دانشنامه امام حسين عليه السلام بر پايه قرآن، حديث و تاريخ

مشخصات كتاب

سرشناسه : محمدي ري شهري، محمد، 1325 -

عنوان و نام پديدآور : دانشنامه امام حسين عليه السلام ، بر پايه قرآن ، حديث و تاريخ/ محمدي ري شهري؛ با همكاري محمود طباطبايي نژاد ، روح ا...سيدطبائي ؛ مترجم عبدالهادي مسعودي، مهدي مهريزي.

مشخصات نشر : قم: دارالحديث، 1388.

مشخصات ظاهري : 14ج.

فروست : پژوهشكده علوم و معارف حديث؛ 204.

شابك : 1200000 ريال: دوره 978-964-493-461-2 : ؛ ج.1، چاپ سوم و چهارم: 978-964-493-462-9 ؛ ج.2،چاپ سوم و چهارم: 978-964-493-463-6 ؛ ج.3،چاپ سوم و چهارم 978-964-493-464-3 : ؛ ج.4،چاپ سوم و چهارم 978-964-493-465-0 : ؛ ج.5،چاپ سوم وچهارم 978-964-493-466-7 : ؛ ج. 6، چاپ سوم و چهارم 978-964-493-467-4 : ؛ ج.7، چاپ سوم و چهارم 978-964-493-468-1 : ؛ ج.8،چاپ سوم و چهارم 978-964-493-469-8 : ؛ ج.9، چاپ سوم و چهارم 978-964-493-470-4 : ؛ ج. 10، چاپ سوم و چهارم 978-964-493-471-1 : ؛ ج.11، چاپ سوم و چهارم 978-964-493-472-8 : ؛ ج. 12، چاپ سوم و چهارم 978-964-493-473-5 : ؛ ج.13، چاپ سوم و چهارم: 978-964-493-474-2 ؛ ج. 14، چاپ سوم 978-964-493-475-9 : ؛ ج.15978-964-493-806-1 ؛ ج.16978-964-493-805-4

يادداشت : در جلد ششم، دوازدهم، سيزدهم و چهاردهم كتاب حاضر مترجم عبدالهادي مسعودي و در جلد چهارم مترجم مهدي مهريزي است.

يادداشت : جلد 15 با عنوان دانشنامه امام حسين عليه السلام ، بر پايه قرآن ، حديث و تاريخ(مقتل ها) و جلد 16دانشنامه امام حسين عليه السلام ، بر پايه قرآن ، حديث و تاريخ(مقتل ها و فهرست ها) است.

يادداشت : ج. 1 - 14(چاپ سوم: 1388) مكرر.

يادداشت : ج.1،ج.4،ج.7،ج.8، ( چاپ اول: 1388).

يادداشت : ج.10 - 14( چاپ اول: 1388).

يادداشت : ج1-13(چاپ چهارم:1389).

يادداشت : ج. 5 (چاپ پنجم : 1390).

يادداشت : ج.15-16(چاپ اول: 1393)(فيپا).

موضوع : حسين بن علي (ع)، امام سوم، 4 - 61ق.

موضوع : واقعه كربلا، 61ق.

شناسه افزوده : طباطبائي نژاد، محمود، 1340 -

شناسه افزوده : سيدطبايي،سيدروح الله

شناسه افزوده : مسعودي، عبدالهادي، 1343 - ، مترجم

شناسه افزوده : مهريزي، مهدي، 1341 -، مترجم

رده بندي كنگره : BP41/4/م3435د2 1388

رده بندي ديويي : 297/9534

شماره كتابشناسي ملي : 2037945

ص: 1

جلد اول

اشاره

ص: 2

ص: 3

ص: 4

ص: 5

ص: 6

ص: 7

پيش گفتار

اشاره

بررسى جامع و همه جانبه زندگى پيشوايان دينى (پيامبر صلى الله عليه و آله و اهل بيت عليهم السلام ) ، از آن رو كه به فهم درست گفتار، رفتار و موضعگيرى آنان در شرايط گوناگون مى انجامد ، ضرورى است ؛ زيرا نگاه تجزيه اى و تك بعدى ، از آفتِ بدفهمى مصون نيست. در نگاه جامع مى توان رشته پيوند حلقه هاى به ظاهر گسسته را پيدا كرد ، چنان كه با همين نگاه مى توان تعارض ظاهرى برخى سخنان و رفتارها را برطرف ساخت. اين جامع نگرى ، تنها با پژوهش هاى علمى و روشمند در باره هر يك از اين پيشوايان ، تحقّق مى يابد كه لازمه آن ، حضور محقّقان با تخصّص هاى گوناگون در مراحل مختلف پژوهش است . به انجام رساندن چنين پژوهش هايى ، ساليان درازى است كه دغدغه اين جانب و همكارانم در پژوهشكده علوم و معارف حديث است. دانش نامه امير المؤمنين عليه السلام كه در سال 1379 منتشر شد ، نخستين اثر از اين مجموعه بود كه پس از مدّت ها تلاش علمى ، به ثمر نشست و در جامعه علمى داخل و خارج كشور ، بازتاب هاى بسيار مثبت داشت. رسيدن متن عربى كتاب و ترجمه فارسى آن به چاپ هاى مكرّر و اقدام گروهى از مترجمان صاحب نام به ترجمه آن به زبان هاى اردو، تركى ، انگليسى و... در زمانى اندك ، نشان از توجّه مخاطبان به اين اثر دارد . (1)

.


1- .. گفتنى است كه جايزه دومين دوره انتخاب «كتاب سال ولايت» و برخى جوايز و نشان هاى علمى _ فرهنگى ديگر به اين دانش نامه تعلق گرفت . در اين باره ، ر . ك : دانش نامه اميرالمؤمنين عليه السلام : ج 1 ص 7 (پيش گفتار) .

ص: 8

و اينك شاهد به بار نشستن دومين تلاش در اين زمينه هستيم : دانش نامه امام حسين عليه السلام . امام حسين عليه السلام در ميان شيعيان، مسلمانان و حتّى ديگر جوامع ، بيشتر با حادثه عاشورا _ كه درخشان ترين بخش زندگى ايشان است _ ، شناخته شده است و اگر اين بخش از زندگى ايشان با ديگر دوره هاى آن همراه گردد، شناخت كامل ترى به دست مى دهد. از اين رو ، تلاش شد تا در اين دانش نامه ، تمام مقاطع زندگى امام حسين عليه السلام بازگو شود ، هر چند حساسيت و بزرگى حادثه عاشورا ايجاب مى كرد كه نسبت به آن مقطع ، بررسى علمى درخور انجام گيرد. مى توان تاريخ زندگى نورانى و افتخارآميز حضرت ابا عبد اللّه الحسين عليه السلام را به پنج دوره تقسيم كرد: دوره اوّل، مقارن با حيات پيامبر صلى الله عليه و آله (4 _ 11ق) ؛ دوره دوم، از رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله تا پايان خلافت عثمان (11 _ 35ق) ؛ دوره سوم، مقارن با خلافت امام على عليه السلام (35 _ 40ق) ؛ دوره چهارم، از شهادت امام على عليه السلام تا هنگام مرگ معاويه و به قدرت رسيدن يزيد (40 _ 60 ق) ؛ و دوره پنجم، دوران قيام بر ضدّ حكومت يزيد (60 _ 61ق). بررسى ادوار پنجگانه زندگى امام حسين عليه السلام ، از حضور فعّال و تأثيرگذار ايشان در حوادث و رخدادهاى جامعه اسلامى خبر مى دهد ، چنان كه بررسى سيره و سخنان بر جاى مانده از ايشان _ كه از حجم نسبتا بالايى برخوردارند و ميراث علمى ايشان تلقّى مى گردند _ نيز توجّه به پرورش اخلاقى و معنوى انسان ها را به نمايش مى گذارد. هر يك از دوران هاى تاريخ زندگى امام حسين عليه السلام ، ويژگى هاى قابل تأمّل و آموزنده اى دارد :

.

ص: 9

يكى از مهم ترين ويژگى هاى دوره نخست ، پرورش يافتن در دامان پيامبر صلى الله عليه و آله و برخوردارى از تأثيرهاى عاطفى و معنوى پيامبر خداست . در دوره دوم ، انزواى سياسى امام عليه السلام و روابطشان با خُلفا و نقش ايشان در حوادث مهمّ دوران جوانى شان (مانند : فتوحات اِفريقيّه و طبرستان و پيشگيرى از قتل عثمان) ، ويژگى هايى هستند كه بايد مورد بررسى قرار گيرند . ويژگى دوره سوم ، حضور ايشان در جنگ هاى جمل، صفّين و نهروان و نيز حضور فعّال در كنار پدر است. ويژگى دوره چهارم ، همراهى امام حسين عليه السلام با تصميم گيرى هاى امام حسن عليه السلام در برخورد با معاويه و احترام گذاشتن كامل ايشان به برادر است . به علاوه ، اعتراض ها و موضع گيرى هايى در برابر حكومت معاويه از ايشان به چشم مى خورد كه زمينه ساز حادثه عاشورا شمرده مى شوند . و سرانجام به دوره پنجم زندگى امام عليه السلام مى رسيم كه هر چند از نظر زمانى ، نسبت به ديگر دوره ها، كوتاه تر است ؛ امّا مهم ترين، حسّاس ترين و افتخارآميزترين فصل تاريخ زندگانى امام حسين عليه السلام است. نهضت حسينى ، اواخر ماه رجب سال 60 هجرى ، با حركت امام حسين عليه السلام از مدينه به طرف مكّه ، آغاز شد و با بازگشت اهل بيت ايشان به مدينه ، پايان گرفت . اين دوره كوتاه _ كه كمتر از يك سال به طول انجاميد (1) _ ، از نظر كمّيت ، بسيار كوتاه و زودگذر بود ؛ امّا از نظر كيفيت و آثارى كه بر آن مترتّب شد ، بسيار مهم و جاويد و فراموش ناشدنى است . آنچه در اين دوره كوتاه اتّفاق افتاد ، نه تنها در تاريخ اسلام ، بلكه در تاريخِ بشر ، بى نظير است .

.


1- .تاريخ دقيق بازگشت اهل بيت امام عليه السلام به مدينه ، مشخّص نيست ؛ امّا با اطمينان مى توان گفت كه هنوز يك سال از خارج شدن آنها نگذشته بود كه به مدينه باز گشتند .

ص: 10

وظيفه الهى هر امام در دوران امامت

ما بر اين باوريم كه هر اقدامى كه امامان اهل بيت عليهم السلام در دوران امامت خود انجام داده اند ، وظيفه الهى آنها بوده است ، چنان كه محدّث بزرگوار ، شيخ كلينى ، در الكافى ، در حديثى با سند بسيار معتبر ، از ضَريس كُناسى نقل كرده كه حُمران بن اَعيَن شيبانى به امام باقر عليه السلام گفت : در باره حركت على بن ابى طالب و حسن و حسين عليهم السلام و قيام و اقدامشان براى دين خداوند والا مرتبه ، در حالى كه سرانجامش كشته شدنشان به دست طاغوتيان و پيروزى طاغوت بر آنان بود ، تا جايى كه كُشته و مغلوب گرديدند ، چه مى فرمايى؟ امام باقر عليه السلام ، در پاسخ حُمران فرمود : إنَّ اللّهَ تَبارَكَ و تَعالى قَد كانَ قَدَّرَ ذلِكَ عَلَيهِم و قَضاهُ و أمضاهُ و حَتَمَهُ عَلى سَبيلِ الاِختِيارِ ، ثُمَّ أجراهُ . فَبِتَقَدُّمِ عِلمٍ إلَيهِم مِن رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله قامَ عَلِىٌّ وَ الحَسَنُ وَ الحُسَينُ عليهم السلام ... . (1) خداوند _ تبارك وتعالى _ ، اين وقايع را براى آنان و به اختيارشان ، مقدّر كرد و حكم نمود و امضا كرد و قطعى نمود و به اجرا در آورد ، و على و حسن و حسين عليهم السلام ، با آگاهى اى كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله پيش تر به آنان داده بود ، حركت و قيام كردند . بر پايه اين سخن ، پيامبر صلى الله عليه و آله وظيفه هر يك از امامان اهل بيت عليهم السلام را از طرف خداوند متعال ، قبلاً تعيين و به آنان ابلاغ نموده بود و هر يك از آنان ، در دوران امامت خود ، طبق تكليف الهى خويش عمل مى كردند . بنا بر اين ، هر يك از امامان ، اگر در فضاى سياسى دوران امام حسين عليه السلام قرار مى گرفتند ، همان كارى را انجام مى دادند كه او انجام داد ؛ ولى به هر حال ، موقعيت و آزمونى كه در دوران كوتاه امامت سيّد الشهدا عليه السلام براى ايشان پيش آمد ، براى هيچ يك از رهبران الهى در طول تاريخ ، پيش نيامد .

.


1- .الكافى : ج 1 ص 262 ح 4 .

ص: 11

به نمايش گذاشتن نسخه اى از انسان كامل و قرآن ناطق

امام حسين عليه السلام ، با بهره گيرى از اين فرصت استثنايى ، نسخه كاملى از قرآن ناطق و انسان كامل را در برابر چشم جهانيان ، به نمايش گذاشت و حماسه اى بى نظير ، پديد آورد . تعبير استاد شهيد مرتضى مطهرى رحمه الله ، در اين باره ، چنين است : حسين عليه السلام ، سرود انسانيت است . شما در دنيا ، حماسه اى مانند حماسه حسين بن على عليه السلام ، پيدا نخواهيد كرد ، چه از نظر قدرت و قوّت حماسه ، و چه از نظر عُلُو و ارتفاع و انسانى بودن آن . (1) در اين حماسه ، انواع خصلت هاى والاى انسانى ، همچون : صبر و استقامت ، ايثار و از خود گذشتگى ، كرامت و عزّت نفس ، آزادى خواهى ، صداقت و حفظ آرامش روانى در سخت ترين شرايط زندگى (در برابر انواع پستى ها ، جنايت ها، قساوت ها و بى رحمى ها) ، به گونه اى جلوه يافته كه فرشتگان الهى ، شگفت زده شده اند . (2) اين نمايش ، به قدرى صريح ، روشن ، آشكار و عمومى بود كه حتّى دشمنان امام على عليه السلام و اهل بيت عليهم السلام نيز نتوانستند آن را تحريف كنند و چهره درخشان ابا عبد اللّه الحسين عليه السلام و قيام الهى او را به گونه اى ديگر ، جلوه دهند . به گفته عبّاس محمود عَقّاد ، نويسنده مصرى : بنى اميّه ، پس از شهادت حسين عليه السلام ، به مدّت شصت سال ، به او و پدرش عليهماالسلامبر منابر ، ناسزا گفتند ؛ امّا هرگز هيچ يك از آنها جرئت نكردند كوچك ترين گناه و بى تقوايى و عمل نكردن به احكام دين را _ كه ممكن است كسى در پنهان يا آشكار انجام دهد _ ، به او نسبت بدهند ، و هيچ ايرادى از او نگرفتند ، جز قيام عليه حكومتشان! (3) كسانى كه فصلى از تاريخ را تحريف مى كنند يا شخصى را بر خلاف آنچه هست ، جلوه مى دهند ، در صورتى دست به چنين كارى مى زنند كه زمينه اجتماعى را براى

.


1- .حماسه حسينى : ج 1 ص 121.
2- .وقد عجَبَت من صبرك ملائكةُ السموات (المزار الكبير: ص 504، بحار الأنوار: ج 101 ص 240) .
3- .. المجموعة الكاملة، عباس محمود العقّاد: ج 2 ص 228.

ص: 12

اين اقدام ، مساعد ببينند و راهى براى مُشتبه ساختن امر بر مردم پيدا كنند ؛ ولى حماسه عاشورا ، آن چنان صريح و روشن و غير قابل پيش بينى بود كه چنين مجالى به دشمنان اهل بيت عليهم السلام نداد .

اهداف حماسه حسينى

اين حماسه مقدّس ، اهداف متعدّدى را تعقيب مى كرد كه سرآمد آنها ، جهل زُدايى عمومى ، پيشگيرى از محو ارزش هاى اسلامى ، و باز گرداندن جامعه اسلامى به مسير درست اسلام ناب بود ، (1) و چه زيبا سروده است سيّد جعفر حلّى : قد أصبح الدّين منه شاكيا سَقَماو ما إلى أحد غير الحسين شكى فما رأى السِّبط للدين الحنيف شفاإلّا إذا دمه فى نصره سفكا و ما سمعنا عليلاً لا علاج لهإلّا بنفس مداويه إذا هلكا بقتله فاح للإسلام طيب هدىفكلّما ذكرته المسلمون ذكا و صان ستر الهدى عن كلّ خائنةستر الفواطم يوم الطفّ إذ هتكا نفسى الفداء لفاد شرع والدهبنفسه و بأهليه و ما ملكا ... (2) دين ، از دست يزيد ، دردمند و بيمار گشتو به نزد كسى جز حسين عليه السلام ، شِكوه نبرد . نواده پيامبر صلى الله عليه و آله ، براى درمان دين ، راهى نديدجز اين كه خونش در راه آن ، ريخته شود . تاكنون در باره هيچ بيمارى نشنيده ايم كه درمانى نداشته باشدمگر اين كه درمان كننده اش ، جان خويش بر سرِ درمان بگذارد . با كُشته شدنش ، عطر هدايت اسلام ، منتشر شد

.


1- .. ر . ك : ج 3 ص 323 (بخش هفتم / تحليلى درباره اهداف قيام امام حسين عليه السلام ) .
2- .سحر بابل و سجع البلابل : ص 383 ، الدرّ النضيد : ص 241 .

ص: 13

و مسلمانان ، هر گاه از آن [واقعه] ياد كنند ، اين عطر ، بيشتر انتشار مى يابد . پرده هدايت ، از گزند هر ديده خيانتكارى مصون گرديدآن هنگام كه پوشش زنان خاندان فاطمه در كربلا هتك شد . جانم فداى آن كه فداى دين پدرش گشتبا جان خود و خانواده اش و هر آنچه داشت !

بزرگ ترين درس عاشورا

تاريخ عاشورا ، درس هاى اخلاقى ، سياسى و اجتماعى ارزنده و متنوّعى را به امّت اسلامى ، بلكه به همه آزادى خواهان راستين ، ارائه مى كند ؛ ليكن بزرگ ترين درس آن ، هشدار نسبت به استحاله فرهنگى و سياسى يك جامعه ارزش مدار است . اين درس ، خصوصا براى ملّت ايران كه با الهام گرفتن از فرهنگ عاشورا و رهبرى يكى از فرزندان راستين ابا عبد اللّه الحسين عليه السلام ، امام خمينى رحمه الله، انقلابى را بر پايه ارزش هاى اسلامى پديد آوردند ، فوق العاده مهم ، بيدار كننده و عبرت آموز است .

عوامل استحاله فرهنگى و سياسى جامعه صدر اسلام

مسئله اساسى اين است كه : عوامل اصلى استحاله فرهنگى و سياسى مسلمانان صدر اسلام ، چه بود؟ چه شد كه جامعه اسلامى ، تنها به فاصله پنجاه سال پس از رحلت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، چنان به انحطاط گراييد كه فرزند پيامبر صلى الله عليه و آله و بزرگ ترين شخصيت علمى ، اخلاقى و سياسى آن دوران ، به دست مردمى كه خود را مسلمان و پيرو پيامبر صلى الله عليه و آله مى دانستند ، اهل نماز و روزه بودند و بى واسطه يا با يك واسطه ، فضايل حسين بن على عليه السلام را از زبان پيامبر خدا صلى الله عليه و آله شنيده بودند ، به همراه شمارى از فرزندان و نزديكان و يارانش ، به فجيع ترين شكل ممكن، به شهادت رسيد و خاندان او _ كه اهل بيت پيامبر صلى الله عليه و آله شمرده مى شدند _ ، به اسارت رفتند ؟!

.

ص: 14

نقش خواص در استحاله فرهنگى و سياسى

نقش خواص يا نخبگان ، در دگرگونى هاى جامعه ، نقشى بنيادين است . در طول تاريخ تا به امروز ، نخبگان ، مؤثّرترين نقش را در تحوّلات فرهنگى ، سياسى و اجتماعى داشته اند و همچنان نيز دارند ؛ امّا اسلام ، به مسلمانان اجازه نمى دهد كه چشم و گوشْ بسته ، از نخبگان جامعه پيروى كنند . از اين رو ، هر چند خواص در دگرگونى هاى فرهنگى و سياسى جامعه صدر اسلام ، نقش اساسى را داشتند ، ليكن توده مردم نيز كه چشم بسته از آنها پيروى مى كردند ، بى تقصير نبودند و بدين سان ، دنياطلبى و خيانت خواص و پيروى كوركورانه عوام از آنان ، (1) در طول نيم قرن پس از رحلت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، زمينه ساز حادثه كربلا گرديد و از اين رو ، عوام در كنار خواص ، در «زيارت عاشورا» ، مورد نفرين قرار مى گيرند : يا أبا عَبدِ اللّهِ ! لَقَد عَظُمَتِ المُصيبَةُ بِكَ عَلَينا وَ عَلى جَميعِ أهلِ السَّماواتِ ، فَلَعَنَ اللّهُ اُمَّةً أسَّسَت أساسَ الظُّلمِ وَ الجَورِ عَلَيكُم أهلَ البَيتِ ، وَ لَعَنَ اللّهُ اُمَّةً دَفَعَتكُم عَن مَقامِكُم وَ أزالَتكُم عَن مَراتِبِكُمُ الَّتى رَتَّبَكُمُ اللّهُ فيها ، وَ لَعَنَ اللّهُ اُمَّةً قَتَلَتكُم ، وَ لَعَنَ اللّهُ المُمَهِّدينَ لَهُم بِالتَّمكينِ مِن قِتالِكُم ! (2) اى ابا عبد اللّه ! مصيبت تو ، بر ما و بر تمامى آسمانيان ، بسيار گران است . لعنت خدا بر امّتى كه بنياد ستم و بيداد بر شما اهل بيت را بنا گذاشت ! و لعنت خدا بر گروهى كه شما را از مقامتان ، محروم ساختند و از جايگاهى كه خدا برايتان مقرّر كرده بود ، دور كردند ! و لعنت خدا بر آنانى كه زمينه ساز و ياريگرِ جنگ آنها با شما شدند ! مقصود از بنيان گذاران ستم و بيداد بر اهل بيت عليهم السلام ، همان خواص و نخبگانى اند كه نقش اوّل را در دگرگونى فرهنگى و سياسى جامعه اسلامىِ نخستين ، ايفا كردند .

.


1- .ر . ك : دانش نامه امير المؤمنين عليه السلام ، ج 7 ص 206 _ 249 (دلايل تنهايى امام على عليه السلام ) .
2- .كامل الزيارات : ص 327 ح 556 . نيز، ر . ك : همين دانشنامه: ج 12 ص 37 (بخش سيزدهم / فصل دوازدهم / زيارت امام عليه السلام در روز عاشورا ، به روايت كامل الزيارات ، از علقمه) . گفتنى است كه اين زيارت نامه ، به وسيله عَلقَمه ، از امام باقر عليه السلام روايت شده است .

ص: 15

آنان ، بيش از كسانى كه در فاجعه كربلا نقش مستقيم داشته اند ، مقصّرند و از اين رو ، پيش از آنها مورد نفرين قرار گرفته اند . بنا بر اين ، بزرگ ترين پيام عاشورا به نخبگانِ جوامع اسلامى ، هشدار نسبت به خطر دنياطلبى و به ملّت هاى مسلمان ، هشيارى در برابر انحراف خواص و نخبگان است و ملّت سرفراز ايران ، بويژه نخبگان ملّت ، كه با پيروى از مكتب عاشورا ، نظام اسلامى مبتنى بر آرمان هاى اهل بيت عليهم السلام را در اين كشور پديد آوردند و به خواست خداوند منّان ، زمينه ساز انقلاب جهانى اسلام به رهبرى امام مهدى عليه السلام خواهند بود ، بيش از هر ملّت ديگرى بايد به اين پيام مهم و اين درس سرنوشت ساز ، گوش فرا دهند.

ظرفيت فرهنگى تاريخ عاشورا

تأمّل در آنچه بدان اشارت رفت ، نشان مى دهد كه تاريخ عاشورا ، از ظرفيت بى بديلى در هدايت انسان ها و سازندگى جامعه آرمانىِ انسانى و مبتنى بر ارزش هاى اسلامى ، برخوردار است و با توجّه به اين ظرفيت فرهنگى ، راز اين حديث نبوى گشوده مى گردد كه : در حسّاس ترين نقطه عرش الهى ، از حسين ، به عنوان «چراغ هدايت» و «كشتى نجات» ، ياد شده است . متن حديث ، چنين است : إنَّ الحُسَينَ بنَ عَلِيٍّ عليه السلام فِي السَّماءِ أكبَرُ مِنهُ فِي الأَرضِ ؛ وإنَّهُ لَمَكتوبٌ عَن يَمينِ عَرشِ اللّهِ عز و جل : مِصباحُ هُدىً ، وسَفينَةُ نَجاةٍ . (1) حسين بن على عليه السلام ، در آسمان ، مقامى برتر از زمين دارد ؛ چرا كه در سمت راست عرش ، در باره او نوشته شده است : چراغ هدايت و كشتى نجات ! بى ترديد ، همه امامان اهل بيت عليهم السلام ، چراغ هدايت و كشتى نجات اند ؛ امّا ظرفيت فرهنگى تاريخ عاشورا ، سبب شده است كه نام امام حسين عليه السلام بدين عنوان

.


1- .ر . ك : ج 2 ص 72 ح428 .

ص: 16

به ثبت برسد . 1 آرى ! بهره گيرى صحيح از ظرفيت فرهنگى تاريخ عاشورا ، مى تواند نه تنها ملّت هاى مسلمان ، بلكه جهان را از بن بست اجتماعى ، فرهنگى و سياسى اى كه امروز گرفتار آن است ، نجات دهد . اين است راز آن همه تأكيد اهل بيت عليهم السلام بر زنده نگه داشتن عاشورا ، (1) رفتن به كربلا و زيارت سيّد الشهدا . (2)

ضرورت بازنگرى تاريخ عاشورا

ظرفيت گسترده فرهنگى واقعه عاشورا و جايگاه ويژه آن در جهان اسلام ، بويژه نزد پيروان اهل بيت عليهم السلام ، ايجاب مى كرده است كه موضوع نهضت حسينى ، به عنوان

.


1- .ر . ك : ج 10 ص 136 (بخش يازدهم / سير تاريخى عزادارى امام حسين عليه السلام ).
2- .ر . ك : ج 10 ص 424 (بخش سيزدهم : زيارت امام حسين عليه السلام / درآمد).

ص: 17

يكى از اصلى ترين مسائل مطرح در مكتب تشيّع ، در حوزه هاى علميه ، توسط توانمندترين دانشمندان و كارشناسان ، مورد تحقيق و تدقيق قرار گيرد و نخبگان آشنا با قرآن و حديث و تاريخ اهل بيت عليهم السلام ، ضمن جمع آورى ، جمع بندى و ارزيابى گزارش هاى تاريخى ، ابعاد متنوّع و آموزنده اين حماسه سرشار از هدايت ، عزّت و سعادت را تبيين و تفسير نمايند . امّا با كمال تأسّف ، بايد گفت كه عدم توجّه لازم از جانب حوزه هاى علميه و شخصيت هاى بزرگ علمى شيعه به اين مسئله بسيار مهم ، از يك سو ، و گِرِه خوردن مراسم عزادارى سيّد الشهدا عليه السلام با معيشت شُمارى از مردم ، از سوى ديگر ، سبب شده است كه در بسيارى از مجالس عزادارى امام حسين عليه السلام ، تحريك عواطف مردم ، جايگزين تبيين اهداف بلند نهضت حسينى گردد و بدين سان ، نه تنها بازار گزارش هاى ضعيف و بى ريشه اى كه جنبه عاطفى آنها قوى است _ هر چند خلاف شأن و منزلت اهل بيت عليهم السلام باشند _ ، رونق يابد ، بلكه به تعبير استاد شهيد مطهّرى ، با اين استدلال ماكياولى كه «هدف ، وسيله را توجيه مى كند» ، راه براى جعل و دروغ در مرثيه سرايى ، هموار شود ؛ (1) گزارش هايى از اين قبيل كه : _ «هاشم بن عُتبه مِرقال ، با نيزه اى به طول هجده گَز ، به يارى امام حسين عليه السلام آمد» ، (2) در حالى كه او از ياران امام على عليه السلام بود و حدود بيست سال پيش از آن ، در جنگ صِفّين ، كشته شده بود! _ «عمر بن سعد ، يك ميليون و ششصد هزار نفر از مردم كوفه را به كربلا آورد» ، (3) در صورتى كه در آن زمان ، جمعيت كلّ كوفه ، حدود يكصد هزار نفر بوده است ! _ «امام حسين عليه السلام ، در روز عاشورا ، سيصد هزار نفر را به دست خود ، هلاك

.


1- .. ر. ك : حماسه حسينى : ج 1 ص 48 .
2- .ر.ك : محرق القلوب : ص 152 ، روضة الشهدا : ص 301 و در آن آمده: «نيزه اى چون مار ارقم در دست گرفته» .
3- .اسرار الشهادات : ج 3 ص 39 .

ص: 18

گردانيد» ، (1) در صورتى كه اگر امام عليه السلام در هر ثانيه ، يك نفر را كُشته باشد ، براى كشتن سيصد هزار نفر ، 83 ساعت و بيست دقيقه ، وقت لازم است! _ «حضرت ابو الفضل عليه السلام ، روز عاشورا ، 25 هزار نفر را كُشت» ، (2) كه با محاسبه اى كه بدان اشاره شد ، كُشتن اين شمار از دشمن ، نزديك به هفت ساعت ، وقت مى خواهد ! نويسنده گزارش هاى ياد شده ، گويا با هدف ايجاد فرصت لازم براى عمليات مورد اشاره ، مدّعى مى شود كه روز عاشورا ، 72 ساعت به طول كشيده است! (3) از اين دست گزارش ها در كتاب هايى كه با عنوان «منابع ضعيف» معرّفى مى شوند ، (4) فراوان است . البته بايد مطالبى را هم كه به عنوان «زبانِ حال» از سوى روضه خوانان و مرثيه سرايان ، مطرح شده و به تدريج ، به «زبانِ قال» تبديل شده و مى شود ، به فهرست گزارش هاى ضعيف ، افزود ! بارى ! پاسخگو نبودن حوزه هاى علميه و كارشناسان خبره به نيازهاى جدّى جامعه در زمينه تاريخ صحيح و اهداف بلند نهضت حسينى ، سبب شده است كه شمار كتاب هايى كه خصوصا در عصر حاضر در باره امام حسين عليه السلام تأليف شده اند ، به صدها و بلكه هزاران جلد برسد ؛ امّا كتاب هاى مستند و قابل اعتماد در جهت تبيين صحيح تاريخ نهضت حسينى و اهداف و آرمان هاى آن ، بسيار اندك باشند . از اين رو ، در جامعه امروز ايران _ كه انقلاب اسلامى آن ، با الهام از نهضت عاشورا به ثمر رسيده است و سومين دهه خود را نيز پشت سر مى گذارد _ ، بازنگرى و بازنگارى تخصّصى تاريخ عاشورا و پاك سازى آن از مطالب بى اساس و موهن ، در جهت حفظ و صيانت از جان مايه انقلاب اسلامى ، بسيار ضرورى مى نمايد و اين ، بزرگ ترين

.


1- .. ر . ك : اسرار الشهادات (چاپ قديم) : ص 345 .
2- .. همان جا .
3- .ر . ك : حماسه حسينى : ج 1 ص 29 ، لؤلؤ و مرجان : ص 251 ، اسرار الشهادات : ج 3 ص 35 _ 39 .
4- .ر . ك : ص 91 (منابع غيرقابل استناد) .

ص: 19

خدمتى است كه مراكز علمى و پژوهشى مى توانند به ساحت قدس ابا عبد اللّه الحسين عليه السلام و مكتب اهل بيت عليهم السلام داشته باشند . دانش نامه امام حسين عليه السلام ، گامى است متواضعانه در اين راه ، كه پس از سال ها تحقيق و تلاش ، با همكارى شمارى از پژوهشگران توانمند «پژوهشكده علوم و معارف حديث» ، هم اكنون ، آماده بهره بردارى است ؛ امّا با همه برنامه ريزى ها و تلاش هايى كه براى هر چه كامل تر شدن اين دانش نامه صورت گرفت ، كار خود را خالى از خطا و كاستى نمى دانيم و از همه فضلا و فرهيختگانى كه آن را ملاحظه مى كنند ، مى خواهيم كه با ارسال پيشنهادها و نقدهاى خود ، در جهت تكميل اين مجموعه ، بر ما منّت نهند . در صفحات آينده ، براى آشنايى اجمالى با اين دانش نامه ، گزارش كوتاهى از محتواى دانش نامه امام حسين عليه السلام و ويژگى ها و روش تهيّه و تدوين آن ، و همچنين تحليل جامعى درباره كتاب شناسى تاريخ عاشورا و عزادارى سيّد الشهدا (با عنوان «درآمد») ، تقديم خوانندگان مى شود . پيش از آن ، لازم مى دانم از همه فضلا و پژوهشگران و عزيزانى كه به گونه اى در تدوين اين اثر سهيم بوده اند ، (1) خصوصا گروه «سيره نگارى» پژوهشكده علوم و معارف حديث و بويژه آقايان سيّد محمود طباطبايى نژاد و سيّد روح اللّه سيّدطبايى _ كه معاونت اين پژوهش را به عهده داشته اند _ و استاد ارجمند ، حجّة الإسلام والمسلمين جناب آقاى مهدى مهريزى ،

.


1- .. گفتنى است نام انديشه ورانى كه در نگارش يا ساماندهى نهايى تحليل ها نقش مؤثّر داشته اند ، در پانوشت تحليل مربوط ، آمده است . انديشه وران ديگرى نيز در نگارش تحليل ها (گردآورى اطلاعات و متون ، نگارش اوليه تحليل ها و نقد آنها) و همچنين در نگارش زندگى نامه اعلام ، همكارى داشته اند كه عبارت اند از آقايان : سيّد محمّد كاظم طباطبايى ، محمّد اسفنديارى ، على رفيعى ، علامرودشتى حسين رفيعى ، جعفرطبسى ، نجم الدين طبسى ، محمّدامين پورامينى ، رضا بابايى ، محمّدرضا انصارى قمى ، ناصرالدين انصارى قمى ، احمد مبلّغى ، على ملكى ، محسن معينى ، محمّد حسين صالح آبادى ، عبّاس پسنديده ، سيّد عليرضا طباطبايى ، اميرحسين ملك پور ، مجتبى فرجى ، سيّد حسن فاطمى ، محمّدكاظم رحمان ستايش ، محمّدعلى اكبر نوذرى و رجب بخشى .

ص: 20

رئيس پژوهشكده علوم و معارف حديث _ كه علاوه بر تدوين برخى از تحليل ها ، در ساماندهى نهايىِ بخشى از آنها همكارى داشته اند و افزون بر اين ، ترجمه بخشى از اين دانش نامه نيز به قلم رساى ايشان است _ ، صميمانه سپاس گزارى نمايم . همچنين از فاضل گران قدر ، حجّة الإسلام والمسلمين جناب آقاى عبد الهادى مسعودى _ كه ترجمه اكثر مجلّدات اين دانش نامه و نيز نگارش برخى تحليل ها به قلم شيواى ايشان است _ و فاضل ارجمند ، جناب آقاى محمّد مرادى ، مسؤول واحد ترجمه پژوهشكده علوم و معارف حديث _ كه علاوه بر نظارت بر مجموع كار ، ترجمه بخشى از آن را نيز به عهده داشته اند _ تقدير و تشكر مى نمايم . اللّهم ارزُقنا شَفاعَةَ الحسينِ عليه السلام يَومَ الورودِ و ثَبِّت لَنا قَدَمَ صِدقٍ عندَك مَعَ الحسينِ و أصحابِ الحسينِ الّذينَ بَذَلوا مُهَجَهُم دونَ الحسين عليه السلام . محمّد محمّدى رى شهرى 16 فروردين 1387 27 ربيع اوّل 1429

.

ص: 21

درآمد

اشاره

دانش نامه امام حسين عليه السلام كه حاصل تلاش ده ساله اين جانب و جمعى از پژوهشگران است ، با محور قرار دادن امام حسين عليه السلام و جستجو در بيش از پانصد مصدر تاريخى، حديثى، فقهى، تفسيرى و كلامى، آنچه را در باره زندگانى فردى و اجتماعى، سخنان و آرا و نظريات ديگران در باره امام عليه السلام يافت مى شده ، در حدّ توان و امكان ، گرد آورده است و پس از تجزيه و تحليل و ساماندهى منطقى مباحث ، اينك در اختيار پژوهشگران قرار مى گيرد. آنچه پرداختن به اين دانش نامه را با وجود آثار فراوان ديگر در اين باره ضرورى مى سازد ، عبارت است از: 1. جايگاه امام حسين عليه السلام و حادثه عاشورا در فرهنگ شيعه ؛ 2. ظرفيت گسترده حادثه عاشورا و امام حسين عليه السلام براى بهره برى در مسير كمال انسانى ؛ 3. گسترش خرافات و سوء استفاده ها از حادثه عاشورا ؛ 4. مغفول ماندن بخش هاى ديگر زندگانى امام حسين عليه السلام و غلبه نگاه تجزيه اى به زندگانى امام عليه السلام ؛ 5. عدم استفاده از منابع اصيل و كهن در بيشتر آثار و تأليفات منتشر شده ؛ 6. عدم بررسى زندگانى امام عليه السلام از زاويه هاى تاريخى، حديثى، تفسيرى ، كلامى ،

.

ص: 22

فقهى و... . اينها و برخى ديگر از اسباب و علل، زمينه ساز پرداختن به اين پژوهش شد و اينك مى توان ادّعا كرد با جستجوى گسترده در تمامى مصادر مربوط ، اعم از منابع كهن و جديد، و نيز منظور داشتن ابعاد قرآنى، حديثى، كلامى، فقهى، تاريخى و اجتماعى مسئله ، و نگاه تحليلى _ انتقادى به اطّلاعات و آگاهى هاى موجود، مجموعه اى نسبتا جامع در باره امام حسين عليه السلام سامان يافته است . اينك پيش از ارائه نتيجه اين پژوهش ، مباحثى را به عنوان درآمد و چشم انداز كلّى مطرح مى كنيم . اين مباحث ، در چهار محور ، تقديم مى گردد: 1. دانش نامه امام حسين عليه السلام در يك نگاه ؛ 2. ويژگى هاى اين دانش نامه ؛ 3. كتاب شناسى تاريخ عاشورا و عزادارى ؛ 4. مراحل تحقيق و تدوين اين دانش نامه .

.

ص: 23

(1)دانش نامه امام حسين عليه السلام در يك نگاه

اشاره

اين دانش نامه ، از پانزده بخش و 138 فصل ، تشكيل شده است . گزارش اجمالى بخش ها و فصل هاى دانش نامه ، از اين قرار است :

بخش يكم : زندگى خانوادگى سيّد الشهدا عليه السلام

در بخش نخست اين دانش نامه ، چگونگى تولّد ، نام گذارى ، ويژگى هاى ظاهرى ، چگونگى پرورش ، ازدواج و شمارِ فرزندان امام حسين عليه السلام ، در شش فصل ، مورد بررسى قرار گرفته است . در فصل يكم از اين بخش ، مدّت باردارى فاطمه عليهاالسلام به حسين عليه السلام و تاريخ ولادت امام حسين عليه السلام و حوادث مربوط به آن ، ارائه شده و شمارى از مسائل مربوط به اين موضوع ، مانند حضور اسماء بنت عُمَيس به هنگام ولادت امام عليه السلام و رؤياى اُمّ فضل ، نقد گرديده است . فصل دوم ، در باره نام گذارى امام حسين عليه السلام است . در اين فصل آمده كه نام گذارى امام عليه السلام و برادرش امام حسن عليه السلام ، از طريق وحى به پيامبر خدا صلى الله عليه و آله صورت گرفته است و پس از اشاره به نام ها ، كنيه و لقب هاى ايشان ، ضمن تحليلى ، برخى از گزارش ها در مورد اين كه امام على عليه السلام در ابتدا نام «جعفر» ويا «حَرب» را براى ايشان انتخاب كرده بود ، نقد و رد شده است . در فصل سوم ، ويژگى هاى چهره ، اندام و هيئت ظاهرى امام حسين عليه السلام بيان شده

.

ص: 24

است و شباهت هاى ايشان به جدّش پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، مادرش فاطمه عليهاالسلام و موساى پيامبر عليه السلام و نيز چگونگى رنگ كردن مو ، لباس پوشيدن ، عمامه گذاشتن و نقش انگشتر ايشان ، گزارش شده است . فصل چهارم ، در باره چگونگى پرورش ايشان در خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله است. اظهار محبّت پيامبر خدا به او ، بازى كردن پيامبر صلى الله عليه و آله با او و بازى كردن او با پيامبر صلى الله عليه و آله ، كُشتى گرفتن او با برادرش حسن عليه السلام در حضور پيامبر صلى الله عليه و آله ، بازى كردن او با ديگر بچّه ها و نماز خواندن او با پيامبر صلى الله عليه و آله ، مى توانند آموزه هاى ارزشمندى براى تربيت فرزندان شايسته باشند كه در اين فصل ، گزارش شده اند . همچنين روايات مختلفى كه دلالت بر تغذيه امام حسين عليه السلام از انگشتان پيامبر صلى الله عليه و آله دارند ، مورد تبيين و تحليل قرار گرفته اند . فصل پنجم ، شرحى اجمالى درباره همسران امام حسين عليه السلام و تحقيقى در زمينه انتساب مادر امام زين العابدين عليه السلام به يزدگرد (شاه ايران) دارد و در آن ، به ضعف برخى گزارش ها كه همسرانى را به امام عليه السلام نسبت داده اند، اشاره گرديده است . فصل ششم ، شمارِ فرزندان امام حسين عليه السلام و شرح حال اجمالى آنان است و در پايان آن ، تحقيق مفصلى در باره انتساب رُقَيّه به امام حسين عليه السلام آمده است .

بخش دوم : فضيلت ها و ويژگى هاى امام حسين عليه السلام

در اين بخش ، ابتدا به ملاك انتخاب گزارش هاى مربوط به فضايل امام حسين عليه السلام و مهم ترين كمالات مشترك ميان امامان عليهم السلام و بارزترين ويژگى هاى سيّد الشهدا اشاره شده است . سپس به تفصيل ، فضايل مشترك ميان ايشان و ساير اهل بيت عليهم السلام ، فضايل مشترك ميان ايشان و برادرش امام حسن عليه السلام ، فضايل ويژه امام حسين عليه السلام ، مكارم اخلاقى ايشان ، ويژگى هاى ايشان در عبادت و شمارى از كرامات ايشان ، در شش فصل ، ارائه مى شود :

.

ص: 25

فصل يكم ، در باره فضايلى است كه ميان امام حسين عليه السلام و ساير اهل بيت عليهم السلام ، مشترك است ، مانند : طهارت از انواع پليدى هاى ظاهرى و باطنى ، گستردگى دانش ، مرجعيت علمى ، وجوب مودّت ، وجوب اطاعت و تمسّك ، همراهى با پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در مباهله با نصاراى نجران ، همتايى امام عليه السلام با پيامبر صلى الله عليه و آله در وجوب تسليم بودن در برابر ايشان و حرمتِ ستيز و مخالفت با ايشان ، و نزول سوره انسان (دهر) در باره آنان و نيز ساير فضايلى كه در باره اهل بيت عليهم السلام نقل شده است . فصل دوم ، درباره فضايلى است كه امام حسين عليه السلام با برادرش امام حسن عليه السلام در آنها مشترك اند ، مانند : فرزند پيامبر خدا بودن ، تصريح پيامبر صلى الله عليه و آله به امامت آنان ، جايگاه رفيع خانوادگى و برترى آنان بر ساير جوانان امّت و اهل بهشت ، اهمّيت دوستى با آنان و خطر دشمنى با آنان . فصل سوم ، شامل فضايلى است كه تنها در باره امام حسين عليه السلام گزارش شده اند ، مانند : زيور آسمان و زمين بودن ، محبوب ترينِ مردم بودن در نزد اهل آسمان ، دعاى پيامبر صلى الله عليه و آله براى علاقه مندان به حسين عليه السلام و بوسه زدن پيامبر صلى الله عليه و آله بر پيشانى و لب هاى وى . فصل چهارم ، به فضايل اخلاقى امام حسين عليه السلام اختصاص دارد ، مانند : عزّت نفس، حُسن خلق ، شجاعت ، ادب ، تواضع و سخاوت . همچنين داستان هاى مختلفى از سخاوت ايشان ، در اين فصل آمده است . در فصل پنجم ، علاقه امام حسين عليه السلام به عبادت ، كثرت نماز و روزه ايشان ، رفتن ايشان به حج با پاى پياده ، شب زنده دارى و انواع نيكى هاى امام عليه السلام گزارش شده است . در فصل ششم ، شمارى از كرامات امام حسين عليه السلام كه نشانه جايگاه رفيع ايشان در نزد خداوند متعال است و حكايت از ارتباط عميق آن امام با عالم غيب دارد ، آمده است ، مانند : اجابت دعاها ، سخن گفتن كودك به فرمان ايشان ، و شفا يافتن بيمار به بركت ايشان .

.

ص: 26

گفتنى است كه آنچه در باره جايگاه خانوادگى و فضايل و ويژگى هاى امام حسين عليه السلام بدان اشارت رفت ، حاكى از كمالاتى است كه زمينه ساز امامت و رهبرى ايشان اند . بنا بر اين ، بخش اوّل و دوم اين دانش نامه ، مقدّمه بخش هاى بعدى آن ، محسوب مى گردد .

بخش سوم : دلايل امامت امام حسين عليه السلام و فرزندانش

در اين بخش ، ابتدا نكاتى در باره اين كه امامت از مناصب الهى و در ادامه منصب نبوّت است ، ارائه شده و سپس ، ره نمودهاى خداوند متعال ، رواياتى از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و رواياتى از ساير امامان عليهم السلام در باره امامت امام حسين عليه السلام و استمرار امامت در نسل ايشان و نيز رواياتى در مورد وصيّت هاى ايشان ، در چهار فصل ، گزارش گرديده است . گفتنى است كه احاديث اين بخش ، به دليل آن كه اعتقادى شمرده مى شوند ، از نظر سند ، مورد ارزيابى قرار گرفته اند و احاديثى كه از اعتبار لازم برخوردار نبوده اند ، به عنوان مؤيِّد ، در كنار احاديث معتبر آمده اند . در فصل يكم اين بخش ، بر پايه روايات معتبر ، اثبات شده كه موضوع رهبرى پس از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، از جانب خداوند ، مشخّص شده و خداوند متعال ، اهل بيت ايشان را به عنوان امامان امّت ، برگزيده و رهبرى را در نسل امام حسين عليه السلام قرار داده است . در فصل دوم ، تعبيرهاى گوناگون پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در باره امامت سيّد الشهدا و استمرار امامت در نسل ايشان ، دسته بندى گرديده است ، بدين سان كه : اوصياى پيامبر صلى الله عليه و آله و پيشوايان دين ، از فرزندان امام حسين عليه السلام هستند و امامت در نسل اوست . امام حسين عليه السلام ، پدر نُه امام است و آنان ، خلفاى خدا در زمين اند و از ملكه عصمت برخوردارند . آنان ، رُكن دين خدا هستند و هرگز از قرآن ، جدا نخواهند شد . بر پايه گزارش هاى فصل سوم ، امام على عليه السلام ، فاطمه زهرا عليهاالسلام و ساير اهل بيت عليهم السلام تا امام هادى عليه السلام ، با صراحت ، امامت سيّد الشهدا را تبيين كرده اند .

.

ص: 27

در فصل چهارم ، دو وصيت نامه مكتوب امام حسين عليه السلام ، آمده اند كه يكى را هنگام حركت از مدينه ، به اُمّ سَلَمه سپرد و ديگرى را در كربلا ، به دختر بزرگش فاطمه داد . همچنين به وصى قرار دادن خواهرش زينب عليهاالسلام اشاره شده است و ضمن تحليلى ، موضوع وصيّت هاى مختلف ايشان ، تبيين گرديده است .

بخش چهارم : امام حسين عليه السلام پس از پيامبر صلى الله عليه و آله تا شهادت پدر

در آغاز اين بخش ، تحليلى از زندگى امام حسين عليه السلام در اين دوران ، يعنى از هفت سالگى تا 36 سالگى ايشان ، ارائه شده است . سپس به نكات قابل توجّهى از زندگى ايشان در اين مقطع از تاريخ اسلام ، در ضمن چهار فصل ، اشاره گرديده است : فصل يكم ، به زندگى امام حسين عليه السلام از هفت سالگى تا نُه سالگى ، مقارن ايّام خلافت ابو بكر (11 _ 13 ق) مى پردازد . تحقيقا اين دوران ، تلخ ترين ايّام زندگى امام عليه السلام بوده است . وفات جدّش پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، شهادت مادرش فاطمه عليه السلام و مظلوم واقع شدن پدرش على عليه السلام ، در اين دوران اتّفاق افتاد . همراهى با پدر در دفاع از حقّش و انتقاد به ابو بكر با زبان كودكانه ، از حوادث اين دوران از زندگى ايشان است . فصل دوم ، به زندگى امام عليه السلام از نُه سالگى تا نوزده سالگى ، مقارن با خلافت عمر (13 _ 24 ق) اختصاص دارد . در اين دوران ، خليفه دوم ، براى ايشان احترام ويژه اى قائل بود . حادثه قابل توجّهى در اين مقطع از تاريخ زندگى ايشان ، گزارش نشده است . فصل سوم ، ويژه زندگى امام عليه السلام از بيست سالگى تا 31 سالگى ، مقارن با خلافت عثمان (24 _ 35 ق) است . برخورد تند امام عليه السلام با ابو سفيان در آغاز خلافت عثمان ، بيمارى ايشان در راه مكّه ، تبعيد شدن ابو ذر به رَبَذه و كُشته شدن عثمان، حوادثى هستند كه در اين مقطع از تاريخ زندگى امام حسين عليه السلام اتّفاق افتاده اند. مسئله شركت

.

ص: 28

امام عليه السلام در جنگ هاى اِفريقيّه (تونس) و طبرستان و در ماجراى دفاع از عثمان _ كه مربوط به اين دوره است _ نيز مورد نقد و بررسى قرار گرفته است . فصل چهارم ، به زندگى امام حسين عليه السلام از 31 سالگى تا 36 سالگى ، مقارن با خلافت پدرش امام على عليه السلام (35 _ 40 ق) مربوط است . در اين فصل ، حضور فعّال امام حسين عليه السلام در صحنه هاى سياسى و نظامى ، بويژه در جنگ هاى جمل ، صِفّين و نهروان ، و عنايت ويژه امام على عليه السلام به او و برادرش امام حسن عليه السلام ، به تفصيل ، گزارش شده است .

بخش پنجم : امام حسين عليه السلام پس از شهادت پدر تا قيام عاشورا

در تبيين اين مقطع از تاريخ زندگى امام حسين عليه السلام (40 _ 61 ق) كه بخشى از آن، مقارن با امامت برادرش امام حسن عليه السلام بود ، (1) سه موضوع مهم ، يعنى : رفتارشناسى امام عليه السلام در دوران امامت برادر ، موضع گيرى هاى ايشان در برابر حكومت معاويه (2) و نيز ولايت عهدى يزيد ، در سه فصل ، گزارش مى گردد : فصل يكم در باره پيروى كامل امام حسين عليه السلام از امامِ زمان خود و احترام ويژه او نسبت به امام حسن عليه السلام بويژه در مورد صلح و بيعت با معاويه ، و وصيّت امام حسن عليه السلام به ايشان است . فصل دوم ، در باره سياست امام عليه السلام در برخورد با معاويه و سياست معاويه در برخورد با امام عليه السلام ، زمينه سازى امام عليه السلام براى قيام بر ضدّ حكومت بنى اميّه پس از مرگ معاويه ، و احساس خطر معاويه از ناحيه امام حسين عليه السلام است . فصل سوم ، در باره تلاش هاى معاويه براى ولايت عهدى فرزندش يزيد ، به قتل رساندن سران مخالفان اين اقدام و از جمله امام حسن عليه السلام و سعد بن ابى وقّاص ،

.


1- .. امام حسن عليه السلام در سال 50 هجرى به شهادت رسيد.
2- .. معاويه، در سال 60 هجرى مُرد.

ص: 29

بيعت گرفتن معاويه براى يزيد ، مخالفت جدّى امام حسين عليه السلام با اين بيعت ، و سفارش هاى معاويه به هنگام مرگ به يزيد در مورد چگونگى برخورد با امام حسين عليه السلام است .

بخش ششم : خبر دادنِ پيشاپيش، از شهادت امام حسين عليه السلام

در آغاز اين بخش ، پس از اشاره به قطعيّت صدور روايات پيشگويى شهادت امام حسين عليه السلام ، توضيح داده شده كه مقدَّر بودن شهادت ايشان و پيشگويى آن ، منافاتى با اراده و اختيار انسان ندارد . سپس پيشگويى هايى، در چهار فصل ، گزارش شده اند : در فصل يكم ، خبر دادنِ خداوند متعال از به شهادت رسيدنِ امام حسين عليه السلام و از اين كه: امام حسين عليه السلام سَرور همه شهيدان گذشته و آينده جهان است ، فرزندان و همراهانش شهيد مى شوند ، و شهادت، سرنوشت اوست . پيشگويى هاى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در باره شهادت امام حسين عليه السلام پيش از ولادت وى و در مقاطع مختلف كودكى اش ، بسيار قابل تأمّل است . در اين پيشگويى ها _ كه در فصل دومِ بخش ششم آمده _ ، حتّى تاريخ شهادت ، مكان شهادت ، نام و مشخّصات قاتل ، كيفيت قتل ، مزار و زائران امام عليه السلام نيز مشخّص شده است . بديهى است كه ساير پيشگويى هايى كه در اين بخش بدانها اشاره شده ، ريشه در پيشگويى پيامبر صلى الله عليه و آله و الهام الهى دارند . پس از پيامبر صلى الله عليه و آله ، امام على عليه السلام بيش از هر كس ديگر در باره شهادت امام حسين عليه السلام ، سخن گفته است . گفتنى است كه امام على عليه السلام در ايّام خلافتش حدّاقل سه بار از سرزمين كربلا عبور كرده (1) و بسيارى از پيشگويى هاى ايشان ، در همين سرزمين انجام گرفته است . اين پيشگويى ها ، بسيار خواندنى و عبرت آموزند . در پيشگويى هاى امام على عليه السلام كه در فصل سوّم آمده اند ، مشخّصات شركت كنندگان در

.


1- .ر . ك : ج 3 ص 249 (بخش ششم / فصل سوم / پيشگويى درباره شهادت او هنگام عبور از كربلا) .

ص: 30

قتل سيّد الشهدا ، نام پرچمدار سپاه آنان و شمارى از شخصيت هاى معروفى كه در آن حضور دارند ، نام قاتلان امام عليه السلام ، نام برخى از كسانى كه امام عليه السلام را يارى نمى كنند ، و بسيارى از مسائل ديگر ، گزارش شده است . در فصل چهارم از بخش ششم ، به ساير پيشگويى ها در باره شهادت امام حسين عليه السلام اشاره شده ؛ مانند پيشگويى هاى : امام حسن عليه السلام ، خود امام حسين عليه السلام ، سلمان ، ابو ذر ، ميثم ، ابن عبّاس ، شمارى از اصحاب امام على عليه السلام و كعب الأحبار .

بخش هفتم : خروج امام حسين عليه السلام از مدينه تا رسيدن به كربلا

در آغاز اين بخش ، تحليل نسبتا جامعى در باره زمينه ها و علل قيام امام حسين عليه السلام آمده است و پس از آن ، مسائل مهمّى مانند : امتناع امام عليه السلام از بيعت با يزيد ، خروج امام عليه السلام از مدينه ، فعّاليت هاى ايشان در مكّه ، اعزام مسلم عليه السلام به عنوان نماينده خود به كوفه ، و شهادت مُسلم و جمعى ديگر از ياران امام عليه السلام و نيز زندانى شدن شمارى ديگر از آنان ، پيشنهادهاى مختلف به امام عليه السلام مبنى بر نرفتن به كوفه ، و حركت امام عليه السلام به سوى كربلا ، در هفت فصل ، گزارش گرديده است . معاويه ، در ماه رجب سال 60 هجرى به هلاكت رسيد و يزيد ، جانشين او شد . يكى از نخستين اقدامات او پس از رسيدن به قدرت ، بيعت گرفتن از كسانى بود كه در زمان حكومت پدرش ، از بيعت با يزيد ، سرپيچى كرده بودند كه شاخص ترين آنها امام حسين عليه السلام بود . لذا به وليد بن عُتبة بن ابى سفيان ، حاكم مدينه ، كتبا دستور داد كه از آنها بيعت بگيرد و هر كس مخالفت كرد ، گردنش را بزند . جريان مخالفت ورزيدن امام عليه السلام با يزيد و بيعت نكردن با او كه به خروج ايشان از مدينه انجاميد ، در فصل نخست اين بخش ، آمده است . در فصل دوم ، حوادثى كه از هنگام خروج امام عليه السلام از مدينه تا ورود ايشان به مكّه رخ داد ، گزارش شده و در فصل سوم ، رويدادهاى مهمّى كه در ايّام اقامت امام عليه السلام در

.

ص: 31

مكّه اتّفاق افتاد (از جمله دعوت كوفيان از ايشان براى آمدن به كوفه و قيام بر ضدّ حكومت يزيد و يارى خواستن امام عليه السلام از بزرگان بصره) آمده است . در فصل چهارم و پنجم ، داستان رفتن مسلم از مكّه به كوفه به عنوان نماينده ويژه امام حسين عليه السلام تا شهادت او و شهادت جمعى از ياران امام حسين عليه السلام در كوفه و زندانى شدن شمارى از آنان آمده است و مواردى مانند : استعفاى مسلم از نمايندگى امام در راه كوفه ، محل اقامت مسلم در كوفه ، تعداد بيعت كنندگان با او ، جريان ترور ابن زياد و... ، به عنوان گزارش هاى تاريخى ، ارزيابى و تحليل شده است . هنگامى كه روشن شد مقصد نهايى امام حسين عليه السلام كوفه است ، افراد مختلفى با انگيزه هاى گوناگون، ايشان را از اين سفر منع مى كردند . برخى از آنان به طور مستقيم، از يزيد دستور مى گرفتند و برخى غير مستقيم ، مجرى فرمان او بودند . برخى مى خواستند امام هم مانند آنان راه عافيت جويى را در پيش گيرد و برخى واقعا به امام عليه السلام علاقه داشتند و چون پيشگويى هاى مربوط به شهادت ايشان را شنيده بودند، به ايشان پيشنهاد مى كردند كه از اين سفر ، منصرف شود . متن اين پيشنهادها، در فصل ششم و شرح آنها، ضمن تحليل پايانى اين بخش، ارائه مى گردد . و در فصل هفتم ، ابتدا توضيحاتى در باره نقشه مسير امام حسين عليه السلام از مكّه به كربلا ارائه مى شود . سپس به تلاش هاى يزيد براى منصرف كردن امام عليه السلام از سفر به عراق، اشاره مى شود و به دنبال آن، حوادث مربوط به حركت ايشان از مكّه تا كربلا، به ترتيب، گزارش مى گردد و در پايان، تحليل مشروحى درباره ارزيابى سفر امام حسين عليه السلام به عراق و انقلاب كوفه مى آيد .

بخش هشتم : از رسيدن امام حسين عليه السلام به كربلا تا شهادت ايشان

در اين بخش ، متون مربوط به حادثه جان گداز عاشورا از آغاز ورود امام حسين عليه السلام به كربلا تا شهادت ياران ، فرزندان ، برادران ، فرزندان برادر ، فرزندان خواهر ، فرزندان

.

ص: 32

عمو و سرانجام، شهادت خودِ ايشان ، در نُه فصل ، به تفصيل ، گزارش شده است : در فصل اوّل ، ابتدا توضيح داده مى شود كه امام حسين عليه السلام در روز پنجشنبه دوم محرّم سال 61 هجرى قمرى وارد كربلا شد و در روز دهم محرّم همان سال _ كه مُصادف با مهرماه سال 59 هجرى شمسى و اكتبر سال 680 ميلادى است _ به شهادت رسيد . در ادامه ، حوادثى كه در مدّت اقامت امام عليه السلام در كربلا تا تهاجم نظامى دشمن به اصحاب ايشان و استقبال آنان از شهادت ، به ترتيب ، تبيين مى گردد و در بخش پايانى ، موقعيت خيمه هاى امام و نقش آن در ميدان جنگ توضيح داده مى شود . در فصل دوم ، پس از گزارش چگونگى آرايش نظامى ياران امام حسين عليه السلام در برابر سپاه كوفه در روز عاشورا و ارائه تحقيقى درباره شمار دو سپاه ، صحنه مقاومت جنود رحمان در برابر سپاه شيطان ، ترسيم مى گردد . اين صحنه شورانگيز و عبرت آموز ، با نيايش روح بخش امام عليه السلام در پگاه عاشورا و سخنان زهَير و بُرَير (دو تن از اصحاب امام عليه السلام ) با سپاه كوفه و اتمام حجّت امام عليه السلام با عمر بن سعد ، آغاز مى شود . پس از پرتاب شدن نخستين تير ابن سعد و تيرباران شدن سپاه امام عليه السلام و دعوت امام عليه السلام از اصحاب خويش براى صبر و مقاومت ، جنگ آغاز شد در ادامه آنچه مطرح است كه در حمله اوّل ، تعداد بسيارى از ياران امام به شهادت رسيده اند ، مورد نقد قرار گرفته است . . ياران امام حسين عليه السلام با شعار «يا محمّد» ، خود را به انبوه صف دشمن مى زدند و براى شهادت ، از يكديگر سبقت مى جستند و با مقاومتى جانانه در صحنه نبرد ، پى در پى ، شگفتى مى آفريدند . نماز جماعت خواندنِ امام حسين عليه السلام با ياران خود در صحنه نبرد در روز عاشورا ، پيامى بس عميق و آموزنده براى حسينيان تاريخ بود و آرامش امام عليه السلام و شمارى از ياران خاصّ او در سخت ترين لحظات جنگ ، درسى عميق تر و آموزنده تر در بر داشت و ره نمودهاى امام در اين حال ، بهترين جان مايه براى مجاهدان راستين تاريخ اسلام است . شگفت انگيز ، آن كه شمارى از بزرگان كوفه كه ناظر صحنه بودند ، به جاى آن كه به

.

ص: 33

يارى امام عليه السلام بشتابند ، به بالاى بلندى اى رفته بودند و براى پيروزى او دعا مى كردند! پايان بخش اين فصل ، سلام وداع امام عليه السلام و آخرين دعاى ايشان است ، و بدين سان ، عاشورا با دعاى امام حسين عليه السلام آغاز شد و با دعاى او پايان يافت . در فصل سوم ، پس از تبيين مهم ترين ويژگى هاى اصحاب امام حسين عليه السلام ، چگونگى شهادت برجسته ترين ياران امام عليه السلام همراه با شرح حال اجمالى آنان و سپس شمار شهداى كربلا در چهار گروه ، ارائه مى گردد : دسته اوّل . شهداى كربلا از اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله : دو نفر . دسته دوم . شهداى كربلا از اصحاب امام على عليه السلام : هشت نفر . دسته سوم . شهداى كربلا از اهل بيت امام حسين عليه السلام : هجده نفر (در ادامه اين گزارش ، به نام چهل و چهار نفر ديگر كه در روايات شاذ آمده نيز اشاره شده است) . دسته چهارم . شهداى كربلا از ياران امام حسين عليه السلام : هشتاد و پنج نفر . گفتنى است كه افزون بر افراد مورد اشاره ، نام اشخاص ديگرى نيز در شمار شهداى كربلا آمده كه به دليل معتبر نبودن گزارش هاى مربوط به آنها ، در اين دانش نامه به آنها اشاره اى نشده است . نكته ديگر ، اين كه جمع ميان گزارش مشهور _ كه شمار سپاه امام حسين عليه السلام را 72 نفر ذكر كرده اند _ و عدد 157 كه در مورد شهداى كربلا آمده ، موضوع مقاله اى تحليلى در فصل دوم است . در فصل هاى چهارم تا هشتم ، چگونگى شهادت جان گداز فرزندان ، برادران ، فرزندان برادر ، فرزندان خواهر و فرزندان عقيل (عموى امام حسين عليه السلام ) ، به تفصيل ، گزارش شده است . و در فصل پايانى اين بخش ، حوادث جانسوز آخرين لحظات زندگى افتخارآميز سَرور شهيدان ، گزارش شده است كه : امام عليه السلام لباس كهنه اى را زير لباس هاى خود

.

ص: 34

پوشيد ، با بانوانِ همراه ، خداحافظى كرد و فرزندش على (زين العابدين) عليه السلام را به سينه چسبانيد و در پيامى بسيار آموزنده و ارزنده، به وى فرمود : . يا بُنَىَّ ! اصبِر عَلَى الحَقِّ و إن كانَ مُرّا . (1) پسرم ! بر حق ، شكيبايى كن ، هر چند تلخ باشد . و بر پايه روايتى ديگر فرمود : يا بُنَىَّ ! إيّاكَ و ظُلمَ مَن لا يَجِدُ عَلَيكَ ناصِرا إلَا اللّهَ . (2) پسرم ! از ستم كردن بر كسى كه در برابر تو كمك كننده اى جز خدا ندارد ، بر حذر باش . امام حسين عليه السلام دختر بزرگش فاطمه را خواست و نوشته اى را كه در هم بسته شده بود و نيز وصيّت نامه خود را تحويل او داد تا پس از واقعه كربلا به برادرش امام زين العابدين عليه السلام برساند . ايشان سپس براى آخرين بار و به قصد اتمام حجّت ، از مردم كوفه يارى طلبيد . آنها گريستند ؛ ولى يارى اش نكردند . پس يك تنه به ميدان رفت و على وار به صف دشمن زد . حميد بن مسلم مى گويد : به خدا ، هرگز در محاصره افتاده اى را نديدم كه فرزندان و دودمان و يارانش كشته شده باشند و دلى استوارتر و ضميرى پابرجاتر از او داشته باشد . هر گاه پياده نظامِ دشمن ، عرصه را بر او تنگ مى كرد ، او با شمشير بر آنان مى تاخت و آنان از چپ و راست او مى گريختند ، چنان كه گله بز ، آن گاه كه گرگ در ميان آنها افتاده ،

.


1- .. ر . ك : ج 7 ص 190 ح 1892 .
2- .. ر .ك : همان ح1891 .

ص: 35

مى گريزند. (1) در حالى كه امام عليه السلام به شدّت تشنه بود ، باران تير ، از هر سو ، او را فرا گرفت . تيرى بر پيشانى ، تيرى بر سينه ، تيرى بر گلو و تيرى بر دهان او فرو نشست . امام عليه السلام هنوز رمقى بر تن داشت كه دشمن بر خيمه هاى اهل بيت او حمله كرد . پس با صدايى نحيف ، فرياد زد : وَيلَكُم ! إن لَم يَكُن لَكُم دينٌ ، و كُنتُم لا تَخافونَ يَومَ المَعادِ ، فَكونوا فى أمرِ دُنياكُم أحرارا ذَوى أحسابٍ ، اِمنَعوا رَحلى و أهلى مِن طُغامِكُم و جُهّالِكُم . (2) واى بر شما ! اگر دينى نداريد و از رستاخيز نمى هراسيد ، در دنيايتان آزاده و شرافتمند باشيد! نگذاريد فرومايگان و جاهلانتان ، به خانواده و خيمه گاهم حمله كنند . آخرين لحظات امام عليه السلام در زيارت ناحيه ، چنين ترسيم شده است : الشِّمرُ جالِسٌ عَلى صَدرِكَ ، مُولِغٌ سَيفَهُ عَلى نَحرِكَ ، قابِضٌ عَلى شَيبَتِكَ بِيَدِهِ ، ذابِحٌ لَكَ بِمُهَنَّدِهِ ، قَد سَكَنَت حَواسُّكَ ، و خَفِيَت أنفاسُكَ ، و رُفِعَ عَلى القَنا رَأسُكَ . (3) شمر بر سينه تو نشسته و شمشيرش را بر گلوى تو فرو برده و محاسنت را در دستانش گرفته و سرت را با شمشيرى برّان مى بُريد . اعضايت از حركت ايستاد و نفس هايت باز ماند و سرت بر نيزه ها شد . در پايان اين فصل ، گزارش هايى درباره شمار زخم هاى بدن امام عليه السلام و رواياتى در باره قاتل ايشان آمده است .

بخش نهم : وقايع پس از شهادت امام حسين عليه السلام

در بخش نهم ، حوادثى كه پس از شهادت امام حسين عليه السلام در كربلا به وقوع پيوست ، پديده هاى خارق العاده اى كه در منابع معتبر گزارش شده ، چگونگى دفن شهدا ، سرنوشت سرهاى مقدّس شهدا و كراماتى كه از سر مقدّس سيّد الشهدا عليه السلام ديده شد ،

.


1- .. ر . ك : ج 7 ص 197 (بخش هشتم / فصل نهم / نبرد انفرادى امام عليه السلام با دشمنانش) .
2- .. ر . ك : ج 7 ص 236 ح 1946 .
3- .. ر . ك : ج 7 ص 260 ح 1967 .

ص: 36

چگونگى حركت خاندان ابا عبد اللّه عليه السلام از كربلا به كوفه و از كوفه تا شام و بازگشت آنها از شام به مدينه ، در هشت فصل ، ارائه مى شود . پس از شهادت امام حسين عليه السلام ، سپاه كوفه نهايتِ قساوت و بى رحمى را در برخورد با بدن هاى مطهّر شهدا و اهل بيت سيّد الشهدا به نمايش گذاشت . گزارش هاى مربوط به مصائب جانكاه بازماندگان حسين عليه السلام ، غارت لباس هاى امام عليه السلام ، اسب دوانى بر جسد مطهّر ايشان ، غارت آنچه در خيمه ها بود و نيز غارت زيورآلات خاندان رسالت ، به آتش كشيده شدن خيمه ها ، و اظهار شادمانى يزيد و يزيديان از آنچه براى اهل بيت عليهم السلام پيش آمد ، در فصل نخست اين بخش است . و در فصل دوم ، پديده هاى خارق العاده مرتبط يا مقارن با واقعه كربلا گزارش شده است ، مانند : تحقّق پيشگويى پيامبر صلى الله عليه و آله نزد اُمّ سلمه و ابن عبّاس در باره شهادت امام حسين عليه السلام ، خورشيدگرفتگى ، سرخ شدن آسمان ، گريه آسمان و زمين ، نوحه گرىِ جن ، فرياد جبرئيل و... . در فصل سوم ، حضور پيامبر صلى الله عليه و آله به هنگام دفن شهدا ، دفن كنندگان امام و يارانش ، جايگاه قبور شهدا ، و ديده شدن بدن سيّد الشهدا در قبر توسّط عامل متوكّل عبّاسى ، گزارش شده و در پايان ، پژوهشى در باره چگونگى دفن شهدا و روز دفن آنها ارائه گرديده است . در ادامه ، حوادث مربوط به سرهاى مقدّس شهدا ، فرستاده شدن آنها به كوفه و شام و گردانده شدن آنها در شهرها ، محلّ دفن سر منوّر سيّد الشهدا و كراماتى كه از آن مشاهده شد ، در فصل هاى چهارم و پنجم آمده است . فصل ششم ، با پژوهشى در باره شمار اسرا و باقى ماندگان از همراهان امام حسين عليه السلام در واقعه كربلا آغاز مى شود و در ادامه ، چگونگى بردن اهل بيتِ امام عليه السلام از كربلا و ورود آنها به كوفه و حوادثى كه در مدّت اقامت آنها در كوفه اتّفاق افتاد ، ارائه ،

.

ص: 37

و از جمله ، دفاع دليرانه عبد اللّه بن عفيف از اهل بيت امام در مسجد كوفه كه به شهادت او انجاميد ، گزارش مى گردد . مهم ترين و آموزنده ترين حوادث دوران كوتاه اقامت اهل بيت امام حسين عليه السلام در كوفه ، سخنرانى هاى حماسى و آتشين امام زين العابدين عليه السلام ، فاطمه صغرا ، اُمّ كلثوم و بويژه زينب كبرا بود ، چنان كه حَذلَم مى گويد : زينب ، دختر على عليه السلام را ديدم و زنِ باحيايى سخنورتر از او نديده بودم . گويى با زبان امير مؤمنان عليه السلام سخن مى گفت . (1) پايان بخش اين فصل ، گزارشى مربوط به شهادت دو كودك منسوب به مسلم بن عقيل است كه از زندان ابن زياد گريخته بودند ؛ امّا بيشتر منابع تاريخى ، آن دو را فرزندان عبد اللّه بن جعفر مى دانند . در فصل هفتم ، چگونگى فرستاده شدنِ اهل بيتِ سيّد الشهدا از كوفه به شام ، تبيين مى گردد . در آغاز اين فصل ، پژوهشى قابل دقّت در باره مسير اسرا از كوفه به شام ، ارائه مى شود كه آنان را از كدام راه به شام برده اند : از راه باديه (حدود 900 كيلومتر) يا از راه كنار فرات (حدود 1360 كيلومتر) و يا از راه موصل (حدود 1627 كيلومتر) . در ادامه ، رنج هايى كه خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله در راه شام ديدند و حوادث و مصائب جان گدازى كه در دوران حضور آنان در دمشق به وقوع پيوست ، گزارش شده است . مهم ترين حادثه اين دوران ، سخنرانى زينب عليهاالسلام در مجلس يزيد و سخنرانى امام زين العابدين عليه السلام در مسجد دمشق بود كه آگاهسازى عامّه مردم و موضعگيرى خواص را در پى داشت . تأمّل در گزارش هاى فصل هشتم از بخش نهم ، نشان مى دهد كه حضور اهل بيتِ

.


1- .. ر . ك : ج 8 ص 119 (بخش نهم / فصل ششم / سخنرانى زينب عليهاالسلام ، در ميان كوفيان) .

ص: 38

سيّد الشهدا در شام ، از نظر سياسى و اجتماعى ، به زيان حكومت يزيد ، تمام شد و چيزى نگذشت كه يزيد ، مجبور به اظهار ندامت گرديد و ابن زياد را مورد طعن و لعن قرار داد و اعلام كرد كه : خدا پسر مرجانه را لعنت كند ! او بود كه حسين را آواره كرد و در فشار قرار داد... و او را كشت و با كشتن او ، مرا مبغوض مسلمانان كرد و دشمنى با مرا در دل آنها كاشت . آدم هاى بد و خوب ، كينه مرا به دل گرفته اند ، به خاطر اين كه كار مرا در كشتن حسين ، بسيار فاجعه آميز مى دانند . مرا به پسر مرجانه ، چه كار؟ خدا او را لعنت كند و بر او خشم گيرد! (1) او همچنين براى بى تقصير جلوه دادن خود در اين ماجرا ، به خاندان ابو سفيان دستور داد كه براى امام حسين عليه السلام سه روز عزادارى كنند! اهل بيتِ سيّد الشهدا نيز از اين فرصت ، در جهت عزادارى هدفمند ، بهره گرفتند . البتّه اين اقدام يزيد ، موجب تشديد فضاى سياسى و اجتماعى شام بر ضدّ او شد . از اين رو ، تصميم گرفت هر چه زودتر ، اهل بيت امام عليه السلام را به مدينه باز گرداند . پايان بخش اين فصل ، گزارش هاى مربوط به بازگشت خاندان رسالت به مدينه و نيز گزارش زيارت نخستين زائر قبر سيّد الشهدا (يعنى جابر بن عبد اللّه انصارى) است ، كه در اين باره ، سه مسئله تاريخى ، مورد بررسى قرار مى گيرد : يك . عبور اهل بيت امام عليه السلام از كربلا در بازگشت از شام ، دو . امكان حضور جابر در اربعين اوّل در كربلا ، و سه . ديدار جابر و اهل بيتِ سيّد الشهدا در كربلا .

.


1- .. ر . ك : ج 8 ص 361 ح 2420 .

ص: 39

بخش دهم : بازتاب شهادت امام حسين عليه السلام و فرجام كسانى كه در كشتن او و يارانش نقش داشتند

در آغاز بخش دهم ، تحليلى در باره بازتاب هاى اجتماعى و آثار تكوينى واقعه عاشورا و نيز چهار جنبشى كه تحت تأثير مستقيم يا غير مستقيم امواج سياسى و اجتماعى اين واقعه تا ده سال پس از آن پديد آمد ، ارائه مى شود . پس از آن ، متن گزارش هاى مربوط به بازتاب شهادت سيّد الشهدا و يارانش در ميان شخصيت هاى برجسته آن روز جهان اسلام ، در ميان جنايتكاران و خانواده هاى آنها ، در جامعه عراق و حجاز و حتّى در ميان غير مسلمانان ، در پنج فصل ، مطرح مى گردد و در فصل ششم ، سرنوشت شوم كسانى كه در اين حادثه نقش داشتند و نيز مردمى كه از يارى كردن امام عليه السلام سر باز زدند ، تبيين مى شود .

بخش يازدهم : عزادارى و گريه براى امام حسين عليه السلام

بخش يازدهم با تحليلى بسيار مهم و كاربردى در باره فلسفه تداوم عزادارى براى سيّد الشهدا عليه السلام و آثار و بركات آن ، ويژگى هاى مجالس عزادارى هدفمند ، و آسيب شناسى عزادارى براى امام حسين عليه السلام ، آغاز مى گردد . در فصل يكم ، پس از نقل احاديثى كه به عزادارى براى سيّد الشهدا (بخصوص در دهه اوّل محرّم) توصيه مى نمايند ، نخستين عزاداران امام عليه السلام پس از واقعه كربلا و نخستين كسانى كه در عزاى ايشان لباس سياه پوشيدند ، معرّفى مى شوند و در پايان ، سير تاريخى مراسم عزادارى حسينى از قرن اوّل هجرى تا عصر حاضر ، ضمن تحليلى خواندنى ، پيش روى پژوهشگران قرار مى گيرد . در فصل دوم ، تأكيد بر ذكر مصائب سيّد الشهدا عليه السلام ، سه بار درود گفتن بر ايشان با جمله «صلّى اللّه عليك يا أبا عبد اللّه » هنگام يادآورى ايشان ، به ياد آوردن تشنگى امام عليه السلام در هنگام نوشيدن آب ، و همچنين ذكر مصائب امام حسين عليه السلام نزد امام باقر و

.

ص: 40

امام صادق عليهماالسلام آمده است . در فصل سوم ، پس از نقل روايتى در باره علّت اهمّيت ويژه روز عاشورا ، به آداب اين روز ، اشاره شده است كه عبارت اند از : تعطيلى عمومى ، اجتناب از لذّت ها ، بر پا داشتن مجالس عزادارى در منزل يا شركت در مجالس عزادارى ، تسليت گفتن به يكديگر با اين جمله بسيار آموزنده : «عَظَّمَ اللّهُ اُجورَنا بِمُصابِنا بِالحُسَينِ عليه السلام ، و جَعَلَنا و إيّاكُم مِنَ الطّالِبينَ بِثَأرِهِ مَعَ وَلِيِّهِ الإِمامِ المَهدِىِّ مِن آلِ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله ؛ (1) خداوند ، پاداش ما را در مصيبتمان بر حسين عليه السلام بزرگ بدارد و ما و شما را از خونخواهان او به همراه ولىّ خونش ، امام مهدىِ آل محمّد ، قرار دهد!» ، و نيز خواندن نماز و دعا و زيارت ايشان . موضوع فصل چهارم ، گريستن و گرياندن در مصيبت ابا عبد اللّه الحسين عليه السلام است . در اين فصل ، پس از نقل احاديثى در باره تشويق به گريستن و اظهار حزن و جزع نمودن در مصيبت امام حسين عليه السلام ، توضيحى در باره حديثى از ايشان كه مى فرمايد : «أنا قتيل العَبَرة ؛ من كشته اشكم» (2) مى آيد و سپس ثواب گريه كردن بر سيّد الشهدا عليه السلام و پاداش سرودن شعر در مصيبت ايشان و گزارش هايى شورآفرين درباره گريستن آدم عليه السلام ، ابراهيم عليه السلام ، عيسى عليه السلام ، خاتم انبيا صلى الله عليه و آله و خاندان او و نيز گريه فرشتگان ، پريان ، انواع حيوانات ، آسمان ، زمين و بلكه همه چيز و حتّى دشمنان سيّد الشهدا عليه السلام بر ايشان ، ارائه مى گردد .

بخش دوازدهم : نمونه مرثيه هايى كه در سوگ امام حسين عليه السلام و يارانش سروده شده اند

در ابتداى بخش دوازدهم ، پس از دسته بندى محتوايى اشعارى كه در طول چهارده قرن در رثاى سيّد الشهدا عليه السلام و يارانش سروده شده اند ، ضمن مقاله اى تحليلى ،

.


1- .. كامل الزيارات : ص 326 ح 556 ، مصباح المتهجّد : ص 773 .
2- .. ر . ك : ج 10 ص 34 ح 2765 .

ص: 41

تحوّلات شعر عاشورايى و فراز و فرود آن ، بررسى مى گردد و در ادامه ، نمونه هايى از اشعارى كه در اين باره سروده شده اند ، به ترتيب تاريخى ، در هفت فصل ، گزارش مى شوند . (1)

بخش سيزدهم : زيارت امام حسين عليه السلام

درآمد بخش سيزدهم، نكاتى قابل توجّه در باره واژه شناسى «زيارت» ، ريشه يابى آن در فطرت ، زيارت زندگان و مردگان از نگاه اسلام ، تشويق احاديث اسلامى به زيارت قبور پيامبر خدا و اهل بيت عليهم السلام ، فضيلت زيارت امام حسين عليه السلام و مهم ترين آداب و آسيب شناسى آن را تقديم پژوهشگران مى نمايد . در پى آن ، احاديث مربوط به فضايل زيارت قبر سيّد الشهدا عليه السلام ، آثار و بركات آن ، هشدار نسبت به ترك آن ، حضور فرشتگان و ارواح انبيا و اولياى الهى در مزار ايشان ، آداب زيارت و زيارت نامه هاى مختلف ، و نايب گرفتن براى زيارت ايشان ، در شانزده فصل مى آيد .

بخش چهاردهم : مزار امام حسين عليه السلام

در بخش چهاردهم ، پس از تبيين تاريخچه حرم حسينى ، احاديثى در باره فضيلت مزار امام حسين عليه السلام و بركات تربت مزار ايشان ، در سه فصل ، گزارش مى گردد : در فصل نخست ، زيارتگاه امام حسين عليه السلام به عنوان باغى از باغ هاى بهشت ، معرّفى شده كه دعا در آن ، اجابت مى شود . همچنين مخيّر بودن مسافر در قصر و اتمام نمازهاى چهارركعتى ، از فضايل محدوده حرم سيّد الشهدا شمرده شده است . در اين فصل ، پژوهشى در باره محدوده تخيير مسافر در قصر و اتمام

.


1- .گفتنى است كه در ترجمه فارسى ، اشعارى كه تا قرن چهارم به عربى سروده شده اند ، ترجمه گرديده اند و پس از آن ، نمونه هايى از اشعار فارسى ارائه مى شوند .

ص: 42

نيز ارائه مى شود . فصل دوم در باره شفا خواستن از خداوند به واسطه تربت مزار امام حسين عليه السلام ، آداب آن و نيز موانع بهره مندى از بركات تربت مزار ايشان است و چند نمونه از كسانى كه بيمارىِ آنها به بركت استشفا به تربت سيّد الشهدا عليه السلام درمان شده است نيز معرّفى شده اند . همچنين محدوده تربت ايشان كه مى توان با آن استشفا نمود ، در ضمن مقاله اى تحليلى توضيح داده شده است . در فصل سوم اين بخش ، احاديث مربوط به ساير بركات تربت امام حسين عليه السلام گزارش شده است ، مانند : بهره گيرى از آن در موارد ترس و وحشت ، مضاعف شدن ثواب نماز با سجود بر آن ، فضيلتِ ساختن تسبيح يا كام برداشتن نوزاد با آن و ... .

بخش پانزدهم : حكمت هاى رسيده از امام حسين عليه السلام

اهل بيت عليهم السلام وارث علم و حكمت خاتم انبيا و بلكه همه انبياى الهى هستند ؛ ولى افسوس كه فضاى سياسى جامعه اسلامى پس از پيامبر صلى الله عليه و آله اجازه نداد كه مردم از چشمه جوشان حكمت خاندان رسالت ، آن گونه كه شايسته بود ، بهره مند شوند . از اين رو ، ميراث علمىِ به جاى مانده از بيشتر آنان ، اندك است . امام حسين عليه السلام نيز يكى از امامانى است كه به دليل شرايط سياسى دوران امامتش ، ميراث علمى فراوانى ندارد ؛ امّا اين ، به معناى بسته بودن راه بهره گيرى از درياى علم و حكمت ايشان نيست . در بخش پايانى دانش نامه امام حسين عليه السلام ، پس از تبيين اين موضوع و تفسير معناى «حكمت» در لغت و در قرآن و حديث ، حكمت هاى منثور و منظومِ نقل شده از ايشان يا منسوب به ايشان، در زمينه هاى معرفتى ، سياسى ، عبادى ، اخلاقى و عملى ، در ده باب و پنجاه و پنج فصل ، در معرض ديد محقّقان و علاقه مندان قرار مى گيرد . گفتنى است كه شمارى از اين حكمت ها در بخش هاى مختلف اين دانش نامه آمده و در اين بخش ، به صورت دسته بندى شده ، با ترتيب زير ، ارائه مى گردد :

.

ص: 43

باب يكم . حكمت هاى نقل شده از امام حسين عليه السلام در باره عقل ، علم ، حكمت و يقين ، در سه فصل . باب دوم . حكمت هاى اعتقادى در باره خداشناسى ، ايمان ، اسلام ، قضا و قدر ، بازگشت مردگان به دنيا و زندگى پس از مرگ ، در پنج فصل . باب سوم . حكمت هاى اعتقادى ، سياسى و اخلاقى در باره : امامت ، امّت ، فضايل اهل بيت عليهم السلام و رهبرى آنان ، پيروان اهل بيت عليهم السلام و همچنين سخنان امام حسين عليه السلام در برخورد با معاويه ، سخنان ايشان در باره بيعت با يزيد و علل قيام ايشان بر ضدّ يزيد ، رد كردن پيشنهاد سكوت ، سخنان ايشان در كربلا و مطالبى كه در باره صبر و مقاومت فرموده ، سخنانى كه در باره وفاى اصحاب خود فرموده ، رؤياهاى ايشان در باره پيش بينى هاى آينده ، و اجابت دعاهاى امام عليه السلام و كرامات ايشان ، در پانزده فصل . باب چهارم . حكمت هايى در باره : عبادت خدا ، اذان ، وضو ، نماز ، روزه ، حج ، عمره ، طواف ، جهاد ، خمس ، زكات ، امر به معروف و نهى از منكر ، قرائت قرآن ، ذكر ، دعا ، صلوات بر پيامبر صلى الله عليه و آله ، خانه خدا ، طلب حلال ، و انفاق در راه خدا ، در چهارده فصل . باب پنجم . حكمت هاى اخلاقى و عملى در باره : اخلاق و رفتار نيكو ، مكارم اخلاقى پيامبر صلى الله عليه و آله ، مكارم اخلاقىِ امام حسين عليه السلام ، آداب همنشينى ، سلام كردن ، اخلاق و رفتار ناشايست ، و نيز ره نمودهايى طبّى ، در يازده فصل . باب ششم . حكمت هاى جامعى كه در قالب احاديث قدسى ، يا احاديث نبوى و علوى ، به وسيله امام حسين عليه السلام يا از خودِ ايشان روايت شده است . در باب هفتم ، حكمت هاى گوناگونى كه در زمينه هاى مختلف از امام حسين عليه السلام نقل شده اند و در ابواب و فصول پيشين جاى نگرفته اند ، ارائه مى شوند . در آغاز باب هشتم ، پژوهشى در باره اشعار امام حسين عليه السلام و ديوان منسوب به ايشان _ كه در باب دهم مى آيد _ ، ارائه مى شود و پس از بررسى مصادر تاريخى ، ادبى و حديثىِ اشعار ايشان و ارزيابى استناد آنها به امام عليه السلام و دسته بندى محتوايى آنها ،

.

ص: 44

شعرهايى كه در زمينه هاى مختلف از ايشان نقل شده ، گزارش مى گردند . در باب نهم ، تمثّل هاى امام حسين عليه السلام به اشعار ديگران ، جمع آورى شده است . و باب دهم ، به گزارش ديوان منسوب به ايشان ، اختصاص دارد . گفتنى است كه اشعار اين ديوان ، با ابيات منسوب به امام عليه السلام در ساير مصادر _ كه در باب هشتم آمده اند _ ، مشابهتى ندارند و اين خود ، دليل عمده براى ترديد در انتساب اين ديوان به امام عليه السلام محسوب مى شود .

.

ص: 45

(2)ويژگى هاى «دانش نامه امام حسين عليه السلام»

اشاره

اينك پس از گزارش كوتاهى از محتواى دانش نامه امام حسين عليه السلام و بدون نگاه تفصيلى به متن آن ، مى خواهيم شمارى از ويژگى هاى برجسته اين دانش نامه را برشماريم :

1 . بازنگرى تاريخ زندگى امام حسين عليه السلام

در پيش گفتار آورديم كه بازنگرى تاريخ عاشورا و پاك سازى آن از مطالب سست و بى اساس ، بزرگ ترين خدمتى است كه امروز ، مراكز علمى و پژوهشى مى توانند به ساحت قدسى ابا عبد اللّه عليه السلام و مكتب اهل بيت عليهم السلام داشته باشند . دانش نامه امام حسين عليه السلام ، گامى است متواضعانه در اين راه ، و بدين سان ، اصلى ترين ويژگى اين دانش نامه ، بازنگرى تخصّصى زندگى امام حسين عليه السلام و بخصوص ، تلاش براى تحريف زدايى از تاريخ عاشوراست . ساير ويژگى هاى اين پژوهش كه در پى خواهند آمد ، به گونه اى مرتبط با اين ويژگى اصلى هستند .

2 . استناد به منابع كهن و قابل استناد

نخستين اقدام اساسى در جهت بازنگرى زندگى امام حسين عليه السلام ، مستند ساختن متن گزارش ها به منابع كهن و قابل استناد است . از اين رو ، كوشيده ايم تا متن اين دانش نامه ، از منابع حديثى و تاريخى معتبر و قابل استناد ، گزينش گردد . بر اين پايه ، تكيه گاه اصلى تدوين آن ، در درجه نخست ، منابعى هستند كه تا قرن چهارم و پنجم هجرى نگارش يافته اند ، و در مراتب بعد ، منابع تأليف شده تا قرن هفتم هجرى و

.

ص: 46

پس از آن ، آثار تا قرن نهم . مقتل نگارى هاى قرن دهم هجرى به بعد ، به دلايلى كه در «كتاب شناسى تاريخ عاشورا و عزادارى» بدانها اشاره مى شود ، (1) مورد استناد نيستند ، جز براى نقد و اهدافى مانند آن ، كه در اين صورت ، به معتبر نبودن گزارش ، اشاره خواهيم داشت . البته توجّه به اين نكته ضرورى است كه در پژوهش هاى تاريخى ، سختگيرى هاى معمول در روايات فقهى ، معمول نيست ؛ بلكه بيشتر ، چگونگى و استوارى يا نااستوارى متن ، مورد توجّه است و براى رسيدن به حقيقت ، بايد از قرائن مختلف ، بهره گرفت . بر اين اساس ، در جمع آورى گزارش ها و گزينش آنها ، افزون بر تلاش براى مستند كردن آنها به منابع معتبر ، اصلى ترين معيار را «نقد متن» قرار داده ايم و كوشيده ايم تا از راه تأييد مضمون گزارش ها با قرائن عقلى و نقلى ، براى پژوهشگر ، نوعى اطمينان به گزارش ، حاصل شود . از اين رو ، احاديث مُنكَر را نياورده ايم ، گر چه در منابع معتبر آمده باشند ، و اگر در موارد خاصّى ، گزارش غير معتبرى را عرضه كرده ايم ، چرايىِ آن را توضيح داده ايم . اين نكته نيز قابل توجّه است كه هر چند مبناى ما در نگارش اين دانش نامه ، بررسى اسناد روايات نيست ؛ ليكن در بخش امامت امام حسين عليه السلام ، به دليل اهمّيتِ اعتقادى موضوع ، افزون بر آنچه بدان اشارت رفت ، بررسى اسناد نيز مورد توجّه قرار گرفته است .

3 . بهره گيرى از منابع شيعه و اهل سنّت

امام حسين عليه السلام ، نه تنها پيشواى سوم پيروان اهل بيت عليهم السلام ، بلكه شخصيتى بزرگ در جهان اسلام است كه داراى وجهه بين المللى و فرا دينى و مورد احترام پيروان همه مذاهب اسلامى و آزاديخواهان جهان است . از اين رو ، استناد به منابع اهل سنّت

.


1- .. ر . ك : ص 91 (منابع غير قابل استناد) .

ص: 47

در كنار منابع پيروان اهل بيت عليهم السلام ، افزون بر تقويت مضمون گزارش ها ، بر اعتبار جهانىِ دانش نامه اى كه ابعاد گونه گون زندگى امام عليه السلام را گزارش مى كند ، مى افزايد و مخاطبان بيشترى را جذب خواهد كرد . گفتنى است كه منابع كهن و قابل استناد فراوانى از اهل سنّت ، مانند : تاريخ الطبرى ، أنساب الأشراف ، الفتوح ابن اعثم و... ، تاريخ عاشورا را گزارش كرده اند كه در كنار منابع شيعه ، در اين دانش نامه ، مورد بهره بردارى قرار گرفته اند .

4 . جامعيت همراه با گزيده نگارى

يكى از ويژگى هاى مهم اين دانش نامه ، اين است كه كوشيده ايم در حدّ توان ، با ارجاع گزارش هاى همگون به يكديگر ، جامعيت همراه با گزيده نگارى ، رعايت گردد . در اين شيوه از نگارش ، همه متون حديثى اى كه در منابع فريقين آمده اند، در معرض ديد پژوهشگر قرار مى گيرند ؛ امّا جز در مواردى خاص ، (1) تكرار نمى شوند ؛ بلكه برگزيده آنها در متن كتاب مى آيد و در پاورقى ، به متون مشابه ، اشاره مى گردد . بدين سان ، كوشيده ايم تا ضمن اجتناب از افزون نگارى و تكرار ملال انگيز ، پژوهشگر بتواند با منابع گسترده اى در باره موضوع مورد تحقيق خود ، آشنا گردد .

5 . نقد مطالب نادرستِ منابع معتبر

هر چند گزارش منابع معتبر ، براى دستيابى به واقعيت ، سودمند است ؛ امّا اعتبار منبع ، لزوما به معناى درستى گزارش نيست . چه بسا مطلبى در منابع معتبر آمده ، ولى صحيح نيست . يكى از ويژگى هاى اين دانش نامه ، اين است كه نه تنها گزارش هاى منابع غير معتبر را در صورت نياز ، مورد نقد قرار مى دهد ؛ بلكه در پاره اى از موارد ، گزارش هاى

.


1- .اين موارد، عبارت اند از : تعدّد ابواب و عناوين ، اختلاف اساسى گزارش ها ، وجود پيام و نكته ويژه اى در هر يك از گزارش ها .

ص: 48

منابع معتبر را نيز ارزيابى كرده ، نادرستى آنها را روشن مى سازد ، مانند گزارش هاى مربوط به حضور اسماء بنت عُمَيس در جريان ولادت امام حسين عليه السلام ، در صورتى كه وى در آن تاريخ ، همراه شوهرش جعفر بن ابى طالب ، در حبشه بوده است ، (1) يا مشاركت امام عليه السلام در جنگ هاى فتح اِفريقيّه(تونس) و طبرستان، (2) يا استعفاى مسلم بن عقيل از نمايندگى امام عليه السلام ، (3) يا مخفى شدن امام زين العابدين عليه السلام در دوران اسارت (4) و ... .

6 . تبيين و تفسير ، در كنار گزارش

كتاب هاى تاريخى ، معمولاً يا صرفا به نقل و گزارش حوادث تاريخى مى پردازند و يا از زاويه تحليل و تفسير ، به رويدادها مى نگرند ؛ امّا در دانش نامه امام حسين عليه السلام ، سعى بر اين بوده تا از هر دو شيوه نقل ، استفاده شود ، بدين سان كه پيش از نقل متن گزارش در باره مسائل مختلف و يا پس از آن ، در صورت نياز ، تفسير و تبيين نكات مهم تاريخى ، جمع بندى گزارش ها و تحليل رويدادها را پيش ديد خوانندگان جستجوگر ، قرار مى دهد .

7 . بررسى تفصيلىِ مسايل مرتبط با حادثه عاشورا

در اين كتاب ، افزون بر تبيين، تفسير و نقد گزارش هاى تاريخى ، مسائل و مباحث مهم و محورى مرتبط با حادثه عاشورا ، مانند : زمينه ها و فلسفه نهضت حسينى ، ارزيابى سفر امام حسين عليه السلام به عراق و انقلاب كوفه ، ارزيابى كارنامه مسلم بن عقيل در كوفه ، پيامدهاى واقعه عاشورا و نقش مستقيم و غير مستقيم آن در جنبش هاى پس

.


1- .ر. ك : ص 156 (سخنى درباره حضور اسماء بنت عُميس ، هنگام ولادت امام حسن و امام حسين عليهماالسلام) .
2- .ر . ك : ج 2 ص 324 (بخش چهارم / درآمد) .
3- .ر . ك : ج 4 ص 70 (بخش هفتم / فصل چهارم / تأمّلى در گزارش هاى مربوط به استعفاى مسلم از نمايندگى امام حسين عليه السلام ) .
4- .ر . ك : ج 8 ص 171 (بخش نهم / فصل ششم / سخنى در باره گزارش هاى مربوط به پنهان شدن امام زين العابدين عليه السلام ) .

ص: 49

از آن ، مسائل مربوط به عزادارى سيّد الشهداء عليه السلام بويژه آسيب شناسى ، و سير تاريخى آن ، و تاريخچه عمارت حرم امام حسين عليه السلام ، به تفصيل مورد بررسى و تحليل قرار گرفته است .

8 . جمع بندى و تحليل روايات متعارض

شمارى از روايات رسيده از اهل بيت عليهم السلام بر حسب ظاهر ، در مورد برخى از مسائل مربوط به امام حسين عليه السلام ، تعارض دارند ، مانند : احاديثى كه درباره نام گذارى امام عليه السلام وارد شده اند يا احاديثى كه تغذيه امام حسين عليه السلام از انگشتان يا زبان پيامبر صلى الله عليه و آله را گزارش كرده اند ، يا احاديثى كه ثواب زيارت سيّد الشهدا را با ثواب حج و عمره ، مقايسه نموده اند . جمع بندى و تحليل اين گونه روايات ، پژوهشگر را با «فقهُ الحديث» و فهم نقل هاى مختلف ، آشنا مى سازد .

9 . كاربردى بودنِ محتوا

دانش نامه امام حسين عليه السلام ، همچون دانش نامه اميرالمؤمنين عليه السلام _ كه پيش از اين ، به عرصه پژوهش ، تقديم گرديد _ كتابى صرفا تاريخى نيست كه متون و اسناد تاريخى مرتبط با حسين بن على عليه السلام را گزارش و تحليل كند ؛ بلكه در گزينش متون و ارائه تحليل ها ، واقعيت ها و نيازهاى روز ، در نظر گرفته شده است . كوشيده ايم كه اين مجموعه ، مرجعى غنى و كارآمد براى پژوهشگران ، گويندگان ، نويسندگان ، هنرمندان ، فيلم نامه نويسان و همه كسانى باشد كه مى خواهند حسين بن على عليه السلام را به عنوان الگوى يك زندگى شرافتمندانه به جامعه معرّفى كنند ، و نيز براي همه آزاديخواهانى كه مى خواهند از روش آن پيشواى بزرگ ، سرمشق بگيرند .

10 . تنظيم منطقى و آسان ياب

گزارش ها و تحليل ها به گونه اى تنظيم شده اند كه پژوهشگر با نگاهى اجمالى و گذرا ، در جريان كلّى مطالب كتاب ، قرار گيرد و در اسرع وقت ، به سادگى بتواند مطلب

.

ص: 50

مورد نظر خود را بيابد . به سخن ديگر ، عناوين ، همچون نمودارى درختى تنظيم شده اند ، به گونه اى كه گوياى محتواى بخش ها و فصل ها باشند و همه محتواى كتاب را شامل شوند .

11 . فراهم ساختن نيازهاى پژوهشى فرعى

به منظور تسهيل كار پژوهشگرانى كه به اين دانش نامه مراجعه مى كنند ، نيازهاى فرعىِ پژوهشى آنان نيز فراهم شده تا براى دستيابى به مسائل جزئى ، نياز به مراجعه به منابع ديگر ، نداشته باشند . شرح حال اجمالى اشخاص و گزارش اختلاف نام هاى آنان در منابع مختلف ، تبيين الفاظ دشوارياب ، توضيح مكان ها و نكات مبهم گزارش ها ، تا جاى ممكن ، در متن كتاب يا در پانوشت ، انجام شده است . همچنين مكان هاى تاريخى ، با نقشه هاى گوياى طرّاحى شده توسّط متخصّصان (1) (با همكارى محقّقان پژوهشكده علوم و معارف حديث) ، به دقت، معرّفى گرديده اند.

12 . روش دانش نامه در تكريم

در گزارش متون حديثى و تاريخى ، در صورتى كه متن مورد استناد ، از پيامبر صلى الله عليه و آله و اهل بيت عليهم السلام نقل شده باشد ، نام آن بزرگواران ، همواره همراه با تكريم آورده مى شود ، (2) هر چند در منبع ، چنين نيامده باشد ، و اگر متن از غير پيامبر صلى الله عليه و آله و اهل بيت عليهم السلام نقل شده باشد ، فقط به ذكر نام ، بسنده مى گردد .

.


1- .. از جناب آقاى على بابا عسكرى و مهندس ابو الفضل خسروى و شركت مهندسان مشاور «گئوداد» كه پنج نقشه ابتكارى و بى نظير اين دانش نامه را سامان داده اند ، صميمانه تقدير مى گردد .
2- .نام پيامبر خدا همراه با جمله «صلّى اللّه عليه و آله» و نام اهل بيت و پيامبران و فرشتگان الهى با جمله «عليه السلام» مى آيد .

ص: 51

(3)كتاب شناسى تاريخ عاشورا و عزادارى امام حسين عليه السلام

اشاره

در باره تاريخ نهضت امام حسين عليه السلام و بويژه عاشورا و نيز در موضوع عزادارى بر امام حسين عليه السلام و نقل مَقتل ايشان ، كتاب هاى بسيارى در طول تاريخ ، نگاشته شده است كه اين ، خود ، نشان از اهتمام عالمان و محقّقان مسلمان ، بدين مسئله دارد . (1) اين منابع از لحاظ اعتبار و دقّت در نقل و تحليل ، يكسان نيستند و مى توان آنها را به دو دسته كلّىِ : قابل استناد و ضعيف ، تقسيم كرد . البته اين تقسيم بندى فقط در كتاب هايى صادق است كه در دسترس اند ؛ زيرا دسته ديگرى از منابع _ كه «منابع مفقود» ناميده مى شوند _ ، تنها در فهرست نامه ها مورد اشاره قرار گرفته اند و اكنون دسترس مستقيم به آنها ممكن نيست ، هر چند برخى اخبارشان به كتاب هاى ديگر ، راه يافته است . بنا بر اين ، براى هر پژوهشى در باره تاريخ عاشورا و عزادارى، چهار دسته منبع وجود دارد : 1 . منابع قابل استناد،

.


1- .. جهت آگاهى بيشتر ، ر. ك : كتاب شناسى تاريخى امام حسين عليه السلام ، محمد اسفنديارى؛ كتاب شناسى امام حسين عليه السلام ، نجفقلى حبيبى (كه در كتاب اوّل ، بيش از هزار اثر و در كتاب دوم ، 879 اثر ، معرّفى شده است) ؛ معرّفى و نقد منابع عاشورا ، سيّد عبد اللّه حسينى ؛ «سيرى در مقتل نويسى و تاريخ نگارى عاشورا» ، محسن رنجبر (چاپ شده در : تاريخ در آينه پژوهش ، ش 14 _ 16) ؛ پژوهشى در مقتل هاى فارسى، محمّدعلى مجاهدى ؛ كتاب شناسى امام حسين عليه السلام : كتاب نامه، حشمت اللّه صفرعلى پور و ديگران.

ص: 52

2. منابع غير قابل استناد ، 3 . منابع معاصر ، 4 . منابع مفقود . مقصود از منابع قابل استناد ، آن دسته منابع اند كه هويّت تاريخى دارند و نويسندگان آنها ، معيّن ، سرشناس و از عالمان روشمند بوده اند ، هر چند ديده نقد خود را بر يكايك روايات آنان ، باز نگاه مى داريم . منابع غير قابل استناد يا ضعيف ، منابعى داستانى ، بى سند و بدون پشتوانه تاريخى اند كه اخبار گزارش شده در آنها را تنها به شرط يافتن مؤيِّدهاى تاريخى و تقويت شدن به وسيله منابع قابل استناد ، مى پذيريم . در اين جا ، ابتدا منابع مهمّ قابل استناد (33 كتاب) و سپس منابع ضعيف ، امّا مشهور (ده كتاب) را معرّفى توصيفى و سپس اشاره اى اجمالى به منابع معاصر و آن گاه، منابع مفقود (44 كتاب) را به ترتيب اطّلاعات تاريخى موجود در باره مؤلّفان آنها ، گزارش مى كنيم (1) كه در مجموع ، 87 اثر خواهند شد .

الف _ منابع قابل استناد
اشاره

خوش بختانه منابع كهن متعدّد و قابل اتّكايى در دست اند كه به گزارش نهضت عاشورا پرداخته اند . اين منابع را مى توان به دو دسته : مستقل (منابعى كه ويژه گزارش دهى از نهضت عاشورا و حماسه سازان اين واقعه بى نظيرند) و مشتمل (منابعى كه تنها بخش ها يا فصل هايى از آنها ، در باره قيام امام حسين عليه السلام است) تقسيم نمود . ما در اين مقدّمه ، اهمّ اين منابع را به ترتيب تاريخى ، گزارش و به مستقل و يا

.


1- .. در اين معرّفى ها ، از چهار كتاب زير ، بيش از همه، استفاده كرده ايم : كتاب شناسى تاريخى امام حسين عليه السلام ، محمد اسفندياري ؛ عاشوراپژوهى ، محمد صحتى سردرودى ؛ تأملى در نهضت عاشورا ، رسول جعفريان وعاشورا نامه : ج 4(كتاب شناسي ها) .

ص: 53

مشتمل بودن هر يك، اشاره مى كنيم . گفتنى است كه اين منابع ، از اعتبار يكسانى برخوردار نيستند ؛ امّا همه آنها قابليت ارجاع و استناد را دارند و به وسيله پژوهش هاى تاريخى روشمند ، قابل بررسى و پذيرش اند .

1. تَسميةُ مَن قُتلَ مع الحسين عليه السلام من وُلدِهِ و إخوَتِهِ و أهلِ بيتِهِ و شيعتِهِ

اگر مقتل بي بديل ابو مِخنَف لوط بن يحيى (م 157 ق) را به دليل يافت نشدن نسخه اى از آن و دسترس مستقيم نداشتن به آن ، (1) كنار بگذاريم ، مى توانيم رساله كم برگ تسمية من قتل مع الحسين عليه السلام من ولده و إخوته و أهل بيته و شيعته، اثر فضيل بن زبير بن عمر كوفى اسدى را با اطمينان ، نخستين منبع موجود مستقل در باره حماسه سازان عاشورا بدانيم . مؤلّف اين كتاب ، از عالمان شيعى قرن دوم و از ياران امام باقر عليه السلام و امام صادق عليه السلام است . (2) او در اين نوشته كوتاه ، صد و شش تن از شهيدان نهضت حسينى و قاتلان آنها را نام برده و اطّلاعات اندكى در باره نَسَب و قبيله آنها و گاه فرجام ناخوش قاتلان ، ارائه داده است . وى ابتدا ، نام شهيدان اهل بيت و سپس شهيدان هر قبيله را دسته بندى كرده و آورده است . او ماجراى اسارت خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله و وارد شدن آنها بر يزيد و سخنان امام زين العابدين عليه السلام را با يزيد ، گزارش كرده است .

.


1- .. گفتنى است مقتل ابو مخنف، در روزگار ما، بارها گردآورى و بازسازى شده است: يك بار توسّط محمّد باقر محمودى و با عنوانِ: مقتل الحسين عليه السلام برواية هشام الكلبى عن أبى مخنف (كه هم چاپ مستقل دارد و هم در عَبَرات المصطفَين آمده است) و بار ديگر، توسّط محمّد هادى يوسفى غروى و با عنوان: وقعة الطفّ و بار سوم، توسّط حَسَن غفّارى و با عنوان: مقتل الحسين عليه السلام و بار چهارم، توسّط سيّد الجميلى و با عنوان: استشهاد الحسين عليه السلام و... (ر. ك: كتاب شناسى تاريخى امام حسين عليه السلام : ص 47 و 74).
2- .. رجال البرقى : ص 11 و 34 ، رجال الطوسى : ص 143 ش 1546 وص 269 ش 3875 ، رجال الكشّى : ج 2 ص 628 ش 621. نيز، ر. ك: تاريخ نگارى در اسلام: ص 59 _ 60 و 113.

ص: 54

اين رساله پيش تر ، همراه الأمالى الخميسيّ_ة، اثر يحيى بن حسين شجرى (م 479 ق) (1) و بار ديگر به همراه الحدائق الورديّة (2) و سپس به صورت مستقل، در دومين شماره مجلّه تُراثنا به چاپ رسيده است . محقق اثر ، سيّد محمّدرضا حسينى ، در مقدّمه رساله ، شرح حال و اعتبار مآخذ روايى مؤلّف را آورده است . (3)

2. كتاب الطبقات الكبير

كتاب الطبقات الكبير _ يا آن گونه كه اكنون نام مى برند : الطبقات الكبرى _ ، اثر بزرگ و پر مراجعه محمّد بن سعد بن منيع زُهْرى (م 230 ق) ، مشهور به «ابن سعد» و نيز «كاتب واقدى» است . او كه مورد اعتماد رجال شناسانى مانند ابو حاتم رازى و شمس الدين ذهبى است ، كتاب خود را با شرح حال پيامبر خدا صلى الله عليه و آله آغاز كرده و سپس شرح حال صحابه ايشان و تابعيان را نگاشته و در پايان كتابش ، به شرح حال برخى زنان مشهور صدر اسلام پرداخته است . او مردان صحابه را به پنج طبقه : اهل بدر ، مهاجران به حبشه و حاضران در غزوه اُحُد ، حاضران در غزوه هاى خندق تا فتح مكّه ، اسلام آورندگان در فتح مكّه و پس از آن ، و كسانى كه هنگام رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله خردسال بوده و در جنگ ها شركت نداشته اند ، تقسيم كرده است . ابن سعد، سپس به معرّفى تابعيان و افراد پس از ايشان بر طبق منطقه جغرافيايى پرداخته است . در اين كتاب ، شرح حال امام حسين عليه السلام ، در طبقه كسانى آمده كه هنگام رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله خردسال بوده و در جنگ ها شركت نداشته اند . ابن سعد بر خلاف شيوه خود در اين كتاب ، شرح حال امام حسين عليه السلام را در دو

.


1- .. الأمالى ، شجرى : ج1 ص 170 .
2- .. الحدائق الورديّة : ج 1 ص 120 .
3- .. تراثنا : ش 2 ص 127 ، كتاب شناسى تاريخى امام حسين عليه السلام : ص 57 ش 1 .

ص: 55

بخش و به تفصيل آورده است . او در بخش نخست ، نسب و تولّد و ويژگى ها و فضايل و مناقب را گزارش كرده و در بخش دوم به مقتل نويسى و گزارش قيام امام حسين عليه السلام پرداخته است . او پيشگويى ها در باره شهادت امام عليه السلام ، فرستاده شدن مسلم به كوفه ، نام شهيدان كربلا ، انتقال سر مطهّر به كوفه و برده شدن آن به دربار يزيد و جريان هاى پس از عاشورا (مانند : حوادث شگفت انگيز و غير عادى ، فرجام ناخوش قاتلان ، قيام توّابين) و نيز اشعار و مرثيه هايى را در باره امام عليه السلام نقل كرده است ؛ امّا وقايع مهمّى (مانند : چگونگى شروع جنگ و شهادت ياران امام عليه السلام و سخنان آنان) را نيز نياورده است . ابن سعد به دليل معاشرت با محدّثان ، از روش آنان سود جسته و بسيارى از وقايع تاريخى را مستند و با سلسله سند نقل مى كند و همين ، به سنجش اعتبار متون آن و داورى در باره گزارش هايش كمك مى كند ، هر چند وى گاه سندى ارائه نمى دهد و برخى مطالب را فشرده ، مجمل و بدون ترتيب درست تاريخى ، گزارش مى كند . (1) وى همچنين برخى مآخذ و افراد مورد استفاده خود، مانند : واقدى (استادش و مؤلّف كتاب معروف المغازى) و ابو مِخنَف لوط بن يحيى (مقتل نويس مشهور) را نام برده است ؛ ولى اين نكته ، سؤال برانگيز است كه چرا على رغم در دست داشتن مقتل ابو مخنف ، از آن، كم نقل كرده است . (2) چاپ نخست اين كتاب ، در اروپا و بر اساس نسخه ناقصى صورت گرفت كه بخش مهمّي از شرح حال ها را در خود نداشت ، كه از آن ميان ، بخش مربوط به امام حسين عليه السلام ، بر اساس نسخه اى متعلّق به قرن هفتم _ كه در تركيه نگهدارى مى شد _، به همّت سيّد عبد العزيز طباطبايى ، تصحيح

.


1- .. ر. ك : معرّفى و نقد منابع عاشورا : ص 109 .
2- .. ابن سعد ، خود ، نوشته است : «جز اينها ، ديگرانى هم در باره اين واقعه ، برايم مطالبى نقل كرده اند و من همه روايات آنها را در مقتل الحسين عليه السلام _ كه رحمت و رضوان و درودها و بركات خدا بر او باد _ نوشته ام» (ر. ك: الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج 1 ص 439) .

ص: 56

و به نام ترجمة الإمام الحسين عليه السلام و مقتله در يك جلد مستقل ، منتشر گرديد و بعدها ، همه افتادگي هاي چاپ اروپا ، با تحقيق محمّد بن صامل السُّلَمى تحت عنوان الطبقات الكبرى (الطبقه الخامسة من الصحابة)، در عربستان و در دو جلد به طبع رسيد . شرح حال و مقتل امام حسين عليه السلام ، در پايان جلد نخست اين مجموعه آمده است . (1) گفتنى است كه چگونگى چينش روايات در كتاب به وسيله ابن سعد و بويژه آوردن برخى گزارش ها در غير موضوع اصلى خود و نيز كم و زياد كردن نقل ها در موضوعات خاص ، مورد انتقاد برخى تاريخ پژوهان قرار گرفته است . (2)

3. الإمامة و السياسة

الإمامة و السياسة ، عنوان كتابى مشهور و منسوب به ابن قُتَيبه دينَوَرى است . ابو محمّد عبد اللّه بن مسلم بن قتيبه كوفى (213 _ 276 ق) ، از اديبان ، نويسندگان و محدّثان معروف اهل سنّت است . او از نوجوانى به بغداد آمد و نزد بزرگان علم ، مانند : ابن راهويه ، جاحظ ، احمد بن سعيد لحيانى ، ابو حاتم سِجِستانى و ابو الفضل ريّاشى ، دانش آموخت و سپس در كنار استادى اش براى افرادى مانند : ابن مرزبان ، احمد بن مروان مالكى ، ابو القاسم صائغ ، و در كنار مسئوليت قضايى اش در دينَوَر ، كتاب هايى متعدّد نگاشت كه نام 47 اثر از آنها موجود است ؛ امّا در انتساب كتاب الإمامة و السياسة به او ، ترديد شده است . فهرست نگاران كهن (مانند ابن نديم) ، آن را جزو كتاب هاى او نام نبرده اند و ابن قتيبه ، خود نيز به آن، اشاره نكرده است . به ديده برخى ، اسلوب نگارشى آن نيز با سبْك ابن قتيبه ، همنوا نيست . در اين ميان ، ابن شُبّاط و برخى فهرست نگاران ، اين كتاب را از آنِ ابن قتيبه دانسته اند ، در حالى كه بر پايه گفته

.


1- .. ر. ك : تأمّلى در نهضت عاشورا : ص 21 .
2- .. ر. ك : معرّفى و نقد منابع عاشورا : ص 121 و 122 .

ص: 57

برخى محقّقان و از طريق بررسى محتواى كتاب ، در مى يابيم كه دست كم ، بخشى از آن را نمى توان نگاشته ابن قتيبه دانست . در هر حال ، كتاب به نقل رويدادهاى تاريخى پس از رحلت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله تا روزگار مأمون عبّاسى پرداخته و مطالب مختصرى را در باره واقعه عاشورا به يادگار نهاده است . گفتنى است همه اين مطالب، از نظر ترتيب و دقّت تاريخى ، صحيح نيستند ، مثلاً واقعه حَرّه مدينه پيش از شهادت امام حسين عليه السلام آمده و فرمانده سپاهيان ابن زياد ، عمرو بن سعيد و قاتل امام حسين عليه السلام ، شهر بن حوشب معرّفى شده است . (1)

4. أنساب الأشراف

احمد بن يحيى بَلاذُرى (م 279 ق) ، از مورّخان و نسب شناسان عصر عبّاسى است . او اديب نيز بوده و در كتاب بزرگ خود ، أنساب الأشراف ، تاريخ اندكى پيش از پيدايش اسلام تا عصر خود را از ره گذر شرح حال خاندان هاى برجسته عرب ، بيان كرده است . او در بخش شرح حال طالبيان ، به تفصيل در باره امام على عليه السلام و فرزندانش ، بويژه امام حسين عليه السلام سخن گفته و فصل مبسوطى را به ايشان اختصاص داده است . بلاذرى به مقتل نويسان نخستين ، نزديك بوده و به احتمال فراوان ، از نوشته هاى آنان بهره برده است . بلاذرى گاه سندهاى مستقلّ خود را نيز ارائه داده و تفاوت برخى گزارش هاى او با اخبار ديگران، نشان مى دهد كه او از مآخذ متنوّعى استفاده كرده است . او اين اخبار را از افرادى مانند : ابو مخنف، هيثم بن عدى ، هشام كلبى ، عوانة بن حكم، واقدى و مدائنى و در مواردى هم از عمر بن شُبّه (مؤلّف تاريخ المدينة المنوّرة) نقل كرده است . (2) هر چند برخى اخبار أنساب الأشراف داراى سند نيستند ،

.


1- .. ر . ك : الإمامة و السياسة (تحقيق : على الشيرى): مقدمه محقّق ؛ معرّفى و نقد منابع عاشورا :ص 87 _ 89 .
2- .. براى ديدن اين موارد ، ر.ك : أنساب الأشراف : ج 3 ص 213 و 401 و 412 _ 413 و 418 و 419 و422 .

ص: 58

امّا موارد متعدّدى از آنها با روايات مورّخان ديگر (مانند : ابن سعد و دينورى) توافق كلّى دارند و از اين طريق ، تأييد و تقويت مى شوند . بلاذرى ، گاه نكات ريز و جزئياتى را گزارش مى دهد كه جالب توجّه اند . گفتنى است چاپ اخير اين كتاب، با نام جُمَل أنساب الأشراف منتشر شده است كه كامل تر از چاپ هاى قبلى است . (1)

5. الأخبار الطِّوال

ابو حنيفه احمد بن داوود دينَوَرى (م 282 يا 290 ق) ، از مورّخان ، منجّمان و گياه شناسان دوره عبّاسى و معاصر بلاذرى است . او بيش از بيست تأليف داشته ؛ امّا تنها اثر باقى مانده از او ، كتاب مهمّ تاريخى و كهن الأخبار الطِّوال است كه مى توان آن را يك دوره تاريخ سياسىِ فشرده ايران و عراق از آغاز خلقت آدم عليه السلام تا عصر مؤلّف دانست . مهم ترين بخش اين كتاب ، به دوره پس از فتح ايران توسط سپاه اسلام تا سال 227 هجرى مربوط است . او به تاريخ پيامبر صلى الله عليه و آله ، كمتر پرداخته و به احتمال فراوان ، نوشته هاى ديگران را در اين باره كافى مى دانسته است . وى در عوض ، رخدادهاى عراق (بويژه اخبار امام حسين عليه السلام ) و عاشورا را با تفصيل بيشتر و بدون جانبدارى فرقه اى و مذهبى ، گزارش كرده است . او هر چند به دليل نزديكى به دربار عبّاسى ، برخى گزارش هاى مربوط به اهل بيت عليهم السلام را نياورده ، امّا وقايع پس از شهادت امام حسن مجتبى عليه السلام (مانند : بيعت گرفتن براى يزيد ، دعوت كوفيان از امام حسين عليه السلام ، حضور مسلم و شهادت او در كوفه ، حركت امام عليه السلام به سوى عراق و شهادت امام عليه السلام و يارانش) را شرح داده

.


1- .. ر. ك : تأملى در نهضت عاشورا : ص 23 .

ص: 59

است . دينورى همچنين سخنانِ رد و بدل شده در كربلا و از جمله خطبه هاى مهمّ امام حسين عليه السلام را در روز عاشورا ، نقل نكرده و وقايع پس از شهادت را خلاصه و كوتاه آورده است . دينورى در تدوين كتاب خود ، از گفتار افرادى مانند : ابن كيِّس نَمِرى، ابن شريّه جُرهُمى ، ابن كلبى ، كسايى ، اَصمعى ، شَعبى و ابن عبّاس ، سود جسته ؛ امّا مانند عموم مورّخان ، گزارش ها را بدون سند آورده است . او در يك جا هم خبر خود را از حميد بن مسلم ، راوى مشهور و حاضر در كربلا ، نقل كرده است . (1) در اين كتاب ، هماهنگى كلّى و اجمالى اخبار دينورى با گزارش هاى ديگر مورّخان (بويژه ابو مخنف و طبرى) ، بسيارى از اخبار او را قابل پذيرش مى كند و تفاوت هاى جزئى و تعبيرهاى متفاوت در كنار قدمت آن تعابير ، نشان دهنده ارتباط مستقيم او با منابع دست اوّل است . از اين رو ، كتاب الأخبار الطِّوال را مى توان از كتاب هاى اصلى و دست اوّل تاريخ عاشورا دانست و آن را در دسته «منابع مشتمل» كه قابل استفاده و استنادند ، جاى داد . (2) گفتنى است الأخبار الطوال ، در الفهرست ابن نديم ، معجم الاُدباء ياقوت حَمَوى (م 626 ق) و ديگر كتاب ها ، به صراحت ، از آنِ دينورى دانسته شده و حتّى ابن ادريس (م 598 ق) برخى مطالب آن را نقل كرده است . (3) الأخبار الطوال ، چاپ هاى متعدّدى دارد .

6. تاريخ اليعقوبى

ابن واضح احمد بن ابى يعقوب اسحاق بن جعفر (م 292 ق) معروف به يعقوبى ، از مورّخان دوره عبّاسى و بر خلاف بيشتر مورّخان اين دوره ، شيعه است . يعقوبى ، يك

.


1- .. الأخبار الطوال : ص 260 .
2- .. ر . ك : تأمّلى در نهضت عاشورا : ص 24 .
3- .. براى آگاهى بيشتر ، ر. ك : نور علم : ش 38 («معرّفى الأخبار الطوال» ، سيّد على ميرشريفى) .

ص: 60

دوره تاريخ جهان را از آدم عليه السلام تا سال 259 قمرى نگاشت . او در تدوين اين تاريخ ، به ثبت رويدادهاى سياسى بيشتر توجّه كرده ؛ امّا با وجود شيعه بودن ، احتمالاً به خاطر تنگناها و خفقانِ حاكم بر آن عصر، به تاريخ كربلا كمتر پرداخته و تنها به بيعت خواستن يزيد از امام حسين عليه السلام ، ورود امام عليه السلام به كربلا ، شهادت امام حسين عليه السلام و اصحابش و نيز پيش بينى شهادت امام حسين عليه السلام اشاره كرده است . يعقوبى نيز مانند همكاران مورّخ خود ، وقايع را بدون ذكر سلسله سند ، گزارش كرده است . از اين رو، براى اطمينان از درستى داده هاى آن ، بايد آنها را با اطّلاعات ديگر (مانند مقتل ابو مخنف كه شباهت فراوانى به آن دارد) ، قرين ساخت . تاريخ اليعقوبى ، مورد توجّه عالمان بوده و چاپ هاى فراوانى دارد .

7. تاريخ الاُمم و الملوك (تاريخ الطبرى)

ابو جعفر محمّد بن جرير طبرى (م 310 ق) ، از مورّخان ، مفسّران و محدّثان برجسته اهل سنّت است كه پرحجم ترين كتاب تاريخ را تا روزگار خود ، نگاشته است . اين كتاب، با گزارش تاريخ پيامبران و نيز ايرانِ پيش از اسلام ، آغاز مى شود و پس از ذكر حوادث تا هجرت پيامبر صلى الله عليه و آله ، به نقل رويدادهاى مهمّ سه قرن نخست اسلام ، به ترتيب تاريخ هجرى مى پردازد . اين كتاب ، چنان كه از نامش پيداست ، يك منبع تاريخ سياسى است و اگر چه گزارش هاى آن از اعتبار يكسانى برخوردار نيستند و بويژه در گزارش هاى برخى راويان (مانند سيف بن عَميره) كه طبرى به نقد آنها نپرداخته، با مشكلْ رو به رو هستيم ، امّا بسيارى از آنها با تكيه بر اسنادِ در دسترس مؤلّف و به سان كتاب هاى حديثى ، با زنجيره سند ، نقل شده و در نتيجه قابل نقد و بررسى اند . تاريخ طبرى ، بويژه در بخش مربوط به سال هاى 60 و 61 ق ، يكى از منابع ارزشمند تاريخ كربلاست ، خصوصا كه طريق اصلى و تقريبا كامل ما در دسترس به

.

ص: 61

مقتل مهمّ ابو مخنف و نيز مقتل هشام كلبى است . البتّه هشام كلبى از مقتل ابو مخنف استفاده كرده ؛ امّا به دليل اسناد ديگرى كه به دست وى رسيده ، وقايعى را افزون بر آنچه ابو مخنف نقل كرده ، در كتابش آورده است . همه اينها در كنار آنچه طبرى از واقدى ، مورّخ مشهور و كهن تاريخ صدر اسلام و نيز به وسيله عمّار دُهْنى از امام باقر عليه السلام نقل كرده ، ما را با مجموعه بزرگى از اخبار مستند ، رو به رو مى سازند كه نه همه آنها ، امّا مقدار در خور اعتنايى از آنها ، به وسيله ديگر اسناد تاريخى ، تأييد و تقويت مى شود . گفتنى است تاريخ نامه طبرى، به دليل فراگيرى و گردآورى همه اخبار ضعيف و قوى در هر مسئله ، از آغاز تأليف ، با استقبال عالمان و مورّخان ، رو به رو شد و بَلعمى در قرن ششم ، آن را به پارسى ترجمه كرد . تاريخ الطبرى ، چاپ هاى متعدّدى دارد و بخش ويژه كربلا از اين تاريخ ، به كوشش سيّد الجميلى ، به طور مستقل و با عنوان استشهاد الحسين عليه السلام نيز نشر يافته است . (1) پاره اى از آنچه طبرى به آن پرداخته ، دعوت كوفيان از امام حسين عليه السلام ، قيام و شهادت مسلم بن عقيل در كوفه ، حركت امام حسين عليه السلام به سوى كوفه ، شهادت امام عليه السلام و يارانش و نيز وقايع مربوط به اسيران است .

8 . الفُتوح

ابو محمّد احمد بن اعثم كوفى (م حدود 314 ق) ، (2) مورّخى مشهور و در تراز ديگر مورّخان كهن ، يعنى : يعقوبى ، طبرى ، دينورى و بلاذرى است . او در كتاب الفتوح

.


1- .. ر.ك : تأمّلى در نهضت عاشورا : ص 26 .
2- .. برخى با استناد به سخن ياقوت حموى در إرشاد الأريب إلى معرفة الأديب (ج 2 ص 230)، زنده بودن او را تا حدود سال 320 ق ، دانسته اند . حموى گفته است : «له كتاب التاريخ إلى آخر أيّام المقتدر» و مى دانيم كه المقتدر عبّاسى، تا سال 320 ق ، خليفه بوده است .

ص: 62

خود ، اخبار مسلمانان را پس از رحلت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله تا دوران خلافت عبّاسى در نيمه قرن سوم هجرى آورده و در اين ميان ، بخش قابل توجّهى (در حدود يك نهم كتاب خود) را به گزارش نهضت حسينى ، اختصاص داده است . او اگرچه مانند شيوه متعارف مورّخان ، اسناد يكايك نقل ها را ذكر نكرده ، امّا فهرستى كوتاه از آنها را در آغاز كتاب و گاه به گاه در ميانه آن ، ارائه داده است . افزون بر اين ، تعدادى از نقل هاى ابن اعثم ، به وسيله مآخذ تاريخى و سيره نگارى ، تأييد و تقويت مى شوند _ كه به عنوان نمونه ، بسيارى از خطبه ها و نامه هاى امام حسين عليه السلام چنين اند _ ، هر چند خطاى برخى گزارش هاى ابن اعثم ، روشن است . (1) ابن اعثم در كنار منابع تاريخى ، از منابع داستانى نيز سود جسته و حتّى ممكن است خود ، آنها را به صورت داستان در آورده باشد . (2) اين كار وى ، هر چند از ارزش كلّى كتاب مى كاهد ، امّا موجب شده كه گاه ، گزارش هاى ريز و دقيقى به صورت منحصر به فرد ، در الفتوح بيايد (3) و يا در سنجش با ديگر متون ، گزارش كامل تر و مبسوط ترى را به دست دهد . نكته مهم در اين ميان ، برخى گزارش هاى ابن اعثم هستند كه در كتب تاريخى ، كمتر يافت مى شوند ؛ امّا گاه در منابع ديگرى همچون كتب حديث و سيره ، به همان شكل يا با تفاوت هايى و به اجمال آمده اند . (4) اين نكته ، رعايت احتياط و تتبّع بيشتر را

.


1- .. ر . ك : ج 4 ص 129 (بخش هفتم / فصل چهارم / سخنى در باره گزارش ورود ابن زياد به كوفه پس از حركت كردن امام حسين عليه السلام از مكّه).
2- .. ر.ك : الفتوح : ج 5 ص 12 - 19 و 115 (به نقل از تأمّلى در نهضت عاشورا: ص 30) .
3- .. مانند خطبه هاى برخى زنان در حماسه كربلا (ر . ك : الفتوح : ج 5 ص 121) .
4- .. براى نمونه ، رؤياى صادق امام حسين عليه السلام در شب خروج از مدينه كه پيامبر صلى الله عليه و آله شهادت ايشان را متذكّر مى شود (ر.ك : الفتوح : ج 5 ص 19) و نيز سخن مشهور : «لم أخرج أشرا و لا بطرا ...» در الفتوح (ج 5 ص 21) و مقايسه آن با نقل ابن شهرآشوب در المناقب (ج 4 ص 89) .

ص: 63

در داورى نسبت به داده هاى تاريخى ، لازم مى كند تا مطالب منقول مورّخانى مانند ابن اعثم را _ كه در ديگر منابع در دسترس نمى يابيم _ ، نه به سرعت رد كنيم و نه شتاب زده بپذيريم ؛ بلكه روش تعاضد مضمونى و شرط همخوانى با ديگر اسناد را مبناى پذيرش اخبار قرار دهيم . الفتوح ، مورد استناد مورّخان شيعه و اهل سنّت بوده و بسيارى از مطالب آن در مقتل الحسين خوارزمى ، المناقب ابن شهرآشوب ، و بحار الأنوار و ديگر كتاب ها ، مورد استفاده قرار گرفته است . الفتوح در هند و بيروت، چاپ شده و ترجمه فارسى كهنى هم از آن (و نيز گزيده اين ترجمه) موجود است .

9. العِقد الفريد

ابو عمر احمد بن محمّد (246 _ 328 ق) مشهور به ابن عبدِ رَبّه ، از اديبان بزرگ اَندَلُس بوده است . او دانش هاى اصلى روزگار خود را آموخت ؛ امّا حوزه اصلى فعاليت خود را شعر و ادب قرار داد . (1) وى توانست به مدد مطالعات گسترده خود ، كتاب دائرة المعارف گونه العقد الفريد را بنيان بگذارد . او با تكيه به كتاب هاى تأليف شده در شرق عالم اسلامى و بيش از همه ، عيون الأخبار ابن قتيبه دينورى و نيز شاگردى در نزد برخى عالمانِ سفر كرده به اندلس (مانند : بقىّ بن مُخلّد ، خُشَنى و ابن وضّاع) ، توانست مجموعه اى پر جاذبه و جُنگ مانند را به يادگار نهد . او در بخشى از اين كتاب، به حكايات تاريخى پرداخته و گزارش كوتاه و ناقصى نيز از حماسه عاشورا آورده است . اهمّيت اين گزارش كوتاه، در بازتاب گزارش ابو عبيد قاسم بن سلّام (م 224 ق) ، مؤلّف نخستين كتاب غريب الحديثِ رسيده به دست ماست . گزارش قاسم بن سلّام از واقعه عاشورا، به صورت مستقل به دست ما نرسيده

.


1- .. براى آگاهى تفصيلى از زندگى او ، ر . ك : دائرة المعارف بزرگ اسلامى : ج 4 ص 188 - 193 .

ص: 64

است و ما تنها از طريق نقل كتاب هاى پس از او مانند الإمامة و السياسة به آن ، دسترس داريم . اين گزارش در برخى موارد ، تفاوت هايى با ديگر گزارش ها دارد . از اين رو، در پژوهش تاريخى بايد مورد توجّه قرار گيرد . (1)

10. مَقاتل الطالبيّين

ابو الفرج على بن حسين اُمَوى اصفهانى (284 تا 356 ق) ، از مورّخان پركار قرن چهارم است . او تأليفات فراوانى داشته ؛ امّا تنها سه كتابِ الأغانى _ كه بسيار بزرگ و مورد اقبال بوده _ ، أدب الغرباء و مقاتل الطالبيّين ، از او بر جاى مانده است . ابو الفرج ، كتاب مقاتل الطالبيّين را در سال 313 هجرى نوشته و در آن ، بيش از دويست كشته خاندان ابو طالب را در سه قرنِ نخست هجرى ، نام برده و احوالشان را شرح كرده است . ابو الفرج به كشتگان طالبى نهضت عاشورا _ كه بيش از بيست تن هستند _ نيز پرداخته و سپس با تفصيل ، به شرح حال سَرور شهيدان ، امام حسين عليه السلام و گوشه هايى از قيام ايشان و نيز اسارت خاندان ايشان روى آورده است . او در كتاب خود ، حكايات تاريخى را بيشتر به شيوه محدّثان و با سند ، نقل مى كند و امكان بررسى آنها را فراهم مى آورد . وى با اين كار ، بر اعتبار كتابش افزوده است . او طريق هاى خود را به مورّخان پيش از خود (مانند : مدائنى ، ابو مخنف و حتّى حميد بن مسلم ، گزارشگر حاضر در كربلا) ، ذكر كرده و جالب توجّه است كه به امام زين العابدين عليه السلام ، امام باقر عليه السلام و امام صادق عليه السلام نيز طريق دارد . (2) او گاه ، گزارش هاى نصر بن مُزاحم ، مَدائنى و روايات عمّار دُهْنى و جابر جُعفى را تركيب مى كند و به شيوه مورّخان ، حاصل آن را مى آورد ؛ امّا كمتر به نقد و تحليل مى پردازد . ترتيب كتاب ابو الفرج ، بيشتر تاريخى است و در شرح حال افراد ، بزرگى

.


1- .. براى آگاهى بيشتر از اين گزارش ، ر . ك : معرّفى و نقد منابع عاشورا : ص 89 _ 94 .
2- .. براى آگاهى از برخى طريق ها ، ر.ك : مقاتل الطالبيّين : ص 98 _ 99 .

ص: 65

و فضايل را مبنا قرار نداده است . نَسَب ابو الفرج اصفهانى ، به امويان مى رسد ؛ ولى خود وى ، گرايش هاى شيعى و زيدى داشته و از سوى ابن تيميّه مورد طعن قرار گرفته است ؛ امّا ذهبى ، شاگرد ابن تيميّه ، مى گويد : حرفى در بى اعتبارىِ او سراغ ندارم ، بجز گفته ابن ابى الفوارس كه گفته : «پيش از مرگش ، روان پريش شد» . تعدادى از اديبان ، كتاب الأغانى او را ستوده اند . (1)

11. المعجم الكبير

ابو القاسم سليمان بن احمد بن ايّوب شامى طَبَرانى (260 _ 360 ق) ، از محدّثان بزرگ اهل سنّت و مؤلّف چند كتاب حديثىِ گسترده مانند : المعجم الكبير ، المعجم الأوسط و المعجم الصغير است . او بسيار مسافرت كرد و در طول عمر دراز خود ، فراوان حديث شنيد و نوشت . او استادان فراوانى داشت و به محدّثان بسيارى ، مانند ابو نعيم اصفهانى (مؤلّف حلية الأولياء) حديث آموخت . طبرانى در المعجم الكبير خود ، نام ، شرح حال و روايات صحابه پيامبر صلى الله عليه و آله را بر حسب حروف الفبا آورده و در باب «الحاء» ، به نام ، شمايل ، فضايل و احاديث امام حسين عليه السلام پرداخته است . پيشگويى شهادت امام حسين عليه السلام به وسيله پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، وقايع مرتبط با تربت حسين عليه السلام ، كشته شدگان كربلا ، ذكر قاتلان امام حسين عليه السلام ، وقايع شگفت پس از قيام و نيز بخشى از احاديث امام حسين عليه السلام به روايت امام زين العابدين عليه السلام و برخى مطالب ديگر ، همه در اين بخش آمده اند . طبرانى در گزارش خود ، به شيوه محدّثان ، همه گزارش ها را با سلسله سند خود ، نقل مى كند . از اين رو آنها را قابل استناد و بررسى ساخته است . حجم گزارش هاى

.


1- .. ر.ك : تاريخ الإسلام : ج 26 ص 144 .

ص: 66

طبرانى در موضوع بحث ما ، چندان زياد نيست و تنها حدود صد و پنجاه روايت است . اين روايات ، در كتاب مستقلّى با نام نه چندان منطبق مقتل الحسين (به تحقيق محمّد شجاع ضيف اللّه ) و نيز در فصلي از كتابِ الحسين و السنّة (به وسيله سيّد عبد العزيز طباطبايى) به چاپ رسيده است .

12. شرح الأخبار

ابو حنيفه نعمان بن محمّد تميمى مغربى (م 363 ق) ، از قاضيان و عالمان كثير التأليف دوره فاطميان مصر است . وى از مقرّبان دربار فاطمى بوده و از اين رو، به كتاب خانه هاى متعدّدى دسترس داشته است . او بيش از چهل تأليف بزرگ و كوچك دارد . كتاب بزرگ شرح الأخبار فى فضائل الأئمّة الأطهار ، احاديث منقول او در باره شرح زندگى و مناقب ائمّه عليهم السلام است . اگرچه در اسماعيلى يا امامى بودن او اختلاف است ، امّا اين مسئله زيانى به آنچه نسبتا مبسوط در باره امام حسين عليه السلام نقل كرده ، وارد نمى آورد . قاضى نعمان ، بخشى از جزء يازدهم ، دوازدهم و سيزدهم از شانزده جزء شرح الأخبار را به مناقب و مقتل امام حسين عليه السلام اختصاص داده است . او گاه به سانِ محدّثان ، متون را يك به يك و همراه با سند ، هر چند اجمالى ، نقل مى كند و گاه مانند مورّخان ، حاصل مجموع اطّلاعات خود را مطابق با سير تاريخى و به صورت يك ماجرا ارائه مى نمايد . او گاه از مؤلّفانى مانند زبير بن بكّار (1) و ابو مخنف (2) نام مى برد ، كه نشان دهنده دسترس او به كتاب هاى ايشان و يا دست كم داشتن طريق به آنان است. وجود بيش از

.


1- .. ر. ك : شرح الأخبار : ج 3 ص 163 ، ش 1090 وص 164 ش1093 . زبير بن بكّار ، از مورّخان پر تأليف سده سوم هجرى است . الموفّقيات و أنساب قريش ، از تأليف هاى مشهور اويند .
2- .. ر.ك : شرح الأخبار : ج 3 ص 165 ش 1094 .

ص: 67

پنجاه روايت در باره شهادت امام حسين عليه السلام و وقايع پس از آن و نيز چهره علمى قاضى نعمان ، كتاب او را به يكى از منابع قابل توجّه تاريخ كربلا تبديل كرده است ، هر چند بسيارى از وقايع ( مانند بيعت خواستن از امام عليه السلام ، نامه كوفيان به امام عليه السلام و پاسخ هاى ايشان ) را گزارش نكرده و در آنچه نقل كرده است نيز اشتباهات آشكار يا تفاوت هايى در اخبار او (در مقايسه با ديگر نقل هاى تاريخى) به چشم مى خورد . (1)

13. كامل الزيارات

ابو القاسم جعفر بن محمّد بن قوُلويِه قمى (م 368 ق) معروف به ابن قولَوَيه ، از فقيهان و محدّثان بزرگ و مورد اعتماد شيعه است . او شاگرد بسيارى از بزرگان شيعه ، از جمله پدرش و شيخ كلينى و استاد بزرگاني مانند شيخ صدوق و شيخ مفيد بوده است . نجاشى ، فهرست نگار بزرگ شيعه ، او را از عالمان برجسته و مورد اطمينان در حديث و فقه شمرده و وى را برتر از هر وصف نيكويى كه در باره كسى گفته شود ، دانسته است . (2) سيّد ابن طاووس نيز امانتدارى او را مورد اتّفاق همگان دانسته است . (3) كامل الزيارات ، يكى از تأليفات متعدّد ابن قولويه است كه در آن ، مؤلّف به شيوه معمول محدّثان ، روايت ها را با سلسله سند آورده است . او ملتزم شده كه جز از پيامبر صلى الله عليه و آله و اهل بيت عليهم السلام نقل نكند و تنها از استادان مورد وثوق خود، بهره ببرد و اين بر اعتبار كتاب او افزوده است . مؤلف كامل الزيارات ، مطابق با عنوان انتخابي خود ، به زيارت ها و بويژه زيارت امام حسين عليه السلام پرداخته و بيش از هشتاد باب از 108 باب كتاب را به فضايل و بركات امام

.


1- .. در باره تعداد اصحاب امام حسين عليه السلام ، قاتل ايشان و نيز قطع كننده سر ايشان ، ر . ك : شرح الأخبار : ج 3 ص 155 به بعد .
2- .. رجال النجاشى : ج 1 ص 305 ش 316 .
3- .. الإقبال : ج 1 ص 34 .

ص: 68

حسين عليه السلام ، آگاهى پيامبران و فرشتگان از شهادت امام عليه السلام ، گريه مخلوقات بر امام عليه السلام ، خواصّ تربت امام عليه السلام و... اختصاص داده است . كامل الزيارات ، مورد استفاده بسيارى از عالمان سده هاى بعد قرار گرفته و بويژه مجلسى در بحار الأنوار از آن ، بهره برده است . كامل الزيارات مكرّرا نشر يافته و به فارسى نيز ترجمه شده است .

14. الأمالى (أمالى الصدوق)

محمّد بن على بن حسين بن بابويِه قمى (م 381 ق) مشهور به شيخ صدوق ، از محدّثان بزرگِ دو حوزه كهن حديثىِ قم و رى است . او با دعاى امام مهدى عليه السلام در حقّ پدرش به دنيا آمد و پس از پدر _ كه بزرگِ محدّثان قم بود _ ، هدايت شيعه را به عهده گرفت و تأليفات فراوانى نزديك به سيصد كتاب و رساله به يادگار نهاد . او افتخار شاگردىِ بسيارى از بزرگان ، مانند : پدرش على بن حسين بن موسى بن بابويِه و نيز محمّد بن حسن بن وليد را داشته و خود ، استاد بزرگانى چون : شيخ مفيد ، على بن محمّد بن على خزّاز و ابن غضائرى بوده است . كتاب هاى شيخ صدوق ، با همه تنوع و گستردگى اش ، هر يك در زمينه خود ، كم نظير و هنوز گنجينه اى قابل استفاده براى همگان است . كتاب الأمالى صدوق ، مانند ديگر امالى ها ، املاى مطالب اوست كه در جلسات متعدّد سه شنبه و جمعه هر هفته در سال هاى 367 و 368 هجرى در مشهد مقدّس ، عرضه شده است . (1) شيخ صدوق رحمه الله احاديث را با سلسله سند آنها از هر دو فرقه شيعه و اهل سنّت، نقل مى كرده و شاگردان او مى نوشته اند . ذكر اسناد ، موجب شده تا زمينه نقد اين روايات ، فراهم شود و به عنوان نمونه، بر آنچه صدوق از مقتل حسن بن

.


1- .. البته در دهه محرّم سال 368 هجرى ، شيخ صدوق ، افزون بر اين دو روز ، در روز شنبه و يكشنبه مصادف با تاسوعا و عاشورا نيز مجلس داشته است .

ص: 69

عثمان بن زياد تُسترى نقل كرده ، خرده بگيرند . (1) موضوع احاديث الأمالى مختلف است ؛ امّا بيشتر ، اخلاقى و تاريخى اند و مجلس 27 تا 31 نيز گزارش هاى مربوط به مقتل امام حسين عليه السلام را در بر دارند . اين احاديث ، چندان فراوان نيستند ؛ امّا به دليل قدمت و اعتبار كتاب ، از اهمّيت خاصّى برخوردارند .

15. المستدرك على الصحيحين

ابو عبد اللّه محمّد بن عبد اللّه شافعى (321 _ 405 ق) ، از محدّثان بزرگ و پر تأليف اهل سنّت در قرن چهارم هجرى است . او از كودكى به علم آموزى و فراگيرى حديث پرداخت و از حدود هزار استاد ، حديث شنيد و محدّثان بزرگى مانند : دارقُطْنى ، ابن ابى الفوارس ، ابو بكر بيهقى و ابو القاسم قشيرى ، از او حديث نقل كرده اند . عالمان رجال و حديث ، مانند : ابو بكر خطيب ، ابو حازم عبدويى و عبد الغافر ، او را ثقه و بزرگ عصر خود و عالم و صالح، اما متمايل به تشيّع، معرّفى كرده اند ، هر چند درست تر ، آن است كه بگوييم اين به دليل محبّت وى به اهل بيت عليهم السلام و دشمنى اش با معاويه و خاندان اُموى بوده است . كتاب مشهور حاكم نيشابورى ، المستدرك على الصحيحين است . او كوشيد كه احاديث صحيح (با معيار صحّت در نزد بخارى و مسلم) را در كتاب خود بياورد . اين تلاش حاكم ، از سوى عالمان اهل سنّت ، قبول عام و تام نيافت ؛ امّا عالمان متعدّدى ، بخش قابل توجّهى از احاديث مستدرك را هم وزن احاديث صحيحين خوانده اند . (2) البته ما به شيوه معمول خود ، احاديث مستدرك را با احاديث ، اسناد و قرينه هاى

.


1- .. ر. ك : الأمالى ، صدوق : ص 215 (مجلس سى اُم) ، معرّفى و نقد منابع عاشورا : ص 36 _ 37 و 150 _ 158 و 160 _ 162 .
2- .. براى آگاهى بيشتر ، ر . ك : سير أعلام النبلاء : ج 17 ص 162 _ 177 ش 100 ، كشف الظنون : ج 2 ص 550 .

ص: 70

متناسب، مى سنجيم و از رهگذر گردآورى همه متون و اسناد ، به درستى و يا نادرستى هر حديث ، حكم داده ، از آن استفاده مى كنيم . گفتنى است كه حاكم در دو بخش ، فضايل مشترك امام حسن عليه السلام و امام حسين عليه السلام و نيز فضايل اختصاصى امام حسين عليه السلام را آورده و به ويژگى ها و خصوصيات ايشان پرداخته است .

16. الإرشاد

ابو عبد اللّه محمّد بن محمّد بن نعمان بغدادى (336 _ 413 ق) مشهور به شيخ مفيد ، از درخشان ترين چهره هاى شيعه از آغاز تاكنون است . او با استعداد خدادادى و توفيق در تلاش شبانه روزى و بهره گيرى از حوزه شكوفاى بغداد توانست به عنوان متكلّم ، فقيه ، محدّث و مورّخ ، چهره نمايد و زعامت علمى شيعه را عهده دار گردد و در كشاكش غُلو و تقصير و كشمكش دو فرقه درگير به هوادارى از تشيّع و تسنّن ، بنيان گذار خطّ اعتدال در تشيّع امامى گردد . شيخ مفيد با آن كه كثير التأليف است و بيش از دويست كتاب كوچك و بزرگ دارد ، امّا نوشته هايش از استوارى ويژه اى برخوردارند و بسيارى از كتاب هاى او ، از مآخذ اصلى دانش هايى چون : كلام و عقايد ، فقه ، حديث ، تاريخ و سيره است . كتاب مهم و مشهور او ، الإرشاد فى معرفة حجج اللّه على العباد ، زندگى نامه همه امامان شيعه را در بر دارد . شيخ مفيد ، آن را در سال هاى پايانى عمرش و پس از حدود هفتاد سال علم آموزى ، به نگارش در آورده است . شيخ مفيد ، با اتّكا به منابعى مانند مقتل هاى ابى مخنف و هشام كلبى و نيز تاريخ هاى طبرى و مدائنى _ كه به آنها مستقيم يا غير مستقيم ، دسترس داشته _ و نيز از طريق سلسله اسنادش به مورّخان و محدّثان پيش از خود ، توانسته است تاريخ قابل استنادى را از زندگى امامان اهل بيت عليهم السلام فراهم آورد. شيوه تلفيقى شيخ مفيد رحمه الله در آوردن مجموع حوادث و اشاره اجمالى به اسناد

.

ص: 71

گزارش ها ، به همراه اعتبار و شهرت او موجب شد كتاب الإرشاد از همان اوان تأليف و نشر ، مورد استقبال قرار گيرد و مرجع بسيارى از ارجاعات دانشوران گردد و حتّى منابع پس از او ، از آن استفاده كنند . حدود يك هفتم از الإرشاد ، به زندگانى امام حسين عليه السلام و نهضت عاشورا اختصاص يافته است . الإرشاد بارها چاپ ، ترجمه و حتّى مختصر شده است .

17. فضل زيارة الحسين عليه السلام

ابو عبد اللّه محمّد بن على بن حسن بن عبد الرحمان علوى شجرى (367 _ 445 ق) ، از عالمان دوره آل بويه در عراق است . او در خاندانى علمى در كوفه به دنيا آمد و به بغداد ، سفر كرد و نزد نود تن از عالمان ، مانند : على بن عبد الرحمان بكايى ، ابو مفضّل شيبانى و ابو حفص كتانى ، علم آموخت . (1) وى سپس به كوفه باز گشت و عنوان افتخارآميز «مُسنِد كوفه» را در ميان حدود چهارصد استاد اين شهر ، به خود اختصاص داد . (2) او شاگردان فراوانى را تربيت كرد كه نام هجده تن از آنان ، در منابع، آمده است . (3) از جمله اين شاگردان ، محمّد بن احمد بن بحشل ، معروف به ابو عبد اللّه عطّار است كه كتاب فضل زيارة الحسين را نزد مؤلّف ، قرائت و از او روايت كرده است . شجرى چندين كتاب ديگر ، مانند : الأذان بحىّ على خير العمل و فضل الكوفة و أهلها و كتاب بزرگ فقهى الجامع الكافى را در پرونده علمى خود دارد . ابو عبد اللّه علوى شجرى ، بر مذهب زيدى بود و يكى از بزرگان اين فرقه شمرده مى شود ؛ امّا احاديث بسيارى را از امام باقر عليه السلام و امام صادق عليه السلام و امام رضا عليه السلام نقل

.


1- .. سيّد عبد العزيز طباطبايى در مقدّمه كتاب ، نام اين نود تن را آورده است .
2- .. ر.ك : سير أعلام النبلاء : ج 17 ص 636 ، تاريخ الإسلام: ج 30 ص 118 ، التحف شرح الزلف : ص 272 .
3- .. ر. ك : فضل زيارة الحسين عليه السلام : مقدّمه محقّق (سيّد عبدالعزيز طباطبايى) .

ص: 72

مى كند . (1) او را به اوصافى همچون «المحدّث الثقة العالم الفقيه» ، «حافظ» و نيز «ما رأيتُ مَن كان يَفهم فقهَ الحديث مثلَه» ستوده اند . (2)

18. مصباح المتهجّد

شيخ ابو جعفر محمّد بن حسن طوسى (385 _ 460 ق) معروف به شيخ الطائفه ، از عالمان بسيار بزرگ شيعه و از ستارگان فروزان اسلام است . او شاگرد بزرگانى مانند شيخ مفيد و سيّد مرتضى بود و سال ها مرجعيت و زعامت شيعه را بر عهده داشت . شيخ طوسى در بيشتر شاخه هاى علوم اسلامى مانند : تفسير قرآن ، فقه ، حديث و رجال، تأليف دارد و در همه اين رشته ها ، كتاب هاى وى ، جزو اصلى ترين ، كهن ترين و مهم ترين منابع آن رشته به شمار مى رود . از جمله كتاب هاى شيخ طوسى ، مصباح المتهجّد است كه به ادعيه و اعمال و زيارات ماه هاى سال اختصاص دارد . وى اين كتاب را پس از ورود به عراق و با استفاده از كتاب خانه هاى بزرگ آن روزگار ، يعنى : كتاب خانه ابو نصر شاپور بن اردشير وزير و نيز كتاب خانه استاد خود ، سيّدِ مرتضى ، نگاشت . اين كتاب ، مانند بسيارى ديگر از كتاب هاى شيخ طوسى ، بر عالمان بعدى تأثير نهاد و زمينه تصنيف كتاب هايى مانند : إقبال الأعمال ، مصباح الزائر ، فلاح السائل ، جمال الأسبوع و تلخيص و اقتباس هايى مانند : اختيار المصباح ابن باقى ، مختصر المصباح مُلّا حيدرعلى ، قبس المصباح صهرشتى و منهاج الصلاح علّامه حلّى و نيز ديگر كتاب هاى ادعيه و زيارات را فراهم آورد . شيخ طوسى ، برخى از احكام طهارت و نماز را در اوايل اين كتاب، جاى داده و در فصل مربوط به ماه محرّم ، به فضيلت زيارت امام حسين عليه السلام و نقل زيارت عاشوراى

.


1- .. ر. ك : فضل زيارة الحسين عليه السلام : باب «ما روى عن أبى جعفر عليه السلام في زيارة الحسين عليه السلام » و باب «ما روى عن جعفر عليه السلام فى زيارة الحسين عليه السلام » و باب «ما روى عن على بن موسى الرضا عليه السلام فى زيارة الحسين عليه السلام » .
2- .. ر.ك : سير أعلام النبلاء : ج 17 ص 636 ، تاريخ الإسلام: ج 30 ص 118 ، التحف شرح الزلف : ص 227 .

ص: 73

معروف و ديگر زيارت ها و نيز برخى اعمال روز عاشورا پرداخته است . مصباح المتهجّد به دليل قدمت آن و نيز اعتبار و اتقان كار مؤلّف ، از آغاز تأليف ، با استقبال و استفاده گسترده عالمان ، رو به رو شد و همواره يكى از منابع اصلى و مرجع كار پژوهشيان بوده است .

19. الأمالى الخَميسيّة

ابو الحسين يحيى بن حسين بن اسماعيل شجرى (412 _ 479 يا 499 ق) ، (1) از محدّثان قرن پنجم هجرى و از سادات حسنى است . او را جانشين پدرش الموفّق حسين بن اسماعيل دانسته اند كه پيشواى زيديان در گرگان و ديلم بود و ابن حجر ، وى را نيز زيدى مذهب خوانده است ؛ (2) امّا درج نام او در فهرست شيخ منتجب الدين رازى _ كه ويژه شرح حال عالمان امامى مذهب پس از شيخ طوسى تا زمان مؤلّف است _ نشان مى دهد كه منتجب الدين ، او را امامى مذهب يا دست كم ، زيدىِ مستبصر مى داند . شيخ منتجب الدين در دو جا او را ثقه و حافظ خوانده و در يك جا وى را عالمى نسب شناس دانسته است . (3) او از استادان متعدّدى مانند : ابن غيلان ، ابن زيده ، عتيقى و صورى حديث شنيد و محدّثان بسيارى مانند : محمّد بن عبد الواحد دقّاق ، نصر بن مهدى و ابو سعيد يحيى بن طاهر سمّان ، از او روايت كرده اند . 4 يحيى بن حسين شجرى در روزهاى دوشنبه و پنجشنبه براى عدّه اى ، روايتْ املا

.


1- .. در باره تاريخ وفات شجرى، اختلاف است؛ امّا تاريخ تولّدش را از تصريح خودش _ آن جا كه در باره مرگ استادش سخن مى گويد _ مى توان دانست: «و در روز جمعه، بيست و هشتم شعبان سال 390، بيست و دو سال قبل از تولّد من، دفن گرديد (الأمالى، شجرى: ج 1 ص 149).
2- .. لسان الميزان : ج 6 ص 247 .
3- .. فهرست أسماء علماء الشيعة : ص 200 ش 539 و ص 202 ش 543 .

ص: 74

مى كرده كه مجالس پنجشنبه او را در كتابى به نام الأمالى الخميسيّة گرد آوردند و بعدها قاضى شمس الدين جعفر بن احمد و سپس قاضى محيى الدين محمّد بن احمد قُرَشى _ كه هر دو ، خود، از عالمان بودند _ امالىِ او را مرتّب كردند و ترتيب كنونى كتاب ، حاصل كار محيى الدين قرشى است . شجرى ، احاديث را با سلسله سند كامل مى آورد و حتّى گاه به زمان اخذ و تحمّل (دريافت) حديث هم اشاره مى كند و پس از او نيز اين كتاب با سلسله سند، به دست عالمان رسيد و اين در كنار شخصيت مؤلّف ، موجب استقبال عالمان از كتاب او شد و آن را به عنوان يكى از كتب مقبول حديث در آورد . در امالى كنونى ، در جلد نخست ، يك مجلس به فضايل كلّى اهل بيت عليهم السلام اختصاص دارد و فصلى نيز ويژه فضيلت امام حسين عليه السلام و مقتل و اخبار ايشان است (1) و در جلد دوم اين مجموعه نيز فصلى مربوط به عاشورا و روزه آن است . (2) گفتنى است فصل مربوط به مقتل و اخبار امام حسين عليه السلام ، از مفصّل ترين فصول كتاب الأمالى الخميسيّة است (3) و شجرى در آن جا افزون بر احاديث ، برخى گزارش ها ، حكايات و كرامت ها را نيز با همان شيوه معمول محدّثان، با ذكر اسناد ، آورده است .

20. روضة الواعظين و بصيرة المتّعظين

ابو على محمّد بن حسن بن على (م 508 ق) مشهور به ابن فتّال نيشابورى ، از شاگردان سيّدِ مرتضى ، شيخ طوسى و نيز پدرش حسن بن فتّال بود . ابن فتّال ، كتاب روضة الواعظين را بيشتر براى اندرز و تعاليم عقيدتى و اخلاقى با بهره گيرى از سخنان و زندگانى اهل بيت عليهم السلام نگاشت .

.


1- .. الأمالى ، شجرى : ج 1 ص 148 و 159 .
2- .. الأ مالى ، شجرى : ج 2 ص 80 _ 88 .
3- .. الأمالى ، شجرى : ج 1 ص 159 _ 193 .

ص: 75

ابن فتّال، كتاب خود را به شيوه امالى ها در قالب چند مجلس ارائه داده و از آيات قرآنى و مباحث عقلى و تاريخى و نيز احاديث ، سود جسته ؛ ولى متأسّفانه اسناد روايات را به دليل شهرت آنها و وجودشان در منابع ديگر ، حذف كرده است ، هر چند بسيارى از مطالب كتاب را مى توان در كتب مشهور حديث و سيره يافت . در بخش مربوط به امام حسين عليه السلام ، گزارش او ، مشابه گزارش ابو مخنف است و دو كتاب الإرشاد شيخ مفيد و الأمالى صدوق ، دو منبع اصلى گزارش هاى اويند . (1)

21. إعلام الورى بِأعلام الهدى

امين الإسلام فضل بن حسن طَبْرِسى (م 548 ق) ، مؤلّف تفسير گران سنگ و مشهور مجمع البيان و حدود بيست كتاب ديگر ، از بزرگ ترين دانشمندان شيعه امامى در قرن ششم هجرى است . او مورد احترام معاصران خويش ، مانند على بن زيد بيهقى و استاد بزرگانى مانند : ابن شهرآشوب ، شادان بن جبرئيل قمى ، فضل اللّه راوندى ، قطب الدين راوندى ، شيخ منتجب الدين رازى (مؤلّف كتاب مشهور الفهرست) و نيز فرزند برومند خود ، رضى الدين حسن (مؤلّف مكارم الأخلاق) بوده است . طَبْرِسى ، مفسّر ، متكلّم ، اديب، شاعر و مورّخ بود و اين همه را از نزد اساتيد بزرگى مانند : مفيد ثانى (فرزند شيخ طوسى) ، عبد الجبّار مُقْرى (شاگرد شيخ طوسى) و شيخ جعفر دوريستى به خوبى آموخته بود . طَبْرِسى با تكيه بر اندوخته هاى كلامى و مطالعات تاريخى خود ، كتاب إعلام الورى بِأعلام الهدى را در شرح حال اهل بيت عليهم السلام نگاشت و بويژه در زندگى امام حسين عليه السلام با تفصيلى در خور تحسين ، به شرح نهضت عاشورا همّت گماشت .

.


1- .. ر. ك : تاريخ در آينه پژوهش : ش 15 ص 66 (مقاله «سيرى در مقتل نويسى و تاريخ نگارى عاشورا» ، محسن رنجبر) .

ص: 76

او، اگرچه كمتر سند خود را ذكر مى كند ، امّا اخبار و گزارش هاى خود را از كتب مشهور شيعه مانند : الكافى ، كمال الدين ، الإرشاد ، و كتب اهل سنّت مانند : صحيح البخارى و صحيح مسلم ، المغازى واقدى ، عيون الأخبار ابن قتيبه و دلائل النبوّةى بيهقى مى گيرد . او در بخش گزارش امام حسين عليه السلام ، بيشتر به الإرشاد شيخ مفيد ، متّكى است و گزارش هاى آن را با اختصار و اصلاحات اندك مى آورد . كتاب طبرسى ، پس از او ، از منابع اصلى و مهمّ سيره اهل بيت عليهم السلام گشت و تنظيم زيبا و منطقى ، قلم روان و شيوا و پرهيز از نقل اخبار نادرست ، موجب استقبال عالمان از آن شد . اين كتاب بارها نسخه بردارى شده و به دفعات به چاپ رسيده است .

22. مقتل الحسين عليه السلام

ابو المؤيّد موفّق بن احمد بن ابى سعيد خوارزمى مكّى (م 568 ق) مشهور به اَخطَب خوارزم ، از عالمان حنفى و معتزلى و جانشين زَمَخشرى در مَناصب شرعى خوارزم بوده است . خوارزمى ، سخنورى بليغ ، محدّثى شهير ، فقيهى خبير و در علوم گوناگونى از جمله : سيره ، تاريخ و ادب ، چيره دست بود . او تأليفات فراوانى دارد و به دليل علاقه اش به اهل بيت عليهم السلام چندين كتاب در فضايل امير مؤمنان عليه السلام و امام حسين عليه السلام نوشت . خوارزمى در مقتل الحسين عليه السلام ، ابتدا فضايل پيامبر صلى الله عليه و آله ، خديجه ، امام على عليه السلام و مادرش فاطمه بنت اسد ، فاطمه زهرا عليهاالسلام و نيز امام حسن عليه السلام را آورده و سپس در فصلى جداگانه ، به فضايل امام حسين عليه السلام و پس از آن تا پايان كتاب به احوالات امام حسين عليه السلام از تولّد تا امامت و نيز نهضت ايشان و وقايع پس از شهادت امام عليه السلام پرداخته است . خوارزمى ، روايات بخش هاى اوّل را به صورت مستند و از مشايخ خود ، نقل

.

ص: 77

مى كند ؛ امّا از آغاز فصول مربوط به نهضت كربلا ، مطالب را از الفتوح ابن اعثم مى آورد و گاه آنها را تلخيص و تهذيب مى كند و گاه حديثى را بر آنها مى افزايد و دوباره به مطالب الفتوح باز مى گردد . اين افزوده ها در بسيارى موارد ، مستند و منقول از مشايخ خوارزمى (مانند : زمخشرى ، ابو منصور شهردار بن شيرويِه ديلمى و حسن بن احمد عطّار همدانى)اند . خوارزمى در بخش هاى انتهايى كتاب و فصل قيام مختار ، گاه از المعارف ابن قتيبه و مقتل ابو مخنف نيز مطالبى نقل كرده است . از ديگر منابع او ، تاريخ عبد الكريم بن حمدان است كه براى ما ناشناخته است . برخى احتمال داده اند كه خوارزمى به نسخه ديگرى از الفتوح ، دست يافته كه تفاوت هايى با نسخه كنونى آن داشته است يا ابن اعثم ، افزون بر الفتوح ، كتاب تاريخ هم داشته است و خوارزمى از هر دو كتاب ، نقل كرده است .

23. تاريخ مدينة دمشق

ابو القاسم على بن حسن شافعى دمشقى (م 571 ق) ، مشهور به ابن عساكر ، از محدّثان و مورّخان پركار است . او در كتاب بزرگش ، تاريخ مدينة دمشق ، به شيوه محدّثان ، روايات بسيارى را با اسناد و اشاره به ضعف و قوّت آنها ، امّا بدون تحليل تاريخى ، گردآورده است . او محور كتاب خود را شرح حال دمشق و بزرگان شام قرار داده ؛ امّا هر كس را كه به شام آمده ، بررسى كرده و از اين ره گذر ، به شرح حال امام حسين عليه السلام و مقتل ايشان هم پرداخته است . ابن عساكر، حدود چهارصد گزارش در باره امام حسين عليه السلام و نهضت كربلا ارائه نموده كه بيشتر آنها ، با اسناد خود او و برخى نيز از طبقات ابن سعدند و تعداد فراوانى از آنها، هم مضمون و بيشتر به احوالات شخصى و فضايل امام حسين عليه السلام مربوط اند .

.

ص: 78

ابن عساكر، بدون ترتيب و دسته بندى خاصّى ، (1) پيشگويى هاى پيامبر صلى الله عليه و آله و امير مؤمنان عليه السلام در باره شهادت امام حسين عليه السلام ، وقايع قيام ايشان ، خطبه هاى عاشورا و حوادث خارق العاده پس از آن و نيز فرجام شوم قاتلان امام عليه السلام را در دنيا ، گزارش كرده است ؛ امّا گزارش هاى ابو مخنف و حتّى ديگر گزارش هاى مرتبط با قيام را نياورده است . تاريخ دمشق، با تحقيق على شيرى، به صورت كامل به طبع رسيده و تلخيصى از آن نيز كه به وسيله ابن منظور ، مؤلّف لسان العرب ، انجام شده، منتشر گرديده است. خوش بختانه بخش امام حسين عليه السلام ، از اين كتاب ، به همّت محمّدباقر محمودى تصحيح و به صورت مستقل ، چاپ شده است .

24. الخرائج و الجرائح

ابو الحسين ، سعيد بن عبد اللّه بن حسين بن هبة اللّه (م 573 ق) مشهور به قطب الدين راوندى ، از مفسّران ، محدّثان و فقيهان قرن ششم هجرى است . او از خاندان علم بود و افزون بر پدر و جدّش ، فرزندان و نوادگانش نيز از فضلاى روزگار خود بوده اند . (2) او مورد ستايش همه عالمانى است كه از او ياد كرده اند ، بويژه كه فهرست نگار مشهور معاصر او ، منتجب الدين ، وى را «فقيه ، عين ، صالح و ثقه» دانسته و تصنيف هاى متعدّد او را برشمرده است . (3) قطب راوندى ، نزد استادان بزرگى مانند : امين الإسلام طَبْرِسى (مؤلّف تفسير مجمع البيان) ، عماد الدين طبرى (مؤلّف بشارة المصطفى لشيعة المرتضى) و نيز شهردار بن

.


1- .. گفتنى است تدوين شرح حال ها در اين كتاب ، به ترتيب الفبايى نام افراد ، انجام شده است .
2- .. ر.ك : رياض العلماء : ج 2 ص 419 و ج 5 ص 117 ، فهرست أسماء علماء الشيعة : ص 56 ش 111 و ص 127 ش 275 و ص 172 ش 419 .
3- .. ر.ك : فهرست أسماء علماء الشيعة : ص 87 ش 186 .

ص: 79

شيرويِه ديلمى (مؤلّف مسند الفردوس و از عالمان اهل سنّت) ، علم آموزى كرد و افتخار استادى عالمان متعدّدى مانند ابن شهرآشوب را دارد . تأليفات متعدّد راوندى مانند : تفسير القرآن ، خلاصة التفاسير ، الرابع فى الشرائع ، منهاج البراعة فى شرح نهج البلاغة و... ، نشان از چيره دستى او در فقه ، حديث و تفسير دارد . راوندى با تكيه بر آگاهى هاى گسترده خود در حوزه شيعه و اهل سنّت ، توانست بسيارى از معجزات و كرامات پيامبر صلى الله عليه و آله و اهل بيت عليهم السلام را در كتاب الخرائج و الجرائح، يكجا گرد آورد و آنها را در بيست باب ، جاى دهد . وى سيزده باب را ويژه پيامبر صلى الله عليه و آله و دوازده امام ، قرار داده و باب چهاردهم تا بيستم را به مباحث پيرامونى (مانند : نصوص و براهين اثبات امامت هر يك از ائمّه و نيز مقايسه آنها با كرامات پيامبران پيشين و گوشزد كردن تفاوت كرامت و شعبده بازى و معجزه و مكر و حيله) ، اختصاص داده است . متأسّفانه راوندى ، اسناد روايات خود را به صورت منقطع آورده است و در بيشتر موارد ، تنها راوى مستقيم امام و يك يا دو راوىِ پس از او را ذكر كرده است . اين شيوه در كنار عدم ذكر منبع ، موجب شده است كه روايات او براى حجّيت يافتن ، نيازمند قرينه هاى ديگر مانند وجود در كتب معتبر ديگر باشند . گفتنى است كه مؤلّفان متعدّدى پس از او بر احاديث وى اعتماد نموده و آنها را در كتاب هاى خود ، گزارش كرده اند . اِربِلى در كشف الغمّة ، زين الدين نُباطى در الصراط المستقيم ، شيخ حرّ عاملى در وسائل الشيعة ، و علّامه مجلسى در بحار الأنوار و ابن صبّاغ مالكى در الفصول المهمة ، از اين جمله اند .

25. مناقب آل أبى طالب

ابو جعفر رشيد الدين محمّد بن على بن شهرآشوب مازندرانى (م 588 ق) ، از عالمان بزرگ شيعه در قرن ششم است . او به فقه ، كلام ، كتاب شناسى ، تفسير ، حديث و

.

ص: 80

تاريخ، آگاه بود و رجال شناسان ، او را رجال شناسى ثقه و شاعرى بليغ خوانده اند . (1) او شاگرد بزرگانى مانند : امين الإسلام طَبْرِسى (مؤلّف مجمع البيان) ، فتّال نيشابورى (مؤلّف روضة الواعظين) و عبد الجليل رازى (مؤلّف نقض) بوده است . ابن شهرآشوب، نزد برخى مشايخ اهل سنّت نيز احاديث و دانش هايى را فرا گرفته است كه احمد غزالى ، زَمَخشَرى، خطيب خوارزمى و عبد اللطيف بن ابى سعيد بغدادى ، از آن جمله اند . ابن شهرآشوب در عمر صد ساله خود، توانست به همه كتب اصلى حديث ، تفسير و تاريخ شيعه و اهل سنّت، طريق هايى متّصل بيابد و براى دفاع از كيان شيعه و اثبات فضايل اهل بيت عليهم السلام ، احاديث و منقولات تاريخى فراوانى را گرد آورد . (2) او شاگردان بزرگى مانند : ابن ادريس حِلّى ، ابن زُهره و ابن بِطْريق داشته است و از تأليفات متعدّد وى ، تنها متشابه القرآن ، معالم العلماء و المناقب، بر جاى مانده اند . به دليل انكار برخى كژروان نسبت به فضايل امير مؤمنان عليه السلام ، ابن شهرآشوب ، مناقب ايشان و همسر و فرزندان ايشان را با تكيه اصلى بر كتب اهل سنّت، گرد آورد و در آغاز كتاب خود نيز بخشى از مناقب پيامبر صلى الله عليه و آله را گزارش كرد . وى در اين كتاب ، زندگى نامه و مناقب امام حسين عليه السلام را نيز با تفصيلى متناسب با حجم كتاب خود، آورده و تعدادى از سخنان گهربار امام عليه السلام را هم نقل كرده است . هر چند ابن شهرآشوب به مكارم اخلاقى امام عليه السلام نيز اشاره كرده ، امّا كتاب او ، نگاه مناقبى دارد و حتّى گاه با عنايت به كرامت هاى زندگى امام حسين عليه السلام و وقايعِ پس از شهادت

.


1- .. ر. ك : نقد الرجال : ص 323 ش 575 ، رياض العلماء : ج 5 ص 124 ، طبقات المفسّرين : ص 96 ش 110 ، لسان الميزان : ج 5 ص 310 .
2- .. ابن شهرآشوب، خود در مقدّمه المناقب ، براى آن كه حذف اسانيد روايات منقولش را توجيه كند و آنها را اعتبار ببخشد ، همه طريق هاى متّصل خود را به يك يك كتاب هاى حديث و تاريخ و تفسير، به تفصيل ، نام مى برد و در بسيارى جاها در آغاز گزارش ، به منبع خود ، تصريح مى كند (براى نمونه ، ر. ك : المناقب ، ابن شهرآشوب : ج 3 ص 331 _ 338) .

ص: 81

ايشان، رنگ و روى داستانى پيدا كرده است و شايد وجود برخى مطالب ديرباور كتاب ، از همين ويژگى، سرچشمه گيرد ؛ مطالبى كه محدّث نورى ، برخى از آنها را ضعيف خوانده ؛ ولى موهوم ندانسته است . (1) در هر صورت ، ابن شهرآشوب ، گزارش هاى خود را گاه به شيوه محدّثان و با اشاره به برخى راويان حديث مى آورد و گاه به سبْك منابع تاريخى خود ، همانند : الفتوح ابن اعثم و أنساب الأشراف بلاذرى، گزارش ها را تلخيص ، نقل به معنا و يا در هم كرده و حاصل آنها را نقل مى كند . و از اين رو ، يافتن منبع كاملى براى همه منقولات مناقب آل أبى طالب ، دشوار است .

26. المَزار الكبير

ابو عبد اللّه محمّد بن جعفر مشهدى (م 610 ق) ، از عالمان و محدّثان و از مشايخ اجازه در قرن ششم هجرى است . شهيد اوّل (م 786 ق) به كتاب هاى او طريق داشته و شيخ حرّ عاملى (م 1107 ق) او را ستوده و وى را فاضل ، محدّث و صدوق ناميده است . (2) سيّد ابن طاووس نيز در كتب ادعيه و زيارات خود ، از او بهره گرفته و بر او اعتماد كرده است . مشهدى نزد شيخ محمّد بن ابى القاسم طبرى ، ابن شهرآشوب ، ابو المكارم ابن زهره حلبى ، شيخ نجم الدين دوريستى ، شادان بن جبرئيل قمى ، ورّام بن ابى فراس و ديگران ، علم آموزى كرد و شاگردان بزرگى مانند : فخّار بن مَعد موسوى ، نجم الدين محمّد بن جعفر بن نُماى حلّى و هبة اللّه بن سلمان ، تربيت نمود . كتاب المزار الكبير او به درخواست همين شاگرد (ابن سلمان) ، سامان يافته است . مشهدى در كتاب مشهور المزار الكبير ، زيارات پيامبر صلى الله عليه و آله و اهل بيت عليهم السلام را به ترتيب، ذكر كرده و در ميان آنها ، فضايل برخى مساجد و اعمال برخى ماه ها را آورده است . مشهدى به دليل نزديكى اش به عالمان پنج قرن نخست هجرى و دسترس به

.


1- .. ر .ك : لؤلؤ و مرجان : ص 287 .
2- .أمل الآمل ، ج 2 ص 253 ش 747.

ص: 82

كتاب ها و بزرگان حديث ، طريق هاى متعدّد و گاه معتبرى به روايات و زيارات منصوص (مأثور) دارد كه آنها را نقل مى كند و بدين وسيله راه را براى بررسى سندى بسيارى از منقولات خود ، باز گذاشته است . تصحيح و تحقيق اخير كتاب كه توسط جواد قيّومى انجام شده است ، نشان از سازوارى و هماهنگى متون و مضامين اين كتاب با بسيارى از كتب حديث دارد . (1)

27. الكامل فى التاريخ

ابو الحسن عزّ الدين على بن محمّد شيبانى (م 630 ق)، از مورّخان مشهور قرن ششم و هفتم هجرى است . او نيز مانند برادر بزرگ ترش مجد الدين (مؤلّف دو كتاب حديثى بزرگِ جامع الاُصول و النهاية فى غريب الحديث) و نيز برادر كوچك ترش ضياء الدين (اديب و مؤلّف المثل السائر فى أدب الكاتب و الشاعر) ، به ابن اثير جَزَرى شهرت دارد . عزّ الدين على بن محمّد ، در علم تاريخ و انساب ، خبره بود و سه كتاب مشهور او ، اُسد الغابة فى معرفة الصحابة ، خلاصه الأنساب سمعانى و الكامل فى التاريخ است . او با آن كه خود ، عراقى و متعلّق به شرق جهان اسلام بود ، با جمع آورى رويدادهاى غرب و شرق جهان اسلام و گزارش وقايع تاريخى از آغاز تا عصر خود ، توانست تاريخى جامع و كامل و خوشخوان پديد آورد . او در گزارش وقايع سه قرن نخست هجرى ، بر تاريخ الطبرى تكيه دارد و كتابش را به شيوه طبرى به ترتيب تاريخى و سال شمار پيش مى برد . وى وقايع اين سه قرن و از جمله وقايع سال 60 و 61 هجرى (نهضت كربلا) را بر اساس گفته هاى طبرى با پيرايش و گزينش نقل برتر و معقول تر و گاه با افزودن برخى مطالب ، آورده است و وقايع سه قرن بعد (تا روزگار معاصر خويش) را نيز با اعتماد بر كتب تاريخى و گزارش هاى ديگران ، شرح مى دهد . ابن اثير ، يك مورّخ اديب بوده و به سان ديگر مورّخان ، مجموع گزارش ها را

.


1- .. ر . ك : المزار الكبير ، تحقيق جواد قيومى : ص 13 (مقدّمه محقّق) .

ص: 83

بدون آوردن سند ، به شكل يك گزارش ساده و منظّم و خواندنى ارائه داده است . دقّت نظر و نقّادى در گزينش اخبار _ هر چند بدون تحليل آنهاست _ ، او را يك مورّخ منصف و قابل اعتماد ساخته و برخى (مانند : ابن خلّكان ، ذهبى ، ابن حجر و ...) را به ستايش او كشانده است . (1) گفتنى است برخى ضعف هاى طبرى ، مانند اعتماد به اخبار سيف بن عَميره ، به كتاب ابن اثير نيز راه يافته است . ابن اثير در كتاب اُسد الغابة نيز به شرح حال مختصر امام حسين عليه السلام و گزارش ولادت ، شهادت و برخى مناقب امام عليه السلام پرداخته است .

28. مُثير الأحزان و مُنير سُبل الأشجان

نجم الدين جعفر بن محمّد حِلّى (م 645 ق) مشهور به ابن نُما ، (2) در خاندانى بزرگ و در روزگار زرّين حوزه حلّه پرورش يافت . پدر او از مشايخ محقّق حلّى بود . ابن نما نزد اساتيد بزرگى مانند : ابن ادريس حلّى ، شيخ محمّد بن مشهدى و نيز پدر بزرگوارش ، علوم اهل بيت عليهم السلام را آموخت و خود ، استاد بزرگانى مانند : علّامه حلّى و على بن حسين بن حمّاد گشت . ابن نما با آن كه در مواردى ، از تاريخ هاى طبرى ، ابن اعثم و بَلاذُرى نام مى برد ، امّا مانند بسيارى از مورّخان ، كمتر سند ارائه مى دهد و شيوه گزارش دهى او ، تلفيقى از شيوه روايتگرى محدّثان و مورّخان است . او گاه مطالب را به صورت روايت مى آورد و گاه ، حاصل مجموع نقل ها را گزارش مى دهد . برخى نقل هاى او مشابهت فراوانى با نقل هاى الملهوف سيّد ابن طاووس ، الطبقات محمد بن سعد و نيز الفتوح ابن اعثم و مقتل الحسين ابو مخنف دارد . (3)

.


1- .. ر.ك : وفيات الأعيان : ج 4 ص 141 ، تذكرة الحفّاظ : ج 4 ص 1399 ش 1124 .
2- .. برخى ، تاريخ فوت او را متأخّرتر دانسته اند (ر. ك : الكنى و الألقاب : ج 1 ص 442 ، كتاب شناسى تاريخى امام حسين عليه السلام : ص 83 ش 11) .
3- .. ر. ك : كتاب شناسى تاريخى امام حسين عليه السلام : ص 83 _ 84 ، معرّفى و نقد منابع عاشورا : ص 236 - 244، ? بررسى تاريخ عاشورا : ص 9 .

ص: 84

ابن نُما ، كتاب ديگرى با نام ذوب النُّضار دارد كه مربوط به وقايع پس از نهضت كربلا و قيام مختار است . برخى احتمال داده اند هر دو كتاب، از آنِ نوه ابن نما باشد . (1) دليل اين احتمال مى تواند گفته ابن طاووس در باره كتابش ، الملهوف ، باشد كه آن را بى سابقه خوانده ، در حالى كه ابن نما دو دهه پيش از او فوت كرده و در همان شهر ابن طاووس (حلّه) مى زيسته است .

29. تذكرة الخواصّ من الاُمّة بذكر خصائص الأئمّة عليهم السلام

ابو المظفّر يوسف بن قِزُغْلى بن عبد اللّه (581 _ 654 ق) ، سبط (نوه) ابو الفرج ابن جوزىِ مشهور است . او ابتدا حنبلى بود و سپس حنفى گشت ؛ امّا به دليل علاقه اش به اهل بيت عليهم السلام ، شرح حال بسيارى از آنان را به نگارش در آورد . سبطِ ابن جوزى ، واعظ ، خطيب و مورّخ بوده و به دليل دسترس داشتنش به منابع و مَقاتل كهنى مانند : مقتل كلبى ، مَ_غازى واقدى و تاريخ هاى مدائنى و ابن ابى الدنيا ، گاه گزارش هايى ارائه داده كه به دليل از ميان رفتن و يا دچار نقص شدن برخى منابع تاريخى پس از يورش مغولان ، قابل اعتناست . (2) سبط ابن جوزى ، افزون بر گزارش احوال و مناقب شخصىِ امام حسين عليه السلام ، به نهضت كربلا پرداخته و از آغاز تا انجام آن و حتّى وقايع پس از شهادت سيّد الشهدا (مانند : بردن سرها، اسارت خاندان امام حسين عليه السلام ، عقوبت كُشندگان امام حسين عليه السلام ، عاقبت ديگر جنايتكاران در جريان وقايع كربلا، قيام توّابين و قيام مختار ثقفى) را و همچنين برخى مراثى را در باره امام حسين عليه السلام _ هر چند به شيوه داستانى و بدون ذكر

.


1- .. ر.ك : روضات الجنّات : ج 2 ص 179 ، مرآة الكتب : ص 434 ، الذريعة : ج 19 ص 349 ش 1559 .
2- .. مانند گزارش شهادت طفل شيرخوار امام حسين عليه السلام به نقل از هشام كلبى كه با گزارش برخى منابع ديگر ، تفاوت دارد (ر. ك : تذكرة الخواصّ : ص 252) و يا گزارش تفصيلى نامه يزيد به ابن عبّاس ، پيش از شروع قيام ، كه در كتاب هاى ديگر كوتاه است (ر. ك : تذكرة الخواصّ : ص 237 - 239) .

ص: 85

سند _ نيز نقل كرده است . سبط ابن جوزى ، از منابع متعدّد و راويان مشهورى مانند : سُدّى ، شَعبى ، عبد اللّه بن عمر بن ورّاق و... نقل كرده است ؛ امّا بيش از همه، از كتاب و شيوه داستانى ابن اعثم استفاده كرده است . سبطِ ابن جوزى در طول حيات خود ، مورد احترام و علاقه مردم و حاكمانِ محلّى وقت بود و از سوى كسانى مانند : ابن خَلِّكان ، ذهبى و صَفَدى ، ستوده شده است . (1)

30. المَلهوف على قَتلى الطُّفوف

سيّد رضى الدين على بن موسى بن جعفر حلّى (م 664 ق) مشهور به سيّد ابن طاووس ، از عالمان و عارفان مشهور شيعه و مؤلّفى پركار با حدود پنجاه كتاب كوچك و بزرگ است . نسب او از سويى به شيخ طوسى (شيخ الطائفه) و از سوى ديگر، به ورّام بن ابى فراس (دانشمند بزرگ شيعه و مؤلّف تنبيه الخواطر) مى رسد . وى پدر و برادر و برادرزاده هايى عالم داشته است . او شخصيتى علمى ، اجتماعى ، ادبى و نيز عارف و متّقى داشته و تأليفات اصلى او در زمينه احاديث اخلاقى ، دعا و زيارت بوده است . سيّد ابن طاووس ، كتاب خانه بزرگى را از اجدادش به ارث برده و خود بر آن افزوده بود . وى با وجود ردّ پيشنهادهاى مكرّر وزرات و نقابت و سفارت كه از سوى عبّاسيان به وى مى شد، پس از غلبه مغولان بر بغداد و در سال هاى آخر عمر خويش ، منصب نقابت علويان عراق را براى رسيدگى به يتيمان ، بيوگان و مستمندان اين خاندان پذيرفت . سيّد ابن طاووس در نزد افرادى مانند : جدّش ابن ابى فراس ، ابن نُما حلّى و

.


1- .. ر. ك : وفيات الأعيان : ج 3 ص 142 ش 370 ، تاريخ الإسلام : ج 48 ص 184 ش 176 ، الوافى بالوفيات : ج 29 ص 121 ش 139 .

ص: 86

فخّار بن مَعد موسوى ، شاگردى كرد و به بزرگانى مانند : علّامه حسن بن يوسف حلّى ، حسن بن داوود حلّى (مؤلّف كتاب مشهور الرجال) ، برادرزاده اش عبد الكريم ابن احمد حلّى (مؤلّف فرحة الغَرىّ) و على بن عيسى اِربِلى (مؤلّف كشف الغُمّة) درس آموخت . سيّد ابن طاووس، براى كمك به زائران ، مصباح الزائر و جناح المسافر را نوشت تا در اماكن زيارتى ، آن را به همراه داشته باشند و بخوانند و چون استقبال مردم را ديد ، كتابى هم در باره امام حسين عليه السلام و مقتل ايشان ، ويژه زائران امام حسين عليه السلام نوشت و داشته ها و آگاهى هاى تاريخى خود را نيز در اين زمينه به آن افزود . ابن طاووس، مورّخ نيست ؛ امّا در الملهوف، به شيوه مورّخان و حتّى گاه داستان سرايان ، چكيده و نتيجه اخبار را مى آورد و از ذكر سند ، خوددارى مى كند و تنها در موارد معدودى ، (1) منبع اصلى خود را گوشزد مى كند . هر چند منبع اصلى گزارش هاى ابن طاووس مشخّص نيست ، امّا مقايسه مطالب و نيز دسته بندى سه قسمتىِ او : امور پيش از جنگ ، شرح وقايع نبرد عاشورا و حوادث پس از شهادت ، اين حدس را تقويت مى كند كه او مطالب خويش را از مثير الأحزان ابن نما گرفته باشد ، هر چند احتمال عكس اين مطلب نيز مى رود ، بويژه اگر مثير الأحزان را نوشته نوه ابن نما بدانيم . ابن طاووس به دليل دسترس داشتن به كتاب هايى مانند : الرسائل كلينى ، الإرشاد شيخ مفيد و دلائل الإمامة ى طبرى ، (2) توانسته مطالب كتاب خود را غنى سازد و از طريق كتاب هايى چون مقتل الحسين خوارزمى ، با منابع قديم ترى مانند الفتوح ابن اعثم ، ارتباط برقرار كرده ، گزارش هاى آنها را با اندكى تغيير و تلخيص

.


1- .. ر.ك : الملهوف : ص 127 و 176 و 184 و 208 و 225.
2- .. ر.ك : الملهوف : ص 124 و پانوشت صفحه 129 كه در طبع انتشارات جهان در متن (ص 38) آمده است .

ص: 87

انتقال دهد . الملهوف به دليل شخصيت مؤلّف و قلم روان وى ، و نيز نقل تفصيلى خطبه ها و سخنان امام زين العابدين عليه السلام و زينب عليهاالسلام _ كه بيانگر اهداف نهضت عاشور هستند _ و همچنين شرح بدون تحريف وقايع كربلا ، از سوى عالمان شيعه مقبول واقع شده است ، هر چند در برخى گزارش هاى آن ، مانند : حضور اسيران در اوّلين اربعين در كربلا و نيز علم پيشين امام عليه السلام به شهادت خويش ، مورد نقد قرار گرفته و برخى گزارش هاى آن را نيز بدون سند و پشتوانه تاريخى معرّفى كرده اند . نقد كنندگان ، تأليف الملهوف را متعلّق به دوره جوانى ابن طاووس مى دانند و از اين رو ، آن را در سنجش با ديگر كتاب هاى او ، در درجه فروترى مى نهند . (1) گفتنى است به اين نقدها پاسخ هايى نيز داده شده است . (2) الملهوف بارها چاپ و به دفعات، به فارسى ، ترجمه شده است . كتاب ديگر ابن طاووس كه در بر دارنده مطالبى در باره امام حسين عليه السلام است ، الإقبال بالأعمال الحسنة فيما يعمل مرّة فى السّنة است . الإقبال ، جزء ششم و هشتم و نهم از سلسله تأليف هاى ابن طاووس ، در باره دعا و زيارت است كه مجموعه آنها را به منظور تكميل كتاب مصباح المتهجّد شيخ طوسى نگاشت . ابن طاووس ، اعمال و دعاهاى ماه هاى قمرى را به ترتيب آورده و به مناسبت ماه محرّم ، رساله كوچكى در توصيف وقايع عاشورا به نام اللطيف فى التصنيف فى شرح السعادة بشهادة صاحب المقام الشريف نگاشته و بر فصل ادعيه و زيارت مخصوص محرّم

.


1- .. ر. ك : لولؤ و مرجان : ص 230 ، معرّفى و نقد منابع تاريخ عاشورا : ص 206 - 208 و 220 ، حماسه حسينى : ج 1 ص 193 .
2- .. ر. ك : تحقيق در باره اوّل اربعين حضرت سيّد الشهدا عليه السلام : ص 7 ، ثار اللّه ، خون حسين عليه السلام در رگ هاى اسلام : ص 93 .

ص: 88

و امام حسين عليه السلام افزوده است . (1)

31. كشف الغُمّة فى معرفة الأئمّة

ابو الحسن على بن عيسى بن ابى الفتح اِربِلى (م 692 ق) ، از عالمان و اديبان عراق در قرن هفتم است . او نزد بزرگان شيعه مانند : ابن طاووس ، على بن فخّار و ديگر عالمان مانند ابو عبد اللّه گنجى شافعى ، علم آموخت و عالمان بزرگى مانند : علّامه حلّى و برادرش رضى الدين اِربِلى نيز نزد او شاگردى كردند . اربلى ، افزون بر كشف الغمّة ، كتاب ها و رساله هاى متعدّدى را مانند : المقامات و مناسك المزار نگاشت و ديوان اشعارى نيز از خود به يادگار گذاشت . او با احاطه فراوان به علوم گوناگون ، زندگى نامه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و اهل بيتش را يك جا گرد آورد و در زندگى امام حسين عليه السلام ، افزون بر احوالات شخصى و سيره امام عليه السلام ، به قيام ايشان نيز پرداخت . اربلى از منابع كهن تاريخى مانند : نوشته هاى واقدى ، ابن سعد ، ابن اعثم ، حلية الأولياء ابو نعيم اصفهانى و بويژه الإرشاد شيخ مفيد و مطالب السَّؤول كمال الدين محمّد بن طلحه شافعى و معالم العترة الطاهرة ى عبد العزيز بن اخضر جَنابَذى و نيز منابع حديثى شيعه و اهل سنّت ، بهره برد . تنوّع اين منابع در شيوه نقل اربلى اثرگذار بوده و موجب شده كه گاه مطالب با سند بيايند و سلسله راويان ، ذكر شود و گاه بدون سند باشند . اربلى ، گاه مطالب را تركيب مى كند و نتيجه آنها را با نثرى زيبا و اديبانه مى آورد ؛ امّا همين در هم كردن و عدم استناد به منبعى معيّن ، از اعتبار گزارش هاى او كاسته و كتاب او را به منبعى دست دوم تبديل كرده است ، هر چند وى مورد ستايش عالمان شيعه و اهل سنّت قرار گرفته و فضل بن روزبهان ، اربلى را در كار خويش ، موثّق و

.


1- .. الإقبال : ج 3 ص 57 .

ص: 89

قابل اعتماد دانسته است . (1) اربلى ، در اين كتاب ، در چند جا، اشعارى منسوب به امام حسين عليه السلام را از ديوان أبى مخنف نقل كرده كه نشان دهنده وجود ديوانى از اشعار امام حسين عليه السلام با گردآورى ابو مخنف در روزگار اربلى است . از اين رو ، كشف الغمّة ، افزون بر برقرارى اتّصال ميان منقولات قرون نخستين و قرون بعد ، ما را با برخى از آنچه در طول زمان مفقود شده است ، نيز آشنا مى سازد .

32. سِيَرُ أعلام النبلاء

شمس الدين محمّد بن احمد بن عثمان ذهبى (م 748 ق) ، از عالمان بسيار مشهور و پركار اهل سنّت در قرن هشتم است . او رجال شناس ، مورّخ و محدّث بزرگ شام در دوره اقتدار مَماليك است . وى كتاب هاى فراوانى نگاشت ؛ امّا دو اثر بزرگ او ، يعنى تاريخ الإسلام و سير أعلام النبلاء ، از بقيّه آثارش مشهورتر است . ذهبى با پشتوانه علمى حاصل از مطالعات بسيار و پيگير خود ، از جمله تلخيص حدود پنجاه كتاب از پيشينيان ، توانست تاريخ الإسلام را _ كه يكى از بزرگ ترين كتاب ها در شرح حال بزرگان هفت قرن نخست اسلام است _ ، بنويسد . او محدّث عصر خود، لقب گرفت و در بسيارى از دار الحديث هاى دمشق و قاهره، مَنصب استادى يافت. ذهبى در شرح حال امام حسين عليه السلام با عنوان الحسين الشهيد ، به طور گسترده، به زندگى امام حسين عليه السلام پرداخته و افزون بر آنچه در شرح حال افراد مى آورند (مانند : نسب ، تاريخ ولادت و درگذشت) ، به مناقب و فضايل امام حسين عليه السلام نيز اشاره كرده و پيشگويى هايى را درباره شهادت ايشان آورده و به برخى مطالب مهمّ واقعه كربلا و حواشى آن و حتّى حوادث پس از شهادت پرداخته است . ذهبى از آن جا كه رجال شناس خبيرى نيز بوده ، كوشش نموده كه گزارش هاى

.


1- .. ر.ك : كشف الغمّة : ج 1 (مقدّمه) .

ص: 90

خود را مستند كند و آنها را با بهترين سندى كه در اختيار دارد ، ارائه دهد و گاه ، قضاوت و تحليل خود را نيز مى افزايد . او براى تأليف كتاب سترگ سير أعلام النبلاء ، بسيارى از كتب حديث ، تاريخ ، رجال و انساب را مطالعه كرده و مورد استفاده قرار داده است ، هر چند منبع اصلى او در باره حركت امام عليه السلام از مدينه تا مكّه ، گزارش ابن سعد است و پس از آن ، گزارش عمّار دهنى و نيز برخى گزارش هاى زبير بن بكّار ، دست مايه اصلى اوست . ذهبى در كتاب بزرگ ديگرش ، تاريخ الإسلام ، نيز در ضمن وقايع سال 61 هجرى ، به شرح حال امام حسين عليه السلام پرداخته ؛ امّا اين شرح حال، به تفصيلِ بحث او در سير أعلام النبلاء نيست . پس از ذهبى ، مورّخان اهل سنّت و شيعه، خود را از مراجعه به كتاب هاى او مستغنى نديده اند . گفتنى است لحن ذهبى ، نسبت به اُمويان ، در هر دو كتاب ، مانند لحن مِزّى در تهذيب الكمال ، ابن حجر در تهذيب التهذيب ، ابن كثير در البداية و النهاية و ديگر مورّخان شامى ، لحنى جانبدارانه يا دست كم، پرده پوشانه است .

33. البداية و النهاية

ابو الفداء اسماعيل بن عمر بن كثير (701 _ 774 ق) ، از مورّخان سده هشتم هجرى است . او افزون بر تاريخ ، در حديث و تفسير قرآن نيز علم آموزى كرد و اندوخته هاى خود را در شرح صحيح البخارى و تفسير القرآن الكريم و البداية و النهاية عرضه نمود . محلّ تولّد و زندگى او شام بود و با ابن تَيميّه (م 728 ق) نيز ارتباط داشت . از اين رو ، گزارش هاى او رنگى از جانبدارى از حاكمان اموى شام دارد . كتاب تاريخى ابن كثير ، البداية و النهاية ، با ارائه نگرش اسلام در باره آغاز و انجام خلقت (بويژه آفرينش انسان) ، آغاز مى شود و سپس وقايع صدر اسلام تا اواخر عمر خود را به ترتيب هر سال، گزارش مى دهد . او كتاب خود را در سه بخش اصلىِ : از آفرينش انسان تا پايان زندگى پيامبر صلى الله عليه و آله ، از وفات پيامبر صلى الله عليه و آله تا عصر مؤلّف، و حوادث

.

ص: 91

آخر الزمان ، سامان داده است . ابن كثير با اتّكا به كتاب هاى سيره و تاريخ (مانند : سيرة النبى ابن اسحاق ، دلائل النبوّة ى ابو نعيم اصفهانى و بيهقى ، تاريخ الطبرى ، تاريخ بغداد و آثار ذهبى ، مِزّى و ابن عساكر و اُسْدُ الغابَة و الكامل ابن اثير) و نيز كتب حديث مانند : مَعاجم طَبَرانى و ابو نعيم اصفهانى ، يكى از مفصّل ترين كتاب هاى تاريخ اسلام را عرضه كرد . البداية و النهاية ، در بخش گزارش زندگى امام حسين عليه السلام ، بيشتر بر تاريخ الطبرى و از طريق او به مقتل أبى مخنف متّكى است ؛ (1) امّا به دليل گرايش هاى ضدّ شيعى اش ، گاه به انكار برخى حقايق تاريخى دست زده و گاه با حذف برخى گزارش ها (مانند خطبه هاى امام حسين عليه السلام در روز عاشورا) و يا جا به جايى برخى نقل ها مى كوشد تا از سياهى كارنامه امويان بكاهد . (2) او گاه برخى گزارش ها را بدون اتّكا و استناد به منابع متعدّد و معتبر ، نقل مى كند كه ماجراى حضور امام حسين عليه السلام در جنگ سال پنجاه و يكم هجرى در قُسطنطنيه با روميان، (3) از آن جمله است .

ب _ منابع غير قابل استناد
اشاره

حادثه عاشورا، از پيشامدهاى شگفت تاريخ است كه در آن ، قهرمانانى اندك شمار در برابر لشكرى بزرگ از جنگجويان سفّاك و بى رحم ، تا واپسين لحظه حيات و آخرين قطره خون ، مقاومت كردند و از همه چيز خود ، در راه محبوب خويش گذشتند. اين مقاومت شجاعانه و فداكارى قهرمانانه، از آغازين لحظه هاى پيدايش ، در درازناى تاريخ تا كنون، چشم ها را خيره كرده و زبان ها و قلم ها را به سوى خود

.


1- .. ابن كثير ، از برخى مقاتل مانند : مقتل ابن حنبل ، مقتل ابن ابى الدنيا و مقتل بَغَوى نيز سود جسته است .
2- .. ر. ك : معرّفى و نقد منابع عاشورا : ص 131 _ 136 . نيز ، ر . ك : تاريخ در آينه پژوهش : ش 15 ص 85 .
3- .. گفتنى است اين جنگ، از فتوحات روم است كه پس از شهادت امام حسن عليه السلام و در حكومت معاويه صورت گرفته است.

ص: 92

كشيده است. تاريخ نگاران و سيره نويسان، از نخستين كسانى بوده اند كه به گزارش اين واقعه با بسيارى از رخدادهاى پيرامونى و حادثه هاى جزئى آن پرداختند و حتّى آن مورّخان حكومتى اى كه نان امويان را مى خوردند ، نتوانستند آفتاب دلاورى ها، رشادت ها و حماسه هاى اين تعدادِ به ظاهر اندك و به باطن، با همه انسانيت انسان ها برابر، را ناديده بگيرند و يا آن را زير ابر تيره توجيه و تحريف، به تمامى پنهان كنند . كتاب هاى تاريخ و سيره ، چه در ميان شيعيان و چه اهل سنّت و حتّى غير مسلمانان ، واقعه عاشورا را به عنوان يك نقطه عطف و يك پيشامد مسلّم تاريخى ، گزارش كرده اند ، تا جايى كه اركان و وقايع اصلى آن ، از مشهورات، متواترات و قطعيات تاريخى است، هر چند تفصيل ها و جزئيات آن، مانند هر واقعه تاريخى ديگر ، با تفاوت هايى در نقل ها و يا كاستى ها و مبالغه هايى قابل انتظار ، همراه بوده است. اين ، در حالى است كه با گذشت زمان و دورتر شدن از اصل واقعه، انتظار تغيير و تحريف ، بيشتر مى شود و اين ، همان نكته اى است كه قاعده لزوم مراجعه به منابع كهن و نزديك تر به حادثه تاريخى را مدلّل مى سازد. خوش بختانه منابع كهن تاريخى و سيره نگارى ، چنان دقيق و با تفصيل به عاشورا و كربلا پرداخته اند كه غرض ورزى ها، اشتباهات و كم دقّتى هاى همزاد انسان را به آسانى نشان مى دهند. مبناى ما در سنجش اعتبار و سنديت كتاب هاى نوشته شده در دوره هاى بعد نيز همين منابع كهن و مشتركات تاريخى در كنار حفظ معيارهاى نقد متون و اسناد تاريخى است. همچنين از آن جا كه حادثه عاشورا، يكى از حماسى ترين جلوه هاى امامت شيعه است، گزارش ها و مآخذ را در باره عاشورا ، بايد با سنجه «عصمت امام» نيز سنجيد و

.

ص: 93

سيره رفتارى امامان شيعه را بر آنچه به آنان نسبت مى دهند ، حاكم كرد . بر اين اساس، كتاب ها و منابعى كه گزارش هاى خود را نقّادى نكرده و آنها را با منابع اصلىِ تاريخى برابر ننموده و يا به تعارض آنها با سيره و كرامت و شخصيت امام حسين عليه السلام و يارانش توجّه نكرده اند، از ديدگاه ما، دچار ضعف اند و از گردونه اعتبار و نقل و استناد، خارج مى شوند. هر اندازه تعداد گزارش هاى بدون اصل و سند و يا نامتجانس با شخصيت كرامت آميز و عزّتمند عاشورائيان در كتابى بيشتر باشد، بر ضعف آن كتاب، افزوده مى شود و هر اندازه كمتر باشد ، كتاب، اعتبار بيشترى دارد . اين ، بدان معناست كه نقد ما در اين عرصه، متوجّه كتاب و محتواى آن است و نه نويسنده و گردآورنده آن ؛ زيرا برخى از مؤلّفان اين گونه كتاب ها ، جزو كسانى هستند كه از سرِ شيفتگى به شخصيت اعجاب انگيز امام حسين عليه السلام و همراهان ايشان در حماسه سازى شان در كربلا و به پاس قدردانى از فداكارى هاى آنان، قلم به دست گرفته و بدون آن كه تخصّص اصلى آنها تاريخ و سيره باشد، در عرصه اى قلم زده اند كه تفاوت ماهيّتى با اندوخته هاى علمى آنها (مانند فقه و تفسير قرآن) داشته است . به عبارت ديگر ، احساس دَين به امام حسين عليه السلام با شورى كه از مطالعه نهضت عاشورا به هر انسانى دست مى دهد، آميخته شده و اين مؤلّفانِ شيفته را گاه به تساهل در رويارويى با گزارش هاى بى پايه كشانده و سبب شده كه آنان حتّى به گزارش هاى شفاهى اى كه از زبان اين و آن و يا برخى واعظان و مرثيه خوانان شنيده اند، اعتماد كنند و افزوده هايى را ناسازگار با واقعه اصلى عاشورا و در تعارض با اهداف آن ، در كتاب هاى خود بياورند ، و اين ، چه بسا هم پايه استفاده از كتاب هاى كم اعتبار، مجهول و يا حتّى مجعول است . البته زمينه ها و عامل هايى ، اين جريان را شدّت بخشيده است كه از جمله آنها، پيدايش سبْك داستان پردازى و ارائه قرائت جذّاب و مخاطب محور از واقعه

.

ص: 94

عاشوراست ؛ سبْكى كه بر پايه گرايش طبيعى انسان به حكايت و نقل هر چه زيباتر وقايع روى داده، شكل گرفت و ميل فطرى آدميان به بزرگ داشتن و بزرگ تر كردن قهرمانان خود، به آن، كمك نمود . در اين ميان ، كسانى آيات و روايات باز دارنده از دروغ پردازى را با به كار بردن اصطلاح «زبان حال» كنار زدند و حتّى در برخى نمونه هاى معدود، دروغ را تجويز كردند. راه يافتن اين زبان تخيّلى، احساسى و داستانى به منبر و مرثيه و تعزيه ، چرخه نقل شفاهى و نگارش كتبى را كامل كرد و پس از مدّتى ، آنچه به عنوان مرثيه يا مدّاحى و نقل حكايت به منظور برانگيختن احساسات، ساخته و خوانده شده بود، به كتاب ها راه يافت و از سوى برخى _ كه ميان منابع كهن و نزديك به واقعه عاشورا و كتاب هايى كه قرن ها پس از آن نگاشته شده اند ، تفاوت چندانى نمى نهادند _ ، به صورت يك سند تاريخى و قابل ذكر در آمد . همه اينها، افزون بر اشتباهات ناخواسته انسانى است كه در نقل هاى تاريخى پيش مى آيند، مانند : خطاى حافظه در نقل شفاهى ، يا خطاى باصره در هنگام نوشتن كه به گاهِ نگارش و قرائت نسخه ها پيش مى آيد ، بويژه اگر نسخه، مغلوط يا بدخط باشد . آنچه مايه اميدوارى پژوهشگران است، شكل هِرمى اين جريان ناخجسته است ، بدين معنا كه هر چند ممكن است تعداد كتاب هاى كنونى اى كه مطالب آميخته از درست و نادرست دارند، فراوان به نظر برسد، امّا پى يابى جريان نقل آنها، پژوهشگر را به تعداد انگشت شمارى از منابع مشخّص مى رساند كه سرچشمه ورود اين ادبيّات تخيّلى و بدون پشتوانه تاريخى ، به جريان گزارش دهنده حماسه كربلا هستند. محقّقان اين دانش نامه با بررسى صدها گزارش و مأخذيابى مرحله به مرحله هر يك از نقل ها، اين چند كتاب معدود را شناسايى و ساختار و ضعف هاى آنها را گوشزد كرده اند.

.

ص: 95

البتّه اين ، بدان معنا نيست كه همه مطالب اين كتاب ها ، نادرست و تحريف شده اند ؛ زيرا در اين كتاب ها، گزارش هاى معتبرى نيز از كتاب هاى كهن و اصلى تاريخ و سيره ، نقل شده است. مقصود ما ، آن است كه بسيارى گزارش هاى نادرست يا بدون منبع و پشتوانه تاريخى در اين كتاب ها يافت مى شوند كه با عملكرد و سيره رفتارى امام حسين عليه السلام و اهل بيت گرامى اش ناسازگارند ، هر چند برخى گزارش ها هم هستند كه احتمال وجودشان در منابعى كه به ما نرسيده اند، مى رود . بدين جهت هم هست كه مطالب اين گونه كتاب ها، بدون ارزيابى، قابل استناد نيستند. اين منابع، عبارت اند از:

1. مقتل الحسين عليه السلام المنسوب إلى أبى مِخنَف

ابو مِخنَف لوط بن يحيى بن سعيد (م 158 ق) ، از مورّخان مورد اعتماد و از اصحاب امام صادق عليه السلام است . او به احتمال فراوان ، شيعه و البته مقبول مورّخان فريقَين است و از اين رو ، تاريخ نگاران و سيره نويسان متعدّدى از كتاب او در باره قيام امام حسين عليه السلام نقل كرده اند . از اين ميان ، مى توان به : محمّد بن عمر واقدى (م 207 ق) ، ابن قتيبه (م 276 ق) در الإمامة و السياسة ، محمّد بن جرير طبرى (م 310 ق) در تاريخش ، ابن عبد ربّه (م 328 ق) در العقد الفريد ، على بن حسين مسعودى (م 345 ق) در مُروج الذهب و أخبار الزمان ، شيخ مفيد (م 413 ق) در الإرشاد و نيز النصرة فى حرب البصرة ، شهرستانى (م 548 ق) در الملل و النحل ، خوارزمى (م 568 ق) در مقتل الحسين عليه السلام و در آخرين حلقه ها به ابن عساكر (م 571 ق) (1) در تاريخ دمشق ، ابن اثير (630 ق) در الكامل ، سبطِ ابن جوزى (م 654 ق) در تذكرة الخواصّ و ابو الفدا (م 732 ق) در المختصر فى أخبار البشر اشاره كرد . (2)

.


1- .ابن عساكر ، بسيار كم از ابو مخنف نقل مى كند ؛ ولى در بخش معرّفى زينب دختر امام حسين عليه السلام ، تصريح مى كند كه كتاب ابو مخنف را خوانده است (ر . ك : تاريخ دمشق : ج 69 ص 168) .
2- .. ر. ك : وقعة الطفّ : ص 9 (مقدّمه) .

ص: 96

سوگمندانه بايد گفت كه اصل كتاب ابو مخنف ، مفقود است و ما تنها مى توانيم از جمع آورى گزارش هاى اين مورّخان ، به بخشى از كتاب او دست يابيم . در دوره معاصر ، افراد متعدّدى، از جمله آقايان: محمّدباقر محمودى، حسن غفارى و محمّدهادى يوسفى غروى ، به اين كار، همّت گماشته و بخش هايى از كتاب ابو مخنف را كه طبرى و ديگران در آثار خود ، گزارش كرده اند ، گرد آورده و با نام هاى: عَبَراتُ المصطفَين، مقتل الحسين عليه السلام و وقعة الطف منتشر ساخته اند . (1) پيش از اين گردآورى ها ، كتابى ناشناخته به نام مقتل أبى مخنف منتشر شده است كه نه تنها دليلى بر صحّت انتساب آن به ابو مخنف در دست نيست ، بلكه تفاوت فراوان و آشكار مطالب آن با نقل طبرى از ابو مخنف ، قرينه نادرستىِ اين انتساب است . دليل ديگر ، وجود برخى مطالب موهن نسبت به شخصيت بزرگوار امام حسين عليه السلام است كه تأليف آنها از نويسنده اى مشهور و موثّق، همچون ابو مخنف ، بسى بعيد است . جالب توجّه ، آن كه ميان اين كتاب چاپ شده ناشناخته ، با متن برخى نسخه هاى خطّىِ آن ، تفاوتِ بيش از حدّ متعارفى به چشم مى خورد و زمينه اعتماد به آن را از ميان مى برد . (2) متأسّفانه نياز به مقتل أبى مخنف ، موجب شده كه بسيارى، به همين نسخه رايج ،

.


1- .. گفتنى است: ابو على محمّد بن محمّد بَلعمى (م 363 ق)، وزير سامانيان، ترجمه اى آزاد (با افزوده هاى تاريخى) از تاريخ الطبرى انجام داده كه به تاريخ بلعمى مشهور است و بخشى از آن، با عنوان: قيام سيد الشهدا حسين بن على عليه السلام و خونخواهى مختار به روايت طبرى و انشاى ابو على بلعمى، به كوشش محمد سَرور مولايى، گزينش و منتشر شده است (ر. ك: كتاب شناسى تاريخى امام حسين عليه السلام : ص 74).
2- .اين كتاب (مقتل أبى مخنف) در آخر بحار الأنوار به چاپ رسيده است؛ امّا نسخه اى خطّى از آن (به تاريخ كتابت 1130 ق) نيز در كتاب خانه دار الحديث نگاهدارى مى شود كه برخى اضافاتِ فاحش نسخه چاپى متداول، مانند : سند كتاب (ص 25) و روايت از كلينى (ص 12) _ كه موجب بى اعتبارى متن چاپى شده اند _ را ندارد (ر. ك: فهرست نسخه هاى خطّى كتاب خانه تخصّصى مركز تحقيقات دار الحديث: ج 1 ص 129؛ فهرستگان نسخه هاى خطّى حديث و علوم حديث شيعه: ج 5 ص 540).

ص: 97

روى آورند و بيشتر مطالب آن را نادانسته به ابو مخنف، نسبت دهند . گفتنى است كه در دو سده اخير ، بسيارى از محدّثان ، مورّخان و كتاب شناسان ، پس از تأييد شخصيّت ابو مخنف و كتاب اصلى او ، كتاب كنونى متداول و در دسترسِ مقتل أبى مخنف را بى اعتبار و غير قابل استناد دانسته اند . از اين ميان مى توان به محدّث نورى ، (1) ميرزا محمّد ارباب قمى ، (2) حاج شيخ عبّاس قمى ، (3) سيّد عبد الحسين شرف الدين ، (4) سيّد حسن امين (5) و شهيد سيّد محمّد على قاضى طباطبايى (6) اشاره كرد . (7)

2. نور العين فى مشهد الحسين عليه السلام

نور العين ، مقتلى منسوب به «ابو اسحاق اسفراينى» است و اين عنوان (كُنيه و نسبت) ، منحصر به ابراهيم بن محمّد بن ابراهيم اسفراينى (م 417 يا 418 ق) ، فقيه شافعى است ؛ امّا هيچ يك از منابع كهن ، تأليف چنين كتابى را در شرح حال او گزارش نكرده اند . (8) در ميان كتاب شناسان متأخّر ، ابتدا اسماعيل پاشا بغدادى (9) و پس از او ، شيخ آقا بزرگ تهرانى (10) و يوسف اِليان سَركيس (11) اين كتاب را به وى منسوب نموده اند . آنچه

.


1- .لولؤ و مرجان : ص 236 .
2- .أربعين حسينيّه : ص 9 .
3- .نفس المهموم : ص 9 ، الكنى و الألقاب : ج 1 ص 155 ، هدية الأحباب : ص 45 .
4- .مؤلّفو الشيعة فى صدر الإسلام : ص 41 .
5- .مستدركات أعيان الشيعه : ج 6 ص 255 .
6- .تحقيق در باره اوّلْ اربعين حضرت سيّد الشهدا عليه السلام : ص 60 و 76 و 219 و221 و 222 .
7- .. براى آگاهى بيشتر در باره اين كتاب و ديگر منابع مرتبط ، ر. ك : كتاب شناسى تاريخى امام حسين عليه السلام : ص 70 ؛ عاشورا _ عزادارى _ تحريفات : ص 392 و 395 و 397.
8- .ر.ك : طبقات الشافعيّه: ج 4 ص 256، وفيات الأعيان: ج 1 ص 28، تبيين كذب المفترى: ص 243، سير أعلام النبلاء: ج 17 ص 353؛ البداية و النهاية: ج 12 ص 30.
9- .هدية العارفين: ج 1 ص 8 .
10- .الذريعة: ج 17 ص 72 _ 73 ش 380.
11- .معجم المطبوعات العربّية: ج 1 ص 436.

ص: 98

نظر اسماعيل پاشا را كم اعتبار مى كند ، اشاره وى به وفيات الأعيان به عنوان منبع است ، حال آن كه ما چنين مطلبى را در وفيات الأعيان نيافتيم و اسماعيل پاشا خود در كتاب ديگرش ، إيضاح المكنون ، كتاب را بدون ذكر مؤلّف آن ، معرّفى كرده است . (1) كتاب شناسان معاصر ، مانند سيّد عبد العزيز طباطبايى ، نيز بر اين اعتقادند كه اين كتاب را بر اسفراينى بسته اند ؛ زيرا اسلوب و سبْك آن، با كتاب هاى تأليف شده در قرن چهارم ، يعنى سال هاى تدريس و تأليف اسفراينى ، همسان نيست . (2) نكته آخر ، آن كه مطالب كتاب ، بدون سند و مأخذ است و گاه چنان غير معتبر و دور از عقل است (3) كه تأليف آن را از سوى يك فقيه دانشمند، بعيد مى سازد . از اين رو ، محقّقان خبره در سيره و تاريخ امام حسين عليه السلام ، به انكار آن پرداخته اند . (4)

3. روضة الشهدا

كمال الدين حسين بن على واعظ كاشفى (م 910 ق) مبتكر سبْك قصّه پردازى و پردازش پندگونه از وقايع تاريخى است . او كه سنّى يا شيعه بودنش معلوم نيست ، شيفته اهل بيت عليهم السلام بود و براى جذب عوام ، حوادث تاريخى و بويژه حادثه عاشورا را با نثرى دل پسند به داستان در آورد و در اين ميان ، مطالب معتبر و غير معتبر و مستند و بدون سند را با هم در آميخت . تازگى سبْك، فارسى بودن و نيز انگيزه مؤلّف براى خوانده شدن كتابش در مجالس عزا ، موجب شد كه كتاب كاشفى، نه يك اثر تاريخى،

.


1- .ءايضاح المكنون: ج 2 ص 685 .
2- .ر.ك : أهل البيت فى المكتبة العربيّة: ص 655.
3- .مانند آن كه اسب امام حسين عليه السلام به تنهايى 26 سواره و نُه اسب را كشت (نور العين: ص 51) و يا جنگ از روز سوم محرّم شروع شد و امام عليه السلام در همان روز سوم ، هزار نفر را كشت (ص 36) و موارد ديگر (ر. ك : ص 7 و 37 _ 38 و 41 و 44 و 48 و...) .
4- .مانند شهيد قاضى طباطبايى كه آن را در ضعف و جعل ، مانند مقتل منسوب به ابو مخنف و سراسر قصّه مى خواند (تحقيق در باره اوّلْ اربعين حضرت سيّد الشهدا عليه السلام : ص 60) و نيز ميرزا محمّد ارباب در اربعين حسينيّه (ص 272) و فضلعلى قزوينى در الإمام حسين عليه السلام و أصحابه (ج 1 ص 150) .

ص: 99

بلكه يك اثر تبليغى و حتّى تخيّلى ، شمرده شود . متأسّفانه عدم توجّه به اين مطلب و قرائت و استنساخ چندين باره آن _ تا آن جا كه سخنرانان مجالس سوگوارى امام حسين عليه السلام را ، «روضه خوان» ناميدند _ ، زمينه ورود بسيارى از اطّلاعات نادرست اين كتاب را به فرهنگ عاشورا فراهم ساخت و در موارد متعدّدى ، «زبان حال» ، جانشين «زبان قال» حماسه سرايان كربلا گشت . مصحّح و حاشيه نگار كتاب ، علّامه ميرزا ابو الحسن شَعرانى ، نيز در مقدّمه اش بر كتاب ، به اين موضوع، اشاره كرده است : از نقل ضعيف در روضة الشهدا ، عجب نبايد داشت ؛ چون در اداى مقصود واعظ ، قوى است ، اگر چه براى مقصود مورّخ ، كافى نيست . (1) پيش از شعرانى نيز ، ميرزا عبد اللّه اَفَندى ، همكار عالم و كتاب شناس علّامه مجلسى ، اكثر روايات اين كتاب و بلكه همه آن را مأخوذ از كتب غير مشهور و غير قابل اعتماد دانسته است . (2) علّامه سيّد محسن امين عاملى نيز اين سخن را تأييد نموده است . (3) محدّث نورى ، برخى گزارش هاى كتاب را بدون پشتوانه تاريخى خوانده (4) و شهيد مطهّرى ، آن را پر از دروغ ، و تأليف و نشر اين كتاب را مانع مراجعه به منابع اصلى و مطالعه تاريخ واقعى امام حسين عليه السلام دانسته است . (5) شهيد سيّد محمّد على قاضى طباطبايى نيز مطالب آن را به جهت تعارض با مقاتل معتبر ، بى ارزش و از درجه اعتبار، ساقط مى داند . (6) نمونه هاى متعدّدى از اخبار غير قابل باور را مى توان در جاى جاى اين كتاب ديد . (7)

.


1- .روضة الشهدا : ص 6 (مقدّمه) .
2- .رياض العلماء : ج 2 ص 190 .
3- .أعيان الشيعة : ج 6 ص 122 .
4- .لؤلؤ و مرجان : ص 287 _ 288 .
5- .حماسه حسينى : ج 1 ص 54 .
6- .تحقيق در باره اوّلْ اربعين حضرت سيّد الشهدا عليه السلام : ص 66 .
7- .مانند : بيست و دو هزار زخم در پيكر امام حسين عليه السلام (روضة الشهدا: ص 60) ، چسبيدن سر به تنه فرزندان ? مسلم بن عقيل (ص 241) ، حضور هاشم مرقال (هاشم بن عتبة) در كربلا (ص 300) ، قصّه زعفر جنّى (ص 346) و عروسى قاسم (ص 321) .

ص: 100

4. المنتخب فى جمع المَراثى و الخُطب

فخر الدين بن محمّد على بن احمد طُرَيحى (م 1085 ق) ، مؤلّف مجمع البحرين ، مجموعه اى از احاديث و مراثى در باره امام حسين عليه السلام و برخى ديگر از امامان را گرد آورد و به قصد گرياندن مؤمنان و تشويق به سوگوارى، آنها را به صورت جُنگ ، سامان داد . المنتخب ، تاريخ نگارىِ علمىِ زندگى يا قيام امام حسين عليه السلام نيست و اكثر مطالب آن ، بدون ذكر مأخذ و احاديث آن نيز به صورت مُرسَل است و سَره و ناسَره در آن به هم در آميخته است . از اين رو ، آن را متناسب با هدف و شيوه مؤلّف ، المجالس الطُّريحيّة و يا المجالس الفخريّة نيز ناميده اند . ضعف ديگر كتاب ، اختلافات موجود در نسخه هاى متفاوت آن است كه مى تواند نشانگر تصرّفات بعدى در آن باشد . (1) محدّث نورى ، المنتخب طريحى را مشتمل بر مطالب موهون و غير موهون مى داند (2) و ميرزا محمّد ارباب قمى ، وجود مسامحات فراوان را در آن ، گوشزد كرده و روايات مختصّ آن را معتبر ندانسته است . (3) برخى مطالب ضعيف كتاب ، قابل ترديد و رد هستند كه خوانندگان را به ديدن آنها ارجاع مى دهيم . (4)

5. مُحْرِق القلوب

مُحْرِقُ القلوب ، نوشته ملّا مهدى نراقى (م 1209 ق) است. او با اقتباس از روضة الشهدا ،

.


1- .ر. ك : سخن شيخ آقا بزرگ تهرانى در الذريعة (ج 22 ص 420 ش 7696) .
2- .لؤلؤ و مرجان : ص 287 .
3- .اربعين حسينيّه : ص 64 .
4- .مانند : كشته شدن بيش از ده هزار سواره در عاشورا (المنتخب، طريحى: ص 450) ، مخلوط بودن سه جريان شهادت حضرت عبّاس عليه السلام و آب آوردن براى طفل ابا عبد اللّه عليه السلام و شهادت على اكبر (ص 431) و ... .

ص: 101

به عرضه مطالبى دست زد كه به گونه اى شورانگيز ، عواطف و احساسات مردم را به سوى واقعه كربلا سوق دهد ؛ امّا چون مأخذ نراقى (روضة الشهدا) ، كتابى ضعيف و مخلوط از مطالب درست و نادرست بود ، نوشته او نيز بر اخبار ضعيف و غير معتبر، مشتمل گشت . نراقى ، خود به ضعيف بودن برخى گزارش هاى كتابش تصريح كرده (1) و به همين جهت ، مورد انتقاد برخى از عالمان پس از خود ، قرار گرفته است . ميرزا محمّد تنكابنى ، برخى از اخبار آن را مظنون يا مقطوع الكذب دانسته (2) و محدّث نورى با ابراز شگفتى از تأليف چنين كتابى از چنان عالم بزرگى ، برخى مطالب آن را «منكَر» ناميده است . (3) شهيد مطهّرى نيز نراقى را فقيه بزرگى مى خواند ؛ ولى او را در تاريخ عاشورا ، صاحب اطّلاع نمى داند و برخى مطالب او را نقد مى كند . (4) گفتنى است انتساب اين كتاب به نراقى، مشهور است و ترديدى در آن نيست ؛ (5) امّا اين احتمال هست كه آن را در اوايل تحصيل و پيش از رسيدن به مراتب كمال علمى ، نوشته باشد .

6. إكسير العبادات فى أسرار الشهادات (أسرار الشهادة)

آقا بن عابد دربندى شيروانى (م 1285 يا 1286 ق) مشهور به فاضل دربندى و ملّا آقا دربندى ، از نويسندگانى است كه افزون بر رشته تخصّصى اش (فقه) ، در ديگر موضوعات ، مانند تاريخ عاشورا ، نيز كتاب نوشت . او با جمع آورى اخبار قوى و

.


1- .محرق القلوب : مقدّمه (نقل از: عاشوراپژوهى : ص 406) .
2- .قصص العلماء : ص 146 .
3- .لؤلؤ و مرجان : ص 245 .
4- .ر.ك : حماسه حسينى : ج 1 ص 28 .
5- .ر. ك : الذريعة : ج 4 ص 461 ش 2056 و ج 20 ص 149 ش 2329 و ج 21 ص 359 ش 5452 ، إيضاح المكنون : ج 2 ص 443 ، هدية العارفين : ج 2 ص 352 .

ص: 102

ضعيف و به قصد حلّ اختلاف و تحليل آنها ، يكى از بزرگ ترين نگاشته ها را در باره واقعه عاشورا سامان داد . او شيفته امام حسين عليه السلام بود و انگيزه پاكى در نگارش اين كتاب داشت ؛ امّا به دليل استفاده از منابع ضعيف در كنار منابع اصلى و نقل برخى گزارش هاى بدون سند ، نتوانست مقتل معتبرى ارائه دهد . او همچنين مبناى نادرستى برگزيد و بر اساس آن ، از كتاب هايى كه مشتمل بر اخبار مظنون الكذب بودند نيز نقل كرد . مبناى او اين بود كه نشانه هاى كذب ، هر چند به درجه ظن برسند ، مانع نقل نيستند و نقل چنين اخبارى در بيان سيره و تاريخ ، بى اشكال است . محدّث نورى ، يكى از منابع ضعيف دربندى را نسخه بدون سر و ته ، مجهول و پر از دروغى مى داند كه سيّد عربِ روضه خوانى براى كسب تأييد ، نزد عالمان نجف آورد و سپس به دست دربندى رسيد ؛ نسخه اى كه به گفته محدّث نورى ، از كثرت اشتمال بر اكاذيب واضح و اخبار واهى ، احتمال نمى رود كه از مؤلّفات يك عالِم باشد . (1) او در جايى ديگر ، اين كتاب را دستاويز مخالفان براى دروغگو خواندن شيعه دانسته است . (2) سخن محدّث نورى را بسيارى از عالمان ديگر ، تأييد كرده اند و بسيارى از نقل هاى نادرست و غير قابل باور كتاب را به عنوان گواه، ارائه كرده اند . از اين ميان مى توان به ميرزا محمّد تنكابنى ، شاگرد فاضل دربندى ، (3) ، (4) شيخ ذبيح

.


1- .لؤلؤ و مرجان : ص 250 .
2- .«كار به آن جا رسيد كه [مخالفان] در كتب خود ، نوشته اند كه: شيعه ، بيت كذب است و اگر كسى منكِر شود، كافى است ايشان را براى اثبات اين دعوى، آوردن كتاب أسرار الشهادة را به ميدان» لؤلؤ و مرجان: ص 289.
3- .«اخبار غيرمعتبره در اين كتاب (أسرار الشهادة) بسيار[ند] و ضعاف ، بلكه اخبارى كه مظنون، كذب آنهاست ، بلكه گويا بعضى از آنها قطعى الكذب باشند [نيز بسيارند] و اين ، مايه كسر قدر آن كتاب گرديد» (ر . ك : قصص العلماء: ص 108) .
4- .«كار به آن جا رسيد كه [مخالفان] در كتب خود ، نوشته اند كه: شيعه ، بيت كذب است و اگر كسى منكِر شود، كافى است ايشان را براى اثبات اين دعوى، آوردن كتاب أسرار الشهادة را به ميدان» (لؤلؤ و مرجان: ص 289).

ص: 103

اللّه محلّاتى ، (1) سيّد محسن امين ، (2) ميرزا محمّدعلى مدرّس تبريزى ، (3) شيخ آقا بزرگ تهرانى (4) و استاد علامه شهيد مرتضى مطهّرى (5) اشاره نمود . گفتنى است بسيارى از تحليل هاى نويسنده كتاب ، براى قابل پذيرش كردن گزارش هايى است كه به سادگى قابل قبول نيستند . (6)

7. ناسخ التواريخ

ميرزا محمّدتقى سپهر (م 1297 ق) مشهور به لسان المُلك ، از مورّخان ، شاعران و مُنشيان دربار قاجار است . او در كنار كار ديوانى ، مأمور شد تا كتابى در باره تاريخ جهان از آدم عليه السلام تا آن زمان ، بنگارد ؛ (7) كتابى كه همه آنچه را كه گفته اند و امكان وقوع دارد و محال نيست ، در خود جاى دهد ، هر چند دور از ذهن باشد . او اين تفصيل را در بخش مربوط به امام حسين عليه السلام حفظ كرده و از اين رو ، «هر

.


1- .«فاضل دربندى در أسرار الشهادة ، خبر طولانى راجع به عطش سكينه و آب آوردن برير و پاره شدن مشك و ريختن آب ، نقل كرده است. حقير ، چون به كلّى اعتماد بر آن كتاب ندارم، فلذا عنان قلم از نقل آن باز كشيدم» (رياحين الشريعة : ج 3 ص 272).
2- .«و بالجملة قد أكثر فى مؤلّفاته النقليّة من الأخبار الواهية ، بل أورد ما لا تقبله العقول و لم تصدقه النقول» (أعيان الشيعة: ج 2 ص 88).
3- .«به حكم انصاف، اين كتاب او ، بلكه ديگر تأليفاتى كه در موضوع مقتل نگارش داده ، همانا در اثر آن همه محبّت مفرط كه داشته است ، حاوى غثّ و سمين بوده [است]» (ريحانة الأدب: ج 2 ص 217).
4- .«من شدّة خلوصه و صفاء نفسه نقل فى هذا الكتاب اُمورا لا توجد فى الكتب المعتبرة و إنّما أخذها عن بعض المجاميع المجهولة اتّكالاً على قاعدة التسامح فى أدلّة السنن» (الذريعة: ج 2 ص 279ش 1134).
5- .. «در شصت هفتاد سال پيش ، مرحوم ملّاآقاى دربندى پيدا شد . تمام حرف هاى روضة الشهدا را به ? اضافه چيزهاى ديگرى پيدا كرد و همه را يك جا جمع كرد و كتابى نوشت به نام أسرار الشهادة. واقعا مطالب اين كتاب ، انسان را وادار مى كند كه به اسلام بگريد» (حماسه حسينى: ج 1 ص 55 و ص 106) .
6- .گزارش هاى غير قابل باور ، مانند : كشته شدن بيست و پنج هزار نفر به دست عبّاس و 330 هزار نفر به دست امام حسين عليه السلام (چاپ قديم : ص 345) و يا قصّه پردازى در باره چگونگى بيرون آمدن امام حسين عليه السلام از مدينه كه به زىّ پادشاهان شبيه كرده است (ج 3 ص 509 )و يا ارائه رقم 000/600/1 نفرى براى سپاه عمر سعد (حماسه حسينى: ج 3 ص 39) .
7- .لغت نامه دهخدا : ج 8 ص 11848 (مَدخل «سپهر كاشان») .

ص: 104

قصّه را كه در كتب معارف مورّخان و محدّثان ديده» (1) آورده است . او هر چند، گاه به گاه به نقد پاره اى منقولات دست مى يازد ، امّا خود نيز اشتباهات تاريخى دارد و مطالب ضعيف به كتابش راه يافته است . از اين رو، با وجود استفاده اهل منبر و مرثيه از آن ، متفرّدات آن را نمى توان معتبر دانست . شهيد قاضى طباطبايى ، اشتباهات ناسخ التواريخ را فراوان دانسته و محتويات بدون مدرك آن را قابل اعتماد ندانسته است . (2) شهيد مطهّرى نيز ، هر چند مؤلّف را متديّن خوانده ، امّا تاريخش را چندان معتبر ندانسته است . (3)

8. عنوان الكلام

ملّا محمّدباقر فشاركى (م 1314ق) ، از فقيهان قرن سيزدهم و چهاردهم اصفهان است . رشته اصلى او فقه بوده ؛ امّا منبر وعظ و خطابه نيز داشته است . او بدون آن كه قصد بيان تاريخ عاشورا را داشته باشد ، در پايان سخنرانى هايش چند جمله اى ذكر مصيبت مى كرد . وى سپس بخشى از اين سخنرانى ها را كه در شرح دعاهاى هر روز ماه مبارك رمضان بود ، به نگارش در آورد و سپس دو عشريه را _ كه نوشته هاى ويژه مصائب امام حسين عليه السلام و در قالب مجالس دهگانه بود _ به آن افزود . فشاركى در مقام تاريخ نويسى نبوده و قصدش ذكر مصيبت و گرياندن مردم بوده است . از اين رو، در بسيارى از موارد ، سندى براى گفته هاى خود ارائه نداده و حتّى گاه با وجود تصريح به نبودن برخى مطالب در كتب معتبر و مشهور ، (4) تنها به گمان و احتمال ، آن را نقل كرده است . عنوان الكلام ، هيچ گاه مرجع و مستند كتاب هاى پژوهشى و تاريخى واقع نشده ؛ امّا به دليل ذكر برخى مواعظ حديثى و داستانى ، گاه مورد استناد اهل منبر

.


1- .ناسخ التواريخ : ج 1 ص 378 .
2- .تحقيق در باره اوّل اربعين حضرت سيّد الشهدا عليه السلام : ص 54 و ص 177 _ 178 (پانوشت) .
3- .فلسفه تاريخ : ص 14 .
4- .ر.ك : عنوان الكلام : ص 294 .

ص: 105

قرار مى گيرد . تأخّر زمانى مؤلّف ، نقص ارجاع علمى به كتب و منابع ، و گزارش هاى منفرد و بدون شاهد (1) را مى توان دليل عدم استفاده اهل تحقيق از اين كتاب دانست . (2)

9. تذكرة الشهداء

ملّا حبيب اللّه شريف كاشانى (م 1340 ق) ، از عالمان و فقيهان پُرنويس قرن چهاردهم هجرى است . او نزديك به دويست اثر تأليفى دارد كه از جمله آنها ، تذكرة الشهداء است . كار اصلى شريف كاشانى ، پژوهش در فقه و علوم وابسته به آن بود ؛ امّا به دليل شيفتگى به امام حسين عليه السلام ، تاريخ مفصّلى نيز در شرح حال شهيدان عاشورا نگاشت . شريف كاشانى در اين كتاب ، از همه گونه منابع قوى و ضعيف ، نقل كرده است و با وجود ردّ برخى اخبار از سوى وى ، تعدادى از روايت هاى ضعيف ، در كتاب ، باقى مانده است . اين اخبار ، پشتوانه تاريخى ندارند و قرائن ديگرى در كنار آنها وجود ندارد . از اين رو ، همه گزارش هاى اين كتاب ، قابل اعتماد نيستند . نمونه هايى از گزارش هاى متفرّد و تأييد ناشده اين كتاب را مى توان در صفحات متعدّدى مشاهده كرد . گفتنى است برخى از اين اخبار، مُحال و يا خارق العاده نيستند ؛ امّا سند و منبع قابل اتّكايى ندارند . (3)

.


1- .براى آگاهى از متفرّدات بدون پشتوانه تاريخى كتاب ، ر.ك : عنوان الكلام: ص 81 و 268 (مرثيه مادر على اصغر براى طفل شيرخوارش) ، ص 265 و 326 (بيرون كشيدن پيكر على اصغر از قبر و جدا كردن سر او از بدن) و مطالب ديگر در: ص 194 ، 280 ، 282 ، 320 و ... .
2- .. ر . ك : الذريعة : ج 15 ص 268 ش 1740 و ص 353 ش 2267 ، معجم المؤلّفين : ج 9 ص 91 ، أعيان الشيعة : ج 9 ص 332 .
3- .مانند : مسموم بودن و سه شعبه داشتن تير اصابت كرده به گلوى على اصغر (تذكرة الشهداء: ص 218 و 222) ، حركت نكردن اسب براى رسيدن به قتلگاه عبّاس (ص 270) ، شروع جنگ از روز سوم محرّم (ص 296 و 299) ، سوغات و يادگارى آوردن براى دختر امام حسين عليه السلام و امّ البنين (ص 325 و 443) ، آمدن صدا از حلقوم بريده (ص 365) . نيز ، ر . ك : ص 24 و 156 و 411 و ... .

ص: 106

10. مَعالى السِّبطَين

محمّدمهدى حائرى مازندرانى (م 1385 ق) ، از نويسندگان قرن چهاردهم ، بجز معالى السبطين ، دو كتاب ديگر نيز در باره اهل بيت عليهم السلام دارد : شجره طوبى و الكوكب الدرّى فى أحوال النبىّ و البتول و الوصىّ . حائرى مازندرانى در كتاب معالى السبطين ، اندكى به شرح حال امام حسن عليه السلام پرداخته و بقيّه كتاب را به امام حسين عليه السلام اختصاص داده است . او مطالب كتاب را با داستان و شعر ، در هم آميخته و آنها را به شكل مطالب مناسب مجالس سوگوارى عرضه كرده است . او مطالب تاريخى ، حديثى و... را نقل مى كند تا زمينه مناسبى براى گزارش مقتل و وقايع عاشورا ، فراهم آورد و در اين ميان ، از نقل مطالب ضعيف و استفاده از كتب و منابع غير قابل اعتماد (مانند : روضة الشهدا ، أسرار الشهادة ، المنتخب طريحى و ...) خوددارى نمى كند . (1) شهيد قاضى طباطبايى _ كه با مؤلّف ، آشنايى و مكاتبه داشته _ نيز نقل هاى كتاب را چندان قابل اعتماد نمى داند و آن را آميخته از صحيح و ضعيف دانسته است و از اين رو ، مطالعه كننده كتاب را به دقّت در آن ، فرا مى خواند (2) . (3)

ج _ منابع معاصر

منابع تاريخ عاشورا ، پس از قرن نهم و دهم ، آن قدر متعدّدند كه نمى توان به همه

.


1- .. براى ديدن برخى مطالب ضعيف اين كتاب و نقد آنها، ر. ك: عاشورا _ عزادارى _ تحريفات: ص 388 و 393 و 396 و 400.
2- .تحقيق در باره اوّل اربعين حضرت سيّد الشهدا عليه السلام : ص 382 .
3- .نمونه هايى از اخبار ضعيف و حتّى متفرّد اين كتاب ، عبارت اند از : اين كه امام حسين عليه السلام وقتى ديد على اكبر به ميدان مى رود ، سه بار مُشرف به مرگ شد ، يا عمّه ها و خوهران على اكبر ، از رفتن وى به ميدان ممانعت كردند ، يا زينب قبل از آمدن امام ، خودش را روى جنازه على اكبر انداخت ؛ چون مى دانست اگر او فرزندش را كشته ببيند ، روح از بدنش مفارقت مى كند (معالى السبطين: ج 1 ص 254 _ 255) ، خروج ليلى از خيمه با سر برهنه پس از شهادت على اكبر (ج 2 ص 24) و... .

ص: 107

آنها پرداخت ؛ امّا به طور كلّى مى توان گفت كه اعتبار اين كتب، تابع اعتبار منابع مورد استفاده مؤلّفان آنهاست. به سخن ديگر، هر اندازه گزارش كتب متأخّر و معاصر ، متّكى بر كتاب هاى كهن تر و معتبرتر باشد و در نقل ، امانتدارى و دقّت بيشترى رعايت شده باشد، قابل اعتمادتر خواهد بود. از اين رو ، كتاب هاى بزرگى مانند بحار الأنوار و كتاب هاى پر مراجعه اى مانند نفس المهموم و منتهى الآمال را نمى توان با يك نظر كلّى در يكى از دو دسته پيشين جاى داد، يا نمى توان كتابى مانند الكبريت الأحمر محمّدباقر بيرجندى (1276 _ 1352 ق) را با وجود عالم بودن نويسنده آن _ كه كتاب خود را با تتبّع فراوان ، گردآورده _ ، معتبر يا غير معتبر دانست ؛ زيرا برخى منابع آن ، قابل اعتماد و برخى از آنها ضعيف اند . البتّه مؤلّف ، گاه به نقد برخى گزارش ها پرداخته ؛ امّا نقل بدون داورىِ مطالب از كتاب هاى ضعيف نيز در آن، كم نيست . گفتنى است بر همين اساس ، اعتبار نفس المهموم و بحار الأنوار بيشتر است ؛ زيرا بسيارى از گزارش هاى آنها قابل قبول و مستند به كتب كهن و معتبرند. نتيجه سخن ، اين كه تنها به دليل وجود يك گزارش تاريخى در كتاب هاى معاصر، هر چند مشهور و مورد توجّه ، نمى توان آن را داراى سند قابل اتّكاى تاريخى دانست و به استناد آن، مطلبى را به اهل بيت عليهم السلام نسبت داد ؛ بلكه بايد منبع آن نيز معلوم و سنجيده گردد و اگر منبع آن ضعيف بود يا اساسا منبعى براى آن يافت نشد، از دايره اعتماد، خارج مى شود. همين نكته در باره نقل هاى شفاهى نيز جارى است؛ چرا كه حتى اگر گوينده سخنْ انسان بزرگى باشد _ با توجّه به فاصله زمانى بسيار زياد با روزگار اهل بيت عليهم السلام و تجربه راه يافتن خطاهاى بسيار به نقل هاى شفاهى _ ، اعتماد كردن به چنين نقل هايى، بر خلاف سيره عُقلاست.

.

ص: 108

د _ منابع مفقود
اشاره

فهرست نگاران و رجاليان ، مؤلّفان متعدّدى را نام برده اند كه دست كم ، يك كتاب در باره امام حسين عليه السلام و شهادت ايشان نگاشته اند . هر چند شمار كمى از اين كتاب ها به دست ما رسيده است ؛ امّا تنوّع و فراوانى آنها نشان از بازتاب گسترده حماسه كربلا در قرون اوّليه دارد و به تنهايى مى تواند اثبات كننده وجود تاريخ معتبر در باره حادثه عاشورا باشد . در يك نگاه تاريخى ، منابع تاريخى موجود _ كه پيش از اين نام برديم _ ، از جهت اتّصال روايت هايشان به شاهدان وقايع ، به وسيله كتاب هاى مفقودى كه هم اكنون گزارش مى كنيم ، كامل مى شوند . بيشتر آنچه در اين جا مى آوريم ، برگرفته از فهرست نامه هاى كهن شيعى ، يعنى : رجال النجاشى و رجال الطوسى و ديگر منابع كتاب شناسى و تاريخى است . از سوى ديگر ، تقريبا همه نويسندگان كتاب هاى مفقودِ مورد اشاره، شناخته شده و بيشتر آنها از دانشمندانِ به نام و مقبول فريقَين بوده اند و تعداد قابل اعتنايى از آنها ، در علوم ديگرى مانند : ادبيّات، لغت ، حديث ، فقه و تفسير ، مؤسّس و مبتكر و پرآوازه بوده اند و اين نكته از مراجعه به شرح حال آنان به دست مى آيد . گفتنى است بيشتر اين مؤلّفان ، در پنج قرن نخست و تنها معدودى از آنها در زمان هاى بعد، مى زيسته اند. اين ، بدان معناست كه دسترس ما به آنها ، از طريق منابع معاصر و نزديك به آنهاست ؛ منابعى كه خود از اعتبار نسبى برخوردارند و آن اندازه از مؤلّفان مورد بحث ما دور و فاصله دار نيستند كه صحّت نقل آنها را خدشه دار كند .

نگارش قرن اوّل

مقتل الحسين عليه السلام ، تأليف اصبغ بن نباته مُجاشعى حنظلى كوفى، تنها كتاب نگاشته شده در قرن نخست هجرى در موضوع عاشوراست كه از نامش آگاهى داريم. ابن نُباته، از

.

ص: 109

اصحاب سرشناس و نزديك امام على عليه السلام (1) بود كه در سال 64 هجرى و به قولى ديگر ، پس از سال صدم هجرى در گذشت .

نگارش هاى قرن دوم

1. مقتل ابى عبد اللّه الحسين عليه السلام ، جابر بن يزيد جُعفى . جابر از اصحاب امام باقر عليه السلام و امام صادق عليه السلام بود كه در سال 128 هجرى در گذشت . (2) 2. مقتل الحسين عليه السلام ، به روايت عمّار بن اسحاق دُهْنى (م 133 ق) . طبرى در تاريخ خود ، آن جا كه از وقايع سال 61 هجرى سخن مى گويد ، همه يا دست كم ، بخش هاى عمده اى از اين كتاب را آورده است . (3) 3. المراثى ، جعفر بن عفّان طايى (م ح 150 ق) . ابن عفّان ، از مرثيه سرايان و مادحان ناموَر امام على عليه السلام است كه توفيق مرثيه خوانى در محضر امام صادق عليه السلام را داشته است و گفته مى شود كه كتابش المراثى ، در دويست ورقه بوده است . (4) 4. مقتل الحسين عليه السلام ، ابو مِخنَف لوط بن يحيى غامدى (م 158 ق) . (5) 5. مراثى الحسين عليه السلام ، ابن حمّاد بن كُلَيب (ق 2 ق) . وى، وابسته بنى عامر بود كه هر دو دولت بنى اميّه و بنى عبّاس را درك كرد . (6)

.


1- .. الفهرست ، طوسى : ص 85 ش 119 .
2- .. رجال النجاشى : ج1 ص 313 ش 330 .
3- .. عبرات المصطفين : ج 1 ص 6 (پانوشت) .
4- .. الفهرست ، ابن نديم : ص 275 .
5- .. ر . ك : ص 95 (مقتل منسوب به ابو مخنف) .
6- .. الذريعة : ج 20 ص 293 ش 3032 .

ص: 110

نگارش هاى قرن سوم

1. مقتل الحسين عليه السلام ، هشام بن محمّد بن سائب كلبى (م 206 ق) . (1) 2. مقتل أبى عبد اللّه الحسين عليه السلام ، ابو عبد اللّه محمّد بن عمر واقدى مدنى بغدادى (130 _ 207 ق) ، نويسنده كتاب المغازى . (2) 3. مقتل أبى عبد اللّه الحسين عليه السلام ، ابو عبيده معمّر بن مُثَنّاى تميمى (110 _ 210 ق) . (3) 4. مقتل الحسين عليه السلام ، نصر بن مزاحم مِنقرى (م 212 ق) ، نويسنده وقعة صفّين . (4) 5. مقتل الحسين عليه السلام ، ابو عبيد قاسم بن سلام هروى (م 224 ق) . (5) 6. مقتل الحسين عليه السلام ، ابو الحسن على بن محمّد مدائنى (135 _ 225 ق) . (6) از اين كتاب ، با نام السيرة فى مقتل الحسين عليه السلام نيز ياد شده است . (7) 7. مراثى الحسين عليه السلام ، ابو عبد اللّه محمّد بن زياد ، معروف به ابن اعرابى (8) (150 _ 230 ق) . شيخ آقا بزرگ تهرانى ، نسخه اى مخطوط از اين كتاب را در كتاب خانه دار الكتب المصريّة شناسايى كرده بود كه اخيرا توسّط يكى از پژوهشگران انگليسى تحقيق شده و گويا با حذف بخشى از آن ، منتشر شده است . (9)

.


1- .. رجال النجاشى : ج 2 ص 399 ش 1167 .
2- .. الفهرست ، ابن نديم : ص 165 .
3- .. الذريعة : ج 22 ص 28 ش 5873 .
4- .. رجال النجاشى : ج 2 ص 384 ش 1149 ، الفهرست،طوسى : ص 254 ش 773 ؛ الفهرست ، ابن نديم : ص 158 .
5- .. أهل البيت فى المكتبة العربيّة : ص 535 ش 694 .
6- .. الفهرست ، طوسى: ص 159 ش 405 .
7- .. معالم العلماء : ص 72 ش 486 .
8- .. الذريعة : ج 20 ص 293 ش 3033 .
9- .. أهل البيت فى المكتبة العربيّة : ص 463 ش 649 .

ص: 111

8. مقتل الحسين بن على عليه السلام ، ابو اسحاق ابراهيم بن اسحاق احمرى نهاوندى (زنده در 269 ق) . (1) 9. مقتل الحسين عليه السلام ، عبد اللّه بن محمّد بن ابى الدنيا اُمَوى (م 281 ق) ، از علماى اهل سنّت . (2) 10. مقتل الحسين عليه السلام ، ابو الفضل سَلَمة بن خطّاب قمى بَراوستانى اَزدورقانى . ابن خطّاب ، از فقيهان و روايتگران شيعى در سده سوم و منسوب به براوستان (يكى از محلّات قديمى قم) است . شيخ طوسى و ابن شهرآشوب (3) از كتاب او با عنوان : مقتل الحسين عليه السلام و ابو العبّاس نجاشى با عنوان مولد الحسين بن على عليه السلام و مقتله (4) نام برده اند . 11. مقتل الحسين عليه السلام ، ابراهيم بن محمّد بن سعيد بن هلال ثقفى كوفى (م 283 ق) . (5) 12. مقتل أبى عبد اللّه الحسين عليه السلام ، ابن واضح ، احمد بن اسحاق يعقوبى . يعقوبى ، نويسنده كتاب هاى پرآوازه اى چون تاريخ اليعقوبى و البلدان است كه پس از سال 292 ق (6) و به قولى در سال 284 ق درگذشت . (7) 13. مقتل الحسين عليه السلام ، ابو عبد اللّه محمّد بن زكريّا بن دينار غلابى بصرى (م 298 ق) . (8)

.


1- .. رجال النجاشى : ج 1 ص 94 ش 20 ، الفهرست ، طوسى : ص 39 ش 9 .
2- .. الفهرست ، طوسى : ص 170 ش 449 ، معالم العلماء : ص 76 ش 506 .
3- .. الفهرست ، طوسى : ص 140 ش 334 ، معالم العلماء : ص 57 ش 378 .
4- .. رجال النجاشى : ج 1 ص 442 ش 496 .
5- .. رجال النجاشى : ج 1 ص 90 ش 18 ، الفهرست ، طوسى : ص 36 ش 7 .
6- .. الذريعة : ج 22 ص 23 ش 5833 .
7- .. أهل البيت فى المكتبة العربيّة : ص 537 ش 697 .
8- .. رجال النجاشى : ج2 ص 240 ش 937 ، الفهرست ، ابن نديم : ص 178 .

ص: 112

نگارش هاى قرن چهارم

1. مقتل الحسين بن على عليه السلام ، ابو زيد عُمارة بن زيد خيوانى همدانى ، از راويان سده سوم و چهارم . از ديباچه كتاب مروج الذهب ، نوشته تاريخ نويس نامدار ، مسعودى (م 346 ق) ، فهميده مى شود كه عمارة بن زيد، مصاحب عبد اللّه بن محمّد بن محفوظ بَلَوى انصارى بوده است . (1) 2. مقتل أبى عبد اللّه الحسين عليه السلام ، ابو جعفر محمّد بن احمد بن يحيى بن عمران اشعرى قمى . وى از محدّثان و فقيهان سده چهارم هجرى است و كتاب ما نزل من القرآن فى الحسين بن على عليه السلام ، نيز از اوست . (2) 3. مقتل الحسين عليه السلام ، ابو جعفر ابن يحيى عطّار قمى . نجاشى ، رجالى بزرگ شيعه ، در باره او مى نويسد : «شيخ أصحابنا فى زمانه ، ثقةٌ ، عينٌ ، كثير الحديث» و اوّلين كتابى كه از كتاب هاى وى نام مى برد ، همين مقتل است . (3) 4. كتاب المقتل ، ابو الحسن محمّد بن ابراهيم بن يوسف كاتب (متولّد 281 ق) ، معروف به ابو الحسن شافعى . (4) 5. مقتل الحسين عليه السلام ، عبد اللّه بن محمّد بن عبد العزيز بَغَوى (214 _ 317 ق) ، معروف به «حافظ بغوى» و «ابن بنت منيع» . (5) 6. مقتل أبى عبد اللّه الحسين عليه السلام ، ابو احمد عبد العزيز بن يحيى بن احمد بن

.


1- .. مروج الذهب : ج 1 ص 13 .
2- .. الفهرست ، ابن نديم : ص 406 .
3- .. رجال النجاشى : ج 2 ص 250 ش 947 .
4- .. رجال النجاشى : ج2 ص 280 ش 1016 ، الفهرست ، طوسى : ص 208 ش 600 ، الفهرست ، ابن نديم : ص 364 .
5- .. كشف الظنون : ج 2 ص 640 أهل البيت فى المكتبة العربيّة : ص 538 .

ص: 113

عيسى جَلودى . (1) ابو العبّاس نجاشى ، افزون بر مقتل الحسين عليه السلام ، كتاب ديگرى را نيز از ابو احمد جلودى با عنوان كتاب ذكر الحسين عليه السلام نام برده است . 7. مقتل الحسين بن على عليه السلام ، ابو حسين عمر بن حسن بن على بن مالك شيبانى (259 _ 339 ق) . (2) 8. مقتل أبى عبد اللّه الحسين عليه السلام ، ابو سعيد حسن بن عثمان بن زياد تُسترى . وى از نظر تاريخى ، مقدّم بر شيخ صدوق يا هم عصر او بوده است . شيخ صدوق در الأمالى خود ، مجلس سى ام را _ كه سراسر در مقتل امام حسين عليه السلام است _ از كتاب او نقل مى كند . (3) 9. مزار أبى عبد اللّه الحسين عليه السلام ، عبيد اللّه بن ابى زيد احمد بن يعقوب بن نصر انبارى (م 356 ق) . 10. مقتل الحسين عليه السلام ، سليمان بن احمد طَبَرانى (260 _ 360 ق) . گفتنى است كتابى كه امروز با نام مقتل الحسين عليه السلام و به اسم حافظ طبرانى منتشر شده است ، غير از كتاب مورد بحث است ؛ چرا كه اصل آن از گزند روزگاران ، در امان نمانده و از ميان رفته است . (4) 11. مقتل الحسين عليه السلام ، ابو جعفر محمّد بن على بن حسين بن موسى بن بابويِه قمى ، معروف به شيخ صدوق (م 381 ق) . (5) با اين كه شيخ صدوق ، خود در ضمن بعضى از آثار منتشر شده اش ، به آن ارجاع

.


1- .. رجال النجاشى : ج2 ص 54 - 56 ش 638 ، الذريعة : ج 22 ص 25 ش 5851 .
2- .. أهل البيت فى المكتبة العربيّة : ص 539 ش 700 .
3- .. الأمالى ، صدوق : ص 215 ، الذريعة : ج 22 ص 25 ش 5846 .
4- .. أهل البيت فى المكتبة العربيّة: ص 539 ش 701 .
5- .. الفهرست ، طوسى : ص 237 ش 710 ، معالم العلماء : ص 111 ش 764 .

ص: 114

داده ، (1) امّا اينك اصل آن از ميان رفته و به دست ما نرسيده است . 12. مقتل أبى عبد اللّه الحسين عليه السلام ، محمّد بن على بن فضل بن تمام بن سِكّين . وى از محدّثان موثّق شيعى در سده چهارم هجرى است كه رجالى بزرگ ، ابو العبّاس نجاشى ، در باره او ، تعبير «ثقة و عين و صحيح الاعتقاد و جَيّد التصنيف» دارد . (2) وى هم طبقه شيخ صدوق و در روايت ، شيخِ ابن غضائرى ، رجالى سختگير و دقيق شيعه ، است . (3) 13. كتاب المراثى ، محمّد بن عمران مرزبانى خراسانى (م 385 ق) . مرزبانى ، خود در كتاب پرآوازه اش ، المُوَشَّح ، از اين كتاب خويش نام برده است . (4)

نگارش هاى قرن پنجم

1. مقتل أبى عبد اللّه الحسين عليه السلام ، احمد بن عبد اللّه بن محمّد بكرى ، معروف به ابو الحسن بكرى . يكى از دانشوران سده پنجم هجرى است و گفته مى شود كه نسخه اى از اين كتاب وى ، در ضمن مجموعه اى در كشور مغرب پيدا شده است و با عنوانِ حديث وفاة سيّدنا الحسين عليه السلام در كتاب خانه جامعة القَرَويّين شهر فاس ، نگهدارى مى شود . (5) 2. مزار أبى عبد اللّه الحسين عليه السلام ، ابو المفضّل محمّد بن عبد اللّه بن محمّد شيبانى كوفى ، هم عصر ابو العبّاس نجاشى . (6) 3. مقتل الحسين عليه السلام ، محمّد بن حسن بن على طوسى (385 _ 460 ق) ، معروف به

.


1- .. كتاب من لا يحضره الفقيه : ج 2 ص 598 ، الخصال : ص 68 ح 101 (توضيح صدوق) .
2- .رجال النجاشى : ج 2 ص 305 ش 1047 .
3- .. الذريعة : ج 22 ص 28 ش 5868 .
4- .. ر. ك: الموشّح: ص 5.
5- .. أهل البيت فى المكتبة العربيّة : ص 548 ش 706 .
6- .. الذريعة : ج 20 ص 321 ش 3211 .

ص: 115

شيخ الطائفه و شيخ طوسى . با اين كه شيخ طوسى ، خود از اين كتابش با عنوانِ كتاب مقتل الحسين عليه السلام نام برده است ، (1) امّا ابن شهرآشوب ، آن را مختصر فى مقتل الحسين عليه السلام ناميده است . (2) 4. مقتل الحسين عليه السلام ، سيّد نجم الدين محمّد بن اميركا بن ابى الفضل جعفرى قوسينى . تاريخ وفات وى معلوم نيست ؛ ولى نام او و كتابش در فهرست منتجب الدين (قرن ششم) آمده است . (3)

نگارش هاى قرن ششم

1. مقتل الحسين عليه السلام ، محمّد بن على بن شهرآشوب مازندرانى (م 588 ق) . (4) 2. مقتل الحسين عليه السلام ، ابو القاسم محمود بن مبارك واسطى (517 _ 592 ق) ، معروف به مجير و مجير الدين . (5)

نگارش قرن هفتم

1. مقتل الشهيد الحسين عليه السلام ، عزّ الدين ابو محمّد عبد الرزّاق جَزَرى رسعنى (م 661 ق) . بعضى اين كتاب را مصرع الحسين عليه السلام نيز ناميده اند . (6)

نگارش هاى قرن هشتم

1. الدرّ النضيد فى تعازى الإمام الشهيد ، سيّد بهاء الدين على بن غياث الدين عبد

.


1- .. الفهرست ، طوسى : ص 240 ش 714 .
2- .. معالم العلماء : ص 115 ش 766 .
3- .. فهرست أسماء علماء الشيعة : ص 180 .
4- .. الذريعة : ج 22 ص 22 ش 5827 .
5- .. أهل البيت فى المكتبة العربيّة : ص 546 ش 704 .
6- .. أهل البيت فى المكتبة العربيّة : ص 547 ش 705 ، تذكرة الحفّاظ : ج 4 ص 1452 ش 1152 .

ص: 116

الكريم بن عبد الحميد حسينى نيلى نجفى نسّابه . وى از دانشوران ناموَر قرن هشتم و از شاگردان برجسته فخر المحقّقين حلّى (م 771 ق) است كه اين كتاب را در مقتل و مراثى امام حسين عليه السلام نوشته است . علّامه مجلسى ، آن را در اختيار داشته و از آن در باب «مقتل امام حسين عليه السلام » در بحار الأنوار ، فراوان نقل كرده است . (1) 2. مرثية الحسين عليه السلام ، جمال الدين حسن بن مطهّر حلّى ، معروف به علّامه حلّى (م 736 ق) . ظاهرا كتاب شناس بزرگ شيعه ، شيخ آقا بزرگ تهرانى ، نسخه اى از آن را در ضمن مجموعه اى، نزد ميرزا محمّد عسكرى تهرانى در شهر سامرّا، ديده است . (2)

نگارش هاى قرن دهم

1. مقتل ابى عبد اللّه الحسين عليه السلام ، محمّد بن محمّد بن مساعد بن عيّاش عاملى ، هم عصر شهيد ثانى (م 966 ق) . (3) 2. مقتل الإمام الحسين بن على بن أبى طالب _ رضى اللّه عنهما _ فى كربلا، محمود بن عثمان بن على حنفى رومى بُروسَوى (878 _ 938 ق)، معروف به لامعى. (4) 3. هطل العين فى مصرع الحسين عليه السلام ، شمس الدين محمّد بن طولون (م 953 ق) . ابن طولون ، خود از اين كتابش در ضمن يكى از آثار ديگر خويش نام برده و به آن ، ارجاع داده است . (5) ابن طولون ، كتاب ديگرى نيز با عنوانِ قيد الشريد من أخبار يزيد دارد كه خوش بختانه از گزند روزگار در امان مانده و منتشر نيز شده است.

.


1- .. الذريعة : ج 8 ص 81 ش 296 ، دانش نامه جهان اسلام : ج 4 ص 680 .
2- .. الذريعة : ج 20 ص 301 ش 3084 .
3- .. الذريعة : ج 22 ص 28 ش 5870 .
4- .. هديّة العارفين : ج 2 ص 412 .
5- .. در اين باره، ر. ك: الأئمّة الاثنا عشر : ص 72 .

ص: 117

(4)مراحل تحقيق و تدوين دانش نامه امام حسين عليه السلام

اشاره

بر پايه آخرين تجربيات پژوهشكده علوم و معارف حديث ، تدوين دانش نامه ها (از جمله ، دانش نامه امام حسين عليه السلام ) ، آيين نامه ويژه اى دارد كه مطرح كردن همه آن در اين جا ضرورى نيست ؛ ليكن براى اطّلاع علاقه مندان از تلاش هاى فراوانى كه براى تهيّه اين مجموعه صورت گرفته ، به سير مراحل جمع آورى ، تحقيق و تدوين آن ، از آغاز تا انجام ، اشاره كوتاهى داريم :

1. جمع آورى ابتدايى

در اين مرحله ، پژوهشگرِ همكار ، كتب اصلى حديثى و تاريخى مرتبط (در اين جا : مرتبط با امام حسين عليه السلام ) را مورد مطالعه و يادداشت بردارى قرار مى دهد و همچنين از طريق كليدواژه هاى اصلى و مرتبط ، و با كمك نرم افزارهاى رايانه اى ، بر حجم يافته ها مى افزايد.

2. تنظيم

تنظيم اطّلاعات گردآورى شده ، در دو مرحله صورت مى گيرد: نخست ، پژوهشگر همكار ، متون مربوط به هر موضوع را طبق سليقه خود ، دسته بندى و براى تنظيم اوّليه ، به اين جانب ، ارائه مى كند. اين جانب ، معمولاً پس از ساماندهى اين متون ، آنچه را براى تكميل كار ، لازم است ، تذكّر مى دهم و مجدّدا آنها را به پژوهشگر همكار ، باز مى گردانم.

.

ص: 118

پس از رفع نواقص _ كه گاه چند ماه طول مى كشد _ ، موضوعِ مورد تحقيق ، به اين جانب باز مى گردد و متناسب با يافته هاى جديد ، ساماندهى نهايى صورت مى پذيرد و تنظيم اوّليه ، گاه ، تقويت و تكميل مى گردد و گاه ، تغيير اصولى مى يابد.

3. نقد

در صورتى كه پس از تنظيم ثانوى ، نقصى مشاهده شود ، مجدّدا پژوهشگرِ همكار ، براى رفع آن ، اقدام خواهد كرد . (1) در غير اين صورت ، حاصلِ كار ، براى نقد و ارزشيابى به يك يا دو كارشناس ، ارائه و متن، طبق آيين نامه خاصّى ، نقد مى گردد و پس از نقد متن ، اگر ضرورت داشته باشد ، اصلاحاتى انجام مى گيرد.

4. مصدريابى (تخريج) و انتخاب متون

يكى از مراحل مهم تدوين دانش نامه ها در اين پژوهشكده ، تخريج يا مصدريابى (منبع يابى) متون آن است . در اين مرحله ، پژوهشگر ديگرى از طريق برنامه هاى نرم افزارى ، براى يافتن مصادر (منابع) ، جستجو مى كند . سپس ، جامع ترين ، استوارترين و كهن ترين مصدر را انتخاب مى نمايد و نشانى مصادر يافت شده را بر اساس ميزان اعتبار آنها ، تنظيم مى كند و اگر متن قوى ترى يافت شد ، جايگزين متن اصلى مى گردد و گزارش هاى مكرّر را ، جز در موارد ذيل ، حذف مى نمايد : الف _ وجود نكته مهمّى در متن جديد ؛ ب _ تفاوت لفظى در متونى (نصوصى) كه از طريق شيعه و اهل سنّت ، نقل شده اند ؛ ج _ تكرار در چند باب ، مشروط به اين كه نقل ، كوتاه باشد . در غير اين موارد ، روايات مكرّر ، حذف مى شوند و نشانى آنها ، طبق آيين نامه ، در پانوشت، افزوده مى شود.

.


1- .. اين اقدام ، ممكن است بارها تكرار شود .

ص: 119

5 . نگارش «درآمد»ها و «تحليل»هاى مورد نياز

مرحله ديگر در تدوين دانش نامه ها در اين پژوهشكده ، تهيّه درآمدها و تحليل هاى مورد نياز است كه پس از تشكيل پرونده علمى در گروه سيره نگاري ، توسّط مؤلّف و يا با همكارى شمارى از محقّقان ، (1) انجام مى شود. گفتنى است كه جمع بندى ها و تحليل ها نيز توسّط يك يا دو كارشناس ، نقد مى گردند و اگر نياز به اصلاحاتى داشته باشند ، انجام مى شود.

6. تدوين نهايى
اشاره

در تدوين نهايى، كار انتخاب و تدوين متن و تنظيم پاورقى ها ، طبق شيوه نامه پژوهشكده صورت مى گيرد كه به برخى از قواعد اين شيوه نامه ، اشاره مى گردد:

الف _ انتخاب و چينش متون

مهم ترين نكاتى كه در نگارش متون لحاظ مى گردند ، از اين قرارند : 1 . پس از ذكر آيات مربوط به هر موضوع ، احاديث منقول از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و اهل بيت گرامى ايشان تا امام مهدى _ عجل اللّه فرجه _ به ترتيب مى آيند ، مگر احاديثى كه عهده دارِ تفسير آيات قرآن اند كه بر ديگر احاديث ، مقدّم مى گردند . البته ، گاه هماهنگى چند روايت در مضمون ، موجب مى شود كه اين ترتيب ، رعايت نشود. گفتنى است كه اين بند ، اختصاص به موضوعات حديثى اى مانند فضائل و زيارات و نيز حكمت نامه ها دارد . 2 . در بخش احاديث ، اگر حديثى ، هم از پيامبر صلى الله عليه و آله و هم از يكى از اهل بيت عليهم السلام روايت شده باشد ، آنچه از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل شده ، در متن مى آيد و به روايت ديگر ، در پاورقى اشاره مى گردد.

.


1- .. گفتنى است نام كسانى كه در نگارش يا ساماندهى نهايى هر يك از تحليل ها نقش مؤثر داشته باشند، در پانوشت خواهد آمد . بديهى است كه در اين گونه موارد نيز در صورت لزوم، نظر مؤلف، اِعمال مى گردد .

ص: 120

3 . معيار گزينش يك گزارش (حديث يا روايت تاريخى) از ميان گزارش هاى متعدّد مرتبط ، رسا و فراگير بودن آن است ، هر چند از منبعى ضعيف تر باشد . در صورت تشابه گزارش ها، متنِ معتبرترين منبع ، مقدّم داشته مى شود. 4 . سعى ما بر آن است كه هيچ متنى را از كتاب هايى كه واسطه به شمار مى آيند ، نقل نكنيم ، مگر در موارد دست نيافتن به منبع اصلى ، كه در اين صورت ، متن را از كتاب واسطه مى آوريم و در كنار آن ، از منبع اصلى (كه كتاب واسطه از آن، نقل كرده است) نيز نام مى بريم . براى مثال ، مى نويسيم : «بحارالأنوار : ... به نقل از : الدُّرُّ الثمين» . البته ، از اين گونه كتاب ها ، تنها زمانى نقل شده است كه منابعِ موجود ، اندك باشند . 5 . در صورت لزوم ، در آغاز هر عنوان و گاه در پايان برخى ابواب ، به عناوين يا ابواب و يا كتاب هايى ارجاع شده است كه مراجعه به آنها ، اطّلاعات بيشترى در زمينه موضوع مورد نظر ، در اختيار پژوهشگر مى گذارد . 6 . معيارِ صدرنويسى احاديث، بدين گونه است : يك . ابتدا نام كتاب و سپس نام آخرين راوى و آن گاه نام پيامبر صلى الله عليه و آله يا اهل بيت عليهم السلام (اگر از آنان روايت شده باشد) آورده مى شود . دو . نام ائمّه اهل بيت عليهم السلام ، در متن عربى ، به همان صورتى كه در مصدر آمده ، نقل مى شود و در كروشه ، لقب يا نام مشهور ايشان ، ذكر مى گردد . سه . به جهت اختصار و اجتناب از اطاله كلام ، چنانچه نام اهل بيت عليهم السلام در سند ، مسلسلاً آمده باشد ، به جاى ذكر اسامى آنها يكى پس از ديگرى ، از عبارت : «بإسناده (با سندش)» در صدر و «عن آبائه (از پدرانش)» در پانوشت، استفاده مى كنيم كه بيانگر اين اتّصال است. چهار . هر گاه در مأخذ، از مروىٌّ عنه ، صراحتا نام برده نشده باشد ، بلكه فقط كُنيه يا لقب او ذكر شده باشد (مثل : ابو الحسن ، ابو محمّد، العبد الصالح و...) ، چنانچه مقصود از آن كنيه يا لقب را احراز كنيم ، نام مروىٌّ عنه را هم مى آوريم ، و اگر احراز نكنيم ، به همان نحو كه آمده ، يعنى با كنيه يا لقب ، ذكر مى نماييم و در

.

ص: 121

پانوشت ، احتمالات مطرح در مورد قائل حديث را مى آوريم . پنج . هر گاه در پانوشت ، بعد از منبع دوم يا منبع پس از آن ، نام قائل را ذكر كنيم ، اين ، بدان معناست كه حديث در اين منبع ، از هموست و نه از ديگرى كه در صدر حديث ، ياد شده است ؛ و هر گاه پس از نام قائل ياد شده ، عبارت «عنه صلى الله عليه و آله » يا «عنه عليه السلام » را بياوريم ، اين ، بدان معناست كه مروىٌّ عنه ، حديث را به كسى كه در صدر حديثْ نام برده شده ، اِسناد داده است. 7 . چنان كه آمد ، در تدوين و نگارش اين مجموعه دانش نامه ها ، از روش موضوعى پيروى مى كنيم كه اين ، خود ، بُرش متون معيّنى از گزارش هاى مربوط به باب مورد نظر را اقتضا مى كند . اين نكته ، يكى از اصولى است كه براى پرهيز از تكرار ، نمى توان از آن صرف نظر كرد ، مخصوصا در متن هاى طولانى . ما همواره مى كوشيم تا آن بُرش نقل شده ، كامل ، تام و خالى از ابهام باشد ، ولو با آوردن توضيحات لازم در آغاز ، و البته با رعايت زيبايىِ سياق و وارد نيامدن خدشه اى به نظم متن . بنا بر اين ، صدر حديث _ كه نوشته ماست _ ، در واقع ، مكمّل متن است ، به طورى كه بدون آن ، گاه فهم حديث ، ناممكن مى شود ، و گاهى اوقات هم اين صدر در فهم پاره اى شناسه ها و خصوصيات حديث _ كه به خواننده در فهم فضاى حديث ، كمك مى كنند _ ، مفيد است. 8 . قبلاً گفتيم كه معيار انتخاب هر متن از ميان متون ، قوّت و فراگير بودن آن است ؛ امّا با اين حال ، گاه متن برگزيده ، داراى پاره اى اغلاط ناشى از تصحيف يا سهو راويان است. در اين گونه موارد ، سعى كرده ايم كه آن اغلاط را به اقتضاى نوع غلط ، از طريق مراجعه به چاپ هاى مختلف مأخذ يا مراجعه به كتاب هاى واسطه (مثل بحار الأنوار) ، رفع و تصحيح كنيم ، البته در صورتى كه اين كتاب ها از مأخذ ما نقل كرده باشند ؛ چرا كه در اين صورت ، به منزله نسخه اى از نسخه هاى مأخذ به شمار مى آيند ، و اگر منبع واسطه اى موجود نبود ، با مراجعه به منابع ديگر و تأييد گرفتن از آنها ، رفع و اصلاح ، انجام مى گيرد .

.

ص: 122

در همه اين موارد ، امانتدارى علمى رعايت مى گردد و به جد ، سعى مى شود كه از بازى با متن ، پرهيز گردد و توضيحات لازم ، در پانوشت آورده شود ، مگر در موردى كه تصحيف ، قطعى باشد . در اين صورت ، آن را در متن ، تصحيح مى كنيم و به مورد اشتباه ، در پاورقى ، اشاره مى نماييم. 9 . در صورت وجود توضيحاتى در وسط متن برگزيده كه ربطى به موضوع نداشته باشند، از ذكر آنها خوددارى و به جاى آن ، سه نقطه گذاشته مى شود. البته ، در متن هاى كوتاه ، بنا بر آوردن تمامِ نقل است ، هرچند در لابه لاى آنها ، توضيحاتى آمده باشد كه ربطى به موضوع ندارد . اين كار ، براى اجتناب از تقطيع متنْ صورت مى گيرد ، مگر آن كه مجبور به تقطيع آن شده باشيم. 10 . افزوده هاى ميان دو قلّاب (كروشه) از ماست ، خواه اين افزوده ها براى بيان مرجع ضمير غايب (مستتر يا بارز) باشد يا هر توضيح ديگرى و افزوده هاى ميان دو هلال (پرانتز) ، در متن عربى ، از مأخذ است ، خواه نسخه بدل باشد يا جز آن . 11 . تا حدّ ممكن ، مى كوشيم تا واژگان پيچيده و دور از ذهن را شرح دهيم و براى اين كار ، به كتاب هاى اصلى لغت و غريب الحديث (مانند : النهاية ى ابن اثير ، الصحاح جوهرى ، القاموس المحيط فيروزآبادى ، المصباح المنير فيّومى ، مفردات ألفاظ القرآن راغب و ديگر منابع معتبر) ، تكيه مى كنيم. به هر روى، سعى داريم كه معناى مناسب را آشكار كنيم _ البته اگر چنين تعبيرى درست باشد _ و از ميان معانى متعدّدى كه گاه براى يك واژه ذكر مى شود ، معناى متناسب با سياق حديث را برگزينيم. در شرح پاره اى عبارات و تركيبات پيچيده ، از كتاب هايى كه متون حديثى را شرح كرده اند (مانند : مرآة العقول ، الوافى ، توضيحات مجلسى در بحار الأنوار ، شرح نهج البلاغة ، فتح البارى و جز اينها) نيز كمك مى گيريم. 12 . اَعلام اشخاص و اَعلام جغرافيايى ، دو مورد ديگرى است كه به شرح آنها اهتمام

.

ص: 123

داريم و از طريق كتب انساب و تَراجِم و منابع جغرافيايى و جغرافياى تاريخى (نظير معجم البلدان) و همچنين نقشه هاى جديد _ كه به سفارش ما ، توسط متخصصان تهيه مى شوند _ ، به توضيح اين موارد مى پردازيم.

ب _ تنظيم پاورقى ها

13 . تنظيم منابع (مصادر) در پانوشت ها، بر پايه ميزان اعتبار منابع ، صورت مى گيرد . بنا بر اين ، هيچ گاه منبع ضعيف بر قوى مقدّم آورده نمى شود ، (1) مگر در حالات خاصّى ، مانند وقتى كه بخواهيم از تكرار نام راوى يا تكرار اشاره به اختلاف ، با تعبير «نَحوُه (مشابه آن)» اجتناب بورزيم ، كه در چنين مواردى ، ترتيبِ يادشده ، رعايت نمى شود. 14 . منابع شيعى از منابع اهل سنّت ، جدا مى شوند و هر يك از اين دو مجموعه ، جداگانه ذكر مى گردند. اين دو مجموعه را در پاورقى با نشانه نقطه ويرگول ، از هم جدا مى كنيم. همچنين ، ارجاعات به يك مجموعه از منابع (مثلاً منابع شيعه) نيز با نشانه ويرگول ، از هم جدا مى شوند. 15 . بسيارى اوقات ، در يك منبع ، يك نقل ، دو شماره دارد : يكى شماره مسلسل كه از ابتداى كتاب ، شروع و در پايان آن ، تمام مى شود ، و ديگرى ، شماره مربوط به بابى كه حديث در آن آمده است ، و ما همواره ، شماره مسلسل را بر مى گزينيم. 16 . معيار براى ذكر شماره صفحات ، شروع شدن متن برگزيده ما در آن صفحه است. 17 . معيار عمده براى ذكر اختلافات در پانوشت ، تأثير اين اختلافات در معنا و يا مفيد بودن ذكر آنها براى خواننده است ، و اين اختلافات، در صورت ضرورت، دقيقا ذكر و با واژه «نحوه (مشابه آن)» نشان داده مى شود.

.


1- .. كتاب هاى حديثى موجود در پژوهشكده علوم و معارف حديث (اعم از منابع شيعه و اهل سنّت) ، بر پايه اصول و معيارهاى خاصّى مرتّب و طبقه بندى شده اند؛ معيارهايى چون : تقدّم تاريخى كتاب ، شخصيّت مؤلّف ، احراز انتساب كتاب به مؤلّف ، ارزش كتاب در محافل علمى ، و ديگر معيارها و اصول ارزش گذارى كتاب ها . همين ها، معيار ترتيب منابع در پانوشت ها نيز قرار گرفته اند.

ص: 124

18 . پس از ذكر منابع در پانوشت ، گاه با تعبير «ر . ك :» در متن فارسى و «راجع :» در متن عربى ، ارجاعاتى به برخى منابع ، داده مى شود . گفتنى است كه در اين گونه موارد ، متن مورد ارجاع ، با متن كتاب ، تفاوت بسيار دارد ؛ امّا در عين حال ، ملاحظه آن براى پژوهشگر ، سودمند است . 19 . پاره اى اختلافات ، با عبارات زير ، توضيح داده مى شوند: «و فيه كذا بدل كذا (در اين منبع ، فلان عبارت به جاى فلان عبارت آمده)» ، «ليس فيه كذا (در اين منبع ، فلان عبارت ، وجود ندارد)» ، «ليس فيه من كذا إلى كذا (در اين منبع ، از فلان كلمه تا فلان كلمه وجود ندارد)» ، «بزيادة كذا بعد كذا (با افزونى عبارت فلان ، بعد از فلان كلمه)» ، «بزيادة كذا فى آخره (با افزونى فلان عبارت در پايان آن)» . چنانچه در برخى منابع ، عبارت كاملى از ابتداى حديثى كه در متن آمده ، حذف شده باشد ، با عبارت «ليس فيه صدره (در اين منبع ، صدر حديث نيامده)» به اين اختلاف ، اشاره مى كنيم؛ امّا اگر عبارت محذوف ، كامل نباشد ، آن را با اين عبارت ، خاطرنشان مى سازيم: «وليس فيه صدره إلى كذا (در اين منبع ، از آغاز حديث تا فلان كلمه نيامده است)» . اگر اين كاستى در آخر حديث و يك جمله كامل باشد ، آن را با اين عبارت توضيح مى دهيم : «و ليس فيه ذيله (در اين منبع ، پايان حديث نيامده است)» ؛ ولى اگر يك جمله كامل نباشد يا چند جمله باشد ، آن را با اين عبارت ، خاطرنشان مى سازيم : «و ليس فيه من كذا إلى كذا (در اين منبع ، بخش پايانى حديث ، از فلان كلمه تا فلان كلمه ، نيامده است)» . 20 . هر كلمه يا عبارتى كه بعد از ذكر يك منبع بيايد _ خواه براى بيان نام راوى باشد ، يا براى بيان اختلاف و يا تعبير «نحوه» _ فقط به آن منبع مربوط مى شود ، مگر آن كه همراه با يكى از اين الفاظ ، آمده باشد : «كلاهما (هر دو منبع)» ، «كلّها (همه منابع)» ، «فيهما (در اين دو منبع)» و «فيها (در همه اين منابع)» كه در اين صورت ، به منابع پيش از آن نيز برمى گردد. گفتنى است كه هر گاه دو استخراج از يك منبع بيايد ، هر يك از آن دو ، استخراج مستقلى به شمار مى آيد و آنچه گفتيم ، درباره آن

.

ص: 125

نيز جارى است. نيز بايد دانست كه به كار بردن تعابير ياد شده ، گاه ما را وا مى دارد كه ترتيب منابع (بر حَسَب اعتبار آنها) را رعايت نكنيم . بنا بر اين ، اين فقره از توضيحات ، بر فقرات پيشين _ كه براى توضيح روش استخراج آورديم _ ، حاكم است. براى مثال ، اگر راوى يا مروىٌّ عنه در دو يا چند منبع ، يكى باشد ، در اين هنگام ، اين منابع را به صورت پياپى مى آوريم و در پى آن ، يكى از اين دو تعبير را به كار مى بريم : «كلاهما عن (در هر دو منبع از)» و «كلّها عن (همه آنها از)» ؛ و چنانچه مرجع ضمير ، موجب اشتباه گردد ، به جاى آن ، تعداد منابعِ هم سخن در اين باره را ذكر مى كنيم . براى مثال آورده ايم: «و الثلاثة الأخيرة عن الإمام الباقر عليه السلام (سه مورد آخر ، از امام باقر عليه السلام )». 21 . رمزهاى «ج» ، «ص» و «ح» را در پانوشت ، به ترتيب ، براى نشان دادن جلد و صفحه و شماره حديث به كار مى بريم. از اين اصل ، موارد زير ، استثنا محسوب مى شوند: سخنان صحابيان و تابعيان و راويان و محدّثان ، متون تاريخى و نيز هر آنچه اصطلاح «حديث» ، شامل آن نمى شود و همچنين آن دسته از احاديث كه در ضمن شرح حال راويان آمده اند يا شماره هايى كه نشانى شرح حال اند (و نه نشانى حديث) . در تمامى اين موارد ، به جاى رمز «ح» ، كلمه «الرقم» را در عربى و رمز «ش» را در فارسى به كار مى بريم . پس از آماده شدن متن هر دانش نامه ، ويرايش ، شرح لغات ، شرح اَعلام اشخاص و اَعلام جغرافيايى، مقابله و تصحيح ، اِعراب گذارى ، ترجمه «درآمد»ها و «تحليل»ها ، و نمايه سازى ، توسط كارشناسان خبره انجام مى گيرد و كتاب ، آماده طبع و نشر مى گردد . محمّد محمّدى رى شهرى

.

ص: 126

. .

ص: 127

بخش يكم : زندگى خانوادگى امام حسين عليه السلام

اشاره

فصل يكم : تولّد

فصل دوم : نام گذارى

فصل سوم : شمايل

فصل چهارم : پرورش

فصل پنجم : همسران

فصل ششم : فرزندان .

ص: 128

الفصل الأوّل : الوِلادَةُ1 / 1الأُسرةالأسرة هي أوّل ما يعكس شخصية أفراد المجتمع وأخلاقهم وثقافاتهم . وفي الغالب تمتد جذور الحكماء في الأجداد والأسر الحكيمة ، و الأنبياء وأوصياءهم الذين يتسنمون ذروة الحكمة ، ينحدرون من سلالة الأبرار والصالحين . ولا نجد أحداً من رجال العالم بإمكانه بلوغ شرف الإمام الحسين عليه السلام وأخيه الإمام الحسن عليه السلام وكرامة أسرتهما ، حيث إن جدّهما خاتم الأنبياء ووالدهما سيد الأوصياء وأمهما فاطمة الزهراء سيدة نساء العالمين. وقد وجدت هاتان الجوهرتان النفيستان اثر التقاء بحري العلم والحكمة العلوية والفاطمية . كما روى شيخ المحدثين الصدوق عن يحيى بن سعيد الذي قال إنه سمع الإمام الصادق عليه السلام يقول فى تأويل قول اللّه عزّوجلّ : «مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ يَلْتَقِيَانِ * بَيْنَهُمَا بَرْزَخٌ لَا يَبْغِيَانِ» . (1) قال : عَلِيُّ وفاطِمَةُ عَلَيهِمَاالسَّلام بَحرانِ مِنَ العِلمِ عَميقانِ ، لا يَبغي أحَدُهُما عَلى صاحِبِهِ . «يَخْرُجُ مِنْهُمَا اللُّؤْلُؤُ وَ الْمَرْجَانُ» (2) الحَسَن والحُسَينُ عَلَيهِمَاالسَّلام . (3) وكما نقرأ في زيارة سيد الشهداء التي رويت عن الإمام الصادق عليه السلام : أشهَدُ أنَّكَ كُنتَ نورا فِي الأَصلابِ الشّامِخَةِ ، وَالأَرحامِ المُطَهَّرَةِ ، لَم تُنَجِّسكَ الجاهِلِيَّةُ بِأَنجاسِها ، ولَم تُلبِسكَ مِن مُدلَهِمّاتِ ثِيابِها . (4) وعلى العكس من ذاك الأشرار وأصحاب الخصال الذميمة فإنّهم يتربون عادة في الأحضان السقيمة والملوثة وتمتد جذورهم في الأصول غير الصالحة والأسر الخبيثة . وتفيد روايات المصادر المعتبرة بأن الإمام الحسين عليه السلام تحدث في يوم عاشوراء خلال خطبة ملحمية حول تأثير أسرة ابن زياد الملوثة في تخيير الإمام بين القتل و قبول ذلة مبايعة يزيد ، و دور طهارة أسرته عليه السلام في امتناعه عن قبول الذلة : ألا وإنَّ الدَّعِيَّ ابنَ الدَّعِيِّ قَد رَكَزَ بَينَ اثنَتَينِ ، بَينَ السَّلَّةِ وَالذِّلَّةِ ، وهَيهاتَ مِنّا الذِّلَّةُ ، يَأبَى اللّهُ لَنا ذلِكَ ورَسولُهُ وَالمُؤمِنونَ ، وحُجورٌ طابَت ، وحُجورٌ طَهُرَت ، واُنوفٌ حَمِيَّةٌ ونُفوسٌ أبِيَّةٌ ، مِن أن تُؤثَرَ طاعَةُ اللِّئامِ عَلى مَصارِعِ الكِرامِ . (5) وهكذا فقد أسهمت أسرة سيد الشهداء الطاهرة الكريمة في تكوين شخصيته العظيمة والأبيّة للظيم . ولم يكن الإمام الحسين عليه السلام من سلالة الأنبياء العظام والقادة الكرام فحسب ، بل إن سلالة الأئمة من بعده تنحدر إليه أيضا ، وخاصة بقية اللّه الأعظم ، الإمام المهدي عليه السلام الذي يدور العالم اليوم حول محور وجوده ولا شك في أنه سوف يملأ الأرض قسطا وعدلاً . اللهم عجّل فرجه وسهّل مخرجه واجعلنا من خير أعوانه وأنصاره .

.


1- .الرحمن : 19 _ 22 .
2- .الرحمن : 22 .
3- .الخصال : ص 65 ح 96 ، تفسير القمي : ج 2 ص 344 ، تفسير فرات : ص 460 ح 600 عن علي بن عتاب و الحسين بن سعيد وجعفر بن محمّد الفزاري معنعنا ، روضة الواعظين : ص 165 ، المناقب لابن شهر آشوب : ج 3 ص 318 ، تأويل الآيات الظاهرة : ج 2 ص 636 ح 12 عن أبي سعيد الخدري من دون إسناد إلى أحد من اهل البيت عليهم السلام نحوه ، بحارالأنوار : ج 24 ص 98 ح 5 وراجع : مجمع البيان : ج 9 ص 305 و تأويل الآيات الظاهرة : ج 2 ص 635 - 637 و تفسير فرات : ص 459 ح 599 و كشف الغمّة : ج 1 ص 323 و العمدة : ص 399 ح 810 و شواهد التنزيل : ج 2 ص 285 ح 919 و الدر المنثور : ج 7 ص 697 .
4- .مصباح المتهجّد : ص 717 ،المزار للشهيد الأوّل : ص 117 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 197 ح 32 .
5- .راجع : ج 6 ص 112 ح 1628 .

ص: 129

فصل يكم : تولّد

1 / 1خانواده

خانواده ، نخستين نشانه شخصيت ، اخلاق و فرهنگ انسان هاست . فرزانگان ، غالبا ريشه در نياكان و خانواده هاى فرهيخته دارند . پيامبران و اوصياى آنان، در قلّه فرزانگى و همگى از تبار نيكان و صالحان اند ؛ امّا در ميان مردان جهان ، هيچ كس به پايه شرافت و كرامت خانوادگى امام حسين عليه السلام و برادرش امام حسن عليه السلام نمى رسد كه جدّشان خاتم انبيا و پدرشان سَرور اوصيا و مادرشان فاطمه زهرا ، سَرور زنان جهان ، باشد . بدين سان ، اين دو گوهر بى بديل آفرينش ، از تلاقى دو اقيانوس علم و حكمت علوى و فاطمى پديد آمدند ؛ چنان كه شيخ المحدّثين ، صدوق ، از يحيى بن سعيد ، روايت مى كند كه : از امام صادق عليه السلام شنيدم كه در تأويل سخن خداوند عز و جل : «دو دريا را [به گونه اى ]روان كرده است [كه] با هم برخورد كنند . ميان آن دو ، حدّ فاصلى است كه در هم تداخل نمى كنند» . فرمود : «على و فاطمه عليهماالسلام دو درياى ژرف دانش اند كه يكى وارد حدّ ديگرى نمى شود و [لؤلؤ و مرجان در آيه ] «از آن دو، مرواريد و مرجان برآيد» ، حسن و حسين هستند» . و در زيارت سيّد الشهدا عليه السلام كه از امام صادق عليه السلام روايت شده ، مى خوانيم : گواهى مى دهم كه تو نورى در پشت هاى والا و رَحِم هاى پاك بودى . جاهليت با پليدى هايش تو را نيالود و جامه هاى سياه و تيره آن ، تو را به خطا نينداخت . برعكس ، انسان هاى بدكردار و زشت خو ، معمولاً از دامن هاى ناسالم و آلوده بر مى آيند و ريشه در تبارهاى ناشايسته و خانواده هاى كج رفتار دارند . بر پايه گزارش منابع معتبر ، امام حسين عليه السلام در روز عاشورا ، ضمن يك خطابه حماسى ، در باره تأثير آلودگى خانوادگى ابن زياد در مخيّر كردن امام عليه السلام ميان كشته شدن يا پذيرفتن ذلّت بيعت با يزيد ، و ياد كردن از نقش پاكى خانوادگى خود در امتناع از ذلّت پذيرى ، مى فرمايد : بدانيد كه بى نسبِ پسر بى نسب ، مرا ميان دو چيز ، قرار داده است : شمشير و خوارى ؛ و دور است از ما كه تن به خوارى بدهيم . خدا و فرستاده اش و مؤمنان و دامن هاى پاك و پاكيزه و دل هاى غيرتمند و جان هاى بزرگ منش ، اين را بر ما نمى پذيرند كه فرمان بُردارى از فرومايگان را بر مرگ شرافتمندانه ، ترجيح دهيم . (1) و بدين سان ، خاندان مطهّر و باكرامت سيّد الشهدا عليه السلام در تكوين شخصيت باعظمت و حماسه آفرين آن بزرگوار ، سهيم بود . امام حسين عليه السلام ، نه تنها خود از تبارِ پيامبران بزرگ و پيشوايان سِتُرگ است ، بلكه تبار امامانِ پس از او نيز به ايشان مى رسد و بويژه ، بقيّة اللّه الأعظم امام مهدى عليه السلام كه هم اكنون ، جهان بر محور وجودش استوار است و بى ترديد ، روزى زمين را پُر از عدل و داد خواهد كرد ، از نسل پُربركت اوست . اللّهم عجّل فرجه و سهّل مخرجه و اجعلنا من خير أعوانه و أنصاره !

.


1- .ر . ك : ج 6 ص 113 ح 1628 .

ص: 130

ص: 131

ص: 132

1 / 2عامُ الوِلادَةِاختلفت المصادر الحديثيّة والتاريخيّة في تحديد العام الذي ولد فيه الإمام الحسين عليه السلام ؛ هل هو السنة الثالثة للهجرة، أم الرابعة، أم السادسة، أم السابعة؟ وتبعا لذلك فقد وقع الاختلاف _ أيضا _ في مدّة عمره وسنيّ حياته. إلّا أنّ عام ولادته عليه السلام _ طبقا لأكثر المصادر وأشهر الروايات _ إنّما هو السنة الرابعة من الهجرة ، فيكون عمره الشريف سبعة وخمسين عاما .

مصباح المتهجّد عن الحسين بن زيد عن جعفر بن محمّد [الصادق] عليه السلام :وُلِدَ الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام لِخَمسِ لَيالٍ خَلَونَ مِن شَعبانَ ، سَنَةَ أربَعٍ مِنَ الهِجرَةِ . (1)

صحيح ابن حبّان عن أبي حاتم :كانَ الحُسَينُ عليه السلام حَيثُ قُبِضَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله ابنَ سَبعِ سِنينَ إلّا شَهرا (2) ، وذلِكَ أَنَّهُ وُلِدَ لِلَيالٍ خَلَونَ مِن شَعبانَ سَنَةَ أربَعٍ . (3)

.


1- .مصباح المتهجّد : ص 852 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 101 ح 38 .
2- .كذا في المصدر ، والظاهر أنّ الصواب : «أشهرا» .
3- .صحيح ابن حبّان : ج 3 ص 190 ، المعجم الكبير : ج 3 ص 117 الرقم 2852 ، تهذيب الكمال : ج 6 ص 398 ، اُسد الغابة : ج 2 ص 25 ، الأنساب : ج 3 ص 476 ، تاريخ دمشق : ج 14 ص 252 كلّها عن الزبير بن بكّار و ص 122 عن أبي عبد اللّه بن مندة ، تاريخ بغداد : ج 1 ص 141 عن أبي بكر بن البرقي ، الاستيعاب : ج 1 ص 442 ، مقاتل الطالبيّين : ص 84 كلّها نحوه .

ص: 133

1/ 2سال تولّد

منابع حديثى و تاريخى، سال ولادت امام حسين عليه السلام را مختلف گزارش كرده اند: سال سوم، چهارم، ششم و هفتم هجرت. بر همين پايه، مدّت عمر ايشان نيز مورد اختلاف خواهد بود؛ ليكن بنا بر اكثر منابع و مشهورترين روايات، سال ولادت امام حسين عليه السلام سال چهارم هجرى است و عمر ايشان در وقت شهادت، پنجاه و هفت سال بوده است.

مصباح المتهجّد_ به نقل از حسين بن زيد ، از امام صادق عليه السلام _: حسين بن على عليه السلام ، سال چهارم هجرى ، پنج شب از شعبان گذشته ، متولّد شد .

صحيح ابن حِبّان_ به نقل از ابو حاتم _: امام حسين عليه السلام هنگام وفات پيامبر صلى الله عليه و آله ، هفت سال ، يك ماه كم داشت ؛ زيرا او سال چهارم هجرى ، چند شب از شعبان گذشته ، متولّد شد .

.

ص: 134

الإرشاد :كُنيَتُهُ [ أيِ الحُسَينِ عليه السلام ] أبو عَبدِ اللّهِ ، وُلِدَ بِالمَدينَةِ لِخَمسِ لَيالٍ خَلَونَ مِن شَعبانَ ، سَنَةَ أربَعٍ مِنَ الهِجرَةِ . (1)

مطالب السّؤول :قَد تَقَدَّمَ القَولُ في وِلادَتِهِ [أيِ الحُسَينِ ] عليه السلام ، أنَّها كانَت سَنَةَ أربَعٍ مِنَ الهِجرَةِ ، وكانَ انتِقالُهُ إلَى الدّارِ الآخِرَةِ ... في سَنَةِ إحدى وسِتّينَ مِنَ الهِجرَةِ ، فَتَكونُ مُدَّةُ عُمُرِهِ سِتّا وخَمسينَ سَنَةً وأشهُرا . كانَ مِنها مَعَ جَدِّهِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله سِتَّ سِنينَ وشُهورا ، وكانَ مَعَ أبيهِ أميرِ المُؤمِنينَ عَلِيٍّ عليه السلام ثَلاثينَ سَنَةً بَعدَ وَفاةِ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله ، وكانَ مَعَ أخيهِ الحَسَنِ عليه السلام بَعدَ وَفاةِ أبيهِ عليه السلام عَشرَ سِنينَ ، وبَقِيَ بَعدَ وَفاةِ أخيهِ إلى مَقتَلِهِ عَشرَ سِنينَ . (2)

الإصابة :قالَ الزُّبَيرُ وغَيرُهُ : وُلِدَ [ الحُسَينُ عليه السلام ] في شَعبانَ سَنَةَ أربَعٍ ، وقيلَ : سَنَةَ سِتٍّ ، وقيلَ : سَنَةَ سَبعٍ ، ولَيسَ بِشَيءٍ . (3)

دلائل الإمامة عن أبي محمّد الحسن بن عليّ الثاني [العسكريّ] عليه السلام :وُلِدَ [ الحُسَينُ عليه السلام ]بِالمَدينَةِ يَومَ الثُّلاثاءِ ، لِخَمسٍ خَلَونَ مِن جُمادَى الاُولى ، سَنَةَ ثَلاثٍ مِنَ الهِجرَةِ . (4)

.


1- .الإرشاد : ج 2 ص 27 ، الملهوف : ص 91 ، مجموعة نفيسة : ص 104 (تاج المواليد) ، مثير الأحزان : ص 16 ، المناقب لابن شهر آشوب : ج 4 ص 76 ، روضة الواعظين : ص 170 ، كشف الغمّة : ج 2 ص 215 ، عمدة الطالب : ص 191 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 202 .
2- .مطالب السؤول : ص 73 ؛ كشف الغمّة : ج 2 ص 252 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 200 الرقم 19 .
3- .الإصابة : ج 2 ص 68 .
4- .دلائل الإمامة : ص 177 .

ص: 135

الإرشاد :كُنيه امام حسين عليه السلام ، ابو عبد اللّه بوده است . او در مدينه ، سال چهارم هجرى ، پنج شب از شعبان سپرى شده ، متولّد شد .

مطالب السَّؤول :در باره ولادت امام حسين عليه السلام گذشت كه در سال چهارم هجرى و انتقالش به سراى آخرت ... در سال 61 هجرى بوده است و از اين رو ، عمر ايشان ، 56 سال و چند ماه بود . شش سال و چند ماه از اين مدّت را با جدّش پيامبر خدا بود و پس از وفات پيامبر صلى الله عليه و آله ، سى سال با پدرش امير مؤمنان على عليه السلام زيست و پس از وفات پدرش ، ده سال با برادرش امام حسن عليه السلام بود و پس از وفات برادرش نيز ده سال تا هنگام شهادتش ماند .

الإصابة :زبير و غير او گفته اند : حسين عليه السلام در شعبان سال چهارم متولّد شد . سال ششم و هفتم نيز گفته شده كه اعتبارى ندارند .

دلائل الإمامة_ از امام عسكرى عليه السلام _: حسين عليه السلام در مدينه ، روز سه شنبه ، پنجم جمادى اوّلِ سال سوم هجرى متولّد شد .

.

ص: 136

الكافي :وُلِدَ الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام في سَنَةِ ثَلاثٍ ، وقُبِضَ عليه السلام في شَهرِ المُحَرَّمِ مِن سَنَةِ إحدى وسِتّينَ مِنَ الهِجرَةِ ، ولَهُ سَبعٌ وخَمسونَ سَنَةً وأشهُرٌ . (1)

مجموعة نفيسة (تاريخ مواليد الأئمّة ووفياتهم) عن حرب بإسناده عن أبي عبد اللّه الصادق عليه السلام :_ اُمُّهُ فاطِمَةُ بِنتُ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله _مَضى أبو عَبدِ اللّهِ الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام وهُوَ ابنُ سَبعٍ وخَمسينَ سَنَةً ، في عامِ إحدى وَالسِّتّينَ (2) مِنَ الهِجرَةِ ، في يَومِ عاشوراءَ . (3)

الكافي عن أبي بصير عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :قُبِضَ الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام يَومَ عاشوراءَ ، وهُوَ ابنُ سَبعٍ وخَمسينَ سَنَةً . (4)

1 / 3شَهرُ الوِلادَةِاختلفت المصادر الحديثيّة والتاريخيّة حول الشهر الذي ولد فيه الإمام الحسين عليه السلام ، فقد ذكرت شهورا مختلفة هي : الثالث أو الخامس من شهر شعبان ، وآخر شهر ربيع الأوّل ، والثالث عشر من شهر رمضان ، والخامس من شهر جمادى الاُولى، والخامس عشر من شهر جمادى الثانية . ويعتبر العلّامة المجلسيّ أنّ الأشهَر في ولادته عليه السلام هو الثالث من شَهر شعبان ، بيد أنّ تتبّع المصادر التاريخيّة والحديثيّة ، يدلّنا على أنّ الخامس من شعبان هو التاريخ الذي يحظى بشهرة أكبر . 5

.


1- .الكافي : ج 1 ص 463 ، تهذيب الأحكام : ج 6 ص 41 ، المقنعة : ص 467 وفيهما «ثمان وخمسون» بدل «سبع وخمسون» ، إعلام الورى : ج 1 ص 420 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 200 الرقم 18 وراجع : الملهوف : ص 91 ومثيرالأحزان : ص 16 والاستيعاب : ج 1 ص 442 .
2- .ذكرت بعض النصوص أنّ شهادة الإمام عليه السلام كانت في 60 ه تسامحا ؛ وذلك لأنّ شهادته عليه السلام ، كانت في بداية سنه 61 ه (راجع : تاريخ دمشق : ج 14 ص 247) .
3- .مجموعة نفيسة : ص 175 (تاريخ مواليد الأئمّة و وفياتهم) ، كشف الغمّة : ج 2 ص 252 وفيه «الستّين» بدل «إحدى والستّين» ، بحار الأنوار : ج 44 ص 201 ح 19 .
4- .الكافي : ج 1 ص 463 ح 1 ، الأمالي للصدوق : ص 223 ح 239 عن عبداللّه بن منصور عن الإمام الصادق عن أبيه عن الإمام زين العابدين عليهم السلام ، روضة الواعظين : ص 205 عن الضحّاك بن عبداللّه من دون إسنادٍ إلى أحدٍ من أهل البيت عليهم السلام ، بحار الأنوار : ج 44 ص 319 .

ص: 137

الكافى :امام حسين عليه السلام در سال سوم ، متولّد شد و در ماه محرّم سال 61 هجرى ، در حالى كه پنجاه و هفت سال و چند ماه داشت ، شهيد شد .

مجموعة نفيسة (تاريخ مواليد الأئمّة و وفياتهم)_ به نقل از حرب ، به سندش ، از امام صادق عليه السلام _: ابو عبد اللّه حسين بن على عليه السلام ، كه مادرش فاطمه دختر پيامبر خدا بود ، در پنجاه و هفت سالگى و به سال شصت و يك هجرى (1) در روز عاشورا در گذشت .

الكافى_ به نقل از ابو بصير ، از امام صادق عليه السلام _: حسين بن على عليه السلام روز عاشورا ، در پنجاه و هفت سالگى ، قبض روح شد .

1 / 3ماه تولّد

منابع حديثى و تاريخى ، ماه ولادت امام حسين عليه السلام را مختلف گزارش كرده اند: سوم ماه شعبان، پنجم ماه شعبان، آخر ماه ربيع اوّل، سيزدهم ماه رمضان، پنجم ماه جمادى اوّل و پانزدهم ماه جمادى ثانى. علّامه مجلسى ، سوم ماه شعبان را مشهورتر مى داند؛ ليكن تتبّع در منابع تاريخى و حديثى، نشان مى دهد كه پنجم ماه شعبان ، از شهرت بيشترى برخوردار است. 2

.


1- .اين كه برخى متون آورده اند كه شهادت امام عليه السلام به سال شصتم هجرى بوده ، ناشي از مسامحه است ؛ چرا كه شهادت ايشان در آغاز سال 61 هجرى بود .

ص: 138

. .

ص: 139

. .

ص: 140

مصباح المتهجّد_ بَعدَ ذِكرِ دُعاءِ اليَومِ الثّالِثِ مِن شَعبانَ _: قالَ ابنُ عَيّاشٍ : سَمِعتُ الحُسَينَ بنَ عَلِيِّ بنِ سُفيانَ البَزَوفَرِيَّ يَقولُ : سَمِعتُ أبا عَبدِ اللّهِ عليه السلام يَدعو بِهِ في هذَا اليَومِ ، وقالَ : هُوَ مِن أدعِيَةِ اليَومِ الثّالِثِ مِن شَعبانَ ، وهُوَ مَولِدُ الحُسَينِ عليه السلام . (1)

مصباح المتهجّد عن الحسين بن زيد عن جعفر بن محمّد [الصادق] عليه السلام :وُلِدَ الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام لِخَمسِ لَيالٍ خَلَونَ مِن شَعبانَ ، سَنَةَ أربَعٍ مِنَ الهِجرَةِ . (2)

تهذيب الأحكام :وُلِدَ [ الحُسَينُ ] عليه السلام بِالمَدينَةِ ، آخِرَ شَهرِ رَبيعِ الأَوَّلِ ، سَنَةَ ثَلاثٍ مِنَ الهِجرَةِ . (3)

الدروس_ في وِلادَةِ الإِمامِ الحُسَينِ عليه السلام _: قيلَ : يَومَ الخَميسِ ثالِثَ عَشَرَ شَهرِ رَمَضانَ . (4)

دلائل الإمامة عن أبي محمّد الحسن بن عليّ الثاني [العسكريّ] عليه السلام :وُلِدَ [ الحُسَينُ عليه السلام ]بِالمَدينَةِ ، يَومَ الثُّلاثاءِ لِخَمسٍ خَلَونَ مِن جُمادَى الاُولى ، سَنَةَ ثَلاثٍ مِنَ الهِجرَةِ ، وعَلِقَت (5) بِهِ اُمُّهُ في سَنَةِ ثَلاثٍ ، بَعدَما وَلَدَتِ الحَسَنَ أخاهُ (6) بِخَمسينَ لَيلَةً ، وحَمَلَت بِهِ سِتَّةَ أشهُرٍ فَوَلَدَتهُ . (7)

.


1- .. مصباح المتهجّد : ص 828 ، الإقبال: ج 3 ص 305 ، المزار الكبير : ص 399 وليس فيه «يقول : سمعت أبا عبداللّه عليه السلام » ، بحار الأنوار : ج 44 ص 201 .
2- .مصباح المتهجّد : ص 852 ، الإرشاد : ج 2 ص 27 ، الملهوف : ص 91 ، مجموعة نفيسة : ص 104 (تاج المواليد) ، مثير الأحزان : ص 16 ، روضة الواعظين : ص 170 ، كشف الغمّة : ج 2 ص 215 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 201؛ المعجم الكبير : ج 3 ص 117 ح 2852 ، اُسد الغابة : ج 2 ص 25 ، تاريخ دمشق : ج 14 ص 252 والثلاثة الأخيرة عن الزبير بن بكّار ، الاستيعاب : ج 1 ص 442 ، مقاتل الطالبيّين : ص 84 كلّها من دون إسنادٍ إلى أحدٍ من أهل البيت عليهم السلام .
3- .تهذيب الأحكام : ج 6 ص 41 ، المقنعة : ص 467 ، الملهوف : ص 91 ، مثير الأحزان : ص 16 ، إعلام الورى : ج 1 ص 420 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 200 الرقم 18 .
4- .الدروس : ج 2 ص 8 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 202 .
5- .عَلِقَت المَرأةُ بالوَلَد : حَبَلَت (المصباح المنير : ص 425 «علق») .
6- .في المصدر : «أخوه» ، والصواب ما أثبتناه .
7- .دلائل الإمامة : ص 177 وراجع : مثير الأحزان : ص 16 وبحار الأنوار : ج 44 ص 202 .

ص: 141

مصباح المتهجّد_ پس از ذكر دعاى روز سوم شعبان _: ابن عيّاش مى گويد : شنيدم حسين بن على بن سفيان بَزوفَرى مى گويد : شنيدم امام صادق عليه السلام اين دعا را در اين روز مى خوانْد و فرمود : «اين، از دعاهاى روز سوم شعبان ، روز تولّد حسين عليه السلام است» .

مصباح المتهجّد_ به نقل از حسين بن زيد ، از امام صادق عليه السلام _: حسين بن على عليه السلام ، پنج شب از شعبانْ گذشته ، در سال چهارم هجرى متولّد شد .

تهذيب الأحكام :امام حسين عليه السلام در مدينه ، آخر ماه ربيع اوّلِ سال سوم هجرى متولّد شد .

الدُّروس_ در باره ولادت امام حسين عليه السلام _: گفته شده كه روز پنج شنبه ، سيزدهم ماه رمضان بوده است .

دلائل الإمامة_ از امام عسكرى عليه السلام _: [حسين عليه السلام ] در مدينه ، روز سه شنبه ، پنج روزْ گذشته از جمادى اوّل سال سوم هجرت ، متولّد شد . مادرش پنجاه شب پس از آن كه برادرش حسن عليه السلام را در سال سوم به دنيا آورد ، به او باردار شد و پس از شش ماه باردارى ، وى را به دنيا آورد .

.

ص: 142

المستدرك على الصحيحين عن قتادة :وَلَدَت فاطِمَةُ عليهاالسلام حُسَينا عليه السلام بَعدَ الحَسَنِ عليه السلام لِسَنَةٍ وعَشَرَةِ أشهُرٍ ، فَوَلَدَتهُ لِسِتِّ سِنينَ وخَمسَةِ أشهُرٍ ونِصفٍ مِنَ التّاريخِ . (1)

1 / 4يَومُ الوِلادَةِاختلفت المصادر الحديثيّة والتاريخيّة في تحديد يوم ولادته عليه السلام ما بين الثلاثاء والخميس. وتعيين أحد هذين اليومين أو ترجيحه هو من الصعوبة بمكان؛ ذلك أنّه لا يمكن تقديم شاهد على ذلك .

دلائل الإمامة عن أبي محمّد الحسن بن عليّ الثاني [العسكريّ] عليه السلام :وُلِدَ [ الحُسَينُ عليه السلام ]بِالمَدينَةِ يَومَ الثُّلاثاءِ . (2)

مصباح المتهجّد :اليَومُ الثّالِثُ فيهِ [ أي شَهرِ شَعبانَ ] وُلِدَ الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام . خَرَجَ إلَى القاسِمِ بنِ العَلاءِ الهَمدانِيِّ ، وَكيلِ أبي مُحَمَّدٍ عليه السلام : إنَّ مَولانَا الحُسَينَ عليه السلام وُلِدَ يَومَ الخَميسِ ، لِثَلاثٍ خَلَونَ مِن شَعبانَ ، فَصُمهُ وَادعُ فيهِ بِهذَا الدُّعاءِ : اللّهُمَّ إنّي أسأَلُكَ بِحَقِّ المَولودِ في هذَا اليَومِ ، المَوعودِ بِشَهادَتِهِ قَبلَ استِهلالِهِ (3) ووِلادَتِهِ... . (4)

.


1- .المستدرك على الصحيحين : ج 3 ص 194 الرقم 4819 ، تهذيب الكمال : ج 6 ص 399 ، تاريخ دمشق : ج 14 ص 116 ، البداية والنهاية : ج 8 ص 149 وفيه ذيله من «فولدته» .
2- .دلائل الإمامة : ص 177 .
3- .. استهلال الصبيّ : تصويته عند ولادته (النهاية : ج 5 ص 271 «هلل») .
4- .مصباح المتهجّد : ص 826 ، مجموعة نفيسة : ص 73 (مسارّ الشيعة) نحوه ، بحار الأنوار : ج 101 ص 101 ح 37 .

ص: 143

المستدرك على الصحيحين_ به نقل از قَتاده _: فاطمه عليهاالسلام ، حسين عليه السلام را يك سال و ده ماه پس از [ امام ]حسن عليه السلام به دنيا آورد ؛ يعنى پس از شش سال و پنج ماه و نيم از مبدأ تاريخ هجرى .

1 / 4روز تولّد

منابع حديثى و تاريخى ، روز ولادت امام حسين عليه السلام را مختلف گزارش كرده اند: سه شنبه و پنج شنبه. تعيين و يا ترجيح يكى از اين دو نقل ، دشوار است؛ زيرا نمى توان شاهدى بر آن ، اقامه كرد.

دلائل الإمامة_ از امام عسكرى عليه السلام _: [امام حسين عليه السلام ] روز سه شنبه ، در مدينه متولّد شد .

مصباح المتهجّد :حسين بن على عليه السلام روز سوم شعبان ، متولّد شد . توقيعى (1) به قاسم بن علاى همدانى ، وكيل امام عسكرى عليه السلام ، رسيد كه : مولاى ما ، امام حسين عليه السلام روز پنج شنبه ، سه روز از شعبانْ گذشته ، متولّد شد . پس ، آن روز را روزه بگير و اين دعا را بخوان : «خدايا ! تو را به حقّ مولود اين روز مى خوانم ؛ مولودى كه پيش از زاده شدن و به دنيا آمدنش ، وعده شهادتش داده شد ...» .

.


1- .توقيع: نامه اى كه از امامانْ رسيده باشد. م.

ص: 144

المناقب لابن شهرآشوب :وُلِدَ الحُسَينُ عليه السلام عامَ الخَندَقِ (1) فِي المَدينَةِ ، يَومَ الخَميسِ أو يَومَ الثُّلاثاءِ ، لِخَمسٍ خَلَونَ مِن شَعبانَ ، سَنَةَ أربَعٍ مِنَ الهِجرَةِ، بَعدَ أخيهِ بِعَشَرَةِ أشهُرٍ وعِشرينَ يَوما. (2)

إعلام الورى :وُلِدَ [ الحُسَينُ ] عليه السلام بِالمَدينَةِ يَومَ الثُّلاثاءِ ، وقيلَ : يَومَ الخَميسِ ، لِثَلاثٍ خَلَونَ مِن شَعبانَ ، وقيلَ : لِخَمسٍ خَلَونَ مِنهُ ، سَنَةَ أربَعٍ مِنَ الهِجرَةِ ، وقيلَ : وُلِدَ آخِرَ شَهرِ رَبيعِ الأَوَّلِ ، سَنَةَ ثَلاثٍ مِنَ الهِجرَةِ . (3)

1 / 5مُدَّةُ حَملِهِ وَالفاصِلَةُ بَينَ حَملِهِ ووِلادَةِ أخيهِوفقا للرواية المعتبرة، فقد حملت السيّدة فاطمة الزهراء عليهاالسلام بالإمام الحسين عليه السلام بعد عشرة أيّام من ولادة ولدها الأوّل الإمام الحسن عليه السلام ، كما تفيد النقول الكثيرة بأنّ حملها بالإمام الحسين عليه السلام استغرق ستّة أشهر . إلّا أنّ بعض المصادر يفيد أنّ حملها عليها السلام به كان بعد خمسين ليلة من ولادة أخيه، فيما تذهب طائفة ثالثة من المصادر إلى أنّ المدّة الفاصلة بين الولادة والحمل كانت قد بلغت شهرا واثنتين وعشرين ليلة. كما ورد في المصادر التاريخيّة أنّ المدّة الزمنيّة الفاصلة ما بين ولادة الإمام الحسن عليه السلام وأخيه الإمام الحسين عليه السلام بلغت سبعة أشهر وعشر ليالٍ ، أو عشرة أشهر واثنتين وعشرين ليلةً ، أو عاما واحدا ، أو عاما وعشرة أشهر .

الأمالي للطوسي عن هشام عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :حُمِلَ الحُسَينُ عليه السلام سِتَّةَ أشهُرٍ ، واُرضِعَ سَنَتَينِ ، وهُوَ قَولُ اللّهِ عز و جل : «وَ وَصَّيْنَا الْاءِنسَ_نَ بِوَ لِدَيْهِ إِحْسَ_نًا حَمَلَتْهُ أُمُّهُ كُرْهًا وَ وَضَعَتْهُ كُرْهًا وَ حَمْلُهُ وَ فِصَ__لُهُ ثَلَ_ثُونَ شهْرًا» (4) . (5)

.


1- .أي السنة الخامسة للهجرة والتي وقعت فيها غزوه الخندق .
2- .المناقب لابن شهر آشوب : ج 4 ص 76 ، روضة الواعظين : ص 170 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 198 الرقم 15 .
3- .إعلام الورى : ج 1 ص 420 .
4- .الأحقاف : 15 .
5- .الأمالي للطوسي : ص 661 ح 1370 ، كمال الدين : ج 2 ص 461 ، الاحتجاج : ج 2 ص 530 ، دلائل الإمامة : ص 514 ح 492 ، تأويل الآيات الظاهرة : ج 1 ص 300 ح 1 كلّها عن سعد بن عبداللّه القمّي عن الإمام المهدي عليه السلام ، المناقب لابن شهر آشوب : ج 4 ص 85 عن الإمام المهدي عليه السلام وفيها «حمل الحسين عليه السلام ستّة أشهر» فقط ، بحار الأنوار : ج 43 ص 258 ح 45 .

ص: 145

المناقب ، ابن شهرآشوب :امام حسين عليه السلام ، سال خندق ، (1) روز پنج شنبه يا روز سه شنبه ، پنج روز از شعبان و چهار سال از هجرتْ گذشته و ده ماه و بيست روز پس از تولّد برادرش ( امام حسن عليه السلام ) در مدينه به دنيا آمد .

إعلام الورى :امام حسين عليه السلام در مدينه و روز سه شنبه (و گفته شده : پنج شنبه) ، سه روز يا پنج روز از شعبانْ گذشته ، در سال چهارم هجرى متولّد شد . آخر ماه ربيع اوّل سال سوم هجرى نيز گفته شده است .

1 / 5مدّت باردارى مادرش به او و فاصله ميان تولّد برادرش و باردارى به او
اشاره

بر اساس روايتى معتبر، فاطمه عليهاالسلام ده روز پس از تولّد امام حسن عليه السلام (اوّلين فرزند خود)، امام حسين عليه السلام را حامله شد و بر اساس نقل هاى بسيار ، مدّت حمل ايشان شش ماه بود؛ ليكن برخى منابع ديگر، زمان حمل امام حسين عليه السلام را پنجاه شب پس از تولّد برادرش و برخى ديگر ، يك ماه و بيست و دو شب پس از آن، ذكر كرده اند. در اين منابع ، همچنين فاصله ميان تولّد دو برادر ، هفت ماه و ده شب، ده ماه و بيست و دو شب، يك سال ، و يك سال و ده ماه ، گزارش شده است.

الأمالى ، طوسى_ به نقل از هشام ، از امام صادق عليه السلام _: باردارى فاطمه عليهاالسلام به امام حسين عليه السلام ، شش ماه شد و دو سال شير خورد و اين ، سخن خداى عز و جل است كه : «و انسان را به نيكى به پدر و مادرش سفارش كرده ايم . مادرش او را با سختى بار گرفته و به سختى زاده است و بار گرفتن و از شير گرفتن او سى ماه است» . (2)

.


1- .يعنى سال پنجم هجرى كه نبرد خندق ، اتّفاق افتاد .
2- .در مناقب ابن شهرآشوب و بعضى مصادر ديگر ، از امام مهدى عليه السلام روايت شده است : «باردارى به امام حسين عليه السلام شش ماه بود» .

ص: 146

تهذيب الأحكام عن زرارة عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :إذا سَقَطَ [أيِ الحَملُ ]لِسِتَّةِ أشهُرٍ فَهُوَ تامٌّ ؛ وذلِكَ أنَّ الحُسَينَ بنَ عَلِيٍّ عليه السلام وُلِدَ وهُوَ ابنُ سِتَّةِ أشهُرٍ . (1)

المعجم الكبير عن حفص بن غياث عن جعفر بن محمّد عن أبيه [الباقر] عليهماالسلام :لَم يَكُن بَينَ الحَسَنِ وَالحُسَينِ عليهماالسلام إلّا طُهرٌ . (2)

اُسد الغابة عن جعفر بن محمّد [الصّادق] عليه السلام :لَم يَكُن بَينَ الحَملِ بِالحُسَينِ عليه السلام بَعدَ وِلادَةِ الحَسَنِ عليه السلام إلّا طُهرٌ واحِدٌ . (3)

الكافي عن عبد الرحمن العرزمي عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :كانَ بَينَ الحَسَنِ وَالحُسَينِ عليهماالسلامطُهرٌ ، وكانَ بَينَهُما فِي الميلادِ سِتَّةَ أشهُرٍ وعَشرا . (4)

مجموعة نفيسة (تاج المواليد) :كانَت والِدَتُهُ [ أيِ الحُسَينِ عليه السلام ] الطُّهرَ البَتولَ عليهاالسلام ، عَلِقَت بِهِ بَعدَ أن وَلَدَت أخاهُ الحَسَنَ عليه السلام بِخَمسينَ لَيلَةً ، هكَذا صَحَّ النَّقلُ ، فَلَم يَكُن بَينَهُ وبَينَ أخيهِ سِوى هذِهِ المُدَّةِ . (5)

.


1- .. تهذيب الأحكام : ج 1 ص 328 ح 959 ، بحار الأنوار : ج 43 ص 258 ح 44 نقلاً عن الكافي وراجع : علل الشرائع : ص 206 ح 3 وكامل الزيارات : ص 125 ح 137 ودلائل الإمامة : ص 177 وتفسير القمّي : ج 2 ص 297 والمناقب لابن شهر آشوب : ج 4 ص 50 وإعلام الورى : ج 1 ص 420 وتأويل الآيات الظاهرة : ج 2 ص 580 وذخائر العقبى : ص 206 .
2- .المعجم الكبير : ج 3 ص 95 ح 2766 ، المصنّف لابن أبي شيبة : ج 8 ص 45 ح 40 ، التاريخ الكبير : ج 2 ص 286 ح 2491 ، تهذيب الكمال : ج 6 ص 398 كلاهما عن حفص بن غياث عن الإمام الصادق عليه السلام ، سير أعلام النبلاء : ج 3 ص 280 عن الإمام الصادق عليه السلام والثلاثة الأخيرة نحوه .
3- .اُسد الغابة : ج 2 ص 25 ، الإصابة : ج 2 ص 68 ؛ تفسير القمّي : ج 2 ص 297 نحوه .
4- .الكافي : ج 1 ص 464 ح 2 ، مجموعة نفيسة : ص 7 (تاريخ الأئمّة عليهم السلام ) من دون إسنادٍ إلى أحدٍ من أهل البيت عليهم السلام ، وفيه «وحمل» بعد «طهر» ، بحار الأنوار : ج 43 ص 258 ح 46 .
5- .مجموعة نفيسة : ص 104 (تاج المواليد) ، كشف الغمّة : ج 2 ص 215 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 200 الرقم 19؛ مطالب السؤول : ص 70 .

ص: 147

تهذيب الأحكام_ به نقل از زُراره ، از امام صادق عليه السلام _: جنين ، اگر پس از شش ماهگى سِقط شود ، تامُّ الخِلقه است ؛ زيرا حسين بن على عليه السلام ، شش ماهه به دنيا آمده است .

المعجم الكبير_ به نقل از حفص بن غياث ، از امام صادق عليه السلام _: پدرم [باقر عليه السلام ] فرمود : «ميان حسن و حسين عليهماالسلام ، جز يك طُهر (پاك شدن) فاصله نبود» .

اُسد الغابة_ از امام صادق عليه السلام _: ميان باردارى [ فاطمه عليهاالسلام] به حسين عليه السلام و تولّد حسن عليه السلام فقط يك طُهر بود .

الكافى_ به نقل از عبد الرحمان عرزمى ، از امام صادق عليه السلام _: ميان حسن و حسين عليهماالسلام ، يك طُهر، فاصله بود و در تولّد ، شش ماه و ده روز با هم فاصله داشتند .

مجموعة نفيسة (تاج المواليد) :مادر پاك حسين عليه السلام ، زهراى بتول ، پس از گذشت پنجاه شب از به دنيا آوردن برادرش حسن عليه السلام ، به او باردار شد . اين نقل ، صحيح است و ميان او و برادرش، بيشتر از اين مدّت ، فاصله نيست .

.

ص: 148

مجموعة نفيسة (تاريخ مواليد الأئمّة ووفياتهم) عن حرب بإسناده عن أبي عبد اللّه الصادق عليه السلام :كانَ مُقامُهُ [ الحُسَينِ عليه السلام ] مَعَ جَدِّهِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله سَبعَ سِنينَ ، إلّا ما كانَ بَينَهُ وبَينَ أبي مُحَمَّدٍ عليه السلام ، وهُوَ سَبعَةُ أشهُرٍ وعَشَرَةُ أيّامٍ . (1)

الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) :عَلِقَت فاطِمَةُ عليهاالسلامبِالحُسَينِ عليه السلام لِخَمسِ لَيالٍ خَلَونَ مِن ذِي القَعدَةِ ، سَنَةَ ثَلاثٍ مِنَ الهِجرَةِ ، فَكانَ بَينَ ذلِكَ وبَينَ وِلادَةِ الحَسَنِ عليه السلام خَمسونَ لَيلَةً ، ووُلِدَ الحُسَينُ عليه السلام في لَيالٍ خَلَونَ مِن شَعبانَ ، سَنَةَ أربَعٍ مِنَ الهِجرَةِ . (2)

المعارف لابن قتيبة :أمَّا الحُسَينُ عليه السلام فَإِنَّهُ وُلِدَ بَعدَ الحَسَنِ عليه السلام بِعَشَرَةِ أشهُرٍ وَاثنَينِ وعِشرينَ يَوما ، وكانَت فاطِمَةُ عليهاالسلام حَمَلَت بِهِ بَعدَ أن وَلَدَتِ الحَسَنَ عليه السلام بِشَهرٍ وَاثنَينِ وعِشرينَ يَوما (3) ، وأرضَعَتهُ وهِيَ حامِلٌ ، ثُمَّ أرضَعَتهُما جَميعا . (4)

المستدرك على الصحيحين عن قتادة :وَلَدَت فاطِمَةُ عليهاالسلام حُسَينا عليه السلام بَعدَ الحَسَنِ عليه السلام لِسَنَةٍ وعَشَرَةِ أشهُرٍ ، فَوَلَدَتهُ لِسِتِّ سِنينَ وخَمسَةِ أشهُرٍ ونِصفٍ مِنَ التّاريخِ ، وقُتِلَ الحُسَينُ عليه السلام يَومَ الجُمُعَةِ ، يَومَ عاشوراءَ ، لِعَشرٍ مَضَينَ مِنَ المُحَرَّمِ ، سَنَةَ إحدى وسِتّينَ ، وهُوَ ابنُ أربَعٍ وخَمسينَ سَنَةً . (5)

.


1- .مجموعة نفيسة : ص 175 (تاريخ مواليد الأئمّة ووفياتهم) ، كشف الغمّة : ج 2 ص 252 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 201 ح 19 .
2- .الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج 1 ص 369 ، تهذيب الكمال : ج 6 ص 399 ، تاريخ دمشق : ج 14 ص 121 و ص 257 عن الواقدي نحوه وراجع : تاريخ الطبري : ج 2 ص 537 .
3- .وعليه تكون مدّة حمله عليه السلام تسعة أشهر .
4- .المعارف لابن قتيبة : ص 158 .
5- .المستدرك على الصحيحين : ج 3 ص 194 الرقم 4819 ، اُسد الغابة : ج 2 ص 25 وليس فيه ذيله من «وقتل» .

ص: 149

مجموعة نفيسة (تاريخ مواليد الأئمّة و وفياتهم)_ به نقل از حرب ، به سندش ، از امام صادق عليه السلام _: حسين عليه السلام هفت سال با جدّش پيامبر صلى الله عليه و آله زيست و از اين مدّت ، هفت ماه و ده روز ، يعنى فاصله سِنّى او با حسن عليه السلام را بايد كم كرد .

الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) :فاطمه عليهاالسلام ، سال سوم هجرى ، پنج شب از ذى قعده گذشته ، به حسين عليه السلام باردار شد و ميان آن و تولّد حسن عليه السلام ، پنجاه شب فاصله بود . حسين عليه السلام در سال چهارم هجرى ، چند شب از شعبان گذشته ، متولّد شد .

المعارف، ابن قتيبه :حسين عليه السلام ، ده ماه و بيست و دو روز پس از حسن عليه السلام متولّد شد و فاطمه عليهاالسلام ، يك ماه و بيست و دو روز پس از تولّد حسن عليه السلام به او باردار شد (1) و حسن عليه السلام را در حال باردارى شير مى داد و سپس ، هر دو را با هم شير مى داد .

المستدرك على الصحيحين_ به نقل از قَتاده _: فاطمه عليهاالسلام حسين عليه السلام را يك سال و ده ماه پس از حسن عليه السلام به دنيا آورد . از اين رو ، تاريخ تولّد او ، شش سال و پنج ماه و نيم پس از مبدأ تاريخ هجرت مى شود و روز عاشورا ، جمعه ، دهم محرّم سال 61 هجرى در پنجاه و چهار سالگى شهيد شد .

.


1- .بنا بر اين ، زمان حمل ايشان ، نُه ماه بوده است .

ص: 150

عيون أخبار الرضا عليه السلام بإسناده عن عليّ بن الحسين [زين العابدين] عليه السلام :حَدَّثَتني أسماءُ بِنتُ عُمَيسٍ ، قالَت : حَدَّثَتني فاطِمَةُ عليهاالسلام : لَمّا حَمَلتُ بِالحَسَنِ عليه السلام ووَلَدتُهُ ، جاءَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله فَقالَ : يا أسماءُ ، هَلُمِّي ابني ، فَدَفَعتُهُ إلَيهِ ... . قالَت أسماءُ : فَلَمّا كانَ بَعدَ حَولٍ وُلِدَ الحُسَينُ عليه السلام ، وجاءَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله فَقالَ : يا أسماءُ ، هَلُمِّي ابني ، فَدَفَعتُهُ إلَيهِ . (1)

الخرائج والجرائح عن المقداد بن الأسود عن فاطمة عليهاالسلام :لَمّا وَلَدتُ الحَسَنَ ، أمَرَني أبي ألّا ألبَسَ ثَوبا أجِدُ فيهِ اللَّذَّةَ حَتّى أفطِمَهُ ، فَأَتاني أبي زائِرا ، فَنَظَرَ إلَى الحَسَنِ وهُوَ يَمُصُّ النَّوى ، قالَ : فَطَمتِهِ؟ قُلتُ : نَعَم . قالَ : إذا أحَبَّ عَلِيٌّ الاِشتِمالَ فَلا تَمنَعيهِ؛ فَإِنّي أرى في مُقَدَّمِ وَجهِكِ ضَوءا ونورا ، وذلِكِ أنَّكِ سَتَلِدينَ حُجَّةً لِهذَا الخَلقِ ، وحُجَّةً عَلى ذَا الخَلقِ . فَلَمّا أن تَمَّ الشَّهرُ مِن حَملي ، وَجَدتُ في بَطني سُخنَةً ، فَقُلتُ لِأَبي ذلِكَ . فَدَعا بِتَورٍ (2) مِن ماءٍ ، فَتَكَلَّمَ عَلَيهِ وتَفَلَ فيهِ ، وقالَ : اِشرَبي ، فَشَرِبتُ ، فَطَرَدَ اللّهُ عَنّي ما كُنتُ أجِدُ . وصِرتُ فِي الأَربَعينَ مِنَ الأَيّامِ ، فَوَجَدتُ دَبيبا في ظَهري كَدَبيبِ النَّملِ بَينَ الجِلدَةِ وَالثَّوبِ ، فَلَم أزَل عَلى ذلِكَ حَتّى تَمَّ الشَّهرُ الثّاني ، فَوَجَدتُ الاِضطِرابَ وَالحَرَكَةَ ، فَوَاللّهِ لَقَد تَحَرَّكَ في بَطني وأنَا بَعيدَةٌ عَنِ المَطعَمِ وَالمَشرَبِ ، فَعَصَمَنِي اللّهُ عَنهُما كَأَنّي شَرِبتُ مَنّا (3) لَبَنا ، حَتّى تَمَّ الثَّلاثَةُ وأنَا أجِدُ الخَيرَ وَالزِّيادَةَ في مَنزِلي . فَلَمّا صِرتُ فِي الأَربَعَةِ ، آنَسَ اللّهُ بِهِ وَحشَتي ، ولَزِمتُ المَسجِدَ لا أبرَحُ (4) مِنهُ إلّا لِحَاجَةٍ تَظهَرُ لي ، فَكُنتُ فِي الزِّيادَةِ وَالخِفَّةِ في ظاهِري وباطِني ، حَتّى أكمَلتُ الخَمسَةَ . فَلَمّا أن دَخَلَتِ السِّتَّةُ ، كُنتُ لا أحتاجُ فِي اللَّيلَةِ الظَّلماءِ إلى مِصباحٍ ، وجَعَلتُ أسمَعُ _ إذا خَلَوتُ بِنَفسي في مُصَلّايَ _ التَّسبيحَ وَالتَّقديسَ في بَطني . فَلَمّا مَضى مِنَ السِّتَّةِ تِسعٌ ازدَدتُ قُوَّةً ، وكُنتُ ضَعيفَةَ اللَّذّاتِ (5) ، فَذَكَرتُ ذلِكَ لِاُمِّ سَلَمَةَ (6) ، فَشَدَّ اللّهُ بِها أزري . (7) فَلَمّا زادَتِ العَشرُ مِنَ السِّتَّةِ ، وغَلَبَتني عَيني ، أتاني آتٍ في مَنامي ، فَمَسَحَ جَناحَهُ عَلى ظَهري فَفَزِعتُ ، وقُمتُ وأسبَغتُ الوُضوءَ فَصَلَّيتُ رَكعَتَينِ ، ثُمَّ غَلَبَتني عَيني ، فَأَتاني آتٍ في مَنامي ، وعَلَيهِ ثِيابٌ بيضٌ ، فَجَلَسَ عِندَ رَأسي ، فَنَفَخَ في وَجهي وفي قَفايَ ، فَقُمتُ وأنَا خائِفَةٌ ، فَأَسبَغتُ الوُضوءَ ، وأدَّيتُ أربَعا ، ثُمَّ غَلَبَتني عَيني ، فَأَتاني آتٍ في مَنامي ، فَأَقعَدَني ورَقاني (8) وعَوَّذَني . فَأَصبَحتُ _ وكانَ يَومَ اُمِّ سَلَمَةَ المُبارَكَةِ _ فَدَخَلتُ في ثَوبِ حَمامَةَ (9) ، ثُمَّ أتَيتُ اُمَّ سَلَمَةَ فَنَظَرَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله إلى وَجهي ، ورَأَيتُ أثَرَ السُّرورِ في وَجهِهِ ، فَذَهَبَ عَنّي ما كُنتُ أجِدُ ، وحَكَيتُ ذلِكَ لِلنَّبِيِّ صلى الله عليه و آله . فَقالَ : أبشِري ، أمَّا الأَوَّلُ : فَخَليلي عَزرائيلُ عليه السلام ، المُوَكَّلُ بِأَرحامِ النِّساءِ يَفتَحُها . وأمَّا الثّاني : فَخَليلي ميكائيلُ عليه السلام ، المُوَكَّلُ بِأَرحامِ أهلِ بَيتي ، نَفَخَ فيكِ ؟ فَقُلتُ : نَعَم . قالَت : ثُمَّ ضَمَّني إلى نَفسِهِ ، فَقالَ : أمَّا الثّالِثُ فَأَخي جَبرَئيلُ عليه السلام ، يُقيمُهُ اللّهُ عَزَّوجَلَّ بِوَلَدِكِ . فَرَجَعتُ ، فَأَنزَلتُهُ في تَمامِ السِّتَّةِ . (10)

.


1- .عيون أخبار الرضا عليه السلام : ج 2 ص 25 ح 5 ، صحيفة الإمام الرضا عليه السلام : ص 241 ح 146 كلاهما عن أحمد بن عامر الطائي عن الإمام الرضا عن آبائه عليهم السلام ، إعلام الورى: ج 1 ص 427 عن الإمام زين العابدين عليه السلام ، بحار الأنوار : ج 43 ص 239 ح 4 ؛ ذخائر العقبى : ص 207 من دون إسناد إلى أحدٍ من أهل البيت عليهم السلام نحوه .
2- .تَوْر : إناء من صُفر أو حِجارة كالإجّانة (النهاية : ج 1 ص 199 «تور») .
3- .المَنُّ : رطلان (لسان العرب : ج 13 ص 419 «منن») .
4- .برحَ مكانَه : زال عنه (القاموس المحيط : ج 1 ص 215 «برح») .
5- .كذا في المصدر ، ولا توجد هذه العبارة في بحار الأنوار .
6- .اُمّ سلمة ، هند بنت أبي اُميّة بن المغيرة القرشيّة المخزوميّة ، اشتهرت بكنيتها . كان أبوها من الأجواد . هاجرت مع زوجها أبي سلمة الى الحبشة ثمّ هاجرت إلى المدينة ، وكانت أوّل ظعينة دخلت إلى المدينة مهاجرة . لمّا مات زوجها من الجراحة التي أصابته في اُحد ، تزوّجها النبيّ صلى الله عليه و آله في سنة (4 ه) ، روت عن النبيّ صلى الله عليه و آله وكانت من الفقهاء الصحابيات ، وقصّة الكساء المعروفة وقعت في بيتها ، فقال لها النبي صلى الله عليه و آله : «انك على خير» ، وكانت ذات جمال بارع ورأي ثاقب .كانت من المعروفين بمحبة أهل البيت عليهم السلام و ولائهم استودعها الحسين عليه السلام صحيفة مختومة وسلاح النبيّ صلى الله عليه و آله وغيرهما من ميراث النبيّ صلى الله عليه و آله ، ثمّ قبضها بعد ذلك عليّ بن الحسين عليه السلام . توفّيت في خلافة يزيد بن معاوية سنة (61 ه) و دفنت بالبقيع (راجع : الطبقات الكبرى: ج 8 ص 86 _ 96 وسير أعلام النبلاء : ج 2 ص 201 _ 210 والإصابة : ج 8 ص 342 و 404 والكافي : ج 1 ص 235 ح7 و8 وص 287 ح 1 والأمالي للطوسي : ص 368 ح 783) .
7- .يقال : أزَّرَه وآزَرَهُ : إذا أعانه وأسعده ، من الأزْر : القوّة والشدّة (النهاية : ج 1 ص 46 «أزر») .
8- .الرُّقية : العوذة التى يرقى بها صاحب الآفة ، كالحمّى (مجمع البحرين : ج 2 ص 726 «رقى») .
9- .حمامة : امرأة كانت تخدم في بيت فاطمة الزّهراء عليهاالسلام كما يظهر من بعض الأخبار راجع : الخرائج والجرائح : ج2 ص842 . .
10- .الخرائج والجرائح : ج 2 ص 843 ح 60 ، بحار الأنوار : ج 43 ص 272 ح 39 .

ص: 151

عيون أخبار الرضا عليه السلام_ به سندش ، از امام زين العابدين عليه السلام _: اسماء بنت عميس برايم حكايت كرد كه فاطمه عليهاالسلامفرمود : «چون به حسن عليه السلام باردار شدم و او را به دنيا آوردم ، پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و فرمود : اى اسماء! پسرم را برايم بياور . پس او را به پيامبر صلى الله عليه و آله دادم ...» . اسماء گفت : يك سال بعد ، هنگامى كه حسين عليه السلام متولّد شد ، پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و فرمود : «اى اسماء ! پسرم را برايم بياور» و من او را به پيامبر صلى الله عليه و آله دادم .

الخرائج و الجرائح_ به نقل از مقداد بن اسود _: فاطمه عليهاالسلام فرمود : «هنگامى كه حسن عليه السلام را به دنيا آوردم ، پدرم به من فرمان داد تا هنگامى كه او را از شير نگرفته ام ، لباسى براى لذّت بردن نپوشم . پس روزى پدرم به ديدارم آمد و حسن عليه السلام را ديد كه هسته مى مكد . فرمود : «او را از شير گرفته اى؟» . گفتم : آرى . فرمود : «هر گاه على خواست تو را در بر بگيرد ، مانعش مشو كه من در جلوى صورتت ، درخشش و نورى مى بينم ؛ زيرا به زودى ، حجّتى را براى اين مردم و حجّتى را بر ضدّ آنان ، به دنيا مى آورى» . پس چون يك ماه از باردارى ام گذشت ، در درونم ، گرمايى احساس كردم و آن را به پدرم گفتم . او كاسه آبى خواست و بر آن ، وِردى خواند و در آن دميد و فرمود : «اين را بنوش» . من آن را نوشيدم و خداوند ، آن حالت را از من ، دور كرد . در روز چهلم باردارى ، جنبشى مانند جنبش مورچه در پشتم ، ميان پوست و لباسم احساس كردم و اين گونه بودم تا ماه دوم باردارى به پايان رسيد . سپس ناآرامى و تحرّكى را احساس كردم و به خدا سوگند ، در دلم مى جنبيد و من اشتهاى به خوراك و نوشيدنى نداشتم و خداوند ، چنان مرا از آنها بى نياز داشت كه گويى يك مَن شير نوشيده ام ، تا آن كه ماه سوم ، تمام شد و من خير و بركت را در خانه ام احساس مى كردم . چون به ماه چهارم در آمدم ، خدا مرا با او از تنهايى به در آورد و مقيم مسجد شدم و از آن ، جز براى نيازهايى كه برايم پديد مى آمد ، جدا نشدم و در همان ، بركت و سبكبارىِ برون و درونم بود تا ماه پنجم را نيز به پايان بردم . هنگامى كه وارد ماه ششم شدم ، در شبِ تاريك ، به چراغْ نياز نداشتم و چون در مُصلّايم خلوت مى كردم ، صداى تسبيح و تقديس را در درونم مى شنيدم . و چون نه روز از ماه ششم گذشت ، نيرويم افزون و ميل و لذّتم كم شد و اين را به اُمّ سَلَمه 1 گفتم ، و خداوند به وسيله او مرا پشت گرمى داد . روز دهم ، خواب ، چشمانم را رُبود . در خواب ، كسى نزدم آمد و بال خود را بر پشتم كشيد و از خواب پريدم . برخاستم و وضوى كاملى گرفتم و دو ركعت نماز خواندم و دوباره خوابم برد . در خواب ، مردى سفيدپوش نزدم آمد و بالاى سرم نشست و در صورت و پشتم دميد . من ، هراسان برخاستم و وضوى كاملى گرفتم و چهار ركعت نماز گزاردم و دوباره خواب ، مرا در رُبود . مردى به خوابم آمد و مرا نشاند و حِرز و تعويذى بر من آويخت . صبح آن روز كه نوبت آمدن پيامبر صلى الله عليه و آله به خانه اُمّ سلمه بود ، لباس حَمامه (1) را پوشيدم و نزد اُمّ سلمه رفتم . پيامبر صلى الله عليه و آله به چهره ام نگريست و چون شادى را در چهره اش ديدم ، هراس رؤياهاى شب گذشته ام از ميان رفت و آن را براى پيامبر صلى الله عليه و آله حكايت كردم . پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «مژده باد تو را ! فرد اوّل ، دوستم عزرائيل عليه السلام بوده كه فرشته مأمور به گشودن رحِم هاى زنان است و نفر دوم ، دوستم ميكائيل عليه السلام بوده كه فرشته مأمور به رحِم هاى زنان خاندان من است . آيا در تو دميد؟» . گفتم : آرى . سپس پدرم مرا به خود چسباند و فرمود : «و نفر سوم ، برادرم جبرئيل عليه السلام بوده كه خداوند ، او را پاسدار فرزندت كرده است» . من باز گشتم و در پايان شش ماه ، وضع حمل كردم .

.


1- .از برخى گزارش ها به دست مى آيد كه حَمامه ، خدمت گزار فاطمه زهرا عليهاالسلام بوده است .

ص: 152

. .

ص: 153

. .

ص: 154

. .

ص: 155

. .

ص: 156

سخنى در باره حضور اسماء بنت عميس ، هنگام ولادت امام حسن عليه السلام و امام حسين عليه السلام

حضور اَسماء بنت عُمَيس در هنگام ولادت امام حسن عليه السلام و امام حسين عليه السلام جاى ترديد است؛ زيرا اسماء _ كه همسر جعفر بن ابى طالب است _ ، در آن زمان ، به همراه وى در حبشه بوده و در سال هفتم هجرى از حبشه به مدينه باز گشت. همين ترديد در ماجراهاى ديگرى كه در سال هاى نخستين هجرت رُخ داده (مانند: عروسى فاطمه عليهاالسلام) و از حضور اسماء بنت عميس در آنها خبر داده شد نيز وجود دارد. در رفع اين ترديد، برخى احتمال داده اند كه شخص مورد اشاره ، اسماء بنت يزيد بن سكنِ انصارى است (1) كه به خاطر شهرت اسماء بنت عميس ، راويان يا ناسخان ، آن حوادث را به وى نسبت داده اند. نيز گفته شده : اين شخص ، سَلمى بنت عُمَيس (خواهر اسماء و همسر حمزه) بوده كه در نقل، تصحيف رخ داده است ، بدين گونه كه چون اسماء ، مشهورتر بوده ، به او نسبت داده شده يا يكى از روات، اشتباه كرده و ديگران از او پيروى

.


1- .ر . ك : كفاية الطالب : ص 307؛ كشف الغمّة : ج 1 ص 372 ، بحارالأنوار : ج 43 ص 182.

ص: 157

كرده اند . (1) امّا به نظر مى رسد بانويى كه در ولادت امام حسن وامام حسين عليهماالسلامحضور داشته ، سَلمى همسر ابو رافع است و اين زن و شوهر ، هر دو ، خدمت گزار پيامبر صلى الله عليه و آله بوده اند . او قابله (ماماى) فرزندان فاطمه دختر پيامبر خدا و قابله ابراهيم پسر پيامبر خدا و همان كسى است كه تا آخرين لحظات حيات فاطمه زهرا عليهاالسلام در كنارش بود و سپس به همراه امير مؤمنان عليه السلام و اسماء بنت عميس ، (2) در غسل دادن ايشان مشاركت داشته است . (3)

.


1- .ر .ك : كشف الغمّة : ج 1 ص 367 .
2- .تهذيب الكمال : ج 35 ص 197 ، الاستيعاب : ج 4 ص 418 ، اُسد الغابة : ج 7 ص 148 .
3- .الأمالى ، طوسى : ص 400 ح 893 ، المناقب ، ابن شهرآشوب: ج 3 ص 364؛ مسند ابن حنبل: ج 10 ص 446 ح 27686 ، البداية والنهاية: ج 5 ص 329 .

ص: 158

1 / 6رُؤيا اُمِّ أيمَنَ قَبلَ وِلادَةِ الحُسَينِالأمالي للصدوق عن عبد اللّه بن سنان عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :أقبَلَ جيرانُ اُمِّ أيمَنَ إلى رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، فَقالوا : يا رَسولَ اللّهِ ، إنَّ اُمَّ أيمَنَ لَم تَنَمِ البارِحَةَ مِنَ البُكاءِ ، لَم تَزَل تَبكي حَتّى أصبَحَت ، قالَ : فَبَعَثَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله إلى اُمِّ أيمَنَ فَجاءَتهُ . فَقالَ لَها : يا اُمَّ أيمَنَ ، لا أبكَى اللّهُ عَينَيكِ! إنَّ جيرانَكِ أتَوني وأخبَروني أنَّكِ لَم تَزالِي (1) اللَّيلَ تَبكينَ أجمَعَ ، فَلا أبكَى اللّهُ عَينَيكِ! مَا الَّذي أبكاكِ؟ قالَت : يا رَسولَ اللّهِ ، رَأَيتُ رُؤيا عَظيمَةً شَديدَةً ، فَلَم أزَل أبكِي اللَّيلَ أجمَعَ . فَقالَ لَها رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : فَقُصّيها عَلى رَسولِ اللّهِ؛ فَإِنَّ اللّهَ ورَسولَهُ أعلَمُ . فَقالَت : تَعظُمُ عَلَيَّ أن أتَكَلَّمَ بِها . فَقالَ لَها : إنَّ الرُّؤيا لَيسَت عَلى ما تُرى ، فَقُصّيها عَلى رَسولِ اللّهِ . قالَت : رَأَيتُ في لَيلَتي هذِهِ ، كَأَنَّ بَعضَ أعضائِكَ مُلقىً في بَيتي . فَقالَ لَها رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : نامَت عَينُكِ يا اُمَّ أيمَنَ ، تَلِدُ فاطِمَةُ الحُسَينَ ، فَتُرَبّينَهُ وتَلينَهُ ، فَيَكونُ بَعضُ أعضائي في بَيتِكِ . (2)

.


1- .في المصدر : «لم تزلي» ، والتصويب من روضة الواعظين .
2- .الأمالي للصدوق : ص 142 ح 144 ، روضة الواعظين : ص 171 ، المناقب لابن شهر آشوب : ج 4 ص 70 عن الإمام الصادق عليه السلام وابن عبّاس نحوه ، بحار الأنوار : ج 43 ص 242 ح 15 .

ص: 159

1 / 6رؤياى اُمّ اَيمن ، پيش از ولادت او
اشاره

الأمالى ، صدوق_ به نقل از عبد اللّه بن سنان ، از امام صادق عليه السلام _: همسايگان اُمّ اَيمَن، نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمدند و گفتند : اى پيامبر خدا ! اُمّ ايمن ، ديشب از گريه نخوابيد و تا صبح ، پيوسته گريه مى كرد . پيامبر خدا به دنبال امّ ايمن فرستاد و او آمد . پيامبر صلى الله عليه و آله به او فرمود : «اى امّ ايمن ! خداوند ، چشمانت را گريان نكند! همسايگانت نزد من آمده و خبر داده اند كه تو ، همه شب را گريسته اى . خداوند ، چشمانت را گريان نكند! چه چيزى تو را گريان كرده است؟» . امّ ايمن گفت : اى پيامبر خدا ! رؤياى وحشتناكى ديدم و همه شب را گريستم . پيامبر خدا به او فرمود : «آن را براى فرستاده خدا حكايت كن ، كه خدا و فرستاده اش داناترند» . امّ ايمن گفت : بر من گران مى آيد كه از آن ، سخن بگويم . پيامبر صلى الله عليه و آله به او فرمود : «رؤيا ، [هميشه] آن گونه كه ديده مى شود ، نيست . آن را براى فرستاده خدا بازگو» . امّ ايمن گفت : در اين شب ديدم كه برخى از اعضايت در خانه ام افتاده است . پيامبر خدا به او گفت : «چشمانت آسوده باشد (آسوده بخواب) _ اى امّ ايمن _ كه فاطمه ، حسين را مى زايد و تو ، او را تربيت و سرپرستى مى كنى . پس اين چنين ، برخى از اعضاى من در خانه تو قرار مى گيرد» .

.

ص: 160

سخنى درباره رؤياى نسبت داده شده به اُمّ الفضل

برخى از منابع تاريخى ، شبيه رؤياى اُمّ اَيمن را به اُمّ فضل ، همسر عبّاس بن عبد المطّلب ، نسبت داده اند. ابن سعد ، در الطبقات الكبرى ، آورده است : إنَّ اُمَّ الفَضلِ _ امرَأَةَ العَبّاسِ بنِ عَبدِالمُطَّلِبِ _ قالَت : يا رَسولَ اللّهِ ! رَأَيتُ فيما يَرَى النّائِمُ كَأَنَّ عُضوا مِن أعضائِكَ فى بَيتى ! قالَ : خَيرا رَأَيتِ ، تَلِدُ فاطِمَةُ غُلاما، وتُرضِعينَهُ بِلبانِ ابنِكِ قَثَمٍ . قالَ : فَوَلَدَتِ الحُسَينَ عليه السلام فَكَفَلَتهُ اُمُّ الفَضلِ . (1) امّ فضل ، همسر عباس بن عبدالمطّلب گفت : اى پيامبر خدا! من در خواب ديدم كه گويى عضوى از اعضاى تو ، در خانه من است . فرمود : «خوابِ خيرى ديده اى! فاطمه ، پسرى به دنيا مى آورد ، و تو ، او را با شير پسرت قُثَم ، شير مى دهى» . فاطمه عليهاالسلام ، حسين عليه السلام را به دنيا آورد و امّ الفضل ، عهده دار شير دادن به او شد .

.


1- .الطبقات الكبرى: ج 8 ص 278، الإصابة : ج 8 ص 450 و ج 5 ص 320 ، المعجم الكبير : ج 3 ص 23 ح2541 ، اُسد الغابة : ج 2 ص 14 در اين سه ، «حسن» به جاى «حسين» است . نيز، ر .ك : مقتل الحسين عليه السلام ، خوارزمى: ج 1 ص 144 .

ص: 161

اين نسبت ، به نظر ، نادرست است؛ زيرا اوّلاً، عبّاس و همسرش در اين ايّام ، در مكّه زندگى مى كردند و پس از فتح مكّه به مدينه آمدند. ثانياً برخى مورّخان بر اين عقيده اند كه قُثَم بن عبّاس ، پيامبر صلى الله عليه و آله را درك نكرده است. بنا بر اين ، نمى تواند همسال امام حسين عليه السلام باشد. (1)

.


1- .ر .ك : الصحيح من سيرة النبىّ الأعظم صلى الله عليه و آله : ج 6 ص 213 .

ص: 162

1 / 7قِصَّةُ وِلادَتِهِالكافي عن أبي خديجة عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :لَمّا حَمَلَت فاطِمَةُ عليهاالسلامبِالحُسَينِ عليه السلام ، جاءَ جَبرَئيلُ عليه السلام إلى رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، فَقالَ : إنَّ فاطِمَةَ عليهاالسلامسَتَلِدُ غُلاما تَقتُلُهُ اُمَّتُكَ مِن بَعدِكَ ، فَلَمّا حَمَلَت فاطِمَةُ بِالحُسَينِ عليه السلام كَرِهَت حَملَهُ ، وحينَ وَضَعَتهُ كَرِهَت وَضعَهُ . ثُمَّ قالَ أبو عَبدِ اللّهِ عليه السلام : لَم تُرَ فِي الدُّنيا اُمٌّ تَلِدُ غُلاما تَكرَهُهُ ، ولكِنَّها كَرِهَتهُ لِما عَلِمَت أنَّهُ سَيُقتَلُ ، قالَ : وفيهِ نَزَلَت هذِهِ الآيَةُ : «وَ وَصَّيْنَا الْاءِنسَ_نَ بِوَ لِدَيْهِ إِحْسَ_نًا حَمَلَتْهُ اُمُّهُ كُرْهًا وَ وَضَعَتْهُ كُرْهًا وَ حَمْلُهُ وَ فِصَ__لُهُ ثَلَ_ثُونَ شَهْرًا» (1) . (2)

الكافي عن محمّد بن عمرو الذريّات عن رجل من أصحابنا عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :إنَّ جَبرَئيلَ عليه السلام نَزَلَ عَلى مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله ، فَقالَ لَهُ : يا مُحَمَّدُ ، إنَّ اللّهَ يُبَشِّرُكَ بِمَولودٍ يولَدُ مِن فاطِمَةَ ، تَقتُلُهُ اُمَّتُكَ مِن بَعدِكَ ، فَقالَ صلى الله عليه و آله : يا جَبرَئيلُ ، وعَلى رَبِّي السَّلامُ ، لا حاجَةَ لي في مَولودٍ يولَدُ مِن فاطِمَةَ تَقتُلُهُ اُمَّتي مِن بَعدي ، فَعَرَجَ ثُمَّ هَبَطَ عليه السلام فَقالَ لَهُ مِثلَ ذلِكَ . فَقالَ صلى الله عليه و آله : يا جَبرَئيلُ ، وعَلى رَبِّي السَّلامُ ، لا حاجَةَ لي في مَولودٍ تَقتُلُهُ اُمَّتي مِن بَعدي ، فَعَرَجَ جَبرَئيلُ عليه السلام إلَى السَّماءِ ثُمَّ هَبَطَ فَقالَ : يا مُحَمَّدُ ، إنَّ رَبَّكَ يُقرِئُكَ السَّلامَ ، ويُبَشِّرُكَ بِأَنَّهُ جاعِلٌ في ذُرِّيَّتِهِ الإِمامَةَ وَالوِلايَةَ وَالوَصِيَّةَ ، فَقالَ : قَد رَضيتُ . ثُمَّ أرسَلَ إلى فاطِمَةَ عليهاالسلام : إنَّ اللّهَ يُبَشِّرُني بِمَولودٍ يولَدُ لَكِ ، تَقتُلُهُ اُمَّتي مِن بَعدي ، فَأَرسَلَت إلَيهِ : لا حاجَةَ لي في مَولودٍ مِنّي ، تَقتُلُهُ اُمَّتُكَ مِن بَعدِكَ ، فَأَرسَلَ إلَيها : إنَّ اللّهَ قَد جَعَلَ في ذُرِّيَّتِهِ الإِمامَةَ وَالوِلايَةَ وَالوَصِيَّةَ ، فَأَرسَلَت إلَيهِ : إنّي قَد رَضيتُ . (3)

.


1- .الاحقاف : 15 .
2- .الكافي : ج 1 ص 464 ح 3 ، كامل الزيارات : ص 122 ح 135 عن أبي سلمة سالم بن مكرم ، تأويل الآيات الظاهرة : ج2 ص579 ح4 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 231 ح 16 .
3- .الكافي : ج 1 ص 464 ح 4 ، كامل الزيارات : ص 123 ح 137 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 232 ح 17 وراجع : كمال الدين : ص 415 ح 6 وعلل الشرائع : ص 206 ح 3 وعيون المعجزات : ص 68 .

ص: 163

1 / 7چگونگى تولّد او
اشاره

الكافى_ به نقل از ابو خديجه ، از امام صادق عليه السلام _: چون فاطمه عليهاالسلام به حسين عليه السلام باردار شد ، جبرئيل عليه السلام نزد پيامبر خدا آمد و گفت : «بى گمان ، فاطمه عليهاالسلام به زودى ، پسرى را به دنيا مى آورد كه امّتت پس از تو ، او را خواهند كُشت» . فاطمه عليهاالسلام هنگامى كه به حسين عليه السلام باردار شد ، از باردار شدن به او و وضعِ حمل او ناراحت بود . در دنيا ديده نشده كه مادرى از به دنيا آوردن پسرش ناراحت باشد ؛ امّا فاطمه عليهاالسلاماز اين رو ناخشنود بود كه مى دانست او به زودى ، كشته خواهد شد . براى [ امثال ] اين مورد ، اين آيه نازل شد : «و انسان را نسبت به پدر و مادرش به احسان ، سفارش كرديم . مادرش با تحمّل رنج ، به او باردار شد و با تحمّل رنج ، او را به دنيا آورد ، و مدّت بار برداشتن و از شير گرفتنِ او ، سى ماه است» .

الكافى_ به نقل از محمّد بن عمرو ذريّات ، از يكى از راويان شيعه ، از امام صادق عليه السلام _: جبرئيل عليه السلام بر محمّد صلى الله عليه و آله نازل شد و به ايشان گفت : اى محمّد! خداوند به تو مژده تولّد فرزندى از فاطمه را مى دهد كه امّتت پس از تو ، او را مى كُشند . پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «اى جبرئيل ! بر خدايم درود مى فرستم ؛ امّا من به فرزندى كه از فاطمه عليهاالسلاممتولّد شود و امّتم پس از من ، او را بكُشند ، نياز ندارم» . جبرئيل عليه السلام بالا رفت و سپس فرود آمد و [دوباره] مانند آنچه گفته بود ، گفت . پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «اى جبرئيل ! بر خدايم درود مى فرستم ؛ امّا من به فرزندى كه امّتم پس از من ، او را مى كُشند ، نيازى ندارم» . جبرئيل عليه السلام به سوى آسمان ، بالا رفت و سپس فرود آمد و گفت : اى محمّد ! خدايت ، بر تو سلام مى رساند و تو را چنين مژده مى دهد كه امامت ، ولايت و وصايت را در نسل او قرار مى دهد . پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «راضى شدم» . سپس به فاطمه عليهاالسلام پيام داد كه : «خداوند ، مرا به فرزندى مژده داده كه از تو متولّد مى شود و امّتم پس از من ، او را مى كُشند» . فاطمه عليهاالسلام پيغام داد : من به فرزندى كه از من ، متولّد شود و امّتت پس از تو ، او را بكُشند ، نيازى ندارم . پيامبر صلى الله عليه و آله به او پيام داد كه خداوند ، امامت و ولايت و وصايت را در ذريّه او (آن فرزند) قرار داده است و فاطمه عليهاالسلامپيام داد : من ، راضى شدم .

.

ص: 164

الأمالي للصدوق عن صفيّة بنت عبدالمطّلب :_ وكُنتُ وَليتُها _لَمّا سَقَطَ الحُسَينُ عليه السلام مِن بَطنِ اُمِّهِ قالَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله : يا عَمَّةُ، هَلُمّي إلَيَّ ابني. فَقُلتُ : يا رَسولَ اللّهِ، إنّا لَم نُنَظِّفهُ بَعدُ . فَقالَ صلى الله عليه و آله : يا عَمَّةُ ! أنتِ تُنَظِّفينَهُ ؟! إنَّ اللّهَ تَبارَكَ وتَعالى قَد نَظَّفَهُ وطَهَّرَهُ . (1)

عيون أخبار الرضا عليه السلام بإسناده عن عليّ بن الحسين [زين العابدين] عليه السلام :حَدَّثَتني أسماءُ بِنتُ عُمَيسٍ (2) ... قالَت أسماءُ : فَلَمّا كانَ بَعدَ حَولٍ وُلِدَ الحُسَينُ عليه السلام . وجاءَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله فَقالَ : يا أسماءُ ، هَلُمِّي ابني ، فَدَفَعتُهُ إلَيهِ في خِرقَةٍ بَيضاءَ ، فَأَذَّنَ في اُذُنِهِ اليُمنى ، وأقامَ فِي اليُسرى ، ووَضَعَهُ في حِجرِهِ فَبَكى ، فَقالَت أسماءُ : بِأَبي أنتَ واُمّي! مِمَّ بُكاؤُكَ؟ قالَ صلى الله عليه و آله : عَلَى ابني هذا ، قُلتُ : إنَّهُ وُلِدَ السّاعَةَ يا رَسولَ اللّهِ! فَقالَ : تَقتُلُهُ الفِئَةُ الباغِيَةُ مِن بَعدي ، لا أنالَهُمُ اللّهُ شَفاعَتي! ثُمَّ قالَ : يا أسماءُ ، لا تُخبِري فاطِمَةَ بِهذا؛ فَإِنَّها قَريبَةُ عَهدٍ بِوِلادَتِهِ . (3)

دعائم الإسلام عن عليّ عليه السلام :إنَّ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله قالَ : مَن وُلِدَ لَهُ مَولودٌ فَليُؤَذِّن في اُذُنِهِ اليُمنى ، وَليُقِم فِي اليُسرى؛ فَإِنَّ ذلِكَ عِصمَةٌ لَهُ مِنَ الشَّيطانِ ، وإنَّهُ صلى الله عليه و آله أمَرَني أن يُفعَلَ ذلِكَ بِالحَسَنِ وَالحُسَينِ . وأن يُقرَأَ مَعَ الأَذانِ وَالإِقامَةِ في آذانِهِما : فاتِحَةُ الكِتابِ ، وآيَةُ الكُرسِيِّ ، وآخِرُ سورَةِ الحَشرِ ، وسورَةُ الإِخلاصِ ، وَالمُعَوِّذَتَينِ (4) . (5)

.


1- .الأمالي للصدوق : ص 198 ح 211 ، روضة الواعظين : ص 172 ، عيون المعجزات : ص 63 ، بحار الأنوار : ج 43 ص 243 ح 16 .
2- .تقدّم قريباً بيان حول حضور أسماء .
3- .عيون أخبار الرضا عليه السلام : ج 2 ص 25 ح 5 ، صحيفة الإمام الرضا عليه السلام : ص 241 ح 146 كلاهما عن أحمد بن عامر الطائي عن الإمام الرضا عن آبائه عليهم السلام ، الأمالي للطوسي : ص 367 ح 781 عن عليّ بن علي بن رزين عن الإمام الرضا عن آبائه عليهم السلام نحوه ، روضة الواعظين : ص 171 من دون إسناد إلى أحدٍ من أهل البيت عليهم السلام ، بحار الأنوار : ج 43 ص 239 ح 4؛ مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 1 ص 88 عن أحمد بن عامر الطائي عن الإمام الرضا عن آبائه عليهم السلام .
4- .أي : «سورَتَا المُعَوِّذَتَينِ» . وفي بحارالأنوار : «المعوّذتان» وهو الأنسب .
5- .دعائم الإسلام : ج 1 ص 147 ، بحار الأنوار : ج 104 ص 126 ح 86 .

ص: 165

الأمالى ، صدوق_ به نقل از صفيّه دختر عبد المطّلب _: هنگامى كه حسين عليه السلام را از شكم مادرش به دنيا آوردم ، پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «اى عمّه ! پسرم را به من بده» . گفتم : اى پيامبر خدا ! هنوز او را تميز نكرده ام . فرمود : «اى عمّه ! تو او را تميز كنى؟! خداوند _ تبارك و تعالى _ او را تميز و پاكيزه كرده است» .

عيون أخبار الرضا عليه السلام_ به سندش ، از امام زين العابدين عليه السلام _: اسماء بنت عميس (1) برايم ... نقل كرد : پس از يك سال ، حسين عليه السلام متولّد شد و پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و فرمود : «اى اسماء ! پسرم را به من بده» . او را در پارچه سفيدى به ايشان دادم . پيامبر صلى الله عليه و آله در گوش راستش اذان و در گوش چپش اقامه گفت و او را در دامنش نهاد و گريست . گفت_[م] : پدر و مادرم فدايت! چرا مى گِريى؟ پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «بر اين پسرم مى گِريم» . گفتم : او الآن متولّد شده است ، اى پيامبر خدا! فرمود : «پس از من ، گروه ستمكار ، او را مى كُشند . خداوند ، شفاعتم را به آنان نرساند!» . سپس فرمود : «اى اسماء ! اين را به فاطمه مگو ، كه او را تازه به دنيا آورده است» .

دعائم الإسلام، از امام على عليه السلام _: پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «هر كس فرزندى برايش متولّد شد ، در گوش راستش اذان و در گوش چپش اقامه بگويد ؛ زيرا اين ، سپر او در برابر شيطان است» . پيامبر صلى الله عليه و آله به من فرمان داد تا آن ، براى حسن و حسين عليهماالسلام به انجام رسد و افزون بر اذان و اقامه ، در گوش آنها ، سوره فاتحه و آية الكرسى و قسمت آخر سوره حشر و سوره اخلاص (توحيد) و معوّذتين هم خوانده شود .

.


1- .در صفحات پيشين ، درباره حضور اَسماء در اين گونه اسناد ، بحث شد .

ص: 166

المستدرك على الصحيحين عن أبي رافع :رَأَيتُ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله أذَّنَ في اُذُنِ الحُسَينِ عليه السلام حينَ وَلَدَتهُ فاطِمَةُ عليهاالسلام . (1)

الأمالي للصدوق عن إبراهيم بن شعيب الميثمي عن الصّادق أبي عبد اللّه عليه السلام :إنَّ الحُسَينَ بنَ عَلِيٍّ عليه السلام لَمّا وُلِدَ ، أمَرَ اللّهُ عَزَّوجَلَّ جَبرَئيلَ عليه السلام أن يَهبِطَ في ألفٍ مِنَ المَلائِكَةِ ، فَيُهَنِّئَ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله مِنَ اللّهِ عَزَّوجَلَّ ومِن جَبرَئيلَ عليه السلام . (2)

دلائل الإمامة عن محمّد بن علي الشلمغاني عمّن حدّثه عن أبي جعفر [الجواد] عليه السلام :لَمّا وُلِدَ الحُسَينُ عليه السلام ، هَبَطَ جَبرَئيلُ في ألفِ مَلَكٍ ، يُهَنِّئُونَ النَّبِيَّ بِوِلادَتِهِ . (3)

الملهوف :لَمّا وُلِدَ [ الحُسَينُ عليه السلام ] ، هَبَطَ جَبرائيلُ عليه السلام ومَعَهُ ألفُ مَلَكٍ يُهَنِّئونَ النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله بِوِلادَتِهِ ، وجاءَت بِهِ فاطِمَةُ عليهاالسلامإلَى النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله فَسُرَّ بِهِ ، وسَمّاهُ حُسَينا . (4)

.


1- .المستدرك على الصحيحين : ج 3 ص 197 ح 4827 ، الأذكار للنووي : ص 251 ، المعجم الكبير : ج 3 ص 31 ح 2579 نحوه ، كنزالعمّال : ج 16 ص 599 ح 46004؛ شرح الأخبار : ج 3 ص 89 ح 1018 ، المناقب لابن شهر آشوب : ج 3 ص 384 ، بحار الأنوار : ج 43 ص 282 .
2- .الأمالي للصدوق : ص 200 ح 215 ، كامل الزيارات : ص 140 ح 165 ، روضة الواعظين : ص 172 ، بشارة المصطفى : ص 219 عن عبداللّه بن هشام عن الإمام الرضا عن آبائه عليهم السلام عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله ، الخرائج والجرائح : ج 1 ص 252 ح 6 كلاهما نحوه ، بحارالأنوار : ج 43 ص 243 ح 18 .
3- .دلائل الإمامة : ص 190 ، عيون المعجزات : ص 68 .
4- .الملهوف (طبعة قم / مكتبة أنوار الهدى) : ص 12 ، مثير الأحزان : ص 16 .

ص: 167

المستدرك على الصحيحين_ به نقل از ابو رافع _: هنگامى كه فاطمه عليهاالسلامحسين عليه السلام را به دنيا آورد ، ديدم كه پيامبر صلى الله عليه و آله در گوش او اذان گفت .

الأمالى ، صدوق_ به نقل از ابراهيم بن شعيب ميثمى ، از امام صادق عليه السلام _: هنگامى كه حسين بن على عليه السلام متولّد شد ، خداى عز و جل به جبرئيل عليه السلام فرمان داد كه با هزار فرشته ، فرود آيد و از طرف خداى عز و جل و خودش به او شاد باش بگويد .

دلائل الإمامة_ به نقل از محمّد بن على شلمغانى ، از كسى كه براى او حديث كرد ، از امام جواد عليه السلام _: هنگامى كه حسين عليه السلام متولّد شد ، جبرئيل عليه السلام با يكهزار فرشته ، فرود آمدند و تولّد او را به پيامبر صلى الله عليه و آله شاد باش گفتند» .

الملهوف :هنگامى كه امام حسين عليه السلام متولّد شد ، جبرئيل با هزار فرشته فرود آمدند و تولّدش را به پيامبر صلى الله عليه و آله شاد باش گفتند و فاطمه عليهاالسلام او را نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آورد و پيامبر صلى الله عليه و آله به او شادمان شد و او را حسين ناميد .

.

ص: 168

الكافي عن الحسين بن خالد :سَأَلتُ أبَا الحَسَنِ الرِّضا عليه السلام عَنِ التَّهنِئَةِ بِالوَلَدِ ، مَتى؟ فَقالَ : إنَّهُ [الرِّضا عليه السلام ] قالَ : لَمّا وُلِدَ الحَسَنُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام هَبَطَ جَبرَئيلُ عليه السلام بِالتَّهنِئَةِ عَلَى النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله فِي اليَومِ السّابِعِ ، وأمَرَهُ أن يُسَمِّيَهُ ويُكَنِّيَهُ ، ويَحلِقَ رَأسَهُ ، ويَعُقَّ (1) عَنهُ ، ويَثقُبَ اُذُنَهُ ، وكَذلِكَ كانَ حينَ وُلِدَ الحُسَينُ عليه السلام ، أتاهُ فِي اليَومِ السّابِعِ ، فَأَمَرَهُ بِمِثلِ ذلِكَ . قالَ : وكانَ لَهُما ذُؤابَتانِ (2) فِي القَرنِ الأَيسَرِ ، وكانَ الثَّقبُ فِي الاُذُنِ اليُمنى في شَحمَةِ الاُذُنِ ، وفِي اليُسرى في أعلَى الاُذُنِ ، فَالقُرطُ فِي اليُمنى وَالشَّنفُ (3) فِي اليُسرى . وقَد رُوِيَ أنَّ النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله تَرَكَ لَهُما ذُؤابَتَينِ في وَسَطِ الرَّأسِ . وهُوَ أصَحُّ مِنَ القَرنِ . (4)

المستدرك على الصحيحين عن حسين بن زيد العلوي عن جعفر بن محمّد عن أبيه عن جدّه عن عليّ عليهم السلام :إنَّ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله أمَرَ فاطِمَةَ عليهاالسلامفَقالَ: زِني شَعرَ الحُسَينِ ، وتَصَدَّقي بِوَزنِهِ فِضَّةً ، وأعطِي القابِلَةَ رِجلَ العَقيقَةِ . (5)

المستدرك على الصحيحين عن عبد اللّه بن أبي بكر عن محمّد بن علي بن الحسين عن أبيه عن جدّه عن عليّ بن أبي طالب عليهم السلام :عَقَّ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله عَنِ الحُسَينِ بِشاةٍ ، وقالَ : يا فاطِمَةُ ! احلِقي رَأسَهُ وتَصَدَّقي بِزِنَةِ شَعرِهِ . فَوَزَنّاهُ فَكانَ وَزنُهُ دِرهَما (6) . (7)

.


1- .العقيقة : الشاة التي تذبح عن المولود ويستحب أن تذبح في اليوم السابع .
2- .الذُؤابة : الشعر المظفور من شعر الرأس (النهاية : ج 2 ص 151 «ذأب») .
3- .الشَّنْف : الذي يلبس في أعلى الاُذن . والذي في أسفلها : القُرط (لسان العرب : ج 9 ص 183 «شنف») .
4- .. الكافي : ج 6 ص 33 ح 6 ، تهذيب الأحكام : ج 7 ص 444 ح 1776 وفيه «أبا عبداللّه عليه السلام » بدل «أبا الحسن الرضا عليه السلام » وليس فيه ذيله من «وقد روي» ، بحار الأنوار : ج 43 ص 257 ح 40 .
5- .المستدرك على الصحيحين : ج 3 ص 197 ح 4828 ، السنن الكبرى : ج 9 ص 511 ح 19298 ، كنزالعمّال : ج 16 ص 599 ح 46002 .
6- .الدِّرْهَمُ : سِتّة دوانق ، والدانق قيراطان (القاموس المحيط : ج 3 ص 320 «مَكَّه») .
7- .المستدرك على الصحيحين : ج 4 ص 265 ح 7589 ، سنن الترمذي : ج 4 ص 99 ح 1519 عن عبداللّه بن أبي بكر عن الإمام الباقر عن الإمام عليّ عليهماالسلام وفيه «الحسن» بدل «الحسين» وبزيادة «أو بعض درهم» في آخره ، كنزالعمّال : ج 16 ص 599 ح 46001؛ دلائل الإمامة : ص 159 ح 71 عن محمّد بن إسماعيل الحسني عن الإمام العسكري عليه السلام نحوه .

ص: 169

الكافى_ به نقل از حسين بن خالد _: از امام رضا عليه السلام پرسيدم : شاد باش گفتن به خاطر فرزند ، چه هنگامى است؟ امام رضا عليه السلام فرمود : «هنگامى كه حسن بن على عليه السلام متولّد شد ، جبرئيل عليه السلام روز هفتم براى شاد باش گفتن به پيامبر صلى الله عليه و آله فرود آمد و به او فرمان داد تا بر وى ، نام و كنيه بگذارد و سرش را بتراشد و برايش عقيقه (1) كند و گوشش را [ براى گوشواره ]سوراخ كند . براى تولّد حسين عليه السلام نيز همين گونه بود . [جبرئيل عليه السلام ] روز هفتم نزد پيامبر صلى الله عليه و آله فرود آمد و ايشان را به همين كارها فرمان داد . [حسن و حسين عليهماالسلام] هر دو ، در سمت چپ جلوى سرشان ، زُلف داشتند و سوراخ گوش راست در نرمه گوش و سوراخ گوش چپ ، در بالاى آن بود . پس گوشواره اى كه عربْ قُرْط مى نامند ، در گوش راست و گوشواره اى كه شَنْف مى نامند ، در گوش چپشان بود» . و روايت شده كه پيامبر صلى الله عليه و آله همه سرشان را نتراشيد و برايشان در وسط سر ، زلف گذاشت ، كه اين از روايت جلوى سر ، صحيح تر است .

المستدرك على الصحيحين_ به نقل از حسين بن زيد علوى ، از امام صادق ، از پدرش امام باقر ، از جدّش امام زين العابدين ، از امام على عليهم السلام _: پيامبر صلى الله عليه و آله به فاطمه فرمان داد و فرمود : «موى حسين را وزن كن و همسنگ آن ، نقره صدقه بده و يك ران از گوسفند عقيقه را به قابله او بده» .

المستدرك على الصحيحين_ به نقل از عبد اللّه بن ابى بكر ، از امام باقر ، از پدرش امام زين العابدين ، از جدّش امام حسين ، از امام على عليهم السلام _: پيامبر صلى الله عليه و آله يك گوسفند براى حسين عليه السلام عقيقه كرد و فرمود : «اى فاطمه ! سرش را بتراش و هموزن آن ، صدقه بده» . ما آن را وزن كرديم . يك درهم (2) بود .

.


1- .عقيقه كردن ، يعنى قربانى كردن گوسفند براى سلامت فرزند ، كه بهتر و مستحب است در روز هفتم تولّدش باشد .
2- .يك درهم ، برابر دوازده قيراط و هر قيراط ، برابر با دو دهمِ گرم است (ر . ك : فرهنگ معين) .

ص: 170

الكافي عن عاصم الكوزي عن أبي عبد اللّه عن أبيه [الباقر] عليهما السلام :إنَّ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله عَقَّ عَنِ الحَسَنِ عليه السلام بِكَبشٍ ، وعَنِ الحُسَينِ عليه السلام بِكَبشٍ ، وأعطَى القابِلَةَ شَيئا ، وحَلَقَ رُؤوسَهُما يَومَ سابِعِهِما ، ووَزَنَ شَعرَهُما فَتَصَدَّقَ بِوَزنِهِ فِضَّةً . (1)

الأمالي للصدوق عن عبد اللّه بن سنان عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :لَمّا وَلَدَت فاطِمَةُ الحُسَينَ عليه السلام فَكانَ يَومُ السّابِعِ ، أمَرَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله فَحُلِقَ رَأسُهُ ، وتُصُدِّقَ بِوَزنِ شَعرِهِ فِضَّةٌ ، وعُقَّ عَنهُ . ثُمَّ هَيَّأَتهُ اُمُّ أيمَنَ ولَفَّتهُ في بُردِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، ثُمَّ أقبَلَت بِهِ إلى رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، فَقالَ صلى الله عليه و آله : مَرحَبا بِالحامِلِ وَالمَحمولِ . (2)

الموطّأ عن مالك عن جعفر بن محمّد عن أبيه [الباقر] عليهماالسلام :وَزَنَت فاطِمَةُ بِنتُ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله شَعرَ حَسَنٍ وحُسَينٍ عليهماالسلام ، وزَينَبَ واُمِّ كُلثومٍ ، فَتَصَدَّقَت بِزِنَةِ ذلِكَ فِضَّةً . (3)

الكافي عن معاوية بن وهب عن أبي عبد اللّه [الصّادق] عليه السلام :عَقَّت فاطِمَةُ عليهاالسلامعَنِ ابنَيها ، وحَلَقَت رُؤوسَهُما فِي اليَومِ السّابِعِ ، وتَصَدَّقَت بِوَزنِ الشَّعرِ وَرِقا (4) . (5)

.


1- .الكافي : ج 6 ص 33 ح 3 ، دعائم الإسلام : ج 2 ص 187 ح 678 عن الإمام الصادق عن آبائه عليهم السلام نحوه وبزيادة «فوزنت شعر الحسين عليه السلام وكان فيه وزن درهم ونصف» في آخره ، بحار الأنوار : ج 43 ص 257 ح 38 وراجع : روضة الواعظين : ص 171 وكشف الغمّة : ج 2 ص 140 والسنن الكبرى : ج 9 ص 503 و 504 والمعجم الكبير : ج 3 ص 30 ح 2576 .
2- .الأمالي للصدوق : ص 143 ح 144 ، روضة الواعظين : ص 172 ، بحار الأنوار : ج 43 ص 243 ح 15 .
3- .الموطّأ : ج 2 ص 501 ح 2 وح 3 عن ربيعة بن أبي عبدالرحمن وليس فيه «زينب واُمّ كلثوم» ، سير أعلام النبلاء : ج 3 ص 249 وليس فيه «زينب» .
4- .الوَرِقُ _ بكسر الراء وإسكانها للتخفيف _ النُّقرةُ المضروبة ، والمال من الدراهم (المصباح المنير : ص 655 «ورق») .
5- .الكافي : ج 6 ص 33 ح 2 ، بحار الأنوار : ج 43 ص 257 ح 37 .

ص: 171

الكافى_ به نقل از عاصم كوزى ، از امام صادق ، از پدرش امام باقر عليهماالسلام _: پيامبر صلى الله عليه و آله براى عقيقه حسن عليه السلام ، يك قوچ ذبح كرد و براى حسين عليه السلام نيز يك قوچ ، عقيقه كرد و مقدارى از آن را به قابله داد . سر هر دو را روز هفتم تولّدشان تراشيد و موى هر دو را وزن كرد و همسنگ آن ، نقره صدقه داد . (1)

الأمالى ، صدوق_ به نقل از عبداللّه بن سِنان ، از امام صادق عليه السلام _: هنگامى كه فاطمه عليهاالسلامحسين عليه السلام را به دنيا آورد ، پيامبر صلى الله عليه و آله روز هفتم ، فرمان داد و سر حسين عليه السلام تراشيده شد و به وزن مويش ، نقره صدقه داده شد و برايش عقيقه كردند . سپس اُمّ اَيمَن ، او را آماده كرد و در بُردِ (جامه) پيامبر خدا صلى الله عليه و آله پيچيد و او را نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آورد . ايشان فرمود : «مرحبا به آورنده و آورده شده!» .

الموطّأ_ به نقل از مالك ، از امام صادق ، از پدرش امام باقر عليهماالسلام _: فاطمه دختر پيامبر صلى الله عليه و آله ، موى حسن و حسين و زينب و امّ كلثوم عليهم السلام را [هنگام به دنيا آمدن ]وزن كرد و همسنگ آنها ، نقره صدقه داد .

الكافى_ به نقل از معاوية بن وَهْب ، از امام صادق عليه السلام _: فاطمه عليهاالسلام براى دو پسرش عقيقه كرد وسرشان را روز هفتم تراشيد و هموزن مويشان ، نقره مسكوك ، صدقه داد .

.


1- .در دعائم الإسلام آمده است : امام صادق عليه السلام ، از پدرانش عليهم السلام ، مانند همين روايت را نقل كرده و در آخر آن ، اين افزوده آمده كه : «موى حسين عليه السلام وزن شد كه به مقدار يك درهم و نيم بود» .

ص: 172

الأمالي للطوسي بإسناده عن عليّ بن الحسين [زين العابدين] عليه السلام :حَدَّثَتني أسماءُ بِنتُ عُمَيسٍ الخَثعَمِيَّةُ : ... فَلَمّا كانَ يَومُ سابِعِهِ [ الحُسَينِ عليه السلام ]جاءَنِي النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله فَقالَ : هَلُمِّي ابني ، فَأَتَيتُهُ بِهِ ، فَفَعَلَ بِهِ كَما فَعَلَ بِالحَسَنِ عليه السلام ، وعَقَّ عَنهُ كَما عَقَّ عَنِ الحَسَنِ كَبشا أملَحَ (1) ، وأعطَى القابِلَةَ رِجلاً ، وحَلَقَ رَأسَهُ ، وتَصَدَّقَ بِوَزنِ الشَّعرِ وَرِقا ، وخَلَّقَ رَأسَهُ بِالخَلوقِ (2) ، وقالَ : إنَّ الدَّمَ مِن فِعلِ الجاهِلِيَّةِ . (3)

مكارم الأخلاق عن الباقر عليه السلام :خَتَنَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله الحَسَنَ وَالحُسَينَ عليهماالسلاملِسَبعَةِ أيّامٍ ، وحَلَقَ رُؤوسَهُما ، وتَصَدَّقَ بِزِنَةِ الشَّعرِ فِضَّةً ، وعَقَّ عَنهُما ، وأعطَى القابِلَةَ طَرائِفَ (4) . (5)

.


1- .الأمْلَحُ : الذي بياضه أكثر من سواده ، وقيل : هو النقيّ البياض (النهاية : ج 4 ص 354 «ملح») .
2- .الخَلُوقُ : ضربٌ من الطّيب (الصحاح : ج 4 ص 1472 «خلق») .
3- .الأمالي للطوسي : ص 367 ح 781 عن عليّ بن عليّ بن رزين عن الإمام الرضا عن آبائه عليهم السلام ، عيون أخبار الرضا عليه السلام : ج 2 ص 25 ح 5 عن داوود بن سليمان الفرا عن الإمام الرضا عن آبائه عليهم السلام ، المناقب لابن شهر آشوب : ج 4 ص 26 عن هاني بن هاني عن الإمام عليّ عليه السلام وعن الإمام زين العابدين عليه السلام وعن أسماء بنت عميس ، روضة الواعظين : ص 171 من دون إسنادٍ الى أحدٍ من أهل البيت عليهم السلام ، بحار الأنوار : ج 43 ص 239 ح 4 ؛ مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 1 ص 88 عن أحمد بن عامر الطائي عن الإمام الرضا عن آبائه عليهم السلام وفيها «كبشين أملحين» بدل «كبشا أملح» ، وكلّها نحوه .
4- .الطَّرَفُ : اللّحم (لسان العرب : ج 9 ص 218 «طرف») .
5- .مكارم الأخلاق : ج 1 ص 138 ح 344 ، روضة الواعظين : ص 172 نحوه ، بحار الأنوار : ج 104 ص 120 ح 50 وراجع : المعجم الكبير : ج 3 ص 29 ح 2571 وذخائر العقبى : ص 207 و 208 .

ص: 173

الأمالى ، طوسى_ به سندش ، از امام زين العابدين عليه السلام _: اسماء بنت عُمَيس خَثعَمى برايم گفت : ... روز هفتم تولّد حسين عليه السلام ، پيامبر صلى الله عليه و آله نزد من آمد و فرمود : «پسرم را بياور » . او را آوردم و با او ، همان گونه كرد كه با حسن عليه السلام كرده بود و يك قوچ سپيد براى او عقيقه كرد ، (1) همان گونه كه براى حسن عليه السلام كرده بود و رانش را به قابله داد و سرش را تراشيد و هموزن مويش ، نقره مسكوك صدقه داد و بر سرش عطر ماليد و فرمود : «خون ماليدن بر سر ، سنّت جاهلى است» .

مكارم الأخلاق_ از امام باقر عليه السلام _: پيامبر صلى الله عليه و آله ، حسن و حسين عليهماالسلام را روز هفتم تولّدشان ، ختنه كرد و سرشان را تراشيد و هموزن مويشان ، نقره صدقه داد و براى هر دو ، عقيقه كرد و مقدارى از گوشت عقيقه را به قابله داد .

.


1- .در منابع ديگر ، آمده است : دو قوچ سپيد .

ص: 174

قُرب الإسناد عن الحسين بن علوان عن جعفر عن أبيه [الباقر] عليهماالسلام :سَمّى رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله الحَسَنَ وَالحُسَينَ عليهماالسلاملِسَبعَةِ أيّامٍ ، وعَقَّ عَنهُما لِسَبعٍ ، وخَتَنَهُما لِسَبعٍ ، وحَلَقَ رُؤوسَهُما لِسَبعٍ ، وتَصَدَّقَ بِزِنَةِ شُعورِهِما فِضَّةً . (1)

.


1- .قرب الإسناد : ص 122 ح 430 ، المناقب للكوفي : ج 2 ص 272 ح 740 عن الحسين بن علوان عن الإمام الصادق عن أبيه عن جدّه عليهم السلام ، بحار الأنوار : ج 104 ص 108 ح 5 .

ص: 175

قرب الإسناد_ به نقل از حسين بن عُلوان ، از امام صادق ، از پدرش امام باقر عليهماالسلام_: پيامبر صلى الله عليه و آله ، حسن و حسين عليهماالسلامرا روز هفتم تولّدشان نام گذارى كرد و روز هفتم ، برايشان عقيقه كرد و همان روز هفتم ، ختنه شان كرد و سرشان را تراشيد و هم وزنِ مويشان ، نقره صدقه داد .

.

ص: 176

. .

ص: 177

سخنى در باره احاديث ختنه

در بيشتر نقل هاى گذشته ، سخنى از ختنه در ميان نبود . از سوى ديگر، در تعدادى از روايات مى خوانيم كه امامان اهل بيت عليهم السلام ، ختنه شده به دنيا آمده اند، مانند آنچه از امام كاظم عليه السلام در هنگام ولادت امام رضا عليه السلام روايت شده كه : إنَّ ابنى هذا وُلِدَ مَختونا طاهِرا مُطَهَّرا ، ولَيسَ مِنَ الأَئِمَّةِ أحَدٌ يولَدُ إلّا مَختونا طاهِرا مُطَهَّرا ، ولكِن سَنُمِرُّ الموسى عَلَيهِ ؛ لِاءِصابَةِ السُّنَّةِ ، وَاتِّباعِ الحَنيفِيَّةِ . (1) اين پسرم ، ختنه شده ، پاك و پاكيزه به دنيا آمد و يكايك امامان ، ختنه شده و پاك و پاكيزه به دنيا مى آيند ؛ ولى ما براى اجراى سنّت و دين حنيف ، تيغ بر آن مى كشيم . همچنين از امام حسن عسكرى عليه السلام در باره مختون به دنيا آمدن امام مهدى عليه السلام آمده است : هكَذا وُلِدَ ، وهكَذا وُلِدنا ، ولكِنّا سَنُمِرُّ الموسى عَلَيهِ ؛ لِاءِصابَةِ السُّنَّةِ . (2) اين چنين (ختنه شده) زاده شد و ما اين چنين ، زاده شديم ؛ ولى ما براى اجراى سنّت ، تيغ بر آن مى كِشيم . از اين رو ، مراد از ختنه در نقل اخير ، مى تواند همان «اِمرار موسى (كشيدن تيغ)» باشد.

.


1- .كمال الدين : ص 433 ح 15 ، روضة الواعظين: ص 285 .
2- .كمال الدين : ص 435 ح 1 ، الغيبة ، طوسى : ص 250 ح 219 ، الخرائج و الجرائح : ج 2 ص 957 ، إعلام الورى : ج 2 ص 220 ، بحار الأنوار : ج 52 ص 25 ح 18 .

ص: 178

الفَصْلُ الثِّاني : التَّسمِيَةُاستنادا إلى بعض الروايات، فقد تمّت تسمية الإمامين: الحسن والحسين عليهماالسلام من قبل النبيّ صلى الله عليه و آله ، و بوحي إلهي . وهذان الاسمان كانا اسمي ولَدَي هارون خليفة موسى عليه السلام ؛ أي شبّرا وشبيرا، والمترجَمان إلى العربيّة بالحسن والحسين . واستنادا إلى بعض النقول الاُخرى، فإنّ اسم الإمام الحسين عليه السلام كان في التوراة : شبيرا ، و في الإنجيل : طاب . والجدير ذكره ، أنّه لا وجود لاسم الحسن ولا الحسين في العهد الجاهليّ ، ولا بين أوساط العرب الجاهليّين . 1 وأمّا كنية الإمام الحسين عليه السلام فهي أبو عبداللّه ، ويقال : إنّ كنيته الخاصّة هي أبو عليّ . وأمّا ألقابه فكثيرة ، منها : الرشيد، الطيّب، الوفيّ، السيّد، الزكيّ، المبارك، المطهّر، الشاري بنفسه للّه ، النافع، الوليّ، أبو الأئمّة ، ثار اللّه ، السبط، السبط الثاني، سبط الأسباط، سبط رسول اللّه ، سيّد الشهداء، سيّد شباب أهل الجنّة، الشهيد السعيد، شهيد كربلاء، الإمام الشهيد، التابع لمرضاة اللّه ، الدليل على ذات اللّه ، الإمام المظلوم.

.

ص: 179

فصل دوم : نام گذارى

اشاره

بر پايه شمارى از روايات ، نام گذارى امام حسن و امام حسين عليهماالسلام ، توسّط پيامبر صلى الله عليه و آله و با وحى الهى صورت گرفت . اين نام ها ، نام فرزندان هارون (جانشين موسى عليه السلام ) است ؛ همان «شَبَّر» و «شَبير» كه در زبان عربى ، به «حسن» و «حسين» ترجمه مى شوند. بر اساس برخى نقل هاى ديگر، نام امام حسين عليه السلام در تورات ، «شَبير» و در انجيل ، «طاب» است. گفتنى است نام هاى «حسن» و «حسين»، در ميان اعراب جاهلى وجود نداشته است. 1 كنيه امام حسين عليه السلام ، ابو عبد اللّه و كنيه خاصّ او ابو على است. القاب ايشان ، بسيار است ، از قبيل: رشيد ، طيّب ، وفىّ ، سيّد ، زكىّ ، مبارك ، مطهّر ، الشارى نَفْسَه للّه ، نافع ، ولىّ ، ابو الأئمّه ، ثار اللّه ، سِبط ، سِبط ثانى ، سِبط الأسباط ، سِبط رسول اللّه ، سيّد الشهدا ، سيّد شباب أهل الجنّه ، شهيد سعيد ، شهيد كربلا ، امام شهيد ، التابع لِمَرضاة اللّه ، الدليل على ذات اللّه ، و امام مظلوم .

.

ص: 180

المناقب لابن شهرآشوب عن محمّد بن عليّ عن أبيه [زين العابدين] عليهماالسلامعن رسول اللّه صلى الله عليه و آله :اُمِرتُ أن اُسَمِّيَ ابنَيَّ هذَينِ حَسَنا وحُسَينا . (1)

الكافي عن السكوني عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله :الوَلَدُ الصّالِحُ رَيحانَةٌ مِنَ اللّهِ قَسَّمَها بَينَ عِبادِهِ ، وإنَّ رَيحانَتَيَّ مِنَ الدُّنيا الحَسَنُ وَالحُسَينُ ، سَمَّيتُهُما بِاسمِ سِبطَينِ مِن بَني إسرائيلَ شَبَّرا وشَبيِّرا . (2)

المستدرك على الصحيحين عن هانئ بن هانئ عن عليّ عليه السلام عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله :إنّي سَمَّيتُ بَنِيَّ هؤُلاءِ بِتَسمِيَةِ هارونَ بَنيهِ ، شَبَّرا وشَبيرا ومُشَبِّرا . (3)

تاريخ دمشق عن سلمان عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله :سَمّى هارونُ ابنَيهِ شَبَّرا وشَبيرا ، وإنّي سَمَّيتُ ابنَيَّ الحَسَنَ وَالحُسَينَ بِما سَمّى بِهِ هارونُ ابنَيهِ ، شَبَّرا وشَبيرا (4) .

.


1- .المناقب لابن شهر آشوب : ج 3 ص 397 ، كشف الغمّة : ج 2 ص 151 عنه صلى الله عليه و آله ، بحار الأنوار : ج 43 ص 251 ح 28 ؛ الفردوس : ج 1 ص 397 ح 1602 عن الإمام عليّ عليه السلام عنه صلى الله عليه و آله .
2- .الكافي : ج 6 ص 2 ح 1 ، عدّة الداعي : ص 76 ، شرح الأخبار : ج 3 ص 114 ح 1057 عنه صلى الله عليه و آله وليس فيه «شبّرا وشبيرا» ، بحار الأنوار : ج 43 ص 306 ح 68 .
3- .المستدرك على الصحيحين : ج 3 ص 183 ح 4783 ، السنن الكبرى : ج 7 ص 101 ح 13390 ، تاريخ دمشق : ج 14 ص 117 ح 3409 ، كنزالعمّال : ج 12 ص 118 ح 34276 .
4- .تاريخ دمشق : ج 14 ص 119 ح 4313 ، الفردوس : ج 2 ص 339 ح 3533 ، كنزالعمّال : ج 12 ص 117 ح 34271 ؛ كشف الغمّة : ج 2 ص 151 ، المناقب لابن شهر آشوب : ج 3 ص 397 ، بحار الأنوار : ج 43 ص 252 ح 29 وراجع : علل الشرائع : ص 138 ح 8 والمسترشد : ص 580 ح 251 .

ص: 181

المناقب ، ابن شهرآشوب_ به نقل از امام باقر ، از پدرش امام زين العابدين عليهماالسلام ، از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله _: فرمان يافتم كه اين دو پسرم را حسن و حسين بنامم .

الكافى_ به نقل از سَكونى ، از امام صادق عليه السلام ، از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله _: فرزند صالح ، دسته گلى از سوى خداست كه ميان بندگانش قسمت كرده است و دو دسته گل من از دنيا ، حسن و حسين اند . آنها را به نام دو سِبط بنى اسرائيل ، شَبَّر و شَبير ناميدم .

المستدرك على الصحيحين_ به نقل از هانى بن هانى ، از امام على عليه السلام ، از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله _: من اين پسرانم را به همان نام هايى كه هارون ، پسرانش را ناميد ، شَبَّر و شَبير و مُشَبِّر ناميدم .

تاريخ دمشق_ به نقل از سلمان ، از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله _: هارون ، دو پسرش را شَبَّر و شَبير ناميد و من ، دو پسرم حسن و حسين را به همان نام هايى مى نامم كه هارون ، دو پسرش را ناميد : شَبَّر و شَبير .

.

ص: 182

علل الشرائع عن عبد اللّه بن عبّاس عن النبيّ صلى الله عليه و آله_ لفاطمة عليهاالسلام_: يا فاطِمَةُ ، اسمُ الحَسَنِ وَالحُسَينِ فِي ابنَي هارونَ شَبَّرٍ وشَبيرٍ؛ لِكَرامَتِهِما عَلَى اللّهِ عَزَّوجَلَّ . (1)

معاني الأخبار عن ابن مسعود:قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله لِعَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ عليه السلام : لَمّا خَلَقَ اللّهُ _ عَزَّ وجَلَّ ذِكرُهُ _ آدَمَ ، ونَفَخَ فيهِ مِن روحِهِ ، وأسجَدَ لَهُ مَلائِكَتَهُ ، وأسكَنَهُ جَنَّتَهُ ، وزَوَّجَهُ حَوّاءَ أمَتَهُ ، فَرَفَعَ طَرفَهُ (2) نَحوَ العَرشِ فَإِذا هُوَ بِخَمسَةِ سُطورٍ مَكتوباتٍ . قالَ آدَمُ : يا رَبِّ مَن هؤُلاءِ؟ قالَ اللّهُ عَزَّوَجلَّ لَهُ : هؤُلاءِ الَّذينَ إذا تَشَفَّعَ بِهِم إلَيَّ خَلقي شَفَّعتُهُم . فَقالَ آدَمُ : يا رَبِّ! بِقَدرِهِم عِندَكَ مَا اسمُهُم؟ قالَ تَعالى : أمَّا الأَوَّلُ : فَأَنَا المَحمودُ وهُوَ مُحَمَّدٌ ، وَالثّاني : فَأَنَا العالي وهُوَ عَلِيٌّ ، وَالثّالِثُ : فَأَنَا الفاطِرُ وهِيَ فاطِمَةُ ، وَالرّابِعُ : فَأَنَا المُحسِنُ وهُوَ الحَسَنُ ، وَالخامِسُ : فَأَنَا ذُوالإِحسانِ وهُوَ الحُسَينُ ، كُلٌّ يَحمَدُ اللّهَ عز و جل . (3)

علل الشرائع عن زيد بن عليّ عن أبيه [زين العابدين] عليه السلام :لَمّا وُلِدَ الحُسَينُ عليه السلام ، أوحَى اللّهُ تَعالى إلى جَبرَئيلَ عليه السلام : أنَّهُ قَد وُلِدَ لِمُحَمَّدٍ ابنٌ فَاهبِط إلَيه فَهَنِّئهُ ، وقُل لَهُ : إنَّ عَلِيّا مِنكَ بِمَنزِلَةِ هارونَ مِن موسى ، فَسَمِّهِ بِاسمِ ابنِ هارونَ . فَهَبَطَ جَبرَئيلُ عليه السلام ، فَهَنَّأَهُ مِنَ اللّهِ تَعالى ، ثُمَّ قالَ : إنَّ اللّهَ عز و جل يَأمُرُكَ أن تُسَمِّيَهُ بِاسمِ ابنِ هارونَ . فَقالَ عليه السلام : وما كانَ اسمُهُ؟ قالَ : شَبيرا ، قالَ : لِساني عَرَبِيٌّ ، قالَ : سَمِّهِ الحُسَينَ . (4)

.


1- .علل الشرائع : ص 138 ح 6 ، بحار الأنوار : ج 43 ص 241 ح 10 .
2- .الطَّرْفُ : العَيْن (القاموس المحيط : ج 3 ص 166 «طرف») .
3- .معاني الأخبار : ص 56 ح 5، علل الشرائع : ص 135 ح 2 عن ابن عبّاس ، بحار الأنوار : ج 15 ص 14 ح 18 .
4- .علل الشرائع : ص 137 ح 5 ، الأمالي للصدوق : ص 198 ح 209 ، معاني الأخبار : ص 57 ح 6 عن جابر من دون إسنادٍ إلى أحدٍ من أهل البيت عليهم السلام ، صحيفة الإمام الرضا عليه السلام : ص 242 ح 146 عن الإمام زين العابدين عليه السلام عن أسماء بنت عميس وكلاهما نحوه ، بحار الأنوار : ج 43 ص 238 ح 3 .

ص: 183

علل الشرائع_ به نقل از عبد اللّه بن عبّاس _: پيامبر صلى الله عليه و آله به فاطمه عليهاالسلام فرمود : «اى فاطمه ! [معادل] نام حسن و حسين ، در دو پسر هارون ، شَبَّر و شَبير است به دليل احترامشان نزد خداى عز و جل» .

معانى الأخبار_ به نقل از ابن مسعود _: پيامبر صلى الله عليه و آله به على بن ابى طالب عليه السلام فرمود : «هنگامى كه خداوند عز و جل آدم عليه السلام را آفريد و از روح خود در او دميد و فرشتگانش را براى او به سجده در آورد و در بهشت خود ، جايش داد و كنيز خود ، حوّا را به همسرى اش در آورد ، آدم به عرش چشم دوخت و در آن جا ، پنج سطر نوشته ديد پرسيد : پروردگارا! اينها چه كسانى اند؟ خداى عز و جل به او گفت : اينان كسانى اند كه چون آفريدگانم آنان را شفيع درگاهم كنند ، مى پذيرم . آدم گفت : پروردگارا! به حقّ منزلت آنان نزد تو ، نام هايشان چيست؟ خداى متعال گفت : نفر اوّل ، من ، محمودم و او ، محمّد است . دوم ، من ، عالى هستم و او ، على است . سوم ، من ، فاطر هستم و او ، فاطمه است . چهارم ، من ، محسن هستم و او ، حسن است . پنجم ، من ، داراى احسان هستم و او ، حسين است ، كه همگى ، خداى عز و جلرا مى ستايند » .

علل الشرائع_ به نقل از زيد بن على ، از پدرش امام زين العابدين عليه السلام _: چون حسين عليه السلام متولّد شد ، خداى متعال به جبرئيل عليه السلام وحى كرد كه : «پسرى براى محمّد ، متولّد شده است . بر او فرود آى و شاد باش گو و به او بگو : على براى تو ، مانند هارون براى موسى است . پس ، او را به نام پسر هارون ، نام بگذار» . جبرئيل عليه السلام فرود آمد و از جانب خداى متعال به او شادباش گفت و سپس گفت : «خداى عز و جل به تو فرمان مى دهد كه او را به نام پسر هارون بنامى» . پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : نام او چه بوده است؟ جبرئيل گفت : «شَبير» . پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : زبان من ، عربى است . جبرئيل گفت : «او را حسين بنام» .

.

ص: 184

تاريخ دمشق عن ابن جريج عن جعفر بن محمّد عن أبيه [الباقر] عليهماالسلام :إنَّ النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله اشتَقَّ مِنِ اسمِ الحَسَنِ عليه السلام الحُسَينَ عليه السلام . (1)

معاني الأخبار عن عبد اللّه بن عيسى عن جعفر بن محمّد عن أبيه [الباقر] عليهماالسلام :أهدى جَبرَئيلُ عليه السلام إلى رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله اسمَ الحَسَنِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام في خِرقَةٍ مِن حَريرٍ مِن ثِيابِ الجَنَّةِ ، وَاشتَقَّ اسمَ الحُسَينِ عليه السلام مِنَ الحَسَنِ عليه السلام . (2)

الكافي عن يحيى بن أبي العلاء عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :سَمّى رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله حَسَنا وحُسَينا عليهماالسلام يَومَ سابِعِهِما ، وعَقَّ عَنهُما شاةً شاةً ، وبَعَثوا بِرِجلِ شاةٍ إلَى القابِلَةِ ، ونَظَروا ما غَيرُهُ فَأَكَلوا مِنهُ ، وأهدَوا إلَى الجيرانِ ، وحَلَقَت فاطِمَةُ عليهاالسلامرُؤوسَهُما ، وتَصَدَّقَت بِوَزنِ شَعرِهِما فِضَّةً . (3)

المصنّف لعبد الرزّاق عن ابن جريج عن جعفر بن محمّد عن أبيه [الباقر] عليهماالسلام :إنَّ النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله سَمّى حُسَينا يَومَ سابِعِهِ ، وإنَّهُ اشتَقَّ مِن حَسَنٍ اسمَ حُسَينٍ ، وذَكَرَ أنَّهُ لَم يَكُن بَينَهُما إلَا الحَملُ . (4)

.


1- .تاريخ دمشق : ج 14 ص 119 ح 3414 ، ذخائر العقبى : ص 209 .
2- .معاني الأخبار : ص 58 ح 8 ، علل الشرائع : ص 139 ح 9 ، دلائل الإمامة : ص 159 ح 71 عن محمّد بن إسماعيل الحسني عن الإمام العسكري عليه السلام ، شرح الأخبار : ج 3 ص 110 ح 1045 وكلاهما نحوه ، بحار الأنوار : ج 43 ص 251 .
3- .الكافي : ج 6 ص 33 ح 5 ، المناقب للكوفي : ج 2 ص 272 ح 740 عن حسين بن علوان عن الإمام الصادق عن أبيه عن جدّه عليهم السلام نحوه ، بحار الأنوار : ج 43 ص 257 ح 39؛ الذريّة الطاهرة : ص 122 ح 138 عن أنس بن عيّاض عن الإمام الصادق عن أبيه عليهماالسلام نحوه .
4- .المصنّف لعبد الرزّاق : ج 4 ص 335 ح 7979 ، ذخائر العقبى : ص 209 نحوه .

ص: 185

تاريخ دمشق_ به نقل از ابن جَريج ، از امام صادق عليه السلام ، از پدرش امام باقر عليه السلام _: پيامبر صلى الله عليه و آله نام حسين را از نام حسن بر گرفت .

معانى الأخبار_ به نقل از عبد اللّه بن عيسى ، از امام صادق عليه السلام ، از پدرش امام باقر عليه السلام _: جبرئيل عليه السلام براى پيامبر صلى الله عليه و آله ، نام حسن بن على عليه السلام را در پارچه اى ابريشمى از لباس هاى بهشتى ، هديه آورد و نام حسين را از نام حسن برگرفت .

الكافى_ به نقل از يحيى بن ابى العلاء ، از امام صادق عليه السلام _: پيامبر صلى الله عليه و آله ، حسن و حسين عليهماالسلام را روز هفتم تولّدشان ، نام گذارى كرد و براى هر يك ، يك گوسفندْ عقيقه كرد و يك ران گوسفند براى قابله فرستاد . و بقيّه اش را نگاه داشتند [و پختند] و از آن خوردند و به همسايگان ، هديه دادند ، و فاطمه عليهاالسلام ، سر هر دو را تراشيد و هموزن مويشان ، نقره صدقه داد .

المصنّف ، عبد الرزّاق_ به نقل از ابن جَريج ، از امام صادق ، از پدرش امام باقر عليهماالسلام _: پيامبر صلى الله عليه و آله ، حسين را روز هفتم تولّدش ، نام گذارى كرد و نام حسين را از نام حسن گرفت . ميان حسن و حسين ، جز مدّت باردارى به حسين ، فاصله نبود .

.

ص: 186

تهذيب الأحكام عن صفوان بن مهران عن الصادق عليه السلام_ في زِيارَةِ الأَربَعينَ _: السَّلامُ عَلَى الحُسَينِ المَظلومِ ، الشَّهيدِ ، السَّلامُ عَلى أسيرِ الكُرُباتِ (1) ، وقَتيلِ العَبَراتِ . (2)

كامل الزيارات عن عبد الخالق بن عبد ربّه عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام_ في قَولِهِ تَعالى : «لَمْ نَجْعَل لَّهُ مِن قَبْلُ سَمِيًّا» (3) _: الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام ، لَم يَكُن لَهُ مِن قَبلُ سَمِيّا ، ويَحيَى بنُ زَكَرِيّا عليه السلام ، لَم يَكُن لَهُ مِن قَبلُ سَمِيّا ، ولَم تَبكِ السَّماءُ إلّا عَلَيهِما أربَعينَ صَباحا . قالَ : قُلتُ : ما بُكاؤُها؟ قالَ : كانَتَ تَطلُعُ حَمراءَ ، وتَغرُبُ حَمراءَ . (4)

المناقب لابن شهرآشوب :اِسمُهُ الحُسَينُ عليه السلام ، وفِي التَّوراةِ : شَبيرٌ ، وفِي الإِنجيلِ : طابٌ . (5)

كامل الزيارات عن حنّان بن سدير عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام_ عِندَما سُئِلَ : ما تَقولُ في زِيارَةِ الحُسَينِ عليه السلام ؟ _: زُرهُ ولا تَجفُهُ ، فَإِنَّهُ سَيِّدُ الشُّهَداءِ ، وسَيِّدُ شَبابِ أهلِ الجَنَّةِ ، وشَبيهُ يَحيى بنِ زَكَرِيّا ، وعَلَيهِما بَكَتِ السَّماءُ وَالأَرضُ . (6)

دلائل الإمامة :ويُكَنّى أبا عَبدِ اللّهِ ، ولَقَبُهُ عليه السلام : السِّبطُ ، وهُوَ الشَّهيدُ ، وَالرَّشيدُ ، وَالطَّيِّبُ ، وَالوَفِيُّ ، وَالتّابِعُ لِمَرضاةِ اللّهِ ، وَالدَّليلُ عَلى ذاتِ اللّهِ ، وَالمُطَهَّرُ ، وَالسَّيِّدُ ، وَالمُبارَكُ ، وَالبَرُّ ، وسِبطُ رَسولِ اللّهِ ، وأحَدُ سَيِّدَي شَبابِ أهلِ الجَنَّةِ ، وأحَدُ الكاظِمَينِ . (7)

.


1- .الكَرْبُ : الحُزن يأخذ بالنفس (القاموس المحيط : ج 1 ص 123 «كرب») .
2- .تهذيب الأحكام : ج 6 ص 113 ح 201 ، مصباح المتهجّد : ص 788 ح 857 ، المزار الكبير : ص 514 ح 10 ، الإقبال : ج 3 ص 101 ، بحار الأنوار :ج 101 ص 331 ح 2 .
3- .مريم : 7 .
4- .كامل الزيارات : ص 182 ح 250 ، تأويل الآيات الظاهرة : ج 1 ص 302 ح 3 ، مجمع البيان : ج 6 ص 779 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 211 ح 22 .
5- .المناقب لابن شهر آشوب : ج 4 ص 78 ، بحار الأنوار : ج 43 ص 237 الرقم 1 .
6- .كامل الزيارات : ص 486 ح 741 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 211 ح 27 .
7- .دلائل الإمامة : ص 180 .

ص: 187

تهذيب الأحكام_ به نقل از صفوان بن مهران _: امام صادق عليه السلام در زيارت اربعين فرمود : «سلام بر حسين مظلوم و شهيد ! سلام بر اسير غم ها و كشته اشك ها !» .

كامل الزيارات_ به نقل از عبد الخالق بن عبد ربّه _: امام صادق عليه السلام در باره اين سخن خداى متعال : «پيش از وى ، همنام او را نيافريده بوديم» فرمود : «مقصود ، حسين بن على و يحيى بن زكريّا هستند كه هيچ كس پيش از آن دو ، اين نام ها را نداشتند و آسمان ، جز بر آن دو ، بر كسى چهل روز نگِريست» . گفتم : گريه آسمان ، چگونه بود؟ فرمود : «[ خورشيد ،] سرخْ طلوع مى كرد و سرخ غروب مى كرد» .

المناقب ، ابن شهرآشوب :نام او «حسين» و در تورات ، «شَبير» و در انجيل ، «طاب» بوده است .

كامل الزيارات_ به نقل از حنّان بن سَدير ، از امام صادق عليه السلام _: هنگامى كه از ايشان پرسيدند : در باره زيارت حسين عليه السلام چه مى فرمايى؟ _ : زيارتش كن و [در حقّ او ]جفا نكن كه او ، سالار شهيدان و سَرور جوانان بهشتى و همانند يحيى بن زكريّاست و آن دو هستند كه آسمان و زمين ، بر ايشان گريست .

دلائل الإمامة :كنيه اش ابو عبد اللّه و لقبش سِبط (1) است و اوست شهيد ، رشيد ، طيّب (پاكيزه) ، وفىّ (وفادار) ، در پى رضايت خدا ، راه نما به خود خدا ، پاك قرار داده شده ، سيّد (سَرور) ، مبارك ، نيك ، نوه پيامبر خدا ، يكى از دو سَرور جوانان بهشتى ، و يكى از دو نگه دارنده خشم خويش .

.


1- .سبط : نوه دخترى . مقصود ، نوه دخترى پيامبر صلى الله عليه و آله است .

ص: 188

مجموعة نفيسة (تاريخ مواليد الأئمّة ووفياتهم) :يُكَنّى بِأَبي عَبدِ اللّهِ عليه السلام ، لَقَبُهُ : الرَّشيدُ ، وَالطَّيِّبُ ، وَالوَفِيُّ ، وَالسَّيِّدُ ، وَالمُبارَكُ ، وَالتّابِعُ لِمَرضاةِ اللّهِ ، وَالدَّليلُ عَلى ذاتِ اللّهِ عز و جل ، وَالسِّبطُ . (1)

مطالب السؤول :كُنيَتُهُ عليه السلام أبو عَبدِ اللّهِ ، لا غَيرَ . وأمّا ألقابُهُ عليه السلام فَكَثيرَةٌ : الرَّشيدُ ، وَالطَّيِّبُ ، وَالوَفِيُّ ، وَالسَّيِّدُ ، وَالزَّكِيُّ ، وَالمُبارَكُ ، وَالتّابِعُ لِمَرضاةِ اللّهِ ، وَالسِّبطُ . فَكُلُّ هذِهِ كانَت تُقالُ لَهُ وتُطلَقُ عَلَيهِ ، وأشهَرُهَا الزَّكِيُّ . لكِنَّ أعلاها رُتبَةً ، ما لَقَّبَهُ بِهِ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله في قَولِهِ عَنهُ وعَن أخيهِ : إنَّهُما سَيِّدا شَبابِ أهلِ الجَنَّةِ . فَيَكونُ السَّيِّدُ أشرَفَها ، وكَذلِكَ السِّبطُ؛ فَإِنَّهُ صَحَّ عَن رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله أَنَّهُ قالَ : حُسَينٌ سِبطٌ مِن الأَسباطِ . (2)

المناقب لابن شهرآشوب :اِسمُهُ الحُسَينُ عليه السلام ، وفِي التَّوراةِ : شَبيرٌ ، وفِي الإِنجيلِ : طابٌ . وكُنيَتُهُ : أبو عَبدِ اللّهِ ، وَالخاصُّ : أبو عَلِيٍّ . وألقابُهُ : الشَّهيدُ السَّعيدُ ، وَالسِّبطُ الثّاني ، وَالإِمامُ الثّالِثُ ، وَالمُبارَكُ ، وَالتّابِعُ لِمَرضاةِ اللّهِ ، المُتَحَقِّقُ بِصِفاتِ اللّهِ ، وَالدَّليلُ عَلى ذاتِ اللّهِ ، أفضَلُ ثِقاتِ اللّهِ ، المَشغولُ لَيلاً ونَهارا بِطاعَةِ اللّهِ ، الثّاري بِنَفسِهِ لِلّهِ ، النّاصِرُ لِأَولِياءِ اللّهِ ، المُنتَقِمُ مِن أعداءِ اللّهِ ، الإِمامُ المَظلومُ ، الأَسيرُ المَحرومُ ، الشَّهيدُ المَرحومُ ، القَتيلُ المَرجومُ ، الإِمامُ الشَّهيدُ ، الوَلِيُّ الرَّشيدُ ، الوَصِيُّ السَّديدُ ، الطَّريدُ الفَريدُ ، البَطَلُ الشَّديدُ ، الطَّيِّبُ الوَفِيُّ ، الإِمامُ الرَّضِيُّ ، ذُو النَّسَبِ العَلِيِّ ، المُنفِقُ المَلِيُّ ، أبو عَبدِ اللّهِ الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام . مَنبَعُ الأَئِمَّةِ ، شافِعُ الاُمَّةِ ، سَيِّدُ شَبابِ أهلِ الجَنَّةِ ، وعَبرَةُ كُلِّ مُؤمِنٍ ومُؤمِنَةٍ ، صاحِبُ المِحنَةِ الكُبرى وَالواقِعَةِ العُظمى ، وعِبرَةُ المُؤمِنينَ في دارِ البَلوى ، ومَن كانَ بِالإِمامَةِ أحَقُّ وأولى ، المَقتولُ بِكَربلاءَ ، ثانِي السَّيِّدِ الحَصورِ يَحيَى ابنِ النَّبِيِّ الشَّهيدِ زَكَرِيّا . الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ المُرتضى ، زَينُ المُجتَهِدينَ ، وسِراجُ المُتَوَكِّلينَ ، مَفخَرُ أئِمَّةِ المُهتَدينَ ، وبَضعَةُ كَبِدِ سَيِّدِ المُرسَلينَ ، نورُ العِترَةِ الفاطِمِيَّةِ ، وسِراجُ الأَنسابِ العَلَوِيَّةِ ، وشَرَفُ غَرسِ الأَحسابِ الرَّضَوِيَّةِ ، المَقتولُ بِأَيدي شَرِّ البَرِيَّةِ ، سِبطُ الأَسباطِ ، وطالِبُ الثّارِ يَومَ الصِّراطِ ، أكرَمُ العِترِ ، وأجَلُّ الاُسَرِ ، وأثمَرُ الشَّجَرِ ، وأزهَرُ البَدرِ ، مُعَظَّمٌ ، مُكَرَّمٌ ، مُوَقَّرٌ ، مُنَظَّفٌ ، مُطَهَّرٌ ، أكبَرُ الخَلائِقِ في زَمانِهِ فِي النَّفسِ ، وأعَزُّهُم فِي الجِنسِ ، أذكاهُم فِي العَرفِ ، وأوفاهُم فِي العُرفِ ، أطيَبُ العِرقِ ، وأجمَلُ الخُلُقِ ، وأحسَنُ الخَلَقِ ، قِطعَةُ النّورِ ، ولِقَلبِ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله سُرورٌ ، المُنَزَّهُ عَنِ الإِفكِ وَالزّورِ ، وعَلى تَحَمُّلِ المِحَنِ وَالأَذى صَبورٌ ، مَعَ القَلبِ المَشروحِ حَسورٌ ، مُجتَبَى المَلِكِ الغالِبِ ، الحُسَينُ بنُ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ عليه السلام (3) . (4)

.


1- .مجموعة نفيسة : ص 177 (تاريخ مواليد الأئمّة ووفياتهم) ، تذكرة الخواصّ : ص 232 وفيه «وكنيته : أبو عبداللّه ويلقّب : بالسيّد ، والوفي ، والولي ، والمبارك ، والسبط ، وشهيد كربلاء» فقط .
2- .مطالب السؤول : ص 70 ؛ كشف الغمّة : ج 2 ص 216 ، بحار الأنوار : ج 43 ص 237 .
3- .الظاهر أنّ الكثير من هذه الموارد هي أوصافه عليه السلام وليست ألقابه .
4- .المناقب لابن شهر آشوب : ج 4 ص 78 .

ص: 189

مجموعة نفيسة (تاريخ مواليد الأئمّة و وفياتهم) :كنيه ايشان (امام حسين عليه السلام ) ، ابو عبد اللّه و لقبش رشيد ، طيّب ، وفىّ (با وفا) ، سيّد ، مبارك ، در پىِ رضايت خدا ، راه نما به خدا و نوه[ى پيامبر خدا ]است . (1)

مطالب السَّؤول :كنيه حسين عليه السلام ابو عبد اللّه است ، نه چيز ديگر ؛ امّا لقب هايش فراوان است : رشيد (هدايت يافته) ، طيّب ، وَفىّ (باوفا) ، سيّد (سَرور) ، زكىّ (پاك) ، مبارك ، در پى رضايت خدا ، نوه پيامبر صلى الله عليه و آله . همه اينها به امام حسين عليه السلام گفته و بر او اطلاق مى شوند و مشهورترينِ آنها ، «زكىّ» است . امّا والاترينِ آنها ، لقبى است كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در گفته اش در باره او و برادرش به او داد : «آن دو ، دو سَرور جوانان بهشتى اند» . پس لقب «سيّد» ، والاترين است و همين گونه است «سِبط (نوه)» ؛ زيرا در روايت صحيح از پيامبر صلى الله عليه و آله است كه فرمود : «حسين ، سِبطى از اَسباط (نوه اى از نوادگان) (2) است» .

المناقب ، ابن شهرآشوب :نامش ، «حسين» و در تورات ، «شَبير» و در انجيل ، «طاب» است و كنيه اش ، ابو عبد اللّه و به طور ويژه ، «ابو على» بوده است . لقب هاى ايشان ، اينهاست : شهيدِ سعيد ، سِبط دوم ، امام سوم ، مبارك ، در پى رضايت خدا ، جلوه صفات خدا ، راه نما به خود خدا ، برترين فرد مورد اعتماد خدا ، شب و روز مشغول به اطاعت خدا ، جان فداى خدا ، ياور اولياى خدا ، انتقام گيرنده از دشمنان خدا ، امام مظلوم ، اسير محروم ، شهيد محروم ، كشته سنگباران شده ، امام شهيد ، ولىّ هدايتْ يافته ، وصىّ استوار ، رانده بى كس ، قهرمان قوى ، پاك وفادار ، امام پسنديده ، دارنده تبار والا ، بخشنده تمام عيار ، و ابو عبد اللّه حسين بن على . سرچشمه امامت ، شفيع امّت ، سَرور جوانان بهشتى ، مايه اشك ريختن هر مرد و زن مسلمان ، آزموده بزرگ ترين بلا و سِتُرگ ترين مصيبت ، عبرت مؤمنان در سراى آزمون ، آن كه به امامتْ سزاوارتر و مُحِق تر است ، كشته به كربلا ، دومين سَرور خودنگهدار پس از يحيى فرزند پيامبر شهيد (زكريّا) . حسين بن علىِ مرتضى ، زيور كوشندگان ، چراغ توكّل كنندگان ، افتخار امامان ره يافته ، جگرگوشه سَرور فرستادگان ، نور عترت فاطمه ، چراغ تبار علويان ، شرافت شجره خاندان رضوى ، كشته شده به دست بدترينِ مردمان ، سبطِ سبط ها ، خونخواه در روزِ گذر از صراط ، گرامى ترين خاندان ، بزرگ ترين خانواده ، پُرثمرترين درخت ، درخشنده ترين ماه ، تكريم شده ، گرامى داشته شده ، بزرگ داشته شده ، پاكيزه شده ، پاك شده ، باشخصيت ترينِ مردمان در روزگار خود و عزيزترينِ آنان ، تيزهوش ترينِ آنها در شناخت و فهم ، وفادارترينِ مردم در كار خير ، نژاده ترينِ مردم ، زيباترينِ مردمان ، خوش خوترينِ مردم ، پاره نور و شادىِ دل رسول ، دور از تهمت و دروغ ، صبور بر تحمّلِ سختى و آزار ، با قلب پاره پاره و شكافته ، برگزيده پادشاه مسلّط (خداوند) ، حسين فرزند على بن ابى طالب عليه السلام . (3)

.


1- .در تذكرة الخواص آمده : «و كُنيه اش ابو عبداللّه ، و لقبش : سيّد ، وفى ، ولى ، مبارك ، سبط و شهيد كربلا» .
2- .درباره «اَسباط» ، پس از اين ، ذيل عنوان «پژوهشى درباره واژه سبط» ، سخن خواهيم گفت .
3- .ظاهرا ، بسيارى از اينها ، اوصاف امام عليه السلام اند و لقب نيستند .

ص: 190

. .

ص: 191

. .

ص: 192

. .

ص: 193

سخنى در باره نام گذارى امام حسن و امام حسين:

در برخى منابع اهل سنّت ، آمده است كه امام على عليه السلام ، نام امام حسن عليه السلام را حمزه و نام امام حسين عليه السلام را جعفر نهاد؛ ولى پيامبر صلى الله عليه و آله آنها را تغيير داد ، چنان كه احمد در مسند خود ، به نقل از محمّد بن على، از امام على عليه السلام روايت كرده كه: لَمّا وُلِدَ الحَسَنُ سَمّاهُ حَمزَةَ، فَلَمّا وُلِدَ الحُسَينُ سَمّاهُ بِعَمِّهِ جَعفَر، قالَ : فَدَعانى رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله فَقالَ: إنّى اُمِرتُ أن اُغَيِّرَ اسمَ هذَينِ، فَقُلتُ : اللّهُ و رَسولُهُ أعلَمُ، فَسَمّاهُما حَسَنا وحُسَينا . (1) وقتى حسن ، زاده شد ، او را حمزه ناميد . وقتى كه حسين زاده شد ، [على عليه السلام ] او را به نام عمويش جعفر ، نام گذارى كرد . [على عليه السلام ]فرمود : پيامبر خدا صلى الله عليه و آله مرا فرا خواند و فرمود : «من مأموريت يافته ام كه نام اين دو را تغيير دهم» . گفتم : خدا و پيامبرش داناترند . پس آن دو را حسن و حسين ناميد . در برخى ديگر از همان نقل ها ، مى خوانيم كه امام على عليه السلام ، نام امام حسن و امام حسين عليهماالسلام را حرب نهاد؛ ولى پيامبر صلى الله عليه و آله آن را تغيير داد ، چنان كه مسند ابن حنبل به امام

.


1- .مسند ابن حنبل: ج 1 ص 335 ح 1370 ، المستدرك على الصحيحين: ج 4 ص 308 ح 7734 عن محمّد بن عقيل ، المعجم الكبير : ج 3 ص 98 ح 2780 ، تهذيب الكمال: ج 6 ص 399 ، سير أعلام النبلاء: ج 3 ص 247 ، تاريخ دمشق: ج 14 ص 117 ح 3407 ، كنز العمّال: ج 13 ص 660 ح 37677.

ص: 194

على عليه السلام نسبت داده كه فرمود: لَمّا وُلِدَ الحَسَنُ سَمَّيتُهُ حَربا، فَجاءَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله فَقالَ : أرونِى ابنى، ما سَمَّيتُموهُ ؟ قالَ : قُلتُ : حَربا، قالَ : بَل هُوَ حَسَنٌ ، فَلَمّا وُلِدَ الحُسَينُ سَمَّيتُهُ حَربا، فَجاءَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله فَقالَ: أرونِى ابنى، ما سَمَّيتُموهُ ؟ قالَ : قُلتُ : حَربا، قالَ : بَل هُوَ حُسَينٌ ، فَلَمّا وُلِدَ الثّالِثُ سَمَّيتُهُ حَربا، فَجاءَ النَّبِىُّ صلى الله عليه و آله فَقالَ : أرونِى ابنى ، ما سَمَّيتُموهُ ، قُلتُ : حَربا، قالَ : بَل هُوَ مُحسِنٌ ، ثُمَّ قالَ : سَمَّيتُهُم بِأَسماءِ وُلدِ هارونَ : شَبَّرُ ، وشَبيرٌ ، ومُشبِّرٌ . (1) وقتى حسن به دنيا آمد ، من او را حرب ناميدم . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله آمد و فرمود : «پسرم را نشانم دهيد . او را چه ناميده ايد؟» . گفتم : حرب . فرمود : «بلكه ، او حسن است» . وقتى هم حسين به دنيا آمد ، او را حرب نام گذارى كردم . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله آمد و فرمود : «پسرم را نشانم دهيد . او را چه ناميده ايد؟» . گفتم : حرب . فرمود : «بلكه او حسين است» . وقتى سومى به دنيا آمد ، او را حرب ناميدم . پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و فرمود : «پسرم را نشانم دهيد . او را چه ناميده ايد؟» . گفتم : حرب . فرمود : «بلكه او مُحسن است» . آن گاه فرمود : «آنان را به نام پسران هارون ، نام گذارى كردم : شَبَّر و شَبير ومُشَبِّر» . اين دو نقل و مانند آنها ، به دلايل زير ، قابل پذيرش نيستند: 1 . با روايت هاى مشهور در نام گذارى ، معارض اند. 2 . اين نقل ها با يكديگر نيز تعارض دارند. 3 . مقتضاى ادب و نيز برخى نقل هاى تاريخى ، آن است كه امام على و فاطمه عليهماالسلامدر نام گذارى فرزندان خود ، بر پيامبر صلى الله عليه و آله پيش دستى نكرده اند. (2)

.


1- .مسند ابن حنبل: ج 1 ص 211 ح 769 ، المعجم الكبير: ج 3 ص 96 ح 2774 ، تاريخ دمشق: ج 14 ص 117 ح 3409 .
2- .ر. ك: علل الشرائع: ص 137 ح 5 و ص 138 ح 6 و عيون أخبار الرضا عليه السلام : ج 2 ص 25 ح 5 و الأمالى، صدوق: ص 197 ح 209.

ص: 195

4 . ظاهر نقل نخست ، آن است كه تا هنگام نام گذارى امام حسين عليه السلام ، نام امام حسن عليه السلام ، حمزه بود و چنين مطلبى را هيچ سند تاريخى و روايتى اى تأييد نمى كند. 5 . اگر امام على عليه السلام نام امام حسن عليه السلام را حرب نهاده بود و پيامبر صلى الله عليه و آله آن را به حسن تغيير داد، چگونه ممكن است امام على عليه السلام نام فرزندان ديگرش را حرب گذاشته باشد؟! 6 . ولادت و نام گذارى فرزند سوم امام على عليه السلام در زمان پيامبر صلى الله عليه و آله با اسناد تاريخى ، ناسازگار است. بر پايه آنچه گفته شد، احتمال جعل اين نقل ها توسط دشمنان امام على عليه السلام و بنى اميّه ، بويژه در خصوص نام گذارى حرب، بسيارى قوى است و مراد جاعلان، القاى ناسازگارى روحيّه امام على عليه السلام با پيامبر صلى الله عليه و آله و نيز خشونت طلب جلوه دادن امام على عليه السلام و تبليغ نام «حرب» (نام پدر ابوسفيان) بوده است .

.

ص: 196

الفصل الثالث : الشمائل3 / 1أشبَهُ النّاسِ بِرَسولِ اللّهِالمعجم الكبير عن هبيرة بن يريم عن عليّ عليه السلام :مَن سَرَّهُ أن يَنظُرَ إلى أشبَهِ النّاسِ بِرَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ما بَينَ عُنُقِهِ إلى وَجهِهِ ، فَليَنظُر إلَى الحَسَنِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام . ومَن سَرَّهُ أن يَنظُرَ إلى أشبَهِ النّاسِ بِرَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ما بَينَ عُنُقِهِ إلى كَعبِهِ ، خَلقا ولَونا ، فَليَنظُر إلَى الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام . (1)

المعجم الكبير عن هبيرة بن يريم عن عليّ عليه السلام :مَن أرادَ أن يَنظُرَ إلى وَجهِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله مِن رَأسِهِ إلى عُنُقِهِ ، فَليَنظُر إلَى الحَسَنِ عليه السلام . ومَن أرادَ أن يَنظُرَ إلى ما لَدُن عُنُقِهِ إلى رِجلِهِ صلى الله عليه و آله ، فَليَنظُر إلَى الحُسَينِ عليه السلام ، اقتَسَماهُ . (2)

سنن الترمذي عن هانئ بن هانئ عن عليّ عليه السلام :الحَسَنُ عليه السلام أشبَهُ بِرَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ما بَينَ الصَّدرِ إلَى الرَّأسِ ، وَالحُسَينُ عليه السلام أشبَهُ بِالنَّبِيِّ صلى الله عليه و آله ما كانَ أسفَلَ مِن ذلِكَ . (3)

.


1- .المعجم الكبير : ج 3 ص 95 ح 2768 ، تاريخ دمشق : ج 14 ص 125 وفيه «ثغره» بدل «وجهه» ، كنزالعمّال : ج 13 ص 659 ح 37673 .
2- .المعجم الكبير : ج 3 ص 95 ح 2769 ، كنزالعمّال : ج 13 ص 659 ح 37674 .
3- .سنن الترمذي : ج 5 ص 660 ح 3779 ، مسند ابن حنبل : ج 1 ص 213 ح 774 ، صحيح ابن حبّان : ج 15 ص 430 ح 6974 ، موارد الظمآن : ص 553 ح 2235 ، مسند الطيالسي : ص 20 ح 130 ، تهذيب الكمال : ج 6 ص 225 وفيهما «من وجهه إلى سُرّته» بدل «الصدر إلى الرأس» ، كنزالعمّال : ج 13 ص 660 ح 37678؛ كشف الغمّة : ج 2 ص 148 ، إعلام الورى : ج 1 ص 413 ، بحار الأنوار : ج 43 ص 301 ح 64 .

ص: 197

فصل سوم : شمايل

3 / 1شبيه ترينِ مردم به پيامبر خدا صلّي الله عليه و آله

المعجم الكبير_ به نقل از هُبَيرة بن يَريم ، از امام على عليه السلام _: هر كس خوش دارد به كسى بنگرد كه شبيه ترين گردن تا صورت را به پيامبر صلى الله عليه و آله دارد ، به حسن بن على بنگرد ، و هر كس خوش دارد به كسى بنگرد كه شبيه ترين گردن تا روى پا را از نظر شكل و رنگ به پيامبر خدا صلى الله عليه و آله دارد ، به حسين بن على بنگرد .

المعجم الكبير_ به نقل از هبيرة بن يريم ، از امام على عليه السلام _: هر كس مى خواهد به صورت پيامبر صلى الله عليه و آله از سر تا گردن بنگرد ، به حسن بنگرد ، و هر كس مى خواهد به گردن تا پاى او بنگرد ، به حسين بنگرد . آن دو ، شباهت به پيامبر صلى الله عليه و آله را تقسيم كرده اند .

سنن التِرمذى_ به نقل از هانى بن هانى ، از امام على عليه السلام _: حسن ، شبيه ترينْ سر تا سينه را به پيامبر صلى الله عليه و آله داشت و حسين ، از سينه به پايين ، بيشترين شباهت را به پيامبر صلى الله عليه و آله داشت . (1)

.


1- .در مسند الطيالسى و تهذيب الكمال ، به جاى «سينه تا سر» آمده است : «صورت تا ناف» .

ص: 198

دلائل الإمامة :كانَ [ الحُسَينُ عليه السلام ] أشبَهَ النّاسِ بِالنَّبِيِّ صلى الله عليه و آله ، ما بَينَ الصَّدرِ إلَى الرِّجلَينِ . (1)

المعجم الكبير عن محمّد بن الضحّاك بن عثمان الحزامي :كانَ جَسَدُ الحُسَينِ عليه السلام شِبهَ جَسَدِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله . (2)

الإصابة عن أنس :كانَ الحَسَنُ وَالحُسَينُ عليهماالسلام أشبَهَهُم بِرَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله . (3)

بحار الأنوار عن أبي هريرة :دَخَلَ الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام وهُوَ مُعتَمٌّ ، فَظَنَنتُ أنَّ النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله قَد بُعِثَ! (4)

التاريخ الكبير عن كليب :رَأَيتُ النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله فِي المَنامِ ، فَذَكَرتُهُ لِابنِ عَبّاسٍ ، فَقالَ : أذَكَرتَ حُسَينَ بنَ عَلِيٍّ عليه السلام حينَ رَأَيتَهُ؟ قُلتُ : نَعَم وَاللّهِ ، ذَكَرتُ تَكَفِّيَهُ (5) حينَ رَأَيتُهُ يَمشي . قالَ : إنّا كُنّا نُشَبِّهُهُ بِالنَّبِيِّ صلى الله عليه و آله . (6)

.


1- .دلائل الإمامة : ص 178 .
2- .المعجم الكبير : ج 3 ص 115 الرقم 2845 ، تاريخ دمشق : ج 14 ص 127 ، البداية والنهاية : ج 8 ص 150 .
3- .الإصابة : ج 2 ص 68 وراجع : فتح الباري : ج 7 ص 96 وتاريخ دمشق : ج 14 ص 126 .
4- .بحار الأنوار : ج 43 ص 294 الرقم 54 نقلاً عن المناقب لابن شهر آشوب وفيه ج 4 ص 20 «الحسن» بدل «الحسين» .
5- .تكفّى تكفّيا : أي تمايل إلى قُدّام : هكذا رُوي غير مهموز ، والأصل الهمز (النهاية : ج 4 ص 183 «كفأ») .
6- .التاريخ الكبير : ج 2 ص 381 الرقم 2846 ، تاريخ دمشق : ج 14 ص 121 .

ص: 199

دلائل الإمامة :حسين عليه السلام از سينه تا پاها ، شبيه ترينِ مردم به پيامبر صلى الله عليه و آله بود .

المعجم الكبير_ به نقل از محمّد بن ضحّاك بن عثمان حزامى _: پيكر حسين عليه السلام ، شبيه پيكر پيامبر صلى الله عليه و آله بود .

الإصابة_ به نقل از اَنَس _: حسن و حسين عليهماالسلام ، شبيه ترينِ آنان به پيامبر صلى الله عليه و آله بود .

بحار الأنوار_ به نقل از ابو هُرَيره _: حسين بن على عليه السلام با عمامه وارد شد . گمان بردم كه پيامبر صلى الله عليه و آله [زنده و ]برانگيخته شده است . (1)

التاريخ الكبير_ به نقل از كليب _: پيامبر صلى الله عليه و آله را در رؤيا ديدم . آن را به ابن عبّاس گفتم . گفت : آيا هنگام ديدنش ، حسين به يادت آمد؟ گفتم : آرى . به خدا ، راه رفتنش را كه با اندكى تمايل به جلو بود ، به ياد آوردم! ابن عبّاس گفت : ما او (حسين عليه السلام ) را به پيامبر صلى الله عليه و آله تشبيه مى كرديم .

.


1- .در المناقب، ابن شهرآشوب ، به جاى «حسين» ، «حسن» آمده است .

ص: 200

3 / 2أشبَهُ النّاسِ بِفاطِمَةَ3المناقب لابن شهرآشوب عن محمّد بن الحنفيّة عن الحسن بن علي عليه السلام :كانَ الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام أشبَهَ النّاسِ بِفاطِمَةَ عليهاالسلام ، وكُنتُ أنَا أشبَهَ النّاسِ بِخَديجَةَ الكُبرى . (1)

3 / 3أشبَهُ النّاسِ بِموسىالكافي عن عبد الملك بن بشير عن أبي الحسن الأوّل [الكاظم] عليه السلام :كانَ الحَسَنُ عليه السلام أشبَهَ النّاسِ بِموسَى بنِ عِمرانَ عليه السلام ما بَينَ رَأسِهِ إلى سُرَّتِهِ ، وإنَّ الحُسَينَ عليه السلام أشبَهُ النّاسِ بِموسَى بنِ عِمرانَ عليه السلام ما بَينَ سُرَّتِهِ إلى قَدَمِهِ . (2)

3 / 4اِختِضابُهُالكافي عن جابر عن أبي جعفر [الباقر] عليه السلام :دَخَلَ قَومٌ عَلَى الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ صَلَواتُ اللّهِ عَلَيهِما ، فَرَأَوهُ مُختَضِبا بِالسَّوادِ ، فَسَأَلوهُ عَن ذلِكَ ، فَمَدَّ يَدَهُ إلى لِحيَتِهِ ، ثُمَّ قالَ : أمَرَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله _ في غَزاةٍ غَزاها _ أن يَختَضِبوا بِالسَّوادِ ؛ لِيَقوَوا بِهِ عَلَى المُشرِكينَ . (3)

.


1- .المناقب لابن شهر آشوب : ج 4 ص 2 ، بحار الأنوار : ج 24 ص 316 ح 21 .
2- .الكافي : ج 8 ص 233 ح 307 .
3- .الكافي : ج 6 ص 481 ح 4 ، مكارم الأخلاق : ج 1 ص 185 ح 542 وفيه «عليّ بن الحسين عليه السلام» بدل «الحسين بن علي عليه السلام» .

ص: 201

3 / 2شبيه ترينِ مردم به فاطمه عليها السلام

المناقب ، ابن شهرآشوب_ به نقل از محمّد بن حنفيّه ، از امام حسن عليه السلام _: حسين بن على عليه السلام ، شبيه ترينِ مردم به فاطمه عليهاالسلاماست و من ، شبيه ترينِ مردم به خديجه كبرا هستم .

3 / 3شبيه ترينِ مردم به موسى عليه السلام

الكافى_ به نقل از عبد الملك بن بشير ، از امام كاظم عليه السلام _: امام حسن عليه السلام از سر تا ناف ، شبيه ترينِ مردم به موسى بن عمران عليه السلام بود و حسين عليه السلام از ناف تا پا ، شبيه ترينِ مردم به موسى بن عمران عليه السلام بود .

3 / 4مو رنگ كردنش

الكافى_ به نقل از جابر ، از امام باقر عليه السلام _: گروهى بر حسين بن على (1) _ كه درودهاى خدا بر آن دو باد _ در آمدند و ايشان را ديدند كه مويش را سياه رنگ كرده است . علّتش را پرسيدند . ايشان ، دستش را به محاسنش كشيد و فرمود : «پيامبر صلى الله عليه و آله در يكى از جنگ هايش فرمان داد كه مسلمانان ، مويشان را سياه رنگ كنند تا بِدان ، در برابر مشركان ، تقويت شوند» .

.


1- .در مكارم الأخلاق ، به جاى «حسين بن على عليه السلام» ، «على بن الحسين عليه السلام» آمده است .

ص: 202

الكافي عن يعقوب بن سالم عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :قُتِلَ الحُسَينُ صَلَواتُ اللّهِ عَلَيهِ ، وهُوَ مُختَضِبٌ بِالوَسمَةِ (1) . (2)

مكارم الأخلاق عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :كانَ الحُسَينُ عليه السلام يَخضِبُ رَأسَهُ بِالوَسمَةِ . (3)

الكافي عن أبي شيبة الأسدي عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :خَضَبَ الحُسَينُ وأبو جَعفَرٍ _ صَلَواتُ اللّهِ عَلَيهِما _ بِالحِنّاءِ وَالكَتَمِ (4) . (5)

الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) عن شعبة عن جعفر بن محمّد عن أبيه [الباقر] عليهماالسلام :إنَّ الحُسَينَ بنَ عَلِيٍّ عليه السلام كانَ يَخضِبُ بِالوَسمَةِ . (6)

المعجم الكبير عن العيزار بن حريث :رَأَيتُ الحُسَينَ بنَ عَلِيٍّ عليه السلام يَخضِبُ بِالسَّوادِ . (7)

.


1- .الوَسِمة _ بكسر السين وقد تسكّن _ : شجر باليمن يُخضَبُ بورقه الشعر ، أسود (النهاية : ج 5 ص 185 «وسم») .
2- .الكافي : ج 6 ص 483 ح 5 وح 6 عن أبي بكر الحضرمي ، بحار الأنوار : ج 44 ص 204 ح 24 .
3- .مكارم الأخلاق : ج 1 ص 185 ح 540 ، بحار الأنوار : ج 76 ص 100 ؛ الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج 1 ص 420 ح 400 عن العيزار وليس فيه «رأسه» .
4- .الكَتَم _ بالتحريك _ : نبت يُخلَط بالحنّاء ويُخضَب به الشعر فيبقى لونه . وأصله إذا طُبخَ بالماء كان منه مداد الكتابة (مجمع البحرين : ج 3 ص 1552 «كتم») .
5- .الكافي : ج 6 ص 481 ح 9 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 203 ح 23؛ المصنّف لابن أبي شيبة : ج 6 ص 3 ح 2 ، المعجم الكبير : ج 3 ص 98 ح 2781 كلاهما عن العيزار بن حريث من دون إسنادٍ إلى أحدٍ من أهل البيت عليهم السلام نحوه .
6- .الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج 1 ص 420 ح 401 ، المعجم الكبير : ج 3 ص 98 ح 2779 عن أنس ، الذرّية الطاهرة : ص 133 ح 165 عن الحسن ، سير أعلام النبلاء : ج 3 ص 281 ، تاريخ دمشق : ج 14 ص 128 كلاهما عن عمر بن عطاء نحوه وكلّها من دون إسنادٍ إلى أحدٍ من أهل البيت عليهم السلام .
7- .المعجم الكبير : ج 3 ص 99 الرقم 2786 و الرقم 2788 عن الشعبي و الرقم 2790 عن سعيد المقبري ، الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج 1 ص 422 الرقم 409 عن سعيد بن أبي سعيد ، مسند ابن الجعد : ص 313 الرقم 2126 عن عامر ، ذخائر العقبى : ص 223 عن عبدالرحمن بن بزرج نحوه .

ص: 203

الكافى_ به نقل از يعقوب بن سالم ، از امام صادق عليه السلام _: حسين _ كه درودهاى خدا بر او باد _ در حالى شهيد شد كه مويش را با وَسْمه ، (1) سياه رنگ كرده بود .

مكارم الأخلاق_ از امام صادق عليه السلام _: حسين عليه السلام سرش را با وَسْمه ، سياه رنگ مى كرد . (2)

الكافى_ به نقل از ابو شيبه اسدى ، از امام صادق عليه السلام _: حسين و باقر _ كه درودهاى خدا بر آن دو باد _ موى خود را با حنا و كَتَم ، (3) رنگ مى كردند .

الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة)_ به نقل از شعبه ، از امام صادق عليه السلام ، از پدرش امام باقر عليه السلام _: حسين بن على عليه السلام [مويش را] با وَسْمه ، رنگ مى كرد .

المعجم الكبير_ به نقل از عَيزار بن حُرَيث _: حسين بن على عليه السلام را ديدم كه [مويش را ]سياه رنگ مى كرد .

.


1- .وَسمه (با كسر يا سكون سين) ، درختى در يمن است كه با برگ آن ، مو را سياه رنگ مى كنند .
2- .در الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) ، كلمه «سرش را» نيامده است .
3- .كَتَم ، گياهى است كه با حنا مخلوط و مو را با آن رنگ مى كنند و رنگش مى پايد . از جوشانده ريشه آن ، مُركّب براى نوشتن تهيّه مى كنند .

ص: 204

المصنّف لعبد الرزّاق عن الزُّهري :كانَ الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام يَخضِبُ بِالسَّوادِ . (1)

المعجم الكبير عن عبدالرحمن بن بزرج :رَأَيتُ الحَسَنَ وَالحُسَينَ عليهماالسلام ، ابنَي فاطِمَةَ عليهاالسلام ، يَخضِبانِ بِالسَّوادِ ، وكانَ الحُسَينُ عليه السلام يَدَعُ العَنفَقَةَ (2) . (3)

المعجم الكبير عن سفيان بن عيينة :سَأَلتُ عُبَيدَ اللّهِ بنَ أبي يَزيدَ : رَأَيتَ الحُسَينَ بنَ عَلِيٍّ عليه السلام ؟ قالَ : نَعَم ، رَأَيتُهُ جالِسا في حَوضِ زَمزَمَ . قُلتُ : هَل رَأَيتَهُ صَبَغَ؟ قالَ : لا؛ إلّا أنّي رَأَيتُهُ ولِحيَتُهُ سَوداءُ إلى هذَا المَوضِعِ _ يَعني عَنفَقَتَهُ _ وأسفَلُ مِن ذلِكَ بَياضٌ ، وذَكَرَ أنَّ النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله شابَ ذلِكَ المَوضِعُ مِنهُ ، وكانَ يَتَشَبَّهُ بِهِ . (4)

تهذيب الكمال عن سفيان بن عُيَينة :قُلتُ لِعُبَيدِ اللّهِ بنِ أبي يَزيدَ : رَأَيتَ حُسَينَ بنَ عَلِيٍّ عليه السلام ؟ قالَ : نَعَم ، أسوَدَ الرَّأسِ وَاللِّحيَةِ ، إلّا شُعَيراتٍ هاهُنا في مُقَدَّمِ لِحيَتِهِ ، فَلا أدري أخَضَبَ وتَرَكَ ذلِكَ المَكانَ شَبَها بِرَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، أو لَم يَكُن شابَ مِنهُ غيرُ ذلِكَ . (5)

.


1- .المصنّف لعبد الرزّاق : ج 11 ص 155 الرقم 20184 ، التاريخ الكبير : ج 7 ص 151 الرقم 669 ، المصنّف لابن أبي شيبة : ج 6 ص 52 الرقم 1 كلاهما عن قيس مولى خباب ، المعجم الكبير : ج 3 ص 99 ح 2789 عن جعفر عن أبيه وح 2791 عن الزهري عن الإمام زين العابدين عليه السلام وكلّها نحوه .
2- .العَنفَقة : الشعر الذي في الشَّفَة السّفلى . وقيل : الشعر الذي بينها وبين الذَّقَن (النهاية : ج 3 ص 309 «عنفق») .
3- .المعجم الكبير : ج 3 ص 99 الرقم 2787 ، ذخائر العقبى : ص 223 نحوه .
4- .المعجم الكبير : ج 3 ص 132 الرقم 2900 .
5- .تهذيب الكمال : ج 6 ص 400 ، تاريخ دمشق : ج 14 ص 127 ، سير أعلام النبلاء : ج 3 ص 281 عن ابن عيينة عن عبيداللّه بن أبي يزيد وليس فيه ذيله من «فلا أدري» ، البداية والنهاية : ج 8 ص 150 .

ص: 205

المصنّف ، عبدالرزّاق_ به نقل از زُهْرى _: حسين بن على عليه السلام [مويش را] سياه رنگ مى كرد .

المعجم الكبير_ به نقل از عبد الرحمان بن بُزُرج _: حسن و حسين عليهماالسلام ، پسران فاطمه عليهاالسلامرا ديدم كه مويشان را سياه رنگ مى كنند و حسين عليه السلام ، موى ميان لب پايين و چانه را وا مى گذاشت [و رنگ نمى كرد] .

المعجم الكبير_ به نقل از سفيان بن عُيَينه _: از عبيد اللّه بن ابى يزيد پرسيدم : حسين بن على عليه السلام را ديده اى؟ گفت : آرى . او را نشسته در حوض زمزم ديدم . گفتم : آيا ديدى كه رنگ مى كند؟ گفت : نه . جز اين نديدم كه محاسنش تا اين جا (يعنى ميان لب پايين و چانه) ، سياه و زير آن ، سفيد بود . اين بخش از موى پيامبر صلى الله عليه و آله ، سفيد بود و حسين عليه السلام ، خود را به او شبيه مى كرد .

تهذيب الكمال_ به نقل از سفيان بن عُيَينه _: به عبيد اللّه بن ابى يزيد گفتم : حسين بن على عليه السلام را ديده اى؟ گفت : آرى . موى سر و صورتش سياه بود ، مگر چند موى اندك در اين جا (جلوى مَحاسنش) ؛ امّا نمى دانم آيا [محاسنش را] رنگ كرده بود و آن جا را براى شباهت به پيامبر خدا صلى الله عليه و آله وا نهاده بود ، يا فقط آن چند مو از ميان موهايش سفيد شده بود .

.

ص: 206

3 / 5لِباسُهُالكافي عن جابر عن أبي جعفر [الباقر] عليه السلام :قُتِلَ الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام ، وعَلَيهِ جُبَّةُ خَزٍّ (1) دَكناءُ (2) . (3)

الكافي عن يوسف بن إبراهيم عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :اُصيبَ الحُسَينُ عليه السلام ، وعَلَيهِ جُبَّةُ خَزٍّ . (4)

الكافي عن جعفر بن عيسى :كَتَبتُ إلى أبِي الحَسَنِ الرِّضا عليه السلام ، أسأَلُهُ عَنِ الدَّوابِّ الَّتي يُعمَلُ الخَزُّ مِن وَبَرِها ، أسِباعٌ هِيَ؟ فَكَتَبَ عليه السلام : لَبِسَ الخَزَّ الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام ، ومِن بَعدِهِ جَدّي عليه السلام . (5)

المعجم الكبير عن محمّد بن الحسن :قُتِلَ الحُسَينُ عليه السلام يَومَ عاشوراءَ سَنَةَ إحدى وسِتّينَ ، بِالطَّفِّ بِكَربَلاءَ ، وعَلَيهِ جُبَّةُ خَزٍّ دَكناءُ ، وهُوَ صابِغٌ بِالسَّوادِ ، وهُوَ ابنُ سِتٍّ وخَمسينَ . (6)

.


1- .الخَزّ : اسم دابَّةٍ ثُمّ اُطلِقَ عَلَى الثَّوبِ المُتَّخَذِ مِن وَبَرِها ، وَالجَمعُ : خُزُوزٌ (المصباح المنير : ص168 «خزز» وراجع : مجمع البحرين : ج1 ص508) .
2- .الدُكْنَة : لون يضرب إلى السواد (الصحاح : ج 5 ص 2113 «دكن») .
3- .الكافي : ج 6 ص 452 ح 9 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 94 ح 36 .
4- .الكافي : ج 6 ص 442 ح 7 ، تفسير العيّاشي : ج 2 ص 15 ح 32 ، مجمع البيان : ج 4 ص 639 ، مكارم الأخلاق : ج 1 ص 237 ح 700 عن قتيبة بن محمّد وبزيادة «سداها إبريسم» في آخره ، دعائم الإسلام : ج 2 ص 153 ح 544 ، بحار الأنوار : ج 65 ص 125 ؛ الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج 1 ص 418 ح 397 عن معتّب مولى الإمام الصادق عليه السلام .
5- .الكافي : ج 6 ص 452 ح 8 .
6- .المعجم الكبير : ج 3 ص 115 الرقم 2842 ، تاريخ دمشق : ج 14 ص 252 عن الزبير .

ص: 207

3 / 5لباسش

الكافى_ به نقل از جابر ، از امام باقر عليه السلام _: حسين بن على عليه السلام كشته شد ، در حالى كه رَدايى سياه و بافته از خَز (1) بر او بود .

الكافى_ به نقل از يوسف بن ابراهيم ، از امام صادق عليه السلام _: حسين عليه السلام ، در حالى كشته شد كه رَدايى بافته از خز بر او بود .

الكافى_ به نقل از جعفر بن عيسى _: به امام رضا عليه السلام نامه نوشتم و پرسيدم : آيا جنبندگانى كه از موى آنها خَز تهيّه مى كنند ، درنده هستند؟ امام عليه السلام در پاسخ نوشت : حسين بن على عليه السلام و پس از او جدّم [امام صادق] عليه السلام نيز خَز پوشيدند . (2)

المعجم الكبير_ به نقل از محمّد بن حسن _: حسين عليه السلام ، روز عاشوراى سال 61 هجرى در صحراى طفّ كربلا ، شهيد شد ، در حالى كه رَداى سياهِ بافته از خز به تن داشت ، پنجاه و شش ساله بود و مويش را سياه رنگ كرده بود .

.


1- .خز ، حيوانى شبيه سَمور است كه پوست آن ، لطيف و نرم است و از اين رو براى لباس ، مناسب است . به لباس حاصل از آن نيز خز مى گويند .
2- .استدلال امام عليه السلام مبتنى بر اين مسئله است كه نماز گزاردن با لباس بافته شده از اَجزاى حيوان درنده ، صحيح نيست و چون دو امام با خز نماز خوانده اند ، پس ، خز ، از اجزاى حيوان درنده نيست .م

ص: 208

الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) عن العيزار بن حريث :رَأَيتُ عَلَى الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام مِطرَفا (1) مِن خَزٍّ ، قَد خَضَبَ لِحيَتَهُ ورَأسَهُ بِالحِنّاءِ وَالكَتَمِ . (2)

المصنّف لابن أبي شيبة عن العيزار بن حريث :رَأَيتُ الحُسَينَ بنَ عَلِيٍّ عليه السلام وعَلَيهِ كِساءُ خَزٍّ ، وكانَ يَخضِبُ بِالحِنّاءِ وَالكَتَمِ . (3)

المعجم الكبير عن أبي عكاشة الهمداني :رَأَيتُ عَلَى الحُسَينِ عليه السلام _ يَومَ قُتِلَ _ يَلمَقَ (4) سُندُسٍ (5) . (6)

المعجم الكبير عن ليث :حَدَّثَنِي الخَيّاطُ الَّذي قَطَعَ لِلحُسَينِ (7) بنِ عَلِيٍّ عليه السلام قَميصا ، قالَ : قُلتُ : أجعَلُهُ عَلى ظَهرِ القَدَمِ؟ قالَ : لا ، قُلتُ : فَأَجعَلُهُ أسفَلَ مِنَ الكَعبَينِ؟ فَقالَ عليه السلام : ما أسفَلَ مِنَ الكَعبَينِ فِي النّارِ (8) . (9)

المعجم الكبير عن مستقيم بن عبدالملك :رَأَيتُ عَلَى الحَسَنِ وَالحُسَينِ عليهماالسلامجَوارِبَ (10) خَزٍّ مَنصوبٍ ، ورَأَيتُهُما يَركَبانِ البَراذينَ (11) التِّجارِيَّةَ . (12)

.


1- .المِطْرَفُ _ بكسر الميم وضمّها _ : رداء من خزّ مربّع في طرفه عَلَمان (مجمع البحرين : ج 2 ص 1099 «طرف») .
2- .. الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج 1 ص 417 الرقم 394 ، سير أعلام النبلاء : ج 3 ص 291 ، مسند ابن الجعد : ص 313 الرقم 2127 عن عامر وفيه «جبّة» بدل «مطرفا» ، وليس فيهما ذيله .
3- .المصنّف لابن أبي شيبة : ج 6 ص 3 الرقم 2 ، المعجم الكبير : ج 3 ص 100 الرقم 2795 وفيه «خزّ أحمر» وليس فيه ذيله .
4- .اليَلْمَقُ : القَباء ، فارسي معرّب (الصحاح : ج 4 ص 1571 «يلمق») .
5- .السُّندُس : ما رقّ من الديباج ورَفُعَ (النهاية : ج 2 ص 409 «سندس») .
6- .المعجم الكبير : ج 3 ص 101 الرقم 2799 .
7- .في المصدر : «الحسين» ، والصواب ما أثبتناه كما في مجمع الزوائد .
8- .يراد به اللباس الطويل الذي هو للتبختر والخيلاء ، بقرينة الأحاديث الاُخرى (راجع : روش فهم حديث : ص 167 _ 169) .
9- .المعجم الكبير : ج 3 ص 100 الرقم 2793 ، مجمع الزوائد : ج 5 ص 217 الرقم 8528 .
10- .الجورب : لِفافةُ الرِّجل ، معرّب ، قال ابن السكّيت : «وقد تجورب جوربين» يعني لبسهما (لسان العرب : ج 1 ص 263 «جرب») .
11- .البرذون : الدابّة وجمعه : براذين (لسان العرب : ج 13 ص 51 «برذن») .
12- .المعجم الكبير : ج 3 ص 100 الرقم 2794 .

ص: 209

الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة)_ به نقل از عَيزار بن حُرَيث _: حسين بن على عليه السلام را ديدم كه رَدايى حاشيه دار از خَز داشت و موى سر و محاسنش را با حنا و كَتَم ، سياه رنگ كرده بود .

المصنّف ، ابن ابى شيبه_ به نقل از عيزار بن حريث _: حسين بن على عليه السلام را ديدم ، در حالى كه رَدايى از خز داشت (1) و مويش را با حنا و كَتَم ، سياه رنگ نموده بود .

المعجم الكبير_ به نقل از ابو عكاشه هَمْدانى _: حسين عليه السلام را در روز شهادتش ديدم ، در حالى كه قبايى از ديبا به تن داشت .

المعجم الكبير_ به نقل از ليث _: خيّاطى كه براى حسين بن على عليه السلام پيراهنى دوخته بود ، به من گفت : به حسين عليه السلام گفتم : آن را تا روى پا بياورم؟ فرمود : «نه» . گفتم : آيا آن را پايين تر از قوزك پا بياورم ؟ فرمود : «آنچه پايين تر از قوزك بيايد ، در آتش است» . (2)

المعجم الكبير_ به نقل از مستقيم بن عبد الملك _: حسن و حسين عليهماالسلام را ديدم كه جوراب هايى بافته از خز ، پوشيده بودند و آن دو را ديدم كه بر مَركب هاى تجارى سوار مى شوند .

.


1- .. در المعجم الكبير ، خز با صفت «سرخ رنگ» آمده ؛ امّا بقيه اين حديث ، نيامده است .
2- .به قرينه احاديث ديگر ، كنايه از پوشيدن لباس بلند براى تبختر و فخرفروشى است .

ص: 210

3 / 6عِمامَتُهُالمصنّف لابن أبي شيبة عن أبي رزين :خَطَبَنَا الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام يَومَ الجُمُعَةِ ، وعَلَيهِ عِمامَةٌ سَوداءُ . (1)

المعجم الكبير عن السدّي :رَأَيتُ الحُسَينَ بنَ عَلِيٍّ عليه السلام وعَلَيهِ عِمامَةُ خَزٍّ ، قَد خَرَجَ شَعرُهُ مِن تَحتِ العِمامَةِ . (2)

المصنّف لابن أبي شيبة عن السدّي :رَأَيتُ الحُسَينَ بنَ عَلِيٍّ عليه السلام ، وجُمَّتُهُ (3) خارِجَةٌ مِن تَحتِ عِمامَتِهِ . (4)

3 / 7خاتَمُهُالأمالي للصدوق عن عليّ بن سالم عن الصادق جعفر بن محمّد عن أبيه [الباقر] عليهماالسلام :كانَ لِلحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام خاتَمانِ ، نَقشُ أحَدِهِما : «لا إلهَ إلَا اللّهُ عُدَّةٌ لِلِقاءِ اللّهِ» ، ونَقشُ الآخَرِ : «إِنَّ اللَّهَ بَالِغُ أَمْرِهِ» (5) . (6)

الكافي عن الحسين بن خالد عن أبي الحسن الثاني [الرضا] عليه السلام :كانَ نَقشُ ... خاتَمِ الحُسَينِ عليه السلام : «إِنَّ اللَّهَ بَالِغُ أَمْرِهِ» (7) .

.


1- .المصنّف لابن أبي شيبة : ج 6 ص 46 الرقم 21 .
2- .المعجم الكبير : ج 3 ص 100 الرقم 2796 ، نصب الراية : ج 4 ص 228 .
3- .. الجُمّة من شعر الرأس : ما سقط على المنكبين (النهاية : ج 1 ص 300 «جمم») .
4- .المصنّف لابن أبي شيبة : ج 6 ص 57 الرقم 1 ، الطبقات الكبرى (الطبقه الخامسة من الصحابة) : ج 1 ص 416 الرقم 393 ، سير أعلام النبلاء : ج 3 ص 291 .
5- .الطلاق : 3 .
6- .الأمالي للصدوق : ص 193 ح 204 ، بحار الأنوار : ج 43 ص 247 ح 22 .
7- .الكافي : ج 6 ص 474 ح 8 ، عيون أخبار الرضا عليه السلام : ج 2 ص 56 ح 206 ، الأمالي للصدوق : ص 543 ح 726 ، مكارم الأخلاق : ج 1 ص 206 ح 615 ، بحار الأنوار : ج 43 ص 242 ح 13 .

ص: 211

3 / 6عمامه اش

المصنّف ، ابن ابى شيبه_ به نقل از ابو رَزين _: حسين بن على عليه السلام ، در حالى كه عمامه اى مشكى بر سر داشت ، روز جمعه براى ما خطبه خواند .

المعجم الكبير_ به نقل از سُدّى _: حسين بن على عليه السلام را ديدم كه عمامه اى از خَز به سر داشت و مويش از زير عمامه ، بيرون بود .

المصنّف ، ابن ابى شيبه_ به نقل از سُدّى _: حسين بن على عليه السلام را ديدم كه طُرّه مويش از عمامه اش بيرون آمده بود .

3 / 7انگشترش

الأمالى ، صدوق_ به نقل از على بن سالم ، از امام صادق ، از پدرش امام باقر عليهماالسلام_: حسين بن على عليه السلام دو انگشتر داشت كه نقش يكى از آنها ، «ذكرِ لا إله إلّا اللّه ، ساز و برگِ ديدار با خداست» و نقش ديگرى ، اين بود : «خداوند ، به انجام رساننده فرمان خويش است» .

الكافى_ به نقل از حسين بن خالد ، از امام رضا عليه السلام _: نقش ... انگشتر حسين عليه السلام اين بود : «خداوند ، فرمانش را به انجام رساننده است» .

.

ص: 212

الكافي عن يونس بن ظبيان وحفص بن غياث عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :في خاتَمِ الحَسَنِ وَالحُسَينِ عليهماالسلام : حَسبِيَ اللّهُ . (1)

الأمالي للصدوق عن محمّد بن مسلم :سَأَلتُ الصّادِقَ جَعفَرَ بنَ مُحَمَّدٍ عليه السلام ، عَن خاتَمِ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام ، إلى مَن صارَ؟ وذَكَرتُ لَهُ : أنّي سَمِعتُ أنَّهُ اُخِذَ مِن إصبَعِهِ فيما اُخِذَ . قالَ عليه السلام : لَيسَ كَما قالوا ، إنَّ الحُسَينَ عليه السلام أوصى إلَى ابنِهِ عَلِيِّ بنِ الحُسَينِ عليهماالسلام ، وجَعَلَ خاتَمَهُ في إصبَعِهِ ، وفَوَّضَ إلَيهِ أمرَهُ ، كَما فَعَلَهُ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله بِأَميرِ المُؤمِنينَ عليه السلام ، وفَعَلَهُ أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام بِالحَسَنِ عليه السلام ، وفَعَلَهُ الحَسَنُ عليه السلام بِالحُسَينِ عليه السلام ، ثُمَّ صارَ ذلِكَ الخاتَمُ إلى أبي عليه السلام بَعدَ أبيهِ ، ومِنهُ صارَ إلَيَّ ، فَهُوَ عِندي ، وإنّي لَأَلبَسُهُ كُلَّ جُمُعَةٍ واُصَلّي فيهِ . قالَ مُحَمَّدُ بنُ مُسلِمٍ : فَدَخَلتُ إلَيهِ يَومَ الجُمُعَةِ وهُوَ يُصَلّي ، فَلَمّا فَرَغَ مِنَ الصَّلاةِ مَدَّ إلَيَّ يَدَهُ ، فَرَأَيتُ في إصبَعِهِ خاتَما نَقشُهُ : «لا إلهَ إلَا اللّهُ عُدَّةٌ لِلِقاءِ اللّهِ» . فَقالَ : هذا خاتَمُ جَدّي أبي عَبدِ اللّهِ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام (2) . (3)

الغيبة للطوسي عن أبي جعفر السمّان عن أبي محمّد صاحب العسكر عليه السلام عن آبائه عليهم السلام :كانَ لِفاطِمَةَ عليهاالسلامخاتَمٌ فَصُّهُ عَقيقٌ ، فَلَمّا حَضَرَتهَا الوَفاةُ دَفَعَتهُ إلَى الحَسَنِ عليه السلام ، فَلَمّا حَضَرَتهُ الوَفاةُ دَفَعَهُ إلَى الحُسَينِ عليه السلام . قالَ الحُسَينُ عليه السلام : فَاشتَهَيتُ أن أنقُشَ عَلَيهِ شَيئا ، فَرَأَيتُ فِي النَّومِ المَسيحَ عيسَى بنَ مَريَمَ عَلى نَبِيِّنا وآلِهِ وعَلَيهِ السَّلامُ ، فَقُلتُ لَهُ : يا روحَ اللّهِ! ما أنقُشُ عَلى خاتَمي هذا؟ قالَ : اُنقُش عَلَيهِ : «لا إلهَ إلَا اللّهُ المَلِكُ الحَقُّ المُبينُ»؛ فَإِنَّهُ أوَّلُ التَّوراةِ وآخِرُ الإِنجيلِ . (4)

.


1- .الكافي : ج 6 ص 473 ح 2 .
2- .من الممكن أن يكون المراد من هذه الرواية نفي سلب الخاتم الذي هو من مواريث الإمامة، وأنّ النقول الّتي ذكرت قطع إصبع الحسين عليه السلام بعد قتله بسبب الخاتم _ عندما لم يتمكّنوا من سلبه إلاّ بقطع الإصبع ( راجع : ج 7 ص 294 «القسم التاسع / الفصل الأوّل / غاية القساوة / سلب الإمام عليه السلام ») ، تشير إلى خاتم آخر غير ذلك الخاتم .
3- .الأمالي للصدوق : ص 207 ح 229 ، بحار الأنوار : ج 43 ص 247 ح 23 .
4- .الغيبة للطوسي : ص 297 ح 252 .

ص: 213

الكافى_ به نقل از يونس بن ظبيان و حفص بن غياث ، از امام صادق عليه السلام _: در انگشتر حسن و حسين عليهماالسلام ، اين نقش بود : «خدا ، مرا بس است» .

الأمالى ، صدوق_ به نقل از محمّد بن مسلم _: از امام صادق عليه السلام پرسيدم : انگشتر حسين بن على عليه السلام به چه كسى رسيد؟ و نيز به ايشان گفتم : شنيده ام كه در واقعه عاشورا ، از انگشتش بيرون كشيده شده است . فرمود : «آن گونه كه گفته اند ، نيست . حسين عليه السلام به فرزندش على بن الحسين عليه السلام ، وصيّت كرد و انگشترش را در انگشت او نمود و كارش را به او واگذار كرد ، همان گونه كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله با امير مؤمنان على عليه السلام كرد و امير مؤمنان عليه السلام با حسن عليه السلام و حسن عليه السلام با حسين عليه السلام . سپس آن انگشتر ، پس از پدرش ، به پدرم و از او به من رسيد و اكنون ، نزد من است و من هر جمعه ، آن را به دست مى كنم و با آن ، نماز مى خوانم» . روز جمعه ، در حالى كه امام صادق عليه السلام نماز مى خواند ، بر او در آمدم . چون از نماز فارغ شد ، دستش را به سوى من دراز كرد و انگشترى در انگشتش ديدم كه نقشش چنين بود : «ذكرِ لا إله إلّا اللّه ، ساز و برگِ ديدار با خداست» . سپس [امام عليه السلام ] فرمود : «اين انگشتر جدّم ابو عبد اللّه حسين بن على عليه السلام است» . (1)

الغيبة ، طوسى_ به نقل از ابو جعفر سمّان ، از امام عسكرى، از پدرانش عليهم السلام _: فاطمه عليهاالسلامانگشترى داشت كه نگين آن ، عقيق بود و چون وفاتش در رسيد ، آن را به حسن عليه السلام داد و هنگامى كه وفات حسن عليه السلام در رسيد ، آن را به حسين عليه السلام سپرد . حسين عليه السلام فرمود : «دوست داشتم كه بر آن ، چيزى نقش كنم . در رؤيا ، مسيح عيسى بن مريم _ كه بر پيامبر ما و خاندانش و بر او درود باد _ را ديدم و به او گفتم : اى روح خدا! بر اين انگشترم ، چه چيزى نقش كنم؟ فرمود : بر آن ، نقش كن : خدايى جز خداى فرمان رواى حقّ آشكار نيست ، كه اين جمله ، سرآغاز تورات و انجام انجيل است» .

.


1- .ممكن است مراد روايت ، نفى رُبودن انگشترى باشد كه از مواريث امامت است . نقل هايى نيز كه حاكى اند كه انگشت مبارك امام عليه السلام را به خاطر انگشتر ، قطع كردند و آن را رُبودند (ر . ك : ج 7 ص 295 «بخش نهم / فصل يكم / تاراج كردن وسايل امام عليه السلام ») ، شايد منظورشان انگشتر ديگرى باشد .

ص: 214

دلائل الإمامة :وكانَ لَهُ [ أيِ الإِمامِ الحُسَينِ عليه السلام ]خاتَمانِ ، فَصُّ أحَدِهِما عَقيقٌ نَقشُهُ : «إِنَّ اللَّهَ بَالِغُ أَمْرِهِ» . وعَلَى الخاتَمِ الَّذي اُخِذَ مِن يَدِهِ يَومَ قُتِلَ : «لا إلهَ إلَا اللّهُ عُدَّةُ لِقاءِ اللّهِ» ، مَن تَخَتَّمَ بِمِثلِهِما ، كانا لَهُ حِرزا (1) مِنَ الشَّيطانِ . (2)

.


1- .الحِرْز : الموضع الحصين (القاموس المحيط : ج 2 ص 172 «حرز») .
2- .دلائل الإمامة : ص 181 .

ص: 215

دلائل الإمامة :امام حسين عليه السلام ، دو انگشتر داشت . نگين يكى عقيق بود با اين نقش : «خداوند ، كار خود را به انجام رساننده است» و بر انگشتر ديگرش _ كه روز شهادتش از دستش بيرون آوردند _ ، چنين نوشته بود : «ذكر لا إله إلّا اللّه ، ساز و برگِ ديدار با خداست» . هر كس انگشترهايى مانند آن دو به دست كند ، حِرزِ (نگه دارنده) او در برابر شيطان هستند .

.

ص: 216

الفصل الرابع : النشأةالوراثة والتربية عنصران أساسيّان في بلورة شخصيّة الطفل، وقد حظي الإمام الحسين عليه السلام بأقصى ما يمكن أن يحظى به إنسان من هذين العنصرين . فهو من الجانب الوراثي، ابن عليّ عليه السلام وفاطمة عليهاالسلام، وسبط رسول اللّه صلى الله عليه و آله ، ولا يتمتّع أحد بهذه الميزات سواه وأخيه وأخواته. أمّا فيما يخصّ الجانب التربويّ ، فقد سجّل التاريخ _ رغم المحاولات الحثيثة لمحو فضائل أهل البيت عليهم السلام _ اهتمام النبيّ صلى الله عليه و آله بتربية الإمامين الحسن والحسين عليهماالسلام . إنّ هذا الفصل هو _ في الحقيقة _ رصد خبريٌّ لعيّنات ممّا أثبته التاريخ في هذا المجال، مثل: إطعام النبيّ صلى الله عليه و آله لهما، ولعبه معهما، ووضعهما على كتفيه، وتصارعهما على مرأىً منه صلى الله عليه و آله ، إلى غير ذلك من النماذج والأحداث. وهذا كلّه مضافا إلى دلالته على محبّة النبيّ صلى الله عليه و آله العميقة لهما عليهماالسلام، يحوي دروسا وعبرا أخلاقيّة وتربويّة .

.

ص: 217

فصل چهارم : پرورش

اشاره

وراثت و تربيت ، دو عنصر اساسى در شكل گيرى شخصيت كودك اند. امام حسين عليه السلام از اين دو عنصر ، در حدّ عالى برخوردار بود. در بُعد وراثت، وى فرزند امام على عليه السلام و فاطمه عليهاالسلام و نوه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله است كه جز او و برادر و خواهرانش ، كسى از اين ويژگى برخوردار نيست. در بُعد تربيت نيز، گزارش هاى اهتمام پيامبر صلى الله عليه و آله به پرورش امام حسن و امام حسين عليهماالسلام، على رغم همه تلاش ها براى محو فضايل اهل بيت عليهم السلام ، در تاريخ ، ثبت است. اين فصل ، گزارشى از اين نمونه هاى ثبت شده در تاريخ است، مانند: غذا دادن پيامبر صلى الله عليه و آله به امام حسن و امام حسين عليهماالسلام ، بازى كردن پيامبر صلى الله عليه و آله با آنها ، بر دوش گرفتن آنها توسّط پيامبر صلى الله عليه و آله ، كُشتى گرفتن آنها در حضور پيامبر صلى الله عليه و آله و موارد ديگر. اين همه ، به علاوه ابراز محبّت عميق پيامبر صلى الله عليه و آله به آنان ، حاوى درس هاى آموزنده اخلاقى و تربيتى است .

.

ص: 218

4 / 1لَمْ يَرْتَضِعْ مِنْ اُنثىالكافي عن محمّد بن عمرو الزيّات عن رجل من أصحابنا عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :لَم يَرضَعِ الحُسَينُ عليه السلام مِن فاطِمَةَ عليهاالسلام ولا مِن اُنثى ، كانَ يُؤتى بِهِ النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله فَيَضَعُ إبهامَهُ في فيهِ ، فَيَمُصُّ مِنها ما يَكفيهِ (1) اليَومَينِ وَالثَّلاثَ ، فَنَبَتَ لَحمُ الحُسَينِ عليه السلام مِن لَحمِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ودَمِهِ . (2)

علل الشرائع عن عبد الرحمن بن كثير الهاشمي عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :كانَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَأتيهِ في كُلِّ يَومٍ ، فَيَضَعُ لِسانَهُ في فَمِ الحُسَينِ عليه السلام فَيَمُصُّهُ حَتّى يَروِىَ ، فَأَنبَتَ اللّهُ تَعالى لَحمَهُ مِن لَحمِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، ولَم يَرضَع مِن فاطِمَةَ عليهاالسلام ، ولا مِن غَيرِها لَبَنا قَطُّ . (3)

الكافي :وفي رِوايَةٍ اُخرى عَن أبِي الحَسَنِ الرِّضا عليه السلام : إنَّ النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله كانَ يُؤتى بِهِ الحُسَينُ عليه السلام (4) فَيُلقِمُهُ لِسانَهُ ، فَيَمُصُّهُ فَيَجتَزِئُ (5) بِهِ ، ولَم يَرتَضِع مِن اُنثى . (6)

تأويل الآيات الظاهرة عن الحسين بن زيد عن آبائه عليهم السلام :فَلَمّا وَضَعَتهُ (7) ، وَضَعَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله لِسانَهُ في فيهِ فَمَصَّهُ ، ولَم يَرضَعِ الحُسَينُ عليه السلام مِن اُنثى ، حَتّى نَبَتَ لَحمُهُ ودَمُهُ مِن ريقِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله . (8)

المناقب لابن شهرآشوب عن برّة بنت اُميّة الخزاعي :لَمّا حَمَلَت [ فاطِمَةُ عليهاالسلام ] بِالحُسَينِ عليه السلام ، قالَ لَها [ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله ] : يا فاطِمَةُ ، إنَّكِ سَتَلِدينَ غُلاما قَد هَنَّأَني بِهِ جَبرَئيلُ ، فَلا تُرضِعيهِ حَتّى أجيءَ إلَيكِ ، ولَو أقَمتِ شَهرا ، قالَت : أفعَلُ ذلِكَ . وخَرَجَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله في بَعضِ وُجوهِهِ ، فَوَلَدَت فاطِمَةُ عليهاالسلام الحُسَينَ عليه السلام ، فَما أرضَعَتهُ حَتّى جاءَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله . فَقالَ لَها : ماذا صَنَعتِ؟ قالَت : ما أرضَعتُهُ ، فَأَخَذَهُ فَجَعَلَ لِسانَهُ في فَمِهِ ، فَجَعَلَ الحُسَينُ عليه السلام يَمُصُّ ، حَتّى قالَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله : إيها (9) حُسَينُ ، إيها حُسَينُ . ثُمَّ قالَ صلى الله عليه و آله : أبَى اللّهُ إلّا ما يُريدُ ، هِيَ فيكَ وفي وُلدِكَ _ يَعنِي الإِمامَةَ _ . (10)

.


1- .في المصدر : «يكفيها» ، والتصويب من بحار الأنوار .
2- .الكافي : ج 1 ص 465 ح 4 ، كامل الزيارات : ص 124 ح 137 ، تأويل الآيات الظاهرة : ج 2 ص 580 ح 5 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 198 ح 14 .
3- .علل الشرائع : ص 206 ح 3 ، الإمامة والتبصرة : ص 182 ح 37 ، بحار الأنوار : ج 43 ص 245 ح 20 .
4- .كذا في المصدر ، والظاهر أنّ الصواب هو : «كان يؤتى بالحسين عليه السلام » .
5- .جَزَأَ بالشيء : قنع واكتفى به (لسان العرب : ج 1 ص 46 «جزأ») .
6- .الكافي : ج 1 ص 465 ذيل ح 4 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 198 ح 14 .
7- .أي : فلمّا وضَعَت فاطمةُ الحُسينَ عليهماالسلام ... .
8- .تأويل الآيات الظاهرة : ج 2 ص 579 ح 3 ، بحار الأنوار : ج 23 ص 272 ح 23 .
9- .إيها : أي كفّ ، وقد تَرِد بمعنى التصديق والرّضى بالشيء (النهاية : ج 1 ص 87 «إيه») .
10- .المناقب لابن شهر آشوب : ج 4 ص 50 ، بحار الأنوار : ج 43 ص 254 ح 32 .

ص: 219

4 / 1از هيچ زنى شير نخورد
اشاره

الكافى_ به نقل از محمّد بن عمرو زيّات ، از يكى از راويان شيعه ، از امام صادق عليه السلام _: حسين عليه السلام ، نه از فاطمه عليهاالسلام و نه از هيچ زن ديگرى شير نخورد ؛ بلكه او را نزد پيامبر صلى الله عليه و آله مى آوردند و ايشان انگشت شست خود را در دهان او مى گذارد و حسين عليه السلام به اندازه اى مى مكيد كه دو سه روزش را كفايت مى كرد . از اين رو ، گوشت حسين عليه السلام از گوشت و خون پيامبر صلى الله عليه و آله روييد .

علل الشرائع_ به نقل از عبد الرحمان بن كثير هاشمى ، از امام صادق عليه السلام _: پيامبر صلى الله عليه و آله هر روز نزد حسين عليه السلام مى آمد و زبانش را در دهان او مى نهاد و حسين عليه السلام آن را مى مكيد تا سير مى شد . خداى متعال ، گوشت حسين عليه السلام را از گوشت پيامبر صلى الله عليه و آله رويانْد و او هيچ گاه ، نه از فاطمه عليهاالسلام و نه از غير او ، شير نخورد .

الكافى :در نقل ديگرى از امام رضا عليه السلام آمده است : «حسين عليه السلام را نزد پيامبر صلى الله عليه و آله مى آوردند و ايشان ، زبانش را در دهان حسين عليه السلام مى نهاد و او ، آن را مى مكيد و به همان ، اكتفا مى كرد و از هيچ زنى شير نخورد» .

تأويل الآيات الظاهرة_ به نقل از حسين بن زيد ، از پدرانش عليهم السلام _: هنگامى كه فاطمه عليهاالسلامحسين عليه السلام را به دنيا آورد ، پيامبر صلى الله عليه و آله زبانش را در دهانش نهاد و حسين عليه السلام آن را مكيد و از زنى شير ننوشيد تا آن كه گوشت و خونش ، از آب دهان پيامبر صلى الله عليه و آله روييد .

المناقب ، ابن شهرآشوب_ به نقل از بُرّه دختر اُميّه خُزاعى _: هنگامى كه فاطمه عليهاالسلام به حسين عليه السلام باردار شد ، پيامبر صلى الله عليه و آله به او فرمود : «اى فاطمه ! تو به زودى ، پسرى به دنيا مى آورى كه جبرئيل عليه السلام ، مرا به او تهنيت داده است . او را شير نده تا من نزد تو بيايم ، حتّى اگر يك ماه ، منتظر بمانى» . فاطمه عليهاالسلام گفت : همين كار را مى كنم . و پيامبر صلى الله عليه و آله در پى برخى كارهايش رفت و فاطمه عليهاالسلام ، حسين عليه السلام را به دنيا آورد ؛ امّا به او شير نداد تا پيامبر خدا صلى الله عليه و آله آمد . به او فرمود : «چه كردى؟» . فاطمه عليهاالسلام گفت : به او شير ندادم . پيامبر صلى الله عليه و آله ، حسين عليه السلام را گرفت و زبانش را در دهانش گذاشت و حسين عليه السلام آن را مكيد ، تا هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله به او فرمود : «بس است ، حسين ! بس است ، حسين!» . سپس فرمود : «هر چه خدا بخواهد ، همان مى شود . امامت ، در تو و فرزندان توست» .

.

ص: 220

المناقب لابن شهرآشوب :اِعتَلَّت فاطِمَةُ عليهاالسلام لَمّا وَلَدَتِ الحُسَينَ عليه السلام وجَفَّ لَبَنُها ، فَطَلَبَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله مُرضِعا فَلَم يَجِد ، فَكانَ يَأتيهِ فَيُلقِمُهُ (1) إبهامَهُ فَيَمُصُّها ، ويَجعَلُ اللّهُ لَهُ في إبهامِ رَسولِ اللّهِ رِزقا يَغذوهُ . (2)

المناقب لابن شهرآشوب عن الربيع بن خيثم :عَطِشَ المُسلِمونَ عَطَشا شَديدا ، فَجاءَت فاطِمَةُ بِالحَسَنِ وَالحُسَينِ عليهم السلام إلَى النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله ، فَقالَت : يا رَسولَ اللّهِ! إنَّهُما صَغيرانِ لا يَحتَمِلانِ العَطَشَ . فَدَعَا الحَسَنَ عليه السلام فَأَعطاهُ لِسانَهُ ، فَمَصَّهُ حَتَّى ارتَوى ، ثُمَّ دَعَا الحُسَينَ فَأَعطاهُ لِسانَهُ ، فَمَصَّهُ حَتَّى ارتَوى . (3)

.


1- .في المصدر : «فيلقموه» ، والتصويب من بحار الأنوار .
2- .المناقب لابن شهر آشوب : ج 4 ص 50 نقلاً عن غرر أبي الفضل بن خيرانة بإسناده ، بحار الأنوار : ج 43 ص 254 الرقم 31 .
3- .المناقب لابن شهر آشوب : ج 3 ص 384 نقلاً عن تفسير الثعلبي ، شرح الأخبار : ج 3 ص 529 الرقم 1010 ، بحار الأنوار : ج 43 ص 283 الرقم 49 .

ص: 221

المناقب ، ابن شهرآشوب :فاطمه عليهاالسلام هنگامى كه حسين عليه السلام را به دنيا آورد ، بيمار شد و شيرش خشك گرديد . پيامبر صلى الله عليه و آله زن شيردهى را جستجو كرد ؛ امّا نيافت . پس خود نزد حسين عليه السلام مى آمد و انگشت شَستش را در دهان او مى نهاد و حسين عليه السلام آن را مى مكيد . خداوند ، روزى اى در انگشت شست پيامبر صلى الله عليه و آله نهاده بود كه حسين عليه السلام را با آن ، تغذيه مى كرد .

المناقب ، ابن شهرآشوب_ به نقل از ربيع بن خَيثَم _: مسلمانان ، دچار بى آبى شديدى شدند . فاطمه عليهاالسلام ، حسن و حسين عليهماالسلامرا نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آورد و گفت : اى پيامبر خدا! اين دو ، كوچك اند و تاب تشنگى ندارند . پيامبر صلى الله عليه و آله ، حسن عليه السلام را فرا خواند و زبانش را در اختيار او نهاد و حسن عليه السلام ، آن را مكيد تا سيراب شد . سپس حسين عليه السلام را خواند و زبانش را در اختيار او نهاد و حسين عليه السلام ، آن را مكيد تا سيراب شد .

.

ص: 222

توضيحى درباره تغذيه او در دوران شيرخوارگى

احاديث اين باب ، به چهار دسته تقسيم مى شوند : 1 . احاديثى كه بر تغذيه امام حسين عليه السلام از انگشت ابهام پيامبر صلى الله عليه و آله دلالت دارند . 2 . احاديثى كه دلالت دارند پيامبر صلى الله عليه و آله ، امام حسين عليه السلام را از زبان خود ، تغذيه كرده است . 3 . حديثى كه مى گويد استفاده امام حسين عليه السلام از انگشت پيامبر صلى الله عليه و آله ، به دليل خشك شدن شير مادرش فاطمه عليهاالسلامبوده است . 4 . حديثى كه مى گويد امام حسن و امام حسين عليهماالسلام ، در شرايطى كه مردم با كمبود آب مواجه بودند ، از زبان پيامبر صلى الله عليه و آله سيراب شدند . با تأمّل در مضمون اين احاديث، معلوم مى شود كه مدلول آنها ، قابل جمع است ، بدين سان كه اقدام پيامبر صلى الله عليه و آله به دليل خشك شدن شير دخترش فاطمه عليهاالسلامبوده و ايشان ، گاه با انگشت ابهام خود و گاه با زبان مباركش ، فرزند دلبند خود را تغذيه كرده است . همچنين جدا از اين كار، در شرايطى كه مسلمانان با مشكل كم آبى مواجه بوده اند ،

.

ص: 223

نوادگان خود را از زبان خويش ، سيراب نموده است و اين گونه معجزات و كرامات ، از نظر ثبوتى ، از شخصى مانند خاتم انبيا صلى الله عليه و آله بعيد نيست ، هر چند از نظر اثباتى ، به دليلى قاطِع ، نياز است . اگر گفته شود: « چرا چنين حادثه مهم و خارق العاده اى كه طبعا براى نقل آن ، انگيزه فراوان است ، در منابع تاريخى و حديثىِ غير پيروان اهل بيت عليهم السلام نيامده؟»، خواهيم گفت : اوّلاً اين ، موضوعى خصوصى در خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله بوده و تنها اهل بيتِ پيامبر صلى الله عليه و آله از آن ، خبر داشته اند . ثانيا بسيارى از حوادث صدر اسلام، تنها از طريق اهل بيت عليهم السلام به ما رسيده است و نقل نشدن ، دليل عدم وقوع نيست .

.

ص: 224

4 / 2التَّغَذّي مِن يَدِ النَّبِيِّ صلّي الله عليه و آلهكفاية الأثر عن سلمان الفارسي :دَخَلتُ عَلى رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله وعِندَهُ الحَسَنُ وَالحُسَينُ عليهماالسلاميَتَغَدَّيانِ ، وَالنَّبِيُّ صلى الله عليه و آله يَضَعُ اللُّقمَةَ تارَةً في فَمِ الحَسَنِ عليه السلام ، وتارَةً في فَمِ الحُسَينِ عليه السلام ، فَلَمّا فَرَغَ مِنَ الطَّعامِ أخَذَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله الحَسَنَ عليه السلام عَلى عاتِقِهِ ، وَالحُسَينَ عليه السلام عَلى فَخِذِهِ . ثُمَّ قالَ : يا سَلمانُ ، أتُحِبُّهُم؟ قُلتُ : يا رَسولَ اللّهِ ، كَيفَ لا اُحِبُّهُم ، ومَكانُهُم مِنكَ مَكانُهُم؟! قالَ : يا سَلمانُ ، مَن أحَبَّهُم فَقَد أحَبَّني ، ومَن أحَبَّني فَقَد أحَبَّ اللّهَ . ثُمَّ وَضَعَ يَدَهُ عَلى كَتِفِ الحُسَينِ عليه السلام ، فَقالَ : إنَّهُ الإِمامُ ابنُ الإِمامِ ، تِسعَةٌ مِن صُلبِهِ أئِمَّةٌ أبرارٌ ، اُمَناءُ مَعصومونَ ، وَالتّاسِعُ قائِمُهُم . (1)

4 / 3لَعِبُ النَّبِيِّ صلّي الله عليه و آله مَعَهُتاريخ دمشق عن أبي هريرة :سَمِعَت اُذُنايَ هاتانِ ، وأبصَرَت عَينايَ هاتانِ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، وهُوَ آخِذٌ بِكَفَّيهِ جَميعاً _ يَعني حَسَنا أو حُسَينا _ وقَدَماهُ عَلى قَدَمِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، وهُوَ يَقولُ : «حُزُقَّةٌ حُزُقَّةٌ ، تَرَقَّ عَينَ بَقَّةَ» (2) ، فَيَرقَى الغُلامُ حَتّى يَضَعَ قَدَمَيهِ عَلى صَدرِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله . ثُمَّ قالَ لَهُ : اِفتَح فاك ، ثُمَّ قَبَّلَهُ ، ثُمَّ قالَ : اللّهُمَّ أحِبَّهُ فَإِنّي اُحِبُّهُ . (3)

.


1- .كفاية الأثر : ص 45 ، بحار الأنوار : ج 36 ص 304 ح 143 .
2- .الحُزُقّة : الضعيف المُتقارب الخطو من ضعفه . . . ، ذكرها على سبيل المداعبة والتأنيس له . وتَرَقّ : بمعنى اصعد ، وعين بقّة : كناية عن صغر العين (النهاية : ج 1 ص 378 «حزق») .
3- .تاريخ دمشق : ج 13 ص 194 ح 3160 ،الإصابة : ج 2 ص 62 ، المصنف لابن أبي شيبة : ج 7 ص 514 ح 19 ، ذخائر العقبى : ص 213 كلاهما نحوه ، كنزالعمّال : ج 13 ص 649 ح 37643 وراجع : الصراط المستقيم : ج 2 ص 140 .

ص: 225

4 / 2غذا خوردن از دست پيامبر صلّي الله عليه و آله

كفاية الأثر_ به نقل از سلمان فارسى _: بر پيامبر صلى الله عليه و آله در آمدم . حسن و حسين عليهماالسلامغذا مى خوردند . پيامبر صلى الله عليه و آله يك بار در دهان حسن عليه السلام لقمه مى نهاد و يك بار در دهان حسين عليه السلام . چون غذا خوردن تمام شد ، پيامبر صلى الله عليه و آله ، حسن عليه السلام را بر گردن و حسين عليه السلام را بر روى ران خود نهاد و سپس فرمود : «اى سلمان ! آيا اينان را دوست دارى؟» . گفتم : اى پيامبر خدا ! چگونه آنها را دوست نداشته باشم ، در حالى كه نزد تو چنين جايگاهى دارند؟! فرمود : «اى سلمان ! هر كس اينان را دوست بدارد ، مرا دوست داشته است و هر كس مرا دوست بدارد ، خدا را دوست داشته است» . سپس دستش را بر شانه حسين عليه السلام نهاد و فرمود : «او ، امام پسر امام است . نُه تن از نسل او ، امامانى نيك و امين ومعصوم اند و نهمينِ آنان ، قائمِ (قيام كننده) ايشان است» .

4 / 3بازى پيامبر صلّي الله عليه و آله با او

تاريخ دمشق_ به نقل از ابو هُرَيره _: با اين دو گوش خود شنيدم و با همين دو چشم خود ديدم كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، حسن يا حسين عليهماالسلام را با دو دست خود گرفته بود و در حالى كه پاهايش روى پاى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بود ، برايش مى خواند : «كوچولو ، اى كوچولو ! بالا بيا ، چشم كوچولو!» و كودك بالا مى آمد تا آن كه پاهايش را روى سينه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله مى نهاد . سپس پيامبر صلى الله عليه و آله به او گفت : «دهانت را باز كن» و دهانِ او را بوسيد و گفت : «خدايا! من ، او را دوست دارم . تو هم او را دوست بدار» .

.

ص: 226

معرفة علوم الحديث عن أبي هريرة :كانَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَأخُذُ بِيَدِ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام فَيَرفَعُهُ عَلى باطِنِ قَدَمَيهِ ، فَيَقولُ : «حُزُقَّةٌ حُزُقَّةٌ ، تَرَقَّ عَينَ بَقَّةَ» ، اللّهُمَّ إنّي اُحِبُّهُ فَأَحِبَّهُ ، وأحِبَّ مَن يُحِبُّهُ . (1)

فضائل الصحابة لابن حنبل عن أبي هريرة :رَأَيتُ النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله وقَد أخَذَ بِيَدَيِ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام ، وقَد وَضَعَ قَدَمَ الحُسَينِ عليه السلام عَلى ظَهرِ قَدَمَيهِ ، وهُوَ يَقولُ : «تَرَقَّ عَينَ بَقَّةَ ، تَرَقَّ عَينَ بَقَّةَ» . (2)

كفاية الأثر عن أبي هريرة :كُنتُ عِندَ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله ، وأبو بَكرٍ وعُمَرُ وَالفَضلُ بنُ العَبّاسِ وزَيدُ بنُ حارِثَةَ وعَبدُ اللّهِ بنُ مَسعودٍ ، إذ دَخَلَ الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام ، فَأَخَذَهُ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله وقَبَّلَهُ ، ثُمَّ قالَ : «حِبِقَّةٌ حِبِقَّةٌ (3) ، تَرَقَّ عَينَ بَقَّةَ» (4) ، ووَضَعَ فَمَهُ عَلى فَمِهِ ، ثُمَّ قالَ : اللّهُمَّ إنّي اُحِبُّهُ فَأَحِبَّهُ ، وأحِبَّ مَن يُحِبُّهُ . (5)

.


1- .معرفة علوم الحديث : ص 89 ؛ المناقب لابن شهر آشوب : ج 3 ص 388 نحوه ، بحار الأنوار : ج 43 ص 286 .
2- .فضائل الصحابة لابن حنبل : ج 2 ص 787 ح 1405 ، الأدب المفرد : ص 90 ح 270 ، تاريخ دمشق : ج 13 ص 194 ح 3161 كلاهما نحوه .
3- .الحِبِقَّة _ بكسرتين مشدّدة القاف _ : القصير (القاموس المحيط : ج 3 ص 219 «الحبق») .
4- .في ن ، م : «خبقة خبقة» بالخاء المعجمة . وبهامش ن : «عذقة عذقة» بالعين . وبهامش ط : «والأصحّ : حذقة حذقة» ، أقول : بل الأصحّ : «حُزقَّة حُزقَّة» ، بضمّ الحاء وفتحها ، وضمّ الزاء وتشديد القاف المفتوحة (هامش المصدر) .
5- .كفاية الأثر : ص 81 ، المناقب لابن شهر آشوب : ج 1 ص 148 وفيه «قال صلى الله عليه و آله للحسين عليه السلام : حِبِقّة حِبِقّة ، ترقّ عين بقّة» فقط .

ص: 227

معرفة علوم الحديث_ به نقل از ابو هُرَيره _: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، دست حسين بن على عليه السلام را مى گرفت و او را با كف پاهايش بالا مى آورد و مى فرمود : «كوچولو ، اى كوچولو ! بالا بيا ، چشم كوچولو! خدايا! من ، او را دوست دارم . تو نيز او را دوست بدار و دوستدار كسى باش كه او را دوست مى دارد» .

فضائل الصحابة، ابن حنبل_ به نقل از ابو هُرَيره _: پيامبر صلى الله عليه و آله را ديدم كه دستان حسين بن على عليه السلام را گرفته و پاى حسين عليه السلام را بر روى پاهاى خود نهاده و مى گويد : «بالا بيا ، چشم كوچولو ! بالا بيا ، چشم كوچولو!» .

كفاية الأثر_ به نقل از ابو هُرَيره _: نزد پيامبر صلى الله عليه و آله بودم و ابو بكر ، عمر ، فضل بن عبّاس ، زيد بن حارثه و عبد اللّه بن مسعود نيز حضور داشتند كه حسين بن على عليه السلام وارد شد . پيامبر صلى الله عليه و آله او را گرفت و بوسيد و سپس فرمود : «كوچولو ، اى كوچولو ! بالا بيا ، چشم كوچولو!» . سپس دهانش را بر دهان او نهاد و گفت : «خدايا! من ، او را دوست دارم . تو نيز او را دوست بدار و دوستدار كسى باش كه او را دوست مى دارد» .

.

ص: 228

صحيح ابن حبّان عن أبي هريرة :كانَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله يَدلَعُ (1) لِسانَهُ لِلحُسَينِ عليه السلام ، فَيَرَى الصَّبِيُّ حُمرَةَ لِسانِهِ ، فَيَهِشُّ (2) إلَيهِ . فَقالَ لَهُ عُيَينَةُ بنُ بَدرٍ : ألا أراهُ يَصنَعُ هذا بِهذا ، فَوَاللّهِ إنَّهُ لَيَكونُ لِيَ الوَلَدُ قَد خَرَجَ وَجهُهُ ، وما قَبَّلتُهُ قَطُّ . فَقالَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله : مَن لا يَرحَم لا يُرحَم . (3)

المعجم الكبير عن جابر :دَخَلتُ عَلَى النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله وهُوَ يَمشي عَلى أربَعَةٍ ، وعَلى ظَهرِهِ الحَسَنُ وَالحُسَينُ عليهماالسلام ، وهُوَ يَقولُ : نِعمَ الجَمَلُ جَمَلُكُما ، ونِعمَ العِدلانِ (4) أنتُما . 5

4 / 4نِعمَ الرّاكِبُسنن الترمذي عن ابن عبّاس :كانَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله حامِلَ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام عَلى عاتِقِهِ ، فَقالَ رَجُلٌ : نِعمَ المَركَبُ رَكِبتَ يا غُلامُ . فَقالَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله : ونِعمَ الرّاكِبُ هُوَ (5) . (6)

.


1- .يَدْلَعُ لِسانَهُ : أي يُخرجه (النهاية : ج 2 ص 130 «دلع») .
2- .هَشَّ لهذا الأمر يَهِشُّ : إذا فرِحَ به واستبشرَ ، وارتاح له وخَفّ (النهاية : ج 5 ، ص 264 «هشش») .
3- .صحيح ابن حبّان : ج 15 ص 431 ح 6975 ، موارد الظمآن : ص 553 ح 2236 وفيه «للحسن» بدل «للحسين» ، ذخائر العقبى : ص 220؛ الأمالي للسيّد المرتضى : ج 2 ص 169 وفي صدره «روي ...» .
4- .. العِدْلُ : نِصف الحِمْل يكون على أحد جنبي البعير (تاج العروس : ج 15 ص 473 «عدل») .
5- .لا يُتوَهَّم أنّ مثل هذا التعبير «المركب» أو ما شاكله ممّا سيأتي في أحاديث لاحقة ، أنّ فيه توهينا لساحة رسول اللّه صلى الله عليه و آله ، بل انّ عرف ذلك الزمان كان لا يرى في مثل هذه التعبيرات مساسا بمن يوصفُ بها .
6- .سنن الترمذي : ج 5 ص 661 ح 3784 ، المستدرك على الصحيحين : ج 3 ص 186 ح 4794 ، اُسد الغابة : ج 2 ص 16 ، تاريخ دمشق : ج 13 ص 217 ح 3216 وفيها «الحسن» بدل «الحسين» .

ص: 229

صحيح ابن حبّان_ به نقل از ابو هُرَيره _: پيامبر صلى الله عليه و آله زبانش را براى حسين عليه السلام بيرون مى آورد و او ، سرخىِ آن را مى ديد و از آن ، شاد مى شد . [ روزى ] عُيَينة بن بدر به پيامبر صلى الله عليه و آله گفت : ببين كه با اين ، چه كار مى كند ! به خدا سوگند ، من فرزند دارم و تا به هنگام در آمدن موى صورتش او را نبوسيده ام . پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «آن كه رحم نكند ، به او رحم نمى شود!» . (1)

المعجم الكبير_ به نقل از جابر _: بر پيامبر صلى الله عليه و آله در آمدم ، در حالى كه چهار دست و پا مى رفت و حسن و حسين عليهماالسلامرا بر پشت خود ، سوار كرده بود و مى فرمود : «چه شتر خوبى داريد و چه بارهاى خوبى هستيد!» . 2

4 / 4بهترين سوار

سنن الترمذى_ به نقل از ابن عبّاس _: پيامبر صلى الله عليه و آله ، حسين بن على عليه السلام را روى گردنش نهاده بود . مردى گفت : چه مَركب خوبى سوار شده اى ، اى پسر ! پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «و چه سوار خوبى است او!» (2) . (3)

.


1- .در موارد الظمآن ، اين ماجرا براى حسن عليه السلام ذكر شده است .
2- .گمان نرود كه اين گونه تعبيرها ، اهانت به حريم پيامبر صلى الله عليه و آله است ؛ زيرا عرف آن روزگار ، از اين تعبيرها ، معناى مَجازى و مقصود كنايى آن را مى فهميده و آنها را توهين نمى دانسته است .
3- .در المستدرك على الصحيحين و اُسد الغابة و تاريخ دمشق ، اين ماجرا را براى امام حسن عليه السلام ذكر كرده اند .

ص: 230

المصنّف لابن أبي شيبة عن جابر عن أبي جعفر :مَرَّ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله بِالحَسَنِ وَالحُسَينِ عليهماالسلام_ وهُوَ حامِلُهُما _ عَلى مَجلِسٍ مِن مَجالِسِ الأَنصارِ . فَقالوا : يا رَسولَ اللّهِ ، نِعمَتِ المَطِيَّةُ ، قالَ : ونِعمَ الرّاكِبانِ . (1)

تاريخ دمشق عن عمر :رَأَيتُ الحَسَنَ وَالحُسَينَ عليهماالسلام عَلى عاتِقَيِ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله ، فَقُلتُ : نِعمَ الفَرَسُ تَحتَكُما ، فَقالَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله : ونِعمَ الفارِسانِ هُما . (2)

المعجم الكبير عن سلمان :كُنّا حَولَ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله فَجاءَت اُمُّ أيمَنَ ، فَقالَت : يا رَسولَ اللّهِ! لَقَد ضَلَّ الحَسَنُ وَالحُسَينُ ، قالَ : وذلِكَ رَأدُ (3) النَّهارِ _ يَقولُ : اِرتِفاعُ النَّهارِ _ فَقالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : قُوموا فَاطلُبُوا ابنَيَّ . قالَ : وأخَذَ كُلُّ رَجُلٍ تِجاهَ وَجهِهِ ، وأخَذتُ نَحوَ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله ، فَلَم يَزَل حَتّى أتى سَفحَ جَبَلٍ ، وإذَا الحَسَنُ وَالحُسَينُ عليهماالسلام مُلتَزِقٌ كُلُّ واحِدٍ مِنهُما صاحِبَهُ ، وإذا شُجاعٌ (4) قائِمٌ عَلى ذَنَبِهِ ، يَخرُجُ مِن فيهِ شِبهُ النّارِ ، فَأَسرَعَ إلَيهِ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، فَالتَفَتَ مُخاطِبا لِرَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، ثُمَّ انسابَ فَدَخَلَ بَعضَ الأَحجِرَةِ ، ثُمَّ أتاهُما فَأَفرَقَ بَينَهُما ، ومَسَحَ وَجهَهُما . وقالَ : بِأَبي واُمّي أنتُما! ما أكرَمَكُما عَلَى اللّهِ! ثُمَّ حَمَلَ أحَدَهُما عَلى عاتِقِهِ (5) الأَيمَنِ ، وَالآخَرَ عَلى عاتِقِهِ الأَيسَرِ . فَقُلتُ : طوباكُما (6) ! نِعمَ المَطِيَّةُ مَطِيَّتُكُما! فَقالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : ونِعمَ الرّاكِبانِ هُما ، وأبوهُما خَيرٌ مِنهُما . (7)

.


1- .المصنّف لابن أبي شيبة : ج 7 ص 514 ح 21 ؛ شرح الأخبار : ج 3 ص 80 ح 1007 .
2- .تاريخ دمشق : ج 14 ص 162 ح 3492 ، المطالب العالية : ج 4 ص 72 ح 3996 ، مسند البزّار : ج 1 ص 418 ح 293 ، كنزالعمّال : ج 13 ص 658 ح 37670 نقلاً عن مسند أبي يعلى ؛ شرح الأخبار : ج 3 ص 107 ح 1043 ، المناقب لابن شهر آشوب : ج 3 ص 387 ، بحار الأنوار : ج 43 ص 285 .
3- .رَأدُ الضحى ؛ أي ارتفاعه حين يعلو النهار (لسان العرب : ج3 ص169 «رأد») .
4- .الشجاع _ كغراب وكتاب _ : الحيّة ، أو الذكر منها ، أو ضرب منها صغير (القاموس المحيط : ج 3 ص 43 «شجع») .
5- .. العَاتِقُ : المَنكِبُ (القاموس المحيط : ج 3 ص 261 «العتق») .
6- .في كنز العمّال : «طوبى لَكُما» وطُوبى : الخير وأقصى الاُمنيّة ، وقيل : اسم الجنّة ، وقيل : شجرة في الجنّة (مجمع البحرين : ج 2 ص 1128 «طيب») .
7- .المعجم الكبير : ج 3 ص 65 ح 2677 ، كنزالعمّال : ج 13 ص 662 ح 37685؛ الخرائج والجرائح : ج 1 ص 240 ح 5 نحوه ، بحار الأنوار : ج 43 ص 308 ح 72 .

ص: 231

المصنّف ، ابن ابى شَيبه_ به نقل از جابر ، از ابو جعفر _: پيامبر صلى الله عليه و آله ، حسن و حسين عليهماالسلامرا در حالى كه [ بر دوش ]خود حمل مى كرد ، بر مجلسى از مجلس هاى انصار ، عبور داد . آنان گفتند : اى پيامبر خدا ! چه مَركب خوبى ! فرمود : «و چه سواران نيكويى !» .

تاريخ دمشق_ به نقل از عمر _: حسن و حسين عليهماالسلام را بر شانه هاى پيامبر صلى الله عليه و آله ديدم و گفتم : چه اسب خوبى زير پاى خود داريد ! پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «و آن دو ، چه سواران نيكويى اند !» .

المعجم الكبير_ به نقل از سلمان _: ما گِرد پيامبر صلى الله عليه و آله بوديم كه اُمّ ايمن آمد و گفت : اى پيامبر خدا! حسن و حسين ، گم شده اند . هنگام بالا آمدن خورشيد بود . پس پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : «برخيزيد و دو پسرم را بجوييد» . هر كس از سويى روان شد و من با پيامبر صلى الله عليه و آله رفتم و ايشان ، پيوسته مى رفت تا به دامنه كوهى رسيد كه ناگهان ، حسن و حسين عليهماالسلام را ديد كه به همديگر چسبيده بودند و نيز مارى را ديد كه بر روى دُمش ايستاده بود و از دهانش آتش مى باريد . پيامبر صلى الله عليه و آله به سوى مار دويد . مار ، رويش را به طرف پيامبر صلى الله عليه و آله كرد و سپس ، تند خزيد و زير سنگى رفت . پيامبر صلى الله عليه و آله ، نزد حسن و حسين عليهماالسلام آمد و آن دو را از هم جدا كرد و دستى به صورتشان كشيد و فرمود : «پدر و مادرم فدايتان! شما چه قدر نزد خدا گرامى هستيد!» . سپس يكى را بر دوش راست و ديگرى را بر دوش چپ خود ، سوار كرد . گفتم : خوشا به حالتان! چه مَركب خوبى است مَركب شما ! پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : «و چه خوبْ سوارانى هستند اين دو تا! و پدرشان ، از اين دو هم بهتر است» .

.

ص: 232

الأمالي للصدوق عن ابن عبّاس :كُنّا قُعودا عِندَ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، إذ جاءَت فاطِمَةُ عليهاالسلامتَبكي ، فَقالَ لَهَا النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله : ما يُبكيكِ يا فاطِمَةُ؟ قالَت : يا أبَه ! خَرَجَ الحَسَنُ وَالحُسَينُ ، فَما أدري أينَ باتا؟ فَقالَ لَهَا النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله : يا فاطِمَةُ ، لا تَبكي ، فَاللّهُ الَّذي خَلَقَهُما ، هُوَ ألطَفُ بِهِما مِنكِ . ورَفَعَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله يَدَهُ إلَى السَّماءِ ، فَقالَ : اللّهُمَّ إن كانا أخَذا بَرّا أو بَحرا فَاحفَظهُما وسَلِّمهُما . فَنَزَلَ جَبرَئيلُ عليه السلام مِنَ السَّماءِ ، فَقالَ : يا مُحَمَّدُ ، إنَّ اللّهَ يُقرِئُكَ السَّلامَ ، وهُوَ يَقولُ : لا تَحزَن ، ولا تَغتَمَّ لَهُما ؛ فَإِنَّهُما فاضِلانِ فِي الدُّنيا ، فاضِلانِ فِي الآخِرَةِ ، وأبوهُما أفضَلُ مِنهُما ، هُما نائِمانِ في حَظيرَةِ (1) بَنِي النَّجّارِ ، وقَد وَكَّلَ اللّهُ بِهِما مَلَكا . قالَ : فَقامَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله فَرِحا ومَعَهُ أصحابُهُ ، حَتّى أتَوا حَظيرَةَ بَنِي النَّجّارِ ، فَإِذا هُم بِالحَسَنِ مُعانِقا لِلحُسَينِ عليهماالسلام ، وإذَا المَلَكُ المُوَكَّلُ بِهِما قَدِ افتَرَشَ أحَدَ جَناحَيهِ تَحتَهُما وغَطّاهُما بِالآخَرِ . قالَ : فَمَكَثَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله يُقَبِّلُهُما حَتَّى انتَبَها ، فَلَمَّا استَيقَظا حَمَلَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله الحَسَنَ عليه السلام ، وحَمَلَ جَبرَئيلُ عليه السلام الحُسَينَ عليه السلام ، فَخَرَجَ مِنَ الحَظيرَةِ وهُوَ يَقولُ : وَاللّهِ ، لَاُشَرِّفَنَّكُما كَما شَرَّفَكُمُ اللّهُ عز و جل . فَقالَ لَهُ أبو بَكرٍ : ناوِلني أحَدَ الصَّبِيَّينِ اُخَفِّف عَنكَ . فَقالَ : يا أبا بَكرٍ ! نِعمَ الحامِلانِ ، ونِعمَ الرّاكِبانِ ، وأبوهُما أفضَلُ مِنهُما . (2)

.


1- .الحَظيرَةُ : الموضع الذي يُحاط عليه لتأوي إليه الغنم والإبل يقيها البرد والريح (النهاية : ج 1 ص 404 «حظر») .
2- .الأمالي للصدوق : ص 522 ح 709 ، بشارة المصطفى : ص 172 ، روضة الواعظين : ص 136 ، المناقب لابن شهر آشوب : ج 4 ص 26 ، المناقب للكوفي : ج 2 ص 591 ح 1100 كلاهما نحوه ، بحار الأنوار : ج 37 ص 89 ح 55 ؛ المناقب للخوارزمي : ص 287 ، ذخائر العقبى : ص 226 كلاهما نحوه .

ص: 233

الأمالى ، صدوق_ به نقل از ابن عبّاس _: ما نزد پيامبر صلى الله عليه و آله نشسته بوديم كه فاطمه عليهاالسلام ، گريان آمد . پيامبر صلى الله عليه و آله به او گفت : «فاطمه ! چرا مى گريى؟» . گفت : اى پدر ! حسن و حسين ، بيرون رفته اند و نمى دانم كجا خوابيده اند؟ پيامبر صلى الله عليه و آله به فاطمه فرمود : «اى فاطمه ! گريه نكن ، كه خداى آفريدگار آن دو ، از تو نسبت به آنها مهربان تر است» . پيامبر صلى الله عليه و آله دستش را به سوى آسمان بالا برد و گفت : «خدايا ! اگر به خشكى يا دريا رفته اند ، آن دو را حفظ كن و سالم بدار» . جبرئيل عليه السلام از آسمان فرود آمد و گفت : اى محمّد! خداوند ، به تو سلام مى رساند و مى فرمايد : غم مخور و انديشناكِ آنان مباش كه آن دو ، در دنيا و آخرت ، فاضل اند و پدرشان از آن دو ، فاضل تر است . آن دو در پرچين بنى نجّار خوابيده اند و خداوند ، فرشته اى را به خدمت آنها گمارده است . پيامبر صلى الله عليه و آله شادمان برخاست و يارانش به پرچين بنى نجّار رفتند كه حسن و حسين عليهماالسلام را دست در گردن هم خوابيده ديدند و فرشته گمارده براى آنها ، يكى از دو بال خود را زير آنها گسترده بود و بال ديگرش را بر روى آنها كشيده بود . پيامبر صلى الله عليه و آله درنگ كرد و آن دو را بوسيد تا بيدار شدند . هنگامى كه بيدار شدند ، پيامبر صلى الله عليه و آله ، حسن عليه السلام را و جبرئيل عليه السلام ، حسين عليه السلام را [ بر دوش خود ] حمل كردند و از پرچين ، بيرون آمدند و پيامبر صلى الله عليه و آله مى فرمود : «به خدا سوگند ، شما را گرامى مى دارم ، همان گونه كه خداى عز و جلشما را گرامى داشته است» . ابو بكر به پيامبر صلى الله عليه و آله گفت : يكى از اين دو پسر را به من بده تا بارت سبُك شود . پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «اى ابو بكر ! چه نيكو مَركب هايى و چه خوب سوارانى! و پدرشان از اين دو ، برتر است» .

.

ص: 234

سنن الترمذي عن بريدة :كانَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَخطُبُنا إذ جاءَ الحَسَنُ وَالحُسَينُ عليهماالسلام ، عَلَيهِما قَميصانِ أحمَرانِ ، يَمشِيانِ ويَعثِرانِ ، فَنَزَلَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله مِنَ المِنبَرِ ، فَحَمَلَهُما ووَضَعَهُما بَينَ يَدَيهِ ، ثُمَّ قالَ : صَدَقَ اللّهُ «إِنَّمَآ أَمْوَ لُكُمْ وَ أَوْلَ_دُكُمْ فِتْنَةٌ» (1) فَنَظَرتُ إلى هذَينِ الصَّبِيَّينِ يَمشِيانِ ويَعثِرانِ ، فَلَم أصبِر حَتّى قَطَعتُ حَديثي ورَفَعتُهُما . (2)

.


1- .التغابن : 15 .
2- .سنن الترمذي : ج 5 ص 658 ح 3774 ، سنن النسائي : ج 3 ص 192 ، مسند ابن حنبل : ج 9 ص 19 ح 23056 ، المصنّف لابن أبي شيبة : ج 7 ص 513 ح 15 وفيه «ثمّ أخذ في خطبته» بدل «حتّى قطعت ...» ، تاريخ دمشق : ج 14 ص 161 ح 3489؛ المناقب لابن شهر آشوب : ج 3 ص 385 وليس فيه ذيله من «فنظرت» ، بحار الأنوار : ج 43 ص 284 .

ص: 235

سنن الترمذى_ به نقل از بُرَيده _: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله برايمان خطبه مى خواند كه حسن و حسين عليهماالسلامبا پيراهن هاى سرخ رنگ آمدند و گاه در حال راه رفتن ، مى افتادند . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله از منبر فرود آمد و آن دو را با خود برد و پيش رويش گذاشت و سپس فرمود : «خداوند ، راست گفت كه : «اموال شما و فرزندانتان ، تنها آزمايشى [ براى شما ]هستند» . من به اين دو پسر بچّه نگريستم و چون ديدم به هنگام راه رفتن ، مى افتند ، نتوانستم درنگ كنم و سخنم را قطع كردم و آن دو را بالا آوردم» . (1)

.


1- .در المصنّف ابن ابى شيبه ، پس از «نتوانستم درنگ كنم» ، آمده است : سپس سخن خويش را پى گرفت .

ص: 236

المناقب لابن شهرآشوب عن ابن مهاد (1) عن أبيه :إنَّ (2) النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله بَرَكَ لِلحَسَنِ وَالحُسَينِ عليهماالسلامفَحَمَلَهُما ، وخالَفَ بَينَ أيديهِما وأرجُلِهِما ، وقالَ : نِعمَ الجَمَلُ جَمَلُكُما . (3)

المستدرك على الصحيحين عن أبي هريرة :رَأَيتُ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله وهُوَ حامِلُ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام ، وهُوَ يَقولُ : اللّهُمَّ إنّي اُحِبُّهُ فَأَحِبَّهُ . (4)

المستدرك على الصحيحين عن أبي هريرة :خَرَجَ عَلَينا رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله ومَعَهُ الحَسَنُ وَالحُسَينُ عليهماالسلام ، هذا عَلى عاتِقِهِ ، وهذا عَلى عاتِقِهِ ، وهُوَ يَلثِمُ هذا مَرَّةً وهذا مَرَّةً ، حَتَّى انتَهى إلَينا ، فَقالَ لَهُ رَجُلٌ : يا رَسولَ اللّهِ ، إنَّكَ تُحِبُّهُما؟ فَقالَ : نَعَم ، مَن أحَبَّهُما فَقَد أحَبَّني ، ومَن أبغَضَهُما فَقَد أبغَضَني . (5)

كنزالعمّال عن سعد بن مالك :دَخَلتُ عَلَى النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله وَالحَسَنُ وَالحُسَينُ عليهماالسلاميَلعَبانِ عَلى ظَهرِهِ ، فَقُلتُ : يا رَسولَ [اللّهِ] (6) ! أتُحِبُّهُما؟ قالَ : وما لي لا اُحِبُّهُما ، وإنَّهُما رَيحانَتي مِنَ الدُّنيا (7) ؟

شرح الأخبار عن جعفر بن فروي بإسناده :إنَّ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله كانَ جالِسا مَعَ أصحابِهِ ، إذ أقبَلَ إلَيهِ الحَسَنُ وَالحُسَينُ عليهماالسلام وهُما صَغيرانِ ، فَجَعَلا يَنزُوانِ (8) عَلَيهِ ، فَمَرَّةً يَضَعُ لَهُما رَأسَهُ ، ومَرَّةً يَأخُذُهُما إلَيهِ ، فَقَبَّلَهُما ، ورَجُلٌ مِن جُلَسائِهِ يَنظُرُ إلَيهِ كَالمُتَعَجِّبِ مِن ذلِكَ . ثُمَّ قالَ : يا رَسولَ اللّهِ ! ما أعلَمُ أنّي قَبَّلتُ وَلَدا إلَيَّ قَطُّ . فَغَضِبَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله حَتَّى التُمِعَ لَونُهُ . فَقالَ لِلرَّجُلِ : إن كانَ اللّهُ عز و جل قَد نَزَعَ الرَّحمَةَ مِن قَلبِكَ ، فَما أصنَعُ بِكَ؟ مَن لَم يَرحَم صَغيرَنا ، ويُعَزِّز كَبيرَنا ، فَلَيسَ مِنّا . (9)

.


1- .في بعض النسخ : «ابن حماد» بدل «ابن مهاد» (هامش المصدر) .
2- .في المصدر : «عن» ، والتصويب من بحار الأنوار .
3- .المناقب لابن شهر آشوب : ج 3 ص 387 ، بحار الأنوار : ج 43 ص 285 وفيه «ابن حماد» بدل«ابن مهاد».
4- .المستدرك على الصحيحين : ج 3 ص 195 ح 4821 ، تاريخ دمشق : ج 13 ص 187 ح 3144 ، صحيح ابن حبّان : ج 15 ص 416 ح 6962 ؛ الأمالي للطوسي : ص 249 ح 442 وفيهما «الحسن» بدل «الحسين» ، كشف الغمّة : ج 2 ص 272 كلّها عن البراء بن عازب ، بحار الأنوار : ج 43 ص 264 ح 16 .
5- .المستدرك على الصحيحين : ج 3 ص 182 ح 4777 ، مسند ابن حنبل : ج 3 ص 441 ح 9679 ، الإصابة : ج 2 ص 62 ؛ المناقب لابن شهر آشوب : ج 3 ص 382 ، بحار الأنوار : ج 43 ص 281 .
6- .ما بين المعقوفين سقط من المصدر .
7- .كنزالعمّال : ج 13 ص 671 ح 37712 نقلاً عن أبي نعيم .
8- .نَزَا : وَثَبَ (القاموس المحيط : ج 4 ص 395 «نزا») .
9- .شرح الأخبار : ج 3 ص 115 ح 1060 .

ص: 237

المناقب ، ابن شهرآشوب_ به نقل از ابن مهاد ، از پدرش _: پيامبر صلى الله عليه و آله براى حسن و حسين عليهماالسلامخم شد و آن دو را به صورتى كه پشتشان به يكديگر بود ، سوار كرد و فرمود : «چه شتر خوبى است شتر شما!» .

المستدرك على الصحيحين_ به نقل از ابو هُرَيره _: پيامبر صلى الله عليه و آله را ديدم كه حسين بن على عليه السلام را حمل مى كرد و مى فرمود : «خدايا! من ، او را دوست دارم . تو هم او را دوست بدار» . (1)

المستدرك على الصحيحين_ به نقل از ابو هُرَيره _: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بر ما در آمد و حسن و حسين عليهماالسلام با او بودند . يكى بر اين دوش و آن يكى بر دوش ديگر ايشان بودند و پيامبر صلى الله عليه و آله يك بار اين را مى بوسيد و يك بار ، ديگرى را ، تا آن كه به ما رسيد . مردى به ايشان گفت : اى پيامبر خدا ! اين دو را دوست مى دارى؟ پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «آرى . هر كس اين دو را دوست بدارد ، مرا دوست داشته است و هر كس اين دو را دشمن بدارد ، مرا دشمن داشته است» .

كنز العمّال_ به نقل از سعد بن مالك _: بر پيامبر صلى الله عليه و آله در آمدم و حسن و حسين عليهماالسلامسوار بر پشت ايشان ، بازى مى كردند . گفتم : اى پيامبر خدا ! آيا اين دو را دوست دارى؟ فرمود : «چرا دوستشان نداشته باشم ، در حالى كه دو دسته گل من از دنيايند؟!» .

شرح الاخبار_ به نقل از جعفر بن فروى ، به سندش _: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله با يارانش نشسته بود كه حسن و حسين عليهماالسلام _ كه دو كودك بودند _ به طرفش دويدند و بر روى او پريدند . پيامبر صلى الله عليه و آله هم گاه سرش را برايشان فرود مى آورد و گاه هر دو را مى گرفت و مى بوسيد . مردى از همنشينان ايشان ، شگفت زده مى نگريست و سپس گفت : اى پيامبر خدا ! فكر نمى كنم تا كنون هيچ يك از فرزندانم را بوسيده باشم . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله چنان خشمناك شد كه رنگش برگشت . پس به آن مرد فرمود : «اگر خداى عز و جل رحمت را از دل تو بر كَنْده ، من با تو چه كنم؟ هر كس بر كوچكمان رحم نكند و بزرگمان را احترام نكند ، از ما (مسلمانان) نيست» .

.


1- .در صحيح ابن حبّان و الأمالى طوسى ، اين ماجرا براى حسن عليه السلام ذكر شده است ، نه حسين عليه السلام .

ص: 238

المناقب للكوفي عن حذيفة بن اليمان_ لِرَبيعَةِ السَّعدِيِّ _: يا رَبيعَةُ ! اسمَع مِنّي وَاحفَظ وَاروِهِ ، وأبلِغِ النّاسَ عَنّي ، أنّي رَأَيتُ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، وسَمِعَتهُ اُذُنايَ ، وهُوَ آخِذُ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام عَلى مَنكِبِهِ الأَيمَنِ ، وجَعَلَ الحُسَينُ عليه السلام يَغرِزُ (1) عَقِبَهُ في سُرَّةِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، فَرَأَيتُ كَفَّ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله المُبارَكَةَ الزَّكِيَّةَ ، قَد وَضَعَها عَلى ظَهرِ قَدَمِ الحُسَينِ عليه السلام ، يَغمِزُها (2) في سُرَّةِ نَفسِهِ . (3)

روضة الواعظين :رُوِيَ أنَّ فاطِمَةَ عليهاالسلام لا زالَت بَعدَ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله مُعَصَّبَةَ الرَّأسِ ، ناحِلَةَ الجِسمِ ، مُنهَدَّةَ الرُّكنِ مِنَ المُصيبَةِ بِمَوتِ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله ... وتَنظُرُ مَرَّةً إلَى الحَسَنِ عليه السلام ومَرَّةً إلَى الحُسَينِ عليه السلام وهُما بَينَ يَدَيها عليهاالسلام فَتَقولُ : أينَ أبوكُمَا الَّذي كانَ يُكرِمُكُما ، ويَحمِلُكُما مَرَّةً بَعدَ مَرَّةٍ؟ أينَ أبوكُمَا الَّذي كانَ أشَدَّ النّاسِ شَفَقَةً عَلَيكُما ، فَلا يَدَعُكُما تَمشِيانِ عَلَى الأَرضِ؟ (4)

.


1- .غَرَزْتُ رجلي : إذا وضعتها (مجمع البحرين : ج 2 ص 1314 «غرز») .
2- .الغَمزُ : العَصْرُ باليد (لسان العرب : ج 5 ص 389 «غمز») .
3- .المناقب للكوفي : ج 2 ص 421 الرقم 904 ، الطرائف : ص 119 نحوه ، بحار الأنوار : ج 23 ص 111 الرقم 19 .
4- .روضة الواعظين : ص 167 ، المناقب لابن شهر آشوب : ج 3 ص 362 ، بحار الأنوار : ج 43 ص 181 .

ص: 239

المناقب ، كوفى_ به نقل از حذيفة بن يمان ، خطاب به ربيعه سعدى _: اى ربيعه ! از من بشنو و اين را حفظ و روايت كن و از طرف من به مردم برسان . من خود ديدم و با گوش هاى خود شنيدم كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، حسين بن على عليه السلام را بر شانه راستش گرفته و حسين عليه السلام ، پشت پايش را روى ناف پيامبر صلى الله عليه و آله گذاشته بود و ديدم كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، كف دست مبارك و پاكيزه اش را بر روى پاى حسين عليه السلام نهاده و آن را بر روى ناف خود مى فشرد .

روضة الواعظين :روايت شده كه فاطمه عليهاالسلام پس از پيامبر صلى الله عليه و آله ، از مصيبت وفات پيامبر صلى الله عليه و آله ، پيوسته سرش را [ از درد ]بسته بود و پيكرش لاغر شده و ستون بدنش از بين رفته بود . . . و گاه به حسن عليه السلام و گاه به حسين عليه السلام كه پيش رويش بودند ، مى نگريست و مى فرمود: «كجاست پدرتان كه شما را گرامى مى داشت و بارها و بارها سوارتان مى كرد؟ كجاست پدرتان كه دلسوزترينِ مردم نسبت به شما بود و نمى گذاشت پياده بر زمين راه برويد؟» .

.

ص: 240

4 / 5عَلى مَنكِبِ النَّبِيِّ صلّي الله عليه و آله فِي الصَّلاةِالمعجم الكبير عن أبي سعيد الخدري :جاءَ الحُسَينُ عليه السلام ورَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله يُصَلّي ، فَالتَزَمَ عُنُقَ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله ، فَقامَ بِهِ وأخَذَ بِيَدِهِ ، فَلَم يَزَل مُمسِكَها حَتّى رَكَعَ . (1)

السنن الكبرى عن زرّ بن حبيش :كانَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله ذاتَ يَومٍ يُصَلّي بِالنّاسِ ، فَأَقبَلَ الحَسَنُ وَالحُسَينُ عليهماالسلاموهُما غُلامانِ ، فَجَعَلا يَتَوَثَّبانِ عَلى ظَهرِهِ إذا سَجَدَ ، فَأَقبَلَ النّاسُ عَلَيهِما يُنَحّونَهُما (2) عَن ذلِكَ . قالَ : دَعوهُما بِأَبي واُمّي ، مَن أحَبَّني فَليُحِبَّ هذَينِ . (3)

البداية والنهاية عن عبداللّه :كانَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله يُصَلّي ، فَجاءَ الحَسَنُ وَالحُسَينُ عليهماالسلام ، فَجَعَلا يَتَوَثَّبانِ عَلى ظَهرِهِ إذا سَجَدَ ، فَأَرادَ النّاسُ زَجرَهُما . فَلَمّا سَلَّمَ قالَ صلى الله عليه و آله لِلنّاسِ : هذانِ ابنايَ ، مَن أحَبَّهُما فَقَد أحَبَّني . (4)

كشف الغمّة عن أبي هريرة :بِأَبي ، رَأَيتُ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله يُصَلّي ، فَسَجَدَ فَجاءَ الحَسَنُ عليه السلام فَرَكِبَ ظَهرَهُ وهُوَ ساجِدٌ ، ثُمَّ جاءَ الحُسَينُ عليه السلام فَرَكِبَ ظَهرَهُ مَعَ أخيهِ وهُوَ ساجِدٌ ، فَثَقُلا عَلى ظَهرِهِ . فَجِئتُ فَأَخَذتُهُما عَن ظَهرِهِ _ وذَكَرَ كَلاما سَقَطَ عَلى أبي يَعلى _ ومَسَحَ عَلى رُؤوسِهِما ، وقالَ : مَن أحَبَّني فَليُحِبَّهُما _ ثَلاثا _ . (5)

.


1- .المعجم الكبير : ج 3 ص 51 ح 2657 ، تاريخ دمشق : ج 14 ص 162 .
2- .في المصدر : «ينحيانهما» ، والصواب ما أثبتناه كما في المصنّف لابن أبي شيبة .
3- .السنن الكبرى : ج 2 ص 373 ح 3424 ، تاريخ دمشق : ج 13 ص 202 ح 3177 ، السنن الكبرى للنسائي : ج 5 ص 50 ح 8170 عن عبداللّه ، المصنّف لابن أبي شيبة : ج 7 ص 511 ح 1 كلاهما نحوه .
4- .البداية والنهاية : ج 8 ص 35 .
5- .كشف الغمّة : ج 2 ص 153 ، بحار الأنوار : ج 43 ص 304 .

ص: 241

4 / 5بر دوش پيامبر صلّي الله عليه و آله در نماز

المعجم الكبير_ به نقل از ابو سعيد خُدرى _: حسين عليه السلام آمد و پيامبر صلى الله عليه و آله نماز مى خواند . پس به گردن پيامبر صلى الله عليه و آله چسبيد و ايشان با همو بلند شد و او را با دستش گرفت و آن قدر نگاهش داشت تا به ركوع رفت .

السنن الكبرى_ به نقل از زرّ بن حبيش _: روزى پيامبر صلى الله عليه و آله با مردم نماز مى خواند كه حسن و حسين عليهماالسلام _ كه دو پسر بچّه بودند _ به سويش آمدند و وقتى پيامبر صلى الله عليه و آله به سجده مى رفت ، بر پشتش مى پريدند . مردم به سوى آنها آمدند تا دورشان كنند كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «رهايشان كنيد . پدر و مادرم فدايشان ! هر كس مرا دوست دارد ، بايد اين دو را دوست داشته باشد» .

البداية و النهاية_ به نقل از عبد اللّه _: پيامبر صلى الله عليه و آله نماز مى خواند كه حسن و حسين عليهماالسلامآمدند و هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله به سجده مى رفت ، بر پشت او مى پريدند و مردم خواستند كه آن دو را برانند . پيامبر صلى الله عليه و آله سلام كه داد ، به مردم فرمود : «اين دو ، پسران من هستند . هر كس اين دو را دوست بدارد ، مرا دوست داشته است» .

كشف الغُمّة_ به نقل از ابو هريره _: به پدرم سوگند ، ديدم كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله نماز مى خواند . سجده كرد و حسن عليه السلام آمد و در همان حال سجده ، بر پشت ايشان سوار شد . سپس حسين عليه السلام آمد و در همان حال سجده ، در كنار برادر ، بر پشت پيامبر صلى الله عليه و آله سوار شد و پشت پيامبر صلى الله عليه و آله سنگين شد . من آمدم و آن دو را از پشت پيامبر صلى الله عليه و آله برداشتم _ و ابو هريره ، در اين جا سخنى گفته كه از ياد ابويعلى رفته است _ . پيامبر صلى الله عليه و آله دستى بر سرشان كشيد و سه بار فرمود : «هر كس مرا دوست دارد ، بايد اين دو را دوست داشته باشد» .

.

ص: 242

مسند ابن حنبل عن أبي هريرة :كُنّا نُصَلّي مَعَ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله العِشاءَ ؛ فَإِذا سَجَدَ وَثَبَ الحَسَنُ وَالحُسَينُ عليهماالسلام عَلى ظَهرِهِ ، فَإِذا رَفَعَ رَأسَهُ أخَذَهُما بِيَدِهِ مِن خَلفِهِ أخذاً رَفيقاً ، ويَضَعُهُما عَلَى الأَرضِ ، فَإِذا عادَ عادا ، حَتّى قَضى صَلاتَهُ ، أقعَدَهُما عَلى فَخِذَيهِ . قالَ : فَقُمتُ إلَيهِ فَقُلتُ : يا رَسولَ اللّهِ ، أرُدُّهُما ؟ فَبَرَقَتْ بَرقَةٌ، فَقالَ لَهُما : اِلحَقا بِاُمِّكُما . قالَ: فَمَكَثَ ضَوؤُها حَتّى دَخَلا . (1)

شرح الأخبار عن موسى بن مطير عن أبيه :كُنتُ جالِسا مَعَ أبي هُرَيرَةَ في مَسجدِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، إذ مَرَّ بِنَا الحُسَينُ عليه السلام ، فَقامَ إلَيهِ أبو هُرَيرَةَ فَسَلَّمَ عَلَيهِ ورَحَّبَ بِهِ ، وقالَ : بِأَبي أنت واُمّي يَابنَ رَسولِ اللّهِ! ثُمَّ عادَ إلَينا . فَقالَ : ألا اُحَدِّثُكُم عَن هذا وعَن أخيهِ؟ قُلنا : بَلى ، وذلِكَ مَسجِدُ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله لَم يُغَيَّر . فَقالَ : إنّي جالِسٌ في أصلِ هذَا العَمودِ أنتَظِرُ الصَّلاةَ ، إذ خَرَجَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله فَوَقَفَ ، فَصَلّى رَكعَتَينِ ، وإنَّهُ لَفِي السَّجدَةِ الثّانِيَةِ إذ خَرَجَ أخو هذا _ يَعنِي الحَسَنَ عليه السلام وهُوَ غُلامٌ _ يَشتَدُّ نَحوَ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، حَتَّى انتَهى إلَيهِ وهُوَ ساجِدٌ ، فَرَكِبَ عَلى ظَهرِهِ . ثُمَّ خَرَجَ هذا يَشتَدُّ خَلفَهُ حَتّى رَكِبَ خَلفَهُ . فَرَأَيتُ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله يُريدُ أن يَرفَعَ صُلبَهُ ، فَلَم يَمنَعهُ إلّا مَكانُهُما . فَقُمتُ وأخَذتُهُما أخذا رَفيقا عَن ظَهرِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، ووَضَعتُهُما عَلَى الأَرضِ ، وجَلَسَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله فَتَعَلَّقا بِعُنُقِهِ . فَلَمَّا انصَرَفَ مِنَ الصَّلاةِ ، أخَذَهُما فَوَضَعَهُما في حِجرِهِ ، وقَبَّلَ كُلَّ واحِدٍ مِنهُما . ثُمَّ قالَ لي : يا أبا هُرَيرَةَ! مَن أحَبَّني فَليُحِبَّهُما _ يَقولُها ثَلاثَ مَرّاتٍ _ . (2)

.


1- .مسند ابن حنبل : ج 3 ص 592 ح 10664 ، تاريخ دمشق : ج 14 ص 159 ح 3486 ، المستدرك على الصحيحين : ج 3 ص 183 ح 4782 ، المعجم الكبير : ج 3 ص 52 ح 2659 ، سير أعلام النبلاء : ج 3 ص 256 ؛ شرح الأخبار : ج 3 ص 75 ح 996 ، الثاقب في المناقب : ص 99 ح 91 ، المناقب للكوفي : ج 2 ص 277 ح 745 والستّة الأخيرة نحوه .
2- .شرح الأخبار : ج 3 ص 102 ح 1034 .

ص: 243

مسند ابن حنبل_ به نقل از ابو هريره _: ما نماز عشا را با پيامبر صلى الله عليه و آله مى خوانديم و چون به سجده مى رفت ، حسن و حسين عليهماالسلامبر پشتش مى پريدند و چون پيامبر صلى الله عليه و آله سرش را بلند مى كرد ، آنها را با دستش ، به نرمى از پشتش مى گرفت و بر زمين مى نهاد و چون دوباره به سجده مى رفت ، اين كارها تكرار مى شد تا آن كه نمازش را به پايان برد و آن دو را بر ران هايش نشاند . برخاستم و به سوى پيامبر صلى الله عليه و آله رفتم و گفتم : اى پيامبر خدا! آنها را باز گردانم؟ آسمان ، برقى زد و پيامبر صلى الله عليه و آله به آن دو فرمود : «پيش مادرتان برويد» . نور آن برق ماند تا آن دو ، وارد [ خانه شان ] شدند .

شرح الأخبار_ به نقل از موسى بن مطير ، از پدرش _: با ابو هريره ، در مسجد پيامبر خدا صلى الله عليه و آله نشسته بودم كه حسين عليه السلام از كنار ما گذشت . ابو هريره ، برخاست و به سويش رفت و به او سلام داد و خوشامد گفت و به او گفت : پدر و مادرم فدايت ، اى فرزند پيامبر خدا! و سپس به سوى ما باز گشت . ابو هريره گفت : آيا برايتان از اين مرد و برادرش نگويم؟ گفتيم : چرا ، بگو ؛ و مسجد پيامبر خدا ، هنوز تغييرى نكرده بود . ابو هريره گفت : من در بُن اين ستون ، منتظر نماز بودم كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بيرون آمد و ايستاد و دو ركعت نماز خواند و در سجده دوم بود كه برادر اين مرد _ يعنى حسن عليه السلام كه پسر بچّه اى بود _ ، به سوى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله دويد و وقتى به پيامبر صلى الله عليه و آله رسيد ، هنوز ايشان در سجده بود كه بر پشت ايشان ، سوار شد . سپس اين (حسين عليه السلام ) بيرون آمد و پشت سر حسن دويد و عقب حسن ، سوار شد و ديدم پيامبر خدا صلى الله عليه و آله مى خواهد كمر خود را بلند كند ؛ امّا به خاطر موقعيت آنها بر نمى خيزد . من برخاستم و آن دو را به نرمى از پشت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله برداشتم و بر زمين نهادم . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله نشست و آن دو به گردن او آويختند . هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله از نماز فارغ شد ، آن دو را گرفت و در دامنش نهاد و هر دو را بوسيد و سپس به من فرمود : «اى ابو هريره! هر كس مرا دوست دارد ، بايد اين دو را دوست داشته باشد» . اين جمله را سه بار فرمود .

.

ص: 244

سنن النسائي عن عبداللّه بن شدّاد عن أبيه :خَرَجَ عَلَينا رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله في إحدى صَلاتَيِ العِشاءِ ، وهُوَ حامِلٌ حَسَنا أو حُسَينا عليهماالسلام ، فَتَقَدَّمَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله فَوَضَعَهُ ، ثُمَّ كَبَّرَ لِلصَّلاةِ فَصَلّى ، فَسَجَدَ بَينَ ظَهرانَي صَلاتِهِ سَجدَةً أطالَها ، قالَ أبي : فَرَفَعتُ رَأسي وإذَا الصَّبِيُّ عَلى ظَهرِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله وهُوَ ساجِدٌ ، فَرَجَعتُ إلى سُجودي . فَلَمّا قَضى رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله الصَّلاةَ ، قالَ النّاسُ : يا رَسولَ اللّهِ ! إنَّكَ سَجَدتَ بَينَ ظَهرانَي صَلاتِكَ سَجدَةً أطَلتَها ، حَتّى ظَنَنّا أنَّهُ قَد حَدَثَ أمرٌ ، أو أنَّهُ يوُحى إلَيكَ . قالَ : كُلُّ ذلِكَ لَم يَكُن ، ولكِنَّ ابنِي ارتَحَلَني (1) ، فَكَرِهتُ أن اُعجِلَهُ حَتّى يَقضِيَ حاجَتَهُ . (2)

شرح الأخبار عن عبداللّه بن شدّاد بن الهاد بإسناده :إنَّ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله كانَ يُصَلّي بِالنّاسِ ، فَأَتَى الحُسَينُ عليه السلام وهُوَ صَغيرٌ ، فَرَكِبَ عَلى ظَهرِهِ وهُوَ ساجِدٌ ، فَأَطالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله السُّجودَ حَتّى نَزَلَ ، فَرَفَعَ [ رَأسَهُ ] (3) وأتَمَّ الصَّلاةَ ، وَانصَرَفَ ، ولَم يَكُن عَلِمَ النّاسُ أمرَ الحُسَينِ عليه السلام . فَقالوا : يا رَسولَ اللّهِ ! لَقَد أطَلتَ السُّجودَ حَتّى ظَنَنّا أنَّهُ حَدَثَ أمرٌ ! فَقالَ : إنَّ ابني هذَا ارتَحَلَني ، فَكَرِهتُ أن اُعجِلَهُ حَتّى يَقضِيَ حاجَتَهُ . (4)

.


1- .ارتحل فلانٌ فلانا إذا علا ظهره وركبه (لسان العرب : ج 11 ص 276 «رحل») .
2- .سنن النسائي : ج 2 ص 229 ، مسند ابن حنبل : ج 10 ص 453 ح 27718 ، المستدرك على الصحيحين : ج 3 ص 726 ح 6631 ، السنن الكبرى : ج 2 ص 372 ح 3423 ، المصنّف لابن أبي شيبة : ج 7 ص 514 ح 17 ، المعجم الكبير : ج 7 ص 270 ح 7107 ، تاريخ دمشق : ج 14 ص 160 ح 3488 والخمسة الأخيرة نحوه .
3- .ما بين المعقوفين زيادة منّا يقتضيها السياق .
4- .شرح الأخبار : ج 3 ص 117 ح 1062 .

ص: 245

سنن النسائى_ به نقل از عبد اللّه بن شدّاد ، از پدرش _: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله براى نماز مغرب يا عشا بر ما وارد شد و حسن عليه السلام يا حسين عليه السلام را با خود آورده بود . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله جلو آمد و او را بر زمين گذاشت و سپس براى نماز ، تكبير گفت و نماز خواند و يكى از سجده هاى ميان نمازش طول كشيد . من سرم را بلند كردم كه ديدم پسر بچه بر پشت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در همان حال سجده ، نشسته است . من به سجده ام باز گشتم و چون پيامبر صلى الله عليه و آله نماز را به پايان برد ، مردم گفتند : اى پيامبر خدا ! ميان نمازت ، سجده اى طولانى كردى ، تا آن جا كه گمان برديم حادثه اى اتّفاق افتاده ، يا به تو وحى مى شود . پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «هيچ يك از اينها نبود ؛ بلكه پسرم بر پشتم سوار شده بود و خوش نداشتم كه او را وا دارم تا بازى اش را به شتاب ، به پايان بَرَد» .

شرح الأخبار_ به نقل از عبد اللّه بن شدّاد بن هاد ، به سندش _: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله با مردم ، نماز مى خواند كه حسين عليه السلام _ كه كودكى بود _ آمد و در همان حال سجده ، بر پشت پيامبر صلى الله عليه و آله سوار شد . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله سجده را طول داد تا حسين عليه السلام فرود آمد و آن گاه ، پيامبر صلى الله عليه و آله سرش را بلند و نماز را تمام كرد و [ به سوى مردم ] چرخيد . مردم از ماجراى حسين عليه السلام آگاه نشده بودند و پرسيدند : اى پيامبر خدا ! چندان سجده را طول دادى كه گمان برديم حادثه اى اتّفاق افتاده است ! پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «اين پسرم بر پشت من سوار شد و خوش نداشتم كه او را وا دارم ، تا به شتاب ، بازى اش را به پايان بَرَد» .

.

ص: 246

المناقب لابن شهرآشوب عن اللّيث بن سعد :إنَّ النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله كانَ يُصَلّي يَوما في فِئَةٍ وَالحُسَينُ عليه السلام صَغيرٌ بِالقُربِ مِنهُ ، وكانَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله إذا سَجَدَ جاءَ الحُسَينُ عليه السلام فَرَكِبَ ظَهرَهُ ، ثُمَّ حَرَّكَ رِجلَيهِ ، وقالَ : «حَل حَل» . (1) وإذا أرادَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله أن يَرفَعَ رَأسَهُ ، أخَذَهُ فَوَضَعَهُ إلى جانِبِهِ ، فَإِذا سَجَدَ عادَ عَلى ظَهرِهِ ، وقالَ : «حَل حَل» ، فَلَم يَزَل يَفعَلُ ذلِكَ حَتّى فَرَغَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله مِن صَلاتِهِ . فَقالَ يَهودِيٌّ : يا مُحَمَّدُ ! إنَّكُم لَتَفعَلونَ بِالصِّبيانِ شَيئا ما نَفعَلُهُ نَحنُ ! فَقالَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله : أما لَو كُنتُم تُؤمِنونَ بِاللّهِ وبِرَسولِهِ لَرَحِمتُمُ الصِّبيانَ . قالَ : فَإِنّي اُؤمِنُ بِاللّهِ وبِرَسولِهِ ، فَأَسلَمَ لَمّا رَأى كَرَمَهُ مَعَ (2) عِظَمِ قَدرِهِ . (3)

4 / 6الصَّلاةُ مَعَ النَّبِيِّ صلّي الله عليه و آلهتهذيب الأحكام عن عيسى بن عبد اللّه عن أبيه عن جدّه عن عليّ عليه السلام :ما كانَ يُكَبِّرُ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله فِي العيدَينِ إلّا تَكبيرَةً واحِدَةً ، حَتّى أبطَأَ عَلَيهِ لِسانُ الحُسَينِ عليه السلام ، فَلَمّا كانَ ذاتُ يَومِ عيدٍ ، ألبَسَتهُ اُمُّهُ عليهاالسلاموأرسَلَتهُ مَعَ جَدِّهِ صلى الله عليه و آله ، فَكَبَّرَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله فَكَبَّرَ الحُسَينُ عليه السلام حينَ كَبَّرَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله سَبعا ، ثُمَّ قامَ فِي الثّانِيَةِ فَكَبَّرَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله وكَبَّرَ الحُسَينُ عليه السلام حينَ كَبَّرَ خَمسا ، فَجَعَلَها رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله سُنَّةً ، وثَبَتَتِ السُّنَّةُ إلَى اليَومِ . (4)

.


1- .حَلْ : زجر للناقة إذا حثثتها على السير (لسان العرب : ج 11 ص 174 «حلل») .
2- .في المصدر : «من عظم قدره» ، والتصويب من بحار الأنوار .
3- .المناقب لابن شهر آشوب : ج 4 ص 71 ، شرح الأخبار : ج 3 ص 86 ح 1013 ، بحار الأنوار : ج 43 ص 296 ح 57 .
4- .تهذيب الأحكام : ج 3 ص 286 ح 855 .

ص: 247

المناقب ، ابن شهرآشوب_ به نقل از ليث بن سعد _: پيامبر صلى الله عليه و آله روزى با گروهى نماز مى خواند . حسين عليه السلام ، كودك و نزديك پيامبر صلى الله عليه و آله بود . چون پيامبر صلى الله عليه و آله به سجده مى رفت ، حسين عليه السلام مى آمد و بر پشتش سوار مى شد و سپس پاهايش را حركت مى داد و مى گفت : «هى ، هى!» . هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله مى خواست سرش را بلند كند ، او را بر مى گرفت و كنار خود مى نهاد و چون به سجده مى رفت ، حسين عليه السلام دوباره سوار مى شد و مى گفت : «هى ، هى»! و اين كار را تكرار مى كرد تا آن كه پيامبر صلى الله عليه و آله از نمازش فارغ شد . فردى يهودى گفت : اى محمّد ! شما رفتارى با كودكان مى كنيد كه ما نمى كنيم . پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «هان كه اگر شما هم به خدا و پيامبرش ايمان داشتيد ، بر كودكان ، رحم مى كرديد» . يهودى گفت : من به خدا و پيامبرش ايمان مى آورم . بدين سان ، يهودى از ديدن خوى كريمانه پيامبر صلى الله عليه و آله با آن همه بزرگى منزلتش ، مسلمان شد .

4 / 6نماز گزاردن با پيامبر صلّي الله عليه و آله

تهذيب الأحكام_ به نقل از عيسى بن عبد اللّه ، از پدرش ، از جدّش ، از امام على عليه السلام _: پيامبر صلى الله عليه و آله در عيد فطر و قربان ، تنها يك تكبير مى گفت ، تا آن كه آن بر زبان حسين عليه السلام ، سنگين آمد . روز عيدى ، مادر حسين عليه السلام به او لباس پوشانْد و با جدّش صلى الله عليه و آله روانه اش كرد . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله هفت بار «تكبير» گفت تا حسين توانست تكبير بگويد . سپس براى ركعت دوم برخاست و پنج تكبير گفت تا حسين عليه السلام توانست تكبير بگويد . از اين رو ، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله آن را سنّت قرار داد و همان سنّت ، تا كنون برقرار است .

.

ص: 248

كتاب من لا يحضره الفقيه عن أبي جعفر [الباقر] عليه السلام :خَرَجَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله إلَى الصَّلاةِ وقَد كانَ الحُسَينُ عليه السلام أبطَأَ عَنِ الكَلامِ ، حَتّى تَخَوَّفوا أنَّهُ لا يَتَكَلَّمُ ، وأن يَكونَ بِهِ خَرَسٌ ، فَخَرَجَ صلى الله عليه و آله بِهِ حامِلاً عَلى عاتِقِهِ ، وصَفَّ النّاسُ خَلفَهُ ، فَأَقامَهُ عَلى يَمينِهِ . فَافتَتَحَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله الصَّلاةَ فَكَبَّرَ الحُسَينُ عليه السلام ، فَلَمّا سَمِعَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله تَكبيرَهُ عادَ فَكَبَّرَ ، وكَبَّرَ الحُسَينُ عليه السلام ، حَتّى كَبَّرَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله سَبعَ تَكبيراتٍ وكَبَّرَ الحُسَينُ عليه السلام ، فَجَرَتِ السُّنَّةُ بِذلِكَ . (1)

تهذيب الأحكام عن حفص عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :إنَّ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله كانَ فِي الصَّلاةِ وإلى جانِبِهِ الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام ، فَكَبَّرَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله فَلَم يُحِرِ الحُسَينُ عليه السلام بِالتَّكبيرِ ، ثُمَّ كَبَّرَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله فَلَم يُحِرِ الحُسَينُ عليه السلام التَّكبيرَ ، ولَم يَزَل رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله يُكَبِّرُ ، ويُعالِجُ الحُسَينُ عليه السلام التَّكبيرَ . فَلَم يُحِر حَتّى أكمَلَ سَبعَ تَكبيراتٍ ، فَأَحارَ الحُسَينُ عليه السلام التَّكبيرَ فِي السّابِعَةِ . فَقالَ أبو عَبدِ اللّهِ عليه السلام : فَصارَت سُنَّةً . (2)

.


1- .كتاب من لا يحضره الفقيه : ج 1 ص 305 ح 917 ، علل الشرائع : ص 332 ح 2 ، فلاح السائل : ص 242 ح 143 وفيه «الحسن» بدل «الحسين» وكلاهما عن زرارة ، بحار الأنوار : ج 84 ص 356 ح 5 .
2- .تهذيب الأحكام : ج 2 ص 67 ح 243 ، علل الشرائع : ص 331 عن عبداللّه بن سنان ، المناقب لابن شهر آشوب : ج 4 ص 73 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 194 ح 7 .

ص: 249

كتاب من لا يحضره الفقيه_ از امام باقر عليه السلام _: پيامبر صلى الله عليه و آله براى نماز ، بيرون آمد ، در حالى كه حسين عليه السلام را بر گردن خود ، سوار كرده بود و حسين عليه السلام هنوز زبان نگشوده بود ، به طورى كه مى ترسيدند كه گُنگ باشد و نتواند سخن بگويد . مردم ، پشت سرِ پيامبر صلى الله عليه و آله صف هاى نماز جماعت را درست كردند و پيامبر صلى الله عليه و آله حسين عليه السلام را بر جانب راستش ايستاند . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، نماز را با تكبير ، آغاز كرد و حسين عليه السلام هم تكبير گفت . چون پيامبر خدا صلى الله عليه و آله تكبير او را شنيد ، دوباره تكبير گفت و حسين عليه السلام هم تكبير گفت ، تا آن كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، هفت تكبير گفت و حسين عليه السلام هم هفت تكبير گفت و سنّت [ هفت بار تكبير گفتن در آغاز نماز ] ، بر اين اساس ، جارى شد . (1)

تهذيب الأحكام_ به نقل از حفص ، از امام صادق عليه السلام _: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در نماز و حسين بن على عليه السلام در كنارش بود . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله تكبير گفت ؛ امّا حسين عليه السلام نتوانست تكبير بگويد . سپس [دوباره] پيامبر صلى الله عليه و آله تكبير گفت ؛ امّا حسين عليه السلام نتوانست تكبير بگويد . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، پيوسته تكبير مى گفت و حسين عليه السلام تلاش مى كرد ؛ ولى از عهده بر نمى آمد و نتوانست تا آن كه پيامبر صلى الله عليه و آله هفت تكبير گفت و حسين عليه السلام توانست در هفتمين تكبير پيامبر صلى الله عليه و آله ، از عهده تكبير گفتن بر آيد ؛ و اين ، سنّت شد .

.


1- .در فلاح السائل ، به جاى «حسين عليه السلام » ، «حسن عليه السلام » آمده است .

ص: 250

4 / 7لَعِبُهُ مَعَ الصِّبيانَربيع الأبرار عن أبي رافع مولى رسول اللّه صلى الله عليه و آله :كُنتُ اُلاعِبُ الحُسَينَ عليه السلام _ وهُوَ صَبِيٌّ _ بِالمَداحي (1) ، فَإِذا أصابَت مِدحاتي مِدحاتَهُ ، قُلتُ : اِحمِلني . فَيَقولُ : وَيحَكَ ، أتَركَبُ ظَهرا حَمَلَهُ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله ؟ فَأَترُكُهُ . وإذا أصابَت مِدحاتُهُ مِدحاتي ، قُلتُ : لا أحمِلُكَ كَما لا تَحمِلُني . فَيَقولُ : أما تَرضى أن تَحمِلَ بَدَنا حَمَلَهُ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله ؟ فَأَحمِلُهُ . (2)

المعجم الكبير عن أبي شدّاد :كُنتُ اُلاعِبُ الحَسَنَ وَالحُسَينَ عليهماالسلام بِالمَداحي ، فَإِذا ما دَحاني رَكِباني ، وإذا ما دُحتُهُما قالا : تَركَبُ بَضعَةً مِن رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ؟! (3)

تاريخ دمشق عن سلمان بن شدّاد :كُنتُ اُلاعِبُ الحَسَنَ وَالحُسَينَ عليهماالسلامبِالمَداحي ، فَكُنتُ إذا أصَبتُ مِدحاتَهُ ، يَقولُ لي : يَحِلُّ لَكَ أن تَركَبَ بَضعَةً مِن رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ؟ واذا أصابَ مِدحاتي ، قالَ لي : أما تَحمَدُ اللّهَ عز و جلأن تَركَبَكَ بَضعَةٌ مِن رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله . (4)

المستدرك على الصحيحين عن يعلى العامري :أنَّهُ خَرَجَ مَعَ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله إلى طَعامٍ دُعوا لَهُ ، قالَ : فَاستَقبَلَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله أمامَ القَومِ وحُسَينٌ عليه السلام مَعَ الغِلمانِ يَلعَبُ ، فَأَرادَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله أن يَأخُذَهُ ، فَطَفِقَ (5) الصَّبِيُّ يَفِرُّ هاهُنا مَرَّةً وهاهُنا مَرَّةً ، فَجَعَلَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله يُضاحِكُهُ حَتّى أخَذَهُ . قالَ : فَوَضَعَ إحدى يَدَيهِ تَحتَ قَفاهُ ، وَالاُخرى تَحتَ ذَقَنِهِ ، فَوَضَعَ فاهُ عَلى فيهِ يُقَبِّلُهُ . فَقالَ : حُسَينٌ مِنّي وأنَا مِن حُسَينٍ ، أحَبَّ اللّهُ مَن أحَبَّ حُسَينا ، حُسَينٌ سِبطٌ مِنَ الأَسباطِ . (6)

.


1- .المَداحي : هي أحجار أمثال القِرصَة ، كانوا يحفرون حفرة ويَدحون فيها بتلك الأحجار ، فإن وقع الحجر فيها غَلَبَ صاحبها ، وإن لم يقع الحجر فيها غُلِبَ صاحبها (لسان العرب : ج 14 ص 252 «دحا») .
2- .ربيع الأبرار : ج 4 ص 73 ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 1 ص 154؛ المناقب لابن شهر آشوب : ج 4 ص 72 ، بشارة المصطفى : ص 140 وفيه «الحسن» بدل «الحسين» ، بحار الأنوار : ج 43 ص 297 ح 58 .
3- .المعجم الكبير : ج 3 ص 28 ح 2565 .
4- .تاريخ دمشق : ج 13 ص 239 .
5- .طَفِقَ يفعل كذا : جَعل يفعل وأخذ (لسان العرب : ج 10 ص 225 «طفق») .
6- .المستدرك على الصحيحين : ج 3 ص 194 ح 4820 ، مسند ابن حنبل : ج 6 ص 177 ح 17572 ، الأدب المفرد : ص 116 ح 364 ، المصنّف لابن أبي شيبة : ج 7 ص 515 ح 22 ، المعجم الكبير : ج 3 ص 33 ح 2589 ، تهذيب الكمال : ج 6 ص 401؛ كامل الزيارات : ص 116 ح 127 ، كشف الغمّة : ج 2 ص 273 ، بحار الأنوار : ج 43 ص 271 ح 36 .

ص: 251

4 / 7بازى كردنش با كودكان

ربيع الأبرار_ به نقل از ابو رافع ، بنده آزاد شده پيامبر خدا صلى الله عليه و آله _: هنگامى كه حسين عليه السلام كودك بود ، با او سنگ بازى مى كردم و چون سنگ هاى من به سنگ هاى او مى خورد ، [ مطابق قاعده بازى ] مى گفتم : بايد به من سوارى بدهى . او مى گفت : «واى بر تو ! آيا بر پشت كسى سوار مى شوى كه پيامبر خدا ، او را بر دوش كشيده است؟» . پس رهايش مى كردم . و چون سنگ هاى او به سنگ هاى من مى خورد ، مى گفتم : من هم به تو سوارى نمى دهم ، همان گونه كه تو به من سوارى ندادى . او مى گفت : «آيا خشنود نمى شوى به پيكرى سوارى دهى كه پيامبر خدا به آن سوارى داده است؟» . پس من به او سوارى مى دادم . (1)

المعجم الكبير_ به نقل از ابو شدّاد _: من با حسن و حسين عليهماالسلام سنگ بازى مى كردم . هنگامى كه سنگ هايشان به سنگ هاى من مى خورد ، بر من سوار مى شدند و هنگامى كه سنگ هاى من به سنگ هايشان مى خورد ، مى گفتند : «آيا بر جگرگوشه پيامبر خدا ، سوار مى شوى؟» .

تاريخ دمشق_ به نقل از سلمان بن شدّاد _: با حسن و حسين عليهماالسلام سنگ بازى مى كردم و هنگامى كه سنگ هايم به سنگ هايشان مى خورد ، به من مى گفتند : «براى تو رواست كه بر جگرگوشه پيامبر خدا ، سوار شوى؟» . و هنگامى كه سنگ هاى آنان به سنگ هاى من مى خورد ، به من مى گفتند : «آيا خداى عز و جل را شكر نمى كنى كه جگرگوشه پيامبر خدا بر تو سوار شود؟» .

المستدرك على الصحيحين_ به نقل از يَعلى عامرى كه با پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در پى دعوتى ، به ميهمانى رفتند _: پيامبر صلى الله عليه و آله پيشاپيش ميهمانان مى رفت و حسين عليه السلام با پسر بچّگان ، بازى مى كرد . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله خواست تا او را بگيرد ؛ امّا حسين عليه السلام به اين سو و آن سو مى گريخت . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله هم او را مى خنداند تا آن كه او را گرفت . پيامبر صلى الله عليه و آله يك دستش را پشت سر حسين عليه السلام و دست ديگرش را زير چانه او گذاشت و دهانش را بر دهان او نهاد و وى را بوسيد و فرمود : «حسين ، از من است و من ، از حسينم . خدا دوست بدارد هر كس را كه دوستدار حسين است! حسين ، سِبطى از اسباط (نَواده اى از نوادگان) (2) است» .

.


1- .در بشارة المصطفى ، به جاى «حسين عليه السلام » ، «حسن عليه السلام » آمده است .
2- .ر . ك : ص 474 (پژوهشى در معناى واژه «سبط») .

ص: 252

سنن ابن ماجة عن سعيد بن أبي راشد :إنَّ يَعلَى بنَ مُرَّةَ حَدَّثَهُم : أنَّهُم خَرَجوا مَعَ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله إلى طَعامٍ دُعوا لَهُ ، فَإِذا حُسَينٌ عليه السلام يَلعَبُ فِي السِّكَّةِ . (1) قالَ : فَتَقَدَّمَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله أمامَ القَومِ وبَسَطَ يَدَيهِ ، فَجَعَلَ الغُلامُ يَفِرُّ هاهُنا وهاهُنا ، ويُضاحِكُهُ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله حَتّى أخَذَهُ ، فَجَعَلَ إحدى يَدَيهِ تَحتَ ذَقَنِهِ ، وَالاُخرى في فَأسِ (2) رَأسِهِ فَقَبَّلَهُ ، وقالَ : حُسَينٌ مِنّي وأنَا مِن حُسَينٍ ، أحَبَّ اللّهُ مَن أحَبَّ حُسَينا ، حُسَينٌ سِبطٌ مِنَ الأَسباطِ . (3)

.


1- .السِّكَّة : الطريقة المصطفّة من النخل . ومنها قيل للأزقّة : سِكَك؛ لاصطفاف الدور فيها (النهاية : ج 2 ص 384 «سكك») .
2- .فأْسُ رأسه : هي طرف مؤخِّره المُشرف على القَفا (النهاية : ج 3 ص 405 «فأس») .
3- .سنن ابن ماجة : ج 1 ص 51 ح 144 ، المعجم الكبير : ج 22 ص 274 ح 702 ، تهذيب الكمال : ج 10 ص 426 ح 2267 وراجع : اُسد الغابة : ج 5 ص 488 وتاريخ دمشق : ج 14 ص 148 ح 3461 .

ص: 253

سنن ابن ماجة_ به نقل از سعيد بن ابى راشد _: يعلى بن مُرّه مى گويد : با پيامبر صلى الله عليه و آله در پى يك دعوت ، به ميهمانى مى رفتيم كه ديديم حسين عليه السلام در كوچه ، بازى مى كند . پيامبر صلى الله عليه و آله پيش تر از ميهمانان رفت و دستانش را باز كرد و حسين عليه السلام ، اين سو و آن سو مى گريخت و پيامبر صلى الله عليه و آله او را مى خنداند تا وى را گرفت و يك دستش را زير چانه او و دست ديگرش را پشت سر او گذاشت و او را بوسيد و فرمود : «حسين ، از من است و من از حسينم . خدا ، دوستدار حسين را دوست بدارد ! حسين ، سِبطى از اَسباط است» .

.

ص: 254

4 / 8مُصارَعَتُهُ أخاهُالأمالي للصدوق عن زيد الشحّام عن أبي عبد اللّه الصادق جعفر بن محمّد عن أبيه محمّد بن عليّ الباقر عن أبيه [زين العابدين] عليهم السلام :قالَ لَهما [ أي لِلحَسَنَينِ عليهماالسلام ]النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله : قُومَا الآنَ فَاصطَرِعا ، فَقاما لِيَصطَرِعا ، وقَد خَرَجَت فاطِمَةُ عليهاالسلامفي بَعضِ حاجَتِها ، فَدَخَلَت فَسَمِعَتِ النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله وهُوَ يَقولُ : إيهِ (1) يا حَسَنُ! شُدَّ عَلَى الحُسَينِ فَاصرَعهُ . فَقالَت لَهُ : يا أبَه ، واعَجَباه! أتُشَجِّعُ هذا عَلى هذا ، أتُشَجِّعُ الكَبيرَ عَلَى الصَّغيرِ؟! فَقالَ لَها : يا بُنَيَّةُ ، أما تَرضَينَ أن أقولَ أنَا : يا حَسَنُ ، شُدَّ عَلَى الحُسَينِ فَاصرَعهُ ، وهذا حَبيبي جَبرَئيلُ يَقولُ : يا حُسَينُ ، شُدَّ عَلَى الحَسَنِ فَاصرَعهُ؟ (2)

سير أعلام النبلاء عن عليّ بن أبي عليّ اللهبيّ عن جعفر بن محمّد عن أبيه [الباقر] عليهماالسلام :قَعَدَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله مَوضِعَ الجَنائِزِ ، فَطَلَعَ الحَسَنُ وَالحُسَينُ عليهماالسلامفَاعتَرَكا ، فَقالَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله : إيهاً حَسَنُ! فَقالَ عَلِيٌّ : يا رَسولَ اللّهِ! أعَلى حُسَينٍ تُواليهِ؟! فَقالَ : هذا جِبريلُ يَقولُ : إيها حُسَينُ . (3)

الإرشاد عن عبد اللّه بن ميمون القدّاح عن جعفر بن محمّد الصادق عليه السلام :اِصطَرَعَ الحَسَنُ وَالحُسَينُ عليهماالسلام بَينَ يَدَي رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله . فَقالَ رَسولُ اللّهِ : إيها حَسَنُ! خُذ حُسَينا . فَقالَت فاطِمَةُ عليهاالسلام : يا رَسولَ اللّهِ ! أتَستَنهِضُ الكَبيرَ عَلَى الصَّغيرِ؟! فَقالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : هذا جَبرَئيلُ عليه السلام يَقولُ لِلحُسَينِ : إيها يا حُسَينُ (4) ! خُذِ الحَسَنَ . (5)

.


1- .إيهِ : كلمة يراد بها الاستزادة (النهاية : ج 1 ص 87 «إيه») .
2- .الأمالي للصدوق : ص 530 ح 717 ، بحار الأنوار : ج 43 ص 268 ح 25 .
3- .سير أعلام النبلاء : ج 3 ص 284 ، تاريخ دمشق : ج 14 ص 165 ح 3498 عن عليّ بن أبي عليّ اللّهبي عن الإمام الصادق عن أبيه عن جدّه عن الإمام عليّ عليهم السلام ، كنزالعمّال : ج 13 ص 661 ح 37679 نقلاً عن ابن شاهين عن الإمام عليّ عليه السلام نحوه .
4- .في المصدر: «يا حسينا» ، وما أثبتناه هو الصحيح كما في بعض النسخ .
5- .الإرشاد : ج 2 ص 128 ، إعلام الورى : ج 1 ص 425 ، المناقب لابن شهر آشوب : ج 3 ص 393 عن أبي هريرة وابن عبّاس والحارث الهمداني وأبي ذرّ والإمام الصادق عليه السلام ، كشف الغمّة : ج 2 ص 219 ، المناقب للكوفي : ج 2 ص 231 ح 696 عن غياث بن إبراهيم عن الإمام الصادق عن أبيه عليهماالسلامنحوه ، بحار الأنوار : ج 43 ص 276 ح 45 .

ص: 255

4 / 8كُشتى گرفتنش با برادر

الأمالى ، صدوق_ به نقل از زيد شحّام ، از امام صادق ، از پدرش امام باقر ، از پدرش امام زين العابدين عليهم السلام _: پيامبر صلى الله عليه و آله به حسن و حسين عليهماالسلامفرمود : «برخيزيد و كُشتى بگيريد» . برخاستند و كُشتى گرفتند . فاطمه عليهاالسلام براى برخى نيازهايش بيرون رفته بود و چون وارد شد ، شنيد كه پيامبر صلى الله عليه و آله ، حسن عليه السلام را تشويق مى كند و مى فرمايد : «هى ، حسن! بر حسين ، زور بيار و زمينش بزن» . فاطمه عليهاالسلام به پيامبر صلى الله عليه و آله گفت : اى پدر ، شگفتا! آيا حسن را در برابر حسين ، بر مى انگيزى؟ آيا بزرگ را در برابر كوچك ، بر مى انگيزى؟ پيامبر صلى الله عليه و آله به فاطمه عليهاالسلام فرمود : «دختر عزيزم ! آيا خشنود نيستى كه من بگويم : اى حسن ! بر حسين ، زور بيار و زمينش بزن و اين دوستم جبرئيل عليه السلام بگويد : اى حسين ! بر حسن ، زور بيار و زمينش بزن ؟» .

سير أعلام النبلاء_ به نقل از على بن ابى على لهبى ، از امام صادق ، از پدرش امام باقر عليهماالسلام_: پيامبر صلى الله عليه و آله در جايگاه جنازه ها نشسته بود كه حسن و حسين عليهماالسلام پديدار شدند و با هم گلاويز شدند . پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «هى ، حسن!» . على عليه السلام گفت : اى پيامبر خدا! آيا از پشت حسن و مقابل حسين ، در مى آيى؟! پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «اين جبرئيل ، مى گويد : هى ، حسين!» .

الإرشاد_ به نقل از عبد اللّه بن ميمون قدّاح ، از امام صادق عليه السلام _: حسن و حسين عليهماالسلامپيش روى پيامبر صلى الله عليه و آله كُشتى گرفتند و پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : «هى حسن! حسين را بگير» . فاطمه عليهاالسلام گفت : اى پيامبر خدا ! آيا بزرگ را بر كوچك مى شورانى؟! پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : «اين جبرئيل [هم ]به حسين مى گويد : هى ، اى حسين! حسن را بگير » .

.

ص: 256

تاريخ دمشق عن ابن عبّاس :اِتَّخَذَ (1) الحَسَنُ وَالحُسَينُ عليهماالسلام عِندَ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، فَجَعَلَ يَقولُ : هَيِّ يا حَسَنُ! خُذ يا حَسَنُ . فَقالَت عائِشَةُ : تُعينُ الكَبيرَ عَلَى الصَّغيرِ؟! فَقالَ صلى الله عليه و آله : إنَّ جِبريلَ يَقولُ : خُذ يا حُسَينُ . (2)

راجع : ج 2 ص 56 (القسم الثاني / الفصل الثاني / معالم شدّة حبّ النّبي صلى الله عليه و آله لهما) .

.


1- .اتّخذَ ، وأصله ائتخذ؛ يقال : ائتخذ القوم : إذا تصارعوا (لسان العرب : ج 3 ص 475 «أخذ») .
2- .تاريخ دمشق : ج 13 ص 223 ح 3226 ، سير أعلام النبلاء : ج 3 ص 266 وفيه «اتّحد» بدل «اتّخذ» ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 1 ص 104 وفيه «انتجد» بدل «اتّخذ» .

ص: 257

تاريخ دمشق_ به نقل از ابن عبّاس _: حسن و حسين عليهماالسلام نزد پيامبر صلى الله عليه و آله به كشتى گرفتن پرداختند و پيامبر خدا صلى الله عليه و آله مى فرمود : «هى ، اى حسن! بگير ، اى حسن !» . عايشه گفت : بزرگ را در برابر كوچك ، يارى مى دهى؟ پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «جبرئيل مى گويد : اى حسين ! بگير » .

ر . ك : ج 2 ص57 (بخش دوم / فصل دوم / نشانه هاى محبّت شديد پيامبر صلى الله عليه و آله به آن دو).

.

ص: 258

الفصل الخامس : الأزواجتفيد المصادر التاريخيّة أنّ الإمام الحسين عليه السلام تزوّج خلال حياته بخمس نساء ، ونورد هنا تراجم مختصرة لكل منهنّ.

5 / 1شَهرَبانوالمشهور أنّ شهربانو (1) _ ابنة يزدجرد، آخر الملوك الإيرانيّين (2) _ هي زوجة الإمام الحسين عليه السلام ، واُمّ الإمام السجّاد عليه السلام (3) ، وذكر ابن شهر آشوب أنّها اُمّ علي الأصغر أيضا . (4) وقيل أيضا : إنّها اُمٌّ لزينب واُمِّ كلثوم اللّتين ماتتا صغيرتين . (5) وقد اُدرجت في المصادر أسماء اُخرى غير شهربانو من قبيل: شهربانوا (6) ، شهربان (7) ، شهربانويه (8) ، شاه زنان (9) ، شه زنان (10) ، غزالة (11) ، سلامة (12) ، سلافة (13) ، جهان بانويه (14) ، جهان شاه (15) ، جيهان شاه (16) ، حلوة (17) ، خولة (18) ، برّة (19) ، حرار (20) ، سندية (21) ، جيدة (22) ، جيداء (23) ، سارة (24) ، فاطمة (25) ، مريم (26) ، سيدة النساء (27) . (28) ويمكن ذكر وجوه عدّة في تبرير كثرة هذه الأسماء وتبيينها: 1. إنّ بعض هذه الأسماء يرجع إلى اسم واحد، لكنّه يُلفظ بلهجات مختلفة. 2. إنّ بعضها قد جرى عليه التصحيف او التخفيف ، مثل: شاه زنان وشه زنان، جهان شاه وجيهان شاه، شهربان وشهربانو ، شهربانوا وشهربانويه، سلافة وسلامة، خلوة وخولة وحلوة. 3. إنّ بعض هذه الأسماء سمّاها بها الإمام عليّ عليه السلام ، أو الإمام الحسين عليه السلام بعد أسرها، وهو ما أشارت إليه بعض المصادر ، (29) ويمكن أيضا أن يَكون بعضها ألقابا . أمّا فيما يتعلّق بكيفيّة زواجها من الإمام الحسين عليه السلام ، فقد تحدّثوا عن أسرها بيد المسلمين بعد هزيمة الجيوش الإيرانيّة ، وأنّ الحسين عليه السلام قد تزوّجها بعد ذلك. وتضيف بعض المصادر _ كما سيأتي _ أنّ تاريخ أسرها وزواج الإمام الحسين عليه السلام بها كانا في خلافة عمر، فيما تذكر مصادر اُخرى أنّهما حدثا في عهد عثمان، وتعتبر طائفة ثالثة من المصادر أنّهما كانا في عهد ولاية الإمام عليّ عليه السلام . ولا تتوفّر لدينا معطيات عن تاريخ ولادتها، لكنّ بعض النقول تفيد أنّ وفاتها كانت في زمان ولادة الإمام السجاد عليه السلام (30) . وفي بعض النقول: خلف عليها بعد الحسين عليه السلام زبيد مولى الحسين عليه السلام ، فولدت له عبداللّه بن زبيد 31 . وبناءً على ما ذكرنا ؛ فلا تتوفّر لدينا أيّ معلومات عن مقدار عمرها. وفي مقابل الرأي المشهور، تذهب بعض المصادر إلى أنّ اُمّ الإمام السجّاد هي : شاه زنان بنت شيرويه بن كسرى أبرويز 32 ، وبعضها اعتبر أنّها برّة بنت النوشجان 33 ، فيما ذكر فريق آخر أنّها ابنة سبحان، أو صنجان، ابن أخ ماهويه مرزبان مرو 34 . إلّا أنّ بعض المحقّقين يشكّكون بشدّة في الرأي القائل بأنّ اُمّ الإمام السجّاد عليه السلام هي شهربانو بنت يزدجرد، نظرا لما في المصادر من اختلاف شديد وفقدان الانسجام الداخلي فيها، رغم أنّ هذا الفريق لم يبد أيّ رأي آخر في مقابل تشكيكه هذا 35 .

.


1- .عيون أخبار الرضا عليه السلام : ج 1 ص 41 الرقم 1 ، مجموعة نفيسة : ص 112 (تاج المواليد) و ص 179 (تاريخ مواليد الأئمة ووفياتهم) وفيهما «ويقال » ، عمدة الطالب : ص 192 وفيه « وقيل » .
2- .الكافي: ج 1 ص 446 ، الإرشاد: ج 2 ص 137 ، إثبات الوصية : ص 181 ؛ الكامل للمبرّد: ج 2 ص 645 ، ربيع الأبرار: ج 1 ص 402 ، سير أعلام النبلاء : ج 4 ص 386 .
3- .اعتبرت اُمّ الإمام السجّاد عليه السلام في بعض النقول اُمّ ولد، دون أن يشار إلى آبائها وأجدادها، بل اُكتفي بالإشارة إلى اسمها . (راجع : تاريخ الطبري : ج 11 (المنتخب من ذيل المذيّل) ص 520 ، الطبقات الكبرى: ج 5 ص 211 ، صفة الصفوة: ج 2 ص 54 ، تذكرة الخواص : ص 324، نسب قريش : ص 58) . وأشارت بعض النقول إلى آبائها وأجدادها (راجع : التذكرة في الأنساب المطهرة : ص 266 ، الأصيليّ : ص 143 ؛ سير أعلام النبلاء: ج 4 ص 386). واكتفت نقول اُخرى بالقول: إنّها اُمّ ولد، دون إشارة إلى اسمها ولا إلى أسماء آبائها وأجدادها (راجع : نسب قريش: ص 58 ، الثقات لابن حبّان: ج 5 ص 160 ، كتاب المعقّبين: ص 79 ، تاريخ دمشق: ج 41 ص 362 عن الزبير ) .
4- .راجع : ص 310 ح 185 .
5- .راجع: ص 278 ح 167.
6- .الإرشاد: ج 2 ص137 وفيه «يقال» .
7- .مجموعة نفيسة : ص 112 (تاج المواليد) .
8- .كمال الدين: ص 307 ، الاحتجاج: ج 2 ص 297 ، دلائل الإمامة: ص 195 ، رجال ابن داوود: ص 202 ، مجموعة نفيسة : ص 24 ( تاريخ الأئمة ) ، إعلام الورى : ج 1 ص 480 ، تاريخ قم : ص 496 ، الشجرة المباركة : ص 73 ، الفخريّ : ص 232 ، لباب الأنساب : ج 1 ص 347 وفي الثلاثة الأخيرة « قيل » وراجع: هذه الموسوعة ص 268 ح 157 و ص 276 ح 165.
9- .تهذيب الأحكام: ج 6 ص 77 ، الإرشاد: ج 2 ص 137 ، إعلام الورى : ج 1 ص 480 ، عمدة الطالب: ص 192 وفيه «فالمشهور» ، كشف الغمّة: ج 2 ص 286 ؛ تذكرة الخواصّ : ص 324 وفيهما «قيل» وراجع: هذه الموسوعة ص 272 ح 158 و ص 276 ح 164.
10- .مجموعة نفيسة : ص 24 ( تاريخ الأئمة ) عن الفريابي ، و ص 179 ( تاريخ مواليد الأئمّة ووفياتهم ) وفيه «وسمّاها عليّ عليه السلام شه زنان» ؛ مطالب السؤول : ص 77 وفيه «قيل» .
11- .الطبقات الكبرى: ج 5 ص 211 ، صفة الصفوة: ج 2 ص 54 ، تذكرة الخواصّ: ص 324 ، مطالب السؤول: ص 77 وفيها «اُمّ ولد، واسمها غزالة» ، المعارف لابن قتيبة: ص 214 ، سير أعلام النبلاء: ج 4 ص 386 وفيهما «قيل» ، سرّ السلسلة العلويّة: ص 31 ؛ لباب الأنساب: ج 1 ص 347 ، تاريخ اليعقوبي: ج 2 ص 247 وص 303 وفيهما «وكان الحسين سمّاها غزالة» ، كشف الغمّة: ج 2 ص 286 وفيه «اُمّ ولد واسمها غزالة» .
12- .الكافي : ج 1 ص 466 ، لباب الأنساب : ج 1 ص 348 عن إبراهيم الجندي ، شرح الأخبار : ج 3 ص 266 ؛ سير أعلام النبلاء : ج 4 ص 386 وفيه «اُمّ ولد ، اسمها سلامة ، بنت ملك الفرس يزدجرد » ، حياة الحيوان : ج 1 ص 127 نقلاً عن ابن خلّكان ، الطبقات لخليفة بن خيّاط : ص417 وفيه «فتاة يقال لها سلامة» ، الأئمة الاثنا عشر لابن طولون : ص 75 وفيه «سلمة » ويحتمل إنّها نفس سلامة وكذلك في البداية والنهاية : ج 9 ص 104 نقلاً عن ابن خلّكان وتذكرة الخواصّ : ص 324 وقيل : «اُمّ سلمة» .
13- .تاريخ الطبري : ج 11 (المنتخب من ذيل المذيّل) ص 520 وفيه «اُمّ ولد، قال عليّ بن محمّد : كانت تدعى سلافة» ، وفيات الأعيان: ج 3 ص 267 ، ربيع الأبرار: ج 1 ص 402 ، الكامل للمبرّد: ج 2 ص 645 وفيهما «من ولد يزدجرد» ، المعارف لابن قتيبة: ص 214 ، تذكرة الخواص: ص 324 وفيه «قيل» ؛ لباب الأنساب: ج 1 ص 347 عن العيني، وص 348 عن أبي عبيد .
14- .راجع: ص 276 ح 165.
15- .الكافي: ج 1 ص 467 ، إثبات الوصية: ص 181 ، بصائر الدرجات: ص 335 .
16- .راجع: ص 276 ح 163.
17- .لباب الأنساب: ج 1 ص 348 عن عبداللّه بن مصعب بن الزبير ، مجموعة نفيسة : ص 24 (تاريخ الأئمّة) وفيه «خلوة، وكان يقال... ابنة النوشجان» .
18- .مجموعة نفيسة : ص 179 (تاريخ مواليد الأئمة ووفياتهم) وراجع: ص 276 ح 165.
19- .تاريخ اليعقوبي : ج 2 ص 247 وص 303.
20- .المعارف لابن قتيبة : ص 214 ؛ شرح الأخبار : ج 3 ص 266 .
21- .شرح الأخبار : ج 3 ص 266.
22- .تاريخ الطبري : ج 11 (المنتخب من ذيل المذيّل) وفيه «يقال» ص 520 .
23- .الإتحاف بحبّ الأشراف: ص 135.
24- .وهناك أسماء اُخرى ذكرتها بعض المصادر، مثل: شاه آفريد، كيهان بانويه ( راجع : لباب الأنساب : ج 1 ص 347 ) .
25- .راجع : ص 272 ح 158 .
26- .مجموعة نفيسة: ص 24 (تاريخ الأئمة)، إثبات الوصيّة: ص 181 ، لباب الأنساب: ج 1 ص 351.
27- .الطبقات الكبرى: ج 5 ص 211 ، المعارف لابن قتيبة: ص 214 ، تاريخ الطبري : ج 11 (المنتخب من ذيل المذيّل) ص 629 ، تذكرة الخواص : ص 324 ، الجوهرة: ص 50 ، البداية والنهاية : ج 9 ص 104 .
28- .تهذيب الأحكام: ج 6 ص 77 ، المناقب لابن شهرآشوب: ج 4 ص 176.
29- .مجموعة نفيسة : ص 179 (تاريخ مواليد الأئمة ووفياتهم) ، المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 176 وفيهما «ويقال كان اسمها برّة بنت النوشجان» ، مجموعة نفيسة : ص 24 (تاريخ الأئمّة) وفيه «خلوة... يقال ابنة النوشحان» .
30- .راجع: چراغ روشن در دنياى تاريك يا زندگانى امام سجاد عليه السلام (حياة الإمام السجّاد عليه السلام ) للسيّد جعفر الشهيدي: ص 14.

ص: 259

فصل پنجم : همسران

اشاره

بر پايه گزارش منابع تاريخى ، امام حسين عليه السلام در طول زندگى ، با پنج زن ، ازدواج كرده است كه در اين جا به شرح كوتاهى در باره آنان مى پردازيم .

5 / 1شهرْبانو

طبق نظر مشهور ، شهربانو دختر يزدْگِرد (آخرين پادشاه ساسانى)، همسر امام حسين عليه السلام و مادر امام زين العابدين عليه السلام است. (1) ابن شهر آشوب ، وى را مادر على اصغر نيز معرفى مى كند . همچنين گفته شده است كه وى مادر زينب و اُمّ كلثوم ، بوده كه در كودكى از دنيا رفته اند . بجز شهربانو ، نام هاى ديگرى نيز براى مادر امام زين العابدين عليه السلام ، در منابع ، ثبت شده اند ، از قبيل: شهربانوا، شهربان، شهربانويِه (2) ، شاهْ زنان (3) ، شهْ زنان (4) ، غزاله (5) ، سَلامه (6) ، سُلافه (7) ، جهان بانويِه، جهان شاه، جيهان شاه، حُلوة (8) ، خوله، بَرّه، حرار، سِنديّه، جَيّده، جَيداء (9) ، ساره، فاطمه ، مريم ، و سيّدة النساء . (10) در توجيه و تبيين اسامى متعدّد، چند وجه مى توان بيان كرد: 1 . برخى از اين نام ها به يك نام بر مى گردد كه به لهجه هاى مختلف ، بيان شده است . 2 . برخى نام ها ، تصحيف يا مُخفَّف يا ترجمه شده اند ، مانند: شاه زنان و شه زنان، شاهْ زنان و سيّدة النساء ، جهان شاه و جيهان شاه، شهربان و شهربانو ، شهربانوا و شهربانويه، سُلافه و سَلامه، خَلوه و خَوله و حُلوه. 3 . برخى نام ها را امام على عليه السلام يا امام حسين عليه السلام پس از اسارت، بر وى نهاده اند و در برخى مصادر ، بدانها اشاره شده است ، كه برخى مى توانند لقب باشند ، نه اسم. در چگونگى ازدواج شهربانو با امام حسين عليه السلام ، گفته اند كه وى پس از شكست سپاه ايران ، به اسارت مسلمانان در آمد و امام حسين عليه السلام با وى ، ازدواج كرد. تاريخ اسارت و زمان ازدواج را برخى منابع ، دوران خلافت عمر ، برخى زمان خلافت عثمان و برخى عصر حكومت امام على عليه السلام دانسته اند. از زمان ولادت وى ، اطّلاعى در دست نيست و برخى نقل ها ، وفات وى را زمان ولادت امام زين العابدين عليه السلام دانسته اند. برخى نيز مى گويند كه آزاد شده (وابسته) امام حسين عليه السلام به نام زبيد ، پس از شهادت ايشان با او ازدواج كرد و فرزندى به نام عبد اللّه به دنيا آورد؛ ولى از مقدار عمر او اطّلاعى در دست نيست. در مقابل رأى مشهور، برخى مصادر، مادر امام زين العابدين عليه السلام را شاهْ زنان دختر شيرويِه پسر خسرو پرويز ، برخى بَرّه دختر نوشجان و برخى دختر سبحان يا صنجان ، برادرزاده ماهويِه (مرزبانِ مرو) ، دانسته اند. برخى محقّقان ، اين رأى را كه مادر امام زين العابدين عليه السلام شهربانو دختر يزدگرد باشد ، با توجّه به اختلاف شديد منابع و پاره اى ناسازگارى هاى درونى گزارش ها، به شدّت ، مورد ترديد قرار داده اند، گرچه در مقابل اين ترديد، هيچ نظريّه ديگرى را مطرح نساخته اند. 11

.


1- .بعضى نقل ها ، مادر امام زين العابدين عليه السلام را «امّ ولد (كنيزِ بچه دار شده از مولاى خود)» معرّفى مى كنند و به آبا و اجداد وى اشاره نمى كنند و فقط به اسم او اشاره دارند و بعضى نقل ها به آبا و اجداد او نيز اشاره مى كنند . بعضى نقل ها هم فقط او را امّ ولد دانسته اند و هيچ اشاره اى به اسم وى نكرده اند .
2- .در الكافى و بصائر الدرجات آمده است : «امام على عليه السلام نام جهان شاه را به شهربانويه تبديل كرد» . ر. ك: ص 269 ح 157.
3- .ابن عِنَبه در عمدة الطالب (ص 192) ، اين نام را مشهور دانسته است .
4- .در مجموعة نفيسة (تاريخ مواليد الأئمّة و وفياتهم) آمده است : و على عليه السلام او را شهْ زنان ناميد .
5- .در الطبقات الكبرى و صفة الصفوة و تذكرة الخواصّ و مطالب السؤول و كشف الغمّة آمده است : «او امّ ولد و نامش غزاله بود» و ابن فُندق بيهقى در لباب الأنساب و يعقوبى در تاريخش آورده اند : «حسين عليه السلام او را غزاله ناميد» .
6- .در سير أعلام النبلاء آمده : «او امّ ولد و نامش سلامه ، دختر پادشاه فارس ، يزدگرد بود» و در طبقات خليفة بن خيّاط آمده : «او دختر جوانى بود كه به او سلامه مى گفتند» ، و در تذكرة الخواصّ آمده است : «و گفته شده نامش امّ سلمه بود» .
7- .در تاريخ الطبرى آمده است : «او امّ ولد بوده است و على بن محمّد مى گويد : او را سلافه مى خواندند» ، و در ربيع الأبرار و الكامل مبرّد ، آمده است : «او از فرزندان يزدگرد بود» .
8- .در مجموعة نفيسة (تاريخ الأئمّة) آمده است : او حلوه نام داشت و گفته مى شود او دختر نوشجان بوده است .
9- .در تاريخ الطبرى ، اين نام با عبارت «گفته مى شود» آمده است .
10- .نام هاى ديگرى هم هست كه برخى منابع ، آنها را آورده اند ، مانند : شاه آفريد ، كيهان بانويه .

ص: 260

. .

ص: 261

. .

ص: 262

. .

ص: 263

. .

ص: 264

. .

ص: 265

. .

ص: 266

الكافي عن جابر عن أبي جعفر [الباقر] عليه السلام :لَمّا اُقدِمَت بِنتُ يَزدَجَردَ عَلى عُمَرَ ، أشرَفَ لَها عَذارَى المَدينَةِ ، وأشرَقَ المَسجِدُ بِضَوئِها لَمّا دَخَلَتهُ ، فَلَمّا نَظَرَ إلَيها عُمَرُ غَطَّت وَجهَها ، وقالَت : اُف بيروج بادا هُرمُز . (1) فَقالَ عُمَرُ : أتَشتُمُني هذِهِ؟ وهَمَّ بِها . فَقالَ لَهُ أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام : لَيسَ ذلِكَ لَكَ ، خَيِّرها رَجُلاً مِنَ المُسلِمينَ ، وَاحسُبها بِفَيئِهِ ، فَخَيَّرَها ، فَجاءَت حَتّى وَضَعَت يَدَها عَلى رَأسِ الحُسَينِ عليه السلام ، فَقالَ لَها أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام : مَا اسمُكِ؟ فَقالَت : جَهان شاه ، فَقالَ لَها أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام : بَل شَهرَبانَوَيهِ . ثُمَّ قالَ لِلحُسَينِ عليه السلام : يا أبا عَبدِ اللّهِ ! لَتَلِدَنَّ لَكَ مِنها خَيرَ أهلِ الأَرضِ ، فَوَلَدَت عَلِيَّ بنَ الحُسَينِ عليه السلام ، وكانَ يُقالُ لِعَلِيِّ بنِ الحُسَينِ عليه السلام : اِبنُ الخِيَرَتَينِ ، فَخِيَرَةُ اللّهِ مِنَ العَرَبِ هاشِمٌ ومِنَ العَجَمِ فارِسُ . ورُوِيَ أنَّ أبَا الأَسوَدِ الدُّؤَلِيَّ قالَ فيهِ : وإنَّ غُلاما بَينَ كِسرى وهاشِمٍلَأَكرَمُ مَن نيطَت (2) عَلَيهِ التَّمائِمُ (3) . (4)

.


1- .قال المجلسي قدس سره : اُفّ : كلمة تضجّر . وبيروج : معرَّب بيروز . أي اسودّ يوم هرمز [وهو جدّها] وأساء الدهر إليه وانقلب الزمان عليه حيث صارت أولاده اُسارى تحت حكم مثل هذا (بحار الأنوار : ج 46 ص 9) .
2- .نِيْطَ : أي عُلّقَ (النهاية : ج 5 ص 128 «نوط») .
3- .التميمة : عُوذة تُعلّق على الإنسان (الصحاح : ج 5 ص 1878 «تمم») .
4- .الكافي : ج 1 ص 467 ح 1 ، بصائر الدرجات : ص 335 ح 8 نحوه وليس فيه ذيله من «فولدت» ، بحار الأنوار : ج 46 ص 9 ح 20 وراجع : نثر الدرّ : ج 1 ص 339 والمناقب لابن شهر آشوب : ج 4 ص 167 وربيع الأبرار : ج 1 ص 402 .

ص: 267

الكافى_ به نقل از جابر _: امام باقر عليه السلام فرمود : «هنگامى كه دختر يزدگِرد را بر عُمَر ، وارد كردند ، دوشيزگان مدينه براى تماشايش آمدند و مسجد [ پيامبر صلى الله عليه و آله ] از نور ورودش روشن شد . چون عمر بر او نگريست ، [آن بانو ]صورت خود را پوشاند و گفت : اُف به روزگار هرمز باد ! عمر گفت : آيا به من دشنام مى دهد؟ و قصد [تنبيه] او را كرد . امير مؤمنان ، على عليه السلام ، به او فرمود : تو چنين حقّى ندارى . او را در گزينش مردى از مسلمانان ، آزاد بگذار و او را سهم غنيمتىِ همان مردى قرار ده كه برگزيده است . آن دختر آمد تا دستش را بر سر حسين عليه السلام گذاشت . امير مؤمنان ، على عليه السلام ، به او فرمود : نام تو چيست؟ . گفت : جهان شاه . امير مؤمنان عليه السلام به او فرمود : بلكه شهربانو . سپس به حسين عليه السلام فرمود : اى ابو عبد اللّه ! همانا او برايت بهترينِ زمينيان را به دنيا مى آورد . او على بن الحسين (امام زين العابدين عليه السلام ) را به دنيا آورد . از اين رو ، به على بن الحسين عليه السلام ، فرزند دو سلسله برگزيده مى گفتند : برگزيده عرب ، هاشم ، و برگزيده غير عرب ، فارْس» . و حكايت شده كه ابو الأسود دُئَلى در اين باره ، سروده است : و بى گمان ، پسرى ميان كسرا و هاشمگرامى ترين كسى است كه حِرزها را بر گردنش آويخته اند .

.

ص: 268

دلائل الإمامة عن المسيّب بن نجبة :لَمّا وَرَدَ سَبيُ الفُرسِ إلَى المَدينَةِ ، أرادَ عُمَرُ بنُ الخَطّابِ بَيعَ النِّساءِ ، وأن يَجعَلَ الرِّجالَ عَبيدا لِلعَرَبِ ، وأن يَرسُمَ عَلَيهِم : أن يَحمِلُوا العَليلَ وَالضَّعيفَ وَالشَّيخَ الكَبيرَ فِي الطَّوافِ عَلى ظُهورِهِم حَولَ الكَعبَةِ . فَقالَ أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام : إنَّ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله قالَ : أكرِموا كَريمَ كُلِّ قَومٍ . فَقالَ عُمَرُ : قَد سَمِعتُهُ يَقولُ : إذا أتاكُم كَريمُ قَومٍ فَأَكرِموهُ وإن خالَفَكُم . فَقالَ لَهُ أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام : فَمِن أينَ لَكَ أن تَفعَلَ بِقَومٍ كُرَماءَ ما ذَكَرتَ ؟ إنَّ هؤُلاءِ قَومٌ قَد ألقَوا إلَيكُمُ السَّلَمَ ، ورَغِبوا فِي الإِسلامِ وَالسَّلامِ ، ولا بُدَّ مِن أن يَكونَ لي مِنهُم ذُرِّيَّةٌ ، وأنَا اُشهِدُ اللّهَ واُشهِدُكُم أنّي قَد أعتَقتُ نَصيبي مِنهُم لِوَجهِ اللّهِ . فَقالَ جَميعُ بَني هاشِمٍ : قَد وَهَبنا حَقَّنا أيضا لَكَ . فَقالَ : اللّهُمَّ اشهَد أنّي قَد أعتَقتُ جَميعَ ما وَهَبونيهِ مِن نَصيبِهِم لِوَجهِ اللّهِ . فَقالَ المُهاجِرونَ وَالأَنصارُ : قَد وَهَبنا حَقَّنا لَكَ يا أخا رَسولِ اللّهِ . فَقالَ : اللّهُمَّ اشهَد أنَّهُم قَد وَهَبوا حَقَّهُم وقَبِلتُهُ ، وَاشهَد لي بِأَنّي قَد أعتَقتُهُم لِوَجهِكَ . فَقالَ عُمَرُ : لِمَ نَقَضتَ عَلَيَّ عَزمي فِي الأَعاجِمِ؟ ومَا الَّذي رَغَّبَكَ عَن رَأيي فيهِم؟ فَأَعادَ عَلَيهِ ما قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله في إكرامِ الكُرَماءِ ، وما هُم عَلَيهِ مِنَ الرَّغبَةِ فِي الإِسلامِ . فَقالَ عُمَرُ : قَد وَهَبتُ للّهِِ ولَكَ _ يا أبَا الحَسَنِ _ ما يَخُصُّني وسائِرَ ما لَم يوهَب لَكَ . فَقالَ أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام : اللّهُمَّ اشهَد عَلى ما قالوهُ ، وعَلى عِتقي إيّاهُم . فَرَغِبَت جَماعَةٌ مِن قُرَيشٍ في أن يَستَنكِحُوا النِّساءَ ، فَقالَ أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام : هؤُلاءِ لا يُكرَهنَ عَلى ذلِكَ ، ولكِن يُخَيَّرنَ ؛ فَمَا اختَرنَهُ عُمِلَ بِهِ . فَأَشارَ جَماعَةُ النّاسِ إلى شَهرَبانَوَيهِ بِنتِ كِسرى ، فَخُيِّرَت وخوطِبَت مِن وَراءِ حِجابٍ ، وَالجَمعُ حُضورٌ ، فَقيلَ لَها : مَن تَختارينَ مِن خُطّابِكِ؟ وهَل أنتِ مِمَّن تُريدينَ بَعلاً؟ فَسَكَتَت . فَقالَ أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام : قَد أرادَت وبَقِيَ الاِختِيارُ . فَقالَ عُمَرُ : وما عِلمُكَ بِإِرادَتِهَا البَعلَ؟ فَقالَ أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام : إنَّ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله كانَ إذا أتَتهُ كَريمَةُ قَومٍ لا وَلِيَّ لَها وقَد خُطِبَت ، أمَرَ أن يُقالَ لَها : أنتِ راضِيَةٌ بِالبَعلِ ، فَإِنِ استَحيَت وسَكَتَت ، جَعَلَ إذنَها صُماتَها ، وأمَرَ بِتَزويجِها ، وإن قالَت : لا ، لَم تُكرَه عَلى ما لا تَختارُهُ . وإنَّ شَهرَبانَوَيهِ اُرِيَتِ الخُطّابَ وأومَأَت بِيَدِها ، وأشارَت إلَى الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام ، فَاُعيدَ القَولُ عَلَيها فِي التَّخييرِ ، فَأَشارَت بِيَدِها وقالَت بِلُغَتِها : هذا إن كُنتُ مُخَيَّرَةً . وجَعَلَت أميرَ المُؤمِنينَ عليه السلام وَلِيَّها . وتَكَلَّمَ حُذَيفَةُ بِالخِطبَةِ ، فَقالَ أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام : مَا اسمُكِ؟ قالَت : شاه زَنان . قالَ : نه ، شاه زَنان نيست مَگَر دُختَرِ مُحَمَّد صلى الله عليه و آله (1) ، وهِيَ سَيِّدَةُ النِّساءِ (2) ، أنتِ شَهرَبانَوَيهِ ، واُختُكِ مُرواريدُ بِنتُ كِسرى . قالَت : آريه . (3) ورُوِيَ أنَّ شَهرَبانَوَيهِ واُختَها مُرواريدَ خُيِّرَتا ، فَاختارَت شَهرَبانَوَيه الحُسَينَ عليه السلام ، ومُرواريدُ الحَسَنَ عليه السلام . (4)

.


1- .تكلّم عليه السلام هنا بالفارسيّة ، والمعنى : «لا ، ليست سيّدة النساء إلّا بنت محمّد صلى الله عليه و آله » .
2- .في المصدر : «سيّدة نساء» ، والصواب ما أثبتناه كما في المصادر الاُخرى .
3- .كلمة فارسيّة تعني : «نعم» .
4- .دلائل الإمامة : ص 194 ح 111 ، العدد القوية : ص 56 ح 74 ، المناقب لابن شهر آشوب : ج 4 ص 48 كلاهما نحوه ، بحار الأنوار : ج46 ص15 وراجع : إثبات الوصيّة : ص181 والخرائج والجرائح : ج2 ص750 ح67 .

ص: 269

دلائل الإمامة_ به نقل از مُسيَّب بن نَجَبه _: هنگامى كه اسيران ايران به مدينه وارد شدند ، عمر بن خطّاب ، خواست زنان را بفروشد و مردان را بردگان عرب قرار دهد و آنان را موظّف كند كه عليل و ناتوان و كهن سال را در طواف بر گِرد كعبه ، بر پشت خود بگيرند و بچرخانند . امير مؤمنان عليه السلام فرمود : «بى گمان ، پيامبر خدا فرمود : بزرگ هر گروهى را بزرگ بداريد » . عمر گفت : من شنيدم كه مى فرمود : «هنگامى كه بزرگ گروهى نزد شما مى آيد ، بزرگش بداريد ، هر چند با شما مخالفت كند» . امير مؤمنان عليه السلام به او فرمود : «پس چگونه با اين سخنى كه ياد كردى ، مى خواهى با اين بزرگان ، چنين كنى؟ اينان ، قومى اند كه با شما از درِ صلح و صفا در آمدند و به اسلام و مُسالمت ، رغبت نشان دادند و تقدير ، چنان است كه از آنها براى من نسلى باشد و من ، خدا و شما را گواه مى گيرم كه به اندازه سهم خود ، آنان را براى خدا ، آزاد كردم» . و همه بنى هاشم [ به امام على عليه السلام ] گفتند : ما نيز سهم خود را به تو بخشيديم . امام على عليه السلام گفت : «خدايا! گواه باش كه من همه آنچه را كه از سهم خود به من بخشيدند ، در راه تو آزاد كردم» . مهاجران و انصار نيز گفتند : اى برادر پيامبر خدا! ما نيز حقّمان را به تو بخشيديم . امام على عليه السلام گفت : «خدايا! گواه باش كه آنان ، حقّ خود را بخشيدند و من هم قبول كردم و گواه باش كه من ، سهم آنان را در راه تو آزاد كردم» . عمر گفت : چرا تصميم مرا در باره عجم ها نقض مى كنى؟ و چه چيزى تو را به رأى من در باره آنها بى ميل كرده است؟ امام على عليه السلام آنچه را پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در باره بزرگداشتِ بزرگان فرموده بود ، و نيز رغبت داشتن ايرانيان را به اسلام ، تكرار كرد . عمر گفت : اى ابو الحسن ! من نيز سهم خود را و بقيّه آنچه را بخشيده نشده ، به خدا و تو بخشيدم . امير مؤمنان على عليه السلام گفت : «خدايا! بر آنچه گفتند و نيز آزادى آنان از سوى من ، گواه باش» . سپس گروهى از قريش به ازدواج با آن زنان ، رغبت نشان دادند و امير مؤمنان عليه السلام فرمود : «اينان به اين كار ، واداشته نمى شوند ؛ بلكه به اختيار آنان ، گذاشته مى شود . هر چه برگزيدند ، به آن ، عمل مى شود» . برخى از مردم به شهربانو ، دختر كسرا ، اشاره كردند [ و خواستار او شدند ] . پس اختيار را به او وا نهادند و از پشت چادر و در ميان جمع به او گفتند : كدام يك از خواستگارانت را بر مى گزينى؟ و آيا از ميان آنان ، شوهرى مى خواهى؟ شهربانو سكوت كرد . امير مؤمنان على عليه السلام فرمود : «شوهرى مى خواهد ؛ امّا هنوز اختيار نكرده است» . عمر گفت : تو از كجا مى دانى كه او شوهر مى خواهد؟ امير مؤمنان عليه السلام فرمود : «پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، هنگامى كه دختر بدون سرپرستى از قومى نزدش مى آمد و از او خواستگارى شده بود ، مى فرمود : به او گفته شود : تو به اين شوهر ، راضى هستى ؟ . پس اگر شرم مى كرد و چيزى نمى گفت ، همان سكوت را اذن او قرار مى داد و فرمان به ازدواج مى داد و اگر مى گفت : نه ، او را وادار به انتخاب نمى كرد» . خواستگاران را به شهربانو نشان دادند و او با دستش اشاره كرد و حسين بن على عليه السلام را نشان داد . پس دوباره او را آزاد گذاشتند . با دستش اشاره نمود و به زبان خودش گفت : «اين ! اگر اختيار با من است» و امير مؤمنان على عليه السلام را ولىّ خود قرار داد . حذيفه ، مراسم خواستگارى را اجرا كرد و امير مؤمنان عليه السلام فرمود : «نامت چيست؟» . گفت : شاهْ زنان . امام على عليه السلام [ با زبان فارسى ] فرمود : «نه . شاهْ زنان نيست ، مگر دختر محمّد صلى الله عليه و آله ، و اوست كه سَرور زنان است . تو ، شهربانو هستى و خواهرت مرواريد ، دختر خسرو است» . شهربانو ، تصديق كرد و گفت : آرى . و حكايت شده كه شهربانو و خواهرش مرواريد ، آزاد گذاشته شدند . شهربانو ، حسين عليه السلام را و مرواريد ، حسن عليه السلام را برگزيد .

.

ص: 270

. .

ص: 271

. .

ص: 272

ربيع الأبرار عن أبي اليقظان :إنَّ عُمَرَ أتى بَناتِ يَزدَجَردَ بنِ شَهرِيارَ بنِ كِسرى سَبِيّاتٍ ، فَأَرادَ بَيعَهُنَّ . فَقالَ لَهُ عَلِيٌّ عليه السلام : إنَّ بَناتِ المُلوكِ لا يُبَعنَ ، ولكِن قَوِّموهُنَّ ، فَأَعطاهُ أثمانَهُنَّ ، فَقَسَّمَهُنَّ بَينَ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام ومُحَمَّدِ بنِ أبي بَكرٍ الصِّدّيقِ وعَبدِ اللّهِ بنِ عُمَرَ ، فَوَلَدنَ الثَّلاثَةَ (1) . (2)

.


1- .أي : عليّ بن الحسين ، والقاسم بن محمّد بن أبي بكر ، وسالم بن عبد اللّه .
2- .ربيع الأبرار : ج 3 ص 19 ، البداية والنهاية : ج 9 ص 104 ، حياة الحيوان : ج 1 ص 127 كلاهما نحوه وراجع : الكامل للمبرّد : ج 2 ص 645 .

ص: 273

ربيع الأبرار_ به نقل از ابو يقظان _: عمر ، نزد دختران يزدگرد پسر شهريار پسر خسرو _ كه به اسارت در آمده بودند _ ، آمد و خواست آنها را بفروشد ؛ ولى على عليه السلام فرمود : «دخترانِ پادشاهان ، فروخته نمى شوند ؛ امّا آنها را قيمت گذارى كنيد» . پس امام عليه السلام قيمت آنها را پرداخت و آنها را ميان حسين بن على عليه السلام و محمّد بن ابى بكر و عبد اللّه بن عمر ، تقسيم نمود (آنها را به ازدواج اينان در آورد) و آنان ، سه نفر را به دنيا آوردند . (1)

.


1- .اين سه تن ، على بن الحسين (امام زين العابدين) عليه السلام ، قاسم بن محمّد بن ابى بكر و سالم بن عبد اللّه اند و هر سه از مشاهير صدر اسلام هستند .

ص: 274

عيون أخبار الرضا عليه السلام عن سهل بن القاسم النوشجاني :قالَ لِيَ الرِّضا عليه السلام بِخُراسانَ : إنَّ بَينَنا وبَينَكُم نَسَبا ، قُلتُ : وما هُوَ أيُّهَا الأَميرُ؟ قالَ : إنَّ عَبدَ اللّهِ بنَ عامِرِ بنِ كَريزٍ لَمَّا افتَتَحَ خُراسانَ ، أصابَ ابنَتَينِ لِيَزدَجَردَ بنِ شَهرِيارَ مَلِكِ الأَعاجِمِ ، فَبَعَثَ بِهِما إلى عُثمانَ بنِ عَفّانَ ، فَوَهَبَ إحداهُما لِلحَسَنِ عليه السلام ، وَالاُخرى لِلحُسَينِ عليه السلام ، فَماتَتا عِندَهُما نُفَساوَينِ (1) ، وكانَت صاحِبَةُ الحُسَينِ عليه السلام نَفِسَت بِعَلِيِّ بنِ الحُسَينِ عليه السلام فَكَفَلَ عَلِيّا عليه السلام بَعضُ اُمَّهاتِ وَلَدِ أبيهِ ... . (2)

الإرشاد :كانَ أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام وَلّى حُرَيثَ بنَ جابِرٍ الحَنَفِيَّ جانِبا مِنَ المَشرِقِ ، فَبَعَثَ إلَيهِ بِنتَي يَزدَجَردَ بنِ شَهرِيارَ بنِ كِسرى ، فَنَحَلَ ابنَهُ الحُسَينَ عليه السلام شاه زَنانَ مِنهُما ، فَأَولَدَها زَينَ العابِدينَ عليه السلام ، ونَحَلَ الاُخرى مُحَمَّدَ بنَ أبي بَكرٍ ، فَوَلَدَت لَهُ القاسِمَ بنَ مُحَمَّدِ ابنِ أبي بَكرٍ ، فَهُمَا ابنا خالَةٍ . (3)

عيون أخبار الرضا عليه السلام عن جابر بن عبداللّه :دَخَلتُ عَلى مَولاتي فاطِمَةَ بِنتِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، لِاُهَنِّئَها بِمَولودِ [ / بِمَولِدِ ] الحُسَينِ عليه السلام ، فَإِذا بِيَدَيها صَحيفَةٌ بَيضاءٌ مِن دُرَّةٍ ، فَقُلتُ لَها : يا سَيِّدَةَ النِّساءِ ! ما هذِهِ الصَّحيفَةُ الَّتي أراها مَعَكِ؟ قالَت : فيها أسماءُ الأَئِمَّةِ مِن وُلدي ، قُلتُ لَها : ناوِلِيني لِأَنظُرَ فيها ... فَإِذا ... أبو مُحَمَّدٍ عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ العَدلُ ، اُمُّهُ شَهرَبانو بِنتُ يَزدَجَردَ . (4)

.


1- .النِّفاسُ : ولادة المرأة إذا وضعت ، فهي نُفَساء (الصحاح : ج 3 ص 985 «نفس») .
2- .عيون أخبار الرضا عليه السلام : ج 2 ص 128 ح 6 ، بحار الأنوار : ج 46 ص 8 ح 19 وراجع : الوافي : ج 14 ص 1247 .
3- .الإرشاد : ج 2 ص 137 ، العدد القوية : ص 56 ح 73 ، شرح الأخبار : ج 3 ص 266 وفيه «يزدجرد بن شهرياران بن كسرى» ، إعلام الورى : ج 1 ص 480 ، المناقب لابن شهر آشوب : ج 4 ص 48 ، روضة الواعظين : ص 222 ، كشف الغمّة : ج 2 ص 295 ، عمدة الطالب : ص 192 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 330 الرقم 3 ؛ سرّ السلسلة العلويّة : ص 31 وراجع : لباب الأنساب : ج 1 ص 348 ومجموعة نفيسة : ص 112 (تاج المواليد) والصراط المستقيم : ج 3 ص 128 .
4- .عيون أخبار الرضا عليه السلام : ج 1 ص 40 ح 1 ، كمال الدين : ص 305 ح 1 وفيه «شهربانويه بنت يزدجرد بن شاهنشاه» ، الاحتجاج : ج 2 ص 297 ح 247 وفيه «شهربانويه بنت يزدجرد بن شهريار» ، بحار الأنوار : ج 36 ص 193 ح 2 وراجع : الصراط المستقيم : ج 2 ص 138 .

ص: 275

عيون أخبار الرضا عليه السلام_ به نقل از سهل بن قاسم نوشجانى _: امام رضا عليه السلام در خراسان به من فرمود : «ميان ما و شما ، نسبت خويشاوندى است» . گفتم : اى امير ! چه نسبتى؟ فرمود : «هنگامى كه عبد اللّه بن عامر بن كَريز ، خراسان را فتح كرد ، به دو دختر يزدگرد پسر شهريار ، پادشاه ايرانيان ، دست يافت و آن دو را براى عثمان بن عفّان فرستاد . عثمان ، يكى را به حسن عليه السلام و ديگرى را به حسين عليه السلام بخشيد و هر دو پس از وضع حمل ، مُردند . همسر حسين عليه السلام ، على بن الحسين (زين العابدين) عليه السلام را به دنيا آورد و يكى از كنيزانِ فرزنددار از پدرش حسين عليه السلام ، عهده دار پرورش او شد [و برايش مادرى كرد] ...» .

الإرشاد :امير مؤمنان عليه السلام ، ولايت ناحيه اى از شرق را به حُرَيث بن جابر حنفى سپرد و او ، دو دختر يزدگرد پسر شهريار پسر خسرو (1) را به سوى امام عليه السلام فرستاد و او شاهْ زنان را از ميان آن دو به پسرش حسين عليه السلام بخشيد و زين العابدين عليه السلام از آن دو به دنيا آمد ، و دختر ديگر را به محمّد بن ابى بكر بخشيد و از آن دو هم قاسم بن محمّد بن ابى بكر به دنيا آمد . از اين رو ، اين دو ، با هم ، پسرخاله اند .

عيون أخبار الرضا عليه السلام_ به نقل از جابر بن عبد اللّه _: بر مولايم فاطمه دختر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، در آمدم تا تولّد حسين عليه السلام را به او تبريك بگويم . ديدم كه صفحه سفيدى از سنگِ دُر ، در دست دارد . به او گفتم : اى سَرور زنان ! اين صفحه اى كه در دستت مى بينيم ، چيست؟ فرمود : «نام هاى امامان از فرزندانم در آن است» . به ايشان گفتم : آن را به من بده تا در آن بنگرم . . . و . . . [در آن ، اين هم نوشته بود : ]«ابو محمّد ، على بن الحسين عادل ، كه مادرش شهربانو ، دختر يزدگرد است» . (2)

.


1- .در شرح الأخبار ، چنين آمده است : «يزدگرد پسر شهرياران پسر خسرو» .
2- .در كمال الدين آمده است : «شهربانو دختر يزدگرد پسر شاهنشاه» و در الاحتجاج آمده است : «شهربانو ، دختر يزدگرد پسر شهريار» .

ص: 276

محاضرات الاُدباء :كانَت اُمُّ عَلِيِّ بنِ الحُسَينِ عليه السلام جيهان شاهَ بِنتَ يَزدَجَردَ ، أخَذَهَا الحُسَينُ عليه السلام مِن جُملَةِ الفَيءِ ، وقالَ لَهُ أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام : خُذها فَسَتَلِدُ لَكَ سَيِّدا فِي العَرَبِ ، سَيِّدا فِي العَجَمِ ، سَيِّدا فِي الدُّنيا وَالآخِرَةِ . (1)

المجدي :اِختَلَفَ النّاسُ في اُمِّهِ [ أيِ الإِمامِ زَينِ العابِدينَ عليه السلام ] ، وَالَّذي نَعتَمِدُ عَلَيهِ ونَقولُ بِهِ : إنَّها شاه زَنانُ بِنتُ كِسرى يَزدَجَردَ ، نُهِبَت في فَتحِ المَدائِنِ ، ونَفَلَها عُمَرُ الحُسَينَ عليه السلام ، وكانَت ذاتَ فَضلٍ كَثيرٍ ، وكانَ ابنُها شَديدَ البِرِّ بِها . (2)

المناقب لابن شهرآشوب :واُمُّهُ [أيِ الإِمامِ زَينِ العابِدينَ عليه السلام ] شَهرَبانَوَيهِ بِنتُ يَزدَجَردَ بنِ شَهرِيارَ الكِسرى ، ويُسَمُّونَها أيضا : شاه زَنانَ ، وجَهان بانَوَيهِ ، وسُلافَةَ ، وخَولَةَ . وقالوا : شاه زَنانُ بِنتُ شيرَوَيهِ بنِ كِسرى أبَرويزَ ، ويُقالُ : هِيَ بَرَّةُ بِنتُ النّوشجانِ ، وَالصَّحيحُ هُوَ الأَوَّلُ . وكانَ أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام سَمّاها مَريَمَ . ويُقالُ : سَمّاها فاطِمَةَ . وكانَت تُدعى سَيِّدَةَ النِّساءِ . (3)

.


1- .محاضرات الاُدباء : ج 1 ص 347 وراجع : عيون المعجزات : ص 67 .
2- .المجدي : ص 93 ، عمدة الطالب : ص 192 نحوه وفيه «فالمشهور شاه زنان» .
3- .المناقب لابن شهر آشوب: ج 4 ص 176 ، بحار الأنوار : ج 46 ص 12 الرقم 24 .

ص: 277

محاضرات الاُدباء :مادر على بن الحسين عليه السلام ، جيهان شاه ، دختر يزدگرد است كه حسين عليه السلام ، او را از ميان غنيمت [جنگ با ايران] ، بر گرفت و امير مؤمنان على عليه السلام ، به او فرمود : «او را بگير كه به زودى ، سَرور عرب و عجم ، و سَرور دنيا و آخرت را برايت به دنيا مى آورد» .

المجدى :مردم ، در باره مادر او (يعنى امام زين العابدين عليه السلام ) اختلاف كرده اند و آنچه ما بر آن اعتماد مى كنيم و مى گوييم ، اين است كه : او شاهْ زنان ، دختر خسرو يزدْگِرد است كه در فتح مدائن (تيسفون) ، اسير شد و عمر ، او را به حسين عليه السلام بخشيد و بسيار بافضيلت بود و پسرش بسيار به او نيكى مى كرد .

المناقب ، ابن شهرآشوب :مادر او (يعنى امام زين العابدين عليه السلام ) ، شهربانو ، دختر يزدگرد پسر خسرو شهريار است كه او را شاهْ زنان ، جهان بانو ، سُلافه وخَوله نيز ناميده اند و گفته اند : شاهْ زنان ، دختر شيرويِه پسر خسرو پرويز است و گفته مى شود : او بَرّه دختر نوشجان بوده ؛ ولى گفته درست ، همان اوّلى است . و امير مؤمنان على عليه السلام ، او را مريم ناميد و گفته مى شود : او را فاطمه ناميد و سَرور زنانْ (سَيّدةُ النساء) خوانده مى شد .

.

ص: 278

رجال ابن داوود :يَحيَى بنُ اُمِّ الطَّويلِ ... اُمُّهُ وَشيكَةُ ، ظِئرُ (1) عَلِيِّ بنِ الحُسَينِ عليه السلام ، كانَ يَدعوها اُمّا ، وهِيَ الَّتي زَوَّجَها فَعابَهُ عَبدُ المَلِكِ بنِ مَروانَ بِأَنَّهُ زَوَّجَ اُمَّهُ ، تَوَهُّما أنَّها والِدَتُهُ ، وكانَت والِدَتُهُ شَهرَبانَوَيهِ قَد تُوُفِّيَت وهُوَ طِفلٌ . (2)

لباب الأنساب_ في ذِكرِ أولادِ الإِمامِ الحُسَينِ عليه السلام _: زَينَبُ ، ماتَت صَغيرَةً ، اُمُّها شَهرَبانو بِنتُ يَزدَجَردَ . اُمُّ كُلثومٍ ، ماتَت صَغيرَةً ، اُمُّها أيضا شَهرَبانو بِنتُ يَزدَجَردَ . (3)

5 / 2لَيلىلَيلى اُمّ عليّ الأكبر، هي الزوجة الاُخرى للإمام الحسين عليه السلام ، وقد ذكر أيضا أنّ اسمها : آمنة (4) ، بَرّة (5) ، مُرّة . (6) والدها أبو مرّة من صحابة النبيّ صلى الله عليه و آله (7) ، واُمّها ميمونة بنت أبي سفيان (8) ، أمّا جدّها فعروة بن مسعود الثقفيّ (9) ، وكان من أكابر الصحابة (10) ، وهو الذي أقبل إلى النبيّ صلى الله عليه و آله ممثّلاً عن قريش في صلح الحديبية (11) ، وأرسله النبيّ بعد اعتناقه الإسلام إلى قبيلته ثقيف لدعوتهم إلى الدين، وقد استشهد إثر إصابته بسهم (12) ، فلمّا بلغ النبيّ صلى الله عليه و آله مقتله قال: مَثَلُ عُروَةَ مَثَلُ صاحِبِ يس؛ دَعا قَومَهُ إلَى اللّهِ فَقَتَلوهُ . (13) ولا تتوفّر معلومات معتبرة عن حياة هذه السيّدة الكريمة ؛ من قبيل تاريخ الولادة والوفاة ، ومدّة العمر ، وتاريخ الزواج و . . .. كما لا يوجد سند معتبر يدلّ على حضورها واقعة كربلاء (14) ، بل ذهب بعض المتأخّرين إلى القول بوفاتها قبل هذه الواقعة (15) . وقد أدّت العلاقة النسبية لليلى بأبي سفيان من طرف الاُمّ ، إلى اعتبار معاوية عليّا الأكبر _ طبقا لبعض النقول _ الأكثر استحقاقا لمنصب الخلافة (16) ، كما أنّ الاُمويّين منحوه الأمان يوم عاشوراء، الأمر الذي رفضه عليّ الأكبر نفسه . (17)

.


1- .الظِّئرُ : المرضعة غير ولدها (النهاية : ج 3 ص 154 «ظأر») .
2- .رجال ابن داوود : ص 202 وراجع : لباب الأنساب : ج 1 ص 351 .
3- .لباب الأنساب : ج1 ص350 .
4- .تاريخ الطبري : ج 11 (المنتخب من ذيل المذيّل) ص 520 ، الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة): ج 1 ص 369 و ص 470 ، نسب قريش: ص 57 وفيه «آمنة أو ليلى» ، تذكرة الخواص: ص 277 ، تاريخ خليفة بن خيّاط : ص 179 وفيه «ليلى أو لبنى » .
5- .المناقب لابن شهرآشوب: ج 4 ص 77 وفيه «برّة بنت عروة بن مسعود» وهو ما يحتمل كونه اشتباها .
6- .الجوهرة: ص 49 وفيه «مرّة بنت عروة بن مسعود» .
7- .اُسد الغابة: ج 6 ص 278 ، الإصابة : ج 7 ص 306 ، الاستيعاب: ج 4 ص 317 وفيه « قيل : ولد على عهد رسول اللّه صلى الله عليه و آله ولا صحبة له» ، تاريخ الطبري : ج 5 ص 468 ، مقاتل الطالبيّين : ص 86 وفيهما « بنت أبي مرّة بن عروة بن مسعود » فقط ، المعارف لابن قتيبة: ص 213 وفيه «بنت مرّة بن عروة بن مسعود » فقط .
8- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 468 ، مقاتل الطالبيّين: ص 86 ، تاريخ خليفة بن خيّاط: ص 179 ، نسب قريش: ص 57 ، سرّ السلسلة العلوية : ص 30 ، الشجرة المباركة : ص 72 .
9- .مقاتل الطالبيين : ص 86 ، اُسد الغابة : ج 4 ص 30 .
10- .الاستيعاب: ج 4 ص 317 ، اُسد الغابة: ج 6 ص 278.
11- .اُسد الغابة: ج 4 ص 30 .
12- .اُسد الغابة: ج 4 ص 30 ، أنساب الأشراف: ج 2 ص 76 .
13- .الطبقات الكبرى : ج 5 ص 504 ، اُسد الغابة : ج 4 ص 30 .
14- .جاء في نفس المهموم: ص 286: «أمّا اُمّه _ عليٍّ الأكبر _ هل كانت في كربلاء أم لا؟ لم أظفر بشيء من ذلك» . ويحتمل أنّ الحاضرة في كربلاء هي ليلى بنت مسعود الدارمي، زوجة أمير المؤمنين عليه السلام واُمّ أبي بكر وعبد اللّه (راجع : زندگانى امام حسين عليه السلام بالفارسية للمحلّاتي : ج 2 ص 207) .
15- .فرسان الهيجاء : ج 1 ص 287 .
16- .مقاتل الطالبيّين : ص 86 .
17- .الطبقات الكبرى ( الطبقة الخامسة من الصحابة ) : ج 1 ص 470 ، نسب قريش : ص 57 ، سرّ السلسلة العلويّة : ص 30 ، الشجرة المباركة : ص 72 ؛ شرح الأخبار : ج 3 ص 152 .

ص: 279

رجال ابن داوود :يحيى پسر اُمّ طَويل مادرش وشيكه ، دايه امام زين العابدين عليه السلام بود كه ايشان ، او را مادر صدا مى زد . اين بانو ، همان است كه امام زين العابدين عليه السلام او را شوهر داد و عبد الملك بن مروان ، بر ايشان عيب گرفت كه مادرش را شوهر داده است ، به اين توهّم كه او مادر ايشان است ، در حالى كه مادرش شهربانو ، در كودكىِ امام عليه السلام از دنيا رفته بود .

لباب الأنساب_ در بيان فرزندان امام حسين عليه السلام _: زينب كه در كودكى درگذشت و مادرش ، شهربانو دختر يزدگرد بود و اُمّ كلثوم كه در كودكى در گذشت و مادر او نيز شهربانو ، دختر يزدگرد بود .

5 / 2ليلى

ليلى ، مادر على اكبر، يكى ديگر از همسران امام حسين عليه السلام است. نام وى را آمنه (1) ، بَرّه (2) و مُرّه (3) نيز گفته اند. پدر او ، ابو مُرّه (4) ، صحابه پيامبر صلى الله عليه و آله و مادرش ميمونه ، دختر ابو سفيان است. جدّ ليلى، عروة بن مسعود ثقفى ، از بزرگان صحابه است كه در رُخداد صلح حديبيّه، به نمايندگى از قريش ، نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمد. پيامبر صلى الله عليه و آله وى را پس از اختيار كردن اسلام، جهت تبليغ دين ، به سوى قبيله اش ثقيف فرستاد و وى بر اثر اصابت تيرى به شهادت رسيد . چون خبر شهادت وى به پيامبر صلى الله عليه و آله رسيد، فرمود : مَثَل عروه ، مَثَل صاحب ياسين (5) است كه قومش را به سوى خدا دعوت كرد؛ ولى آنها او را كُشتند . در مورد زندگى اين بانو، از جمله تاريخ ولادت و وفات، مدّت عمر، زمان ازدواج و... ، آگاهى هاى معتبرى در دست نيست. سند معتبرى براى حضور او در واقعه كربلا وجود ندارد؛ (6) بلكه برخى متأخّران ، درگذشت او را قبل از واقعه كربلا دانسته اند . ارتباط نَسَبى ليلى با ابو سفيان از ناحيه مادر، سبب شد كه طبق نقلى، معاويه ، على اكبر عليه السلام را شايسته ترين فرد براى خلافت بداند و نيز در روز عاشورا ، اُمويان به وى امان دهند، كه وى با آن ، مخالفت ورزيد .

.


1- .در نسبُ قريش «آمنه» يا «ليلى» آمده است.
2- .احتمال اشتباه در ضبط ، وجود دارد.
3- .در الجوهرة نام وى مُرّة آمده است كه با توجّه به نام پدر وى ، احتمال اشتباه وجود دارد.
4- .در برخى نقل ها «مرّة» آمده است.
5- .مقصود از «صاحب ياسين» ، مؤمنى است كه خداوند ، داستان او را در سوره «يس» (آيه 20) آورده است .
6- .در نفس المهموم (ص 286) آمده است : «امّا مادر على اكبر ، در كربلا بوده يا نه ، چيزى در اين باره ، يافت نشد» . برخى نيز گفته اند : «احتمال دارد كه ليلى دختر مسعود دارِمى ، همسر امير مؤمنان ومادر ابو بكر و عبد اللّه ، در كربلا حاضر بوده است» .

ص: 280

. .

ص: 281

. .

ص: 282

5 / 3الرَّبابُأبوها امرؤ القيس بن عديّ ، 1 من مسيحيّي بلاد الشام ، وقد أسلم في خلافة عمر ، (1) أمّا اُمّها فهند الهنود بنت الربيع بن مسعود . (2) وُصفت الرّباب بأنّها امرأة جميلة عاقلة فاضلة شاعرة، وهي اُمّ سكينة وعبد اللّه ، 4 وقد حضرت مع أولادها في واقعة كربلاء، واُخذت مع بقية الأسرى إلى الشام . (3) وتدلّ الأبيات التي أنشدها الإمام الحسين عليه السلام في مدحها هي وسكينة (4) على مدى حبّه الشديد لهما . (5) لم تبق الرّباب على قيد الحياة بعد شهادة الإمام الحسين عليه السلام أكثر من سنة واحدة، كما أنّها لم تستظل طيلة هذه المدّة تحت سقف (6) ، وقال بعضهم : إنّها جلست إلى جانب مزاره عليه السلام للعزاء (7) ، ثمّ توفّيت بعد ذلك أسفا عليه (8) ، ونقلوا عنها أبياتا في رثائه عليه السلام ، تقول فيها : واحُسَينا فَلانَسيتُ حُسَيناأقصَدَتهُ أسنِّةُ الأعداءِ غادَروهُ بِكَربَلاء صَريعالا سَقَى اللّهُ جانِبَى كربلاءِ (9) خطبها بعد شهادة الإمام الحسين عليه السلام أشراف قريش، إلّا أنّها أبت الزواج (10) . وتذكر بعض المصادر أنّ وفاتها كانت في حياة الإمام الحسين عليه السلام (11) . هذا، ولا تتوفّر لدينا معلومات اُخرى عن ولادتها وحياتها .

.


1- .راجع : الإصابة : ج 1 ص 354 وتاريخ دمشق : ج 69 ص 119 والبداية والنهاية : ج 8 ص 210 .
2- .مقاتل الطالبيّين : ص 94 .
3- .الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة): ج 1 ص 479 ، البداية والنهاية: ج 8 ص 210، تذكرة الخواص : ص 265 وراجع هذه الموسوعة: ج1 ص 284 ح 168 و ص 290 و 292 ح 172 و 173 .
4- .راجع: ص 286 ح 168 و ص 290 ح 171 .
5- .نظم الإمام الحسين عليه السلام هذه الأبيات قبل ولادة عبد اللّه ، لذا فإنّ إظهار الإمام الحسين عليه السلام مودّته لهما لا يعني نفي مودّته لعبد اللّه .
6- .راجع: ص 288 ح 168.
7- .راجع: ص 290 ح 169 و ص 290 ح 172.
8- .تاريخ دمشق : ج 69 ص 120 ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 579 ، تذكرة الخواص : ص 265 .
9- .راجع: ص 292 ح 173.
10- .راجع: ص 288 ح 168 و ص 290 ح 170 و 172.
11- .راجع: ص 288 ح 168 .

ص: 283

5 / 3رَباب

رَباب ، يكى ديگر از همسران امام حسين عليه السلام است. پدرش ، امرؤ القيس بن عَدى، (1) از مسيحيان شام بود كه در روزگار خلافت عمر ، اسلام آورد و مادرش ، هند دختر ربيع بن مسعود است. وى را زنى زيبارو، خردمند، بافضيلت و شاعر ، توصيف كرده اند. رَباب ، مادر سَكينه و عبد اللّه است (2) كه به همراه فرزندانش در كربلا حضور داشت و به همراه اُسرا به شام رفت. (3) شعر امام حسين عليه السلام در مدح او و سَكينه، نشان دهنده علاقه فراوان امام عليه السلام به آنان است. (4) رَباب ، پس از شهادت همسرش امام حسين عليه السلام ، يك سالْ بيشتر زنده نماند و در تمام اين مدّت، به زير سايه نرفت و برخى گفته اند در كنار مزار امام حسين عليه السلام به سوگ نشست و سپس از غم فراق او از دنيا رفت. اين اشعار ، در رثاى امام حسين عليه السلام از او نقل شده است: وا حُسَينا ! [ هيچ گاه ] حسين را از ياد نخواهم بردكه نيزه هاى دشمنان ، بدن او را چاك چاك كرد . در كربلا به نيرنگ ، او را بر زمين زدندخداوند ، كران تا كرانِ كربلا را سيراب نكند ! پس از شهادت امام حسين عليه السلام ، اشراف قريش از او خواستگارى كردند؛ ولى او تن به ازدواج نداد. برخى منابع ، مرگ او را در زمان حيات امام حسين عليه السلام دانسته اند. اطّلاعات ديگرى از ولادت و زندگى رَباب ، در دست نيست.

.


1- .اسامى اجداد وى ، با اختلاف بيان شده اند . در بعضى نقل ها ، رباب بنت انيف بن حارثة بن لام طايى و در بعضى ديگر ، رباب بنت القاسم بن اوس بن عدى نيز آمده است .
2- .مؤلّف الحدائق الورديّة ، در يك جا (ج 1 ص 177) ، مادر امام زين العابدين عليه السلام و عبداللّه را يكى مى داند ؛ امّا در جاى ديگر (ص 120) ، مادر عبد اللّه را رباب گرفته است .
3- .ر. ك: ج8 ص 204 (بخش نهم / فصل ششم / سخنى در باره اسيران و بازماندگان واقعه كربلا).
4- .امام عليه السلام اين شعر را قبل از ولادت عبد اللّه سروده است و لذا ابراز محبّت نسبت به اين دو ، منافاتى با محبّت ايشان نسبت به عبد اللّه ندارد .

ص: 284

تاريخ دمشق :رَبابُ بِنتُ امرِئِ القَيسِ بنِ عَدِيِّ بنِ أوسِ بنِ جابِرِ بنِ كَعبِ بنِ عُلَيمِ بنِ هُبَلِ بنِ عَبدِ اللّهِ بنِ كِنانَةَ الكَلبِيَّةُ ، زَوجُ الحُسَينِ بنِ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ عليه السلام واُمُّ ابنَتِهِ سُكَينَةَ ، كانَت فيمَن قُدِمَ بِهِ مِن آلِ الحُسَينِ عليه السلام دِمَشقَ _ بَعدَ قَتلِهِ _ عَلى يَزيدَ ، وذَكَرَهَا الحُسَينُ عليه السلام في شِعرٍ لَهُ . قالَ عَوفُ بنُ خارِجَةَ : إنّي عِندَ عُمَرَ بنِ الخَطّابِ في خِلافَتِهِ ، إذ أقبَلَ رَجُلٌ أصعَرُ (1) يَتَخَطّى رِقابَ النّاسِ ، حَتّى قامَ بَينَ يَدَي عُمَرَ ، فَحَيّاهُ تَحِيَّةَ الخِلافَةِ ، فَقالَ عُمَرُ : ما أنتَ؟ فَقالَ : اِمرُؤٌ نَصرانِيٌّ ، وأنَا امرُؤُ القَيسِ بنِ عَدِيٍّ الكَلبِيُّ ، فَلَم يَعرِفهُ عُمَرُ ، فَقالَ لَهُ رَجُلٌ مِنَ القَومِ : هذا صاحِبُ بَكرِ بنِ وائِلٍ ، الَّذي أغارَ عَلَيهِم فِي الجاهِلِيَّةِ يَومَ فَلَجٍ . [ قالَ عُمَرُ : ] (2) فَما تُريدُ؟ قالَ : اُريدُ الإِسلامَ ، فَعَرَضَ عَلَيهِ فَقَبِلَهُ ، ثُمَّ دَعا لَهُ بِرُمحٍ ، فَعَقَدَ لَهُ عَلى مَن أسلَمَ مِن قُضاعَةَ ، قالَ : فَأَدبَرَ الشَّيخُ وَاللِّواءُ يَهتَزُّ عَلى رَأسِهِ . قالَ عَوفُ بنُ خارِجَةَ : ما رَأَيتُ رَجُلاً لَم يُصَلِّ سَجدَةً ، اُمِّرَ عَلى جَماعَةٍ مِنَ المُسلِمينَ قَبلَهُ! قالَ : ونَهَضَ عَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ ومَعَهُ ابناهُ الحَسَنُ وَالحُسَينُ عليهم السلام مِنَ المَجلِسِ حَتّى أدرَكَهُ ، فَأَخَذَ بِرَأسِهِ ، فَقالَ : أنَا عَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ ، ابنُ عَمِّ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله وصِهرُهُ ، وهذانِ ابنايَ مِنِ ابنَتِهِ ، وقَد رَغِبنا في صِهرِكَ فَأَنكِحنا . قالَ : قَد أنكَحتُكَ يا عَلِيُّ المُحَيّاةَ بِنتَ امرِئِ القَيسِ ، وأنكَحتُكَ يا حَسَنُ سَلمى بِنتَ امرِئِ القَيسِ ، وأنكَحتُكَ يا حُسَينُ الرَّبابَ بِنتَ امرِئِ القَيسِ . وهِيَ الَّتي يَقولُ فيهَا الحُسَينُ عليه السلام : لَعَمرُكَ إنَّني لَاُحِبُّ داراتَحُلُّ بِها سُكَينَةُ وَالرَّبابُ اُحِبُّهُما وأبذُلُ بَعدُ ماليولَيس لِلائِمي فيها عِتابُ ولَستُ لَهُم وإن عَتَبوا مُطيعاحَياتي أو يُغَيِّبَنِي التُّرابُ وهِيَ الَّتي أقامَت عَلى قَبرِ الحُسَينِ عليه السلام حَولاً ، ثُمَّ قالَت : إلَى الحَولِ ثُمَّ اسمُ السَّلامِ عَلَيكُما (3)ومَن يَبكِ حَولاً كامِلاً فَقَدِ اعتَذَر وسُكَينَةُ اسمُها آمِنَةُ أو اُمَيمَةُ ، وإنَّما سُكَينَةُ لَقَبٌ لَقَّبَتها اُمُّهَا الرَّبابُ بِنتُ امرِئِ القَيسِ . ولَمّا تُوُفِّيَ الحُسَينُ عليه السلام ، خُطِبَتِ الرَّبابُ واُلِحَّ عَلَيها ، فَقالَت : ما كُنتُ لِأَتَّخِذَ حَموا (4) بَعدَ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، فَلَم تَزَوَّج ، وعاشَت بَعدَهُ سَنَةً لَم يُظِلَّها سَقفُ بَيتٍ ، حَتّى بُلِيَت وماتَت كَمَدا (5) ، وكانَت مِن أجمَلِ النِّساءِ وأعقَلِهِنَّ . وقيلَ : إنَّها ماتَت في زَمَنِ الحُسَينِ عليه السلام . (6)

.


1- .الصَّعَرُ : مَيل في العنق وانقلاب في الوجه إلى أحد الشّدقين (المصباح المنير : ص 340 «صعر») .
2- .ما بين المعقوفين إضافة منّا يقتضيها السياق .
3- .الظاهر أنّ مرادها الحسين عليه السلام وابنها عبد اللّه .
4- .حَمْوُ المرأة وحَمَاها : أبو زوجها ، وأخو زوجها ، وكذلك من كان قِبله (لسان العرب : ج 14 ص 197 «حما») .
5- .الكَمَدُ : الحزن المكتوم (الصحاح : ج 2 ص 531 «كمد») .
6- .تاريخ دمشق : ج 69 ص 119 وراجع : الأغاني : ج 16 ص 147 والبداية والنهاية : ج 8 ص 210 وتذكرة الخواصّ : ص 265 .

ص: 285

تاريخ دمشق :رَباب كَلبى ، دختر اِمرؤ القيس بن عَدىّ بن اَوس بن جابر بن كعب بن عُلَيم بن هُبَل بن عبد اللّه بن كِنانه ، همسر حسين بن على بن ابى طالب عليه السلام و مادر دخترش سَكينه ، در ميان آن دسته از خاندان حسين عليه السلام است كه پس از شهادتش ، در دمشق ، بر يزيد ، وارد شدند و حسين عليه السلام در يكى از شعرهايش از او ياد كرده است . عوف بن خارجه مى گويد : در روزگار خلافت عمر بن خطّاب ، نزدش بودم كه مردى گردن كج ، از ميان مردم ، عبور كرد و به سوى عمر آمد و پيش رويش ايستاد و به او با عنوان خليفه ، سلام داد . عمر گفت : تو كيستى؟ گفت : مردى مسيحى! من ، امرؤ القيس پسر عَدىّ كلبى هستم . عمر ، او را نشناخت . مردى از ميان جماعت به او گفت كه اين ، از قبيله بكر بن وائل است كه در جنگ جاهلىِ فَلَج ، بر آنان هجوم آورده است . عمر گفت : چه مى خواهى؟ گفت : مى خواهم مسلمان شوم . عمر ، اسلام را بر او عرضه داشت و وى ، پذيرفت . سپس عمر ، نيزه اى خواست و پرچم امارت بر مسلمانانِ قبيله قُضاعه را بر آن بست و به او سپرد . اين پيرمرد ، باز گشت ، در حالى كه پرچم بر بالاى سرش به اهتزار در آمده بود و تا آن هنگام ، نديده بودم مردى كه يك سجده هم نكرده ، امير گروهى از مسلمانان شود . على بن ابى طالب عليه السلام به همراه دو پسرش ، حسن و حسين ، از آن مجلس برخاستند و خود را به او رساندند . على عليه السلام سرِ او را گرفت (او را به سوى خود ، متوجّه كرد ) و فرمود : «من ، على بن ابى طالب ، پسرعمو و داماد پيامبر خدايم و اين دو ، پسران من از دختر او هستند . ما مى خواهيم داماد تو شويم . به ما همسر بده» . امرؤ القيس گفت : اى على ! مُحَيّاه دختر امرؤ القيس را به عقد تو در آوردم ، و اى حسن ! سَلمى دختر امرؤ القيس را به عقد تو در آوردم ، و اى حسين ! رَباب دختر امرؤ القيس را به عقد تو در آوردم . و رَباب ، همان است كه حسين عليه السلام در حقّش چنين سروده است : به جانت سوگند ، من ، سرايى را دوست دارمكه سَكينه و رَباب در آن ، جاى دارند . دوستشان دارم و دارايى ام را مى دهمو سرزنشگرم را ياراى سرزنش نيست . و هر چند [ مرا ] سرزنش كنند ، مطيع سرزنشگران نيستمدر طول زندگى ام تا آن گاه كه خاك ، مرا پنهان كند . او كسى است كه يك سال بر مزار حسين عليه السلام ، اقامت [ و عزادارى ] كرد و سپس سرود : تا يك سال ، مى گِريم و سپس ، شما دو تن (1) را بدرود مى گويمو البته هر كس يك سال كامل بگريد ، عذر مقبولى [براى رفتن ]آورده است . و سَكينه [ كه نامش در شعر امام عليه السلام آمد] ، نامش آمنه يا اُمَيمه است و سكينه ، لقبى است كه مادرش رَباب دختر امرؤ القيس ، به او داده است . و چون حسين عليه السلام وفات كرد ، به خواستگارى رَباب آمدند و پافشارى كردند ؛ امّا او گفت : «پدرْشوهر ديگرى جز پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بر نمى گزينم» و ديگر ازدواج نكرد و پس از حسين عليه السلام ، يك سال بدون سقف و سايه بان ، زندگى كرد تا آن جا كه فرسوده شد و از افسردگى ، جان داد . او از زيباترين و عاقل ترينْ زنان بود . و گفته شده : او در روزگار حسين عليه السلام در گذشت .

.


1- .ظاهرا مقصودش از دو تن ، امام حسين عليه السلام و فرزندش عبداللّه باشند .

ص: 286

. .

ص: 287

. .

ص: 288

الإصابة عن عوف بن خارجة :إنّي وَاللّهِ لَعِندَ عُمَرَ في خِلافَتِهِ ، إذ أقبَلَ رَجُلٌ أمعَرُ (1) يَتَخَطّى رِقابَ النّاسِ ، حَتّى قامَ بَينَ يَدَي عُمَرَ فَحَيّاهُ بِتَحِيَّةِ الخِلافَةِ ، فَقالَ : مَن أنتَ؟ قالَ : اِمرُؤٌ نَصرانِيٌّ ، وأنَا امرُؤُ القَيسِ بنِ عَدِيٍّ الكَلبِيُّ ، فَلَم يَعرِفهُ عُمَرُ . فَقالَ لُهُ رَجُلٌ : هذا صاحِبُ بَكرِ بنِ وائِلٍ ، الَّذي أغارَ عَلَيهِم فِي الجاهِلِيَّةِ . قالَ : فَما تُريدُ؟ قالَ : اُريدُ الإِسلامَ ، فَعَرَضَهُ عَلَيهِ فَقَبِلَهُ ، ثُمَّ دَعا لَهُ بِرُمحٍ فَعَقَدَ لَهُ عَلى مَن أسلَمَ مِن قُضاعَةَ ، فَأَدبَرَ الشَّيخُ وَاللِّواءُ يَهتَزُّ عَلى رَأسِهِ . قالَ عَوفٌ : ما رَأَيتُ رَجُلاً لَم يُصَلِّ صَلاةً ، اُمِّرَ عَلى جَماعَةٍ مِنَ المُسلِمينَ قَبلَهُ! قالَ : ونَهَضَ عَلِيٌّ وَابناهُ حَتّى أدرَكَهُ ، فَقالَ لَهُ : أنَا عَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ ابنُ عَمِّ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله ، وهذانِ ابنايَ مِنِ ابنَتِهِ ، وقَد رَغِبنا في صِهرِكَ فَأَنكِحنا . قالَ : قَد أنكَحتُكَ يا عَلِيُّ المُحَيّاةَ ابنَةَ امرِئِ القَيسِ ، وأنكَحتُكَ يا حَسَنُ سَلمى بِنتَ امرِئِ القَيسِ ، وأنكَحتُكَ يا حُسَينُ الرَّبابَ بِنتَ امرِئِ القَيسِ . قالَ : وهِيَ اُمُّ سُكَينَةَ ، وفيها يَقولُ الحُسَينُ : لَعَمرُكَ إنَّني لَاُحِبُّ داراتَحُلُّ بِها سُكَينَةُ وَالرَّبابُ وهِيَ الَّتي أقامَت عَلى قَبرِ الحُسَينِ حَولاً ، ثُمَّ أنشَدَت : إلَى الحَولِ ثُمَّ اسمُ السَّلامِ عَلَيكماومَن يَبكِ حَولاً كامِلاً فَقَدِ اعتَذَر (2)

.


1- .أمعَرَ : ذهب شعره (لسان العرب : ج 5 ص 180 «معر») .
2- .الإصابة : ج 1 ص 355 ، أنساب الأشراف : ج 2 ص 415 عن عوف بن حارثة المري نحوه وفيه : «زينب» بدل «سلمى» .

ص: 289

الإصابة_ به نقل از عوف بن خارجه _: به خدا سوگند ، در روزگار خلافت عمر ، نزد او بودم كه مردى بى مو از ميان مردم گذشت و آمد و جلوى عمر ايستاد و او را با عنوان خليفه ، سلام داد . عمر پرسيد : تو كيستى؟ گفت : مردى مسيحى! من ، امرؤ القيس ، پسر عَدىّ كلبى ام . عمر ، او را نشناخت . مردى به او گفت : اين ، از قبيله بكر بن وائل است كه در جاهليت ، بر آنان ، حمله آورده است . عمر گفت : چه مى خواهى؟ گفت : مى خواهم مسلمان شوم . عمر ، اسلام را بر او عرضه كرد و او پذيرفت . سپس عمر ، نيزه اى خواست و پرچم امارت بر مسلمانانِ قبيله قُضاعه را براى او بست و پيرمرد ، باز گشت ، در حالى كه پرچم بر بالاى سرش به اهتزار در آمده بود . تا آن هنگام ، نديده بودم مردى كه يك نماز هم نخوانده ، اميرِ گروهى از مسلمانان شود . على و دو پسرش برخاستند و على عليه السلام خود را به او رساند و به او گفت : «من ، على بن ابى طالب ، پسرعموى پيامبر صلى الله عليه و آله هستم و اين دو ، پسران من از دختر اويند و ما مى خواهيم داماد تو شويم . به ما همسر بده» . امرؤ القيس گفت : اى على ! مُحَيّاه ، دختر امرؤ القيس را به همسرى تو در آوردم ، و اى حسن ! سَلمى دختر امرؤ القيس را به همسرى تو در آوردم ، و اى حسين ! رَباب دختر امرؤ القيس را به همسرى تو در آوردم . او (رَباب) ، مادر سَكينه است و حسين عليه السلام ، در باره او سروده است : به جانت سوگند ، من خانه اى را دوست دارمكه سَكينه و رَباب ، در آن ، جاى دارند و او همان زنى است كه يك سال بر مزار حسين عليه السلام اقامت كرد و سپس سرود : تا يك سال ماندم و سپس شما دو تن را بدرود مى گويمو هر كس يك سال كامل بگِريد ، عذر مقبولى [براى رفتن] آورده است .

.

ص: 290

الأغاني عن هشام بن الكلبيّ :كانَتِ الرَّبابُ مِن خِيارِ النِّساءِ وأفضَلِهِنَّ ، فَخُطِبَت بَعدَ قَتلِ الحُسَينِ عليه السلام فَقالَت : ما كُنتُ لِأَتَّخِذَ حَما بَعدَ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله . (1)

الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) :وفِي الرَّبابِ وسُكَينَةَ يَقولُ الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام : لَعَمرُكَ إنَّني لَاُحِبُّ داراتُضَيِّفُها سُكَينَةُ وَالرَّبابُ اُحِبُّهُما وأبذُلُ بَعدُ ماليولَيس لِلائِمي فيها عِتابُ ولَستُ لَهُم وإن عَتَبوا مُطيعاحَياتي أو يُغَيِّبَنِي التُّرابُ 2

الكامل في التاريخ :كانَ مَعَ الحُسَينِ عليه السلام امرَأَتُهُ الرَّبابُ بِنتُ امرِئِ القَيسِ ، وهِيَ اُمُّ ابنَتِهِ سُكَينَةَ ، وحُمِلَت إلَى الشّامِ فيمَن حُمِلَ مِن أهلِهِ ، ثُمَّ عادَت إلَى المَدينَةِ فَخَطَبَهَا الأَشرافُ مِن قُرَيشٍ ، فَقالَت : ما كُنتُ لِأَتَّخِذَ حَموا بَعدَ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله . وبَقِيَت بَعدَهُ سَنَةً لَم يُظِلَّها سَقفُ بَيتٍ ، حَتّى بُلِيَت وماتَت كَمَدا ، وقيلَ : إنَّها أقامَت عَلى قَبرِهِ سَنَةً ، وعادَت إلَى المَدينَةِ فَماتَت أسَفا عَلَيهِ . (2)

.


1- .الأغاني : ج 16 ص 149 ، المحبّر : ص 397 وليس فيه صدره .
2- .الكامل في التاريخ : ج 2 ص 579 ، جواهر المطالب : ج 2 ص 295 وليس فيه ذيله من «وعادت» ، تذكرة الخواصّ : ص 265 ، بغية الطلب في تاريخ حلب : ج 6 ص 2594 كلاهما نحوه .

ص: 291

الأغانى_ به نقل از هشام بن كلبى _: رَباب ، از زنان برگزيده و برترينِ آنان بود . از اين رو ، پس از شهادت حسين عليه السلام از او خواستگارى شد و او گفت : پس از پيامبر خدا ، پدرْشوهرى براى خود بر نمى گيرم .

الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) :و حسين بن على عليه السلام در باره رَباب و سَكينه سروده است : به جانت سوگند ، من خانه اى را دوست دارمكه سَكينه و رَباب ، در آن ، پذيرايى كنند . من آن دو را دوست دارم و دارايى ام را مى دهمو سرزنشگرم را ياراى سرزنش نيست هر چند [ مرا ] سرزنش كنند ، مطيع سرزنشگران نخواهم بوددر طول زندگى ام ، تا آن گاه كه خاك ، مرا پنهان كند .

الكامل فى التاريخ :همراه حسين عليه السلام ، همسرش رَباب (دختر امرؤ القيس و مادر دخترش سَكينه) بود . او در ميان اسيران ، به شام برده شد و سپس به مدينه باز گشت و بزرگان قريش از او خواستگارى كردند و او گفت : نمى خواهم پس از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، پدرْشوهرى برگزينم . او پس از [شهادت] امام عليه السلام ، يك سال زير هيچ سقفى نرفت تا فرسوده شد و از افسردگى در گذشت . نيز گفته شده كه او يك سال بر مزار حسين عليه السلام رحل اقامت افكند و به مدينه باز گشت و از غصّه حسين عليه السلام در گذشت .

.

ص: 292

تذكرة الخواصّ :إنَّ الرَّبابَ بِنتَ امرِئِ القَيسِ _ زَوجَةَ الحُسَينِ عليه السلام _ أخَذَتِ الرَّأسَ ووَضَعَتهُ في حِجرِها ، وقَبَّلَتهُ وقالَت : واحُسَينا فَلا نَسيتُ حُسَيناأقصَدَتهُ أسِنَّةُ الأَعداءِ غَادَروهُ بِكَربَلاءَ صَريعالا سَقَى اللّهُ جانِبَي كَربَلاءِ (1)

الأغاني عن عوانة :رَثَتِ الرَّبابُ بِنتُ امرِئِ القَيسِ _ اُمُّ سُكَينَةَ بِنتِ الحُسَينِ عليه السلام _ ، زَوجَهَا الحُسَينَ عليه السلام حينَ قُتِلَ ، فَقالَت : إنَّ الَّذي كانَ نورا يُستَضاءُ بِهِبِكَربَلاءَ قَتيلٌ غَيرُ مَدفونِ سِبطَ النَّبِيِّ جَزاكَ اللّهُ صالِحَةًعَنّا ، وجُنِّبتَ خُسرانَ المَوازينِ قَد كُنتَ لي جَبَلاً صَعبا ألوذُ بِهِوكُنتَ تَصحَبُنا بِالرُّحمِ وَالدّينِ مَن لِليَتامى ومَن لِلسّائِلينَ ومَنيُغني ويَأوي إلَيهِ كُلُّ مِسكينِ وَاللّهِ لا أبتَغي صِهراً بِصِهرِكُمحَتّى اُغَيَّبَ بَينَ الرَّملِ وَالطّينِ (2)

شرح الأخبار عن جعفر بن محمّد [الصادق] عليه السلام :اُصيبَ الحُسَينُ عليه السلام ، وعَلَيهِ دَينٌ بِضعٌ وسَبعونَ ألفَ دينارٍ . قالَ : وكَفَّ يَزيدُ عَن أموالِ الحُسَينِ عليه السلام ، غَيرَ أنَّ سَعيدَ بنَ العاصِ هَدَمَ دارَ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ عليه السلام ، ودارَ عَقيلٍ ، ودارَ الرَّبابِ بِنتِ امرِئِ القَيسِ _ وكانَت تَحتَ الحُسَينِ _ وهِيَ اُمُّ سُكَينَةَ . (3)

.


1- .تذكرة الخواصّ : ص 260 ، معجم البلدان : ج 4 ص 445 وفيه «عاتكة بنت زيد بن عمرو بن نفيل زوجة الحسين» بدل «الرباب بنت امرئ القيس» .
2- .الأغاني : ج 16 ص 149 ، الجوهرة : ص 47 وليس فيه البيت الأخير .
3- .شرح الأخبار : ج 3 ص 269 ح 1173 ، لباب الأنساب : ج 1 ص 351 وليس فيه صدره إلى «قال» .

ص: 293

تذكرة الخواصّ :رَباب ، دختر امرؤ القيس و همسر حسين عليه السلام ، سر ايشان را به دامن گرفت و آن را بوسيد و خواند : وا حُسَينا ! [ هيچ گاه ] حسين را از ياد نخواهم بردكه نيزه هاى دشمنان ، بدن او را چاك چاك كرده است . در كربلا به نيرنگ ، او را بر زمين زدندخداوند ، كران تا كرانِ كربلا را سيراب نكند ! (1)

الأغانى_ به نقل از عوانه _: رَباب ، دختر امرؤ القيس و مادر سَكينه ، دختر حسين عليه السلام ، بر شهادت همسرش حسين عليه السلام ، چنين مرثيه خواند : آن كه نورى پرتوافشان بوده استاكنون ، كشته دفن ناشده كربلاست نواده پيامبر ! خدا تو را از سوى ما جزاى نيكو دهد[تو] از زيان وزن اعمال [در قيامت] ، دور گشته اى . تو براى من كوهى سخت بودى كه به آن پناه مى بردمو تو با رحمت و ديندارى ، با ما مصاحبت مى كردى . [ پس از تو ] چه كسى براى يتيمان باشد و چه كسى براى درخواست كنندگانو چه كسى نياز را برطرف كند و مسكينان ، به او پناه برند؟ به خدا سوگند ، پس از تو با هيچ كس ديگرى ازدواج نخواهم كردتا آن كه ميان شن و گِل ، مدفون و ناپيدا شوم .

شرح الأخبار_ از امام صادق عليه السلام _: حسين عليه السلام در حالى به شهادت رسيد كه بيش از هفتاد هزار دينار ، بدهى داشت . يزيد به دارايى حسين عليه السلام دست نزد ؛ امّا سعيد بن عاص ، خانه على بن ابى طالب عليه السلام و عقيل و نيز خانه رَباب را _ كه دختر امرؤ القيس ، همسر حسين عليه السلام و مادر سَكينه بود _ ، خراب كرد .

.


1- .در معجم البلدان اين ماجرا به همسر ديگر امام حسين عليه السلام ، عاتكه دختر زيد بن عمرو بن نفيل ، نسبت داده شده است .

ص: 294

الأعلام للزركلي :الرَّبابُ بِنتُ امرِئِ القَيسِ بنِ عَدِيٍّ : زَوجَةُ الحُسَينِ السِّبطِ الشَّهيدِ عليه السلام ، كانَت مَعَهُ في وَقعَةِ كَربَلاءَ ، ولَمّا قُتِلَ جيءَ بِها مَعَ السَّبايا إلَى الشّامِ ، ثُمَّ عادَت إلَى المَدينَةِ ، فَخَطَبَها بَعضُ الأَشرافِ مِن قُرَيشٍ ، فَأَبَت ، وبَقِيَت بَعدَ الحُسَينِ عليه السلام سَنَةً لَم يُظِلَّها سَقفُ بَيتٍ ، حَتّى بُلِيَت وماتَت كَمَدا. وكانَت شاعِرَةً ، لَها رِثاءٌ فِي الحُسَينِ عليه السلام . (1)

5 / 4اُمُّ إسحاقَ (2)اُمّ إسحاق التي نجهل اسمها هي إحدى زوجات الإمام الحسين عليه السلام ، والدها طلحة بن عبيد اللّه التيمي (3) ، واُمّها «جرباء» ابنة «قسامة» ، من قبيلة طيّ . (4) خطبها معاوية لولده يزيد، إلّا أنّها تزوّجت بالإمام المجتبى عليه السلام (5) ، وكانت ثمرة هذا الزواج ثلاثة أولاد ؛ ذكر أنّهما : الحسين (الملقّب بالأثرم)، وطلحة، إضافة إلى بنت اسمها فاطمة . (6) وفاطمة هذه، هي زوجة الإمام السجاد عليه السلام ، واُمّ الإمام الباقر عليه السلام ، وكانت حاضرة في واقعة كربلاء أيضا . وقد أوصى الإمام المجتبى عليه السلام عند شهادته أخاه الحسين عليه السلام بقوله : أخي ! لا تخرجنّ اُمّ إسحاق من دوركم. ولذلك تزوّجها الإمام الحسين عليه السلام بعد شهادة أخيه، وولدت له ابنته فاطمة . وقد تزوّجت اُمّ إسحاق بعد شهادة الإمام الحسين عليه السلام بعبداللّه بن محمّد بن عبدالرحمن بن أبي بكر . (7) هذا ، ولم نعثر على معلومات أكثر عن اُمّ إسحاق وحياتها.

.


1- .الأعلام للزركلي : ج 3 ص 13 .
2- .الطبقات الكبرى : ج 8 ص 473 ، المحبّر : ص 404 ، أنساب الأشراف : ج 3 ص 362 ، نسب قريش : ص 50 و59 ، تاريخ الطبري : ج 11 ( المنتخب من ذيل المذيّل ) ص 520 ، تاريخ دمشق : ج 70 ص 17 ؛ لباب الأنساب : ج 1 ص 350 .
3- .الإرشاد : ج 2 ص 135 ، إعلام الورى : ج 1 ص 416 و 478 ، المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 77 ؛ اُسد الغابة : ج 7 ص 49 ، الطبقات الكبرى : ج 3 ص 214 ، المحبّر : ص 66 وص 442 ، نسب قريش : ص 50 و 59 ، تاريخ دمشق : ج 70 ص 16 و 17 .
4- .الطبقات الكبرى : ج 3 ص 214 ، اُسد الغابة: ج 7 ص 49 ، تاريخ دمشق: ج 70 ص 15 ، مقاتل الطالبيّين : ص 166 ؛ الحدائق الوردية : ج 1 ص 117 .
5- .تاريخ دمشق : ج 8 ص 230 .
6- .الإرشاد : ج 2 ص 20 ، إعلام الورى : ج 1 ص 416.
7- .المحبّر : ص 66 وص 442 وفيه «ويقال: تزوّجها قبل عبد اللّه بن محمّد، تمّام بن العبّاس بن عبدالمطّلب» .

ص: 295

الأعلام ، زِرِكلى :رَباب ، دختر امرؤ القيس بن عَدىّ ، همسر حسين عليه السلام ، نواده شهيد [_ِ پيامبر صلى الله عليه و آله ] ، است كه با وى در واقعه كربلا حضور داشت و هنگامى كه حسين عليه السلام كشته شد ، او را همراه اسيران ، به شام آوردند و سپس به مدينه باز گشت و برخى بزرگان قريش از او خواستگارى كردند ؛ امّا او امتناع ورزيد و پس از حسين عليه السلام ، يك سال در خانه بدون سقف ، زندگى كرد تا آن كه فرسوده شد و از افسردگى در گذشت . او شاعر بود و براى حسين عليه السلام مرثيه سروده است .

5 / 4اُمّ اسحاق

اُمّ اسحاق _ كه نامش دانسته نيست _ ، يكى ديگر از همسران امام حسين عليه السلام است. پدرش طلحة بن عبيد اللّه تَيمى و مادرش جَربا ، دختر قَسامه ، از قبيله طَى است. معاويه ، از وى براى يزيد ، خواستگارى كرد؛ ولى او با امام حسن مجتبى عليه السلام ازدواج نمود و ثمره اين ازدواج، دو پسر به نام هاى حسين (با لقب اَثرَم) و طلحه ، و يك دختر به نام فاطمه بود. اين فاطمه ، همان همسر امام زين العابدين عليه السلام و مادر امام باقر عليه السلام است كه در كربلا نيز حضور داشت. (1) امام حسن مجتبى عليه السلام به هنگام شهادت، به امام حسين عليه السلام چنين وصيّت كرد: «اى برادر! اُمّ اسحاق را از خانه هايتان ، بيرون مكنيد» . از اين رو ، امام حسين عليه السلام پس از شهادت برادرش، با اُمّ اسحاق ازدواج كرد و از او صاحب دخترى به نام فاطمه شد. اُمّ اسحاق ، پس از شهادت امام حسين عليه السلام ، با عبد اللّه بن محمّد بن عبد الرحمان بن ابى بكر ، ازدواج كرد. از زندگانى اُمّ اسحاق، اطّلاعات بيشترى در دست نيست.

.


1- .ر. ك: ج 8 ص 204 (بخش نهم / فصل ششم / سخنى در باره اسيران و بازماندگان واقعه كربلا).

ص: 296

الإرشاد :الحُسَينُ بنُ الحَسَنِ المُلَقَّبُ بِالأَثرَمِ ، وأخوهُ طَلحَةُ بنُ الحَسَنِ ، واُختُهُما فاطِمَةُ بِنتُ الحَسَنِ ، اُمُّهُم اُمُّ إسحاقَ بِنتُ طَلحَةَ بنِ عُبَيدِ اللّهِ التَّيمِيِّ . (1)

تاريخ دمشق عن أحمد بن عبداللّه بن عبدالرحيم_ في تَسمِيَةِ وُلدِ الحُسَينِ عليه السلام _:وفاطِمَةُ بِنتُ الحُسَينِ عليه السلام ... واُمُّها اُمُّ إسحاقَ بِنتُ طَلحَةَ بنِ عُبيدِ اللّهِ التَّيمِيِّ ، وكانَت قَبلَهُ عِندَ الحَسَنِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام ، فَوَلَدَت لَهُ طَلحَةَ ، لا عَقِبَ لَهُ . فَلَمّا حَضَرَت حَسَنا عليه السلام الوَفاةُ ، قالَ لِأَخيهِ حُسَينٍ عليه السلام : يا أخي ، لا تُخرِجَنَّ اُمَّ إسحاقَ مِن دورِكُم ، فَخَلَفَ عَلى اُمِّ إسحاقَ الحُسَينُ بنُ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ عليه السلام . (2)

.


1- .الإرشاد : ج 2 ص 20 .
2- .تاريخ دمشق : ج 70 ص 16 ، تاريخ الطبري : ج 11 (المنتخب من ذيل المذيّل) ص 520 وفيه «أوصى حسيناً أن يتزوّجها» ، الأغاني : ج 21 ص 125 نحوه .

ص: 297

الإرشاد :حسين بن حسن ، مشهور به اَثرَم ، برادرش طلحة بن حسن و خواهر اين دو ، فاطمه دختر حسن و مادرشان امّ اسحاق ، دختر طلحة بن عبيد اللّه تَيمى بود .

تاريخ دمشق_ به نقل از احمد بن عبد اللّه بن عبد الرحيم ، در بيان نام هاى فرزندان امام حسين عليه السلام _: و فاطمه ، دختر حسين عليه السلام . . . و مادرش اُمّ اسحاق ، دختر طلحة بن عبيد اللّه تيمى ، بود و پيش از او ، همسر حسن عليه السلام بود و براى او ، طلحه را به دنيا آورد ؛ ولى طلحه ، پسردار نشد . و چون وفات حسن عليه السلام در رسيد ، به برادرش حسين عليه السلام فرمود : «اى برادر ! اُمّ اسحاق را از خانه هايتان ، بيرون مكنيد» . از اين رو ، حسين عليه السلام پس از برادرش ، اُمّ اسحاق را به همسرى خود در آورد .

.

ص: 298

الطبقات الكبرى :واُمُّ إسحاقَ بِنتُ طَلحَةَ ، تَزَوَّجَهَا الحَسَنُ بنُ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ عليه السلام ، فَوَلَدَت لَهُ طَلحَةَ ، ثُمَّ تُوُفِّيَ عَنها فَخَلَفَ عَلَيهَا الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام ، فَوَلَدَت لَهُ فاطِمَةَ . واُمُّها [أي اُمُّ اُمِّ إسحاقَ] الجَرباءُ ، وهِيَ اُمُّ الحارِثِ ، بِنتُ قَسامَةَ . (1)

تاريخ دمشق عن أبي عبداللّه :تَزَوَّجَ طَلحَةُ الجَرباءَ بِنتَ قَسامَةَ ، وماتَ طَلحَةُ عَنِ الجَرباءِ وقَد وَلَدَت لَهُ اُمَّ إسحاقَ بِنتَ طَلحَةَ ، ولَم يَكُن لَهُ مِنَ الجَرباءِ غَيرُها . وتَزَوَّجَهَا الحَسَنُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام ، وخَلَفَ عَلَيهَا الحُسَينُ عليه السلام بَعدَهُ ، فَوَلَدَت لَهُ فاطِمَةَ بِنتَ الحُسَينِ ... ثُمَّ خَلَفَ عَلَيهَا ابنُ أبي عَتيقٍ (2) البَكرِيُّ ، فَوَلَدَت لَهُ أمينَةَ . (3)

الأغاني :كانَت اُمُّ إسحاقَ مِن أجمَلِ نِساءِ قُرَيشٍ . (4)

المصنّف لابن أبي شيبة عن اُمّ إسحاق بنت طلحة :كانَ الحَسَنُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام يَأخُذُ نَصيبَهُ مِن قِيامِ اللَّيلِ مِن أوَّلِ اللَّيلِ ، وكانَ الحُسَينُ عليه السلام يَأخُذُ نَصيبَهُ مِن آخِرِ اللَّيلِ . (5)

.


1- .الطبقات الكبرى : ج 3 ص 214 .
2- .أي : عبداللّه بن محمّد بن عبدالرحمن بن أبي بكر .
3- .تاريخ دمشق : ج 70 ص 15 و 16 وراجع : الطبقات الكبرى : ج 5 ص 195 والمحبّر : ص 66 و 442 و جمهرة أنساب العرب : ص 138 .
4- .الأغاني : ج 21 ص 124 .
5- .المصنّف لابن أبي شيبة : ج 2 ص 174 الرقم 5 .

ص: 299

الطبقات الكبرى :اُمّ اسحاق ، دختر طلحه است . حسن بن على بن ابى طالب عليه السلام با او ازدواج كرد و طلحه را براى حسن عليه السلام به دنيا آورد . سپس حسن عليه السلام در گذشت و حسين عليه السلام با او ازدواج كرد و وى ، فاطمه را براى حسين عليه السلام به دنيا آورد . و مادر اُمّ اسحاق ، جَربا نام داشت و او همان اُمّ حارث ، دختر قَسامه است .

تاريخ دمشق_ به نقل از ابو عبد اللّه _: طلحه با جَربا ، دختر قَسامه ، ازدواج كرد و طلحه در گذشت ، در حالى كه جَربا ، اُمّ اسحاق را براى او به دنيا آورده بود و طلحه از جَربا ، فرزند ديگرى نداشت . حسن بن على عليه السلام با او (اُمّ اسحاق) ازدواج كرد و پس از وفات حسن عليه السلام ، حسين عليه السلام با او ازدواج كرد و فاطمه را براى حسين عليه السلام به دنيا آورد . . . . پس از حسين عليه السلام ، پسر ابو عتيق بكرى [ يعنى عبد اللّه بن محمّد بن عبد الرحمان بن ابى بكر ] ، او را به همسرى گرفت و وى برايش امينه را به دنيا آورد .

الأغانى :اُمّ اسحاق ، از زيباترينْ زنان قريش بود .

المصنّف ، ابن ابى شَيبه_ به نقل از اُمّ اسحاق ، دختر طلحه _: حسن بن على عليه السلام ، سهم شب زنده دارى اش را در اوّل شب و حسين عليه السلام در انتهاى شب قرار مى داد .

.

ص: 300

5 / 5اُمُّ جَعفَرٍ

اُمّ جعفر (1) هي إحدى زوجات الإمام الحسين عليه السلام ، وهي من قبيلة بليّ بن قضاعة (2) ، وذُكرت أحيانا باسم سلافة (3) . وهي والدة جعفر بن الحسين عليه السلام ، ولا نمتلك أيّ معلومات اُخرى عنها .

.


1- .ثمّة اختلاف في اسم والدة جعفر بن الحسين، وهو: سلافة وملوية وبلوية .
2- .بَلِيّ: قبيلة من قضاعة ، وهو بلي بن عمرو بن الحاف بن قضاعة ، والنسبة إليها: بَلَوِيّ (راجع : الأنساب للسمعاني : ج 1 ص 395).
3- .الطبقات الكبرى ( الطبقة الخامسة من الصحابة ) : ج 1 ص 370 ، تذكرة الخواص : ص 277 وفيه « السُّلافةُ ، قُضاعيّةٌ » ، نسب قريش : ص 59 وفيه « واُمّه من بليّ » ؛ الإرشاد : ج 2 ص 135 ، مجموعة نفيسة : ص 111 ( تاج المواليد ) ، لباب الأنساب: ج 1 ص 349 وفيه «ملومة بنت قضاعة» و ص 350 وفيه «قيل: هي اُمّ بشير»، إعلام الورى : ج 1 ص 478 ، الحدائق الورديّة : ج 1 ص 117 وفيه « اُمّه بلويّة من بليّ بن قضاعة » ، المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 77 .

ص: 301

5 / 5اُمّ جعفراُمّ جعفر ، (1) يكى ديگر از همسران امام حسين عليه السلام است. وى را زنى از قبيله بلىّ بن قضاعه (2) دانسته اند و گاه به نام سُلافه ، (3) معرّفى شده است. وى ، مادر جعفر بن حسين است. از وى ، اطّلاعات بيشترى در دست نيست .

.


1- .در مورد اسم مادر جعفر بن حسين ، اختلاف است . سُلافه ، ملويه و بلويه گفته اند .
2- .بَلى ، نام قبيله اى از طائفه قُضاعة است كه جدّشان بَلىّ بن عمرو بن حاف بن قضاعه است و افراد منسوب به اين قبيله را «بَلَوى» مى گويند.
3- .در تذكرة الخواص آمده است : «سُلافه از طائفه قُضاعه» است و در نسبُ قريش ، مادرش از قبيله «بلى» دانسته شده است.

ص: 302

. .

ص: 303

پژوهشى در باره برخى زنان كه همسر امام حسين عليه السلام شمرده شده اند
اشاره

در برخى منابع تاريخى، از زنانى به عنوان همسر امام حسين عليه السلام ياد شده كه نمى توان سندى معتبر بر آن، اقامه كرد. اين افراد ، عبارت اند از:

1 . عاتكه دختر زيد بن عمرو بن نُفَيل

در الأغانى و معجم البلدان، از عاتكه به عنوان همسر امام حسين عليه السلام ياد شده و شعرى نيز از زبان او در رثاى امام عليه السلام ، نقل شده است . (1) بجز اين دو منبع، هيچ سند تاريخى ديگرى بر تأييد اين نسبت ، يافت نشد؛ بلكه ديگر منابع ، عاتكه را به ترتيب ، همسر عبد اللّه بن ابى بكر، عمر بن خطّاب و زبير بن عوام، معرّفى كرده اند (2) و شوهر ديگرى نيز برايش معرّفى نكرده اند . برخى مصادر هم پس از اينها ، امام حسن عليه السلام را به عنوان آخرين شوهرش برشمرده اند . (3)

.


1- .الأغانى : ج 18 ص 68 ، معجم البلدان : ج 4 ص 445 ، . نيز ، ر . ك : همين دانشنامه : ج1 ص 283 (رَباب) و ص 293 ح 173 .
2- .تاريخ الطبرى : ج 4 ص 199 ، الطبقات الكبرى : ج 3 ص 112 ، أنساب الأشراف : ج 3 ص 55 ، المحبّر : ص 437 ، البداية والنهاية : ج 8 ص 23 .
3- .الاستيعاب : ج 4 ص 434 ، الوافى بالوفيات : ج 16 ص 319 .

ص: 304

اين شعر نيز در منابع ديگر، به رباب دختر امرى ء القيس ، منسوب است. (1)

2 . عايشه دختر خليفة بن عبد اللّه جُعفى

تاريخ الطبرى و يك منبع ديگر، عايشه را همسر امام حسين عليه السلام معرّفى كرده اند؛ (2) ليكن ساير منابع، عايشه دختر خليفه خَثعَمى را همسر امام حسن عليه السلام مى دانند. (3) از اين رو ، احتمال تصحيف در نام امام عليه السلام و نيز اشتباه در نام عايشه بسيار است.

3 . حفصه دختر عبد الرحمن بن ابى بكر

برخى منابع تاريخى ، حفصه را همسر امام حسين عليه السلام دانسته اند؛ (4) ولى برخى ديگر ، او را همسر امام حسن عليه السلام مى دانند. برخى نيز وى را همسر هر دو امام دانسته اند (5) و از آن جا كه منابعى كه همسران امام حسين عليه السلام را يك جا آورده اند، از حفصه ياد نكرده اند، همسرى وى با امام حسن عليه السلام مى تواند به صواب، نزديك تر باشد .

4 . دختر ابو مسعود انصارى

ابن حبيب در كتاب المحَبَّر، دختر ابو مسعود انصارى را همسر امام حسين عليه السلام شمرده، (6) در حالى كه خودِ او در جاى ديگر و نيز ديگر منابع ، وى را همسر امام

.


1- .ر. ك: ص 293 ح 173.
2- .تاريخ الطبرى : ج 6 ص 52 ، نسب معد : ج 1 ص 306 .
3- .سنن الدارقطنى : ج 4 ص 30 ش 82 ، السنن الكبرى : ج 7 ص 550 ش 14971 ،المعجم الكبير : ج 3 ص 91 .
4- .الطبقات الكبرى : ج 8 ص 469 ، المحبّر : ص 448 ، تاريخ دمشق : ج 60 ص 291 .
5- .ر . ك : الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابه) : ج 1 ص 305 ش 263 و أنساب الأشراف : ج 3 ص 274 و تاريخ دمشق : ج 60 ص 291 و تعجيل المنفعة : ص 411 و شرح نهج البلاغة، ابن ابى الحديد : ج 16 ص 13 .
6- .المحبّر : ص 290 .

ص: 305

حسن عليه السلام معرّفى كرده اند. (1)

5 . عايشه دختر عثمان

ابن شهرآشوب ، عايشه دختر عثمان را همسر امام حسين عليه السلام معرّفى مى كند (2) ؛ ولى اين نسبت ، اشتباه است؛ زيرا كسى نگفته است كه امام حسين عليه السلام ، داماد عثمان بوده است؛ بلكه تنها گفته اند كه امام حسن عليه السلام ، دختر عثمان را از وى ، خواستگارى كرد . (3)

.


1- .المحبّر : ص 447 ، نسب قريش : ص 49 ، الطبقات الكبرى : ج 5 ص 318 ؛ الإرشاد : ج 2 ص 20 ، تاريخ اليعقوبى : ج 2 ص 228 .
2- .المناقب ، ابن شهرآشوب : ج 4 ص 40 .
3- .الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج1 ص415 ، الكامل ، مبرّد : ج3 ص1130 ، تاريخ دمشق : ج57 ص246 .

ص: 306

الفصل السادس : الأولاداعتبر الشيخ المفيد _ في كتاب الإرشاد _ أولاد الإمام الحسين عليه السلام ستّة، وهم : عليّ بن الحسين الأكبر، عليّ بن الحسين الأصغر، جعفر، عبداللّه ، سكينة، وفاطمة. (1) وعدّهم ابن طلحة في كتابه مطالب السؤول تسعة وهم: عليّ الأكبر، عليّ الأوسط، عليّ الأصغر، محمّد، عبداللّه ، جعفر، زينب، سكينة، وفاطمة . (2) علماً أنّه صرّح في مستهلّ حديثه بأنّ أبناء الحسين عليه السلام عشرة؛ ستّة ذكور وأربع بنات، لكنّه لم يذكر سوى أسماء تسعة منهم . وعدّهم ابن شهرآشوب تسعة كما يلي: عليّ الأكبر الشهيد، عليّ الإمام ؛ وهو عليّ الأوسط، عليّ الأصغر ، محمّد ، عبد اللّه ، جعفر ، سكينة ، فاطمة ، وزينب . (3) واعتبرهم ابن فندق في لباب الأنساب عشرة كما يلي : الذكور: عليّ الأكبر، عليّ الأصغر، عبداللّه ، جعفر، إبراهيم ، و محمّد. الإناث: فاطمة، سكينة، زينب، و اُمّ كلثوم. (4) وقال أيضاً: لم يبق من أولاده إلّا زين العابدين عليه السلام وفاطمة وسكينة ورقيّة . (5) وقد نُسب للإمام الحسين عليه السلام أبناء آخرون في بعض النقول الشاذة ، من قبيل : عمرو (6) ، أبو بكر (7) ، زيد، وحمزة (8) . ومن المحتمل قويّا وقوع التصحيف والخلط بين أولاد الحسن والحسين عليهماالسلام ، وفي تعدّد أسماء بعض الأولاد أيضا .

.


1- .راجع: ص 308 ح 183.
2- .راجع: ص 310 ح 184.
3- .راجع: ص 310 ح 185.
4- .راجع: ص 312 ح 186.
5- .راجع: ص 312 ح 187.
6- .شرح الأخبار : ج 3 ص 197 ؛ الأخبار الطوال : ص 261 و ص 259 حيث ذكره ضمن الأسرى وقال : «إنّه قد كان بلغ أربع سنين» وفيهما «عمر» .
7- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 448 ، المعجم الكبير : ج 3 ص 103 ، الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج 1 ص 470 و 476 ، التنبيه والإشراف : ص 263 ، سرّ السلسلة العلوية : ص 30 وفيه «أبوبكر بن الحسين ، مات صغيرا قبل أبيه» ، تذكرة الخواص : ص 254 ؛ التذكرة في الأنساب المطهّرة : ص 266 ، شرح الأخبار : ج 3 ص 178 وفيه تصريح بأنّه قد استُشهد .
8- .المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 113 .

ص: 307

فصل ششم : فرزندان

اشاره

شيخ مفيد ، در كتاب الإرشاد ، فرزندان امام حسين عليه السلام را شش تن، نام مى بَرَد: على بن الحسين اكبر، على بن الحسين اصغر، جعفر، عبد اللّه ، سَكينه و فاطمه. ابن طلحه ، در كتاب مطالب السَّؤول ، از نُه فرزند، بدين ترتيب ، ياد مى كند: على اكبر، على اَوسَط، على اصغر، محمّد، عبد اللّه ، جعفر، زينب، سَكينه و فاطمه. البتّه وى در ابتداى سخن ، تصريح مى كند كه فرزندان امام حسين عليه السلام ده نفرند، شش پسر و چهار دختر؛ ولى تنها از نُه نفر نام مى بَرَد. ابن شهرآشوب نيز فرزندان امام حسين عليه السلام را نُه تن، بدين ترتيب مى شمارد: على اكبر شهيد، على امام (على اَوسط)، على اصغر، محمّد، عبد اللّه ، جعفر، سَكينه، فاطمه و زينب . ابن فُندُق در لباب الأنساب ، ده نفر را نام برده است: على اكبر ، على اصغر، عبد اللّه ، جعفر، ابراهيم ، محمّد، فاطمه، سَكينه ، زينب و اُمّ كلثوم . همچنين مى گويد : از فرزندانش ، جز زين العابدين عليه السلام و فاطمه و سَكينه و رُقَيّه ، باقى نماندند . بجز اين اسامى، فرزندان ديگرى در برخى نقل هاى شاذ ، به امام حسين عليه السلام منسوب اند، از قبيل: عمرو ، (1) ابو بكر ، (2) زيد و حمزه ، (3) كه احتمال تصحيف يا اشتباه با فرزندان امام حسن عليه السلام و نيز تعدّد نام برخى فرزندان، بسيار است.

.


1- .مؤلف الأخبار الطِّوال در ضمن نام اسرا ، از وى با نام «عمر» ، نام برده كه چهار ساله بوده است.
2- .در سرّ السلسلة العلوية آمده است كه وى در كودكى و قبل از شهادت پدر از دنيا رفته است.
3- .شرح الأخبار ، تصريح به شهادت وى دارد.

ص: 308

الإرشاد :كانَ لِلحُسَينِ عليه السلام سِتَّةُ أولادٍ : عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ الأَكبَرُ ، كُنيَتُهُ أبو مُحَمَّدٍ ، واُمُّهُ شاه زَنانُ بِنتُ كِسرى يَزدَجَردَ . وعَلِيُّ بنُ الحُسَينِ الأَصغَرُ (1) ، قُتِلَ مَعَ أبيهِ بِالطَّفِّ ، واُمُّهُ لَيلى بِنتُ أبي مُرَّةَ بنِ عُروَةَ بنِ مَسعودٍ الثَّقَفِيَّةُ . وجَعفَرُ بنُ الحُسَينِ ، لا بَقِيَّةَ لَهُ ، واُمُّهُ قُضاعِيَّةٌ ، وكانَت وَفاتُهُ في حَياةِ الحُسَينِ عليه السلام . وعَبدُ اللّهِ بنُ الحُسَينِ ، قُتِلَ مَعَ أبيهِ صَغيرا ؛ جاءَهُ سَهمٌ وهُوَ في حِجرِ أبيهِ فَذَبَحَهُ... . وسُكَينَةُ بِنتُ الحُسَينِ ، واُمُّهَا الرَّبابُ بِنتُ امرِئِ القَيسِ بنِ عَدِيٍّ ، كَلبِيَّةٌ ، وهِيَ اُمُّ عَبدِ اللّهِ بنِ الحُسَينِ . وفاطِمَةُ بِنتُ الحُسَينِ ، واُمُّها اُمُّ إسحاقَ بِنتُ طَلحَةَ بنِ عُبَيدِ اللّهِ ، تَيمِيَّةٌ . (2)

.


1- .المراد من علي بن الحسين الأكبر في هذه العبارة هو الامام السجاد عليه السلام و المراد من علي بن الحسين الأصغر هو أخوه الشهيد بكربلا المعروف بعليّ الأكبر.
2- .الإرشاد : ج 2 ص 135 ، مجموعة نفيسة : ص 110 (تاج المواليد) ، إعلام الورى : ج 1 ص 478 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 329 وراجع : المجدي : ص 91 والشجرة المباركة : ص 72 وسرّ السلسلة العلويّة : ص 30 .

ص: 309

الإرشاد :امام حسين عليه السلام ، شش فرزند داشت : على اكبر ، (1) كه كنيه اش ابو محمّد و مادرش شاه زنان ، دختر يزدگرد ، شاه ايران بود . على اصغر ، (2) كه با پدرش در كربلا كشته شد . . . و مادرش ليلا ، دختر ابو مُرّة بن عروة بن مسعود ثقفى بود . جعفر بن حسين ، كه فرزندى از او نماند و مادرش از قبيله قُضاعه بود و در همان روزگارِ زندگانى امام حسين عليه السلام در گذشت . عبد اللّه بن حسين ، كه در كودكى با پدرش كشته شد . تيرى آمد و او را در دامان پدرش ذبح كرد... . سكينه دختر امام حسين عليه السلام ، كه مادرش رَباب ، دختر امرِؤ القيس بن عَدىّ كلبى است . رَباب ، مادر عبد اللّه بن حسين نيز بود . فاطمه ، دختر امام حسين عليه السلام ، كه مادرش اُمّ اسحاق ، دختر طلحة بن عبيد اللّه تَيمى است .

.


1- .مقصود شيخ مفيد از «على اكبر» در اين جا ، امام زين العابدين عليه السلام است .
2- .مقصود شيخ مفيد از «على اصغر» در اين جا ، على اكبر است .

ص: 310

مطالب السؤول_ في ذِكرِ أولادِ الإِمامِ الحُسَينِ عليه السلام _: كانَ لَهُ مِنَ الأَولادِ ذُكورٌ وإناثٌ عَشَرَةٌ ؛ سِتَّةُ ذُكورٍ وأربَعُ إناثٍ ، فَالذُّكورُ : عَلِيٌّ الأَكبَرُ ، وعَلِيٌّ الأَوسَطُ ؛ وهُوَ سَيِّدُ العابِدينَ ، وسَيَأتي ذِكرُهُ في بابِهِ إن شاءَ اللّهُ ، وعَلِيٌّ الأَصغَرُ ، ومُحَمَّدٌ ، وعَبدُ اللّهِ ، وجَعفَرٌ . فَأَمّا عَلِيٌّ الأَكبَرُ ، قاتَلَ بَينَ يَدَي أبيهِ حَتّى قُتِلَ شَهيدا . وأمّا عَلِيٌّ الأَصغَرُ جاءَهُ سَهمٌ وهُوَ طِفلٌ فَقَتَلَهُ ... وقيلَ : إنَّ عَبدَ اللّهِ أيضا قُتِلَ مَعَ أبيهِ شَهيدا . وأمَّا البَناتُ ، فَزَينَبُ وسُكَينَةُ وفاطِمَةُ ، هذا هُوَ المَشهورُ . وقيلَ : بَل كانَ لَهُ أربَعُ بَنينَ وبِنتانِ وَالأَوَّلُ أشهَرُ . (1) وكانَ الذِّكرُ المُخَلَّدُ ، وَالثَّناءُ المُنَضَّدُ ، مَخصوصا من بَينِ بَنيهِ بِعَلِيٍّ الأَوسَطِ ، زَينِ العابِدينَ ، دونَ بَقِيَّةِ الأَولادِ . (2)

المناقب لابن شهرآشوب :أبناؤُهُ : عَلِيٌّ الأَكبَرُ الشَّهيدُ ، اُمُّهُ بَرَّةُ بِنتُ عُروَةَ بنِ مَسعودٍ الثَّقَفِيِّ ، وعَلِيٌّ الإِمامُ ، وهُوَ عَلِيٌّ الأَوسَطُ ، وعَلِيٌّ الأَصغَرُ وهُما مِن شَهرَبانَوَيهِ ، ومُحَمَّدٌ وعَبدُ اللّهِ الشَّهيدُ مِن اُمٍّ (3) الرَّبابِ بِنتِ امرِئِ القَيسِ ، وجَعفَرٌ واُمُّهُ قُضاعِيَّةٌ . وبَناتُهُ : سُكَينَةُ ، اُمُّها رَبابُ بِنتُ امرِئِ القَيسِ الكِندِيَّةُ ، وفاطِمَةُ ، اُمُّها اُمُّ إسحاقَ بِنتُ طَلحَةَ بنِ عَبدِ اللّهِ ، وزَينَبُ . وأعقَبَ الحُسَينُ عليه السلام مِنِ ابنٍ واحِدٍ _ وهُوَ زَينُ العابِدينَ عليه السلام _ وَابنَتَينِ . (4)

.


1- .في المصدر : «والأشهر» بدل «والأوّل أشهر» ، والتصويب من بحار الأنوار .
2- .مطالب السؤول : ص 73 ؛ كشف الغمّة : ج 2 ص 250 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 331 الرقم 5 وراجع : ذخائر العقبى : ص 258 وتذكرة الخواصّ : ص 277 ومجموعة نفيسة : ص 177 (تاريخ مواليد الأئمّة ووفياتهم) وص 18 (تاريخ الأئمّة) ودلائل الإمامة : ص 181 .
3- .أيِ : من أمٍّ واحدة .
4- .المناقب لابن شهر آشوب : ج 4 ص 77 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 330 الرقم 4 .

ص: 311

مطالب السَّؤول_ در يادكرد فرزندان امام حسين عليه السلام _: او را ده فرزند پسر و دختر بود : شش پسر و چهار دختر . پسرها : على اكبر ، على اوسط _ كه همان امام زين العابدين عليه السلام است و در باب مربوط به او ، ذكرش مى آيد _ ، على اصغر ، محمّد ، عبد اللّه و جعفر هستند . على اكبر ، كه پيشِ روى پدرش جنگيد تا به شهادت رسيد . على اصغر كه در حالى كه كودكى بيش نبود ، تيرى به او رسيد و كشته شد . . .و گفته شده كه عبد اللّه نيز با پدرش به شهادت رسيد . و امّا دخترها : زينب ، سكينه و فاطمه اند ، و اين سخن ، مشهور است ؛ امّا گفته شده كه امام حسين عليه السلام ، چهار پسر و دو دختر داشته است ؛ امّا قول اوّل ، مشهورتر است . و يادكرد جاودان و ستايش بى پايان از ميان فرزندان ، ويژه على اوسط ، زينت عابدان (زين العابدين) است ، نه ديگر فرزندان .

المناقب ، ابن شهرآشوب :پسران ايشان (امام حسين عليه السلام ) : على اكبر شهيد است كه مادرش بَرّه ، دختر عُروة بن مسعود ثقفى است . علىِ اَوسَط كه همان امام [ زين العابدين عليه السلام ] است و على اصغر كه اين دو ، فرزندان شهربانو هستند . محمّد و عبد اللّه شهيد كه مادرشان ، رَباب ، دختر امرؤ القيس است . جعفر كه مادرش از قبيله قُضاعه است . و دخترانش : سكينه كه مادرش رَباب ، دختر امرؤ القيس كِنْدى است . فاطمه كه مادرش امّ اسحاق ، دختر طلحة بن عبد اللّه است ؛ و زينب . نسل امام حسين عليه السلام از يك پسر (امام زين العابدين عليه السلام ) و دو دختر ، باقى ماند .

.

ص: 312

لباب الأنساب_ في ذِكرِ أولادِ الحُسَينِ بنِ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ عليه السلام مِنَ البَنينَ وَالبَناتِ وزَوجاتِهِ _: الأَبناءُ [ و ] اُمَّهاتُهُم : عَلِيٌّ الأَكبَرُ ، اُمُّهُ لَيلى بِنتُ أبي مُرَّةَ حافِدَةِ أبي سُفيانَ ؛ عَلِيٌّ الأَصغَرُ ، اُمُّهُ شَهرَبانَوَيهِ بِنتُ يَزدَجَردَ شَهرِيارَ ؛ عَبدُ اللّهِ ، اُمُّهُ شَهرَبانو أيضا ؛ جَعفَرٌ ، اُمُّهُ مَلومَةُ بِنتُ قُضاعَةَ ؛ إبراهيمُ ، فيهِمَا اختِلافٌ ، مُحَمَّدٌ . البَناتُ [ و ] اُمَّهاتُ بَناتِهِ : فاطِمَةُ ، اُمُّها اُمُّ إسحاقَ بِنتُ طَلحَةَ ؛ سُكَينَةُ ، اُمُّهَا الرَّبابُ بِنتُ امرِئِ القَيسِ بنِ عَدِيٍّ ؛ زَينَبُ ، ماتَت صَغيرَةً ، اُمُّها شَهرَبانو بِنتُ يَزدَجَردَ ؛ اُمُّ كُلثومٍ ماتَت صَغيرَةً ، اُمُّها _ أيضا _ شَهرَبانو بِنتُ يَزدَجَردَ . (1)

لباب الأنساب_ في ذِكرِ أولادِ الإِمامِ الحُسَينِ عليه السلام _: ولَم يَبقَ مِن أولادِهِ إلّا زَينُ العابِدينَ عليه السلام ، وفاطِمَةُ وسُكَينَةُ ورُقَيَّةُ . (2)

الكافي عن عبدالرحمن بن محمّد العزرمي :اِستَعمَلَ مُعاوِيَةُ مَروانَ بنَ الحَكَمِ عَلَى المَدينَةِ ، وأمَرَهُ أن يَفرِضَ لِشَبابِ قُرَيشٍ ، فَفَرَضَ لَهُم . فَقالَ عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ عليه السلام : فَأَتَيتُهُ فَقالَ : مَا اسمُكَ؟ فَقُلتُ : عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ ، فَقالَ : مَا اسمُ أخيكَ؟ فَقُلتُ : عَلِيٌّ . قالَ : عَلِيٌّ وعَلِيٌّ؟! ما يُريدُ أبوكَ أن يَدَعَ أحَدا مِن وُلدِهِ إلّا سَمّاهُ عَلِيّا؟! ثُمَّ فَرَضَ لي فَرَجَعتُ إلى أبي فَأَخبَرتُهُ . فَقالَ : وَيلي عَلَى ابنِ الزَّرقاءِ (3) دَبّاغَةِ الاُدُمِ (4) ، لَو وُلِدَ لي مِئَةٌ لَأَحبَبتُ ألّا اُسَمِّيَ أحَدا مِنهُم إلّا عَلِيّا . (5)

.


1- .لباب الأنساب : ج1 ص 349 .
2- .لباب الأنساب : ج 1 ص 355 .
3- .الزُّرقَةُ في العين معروفة ، ولعلّ المراد بيان شؤمها ، فإنّ العرب تتشأّم بزرقة العين وهي أسوأ ألوان العين وأبغضها إلى العرب ، لأنّ الروم كانوا أعدى أعدائهم وهم زُرق (بحار الأنوار : ج1 ص153 وج75 ص178) .
4- .الأدِيمُ : الجلد المدبوغ ، والجمع اُدُم (مجمع البحرين : ج 1 ص 30 «أدم») .
5- .الكافي : ج 6 ص 19 ح 7 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 211 ح 8 .

ص: 313

لباب الأنساب_ در يادكرد فرزندان حسين بن على بن ابى طالب عليه السلام از پسر و دختر و همسرانش _: پسران و مادران آنها : على اكبر كه مادرش ليلا ، دختر ابو مُرّه ، نَوه ابوسفيان بود . على اصغر [زين العابدين عليه السلام ] كه مادرش شهربانو ، دختر يزدگرد شهريار بود . عبد اللّه كه مادر او نيز شهربانو بود . جعفر كه مادرش مَلومَه ، دختر قُضاعه بود و ابراهيم _ كه در اين دو اختلاف است _ و محمّد . دختران و مادران آنها : فاطمه كه مادرش اُمّ اسحاق ، دختر طلحه بود . سَكينه كه مادرش رَباب ، دختر امرؤ القيس بن عدى بود . زينب كه در كودكى در گذشت و مادرش شهربانو ، دختر يزدگرد بود . اُمّ كلثوم كه در كودكى در گذشت و مادر او نيز شهربانو ، دختر يزدگرد بود .

لباب الأنساب_ در يادكرد فرزندان امام حسين عليه السلام _: و از فرزندان او ، جز امام زين العابدين عليه السلام ، فاطمه ، سَكينه و رُقَيّه ، باقى نماند .

الكافى_ به نقل از عبد الرحمان بن محمّد عَزرَمى _: معاويه ، مروان بن حكم را بر مدينه گمارد و به او فرمان داد كه براى جوانان قريش ، عطايى مقرّر بدارد و او هم مقرّر كرد . امام زين العابدين عليه السلام مى فرمايد : من نزد او رفتم . گفت : نامت چيست؟ گفتم : على بن الحسين . گفت : نام برادرت چيست؟ گفتم : على . گفت : على و على؟! پدرت چه مى خواهد بكند ؟ مى خواهد نام همه فرزندانش را على بگذارد؟! سپس ، سهم مرا معلوم كرد و من ، نزد پدرم باز گشتم و ماجرا را گفتم . [پدرم] فرمود : «واى بر پسر زن كبودْچشمِ (1) دبّاغ چرم ها . اگر صد فرزند برايم متولّد شود ، دوست دارم جز نام على ، بر آنها نگذارم» .

.


1- .كبودْچشمى ، صفتى رايج است و چه بسا مراد ، بد يُمنى آن باشد . عرب ، كبودچشمى را علامت شومى مى دانستند و كبودى ، بدترين نوع رنگ چشم و مبغوض ترينِ آن در نزد عرب بوده است ؛ زيرا روميان ، كه كبودچشم بودند ، سرسخت ترين دشمن آنان بودند .

ص: 314

المناقب لابن شهرآشوب عن يحيى بن الحسن :قالَ يَزيدُ لِعَلِيِّ بنِ الحُسَينِ عليه السلام : واعَجَبا لِأَبيكَ ، سَمّى عَلِيّا وعَلِيّا! فَقالَ عليه السلام : إنَّ أبي أحَبَّ أباهُ ، فَسَمّى بِاسمِهِ مِرارا . (1)

6 / 1عَلِيٌّ الأَكبَرُهو أوّل الأولاد الذكور للإمام الحسين عليه السلام ، وسبب تسميته بعليٍّ الأكبر أن الإمام الحسين عليه السلام سمّى أولاده الذكور الثلاثة باسم أبيه عليّ عليه السلام بسبب حبّه الشديد له (2) ، ولذلك فقد عرف أوّل أولاده ب_ «عليّ الأكبر» والثاني «عليّ الأوسط» والثالث «عليّ الأصغر». قيل : ولد عليّ الأكبر فيالحادي عشر من شعبان سنة ثلاث وثلاثين من الهجرة ، (3) في خلافة عثمان ، (4) كنيته أبو الحسن (5) ، واُمّه ليلى بنت أبي مرّة بن عروة بن مسعود الثقفي (6) . وممّا يجدر ذكره أنّ اُمّ ليلى _ أي جدّة عليّ الأكبر _ هي ميمونة بنت أبي سفيان، ولذلك فقد كان معاوية _ كما تذكر إحدى الروايات _ يعتبره أحقّ شخص بالخلافة، ووصفه قائلاً: أولى النّاس بهذا الأمر عليّ بن الحسين بن عليّ! جدّه رسول اللّه صلى الله عليه و آله وفيه شجاعة بني هاشم، وسخاء بني اُميّة، وزهو ثقيف . (7) وبالطبع فإنّ قول معاوية هذا يمثّل موقفاً سياسياً يهدف إلى سلب الخلافة من أهل بيت الرسالة، لا أنّه كان يعتبر الخلافة من حقّ عليّ الأكبر . كما يمكن اعتبار عرض الأمان على عليّ الأكبر خلال حادثة عاشوراء بسبب انتسابه إلى أبي سفيان من جهة الاُمّ ، حركة سياسية يهدف من خلالها عزل عليّ الأكبر عن الإمام الحسين عليه السلام ، إلّا أنّه واجه موقفاً حازماً من عليّ الأكبر حيث قال : أما واللّه لقرابة رسول اللّه كانت أولى أن تُرعى . (8) وقد صرّح البعض بأنّه قد روى الحديث عن جدّه الإمام علي عليه السلام (9) ، وهو خطأ على مايبدو. وممّا يجدر ذكره أنّ عدداً من العلماء الكبار كالشيخ الطوسي والشيخ المفيد اعتبروا الإمام السجّاد عليه السلام أكبر أولاد الحسين عليه السلام (10) . إلّا أنّ هذا الرأي يتعارض مع الرأي المشهور لكتّاب السِيَر وأصحاب النسب . (11) يقول المحقّق الشوشتري في بيان ردّ هذا الرأي مشيراً إلى كلام الشيخ الطوسي في هذا المجال : قال المصنّف : سبق الشيخَ في الرجال (12) _ في وصف هذا بالأصغر _ المفيدُ في الإرشاد (13) ، وتبعه أحمد بن طاووس، والعلّامة (14) . قلت: وعليّ بن طاووس (15) ، وابن داوود . (16) قال: أنكر الحلّي على الإرشاد وصفَ هذا بالأصغر، بأنّ الزبير بن بكّار وابن قتيبة والطبري وابن أبي الأزهر والدينوري والبلاذري والمزني والعمري وأبا الفرج وصاحب الزواجر _ من العامة _ وابن همام صاحب الأنوار وأبا الفضل الصابوني صاحب الفاخر _ من الخاصّة _ وصفوه بالأكبر . (17) قلت: ومصعب الزبيري في نسب قريش (18) ، وأبو مخنف على نقل الطبري (19) ، والمسعودي (20) ، بل لا خلاف في السير في ذلك. ولم أقف على من قال به قبل المفيد، سوى عليّ بن أحمد الكوفي صاحب الاستغاثة، لكن لا عبرة بقوله؛ لكون كتابه تخليطاً، كما عرفت في محلّه. والظاهر: إنّ الداعي للشيخين إلى القول بذلك، ورود الخبر الصحيح بوجوب كون من يستخلفه الإمام الولد الأكبر، ولذا ضلّ جمع في عبد اللّه الأفطح؛ لكونه أكبر ولد الصادق عليه السلام ، لكنّ المراد بالخبر: ما إذا لم يكن الأكبر ذا عاهة، وقد كان عبد اللّه أفطحَ (21) ؛ كما أنّ المراد بالاشتراط حين الموت، ولم يكن أكبر من السجّاد عليه السلام حين شهادة أبيه، فلم يكن غيره عليه السلام . كما أنّ المراد: الأكبر من ولد الإمام عليه السلام ، فنقض الحلّي الخبر بكون أمير المؤمنين عليه السلام أصغر ولد أبيه في غير محلّه، فلم يكن أبوه إماماً ولا أبوه استخلفه. وأمّا ما في الإقبال، عن مختصر المنتخب في زيارات عاشوراء: «و [السَّلام] على ولدك عليّ الأصغر الذي فجعت به» (22) ففيه: أولاً: إنّ تلك الزيارة غير مسندة إلى معصوم عليه السلام ، ولعلّها من إنشاء بعض العلماء. وثانياً: الظاهر أنّ كلمة «الأصغر» كانت حاشيةً اجتهاديةً أخذاً من قول الشيخين وابن طاووس والعلّامة خُلِطت بالمتن. وقد روى أبو الفرج _ في مقاتله _ أنّ يزيد لمّا قال للسجاد عليه السلام : ما اسمك؟ وقال له: عليّ،فقال : أوَلم يَقتل اللّه عليّاً؟ قال عليه السلام : «قد كان لي أخ أكبر منّي يسمّى عليّاً، فقتلتموه» (23) ، ورواه في نسب قريش مصعبُ الزبيريّ ، إلّا أنّه بدّل «يزيد» بابن زياد. (24) ثم إنّه وإن اختلف فيه، إلّا أنّه لا خلاف أنّ «عليّا الأكبر» و«عليّاً الأصغر» منحصران فيه وفي السجّاد عليه السلام ، كما أنّه لا خلاف في أنّ الرضيع كان اسمه «عبد اللّه »، وأغرب كمال الدين بن طلحة من العامّة، فوصف هذا بالأكبر، والسجّاد عليه السلام بالأوسط، والرضيع بالأصغر (25) ، ومثله ابن شهرآشوب من الخاصّة، في جعل الرضيع [عليّاً] الأصغر، فقال: وبقي الحسين عليه السلام وحيداً، وفي حجره عليّ الأصغر . (26) كما أنّه من المشهور: أنّ هذا كان أوّل قتيل من أهل البيت ، صرّح به الطبري (27) وأبو الفرج (28) وفي الناحية (29) ، وجعله المناقب العشرين منهم 30 . 31 وقد اختُلف في سِنّ عليٍّ الأكبر عند شهادته في كربلاء ، حتّى ذكرت بعض الروايات أنّه كان يبلغ من العمر ثمان وعشرين سنة ، 32 ولكن بناءً على الرأي المشهور من أنّه أكبر من الإمام السجّاد عليه السلام ، ونظراً إلى أنّ الإمام السجّاد كان يبلغ من العمر ثلاثة وعشرين عاماً عند وقعة عاشوراء، فإنّ من المفترض أن يتجاوز عمر عليّ الأكبر ذلك ، ولذلك تبدو الروايات الدالّة على ولادته في خلافة عثمان وأنّ عمره كان يبلغ 25 سنة أقرب للواقع.

.


1- .المناقب لابن شهر آشوب : ج 4 ص 173 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 329 .
2- .راجع: ص312 ح 188 و ص 314 ح 189 .
3- .مقتل الحسين عليه السلام للمقرم : ص 255 ولم نجد هذا التاريخ في المصادر القديمة والمعتبرة.
4- .السرائر: ج 1 ص 655 ؛ مقاتل الطالبيّين : ص 87 وفيهما« ولد في خلافة عثمان».
5- .راجع : ص 322 ح 190 وكامل الزيارات : ص 416.
6- .راجع: ص 278 (الفصل الخامس : الأزواج / ليلى) .
7- .راجع: ص 324 ح 190 .
8- .الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج 1ص 470؛ شرح الأخبار : ج 3ص 152 وفيه «أحقّ» بدل« كانت أولى » وراجع :هذه الموسوعة : ج 7 ص 6 (القسم الثامن / الفصل الرابع : مقتل أولاده / عليّ بن الحسين عليه السلام ) .
9- .السرائر : ج 1ص 655.
10- .الإرشاد : ج 2ص 135،رجال الطوسي: ص 102 ، تاريخ قم : ص 496 و 499 ؛ سرّ السلسلة العلويّة : ص 30 وفيه «أصحابنا ينكرون أن يكون( المقتول) هو الأكبر، وهو الصحيح».
11- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 446 و ج 11 (المنتخب من ذيل المذيّل) ص 630 ، الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج 1ص 477 ، حياة الحيوان : ج 1ص 127 ، نسب قريش : ص 57 ؛ الشجرة المباركة : ص 72 ، ترجمة الفتوح (بالفارسيّة) : ص 901 ؛ التذكرة في الأنساب المطهرة : ص 266 ، الأصيلي : ص 143 ، لباب الأنساب : ج 1 ص 349 وفيه «اتّفق أكثر العلماء على أنّ المقتول بكربلاء عليّ الأكبر» ، وراجع : المصباح للكفعمي : ص 664 و البلد الأمين : ص 289 و هذه الموسوعة : ج 3 ص 444 ح 993 .
12- .رجال الطوسي : ص 102.
13- .الإرشاد : ج 2ص 135.
14- .خلاصة الأقوال في معرفة الرجال : ص 174 وفيه «عليّ بن الحسين الأصغر قتل معه عليه السلام بالطف».
15- .الإقبال : ج 3 ص 71.
16- .رجال ابن داوود : ص 136 وفيه «عليّ بن الحسين الأصغر أخوه عليه السلام قُتل بكربلاء».
17- .راجع: السرائر : ج 1ص 655.
18- .نسب قريش : ص 57.
19- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 446.
20- .مروج الذهب : ج 3 ص 71.
21- .يقال: رجل أفطح ؛ أي عريض الرأس (الصحاح : ج 1 ص 392 «فطح») .
22- .مقاتل الطالبيّين : ص 119، تاريخ الطبري : ج 11 (المنتخب من ذيل المذيّل) ص 630، الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج 1ص 480، نسب قريش : ص 58 ، الفتوح : ج 5 ص 123 . علماً بأنّ كلمة الأكبر لم ترد في بعض النصوص (راجع : الإرشاد : ج 2 ص 116 و إعلام الورى : ج 1 ص 472 و تاريخ الطبري : ج 5 ص 458).
23- .نسب قريش : ص 58.
24- .مطالب السؤول : ص 73 وراجع: هذه الموسوعة : ج1 ص 311 ح 184.
25- .المناقب لابن شهر آشوب : ج 4ص 109.
26- .مقاتل الطالبيّين : ص 86 .
27- .الإقبال : ج 3 ص 73 .
28- .راجع: المناقب لابن شهر آشوب : ج 4 ص 109 .
29- .قاموس الرجال : ج 7 ص 419 وراجع: شرح الأخبار : ج 3 ص 250 وص 265 والمناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 174 .

ص: 315

المناقب ، ابن شهرآشوب_ به نقل از يحيى بن الحسن _: يزيد به امام زين العابدين عليه السلام گفت : شگفتا از پدرت [كه ، فرزندانش را] على و على ناميده است! امام عليه السلام فرمود : «پدرم ، پدرش را دوست داشت و از اين رو ، چند بار [ فرزندانش را ]به نام او ناميد» .

6 / 1على اكبر

على اكبر ، نخستين فرزند پسر امام حسين عليه السلام بود . علّت ناميده شدن او به «علىِ بزرگ تر» ، اين بود كه امام حسين عليه السلام به دليل شدّت علاقه اى كه به نام پدر بزرگوارش داشت ، نام سه فرزند پسرِ خود را «على» گذاشت . از اين رو ، اوّلى به «علىِ بزرگ تر» و دومى به «علىِ ميانه» و سومى به «علىِ كوچك تر» معروف شدند . بنا به نقلى ، على اكبر ، در يازدهم شعبان سال سى و سوم هجرى ، (1) متولّد شد . (2) كنيه او ابو الحسن ، و مادرش ليلى دختر ابو مُرّة بن عُروة بن مسعود ثَقَفى است . گفتنى است كه مادر ليلى ، يعنى مادر بزرگ على اكبر ، ميمونه دختر ابو سفيان بوده است و به همين جهت ، بر پايه گزارشى ، معاويه ، او را شايسته ترين فرد براى خلافت مى دانست و او را چنين توصيف كرد : شايسته ترين فرد براى اين كار (خلافت) ، على بن الحسين بن على عليهماالسلام است . جدّش پيامبر خدا صلى الله عليه و آله است و دليرى بنى هاشم ، سخاوت بنى اميّه و فخر ثقيف را دارد . البتّه اين سخن معاويه ، در واقع ، يك موضعگيرى سياسى ، به منظور نفى خلافت از خاندان رسالت است ، نه اين كه واقعا او خلافت را حقّ على اكبر مى دانسته است . همچنين پيشنهاد امان به على اكبر در جريان عاشورا را به خاطر انتسابش به ابوسفيان از جهت مادر ، مى توان يك حركت سياسى با هدف جدا كردن على اكبر از امام حسين عليه السلام ارزيابى كرد كه با اين پاسخ قاطع وى ، رو به رو شد : به خدا سوگند ، خويشاوندى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، براى مراعات كردن ، سزامندتر است! (3) برخى گفته اند كه ايشان ، از جدّ بزرگوارش امام على عليه السلام ، حديث نقل كرده كه ظاهرا اشتباه است . گفتنى است كه شمارى از بزرگان ، مانند شيخ طوسى و شيخ مفيد ، امام زين العابدين عليه السلام را بزرگ ترين فرزند امام حسين عليه السلام دانسته اند ؛ (4) ولى اين نظريّه ، خلاف رأى مشهور سيره نويسان و نَسَب شناسان است (5) . محقّق شوشترى ، در ردّ اين نظريّه ، با اشاره به سخن شيخ طوسى در اين باره مى گويد : پيش از شيخ طوسى در الرجال ، شيخ مفيد در الإرشاد است كه اين على (شهيد كربلا) را به «اصغر» توصيف كرده است و احمد بن طاووس و علّامه حلّى هم از او پيروى كرده اند ؛ همچنين ، على بن طاووس و ابن داوود . مامقانى (6) مى گويد : علّامه حلّى ، منكر اين نظر الإرشاد در توصيف على به «اصغر» شده ؛ چرا كه زبير بن بكّار ، ابن قتيبه ، طبرى ، ابن ابى زهره ، دينورى و بَلاذُرى و مُزَنى و عمرى و ابو الفرج و مؤلّف الزواجر ، از اهل سنّت ، و ابن همّام ، مؤلّف الأنوار و ابو الفضل صابونى مؤلّف الفاخر ، از شيعيان ، او را به «اكبر» توصيف كرده اند . مى گويم : همين طور است نظر مُصعب بن زبير در كتاب نسب قريش و ابو مخنف بنا بر روايت طبرى و مسعودى ؛ بلكه سيره نويسان ، در اين ، اختلافى ندارند . من پيش از شيخ مفيد ، جز على بن احمد كوفى مؤلّف الاستغاثة ، كسى را نمى شناسم كه قائل به اين نظر باشد و نظر كوفى هم اعتبارى ندارد ؛ چون نوشته اش مخدوش است ، همان گونه كه در جاى خود ، آن را دانستى . ظاهر ، اين است كه آنچه باعث شده كه شيخ مفيد و شيخ طوسى ، اين نظر را انتخاب كنند ، وجود خبر صحيحى است كه در آن آمده كه واجب است امام ، پسر بزرگ تر را جانشين خود قرار دهد . به همين جهت هم بود كه جمعى در باره عبد اللّه اَفطَح ، به اشتباه افتاده اند ؛ زيرا او پسر بزرگِ امام صادق عليه السلام بود ؛ امّا مقصود خبر ياد شده ، اين است كه پسر بزرگ تر ، وقتى جانشين مى شود كه ناتوانى و مشكلى نداشته باشد ؛ ولى عبد اللّه افطَح مشكل داشت ، همان گونه كه شرط جانشينى پسر بزرگ تر ، مربوط به زمان مرگ پدر است ، و امام حسين عليه السلام در زمان شهادتش پسرى بزرگ تر از امام زين العابدين عليه السلام نداشت . بنا بر اين ، كسى جز او نبود و مراد حديث هم ، پسر بزرگ امام بودن است . پس اين كه علّامه حلّى ، خبر را با جانشين شدن امير مؤمنان ، نقض كرده و گفته كه ايشان ، پسر كوچك پدرش بوده ، نقض نابه جايى است ؛ چرا كه پدر ايشان ، امام نبوده و به علاوه ، پدرش هم او را جانشين قرار نداده بود . امّا آنچه در الإقبال ، به نقل از مختصر المنتخب در زيارت هاى عاشورا آمده كه : «و [سلام] بر پسر تو على اصغر كه مصيبت او ، بر تو وارد شد» ، اشكالش اين است كه اوّلاً اين زيارت ، منسوب به امام معصوم نيست و چه بسا كه برخى علما آن را گفته باشند . ثانيا ظاهرا كلمه «اصغر» ، حاشيه اى بوده كه از روى اجتهاد ، از نظر شيخ مفيد و شيخ طوسى و ابن طاووس و علّامه حلّى گرفته شده و به متن ، افزوده شده است . ابو الفرج ، در مقاتل الطالبيّين خود ، نقل كرده كه يزيد به امام زين العابدين عليه السلام گفت : نامت چيست؟ ايشان به او پاسخ داد : «على» . يزيد گفت : مگر على را خدا نكُشت؟ فرمود : «برادر بزرگ ترى به نام على داشتم كه شما او را كُشتيد» . اين خبر را نسبُ قريش هم نقل كرده ؛ امّا به جاى يزيد ، ابن زياد آورده است . اگر چه در اين كه چه كسى على اكبر است ، اختلاف هست ، امّا در اين ، اختلافى نيست كه على اكبر و على اصغر ، دو اسم براى على اكبر و امام زين العابدين عليه السلام هستند و همين طور ، اختلافى نيست كه نام كودك شيرخوار امام عليه السلام ، عبد اللّه بوده است . كمال الدين بن ابى طلحه ، از عالمان اهل سنّت ، حرف شگفتى زده كه اين على را «اكبر» ، امام زين العابدين عليه السلام را «على اوسط» و كودك شيرخوار را «على اصغر» معرّفى كرده است ، و همانند اوست ابن شهرآشوب شيعى در معرّفى كودك شيرخوار به «على اصغر» . او گفته است : «حسين عليه السلام يكّه و تنها ماند ، در حالى كه على اصغر ، در دامانش بود» . همين طور ، مشهور است كه : على اكبر ، اوّلين شهيد اهل بيت بوده و طبرى و ابو الفرج ، به اين مطلب ، تصريح كرده اند و در «زيارت ناحيه» هم آمده است . ابن شهرآشوب ، او را از بيستمين شهيد اهل بيت ، دانسته است . در باره سنّ على اكبر در هنگام شهادت در كربلا ، اختلاف نظر وجود دارد و تا بيست و هشت سال هم گزارش شده است ؛ (7) ليكن بنا بر نظريّه مشهور _ كه وى بزرگ تر از امام زين العابدين عليه السلام بوده است _ و با عنايت به اين كه امام زين العابدين عليه السلام هنگام واقعه عاشورا ، بيست و سه سال داشته ، بايد سنّ على اكبر ، بيش از اين باشد و لذا گزارش هاى مبنى بر «ولادت وى در زمان خلافت عثمان» و 25 ساله بودن وى در وقت شهادت» ، درباره سن ايشان ، واقع بينانه تر به نظر مى رسد .

.


1- .اين نقل ، مربوط به مقتل الحسينِ مُقَرَّم است و در منابع كهن و معتبر ، يافت نشد .
2- .در السرائر و مَقاتل الطالبيّين آمده است كه در زمان خلافت عثمان به دنيا آمده است.
3- .ر . ك : ج 7 ص 7 (بخش هشتم / فصل چهارم / على اكبر عليه السلام ) .
4- .در سرّ السلسلة العلوية آمده است كه : «اصحاب ما نمى پذيرند كه كشته شده ، علىِ بزرگ تر باشد و اين ، صحيح است» .
5- .در لباب الأنساب آمده: «بيشتر علما ، بر اين قول هستند كه كشته شده در كربلا ، علىِ بزرگ تر (على اكبر) است» .
6- .گفتنى است علّامه محمدتقى شوشترى ، كتاب خود قاموس الرجال را در نقد كتاب تنقيح المقال مامقانى ، نگاشته است .
7- .گزارش هاى ياد شده ، به ترتيب سنّ مورد اشاره ، عبارت اند از : الف _ «در زمان خلافت عثمان ، متولّد شد»؛ ب _ «دو سالْ مانده به پايان خلافت عثمان ، متولّد شد»؛ ج _ «در وقت شهادت ، 25 ساله بود»؛ د _ «در وقت شهادت ، دوازده ساله بود»؛ ه _ «در وقت شهادت ، بيش از ده سال داشت» .

ص: 316

. .

ص: 317

. .

ص: 318

. .

ص: 319

. .

ص: 320

. .

ص: 321

. .

ص: 322

مقاتل الطالبيّين_ في ذِكرِ مَن قُتِلَ مَعَ الحُسَينِ عليه السلام _: وعَلِيُّ بنُ الحُسَينِ ، وهُوَ عَلِيٌّ الأَكبَرُ ولا عَقِبَ لَهُ ، ويُكَنّى أبَا الحَسَنِ ، واُمُّهُ لَيلى بِنتُ أبي مُرَّةَ بنِ عُروَةَ بنِ مَسعودٍ الثَّقَفِيِّ ، واُمُّها مَيمونَةُ بِنتُ أبي سُفيانَ بنِ حَربِ بنِ اُمَيَّةَ ، وتُكَنّى اُمَّ شَيبَةَ ، واُمُّها بِنتُ أبِي العاصِ ابنِ اُمَيَّةَ ، وهُوَ أوَّلُ مَن قُتِلَ فِي الواقِعَةِ . وإيّاهُ عَنى مُعاوِيَةُ فِي الخَبَرِ الَّذي حَدَّثَني بِهِ مُحَمَّدُ بنُ مُحَمَّدِ بنِ سُلَيمانَ ، قالَ : حَدَّثَنا يوسُفُ بنُ موسَى القَطّانُ ، قالَ : حَدَّثَنا جَريرٌ عَن مُغيرَةَ ، قالَ : قالَ مُعاوِيَةُ : مَن أحَقُّ النّاسِ بِهذَا الأَمرِ؟ قالوا : أنتَ . قالَ : لا ، أولَى النّاسِ بِهذَا الأَمرِ عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ ! جَدُّهُ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، وفيهِ شَجاعَةُ بَني هاشِمٍ ، وسَخاءُ بَني اُمَيَّةَ ، وزَهوُ (1) ثَقيفٍ . (2)

.


1- .الزهو : الكبر والتِّيه والفخر والعظمة (لسان العرب : ج 14 ص 360 «زها») .
2- .مقاتل الطالبيّين : ص 86 ؛ بحار الأنوار : ج 45 ص 45 وراجع : سرّ السلسلة العلويّة : ص 30 .

ص: 323

مقاتل الطالبيّين_ در ذكر كشته شدگان با امام حسين عليه السلام _: على بن الحسين ، و او همان على اكبر است كه نسلى از او نماند و كنيه اش ابو الحسن بود و مادرش ليلا ، دختر ابو مُرّه ، فرزند عُروة بن مسعود ثقفى بود و مادر ليلا هم ميمونه ، دختر ابو سفيان ، فرزند حرب بن اميّه ، با كنيه امّ شيبه بود و مادر ميمونه هم دختر ابو العاص بن اميّه بود . على اكبر ، نخستين شهيد واقعه[ى عاشورا] است . و هم او مقصود معاويه در خبرى است كه محمّد بن محمّد بن سليمان ، از يوسف بن موسى قطّان ، از جرير ، از مغيره برايم نقل كرده است كه معاويه گفت : چه كسى به اين امر (حكومت) ، سزاوارتر است؟ گفتند : تو . گفت : نه . سزاوارترينِ مردم به اين امر ، على بن الحسين بن على است . جدّش پيامبر خداست و شجاعت بنى هاشم و سخاوت بنى اميّه و بزرگى ثقيف ، در اوست .

.

ص: 324

مقاتل الطالبيّين عن أبي عبيدة وخلف الأحمر :إنَّ هذِهِ الأَبياتِ قيلَت في عَلِيِّ بنِ الحُسَينِ الأَكبَرِ : لَم تَرَ عَينٌ نَظَرَت مِثلَهُمِن مُحتَفٍ يَمشي ومِن ناعِلِ يُغلي نَئِيَّ اللَّحمِ حَتّى إذاأنضَجَ لَم يُغلِ عَلَى الآكِلِ كانَ إذا شُبَّت لَهُ نارُهُأوقَدَها بِالشَّرَفِ القابِلِ كَيما يَراها بائِسٌ مُرمِلٌ (1)أو فَردُ حَيٍّ لَيسَ بِالآهِلِ أعنِي ابنَ لَيلى ذَا السَّدى (2) وَالنَّدىأعنِي ابنَ بِنتِ الحَسَبِ الفاضِلِ لا يُؤثِرُ الدُّنيا عَلى دينِهِولا يَبيعُ الحَقَّ بِالباطِلِ (3)

مقاتل الطالبيّين عن أبي مخنف :دَعا يَزيدُ (4) _ لَعَنَهُ اللّهُ _ بِعَلِيِّ بنِ الحُسَينِ عليه السلام فَقالَ : مَا اسمُكَ؟ فَقالَ : عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ . قالَ : أوَلَم يَقتُلِ اللّهُ عَلِيَّ بنَ الحُسَينِ؟ قالَ : قَد كانَ لي أخٌ أكبَرُ مِنّي يُسَمّى عَلِيّا فَقَتَلتُموهُ . (5)

.


1- .أرمَلَ القومَ : نفدزادهم (لسان العرب : ج 11 ص 296 «رمل») .
2- .في المصدر : «ذا الثدي» ، وهو تصحيف ظاهر ، والصواب ما أثبتناه كما في السرائر وبحار الأنوار . والسَّدى : المعروف (لسان العرب : ج 14 ص 375 «سدا») .
3- .مقاتل الطالبيّين : ص 86 ؛ السرائر : ج 1 ص 655 وراجع: بحار الأنوار : ج 101 ص 316 .
4- .الظاهر أنّ الصحيح «ابن زياد» كما في سائر المصادر .
5- .مقاتل الطالبيّين : ص 119 ، نسب قريش : ص 58 ، الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج 1 ص 480 ، الطبقات الكبرى : ج 5 ص 212 ، تاريخ دمشق : ج 41 ص 367 عن مصعب بن عبداللّه ، الفتوح : ج 5 ص 123 ؛ الحدائق الورديّة : ج 1 ص 124 وفيها «ابن زياد» بدل «يزيد» ، وراجع : تاريخ الطبري : ج 5 ص 458 والإرشاد : ج 2 ص 116 والملهوف : ص 202 وليس فيها لفظ «الأكبر» .

ص: 325

مقاتل الطالبيّين_ به نقل از ابو عبيده و خَلَف احمر _: اين شعرها در باره على اكبر ، فرزند امام حسين عليه السلام ، سروده شده است : هيچ چشمى مانند او را نديده استدر ميان همه روندگان پابرهنه يا با كفش به هنگام احسان ، گوشت را خوب مى پزدو به آسانى نزد خورندگان مى نهد هنگامى كه آتش را برايش مى افروزندآن را به گونه اى با كرامت ، روشن مى كند بينوايان و درماندگان ببينندو نيز هر فرد زنده غريبى كه اين خانه را نمى شناسد [و براى استفاده كردن بيايد] . مقصودم فرزند ليلاست ، نيكِ داراى سخاوت و بخششمقصودم فرزند دختر شرف و فضل است . دنيا را بر دينش مقدّم نمى داردو حق را به باطل نمى فروشد .

مقاتل الطالبيّين_ به نقل از ابو مِخنَف _: يزيد (1) _ كه خدايش لعنت كند _ ، امام زين العابدين عليه السلام را خواست و به او گفت : نامت چيست؟ فرمود : «على بن الحسين» . گفت : مگر خدا ، على بن الحسين را نكُشت؟ فرمود : «من برادر بزرگ ترى داشتم كه على ناميده مى شد و شما او را كُشتيد» .

.


1- .ظاهرا «ابن زياد» صحيح است ، چنان كه در مصادر ديگر آمده است .

ص: 326

الطبقات الكبرى :أمّا عَلِيٌّ الأَكبَرُ ابنُ حُسَينٍ عليه السلام ، فَقُتِلَ مَعَ أبيهِ بِنَهرِ كَربَلاءَ ، وَلَيسَ لَهُ عَقِبٌ . (1)

المَجديّ :أمّا عَلِيٌّ الأَكبَرُ ، فَشَهِدَ الطَّفَّ وقُتِلَ ولَم يُخلِف عَقِبا ، رَوى ذلِكَ غَيرُ واحِدٍ مِن شُيوخِنا . وزَعَمَ مَن لا بَصيرَةَ لَهُ أنَّ عَلِيّا الأَصغَرَ هُوَ المَقتولُ ، وهذا خَطَأٌ ووَهمٌ . (2)

السرائر :قَد ذَهَبَ شَيخُنَا المُفيدُ في كِتابِ الإرشاد (3) ، إلى أنَّ المَقتولَ بِالطَّفِّ هُوَ عَلِيٌّ الأَصغَرُ ، وهُوَ ابنُ الثَّقَفِيَّةِ ، وأنَّ عَلِيّا الأَكبَرَ هُوَ زَينُ العابِدينَ عليه السلام ، اُمُّهُ اُمُّ وَلَدٍ ، وهِيَ شاه زَنانُ بِنتُ كَسرى يَزدَجِردَ . قالَ مُحَمَّدُ بنُ إدريسَ : وَالأَولى الرُّجوعُ إلى أهلِ هذِهِ الصَّناعَةِ ، وهُمُ النَّسّابونَ ، وأصحابُ السِّيَرِ وَالأَخبارِ وَالتَّواريخِ ، مِثلُ الزُّبَيرِ بنِ بَكّارٍ في كِتابِ أنساب قريش (4) ، وأبِي الفَرَجِ الأَصفَهانِيِّ في مقاتل الطالبيين (5) ، وَالبَلاذُرِيِّ (6) ، وَالمُزَنِيِّ صاحِبِ كِتابِ لباب أخبار الخلفاء ، وَالعُمَرِيُّ النَّسّابَةُ حَقَّقَ ذلِكَ في كِتابِ المَجديّ؛ فَإِنَّهُ قالَ : وزَعَمَ مَن لا بَصيرَةَ لَهُ ، أنَّ عَلِيّا الأَصغَرَ هُوَ المَقتولُ بِالطَّفِّ ، وهذا خَطَأٌ ووَهمٌ (7) . وإلى هذا ذَهَبَ صاحِبُ كِتابِ الزواجر والمواعظ ، وَابنُ قُتَيبَةَ فِي المعارف (8) ، وَابنُ جَريرٍ الطَّبَرِيُّ المُحَقِّقُ لِهذَا الشَّأنِ ، وَابنُ أبِي الأَزهَرِ في تاريخِهِ ، وأبو حَنيفَةَ الدّينوَرِيُّ فِي الأخبار الطوال (9) ، وصاحِبُ كِتابِ الفاخر _ مُصَنِّفٌ مِن أصحابِنا الإِمامِيَّةِ _ ذَكَرَهُ شَيخُنا أبو جَعفَرٍ في فِهرِستِ المُصَنِّفينَ ، وأبو عَلِيِّ بنُ هَمّامٍ في كِتابِ الأنوار في تواريخ أهل البيت ومواليدهم ، وهُوَ مِن جُملَةِ أصحابِنَا المُصَنِّفينَ المُحَقِّقينَ . فَهؤُلاءِ جَميعا أطبَقوا عَلى هذَا القَولِ ، وهُم أبصَرُ بِهذَا النَّوعِ . . . وأيُّ غَضاضَةٍ (10) تَلحَقُنا ، وأيُّ نَقصٍ يَدخُلُ عَلى مَذهَبِنا ، إذا كانَ المَقتولُ عَلِيّا الأَكبَرَ؟ وكانَ عَلِيّا الأَصغَرَ الإِمامُ المَعصومُ بَعدَ أبيهِ الحُسَينِ عليهماالسلام؟ فَإِنَّهُ كانَ لِزَينِ العابِدينَ _ يَومَ الطَّفِّ _ ثَلاثٌ وعِشرونَ سَنَةً ، ومُحَمَّدٌ وَلَدُهُ الباقِرُ عليه السلام حَيٌّ ، لَهُ ثَلاثُ سِنينَ وأشهُرٌ . ثُمَّ بَعدَ ذلِكَ كُلِّهِ ، فَسَيِّدُنا ومَولانا أميرُ المُؤمِنينَ عَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ عليه السلام ، كانَ أصغَرَ وُلدِ أبيهِ سِنّا ، ولَم يَنقُصهُ ذلِكَ . (11)

.


1- .الطبقات الكبرى : ج 5 ص 211 ، تاريخ الطبري : ج 11 (المنتخب من ذيل المذيّل) ص 629 .
2- .المجدي : ص 91 .
3- .الإرشاد : ج 2 ص 135 .
4- .نسب قريش : ص 58 .
5- .مقاتل الطالبيّين : ص 191 .
6- .أنساب الأشراف : ج 3 ص 411 .
7- .المجدي : ص 91 .
8- .المعارف : ص 214 .
9- .الأخبار الطوال : ص 256 و259 وفيه «علي الأصغر ، وكان قد راهق» .
10- .غضّ منه : نقص وقصّر به ، ووضع من قدره (تاج العروس : ج 10 ص 111 «غضض») .
11- .السرائر : ج 1 ص 655 _ 657 .

ص: 327

الطبقات الكبرى :امّا على اكبر ؛ فرزند امام حسين عليه السلام كه با پدرش در كنار رود كربلا كشته شد و فرزندى نداشت .

المَجدى :امّا على اكبر ؛ در واقعه عاشورا ، حضور داشت و كشته شد و نسلى از خود به جا ننهاد . اين را چندين نفر از استادان ما گزارش كرده اند . امّا يكى از بى بصيرتان ، ادّعا كرده كه فرزند كشته شده ، على اصغر است كه اين ، نادرست و توهّم است .

السرائر :شيخ ما ، مفيد ، در كتاب الإرشاد ، به اين قول گراييده كه مقتول در واقعه عاشورا ، على اصغر است كه فرزند [ ليلاى ] ثقفيّه است و على اكبر ، همان امام زين العابدين عليه السلام است كه مادرش كنيز فرزنددار (اُمّ وَلَد) ، يعنى همان شاهْ زنان ، دختر خسرو يزدگرد است . محمّد بن ادريس مى گويد : بهتر است به متخصّصان اين فن ، يعنى نسب شناسان و خبرگان در تاريخ و سيره و حكايت تاريخى ، مثل : زبير بن بكّار ، در كتاب أنساب قريش ، و ابو الفرج اصفهانى در مقاتل الطالبيّين ، و بلاذرى ، و مُزَنى ، مؤلّف كتاب لباب أخبار الخلفاء ، مراجعه كرد و عُمَرى نسب شناس ، اين موضوع را در كتابش المَجدى ، تحقيق كرده و چنين گفته است : «يكى از بى بصيرتان ، ادّعا كرده است كه فرزند كشته شده در واقعه كربلا ، على اصغر است كه اين ، نادرست و توهّم است» . و به همين قول گراييده اند : مؤلّف كتاب الزواجر و المواعظ ، ابن قُتَيبه در المعارف ، ابن جرير طبرى _ كه متخصّص اين موضوع است _ ، ابن ابى اَزْهر در تاريخش ، ابو حنفيه دينَوَرى در الأخبار الطِّوال ، و مؤلّف كتاب الفاخر _ كه از نويسندگان امامى مذهب است و شيخ طوسى ، او را در شمار مصنّفان شيعه ياد كرده است _ و نيز ابو على ابن هَمّام ، مصنّف و محقّق شيعى در كتاب الأنوار فى تواريخ أهل البيت و مواليدهم . پس اينها ، همه بر اين نظر ، اتّفاق كرده اند و به اين رشته علمى ، بيناتر هستند . . . و چه كوچكى و نقصى براى ما و مذهبمان پيش مى آيد اگر شخص كشته شده ، على اكبر باشد و على كوچك تر ، امام معصوم ، پس از پدرش حسين عليه السلام ؟ بى ترديد ، امام زين العابدين عليه السلام ، روز واقعه عاشورا ، بيست و سه سال داشته و فرزندش محمّد باقر عليه السلام به دنيا آمده بوده و سه سال و چند ماه داشته است . و افزون بر اينها ، سَرور و مولايمان امير مؤمنان على بن ابى طالب عليه السلام ، كم سن ترين فرزند پدرش بود و اين ، از منزلت او چيزى نكاست .

.

ص: 328

راجع : ج 7 ص 6 (القسم الثامن / الفصل الرابع : مقتل أولاده / عليّ بن الحسين عليه السلام ).

6 / 2عَلِيٌّ الأَوسَطُ زَينُ العابِدينَ عليه السلامكان ثاني الأولاد الذكور للإمام الحسين عليه السلام ، واسمه عليٌّ أيضاً (1) ، ويسمّى كذلك بعليٍّ الأوسط لأنّه كان بين عليّ الأكبر وعليّ الأصغر . (2) وهو الإمام الرابع من الأئمّة الاثني عشر ، تولّى منصب الإمامة بعد شهادة أبيه، وامتدّت الإمامة في ذرّيته. أشهر كناه : أبو الحسن 3 ، وأشهر ألقابه : زين العابدين (3) وسيّد العابدين (4) والسجّاد (5) . (6) اُمّه شهربانو بنت يزدجرد . (7) والمشهور أنّ ولادته عليه السلام كانت في عام 38 للهجرة (8) ، وعلى ضوء ذلك فقد كان عمره الشريف عند واقعة عاشوراء 23 عاماً (9) . وهناك أقوال اُخرى في تاريخ ولادته هي : 37 للهجرة (10) ،36 للهجرة (11) ، متزامنة مع معركة الجمل (12) ، و33 للهجرة . (13) كما ذكر بأنّ ولادته كانت في يوم الجمعة (14) ، الخامس من شهر شعبان . (15) تزوّج الإمام السجّاد عليه السلام من فاطمة اُم عبد اللّه بنت الإمام الحسن عليه السلام ، ورزق منها ثلاثة أولاد: الحسين، ومحمد (الإمام الباقر عليه السلام ) ، وعبد اللّه (16) . وقد استشهد الإمام عليه السلام عن عمر يناهز 57 (17) ، أو 58 عاماً (18) ، إثر سمّ دسّه له الوليد بن عبدالملك (19) ، وذلك في 12 (20) أو 25 (21) من محرّم عام 94 (22) أو 95 (23) للهجرة (24) . وقد دُفن الإمام السجّاد عليه السلام في البقيع، إلى جانب عمّه الإمام الحسن عليه السلام (25) .

.


1- .تاريخ الطبري : ج 11 (المنتخب من ذيل المذيّل) ص 630، الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج 1 ص 480، نسب قريش : ص 58، تاريخ دمشق : ج 41 ص 367 ، مقاتل الطالبيّين: ص 119، الفتوح: ج 5 ص 123 .
2- .راجع : ص 306 (الأولاد) .
3- .تهذيب الأحكام : ج 6 ص 77، مجموعة نفيسة : ص 180 (تاريخ مواليد الأئمة ووفياتهم) و ص 112 (تاج المواليد) ، المجدي : ص 92 ، تاريخ اليعقوبي : ج 2 ص 303 ، إعلام الورى : ج 1 ص 480، تذكرة الخواص: ص 324، مطالب السؤول : ص 77 .
4- .الثقات لابن حبّان : ج 5 ص 160، تذكرة الخواص : ص 324 وفيه «سمّاه رسول اللّه صلى الله عليه و آله سيّد العابدين»، مطالب السؤول : ص 73 و 77 ؛ مجموعة نفيسة : ص 112 (تاج المواليد) و ص 18 (تاريخ الأئمة) ، إعلام الورى : ج 1 ص 480 .
5- .مجموعة نفيسة : ص 112 (تاج المواليد) ، إعلام الورى : ج 1 ص 480؛ تذكرة الخواص : ص 324 .
6- .وذُكرت له ألقاب اُخرى أيضا ؛ مثل : الزكيّ، الأمين، ذو الثفنات . راجع: دلائل الإمامة : ص 192 ومجموعة نفيسة : ص 180 (تاريخ مواليد الأئمة ووفياتهم) و ص 112 (تاج المواليد)والمجدي : ص 92 ولباب الأنساب : ج 1 ص 348 وتاريخ اليعقوبي : ج 2 ص 303 والمناقب لابن شهرآشوب: ج 4 ص 175 وإعلام الورى : ج 1 ص 480 وتذكرة الخواص: ص 324 ومطالب السؤول : ص 77 والأصيلي : ص 143 .
7- .راجع: ص 258 (الأزواج / شهربانو).
8- .الكافي : ج 1 ص 466، الإرشاد : ج 2ص 137، إثبات الوصية : ص 181،مجموعة نفيسة : ص 178 (تاريخ مواليد الأئمة ووفياتهم) و ص 9 (تاريخ الأئمة) ؛ وفيات الأعيان :ج 3ص 269 ،تذكرة الخواص : ص 324، مطالب السؤول : ص 79.
9- .تاريخ الطبري : ج 11 (المنتخب من ذيل المذيّل) ص 630 ، الطبقات الكبرى : ج 5 ص 221 وفيه «ابن ثلاث أو أربع وعشرين سنة»، نسب قريش : ص 58، صفة الصفوة : ج 2 ص 54، سرّ السلسلة العلوية : ص 31 ؛ شرح الأخبار : ج 3 ص 266، عمدة الطالب : ص 193 ، الأصيلي : ص 144 .
10- .مجموعة نفيسة : ص 178 (تاريخ مواليد الأئمة ووفياتهم) ، المناقب لابن شهر آشوب : ج 4ص 175 ،إعلام الورى : ج 1ص 480 ؛ تذكرة الخواص : ص 324 وفيها «وقيل».
11- .المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 175 ، إعلام الورى : ج 1 ص 480 وفيهما «وقيل».
12- .سرّ السلسلة العلويّة : ص 31 عن ابن جرير.
13- .تاريخ دمشق : ج 41 ص 361 عن يعقوب بن سفيان، سرّ السلسلة العلوية : ص 31؛ عمدة الطالب: ص 193 كلاهما عن الواقدي، الحدائق الورديّة : ج 1 ص 116 وفيه «ولد لسنتين بقيتا من خلافة عثمان» واستنادا إلى هذا يكون عمره 28 سنة تقريبا ، مع أنّ هذا قيل في حقّ عليٍّ الأكبر لا عليٍّ السجّاد عليه السلام !
14- .وفيات الأعيان : ج 3 ص 269 ، مطالب السؤول : ص 77 ، الفصول المهمّة : ص 198 وفيهما «يوم الخميس»؛ مجموعة نفيسة : ص 112 (تاج المواليد) ، إعلام الورى : ج 1 ص 480 وفيهما «الجمعة ويقال يوم الخميس»، المصباح للكفعمي : ص 691 وفيه «يوم الأحد» ، المناقب لابن شهر آشوب : ج 4 ص 175 وفيه «يوم الخميس» وقيل «يوم الأحد» ، بحار الأنوار : ج 46 ص 14 .
15- .مطالب السؤول : ص 77 . وفيه أقوال اُخرى مثل : 9 شعبان (المناقب لابن شهر آشوب : ج 4 ص 175، إعلام الورى : ج 1 ص 480؛ وفيهما «قيل»)، 15 جمادى الآخر ( مجموعة نفيسة : ص 112 (تاج المواليد)، المناقب لابن شهر آشوب : ج 4 ص 175، إعلام الورى : ج 1 ص 480).
16- .نسب قريش : ص 59؛ لباب الأنساب : ج 1 ص 379 بزيادة «والحسن ».
17- .الكافي : ج 1 ص 468، تهذيب الأحكام : ج 6 ص 77، الإرشاد : ج 2 ص 137؛مروج الذهب: ج 3 ص 169، تاريخ دمشق : ج 41 ص 411، مطالب السؤول : ص 79 ، تذكرة الخواصّ : ص 332 .
18- .الطبقات الكبرى : ج 5 ص 221، أنساب الأشراف : ج 3 ص 362، نسب قريش : ص 58، سير أعلام النبلاء : ج 4 ص 400 عن الإمام الباقر عليه السلام ، تاريخ دمشق : ج 41 ص 411 عن الإمام الصادق عن أبيه عليهماالسلام ، تذكرة الخواصّ : ص 332 وفيه «قيل»؛ تاريخ اليعقوبي : ج 2 ص 303 ، شرح الأخبار : ج 3 ص 275.
19- .دلائل الإمامة : ص 192 ، المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 176 .
20- .إعلام الورى : ج 1 ص 481 وفيه «يوم السبت».
21- .مجموعة نفيسة : ص 62 (مسارّ الشيعة) . وممّا قيل في ذلك: 10 محرّم (مجموعة نفيسة : ص 114 «تاج المواليد») ، 18 أو 19 محرّم (المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 175؛ مطالب السؤول : ص 79 وفيه 18) ، 24 ربيع الأوّل (سير أعلام النبلاء : ج 4 ص 400) .
22- .تاريخ الطبري : ج 6 ص 491، الطبقات الكبرى : ج 5 ص 221، أنساب الأشراف : ج 3 ص 362، نسب قريش : ص 58 ، تاريخ خليفة بن خيّاط : ص 236 وفيه «ويقال»، تاريخ دمشق : ج 41 ص 362 عن الواقدي، تذكرة الخواص : ص 332 وفيه «هو الأصحّ لأنّها تسمّى سنة الفقهاء لكثرة من مات بها من العلماء»، مطالب السؤول: ص 79 ؛ مجموعة نفيسة : ص 179 (تاريخ مواليد الأئمة ووفياتهم) ، شرح الأخبار : ج 3 ص 275.
23- .الكافي : ج 1ص 468، تهذيب الأحكام : ج 6 ص 77، الإرشاد : ج2 ص 137، مجموعة نفيسة : ص 113 (تاج المواليد) و ص 8 (تاريخ الأئمّة) و ص 179 (تاريخ مواليد الأئمة ووفياتهم) وفيه «ويقال»؛مروج الذهب : ج 3 ص 169 ،تاريخ دمشق : ج 41 ص 416 ، تذكرة الخواص : ص 332 ، مطالب السؤول : ص 79 وفيه «قيل» .
24- .وقد ذكرت بعض المصادر أنّ سنة وفاته كانت سنة 92 أو 99 أو 100 للهجرة . راجع: الطبقات الكبرى : ج 5 ص 221 و أنساب الأشراف : ج 3 ص 362 والثقات لابن حبّان : ج 5 ص 160 و تاريخ خليفة بن خيّاط : ص 236 و سير أعلام النبلاء: ج 4 ص 400 و تاريخ دمشق : ج 41 ص 414 - 416 ووفيات الأعيان : ج 2 ص 269 و تذكرة الخواص : ص 332 و تاريخ اليعقوبي : ج 2 ص 303 .
25- .الإرشاد : ج 2 ص 138، دلائل الإمامة : ص 192 ، مجموعة نفيسة : ص 114 (تاج المواليد) ؛ الطبقات الكبرى : ج 5 ص 221 ، أنساب الأشراف:ج 3 ص 362، مروج الذهب : ج 3 ص 169 ، وفيات الأعيان : ج 2 ص 269.

ص: 329

ر. ك: ج 7 ص 7 (بخش هشتم / فصل چهارم : كشته شدن فرزندان امام حسين عليه السلام / على اكبر).

6 / 2على اوسط ، زين العابدين عليه السلام

دومين فرزند پسر امام حسين عليه السلام نيز على نام داشت و به دليل اين كه او ميان علىِ اكبر و علىِ اصغر قرار داشت ، علىِ اوسط (وَسَطى) نيز ناميده شده است . ايشان چهارمين امام از امامان دوازده گانه اهل بيت عليهم السلام است كه پس از شهادت پدرش به مقام امامت ، نائل آمد و امامت در نسل او امتداد يافت . مشهورترين كنيه هاى ايشان ، ابو الحسن ، (1) و مشهورترين القاب ايشان ، زين العابدين ، سيّد العابدين (2) و سجّاد است . (3) مادر وى ، شهربانو دختر يزدگرد است . قول مشهور ، سال ولادت ايشان را سال 38 هجرى مى داند كه بر پايه آن در كربلا ، 23 ساله بوده است . (4) اقوال ديگر ، عبارت اند از : سال 37 هجرى ، (5) سال 36 هجرى ، (6) در زمان جنگ جمل (7) و سال 33 هجرى . (8) روز ولادت ايشان ، روز جمعه (9) ، پنجم شعبان (10) ، گزارش شده است . ايشان ، با فاطمه ، امّ عبد اللّه دختر امام حسن عليه السلام ، ازدواج كرد و داراى سه فرزند به نام هاى حسين ، محمّد (امام باقر عليه السلام ) و عبد اللّه شد . (11) ايشان ، در 57 يا 58 سالگى ، در روز دوازدهم (12) يا بيست و پنجم محرّم (13) سال 94 (14) يا 95 هجرى (15) به وسيله وليد بن عبدالملك ، مسموم شد و به شهادت رسيد . امام زين العابدين عليه السلام ، در قبرستان بقيع ، در كنار قبر عمويش امام حسن عليه السلام به خاك سپرده شد .

.


1- .كنيه وى را ابو محمّد هم گفته اند . در برخى مصادر ، كنيه هاى ديگرى ، مانند : ابو الحسين ، ابو بكر ، ابو القاسم و ابو عبد اللّه آمده است .
2- .در تذكرة الخواص آمده است : پيامبر صلى الله عليه و آله او را «سيّد العابدين» ناميد.
3- .براى ايشان لقب هاى ديگرى نيز آمده است ، مانند : زكى ، امين و ذو ثفنات .
4- .در الطبقات الكبرى ، وى 23 يا 24 ساله شمرده شده است .
5- .در برخى نقل ها با عبارت «گفته شده است» آمده.
6- .البته با تعبير «گفته شده است» آمده .
7- .اين قول : در سر سلسلة العلويّة ، از ابن جرير طبرى نقل شده است .
8- .در الحدائق الوردية آمده : «دو سال مانده به پايان خلافت عثمان به دنيا آمده است» كه با توجّه به اين ديدگاه ، عمر ايشان ، 28 سال مى شود ، در حالى كه چنين سنّى ، براى على اكبر گفته شده است .
9- .در المناقب ابن شهر آشوب آمده است : «روز پنج شنبه و گفته شده : روز يكشنبه».
10- .نقل هاى ديگرى هم آمده است مانند: نهم شعبان و پانزدهم جمادى آخر .
11- .در لباب الأنساب ، از فرزند ديگرى به نام حسن نيز نام برده شده است.
12- .در إعلام الورى روز وفات ايشان ، «شنبه» ذكر شده است .
13- .اقوال ديگرى هم آمده است: دهم محرم، هجدهم يا نوزدهم محرم، و 24 ربيع اوّل .
14- .در تذكرة الخواصّ آمده : صحيح ترين قول ، اين است ؛ زيرا اين سال ، به جهت درگذشت فقيهان بسيار در آن ، «سال فقيهان» نام گذارى شده است .
15- .در برخى كتاب ها ، سال وفات ايشان ، 92 ، 99 و 100 هجرى ذكر شده است .

ص: 330

. .

ص: 331

. .

ص: 332

. .

ص: 333

. .

ص: 334

. .

ص: 335

. .

ص: 336

علل الشرائع عن ابن عبّاس عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله :إذا كانَ يَومُ القِيامَةِ يُنادي مُنادٍ : أينَ زَينُ العابِدينَ؟ فَكَأَنّي أنظُرُ إلى وَلَدي عَلِيِّ بنِ الحُسَينِ بنِ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ يَخطو بَينَ الصُّفوفِ . (1)

إثبات الوصيّة :تَزَوَّجَ الحُسَينُ عليه السلام بِجَهانشاهَ ، فَقالَ أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام لِلحُسَينِ عليه السلام : اِحتَفِظ بِها وأحسِن إلَيها ، فَسَتَلِدُ لَكَ خَيرَ أهلِ الأَرضِ بَعدَكَ ، فَوَلَدَت عَلِيَّ بنَ الحُسَينِ عليه السلام . (2)

الملهوف عن زين العابدين عليه السلام_ مِن خُطبَتِهِ فِي الكوفَةِ _: أنَا عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ بنِ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ ، أنَا ابنُ المَذبوحِ بِشَطِّ الفُراتِ ، مِن غَيرِ ذَحلٍ (3) ولا تِراتٍ (4) ، أنَا ابنُ مَنِ انتُهِكَ حَريمُهُ ، وسُلِبَ نَعيمُهُ ، وَانتُهِبَ مالُهُ ، وسُبِيَ عِيالُهُ ، أنَا ابنُ مَن قُتِلَ صَبرا ، وكَفى بِذلِكَ فَخرا . أيُّهَا النّاسُ! ناشَدتُكُمُ اللّهَ ، هَل تَعلَمونَ أنَّكُم كَتَبتُم إلى أبي وخَدَعتُموهُ ، وأعطَيتُموهُ مِن أنفُسِكُمُ العَهدَ وَالميثاقَ وَالبَيعَةَ ، وقاتَلتُموهُ وخَذَلتُموهُ؟ فَتَبّا (5) لِما قَدَّمتُم لِأَنفُسِكُم ، وسَوءا لِرَأيِكُم!! بِأَيَّةِ عَينٍ تَنظُرونَ إلى رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، إذ يَقولُ لَكُم : قَتَلتُم عِترَتي ، وَانتَهَكتُم حُرمَتي ، فَلَستُم مِن اُمَّتي ؟ (6)

.


1- .علل الشرائع : ص 230 ح 1 ، الأمالي للصدوق : ص 410 ح 532 عن عبداللّه بن الفضل الهاشمي عن الإمام الصادق عن آبائه عليهم السلام عنه صلى الله عليه و آله وفيه «يخطر» بدل «يخطو» ، المناقب لابن شهر آشوب : ج 4 ص 167 ، بحار الأنوار : ج 46 ص 3 ح 3 .
2- .إثبات الوصيّة : ص 181 . وراجع : هذه الموسوعة : ج1 ص 258 (الفصل الخامس : الأزواج / شهر بانو).
3- .الذَّحْلُ : الحِقْد والعداوة (الصحاح : ج 4 ص 1701 «ذحل») .
4- .وتره حقّه وماله : نقصه إيّاه . وترتُ الرجلَ : إذا قتلت له قتيلاً وأخذت له مالاً (لسان العرب : ج 5 ص 275 «وتر») .
5- .التَّبُّ : الاستمرار في الخسران (مفردات ألفاظ القرآن : ص 162 «تبّ») .
6- .الملهوف : ص 199 ، الاحتجاج : ج 2 ص 117 عن حذيم بن شريك الأسدي ، مثير الأحزان : ص 89 نحوه ، المناقب لابن شهر آشوب : ج 4 ص 115 وليس فيه ذيله من «أيّها الناس» ، بحارالأنوار : ج 45 ص 113 .

ص: 337

علل الشرائع_ به نقل از ابن عبّاس ، از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله _: چون روز قيامت مى شود ، ندا دهنده اى ندا مى دهد : «كجاست زينت عابدان؟» و گويى فرزندم على بن حسين بن على بن ابى طالب را مى نگرم كه ميان صف ها گام مى نهد .

إثبات الوصيّة :حسين عليه السلام با جهانْ شاه ، ازدواج كرد و امير مؤمنان عليه السلام ، به حسين عليه السلام فرمود : «او را نگاه دار و به او نيكى كن ، كه بهترينِ ساكنان زمين پس از تو را برايت به دنيا مى آورد» ، و او على بن الحسين عليه السلام را به دنيا آورد . (1)

الملهوف_ از امام زين العابدين عليه السلام ، در بيان سخنرانى اش در كوفه _: من ، على بن الحسين بن على بن ابى طالب هستم . من ، فرزند كسى هستم كه در كنار رود فرات ، سر بُريده شد ، بى آن كه با كسى دشمنى كرده يا مالى را بُرده باشد . من ، فرزند كسى هستم كه حريمش شكسته شده ، آسايشش سلب شده ، دارايى اش به غارت رفته و خاندانش اسير شده است . من ، فرزند كسى هستم كه سرش را بُريدند و اين ، براى افتخار ما بس باشد . اى مردم! شما را به خدا سوگند مى دهم ، آيا مى دانيد كه شما به پدرم نامه نوشتيد و به او نيرنگ زديد و از جانب خودتان با او پيمان بستيد و دستِ بيعت داديد ؛ امّا با او جنگيديد و او را وا نهاديد ؟ از آنچه براى خود پيش فرستاديد ، هميشه زيان ببينيد و انديشه تان هميشه پريشان باد! با كدامين چشم به پيامبر خدا صلى الله عليه و آله خواهيد نگريست ، هنگامى كه به شما بگويد : «خاندانم را كُشتيد و حرمتم را شكستيد . پس ، از امّت من نيستيد»؟

.


1- .ر. ك: ص 259 (فصل پنجم : همسران / شهربانو).

ص: 338

الكافي عن أبي بصير عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :قُبِضَ عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ عليه السلام وهُوَ ابنُ سَبعٍ وخَمسينَ سَنَةً ، في عامِ خَمسٍ وتِسعينَ ، عاشَ بَعدَ الحُسَينِ عليه السلام خَمسا وثَلاثينَ سَنَةً . (1)

الأمالي للطوسي عن الحسين بن زيد بن عليّ :سَأَلتُ أبا عَبدِ اللّهِ جَعفَرَ بنَ مُحَمَّدٍ الصّادِقَ عليه السلام ، عَن سِنِّ جَدِّنا عَلِيِّ بنِ الحُسَينِ عليه السلام ، فَقالَ : أخبَرَني أبي عَن أبيهِ عَلِيِّ بنِ الحُسَينِ عليهم السلام ، قالَ : كُنتُ أمشي خَلفَ عَمِّيَ الحَسَنِ وأبِيَ الحُسَينِ عليهماالسلام في بَعضِ طُرُقاتِ المَدينَةِ ، فِي العامِ الَّذي قُبِضَ فيهِ عَمِّيَ الحَسَنُ عليه السلام ، وأنَا يَومَئِذٍ غُلامٌ لَم اُراهِق ، أو كِدتُ . (2)

.


1- .الكافي : ج 1 ص 468 ح 6 ، بحار الأنوار : ج 46 ص 152 ح 14 .
2- .الأمالي للطوسي : ص 499 ح 1095 ، بحار الأنوار : ج 22 ص 110 .

ص: 339

الكافى_ به نقل از ابو بصير ، از امام صادق عليه السلام _: على بن الحسين عليه السلام ، در پنجاه و هفت سالگى ، در سال نود و پنج هجرى در گذشت . او سى و پنج سال پس از امام حسين عليه السلام زندگى كرد» .

الأمالى ، طوسى_ به نقل از حسين بن زيد بن على _: از امام جعفر صادق عليه السلام ، عمر جدّمان على بن الحسين عليه السلام را جويا شدم . فرمود : «پدرم [امام باقر عليه السلام ] ، از پدرش على بن الحسين عليه السلام به من خبر داد كه ايشان فرمود : من ، پشت سر عمويم حسن عليه السلام و پدرم حسين عليه السلام ، در يكى از كوچه هاى مدينه ، در همان سالى كه عمويم حسن عليه السلام درگذشت ، راه مى رفتم و آن روزها ، پسرى بالغ نشده بودم يا نزديك به بلوغ ، نرسيده بودم » .

.

ص: 340

دلائل الإمامة عن أبي محمّد الحسن بن عليّ الثاني [العسكري] عليه السلام :وُلِدَ [ الإِمامُ زَينُ العابِدينَ عليه السلام ] فِي المَدينَةِ ، فِي المَسجِدِ ، في بَيتِ فاطِمَةَ عليهاالسلام ، سَنَةَ ثَمانٍ وثَلاثينَ مِنَ الهِجرَةِ ، قَبلَ وَفاةِ جَدِّهِ أميرِ المُؤمِنينَ عليه السلام ، فَأَقامَ مَعَ جَدِّهِ سَنَتَينِ ، ومَعَ عَمِّهِ الحَسَنِ عَشرَ سِنينَ ، وبَعدَ وَفاةِ عَمِّهِ مَعَ أبيهِ عَشرَ سِنينَ ، وبَعدَمَا استُشهِدَ أبوهُ خَمسا وثَلاثينَ سَنَةً . فَكانَت أيّامَ إمامَتِهِ مُلكُ يَزيدَ بنِ مُعاوِيَةَ ، ومُلكُ مُعاوِيَةَ بَنِ يَزيدَ ، ومُلكُ مَروانَ بنِ الحَكَمِ ، ومُلكُ عَبدِ المَلِكِ بنِ مَروانَ ، ومُلكُ الوَليدِ بنِ عَبدِ المَلِكِ . وقُبِضَ بِالمَدينَةِ فِي المُحَرَّمِ ، في عامِ خَمسٍ وتِسعينَ مِنَ الهِجرَةِ ، وقَد كَمَلَ عُمُرُهُ سَبعا وخَمسينَ سَنَةً . وكانَ سَبَبُ وَفاتِهِ أنَّ الوَليدَ بنَ عَبدِ المَلِكِ سَمَّهُ . ودُفِنَ بِالبَقيعِ مَعَ عَمِّهِ الحَسَنِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام . (1)

الإرشاد :ثُمَّ نادى [ عُمَرُ بنُ سَعدٍ ] فِي النّاسِ بِالرَّحيلِ ، وتَوَجَّهَ إلَى الكوفَةِ ومَعَهُ بَناتُ الحُسَينِ عليه السلام وعَلِيُّ بنُ الحُسَينِ عليه السلام فيهِم ، وهُوَ مَريضٌ بِالذَّرَبِ (2) وقَد أشفى (3) . (4)

شرح الأخبار :وكانَ [ الإِمامُ زَينُ العابِدينَ عليه السلام ] مَعَ أبيهِ الحُسَينِ عليه السلام يَومَ الطَّفِّ ، وهُوَ وَصِيُّهُ . وقَد وُلِدَ لَهُ مُحَمَّدُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام وهُوَ يَومَئِذٍ في جُملَةِ العِيالِ ، وكانَ عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ عليه السلام يَومَئِذٍ عَليلاً دَنِفا (5) ثَقيلَ العِلَّةِ ، شَديدَها ، فَلَم يَستَطِعِ القِتالَ . (6)

.


1- .دلائل الإمامة : ص 191 ، المناقب لابن شهر آشوب : ج 4 ص 175 نحوه وراجع : الإرشاد : ج 2 ص 137 وإعلام الورى: ج 1ص 481 وكشف الغمّة : ج 2 ص 294 وروضة الواعظين : ص 222 .
2- .الذَّرَب _ هو بالتحريك _ : الداء الذي يَعرِض للمعدة فلا تَهضِمُ الطعام ويفسد فيها ولا تمسكه (لسان العرب : ج 1 ص 385 «ذرب») .
3- .أشفى على الشيء : أشرف عليه ، وأشفى المريض على الموت (الصحاح : ج 6 ص 2394 «شفا») .
4- .الإرشاد : ج 2 ص 114 ، إعلام الورى : ج 1 ص 470 ، السرائر :ج 1 ص 158 نحوه .
5- .قال الجوهري : الدَّنَفُ : المرض الملازم . وقد دَنِفَ المريضُ : أي ثقل (الصحاح : ج 4 ص 1360 «دنف») .
6- .شرح الأخبار : ج 3 ص 250 وص 196 وفيه «والذين اُسروا منهم بعد قتل منهم يومئذٍ ، عليّ بن الحسين عليه السلام ، وكان عليلاً دنفا» .

ص: 341

دلائل الإمامة_ از امام عسكرى عليه السلام _: امام زين العابدين عليه السلام در مدينه و در مسجد پيامبر صلى الله عليه و آله ، در خانه فاطمه عليهاالسلام و به سال 38 هجرى ، پيش از وفات جدّش امير مؤمنان به دنيا آمد . او با جدّش دو سال ، با عمويش حسن عليه السلام [ به عنوان امام ] ، ده سال ، و پس از وفات عمويش ، با پدرش نيز [ به عنوان امام ] ده سال زندگى كرد و پس از شهادت پدرش ، سى و پنج سال زيست . روزگار دوره امامتش با پادشاهى يزيد بن معاويه ، معاوية بن يزيد ، مروان بن حَكَم ، عبد الملك بن مروان و وليد بن عبد الملك ، مصادف بود . او در مدينه ، در محرّم سال نود و پنج هجرى ، در پنجاه و هفت سالگى ، درگذشت و سبب در گذشتش ، سمّى بود كه وليد بن عبد الملك به او خورانْد . امام زين العابدين عليه السلام ، در كنار عمويش حسن بن على عليه السلام در بقيع به خاك سپرده شد .

الإرشاد :سپس عمر بن سعد ، ميان مردم ، بانگِ حركت داد و به سوى كوفه ، رو كردند و دختران امام حسين عليه السلام . . . و امام زين العابدين عليه السلام همراه آنان بودند ، در حالى كه امام زين العابدين عليه السلام ، بيمارى گوارشى شديد داشت و نزديك به مرگ بود .

شرح الأخبار :امام زين العابدين عليه السلام ، روز واقعه عاشورا با پدرش امام حسين عليه السلام بود و او ، وصىّ امام حسين عليه السلام بود . در آن روزها ، امام محمّد باقر عليه السلام برايش به دنيا آمده و جزو خانواده بود . امام زين العابدين عليه السلام ، در آن ايّام ، به شدّتْ بيمار و سنگين و از جنگ ، ناتوان بود .

.

ص: 342

الأمالي للشجري :كانَ عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ عليه السلام عَليلاً ، وَارتُثَّ (1) يَومَئِذٍ ، وقَد حَضَرَ بَعضَ القِتالِ ، فَدَفَعَ اللّهُ عَنهُ ، واُخِذَ مَعَ النِّساءِ . (2)

الطبقات الكبرى عن سفيان عن جعفر بن محمّد [الصادق] عليه السلام :ماتَ عَلِيُّ بنُ حُسَينٍ عليه السلام وهُوَ ابنُ ثَمانٍ وخَمسينَ سَنَةً . قالَ مُحَمَّدُ بنُ عُمَرَ : فَهذا يَدُلُّكَ عَلى أنَّ عَلِيَّ بنَ حُسَينٍ عليه السلام كانَ مَعَ أبيهِ ، وهُوَ ابنُ ثَلاثٍ أو أربَعٍ وعِشرينَ سَنَةً ، ولَيسَ قَولُ مَن قالَ : إنَّهُ كانَ صَغيرا ، ولَم يَكُن أنبَتَ بِشَيءٍ ، ولكِنَّهُ كانَ يَومَئِذٍ مَريضا فَلَم يُقاتِل ، وكَيفَ يَكونُ يَومَئِذٍ لَم يُنبِت ، وقَد وُلِدَ لَهُ أبو جَعفَرٍ مُحَمَّدُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلا (3) ؟!

تنقيح المقال :إنَّ الفاضِلَ التَّفريشِيَّ قَد أرَّخَ وِلادَةَ مَولانَا السَّجّادِ عليه السلام بِسَنَةِ ثَلاثٍ وثَلاثينَ مِنَ الهِجرَةِ ، ووَقعَةُ الطَّفِّ بِسَنَةِ إحدى وسِتّينَ ، وفَرَّعَ عَلَيهِما كَونَ سِنِّهِ فِي الطَّفِّ ثَمانِيَةً وعِشرينَ سَنَةً . وهذا مِنَ الغَرائِبِ ، فَإِنّي لَم أجِد أحَدا أرَّخَ وِلادَتَهُ بِسَنَةِ ثَلاثٍ وثَلاثينَ ، (4) وإنَّما المُصَرَّحُ بِهِ فِي الإِرشادِ وَالكافي وكَشفِ الغُمَّةِ وَالمَناقِبِ ومِصباحِ الكَفعَمِيِّ ورَوضَةِ الواعِظينَ وَالتَّذكِرَةِ وَالدُّروسِ وَالفُصولِ المُهِمَّةِ وَالدُّرَرِ وَالذَّخيرَةِ وغَيرِها ، تاريخُها بِسَنَةِ ثَمانٍ وثَلاثينَ . بَل فِي الإِرشادِ وكَشفِ الغُمَّةِ وَالمَناقِبِ وغَيرِها ، تَأكيدُ ذلِكَ بِأَنَّهُ بِسَنَتَينِ قَبلَ وَفاةِ أميرِ المُؤمِنينَ عليه السلام . وفي رِوايَةٍ أَنَّها سَنَةُ سَبعٍ وثَلاثينَ ، وعَنِ المِصباحَينِ أنَّهُ سَنَةُ سِتٍّ وثَلاثينَ ، وأمَّا الثَّلاثُ وَالثَّلاثونَ فَلَم أقِف عَلى تَصريحِ أحَدٍ بِهِ ، وما أدري مِن أينَ أتى بِهِ! (5)

.


1- .ارتُثّ فلان : أي حُمل من المعركة رثيثا ؛ أي جريحا وبه رمق . ويمكن أن يكون المراد هنا أنّه قرب من الموت وضعف ؛ فهو بمنزلة من حمل من المعركة وقد أثبتته الجراح لضعفه (راجع: لسان العرب : ج2 ص151 _ 152 «رثث») .
2- .الأمالي للشجري : ج 1 ص 171 ، الحدائق الورديّة : ج 1 ص 120 .
3- .م الطبقات الكبرى : ج 5 ص 221 ، تاريخ دمشق : ج 41 ص 415 وراجع : تاريخ الطبري : ج 11 (المنتخب من ذيل المذيّل) ص 630 .
4- .لقد أشرنا إلى هذا القول وناقليه من أصحاب التاريخ والنسب (راجع : ص 332) .
5- .تنقيح المقال : ج 2 ص 281 .

ص: 343

الأمالى ، شجرى :امام زين العابدين عليه السلام ، بيمار بود و اندكى در جنگ ، شركت جست ؛ امّا چنان ناتوان بود كه به سانِ زخم خوردگان ، از معركه بيرونش آوردند و خداوند ، مرگ را از او دور كرد و به همراه زنان ، اسير شد .

الطبقات الكبرى :سفيان ، از جعفر بن محمّد [صادق] عليه السلام نقل كرده است كه : «على بن الحسين عليه السلام ، در پنجاه و هشت سالگى در گذشت» . محمّد بن عمر مى گويد : اين اطّلاع تاريخى ، دليل بر آن است كه زين العابدين عليه السلام ، در بيست و سه _ چهار سالگى با پدرش [ در كربلا ] بوده است و بر اثر بيمارى نجنگيده است ، نه كمىِ سن ، آن گونه كه برخى گفته و او را بالغ هم ندانسته اند ؛ زيرا چگونه مى شود او در آن زمان ، بالغ نشده باشد ، در حالى كه ابوجعفر محمّد بن على [باقر] عليه السلام برايش به دنيا آمده بود ؟!

تنقيح المقال :فاضل تفرشى ، تاريخ ولادت مولايمان امام زين العابدين عليه السلام را سال 33 هجرى دانسته و چون واقعه عاشورا در سال 61 هجرى بوده ، عمر امام عليه السلام را در اين واقعه ، بيست و هشت سال ، اعلام كرده است . و اين از شگفتى هاست ؛ زيرا كسى را نديده ام كه ولادت امام زين العابدين عليه السلام رادر سال 33 بداند (1) و الإرشاد ، الكافى ، كشف الغمّة ، المناقب ابن شهرآشوب ، مصباح الكفعمى ، روضة الواعظين ، تذكرة الفقهاء ، الدروس الشرعيّة ، الفصول المهمّة ، الدُّرر ، الذخيرة و غير اينها تصريح كرده اند كه تولّد ايشان در سال 38 [هجرى ]بوده است ؛ بلكه در الإرشاد ، كشف الغمّة ، المناقب و غير اينها اين گونه تأكيد كرده اند كه تولّدش دو سال پيش از وفات امير مؤمنان على عليه السلام است . و روايتى آن را سال 37 [هجرى] دانسته و در المصباح طوسى و كفعمى ، قول سال 36 هم آمده ، امّا كسى را نيافته ام كه به سال 33 تصريح كرده باشد و نمى دانم فاضل تفرشى ، آن را از كجا آورده است !

.


1- .پيش از اين ، به مورّخان و نسب شناسانى كه اين تاريخ را آورده اند ، اشاره كرده ايم (ر . ك : ص 332) .

ص: 344

راجع : ج 2 ص 48 (القسم الثاني / الفصل الثاني / فضل حبّهما وخطر بغضهما / طوبى لمن أحبّهما) .

6 / 3عَلِيٌّ الأَصغَرُ (1)ذكرت بعض المصادر ولداً آخر للإمام الحسين عليه السلام يدعى عليّا الأصغر (2) استشهد في كربلاء. وممّا يجدر ذكره أنّ بعض المصادر الاُخرى ذكرت أنّ اسمه عبد اللّه (3) ، ولا يستبعد أن يكون للإمام ولدان آخران أحدهما يدعى عليّ الأصغر والآخر عبد اللّه _ بالإضافة إلى علي الأكبر _ قد استشهدا أيضا يوم عاشوراء ، (4) وسوف يأتي المزيد من التفصيل في هذا المجال في بيان مقتل أولاد الإمام الحسين عليه السلام .

.


1- .الإرشاد : ج 2 ص 135 ، المناقب لابن شهر آشوب : ج 4 ص 77 ؛ الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج 1 ص 476 ، مطالب السؤول : ج 4 ص 73 ، مقاتل الطالبيّين : ص 94 ، نسب قريش : ص 59 .
2- .راجع: ص 310 ح 184 و 185.
3- .راجع: ص 308-310 ح 183-185 والطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج 1 ص 476 ونسب قريش : ص 59 والشجرة المباركة : ص 73 والتذكرة في الأنساب المطهرة : ص 266 وتاريخ قم : ص 497 .
4- .راجع: ص 310 ح 184 و 185 .

ص: 345

ر . ك : ج 2 ص 49 (بخش دوم / فصل دوم / فضيلت محبّت آنان و خطر دشمنى با آنان / خوشا به حال دوستدارشان!) .

6 / 3على اصغر

برخى منابع ، از فرزند ديگرى براى امام حسين عليه السلام به نام على اصغر ياد كرده اند كه در كربلا به شهادت رسيد . گفتنى است كه برخى مصادر نيز نام وى را عبد اللّه گزارش كرده اند و بعيد نيست علاوه بر على اكبر ، دو فرزند ديگر امام (يكى به نام على اصغر و ديگرى به نام عبد اللّه ) در عاشورا شهيد شده باشند .توضيح بيشتر در اين زمينه ، در بيان چگونگى كشته شدنِ فرزندان امام حسين عليه السلام خواهد آمد .

.

ص: 346

راجع : ص 306 (الأولاد) . و ج 7 ص 32 (القسم الثامن / الفصل الرابع / الطفل الصغير) .

6 / 4جَعفَرٌ (1)توفّي في أيّام حياة الإمام الحسين عليه السلام (2) ، (3) اُمّه القضاعية ، (4) ولا تتوفّر لدينا معلومات حوله أكثر من هذا المقدار .

الإرشاد :كانَ لِلحُسَينِ عليه السلام سِتَّةُ أولادٍ وجَعفَرُ بنُ الحُسَينِ ، لا بَقِيَّةَ لَهُ ، واُمُّه قُضاعِيَّةٌ ، وكانَت وَفاتُهُ في حَياةِ الحُسَينِ عليه السلام . (5)

.


1- .الإرشاد : ج 2 ص 135 ، دلائل الإمامة : ص 181 ، مجموعة نفيسة : ص 177 ( تاريخ مواليد الأئمة ووفياتهم ) و ص 18 (تاريخ الأئمّة) ، لباب الأنساب : ج 1 ص 349 ، المجدي : ص 91 ، المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 77 ، الحدائق الورديّة : ج 1 ص 117 ؛ تاريخ الطبري : ج 11 ( المنتخب من ذيل المذيّل ) ص 520 ، نسب قريش : ص 59 ، مطالب السؤول : ص 73 ، ذخائر العقبى : ص 258 ، تذكرة الخواص : ص 277 .
2- .المجدي : ص 91 وفيه «وأمّا جعفر فدرج» ، إعلام الورى : ص 1 ح 478 ؛ الشجرة المباركة : ص 73 وفيه «ذكر أبو نصر _ البخاري _ في سرّ السلسلة العلوية [ص 30]: أنّ اسمه أبوبكر ، وغيره قال : اسمه جعفر ، مات قبل أبيه صغيرا» .
3- .عدّه في الطبقات الكبرى ( الطبقة الخامسة من الصحابة ) : ج 1 ص 476 في عداد الشهداء ، وقال : إنّ قاتله عبد اللّه بن عقبة الغنوي وراجع : المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 113 .
4- .راجع : ص 300 (الفصل الخامس : الأزواج / اُم جعفر).
5- .الإرشاد : ج 2 ص 135 ، مجموعة نفيسة : ص 111 (تاج المواليد) ، إعلام الورى : ج 1 ص 478 .

ص: 347

ر . ك : ص 307 (فرزندان) . و ج 7 ص 33 (بخش هشتم / فصل چهارم / كودك خردسال) .

6 / 4جعفر

وى در زمان حيات امام حسين عليه السلام از دنيا رفت . (1) مادرش از قبيله قُضاعه بود (2) و اطّلاع بيشترى از وى ، در دست نيست .

الإرشاد :امام حسين عليه السلام ، شش فرزند داشت : . . . و جعفر بن حسين ، نسلى ندارد . مادرش قُضاعى بود . وى در حيات امام حسين عليه السلام در گذشت .

.


1- .ابو نصر بخارى مى گويد : «نامش ابو بكر است و ديگرى گفته ، نامش جعفر است و در كودكى ، پيش از مرگ پدرش از دنيا رفته است» . وى در الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) ، جزء شهداء شمرده شده است .
2- .ر. ك: ص 301 (فصل پنجم : همسران / اُمّ جعفر).

ص: 348

الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) :فَوَلَدَ الحُسَينُ عليه السلام عَلِيّا الأَكبَرَ وجَعفَرا لا بَقِيَّةَ لَهُ ، واُمُّهُ السُّلافَةُ ، امرَأَةٌ مِن بَلِيِّ بنِ عَمرِو بنِ الحافِ بنِ قُضاعَةَ . (1)

6 / 5مُحَمَّدٌذُكر محمد في عداد ولد الإمام الحسين عليه السلام (2) ، وعدّته بعض المصادر ضمن الأسرى (3) في واقعة كربلاء ، وهناك قول دالّ على شهادته أيضا . (4)

مطالب السؤول :كانَ لَهُ عليه السلام مِنَ الأَولادِ ذُكورٌ وإناثٌ عَشَرَةٌ . . . ومُحَمَّدٌ . (5)

العقد الفريد_ في ذِكرِ الاُسارى _: واُسِرَ اثنا عَشَرَ غُلاما مِن بَني هاشِمٍ فيهِم : مُحَمَّدُ بنُ الحُسَينِ . (6)

تذكرة الخواصّ_ في ذِكرِ أولادِهِ عليه السلام _: . . . ومُحَمَّدٌ قُتِلَ مَعَ أبيهِ . (7)

.


1- .الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج 1 ص 369 الرقم 8 .
2- .راجع: ص 310 ح 184 _ 185 و الحدائق الوردية : ج 1 ص 117 وفيه «ذكر بعض أهل النسب إبراهيم ومحمّد ، وليس يعرفهما الطالبيّون» .
3- .راجع : ح 210.
4- .راجع: ح 211.
5- .مطالب السؤول : ص 73 وراجع : هذه الموسوعة : ص 310 ح 184 .
6- .العقد الفريد : ج 3 ص 370 ، الإمامة والسياسة : ج 2 ص 12 ؛ شرح الأخبار : ج 3 ص 196 ، تاريخ قم : ص 499 .
7- .تذكرة الخواصّ : ص 277 ، المحن : ص 148 ؛ المناقب لابن شهر آشوب : ج 4 ص 113.

ص: 349

الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) :و على اكبر ، براى امام حسين عليه السلام به دنيا آمد . . . و جعفر ، بدون نسل بود و مادرش سُلافه ، زنى از خانواده بَلىّ بن عمرو بن حاف بن قُضاعه بود .

6 / 5محمّد

از محمّد به عنوان يكى از فرزندان امام حسين عليه السلام نام برده شده است (1) و در برخى منابع ، او را در زمره اسيران آورده اند . (2) البتّه قولى بر شهادت ايشان نيز وجود دارد . (3)

مطالب السؤول :امام حسين عليه السلام ، ده فرزند پسر و دختر داشت : . . . و محمّد .

العِقد الفريد_ در يادكردِ اسيران _: و دوازده نوجوان از بنى هاشم ، اسير شدند كه محمّد بن حسين هم در ميان آنان بود .

تذكرة الخواصّ_ در يادكردِ فرزندان امام حسين عليه السلام _: و محمّد ، كه همراه پدرش كشته شد .

.


1- .برخى نسب شناس ها ، از ابراهيم و محمّد ، ياد كرده اند ؛ ولى اين دو ، ناشناخته اند .
2- .ر. ك: ج 8 ص 204 (بخش نهم / فصل ششم / سخنى در باره اسيران و بازماندگان واقعه كربلا).
3- .ر. ك: ج 7 ص 281 (بخش هشتم / فصل نهم / سخنى در باره تعداد شهداى كربلا).

ص: 350

6 / 6فاطِمَةُفاطمة هي أكبر بنات الإمام الحسين عليه السلام (1) ، واُمّها اُمّ إسحاق (2) . ورغم أنّ تاريخ ولادتها لم يذكر في الأسناد التاريخيّة، لكنّ من المحتمل قويّا كونه في حدود عام 51 للهجرة ، ذلك لأنّ اُمّها كانت زوجة للإمام الحسن عليه السلام ، وبعد استشهاده تزوّجت بالإمام الحسين عليه السلام . (3) كانت فاطمة زوجة الحسن المثنّى قبل واقعة كربلاء (4) ، وقد حضرا الواقعة معا، وجُرح هو ولم يستشهد ، وكانت هي ضمن الأسرى إلى الكوفة والشام . (5) نُقلت عنها جملة من أخبار الهجوم على المخيّم ، وما جرى على أهل البيت عليهم السلام خلال أسرهم (6) . (7) كانت فاطمة من رواة الحديث (8) ، وقد أودعها أبوها كتابا ملفوفا ووصيّةً ظاهرة (9) . أقامت فاطمة العزاء على قبر زوجها الحسن المثنى بعد وفاته عاما بأكمله ، صائمة نهارها، قائمة ليلها (10) . وكان لها منه أربعة أولاد ، وهم : عبد اللّه ، إبراهيم، الحسن ، وزينب . (11) تزوّجت فاطمة بعد الحسن المثنى من عبداللّه بن عمرو بن عثمان بن عفّان (12) ، ورزقت منه ثلاثة أولاد: محمد الديباج، القاسم ورقية . (13) توفّيت حوالي عام 117 14 للهجرة في المدينة المنوّرة . (14) وممّا يجدر ذكره هو أنّ أكثر أبناء وأحفاد فاطمة بنت الحسين قد تعرّضوا للسجن والقتل ؛ وذلك بسبب معارضتهم لحكومة بني العبّاس . (15)

.


1- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 464 ؛ الكامل في التاريخ : ج 2 ص 577 .
2- .الطبقات الكبرى : ج 8 ص 473 ، المعارف لابن قتيبة : ص 200 و 213 ، نسب قريش : ص 59 ، مقاتل الطالبيّين: ص 166 ، تاريخ دمشق: ج 70 ص 15 .
3- .راجع: ص 294 (الفصل الخامس : الأزواج / اُمّ إسحاق).
4- .تاريخ دمشق: ج 70 ص 17 ، المعارف لابن قتيبة: ص 213 ، نسب قريش: ص 59 ؛ لباب الأنساب : ج 1 ص 385 وفيه «كان هذا التزوّج في السنة الّتي قُتل فيها الحسين عليه السلام » .
5- .راجع : الكامل في التاريخ : ج 2 ص 577 . و هذه الموسوعة: ج 8 ص 32 (القسم التاسع / الفصل الرابع : ماجرى على رؤوس الشهداء / رأس الإمام عليه السلام في مجلس يزيد) وص 270 (الفصل السابع / آل الرسول صلى الله عليه و آله في مجلس يزيد) .
6- .راجع : ج 7 ص 310 (القسم التاسع / الفصل الأوّل / نهب ما في الخيام وسلب بنات الرسول صلى الله عليه و آله ) و ج 8 ص 292 (الفصل السابع / المشاجرة بين زينب عليهاالسلام ويزيد) .
7- .خطبة فاطمة الصغرى في الكوفة مشهورة، ومن الممكن أن تكون فاطمة بنت الحسين عليه السلام ، أو فاطمة بنت عليّ عليه السلام أو راجع : ج 8 ص 130 (القسم التاسع / الفصل السادس / خطبة فاطمة الصغرى لأهل الكوفة) .
8- .راجع: ص 356 ح 216.
9- .راجع : ج 2 ص 316 (القسم الثالث / الفصل الرابع : وصايا الإمام عليه السلام / ما دفع لابنته الكبرى) .
10- .راجع : ص 356 ح 218 و ص 358 ح 219 .
11- .تهذيب الكمال : ج 35 ص 256 ، لباب الأنساب: ج 1 ص 385 وراجع: هذه الموسوعة : ج1 ص 360 ح 222 .
12- .تهذيب الكمال : ج 35 ص 256 وراجع: ص 358 ح 220 و ص360 ح 222 .
13- .المجديّ : ص 91 ؛ تهذيب الكمال : ج 35 ص 256 ، المعارف لابن قتيبة : ص 199 وراجع: هذه الموسوعة : ج1 ص 358 ح 220 .
14- .تذكرة الخواص: ص 280 .
15- .راجع : تاريخ الطبري: ج 7 ص 536.

ص: 351

6 / 6فاطمه

فاطمه ، بزرگ ترين دختر امام حسين عليه السلام است و مادرش اُمّ اسحاق بود . گر چه زمان ولادت وى در اسناد تاريخى به ثبت نرسيده ، امّا مى توان احتمال قوى داد كه در حوالى سال 51 هجرى به دنيا آمده است ؛ زيرا مادرش اُمّ اسحاق، همسر امام حسن مجتبى عليه السلام بود و پس از شهادت وى ، به ازدواج امام حسين عليه السلام در آمد. (1) فاطمه ، پيش از واقعه كربلا ، با حسنِ مُثنّا ازدواج كرد (2) و در كربلا با وى ، حضور داشت . همسرش جزء مجروحان حادثه كربلا بود . (3) فاطمه در ميان اُسرا به كوفه و شام رفت . (4) برخى از ماجراهاى هجوم به خيمه ها و دوران اسارت اهل بيت پيامبر صلى الله عليه و آله ، از او نقل شده است . (5) فاطمه ، از راويان حديث است و پدرش كتابى در هم پيچيده (مَلفوف) و نيز وصيّت نامه خود را به وى سپرد . (6) فاطمه ، پس از درگذشت همسرش حسن مُثنّا ، يك سال بر مزار او به سوگش نشست و روزها روزه مى گرفت و شب ها به عبادت مى پرداخت و از حسن مُثنّا ، چهار فرزند به نام هاى عبد اللّه ، ابراهيم، حسن و زينب داشت. فاطمه ، پس از حسن مُثنّا ، با عبد اللّه بن عمرو بن عثمان بن عَفّان ، ازدواج كرد و از او داراى سه فرزند به نام هاى محمّدِ ديباج، قاسم و رُقَيّه شد . وفات وى ، حدود سال 117 هجرى بوده است . 7 وى در مدينه وفات يافت . بيشتر فرزندان و نوادگان وى ، در مبارزه با خلفاى بنى عبّاس به شهادت رسيدند و يا زندانى شدند .

.


1- .ر . ك : ص 295 (فصل پنجم : همسران / اُمّ اسحاق) .
2- .در لباب الأنساب آمده : اين ازدواج ، در سالى صورت گرفت كه حسين عليه السلام كشته شد .
3- .ر . ك : ج 8 ص 205 (بخش نهم / فصل ششم / سخنى در باره اسيران و بازماندگان واقعه كربلا) .
4- .سخنرانى فاطمه صغرا در كوفه ، مشهور است امّا ممكن است مربوط به فاطمه بنت الحسين عليه السلام باشد ويا فاطمه بنت على عليه السلام و يا ... .
5- .ر . ك : ج 7 ص 311 (بخش نهم / فصل يكم / تاراج خيمه ها و غارت اموال دختران پيامبر صلى الله عليه و آله ) و ج 8 ص 293 (فصل هفتم / مشاجره زينب عليهاالسلام و يزيد) .
6- .ر . ك : ج 2 ص 317 (بخش سوم / فصل چهارم : وصيّت هاى امام عليه السلام / آنچه به دختر بزرگش داد) .

ص: 352

. .

ص: 353

. .

ص: 354

الإرشاد :إنَّ الحَسَنَ بنَ الحَسَنِ خَطَبَ إلى عَمِّهِ الحُسَينِ عليه السلام إحدَى ابنَتَيهِ ، فَقالَ لَهُ الحُسَينُ عليه السلام : اِخترَ يا بُنَيَّ أحَبَّهُما إلَيكَ ، فَاستَحيَا الحَسَنُ ولَم يُحِر جَوابا . فَقالَ الحُسَينُ عليه السلام : فَإِنّي قَدِ اختَرتُ لَكَ ابنَتي فاطِمَةَ ، وهِيَ أكثَرُهُما شَبَها بِاُمّي فاطِمَةَ بِنتِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله . (1)

مقاتل الطالبييّن عن الزبير بن بكّار :إنَّ الحَسَنَ لَمّا خَيَّرَهُ عَمُّهُ اختارَ فاطِمَةَ . وكانوا يَقولونَ : إنَّ امرَأَةً مَردودَةً (2) بِها سُكَينَةُ ، لَمُنقَطِعَةُ القَرينِ فِي الجَمالِ . (3)

نَسَبُ قريش :كانَ الحَسَنُ بنُ الحَسَنِ خَطَبَ إلى عَمِّهِ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام ، فَقالَ لَهُ الحُسَينُ عليه السلام : يَابنَ أخي ، لَقَدِ انتَظَرتُ هذا مِنكَ ، انطَلِق مَعي ، فَخَرَجَ بِهِ حَتّى أدخَلَهُ دارَهُ ، ثُمَّ أخرَجَ إلَيهِ بِنتَيهِ فاطِمَةَ وسُكَينَةَ ، فَقالَ : اِختَر . فَاختارَ فاطِمَةَ ، فَزَوَّجَهُ إيّاها ، فَكانَ يُقالُ : إنَّ امرَأَةً مَردودَتُها سُكَينَةُ ، لَمُنقَطِعَةُ القَرينِ فِي الحُسنِ . (4)

الإرشاد عن عبداللّه بن موسى عن أبيه عن جدّه :كانَت اُمّي فاطِمَةُ بِنتُ الحُسَينِ عليه السلام تَأمُرُني أن أجلِسَ إلى خالي عَلِيِّ بنِ الحُسَينِ عليه السلام ، فَما جَلَستُ إلَيهِ قَطُّ إلّا قُمتُ بِخَيرٍ قَد أفَدتُهُ (5) : إمّا خَشيَةٌ للّهِِ تَحدُثُ في قَلبي ، لِما أرى مِن خَشيَتِهِ للّهِِ تَعالى ، أوعِلمٌ قَدِ استَفَدتُهُ مِنهُ . (6)

.


1- .الإرشاد : ج 2 ص 25 ، العدد القويّة : ص 355 ح 18 ، لباب الأنساب : ج 1 ص 385 نحوه وبزيادة «وكان هذا التزويج في السنّة التي قتل فيها الحسين عليه السلام » في آخره ، عمدة الطالب : ص 98 ، كشف الغمّة : ج 2 ص 205 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 167 ؛ الأغاني : ج 21 ص 126 وفي هذه النسخة «سكينة» بدل «فاطمة» وهو غلط ، مقاتل الطالبيّين : ص 167 ، سرّالسلسلة العلويّة : ص 6 .
2- .أي أنّ اختيار الحسن المثنّى لفاطمة على سكينة ، مع شدّة جمال سكينة ، يدلّ على أنّها كانت منقطعة النظير في جمالها .
3- .مقاتل الطالبيّين : ص 167 ، الأغاني : ج 21 ص 126وليس فيه صدره .
4- .. نسب قريش : ص 51 ، تاريخ دمشق : ج 70 ص 17 .
5- .أي : أفَدتُ الخيرَ .
6- .الإرشاد : ج 2 ص 140 ، كشف الغمّة : ج 2 ص 296 ، بحار الأنوار : ج 46 ص 73 الرقم 59 . وراجع : شرح الأخبار : ج 3 ص 271 الرقم 1174 .

ص: 355

الإرشاد :حسن بن حسن ، يكى از دو دختر عمويش را از امام حسين عليه السلام خواستگارى كرد . امام حسين عليه السلام به او فرمود : «پسر عزيزم! هر كدام را بيشتر دوست مى دارى ، برگزين» . حسن ، شرم كرد و هيچ نگفت . امام حسين عليه السلام فرمود : «من خود ، فاطمه را برايت برگزيدم . او بيش از دختر ديگرم به مادرم فاطمه دختر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله شبيه است» . (1)

مقاتل الطالبيّين_ به نقل از زبير بن بكّار _: هنگامى كه حسين عليه السلام ، حسن [بن حسن عليه السلام ]را مخيّر كرد ، او فاطمه را برگزيد ، و مردم مى گفتند : زنى كه به خاطر او سَكينه را برنگزينند [ و بر او با آن همه زيبايى مقدّم شود ] ، در زيبايى ، بى نظير است . (2)

نَسَبُ قريش :حسن بن حسن ، يكى از دختران عمويش حسين بن على عليه السلام را خواستگارى كرد . حسين عليه السلام به او فرمود : «اى برادرزاده ! منتظر خواستگارى ات بودم . با من بيا» . او را تا درون خانه آورد و دو دخترش ، فاطمه و سَكينه را بيرون آورد و فرمود : «[يكى را] برگزين» . او فاطمه را برگزيد و حسين عليه السلام ، او را به همسرى فاطمه در آورد . از اين رو ، گفته مى شد : زنى كه به خاطرش سَكينه را برنگزينند ، در زيبايى ، بى نظير است .

الإرشاد_ به نقل از عبد اللّه بن موسى ، از پدرش ، از جدّش _: مادرم فاطمه دختر امام حسين عليه السلام ، به من فرمان مى داد كه با دايى ام امام زين العابدين عليه السلام بنشينم ، و من با او ننشستم ، جز آن كه هنگام برخاستن ، استفاده اى از او بردم : بيم از خدا كه در دلم پديد آمده بود ، از آن رو كه بيم او را از خداى متعال مى ديدم ، يا دانشى كه از او بهره بردم .

.


1- .در الأغانى ، به جاى «فاطمه» ، «سكينه» آمده است و در لباب الأنساب ، اين افزوده آمده است : «و اين ازدواج ، در همان سال شهادت امام حسين عليه السلام صورت گرفت» .
2- .يعنى ، ترجيح دادن فاطمه بر سكينه از جانب حسن مثنّا ، با اين كه سكينه بسيار زيبا بوده ، نشان مى دهد كه فاطمه در زيبايى ، بى نظير بوده است .

ص: 356

تاريخ دمشق :فاطِمَةُ بِنتُ الحُسَينِ بنِ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبِ بنِ عَبدِ المُطَّلِبِ بنِ هاشِمٍ ، رَوَت عَن : جَدَّتِها فاطِمَةَ عليهاالسلام مُرسَلاً ، وأبيها حُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام ، وعَمَّتِها زَينَبَ بِنتِ عَلِيٍّ ، وأخيها عَلِيِّ بنِ الحُسَينِ عليه السلام ، وعَبدِ اللّهِ بنِ عَبّاسٍ ، وعائِشَةَ اُمِّ المُؤمِنينَ ، وأسماءَ بِنتِ عُمَيسٍ ، وبِلالٍ المُؤَذِّنِ مُرسَلاً . رَوى عَنها : بَنوها عَبدُ اللّهِ وَالحَسَنُ وإبراهيمُ بَنُو الحَسَنِ بنِ الحَسَنِ ، ومُحَمَّدُ بنُ عَبدِ اللّهِ بنِ عَمرٍو وشَيبَةُ بنُ نَعامَةَ ، ويَعلَى بنُ أبي يَحيى ، وعائِشَةُ بِنتُ طَلحَةَ ، وعُمارَةُ بنُ غَزَيَّةَ ، واُمُّ أبِي المِقدامِ هِشامِ بنِ زِيادٍ ، واُمُّ الحَسَنِ بِنتُ جَعفَرِ بنِ الحَسَنِ بنِ الحَسَنِ ، وكانَت فيمَن قُدِمَ بِها دِمَشقَ بَعدَ قَتلِ أبيها ، ثُمَّ خَرَجَت إلَى المَدينَةِ . (1)

صحيح البخاري :لَمّا ماتَ الحَسَنُ بنُ الحَسَنِ بنِ عَلِيٍّ ، ضَرَبَتِ امرَأَتُهُ القُبَّةَ عَلى قَبرِهِ سَنَةً ثُمَّ رَفَعَت ، فَسَمِعوا صائِحا يَقولُ : ألا هَل وَجَدوا ما فَقَدوا؟ فَأَجابَهُ الآخَرُ : بَل يَئِسوا فَانقَلَبوا . (2)

تاريخ دمشق عن ابن خالد بن سلمة القرشيّ :لَمّا ماتَ الحَسَنُ بنُ الحَسَنِ بنِ عَلِيٍّ عليهماالسلام ، اعتَكَفَت فاطِمَةُ بِنتُ حُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليهماالسلام عَلى قَبرِهِ سَنَةً _ وكانَتِ امرَأَتُهُ _ ضَرَبَت عَلى قَبرِهِ فُسطاطا فَكانَت فيهِ ، فَلَمّا مَضَتِ السَّنَةُ ، قَلَعُوا الفُسطاطَ ودَخَلَتِ المَدينَةَ ؛ فَسَمِعوا صَوتا مِن جانِبِ البَقيعِ : هَل وَجَدوا ما فَقَدوا؟ فَسُمِعَ مِنَ الجانِبِ الآخَرِ : بَل يَئِسوا وَانقَلَبوا . (3)

.


1- .تاريخ دمشق : ج 70 ص 10 ، تهذيب الكمال : ج 35 ص 254 ، تهذيب التهذيب : ج 6 ص 555 كلاهما نحوه .
2- .صحيح البخاري : ج 1 ص 446 ، تهذيب الكمال : ج 6 ص 95 ؛ بحارالأنوار : ج 44 ص 168 .
3- .تاريخ دمشق : ج 70 ص 19 ، الهواتف لابن أبي الدنيا : ص 105 الرقم 131 .

ص: 357

تاريخ دمشق :فاطمه ، دختر حسين بن على بن ابى طالب بن عبد المطّلب بن هاشم ، از مادربزرگش فاطمه عليهاالسلام به صورت مُرسَل (بدون ذكر روايان واسطه) ، روايت كرده است ، و نيز از پدرش حسين بن على عليه السلام و عمّه اش زينب دختر على عليه السلام و برادرش على بن الحسين عليه السلام و عبد اللّه بن عبّاس و عايشه اُمّ المؤمنين و اسماء بنت عُمَيس و بِلالِ اذان گو[ى پيامبر خدا] نيز به گونه مُرسَل ، روايت كرده است . و پسرانش عبد اللّه و حسن و ابراهيم ، پسران حسن بن حسن [ ، نوه هاى فاطمه ] ، محمّد بن عبد اللّه بن عمرو ، شيبة بن نَعامه ، يَعلى بن ابى يحيى ، عايشه دختر طلحه ، عُمارة بن غَزَيّه ، امّ ابى مِقدام هِشام بن زياد ، و امّ الحسن دختر جعفر بن حسن بن حسن ، از او روايت كرده اند . فاطمه ، در ميان كسانى بود كه پس از شهادت پدرش به شام آورده شدند و سپس به مدينه آمد .

صحيح البخارى :هنگامى كه حسن پسر حسن عليه السلام در گذشت ، همسرش گنبدى (خيمه اى) بر مزار او بر پا كرد و يك سال [ در آن جا عزادارى كرد ] . سپس برخاست و مردم ، فريادى شنيدند كه مى گفت : آيا آنچه را از دست دادند ، يافتند؟ و پاسخى آمد : نه ؛ بلكه نااميد شدند و باز گشتند .

تاريخ دمشق_ به نقل از پسر خالد بن سَلَمه قُرَشى _: هنگامى كه حسن بن حسن بن على عليه السلام در گذشت ، همسرش فاطمه ، دختر حسين بن على عليه السلام ، يك سال بر مزار او اعتكاف كرد و در خيمه اى كه بر سرِ قبرش زده بود ، مانْد . پس از يك سال ، خيمه را كَنْدند و او وارد مدينه شد . صدايى از سمت بقيع شنيدند كه مى گفت : آيا آنچه را از دست دادند ، يافتند ؟ و از سمت ديگر شنيده شد : نه ؛ بلكه نااميد شدند و باز گشتند .

.

ص: 358

الإرشاد :لَمّا ماتَ الحَسَنُ بنُ الحَسَنِ رَحمَةُ اللّهِ عَلَيهِ ، ضَرَبَت زَوجَتُهُ فاطِمَةُ بِنتُ الحُسَينِ عليه السلام عَلى قَبرِهِ فُسطاطا ، وكانَت تَقومُ اللَّيلَ وتَصومُ بِالنَّهارِ ، وكانَت تُشَبَّهُ بِالحورِ العينِ لِجَمالِها ، فَلَمّا كانَ رَأسُ السَّنَةِ ، قالَت لِمَواليها : إذا أظلَمَ اللَّيلُ فَقَوِّضوا هذَا الفُسطاطَ . فَلَمّا أظلَمَ اللَّيلُ ، سَمِعَت قائِلاً : يَقولُ: هَل وَجَدوا ما فَقَدوا؟ فَأَجابَهُ آخَرُ : بَل يَئِسوا فَانقَلَبوا . (1)

تاريخ دمشق :كانَت فاطِمَةُ عِندَ الحَسَنِ بنِ الحَسَنِ ، فَهِيَ اُمُّ عَبدِ اللّهِ بنِ الحَسَنِ ، وَالحَسَنِ بنِ الحَسَنِ بنِ الحَسَنِ ، وإبراهيمِ بنِ الحَسَنِ . ثُمَّ خَلَفَ عَلَيها عَبدُ اللّهِ بنُ عَمرِو بنِ عُثمانَ بنِ عَفّانَ ، فَوَلَدَت لَهُ الدّيباجَ مُحَمَّدَ بنَ عَبدِ اللّهِ . (2)

مقاتل الطالبيّين عن الزبير بن بكّار :وقَد كانَت فاطِمَةُ تَزَوَّجَت بَعدَ الحَسَنِ عَبدَ اللّهِ بنَ عَمرِو بنِ عُثمانَ بنِ عَفّانَ ، وهُوَ عَمُّ الشّاعِرِ الَّذي يُقالُ لَهُ العرجي ، فَوَلَدَت لَهُ أولادا مِنهُم : مُحَمَّدٌ المَقتولُ مَعَ أخيهِ عَبدِ اللّهِ بنِ الحَسَنِ ، ويُقالُ لَهُ الدّيباجُ ، وَالقاسِمُ ، وَالرُّقَيَّةُ ، بَنو عَبدِ اللّهِ بنِ عَمرٍو . (3)

.


1- .الإرشاد : ج 2 ص 26 ، العدد القويّة : ص 355 الرقم 19 ، روضة الواعظين : ص 542 ، كشف الغمّة : ج 2 ص 206 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 167 .
2- .تاريخ دمشق : ج 70 ص 15 ، أنساب الأشراف : ج 2 ص 419 ، تاريخ بغداد : ج 5 ص 386 ، تهذيب الكمال : ج 25 ص 518 وليس فيهما «إبراهيم» وراجع : نسب قريش : ص 59 والمعارف لابن قتيبة : ص 213 ولباب الأنساب : ج 1 ص 384 .
3- .مقاتل الطالبيّين : ص 167 .

ص: 359

الإرشاد :هنگامى كه حسن بن حسن _ كه رحمت خدا بر او باد _ ، در گذشت ، همسرش فاطمه ، دختر امام حسين عليه السلام ، بر سرِ مزارش خيمه اى بر پا كرد و شب ها به شب زنده دارى و روزها را به روزه گرفتن مى پرداخت و از فرط زيبايى ، به حورالعين مى مانست . در پايان سال ، به وابستگانش گفت : چون شب تاريك شد ، اين خيمه را بر كَنيد . شب كه تاريك شد ، شنيد كه كسى مى گويد : آيا آنچه را از دست دادند ، يافتند؟ و كسى ديگر ، پاسخ داد : نه ؛ بلكه نااميد شدند و باز گشتند .

تاريخ دمشق :فاطمه ، همسر حسن بن حسن بود . او مادر عبد اللّه بن حسن ، حسن بن حسن بن حسن و ابراهيم بن حسن بود . (1) پس از وفات شوهرش ، به همسرى عبد اللّه بن عمرو بن عثمان بن عفّان در آمد و محمّد بن عبداللّه ، مشهور به «ديباج» را براى او به دنيا آورد .

مقاتل الطالبيّين_ به نقل از زبير بن بكّار _: فاطمه پس از حسن ، به همسرى عبد اللّه بن عمرو بن عثمان بن عفّان در آمد ، و او عموى شاعرى به نام «عَرجىْ» است و فاطمه براى عبد اللّه ، محمّد ، مشهور به «ديباج» را به دنيا آورد _ كه با برادرش عبد اللّه بن حسن [ در درگيرى با بنى عبّاس] كشته شد _ ، و نيز قاسم و رُقيّه را .

.


1- .در تهذيب الكمال ، نام ابراهيم نيست .

ص: 360

الطبقات الكبرى :فاطِمَةُ بِنتُ حُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليهماالسلام واُمُّها اُمُّ إسحاقَ بِنتُ طَلحَةَ بنِ عَبدِ اللّهِ تَزَوَّجَهَا ابنُ عَمِّها حَسَنُ بنُ حَسَنِ بنِ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ عليهماالسلام ، فَوَلَدَت لَهُ عَبدَ اللّهِ وإبراهيمَ وحَسَنا وزَينَبَ ، ثُمَّ ماتَ عَنها . فَخَلَفَ عَلَيها عَبدُ اللّهِ بنُ عَمرِو بنِ عُثمانَ بنِ عَفّانَ ، زَوَّجَها إيّاهُ ابنُها عَبدُ اللّهِ بنُ حَسَنٍ بِأَمرِها ، فَوَلَدَت لَهُ القاسِمَ ومُحَمَّدا وهُوَ الدّيباجُ ، سُمِّيَ بِذلِكَ لِجَمالِهِ . (1)

تاريخ دمشق عن سفيان عن جعفر بن محمّد [الصادق] عليه السلام :سَمِعتُ أبي يَقولُ لِعَمَّتِهِ فاطِمَةَ بِنتِ حُسَينٍ ، اُمِّ عَبدِ اللّهِ بنِ حَسَنٍ ، هذِهِ تُوفِي لي ثَمانِيا (2) وخَمسينَ ، فَماتَ [ الإِمامُ الباقِرُ عليه السلام ]فيها وبَقِيَت فاطِمَةُ إلى أن ماتَ . (3)

الثقات لابن حبّان :فاطِمَةُ بِنتُ الحُسَينِ بنِ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ ماتَت وقَد قارَبَتِ التِّسعينَ سَنَةً . (4)

تاريخ دمشق عن أحمد بن عبد اللّه بن عبد الرحيم :ماتَت فاطِمَةُ بِنتُ حُسَينٍ عليه السلام في خِلافَةِ هِشامِ بنِ عَبدِ المَلِكِ . (5)

تقريب التهذيب :فاطِمَةُ بِنتُ الحُسَينِ بنِ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ الهاشِمِيَّةُ المَدَنِيَّةُ ، زَوجُ الحَسَنِ بنِ الحَسَنِ بنِ عَلِيٍّ ، ثِقَةٌ مِنَ الرّابِعَةِ ، ماتَت بَعدَ المِئَةِ ، وقَد أسَنَّت . (6)

.


1- .الطبقات الكبرى : ج 8 ص 473 ، تاريخ دمشق : ج 70 ص 16 .
2- .في المصدر : «ثمان» ، وما أثبتناه هو الصحيح كما في سير أعلام النبلاء .
3- .تاريخ دمشق : ج 70 ص 24 وج 54 ص 295 ، الطبقات الكبرى : ج5 ص324 ، سير أعلام النبلاء : ج 4 ص 407 وليس فيها ذيله .
4- .الثقات لابن حبّان : ج 5 ص 300 ، تهذيب التهذيب : ج 6 ص 555 .
5- .تاريخ دمشق : ج 70 ص 17 .
6- .تقريب التهذيب : ج 2 ص 654 .

ص: 361

الطبقات الكبرى :فاطمه ، دختر امام حسين عليه السلام است . . . و مادرش امّ اسحاق ، دختر طلحة بن عبد اللّه است . . . . وى به همسرى پسر عمويش حسن بن حسن بن على بن ابى طالب در آمد و براى او عبد اللّه ، ابراهيم ، حسن و زينب را به دنيا آورد . سپس حسن در گذشت و پسرش عبد اللّه بن حسن ، به فرمان خود او ، وى را به همسرى عبد اللّه بن عمرو بن عثمان بن عفّان در آورد و فاطمه ، قاسم و محمّد را _ كه به خاطر زيبايى اش «ديباج (ديبا / پرنيان)» ناميده مى شد _ ، به دنيا آورد .

تاريخ دمشق_ به نقل از سفيان ، از امام صادق عليه السلام _: شنيدم كه پدرم [امام باقر عليه السلام ] به عمّه اش فاطمه دختر حسين عليه السلام ، مادر عبد اللّه بن حسن ، مى فرمايد : «اين [دنيا] براى من ، پنجاه و هشت سال ، وفا مى كند» و در سال پنجاه و هشتم عمرش از دنيا رفت . . . و فاطمه ، پس از وفات امام باقر عليه السلام باقى ماند .

الثقات ، ابن حبّان :فاطمه ، دختر حسين بن على بن ابى طالب عليه السلام . . . در گذشت ، در حالى كه نزديك به نود سال داشت .

تاريخ دمشق_ به نقل از احمد بن عبد اللّه بن عبد الرحيم _: فاطمه ، دختر حسين عليه السلام ، در روزگار خلافت هشام بن عبد الملك ، در گذشت .

تقريب التهذيب :فاطمه ، دختر حسين بن على بن ابى طالب عليه السلام ، هاشمى ، مدنى ، همسر حسن بن حسن بن على ، ثِقه و از طبقه چهارم [ راويان ] است . او پس از سال يكصد هجرى و در كهن سالى در گذشت .

.

ص: 362

6 / 7سُكَينَةُاسمها آمنة، وقيل أمينة واُميمة . (1) أمّا سكينة فلقبٌ (2) أطلقته اُمّها عليها . (3) اُمّها رباب بنت امرئ القيس الكلبي (4) . ولدت بالمدينة ، لكن لم يذكر تاريخ ميلادها في المصادر التاريخيّة ، وقد خمّنه بعض الباحثين في عام 47 للهجرة (5) . لكنّ هناك معطيات اُخرى ترجّح أن يكون ميلادها في سنة 51 للهجرة ، وذلك لأنّ : أولاً _ كانت فاطمة أكبر من سكينة ، وقد صرّح بذلك بعض المؤرّخين (6) . ومن المحتمل أن يكون ذلك هو السبب في إيداع الإمام الحسين عليه السلام الكتاب الملفوف والوصيّة عند فاطمة . (7) ثانيا _ كلتاهما كانتا في سنّ الزواج ، لذا ورد في بعض المصادر أنّ الإمام الحسين عليه السلام قد خيّر الحسن المثنّى في الزواج بين فاطمة وسكينة . (8) ثالثا _ إنّ اُمّ إسحاق _ والدة فاطمة _ كانت زوجة الإمام المجتبى عليه السلام أولاً، وبعد استشهاده في سنة 50 للهجرة تزوّجت بالإمام الحسين عليه السلام . (9) كانت سكينة حسنة الخلق، جميلة، عفيفة (10) ، (11) من أهل الشعر والأدب، ومن رواة الحديث (12) . وكان يحضر مجلسها وجهاء قريش وكبار الشعراء والاُدباء . (13) تزوّجت سكينة أوّلاً بابن عمّها عبد اللّه بن الحسن (14) ، وقد استشهد عبد اللّه في واقعة كربلاء قبل أن تزفّ إليه ، (15) وقيل : بعد أن زُفّت إليه . (16) واعتبرت بعض النقول أنّ زوجها الأوّل هو مصعب بن الزبير (17) . وقد تزوّجت سكينة بعد مصعب برجال آخرين أيضا. أزواجها بعد عبد اللّه بن الحسن، هم حسب التسلسل : مصعب بن الزبير، عبد اللّه بن عثمان بن عبد اللّه ، زيد بن عمرو بن عثمان، إبراهيم بن عبد الرحمن بن عوف، الأصبغ بن عبد اللّه بن مروان (18) . وهناك أقوال اُخرى في ذلك . (19) حضرت سكينة واقعة كربلاء، واُخذت مع الأسرى إلى الكوفة والشام، ومن ثمّ ذهبت إلى المدينة . (20) وقد ورد في المصادر التاريخيّة أنّ وفاتها كانت في ربيع الأوّل (21) سنة 117 للهجرة . (22) وذكر آخرون سنتي 92 و 94 للهجرة تاريخا لوفاتها . دفنت في المدينة المنوّرة (23) بناءً على الرأي المشهور، وذُكر أيضا أنّها دفنت في الشام (24) ، ومكّة (25) ، وأماكن اُخرى . (26)

.


1- .راجع : ص 366 ح 227 _ 229 وتذكرة الخواص : ص 278 والحدائق الوردية : ج 1 ص 117 .
2- .راجع: ص 370 ح 237.
3- .تاريخ دمشق: ج 69 ص 120.
4- .راجع: ص 282 (الفصل الخامس : الأزواج / رباب).
5- .سكينة بنت الحسين للدكتورة بنت الشاطئ : ص 28.
6- .تاريخ الطبري: ج 5 ص 464 ، الكامل في التاريخ: ج 2 ص 577 .
7- .راجع : ج 2 ص 316 (القسم الثالث / الفصل الرابع / ما دفع لابنته الكبرى).
8- .الإرشاد : ج 2 ص 25 وراجع : هذه الموسوعة : ص 350 فاطمة .
9- .راجع : ص 350 فاطمة وص 294 (الفصل الخامس : الأزواج / اُم إسحاق) .
10- .راجع: ص 370 ح 233.
11- .تاريخ دمشق: ج 69 ص 206 وفيه «أجلّ نساء قريش» ، وفيات الأعيان : ج 2 ص 394 وفيه «سيّدة نساء عصرها» .
12- .تاريخ دمشق: ج 69 ص 206 ، الثقات لابن حبّان : ج 4 ص 352 .
13- .راجع: ص 368 ح 231 و 232.
14- .راجع: ص 370 ح 235 و 237 و ص 372 ح 238 والأغاني: ج 16 ص 158 والمنتظم: ج 7 ص 175 . بما أنّ عبد اللّه قد استشهد صبيّاً، فمن الممكن أن يكون للإمام الحسن عليه السلام ولدان بهذا الاسم، كما ورد في سير أعلام النبلاء: ج 5 ص 262 أنّ عبد اللّه الأكبر هو زوج سكينة ، وفي المجدي: ص 19 إنّ كنية عبد اللّه هي أبو بكر ، وفي الأغاني: ج 16 ص 158 كنية عبد اللّه هي أبو جعفر، وأُمّه بنت سليل بن عبد اللّه .
15- .راجع: ص 370 ح 235 و 237.
16- .راجع: ص 372 ح 238 والأغاني : ج 16 ص 158 .
17- .الطبقات الكبرى: ج 8 ص 475 ، تاريخ دمشق: ج 69 ص 206 ، تذكرة الخواص: ص 278 وفيه «أوّل من تزوّجها مصعب بن الزبير قهرا» .
18- .أنساب الأشراف : ج 2 ص 139؛ الطبقات الكبرى: ج 8 ص 475 وراجع: هذه الموسوعة : ص 370 ح 237 و ص 372 ح 239.
19- .راجع : المحبّر: ص 438 والأغاني : ج 16 ص 158 ووفيات الأعيان : ج 2 ص 394 والمعارف لابن قتيبة: ص 214 وتذكرة الخواص : ص 278 وسكينة بنت الحسين لعائشة بنت الشاطئ : ص 77 .
20- .راجع: ص 376 ح 244 و 247.
21- .وفيات الأعيان: ج 2 ص 396 ، سير أعلام النبلاء: ج 5 ص 263 وراجع: هذه الموسوعة : ج1 ص 376 ح 247 .
22- .تاريخ الطبري: ج 7 ص 107 ، الثقات لابن حبّان : ج 4 ص 352 ، تاريخ خليفة بن خيّاط : ص 274 ، سير أعلام النبلاء : ج 5 ص 263 ، وفيات الأعيان : ج 2 ص 397 وراجع: هذه الموسوعة : ج1 ص 374 ح 241 .
23- .الطبقات الكبرى : ج 8 ص 475 ، الثقات لابن حبّان : ج 4 ص 352 ، أنساب الأشراف : ج 2 ص 418 عن الواقدي ، تاريخ دمشق : ج 69 ص 217 ، تاريخ خليفة بن خيّاط : ص 274 وراجع: هذه الموسوعة : ج1 ص 376 ح243.
24- .راجع: ص 374 ح 242 _ 245 و ص 376 ح 247 .
25- .المنتظم: ج 7 ص 180 ، تذكرة الخواص : ص 280 وراجع: هذه الموسوعة : ج1 ص 376 ح 246.
26- .إسعاف الراغبين (بهامش نور الأبصار): ص 229.

ص: 363

6 / 7سَكينه

نام وى ، آمنه است و امينه و اُمَيمه نيز گفته اند . سَكينه ، لقب اوست كه مادرش به وى داد . مادرش رَباب دختر اِمرؤ القَيس است . (1) وى در مدينه به دنيا آمد . سال ولادت او در مصادر تاريخى به ثبت نرسيده است ؛ امّا برخى محقّقان ، بر پايه حدس و گمان ، سال ولادت وى را 47 هجرى دانسته اند ؛ ليكن بر پايه اطّلاعاتى ديگر، بايد سال ولادت وى ، حدود 51 هجرى باشد ؛ زيرا : 1 . فاطمه ، از سكينه بزرگ تر بود و برخى مورّخان ، بدان تصريح كرده اند و شايد سپردن كتابى در هم پيچيده (مَلفوف) و وصيّت نامه از سوى امام حسين عليه السلام به وى نيز بدين جهت باشد. (2) 2 . هر دو در سنّ ازدواج بوده اند . بدين جهت ، در برخى مصادر آمده كه امام حسين عليه السلام ، حسن مُثنّا را در برگزيدن فاطمه و سكينه ، مُخيَّر ساخت. (3) 3 . اُمّ اسحاق كه مادر فاطمه است، نخست ، همسر امام مجتبى عليه السلام بود و پس از شهادت ايشان در سال 50 ق ، با امام حسين عليه السلام ازدواج كرد. (4) سكينه، زنى خوش خو، ظريف، زيبارو ، عفيف ، (5) اهل شعر و ادب و از راويان حديث بود. بزرگان قريش و بزرگان شعر و ادب ، در مجلس وى حاضر مى شدند . سكينه ، نخست با پسرعمويش عبد اللّه بن حسن ، ازدواج كرد (6) و عبد اللّه ، پيش از عروسى يا پس از عروسى ، در كربلا به شهادت رسيد . برخى نقل ها همسر نخست وى را مُصعَب بن زبير دانسته اند . وى پس از مصعب ، با مردانى ديگر نيز ازدواج كرد . همسران وى ، به ترتيب پس از عبد اللّه بن حسن ، عبارت اند از: مصعب بن زبير، عبد اللّه بن عثمان بن عبد اللّه ، زيد بن عمرو بن عثمان، ابراهيم بن عبد الرحمان بن عوف و اصبغ بن عبد اللّه بن مروان . اقوال ديگرى نيز در اين مسئله وجود دارد . سكينه ، در حادثه عاشورا حضور داشت و به همراه اسيران ، به كوفه و شام و از آن جا به مدينه رفت . درگذشت وى ، در منابع تاريخى ، در ربيع اوّل سال 117 هجرى ثبت شده است . البتّه برخى ، سال 92 و 94 ق ، را هم نوشته اند. مكان دفن وى ، بنا بر مشهور ، مدينه است ؛ (7) ولى شام ، مكّه و مكان هاى ديگر هم گفته شده است .

.


1- .ر. ك: ص 283 (فصل پنجم : همسران / رباب).
2- .ر. ك: ج 2 ص 317 (بخش سوم / فصل چهارم / آنچه به دختر بزرگش داد).
3- .ر. ك: ص 351 فاطمه.
4- .ر. ك: ص 351 ( فاطمه)و ص 295 (فصل پنجم : همسران / اُمّ اسحاق) .
5- .در تاريخ دمشق آمده: «ارجمندترين بانوى قريش بود» و در وفيات الأعيان آمده است: «سَرور زنانِ روزگار خويش بود» .
6- .با توجّه به اين كه عبد اللّه در سنين كودكى شهيد شده ، ممكن است كه امام حسن عليه السلام ، دو فرزند به نام عبد اللّه داشته باشد ، چنان كه در سير أعلام النبلاء آمده كه عبد اللّه الأكبر ، همسر سَكينه بوده و در المجدى ، كنيه عبد اللّه ، ابو بكر آمده است . در الأغانى : نيز آمده كه كنيه عبد اللّه ، ابو جعفر و مادرش دختر سليل بن عبد اللّه بوده است .
7- .در معجم البلدان آمده است : «حق ، آن است كه قبر او در مدينه است» (ر . ك : ص 377 ح 243) .

ص: 364

. .

ص: 365

. .

ص: 366

تاريخ دمشق :سُكَينَةُ اسمُها آمِنَةُ أو اُمَيمَةُ ، وإنَّما سُكَينَةُ لَقَبٌ ، لَقَّبَتها اُمُّهَا الرَّبابُ بِنتُ امرِئِ القَيسِ . (1)

الأغاني عن الكلبي :قالَ لي عَبدُ اللّهِ بنُ الحَسَنِ بنِ الحَسَنِ : مَا اسمُ سُكَينَةَ بِنتِ الحُسَينِ؟ فَقُلتُ : سُكَينَةُ ، فَقالَ : لَا ، اسمُها آمِنَةُ . (2)

.


1- .تاريخ دمشق : ج 69 ص 120 وص 205 ، مقاتل الطالبييّن : ص 94 وفيه «أمينة وقيل : اُميمة» ، الأغاني : ج 16 ص 146 ، وفيات الأعيان : ج 2 ص 397 وفيهما «وقيل : اسمها آمنة وقيل : أمينة وقيل : اُميمة» .
2- .الأغاني : ج 16 ص 147 .

ص: 367

تاريخ دمشق :سَكينه ، نامش آمنه يا اُمَيمَه و لقبش سَكينه بود كه اين لقب را مادرش رَباب ، دختر اِمرَؤ القَيس به او داده بود . (1)

الأغانى_ به نقل از كلبى _: عبد اللّه بن حسن بن حسن به من گفت : نام سَكينه دختر حسين عليه السلام چيست؟ گفتم : سَكينه . گفت : نه . نام او آمنه است .

.


1- .در مقاتل الطالبيّين ، چنين آمده است : «اَمينه و گفته شده : اُميمه» و در وفيات الأعيان و الأغانى آمده است : «و گفته شده نامش آمنه بود و گفته شده اَمينه و يا اُمَيمه بوده است» .

ص: 368

الفهرست لابن النديم عن محمّد بن السّائب :سَأَلَني عَبدُ اللّهِ بنُ حَسَنٍ عَنِ اسمِ سُكَينَةَ ابنَةِ الحُسَينِ عليه السلام ، فَقُلتُ : اُمَيمَةُ ، فَقالَ : أصَبتَ . (1)

الفائق :سُكَينَةُ _ رَضِيَ اللّهُ عَنها _ جاءَت إلى اُمِّهَا الرَّبابِ _ وهِيَ صَغيرَةٌ _ تَبكي ، فَقالَت : ما بِكِ؟ قالَت : «مَرَّت بي دُبَيرَةٌ فَلَسَعَتني بِاُبَيرَةٍ» . هِيَ تَصغيرُ دَبرَةَ ؛ (2) وهِيَ النَّحلَةُ ، سُمِّيَت بِذلِكَ لِتَدبيرِها ونيقَتِها (3) في عَمَلِ العَسَلِ . (4)

تذكرة الخواص :ولَها [ أي لِسُكَينَةَ ]السّيرَةُ الجَميلَةُ ، وَالكَرَمُ الوافِرُ ، وَالعَقلُ التّامُّ وكانَت مِنَ الجَمالِ وَالأَدَبِ ، وَالظَّرفِ (5) وَالسَّخاءِ ، بِمَنزِلَةٍ عَظيمَةٍ ، وكانَت تَأوي إلى مَنزِلِهَا الاُدَباءُ وَالشُّعَراءُ وَالفُضَلاءُ ، فَتُجيزُهُم عَلى مِقدارِهِم . (6)

الأغاني عن مصعب :كانَت سُكَينَةُ عَفيفَةً سَليمَةً ، بَرزَةً (7) مِنَ النِّساءِ ، تُجالِسُ الأَجِلَّةَ مِن قُرَيشٍ ، وتَجتَمِعُ إلَيهَا الشُّعَراءُ . (8)

.


1- .الفهرست لابن النديم : ص 153 ، وفيات الأعيان : ج 2 ص 397 .
2- .جدير بالذكر إنّ سكينة _ على صغر سنّها _ استعارت «الدبيرة» عن زنبور العسل واستخدمت في لدغته لفظ «الاُبيرة» بمعنى الابرة الصغيرة ، وبذلك فقد زيّنت كلامها بلطائف أدبية من السجع والجناس .
3- .النَّوْقة : الحذاقة في كلّ شيء (القاموس المحيط : ج 3 ص 287 «نوق») .
4- .الفائق (طبعة دار الكتب العلميّة) : ج 1 ص 355 ، الأغاني : ج 16 ص 152 ، تاريخ دمشق : ج 69 ص 207 ، النهاية : ج 2 ص 99 ، بحار الأنوار : ج 64 ص 318 .
5- .الظَّرْفُ في اللسان : البلاغة ، وفي الوجه : الحُسنُ ، وفي القلب : الذّكاء (النهاية : ج 3 ص 157 «ظرف») .
6- .تذكرة الخواصّ : ص 278 .
7- .البرزةُ من النساء : الجليلة التي تظهر للناس ويجلس إليها القوم ، موثوق برأيها وعفافها (لسان العرب : ج 5 ص 310 «برز») .
8- .الأغاني : ج 16 ص 151 .

ص: 369

الفهرست، ابن نديم_ به نقل از محمّد بن سائب _: عبد اللّه بن حسن ، از من ، نام سَكينه دختر حسين عليه السلام را پرسيد . گفتم : اُمَيمَه است . گفت : درست گفتى .

الفائق :_ كه خدا از او خشنود باد _سَكينه ، وقتى كودك بود ، گريان به نزد مادرش رَباب آمد . مادرش پرسيد : تو را چه شده است ؟ گفت : دُبَيره (زنبور عسل) ، از كنارم گذشت و مرا نيش زد . واژه «دُبَيره» با «تدبير» ، هم خانواده است و چون زنبور عسل ، در ساختن و پروردن عسل ، بسيار خوبْ تدبيرِ امور مى كند ، آن را بِدان مى نامند . (1)

تذكرة الخواصّ :سَكينه ، رفتار نيكو ، بخشندگىِ فراوان و خِرد كامل داشت . . . و از زيبايى و ادب و ظرافتِ رفتار و گفتار و سخاوت ، بهره اى فراوان داشت و اديبان و شاعران و فاضلان به خانه اش مى آمدند و او هر يك را به اندازه ، اِكرام مى كرد .

الأغانى_ به نقل از مُصعَب _: سَكينه ، عفيف ، سليم النفس و زنى متشخّص بود ، به گونه اى كه با بزرگان قريش ، نشست و برخاست مى كرد و شاعران در خانه اش گِرد هم مى آمدند .

.


1- .گفتنى است كه سَكينه ، با وجود كودكى اش ، نام استعارى زنبور عسل ، يعنى «دُبَيرة» را به كار برده و براى «نيش» هم از تعبير «اُبَيرة (سوزَنك)» بهره گرفته و بدين گونه ، پاسخ خود را آكنده از زيبايى هاى ادبى ، مانند جناس و سجع ، كرده است .

ص: 370

وفيات الأعيان :السَّيِّدَةُ سُكَينَةُ ابنَةُ الحُسَينِ بنِ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ ، كانَت سَيِّدَةَ نِساءِ عَصرِها ، ومِن أجمَلِ النِّساءِ وأظرَفِهِنَّ ، وأحسَنِهِنَّ أخلاقا . (1)

البداية والنهاية :وقَد كانَت سُكَينَةُ بِنتُ الحُسَينِ مِن أحسَنِ النِّساءِ ، حَتّى كانَ يُضرَبُ بِحُسنِهَا المَثَلُ . (2)

إعلام الورى :كانَ عَبدُ اللّهِ بنُ الحَسَنِ قَد زَوَّجَهُ الحُسَينُ عليه السلام ابنَتَهُ سُكَينَةَ ، فَقُتِلَ قَبلَ أن يَبنِيَ بِها . (3)

المجدي :قالَ المُوَضِّحُ : عَبدُ اللّهِ بنُ الحَسَنِ هُوَ أبو بَكرٍ ، قُتِلَ بِالطَّفِّ ، وكانَ الحُسَينُ عليه السلام زَوَّجَهُ ابنَتَهُ سُكَينَةَ . (4)

تاريخ دمشق عن الزبير_ في تَسمِيَةِ وُلدِ الحُسَينِ عليه السلام _: سُكَينَةُ ، وَاسمُها آمِنَةُ ، وإنَّما سُكَينَةُ لَقَبٌ لَقَّبَتها اُمُّهَا الرَّبابُ بِنتُ امرِئِ القَيسِ ، وتَزَوَّجَ سُكَينَةَ بِنتَ حُسَينٍ عليه السلام عَبدُ اللّهِ بنُ حَسَنِ بنِ عَلِيٍّ عليهماالسلام ، اُمُّهُ بِنتُ الشَّليلِ بنِ عَبدِ اللّهِ البَجَلِيِّ ، بِنتُ أخي جَريرِ بنِ عَبدِ اللّهِ ، فَقُتِلَ مَعَ عَمِّهِ الحُسَينِ عليه السلام بِالطَّفِّ قَبلَ أن يَبنِيَ بِها . ثُمَّ تَزَوَّجَها مُصعَبُ بنُ الزُّبَيرِ ، فَوَلَدَت لَهُ جارِيَةً اسمُهَا الرَّبابُ ، كانَت عِندَ عُثمانَ بنِ عُروَةَ بنِ الزُّبَيرِ . ثُمَّ خَلَفَ عَلَيها عَبدُ اللّهِ بنُ عُثمانَ بنِ عَبدِ اللّهِ بنِ حَكيمِ بنِ حِزامِ بنِ خُوَيلِدٍ ، فَوَلَدَت لَهُ حَكيما وعُثمانَ _ وهُوَ قُرَينٌ _ ورَبيحَةَ ، تَزَوَّجَ رَبيحَةَ العَبّاسُ بنُ الوَليدِ بنِ عَبدِ المَلِكِ بنِ مَروانَ . ثُمَّ خَلَفَ عَلى سُكَينَةَ زَيدُ بنُ عَمرِو بنِ عُثمانَ بنِ عَفّانَ . ثُمَّ خَلَفَ عَلَيها إبراهيمُ بنُ عَبدِ الرَّحمنِ بنِ عَوفٍ ، فَلَم يَنفُذ نِكاحُهُ . قالَ الزُّبَيرُ : قالَ عَمّي مُصعَبُ بنُ عَبدِ اللّهِ : فَرَّقَ بَينَهُما هِشامُ بنُ عَبدِ المَلِكِ . ثُمَّ خَلَفَ عَلَيهَا الأَصبَغُ بنُ عَبدِ العَزيزِ بنِ مَروانَ ، فَلَم يَنفُذ نِكاحُهُ . وقالَ عَمّي مُصعَبُ بنُ عَبدِ اللّهِ : حُمِلَت إلَيهِ بِمِصرَ ، فَوَجَدَتهُ قَد ماتَ . (5)

.


1- .وفيات الأعيان : ج 2 ص 394 وراجع : تاريخ دمشق : ج 69 ص 206 .
2- .البداية والنهاية : ج 9 ص 255 وراجع : ج 8 ص 210 .
3- .إعلام الورى : ج 1 ص 418 ، شرح الأخبار : ج 3 ص 180 ؛ سير أعلام النبلاء : ج 5 ص 262 وفيه «عبداللّه بن الحسن الأكبر» ، الأغاني : ج 16 ص 158 نحوه ، المحبّر : ص 438 .
4- .المجدي : ص 19 .
5- .تاريخ دمشق : ج 69 ص 205 وراجع : الأغاني : ج 14 ص 158 وتذكرة الخواصّ : ص 278 .

ص: 371

وفيات الأعيان :سيّده سَكينه ، دختر حسين بن على بن ابى طالب عليه السلام ، سروَر زنان هم عصر خود بود . او زيباترين ، با ظرافت ترين و نيك خوترينِ زنان بود .

البداية و النهاية :سَكينه ، دختر حسين عليه السلام ، از نيكوروى ترينِ زنان بود تا آن جا كه زيبايىِ چهره او را مَثَل مى زدند .

إعلام الورى :امام حسين عليه السلام ، دخترش سَكينه را به همسرى عبد اللّه بن حسن در آورد ؛ ولى او پيش از عروسى كشته شد .

المَجدىّ :موضِّح گفته است : عبد اللّه بن حسن ، همان ابو بكر است و در واقعه كربلا به شهادت رسيد ، و امام حسين عليه السلام دخترش سَكينه را به همسرى او در آورده بود .

تاريخ دمشق_ به نقل از زبير ، در نام گذارى فرزندان امام حسين عليه السلام _: سَكينه ، نامش آمنه بود و سَكينه ، لقبى بود كه مادرش رَباب ، دختر اِمرَؤ القَيس ، به او داده بود . سكينه ، دختر حسين عليه السلام ، با عبد اللّه بن حسن بن على ازدواج كرد . مادر عبد اللّه ، دختر شَليل بن عبد اللّه بَجَلى و برادرزاده جرير بن عبد اللّه بود و عبداللّه با عمويش حسين عليه السلام در واقعه كربلا و پيش از عروسى با سكينه ، شهيد شد . سَكينه ، سپس با مُصعَب بن زبير ، ازدواج كرد و دخترى به نام رَباب برايش به دنيا آورد كه با عثمان بن عروة بن زبير ، ازدواج كرد . سكينه پس از [ كشته شدن ]مُصعَب ، با عبد اللّه بن عثمان بن عبد اللّه بن حكيم بن حِزام بن خُوَيلِد ، ازدواج كرد و براى او ، حكيم و عثمان _ كه همان قُرَين است _ و رَبيحه را به دنيا آورد كه ربيحه ، به همسرى عبّاس بن وليد بن عبد الملك بن مروان در آمد . سَكينه ، سپس با زيد بن عمرو بن عثمان بن عفّان ، و پس از او با ابراهيم بن عبد الرحمان بن عوف ، ازدواج كرد ؛ امّا عقدش با ابراهيم ، به عروسى نينجاميد . عمويم مُصعَب بن عبد اللّه گفت : هِشام بن عبد الملك ، آن دو را از هم جدا كرد . سپس به عقد اَصبغ بن عبد العزيز بن مروان در آمد ؛ امّا عقد او نيز سر نگرفت . عمويم مُصعَب بن عبد اللّه گفت : سكينه را براى اصبغ به مصر بردند ؛ امّا اصبغ را مُرده يافت .

.

ص: 372

أنساب الأشراف عن عوف بن حارثة المري :وَلَدَتِ الرَّبابُ لِلحُسَينِ عليه السلام سُكَينَةَ بِنتَ الحُسَينِ ، تَزَوَّجَها عَبدُ اللّهِ بنُ الحَسَنِ بنِ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ عليه السلام ، وكانَ أبا عُذرِها (1) ، فَماتَ عَنها ، ثُمَّ خَلَفَ عَلَيها مُصعَبُ بنُ الزُّبَيرِ ، فَوَلَدَت لَهُ فاطِمَةَ _ ماتَت صَغيرَةً _ فَقُتِلَ عَنها ، وكانَت تَقولُ : لَعَنَكُمُ اللّهُ يا أهلَ الكوفَةِ! أيتَمتُموني صَغيرَةً ، وأرمَلتُموني كَبيرَةً . وخَطَبَها عَبدُ المَلِكِ بنُ مَروانَ فَأَبَتهُ ، فَتَزَوَّجَها عَبدُ اللّهِ بنُ عُثمانَ بنِ عَبدِ اللّهِ بنِ حَكيمِ بن حِزامِ بنِ خُوَيلِدٍ ، ثُمَّ الأَصبَغُ بنُ عَبدِ العَزيزِ بنِ مَروانَ ، فَفارَقَها ولَم يَدخُل بِها ، وذلِكَ أنَّ عَبدَ المَلِكِ نَهاهُ عَنها . ويُقالُ : بَل حُمِلَت إلى مِصرَ ، فَلَمّا قَدِمَتها وَجَدَتهُ قَد ماتَ ، فَتَزَوَّجَها زَيدُ بنُ عَمرِو بنِ عُثمانَ ، ثُمَّ إبراهيمُ بنُ عَبدِ الرَّحمنِ بنِ عَوفٍ ، لَم يَدخُل عَلَيها ولَم تَرضَ بِهِ ، اختارَت نَفسَها . (2)

نسب قريش :كانَت سُكَينَةُ بِنتُ حُسَينٍ عليه السلام عِندَ مُصعَبِ بنِ الزُّبَيرِ . ثُمَّ خَلَفَ عَلَيها عَبدُ اللّهِ بنُ عُثمانَ بنِ عَبدِ اللّهِ بنِ حَكيمِ بنِ حِزامِ بنِ خُوَيلِدٍ ، فَوَلَدَت لَهُ حَكيما وعُثمانَ _ وهُوَ قُرَينٌ _ ورَبيحَةَ ثُمَّ خَلَفَ عَلى سُكَينَةَ زَيدُ بنُ عَمرِو بنِ عُثمانَ بنِ عَفّانَ . ثُمَّ خَلَفَ عَلَيها إبراهيمُ بنُ عَبدِ الرَّحمنِ بنِ عَوفٍ ، فَلَم يَتِمَّ نِكاحُهُ ، فَرَّقَ بَينَهُما هِشامُ بنُ عَبدِ المَلِكِ . ثُمَّ خَلَفَ عَلَيهَا الأَصبَغُ بنُ عَبدِ العَزيزِ بنِ مَروانَ بنِ الحَكَمِ ، فَحُمِلَت إلَيهِ بِمِصرَ ، فَوَجَدَتهُ قَد ماتَ . (3)

.


1- .العُذرَة : البكارة ، والعَذراء : البِكر ، ويقال : فلان أبو عُذرِها ، إذا كان هو الذي افترعها وافتضّها (الصحاح : ج 2 ص 738 «عذر») .
2- .أنساب الأشراف : ج 2 ص 416 ، المحبّر : ص 438 .
3- .نسب قريش : ص 59 وراجع : وفيات الأعيان : ج 2 ص 394 .

ص: 373

أنساب الأشراف_ به نقل از عوف بن حارثه مُرّى _: رَباب ، سَكينه را براى حسين عليه السلام به دنيا آورد . عبد اللّه بن حسن بن على بن ابى طالب ، نخستين بار او را به همسرى برگزيد و سپس در گذشت . سكينه ، پس از او با مُصعَب بن زبير ، ازدواج كرد و فاطمه را كه در كودكى در گذشت ، براى او به دنيا آورد . مُصعَب نيز كشته شد و سكينه مى گفت : اى اهل كوفه ! خدا شما را لعنت كند! در كودكى ، مرا يتيم كرديد و در بزرگى ، بيوه . عبد الملك بن مروان ، از او خواستگارى كرد ؛ امّا او امتناع ورزيد و عبد اللّه بن عثمان بن عبد اللّه بن حكيم بن حِزام بن خُوَيلِد و سپس اصبغ بن عبد العزيز بن مروان ، با او ازدواج كردند ؛ امّا اصبغ پيش از عروسى ، از او جدا شد ؛ زيرا عبد الملك ، او را از اين ازدواج ، باز داشت . همچنين گفته مى شود كه او را براى اصبغ به مصر بردند ؛ امّا او را مُرده يافت . پس از آن ، زيد بن عمرو بن عثمان و سپس ابراهيم بن عبد الرحمان بن عوف ، با او ازدواج كردند ؛ امّا ابراهيم با او عروسى نكرد و سكينه هم به او خشنود نشد و خود را برگزيد (طلاق گرفت) .

نسبُ قريش :سكينه ، دختر حسين عليه السلام ، نزد مُصعَب بن زبير بود . سپس به همسرى عبد اللّه بن عثمان بن عبد اللّه بن حكيم بن حِزام بن خُوَيلِد ، در آمد و حكيم ، عثمان _ كه همان قُرَين است _ و رَبيحه را برايش به دنيا آورد . سپس سكينه ، به همسرى زيد بن عمرو بن عثمان بن عفّان در آمد . پس از او ، ابراهيم بن عبد الرحمان بن عوف ، او را به عقد خود در آورد ؛ امّا ازدواجشان به سرانجام نرسيد و هشام بن عبد الملك ، ميان آن دو جدايى انداخت . سپس به همسرى اَصبغ بن عبد العزيز بن مروان در آمد و براى او به مصر برده شد ؛ امّا او را مُرده يافت .

.

ص: 374

عيون الأخبار لابن قتيبة :لَمّا قُتِلَ مُصعَبُ بنُ الزُّبَيرِ خَرَجَت سُكَينَةُ بِنتُ الحُسَينِ عليه السلام تُريدُ المَدينَةَ ، فَأَطافَ بِها أهلُ الكوفَةِ ، فَقالوا : أحسَنَ اللّهُ صَحابَتَكِ يا بِنتَ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، فَقالَت : وَاللّهِ لَقَد قَتَلتُم جَدّي وأبي وعَمّي وزَوجي مُصعَبا ، أيتَمتُموني صَغيرَةً ، وأرمَلتُموني كَبيرَةً ، فَلا عافاكُمُ اللّهُ مِن أهلِ بَلَدٍ ، ولا أحسَنَ عَلَيكُمُ الخِلافَةَ ! (1)

أنساب الأشراف عن الواقدي عن أشياخه :تُوُفِّيَت سُكَينَةُ بِنتُ الحُسَينِ بِالمَدينَةِ سَنَةَ سَبعَ عَشرَةَ ومِئَةٍ ، وعَلَى المَدينَةِ مِن قِبَلِ هِشامٍ خالِدُ بنُ عَبدِ المَلِكِ بنِ الحارِثِ بنِ الحَكَمِ بنِ أبِي العاصِ . (2)

تاريخ دمشق :قَرَأتُ بِخَطِّ عَلِيِّ بنِ مُحَمَّدِ بنِ إبراهيمَ الحَنّائِيِّ ، حَدَّثونا (3) شُيوخُنا عَن أسلافِهِم ، أنَّ قَبرَ سُكَينَةَ بِنتِ الحُسَينِ عليه السلام بِدِمَشقَ ، ولكِن يُضَعِّفُهُ أهلُ العِلمِ . (4)

.


1- .عيون الأخبار لابن قتيبة : ج 1 ص 212 ، الأغاني : ج 16 ص 158 وراجع : المجدي : ص 92 .
2- .أنساب الأشراف : ج 2 ص 418 ، تذكرة الخواص : ص 279 ، تاريخ دمشق : ج 69 ص 217 وليس فيه «سنة سبع عشرة ومئة» وراجع : الطبقات الكبرى : ج 8 ص 475 وجمهرة النسب : ص 41 .
3- .. هكذا في المصدر ، وهي لغة خاصّة تسمّى : «أكلوني البراغيث» ، والصواب : «حدّثنا شيوخنا» .
4- .تاريخ دمشق : ج 69 ص 217 .

ص: 375

عيون الأخبار ، ابن قتيبه :هنگامى كه مُصعَب بن زبير كشته شد ، سكينه دختر امام حسين عليه السلام ، قصد مدينه كرد . كوفيان ، گِردش را گرفتند و گفتند : خدا ، همراهى ات را نيكو بدارد ، اى دختر پيامبر خدا! سكينه گفت : به خدا سوگند ، جدّم [ على عليه السلام ] و پدرم و عمويم و همسرم مُصعَب را كُشتيد ! مرا در كودكى ، يتيم كرديد و در بزرگى ، بيوه . خدا ، شما را از دست هيچ مردمى ، آسايش نبخشد و جانشين خوبى براى شما [ به جاى من يا مُصعَب ]نگذارد .

أنساب الأشراف_ به نقل از واقدى ، از استادانش _: سكينه ، دختر حسين عليه السلام در مدينه ، به سال 117 هجرى در گذشت و فرماندار مدينه از جانب هشام بن عبد الملك ، خالد بن عبد الملك بن حارث بن حكم بن ابى العاص بود .

تاريخ دمشق :به خطّ على بن محمّد بن ابراهيم حنّايى چنين خواندم : استادان ما ، به نقل از پيشينيان خود ، برايمان گفته اند كه قبر سكينه دختر حسين عليه السلام ، در دمشق است ؛ امّا عالمان ، آن را ضعيف دانسته اند .

.

ص: 376

معجم البلدان :في ظاهِرِ طَبَرِيَّةَ (1) قَبرٌ يَروونَ أنَّهُ قَبرُ سُكَينَةَ ، وَالحَقُّ أنَّ قَبرَها بِالمَدينَةِ . (2)

تاريخ دمشق :قَدِمَت [ سُكَينَةُ ] دِمَشقَ مَعَ أهلِ بَيتِها بَعدَ قَتلِ أبيها ، ثُمَّ خَرَجَت إلَى المَدينَةِ ، ويُقالُ : إنَّها عادَت إلى دِمَشقَ بَعدَ ذلِكَ ، وإنَّ قَبرَها بِها . (3)

تاريخ دمشق_ في ذِكرِ فَضلِ مَقابِرِ أهلِ دِمَشقَ _: أمّا قَبرُ سُكَينَةَ بِنتِ الحُسَينِ فَيَحتَمِلُ ؛ لِأَنَّها تَزَوَّجَت بِالأَصبَغِ بنِ عَبدِ العَزيزِ بنِ مَروانَ الَّذي كانَ بِمِصرَ ، ورَحَلَت إلَيهِ فَماتَ قَبلَ أن تَصِلَ إلَيهِ ، فَيَحتَمِلُ أنَّها قَدِمَت دِمَشقَ وماتَت بِها ، وَالصَّحيحُ أنَّها ماتَت بِالمَدينَةِ . (4)

شذرات الذهب :تُوُفِّيَت سُكَينَةُ بِالمَدينَةِ ، وَالعامَّةُ تَزعُمُ أنَّها بِمَكَّةَ في طَريقِ العُمرَةِ . (5)

تهذيب الأسماء واللغات :خَرَجَت [سُكَينَةُ] إلَى المَدينَةِ ، ويُقالُ : عادَت إلى دِمَشقَ ، وإنَّ قَبرَها بِها ، وَالصَّحيحُ قَولُ الأَكثَرينَ : إنَّها تُوُفِّيَت بِالمَدينَةِ يَومَ الخَميسِ ، لِخَمسٍ خَلَونَ مِن شَهرِ رَبيعِ الأَوَّلِ ، سَنَةَ سَبعَ عَشرَةَ ومِئَةٍ ، وكانَت مِن سَيِّداتِ النِّساءِ ، وأهلِ الجودِ وَالفَضلِ . (6)

.


1- .طَبَريّة : وهي بليدة مُطلّة على البحيرة المعروفة ببحيرة طَبَريّة ، وهي من أعمال الاُردن ، في طرف الغور (معجم البلدان : ج 4 ص 17) .
2- .معجم البلدان : ج 4 ص 19 .
3- .تاريخ دمشق : ج 69 ص 204 .
4- .تاريخ دمشق : ج 2 ص 421 .
5- .شذرات الذهب : ج 1 ص 154 .
6- .تهذيب الأسماء واللغات : ج 1 ص 163 . وفي إسعاف الراغبين (بهامش نور الأبصار): ص 229 في طبقات الشعراني الكبرى ، أنّها [سكينة ]مدفونة بالقرافة بقرب السيّدة نفيسة [ في مصر ] وقول الأكثرين ، أنّ سكينة بنت الحسين توفّيت بالمدينة واحتمال نقلها بعيد.

ص: 377

معجم البلدان :در پشت طبريّه ، (1) قبرى است كه گزارش مى كنند قبر سَكينه است ، و حق ، آن است كه قبر سكينه ، در مدينه است .

تاريخ دمشق :سَكينه ، پس از شهادت پدرش با خانواده اش به دمشق آمد و سپس به مدينه رفت ، و گفته مى شود كه پس از آن ، دوباره به دمشق آمد و قبرش در آن جاست .

تاريخ دمشق_ در يادكرد فضيلت مقبره هاى دمشقيان _: امّا قبر سَكينه ، دختر حسين عليه السلام ، محتمل است [ كه در دمشق باشد ] ؛ زيرا او به همسرى اصبغ بن عبد العزيز بن مروان _ كه در مصر بود _ در آمد و به سوى او سفر كرد ؛ امّا پيش از رسيدنش ، اصبغ درگذشت و محتمل است كه سَكينه به دمشق در آمده و در آن جا در گذشته باشد ؛ و صحيح ، آن است كه او در مدينه درگذشت .

شَذَرات الذَّهَب :سَكينه ، در مدينه در گذشت و عموم مردم مى پندارند كه او در مكّه ، در مسير عمره در گذشت .

تهذيب الأسماء واللغات :سَكينه ، به سوى مدينه رفت ، و گفته مى شود به دمشق ، باز گشت و قبرش در آن جاست ؛ امّا درست ، گفته اكثريت است كه مى گويند : او در مدينه ، روز پنج شنبه ، پنج روز از شروع ماه ربيع اوّلْ گذشته ، به سال 117 هجرى ، وفات كرد . او از زنان بزرگ و اهل بخشش و دانش بود . (2)

.


1- .شهر طبريّه ، در كنار درياچه طبريّه ، در غرب رود اردن، و در شرق عكّا (در فلسطين) قرار دارد .
2- .در برخى از منابع ، قبر او را در قُرافه مصر ، نزديك قبر سيّده نفيسه دانسته اند ؛ امّا قول بيشتر محقّقان ، آن است كه سكينه در مدينه در گذشته است و احتمال نقل مكان او بعيد است .

ص: 378

الأعلام للزركلي :سُكَينَةُ بِنتُ الحُسَينِ بنِ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ عليهماالسلام : نَبيلَةٌ شاعِرَةٌ كَريمَةٌ ، مِن أجمَلِ النِّساءِ وأطيَبِهِنَّ نَفسا . كانَت سَيِّدَةَ نِساءِ عَصرِها ، تُجالِسُ الأَجِلَّةَ مِن قُرَيشٍ ، وتُجمَعُ إلَيهَا الشُّعَراءُ فَيَجلِسونَ بِحَيثُ تَراهُم ولا يَرَونَها ، وتَسمَعُ كَلامَهُم ، فَتُفاضِلُ بَينَهُم ، وتُناقِشُهُم وتُجيزُهُم . دَخَلَت عَلى هِشامٍ (الخَليفَةِ) وسَأَلَتهُ عِمامَتَهُ ومِطرَفَهُ (1) ومِنطَقَتَهُ (2) ، فَأَعطاها ذلِكَ . وقالَ أحَدُ مُعاصِريها : أتَيتُها وإذا بِبابِها جَريرٌ وَالفَرَزدَقُ وجَميلٌ وكَثيرٌ ، فَأَمَرَت لِكُلِّ واحِدٍ بِأَلفِ دِرهَمٍ . تَزَوَّجَها مُصعَبُ بنُ الزُّبَيرِ ، وقُتِلَ ، فَتَزَوَّجَها عَبدُ اللّهِ بنُ عُثمانَ بنِ عَبدِ اللّهِ ، فَمات عَنها ، وتَزَوَّجَها زَيدُ بنُ عَمرِو بنِ عُثمانَ بنِ عَفّانَ ، فَأَمَرَهُ سُلَيمانُ بنُ عَبدِ المَلِكِ بِطَلاقِها ، تَشاؤُما مِن مَوتِ أزواجِها ، فَفَعَلَ . أخبارُها كَثيرَةٌ . وكانَت إقامَتُها ووَفاتُها بِالمَدينَةِ . (3)

6 / 8زَينَبُذُكرت زينب في مصادر عديدة بوصفها إحدى بنات الإمام الحسين عليه السلام (4) ، وذكرت بعض المصادر أنّ اُمّها هي شهربانو، وقد توفّيت وهي صغيرة .

.


1- .المُطْرَف والمِطرف : واحد المطارف ؛ وهي أردية من خزّ مربّعة لها أعلام (الصحاح : ج 4 ص 1394 «طرف») .
2- .المِنطَق : ما يشدّ به الوسط (مجمع البحرين : ج 3 ص 1799 «نطق») .
3- .الأعلام للزركلي : ج 3 ص 106 .
4- .دلائل الإمامة: ص 181، مجموعة نفيسة : ص 177 ( تاريخ مواليد الأئمة و وفياتهم) وص 18 (تاريخ الأئمة) ، المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 77، كشف الغمّة: ج 2 ص 250 ؛ مطالب السؤول: ص 73 ، ذخائر العقبى: ص 258 .

ص: 379

الأعلام ، زِرِكلى :سَكينه ، دختر حسين بن على بن ابى طالب ، فهيم ، شاعر ، بزرگوار ، و از زيباترينِ زنان و نيكو سيرت ترينِ آنان بود . وى ، سروَر زنان روزگار خود و با بزرگان قريش ، همنشين بود . شاعران ، در خانه او گِرد مى آمدند ، به گونه اى كه او آنها را مى ديد و آنها او را نمى ديدند ، و او سخن آنان را مى شنيد و سبُك و سنگينشان مى كرد و با آنان ، بحث مى كرد و صِله مى داد . او بر هشام (خليفه اُمَوى) در آمد و عمامه ، رداى خز و كمربندش را از او خواست ، و او هم آنها را داد . يكى از معاصران او گفته است : نزد سَكينه آمدم و در درگاهش ، جرير و فَرَزدَق و جَميل و كثير را ديدم . پس او فرمان داد كه به هر يك ، هزار درهم بدهند . مُصعَب بن زبير ، با او ازدواج كرد و كشته شد . عبد اللّه بن عثمان بن عبد اللّه نيز با او ازدواج كرد و در گذشت . زيد بن عمرو بن عثمان بن عفّان هم با او ازدواج كرد ؛ ولى سليمان بن عبد الملك به او فرمان داد تا طلاقش دهد ؛ زيرا از مرگ همسرانش فال بد زد . زيد نيز طلاقش داد . اخبار در باره سَكينه ، فراوان است و اقامت و در گذشت او در مدينه بوده است .

6 / 8زينب

در منابع متعدّد ، از زينب به عنوان يكى از فرزندان امام حسين عليه السلام نام برده شده است . در برخى منابع ، آمده است كه مادرش شهربانو بوده ودر كودكى از دنيا رفته است .

.

ص: 380

مجموعة نفيسة (تاريخ مواليد الأئمّة ووفياتهم) :وُلِدَ لَهُ عليه السلام سِتَّةُ بَنينَ وثَلاثُ بَناتٍ . . . زَينَبُ و سُكَينَةُ وفاطِمَةُ . (1)

لباب الأنساب :زَينَبُ ماتَت صَغيرَةً ، اُمُّها شَهرَبانو بِنتُ يَزدَجَردَ . (2)

.


1- .مجموعة نفيسة : ص 177 (تاريخ مواليد الأئمّة ووفياتهم) وص 18 (تاريخ الأئمّة) ، دلائل الإمامة : ص 181 ، المناقب لابن شهر آشوب : ج 4 ص 77 ، كشف الغمّة : ج 2 ص 250 ؛ مطالب السؤول : ص 73 ، ذخائر العقبى : ص 258 .
2- .لباب الأنساب : ج1 ص350 .

ص: 381

مجموعه نفيسة ( تاريخ مواليد الأئمّة و وفياتهم ) :براى امام حسين عليه السلام ، شش پسر و سه دختر به دنيا آمد : . . . زينب و سَكينه و فاطمه .

لباب الأنساب :زينب ، در كودكى در گذشت . مادر او ، شهربانو ، دختر يزدگرد بود .

.

ص: 382

پژوهشى در باره انتساب رُقَيّه به امام حسين
اشاره

در مورد انتساب دخترى به نام رقيّه به امام حسين عليه السلام و نيز چگونگى وفات او در شام، و همچنين مزار منسوب به وى، نكاتى وجود دارد كه شايسته است هر يك ، جداگانه مورد بررسى قرار گيرد:

1 . انتساب دخترى به نام رُقَيّه به امام عليه السلام

منابع كهن و معتبرى كه فرزندان امام حسين عليه السلام را احصا كرده اند ، دخترى را به نام رُقيّه براى ايشان ، بيان نداشته و تنها دو دختر به نام هاى فاطمه و سَكينه و برخى دختر سومى به نام زينب (1) را نام برده اند . حتّى علّامه مجلسى رحمه الله در بحار الأنوار (2) و محدّث بزرگ معاصر ، شيخ عبّاس قمى رحمه اللهدر نوشتارهاى خود ، به نام رقيّه به عنوان دختر امام عليه السلام اشاره نكرده اند . ابن طلحه (م 654 ق) در كتاب مطالب السَّؤول ، (3) فرزندان امام حسين عليه السلام را ده تن مى شمارد : شش پسر و چهار دختر . وى در معرّفى دختران ، تنها نام سه تن را بازگو

.


1- .ر .ك : ص 307 فرزندان .
2- .بحار الأنوار : ج 45 ص 329 .
3- .ر. ك.:ص 310 ح 184 .

ص: 383

كرده است: فاطمه ، سَكينه و زينب . همين مطلب را مؤلّف كشف الغُمّة (1) از مطالب السؤول ، نقل كرده است . تا آن جا كه بررسى هاى ما نشان مى دهد ، تنها كسى كه براى امام حسين عليه السلام چهار دختر با آوردن نام آنها ياد مى كند ، نسب شناس معروف قرن ششم ، ابن فُندُق بيهقى (م 565 ق) است كه در لباب الأنساب ، فرزندان دختر امام عليه السلام را بدين ترتيب آورده است : 1 . فاطمه ، كه مادرش امّ اسحاق دختر طلحه بود ؛ 2 . سَكينه ، كه مادرش رَباب ، دختر امرؤ القيس بن عدى بود ؛ 3 . زينب ، كه در كودكى درگذشت و مادرش شهربانو ، دختر يزدگرد بود ؛ 4 . امّ كلثوم ، كه در كودكى درگذشت و مادرش شهربانو دختر يزدگرد بود . (2) همان طور كه ملاحظه مى شود، وى نيز در تبيين فرزندان دختر امام حسين عليه السلام ، با اين كه تعداد آنها را چهار نفر ذكر مى كند، نامى از رقيّه نمى برد ؛ ليكن در بيان فرزندانى كه از نسل اين امام عليه السلام باقى مانده اند ، مى نويسد: از فرزندان امام حسين عليه السلام ، جز زين العابدين عليه السلام ، فاطمه ، سَكينه و رُقيّه ، باقى نماند . (3) ممكن است گفته شود كه رقيّه ، همان اُمّ كلثوم است ؛ ليكن اين احتمال با جمله «ولم يَبقَ من أولاده» هماهنگ نيست ؛ زيرا اين جمله ، مُشعر به آن است كه رقيّه، مانند فاطمه و سَكينه ، بعد از جريان كربلا و شام ، ساليانى را زندگى كرده است ، مگر اين كه گفته شود مراد او ، باقى ماندگان از روز عاشورا بوده است .

.


1- .كشف الغمّة : ج 2 ص 250 .
2- .ر. ك.:ص 312 ح 186 .
3- .ر. ك.:ص 312 ح 187 .

ص: 384

گزارش ديگرى كه به نام رقيّه اشاره دارد، آن است كه در برخى نسخه هاى كتاب الملهوف ، آمده است كه امام حسين عليه السلام در وداع با اهل بيت خود ، فرمود : يا اُختاه! يا اُمَّ كُلثوم! وأنتِ يا زَينَبُ! وأنتِ يا رُقَيَّةُ ! وأنتِ يا فاطِمَةُ ! وأنتِ يا رَبابُ! اُنظُرنَ إذا أنَا قُتِلتُ فَلا تَشقُقنَ عَلَىَّ جَيباً ، ولا تَخمِشنَ عَلَىَّ وَجهاً ، ولا تَقُلنَ عَلَىَّ هَجراً . (1) خواهرم ، اى امّ كلثوم ! و تو اى زينب ! و تو اى رُقَيّه ! و تو اى فاطمه ! و تو اى رَباب! توجّه كنيد كه هرگاه من كشته شدم ، براى من گريبان چاك مكنيد و صورت ، خراش ندهيد و حرف نامربوط مگوييد . در باره اين گزارش مى توان گفت : اوّلاً ، در بسيارى از نسخه هاى كتاب الملهوف ، اين متن وجود ندارد . ثانيا ، در اين گزارش ، به اين كه رقيّه دختر امام عليه السلام است ، اشاره اى نشده است . ثالثا ، احتمالاً آن كه در اين گزارش به اين نام خطاب شده، رقيّه دختر امام على عليه السلام و همسر مسلم بن عقيل است ؛ (2) زيرا فرزندان مُسلم ، همراه امام عليه السلام بودند و به احتمال قوى ، همسر وى نيز در كاروان كربلا ، حضور داشته است .

2 . وفات دخترى از امام حسين عليه السلام در خرابه شام
2/ 1. گزارش «كامل بهايى»

2 / 1 . گزارش «كامل بهايى»تا آن جا كه بررسى ها نشان مى دهند، نخستين كتابى كه ماجراى شهادت كودكى در شام را مطرح كرده است، كامل بهايى ، كتابى فارسى ، نوشته عماد الدين طبرى (م ح 700 ق) است . متن نوشتار او ، اين است :


1- .الملهوف : ص 141 .
2- .. ر .ك : ج 4 ص 329 (بخش هفتم / فصل چهارم / شهادت مسلم بن عقيل) و ج 8 ص 204 (بخش نهم / فصل ششم / سخنى در باره اسيران و بازماندگان واقعه كربلا) .

ص: 385

در حاويه (1) آمد كه زنان خاندان نبوّت ، در حالت اسيرى ، حال مردان كه در كربلا شهيد شده بودند ، بر پسران و دختران ايشان ، پوشيده مى داشتند و هر كودكى را وعده ها مى دادند كه : پدر تو به فلان سفر رفته است [و] باز مى آيد. تا ايشان را به خانه يزيد آوردند . دختركى بود چهارساله . شبى از خواب ، بيدار شد و گفت : «پدر من حسين كجاست ؟ اين ساعت ، او را به خواب ديدم سخت پريشان!» . زنان و كودكان ، جمله در گريه افتادند و فغان از ايشان برخاست . يزيد ، خفته بود . از خواب ، بيدار شد و حال ، تفحّص كرد . خبر بردند كه حال ، چنين است . آن لعين ، در حال گفت كه بروند و سر پدر او را بياورند و در كنار او نهند . مَلاعين ، سر بياورد و در كنار آن دختر چهارساله نهاد . پرسيد : «اين چيست؟» . مَلاعين گفت : سرِ پدر توست . آن دختر بترسيد و فرياد برآورد و رنجور شد و در آن چند روز ، جان به حق ، تسليم كرد . (2) اين متن با آنچه در باره وفات رقيّه شهرت دارد ، تفاوت هايى دارد ؛ زيرا در اين متن ، نام دختر ، مشخّص نشده و او را چهارساله مى داند ، نه سه ساله، و محلّ وفات او را خانه يزيد مى داند، نه خرابه، و وفات او را پس از چند روز از ديدن سر مبارك امام حسين عليه السلام مى داند، نه هم زمان با ديدن سر ايشان .

2 / 2 . گزارش «روضة الشهدا»

پس از عماد الدين طبرى، ملّا حسين واعظ كاشفى سبزوارى (م 910 ق) در كتاب روضة الشهدا ، مطالب طبرى را با تفصيل بيشترى مطرح مى كند ؛ امّا همچنان ، نامى از كودك نمى بَرد و او را چهارساله ذكر مى كند و محلّ وقوع حادثه را كوشْك (كاخ) يزيد مى داند و مى افزايد:

.


1- .ظاهرا مقصود ، كتاب الحاوية ، نوشته قاسم بن محمد بن احمد سُنّى است (ر . ك : فوائد رضويّه : ص 112) .
2- .كامل بهايى : ج 2 ص 179 .

ص: 386

چون مِنديل برگرفت ، (1) سرى ديد در آن طَبَق ، نهاده . آن سر را برداشت و نيك در آن نگريست . سرِ پدر خود را بشناخت . آهى از سينه بركشيد و روى در روى پدر ماليد و لب خود بر لب وى نهاد و فى الحال ، جان شيرين بداد . (2) گفتنى است كه بر پايه اين گزارش ، وفات كودك در همان شبى اتّفاق افتاده كه سر پدر را ديده است . در واقع ، تفاوت اصلى اين گزارش با گزارش عماد الدين طبرى ، تنها در اين مورد است كه به كتاب هاى بعدى نيز منتقل شده است.

2 / 3 . گزارش «المنتخب» طريحى

پس از ملّا حسين كاشفى، فخر الدين طُرَيحى (م 1085 ق) در كتاب المنتخب ، داستان را با تفاوت هايى تعريف مى كند . بخشى از متن المنتخب ، بدين شرح است : روايت شده كه وقتى آل اللّه وآل رسول او در شهر شام بر يزيد ، وارد شدند ، او خانه اى به آنها اختصاص داد و آنها در آن ، به سوگوارى مى پرداختند . مولاى ما امام حسين عليه السلام ، دخترى سه ساله داشت سرِ شريف امام عليه السلام را كه با دستمالى ديبقى (3) پوشيده بود ، آوردند و در برابرش نهادند و پرده از آن برداشتند . دختر امام عليه السلام گفت : اين سرِ كيست؟ گفتند : سرِ پدرت است . آن را از طَبَق برداشت و درآغوش گرفت و مى گفت : «پدر جان! چه كسى تو را با خونت خضاب كرد؟ پدر جان! چه كسى رگ هاى تو را بُريد؟ پدر جان! چه كسى مرا در كودكى ، يتيم كرد؟ پدر جان! پس از تو ، ما به چه كسى دل ببنديم؟ پدر جان! چه كسى از يتيم ، نگهدارى مى كند تا بزرگ شود؟ پدر جان! چه كسى پاسدار زنانِ رنجور است؟ پدر جان! چه كسى نگهدار بيوه هاى اسير است؟ پدر جان! چه كسى نوازشگر

.


1- .مِنديل برگرفت : دستمال را برداشت .
2- .روضة الشهدا : ص 389 .
3- .دَيبَق : ديبا ؛ حرير .

ص: 387

چشم هاى گريان است؟ پدر جان! پناه دهنده دور افتادگان غريب كيست؟ پدر جان! چه كسى نوازشگر موهاى پريشان است؟ پدر جان! براى ناكامى ما پس از تو ، چه كسى هست؟ پدر جان! براى غريبى ما ، چه كسى پس از تو هست؟ پدر جان! كاش من ، فداى تو مى شدم . پدرجان! كاش پيش از اين ، نابينا مى شدم . پدر جان! كاش من در خاك شده بودم و محاسن تو را خون آلود نمى ديدم» . آن گاه ، دهانش را بر دهان شريف امام عليه السلام گذاشت و گريه سختى كرد تا از هوش رفت . وقتى تكانش دادند ، ديدند كه روحش از دنيا ، جدا شده است . (1) قابل توجّه است كه اين متن، نخستين منبع شناخته شده اى است كه كودك را سه ساله معرّفى كرده است . همچنين ، نخستين منبعى است كه به تفصيل ، سخن گفتن وى را با امام عليه السلام مطرح كرده است ؛ امّا چيزى در باره نام او نمى گويد .

2 / 4 . گزارش «اَنوار المجالس»

اواخر قرن سيزدهم ، شخصى به نام محمّدحسين اَرجستانى در كتاب اَنوار المجالس ، (2) داستان را به گونه اى ديگر ، بيان مى كند . متن نوشته او ، اين است : اهل بيت رسول خدا در آن شب ها ، نه شمعى، نه چراغى، نه آب و نه طعامى ، و نه فرش و نه لباسى ، غمگين نشسته بودند و شغل ايشان ، تعزيه دارى بر شهيدان كربلا بود تا آن كه زُبيده خاتون ، دختر سه ساله سيّد الشهدا ، شبى از فراق پدر بزرگوار ، بسيار گريه كرد . (3) بررسى ها نشان مى دهند كه اين، نخستين گزارشى است كه نام كودك را مطرح و او را زُبيده و محلّ حادثه را خرابه شام ، معرّفى كرده است .

.


1- .المنتخب ، طريحى: ص136 .
2- .وى تأليف اين كتاب را در سال 1280 ق ، آغاز كرده است .
3- .اَنوار المجالس : ص 161 .

ص: 388

او در صفحه قبل كتاب خود ، در اشاره به خرابه شام ، مى گويد : از غريبان خرابه شام به خاطرم رسيد . مگر اهل بيت خير الأنام ، در خرابه شام غريب نبودند ؟! يا سَكينه و رُقَيّه ، طفل حسين نبودند ؟! باوجود آن كه داغ هاى متعدّد مانند بى پدرى و بى برادرى ديده بودند ، چرا كسى به تسلّى آن غريبان ، لب نگشود ؟! بدين ترتيب ، طبق يافته ما ، اَنوار المجالس ، اوّلين كتابى است كه از دخترى براى امام حسين عليه السلام در خرابه شام به نام رُقيّه نام مى بَرد ، هر چند از سرنوشت او سخنى نمى گويد و ماجراى شهادت كودكى به نام زبيده را باز مى گويد . اين نوشتار ، ممكن است زمينه ساز گزارش هاى آينده در مورد نام كودكى باشد كه در خرابه شام از دنيا رفته است .

2 / 5 . گزارش «شَعشعة الحسيني»

اوايل قرن چهاردهم ، شيخ محمّدجواد يزدى ، در كتاب شعشعة الحسيني (1) آورده است : منقول است كه طفلى از حضرت امام حسين عليه السلام در خرابه شام ، از ديدن سرِ پدر بزرگوارش ، از دنيا رفت ؛ وليكن در نام او ، اختلاف است كه زُبَيده يا رُقَيّه يا زينب يا سَكينه بوده باشد . (2) او همچنين در صفحات بعد ، به نقل از كتاب رياض الأحزان ، آورده است كه اسم آن دختر ، فاطمه بوده است . (3) در اين گزارش ، چندين نام و از جمله رُقَيّه براى كودكِ از دنيا رفته در شام ،

.


1- .وى ، تأليف اين كتاب را در سال 1319 ق ، آغاز كرده است .
2- .شعشعة الحسيني : ج 2 ص 171 .
3- .شعشعة الحسيني : ج 2 ص 173 .

ص: 389

مطرح گرديده است .

2 / 6 . گزارش «الإيقاد»

چند سال بعد، شخصى به نام سيّد محمّدعلىِ شاه عبد العظيمى (م 1334 ق) ، در كتاب الإيقاد ، براى نخستين بار ، با صراحت ، نام كودك را رقيّه و سنّ او را سه ساله آورد . متن نوشته او ، اين است : حسين عليه السلام ، دختر كوچكى داشت كه او را دوست مى داشت و او هم امام عليه السلام را دوست داشت . گفته شد كه نام وى ، رقيّه بود ، سه سال داشت و در شام ، در ميان اسيران بود . (1) اين بود سير گزارش هاى گوناگون در باره وفات دخترى از امام حسين عليه السلام در شام .

3 . مزار منسوب به رقيّه
3 / 1 . گزارش «تسلية المجالس»

نخستين سندى كه در باره مزار كنونى منسوب به رُقيّه در دست است، به قرن دهم هجرى باز مى گردد و مربوط مى شود به محمّد بن ابى طالب حائرى كَرَكى (زنده در 955 ق) . وى در كتاب تسلية المجالس مى نويسد: در شهر دمشقِ شام ، در بخش شرقى مسجد اعظم شهر ، خرابه اى را ديدم كه در گذشته ، مسجد بوده و بر سنگْ نوشته درِ آن ، نام هاى پيامبر صلى الله عليه و آله و خاندانش و امامان دوازده گانه ، نوشته شده بود و پس از آن ، چنين نوشته بود : «اين ، قبر خانم مَلَكه ، دختر حسين بن امير المؤمنين عليه السلام است» . (2)

.


1- .الإيقاد : ص 179 .
2- .تسلية المجالس : ج 2 ص 93 .

ص: 390

3 / 2 . گزارش «نور الأبصار»

در قرن سيزدهم، شِبلَنجى در كتاب نور الأبصار ، (1) در باره اين مزار مى نويسد : برخى شامى ها به من خبر دادند كه براى خانم رقيّه ، دختر امام على _ كرّم اللّه وجهه _ در دمشق شام ، آرامگاهى هست كه زمانى به ديوارهاى قبرش آسيب وارد شد . شامى ها قصد داشتند كه جنازه را از داخل قبر ، بيرون بياورند تا آن را بازسازى كنند ؛ امّا كسى به خاطر هيبت آن خانم ، جرئت نكرد وارد قبر شود ، تا اين كه شخصى از خاندان اهل بيت به نام سيّد فرزند مرتضى ، وارد قبر شد و پارچه اى روى آن انداخت و جنازه را در پارچه پيچيد و آن را بيرون آورد و همگان ديدند كه دختر كوچك نابالغى است . اين مطلب را به يكى از بزرگان گفتم . او نيز به نقل از برخى مشايخ خود ، آن را برايم روايت كرد . (2) در اين گزارش ، نام صاحب مزار ، رقيّه بنت على عليه السلام آمده و نخستين گزارشى است كه به موضوع آسيب ديدن قبر ، اشاره كرده است .

3 / 3 . گزارش «منتخب التواريخ»

در نيمه اوّل قرن چهاردهم ، شيخ محمّدهاشم خراسانى (م 1352 ق) در كتاب فارسى منتخب التواريخ ، (3) ضمن اين كه مزار را متعلّق به رقيّه بنت الحسين عليه السلام معرّفى نموده ، داستان آسيب ديدن قبر را با تفصيل بيشترى نقل مى كند . متن گزارش او ، چنين است: و عالم جليل ، شيخ محمّدعلى شامى _ كه از جمله علما و محصّلين نجف اشرف است _ ، به حقير فرمود كه جدّ اُمّىِ بلاواسطه من ، جناب آقا سيّد ابراهيم دمشقى كه نسبش منتهى مى شود به سيّد مرتضى علم الهدى و سنّ شريفش علاوه بر نود بود و

.


1- .تاريخ پايان تأليف اين كتاب ، 1290 قمرى است .
2- .نور الأبصار : ص 195 .
3- .تاريخ پايان تأليف اين كتاب ، 1349 قمرى است .

ص: 391

بسيار شريف و محترم بود ، سه دختر داشتند و اولاد ذكور نداشتند . شبى دختر بزرگشان در خواب ديد جناب رقيّه بنت الحسين عليه السلام را كه فرمود : «به پدرت بگو به والى بگويد : آب افتاده ميان قبر و لحد من ، و بدن من ، در اذيّت است . بگو بيايد و قبر و لحد مرا تعمير كند» . دخترش به سيّد ، عرض كرد . سيّد ، از ترس حضرات اهل تسنّن ، به خواب ، اثرى مترتّب ننمود . شب دوم ، دختر وسطى سيّد ، همين خواب را ديد . باز به پدر گفت . ترتيب اثرى نداد . شب سوم ، دختر صغراى سيّد ، همين خواب را ديد و به پدر گفت . ايضا ترتيب اثرى نداد . شب چهارم ، خود سيّد ، مخدّره رقيّه را در خواب ديد كه به طريق عتاب فرمودند كه : «چرا والى را خبردار نكردى؟» . سيّد ، بيدار شد . صبح رفت نزد والى شام و خوابش را به والى شام نقل كرد . والى ، امر كرد علما و صلحاى شام از سنّى و شيعه بروند و غسل كنند و لباس هاى نظيف در بر كنند . به دست هر كس قفل درب حرم مقدّسه باز شد ، همان كس برود و قبر مقدّسه او را نبش كند و جسد مطهّره را بيرون بياورد تا قبر مطهّر را تعمير كند . بزرگان و صلحا از شيعه و سنّى ، در كمال ادب غسل كردند و لباس نظيف در بر كردند . قفل به دست هيچ يك باز نشد ، مگر به دست مرحوم سيّد . بعد كه مشرّف ميان حرم شدند ، مِعوَل (1) هيچ يك به زمين اثر نكرد ، مگر معول سيّد ابراهيم . بعد ، حرم را خلوت كردند و لحد را شكافتند . ديدند بدن نازنين مخدّره ، ميان لحد و كفن آن مخدّره مكرّمه ، صحيح و سالم است ؛ ليكن آب زيادى ميان لحد جمع شده . پس سيّد ، بدن شريف مخدّره را از ميان لحد ، بيرون آورد و روى زانوى خود نهاد و سه روز همين قِسم ، بالاى زانوى خود نگه داشت و متّصل گريه مى كرد تا آن كه لحد مخدّره را از بنياد ، تعمير كردند . اوقات نماز كه مى شد ، سيّد ، بدن مخدّره را بر بالاى شى ء نظيفى مى گذاشت . بعد از فراغ ، باز بر مى داشت و بر زانو مى نهاد تا آن كه از تعمير قبر و لحد ، فارغ شدند . سيّد ، بدن مخدّره را دفن كرد و از معجزه اين مخدّره در اين سه روز ، سيّد ، نه محتاج به غذا شد و نه محتاج به آب و

.


1- .مِعوَل : كُلنگ .

ص: 392

نه محتاج به تجديد وضو . بعد كه خواست مخدّره را دفن كند ، سيّد دعا كرد خداوند ، پسرى به او مرحمت نمايد . دعاى سيّد ، مستجاب شد و در اين سنّ پيرى ، خداوند به او پسرى مرحمت فرمود ، مسمّا به سيّد مصطفى . بعد ، والى ، تفصيل را به سلطان عبد الحميد نوشت . او هم توليت زينبيّه و مرقد شريف رقيّه و مرقد شريف اُمّ كلثوم و سَكينه را به او واگذار نمود و فعلاً هم آقاى حاجى سيّد عبّاس پسر آقا سيّد مصطفى پسر آقا سيّد ابراهيم سابق الذكر ، متصدّى توليت اين اماكن شريفه است . انتهى . و گويا اين قضيّه در حدود سنه هزار و دويست و هشتاد بوده است . (1) با توجّه به آنچه در اين گزارش آمده كه «بزرگان و علماى شيعه و سنّى ، شاهد ماجرا بوده اند»، نكته قابل تأمّل ، اين است كه با آن كه انگيزه براى نقل و ثبت اين گونه حوادث ، فراوان است ، هيچ كس جز متولّيان حرم، اين حادثه مهم را نقل نكرده (2) و شخصيتى مانند سيّد محسن امين ، با اين كه در منطقه حضور داشته، در گزارش خود ، اشاره اى به اين ماجرا ننموده و درباره اين بارگاه ، تنها نوشته است : رقيّه ، دختر حسين عليه السلام ، قبرى به او منسوب است و مشهدى كه در محلّه العماره دمشق ، زيارتگاه است . خدا به درستى آن ، آگاه تر است . ميرزا على اصغرخان [اتابك ، امين السلطان] ، وزير اعظم ايران ، به سال 1323 ق ، آن را بازسازى كرده و در بالاى در ، تاريخ بازسازى را حَك كرده اند كه در آن ، اين اشعار آمده است : مرتبه اى عالى است براى علىوزير اعظمِ ايران كه تجديد كننده است. و من ، تاريخ بازسازى آن را كه مى درخشد[به ابجد] سرودم : «بقبر رقيّة من آل أحمد» . (3)

.


1- .منتخب التواريخ : ص 388 .
2- .ضمنا در ميان سلاطين عثماني ، دو نفر به اين نام ، سلطنت داشته اند : عبد الحميد اوّل (1187-1203ق) و عبد الحميد دوم ( 1293-1327ق) كه هيچ كدام ، دوران حكومتشان ، با»حدود 1280»_ كه در متن منتخب التواريخ آمده تطبيق ندارد.
3- .أعيان الشيعة : ج 7 ص 34 .

ص: 393

بنا بر اين، بر پايه اسناد روايى و تاريخى نمى توان در باره موضوع اين پژوهش ، نظر قاطعى ارائه كرد ؛ ليكن كراماتى كه از اين مزار نورانى ديده شده و مى شود، مؤيّد اعتبار معنوى آن است و در هر حال ، بى ترديد ، گراميداشت اين مكان منتسب به اهل بيت عليهم السلام ، لازم است، هر چند با عنايت به اين كه جزئيات مربوط به وفات رقيّه ، در هيچ يك از منابع معتبر نيامده، ذكر مصائب او را بايد به مصادرى مستند نمود كه به آنها اشارت رفت و صحّت و سُقم مطالب را به عهده راوى نهاد .

.

ص: 394

. .

ص: 395

بخش دوم : فضيلت ها و ويژگى هاى امام حسين عليه السلام

اشاره

درآمد

فصل يكم : فضيلت هاى مشترك ميان امام حسين و اهل بيت

فصل دوم : فضيلت هاى مشترك با برادر

فصل سوم : فضيلت هاى ويژه امام حسين

فصل چهارم : شايستگى هاى اخلاقى امام حسين

فصل پنجم : ويژگى هاى عبادى امام حسين

فصل ششم : برخى كرامت هاى ديده شده از امام حسين .

ص: 396

. .

ص: 397

درآمد

اشاره

پيش از ملاحظه متونى كه در باره فضايل و ويژگى هاى امام حسين عليه السلام در اين بخش آمده است ، اشاره به چند نكته ، بايسته است :

1 . معيار انتخاب متون در اين بخش

با عنايت به اين كه همه بخش هاى اين دانش نامه ، به گونه اى بيانگر فضايل و ويژگى هاى سالار شهيدان است، نخستين سؤال در زمينه عنوان اين بخش ، آن است كه معيار انتخاب متون اين بخش چيست؟ پاسخ ، اين است كه متون اين بخش، پايه و اساس شخصيت امام حسين عليه السلام را شكل مى دهند . به سخن ديگر، موقعيت خانوادگى، كمالات معنوى و ويژگى هاى اخلاقى و عملى امام عليه السلام ، زمينه ساز جايگاه سياسى _ اجتماعى و امامت و رهبرى اويند . از اين رو ، آگاهى از اين متون ، پيش از طرح ادلّه امامت ايشان و نيز گزارش زندگى نامه سياسى _ اجتماعى ايشان ، ضرورى است .

2 . مهم ترين كمالات مشترك امامان عليهم السلام

مهم ترين كمال معنوى امام حسين عليه السلام _ كه با ساير اهل بيت عليهم السلام مشترك است _ ، طهارت معنوى و مصونيت ايشان از گناه و اشتباه است . اين ويژگى ، مبدأ بسيارى از فضايل و ويژگى هاى ديگر و از جمله وجوب مودّت نسبت به امام عليه السلام و اطاعت از ايشان ، و نيز همتايى او با پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در دوستى و دشمنى ، و صلح و جنگ است .

.

ص: 398

3 . برجسته ترين ويژگى هاى امام حسين عليه السلام

در ميان همه ويژگى هايى كه در اين بخش و ساير بخش هاى اين دانش نامه براى امام حسين عليه السلام آمده است، چهار ويژگى ، برجستگى بيشترى نسبت به ساير ويژگى ها دارند، كه عبارت اند از :

يك. پدر امامان است

يكى از ويژگى هاى برجسته امام حسين عليه السلام ، اين است كه امامان اهل بيت عليهم السلام ، از نسل اويند . اين ويژگى ، در احاديث معتبرى كه در بخش سوم اين دانش نامه آمده ، مورد تأكيد قرار گرفته است كه در اين جا به يكى از آنها اشاره مى كنيم . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : إنَّ اللّهَ اختارَ مِنَ الحُسَينِ الأَوصِياءَ مِن وُلدِهِ، يَنفونَ عَنِ التَّنزيلِ تَحريفَ الغالينَ ، وَانتِحالَ المُبطِلينَ ، وتَأويلَ المُضِلّينَ ، تاسِعُهُم قائِمُهُم . (1) خداوند ، از فرزندان حسين ، اوصيايى را برگزيد كه از قرآن ، تحريف غاليان و نسبت نادرست باطل گرايان و تأويل گم راهان را دور مى كنند ، كه نُهمين آنان ، قائم آنهاست .

دو . سَرور شهيدان است

يكى ديگر از برجسته ترين ويژگى هاى امام حسين عليه السلام ، اين است كه او سَرور شهيدان در دنيا و آخرت است . در حديث قدسى آمده است : أما إنَّهُ سَيِّدُ الشُّهَداءِ مِنَ الأَوَّلينَ وَالآخِرينَ فِى الدُّنيا وَالآخِرَةِ . (2) بدانيد كه او سَرور شهيدان از اوّلين و آخرين ، در دنيا و آخرت است .

.


1- .ر . ك : ج 2 ص 215 ح 558 (بخش سوم / فصل دوم / اوصيا از نسل اويند) و ص 225 (پدر امامان نُه گانه) .
2- .ر . ك : ج 3 ص 167 ح 797(بخش ششم / فصل يكم / سَرور شهيدان از آغاز تاريخ تا پايان آن) .

ص: 399

همچنين امام صادق عليه السلام مى فرمايد : ما مِن شَهيدٍ إلّا ويُحِبُّ أن يَكونَ مَعَ الحُسَينِ عليه السلام ، حَتّى يَدخُلُوا الجَنَّةَ مَعَهُ . (1) هيچ شهيدى نيست ، مگر اين كه دوست دارد كه همراه حسين عليه السلام باشد و با او وارد بهشت شود .

سه . تربتش بركاتى دارد

ديگر ويژگى برجسته امام حسين عليه السلام ، بركات تربت پاك اوست، چنان كه از امام صادق عليه السلام روايت شده : إنَّ اللّهَ عَوَّضَ الحُسَينَ عليه السلام مِن قَتلِهِ أن جَعَلَ الإِمامَةَ مِن ذُرِّيَّتِهِ ، وَالشِّفاءَ فى تُربَتِهِ . (2) خداوند ، در برابر كشته شدن حسين عليه السلام ، امامت را در نسل او قرار داد و شفا را در تربتش .

چهار . زيارتش بركاتى دارد

هر چند زيارت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و ساير اهل بيت عليهم السلام ، بركات فراوانى براى زائر دارد ؛ ولى در مورد زيارت هيچ يك از اهل بيت عليهم السلام ، به اندازه زيارت امام حسين عليه السلام تأكيد نشده و زيادتِ ثواب و بركاتى كه براى زيارت امام حسين عليه السلام ذكر شده ، براى هيچ يك از آنان نيامده است . نگاهى اجمالى به فهرست بخش زيارات اين دانش نامه (3) و مقايسه آن با آنچه در باره زيارت ساير اهل بيت عليهم السلام آمده ، براى اثبات اين مدّعا كافى است . بى ترديد ، تأكيد و تشويق احاديث اسلامى در مورد زيارت امام حسين عليه السلام ، به دليل آثار فوق العاده مثبتِ آن در سازندگى معنوى و بالندگى جامعه اسلامى است .

.


1- .كامل الزيارات : ص 220 ح 322 عن أبي بصير ، بحار الأنوار : ج 44 ص 299 ح 5 .
2- .ر . ك : ج 12 ص 381 ح 3352(بخش چهاردهم : مزار امام حسين عليه السلام / فصل يكم : مستجاب شدن دعا زير گنبدش) .
3- .ر . ك : ج 10 ص 423 (بخش سيزدهم : زيارت امام حسين عليه السلام ) .

ص: 400

الفَصْلُ الاَولُ : الفَضائِلُ الّتي يَشْتَرِكُ فيها مَعَ أهلِ البَيتِ1 / 1الطَّهارَةُ المَعنَوِيَّةُالكتاب«إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا» . (1)

الحديثكتاب من لا يحضره الفقيه عن ابن عبّاس عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله :اللّهُمَّ مَن كانَ لَهُ مِن أنبِيائِكَ ورُسُلِكَ ثَقَلٌ (2) وأهلُ بَيتٍ ، فَعَلِيٌّ وفاطِمَةُ وَالحَسَنُ وَالحُسَينُ أهلُ بَيتي وثَقَلي ، فَأَذهِب عَنهُمُ الرِّجسَ ، وطَهِّرهُم تَطهيرا . (3)

صحيح مسلم عن عائشة :خَرَجَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله غَداةً وعَلَيهِ مِرطٌ مُرَحَّلٌ (4) مِن شَعرٍ أسوَدَ ، فَجاءَ الحَسَنُ بنُ عَلِيٍّ ، فَأَدخَلَهُ ، ثُمَّ جاءَ الحُسَينُ ، فَدَخَلَ مَعَهُ ، ثُمَّ جاءَت فاطِمَةُ ، فَأَدخَلَها ، ثُمَّ جاءَ عَلِيٌّ ، فَأَدخَلَهُ ، ثُمَّ قالَ : «إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا» . (5)

.


1- .الأحزاب : 33 .
2- .أصلُ الثَّقَل : أنّ العرب تقول لكلّ شيء نفيس خطير مصون ثَقَل ، وأصلُه في بيض النعام المصون (لسان العرب : ج 11 ص 88 «ثقل») .
3- .كتاب من لا يحضره الفقيه : ج 4 ص 179 ح 5404 و ص 420 ح 5920 ، الأمالي للصدوق : ص 112 ح 90 و ص 560 ح 748 ، بشارة المصطفى : ص 16 ، بحارالأنوار : ج 37 ص 35 ح 2 .
4- .مِرْطٌ مُرَحَّل : إزار خزّ فيه عَلَم (لسان العرب : ج 11 ص 278 «رحل») .
5- .صحيح مسلم : ج 4 ص 1883 ح 61 ، السنن الكبرى : ج 2 ص 213 ح 2858 ، ذخائر العقبى : ص 59؛ الإقبال : ج 2 ص 350 ، العمدة : ص 37 ح 18 ، كشف الغمّة : ج 1 ص 234 وفيهما «مرجّل» بدل «مُرحّل» ، بحارالأنوار : ج 35 ص 259 .

ص: 401

فصل يكم : فضيلت هاى مشترك ميان امام حسين و اهل بيت

اشاره

فصل يكم : فضيلت هاى مشترك ميان امام حسين و اهل بيت: (1)

1 / 1پاكى معنوى
قرآن

«همانا خداوند ، اراده كرده كه آلودگى را از شما اهل بيت بزُدايد و نيك ، پاك و پاكيزه تان كند» .

حديث

كتاب من لا يحضره الفقيه_ به نقل از ابن عبّاس ، از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله _: خدايا! هر يك از پيامبران و فرستادگان تو ، گنجينه و اهل بيتى داشته اند . على ، فاطمه ، حسن و حسين نيز اهل بيت و گنجينه من هستند . پس هر گونه پليدى را از آنها دور كن و كاملاً پاكشان گردان .

صحيح مسلم_ به نقل از عايشه _: پيامبر صلى الله عليه و آله بامداد خارج شد ، در حالى كه پوشش نقشدارى از موى سياه خَز بر تن داشت . پس حسن بن على عليه السلام آمد و پيامبر صلى الله عليه و آله او را در زير آن جاى داد . به دنبال او حسين عليه السلام آمد و پيامبر صلى الله عليه و آله او را نيز در زير آن جاى داد . در پى او فاطمه عليهاالسلام آمد و پيامبر صلى الله عليه و آله او را نيز در زير پوشش خود ، جاى داد و سرانجام ، على عليه السلام آمد و پيامبر صلى الله عليه و آله او را نيز در زير پوشش خود ، جا داد و سپس فرمود: «همانا خداوند ، اراده كرده كه آلودگى را از شما اهل بيت بزُدايد و نيك ، پاك و پاكيزه تان كند» .

.


1- .تعدادى از احاديث اين باب ، در كتاب اهل بيت عليهم السلام در قرآن و حديث ، موجود بود . از اين رو ، ترجمه آنها از آنِ حميدرضا شيخى (مترجم آن كتاب) است ، با اندكى اصلاحات .

ص: 402

سنن الترمذي عن شهر بن حوشب عن اُمّ سلمة :إنَّ النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله جَلَّلَ عَلَى الحَسَنِ وَالحُسَينِ وعَلِيٍّ وفاطِمَةَ عليهم السلام كِساءً ، ثُمَّ قالَ : اللّهُمَّ هؤُلاءِ أهلُ بَيتي وخاصَّتي ، أذهِب عَنهُمُ الرِّجسَ وطَهِّرهُم تَطهيرا . فَقالَت اُمُّ سَلَمَةَ : وأنَا مَعَهُم يا رَسولَ اللّهِ؟ قال : إنّكِ إلى خَيرٍ . (1)

تفسير الطبري عن حكيم بن سعد :ذَكَرنا عَلِيَّ بنَ أبي طالِبٍ عليه السلام عِندَ اُمِّ سَلَمَةَ ، قالَت : فيهِ نَزَلَت : «إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا» . قالَت اُمُّ سَلَمَةَ : جاءَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله إلى بَيتي ، فَقالَ : لا تَأذَني لِأَحَدٍ ، فَجاءَت فاطِمَةُ عليهاالسلام ، فَلَم أستَطِع أن أحجُبَها عَن أبيها ، ثُمَّ جاءَ الحَسَنُ عليه السلام ، فَلَم أستَطِع أن أمنَعَهُ أن يَدخُلَ عَلى جَدِّهِ واُمِّهِ ، وجاءَ الحُسَينُ عليه السلام ، فَلَم أستَطِع أن أحجُبَهُ ، فَاجتَمَعوا حَولَ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله عَلى بِساطٍ ، فَجَلَّلَهُم نَبِيُّ اللّهِ بِكِساءٍ كانَ عَلَيهِ ، ثُمَّ قالَ : هؤُلاءِ أهلُ بَيتي ، فَأَذهِب عَنهُمُ الرِّجسَ وطَهِّرهُم تَطهيرا ، فَنَزَلَت هذِهِ الآيَةُ . (2)

الفتوح عن الإمام الحسين عليه السلام_ فيمَا احتَجَّ بِهِ عَلى مَروانَ _: وَيلَكَ يا مَروانُ! إلَيكَ عَنّي ، فَإِنَّكَ رِجسٌ (3) ، وإنّا أهلُ بَيتِ الطَّهارَةِ الَّذينَ أنزَلَ اللّهُ عز و جلعَلى نَبِيِّهِ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله ، فَقالَ : «إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا» . (4)

.


1- .سنن الترمذي : ج 5 ص 699 ح 3871 ، مسند ابن حنبل : ج 10 ص 197 ح 26659 ، اُسد الغابة : ج 4 ص 104 ، تاريخ دمشق : ج 13 ص 204 ح 3183 و ج 14 ص 140 ح 3447 ، مسند أبي يعلى : ج 6 ص 290 ح 6985 ، ذخائر العقبى : ص 55 وفي الثلاثة الأخيرة «حامّتي» بدل «خاصّتي» .
2- .تفسير الطبري : ج 12 الجزء 22 ص 8 ، تفسير ابن كثير : ج 6 ص 410 ، شواهد التنزيل : ج 2 ص 134 ح 765 كلاهما نحوه .
3- .الرِجْسُ : الشيء القذر ، يقال : رجل رِجْس (مفردات ألفاظ القرآن : ص 342 «رجس») .
4- .الفتوح : ج 5 ص 17 ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 1 ص 185 ، شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد : ج 16 ص 28 عن الإمام الحسن عليه السلام لعمرو بن العاص .

ص: 403

سنن الترمذى_ به نقل از شهر بن حَوشَب ، از اُمّ سلمه _: پيامبر صلى الله عليه و آله ، عبايى بر على ، حسن ، حسين و فاطمه عليهم السلام افكند و سپس فرمود: «بار خدايا! اينان ، اهل بيت و نزديكان من هستند . خدايا! هر گونه پليدى را از آنها دور كن و كاملاً پاكشان گردان» . امّ سلمه گفت: اى پيامبر خدا! آيا من نيز از ايشانم؟ پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «تو در راه درست هستى» .

تفسير الطبرى_ به نقل از حكيم بن سعد _: نزد اُمّ سَلَمه از على بن ابى طالب عليه السلام نام برديم . امّ سلمه گفت: آيه «همانا خداوند ، اراده كرده كه آلودگى را از شما اهل بيت بزُدايد و نيك ، پاك و پاكيزه تان كند» ، در باره او نازل شده است . امّ سلمه گفت: پيامبر صلى الله عليه و آله به خانه من آمد و فرمود : «به هيچ كس اجازه ورود نده» . پس فاطمه عليهاالسلام آمد و من نتوانستم مانع از رفتن او نزد پدرش شوم . به دنبال او حسن عليه السلام آمد و نتوانستم از رفتن او نزد جدّ و مادرش جلوگيرى كنم . سپس حسين عليه السلام آمد و جلوى او را نيز نتوانستم بگيرم . همه آنها بر گليمى ، گِرد پيامبر صلى الله عليه و آله حلقه زدند و پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، عبايى را كه بر دوش داشت ، بر آنها افكند و سپس فرمود: «خدايا! اينان ، اهل بيت من اند . پس هر گونه پليدى را از آنها دور كن و كاملاً پاكشان گردان» . پس اين آيه (آيه تطهير) ، نازل شد .

الفتوح_ از امام حسين عليه السلام در ماجرايى ميان ايشان و مروان بن حكم _: واى بر تو ، اى مروان ! از من دور شو كه تو پليدى و من ، از خاندانِ پاكى و پاكيزگى ام كه خداوند ، اين آيه را [در حقّ ما] بر پيامبرش محمّد صلى الله عليه و آله ، نازل كرده است: «همانا خداوند ، اراده كرده كه آلودگى را از شما اهل بيت بزُدايد و نيك ، پاك و پاكيزه تان كند» .

.

ص: 404

راجع : أهل البيت عليهم السلام في الكتاب والسنّة: ص 111 (القسم الثالث : خصائص أهل البيت / الفصل الأوّل / الطهارة) .

1 / 2الرُّسوخُ فِي العِلمِالكتاب«وَمَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلَا اللَّهُ وَالرَّ سِخُونَ فِى الْعِلْمِ يَقُولُونَ ءَامَنَّا بِهِ كُلٌّ مِّنْ عِندِ رَبِّنَا وَمَا يَذَّكَّرُ إِلَا أُوْلُواْ الْأَلْبَ_بِ» . (1)

الحديثالكافي عن عبد الرحمن بن كثير عن أبي عبداللّه [الصادق] عليه السلام :الرّاسِخونَ فِي العِلمِ : أميرُ المُؤمِنينَ وَالأَئِمَّةُ مِن بَعدِهِ عليهم السلام . (2)

الكافي عن أبي بصير عن أبي عبداللّه [الصادق] عليه السلام :نَحنُ الرّاسِخونَ فِي العِلمِ ، وَنَحنُ نَعلَمُ تَأويلَهُ . (3)

راجع : أهل البيت عليهم السلام في الكتاب والسنّة: ص 188 (القسم الرابع : علم أهل البيت / الفصل الأوّل / الراسخون في العلم) .

.


1- .آل عمران : 7 . والراسِخُ في العلم : المُتحقِّق به ، الذي لا يَعرِضه شُبهةٌ (مفردات ألفاظ القرآن : ص 352 «رسخ») .
2- .الكافي : ج 1 ص 213 ح 3 و ص 415 ح 14 ، المناقب لابن شهر آشوب : ج 4 ص 421 .
3- .الكافي : ج 1 ص 213 ح 1 ، تفسير العيّاشي : ج 1 ص 164 ح 8 ، تأويل الآيات الظاهرة : ج 1 ص 100 ح 2 ، بصائر الدرجات : ص 204 ح 5 وح 7 عن الإمام الباقر عليه السلام ، بحارالأنوار : ج 23 ص 199 ح 31 .

ص: 405

ر . ك : اهل بيت عليهم السلام در قرآن و حديث : ج 1 ص 151 (بخش سوم : ويژگى هاى اهل بيت / فصل يكم / طهارت) .

1 / 2استوارى در دانش
قرآن

«و تأويل آن را هيچ كس نمى داند ، مگر خدا ؛ و راسخان در دانش مى گويند : «ما به آن ايمان آورديم . همه از نزد خداست» ، و جز خردمندان ، متذكّر نمى شوند» .

حديث

الكافى_ به نقل از عبد الرحمان بن كثير ، از امام صادق عليه السلام _: راسخان (استواران) در دانش ، امير مؤمنان عليه السلام و امامانِ پس از او هستند .

الكافى_ به نقل از ابو بصير ، از امام صادق عليه السلام _: ما ، راسخان در دانش هستيم و ما ، تأويل (تفسير) قرآن را مى دانيم .

ر . ك : اهل بيت عليهم السلام در قرآن و حديث : ج 1 ص 271 (بخش چهارم : علم اهل بيت / فصل يكم / راسخان در علم) .

.

ص: 406

1 / 3المَرجِعِيَّةُ العلميةالكتاب«فَسْ_ئلُواْ أَهْلَ الذِّكْرِ إِن كُنتُمْ لَا تَعْلَمُونَ» . (1)

الحديثالكافي عن عبداللّه بن عجلان عن أبي جعفر [الباقر] عليه السلام عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله_ في قَولِ اللّهِ عز و جل : «فَسْ_ئلُواْ أَهْلَ الذِّكْرِ إِن كُنتُمْ لَا تَعْلَمُونَ» _: الذِّكرُ أنَا ، وَالأَئِمَّةُ أهلُ الذِّكرِ . (2)

المناقب لابن شهرآشوب عن أبي العبّاس الفلكي عن عليّ عليه السلام :ألا إنَّ الذِّكرَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله ونَحنُ أهلُهُ ، ونَحنُ الرّسِخونَ فِي العِلمِ ، ونَحنُ مَنارُ الهُدى، وأعلامُ التُّقى ، ولَنا ضُرِبَتِ الأَمثالُ . (3)

الطرائف عن ابن عبّاس : «فَسْ_ئلُواْ أَهْلَ الذِّكْرِ» يَعني أهلَ بَيتِ مُحَمَّدٍ وعَلِيٍّ وفاطِمَةَ وَالحَسَنِ وَالحُسَينِ عليهم السلام ، هُم أهلُ الذِّكرِ وَالعِلمِ وَالعَقلِ وَالبَيانِ ، وهُم أهلُ بَيتِ النُّبَوَّةِ ، ومَعدِنُ الرِّسالَةِ ، وَمُختَلَفُ المَلائِكَةِ ، وَاللّهِ ما سُمِّيَ المُؤمِنُ مُؤمِنا إلّا كَرامَةً لِأَميرِ المُؤمِنينَ . (4)

راجع : أهل البيت عليهم السلام في الكتاب والسنّة: ص 144 (القسم الثالث : خصائص أهل البيت / الفصل الأوّل / أهل الذكر) .

.


1- .النحل : 43 .
2- .الكافي : ج 1 ص 210 ح 1 ، تأويل الآيات الظاهرة : ج 1 ص 255 ح 7 ، بحارالأنوار : ج 16 ص 359 ح 55 .
3- .المناقب لابن شهر آشوب : ج 3 ص 98 نقلاً عن الإبانة ، بحارالأنوار : ج 23 ص 184 ح 50 .
4- .الطرائف : ص 94 الرقم 131 ، الصراط المستقيم : ج 1 ص 217 نحوه ، بحارالأنوار : ج 23 ص 186 الرقم 55 .

ص: 407

1 / 3مرجعيّت علمى
قرآن

«اگر خود نمى دانيد ، از اهل ذكر بپرسيد» .

حديث

الكافى_ به نقل از عبد اللّه بن عِجلان ، از امام باقر عليه السلام ، در باره اين سخن خداوند عز و جل : «اگر خود نمى دانيد ، از اهل ذكر بپرسيد» _: پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «مقصود از ذكر ، من هستم و مراد از اهل ذكر ، امامان هستند» .

المناقب ، ابن شهرآشوب _ به نقل از ابو عبّاس فلكى ، از امام على عليه السلام _ :بدانيد كه مقصود از «ذكر» ، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله است و «اهل ذكر» ، ما هستيم و ماييم «راسخان در دانش» و نشان هاى هدايت و سرانِ پرهيز ، و براى ما [اين گونه] مَثَل ها زده مى شوند .

الطرائف_ به نقل از ابن عبّاس _: «از اهل ذكر بپرسيد» ، يعنى از اهل بيت محمّد ؛ على و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام . آنان ، اهل ذكر و علم و عقل و بيان اند و هم ايشان ، اهل بيت نبوّت ، معدن رسالت ، و جايگاه آمد و شدِ فرشتگان اند . به خدا سوگند ، مؤمن ، مؤمن ناميده نشد ، مگر براى بزرگداشت امير مؤمنان !

ر . ك : اهل بيت عليهم السلام در قرآن و حديث : ج 1 ص 205 (بخش سوم : ويژگى هاى اهل بيت / فصل يكم / اهل ذكر) .

.

ص: 408

1 / 4وُجوبُ المَوَدَّةِالكتاب«قُل لَا أَسْ_ئلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلَا الْمَوَدَّةَ فِى الْقُرْبَى» . (1)

الحديثفضائل الصحابة لابن حنبل عن ابن عبّاس :لَمّا نَزَلَت : «قُل لاَّ أَسْ_ئلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلَا الْمَوَدَّةَ فِى الْقُرْبَى» قالوا : يا رَسولَ اللّهِ ، مَن قَرابَتُنا هؤُلاءِ الَّذينَ وَجَبَت عَلَينا مَوَدَّتُهُم؟ قالَ : عَلِيٌّ وفاطِمَةُ وَابناها عليهم السلام (2) . (3)

تاريخ دمشق عن أبي اُمامة الباهلي عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله :خُلِقَ الأَنِبياءُ مِن أشجارٍ شَتّى ، وخَلَقَني وعَلِيّا مِن شَجَرَةٍ واحِدَةٍ ، فَأَنَا أصلُها ، وعَلِيٌّ فَرعُها ، وفاطِمَةُ لِقاحُها ، وَالحَسَنُ وَالحُسَينُ ثَمَرُها ، فَمَن تَعَلَّقَ بِغُصنٍ مِن أغصانِها نَجا ، ومَن زاغَ هَوى . ولَو أنَّ عَبدا عَبَدَ اللّهَ بَينَ الصَّفا وَالمَروَةِ ألفَ عامٍ ، ثُمَّ ألفَ عامٍ ، ثُمَّ ألفَ عامٍ ، ثُمَّ لَم يُدرِك مَحَبَّتَنا إلّا أكَبَّهُ اللّهُ عَلى مَنخِرَيهِ فِي النّارِ ، ثُمَّ تَلا : «قُل لاَّ أَسْ_ئلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلَا الْمَوَدَّةَ فِى الْقُرْبَى» . (4)

.


1- .الشورى : 23 .
2- .في بعض المصادر : «وابناهما» ، وفي بعض آخر : «وولْدهما» ، وفي ثالثٍ : «وولدهم» .
3- .فضائل الصحابة لابن حنبل : ج 2 ص 669 ح 1141 ، المعجم الكبير : ج 3 ص 47 ح 2641 ، ذخائر العقبى : ص 62؛ العمدة : ص 47 ح 34 ، شرح الأخبار : ج 1 ص 172 ح 133 ، تفسير فرات : ص 389 ح 516 ، كشف الغمّة : ج 1 ص 106 ، المناقب للكوفي : ج 1 ص 131 ح 72 وفيها : «قرابتك» بدل «قرابتنا» ، بحارالأنوار : ج 23 ص 252 ح 29 .
4- .تاريخ دمشق : ج 42 ص 65 ح 8412 ، شواهد التنزيل : ج 1 ص 554 ح 588 نحوه ، كفاية الطالب : ص 317 وفيه «صحبتنا» بدل «محبّتنا»؛ مجمع البيان : ج 9 ص 43 نحوه ، بحارالأنوار : ج 23 ص 230 وراجع : كمال الدين : ص 345 ح 30 والأمالي للطوسي : ص 611 ح 1264 .

ص: 409

1 / 4وجوب دوستى
قرآن

«بگو : «من به اِزاى اين (رسالت) ، از شما مزدى نمى خواهم ، جز دوستى كردن با خويشاوندان»» .

حديث

فضائل الصحابة، ابن حنبل_ به نقل از ابن عبّاس _: چون آيه «بگو: من به ازاى اين ، از شما مزدى نمى خواهم ، جز دوستى كردن با خويشاوندان» نازل شد ، گفتند : اى پيامبر خدا! اين خويشاوندان تو كه دوستى آنان بر ما واجب گشته است ، چه كسانى هستند؟ فرمود: «على و فاطمه و دو پسر فاطمه» .

تاريخ دمشق_ به نقل از ابو اُمامه باهِلى _: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : «پيامبران ، از درختان متفاوت ، آفريده شده اند و خدا ، من و على را از يك درخت آفريد . من ، ريشه آنم و على ، شاخه و فاطمه ، گرده بارور كننده آن و حسن و حسين ، ميوه هاى آن هستند . پس هر كس به شاخه اى از شاخه هاى آن در آويزد ، نجات مى يابد و هر كس كج برود ، سقوط مى كند . اگر بنده اى خدا را ميان صفا و مروه ، هزاران سال عبادت كند ، امّا محبّت ما را در نيابد ، جز اين نيست كه خداوند ، او را به دو سوراخ بينى اش به آتش در مى اندازد» . آن گاه تلاوت كرد : « «بگو: من براى اين (رسالت) ، از شما مزدى نمى خواهم، جز دوستى با خويشاوندان» » .

.

ص: 410

كشف اليقين عن جابر بن عبداللّه عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله :إنَّ الجَنَّةَ تَشتاقُ إلى أربَعَةٍ مِن أهلي ، قَد أحَبَّهُمُ اللّهُ وأمَرَني بِحُبِّهِم : عَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ ، وَالحَسَنُ ، وَالحُسَينُ ، وَالمَهدِيُّ _ صَلَّى اللّهُ عَلَيهِم _ الَّذي يُصَلّي خَلفَهُ عيسَى بنُ مَريَمَ عليه السلام . (1)

الكافي عن إسماعيل بن عبد الخالق :سَمِعتُ أبا عَبدِ اللّهِ عليه السلام يَقولُ لِأَبي جَعفَرٍ الأَحولِ وأنَا أسمَعُ : أتَيتَ البَصرَةَ؟ فَقالَ : نَعَم . قالَ : كَيفَ رَأَيتَ مُسارَعَةَ النّاسِ إلى هذَا الأَمرِ ودُخولَهُم فيهِ؟ قالَ : وَاللّهِ ، إنَّهُم لَقَليلٌ ، ولَقَد فَعَلوا ، وإنَّ ذلِكَ لَقَليلٌ . فَقالَ : عَلَيكَ بِالأَحداثِ (2) ، فَإِنَّهُم أسرَعُ إلى كُلِّ خَيرٍ ، ثُمَّ قالَ : ما يَقولُ أهلُ البَصرَةِ في هذِهِ الآيَةِ : «قُل لاَّ أَسْ_ئلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلَا الْمَوَدَّةَ فِى الْقُرْبَى» ؟ قُلتُ : جُعِلتُ فِداكَ ، إنَّهُم يَقولونَ : إنَّها لِأَقارِبِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله . فَقالَ : كَذَبوا! إنَّما نَزَلَت فينا خاصَّةً ، في أهلِ البَيتِ ، في عَلِيٍّ وفاطِمَةَ وَالحَسَنِ وَالحُسَينِ أصحابِ الكِساءِ عليهم السلام . (3)

راجع : أهل البيت عليهم السلام في الكتاب والسنّة: ص 363 (القسم الثامن : حقوق أهل البيت / الفصل الثالث / المودّة) .

1 / 5وُجوبُ الإِطاعَةِالكتاب«يَ_أَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ أَطِيعُواْ اللَّهَ وَأَطِيعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِى الْأَمْرِ مِنكُمْ» . (4)

.


1- .كشف اليقين : ص 345 ح 401 ، كشف الغمّة : ج 1 ص 52 و ج 2 ص 152 ، بحارالأنوار : ج 43 ص 304 .
2- .حَدَثٌ : أي شابّ (الصحاح : ج 1 ص 278 «حدث») .
3- .الكافي : ج 8 ص 93 ح 66 ، قرب الإسناد : ص 128 ح 450 وفيه «لقرابة رسول اللّه صلى الله عليه و آله ولأهل بيته» بدل «لأقارب رسول اللّه صلى الله عليه و آله » ، بحارالأنوار : ج 23 ص 236 ح 2 .
4- .النساء : 59 .

ص: 411

كشف اليقين_ به نقل از جابر بن عبد اللّه ، از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله _: بهشت ، مشتاق چهار نفر از خاندان من است . خدا ايشان را دوست دارد و مرا نيز به دوستى ايشان ، فرمان داده است: على بن ابى طالب ، حسن ، حسين و مهدى ؛ همان كه عيسى بن مريم ، پشت سرش نماز مى خواند . درود خدا بر آنان باد!

الكافى_ به نقل از اسماعيل بن عبد الخالق _: شنيدم كه امام صادق عليه السلام به ابو جعفرِ اَحوَل مى فرمايد : «به بصره هم رفتى؟» . گفت : آرى . فرمود: «پذيرش مردم ، نسبت به اين قضيه (امامت و ولايت ما) را چگونه ديدى؟» . گفت : به خدا سوگند كه شمارِ چنين كسانى اندك است ! كارهايى كرده اند؛ امّا اندك است . فرمود: «بر تو باد [توجّه به] نوجوانان؛ زيرا اين گروه ، بيشتر به سوى كارهاى خوب مى شتابند!» . سپس فرمود: «مردم بصره ، در باره اين آيه: «بگو: من به ازاى اين ، از شما مزدى نمى خواهم، مگر دوستى خويشاوندانم» ، چه مى گويند؟» . گفتم : فدايت شوم! آنها مى گويند: اين آيه ، در باره نزديكان (خويشانِ) پيامبر خداست . فرمود: «دروغ مى گويند . اين آيه ، در خصوص ما اهل بيت ، نازل شده است ؛ در باره على و فاطمه و حسن و حسين ، يعنى اصحاب كِسا» .

ر . ك : اهل بيت عليهم السلام در قرآن و حديث : ج 2 ص 551 (بخش هشتم : حقوق اهل بيت / فصل سوم / دوستى) .

1 / 5وجوب پيروى
قرآن«اى مؤمنان! از خدا فرمان ببريد ، و [نيز] از پيامبر و اختياردارانتان فرمان ببريد» .

.

ص: 412

الحديث

الكافي عن أبي بصير :سَأَلتُ أبا عَبدِ اللّهِ عليه السلام عَن قَولِ اللّهِ عز و جل : «أَطِيعُواْ اللَّهَ وَأَطِيعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِى الْأَمْرِ مِنكُمْ» فَقالَ : نَزَلَت في عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ وَالحَسَنِ وَالحُسَينِ عليهم السلام . (1)

كمال الدين عن جابر بن عبداللّه الأنصاري :لَمّا أنزَلَ اللّهُ عز و جل عَلى نَبِيِّهِ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله : «يَ_أَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ أَطِيعُواْ اللَّهَ وَأَطِيعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِى الْأَمْرِ مِنكُمْ» قُلتُ : يا رَسولَ اللّهِ ، عَرَفنَا اللّهَ ورَسولَهُ ، فَمَن اُولُو الأَمرِ الَّذينَ قَرَنَ اللّهُ طاعَتَهُم بِطاعَتِكَ؟ فَقالَ عليه السلام : هُم خُلَفائي يا جابِرُ ، وأئِمَّةُ المُسلِمينَ مِن بَعدي ، أوَّلُهُم عَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ ، ثُمَّ الحَسَنُ وَالحُسَينُ، ثُمَّ عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ. (2)

الكافي عن عيسى بن السريّ عن أبي عبداللّه [الصادق] عليه السلام :إنَّ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله قالَ : مَن ماتَ ولا يَعرِفُ إمامَهُ ماتَ ميتَةً جاهِلِيَّةً ، قالَ اللّهُ عز و جل : «أَطِيعُواْ اللَّهَ وَأَطِيعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِى الْأَمْرِ مِنكُمْ» ، فَكانَ عَلِيٌّ عليه السلام ، ثُمَّ صارَ مِن بَعدِهِ حَسَنٌ ، ثُمَّ مِن بَعدِهِ حُسَينٌ ، ثُمَّ مِن بَعدِهِ عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ ، ثُمَّ مِن بَعدِهِ مُحَمَّدُ بنُ عَلِيٍّ عليهم السلام ، ثُمَّ هكَذا يَكونُ الأَمرُ ، إنَّ الأَرضَ لا تَصلُحُ إلّا بِإِمامٍ ، ومَن مَات لا يَعرِفُ إمامَهُ ماتَ ميتَةً جاهِلِيَّةً ، وأحوَجُ ما يَكونُ أحَدُكُم إلى مَعرِفَتِهِ إذا بَلَغَت نَفسُهُ هاهُنا _ قالَ : وأهوى بِيَدِهِ إلى صَدرِهِ _ يَقولُ حينَئِذٍ : لَقَد كُنتُ عَلى أمرٍ حَسَنٍ . (3)

.


1- .الكافي : ج 1 ص 286 ح 1 ، تفسير العيّاشي : ج 1 ص 250 ح 169 عن أبي بصير عن الإمام الباقر عليه السلام ، تفسير فرات : ص 110 ح 112 عن الإمام الباقر عليه السلام ، بحارالأنوار : ج 35 ص 211 ح 12 .
2- .كمال الدين : ص 253 ح 3 ، كفاية الأثر : ص 53 ، قصص الأنبياء : ص 361 ح 436 ، كشف الغمّة : ج 3 ص 299 ، إعلام الورى : ج 2 ص 181 ، بحارالأنوار : ج 36 ص 250 ح 67 .
3- .الكافي : ج 2 ص 21 ح 9 ، رجال الكشّي : ج 2 ص 724 ح 799 عن أبي اليسع نحوه وراجع : تفسير العيّاشي : ج 1 ص 252 ح 175 .

ص: 413

حديثالكافى_ به نقل از ابو بصير _: از امام صادق عليه السلام معناى آيه «از خدا فرمان ببريد ، و از پيامبر و اختياردارانتان فرمان ببريد» را پرسيدم . فرمود: «[اين آيه] در باره على بن ابى طالب و حسن و حسين عليهم السلام نازل شد» .

كمال الدين_ به نقل از جابر بن عبد اللّه انصارى _: چون خداوند عز و جل بر پيامبرش محمّد صلى الله عليه و آله آيه «اى مؤمنان! از خدا فرمان ببريد ، و از پيامبر و اختياردارانتان ، فرمان ببريد» را نازل فرمود ، گفتم : اى پيامبر خدا! ما خدا و پيامبر را شناخته ايم . اختيار دارانى كه خداوند ، فرمانبَرى از ايشان را در كنار فرمانبرى از شما آورده ، كيان اند؟ پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «اى جابر! آنها پس از من ، جانشينان من و امامان مسلمانان هستند . نخستين ايشان ، على بن ابى طالب است وسپس حسن وحسين و پس از او على بن الحسين » .

الكافى_ به نقل از عيسى بن سَرى ، از امام صادق عليه السلام _: پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «هر كه بميرد و امامش را نشناسد ، به مرگ جاهلى مُرده است . خداوند مى فرمايد: «از خدا فرمان ببريد ، و از پيامبر و اختياردارانتان فرمان ببريد» . پس على عليه السلام امام است و پس از او ، حسن و سپس حسين و در پى او ، على بن الحسين و پس از او ، محمّد بن على و به همين ترتيب . زمين ، سامان نمى يابد ، جز به وجود امام ، و هر كه بميرد ، در حالى كه امامش را نشناسد ، به مرگ جاهلى مُرده است و هر يك از شما بيشترين نياز را به اين معرفت ، هنگامى دارد كه جانش به اين جايش مى رسد» و با دست به سينه اش اشاره كرد [و افزود :] «كه در اين هنگام مى گويد: بر عقيده نيكويى بودم» .

.

ص: 414

كمال الدين عن سليم بن قيس الهلالي عن عليّ عليه السلام عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله :أخبَرَني رَبّي جَلَّ جَلالُهُ أنَّهُ قَدِ استَجابَ لي فيكَ وفي شُرَكائِكَ الَّذينَ يَكونونَ مِن بَعدِكَ ، فَقُلتُ : يا رَسولَ اللّهِ ، ومَن شُرَكائي مِن بَعدي؟ قالَ : الَّذينَ قَرَنَهُمُ اللّهُ عز و جل بِنَفسِهِ وبي ، فَقالَ : «أَطِيعُواْ اللَّهَ وَأَطِيعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِى الْأَمْرِ مِنكُمْ» الآيَةَ ، فَقُلتُ : يا رَسولَ اللّهِ ! ومَن هُم؟ قالَ : الأَوصِياءُ مِنّي إلى أن يَرِدوا عَلَيَّ الحَوضَ ، كُلُّهُم هادٍ مُهتَدٍ ، لا يَضُرُّهُم مَن خَذَلَهُم ، هُم مَعَ القُرآنِ وَالقُرآنُ مَعَهُم ، لا يُفارِقُهُم ولا يُفارِقونَهُ ، بِهِم تُنصَرُ اُمَّتي ، وبِهِم يُمطَرونَ ، وبِهِم يُدفَعُ عَنهُمُ البَلاءُ ، ويُستَجابُ دُعاؤُهُم . قُلتُ : يا رَسولَ اللّه ! سَمِّهِم لي . فَقالَ : اِبني هذا _ ووَضَعَ يَدَهُ عَلى رَأسِ الحَسَنِ عليه السلام _ ثُمَّ ابني هذا _ وَوَضَعَ يَدَهُ عَلى رَأسِ الحُسَينِ عليه السلام _ ثُمَّ ابنٌ لَهُ يُقالُ لَهُ عَلِيٌّ ، وسَيولَدُ في حَياتِكَ ، فَأَقرِئهُ مِنِّي السَّلامَ ، ثُمَّ تَكمِلَةُ اثنَي عَشَرَ . فَقُلتُ : بِأَبي أنتَ واُمّي يا رَسولَ اللّهِ! سَمِّهِم لي رَجُلاً فَرَجُلاً ، فَسَمّاهُم رَجُلاً رَجُلاً ، فيهِم وَاللّهِ _ يا أخا بَني هِلالٍ (1) _ مَهدِيُّ اُمَّةِ (2) مُحَمّدٍ ، الَّذي يَملَأُ الأَرضَ قِسطا وعَدلاً كَما مُلِئَت ظُلما وجَورا ، وَاللّهِ إنّي لَأَعرِفُ مَن يُبايِعُهُ بَينَ الرُّكنِ وَالمَقامِ ، وأعرِفُ أسماءَ آبائِهِم وقَبائِلِهِم . (3)

راجع : أهل البيت عليهم السلام في الكتاب والسنّة: ص 141 (القسم الثالث : خصائص أهل البيت / الفصل الأوّل / اُولو الأمر) .

.


1- .يعني سليم بن قيس الهلالي .
2- .في المصدر : «اُمّتي» ، و التصويب من بحار الأنوار .
3- .كمال الدين : ص 284 ح 37 ، الاعتقادات : ص 121 ، الصراط المستقيم : ج 2 ص 127 كلاهما نحوه ، بحارالأنوار : ج 36 ص 257 ح 75 .

ص: 415

كمال الدين_ به نقل از سليم بن قيس هلالى ، از امام على عليه السلام _: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : «خدايم عز و جل به من خبر داد كه دعاى مرا در باره تو و شريكانت كه پس از تو خواهند بود ، اجابت كرده است» . پرسيدم : اى پيامبر خدا! شريكان پس از من ، چه كسانى هستند؟ فرمود : «آنان كه خداى عز و جل با خود و من همراهشان كرده و فرموده است : «از خداوند ، فرمان ببريد ، و [نيز] از پيامبر و اختياردارانتان فرمان ببريد» » تا آخر آيه . گفتم : اى پيامبر خدا! آنان كيان اند؟ فرمود : «اوصياى من ، تا آن كه در حوض [كوثر] بر من در آيند ، همگى آنان ، هدايتگر و هدايت يافته اند . هر كه آنان را وا نهد ، به ايشان زيانى نمى زند . آنان با قرآن اند و قرآن با آنان است . نه از آنان جدا مى شود و نه آنان از او جدا مى شوند . امّتم با آنان ، يارى مى شوند و به خاطر آنان بر امّتم باران مى بارد و بلا از ايشان ، دور مى شود و دعاى آنان ، مستجاب مى شود» . گفتم : اى پيامبر خدا! آنان را براى من نام ببر . فرمود : «اين پسرم» و دستش را روى سر حسن نهاد . «سپس اين پسرم» و دستش را روى سر حسين نهاد . «سپس پسر او كه به وى على گفته مى شود و در روزگار تو متولّد مى گردد . پس سلام مرا به او برسان . تا آخر كه دوازده نفر مى شوند» . گفتم : پدر و مادرم فدايت ، اى پيامبر خدا! آنان را يك به يك برايم نام ببر . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، آنان را يك به يك براى من نام برد و به خدا سوگند _ اى برادر هلالى _ مهدىِ اين امّت در ميان آنان است ؛ كسى كه زمين را از عدل و داد مى آكند ، همان گونه كه از بيداد و ستم ، پُر شده است . به خدا سوگند ، من كسانى را كه با او ميان ركن و مقام [ابراهيم] با او بيعت مى كنند ، مى شناسم ونام پدران و قبيله شان را مى دانم» .

ر . ك : اهل بيت عليهم السلام در قرآن و حديث : ج 1 ص 201 (بخش سوم : ويژگى هاى اهل بيت / فصل اوّل / اولو الأمر) .

.

ص: 416

1 / 6وُجوبُ التَّمَسُّكِسنن الترمذي عن زيد بن أرقم عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله :إنّي تارِكٌ فيكُم ما إن تَمَسَّكتُم بِهِ لَن تَضِلّوا بَعدي ، أحَدُهُما أعظَمُ مِنَ الآخَرِ؛ كِتابُ اللّهِ حَبلٌ مَمدودٌ مِنَ السَّماءِ إلَى الأَرضِ ، وعِترَتي أهلُ بَيتي ، ولَن يَتَفَرَّقا حَتّى يَرِدا عَلَيَّ الحَوضَ ، فَانظُروا كَيفَ تَخلُفُونّي فيهِما . (1)

كمال الدين بإسناده عن عليّ بن أبي طالب عليه السلام عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله :إنّي مُخَلِّفٌ فيكُمُ الثَّقَلَينِ ، كِتابَ اللّهِ وعِترَتي أهلَ بَيتي؛ فَإِنَّهُما لَن يَفتَرِقا حَتّى يَرِدا عَلَيَّ الحَوضَ كَهاتَينِ _ وضَمَّ بَينَ سَبّابَتَيهِ _ فَقامَ إلَيهِ جابِرُ بنُ عَبدِ اللّهِ الأَنصارِيُّ ، وقالَ : يا رَسولَ اللّهِ ! مَن عِترَتُكَ؟ قالَ : عَلِيٌّ ، وَالحَسَنُ ، وَالحُسَينُ ، وَالأَئِمَّةُ مِن وُلدِ الحُسَينِ إلى يَومِ القِيامَةِ . (2)

مسند زيد عن زيد بن عليّ عن أبيه عن جدّه عليّ عليهما السلام :لَمّا ثَقُلَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله في مَرَضِهِ ، وَالبَيتُ غاصٌّ بِمَن فيهِ ، قالَ : اُدعوا لِيَ الحَسَنَ وَالحُسَينَ ، فَدَعَوتُهُما ، فَجَعَلَ يَلثِمُهُما حَتّى اُغمِيَ عَلَيهِ ، قالَ: فَجَعَلَ عَلِيٌّ عليه السلام يَرفَعُهُما عَن وَجهِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، قالَ : فَفَتَحَ عَينَيهِ ، فَقالَ : دَعهُما يَتَمَتَّعانِ مِنّي وأتَمَتَّعُ مِنهُما؛ فَإِنَّهُ سَيُصيبُهُما بَعدي أثَرَةٌ . (3) ثُمَّ قالَ : يا أيُّهَا النّاسُ! إنّي خَلَّفتُ فيكُم كِتابَ اللّهِ وسُنَّتي وعِترَتي أهلَ بَيتي ، فَالمُضَيِّعُ لِكِتابِ اللّهِ كَالمُضَيِّعُ لِسُنَّتي ، وَالمُضَيِّعُ لِسُنَّتي كَالمُضَيِّعُ لِعِترَتي ، أما إنَّ ذلِكَ لَن يَفتَرِقا حَتّى اللِّقاءِ (4) عَلَى الحَوضِ . (5)

.


1- .سنن الترمذي : ج 5 ص 663 ح 3788 ، اُسد الغابة : ج 2 ص 17 ، المستدرك على الصحيحين : ج 3 ص 118 ح 4576 ، مسند ابن حنبل : ج 4 ص 37 ح 11131 عن أبي سعيد الخدري ، عيون الأخبار في مناقب الأخيار : ص 27 و ثلاثة الأخيرة نحوه ، كنزالعمّال : ج 1 ص 173 ح 873؛ كمال الدين : ص 238 ح 56 ، العمدة : ص 72 ح 89 كلاهما نحوه ، بحارالأنوار : ج 23 ص 118 ح 36 .
2- .كمال الدين : ص 244 ، معاني الأخبار : ص 91 ح 5 كلاهما عن محمّد بن عمارة عن أبيه عن الإمام الصادق عن آبائه عليهم السلام ، بحارالأنوار : ج 23 ص 147 ح 111 .
3- .الأَثَرَةُ : الاسم من أَثَر يُؤْثِرُ ، أراد أنّه يُستأثر عليهما ، فيُفضَّل غيرهما (النهاية : ج 1 ص 22 «أثر») .
4- .في المصدر : «ألقاه» ، والصحيح ما أثبتناه كما في مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي والحدائق الورديّة .
5- .مسند زيد : ص 404 ، الحدائق الورديّة : ج 1 ص 113 ؛ مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 1 ص 114 .

ص: 417

1 / 6وجوب تمسّك

سُنَن التِّرمِذى_ به نقل از زيد بن ارقم ، از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله _: من در ميان شما چيزى به يادگار نهاده ام كه مادام كه بِدان چنگ در زنيد ، هرگز پس از من ، گم راه نمى شويد . يكى از آن دو ، بزرگ تر از ديگرى است: كتاب خدا كه ريسمانى كشيده شده از آسمان به زمين است و عترتم ، [يعنى] اهل بيتم . اين دو ، هرگز از هم جدا نمى شوند تا در كنار حوض [كوثر] بر من وارد شوند . پس بنگريد در نبودنِ من ، حقّم را در باره اين دو ، چگونه ادا مى كنيد .

كمال الدين_ به سندش ، از امام على عليه السلام _: پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «من در ميان شما دو چيز گران سنگ به يادگار مى نهم: كتاب خدا و عترتم _ كه همان اهل بيت من اند _ . اين دو ، هرگز از يكديگر جدا نمى شوند تا كنار حوض [كوثر ]بر من وارد شوند ، مِثلِ اين دو» و دو انگشت سبّابه خود را به يكديگر چسباند . جابر بن عبد اللّه انصارى برخاست و گفت : اى پيامبر خدا ! عترت تو چه كسانى هستند؟ فرمود: «على ، حسن ، حسين و امامانى كه از پشتِ حسين هستند تا روز قيامت» .

مسند زيد_ به نقل از زيد بن على ، از پدرش ، از جدّش امام على عليهما السلام _: هنگامى كه بيمارى پيامبر صلى الله عليه و آله شدّت گرفت و خانه از مردم پُر شد ، فرمود: «حسن و حسين را برايم فرا بخوانيد» . من ، آن دو را فرا خواندم و پيامبر صلى الله عليه و آله لب هاى آن دو را بوسيد تا از هوش رفت . على عليه السلام خواست آن دو را از روى سينه پيامبر صلى الله عليه و آله بردارد كه پيامبر صلى الله عليه و آله چشمانش را گشود و فرمود: «آن دو را وا گذار تا آنان از من ، بهره مند شوند و من از آنان ، بهره ببرم ، كه پس از من ، آن دو ، محروميت مى بينند» . آن گاه فرمود: «اى مردم! من در ميان شما دو چيز گران سنگ به يادگار نهادم: كتاب خدا و سنّتم و عترتم _ كه همان اهل بيت من هستند _ . تباه كننده كتاب خدا ، مانند تباه كننده سنّت من است و تباه كننده سنّت من ، مانند تباه كننده عترت من ، و اين دو ، از هم جدا نمى شوند تا ديدار [با من ]در كنار حوض» .

.

ص: 418

كامل الزيارات عن جابر عن أبي جعفر [الباقر] عليه السلام عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله :مَن أرادَ أن يَتَمَسَّكَ بِعُروَةِ اللّهِ الوُثقَى الَّتي قالَ اللّهُ تَعالى في كِتابِهِ ، فَليُوالِ عَلِيَّ بنَ أبي طالِبٍ وَالحَسَنَ وَالحُسَينَ عليهم السلام ؛ فَإِنَّ اللّهَ يُحِبُّهُما مِن فَوقِ عَرشِهِ . (1)

راجع : أهل البيت عليهم السلام في الكتاب والسنّة: ص 115 (القسم الثالث : خصائص أهل البيت / الفصل الأوّل / عِدل القرآن) .

1 / 7مُرافَقَةُ النَّبِيِّ صلّي الله عليه و آله فِي المُباهَلَةِالكتاب«فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِن بَعْدِ مَا جَاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْاْ نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَكُمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَكُمْ وَأَنفُسَنَا وَأَنفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَل لَّعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْكَ_ذِبِينَ» . (2)

الحديثصحيح مسلم عن سعد بن أبي وقّاص :لَمّا نَزَلَت هذِهِ الآيَةُ : «فَقُلْ تَعَالَوْاْ نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَكُمْ» دَعا رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله عَلِيّا وفاطِمَةَ وحَسَنا وحُسَينا عليهم السلام ، فَقالَ : اللّهُمَّ هؤُلاءِ أهلي . (3)

.


1- .كامل الزيارات : ص 114 ح 121 ، بحارالأنوار : ج 43 ص 270 ح 31 .
2- .آل عمران : 61 .
3- .صحيح مسلم : ج 4 ص 1871 ح 32 ، سنن الترمذي : ج 5 ص 638 ح 3724 ، مسند ابن حنبل : ج 1 ص 391 ح 1608 ، المستدرك على الصحيحين : ج 3 ص 163 ح 4719 ، السنن الكبرى : ج 7 ص 101 ح 13392 ، اُسد الغابة : ج 4 ص 99 ، تاريخ دمشق : ج 42 ص 16 ح 8355 ، المناقب للخوارزمي : ص 108 ح 115؛ الأمالي للطوسي : ص 307 ح 616 ، بشارة المصطفى : ص 203 ، بحارالأنوار : ج 39 ص 316 ح 12 .

ص: 419

كامل الزيارات، به نقل از جابر ، از امام باقر عليه السلام ، از پيامبر صلى الله عليه و آله _: هر كه مى خواهد به دستگيره محكم خداوند _ كه خداى متعال در كتاب خود فرموده است _ ، چنگ در زند ، على بن ابى طالب و حسن و حسين را دوست بدارد؛ چرا كه خداوند عرش نشين ، آنان را دوست مى دارد .

ر . ك : اهل بيت عليهم السلام در قرآن و حديث : ج 1 ص 161 (بخش سوم : ويژگى هاى اهل بيت / فصل يكم / همتاى قرآن) .

1 / 7همراهى با پيامبر صلّي الله عليه و آله در مُباهله
قرآن

«پس هر كس با تو در باره او (عيسى) پس از آگاهى ات بستيزد، بگو : «بياييد پسرانمان و پسرانتان را و زنانمان و زنانتان را و خودمان و خودتان را فرا بخوانيم . آن گاه ، يكديگر را نفرين كنيم و لعنت خدا را بر دروغگويان قرار دهيم»» .

حديث

صحيح مسلم_ به نقل از سعد بن ابى وقّاص _: هنگامى كه اين آيه : «پس بگو: بياييد پسرانمان و پسرانتان را ... فرا بخوانيم» نازل شد ، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، على ، فاطمه ، حسن و حسين عليهم السلام را فرا خواند و فرمود: «خدايا ! اينان ، خاندان من اند» .

.

ص: 420

الخصال عن مكحول عن أمير المؤمنين عليّ بن أبي طالب عليه السلام :إنَّ النَّصارَى ادَّعَوا أمرا ، فَأَنزَلَ اللّهُ عز و جل فيهِ : «فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِن بَعْدِ مَا جَاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْاْ نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَكُمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَكُمْ وَأَنفُسَنَا وَأَنفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَل لَّعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْكَ_ذِبِينَ» ، فَكانَت نَفسي نَفسَ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، وَالنِّساءُ فاطِمَةَ ، وَالأَبناءُ الحَسَنَ وَالحُسَينَ . (1)

عيون أخبار الرضا عليه السلام عن هاني بن محمّد بن محمود العبدي عن أبيه قال :حَدَّثَني أبي بِإِسنادِهِ رَفَعَهُ إلى موسَى بنِ جَعفَرٍ [ الكاظِمِ ] عليه السلام _ في قَولِ اللّهِ عز و جل : «فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِن بَعْدِ مَا جَاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْاْ نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَكُمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَكُمْ وَأَنفُسَنَا وَأَنفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَل لَّعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْكَ_ذِبِينَ» _ : ولَم يَدَّعِ أحَدٌ أنَّهُ أدخَلَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله تَحتَ الكِساءِ عِندَ المُباهَلَةِ لِلنَّصارى إلّا عَلِيَّ بنَ أبي طالِبٍ وفاطِمَةَ وَالحَسَنَ وَالحُسَينَ عليهم السلام ، فَكانَ تَأويلُ قَولِهِ تَعالى : «أَبْنَاءَنَا» الحَسَنَ وَالحُسَينَ عليهماالسلام ، «وَنِسَاءَنَا» فاطِمَةَ عليهاالسلام ، «وَأَنفُسَنَا» عَلِيَّ بنَ أبي طالِبٍ عليه السلام . (2)

راجع : أهل البيت عليهم السلام في الكتاب والسنّة: ص 139 (القسم الثالث : خصائص أهل البيت / الفصل الأوّل / مباهلة النبيّ صلى الله عليه و آله بهم) . ميزان الحكمة : ج2 ص75 (المباهلة) .

.


1- .الخصال : ص 576 ح 1 ، بحارالأنوار : ج 31 ص 439 ح 2 .
2- .عيون أخبار الرضا عليه السلام : ج 1 ص 84 ح 9 ، الاحتجاج : ج 2 ص 340 ح 271 ، الاختصاص : ص 56 عن محمّد بن الزبرقان ، كشف الغمّة : ج 3 ص 42 كلاهما نحوه ، بحارالأنوار : ج 48 ص 128 ح 2 .

ص: 421

الخصال_ به نقل از مكحول ، از امام على عليه السلام _: مسيحيان ، ادّعاى امرى را كردند و خداى عز و جل نازل كرد : «پس هر كس با تو در باره او (عيسى) پس از آگاهى ات بستيزد، بگو : «بياييد پسرانمان و پسرانتان را و زنانمان و زنانتان را و خودمان و خودتان را فرا بخوانيم . آن گاه ، يكديگر را نفرين كنيم و لعنت خدا را بر دروغگويان قرار دهيم»» . پس جان من ، جان پيامبر خدا صلى الله عليه و آله است و [مراد از] زنان ، فاطمه است و [مراد از] پسران ، حسن و حسين هستند .

عيون أخبار الرضا عليه السلام_ به نقل از هانى بن محمّد بن محمود عبدى ، از پدرش ، در حديثى كه سند آن را به امام كاظم عليه السلام مى رساند ، در باره سخن خداى عز و جل : «پس هر كس با تو در باره او (عيسى) پس از آگاهى ات بستيزد، بگو : «بياييد پسرانمان و پسرانتان را و زنانمان و زنانتان را و خودمان و خودتان را فرا بخوانيم . آن گاه ، يكديگر را نفرين كنيم و لعنت خدا را بر دروغگويان قرار دهيم»» _: هيچ كس ادّعا نكرده كه پيامبر صلى الله عليه و آله ، او را به هنگام مباهله با مسيحيان ، زير عبا بُرده باشد ، جز على بن ابى طالب ، فاطمه ، حسن و حسين عليهم السلام . پس تفسير «پسرانمان» ، حسن و حسين عليهماالسلام است و تفسير «زنانمان» ، فاطمه عليهاالسلاماست و تفسير «خودمان» ، على بن ابى طالب عليه السلام است .

ر . ك : اهل بيت عليهم السلام در قرآن و حديث : ج 1 ص 197 (بخش سوم : ويژگى هاى اهل بيت / فصل اوّل / مباهله پيامبر صلى الله عليه و آله به همراهى اهل بيت عليهم السلام ) . ميزان الحكمة : ج2 ص75 (مباهله) .

.

ص: 422

1 / 8عِدلُ النَّبِيِّ صلّي الله عليه و آله فِي السِّلمِ وَالحَربِسنن الترمذي عن زيد بن أرقم عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله_ لِعَلِيٍّ وفاطِمَةَ وَالحَسَنِ وَالحُسَينِ عليهم السلام _: أنَا حَربٌ لِمَن حارَبتُم ، وسِلمٌ لِمَن سالَمتُم . (1)

كتاب من لا يحضره الفقيه عن ابن عبّاس عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله :إنَّ عَلِيّا وَصِيّي وخَليفَتي ، وزَوجَتَهُ فاطِمَةَ سَيِّدَةَ نِساءِ العالَمينَ ابنَتي ، وَالحَسَنَ وَالحُسَينَ سَيِّدَي شَبابِ أهلِ الجَنَّةِ وَلَدايَ ، مَن والاهُم فَقَد والاني ، ومَن عاداهُم فَقَد عاداني ، ومَن ناوَأَهُم (2) فَقَد ناوَأَني ، ومَن جَفاهُم فَقَد جَفاني ، ومَن بَرَّهُم فَقَد بَرَّني ، وَصَلَ اللّهُ مَن وَصَلَهُم ، وقَطَعَ اللّهُ مَن قَطَعَهُم ، ونَصَرَ اللّهُ مَن أعانَهُم ، وخَذَلَ اللّهُ مَن خَذَلَهُم . اللّهُمَّ مَن كانَ لَهُ مِن أنبِيائِكَ ورُسُلِكَ ثَقَلٌ وأهلُ بَيتٍ فَعَلِيٌّ وفاطِمَةُ وَالحَسَنُ وَالحُسَينُ أهلُ بَيتي وثَقَلي ، فَأَذهِب عَنهُمُ الرِّجسَ وطَهِّرهُم تَطهيرا . (3)

مسند ابن حنبل عن أبي هريرة :نَظَرَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله إلى عَلِيٍّ وَالحَسَنِ وَالحُسَينِ وَفاطِمَةَ عليهم السلام ، فَقالَ : أنَا حَربٌ لِمَن حارَبَكُم ، وسِلمٌ لِمَن سالَمَكُم . (4)

.


1- .سنن الترمذي : ج 5 ص 699 ح 3870 ، سنن ابن ماجة : ج 1 ص 52 ح 145 ، المستدرك على الصحيحين : ج 3 ص 161 ح 4714 ، المعجم الكبير : ج 3 ص 40 ح 2619 و 2620 ، المعجم الأوسط : ج 5 ص 182 ح 5015 ، سير أعلام النبلاء : ج 10 ص 432 ، اُسد الغابة : ج 7 ص 220 ، تاريخ دمشق : ج 14 ص 158 ح 3482 ، المناقب للخوارزمي : ص 149 ح 177 ؛ عيون أخبار الرضا عليه السلام : ج 2 ص 59 ح 223 عن الحسن بن عبداللّه التميمي عن الإمام الرضا عن آبائه عليهم السلام ، الأمالي للطوسي : ص 336 ح 680 كلاهما نحوه ، بشارة المصطفى : ص 61 ، كشف الغمّة : ج 2 ص 54 ، بحارالأنوار : ج 23 ص 116 ح 28 .
2- .ناوأهم : أي ناهضهم وعاداهم (النهاية : ج 5 ص 123 «نوأ») .
3- .كتاب من لا يحضره الفقيه : ج 4 ص 179 ح 5404 و ص 420 ح 5920 ، الأمالي للصدوق : ص 111 ح 90 و ص 560 ح 748 ، بشارة المصطفى : ص 16 ، بحارالأنوار : ج 37 ص 35 ح 2 .
4- .مسند ابن حنبل : ج 3 ص 446 ح 9704 ، المستدرك على الصحيحين : ج 3 ص 161 ح 4713 ، المعجم الكبير : ج 3 ص 40 ح 2621 ، تاريخ بغداد : ج 7 ص 137 ، تاريخ دمشق : ج 13 ص 218 ح 3218 ، المناقب لابن المغازلي : ص 64 ح 90 ؛ العمدة : ص 51 ح 45 ، شرح الأخبار : ج 3 ص 13 ح 944 ، روضة الواعظين : ص 175 ، المناقب لابن شهر آشوب : ج 3 ص 217 ، بحارالأنوار : ج 37 ص 79 ح 48 .

ص: 423

1 / 8همسانى با پيامبر صلّي الله عليه و آله در جنگ و صلح

سنن الترمذى_ به نقل از زيد بن ارقم _: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به على و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام فرمود : «من با هر كه با شما سرِ جنگ داشته باشد ، سرِ جنگ دارم و با هر كه با شما در صلح باشد ، در صلحم» .

كتاب من لا يحضره الفقيه_ به نقل از ابن عبّاس ، از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله _: على ، وصى و جانشين من است ، همسرش فاطمه ، سَرور زنان جهانيان ، دختر من است ، و حسن و حسين ، سَروران جوانان بهشت ، پسران من اند . هر كس آنان را دوست بدارد ، مرا دوست داشته است و هر كس آنان را دشمن بدارد ، مرا دشمن داشته است و هر كس در برابر آنان بِايستد [و بستيزد] ، در برابر من ايستاده است و هر كس به آنان جفا كند ، به من جفا كرده است و هر كس به آنان نيكى كند ، به من نيكى كرده است . خداوند ، بپيوندد با كسى كه با آنان مى پيوندد ، و ببُرد از كسى كه از آنها مى بُرد ، و يارى دهد هر كه را يارى شان مى دهد و وا نهد هر كسى را كه آنان را وا مى نهد ! خدايا! هر يك از پيامبران تو ، گنجينه و اهل بيتى داشته اند و اهل بيت و گنجينه من ، على و فاطمه و حسن و حسين هستند . پس آلودگى را از آنان ، دور كن و پاكيزه شان بدار !

مسند ابن حنبل_ به نقل از ابو هُرَيره _: پيامبر صلى الله عليه و آله به على ، حسن ، حسين و فاطمه نگريست و فرمود: «من با هر كه با شما سرِ جنگ داشته باشد ، سرِ جنگ دارم و با هر كه با شما در صلح باشد ، در صلحم» .

.

ص: 424

المعجم الأوسط عن إبراهيم بن عبدالرحمن بن صبيحٍ مولى اُمّ سملة ، عن جدّه صبيح :كُنتُ بِبابِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، فَجاءَ عَلِيٌّ وفاطِمَةُ وَالحَسَنُ وَالحُسَينُ عليهم السلام ، فَجَلَسوا ناحِيَةً ، فَخَرَجَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله إلَينا ، فَقالَ : إنَّكُم عَلى خَيرٍ ، وعَلَيهِ كِساءٌ خَيبَرِيٌّ ، فَجَلَّلَهُم بِهِ ، وقالَ : أنَا حَربٌ لِمَن حارَبَكُم ، سِلمٌ لِمَن سالَمَكُم . (1)

شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد عن زيد بن أرقم :كُنّا مَعَ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله وهُوَ فِي الحُجرَةِ يوحى إلَيهِ ، ونَحنُ نَنتَظِرُهُ حَتَّى اشتَدَّ الحَرُّ ، فَجاءَ عَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ ومَعَهُ فاطِمَةُ وحَسَنٌ وحُسَينٌ عليهم السلام ، فَقَعَدوا في ظِلِّ حائِطٍ يَنتَظِرونَهُ ، فَلَمّا خَرَجَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله رَآهُم ، فَأَتاهُم ، ووَقَفنا نَحنُ مَكانَنا ، ثُمَّ جاءَ إلَينا وهُوَ يُظِلُّهُم بِثَوبِهِ ، مُمسِكا بِطَرَفِ الثَّوبِ ، وعَلِيٌّ مُمسِكٌ بِطَرَفِهِ الآخَرِ ، وهُوَ يَقولُ : اللّهُمَّ إنّي اُحِبُّهُم ، فَأَحِبَّهُم ، اللّهُمَّ إنّي سِلمٌ لِمَن سالَمَهُم ، وحَربٌ لِمَن حارَبَهُم ، قالَ : فَقالَ ذلِكَ ثَلاثَ مَرّاتٍ . (2)

المناقب للخوارزمي عن زيد بن يثيع :سَمِعتُ أبا بَكرٍ الصِّدّيقَ يَقولُ : رَأَيتُ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله خَيَّمَ خَيمَةً ، وهُوَ مُتَّكِئٌ عَلى قَوسٍ عَرَبِيَّةٍ ، وفِي الخَيمَةِ عَلِيٌّ وفاطِمَةُ وَالحَسَنُ وَالحُسَينُ عليهم السلام . فَقالَ : يا مَعاشِرَ المُسلِمينَ! أنَا سِلمٌ لِمَن سالَمَ أهلَ الخَيمَةِ ، وحَربٌ لِمَن حارَبَهُم ، ووَلِيٌّ لِمَن والاهُم ، لا يُحِبُّهُم إلّا سَعيدُ الجَدِّ (3) ، طَيِّبُ المَولِدِ ، ولا يُبغِضُهُم إلّا شَقِيُّ الجَدِّ ، رَدِيُّ الوِلادَةِ . فَقالَ رَجُلٌ : يا زَيدُ ، أأنتَ سَمِعتَ مِنهُ؟ قالَ : إي ورَبِّ الكَعبَةِ . (4)

.


1- .المعجم الأوسط : ج 3 ص 179 ح 2854 ، اُسد الغابة : ج 3 ص 7 ح 2481 .
2- .شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد : ج 3 ص 207 ؛ بحارالأنوار : ج 37 ص 95 ح 58 وراجع : التفسير المنسوب إلى الإمام العسكريّ عليه السلام : ص 376 ح 261 .
3- .الجَدّ : الحظّ (القاموس المحيط : ج 1 ص 281 «جدد») .
4- .المناقب للخوارزمي : ص 297 ح 291 ، جواهر المطالب : ج 1 ص 174 ، فرائد السمطين : ج 2 ص 40 ح 373 ، الرياض النضرة : ج 3 ص 154 ، وليس فيه ذيله من «فقال رجل ...» .

ص: 425

المعجم الأوسط_ به نقل از ابراهيم بن عبد الرحمان بن صبيح (غلام اُمّ سلمه) ، از جدّش صبيح _: بر در خانه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بودم كه على ، فاطمه ، حسن و حسين عليهم السلام آمدند و در گوشه اى نشستند . پس پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به سوى ما آمد و فرمود: «شما بر راه درست هستيد» . كسايى خيبرى در برِ پيامبر صلى الله عليه و آله بود . ايشان با آن ، آنان را پوشاند و فرمود: «من با هر كه با شما سرِ جنگ داشته باشد ، سرِ جنگ دارم و با هر كه با شما در صلح باشد ، در صلحم» .

شرح نهج البلاغة، ابن ابى الحديد_ به نقل از زيد بن ارقم _: در خدمت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بوديم . به ايشان در اتاقِ خود ، وحى مى شد و ما منتظر ايشان بوديم ، تا اين كه گرما شدّت گرفت . پس على بن ابى طالب به همراه فاطمه ، حسن و حسين آمدند و در سايه ديوارى نشستند و منتظر پيامبر صلى الله عليه و آله شدند . پيامبر صلى الله عليه و آله چون بيرون آمد ، آنها را ديد و به سوى آنها رفت و ما در جاى خود ، ايستاده بوديم . سپس پيامبر صلى الله عليه و آله به سوى ما آمد ، در حالى كه با جامه اش بر سرِ آنها سايه انداخته بود . يك سرِ جامه را پيامبر صلى الله عليه و آله و سرِ ديگر آن را على عليه السلام گرفته بود و پيامبر صلى الله عليه و آله مى فرمود: «خدايا! من آنها را دوست دارم . پس آنها را دوست بدار . خدايا! من با هر كه با آنها آشتى در پيش گيرد ، آشتى در پيش مى گيرم و با هر كه با آنها سرِ جنگ داشته باشد ، سرِ جنگ دارم» . پيامبر صلى الله عليه و آله اين سخن را سه بار تكرار فرمود .

المناقب ، خوارزمى_ به نقل از زيد بن يثيع _: شنيدم كه ابو بكر مى گويد: ديدم پيامبر خدا صلى الله عليه و آله خيمه اى زد و در حالى كه بر كمانى عربى تكيه داده بود و على و فاطمه و حسن و حسين در خيمه بودند ، فرمود : «اى گروه مسلمانان! من با هر كه با اهل [اين] خيمه آشتى در پيش گيرد ، آشتى در پيش مى گيرم و با هر كه با ايشان سرِ جنگ داشته باشد ، سرِ جنگ دارم و دوستدار كسى هستم كه دوستدار آنهاست . آنها را دوست ندارد ، مگر انسان نيك بخت حلال زاده ، و آنها را دشمن نمى دارد ، مگر نگون بختِ ناپاك زاده» . مردى گفت: اى زيد! خودت از ابو بكر شنيدى؟ گفت: به خداى كعبه سوگند ، آرى !

.

ص: 426

الأمالي للصدوق عن ابن عبّاس :إنَّ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله كانَ جالِسا ذاتَ يَومٍ وعِندَهُ عَلِيٌّ وفاطِمَةُ وَالحَسَنُ وَالحُسَينُ عليهم السلام ، فَقالَ : اللّهُمَّ إنَّكَ تَعلَمُ أنَّ هؤُلاءِ أهلُ بَيتي وأكرَمُ النّاسِ عَلَيَّ ، فَأَحِبَّ مَن أحَبَّهُم ، وأبغِض مَن أبغَضَهُم ، ووالِ مَن والاهُم ، وعادِ مَن عاداهُم ، وأعِن مَن أعانَهُم ، وَاجعَلهُم مُطَهَّرينَ مِن كُلِّ رِجسٍ ، مَعصومينَ مِن كُلِّ ذَنبٍ ، وأيِّدهُم بِروحِ القُدُسِ (1) ... ثُمَّ رَفَعَ صلى الله عليه و آله يَدَهُ إلَى السَّماءِ فَقالَ : اللّهُمَّ إنّي اُشهِدُكَ إنّي مُحِبٌّ لِمَن أحَبَّهُم ومُبغِضٌ لِمَن أبغَضَهُم ، وسِلمٌ لِمَن سالَمَهُم ، وحَربٌ لِمَن حارَبَهُم ، وعَدُوٌّ لِمَن عاداهُم ، ووَلِيٌّ لِمَن والاهُم . (2)

راجع : أهل البيت عليهم السلام في الكتاب والسنّة: ص 156 ( القسم الثالث : خصائص أهل البيت عليهم السلام / الفصل الأوّل / سلمهم سلم النبيّ صلّي الله عليه و آله وحربهم حربه) .

1 / 9نُزولُ سورَةِ «الإِنسانِ» في شَأنِهِممجموعة نفيسة (مسارّ الشيعة) :وفِي الخامِسِ وَالعِشرينَ مِنهُ [أي مِن ذِي الحِجَّةِ ]نَزَلَ في أميرِ المُؤمِنينَ وفاطِمَةَ وَالحَسَنِ وَالحُسَينِ عليهم السلام «هَلْ أَتَى عَلَى الْاءِنسَ_نِ» . (3)

.


1- .رُوحُ القُدْسِ : يعني جبرئيل ، اُضيف إلى القُدْس وهو الطُهْر ، والمراد : الرُوحُ المقدّس (مجمع البحرين : ج 2 ص 743 «روح») .
2- .. الأمالي للصدوق : ص 574 ح 787 ، بشارة المصطفى : ص 177 ، بحارالأنوار : ج 43 ص 24 ح 20 .
3- .مجموعة نفيسة : ص 59 (مسارّ الشيعة) ، العدد القويّة : ص 315 .

ص: 427

الأمالى ، صدوق_ به نقل از ابن عبّاس _: روزى پيامبر صلى الله عليه و آله نشسته بود و على و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام نزد او بودند . پيامبر صلى الله عليه و آله گفت: «خدايا! تو مى دانى كه اينان ، اهل بيت من و گرامى ترينِ مردمان نزد من اند . پس هر كس را كه آنان را دوست دارد ، دوست بدار و هر كس را كه آنان را دشمن مى دارد ، دشمن بدار و با دوستدارشان دوستى كن و با دشمنشان بستيز و ياورشان را يارى ده و آنان را از همه آلودگى ها پاك گردان و از هر گناهى ، نگاهشان دار و با روح القُدُس (1) ، تأييدشان كن . . .» . ايشان ، سپس دستانش را به سوى آسمان ، بالا برد و گفت : «خدايا! تو را گواه مى گيرم كه دوستدار كسى هستم كه آنان را دوست داشته باشد و كينه كسى را در دل دارم كه كينه آنان را در دل دارد و با هر كس كه در صلح با آنان باشد ، در صلحم و با هر كه با آنان سر جنگ داشته باشد ، سرِ جنگ دارم و و دشمن كسى هستم كه دشمنِ آنهاست و دوست كسى هستم كه دوست آنهاست» .

ر . ك : اهل بيت عليهم السلام در قرآن و حديث : ج 1 ص 225 (بخش سوم : ويژگى هاى اهل بيت / فصل يكم / آشتى با آنها ، آشتى با پيامبر و جنگ با آنها ، جنگ با پيامبر است) .

1 / 9نزول سوره «انسان» در شأن ايشان

مجموعة نفيسة (مسارّ الشيعة) :در بيست و پنجم ذى حجّه ، سوره «هَلْ أَتَى عَلَى الْاءِنسَ_نِ» در حقّ امير مؤمنان ، فاطمه ، حسن و حسين عليهم السلام نازل شد .

.


1- .روح ، يعنى جبرئيل عليه السلام كه به «قُدُس» افزوده شده كه به معناى «پاكى» است . روح القُدُس يعنى «روح مقدّس» كه صفت جبرئيل عليه السلام است .

ص: 428

مجمع البيان_ حَولَ نُزولِ سورَةِ «هَل أتى» _: حَدَّثَنِي الحَسَنُ بنُ الحَسَنِ أبو عَبدِ اللّهِ بنُ الحَسَنِ أنَّها مَدَنِيَّةٌ نَزَلَت في عَلِيٍّ و فاطِمَةَ عليهماالسلامالسّورَةُ كُلُّها . (1)

اُسد الغابة عن مجاهد عن ابن عبّاس_ في قَولِهِ تَعالى : «يُوفُونَ بِالنَّذْرِ وَ يَخَافُونَ يَوْمًا كَانَ شَرُّهُ مُسْتَطِيرًا وَ يُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَى حُبِّهِ مِسْكِينًا وَ يَتِيمًا وَ أَسِيرًا» _: مَرِضَ الحَسَنُ وَالحُسَينُ عليهماالسلامفَعادَهُما جَدُّهُما رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، وعادَهُما عامَّةُ العَرَبِ ، فَقالوا : يا أبَا الحَسَنِ لَو نَذَرتَ عَلى وُلدِكَ نَذرا . فَقالَ عَلِيٌّ عليه السلام : إن بَرَءا مِمّا بِهِما صُمتُ للّهِِ عز و جلثَلاثَةَ أيّامٍ شُكرا ، وقالَت فاطِمَةُ عليهاالسلامكَذلِكَ ، وقالَت جارِيَةٌ يُقالُ لَها «فِضَّةُ» ، نوبِيَّةٌ : إن بَرَأَ سَيِّدايَ صُمتُ للّهِِ عز و جل شُكرا . فَاُلبِسَ الغُلامانِ العافِيَةَ ، ولَيسَ عِندَ آلِ مُحَمَّدٍ قَليلٌ ولا كَثيرٌ ، فَانطَلَقَ عَلِيٌّ عليه السلام إلى شَمعونَ الخَيبَرِيِّ فَاستَقرَضَ مِنهُ ثَلاثَةَ آصُعٍ مِن شَعيرٍ ، فَجاءَ بِها فَوَضَعَها ، فَقامَت فاطِمَةُ عليهاالسلامإلى صاعٍ فَطَحَنَتهُ وَاختَبَزَتهُ ، وصَلّى عَلِيٌّ عليه السلام مَعَ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، ثُمَّ أتَى المَنزِلَ فَوُضِعَ الطَّعامُ بَينَ يَدَيهِ ، إذ أتاهُم مِسكينٌ فَوَقَفَ بِالبابِ فَقالَ : السَّلامُ عَلَيكُم أهلَ بَيتِ مُحَمَّدٍ ، مِسكينٌ مِن أولادِ المُسلِمينَ ، أطعِموني أطعَمَكُمُ اللّهُ عز و جلعَلى مَوائِدِ الجَنَّةِ ، فَسَمِعَهُ عَلِيٌّ عليه السلام فَأَمَرَهُم فَأَعطَوهُ الطَّعامَ ، ومَكَثوا يَومَهُم ولَيلَتَهُم لَم يَذوقوا إلَا الماءَ . فَلَمّا كانَ اليَومُ الثّاني ، قامَت فاطِمَةُ عليهاالسلام إلى صاعٍ وخَبَزَتهُ ، وصَلّى عَلِيٌّ مَعَ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله ووُضِعَ الطَّعامُ بَينَ يَدَيهِ ، إذ أتاهُم يَتيمٌ فَوَقَفَ بِالبابِ ، وقالَ : السَّلامُ عَلَيكُم أهلَ بَيتِ مُحَمَّدٍ ، يَتيمٌ بِالبابِ مِن أولادِ المُهاجِرينَ ، استُشهِدَ والِدي ، أطعِموني ، فَأَعطَوهُ الطَّعامَ ، فَمَكَثوا يَومَينِ لَم يَذوقوا إلَا الماءَ . فَلَمّا كانَ اليَومُ الثّالِثُ قامَت فاطِمَةُ عليهاالسلام إلَى الصّاعِ الباقي فَطَحَنَتهُ وَاختَبَزَتهُ ، فَصَلّى عَلِيٌّ عليه السلام مَعَ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله ، ووُضِعَ الطَّعامُ بَينَ يَدَيهِ إذ أتاهم أسيرٌ ، فَوَقَفَ بِالبابِ وقالَ : السَّلامُ عَلَيكُم أهلَ بَيتِ النُّبُوَّةِ ، تَأسِرونَنا وتَشُدّونَنا ولا تُطعِمونَنا ، أطعِموني فَإِنّي أسيرٌ ، فَأَعطَوهُ ، ومَكَثوا ثَلاثَةَ أيّامٍ و لَيالِيَها لَم يَذوقوا إلَا الماءَ . فَأَتاهُم رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله فَرَأى ما بِهِم مِنَ الجوعِ ، فَأَنزَلَ اللّهُ تَعالى : «هَلْ أَتَى عَلَى الْاءِنسَ_نِ حِينٌ مِّنَ الدَّهْرِ» إلى قَولِهِ «لَا نُرِيدُ مِنكُمْ جَزَاءً وَ لَا شُكُورًا» . (2)

.


1- .مجمع البيان : ج 10 ص 612 نقلاً عن تفسير أبي حمزة الثمالي .
2- .اُسد الغابة : ج 7 ص 230 ، تفسير القرطبي : ج 19 ص 130 ، شواهد التنزيل : ج 2 ص 394 ح 1042 ، البداية والنهاية : ج 5 ص 329 ؛ تأويل الآيات الظاهرة : ج 2 ص 750 وراجع : تفسير الثعلبي : ج 10 ص 99 والأمالي للصدوق : ص 574 ح 787 وبشارة المصطفى : ص 177 .

ص: 429

مجمع البيان_ در باره نزول سوره «هَلْ أَتَى» _: حسن بن حسن ، ابو عبد اللّه بن حسن ، برايم گفت كه [اين سوره] ، سوره اى مدنى است و همه اش در شأن على و فاطمه عليهماالسلامنازل شده است .

اُسد الغابة _ به نقل از مجاهد ، از ابن عبّاس ، در باره اين سخن خداى متعال :_ به نقل از مجاهد ، از ابن عبّاس ، در باره اين سخن خداى متعال : «آنان به نذر ، وفا مى كنند و از روزى مى هراسند كه شرّش بسى گسترده است و به [پاس ]دوستىِ خدا ، بينوا و يتيم و اسير را خوراك مى دهند» _اُسد الغابة _ به نقل از مجاهد ، از ابن عبّاس ، در باره اين سخن خداى متعال : «آنان به نذر ، وفا مى كنند و از روزى مى هراسند كه شرّش بسى گسترده است و به [پاس ]دوستىِ خدا ، بينوا و يتيم و اسير را خوراك مى دهند» _ : حسن و حسين عليهماالسلام بيمار شدند و جدّشان ، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و بيشتر مردم ، از آن دو عيادت كردند و گفتند : اى ابو الحسن ! كاش براى فرزندانت ، چيزى نذر مى كردى ! على عليه السلام فرمود : «اگر از اين بيمارى خوب شوند ، براى خدا سه روز ، روزه شُكر مى گيرم» و فاطمه عليهاالسلام نيز چنين گفت و كنيزى به نام فضّه نوبيّه گفت : اگر دو سَرور من خوب شوند ، براى خداى عز و جل روزه شكر مى گيرم . آن دو پسر ، خوب شدند و [غذايى] كم يا زياد ، نزد خاندان محمّد صلى الله عليه و آله نبود . على عليه السلام به سوى شمعونِ خيبرى رفت و سه مَن جو از او قرض گرفت و آن را آورد و [پيش فاطمه عليهاالسلام] نهاد و فاطمه عليهاالسلام برخاست و يك من از آن را آرد كرد و نان پخت . على عليه السلام پس از آن كه با پيامبر صلى الله عليه و آله نماز خواند ، به خانه آمد . غذا را كه جلويش نهادند ، بينوايى آمد و جلوى در ايستاد و گفت : سلام بر شما ، اى اهل بيت محمّد ! بينوايى از فرزندان مسلمانان هستم . به من غذا بدهيد . خداوند ، به شما بر سر سفره هاى بهشت ، غذا بدهد ! على عليه السلام صدا را شنيد و فرمان داد كه غذا را به او بدهند و خودشان همه روز و شب را چيزى جز آب نخوردند . روز دوم ، فاطمه عليهاالسلام به سوى [باقى مانده] گندم رفت و با آن ، نان پخت . على عليه السلام با پيامبر صلى الله عليه و آله نماز خواند و [بعد از آمدن به خانه] غذا كه جلويش نهاده شد ، يتيمى آمد و جلوى در ايستاد و گفت : سلام بر شما ، اى اهل بيت محمّد ! يتيمى از فرزندان مهاجران ، جلوى در است . پدرم شهيد شده است . به من غذا بدهيد . غذا را به او دادند و روز دوم را نيز با آب ، سپرى كردند . روز سوم ، فاطمه عليهاالسلام به سوى گندم باقى مانده رفت و آن را آرد كرد و نان پخت . على عليه السلام با پيامبر صلى الله عليه و آله نماز خواند و [بعد از آمدن به خانه] غذا كه پيش رويش نهاده شد ، اسيرى آمد و جلوى در ايستاد و گفت : سلام بر شما ، اى خاندان نبوّت ! ما را اسير مى كنيد و بند مى نهيد و به ما غذا نمى دهيد ؟ به من غذا بدهيد كه من ، اسير و در بندم . غذا را به او دادند و سه روز شد كه هيچ چيز جز آب نخوردند . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله نزد آنان آمد و گرسنگى را در آنها ديد . در اين هنگام ، خداوند متعال ، نازل فرمود : «آيا بر انسان زمانى گذشت كه» تا آن جا كه مى فرمايد : «ما از شما ، جزا و سپاسى نمى خواهيم» .

.

ص: 430

مجمع البيان :قَد رَوَى الخاصُّ وَالعامُّ : أنَّ الآياتِ مِن هذِهِ السّورَةِ [ يَعني سورَةَ هَل أتى ]وهِيَ قَولُهُ : «إِنَّ الْأَبْرَارَ يَشْرَبُونَ _ إلى قَولِهِ _ وَ كَانَ سَعْيُكُم مَّشْكُورًا» (1) نَزَلَت في عَلِيٍّ وفاطِمَةَ وَالحَسَنِ وَالحُسَينِ عليهم السلام وجارِيَةٍ لَهُم تُسَمّى فِضَّةَ ، وهُوَ المَروِيُّ عَنِ ابنِ عَبّاسٍ ومُجاهِدٍ وأبي صالِحٍ . وَالقِصَّةُ طَويلَةٌ ... فَلَمّا كانَ اليَومُ الرّابِعُ وقَد قَضَوا نُذورَهُم ، أتى عَلِيٌّ عليه السلام ومَعَهُ الحَسَنُ وَالحُسَينُ عليهماالسلامإلَى النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله وبِهِما ضُعفٌ ، فَبَكى رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، ونَزَلَ جَبرَئيلُ عليه السلام بِسورَةِ هَل أتى . (2)

1 / 10أحَبُّ الخَلقِ إلَى اللّهِمعاني الأخبار عن جعفر بن محمّد عن أبيه عن جدّه [زين العابدين] عليهم السلام :كانَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله ذاتَ يَومٍ جالِسا وعِندَهُ عَلِيٌّ وفاطِمَةُ وَالحَسَنُ وَالحُسَينُ عليهم السلام ، فَقالَ : وَالَّذي بَعَثَني بِالحَقِّ بَشيرا ، ما عَلى وَجهِ الأَرضِ خَلقٌ أحَبُّ إلَى اللّهِ عز و جلولا أكرَمُ عَلَيهِ مِنّا . (3)

.


1- .الإنسان : 5 _ 22 .
2- .. مجمع البيان : ج 10 ص 611 ، تأويل الآيات الظاهرة : ج 2 ص 748 ح 4 ، كشف الغمّة : ج 1 ص 308 وراجع : المناقب للخوارزمي : ص 267 ح 250 وص 268 ح 251.
3- .معاني الأخبار : ص 55 ح 3 ، بحارالأنوار : ج 37 ص 47 ح 23 وراجع : معاني الأخبار : ص 56 ح 5 .

ص: 431

مجمع البيان :شيعه و سنّى روايت كرده اند كه آيات سوره «هَلْ أَتَى» از «نيكان مى نوشند» تا «و كوشش آنان ، مشكور خواهد بود» ، در شأن على ، فاطمه ، حسن و حسين عليهم السلام و كنيز ايشان به نام فِضّه نازل شده است . اين ، از ابن عبّاس ، مجاهد و ابو صالح ، نقل شده است و داستان آن ، دراز است ... . چون روز چهارم شد ، على عليه السلام به همراه حسن و حسين عليهماالسلام ، با همان حالت ضعف و در حالى كه نذرشان را ادا كرده بودند ، نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمدند . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله گريست و جبرئيل عليه السلام با سوره «هَلْ أَتَى» فرود آمد .

1 / 10محبوب ترين بودن ، نزد خدا

معانى الأخبار_ از امام صادق ، از پدرش ، از جدّش امام زين العابدين عليهم السلام _: روزى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله نشسته بود و على و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام نزدش بودند . پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «سوگند به كسى كه مرا بشارت دهنده برانگيخت ، بر روى زمين ، هيچ كس نزد خدا ، محبوب تر و گرامى تر از ما نيست!» .

.

ص: 432

1 / 11حَقٌّ خاصٌّ في مَسجِدِ النَّبِيِّ صلّي الله عليه و آلهالسنن الكبرى عن اُمّ سلمة عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله :ألا لا يَحِلُّ هذَا المَسجِدُ لِجُنُبٍ ولا لِحائِضٍ (1) ، إلّا لِرَسولِ اللّهِ وعَلِيٍّ وفاطِمَةَ وَالحَسَنِ وَالحُسَينِ ، ألا قَد بَيَّنتُ لَكُمُ الأَسماءَ ألّا تَضِلّوا . (2)

السنن الكبرى عن اُمّ سلمة عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله :ألا إنَّ مَسجِدي حَرامٌ عَلى كُلِّ حائِضٍ مِنَ النِساءِ وكُلِّ جُنُبٍ مِنَ الرِّجالِ ، إلّا عَلى مُحَمَّدٍ وأهلِ بَيتِهِ : عَلِيٍّ وفاطِمَةَ والحَسَنِ وَالحُسَينِ . (3)

النوادر للراوندي بإسناده عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله :إنَّ اللّهَ تَعالى أوحى إلى موسى عليه السلام أنِ ابنِ مَسجِدا طاهِرا لا يَكونُ فيهِ غَيرُ موسى وهارونَ ، وَابنَي هارونَ شَبَّرَ وشَبيرٍ ، وإنَّ اللّهَ تَعالى أمَرَني أن أبنِيَ مَسجِدا طاهِرا لا يَكونُ فيهِ غَيري وغَيرُ أخي عَلِيٍّ ، وغَيرُ ابنَيَّ الحَسَنِ وَالحُسَينِ صَلَواتُ اللّهِ عَلَيهِم . (4)

.


1- .نظرا للروايات الدالّة على أنّ فاطمة عليهاالسلام لم يكن يأتيها الحيض ، راجع : الكافي : ج 1 ص 458 ح 2 و ص 460 ح 6 وعلل الشرائع : ص 179 ح 4 ومختصر بصائر الدرجات : ص 172 وكشف الغمة : ج 2 ص 89 وبحارالأنوار : ج 43 ص 19 ح 20 . فإنّ المراد من هذه الروايات على ما يبدو هو أنّه كان يجوز لها المرور بالمسجد حتّى وإن كانت حائضا .
2- .السنن الكبرى : ج 7 ص 104 ح 13400 ، تاريخ أصبهان : ج 1 ص 344 الرقم 625 ، تاريخ دمشق : ج 14 ص 166 ح 3502 ، كنزالعمّال : ج 12 ص 101 ح 34183 .
3- .السنن الكبرى : ج 7 ص 104 ح 13402 ، كنزالعمّال : ج 12 ص 101 ح 34182 .
4- .النوادر للراوندي : ص 102 ح 65 ، الجعفريّات : ص 199 كلاهما عن إسماعيل عن أبيه الإمام الكاظم عن آبائه عليهم السلام ، العمدة : ص 177 ح 274 ، كشف الغمّة : ج 1 ص 331 كلاهما عن عديّ بن ثابت ، إعلام الورى : ج 1 ص 320 عن أبي رافع ، والثلاثة الأخيرة نحوه ، بحارالأنوار : ج 38 ص 190 ح 1 ؛ المناقب لابن المغازلي : ص 299 ح 343 عن إسماعيل عن أبيه الإمام الكاظم عن آبائه عليهم السلام عنه صلى الله عليه و آله و ص 252 ح 301 عن عدّي بن ثابت نحوه وراجع : علل الشرائع : ص 201 ح 2 والإحتجاج : ج 2 ص 310 ح 258 وتفسير العيّاشي : ج 2 ص 127 ح 39 .

ص: 433

1 / 11دارا بودن حقّ ويژه در مسجد پيامبر صلّي الله عليه و آله

السنن الكبرى_ به نقل از امّ سلمه ، از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله _: هان كه اين مسجد براى جُنُب و حائض ، (1) حلال نيست ، جز براى پيامبر خدا ، على ، فاطمه ، حسن و حسين . هان! من ، برايتان نام ها را بيان كردم تا مبادا گم راه شويد!» .

السنن الكبرى_ به نقل از امّ سلمه ، از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله _: هان كه مسجد من ، بر هر زن حائض و مرد جُنُبى حرام است ، جز بر محمّد و اهل بيتش : على ، فاطمه ، حسن و حسين!

النوادر ، راوندى_ به سندش ، از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله _: خداى متعال به موسى عليه السلام وحى كرد كه مسجد پاكيزه اى بسازد كه جز موسى و هارون و دو پسر هارون (شَبَّر و شَبير) در آن نباشند و خداوند متعال ، به من فرمان داد كه مسجد پاكيزه اى بسازم كه جز من و برادرم على و دو فرزندم حسن و حسين _ كه درودهاى خدا بر ايشان باد _ در آن نباشيم .

.


1- .با توجه به رواياتى كه دلالت دارند حضرت فاطمه عليهاالسلامحيض نمى شده ، ظاهرا مقصود از اين روايات ، اين است كه ايشان بر فرض حائض شدن ، مى توانسته در مسجد ، تردّد كند .

ص: 434

راجع : موسوعة الإمام عليّ بن أبي طالب عليه السلام : ج 5 (القسم العاشر : خصائص الإمام علي عليه السلام / الفصل الرابع / الخصائص السياسية والاجتماعية / مماثلة حقوقه حقوق النبي صلى الله عليه و آله في مسجده) .

1 / 12السِّبقَةُ إلَى الجَنَّةِفضائل الصحابة لابن حنبل عن محدوج بن زيد الذهلي عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله_ لِعَلِيٍّ عليه السلام _: أبشِر! أوَّلُ مَن يُدعى بِكَ ، لِقَرابَتِكَ مِنّي ومَنزِلَتِكَ عِندي ، ويُدفَعُ إلَيكَ لِوائي ، وهُوَ لِواءُ الحَمدِ ، فَتَسيرُ بِهِ بَينَ السِّماطَينِ . آدَمُ عليه السلام وجَميعُ خَلقِ اللّهِ يَستَظِلّونَ بِظِلِّ لِوائي يَومَ القِيامَةِ ، وطولُهُ مَسيرَةُ ألفِ سَنَةٍ ، سِنانُهُ ياقوتَةٌ حَمراءُ ، قُضُبُهُ (1) فِضَةٌ بَيضاءُ ، زُجُّهُ (2) دُرَّةٌ خَضراءُ ، لَهُ ثَلاثُ ذَوائِبَ (3) مِن نورٍ ، ذُؤابَةٌ فِي المَشرِقِ، وذُؤابَةٌ فِي المَغرِبِ ، وَالثّالِثَةُ وَسَطَ الدُّنيا ، مَكتوبٌ عَلَيهِ ثَلاثَةُ أسطُرٍ ، الأَوَّلُ : بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحيمِ ، وَالثّاني : الحَمدُ للّهِ رَبِّ العالَمينَ ، وَالثّالِثُ : لا إلهَ إلَا اللّهُ ، مُحَمَّدٌ رَسولُ اللّهِ . طولُ كُلِّ سَطرٍ ألفُ سَنَةٍ ، وعَرضُهُ مَسيرَةُ ألفِ سَنَةٍ ، فَتَسيرُ بِاللِّواءِ وَالحَسَنُ عَن يَمينِكَ ، وَالحُسَينُ عَن يَسارِكَ ، حَتّى تَقِفَ بَيني وبَينَ إبراهيمَ في ظِلِّ العَرشِ ، ثُمَّ تُكسى حُلَّةً خَضراءَ مِنَ الجَنَّةِ . (4)

.


1- .في المناقب لابن المغازلي ولابن شهر آشوب : «قضيبه» ، وفي الأمالي للصدوق : «قصبه» .
2- .الزجّ : الحديدة التي تركّب في أسفل الرمح ، والسنان يركّب عاليته ، والزجّ تركُزُ به الرمح في الأرض ، والسنان يطعن به (لسان العرب : ج 2 ص 285 «زجج») .
3- .الذؤابة : الضفيرة من الشعر إذا كانت مُرسلة ، والذؤابة أيضا طرف العمامة والجمع : ذؤابات وذوائب (المصباح المنير : ص 211 «ذاب») .
4- .فضائل الصحابة لابن حنبل : ج 2 ص 663 ح 1131 ، تاريخ دمشق : ج 42 ص 54 ح 8389 نحوه ، المناقب لابن المغازلي : ص 42 ح 65 عن أبي زيد الباهلي ، المناقب للخوارزمي : ص 140 ح 159 عن محدوج بن زيد الالهاني ؛ الأمالي للصدوق : ص 402 ح 520 عن مخدوج بن زيد الذهلي ، المناقب لابن شهر آشوب : ج 3 ص 228 وليس فيه صدره إلى «آدم وجميع ...» ، المناقب للكوفي : ج 1 ص 302 ح 221 نحوه .

ص: 435

ر . ك : دانش نامه امير المؤمنين عليه السلام : ج 10 (بخش دهم : ويژگى هاى امام علي عليه السلام / فصل چهارم / ويژگى هاى سياسى و اجتماعى / همسانى حقوق وى با پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در مسجد وى) .

1 / 12پيشتاز بودن به سوى بهشت

فضائل الصحابة، ابن حنبل_ به نقل از محدوج بن زيد ذهلى ، از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله _: اى على ! مژده كه تو ، نخستين كسى هستى كه [در روز قيامت] خوانده مى شوى ، به دليل نزديكى ات با من و منزلتت نزد من ! پرچم من را _ كه همان پرچم ستايش است _ ، را به دست تو مى سپارند و تو آن را ميان صف ها حركت مى دهى . روز قيامت ، آدم و همه آفريده هاى خدا ، در زير پرچم من ، سايه مى گيرند . طول آن ، راهى هزار ساله است و سرنيزه اش ، ياقوت سرخ ، تيرك آن ، نقره سپيد و دسته آن ، مرواريد سبز است و سه دنباله نور در مشرق ، و ميانه دنيا دارد كه سه سطر بر آنها نوشته شده است : سطر نخست : «بسم اللّه الرحمن الرحيم» ، سطر دوم : «الحمد للّه ربّ العالمين» ، سطر سوم : «لا إله إلّا اللّه ، محمّدٌ رسول اللّه » ، كه درازاى هر سطر ، هزار سال و پهناى آن نيز هزار سال راه است . تو [اى على] ، پرچم را مى برى و حسن ، در سمت راست تو و حسين ، در سمت چپ تو هستند ، تا اين كه ميان من و ابراهيم در سايه عرش ، مى ايستى و حرير سبز بهشتى بر تو مى پوشانند .

.

ص: 436

مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي عن الحرث وسعيد بن بشير عن عليّ بن أبي طالب عليه السلام عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله_ لِعَلِيٍّ عليه السلام _: أنَا وارِدُكُم عَلَى الحَوضِ ، وأنتَ يا عَلِيُّ السّاقي ، وَالحَسَنُ الذّائِدُ (1) ، وَالحُسَينُ الآمِرُ . (2)

الإرشاد عن زيد بن عليّ بن الحسين عن أبيه عن جدّه عن عليّ عليهم السلام :شَكَوتُ إلى رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله حَسَدَ النّاسِ إيّايَ ، فَقالَ : يا عَلِيُّ ، إنَّ أوَّلَ أربَعَةٍ يَدخُلونَ الجَنَّةَ : أنَا وأنتَ وَالحَسَنُ وَالحُسَينُ . (3)

1 / 13الدَّرَجاتُ العُلى فِي الجَنَّةِتاريخ دمشق عن عمر بن الخطّاب عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله :إنَّ فاطِمَةَ وعَلِيّا وَالحَسَنَ وَالحُسَينَ في حَظيرَةِ القُدسِ (4) ، في قُبَّةٍ بَيضاءَ ، سَقفُها عَرشُ الرَّحمنِ . (5)

.


1- .الذائد : الحامي الدافِعُ (النهاية : ج 2 ص 172 «ذود») .
2- .مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 1 ص 94 ؛ الطرائف : ص 174 ح 271 عن أبي إسحاق بن الحارث و سعيد بن بشير ، المناقب لابن شهر آشوب : ج 1 ص 292 عن الحارث بن سعيد بن قيس عن الإمام عليّ عليه السلام عنه صلى الله عليه و آله وعن جابر الأنصاري عنه صلى الله عليه و آله ، بحارالأنوار : ج 36 ص 270 ح 91 .
3- .الإرشاد : ج 1 ص 43 ، سعد السعود : ص 140 ، بحارالأنوار : ج 27 ص 141 ح 145 ؛ تفسير القرطبي : ج 16 ص 22 وراجع : هذه الموسوعة : ج1 ص 444 (قيمة حبّهم والتعلّق بهم) .
4- .القُدْس والقُدُس : الطُّهر ، اسم ومصدر . ومنه قيل للجنّة : حظيرة القدس (الصحاح : ج 3 ص 960 «قدس») .
5- .تاريخ دمشق : ج 13 ص 229 ح 3239 ، المناقب للخوارزمي : ص 303 ح 298 ، كنزالعمّال : ج 12 ص 98 ح 34167 ؛ بشارة المصطفى : ص 48 وفيه : «أنا وفاطمة» بدل «إنّ فاطمة» ، كشف الغمّة : ج 2 ص 152 ، المناقب للكوفي : ج 1 ص 235 ح 149 عن حبيب بن حبيب نحوه ، بحارالأنوار : ج 68 ص 128 ح 58 .

ص: 437

مقتل الحسين عليه السلام ، خوارزمى_ به نقل از حرث و سعيد بن بشير ، از امام على عليه السلام ، از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله _: من بر شما نزد حوض [كوثر] وارد مى شوم و تو _ اى على _ ، ساقى هستى و حسن ، پشتيبان و حسين ، فرمان دهنده است» .

الإرشاد_ به نقل از زيد بن على بن الحسين ، از پدرش امام زين العابدين ، از جدّش امام حسين ، از امام على عليهم السلام _: از حسادت مردم به خودم ، نزد پيامبر خدا صلى الله عليه و آله گِله كردم . فرمود : «اى على ! چهار تن نخستين وارد شونده به بهشت ، من و تو و حسن و حسين هستيم» .

1 / 13داشتن منزلت هاى والا در بهشت

تاريخ دمشق_ به نقل از عمر بن خطّاب ، از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله _: فاطمه و (1) على و حسن و حسين ، [روز قيامت ، ]در پَرچينِ پاكى، زير گنبد سپيدند كه سقف آن، عرش [خداى] رحمان است .

.


1- .در بشارة المصطفى آمده: «من و فاطمه و، ...».

ص: 438

شرح الأخبار عن أبي موسى الأشعري عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله :أنَا وعَلِيٌّ وفاطِمَةُ وَالحَسَنُ وَالحُسَينُ يَومَ القِيامَةِ في قُبَّةٍ تَحتَ العَرشِ . (1)

الأمالي للصدوق عن ابن عبّاس عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله :اللّهُمَّ إنَّكَ تَعلَمُ أنَّ الحَسَنَ فِي الجَنَّةِ ، وَالحُسَينَ فِي الجَنَّةِ ، وجَدَّهُما فِي الجَنَّةِ ، وجَدَّتَهُما فِي الجَنَّةِ ، وأباهُما فِي الجَنَّةِ ، واُمَّهُما فِي الجَنَّةِ . (2)

عيون أخبار الرضا عليه السلام بإسناده عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله :يا عَلِيُّ ! إذا كانَ يَومُ القِيامَةِ كُنتَ أنتَ ووُلدُكَ عَلى خَيلٍ بُلقٍ ، (3) مُتَوَّجينَ بِالدُّرِّ وَالياقوتِ ، فَيَأمُرُ اللّهُ بِكُم إلَى الجَنَّةِ وَالنّاسُ يَنظُرونَ . (4)

.


1- .شرح الأخبار : ج 3 ص 4 ح 914 ؛ كفاية الطالب : ص 311 عن عبد بن قيس ، كنزالعمّال : ج 12 ص 100 ح 34177 كلاهما نقلاً عن الطبراني عن أبي موسى الأشعري .
2- .الأمالي للصدوق : ص 523 ح 709 ، بشارة المصطفى : ص 115 و ص 173 ، الفضائل : ص 101 ، كشف اليقين : ص 338 ح 395 نحوه ، بحارالأنوار : ج 37 ص 91 ح 55 ؛ المناقب للخوارزمي : ص 289 ح 279 ، المناقب لابن المغازلي : ص 150 ح 188 نحوه .
3- .البَلَق _ محرّكة _ : سواد وبياض . وارتفاع التحجيل [ أي البياض في قوائم الفرس ]إلى الفخذين (القاموس المحيط : ج 3 ص 214 «بلق») .
4- .عيون أخبار الرضا عليه السلام : ج 2 ص 30 ح 37 ، صحيفة الإمام الرضا عليه السلام : ص 121 ح 78 كلاهما عن أحمد بن عامر الطائي عن الإمام الرضا عن أبائه عليهم السلام ، الحدائق الورديّة : ج 1 ص 112 عن الإمام عليّ عليه السلام عنه صلى الله عليه و آله ، بحارالأنوار : ج 40 ص 26 ح 51 ؛ مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 1 ص 106 عن أحمد بن عامر بن سليمان الطائي عن الإمام الرضا عن آبائه عليهم السلام عنه صلى الله عليه و آله ، ذخائر العقبى : ص 234 عن الإمام عليّ عليه السلام عنه صلى الله عليه و آله ، كنزالعمّال : ج 13 ص 154 ح 36479 .

ص: 439

شرح الأخبار_ به نقل از ابو موسى اشعرى ، از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله _: من ، على ، فاطمه ، حسن و حسين ، روز قيامت ، زير گنبد عرشيم .

الأمالى ، صدوق_ به نقل از ابن عبّاس ، از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله _: خدايا ! تو مى دانى كه حسن ، در بهشت است ، حسين ، در بهشت است ، جدّشان ، در بهشت است ، جَدّه آنها در بهشت است ، پدرشان ، در بهشت است و مادرشان نيز در بهشت است .

عيون أخبار الرضا عليه السلام_ به سندش ، از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله _: اى على ! روز قيامت كه مى شود ، تو و فرزندانت ، سوار بر اسبى اَبلَق (سياه و سپيد) و با تاج هايى از مرواريد و ياقوت هستيد . خداوند ، فرمان مى دهد كه به بهشت در آييد ، در حالى كه مردم ، [شما را ]مى نگرند .

.

ص: 440

المناقب لابن شهرآشوب عن ابن عبّاس عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله :رَأَيتُ فِي الجَنَّةِ قَصرا مِن دُرَّةٍ بَيضاءَ ، لا صَدعَ فيها ولا وَصلَ (1) ، فَقُلتُ : حَبيبي جَبرَئيلُ ، لِمَن هذَا القَصرُ؟ قالَ : لِلحُسَينِ ابنِكَ . ثُمَّ تَقَدَّمتُ أمامَهُ ، فَإِذا أنَا بِتُفّاحٍ ، فَأَخَذتُ تُفّاحَةً ، فَفَلَقتُها ، فَخَرَجَت مِنها حَوراءُ كَأَنَّ مَقاديمُ (2) النُّسورِ أشفارَ (3) عَينَيها ، فَقُلتُ : لِمَن أنتِ؟ فَبَكَت ، ثُمَّ قالَت : لاِبنِكَ الحُسَينِ . (4)

مسند أبي يعلى عن أبي فاختة عن عليّ عليه السلام :قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله لِفاطِمَةَ : إنّي وإيّاكِ وهذا _ يَعنيني _ وهذَينِ : الحَسَنِ وَالحُسَينِ يَومَ القِيامَةِ في مَكانٍ واحِدٍ . (5)

المستدرك على الصحيحين عن أبي سعيد الخدري :إنَّ النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله دَخَلَ عَلى فاطِمَةَ عليهاالسلام ، فَقالَ : إنّي وإيّاكِ وهذا النّائِمَ _ يَعني عَلِيّا عليه السلام _ وهُما _ يَعنِي الحَسَنَ وَالحُسَينَ عليهماالسلام _ لَفي مَكانٍ واحِدٍ يَومَ القِيامَةِ . (6)

.


1- .كناية عن عدم كون القصر ذا أجزاء .
2- .قوادم الطير : مقاديم ريشه ، وهي عشرة في كلّ جناح (الصحاح : ج 5 ص 2007 «قدم») .
3- .الشُفْر : بالضم وقد يُفتح ، حرف جفن العين الذي ينبت عليه الشعر (النهاية : ج 2 ص 484 «شفر») .
4- .المناقب لابن شهر آشوب : ج 4 ص 75 ، بحارالأنوار : ج 43 ص 298 ح 59 .
5- .مسند أبي يعلى : ج 1 ص 266 ح 506 ، تاريخ دمشق : ج 13 ص 228 ح 3235 ، مسند الطيالسي : ص 26 ح 190 ؛ كشف الغمّة : ج 2 ص 77 ، شرح الأخبار : ج 3 ص 24 ح 960 والثلاثة الأخيرة نحوه .
6- .المستدرك على الصحيحين : ج 3 ص 147 ح 4664 ، المعجم الكبير : ج 22 ص 406 ح 1016 ، كنزالعمّال : ج 11 ص 615 ح 32986 .

ص: 441

المناقب ، ابن شهرآشوب_ به نقل از ابن عبّاس ، از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله _: در بهشت ، كاخى از مرواريدِ سپيد ديدم كه هيچ شكاف و وصلى نداشت (يك دست و يك پارچه بود) . گفتم : «دوست من ، جبرئيل ! اين كاخ ، از آنِ كيست ؟» . گفت : براى پسرت ، حسين . سپس جلوتر رفتم . سيبى ديدم . آن را گرفتم و دو نيم كردم . حوريّه اى از آن بيرون آمد كه پلك چشمانش گويى پَرِ باز شكارى [بلند و خميده] بود . گفتم : «تو براى چه كسى هستى ؟» . گريست و گفت : براى پسرت حسين .

مسند أبى يعلى_ به نقل از ابو فاخته ، از امام على عليه السلام _: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به فاطمه عليهاالسلامفرمود : «من ، تو ، اين (يعنى منِ على) و اين دو (يعنى حسن و حسين) ، روز قيامت ، در يك جايگاه هستيم» .

المستدرك على الصحيحين_ به نقل از ابو سعيد خُدرى _: پيامبر صلى الله عليه و آله بر فاطمه عليهاالسلامدر آمد و فرمود : «من ، تو و اين خوابيده (يعنى على عليه السلام ) و آن دو (يعنى حسن و حسين) ، روز قيامت ، در يك جايگاه هستيم» .

.

ص: 442

الأمالي للطوسي عن ميمونة واُمّ سلمة :اِستَسقَى الحَسَنُ عليه السلام ، فَقامَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله فَجَدَحَ (1) لَهُ في غُمَرٍ كانَ لَهُم _ يَعني قَدَحا يُشرَبُ فيهِ _ ثُمَّ أتاهُ بِهِ ، فَقامَ الحُسَينُ عليه السلام فَقالَ : اِسقِنيهِ يا أبَه ، فَأَعطاهُ الحَسَنَ عليه السلام ، ثُمَّ جَدَحَ لِلحُسَينِ عليه السلام فَسَقاهُ ، فَقالَت فاطِمَةُ عليهاالسلام : كَأَنَّ الحَسَنَ أحَبُّهُما إلَيكَ؟ قالَ : إنَّهُ استَسقى قَبلَهُ ، وإنّي وإيّاكِ وهُما وهذَا الرّاقِدَ (2) في مَكانٍ واحِدٍ فِي الجَنَّةِ . (3)

تفسير القمّي عن أبي بصير عن أبي عبداللّه [الصادق] عليه السلام :إذا كانَ يَومُ القِيامَةِ يُدعى مُحَمَّدٌ صلى الله عليه و آله فَيُكسى حُلَّةً وَردِيَّةً ، ثُمَّ يُقامُ عَلى يَمينِ العَرشِ . ثُمَّ يُدعى بِإِبراهيمَ عليه السلام فَيُكسى حُلَّةً بَيضاءَ ، فَيُقامُ عَن يَسارِ العَرشِ . ثُمَّ يُدعى بِعَلِيٍّ أميرِ المُؤمِنينَ عليه السلام فَيُكسى حُلَّةً وَردِيَّةً ، فَيُقامُ عَلى يَمينِ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله . ثُمَّ يُدعى بِإِسماعيلَ عليه السلام فَيُكسى حُلَّةً بَيضاءَ ، فَيُقامُ عَلى يَسارِ إبراهيمَ عليه السلام . ثُمَّ يُدعى بِالحَسَنِ عليه السلام فَيُكسى حُلَّةً وَردِيَّةً ، فَيُقامُ عَلى يَمينِ أميرِ المُؤمِنينَ عليه السلام . ثُمَّ يُدعى بِالحُسَينِ عليه السلام فَيُكسى حُلَّةً وَردِيَّةً ، فَيُقامُ عَلى يَمينِ الحَسَنِ عليه السلام . ثُمَّ يُدعى بِالأَئِمَّةِ عليهم السلام ، فَيُكسَونَ حُلَلاً وَردِيَّةً ، ويُقامُ كُلُّ واحِدٍ عَلى يَمينِ صاحِبِهِ . ثُمَّ يُدعى بِالشّيعَةِ ، فَيَقومونَ أمامَهُم . ثُمَّ يُدعى بِفاطِمَةَ عليهاالسلام ونِسائِها مِن ذُرِّيَّتِها وشيعَتِها ، فَيَدخُلونَ الجَنَّةَ بِغَيرِ حِسابٍ . ثُمَّ يُنادي مُنادٍ مِن بُطنانِ العَرشِ مِن قَبِلَ رَبِّ العِزَّةِ وَالاُفُقِ الأَعلى : نِعمَ الأَبُ أبوكَ يا مُحَمَّدُ ، وهُوَ إبراهيمُ ، ونِعمَ الأَخُ أخوكَ ، وهُوَ عَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ عليه السلام ، ونِعمَ السِّبطانِ سِبطاكَ (4) ، وهُمَا الحَسَنُ وَالحُسَينُ ، ونِعمَ الجَنينُ جَنينُكَ ، وهُوَ مُحَسِّنٌ ، ونِعمَ الأَئِمَّةُ الرّاشِدونَ مِن ذُرِّيَّتِكَ ، وهُم فُلانٌ وفُلانٌ ، ونِعمَ الشّيعَةُ شيعَتُكَ ، ألا إنَّ مُحَمَّدا ووَصِيَّهُ وسِبطَيهِ وَالأَئِمَّةَ مِن ذُرِّيَّتِهِ هُمُ الفائِزونَ . ثُمَّ يُؤمَرُ بِهِم إلَى الجَنَّةِ ، وذلِكَ قَولُهُ : «فَمَن زُحْزِحَ عَنِ النَّارِ وَأُدْخِلَ الْجَنَّةَ فَقَدْ فَازَ» (5) . (6)

.


1- .الجَدْحُ : أن يحرَّك السويق بالماء ويُخوَّض حتّى يستوي ، وكذلك اللبن ونحوه (لسان العرب : ج 2 ص 421 «جدح») .
2- .المراد بالراقد أميرالمؤمنين عليه السلام ، وكان نائما .
3- .الأمالي للطوسي : ص 593 ح 1228 ، بحارالأنوار : ج 37 ص 77 ح 44 ؛ تاريخ دمشق : ج 14 ص 164 ح 3497 وفيه : «فخرج» بدل «فجدح» .
4- .راجع : ص 470 (أفضل الأسباط) .
5- .آل عمران : 185 .
6- .تفسير القمّي : ج 1 ص 128 ، بحارالأنوار : ج 23 ص 130 ح 63 .

ص: 443

الأمالى ، طوسى_ به نقل از ميمونه و اُمّ سلمه _: حسن عليه السلام آب خواست . پيامبر صلى الله عليه و آله برخاست و مشك آب را تكان داد و آن را براى او آورد كه حسين عليه السلام برخاست و گفت : «اى پدر ! آن آب را به من بده» ؛ امّا پيامبر صلى الله عليه و آله آن را به حسن عليه السلام داد و سپس براى حسين عليه السلام نيز همان كار را كرد و به او آب داد . فاطمه عليهاالسلامگفت : گويى حسن را بيشتر دوست دارى ! پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «او پيش تر آب خواسته بود . من ، تو ، اين دو و اين خوابيده (يعنى امير مؤمنان عليه السلام ) در بهشت ، يك جايگاه داريم» .

تفسير القمّى_ به نقل از ابو بصير ، از امام صادق عليه السلام _: روز قيامت كه مى شود ، محمّد صلى الله عليه و آله را مى خوانند و جامه حرير خوش رنگى بر او مى پوشانند و سپس در سمت راست عرش مى ايستد . سپس ابراهيم عليه السلام را مى خوانند و جامه حرير سپيدى بر او مى پوشانند و در سمت چپ عرش مى ايستد . سپس على عليه السلام را مى خوانند و جامه حرير خوش رنگى بر او مى پوشانند و در سمت راست پيامبر صلى الله عليه و آله مى ايستد . سپس اسماعيل را مى خوانند و جامه حرير سپيدى بر او مى پوشانند و در سمت چپ ابراهيم عليه السلام مى ايستد . سپس حسن عليه السلام را مى خوانند و جامه حرير خوش رنگى بر او مى پوشانند و در سمت راست امير مؤمنان عليه السلام مى ايستد . سپس حسين عليه السلام را مى خوانند و جامه حرير خوش رنگى بر او مى پوشانند و در سمت راست حسن عليه السلام مى ايستد . سپس امامان را مى خوانند و جامه حرير خوش رنگى بر آنان مى پوشانند و هر يك در سمت راست ديگرى مى ايستد . سپس شيعيان را مى خوانند و پيش روى آنان مى ايستند . سپس فاطمه عليهاالسلام و زنان از نسل او و پيرو او را مى خوانند و بدون محاسبه ، به بهشت در مى آيند . آن گاه ، منادى از درون عرش و از سوى پروردگار عزّت و افق بالا ، ندا مى دهد : اى محمّد ! بهترين پدر ، پدر تو ، ابراهيم است و بهترين برادر ، برادر تو ، على بن ابى طالب است و بهترين نوه ها ، نوه هاى تو ، حسن و حسين هستند (1) و بهترين جنين ، جنين تو ، مُحَسِّن است و بهترين امامانِ راه يافته ، از نسل تو هستند و آنان ، فلان و فلان اند و بهترين پيروان ، پيروان تو هستند . هان! محمّد ، و وصىّ او و دو نوه او و امامان از نسل او ، رستگاران اند . سپس فرمان مى آيد كه به بهشت ، برده شوند و اين ، همان سخن خداى متعال است كه : «هر كس از آتش دور داشته و به بهشت برده شود ، رستگار گشته است» .

.


1- .ر. ك: ص 471 (برترين سبط).

ص: 444

راجع : أهل البيت عليهم السلام في الكتاب والسنّة: ص 105 (القسم الثاني : معرفة أهل البيت / الفصل الرابع / مكانتهم يوم القيامة) .

1 / 14قيمَةُ حُبِّهِم وَالتَّعَلُّقِ بِهِمعيون أخبار الرضا عليه السلام بإسناده عن عليّ عليه السلام عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله :خُلِقتَ يا عَلِيُّ مِن شَجَرَةٍ خُلِقتُ مِنها ، أنَا أصلُها ، وأنتَ فَرعُها ، وَالحُسَينُ وَالحَسَنُ أغصانُها ، ومُحِبّونا وَرَقُها؛ فَمَن تَعَلَّقَ بِشَيءٍ مِنها أدخَلَهُ اللّهُ عز و جل الجَنَّةَ . (1)

المناقب للكوفي عن عبّاد بن صهيب عن جعفر بن محمّد عن أبيه [الباقر] عليهماالسلامعن رسول اللّه صلى الله عليه و آله :النّاسُ مِن أشجارٍ شَتّى ، وأنَا وعَلِيٌّ مِن شَجَرَةٍ واحِدَةٍ ، أنَا أصلُها ، وعَلِيٌّ فَرعُها ، وَالحَسَنُ وَالحُسَينُ أثمارُها ، وفي قَلبِ كُلِّ مُؤمِنٍ غُصنٌ مِن أغصانِها . (2)

.


1- .عيون أخبار الرضا عليه السلام : ج 2 ص 60 ح 233 عن الحسن بن عبداللّه الرازي عن الإمام الرضا عن آبائه عليهم السلام و ص 73 ح 340 عن دارم بن قبيصة عن الإمام الرضا عن آبائه عليهم السلام عنه صلى الله عليه و آله ، بشارة المصطفى : ص 41 عن ابن عبّاس ، الفضائل : ص 113 عن أبي اُمامة الباهلي ، الأمالي للطوسي : ص 611 ح 1263 ، المناقب للكوفي : ج 1 ص 242 ح 157 ؛ تاريخ دمشق : ج 42 ص 66 ح 8413 و ص 64 ، المناقب لابن المغازلي : ص 297 ح 340 ، الفردوس : ج 5 ص 331 ح 8345 ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 1 ص 108 ، كفاية الطالب : ص 318 والثمانية الأخيرة عن جابر و ص 317 عن أبي اُمامة الباهلي وكلّها نحوه وراجع: الأمالي للمفيد : ص 245 ح 5 وكمال الدين : ص 345 ح 30 .
2- .المناقب للكوفي : ج 1 ص 460 ح 362 و ج 2 ص 230 ح 694 ، خصائص الوحي المبين : ص 250 ح 193 عن ابن عبّاس عنه صلى الله عليه و آله نحوه .

ص: 445

ر . ك : اهل بيت عليهم السلام در قرآن و حديث : ج 1 ص 145 (بخش دوم : شناخت اهل بيت / فصل چهارم / منزلت اهل بيت در روز رستاخيز) .

1 / 14بهاى دوستى و ارتباط با ايشان

عيون أخبار الرضا عليه السلام_ به سندش ، از امام على عليه السلام ، از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله _: اى على ! تو از درختى آفريده شده اى كه من ، از آن آفريده شده ام . من ، ريشه آن هستم و تو ، تنه آنى و حسن و حسين ، شاخه هاى آن اند و دوستداران من ، برگ هاى آن هستند . پس هر كس به چيزى از آنها چنگ زند ، خداى عز و جل او را به بهشت در مى آورد .

المناقب ، كوفى_ به نقل از عبّاد بن صهيب ، از امام صادق ، از پدرش امام باقر عليهماالسلام ، از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله _: مردم ، از درختان متفاوت هستند و من و على ، از يك درخت هستيم . من ريشه آن ، على ، تنه آن ، و حسن و حسين ، ميوه هاى آن هستند و در دل هر مؤمنى ، شاخه اى از شاخه هاى آن است» .

.

ص: 446

فضائل الصحابة لابن حنبل عن زيد بن عليّ بن الحسين عن أبيه عن جدّه عن عليّ بن أبي طالب عليهم السلام :شَكَوتُ إلى رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله حَسَدَ النّاسِ إيّايَ ، فَقالَ : أما تَرضى أن تَكونَ رابِعَ أربَعَةٍ؟ أوَّلُ مَن يَدخُلُ الجَنَّةَ أنَا وأنتَ وَالحَسَنُ وَالحُسَينُ ، وأزواجُنا عَن أيمانِنا وعَن شَمائِلِنا ، وذَرارِيُّنا خَلفَ أزواجِنا ، وشيعَتُنا مِن وَرائِنا . (1)

الإرشاد عن زيد بن عليّ بن الحسين عن أبيه عن جدّه عن عليّ :شَكَوتُ إلى رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله حَسَدَ النّاسِ إيّايَ ، فَقالَ : يا عَلِيُّ ! إنَّ أوَّلَ أربَعَةٍ يَدخُلونَ الجَنَّةَ : أنَا وأنتَ وَالحَسَنُ وَالحُسَينُ ، وذُرِّيَّتُنا خَلفَ ظُهورِنا ، وأحِبّاؤُنا خَلفَ ذُرِّيَّتِنا ، وأشياعُنا عَن أيمانِنا وشَمائِلِنا . (2)

المستدرك على الصحيحين عن عاصم بن ضمرة عن عليّ عليه السلام :أخبَرَني رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : إنَّ أَوَّلَ مَن يَدخُلُ الجَنَّةَ أنَا وفاطِمَةُ وَالحَسَنُ وَالحُسَينُ. قُلتُ: يا رَسولَ اللّهِ، فَمُحِبّونا؟ قالَ : مِن وَرائِكُم . (3)

.


1- .فضائل الصحابة لابن حنبل : ج 2 ص 624 ح 1068 ، تاريخ دمشق : ج 14 ص 169 ح 3508 ، المعجم الكبير : ج 1 ص 319 ح 950 و ج 3 ص 41 ح 2624 كلاهما عن أبي رافع عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله للإمام عليّ عليه السلام ، ذخائر العقبى : ص 162 عن عبداللّه عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله للإمام عليّ عليه السلام وكلّها نحوه ، كنزالعمّال : ج 12 ص 104 ح 34205 ؛ العمدة : ص 50 ح 43 وفيه «خلف ذريّتنا» بدل «ورائنا» ، المناقب للكوفي : ج 1 ص 332 ح 259 ، شرح الأخبار : ج 2 ص 475 ح 833 ، روضة الواعظين : ص 175 والثلاثة الأخيرة نحوه وراجع: الأمالي للمفيد : ص 6 ح 3 .
2- .الإرشاد : ج 1 ص 43 ، الخصال : ص 254 ح 128 ، الأمالي للطوسي : ص 332 ح 666 عن أنس عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله للإمام عليّ عليه السلام وكلاهما نحوه ، بحارالأنوار : ج 68 ص 32 ح 67 .
3- .. المستدرك على الصحيحين : ج 3 ص 164 ح 4723 ، الصواعق المحرقة : ص 153 ، ذخائر العقبى : ص 214 ، كنزالعمّال : ج 12 ص 98 ح 34166 ؛ بشارة المصطفى : ص 46 وفيه «أنا وأنت» بدل «أنا» ، بحارالأنوار : ج 68 ص 127 ح 56 .

ص: 447

فضائل الصحابة ، ابن حنبل_ به نقل از زيد بن على بن الحسين ، از پدرش امام زين العابدين ، از جدّش امام حسين ، از امام على عليهم السلام _: از حسادت مردم به خودم ، نزد پيامبر خدا صلى الله عليه و آله شِكوه بردم . فرمود : «آيا خشنود نيستى كه چهارمينِ چهار تن باشى ؟ نخستين وارد شوندگان به بهشت ، من و تو و حسن و حسين هستيم و همسرانمان از راست و چپ ما ، فرزندانمان پشت سرِ همسرانمان ، و پيروان ما پشت سرِ ما به بهشت در مى آيند .

الإرشاد_ به نقل از زيد بن على بن الحسين ، از پدرش امام زين العابدين ، از جدّش امام حسين ، از امام على عليهم السلام _: از حسادت مردم به خودم ، نزد پيامبر خدا صلى الله عليه و آله شِكوه بردم . فرمود : «اى على! نخستين چهار تنِ در آينده به بهشت ، من و تو و حسن و حسين هستيم و سپس فرزندانمان پشت سر ما ، دوستدارانمان ، پشت سر فرزندانمان و پيروان ما ، از راست و چپ ما [وارد بهشت مى شوند]» .

المستدرك على الصحيحين_ به نقل از عاصم بن ضمره ، از امام على عليه السلام _: پيامبر صلى الله عليه و آله به من خبر داد كه نخستين وارد شوندگان به بهشت ، من و فاطمه و حسن و حسين هستيم . گفتم : اى پيامبر خدا ! پس دوستداران ما كجايند ؟ فرمود : «پشت سرِ شما مى آيند» .

.

ص: 448

المعجم الكبير عن عمر بن عليّ عن عليّ عليه السلام عن النبيّ صلى الله عليه و آله :أنَا وفاطِمَةُ وحَسَنٌ وحُسَينٌ مُجتَمِعونَ ومَن أحَبَّنا يَومَ القِيامَةِ ، نَأكُلُ ونَشرَبُ حَتّى يُفَرَّقَ بَينَ العِبادِ . فَبَلَغَ ذلِكَ رَجُلاً مِنَ النّاسِ ، فَسَأَلَ عَنهُ ، فَأَخبَرتُهُ ، فَقالَ : كَيفَ بِالعَرضِ وَالحِسابِ؟ فَقُلتُ لَهُ : كَيفَ كانَ لِصاحِبِ ياسينَ (1) بِذلِكَ حينَ اُدخِلَ الجَنَّةَ مِن ساعَتِهِ . (2)

الغيبة للطوسي بإسناده عن عليّ عليه السلام :قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : مَن سَرَّهُ أن يَلقَى اللّهَ عز و جلآمِنا مُطَهَّرا لا يَحزُنُهُ الفَزَعُ الأَكبَرُ فَليَتَوَلَّكَ ، وَليَتَوَلَّ بَنيكَ الحَسَنَ وَالحُسَينَ ، وعَلِيَّ بنَ الحُسَينِ ، ومُحَمَّدَ بنَ عَلِيٍّ، وجَعفَرَ بنَ مُحَمَّدٍ ، وموسَى بنَ جَعفَرٍ ، وعَلِيَّ بنَ موسى ، ومُحَمَّدا ، وعَلِيّا ، وَالحَسَنَ ، ثُمَّ المَهدِيَّ ، وهُوَ خاتِمُهُم . (3)

كامل الزيارات عن عبد العزيز عن عليّ عليه السلام :كانَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَقولُ : يا عَلِيُّ ، لَقَد أذهَلَني (4) هذانِ الغُلامانِ _ يَعنِي الحَسَنَ وَالحُسَينَ عليهماالسلام _ أن اُحِبَّ بَعدَهُما أحَدا أبَدا ، إنَّ رَبّي أمَرَني أن اُحِبَّهُما واُحِبَّ مَن يُحِبُّهُما . (5)

.


1- .المراد من صاحب ياسين هو الشخص المذكور في سورة يس وهو حبيب بن اسرائيل النجار الذي جاء من أقصى المدينة بسرعة ، واستشهد على أيدي الكفّار بسب ذبه عن الأنبياء الذين جاؤوا إلى المدينة ، وقد نقل القرآن الكريم قولهم له «قِيلَ ادْخُلِ الْجَنَّةَ» (راجع : سورة يس : 14 _ 27) .
2- .المعجم الكبير : ج 3 ص 41 ح 2623 ، تاريخ دمشق : ج 13 ص 227 ح 3233 نحوه وليس فيه ذيله من «فبلغ» ، كنزالعمّال : ج 12 ص 98 ح 34165 .
3- .الغيبة للطوسي : ص 136 ح 100 عن عيسى بن أحمد بن عيسى بن المنصور عن الإمام الهادي عن آبائه عليهم السلام ، المناقب لابن شهر آشوب : ج 1 ص 293 عن المنصور عن الإمام الهادي عن آبائه عليهم السلام ، بحارالأنوار : ج 36 ص 258 ح 77 .
4- .الذَّهْل : السّلوُّ وطيبُ النفس عن الإلف ، وقد أذهله الأمر وأذهله عنه (لسان العرب : ج 11 ص 259 «ذهل») .
5- .كامل الزيارات : ص 112 ح 116 ، بحارالأنوار : ج 43 ص 269 ح 26 .

ص: 449

المعجم الكبير_ به نقل از عمر بن على ، از امام على عليه السلام _پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : «روز قيامت ، من و فاطمه و حسن و حسين و نيز هر كس كه ما را دوست دارد ، گِرد هم هستيم ، مى خوريم و مى آشاميم تا خداوند ميان بندگان ، جدايى بيندازد» . اين حديث ، به مردى از مردم رسيد و در باره آن پرسيد و من هم به او گفتم . گفت : پس عرضه اعمال و محاسبه ، چه مى شود ؟ به او گفتم : صاحب ياسين را چه مى گويى كه همان موقع [ _ِ شهادت و بدون اين كارها] به بهشت در آمد ؟ (1)

الغيبة ، طوسى_ به سندش ، از امام على عليه السلام ، از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله _: هر كس را خوش آيد كه خداى عز و جل را ايمن و پاكيزه و بدون هراسِ بزرگ (قيامت) ديدار كند ، بايد تو را ولىّ خود بگيرد و نيز دو پسرت حسن و حسين را و على بن الحسين ، محمّد بن على ، جعفر بن محمّد ، موسى بن جعفر ، على بن موسى ، محمّد ، على ، حسن و سپس مهدى را كه آخرينِ ايشان است .

كامل الزيارات_ به نقل از عبد العزيز ، از امام على عليه السلام _: پيامبر صلى الله عليه و آله مى فرمود : «اى على ! اين دو جوان (يعنى حسن و حسين) ، دوست داشتن هر كس ديگر را براى هميشه از ياد من برده اند . خدايم فرمانم داده كه آن دو را دوست بدارم و دوستدارشان را نيز دوست بدارم» .

.


1- .مقصود از صاحب ياسين ، شخصِ ياد شده در سوره ياسين يا همان حبيب بن اسرائيل نجّار است كه از دورترين جاى شهر به شتاب آمد و چون به حمايت از پيامبرانِ وارد شده به شهر پرداخت ، به وسيله كافرانْ شهيد شد و قرآن ، نقل مى كند كه به او گفته شد : «به بهشت در آى» .

ص: 450

المحاضرات عن أبي هريرة :سَجَدَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله خَمسَ سَجَداتٍ بِلا رُكوعٍ ، فَقيلَ لَهُ ، قالَ : أتاني جِبريلُ ، فَقالَ : إنَّ اللّهَ يُحِبُّ عَلِيّا ، فَسَجَدتُ ورَفَعتُ رَأسي ، فَقالَ : إنَّ اللّهَ يُحِبُّ فاطِمَةَ ، فَسَجَدتُ ، ثُمَّ قالَ : إنَّ اللّهَ يُحِبُّ الحَسَنَ وَالحُسَينَ ، فَسَجَدتُ ، فَقالَ : إنَّ اللّهَ يُحِبُّ مَن أحَبَّهُم ، فَسَجَدتُ . (1)

مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي عن حذيفة :رَأَيتُ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله أخَذَ بِيَدِ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام ، فَقالَ : أيُّهَا النّاسُ! جَدُّ الحُسَينِ أكرَمُ عَلَى اللّهِ مِن جَدِّ يوسُفَ بنِ يَعقوبَ ، وإنَّ الحُسَينَ فِي الجَنَّةِ ، وأباهُ فِي الجَنَّةِ ، واُمَّهُ فِي الجَنَّةِ ، وأخاهُ فِي الجَنَّةِ ، ومُحِبَّهُم فِي الجَنَّةِ ، ومُحِبَّ مُحِبِّهِم فِي الجَنَّةِ . (2)

راجع : أهل البيت عليهم السلام في الكتاب والسنّة: ص 435 (القسم التاسع : الفصل السادس / الحشر مع أهل البيت) و ص 440 (الجنّة) .

1 / 15هُم مِنَ النَّبِيِّ وَالنَّبِيُّ9 مِنهُمسنن الترمذي عن يعلى بن مرّة عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله :حُسَينٌ مِنّي وأنَا مِن حُسَينٍ ، أحَبَّ اللّهُ مَن أحَبَّ حُسَينا ، حُسَينٌ سِبطٌ مِنَ الأَسباطِ . (3)

.


1- .محاضرات الاُدباء : ج 4 ص 465 ؛ المناقب لابن شهر آشوب : ج 3 ص 326 ، الدرّ النظيم : ص768 عن ابن عبّاس وفيهما «إنّ اللّه يحبّ الحسن ، فسجدت ، فرفعت رأسي ، فقال : إنّ اللّه يحبّ الحسين ، فسجدت ورفعت رأسي» بدل «إنّ اللّه يحبّ الحسن والحسين ، فسجدت» ، بحارالأنوار : ج 86 ص 219 ح 36 .
2- .مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 1 ص 67 ؛ كشف اليقين : ص 328 ح 390 نحوه .
3- .سنن الترمذي : ج 5 ص 658 ح 3775 ، سنن ابن ماجة : ج 1 ص 51 ح 144 ، مسند ابن حنبل : ج 6 ص 178 ح 17572 ، الأدب المفرد : ص 116 ح 364 ، المستدرك على الصحيحين : ج 3 ص 195 ح 4820 ، صحيح ابن حبّان : ج 15 ص 428 ح 6971 ، المعجم الكبير : ج 3 ص 33 ح 2589 ، المصنّف لابن أبي شيبة : ج 7 ص 515 ح 22 ، تهذيب الكمال : ج 10 ص 427 ، اُسدالغابة : ج 2 ص 26 ، تاريخ دمشق : ج 14 ص 149 ح 3461 ، أنساب الأشراف : ج 3 ص 359 ، كنزالعمّال : ج 12 ص 120 ح 34289 ؛ الإرشاد : ج 2 ص 127 ، كامل الزيارات : ص 116 ح 126 ، العمدة : ص 406 ح 839 ، إعلام الورى : ج 1 ص 425 ، بحارالأنوار : ج 43 ص 271 ح 35 .

ص: 451

المحاضرات_ به نقل از ابو هُرَيره _: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، پنج سجده بدون ركوع كرد . علّت را پرسيدند . فرمود : «جبرئيل ، نزدم آمد و گفت : خداوند ، على را دوست دارد . سجده كردم و چون سر برداشتم ، گفت : خداوند ، فاطمه را دوست دارد . من نيز سجده كردم . سپس گفت : خداوند ، حسن و حسين را دوست دارد . پس [دو ]سجده كردم . آن گاه گفت : خداوند ، دوستدارشان را دوست دارد . پس سجده كردم» .

مقتل الحسين عليه السلام ، خوارزمى_ به نقل از حُذَيفه _: ديدم كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، دست حسين بن على عليه السلام را گرفته و مى فرمايد : «اى مردم! جدّ حسين ، نزد خداوند ، بزرگوارتر از جدّ يوسف بن يعقوب است . حسين ، در بهشت است ، پدرش ، در بهشت است ، مادرش ، در بهشت است ، برادرش ، در بهشت است ، دوستدارشان ، در بهشت است ، دوستدار دوستدارشان نيز در بهشت است» .

ر . ك : اهل بيت عليهم السلام در قرآن و حديث : ج 2 ص 661 (بخش نهم : محبت اهل بيت / فصل ششم / محشور شدن با اهل بيت) و ص 669 (بهشت) .

1 / 15همه آنان از پيامبرند و پيامبر صلّي الله عليه و آله ، از ايشان است

سنن الترمذى_ به نقل از يَعلَى بن مُرّه ، از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله _: حسين ، از من است و من ، از حسينم . خداوند ، دوستدار حسين را دوست دارد . حسين ، سِبْطى از اَسباط (نَواده اى از نوادگان) است .

.

ص: 452

التاريخ الكبير عن يعلى بن مرّة عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله :حُسَينٌ مِنّي وأنَا مِنهُ ، أحَبَّ اللّهُ مَن أحَبَّ الحَسَنَينِ ، الحَسَنُ والحُسَينُ سِبطانِ مِنَ الأَسباطِ . (1)

بشارة المصطفى عن يعلى بن مرّة عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله :حَسَنٌ مِنّي وأنَا مِنهُ ، أحَبَّ اللّهُ مَن أحَبَّهُ ، الحَسَنُ [وَالحُسَينُ] (2) سِبطانِ مِنَ الأَسباطِ . (3)

خصائص أمير المؤمنين للنسائي عن حبشي بن جنادة عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله :عَلِيٌّ مِنّي وأنَا مِنهُ . (4)

سنن الترمذي عن حبشي بن جنادة عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله :عَلِيٌّ مِنّي وأنَا مِن عَلِيٍّ ، ولا يُؤَدّي عَنّي إلّا أنَا أو عَلِيٌّ . (5)

.


1- .التاريخ الكبير : ج 8 ص 415 الرقم 3536 ، المعجم الكبير : ج 3 ص 32 ح 2586 و ج 22 ص 274 ح 701 ، تاريخ دمشق : ج 14 ص 150 ح 3464 ، مسند الشاميّين : ج 3 ص 184 ح 2043 عن يعلى بن اُميّة وفيها «من أحبّه» بدل «من أحبّ» ، كنزالعمّال : ج 13 ص 662 ح 37684 ؛ شرح الأخبار : ج 3 ص 88 ح 1015 وفيه «من أحبّه» بدل «من أحبّ» ، بحارالأنوار : ج 37 ص 74 ح 40 .
2- .ما بين المعقوفين سقط من المصدر ، و أثبتناه من بحار الأنوار .
3- .بشارة المصطفى : ص156 ، بحار الأنوار : ج43 ص306 ح66 .
4- .خصائص أمير المؤمنين للنسائي : ص137 ح69 ، المناقب لابن المغازلي : ص223 ح268 ، تاريخ دمشق : ج42 ص63 ح8407 عن بريدة وح8408 عن أنس وص197 ح8662 ، الفردوس : ج3 ص61 ح4171 كلاهما عن عمران بن حصين ، البداية والنهاية : ج7 ص344 عن بريدة وفيه «إنّه منّي . . .» ؛ الخصال : ص496 ح5 ، بشارة المصطفى : ص20 كلاهما عن جابر ، الأمالي للصدوق : ص187 ح195 وص343 ح410 كلاهما عن ابن عبّاس وص65 ح30 عن ثابت بن أبي صفيّة عن الإمام زين العابدين عن آبائه عليهم السلام عنه صلى الله عليه و آله وفيه «هو منّي . . .» ، المناقب لابن شهر آشوب : ج3 ص212 .
5- .سنن الترمذي : ج5 ص636 ح3719 ، سنن ابن ماجة : ج1 ص44 ح119 ، المصنّف لابن أبي شيبة : ج 7 ص 495 ح 8 وفيهما «ولا يؤدّي عنّي إلّا عليّ» ، مسند ابن حنبل : ج6 ص162 ح17512 وص163 ح17518 _ 17520 ، فضائل الصحابة لابن حنبل : ج2 ص594 ح1010 وص599 ح1023 ، خصائص أميرالمؤمنين للنسائي : ص143 ح74 ، تاريخ دمشق : ج42 ص345 ح8922 _ 8925 ، المناقب لابن المغازلي : ص222 ح267 وص227 ح272 ؛ الأمالي للمفيد : ص56 ح2 عن سعد بن أبي وقّاص .

ص: 453

التاريخ الكبير_ به نقل از يَعلَى بن مُرّه ، از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله _: حسين ، از من است و من ، از اويم . خداوند ، دوستدار حسن و حسين را دوست دارد . حسن و حسين، دو سِبط از اَسباط اند . (1)

بشارة المصطفى_ به نقل از يَعلَى بن مُرّه ، از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله _: حسن ، از من است و من ، از اويم . خداوند ، دوستدارِ دوستدار اوست . حسن و حسين ، دو سِبط از اَسباط اند .

خصائص أمير المؤمنين، نسايى_ به نقل از حبشى بن جناده ، از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله _: على ، از من است و من ، از او هستم .

سنن الترمذى_ به نقل از حبشى بن جناده ، از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله _: على ، از من است و من ، از على هستم و پيام مرا، جز خودم يا على ، [كسى] ابلاغ نمى كند .

.


1- .درباره معناى «اسباط» ، ر . ك : ص 474 (پژوهشى در معناى واژه «سبط») .

ص: 454

الأمالي للصدوق عن ليث بن أبي سليم :أتَى النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله عَلِيٌّ وفاطِمَةُ وَالحَسَنُ وَالحُسَينُ عليهم السلام كُلُّهُم يَقولُ : أنَا أحَبُّ إلى رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، فَأَخَذَ صلى الله عليه و آله فاطِمَةَ عليهاالسلام مِمّا يَلي بَطنَهُ ، وعَلِيّا عليه السلا (1)

1 / 16التّحذير مِن بُغضِهِم ومُخالَفَتِهِمتاريخ بغداد عن ابن عبّاس عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله :لَيلَةَ عُرِجَ بي إلَى السَّماءِ رَأَيتُ عَلى بابِ الجَنَّةِ مَكتوبا : لا إلهَ إلَا اللّهُ ، مُحَمَّدٌ رَسولُ اللّهِ ، عَلِيٌّ حِبُّ (2) اللّهِ ، وَالحَسَنُ وَالحُسَينُ صَفوَةُ اللّهِ ، فاطِمَةُ خِيَرَةُ اللّهِ ، عَلى باغِضِهِم لَعنَةُ اللّهِ . (3)

صحيفة الإمام الرضا عليه السلام بإسناده عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله :اِشتَدَّ غَضَبُ اللّهِ وَغَضَبُ رَسولِهِ عَلى مَن أهرَقَ دَمَ ذُرِّيَّتي ، أو آذاني في عِترَتي . (4)

.


1- .ا يَلي ظَهرَهُ ، وَالحَسَنَ عليه السلام عَن يَمينِهِ ، وَالحُسَينَ عليه السلام عَن يَسارِهِ ، ثُمَّ قالَ صلى الله عليه و آله : أنتُم مِنّي وأنَا مِنكُم . الأمالي للصدوق : ص64 ح26 ، روضة الواعظين : ص174 ، شرح الأخبار : ج2 ص490 ح869 وص492 ح874 ، بشارة المصطفى : ص205 عن الإمام الرضا عن آبائه عليهم السلام عنه صلى الله عليه و آله نحوه ، بحار الأنوار : ج37 ص35 ح1 .
2- .الحِبُّ : الحبيب (الصحاح : ج 1 ص 105 «حبب») .
3- .تاريخ بغداد : ج 1 ص 259 الرقم 88 ، تاريخ دمشق : ج 14 ص 170 ح 3511 ، المناقب للخوارزمي : ص 302 ح 297 ؛ الأمالي للطوسي : ص 355 ح 737 ، كشف اليقين : ص 449 ح 551 ، كشف الغمّة : ج 1 ص 94 وفيها «أمة» بدل «خيرة» ، بحارالأنوار : ج 27 ص 4 ح 8 .
4- .صحيفة الإمام الرضا عليه السلام : ص 155 ح 99 ، عيون أخبار الرضا عليه السلام : ج 2 ص 27 ح 11 كلاهما عن أحمد بن عامر الطائي عن الإمام الرضا عن آبائه عليهم السلام ، الأمالي للصدوق : ص 552 ح 739 عن إسماعيل عن الإمام الكاظم عن آبائه عليهم السلام عنه صلى الله عليه و آله وفيهما «دمي» بدل «دم ذرّيتي» ، بحارالأنوار : ج 43 ص 22 ح 15 ؛ ذخائر العقبى : ص 83 نحوه .

ص: 455

الأمالى ، صدوق_ به نقل از ليث بن ابى سليم _: على ، فاطمه ، حسن و حسين عليهم السلام نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمدند ، در حالى كه هر يك از آنان مى گفت : من نزد پيامبر خدا محبوب ترينم . پيامبر صلى الله عليه و آله ، فاطمه عليهاالسلام را در پيش رويش ، على عليه السلام را پشت سرش ، حسن عليه السلام را به سمت راستش و حسين عليه السلام را سمت چپش قرار داد و فرمود : «شما از من هستيد و من از شما هستم» .

1 / 16خطر دشمنى و مخالفت با ايشان

تاريخ بغداد_ به نقل از ابن عبّاس ، از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله _: شبى كه مرا به آسمان بردند ، ديدم بر درِ بهشت ، نوشته است : «خدايى جز خداوند [يگانه ]نيست . محمّد ، پيامبر خداست . على ، دوست خداست . حسن و حسين ، برگزيدگان خدا هستند . فاطمه ، برگزيده خداست . لعنت خدا بر دشمن ايشان باد!» .

صحيفة الإمام الرضا عليه السلام_ به سندش ، از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله _: خشم خدا و خشم پيامبرش بر كسى كه خون فرزندانم را بريزد يا عترتم (خانواده ام) را بيازارد ، شدّت مى گيرد .

.

ص: 456

الخصال بإسناده عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله :اُدخِلتُ الجَنَّةَ ، فَرَأَيتُ عَلى بابِها مَكتوبا بِالذَّهَبِ : لا إلهَ إلَا اللّهُ ، مُحَمَّدٌ حَبيبُ اللّهِ ، عَلِيٌّ وَلِيُّ اللّهِ ، فاطِمَةُ أمَةُ اللّهِ ، الحَسَنُ وَالحُسَينُ صَفوَةُ اللّهِ ، عَلى مُبغِضيهِم لَعنَةُ اللّهِ . (1)

بشارة المصطفى عن زيد بن عليّ عن أبيه [زين العابدين] عليه السلام عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله :وَالَّذي نَفسي بِيَدِهِ ، لا تُفارِقُ روحٌ جَسَدَ صاحِبِها حَتّى يَأكُلَ مِن ثِمارِ الجَنَّةِ أو مِن شَجَرَةِ الزَّقّومِ (2) ، وحينَ يَرى مَلَكَ المَوتِ يَراني ويَرى عَلِيّا وفاطِمَةَ وحَسَنا وحُسَينا عليهم السلام ، فَإِن كانَ يُحِبُّنا قُلتُ : يا مَلَكَ المَوتِ ! ارفُق بِهِ؛ إنَّهُ كانَ يُحِبُّني ، ويُحِبُّ أهلَ بَيتي . وإن كانَ يُبغِضُنا قُلتُ : يا مَلَكَ المَوتِ ، شَدِّد عَلَيهِ؛ إنَّهُ كانَ يُبغِضُني ، ويُبغِضُ أهلَ بَيتي . (3)

راجع : ج 2 ص 40 (الفصل الثاني / فضل حبهما وخطر بغضهما) .

.


1- .الخصال : ص 324 ح 10 ، كنزالفوائد : ج 1 ص 149 وفيه «آية» بدل «أمة» ، مئة منقبة : ص 109 ح 54 ، بحارالأنوار : ج 27 ص 3 ح 6 ؛ مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 1 ص 108 كلّها عن إسماعيل بن موسى عن أبيه الإمام الكاظم عن آبائه عليهم السلام عنه صلى الله عليه و آله .
2- .الزقّوم : ما وصفَ اللّه ُ في كتابه العزيز فقال : «إِنَّهَا شَجَرَةٌ تَخْرُجُ فِى أَصْلِ الْجَحِيمِ * طَ_لْعُهَا كَأَنَّهُ رُءُوسُ الشَّيَ_طِينِ» وهي فعّول من الزَّقْم : اللَّقم الشديد ، والشُّرب المُفرِط (النهاية : ج 2 ص 306 «زقم») .
3- .بشارة المصطفى : ص 6 ، بحارالأنوار : ج 6 ص 194 ح 43 ؛ مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 1 ص 109 بزيادة «لا يحبّنا إلّا مؤمن ، ولا يبغضنا إلّا منافق شقيّ» في آخره .

ص: 457

الخصال_ به سندش ، از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله _: به بهشت ، در آورده شدم . ديدم بر درش با طلا نوشته است : «خدايى جز خداى [يگانه] نيست . محمّد ، دوست خداست . على ، ولىّ خداست . فاطمه ، كنيز خداست . حسن و حسين ، برگزيدگان خدايند . لعنت خدا بر دشمنان ايشان باد!» .

بشارة المصطفى_ به نقل از زيد بن على ، از پدرش امام زين العابدين عليه السلام ، از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله _: سوگند به آن كه جانم به دست اوست ، روح از بدن كسى جدا نمى شود تا آن گاه كه يا از ميوه هاى بهشت يا از درخت زَقّوم [در دوزخ ]بخورد و هنگامى كه فرشته مرگ را مى بيند ، من ، على ، فاطمه ، حسن و حسين را مى بيند . اگر دوستدار ما باشد ، مى گويم : «اى فرشته مرگ ! با او مدارا كن . او مرا و اهل بيتم را دوست دارد» و اگر دشمن ما باشد ، مى گويم : «اى فرشته مرگ ! بر او سخت بگير . او با من و اهل بيتم ، دشمن است» . (1)

ر . ك : ج 2 ص 41 (فصل دوم / فضيلت دوست داشتن آنها و خطر دشمنى با آنان) .

.


1- .مقتل الحسين خوارزمى ، در آخر ، اين افزوده را دارد : «ما را دوست نمى دارد ، مگر مؤمن ، و دشمن نمى دارد ، مگر منافق بَدفرجام» .

ص: 458

الفَصْلُ الثِّاني : الفَضائِلُ الّتى يشترك فيها مَعَ أخيهِ2 / 1بُنُوَّةُ النَّبِيِّ صلّي الله عليه و آله2 / 1 _ 1سَمّاهُمَا القُرآنُ ابنَيهِدلائل النبوّة لأبي نعيم عن جابر_ في تَفسيرِ آيَةِ المُباهَلَةِ _: «وَأَنفُسَنَا وَأَنفُسَكُمْ» (1) : رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله وعَلِيٌّ ، «أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَكُمْ» (2) : الحَسَنُ وَالحُسَينُ ، «وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَكُمْ» (3) : فاطِمَةُ عَلَيهِمُ السَّلامُ أجمَعينَ . (4)

مجمع البيان_ في قَولِهِ تَعالى : «نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَكُمْ» _: أجمَعَ المُفَسِّرونَ عَلى أنَّ المُرادَ بِأَبنائِنَا الحَسَنُ وَالحُسَينُ عليهماالسلام 5 . 6

.


1- .آل عمران : 61 .
2- .دلائل النبوّة لأبي نعيم : ص 354 الرقم 244 ، المناقب لابن المغازلي : ص 263 الرقم 310 ، شواهد التنزيل : ج 1 ص 159 الرقم 170 ؛ العمدة : ص 191 كلّها عن الشعبي ، وفيها « أنفسنا عليّ بن أبي طالب عليه السلام» بدل « « وَأَنفُسَنَا وَأَنفُسَكُمْ » رسول اللّه صلى الله عليه و آله وعليّ» وراجع : تفسير الطبري : ج 3 الجزء 3 ص 300 .
3- .مجمع البيان : ج 2 ص 763 ، بحارالأنوار : ج 21 ص 278 .
4- .راجع : ص 418 (الفصل الأول / مرافقة النبي صلى الله عليه و آله في المباهلة) .

ص: 459

فصل دوم : فضيلت هاى مشترك با برادر

2 / 1پسران پيامبر صلّي الله عليه و آله
2 / 11قرآن ، آن دو را پسران پيامبر صلى الله عليه و آله خوانده است

دلائل النبوّة، ابو نعيم_ به نقل از جابر ، در تفسير آيه مباهله _: «و خودمان و خودتان را» ، [خود ما ]يعنى : پيامبر صلى الله عليه و آله و على عليه السلام . «پسرانمان و پسرانتان را» ، [پسرانمان ، ]يعنى : حسن و حسين عليهماالسلام . «زنانمان و زنانتان را» ، [زنانمان]، يعنى : فاطمه . سلام خدا بر همه آنان باد!

مجمع البيان_ در باره اين سخن خداى متعال : «ما پسرانمان را فرا بخوانيم و شما نيز پسرانتان را فرا بخوانيد» _: مفسّران ، اتّفاق نظر دارند كه مقصود از «پسرانمان» ، حسن و حسين هستند . (1)

.


1- .ر . ك : ص 419 (فصل يكم / همراهى با پيامبر صلى الله عليه و آله در مباهله) .

ص: 460

الكافي عن أبي الجارود عن أبي جعفر [الباقر] عليه السلام ، قال :قالَ لي أبو جَعفَرٍ عليه السلام : يا أبَا الجارودِ ! ما يَقولونَ لَكُم فِي الحَسَنِ وَالحُسَينِ عليهماالسلام؟ قُلتُ : يُنكِرونَ عَلَينا أنَّهُمَا ابنا رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله . قالَ : فَأَيَّ شَيءٍ احتَجَجتُم عَلَيهِم؟ قُلتُ : اِحتَجَجنا عَلَيهِم بِقَولِ اللّهِ عز و جل في عيسَى ابنِ مَريَمَ عليهماالسلام : «وَمِن ذُرِّيَّتِهِ دَاوُودَ وَسُلَيْمَ_نَ وَأَيُّوبَ وَيُوسُفَ وَمُوسَى وَ هَ_رُونَ وَكَذَ لِكَ نَجْزِى الْمُحْسِنِينَ * وَزَكَرِيَّا وَيَحْيَى وَعِيسَى» (1) ، فَجَعَلَ عيسَى ابنَ مَريَمَ مِن ذُرِّيَّةِ نوحٍ عليه السلام . قالَ : فَأَيَّ شَيءٍ قالوا لَكُم؟ قُلتُ : قالوا : قَد يَكونُ وَلَدُ الاِبنَةِ مِنَ الوَلَدِ ، ولا يَكونُ مِنَ الصُّلبِ . قالَ : فَأَيَّ شَيءٍ احتَجَجتُم عَلَيهِم؟ قُلتُ : اِحتَجَجنا عَلَيهِم بِقَولِ اللّهِ تَعالى لِرَسولِهِ صلى الله عليه و آله : «قُلْ تَعَالَوْاْ نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَكُمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَكُمْ وَأَنفُسَنَا وَأَنفُسَكُمْ» . قالَ : فَأَيَّ شَيءٍ قالوا ؟ قُلتُ : قالوا : قَد يَكونُ في كَلامِ العَرَبِ أبناءُ رَجُلٍ ، وآخَرُ يَقولُ : أبناؤُنا . قالَ : فَقالَ أبو جَعفَرٍ عليه السلام : يا أبَا الجارودِ ! لَاُعطِيَنَّكَها مِن كِتابِ اللّهِ جَلَّ وتَعالى أنَّهُما مِن صُلبِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، لا يَرُدُّها إلَا الكافِرُ . قُلتُ : وأينَ ذلِكَ جُعِلتُ فِداكَ؟ قالَ : مِن حَيثُ قالَ اللّهُ تَعالى : «حُرِّمَتْ عَلَيْكُمْ أُمَّهَ_تُكُمْ وَبَنَاتُكُمْ وَأَخَوَ تُكُمْ» الآيَةَ ، إلى أنِ انتَهى إلى قَولِهِ تَبارَكَ وتَعالى : «وَحَلَئِلُ أَبْنَائِكُمُ الَّذِينَ مِنْ أَصْلَ_بِكُمْ» (2) ، فَسَلهُم يا أبَا الجارودِ : هَل كانَ يَحِلُّ لِرَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله نِكاحُ حَليلَتَيهِما؟ فَإِن قالوا : نَعَم ، كَذَبوا وفَجَروا ، وإن قالوا : لا ، فَهُمَا ابناهُ لِصُلبِهِ . (3)

.


1- .الأنعام : 84 و 85 .
2- .النساء : 23 .
3- .الكافي : ج 8 ص 317 ح 501 ، العدد القوّية : ص 40 ح 55 ، تفسير القمّي : ج 1 ص 209 ، الاحتجاج : ج 2 ص 175 ح 204 نحوه وفيهما «ذرّيّة إبراهيم عليه السلام » بدل «ذرّيّة نوح عليه السلام » ، بحارالأنوار : ج 43 ص 232 ح 8 .

ص: 461

الكافى_ به نقل از ابو جارود _: امام باقر عليه السلام به من فرمود : «اى ابو جارود ! در باره حسن و حسين عليهماالسلام به شما چه مى گويند؟» . گفتم : سخن ما را در باره اين كه فرزندان پيامبر صلى الله عليه و آله هستند ، انكار مى كنند . فرمود : «شما چگونه بر آنان ، احتجاج كرديد؟» . گفتم : به اين سخن خدا در قرآن در باره عيسى بن مريم عليه السلام : «و از ذريّه او ، داوود و سليمان و ايّوب و يوسف و موسى و هارون هستند ، و اين گونه ، نيكوكاران را پاداش مى دهيم ، و نيز زكريّا و يحيى و عيسى» كه عيسى بن مريم عليه السلام را از ذريّه نوح عليه السلام ، قرار داده است . (1) فرمود : «آنان به شما چه گفتند ؟» . گفتم : گفتند : گاه ، فرزندِ دختر ، جزو فرزندان هست ؛ امّا از پُشت پدر نيست . فرمود : «شما به آنان چه گفتيد ؟» . گفتم : به سخن خداى متعال خطاب به پيامبرش استدلال كرديم : «بگو : بياييد پسرانمان و پسرانتان را و زنانمان و زنانتان را و خودمان و خودتان را فرا بخوانيم» . فرمود : «آنان چه گفتند ؟» . گفتم : گفتند : در زبان عرب ، گاه مردى به پسران مرد ديگرى مى گويد : پسران ما . امام باقر عليه السلام فرمود : «اى ابو جارود ! آيه اى از كتاب خداى جليلِ متعال را به تو نشان مى دهم كه دلالت مى كند آنها از پشت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله هستند و جز كافر ، آن را رد نمى كند» . گفتم : اين آيه كجاست ، فدايت شوم ؟ فرمود : «آن جا كه خداوند متعال فرمود : «مادرانتان ، دخترانتان و خواهرانتان ، بر شما حرام شده اند» تا آن جا كه مى فرمايد : «و زنانِ حلال بر پسرانتان كه از پشت شما هستند» . اى ابو جارود! از آنان بپرس : آيا براى پيامبر صلى الله عليه و آله روا بود كه با زنان حسن و حسين عليهماالسلام ازدواج كند؟ اگر گفتند : آرى ، دروغ گفته و گناه كرده اند و اگر گفتند : نه ، پس ثابت مى شود كه حسن و حسين ، از پشت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله هستند» .

.


1- .در تفسير القمى و الاحتجاج ، به جاى «ذريّه نوح» ، «ذريّه ابراهيم» آمده است .

ص: 462

راجع : ص 418 (الفصل الأوّل / مرافقة النبيّ صلى الله عليه و آله في المباهلة) . و ج 2 ص 8 (الاحتجاج على الحجّاج) .

2 / 1 _ 2سَمّاهُمَا النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله ابنَيهِأ _ ذُرِّيَّتي في صُلبِ عَلِيٍّالمعجم الكبير عن جابر عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله :إنَّ اللّهَ عز و جل جَعَلَ ذُرِّيَّةَ كُلِّ نَبِيٍّ في صُلبِهِ ، وإنَّ اللّهَ تَعالى جَعَلَ ذُرِّيَّتي في صُلبِ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ . (1)

كتاب من لا يحضره الفقيه بإسناده عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله_ لِعَلِيٍّ عليه السلام _: يا عَلِيُّ ، ما بَعَثَ اللّهُ عز و جل نَبِيّا إلّا وجَعَلَ ذُرِّيَّتَهُ مِن صُلبِهِ (2) ، وجَعَلَ ذُرِّيَّتي مِن صُلبِكَ ، ولَولاكَ ما كانَت لي ذُرِّيَّةٌ . (3)

.


1- .المعجم الكبير : ج 3 ص 44 ح 2630 ، الفردوس : ج 1 ص 172 ح 643 ، المناقب لابن المغازلي : ص 49 ح 72 ، المناقب للخوارزمي : ص 328 ح 339 عن ابن عبّاس ، كنز العمّال : ج 11 ص 600 ح 32892 ؛ الفضائل : ص 130 عن الإمام الباقر عن آبائه عليهم السلام عنه صلى الله عليه و آله ، المناقب لابن شهر آشوب : ج 3 ص 387 و فيه «من صلبي ومن صلب عليّ بن أبي طالب» بدل «في صلب عليّ بن أبي طالب» ، كشف الغمّة : ج 1 ص 53 ، بحار الأنوار : ج 23 ص 144 ح 98 .
2- .الصُّلب : الظهرُ (لسان العرب : ج 1 ص 527 «صلب») .
3- .كتاب من لا يحضره الفقيه : ج 4 ص 365 ح 5762 عن حمّاد بن عمرو وأنس بن محمّد عن أبيه عن الإمام الصادق عن آبائه عليهم السلام ، مكارم الأخلاق : ج 2 ص 329 ح 2656 عن الإمام الصادق عن آبائه عليهم السلام ، تفسير القمّي : ج 2 ص 338 عن أبي بردة الأسلمي ، الأمالي للصدوق : ص 450 ح 609 ، بشارة المصطفى : ص 58 كلاهما عن عبداللّه بن عبّاس والثلاثة الأخيرة نحوه ، بحارالأنوار : ج 43 ص 101 ح 11 .

ص: 463

ر . ك : ص 419 (فصل يكم : همراهى با پيامبر صلى الله عليه و آله در مباهله) . و ج 2 ص 9 (احتجاج در برابر حَجّاج) .

2 / 21پيامبر صلى الله عليه و آله ، آن دو را پسران خود ناميد
الف _ ذريّه من ، در پشت على هستند

المعجم الكبير_ به نقل از جابر ، از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله _: خداى عز و جل ، ذريّه هر پيامبر را در پشتش قرار داد و [ليكن ]خداى متعال ، ذريّه مرا در پشت على بن ابى طالب ، قرار داده است . (1)

كتاب من لا يحضره الفقيه_ به سندش ، از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله _: اى على! خداوند ، پيامبرى را برنينگيخت ، جز آن كه ذريّه اش را از پشتش قرار داد و ذريّه مرا از پُشت تو قرار داد و اگر تو نبودى ، من ذريّه اى نداشتم» .

.


1- .در المناقب ابن شهرآشوب ، چنين آمده است : «و از پشت من و پشت على بن ابى طالب» .

ص: 464

تاريخ بغداد عن عبداللّه بن عبّاس :كُنتُ أنَا وأبِيَ العَبّاسُ بنُ عَبدِ المُطَّلِبِ جالِسَينِ عِندَ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، إذ دَخَلَ عَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ ، فَسَلَّمَ ، فَرَدَّ عَلَيهِ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، وبَشَّ بِهِ ، وقامَ إلَيهِ وَاعتَنَقَهُ ، وقَبَّلَ بَينَ عَينَيهِ ، وأجلَسَهُ عَن يَمينِهِ . فَقالَ العَبّاسُ : يا رَسولَ اللّهِ أتُحِبُّ هذا؟ فَقالَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله : يا عَمَّ رَسولِ اللّهِ ، وَاللّهِ ، لَلّهُ أشَدُّ حُبّا لَهُ مِنّي ، إنَّ اللّهَ جَعَلَ ذُرِّيَّةَ كُلِّ نَبِيٍّ في صُلبِهِ ، وجَعَلَ ذُرِّيَّتي في صُلبِ هذا . (1)

ب _ أنَا أبو وُلدِ فاطِمَةَالمعجم الكبير عن عمر بن الخطّاب عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله :كُلُّ بَني اُنثى فَإِنَّ عَصَبَتَهُم (2) لِأَبيهِم ، ما خَلا وُلدَ فاطِمَةَ ، فَإِنّي أنَا عَصَبَتُهُم ، وأنَا أبوهُم . (3)

المستدرك على الصحيحين عن يحيى بن العلاء عن جعفر بن محمّد عن أبيه عليهما السلام عن جابر عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله :لِكُلِّ بَني اُمٍّ عَصَبَةٌ يَنتَمونَ إلَيهِم ، إلَا ابنَي فاطِمَةَ ، فَأَنَا وَلِيُّهُما وعَصَبَتُهُما . (4)

.


1- .تاريخ بغداد : ج 1 ص 316 ، تاريخ دمشق : ج 42 ص 259 ح 8789 ، ذخائر العقبى : ص 124 ؛ كشف الغمّة : ج 1 ص 94 ، بحارالأنوار : ج 38 ص 307 ح 9 .
2- .عَصَبَةُ الرجل : بنوه وقرابته لأبيه (الصحاح : ج 1 ص 182 «عصب») .
3- .المعجم الكبير : ج 3 ص 44 ح 2631 ، ذخائر العقبى : ص 211 وفيه «ولد أب» بدل «بني اُنثى» ، كنزالعمّال : ج 12 ص 116 ح 34267 ؛ كنزالفوائد : ج 1 ص 357 ، الطرائف : ص 76 ح 99 نحوه ، بحارالأنوار : ج 42 ص 97 ح 29 .
4- .المستدرك على الصحيحين : ج 3 ص 179 ح 4770 ، المعجم الكبير : ج 3 ص 44 ح 2632 ، تاريخ بغداد : ج 11 ص 285 ح 6054 ، تاريخ دمشق : ج 70 ص 14 ح 13764 كلّها عن فاطمة بنت الحسين عن فاطمة عليهماالسلام عنه صلى الله عليه و آله وفيها «وُلد» بدل «ابنَي» ، كنزالعمّال : ج 12 ص 114 ح 34254 .

ص: 465

تاريخ بغداد_ به نقل از عبد اللّه بن عبّاس _: من و پدرم عبّاس بن عبد المطّلب ، نزد پيامبر خدا صلى الله عليه و آله نشسته بوديم كه على بن ابى طالب عليه السلام در آمد و سلام داد . پيامبر صلى الله عليه و آله پاسخ سلامش را داد و با او خوش رويى كرد و جلويش برخاست و دست در گردنش انداخت و ميان دو چشمش را بوسيد و او را در سمت راست خود نشاند . عبّاس گفت : اى پيامبر خدا! آيا اين مرد را دوست دارى؟ پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «اى عموى پيامبر خدا! به خدا سوگند ، خدا او را بيشتر از من دوست دارد . خداوند ، ذريّه هر پيامبر را در پشتش قرار مى دهد و ذريّه مرا در پشت اين ، قرار داده است» .

ب _ من ، پدر فرزندان فاطمه ام

المعجم الكبير_ به نقل از عمر بن خطّاب ، از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله _: عَصَبه (تَبار) (1) فرزندان هر زنى ، خويشاوندان پدرى اويند ، جز فرزندان فاطمه كه من ، عَصَبه و پدر آنان هستم .

المستدرك على الصحيحين_ به نقل از يحيى بن علاء ، از امام صادق ، از پدرش امام باقر عليهماالسلام ، از جابر ، از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله _: پسران هر مادرى را عَصَبه اى است كه به آنها مى رسند ، مگر دو پسر فاطمه كه من ، ولىّ و عَصَبه آنان هستم .

.


1- .عَصَبه ، همان خويشاوندان پدرى هستند كه نزد عرب ، خويشاوندان اصلى فرزند به شمار مى روند .

ص: 466

مسند أبي يعلى عن فاطمة بنت حسين عليه السلام عن فاطمة عليهاالسلام عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله :لِكُلِّ بَني آدَمَ عَصَبَةٌ يَنتَمونَ إلَيهِ ، إلّا وُلدَ فاطِمَةَ ، فَأَنَا وَلِيُّهُم ، وأنَا عَصَبَتُهُم . (1)

ج _ اِبنايَ وَابنَا ابنَتيسنن الترمذي عن اُسامة بن زيد :طَرَقتُ النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله ذاتَ لَيلَةٍ في بَعضِ الحاجَةِ ، فَخَرَجَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله وهُوَ مُشتَمِلٌ عَلى شَيءٍ لا أدري ما هُوَ ، فَلَمّا فَرَغتُ مِن حاجَتي ، قُلتُ : ما هذَا الَّذي أنتَ مُشتَمِلٌ عَلَيهِ؟ فَكَشَفَهُ فَإِذا حَسَنٌ وحُسَينٌ عليهماالسلامعَلى وَرِكَيهِ . فَقالَ : هذانِ ابنايَ وَابنَا ابنَتي ، اللّهُمَّ إنّي اُحِبُّهُما ، فَأَحِبَّهُما وأحِبَّ مَن يُحِبُّهُما . (2)

السنن الكبرى للنسائي عن اُسامة بن زيد :طَرَقتُ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله لَيلَةً لِبَعضِ الحاجَةِ ، فَخَرَجَ وهُوَ مُشتَمِلٌ عَلى شَيءٍ لا أدري ما هُوَ ، فَلَمّا فَرَغتُ مِن حاجَتي ، قُلتُ : ما هذَا الَّذي أنتَ مُشتَمِلٌ عَلَيهِ؟ فَكَشَفَهُ ، فَإِذَا الحَسَنُ وَالحُسَينُ عليهماالسلامعَلى وَرِكَيهِ . فَقالَ : هذانِ أبنائي وأبناءُ (3) ابنَتي ، اللّهُمَّ إنَّكَ تَعلَمُ أنّي اُحِبُّهُما ، فَأَحِبَّهُما ، اللّهُمَّ إنَّكَ تَعلَمُ أنّي اُحِبُّهُما ، فَأَحِبَّهُما . (4)

.


1- .مسند أبي يعلى : ج 6 ص 162 ح 6709 ، المعجم الكبير : ج 22 ص 423 ح 1042 وفيه «اُنثى» بدل «آدم» ، تاريخ دمشق : ج 36 ص 313 ح 7351 عن جابر بن عبداللّه وفيه «أب» بدل «آدم» ، الفردوس : ج 3 ص 264 ح 4787 عن فاطمة عليهاالسلامعنه صلى الله عليه و آله وفيهما «أبوهم» بدل «وليّهم» ، كنزالعمّال : ج 12 ص 98 ح 34168 ؛ بشارة المصطفى : ص 40 عن جابر بن عبداللّه وفيه « نبيّ » بدل « بني آدم » ، بحارالأنوار : ج 37 ص 70 وراجع : دلائل الإمامة : ص 76 ح 16 .
2- .سنن الترمذي : ج 5 ص 656 ح 3769 ، اُسد الغابة : ج 2 ص 16 ح 1165 ، ذخائر العقبى : ص 211 ، المعجم الصغير : ج 1 ص 199 نحوه ، كنزالعمّال : ج 13 ص 671 ح 37711 ؛ العمدة : ص 406 ح 840 ، شرح الأخبار : ج 3 ص 106 ح 1042 ، المناقب لابن شهر آشوب : ج 3 ص 382 ، كشف الغمّة : ج 2 ص 147 ، بحارالأنوار : ج 43 ص 280 ح 48 .
3- .كذا في المصدر والظاهر أنّه تصحيف ، وفي جميع المصادر الاُخرى : «هذان ابناي وابنا ابنتي» ، وهو الصواب .
4- .السنن الكبرى للنسائي : ج 5 ص 149 ح 8524 ، صحيح ابن حبّان : ج 15 ص 423 ح 6967 ، خصائص أميرالمؤمنين للنسائي : ص 254 ح 139 ، المصنّف لابن أبي شيبة : ج 7 ص 512 ح 8 ، تهذيب الكمال : ج 6 ص 55 ، تاريخ دمشق : ج 13 ص 25 ح 3032 و ج 14 ص 155 ح 3477 .

ص: 467

مسند ابى يعلى_ به نقل از فاطمه دختر امام حسين عليه السلام ، از فاطمه عليهاالسلام ، از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله _: هر بنى آدمى را عَصَبه اى است كه به او مى انجامند، مگر فرزندان فاطمه كه من ، ولى و عَصَبه آنانم .

ج _ دو پسرم و دو پسر دخترم

سنن الترمذى_ به نقل از اُسامة بن زيد _: شبى براى كارى به در خانه پيامبر صلى الله عليه و آله رفتم . پيامبر صلى الله عليه و آله بيرون آمد ، در حالى كه چيزى را پوشانده بود ؛ ولى نفهميدم كه چيست ؟ هنگامى كه كارم تمام شد ، گفتم : اين چيست كه همراه شماست؟ پيامبر صلى الله عليه و آله آن را گشود . ديدم حسن و حسين عليهماالسلام بر روى پاهاى ايشان قرار دارند . سپس پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «اين دو ، پسران من و پسران فاطمه هستند . خدايا! من ، اين دو را دوست دارم . تو نيز اين دو را دوست داشته باش و دوستدار اين دو را نيز دوست بدار» .

السنن الكبرى ، نسايى_ به نقل از اُسامة بن زيد _: شبى براى كارى به در خانه پيامبر صلى الله عليه و آله رفتم . پيامبر صلى الله عليه و آله بيرون آمد ، در حالى كه چيزى را پوشانده بود ؛ ولى نفهميدم چيست ؟ هنگامى كه كارم تمام شد ، گفتم : اين چيست كه همراه شماست؟ پيامبر صلى الله عليه و آله آن را گشود . ديدم حسن و حسين عليهماالسلام بر روى پاهاى ايشان قرار دارند . پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «اين دو ، پسران من و پسران فاطمه هستند . خدايا! تو مى دانى كه من اين دو را دوست دارم . پس تو نيز اين دو را دوست بدار . خدايا! تو مى دانى كه من اين دو را دوست دارم . پس تو نيز اين دو را دوست بدار» .

.

ص: 468

الأمالي للمفيد عن جابر بن عبداللّه الأنصاري :خَرَجَ عَلَينا رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله آخِذا بِيَدِ الحَسَنِ وَالحُسَينِ عليهماالسلام ، فَقالَ : إنَّ ابنَيَّ هذَينِ رَبَّيتُهُما صَغيرَينِ ، ودَعَوتُ لَهُما كَبيرَينِ ، وسَأَلتُ اللّهَ تَعالى لَهُما ثَلاثا ، فَأَعطانِي اثنَتَينِ ومَنَعَني واحِدَةً . سَأَلتُ اللّهَ لَهُما أن يَجعَلَهُما طاهِرَينِ مُطَهَّرَينِ زَكِيَّينِ ، فَأَجابَني إلى ذلِكَ ، وسَأَلتُ اللّهَ أن يَقِيَهُما وذُرِّيَّتَهُما وشيعَتَهُمَا النّارَ ، فَأَعطاني ذلِكَ ، وسَأَلتُ اللّهَ أن يَجمَعَ الاُمَّةَ عَلى مَحَبَّتِهِما . فَقالَ : يا مُحَمَّدُ ، إنّي قَضَيتُ قَضاءً ، وقَدَّرتُ قَدَرا ، وإنَّ طائِفَةً مِن اُمَّتِكَ سَتَفي لَكَ بِذِمَّتِكَ فِي اليَهودِ وَالنَّصارى وَالمَجوسِ ، وسَيُخفِرونَ (1) ذِمَّتَكَ في وُلدِكَ ، وإنّي أوجَبتُ عَلى نَفسي لِمَن فَعَلَ ذلِكَ ألّا اُحِلَّهُ مَحَلَّ كَرامَتي ، ولا اُسكِنَهُ جَنَّتي ، ولا أنظُرَ إلَيهِ بِعَينِ رَحمَتي إلى يَومِ القِيامَةِ . (2)

د _ اِبني وما وَلَدتُهُشرح الأخبار عن مخول بن إبراهيم بإسناده :إنَّ رَجُلاً جاءَ إلَى النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله ، فَأَصابَ الحُسَينَ عليه السلام في حِجرِهِ وهُوَ صَغيرٌ ، فَقالَ الرَّجُلُ : اِبنُكَ يا رَسولَ اللّهِ؟ قالَ : اِبني وما وَلَدتُهُ ، قالَ : أتُحِبُّهُ؟ قالَ : اللّهُ عز و جلأشَدُّ حُبّا مِنّي لَهُ . (3)

.


1- .أخفر الذمّة : لم يفِ بها (لسان العرب : ج 4 ص 254 «خفر») .
2- .الأمالي للمفيد : ص 78 ح 3 ، بحارالأنوار : ج 43 ص 276 ح 47 .
3- .شرح الأخبار : ج 3 ص 104 ح 1037 ، المناقب للكوفي : ج 2 ص 232 ح 697 عن واصل الأسدي نحوه .

ص: 469

الأمالى ، مفيد_ به نقل از جابر عبد اللّه انصارى _: پيامبر صلى الله عليه و آله ، در حالى كه دست حسن و حسين عليهماالسلام را گرفته بود ، بر ما در آمد و فرمود : «بى گمان ، اين دو پسرم را از كودكى پرورش دادم و براى بزرگ سالى شان دعا كردم و از خداى متعال ، سه چيز برايشان خواستم و خداوند ، دو چيز را به من داد و يكى را نداد . از خداوند ، برايشان خواستم كه آن دو را پاك و پاكيزه و پاك شده قرار دهد ، و خدا اجابتم كرد . و از خداوند خواستم كه آن دو و نيز ذريّه و پيروانشان را از آتش دوزخ نگاه دارد ، و خدا اين را به من داد . و از خداوند ، خواستم كه امّت را بر محبّت آنان گرد آورد ؛ امّا خداوند فرمود : اى محمّد ! من ، قضا و قدرم را جارى كرده ام . گروهى از امّتت به پيمان و تعهّد تو در برابر يهوديان و مسيحيان و مَجوس ، وفا مى كنند ؛ امّا آن را در [ حقّ ]فرزندانت زير پا مى نهند و من بر خودم واجب كرده ام كه هر كس چنين كند ، او را در جايگاه كرامتم جاى ندهم و در بهشتم ننشانم و در روز قيامت با ديده رحمت به او ننگرم » .

د _ پسر من است ؛ ولى من به وجودش نياورده ام

شرح الأخبار_ به نقل از مخول بن ابراهيم ، به سندش _: مردى نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و ديد كه حسينِ خردسال ، در دامان پيامبر صلى الله عليه و آله نشسته است . مرد پرسيد : اى پيامبر خدا ! پسر توست ؟ فرمود : «پسر من است ؛ ولى من به وجودش نياورده ام» . مرد گفت : آيا دوستش دارى ؟ فرمود : «خداى عز و جل او را بيشتر از من ، دوست دارد» .

.

ص: 470

ح _ أفضَلُ الأَسباطِكمال الدين عن سلمان الفارسي عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله :حَسَنٌ وحُسَينٌ سِبطا اُمَّتي . (1)

سير أعلام النبلاء عن يعلى العامري عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله :حُسَينٌ سِبطٌ مِنَ الأَسباطِ ، مَن أحَبَّني فَليُحِبَّ حُسَينا . (2)

الأمالي للطوسي عن جابر عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله :إنَّ اللّهَ تَعالى لَمّا أحَبَّ أن يَخلُقَني ، خَلَقَني نُطفَةً بَيضاءَ طَيِّبَةً ، فَأَودَعَها صُلبَ أبي آدَمَ عليه السلام ، فَلَم يَزَل يَنقُلُها مِن صُلبٍ طاهِرٍ إلى رَحِمٍ طاهِرٍ ، إلى نوحٍ وإبراهيمَ عليهماالسلام ، ثُمَّ كَذلِكَ إلى عَبدِ المُطَّلِبِ ، فَلَم يُصِبني مِن دَنَسِ الجاهِلِيَّةِ . ثُمَّ افتَرَقَت تِلكَ النُّطفَةُ شَطرَينِ : إلى عَبدِ اللّهِ وأبي طالِبٍ ، فَوَلَدَني أبي ، فَخَتَمَ اللّهُ بِيَ النُّبُوَّةَ ، ووُلِدَ عَلِيٌّ ، فَخُتِمَت بِهِ الوَصِيَّةُ (3) ، ثُمَّ اجتَمَعَتِ النُّطفَتانِ مِنّي ومِن عَلِيٍّ ، فَوَلَدنَا الجُهرَ وَالجَهيرَ (4) الحَسَنَينِ ، فَخَتَمَ اللّهُ بِهِما أسباطَ النُّبُوَّةِ ، وجَعَلَ ذُرِّيَّتي مِنهُما ، وَالَّذي يَفتَحُ مَدينَةَ _ أو قالَ : مَدائِنَ _ الكُفرِ ، فَمِن ذُرِّيَّةِ هذا _ وأشارَ إلَى الحُسَينِ عليه السلام _ رَجُلٌ يَخرُجُ في آخِرِ الزَّمانِ ، يَملَأُ الأَرضَ عَدلاً كمَا مُلِئَت ظُلما وجَورا ، فَهُما طاهِرانِ مُطَهَّرانِ ، وهُما سَيِّدا شَبابِ أهلِ الجَنَّةِ ، طوبى لِمَن أحَبَّهُما وأباهما واُمَّهُما ، ووَيلٌ لِمَن حارَبَهُم وأبغَضَهُم . (5)

.


1- .كمال الدين : ص 264 ح 10 ، الأمالي للصدوق : ص 285 ح 316 و ص 772 ح 1048 ، بشارة المصطفى : ص 210 كلّها عن الحكم بن الصلت عن الإمام الباقر عن آبائه عليهم السلام عنه صلى الله عليه و آله ، كامل الزيارات : ص 116 ح 125 عن زيد مولى ابن هبيرة عن الإمام الباقر عليه السلام عنه صلى الله عليه و آله ، بصائر الدرجات : ص 53 ح 2 عن الحكم بن الصلت عن الإمام الباقر عليه السلام عنه صلى الله عليه و آله وفيها «سبطا اُمّتي الحسن والحسين عليهماالسلام» ، بحارالأنوار : ج 36 ص 229 ح 7 .
2- .سير أعلام النبلاء : ج 3 ص 283 ، تاريخ دمشق : ج 14 ص 149 ح 3462 .
3- .المراد هو الوصاية بلا واسطة ، فعندما تختم النبوّة فإن الوصاية المباشرة للنبي تختتم أيضا بأميرالمؤمنين . وأمّا الأئمّة الآخرون فهم بالنسبة إلى النبيّ أوصياء الوصي وأصحاب الوصاية بالواسطة .
4- .جَهِرٌ وجَهير : ذو منظر . والجُهر _ بالضمّ _ : هيئة الرجل وحسن منظره . والجَهير : الجميل . والخليق للمعروف (القاموس المحيط : ج 1 ص 395 «جهر») . وقال المجلسي رحمه الله : كأنّهما من ألقابهما أو أسمائهما في الكتب السالفة (بحارالأنوار : ج 22 ص 112) .
5- .الأمالي للطوسي : ص 500 ح 1095 ، تأويل الآيات الظاهرة : ج 1 ص 380 ح 16 ، الصراط المستقيم : ج 2 ص 35 كلاهما نحوه ، بحارالأنوار : ج 37 ص 45 ح 22 .

ص: 471

ح _ برترين سِبط

كمال الدين_ به نقل از سلمان فارسى ، از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله _: حسن و حسين عليهماالسلام ، دو سِبط امّت من هستند .

سير أعلام النبلاء_ به نقل از يعلى عامرى ، از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله _: حسين ، سِبطى از سِبط هاست . هر كس مرا دوست دارد ، بايد حسين را دوست داشته باشد .

الأمالى ، طوسى_ به نقل از جابر _: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : «خداى متعال ، هنگامى كه خواست مرا بيافريند ، مرا نطفه اى سفيد و پاك آفريد و آن را در پشت پدرم آدم عليه السلام قرار داد و پيوسته ، آن را از پشتى پاك به رحِمى پاكيزه منتقل كرد تا به نوح و ابراهيم و نيز عبد المطّلب رسيد . از اين رو ، از آلودگى جاهليت ، هيچ به من نرسيد . سپس آن نطفه ، دو پاره شد و [از عبد المطّلب] به عبد اللّه و ابو طالب رسيد و من از [عبد اللّه ] پدرم به دنيا آمدم و خدا نبوّت را به من ختم كرد و على [از ابو طالب ]متولّد شد و وصايت به او ختم شد . (1) سپس دو نطفه از من و على به هم آمدند و دو نيكوروى ، حسن و حسين ، از ما متولّد شدند و خداوند با آن دو ، دامنه نبوّت را به پايان رساند و ذريّه ام را از آنها قرار داد و آن كه شهر يا شهرهاى كفر را فتح مى كند ، از نسل اين است» . سپس به امام حسين عليه السلام اشاره كرد [و افزود :] «در آخرزمان ، مردى خروج مى كند و زمين را از عدل ، آكنده مى سازد ، همان گونه كه از بيداد و ستم ، پُر شده است . آن دو ، پاك و مطهّرند و سَروران جوانان بهشتى اند . خوشا به حال كسى كه اين دو و پدر و مادرشان را دوست دارد ، و واى بر ستيزه جوى و دشمن با آنان!» .

.


1- .مراد ، وصايت بلا واسطه است كه چون نبوّتْ ختم مى گردد ، وصايت بلا واسطه پيامبر صلى الله عليه و آله نيز با امير مؤمنان عليه السلام به پايان مى رسد ؛ امّا ديگر امامان ، وصىّ وصى و صاحب وصايت با واسطه نسبت به پيامبر صلى الله عليه و آله هستند .

ص: 472

شرح الأخبار عن جعفر بن محمّد [الصادق] عليه السلام :أنَّ رَجُلاً سَأَلَهُ ، فَقالَ : يَابنَ رَسولِ اللّهِ ، سَمِعتُ اليَومَ حَديثا سَنَّ بي وأعجَبَني ، وأرَدتُ أن أسمَعَهُ مِنكَ ، فَقالَ : وما هُوَ؟ قالَ : سَمِعتُ عَن بَعضِ أصحابِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، أنَّهُ سَمِعَهُ يَقولُ : أنَا أفضَلُ النَّبِيّينَ ، وعَلِيٌّ أفضَلُ الوَصِيّينَ ، وَالحَسَنُ وَالحُسَينُ أفضَلُ الأَسباطِ . قالَ : نَعَم ، قَد سَمِعوا ذلِكَ مِنهُ . (1)

.


1- .شرح الأخبار : ج 3 ص 101 ح 1033 وراجع : كفاية الأثر : ص 80 .

ص: 473

شرح الأخبار :مردى از امام صادق عليه السلام پرسيد : امروز ، حديثى را شنيدم كه برايم تازه و شگفت بود و دوست داشتم كه آن را از شما نيز بشنوم . امام عليه السلام فرمود : «آن چيست؟» . مرد گفت : از يكى از ياران پيامبر خدا صلى الله عليه و آله شنيدم كه او شنيده بود پيامبر خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايد : «من ، برترينِ پيامبرانم و على ، برترينِ اوصياست و حسن و حسين ، برترينِ سِبط ها هستند» . امام عليه السلام فرمود : «آرى . اين را از پيامبر صلى الله عليه و آله شنيده اند» .

.

ص: 474

پژوهشى در معناى واژه «سِبْط»
اشاره

پژوهشى در معناى واژه «سِبْط»(1)واژه «سِبط» در لغت ، به معناى تيره و طايفه و جماعت فرزندزادگان است (2) كه در دوره اسلامى ، به صورت حقيقت شرعى در معناى «نقيب» و «امام» نيز به كار مى رود . بخشى از متون دينى به كار برنده اين واژه براى امام حسن و امام حسين عليهماالسلام ، ناظر به همين معنا هستند . از همين ره گذر ، پس از صدر اوّل اسلام، كاربرد سِبط به معناى «پسرِ دختر» نيز رواج يافت. معناى اصلى و ريشه اى اين واژه، امتداد چيزى است. (3)

توضيحواژه «سِبط» ، به معناى نسل و فرزندزادگان (خواه دخترى يا پسرى) است ، همان طور كه به جماعت و طايفه اى از عرب ، «قبيله» گفته مى شود، به جماعت و طايفه اى از بنى اسرائيل نيز «سِبط» مى گفتند . (4) بنا بر اين ، «سِبْط» در اصل ، اسم جمع است به

.


1- .اين پژوهش ، توسّط فاضل گران مايه جناب آقاى محمّد احسانى فر انجام شده است .
2- .ر. ك : لسان العرب : ج 7 ص 310 ، تهذيب اللّغة : ج2 ص1615.
3- .ابن فارس: «السّين و الباء و الطاء ، أصل يدلّ على إمتداد شى ء و كأنّه مقارب لباب الباء و السّين و الطاء؛ يقال: أسبط الرجلُ إسباطا، إذا امتدّ و انبسط بعد ما يُضرَب» (معجم مقاييس اللّغة : ج 3 ص 128) ؛ راغب اصفهانى: «أصل السبط، إنبساط فى سهولة» (مفردات ألفاظ القرآن : ص 394).
4- .علاوه بر تصريح لغويان، طَبرِسى در تفسير: «شُعُوبًا وَ قَبَآئِلَ ... » (حجرات : آيه 13) مى گويد : «مقصود از شُعوب ، مردمان عجم و مقصود از قبائل ، گروه هاى عرب و مقصود از اَسباط ، شاخه هاى بنى اسرائيل است و اين ، از امام صادق عليه السلام روايت شده است» (مجمع البيان : ج 9 ص 207 ، بحار الأنوار: ج48 ص304).

ص: 475

معناى تيره ، طايفه و قبيله اى از بنى اسرائيل. معمولاً سِبط و قبيله را به نام فرزند يا نواده داراى برجستگى ويژه اى ، موسوم مى ساخته اند . با توجّه به معناى ريشه اى كلمه، وجه اين تسميه ، آن است كه تيره و فرزندزادگان ، مايه امتداد وجودى آن شخص است.

وجه اطلاق «سِبط» بر امام حسن عليه السلام و امام حسين عليه السلام

اشاره نموديم كه علاوه بر معناى لغوىِ ياد شده، سِبط در متون اسلامى ، در مواردى به كار رفته كه خود ، داراى ضمايم و ويژگى هايى بوده اند . از ره گذر اين كاربردها، توسّعاتى در معانى كاربردى اين واژه پديدار شد، از جمله: 1 . روشن شد كه «سِبْط» در اصل ، اسم جمع است و حتّى در احاديثى چون: «اللّهمّ هذانِ وَلَداىَ و سِبْطاىَ» ، (1) واژه «سِبط» به معناى «طايفه» (2) است ؛ يعنى : «اين دو، دو فرزند من و دو طايفه اند كه خداوند ، نسل من را با آنان تداوم مى بخشد» ؛ ليكن پس از شيوع آن دسته از احاديث نبوى صلى الله عليه و آله كه در آنها توسّعا و به اعتبار تبار و نسل امام حسن و امام حسين عليهماالسلام ، بر آن دو ، «سِبط» اطلاق شده بود ، رفته رفته، سِبْط به معناى «پسر دختر» يا «نوه دخترى» نيز به كار رفت و به حقيقت ثانوى در اين معنا ، بَدَل گرديد . 2 . علاوه بر اين ، «سِبط» در عرف مسلمانان ، حقيقت شرعى گرديد . خاستگاه اين اصطلاح ، كاربرد «سِبط» در قرآن و احاديث به معناى امام و نقيب است. طبق مفاد آيه 159 و 160 از سوره اعراف ، (3) «قوم موسى» به دوازده سِبط ، منشعب مى شدند (اين سبط به

.


1- .التفسير المنسوب إلى الإمام العسكرى عليه السلام : ص 658، بحار الأنوار: ج37 ص48 ح27.
2- .ازهرى مى گويد : «الحسن و الحسين سبطا النبىّ صلى الله عليه و آله ، أى هما طائفتان منه، قطعتان منه ؛ حسن و حسين ، دو سبط پيامبرند» ؛ يعنى آن دو ، دو طايفه او و پاره تن اويند (تهذيب اللغة : ج2 ص 1615) .
3- .«وَمِن قَوْمِ مُوسَى أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَبِهِ يَعْدِلُونَ وَقَطَّعْنَ_هُمُ اثْنَتَىْ عَشْرَةَ أَسْبَاطًا أُمَمًا وَأَوْحَيْنَآ إِلَى مُوسَى إِذِ اسْتَسْقَاهُ قَوْمُهُ أَنِ اضْرِب بِّعَصَاكَ الْحَجَرَ فَانبَجَسَتْ مِنْهُ اثْنَتَا عَشْرَةَ عَيْنًا قَدْ عَلِمَ كُلُّ أُنَاسٍ مَّشْرَبَهُمْ وَظَ_لَّلْنَا عَلَيْهِمُ الْغَمَ_مَ وَأَنزَلْنَا عَلَيْهِمُ الْمَنَّ وَالسَّلْوَى كُلُواْ مِن طَيِّبَ_تِ مَارَزَقْنَ_كُمْ وَمَا ظَ_لَمُونَا وَلَ_كِن كَانُواْ أَنفُسَهُمْ يَظْ_لِمُونَ ؛ و از قوم موسى ، امّتى هستند كه به سوى حق ، دعوت مى كنند و به حق ، داورى مى نمايند . و آنها را به دوازده عشيره كه هر يك امّتى بودند ، تقسيم كرديم و به موسى _ وقتى كه قومش از او آب خواستند _ ، وحى كرديم كه : «با عصايت ، بر آن تخته سنگ بزن» . پس ، از آن ، دوازده چشمه جوشيد . هر گروه ، آبشخورِ خود را شناخت و ابر را بر فراز آنان ، سايبان كرديم ، و گزانگبين و بِلدرچين ، برايشان فرو فرستاديم و از چيزهاى پاكيزه ، روزى شان كرديم كه بخوريد ، و بر ما ستم نكردند ؛ ليكن بر خودشان ستم مى كردند» .

ص: 476

همان معناى لغوى است) . در اين آيه ، از «اَسباط» به «اُمَم» نيز تعبير شده است . براى هر قومى ، امامى بوده كه برخى آيات و احاديث ، از آنان ، گاه به «اَسباط» ، (1) گاه به «ائمّه» (2) و گاه به «نقيب» (3) و «نُقَباء» تعبير كرده اند . البتّه اين نقيبان ، تماما از تيره و تبار انبيا عليهم السلام بوده اند . در اين دسته از آيات و احاديث، مراد از «سِبط» و «اَسباط» ، كسانى هستند كه علاوه بر اين كه از نسل پيامبران الهى اند ، خود از امامان و نقيبانى هستند كه براى كار پيشوايى خلق ، برگزيده شده اند و به نوعى با مبدأ وحى ، پيوند دارند. به اين نمونه ها توجّه كنيد : «وَمَآ أُنزِلَ عَلَيْنَا وَمَآ أُنزِلَ عَلَى إِبْرَ هِيمَ وَإِسْمَ_عِيلَ وَإِسْحَ_قَ وَيَعْقُوبَ وَالْأَسْبَاطِ وَمَآ أُوتِىَ مُوسَى... . (4) آنچه بر ما نازل شده و آنچه بر ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و اَسباط نازل شده و آنچه به موسى داده شد» .

.


1- .ر . ك : بقرة : آيه 136، آل عمران : آيه 84 ، نساء : آيه 163.
2- .«وَ جَعَلْنَا مِنْهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا لَمَّا صَبَرُواْ وَ كَانُواْ بِ_ئايَ_تِنَا يُوقِنُونَ ؛ از آنان ، امامانى قرار داديم كه به امر ما راه نمايى مى كنند ، هنگامى كه شكيبايى كردند و به آيات ما يقين آوردند» (سجده : آيه 24)، نيز ر . ك : (انبيا : آيه 72 _ 73).
3- .«وَبَعَثْنَا مِنْهُمُ اثْنَىْ عَشَرَ نَقِيبًا ؛ و از آنها ، دوازده نقيب برانگيختيم» (مائده : آيه 12).
4- .آل عمران : آيه 84 . نيز ، ر . ك : بقره : آيه 136، نساء : آيه 163.

ص: 477

حُسَينٌ سِبطٌ مِنَ الأَسباطِ . (1) حسين ، سِبطى از اسباط است الحَسَنُ وَالحُسَينُ سِبطانِ مِنَ الأَسباطِ . (2) حسن و حسين ، دو سِبط از اَسباط اند . ... قيلَ : يا رَسولَ اللّهِ فَكَمِ الأَئِمَّةُ بَعدَكَ ؟ فَقالَ : عَدَدُ الأَسباطِ . (3) گفته شد : اى پيامبر خدا! امامان پس از تو ، چند نفرند؟ فرمود : «به تعداد اَسباط» . أنا خَيرُ النَّبِيّينَ ، ووَصِيّى خَيرُ الوَصِيّين، وإنَّ سِبَطَىَّ خَيرُ الأَسباطِ ... الحَسَنُ وَالحُسَينُ سِبطا هذِهِ الاُمَّةِ ، وإنَّ الأَسباطَ كانوا مِن وُلدِ يَعقوبَ ، وكانُوا اثنَى عَشَرَ رَجُلاً، وإنَّ الأَئِمَّةَ بَعدِى اثنا عَشَرَ مِن أهلِ بَيتى . (4) من ، بهترينِ پيامبرانم ، و وصىّ من ، بهترين وصىّ است ، و سِبط من ، بهترين اَسباط است . ... حسن و حسين ، دو سِبط اين امّت هستند ، و اَسباط ، از فرزندان يعقوب ، دوازده مرد بودند ، و امامان پس از من ، دوازده تن از خاندانم هستند . إنَّ الأَئِمَّةَ بَعدَ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله اثنا عَشَرَ عَدَدَ الأَسباطِ . (5) امامان پس از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، دوازده نفر به تعداد اَسباط هستند .

.


1- .ر . ك : ص 451 ح 313 ، و ص 179 (بخش يكم / فصل دوم : نام گذارى) و ج 2 ص 215 (بخش سوم / فصل دوم / اوصيا از نسل اويند) .
2- .ر . ك : ص 453 ح 314.
3- .كفاية الأثر: ص 86 و114، بحار الأنوار : ج 36 ص 314 ح 159.
4- .كفاية الأثر: ص 80، بحار الأنوار : ج 36 ص 312 ح 157 ور . ك : كفاية الأثر: ص 25 و27 و35 و38 .
5- .كفاية الأثر: ص 237، بحار الأنوار : ج 36 ص 388 ح 2 وفيه «إماماً» بعد «عشر» و ر . ك: الأمالى ، صدوق : ص 691 ح 947 وبشارة المصطفى : ص 139 وبحار الأنوار : ج 37 ص 48 ح 27 و ج 40 ص 77 .

ص: 478

2 / 1 _ 3سَمّاهُما عَلِيٌّ عليه السلام ابنَي رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آلهالأمالي للصدوق عن ابن عبّاس_ في ذِكرِ مَرَضِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله الَّذي تُوُفِّيَ فيهِ _: خَرَجَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله وصَلّى بِالنّاسِ ، وخَفَّفَ الصَّلاةَ . ثُمَّ قالَ : اُدعوا لي عَلِيَّ بنَ أبي طالِبٍ واُسامَةَ بنَ زَيدٍ ، فَجاءا ، فَوَضَعَ صلى الله عليه و آله يَدَهُ عَلى عاتِقِ (1) عَلِيٍّ عليه السلام ، وَالاُخرى عَلى اُسامَةَ ، ثُمَّ قالَ : اِنطَلِقا بي إلى فاطِمَةَ ، فَجاءا بِهِ ، حَتّى وَضَعَ رَأسَهُ في حِجرِها ، فَإِذَا الحَسَنُ وَالحُسَينُ عليهماالسلاميَبكِيانِ ويَصطَرِخانِ ، وهُما يَقولانِ : أنفُسُنا لِنَفسِكَ الفِداءُ ، ووُجوهُنا لِوَجهِكَ الوِقاءُ . فَقالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : مَن هذانِ يا عَلِيُّ؟ قالَ : هذانِ ابناكَ الحَسَنُ وَالحُسَينُ . فَعانَقَهُما وقَبَّلَهُما . (2)

نهج البلاغة عن الإمام عليّ عليه السلام_ مِن كَلامٍ لَهُ في بَعضِ أيّامِ صِفّينَ وقَد رَأَى الحَسَنَ عليه السلام ابنَهُ يَتَسَرَّعُ إلَى الحَربِ _: اِملِكوا عَنّي هذَا الغُلامَ لا يَهُدَّني (3) ، فَإِنَّني أنفَسُ (4) بِهذَينِ _ يَعنِي الحَسَنَ وَالحُسَينَ عليهماالسلام _ عَلَى المَوتِ ، لِئَلّا يَنقَطِعَ بِهِما نَسلُ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله . (5)

.


1- .العاتِقُ : ما بين المَنْكِب والعُنُق (لسان العرب : ج 10 ص 237 «عنق») .
2- .الأمالي للصدوق : ص 735 ح 1004 ، روضة الواعظين : ص 85 وفيه «يضطربان» بدل «يصطرخان» ، بحارالأنوار : ج 22 ص 509 ح 9 .
3- .هدّ البناء يَهُدُّه هدّا : كسره وضعضعه . وهدّته المصيبة ، أي أوهنت ركنه (الصحاح : ج 2 ص 555 «هدد») .
4- .نافست في الشيء : إذا رغبت فيه ، ونَفِسْتُ به : أي بَخِلْتُ به (النهاية : ج 5 ص 95 «نفس») .
5- .نهج البلاغة : الخطبة 207 ، كشف الغمّة : ج 2 ص 237 ، عمدة الطالب : ص 66 نحوه ، بحارالأنوار : ج 43 ص 234 .

ص: 479

2 / 31على عليه السلام ، آن دو را پسران پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ناميد

الأمالى ، صدوق_ به نقل از ابن عبّاس ، در يادكرد بيمارى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله كه منجر به رحلت ايشان شد _: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله [از خانه ]بيرون آمد و نمازى كوتاه با مردم خواند . سپس فرمود : «على بن ابى طالب و اُسامة بن زيد را برايم فرا بخوانيد» . آن دو آمدند و پيامبر صلى الله عليه و آله يك دستش را بر ميان گردن و شانه على عليه السلام و دست ديگرش را بر اسامه نهاد و فرمود : «مرا نزد فاطمه ببريد» . آن دو ، پيامبر صلى الله عليه و آله را نزد فاطمه عليهاالسلام بردند تا آن كه پيامبر صلى الله عليه و آله سرش را در دامان او نهاد [و شنيد] حسن و حسين عليهماالسلام با گريه و ناله مى گفتند : جانمان فداى جان تو ، و صورتمان سپر روى تو ! پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «اى على! اينان چه كسانى اند؟» . على عليه السلام گفت : اين دو ، پسرانت حسن و حسين هستند . پيامبر صلى الله عليه و آله دست در گردن آنها انداخت و هر دو را بوسيد .

نهج البلاغة : امام على عليه السلام_ در بخشى از سخنش در جنگ صِفّين ، هنگامى كه پسرش حسن عليه السلام را ديد كه به سوى مبارزه مى شتابد _: اين پسر را برايم نگاه داريد تا خانه خرابم نكند ، كه به هيچ روى ، مرگ اين دو (يعنى حسن و حسين عليهماالسلام) را نمى توانم ببينم تا نسل پيامبر صلى الله عليه و آله از طريق آنها دوام يابد.

.

ص: 480

2 / 1 _ 4سَمّاهُمَا ابنُ عَبّاسٍ ابنَي رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آلهالطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) عن مدرك أبي زياد :كُنّا في حيطانِ (1) ابنِ عَبّاسٍ ، فَجاءَ ابنُ عَبّاسٍ وحَسَنٌ وحُسَينٌ عليهماالسلام ، فَطافوا فِي البُستانِ ... ثُمَّ قاموا ، فَتَوَضَّؤوا ، ثُمَّ قُدِّمَت دابَّةُ الحَسَنِ عليه السلام ، فَأَمسَكَ لَهُ ابنُ عَبّاسٍ بِالرِّكابِ وسَوّى عَلَيهِ . ثُمَّ جيءَ بِدابَّةِ الحُسَينِ عليه السلام ، فَأَمسَكَ لَهُ ابنُ عَبّاسٍ بِالرِّكابِ وسَوّى عَلَيهِ ، فَلَمّا مَضَيا قُلتُ : أنتَ أكبَرُ مِنهُما تُمسِكُ لَهُما وتُسَوّي عَلَيهِما؟! قالَ : يا لُكَعُ (2) ، أتَدري مَن هذانِ؟! هذانِ ابنا رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، أوَلَيسَ هذا مِمّا أنعَمَ اللّهُ عَلَيَّ بِهِ أن اُمسِكَ لَهُما واُسَوِّيَ عَلَيهِما؟! (3)

تاريخ دمشق عن مدرك بن عمارة :رَأَيتُ ابنَ عَبّاسٍ آخِذا بِرِكابِ الحَسَنِ وَالحُسَينِ عليهماالسلام ، فَقيلَ لَهُ : أتَأخُذُ بِرِكابِهِما وأنتَ أسَنُّ مِنهُما؟ فَقالَ : إنَّ هذَينِ ابنا رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، أوَلَيسَ مِن سَعادَتي أن آخُذَ بِرِكابِهِما؟! (4)

2 / 1 _ 5كانا يَقولانِ لِرَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله : يا أبَتِمعرفة علوم الحديث عن عمر بن عليّ عن عليّ عليه السلام :ما سَمّانِيَ الحَسَنُ وَالحُسَينُ «يا أبَتِ» حَتّى تُوُفِّيَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، كانا يَقولانِ لِرَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله : يا أبَتِ ! يا أبَتِ ! وكانَ الحَسَنُ يَقولُ لي : يا أبا حَسَنٍ ! وكانَ الحُسَينُ يَقولُ لي : يا أبا حُسَينٍ ! (5)

.


1- .الحائط : الجدار ، وجمعه حيطان ، والبستان (القاموس المحيط : ج 2 ص 355 «حوط») .
2- .اللُّكَعُ عند العرب : العبد ، ثمّ استُعمل في الحُمق والذمّ ، وأكثر ما يقع في النداء (النهاية : ج 4 ص 268 «لكع») .
3- .الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج 1 ص 397 الرقم 368 ، تاريخ دمشق : ج 13 ص 238 .
4- .تاريخ دمشق : ج 14 ص 179 ؛ المناقب لابن شهر آشوب : ج 3 ص 400 عن مدرك بن أبي زياد نحوه ، بحارالأنوار : ج 43 ص 319 الرقم 2 وراجع : البداية والنهاية : ج 8 ص 37 .
5- .معرفة علوم الحديث : ص 50 ، المناقب للخوارزمي : ص 40 ح 8 .

ص: 481

2 / 41ابن عبّاس ، آن دو را پسران پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ناميد

الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة)_ به نقل از مدرك (ابو زياد) _: ما در بوستان ابن عبّاس بوديم كه ابن عبّاس و حسن و حسين عليهماالسلام كه در بوستان مى گشتند ، آمدند . . . و سپس برخاستند و وضو گرفتند و مَركب حسن عليه السلام را پيش آوردند و ابن عبّاس ، ركاب آن را نگاه داشت و حسن عليه السلام را بر آن ، سوار نمود . سپس مَركب حسين عليه السلام را آوردند و ابن عبّاس ، ركاب آن را نگاه داشت و حسين عليه السلام را بر آن ، سوار نمود . چون رفتند ، به ابن عبّاس گفتم : تو با اين كه بزرگ تر از آنان هستى ، ركاب برايشان مى گيرى و سوارشان مى كنى؟! ابن عبّاس گفت : اى كم خِرد ! مى دانى اين دو كيستند؟! اين دو ، پسران پيامبر خدا صلى الله عليه و آله هستند . آيا اين از نعمت هاى خدادادى به من نيست كه افتخار نگهدارى ركاب و سوار كردنشان را به من عطا كرده است؟!

تاريخ دمشق_ به نقل از مدرك بن عماره _: ديدم كه ابن عبّاس ، ركاب حسن و حسين عليهماالسلام را نگاه داشته است . به او گفته شد : تو با آن كه مسن ترى ، ركاب آن دو را نگاه مى دارى؟! ابن عبّاس گفت : اين دو ، پسران پيامبر خدا صلى الله عليه و آله هستند . آيا اين از خوش بختى من نيست كه ركاب آن دو را نگاه دارم؟!

2 / 51به پيامبر خدا صلى الله عليه و آله مى گفتند : پدر جان!

معرفة علوم الحديث_ به نقل از عمر بن على ، از امام على عليه السلام _: حسن و حسين ، مرا پدر صدا نزدند تا آن كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در گذشت . آنان به پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، «پدر جان ! پدر جان!» مى گفتند و حسن به من مى گفت : «اى پدر حسن!» و حسين به من مى گفت : «اى پدر حسين!» .

ص: 482

مقاتل الطالبيّين عن الإمام عليّ عليه السلام :كانَ الحَسَنُ في حَياةِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَدعوني أبَا الحُسَينِ ، وكانَ الحُسَينُ يَدعوني أبَا الحَسَنِ، ويَدعُوانِ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله أباهُما ، فَلَمّا تُوُفِّيَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله دَعَواني بِأَبيهِما . (1)

.


1- .مقاتل الطالبيّين : ص 39 ؛ المناقب لابن شهر آشوب : ج 3 ص 113 ، كشف الغمّة : ج 1 ص 65 كلاهما نحوه ، بحارالأنوار : ج 35 ص 61 .

ص: 483

مقاتل الطالبيّين از امام على عليه السلام: حسن ، در زمان زندگى پيامبر صلى الله عليه و آله ، مرا «پدر حسين» صدا مى زد و حسين ، مرا «پدر حسن» مى خواند و پيامبر خدا صلى الله عليه و آله را «پدر» صدا مى زدند و هنگامى كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله وفات كرد ، مرا پدر صدا زدند .

.

ص: 484

. .

ص: 485

فهرست تفصيلى

(1) پيش گفتار*** 7 (/ 1)

(2) وظيفه الهى هر امام در دوران امامت*** 10 (/ 2)

(2) به نمايش گذاشتن نسخه اى از انسان كامل و قرآن ناطق*** 11 (/ 2)

(2) اهداف حماسه حسينى*** 12 (/ 2)

(2) بزرگ ترين درس عاشورا*** 13 (/ 2)

(2) عوامل استحاله فرهنگى و سياسى جامعه صدر اسلام*** 13 (/ 2)

(2) نقش خواص در استحاله فرهنگى و سياسى*** 14 (/ 2)

(2) ظرفيت فرهنگى تاريخ عاشورا*** 15 (/ 2)

(2) ضرورت بازنگرى تاريخ عاشورا*** 16 (/ 2)

(1) درآمد*** 21 (/ 1)

(2) (1) دانش نامه امام حسين عليه السلام در يك نگاه*** 23 (/ 2)

(3) بخش يكم: زندگى خانوادگى سيّد الشهدا عليه السلام*** 23 (/ 3)

(3) بخش دوم: فضيلت ها و ويژگى هاى امام حسين عليه السلام*** 24 (/ 3)

(3) بخش سوم: دلايل امامت امام حسين عليه السلام و فرزندانش*** 26 (/ 3)

(3) بخش چهارم: امام حسين عليه السلام پس از پيامبر صلى الله عليه و آله تا شهادت پدر*** 27 (/ 3)

(3) بخش پنجم: امام حسين عليه السلام پس از شهادت پدر تا قيام عاشورا*** 28 (/ 3)

ص: 486

(3) بخش ششم: خبر دادنِ پيشاپيش، از شهادت امام حسين عليه السلام*** 29 (/ 3)

(3) بخش هفتم: خروج امام حسين عليه السلام از مدينه تا رسيدن به كربلا*** 30 (/ 3)

(3) بخش هشتم: از رسيدن امام حسين عليه السلام به كربلا تا شهادت ايشان*** 31 (/ 3)

(3) بخش نهم: وقايع پس از شهادت امام حسين عليه السلام*** 35 (/ 3)

(3) بخش دهم: بازتاب شهادت امام حسين عليه السلام و فرجام كسانى كه در كشتن امام و يارانش نقش داشتند*** 39 (/ 3)

(3) بخش يازدهم: عزادارى و گريه براى امام حسين عليه السلام*** 39 (/ 3)

(3) بخش دوازدهم: نمونه مرثيه هايى كه در سوگ امام حسين عليه السلام و يارانش سروده شده اند*** 40 (/ 3)

(3) بخش سيزدهم: زيارت امام حسين عليه السلام*** 41 (/ 3)

(3) بخش چهاردهم: مزار امام حسين عليه السلام*** 41 (/ 3)

(3) بخش پانزدهم: حكمت هاى رسيده از امام حسين عليه السلام*** 42 (/ 3)

(2) (2) ويژگى هاى «دانش نامه امام حسين عليه السلام»*** 45 (/ 2)

(3) 1. بازنگرى تاريخ زندگى امام حسين عليه السلام*** 45 (/ 3)

(3) 2. استناد به منابع كهن و قابل استناد*** 45 (/ 3)

(3) 3. بهره گيرى از منابع شيعه و اهل سنّت*** 46 (/ 3)

(3) 4. جامعيت همراه با گزيده نگارى*** 47 (/ 3)

(3) 5. نقد مطالب نادرستِ منابع معتبر*** 47 (/ 3)

(3) 6. تبيين و تفسير، در كنار گزارش*** 48 (/ 3)

(3) 7. بررسى تفصيلىِ مسايل مرتبط با حادثه عاشورا*** 48 (/ 3)

(3) 8. جمع بندى و تحليل روايات متعارض*** 49 (/ 3)

(3) 9. كاربردى بودنِ محتوا*** 49 (/ 3)

(3) 10. تنظيم منطقى و آسان ياب*** 49 (/ 3)

ص: 487

(3) 11. فراهم ساختن نيازهاى پژوهشى فرعى*** 50 (/ 3)

(3) 12. روش دانش نامه در تكريم*** 50 (/ 3)

(2) (3) كتاب شناسى تاريخ عاشورا و عزادارى امام حسين عليه السلام*** 51 (/ 2)

(3) الف منابع قابل استناد*** 52 (/ 3)

(4) 1. تَسميةُ مَن قُتلَ مع الحسين عليه السلام من وُلدِهِ و إخوَتِهِ و أهلِ بيتِهِ و شيعتِهِ*** 53 (/ 4)

(4) 2. كتاب الطبقات الكبير*** 54 (/ 4)

(4) 3. الإمامة و السياسة*** 56 (/ 4)

(4) 4. أنساب الأشراف*** 57 (/ 4)

(4) 5. الأخبار الطِّوال*** 58 (/ 4)

(4) 6. تاريخ اليعقوبى*** 59 (/ 4)

(4) 7. تاريخ الامم و الملوك (تاريخ الطبرى)*** 60 (/ 4)

(4) 8. الفتوح*** 61 (/ 4)

(4) 9. العِقد الفريد*** 63 (/ 4)

(4) 10. مَقاتل الطالبيّين*** 64 (/ 4)

(4) 11. المعجم الكبير*** 65 (/ 4)

(4) 12. شرح الأخبار*** 66 (/ 4)

(4) 13. كامل الزيارات*** 67 (/ 4)

(4) 14. الأمالى، (أمالى الصدوق)*** 68 (/ 4)

(4) 15. المستدرك على الصحيحين*** 69 (/ 4)

(4) 16. الإرشاد*** 70 (/ 4)

(4) 17. فضل زيارة الحسين عليه السلام*** 71 (/ 4)

(4) 18. مصباح المتهجّد*** 72 (/ 4)

ص: 488

(4) 19. الأمالى الخَميسيّة*** 73 (/ 4)

(4) 20. روضة الواعظين و بصيرة المتّعظين*** 74 (/ 4)

(4) 21. إعلام الورى بِأعلام الهدى*** 75 (/ 4)

(4) 22. مقتل الحسين عليه السلام*** 76 (/ 4)

(4) 23. تاريخ مدينة دمشق*** 77 (/ 4)

(4) 24. الخرائج و الجرائح*** 78 (/ 4)

(4) 25. مناقب آل أبى طالب*** 79 (/ 4)

(4) 26. المَزار الكبير*** 81 (/ 4)

(4) 27. الكامل فى التاريخ*** 82 (/ 4)

(4) 28. مُثير الأحزان و مُنير سُبل الأشجان*** 83 (/ 4)

(4) 29. تذكرة الخواصّ من الامّة بذكر خصائص الأئمّة*** 84 (/ 4)

(4) 30. المَلهوف على قَتلى الطُّفوف*** 85 (/ 4)

(4) 31. كشف الغُمّة فى معرفة الأئمّة*** 88 (/ 4)

(4) 32. سِيَر أعلام النبلاء*** 89 (/ 4)

(4) 33. البداية و النهاية*** 90 (/ 4)

(3) ب منابع غير قابل استناد*** 91 (/ 3)

(4) 1. مقتل الحسين عليه السلام المنسوب إلى أبى مِخنَف*** 95 (/ 4)

(4) 2. نور العين فى مشهد الحسين عليه السلام*** 97 (/ 4)

(4) 3. روضة الشهدا*** 98 (/ 4)

(4) 4. المنتخب فى جمع المَراثى و الخُطب*** 100 (/ 4)

(4) 5. مُحْرِق القلوب*** 100 (/ 4)

(4) 6. إكسير العبادات فى أسرار الشهادات (أسرار الشهادة)*** 101 (/ 4)

ص: 489

(4) 7. ناسخ التواريخ*** 103 (/ 4)

(4) 8. عنوان الكلام*** 104 (/ 4)

(4) 9. تذكرة الشهداء*** 105 (/ 4)

(4) 10. مَعالى السِّبطَين*** 106 (/ 4)

(3) ج منابع معاصر*** 106 (/ 3)

(3) د منابع مفقود*** 108 (/ 3)

(4) نگارش قرن اوّل*** 108 (/ 4)

(4) نگارش هاى قرن دوم*** 109 (/ 4)

(4) نگارش هاى قرن سوم*** 110 (/ 4)

(4) نگارش هاى قرن چهارم*** 112 (/ 4)

(4) نگارش هاى قرن پنجم*** 114 (/ 4)

(4) نگارش هاى قرن ششم*** 115 (/ 4)

(4) نگارش قرن هفتم*** 115 (/ 4)

(4) نگارش هاى قرن هشتم*** 115 (/ 4)

(4) نگارش هاى قرن دهم*** 116 (/ 4)

(2) (4) مراحل تحقيق و تدوين دانش نامه امام حسين عليه السلام*** 117 (/ 2)

(3) 1. جمع آورى ابتدايى*** 117 (/ 3)

(3) 2. تنظيم*** 117 (/ 3)

(3) 3. نقد*** 118 (/ 3)

(3) 4. مصدريابى (تخريج) و انتخاب متون*** 118 (/ 3)

(3) 5. نگارش «درآمد» ها و «تحليل» هاى مورد نياز*** 119 (/ 3)

(3) 6. تدوين نهايى*** 119 (/ 3)

ص: 490

(4) الف انتخاب و چينش متون*** 119 (/ 4)

(4) ب تنظيم پاورقى ها*** 123 (/ 4)

(1) بخش يكم: زندگى خانوادگى امام حسين عليه السلام*** 127 (/ 1)

(2) فصل يكم: تولّد*** 129 (/ 2)

(3) 1/ 1 خانواده*** 129 (/ 3)

(3) 1/ 2 سال تولّد*** 133 (/ 3)

(3) 1/ 3 ماه تولّد*** 137 (/ 3)

(3) 1/ 4 روز تولّد*** 143 (/ 3)

(3) 1/ 5 مدّت باردارى مادرش به او و فاصله ميان تولّد برادرش و باردارى به او*** 145 (/ 3)

(3) سخنى در باره حضور اسماء بنت عميس، هنگام ولادت امام حسن عليه السلام و امام حسين عليه السلام*** 156 (/ 3)

(3) 1/ 6 رؤياى امّ ايمن، پيش از ولادت او*** 159 (/ 3)

(3) سخنى در باره رؤياى نسبت داده شده به امّ الفضل*** 160 (/ 3)

(3) 1/ 7 چگونگى تولّد او*** 163 (/ 3)

(3) سخنى در باره احاديث ختنه*** 177 (/ 3)

(2) فصل دوم: نام گذارى*** 179 (/ 2)

(3) سخنى در باره نام گذارى امام حسن عليه السلام و امام حسين عليه السلام*** 193 (/ 3)

(2) فصل سوم: شمايل*** 197 (/ 2)

(3) 3/ 1 شبيه ترينِ مردم به پيامبر خدا صلى الله عليه و آله*** 197 (/ 3)

(3) 3/ 2 شبيه ترينِ مردم به فاطمه عليها السلام*** 201 (/ 3)

(3) 3/ 3 شبيه ترينِ مردم به موسى عليه السلام*** 201 (/ 3)

(3) 3/ 4 مو رنگ كردنش*** 201 (/ 3)

ص: 491

(3) 3/ 5 لباسش*** 207 (/ 3)

(3) 3/ 6 عمامه اش*** 211 (/ 3)

(3) 3/ 7 انگشترش*** 211 (/ 3)

(2) فصل چهارم: پرورش*** 217 (/ 2)

(3) 4/ 1 از هيچ زنى شير نخورد*** 219 (/ 3)

(3) توضيحى در باره تغذيه او در دوران شيرخوارگى*** 222 (/ 3)

(3) 4/ 2 غذا خوردن از دست پيامبر صلى الله عليه و آله*** 225 (/ 3)

(3) 4/ 3 بازى پيامبر صلى الله عليه و آله با او*** 225 (/ 3)

(3) 4/ 4 بهترين سوار*** 229 (/ 3)

(3) 4/ 5 بر دوش پيامبر صلى الله عليه و آله در نماز*** 241 (/ 3)

(3) 4/ 6 نماز گزاردن با پيامبر صلى الله عليه و آله*** 247 (/ 3)

(3) 4/ 7 بازى كردنش با كودكان*** 251 (/ 3)

(3) 4/ 8 كُشتى گرفتنش با برادر*** 255 (/ 3)

(2) فصل پنجم: همسران*** 259 (/ 2)

(3) 5/ 1 شهربانو*** 259 (/ 3)

(3) 5/ 2 ليلى*** 279 (/ 3)

(3) 5/ 3 رَباب*** 283 (/ 3)

(3) 5/ 4 امّ اسحاق*** 295 (/ 3)

(3) 5/ 5 امّ جعفر*** 301 (/ 3)

(3) پژوهشى در باره برخى زنان كه همسر امام حسين عليه السلام شمرده شده اند*** 303 (/ 3)

(4) 1. عاتكه دختر زيد بن عمرو بن نُفَيل*** 303 (/ 4)

(4) 2. عايشه دختر خليفة بن عبداللّه جُعفى*** 304 (/ 4)

ص: 492

(4) 3. حفصه دختر عبدالرحمن بن ابى بكر*** 304 (/ 4)

(4) 4. دختر ابو مسعود انصارى*** 304 (/ 4)

(4) 5. عايشه دختر عثمان*** 305 (/ 4)

(2) فصل ششم: فرزندان*** 307 (/ 2)

(3) 6/ 1 على اكبر*** 315 (/ 3)

(3) 6/ 2 على اوسط، زين العابدين عليه السلام*** 329 (/ 3)

(3) 6/ 3 على اصغر*** 345 (/ 3)

(3) 6/ 4 جعفر*** 347 (/ 3)

(3) 6/ 5 محمّد*** 349 (/ 3)

(3) 6/ 6 فاطمه*** 351 (/ 3)

(3) 6/ 7 سَكينه*** 363 (/ 3)

(3) 6/ 8 زينب*** 379 (/ 3)

(3) پژوهشى در باره انتساب رُقَيّه به امام حسين عليه السلام*** 382 (/ 3)

(4) 1. انتساب دخترى به نام رُقَيّه به امام عليه السلام*** 382 (/ 4)

(4) 2. وفات دخترى از امام حسين عليه السلام در خرابه شام*** 384 (/ 4)

(5) 2/ 1. گزارش «كامل بهايى»*** 384 (/ 5)

(5) 2/ 2. گزارش «روضة الشهدا»*** 385 (/ 5)

(5) 2/ 3. گزارش «المنتخب» طريحى*** 386 (/ 5)

(5) 2/ 4. گزارش «انوار المجالس»*** 387 (/ 5)

(5) 2/ 5. گزارش «شَعشعة الحسينيه»*** 388 (/ 5)

(5) 2/ 6. گزارش «الإيقاد»*** 389 (/ 5)

(4) 3. مزار منسوب به رقيّه*** 389 (/ 4)

ص: 493

(5) 3/ 1. گزارش «تسلية المجالس»*** 389 (/ 5)

(5) 3/ 2. گزارش «نور الأبصار»*** 390 (/ 5)

(5) 3/ 3. گزارش «منتخب التواريخ»*** 390 (/ 5)

(1) بخش دوم: فضيلت ها و ويژگى هاى امام حسين عليه السلام*** 395 (/ 1)

(2) درآمد*** 397 (/ 2)

(3) 1. معيار انتخاب متون در اين بخش*** 397 (/ 3)

(3) 2. مهم ترين كمالات مشترك امامان عليهم السلام*** 397 (/ 3)

(3) 3. برجسته ترين ويژگى هاى امام حسين عليه السلام*** 398 (/ 3)

(4) يك. پدر امامان است*** 398 (/ 4)

(4) دو. سَرور شهيدان است*** 398 (/ 4)

(4) سه. تربتش بركاتى دارد*** 399 (/ 4)

(4) چهار. زيارتش بركاتى دارد*** 399 (/ 4)

(2) فصل يكم: فضيلت هاى مشترك ميان امام حسين و اهل بيت عليهم السلام*** 401 (/ 2)

(3) 1/ 1 پاكى معنوى*** 401 (/ 3)

(3) 1/ 2 استوارى در دانش*** 405 (/ 3)

(3) 1/ 3 مرجعيت علمى*** 407 (/ 3)

(3) 1/ 4 وجوب دوستى*** 409 (/ 3)

(3) 1/ 5 وجوب پيروى*** 411 (/ 3)

(3) 1/ 6 وجوب تمسّك*** 417 (/ 3)

(3) 1/ 7 همراهى با پيامبر صلى الله عليه و آله در مُباهله*** 419 (/ 3)

(3) 1/ 8 همسانى با پيامبر صلى الله عليه و آله در جنگ و صلح*** 423 (/ 3)

ص: 494

(3) 1/ 9 نزول سوره «انسان» در شأن ايشان*** 427 (/ 3)

(3) 1/ 10 محبوب ترين بودن، نزد خدا*** 431 (/ 3)

(3) 1/ 11 دارا بودن حقّ ويژه در مسجد پيامبر صلى الله عليه و آله*** 433 (/ 3)

(3) 1/ 12 پيشتاز بودن به سوى بهشت*** 435 (/ 3)

(3) 1/ 13 داشتن منزلت هاى والا در بهشت*** 437 (/ 3)

(3) 1/ 14 بهاى دوستى و ارتباط با ايشان*** 445 (/ 3)

(3) 1/ 15 همه آنان از پيامبرند و پيامبر صلى الله عليه و آله، از ايشان است*** 451 (/ 3)

(3) 1/ 16 خطر دشمنى و مخالفت با ايشان*** 455 (/ 3)

(2) فصل دوم: فضيلت هاى مشترك با برادر*** 459 (/ 2)

(3) 2/ 1 پسران پيامبر صلى الله عليه و آله*** 459 (/ 3)

(4) 2/ 1 1 قرآن، آن دو را پسران پيامبر صلى الله عليه و آله خوانده است*** 459 (/ 4)

(4) 2/ 1 2 پيامبر صلى الله عليه و آله، آن دو را پسران خود ناميد*** 463 (/ 4)

(5) الف ذريّه من، در پشت على هستند*** 463 (/ 5)

(5) ب من، پدر فرزندان فاطمه ام*** 465 (/ 5)

(5) ج دو پسرم و دو پسر دخترم*** 467 (/ 5)

(5) د پسر من است؛ ولى من به وجودش نياورده ام*** 469 (/ 5)

(5) ح برترين سِبط*** 471 (/ 5)

(5) پژوهشى در معناى واژه «سِبْط»*** 474 (/ 5)

(5) توضيح*** 474 (/ 5)

(5) وجه اطلاق «سِبط» بر امام حسن عليه السلام و امام حسين عليه السلام*** 475 (/ 5)

(4) 2/ 1 3 على عليه السلام، آن دو را پسران پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ناميد*** 479 (/ 4)

(4) 2/ 1 4 ابن عبّاس، آن دو را پسران پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ناميد*** 481 (/ 4)

(4) 2/ 1 5 به پيامبر خدا صلى الله عليه و آله مى گفتند: پدر جان!*** 481 (/ 4)

جلد دوم

اشاره

ص: 2

ص: 3

ص: 4

ص: 5

ص: 6

[ادامه بخش دوم]

[ادامه فصل دوم]

اشاره

2 / 1 _ 6الاِحتِجاجُ عَلى أنَّهُمَا ابنا رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آلهأ _ الاِحتِجاجُ عَلى عَمرِو بنِ العاصِ175.الكافي عن عثمان بن عيسى عمّن حدّثه عن الإمام الصاشرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد :أرسَلَ إلَيهِ [ عَلِيٍّ عليه السلام ] عَمرُو بنُ العاصِ يَعيبُهُ بِأَشياءَ ، مِنها : أنَّهُ يُسَمّي حَسَنا وحُسَينا وَلَدَي رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله .

فَقالَ لِرَسولِهِ : قُل لِلشّانِىِ (1) ابنِ الشّانِىِ: لَو لَم يَكونا وَلَدَيهِ لَكانَ أبتَرَ ؛ كَما زَعَمَهُ أبوكَ! (2)ب _ الاِحتِجاجُ عَلى مُعاوِيَةَ174.الإمام الصادق عليه السلام :كشف الغمّة عن ذكوان مولى معاوية :قالَ مُعاوِيَةُ : لا أعلَمَنَّ أحَدا سَمّى هذَينِ الغُلامَينِ ابنَي رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، ولكِن قولُوا ابنَي عَلِيٍّ عليه السلام .

قالَ ذَكوانُ : فَلَمّا كانَ بَعدَ ذلِكَ أمَرَني أن أكتُبَ بَنيهِ فِي الشَّرَفِ .

قالَ : فَكَتَبتُ بَنيهِ وبَني بَنيهِ وتَرَكتُ بَني بَناتِهِ ، ثُمَّ أتَيتُهُ بِالكِتابِ ، فَنَظَرَ فيهِ ، فَقالَ : وَيحَكَ ، لَقَد أغفَلتَ كُبرَ بَنِيَّ ، فَقُلتُ : مَن؟ فَقالَ : أما بَنو فُلانَةَ _ لِابنَتِهِ _ بَنِيَّ؟ أما بَنو فُلانَةَ _ لِابنَتِهِ _ بَنِيَّ؟

قالَ : قُلتُ : اللّهَ ! أيَكونُ بَنو بَناتِكَ بَنيكَ ، ولا يَكونُ بَنو فاطِمَةَ بَني رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ؟!

قالَ : ما لَكَ قاتَلَكَ اللّهُ؟! لا يَسمَعَنَّ هذا أحَدٌ مِنكَ . (3) .


1- .شَنِئته : تقذّرته بغضا له (مفردات ألفاظ القرآن : ص 465 «شنأ») .
2- .شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد : ج 20 ص 334 ح 834 .
3- .كشف الغمّة : ج 2 ص 176 ، بحارالأنوار : ج 33 ص 257 الرقم 531 نقلاً عن معالم العترة للجنابذي .

ص: 7

2 / 1 _ 6احتجاج بر اين كه آن دو ، پسران پيامبر خدا صلى الله عليه و آله هستند
الف _ احتجاج در برابر عمرو عاص

173.الدعاء المأثور وآدابه :شرح نهج البلاغة، ابن ابى الحديد :عمرو عاص ، چند چيز را بر على عليه السلام خُرده گرفت و آنها را به وسيله پيكى روانه كرد . يكى از خُرده ها ناميدن حسن و حسين به عنوان فرزندان پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بود .

امام على عليه السلام به پيك عمرو عاص گفت : «به دشمنِ عيبجو ، پسر دشمن عيبجو ، بگو : اگر آن دو ، پسر پيامبر صلى الله عليه و آله نبودند ، پيامبر صلى الله عليه و آله ، اَبتَر (بدون نسل و فرزند) مى بود ، همان گونه كه پدرت ادّعا كرد» . (1)

ب _ احتجاج در برابر معاويه

172.عنه عليه السلام :كشف الغمّة_ به نقل از ذكوان ، غلام آزادشده معاويه _: معاويه گفت : نفهمم كسى اين دو جوان (يعنى : حسن و حسين عليهماالسلام) را پسران پيامبر خدا بنامد ؛ بلكه بگوييد : پسران على .

پس از مدّتى ، معاويه به من فرمان داد نام پسرانش را در ديوان بزرگان بنويسم . من نيز نام پسران و فرزندان پسرانش را نوشتم ؛ امّا نام پسران دخترانش را نياوردم . نوشته را پيش او بردم . در آن نگريست و گفت : واى بر تو ! از بزرگان پسران من ، غفلت كرده اى .

گفتم : چه كسانى؟

گفت : آيا پسران فلان دختر[م] ، پسران من نيستند؟ آيا پسران فلان دختر [ديگرم] ، پسران من نيستند؟

گفتم : خدا را! آيا پسران دختران تو ، پسران تو هستند و پسران فاطمه ، پسران پيامبر خدا نيستند ؟

معاويه گفت : تو را چه مى شود؟ خدا تو را بكُشد! هيچ كس اين را از تو نشنود . .


1- .بيان امام على عليه السلام ، تلميح زيبايى است به سوره كوثر كه در شأن نزول آن گفته اند : پدر عمرو عاص ، پيامبر صلى الله عليه و آله را به دليل نداشتن پسر ، «اَبتَر (بدون نسل)» خواند و خداوند در دفاع از پيامبرش ، عطاى كوثر به پيامبر صلى الله عليه و آله و دنباله داشتن نسل پيامبر صلى الله عليه و آله از طريق دخترش فاطمه عليهاالسلام را گوشزد كرد . م .

ص: 8

ج _ الاِحتِجاجُ عَلَى الحَجّاجِ171.الإمام الصادق عليه السلام :المستدرك على الصحيحين عن عاصم بن بهدلة :اِجتَمَعوا عِندَ الحَجّاجِ ، فَذُكِرَ الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام ، فَقالَ الحَجّاجُ : لَم يَكُن مِن ذُرِّيَّةِ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله ، وعِندَهُ يَحيَى بنُ يَعمُرَ ، فَقالَ لَهُ : كَذَبتَ أيُّهَا الأَميرُ!

فَقالَ : لَتَأتِيَنِّي عَلى ما قُلتَ بِبَيِّنَةٍ ومِصداقٍ مِن كِتابِ اللّهِ عز و جل أو لَأَقتُلَنَّكَ قَتلاً .

فَقالَ : «مِن ذُرِّيَّتِهِ دَاوُودَ وَسُلَيْمَ_نَ وَأَيُّوبَ وَيُوسُفَ وَمُوسَى» إلى قَولِهِ عز و جل : «وَزَكَرِيَّا وَيَحْيَى وَعِيسَى وَإِلْيَاسَ» (1) فَأَخبَرَ اللّهُ عز و جل أنَّ عيسى مِن ذُرِّيَّةِ آدَمَ بِاُمِّهِ ، وَالحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام مِن ذُرِّيَّةِ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله بِاُمِّهِ .

قالَ : صَدَقتَ ، فَما حَمَلَكَ عَلى تَكذيبي في مَجلِسٍ؟

قالَ : ما أخَذَ اللّهُ عَلَى الأَنبِياءِ لِيُبَيِّنَنَّهُ لِلنّاسِ ولا يَكتُمونَهُ (2) ، قالَ اللّهُ عز و جل : «فَنَبَذُوهُ وَرَاءَ ظُهُورِهِمْ وَاشْتَرَوْاْ بِهِ ثَمَنًا قَلِيلاً» (3) . قالَ : فَنَفاهُ إلى خُراسانَ . (4) .


1- .الأنعام: 84 و 85 .
2- .إشارة إلى الآية 187 من سورة آل عمران .
3- .آل عمران : 187 .
4- .المستدرك على الصحيحين : ج 3 ص 180 الرقم 4772 ، السنن الكبرى : ج 6 ص 275 الرقم 11928 ، تاريخ دمشق : ج 12 ص 152 ؛ الأمالي للصدوق : ص 730 الرقم 1001 ، المناقب للكوفي : ج 2 ص 224 الرقم 688 كلاهما عن عبدالملك بن عمير نحوه ، بحارالأنوار : ج 96 ص 242 الرقم 7 وراجع : العقد الفريد : ج 4 ص 16 .

ص: 9

ج _ احتجاج در برابر حَجّاج

170.الكافي عن محمّد بن مسلم عن الإمام الصادق عليه السالمستدرك على الصحيحين_ به نقل از عاصم بن بهدله _: عدّه اى نزد حَجّاج ، گرد آمدند و از حسين بن على عليه السلام سخن به ميان آمد . حَجّاج گفت : او از ذريّه پيامبر صلى الله عليه و آله نبوده است .

يحيى بن يَعمُر ، نزدش بود . به او گفت : اى امير ! نادرست گفتى .

حَجّاج گفت : يا بايد بر آنچه گفتى ، دليل و مصداقى از كتاب خداى عز و جل بياورى ، يا تو را حتما خواهم كُشت .

يحيى گفت : «و از ذريّه او (آدم عليه السلام ) است داوود و سليمان و ايّوب و يوسف و موسى» تا آن جا كه مى فرمايد : «و زكريّا و يحيى و عيسى و الياس» . پس خداوند عز و جل خبر داده كه عيسى از طريق مادر ، از ذريّه آدم عليه السلام است و حسين بن على ، از طريق مادرش ، از ذريّه محمّد صلى الله عليه و آله است .

حَجّاج گفت : درست گفتى ؛ امّا چه چيزى تو را وا داشت تا مرا در مجلس ، تكذيب كنى؟

يحيى گفت : همان پيمانى كه خداوند از پيامبران گرفت تا [كتاب خدا را] براى مردم بيان كنند و آن را پوشيده ندارند . خداى عز و جل فرمود : «آن را پشت سرشان انداختند و با چيزى كم ارزش ، معاوضه اش كردند» .

حَجّاج ، سپس يحيى را به خراسان ، تبعيد كرد . .

ص: 10

169.الإمام الصادق عليه السلام :كنزالفوائد عن الشعبي :كُنتُ بِواسِطٍ (1) ، وكانَ يَومَ أضحى ، فَحَضَرتُ صَلاةَ العيدِ مَعَ الحَجّاجِ ، فَخَطَبَ خُطبَةً بَليغَةً ، فَلَمَّا انصَرَفَ جاءَني رَسولُهُ ، فَأَتَيتُهُ ، فَوَجَدتُهُ جالِسا مُستَوفِزا . (2)

قالَ : يا شَعبِيُ ، هذا يَومُ أضحى ، وقَد أرَدتُ أن اُضَحِّيَ فيهِ بِرَجُلٍ مِن أهلِ العِراقِ ... .

وقالَ : أحضِرُوا الشَّيخَ ، فَأَتَوهُ بِهِ ، فَإِذا هُوَ يَحيَى بنُ يَعمُرَ ، فَاُغمِمتُ غَمّا شَديدا ، فَقُلتُ في نَفسي : وأيُّ شَيءٍ يَقولُهُ يَحيى مِمّا يوجِبُ قَتلَهُ ؟!

فَقالَ لَهُ الحَجّاجُ : أنتَ تَزعُمُ أنَّكَ زَعيمُ أهلِ العِراقِ؟ قالَ يَحيى : أنَا فَقيهٌ مِن فُقَهاءِ أهلِ العِراقِ .

قالَ : فَمِن أيِّ فِقهِكَ زَعَمتَ أنَّ الحَسَنَ وَالحُسَينَ مِن ذُرِّيَّةِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ؟ قالَ: ما أنَا زاعِمُ ذلِكَ ، بَل قائِلٌ بِحَقٍّ .

قالَ : وبِأَيِّ حَقٍّ قُلتَ؟ قالَ : بِكِتابِ اللّهِ عز و جل .

فَنَظَرَ إلَيَّ الحَجّاجُ وقالَ : اِسمَع ما يَقولُ ، فَإِنَّ هذا مِمّا لَم أكُن سَمِعتُهُ عَنهُ ، أتَعرِفُ أنتَ في كِتابِ اللّهِ عز و جل أنَّ الحَسَنَ وَالحُسَينَ مِن ذُرِّيَّةِ مُحَمَّدٍ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ؟ فَجَعَلتُ اُفَكِّرُ في ذلِكَ ، فَلَم أجِد فِي القُرآنِ شَيئا يَدُلُّ عَلى ذلِكَ .

وفَكَّرَ الحَجّاجُ مَلِيّا ، ثُمَّ قالَ لِيَحيى : لَعَلَّكَ تُريدُ قَولَ اللّهِ عز و جل : «فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِن بَعْدِ مَا جَاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْاْ نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَكُمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَكُمْ وَأَنفُسَنَا وَأَنفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَل لَّعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْكَ_ذِبِينَ» (3) ، وأنَّ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله خَرَجَ لِلمُباهَلَةِ ، ومَعَهُ عَلِيٌّ وفاطِمَةُ وَالحَسَنُ وَالحُسَينُ ؟

قالَ الشَّعبِيُّ : فَكَأَنَّما أهدى لِقَلبي سُرورا ، وقُلتُ في نَفسي : قَد خَلَصَ يَحيى ، وكانَ الحَجّاجُ حافِظا للِقُرآنِ .

فَقالَ لَهُ يَحيى : وَاللّهِ ، إنَّها لَحُجَّةٌ في ذلِكَ بَليغَةٌ ، ولكِن لَيسَ مِنها أحتَجُّ لِما قُلتُ ، فَاصفَرَّ وَجهُ الحَجّاجِ ، وأطرَقَ مَلِيّا ، ثُمَّ رَفَعَ رَأسَهُ إلى يَحيى وقالَ : إن جِئتَ مِن كِتابِ اللّهِ بِغَيرِها في ذلِكَ فَلَكَ عَشَرَةُ آلافِ دِرهَمٍ ، وإن لَم تَأتِ بِها فَأنَا في حِلٍّ مِن دَمِكَ! قالَ : نَعَم .

قالَ الشَّعبِيُّ : فَغَمَّني قَولُهُ ، فَقُلتُ : أما كانَ فِي الَّذي نَزَعَ بِهِ الحَجّاجُ ما يَحتَجُّ بِهِ يَحيى ويُرضيه بِأَنَّهُ قَد عَرَفَهُ وسَبَقَهُ إلَيهِ ، ويَتَخَلَّصُ مِنهُ ، حَتّى رَدَّ عَلَيهِ وأفحَمَهُ (4) ؟ فَإِن جاءَهُ بَعدَ هذا بِشَيءٍ لَم آمَن أن يُدخِلَ عَلَيهِ فيهِ مِنَ القَولِ ما يُبطِلُ حُجَّتَهُ ، لِئَلّا يَدَّعِيَ أنَّهُ قَد عَلِمَ ما جَهِلَهُ هُوَ .

فَقالَ يَحيى لِلحَجّاجِ : قَولُ اللّهِ عز و جل : «وَمِن ذُرِّيَّتِهِ دَاوُودَ وَسُلَيْمَ_نَ» مَن عَنى بِذلِكَ؟ قالَ الحَجّاجُ : إبراهيمَ عليه السلام .

قالَ : فَداوودُ وسُلَيمانُ عليهماالسلام ، مِن ذُرِّيَّتِهِ؟ قالَ : نَعَم .

قالَ يَحيى : ومَن نَصَّ اللّهُ عز و جل عَلَيهِ بَعدَ هذا أنَّهُ مِن ذُرِّيَّتِهِ؟

فَقَرَأَ الحَجّاجُ : «وَأَيُّوبَ وَيُوسُفَ وَمُوسَى وَ هَ_رُونَ وَكَذَ لِكَ نَجْزِى الْمُحْسِنِينَ» .

قالَ يَحيى : ومَن؟ قالَ : «وَزَكَرِيَّا وَيَحْيَى وَعِيسَى» .

قالَ يَحيى : ومِن أينَ كانَ عيسى عليه السلام مِن ذُرِّيَّةِ إبراهيمَ ولا أبَ لَهُ؟ قالَ : مِن قِبَلِ اُمِّهِ مَريَمَ . قالَ يَحيى : فَمَن أقرَبُ ؛ مَريَمُ مِن إبراهيمَ عليه السلام أم فاطِمَةُ مِن مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله ؟ وعيسى عليه السلام مِن إبراهيمَ عليه السلام أمِ الحَسَنُ وَالحُسَينُ عليهماالسلام مِن رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ؟

قالَ الشَّعبِيُّ : فَكَأَنَّما ألقَمَهُ حَجَرا .

فَقالَ : أطلِقوهُ قَبَّحَهُ اللّهُ! وَادفَعوا إلَيهِ عَشَرَةَ آلافِ دِرهَمٍ ، لا بارَكَ اللّهُ لَهُ فيها!

... ولَم يَزَلِ [ الحَجّاجُ ] مِمَّا احتَجَّ بِهِ يَحيَى بنُ يَعمُرَ واجِما (5) . (6) .


1- .واسِط : مدينة بالعراق اختطّها الحجّاج بن يوسف الثقفي بين الكوفة والبصرة ، ولذلك سمّيت واسطا (تاج العروس : ج 10 ص 442 «وسط») .
2- .استوفز : إذا قعد قعودا منتصبا غير مطمئنّ (الصحاح : ج 3 ص 901 «وفز») .
3- .آل عمران : 61 .
4- .أفحمت الخصم : إذا أسكتُّه بالحجّة (المصباح المنير : ص 464 «فحم») .
5- .واجِما : أي مهتمّا . والواجم : الذي أسكَتَهُ الهَمّ وعَلَتهُ الكآبة . وقيل : الوجوم : الحُزن (النهاية : ج5 ص157 «وجم») .
6- .كنزالفوائد : ج 1 ص 357 ، شرح الأخبار : ج 3 ص 92 الرقم 1021 ، بحارالأنوار : ج 25 ص 243 الرقم 26 ؛ عيون الأخبار في مناقب الأخيار : ص 55 نحوه .

ص: 11

168.عنه عليه السلام :كنز الفوائد_ به نقل از شَعبى _: در واسط (1) بودم . روز عيد قربان بود و نماز را به امامت حَجّاج خواندم . او خطبه اى رسا خواند و چون باز گشت ، پيكش نزد من آمد . به حضور حَجّاج رسيدم و او را بى قرار يافتم . گفت : اى شعبى ! امروز ، روز عيد قربان است و مى خواهم در آن ، مردى از عراقيان را قربانى كنم ... .

سپس گفت : پيرمرد را به حضور بياوريد .

او را آوردند . ديدم كه يحيى بن يَعمُر است . بسيار ناراحت شدم و با خود گفتم : يحيى چه خواهد گفت _ كه هر چه بگويد ، موجب قتلش خواهد شد _ ؟!

حَجّاج به او گفت : تو ادّعا مى كنى كه بزرگِ عراقيان هستى؟

يحيى گفت : من فقيهى از فقيهان عراقم .

حَجّاج گفت : از كدام دانشت ، ادّعا مى كنى كه حسن و حسين ، از ذريّه پيامبر خدا هستند؟

يحيى گفت : من اين را ادّعا نمى كنم ؛ بلكه به حق مى گويم .

حَجّاج گفت : بر اساس چه حقّى؟

گفت : بر اساس كتاب خداى عز و جل .

حَجّاج به من نگريست و گفت : آنچه را مى گويد ، بشنو . اين ، چيزى است كه تا كنون از او نشنيده ام . آيا تو مى دانى كه از [كجاى] كتاب خداى عز و جل [استفاده مى شود ]حسن و حسين از ذريّه محمّد ، پيامبر خدا ، هستند ؟

من شروع به انديشيدن كردم ؛ امّا چيزى از قرآن نيافتم كه بر اين مطلب ، دلالت كند . حَجّاج نيز مدّت طولانى انديشيد و سپس به يحيى گفت : شايد مراد تو سخن خداى عز و جل باشد كه فرمود : «هر كس پس از آگاهىِ رسيده به تو ، در باره او (مسيح) با تو احتجاج كرد ، بگو : بياييد ما پسرانمان و پسرانتان را ، و زنانمان و زنانتان را ، و خودمان و خودتان را فرا بخوانيم و سپس ، مباهله كنيم و لعنت خدا را بر دروغگويان نهيم» و پيامبر خدا ، براى مباهله بيرون آمد ، در حالى كه على و فاطمه و حسن و حسين با او بودند؟

گويى شادمانى را به قلبم هديه دادند و با خود گفتم : يحيى ، رها شد . آخر ، حَجّاج ، حافظ قرآن بود . يحيى به او گفت : به خدا سوگند ، اين آيه ، حجّتى رسا در اين باره است ؛ امّا دليل من ، اين آيه نيست .

حَجّاج ، رخساره اش زرد شد و مدّتى دراز به فكر فرو رفت و سپس سرش را به سوى يحيى ، بلند كرد و گفت : اگر آيه ديگرى را از كتاب خدا براى دلالت بر اين مطلب بياورى ، ده هزار درهم مى گيرى و اگر نياورى ، خونت بر من حلال است!

يحيى پذيرفت .

سخن يحيى ، اندوهگينم كرد و [با خود] گفتم : در همان آيه كه حَجّاج از قرآن برگرفته بود ، دليل سخن يحيى بود و يحيى مى توانست حَجّاج را با اين ادّعا كه او پيش تر ، آن را مى دانسته ، خشنود سازد و از دستش رها شود . پس چرا سخنش را رد كرد و [دوباره] او را ساكت نمود؟ حال اگر يحيى ، آيه اى براى حَجّاج بياورد ، بيم آن مى رود كه حَجّاج ، سخنى بگويد و دليل او را باطل كند تا يحيى نتواند ادّعا كند كه چيزى مى دانسته كه حَجّاج ، نمى دانسته است .

يحيى به حَجّاج گفت : در سخن خداى عز و جل : «و از ذريّه او داوود و سليمان» ، مقصود از «ذريّه» ، چه كسى است؟

حَجّاج گفت : ابراهيم .

يحيى گفت : پس داوود و سليمان ، از ذريّه ابراهيم هستند؟

حَجّاج گفت : آرى .

يحيى گفت : پس از اين ، خداوند ، به چه كس ديگرى تصريح كرده كه ذريّه او هستند؟

حَجّاج قرائت كرد : «و ايّوب و يوسف و موسى و هارون ؛ و چنين ، نيكوكاران را پاداش مى دهيم» .

يحيى گفت : و ديگر چه كسى؟

گفت : «و زكريّا و يحيى و عيسى» .

يحيى گفت : و عيسى كه پدر ندارد ، از چه طريقى ذريّه ابراهيم است؟

حَجّاج گفت : از طريق مادرش مريم .

يحيى گفت : كدام يك نزديك ترند : مريم به ابراهيم ، يا فاطمه به محمّد؟ عيسى به ابراهيم ، يا حسن و حسين به پيامبر خدا؟

گويى سنگ بر دهان حَجّاج نهادند ! پس گفت : آزادش كنيد . خدا رويش را زشت كند! به او ده هزار درهم بدهيد . خداوند ، در آن دِرهم ها ، بركتش ندهد! . . . .

و هماره ، حَجّاج ، در آنچه يحيى بن يَعمُر به آن احتجاج كرده بود ، انديشناك بود . .


1- .واسط ، شهرى ساخته حَجّاج بن يوسف ثقفى ، ميان كوفه و بصره است و از اين رو ، واسط (ميانه) ناميده شد .

ص: 12

. .

ص: 13

. .

ص: 14

2 / 2الإِمامَةُ وَالقِيادَةُ167.الإمام عليّ عليه السلام :علل الشرائع عن أبي سعيد عن الحسن بن عليّ عليه السلام عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله :الحَسَنُ وَالحُسَينُ إمامانِ قاما أو قَعَدا . (1)166.تنبيه الغافلين عن ميمونة بنت سعد خادمة رسول اللّهالإرشاد عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله_ فِي الحَسَنَينِ عليهماالسلام _: اِبنايَ هذانِ إمامانِ قاما أو قَعَدا . (2) .


1- .علل الشرائع : ص 211 ح 2 ، كفاية الأثر : ص 38 عن أبي ذرّ الغفاري عنه صلى الله عليه و آله ، المناقب لابن شهر آشوب : ج 3 ص 394 ، روضة الواعظين : ص 174 ، عوالي اللآلي : ج 4 ص 93 ح 130 ، بحارالأنوار : ج 43 ص 291 ح 54 .
2- .الإرشاد : ج 2 ص 30 ، الفصول المختارة : ص 303 ، المناقب لابن شهر آشوب : ج 3 ص 367 ، كشف الغمّة : ج 2 ص 159 ، إعلام الورى : ج 1 ص 407 و 421 ، عوالي اللآلي : ج 3 ص 130 ح 14 ، بحارالأنوار : ج 43 ص 278 ح 48 .

ص: 15

2 / 2امامت و رهبرى

165.مكارم الأخلاق عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله :علل الشرائع_ به نقل از ابو سعيد ، از امام حسن عليه السلام ، از پيامبر صلى الله عليه و آله _: حسن و حسين ، امام اند ، ايستاده [و حكومتگر ]باشند يا نشسته [و محروم از حكومت] .164.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :الإرشاد :پيامبر صلى الله عليه و آله در باره حسن و حسين عليهما السلام فرمود : «اين دو پسرم ، امام اند ، ايستاده باشند يا نشسته» . .

ص: 16

163.عنه صلى الله عليه و آله :كمال الدين بإسناده عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله :الحَسَنُ وَالحُسَينُ إماما اُمَّتي بَعدَ أبيهِما . (1)162.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :دعائم الإسلام عن أبي عبداللّه جعفر بن محمّد [الصادق] عليه السلام عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله :الحَسَنُ وَالحُسَينُ إماما حَقٍّ قاما أو قَعَدا ، وأبوهُما خَيرٌ مِنهُما . (2)161.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :معاني الأخبار عن أنس بن مالك :صَلّى رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله صَلاةَ الفَجرِ ، فَلَمَّا انفَتَلَ مِن صَلاتِهِ أقبَلَ عَلَينا بِوَجهِهِ الكَريمِ عَلَى اللّهِ عز و جل ، ثُمَّ قالَ : مَعاشِرَ النّاسِ! مَنِ افتَقَدَ الشَّمسَ فَليَستَمسِك بِالقَمَرِ ، ومَنِ افتَقَدَ القَمَرَ فَليَستَمسِك بِالزُّهَرَةِ ، فَمَنِ افتَقَدَ الزُّهَرَةَ فَليَستَمسِك بِالفَرقَدَينِ . (3)

ثُمَّ قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : أنَا الشَّمسُ ، وعَلِيٌّ القَمَرُ ، وفاطِمَةُ الزُّهَرَةُ (4) ، وَالحَسَنُ وَالحُسَينُ الفَرقَدانِ . وكِتابُ اللّهِ (5) لا يَفتَرِقانِ حَتّى يَرِدا عَلَيَّ الحَوضَ . (6)160.عنه عليه السلام :الأمالي للطوسي عن محمّد بن صدقة العنبري عن موسى بن جعفر عن أبيه جعفر بن محمّد عن أبيه محمّد بن عليّ [الباقر] عليهم السلام عن جابر بن عبداللّه الأنصاري :صَلّى بِنا رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَوما صَلاةَ الفَجرِ ، ثُمَّ انفَتَلَ وأقبَلَ عَلَينا يُحَدِّثُنا ، فَقالَ : أيُّهَا النّاسُ! مَن فَقَدَ الشَّمسَ فَليَتَمَسَّك بِالقَمَرِ ، ومَن فَقَدَ القَمَرَ فَليَتَمَسَّك بِالفَرقَدَينِ .

قالَ : فَقُمتُ أنَا وأبو أيّوبَ الأَنصارِيُّ ومَعَنا أنَسُ بنُ مالِكٍ ، فَقُلنا : يا رَسولَ اللّهِ ، مَنِ الشَّمسُ؟ قالَ : أنَا ، فَإِذا هُوَ صلى الله عليه و آله ضَرَبَ لَنا مَثَلاً ، فَقالَ : إنَّ اللّهَ تَعالى خَلَقَنا وجَعَلَنا بِمَنزِلَةِ نُجومِ السَّماءِ ، كُلَّما غابَ نَجمٌ طَلَعَ نَجمٌ ، فَأَنَا الشَّمسُ فَإِذا ذَهَبَ بي فَتَمَسَّكوا بِالقَمَرِ . قُلنا : فَمَنِ القَمَرُ؟

قالَ : أخي ووَصِيّي ووَزيري وقاضي دَيني وأبو وُلدي وخَليفَتي في أهلي عَلِيُّ بنُ أبي طالَبٍ .

قُلنا : فَمَنِ الفَرقَدانِ؟

قالَ : الحَسَنُ وَالحُسَينُ . ثُمَّ مَكَثَ مَلِيّا وقالَ : فاطِمَةُ هِيَ الزُّهَرَةُ ، وعِترَتي أهلُ بَيتي هُم مَعَ القُرآنِ ، وَالقُرآنُ مَعَهُم ، لا يَفتَرِقانِ حَتّى يَرِدا عَلَيَّ الحَوضَ . (7) .


1- .كمال الدين : ص 260 ح 6 ، التحصين لابن طاووس : ص 553 كلاهما عن الحسين بن خالد عن الإمام الرضا عن آبائه عليهم السلام ، الصراط المستقيم : ج 2 ص 126 نقلاً عن ابن ماجيلويه عن الإمام الرضا عن آبائه عليهم السلام عنه صلى الله عليه و آله ، بحارالأنوار : ج 36 ص 254 ح 70 ؛ فرائد السمطين : ج 1 ص 55 ح 19 عن الحسين بن خالد عن الإمام الرضا عن آبائه عليهم السلام عنه صلى الله عليه و آله .
2- .دعائم الإسلام : ج 1 ص 37 .
3- .الفرقدان : نجمان مضيئان قريبان من القطب (مجمع البحرين : ج 3 ص 1389 «فرقد») .
4- .الزُّهَرَةُ : أحد كواكب المجموعة الشمسيّة ، وهو ألمع جرم سماوي باستثناء الشمس والقمر (المعجم الوسيط : ج 1 ص 404 «زهر») .
5- .الظاهر وجود سقط في العبارة هنا ، وقوله : «لا يفترقان ...» دليل على ذلك (راجع : الحديث التالي) .
6- .معاني الأخبار : ص 114 ح 1 ، العدد القويّة : ص 85 ح 147 ، المناقب لابن شهر آشوب : ج 1 ص 281 وليس فيهما ذيله من «وكتاب» ، بحارالأنوار : ج 16 ص 91 ح 23 ؛ شواهد التنزيل : ج 2 ص 288 ح 922 كلاهما نحوه .
7- .الأمالي للطوسي : ص 516 ح 1131 ، بحارالأنوار : ج 24 ص 75 ح 11 .

ص: 17

159.عنه عليه السلام ( _ فِي الرَّجُلِ يَحزُنُهُ الأَمرُ أو يُريدُ الحاج ) كمال الدين_ به سندش ، از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله _: حسن و حسين ، امامان امّت من پس از پدرشان هستند .158.عنه عليه السلام :دعائم الإسلام_ به نقل از امام صادق عليه السلام ، از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله _: حسن و حسين ، دو امام حق اند ، ايستاده باشند يا نشسته ، و پدرشان ، از آن دو ، نيكوتر است .157.عنه عليه السلام :معانى الأخبار_ به نقل از اَنَس بن مالك _: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، نماز صبح را خواند و هنگامى كه از نمازش فارغ شد ، با روى گرامى اش نزد خداى عز و جل ، به سوى ما رو كرد و فرمود : «اى مردم! هر كس خورشيد را نيافت ، به ماه بچسبد و هر كس ماه را نيافت ، به ستاره زُهره (1) بچسبد و هر كس زُهره را نيافت ، به دو ستاره قطبى بچسبد» .

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله سپس فرمود : «من ، خورشيدم و على عليه السلام ، ماه است و فاطمه عليهاالسلام ، ستاره زُهره است و حسن و حسين ، دو ستاره قطبى اند . [آنها و ]كتاب خدا ، از هم گسسته نمى شوند تا در حوض [كوثر] بر من در آيند» .156.الإمام الصادق عليه السلام ( _ لِمِسمَعٍ _ ) الأمالى ، طوسى_ به نقل از محمّد بن صدقه عنبرى ، از امام كاظم ، از پدرش امام صادق ، از پدرش امام باقر عليهم السلام ، از جابر بن عبد اللّه انصارى _: پيامبر صلى الله عليه و آله روزى با ما نماز صبح را خواند و پس از فراغت ، به سوى ما رو كرد و با ما سخن گفت و فرمود : «اى مردم! هر كس خورشيد را نيافت ، به ماه بچسبد و هر كس ماه را نيافت ، به دو ستاره قطبى بچسبد» .

من و ابو ايّوب انصارى برخاستيم و اَنَس بن مالك نيز با ما بود . گفتيم : اى پيامبر خدا! خورشيد كيست؟

فرمود : «من» و سپس براى ما مَثَلى زد و فرمود : «خداى متعال ، ما را آفريد و به شكل ستاره هاى آسمان ، قرار داد . هر گاه ستاره اى ناپديد شود ، ستاره اى ديگر پديدار مى شود . من ، خورشيد هستم . چون مرا بُردند ، به ماه بچسبيد» .

گفتيم : ماه كيست؟

فرمود : «برادرم ، وصيّم ، وزيرم (دستْ يارم) ، پرداخت كننده بدهى ام ، پدر فرزندانم ، جانشينم در خاندانم ، على بن ابى طالب» .

گفتيم : دو ستاره قطبى كيستند؟

فرمود : «حسن و حسين» .

سپس مدّتى درنگ كرد و فرمود : «فاطمه ، ستاره زُهره است . خاندانم ، [يعنى ]اهل بيتم ، با قرآن هستند و قرآن ، با آنان است و از هم نمى گسلند تا در كنار حوض [كوثر] بر من در آيند» . .


1- .زُهره يا همان ناهيد ، يكى از سيّاره هاى منظومه شمسى است و بعد از ماه و خورشيد ، درخشان ترين سيّاره است .

ص: 18

155.عنه صلى الله عليه و آله :معاني الأخبار عن جابر بن عبداللّه عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله :اِقتَدوا بِالشَّمسِ ، فَإِذا غابَتِ الشَّمسُ فَاقتَدوا بِالقَمَرِ ، فَإِذا غابَ القَمَرُ فَاقتَدوا بِالزُّهَرَةِ ، فَإِذا غابَتِ الزُّهَرَةُ فَاقتَدوا بِالفَرقَدَينِ .

فَقالوا : يا رَسولَ اللّهِ ، فَمَا الشَّمسُ؟ ومَا القَمَرُ؟ ومَا الزُّهَرَةُ؟ ومَا الفَرقَدانِ ؟

فَقالَ : أنَا الشَّمسُ ، وعَلِيٌّ القَمَرُ ، وَالزُّهَرَةُ فاطِمَةُ ، وَالفَرقَدانِ الحَسَنُ وَالحُسَينُ . (1) .


1- .معاني الأخبار : ص 114 ح 2 ، كفاية الأثر : ص 41 عن سلمان الفارسي نحوه ، بحارالأنوار : ج 36 ص 289 ح 111 ؛ شواهد التنزيل : ج1 ص77 ح91 و فيه «اهتدوا» بدل «اقتدوا» في جميع المواضع.

ص: 19

154.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :معانى الأخبار_ به نقل از جابر بن عبد اللّه _: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : «به خورشيد ، اقتدا كنيد و چون خورشيد ناپديد شد ، به ماه ، اقتدا كنيد و چون ماه ناپيدا شد ، به ستاره زُهره ، اقتدا كنيد و چون زُهره ناپديد شد ، به دو ستاره قطبى ، اقتدا كنيد» .

برخى گفتند : اى پيامبر خدا ! خورشيد كيست؟ ماه ، كدام است؟ زُهره و دو ستاره قطبى كيان اند؟

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «من ، خورشيدم و على ، ماه است و زُهره ، فاطمه است و دو ستاره قطبى ، حسن و حسين اند» .ر . ك : ص 183 (بخش سوم : دلايل امامت امام حسين عليه السلام و فرزندانش) .

.

ص: 20

2 / 3خَيرُ النّاسِ اُسرَةً153.المعجم الأوسط عن يزيد بن عامر :المعجم الكبير عن ابن عبّاس :صَلّى رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله صَلاةَ العَصرِ ، فَلَمّا كانَ فِي الرّابِعَةِ أقبَلَ الحَسَنُ وَالحُسَينُ عليهماالسلامحَتّى رَكِبا عَلى ظَهرِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، فَلَمّا سَلَّمَ وَضَعَهُما بَينَ يَدَيهِ ، وأقبَلَ الحُسَينُ (1) عليه السلام ، فَحَمَلَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله الحَسَنَ عليه السلام عَلى عاتِقِهِ الأَيمَنِ ، وَالحُسَينَ عَلى عاتِقِهِ الأَيسَرِ .

ثُمَّ قالَ : أيُّهَا النّاسُ! ألا اُخبِرُكُم بِخَيرِ النّاسِ جَدّا وجَدَّةً؟ ألا اُخبِرُكُم بِخَيرِ النّاسِ عَمّا وعَمَّةً؟ ألا اُخبِرُكُم بِخَيرِ النّاسِ خالاً وخالَةً؟ ألا اُخبِرُكُم بِخَيرِ النّاسِ أبا واُمّا؟

هُمَا الحَسَنُ وَالحُسَينُ ، جَدُّهُما رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، وجَدَّتُهُما خَديجَةُ بِنتُ خُوَيلِدٍ ، واُمُّهُما فاطِمَةُ بِنتُ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، وأبوهُما عَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ ، وعَمُّهُما جَعفَرُ بنُ أبي طالِبٍ ، وعَمَّتُهُما اُمُّ هانِىٍ بِنتُ أبي طالِبٍ ، وخالُهُمَا القاسِمُ بنُ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، وخالاتُهُما زَينَبُ ورُقَيَّةُ واُمُّ كُلثومٍ بَناتُ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله .

جَدُّهُما فِي الجَنَّةِ ، وأبوهُما فِي الجَنَّةِ ، وعَمُّهُما فِي الجَنَّةِ ، وعَمَّتُهُما فِي الجَنَّةِ ، وخالاتُهُما فِي الجَنَّةِ ، وهُما فِي الجَنَّةِ ، ومَن أحَبَّهُما فِي الجَنَّةِ . (2)152.سنن النسائي عن اُمّ عبد الرحمن بن طارق بن علقمة :تاريخ دمشق عن ربيعة السعدي :لَمَّا اختَلَفَ النّاسُ فِي التَفضيلِ ، رَحَلتُ راحِلَتي ، وأخَذتُ زادي ، وخَرَجتُ حَتّى دَخَلتُ المَدينَةَ ، فَدَخَلتُ عَلى حُذَيفَةَ بنِ اليَمانِ .

فَقالَ لي : مَنِ الرَّجُلُ؟ قُلتُ : مِن أهلِ العِراقِ .

فَقالَ لي : مِن أيِّ العِراقِ؟ قالَ : قُلتُ : رَجُلٌ مِن أهلِ الكوفَةِ .

قالَ : مَرحَبا بِكُم يا أهلَ الكوفَةِ ، قالَ : قُلتُ : اِختَلَفَ النّاسُ عَلَينا فِي التَّفضيلِ ، فَجِئتُ لِأَسأَلَكَ عَن ذلِكَ ، فَقالَ لي : عَلَى الخَبيرِ سَقَطتَ ، أما إنّي لا اُحَدِّثُكَ إلّا ما سَمِعَتهُ اُذنايَ ، ووَعاهُ قَلبي ، وأبصَرَتهُ عَينايَ .

خَرَجَ عَلَينا رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله كَأَنّي أنظُرُ إلَيهِ كَما أنظُرُ إلَيكَ السّاعَةَ ، حامِلَ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عَلى عاتِقِهِ ، كَأَنَّي أنظُرُ إلى كَفِّهِ الطَّيِّبَةِ واضِعَها عَلى قَدَمِهِ يُلصِقُها بِصَدرِهِ ، فَقالَ :

يا أيُّهَا النّاسُ! لَأَعرِفَنَّ مَا اختَلَفتُم فيهِ _ يَعني فِي الخِيارِ بَعدي _ هذَا الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ خَيرُ النّاسِ جَدّا ، وخَيرُ النّاسِ جَدَّةً ، جَدُّهُ مُحَمَّدٌ رَسولُ اللّهِ سَيِّدُ النَّبِيّينَ ، وجَدَّتُهُ خَديجَةُ بِنتُ خُوَيلِدٍ سابِقَةُ نِساءِ العالَمينَ إلَى الإِيمانِ بِاللّهِ ورَسولِهِ .

هذَا الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ خَيرُ النّاسِ أبا وخَيُر النّاسِ اُمّا ، أبوهُ عَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ ، أخو رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ووَزيرُهُ وَابنُ عَمِّهِ ، وسابِقُ رِجالِ العالَمينَ إلَى الإِيمانِ بِاللّهِ ورَسولِهِ ، واُمُّهُ فاطِمَةُ بِنتُ مُحَمَّدٍ سَيِّدَةُ نِساءِ العالَمينَ .

هذَا الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ خَيرُ النّاسِ عَمّا ، وخَيرُ النّاسِ عَمَّةً ، عَمُّهُ جَعفَرُ بنُ أبي طالِبٍ ، المُزَيَّنُ بِالجَناحَينِ ، يَطيرُ بِهِما فِي الجَنَّةِ حَيثُ يَشاءُ ، وعَمَّتُهُ اُمُّ هانِئٍ بِنتُ أبي طالِبٍ .

هذَا الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ خَيرُ النّاسِ خالاً ، وخَيرُ النّاسِ خالَةً ، خالُهُ القاسِمُ بنُ مُحَمَّدٍ رَسولِ اللّهِ ، وخالَتُهُ زَينَبُ بِنتُ مُحَمَّدٍ رَسولِ اللّهِ .

ثُمَّ وَضَعَهُ عَن عاتِقِهِ ، فَدَرَجَ (3) بَينَ يَدَيهِ وحَبا . (4)

ثُمَّ قالَ : يا أيُّهَا النّاسُ! هذَا الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ جَدُّهُ وجَدَّتُهُ فِي الجَنَّةِ ، وأبوهُ واُمُّهُ فِي الجَنَّةِ ، وعَمُّهُ وعَمَّتُهُ فِي الجَنَّةِ ، وخالُهُ وخالَتُهُ فِي الجَنَّةِ ، وهُوَ وأخوهُ فِي الجَنَّةِ . (5) .


1- .في المعجم الأوسط وتاريخ دمشق: «وأقبل الحسن» وهو الأنسب بالسياق.
2- .المعجم الكبير : ج 3 ص 66 ح 2682 ، المعجم الأوسط : ج 6 ص 298 ح 6462 وفيه «اُختهما» بدل «من أحبّهما» ، تاريخ دمشق : ج 13 ص 229 ح 3238 ، المناقب لابن المغازلي : ص 149 ح 188 ، ذخائر العقبى : ص 226 ، عيون الأخبار في مناقب الأخيار : ص 53 ، كنزالعمّال : ج 12 ص 118 ح 34278 ؛ الأمالي للصدوق : ص 522 ح 709 ، الطرائف : ص 92 ح 129 ، كفاية الأثر : ص 98 عن زيد بن ثابت ، شرح الأخبار : ج 3 ص 120 ح 1064 ، روضة الواعظين : ص 136 ، كشف الغمّة : ج 2 ص 174 والعشرة الأخيرة نحوه ، بحارالأنوار : ج 43 ص 302 ح 65 .
3- .دَرَجَ : أي مشى (الصحاح : ج 1 ص 313 «درج»).
4- .الحَبُو : أن يمشي على يديه وركبتيه (النهاية : ج 1 ص 336 «حبا») .
5- .تاريخ دمشق : ج 14 ص 172 ح 3514 ؛ الطرائف : ص 118 ح 183 ، المناقب للكوفي : ج 2 ص 420 ح 904 كلاهما نحوه ، بحارالأنوار : ج 23 ص 111 ح 19 .

ص: 21

2 / 3داراى بهترين تبار

151.الإمام الحسن عليه السلام ( _ أنَّهُ كانَ يَقولُ _ ) المعجم الكبير_ به نقل از ابن عبّاس _: پيامبر صلى الله عليه و آله نماز عصر را گزارد و در ركعت چهارمش ، حسن و حسين عليهماالسلامجلو آمدند و بر پشت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله سوار شدند و هنگامى كه سلام داد ، آن دو را فرود آورد و پيش روى خود گذاشت . باز حسين عليه السلام (1) جلو آمد و پيامبر صلى الله عليه و آله ، حسن عليه السلام را بر دوش راست خود و حسين عليه السلام را بر دوش چپ خود نهاد .

سپس فرمود : «اى مردم! آيا شما را از كسى كه بهترين جَد و جَدّه (پدرْ بزرگ و مادرْ بزرگ) را دارد ، آگاه نسازم؟ آيا شما را از كسى كه بهترين عمو و عمّه را دارد ، آگاه نسازم؟ آيا شما را از كسى كه بهترين دايى و خاله را دارد ، آگاه نسازم؟ آيا شما را از كسى كه بهترين پدر و مادر را دارد ، آگاه نسازم؟

آن دو ، حسن و حسين هستند . جدّشان پيامبر خدا ، جدّه شان خديجه دختر خُوَيلِد ، مادرشان فاطمه دختر پيامبر خدا ، پدرشان على بن ابى طالب ، عمويشان جعفر بن ابى طالب ، عمّه شان اُمّ هانى دختر ابى طالب ، دايى شان قاسم پسر پيامبر خدا ، و خاله هايشان زينب و رقيّه و امّ كلثوم ، دختران پيامبر خدا ، هستند .

جدّشان در بهشت است . پدرشان در بهشت است . عمويشان در بهشت است . عمّه شان در بهشت است . خاله هايشان در بهشت اند و خودِ آن دو و نيز دوستداران آن دو ، در بهشت اند .150.الإمام الكاظم عليه السلام :تاريخ دمشق_ به نقل از ربيعه سعدى _: هنگامى كه مردم در برترى دادن [سران نخستين اسلام ]اختلاف كردند ، مَركبم را آماده ساختم و توشه ام را بر گرفتم و بيرون آمدم تا به مدينه و بر حُذَيفة بن يَمان در آمدم . او به من گفت : كجايى هستى؟

گفتم : از مردم عراقم .

به من گفت : از كجاى عراق؟

گفتم : مردى از اهل كوفه .

گفت : آفرين بر شما ، اى كوفيان !

گفتم : مردم با ما در باره برترى اصحاب [در تصدّى رهبرى امّتْ] اختلاف كرده اند و من آمده ام تا در اين باره از تو بپرسم .

حُذَيفه گفت : بر فردى آگاه ، فرود آمده اى . هان كه من جز آنچه با دو گوش خود شنيده و با دو چشم خود ديده و به خاطر سپرده ام ، چيزى نمى گويم ! پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بر ما در آمد _ گويى او را مى بينم ، آن گونه كه اكنون به تو مى نگرم _ و حسين بن على را بر دوش داشت _ گويى به كف دست پاكيزه اش مى نگرم كه روى پاى حسين نهاده و آن را به سينه اش چسبانده است _ . سپس فرمود : «اى مردم! مى دانم در چه چيزى (يعنى در برگزيدگان پس از من) اختلاف كرده ايد . اين ، حسين بن على است كه ميان مردم ، بهترين جد و بهترين جدّه را دارد . جدّش ، محمّد ، پيامبر خدا ، سَرور پيامبران است و جدّه اش ، خديجه دختر خُوَيلِد ، نخستين زن مؤمن به خدا و پيامبرش از ميان جهانيان .

اين ، حسين بن على است كه در ميان مردم ، بهترين پدر و بهترين مادر را دارد . پدرش على بن ابى طالب ، برادر و دستْ يار (وزير) و پسر عموى پيامبر خدا و نخستين مرد مؤمن به خدا و پيامبرش از ميان جهانيان است و مادرش فاطمه دختر محمّد ، سَرور زنان جهانيان .

اين حسين بن على ، ميان مردم ، بهترين عمو و بهترين عمّه را دارد . عمويش جعفر بن ابى طالب ، آراسته به دو بال است كه با آنها به هر جاى بهشت ، پرواز مى كند و عمّه اش اُمّ هانى ، دختر ابوطالب است .

اين حسين بن على ، ميان مردم ، بهترين دايى و بهترين خاله را دارد . دايى اش قاسم پسر محمّد ، پيامبر خدا ، و خاله اش زينب ، دختر محمّد ، پيامبر خداست» .

سپس پيامبر صلى الله عليه و آله حسين عليه السلام را از دوش خود ، پايين آورد و او پيش روى پيامبر صلى الله عليه و آله چهار دست و پا راه رفت . آن گاه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «اى مردم! اين حسين بن على ، جدّش و جدّه اش در بهشت اند ، پدر و مادرش در بهشت اند و عمو و عمّه اش در بهشت اند و دايى و خاله اش در بهشت اند و او و برادرش نيز در بهشت اند» . .


1- .در المعجم الأوسط و تاريخ دمشق : «حسن عليه السلام » آمده كه با بقيّه عبارت ، سازگارتر است .

ص: 22

. .

ص: 23

. .

ص: 24

149.عنه عليه السلام :كشف اليقين عن حذيفة بن اليمان :رَأَيتُ النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله آخِذا بِيَدِ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام .

وقالَ : يا أيُّهَا النّاسُ ! هذَا الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ ، ألا فَاعرِفوهُ وفَضِّلوهُ ، فَوَاللّهِ لَجَدُّهُ أكرَمُ عَلَى اللّهِ تَعالى مِن جَدِّ يوسُفَ بنِ يَعقوبَ عليه السلام .

هذَا الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ جَدُّهُ فِي الجَنَّةِ ، وجَدَّتُهُ فِي الجَنَّةِ ، واُمُّهُ فِي الجَنَّةِ ، وأبوهُ فِي الجَنَّةِ. وعَمُّهُ فِي الجَنَّةِ ، وعَمَّتُهُ فِي الجَنَّةِ ، وخالُهُ فِي الجَنَّةِ ، وخالَتُهُ فِي الجَنَّةِ ، وأخوهُ فِي الجَنَّةِ ، وهُوَ فِي الجَنَّةِ ، ومُحِبّوهُم فِي الجَنَّةِ ، ومُحِبّو مُحِبّيهِم فِي الجَنَّةِ . (1)2 / 4خَيرُ الشَّبابِ2 / 4 _ 1خَيرُ شَبابِ الاُمَّةِ148.عنه عليه السلام :تاريخ بغداد عن عبداللّه عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله :خَيرُ رِجالِكُم عَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ ، وخَيرُ شَبابِكُمُ الحَسَنُ وَالحُسَينُ ، وخَيرُ نِسائِكُم فاطِمَةُ بِنتُ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله . (2) .


1- .كشف اليقين : ص 328 ح 390 ؛ مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 1 ص 67 نحوه .
2- .تاريخ بغداد : ج 4 ص 391 ح 2280 ، تاريخ دمشق : ج 14 ص 167 ح 3505 ، كنزالعمّال : ج 12 ص 102 ح 34191 ؛ المناقب لابن شهر آشوب : ج 3 ص 70 ، الصراط المستقيم : ج 2 ص 69 ، بحارالأنوار : ج 38 ص 9 ح 13 .

ص: 25

147.الإمام الصادق عليه السلام :كشف اليقين_ به نقل از حُذَيفة بن يَمان _: ديدم كه پيامبر صلى الله عليه و آله ، دست حسين بن على عليه السلام را گرفته است و مى فرمايد : «اى مردم! اين ، حسين بن على است . هان! او را بشناسيد و بر ديگران برترى اش دهيد ، كه به خدا سوگند ، جدّ او نزد خداى متعال ، از جدّ يوسف بن يعقوب ، گرامى تر است .

اين حسين بن على ، جدّش در بهشت است و جدّه اش در بهشت است ، مادرش در بهشت است ، پدرش در بهشت است ، عمويش در بهشت است ، عمّه اش در بهشت است ، دايى اش در بهشت است ، خاله اش در بهشت است ، برادرش در بهشت است ، و [خودِ] او در بهشت است ، و دوستداران آنان و دوستدارانِ دوستدارانشان نيز در بهشت اند» .

2 / 4بهترين جوان
2 / 4 _ 1بهترين جوان امّت

146.الإمام زين العابدين عليه السلام ( _ في مُناجاتِهِ _ ) تاريخ بغداد_ به نقل از عبد اللّه ، از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله _: بهترينِ مردان شما ، على بن ابى طالب است و بهترينِ جوانان شما ، حسن و حسين هستند و بهترينِ زنانِ شما ، فاطمه دختر محمّد است . (1) .


1- .تغلب عن الإمام الباقر عن آبائه عليهم السلام عنه صلى الله عليه و آله ، الإصابة : ج 6 ص 252 ، تاريخ دمشق : ج 14 ص 134 ح 3432 ، تاريخ جرجان : ص 448 والثلاثة الأخيرة عن مالك بن الحويرث ، المناقب للخوارزمى : ص 294 ح 283 عن أحمد بن عامر بن سليمان عن الإمام الرضا عن آبائه عليهم السلام عنه صلى الله عليه و آله ، البداية والنهاية : ج 8 ص 35 عن الإمام عليّ عليه السلام عنه صلى الله عليه و آله وأبي سعيد وبريدة ، كنزالعمّال : ج 12 ص 112 ح 34247 ؛ الخصال : ص 551 ح 30 عن أبي سعيد الورّاق عن أبيه عن الإمام الصادق عن آبائه عليهم السلام عنه صلى الله عليه و آله ، عيون أخبار الرضا عليه السلام : ج 2 ص 33 ح 56 ، صحيفة الإمام الرضا عليه السلام : ص 158 ح 103 كلاهما عن أحمد بن عامر الطائي عن الإمام الرضاعن آبائه عليهم السلام عنه صلى الله عليه و آله ، قرب الإسناد : ص 111 ح 386 عن الإمام الصادق عن أبيه عليهماالسلامعنه صلى الله عليه و آله ، الإحتجاج : ج 1 ص 310 ح 53 عن الإمام الصادق عن أبيه عن جدّه عليهم السلام عنه صلى الله عليه و آله ، مئة منقبة : ص 42 ح 2 عن ابن عبّاس ، بحارالأنوار : ج 43 ص 263 ح 8 .

ص: 26

2 / 4 _ 2سَيِّدا شَبابِ أهلِ الجَنَّةِ145.الإمام عليّ عليه السلام ( _ لِرَجُلٍ سَأَلَهُ أن يَعِظَهُ _ ) سنن الترمذي عن أبي سعيد الخدري عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله :الحَسَنُ وَالحُسَينُ سَيِّدا شَبابِ أهلِ الجَنَّةِ . (1)144.الإمام عليّ عليه السلام :سنن ابن ماجة عن ابن عمر عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله :الحَسَنُ وَالحُسَينُ سَيِّدا شَبابِ أهلِ الجَنَّةِ ، وأبوهُما خَيرٌ مِنهُما . (2) .


1- .سنن الترمذي : ج 5 ص 656 ح 3768 ، مسند ابن حنبل : ج 4 ص 8 ح 10999 و ص 125 ح 11594 ، فضائل الصحابة لابن حنبل : ج 2 ص 771 ح 1360 ، خصائص أميرالمؤمنين للنسائي : ص 238 ح 129 ، المصنّف لابن أبي شيبة : ج 7 ص 512 ح 2 ، تاريخ أصبهان : ج 2 ص 322 ح 1847، المعجم الأوسط : ج 2 ص 347 ح 2190 وج 4 ص 325 ح 4332 عن البراء ، المعجم الكبير : ج 3 ص 35 ح 2598 عن عمر بن الخطّاب و ص 36 ح 2600 عن الحارث وح 2601 عن الحارث عن الإمام عليّ عليه السلام عنه صلى الله عليه و آله و ص 37 ح 2605 عن أبي هريرة وص 38 ح 2611 و 2612 ، تاريخ بغداد : ج 2 ص 185 عن زيد بن يثيع عن الإمام عليّ عليه السلام عنه صلى الله عليه و آله وج 6 ص 372 عن حذيفة و ج 11 ص 90 ، عيون الأخبار في مناقب الأخيار : ص 55 ، ذخائر العقبى : ص 166 عن أنس و ص 225 عن أبي بكر ، كنزالعمّال : ج 12 ص 112 ح 34246 ؛ كتاب من لا يحضره الفقيه : ج 4 ص 179 ح 5404 ، الأمالي للصدوق : ص 112 ح 90 ، بشارة المصطفى : ص 16 والثلاثة الأخيرة عن ابن عبّاس ، كمال الدين : ص 669 ح 14 عن الأصبغ بن نباتة عن الإمام عليّ عليه السلام عنه صلى الله عليه و آله ، الأمالي للطوسي : ص 312 ح 634 عن الحارث عن الإمام عليّ عليه السلام عنه صلى الله عليه و آله ، كفاية الأثر : ص 38 عن أبي ذرّ ، بحارالأنوار : ج 43 ص 265 ح 19 .
2- .سنن ابن ماجة : ج 1 ص 44 ح 118 ، المستدرك على الصحيحين : ج 3 ص 182 ح 4780 و ح 4779 عن عبداللّه ، المعجم الكبير : ج 3 ص 39 ح 2617 عن قرة ، المعجم الأوسط : ج 6 ص 327 ح 6540 عن عليّالهلالي وبزيادة«والذي بعثني بالحقّ» بعد«وأبوهما» ، تاريخ بغداد: ج1 ص140 عن أبان بن تغلب عن الإمام الباقر عن آبائه عليهم السلام عنه صلى الله عليه و آله ، الإصابة : ج 6 ص 252 ، تاريخ دمشق : ج 14 ص 134 ح 3432 ، تاريخ جرجان : ص 448 والثلاثة الأخيرة عن مالك بن الحويرث ، المناقب للخوارزمي : ص 294 ح 283 عن أحمد بن عامر بن سليمان عن الإمام الرضا عن آبائه عليهم السلام عنه صلى الله عليه و آله ، البداية والنهاية : ج 8 ص 35 عن الإمام عليّ عليه السلام عنه صلى الله عليه و آله وأبي سعيد وبريدة ، كنزالعمّال : ج 12 ص 112 ح 34247 ؛ الخصال : ص 551 ح 30 عن أبي سعيد الورّاق عن أبيه عن الإمام الصادق عن آبائه عليهم السلام عنه صلى الله عليه و آله ، عيون أخبار الرضا عليه السلام : ج 2 ص 33 ح 56 ، صحيفة الإمام الرضا عليه السلام : ص 158 ح 103 كلاهما عن أحمد بن عامر الطائي عن الإمام الرضاعن آبائه عليهم السلام عنه صلى الله عليه و آله ، قرب الإسناد : ص 111 ح 386 عن الإمام الصادق عن أبيه عليهماالسلامعنه صلى الله عليه و آله ، الإحتجاج : ج 1 ص 310 ح 53 عن الإمام الصادق عن أبيه عن جدّه عليهم السلام عنه صلى الله عليه و آله ، مئة منقبة : ص 42 ح 2 عن ابن عبّاس ، بحارالأنوار : ج 43 ص 263 ح 8 .

ص: 27

2 / 4 _ 2دو سَرور جوانان بهشتى

143.عنه صلى الله عليه و آله :سنن الترمذى_ به نقل از ابو سعيد خُدرى ، از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله _: حسن و حسين ، دو سَرور جوانان بهشتى اند .142.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :سنن ابن ماجة_ به نقل از ابن عمر ، از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله _: حسن و حسين ، دو سَرور جوانان بهشتى اند و پدرشان ، از آن دو ، نيكوتر است . .

ص: 28

141.عدّة الداعي :تاريخ دمشق عن ابن عبّاس عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله :الحَسَنُ وَالحُسَينُ سَيِّدا شَبابِ أهلِ الجَنَّةِ ، مَن أحَبَّهُما فَقَد أحَبَّني ، ومَن أبغَضَهُما فَقَد أبغَضَني . (1)140.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :المعجم الكبير عن اُسامة بن زيد عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله :الحَسَنُ وَالحُسَينُ سَيِّدا شَبابِ أهلِ الجَنَّةِ ، اللّهُمَّ إنّي اُحِبُّهُما فَأَحِبَّهُما . (2)139.الإمام الصادق عليه السلام :تاريخ دمشق عن أبي محمّد الأنصاري عن الحسين عليه السلام عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله :لا تَسُبُّوا الحَسَنَ وَالحُسَينَ ؛ فَإِنَّهُما سَيِّدا شَبابِ أهلِ الجَنَّةِ مِنَ الأَوَّلينَ وَالآخِرينَ . (3)138.الإمام عليّ عليه السلام ( _ في بَيانِ مُحاوَرَةِ اللّه ِ تَعالَى الأَغنِياء ) الأمالي للصدوق عن أبي الطفيل عن الحسن بن عليّ عليه السلام عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله :أنَا سَيِّدُ النَّبِيّينَ ، وعَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ سَيِّدُ الوَصِيّينَ ، وَالحَسَنُ وَالحُسَينُ سَيِّدا شَبابِ أهلِ الجَنَّةِ ، وَالأَئِمَّةُ بَعدَهُما ساداتُ المُتَّقينَ ، وَلِيُّنا وَلِيُّ اللّهِ ، وعَدُوُّنا عَدُوُّ اللّهِ ، وطاعَتُنا طاعَةُ اللّهِ ، ومَعصِيَتُنا مَعصِيَةُ اللّهِ عز و جل . (4)137.عنه صلى الله عليه و آله :الأمالي للطوسي عن سلمان الفارسي عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله_ لِفاطِمَةَ عليهاالسلام _: إنَّ اللّهَ تَعالى خَلَقَ الخَلقَ ، فَجَعَلَهُم قِسمَينِ ، فَجَعَلَني وعَلِيّا في خَيرِهِما قِسما ، وذلِكَ قَولُهُ عز و جل : «وَ أَصْحَ_بُ الْيَمِينِ مَآ أَصْحَ_بُ الْيَمِينِ» . (5)

ثُمَّ جَعَلَ القِسمَينِ قَبائِلَ ، فَجَعَلَنا في خَيرِها قَبيلَةً ، وذلِكَ قَولُهُ عز و جل : «وَ جَعَلْنَ_كُمْ شُعُوبًا وَ قَبَائِلَ لِتَعَارَفُواْ إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ» . (6)

ثُمَّ جَعَلَ القَبائِلَ بُيوتا ، فَجَعَلَنا في خَيرِها بَيتا في قَولِهِ سُبحانَهُ : «إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا» . (7)

ثُمَّ إنَّ اللّهَ تَعالَى اختارَني مِن أهلِ بَيتي ، وَاختارَ عَلِيّا وَالحَسَنَ وَالحُسَينَ وَاختارَكِ؛ فَأَنَا سَيِّدُ وُلدِ آدَمَ ، وعَلِيٌّ سَيِّدُ العَرَبِ ، وأنتِ سَيِّدَةُ النِّساءِ ، وَالحَسَنُ وَالحُسَينُ سَيِّدا شَبابِ أهلِ الجَنَّةِ ، ومِن ذُرِّيَّتِكُمَا (8) المَهدِيُّ ، يَملَأُ اللّهُ عز و جل بِهِ الأَرضَ عَدلاً كَما مُلِئَت مِن قَبلِهِ جَورا . (9) .


1- .تاريخ دمشق : ج 14 ص 132 ح 3427 ، كنزالعمّال : ج 12 ص 119 ح 34282 ؛ كشف الغمّة : ج 2 ص 152 ، بحارالأنوار : ج 43 ص 303 ح 65 .
2- .المعجم الكبير : ج 3 ص 40 ح 2618 ، المعجم الأوسط : ج 5 ص 243 ح 5208 ، كنزالعمّال : ج 12 ص 120 ح 34285 ؛ العدد القويّة : ص 352 ح 13 بزيادة «وأحبّ من يحبّهما» في آخره .
3- .تاريخ دمشق : ج 14 ص 131 ح 3426 وج 30 ص 179 ح 6252 عن أبي محمّد الأنصاري عن الإمام الحسن عليه السلام عنه صلى الله عليه و آله وليس فيه «من الأوّلين والآخرين» ، كنزالعمّال : ج 11 ص 573 ح 32713 .
4- .الأمالي للصدوق : ص 652 ح 888 ، بحارالأنوار : ج 36 ص 228 ح 6 .
5- .الواقعة : 27 .
6- .الحجرات : 13 .
7- .الأحزاب : 33 .
8- .كذا في المصدر ، والأنسب : «ذُرِّيِّتَكِ» كما في بحار الأنوار .
9- .الأمالي للطوسي : ص 608 ح 1254 ، بحارالأنوار : ج 40 ص 67 ح 100 .

ص: 29

136.عنه صلى الله عليه و آله :تاريخ دمشق_ به نقل از ابن عبّاس ، از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله _: حسن و حسين ، دو سَرور جوانان بهشتى اند . هر كس آن دو را دوست مى دارد ، مرا نيز دوست داشته است و هر كس آن دو را دشمن مى دارد ، مرا دشمن داشته است .135.عنه صلى الله عليه و آله :المعجم الكبير_ به نقل از اُسامة بن زيد ، از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله _: حسن و حسين ، دو سَرور جوانان بهشتى اند . خدايا! من ، آن دو را دوست مى دارم . تو نيز آن دو را دوست داشته باش . (1)134.عنه صلى الله عليه و آله :تاريخ دمشق_ به نقل از ابو محمّد انصارى ، از امام حسين عليه السلام ، از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله _: به حسن و حسين ، ناسزا مگوييد كه آنها ، دو سَرور [همه] جوانان بهشتى اند ، از اوّل تا آخر . (2)133.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :الأمالى ، صدوق_ به نقل از ابو طُفَيل ، از امام حسن عليه السلام ، از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله _: من ، سَرور پيامبرانم و على بن ابى طالب ، سَرور اوصياست و حسن و حسين ، دو سَرور جوانان بهشتى اند و امامان پس از آن دو ، بزرگانِ پرهيزگاران اند .

دوستدار ما ، دوستدار خداست و دشمن ما ، دشمن خداست . اطاعت از ما ، اطاعت از خداست و سرپيچى از ما ، سرپيچى از خداى عز و جل است .132.الإمام الصادق عليه السلام :الأمالى ، طوسى_ به نقل از سلمان فارسى ، از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، خطاب به فاطمه عليهاالسلام _: بى گمان ، خداى متعال ، مردم را آفريد و آنها را دو دسته كرد . من و على را در دسته بهتر قرار داد و اين ، همان سخن خداى عز و جل است كه مى فرمايد : «و اصحاب راست ! و كدام اند اصحاب راست؟» .

سپس هر دسته را تيره تيره كرد و ما را در بهترين تيره قرار داد و اين ، همان سخن خداى عز و جل است كه مى فرمايد : «و شما را شاخه ها و تيره هاى گوناگون قرار داديم تا يكديگر را بشناسيد . بى گمان ، گرامى ترين شما نزد خدا ، پروامندترين شماست» .

سپس تيره ها را به خانواده هاى متعدّد ، تقسيم كرد و ما را در بهترين خانواده قرار داد و اين ، همان سخن خداى سبحان است : «به تحقيق خداوند ، اراده كرده است تا از شما اهل بيت ، آلودگى را بزُدايد و شما را كاملاً پاك گرداند» . سپس خداى متعال ، مرا از ميان خانواده ام برگزيد و على و حسن و حسين و تو [اى فاطمه] را برگزيد . من ، سَرور فرزندان آدم هستم و على ، سَرور عرب است و تو ، سَرور زنان هستى و حسن و حسين ، سَروران جوانان بهشتى اند و مهدى ، از نسل شماست [/توست ]كه خداوند عز و جل زمين را با او از عدلْ آكنده مى كند ، همان گونه كه پيش از آن ، از ستم، پُر شده است . .


1- .در العدد القويّة ، اين افزوده آمده است : «و هر كس را كه آن دو را دوست دارد ، دوست بدار» .
2- .در نقل ديگر تاريخ دمشق ، عبارت «از اوّل تا آخر» نيست .

ص: 30

131.الإمام زين العابدين عليه السلام ( _ مِن دُعائِهِ لِوَداعِ شَهرِ رَمَضانَ _ ) المعجم الكبير عن حذيفة :رَأَينا في وَجهِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله السُّرورَ يَوما مِنَ الأَيّامِ ، فَقُلنا : يا رَسولَ اللّهِ ، لَقَد رَأَينا في وَجهِكَ تَباشيرَ السُّرورِ !

قالَ : وكَيفَ لا اُسَرُّ وقَد أتاني جَبرَئيلُ عليه السلام فَبَشَّرَني أنَّ حَسَنا وحُسَينا سَيِّدا شَبابِ أهلِ الجَنَّةِ ، وأبوهُما أفضَلُ مِنهُما (1) !130.الإمام عليّ عليه السلام :سنن الترمذي عن حذيفة :أتَيتُ النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله فَصَلَّيتُ مَعَهُ المَغرِبَ ، فَصَلّى حَتّى صَلَّى العِشاءَ ، ثُمَّ انفَتَلَ ، فَتَبِعتُهُ ، فَسَمِعَ صَوتي ، فَقالَ : مَن هذا؟ حُذَيفَةُ؟ قُلتُ : نَعَم .

قالَ : ما حاجَتُكَ ؟ غَفَرَ اللّهُ لَكَ ولِاُمِّكَ .

قالَ : إنَّ هذا مَلَكٌ لَم يَنزِلِ الأَرضَ قَطُّ قَبلَ هذِهِ اللَّيلَةِ ، استَأذَنَ رَبَّهُ أن يُسَلِّمَ عَلَيَّ ، ويُبَشِّرَني بِأَنَّ فاطِمَةَ سَيِّدَةُ نِساءِ أهلِ الجَنَّةِ ، وأنَّ الحَسَنَ وَالحُسَينَ سَيِّدا شَبابِ أهلِ الجَنَّةِ . (2) .


1- .المعجم الكبير : ج 3 ص 38 ح 2608 ، تاريخ بغداد : ج 10 ص 231 ، تاريخ دمشق : ج 34 ص 447 ح 7056 وفيه «خير» بدل «أفضل» ، ذخائر العقبى : ص 224 ، كفاية الطالب : ص 342 ، كنزالعمّال : ج 12 ص 122 ح 34295 .
2- .سنن الترمذي : ج 5 ص 660 ح 3781 ، السنن الكبرى للنسائي : ج 5 ص 80 ح 8298 و ص 95 ح 8365 ، فضائل الصحابة لابن حنبل : ج 2 ص 788 ح 1406 ، مسند ابن حنبل : ج 9 ص 91 ح 23389 ، المستدرك على الصحيحين : ج 3 ص 429 ح 5630 ، صحيح ابن حبّان : ج 15 ص 413 ح 6960 ، المصنّف لابن أبي شيبة : ج 7 ص 512 ح 3 ، تاريخ دمشق : ج 13 ص 207 ح 3190 وج 12 ص 268 ح 2941 و ص 269 ح 2942 ، خصائص أميرالمؤمنين للنسائي : ص 239 ح 130 ، سير أعلام النبلاء : ج 2 ص 127 كلاهما عن أبي هريرة ، كنزالعمّال : ج 12 ص 96 ح 34158 ؛ الأمالي للمفيد : ص 23 ح 4 ، الأمالي للطوسي : ص 85 ح 127 ، بشارة المصطفى : ص 276 ، شرح الأخبار : ج 3 ص 65 ح 990 و ص 75 ح 995 ، المناقب لابن شهر آشوب : ج 3 ص 394 كلّها نحوه ، بحارالأنوار : ج 43 ص 292 ح 54 .

ص: 31

129.فلاح السائل عن محمّد بن مسلم :المعجم الكبير_ به نقل از حُذَيفه _: روزى از روزها ، شادى را در چهره پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ديديم و گفتيم : اى پيامبر خدا! ما جلوه هاى شادى را در چهره ات مى بينيم!

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «چگونه شاد نباشم ، در حالى كه جبرئيل عليه السلام به من مژده داد كه : حسن و حسين ، دو سَرور جوانان بهشتى اند و پدرشان ، از آن دو ، برتر است ؟» . (1)128.الكافي عن علاء بن كامل :سنن الترمذى_ به نقل از حُذَيفه _: نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمدم و نماز مغرب را با ايشان خواندم . پيامبر صلى الله عليه و آله ، نماز خواند و پس از گزاردن نماز عشا ، رفت و من دنبالش رفتم . صدايم را كه شنيد ، فرمود : «چه كسى هستى ؟ حذيفه اى؟» .

گفتم : آرى .

فرمود : «كارت چيست؟ خداوند ، تو و مادرت را بيامرزد!» .

آن گاه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «اين ، فرشته اى است كه پيش از امشب ، هيچ گاه به زمين فرود نيامده بود . از خدايش اجازه سلام دادن بر من گرفته و مرا مژده داده است كه فاطمه ، سَرور زنان بهشتى است و حسن و حسين ، دو سَرور جوانان بهشتى اند» . .


1- .در تاريخ دمشق ، به جاى «برتر» آمده است : «نيكوتر» .

ص: 32

127.داوود عليه السلام :شرح الأخبار عن إسماعيل بن صالح بإسناده :أنَّ فاطِمَةَ عليهاالسلام قالَت لِرَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله : يا رَسولَ اللّهِ! إنَّ اُمَّ سَلَمَةَ قَد غَلَبَتني عَلَى الحَسَنِ وَالحُسَينِ ، ما يَبرَحانِ (1) مِن عِندِها ، ولَستُ أصبِرُ عَنهُما .

فَقالَ ذلِكَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله لِاُمِّ سَلَمَةَ ، فَقالَت : يا رَسولَ اللّهِ! إنّي اُحِبُّهُما حُبّا شَديدا .

فَقالَ لَها رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : أتُحِبّينَهُما؟ فَقالَت : إي وَاللّهِ اُحِبُّهُما ، فَأَعادَ ذلِكَ عَلَيها ثَلاثا ، وهِيَ تَقولُ مِثلَ ذلِكَ .

فَقالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : وَالَّذي بَعَثَني بِالحَقِّ نَبِيّا ، إنَّهُما لَسَيِّدا شَبابِ (2) أهلِ الجَنَّةِ . (3)126.الإمام الكاظم عليه السلام :تاريخ دمشق عن جابر بن عبداللّه عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله :مَن أرادَ أن يَنظُرَ إلى سَيِّدِ شَبابِ أهلِ الجَنَّةِ فَليَنظُر إلَى الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام . (4) .


1- .برحَ مكانَه : زال عنه (القاموس المحيط : ج 1 ص 215 «برح») .
2- .في المصدر : «لسيّد الشباب» وهو تصحيف .
3- .شرح الأخبار : ج 3 ص 113 ح 1053 .
4- .تاريخ دمشق : ج 14 ص 136 ح 3439 و ج 13 ص 209 ح 3195 وفيه «الحسن بن عليّ» بدل «الحسين بن عليّ» ، الأنساب للسمعاني : ج 3 ص 476 .

ص: 33

125.الكافي عن هشام بن سالم عن الإمام الصادق عليه السلشرح الأخبار_ به نقل از اسماعيل بن صالح ، به سندش _: فاطمه عليهاالسلام به پيامبر صلى الله عليه و آله گفت : اى پيامبر خدا! امّ سلمه در حسن و حسين ، بر من چيره شده و آن دو هميشه پيش او هستند و من ، تاب دورى آنها را ندارم .

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، موضوع را به امّ سلمه گفت . امّ سلمه گفت : اى پيامبر خدا! من آن دو را خيلى دوست دارم .

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به او فرمود : «آيا آن دو را دوست دارى؟» .

امّ سلمه گفت : آرى . به خدا سوگند ، دوستشان دارم .

اين گفتگو ، سه بار تكرار شد و امّ سلمه هر بار ، مانند اين را مى گفت . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : «سوگند به كسى كه مرا به حق برانگيخت ، آن دو سَرور جوانان بهشتى اند!» .124.تفسير العيّاشي عن أبي بصير عن الإمام الصادق عليهتاريخ دمشق_ به نقل از جابر بن عبد اللّه ، از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله _: هر كس مى خواهد به سَرور جوانان بهشتى بنگرد ، به حسين بن على بنگرد . .

ص: 34

123.عنه عليه السلام :فضائل الصحابة لابن حنبل عن ابن سابط :دَخَلَ حُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام المَسجِدَ ، فَقالَ جابِرُ بنُ عَبدِ اللّهِ : « مَن أحَبَّ أن يَنظُرَ إلى سَيِّدِ شَبابِ الجَنَّةِ فَليَنظُر إلى هذا » ، سَمِعتُهُ مِن رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله . (1)2 / 5زينَتا أركانِ الجَنَّةِ وَالعَرشِ122.الإمام الصادق عليه السلام :المعجم الأوسط عن عُقبة بن عامر الجُهني عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله :إذَا استَقَرَّ أهلُ الجَنَّةِ فِي الجَنَّةِ قالَتِ الجَنَّةُ : يا رَبِّ! وَعَدتَني أن تُزَيِّنَني بِرُكنَينِ مِن أركانِكَ .

قالَ : أوَ لَم اُزَيِّنكَ بِالحَسَنِ وَالحُسَينِ؟ (2)121.عنه عليه السلام :الإرشاد عن أبي عوانة رفعه إلى رسول اللّه صلى الله عليه و آله :إنَّ الحَسَنَ وَالحُسَينَ شَنفَا (3) العَرشِ ، وإنَّ الجَنَّةَ قالَت : يا رَبِّ! أسكَنتَنِي الضُّعَفاءَ وَالمَساكينَ .

فَقالَ اللّهُ لَها : ألا تَرضَينَ أنّي زَيَّنتُ أركانَكِ بِالحَسَنِ وَالحُسَينِ ؟

قالَ : فَماسَت (4) كَما تَميسُ العَروسُ فَرَحا . (5) .


1- .فضائل الصحابة لابن حنبل : ج 2 ص 776 ح 1372 ، سير أعلام النبلاء : ج 3 ص 282 ، تاريخ دمشق : ج 14 ص 136 ، ذخائر العقبى : ص 225 وليس فيه صدره إلى «فقال» وراجع : صحيح ابن حبّان : ج 15 ص 421 ح 6966 ومسند أبي يعلى : ج 2 ص 348 ح 1869 والطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج 1 ص 377 ح 343 .
2- .المعجم الأوسط : ج 1 ص 108 ح 337 ، تاريخ بغداد : ج 2 ص 238 ، تاريخ دمشق : ج 13 ص 228 ح 3236 كلاهما بزيادة «فماست الجنّة ميسا كما تميس العروس» في آخره ، كنزالعمّال : ج 12 ص 121 ح 34290 ؛ شرح الأخبار : ج 3 ص 112 ح 1052 ، كشف الغمّة : ج 2 ص 152 نحوه ، بحارالأنوار : ج 43 ص 304 ح 65 .
3- .الشَّنْفُ : من حُلِيّ الاُذن . وقيل : هو ما يُعلَّق في أعلاها (النهاية : ج 2 ص 505 «شنف») .
4- .المَيْسُ : التبختر ، وقد ماس يميس ميسا وميسانا (الصحاح : ج 3 ص 980 «ميس») .
5- .الإرشاد : ج 2 ص 127 ، كشف الغمّة : ج 2 ص 218 ، إعلام الورى : ج 1 ص 432 ، المناقب لابن شهر آشوب : ج 3 ص 395 عن عقبة بن عامر وأبي دجانة وزيد بن عليّ ، روضة الواعظين : ص 183 وفيه «شفعاء» بدل «شنفا» ، بحارالأنوار : ج 43 ص 275 ح 44 .

ص: 35

120.عنه عليه السلام :فضائل الصحابة، ابن حنبل_ به نقل از ابن سابط _: حسين بن على عليه السلام به مسجد در آمد . جابر بن عبد اللّه گفت : «هر كس دوست دارد كه به سَرور جوانان بهشتى بنگرد ، به اين جوان بنگرد» . اين را از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله شنيدم .

2 / 5دو زينت ستون هاى بهشت و عرش

119.عنه عليه السلام :المعجم الأوسط_ به نقل از عُقبة بن عامر جُهَنى ، از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله _: هنگامى كه بهشتيان در بهشت جاى مى گيرند ، بهشت مى گويد : پروردگارا ! به من وعده داده اى كه مرا با دو ستون از ستون هايت ، بيارايى .

خداوند مى فرمايد : «آيا تو را با حسن و حسين نياراستم؟» . (1)118.عنه عليه السلام :الإرشاد_ به نقل از ابو عَوانه كه سند حديث را به پيامبر صلى الله عليه و آله رسانده است _: حسن و حسين ، گوشواره هاى عرش هستند . بهشت مى گويد : پروردگارا! [فقط] ناتوانان و بينوايان را در من جاى دادى !

خداوند به بهشت مى گويد : «آيا خشنود نمى شوى كه من ، ستون هاى تو را به حسن و حسين آراستم ؟» .

آن گاه ، بهشت ، مانند عروس ، شادمان مى خرامَد . .


1- .در تاريخ بغداد و تاريخ دمشق ، اين افزوده هم آمده است : «و بهشت ، همچون عروس مى خرامد» .

ص: 36

117.عنه عليه السلام :الفردوس عن عائشة عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله :سَأَلَتِ الفِردَوسُ رَبَّها ، فَقالَت : أي رَبِّ! زَيِّنّي ، فَإِنَّ أصحابي _ أو أهلي _ أتقِياءُ أبرارٌ .

فَأَوحَى اللّهُ عز و جل إلَيها : أوَلَم اُزَيِّنكِ بِالحَسَنِ وَالحُسِينِ؟ (1)116.الإمام عليّ عليه السلام :المناقب لابن شهرآشوب :في رِوايَةِ أبي لَهيعَةَ المِصرِيِّ : سَأَلَتِ الجَنَّةُ رَبَّها أن يُزَيِّنَ رُكنا مِن أركانِها .

فَأَوحَى اللّهُ تَعالى إلَيها : إنّي قَد زَيَّنتُكِ بِالحَسَنِ وَالحُسَينِ ، فَزادتِ الجَنَّةُ سُرورا بِذلِكَ . (2)115.الإمام الكاظم عليه السلام :المعجم الأوسط عن أنس بن مالك عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله :فَخَرَتِ الجَنَّةُ عَلَى النّارِ ، فَقالَت : أنَا خَيرٌ مِنكِ ، فَقالَتِ النّارُ : بَل أنَا خَيرٌ مِنكِ .

فَقالَت لَهَا الجَنَّةُ استِفهاما : ومِمَّه؟ قالت : لِأَنَّ فِيَّ الجَبابِرَةَ ونُمرودَ وفِرعَونَ ، فَاُسكِتَت .

فَأَوحَى اللّهُ إلَيها : لا تَخضَعينَ ، لَاُزَيِّنَنَّ رُكنَيكِ بِالحَسَنِ وَالحُسَينِ ، فَماسَت كَما تَميسُ العَروسُ في خِدرِها . (3) .


1- .الفردوس : ج 2 ص 314 ح 3421 ؛ كشف الغمّة : ج 2 ص 151 ، بحارالأنوار : ج 43 ص 306 ح 65 .
2- .المناقب لابن شهر آشوب : ج 3 ص 396 ، بحارالأنوار : ج 43 ص 293 ح 54 .
3- .المعجم الأوسط : ج 7 ص 148 ح 7120 .

ص: 37

114.الإمام زين العابدين عليه السلام :الفردوس_ به نقل از عايشه _: پيامبر خدا فرمود : «بهشت از پروردگارش چنين خواست : اى خداى من ! مرا بيارآى . بى گمان ، ياران _ يا اهل من _ متّقيان نيكان اند .

و خداى عز و جل به او وحى كرد : آيا تو را با حسن و حسين نياراستم ؟» .113.عنه صلى الله عليه و آله :المناقب ، ابن شهرآشوب :در روايت ابو لهيعه مصرى است كه : بهشت از پروردگارش خواست كه ستونى از ستون هايش را بيارايد . خداوند متعال به آن وحى كرد : «من ، تو را با حسن و حسين آراستم» و شادىِ بهشت بِدان افزون شد .112.عنه صلى الله عليه و آله :المعجم الأوسط_ به نقل از انس بن مالك ، از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله _: بهشت ، بر دوزخ ، فخر فروخت و گفت : من از تو بهترم .

دوزخ گفت : بلكه من از تو بهترم .

بهشت به آن گفت : نمى فهمم . از چه روى؟

دوزخ گفت : چون جبّاران و نمرود و فرعون در من هستند .

بهشت ، ساكت شد . خداوند به آن (بهشت) ، وحى كرد : از ادّعايت پايين ميا . من ، دو ستون تو را با حسن و حسين مى آرايم و بهشت همانند عروس در پرده ، خراميد . .

ص: 38

111.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :الأمالي للطوسي عن الأصبغ بن نباتة عن عليّ عليه السلام عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله :يا فاطِمَةُ! أما تَعلَمينَ أنَّ اللّهَ تَعالَى اطَّلَعَ اطِّلاعَةً مِن سَمائِهِ إلى أرضِهِ ، فَاختارَ مِنها أباكِ ، فَاتَّخَذَهُ صَفِيّا ، وَابتَعَثَهُ بِرِسالَتِهِ ، وَائتَمَنَهُ عَلى وَحيِهِ .

يا فاطِمَةُ! أما تَعلَمينَ أنَّ اللّهَ اطَّلَعَ مِن سَمائِهِ إلى أرضِهِ ، فَاختارَ مِنها بَعلَكِ ، وأمَرَني أن اُزَوِّجَكِهِ ، وأن أتَّخِذَهُ وَصِيّا .

يا فاطِمَةُ! أما تَعلَمينَ أنَّ العَرشَ شاكٍ رَبَّهُ أن يُزَيِّنَهُ بِزينَةٍ لَم يُزَيِّن بِها بَشَرا مِن خَلقِهِ ، فَزَيَّنَهُ بِالحَسَنِ وَالحُسَينِ ، بِرُكنَينِ مِن أركانِ الجَنَّةِ _ ورُوِيَ : رُكنٌ مِن أركانِ العَرشِ _ . (1)110.جامع الأخبار :الأمالي للصدوق عن ابن عمر عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله :إذا كانَ يَومُ القِيامَةِ زُيِّنَ عَرشُ رَبِّ العالَمينَ بِكُلِّ زينَةٍ ، ثُمَّ يُؤتى بِمِنبَرَينِ مِن نورٍ طولُهُما مِئَةُ مِيلٍ ، فَيوضَعُ أحَدُهُما عَن يَمينِ العَرشِ وَالآخَرُ عَن يَسارِ العَرشِ ، ثُمَّ يُؤتى بِالحَسَنِ وَالحُسَينِ ، فَيَقومُ الحَسَنُ عَلى أحَدِهِما وَالحُسَينُ عَلَى الآخَرِ ، يُزَيِّنُ الرَّبُّ تَبارَكَ وَتَعالى بِهِما عَرشَهُ كَما يُزَيِّنُ المَرأَةَ قُرطاها . (2)109.عنه صلى الله عليه و آله :الأمالي للطوسي عن زيد بن عليّ عن أبيه عن جدّه [الحسين] عن عليّ بن أبي طالب عليهم السلام ، عن النبيّ صلى الله عليه و آله :الحَسَنُ وَالحُسَينُ يَومَ القِيامَةِ عَن جَنبَي عَرشِ الرَّحمنِ تَبارَكَ وتَعالى ، بِمَنزِلَةِ الشَّنفَينِ (3) مِنَ الوَجهِ . (4) .


1- .الأمالي للطوسي : ص 406 ح 910 ، بحارالأنوار : ج 37 ص 44 ح 20 .
2- .الأمالي للصدوق : ص 174 ح 177 ، الفضائل : ص 10 عن ابن عبّاس ، المناقب لابن شهر آشوب : ج 3 ص 396 ، روضة الواعظين : ص 174 وليس فيهما من «فيقوم» إلى «الآخر» ، بحارالأنوار : ج 43 ص 293 ح 54 .
3- .فى المصدر: «الشقّين» ، والصواب ما أثبتناه كما في المصادر الاُخرى.
4- .الأمالي للطوسي : ص 350 ح 725 ، بحارالأنوار : ج 43 ص 265 ح 20 ؛ الفردوس : ج 2 ص 158 ح 2804 عن الإمام عليّ عليه السلام عنه صلى الله عليه و آله .

ص: 39

108.عنه صلى الله عليه و آله :الأمالى ، طوسى :اصبغ بن نُباته ، از امام على عليه السلام ، از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله نقل مى كند كه فرمود : «اى فاطمه ! آيا نمى دانى كه خداى متعال ، از آسمانش به سوى زمينش نظر كرد و پدرت را از آن ، انتخاب و او را برگزيده خود كرد و به رسالتش برانگيخت و بر وحى خود ، امينش نمود؟

اى فاطمه ! آيا نمى دانى كه خداوند ، از آسمانش به سوى زمينش نظر كرد و همسرت را از آن برگزيد و به من فرمان داد كه تو را به همسرىِ او در آورم و او را وصىّ خود بگيرم؟

اى فاطمه ! آيا نمى دانى كه عرش ، از پروردگارش خواست كه آن را به زينتى بيارايد كه هيچ انسانى از خلقش را به آن ، زينت نكرده باشد و خدا ، او را به حسن و حسين آراست ؛ دو ستون از ستون هاى بهشت؟» و [در نقل ديگر ، ]روايت شده [كه فرمود :] «ستونى از ستون هاى عرش» .107.عنه صلى الله عليه و آله :الأمالى ، صدوق_ به نقل از ابن عمر ، از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله _: چون روز قيامت شود ، عرش پروردگار جهانيان به هر زينتى آراسته مى شود و سپس ، دو منبر از نور به طول صد ميل مى آورند و يكى را بر سمت راست و ديگرى را بر سمت چپ عرش مى نهند و حسن و حسين را مى آورند و حسن بر يكى و حسين بر ديگرى مى ايستند و پروردگار _ تبارك و تعالى _ ، عرش خود را به آنها مى آرايد ، آن گونه كه زن ، گوشواره بر خود مى آويزد .106.عنه صلى الله عليه و آله :الأمالى ، طوسى_ به نقل از زيد بن على ، از پدرش امام زين العابدين عليه السلام ، از جدّش امام حسين عليه السلام ، از امام على عليه السلام ، از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله _: حسن و حسين ، روز قيامت ، در دو سوى عرش [خداى] رحمان _ تبارك و تعالى _ به سانِ گوشواره هاى دو طرفِ رُخساره اند . .

ص: 40

2 / 6فَضلُ حُبِّهِما وخَطَرُ بُغضِهِماأ _ مَن أحَبَّ اللّهَ ورَسولَهُ فَليُحِبَّهُما105.عنه صلى الله عليه و آله :شرح الأخبار عن حسن بن حسين بإسناده عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله :أنَّهُ خَرَجَ بِالحَسَنِ وَالحُسَينِ عليهماالسلام ، فَقالَ : مَن أحَبَّ اللّهَ ورَسولَهُ فَليُحِبَّ هذَينِ . (1)ب _ مَن أحَبَّهُما فَقَد أحَبَّني ومَن أبغَضَهُما فَقَد أبغَضَني104.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :سنن ابن ماجة عن أبي هريرة عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله :مَن أحَبَّ الحَسَنَ وَالحُسَينَ فَقَد أحَبَّني ، ومَن أبغَضَهُما فَقَد أبغَضَني . (2)103.الإمام عليّ عليه السلام :مسند ابن حنبل عن أبي هريرة :خَرَجَ عَلَينا رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله ومَعَهُ حَسَنٌ وحُسَينٌ عليهماالسلام ، هذا عَلى عاتِقِهِ ، وهذا عَلى عاتِقِهِ ، وهُوَ يَلثِمُ هذا مَرَّةً ، ويَلثِمُ هذا مَرَّةً ، حَتَّى انتَهى إلَينا ، فَقالَ لَهُ رَجُلٌ : يا رَسولَ اللّهِ! إنَّكَ تُحِبُّهُما؟

فَقالَ : مَن أحَبَّهُما فَقَد أحَبَّني ، ومَن أبغَضَهُما فَقَد أبغَضَني . (3) .


1- .شرح الأخبار : ج 3 ص 114 ح 1058 .
2- .سنن ابن ماجة : ج 1 ص 51 ح 143 ، مسند ابن حنبل : ج 3 ص 137 ح 7881 ، المستدرك على الصحيحين : ج 3 ص 188 ح 4799 ، فضائل الصحابة للنسائي : ص 20 ح 65 ، السنن الكبرى : ج 4 ص 46 ح 6894 وفيها «من أحبّهما» بدل «من أحبّ الحسن والحسين» ، المعجم الكبير : ج 3 ص 48 ح 2645 و 2648 ، المعجم الأوسط : ج 5 ص 102 ح 4795 ، مسند أبي يعلى : ج 5 ص 449 ح 6187 ، تاريخ دمشق : ج 13 ص 198 ح 3170 و ج 14 ص 151 ح 3467 و ص 152 ح 3469 و ص 132 ح 3427 عن ابن عبّاس ، كنزالعمّال : ج 12 ص 116 ح 34268 ؛ الأمالي للطوسي : ص 251 ح 446 ، شرح الأخبار : ج 3 ص 76 ح 1000 ، المناقب لابن شهر آشوب : ج 3 ص 381 ، بحارالأنوار : ج 43 ص 264 ح 17 .
3- .مسند ابن حنبل : ج 3 ص 441 ح 9679 ، المستدرك على الصحيحين : ج 3 ص 182 ح 4777 ، تهذيب الكمال : ج 6 ص 228 ، الإصابة : ج 2 ص 62 وفيه «يليم» بدل «يلثم» ، تاريخ دمشق : ج 13 ص 199 ح 3173 ؛ المناقب لابن شهر آشوب : ج 3 ص 382 عن أبي هريرة وابن مسعود ، كشف الغمّة : ج 2 ص 273 ، بشارة المصطفى : ص 168 عن ابن عبّاس نحوه ، بحارالأنوار : ج 43 ص 281 ح 48 .

ص: 41

2 / 6فضيلت دوست داشتن آنها و خطر دشمنى با آنان
الف _ دوستدار خدا و پيامبرش بايد آن دو را دوست داشته باشد

102.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :شرح الأخبار_ به نقل از حسن بن حسين ، به سندش _: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، با حسن و حسين عليهماالسلام بيرون آمد و آن گاه فرمود : «هر كس خدا و پيامبرش را دوست دارد ، بايد اين دو را نيز دوست داشته باشد» .

ب _ دوستدار آن دو ، دوستدار من و دشمن آنان ، دشمن من است

101.الكافي عن عمر بن يزيد :سنن ابن ماجة_ به نقل از ابو هُرَيره ، از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله _: هر كس حسن و حسين را دوست بدارد ، مرا دوست داشته است و هر كس آن دو را دشمن بدارد ، مرا دشمن داشته است .100.الإمام الكاظم عليه السلام :مسند ابن حنبل_ به نقل از ابو هُرَيره _: پيامبر صلى الله عليه و آله با حسن و حسين عليهماالسلام بر ما در آمد . حسن عليه السلام بر يك دوش و حسين عليه السلام بر دوش ديگر ايشان بود و پيامبر صلى الله عليه و آله يك بار اين و يك بار آن را مى بوسيد تا به ما رسيد . مردى به ايشان گفت : اى پيامبر خدا ! دوستشان دارى ؟

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «هر كس اين دو را دوست داشته باشد ، مرا دوست داشته است و هر كس اين دو را دشمن بدارد ، مرا دشمن داشته است» . .

ص: 42

99.تفسير العيّاشي عن عمّار بن موسى عن الإمام الصادقسير أعلام النبلاء عن عبد اللّه :رَأَيتُ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله أخَذَ بِيَدِ الحَسَنِ وَالحُسَينِ عليهماالسلام ، ويَقولُ : هذانِ ابنايَ ؛ فَمَن أحَبَّهُما فَقَد أحَبَّني ، ومَن أبغَضَهُما فَقَد أبغَضَني . (1)98.دعائم الإسلام :المعجم الكبير عن الحارث عن عليّ عليه السلام عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله_ في شَأنِ الإِمامِ الحُسَينِ عليه السلام _: مَن أَحَبَّ هذا فَقَد أحَبَّني . (2)97.الكافي عن زرارة عن الإمام الباقر عليه السلام ، قاشرح الأخبار عن عبداللّه بن عبّاس :دَخَلتُ عَلى رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله وهُوَ في مَنزِلِ عائِشَةَ ، وهُوَ مُحتَبٍ (3) ، وحَولَهُ أزواجُهُ ، فَبَينَما نَحنُ كَذلِكَ ، إذ أقبَلَ عَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ عليه السلام بِالبابِ ، فَأَذِنَ لَهُ ، فَدَخَلَ ، فَلَمّا رَآهُ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله قالَ : مَرحَبا يا أبَا الحَسَنِ ، مَرحَبا يا أخي وَابنَ عَمّي ، وناوَلَهُ يَدَهُ ، فَصافَحَهُ ، وقَبَّلَ عَلِيٌّ عليه السلام بَينَ عَينَي رَسولِ اللّهِ ، وقَبَّلَهُ رَسولُ اللّهِ ، ثُمَّ أجلَسَهُ عَن يَمينِهِ ، وقالَ : ما فَعَلَ ابنايَ الحَسَنُ وَالحُسَينُ؟ قالَ : مَضَيا إلى بَيتِ اُمِّ سَلَمَةَ يَطلُبانِ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله .

فَبَينَما نَحنُ كَذلِكَ ، إذ قالوا : [إنَّ] عُثمانَ وعُمَرَ وأبا بَكرٍ وجَماعَةً مِن أصحابِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله بِالبابِ ، فَأَذِنَ لَهُم ، وتَفَرَّقَ أزواجُهُ ، ودَخَلوا ، فَسَلَّموا وجَلَسوا .

ثُمَّ أقبَلَ أبو ذَرٍّ وسَلمانُ ، فَأَذِنَ لَهُما ، فَدَخَلا فَسَلَّما عَلى رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، فَصافَحَهُما ، فَقَبَّلا بَينَ عَينَي رَسولِ اللّهِ ، وأوسَعَ أبو بَكرٍ وعُمَرُ لَهُما ، فَهَوَيا إلى عَلِيٍّ عليه السلام .

فَقالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : يَجلِسانِ إلى مَن يُحِبُّهُما ويُحِبّانِهِ .

ثُمَّ أقبَلَ بِلالٌ ومَعَهُ الحَسَنُ وَالحُسَينُ عليهماالسلام فَدَخَلَ .

فَقالَ لَهُما رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : مَرحَبا بِحَبيبَيَّ وَابنَي حَبيبَيَّ ، فَقَبَّلَ بَينَ أعيُنِهِما ، وجَلَسا بَينَ يَدَيهِ ، ثُمَّ قاما يَدخُلانِ إلى عائِشَةَ ، فَقالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : أحِبّيهِما يا عائِشَةُ ، وَامحَضيهِمَا (4) المَحَبَّةَ؛ فَإِنَّهُما ثَمَرَةَ فُؤادي ، وسَيِّدا شَبابِ أهلِ الجَنَّةِ ، ما أحَبَّهُما أحَدٌ إلّا أحَبَّهُ اللّهُ ، ولا أبغَضَهُما أحَدٌ إلّا أبغَضَهُ اللّهُ ، مَن أحَبَّهُما فَقَد أحَبَّني ، ومَن أحَبَّني فَقَد أحَبَّ اللّهَ ، ومَن أبغَضَهُما فَقَد أبغَضَني ، ومَن أبغَضَني فَقَد أبغَضَ اللّهَ ، وكَأَنّي أرى ما يُرتَكَبُ مِنهُما ، وذلِكَ في سابِقِ عِلمِ اللّهِ عز و جل ، وكَأَنّي أرى مَقعَدَهُما مِنَ الجَنَّةِ ، ومَقعَدَ مَن أبغَضَهُما مِنَ النّارِ ، وَالَّذي نَفسي بِيَدِهِ ، لَيُكِبُّ اللّهُ عَدُوَّهُما ومُبغِضيهِما فِي النّارِ عَلى وُجوهِهِم . (5) .


1- .سير أعلام النبلاء : ج 3 ص 284 ، تاريخ دمشق : ج 14 ص 151 ح 3466 عن ابن مسعود ، ذخائر العقبى : ص 216 ؛ كشف الغمّة : ج 2 ص 222 كلاهما نحوه .
2- .المعجم الكبير : ج 3 ص 47 ح 2643 ، كنزالعمّال : ج 12 ص 125 ح 34312 .
3- .احتبى الرجل : إذا جمع ظهره وساقيه بعمامته ، وقد يحتبي بيديه (لسان العرب : ج 14 ص 161 «حبا») .
4- .المحض : الخالص الذي لم يخالطه غيره (المصباح المنير : ص 565 «محض») .
5- .شرح الأخبار : ج 3 ص 107 ح 1044 .

ص: 43

96.الإمام الصادق عليه السلام :سير أعلام النبلاء_ به نقل از عبد اللّه _: ديدم كه پيامبر صلى الله عليه و آله دست حسن و حسين عليهماالسلام را گرفته و مى فرمايد : «اين دو ، پسران من هستند . هر كس اين دو را دوست داشته باشد ، مرا دوست داشته است و هر كس اين دو را دشمن بدارد ، مرا دشمن داشته است» .95.الكافي عن حمّاد بن عثمان :المعجم الكبير_ به نقل از حارث ، از امام على عليه السلام ، از پيامبر صلى الله عليه و آله _در شأن امام حسين عليه السلام _ : هر كس اين را دوست بدارد، مرا دوست داشته است .94.الإمام زين العابدين عليه السلام :شرح الأخبار_ به نقل از عبد اللّه بن عبّاس _: بر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله كه در خانه عايشه بود ، در آمدم . پيامبر صلى الله عليه و آله چمباتمه نشسته بود و همسرانش گردش بودند كه در اين ميان ، على بن ابى طالب عليه السلام جلوى در آمد و چون پيامبر صلى الله عليه و آله اجازه داد ، داخل شد . وقتى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله او را ديد ، فرمود : «خوش آمدى ، اى ابو الحسن ! آفرين ، اى برادر و پسرعموى من!» و دستش را به او داد و با هم دست دادند و على عليه السلام ميان دو چشم پيامبر خدا صلى الله عليه و آله را بوسيد و پيامبر خدا صلى الله عليه و آله هم او را بوسيد و او را در سمت راست خود نشاند و فرمود : «دو پسرم ، حسن و حسين ، چه مى كنند؟» .

گفت : به خانه امّ سلمه رفته اند و در پى پيامبر خدا هستند .

در اين ميان بوديم كه گفتند : عثمان و عمر و ابو بكر و گروهى از ياران پيامبر خدا جلوى در هستند . پيامبر صلى الله عليه و آله به آنها اجازه داد و همسرانش متفرّق و آنها داخل شدند و سلام دادند و نشستند .

سپس ابو ذر و سلمان ، پيش آمدند و [پيامبر صلى الله عليه و آله ] به آن دو نيز اجازه ورود داد و آن دو داخل شدند و بر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله سلام دادند . پيامبر صلى الله عليه و آله با آن دو ، دست داد و آن دو ميان چشمان پيامبر خدا صلى الله عليه و آله را بوسيدند و ابو بكر و عمر ، برايشان جا باز كردند ؛ امّا آن دو كنار على عليه السلام نشستند .

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : «در كنار كسى مى نشينند كه دوستشان دارد و آن دو نيز او را دوست دارند» .

سپس بلال و همراه او ، حسن و حسين عليهماالسلام آمدند و داخل شدند و پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به آن دو (حسن و حسين عليهماالسلام) فرمود : «آفرين بر دو محبوبم و پسران دو محبوبم [على و فاطمه]!» و ميان چشمانشان را بوسيد و آن دو ، پيش روى پيامبر صلى الله عليه و آله نشستند و سپس برخاستند تا بر عايشه در آيند كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : «اى عايشه ! اين دو را دوست بدار و خالصانه هم دوست بدار ، كه هر دو ، ميوه دل من و سَرور جوانان بهشتى اند . هيچ كس اين دو را دوست نمى دارد ، جز آن كه خداوند ، او را دوست خواهد داشت و هيچ كس اين دو را دشمن نمى دارد ، جز آن كه خداوند ، دشمنش خواهد داشت . هر كس اين دو را دوست بدارد ، مرا دوست داشته است و هر كس مرا دوست بدارد ، خدا را دوست داشته است . هر كس اين دو را دشمن بدارد ، مرا دشمن داشته است و هر كس مرا دشمن بدارد ، خدا را دشمن داشته است . گويى مى بينم كه با اين دو ، چه مى كنند و اين ، در علم پيشين خداست و گويى جايگاهشان را در بهشت مى بينم و نيز جايگاه دشمنانشان را در دوزخ . سوگند به كسى كه جانم در دست اوست ، خداوند ، دشمن و بدخواه اين دو را به رو ، در آتش مى اندازد!» . .

ص: 44

ج _ مَن أحَبَّني فَليُحِبَّهُما93.الإمام عليّ عليه السلام :السنن الكبرى للنسائي عن عبداللّه :كانَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله يُصَلّي ، فَإِذا سَجَدَ وَثَبَ الحَسَنُ وَالحُسَينُ عليهماالسلام عَلى ظَهرِهِ ، فَإِذا أرادوا (1) أن يَمنَعوهُما أشارَ إلَيهِم أن دَعوهُما ، فَلَمّا صَلّى وَضَعَهُما في حِجرِهِ ، ثُمَّ قالَ : مَن أحَبَّني فَليُحِبَّ هذَينِ . (2) .


1- .في المصدر : «أراد» ، والتصويب من المصادر الاُخرى .
2- .السنن الكبرى للنسائي : ج 5 ص 50 ح 8170 ، فضائل الصحابة للنسائي : ص 20 ح 67 ، صحيح ابن خزيمة : ج 2 ص 48 ح 887 ، مسند أبي يعلى : ج 5 ص 26 ح 4996 ، تاريخ دمشق : ج 13 ص 200 ح 3175 ، ذخائر العقبى : ص 229 ؛ المناقب لابن شهر آشوب : ج 3 ص 384 ، شرح الأخبار : ج 3 ص 102 ح 1034 نحوه وكلاهما عن أبي هريرة ، بحارالأنوار : ج 43 ص 283 ح 49 .

ص: 45

ج _ دوستدار من ، آن دو را دوست بدارد

92.الدعاء عن عبادة بن الصامت :السنن الكبرى، نسايى_ به نقل از عبد اللّه _: پيامبر صلى الله عليه و آله نماز مى خواند و چون به سجده رفت ، حسن و حسين عليهماالسلامبر پشتش پريدند و چون خواستند آن دو را باز دارند ، پيامبر صلى الله عليه و آله اشاره كرد كه رهايشان بگذارند و چون نماز خواند ، آن دو را در دامانش نهاد و سپس فرمود : «هر كس مرا دوست دارد ، بايد اين دو را دوست داشته باشد» . .

ص: 46

91.عنه صلى الله عليه و آله :صحيح ابن حبّان عن عبداللّه :كانَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله يُصَلّي وَالحَسَنُ وَالحُسَينُ عليهماالسلام يَثِبانِ عَلى ظَهرِهِ ، فَيُباعِدُهُمَا النّاسُ .

فَقالَ صلى الله عليه و آله : دَعوهُما بِأَبي هُما واُمّي ، مَن أحَبَّني فَليُحِبَّ هذَينِ . (1)90.عنه صلى الله عليه و آله :الإرشاد عن ابن مسعود :كانَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله يُصَلّي ، فَجاءَهُ الحَسَنُ وَالحُسَينُ عليهماالسلامفَارتَدَفاهُ ، فَلَمّا رَفَعَ رَأسَهُ أخَذَهُما أخذا رَفيقا ، فَلَمّا عادَ عادا ، فَلَمَّا انصَرَفَ أجلَسَ هذا عَلى فَخِذِهِ [ الأَيمَنِ ] (2) ، وهذا عَلى فَخِذِهِ [ الأَيسَرِ ] (3) ، وقالَ : مَن أحَبَّني فَليُحِبَّ هذَينِ . (4)89.عنه صلى الله عليه و آله :تاريخ دمشق عن يعلى :جاءَ الحَسَنُ وَالحُسَينُ يَسعَيانِ إلى رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، فَأَخَذَ أحَدَهُما فَضَمَّهُ إلى إبطِهِ ، وأخَذَ الآخَرَ فَضَمَّهُ إلى إبطِهِ الآخَرِ .

وقالَ : هذانِ رَيحانَتايَ مِنَ الدُّنيا ، مَن أحَبَّني فَليُحِبَّهُما . 5 .


1- .صحيح ابن حبّان : ج 15 ص 427 ح 6970 ، المعجم الكبير : ج 3 ص 47 ح 2644 ، المصنّف لابن أبي شيبة : ج 7 ص 511 ح 1 ، السنن الكبرى : ج 2 ص 373 ح 3424 ، تاريخ دمشق : ج 13 ص 202 ح 3177 والثلاثة الأخيرة عن زرّ بن حبيش ، حلية الأولياء : ج 8 ص 305 ، المناقب لابن المغازلي : ص 376 ح 424 عن عبداللّه بن مسعود والأربعة الأخيرة نحوه ، كنزالعمّال : ج 12 ص 121 ح 34292 ؛ شرح الأخبار : ج 3 ص 76 ح 1001 عن أبي ذرّ نحوه .
2- .ما بين المعاقيف أثبتناه من بحارالأنوار .
3- .الإرشاد : ج 2 ص 28 ، بحارالأنوار : ج 43 ص 275 ح 43 .
4- .تاريخ دمشق : ج 13 ص 212 ح 3203 ، ذخائر العقبى : ص 217 عن سعيد بن راشد ؛ كشف الغمّة : ج 2 ص 272 .

ص: 47

88.عنه صلى الله عليه و آله :صحيح ابن حبّان_ به نقل از عبد اللّه _: پيامبر صلى الله عليه و آله نماز مى خواند و حسن و حسين عليهماالسلامبر پشتش مى پريدند و مردم ، آن دو را دور مى كردند .

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «اين دو را وا نهيد . پدر و مادرم فدايشان باد ! هر كس مرا دوست مى دارد ، اين دو را هم دوست بدارد» .87.رسول اللّه صلى الله عليه و آله ( _ لأَِنَسِ بنِ مالِكٍ _ ) الإرشاد_ به نقل از ابن مسعود _: پيامبر صلى الله عليه و آله نماز مى خواند كه حسن و حسين عليهماالسلامآمدند و هر دو پشت سر هم [بر پشت پيامبر صلى الله عليه و آله ] سوار شدند و پيامبر صلى الله عليه و آله هنگامى كه سرش را بلند كرد ، آن دو را به نرمى گرفت [و روى زمين نهاد] و چون دوباره به سجده رفت ، آن دو نيز باز گشتند . وقتى پيامبر صلى الله عليه و آله نماز را به پايان بُرد ، اين را بر ران راستش و آن را بر ران چپش نشاند و فرمود : «هر كس مرا دوست مى دارد ، بايد اين دو را هم دوست داشته باشد» .86.عنه عليه السلام :تاريخ دمشق_ به نقل از يَعلى _: حسن و حسين عليهماالسلام با شتاب به سوى پيامبر صلى الله عليه و آله آمدند و پيامبر صلى الله عليه و آله ، يكى از آنها را به يك بغل و ديگرى را به بغل ديگرش گرفت و فرمود : «اين دو ، دسته گل هاى من از دنيا هستند . هر كس مرا دوست مى دارد ، بايد اين دو را هم دوست داشته باشد» . .

ص: 48

85.الإمام عليّ عليه السلام :كامل الزيارات عن أبي ذرّ الغفاري :أمَرَني رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله بِحُبِّ الحَسَنِ وَالحُسِينِ عليهماالسلام ، فَأَنَا اُحِبُّهُما واُحِبُّ مَن يُحِبُّهُما لِحُبِّ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله إيّاهُما . (1)د _ طوبى لِمَن أحَبَّهُما84.فلاح السائل عن جميل بن درّاج :الأمالي للطوسي عن الحسين بن زيد بن عليّ عن أبي عبداللّه جعفر بن محمّد الصادق عن أبيه عن أبيه عليّ بن الحسين [زين العابدين] عليهم السلام :كُنتُ أمشي خَلفَ عَمِّيَ الحَسَنِ وأبِيَ الحُسَينِ عليهماالسلامفي بَعضِ طُرُقاتِ المَدينَةِ فِي العامِ الَّذي قُبِضَ فيهِ عَمِّيَ الحَسَنُ عليه السلام ، وأنَا يَومَئِذٍ غُلامٌ لَم اُراهِق أو كِدتُ ، فَلَقِيَهُما جابِرُ بنُ عَبدِ اللّهِ وأنَسُ بنُ مالِكٍ الأَنصارِيّانِ في جَماعَةٍ من قُرَيشٍ وَالأَنصارِ ، فَما تَمالَكَ جابِرُ بنُ عَبدِ اللّهِ حَتّى أكَبَّ عَلى أيديهِما وأرجُلِهِما يُقَبِّلُهُما .

فَقالَ رَجُلٌ مِن قُرَيشٍ كانَ نَسيبا لِمَروانَ : أتَصنَعُ هذا يا أبا عَبدِ اللّهِ ، وأنتَ في سِنِّكَ هذا ، ومَوضِعِكَ مِن صُحبَةِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ؟ وكانَ جابِرٌ قَد شَهِدَ بَدرا ، فَقالَ لَهُ : إلَيكَ عَنّي! فَلَو عَلِمتَ يا أخا قُرَيشٍ مِن فَضلِهِما ومَكانِهِما ما أعلَمُ لَقَبَّلتَ ما تَحتَ أقدامِهِما مِنَ التُّرابِ .

ثُمَّ أقبَلَ جابِرٌ عَلى أنَسِ بنِ مالِكٍ ، فَقالَ : يا أبا حَمزَةَ ، أخبَرَني رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله فيهِما بِأَمرٍ ما ظَنَنتُهُ أنَّهُ يَكونُ في بَشَرٍ . قالَ لَهُ أنَسٌ : وبِماذا أخبَرَكَ يا أبا عَبدِ اللّهِ؟

فَانطَلَقَ الحَسَنُ وَالحُسَينُ عليهماالسلام ، ووَقَفتُ أنَا أسمَعُ مُحاوَرَةَ القَومِ ، فَأَنشَأَ جابِرٌ يُحَدِّثُ .

قالَ : بَينا رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله ذاتَ يَومٍ فِي المَسجِدِ ، وقَد خَفَّ مَن حَولَهُ ، إذ قالَ لي : يا جابِرُ ، ادعُ لي حَسَنا وحُسَينا ، وكانَ صلى الله عليه و آله شَديدَ الكَلَفِ (2) بِهِما ، فَانطَلَقتُ فَدَعَوتُهُما . وأقبَلتُ أحمِلُ هذا مَرَّةً وهذا اُخرى حَتّى جِئتُهُ بِهِما ، فَقالَ لي وأنَا أعرِفُ السُّرورَ في وَجهِهِ لَمّا رَأى مِن مَحَبَّتي لَهُما وتَكريمي إيّاهُما : أتُحِبُّهُما يا جابِرُ؟ فَقُلتُ : وما يَمنَعُني مِن ذلِكَ ، فِداكَ أبي واُمّي ، وأنَا أعرِفُ مَكانَهُما مِنكَ!

قالَ : أفَلا اُخبِرُكَ عَن فَضلِهِما ؟ قُلتُ : بَلى بِأَبي أنت واُمّي .

قالَ : إنَّ اللّهَ تَعالى لَمّا أحَبَّ أن يَخلُقَني ، خَلَقَني نُطفَةً بَيضاءَ طَيِّبَةً ، فَأَودَعَها صُلبَ أبي آدَمَ عليه السلام ، فَلَم يَزَل يَنقُلُها مِن صُلبٍ طاهِرٍ إلى رَحِمٍ طاهِرٍ إلى نوحٍ وإبراهيمَ عليهماالسلام ، ثُمَّ كَذلِكَ إلى عَبدِ المُطَّلِبِ ، فَلَم يُصِبني مِن دَنَسِ الجاهِلِيَّةِ ، ثُمَّ افتَرَقَت تِلكَ النُّطفَةُ شَطرَينِ : إلى عَبدِ اللّهِ وأبي طالِبٍ ، فَوَلَدَني أبي ، فَخَتَمَ اللّهُ بِيَ النُّبُوَّةَ ، ووُلِدَ عَلِيٌّ ، فَخُتِمَت بِهِ الوَصِيَّةُ ، ثُمَّ اجتَمَعَتِ النُّطفَتانِ مِنّي ومِن عَلِيٍّ ، فَوَلَدنَا الجُهرَ وَالجَهيرَ الحَسَنَينِ ، فَخَتَمَ اللّهُ بِهِما أسباطَ النُّبُوَّةِ ، وجَعَلَ ذُرِّيَّتي مِنهُما ، وَالَّذي يَفتَحُ مَدينةَ _ أو قالَ : مَدائِنَ _ الكُفرِ ، فَمِن ذُرِّيَّةِ هذا _ وأشارَ إلَى الحُسَينِ عليه السلام _ رَجُلٌ يَخرُجُ في آخِرِ الزَّمانِ يَملَأُ الأَرضَ عَدلاً كَما مُلِئَت ظُلما وجَورا ، فَهُما طاهِرانِ مُطَهَّرانِ ، وهُما سَيِّدا شَبابِ أهلِ الجَنَّةِ ، طوبى لِمَن أحَبَّهُما وأباهُما واُمَّهُما ، ووَيلٌ لِمَن حارَبَهُم وأبغَضَهُم . (3) .


1- .كامل الزيارات : ص 113 ح 118 ، بحارالأنوار : ج 43 ص 269 ح 28 .
2- .الكلف : الإيلاع بالشيء ، كلِف بهذا الأمر ، وبهذه الجارية فهو بها كلِفٌ ومكلّف (العين : ص 716 «كلف») .
3- .الأمالي للطوسي : ص 499 ح 1095 ، الصراط المستقيم : ج 2 ص 34 ، تأويل الآيات الظاهرة : ج 1 ص 379 ح 16 كلاهما نحوه ، بحارالأنوار : ج 37 ص 44 ح 22 .

ص: 49

83.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :كامل الزيارات_ به نقل از ابو ذر غِفارى _: پيامبر صلى الله عليه و آله مرا به دوست داشتن حسن و حسين عليهماالسلامفرمان داد و من ، آن دو را دوست مى دارم و نيز هر كس را كه به خاطر دوست داشتن پيامبر صلى الله عليه و آله ، آن دو را دوست مى دارد .

د _ خوشا به حال دوستدارشان!

82.الإمام الصادق عليه السلام :الأمالى ، طوسى_ به نقل از حسين بن زيد بن على ، از امام صادق ، از پدرش امام باقر ، از پدرش امام زين العابدين عليهم السلام _: من پشت سر عمويم حسن عليه السلام و پدرم حسين عليه السلام ، در سالى كه عمويم حسن عليه السلام وفات كرد ، در يكى از كوچه هاى مدينه راه مى رفتم و من در آن روزها ، جوانى نابالغ يا نزديك به بلوغ بودم . جابر بن عبد اللّه و اَنَس بن مالك انصارى ، با گروهى از قريش و انصار ، آن دو (عمو و پدرم) را ديدند و جابر بن عبد اللّه ، نتوانست خود را نگاه دارد و خود را بر دست و پاى آن دو انداخت و آنها را بوسيد .

مردى از قريش كه خويشاوند مروان بود ، [به جابر] گفت : اى ابو عبد اللّه ! با اين سن و جايگاهت در كنار پيامبر خدا ، چنين كارى مى كنى؟ و جابر [صحابى اى بود كه] در غزوه بدر ، حضور داشت .

جابر به آن مرد گفت : از من دور شو ، اى برادر قريشى! اگر فضيلت و مكانت اين دو را _ چنان كه من مى دانم _ مى دانستى ، خاك زير پايشان را مى بوسيدى .

سپس جابر ، رو به انس بن مالك كرد و گفت : اى ابو حمزه ! پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در باره اين دو به من فرمانى داده كه گمان نمى كنم در باره هيچ كس ديگرى فرموده باشد .

انس گفت : اى ابو عبد اللّه ! چه چيز را [درباره آنها] به تو خبر داده است؟

حسن و حسين عليهماالسلام رفتند و من ايستادم تا گفتگوى آنها را بشنوم . جابر ، سخن آغاز كرد و گفت : روزى پيامبر صلى الله عليه و آله در مسجد نشسته بود . گردش كه خلوت شد ، به من فرمود : «اى جابر ! حسن و حسين را برايم فرا بخوان» و پيامبر صلى الله عليه و آله شيفته آن دو بود .

من رفتم و آن دو را فرا خواندم و گاه يكى از آنها و گاه ديگرى را بر دوش كشيدم تا هر دو را نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آوردم .

پيامبر صلى الله عليه و آله كه شادى را در چهره اش مى خواندم ، وقتى محبّت و بزرگداشت مرا نسبت به آنها ديد ، فرمود : «اى جابر ! آيا اين دو را دوست مى دارى؟» .

گفتم : چه چيزى مرا از اين ، باز بدارد _ پدر و مادرم فدايت باد _ ، در حالى كه من جايگاه اين دو را نزد تو مى دانم؟

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «آيا از فضيلت اين دو ، آگاهت نكنم؟» .

گفتم : چرا ، پدر و مادرم فدايت باد !

فرمود: «هنگامى كه خداوند خواست مرا بيافريند ، مرا نطفه اى سفيد و پاك آفريد و آن را در پشت پدرم آدم عليه السلام قرار داد و پيوسته آن را از پشتى پاك به رحِمى پاكيزه منتقل كرد تا به نوح و ابراهيم و نيز عبد المطّلب رسيد . از اين رو ، از آلودگى جاهليت ، هيچ به من نرسيد .

سپس آن نطفه ، دو پاره شد و [از عبد المطّلب] به عبد اللّه و ابو طالب رسيد و من از پدرم [عبد اللّه ] به دنيا آمدم و خدا ، نبوّت را به من ختم كرد و على نيز [از ابو طالب] متولّد شد و وصايت ، به او ختم شد . سپس دو نطفه از من و على به هم آمدند و دو نيكوروى ، حسن و حسين ، از ما متولّد شدند و خداوند ، آن دو را آخرين سِبط پيامبران قرار داد و ذريّه ام را از آنها قرار داد و آن كه شهر (/ شهرهاى) كفر را فتح مى كند، مردى از نسل اين است» و به امام حسين عليه السلام اشاره كرد [و افزود : ]«در آخرزمان ، خروج مى كند و زمين را از عدلْ آكنده مى كند ، همان گونه كه از بيداد و ستم ، پر شده است . اين دو ، پاك و مطهّرند و سَروران جوانان بهشتى اند . خوشا به حال آنان كه اين دو و پدر و مادرشان را دوست دارند و واى بر ستيزه جوى و دشمن با آنان!» . .

ص: 50

. .

ص: 51

. .

ص: 52

ه _ دُعاءُ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله لِمَن أحَبَّهُما وعَلى مَن أبغَضَهُما81.الإمام عليّ عليه السلام :الإرشاد عن سلمان عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله_ فِي الحَسَنِ وَالحُسَينِ عليهماالسلام _: اللّهُمَّ إنّي اُحِبُّهُما فَأَحِبَّهُما ، وأحِبَّ مَن أحَبَّهُما . (1)80.عيسى عليه السلام ( _ في مَواعِظِهِ لأَِصحابِهِ _ ) المناقب لابن شهرآشوب عن أبي الحويرث عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله :اللّهُمَّ أحِبَّ حَسَنا وحُسَينا ، وأحِبَّ مَن يُحِبُّهُما . (2)79.عنه عليه السلام ( _ مِن وَصِيَّتِهِ لاِبنِهِ الحَسَنِ عليه السلام _ ) كفاية الأثر عن عبداللّه بن العبّاس :دَخَلتُ عَلَى النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله وَالحَسَنُ عَلى عاتِقِهِ وَالحُسَينُ عَلى فَخِذِهِ ، يَلثِمُهُما ويُقَبِّلُهُما ، ويَقولُ : اللّهُمَّ والِ مَن والاهُما ، وعادِ مَن عاداهُما (3) . (4)و _ جَزاءُ حُبِّهِما وبُغضِهِما78.الإمام عليّ عليه السلام :المعجم الكبير عن سلمان عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله_ فِي الحَسَنَينِ عليهماالسلام _: مَن أحَبَّهُما أحبَبتُهُ ، ومَن أحبَبتُهُ أحَبَّهُ اللّهُ ، ومَن أحَبَّهُ اللّهُ أدخَلَهُ جَنّاتِ النَّعيمِ ، ومَن أبغَضَهُما أو بَغى (5) عَلَيهِما أبغَضتُهُ ، ومَن أبغَضتُهُ أبغَضَهُ اللّهُ ، ومَن أبغَضَهُ اللّهُ أدخَلَهُ عذَابَ جَهَنَّمَ ، ولَهُ عَذابٌ مُقيمٌ . (6) .


1- .الإرشاد : ج 2 ص 27 ، العدد القويّة : ص 352 ح 13 ، روضة الواعظين : ص 183 ، بحارالأنوار : ج 43 ص 275 ح 42 ؛ المعجم الكبير : ج 3 ص 49 ح 2652 عن أبي هريرة وكلّها نحوه ، كنزالعمّال : ج 13 ص 666 ح 37697 .
2- .المناقب لابن شهر آشوب : ج 3 ص 383 ، بحارالأنوار : ج 43 ص 281 ح 48 .
3- .في المصدر : «عادهما» ، والتصويب من النسخ الاُخرى للمصدر .
4- .كفاية الأثر : ص 16 ، مستدرك الوسائل : ج 10 ص 276 ح 12009 نقلاً عن الغيبة لابن شاذان ، بحارالأنوار : ج 36 ص 285 ح 107 .
5- .بَغى عليه : علا وظلم وعدل عن الحقّ (القاموس المحيط : ج 4 ص 304 «بغى») .
6- .المعجم الكبير : ج 3 ص 50 ح 2655 ، تاريخ أصبهان : ج 1 ص 82 ، تاريخ دمشق : ج 14 ص 156 ح 3479 ، فرائد السمطين : ج 2 ص 97 ح 408 ، كفاية الطالب : ص 422 ، كنزالعمّال : ج 12 ص 119 ح 34284 ؛ الإرشاد : ج 2 ص 28 ، شرح الأخبار : ج 3 ص 101 ح 1032 ، المناقب لابن شهر آشوب : ج 3 ص 382 عن أنس بن مالك ، روضة الواعظين : ص 183 والأربعة الأخيرة نحوه ، بحارالأنوار : ج 42 ص 280 ح 48 .

ص: 53

ه _ دعاى پيامبر صلى الله عليه و آله براى دوستدار آن دو و نفرين ايشان بر دشمن آن دو

77.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :الإرشاد_ به نقل از سلمان ، از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله _درباره امام حسن و امام حسين عليهماالسلام _ : خدايا! من ، آن دو را دوست مى دارم . پس تو نيز آنها را دوست بدار و دوستدار آنها را نيز دوست بدار .76.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :المناقب ، ابن شهرآشوب_ به نقل از ابو حويرث ، از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله _: خدايا! حسن و حسين را دوست بدار و نيز هر كس را كه آن دو را دوست بدارد .75.عنه عليه السلام :كفاية الأثر_ به نقل از عبد اللّه بن عبّاس _: بر پيامبر صلى الله عليه و آله در آمدم و حسن عليه السلام بر دوش و حسين عليه السلام بر رانش نشسته بود و پيامبر صلى الله عليه و آله ، لب و روى آنان را مى بوسيد و مى فرمود : «خدايا! با هر كس كه اين دو را دوست مى دارد ، دوستى كن و با هر كس كه با آنان دشمنى مى كند ، دشمنى كن» .

و _ جزاى دوستى و دشمنى با آنها

74.الإمام الصادق عليه السلام :المعجم الكبير_ به نقل از سلمان ، از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله _در باره امام حسن و امام حسين عليهماالسلام _ : هر كس آن دو را دوست بدارد ، من او را دوست دارم و هر كه را من دوست بدارم ، خداوند ، او را دوست خواهد داشت و هر كه را خدا دوست بدارد ، او را به بهشت نعمت هاى جاودانش در مى آورد و هر كس آن دو را دشمن بدارد يا بر آن دو ستم كند ، او را دشمن مى دارم و هر كس را من دشمن بدارم ، خدا او را دشمن خواهد داشت و هر كس خدا او را دشمن بدارد ، به عذاب دوزخش در مى آورد و عذابى ماندگار خواهد داشت . .

ص: 54

73.الإمام عليّ عليه السلام :المستدرك على الصحيحين عن سلمان عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله :الحَسَنُ وَالحُسَينُ ابنايَ ، مَن أحَبَّهُما أحَبَّني ، ومَن أحَبَّني أحَبَّهُ اللّهُ ، ومَن أحَبَّهُ اللّهُ أدخَلَهُ الجَنَّةَ ، ومَن أبغَضَهُما أبغَضَني ، ومَن أبغَضَني أبغَضَهُ اللّهُ ، ومَن أبغَضَهُ اللّهُ أدخَلَهُ النّارَ . (1)72.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :كامل الزيارات عن عبّاس بن الوليد عن أبيه عن أبي عبداللّه عليه السلام [الصادق] عليه السلام عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله :مَن أبغَضَ الحَسَنَ وَالحُسَينَ جاءَ يَومَ القِيامَةِ ولَيسَ عَلى وَجهِهِ لَحمٌ ، ولَم تَنَلهُ شَفاعَتي . (2)71.سنن الترمذي عن أبي خزامة عن أبيه :سنن الترمذي بإسناده عن عليّ بن أبي طالب عليه السلام :إنَّ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله أخَذَ بِيَدِ حَسَنٍ وحُسَينٍ ، فَقالَ : مَن أحَبَّني وأحَبَّ هذَينِ وأباهُما واُمَّهُما كانَ مَعي في دَرَجَتي يَومَ القِيامَةِ . (3) .


1- .المستدرك على الصحيحين : ج 3 ص 181 ح 4776 ، كنزالعمّال : ج 12 ص 120 ح 34286 ؛ إعلام الورى : ج 1 ص 432 .
2- .كامل الزيارات : ص 115 ح 122 ، بحارالأنوار : ج 43 ص 270 ح 32 .
3- .سنن الترمذي : ج 5 ص 641 ح 3733 ، مسند ابن حنبل : ج 1 ص 168 ح 576 ، فضائل الصحابة لابن حنبل : ج 2 ص 694 ح 1185 ، تاريخ بغداد : ج 13 ص 287 ، اُسد الغابة : ج 4 ص 104 ، تاريخ دمشق : ج 13 ص 196 ح 3163 و 3164 ، المناقب للخوارزمي : ص 138 ح 156 ، تاريخ أصبهان : ج 1 ص 233 الرقم 361 كلّها عن عليّ بن جعفر عن أخيه الإمام الكاظم عن آبائه عليهم السلام ، ذخائر العقبى : ص 214 ، كنزالعمّال : ج 13 ص 639 ح 37613 ؛ العمدة : ص 403 ح 827 وبزيادة «ومات متّبعا لسنّتي» بعد «اُمّهما» ، شرح الأخبار : ج 3 ص 98 ح 1026 ، المناقب لابن شهر آشوب : ج 3 ص 382 من دون إسنادٍ إلى أحدٍ من أهل البيت عليهم السلام ، كشف الغمة : ج 1 ص 90 عن الإمام زين العابدين عن أبيه عن جدّه عليهم السلام ، بحارالأنوار : ج 37 ص 72 ح 39 .

ص: 55

70.الإمام الباقر عليه السلام :المستدرك على الصحيحين_ به نقل از سلمان ، از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله _: حسن و حسين ، پسران من هستند . هر كس آن دو را دوست بدارد ، مرا دوست داشته است و هر كس مرا دوست بدارد ، خداوند دوستش مى دارد و هر كس را خدا دوست بدارد ، به بهشتش در مى آورد ؛ و هر كس با آن دو ، دشمنى كند ، با من دشمنى كرده و هر كس با من دشمنى كند ، خداوند دشمنش مى دارد و هر كس خدا دشمنش بدارد ، به دوزخش در مى آورد .69.الإمام الصادق عليه السلام :كامل الزيارات_ به نقل از عبّاس بن وليد ، از پدرش ، از امام صادق عليه السلام ، از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله _: هر كس حسن و حسين را دشمن بدارد ، روز قيامت ، با چهره اى كه گوشتش ريخته ، وارد مى شود و شفاعت من به او نمى رسد .68.الإرشاد عن حارثة بن مضرب :سنن الترمذى_ به سندش ، از امام على عليه السلام _: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله دست حسن و حسين را گرفت و فرمود : «هر كس مرا و اين دو و پدر و مادرشان را دوست بدارد ، (1) روز قيامت ، با من و در همان درجه من خواهد بود» . .


1- .در العمدة ، اين قيد هم آمده است : «و پيرو سنّت من بميرد» .

ص: 56

67.الكافي :المعجم الكبير بإسناده عن عليّ عليه السلام :إنَّ النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله أخَذَ بِيَدِ الحَسَنِ وَالحُسَينِ ، فَقالَ : مَن أحَبَّ هذَينِ وأباهُما واُمَّهُما كانَ مَعي في دَرَجَتي يَومَ القِيامَةِ . (1)66.الإمام عليّ عليه السلام :كامل الزيارات عن أبي ذرّ الغفاري :رَأَيتُ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله يُقَبِّلُ الحَسَنَ وَالحُسَينَ عليهماالسلاموهُوَ يَقولُ : مَن أحَبَّ الحَسَنَ وَالحُسَينَ وذُرِّيَّتَهُما مُخلِصا لَم تَلفَحِ (2) النّارُ وَجهَهُ ، ولَو كانَت ذُنوبُهُ بِعَدَدِ رَملِ عالِجٍ (3) ، إلّا أن يَكونَ ذَنبُهُ ذَنبا يُخرِجُهُ مِنَ الإِيمانِ . (4)65.الإمام الصادق عليه السلام :الأمالي للصدوق عن حذيفة بن اليمان :رَأَيتُ النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله آخِذا بِيَدِ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليهماالسلام ، وهُوَ يَقولُ : يا أيُّهَا النّاسُ! هذَا الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ فَاعرِفوهُ ، فَوَ الَّذي نَفسي بِيَدِهِ ، إنَّهُ لَفِي الجَنَّةِ ، ومُحِبّيهِ فِي الجَنَّةِ ، ومُحِبّي مُحِبّيهِ فِي الجَنَّةِ . (5)ز _ مَعالِمُ شِدَّةِ حُبِّ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله لَهُما64.عنه عليه السلام :الكافي عن السكوني عن أبي عبداللّه [الصادق] عليه السلام عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله :الوَلَدُ الصّالِحُ رَيحانَةٌ مِنَ اللّهِ قَسَمَها بَينَ عِبادِهِ ، وإنَّ رَيحانَتَيَّ مِنَ الدُّنيا الحَسَنُ وَالحُسَينُ . (6) .


1- .. المعجم الكبير : ج 3 ص 50 ح 2654 ، المعجم الصغير : ج 2 ص 70 كلاهما عن عليّ بن جعفر عن أخيه الإمام الكاظم عن آبائه عليهم السلام ، سير أعلام النبلاء : ج 3 ص 254 عن الإمام زين العابدين عن أبيه عن جدّه عليهم السلام ، كنزالعمّال : ج 12 ص 103 ح 34196 ؛ الأمالي للصدوق : ص 299 ح 337 ، كامل الزيارات : ص 117 ح 128 ، بشارة المصطفى : ص 32 و ص 52 والثلاثة الأخيرة عن عليّ بن جعفر عن أخيه الإمام الكاظم عن آبائه عليهم السلام ، بحارالأنوار : ج 37 ص 37 ح 5 .
2- .لفحته النار والسموم بحرّها : أحرقته (الصحاح : ج 1 ص 401 «لفح») .
3- .رملُ عالِج : جبالٌ متواصلة يتّصل أعلاها بالدهناء _ والدهناء بقرب اليمامة _ وأسفلها بنجد ، ويتّسع اتّساعا كثيرا (المصباح المنير : ص 425 «علج») .
4- .كامل الزيارات : ص 113 ح 119 ، بحارالأنوار : ج 43 ص 269 ح 29 .
5- .الأمالي للصدوق : ص 693 ح 950 ، بحارالأنوار : ج 43 ص 262 ح 6 .
6- .الكافي : ج 6 ص 2 ح 1 وج 5 ص 321 ح 9 عن عمر بن يزيد ، عيون أخبار الرضا عليه السلام : ج 2 ص 27 ح 8 ، صحيفة الإمام الرضا عليه السلام : ص 92 ح 24 كلاهما عن أحمد بن عامر الطائي عن الإمام الرضا عن آبائه عليهم السلام عنه صلى الله عليه و آله ، كامل الزيارات : ص 115 ح 123 عن أبي بصير ، عدّة الداعي : ص 76 ، شرح الأخبار : ج 3 ص 114 ح 1057 كلّها نحوه ، بحارالأنوار : ج 43 ص 306 ح 68 ؛ كنزالعمّال : ج 12 ص 120 ح 34287 نقلاً عن الأمثال للعسكري عن الإمام عليّ عليه السلام عنه صلى الله عليه و آله نحوه .

ص: 57

63.الإمام عليّ عليه السلام :المعجم الكبير_ به سندش ، از امام على عليه السلام _: پيامبر صلى الله عليه و آله دست حسن و حسين را گرفت و فرمود : «هر كس اين دو و پدر و مادرشان را دوست بدارد ، روز قيامت ، با من و در همان درجه من خواهد بود» .62.الإمام الصادق عليه السلام :كامل الزيارات_ به نقل از ابو ذر غفارى _: ديدم كه پيامبر صلى الله عليه و آله ، حسن و حسين عليهماالسلام را مى بوسد و مى گويد : «هر كس حسن و حسين و نسلشان را مخلصانه دوست داشته باشد ، آتش ، صورتش را نمى سوزاند ، حتّى اگر به عدد سنگ ريزه هاى كوهستانِ عالِج ، (1) گناه داشته باشد ، مگر آن كه گناهش ، گناهى باشد كه او را از ايمان ، بيرون ببرد» .61.عنه صلى الله عليه و آله :الأمالى ، صدوق_ به نقل از حُذَيفة بن يمان _: پيامبر صلى الله عليه و آله را ديدم كه دست حسين بن على عليه السلام را گرفته و مى فرمايد : «اى مردم ! اين ، حسين بن على است . او را بشناسيد كه سوگند به آن كه جانم به دست اوست ، او در بهشت است و دوستداران او و دوستدارانِ دوستداران او نيز در بهشت خواهند بود» .

ز _ نشانه هاى محبّت شديد پيامبر صلى الله عليه و آله به آن دو

60.عنه صلى الله عليه و آله :الكافى_ به نقل از سكونى ، از امام صادق عليه السلام ، از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله _: فرزند شايسته ، دسته گلى از جانب خداست كه ميان بندگانش قسمت كرده است و دو دسته گل من از دنيا ، حسن و حسين اند . .


1- .كوهستان عالِج ، بسيار پهناور است و از دهناء در يمامه واقع در جنوب عربستان تا نجد در شمال عربستان ، كشيده شده است .

ص: 58

59.عنه صلى الله عليه و آله :صحيح البخاري عن عبداللّه بن عمر عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله_ فِي الحَسَنَينِ عليهماالسلام _: هُما رَيحانَتايَ مِنَ الدُّنيا . (1)58.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :المعجم الكبير عن أبي أيّوب الأنصاري :دَخَلتُ عَلى رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، وَالحَسَنُ وَالحُسَينُ عليهماالسلاميَلعَبانِ بَينَ يَدَيهِ وفي حِجرِهِ ، فَقُلتُ : يا رَسولَ اللّهِ أتُحِبُّهُما؟

قالَ : وكَيفَ لا اُحِبُّهُما وهُما رَيحانَتايَ مِنَ الدُّنيا ، أشُمُّهُما (2) ؟!57.الفقه المنسوب للإمام الرضا عليه السلام :السنن الكبرى للنسائي عن أنس بن مالك :دَخَلنا _ ورُبَّما قالَ : دَخَلتُ _ عَلى رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله وَالحَسَنُ وَالحُسَينُ عليهماالسلاميَنقَلِبانِ عَلى بَطنِهِ ، ويَقولُ : رَيحانَتي مِن هذِهِ الاُمَّةِ . (3) .


1- .صحيح البخاري : ج 3 ص 1371 ح 3543 و ج 5 ص 2234 ح 5648 ، سنن الترمذي : ج 5 ص 657 ح 3770 وفيه «إنّ الحسن والحسين»بدل «هما» ، مسند ابن حنبل : ج 2 ص 405 ح 5679 و ص 452 ح 5947 ، فضائل الصحابة لابن حنبل : ج 2 ص 782 ح 1390 ، صحيح ابن حبّان : ج 15 ص 426 ح 6969 ، المعجم الكبير : ج 3 ص 127 ح 2884 ، المصنّف لابن أبي شيبة : ج 7 ص 514 ح 16 ، مسند أبي يعلى : ج 5 ص 287 ح 5713 ، تهذيب الكمال : ج 6 ص 401 ح 1323 ، مسند الطيالسي : ص 261 ح 1927 ، سير أعلام النبلاء : ج 3 ص 281 ، اُسد الغابة : ج 2 ص 26 ، الإصابة : ج 2 ص 68 ، تاريخ دمشق : ج 14 ص 129 ح 3420 و ص 130 ح 3421 ، كنزالعمّال : ج 12 ص 114 ح 34256 ؛ الإرشاد : ج 2 ص 28 عن سلمان وفيه «ابنيّ هذين» بدل «هما» ، كشف الغمّة : ج 2 ص 147 وص 223 ، إعلام الورى : ج 1 ص 432 عن عتبة بن غزوان نحوه ، بحارالأنوار : ج 43 ص 300 ح 63 .
2- .المعجم الكبير : ج 4 ص 156 ح 3990 ، تاريخ دمشق : ج 14 ص 130 ح 3422 ، عيون الأخبار في مناقب الأخيار ، سير أعلام النبلاء : ج 3 ص 282 وفيه «على صدره» بدل «في حِجره » ، كنزالعمّال : ج 13 ص 671 ح 37712 نقلاً عن أبي نعيم عن سعد بن مالك ، وليس فيهما «أشمّهما» : ص 52 نحوه ؛ شرح الأخبار : ج 3 ص 100 ح 1030 عن سعيد بن المسيّب نحوه .
3- .السنن الكبرى للنسائي : ج 5 ص 150 ح 8529 و ص 49 ح 8167 ، فضائل الصحابة للنسائي : ص 20 ح 64 ، خصائص أميرالمؤمنين للنسائي : ص 258 ح 143 .

ص: 59

56.تهذيب الأحكام عن عبيد بن زرارة عن الإمام الصادق ع ( _ أنَّهُ سَأَلَهُ عَن رَجُلَينِ قامَ أحَدُهُما يُ ) صحيح البخارى_ به نقل از عبد اللّه بن عمر ، از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، در باره امام حسن و امام حسين عليهماالسلام _: آن دو ، دسته گل هاى من از دنيا هستند .55.تهذيب الأحكام عن معاوية بن عمّار :المعجم الكبير_ به نقل از ابو ايّوب انصارى _: بر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در آمدم و حسن و حسين عليهماالسلام پيشِ روى ايشان و در دامانش بازى مى كردند . گفتم : اى پيامبر خدا ! آيا اين دو را دوست مى دارى؟

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «چگونه اين دو را دوست نداشته باشم ، در حالى كه ، دسته گل هاى من از دنيا هستند و من ، آنان را مى بويم؟!» .54.مستطرفات السرائر عن بريد العجلي :السنن الكبرى، نَسايى_ به نقل از انس بن مالك _: بر پيامبر صلى الله عليه و آله وارد شديم ، (1) در حالى كه حسن و حسين عليهماالسلامبر روى شكم ايشان ، اين طرف و آن طرف مى شدند و پيامبر صلى الله عليه و آله مى فرمود : «دو دسته گل من از اين امّت!» . .


1- .راوى حديث از انس بن مالك ، احتمال مى دهد كه انس گفت : «وارد شدم» .

ص: 60

53.الإمام الباقر عليه السلام ( _ لَمّا سُئِلَ : أيُّ العِبادَةِ أفضَلُ ؟ _ ) معاني الأخبار عن حمّاد بن عيسى عن جعفر بن محمّد عن أبيه [الباقر] عليهماالسلام عن جابر بن عبداللّه قال :سَمِعتُ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَقولُ لِعَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ عليه السلام قَبلَ مَوتِهِ بِثَلاثٍ : سَلامُ اللّهِ عَلَيكَ أبَا الرَّيحانَتَينِ ، اُوصيكَ بِرَيحانَتَيَّ مِنَ الدُّنيا . (1)52.عنه عليه السلام ( _ لَمّا سُئِلَ : أيُّ عَمَلٍ أنجَحُ ؟ _ ) التاريخ الكبير عن أنس بن مالك عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله :أحَبُّ أهلي إلَيَّ الحَسَنُ وَالحُسَينُ . (2)51.الإمام عليّ عليه السلام :سنن الترمذي عن أنس بن مالك :سُئِلَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : أيُّ أهلِ بَيتِكَ أحَبُّ إلَيكَ؟

قالَ : الحَسَنُ وَالحُسَينُ ، وكانَ يَقولُ لِفاطِمَةَ عليهاالسلام : اُدعي لِيَ ابنَيَّ ، فَيَشُمُّهُما ويَضُمُّهُما إلَيهِ . (3)50.عنه صلى الله عليه و آله :عيون أخبار الرضا عليه السلام بإسناده عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله :الحَسَنُ وَالحُسَينُ خَيرُ أهلِ الأَرضِ بَعدي وبَعدَ أبيهِما ، واُمُّهُما أفضَلُ نِساءِ أهلِ الأَرضِ . (4) .


1- .معاني الأخبار : ص 403 ح 69 ، الأمالي للصدوق : ص 198 ح 210 ، روضة الواعظين : ص 169 ، المناقب لابن شهر آشوب : ج 3 ص 361 كلاهما عن جابر عنه صلى الله عليه و آله ، بحارالأنوار : ج 43 ص 173 ح 14 ؛ حلية الأولياء : ج 3 ص 201 بزيادة «خيرا» في آخره ، تاريخ دمشق : ج 14 ص 167 ح 3504 ، المناقب للخوارزمي : ص 141 ح 160 ، كنزالعمّال : ج 11 ص 625 ح 33044 .
2- .التاريخ الكبير : ج 8 ص 378 ، الصواعق المحرقة : ص 192 ، كنزالعمّال : ج 12 ص 116 ح 34265 كلاهما نقلاً عن الترمذي وفيهما «أهل بيتي» بدل «أهلي» .
3- .سنن الترمذي : ج 5 ص 657 ح 3772 ، مسند أبي يعلى : ج 4 ص 219 ح 4278 ، تاريخ دمشق : ج 14 ص 153 ح 3472 ، ذخائر العقبى : ص 213 ؛ المناقب لابن شهر آشوب : ج 3 ص 382 وليس فيه ذيله من «وكان يقول» ، كشف الغمّة : ج 2 ص 146 ، بحارالأنوار : ج 43 ص 299 ح 62 .
4- .. عيون أخبار الرضا عليه السلام : ج 2 ص 62 ح 252 عن أبي محمّد الحسن بن عبداللّه التميمي عن الإمام الرضا عن آبائه عليهم السلام ، بحارالأنوار : ج 43 ص 19 ح 5 و ص 264 ح 15 .

ص: 61

49.عنه صلى الله عليه و آله :معانى الأخبار_ به نقل از حمّاد بن عيسى ، از امام صادق ، از پدرش امام باقر عليهماالسلام ، از جابر بن عبد اللّه _: شنيدم پيامبر خدا صلى الله عليه و آله سه روز پيش از رحلتش به على بن ابى طالب عليه السلام فرمود : «سلام خدا بر تو ، پدر دو دسته گُل ! تو را به [مراقبت از ]دو دسته گلم از دنيا سفارش مى كنم» . (1)48.عنه صلى الله عليه و آله :التاريخ الكبير_ به نقل از اَنَس بن مالك ، از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله _: محبوب ترين افراد خانواده ام در نزد من ، حسن و حسين هستند .47.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :سنن الترمذى_ به نقل از انس بن مالك _: از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله پرسيده شد : كدام يك از افراد خانواده ات ، نزد تو محبوب تر است؟

فرمود : «حسن و حسين» .

و به فاطمه عليهاالسلام مى فرمود : «دو پسرم را برايم بياور» و آن دو را مى بوييد و به خود مى چسباند .46.الإمام الباقر عليه السلام :عيون أخبار الرضا عليه السلام_ به سندش ، از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله _: حسن و حسين ، بهترين افراد [روى] زمين پس از من و پدرشان هستند و مادرشان ، برترينِ زنان ساكن در زمين است . .


1- .در حلية الأولياء آمده است : «به خير ، سفارش مى كنم» .

ص: 62

45.سنن الترمذي عن النعمان بن بشير :المناقب لابن شهرآشوب عن المقداد بن معدي كرب عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله_ فِي الحَسَنِ وَالحُسَينِ عليهماالسلام _: هُما وَديعَتي في اُمَّتي . (1)44.عنه صلى الله عليه و آله :كامل الزيارات عن عبدالعزيز عن عليّ عليه السلام :كانَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَقولُ : يا عَلِيُّ، لَقَد أذهَلَني هذانِ الغُلامانِ _ يَعِني الحَسَنَ وَالحُسَينَ عليهماالسلام _ أن اُحِبَّ بَعدَهُما أحَدا أبَدا ، إنَّ رَبّي أمَرَني أن اُحِبَّهُما واُحِبَّ مَن يُحِبُّهُما . (2)43.عنه صلى الله عليه و آله :كامل الزيارات عن عمران بن الحصين :قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله لي : يا عِمرانُ ، إنَّ لِكُلِّ شَيٍء مَوقِعا مِنَ القَلبِ ، وما وَقَعَ مَوقِعَ هذَينِ الغُلامَينِ مِن قَلبي شَيءٌ قَطُّ .

فَقُلتُ : كُلُّ هذا يا رَسولَ اللّهِ! قالَ : يا عِمرانُ ، وما خَفِيَ عَلَيكَ أكثَرُ ، إنَّ اللّهَ أمَرَني بِحُبِّهِما . (3)42.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :سنن الترمذي عن البراء :إنَّ النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله أبصَرَ حَسَنا وحُسَينا عليهماالسلام ، فَقالَ : اللّهُمَّ إنّي اُحِبُّهُما فَأَحِبَّهُما . (4)41.عنه عليه السلام :المعجم الكبير عن يعلى بن مرّة :إنَّ حَسَنا وحُسَينا عليهماالسلام أقبَلا يَمشِيانِ إلى رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، فَلَمّا جاءَ أحَدُهُما جَعَلَ يَدَهُ في عُنُقِهِ ، ثُمَّ جاءَ الآخَرُ فَجَعَلَ يَدَهُ الاُخرى في عُنُقِهِ ، فَقَبَّلَ هذا ، ثُمَّ قَبَّلَ هذا ، ثُمَّ قالَ : اللّهُمَّ إنّي اُحِبُّهُما فَأَحِبَّهُما . (5) .


1- .المناقب لابن شهر آشوب : ج 3 ص 387 ، بحارالأنوار : ج 43 ص 285 ح 50 .
2- .كامل الزيارات : ص 112 ح 116 ، بحارالأنوار : ج 43 ص 269 ح 26 .
3- .كامل الزيارات : ص 113 ح 117 ، بحارالأنوار : ج 43 ص 269 ح 27 .
4- .سنن الترمذي : ج 5 ص 661 ح 3782 ، مسند ابن حنبل : ج 3 ص 455 ح 9766 ، فضائل الصحابة لابن حنبل : ج 2 ص 775 ح 1371 ، المصنّف لابن أبي شيبة : ج 7 ص 511 ح 2 والثلاثة الأخيرة عن أبي هريرة ، المعجم الكبير : ج 3 ص 40 ح 2618 ، المعجم الأوسط : ج 5 ص 243 ح 5208 كلاهما عن اُسامة بن زيد ، المصنّف لعبد الرزّاق : ج 11 ص 141 ح 20143 عن عبداللّه بن عثمان بن خثيم ، تاريخ دمشق : ج 14 ص 155 ح 3476 كلّها نحوه ، كنزالعمّال : ج 12 ص 119 ح 34280 ؛ كشف الغمّة : ج 2 ص 222 .
5- .المعجم الكبير : ج 3 ص 32 ح 2587 وج 22 ص 275 ح 703 ، مسند الشهاب : ج 1 ص 50 ح 26 ، سير أعلام النبلاء : ج 3 ص 255 نحوه .

ص: 63

40.الإمام الصادق عليه السلام :المناقب ، ابن شهرآشوب_ به نقل از مقداد بن مَعْدى كَرِب ، از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، در باره امام حسن و امام حسين عليهماالسلام _: آن دو ، امانت من نزد امّتم هستند .39.الإمام الرضا عليه السلام :كامل الزيارات_ به نقل از عبدالعزيز ، از امام على عليه السلام ، از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله _: اى على ! اين دو پسر (يعنى حسن و حسين عليهماالسلام) محبّت كس ديگرى غير از آن دو را از ياد من برده اند . پروردگارم به من فرمان داده كه اين دو را دوست بدارم و دوستدارِ آنها را نيز دوست بدارم .38.عنه عليه السلام ( _ مِن دُعائِهِ عِندَ الشِّدَّةِ _ ) كامل الزيارات_ به نقل از عمران بن حصين _: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به من فرمود : «اى عمران ! هر چيزى ، جايگاهى در دل دارد و هيچ چيز ، جاى اين دو پسر (حسن و حسين عليهماالسلام) را در دلم نمى گيرد» .

گفتم : اى پيامبر خدا ! هر چيزى ؟

فرمود : «اى عمران ! آنچه بر تو پنهان مانده ، بيشتر است . همانا خداوند به من فرمان داده كه اين دو را دوست بدارم» .37.عنه عليه السلام :سنن الترمذى_ به نقل از بَراء _: پيامبر صلى الله عليه و آله حسن و حسين عليهماالسلام را ديد و فرمود : «خدايا! من اين دو را دوست دارم . تو نيز آنها را دوست داشته باش» .36.عنه عليه السلام :المعجم الكبير_ به نقل از يَعلَى بن مُرّه _: حسن و حسين عليهماالسلام به سوى پيامبر صلى الله عليه و آله آمدند و يكى از آن دو كه رسيد ، پيامبر صلى الله عليه و آله دست در گردنش انداخت و ديگرى كه آمد ، دست ديگرش را در گردن او انداخت . اين را بوسيد و آن را بوسيد و سپس فرمود : «خدايا ! من اين دو را دوست مى دارم . تو نيز اين دو را دوست داشته باش» . .

ص: 64

35.الإمام زين العابدين عليه السلام :سنن الترمذي عن خولة بنت حكيم :خَرَجَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله ذاتَ يَومٍ وهُوَ مُحتَضِنٌ أحَدَ ابنَيِ ابنَتِهِ ، وهُوَ يَقولُ : إنَّكُم لَتُبَخِّلونَ وتُجَبِّنونَ وتُجَهِّلونَ ، وإنَّكُم لَمِن رَيحانِ اللّهِ . (1)34.عنه عليه السلام :سنن ابن ماجة عن يعلى العامري :جاءَ الحَسَنُ وَالحُسَينُ عليهماالسلام يَسعَيانِ إلَى النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله ، فَضَمَّهُما إلَيهِ ، وقالَ : إنَّ الوَلَدَ مَبخَلَةٌ مَجبَنَةٌ . (2)33.الإمام عليّ عليه السلام :المناقب لابن شهرآشوب عن معاوية بن عمّار عن الصادق عليه السلام :دَعَا النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله الحَسَنَ وَالحُسَينَ عليهماالسلامقُربَ مَوتِهِ ، فَقَبَّلَهُما وشَمَّهُما وجَعَلَ يَرشُفُهُما وعَيناهُ تَهمِلانِ . (3)32.عنه صلى الله عليه و آله :تاريخ دمشق عن أبي هريرة :رَأَيتُ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَمُصُّ لِسانَ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام كَما يَمُصُّ الصَّبِيُّ التَّمرَةَ . (4)31.عنه صلى الله عليه و آله :تاريخ دمشق عن أبي هريرة :رَأَيتُ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَمُصُّ لُعابَ الحَسَنِ وَالحُسَينِ عليهماالسلام كَما يَمُصُّ الرَّجُلُ التَّمرَةَ . (5) .


1- .سنن الترمذي : ج 4 ص 317 ح 1910 ، مسند ابن حنبل : ج 10 ص 370 ح 27383 ، فضائل الصحابة لابن حنبل : ج 2 ص 773 ح 1363 وليس فيهما «وتجهّلون» ، السنن الكبرى : ج 10 ص 340 ح 20863 ، المعجم الكبير : ج 24 ص 240 ح 609 ، مسند الحميدي : ج 1 ص 160 ح 334 ، مسند إسحاق بن راهويه : ج 5 ص 47 ح 2150 كلّها بزيادة «واللّه » بعد «يقول» ، شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد : ج 16 ص 62 نحوه وفي صدره «قال لحسن وحسين عليهماالسلام» ، كنزالعمّال : ج 16 ص 289 ح 44518 .
2- .سنن ابن ماجة : ج 2 ص 1209 ح 3666 ، المصنّف لابن أبي شيبة: ج 7 ص 512 ح 6 ، كنزالعمّال : ج 13 ص 656 ح 37665 .
3- .المناقب لابن شهر آشوب : ج 3 ص 383 ، بحارالأنوار : ج 43 ص 281 ح 48 .
4- .تاريخ دمشق : ج 14 ص 169 وج 13 ص 221 ، مسند ابن حنبل : ج 6 ص 17 ح 16848 ، تهذيب الكمال : ج 6 ص 230 كلاهما عن معاوية نحوه وفيهما «الحسن بن عليّ عليه السلام » بدل «الحسين بن عليّ عليه السلام »؛ بحارالأنوار : ج 45 ص 314 .
5- .تاريخ دمشق : ج 13 ص 223 ، المناقب لابن المغازلي : ص 373 ح 420 ؛ كشف اليقين : ص 328 ح 391 ، المناقب لابن شهر آشوب : ج 3 ص 385 ، بحارالأنوار : ج 43 ص 284 ح 50 .

ص: 65

30.عنه صلى الله عليه و آله :سنن الترمذى_ به نقل از خوله دختر حكيم _: روزى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بيرون آمد و در حالى كه يكى از دو پسر دخترش [فاطمه عليهاالسلام] را به دامان گرفته بود ، فرمود : «شما [فرزندان ، پدرانتان را] به بخل و بيم و جهل ، وا مى داريد (1) و با اين همه ، از دسته گل هاى خدايى هستيد» . (2)29.عنه صلى الله عليه و آله :سنن ابن ماجة_ به نقل از يَعلى عامرى _: حسن و حسين عليهماالسلامشتابان به سوى پيامبر صلى الله عليه و آله آمدند و پيامبر صلى الله عليه و آله آن دو را به خود چسباند و فرمود : «فرزند ، سبب بخل و بيم است» .28.عنه صلى الله عليه و آله :المناقب ، ابن شهرآشوب_ به نقل از معاوية بن عمّار ، از امام صادق عليه السلام _: پيامبر صلى الله عليه و آله در نزديكى رحلتش ، حسن و حسين عليهماالسلام را فرا خواند و آن دو را بوسيد و بوييد و مكيد ، در حالى كه از چشمانش اشك سرازير بود .27.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :تاريخ دمشق_ به نقل از ابو هُرَيره _: ديدم كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، زبان حسين بن على را مى مكد ، آن گونه كه كودكى خرما را مى مكد . (3)26.عنه عليه السلام :تاريخ دمشق_ به نقل از ابو هُرَيره _: ديدم كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، آب دهان حسن و حسين را مى مكيد ، آن گونه كه كسى خرما را مى مكد . .


1- .پيامبر صلى الله عليه و آله حكيم بود و حكمت را در حالات گوناگون به امّت مى آموخت . در اين جا ، پيامبر صلى الله عليه و آله در ضمن رابطه محبّت آميزى كه با نوادگان خود دارد ، به امّت ، درس مى دهد كه : به هوش باشيد كه محبّت فرزندان و اهتمام به سرنوشت آنان ، چه بسا آدمى را دچار بخل و ترس ناروا و كارهاى دور از خِرد مى نمايد و از انفاق مال و جان در راه خداوند، باز مى دارد. م.
2- .در مسند ابن حنبل و فضائل الصحابة ، «جهل» نيامده است و در برخى منابع ، سخن پيامبر صلى الله عليه و آله با «سوگند به خدا» همراه است .
3- .مسند ابن حنبل و تهذيب الكمال ، اين موضوع را براى امام حسن عليه السلام ذكر كرده اند .

ص: 66

25.الإمام الباقر عليه السلام ( _ لِعَمرِو بنِ أبِي المِقدامِ _ ) المعجم الكبير عن يزيد بن أبي زياد :خَرَجَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله مِن بَيتِ عائِشَةَ ، فَمَرَّ عَلى بَيتِ فاطِمَةَ عليهاالسلام ، فَسَمِعَ حُسَينا عليه السلام يَبكي ، فَقالَ : ألَم تَعلَمي أنَّ بُكاءَهُ يُؤذيني ؟! (1)24.الإمام عليّ عليه السلام ( _ في وَصفِ شيعَةِ أهلِ البَيتِ عليهم السلام _ ) شرح الأخبار عن أبي هريرة :رَأَيتُ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله يُقَبِّلُ الحُسَينَ عليه السلام وهُوَ غُلامٌ صَغيرٌ ، وأنَّ لُعابَهُ يَسيلُ عَلى شَفَتَي رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، فَيَتَلَمَّظُهُ (2) . (3)23.الإمام الباقر عليه السلام :مسند أبي يعلى عن أبي هريرة :دَخَلَ عُيَينَةُ بنُ حُصَينٍ عَلى رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله فَرَآهُ يُقَبِّلُ الحَسَنَ وَالحُسَينَ عليهماالسلام . (4)22.الإمام زين العابدين عليه السلام :المناقب لابن شهرآشوب عن أبي هريرة :كانَ رَسولُ اللّهِ يُقَبِّلُ الحَسَنَ وَالحُسَينَ عليهماالسلام . (5)21.الإمام عليّ عليه السلام :الكافي عن القدّاح عن أبي عبداللّه [الصادق] عليه السلام عن أمير المؤمنين عليه السلام :رَقَى النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله حَسَنا وحُسَينا عليهماالسلام ، فَقالَ : اُعيذُكَما بِكَلِماتِ اللّهِ التّامّاتِ وأسمائِهِ الحُسنى كُلِّها عامَّةً ، مِن شَرِّ السّامَّةِ وَالهامَّةِ (6) ، ومِن شَرِّ كُلِّ عَينٍ لامَّةٍ (7) ، ومِن شَرِّ حاسِدٍ إذا حَسَدَ .

ثُمَّ التَفَتَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله إلَينا ، فَقالَ : هكَذا كانَ يُعَوِّذُ إبراهيمُ إسماعيلَ وإسحاقَ عليهم السلام . (8) .


1- .المعجم الكبير : ج 3 ص 116 ح 2847 ، تاريخ دمشق : ج 14 ص 171 ح 3512 ، ذخائر العقبى : ص 246 ، سير أعلام النبلاء : ج 3 ص 284 نحوه ؛ المناقب لابن شهر آشوب : ج 4 ص 71 ، كشف الغمّة : ج 2 ص 272 ، بحارالأنوار : ج 43 ص 295 ح 56 .
2- .لمظَ : إذا تتبّع بلسانه بقيّة الطعام في فمه ، أو أخرج لسانه فمسح به شفتيه ، وكذلك التلمّظ (الصحاح : ج 3 ص 1179 «لمظ») .
3- .شرح الأخبار : ج 3 ص 112 ح 1049 .
4- .مسند أبي يعلى : ج 5 ص 368 ح 5957 ، فتح الباري : ج 10 ص 430 ، مسند ابن حنبل : ج 3 ص 4 ح 7124 ، تاريخ المدينة : ج 2 ص 533 ، تاريخ بغداد : ج 10 ص 177 وفيها «عيينة بن حصن» ، مسند الحميدي : ج 2 ص 471 ح 1106 وفيه «الأقرع بن حابس» بدل «عيينة بن حصين» وفي الأربعة الأخيرة «أو» بدل «و» .
5- .المناقب لابن شهر آشوب : ج 3 ص 384 ، بحارالأنوار : ج 43 ص 282 ح 49 .
6- .الهامّة : كلُّ ذات سمٍّ يقتل . والجمع : الهوامّ . فأمّا ما يسمُّ ولا يقتل فهو السامّة ، كالعقرب والزنبور . وقد يقع الهوامّ على ما يدِبّ من الحيوان وإن لم يقتل كالحشرات (النهاية : ج 5 ص 275 «همم») .
7- .العين اللّامّة : التي تصيب بسوء (الصحاح : ج 5 ص 2032 «لمم») .
8- .الكافي : ج 2 ص 569 ح 3 ، عدّة الداعي : ص 265 ، بحارالأنوار : ج 43 ص 306 ح 67 .

ص: 67

20.رسول اللّه صلى الله عليه و آله ( _ في وَصِيَّتِهِ لِأَبي ذَرٍّ _ ) المعجم الكبير_ به نقل از يزيد بن ابى زياد _: پيامبر صلى الله عليه و آله از خانه عايشه بيرون آمد و از كنار خانه فاطمه عليهاالسلامگذشت و چون صداى گريه حسين عليه السلام را شنيد ، فرمود : «[اى فاطمه! ]نمى دانى كه گريه او ، مرا آزار مى دهد؟!» .19.الإمام الصادق عليه السلام :شرح الأخبار_ به نقل از ابو هُرَيره _: ديدم كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، حسين عليه السلام را كه كودكى خردسال بود ، مى بوسد و آب دهانش را كه بر لبانش جارى شده ، با زبانش جمع مى كند .18.المعجم الكبير عن عقبة بن عامر :مُسنَد أبى يَعلى_ به نقل از ابو هُرَيره _: عُيَينة بن حصين ، بر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در آمد و ايشان را ديد كه حسن و حسين عليهما السلام را مى بوسد .17.الكافي عن زرارة عن الإمام الباقر عليه السلام ، قاالمناقب ، ابن شهرآشوب_ به نقل از ابو هُرَيره _: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، حسن و حسين عليهما السلام را مى بوسيد .16.الزهد عن عبد اللّه بن شدّاد :الكافى_ به نقل از قدّاح ، از امام صادق عليه السلام ، از امام على عليه السلام _: پيامبر صلى الله عليه و آله بر حسن و حسين عليهما السلام تعويذى خواند و فرمود : «شما را از شرّ گزنده و خزنده هاى نيشدار و سمّى ، در پناه كلمات تامّ الهى و همه نام هاى نيكوى او قرار مى دهم ، و نيز از شرّ چشم زخم و حسودى كه حسد مى ورزد» .

سپس پيامبر صلى الله عليه و آله رو به سوى ما كرد و فرمود : «ابراهيم نيز بر اسماعيل و اسحاق ، اين گونه تعويذ مى خواند» . .

ص: 68

15.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :مُهج الدعوات بإسناده عن أمير المؤمنين عليّ بن أبي طالب عليه السلام :كانَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله يُعَوِّذُ الحَسَنَ وَالحُسَينَ عليهماالسلام بِهذِهِ العوذَةِ ، وكانَ يَأمُرُ بِذلِكَ أصحابَهُ ، وهُوَ هذا :

بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحيم

اُعيذُ نَفسي وديني وأهلي ومالي ووُلدي وخَواتيمَ عَمَلي ، وما رَزَقَني رَبّي وخَوَّلَني بِعِزَّةِ اللّهِ ، وعَظَمَةِ اللّهِ ، وجَبَروتِ اللّهِ ، وسُلطانِ اللّهِ ، ورَحمَةِ اللّهِ ، ورَأفَةِ اللّهِ ، وغُفرانِ اللّهِ ، وقُوَّةِ اللّهِ ، وقُدرَةِ اللّهِ ، وبِآلاءِ اللّهِ ، وبِصُنعِ اللّهِ ، وبِأَركانِ اللّهِ ، وبِجَمعِ اللّهِ عز و جل ، وبِرَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، وقُدرَةِ اللّهِ عَلى ما يَشاءُ مِن شَرِّ السّامَّةِ وَالهامَّةِ ، ومِن شَرِّ الجِنِّ وَالإِنسِ ، ومِن شَرِّ ما دَبَّ فِي الأَرضِ ، ومِن شَرِّ ما يَخرُجُ مِنها ، ومِن شَرِّ ما يَنزِلُ مِنَ السَّماءِ وما يَعرُجُ فيها ، ومِن شَرِّ كُلِّ دابَّةٍ رَبّي آخِذٌ بِناصِيَتِها ، إنَّ رَبّي عَلى صِراطٍ مُستَقيمٍ ، وهُوَ عَلى كُلِّ شَيءٍ قَديرٌ ، ولا حَولَ ولا قُوَّةَ إلّا بِاللّهِ العَلِيِّ العَظيمِ ، وصَلَّى اللّهُ عَلى سَيِّدِنا مُحَمَّدٍ وآلِهِ أجمَعينَ . (1)14.الإمام الصادق عليه السلام ( _ في قَولِ اللّه ِ عز و جل : {Q} «مَّا يَفْتَحِ ا ) تهذيب الكمال عن إسحاق بن أبي حَبيبة مولى رسول اللّه صلى الله عليه و آله عن أبي هريرة :إنَّ مَروانَ بنَ الحَكَمِ أتى أبا هُرَيرَةَ في مَرَضِهِ الَّذي ماتَ فيهِ ، فَقالَ مَروانُ لِأَبي هُرَيرَةَ : ما وَجَدتُ عَلَيكَ في شَيءٍ مُنذُ اصطَحَبنا إلّا في حُبِّكَ الحَسَنَ وَالحُسَينَ .

قالَ : فَتَحَفَّزَ (2) أبو هُرَيرَةَ ، فَجَلَسَ ، فَقالَ : أشهَدُ لَخَرَجنا مَعَ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله حَتّى إذا كُنّا بِبَعضِ الطَّريقِ ، سَمِعَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله صَوتَ الحَسَنِ وَالحُسَينِ ، وهُما يَبكِيانِ ، وهُما مَعَ اُمِّهِما ، فَأَسرَعَ السَّيرَ حَتّى أتاهُما ، فَسَمِعتُهُ يَقولُ: ما شَأنُ ابنَيَّ؟ فَقالَت: العَطَشُ.

قالَ : فَأخَلَفَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَدَهُ إلى شَنَّةٍ (3) يَتَوَضَّأُ بِها ، فيها ماءٌ ، وكانَ الماءُ يَومَئِذٍ أغدارا ، وَالنّاسُ يُريدونَ الماءَ ، فَنادى: هَل أحَدٌ مِنكُم مَعَهُ ماءٌ؟ فَلَم يَبقَ أحَدٌ إلّا أخلَفَ يَدَهُ إلى كَلالِهِ يَبتَغِي الماءَ في شَنِّهِ ، فَلَم يَجِد أحَدٌ مِنهُم قَطرَةً .

فَقالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : ناوِليني أحَدَهُما ، فَناوَلَتهُ إيّاهُ مِن تَحتِ الخِدرِ ... فَأَخَذَهُ فَضَمَّهُ إلى صَدرِهِ وَهُوَ يَضغو (4) ما يَسكُتُ ، فَأَدلَعَ لِسانَهُ ، فَجَعَلَ يَمُصُّهُ حَتّى هَدَأَ وسَكَنَ ، فَلَم أسمَع لَهُ بُكاءً ، وَالآخَرُ يَبكي كَما هُوَ ما يَسكُتُ .

فَقالَ : ناوِلِينِي الآخَرَ ، فَناوَلَتهُ إيّاهُ ، فَفَعَلَ بِهِ كَذلِكَ ، فَسَكَتا فَما أسمَعُ لَهُما صَوتا .

ثُمَّ قالَ : سيروا ، فَصَدَعنا يَمينا وشِمالاً عَنِ الظَّعائِنِ حَتّى لَقيناهُ عَلى قارِعَةِ الطَّريقِ ؛ فَأَنَا لا اُحِبُّ هذَينِ وقَد رَأَيتُ هذا مِن رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ؟! (5) .


1- .مُهج الدعوات : ص 22 عن أبي بصير ومحمّد بن مسلم عن الإمام الصادق عن آبائه عليهم السلام ، بحارالأنوار : ج 94 ص 264 .
2- .تَحَفَّزَ : استوفَزَ ؛ أي وضع ركبتيه ورفع إليَتَيه (راجع: تاج العروس : ج 8 ص 51 و ص 168) .
3- .الشَّن والشَّنَّة والجمع الشِّنان ؛ وهي الأسقِيَة الخَلْقَة [أي البالية] ، وهي أشدّ تبريدا للماء من الجُدُد (راجع: النهاية : ج 2 ص 506 «شنن») .
4- .ضَغَا : إذا صاح وضَجَّ (النهاية: ج 3 ص 92 «ضغا») .
5- .تهذيب الكمال: ج 6 ص 230 ، تاريخ دمشق : ج 13 ص 221 ح 3225 وفيه «يصغو» بدل «يضغو» ، المعجم الكبير : ج 3 ص 50 ح 2656 وفيه «يطغوا» بدل «يضغوا» .

ص: 69

13.حلية الأولياء عن ثور بن يزيد :مُهَج الدعوات_ به سندش ، از امير مؤمنان على بن ابى طالب عليه السلام _: پيامبر صلى الله عليه و آله براى [حفظ] حسن و حسين عليهما السلام ، اين تعويذ را مى خواند و يارانش را نيز به آن فرمان مى داد . متن آن ، اين است : «به نام خداوند رحمتگر مهربان . جان و دين و خانواده و دارايى و فرزندان و فرجام كارم و نيز آنچه را خدايم به من روزى و عطا كرده است ، به عزّت خدا ، عظمت خدا ، شُكوه خدا ، چيرگى خدا ، رحمت خدا ، رأفت خدا ، مغفرت خدا ، نيروى خدا ، قدرت خدا ، نعمت هاى خدا ، آفرينش خدا ، اركان خدا ، گردآورى خداى عز و جل ، و به پيامبر خدا و به قدرت خدا بر هر چه مى خواهد ، مى سپارم ، از شرّ گزنده و خزنده ، و از شرّ جن و انسان ، و از شرّ هر جنبنده بر زمين ، و از شرّ آنچه از زمين ، بيرون مى آيد ، و از شرّ آنچه از آسمان ، فرود مى آيد و يا به آن ، بالا مى رود ، و از شرّ هر جنبنده اى كه خدايم زمام اختيار آن را به دست دارد . بى گمان ، خدايم بر راه راست است و بر هر كارى تواناست و هيچ تغيير و نيرويى ، جز به دست خداى والاى بِشْكوه نيست ؛ و خداوند بر سَرور ما محمّد و همه خاندانش ، درود فرستد» .12.الإمام الصادق عليه السلام :تهذيب الكمال_ به نقل از اسحاق بن ابى حبيبه ، غلام آزادشده پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، در باره ابو هريره _: مروان بن حكم ، در بيمارى منجر به فوت ابو هريره ، نزد او آمد و به وى گفت : در مدّت مصاحبتم با تو ، از چيزى دلگير نيستم ، جز از محبّتت به حسن و حسين .

ابو هريره ، به زانوانش تكيه كرد و نشست و گفت : گواهى مى دهم كه با پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بيرون رفتيم و در ميانه راه ، پيامبر صلى الله عليه و آله صداى گريه حسن و حسين را _ كه همراه مادرشان بودند _ ، شنيد . پيامبر صلى الله عليه و آله شتاب كرد تا نزد آن دو آمد و من شنيدم كه فرمود : «دو پسرم را چه شده است ؟» .

مادرشان فاطمه عليهاالسلام گفت : تشنه اند .

پيامبر صلى الله عليه و آله دستش را به درون مَشكى كه با آب آن وضو مى گرفت ، فرو برد و آن روز ، آبى نبود و مردم به دنبال آب بودند . پيامبر صلى الله عليه و آله ندا داد : «آيا كسى از شما آب دارد؟» و كسى نبود كه دست در مشك خود نكند ؛ ولى همگى ناكام شدند و حتّى قطره اى آب نيافتند .

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله [به فاطمه عليهاالسلام] فرمود : «يكى از آن دو را به من بده» .

فاطمه عليهاالسلام او را از زير پوشش [خود] به پيامبر صلى الله عليه و آله داد ... . پيامبر صلى الله عليه و آله او را گرفت و به سينه اش چسباند . كودك ، يكسر شيون مى كرد و ساكت نمى شد و زبانش را بيرون مى آورد و مى چرخانْد . پيامبر صلى الله عليه و آله آن را مكيد تا آرام گرفت و ساكت شد و ديگر صداى گريه اش را نشنيدم ؛ ولى آن يكى همچنان مى گريست و ساكت نمى شد . پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «آن ديگرى را هم به من بده» و فاطمه عليهاالسلام او را به پيامبر صلى الله عليه و آله داد و ايشان ، همان كار را كرد و هر دو ساكت شدند و ديگر ، صدايشان را نشنيدم .

پيامبر صلى الله عليه و آله سپس فرمود : «حركت كنيد» .

ما از چپ و راستِ كجاوه ها پراكنده شديم تا آن كه پيامبر صلى الله عليه و آله را بر بالاى بلندىِ راه ديديم . من كه اين چيزها را از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ديده ام ، اين دو را دوست نداشته باشم؟! .

ص: 70

راجع : ج 1 ص 216 (الفصل الرابع : النشأة) . أهل البيت عليهم السلام في الكتاب والسنّة: ص 395 (القسم التاسع : حبّ أهل البيت عليهم السلام ) .

.

ص: 71

ر . ك : ج 1 ص 217 (فصل چهارم : پرورش) . اهل بيت عليهم السلام در قرآن و حديث : ج 2 ص 599 (بخش نهم : دوستى اهل بيت عليهم السلام ) .

.

ص: 72

الفَصْلُ الثَّالِثُ : فَضائِلُهُ الخاصَّةُ3 / 1زَينُ السَّماواتِ وَالأَرضِ ، مِصباحُ هُدىً وسَفينَةُ نَجاةٍ11.عنه عليه السلام ( _ فِي الحِكَمِ المَنسوبَةِ إلَيهِ _ ) عيون أخبار الرضا عليه السلام بإسناده عن الحسين بن عليّ عليه السلام :دَخَلتُ عَلى رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله وعِندَهُ اُبَيُّ بنُ كَعبٍ ، فَقالَ لي رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : مَرحَبا بِكَ يا أبا عَبدِ اللّهِ ، يا زَينَ السَّماواتِ وَالأَرَضينَ !

قالَ لَهُ اُبَيٌّ : وكَيفَ يَكونُ _ يا رَسولَ اللّهِ _ زَينَ السَّماواتِ وَالأَرَضينَ أحَدٌ غَيرُكَ؟!

قالَ : يا اُبَيُّ ، وَالَّذي بَعَثَني بِالحَقِّ نَبِيّا ، إنَّ الحُسَينَ بنَ عَلِيٍّ فِي السَّماءِ أكبَرُ مِنهُ فِي الأَرضِ ؛ وإنَّهُ لَمَكتوبٌ عَن يَمينِ عَرشِ اللّهِ عز و جل : مِصباحُ هُدىً ، وسَفينَةُ نَجاةٍ ، وإمامُ خَيرٍ ويُمنٍ ، وعِزٍّ وفَخرٍ ، وعِلمٍ وذُخرٍ . (1) .


1- .عيون أخبار الرضا عليه السلام : ج 1 ص 59 ح 29، كمال الدين : ص 265 ح 11 ، إعلام الورى : ج 2 ص 186 ، قصص الأنبياء : ص 361 ح 437 كلّها عن عليّ بن عاصم عن الإمام الجواد عن آبائه عليهم السلام ، الخرائج والجرائح : ج 3 ص 1166 ح 64 عن الإمام الكاظم عن آبائه عليهم السلام وليس فيهما ذيله من «مصباح» ، الصراط المستقيم : ج 2 ص 161 عن الإمام الحسين عليه السلام ، بحارالأنوار : ج 36 ص 205 ح 8 .

ص: 73

3 / 1زيور آسمان ها و زمين ، چراغ هدايت و كشتى نجات10
اشاره

.عنه عليه السلام :عيون أخبار الرضا عليه السلام_ به سندش ، از امام حسين عليه السلام -: بر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در آمدم ، در حالى كه اُبَىّ بن كعب ، نزد ايشان بود . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به من فرمود : «آفرين بر تو ، اى ابو عبد اللّه ، اى زيور آسمان ها و زمين ها!» .

اُبَى به پيامبر صلى الله عليه و آله گفت : اى پيامبر خدا ! چگونه كسى غير از تو ، زيور آسمان ها و زمين ها مى شود؟!

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «اى اُبَى ! سوگند به كسى كه مرا به حق به پيامبرى بر انگيخت ، حسين بن على ، در آسمان، بزرگ تر شمرده مى شود تا در زمين ، و در سمت راست عرش خداى عز و جل نوشته شده است : او چراغ هدايت ، كشتى نجات ، پيشواى خير و بركت و عزّت و افتخار و دانش و سرمايه است » . .

ص: 74

سخنى در باره حديثى مشهور

پيامبر صلى الله عليه و آله در حديثى مشهور كه به ايشان نسبت داده شده ، فرموده است : إنَّ الحُسَينَ مِصباحُ الهُدى وسَفينَةُ النَّجاةِ . حسين ، چراغ هدايت و كشتى نجات است . مضمون اين حديث ، در منابع معتبر روايى آمده است ؛ امّا نه با اين الفاظ . براى روشن شدن مطلب، لازم است تفاوت نقل هاى اين روايت در منابع مختلف روايى ، مورد تأمّل قرار گيرد . بر اساس اسناد موجود، شيخ المحدّثين صدوق رحمه الله (م 381 ق) ، نخستين كسى است كه مضمون اين حديث را در كتاب هاى كمال الدين و عيون أخبار الرضا عليه السلام ، به ترتيب ، بدين گونه آورده است كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، ضمن گفتگويى با اُبىّ بن كعب ، در توصيف امام حسين عليه السلام فرموده است : ... مَكتوبٌ عَن يَمينِ العَرشِ : مِصباحٌ هادٍ وسَفينَةُ نَجاةٍ . (1) در سمت راست عرش ، نوشته شده است [كه او] : «چراغ هدايتگر و كشتى نجات است» . ... مَكتوبٌ عَن يَمينِ عَرشِ اللّهِ عز و جل : مِصباحُ هُدىً وسَفينَةُ نَجاةٍ . (2) در سمت راست عرش خداى عز و جل نوشته شده است [كه او] : «چراغ هدايت و كشتى نجات است» .

.


1- .ر. ك: ص 88 ح 443.
2- .ر. ك: ص 72 ح 428.

ص: 75

پس از شيخ صدوق ، طَبرِسى رحمه الله (م 468 ق) در كتاب إعلام الورى ، اين گونه آورده است : ... لَمَكتوبٌ عَلى يَمينِ عَرشِ اللّهِ : مِصباحٌ هادٍ وسَفينَةُ نَجاةٍ . (1) بر سمت راست عرش خدا نوشته شده : «چراغ هدايتگر و كشتى نجات» . پس از وى ، على بن يونس عاملى (م 877 ق) در كتاب الصراط المستقيم ، اين متن را چنين گزارش كرده است : ... وإنَّهُ مَكتوبٌ عَن يَمينِ العَرشِ : وإنَّهُ مِصباحُ هُدًى وسَفينَةُ نَجاةٍ . (2) بر سمت راست عرش ، نوشته شده: «و او چراغ هدايت و كشتى نجات است» . نخستين كتابى كه اين متن مشهور در آن آمده ، كتاب المنتخب طُرَيحى (م 1085 ق) است كه ضمن نقل جريان ديدار اُبَىّ بن كعب با پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، آورده است : ... وَاسمُهُ مَكتوبٌ عَن يَمينِ العَرشِ : إنَّ الحُسَينَ مِصباحُ الهُدى وسَفينَةُ النَّجاةِ . (3) نام او بر سمت راست عرش ، نوشته شده است : «همانا حسين ، چراغ هدايت و كشتى نجات است» . پس از المنتخب طريحى ، در منابع ديگرى مانند مدينة المعاجز (4) نيز اين متن ديده مى شود كه ظاهرا از همان المنتخب گرفته باشند . به نظر مى رسد كه متن المنتخب طريحى و كتاب هاى پس از آن، حديث را نقل به معنا كرده اند . گفتنى است كه المنتخب طريحى ، از منابع غير معتبر است ؛ ليكن به دليل روان تر بودن عبارت نقل شده در آن ، حديث ، بدين شكل ، مشهور گرديده است . به هر حال ، چون اين حديث ، نقل به معناست و مضمون آن در منابع معتبر آمده است ، ايرادى ندارد .

.


1- .إعلام الورى : ج 2 ص 186 .
2- .الصراط المستقيم : ج 2 ص 161 .
3- .المنتخب ، طريحى: ص 197 .
4- .مدينة المعاجز : ج 4 ص 51 .

ص: 76

3 / 2أحَبُّ النّاسِ إلى أهلِ السَّماءِ9.عنه عليه السلام :المناقب لابن شهرآشوب عن الرضا عن آبائه عليهم السلام :قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : مَن أحَبَّ أن يَنظُرَ إلى أحَبِّ أهلِ الأَرضِ إلى أهلِ السَّماءِ ، فَليَنظُر إلَى الحُسَينِ . (1)8.الإمام عليّ عليه السلام :الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) عن العيزار بن حريث :بَينَما عَمرُو بنُ العاصِ جالِسٌ فِي ظِلِّ الكَعبَةِ ، إذ رَأَى الحُسَينَ بنَ عَلِيٍّ عليه السلام مُقبِلاً ، فَقالَ : هذا أحَبُّ أهلِ الأَرضِ إلى أهلِ السَّماءِ اليَومَ . (2)7.عنه صلى الله عليه و آله :اُسد الغابة عن إسماعيل بن رجاء عن أبيه :كُنتُ في مَسجِدِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله في حَلقَةٍ فيها أبو سَعيدٍ الخُدرِيُّ وعَبدُ اللّهِ بنُ عَمرٍو ، فَمَرَّ بِنا حُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام ، فَسَلَّمَ ، فَرَدَّ القَومُ السَّلامَ ، فَسَكَتَ عَبدُ اللّهِ حَتّى [ إذا ] (3) فَرَغوا رَفَعَ صَوتَهُ وقالَ : وعَلَيكَ السَّلامُ ورَحمَةُ اللّهِ وبَرَكاتُهُ ، ثُمَّ أقبَلَ عَلَى القَومِ ، فَقالَ : ألا اُخبِرُكُم بِأَحَبِّ أهلِ الأَرضِ إلى أهلِ السَّماءِ؟ قالوا : بَلى . قالَ : هُوَ هذَا الماشي ، ما كَلَّمَني كَلِمَةً مُنذُ لَيالي صِفّينَ ، ولَأَن يَرضى عَنّي أحَبُّ إلَيَّ مِن أن يَكونَ لي حُمرُ النَّعَمِ .

قالَ أبو سَعيدٍ : ألا تَعتَذِرُ إلَيهِ؟ قالَ : بَلى ، قالَ : فَتَواعَدا أن يَغدُوا إلَيهِ .

قالَ : فَغَدَوتُ مَعَهُما ، فَاستَأذَنَ أبو سَعيدٍ ، فَأَذِنَ لَهُ ، فَدَخَلَ ، ثُمَّ استَأذَنَ عَبدُ اللّهِ ، فَلَم يَزَل بِهِ حَتّى أذِنَ لَهُ . فَلَمّا دَخَلَ قالَ أبو سَعيدٍ : يَابنَ رَسولِ اللّهِ ، إنَّكَ لَمّا مَرَرتَ بِنا أمسِ ، فَأَخبَرَهُ بِالَّذي كانَ مِن قَولِ عَبدِ اللّهِ بنِ عَمرٍو .

فَقالَ حُسَينٌ عليه السلام : أعَلِمتَ يا عَبدَ اللّهِ أنّي أحَبُّ أهلِ الأَرضِ إلى أهلِ السَّماءِ؟

قالَ : إي ورَبِّ الكَعبَةِ . قالَ : فَما حَمَلَكَ عَلى أن قاتَلتَني وأبي يَومَ صِفّينَ؟ فَوَاللّهِ ، لَأَبي كانَ خَيرا مِنّي . قالَ : أجَل . (4) .


1- .المناقب لابن شهر آشوب : ج 4 ص 73 ، بحارالأنوار : ج 43 ص 297 ح 59 .
2- .الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج 1 ص 395 الرقم 364 ، تهذيب الكمال : ج 6 ص 406 ، الإصابة : ج 2 ص 69 وفيه « عبداللّه بن عمرو بن العاص » بدل « عمرو بن العاص » ، سير أعلام النبلاء : ج 3 ص 285 ، تاريخ دمشق : ج 14 ص 179 ، المصنّف لابن أبي شيبة : ج 7 ص 269 الرقم 117 عن الوليد بن العيزار نحوه .
3- .ما بين المعقوفين أثبتناه من تاريخ دمشق .
4- .اُسد الغابة : ج 3 ص 347 ، تاريخ دمشق : ج 31 ص 275 ، المعجم الأوسط : ج 4 ص 181 ح 3917 نحوه ، كنزالعمّال : ج 11 ص 343 ح 31695 ؛ شرح الأخبار : ج 1 ص 145 ح 84 ، المناقب لابن شهر آشوب : ج 4 ص 73 عن إسماعيل بن رجاء وعمرو بن شعيب وكلاهما نحوه .

ص: 77

3 / 2محبوب ترينِ مردم نزد آسمانيان

6.عنه صلى الله عليه و آله ( _ مِمّا رَأى في لَيلَةِ المِعراجِ مَكتوبا عَلى بَ ) المناقب ، ابن شهرآشوب_ به نقل از امام رضا ، از پدرانش عليهم السلام ، از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله _: هر كس دوست دارد به كسى بنگرد كه محبوب ترينِ زمينيان نزد آسمانيان است ، به حسين بنگرد .5.عنه صلى الله عليه و آله :الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة)_ به نقل از عيزار بن حريث _: عمرو بن عاص ، در سايه كعبه نشسته بود كه ديد حسين بن على عليه السلام پيش مى آيد . گفت : اين شخص ، در اين روزگار ، محبوب ترينِ زمينيان نزد آسمانيان است . (1)4.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :اُسد الغابة_ به نقل از اسماعيل بن رجاء ، از پدرش _: در مسجد پيامبر خدا ، در حلقه اى بودم كه ابو سعيد خُدرى و عبد اللّه بن عمرو ، نشسته بودند . حسين بن على عليه السلام از كنار ما گذشت و سلام داد . آنان جواب سلامش را دادند ؛ امّا عبد اللّه ساكت شد تا آنان فارغ شدند و سپس با صداى بلند گفت : و بر تو سلام و رحمت و بركات خدا باد ! آن گاه به سوى آنان رو كرد و گفت : آيا به شما از محبوب ترينِ اهل زمين نزد اهل آسمان ، خبر ندهم؟

گفتند : چرا .

گفت : همين كسى كه گذشت . از شب هاى پيكار صفّين تاكنون ، كلمه اى با من سخن نگفته است و اگر او از من راضى شود ، خوش تر دارم تا شتران سرخ مو داشته باشم .

ابو سعيد گفت : نمى خواهى از او پوزش بخواهى؟

گفت : چرا .

وعده گذاشتند كه صبح ، نزد حسين عليه السلام بروند . صبح من هم با آن دو رفتم . ابو سعيد ، اجازه ورود خواست و حسين عليه السلام اجازه داد . او داخل شد و سپس عبد اللّه [چند بار] اجازه ورود خواست تا حسين عليه السلام به او اجازه داد . وقتى عبد اللّه داخل شد ، ابو سعيد گفت : «اى فرزند پيامبر خدا ! هنگامى كه تو ديروز از كنار ما گذشتى [ ...]» و ماجراى سخنان عبد اللّه بن عمرو را بازگو كرد .

حسين عليه السلام فرمود : «اى عبد اللّه ! مى دانى كه من ، محبوب ترينِ زمينيان نزد آسمانيان هستم ؟» .

عبد اللّه گفت : به خداى كعبه سوگند ، آرى !

فرمود : «پس چه چيزْ تو را به جنگ با من و پدرم در جنگ صفّين وا داشت ؟ به خدا سوگند ، پدرم از من بهتر بود» .

عبد اللّه گفت : آرى . چنين است . .


1- .در الإصابة ، به جاى عمرو بن عاص ، عبد اللّه بن عمرو بن عاص آمده است .

ص: 78

3 / 3دُعاءُ النَّبِيِّ صلّي الله عليه و آله لِمُحِبّيهِ3.الإمام الكاظم عليه السلام :معرفة علوم الحديث عن أبي هريرة :كانَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَأخُذُ بِيَدِ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام ، فَيَرفَعُهُ عَلى باطِنِ قَدَمَيهِ ، فَيَقولُ : حُزُقَّةٌ حُزُقَّهْ ، تَرَقَّ عَينَ بَقَّهْ (1) ، اللّهُمَّ إنّي اُحِبُّهُ فَأَحِبَّهُ ، وأحِبَّ مَن يُحِبُّهُ . (2)2.الإمام عليّ عليه السلام :تاريخ دمشق عن أبي هريرة :كُنتُ مَعَ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله في سوقٍ مِن أسواقِ المَدينَةِ ، فَانصَرَفَ وَانصَرَفتُ مَعَهُ ، فَقالَ : اُدعُ الحُسَينَ بنَ عَلِيٍّ ، فَجاءَ الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام يَمشي ، فَقالَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله بِيَدِهِ (3) هكَذا ، فَقالَ الحُسَينُ بِيَدِهِ هكَذا ، فَالتَزَمَهُ ، فَقالَ : اللّهُمَّ إنّي اُحِبُّهُ فَأَحِبَّهُ ، وأحِبَّ مَن يُحِبُّهُ . (4) .


1- .الحُزُقَّة : الضعيف المتقارب الخطو من ضعفه ... ذكرها على سبيل المداعبة والتأنيس له . وتَرَقَّ : بمعنى اِصعد ، وعينَ بَقّة : كناية عن صغر العين (النهاية : ج 1 ص 378 «حزق») .
2- .معرفة علوم الحديث : ص 89 ، المعجم الكبير : ج 3 ص 49 ح 2652 ، المناقب لابن المغازلي : ص 371 ح 418 ؛ كفاية الأثر : ص 81 كلّها نحوه ، بحارالأنوار : ج 36 ص 313 ح 158 .
3- .قالَ بيده : العرب تجعل القول عبارة عن جميع الأفعال ، وتُطلقه على غير الكلام واللسان ، فتقول : قال بيده ؛ أي أخذ ، وقال برجله ؛ أي مشى ، وقالَ بثوبه ؛ أي رفعه ، وكلّ ذلك على المجاز والاتّساع . ويقال : قال بمعنى أقبل ، وبمعنى مال . . . وغير ذلك (النهاية : ج4 ص124 «قول») .
4- .تاريخ دمشق : ج 14 ص 154 ح 3474 .

ص: 79

3 / 3دعاى پيامبر صلّي الله عليه و آله در حقّ دوستدارانش

1.رسول اللّه صلى الله عليه و آله ( _ لَمّا سُئِلَ عَن صُحُفِ إبراهيمَ عليه السلام _ ) معرفة علوم الحديث_ به نقل از ابو هُرَيره _: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، دست حسين بن على عليه السلام را مى گرفت و او را بر كف پايش بلند مى كرد و مى فرمود : «كوچولو ، اى كوچولو ! بالا بيا ، چشم كوچولو . خدايا! من ، بى ترديد ، او را دوست دارم . پس تو نيز او و دوستدار او را دوست بدار» .قال محمد بن أبي قرة نقلاً من كتاب أبي جعفر محمد بتاريخ دمشق_ به نقل از ابو هُرَيره _: با پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در بازارى از بازارهاى مدينه بودم . ايشان ، باز گشت و من نيز با ايشان باز گشتم . پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «حسين بن على را فرا بخوان» [و من ، فرا خواندم] . همين كه حسين بن على آمد ، پيامبر صلى الله عليه و آله دستش را دراز كرد و حسين عليه السلام هم چنين كرد . آن گاه ، پيامبر صلى الله عليه و آله او را در آغوش گرفت و گفت : «خدايا ! من ، او را دوست دارم . تو نيز او و دوستدارش را دوست بدار» . .

ص: 80

المستدرك على الصحيحين عن أبي هريرة :ما رَأَيتُ الحُسَينَ بنَ عَلِيٍّ عليه السلام إلّا فاضَت عَيني دُموعا ، وذاكَ أنَّ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله خَرَجَ يَومَا ، فَوَجَدَني فِي المَسجِدِ ، فَأَخَذَ بِيَدي وَاتَّكَأَ عَلَيَّ ، فَانطَلَقتُ مَعَهُ حَتّى جاءَ سوقَ بَني قَينُقاعَ . (1)

قالَ : وما كَلَّمَني ، فَطافَ ونَظَرَ ، ثُمَّ رَجَعَ ورَجَعتُ مَعَهُ ، فَجَلَسَ فِي المَسجِدِ وَاحتَبى .

وقالَ لي : اُدعُ لي لَكاعَ (2) ، فَأَتى حُسَينٌ عليه السلام يَشتَدُّ حَتّى وَقَعَ في حِجرِهِ ، ثُمَّ أدخَلَ يَدَهُ في لِحيَةِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، فَجَعَلَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَفتَحُ فَمَ الحُسَينِ عليه السلام ، فَيُدخِلُ فاهُ في فيهِ ، ويَقولُ : اللّهُمَّ إنّي اُحِبُّهُ فَأَحِبَّهُ . (3)فضائل الصحابة لابن حنبل عن يعلى العامري عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله :اللّهُمَّ أحِبَّ مَن أحَبَّ حُسَينا . (4)راجع : ص 52 (الفصل الثاني / دعاء النبيّ صلى الله عليه و آله لمن أحبّهما وعلى من أبغضهما) .

3 / 4تَفدِيَتُهُ بِإِبراهيمَ ابنِ النَّبِيِّ صلّي الله عليه و آلهتاريخ بغداد عن أبي العبّاس :كُنتُ عِندَ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله وعَلى فَخِذِهِ الأَيسَرِ ابنُهُ إبراهيمُ ، وعَلى فَخِذِهِ الأَيمَنِ الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام ، تارَةً يُقَبِّلُ هذا ، وتارَةً يُقَبِّلُ هذا ، إذ هَبَطَ عَلَيهِ جِبريلُ عليه السلام بِوَحيٍ مِن رَبِّ العالَمينَ .

فَلَمّا سُرِيَ عَنهُ قالَ : أتاني جِبريلُ مِن رَبّي ، فَقالَ لي : يا مُحَمَّدُ! إنَّ رَبَّكَ يَقرَأُ عَلَيكَ السَّلامَ ، وَيَقولُ لَكَ : لَستُ أجمَعُهُما لَكَ ، فَافدِ أحَدَهُما بِصاحِبِهِ ، فَنَظَرَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله إلى إبراهيمَ فَبَكى ، ونَظَرَ إلَى الحُسَينِ فَبَكى .

ثُمَّ قالَ : إنَّ إبراهيمَ . . . ، مَتى ماتَ لَم يَحزَن عَلَيهِ غَيري ، واُمُّ الحُسَينِ فاطِمَةُ ، وأبوهُ عَلِيٌّ ابنُ عَمّي لَحمي ودَمي ، ومَتى ماتَ حَزِنَت ابنَتي ، وحَزِنَ ابنُ عَمّي ، وحَزِنتُ أنَا عَلَيهِ ، وأنَا اُوثِرُ حُزني عَلى حُزنِهِما ، _ يا جِبريلُ _ تَقبِضُ إبراهيمَ ، فَدَيتُهُ بِإِبراهيمَ ، قالَ : فَقُبِضَ بَعدَ ثَلاثٍ .

فَكانَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله إذا رَأَى الحُسَينَ عليه السلام مُقبِلاً قَبَّلَهُ ، وضَمَّهُ إلى صَدرِهِ ، ورَشَفَ (5) ثَناياهُ ، وقالَ : فُديتُ مَن فَدَيتُهُ بِابني إبراهيمَ . (6) .


1- .بنو قينقاع : هم بطن من بطون يهود المدينة (النهاية : ج 4 ص 136 ذيل مادّة «قين») .
2- .لُكَع : يقال للصبيّ الصغير ، وفي حديث أبي هريرة : أثمَّ لُكع ؟ يعني الحسن أو الحسين عليهماالسلام(الصحاح : ج 3 ص 1280 «لكع») .
3- .المستدرك على الصحيحين : ج 3 ص 196 ح 4823 ، الأدب المفرد: ص 345 ح 1183 ، تاريخ دمشق : ج 13 ص 193 ح 3158 وفيهما «حسن» بدل « حسين » .
4- .فضائل الصحابة لابن حنبل : ج 2 ص 772 ح 1361 .
5- .الرشف : المصّ . وقد رشفه يرشُفه ويرشِفه ، وارتشفه ، أي امتصّه (الصحاح : ج 4 ص 1364 «رشف») .
6- .تاريخ بغداد : ج2 ص204 ، تاريخ دمشق : ج52 ص324 ح11042 ؛ الطرائف : ص202 ح 289 ، مثير الأحزان : ص21 ، المناقب لابن شهر آشوب : ج4 ص81 كلّها عن ابن عبّاس ، عوالي اللآلي : ج4 ص 92 ح127 نحوه ، بحارالأنوار : ج43 ص261 ح2 وراجع : إثبات الوصيّة : ص175 .

ص: 81

المستدرك على الصحيحين_ به نقل از ابو هُرَيره _: هيچ گاه حسين بن على عليه السلام را نديدم ، جز آن كه اشك چشمم سرازير شد ، از آن رو كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، روزى بيرون آمد و مرا در مسجد يافت و دستم را گرفت و به من تكيه كرد و با هم به بازار بنى قَينُقاع (1) رفتيم . بى آن كه با من گفتگو كند ، چرخيد و نگريست و سپس با هم باز گشتيم و در مسجد به حالت چُمباتمه نشست و به من فرمود : «كودك خردسال را برايم فرا بخوان» .

حسين عليه السلام شتابان آمد و در دامانش نشست و دست در محاسن پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بُرد . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله نيز دهان حسين عليه السلام را مى گشود و دهانش را در دهان او مى كرد و مى گفت : «خدايا ! من ، او را دوست دارم . تو نيز او را دوست بدار» .فضائل الصحابة ، ابن حنبل_ به نقل از يَعلى عامرى ، از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله _: خدايا! هر كس را كه حسين را دوست مى دارد ، دوست بدار .ر . ك : ص 53 (فصل دوم / دعاى پيامبر صلى الله عليه و آله براى دوستدار آن دو و نفرين ايشان بر دشمن آن دو) .

3 / 4پيامبر صلّي الله عليه و آله پسرش را فداى امام حسين عليه السلام كرد

تاريخ بغداد_ به نقل از ابو العبّاس _: نزد پيامبر صلى الله عليه و آله بودم و پسرش ابراهيم عليه السلام بر روى ران چپش و حسين بن على عليه السلام بر روى ران راستش بود . گاه اين را و گاه آن را مى بوسيد كه جبرئيل عليه السلام بر او فرود آمد و از سوى پروردگار جهانيان ، وحى آورد . چون وحى تمام شد ، پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «جبرئيل ، از سوى پروردگارم آمد و به من گفت : اى محمّد ! خدايت به تو سلام مى رساند و مى فرمايد : هر دو را براى تو گِرد نمى آورم . يكى را فداى ديگرى كن » .

پيامبر صلى الله عليه و آله به ابراهيم عليه السلام نگريست و گريست ، و به حسين عليه السلام نگريست و گريست .

سپس فرمود : «ابراهيم . . . ، اگر بميرد ، جز من ، كسى بر او ماتم نمى گيرد ؛ ولى مادر حسين ، فاطمه است و پدرش على ، پسر عمويم كه گوشت و خون من است . اگر حسين بميرد ، دخترم ، پسر عمويم و خود من نيز بر او اندوهگين مى شويم و من ، اندوه خود را بر اندوه آنها مقدّم مى دارم . اى جبرئيل ! ابراهيم را بگير كه من ، او را فداى حسين كردم» .

ابراهيم عليه السلام پس از سه روز ، قبض روح شد . پيامبر صلى الله عليه و آله هر گاه حسين عليه السلام را مى ديد كه پيش مى آيد ، او را مى بوسيد و به سينه اش مى چسباند و دندان هاى جلويش را مى مكيد و مى فرمود : «فداى كسى شوم كه پسرم ابراهيم را فدايش كردم !» . .


1- .بنى قَينُقاع ، از شاخه هاى يهود مدينه است .

ص: 82

3 / 5تَقبيلُ النَّبِيِّ صلّي الله عليه و آله جَبينَهُ وفاهُكفاية الأثر عن سلمان الفارسي :دَخَلتُ عَلى رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله وإذَا الحُسَينُ عليه السلام عَلى فَخِذِهِ ، وَهُوَ يُقَبِّلُ جَبينَهُ ، ويَلثِمُ فاهُ (1) . (2) .


1- .لثِمتُ فاها : إذا قبّلتها (الصحاح : ج 5 ص 2027 «لثم») .
2- .كفاية الأثر : ص 46 .

ص: 83

3 / 5پيامبر صلّي الله عليه و آله پيشانى و دهان امام حسين عليه السلام را مى بوسيد

كفاية الأثر_ به نقل از سلمان فارسى _: بر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در آمدم . ديدم حسين بن على عليه السلام بر روى ران اوست و پيامبر صلى الله عليه و آله پيشانى او را مى بوسد و دهانش را بر دهان او نهاده و مى بوسد . .

ص: 84

تاريخ الطبري عن أبي برزة الأسلمي_ في مَجلِسِ يَزيدَ لَمّا رَآهُ يَنكُتُ بِقَضيبٍ ثَغرَ الحُسَينِ عليه السلام _: أتَنكُتُ بِقَضيبِكَ في ثَغرِ الحُسَينِ ؟! أما لَقَد أخَذَ قَضيبُكَ مِن ثَغرِهِ مَأخَذا ، لَرُبَّما رَأَيتُ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَرشُفُهُ . (1)تهذيب الكمال عن أبي برزة_ أيضا_: اِرفَع قَضيبَكَ ، فَوَاللّهِ لَرُبَّما رَأَيتُ فاهَ رَسولِ اللّهِ عَلى فيهِ يَلثِمُهُ. (2)الإرشاد عن زيد بن أرقم_ في مَجلِسِ ابنِ زِيادٍ وهُوَ يَضرِبُ ثَنايا أبي عَبدِ اللّهِ عليه السلام بِقَضيبٍ في يَدِهِ _: اِرفَع قَضيبَكَ عَن هاتَينِ الشَّفَتَينِ ، فَوَاللّهِ الَّذي لا إلهَ غَيرُهُ ، لَقَد رَأَيتُ شَفَتَي رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله عَلَيهِما ما لا اُحصيهَ كَثرَةً يُقَبِّلُهُما (3) . (4)تاريخ الطبري عن زيد بن أرقم_ أيضا _: اُعلُ (5) بِهذَا القَضيبِ عَن هاتَينِ الثَّنِيَّتَينِ ، فَوَالَّذي لا إلهَ غَيرُهُ ، لَقَد رَأَيتُ شَفَتَي رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله عَلى هاتَينِ الشَّفَتَينِ يُقَبِّلُهُما . (6)راجع : ج 8 ص 144 (القسم التاسع / الفصل السادس / احتجاج زيد ابن ارقم على ابن زياد) و ص 288 (الفصل السابع / احتجاج أبي برزة على يزيد) .

.


1- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 465 ، البداية والنهاية : ج 8 ص 192 نحوه .
2- .تهذيب الكمال : ج 6 ص 429 وراجع : الفتوح : ج 5 ص 129 والملهوف : ص 214 ومثير الأحزان : ص 100 .
3- .في المصدر: «تُقَبِّلُهُما» والتصويب من بحارالأنوار و كشف الغمة .
4- .الإرشاد : ج 2 ص 114 ، كشف الغمّة : ج 2 ص 275 ، إعلام الورى : ج 1 ص 471 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 116 .
5- .اُعْلُ : أي تَنحَّ (النهاية : ج 3 ص 294 «علا») .
6- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 456 ، أنساب الأشراف : ج 3 ص 412 وراجع : تاريخ دمشق : ج 14 ص 189 والأخبار الطوال : ص 260 .

ص: 85

تاريخ الطبرى_ به نقل از ابو بَرْزه اَسلَمى ، در مجلس يزيد ، هنگامى كه ديد با چوب دستى بر دندان هاى امام حسين عليه السلام مى كوبد _: آيا با چوب دستى ات بر دندان هاى حسين مى كوبى؟ آگاه باش كه چوب دستى ات بر جايى از دندان هايش مى كوبد كه بسيار ديدم پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، آن جا را مى مكد .تهذيب الكمال_ به نقل از ابو بَرْزه در مجلس يزيد ... _: چوب دستى ات را كنار بكش كه به خدا سوگند ، بسيار ديدم كه پيامبر خدا ، دهان بر دهان او نهاده و آن را مى بوسد !الإرشاد_ به نقل از زيد بن ارقم ، در مجلس ابن زياد ، هنگامى كه وى با چوب دستى اش بر دندان هاى پيشين امام حسين عليه السلام مى زد _: چوب دستى ات را از اين دو لب بردار ، كه سوگند به خدايى كه جز او خدايى نيست ، بارها و بارها كه شماره نمى توانم كرد ، ديدم كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، دو لب خود را بر آنها نهاده و مى بوسد !تاريخ الطبرى_ به نقل از زيد بن ارقم ، در مجلس ابن زياد... _: اين چوب دستى ات را از اين دو دندان پيشين ، دور بدار ، كه سوگند به خدايى كه جز او خدايى نيست ، دو لب پيامبر خدا صلى الله عليه و آله را بر اين دو لب ديدم ، كه آنها را مى بوسيد !ر . ك : ج 8 ص 145 (بخش نهم / فصل ششم / احتجاج زيد بن ارقم با ابن زياد) و ص 289 (فصل هفتم / احتجاج ابو برزه با يزيد) .

.

ص: 86

3 / 6لَهُ مَعرِفَةٌ مَكتومَةٌ في قَلبِ المُؤمِنِ522.الإمام الصادق عليه السلام :الخرائج والجرائح عن المقداد بن الأسود عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله :إنَّ لِلحُسَينِ في بَواطِنِ المُؤمِنينَ مَعرِفَةً مَكتومَةً . (1)راجع : ص 210 (القسم الثالث / الفصل الثاني : تنصيص النبيّ صلى الله عليه و آله على إمامته وإمامة ولده) وص 248 (الفصل الثالث : تنصيص الأئمّة عليهم السلام على إمامته) .

.


1- .الخرائج والجرائح : ج 2 ص 842 ح 60 ، بحارالأنوار : ج 43 ص 272 ح 39 .

ص: 87

3 / 6شناخت نهانى مؤمن نسبت به امام حسين عليه السلام

521.عنه صلى الله عليه و آله ( _ في بَيانِ حُقوقِ الجارِ _ ) الخرائج و الجرائح_ به نقل از مقداد بن اسود ، از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله _: به راستى در دل هاى مؤمنان ، شناختى نهانى نسبت به حسين ، هست.ر . ك : ص 211 (بخش سوم / فصل دوم : تصريح پيامبر صلى الله عليه و آله به امامت امام حسين عليه السلام و فرزندانش) و ص 249 (فصل سوم : تصريح امامان عليهم السلام به امامت حسين عليه السلام ) .

.

ص: 88

الفَصْلُ الرَّابِعُ : مَكارِمُ أخلاقِهِ4 / 1عِزَّةُ النَّفسِ520.عنه صلى الله عليه و آله :كمال الدين بإسناده عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله :وَالَّذي بَعَثَني بِالحَقِّ نَبِيّا ، إنَّ الحُسَينَ بنَ عَلِيٍّ فِي السَّماءِ أكبَرُ مِنهُ فِي الأَرضِ ؛ فَإِنَّهُ مَكتوبٌ عَن يَمينِ العَرشِ : مِصباحٌ هادٍ ، وسَفينَةُ نَجاةٍ ، وإمامٌ غَيرُ وَهِنٍ (1) ، وعِزٌّ وفَخرٌ ، وبَحرُ عِلمٍ ، وذُخرٌ . (2)519.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :كامل الزيارات عن معمر بن خلّاد عن أبي الحسن الرضا عليه السلام :بَينَمَا الحُسَينُ عليه السلام يَسيرُ في جَوفِ اللَّيلِ وهُوَ مُتَوَجِّهٌ إلَى العِراقِ ، وإذا بِرَجُلٍ يَرتَجِزُ وَيَقولُ :

يا ناقَتي لا تَذعَري مِن زَجرِوشَمِّري قَبلَ طُلوعِ الفَجرِ بِخَيرِ رُكبانٍ وخَيرِ سَفرِحَتّى تَحَلِّي بِكَريمِ القَدرِ بِماجِدِ الجَدِّ رَحيبِ الصَّدرِأثابَهُ اللّهُ لِخَيرِ أمرِ ثَمَّةَ أبقاهُ بَقاءَ الدَّهرِ

فَقالَ الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام :

سَأَمضي وما بِالمَوتِ عارٌ عَلَى الفَتىإذا ما نَوى حَقّا وجاهَدَ مُسلِما وواسَى الرِّجالَ الصّالِحينَ بِنَفسِهِوفارَقَ مَثبورا (3) وخالَفَ مُجرِما فَإِن عِشتُ لَم أندَم وإن مِتُّ لَم اُل_َمكَفى بِكَ مَوتا أن تُذَلَّ وتُرغَما (4) .


1- .الوَهْنُ : الضَّعْفُ (الصحاح : ج 6 ص 2215 «وهن») .
2- .كمال الدين : ص 265 ح 11 عن عليّ بن عاصم عن الإمام الجواد عن آبائه عليهم السلام وراجع : هذه الموسوعة : ج 2 ص 72 ح 428 .
3- .مثبورا : أي مغلوبا ممنوعا من الخير (لسان العرب : ج 4 ص 99 «ثبر») .
4- .كامل الزيارات : ص 193 ح 274 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 237 ح 5 وراجع : هذه الموسوعة : ج 5 ص 256 (القسم السابع / الفصل السابع : من مكّة إلى كربلاء / إقبال أربعة نفر من الكوفة معهم الطرمّاح بن عدي إلى الإمام عليه السلام ) .

ص: 89

فصل سوم : فضيلت هاى ويژه امام حسين عليه السلام

3 / 1زيور آسمان ها و زمين ، چراغ هدايت و كشتى نجات
اشاره

10.عنه عليه السلام :عيون أخبار الرضا عليه السلام_ به سندش ، از امام حسين عليه السلام -: بر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در آمدم ، در حالى كه اُبَىّ بن كعب ، نزد ايشان بود . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به من فرمود : «آفرين بر تو ، اى ابو عبد اللّه ، اى زيور آسمان ها و زمين ها!» .

اُبَى به پيامبر صلى الله عليه و آله گفت : اى پيامبر خدا ! چگونه كسى غير از تو ، زيور آسمان ها و زمين ها مى شود؟!

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «اى اُبَى ! سوگند به كسى كه مرا به حق به پيامبرى بر انگيخت ، حسين بن على ، در آسمان، بزرگ تر شمرده مى شود تا در زمين ، و در سمت راست عرش خداى عز و جل نوشته شده است : او چراغ هدايت ، كشتى نجات ، پيشواى خير و بركت و عزّت و افتخار و دانش و سرمايه است » . .

ص: 74

سخنى در باره حديثى مشهور

پيامبر صلى الله عليه و آله در حديثى مشهور كه به ايشان نسبت داده شده ، فرموده است : إنَّ الحُسَينَ مِصباحُ الهُدى وسَفينَةُ النَّجاةِ . حسين ، چراغ هدايت و كشتى نجات است . مضمون اين حديث ، در منابع معتبر روايى آمده است ؛ امّا نه با اين الفاظ . براى روشن شدن مطلب، لازم است تفاوت نقل هاى اين روايت در منابع مختلف روايى ، مورد تأمّل قرار گيرد . بر اساس اسناد موجود، شيخ المحدّثين صدوق رحمه الله (م 381 ق) ، نخستين كسى است كه مضمون اين حديث را در كتاب هاى كمال الدين و عيون أخبار الرضا عليه السلام ، به ترتيب ، بدين گونه آورده است كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، ضمن گفتگويى با اُبىّ بن كعب ، در توصيف امام حسين عليه السلام فرموده است : ... مَكتوبٌ عَن يَمينِ العَرشِ : مِصباحٌ هادٍ وسَفينَةُ نَجاةٍ . (1) در سمت راست عرش ، نوشته شده است [كه او] : «چراغ هدايتگر و كشتى نجات است» . ... مَكتوبٌ عَن يَمينِ عَرشِ اللّهِ عز و جل : مِصباحُ هُدىً وسَفينَةُ نَجاةٍ . (2) در سمت راست عرش خداى عز و جل نوشته شده است [كه او] : «چراغ هدايت و كشتى نجات است» .

.


1- .ر. ك: ص 88 ح 443.
2- .ر. ك: ص 72 ح 428.

ص: 75

پس از شيخ صدوق ، طَبرِسى رحمه الله (م 468 ق) در كتاب إعلام الورى ، اين گونه آورده است : ... لَمَكتوبٌ عَلى يَمينِ عَرشِ اللّهِ : مِصباحٌ هادٍ وسَفينَةُ نَجاةٍ . (1) بر سمت راست عرش خدا نوشته شده : «چراغ هدايتگر و كشتى نجات» . پس از وى ، على بن يونس عاملى (م 877 ق) در كتاب الصراط المستقيم ، اين متن را چنين گزارش كرده است : ... وإنَّهُ مَكتوبٌ عَن يَمينِ العَرشِ : وإنَّهُ مِصباحُ هُدًى وسَفينَةُ نَجاةٍ . (2) بر سمت راست عرش ، نوشته شده: «و او چراغ هدايت و كشتى نجات است» . نخستين كتابى كه اين متن مشهور در آن آمده ، كتاب المنتخب طُرَيحى (م 1085 ق) است كه ضمن نقل جريان ديدار اُبَىّ بن كعب با پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، آورده است : ... وَاسمُهُ مَكتوبٌ عَن يَمينِ العَرشِ : إنَّ الحُسَينَ مِصباحُ الهُدى وسَفينَةُ النَّجاةِ . (3) نام او بر سمت راست عرش ، نوشته شده است : «همانا حسين ، چراغ هدايت و كشتى نجات است» . پس از المنتخب طريحى ، در منابع ديگرى مانند مدينة المعاجز (4) نيز اين متن ديده مى شود كه ظاهرا از همان المنتخب گرفته باشند . به نظر مى رسد كه متن المنتخب طريحى و كتاب هاى پس از آن، حديث را نقل به معنا كرده اند . گفتنى است كه المنتخب طريحى ، از منابع غير معتبر است ؛ ليكن به دليل روان تر بودن عبارت نقل شده در آن ، حديث ، بدين شكل ، مشهور گرديده است . به هر حال ، چون اين حديث ، نقل به معناست و مضمون آن در منابع معتبر آمده است ، ايرادى ندارد .

.


1- .إعلام الورى : ج 2 ص 186 .
2- .الصراط المستقيم : ج 2 ص 161 .
3- .المنتخب ، طريحى: ص 197 .
4- .مدينة المعاجز : ج 4 ص 51 .

ص: 76

3 / 2أحَبُّ النّاسِ إلى أهلِ السَّماءِ9.عنه عليه السلام :المناقب لابن شهرآشوب عن الرضا عن آبائه عليهم السلام :قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : مَن أحَبَّ أن يَنظُرَ إلى أحَبِّ أهلِ الأَرضِ إلى أهلِ السَّماءِ ، فَليَنظُر إلَى الحُسَينِ . (1)8.الإمام عليّ عليه السلام :الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) عن العيزار بن حريث :بَينَما عَمرُو بنُ العاصِ جالِسٌ فِي ظِلِّ الكَعبَةِ ، إذ رَأَى الحُسَينَ بنَ عَلِيٍّ عليه السلام مُقبِلاً ، فَقالَ : هذا أحَبُّ أهلِ الأَرضِ إلى أهلِ السَّماءِ اليَومَ . (2)7.عنه صلى الله عليه و آله :اُسد الغابة عن إسماعيل بن رجاء عن أبيه :كُنتُ في مَسجِدِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله في حَلقَةٍ فيها أبو سَعيدٍ الخُدرِيُّ وعَبدُ اللّهِ بنُ عَمرٍو ، فَمَرَّ بِنا حُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام ، فَسَلَّمَ ، فَرَدَّ القَومُ السَّلامَ ، فَسَكَتَ عَبدُ اللّهِ حَتّى [ إذا ] (3) فَرَغوا رَفَعَ صَوتَهُ وقالَ : وعَلَيكَ السَّلامُ ورَحمَةُ اللّهِ وبَرَكاتُهُ ، ثُمَّ أقبَلَ عَلَى القَومِ ، فَقالَ : ألا اُخبِرُكُم بِأَحَبِّ أهلِ الأَرضِ إلى أهلِ السَّماءِ؟ قالوا : بَلى . قالَ : هُوَ هذَا الماشي ، ما كَلَّمَني كَلِمَةً مُنذُ لَيالي صِفّينَ ، ولَأَن يَرضى عَنّي أحَبُّ إلَيَّ مِن أن يَكونَ لي حُمرُ النَّعَمِ .

قالَ أبو سَعيدٍ : ألا تَعتَذِرُ إلَيهِ؟ قالَ : بَلى ، قالَ : فَتَواعَدا أن يَغدُوا إلَيهِ .

قالَ : فَغَدَوتُ مَعَهُما ، فَاستَأذَنَ أبو سَعيدٍ ، فَأَذِنَ لَهُ ، فَدَخَلَ ، ثُمَّ استَأذَنَ عَبدُ اللّهِ ، فَلَم يَزَل بِهِ حَتّى أذِنَ لَهُ . فَلَمّا دَخَلَ قالَ أبو سَعيدٍ : يَابنَ رَسولِ اللّهِ ، إنَّكَ لَمّا مَرَرتَ بِنا أمسِ ، فَأَخبَرَهُ بِالَّذي كانَ مِن قَولِ عَبدِ اللّهِ بنِ عَمرٍو .

فَقالَ حُسَينٌ عليه السلام : أعَلِمتَ يا عَبدَ اللّهِ أنّي أحَبُّ أهلِ الأَرضِ إلى أهلِ السَّماءِ؟

قالَ : إي ورَبِّ الكَعبَةِ . قالَ : فَما حَمَلَكَ عَلى أن قاتَلتَني وأبي يَومَ صِفّينَ؟ فَوَاللّهِ ، لَأَبي كانَ خَيرا مِنّي . قالَ : أجَل . (4) .


1- .المناقب لابن شهر آشوب : ج 4 ص 73 ، بحارالأنوار : ج 43 ص 297 ح 59 .
2- .الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج 1 ص 395 الرقم 364 ، تهذيب الكمال : ج 6 ص 406 ، الإصابة : ج 2 ص 69 وفيه « عبداللّه بن عمرو بن العاص » بدل « عمرو بن العاص » ، سير أعلام النبلاء : ج 3 ص 285 ، تاريخ دمشق : ج 14 ص 179 ، المصنّف لابن أبي شيبة : ج 7 ص 269 الرقم 117 عن الوليد بن العيزار نحوه .
3- .ما بين المعقوفين أثبتناه من تاريخ دمشق .
4- .اُسد الغابة : ج 3 ص 347 ، تاريخ دمشق : ج 31 ص 275 ، المعجم الأوسط : ج 4 ص 181 ح 3917 نحوه ، كنزالعمّال : ج 11 ص 343 ح 31695 ؛ شرح الأخبار : ج 1 ص 145 ح 84 ، المناقب لابن شهر آشوب : ج 4 ص 73 عن إسماعيل بن رجاء وعمرو بن شعيب وكلاهما نحوه .

ص: 77

3 / 2محبوب ترينِ مردم نزد آسمانيان

6.عنه صلى الله عليه و آله ( _ مِمّا رَأى في لَيلَةِ المِعراجِ مَكتوبا عَلى بَ ) المناقب ، ابن شهرآشوب_ به نقل از امام رضا ، از پدرانش عليهم السلام ، از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله _: هر كس دوست دارد به كسى بنگرد كه محبوب ترينِ زمينيان نزد آسمانيان است ، به حسين بنگرد .5.عنه صلى الله عليه و آله :الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة)_ به نقل از عيزار بن حريث _: عمرو بن عاص ، در سايه كعبه نشسته بود كه ديد حسين بن على عليه السلام پيش مى آيد . گفت : اين شخص ، در اين روزگار ، محبوب ترينِ زمينيان نزد آسمانيان است . (1)4.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :اُسد الغابة_ به نقل از اسماعيل بن رجاء ، از پدرش _: در مسجد پيامبر خدا ، در حلقه اى بودم كه ابو سعيد خُدرى و عبد اللّه بن عمرو ، نشسته بودند . حسين بن على عليه السلام از كنار ما گذشت و سلام داد . آنان جواب سلامش را دادند ؛ امّا عبد اللّه ساكت شد تا آنان فارغ شدند و سپس با صداى بلند گفت : و بر تو سلام و رحمت و بركات خدا باد ! آن گاه به سوى آنان رو كرد و گفت : آيا به شما از محبوب ترينِ اهل زمين نزد اهل آسمان ، خبر ندهم؟

گفتند : چرا .

گفت : همين كسى كه گذشت . از شب هاى پيكار صفّين تاكنون ، كلمه اى با من سخن نگفته است و اگر او از من راضى شود ، خوش تر دارم تا شتران سرخ مو داشته باشم .

ابو سعيد گفت : نمى خواهى از او پوزش بخواهى؟

گفت : چرا .

وعده گذاشتند كه صبح ، نزد حسين عليه السلام بروند . صبح من هم با آن دو رفتم . ابو سعيد ، اجازه ورود خواست و حسين عليه السلام اجازه داد . او داخل شد و سپس عبد اللّه [چند بار] اجازه ورود خواست تا حسين عليه السلام به او اجازه داد . وقتى عبد اللّه داخل شد ، ابو سعيد گفت : «اى فرزند پيامبر خدا ! هنگامى كه تو ديروز از كنار ما گذشتى [ ...]» و ماجراى سخنان عبد اللّه بن عمرو را بازگو كرد .

حسين عليه السلام فرمود : «اى عبد اللّه ! مى دانى كه من ، محبوب ترينِ زمينيان نزد آسمانيان هستم ؟» .

عبد اللّه گفت : به خداى كعبه سوگند ، آرى !

فرمود : «پس چه چيزْ تو را به جنگ با من و پدرم در جنگ صفّين وا داشت ؟ به خدا سوگند ، پدرم از من بهتر بود» .

عبد اللّه گفت : آرى . چنين است . .


1- .در الإصابة ، به جاى عمرو بن عاص ، عبد اللّه بن عمرو بن عاص آمده است .

ص: 78

3 / 3دُعاءُ النَّبِيِّ صلّي الله عليه و آله لِمُحِبّيهِ3.الإمام الكاظم عليه السلام :معرفة علوم الحديث عن أبي هريرة :كانَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَأخُذُ بِيَدِ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام ، فَيَرفَعُهُ عَلى باطِنِ قَدَمَيهِ ، فَيَقولُ : حُزُقَّةٌ حُزُقَّهْ ، تَرَقَّ عَينَ بَقَّهْ (1) ، اللّهُمَّ إنّي اُحِبُّهُ فَأَحِبَّهُ ، وأحِبَّ مَن يُحِبُّهُ . (2)2.الإمام عليّ عليه السلام :تاريخ دمشق عن أبي هريرة :كُنتُ مَعَ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله في سوقٍ مِن أسواقِ المَدينَةِ ، فَانصَرَفَ وَانصَرَفتُ مَعَهُ ، فَقالَ : اُدعُ الحُسَينَ بنَ عَلِيٍّ ، فَجاءَ الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام يَمشي ، فَقالَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله بِيَدِهِ (3) هكَذا ، فَقالَ الحُسَينُ بِيَدِهِ هكَذا ، فَالتَزَمَهُ ، فَقالَ : اللّهُمَّ إنّي اُحِبُّهُ فَأَحِبَّهُ ، وأحِبَّ مَن يُحِبُّهُ . (4) .


1- .الحُزُقَّة : الضعيف المتقارب الخطو من ضعفه ... ذكرها على سبيل المداعبة والتأنيس له . وتَرَقَّ : بمعنى اِصعد ، وعينَ بَقّة : كناية عن صغر العين (النهاية : ج 1 ص 378 «حزق») .
2- .معرفة علوم الحديث : ص 89 ، المعجم الكبير : ج 3 ص 49 ح 2652 ، المناقب لابن المغازلي : ص 371 ح 418 ؛ كفاية الأثر : ص 81 كلّها نحوه ، بحارالأنوار : ج 36 ص 313 ح 158 .
3- .قالَ بيده : العرب تجعل القول عبارة عن جميع الأفعال ، وتُطلقه على غير الكلام واللسان ، فتقول : قال بيده ؛ أي أخذ ، وقال برجله ؛ أي مشى ، وقالَ بثوبه ؛ أي رفعه ، وكلّ ذلك على المجاز والاتّساع . ويقال : قال بمعنى أقبل ، وبمعنى مال . . . وغير ذلك (النهاية : ج4 ص124 «قول») .
4- .تاريخ دمشق : ج 14 ص 154 ح 3474 .

ص: 79

3 / 3دعاى پيامبر صلّي الله عليه و آله در حقّ دوستدارانش

1.رسول اللّه صلى الله عليه و آله ( _ لَمّا سُئِلَ عَن صُحُفِ إبراهيمَ عليه السلام _ ) معرفة علوم الحديث_ به نقل از ابو هُرَيره _: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، دست حسين بن على عليه السلام را مى گرفت و او را بر كف پايش بلند مى كرد و مى فرمود : «كوچولو ، اى كوچولو ! بالا بيا ، چشم كوچولو . خدايا! من ، بى ترديد ، او را دوست دارم . پس تو نيز او و دوستدار او را دوست بدار» .قال محمد بن أبي قرة نقلاً من كتاب أبي جعفر محمد بتاريخ دمشق_ به نقل از ابو هُرَيره _: با پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در بازارى از بازارهاى مدينه بودم . ايشان ، باز گشت و من نيز با ايشان باز گشتم . پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «حسين بن على را فرا بخوان» [و من ، فرا خواندم] . همين كه حسين بن على آمد ، پيامبر صلى الله عليه و آله دستش را دراز كرد و حسين عليه السلام هم چنين كرد . آن گاه ، پيامبر صلى الله عليه و آله او را در آغوش گرفت و گفت : «خدايا ! من ، او را دوست دارم . تو نيز او و دوستدارش را دوست بدار» . .

ص: 80

المستدرك على الصحيحين عن أبي هريرة :ما رَأَيتُ الحُسَينَ بنَ عَلِيٍّ عليه السلام إلّا فاضَت عَيني دُموعا ، وذاكَ أنَّ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله خَرَجَ يَومَا ، فَوَجَدَني فِي المَسجِدِ ، فَأَخَذَ بِيَدي وَاتَّكَأَ عَلَيَّ ، فَانطَلَقتُ مَعَهُ حَتّى جاءَ سوقَ بَني قَينُقاعَ . (1)

قالَ : وما كَلَّمَني ، فَطافَ ونَظَرَ ، ثُمَّ رَجَعَ ورَجَعتُ مَعَهُ ، فَجَلَسَ فِي المَسجِدِ وَاحتَبى .

وقالَ لي : اُدعُ لي لَكاعَ (2) ، فَأَتى حُسَينٌ عليه السلام يَشتَدُّ حَتّى وَقَعَ في حِجرِهِ ، ثُمَّ أدخَلَ يَدَهُ في لِحيَةِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، فَجَعَلَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَفتَحُ فَمَ الحُسَينِ عليه السلام ، فَيُدخِلُ فاهُ في فيهِ ، ويَقولُ : اللّهُمَّ إنّي اُحِبُّهُ فَأَحِبَّهُ . (3)فضائل الصحابة لابن حنبل عن يعلى العامري عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله :اللّهُمَّ أحِبَّ مَن أحَبَّ حُسَينا . (4)راجع : ص 52 (الفصل الثاني / دعاء النبيّ صلى الله عليه و آله لمن أحبّهما وعلى من أبغضهما) .

3 / 4تَفدِيَتُهُ بِإِبراهيمَ ابنِ النَّبِيِّ صلّي الله عليه و آلهتاريخ بغداد عن أبي العبّاس :كُنتُ عِندَ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله وعَلى فَخِذِهِ الأَيسَرِ ابنُهُ إبراهيمُ ، وعَلى فَخِذِهِ الأَيمَنِ الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام ، تارَةً يُقَبِّلُ هذا ، وتارَةً يُقَبِّلُ هذا ، إذ هَبَطَ عَلَيهِ جِبريلُ عليه السلام بِوَحيٍ مِن رَبِّ العالَمينَ .

فَلَمّا سُرِيَ عَنهُ قالَ : أتاني جِبريلُ مِن رَبّي ، فَقالَ لي : يا مُحَمَّدُ! إنَّ رَبَّكَ يَقرَأُ عَلَيكَ السَّلامَ ، وَيَقولُ لَكَ : لَستُ أجمَعُهُما لَكَ ، فَافدِ أحَدَهُما بِصاحِبِهِ ، فَنَظَرَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله إلى إبراهيمَ فَبَكى ، ونَظَرَ إلَى الحُسَينِ فَبَكى .

ثُمَّ قالَ : إنَّ إبراهيمَ . . . ، مَتى ماتَ لَم يَحزَن عَلَيهِ غَيري ، واُمُّ الحُسَينِ فاطِمَةُ ، وأبوهُ عَلِيٌّ ابنُ عَمّي لَحمي ودَمي ، ومَتى ماتَ حَزِنَت ابنَتي ، وحَزِنَ ابنُ عَمّي ، وحَزِنتُ أنَا عَلَيهِ ، وأنَا اُوثِرُ حُزني عَلى حُزنِهِما ، _ يا جِبريلُ _ تَقبِضُ إبراهيمَ ، فَدَيتُهُ بِإِبراهيمَ ، قالَ : فَقُبِضَ بَعدَ ثَلاثٍ .

فَكانَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله إذا رَأَى الحُسَينَ عليه السلام مُقبِلاً قَبَّلَهُ ، وضَمَّهُ إلى صَدرِهِ ، ورَشَفَ (5) ثَناياهُ ، وقالَ : فُديتُ مَن فَدَيتُهُ بِابني إبراهيمَ . (6) .


1- .بنو قينقاع : هم بطن من بطون يهود المدينة (النهاية : ج 4 ص 136 ذيل مادّة «قين») .
2- .لُكَع : يقال للصبيّ الصغير ، وفي حديث أبي هريرة : أثمَّ لُكع ؟ يعني الحسن أو الحسين عليهماالسلام(الصحاح : ج 3 ص 1280 «لكع») .
3- .المستدرك على الصحيحين : ج 3 ص 196 ح 4823 ، الأدب المفرد: ص 345 ح 1183 ، تاريخ دمشق : ج 13 ص 193 ح 3158 وفيهما «حسن» بدل « حسين » .
4- .فضائل الصحابة لابن حنبل : ج 2 ص 772 ح 1361 .
5- .الرشف : المصّ . وقد رشفه يرشُفه ويرشِفه ، وارتشفه ، أي امتصّه (الصحاح : ج 4 ص 1364 «رشف») .
6- .تاريخ بغداد : ج2 ص204 ، تاريخ دمشق : ج52 ص324 ح11042 ؛ الطرائف : ص202 ح 289 ، مثير الأحزان : ص21 ، المناقب لابن شهر آشوب : ج4 ص81 كلّها عن ابن عبّاس ، عوالي اللآلي : ج4 ص 92 ح127 نحوه ، بحارالأنوار : ج43 ص261 ح2 وراجع : إثبات الوصيّة : ص175 .

ص: 81

المستدرك على الصحيحين_ به نقل از ابو هُرَيره _: هيچ گاه حسين بن على عليه السلام را نديدم ، جز آن كه اشك چشمم سرازير شد ، از آن رو كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، روزى بيرون آمد و مرا در مسجد يافت و دستم را گرفت و به من تكيه كرد و با هم به بازار بنى قَينُقاع (1) رفتيم . بى آن كه با من گفتگو كند ، چرخيد و نگريست و سپس با هم باز گشتيم و در مسجد به حالت چُمباتمه نشست و به من فرمود : «كودك خردسال را برايم فرا بخوان» .

حسين عليه السلام شتابان آمد و در دامانش نشست و دست در محاسن پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بُرد . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله نيز دهان حسين عليه السلام را مى گشود و دهانش را در دهان او مى كرد و مى گفت : «خدايا ! من ، او را دوست دارم . تو نيز او را دوست بدار» .فضائل الصحابة ، ابن حنبل_ به نقل از يَعلى عامرى ، از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله _: خدايا! هر كس را كه حسين را دوست مى دارد ، دوست بدار .ر . ك : ص 53 (فصل دوم / دعاى پيامبر صلى الله عليه و آله براى دوستدار آن دو و نفرين ايشان بر دشمن آن دو) .

3 / 4پيامبر صلّي الله عليه و آله پسرش را فداى امام حسين عليه السلام كرد

تاريخ بغداد_ به نقل از ابو العبّاس _: نزد پيامبر صلى الله عليه و آله بودم و پسرش ابراهيم عليه السلام بر روى ران چپش و حسين بن على عليه السلام بر روى ران راستش بود . گاه اين را و گاه آن را مى بوسيد كه جبرئيل عليه السلام بر او فرود آمد و از سوى پروردگار جهانيان ، وحى آورد . چون وحى تمام شد ، پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «جبرئيل ، از سوى پروردگارم آمد و به من گفت : اى محمّد ! خدايت به تو سلام مى رساند و مى فرمايد : هر دو را براى تو گِرد نمى آورم . يكى را فداى ديگرى كن » .

پيامبر صلى الله عليه و آله به ابراهيم عليه السلام نگريست و گريست ، و به حسين عليه السلام نگريست و گريست .

سپس فرمود : «ابراهيم . . . ، اگر بميرد ، جز من ، كسى بر او ماتم نمى گيرد ؛ ولى مادر حسين ، فاطمه است و پدرش على ، پسر عمويم كه گوشت و خون من است . اگر حسين بميرد ، دخترم ، پسر عمويم و خود من نيز بر او اندوهگين مى شويم و من ، اندوه خود را بر اندوه آنها مقدّم مى دارم . اى جبرئيل ! ابراهيم را بگير كه من ، او را فداى حسين كردم» .

ابراهيم عليه السلام پس از سه روز ، قبض روح شد . پيامبر صلى الله عليه و آله هر گاه حسين عليه السلام را مى ديد كه پيش مى آيد ، او را مى بوسيد و به سينه اش مى چسباند و دندان هاى جلويش را مى مكيد و مى فرمود : «فداى كسى شوم كه پسرم ابراهيم را فدايش كردم !» . .


1- .بنى قَينُقاع ، از شاخه هاى يهود مدينه است .

ص: 82

3 / 5تَقبيلُ النَّبِيِّ صلّي الله عليه و آله جَبينَهُ وفاهُكفاية الأثر عن سلمان الفارسي :دَخَلتُ عَلى رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله وإذَا الحُسَينُ عليه السلام عَلى فَخِذِهِ ، وَهُوَ يُقَبِّلُ جَبينَهُ ، ويَلثِمُ فاهُ (1) . (2) .


1- .لثِمتُ فاها : إذا قبّلتها (الصحاح : ج 5 ص 2027 «لثم») .
2- .كفاية الأثر : ص 46 .

ص: 83

3 / 5پيامبر صلّي الله عليه و آله پيشانى و دهان امام حسين عليه السلام را مى بوسيد

كفاية الأثر_ به نقل از سلمان فارسى _: بر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در آمدم . ديدم حسين بن على عليه السلام بر روى ران اوست و پيامبر صلى الله عليه و آله پيشانى او را مى بوسد و دهانش را بر دهان او نهاده و مى بوسد . .

ص: 84

تاريخ الطبري عن أبي برزة الأسلمي_ في مَجلِسِ يَزيدَ لَمّا رَآهُ يَنكُتُ بِقَضيبٍ ثَغرَ الحُسَينِ عليه السلام _: أتَنكُتُ بِقَضيبِكَ في ثَغرِ الحُسَينِ ؟! أما لَقَد أخَذَ قَضيبُكَ مِن ثَغرِهِ مَأخَذا ، لَرُبَّما رَأَيتُ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَرشُفُهُ . (1)تهذيب الكمال عن أبي برزة_ أيضا_: اِرفَع قَضيبَكَ ، فَوَاللّهِ لَرُبَّما رَأَيتُ فاهَ رَسولِ اللّهِ عَلى فيهِ يَلثِمُهُ. (2)الإرشاد عن زيد بن أرقم_ في مَجلِسِ ابنِ زِيادٍ وهُوَ يَضرِبُ ثَنايا أبي عَبدِ اللّهِ عليه السلام بِقَضيبٍ في يَدِهِ _: اِرفَع قَضيبَكَ عَن هاتَينِ الشَّفَتَينِ ، فَوَاللّهِ الَّذي لا إلهَ غَيرُهُ ، لَقَد رَأَيتُ شَفَتَي رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله عَلَيهِما ما لا اُحصيهَ كَثرَةً يُقَبِّلُهُما (3) . (4)تاريخ الطبري عن زيد بن أرقم_ أيضا _: اُعلُ (5) بِهذَا القَضيبِ عَن هاتَينِ الثَّنِيَّتَينِ ، فَوَالَّذي لا إلهَ غَيرُهُ ، لَقَد رَأَيتُ شَفَتَي رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله عَلى هاتَينِ الشَّفَتَينِ يُقَبِّلُهُما . (6)راجع : ج 8 ص 144 (القسم التاسع / الفصل السادس / احتجاج زيد ابن ارقم على ابن زياد) و ص 288 (الفصل السابع / احتجاج أبي برزة على يزيد) .

.


1- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 465 ، البداية والنهاية : ج 8 ص 192 نحوه .
2- .تهذيب الكمال : ج 6 ص 429 وراجع : الفتوح : ج 5 ص 129 والملهوف : ص 214 ومثير الأحزان : ص 100 .
3- .في المصدر: «تُقَبِّلُهُما» والتصويب من بحارالأنوار و كشف الغمة .
4- .الإرشاد : ج 2 ص 114 ، كشف الغمّة : ج 2 ص 275 ، إعلام الورى : ج 1 ص 471 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 116 .
5- .اُعْلُ : أي تَنحَّ (النهاية : ج 3 ص 294 «علا») .
6- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 456 ، أنساب الأشراف : ج 3 ص 412 وراجع : تاريخ دمشق : ج 14 ص 189 والأخبار الطوال : ص 260 .

ص: 85

تاريخ الطبرى_ به نقل از ابو بَرْزه اَسلَمى ، در مجلس يزيد ، هنگامى كه ديد با چوب دستى بر دندان هاى امام حسين عليه السلام مى كوبد _: آيا با چوب دستى ات بر دندان هاى حسين مى كوبى؟ آگاه باش كه چوب دستى ات بر جايى از دندان هايش مى كوبد كه بسيار ديدم پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، آن جا را مى مكد .تهذيب الكمال_ به نقل از ابو بَرْزه در مجلس يزيد ... _: چوب دستى ات را كنار بكش كه به خدا سوگند ، بسيار ديدم كه پيامبر خدا ، دهان بر دهان او نهاده و آن را مى بوسد !الإرشاد_ به نقل از زيد بن ارقم ، در مجلس ابن زياد ، هنگامى كه وى با چوب دستى اش بر دندان هاى پيشين امام حسين عليه السلام مى زد _: چوب دستى ات را از اين دو لب بردار ، كه سوگند به خدايى كه جز او خدايى نيست ، بارها و بارها كه شماره نمى توانم كرد ، ديدم كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، دو لب خود را بر آنها نهاده و مى بوسد !تاريخ الطبرى_ به نقل از زيد بن ارقم ، در مجلس ابن زياد... _: اين چوب دستى ات را از اين دو دندان پيشين ، دور بدار ، كه سوگند به خدايى كه جز او خدايى نيست ، دو لب پيامبر خدا صلى الله عليه و آله را بر اين دو لب ديدم ، كه آنها را مى بوسيد !ر . ك : ج 8 ص 145 (بخش نهم / فصل ششم / احتجاج زيد بن ارقم با ابن زياد) و ص 289 (فصل هفتم / احتجاج ابو برزه با يزيد) .

.

ص: 86

3 / 6لَهُ مَعرِفَةٌ مَكتومَةٌ في قَلبِ المُؤمِنِ522.الإمام الصادق عليه السلام :الخرائج والجرائح عن المقداد بن الأسود عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله :إنَّ لِلحُسَينِ في بَواطِنِ المُؤمِنينَ مَعرِفَةً مَكتومَةً . (1)راجع : ص 210 (القسم الثالث / الفصل الثاني : تنصيص النبيّ صلى الله عليه و آله على إمامته وإمامة ولده) وص 248 (الفصل الثالث : تنصيص الأئمّة عليهم السلام على إمامته) .

.


1- .الخرائج والجرائح : ج 2 ص 842 ح 60 ، بحارالأنوار : ج 43 ص 272 ح 39 .

ص: 87

3 / 6شناخت نهانى مؤمن نسبت به امام حسين عليه السلام

521.عنه صلى الله عليه و آله ( _ في بَيانِ حُقوقِ الجارِ _ ) الخرائج و الجرائح_ به نقل از مقداد بن اسود ، از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله _: به راستى در دل هاى مؤمنان ، شناختى نهانى نسبت به حسين ، هست.ر . ك : ص 211 (بخش سوم / فصل دوم : تصريح پيامبر صلى الله عليه و آله به امامت امام حسين عليه السلام و فرزندانش) و ص 249 (فصل سوم : تصريح امامان عليهم السلام به امامت حسين عليه السلام ) .

.

ص: 88

الفَصْلُ الرَّابِعُ : مَكارِمُ أخلاقِهِ4 / 1عِزَّةُ النَّفسِ520.عنه صلى الله عليه و آله :كمال الدين بإسناده عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله :وَالَّذي بَعَثَني بِالحَقِّ نَبِيّا ، إنَّ الحُسَينَ بنَ عَلِيٍّ فِي السَّماءِ أكبَرُ مِنهُ فِي الأَرضِ ؛ فَإِنَّهُ مَكتوبٌ عَن يَمينِ العَرشِ : مِصباحٌ هادٍ ، وسَفينَةُ نَجاةٍ ، وإمامٌ غَيرُ وَهِنٍ (1) ، وعِزٌّ وفَخرٌ ، وبَحرُ عِلمٍ ، وذُخرٌ . (2)519.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :كامل الزيارات عن معمر بن خلّاد عن أبي الحسن الرضا عليه السلام :بَينَمَا الحُسَينُ عليه السلام يَسيرُ في جَوفِ اللَّيلِ وهُوَ مُتَوَجِّهٌ إلَى العِراقِ ، وإذا بِرَجُلٍ يَرتَجِزُ وَيَقولُ :

يا ناقَتي لا تَذعَري مِن زَجرِوشَمِّري قَبلَ طُلوعِ الفَجرِ بِخَيرِ رُكبانٍ وخَيرِ سَفرِحَتّى تَحَلِّي بِكَريمِ القَدرِ بِماجِدِ الجَدِّ رَحيبِ الصَّدرِأثابَهُ اللّهُ لِخَيرِ أمرِ ثَمَّةَ أبقاهُ بَقاءَ الدَّهرِ

فَقالَ الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام :

سَأَمضي وما بِالمَوتِ عارٌ عَلَى الفَتىإذا ما نَوى حَقّا وجاهَدَ مُسلِما وواسَى الرِّجالَ الصّالِحينَ بِنَفسِهِوفارَقَ مَثبورا (3) وخالَفَ مُجرِما فَإِن عِشتُ لَم أندَم وإن مِتُّ لَم اُل_َمكَفى بِكَ مَوتا أن تُذَلَّ وتُرغَما (4) .


1- .الوَهْنُ : الضَّعْفُ (الصحاح : ج 6 ص 2215 «وهن») .
2- .كمال الدين : ص 265 ح 11 عن عليّ بن عاصم عن الإمام الجواد عن آبائه عليهم السلام وراجع : هذه الموسوعة : ج 2 ص 72 ح 428 .
3- .مثبورا : أي مغلوبا ممنوعا من الخير (لسان العرب : ج 4 ص 99 «ثبر») .
4- .كامل الزيارات : ص 193 ح 274 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 237 ح 5 وراجع : هذه الموسوعة : ج 5 ص 256 (القسم السابع / الفصل السابع : من مكّة إلى كربلاء / إقبال أربعة نفر من الكوفة معهم الطرمّاح بن عدي إلى الإمام عليه السلام ) .

ص: 89

فصل چهارم : شايستگى هاى اخلاقى امام حسين عليه السلام

4 / 1عزّت نفس

518.الإمام الصادق عليه السلام :كمال الدين_ به سندش ، از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله _: سوگند به كسى كه مرا به حق به پيامبرى برانگيخت ، حسين بن على ، در آسمان ، بزرگ تر است تا در زمين ؛ چرا كه بر سمت راست عرش ، نوشته شده است : «او چراغ هدايت ، كشتى نجات ، پيشواى توانا ، عزّت و افتخار ، درياى دانش و ذخيره[ى الهى] است» . (1)517.عنه عليه السلام :كامل الزيارات_ به نقل از مُعَمَّر بن خلّاد ، از امام رضا عليه السلام _: هنگامى كه امام حسين عليه السلام در دل شب به سوى عراق راه مى سپرد ، با مردى رو به رو شد كه چنين رجز مى خواند :

اى شتر من! از بانگ حركت ، مَهَراسو بشتاب ، تا پيش از دميدن سپيده ، برسى با بهترين قافله و هم سفر ، تا بر انسانى بزرگ مرتبه ، فرود آيىآن كه نيايش ، بزرگ و با سينه اى گشاده است . خدا بر نيكويى كارش پاداشش دهدو براى هميشه روزگار ، باقى اش بدارد !

امام حسين عليه السلام فرمود :

«من به زودى مى روم و مرگ براى جوان مرد ، ننگ نيستهنگامى كه نيّت حق دارد و بر اسلام مى جنگد و جان خود را فداى مردان نيك نمودهو از بدى جدا گشته و با خطاكار ، ستيزيده است . اگر زنده بمانم ، پشيمان نمى شوم و اگر بميرم ، سرزنش نمى شومدر مُردن تو همين بس كه خوار و ذليل شوى» . .


1- .در عيون أخبار الرضا عليه السلام آمده است : چراغ هدايت ، كشتى نجات ، پيشواى خوبى و ميمنت و عزّت و افتخار و دانش و ذخيره [ى الهى] است (ر . ك : ص 73 ح 428) .

ص: 90

516.الإمام عليّ عليه السلام :الإرشاد :سَارَ الحُسَينُ عليه السلام وسارَ الحُرُّ في أصحابِهِ يُسايِرُهُ ، وهُوَ يَقولُ لَهُ : يا حُسَينُ ، إنّي اُذَكِّرُكَ اللّهَ في نَفسِكَ ، فَإِنّي أشهَدُ لَئِن قاتَلتَ لَتُقتَلَنَّ .

فَقالَ لَهُ الحُسَينُ عليه السلام : أفَبِالمَوتِ تُخَوِّفُني ؟ وهَل يَعدو بِكُمُ الخَطبُ أن تَقتُلوني ؟ وسَأَقولُ كَما قالَ أخُو الأَوسِ لِابنِ عَمِّهِ _ وَهُوَ يُريدُ نُصرَةَ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله _ فَخَوَّفَهُ ابنُ عَمِّهِ وقالَ : أينَ تَذهَبُ ؟ فَإِنَّكَ مَقتولٌ ، فَقالَ :

سَأَمضي فَما بِالمَوتِ عارٌ عَلَى الفَتىإذا ما نَوى حَقَّا وجاهَدَ مُسلِما وآسَى الرِّجالَ الصّالِحينَ بِنَفسِهِوفارَقَ مَثبورا وباعَدَ مُجرِما فَإِن عِشتُ لَم أندَم وإن مِتّ لَم اُل_َمكَفى بِكَ ذُلّاً أن تَعيشَ وتُرغَما (1)515.الإمام الصادق عليه السلام :المعجم الكبير عن محمّد بن الحسن :لَمّا نَزَلَ عُمَرُ بنُ سَعدٍ بِحُسَينٍ عليه السلام وأيقَنَ أنَّهُم قاتَلوهُ ، قامَ (2) في أصحابِهِ خَطيبا ، فَحَمِدَ اللّهَ عز و جل وأثنى عَلَيهِ ، ثُمَّ قالَ : قَد نَزَلَ ما تَرَونَ مِنَ الأَمرِ ، وإنَّ الدُّنيا تَغَيَّرَت وتَنَكَّرَت وأدبَرَ مَعروفُها ، وَاستَمَرَّت حَتّى لَم يَبقَ مِنها إلّا كَصُبابَةِ الإِناءِ [و] (3) إلّا خَسيسُ عَيشٍ كَالمَرعَى الوَبيلِ (4) ، ألا تَرَونَ الحَقَّ لا يُعمَلُ بِهِ وَالباطِلَ لا يُتَناهى عَنهُ ، لِيَرغَبِ المُؤمِنُ في لِقاءِ اللّهِ ، وإنّي لا أرَى المَوتَ إلّا سَعادَةً ، وَالحَياةَ مَعَ الظّالِمينَ إلّا بَرَما (5) . (6) .


1- .الإرشاد : ج 2 ص 81 ، الأمالي للصدوق : ص 218 ح 239 عن عبداللّه بن منصور عن الإمام الصادق عن أبيه عن جدّه عليهم السلام وفيه : «فإن متّ لم أندم وإن عشتُ لم ألم _ كفى بك ذلّاً أن تموت وترغما» بدل البيت الأخير ، روضة الواعظين : ص 198 وفيه «فإن متّ لم أندم وإن عشت لم اُلم» بدل «فإن عشت لم أندم وإن متّ لم اُلم» ، إعلام الورى : ج 1 ص 449 وليس فيه البيت الأخير ، بحار الأنوار : ج 44 ص 378 ؛ تاريخ الطبري : ج 5 ص 404 وليس فيه البيت الأخير وفيه «يغشّ ويرغما» بدل «وباعد مجرما» ، البداية والنهاية : ج 8 ص 173 نحوه وفيه «كفى بك موتا أن تذلّ وترغما» بدل «كفى بك ذِلّاً أن تعيش وترغما» .
2- .في المصدر : «وقام» ، والصواب ما أثبتناه كما في تاريخ دمشق .
3- .ما بين المعقوفين أثبتناه من المصادر الاُخرى .
4- .الوَبيلُ : الوخيم (الصحاح : ج 5 ص 1839 «وبل») .
5- .بَرِمَ به يبرَمُ بَرَما : إذا سئمه وملّه (النهاية : ج 1 ص 121 «برم») .
6- .المعجم الكبير : ج 3 ص 114 ح 2842 ، تاريخ دمشق : ج 14 ص 217 ؛ الملهوف : ص 138 كلاهما نحوه ، بحار الأنوار : ج 44 ص 192 ح 4 وراجع : هذه الموسوعة : ج 5 ص 244 (القسم السابع / الفصل السابع : خطبة الإمام عليه السلام في ذي حسم) .

ص: 91

514.عنه عليه السلام :الإرشاد :امام حسين عليه السلام حركت كرد و حُر نيز با يارانش با او حركت مى نمود . حُر به او گفت : اى حسين ! من خدا را در باره خودت به يادت مى آورم (مواظب خودت باش) كه من ، گواهى مى دهم اگر بجنگى ، كشته مى شوى .

امام حسين عليه السلام به او فرمود : «آيا مرا از مرگ مى ترسانى؟ و آيا بيش از كُشتن من ، كارى از شما بر مى آيد؟

من برايتان همان سخنى را مى گويم كه برادر اوس به پسر عمويش گفت ، در حالى كه قصد يارى كردن پيامبر خدا صلى الله عليه و آله را داشت و پسر عمويش او را ترساند و گفت : كجا مى روى كه كشته خواهى شد؟ و او پاسخ داد :

من ، به زودى مى روم و مرگ براى جوان مرد ، ننگ نيستهنگامى كه نيّت حق دارد و بر اسلام مى جنگد و جان خود را فداى مردان نيك نمودهو از بدى جدا گشته و با خطاكار ، ستيزيده است . اگر زنده بمانم ، پشيمان نمى شوم و اگر بميرم ، سرزنش نمى شومدر خوارى تو همين بس كه زنده ، ولى ذليل باشى» . (1)513.عنه عليه السلام :المعجم الكبير_ به نقل از محمّد بن حسن _: هنگامى كه عمر بن سعد بر حسين عليه السلام فرود آمد و حسين عليه السلام يقين كرد كه با او مى جنگند ، ميان يارانش به سخن ايستاد و پس از حمد و ثناى الهى ، فرمود : «مى بينيد كه چه فرود آمده و دنيا ، دگرگون و زشت گشته و نيكى آن، پشت كرده است و اين حالت ، چنان ادامه يافته كه از آن ، جز چكّه آب تهِ ظرف ، و زندگى پستى چون چريدنى كوتاه ، باقى نمانده است . آيا نمى بينيد كه به حق ، عمل نمى شود و از باطل ، جلوگيرى نمى شود؟ [در چنين وضعى] مؤمن بايد در راه حق ، در اشتياق ديدار خدا (مرگ) باشد و همانا من ، مرگ را ، جز سعادت ، و زندگى با ستمكاران را ، جز ملالت نمى بينم» (2) . .


1- .اين شعر ، بويژه بيت آخر آن ، به گونه هايى متفاوت ، هر چند نزديك به هم ، نقل شده است .
2- .ر . ك : ج 5 ص 245 (بخش هفتم / فصل هفتم / سخنرانى امام عليه السلام در ذى حُسُم).

ص: 92

512.الإمام عليّ عليه السلام :الملهوف عن الإمام الحسين عليه السلام_ في يَومِ عاشوراءَ _: ألا وإنَّ الدَّعِيَّ ابنَ الدَّعِيِّ قَد رَكَزَ بَينَ اثنَتَينِ : بَينَ السَّلَّةِ (1) وَالذِّلَّةِ ، وهَيهاتَ مِنَّا الذِّلَّةُ ، يَأبَى اللّهُ لَنا ذلِكَ ورَسولُهُ وَالمُؤمِنونَ ، وحُجورٌ طابَت وحُجورٌ طَهُرَت ، واُنوفٌ حَمِيَّةٌ ونُفوسٌ أبِيَّةٌ ، مِن أن تُؤثَرَ طاعَةُ اللِّئامِ عَلى مَصارِعِ الكِرامِ . (2)479.عنه صلى الله عليه و آله :تاريخ الطبري_ في يَومِ عاشوراءَ _: فَقالَ لَهُ [لِلإِمامِ الحُسَينِ عليه السلام ] قَيسُ بنُ الأَشعَثِ : أوَ لا تَنزِلُ عَلى حُكمِ بَني عَمِّكَ ؟ فَإِنَّهُم لَن يُروكَ إلّا ما تُحِبُّ ، ولَن يَصِلَ إلَيكَ مِنهُم مَكروهٌ .

فَقالَ الحُسَينُ عليه السلام : أنتَ أخو أخيكَ ، أتُريدُ أن يَطلُبَكَ بَنو هاشِمٍ بِأَكثَرَ مِن دَمِ مُسلِمِ بنِ عَقيلٍ ؟ لا وَاللّهِ ، لا اُعطيهِم بِيَدي إعطاءَ الذَّليلِ ولا اُقِرُّ إقرارَ العَبيدِ . عِبادَ اللّهِ ! إنّي عُذتُ بِرَبّي ورَبِّكُم أن تَرجُمونِ (3) ، أعوذُ بِرَبّي ورَبِّكُم مِن كُلِّ مُتَكَبِّرٍ لا يُؤمِنُ بِيَومِ الحِسابِ (4) . (5) .


1- .السَّلّة _ ويُكسر _ : أي استلال السيوف (القاموس المحيط : ج 3 ص 396 «سلل») .
2- .الملهوف : ص 156 ، تحف العقول : ص 241 وفيه «بين الملّة والذلّة وهيهات منّا الدنيئة» بدل «بين السلّة والذلّة وهيهات منّا الذلَّة» ، مثير الأحزان : ص 55 ، الاحتجاج : ج 2 ص 99 ح 167 عن مصعب بن عبداللّه عنه عليه السلام نحوه وفيه «وجدود» بدل «وحجور»، بحار الأنوار : ج45 ص83 ح10؛ مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 7 نحوه وفيه «هيهات منّا أخذ الدنيّة» بدل «هيهات منّا الذلّة» ، شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد : ج 3 ص 249 عن الإمام زين العابدين عنه عليهماالسلامنحوه وليس فيه ذيله من «من أن تؤثر» وراجع : هذه الموسوعة : ج 6 ص 94 (القسم الثامن / الفصل الثاني / احتجاجات الإمام عليه السلام على جيش الكوفة) .
3- .إشارة إلى الآية 20 من سورة الدخان .
4- .إشارة إلى الآية 27 من سورة غافر .
5- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 425 ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 562 ، أنساب الأشراف : ج 3 ص 396 وفيه «ولا أفرّ فرار العبد» بدل «ولا أقرّ إقرار العبيد» و «وإن لم تؤمنوا لي فاعتزلون» بدل «أعوذ بربّي ...» ، البداية والنهاية : ج 8 ص 179 وليس فيه ذيله من «عباد اللّه » وراجع : هذه الموسوعة : ج 6 ص 94 (القسم الثامن / الفصل الثاني / احتجاجات الإمام عليه السلام على جيش الكوفة) .

ص: 93

471.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :الملهوف_ از امام حسين عليه السلام ، در روز عاشورا _: هان ! بى نَسَبِ پسر بى نَسَب ، (1) مرا ميان دو چيز قرار داده است : شمشير و خوارى . خوارى از ما دور است و خداوند ، آن را براى ما نمى پذيرد ، و نيز پيامبرش و مؤمنان و دامن هاى پاك و پاكيزه و جان هاى غيرتمند و خوددار كه اطاعت از ليئمان را بر مرگى كريمانه ، مقدّم نمى دارند . (2)458.الإمام العسكريّ عليه السلام :تاريخ الطبرى_ در گزارش [حوادث] روز عاشورا _: قيس بن اشعث به حسين عليه السلام گفت : آيا حكم پسر عموهايت را نمى پذيرى؟ بى ترديد ، آنها جز آنچه دوست دارى ، با تو نمى كنند و چيز ناخوشى از آنان به تو نمى رسد .

حسين عليه السلام فرمود : «تو برادر برادرت هستى (سر و تهِ يك كرباسيد) . آيا مى خواهى بنى هاشم ، بيشتر از خون مسلم بن عقيل را از تو بطلبند ؟ نه . به خدا سوگند [نمى پذيرم و] دست ذلّت به آنان نمى دهم و چون بندگان ، در برابرشان تسليم نمى شوم (3) ! بندگان خدا! من از هجوم شما به خدايم و خداى شما پناه برده ام (4) و از هر متكبّر بى اعتقاد به روز حساب ، به خدايم و خداى شما پناه برده ام (5) » . (6) .


1- .منظور ، عبيد اللّه بن زياد بن سميّه است كه معاويه بر خلاف شريعت اسلام ، پدر او (زياد) را برادر خود و فرزند ابو سفيان خواند . م .
2- .ر . ك : ج 6 ص 95 (بخش هشتم / فصل دوم / احتجاج هاى امام عليه السلام بر سپاه كوفه) .
3- .در أنساب الأشراف ، به جاى «چون بندگان ، تسليم نمى شوم» ، آمده است : «چون بندگان ، فرار نمى كنم» .
4- .امام عليه السلام در اين سخن به آيه 20 سوره دخان ، اشاره دارد .
5- .امام عليه السلام در اين سخن به آيه 27 سوره غافر ، اشاره دارد .
6- .ر . ك : ج 6 ص 95 (بخش هشتم / فصل دوم / احتجاج هاى امام عليه السلام بر سپاه كوفه) .

ص: 94

457.الإمام الباقر عليه السلام :تاريخ دمشق عن أبي بكر بن دريد عن الحسين عليه السلام_ في يَومِ عاشوراءَ _: ألا وإنَّ البَغِيَّ قَد رَكَنَ (1) بَينَ اثنَتَينِ : بَينَ المَسأَلَةِ وَالذِّلَّةِ ، وهَيهاتَ مِنَّا الدَّنِيَّةُ ، أبَى اللّهُ ذلِكَ ورَسولُهُ وَالمُؤمِنونَ ، وحُجورٌ طابَت وبُطونٌ طَهُرَت ، واُنوفٌ حَمِيَّةٌ ونُفوسٌ أبِيَّةٌ ، أن تُؤثِرَ مَصارِعَ الكِرامِ عَلى ظِئارِ اللِّئامِ (2) . (3)456.صحيح مسلم عن عبد اللّه بن عمرو بن العاص :الإرشاد_ في ذِكرِ وَقائِعِ يَومِ عاشوراءَ _: فَقالَ لَهُ [أي لِلإِمامِ الحُسَينِ عليه السلام ] قَيسُ بنُ الأَشعَثِ : ما نَدري ما تَقولُ ؟ ولكِنِ انزِل عَلى حُكمِ بَني عَمِّكَ ؛ فَإِنَّهُم لَن يُروكَ إلّا ما تُحِبُّ .

فَقالَ لَهُ الحُسَينُ عليه السلام : لا وَاللّهِ لا اُعطيكُم بِيَدي إعطاءَ الذَّليلِ ، ولا أفِرُّ فِرارَ العَبيدِ . ثُمَّ نادى : يا عِبادَ اللّهِ ! إنّي عُذتُ بِرَبّي ورَبِّكُم أن تَرجُمونِ ، أعوذُ بِرَبّي ورَبِّكُم مِن كُلِّ مُتَكَبِّرٍ لا يُؤمِنُ بِيَومِ الحِسابِ . (4) .


1- .في الترجمة المطبوعة : ركز (هامش المصدر) .
2- .كذا في المصدر، وفيه تأخير وتقديم، والصواب: «أن تؤثر ظِئار اللئام على مصارع الكرام» (راجع: ترجمة الإمام الحسين بتحقيق المحمودى: ص 217 هامش 8).
3- .تاريخ دمشق : ج 14 ص 219 ، بغية الطلب في تاريخ حلب : ج 6 ص 2588 نحوه .
4- .الإرشاد : ج 2 ص 98 ، مثير الأحزان : ص 51 وفيه «قالوا : لا نخليك حتّى تضع يدك في يد عبيد اللّه بن زياد» بدل «فقال له قيس . . . إلّا ما تحبّ» ، إعلام الورى : ج 1 ص 459 ، المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 68 كلّها نحوه ، بحار الأنوار : ج 45 ص 7 .

ص: 95

455.عنه صلى الله عليه و آله :تاريخ دمشق_ به نقل از ابوبكر بن دُرَيد ، از حسين عليه السلام ، در روز عاشورا _: هان كه بى نَسَب مرا ميان دو كار ، نهاده است : گدايى و خوارى . خوارى ، از ما دور است و خداوند ، آن را براى ما نمى پذيرد ، و نيز پيامبرش و مؤمنان و دامن هاى پاك و رحم هاى پاكيزه و جان هاى غيرتمند و خوددار كه اطاعت از فرومايگان را بر مرگى كريمانه ، مقدّم نمى دارند .436.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :الإرشاد_ در يادكرد وقايع روز عاشورا _: قيس بن اشعث به امام حسين عليه السلام گفت : ما نمى فهميم چه مى گويى؟ حكم پسرعموهايت را بپذير كه آنان ، جز آنچه دوست دارى ، به تو ارائه نمى كنند .

امام حسين عليه السلام فرمود : «نه . به خدا سوگند ، به دست خود و ذليلانه ، خودم را به شما نخواهم سپرد و همچون بندگان بى اختيار ، فرار نمى كنم!» .

سپس فرياد زد : «اى بندگان خدا ! به پروردگار خود و شما پناه مى برم كه بر من ، هجوم آوريد . به پروردگارِ خود و شما ، از هر متكبّرى كه به روز حساب ايمان ندارد ، پناه مى برم» . .

ص: 96

435.عنه صلى الله عليه و آله :مثير الأحزان :ثُمَّ إنَّهُ عليه السلام دَعَا النّاسَ إلَى البِرازَ فَتَهافَتوا (1) إلَيهِ وَانثالوا (2) عَلَيهِ ، فَلَم يَزَل يَقتُلُ كُلَّ مَن بَرَزَ إلَيهِ حَتّى أثَّرَ في ذلِكَ الجَيشِ الجَمِّ (3) قَتلُهُ وهُوَ يَقولُ :

القَتلُ أولى مِن رُكوبِ العارِوَالعارُ أولى مِن دُخولِ النّارِ (4)434.عنه صلى الله عليه و آله :تاريخ الطبري عن عبداللّه بن شريك العامريّ :أقبَلَ شِمرُ بنُ ذِي الجَوشَنِ بِكِتابِ عُبَيدِ اللّهِ بنِ زِيادٍ إلى عُمَرَ بنِ سَعدٍ ، فَلَمّا قَدِمَ عَلَيهِ فَقَرَأَهُ ، قالَ لَهُ عُمَرُ : لا يَستَسلِمُ وَاللّهِ حُسَينٌ ، إنَّ نَفسا أبِيَّةً لَبَينَ جَنبَيهِ . (5)433.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد :سَيَّدُ أهلِ الإِباءِ ، الَّذي عَلَّمَ النّاسَ الحَمِيَّةَ وَالمَوتَ تَحتَ ظِلالِ السُّيوفِ اختِيارا لَهُ عَلَى الدَّنِيَّةِ ، أبو عَبدِ اللّهِ الحُسَينُ بنُ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ عليهماالسلام ، عُرِضَ عَلَيهِ الأَمانُ وأصحابِهِ ، فَأَنِفَ مِنَ الذُّلِّ ، وخافَ مِنِ ابنِ زِيادٍ أن يَنالَهُ بِنَوعٍ مِنَ الهَوانِ إن لَم يَقتُلهُ ، فاخَتارَ المَوتَ عَلى ذلِكَ . (6) .


1- .تهافتوا عليه : تتابعوا (لسان العرب : ج 2 ص 105 «هفت») .
2- .اِنثالَ عليه النّاسُ مِن كُلِّ وجهٍ: أي انْصَبُّوا (لسان العرب : ج 11 ص 95 «ثول») .
3- .الجمّ : الكثير (الصحاح : ج 5 ص 1889 «جمم») .
4- .مثير الأحزان : ص 72 ، الملهوف : ص 170 ، المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 110 كلاهما نحوه ، بحار الأنوار : ج 45 ص 50 وراجع : هذه الموسوعة : ج 7 ص 196 (القسم الثامن / الفصل التاسع : مقتل سيد الشهداء عليه السلام / قتال الإمام عليه السلام أعداءه وحيدا) .
5- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 415 ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 558 ، تاريخ دمشق : ج 14 ص 52 ؛ الإرشاد : ج 2 ص 89 ، إعلام الورى : ج 1 ص 454 وفيها «نفس أبيه» بدل «نفسا أبيّةً» ، بحار الأنوار : ج 44 ص 390 وراجع : هذه الموسوعة : ج 5 ص 438 (القسم الثامن / الفصل الأوّل / حيلة الشمر للتفريق بين الإمام عليه السلام وأخيه العباس عليه السلام ) .
6- .شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد : ج 3 ص 249 .

ص: 97

432.عنه صلى الله عليه و آله :مثير الأحزان :سپس امام عليه السلام مردم را به مبارزه فرا خواند و آنان نيز مانند سيل ، از هر سو و پى در پى ، بر او يورش بردند . امام عليه السلام نيز پيوسته هر كس را كه به او حمله مى كرد ، مى كُشت تا آن جا كه اثر كار او در آن سپاه انبوه ، پديدار شد . امام عليه السلام رجز مى خواند :

كشته شدن ، بهتر از ننگ استو ننگ ، بهتر از در آمدن به آتش . (1)431.عنه صلى الله عليه و آله :تاريخ الطبرى_ به نقل از عبد اللّه بن شَريك عامرى _: شمر بن ذى الجوشن ، نامه عبيد اللّه بن زياد را براى عمر بن سعد آورد و چون بر او در آمد ، آن را برايش خواند . عمر به او گفت : به خدا سوگند ، حسين ، تسليم نمى شود ! او ، روحى عزّتمند (2) در درون خود دارد . (3)430.عنه صلى الله عليه و آله :شرح نهج البلاغة، ابن ابى الحديد :سَرور سازش ناپذيرانِ عزّتمند ، كسى كه حَميّت (غيرت) را و ترجيح دادن مرگ با شمشير را بر خوارى و ذلّت ، به مردم آموخته است ، يعنى ابو عبد اللّه حسين بن على بن ابى طالب عليهماالسلام كه بر او و يارانش ، امان را عرضه كردند ، ولى او از ذلّت ، روى برتافت و چون بيم آن داشت كه ابن زياد ، اگر هم او را نكُشد ، گونه اى توهين به او روا خواهد داشت ، مرگ را برگزيد . .


1- .ر . ك : ج 7 ص 197 (بخش هشتم / فصل نهم / نبرد انفرادى امام عليه السلام با دشمنانش) .
2- .در مصادر ديگر، «روح پدرش را» آمده است.
3- .ر. ك: ج 5 ص 439 (بخش هشتم / فصل يكم / حيله شمر براى جدايى انداختن ميان امام عليه السلام و برادرش عبّاس عليه السلام ) .

ص: 98

421.عنه صلى الله عليه و آله :شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد :سَمِعتُ النَّقيبَ أبا زَيدٍ يَحيَى بنَ زَيدٍ العَلَوِيَّ البَصرِيَّ يَقولُ : كَأَنَّ أبياتَ أبي تَمّامٍ في مُحَمَّدِ بنِ حُمَيدٍ الطّائِيِ ما قيلَت إلّا فِي الحُسَينِ عليه السلام :

وقَد كانَ فَوتُ المَوتِ سَهلاً فَرَدَّهُإلَيهِ الحِفاظُ المُرُّ وَالخُلُقُ الوَعرُ ونَفسٌ تُعافُ الضَّيمَ حتّى كَأَنَّهُهُوَ الكُفرُ يَومَ الرَّوعِ أو دونَهُ الكُفرُ فَأَثبَتَ في مُستَنقَعِ المَوتِ رِجلَهُوقالَ لَها : مِن تَحتِ أخمُصِكَ الحَشرُ تَرَدّى ثِيابَ المَوتِ حُمرا فَما أتىلَهَا اللَّيلُ إلّا وَهْيَ مِن سُندُسٍ (1) خُضرُ (2)420.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :التبصرة :إنَّما رَحَلَ الحُسَينُ عليه السلام إلَى القَومِ ؛ لِأَنَّهُ رَأَى الشَّريعَةَ قَد رُفِضَت ، فَجَدَّ في رَفعِ قَواعِدَ أصَّلَهَا الجَدُّ صلى الله عليه و آله ، فَلَمّا حَضَروهُ حَصَروهُ ، فَقالَ : دَعوني أرجِع . فَقالوا : لا ، اِنزلِ عَلى حُكمِ ابنِ زِيادٍ ، فَاختارَ القَتلَ عَلَى الذُّلِّ ، وهكَذَا النُّفوسُ الأَبِيَّةُ .

تَأبَى الدَّناءَةَ لي نَفسٌ نَفاسَتُهاتَسعى لِغَيرِ الرِّضا بِالرِّيِّ وَالشِّبَعِ فَلِا كتِسابَ العُلا حِلّي ومُرتَحَليوفي حِمَى المَجدِ مُصطافي (3) ومُرتَبَعي (4) لي هِمَّةٌ ما أظُنُّ اللَّحظَ يُدرِكُهاإلّا وقَد جاوَزَت في كُلِّ مُمتَنَعِ لا صاحَبَتنِي نَفسٌ إن هَمَمتُ بِأَنأرمي بِها لَهَواتِ المَوتِ لَم تُطِعِ (5)401.المناقب لابن شهر آشوب عن عبد اللّه بن شيبة عن أبيتذكرة الخواصّ :ذَكَرَ جَدّي في كِتابِ التَّبصِرَةِ ، وقالَ : إنَّما سارَ الحُسَينُ عليه السلام إلَى القَومِ لِأَنَّهُ رَأَى الشَّريعَةَ قَد دَثَرَت ، فَجَدَّ في رَفعِ قَواعِدِ أصلِها ، فَلَمّا حَصَروهُ فَقالوا لَهُ :

اِنزِل عَلى حُكمِ ابنِ زِيادٍ ، فَقالَ : لا أفعَلُ ، وَاختارَ القَتلَ عَلَى الذُّلِّ ، وهكَذَا النُّفوسُ الأَبِيَّةُ ، ثُمَّ أنشَدَ جَدّي فَقالَ :

ولَمّا رَأَوا بَعضَ الحَياةِ مَذَلَّةًعَلَيهِم وعِزَّ المَوتِ غَيرَ مُحَرَّمِ أبَوا أن يَذوقُوا العَيشَ وَالذُّلُّ واقِعٌعَلَيهِ وماتوا ميتَةً لَم تُذَمَّمِ ولا عُجبَ لِلاُسدِ إن ظَفِرَت بِهاكِلابُ الأَعادي مِن فَصيحٍ وأعجَمِ فَحَربَةُ وَحشِيٍّ سَقَت حَمزَةَ الرَّدىوحَتفُ عَلِيٍّ في حُسامِ ابنِ مُلجَمِ (6) .


1- .السُّنْدُس : ما رَقَّ من الديباج ورفع (النهاية : ج 2 ص 409 «سندس») .
2- .شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد : ج 3 ص 249 .
3- .صافَ بالمكان : أي أقام به الصيف ، واصطاف مثله ، والموضع مصيف ومصطاف (لسان العرب : ج 9 ص 201 «صيف») .
4- .المُرتَبَع : الموضع الذي يُنزل فيه أيّام الربيع (النهاية : ج 2 ص 188 «ربع») .
5- .التبصرة : ج 2 ص 14 .
6- .تذكرة الخواصّ : ص 273 .

ص: 99

400.المستدرك على الصحيحين عن يعلى العامري :شرح نهج البلاغة، ابن ابى الحديد :شنيدم كه نقيب ، ابو زيد يحيى بن زيد علوى بصرى مى گويد : گويى شعر ابو تمّام ، در باره محمّد بن حميد طايى ، جز در باره امام حسين عليه السلام سروده نشده است كه :

از سر گذراندن مرگ ، آسان بودامّا تلخى و خشونت [دشمنان] ، آن را به وى باز گرداند . و نيز جان غيرتمند و ستم ناپذير [حسين]كه پذيرش ظلم را از بيم مرگ ، كفر و حتّى بالاتر مى بيند . و بدين سان ، پا در چشمه جوشان مرگ فرو بردو به آن گفت : از زير پنجه تو برانگيخته مى شوم . و رداى مرگ سرخ پوشيدو شب نيامده ، ديباى سبز [بهشتى] به تن نمود .399.المناقب لابن شهر آشوب عن الليث بن سعد :التبصرة :امام حسين عليه السلام به سوى مردم حركت كرد ؛ زيرا ديد كه آيين اسلام ، كنار نهاده شده است . او در بر پا ساختن پايه هايى كه نيايَش صلى الله عليه و آله تأسيس نمود ، كوشيد و چون دشمنانش گِرد آمده ، او را محاصره كردند ، فرمود : «بگذاريد باز گردم» .

گفتند : نه . حكم ابن زياد را بپذير .

امّا او كشته شدن را بر خوارى ترجيح داد و جان هاى عزّتمند ، چنين اند :

كرامت نفس من ، پستى را بر من برنمى تابدتا به جاى رضايت [خدا] ، دنبال لقمه نانى و جرعه آبى باشد . در طلب والايى است كه فراز و فرود مى آيمو ييلاق و قشلاق من ، به گِرد مجد و شرافت است همّتم چنان در اوج است كه هيچ نگاهى به آن نمى رسدمگر آن كه از محال در گذرد با من مباد جانى كه چون به جانبازىهمّت بگمارم ، از من پيروى نكند .371.عنه صلى الله عليه و آله :تذكرة الخواصّ :جدّم (ابن جوزى) در كتاب التبصرة چنين نوشته است : حسين عليه السلام به سوى مردم حركت كرد ؛ زيرا مى ديد كه دين ، نابود شده است . پس در برافراشتن بنيان و پايه هاى آن كوشيد . هنگامى هم كه او را محاصره كردند و به او گفتند : حُكم ابن زياد را [هر چه باشد ]بپذير ، فرمود : «چنين نمى كنم» و شهادت را بر ذلّت ، ترجيح داد . جان هاى عزّتمند و غيرتمند ، چنين هستند .

سپس جدّم (مؤلّف التبصرة) سروده هاى زير را آورده است :

و هنگامى كه بقيّه زندگى را همراه ذلّت ديدندو عزّت مرگ را دست يافتنى ديدند ، از لذّت همراه با ذلّت زندگى ، دست شُستندو چنان مُردند كه سرزنشى بر آنان نباشد . و شگفت نيست اگر بر شير ، چيره شوندسگان دشمن ، از عرب و عجم . كه سلاح «وحشى» به «حمزه» جام شهادت نوشاندو على را شمشير ابن ملجم ، به شهادت رساند . .

ص: 100

370.عنه صلى الله عليه و آله :الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) عن محمّد بن أبي محمّد البصري :كانَ الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام يَقولُ في وَترِهِ : اللّهُمَّ إنَّكَ تَرى ولا تُرى وأنتَ بِالمَنظَرِ الأَعلى ، وإنَّ لَكَ الآخِرَةَ والاُولى ، وإنّا نَعوذُ بِكَ مِن أن نَذِلَّ ونَخزى . (1)369.عنه صلى الله عليه و آله :تاريخ الطبري عن حميد بن مسلم :لَمّا بَقِيَ الحُسَينُ عليه السلام في ثَلاثَةِ رَهطٍ أو أربَعَةٍ ، دَعا بِسَراويلَ مُحَقَّقَةٍ (2) يُلمَعُ فيهَا البَصَرُ ، يَمانِيٍّ مُحَقَّقٍ ، فَفَزَرَهُ (3) ونَكَثَهُ (4) ؛ لِكَيلا يُسلَبَهُ ، فَقالَ لَهُ بَعضُ أصحابِهِ : لَو لَبِستَ تَحتَهُ تُبّانا . (5)

قالَ : ذلِكَ ثَوبُ مَذَلَّةٍ ولا يَنبَغي لي أن ألبَسَهُ . فَلَمّا قُتِلَ ، أقبَلَ بَحرُ بنُ كَعبٍ فَسَلَبَهُ إيّاهُ ، فَتَرَكَهُ مُجَرَّدا . (6) .


1- .الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج 1 ص 409 الرقم 383 ، المصنّف لابن أبي شيبة : ج 7 ص 113 ح 2 عن شيخ يكنّى أبا محمّد وبزيادة «وإنّ إليك الرجعى» بعد «الأعلى» ، كنز العمّال : ج 8 ص 82 ح 21992 .
2- .المحقّق من الثياب : المحكم النسج (القاموس المحيط : ج 3 ص 222 «حقق») .
3- .فَزَر الثوبَ : شَقَّه (القاموس المحيط : ج 2 ص 109 «فزر») .
4- .نكثَ الكساء : نَقَضهُ ، والنِّكثُ : ما نُقِضَ ليُغزَل ثانية (المصباح المنير : ص 624 «نكث») .
5- .التُّبانُ : سراويل صغيرة ، يستر العورة المغلّظة فقط ، ويُكثر لبسه الملّاحون (النهاية : ج 1 ص 181 «تبن») .
6- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 451 ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 572 ، المعجم الكبير :ج 3 ص 117 ح 2850 ، تاريخ دمشق : ج 14 ص 221 ، كفاية الطالب : ص 434 ، بغية الطلب في تاريخ حلب : ج 6 ص 2617 والأربعة الأخيرة عن ابن أبي ليلى وكلّها نحوه وراجع : هذه الموسوعة : ج 7 ص 184 (القسم الثامن / الفصل التاسع / الإمام عليه السلام يطلب ثوبا لا يرغب فيه) .

ص: 101

368.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة)_ به نقل از محمد بن ابى محمّد بصرى _: حسين عليه السلام در نماز وَتْر خويش مى گفت : «خدايا! تو مى بينى و ديده نمى شوى . تو در بالاترين ديدگاهى و آخرت و دنيا را در اختيار دارى . ما از خوارى و رسوايى به تو پناه مى بريم» .361.الإمام الصادق عليه السلام :تاريخ الطبرى_ به نقل از حميد بن مسلم _: چون حسين عليه السلام با سه يا چهار نفر تنها ماند ، شلوار يَمانى محكمش را _ كه چشم را خيره مى كرد _ ، خواست تا زير لباسش بپوشد و آن را پاره پاره و رشته رشته كرد تا پس از شهادتش ، آن را به غارت نبرند .

يكى از ياران او گفت : كاش زير آن ، شلوارك مى پوشيدى!

فرمود : «آن ، لباسِ خوارى است و براى من ، شايسته نيست كه آن را بپوشم» .

امّا هنگامى كه به شهادت رسيد ، بحر بن كعب ، آن را از [تن] ايشان در آورد و ايشان را بى لباس ، رها كرد . (1) .


1- .ر. ك: ج 7 ص 185 (بخش هشتم / فصل نهم / امام عليه السلام ، لباسى را مى طلبد كه بدان، رغبت نكنند) .

ص: 102

360.الأدب المفرد عن أبي هريرة :المناقب لابن شهرآشوب عن الإمام الحسين عليه السلام_ لَمّا قيلَ لَهُ : اِنزِل عَلى حُكمِ بَني عَمِّكَ _: مَوتٌ في عِزٍّ ، خَيرٌ مِن حَياةٍ في ذُلٍّ . (1)4 / 2حُسنُ الخُلُقِ359.صحيح مسلم عن عائشة :نظم درر السمطين عن عليّ بن الحسين [زين العابدين] عليه السلام :سَمِعتُ الحُسَينَ عليه السلام يَقولُ : لَو شَتَمَني رَجُلٌ في هذِهِ الاُذُنِ _ وأومَأَ إلَى اليُمنى _ وَاعتَذَرَ لي فِي الاُخرى ، لَقَبِلتُ ذلِكَ مِنهُ ؛ وذلِكَ أنَّ أميرَ المُؤمِنينَ عَلِيَّ بنَ أبي طالِبٍ عليه السلام حَدَّثَني أنَّهُ سَمِعَ جَدّي رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَقولُ : لا يَرِدُ الحَوضَ مَن لَم يَقبَلِ العُذرَ مِن مُحِقٍّ أو مُبطِلٍ . (2)358.صحيح ابن حبان عن أنس :كشف الغمّة :جَنى لَهُ [أي لِلإِمامِ الحُسَينِ عليه السلام ] غُلامٌ جِنايَةً توجِبُ العِقابَ عَلَيهِ ، فَأَمَرَ بِهِ أن يُضرَبَ ، فَقالَ : يا مَولايَ «وَالْكَ_ظِمِينَ الْغَيْظَ» . قالَ : أخلوا عَنهُ . فَقالَ : يا مَولايَ «وَالْعَافِينَ عَنِ النَّاسِ» . قالَ : قَد عَفَوتُ عَنكَ . قالَ : يا مَولايَ «وَاللَّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ» (3) . قالَ : أنتَ حُرٌّ لِوَجهِ اللّهِ ، ولَكَ ضِعفُ ما كُنتُ اُعطيكَ . (4) .


1- .المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 68 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 192 ح 4 .
2- .نظم درر السمطين : ص 209 .
3- .آل عمران : 134
4- .كشف الغمّة : ج 2 ص 243 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 195 ح 9 ؛ الفصول المهمّة : ص 175 نحوه ، جواهر المطالب : ج 2 ص 317 وليس فيه ذيله من «لوجه» ، الفرج بعد الشدّة : ج 1 ص 85 وفيه «الحسن» بدل «الحسين» .

ص: 103

357.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :المناقب ، ابن شهرآشوب_ از امام حسين عليه السلام ، هنگامى كه به ايشان گفته شد : حكم پسر عموهايت را بپذير _: مرگ باعزّت ، بهتر از زندگى در ذلّت است .

4 / 2خوش خويى

356.مكارم الأخلاق عن أنس :نظم دُرَر السمطين_ از امام زين العابدين عليه السلام _: شنيدم [پدرم ]حسين عليه السلام مى فرمايد : «اگر مردى در اين گوشم _ و به گوش راستش اشاره كرد _ به من دشنام دهد و در گوش ديگرم ، پوزش خواهى كند ، آن را از او مى پذيرم ؛ زيرا امير مؤمنان على بن ابى طالب عليه السلام برايم گفت كه از جدّم پيامبر خدا صلى الله عليه و آله چنين شنيده است : آن كس كه عذر را از مُحِق يا غير مُحِق نپذيرد ، بر حوض [كوثر] ، وارد نمى شود » .355.سنن الترمذي عن أنس :كشف الغمّة :غلامى از غلامان امام حسين عليه السلام خطايى سزاوار مجازات ، انجام داده بود . امام عليه السلام فرمان داد او را تنبيه كنند . او گفت : مولاى من! «و فرو خورندگانِ خشم» .

فرمود : «رهايش كنيد» .

غلام گفت : مولاى من! «و در گذرندگان از مردم» .

فرمود : «از تو در گذشتم» .

گفت : مولاى من! «و خداوند ، نيكوكاران را دوست مى دارد» .

فرمود: «تو در راه خدا، آزادى و دو برابر آنچه [هميشه] به تو مى دادم، به تو مى دهم». .

ص: 104

354.كنز العمّال عن أنس :مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي عن الحسن البصري :كانَ الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام سَيِّدا زاهِدا وَرِعا صالِحا ناصِحا حَسَنَ الخُلُقِ . (1)343.الطبقات الكبرى عن معاوية بن قرّة عن عمّه :تاريخ دمشق عن عصام بن المصطلق :دَخَلتُ الكوفَةَ فَأَتَيتُ المَسجِدَ ، فَرَأَيتُ الحُسَينَ بنَ عَلِيٍّ عليه السلام جالِسا فيهِ فَأَعجَبَني سَمتُهُ ورُواهُ ، فَقُلتُ : أنتَ ابنُ أبي طالِبٍ ؟ قالَ : أجَل ، فَأَثارِ مِنِّي الحَسَدُ ما كُنتُ اُجِنُّهُ لَهُ ولِأَبيهِ ، فَقُلتُ : فيكَ وبِأَبيكَ ! وبالَغتُ في سَبِّهِما ولَم اُكَنِّ ، فَنَظَرَ إلَيَّ نَظَرَ عاطِفٍ رَؤُوفٍ ، وقالَ : أمِن أهلِ الشّامِ أنتَ ؟ فَقُلتُ : أجَل ! شِنشِنَةٌ أعرِفُها مِن أخزَمَ 2 . فَتَبَيَّنَ فِيَّ النَّدَمَ عَلى ما فَرَطَ مِنّي إلَيهِ .

فَقالَ : لا تَثريبَ عَلَيكَ اليَومَ يَغفِرُ اللّهُ لَكُمُ (2) ، انبَسِط إلَينا في حَوائِجِكَ لَدَينا تَجِدنا عِندَ حُسنِ ظَنِّكَ بِنا ، فَلَم أبرَح وعَلى وَجهِ الأَرضِ أحَبُّ إلَيَّ مِنهُ ومِن أبيهِ .

وقُلتُ : اللّهُ أعلَمُ حَيثُ يَجعَلُ رِسالاتِهِ ، ثُمَّ أنشَأتُ أقولُ :

أَلَم تَرَ أنَّ الحِلمَ زَينٌ لِأَهلِهِولا سِيَّما إن زانَ حِلمَكَ مَنصَبُ سَليلُ (3) رَسولِ اللّهِ يَقتَصُّ هَديَهُعَلَيهِ خِباءُ المُكرَماتِ مُطَنَّبُ (4) قَريبٌ مِنَ الحُسنى بَعيدٌ مِنَ الخَنا (5)صَفوحٌ إذَا استَعتَبتَهُ فَهُوَ مُعتَبُ صَفوحٌ عَلَى الباغي ولَو شاءَ لاقَهُبِشَنعاءَ فيها لِامرِىٍ مُتَأَدَّبُ فَقُل لِمُسامِي الشَّمسِ أنّى تَنالُهاتَأَمَّل سَناها وَانظُرَن كَيفَ تَعرَبُ (6) .


1- .مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 1 ص 153 ؛ مستدرك الوسائل : ج 7 ص 192 ح 8006 نقلاً عن مجمع البحرين في مناقب السبطين .
2- .إشارة إلى الآية 92 من سورة يوسف .
3- .السَّلِيلُ : الولد ، والاُنثى سليلة (الصحاح : ج 5 ص 1731 «سلل») .
4- .مُطنّبُ : أي مشدود بالأطناب ، والطُنَب : حبل الخباء (الصحاح : ج 1 ص 172 «طنب») .
5- .الخَنَا : الفُحش في القول (النهاية : ج 2 ص 86 «خنا») .
6- .تاريخ دمشق : ج 43 ص 224 و راجع : تفسير القرطبي : ج 7 ص 350 .

ص: 105

342.عنه صلى الله عليه و آله :مقتل الحسين عليه السلام ، خوارزمى_ به نقل از حسن بصرى _: حسين عليه السلام ، سَرورى بى رغبت به دنيا ، پارسا ، شايسته ، خيرخواه و خوش خو بود .341.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :تاريخ دمشق_ به نقل از عصام بن مُصطَلَق _: به كوفه آمدم و به مسجد رفتم . حسين بن على عليه السلام را در آن جا ديدم كه نشسته بود . از شكل و شمايلش خوشم آمد . گفتم : تو فرزند ابو طالبى؟ فرمود : «آرى» .

حسد ، در من زبانه كشيد و آنچه در باره او و پدرش نهان مى كردم ، بيرون افتاد و به او و پدرش ناسزا گفتم و در اين باره ، كوتاهى و پنهانكارى ننمودم ؛ امّا حسين عليه السلام با نگاه رحمت و شفقت به من نگريست و فرمود : «آيا تو از شاميان هستى؟» .

گفتم : آرى . سرشتى است كه از پدرانم به ارث برده ام . 1

پشيمانى را بر آنچه از من بر او رفته بود ، در من احساس كرد و فرمود : «امروز ، بر تو سرزنشى نيست . خداوند ، شما را مى آمرزد . (1) براى كارهايت به ما مراجعه كن كه ما را آن گونه كه با نگاه خوش بينانه مى بينى ، خواهى يافت» .

من از او جدا نشدم ، مگر آن كه هيچ كس در زمين نزد من ، محبوب تر از او و پدرش نبود . نيز گفتم : خدا بهتر مى داند كه رسالت هايش را در كجا قرار دهد .

سپس اين شعرها را سرودم :

آيا نمى بينى كه بردبارى ، زيورِ بردباران استبويژه ، اگر مقام و منزلت ، بردبارى را بيارايد؟ فرزند پيامبر خدا ، در راه هدايت او ، گام مى نهدخيمه كرامت و بزرگى ، بر او استوار است . به نيكى ، نزديك و از ناسزاگويى ، دور استدر گذرنده است وچون از او پوزش بخواهى ، پوزش پذير است در گذرنده از ستمكار است ، در حالى كهاگر مى خواست ، او را با زشتى هايش رسوا و تأديب مى كرد . تو ، به خورشيد اوج گيرنده بگو : كجا به او مى رسى؟بلندى اش را ببين و آن گاه بنگر كه چگونه پديدار مى شوى؟ .


1- .اشاره به آيه 93 از سوره يوسف است .

ص: 106

راجع : ص 118 (قصص من جوده و سخائه) . ج 6 ص 252 (القسم الثامن / مقتل أصحابه / الحرّ بن يزيد الرياحي) .

4 / 3الشَّجاعَةُ323.عنه صلى الله عليه و آله :الإرشاد عن زينب بنت أبي رافع :أتَت فاطِمَةُ عليهاالسلام بِابنَيهَا الحَسَنِ وَالحُسَينِ عليهماالسلامإلى رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله في شَكواهُ الَّتي تُوُفِّيَ فيها ، فَقالَت : يا رَسولَ اللّهِ ، هذانِ ابناكَ وَرِّثهُما شَيئا .

فَقالَ : أمَّا الحَسَنُ فَإِنَّ لَهُ هَديي وسُؤدَدي (1) ، وأمَّا الحُسَينُ فَإِنَّ لَهُ جودي وشَجاعَتي . (2)322.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :تاريخ دمشق عن أبي رافع :إنَّ فاطِمَةَ بِنتَ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله أتَت رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله بِالحَسَنِ وَالحُسَينِ عليهماالسلام ، فَقالَت : اِبناكَ وَابنايَ انحَلهُما .

قالَ : نَعَم ، أمَّا الحَسَنُ فَقَد نَحَلتُهُ حِلمي وهَيبَتي ، وأمَّا الحُسَينُ فَقَد نَحَلتُهُ نَجدَتي (3) وجودي . قالَت : رَضيتُ يا رَسولَ اللّهِ . (4) .


1- .السُّوْدَدُ : الشَرَف ، وقد يُهمز (لسان العرب : ج 3 ص 228 «سود») .
2- .الإرشاد : ج 2 ص 6 ، الخصال : ص 77 ح 123 عن زينب بنت ابن أبي رافع عن اُمّها ، الخرائج والجرائح : ج 2 ص 889 ، بحار الأنوار : ج 43 ص 264 ح 11 .
3- .. النَّجدَةُ : الشجاعة (النهاية : ج 5 ص 18 «نجد») .
4- .تاريخ دمشق : ج 14 ص 128 ح 3418 ، المعجم الأوسط : ج 6 ص 222 ح 6245 وفيه «فورّثهما شيئا ، فقال لها : أمّا الحسن فإنّ له ثباتي وسُؤددي ، وأمّا حسين فإنّ له حزامتي وجودي» بدل «انحلهما ... جودي» ، ربيع الأبرار : ج 3 ص 583 نحوه ، كنز العمّال : ج 12 ص 117 ح 34273 ؛ شرح الأخبار : ج 3 ص 100 ح 1031 .

ص: 107

ر . ك : ص 119 (داستان هايى از كرم و سخاوتش) و ج 6 ص 253 (بخش هشتم / كشته شدن ياران امام حسين عليه السلام / حر بن يزيد رياحى) .

4 / 3شجاعت

321.عدّة الداعي :الإرشاد_ به نقل از زينب دختر ابو رافع _: فاطمه عليهاالسلام با دو فرزندش حسن و حسين عليهماالسلامدر بيمارى منجر به وفات پيامبر صلى الله عليه و آله نزد ايشان آمد و گفت : اى پيامبر خدا ! اين دو ، فرزندان تو هستند . چيزى براى آنها به ارث بگذار .

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «براى حسن ، شيوه و شرافتم ، و براى حسين ، سخاوت و شجاعتم را به ارث نهادم» .320.الإمام عليّ عليه السلام ( _ فِي الحِكَمِ المَنسوبَةِ إلَيهِ _ ) تاريخ دمشق_ به نقل از ابو رافع _: فاطمه ، دختر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله حسن و حسين عليهماالسلام را نزد ايشان آورد و گفت : اينها ، فرزندان من و فرزندان تو هستند . چيزى به آنها ببخش .

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «باشد . به حسن ، بردبارى و هيبتم را بخشيدم و به حسين ، دليرى و بخشندگى ام را» .

فاطمه عليهاالسلام گفت : اى پيامبر خدا! راضى شدم . (1) .


1- .در المعجم الأوسط آمده است : [فاطمه عليهاالسلام فرمود :] براى آنها چيزى به ارث بگذار . پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «براى حسن ، پايدارى و سيادتم را و براى حسين ، دورانديشى و سخاوتم را به ارث نهادم» .

ص: 108

319.صحيح مسلم عن عائشة :الخصال عن بنت أبي رافع :أتَت فاطِمَةُ بِنتُ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله بِابنَيهَا الحَسَنِ وَالحُسَينِ عليهماالسلامإلى رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله في شَكواهُ الَّذي تُوُفِّيَ فيهِ ، فَقالَت : يا رَسولَ اللّهِ ، هذانِ ابناكَ فَوَرِّثهُما شَيئا .

قالَ : أمَّا الحَسَنُ فَإِنَّ لَهُ هَيبَتي وسُؤدَدي ، وأمَّا الحُسَينُ فَإِنَّ لَهُ جُرأَتي وجودي . (1)318.الكافي عن يونس بن رباط عن الإمام الصادق عليه السلتاريخ دمشق عن عوانة :تَنازَعَ الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام وَالوَليدُ بنُ عُتبَةَ بنِ أبي سُفيانَ في أرضٍ ، وَالوَليدُ يَومَئِذٍ أميرٌ عَلَى المَدينَةِ ، فَبَينا حُسَينٌ عليه السلام يُنازِعُهُ إذ تَناوَلَ عِمامَةَ الوَليدِ عَن رَأسِهِ فَجَذَبَها ، فَقالَ مَروانُ بنُ الحَكَمِ وكانَ حاضِرا : إنّا للّه ! ما رَأَيتُ كَاليَومِ جُرأَةَ رَجُلٍ عَلى أميرِهِ !

قالَ الوَليدُ : لَيسَ ذاكَ بِكَ ، ولكِنَّكَ حَسَدتَني عَلى حِلمي عَنهُ .

فَقالَ حُسَينٌ عليه السلام : الأَرضُ لَكَ ، اشهَدوا أنَّها لَهُ . (2)305.الدرّ المنثور عن زيد بن أسلم :سير أعلام النبلاء_ في ذِكرِ أحداثِ يَومِ عاشوراءَ _: عَطِشَ حُسَينٌ عليه السلام فَجاءَ رَجُلٌ بِماءٍ فَتَناوَلَهُ ، فَرَماهُ حُصَينُ بنَ تَميمٍ بِسَهمٍ ، فَوَقَعَ في فيهِ ، فَجَعَلَ يَتَلَقَّى الدَّمَ بِيَدهِ ويَحمَدُ اللّهَ ، وتَوَجَّهَ نَحوَ المُسَنّاةِ (3) يُريدُ الفُراتَ ، فَحالوا بَينَهُ وبَينَ الماءِ ، ورَماهُ رَجُلٌ بِسَهمٍ فَأَثبَتَهُ في حَنَكِهِ ، وبَقِيَ عامَّةَ يَومِهِ لا يَقدَمُ عَلَيهِ أحَدٌ ، حَتّى أحاطَت بِهِ الرَّجّالَةُ وهُوَ رابِطُ الجَأشِ ، يُقاتِلُ قِتالَ الفارِسِ الشُّجاعِ ، إن كانَ لَيَشُدُّ عَلَيهِم فَيَنكَشِفونَ عَنهُ انكِشافَ المِعزى شَدَّ فيهَا الأَسَدُ . (4) .


1- .الخصال : ص 77 ح 122 ، دلائل الإمامة : ص 68 ح 6 ، المناقب لابن شهرآشوب : ج 3 ص 396 ، روضة الواعظين : ص 174 ، بحار الأنوار : ج 43 ص 263 ح 10 ؛ المعجم الكبير : ج 22 ص 423 ح 1041 ، تهذيب التهذيب : ج 1 ص 589 ، تاريخ دمشق : ج 14 ص 128 ح 3416 ، شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد : ج 16 ص 10 ، كنز العمّال : ج 7 ص 268 ح 18839 .
2- .تاريخ دمشق : ج 63 ص 210 ؛ المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 68 نحوه ، بحار الأنوار : ج 44 ص 191 ح 4 وراجع : السيرة النبويّة لابن هشام : ج 1 ص 142 وتفسير فرات : ص 253 ح 345 .
3- .. المسنّاة : ضفيرة تُبنى للسيل لتردّ الماء (لسان العرب : ج 14 ص 406 «سنا») .
4- .سير أعلام النبلاء : ج 3 ص 302 ، الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج 1 ص 473 .

ص: 109

304.صحيح مسلم عن أبي هريرة :الخصال_ به نقل از زينب دختر ابو رافع _: فاطمه عليهاالسلام با دو فرزندش حسن و حسين عليهماالسلامدر بيمارى منجر به وفات پيامبر صلى الله عليه و آله ، نزد ايشان آمد و گفت : اى پيامبر خدا ! اين دو ، فرزندان تو هستند . چيزى براى آنها به ارث بگذار .

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «براى حسن ، هيبت و سيادتم را و براى حسين ، شجاعت و سخاوتم را به ارث نهادم» .303.الإمام زين العابدين عليه السلام :تاريخ دمشق_ به نقل از عوانه _: حسين عليه السلام و وليد بن عتبة بن ابى سفيان ، بر سرِ زمينى درگير شدند . وليد در آن زمان ، حاكم مدينه بود . حسين عليه السلام در حين درگيرى ، عمامه وليد را از سرش برداشت و كشيد . مروان بن حَكَم كه حاضر بود ، كلمه استرجاع (إنّا للّه ) را بر زبان راند و گفت : تا به امروز ، چنين جسارتى را از سوى مردى نسبت به فرمان روايش نديده بودم .

وليد گفت : اين گونه نيست ؛ بلكه تو بر بردبارى من در برابر او حسد ورزيدى .

حسين عليه السلام هم فرمود : «زمين ، براى تو باشد . گواه باشيد كه آن براى اوست» .302.عنه عليه السلام :سير أعلام النبلاء_ در يادكرد وقايع روز عاشورا _: حسين عليه السلام تشنه شد . مردى برايش آب آورد . ايشان آن را گرفت كه بياشامد ؛ امّا حُصَين بن تميم ، تيرى انداخت كه بر دهان حسين عليه السلام نشست . وى، خون ها را با دستش مى گرفت و خدا را مى ستود. سپس به سوى سيل بندِ فرات ، رو كرد ؛ امّا ميان او و آب ، مانع شدند . مردى تيرى به سويش پرتاب كرد كه در زير چانه اش نشست و در بقيّه روز ، كسى بر او در نمى آمد تا آن كه سربازان پياده ، گرداگردش را گرفتند و او در همان حال ، با دلاورى اى استوار ، مانند سوارى شجاع مى جنگيد . اگر بر آنان يورش مى بُرد ، از هم باز مى شدند ، به سان گلّه بزى كه شير به آن حمله كرده باشد . .

ص: 110

301.عنه عليه السلام :تاريخ الطبري عن حميد بن مسلم_ في ذِكرِ وَقائِعِ يَومِ عاشوراءَ _: ... وهُوَ [أيِ الإِمامُ الحُسَينُ عليه السلام ]يُقاتِلُ عَلى رِجلَيهِ قِتالَ الفارِسِ الشُّجاعِ ، يَتَّقِي الرَّميَةَ ، ويَفتَرِصُ (1) العَورَةَ ، ويَشُدُّ عَلَى الخَيلِ . (2)300.عنه عليه السلام :أنساب الأشراف :كانَ الحُسَينُ يُكَنّى أبا عَبدِ اللّهِ ، وكانَ شُجاعا سَخِيّا ، وكانَ يُشَبَّهُ بِالنَّبِيِّ صلى الله عليه و آله . (3)291.عنه عليه السلام ( _ مِن وَصِيَّتِهِ لِوَلَدِهِ الحَسَنِ عليه السلام ) شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد :ومَن مِثلُ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليهماالسلام ! قالوا يَومَ الطَّفِّ : ما رَأَينا مَكثورا قَد اُفرِدَ مِن إخوَتِهِ وأهلِهِ وأنصارِهِ أشجَعَ مِنهُ ، كانَ كَاللَّيثِ المُحَرَّبِ (4) ، يَحطِمُ الفُرسانَ حَطما ، وما ظَنُّكَ بِرَجُلٍ أبَت نَفسُهُ الدَّنِيَّةَ وأن يُعطِيَ بِيَدِهِ ، فَقاتَلَ حَتّى قُتِلَ هُوَ وبَنوهُ وإخوَتُهُ وبَنو عَمِّهِ بَعدَ بَذلِ الأَمانِ لَهُم ، وَالتَّوثِقَةِ بِالأَيمانِ المُغَلَّظَةِ ، وهُوَ الَّذي سَنَّ لِلعَرَبِ الإِباءَ . (5)290.عنه عليه السلام :كشف الغمّة :شَجاعَةُ الحُسَينِ عليه السلام يُضرَبُ بِهَا المَثَلُ ، وصَبرُهُ في مَأقِطِ (6) الحَربِ أعجَزَ الأَواخِرَ وَالاُوَلَ ، وثَباتُهُ _ إذا دُعِيَت نَزالِ (7) _ ثَباتُ الجَبَلِ ، وإقدامُهُ إذا ضاقَ المَجالُ إقدامُ الأَجَلِ ، ومُقامُهُ في مُقابَلَةِ هؤُلاءِ الفَجَرَةِ عادَلَ مُقامَ جَدِّهِ صلى الله عليه و آله بِبَدرٍ فَاعتَدَلَ . (8) .


1- .. الفُرصة : النَّهزة ؛ يقال : افتَرَصَها ؛ أي انتهَزَها . والعورة : هو كلّ عيب وخلل في شيء ؛ يقال : أعوَرَ الفارس ؛ إذا بدا فيه موضع خللٍ للضّرب (راجع : النهاية : ج 3 ص 432 «فرض» وص 319 «عور») .
2- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 452 ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 572 وراجع : هذه الموسوعة : ج 7 ص 196 (القسم الثامن / الفصل التاسع: مقتل سيّد الشهداء عليه السلام / قتال الإمام عليه السلام اعداءَه وحيدا) .
3- .أنساب الأشراف : ج 3 ص 359 .
4- .حَرِبَ الرَّجُلُ : غَضِبَ وحرَّبتُهُ وأسدٌ حَرِبُ ومُحَرَّبٌ شُبِّهَ بِمَن أصابَهُ الحَرَبُ في شدّة غضبه (تاج العروس : ج 1 ص 412 «حرب») .
5- .شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد : ج 15 ص 274 .
6- .مَأْقِط : موضع القتال أو المضيق في الحرب (القاموس المحيط : ج 2 ص 349 «أقط») .
7- .النَّزال: أن ينزل الفريقان عن إبلهما إلى خيلهما فيتضاربوا. وقد تَنازَلوا؛ أي: تَداعوا نَزالِ. وهو بمعنى المنازَلة لا بمعنى النزول إلى الأرض (راجع : تاج العروس : ج 15 ص 730 «نزل»).
8- .كشف الغمّة : ج 2 ص 232 .

ص: 111

289.الإمام عليّ عليه السلام :تاريخ الطبرى_ به نقل از حميد بن مسلم ، در يادكرد وقايع روز عاشورا _: حسين عليه السلام ، پياده ، مانند سواران شجاع مى جنگيد ، از تيرها مى گريخت ، شكاف ها [ى صُفوف دشمن] را مى جُست و بر سواران مى خروشيد . (1)288.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :أنساب الأشراف :حسين عليه السلام ، كنيه اش ابو عبد اللّه ، شجاع ، سخاوتمند و شبيه پيامبر صلى الله عليه و آله بود .287.عنه صلى الله عليه و آله :شرح نهج البلاغة، ابن ابى الحديد :چه كسى مانند حسين بن على عليه السلام است؟! روز واقعه عاشورا گفتند : هيچ مغلوبِ ميان سيل دشمن گرفتار آمده اى را نديديم كه همه برادران و خاندان و يارانش كشته شده و از گِرد او پراكنده باشند ، امّا به شجاعت حسين بجنگد . مانند شير به خشم آمده ، سواران را در هم مى شكست . چنين گمانى نيز به جان غيرتمند عزّتمندى كه به خوارى تن در نداد ، مى رود . كسى كه دست تسليم به بيعت نگشود و جنگيد تا خود ، پسران ، برادران و پسر عموهايش ، همگى به شهادت رسيدند با آن كه [ دشمنْ] امان را به آنان پيشكش نموده و پيمان نامه اش را با سوگندهايى غليظ و شديد ، محكم كرده بودند . حسين بود كه تسليم زور نشدن را براى عرب ، پايه گذارى كرد .286.عنه صلى الله عليه و آله :كشف الغمّة :شجاعت امام حسين عليه السلام مَثَل زدنى است و پايدارى اش در تنگناى جنگ ، پسينيان و پيشينيان را [از همسانى و هماوردى] عاجز ساخته است و استوارى اش به گاه دعوت به مبارزه ، به استوارى كوه مى مانَد و گام پيش نهادنش در تنگناهاى جنگ ، همچون جلو آمدن مرگ است و ايستادگى اش در برابر اين نابه كاران ، با ايستادگى نيايَش صلى الله عليه و آله در جنگ بدر به سنجش در آمد و هم سنگ شد . .


1- .ر.ك: ج7 ص197 (بخش هشتم/فصل نهم / نبرد انفرادى امام عليه السلام با دشمنانش).

ص: 112

285.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :مطالب السؤول :_ في ذِكرِ شَجاعَةِ الإِمامِ الحُسَينِ عليه السلام يَومَ عاشوراءَ _: فَلَم يَزَل يُقاتِلُ ... وهُوَ كَاللَّيثِ المُغضَبِ ، لا يَحمِلُ عَلى أحَدٍ مِنهُم إلّا نَفَحَهُ (1) بِسَيفِهِ فَأَلحَقَهُ بِالحَضيضِ ، فَيَكفي ذلِكَ في تَحقيقِ شَجاعَتِهِ وكَرَمِ نَفسِهِ شاهِدا صادِقا ، فَلا حاجَةَ مَعَهُ إلَى ازدِيادٍ فِي الاِستِشهادِ . (2)284.عنه عليه السلام :مطالب السؤول :الحُسَينُ عليه السلام ثابِتٌ لا تَخِفُّ حَصاةُ شَجاعَتِهِ ، ولا تَخِفُّ عَزيمَةُ شَهامَتِهِ ، وقَدَمُهُ فِي المُعتَرَكِ أرسى مِنَ الجِبالِ ، وقَلبُهُ لا يَضطَرِبُ لِهَولِ القِتالِ ولا لِقَتلِ الرِّجالِ ، وقَد قَتَلَ قَومُهُ مِن جُموعِ ابنِ زِيادٍ جَمعا جَمّا ، وأذاقوهُم مِنَ الحَمِيَّةِ الهاشِمِيَّةِ رَهَقا (3) وكَلما (4) . (5)283.الإمام الصادق عليه السلام :الصواعق المحرقة :فَلَمّا فَنِيَ أصحابُهُ [أي اصحابُ الحُسَين عليه السلام ] وبَقِيَ بِمُفرَدِهِ ، حَمَلَ عَلَيهِم وقَتَلَ كَثيرا مِن شُجعانِهِم . (6)راجع : ص 372 (الفصل الرابع : الإمام عليه السلام في عهد خلافة أبيه) . ج 3 ص 6 (القسم الخامس / الفصل الثاني : موقف الإمام عليه السلام في مواجهة معاوية) وص 76 (الفصل الثالث : استخلاف يزيد) وص 320 (القسم السابع : خروج الإمام عليه السلام من المدينة إلى نزوله بكربلاء) .

.


1- .نفحه بالسيف : تناوله من بعيد (الصحاح : ج 1 ص 412 «نفح») .
2- .مطالب السؤول : ص 72 ؛ كشف الغمّة : ج 2 ص 232 .
3- .رَهَقا : أي ذِلّةً وضَعفا (مجمع البحرين : ج 2 ص 739 «رهق») .
4- .الكَلمُ : الجُراحة (الصحاح : ج 5 ص 2023 «كلم») .
5- .مطالب السؤول : ص 72 ؛ كشف الغمّة : ج 2 ص 230 وفيه «لا تجف» بدل «لا تخف» في الموضع الثاني .
6- .الصواعق المحرقة : ص 197 .

ص: 113

280.عنه عليه السلام :مطالب السَّؤول_ در يادكرد شجاعت امام حسين عليه السلام در روز عاشورا _: هماره مى جنگيد . . . مانند شير شَرزه ، يورش مى برد و با شمشيرش ، دشمن را به خاك مى افكند و اين ، گواه صادق شجاعت و بزرگى جان اوست و نيازى به افزودن گواه ديگر نيست .279.عنه عليه السلام :مطالب السَّؤول :حسين عليه السلام ، چنان ثابت قدم بود كه [هرگز] سنگ شجاعتش سبُك نيامد و شهامت تصميمش كاستى نگرفت. پايدارى اش در معركه ، از استوارى كوه ها بيشتر بود و [هرگز] از وحشت جنگ و پيكار جنگجويان، دل نگران نشد، كه گروهش ، جمعى انبوه از لشكريان ابن زياد را كُشتند و با جوانْ مردى و غيرت هاشمى خود ، [جامه ]خوارى و زخم بر تن آنان پوشاندند .278.الإمام عليّ عليه السلام :الصواعق المُحْرِقة :هنگامى كه ياران حسين عليه السلام شهيد شدند و ايشان تنها ماند ، يك تنه بر آنان يورش بُرد و شجاعان بسيارى را از ايشان كُشت .ر . ك : ص 323 (بخش چهارم : امام عليه السلام پس از پيامبر صلى الله عليه و آله ، تا شهادت پدر) و ص 373 (فصل چهارم : امام عليه السلام در روزگار خلافت پدر) . ج 3 ص 7 (بخش پنجم / فصل دوم : موضع امام عليه السلام در رويارويى با معاويه) و ص 77 (فصل سوم : جانشين كردن يزيد) و ص 321 (بخش هفتم : خروج امام حسين عليه السلام از مدينه تا ورود به كربلا) .

.

ص: 114

4 / 4السَّخاءُ277.الخصال :مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي عن ابن عبّاس عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله :لَو كانَ الحِلمُ رَجُلاً لَكانَ عَلِيّا ، ولَو كانَ العَقلُ رَجُلاً لَكانَ حَسَنا ، ولَو كَان السَّخاءُ رَجُلاً لَكانَ حُسَينا . (1)276.عنه عليه السلام ( _ أيضا _ ) الخصال عن صفوان بن سليمان عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله :أمَّا الحَسَنُ فَأَنحَلُهُ الهَيبَةَ وَالحِلمَ ، وأمَّا الحُسَينُ فَأَنحَلُهُ الجودَ وَالرَّحمَةَ . (2)275.الإمام عليّ عليه السلام ( _ فِي الحِكَمِ المَنسوبَةِ إلَيهِ _ ) السنن الكبرى :رَوى مُسلِمٌ البَطينُ أنَّ الحُسَينَ بنَ عَلِيٍّ عليه السلام وَرِثَ مَواريثَ فَتَصَدَّقَ بِها قَبلَ أن تُقسَمَ فَاُجيزَت . (3)274.الإمام عليّ عليه السلام ( _ لَمّا سُئِلَ فَقيلَ : إنَّ فِي القُرآنِ كُلَّ ع ) دعائم الإسلام :عَنِ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام أنَّهُ وَرِثَ أرضا وأشياءَ ، فَتَصَدَّقَ بِها قَبلَ أن يَقبِضَها . (4)273.عنه صلى الله عليه و آله :الطبقات الكبرى عن عبد الواحد بن أبي عون :إنَّ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله لَمّا تُوُفِّيَ أمَرَ عَلِيٌّ عليه السلام صائِحا يَصيحُ : مَن كانَ لَهُ عِندَ رَسولِ اللّهِ عِدَةٌ أو دَينٌ فَليَأتِني . فَكانَ يَبعَثُ كُلَّ عامٍ عِندَ العَقَبَةِ يَومَ النَّحرِ مَن يَصيحُ بِذلِكَ حَتّى تُوُفِّيَعَلِيٌّ عليه السلام ، ثُمَّ كانَ الحَسَنُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام يَفعَلُ ذلِكَ حَتّى تُوُفِّيَ ، ثُمَّ كانَ الحُسَينُ عليه السلام يَفعَلُ ذلِكَ ، وَانقَطَعَ ذلِكَ بَعدَهُ رِضوانُ اللّهِ عَلَيهِم وسَلامُهُ .

قالَ ابنُ أبي عَونٍ : فَلا يَأتي أحَدٌ مِن خَلقِ اللّهِ إلى عَلِيٍّ عليه السلام بِحَقٍّ ولا باطِلٍ إلّا أعطاهُ . (5) .


1- .مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 1 ص 60 ، فرائد السمطين : ج 2 ص 68 ح 392 ؛ مئة منقبة : ص 122 وفيه «الحياء» بدل «السخاء» .
2- .الخصال : ص 78 ح 124 ، قرب الإسناد : ص 113 ح 390 عن الإمام الصادق عن أبيه عليهماالسلامعنه صلى الله عليه و آله ، بحار الأنوار : ج 43 ص 264 ح 12 .
3- .السنن الكبرى : ج 6 ص 283 ح 11958 .
4- .دعائم الإسلام : ج 2 ص 339 ح 1271 .
5- .الطبقات الكبرى : ج 2 ص 319 .

ص: 115

4 / 4سخاوت

272.عنه صلى الله عليه و آله :مقتل الحسين عليه السلام ، خوارزمى_ به نقل از ابن عبّاس ، از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله _: اگر بردبارى ، مردى بود ، به شكل على بود و اگر عقل ، مردى بود ، به شكل حسن بود و اگر سخاوت ، (1) مردى بود ، به شكل حسين بود .271.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :الخصال_ به نقل از صفوان بن سليمان ، از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله _: به حسن ، هيبت و بردبارى را مى بخشم و به حسين ، سخاوت و رحمت را .270.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :السنن الكبرى :مُسلم بَطين ، نقل كرده كه حسين بن على عليه السلام چيزهايى را به ارث بُرد ؛ ولى پيش از آن كه ميراث ، تقسيم شود ، سهم خود را [به صورت كلّى] صدقه داد و سپس [تعيين شد و] اجازه[ى تحويل و انتقال] داده شد .269.الإمام الصادق عليه السلام :دعائم الإسلام :در باره حسين بن على عليه السلام گفته اند كه زمين و چيزهايى را به ارث بُرد و پيش از گرفتن آنها ، همه را صدقه داد .257.تهذيب الأحكام عن معاوية بن وهب :الطبقات الكبرى_ به نقل از عبد الواحد بن ابى عون _: هنگامى كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله وفات كرد ، على عليه السلام به جارچى اى فرمان داد تا ندا بر آورد : «هر كس بر عهده پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، وعده يا بدهى اى دارد ، نزد من بيايد» .

على عليه السلام ، هر سال ، كسى را روز عيد قربان ، كنار عَقَبه بر مى انگيخت تا چنين ندايى بر آورَد تا آن گاه كه در گذشت . سپس حسن بن على عليه السلام ، چنين مى كرد تا او نيز در گذشت . حسين عليه السلام نيز چنين مى كرد و پس از آنان _ كه خشنودى و سلام الهى بر آنان باد _ ، اين كار ، ادامه نيافت .

هيچ يك از مردم ، نزد على عليه السلام ، روا يا ناروا ، نمى آمدند ، مگر آن كه على عليه السلام به آنها مى بخشيد . .


1- .در مئة منقبة ، به جاى «سخاوت» ، «حيا» آمده است .

ص: 116

256.عنه عليه السلام ( _ لَمّا سُئِلَ : مَتى تَجِبُ الصَّلاةُ عَلَى الصّ ) المناقب لابن شهرآشوب عن شعيب بن عبد الرحمن الخزاعي :وُجِدَ عَلى ظَهرِ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام يَومَ الطَّفِّ أثَرٌ ، فَسَأَلوا زَينَ العابِدينَ عليه السلام عَن ذلِكَ ، فَقالَ : هذا مِمّا كانَ يَنقُلُ الجِرابَ (1) عَلى ظَهرِهِ إلى مَنازِلِ الأَرامِلِ وَاليَتامى وَالمَساكينِ . (2)255.الإمام الصادق عليه السلام :تذكرة الخواصّ :وَجَدوا في ظَهرِهِ [أيِ الحُسَينِ عليه السلام ] آثارا سودا ، فَسَأَلوا عَنها فَقيلَ : كانَ يَنقُلُ الطَّعامَ عَلى ظَهرِهِ فِي اللَّيلِ إلى مَساكِنِ أهلِ المَدينَةِ . (3)254.دعائم الإسلام :مطالب السؤول :قَدِ اشتَهَرَ النَّقلُ عَنهُ [أيِ الحُسَينِ] عليه السلام أنَّهُ كانَ يُكرِمُ الضَّيفَ ، ويَمنَحُ الطّالِبَ ، ويَصِلُ الرَّحِمَ ، ويُنيلُ الفَقيرَ ، ويُسعِفُ السّائِلَ ، ويَكسُو العارِيَ ، ويُشبِعُ الجائِعَ ، ويُعطِي الغارِمَ ، ويَشُدُّ مِنَ الضَّعيفِ ، ويُشفِقُ عَلَى اليَتيمِ ، ويُعينُ ذَا الحاجَةِ ، وقَلَّ أن وَصَلَهُ مالٌ إلّا فَرَّقَهُ . (4)247.الإمام عليّ عليه السلام :مكارم الأخلاق لابن أبي الدنيا :عَن مُقَنَّعٍ الأَنصارِيِّ يَبكي حُسَينا حينَ قُتِلَ :

كانَ إذا شُبَّ لَهُ نارُهُيَرفَعُها بِالسَّنَدِ الماثِلِ كَيما يَراها قابِسٌ (5) مُرمِلٌ (6)أو فَردُ قَومٍ لَيسَ بِالآهِلِ مَفارِغُ الشّيزى (7) عَلى بابِهِمِثلُ حِياضِ النَّعَمِ النّاهِلِ لا تَستَري (8) ، شَفرا (9) عَلى مِثلِهِفِي النّاسِ مِن حافٍ ولا ناعِلِ اِبنُ النَّبِيِّ المُرسَلِ المُصطَفىوَابنُ ابنِ عَمِّ المُصطَفَى الفاضِلِ (10) .


1- .الجِراب : وعاء من إهاب الشاء لا يوعى فيه إلّا اليابس (لسان العرب : ج 1 ص 261 «جرب») .
2- .المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 66 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 190 ح 3 .
3- .تذكرة الخواصّ : ص 254 .
4- .مطالب السؤول : ص 73 ؛ كشف الغمّة : ج 2 ص 234 .
5- .القابس : طالب النار (تاج العروس : ج 8 ص 406 «قبس») .
6- .أرمَلَ : نفد زادهُ (القاموس المحيط : ج 3 ص 387 «رمل») .
7- .الشِّيزَى : شجر يتّخذ منه الجفان ، وسمّي الجفان شيزى باسم أصلها (النهاية : ج 2 ص 518 «شيز») .
8- .ارتأيته واسترأيته : كرأيته ، وبعضهم يترك الهمز (تاج العروس : ج 19 ص 435 «رأى») .
9- .الشُّفْر _ بالضمّ وقد يفتح _ : حرف جفن العين الذي ينبت عليه الشَّفر (النهاية : ج 2 ص 484 «شفر») .
10- .مكارم الأخلاق لابن أبي الدنيا : ص 285 الرقم 452 .

ص: 117

246.جامع الأخبار :المناقب ، ابن شهرآشوب_ به نقل از شعيب بن عبد الرحمان خُزاعى _: در روز واقعه عاشورا ، اثر چيزى را بر دوش حسين بن على عليه السلام يافتند و [علّت] آن را از امام زين العابدين عليه السلام جويا شدند . فرمود : «اين ، اثر انبانى است كه بر دوش خويش مى كشيد و براى بيوه زنان ، يتيمان و بينوايان ، [آذوقه] مى بُرد» .245.رسول اللّه صلى الله عليه و آله ( _ لَمّا سُئِلَ عَنِ الصَّبِيِ مَتى يُصَلّي؟ _ ) تذكرة الخواصّ :بر پشت حسين عليه السلام آثار كبودى ديدند . علّت آن را پرسيدند . گفته شد : شب ها ، گندم بر دوش خويش مى كشيد و براى بينوايان مدينه مى بُرد .244.عنه عليه السلام ( _ ايضا _ ) مَطالب السَّؤول :گزارش هاى متعدّدى رسيده كه حسين عليه السلام ، ميهمان را اِكرام مى كرد و به خواهان مى بخشيد و با خويشاوند مى پيوست و به فقير مى رساند و به نيازخواه ، كمك مى كرد و برهنه را مى پوشاند و گرسنه را سير مى كرد و به بدهكار ، عطا مى نمود و ناتوان را دستگيرى مى كرد و بر يتيم ، دلسوزى مى كرد و به نيازمند ، يارى مى رساند و كمتر مى شد كه مالى به او برسد و آن را تقسيم نكند .243.الإمام عليّ عليه السلام ( _ في قَولِهِ تَعالى : {Q} «قُواْ أَنفُسَكُمْ وَ أ ) مكارم الأخلاق ، ابن ابى الدنيا_ به نقل از مُقنّع انصارى ، كه بر قتل حسين عليه السلام مى گريست _:

هنگامى كه آتش [براى غذا] بر مى افروختآن را بر مناره اى به بلنداى كوه ، بر مى افروخت تا توشه تمام كرده و خواهان آتش ، از آن بر گيرديا وا مانده اى كه از اهلش جدا گشته است كاسه هاى آبنوس بر درگاه اومانند بركه هايى براى شتران تشنه . هيچ كس را مانند او نخواهى ديددر ميان مردم ، از پابرهنه تا بى كفش . فرزند پيامبرِ فرستاده شده و برگزيدهو فرزند پسر عموى فاضل برگزيده . .

ص: 118

4 / 5قِصَصٌ مِن جودِهِ وسَخائِهِ4 / 5 _ 1اِرفَع حاجَتَكَ في رُقعَةٍ242.الإمام الصادق عليه السلام :تحف العقول :وجاءَهُ [أيِ الحُسَينَ عليه السلام ] رَجُلٌ مِنَ الأَنصارِ يُريدُ أن يَسأَلَهُ حاجَةً ، فَقالَ عليه السلام : يا أخَا الأَنصارِ! صُن وَجهَكَ عَن بِذلَةِ المَسأَلَةِ ، وَارفَع حاجَتَكَ في رُقعَةٍ ؛ فَإِنّي آتٍ فيها ما سارَّكَ إن شاءَ اللّهُ . فَكَتَبَ : يا أبا عَبدِ اللّهِ ، إنَّ لِفُلانٍ عَلَيَّ خَمسَمِئَةِ دينارٍ ، وقَد ألَحَّ بي فَكَلِّمهُ يُنظِرني إلى مَيسَرَةٍ .

فَلَمّا قَرَأَ الحُسَينُ عليه السلام الرُّقعَةَ ، دَخَلَ إلى مَنزِلِهِ فَأَخرَجَ صُرَّةً فيها ألفُ دينارٍ ، وقالَ عليه السلام لَهُ : أمّا خَمسُمِئَةٍ فَاقضِ بِها دَينَكَ ، وأمّا خَمسُمِئَةٍ فَاستَعِن بِها عَلى دَهرِكَ ، ولا تَرفَع حاجَتَكَ إلّا إلى أحَدِ ثَلاثَةٍ : إلى ذي دينٍ ، أو مُرُوَّةٍ ، أو حَسَبٍ ؛ فَأَمّا ذُو الدّينِ فَيَصونُ دينَهُ ، وأمّا ذُو المُرُوَّةِ فَإِنَّهُ يَستَحيي لِمُرُوَّتِهِ ، وأمّا ذُو الحَسَبِ فَيَعلَمُ أنَّكَ لَم تُكرِم وَجهَكَ أن تَبذُلَهُ لَهُ في حاجَتِكَ ، فَهُوَ يَصونُ وَجهَكَ أن يَرُدَّكَ بِغَيرِ قَضاءِ حاجَتِكَ . (1) .


1- .تحف العقول : ص 247 ، بحار الأنوار : ج 78 ص 118 ح 2 .

ص: 119

4 / 5داستان هايى از كَرَم و سخاوتش
4 / 5 _ 1نيازت را در برگه اى بنويس

225.عنه صلى الله عليه و آله :تُحَف العقول :مردى از انصار ، نزد امام حسين عليه السلام آمد و دست نياز به سوى او بر آورد . امام حسين عليه السلام فرمود : «اى برادر انصارى ! از نيازخواهى رو در رو ، خود را دور دار و نيازت را در برگه اى [بنويس و] پيش من بفرست كه من ، چيزى به تو مى دهم كه خوش حالت سازد ، إن شاء اللّه !»

مرد انصارى نوشت : اى ابو عبد اللّه ! فلان كس ، پانصد دينار از من طلبكار است و در طلبش پافشارى مى كند . با او گفتگو كن تا به من مهلت دهد .

امام حسين عليه السلام چون برگه را خواند ، به درون خانه اش رفت و كيسه اى حاوى هزار دينار ، بيرون آورد و به او فرمود : «با پانصد دينار ، بدهى ات را مى پردازى و پانصد دينار ديگر را كمك هزينه ات در پيشامدهاى روزگار مى كنى . نيازت را جز پيش سه كس مَبَر : ديندار يا جوان مرد يا اصيل (خانواده دار) ؛ زيرا ديندار ، [با عطا كردن به تو] دينش را حفظ مى كند ، و جوان مرد ، از جوان مردى خويش شرم مى كند ، و خانواده دار مى داند كه تو آبروى خويش را براى نيازت هزينه كرده اى و او آبروى تو را نگاه مى دارد و تو را بى آن كه نيازت را بر آورده كند ، باز نمى گرداند» . .

ص: 120

4 / 5 _ 2إنّي إلَيكَ مُعتَذِرٌ !224.عنه صلى الله عليه و آله :تاريخ دمشق عن الذيال بن حرملة :خَرَجَ سائِلٌ يَتَخَطّى أزِقَّةَ المَدينَةِ ، حَتّى أتى بابَ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام ، فَقَرَعَ البابَ وأنشَأَ يَقولُ :

لَم يَخَبِ اليومَ مَن رَجاكَ ومَن (1)حَرَّكَ مِن خَلفِ بابِكَ الحَلَقَه وأنتَ جودٌ وأنتَ مَعدِنُهُأبوكَ قَد كانَ (2) قاتِلَ الفَسَقَه

وكانَ الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام واقِفا يُصَلّي ، فَخَفَّفَ مِن صَلاتِهِ وخَرَجَ إلَى الأَعرابِيِّ ، فَرَأى عَلَيهِ أثَرَ ضُرٍّ وفاقَةٍ ، فَرَجَعَ ونادى بِقَنبَرٍ ، فَأَجابَهُ : لَبَّيكَ يَابنَ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله .

قالَ : ما تَبَقّى مَعَكَ مِن نَفَقَتِنا ؟ قالَ : مِئَتا دِرهَمٍ أمَرتَني بِتَفرِقَتِها في أهلِ بَيتِكَ .

قالَ : فَهاتِها فَقَد أتى مَن هُوَ أحَقُّ بِها مِنهُم .

فَأَخَذَها وخَرَجَ يَدفَعُها إلَى الأَعرابِيِّ ، وأنشَأَ يَقولُ :

خُذها وإنّي إلَيكَ مُعتَذِرٌوَاعلَم بِأَنّي عَلَيكَ ذو شَفَقَه لَو كانَ في سَيرِنا عَصا تُمَدُّ إذا (3)كانَت سَمانا عَلَيكَ مُندَفِقَه لكِنَّ رَيبَ المَنونِ ذو نَكَدٍوَالكَفُّ مِنّا قَليلَةُ النَّفَقَه

فَأَخَذَهَا الأَعرابِيُّ ووَلّى وهُوَ يَقولُ :

مُطَهَّرونَ نَقِيّاتٌ جُيوبُهُمُتَجرِي الصَّلاةُ عَلَيهِم أينَما ذُكِروا وأنتُمُ أنتُمُ الأَعلَونَ عِندَكُمُعِلمُ الكِتابِ وما جاءَت بِهِ السُّوَرُ مَن لَم يَكُن عَلَوِيّا حينَ تَنسُبُهُفَما لَهُ في جَميعِ النّاسِ مُفتَخَرُ (4) .


1- .في الطبعة المعتمدة : «من لم يخف اليوم من رجاك و من» ، و التصويب من الترجمة المطبوعة بتحقيق محمّد باقر المحمودي : ص 160 .
2- .في الطبعة المعتمدة : «أبوك ما كان» ، و التصويب من الترجمة المطبوعة بتحقيق محمّد باقر المحمودي : ص 160 و المناقب لابن شهر آشوب .
3- .في المصدر : «تمدادا» ، والتصويب من بغية الطلب ، وفي الترجمة المطبوعة بتحقيق محمّد باقر المحمودي : «لو كان في سيرنا الغداة عصا» .
4- .تاريخ دمشق : ج 14 ص 185 ، بغية الطلب في تاريخ حلب : ج 6 ص 2593 وراجع : المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 65 .

ص: 121

4 / 5 _ 2من از تو پوزش مى خواهم!

215.مكارم الأخلاق :تاريخ دمشق_ به نقل از ذيال بن حرمله _: فرد نيازخواهى در كوچه هاى مدينه مى رفت و گدايى مى كرد تا به خانه حسين بن على عليهماالسلامرسيد . در زد و چنين سرود :

اميدوار به تو ، امروز ، نااميد باز نمى گرددو نيز كسى كه حلقه درِ خانه ات را مى كوبد . تو سرتا پا سخاوت و معدن آن هستىپدرت ، كُشنده فاسقان بود .

حسين بن على عليه السلام به نماز ايستاده بود . نمازش را كوتاه كرد و به سوى باديه نشين ، بيرون آمد و اثر فقر و تنگ دستى را بر او ديد . باز گشت و قنبر را صدا زد . قنبر پاسخ داد : بله ، بله ، اى فرزند پيامبر خدا !

فرمود : «از خرجى ما چه قدر مانده است؟» .

قنبر گفت : دويست درهم كه مرا فرمان داده اى آن را ميان خانواده ات تقسيم كنم .

حسين عليه السلام فرمود : «همان را بياور كه كسى مستحق تر از آنها آمده است» .

حسين عليه السلام آن را گرفت و بيرون آمد و به باديه نشين داد و در آن حال ، چنين سرود :

«آن را بگير كه من ، از تو پوزش مى خواهمو بدان كه من ، بر تو دلسوزم . اگر ما در زندگى بهره اى داشتيمبارانِ بخشش ما بر تو فرو مى ريخت. امّا روزگار ، بر ما تنگ گرفته استو دستان ما از بخشش فراوان ، كوتاه است» .

باديه نشين ، آن را گرفت و رفت ، در حالى كه مى سرود :

پاكان و پاك دامنان!هر گاه ياد شويد ، بر شما درود فرستاده مى شود و نزد شما والايان و تنها شماعلم قرآن و محتواى سوره هايش هست . و آن كه از تبارِ علويان نباشدديگر ، افتخارى ميان مردم ندارد . .

ص: 122

4 / 5 _ 3إذا جادَتِ الدُّنيا عَلَيكَ فَجُد بِها214.مسند ابن حنبل عن عيسى بن عبد الرحمن عن جدّه :المناقب لابن شهرآشوب :قيلَ : إنَّ عَبدَ الرَّحمنِ السُّلَمِيَ عَلَّمَ وَلَدَ الحُسَينِ عليه السلام الحَمدَ ، فَلَمّا قَرَأَها عَلى أبيهِ أعطاهُ ألفَ دينارٍ وألفَ حُلَّةٍ وحَشا فاهُ دُرّا !

فَقيلَ لَهُ في ذلِكَ. فَقالَ : وأينَ يَقَعُ هذا مِن عَطائِهِ ، يَعني تَعليمَهُ ، وأنشَدَ الحُسَينُ عليه السلام :

إذا جادَتِ الدُّنيا عَلَيكَ فَجُد بِهاعَلَى النّاسِ طُرّا قَبلَ أن تَتَفَلَّتِ فَلَا الجودُ يُفنيها إذا هِيَ أقبَلَتولَا البُخلُ يُبقيها إذا ما تَوَلَّتِ (1)4 / 5 _ 4هذا وَاللّهِ الكَرَمُ213.المناقب لابن شهر آشوب عن عبد الرحمن بن أبي ليلى :مكارم الأخلاق لابن أبي الدنيا عن سلمة بن عبداللّه بن عمر بن أبي سلمة :حَدَّثَني ظِئرٌ (2) كانَ لَنا ، قالَ : قَدِمتُ بِأَباعِرَ لي _ عِشرينَ أو ثَلاثينَ بَعيرا _ ذَا المَروَةِ (3) اُريدُ الميرَةَ (4) مِنَ التَّمرِ ، فَقيلَ لي : إنَّ عَمرَو بنَ عُثمانَ في مالِهِ ، وَالحُسَينَ بنَ عَلِيٍّ عليه السلام في مالِهِ ، قالَ : فَجِئتُ عَمرَو بنَ عُثمانَ فَأَمَرَ لي بِبَعيرَينِ أن يُحمَلَ لي عَلَيهِما .

فَقالَ لي قائِلٌ : وَيلَكَ ! ائتِ الحُسَينَ بنَ عَلِيٍّ عليه السلام ، فَجِئتُهُ ولَم أكُن أعرِفُهُ ، فَإِذا رَجُلٌ جالِسٌ بِالأَرضِ حَولَهُ عَبيدُهُ ، بَينَ يَدَيهِ جَفنَةٌ عَظيمَةٌ فيها خُبزٌ غَليظٌ ولَحمٌ وهُوَ يَأكُلُ وهُم يَأكُلونَ مَعَهُ ، فَسَلَّمتُ فَقُلتُ : وَاللّهِ ما أرى أن يُعطِيَني هذا شَيئا !

فَقالَ : هَلُمَّ فَكُل ، فَأَكَلتُ مَعَهُ ، ثُمَّ قامَ إلى رَبيعِ الماءِ _ مَجراهُ _ فَجَعَلَ يَشرَبُ بِيَدَيهِ ، ثُمَّ غَسَلَهُما ، وقالَ : ما حاجَتُكَ ؟ فَقُلتُ : أمتَعَ اللّهُ بِكَ ! قَدِمتُ بِأَباعِرَ اُريدُ الميرَةَ مِن هذِهِ القَريَةِ ، فَذُكِرتَ لي فَأَتَيتُكَ لِتُعطِيَني مِمّا أعطاكَ اللّهُ . قالَ : اِذهَب فَائتِني بِأَباعِرِكَ ، فَجِئتُ بِها فَقالَ : دونَكَ هذَا المَربِدَ (5) فَأَوقِرها (6) مِن هذَا التَّمرِ ، فَأَوقَرتُها وَاللّهِ ما حَمَلَت ، ثُمَّ انطَلَقتُ فَقُلتُ : بِأَبي واُمّي ، هذا وَاللّهِ الكَرَمُ ! (7) .


1- .المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 66 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 191 ح 3 .
2- .الظِّئر : المرضعة غير ولدها ، ويقع على الذكر والاُنثى (النهاية : ج 3 ص 154 «ظأر») .
3- .ذو المَروَة : قرية بوادي القرى ، وقيل : بين خشب ووادي القرى (معجم البلدان : ج 5 ص 116) وراجع : الخريطة رقم 5 في آخر مجلد 8 .
4- .الميرة : الطعام يمتاره الإنسان (الصحاح : ج 2 ص 821 «مير») .
5- .المَربِدُ : موضع التمر (لسان العرب : ج 3 ص 171 «ربد») .
6- .الوِقْرُ : الحِمْلُ (النهاية : ج 5 ص 213 «وقر») .
7- .مكارم الأخلاق لابن أبي الدنيا : ص 275 ح 433 .

ص: 123

4 / 5 _ 3چون دنيا به تو بخشيد، تو هم آن را ببخش

212.الإمام الصادق عليه السلام :المناقب ، ابن شهرآشوب :گفته شده كه عبد الرحمان سُلَمى به فرزند امام حسين عليه السلام سوره حمد را آموخت . چون آن را بر پدرش قرائت كرد ، امام عليه السلام به آموزگار ، هزار دينار و هزار جامه قيمتى عطا نمود و دهانش را از گوهر ، پُر ساخت !

اين را بر امام عليه السلام خُرده گرفتند . فرمود : «اين كجا و بخشش (يعنى آموزش) او كجا؟»

[نيز] امام حسين عليه السلام چنين خواند :

«هنگامى كه دنيا بر تو مى بخشد ، تو هم آن را ببخشبه همه مردم ، پيش از آن كه از دستت برود كه اگر دنيا روى آورد ، بخشش ، آن را از ميان نمى برَدو چون پشت كند ، بخل ، نگاهش نمى دارد» .

4 / 5 _ 4به خدا سوگند ، كَرَم ، اين است!

211.المحاسن عن خضر :مكارم الأخلاق ، ابن ابى الدنيا_ به نقل از سلمة بن عبد اللّه بن عمر بن ابى سلمه _: دايه اى داشتيم كه برايم گفت : با حدود بيست ، سى شتر به ذو المَروَه (1) رفتم تا خرما براى آذوقه مان تهيّه كنم . به من گفتند : عمرو بن عثمان ، در ملك خود است و همچنين ، حسين بن على عليه السلام ، در ملك خويش است .

من نزد عمرو بن عثمان رفتم و او فرمان داد تا دو بار شتر [خرما] به من بدهند . مردى آن جا به من گفت : واى بر تو! نزد حسين بن على عليه السلام برو .

نزد او رفتم و او را نمى شناختم . ديدم كه مردى روى زمين نشسته و غلامانش نيز گِردش نشسته اند ، كاسه بزرگى جلوى روى اوست و نان كلفت و گوشت در آن است . او مى خورد و غلامان هم همراه او مى خوردند . بر او سلام دادم و [با خود ]گفتم : به خدا سوگند كه نمى بينم اين ، چيزى به من بدهد!

حسين عليه السلام فرمود : «بيا و بخور» .

من نيز با او غذا خوردم . سپس او برخاست و به سوى جوى آب رفت و با دستانش از آن نوشيد و آنها را شست و گفت : «چه نيازى دارى؟» .

گفتم : خداوند ، بهره مندت كند! با شترانى آمده ام تا آذوقه اى از اين آبادى ببرم . به من گفتند كه نزد تو بيايم تا از آنچه خدا به تو عطا كرده ، به من ببخشى .

فرمود : «برو و شترانت را بياور» .

آنها را آوردم . فرمود : «از همين محلّى كه خرما را براى خشك كردنْ پهن كرده اند ، شتران خود را بارگيرى كن» .

به خدا سوگند ، بر آن شتران تا آن جا كه مى توانستند ببرند ، بار نهادم و سپس راه افتادم و [با خود] گفتم : پدر و مادرم فدايش باد ! به خدا سوگند ، كَرَم ، اين است . .


1- .ذُو المروه ، روستايى در وادى القرى است و گفته شده ميان خَشَب و وادى القرى (در نزديكى مدينه) است (ر . ك : نقشه شماره 5 در پايان جلد 8) .

ص: 124

4 / 5 _ 5لَم أكُن لِأَزيدَ عَلى سَيِّدي !197.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :تهذيب الكمال عن حميد بن هلال :تَفاخَرَ رَجُلانِ مِن قُرَيشٍ ، رَجُلٌ مِن بَني هاشِمٍ ورَجُلٌ مِن بَني اُمَيَّةَ ، فَقالَ هذا : قَومي أسخى مِن قَومِكَ ، وقالَ هذا : قَومي أسخى مِن قَومِكَ . وقالَ : سَل في قَومِكَ حَتّى أسأَلَ في قَومي ، فَافتَرَقا عَلى ذلِكَ .

فَسَأَلَ الاُمَوِيُّ عَشَرَةً مِن قَومِهِ فَأَعطَوهُ مِئَةَ ألفٍ ، عَشَرَةَ آلافٍ ، عَشَرَةَ آلافٍ .

قالَ : وجاءَ الهاشِمِيُّ إلى عُبَيدِ اللّهِ بنِ عَبّاسٍ فَسَأَلَهُ فَأَعطاهُ مِئَةَ ألفٍ ، ثُمَّ أتَى الحَسَنَ بنَ عَلِيٍّ عليه السلام فَسَأَلَهُ فَقالَ : هَل أتَيتَ أحَدا قَبلي ؟ قالَ : نَعَم ، عُبَيدَ اللّهِ بنِ عَبّاسٍ فَأَعطاني مِئَةَ ألفٍ ، فَأَعطاهُ الحَسَنُ مِئَةَ ألفٍ وثَلاثينَ ألفا ، ثُمَّ أتَى الحُسَينَ بنَ عَلِيٍّ عليه السلام فَسَأَلَهُ فَقالَ : هَل سَأَلتَ أحَدا قَبلي؟ قالَ : نَعَم أخاكَ الحَسَنَ ، فَأَعطاني مِئَةً وثَلاثينَ ألفا ، فَقالَ : لَو أتَيتَني قَبلَ أن تَأتِيَهُ أعطَيتُكَ أكثَرَ مِن ذلِكَ ، وَلكِن لَم أكُن لِأَزيدَ عَلى سَيِّدي ، قالَ : فَأَعطاهُ مِئَةَ ألفٍ وثَلاثينَ ألفا .

قالَ : فَجاءَ الاُمَوِيُّ بِمِئَةِ ألفٍ مِن عَشَرَةٍ ، وجاءَ الهاشِمِيُّ بِثَلاثِمِئَةٍ وسِتّينَ ألفا مِن ثَلاثَةٍ . فَقالَ الاُمَوِيُّ : سَأَلتُ عَشَرَةً مِن قَومي فَأَعطَوني مِئَةَ ألفٍ ، وقالَ الهاشِمِيُّ : سَأَلتُ ثَلاثَةً مِن قَومي فَأَعطَوني ثَلاثَمِئَةٍ وسِتّينَ ألفا ، فَفَخَرَ الهاشِمِيُّ الاُمَوِيَّ .

فَرَجَعَ الاُمَوِيُّ إلى قَومِهِ فَأَخبَرَهُمُ الخَبَرَ ورَدَّ عَلَيهِمُ المالَ فَقَبِلوهُ ، ورَجَعَ الهاشِمِيُّ إلى قَومِهِ فَأَخبَرَهُمُ الخَبَرَ ورَدَّ عَلَيهِمُ المالَ فَأَبَوا أن يَقبَلوهُ ، وقالوا : لَم نَكُن لِنَأخُذَ شَيئا قَد أعطَيناهُ . (1) .


1- .تهذيب الكمال : ج 19 ص 62 ، تاريخ دمشق : ج 37 ص 487 ، مكارم الأخلاق لابن أبي الدنيا : ص 280 ح 442 .

ص: 125

4 / 5 _ 5بيشتر از سَرورم نمى دهم

196.عنه صلى الله عليه و آله :تهذيب الكمال_ به نقل از حميد بن هلال _: دو قريشى ، يكى از بنى هاشم و ديگرى از بنى اميّه ، به هم فخر فروختند و هر يك ، قوم خود را سخاوتمند دانستند . يكى گفت : تو از قوم خود ، درخواست كن و من نيز از قوم خود ، درخواستِ عطا مى كنم .

بر اين قرار از هم جدا شدند . مرد اُمَوى ، از ده تن از قوم خويش ، درخواستِ كمك كرد و آنها يكصد هزار (هر يك ده هزار) [سكّه] به او دادند .

مرد هاشمى نزد عبيد اللّه بن عبّاس آمد و درخواست خود را گفت و ابن عبّاس ، يكصد هزار [سكّه] به او داد . سپس نزد حسن بن على عليه السلام آمد و از او خواست . او پرسيد : «پيش از من ، نزد كس ديگرى رفته اى؟» .

مرد گفت : آرى . عبيد اللّه بن عبّاس كه يكصد هزار [سكّه] به من عطا كرد . حسن عليه السلام يكصد و سى هزار [سكّه] به او عطا نمود . آن گاه ، آن مرد نزد حسين بن على عليه السلام رفت و از او درخواست كرد . او پرسيد : «پيش از من ، از كس ديگرى درخواست كرده اى؟» .

مرد گفت : آرى . برادرت حسن كه يكصد و سى هزار [سكّه] به من عطا كرد .

حسين عليه السلام فرمود : «اگر پيش از او نزد من مى آمدى ، بيش از اين عطايت مى كردم ؛ امّا بيشتر از سَرورم نمى دهم» .

حسين عليه السلام هم يك صد و سى هزار [دينار] به او عطا كرد .

سپس آن اُمَوى با يكصد هزار [سكّه] از ده نفر و هاشمى با سيصد و شصت هزار [سكّه ]از سه نفر آمدند . اُمَوى گفت : از ده تن اُمَوى درخواست كردم و يكصد هزار [سكّه] به من دادند ، و هاشمى گفت : من از سه هاشمى درخواست كردم و سيصد و شصت هزار [سكّه] به من دادند ، و بدين گونه ، هاشمى بر اُمَوى فخر فروخت .

اُمَوى ، به سوى قوم خود بازگشت و ماجرا را گفت و مال را به آنان ، بازپس داد و همه آن را پس گرفتند ؛ امّا هاشمى به سوى قوم خود باز گشت و قصّه را گفت و مال را به آنان باز گرداند ؛ امّا آنان نپذيرفتند و گفتند : ما چيزى را كه داديم ، باز پس نمى گيريم . .

ص: 126

4 / 5 _ 6أنتِ حُرَّةٌ وما مَعَكِ فَهُوَ لَكِ!179.الكافي عن عليّ بن جعفر عن الإمام الكاظم عليه السلتاريخ دمشق عن الأصمعي :عُرِضَت عَلى مُعاوِيَةَ جارِيَةٌ فَأَعجَبَتهُ ، فَسَأَلَ عَن ثَمَنِها فَإِذا ثَمَنُها مِئَةُ ألفِ دِرهَمٍ ، فَابتاعَها ونَظَرَ إلى عَمرِو بنِ العاصِ فَقالَ : لِمَن تَصلُحُ هذِهِ الجارِيَةُ ؟ فَقالَ : لِأَميرِ المُؤمِنينَ ، ثُمَّ نَظَرَ إلى غَيرِهِ ، فَقالَ لَهُ كَذلِكَ ، فَقالَ : لا ، فَقيلَ : لِمَن ؟ قالَ : لِلحُسَينِ بنِ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ ؛ فَإِنَّهُ أحَقُّ بِها لِما لَهُ مِنَ الشَّرَفِ ، ولِما كانَ بَينَنا وبَينَ أبيهِ . فَأَهداها لَهُ ، فَأَمَرَ مَن يَقومُ عَلَيها .

فَلَمّا مَضَت أربَعونَ يَوما حَمَلَها وحَمَلَ مَعَها أموالاً عَظيمَةً وكِسوَةً وغَيرَ ذلِكَ ، وكَتَبَ : إنَّ أميرَ المُؤمِنينَ اشتَرى جارِيَةً فَأَعجَبَتهُ فَآثَرَكَ بِها ، فَلَمّا قَدِمَت عَلَى الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام اُدخِلَت عَلَيهِ فَاُعجِبَ بِجَمالِها ، فَقالَ لَها : مَا اسمُكِ ؟ فَقالَت : هَوىً ، قالَ : أنتِ هَوىً كَما سُمِّيتِ ، هَل تُحسِنينَ شَيئا ؟ قالَت : نَعَم ، أقرَأُ القُرآنَ واُنشِدُ الأَشعارَ ، قالَ : اِقرَئي ، فَقَرَأَت : «وَعِندَهُ مَفَاتِحُ الْغَيْبِ لَا يَعْلَمُهَا إِلَا هُوَ» . (1)

قالَ : أنشِديني ، قالَت : ولِيَ الأَمانُ ؟ قالَ : نَعَم ، فَأَنشَأَت تَقولُ :

أنتَ نِعمَ المَتاعُ لَو كُنتَ تَبقىغَيرَ أن لا بَقاءَ لِلإِنسانِ

فَبَكَى الحُسَينُ عليه السلام ، ثُمَّ قالَ : أنتِ حُرَّةٌ ، وما بَعَثَ بِهِ مُعاوِيَةُ مَعَكِ فَهُوَ لَكِ . ثُمَّ قالَ لَها : هَل قُلتِ في مُعاوِيَةَ شَيئا ؟ فَقالَت:

رَأَيتُ الفَتى يَمضي ويَجمَعُ جُهدَهُرَجاءَ الغِنى وَالوارِثونَ قُعودُ وما لِلفَتى إلّا نَصيبٌ مِنَ التُّقىإذا فارَقَ الدُّنيا عَلَيهِ يَعودُ

فَأَمَرَ لَها بِأَلفِ دينارٍ وأخرَجَها ، ثُمَّ قالَ : رَأَيتُ أبي كَثيرا ما يُنشِدُ :

ومَن يَطلُبُ الدُّنيا لِحالٍ تَسُرُّهُفَسَوفَ لَعَمري عَن قَليلٍ يَلومُها إذا أدبَرَت كانَت (2) عَلَى المَرءِ فِتنَةًوإن أقبَلَت كانَت قَليلٌ دَوامُها

ثُمَّ بَكى وقامَ إلى صَلاتِهِ . (3) .


1- .الأنعام : 59 .
2- .في المصدر : «كان» ، والتصويب من الديوان المنسوب إلى الإمام عليّ عليه السلام : ص 522 .
3- .تاريخ دمشق : ج 70 ص 196 .

ص: 127

4 / 5 _ 6تو آزادى و هر چه با توست ، براى تو!

167.الإمام العسكري عليه السلام ( _ لِجَعفَرِ بنِ الشَّريفِ الجُرجانِيِ _ ) تاريخ دمشق_ به نقل از اَصمَعى _: كنيزى بر معاويه عرضه شد . خوشش آمد و از قيمتش پرسيد . او را به يكصد هزار درهم خريد . سپس ، رو به عمروعاص كرد و پرسيد: اين كنيز ، شايسته كيست ؟

گفت : فرمان رواىِ مؤمنان (معاويه) .

معاويه به كس ديگرى نگريست و او نيز چنين گفت ؛ امّا معاويه گفت : نه .

گفتند : پس براى چه كسى [شايسته است] ؟

گفت : براى حسين بن على بن ابى طالب ، كه او بدان ، سزاوارتر است ؛ زيرا هم شرافت خانوادگى دارد ، و هم ميان ما و پدرش چيزهايى (كدورت هايى) بود .

پس به او هديه اش كرد و كسى را سرپرست كنيز نمود . چون چهل روز گذشت ، او را سوار كرد و اموال فراوان و لباس و غير آن ، همراهش كرد و [به حسين عليه السلام ]نوشت : فرمان رواى مؤمنان ، كنيزى خريد و از او خوشش آمد ؛ امّا تو را بر خود ، مقدّم داشت .

چون كنيز به حسين عليه السلام رسيد ، بر ايشان وارد شد . حسين عليه السلام از زيبايى اش به شگفت آمد و به او گفت : «نامت چيست ؟» .

گفت : هَوا (خواستنى) . فرمود : «تو واقعا خواستنى هستى ، همان گونه كه نام نهاده شده اى . آيا چيزى بلدى ؟» . كنيز گفت : آرى . قرآن مى خوانم و شعر مى سرايم .

فرمود : «قرآن بخوان» . كنيز خواند : «و كليدهاى غيب ، تنها نزد اوست و كسى جز او آنها را نمى داند» . حسين عليه السلام فرمود : «برايم شعر بسُراى» . گفت : در امانم ؟ فرمود : «آرى» . كنيز سرود :

تو بهترين متاعى ، اگر ماندگار بودىامّا انسان را ماندگارى نيست .

پس حسين عليه السلام گريست و سپس فرمود : «تو آزادى و آنچه معاويه با تو فرستاده ، براى تو باشد» . سپس به او فرمود : «آيا براى معاويه هم چيزى گفته اى ؟» .

كنيز گفت : آرى . گفته ام :

جوان را ديدم كه مى رود و همه توانش را به كار مى گيردتا توانگر شود ؛ امّا وارثان ، آسوده نشسته اند . امّا جوان ، چيزى برايش نمى ماند ، جز پرهيزگارىكه به گاهِ جدايى از دنيا ، به او باز مى گردد .

امام عليه السلام فرمان داد تا هزار دينار به او ببخشند و روانه اش كرد . سپس فرمود : «فراوان ديدم كه پدرم مى خوانَد :

هر كس دنيا را براى خوشى بجويدبه جانم سوگند كه به زودى به نكوهش آن مى پردازد ! دنيا ، چون به انسان پشت كند ، آزمون استو چون روى بياورد ، ديرى نمى پايد » .

سپس گريست و به نماز ايستاد . .

ص: 128

4 / 5 _ 7وَهَبتُ البُستانَ وما فيهِ لَكَ!166.الإمام الكاظم عليه السلام :مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي عن الحسن البصري :كانَ الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام سَيِّدا زاهِدا وَرِعا صالِحا ناصِحا حَسَنَ الخُلُقِ ، فَذَهَبَ ذاتَ يَومٍ مَعَ أصحابِهِ إلى بُستانِهِ ، وكانَ في ذلِكَ البُستانِ غُلامٌ لَهُ اسمُهُ صافي ، فَلَمّا قَرُبَ مِنَ البُستانِ رَأَى الغُلامَ قاعِدا يَأكُلُ خُبزا ، فَنَظَرَ الحُسَينُ عليه السلام إلَيهِ وجَلَسَ عِندَ نَخلَةٍ مُستَتِرا لا يَراهُ ، فَكانَ يَرفَعُ الرَّغيفَ فَيَرمي بِنِصفِهِ إلَى الكَلبِ ويَأكُلُ نِصفَهُ الآخَرَ ، فَتَعَجَّبَ الحُسَينُ عليه السلام مِن فِعلِ الغُلامِ ، فَلَمّا فَرَغَ مِن أكلِهِ قالَ : الحَمدُ للّهِِ رَبِّ العالَمينَ ، اللّهُمَّ اغفِر لي ، وَاغفِر لِسَيِّدي وبارِك لَهُ كَما بارَكتَ عَلى أبَوَيهِ ، بِرَحمَتِكَ يا أرحَمَ الرّاحِمينَ .

فَقامَ الحُسَينُ عليه السلام وقالَ : يا صافي ، فَقامَ الغُلامُ فَزِعا ، وقالَ : يا سَيِّدي وسَيِّدَ المُؤمنينَ ، إنِّي ما رَأَيتُكَ فَاعفُ عَنّي .

فَقالَ الحُسَينُ عليه السلام : اِجعَلني في حِلٍّ يا صافي لِأَنّي دَخَلتُ بُستانَكَ بِغَيرِ إذنِكَ .

فَقالَ صافي : بِفَضلِكَ يا سَيِّدي وكَرَمِكَ وسُؤدَدِكَ تَقولُ هذا .

فَقالَ الحُسَينُ عليه السلام : رَأَيتُكَ تَرمي بِنِصفِ الرَّغيفِ لِلكَلبِ وتَأكُلُ النِّصفَ الآخَرَ ، فَما مَعنى ذلِكَ ؟ فَقالَ الغُلامُ : إنَّ هذَا الكَلبَ يَنظُرُ إلَيَّ حينَ آكُلُ . فَأَستَحي مِنهُ يا سَيِّدي لِنَظَرِهِ إلَيَّ ، وهذا كَلبُكَ يَحرُسُ بُستانَكَ مِنَ الأَعداءِ ، فَأَنَا عَبدُكَ وهذا كَلبُكَ ، فَأَكَلنا رِزقَكَ مَعا .

فَبَكَى الحُسَينُ عليه السلام وقالَ : أنتَ عَتيقٌ للّهِِ ، وقَد وَهَبتُ لَكَ ألفَي دينارٍ بِطيبَةٍ مِن قَلبي .

فَقالَ الغُلامُ : إن أعتَقتَني فَأَنَا اُريدُ القِيامَ بِبُستانِكَ .

فَقالَ الحُسَينُ عليه السلام : إنَّ الرَّجُلَ إذا تَكَلَّمَ بِكَلامٍ فَيَنبَغي أن يُصَدِّقَهُ بِالفِعلِ ، فَأَنَا قَد قُلتُ : دَخَلتُ بُستانَكَ بِغَيرِ إذنِكَ ، فَصَدَّقتُ قَولي ، ووَهَبتُ البُستانَ وما فيهِ لَكَ ، غَيرَ أنَّ أصحابي هؤُلاءِ جاؤوا لِأَكلِ الثِّمارِ وَالرُّطَبِ ، فَاجعَلهُم أضيافا لَكَ وأكرِمهُم من أجلي أكرَمَكَ اللّهُ يَومَ القِيامَةِ ، وبارَكَ لَكَ في حُسنِ خُلُقِكَ وأدَبِكَ !

فَقالَ الغُلامُ : إن وَهَبتَ لي بُستانَكَ فَأَنَا قَد سَبَّلتُهُ (1) لِأَصحابِكَ وشيعَتِكَ . (2) .


1- .سَبَّلَ ضَيعَتَهُ: جَعَلَها في سَبيلِ اللّه ِ (الصحاح: ج 5 ص 1724 «سبل»).
2- .مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 1 ص 153 ؛ مستدرك الوسائل : ج 7 ص 192 ح 8006 نقلاً عن مجمع البحرين في مناقب السبطين نحوه .

ص: 129

4 / 5 _ 7بخشش بوستان و آنچه در آن بود

146.الإمام الكاظم عليه السلام :مقتل الحسين عليه السلام ، خوارزمى_ به نقل از حسن بصرى _: حسين عليه السلام سَرورى بى رغبت به دنيا ، پارسا ، شايسته ، خيرخواه و خوش خو بود . روزى با ياران خود به بوستانش رفت كه غلامى به نام «صافى» در آن بود . چون حسين عليه السلام به نزديكى بوستان رسيد ، ديد كه غلام ، نشسته و نان مى خورَد . به او نگريست و پشتِ درخت خرمايى پنهان شد تا او را نبيند . غلام ، هر گِرده نانى كه برمى داشت ، نيمى از آن را براى سگ مى انداخت و نيم ديگر را مى خورد .

حسين عليه السلام از كار غلام ، شگفت زده شد . چون [غلام] غذايش را خورد ، گفت : ستايش ، خداى را ، پروردگار جهانيان ! خداوندا! مرا بيامرز و سَرورم را بيامرز و برايش بركت بياور ، همان گونه كه براى پدر و مادرش مبارك كردى ، به رحمتت ، اى مهربان ترينِ مهربانان!

حسين عليه السلام برخاست و فرمود : «اى صافى!» .

غلام ، ترسان برخاست و گفت : اى سَرور من و سَرور مؤمنان ! شما را نديدم . مرا ببخش .

حسين عليه السلام فرمود : «اى صافى ! تو مرا حلال كن كه بدون اجازه ات وارد بوستانت شده ام» .

صافى گفت : به فضل و كَرَم و سَرورى ات چنين مى گويى ، اى سَرور من !

حسين عليه السلام فرمود : «تو را ديدم كه نيمى از گِرده نان را براى سگ مى اندازى و نيم ديگر را مى خورى . معناى آن چه بود؟» .

غلام گفت : اى سَرور من ! هنگامى كه نان مى خوردم ، اين سگ به من نگاه مى كرد و من ، از نگاهش به من ، خجالت مى كشيدم و اين ، سگِ توست كه بوستانت را از دشمنان ، حراست مى كند . من ، بنده توام و اين ، سگِ توست . پس روزى ات را با هم خورديم .

حسين عليه السلام گريست و فرمود : «تو را در راه خدا آزاد كردم و با طيبِ خاطر ، دو هزار دينار به تو مى بخشم» .

غلام گفت : اگر چه آزادم كردى ؛ امّا كارهاى بوستانت را انجام مى دهم .

حسين عليه السلام فرمود : «مرد ، اگر سخنى مى گويد ، سزاست كه با كارش آن را تصديق كند . من گفتم : بدون اجازه ات به بوستانت وارد شده ام و گفته ام را تصديق مى كنم . بوستان و هر چه را در آن است ، به تو بخشيدم ، جز آن كه اين يارانم براى ميوه و خرما خوردن آمده اند . آنان را ميهمان كن و به خاطر من ، بزرگشان دار . خداوند ، تو را روز قيامت ، بزرگ بدارد و بر خوى خوش و ادبت بيفزايد!» .

غلام گفت : اگر بوستانت را به من بخشيدى ، من هم آن را براى ياران و پيروانت وقف كردم . .

ص: 130

. .

ص: 131

. .

ص: 132

4 / 5 _ 8كَذلِكَ أدَّبَنَا اللّهُ عز و جل145.الإمام الرضا عليه السلام ( _ فِي الفِقهِ المَنسوبِ إلَيهِ _ ) نثر الدرّ عن أنس :كُنتُ عِندَ الحُسَينِ عليه السلام فَدَخَلَت عَلَيهِ جارِيَةٌ بِيَدِها طاقَةُ رَيحانٍ فَحَيَّتهُ بِها ، فَقالَ لَها : أنتِ حُرَّةٌ لِوَجهِ اللّهِ تَعالى .

فَقُلتُ : تُحَيّيكَ بِطاقَةِ رَيحانٍ لا خَطَرَ لَها فَتُعتِقُها ! قالَ : كَذا أدَّبَنَا اللّهُ جَلَّ جَلالُهُ ، قالَ : «وَإِذَا حُيِّيتُم بِتَحِيَّةٍ فَحَيُّواْ بِأَحْسَنَ مِنْهَا أَوْ رُدُّوهَا» (1) فَكانَ أحسَنَ مِنها عِتقُها . (2)4 / 5 _ 9اُحصُد ودُقَّ وبِع128.الإمام الصادق عليه السلام :مكارم الأخلاق لابن أبي الدنيا عن إسحاق بن يسار :أخبَرَني شَيخٌ مِن بني سَعدِ بنِ بَكرٍ : قَدِمَ عَلَيَّ ابنُ عَمٍّ لي مِن أهلِ البادِيَةِ ، فَقالَ : إنَّ ابنَ أخٍ لي أصابَ دَما عَمدا ، فَطَلَبتُ إلى أهلِ الدَّمِ أن يَقبَلوا مِنِّي العَقلَ (3) فَفَعَلوا ، فَأَسلَمَتني عَشيرَتي وأبَوا أن يَحمِلوا مَعي ، وقالوا : إنَّما نَحمِلُ الخَطَأَ ، فَأَمَّا العَمدُ فَلا ، فَقَد قَدِمتُ ألتَمِسُ المَعونَةَ مِن هذَا الحَيِّ مِن قُرَيشٍ .

فَأَمَرتُ لي بِخَزيرَةٍ (4) فَصُنِعَت ، فَغَذَّيناهُ مِنها .

ثُمَّ قُلتُ لَهُ : اِنطَلِق بِنا إلى خَيرِ القَومِ وسَيِّدِهِم ابنِ بِنتِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام ، فَخَرَجنا نَلتَمِسُهُ في بَيتِهِ لَم نَجِدهُ ، فَخَرَجنا فَلَقيناهُ بِالبَلاطِ (5) ، فَقُلتُ : عِندَكَ الرَّجُلُ ، فَاستَوقَفناهُ فَوَقَفَ ، وَاستَنَدَ إلَى الجِدارِ ، فَقُلتُ : يَابنَ بِنتِ رَسولِ اللّهِ ، إنَّ ابنَ أخٍ لي أصابَ دَما _ فَقَصَّ قِصَّتَهُ _ وقَدِمتُ أستَعينُ هذَا الحَيَّ مِن قُرَيشٍ عَلى دِيَتِهِ ، فَرَأَيتُ أن أبدَأَ بِكَ .

فَقالَ عليه السلام : وَاللّهِ الَّذي نَفسُ حُسَينٍ بِيَدِهِ ، ما أصبَحَ في بَيتي دينارٌ ولا دِرهَمٌ ، وما غَدَوتُ إلَى السّوقِ إلّا لِأَلتَمِسَ العينَةَ في بَعضِ نَفَقاتِنا وما لا بُدَّ مِنهُ ، ولكِنّي أراكَ رَجُلاً جَلدا وقَد حانَ حَصادُ مالي بِذِي المَروَةِ عَينِ يُحَنَّسَ (6) ، فَاخرُج إلَيها فَقُم عَلَيها بِعُمّالِهِ ، ثُمَّ احصُد ودُقَّ وبِع فَإِنَّها مُؤَدِّيَةٌ عَنكَ ، ولا تَسألَ أحَدا شَيئا . فَقالَ : أفعَلُ بِأَبي واُمّي .

وكَتَبَ إلى قَيِّمِهِ : اُنظُر فُلانَ بنَ فُلانٍ فَخَلِّ بَينَهُ وبَينَ حَصادِ أرضِكَ ؛ فَإِنّي قَد أعطَيتُهُ إيّاهُ ، فَخَرَجَ فَحَصَدَها فَباعَ مِنها بِعِشرينَ ألفَ دِرهَمٍ ، فَأَدَّى اثنَي عَشَرَ ألفا وَاستَفضَلَ ثَمانِيَةَ آلافٍ . (7) .


1- .النساء : 86 .
2- .نثر الدرّ : ج 1 ص 335 ، نزهة الناظر : ص 83 ح 8 ، كشف الغمّة : ج 2 ص 243 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 195 ح 8 ؛ الفصول المهمّة : ص 175 ، جواهر المطالب : ج 2 ص 317 وليس فيه «فكان أحسن منه عتقها» .
3- .العَقْلُ : الدِّية (النهاية : ج 3 ص 278 «عقل») .
4- .الخزيرة : اللحم الغابّ يؤخذ فيقطّع صغارا في القدر ، ثمّ يطبخ بالماء الكثير والملح ، فإذا اُميت طبخا ذرّ عليه الدقيق (لسان العرب : ج 4 ص 234 «خزر») .
5- .البَلاط : بالمدينة بين المسجد والسوق مبلَّط (القاموس المحيط : ج 2 ص 351 «بلط») .
6- .عَينُ يُحَنَّسَ : كانت للحسين بن عليّ عليه السلام ، استنبطها له غلام يقال له : يحنس (معجم البلدان : ج 4 ص 180) .
7- .مكارم الأخلاق لابن أبي الدنيا : ص 284 ح 451 .

ص: 133

4 / 5 _ 8خدا ، ما را اين گونه تربيت كرده

127.عنه عليه السلام ( _ في تَهنِئَتِهِ لِرَجُلٍ بِمَولودٍ _ ) نثر الدرّ_ به نقل از اَنَس _: نزد امام حسين عليه السلام بودم كه كنيزى با دسته گلى در دست ، وارد شد و امام عليه السلام را با آن ، تحيّت (سلام و درود) گفت . امام عليه السلام هم فرمود : «به خاطر خداى متعال ، آزادى» .

من گفتم : با يك دسته گلْ تحيّت دادن ، اين قدر نمى ارزد كه بدان ، آزادش كنى !

فرمود: «خداى بزرگ بِشْكوه ، ما [خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله ] را چنين پرورده است . فرموده است: «و چون به شما تحيّت گفته شد ، به بهتر از آن ، يا به مانند آن، پاسخ دهيد» ، و بهتر از آن [تحيّت او] ، آزاد كردنش بود» .

4 / 5 _ 9درو و آرد كن و بفروش

126.الإمام الباقر عليه السلام :مكارم الأخلاق ، ابن ابى الدنيا_ به نقل از اسحاق بن يسار _: بزرگى از قبيله بنى سعد بن بكر ، به من خبر داد كه يكى از پسر عموهايم از باديه بر من وارد شد و گفت : برادر زاده ام ، قتل عمد كرده است ؛ امّا از اولياى دم خواسته ام كه به ديه راضى شوند و پذيرفته اند كه از من ، ديه بگيرند ؛ امّا خويشانم مرا تنها گذاشته اند و حاضر نيستند بخشى از ديه را بر دوش كِشند و گفته اند : ما فقط در ديه قتل غير عمد ، كمك مى كنيم و نه عمد . من هم آمده ام تا كمكى از اين تيره از قريش بگيرم .

من فرمان دادم خَزيرَه (گونه اى آب گوشت) بپزند و با هم خورديم .

سپس به او گفتم : با ما بيا تا به نزد بهترينِ قوم و سَرور آنان ، فرزند دختر پيامبر خدا ، حسين بن على عليه السلام برويم .

بيرون آمديم و او را در خانه اش جويا شديم ؛ امّا نيافتيم . پس خارج شديم و او را در بَلاط (1) ديديم . گفتم : اين مرد ، همان است . از او خواستيم كه بِايستد . حسين عليه السلام ايستاد و به ديوار ، تكيه داد . گفتم : اى فرزند دختر پيامبر خدا! برادرزاده ام خونى ريخته است _ و او قصّه خود را باز گفت _ [و من ادامه دادم كه] : آمده ام از اين تيره قريش ، براى پرداخت ديه ، كمك بگيرم و انديشيدم كه از تو آغاز كنم .

امام حسين عليه السلام فرمود : «به خدايى كه جان حسين به دست اوست ، امروز ، هيچ درهم و دينارى در خانه نداشتم و جز براى يافتن كمكْ خرجى براى برخى هزينه هاى ضرورى، به بازار نيامدم ؛ امّا تو را مردى نيرومند مى بينم و هنگام برداشت محصولم در مزرعه يُحَنَّس (2) در ذى المَروَه رسيده است . به آن جا برو و سرپرست آن جا و كارگرانش شو و محصول را درو كن و آسياب كن و بفروش ، كه بدهى تو را ادا مى كند ، و از كس ديگرى چيزى مخواه» .

مرد گفت : پدر و مادرم فدايت باد ! چنين مى كنم .

و حسين عليه السلام به مباشرش نوشت : «فلانى كه آمد ، بگذار محصول را دِرو كند ، كه آن را به او بخشيده ام» .

مرد به آن جا رفت و محصول را درو كرد و آن را به بيست هزار درهم فروخت و دوازده هزار [درهم] را [براى ديه ]پرداخت و هشت هزار درهم نيز اضافه آورد . .


1- .بَلاط ، ميان مسجد مدينه و بازار آن بوده است .
2- .نام مزرعه امام عليه السلام و نام چشمه اى بوده كه غلامى به نام «يُحَنَّس» آن را حفر كرده بود .

ص: 134

. .

ص: 135

. .

ص: 136

4 / 5 _ 10أنتَ حُرٌّ أم مَملوكٌ ؟125.عنه عليه السلام :المُحلّى عن عبد ا للّه بن شدّاد :مَرَّ الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام بِراعٍ ، فَأَهدَى الرّاعي إلَيهِ شاةً ، فَقالَ لَهُ الحُسَينُ عليه السلام : حُرٌّ أنتَ أم مَملوكٌ ؟

فَقالَ : مَملوكٌ ، فَرَدَّهَا الحُسَينُ عليه السلام عَلَيهِ ، فَقالَ لَهُ المَملوكُ : إنَّها لي ، فَقَبِلَها مِنهُ، ثُمَّ اشتَراهُ وَاشتَرَى الغَنَمَ ، فَأَعتَقَهُ وجَعَلَ الغَنَمَ لَهُ . (1)4 / 5 _ 11إعطاؤُهُ رَجُلاً مِن مُزَينَةَ114.عنه صلى الله عليه و آله :تاريخ دمشق عن عبد العزيز بن عمران بن عبد العزيز بن عمرو بن عبد الرحمن بن عوف :خَرَجَ حُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام وعَبدُ اللّهِ بنُ جَعفَرٍ وسَعيدُ بنُ العاصِ إلى مَكَّةَ في حَجٍّ أو عُمرَةٍ ، فَلَمّا قَفَلُوا اشتاقوا إلَى المَدينَةِ ، فَرَكِبوا صُدورَ رَواحِلِهِم بِأَبدانِهِم وخَلَّفوا أثقالَهُم وكانَ ذلِكَ فِي الشِّتاءِ ، فَلَمّا بَلَغُوا المنجنين قُربَ اللَّيلِ أصابَهُم مَطَرٌ وَاشتَدَّ عَلَيهِمُ البَردُ ، فَاحتاجوا إلى مَبيتٍ وكِنٍّ (2) ، فَنَظَروا (3) إلى نارٍ تَلوحُ لَهُم عَن ناحِيَةٍ مِنَ الطَّريقِ فَأَمّوها ، فَإِذا هِيَ نارٌ لِاءِنسانٍ مِن مُزَينَةَ ، فَسَأَلوهُ المَبيتَ ، فَقالَ : نَعَم ، وَالقِرى . فَأَنزَلَهُم فَأَدخَلَهُم خِباءَهُ ، وحَجَرَ بَينَهُم وبَينَ امرَأَتِهِ وصِبيانِهِ بِكِساءٍ أو شَيءٍ ، ثُمَّ قامَ إلى شاةٍ عِندَهُ فَذَبَحَها وسَلَخَها ، ثُمَّ قَرَّبَها إلَيهِم ، وأضرَمَ لَهُم نارا عَظيمَةً ، فَباتوا عَلَيها ، فَدَخَلَ عَلَى امرَأَتِهِ وهُوَ يَظُنُّ أنَّهُم قَد ناموا ، فَقالَت لَهُ : وَيحَكَ ! ما صَنَعتَ بأَصبيَتِكَ ؟ فَجَعتَهُم بِشُوَيهَتِهِم ؟! لَم يَكُن لَهُم غَيرُها يُصيبونَ مِن لَبَنِها، لِقَومٍ مَرّوا بِكَ كَسَحابَةٍ فُرِّغَت ما فيها ثُمَّ استَقَلَّت ، لا خَيرَ عِندَهُم .

قالَ : وَيحَكِ ! وَاللّهِ لَقَد رَأَيتُ أوجُها صِباحا لا تُسَلِّمُهُم إلّا إلى خَيرٍ .

قالَ : فَباتوا عِندَهُ حَتّى أصبَحوا وأرادُوا المُضِيَّ ، قالوا : يا أخا مُزَينَةَ، هَل عِندَكَ مِن صَحيفَةٍ ودَواةٍ ؟ قالَ : لا وَاللّهِ ، إنَّ هذا لَشَيءٌ مَا اتَّخَذتُهُ قَطُّ ، قالَ : فَكَتَبوا أسماءَهُم في خِرقَةٍ بِحُمَمَةٍ (4) ، ثُمَّ قالُوا احتَفِظ بِها ، قالَ : فَأَكَنَّهَا المُزَنِيُ وأيِسَ مِن خَيرِهِم ، فَلَبِثَ بِذلِكَ ما شاءَ اللّهُ .

ثُمَّ إنَّهُ نَزَلَ قَومٌ مِن أهلِ المَدينَةِ قَريبا مِنهُ ، فَذَهَبَ إلَيهِم بِالخِرقَةِ .

فَقالَ : أتَعرِفونَ هؤُلاءِ بِأَبي أنتُم ؟ قالوا : وَيلَكَ ! مِن أينَ لَكَ هؤُلاءِ ؟ فَأَخبَرَهُم بِقِصَّتِهِم . فَقالوا : اِنطَلِق مَعَنا ، قالَ : فَانطَلَقَ المُزَنِيُ مَعَ المَدَنِيّينَ حَتّى قَدِمَ المَدينَةَ ، فَغَدا إلى سَعيدٍ وهُوَ كانَ أميرَ المَدينَةِ يَومَئِذٍ ، فَلَمّا نَظَرَ إلَيهِ رَحَّبَ بِهِ ، وقالَ : أنتَ المُزَنِيُّ ؟ قالَ : نَعَم بِأَبي أنتَ واُمّي ، قالَ : هَل جِئتَ واحِدا مِن صاحِبَيَّ ؟ قالَ : لا ، قالَ : يا كَعبُ (5) ، اذهَب فَأَعطِهِ ألفَ شاةٍ ورُعاتَها ، قالَ : فَلَمّا خَرَجَ بِهِ كَعبٌ قالَ لَهُ : إنَّ الأَميرَ قَد أمَرَ لَكَ بِما قَد سَمِعتَ ، فَإِن شِئتَ اشتَرَينا لَكَ وإن شِئتَ بِأَغلَى القيمَةِ ، قالَ : لا ، بَلِ الثَّمَنُ أحَبُّ إلَيَّ ، فَأَعطاهُ الثَّمَنَ .

ثُمَّ صارَ إلى حُسَينٍ عليه السلام ، فَلَمّا رَآهُ رَحَّبَ بِهِ ، ثُمَّ قالَ : أمُزَينِيّا ؟ قالَ : نَعَم بِأَبي أنتَ واُمّي !

قالَ : هَل جِئتَ واحِدا مِن صاحِبَيَّ ؟ قالَ : نَعَم ، سَعيدا .

قالَ : فَما صَنَعَ بِكَ ؟ قالَ : أعطاني ألفَ شاةٍ ورُعاتَها .

قالَ : يا فُلانُ _ لِقَيِّمِهِ _ اذهَب فَأَعطِهِ ألفَ شاةٍ ورُعاتَها ، وزِدهُ عَشَرَةَ آلافِ دِرهَمٍ . فَقالَ لَهُ : إن شِئتَ فَعَلى ما عومِلَت عَلَيهِ ، وإن شِئتَ اشتَرَينا لَكَ ، قالَ : فَاختارَ الثَّمَنَ .

ثُمَّ ذَهَبَ إلى عَبدِ اللّهِ بنِ جَعفَرٍ ، فَقالَ : مَرحَبا ، أمُزَينِيّا ؟ فَقالَ : نَعَم ، بِأَبي أنتَ واُمّي ، قالَ : هَل جِئتَ أحَدا مِن صاحِبَيَّ ؟ قالَ : نَعَم ، كِلاهُما ، قالَ : فَما صَنَعا ؟ قالَ : أمّا سَعيدٌ فَأَعطاني ألفَ شاةٍ ورُعاتَها ، وأما حُسَينٌ عليه السلام فَأَعطى ألفَ شاةٍ ورُعاتَها وعَشَرَةَ آلافِ دِرهَمٍ ، قالَ : يا بُدَيحُ (6) ، اذهَب بِهِ فَأَعطِهِ ألفَ شاةٍ ورُعاتَها ، وسَجِّل لَهُ بِعَيني فُلانَةَ بِيَنبُعَ _ قالَ لِعَينٍ عَظيمَةِ الخَطَرِ تُغِلُّ مالاً كَثيرا _ .

قالَ عَبدُ العَزيزِ بنُ يَحيى : هُم اُولئِكَ المُزَنِيّونَ الَّذينَ يَسكُنونَ الخَليجَ ، وهُم مَياسيرُ إلَى اليَومِ . (7) .


1- .المُحلّى : ج 8 ص 515 نقلاً عن ابن أبي شيبة ، المصنّف لابن أبي شيبة : ج 5 ص 389 ح 545 وفيه «الحسن» بدل «الحسين» .
2- .الكنّ : ما يردّ الحرّ والبرد من الأبنية والمساكن (لسان العرب : ج 13 ص 360 «كنن») .
3- .في المصدر : «فنظرا» ، والصواب ما أثبتناه .
4- .الحُمَمَة : الفَحمة (النهاية : ج 1 ص 444 «حمم») .
5- .هو المخوّل من قبل سعيد بن العاص .
6- .هو المخوّل من قبل عبد اللّه بن جعفر .
7- .تاريخ دمشق : ج 27 ص 279 . وفي رواية عن أبي جعفر المدائني : خرج الحسن والحسين وعبداللّه بن جعفر حجّاجا ، ففاتتهم أثقالهم فجاعوا وعطشوا ، فرأوا في بعض الشعوب خباءً رثّا وعجوزا فاستسقوها ، فقالت : اطلبوا هذه الشويهة ، ففعلوا ، واستطعموها فقالت : ليس إلاّ هي ، فليقم أحدكم فليذبحها حتى أصنع لكم طعاما ، فذبحها أحدهم ثمّ شوت لهم من لحمها وأكلوا وقيّلوا عندها ، فلمّا نهضوا قالوا لها : نحن نفر من قريش نريد هذا الوجه ، فإذا انصرفنا وعدنا فَالمُمي بنا فإنّا صانعون لك خيرا . ثمّ رحلوا ، فلمّا جاء زوجها وعرف الحال أوجعها ضربا . ثمّ مضت الأيّام فأضرّت بها الحال ، فرحلت حتّى اجتازت بالمدينة ، فبصر بها الحسن عليه السلام فأمر لها بألف شاة ، وأعطاها ألف دينار ، وبعث معها رسولاً إلى الحسين فأعطاها مثل ذلك ، ثمّ بعثها إلى عبداللّه بن جعفر فأعطاها مثل ذلك المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 16 ، بحار الأنوار : ج 43 ص 341 ح 15 . وفي ربيع الأبرار : خرج الحسنان وعبداللّه بن جعفر وأبو حبّة الأنصاري من مكّة إلى المدينة ، فأصابتهم السماء فلجؤوا إلى خباء أعرابيّ ، فأقاموا عنده ثلاثا حتّى سكت السماء ، وذبح لهم ، فلمّا ارتحلوا قال له عبداللّه بن جعفر : إن قدمت المدينة فسل عنّا . فاحتاج الأعرابي بعد سنين ، فقالت له امرأته : لو أتيت المدينة فلقيت اُولئك الفتيان ، فقال : قد اُنسيت أسماءهم . فقالت : سل عن ابن الطيّار ، فأتاه فقال : الحق سيّدنا الحسن ، فلقيه فأمر له بمئة ناقة بفحولتها ورعاتها ، ثمّ أتى الحسين فقال : كفانا أبو محمّد مؤونة الإبل فأمر له بمئة شاة ، ثمّ أتى عبداللّه فقال : كفاني أخواي الإبل والشاة ، فأمر له بمئة ألف درهم ، ثمّ أتى أبا حبّة ، فقال : واللّه ما عندي مثل ما أعطوك ، ولكن جئني بإبلك فاُوقرها لك تمرا ، فلم يزل اليسار في أعقاب الأعرابي (ربيع الأبرار : ج 3 ص 701 ؛ الدرجات الرفيعة : ص 171) .

ص: 137

4 / 5 _ 10تو آزادى يا بَرده اى؟

113.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :المُحلّى_ به نقل از عبد اللّه بن شدّاد _: حسين بن على عليه السلام بر چوپانى گذشت . چوپان ، گوسفندى به او هديه داد . حسين عليه السلام پرسيد : «تو آزادى يا بَرده؟» .

گفت : بَرده هستم .

حسين عليه السلام گوسفند را باز گرداند .

چوپان گفت : اين ، مال خودم است .

حسين عليه السلام پذيرفت و سپس ، او و گلّه را خريد . چوپان را آزاد نمود و گلّه را به او بخشيد . (1)

4 / 5 _ 11عطاى امام عليه السلام به مردى از مُزَينه

97.الإمام الباقر عليه السلام :تاريخ دمشق_ به نقل از عبد العزيز بن عمران بن عبد العزيز بن عمرو بن عبد الرحمان بن عوف _: حسين بن على عليه السلام وعبد اللّه بن جعفر و سعيد بن عاص براى حج يا عمره به مكّه رفتند . در بازگشت و به شوق مدينه ، خود بر مَركب هايشان نشستند و بارهاى خود را به ديگران سپردند و حركت كردند .

زمستان بود و هنگامى كه در نزديكى شب به منجنين رسيدند ، باران گرفت و هوا به شدّت سرد شد و به جان پناهى براى خوابيدن ، نيازمند شدند كه از يك سمت جاده ، آتشى را ديدند و به سوى آن رفتند . آتش ، از آنِ مردى از قبيله مُزَينه بود . از او جايى براى خوابيدن خواستند . او پذيرفت و مهمان نوازى هم كرد . آنان را به درون خيمه اش برد و پرده اى يا چيزى ميان آنان و زن و فرزندانش آويخت . سپس به سوى گوسفندى كه كنارش بود ، رفت و آن را ذبح كرد و پوست كَنْد و براى ايشان آورد و آتش بزرگى براى آنان افروخت تا خوب بخوابند .

سپس بر زنش در آمد و گمان مى كرد كه آنان به خواب رفته اند . زن به او گفت : واى بر تو! با فرزندانت چه كردى؟ گوسفند كوچكشان را از ايشان گرفتى! گوسفندى كه جز آن ، گوسفند ديگرى نداشتند تا از شيرش بخورند ، آن هم براى كسانى كه از كنار تو مى گذرند ، و مانند ابرى كه آنچه دارد ، مى ريزد و سپس مى رود ، خيرى ندارند .

مرد گفت : واى بر تو ! به خدا سوگند ، چهره هايى نورانى مى بينم كه جز به خير ، راه نمى سپُرند .

آنان ، تا صبح نزد آن مرد بودند و هنگام حركت به او گفتند : اى برادر مُزَنى ! آيا كاغذ و دوات دارى؟

گفت : نه به خدا ! اين ، چيزى است كه هيچ گاه نداشته ام .

آنان ، نام هاى خود را با زغال در پارچه اى نوشتند و گفتند : آن را نگاه دار . آن مرد ، آن را پنهان كرد و از خيرشان نااميد گشت و مدّتى گذشت .

سپس گروهى از اهل مدينه ، نزد او فرود آمدند و آن مرد ، پارچه را نزد آنان برد و گفت : پدرم فدايتان ! آيا اينها را مى شناسيد؟

گفتند : واى بر تو! اينها را با تو چه كار؟

مرد ، ماجرا را گفت و آنان گفتند : با ما بيا . مرد مُزَنى با اهالى مدينه رفت تا به مدينه در آمد . بامدادان ، به نزد سعيد رفت كه آن زمان ، امير مدينه شده بود . سعيد ، چون به او نگريست [ ، او را شناخت و ]خوشامد گفت و پرسيد : تو همان مرد مُزَنى هستى؟

گفت : آرى ، پدر و مادرم فدايت باد !

سعيد گفت : نزد هيچ يك از دو همراهم رفته اى؟

گفت : نه .

سعيد گفت : اى كعب! (2) برو و هزار گوسفند، با چوپان هاى آنها، به او عطا كن .

چون با كعبْ بيرون آمد ، كعب به او گفت : امير به چيزى كه شنيدى ، فرمان داد . اگر بخواهى ، آن را براى تو مى خريم ، و اگر بخواهى ، به بالاترين قيمت ، پول آن را مى دهيم .

مرد گفت : نه . همان پولش براى من ، دوست داشتنى تر است .

كعب هم بهاى آن را به او داد . وى سپس به سوى حسين عليه السلام رفت . حسين عليه السلام چون او را ديد ، خوشامد گفت و سپس پرسيد : «آيا تو همان مرد مُزَنى هستى؟» .

گفت : آرى ، پدر و مادرم فدايت باد !

فرمود : «نزد هيچ يك از دو همراهم رفته اى؟» .

گفت : آرى . نزد سعيد رفته ام .

فرمود : «برايت چه كرد؟» .

گفت : هزار گوسفند، با چوپان هاى آنها، به من عطا كرد .

حسين عليه السلام به مباشرش فرمود : «اى فلان! برو و به او هزار گوسفند با چوپان هاى آنها ، و نيز ده هزار درهم ، افزون بر آن ، بده» .

اين مباشر نيز به او گفت : اگر بخواهى ، بهاى آنها را به تو مى دهيم و اگر بخواهى ، آنها را براى تو مى خريم . او دوباره بهاى آنها را گرفت . سپس به سوى عبد اللّه بن جعفر رفت . او هم خوشامد گفت و پرسيد : تو همان مُزَنى هستى؟

گفت : آرى ؛ پدر و مادرم فدايت باد !

گفت : آيا نزد هيچ يك از دو همراهم رفته اى؟

گفت : آرى ؛ هر دو .

پرسيد : چه كردند؟

گفت : سعيد ، هزار گوسفند با چوپان هايشان به من عطا كرد و حسين عليه السلام ، هزار گوسفند با چوپان هايشان و نيز ده هزار درهم عطا نمود .

عبد اللّه گفت : اى بُدَيح! (3) او را ببر و به او هزار گوسفند با چوپان هايشان عطا كن و فلان چشمه آبم را در يَنبُع به نام او كن . و آن ، چشمه اى گران بها بود كه خيلى مى ارزيد .

عبد العزيز بن يحيى مى گويد : آنان ، همان قبيله مُزَينه هستند كه [از آن زمان ، ]در خليج [ _ِ يَنبُع] ، ساكن هستند و تا به امروز ، توانگرند 4 . .


1- .در المصنّف ابن ابى شيبه ، به جاى «حسين» ، «حسن» آمده است .
2- .وى ، مباشر سعيد بن عاص بوده است .
3- .وى ، مباشر عبداللّه بن جعفر بوده است .

ص: 138

. .

ص: 139

. .

ص: 140

. .

ص: 141

. .

ص: 142

4 / 5 _ 12بَرَكَةُ سَخائِهِ85.عنه صلى الله عليه و آله :المناقب لابن شهرآشوب :رُوِيَ عَنِ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام أنَّهُ قالَ : صَحَّ عِندي قَولُ النَّبِيِّ : «أفضَلُ الأَعمالِ بَعدَ الصَّلاةِ إدخالُ السُّرورِ في قَلبِ المُؤمِنِ بِما لا إثمَ فيهِ» ؛ فَإِنّي رَأَيتُ غُلاما يُؤاكِلُ كَلبا ، فَقُلتُ لَهُ في ذلِكَ ، فَقالَ : يَابنَ رَسولِ اللّهِ ، إنّي مَغمومٌ أطلُبُ سُرورا بِسُرورِهِ ؛ لِأَنَّ صاحِبي يَهودِيٌ اُريدُ اُفارِقُهُ .

فَأَتَى الحُسَينُ عليه السلام إلى صاحِبِهِ بِمِئَتَي دينارٍ ثَمَنا لَهُ ، فَقالَ اليَهودِيُ : الغُلامُ فِدىً لِخُطاكَ ! وهذَا البُستانُ لَهُ ورَدَدتُ عَلَيكَ المالَ . فَقالَ عليه السلام : وأنَا قَد وَهَبتُ لَكَ المالَ ، فَقالَ : قَبِلتُ المالَ ووَهَبتُهُ لِلغُلامِ .

فَقالَ الحُسَينُ عليه السلام : أعتَقتُ الغُلامَ ووَهَبتُهُ لَهُ جَميعا ، فَقالَتِ امرَأَتُهُ : قَد أسلَمتُ ووَهَبتُ زَوجي مَهري ، فَقالَ اليَهودِيُ : وأنَا أيضا أسلَمتُ وأعطَيتُها هذِهِ الدّارَ . (1)4 / 5 _ 13قَضاءُ دَينِ اُسامَةَ بنِ زَيدٍ80.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :المناقب لابن شهرآشوب عن عمرو بن دينار :دَخَلَ الحُسَينُ عليه السلام عَلى اُسامَةَ بنِ زَيدٍ وهُوَ مَريضٌ ، وهُوَ يَقولُ : واغَمّاهُ ! فَقالَ لَهُ الحُسَينُ عليه السلام : وما غَمُّكَ يا أخي ؟ قالَ : دَيني وهُوَ سِتّونَ ألفَ دِرهَمٍ .

فَقالَ الحُسَينُ عليه السلام : هُوَ عَلَيَّ ، قالَ : إنّي أخشى أن أموتَ .

فَقالَ الحُسَينُ عليه السلام : لَن تَموتَ حَتّى أقضِيَها عَنكَ . فَقَضاها قَبلَ مَوتِهِ . (2) .


1- .المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 75 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 194 ح 7 ، مستدرك الوسائل : ج 12 ص 398 ح 14407 نقلاً عن رياض الأبرار .
2- .المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 65 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 189 ح 2 .

ص: 143

4 / 5 _ 12بركت سخاوتش

79.الكافي عن عمرو بن إبراهيم عن الخراساني :المناقب ، ابن شهرآشوب :روايت شده كه حسين بن على عليه السلام فرمود : «سخن پيامبر صلى الله عليه و آله كه فرمود: برترينِ كارها پس از نماز ، شاد كردن دل مؤمن ، بدون ارتكاب گناه است ، نزد من كاملاً درست است ؛ زيرا ديدم غلامى از غذاى خود به سگى مى دهد . علّت را از او پرسيدم . گفت: اى فرزند پيامبر خدا! من غمگينم و مى خواهم با شاد كردن اين حيوان ، خودم شاد شوم ؛ زيرا ارباب من ، يهودى است و مى خواهم از او جدا شوم» .

امام حسين عليه السلام نيز دويست دينار بهاى غلام را براى اربابش برد . يهودى گفت: غلامم ، فداى قدمت! و اين بوستان هم با آن غلام [ براى تو] باشد و دويست دينار را نيز به تو باز مى گردانم .

امام حسين عليه السلام نيز فرمود: «من ، اين دويست دينار را به تو مى بخشم» .

يهودى گفت: قبول كردم و آن را به غلام بخشيدم .

امام حسين عليه السلام فرمود: «غلام را آزاد كردم و همه اينها را به او بخشيدم» .

زن آن يهودى گفت: من مسلمان شدم و مهرم را به همسرم بخشيدم .

آن يهودى گفت: من نيز اسلام آوردم و اين خانه را به همسرم بخشيدم .

4 / 5 _ 13پرداخت بدهى اُسامة بن زيد

78.الإمام الكاظم عليه السلام :المناقب ، ابن شهرآشوب_ به نقل از عمرو بن دينار _: امام حسين عليه السلام بر اُسامة بن زيد _ كه بيمار بود _ ، در آمد . اسامه ، از اندوه مى ناليد . امام حسين عليه السلام فرمود : «برادر من ! چه اندوهى دارى؟» .

اسامه گفت : بدهى ام كه شصت هزار درهم است .

امام حسين عليه السلام فرمود : «آن با من» .

اسامه گفت : مى ترسم كه بميرم [و هنوز ادا نكرده باشى] .

امام حسين عليه السلام فرمود : «نخواهى مُرد تا از جانب تو بپردازم» .

امام عليه السلام آن را پيش از مرگ اُسامه ، پرداخت . .

ص: 144

4 / 5 _ 14دُيونُهُ حينَ قُتِلَ77.طبّ الأئمّة عن بكير بن محمّد :كشف المحجّة عن أبي جعفر [الباقر] عليه السلام :إنَّ الحُسَينَ عليه السلام قُتِلَ وعَلَيهِ دَينٌ ، وإنَّ عَلِيَّ بنَ الحُسَينِ زَينَ العابِدينَ عليه السلام باعَ ضَيعَةً (1) لَهُ بِثَلاثِمِئَةِ ألفٍ لِيَقضِيَ دَينَ الحُسَينِ عليه السلام وعِداتٍ كانَت عَلَيهِ . (2)69.عنه عليه السلام :الكافي عن معاوية بن وهب عن أبي عبداللّه [الصادق] عليه السلام :قَد ماتَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله وسلموعَلَيهِ دَينٌ ، وماتَ الحَسَنُ عليه السلام وعَلَيهِ دَينٌ ، وقُتِلَ الحُسَينَ عليه السلام وعَلَيهِ دَينٌ . (3)68.الإمام الصادق عليه السلام ( _ في زِيارَةِ الأَربَعينَ _ ) شرح الأخبار :رُوِيَ عَن جَعفَرِ بنِ مُحَمَّدٍ [الصّادِقِ] عليه السلام أنَّهُ قالَ : اُصيبَ الحُسَينُ عليه السلام وعَلَيهِ دَينٌ بِضعٌ وسَبعونَ ألفَ دينارٍ ، وكَفَّ يَزيدُ عَن أموالِ الحُسَينِ عليه السلام ، غَيرَ أنَّ سَعيدَ بنَ العاصِ هَدَمَ دارَ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ ودارَ عَقيلٍ ودارَ الرَّبابِ بِنتِ امرِئِ القَيسِ ، وكانَت تَحتَ الحُسَينِ ، وهِيَ اُمُّ سُكَينَةَ .

قالَ : وَاهتَمَّ أبي _ عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ عليه السلام _ بِدَينِ أبيهِ هَمّا شَديدا حَتّى امتَنَعَ مِنَ الطَّعامِ وَالشَّرابِ وَالنَّومِ في أكثَرِ أيّامِهِ ولَياليهِ ، فَأَتاهُ آتٍ فِي المَنامِ ، فَقالَ لَهُ : لاتَهتَمَّ بِدَينِ أبيكَ ؛ فَقَد قَضاهُ اللّهُ بِمالِ بَجيشٍ (4) ، فَقالَ عَلِيٌّ عليه السلام لَهُ : وَاللّهِ ما أعرِفُ في أموالِ أبي مالاً يُقالُ لَهُ : بَجيشٌ !

فَلَمّا كانَ فِي اللَّيلَةِ الثّانِيَةِ رَأى مِثلَ ذلِكَ ، فَسَأَلَ عَنهُ أهلَهُ ، فَقالَت لَهُ امرَأَةٌ مِن أهلِهِ : كانَ لِأَبيكَ عَبدٌ رومِيُ يُقالُ لَهُ بَجيشٌ ، استَنبَطَ لَهُ عَينا بِذي خَشَبٍ ، فَسَأَلَ عَن ذلِكَ فَاُخبِرَ بِهِ ، وإنَّ الحُسَينَ كانَ قَد أعطَى الرَّبابَ _ بِنتَ امرِئِ القَيسِ _ مِنها سَقيَ يَومِ السَّبتِ ولَيلَةِ السَّبتِ نِحلَةً ، فَوَرَّثَت ذلِكَ سُكَينَةُ بِنتُها .

فَما مَضَت بَعدَ ذلِكَ قَلائِلُ حَتّى أرسَلَ الوَليدُ بنُ عُتبَةَ بنِ أبي سُفيانَ إلى عَلِيِّ بنِ الحُسَينِ عليه السلام يَقولُ لَهُ : إنَّهُ ذُكِرَت لي عَينُ أبيكَ بِذي خَشَبٍ تُعرَفُ بَجيشٌ ، فَإِن أحبَبتَ بَيعَهَا ابتَعتُها مِنكَ .

قالَ لَهُ عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ عليه السلام : خُذها بِدَينِ الحُسَينِ عليه السلام ، وذَكَرَ لَهُ . قالَ : أخَذتُها . وَاستَثنى مِنها ما كانَ لِسُكَينَةَ ، وأوفى دَينَ الحُسَينِ عليه السلام . (5) .


1- .الضيعة والضياع _ عند الحاضرة _ : مال الرجل من النخل والكَرْم والأرض (لسان العرب : ج 8 ص 230 «ضيع») .
2- .كشف المحجّة : ص 183 نقلاً عن كتاب عبداللّه بن بكير بإسناده ، بحار الأنوار : ج 43 ص 321 .
3- .الكافي ج 5 ص 93 ح 2 ، تهذيب الأحكام : ج 6 ص 184 ح 378 ، كتاب من لا يحضره الفقيه : ج 3 ص 182 ح 3683 ، علل الشرائع : ص 528 ح 6 عن أحدهم عليهم السلام ، المحاسن : ج 2 ص 37 ح 1117 ، بحار الأنوار : ج 43 ص 321 ح 5 .
4- .الظاهر أنّ الصحيح «يحنّس» كما مَرَّ في ح 493 عن مكارم الأخلاق لابن أبي الدنيا وسيأتي أيضا في ح 503 عن معجم البلدان .
5- .شرح الأخبار : ج 3 ص 269 ح 1173 ، المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 143 نحوه من دون إسنادٍ إلى أحدٍ من أهل البيت عليهم السلام ، بحار الأنوار : ج 46 ص 52 ح 2 وراجع : سرّ السلسلة العلويّة : ص 32 .

ص: 145

4 / 5 _ 14بدهى امام عليه السلام هنگام شهادت

67.مروج الذهب ( _ في ذِكرِ مُحَمَّدِ بنِ الحَنَفِيَّةِ في أزمَةِ ) كشف المَحَجّة_ از امام باقر عليه السلام _: امام حسين عليه السلام كشته شد ، در حالى كه بدهكار بود و امام زين العابدين عليه السلام ، يكى از مزرعه هاى او را به سيصد هزار [سكّه] فروخت تا بدهى و نيز وعده هاى امام حسين عليه السلام به مردم را بپردازد .66.عنه عليه السلام :الكافى_ به نقل از معاوية بن وَهْب ، از امام صادق عليه السلام _: پيامبر صلى الله عليه و آله در گذشت ، در حالى كه بدهكار بود . حسن عليه السلام نيز بدهكار بود و در گذشت و حسين عليه السلام نيز با بدهكارى به شهادت رسيد .39.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :شرح الأخبار :از امام جعفر صادق عليه السلام روايت شده كه فرمود : «حسين عليه السلام به شهادت رسيد ، در حالى كه هفتاد و اندى هزار دينار بدهكار بود و يزيد به دارايى حسين عليه السلام دست نزد ؛ امّا سعيد بن عاص ، خانه على بن ابى طالب عليه السلام و خانه عقيل و خانه رَباب ، دختر امرؤُ القيس ، همسر امام حسين عليه السلام و مادر سكينه را خراب كرد و پدرم _ على بن الحسين عليه السلام _ چنان انديشناكِ بدهى پدرش بود كه از آب و غذا و خواب در بيشتر روزها وشب ها باز مى مانْد . شبى در رؤيا كسى به او گفت : انديشناك بدهى پدرت مباش كه خدا آن را از مِلك بَجيش (1) ادا كرد . على بن الحسين عليه السلام به او فرمود : «به خدا سوگند ، در ميان دارايى پدرم ، مِلكى به نام بَجيش نمى شناسم !» .

در شب دوم نيز اين رؤيا را ديد و از خانواده اش آن را جويا شد . زنى از خانواده گفت : پدرت ، برده اى رومى به نام بجيش داشت كه چاه و جوى آبى برايش در ذى خَشَب ، حفر كرد .

امام زين العابدين عليه السلام از آن ، جويا شد و به او خبر دادند كه حسين عليه السلام يك شبانه روز از آب آن _ يعنى آبِ شب و روز شنبه _ را به رَباب ، دختر امرؤ القيس ، بخشيده و او هم آن را به دخترش سَكينه به ارث داده است .

دو سه روزى از اين ماجرا گذشت كه وليد بن عتبة بن ابى سفيان ، به زين العابدين عليه السلام پيام داد كه چاه آب پدرت را در ذى خَشَب ، به نام چاه بَجيش ، براى من توصيف كرده اند . اگر دوست دارى آن را بفروشى ، من ، آن را از تو مى خرم .

زين العابدين عليه السلام به او فرمود : «آن را در برابر بدهى هاى حسين عليه السلام بگير» و بدهى هاى امام حسين عليه السلام را برايش توضيح داد .

وليد گفت : آن را گرفتم و [امام زين العابدين عليه السلام ] آنچه را براى سكينه بود ، از آن، استثنا كرد و بدهى هاى امام حسين عليه السلام را به طور كامل پرداخت . .


1- .ظاهرا صحيحِ اين كلمه، «يُحَنَّس» است، چنان كه در حديث 493 آمد و در حديث 503 نيز تكرار مى شود.

ص: 146

38.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :المعجم الكبير عن عمر بن عليّ بن الحسين عن أبيه [زين العابدين] عليه السلام :قُتِلَ الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام وعَلَيهِ دَينٌ كَثيرٌ ، فَباعَ فيها عَلِيُّ بنُ حُسَينٍ عليه السلام عَينَ كَذا وعَينَ كَذا . (1)37.عنه صلى الله عليه و آله :دلائل الإمامة عن عيينة بن مصعب عن أبي عبداللّه [الصادق] عليه السلام :قالَ الحَسَنُ لِأَخيهِ الحُسَينِ عليهماالسلام ذاتَ يَومٍ وبِحَضرَتِهِما عَبدُ اللّهِ بنُ جَعفَرٍ : إنَّ هذا الطّاغِيَةَ _ يَعني مُعاوِيَةَ _ باعِثٌ إلَيكُم بِجَوائِزِكُم في رَأسِ الهِلالِ ، فَما أنتُم صانِعونَ ؟ قالَ الحُسَينُ عليه السلام : إنَّ عَلَيَّ دَينا وأنَا بِهِ مَغمومٌ ، فَإِن أتانِيَ اللّهُ بِهِ قَضَيتُ دَيني .

فَلَمّا كانَ رَأسُ الهِلالِ وافاهُمُ المالُ ، فَبَعَثَ إلَى الحَسَنِ عليه السلام بِأَلفِ ألفِ دِرهَمٍ ، وبَعَثَ إلَى الحُسَينِ عليه السلام بِتِسعِمِئَةِ ألفِ دِرهَمٍ ، وبَعَثَ إلى عَبدِ اللّهِ بنِ جَعفَرٍ بِخَمسِمِئَةِ ألفِ دِرهَمٍ ، فَقالَ عَبدُ اللّهِ بنُ جَعفَرٍ : ما تَقَعُ هذِهِ مِن دَيني ؟ وما فيها قَضاءُ دَيني ولا ما اُريدُ .

فَأَمَّا الحَسَنُ عليه السلام فَأَخَذَها وقَضى دَينَهُ ، وأمَّا الحُسَينُ عليه السلام فَأَخَذَها وقَضى دَينَهُ ، وقَسَمَ ثُلُثَ ما بَقِيَ في أهلِ بَيتِهِ ومواليهِ ، وفَضَلَ الباقي أنفَقَهُ في يَومِهِ .

وأمّا عَبدُاللّهِ بنُ جَعفَرٍ فَقَضى دَينَهُ ، وفَضَلَت لَهُ عَشَرَةُ آلافِ دِرهَمٍ ، فَدَفَعَها إلَى الرَّسولِ الَّذي جاءَ بِالمالِ .

فَسَأَلَ مُعاوِيَةُ رَسولَهُ : ما فَعَلَ القَومُ بِالمالِ ؟ فَأَخبَرَهُ بِما صَنَعَ القَومُ بِأَموالِهِم . (2) .


1- .المعجم الكبير : ج 3 ص 123 ح 2871 .
2- .دلائل الإمامة : ص 172 ح 92 ، الخرائج والجرائح : ج 1 ص 238 ح 3 نحوه من دون إسنادٍ إلى أحدٍ من أهل البيت عليهم السلام ، بحار الأنوار : ج 43 ص 323 ح 2 نقلاً عن الخرائج والجرائح وفيه «روي عن الصادق عن آبائه عليهم السلام ».

ص: 147

36.عنه صلى الله عليه و آله :المعجم الكبير_ به نقل از عمر بن على بن الحسين ، از پدرش امام زين العابدين عليه السلام _: حسين بن على عليه السلام ، در حالى به شهادت رسيد كه بدهىِ فراوانى داشت و [پدرم] امام زين العابدين عليه السلام براى [پرداخت] آن ، فلان چاه و فلان چاه را فروخت .35.عنه صلى الله عليه و آله :دلائل الإمامة_ به نقل از عُيَينة بن مُصعَب ، از امام صادق عليه السلام _: روزى حسن عليه السلام به برادرش حسين عليه السلام گفت و عبد اللّه بن جعفر هم آن جا حاضر بود : «اين طاغوت (يعنى معاويه) ، اوّلِ ماه ، عطاياى شما را مى فرستد . با آن، چه مى كنيد؟» .

حسين عليه السلام گفت : من بدهى اى دارم و انديشناك آن هستم . اگر خداوند ، آن را برايم بياورد ، بدهى ام را مى پردازم .

چون اوّلِ ماه شد ، عطاياى آنها رسيد . معاويه براى حسن عليه السلام يك ميليون درهم ، براى حسين عليه السلام نهصد هزار درهم و براى عبد اللّه بن جعفر ، پانصد هزار درهم فرستاده بود . عبد اللّه بن جعفر گفت : اين ، چگونه بدهى مرا ادا كند؟ نمى شود و آنچه مى خواهم ، نيست .

امّا حسن عليه السلام آن را گرفت و بدهى اش را پرداخت . حسين عليه السلام نيز آن را گرفت و بدهى اش را از آن ، ادا كرد و يكْ سوم از باقى مانده را ميان خانواده و وابستگانش قسمت كرد و دوسومِ باقى مانده را در همان روز ، انفاق نمود . امّا عبد اللّه بن جعفر ، [با اين عطا] بدهى اش را پرداخت و ده هزار درهم ، اضافه آمد كه آن را به همان پيكى كه پول ها را آورده بود ، بخشيد .

معاويه از فرستاده اش پرسيد : آنان با پول ها چه كردند؟ او نيز آنچه را آنان كرده بودند ، گزارش داد . .

ص: 148

34.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :معجم البلدان :عَينُ يُحَنَّسَ كانَت لِلحُسَينِ بنِ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ عليه السلام ، استَنبَطَها لَهُ غُلامٌ يُقالُ لَهُ يُحَنَّسُ ، باعَها عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ بنِ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ عليه السلام مِنَ الوَليدِ بنِ عُتبَةَ بنِ أبي سُفيانَ بِسَبعينَ ألفَ دينارٍ قَضى بِها دَينَ أبيهِ ، وكانَ الحُسَينُ عليه السلام قُتِلَ وعَلَيهِ دَينٌ هذا مِقدارُهُ . (1)4 / 6خَشيَةُ اللّهِ33.الإمام الصادق عليه السلام :المناقب لابن شهرآشوب :قيلَ لَهُ [أي لِلحُسَينِ عليه السلام ] : ما أعظَمَ خَوفَكَ مِن رَبِّكَ !

فَقالَ : لا يَأمَنُ يَومَ القِيامَةِ إلّا مَن خافَ اللّهَ فِي الدُّنيا . (2) .


1- .معجم البلدان : ج 4 ص 180 .
2- .المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 69 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 192 ح 5 .

ص: 149

32.عنه صلى الله عليه و آله :معجم البلدان :چاه آب يُحَنَّس ، از آنِ حسين بن على بن ابى طالب عليه السلام بود كه غلامش به نام يحنّس برايش حفر كرده بود . على بن الحسين بن على بن ابى طالب عليه السلام ، آن را به وليد بن عتبة بن ابى سفيان ، به بهاى هفتاد هزار دينار فروخت و بدهىِ پدرش را با آن ، ادا كرد و حسين عليه السلام هنگام شهادتش همين مقدار بدهكار بود .

4 / 6بيم از خدا

19.عنه صلى الله عليه و آله :المناقب ، ابن شهرآشوب :به حسين عليه السلام گفته شد : چه قدر بيم تو از پروردگارت زياد است !

فرمود : «روز قيامت ، كسى ايمن نيست ، مگر آن كه در دنيا از خدا ترسيده باشد» . .

ص: 150

راجع :ص 160 (الفصل الخامس : خصائصه في العبادة) .

4 / 7التَّواضُعُ20.عنه صلى الله عليه و آله :الزهد لابن حنبل عن مسعر :مَرَّ حُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام عَلى مَساكينَ ، فَجَلَسَ إلَيهِم، ثُمَّ قَال : «إِنَّهُ لَا يُحِبُّ الْمُسْتَكْبِرِينَ» (1) . (2)21.عنه صلى الله عليه و آله :تفسير العيّاشي عن مسعدة بن صدقة :مَرَّ الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام بِمَساكينَ قَد بَسَطوا كِساءً لَهُم فَأَلقَوا عَلَيهِ كِسَرا ، فَقالوا : هَلُمَّ يَابنَ رَسولِ اللّهِ ، فَثَنى وَرِكَهُ فَأَكَلَ مَعَهُم ، ثُمَّ تَلا : إنَّ اللّهَ لا يُحِبُّ المُستَكبِرينَ . (3)

ثُمَّ قالَ : قَد أجَبتُكُم فَأَجيبوني ، قالوا : نَعَم _ يَابنَ رَسولِ اللّهِ _ ونُعمى عَينٍ (4) . فَقاموا مَعَهُ حَتّى أتَوا مَنزِلَهُ ، فَقالَ لِلرَّبابِ : أخرِجي ما كُنتِ تَدَّخِرينَ . (5)22.الكافي عن محمّد بن سنان عمّن حدثه :الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) عن أبي بكر بن محمّد بن عمرو بن حزم :مَرَّ الحُسَينُ عليه السلام بِمَساكينَ يَأكُلونَ فِي الصُّفَّةِ (6) ، فَقالوا : الغَداءَ ، فَنَزَلَ وقالَ : إنَّ اللّهَ لا يُحِبُّ المُتَكَبِّرينَ ، فَتَغَدّى ، ثُمَّ قالَ لَهُم : قَد أجَبتُكُم فَأَجيبوني ، قالوا : نَعَم .

فَمَضى بِهِم إلى مَنزِلِهِ ، فَقالَ لِلرَّبابِ : أخرِجي ما كُنتِ تَدَّخِرينَ . (7) .


1- .النحل : 23.
2- .الزهد لابن حنبل : ص 213 ، بغية الطلب في تاريخ حلب : ج 6 ص 2590 ، الدرّ المنثور : ج 5 ص 120 نقلاً عن عبداللّه بن أحمد في زوائد الزهد وعبد بن حميد وابن جرير وابن أبي حاتم وفيه «كان يجلس إلى المساكين ثمّ يقول : (إِنَّهُ لَا يُحِبُّ الْمُسْتَكْبِرِينَ)» .
3- .إشارة إلى الآية 23 من سورة النحل .
4- .في المصدر: «وتعمى عين»، والصواب ما أثبتناه. قال ابن منظور: نُعمَةُ العين: قُرَّتُها، والعرب تقول: نَعْمَ ونُعْمَ عَينٍ ونُعمَةَ عَينٍ ونُعمى عَينٍ . . . (لسان العرب : ج 12 ص 581 «نعم»).
5- .تفسير العيّاشي : ج 2 ص 257 ح 15 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 189 ح 1 ؛ التواضع والخمول لابن أبي الدنيا : ص 142 ح 110 عن مسعر ، تفسير القرطبي : ج 10 ص 95 وفيه «فأطعمهم وسقاهم وأعطاهم وانصرفوا» بدل «فقال للرباب . . . إلخ» وكلّها نحوه .
6- .أهل الصفّة : هم فقراء المهاجرين ومن لم يكن له منهم منزل يسكنه ، فكانوا يأوون إلى موضع مظلّل في مسجد المدينة يسكنونه (النهاية : ج 3 ص 37 «صفف») .
7- .الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج 1 ص 411 الرقم 387 ، تاريخ دمشق : ج 14 ص 181 وراجع : الجوهرة : ص 39 .

ص: 151

ر . ك : ص 161 (فصل پنجم : ويژگى هاى عبادى امام حسين عليه السلام ) .

4 / 7فروتنى

23.الإمام الباقر عليه السلام :الزهد ، ابن حنبل_ به نقل از مِسعَر _: حسين بن على عليه السلام بر بينوايانى گذشت . با آنان نشست و سپس گفت : «بى گمان ، او (خداوند) ، مستكبران را دوست ندارد» . (1)24.الإمام الصادق عليه السلام ( _ في قَولِ اللّه ِ عز و جل : {Q} «وَ الَّذِينَ ءَ ) تفسير العيّاشى_ به نقل از مَسعَدة بن صدقه _: حسين بن على عليه السلام بر بينوايانى گذشت كه عبايشان را پهن نموده و تكّه نانى بر آن گذاشته بودند . گفتند : اى فرزند پيامبر خدا! به سوى ما بيا .

امام حسين عليه السلام خم شد و با آنان ، هم غذا شد و سپس تلاوت كرد : «بى گمان ، خداوند ، مستكبران را دوست ندارد». (2)

سپس فرمود : «من دعوت شما را پذيرفتم . شما نيز بپذيريد» .

آنان گفتند : حتما و بر روى چشم ، اى فرزند پيامبر خدا!

سپس برخاستند و با او آمدند تا به خانه اش رسيدند . امام عليه السلام به رَباب فرمود : «آنچه اندوخته اى ، [براى آنان] بياور» . (3)25.الكافي عن محمّد بن مسلم :الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة)_ به نقل از ابو بكر بن محمّد بن عمرو بن حزم _: حسين عليه السلام بر بينوايانى گذشت كه در صُفّه ، (4) غذا مى خوردند . آنان گفتند : بفرما غذا !

حسين عليه السلام فرود آمد و گفت : «خداوند ، متكبّران را دوست ندارد» و با آنان ، غذا خورد .

سپس به آنها فرمود : «من ، دعوت شما را اجابت كردم . شما هم [دعوت ]مرا اجابت كنيد» .

آنان پذيرفتند . با آنان به خانه اش رفت و به رَباب فرمود : «آنچه اندوخته اى ، بياور» . .


1- .از نقل الدرّ المنثور كه در آن، تعابير «مى گذشت» و «مى نشست» و «مى گفت» آمده، چنين فهميده مى شود كه امام حسين عليه السلام به طور مستمر با بينوايان ، همنشينى داشته است .
2- .اشاره به آيه 23 از سوره نحل است كه در حديث پيشين، گذشت.
3- .در تفسير القرطبى ، به جاى جمله آخر ، چنين آمده است : «و حسين به آنان خورانْد و نوشانْد و عطا كرد و آنان ، باز گشتند» .
4- .اهل صُفّه ، گروهى از درويشان مهاجر بودند كه خانه اى براى سكونت نداشتند . آنها به سايبانى در مسجد مدينه پناه آورده و در آن جا ساكن شده بودند و اين سنّت (زندگى كردن فقرا در كنار مسجد) ، پس از روزگار پيامبر خدا نيز ادامه داشت .

ص: 152

26.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :ربيع الأبرار :مَرَّ [الإِمامُ الحُسَينُ عليه السلام ] بِمَساكينَ مَعَهُم فِلَقُ (1) خُبزٍ يَأكُلونَ ، فَسَلَّمَ عَلَيهِم ، فَدَعَوهُ إلى طَعامِهِم فَجَلَسَ مَعَهُم ، وقالَ : لَولا أنَّهُ صَدَقَةٌ لَأَكَلتُ مَعَكُم .

ثُمَّ قالَ : قوموا إلى مَنزِلي ، فَأَطعَمَهُم وكَساهُم ، ثُمَّ أمَرَ لَهُم بِدَراهِمَ . (2)27.عنه صلى الله عليه و آله :مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي :كانَ [الحُسَينُ عليه السلام ] يُجالِسُ المَساكينَ ويَقرَأُ : «إنَّ اللّهَ لا يُحِبُّ المُتَكَبِّرينَ (3) » . ومَرَّ عَلى صِبيانٍ مَعَهُم كِسرَةٌ ، فَسَأَلوهُ أن يَأكُلَ مَعَهُم فَأَكَلَ ، ثُمَّ حَمَلَهُم إلى مَنزِلِهِ فَأَطعَمَهُم وكَساهُم ، وقالَ :

إنَّهُم أسخى مِنّي ، لِأَنَّهُم بَذَلوا جَميعَ ما قَدَروا عَلَيهِ ، وأنَا بَذَلتُ بَعضَ ما أقدِرُ عَلَيهِ . (4)28.عنه صلى الله عليه و آله :المعجم الكبير عن ليث :حَدَّثَنِي الخَيّاطُ الَّذي قَطَعَ لِلحُسَينِ (5) بنِ عَلِيٍّ قَميصا ، قالَ : قُلتُ : أجعَلُهُ عَلى ظَهرِ القَدَمِ ؟ قالَ : لا ، قُلتُ : فَأَجعَلُهُ أسفَلَ مِنَ الكَعبَينِ ؟ فَقالَ : ما أسفَلَ مِنَ الكَعبَينِ فِي النّارِ (6) . (7) .


1- .الفِلقَةُ : الكِسرة (الصحاح : ج 4 ص 1544 «فلق») .
2- .ربيع الأبرار : ج 2 ص 149 ؛ المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 66 نحوه ، بحار الأنوار : ج 44 ص 191 ح 3 .
3- .إشارة إلى الآية : 23 من سورة النحل ، أو أنّها تصحيف عنها نشأ من النسّاخ .
4- .مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 1 ص 155 وراجع : المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 23 نقلاً عن كتاب الفنون وكتاب نزهة الأبصار وفيه «الحسن عليه السلام » بدل «الحسين عليه السلام » .
5- .في المصدر : «الحسين» ، والتصويب من مجمع الزوائد : ج5 ص217 ح8526 .
6- .وكان طول اللباس في ذلك الزمان من علامات الكبر والفخر .
7- .المعجم الكبير : ج 3 ص 100 ح 2793 .

ص: 153

29.عنه صلى الله عليه و آله :ربيع الأبرار :حسين عليه السلام بر بينوايانى گذشت كه تكّه نانى را مى خوردند . بر آنان سلام داد و آنان او را به غذايشان دعوت كردند . حسين عليه السلام با آنها نشست و فرمود : «اگر صدقه نبود ، با شما هم غذا مى شدم» .

سپس فرمود : «برخيزيد و به خانه من بياييد» .

آن گاه ، به آنان خوراك و پوشاك داد و فرمان داد درهم هايى هم به آنها بدهند .30.الإمام الصادق عليه السلام :مقتل الحسين عليه السلام ، خوارزمى :حسين عليه السلام با بينوايان، همنشين مى شد و مى خواند : «خداوند ، متكبّران را دوست ندارد» و بر كودكانى گذشت كه تكّه نانى داشتند و از او خواستند كه با آنان غذا بخورد . حسين عليه السلام با آنان غذا خورد و سپس آنها را به خانه اش بُرد و خوراك و پوشاك به آنان داد و فرمود : «آنها از من بخشنده ترند ؛ زيرا همه آنچه را در توان داشتند ، بخشيدند، در حالى كه من ، برخى از آنچه را در توانم بود ، بخشيدم» .31.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :المعجم الكبير_ به نقل از ليث _: خيّاطى كه براى حسين عليه السلام پيراهن بلندى دوخته بود ، برايم نقل كرد كه پرسيدم: آيا آن را تا روى پا بياورم؟

فرمود: «نه» .

گفتم: آن را پايين تر از قوزك هاى پا قرار دهم؟

فرمود : «آنچه از قوزك [ _ِ پا] پايين تر است ، سهم آتش است» . (1) .


1- .در آن زمان ، بلند بودن لباس ، علامت تكبّر و فخرفروشى بوده است .

ص: 154

راجع: ص 88 (الفصل الرابع : مكارم أخلاق الحسين عليه السلام ) .

4 / 8الأَدَبُ فِي التَّعليمِ176.فلاح السائل عن عثمان بن عيسى عن بعض أصحابنا عن الالمناقب لابن شهرآشوب :إنَّ الحَسَنَ وَالحُسَينَ عليهماالسلام مَرّا عَلى شَيخٍ يَتَوَضَّأُ ولا يُحسِنُ ، فَأَخَذا بِالتَّنازُعِ ، يَقولُ كُلُّ واحِدٍ مِنهُما : أنتَ لا تُحسِنُ الوُضوءَ .

فَقالا : أيُّهَا الشَّيخُ كُن حَكَما بَينَنا يَتَوَضَّأُ كُلُّ واحِدٍ مِنّا سَوِيَّةً ، ثُمَّ قالا : أيُّنا يُحسِنُ ؟

قالَ : كِلاكُما تُحسِنانِ الوُضوءَ ، ولكِنَّ هذَا الشَّيخَ الجاهِلَ هُوَ الَّذي لَم يَكُن يُحسِنُ ، وقَد تَعَلَّمَ الآنَ مِنكُما ، وتابَ عَلى يَدَيكُما بِبَرَكَتِكُما وشَفَقَتِكُما عَلى اُمَّةِ جَدِّكُما . (1)4 / 9ذُو النَّفسِ الرّاضِيَةِ المَرضِيَّةِ177.رسول اللّه صلى الله عليه و آله ( _ كانَ فيما دَعا بِهِ في حَجَّةِ الوَداعِ _ ) تأويل الآيات الظاهرة عن داوود بن فرقد عن أبي عبداللّه [الصادق] عليه السلام :اِقرَؤوا سورَةَ الفَجرِ في فَرائِضِكُم ونَوافِلِكُم ؛ فَإِنَّها سورَةُ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام ، وَارغَبوا فيها رَحِمَكُمُ اللّهُ .

فَقالَ لَهُ أبو اُسامَةَ _ وكانَ حاضِرا المَجلِسَ _ : كَيفَ صارَت هذِهِ السّورَةُ لِلحُسَينِ عليه السلام خاصَّةً ؟

فَقالَ : ألا تَسمَعُ إلى قَولِهِ تَعالى : «يَ_أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ * ارْجِعِى إِلَى رَبِّكِ رَاضِيَةً مَّرْضِيَّةً * فَادْخُلِى فِى عِبَ_دِى * وَ ادْخُلِى جَنَّتِى» (2) إنَّما يَعنِي الحُسَينَ بنَ عَلِيٍّ صَلَواتُ اللّهِ عَلَيهِما ، فَهُوَ ذُو النَّفسِ المُطمَئِنَّةِ الرّاضِيَةِ المَرضِيَّةِ ، وأصحابُهُ مِن آلِ مُحَمَّدٍ صَلَواتُ اللّهِ عَلَيهِم ، الرّاضونَ عَنِ اللّهِ يَومَ القِيامَةِ وهُوَ راضٍ عَنهُم .

وهذِهِ السّورَةُ نَزَلَت فِي الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام وشيعَتِهِ وشيعَةِ آلِ مُحَمَّدٍ خاصَّةً ؛ مَن أدمَنَ قِراءَةَ الفَجرِ كانَ مَعَ الحُسَينِ عليه السلام في دَرَجَتِهِ فِي الجَنَّةِ ، إنَّ اللّهَ عَزيزٌ حَكيمٌ . (3) .


1- .المناقب لابن شهرآشوب : ج 3 ص 400 نقلاً عن عيون المجالس عن الرؤياني ، بحار الأنوار : ج 43 ص 319 ح 2 .
2- .الفجر : 27 _ 30 .
3- .تأويل الآيات الظاهرة : ج 2 ص 796 ح 8 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 218 ح 8 .

ص: 155

ر . ك : ص 89 (فصل چهارم : شايستگى هاى اخلاقى امام حسين عليه السلام ) .

4 / 8ادب آموزش

178.الإمام الصادق عليه السلام ( _ في زِيارَةِ البَيتِ يَومَ النَّحرِ _ ) المناقب، ابن شهرآشوب _: حسن و حسين عليهماالسلام بر پيرمردى گذشتند كه خوب وضو نمى گرفت . آن دو با هم دعواى ظاهرى راه انداختند و هر يك به ديگرى مى گفت : «تو خوب وضو نمى گيرى!» .

هر دو گفتند : «اى مرد كهن سال! تو ميان ما داور باش . هر يك از ما جداگانه وضو مى گيرد» .

سپس گفتند : «كدام يك از ما خوب وضو مى گيرد ؟» .

پيرمرد گفت : شما ، هر دو ، خوب وضو مى گيريد ؛ امّا اين پيرمرد نادان است كه بلد نيست وضو بگيرد و اكنون ، از شما فرا گرفت و به بركت شما و دلسوزى تان بر امّت جدّتان ، به دست شما توبه كرد .

4 / 9داراى جان خشنود و پسنديده

179.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :تأويل الآيات الظاهرة_ به نقل از داوود بن فَرقَد ، از امام صادق عليه السلام _: سوره فجر را در نمازهاى واجب و مستحبّتان بخوانيد كه آن ، سوره حسين بن على عليه السلام است ، و به آن، رغبت كنيد _ خدايتان رحمت كند _ !

ابو اسامه كه در مجلسْ حاضر بود ، پرسيد : چگونه اين سوره ، ويژه حسين عليه السلام است؟

فرمود : «آيا سخن خداى متعال : «اى جان مطمئن ! به سوى خدايت باز گرد ، در حالى كه [از خدا ]خشنودى [و نزد خدا ]پسنديده. پس در ميان بندگانم در آى ، و به بهشتم وارد شو» را نشنيده اى كه حسين بن على _ كه درودهاى خدا بر آن دو باد _ را منظور دارد ؟ حسين عليه السلام است كه داراى جان مطمئن ، خشنود و پسنديده است و يارانش از خاندان محمّد _ كه درودهاى خدا بر آنان باد _ ، روز قيامت ، از خداوند، خشنودند و خدا هم از آنان ، خشنود است .

و اين سوره ، با حسين بن على عليه السلام و پيروان او و پيروان خاندان محمّد ، قابل تطبيق است . هر كس بر قرائت آن مداومت ورزد ، با حسين عليه السلام در بهشت ، در همان درجه او خواهد بود . خداوند ، هميشه پيروز و فرزانه است» . .

ص: 156

180.عنه صلى الله عليه و آله :ثواب الأعمال عن داوود بن فرقد عن أبي عبداللّه [الصادق] عليه السلام :اِقرَؤوا سورَةَ الفَجرِ في فَرائِضِكُم ونَوافِلِكُم ؛ فَإِنَّها سورَةُ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام ، مَن قَرَأَها كانَ مَعَ الحُسَينِ عليه السلام يَومَ القِيامَةِ في دَرَجَتِهِ مِنَ الجَنَّةِ ، إنَّ اللّهَ عز و جل عَزيزٌ حَكيمٌ . (1)181.الإمام الصادق عليه السلام :تفسير القمّي عن أبي بصير عن أبي عبداللّه [الصادق] عليه السلام_ في قَولِهِ تَعالى : «يَ_أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ * ارْجِعِى إِلَى رَبِّكِ رَاضِيَةً مَّرْضِيَّةً * فَادْخُلِى فِى عِبَ_دِى * وَ ادْخُلِى جَنَّتِى» _: يَعنِي الحُسَينَ بنَ عَلِيٍّ عليه السلام . (2)182.عنه عليه السلام :معاني الأخبار عن عليّ بن الحسين [زين العابدين] عليه السلام :لَمَّا اشتَدَّ الأَمرُ بِالحُسَينِ بنِ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ عليه السلام ، نَظَرَ إلَيهِ مَن كانَ مَعَهُ فَإِذا هُوَ بِخِلافِهِم ؛ لِأَنَّهُم كُلَّمَا اشتَدَّ الأَمرُ ، تَغَيَّرَت ألوانُهُم وَارتَعَدَت فَرائِصُهُم (3) ووَجَبَت (4) قُلوبُهُم ، وكانَ الحُسَينُ عليه السلام وبَعضُ مَن مَعَهُ مِن خَصائِصِهِ ، تُشرِقُ ألوانُهُم وتَهدَأُ جَوارِحُهُم وتَسكُنُ نُفوسُهُم ، فَقالَ بَعضُهُم لِبَعضٍ : اُنظُروا ، لا يُبالي بِالمَوتِ !

فَقالَ لَهُمُ الحُسَينُ عليه السلام : صَبرا بَنِي الكِرامِ ، فَمَا المَوتُ إلّا قَنطَرَةٌ تَعبُرُ بِكُم عَنِ البُؤسِ وَالضَّرّاءِ إلَى الجِنانِ الواسِعَةِ وَالنَّعيمِ الدّائِمَةِ ، فَأَيُّكُم يَكرَهُ أن يَنتَقِلَ مِن سِجنٍ إلى قَصرٍ ؟ وما هُوَ لِأَعدائِكُم إلّا كَمَن يَنتَقِلُ مِن قَصرٍ إلى سِجنٍ وعَذابٍ .

إنَّ أبي حَدَّثَني عَن رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله : إنَّ الدُّنيا سِجنُ المُؤمِنِ وجَنَّةُ الكافِرِ ، وَالمَوتُ جِسرُ هؤُلاءِ إلى جَنّاتِهِم وجِسرُ هؤُلاءِ إلى جَحيمِهِم ، ما كَذَبتُ ولا كُذِبتُ . (5) .


1- .ثواب الأعمال : ص 150 ، مجمع البيان : ج 10 ص 730 ، أعلام الدين : ص 382 عن أبي جعفر عليه السلام ، بحار الأنوار : ج 85 ص 39 .
2- .تفسير القمّي : ج 2 ص 422 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 219 ح 11 .
3- .الفريصة : اللحمة التي بين جنب الدابّة وكتفها لاتزال تُرعَد . وجمع الفريصة فرائص ، فاستعارها للرقبة . وتُرعَد فرائصهما : أي ترجف من الخوف (النهاية : ج 3 ص 432 «فرص») .
4- .وَجَبَ القلبُ : خفق واضطرب (لسان العرب : ج 1 ص 794 «وجب») .
5- .معاني الأخبار : ص 288 ح 3، الاعتقادات : ص 52 من دون إسنادٍ إلى أحدٍ من أهل البيت عليهم السلام ، بحار الأنوار : ج 44 ص 297 ح 2 .

ص: 157

183.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :ثواب الأعمال_ به نقل از داوود بن فَرقَد ، از امام صادق عليه السلام _: سوره فجر را در نمازهاى واجب و مستحبّتان بخوانيد كه آن ، سوره حسين بن على عليه السلام است . هر كس آن را بخواند ، روز قيامت ، در بهشت با حسين عليه السلام در همان درجه او خواهد بود . خداوند عز و جل هميشه پيروز و فرزانه است .40.كتاب من لا يحضره الفقيه :تفسير القمّى_ به نقل از ابو بصير ، از امام صادق عليه السلام ، در باره سخن خداى متعال : «اى جان مطمئن ! به سوى خدايت باز گرد ، در حالى كه [از خدا ]خشنودى [و نزد خدا ]پسنديده . پس در ميان بندگانم در آى و به بهشتم وارد شو» _: مقصود ، حسين عليه السلام است .41.الكافي عن الجارود بن المنذر :معانى الأخبار_ به نقل از امام زين العابدين عليه السلام _: چون كار امام حسين عليه السلام سخت شد ، برخى از همراهانش به او نگريستند . امام عليه السلام و برخى از ياران ويژه اش ، بر خلاف آنان كه هر گاه كار سخت شود ، رنگشان دگرگون مى شود و به لرزه مى افتند و دل هايشان به تپش مى افتد ، رنگشان گلگون مى شد و اندامشان آرام مى شد و جان هايشان قرار مى گرفت .

برخى به برخى ديگر گفتند : بنگريد كه باكى از مرگ ندارد !

امام حسين عليه السلام به يارانش فرمود : «اى بزرگ زادگان ! شكيبا باشيد . مرگ ، جز پلى نيست كه شما را از ترس و سختى به سوى بهشتِ گسترده و نعمت جاويد ، عبور مى دهد . پس كدام يك از شما ناخوش دارد كه از زندان به كاخ ، منتقل شود؟! و آن براى دشمنانتان ، جز مانند اين نيست كه از كاخ به زندان و [جايگاه ]عذاب ، منتقل مى شوند .

پدرم [ على عليه السلام ] از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله برايم نقل كرد كه : دنيا ، زندانِ مؤمن و بهشتِ كافر است و مرگ ، پل اينها به سوى بهشتشان و پل آنان به سوى دوزخشان است . نه دروغ گفتم و نه به من ، دروغ گفته شده است » . .

ص: 158

. .

ص: 159

. .

ص: 160

الفَصْلُ الخَامِسُ : خَصائِصُهُ فِي العِبادَةِ5 / 1كَثرَةُ العِبادَةِ42.الكافي عن إبراهيم الكرخي عن ثقة حدّثه من أصحابناتاريخ اليعقوبي :قيلَ لِعَلِيِّ بنِ الحُسَينِ عليه السلام : ما أقَلَّ وُلدَ أبيكَ ! قالَ : العَجَبُ كَيفَ وُلِدتُ لَهُ ؟! إنَّهُ كانَ يُصَلّي فِي اليَومِ وَاللَّيلَةِ ألفَ رَكعَةٍ ، فَمَتى كانَ يَفرُغُ لِلنِّساءِ ؟ (1)43.كشف الغمّة عن أيُّوب بن نوح :اُسد الغابة :كانَ الحُسَينُ عليه السلام فاضِلاً ، كَثيرَ الصَّومِ وَالصَّلاةِ وَالحَجِّ وَالصَّدَقَةِ وأفعالِ الخَيرِ جَميعِها . (2)44.الإمام عليّ عليه السلام :الاستيعاب عن قتادة :كانَ الحُسَينُ عليه السلام فاضِلاً ، دَيِّنا ، كَثيرَ الصِّيامِ وَالصَّلاةِ وَالحَجِّ . (3)45.عنه عليه السلام :تهذيب الأحكام عن عبدالرحمن بن أبي عبداللّه عن أبي الحسن عليه السلام :صَومُ يَومِ عَرَفَةَ يَعدِلُ السَّنَةَ ، وقالَ : لَم يَصُمهُ الحَسَنُ عليه السلام وصامَهُ الحُسَينُ عليه السلام (4) . (5) .


1- .تاريخ اليعقوبي : ج 2 ص 247 ، الملهوف «طبعة أنوار الهدى» : ص 57 ، فلاح السائل : ص 470 ح 319 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 196 ح 10 ؛ العقد الفريد : ج 2 ص 343 وفيه «قيل لمحمّد بن عليّ أو لعليّ بن الحسين» ، جواهر المطالب : ج 2 ص 275 ، المختصر في أخبار البشر لأبي الفداء : ج 1 ص 191 وفيه «كان يصلّي في اليوم والليلة ألف ركعة» فقط .
2- .اُسد الغابة : ج 2 ص 27 ، تهذيب الأسماء : ج 1 ص 163 .
3- .الاستيعاب : ج 1 ص 443 ، الخطط المقريزيّة : ج 2 ص 285 .
4- .بمعنى ان صوم يوم عرفة مستحب وليس واجبا ، وقد بيّن هذان الإمامان بفعلهما ذلك .
5- .تهذيب الأحكام : ج 4 ص 298 ح 900 ، الإقبال : ج 2 ص 60 .

ص: 161

فصل پنجم : ويژگى هاى عبادى امام حسين عليه السلام

5 / 1عبادتِ فراوان

46.عنه عليه السلام :تاريخ اليعقوبى :به على بن الحسين عليه السلام گفته شد : چه قدر فرزندان پدرت اندك اند!

فرمود : «شگفت، اين كه من از او به دنيا آمدم! او در يك شبانه روز ، هزار ركعت نماز مى خواند . پس كِى وقتى براى زنان داشت؟» .47.عنه عليه السلام :اُسد الغابة :حسين عليه السلام فاضل (عالِم) بود و روزه و نماز و حج و صدقه و همه كارهاى خير را فراوان انجام مى داد .48.عنه عليه السلام :الاستيعاب_ به نقل از قَتاده _: حسين عليه السلام فاضل و ديندار بود و نماز و روزه و حجّ فراوان انجام مى داد .49.الإمام الصادق عليه السلام :تهذيب الأحكام_ به نقل از عبد الرحمان بن ابى عبد اللّه _: ابو الحسن عليه السلام (1) فرمود : «روزه روز عرفه ، برابر يك سال [روزه گرفتن] است» و فرمود : «حسن عليه السلام ، آن را روزه نگرفت و حسين عليه السلام ، آن را روزه گرفت» . (2) .


1- .ظاهرا مقصود ، امام كاظم عليه السلام است .
2- .به اين معنا كه روزه روز عرفه ، مستحب است و نه واجب و دو امام ، آن را با اين عمل خويش فهمانده اند .

ص: 162

50.الكافي عن أبي بصير :الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) عن مسلم بن خالد عن جعفر بن محمّد عن أبيه [الباقر] عليهما السلام :جاءَ رَجُلٌ مِن أهلِ مِصرَ إلى حَسَنٍ وحُسَينٍ عليهماالسلاميَومَ عَرَفَةَ ، فَسَأَلَهُما عَن صِيامِ يَومِ عَرَفَةَ ؟ فَوَجَدَ حُسَينا عليه السلام صائِما ووَجَدَ حَسَنا عليه السلام مُفطِرا ، و قالا : كُلُّ ذلِكَ حَسَنٌ . (1)51.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :كشف الغمّة :دَعاهُ [أيِ الحُسَينَ عليه السلام ] عَبدُ اللّهِ بنُ الزُّبَيرِ وأصحابُهُ فَأَكَلوا ولَم يَأكُلِ الحُسَينُ عليه السلام ، فَقيلَ لَهُ : ألا تَأكُلُ ؟ قالَ : إنّي صائِمٌ ، ولكِن تُحفَةَ الصّائِمِ ! قيلَ : وما هِيَ ؟ قالَ : الدُّهنُ وَالمِجمَرُ . (2)52.عنه صلى الله عليه و آله :تاريخ الطبري عن نوفل :لَمّا قُتِلَ الحُسَينُ عليه السلام قامَ ابنُ الزُّبَيرِ في أهلِ مَكَّةَ وعَظَّمَ مَقتَلَهُ ، وعابَ عَلى أهلِ الكوفَةِ خاصَّةً ولامَ أهلَ العِراقِ عامَّةً ، فَقالَ بَعدَ أن حَمِدَ اللّهَ وأثنى عَلَيهِ وصَلّى عَلى مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله : إنَّ أهلَ العِراقِ غُدُرٌ فُجُرٌ إلّا قَليلاً ، وإنَّ أهلَ الكوفَةِ شِرارُ أهلِ العِراقِ ، وإنَّهُم دَعَوا حُسَينا عليه السلام لِيَنصُروهُ . . . أما وَاللّهِ لَقَد قَتَلوهُ ، طَويلاً بِاللَّيلِ قِيامُهُ ، كَثيرا فِي النَّهارِ صِيامُهُ . (3)راجع : ج 6 ص 6 (القسم الثامن / الفصل الأوّل / استمهال ليلة للصلاة والدعاء والاستغفار) وص 156 (الفصل الثاني / صلاة الجماعة في ظهر عاشوراء بإمامة الحسين عليه السلام ) .

.


1- .الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج 1 ص 410 الرقم 384 وراجع: هذه الموسوعة : ج 2 ص 294 ح 621 .
2- .كشف الغمّة : ج 2 ص 243 ، نزهة الناظر : ص 85 ح 22 وفيه «بعض» بدل «عبداللّه بن الزبير» ، بحار الأنوار : ج 44 ص 195 ح 9 .
3- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 474 ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 585 وراجع : البداية والنهاية : ج 8 ص 212 .

ص: 163

53.عنه صلى الله عليه و آله :الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة)_ به نقل از مسلم بن خالد ، از امام صادق ، از پدرش امام باقر عليهما السلام _: مردى از اهالى مصر ، روز عرفه نزد حسن و حسين عليهماالسلام آمد و از آن دو ، در باره روزه روز عرفه پرسيد . او حسين عليه السلام را روزه دار و حسن عليه السلام را بى روزه ديد و هر دو فرمودند : «هر دو كار ، نيكوست» . (1)54.عنه صلى الله عليه و آله :كشف الغمّة :عبد اللّه بن زبير و يارانش ، امام حسين عليه السلام را به خوراك ، دعوت كردند و آنان خوردند و امام حسين عليه السلام نخورد . به ايشان گفته شد : چرا نمى خورى؟

فرمود : «من روزه دارم ؛ امّا تحفه روزه دار را مى پذيرم» .

گفته شد : تحفه روزه دار چيست؟

فرمود : «روغن [براى ماليدن به مو و بدن] و عود» .55.الإمام عليّ عليه السلام :تاريخ الطبرى_ به نقل از نوفل _: هنگامى كه حسين عليه السلام كشته شد ، ابن زبير ، در ميان مكّيان برخاست و كشتن او را بزرگ شمرد و آن را بر كوفيان، بخصوص ، و بر عراقيان ، به طور كلّى ، عيب گرفت و پس از حمد و ثناى خداوند و درود فرستادن بر محمّد صلى الله عليه و آله گفت : عراقيان ، بجز اندكى ، خيانتكار و نابه كارند و كوفيان ، اشرار عراقيان هستند و آنان ، حسين را دعوت كردند تا يارى اش دهند ... . هان! به خدا سوگند ، كسى را كشتند كه شب زنده دارى اش طولانى و روزه اش در روز ، فراوان بود !ر . ك : ج 6 ص 7 (بخش هشتم / فصل يكم / شب را مهلت گرفتن براى نماز ، دعا و استغفار) و ص 157 (فصل دوم / نماز جماعت در ظهر عاشورا به امامت حسين عليه السلام ) .

.


1- .ر . ك : ص 295 ح 621 .

ص: 164

5 / 2الحَجُّ ماشِيا56.الإمام الصادق عليه السلام :المصنّف لابن أبي شيبة عن حفص بن غياث عن جعفر عن أبيه [الباقر] عليه السلام :حَجَّ الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام ماشِيا ونَجائِبُهُ (1) تُقادُ إلى جَنبِهِ . (2)57.الإمام عليّ عليه السلام :المحاسن عن ابن المنكدر عن أبي جعفر [الباقر] عليه السلام :كانَ الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام يَمشي إلَى الحَجَّ ودابَّتُهُ تُقادُ وَراءَهُ . (3)58.عنه عليه السلام :الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) عن عبداللّه بن عبيد بن عمير :حَجَّ الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام خَمسا وعِشرينَ حَجَّةً ماشِيا ونَجائِبُهُ تُقادُ مَعَهُ . (4)59.عنه عليه السلام :الإرشاد عن إبراهيم بن الرافعي عن أبيه عن جدّه :رَأَيتُ الحَسَنَ وَالحُسَينَ عليهماالسلاميَمشِيانِ إلَى الحَجِّ ، فَلَم يَمُرّا بِراكِبٍ إلّا نَزَلَ يَمشي ، فَثَقُلَ ذلِكَ عَلى بَعضِهِم ، فَقالوا لِسَعدِ بنِ أبي وَقّاصٍ : قَد ثَقُلَ عَلَينَا المَشيُ ، ولا نَستَحسِنُ أن نَركَبَ وهذانِ السَّيِّدانِ يَمشِيانِ .

فَقالَ سَعدٌ لِلحَسَنِ عليه السلام : يا أبا مُحَمَّدٍ ، إنَّ المَشيَ قَد ثَقُلَ عَلى جَماعَةٍ مِمَّن مَعَكَ ، وَالنّاسُ إذا رَأَوكُما تَمشِيانِ لَم تَطِب أنفُسُهُم أن يَركَبوا ، فَلَو رَكِبتُما .

فَقالَ الحَسَنُ عليه السلام : لا نَركَبُ ؛ قَد جَعَلنا عَلى أنفُسِنَا المَشيَ إلى بَيتِ اللّهِ الحَرامِ عَلى أقدامِنا ، ولكِنَّنا نَتَنَكَّبُ (5) الطَّريقَ . فَأَخَذا جانِبا مِنَ النّاسِ . (6) .


1- .النجيب : الفاضل من كلّ حيوان . والنجيب من الإبل : القويّ الخفيف السريع والجمع النجائب (مجمع البحرين : ج 3 ص 1749 «نجب») .
2- .المصنّف لابن أبي شيبة : ج 4 ص 541 ح 3 ، الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج 1 ص 401 ح 372 ، تاريخ دمشق : ج 14 ص 180 و فيه «وراءه» بدل «إلى جنبه» ، البداية والنهاية : ج 8 ص 207 وفي تهذيب الكمال : ج 6 ص 233 «الحسن» بدل «الحسين» .
3- .المحاسن : ج 1 ص 146 ح 204 ، بحار الأنوار : ج 99 ص 105 ح 13 ؛ الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج 1 ص 402 ح 373 .
4- .الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج 1 ص 401 ح 371 ، تاريخ دمشق : ج 14 ص 180 ، المعجم الكبير : ج 3 ص 115 ح 2844 ، سير أعلام النبلاء : ج 3 ص 287 ، اُسد الغابة : ج 2 ص 27 كلّها عن مصعب وليس فيها «ونجائبه تقاد معه» ؛ المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 69 عن عبداللّه بن عبيد أبي عمير ، بحار الأنوار : ج 44 ص 193 ح 5 وفي السنن الكبرى : ج 4 ص 542 ح 8645 وشرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد : ج 16 ص 10 «الحسن» بدل «الحسين» .
5- .نكب عن الطريق : إذا عدل عنه (النهاية : ج 5 ص 112 «نكب») .
6- .الإرشاد : ج 2 ص 128 ، المناقب لابن شهرآشوب : ج 3 ص 399 عن إبراهيم الرافعي عن أبيه عن جدّه ، شرح الأخبار : ج 3 ص 111 ح 1046 نحوه ، بحار الأنوار : ج 43 ص 276 ح 46 .

ص: 165

5 / 2پياده به حج رفتن

60.الإمام الباقر عليه السلام :المصنَّف ، ابن ابى شَيبه_ به نقل از حفص بن غياث ، از امام صادق عليه السلام ، از پدرش امام باقر عليه السلام _: حسين بن على عليه السلام ، پياده به حج مى رفت ، در حالى كه مَركب هاى راهوارش در كنارش كشيده مى شدند .61.الإمام الصادق عليه السلام :المحاسن_ به نقل از ابن مُنكَدِر ، از امام باقر عليه السلام _: حسين بن على عليه السلام ، پياده به حج مى رفت ، در حالى كه مَركبش پشت سرش كشيده مى شد .62.عنه عليه السلام :الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة)_ به نقل از عبد اللّه بن عبيد بن عمير _: حسين بن على عليه السلام بيست و پنج حجّ پياده گزارد ، در حالى كه مَركب هاى راهوارش با او كشيده مى شدند .63.الإمام عليّ عليه السلام :الإرشاد_ به نقل از ابراهيم بن رافعى ، از پدرش ، از جدّش _: حسن و حسين عليهماالسلامرا ديدم كه پياده به حج مى روند و بر سوارى نگذشتند ، جز آن كه پياده شد و با آنان ، همراهى كرد . اين پياده رفتن ، بر برخى از آنها گران آمد و به سعد بن ابى وقّاص گفتند : پياده رفتن ، بر ما سخت شده و نيكو هم نمى شماريم كه ما سوار باشيم و اين دو سَرور ، پياده بروند !

سعد به حسن عليه السلام گفت : اى ابو محمّد ! پياده رفتن بر برخى از همراهانت گران آمده و مردم، چون شما را پياده مى بينند ، خوش ندارند كه سوار شوند . كاش شما دو نفر ، سوار مى شديد !

امام حسن عليه السلام فرمود : «ما سوار نمى شويم . ما بر خود، لازم كرده ايم كه پياده و با پاى خود به خانه خدا برويم ؛ امّا از راه ، كناره مى گيريم» . لذا از مردم ، دور شدند . .

ص: 166

64.عنه عليه السلام :تذكرة الخواصّ :قالَ عُلَماءُ السِّيَرِ : أقامَ الحُسَينُ عليه السلام بَعدَ وَفاةِ أخيهِ الحَسَنِ عليه السلام يَحُجُّ في كُلِّ عامٍ مِنَ المَدينَةِ إلى مَكَّةَ ماشِيا . (1) .


1- .تذكرة الخواصّ : ص 235 .

ص: 167

65.عنه عليه السلام :تذكرة الخواصّ :سيره نويسان آورده اند : حسين عليه السلام پس از وفات برادرش حسن عليه السلام ، در هر سال ، حج مى گزارد و از مدينه تا مكّه ، پياده مى رفت . .

ص: 168

الفَصلُ السّادِسُ : بَعضُ الكَراماتِ الظاهرة منه6 / 1إجابَةُ دُعائِهِ فِي الاِستِسقاءِ184.عنه صلى الله عليه و آله :عيون المعجزات عن محمّد بن عمارة عن الصادق عن أبيه عن جدّه [زين العابدين] عليهم السلام :جاءَ أهلُ الكوفَةِ إلى عَلِيٍّ عليه السلام فَشَكَوا إلَيهِ إمساكَ المَطَرِ ، وقالوا لَهُ : اِستَسقِ لَنا ، فَقالَ لِلحُسَينِ عليه السلام : قُم وَاستَسقِ .

فَقامَ وحَمِدَ اللّهَ وأثنى عَلَيهِ ، وصَلّى عَلَى النَّبِيِّ وقالَ : اللّهُمَّ مُعطِيَ الخَيراتِ ومُنزِلَ البَرَكاتِ ، أرسِلِ السَّماءِ عَلَينا مِدرارا ، وَاسقِنا غَيثا مِغزارا واسِعا غَدَقا (1) مُجَلِّلاً سَحّا (2) سَفوحا ثَجّاجا (3) ، تُنَفِّسُ بِهِ الضَّعفَ مِن عِبادِكَ ، وتُحيي بِهِ المَيتَ مِن بِلادِكَ ، آمينَ رَبَّ العالَمينَ .

فَما (4) فَرَغَ عليه السلام مِن دُعائِهِ حَتّى غاثَ اللّهُ غَيثا نَعَتَهُ عليه السلام (5) ، وأقبَلَ أعرابِيٌّ مِن بَعضِ نَواحِي الكوفَةِ ، فَقالَ : تَرَكتُ الأَودِيَةَ وَالآكامَ (6) يَموجُ بَعضُهُم في بَعضٍ . (7) .


1- .الغَدَقُ : المطر الكبار القَطْر (النهاية : ج 3 ص 345 «غدق») .
2- .سحَّ يَسُحّ سَحّا : أي سال واشتدّ انصبابه (لسان العرب : ج 2 ص 476 «سحح») .
3- .مطرٌ ثجّاج : إذا انصبّ جدّا (الصحاح : ج 1 ص 302 «ثجج») .
4- .في المصدر : «فلمّا» ، والتصويب من بحار الأنوار .
5- .في بحار الأنوار : «بغته» بدل «نعته عليه السلام » .
6- .الأَكمةُ : تلّ ، وقيل : شرفة كالرابية ، والجمع اُكُم ، وجمع الاُكُم : آكام (المصباح المنير : ص 18 «أكم») .
7- .عيون المعجزات : ص 64 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 187 ح 16 .

ص: 169

فصل ششم : برخى كرامت هاى ديده شده از امام حسين عليه السلام

6 / 1اجابت دعايش در طلب باران

185.الكافي عن مرازم عن الإمام الصادق عليه السلام :عيون المعجزات_ به نقل از محمّد بن عماره ، از امام صادق ، از پدرش امام باقر ، از جدّش امام زين العابدين عليهم السلام _: كوفيان نزد امام على عليه السلام آمدند و از باران نيامدن ، شِكوه نمودند و به ايشان گفتند : برايمان باران بخواه .

امام على عليه السلام به امام حسين عليه السلام فرمود : «برخيز و باران بخواه» .

حسين عليه السلام برخاست و پس از حمد و ثناى خدا و درود فرستادن بر پيامبر صلى الله عليه و آله گفت : «خدايا ! اى عطا كننده خيرها و فرو فرستنده بركت ها! آسمان را بر ما ببار و ما را بارانى ده پُرآب و گسترده، با دانه هاى درشت و سِتُرگ ، سيل آسا و ريزان و روان ، تا ناتوانى را از بندگانت ببرى و زمين مرده ات را زنده كنى . آمين ، اى پروردگار جهانيان !» و از دعايش فارغ نشده بود كه خداوند ، بارانى را كه خواسته بود ، فرستاد و مردى باديه نشين از اطراف كوفه آمد و گفت: درّه و تپّه اى را پشت سر ننهادم ، جز آن كه از آب ، موج مى زد . .

ص: 170

6 / 2إجابَةُ دُعائِهِ لِرَجُلٍ مُذنِبٍ186.الكافي عن أبي بصير :تهذيب الأحكام عن أيّوب بن أعين عن أبي عبداللّه [الصادق] عليه السلام :إنَّ امرَأَةً كانَت تَطوفُ وخَلفَها رَجُلٌ ، فَأَخرَجَت ذِراعَها ، فَقالَ (1) بِيَدِهِ حَتّى وَضَعَها عَلى ذِراعِها ، فَأَثبَتَ اللّهُ يَدَهَ في ذِراعِها حَتّى قَطَعَ الطَّوافَ ، واُرسِلَ إلَى الأَميرِ ، وَاجتَمَعَ النّاسُ وأرسَلَ إلَى الفُقَهاءِ ، فَجَعَلوا يَقولونَ : اِقطَع يَدَهُ فَهُوَ الَّذي جَنَى الجِنايَةَ .

فَقالَ :ها هُنا أحَدٌ مِن وُلدِ مُحَمَّدٍ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ؟ فَقالوا : نَعَم ، الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليهماالسلامقَدِمَ اللَّيلَةَ ، فَأَرسَلَ إلَيهِ فَدَعاهُ ، فَقالَ : اُنظُر ما لَقِيا ذانِ ، فَاستَقبَلَ القِبلَةَ ورَفَعَ يَدَيهِ فَمَكَثَ طَويلاً يَدعو ، ثُمَّ جاءَ إلَيها حَتّى خَلَّصَ يَدَهُ مِن يَدِها .

فَقالَ الأَميرُ : ألا نُعاقِبُهُ بَما صَنَعَ ؟ فَقالَ : لا . (2)(3)6 / 3إجابَةُ دُعائِهِ لِاءِحياءِ امرَأَةٍ187.الإمام عليّ عليه السلام :الخرائج والجرائح عن يحيى بن اُمّ الطويل :كُنّا عِندَ الحُسَينِ عليه السلام إذ دَخَلَ عَلَيهِ شابٌّ يَبكي ، فَقالَ لَهُ الحُسَينُ عليه السلام : ما يُبكيكَ ؟ قالَ : إنَّ والِدَتي تُوُفِّيَت في هذِهِ السّاعَةِ ولَم توصِ ، ولَها مالٌ وكانَت قَد أمَرَتني أن لا اُحدِثَ في أمرِها شَيئا حَتّى اُعلِمَكَ خَبَرَها .

فَقالَ الحُسَينُ عليه السلام : قوموا بِنا حَتّى نَصيرَ إلى هذِهِ الحُرَّةِ .

فَقُمنا مَعَهُ حَتَّى انتَهَينا إلى بابِ البَيتِ الَّذي فيهِ المَرأَةُ وهِيَ مُسَجّاةٌ (4) ، فَأَشرَفَ عَلَى البَيتِ ، ودَعَا اللّهَ لِيُحيِيَها حَتّى توصِيَ بِما تُحِبُّ مِن وَصِيَّتِها ، فَأَحياهَا اللّهُ ، وإذَا المَرأَةُ جَلَسَت وهِيَ تَتَشَهَّدُ ، ثُمَّ نَظَرَت إلَى الحُسَينِ عليه السلام فَقالَت : اُدخُلِ البَيتِ يا مَولايَ ومُرني بِأَمرِكَ .

فَدَخَلَ وجَلَسَ عَلى مِخَدَّةٍ ، ثُمَّ قالَ لَها : وَصِّي يَرحَمُكِ اللّهُ . فَقالَت : يَابنَ رَسولِ اللّهِ ، إنّ لي مِنَ المالِ كَذا وكَذا في مَكانِ كَذا وكَذا ، وقَد جَعَلتُ ثُلُثَهُ إلَيكَ لِتَضَعَهُ حَيثُ شِئتَ مِن أولِيائِكَ ، وَالثُّلُثانِ لِابني هذا إن عَلِمتَ أنَّهُ مِن مَواليكَ وأولِيائِكَ ، وإن كانَ مُخالِفا فَخُذهُ إلَيكَ ، فَلا حَقَّ لِلمُخالِفينَ في أموالِ المُؤمِنينَ .

ثُمَّ سَأَلَتهُ أن يُصَلِّيَ عَلَيها وأن يَتَوَلّى أمرَها ، ثُمَّ صارَتِ المَرأَةُ مَيِّتَةً كَما كانَت . (5) .


1- .العرب تجعل القول عبارة عن جميع الأفعال وتطلقه على غير الكلام واللسان ، فتقول : قال بيده ؛ أي أخذ ، وقال برجله ؛ أي مشى (لسان العرب : ج 11 ص 577 «قول») .
2- .تهذيب الأحكام : ج 5 ص 470 ح 1647 ، المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 51 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 183 ح 10 .
3- .يحتمل ان يكون عدم رضا الإمام عليه السلام بعقوبة هذا الرجل بسبب فضيحته ، فهذه الفضيحة هي عقوبته ، وهي كافية لجزائه .
4- .سجّيت الميّت : إذا مددت عليه ثوبا (الصحاح : ج 6 ص 2372 «سجا») .
5- .الخرائج والجرائح : ج 1 ص 245 ح 1 ، الثاقب في المناقب : ص 344 ح 290 نحوه ، بحار الأنوار : ج 44 ص 180 ح 3 .

ص: 171

6 / 2اجابت دعايش در حقّ مردى گناهكار

70.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :تهذيب الأحكام_ به نقل از ايّوب بن اَعيَن ، از امام صادق عليه السلام _: زنى در حال طواف بود و مردى پشتِ او طواف مى كرد . زن ، ساعدش را بيرون آورد و مرد هم دست خود را كج كرد و بر ساعد او نهاد . خداوند ، دستِ مرد را بر ساعد آن زن ، چنان چسبانْد كه ناچار ، طواف را قطع كرد .

به سوى امير [مكّه] فرستادند و مردم ، گِرد آمدند و فقيهان را خبر كردند . آنان گفتند : دست مرد را قطع كن ؛ زيرا او مرتكب جنايت شده است .

امير گفت : آيا اين جا كسى از فرزندان محمّد ، پيامبر خدا ، هست؟

گفتند : آرى . حسين بن على ، ديشب آمده است .

[امير] به سوى حسين عليه السلام فرستاد و ايشان را فرا خواند و گفت : ببين اين دو چه شده اند!

امام عليه السلام دستانش را رو به قبله ، بلند كرد و مدّت مديدى دعا كرد . سپس نزد زن آمد و دست مرد را از دست زن ، جدا كرد .

امير گفت : آيا اين مرد را به سبب آنچه كرده ، كيفر ندهيم؟

امام عليه السلام فرمود : «نه» . (1)

6 / 3اجابت دعايش براى زنده شدن زنى

71.عنه صلى الله عليه و آله :الخرائج و الجرائح_ به نقل از يحيى بن اُمّ طويل _: نزد امام حسين عليه السلام بوديم كه جوانى گريان بر ايشان وارد شد . امام حسين عليه السلام به او فرمود : «چرا مى گريى؟» .

گفت : مادرم ، همين الآن مُرد ؛ ولى وصيّت نكرده است و مالى دارد كه به من ، امر كرده كه با آن ، كارى نكن تا آن كه خبرش را به تو بدهم .

امام حسين عليه السلام فرمود : «همراه ما بياييد تا به سوى اين زن آزاده برويم » .

با او برخاستيم تا به درِ خانه اى كه زن در آن جا مرده و رويش پوشيده شده بود ، رسيديم . امام عليه السلام بر درِ خانه ايستاد و از خدا خواست كه آن زن را زنده كند تا بدانچه مى خواهد ، وصيّت كند . خدا هم او را زنده كرد و زن نشست ، در حالى كه شهادتين مى گفت . سپس به امام حسين عليه السلام نگريست و گفت: اى مولاى من! به [درون] خانه بيا و مرا فرمان ده .

امام عليه السلام داخل شد و بر پشتى اى تكيه كرد . سپس به او فرمود : «وصيّت كن ، خدايت بيامرزد!» .

زن گفت : اى فرزند پيامبر خدا! من ، فلان مال و فلان مال را در اين جا و آن جا دارم و اختيارِ يكْ سومش را به تو دادم تا به هر يك از دوستانت كه خواستى ، بدهى . دوْ سومِ آن هم براى اين پسرم باشد ، اگر دانستى كه از ولايتمندان و دوستان توست ؛ ولى اگر مخالف بود ، آن را براى خود بردار ، كه مخالفان ، حقّى در اموال مؤمنان ندارند .

سپس از امام عليه السلام خواست كه بر او نماز بگزارد و كارهاى كفْن و دفنش را به عهده بگيرد . زن، آن گاه مُرد ، به همان گونه كه پيش تر مُرده بود . .


1- .عدم موافقت امام عليه السلام با مجازات آن مرد ، شايد بدين جهت بوده كه رسوايىِ پيش آمده براى او ، در واقع ، كيفر او بوده و همين مجازات ، براى او كافى بوده است .

ص: 172

6 / 4بَرَكَةُ بُزاقِهِ72.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :الطبقات الكبرى عن أبي عون :لَمّا خَرَجَ حُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام مِنَ المَدينَةِ يُريدُ مَكَّةَ ، مَرَّ بِابنِ مُطيعٍ وهُوَ يَحفِرُ بِئرَهُ ، فَقالَ لَهُ : أينَ ؟ فِداكَ أبي واُمّي !

قالَ : أرَدتُ مَكَّةَ ... وذَكَرَ لَهُ أنَّهُ كَتَبَ إلَيهِ شيعَتُهُ بِها ، فَقالَ لَهُ ابنُ مُطيعٍ : أينَ (1) ؟ فِداكَ أبي واُمّي ! مَتِّعنا بِنَفسِكَ ولاتَسِر إلَيهِم ، فَأَبى حُسَينٌ عليه السلام ، فَقالَ لَهُ ابنُ مُطيعٍ : إنَّ بِئري هذِهِ قَد رَشَّحتُها (2) ، وهذَا اليَومُ أوانُ ما خَرَجَ إلَينا فِي الدَّلوِ شَيءٌ مِن ماءٍ ، فَلَو دَعَوتَ اللّهَ لَنا فيهَا بِالبَرَكَةِ .

قالَ : هاتِ مِن مائِها ، فَأَتى مِن مائِها فِي الدَّلوِ ، فَشَرِبَ مِنهُ ثُمَّ مَضمَضَ ثُمَّ رَدَّهُ فِي البِئرِ ، فَأَعذَبَ وأمهى (3) . (4) .


1- .في المصدر : «إنّي» ، وما في المتن أثبتناه من المصادر الاُخرى .
2- .الترشيح: التَّهيِئَةُ للشيء (لسان العرب : ج 2 ص 450 «رشح») .
3- .أمهى الشرابَ : أكثر ماءه (القاموس المحيط : ج 4 ص 392 «مهو») .
4- .الطبقات الكبرى : ج 5 ص 144 ، تاريخ دمشق : ج 14 ص 182 ، تاريخ الإسلام للذهبي : ج 5 ص 8 ، بغية الطلب في تاريخ حلب : ج 6 ص 2592 عن ابن عون .

ص: 173

6 / 4بركت آب دهانش

73.تفسير العيّاشي عن محمّد بن مسلم عن الإمام الباقرالطبقات الكبرى_ به نقل از ابو عون _: چون حسين عليه السلام از مدينه به سوى مكّه بيرون رفت ، بر ابن مطيع گذشت كه چاهى مى كَنْد . وى به ايشان گفت : پدر و مادرم فدايت ! كجا ؟

فرمود : «به سوى مكّه مى روم» ... و از نامه هايى كه پيروانش از آن جا فرستاده بودند ، ياد كرد .

ابن مطيع به ايشان گفت : پدر و مادرم فدايت ! ما را از خود ، بهره مند كن و به سوى آنان مرو . امّا حسين عليه السلام خوددارى ورزيد .

ابن مطيع به ايشان گفت : اين چاه را آماده كرده ام و امروز ، نخستين دلْو آب را به ما مى دهد . كاش براى بركت آن ، دعا كنى .

امام عليه السلام فرمود : «از آب آن ، بياور» .

دلوى از آب آن را آورد . امام عليه السلام از آن نوشيد و سپس آن را مَزه مَزه كرد و به چاه ، باز گرداند . چاه ، گوارا و پُرآب شد . .

ص: 174

6 / 5شِفاءُ المَريضِ بِبَرَكَةِ دُخولِ دارِهِ74.تفسير العيّاشي عن محمّد عن أحدهما عليهماالسلام :رجال الكشّي عن حمران بن أعين :سَمِعتُ أبا عَبدِ اللّهِ عليه السلام يُحَدِّثُ عَن آبائِهِ عليهم السلام أنَّ رَجُلاً كانَ مِن شيعَةِ أميرِ المُؤمِنينَ عليه السلام مَريضا شَديدَ الحُمّى ، فَعادَهُ الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام ، فَلَمّا دَخَلَ بابَ الدّارِ طارَتِ الحُمّى عَنِ الرَّجُلِ ، فَقالَ لَهُ : قَد رَضيتُ بِما اُوتيتُم بِهِ حَقّا حَقّا ، وَالحُمّى تَهرُبُ مِنكُم .

فَقالَ : وَاللّهِ ما خَلَقَ اللّهُ شَيئا إلّا وقَد أمَرَهُ بِالطّاعَةِ لَنا ، يا كُناسَةُ! . _ (1) قالَ : فَإِذا نَحنُ نَسمَعُ الصَّوتَ ولا نَرَى الشَّخصَ _ يَقولُ : لَبَّيكَ ، قالَ : ألَيسَ أميرُ المُؤمِنينَ أمَرَكِ ألّا تَقرَبي إلّا عَدُوّا أو مُذنِبا لِكَي تَكوني كَفّارَةً لِذُنوبِهِ ، فَما بالُ هذا ؟

وكانَ الرَّجُلُ المَريضُ عَبدَ اللّهِ بنَ شَدّادِ بنِ الهادِ اللَّيثِيَ . (2) .


1- .الكناسة في اللغة : ما كنس او ملقاها والظاهر هنا اسم الحمّى أو الموجود الذي يتولّى الحمّى في هذا العالم .
2- .رجال الكشّي : ج 1 ص 299 ح 141 ، المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 51 عن زرارة بن أعين نحوه وليس فيه «ياكناسة» ، بحار الأنوار : ج 44 ص 183 ح 8 .

ص: 175

6 / 5شفا يافتن بيمار به بركت ورودش به خانه او

75.الإمام الصادق عليه السلام :رجال الكشّى_ به نقل از حُمران بن اَعيَن _: شنيدم امام صادق عليه السلام از پدرانش عليهم السلام نقل مى كند كه مردى از شيعيان امير مؤمنان ، بيمار و به شدّت ، تبدار بود . حسين بن على عليه السلام به عيادتش رفت و همين كه وارد درگاه خانه شد ، تب آن مرد از ميان رفت . مرد به امام حسين عليه السلام گفت : به آنچه به شما داده شده ، به حق و حقيقت ، راضى ام و [مى بينم كه] تب از شما مى گريزد .

امام حسين عليه السلام فرمود : «به خدا سوگند ، خداوند ، چيزى را نيافريده ، جز آن كه به اطاعت از ما فرمانش داده است» [و سپس خطاب به فرشته تب ، افزود :] «اى كُناسه!» . (1)

ما كسى را نديديم ؛ ولى صدايى شنيديم كه گفت : بله ، بله !

حسين عليه السلام [به كُناسه] فرمود : «آيا امير مؤمنان به تو فرمان نداد كه جز به دشمن يا گناهكار ، نزديك مشو تا كفّاره گناهان گناهكار باشى ؟ پس اين جا چه مى كنى؟» .

آن مرد بيمار ، عبد اللّه بن شدّاد بن هاد ليثى بود . .


1- .كُناسه : جاروگر ؛ پاك كننده ؛ زباله ؛ محلّ ريختن زباله . در اين جا ، ظاهرا به عنوان نامى براى فرشته تب يا موجود ديگرى كه متولّى تب در عالم است ، به كار رفته است . م .

ص: 176

6 / 6كَلامُهُ لِأَعرابِيٍّ جاءَ لِيَختَبِرَهُ76.الإمام الصادق عليه السلام :الخرائج والجرائح عن جابر الجعفي عن زين العابدين عليه السلام :أقبَلَ أعرابِيٌّ إلَى المَدينَةِ لِيَختَبِرَ الحُسَينَ عليه السلام لِما ذُكِرَ لَهُ مِن دَلائِلِهِ ، فَلَمّا صارَ بِقُربِ المَدينَةِ خَضخَضَ (1) ودَخَلَ المَدينَةَ ، فَدَخَلَ عَلَى الحُسَينِ عليه السلام وهُوَ جُنُبٌ .

فَقالَ لَهُ أبو عَبدِ اللّهِ الحُسَينُ عليه السلام : أما تَستَحيي يا أعرابِيُ أن تَدخُلَ إلى إمامِكَ وأنتَ جُنُبٌ ؟ وقالَ : أنتُم مَعاشِرَ العَرَبِ إذا خَلَوتُم خَضخَضتُم .

فَقالَ الأَعرابِيُّ : يا مَولايَ ، قَد بَلَغتُ حاجَتي مِمّا جِئتُ فيهِ .

فَخَرَجَ مِن عِندِهِ فَاغتَسَلَ ، ورَجَعَ إلَيهِ فَسَأَلَهُ عَمّا كانَ في قَلبِهِ . (2)6 / 7دَلالَتُهُ عَلى مَن قَتَلَ غِلمانَهُ188.عنه عليه السلام :دلائل الإمامة عن هارون بن خارجة عن أبي عبداللّه [الصادق] عليه السلام :قالَ الحُسَينُ عليه السلام لِغِلمانِهِ : لا تَخرُجوا يَومَ كَذا وكَذا _ لِيَومٍ قَد سَمّاهُ _ وَاخرُجوا يَومَ الخَميسِ ، فَإِنَّكُم إن خالَفتُموني قُطِعَ عَلَيكُمُ الطَّريقُ ، فَقُتِلتُم ، وذَهَبَ ما مَعَكُم . وكانَ قَد أرسَلَهُم إلى ضَيعَةٍ لَهُ ، فَخالَفوهُ وأخَذوا طَريقَ الحَرَّةِ ، فَاستَقبَلَهُم لُصوصٌ فَقَتَلوهُم كُلَّهُم . فَدَخَلَ عَلَى الحُسَينِ عليه السلام والِي المَدينَةِ مِن ساعَتِهِ ، فَقالَ لَهُ : قَد بَلَغَني قَتلُ غِلمانِكَ ومواليكَ ، فَآجَرَكَ اللّهُ فيهِم .

فَقالَ : أما إنّي أدُلُّكَ عَلى مَن قَتَلَهُم ، فَاشدُد يَدَكَ بِهِم .

قالَ : وتَعرِفُهُم ؟ ! قالَ : نَعَم ، كَما أعرِفُكَ ، وهذا مِنهُم _ لِرَجُلٍ جاءَ مَعَهُ _ فَقالَ الرَّجُلُ : يَابنَ رَسولِ اللّهِ! كَيفَ عَرَفتَني وما كُنتُ فيهِم ؟! قالَ : إن صَدَقتُكَ تُصَدِّقُ ؟ قالَ : نَعَم ، وَاللّهِ لَأَفعَلَنَّ .

قالَ : أخرَجتَ مَعَكَ فُلانا وفُلانا . فَسَمّاهُم بِأَسمائِهِم كُلِّهِم ، وفيهِم أربَعَةٌ مِن مَوالِي الوالي ، وَالبَقِيَّةُ مِن حُبشانِ أهلِ المَدينَةِ .

قالَ الوالي : ورَبِّ القَبرِ وَالمِنبَرِ ، لَتَصدُقُني أو لَأَنشُرَنَّ لَحمَكَ بِالسِّياطِ . قالَ : وَاللّهِ ما كَذَبَ الحُسَينُ ، كَأَنَّهُ كانَ مَعَنا .

قالَ : فَجَمَعَهُمُ الوالي فَأَقَرّوا جَميعا ، فَأَمَرَ بِهِم فَضُرِبَت أعناقُهُم . (3) .


1- .الخضخضة : الاستمناء ، وهو استنزال المني في غير الفرج . وأصل الخضخضة التحريك (النهاية : ج 2 ص 39 «خضخض») .
2- .الخرائج والجرائح : ج 1 ص 246 ح 2 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 181 ح 4 وراجع : الصراط المستقيم : ج 2 ص 178 ح 2 .
3- .دلائل الإمامة : ص 185 ح 104 ، الخرائج والجرائح : ج 1 ص 246 ح 3 ، الثاقب في المناقب : ص 342 ح 288 كلاهما نحوه ، بحار الأنوار : ج 44 ص 181 ح 5 .

ص: 177

6 / 6سخن گفتنش با باديه نشينى كه براى آزمودنِ او آمده بود

189.عنه عليه السلام ( _ في بَيانِ فَضائِلِ رَسولِ اللّه ِ صلى الله عليه ) الخرائج و الجرائح_ به نقل از جابر جُعفى ، از امام زين العابدين عليه السلام _: عربى باديه نشين به مدينه رفت تا آنچه را از دلايل [امامت پدرم ]حسين عليه السلام شنيده بود ، بيازمايد . چون نزديك مدينه رسيد ، استمنا كرد و داخل مدينه شد و با همان حالِ جنابت ، بر حسين عليه السلام در آمد .

حسين عليه السلام به او فرمود : «اى اعرابى! آيا شرم نمى كنى كه با حال جنابت ، بر امام خود ، وارد مى شوى؟! شما عرب هاى باديه ، چون خلوت مى كنيد ، استمنا مى كنيد» .

اعرابى گفت: حاجتم از آمدن ، برآورده شد . از نزد ايشان خارج شد و غسل نمود و به سوى ايشان باز گشت و آنچه در دل داشت ، از ايشان پرسيد .

6 / 7نشان دادن قاتلان غلامانش

190.عنه عليه السلام :دلائل الإمامة_ به نقل از هارون بن خارجه ، از امام صادق عليه السلام _: حسين عليه السلام به غلامانش فرمود : «فلان روز ، بيرون نرويد» و آن روز را نام برد و [افزود :] «روز پنج شنبه برويد ، كه اگر چنين نكنيد ، راهزنان، راه را بر شما مى بندند و هر چه با شما هست ، غارت مى كنند و شما را مى كشند» و آنان را به سوى يكى از مزرعه هايش فرستاد ؛ امّا آنان ، گوش ندادند و راه حَرّه را پيش گرفتند . دزدان هم جلوى آنان را گرفتند و همگى را به قتل رساندند .

امير مدينه بلا فاصله بر حسين عليه السلام در آمد و به او گفت : به من خبر قتل غلامان و وابستگانت رسيده است . خداوند به تو در مصيبت آنان ، اجر دهد !

حسين عليه السلام فرمود : «بدان كه من قاتلان آنها را به تو نشان مى دهم . پس خود را به آنها برسان» .

امير گفت : تو آنان را مى شناسى؟

فرمود : «آرى ، همان گونه كه تو را مى شناسم ، و اين ، از آنان است» و به مردى كه همراه امير آمده بود ، اشاره كرد .

مرد گفت : اى فرزند پيامبر خدا ! چگونه مرا شناختى ، در حالى كه من ميان آنان نبودم؟!

حسين عليه السلام فرمود : «اگر راست بگويم ، تصديقم مى كنى؟» .

گفت : آرى . به خدا سوگند ، چنين مى كنم !

فرمود : «فلان كس و فلان كس را با خود بردى» و همه آنان را نام برد كه چهار تن از وابستگان امير در ميان آنان بودند و بقيّه هم از حَبَشيان ساكن در مدينه بودند .

امير گفت : سوگند به خداى قبر و منبر [پيامبر صلى الله عليه و آله ] ، يا راست مى گويى ، يا گوشتت را با تازيانه ، قطعه قطعه مى كنم .

مرد گفت : به خدا سوگند ، حسين، دروغ نگفت و گويى با ما بوده است !

امير ، آنان را گرد آورد و چون همگى اقرار كردند ، به گردن زدن آنان فرمان داد . .

ص: 178

6 / 8شِفاءُ المَريضِ بِبَرَكَةِ زِيارَتِهِ191.الإمام الصادق عليه السلام :الدعوات :حَدَّثَنِي الشَّيخُ أبو جَعفَرٍ النّيشابورِيُ رَضِيَ اللّهُ عَنهُ قالَ : خَرَجتُ ذاتَ سَنَةٍ إلى زِيارَةِ مَولانا أبي عَبدِ اللّهِ الحُسَينِ عليه السلام في جَماعَةٍ ، فَلَمّا كُنّا عَلى فَرسَخَينِ مِنَ المَشهَدِ أو ثَلاثٍ ، أصابَ رَجُلاً مِنَ الجَماعَةِ الفالِجُ ، وصارَ كَأَنَّهُ قِطعَةُ لَحمٍ ، قالَ : وجَعَلَ يُناشِدُنا بِاللّهِ سُبحانَهُ ألّا نُخَلِّيَهُ ، وأن نَحمِلَهُ إلَى المَشهَدِ ، قالَ : فَشَدَدناهُ عَلَى الدّابَّةِ وأخَذنا نُراعيهِ ونُحافِظُهُ ، فَلَمّا دَخَلنَا المَشهَدَ _ عَلى ساكِنيهِ الصَّلاةُ وَالسَّلامُ _ وَضَعناهُ عَلى ثَوبٍ وأخَذَ رَجُلانِ مِنّا طَرَفَيِ الثَّوبِ ورَفَعناهُ عَلَى القَبرِ ، وكانَ يَدعو ويَتَضَرَّعُ ويَبكي ويَبتَهِلُ ، ويُقسِمُ عَلَى اللّهِ بِحَقِّ الحُسَينِ عليه السلام أن يَهَبَ لَهُ العافِيَةَ .

قالَ : فَلَمّا وُضِعَ الثَّوبُ عَلَى الأَرضِ جَلَسَ الرَّجُلُ ومَشى وكَأَنَّما نَشَطَ مِن عِقالٍ (1) . (2)3 .


1- .في حديث السحر «فكأنّما أنشط من عقال» ؛ أي حلّ . وكثيرا ما يجيء في الرواية «كأنّما نشط من عقال» وليس بصحيح . يقال : نشطت العقدة إذا عقدتها ، وأنشطتها وانتشطتها إذا حللتها (النهاية : ج 5 ص 57 «نشط») .
2- .الدعوات : ص 205 ح 558 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 408 ح 15 .

ص: 179

6 / 8شفا يافتن بيمار به بركت زيارتش

81.عنه صلى الله عليه و آله :الدعوات :شيخ ابو جعفر نيشابورى رضى الله عنه برايم گفت : سالى با جماعتى به قصد زيارت [بارگاه] مولايمان ابا عبد اللّه الحسين عليه السلام به راه افتاديم. در دو يا سه فرسنگى بارگاه امام حسين عليه السلام ، مردى از جماعت ، فلج شد ، گويى كه تكّه گوشتى است ؛ امّا ما را به خداى سبحان ، سوگند مى داد كه تنهايش نگذاريم و او را تا بارگاه امام عليه السلام ببريم . ما هم او را بر چارپا محكم بستيم و از او مراقبت و مواظبت مى كرديم تا به بارگاه امام _ كه درود و سلام بر مَدفونان آن باد _ رسيديم . او را در پارچه اى نهاديم و دو نفر از ما دو سوى پارچه را گرفتيم و او را بالاى قبر ، نگاه داشتيم . او دعا و گريه و زارى و مناجات مى كرد و خدا را به حقّ حسين عليه السلام سوگند مى داد كه به او عافيت عطا كند .

ابو جعفر گفت : هنگامى كه پارچه بر روى زمين فرود آمد ، مرد برخاست و نشست و سپس رفت ، گويى كه بند از پايش برداشته اند . (1) .


1- .در گذشته و حال ، كرامت هاى متعدّدى مانند اين كرامت ، پديدار شده است ، مانند : شفا يافتن آية اللّه حاج شيخ عبد الكريم حائرى ، مؤسّس حوزه علميّه قم ، كه به بركت زيارت عتبات مقدّس ، از مرگ حتمى نجات يافت و نيز شفا يافتن دو چشم آية اللّه حاج آقا حسين بروجردى ، مرجع بزرگ جهان تشيّع (ر . ك : مجلّه حوزه : ش 12 ص 31 ؛ زندگى زعيم بزرگ عالم تشيّع : ص 166) .

ص: 180

راجع: ج 13 ص 384 (الفصل الخامس عشر: إجابة دعوات الإمام عليه السلام وكراماته) .

.

ص: 181

ر . ك : ج 13 ص 385 (فصل پانزدهم: كرامت هاى امام عليه السلام و اجابت دعاهايش).

.

ص: 182

. .

ص: 183

بخش سوم : دلايل امامت امام حسين عليه السلام و فرزندانش

درآمد

فصل يكم : احاديث قدسى در باره امامت امام حسين عليه السلام و فرزندانشفصل دوم : تصريح پيامبر صلّي الله عليه و آله به امامت امام حسين عليه السلام و فرزندانشفصل سوم : تصريح امامان به امامت حسين عليه السلامفصل چهارم : وصيّت هاى امام عليه السلام .

ص: 184

درآمدامامت ، يكى از منصب هاى الهى است كه در امتداد نبوّت و براى تداوم آن ، وضع شده است . قرآن كريم ، برخى از پيامبران چون ابراهيم عليه السلام را صاحب اين مقام ، معرّفى مى كند : «إِنِّى جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا . (1) همانا من ، تو را پيشواى مردم قرار دادم» . براى پى بردن به نسبت و رابطه دقيق امامت با نبوّت ، بايد دانست كه مقام نبوّت الهى ، داراى شئونى است : 1. دريافت وحى از سوى خداوند ، 2. ابلاغ وحى به مردم ، 3. تبيين و تشريح وحى براى مردم ، 4. اجراى شريعت در ميان مردم و رهبرى جامعه ، 5. اسوه بودن .

.


1- .بقره : آيه 124.

ص: 185

از اين شئون پنجگانه ، مورد اوّل و دوم، با ختم نبوّت، پايان مى پذيرد ؛ امّا نياز انسان ها به سه شأن ديگر ، همچنان باقى است و همين ، مقتضى منصب امامت است و بدين جهت ، امامت ، تداوم نبوّت ، تلقّى مى گردد . پيروان اهل بيت عليهم السلام ، امامت را يك منصب اجتماعى صرف كه قابل انتخاب و گزينش از سوى مردم باشد ، نمى دانند ؛ زيرا مبيّن و شارح دين بودن و اسوه بودن براى انسان ها ، مبتنى بر مقامات علمى و معنوىِ تضمين شده است، كه از آن به مقام ولايت الهى نيز تعبير مى شود. شناخت صاحبان اين مقام، براى مردمان غير معصوم ، ممكن نيست . امام رضا عليه السلام در حديثى معروف ، به اين نكته اشاره نموده (1) و بر همين پايه ، پيامبر خاتم، در زمان حيات خويش ، بارها و بارها به توصيف و معرّفى امامانِ پس از خود پرداخته است ، چنان كه در تبيين آياتى چون : آيه مباهله، آيه تطهير و... ، مصاديق عينى آنها را معرّفى كرده است . در حادثه غدير ، پيامبر صلى الله عليه و آله در آخرين سفر حجّ خود ، بر استمرار نبوّت و تلازم قرآن و عترت ، تأكيد نمود و نخستين امام را به صورت حضورى ، معرّفى كرد . بر اساس آنچه گفته شد ، امام ، داراى مقام معنوى ، مرجعيّت علمى و شأن رهبرى اجتماعى است. خلاصه كردن امامت در محور سوم ، از كوته بينى و عدم شناخت دقيق امامت ، نشئت مى گيرد و بدين جهت ، امامت ، امرى تاريخدار نيست كه زمانش به سر آمده باشد و نزاع در باره آن ، ثمرى نداشته باشد ؛ چرا كه مقام معنوى و مرجعيت علمى براى هميشه براى همه انسان ها و مسلمانان ، تازه است، چنان كه شأن رهبرى اجتماعى نيز در دوران غيبت، در نوع نگاه مسلمانان به حاكميت و حاكمان دينى ، تأثير جدّى دارد. با توجّه به مقام و منصب امامت و نسبتش با نبوّت ، روشن است كه

.


1- .الكافى: ج 1 ص 199 ح 1 .

ص: 186

تعداد امامان و تعيين مصاديق آنها ، كارى آسمانى و منوط به صدور نَصّى (تصريحى) از جانب دين است. بدين جهت ، اماميّه به استناد احاديث صادرشده از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در تفسير آيات قرآنى و نيز سنّتِ غير تفسيرى ايشان ، مسئله امامت را مستند و مبرهن مى سازند ، چنان كه از نصّ نخستين امام منصوص و منصوب از سوى پيامبر صلى الله عليه و آله براى شناساندن و معرّفى ديگر امامان ، بهره مى گيرند . به سخن ديگر ، امامت، همچون نبوّت ، امرى توقيفى و وابسته به نص است و تكيه گاه مباحثات فكرى در اين زمينه نيز از حوزه نصوصِ (آيات و احاديث) عام و خاص ، بيرون نيست . در اين بخش از دانش نامه ، احاديث رسيده از پيامبر صلى الله عليه و آله و امامان عليهم السلام كه بر امامت امام حسين عليه السلام و فرزندان او دلالت دارند ، گزارش مى شوند . اين نصوص _ كه بسيارند و در مصادر شيعه و اهل سنّت آمده اند _ ، در چهار گروه، جاى گرفته اند : دسته اوّل . احاديثى هستند كه در آنها پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به استناد وحى آسمانى ، از امامت امام حسين عليه السلام و فرزندان او خبر مى دهد. مدلول اين احاديث ، آن است كه صحيفه (نوشته) يا وصيّتى از سوى خداوند به پيامبر صلى الله عليه و آله مى رسد كه در آن ، نام امامانِ پس از وى ، ثبت شده است و اين صحيفه يا وصيّت ، به يكايك امامان مى رسد. برخى از اين احاديث نيز دلالت دارند كه اين مطلب، در سفر معراج، به پيامبر خدا ابلاغ شده است . دسته دوم . در اين دسته ، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بدون استناد به صحيفه يا وصيّت الهى ، از امامت امام حسين عليه السلام و فرزندانش خبر مى دهد و اطاعت و نافرمانى از آنها را اطاعت و نافرمانى از خداوند مى داند . دسته سوم . در اين دسته ، امامان ديگر ، از امامت امام حسين عليه السلام و فرزندان او خبر مى دهند كه شامل سخنان امير مؤمنان عليه السلام ، صحيفه فاطمه عليهاالسلام، سخنان امام حسن، امام

.

ص: 187

حسين، امام زين العابدين ، امام باقر، امام صادق، امام كاظم، امام رضا و امام هادى عليهم السلام بر امامت امام حسين عليه السلام مى شود . دسته چهارم . اين دسته از احاديث ، حاوى وصاياى امام حسين عليه السلام است كه دلالت مى كند ايشان ، صحيفه مُهر شده اى را به اُمّ سلمه داده تا وى ، پس از شهادت ، به فرزند بزرگ ايشان برساند و نيز به دختر بزرگ خود، فاطمه و به خواهر خويش زينب ، وصايايى داشته است . اين احاديث ، گرچه به صراحت بر تنصيص (تصريح) به امامتْ دلالت ندارند ، امّا به صورت ضمنى بر تنصيص بر امام پس از ايشان ، دلالت مى كنند .

.

ص: 188

اَلفَصْلُ الأَوَّلُ : الأَحاديثُ القُدسِيَّةُ في إمامَتِهِ وإمامَةِ وُلدِهِ1 / 1الوَصِيَّةُ بِالإِمامَةِ82.الإمام الرضا عليه السلام :علل الشرائع بسندٍ معتبر عن عبد العليّ بن أعين عن أبي عبداللّه [الصادق] عليه السلام :إنَّ اللّهَ عز و جل خَصَّ عَلِيّا عليه السلام بِوَصِيَّةِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله وما يُصيبُهُ لَهُ ، فَأَقَرَّ الحَسَنُ وَالحُسَينُ عليهماالسلاملَهُ بِذلِكَ ، ثُمَّ وَصِيَّتِهِ لِلحَسَنِ عليه السلام ، وتَسليمِ الحُسَينِ عليه السلام لِلحَسَنِ عليه السلام ذلِكَ ، حَتّى أفضَى الأَمرُ إلَى الحُسَينِ عليه السلام ، لا يُنازِعُهُ فيهِ أحَدٌ ، لَهُ مِنَ السّابِقَةِ مِثلُ ما لَهُ ، وَاستَحَقَّها عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ عليه السلام لِقَولِ اللّهِ عز و جل : «وَأُوْلُواْ الْأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَى بِبَعْضٍ فِى كِتَ_بِ اللَّهِ» (1) ، فَلا تَكونُ بَعدَ عَلِيِّ بنِ الحُسَينِ عليه السلام إلّا فِي الأَعقابِ وأعقابِ الأَعقابِ . (2) .


1- .الأنفال : 75 والأحزاب : 6 .
2- .علل الشرائع : ص 207 ح 5 ، الإمامة والتبصرة : ص 178 ح 31 وفيه «نصبه» بدل «يصيبه» ، بحار الأنوار : ج 25 ص 257 ح 17 وراجع : كمال الدين : ص 414 ح 1 و 2 .

ص: 189

فصل يكم : احاديث قدسى در باره امامت امام حسين عليه السلام و فرزندانش

1 / 1وصيّت به امامت

83.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :علل الشرائع_ به سند معتبر از عبد العلى بن اَعيَن ، از امام صادق عليه السلام _: خداوند عز و جل ، على را ويژه وصيّت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و آنچه به او مى رسد ، كرد و حسن و حسين عليهماالسلامبه آن ، اقرار كردند . سپس به حسن عليه السلام وصيّت شد و حسين عليه السلام در اين باره تسليم بود ، تا آن كه امر به حسين عليه السلام رسيد و هيچ كس كه سابقه اى مانند او داشته باشد ، در آن با او منازعه نكرد . على بن الحسين (زين العابدين) عليه السلام نيز سزاوار آن بود ، به دليل اين سخن خداى عز و جل : «در كتاب خدا ، برخى خويشان ، از برخى ديگر ، سزاوارترند» ، و پس از على بن الحسين عليه السلام ، امامت جز در فرزندان و فرزندانِ فرزندان نيست . .

ص: 190

1 / 2صَحيفَةُ الإِمامَةِ84.عنه صلى الله عليه و آله :الكافي عن عبيد اللّه العمري عن أبي عبداللّه [الصادق] عليه السلام :إنَّ اللّهَ عز و جل أنزَلَ عَلى نَبِيِّهِ صلى الله عليه و آله كِتابا قَبلَ وَفاتِهِ ، فَقالَ : يا مُحَمَّدُ هذِهِ وَصِيَّتُكَ إلَى النُّجَبَةِ مِن أهلِكَ ، قالَ : ومَا النُّجَبَةُ يا جَبرَئيلُ ؟ فَقالَ : عَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ ووُلدُهُ ، وكانَ عَلَى الكِتابِ خَواتيمُ مِن ذَهَبٍ .

فَدَفَعَهُ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله إلى أميرِ المُؤمِنينَ عليه السلام ، وأمَرَهُ أن يَفُكَّ خاتَما مِنهُ ويَعمَلَ بِما فيهِ ، فَفَكَّ أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام خاتَما وعَمِلَ بِما فِيهِ ، ثُمَّ دَفَعَهُ إلَى ابنِهِ الحَسَنِ عليه السلام فَفَكَّ خاتَما وعَمِلَ بِما فيهِ ، ثُمَّ دَفَعَهُ إلَى الحُسَينِ عليه السلام ، فَفَكَّ خاتَما ، فَوَجَدَ فيهِ أنِ اخرُج بِقَومٍ إلَى الشَّهادَةِ ، فَلا شَهادَةَ لَهُم إلّا مَعَكَ ، وَاشرِ نَفسَكَ للّهِِ عز و جل ، فَفَعَلَ ، ثُمَّ دَفَعَهُ إلى عَلِيِّ بنِ الحُسَينِ عليه السلام ... . (1)192.عنه عليه السلام :الكافي عن معاذ بن كثير عن أبي عبداللّه [الصادق] عليه السلام :إنَّ الوَصِيَّةَ نَزَلَت مِنَ السَّماءِ عَلى مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله كِتابا ، لَم يَنزِل عَلى مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله كِتابٌ مَختومٌ إلَا الوَصِيَّةُ ، فَقالَ جَبرَئيلُ عليه السلام : يا مُحَمَّدُ ، هذِهِ وَصِيَّتُكَ في اُمَّتِكَ عِندَ أهلِ بَيتِكَ .

فَقالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : أيُّ أهلِ بَيتي يا جَبرَئيلُ ؟ قالَ : نَجيبُ اللّهِ مِنهُم وذُرِّيَّتُهُ ، لِيَرِثَكَ عِلمَ النُّبُوَّةِ كَما وَرِثَهُ إبراهيمُ عليه السلام ، وميراثُهُ لِعَلِيٍّ عليه السلام ، وذُرِّيَّتِكَ مِن صُلبِهِ ، قالَ : وكانَ عَلَيها خَواتيمُ .

قالَ : فَفَتَحَ عَلِيٌّ عليه السلام الخاتَمَ الأَوَّلَ ومَضى لِما فيها ، ثُمَّ فَتَحَ الحَسَنُ عليه السلام الخاتَمَ الثّانِيَ ومَضى لِما اُمِرَ بِهِ فيها ، فَلَمّا تُوُفِّيَ الحَسَنُ عليه السلام ومَضى ، فَتَحَ الحُسَينُ عليه السلام الخاتَمَ الثّالِثَ ، فَوَجَدَ فيها : أن قاتِل ، فَاقتُل وتُقتَلُ ، وَاخرُج بِأَقوامٍ لِلشَّهادَةِ ، لا شَهادَةَ لَهُم إلّا مَعَكَ ، قالَ : فَفَعَلَ عليه السلام .

فَلَمّا مَضى دَفَعَها إلى عَلِيِّ بنِ الحُسَينِ عليه السلام قَبلَ ذلِكَ ، فَفَتَحَ الخاتَمَ الرّابِعَ ... . (2) .


1- .الكافي : ج 1 ص 280 ح 2 ، الأمالي للطوسي : ص 441 ح 990 عن أحمد بن الوليد ، الأمالي للصدوق : ص 486 ح 660 عن محمّد بن الحسين الكناني عن جدّه ، علل الشرائع : ص 171 ح 1 عن الحسن بن سماعة ، كمال الدين : ص 232 ح 35 ، الإمامة والتبصرة : ص 166 ح 20 كلاهما عن جعفر بن سماعة والثلاثة الأخيرة نحوه ، بحار الأنوار : ج 36 ص 192 ح 1 وراجع : بصائر الدرجات : ص 146 ح 24 .
2- .الكافي : ج 1 ص 279 ح 1 ، الغيبة للنعماني : ص 52 ح 3 نحوه ، بحار الأنوار : ج 36 ص 209 ح 10 .

ص: 191

1 / 2صحيفه امامت

86.عنه صلى الله عليه و آله :الكافى_ به نقل از عبيد اللّه عمرى ، از امام صادق عليه السلام _: خداى عز و جل پيش از وفات پيامبرش صلى الله عليه و آله نامه اى بر او نازل كرد و فرمود : «اى محمّد ! اين ، وصيّت تو به نجيبان خاندانت است» .

پيامبر صلى الله عليه و آله پرسيد : اى جبرئيل ! نجيبان ، كيان اند؟

گفت : «على بن ابى طالب و فرزندانش» و نامه را با طلا ، مُهر كرده بودند .

پيامبر صلى الله عليه و آله آن را به امير مؤمنان داد و به او فرمان داد كه مُهرش را بگشايد و به آنچه در آن است ، عمل كند . امير مؤمنان ، مُهر آن را گشود و به محتواى آن ، عمل كرد و سپس آن را [مُهر كرد و] به فرزندش حسن عليه السلام داد . او نيز مُهر را گشود و به محتواى آن، عمل كرد و سپس آن را [مُهر كرد و] به حسين عليه السلام سپرد . او نيز مُهر را گشود و در آن يافت كه : «گروهى را براى شهادت ببر ، كه جز در كنار تو به شهادت نمى رسند و جانت را در راه خداى عز و جل بفروش» .

او نيز چنين كرد و سپس نامه را [مُهر كرد و] به على بن الحسين عليه السلام داد ... .87.مكارم الأخلاق عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله :الكافى_ به نقل از مُعاذ بن كثير ، از امام صادق عليه السلام _: وصيّت از آسمان و به صورت نوشته اى بر محمّد صلى الله عليه و آله نازل شد و نوشته مهر شده اى جز همين وصيّت ، بر محمّد صلى الله عليه و آله فرود نيامد . جبرئيل عليه السلام [به هنگام آوردنش ]گفت : اى محمّد ! اين ، وصيّت تو در باره امّتت و نزد خاندانت است .

پيامبر صلى الله عليه و آله گفت : «كدام خاندانم ، اى جبرئيل؟» .

گفت : نجيب خدا و فرزندانش ، تا علم نبوّت را از تو به ارث ببرند ، آن گونه كه ابراهيم عليه السلام آن را به ارث گذاشته است و ميراث او براى على عليه السلام است و ذريّه تو از پشت او خواهند بود» . نوشته ، سربسته بود و چند مُهر داشت .

على عليه السلام ، مُهر اوّل را گشود و آنچه را در آن بود ، به انجام رساند . سپس حسن عليه السلام مُهر دوم را گشود و آنچه را در آن بود ، به انجام رساند . چون حسن عليه السلام وفات كرد و در گذشت ، حسين عليه السلام مُهر سوم را گشود و در آن ، چنين يافت : «بجنگ . مى كُشى و كشته مى شوى و مردمى را براى شهادت با خود ببر كه جز در كنار تو به شهادت نمى رسند» ، و او چنين كرد .

و حسين عليه السلام پيش از در گذشتش ، آن را به على بن الحسين عليه السلام سپرد و از دنيا رفت و وى ، مُهر چهارم را گشود ... . .

ص: 192

88.الإمام الصادق عليه السلام لَمّا نَظَرَ إلى غُلامٍالغيبة للطوسي عن ابن عبّاس :نَزَلَ جَبرَئيلُ عليه السلام بِصَحيفَةٍ مِن عِندِ اللّهِ عَلى رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله فيهَا اثنا عَشَرَ خاتَما مِن ذَهَبٍ ، فَقالَ لَهُ : إنَّ اللّهَ تَعالى يَقرَأُ عَلَيكَ السَّلامَ ويَأمُرُكَ أن تَدفَعَ هذِهِ الصَّحيفَةَ إلَى النَّجيبِ مِن أهلِكَ بَعدَكَ ، يَفُكُّ مِنها أوَّلَ خاتَمٍ ويَعمَلُ بِما فيها ، فَإِذا مَضى دَفَعَها إلى وَصِيِّهِ بَعدَهُ ، وكَذلِكَ الأَوَّلُ يَدفَعُها إلَى الآخَرِ ، واحِدا بَعدَ واحِدٍ .

فَفَعَلَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله ما اُمِرَ بِهِ ، فَفَكَّ عَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ عليه السلام أوَّلَها وعَمِلَ بِما فيها ، ثُمَّ دَفَعَها إلَى الحَسَنِ عليه السلام ، فَفَكَّ خاتَمَهُ وعَمِلَ بِما فيها ، ودَفَعَها بَعدَهُ إلَى الحُسَينِ عليه السلام ، ثُمَّ دَفَعَهَا الحُسَينُ عليه السلام إلى عَلِيِّ بنِ الحُسَينِ عليه السلام ، ثُمَّ واحِدا بَعدَ واحِدٍ ، حَتّى يَنتَهِيَ إلى آخِرِهِم عليهم السلام . (1)89.عنه عليه السلام :الغيبة للنعماني عن يونس بن يعقوب عن أبي عبداللّه [الصادق] عليه السلام :دَفَعَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله إلى عَلِيٍّ عليه السلام صَحيفَةً مَختومَةً بِاثنَي عَشَرَ خاتَما ، وقالَ : فُضَّ الأَوَّلَ وَاعمَل بِهِ ، وَادفَعها إلَى الحَسَنِ عليه السلام يَفُضُّ الثّانِيَ ويَعمَلُ بِهِ ، ويَدفَعُها إلَى الحُسينِ عليه السلام يَفُضُّ الثّالِثَ ويَعمَلُ بِما فيهِ ، ثُمَّ إلى واحِدٍ واحِدٍ مِن وُلدِ الحُسَينِ عليهم السلام . (2) .


1- .الغيبة للطوسي : ص 135 ح 98 ، بحار الأنوار : ج 36 ص 209 ح 9 .
2- .الغيبة للنعماني : ص 54 ح 4 ، الإرشاد : ج 2 ص 159 ، كشف الغمّة : ج 2 ص 336 ، إعلام الورى : ج 1 ص 502 والثلاثة الأخيرة من دون إسنادٍ إلى أحدٍ من أهل البيت عليهم السلام نحوه ، بحار الأنوار : ج 36 ص 210 ح 11 .

ص: 193

90.الكافي عن شرحبيل بن مسلم :الغيبة ، طوسى_ به نقل از ابن عبّاس _: جبرئيل عليه السلام با صحيفه اى (نوشته اى) از نزد خدا بر پيامبر صلى الله عليه و آله نازل شد كه دوازده مهر طلايى بر آن بود و به پيامبر صلى الله عليه و آله گفت : «خداى متعال ، سلامَت مى رساند و به تو فرمان مى دهد كه اين نوشته را پس از خودت به نجيب اهلت بسپارى . او نخستين مُهر را مى گشايد و به محتوايش عمل مى كند و چون در گذشت ، آن را به وصىّ پس از خود مى سپارد و بدين گونه ، اوّلى، آن را به بعدى مى سپارد و يك به يك تا به آخر به هم مى سپارند» .

پيامبر صلى الله عليه و آله آنچه را فرمان يافته بود ، به انجام رساند و على بن ابى طالب عليه السلام ، نخستين مُهر را گشود و به محتوايش عمل كرد و سپس آن را به حسن عليه السلام داد . او مُهر آن را گشود و به محتوايش عمل كرد و آن را به حسين عليه السلام سپرد . آن گاه ، حسين عليه السلام آن را به على بن الحسين عليه السلام داد و يك به يك به هم خواهند سپرد تا به آخرينِ ايشان برسد .91.الإمام عليّ عليه السلام :الغيبة ، نعمانى_ به نقل از يونس بن يعقوب ، از امام صادق عليه السلام _: پيامبر صلى الله عليه و آله صحيفه (نوشته) سربسته اى را كه دوازده مُهر داشت، به على عليه السلام سپرد و فرمود : «اوّلين مُهر را بشكن و به محتواى آن ، عمل كن و [سپس] به حسن عليه السلام بسپار تا دومى را بشكند و به محتوايش عمل كند و او آن را به حسين عليه السلام بسپارد تا سومين مُهر را بشكند و به محتواى آن عمل كند . سپس به فرزندان حسين عليهم السلام ، يك به يك ، مى رسد» . .

ص: 194

92.عنه عليه السلام :الكافي عن حريز :قُلتُ لِأَبي عَبدِ اللّهِ عليه السلام : جُعِلتُ فِداكَ ، ما أقَلَّ بَقاءَكُم أهلَ البَيتِ ، وأقرَبَ آجالَكُم بَعضَها مِن بَعضٍ مَعَ حاجَةِ النّاسِ إلَيكُم ؟

فَقالَ : إنَّ لِكُلِّ واحِدٍ مِنّا صَحيفَةً ، فيها ما يَحتاجُ إلَيهِ أن يَعمَلَ بِهِ في مُدَّتِهِ ، فَإِذَا انقَضى ما فيها مِمّا اُمِرَ بِهِ عَرَفَ أنَّ أجَلَهُ قَد حَضَرَ ، فَأَتاهُ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله يَنعى إلَيهِ نَفسَهُ ، وأخبَرَهُ بِما لَهُ عِندَ اللّهِ .

وإنَّ الحُسَينَ عليه السلام قَرَأَ صَحيفَتَهُ الَّتي اُعطِيَها، وفُسِّرَ لَهُ ما يَأتي بِنَعيٍ ، وبَقِيَ فيها أشياءُ لَم تُقضَ ، فَخَرَجَ لِلقِتالِ . وكانَت تِلكَ الاُمورُ الَّتي بَقِيَت أنَّ المَلائِكَةَ سَأَلَتِ اللّهَ في نُصرَتِهِ ، فَأَذِنَ لَها ، ومَكَثَت تَستَعِدُّ لِلقِتالِ وتَتَأَهَّبُ لِذلِكَ حَتّى قُتِلَ ، فَنَزَلَت وقَدِ انقَطَعَت مُدَّتُهُ وقُتِلَ عليه السلام .

فَقالَتِ المَلائِكَةُ : يا رَبِّ! أذِنتَ لَنا فِي الاِنحِدارِ ، وأذِنتَ لَنا في نُصرَتِهِ ، فَانحَدَرنا وقَد قَبَضتَهُ ! فَأَوحَى اللّهُ إلَيهِم : أنِ الزَموا قَبرَهُ حَتّى تَرَوهُ وقَد خَرَجَ فَانصُروهُ ، وَابكوا عَلَيهِ وَعَلى ما فاتَكُم مِن نُصرَتِهِ ، فَإِنَّكُم قَد خُصِّصتُم بِنُصرَتِهِ وبِالبُكاءِ عَلَيهِ ، فَبَكَتِ المَلائِكَةُ تَعَزِّيا وحُزنا عَلى ما فاتَهُم مِن نُصرَتِهِ ؛ فَإِذا خَرَجَ يَكونونَ أنصارَهُ . (1)93.الإمام الصادق عليه السلام :الاختصاص عن أبان بن تغلب :حَدَّثَني أبو عَبدِ اللّهِ عليه السلام أنَّهُ كانَ في ذُؤابَةِ (2) سَيفِ عَلِيٍّ عليه السلام صَحيفَةٌ ، [و] (3) أنَّ عَلِيّا عليه السلام دَعا إلَيهِ الحَسَنَ عليه السلام فَرَفَعَها (4) إلَيهِ ، ودَفَعَ إلَيهِ سِكّينا وقالَ لَهُ : اِفتَحها ، فَلَم يَستَطِع أن يَفتَحَها فَفَتَحَها لَهُ ، ثُمَّ قالَ لَهُ : اِقرَأ ، فَقَرَأَ الحَسَنُ عليه السلام الأَلِفَ وَالباءَ وَالسّينَ وَالّلامَ وَالحَرفَ بَعدَ الحَرفِ ، ثُمَّ طَواها .

فَدَفَعَها إلى أخيهِ الحُسَينِ عليه السلام فَلَم يَقدِر عَلى أن يَفتَحَها فَفَتَحَها لَهُ ، ثُمَّ قالَ لَهُ : اِقرَأ فَقَرَأَها كَما قَرَأَ الحَسَنُ عليه السلام ، ثُمَّ طَواها فَدَفَعَها إلى مُحَمَّدِ بنِ الحَنَفِيَّةِ فَلَم يَقدِر عَلى أن يَفتَحَها فَفَتَحَها لَهُ عَلِيٌّ عليه السلام ، فَقالَ لَهُ : اِقرَأ فَلَم يَستَخرِج مِنها شَيئا فَأَخَذَها وطَواها، ثُمَّ عَلَّقَها مِن ذُؤابَةِ السَّيفِ .

فَقُلتُ لِأَبي عَبدِ اللّهِ عليه السلام : وأيُّ شَيءٍ كانَ في تِلكَ الصَّحيفَةِ ؟ فَقالَ : هِيَ الأَحرُفُ الَّتي يَفتَحُ كُلُّ حَرفٍ ألفَ حَرفٍ .

قالَ أبو بَصيرٍ : قالَ أبو عَبدِ اللّهِ عليه السلام : فَما خَرَجَ مِنها إلَى النّاسِ حَرفانِ إلَى السّاعَةِ . (5) .


1- .الكافي : ج 1 ص 283 ، كامل الزيارات : ص 178 ح 240 ، مختصر بصائر الدرجات : ص 178 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 225 ح 18 .
2- .الذُؤابَةُ : الجلدة التي تعلّق على آخرة الرحل (الصحاح : ج 1 ص 126 «ذأب») .
3- .ما بين المعقوفين أثبتناه من بصائر الدرجات و بحارالأنوار .
4- .. في بصائر الدرجات وبحار الأنوار : «فدفعها» بدل «فرفعها» .
5- .الاختصاص : ص 284 ، بصائر الدرجات : ص 307 ح 1 ، بحار الأنوار : ج 26 ص 56 ح 115 .

ص: 195

94.معاني الأخبار عن الحسين بن زيد، عن الإمام الصادقالكافى_ به نقل از حَريز _: به امام صادق عليه السلام گفتم : فدايت شوم ! شما اهل بيت ، چه قدر كم مى مانيد و وفاتتان به يكديگر نزديك است ، با آن كه مردم به شما نياز دارند ؟

فرمود : «ما هر يك، صحيفه اى داريم كه در آن ، هر چه براى عمل در مدّت امامتمان به آن نياز داريم ، نوشته شده و چون مأموريت هاى نوشته شده در آن پايان مى گيرد ، امام مى داند كه اَجَلش در رسيده است . پس پيامبر صلى الله عليه و آله مى آيد و وفات او را به وى خبر مى دهد و اجرش را نزد خدا به او مى آگاهاند .

حسين عليه السلام صحيفه اى را كه به او داده بودند ، خواند و آنچه را برايش پيش مى آيد و از جمله خبر وفاتش برايش تفسير شد و چيزهايى مانده بود كه هنوز به انجام نرسيده بود . پس براى جهاد ، بيرون شد .

و امورى كه باقى ماند ، اين بود كه فرشتگان ، اجازه يارى حسين عليه السلام را خواستند و خدا به آنها اجازه داد و آنان ، درنگ كردند تا ساز و برگ كار را فراهم آورند و با آمادگى به جنگ بيايند كه در اين ميان ، حسين عليه السلام كشته شد و آنان كه فرود آمدند ، مدّت حسين عليه السلام تمام شده و به شهادت رسيده بود .

فرشتگان گفتند : پروردگارا ! به ما اجازه فرود آمدن و يارى حسين را دادى ؛ امّا وقتى فرود آمديم كه قبضِ روح شده بود .

خداوند به ايشان وحى كرد : مجاور قبرش باشيد تا آن گاه كه ببينيد خروج كرده است . پس يارى اش دهيد و بر او و نيز بر يارى او كه از دستتان رفت ، بگرييد ، كه شما ويژه يارى وى و گريه بر وى هستيد .

پس فرشتگان از سرِ تسليت و نيز اندوه بر يارى اى كه نتوانستند به انجام رسانند ، مى گِريند و چون خروج كند ، ياران او مى شوند» .95.علل الشرائع :الاختصاص_ به نقل از اَبان بن تَغلِب _: امام صادق عليه السلام برايم چنين فرمود كه : «در حلقه شمشير على عليه السلام ، نوشته اى بود و على عليه السلام ، حسن عليه السلام را فرا خواند و آن را به حسن عليه السلام رساند و چاقويى به او داد و به وى فرمود : آن را بگشاى .

امام حسن عليه السلام نتوانست آن را بگشايد . امام على عليه السلام ، آن را برايش گشود و سپس به او فرمود : بخوان .

حسن عليه السلام خواند : الف ، باء ، سين ، لام و حرف به حرف ، آن را خواند و سپس آن را در هم پيچيد . آن گاه ، امام على عليه السلام آن را به برادر او ، حسين عليه السلام ، داد و او نتوانست آن را بگشايد . امام على عليه السلام آن را براى وى گشود و سپس به او فرمود : آن را بخوان و حسين عليه السلام آن را خواند ، همان گونه كه حسن عليه السلام آن را خوانده بود .

سپس ، امام عليه السلام آن را در هم پيچيد و به محمّد بن حنفيّه داد و او نيز نتوانست آن را بگشايد . على عليه السلام آن را برايش گشود و به او فرمود : بخوان ؛ امّا او از آن ، هيچ نخواند . پس على عليه السلام آن را گرفت و در هم پيچيد و از حلقه شمشيرش آويخت» .

به امام صادق عليه السلام گفتم : در آن صحيفه ، چه بود؟

فرمود : «حرف هايى كه هر يك ، هزار حرف مى گشايد» .

ابو بصير گفت : امام صادق عليه السلام فرمود : «تاكنون ، دو حرف هم از آن ، براى مردم ، بيرون نيامده است» . .

ص: 196

راجع :ص 312 (الفصل الرابع : وصايا الإمام عليه السلام ) .

1 / 3اِختِيارُ الأَئِمَّةِ:96.الإمام عليّ عليه السلام :كمال الدين عن ابن عبّاس عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله :إنَّ اللّهَ تَبارَكَ وتَعالَى اطَّلَعَ إلَى الأَرضِ اطِّلاعَةً ، فَاختارَني مِنها ، فَجَعَلَني نَبِيّا ، ثُمَّ اطَّلَعَ الثّانِيَةَ ، فَاختارَ مِنها عَلِيّا ، فَجَعَلَهُ إماما ، ثُمَّ أمَرَني أن أتَّخِذَهُ أخا ووَلِيّا ووَصِيّا وخَليفَةً ووَزيرا ، فَعَلِيٌّ مِنّي وأنَا مِن عَلِيٍّ ، وهُوَ زَوجُ ابنَتي ، وأبو سِبطَيَّ الحَسَنِ وَالحُسَينِ ، ألا وإنَّ اللّهَ تَبارَكَ وتَعالى جَعَلَني وإيّاهُم حُجَجا عَلى عِبادِهِ ، وجَعَلَ مِن صُلبِ الحُسَينِ أئِمَّةً ، يَقومونَ بِأَمري ، ويَحفَظونَ وَصِيَّتي . (1) .


1- .كمال الدين : ص 257 ح 2 ، كفاية الأثر : ص 10 وفيه «ليوصون» بدل «يقومون» ، كشف الغمّة : ج 3 ص 300 ، إعلام الورى : ج 2 ص 182 ، الصراط المستقيم : ج 2 ص 121 نحوه ، بحار الأنوار : ج 36 ص 282 ح 105 وراجع : شرح الأخبار : ج 1 ص 118 ح 43 .

ص: 197

ر . ك : ص 313 (فصل چهارم : وصيّت هاى امام عليه السلام ) .

1 / 3انتخاب امامان:

193.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :كمال الدين_ به نقل از ابن عبّاس ، از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله _: خداوند _ تبارك و تعالى _ به زمين نگريست و از ميان آن ، مرا برگزيد و مرا پيامبر قرار داد . سپس دوباره نگريست و على را از ميان آن برگزيد و او را امام قرار داد . سپس به من فرمان داد كه او را برادر ، ولى ، وصى ، جانشين و وزير خود بگيرم . پس ، على از من است و من از على هستم و او همسر دخترم و پدر دو نوه ام، حسن و حسين ، است . بدانيد كه خداى _ تبارك وتعالى _ من و آنان را حجّت بر بندگانش قرار داده و از پُشت حسين ، امامانى قرار داده كه به كار من ، قيام مى كنند و وصيّتم را پاس مى دارند . .

ص: 198

98.الإمام الصادق عليه السلام :كمال الدين عن جابر بن عبداللّه الأنصاري :لَمّا أنزَلَ اللّهُ عز و جل عَلى نَبِيِّهِ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله : «يَ_أَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ أَطِيعُواْ اللَّهَ وَأَطِيعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِى الْأَمْرِ مِنكُمْ» (1) قُلتُ : يا رَسولَ اللّهِ ، عَرَفنَا اللّهَ ورَسولَهُ ، فَمَن اُولُو الأَمرِ الَّذينَ قَرَنَ اللّهُ طاعَتَهُم بِطاعَتِكَ ؟

فَقالَ عليه السلام : هُم خُلَفائي يا جابِرُ ، وأئِمَّةُ المُسلِمينَ مِن بَعدي ، أوَّلُهُم عَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ ، ثُمَّ الحَسَنُ وَالحُسَينُ ، ثُمَّ عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ ثُمَّ ... . (2)99.عنه عليه السلام :بصائر الدرجات عن أبي الجارود عن أبي جعفر [الباقر] عليه السلام :إنَّ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله دَعا عَلِيّا عليه السلام فِي المَرَضِ الَّذي تُوُفِّيَ فيهِ ، فَقالَ : يا عَلِيُّ ، اُدنُ مِنّي حَتّى اُسِرَّ إلَيكَ ما أسَرَّ اللّهُ إلَيَّ ، وأئْتَمِنَكَ عَلى مَا ائتَمَنَنِيَ اللّهُ عَلَيهِ ، فَفَعَلَ ذلِكَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله بِعَلِيٍّ عليه السلام ، وفَعَلَهُ عَلِيٌّ عليه السلام بِالحَسَنِ عليه السلام ، وفَعَلَهُ الحَسَنُ عليه السلام بِالحُسَينِ عليه السلام ، وفَعَلَهُ الحُسَينُ عليه السلام بِأَبي ، وفَعَلَهُ أبي عليه السلام بي صَلَواتُ اللّهِ عَلَيهِم أجمَعينَ . (3)100.المحاسن عن أبي عبداللّه المدائني :كمال الدين عن عليّ بن أبي حمزة عن الصادق جعفر بن محمّد عن أبيه عن آبائه عليهم السلام :قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : حَدَّثَني جَبرَئيلُ عَن رَبِّ العِزَّةِ جَلَّ جَلالُهُ ، أنَّهُ قالَ : مَن عَلِمَ أن لا إلهَ إلّا أنَا وَحدي ، وأنَّ مُحَمَّدا عَبدي ورَسولي ، وأنَّ عَلِيَّ بنَ أبي طالِبٍ خَليفَتي ، وأنَّ الأَئِمَّةَ مِن وُلدِهِ حُجَجي ، اُدخِلُهُ الجَنَّةَ بِرَحمَتي ... .

فَقامَ جابِرُ بنُ عَبدِ اللّهِ الأَنصارِيُّ ، فَقالَ : يا رَسولَ اللّهِ ، ومَنِ الأَئِمَّةُ مِن وُلدِ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ ؟

قالَ : الحَسَنُ وَالحُسَينُ سَيِّدا شَبابِ أهلِ الجَنَّةِ ، ثُمَّ .... هؤُلاءِ يا جابِرُ خُلَفائي وأوصِيائي وأولادي وعِترَتي ، مَن أطاعَهُم فَقَد أطاعَني ، ومَن عَصاهُم فَقَد عَصاني ، ومَن أنكَرَهُم أو أنكَرَ واحِدا مِنهُم فَقَد أنكَرَني ، بِهِم يُمسِكُ اللّهُ عز و جل السَّماءَ أن تَقَعَ عَلَى الأَرضِ إلّا بِإِذنِهِ ، وبِهِم يَحفَظُ اللّهُ الأَرضَ أن تَميدَ (4) بِأَهلِها . (5) .


1- .النساء : 59 .
2- .كمال الدين : ص 253 ح 3 ، العُدد القويّة : ص85 ح 149 ، كفاية الأثر : ص 53 ، قصص الأنبياء : ص 361 ح 436 ، المناقب لابن شهر آشوب : ج 1 ص 282 ، كشف الغمّة : ج 3 ص 299 ، إعلام الورى : ج 2 ص 181 وفيها «ثمّ الحسين» بدل «والحسين» ، عوالي اللآلي : ج 4 ص 89 ح 120 نحوه ، بحار الأنوار : ج 36 ص 250 ح 67 .
3- .بصائر الدرجات : ص 377 ح 1 ، بحار الأنوار : ج 2 ص 174 ح 11 .
4- .مادَ يميدُ : مال وتَحرّكَ (النهاية : ج 4 ص 379 «ميد») .
5- .كمال الدين : ص 258 ح 3 ، الاحتجاج : ج 1 ص 167 ح 34 ، كفاية الأثر : ص 143 ، قصص الأنبياء : ص 368 ح 440 ، إعلام الورى : ج 2 ص 183 ، كشف الغمّة : ج 3 ص 300 عن أبي حمزة الثمالي ، الصراط المستقيم : ج 2 ص 149 وليس فيه ذيله ، بحار الأنوار : ج 36 ص 251 ح 68 .

ص: 199

101.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :كمال الدين_ به نقل از جابر بن عبد اللّه انصارى _: چون خداى عز و جل بر پيامبرش محمّد صلى الله عليه و آله نازل كرد كه : «اى مؤمنان! از خدا و پيامبر ، اطاعت كنيد و [ نيز] از فرمان روايانتان اطاعت كنيد» ، گفتم : اى پيامبر خدا! خدا و پيامبرش را شناختيم ؛ امّا فرمان روايانى كه خداوند ، اطاعت آنان را با اطاعت تو همراه كرده ، چه كسانى اند؟

فرمود : «اى جابر! آنان ، جانشينان من و پيشوايان مسلمانان ، پس از من هستند . نخستين آنها ، على بن ابى طالب است ، سپس حسن و حسين ، سپس على بن الحسين ، سپس ...» .102.عنه صلى الله عليه و آله ( _ لِعَليٍ عليه السلام _ ) بصائر الدرجات_ به نقل از ابو جارود ، از امام باقر عليه السلام _: پيامبر صلى الله عليه و آله على عليه السلام را در بيمارى منجر به وفاتش فرا خواند و فرمود : «اى على ! نزديكم بيا تا رازهايى را كه خداوند به من گفته ، به تو بگويم و تو را امين بر چيزهايى كنم كه خداوند ، مرا بر آنها امين كرده است» .

پيامبر صلى الله عليه و آله اين كار را براى على عليه السلام كرد و على عليه السلام ، آن را براى حسن عليه السلام و حسن عليه السلام ، براى حسين عليه السلام و حسين عليه السلام ، براى پدرم كرد و پدرم نيز آن را براى من ، انجام داد . درودهاى خدا بر همه آنان باد !103.كنز العمّال عن أبي هريرة عن رسول اللّه صلى الله عكمال الدين_ به نقل از على بن ابى حمزه ، از امام صادق ، از پدرش امام باقر ، از پدرانش عليهم السلام _: پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «جبرئيل عليه السلام از پروردگار عزّت _ كه جلالتش بِشْكوه باد _ برايم حديث گفت كه فرمود : هر كس بداند خدايى جز من و فقط من نيست و محمّد ، بنده و پيامبرِ من است و على بن ابى طالب ، خليفه من است و امامان از نسل او ، حجّت هاى من هستند ، او را به رحمت خودم ، به بهشت در مى آورم ...» .

جابر بن عبد اللّه انصارى برخاست و گفت : اى پيامبر خدا! امامان از نسل على بن ابى طالب ، كيان اند؟

فرمود : «حسن و حسين ، دو سَرور جوانان بهشتى اند ، و سپس . . . . اى جابر ! اينها خليفه ها ، اوصيا و فرزندان و خاندان من هستند . هر كس از آنان اطاعت كند ، مرا اطاعت كرده است و هر كس از آنان سر بپيچد ، مرا سرپيچى كرده است و هر كس آنان ، يا يكى از آنان را انكار كند ، مرا انكار كرده است . به خاطر آنان است كه خداوند ، آسمان را از سقوط بر زمين ، جز به اذن خويش ، نگاه مى دارد و به خاطر آنان است كه خداوند ، زمين را از جنباندن اهلش ، حفظ مى كند» . .

ص: 200

104.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :علل الشرائع عن عبد الرحمن بن كثير الهاشمي :قُلتُ لِأَبي عَبدِ اللّهِ عليه السلام : جُعِلتُ فِداكَ! مِن أينَ جاءَ لِوُلدِ الحُسَينِ عليه السلام الفَضلُ عَلى وُلدِ الحَسَنِ عليه السلام ، وهُما يَجرِيانِ في شَرعٍ واحِدٍ (1) ؟

فَقالَ : لا أراكُم تَأخُذونَ بِهِ ، إنَّ جَبرَئيلَ عليه السلام نَزَلَ عَلى مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله وما وُلِدَ الحُسَينُ بَعدُ ، فَقالَ لَهُ : يولَدُ لَكَ غُلامٌ تَقتُلُهُ اُمَّتُكَ مِن بَعدِكَ ، فَقالَ : يا جَبرَئيلُ! لا حاجَةَ لي فيهِ ، فَخاطَبَهُ ثَلاثا .

ثُمَّ دَعا عَلِيّا عليه السلام ، فَقالَ لَهُ : إنَّ جَبرَئيلَ عليه السلام يُخبِرُني عَنِ اللّهِ عز و جل أنَّهُ يولَدُ لَكَ غُلامٌ تَقتُلُهُ اُمَّتُكَ مِن بَعدِكَ . فَقالَ : لا حاجَةَ لي فيهِ _ يا رَسولَ اللّهِ _ ، فَخاطَبَ عَلِيّا عليه السلام ثَلاثا ، ثُمَّ قالَ : إنَّهُ يَكونُ فيهِ وفي وُلدِهِ الإِمامَةُ وَالوِراثَةُ وَالخِزانَةُ .

فَأَرسَلَ إلى فاطِمَةَ عليهاالسلام : إنَّ اللّهَ يُبَشِّرُكِ بِغُلامٍ تَقتُلُهُ اُمَّتي مِن بَعدي ، فَقالَت فاطِمَةُ عليهاالسلام : لَيسَ لي حاجَةٌ فيهِ _ يا أبَةِ _ ، فَخاطَبَها ثَلاثا ، ثُمَّ أرسَلَ إلَيها : لا بُدَّ أن يَكونَ فيهِ الإِمامَةُ وَالوِراثَةُ وَالخِزانَةُ ، فَقالَت لَهُ : رَضِيتُ عَنِ اللّهِ عز و جل ، فَعَلِقَت وحَمَلَت بِالحُسَينِ عليه السلام ، فَحَمَلَت سِتَّةَ أشهُرٍ ، ثُمَّ وَضَعَتهُ ، ولَم يَعِش مَولودٌ قَطُّ لِسِتَّةِ أشهُرٍ غَيرُ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ وعيسَى بنِ مَريَمَ عليهماالسلام . (2) .


1- .نحن في هذا شَرعٌ واحدٌ أي سَواءٌ لايفوق بَعْضُنا بعضا (لسان العرب : ج8 ص178 «شرع») .
2- .علل الشرائع : ص 206 ح 3 ، الإمامة والتبصرة : ص 181 ح 37 ، بحار الأنوار : ج 43 ص 245 ح 20 .

ص: 201

105.الإمام عليّ عليه السلام :علل الشرائع_ به نقل از عبد الرحمان بن كثير هاشمى _: به امام صادق عليه السلام گفتم : فدايت شوم ! از كجا فرزندان حسين عليه السلام بر فرزندان حسن عليه السلام برترى يافتند ، در حالى كه حسن و حسين عليهماالسلام ، هر دو در يك درجه هستند ؟

امام صادق عليه السلام فرمود : نبينم چنين مى گوييد ! هنگامى كه حسين عليه السلام هنوز به دنيا نيامده بود ، جبرئيل عليه السلام بر محمّد صلى الله عليه و آله فرود آمد و به پيامبر صلى الله عليه و آله گفت : پسرى براى تو به دنيا مى آيد كه امّتت پس از تو ، او را مى كُشند .

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «اى جبرئيل ! من نيازى به اين فرزند ندارم» و سه بار گفتگو كردند .

سپس پيامبر صلى الله عليه و آله على عليه السلام را فرا خواند و به او فرمود : «جبرئيل از سوى خداى عز و جل به من خبر مى دهد كه پسرى براى تو متولّد مى شود كه امّتت پس از تو ، او را مى كُشند» .

على عليه السلام گفت : اى پيامبر خدا! من نيازى به اين فرزند ندارم .

سه بار با على عليه السلام گفتگو كرد و سپس فرمود : «او امام است و امامت و وراثت و گنجينه (علم) در او خواهد بود» .

پيامبر صلى الله عليه و آله به فاطمه عليهاالسلام پيغام داد كه : «خداوند ، تو را به پسرى بشارت مى دهد كه امّتم پس از من ، او را مى كُشند» .

فاطمه عليهاالسلام گفت : پدر عزيزم ! من به آن ، نيازى ندارم .

با او نيز سه بار گفتگو كرد و سپس به او پيغام داد كه : «امامت و وراثت و گنجينه (علم) در اوست» .

فاطمه عليهاالسلام گفت : از خدا خشنود شدم .

سپس به حسين عليه السلام باردار شد و پس از شش ماه باردارى ، او را به دنيا آورد ، و هيچ كودكى جز حسين بن على عليه السلام و عيسى بن مريم عليه السلام ، شش ماهه به دنيا نيامده است [ كه سالم و زنده مانده باشد] . .

ص: 202

106.عنه عليه السلام :كفاية الأثر عن علقمة بن قيس عن أمير المؤمنين عليه السلام :قالَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله : لَمّا عُرِجَ بي إلَى السَّماءِ نَظَرتُ إلى ساقِ العَرشِ ، فَإِذا فيهِ مَكتوبٌ : «لا إلهَ إلَا اللّهُ ، مُحَمَّدٌ رَسولُ اللّهِ ، أيَّدتُهُ بِعَلِيٍّ ، ونَصَرتُهُ بِعَلِيٍّ» . ورَأَيتُ اثنَي عَشَرَ نورا ، فَقُلتُ : يا رَبِّ ، أنوارُ مَن هذِهِ ؟ فَنوديتُ : يا مُحَمَّدُ هذِهِ أنوارُ الأَئِمَّةِ مِن ذُرِّيَّتِكَ .

قُلتُ : يا رَسولَ اللّهِ أفَلا تُسَمّيهِم لي ؟

قالَ : نَعَم ، أنتَ الإِمامُ وَالخَليفَةُ بَعدي تَقضي دَيني وتُنجِزُ عِداتي ، وبَعدَكَ ابناكَ الحَسَنُ وَالحُسَينُ ، بَعدَ الحُسَينِ ابنُهُ عَلِيٌّ زَينُ العابِدينَ ... . (1)1 / 4الإِمامَةُ في وُلْدِ الحُسَينِ عليه السلام107.الإمام الباقر عليه السلام :الخصال بسندٍ معتبر عن المفضّل بن عمر عن الصادق جعفر بن محمّد عليه السلام ، قال :قُلتُ لَهُ : يَابنَ رَسولِ اللّهِ ، فَكَيفَ صارَتِ الإِمامَةُ في وُلدِ الحُسَينِ عليه السلام دونَ وُلدِ الحَسَنِ عليه السلام ، وهُما جَميعا وَلَدا رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله وسِبطاهُ وسَيِّدا شَبابِ أهلِ الجَنَّةِ ؟

فَقالَ عليه السلام : إنَّ موسى وهارونَ عليهماالسلام كانا نَبِيَّينِ مُرسَلَينِ أخَوَينِ ، فَجَعَلَ اللّهُ النُّبُوَّةَ في صُلبِ هارونَ عليه السلام دونَ صُلبِ موسى عليه السلام ، ولَم يَكُن لِأَحَدٍ أن يَقولَ : لِمَ فَعَلَ اللّهُ ذلِكَ ، وإنَّ الإِمامَةَ خِلافَةٌ مِنَ اللّهِ عز و جل ، لَيسَ لِأَحَدٍ أن يَقولَ : لِمَ جَعَلَهَا اللّهُ في صُلبِ الحُسَينِ عليه السلام دونَ صُلبِ الحَسَنِ عليه السلام ؛ لِأَنَّ اللّهَ هُوَ الحَكيمُ في أفعالِهِ «لَا يُسْ_ئلُ عَمَّا يَفْعَلُ وَ هُمْ يُسْ_ئلُونَ» (2) . (3) .


1- .كفاية الأثر : ص 217 ، بحار الأنوار : ج 36 ص 355 ح 225 وراجع : الصراط المستقيم : ج 2 ص 150 .
2- .الأنبياء: 23.
3- .الخصال : ص 305 ح 84 ، معاني الأخبار : ص 126 ح 1 ، كمال الدين : ص 359 ح 57 ، المناقب لابن شهر آشوب : ج 4 ص 46 نحوه ، بحار الأنوار : ج 23 ص 70 ح 6 .

ص: 203

108.الإمام الصادق عليه السلام :كفاية الأثر_ به نقل از علقمه بن قيس ، از امير مؤمنان عليه السلام _: پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «چون مرا در معراج به آسمان بردند ، به ستون عرش نگريستم . در آن جا نوشته بود : خدايى جز خداوند يكتا نيست . محمّد ، پيامبر خداست . او را با على تأييد كردم و با على ، يارى اش دادم . و دوازده نور ديدم و پرسيدم : خداى من ! اينها نورهاى كيستند؟

ندايى به من رسيد كه : اى محمّد ! اينها ، نورهاى امامان از نسل تو اند » .

گفتم : اى پيامبر خدا! آيا آنان را براى من نام مى برى؟

فرمود : «آرى . تو _ كه امام و خليفه پس از منى و بدهى ام را مى پردازى و وعده هايم را به جا مى آورى _ و پس از تو ، پسرانت حسن و حسين ، و پس از حسين ، پسرش على ، همان زيور پرستشگران ، و ...» .

1 / 4امامت در فرزندان حسين عليه السلام

109.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :الخصال_ با سند معتبر ، به نقل از مفضّل بن عمر _: به امام صادق عليه السلام گفتم : اى فرزند پيامبر خدا ! چگونه امامت در فرزندان امام حسين عليه السلام ، نه فرزندان امام حسن عليه السلام ، واقع شده است ، در حالى كه هر دو ، فرزند پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و دو نواده او و دو سَرور جوانان بهشتى اند؟

امام صادق عليه السلام فرمود : «موسى و هارون ، دو پيامبرِ فرستاده شده و برادر يكديگر بودند ؛ امّا خداوند ، نبوّت را در پشت هارون قرار داد ، نه پُشت موسى و هيچ كس نمى تواند بگويد : چرا خدا اين گونه كرد؟ و امامت ، جانشينى اى از سوى خداى عز و جل است و هيچ كس نمى تواند بگويد : چرا خداوند ، آن را در پُشت حسين عليه السلام ، نه پُشت حسن عليه السلام ، قرار داد ؛ زيرا خداوند ، كارهايش حكيمانه است و از اين رو ، «از آنچه مى كند ، سؤال نمى شود، در حالى كه آنان (انسان ها) سؤال مى شوند» » . .

ص: 204

110.عنه صلى الله عليه و آله :عيون أخبار الرضا عليه السلام عن محمّد بن أبي يعقوب البلخي :سَأَلتُ أبَا الحَسَنِ الرِّضا عليه السلام فَقُلتُ لَهُ : لِأَيِّ عِلَّةٍ صارَتِ الإِمامَةُ في وُلدِ الحُسَينِ عليه السلام دونَ وُلدِ الحَسَنِ عليه السلام ؟ فَقالَ : لِأَنَّ اللّهَ عز و جل جَعَلَها في وُلدِ الحُسَينِ عليه السلام ولَم يَجعَلها في وُلدِ الحَسَنِ ، وَاللّهُ لا يُسأَلُ عَمّا يَفعَلُ . (1)111.عنه صلى الله عليه و آله :الكافي عن موسى بن عبداللّه بن الحسن_ في ذِكرِ مُحاوَرَةٍ جَرَت بَينَ أبيهِ وبَينَ الإِمامِ الصّادِقِ عليه السلام ، إلى أن قالَ _: فَجَرَى الكَلامُ بَينَهُما حَتّى أفضى إلى ما لَم يَكُن يُريدُ .

وكانَ مِن قَولِهِ [أي عَبدِ اللّهِ بنِ الحَسَنِ] : بِأَيِّ شَيءٍ كانَ الحُسَينُ عليه السلام أحَقَّ بِها مِنَ الحَسَنِ عليه السلام ؟ فَقالَ أبو عَبدِ اللّهِ عليه السلام : رَحِمَ اللّهُ الحَسَنَ ورَحِمَ الحُسَينَ ، وكَيفَ ذَكَرتَ هذا ؟ قالَ : لِأَنَّ الحُسَينَ عليه السلام كانَ يَنبَغي لَهُ إذا عَدَلَ أن يَجعَلَها فِي الأَسَنِّ مِن وُلدِ الحَسَنِ عليه السلام .

فَقالَ أبو عَبدِ اللّهِ عليه السلام : إنَّ اللّهَ تَبارَكَ وتَعالى لَمّا أن أوحى إلى مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله أوحى إلَيهِ بِما شاءَ ، ولَم يُؤامِر أحَدا مِن خَلقِهِ ، وأمَرَ مُحَمَّدٌ صلى الله عليه و آله عَلِيّا عليه السلام بِما شاءَ ، فَفَعَلَ ما اُمِرَ بِهِ ، ولَسنا نَقولُ فيهِ إلّا ما قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله مِن تَبجيلِهِ وتَصديقِهِ ، فَلَو كانَ أمَرَ الحُسَينَ عليه السلام أن يُصَيِّرَها فِي الأَسَنِّ أو يَنقُلَها في وُلدِهِما _ يَعنِي الوَصِيَّةَ _ لَفَعَلَ ذلِكَ الحُسَينُ عليه السلام ، وما هُوَ بِالمُتَّهَمِ عِندَنا فِي الذَّخيرَةِ لِنَفسِهِ ، ولَقَد وَلّى وتَرَكَ ذلِكَ ، ولكِنَّهُ مَضى لِما اُمِرَ بِهِ وهُوَ جَدُّكَ وعَمُّكَ ، فَإِن قُلتَ خَيرا فَما أولاكَ بِهِ ، وإن قُلتَ هُجرا (2) فَيَغفِرُ اللّهُ لَكَ . (3) .


1- .عيون أخبار الرضا عليه السلام : ج 2 ص 82 ح 17 ، علل الشرائع : ص 208 ح 10 ، بحار الأنوار : ج 25 ص 260 ح 22 .
2- .الهُجْر : الفحش في الكلام ، أو الإكثار منه فيما لا ينبغي (النهاية : ج 5 ص 245 «هجر») .
3- .الكافي : ج 1 ص 359 ح 17 ، بحار الأنوار : ج 47 ص 281 ح 19 .

ص: 205

112.الكافي عن عذافر الصيرفي :عيون أخبار الرضا عليه السلام_ به نقل از محمّد بن ابى يعقوب بلخى _: از امام رضا عليه السلام پرسيدم و گفتم : به چه علّت ، امامت در فرزندان حسين عليه السلام و نه حسن عليه السلام ، واقع شد؟

فرمود : «زيرا خداى عز و جل آن را در فرزندان حسين عليه السلام و نه حسن عليه السلام ، قرار داد و خدا از آنچه مى كند ، سؤال نمى شود» .194.سنن الترمذي عن فضالة بن عبيد :الكافى_ به نقل از موسى بن عبد اللّه بن حسن ، در يادكرد گفتگويى كه ميان پدرش و امام صادق عليه السلام واقع شد ، تا آن جا كه گفت _: و گفتگو ميان آنها بالا گرفت ، تا به جايى رسيد كه نمى خواست ، و بخشى از سخن [پدرم ]عبد اللّه بن الحسن ، اين بود كه : براى چه حسين عليه السلام سزاوارتر از حسن عليه السلام به امامت بود؟

امام صادق عليه السلام فرمود : «خداوند ، حسن و حسين عليهماالسلام را رحمت كند ! از چه رو ، اين را مى گويى؟» .

گفت : زيرا براى حسين عليه السلام شايسته بود كه چون عدالت ورزد ، امامت را در بزرگ ترين فرزند حسن عليه السلام قرار دهد .

امام صادق عليه السلام فرمود : «خداوند _ تبارك و تعالى _ هنگامى كه خواست به پيامبر صلى الله عليه و آله وحى كند ، با هيچ يك از آفريدگانش مشورت نكرد و محمّد صلى الله عليه و آله ، على عليه السلام را به آنچه خواست ، فرمان داد و او آنچه را فرمان يافت ، به انجام رساند و ما جز آنچه را پيامبر صلى الله عليه و آله در بزرگداشت و تأييد او فرمود ، نمى گوييم و اگر [پيامبر صلى الله عليه و آله ] به حسين عليه السلام فرمان مى داد كه وصيّت و امامت را در مسن تر قرار دهد يا به فرزندان آن دو انتقال دهد ، اين كار را مى كرد و او نزد ما متّهم به اندوختن آن براى خود نيست . او بى گمان ، ولايت يافت و آن كار (براى خود اندوختن) را نكرد ؛ بلكه آنچه را فرمان يافته بود ، به انجام رساند . او جدّ تو و عموى توست . پس اگر نيك بگويى ، چه كس از تو به آن، سزاوارتر ؟ و اگر بيهوده بگويى ، خداوند ، تو را بيامرزد!» . .

ص: 206

195.الكافي عن أبي كهمس عن الإمام الصادق عليه السلام :علل الشرائع عن الربيع بن عبداللّه :وَقَعَ بَيني وبَينَ عَبدِ اللّهِ بنِ الحَسَنِ كَلامٌ فِي الإِمامَةِ ، فَقالَ عَبدُ اللّهِ بنُ الحَسَنِ : إنَّ الإِمامَةَ في وُلدِ الحَسَنِ وَالحُسَينِ عليهماالسلام ، فَقُلتُ : بَل هِيَ في وُلدِ الحُسَينِ عليه السلام إلى يَومِ القِيامَةِ دونَ وُلدِ الحَسَنِ عليه السلام ، فَقالَ لي : وكَيفَ صارَت في وُلدِ الحُسَينِ عليه السلام دونَ الحَسَنِ عليه السلام وهُما سَيِّدا شَبابِ أهلِ الجَنَّةِ ، وهُما فِي الفَضلِ سَواءٌ إلّا أنَّ لِلحَسَنِ عليه السلام عَلَى الحُسَينِ عليه السلام فَضلاً بِالكِبَرِ ، وكانَ الواجِبَ أن تَكونَ الإِمامَةُ إذَن فِي الأَفضَلِ ؟

فَقُلتُ لَهُ : إنَّ موسى وهارونَ عليهماالسلام كانا نَبِيَّينِ مُرسَلَينِ ، وكانَ موسى عليه السلام أفضَلُ مِن هارونَ عليه السلام ، فَجَعَلَ اللّهُ عز و جل النُّبُوَّةَ وَالخِلافَةَ في وُلدِ هارونَ عليه السلام دونَ وُلدِ موسى عليه السلام ، وكَذلِكَ جَعَلَ اللّهُ عز و جل الإِمامَةَ في وُلدِ الحُسَينِ عليه السلام دونَ وُلدِ الحَسَنِ عليه السلام ، لِيُجرِيَ في هذِهِ الاُمَّةِ سُنَنَ مَن قَبلَها مِنَ الاُمَمِ حَذوَ النَّعلِ بِالنَّعلِ ، فَما أجَبتَ في أمرِ موسى وهارونَ عليهماالسلامبِشَيءٍ فَهُوَ جَوابي في أمرِ الحَسَنِ وَالحُسَينِ عليهماالسلام ، فَانقَطَعَ .

ودَخَلتُ عَلَى الصّادقِ عليه السلام فَلَمّا بَصُرَ بي قالَ لي : أحسَنتَ يا رَبيعُ فيما كَلَّمتَ بِهِ عَبدَ اللّهِ بنَ الحَسَنِ ، ثَبَّتَكَ اللّهُ . (1)115.الإمام عليّ عليه السلام :الكافي عن عبد الرحيم بن روح القصير عن أبي جعفر [الباقر] عليه السلام :في قَولِ اللّهِ عز و جل : «النَّبِىُّ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنفُسِهِمْ وَ أَزْوَ جُهُ أُمَّهَ_تُهُمْ وَأُوْلُواْ الْأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَى بِبَعْضٍ فِى كِتَ_بِ اللَّهِ» (2) فيمَن نَزَلَت ؟ فَقالَ : نَزَلَت فِي الإِمَرةِ ، إنَّ هذِهِ الآيَةَ جَرَت في وُلدِ الحُسَينِ عليه السلام مِن بَعدِهِ ، فَنَحنُ أولى بِالأَمرِ وبِرَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله مِنَ المُؤمِنينَ وَالمُهاجِرينَ وَالأَنصارِ ، قُلتُ : فَوُلدُ جَعفَرٍ لَهُم فيها نَصيبٌ ؟ قالَ : لا ، قُلتُ : فَلِوُلدِ العَبّاسِ فيها نَصيبٌ ؟ فَقالَ : لا ، فَعَدَدتُ عَلَيهِ بُطونَ بَني عَبدِ المُطَّلِبِ ، كُلَّ ذلِكَ يَقولُ : لا .

قالَ : ونَسيتُ وُلدَ الحَسَنِ عليه السلام ، فَدَخَلتُ بَعدَ ذلِكَ عَلَيهِ ، فَقُلتُ لَهُ : هَل لِوُلدِ الحَسَنِ عليه السلام فيها نَصيبٌ ؟ فَقالَ : لا يا عَبدَ الرَّحيمِ ، ما لِمُحَمَّدِيٍ فيها نَصيبٌ غَيرَنا . (3) .


1- .علل الشرائع : ص 209 ح 12 ، المناقب لابن شهر آشوب : ج 4 ص 47 نحوه ، بحار الأنوار : ج 25 ص 258 ح 19 .
2- .الأحزاب : 6 .
3- .الكافي : ج 1 ص 288 ح 2 ، علل الشرائع : ص 206 ح 4 وفيه «في الحسين بن عليّ وفي ولد الحسين» بدل «في ولد الحسين عليه السلام » ، الإمامة والتبصرة : ص 178 ح 30 ، بحار الأنوار : ج 25 ص 256 ح 16 .

ص: 207

116.الإمام الباقر عليه السلام :علل الشرائع_ به نقل از ربيع بن عبد اللّه _: ميان من و عبد اللّه بن الحسن ، در باره امامت ، گفتگو در گرفت . عبد اللّه بن الحسن گفت : امامت ، در نسل حسن و حسين عليهماالسلام است . من گفتم : بلكه آن تا روز قيامت ، در نسل حسين عليه السلام است .

او به من گفت : چگونه در نسل حسين عليه السلام ، نه حسن عليه السلام ، قرار گرفت ، در حالى كه هر دو ، سَرور جوانان بهشتى و در فضيلت ، برابرند ، جز آن كه حسن عليه السلام فضيلت بزرگ تر بودن را هم دارد و لازم است كه در اين صورت ، امامت در افضل باشد ؟!

به او گفتم : موسى و هارون عليهماالسلام ، دو پيامبرِ فرستاده شده بودند و موسى ، افضل از هارون بود ؛ امّا خداى عز و جل ، نبوّت و خلافت را در نسل هارون عليه السلام و نه نسل موسى عليه السلام ، قرار داد . همين گونه خداى عز و جل امامت را در نسل حسين عليه السلام و نه نسل حسن عليه السلام ، قرار داد تا سنّت هاى پيشين را در اين امّت ، مو به مو جارى كند . پس هر جوابى كه در كار موسى و هارون عليهماالسلام دادى ، همان ، جواب من در باره حسن و حسين عليهماالسلامخواهد بود .

عبد اللّه ، ديگر چيزى نگفت . بر امام صادق عليه السلام در آمدم . چون مرا ديد ، به من فرمود : «اى ربيع ! در گفتگويت با عبد اللّه بن الحسن ، نيكو گفتى . خداوند ، تو را استوار بدارد!» .117.الإمام الصادق عليه السلام :الكافى_ به نقل از عبد الرحيم بن روح قصير ، در باره اين سخن خداى عز و جل : «پيامبر به مؤمنان از خودشان ، سزاوارتر است و همسرانش ، مادران آنها هستند و در كتاب خدا ، خويشان نَسَبى ، برخى از برخى ديگر سزاوارترند» _: به امام باقر عليه السلام گفتم : [اين آيه ]در باره چه كسى نازل شده است ؟

فرمود : «در باره امامت ، نازل شد . اين آيه در فرزندان حسين عليه السلام پس از او جارى است . پس ما به ولايت و پيامبر صلى الله عليه و آله ، از مؤمنان و مهاجران و انصار ، سزاوارتريم» .

گفتم : پس ، فرزندان جعفر در آن سهمى دارند؟

فرمود : «نه» .

گفتم : فرزندان عبّاس، در آن، سهمى دارند؟

فرمود : «نه» .

من همه تيره هاى بنى عبد المطّلب را بر شمردم و در هر بار مى فرمود : «نه» .

من فرزندان حسن عليه السلام را فراموش كردم . بعدها بر ايشان وارد شدم و گفتم : آيا فرزندان حسن عليه السلام در آن، سهمى دارند؟

فرمود : «نه ، اى عبد الرحيم ! هيچ فرد منتسب به محمّد صلى الله عليه و آله ، جز ما ، نصيبى از آن ندارد» . .

ص: 208

118.تفسير العيّاشي عن سليمان بن خالد :كمال الدين عن هشام بن سالم :قُلتُ لِلصّادِقِ جَعفَرِ بنِ مُحَمَّدٍ عليهماالسلام : الحَسَنُ عليه السلام أفضَلُ أمِ الحُسَينُ عليه السلام ؟ فَقالَ : الحَسَنُ عليه السلام أفضَلُ مِنَ الحُسَينِ عليه السلام . قالَ : قُلتُ : فَكَيفَ صارَتِ الإِمامَةُ مِن بَعدِ الحُسَينِ عليه السلام في عَقِبِهِ دونَ وُلدِ الحَسَنِ عليه السلام ؟

فَقالَ : إنَّ اللّهَ تَبَارَكَ وَتَعالى أحَبَّ أن يَجعَلَ سُنَّةَ موسى وهارونَ عليهماالسلام جارِيَةً فِي الحَسَنِ وَالحُسَينِ عليهماالسلام ، ألا تَرى أنَّهُما كانا شَريكَينِ فِي النُّبُوَّةِ ، كَما كانَ الحَسَنُ وَالحُسَينُ عليهماالسلام شَريكَينِ فِي الإِمامَةِ ، وأنَّ اللّهَ عز و جل جَعَلَ النُّبُوَّةَ في وُلدِ هارونَ ولَم يَجعَلها في وُلدِ موسى ، وإن كانَ موسى أفضَلَ مِن هارونَ عليهماالسلام . (1) .


1- .كمال الدين : ص 416 ح 9 ، بحار الأنوار : ج 25 ص 249 ح 1 .

ص: 209

119.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :كمال الدين_ به نقل از هشام بن سالم _: به امام صادق عليه السلام گفتم : حسن عليه السلام ، افضل است ، يا حسين عليه السلام ؟

فرمود : «حسن عليه السلام ، افضل از حسين عليه السلام است» .

گفتم : پس چگونه امامت ، پس از حسين عليه السلام در نسل او و نَه فرزندان حسن عليه السلام ، واقع شد ؟

فرمود : «خداى _ تبارك و تعالى _ دوست داشت كه سنّت موسى و هارون را در حسن و حسين عليهماالسلامنيز جارى كند . آيا نمى بينى كه آن دو در نبوّت ، شريك هم بودند ، همان گونه كه حسن و حسين عليهماالسلام ، هر دو امام بودند ؛ ولى خداى عز و جل ، نبوّت را در فرزندان هارون و نه فرزندان موسى عليه السلام قرار داد ، هر چند موسى از هارون ، افضل بود؟» . .

ص: 210

اَلفَصْلُ الثَّانِي : تَنصيصُ النَّبِيِّ عَلى إمامَتِهِ وإمامَةِ وُلدِهِ2 / 1الأَئِمَّةُ: مِن وُلدِهِ120.عنه صلى الله عليه و آله :عيون أخبار الرضا عليه السلام بإسناده عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله :الأَئِمَّةُ مِن وُلدِ الحُسَينِ ، مَن أطاعَهُم فَقَد أطاعَ اللّهَ ، ومَن عَصاهُم فَقَد عَصَى اللّهَ عز و جل ، هُمُ العُروَةُ الوُثقى ، وهُمُ الوَسيلَةُ إلَى اللّهِ عز و جل . (1)121.عنه صلى الله عليه و آله في وَصِيَّتِهِ لِعَلِيٍ عكمال الدين عن أبي الطفيل عن أبي جعفر [الباقر] عليه السلام :قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله لِأَميرِ المُؤمِنينَ عليه السلام : اُكتُب ما اُملي عَلَيكَ ، قالَ : يا نَبِيَّ اللّهِ! أتَخافُ عَلَيَّ النِّسيانَ ؟

فَقالَ : لَستُ أخافُ عَلَيكَ النِّسيانَ ، وقَد دَعَوتُ اللّهَ لَكَ أن يُحَفِّظَكَ ولا يُنَسِّيَكَ ، ولكِنِ اكتُب لِشُرَكائِكَ ، قالَ : قُلتُ : ومَن شُرَكائي _ يا نَبِيَّ اللّهِ _ ؟

قالَ : الأَئِمَّةُ مِن وُلدِكَ ، بِهِم تُسقى اُمَّتِيَ الغَيثَ ، وبِهِم يُستَجابُ دُعاؤُهُم ، وبِهِم يَصرِفُ اللّهُ عَنهُمُ البَلاءَ ، وبِهِم تَنزِلُ الرَّحمَةُ مِنَ السَّماءِ ، وهذا أوَّلُهُم _ وأومَأَ بِيَدِهِ إلَى الحَسَنِ عليه السلام ، ثُمَّ أومَأَ بِيَدِهِ إلَى الحُسَينِ عليه السلام _ ثُمَّ قالَ عليه السلام : الأَئِمَّةُ مِن وُلدِهِ . (2) .


1- .عيون أخبار الرضا عليه السلام : ج 2 ص 58 ح 217 عن الحسن بن عبداللّه التميمي عن الإمام الرضا عن آبائه عليهم السلام ، بحار الأنوار : ج 36 ص 244 ح 54 .
2- .كمال الدين : ص 206 ح 21 ، علل الشرائع : ص 208 ح 8 ، الأمالي للطوسي : ص 441 ح 989 ، الأمالي للصدوق : ص 485 ح 659 ، الإمامة والتبصرة : ص 183 ح 38 ، بصائر الدرجات : ص 167 ح 22 ، بشارة المصطفى : ص 79 ، بحار الأنوار : ج 36 ص 232 ح 14 .

ص: 211

فصل دوم : تصريح پيامبر صلّي الله عليه و آله به امامت امام حسين عليه السلام و فرزندانش

2 / 5امامان ، از نسل اويند

122.عنه صلى الله عليه و آله ( _ في وَصِيَّتِهِ لِعَلِيٍ عليه السلام _ ) عيون أخبار الرضا عليه السلام_ به سندش ، از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله _: امامان ، از نسل حسين اند . هر كس از آنان اطاعت كند ، از خدا اطاعت كرده است و هر كس از آنان سر بپيچد ، از خداى عز و جل سرپيچى كرده است . آنان ، دستگيره محكم و وسيله[ى تقرّب] به خداى عز و جل هستند .123.الإمام عليّ عليه السلام :كمال الدين_ به نقل از ابو طُفَيل ، از امام باقر عليه السلام _: پيامبر صلى الله عليه و آله به امير مؤمنان عليه السلام فرمود : «آنچه را بر تو املا مى كنم ، بنويس» .

گفت: اى پيامبر خدا! آيا از فراموشى من ، بيم دارى؟

فرمود: «از فراموشى تو نمى ترسم ؛ زيرا از خدا خواسته ام كه به يادت بسپارد و از يادت نبرد ؛ امّا براى شريكانت بنويس» .

گفت : اى پيامبر خدا ! شريكان من ، كيان اند؟

فرمود: «امامان از نسل تو ؛ آنان كه امّتم با آنان ، از خدا، باران مى گيرند و به خاطر آنان ، دعايشان مستجاب مى شود و به خاطر آنان ، بلا از ايشان گردانده مى شود و رحمت از آسمان فرود مى آيد و اين ، نخستينِ آنان است» و با دستش به حسن عليه السلام اشاره كرد . سپس به حسين عليه السلام اشاره كرد و فرمود: «امامان ، از نسل او» . .

ص: 212

124.الإمام الرضا عليه السلام :الكافي عن سليم بن قيس :سَمِعتُ عَبدَ اللّهِ بنَ جَعفَرٍ الطَّيّارِ يَقولُ : كُنّا عِندَ مُعاوِيَةَ أنَا وَالحَسَنُ وَالحُسَينُ عليهماالسلاموعَبدُ اللّهِ بنُ عَبّاسٍ وعُمَرُ بنُ اُمِّ سَلَمَةَ واُسامَةُ بنُ زَيدٍ ، فَجَرى بَيني وبَينَ مُعاوِيَةَ كَلامٌ ، فَقُلتُ لِمُعاوِيَةَ :

سَمِعتُ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَقولُ : أنَا أولى بِالمُؤمِنينَ مِن أنفُسِهِم ، ثُمَّ أخي عَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ أولى بِالمُؤمِنينَ مِن أنفُسِهِم ، فَإِذَا استُشهِدَ عَلِيٌّ فَالحَسَنُ بنُ عَلِيٍّ أولى بِالمُؤمِنينَ مِن أنفُسِهِم ، ثُمَّ ابنِي الحُسَينُ مِن بَعدِهِ أولى بِالمُؤمِنينَ مِن أنفُسِهِم ، فَإِذَا استُشهِدَ فَابنُهُ عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ أولى بِالمُؤمِنينَ مِن أنفُسِهِم ، وسَتُدرِكُهُ يا عَلِيُّ ، ثُمَّ ابنُهُ مُحَمَّدُ بنُ عَلِيٍّ أولى بِالمُؤمِنينَ مِن أنفُسِهِم ، وسَتُدرِكُهُ يا حُسَينُ . ثُمَّ يُكَمِّلُهُ (1) اثنَي عَشَرَ إماما ، تِسعَةً مِن وُلدِ الحُسَينِ .

قالَ عَبدُ اللّهِ بنُ جَعفَرٍ : وَاستَشهَدتُ الحَسَنَ وَالحُسَينَ عليهماالسلام وعَبدَ اللّهِ بنَ عَبّاسٍ وعُمَرَ بنَ اُمِّ سَلَمَةَ واُسامَةَ بنَ زَيدٍ ، فَشَهِدوا لي عِندَ مُعاوِيَةَ .

قالَ سُلَيمٌ : وقَد سَمِعتُ ذلِكَ مِن سَلمانَ وأبي ذَرٍّ وَالمِقدادَ ، وذَكَروا أنَّهُم سَمِعوا ذلِكَ مِن رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله . (2) .


1- .في الطبعة المعتمدة : تكمّله ، وكذا في عيون أخبار الرضا عليه السلام والخصال والغيبة للنعماني ، والتصويب من بعض نسخ المصدر . وفي بعض النسخ : «فتكمّله» وفي بعض آخر : «فنكلّمه» وفي ثالث : «ثمّ تكلّمه» ، وفي رابع : «ثمّ تكملة» وقال المجلسي قدس سره في مرآة العقول : «وقوله : ثمّ تكملة ، كلام عبداللّه بن جعفر ، والتكملة : التتمّة ، أي ثمّ ذكرت عند معاوية تتمّتهم تفصيلاً . أو من كلام رسول اللّه صلى الله عليه و آله ، أي ثمّ تكملتهم أولى بالمؤمنين من أنفسهم . والأوّل أظهر . وفي بعض النسخ بالياء على صيغة المضارع ، أي ثمّ يكمّل الرسول صلى الله عليه و آله اثني عشر يسميهم» (مرآة العقول : ج 6 ص 217) .
2- .الكافي : ج 1 ص 529 ح 4 ، الخصال : ص 477 ح 41 ، كمال الدين : ص 270 ح 15 ، الغيبة للطوسي : ص 137 ح 101 ، الغيبة للنعماني : ص 95 ح 27 ، عيون أخبار الرضا عليه السلام : ج 1 ص 47 ح 8 وفيه «عمر بن أبي سلمة» بدل «عمر بن اُمّ سلمة» في كلا الموضعين ، بحار الأنوار : ج 36 ص 231 ح 13 .

ص: 213

196.فلاح السائل عن الحسين بن سعيد :الكافى_ به نقل از سُلَيم بن قيس _: شنيدم كه عبد اللّه بن جعفر طيّار مى گويد : من ، حسن و حسين عليهماالسلام ، عبد اللّه بن عبّاس ، عمر بن امّ سلمه و اُسامة بن زيد ، نزد معاويه بوديم كه ميان من و معاويه ، گفتگويى در گرفت . من به معاويه گفتم : شنيدم كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايد : «من از مؤمنان ، به خودشان سزاوارترم . سپس برادرم على بن ابى طالب ، از مؤمنان به خودشان سزاوارتر است و هر گاه على شهيد شد ، حسن بن على به مؤمنان از خودشان سزاوارتر است . سپس پسرم حسين ، پس از او به مؤمنان از خودشان سزاوارتر است و چون او شهيد شد ، پسرش على بن الحسين ، به مؤمنان از خودشان سزاوارتر است و تو _ اى على _ او را مى بينى . سپس پسرش محمّد بن على ، از مؤمنان به خودشان سزاوارتر است و _ اى حسين _ تو او را مى بينى» .

سپس تا دوازده امام بر شمرد كه نُه تن ، از فرزندان حسين عليه السلام هستند .

عبد اللّه بن جعفر گفت : حسن و حسين عليهماالسلام ، عبد اللّه بن عبّاس ، عمر بن امّ سلمه و اسامة بن زيد را گواه گرفتم و آنان نزد معاويه براى من ، گواهى دادند .

سُلَيم گويد: اين را از سلمان و ابو ذر و مقداد ، شنيده بودم و ايشان گفتند كه آن را از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله شنيده اند . .

ص: 214

2 / 2الأَوصِياءُ مِن وُلدِهِ197.الإمام الكاظم عليه السلام :كمال الدين بسندٍ معتبر عن أبي بصير عن أبي عبداللّه عن آبائه صلوات اللّه عليهم عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله :إنَّ اللّهَ عز و جل اختارَ مِنَ الأَيّامِ الجُمُعَةَ ، ومِنَ الشُّهورِ شَهرَ رَمَضانَ ، ومِنَ اللِّيالي لَيلَةَ القَدرِ ، وَاختارَني عَلى جَميعِ الأَنبِياءِ ، وَاختارَ مِنّي عَلِيّا ، وفَضَّلَهُ عَلى جَميعِ الأَوصِياءَ ، وَاختارَ مِن عَلِيٍّ الحَسَنَ وَالحُسَينَ ، وَاختارَ مِنَ الحُسَينِ الأَوصِياءَ مِن وُلدِهِ ، يَنفونَ عَنِ التَّنزيلِ تَحريفَ الغالينَ ، وَانتِحالَ المُبطِلينَ ، وتَأويلَ المُضِلّينَ ، تاسِعُهُم قائِمُهُم وهُوَ ظاهِرُهُم ، وهُوَ باطِنُهُم . (1)198.عيون أخبار الرضا عليه السلام عن رجاء بن أبي الضحّكمال الدين عن سلمان الفارسي :كُنتُ جالِساً بَينَ يَدَي رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله في مَرضَتِهِ الَّتي قُبِضَ فيها، فَدَخَلَت فاطِمَةُ عليهاالسلام، فَلَمّا رَأَت ما بِأَبيها مِنَ الضَّعفِ بَكَت حَتّى جَرَت دُموعُها عَلى خَدَّيها، فَقالَ لَها رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : ما يُبكيكِ يا فاطِمَةُ؟

قالَت: يا رَسولَ اللّهِ ! أخشى عَلى نَفسي ووُلدِي الضَّيعَةَ بَعدَكَ .

فَاغرَورَقَت عَينا رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله بِالبُكاءِ ، ثُمَّ قالَ: يا فاطِمَةُ ! أما عَلِمتِ أنّا أهلُ بَيتٍ اختارَ اللّهُ عز و جل لَنَا الآخِرَةَ عَلَى الدُّنيا ، وأنَّهُ حَتَمَ الفَناءَ عَلى جَميعِ خَلقِهِ ؟ ! وأنَّ اللّهَ _ تَبارَكَ وتَعالَى _ اطَّلَعَ إلَى الأَرضِ اطِّلاعَةً ، فَاختارَني مِن خَلقِهِ ، فَجَعَلَني نَبِيّاً .

ثُمَّ اطَّلَعَ إلَى الأَرضِ اطِّلاعَةً ثانِيَةً ، فَاختارَ مِنها زَوجَكِ، وأوحى إلَيَّ أن اُزَوِّجَكِ إيّاهُ، وأتَّخِذَهُ وَلِيّاً ووَزيراً ، وأن أجعَلَهُ خَليفَتي في اُمَّتي، فَأَبوكِ خَيرُ أنبِياءِ اللّهِ ورُسُلِهِ، وبَعلُكِ خَيرُ الأَوصِياءِ، وأنتِ أوَّلُ مَن يَلحَقُ بي مِن أهلي.

ثُمَّ اطَّلَعَ إلَى الأَرضِ اطِّلاعَةً ثالِثَةً ، فَاختارَكِ ووَلَدَيكِ؛ فَأَنتِ سَيِّدَةُ نِساءِ أهلِ الجَنَّةِ، وَابناكِ حَسَنٌ وحُسَينٌ سَيِّدا شَبابِ أهلِ الجَنَّةِ، وأبناءُ بَعلِكِ أوصِيائي إلى يَومِ القِيامَةِ، كُلُّهُم هادونَ مَهدِيّونِ.

وأوَّلُ الأَوصِياءِ بَعدي أخي عَلِيٌّ، ثُمَّ حَسَنٌ، ثُمَّ حُسَينٌ، ثُمَّ تِسعَةٌ مِن وُلدِ الحُسَينِ في دَرَجَتي، ولَيسَ فِي الجَنَّةِ دَرَجَةٌ أقرَبَ إلَى اللّهِ مِن دَرَجَتي ودَرَجَةِ أبي إبراهيمَ.

أما تَعلَمينَ يا بُنَيَّةُ أنَّ مِن كَرامَةِ اللّهِ إيّاكِ أن زَوَّجَكِ خَيرَ اُمَّتي، وخَيرَ أهلِ بَيتي؛ أقدَمَهُم سِلماً، وأعظَمَهُم حِلماً، وأكثَرَهُم عِلماً؟!

فَاستَبشَرَت فاطِمَةُ عليهاالسلام وفَرِحَت بِما قالَ لَها رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله .

ثُمَّ قالَ: يا بُنَيَّةُ، إنَّ لِبَعلِكِ مَناقِبَ: إيمانَهُ بِاللّهِ ورَسولِهِ قَبلَ كُلِّ أحَدٍ؛ فَلَم يَسبِقهُ إلى ذلِكَ أحَدٌ مِن اُمَّتي، وعِلمَهُ بِكِتابِ اللّهِ عز و جل وسُنَّتي، ولَيسَ أحَدٌ مِن اُمَّتي يَعلَمُ جَميعَ عِلمي غَيرُ عَلِيٍّ عليه السلام ، وإنَّ اللّهَ جَلَّ وعَزَّ عَلَّمَني عِلماً لا يَعلَمُهُ غَيري، وعَلَّمَ مَلائِكَتَهُ ورُسُلَهُ عِلماً ، فَكُلَّما عَلَّمَهُ مَلائِكَتَهُ ورُسُلَهُ فَأَنَا أعلَمُهُ ، وأمَرَنِيَ اللّهُ أن اُعَلِّمَهُ إيّاهُ ، فَفَعَلتُ ، فَلَيسَ أحدٌ مِن اُمَّتي يَعلَمُ جَميعَ عِلمي وفَهمي وحِكمَتي غَيرُهُ ، وإنَّكِ يا بُنَيَّةُ زَوجَتُهُ ، وَابناهُ سِبطايَ حَسَنٌ وحُسَينٌ ، وهُما سِبطا اُمَّتي ، وأمرَهُ بِالمَعروفِ ، ونَهيَهُ عَنِ المُنكَرِ ؛ فَإِنَّ اللّهَ جَلَّ وعَزَّ آتاهُ الحِكمَةَ وفَصلَ الخِطابِ .

يا بُنَيَّةُ ! إنّا أهلُ بَيتٍ أعطانَا اللّهُ عز و جل سِتَّ خِصالٍ لَم يُعطِها أحَداً مِنَ الأَوَّلينَ كانَ قَبلَكُم (2) ، ولَم يُعطِها أحَداً مِنَ الآخِرينَ غَيرَنا ، نَبِيُّنا سَيِّدُ الأَنبِياءِ وَالمُرسَلينَ ، وهُوَ أبوكِ، ووَصِيُّنا سَيِّدُ الأَوصِياءِ ، وهُوَ بَعلُكِ ، وشَهيدُنا سَيِّدُ الشُّهَداءِ ، وهُوَ حَمزَةُ بنُ عَبدِ المُطَّلِبِ عَمُّ أبيكِ .

قالَت : يا رَسولَ اللّهِ، هُوَ سَيِّدُ الشُّهَداءِ الَّذينَ قُتِلوا مَعَهُ؟

قالَ: لا، بَل سَيِّدُ شُهَداءِ الأَوَّلينَ وَالآخِرينَ ما خَلا الأَنبِياءَ وَالأَوصِياءَ . وجَعفَرُ بنُ أبي طالِبٍ ذُو الجَناحَينِ الطَّيّارُ فِي الجَنَّةِ مَعَ المَلائِكَةِ .

وَابناكِ حَسَنٌ وحُسَينٌ سِبطا اُمَّتي ، وسَيِّدا شَبابِ أهلِ الجَنَّةِ .

ومِنّا _ وَالَّذي نَفسي بِيَدِهِ _ مَهدِيُّ هذِهِ الاُمَّةِ الَّذي يَملَأُ الأَرضَ قِسطاً وعَدلاً كَما مُلِئَت جَوراً وظُلماً .

قالَت : وأيُّ هؤُلاءِ الَّذينَ سَمَّيتَهُم أفضَلُ؟

قالَ: عَلِيٌّ بَعدي أفضَلُ اُمَّتي، وحَمزَةُ وجَعفَرٌ أفضَلُ أهلِ بَيتي بَعدَ عَلِيٍّ وبَعدَكِ وبَعدَ ابنَيَّ وسِبطَيَّ حَسَنٍ وحُسَينٍ، وبَعدَ الأَوصِياءِ مِن وُلدِ ابني هذا _ وأشارَ إلَى الحُسَينُ _ مِنهُمُ المَهدِيُّ، إنّا أهلُ بَيتٍ اختارَ اللّهُ لَنَا الآخِرَةَ عَلَى الدُّنيا .

ثُمَّ نَظَرَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله إلَيها وإلى بَعلِها وإلَى ابنَيها ، فَقالَ: يا سَلمانُ! اُشهِدُ اللّهَ أنّي سِلمٌ لِمَن سالَمَهُم، وحَربٌ لِمَن حارَبَهُم، أما إنَّهُم مَعي فِي الجَنَّةِ. (3) .


1- .كمال الدين : ص 281 ح 32 ، الغيبة للنعماني : ص 67 ح 7 ، الغيبة للطوسي : ص 142 ح 107 ، دلائل الإمامة : ص 454 ح 432 كلاهما عن أبي بصير عن الإمام الصادق عليه السلام عنه صلى الله عليه و آله وكلّها نحوه ، بحار الأنوار : ج 36 ص 256 ح 74 وراجع : الأمالي للطوسي : ص 608 ح 1254 والصراط المستقيم : ج 2 ص 120 .
2- .هكذا في المصدر ، وفي الخصال : «قبلنا» .
3- .كمال الدين: ص 262 ح 10، الخصال: ص 412 ح 16 عن أبي أيّوب الأنصاري، كتاب سليم بن قيس: ج 2 ص 565 ح 1 كلاهما نحوه، بحار الأنوار: ج 28 ص 52 ح 21 .

ص: 215

2 / 6اوصيا از نسل اويند

199.رسول اللّه صلى الله عليه و آله ( _ لِعَلِيٍّ عليه السلام _ ) كمال الدين_ به سند معتبر ، از ابو بصير ، از امام صادق ، از پدرانش عليهم السلام ، از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله _: خداوند عز و جل از ميان روزها ، جمعه را و از ميان ماه ها ، ماه رمضان را و از ميان شب ها ، شب قدر را و از ميان همه پيامبران ، مرا برگزيد و از [خويشان ]من ، على را برگزيد و او را بر همه اوصيا ، برترى بخشيد و از [فرزندان] على ، حسن و حسين را برگزيد و اوصيا را از فرزندان حسين برگزيد تا تحريف غاليان را از قرآن و بدعت هاى باطل انديشان و تأويل هاى نادرست گم راهان را دور كنند . نهمين آنان ، قائم ايشان است و او ظاهر و باطن آنان است .129.عنه عليه السلام :كمال الدين_ به نقل از سلمان فارسى _: من در بيمارىِ منجر به وفات پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، پيش روى پيامبر صلى الله عليه و آله نشسته بودم كه فاطمه عليهاالسلام وارد شد و هنگامى كه ضعف پدرش را ديد ، آن قدر گريست كه اشك هايش بر گونه هايش جارى شد . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به او فرمود : «اى فاطمه ! چه چيز ، تو را گريانده است؟» .

گفت : اى پيامبر خدا ! از تباه شدن خود و فرزندانم پس از تو ، بيم دارم .

دو چشم پيامبر خدا صلى الله عليه و آله پُر از اشك شد و سپس فرمود : «اى فاطمه ! آيا ندانستى كه ما خانواده اى هستيم كه خداى عز و جل آخرت را به جاى دنيا براى ما برگزيد؟! و اين كه او فنا (مرگ) را بر همه آفريدگانش لازم كرده است؟! و اين كه خداوند _ تبارك و تعالى _ به زمين ، نگاهى انداخت و مرا از ميان خلقش برگزيد و مرا پيامبر قرارداد و سپس ، دوباره به زمين نگريست و همسرت را برگزيد و به من وحى كرد كه تو را به همسرىِ او در آورم و او را دوست و وزير خود بر گيرم و جانشينم در ميان امّتم سازم، و پدرت بهترينِ پيامبران و فرستادگان است و همسرت ، بهترينِ اوصياست و تو نخستين كسى از اهلم هستى كه به من ملحق مى شوى. و سپس براى بار سوم به زمين نگريست و تو و دو فرزندت را برگزيد. و تو ، سَرور زنان بهشتى هستى و پسرانت حسن و حسين ، دو سَرور جوانان بهشتى اند و پسران همسرت ، اوصياى من تا روز قيامت اند و همه آنان ، راه نما و ره يافته اند ، و نخستين وصى ، از اوصياى پس از من ، على است و سپس حسن و سپس حسين و آن گاه ، نُه تن از فرزندان حسين كه همگى هم رتبه من در بهشت اند ؛ و البته رتبه اى نزديك تر از رتبه من و رتبه پدرم ابراهيم ، به خدا نيست؟!

آيا نمى دانى _ اى دختر عزيزم _ كه گراميداشت خدا در حقّ تو ، اين است كه تو را به همسرى بهترينِ امّت من و بهترينِ خاندانم در آورد ؛ كسى كه اسلامش از همه پيش تر و بردبارى اش از همه بيشتر و دانشش از همه افزون تر است؟!» .

فاطمه عليهاالسلام خوش حال شد و به آنچه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله برايش گفته بود ، شاد گشت .

سپس پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «اى دختر عزيزم ! همسرت ، فضيلت ها دارد : ايمان آوردنش به خدا و پيامبرش پيش از هر كس ديگر ، كه هيچ يك از افراد امّتم بر او در اين كار ، پيشى نگرفت ؛ و آگاهى اش از كتاب خداى عز و جل و سنّت من ، كه هيچ يك از افراد امّتم بجز على ، همه دانش مرا ندارد ، و خداوند عز و جل ، دانشى به من آموخت كه كسى جز من ، آن را نمى داند و فرشتگان و فرستادگانش را دانشى آموخت و من به همه آنچه به فرشتگان و فرستادگانش آموخت ، آگاهم و خدا به من فرمان داد كه آن را به او (على) بياموزم و من چنين كردم ، و هيچ يك از افراد امّتم جز على ، همه علم و فهم و حكمت مرا در اختيار ندارد و تو _ اى دختر عزيزم _ همسر اويى و پسرانش ، دو نواده من هستند : حسن و حسين و آن دو ، دو سِبط امّت من (دو سُلاله نبوّت در امّت من) نيز هستند ؛ و فضيلت ديگرش فرمان دادن او به نيكى و بازداشتنش از زشتى است ، كه خداى عز و جل ، به او حكمت و سخن آخر [در هر مسئله] را عطا كرده است .

دختر عزيزم ! ما خاندانى هستيم كه خداى عز و جل ، شش چيز به ما داده كه نه به كسى از پيشينيان و نه به فردى از پسينيان ، عطا نكرده است : پيامبر ما ، سَرور پيامبران و فرستادگان الهى است و او پدر توست ، و وصىّ ما ، سَرور اوصياست و او همسر توست ، و شهيد ما ، سالار شهيدان است و او حمزة بن عبد المطّلب ، عموى پدر توست» .

فاطمه عليهاالسلام گفت : اى پيامبر خدا! او سالار شهيدانى است كه همراهش به شهادت رسيدند ؟

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «نه ؛ بلكه سَرور شهيدان از آغاز تا انجام است ، بجز پيامبران و وصيّان . جعفر بن ابى طالب ، با دو بال ، در بهشت با فرشتگان به هر سو پر مى كشد ، و پسرانت ، حسن و حسين ، دو سِبط امّتم و دو سَرور جوانان بهشتى هستند . سوگند به كسى كه جانم به دست اوست ، مهدىِ اين امّت ، از ماست ؛ همان كسى كه زمين را از دادگرى و عدالت آكنده مى كند ، همان گونه كه از بيداد و ستم ، پُر شده است!» .

فاطمه عليهاالسلام پرسيد : و كدام يك از اينان كه نام بردى ، برترند ؟

فرمود : «على ، پس از من ، افضل امّتم است و حمزه و جعفر ، پس از على و تو و دو پسر و دو نوه ام ، حسن و حسين ، و نيز پس از اوصياى از نسل اين پسرم _ و به حسين عليه السلام اشاره كرد [و افزود :] _ كه مهدى از آنان است ، افضل خاندانم هستند . ما خاندانى هستيم كه خداوند ، آخرت را برايمان به جاى دنيا برگزيد» .

سپس پيامبر صلى الله عليه و آله به او (فاطمه عليهاالسلام) و همسر و دو پسرش نگريست و فرمود : «اى سلمان ! خدا را گواه مى گيرم كه من با هر كس كه با آنان مسالمت ورزد ، مسالمت مى ورزم و با هر كس كه با آنان بستيزد ، مى ستيزم . آگاه باش كه آنان در بهشت ، همراه من خواهند بود» . .

ص: 216

. .

ص: 217

. .

ص: 218

. .

ص: 219

. .

ص: 220

2 / 3الإِمامَةُ في عَقِبِهِ130.الكافي عن عليّ بن الحكم عن بعض أصحابنا :كمال الدين بسندٍ معتبر عن عليّ بن رئاب عن أبي عبداللّه [الصادق] عليه السلام :لَمّا أن حَمَلَت فَاطِمَةُ عليهاالسلامبِالحُسَينِ عليه السلام ، قالَ لَها رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : إنَّ اللّهَ عز و جل قَد وَهَبَ لَكِ غُلاما اسمُهُ الحُسَينُ ، تَقتُلُهُ اُمَّتي . قالَت : فَلا حاجَةَ لي فيهِ !

فَقالَ : إنَّ اللّهَ عز و جل قَد وَعَدَني فيهِ عِدَةً . قالَت : وما وَعَدَكَ؟

قالَ : وَعَدَني أن يَجعَلَ الإِمامَةَ مِن بَعدِهِ في وُلدِهِ ، فَقالَت : رَضيتُ . (1)131.الإمام الصادق عليه السلام :تفسير القمّي :إنَّ اللّهَ أخبَرَ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله وبَشَّرَهُ بِالحُسَينِ عليه السلام قَبلَ حَملِهِ ، وأنَّ الإِمامَةَ تَكونُ في وُلدِهِ إلى يَومِ القِيامَةِ ، ثُمَّ أخبَرَهُ بِما يُصيبُهُ مِنَ القَتلِ وَالمُصيبَةِ في نَفسِهِ ووُلدِهِ ، ثُمَّ عَوَّضَهُ بِأَن جَعَلَ الإِمامَةَ في عَقِبِهِ . (2)132.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :كامل الزيارات عن عبداللّه بن بكير عن بعض أصحابنا عن أبي عبداللّه [الصادق] عليه السلام :دَخَلَت فاطِمَةُ عليهاالسلامعَلى رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله وعَيناهُ تَدمَعُ ، فَسَأَلَتهُ : ما لَكَ؟

فَقالَ : إنَّ جَبرَئيلَ عليه السلام أخبَرَني أنَّ اُمَّتي تَقتُلُ حُسَينا ، فَجَزِعَت وشَقَّ عَلَيها ، فَأَخبَرَها بِمَن يَملِكُ مِن وُلدِها ، فَطابَت نَفسُها وسَكَنَت . (3)133.عنه صلى الله عليه و آله :كفاية الأثر عن أبي هريرة :سَأَلتُ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله عَن قَولِهِ عز و جل : «وَ جَعَلَهَا كَلِمَة بَاقِيَةً فِى عَقِبِهِ» (4) قالَ : جَعَلَ الإِمامَةَ في عَقِبِ الحُسَينِ ، يَخرُجُ مِن صُلبِهِ تِسعَةٌ مِنَ الأَئِمَّةِ ، ومنِهُم مَهدِيُّ هذِهِ الاُمَّةِ . (5) .


1- .كمال الدين : ص 416 ح 8 وص 415 ح 6 عن أبي بصير ، علل الشرائع : ص 205 ح 1 ، الإمامة والتبصرة : ص 179 ح 33 كلّها نحوه ، بحارالأنوار : ج 44 ص 221 ح 3 .
2- .تفسير القمّي : ج 2 ص 297 ، مختصر بصائر الدرجات : ص 46 ، بحارالأنوار : ج 43 ص 246 الرقم 21 .
3- .كامل الزيارات : ص 125 ح 139 ، بحارالأنوار : ج 44 ص 233 ح 19 .
4- .الزخرف : 28 .
5- .كفاية الأثر : ص 86 ، المناقب لابن شهر آشوب : ج 4 ص 46 ، الصراط المستقيم : ج 2 ص 114 نحوه ، بحار الأنوار : ج 36 ص 315 ح 160 .

ص: 221

2 / 7امامت در فرزندان او

134.سنن أبي داود عن أبي رافع :كمال الدين_ به سند معتبر ، از على بن رئاب ، از امام صادق عليه السلام _: هنگامى كه فاطمه عليهاالسلام به حسين عليه السلام باردار شد ، پيامبر صلى الله عليه و آله به او فرمود : «خداى عز و جل پسرى به تو عطا كرده كه نامش حسين است و امّتم او را مى كُشند» .

فاطمه عليهاالسلام گفت : من به او نيازى ندارم!

پيامبر صلى الله عليه و آله «فرمود : خداى عز و جل وعده اى در باره او به من داده است» .

پرسيد : چه وعده اى؟

فرمود : «به من وعده داده كه امامت را پس از او ، در فرزندانش قرار دهد» .

فاطمه عليهاالسلام گفت : راضى شدم .135.الإمام عليّ عليه السلام :تفسير القمّى :خداوند ، تولّد حسين عليه السلام و قرار گرفتن امامت در فرزندان او تا روز قيامت را پيش از باردارى فاطمه عليهاالسلام به او ، به پيامبر خدا صلى الله عليه و آله خبر و بشارت داد و سپس آنچه را از كشته شدن و مصيبت هاى جانى به او و فرزندانش مى رسد ، به پيامبر صلى الله عليه و آله خبر داد و در عوض آن (كشته شدن) ، امامت را در نسل او قرار داد .136.الإمام الصادق عليه السلام ( _ فيما يُفعَلُ بِالمَولودِ إذا وُلِدَ _ ) كامل الزيارات_ به نقل از عبد اللّه بن بكير ، از برخى راويان شيعه ، از امام صادق عليه السلام _: فاطمه عليهاالسلام بر پيامبر صلى الله عليه و آله در آمد و ديد كه چشمان او ، گريان است . فاطمه عليهاالسلام از ايشان پرسيد : چه شده است ؟

فرمود : «جبرئيل به من خبر داد كه امّتم ، حسين را مى كُشند» .

فاطمه عليهاالسلام ، بى تاب شد و بر او گران آمد . پيامبر صلى الله عليه و آله امامت فرزندانى از حسين عليه السلام را به او خبر داد . حال فاطمه خوش گرديد و جانش آرام گرفت .137.عنه عليه السلام ( _ أيضا _ ) كفاية الأثر_ به نقل از ابو هُرَيره _: از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در باره اين سخن خداى عز و جل : «و آن را كلمه اى ماندگار در نسل او كرد» پرسيدم . فرمود : «امامت را در نسل حسين ، قرار داد . از پُشت او ، نُه امام، بيرون مى آيند كه مهدى اين امّت ، از آنان است» . .

ص: 222

138.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :كفاية الأثر عن حذيفة بن اليمان :صَلّى بِنا رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله ثُمَّ أقبَلَ بِوَجهِهِ الكَريمِ عَلَينا ، فَقالَ : مَعاشِرَ أصحابي ، اُوصيكُم بِتَقوَى اللّهِ وَالعَمَلِ بِطاعَتِهِ ، فَمَن عَمِلَ بِها فازَ وغَنِمَ وأنجَحَ ، ومَن تَرَكَها (1) حَلَّت بِهِ النَّدامَةُ ، فَالتَمِسوا بِالتَّقوَى السَّلامَةَ مِن أهوالِ يَومِ القِيامَةِ ، فَكَأَنّي اُدعى فَاُجيبُ ، وإنّي تارِكٌ فيكُمُ الثَّقَلَينِ كِتابَ اللّهِ ، وعِترَتي أهلَ بَيتي ، ما إن تَمَسَّكتُم بِهِما لَن تَضِلّوا ، ومَن تَمَسَّكَ بِعِترَتي مِن بَعدي كانَ مِنَ الفائِزينَ ، ومَن تَخَلَّفَ عَنهُم كانَ مِنَ الهالِكينَ .

فَقُلتُ : يا رَسولَ اللّهِ ، عَلى مَن تُخَلِّفُنا ؟

قالَ : عَلى مَن خَلَّفَ موسَى بنُ عِمرانَ قَومَهُ ؟ قُلتُ : عَلى وَصِيِّهِ يوشَعَ بنِ نونٍ .

قالَ : فَإِنَّ وَصِيّي وخَليفَتي مِن بَعدي عَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ عليه السلام ، قائِدُ البَرَرَةِ ، وقاتِلُ الكَفَرَةِ ، مَنصورٌ مَن نَصَرَهُ ، مَخذولٌ مَن خَذَلَهُ .

قُلتُ : يا رَسولَ اللّهِ ! فَكَم يَكونُ الأَئِمَّةُ مِن بَعدِكَ ؟

قالَ : عَدَدَ نُقَباءِ بَني إسرائيلَ ، تِسعَةٌ مِن صُلبِ الحُسَينِ عليه السلام ، أعطاهُمُ اللّهُ عِلمي وفَهمي ، خُزّانُ عِلمِ اللّهِ ، ومَعادِنُ وَحيِهِ . قُلتُ : يا رَسولَ اللّهِ ! فَما لِأَولادِ الحَسَنِ ؟

قالَ : إنَّ اللّهَ تَبارَكَ وَتَعالى جَعَلَ الإِمامَةَ في عَقِبِ الحُسَينِ ، وذلِكَ قَولُهُ تَعالى : «وَ جَعَلَهَا كَلِمَة بَاقِيَةً فِى عَقِبِهِ» . (2) .


1- .في المصدر : «وغنم ومن أنجح وتركها» وهو تصحيف ، والتصويب من بعض نسخ المصدر وبحار الأنوار .
2- .كفاية الأثر : ص 136 ، بحار الأنوار : ج 36 ص 331 ح 191 .

ص: 223

139.مسند أبي يعلى عن أبي موسى :كفاية الأثر_ به نقل از حُذَيفة بن يَمان _: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله با ما نماز خواند و سپس با چهره كريمانه اش ، رو به ما كرد و فرمود : «ياران من ! شما را به پروا نمودن از خدا و عمل كردن به فرمان او سفارش مى كنم . هر كس به آن عمل كند ، رستگار و كامياب مى شود و غنيمت مى برَد و هر كس آن را رها كند ، پشيمان مى گردد . پس با پروا از خداوند ، سلامت از وقايع هولناكِ روز قيامت را بجوييد . گويى من فرا خوانده شده ام و [نداى مرگ را] اجابت مى كنم . من ، دو چيز گران سنگ ميان شما بر جاى مى نهم : كتاب خدا و عترتم ، [يعنى ]خاندانم . تا آن گاه كه به آن دو چنگ زنيد ، هرگز گم راه نمى شويد و هر كس پس از من به عترتم چنگ زند ، از رستگاران خواهد بود و هر كس از آنان سرپيچى كند ، از هلاك شدگان خواهد بود» .

گفتم : اى پيامبر خدا! چه كسى را به جاى خود ، براى ما مى نهى؟

فرمود : «موسى بن عمران ، چه كسى را براى قوم خود به جاى نهاد؟» .

گفتم : وصيّش ، يوشع بن نون را .

فرمود : «بى گمان ، وصى و جانشين من پس از من ، على بن ابى طالب است ؛ زمامدار نيكان و كُشنده كافران . هر كس او را يارى دهد ، يارى شده [از جانب خدا ]است و هر كس او را وا نهد ، وا نهاده شده است» .

گفتم : اى پيامبر خدا ! امامان پس از تو ، چند تن هستند؟

فرمود : «به عدد نقيبان بنى اسرائيل ، [كه] نُه تن از پشت حسين عليه السلام [اند] . خداوند ، دانش و فهم مرا به آنان عطا كرده است . [آنان ]گنجينه دانش خدا و معدن هاى وحى اويند» .

گفتم : اى پيامبر خدا ! پس فرزندان حسن ، چه؟

فرمود : «خداوند _ تبارك و تعالى _ امامت را در نسل حسين قرار داد و اين ، سخن خداى متعال است : «و آن را كلمه اى ماندگار در نسل او قرار داد» » . .

ص: 224

2 / 4أبُو الأَئِمَّةِ التِّسعَةِ140.صحيح مسلم عن عائشة :الخصال بسندٍ معتبر عن سلمان الفارسي :دَخَلتُ عَلَى النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله وإذَا الحُسَينُ عليه السلام عَلى فَخِذَيهِ ، وهُوَ يُقَبِّلُ عَينَيهِ ، ويَلثِمُ فاهُ ، وهُوَ يَقولُ : أنتَ سَيِّدٌ ابنُ سَيِّدٍ ، أنتَ إمامٌ ابنُ إمامٍ ، أبُو الأَئِمَّةِ ، أنتَ حُجَّةٌ ابنُ حُجَّةٍ ، أبو حُجَجٍ تِسعَةٍ مِن صُلبِكَ ، تاسِعُهُم قائِمُهُم . (1)141.الإمام عليّ عليه السلام :كفاية الأثر عن زينب بنت عليّ عليه السلام عن فاطمة عليهاالسلام :كانَ دَخَلَ إلَيَّ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله عِندَ وِلادَتِي الحُسَينَ ، فَناوَلتُهُ إيّاهُ في خِرقَةٍ صَفراءَ ، فَرَمى بِها ، وأخَذَ خِرقَةً بَيضاءَ ولَفَّهُ فيها .

ثُمَّ قالَ : خُذيهِ يا فاطِمَةُ ، فَإِنَّهُ إمامٌ ابنُ إمامٍ ، أبُو الأَئِمَّةِ ، تِسعَةٌ (2) مِن صُلبِهِ أئِمَّةٌ أبرارٌ ، وَالتّاسِعُ قائِمُهُم . (3)142.عنه عليه السلام :كفاية الأثر عن أبي هريرة :كُنتُ عِندَ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله وأبو بَكرٍ وعُمَرُ وَالفَضلُ بنُ العَبّاسِ وزَيدُ بنُ حارِثَةَ وعَبدُ اللّهِ بنُ مَسعودٍ ، إذ دَخَلَ الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام ، فَأَخَذَهُ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله وقَبَّلَهُ ، ثُمَّ قالَ : حُزُقَّةٌ حُزُقَّهْ (4) تَرَّقَ عَينَ بَقَّهْ (5) ، ووَضَعَ فَمَهُ عَلى فَمِهِ .

ثُمَّ قالَ : اللّهُمَّ إنّي اُحِبُّهُ ، فَأَحِبَّهُ وأحِبَّ مَن يُحِبُّهُ ، يا حُسَينُ ، أنتَ الإِمامُ ابنُ الإِمامِ ، أبُو الاَئمَّةِ ، تِسعَةٌ (6) مِن وُلدِكَ أئِمَّةٌ أبرارٌ . (7) .


1- .الخصال : ص 475 ح 38 ، كمال الدين : ص 262 ح 9 ، عيون أخبار الرضا عليه السلام : ج 1 ص 52 ح 17 ، الاختصاص : ص 207 عن حمّاد بن عيسى عن أبيه عن الإمام الصادق عليه السلام عن سلمان ، مئة منقبة : ص 113 ، المناقب لابن شهر آشوب : ج 4 ص 70 نحوه والثلاثة الأخيرة بزيادة «أبو سادة» بعد «ابن سيّد» ، كفاية الأثر : ص 46 ، بحار الأنوار : ج 43 ص 295 ح 56 ؛ مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 1 ص 146 بزيادة «أبو سادة» بعد «ابن سيّد» .
2- .في المصدر: «التسعة» ، وما في المتن أثبتناه من بحارالأنوار .
3- .كفاية الأثر : ص 194 و ص 197 عن يونس بن ظبيان عن الإمام الصادق عن آبائه عليهم السلام عنها عليهاالسلام ، الصراط المستقيم : ج 2 ص 123 عن عليّ بن محمّد وكلاهما نحوه ، بحار الأنوار : ج 36 ص 351 ح 219 .
4- .في المصدر : «حبقه حبقه» ، وما أثبتناه من هامش المصدر والصراط المستقيم وبحار الأنوار .
5- .الحُزُقَّةُ : الضعيف المتقارب الخطو من ضعفه ... ذكرها على سبيل المداعبة والتأنيس . وتَرَقّ : بمعنى اصعد ، وعين بَقّة : كناية عن صغر العين (النهاية : ج 1 ص 378 «حزق») .
6- .في المصدر: «التسعة» ، وما في المتن أثبتناه من بحارالأنوار .
7- .كفاية الأثر : ص 81 ، الصراط المستقيم : ج 2 ص 140 نحوه ، بحار الأنوار : ج 36 ص 312 ح 158 .

ص: 225

2 / 8پدر امامان نُه گانه

143.الكافي عن يونس عن بعض أصحابه عن أبي جعفر عليه السالخصال_ به سند معتبر ، از سلمان فارسى _: بر پيامبر صلى الله عليه و آله در آمدم . ديدم حسين عليه السلام بر دو ران پيامبر صلى الله عليه و آله است و ايشان ، چشم ها و دهان او را مى بوسد و مى فرمايد : «تو سَرور ، پسر سَرورى . تو امام ، پسر امام ، و پدر امامان هستى . تو حجّت ، پسر حجّت هستى ؛ پدر حجّت هاى نُه گانه از پشتت كه نهمين آنان ، قائمِ آنان است» .144.الإمام الصادق عليه السلام :كفاية الأثر_ به نقل از زينب دختر على عليه السلام ، از فاطمه عليهاالسلام _: هنگامى كه حسين را به دنيا آوردم ، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بر من در آمد . من ، او را [پيچيده ]در پارچه اى زرد ، به ايشان دادم . پيامبر صلى الله عليه و آله پارچه زرد را به كنارى افكند و پارچه اى سپيد گرفت و حسين را در آن پيچيد و سپس فرمود : «اى فاطمه ! آن را بگير ، كه او امام ، پسر امام و پدر امامان است . نُه تن از پُشتش ، امامانى نيك اند كه نهمين آنان ، قائم آنان است» .200.الإمام عليّ عليه السلام :كفاية الأثر_ به نقل از ابو هُرَيره _: نزد پيامبر صلى الله عليه و آله بودم و ابو بكر و عمر و فضل بن عبّاس و زيد بن حارثه و عبد اللّه بن مسعود هم بودند كه حسين بن على عليه السلام وارد شد . پيامبر صلى الله عليه و آله او را گرفت و بوسيد و سپس فرمود : «كوچولو ، اى كوچولو ! بالا بيا ، چشم كوچولو !» و دهانش را بر دهانش نهاد .

ايشان سپس گفت : «خدايا! من ، او را دوست دارم . تو نيز او را دوست بدار و دوستدارش را نيز دوست بدار . اى حسين! تو امام ، فرزند امام ، و پدر امامانى . نُه تن از فرزندانت ، امامانى نيك اند» . .

ص: 226

201.الإمام الباقر عليه السلام :كفاية الأثر عن زيد بن ثابت :مَرِضَ الحَسَنُ وَالحُسَينُ عليهماالسلام فَعادَهُما رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، فَأَخَذَهُما وقَبَّلَهُما ، ثُمَّ رَفَعَ يَدَهُ إلَى السَّماءِ ، فَقالَ :

اللّهُمَّ رَبَّ السَّماواتِ السَّبعِ وما أظَلَّت ، ورَبَّ الرِّياحِ وما ذَرَت ، اللّهُمَّ رَبَّ كُلِّ شَيءٍ ، أنتَ الأَوَّلُ فَلا شَيءَ قَبلَكَ ، وأنتَ الباطِنُ فَلا شَيءَ دونَكَ ، ورَبَّ جَبرَئيلَ وميكائيلَ وإسرافيلَ ، وإلهَ إبراهيمَ وإسحاقَ ويَعقوبَ ، أسأَلُكَ أن تَمُنَّ عَلَيهِما بِعافِيَتِكَ ، وتَجعَلَهُما تَحتَ كَنَفِكَ (1) وحِرزِكَ ، (2) وأن تَصرِفَ عَنهُمَا السّوءَ [وَ ]المَحذورَ بِرَحمَتِكَ .

ثُمَّ وَضَعَ يَدَهُ عَلى كَتِفِ الحَسَنِ عليه السلام ، فَقالَ : أنتَ الإِمامُ ابنُ وَلِيِّ اللّهِ ، ووَضَعَ يَدَهُ عَلى صُلبِ الحُسَينِ عليه السلام ، فَقالَ : أنتَ الإِمامُ أبُو الأَئِمَّةِ ، تِسعَةٌ مِن صُلبِكَ أئِمَّةٌ أبرارٌ ، وَالتّاسِعُ قائِمُهُم ، مَن تَمَسَّكَ بِكُم وبِالأَئِمَّةِ مِن ذُرِّيَّتِكُم كانَ مَعَنا يَومَ القِيامَةِ ، وكانَ مَعَنا فِي الجَنَّةِ في دَرَجاتِنا .

قالَ : فَبَرَءا مِن عِلَّتِهِما (3) بِدُعاءِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله . (4) .


1- .الكَنَفُ : الجانب والناحية ، وهذا تمثيل لجعلهما تحت ظلِّ رحمته (النهاية : ج 4 ص 205 «كنف») .
2- .الحِرز : المَوضِع الحصين (القاموس المحيط : ج 2 ص 172 «حرز») .
3- .في المصدر : «فبرء من عليهما» ، والتصويب من بحار الأنوار .
4- .كفاية الأثر : ص 95 ، بحار الأنوار : ج 36 ص 318 ح 167 .

ص: 227

147.عنه عليه السلام :كفاية الأثر_ به نقل از زيد بن ثابت _: حسن و حسين عليهماالسلام بيمار شدند و پيامبر خدا صلى الله عليه و آله از آنها عيادت كرد و آن دو را گرفت و بوسيد . سپس دست به سوى آسمان بُرد و گفت : «خدايا ! اى پروردگار آسمان هاى هفتگانه و آنچه زير پوشش آنهاست ! و اى پروردگار بادها و آنچه پراكنده مى كند ! خدايا ! اى خداوند همه چيز! تو اوّلى و چيزى پيش از تو نيست ، و تو در ژرفايى و چيزى پايين تر از تو نيست . اى پروردگار جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل ! و اى خداى ابراهيم و اسحاق و يعقوب ! از تو مى خواهم بر اين دو منّت نهى و آنها را عافيت دهى و آن دو را زير سايه حمايت و مراقبت خود ، قرار دهى و با رحمتت ، بدى و خطر را از آن دو بگردانى» .

سپس دستش را بر شانه حسن عليه السلام نهاد و فرمود : «تو امام و فرزند ولىّ خدايى» .

و دستش را بر پشت حسين عليه السلام نهاد و فرمود : «تو امام و پدر امامان هستى . نُه امام نيك ، از پشت تو هستند كه نهمين [آنان] ، قائم آنان است . هر كس به شما و امامان از نسل شما چنگ زند ، روز قيامت با ماست و در بهشت ، در همان رتبه هاى ماست» .

بيمارى آن دو با دعاى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله خوب شد . .

ص: 228

148.الإمام عليّ عليه السلام :كمال الدين عن الحسين بن خالد عن عليّ بن موسى الرضا عن أبيه عن آبائه عليهم السلام عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله :الحَسَنُ وَالحُسَينُ إماما اُمَّتي بَعدَ أبيهِما ، وسَيِّدا شَبابِ أهلِ الجَنَّةِ ، واُمُّهُما سَيِّدَةُ نِساءِ العالَمينَ ، وأبوهُما سَيِّدُ الوَصِيّينَ ، ومِن وُلدِ الحُسَينِ تِسعَةُ أئِمَّةٍ ، تاسِعُهُمُ القائِمُ مِن وُلدي ، طاعَتُهُم طاعَتي ، ومَعصِيَتُهُم مَعصِيَتي . (1)149.سنن الترمذي عن عمرو بن شعيب عن أبيه عن جدّه :كفاية الأثر عن أبي سعيد الخدري عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله_ لِلحُسَينِ عليه السلام _: يا حُسَينُ ، أنتَ الإِمامُ ابنُ الإِمامِ ، تِسعَةٌ مِن وُلدِكَ أئِمَّةٌ أبرارٌ ، تاسِعُهُم قائِمُهُم . (2)150.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :كفاية الأثر عن أبي سعيد الخدري عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله :الخُلَفاءُ بَعدِي اثنا عَشَرَ ، تِسعَةٌ مِن صُلبِ الحُسَينِ ، وَالتّاسِعُ مَهدِيُّهُم ، فَطوبى لِمُحِبّيهِم ، وَالوَيلُ لِمُبغِضيهِم . (3)151.عنه صلى الله عليه و آله :كفاية الأثر عن أبي سعيد الخدري :سَمِعتُ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَقولُ لِلحُسَينِ عليه السلام : أنتَ الإِمامُ ابنُ الإِمامِ ، وأخُو الإِمامِ ، تِسعَةٌ مِن صُلبِكَ أئِمَّةٌ أبرارٌ ، وَالتّاسِعُ قائِمُهُم . (4)152.عنه صلى الله عليه و آله :كفاية الأثر عن جابر بن عبداللّه الأنصاري :قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله لِلحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام : يا حُسَينُ ، يَخرُجُ مِن صُلبِكَ تِسعَةٌ مِنَ الأَئِمَّةِ مِنهُم مَهدِيُّ هذِهِ الاُمَّةِ ، فَإِذَا استُشهِدَ أبوكَ فَالحَسَنُ بَعدَهُ ، فَإِذا سُمَّ الحَسَنُ فَأَنتَ ، فَإِذَا استُشهِدتَ فَعَلِيٌّ ابنُكَ ... . (5)153.عنه صلى الله عليه و آله :الغيبة للنعماني عن سليم بن قيس عن عليّ عليه السلام عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله :يا أيَّهُا النّاسُ ! إنَّ اللّهَ أمَرَني أن أنصِبَ لَكُم إماما يَكونُ وَصِيّي فيكُم ، وخَليفَتي في أهلِ بَيتي وفي اُمَّتي مِن بَعدي ، وَالَّذي فَرَضَ اللّهُ طاعَتَهُ عَلَى المُؤمِنينَ في كِتابِهِ ، وأمَرَكُم فيهِ بِوِلايَتِهِ .

فَقُلتُ : يا رَبِّ ، خَشيتُ طَعنَ أهلِ النِّفاقِ وتَكذيبَهُم ! فَأَوعَدَني لَاُبَلِّغَنَّها أو لَيُعاقِبُني .

أيُّهَا النّاسُ ! إنَّ اللّهَ عز و جل أمَرَكُم في كِتابِهِ بِالصَّلاةِ ، وقَد بَيَّنتُها لَكُم ، وسَنَنتُها لَكُم ، وَالزَّكاةِ وَالصَّومِ ، فَبَيَّنتُهُما لَكُم وفَسَّرتُهُما ، وقَد أمَرَكُمُ اللّهُ في كِتابِهِ بِالوِلايَةِ ، وإنّي اُشهِدُكُم _ أيُّهَا النّاسُ _ أنَّها خاصَّةً لِهذا ولِأَوصِيائي مِن وُلدي ووُلدِهِ ، أوَّلُهُمُ ابنِي الحَسَنُ ، ثُمَّ الحُسَينُ ، ثُمَّ تِسعَةٌ مِن وُلدِ الحُسَينِ ، لا يُفارِقونَ الكِتابَ حَتّى يَرِدوا عَلَيَّ الحَوضَ .

يا أيُّهَا النّاسُ ! إنّي قَد أعلَمتُكُم مَفزَعَكُم بَعدي ، وإمامَكُم ووَلِيَّكُم وهادِيَكُم بَعدي . (6) .


1- .كمال الدين : ص 260 ح 6 ، التحصين لابن طاووس : ص 553 ح 14 ، الصراط المستقيم : ج 2 ص 126 وليس فيه من «وسيّدا» إلى «الوصيّين» ، بحارالأنوار : ج 36 ص 254 ح 70 .
2- .كفاية الأثر : ص 30 ، كشف اليقين : ص 349 ح 407 نحوه ، بحارالأنوار : ج 36 ص 361 ح 231 .
3- .كفاية الأثر : ص 33 ، بحار الأنوار : ج 36 ص 292 ح 119 .
4- .كفاية الأثر : ص 28 ، المناقب لابن شهر آشوب : ج 1 ص 295 وليس فيه «أخو الإمام» ، بحار الأنوار : ج 36 ص 290 ح 113 .
5- .كفاية الأثر : ص 61 ، الصراط المستقيم : ج 2 ص 144 ، بحار الأنوار : ج 36 ص 307 ح 145 .
6- .. الغيبة للنعماني : ص 71 ح 8 ، كتاب سليم بن قيس : ج 2 ص 760 ح 25 ، كمال الدين : ص 277 ح 25 ، الاحتجاج : ج 1 ص 344 ح 56 ، التحصين لابن طاووس : ص 634 ح 25 والثلاثة الأخيرة نحوه ، بحار الأنوار : ج 33 ص 148 ح 421 .

ص: 229

154.عنه صلى الله عليه و آله :كمال الدين_ به نقل از حسين بن خالد ، از على بن موسى الرضا ، از پدرش امام كاظم ، از پدرانش عليهم السلام ، از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله _: حسن و حسين ، دو امام امّتم پس از پدرشان و دو سَرور جوانان بهشتى اند و مادرشان ، سَرور زنان جهانيان و پدرشان ، سَرور وصيّان است .

و از فرزندان حسين ، نُه امام هستند كه نهمين آنان ، قائم و از نسل من است . اطاعت از آنان ، اطاعت از من و سرپيچى از آنان ، سرپيچى از من است» .155.عنه صلى الله عليه و آله :كفاية الأثر_ به نقل از ابو سعيد خُدرى ، از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله خطاب به حسين عليه السلام _: اى حسين ! تو امام و فرزند امام هستى . نُه تن از فرزندانت ، امامانى نيك هستند كه نهمين آنان ، قائم ايشان است .156.الكافي عَنِ السَّكونِي :كفاية الأثر_ به نقل از ابو سعيد خُدرى ، از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله _: جانشينان پس از من ، دوازده تن اند ، كه نُه تن از پشت حسين اند و نهمين ، مهدى آنهاست . خوشا به حال دوستداران آنها و بدا به حال دشمنان آنها!157.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :كفاية الأثر_ به نقل از ابو سعيد خُدرى _: شنيدم كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به حسين عليه السلام مى فرمايد : «تو امام ، فرزند امام و برادر امام هستى و نُه امام نيك ، از پشت تو اند و نهمين [ايشان] ، قائم آنان است» .158.عنه صلى الله عليه و آله :كفاية الأثر_ به نقل از جابر بن عبد اللّه انصارى _: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به حسين بن على عليه السلام فرمود : «اى حسين ! نُه تن از امامان ، از پشت تو بيرون مى آيند كه مهدىِ اين امّت ، از آنان است و چون پدرت شهيد شد ، حسن ، پس از اوست و چون حسن مسموم شد ، تو امام هستى و چون تو شهيد شدى ، على پسرت ، امام است ...» .159.عنه صلى الله عليه و آله :الغيبة ، نعمانى_ به نقل از سليم بن قيس ، از امام على عليه السلام ، از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله _: اى مردم! خداوند به من فرمان داد كه امامى براى شما منصوب كنم كه وصىّ من ميان شما ، و پس از من ، جانشين من در خانواده و امّتم باشد ؛ كسى كه خداوند در كتابش اطاعتش را بر مؤمنان ، واجب كرده و در آن ، شما را به پذيرش ولايت او فرمان داده است .

[به خدا] گفتم : «اى خدا ! از طعنه و تكذيب منافقان، بيم دارم!» و خداوند ، مرا تهديد كرد كه يا آن را ابلاغ كنم ، يا كيفرم مى دهد .

اى مردم! خداى عز و جل شما را در كتابش به نماز فرمان داد و من آن را برايتان تبيين كردم و آن را برايتان پايه گذارى نمودم ، و به زكات و روزه فرمان داد و من آن دو را برايتان تبيين و تفسير كردم ، و خداوند ، شما را در كتابش به ولايت، فرمان داد و من ، شما مردم را گواه مى گيرم كه آن ولايت، فقط براى اين (على عليه السلام ) و اوصياى من از نسل خودم و اوست . نخستين ايشان ، دو پسرم حسن و حسين ، و سپس نُه تن از فرزندان حسين هستند . از كتاب خدا جدا نمى شوند تا آن كه در حوض [كوثر] ، بر من در آيند .

اى مردم! من پناهگاهتان را [براى روزگارِ] پس از خودم به شما اعلام كردم و نيز پيشوايتان ، سرپرستتان و راه نمايتان را پس از خودم . .

ص: 230

160.الإمام الباقر عليه السلام :كفاية الأثر عن أبي خالد الكابلي عن عليّ بن الحسين عن أبيه الحسين بن عليّ عليهماالسلام_ في حَديثٍ لَهُ مَعَ جَدِّهِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله _قُلتُ : يا رَسولَ اللّهِ ، فَمَن يَملِكُ هذَا الأَمرَ بَعدَكَ؟

قالَ : أبوكَ عَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ أخي وخَليفَتي ، ويَملِكُ بَعدَ عَلِيٍّ الحَسَنُ ، ثُمَّ تَملِكُ أنتَ وتِسعَةٌ مِن صُلبِكَ ، يَملِكُهُ اثنا عَشَرَ إماما ، ثُمَّ يَقومُ قائِمُنا يَملَأُ الدُّنيا قِسطا وعَدلاً كَما مُلِئَت جَورا وظُلما ، ويَشفي صُدورَ قَومٍ مُؤمِنينَ ، هُم شيعَتُهُ . (1)161.الإمام الصادق عليه السلام :كمال الدين عن أبي حمزة الثمالي عن أبي جعفر محمّد بن عليّ الباقر عن أبيه عليّ بن الحسين عن أبيه الحسين بن عليّ عليهم السلام :دَخَلتُ أنَا وأخي عَلى جَدّي رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، فَأَجلَسَني عَلى فَخِذِهِ ، وأجلَسَ أخِي الحَسَنَ عَلى فَخِذِهِ الاُخرى ، ثُمَّ قَبَّلَنا ، وقالَ : بِأَبي أَنتُما مِن إمامَينِ صالِحَينِ اختارَكُمَا اللّهُ مِنّي ومِن أبيكُما واُمِّكُما ، وَاختارَ مِن صُلبِكَ يا حُسَينُ تِسعَةَ أئِمَّةٍ ، تاسِعُهُم قائِمُهُم ، وكُلُّكُم فِي الفَضلِ وَالمَنزِلَةِ عِندَ اللّهِ تَعالى سَواءٌ . (2) .


1- .كفاية الأثر : ص 179 ، بحارالأنوار : ج 36 ص 345 ح 212 وراجع : الاحتجاج : ج 1 ص 169 ح 35 .
2- .كمال الدين : ص 269 ح 12 ، دلائل الإمامة : ص 447 ح 423 وفيه «يا ابنيّ ، أنعم بكما» بدل «بأبي أنتما» ، كشف الغمّة : ج 3 ص 301 ، إعلام الورى : ج 2 ص 191 ، الصراط المستقيم : ج 2 ص 129 ، بحارالأنوار : ج 36 ص 255 ح 72 .

ص: 231

162.عنه عليه السلام :كفاية الأثر_ به نقل از ابو خالد كابلى ، از امام زين العابدين عليه السلام _: پدرم در باره سخن گفتن خود با جدّش پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : گفتم : اى پيامبر خدا ! پس از تو ، چه كسى اختيار [زمامدارى] را به دست مى گيرد؟

فرمود : «پدرت على بن ابى طالب كه برادر و جانشين من است و پس از على ، حسن است و سپس تو و نُه تن از پشت تو به دست مى گيريد . [جمعا] دوازده امام ، اختيار آن را به دست مى گيرند . سپس قائم ما ، دنيا را از عدل و انصاف ، آكنده مى كند ، همان گونه كه از ستم و بيداد ، پُر شده است و سينه هاى مردم مؤمن را كه پيرو او هستند ، شفا مى دهد» .163.الكافي عن عَبدِ الرَّحمنِ بنِ مُحمَّد العَزرمِيّكمال الدين_ به نقل از ابو حمزه ثُمالى ، از امام باقر ، از پدرش امام زين العابدين ، از پدرش امام حسين عليهم السلام _: من و برادرم بر جدّم پيامبر صلى الله عليه و آله ، وارد شديم . او مرا بر رانش و برادرم حسن را بر ران ديگرش نشاند . سپس ما را بوسيد و فرمود : «پدرم فداى شما دو امام شايسته! خداوند ، شما را از [وجود] من و پدر و مادرتان بر گزيد و _ اى حسين _ نُه تن را نيز از پُشت تو بر مى گزيند كه نهمين آنها ، قائم ايشان است و همه شما در فضيلت و منزلت ، نزد خداى متعال ، برابر هستيد» . .

ص: 232

164.تفسير العياشي عن ربعي بن عبداللّه :كفاية الأثر عن عمر بن الخطّاب :سَمِعتُ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَقولُ : أيُّهَا النّاسُ! إنّي فَرَطٌ (1) لَكُم ، وإنَّكُم وارِدونَ عَلَيَّ الحَوضَ ، حَوضا عَرضُهُ ما بَينَ صَنعاءَ (2) إلى بُصرى (3) ، فيهِ قُدحانٌ عَدَدَ النُّجومِ مِن فِضَّةٍ ، وإنّي سائِلُكُم حينَ تَرِدونَ عَلَيَّ عَنِ الثَّقَلَينِ ، فَانظُروا كَيفَ تَخلُفونّي فيهِما : السَّبَبُ الأَكبَرُ كِتابُ اللّهِ ، طَرَفُهُ بِيَدِ اللّهِ وطَرَفُهُ بِأَيديكُم ، فَاستَمسِكوا بِهِ ولا تُبَدِّلوا ، وعِترَتي أهلُ بَيتي؛ فَإِنَّهُ قَد نَبَّأَنِي اللَّطيفُ الخَبيرُ أنَّهُما لَن يَفتَرِقا حَتّى يَرِدا عَلَيَّ الحَوضَ .

فَقُلتُ : يا رَسولَ اللّهِ ، مَن عِترَتُكَ؟

قالَ : أهلُ بَيتي مِن وُلدِ عَلِيٍّ وفاطِمَةَ ، وتِسعَةٌ مِن صُلبِ الحُسَينِ أئِمَّةٌ أبرارٌ ، هُم عِترَتي مِن لَحمي ودَمي . (4)165.الكافي عن ابنِ مَيَّاحٍ ، عَن فُلانِ بنِ حَميدٍ :كتاب سليم بن قيس عن عبداللّه بن جعفر :سَمِعتُ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَقولُ _ وهُوَ عَلَى المِنبَرِ وأنَا بَينَ يَدَيهِ . . ._ : أيُّهَا النّاسُ ! إذا أنَا استُشِهدتُ فَعَلِيٌّ أولى بِكُم مِن أنفُسِكُم .

فَإِذَا استُشهِدَ عَلِيٌّ فَابنِيَ الحَسَنُ أولى بِالمُؤمِنينَ مِنهُم بِأَنفُسِهِم .

فَإِذَا استُشِهدَ ابنِيَ الحَسَنُ فَابِنيَ الحُسَينُ أولى بِالمُؤمِنينَ مِنهُم بِأَنفُسِهِم .

فَإِذَا استُشهِدَ ابنِيَ الحُسَينُ فَابني عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ أولى بِالمُؤمِنينَ مِنهُم بِأَنفُسِهِم ، لَيسَ لَهُم مَعَهُ أمرٌ .

ثُمَّ أقبَلَ عَلى عَلِيٍّ عليه السلام فَقالَ : يا عَلِيُّ ، إنَّكَ سَتُدرِكُهُ ، فَأَقرِئهُ عَنِّي السَّلامَ .

فَإِذَا استُشهِدَ فَابنُهُ مُحَمَّدٌ أولى بِالمُؤمِنينَ مِنهُم بِأَنفُسِهِم ، وسَتُدرِكُهُ أنتَ يا حُسَينُ ، فَأَقرِئهُ مِنِّي السَّلامَ .

ثُمَّ يَكونُ في عَقِبِ مُحَمَّدٍ رِجالٌ واحِدٌ بَعدَ واحِدٍ ، ولَيسَ لَهُم مَعَهُم أمرٌ . ثُمَّ أعادَها ثَلاثا ، ثُمَّ قالَ :

ولَيسَ مِنهُم أحَدٌ إلّا وهُوَ أولى بِالمُؤمِنينَ مِنهُم بِأَنفُسِهِم، لَيسَ لَهُم مَعَهُ أمرٌ ، كُلُّهُم هادونَ مُهتَدونَ ، تِسعَةٌ مِن وُلدِ الحُسَينِ .

فَقامَ إلَيهِ عَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ صَلَواتُ اللّهِ عَلَيهِ ، وهُوَ يَبكي ، فَقالَ : بِأَبي أنتَ واُمّي يا نَبِيَّ اللّهِ ، أتُقتَلُ ؟

قالَ : نَعَم ، أهلِكُ شَهيدا بِالسَّمِّ ، وتُقتَلُ أنتَ بِالسَّيفِ ، وتُخضَبُ لِحيَتُكَ مِن دَمِ رَأسِكَ ، ويُقتَلُ ابنِيَ الحَسَنُ بِالسَّمِّ ، ويُقتَلُ ابنِيَ الحُسَينُ بِالسَّيفِ ، يَقتُلُهُ طاغٍ ابنُ طاغٍ (5) ، دَعِيٌّ ابنُ دَعِيٍّ ، مُنافِقٌ ابنُ مُنافِقٍ . (6) .


1- .فَرَط لكم : أي سابقكم ومتقدّمكم . يقال : فرط يفرِط ، فهو فارِط وفَرَطٌ إذا تقدّم وسبق القوم ليرتاد لهم الماء ، ويهيّئ لهم الالاء والأرشية (النهاية : ج 3 ص 434 «فرط») .
2- .صَنْعاء : قصبة اليمن وأحسن بلادها (معجم البلدان : ج 3 ص 426) .
3- .بُصْرى : بالشام من أعمال دمشق (معجم البلدان : ج 1 ص 441) وراجع : الخريطة رقم 5 في آخر مجلّد 8 .
4- .كفاية الأثر : ص 91 ، البرهان في تفسير القرآن : ج 1 ص 20 ح 55 نقلاً عن الصدوق في كتاب النصوص على الأئمّة الإثني عشر عليهم السلام ، بحارالأنوار : ج 36 ص 317 ح 165 وراجع : الصراط المستقيم : ج 2 ص 122 .
5- .في المصدر: «طاغي بن طاغ» والصواب ما أثبتناه كما في بحارالأنوار .
6- .كتاب سليم بن قيس : ج 2 ص 836 ح 42 ، بحار الأنوار : ج 33 ص 266 ح 534 .

ص: 233

202.الإقبال عن الإمام الصادق عليه السلام :كفاية الأثر_ به نقل از عمر بن خطّاب _: شنيدم كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايد : «اى مردم! من پيش گام شما هستم و شما در حوض [ كوثر] بر من در مى آييد ؛ حوضى كه عرضش از صنعا (1) تا بُصرا (2) ست و در آن ، جام هاى سيمين به شمارِ ستارگان است و چون بر من در آييد ، من در باره دو چيز گران سنگ از شما مى پرسم . پس دقّت كنيد كه چگونه پس از من با آنها رفتار مى كنيد : رشته بزرگ تر ، كتاب خداست كه يك سويش به دست خدا و سوى ديگرش به دست شماست . پس به آن ، چنگ زنيد و با چيز ديگرى عوضش نكنيد ؛ و عترتم [يعنى] خاندانم . همانا خداى باريك بين آگاه ، به من خبر داد كه آن دو ، هرگز از هم نمى گسلند تا در حوض [كوثر] بر من در آيند» .

گفتم : اى پيامبر خدا ! عترت تو كيستند؟

فرمود : «خاندانم از نسل على و فاطمه و [نيز] نُه تن از پُشت حسين كه امامانى نيك اند . آنان ، عترت من اند ، از گوشت و خون من» .203.الإمام الكاظم عليه السلام :كتاب سُلَيم بن قَيس_ به نقل از عبد اللّه بن جعفر _: شنيدم كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، در حالى كه بر منبر بود و من پيش رويش بودم ، فرمود : «اى مردم! چون من به شهادت رسيدم ، على ، از خودتان به شما سزاوارتر است و چون على شهيد شد ، پسرم حسن ، از خود مؤمنان به آنها سزاوارتر است و چون پسرم حسن شهيد شد ، پسرم حسين ، از مؤمنان به خودشان سزاوارتر است و چون پسرم حسين شهيد شد ، پسرم على بن الحسين ، به مؤمنان از خودشان سزاوارتر است و آنان با وجود او ، اختيار كارى را ندارند» .

سپس رو به على عليه السلام كرد و فرمود : «اى على ! تو او را خواهى ديد . سلام مرا به او برسان . چون او شهيد شود ، پسرش محمّد ، به مؤمنان از خودشان سزاوارتر است و تو _ اى حسين _ او را خواهى ديد . سلام مرا به او برسان .

سپس در پى محمّد ، مردانى يك به يك هستند كه مؤمنان ، با وجود آنان ، اختيارى ندارند» .

پيامبر صلى الله عليه و آله اين جمله را سه بار تكرار كرد و آن گاه فرمود : «و هيچ يك از آنان نيست ، جز آن كه از مؤمنان به خودشان سزاوارتر است و آنها با وجود هر يك از آنان ، اختيارى ندارند . همه آنان ، راه نما و راه يافته اند و نُه تن از نسل حسين اند» .

على بن ابى طالب _ كه درودهاى خدا بر او باد _ گريان برخاست و گفت : پدر و مادرم فدايت باد ، اى پيامبر خدا ! آيا كشته مى شوى؟

فرمود : «آرى . من ، با سَم از بين مى روم و تو با شمشير ، كشته مى شوى و مَحاسنت از خون سرت رنگين مى شود ، و پسرم حسن ، با سم كشته مى شود ، و پسرم حسين ، با شمشير ، كشته مى شود و او را طاغوتِ پسر طاغوت ، بى نَسَبِ فرزند بى نَسَب ، منافقِ پسر منافق مى كُشد» . .


1- .صنعا ، بهترين قطعه از سرزمين يمن و در جنوب شبه جزيره عربستان است .
2- .بُصرا ، از مناطق شام است كه تا شمال شبه جزيره عربستان ، فاصله بسيارى دارد (ر. ك: نقشه شماره 5 در پايان جلد 8) .

ص: 234

168.كَشفُ الغمّة عن جعفر بن محمد القلانِسيِ :كمال الدين عن عبد الرحمن بن سمرة :قُلتُ : يا رَسولَ اللّهِ ، أرشِدني إلَى النَّجاةِ !

فَقالَ : يَابنَ سَمُرَةَ ، إذَا اختَلَفَتِ الأَهواءُ ، وتَفَرَّقَتِ الآراءُ ، فَعَلَيكَ بِعَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ ، فَإِنَّهُ إمامُ اُمَّتي ، وخَليفَتي عَلَيهِم مِن بَعدي ، وهُوَ الفاروقُ الَّذي يُمَيَّزُ بِهِ بَينَ الحَقِّ وَالباطِلِ ، مَن سَأَلَهُ أجابَهُ ، ومَنِ استَرشَدَهُ أرشَدَهُ ، ومَن طَلَبَ الحَقَّ عِندَهُ وَجَدَهُ ، ومَنِ التَمَسَ الهُدى لَدَيهِ صادَفَهُ ، ومَن لَجَأَ إلَيهِ آمَنَهُ ، ومَنِ استَمسَكَ بِهِ نَجّاهُ ، ومَنِ اقتَدى بِهِ هَداهُ .

يَابنَ سَمُرَةَ ، سَلِمَ مِنكُم مَن سَلَّمَ لَهُ ووالاهُ ، وهَلَكَ مَن رَدَّ عَلَيهِ وعاداهُ .

يَابنَ سَمُرَةَ ، إنَّ عَلِيّا مِنّي ، روحُهُ مِن روحي ، وطينَتُهُ مِن طينَتي ، وهُوَ أخي وأنَا أخوهُ ، وهُوَ زَوجُ ابنَتي فاطِمَةَ سَيِّدَةِ نِساءِ العالَمينَ مِنَ الأَوَّلينَ وَالآخِرينَ ، إنَّ مِنهُ إمامَي اُمَّتي ، وسَيِّدَي شَبابِ أهلِ الجَنَّةِ الحَسَنَ وَالحُسَينَ ، وتِسعَةً مِن وُلدِ الحُسَينِ ، تاسِعُهُم قائِمُ اُمَّتي ، يَملَاُ الأَرضَ قِسطا وعَدلاً كَما مُلِئَت جَورا وظُلما . (1) .


1- .كمال الدين : ص 257 ح 1 ، الأمالي للصدوق : ص 78 ح 45 ، العُدد القويّة : ص 89 ح 155 ، التحصين لابن طاووس : ص 625 ، روضة الواعظين : ص 113 ، الصراط المستقيم : ج 2 ص 115 نحوه ، بحار الأنوار : ج 36 ص 226 ح 2 .

ص: 235

169.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :كمال الدين_ به نقل از عبد الرحمان بن سَمُره _: گفتم : اى پيامبر خدا ! مرا به [راه ]نجات ، راه نمايى كن .

فرمود : «اى پسر سمره ! چون خواسته ها گوناگون گشت و نظرها متفرّق شد ، با على بن ابى طالب باش كه او امام امّت من و جانشينم بر آنان است و او فاروقى است كه به وسيله او ، حق و باطل از هم جدا و مشخّص مى شوند . هر كس از او بپرسد ، پاسخش را مى دهد و هر كس از او راه نمايى بخواهد ، راه نمايى اش مى كند و هر كس حق را بجويد ، آن را نزد او مى يابد و هر كس هدايت بخواهد ، آن را نزد او پيدا مى كند و هر كس به او پناه ببرد ، ايمنش مى دارد و هر كس به او چنگ زند ، نجاتش مى دهد و هر كس به او اقتدا كند ، به راهش مى برد .

اى پسر سمره ! هر يك از شما كه تسليم او و دوستدارش باشد ، سالم مى مانَد و هر كس او را رد كرده ، با وى دشمنى كند ، هلاك مى شود .

اى فرزند سمره ! على از من است . روحش از روح من و گِلش از گِل من است . او برادر من است و من ، برادر او هستم . او همسر دخترم فاطمه ، سَرور زنان جهانيان ، از آغاز تا انجام است . از اويند دو امام امّت من و دو سَرور جوانان بهشتى ، حسن و حسين ، و [نيز] نُه تن از فرزندان حسين ، كه نهمين آنان ، قائم امّتم است . زمين را از عدل و داد پُر مى كند ، همان گونه كه از ستم و بيداد ، پُر شده است» . .

ص: 236

2 / 5تِسعَةٌ مِن وُلدِهِ خُلَفاءُ اللّهِ (عزَّوجلَّ) في أرضِهِ170.عنه صلى الله عليه و آله :كمال الدين عن الأصبغ بن نباتة :خَرَجَ عَلَينا أميرُ المُؤمِنينَ عَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ عليه السلام ذاتَ يَومٍ ويَدُهُ في يَدِ ابنِهِ الحَسَنِ عليه السلام ، وهُوَ يَقولُ : خَرَجَ عَلَينا رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله ذاتَ يَومٍ ويَدي في يَدِهِ _ هكَذا _ وهُوَ يَقولُ : خَيرُ الخَلقِ بَعدي وسَيِّدُهُم أخي هذا ، وهُوَ إمامُ كُلِّ مُسلِمٍ ، ومَولى كُلِّ مُؤمِنٍ بَعدَ وَفاتي .

ألا وإنّي أقولُ : خَيرُ الخَلقِ بَعدي وسَيِّدُهُم ابني هذا ، وهُوَ إمامُ كُلِّ مُؤمِنٍ ، ومَولى كُلِّ مُؤمِنٍ بَعدَ وَفاتي ، ألا وإنَّهُ سَيُظلَمُ بَعدي كَما ظُلِمتُ بَعدَ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله .

وخَيرُ الخَلقِ وسَيِّدُهُم بَعدَ الحَسَنِ ابني أخوهُ الحُسَينُ ، المَظلومُ بَعدَ أخيهِ ، المَقتولُ في أرضِ كَربَلاءَ ، أما إنَّهُ وأصحابَهُ مِن سادَةِ الشُّهَداءِ يَومَ القِيامَةِ .

ومِن بَعدِ الحُسَينِ تِسعَةٌ مِن صُلبِهِ ، خُلَفاءُ اللّهِ في أرضِهِ وحُجَجُهُ عَلى عِبادِهِ ، واُمَناؤُهُ عَلى وَحيِهِ ، وأئِمَّةُ المُسلِمينَ ، وقادَةُ المُؤمِنينَ ، وسادَةُ المُتَّقينَ ، تاسِعُهُم القائِمُ الَّذي يَملَأُ اللّهُ عز و جل بِهِ الأَرضَ نورا بَعدَ ظُلمَتِها ، وعَدلاً بَعدَ جَورِها ، وعِلما بَعدَ جَهلِها .

وَالَّذي بَعَثَ أخي مُحَمَّدا بِالنُّبُوَّةِ وَاختَصَّني بِالإِمامَةِ ، لَقَد نَزَلَ بِذلِكَ الوَحيُ مِنَ السَّماءِ عَلى لِسانِ الرّوحِ الأَمينِ جَبرَئيلَ ، ولَقَد سُئِلَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله _ وأنَا عِندَهُ _ عَنِ الأَئِمَّةِ بَعدَهُ ، فَقالَ لِلسّائِلِ : وَالسَّماءِ ذاتِ البُروجِ ، إنَّ عَدَدَهُم بِعَدَدِ البُروجِ ، ورَبِّ اللَّيالي وَالأَيّامِ وَالشُّهورِ إنَّ عَدَدَهُم كَعَدَدِ الشُّهورِ .

فَقالَ السّائِلُ : فَمَن هُم يا رَسولَ اللّهِ ؟ فَوَضَعَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَدَهُ عَلى رَأسي ، فَقالَ : أوَّلُهُم هذا ، وآخِرُهُم المَهدِيُّ ، مَن والاهُم فَقَد والاني ، ومَن عاداهُم فَقَد عاداني ، ومَن أحَبَّهُم فَقَد أحَبَّني ، ومَن أبغَضَهُم فَقَد أبغَضَني ، ومَن أنكَرَهُم فَقَد أنكَرَني ، ومَن عَرَفَهُم فَقَد عَرَفَني ، بِهِم يَحفَظُ اللّهُ عز و جل دينَهُ ، وبِهِم يَعمُرُ بِلادَهُ ، وبِهِم يَرزُقُ عِبادَهُ ، وبِهِم نَزَلَ القَطرُ مِنَ السَّماءِ ، وبِهِم يَخرُجُ بَرَكاتُ الأَرضِ ، هؤُلاءِ أصفِيائي وخُلَفائي وأئِمَّةُ المُسلِمينَ ومَوالِي المُؤمِنينَ . (1) .


1- .كمال الدين : ص 259 ح 5 ، إعلام الورى : ج 2 ص 184 ، قصص الأنبياء : ص 367 ح 439 نحوه ، بحار الأنوار : ج 36 ص 253 ح 69 .

ص: 237

2 / 9نُه تن از فرزندانش ، جانشينان خدا در زمين اند

171.عنه صلى الله عليه و آله :كمال الدين_ به نقل از اصبغ بن نُباته _: روزى امير مؤمنان على عليه السلام بر ما وارد شد ، در حالى كه دستش در دست پسرش حسن بود . آن گاه فرمود : «روزى پيامبر صلى الله عليه و آله بر ما وارد شد و در حالى كه دست من ، همين گونه در دستش بود ، فرمود : پس از من ، بهترينِ مردم و سَرور آنان ، اين برادرم است و او پس از وفاتم ، امام هر مسلمان و مولاى هر فرد باايمان است .

هان! من مى گويم كه پس از من ، بهترينِ مردم و سَرور آنان ، اين پسرم است و پس از وفاتم ، امام و مولاى هر فرد باايمان است . هان كه پس از من به او ستم مى شود ، آن گونه كه پس از پيامبر صلى الله عليه و آله به من ستم شد .

و پس از حسن ، بهترينِ مردم و سَرور آنان ، پسر من و برادر او ، حسين است . او نيز پس از برادرش مورد ستم واقع مى شود و در سرزمين كربلا به قتل مى رسد . بدانيد كه او و يارانش در روز قيامت ، از سروران شهيدان اند .

و پس از حسين ، نُه تن از پشت او ، جانشينان خدا در زمينش و حجّت هاى او بر بندگانش و امينان وحى او و پيشوايان مسلمانان و زمامداران مؤمنان و سَروران پرهيزگاران هستند كه نُهمين آنان ، قائم است كه خداوند به وسيله او ، زمين را پس از تاريكى و ستم و جهل ، از روشنى و عدالت و علم ، آكنده مى كند .

سوگند به آن كه برادرم محمّد را به نبوّت برانگيخت و مرا به امامت مختص كرد ، براى اين موضوع (امامت) ، وحى آسمانى بر زبان جبرئيل امين ، فرود آمد ؛ زيرا از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، در حالى كه من حاضر بودم ، در باره پيشوايانِ پس از او پرسيدند و پيامبر صلى الله عليه و آله به پرسشگر فرمود : و سوگند به آسمان كه برج ها دارد ، شمار آنان ، به شمار برج ها [دوازده عدد ]است ، و سوگند به پروردگار شب ها و روزها و ماه ها ، كه شمار آنان به اندازه ماه ها [دوازده ]است! .

پرسنده گفت : اى پيامبر خدا! آنان كيان اند؟

پيامبر صلى الله عليه و آله دستش را بر سرم نهاد و فرمود : نخستينِ آنان ، اين است و آخرينِ آنها ، مهدى است . هر كس با آنان دوستى كند ، با من دوستى نموده است و هر كس با آنان دشمنى ورزد ، با من دشمنى كرده است و هر كس آنان را دوست بدارد ، مرا دوست داشته است و هر كس آنان را دشمن بدارد ، مرا دشمن داشته است و هر كس آنان را انكار كند ، مرا انكار كرده است و هر كس آنان را بشناسد ، مرا شناخته است . خداى عز و جل ، دينش را با آنان ، حفظ مى كند و سرزمين هايش را با آنان ، آباد مى سازد و بندگانش را با آنان ، روزى مى دهد و به خاطر آنان است كه باران از آسمان ، فرو مى ريزد و بركت هاى زمين بيرون مى آيند . اينان ، برگزيدگان من ، جانشينان من ، امام مسلمانان و سرپرست مؤمنان هستند » . .

ص: 238

. .

ص: 239

. .

ص: 240

2 / 6تِسعَةٌ مِن وُلدِهِ مَعصومونَ172.عنه صلى الله عليه و آله :كمال الدين عن ابن عبّاس عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله :أنَا وعَلِيٌّ وَالحَسَنُ وَالحُسَينُ وتِسعَةٌ مِن وُلدِ الحُسَينِ مُطَهَّرونَ مَعصومونَ . (1)173.مجمع الزوائد عن عبد الرحمن بن أبي سبرة :كفاية الأثر عن موسى بن عبد ربّه :سَمِعتُ الحُسَينَ بنَ عَلِيٍّ عليه السلام يَقولُ في مَسجِدِ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله _ وذلِكَ في حَياةِ أبيهِ عَلِيٍّ عليه السلام _ : سَمِعتُ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَقولُ : ... ألا إنَّ أهلَ بَيتي أمانٌ لَكُم ، فَأَحِبّوهُم لِحُبّي ، وتَمَسَّكوا بِهِم لَن تَضِلّوا .

قيلَ : فَمَن أهلُ بَيتِكَ يا نَبِيَّ اللّهِ؟

قالَ : عَلِيٌّ ، وسِبطايَ ، وتِسعَةٌ مِن وُلدِ الحُسَينِ ، أئِمَّةٌ اُمَناءُ مَعصومونَ ، ألا إنَّهُم أهلُ بَيتي وعِترَتي مِن لَحمي ودَمي . (2)174.المعجم الكبير عن ابن بريدة عن أبيه :كفاية الأثر عن أبي ذرّ الغفاري عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله :الحَسَنُ وَالحُسَينُ سَيِّدا شَبابِ أهلِ الجَنَّةِ ، وإنَّهُما (3) إمامانِ إن قاما أو قَعَدا ، وأبوهُما خَيرٌ مِنهُما ، وسَوفَ يَخرُجُ مِن صُلبِ الحُسَينِ تِسعَةٌ مِنَ الأَئِمَّةِ ، مَعصومونَ قَوّامونَ بِالقِسطِ ، ومِنّا مَهدِيُّ هذِهِ الاُمَّةِ . (4)175.الإمام الباقر عليه السلام :كفاية الأثر عن زيد بن ثابت :قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : مَعاشِرَ النّاسِ! ألا أدُلُّكُم عَلى خَيرِ النّاسِ جَدّا وجَدَّةً ؟ قُلنا : بَلى يا رَسولَ اللّهِ .

قالَ : الحَسَنُ وَالحُسَينُ ، أنَا جَدُّهُما ، وجَدَّتُهُما خَديجَةُ سَيِّدَةُ نِساءِ أهلِ الجَنَّةِ .

ألا أدُلُّكُم عَلى خَيرِ النّاسِ أبا واُمّا ؟ قُلنا : بَلى يا رَسولَ اللّهِ .

قالَ : الحَسَنُ وَالحُسَينُ ، أبوهُما عَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ واُمُّهُما فاطِمَةُ سَيِّدَةُ نِساءِ العالَمينَ .

ألا أدُلُّكُم عَلى خَيرِ النّاسِ عَمّا وعَمَّةً ؟ قُلنا : بَلى يا رَسولَ اللّهِ .

قالَ : الحَسَنُ وَالحُسَينُ ، عَمُّهُما جَعفَرُ بنُ أبي طالِبٍ ، وعَمَّتُهُما اُمُّ هانِى ءٍ بِنتُ أبي طالِبٍ .

أيُّهَا النّاسُ ! ألا أدُلُّكُم عَلى خَيرِ النّاسِ خالاً وخالَةً ؟ قُلنا : بَلى يا رَسولَ اللّهِ .

قالَ : الحَسَنُ وَالحُسَينُ عليهماالسلام ، خالُهُمَا القاسِمُ بنُ رَسولِ اللّهِ ، وخالَتُهُما زَينَبُ بِنتُ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، ثُمَّ قالَ : عَلى قاتِلِهِما لَعنَةُ اللّهِ وَالمَلائِكَةِ وَالنّاسِ أجمَعينَ .

وإنَّهُ لَيَخرُجُ مِن صُلبِ الحُسَينِ عليه السلام أئِمَّةٌ أبرارٌ ، اُمَناءُ مَعصومونَ ، قَوّامونَ بِالقِسطِ ، ومِنّا مَهدِيُّ هذِهِ الاُمَّةِ ، الَّذي يُصَلّي عيسَى بنُ مَريَمَ خَلفَهُ ، قُلنا : مَن (5) يا رَسولَ اللّهِ ؟

قالَ : هُوَ التّاسِعُ مِن صُلبِ الحُسَينِ ، تِسعَةٌ مِن صُلبِ الحُسَينِ أئِمَّةٌ أبرارٌ ، وَالتّاسِعُ مَهدِيُّهُم ، يَملَأُ الأَرضَ قِسطا وعَدلاً كَما مُلِئَت جَورا وظُلما . (6) .


1- .كمال الدين : ص 280 ح 28 ، عيون أخبار الرضا عليه السلام : ج 1 ص 64 ح 30 ، كفاية الأثر : ص 19 ، المناقب لابن شهر آشوب : ج 1 ص 295 ، كشف الغمّة : ج 3 ص 299 ، إعلام الورى : ج 2 ص 181 ، الصراط المستقيم : ج 2 ص 110 و ص 121 ، بحار الأنوار : ج 36 ص 243 ح 50 .
2- .كفاية الأثر : ص 171 ، بحارالأنوار : ج 36 ص 342 ح 207 .
3- .في المصدر : «وإنّهم» ، وما أثبتناه من بحار الأنوار .
4- .كفاية الأثر : ص 38 ، الصراط المستقيم : ج 2 ص 118 وليس فيه صدره إلى «الجنّة» ، بحار الأنوار : ج 36 ص 289 ح 110 .
5- .كذا في المصدر، وفي بعض النسخ وبحار الأنوار: «مَن هو...».
6- .كفاية الأثر : ص 98 ، بحار الأنوار : ج 36 ص 319 ح 170 .

ص: 241

2 / 10نُه تن از فرزندانش ، معصوم هستند

176.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :كمال الدين_ به نقل از ابن عبّاس ، از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله _: من و على و حسن و حسين و نُه تن از فرزندان حسين ، پاك و معصوم هستيم .177.سنن أبي داود :كفاية الأثر_ به نقل از موسى بن عبد ربّه _: شنيدم كه حسين بن على عليه السلام در مسجد پيامبر صلى الله عليه و آله ، در روزگار حيات پدرش على عليه السلام ، مى گويد : «شنيدم كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايد : ... هان كه اهل بيت من ، مايه ايمنى شما هستند . پس آنها را به خاطر دوستى من ، دوست بداريد و به آنان تمسّك جوييد تا هرگز گم راه نشويد .

گفته شد : اى پيامبر خدا ! اهل بيت تو كيستند؟

فرمود : على و دو نواده من و نُه تن از فرزندان حسين ، امامان امين و معصوم اند . هان كه آنان ، اهل بيت و خاندان من اند ، از گوشت و خون من! » .178.الإمام الصادق عليه السلام ( _ و سُئِلَ عَن عِلَّةِ حَلقِ رَأسِ المَولودِ فَقا ) كفاية الأثر_ به نقل از ابو ذر غِفارى ، از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله _: حسن و حسين ، دو سَرور جوانان بهشتى اند و آن دو ، امام اند ، قيام كنند يا بنشينند ، و پدرشان ، بهتر از آن دو است . به زودى ، از پشت حسين ، نُه تن از امامانى بيرون مى آيند كه معصوم و بر پا دارنده عدالت اند ، و مهدى اين امّت ، از ماست» .204.الإمام الصادق عليه السلام :كفاية الأثر_ به نقل از زيد بن ثابت _: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : «اى مردم! آيا شما را به بهترينِ مردم از جهت نياىِ پدرى و مادرى ، راه نمايى نكنم؟» .

گفتيم : چرا ، اى پيامبر خدا !

فرمود : «حسن و حسين ، كه من و خديجه _ كه سَرور زنان بهشتى است _ ، نياى آن دو هستيم . آيا شما را به بهترينِ مردم از جهت پدر و مادر ، راه نمايى نكنم؟» .

گفتيم : چرا ، اى پيامبر خدا !

فرمود : «حسن و حسين ، كه پدرشان على بن ابى طالب و مادرشان فاطمه ، سَرور زنان جهانيان است . آيا شما را به بهترينِ مردم از جهت عمو و عمّه ، راه نمايى نكنم؟» .

گفتيم : چرا ، اى پيامبر خدا !

فرمود : «حسن و حسين ، كه عمويشان جعفر بن ابى طالب و عمّه شان اُمّ هانى ، دختر ابوطالب است . اى مردم! آيا شما را به بهترينِ مردم از جهت دايى و خاله ، راه نمايى نكنم؟» .

گفتيم : چرا ، اى پيامبر خدا !

فرمود : «حسن و حسين ، كه دايى شان قاسم ، فرزند پيامبر خداست و خاله شان زينب ، دختر پيامبر خدا» .

سپس فرمود : «لعنت خدا و فرشتگان و مردم ، همه ، بر كُشندگان آن دو باد ! و بى گمان ، از پشت حسين ، امامانى نيك ، امين ، معصوم و بر پا دارنده عدالت ، بيرون مى آيند ، و مهدى اين امّت ، از ماست ؛ كسى كه عيسى بن مريم ، پشت سرِ او نماز مى خواند» .

گفتيم : اى پيامبر خدا ! او كيست؟

فرمود : «نهمين نفر از پشت حسين . نُه تن از پشت حسين ، امامانى نيك اند و نهمين [آنها] ، مهدىِ آنان است . او زمين را از عدل و انصاف ، آكنده مى كند ، همان گونه كه از ستم و بيداد ، پُر شده است» . .

ص: 242

2 / 7تِسعَةٌ مِن وُلدِهِ أركانُ الدّينِ180.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :الأمالي للمفيد عن جابر بن يزيد عن أبي جعفر محمّد بن عليّ بن الحسين عن أبيه عن جدّه عليهم السلام عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله_ لِعَلِيٍّ عليه السلام _: يا عَلِيُّ ، أنَا وأنتَ وَابناكَ الحَسَنُ وَالحُسَينُ وتِسعَةٌ مِن وُلدِ الحُسَينِ أركانُ الدّينِ ، ودَعائِمُ الإِسلامِ ، مَن تَبِعَنا نَجا ، ومَن تَخَلَّفَ عَنّا فَإِلَى النّارِ . (1) .


1- .الأمالي للمفيد : ص 217 ح 4 ، بشارة المصطفى : ص 49 بزيادة «هوى» في آخره ، بحارالأنوار : ج 36 ص 272 ح 93 .

ص: 243

2 / 11نُه تن از فرزندانش ، ستون هاى دين اند

181.الإمام الباقر عليه السلام :الأمالى ، مفيد_ به نقل از جابر بن يزيد ، از امام باقر ، از پدرش امام زين العابدين ، از جدّش امام حسين عليهم السلام ، از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، خطاب به على عليه السلام _: اى على! من و تو و پسرانت حسن و حسين ، و نُه تن از فرزندان حسين ، ستون هاى دين و پايه هاى اسلام هستيم . هر كس از ما پيروى كند ، نجات مى يابد و هر كس از ما سرپيچى كند ، به دوزخ مى رود . .

ص: 244

2 / 8تِسعَةٌ مِن وُلدِهِ مَعَ القُرآنِ182.الإمام الصادق عليه السلام :الغيبة للنعماني عن سليم بن قيس عن عليّ عليه السلام عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله :عَلِيٌّ أخي ووَصِيّي ووارِثي ، وخَليفَتي في اُمَّتي ، ووَلِيُّ كُلِّ مُؤمِنٍ بَعدي ، وأحَدَ عَشَرَ إماما مِن وُلدِهِ ، أوَّلُهُم ابني حَسَنٌ ، ثُمَّ ابني حُسَينٌ ، ثُمَّ تِسعَةٌ مِن وُلدِ الحُسَينِ ، واحِدا بَعدَ واحِدٍ ، هُم مَعَ القُرآنِ وَالقُرآنُ مَعَهُم ، لا يُفارِقونَهُ ولا يُفارِقُهُم حَتّى يَرِدوا عَلَيَّ الحَوضَ . (1)2 / 9بَرَكاتُ التَّمَسُّكِ بِهِم183.عنه عليه السلام :الفضائل عن الإمام الرضا عن آبائه عن الإمام عليّ عليهم السلام :قالَ لي أخي رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : مَن سَرَّهُ أن يَلقَى اللّهَ تَعالى مُقبِلاً عَلَيهِ غَيرَ مُعرِضٍ عَنهُ فَليُوالِ عَلِيّا ، ومَن سَرَّهُ أن يَلقَى اللّهَ تَعالى وهُوَ عَنهُ راضٍ فَليُوالِ ابنَهُ الحَسَنَ ، ومَن أحَبَّ أن يَلقَى اللّهَ وهُوَ لا خَوفَ عَلَيهِ فَليُوالِ ابنَهُ الحُسَينَ ، ومَن أحَبَّ أن يَلقَى اللّهَ وهُوَ يُمَحَّصُ عَنهُ ذُنوبُهُ فَليُوالِ عَلِيَّ بنَ الحُسَينِ السَّجادَ ، ومَن أحَبَّ أن يَلقَى اللّهَ وهُوَ قَريرُ عَينٍ فَليُوالِ مُحَمَّدا الباقِرَ ، ومَن أحَبَّ أن يَلقَى اللّهَ وهُوَ خَفيفُ الظَّهرِ فَليُوالِ جَعفَرا الصّادِقَ ، ومَن أحَبَّ أن يَلقَى اللّهَ وهُوَ طاهِرٌ مُطَهَّرٌ فَليُوالِ موسَى الكاظِمَ ، ومَن أحَبَّ أن يَلقَى اللّهَ وهُوَ ضاحِكٌ مُستَبشِرٌ فَليُوالِ عَلِيَّ بنَ موسَى الرِّضا ، ومَن أحَبَّ أن يَلقَى اللّهَ وقَد رُفِعَت دَرَجاتُهُ وبُدِّلَت سَيِّئاتُهُ حَسَناتٍ فَليُوالِ مُحَمَّدا الجَوادَ ، ومَن أحَبَّ أن يُحاسِبَهُ اللّهُ حِسابا يَسيرا فَليُوالِ عَلِيّا الهادِيَ ، ومَن أحَبَّ أن يَلقَى اللّهَ وهُوَ مِنَ الفائِزينَ فَليُوالِ الحَسَنَ العَسكَرِيَّ ، ومَن أحَبَّ أن يَلقَى اللّهَ وقَد كَمَلَ إيمانُهُ وحَسُنَ إسلامُهُ فَليُوالِ الحُجَّةَ صاحِبَ الزَّمانِ القائِمَ المُنتَظَرَ المَهدِيَّ م ح م د بنَ الحَسَنِ ، فَهؤُلاءِ مَصابيحُ الدُّجى ، وأئِمَّةُ الهُدى ، وأعلامُ التُّقى ، فَمَن أحَبَّهُم وتَوَلّاهُم كُنتُ ضامِنا لَهُ عَلَى اللّهِ الجَنَّةَ . (2) .


1- .الغيبة للنعماني : ص 70 ح 8 ، كمال الدين : ص 277 ح 25 ، الاحتجاج : ج 1 ص 343 ح 56 ، التحصين لابن طاووس : ص 633 ح 25 وليس فيها «وأحد عشر إماما من ولده» ، بحارالأنوار : ج 31 ص 411 ح 1 .
2- .الفضائل : ص 140 ، بحار الأنوار : ج 27 ص 107 ح 80 نقلاً عن صفوة الأخبار عن محمّد بن النوفلي عن الإمام الكاظم عن آبائه عليهم السلام نحوه .

ص: 245

2 / 12نُه تن از فرزندانش ، همراه قرآن اند

184.عنه عليه السلام :الغيبة ، نعمانى_ به نقل از سُلَيم بن قيس ، از امام على عليه السلام ، از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله _: على ، برادر من ، وصىّ من ، وارث من ، جانشين من در امّتم و پس از من ، ولىّ هر مؤمن است و يازده امام ، از نسل اويند . اوّلينِ ايشان ، پسرم حسن است ، سپس پسرم حسين ، و آن گاه نُه تن از فرزندان حسين ، يك به يك ، امام هستند . آنها همراه قرآن اند و قرآن ، همراه آنان است . آنان ، از قرآن جدا نمى شوند و قرآن ، از آنها جدا نمى شود تا در حوض [كوثر] بر من وارد شوند .

2 / 13بركت هاى پيوند با آنها

185.عنه عليه السلام :الفضائل_ از امام رضا ، از پدرانش ، از امام على عليهم السلام _: برادرم پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به من فرمود : «هر كس دوست دارد كه خداى متعال را متوجّه به خود ، و نه روى گرداننده از خود ديدار كند ، بايد على را دوست بدارد . هر كس خوشش مى آيد كه خداوند متعال را خشنود از خود ببيند ، بايد پسرش حسن را دوست بدارد . هر كس دوست دارد خدا را بدون بيم [و هراس ]ببيند ، بايد پسر [ديگر] او حسين را دوست بدارد . هر كس دوست دارد كه خدا را بدون گناه ببيند ، بايد على بن الحسين سجّاد را دوست بدارد . هر كس دوست دارد خدا را با خاطرى آسوده ببيند ، بايد محمّد باقر را دوست بدارد . هر كس دوست دارد خدا را سبُك بار ببيند ، بايد جعفر صادق را دوست بدارد . هر كس دوست دارد خدا را پاك و پاكيزه ببيند ، بايد موساى كاظم را دوست بدارد . هر كس دوست دارد خدا را از خود ، مسرور ببيند ، بايد على بن موسى الرضا را دوست بدارد . هر كس دوست دارد خدا را با درجاتى بلند و زشتى هايى تبديل به نيكى شده ببيند ، بايد محمّدِ جواد را دوست بدارد . هر كس دوست دارد كه خدا ، حسابى آسان از او بِكشد ، بايد علىِّ هادى را دوست بدارد . هر كس دوست دارد رستگار و نجات يافته ، خدا را ببيند ، بايد حسن عسكرى را دوست بدارد . هر كس دوست دارد خدا را با ايمان كامل و اسلام نيكو ببيند ، بايد حجّت ، صاحب زمان ، قائم منتظر ، محمّد بن الحسن را دوست بدارد . اينان ، چراغ هايى در دلِ تاريكى و پيشوايان هدايت و نشانه هاى پرهيزگارى هستند . هر كس آنان را دوست بدارد و سرپرستى شان را بپذيرد ، بهشت را از سوى خدا براى او ضمانت مى كنم» . .

ص: 246

. .

ص: 247

. .

ص: 248

اَلفَصْلُ الثّالِثُ : تَنصيصُ الأَئِمَّةِ عَلى إمامَتِهِ3 / 1تَنصيصُ الإِمامِ عَلِيٍّ عليه السلام عَلى إمامَتِهِ186.الكافي عن عمّار بن موسى عن الإمام الصادق عليه السكفاية الأثر عن طارق بن شهاب عن أمير المؤمنين عليه السلام_ لِلحَسَنِ وَالحُسَينِ عليهماالسلام _: أنتُما إمامانِ بَعدي ، سَيِّدا شَبابِ أهلِ الجَنَّةِ ، وَالمَعصومانِ ، حَفِظَكُمَا اللّهُ ، ولَعنَةُ اللّهِ عَلى مَن عاداكُما . (1)187.الكافي عَن أبي الصّباح الكناني :الكافي عن جابر عن أبي جعفر [الباقر] عليه السلام :أوصى أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام إلَى الحَسَنِ عليه السلام [عِندَما ضَرَبَهُ ابنُ مُلجَمٍ ]وأشهَدَ عَلى وَصِيَّتِهِ الحُسَينَ عليه السلام ومُحَمَّدا ، وجَميعَ وُلدِهِ ، ورُؤَساءَ شيعَتِهِ ، وأهلَ بَيتِهِ ، ثُمَّ دَفَعَ إلَيهِ الكِتابَ وَالسِّلاحَ .

ثُمَّ قالَ لِابنِهِ الحَسَنِ عليه السلام : يا بُنَيَّ! أمَرَني رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله أن اُوصِيَ إلَيكَ ، وأن أدفَعَ إلَيكَ كُتُبي وسِلاحي ، كَما أوصى إلَيَّ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله ودَفَعَ إلَيَّ كُتُبَهُ وسِلاحَهُ ، وأمَرَني أن آمُرَكَ إذا حَضَرَكَ المَوتُ أن تَدفَعَهُ إلى أخيكَ الحُسَينِ عليه السلام .

ثُمَّ أقبَلَ عَلَى ابنِهِ الحُسَينِ عليه السلام وقالَ : أمَرَكَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله أن تَدفَعَهُ إلَى ابنِكَ هذا ، ثُمَّ أخَذَ بِيَدِ ابنِ ابنِهِ عَلِيِّ بنِ الحُسَينِ عليه السلام ، ثُمَّ قالَ لِعَلِيِّ بنِ الحُسَينِ عليه السلام : يا بُنَيَّ ، وأمَرَكَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله أن تَدفَعَهُ إلَى ابنِكَ مُحَمَّدِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام ، وأقرِئهُ مِن رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ومِنِّي السَّلامَ . (2) .


1- .كفاية الأثر : ص 221 ، بحار الأنوار : ج 43 ص 265 ح 18 نقلاً عن الروضة .
2- .الكافي : ج 1 ص 298 ح 5 و ص 297 ح 1 عن سليم بن قيس ، تهذيب الأحكام : ج 9 ص 176 ح 714 ، كتاب من لا يحضره الفقيه : ج 4 ص 189 ح 5433 ، كشف الغمّة : ج 2 ص 158 كلاهما عن سليم بن قيس من دون إسنادٍ إلى أحد من أهل البيت عليهم السلام ، كتاب سليم بن قيس : ج 2 ص 924 ح 69 ، دعائم الإسلام : ج 2 ص 348 ح 1297 عن الإمام زين العابدين والإمام الباقر عليهماالسلام ، إعلام الورى : ج 1 ص 405 ، بحار الأنوار : ج 43 ص 322 ح 1 وراجع : الغيبة للطوسي : ص 194 ح 157 .

ص: 249

فصل سوم : تصريح امامان به امامت حسين عليه السلام

3 / 1تصريح امام على عليه السلام به امامت او

188.الكافي عن جميل بن درّاج :كفاية الأثر_ به نقل از طارق بن شهاب ، از امير مؤمنان عليه السلام ، خطاب به حسن عليه السلام و حسين عليه السلام _: شما دو امامِ پس از من ، سَرور جوانان بهشتى و معصوم هستيد . خداوند ، حفظتان كند و نفرين خدا بر آن كه با شما دشمنى كند !189.الكافي عن إسحاق بن عمّار عن الإمام الصادق عليه ال ( _ فِي العَقِّ عَنِ المَولود و حَلِقِهِ وَ التَّصَ ) الكافى_ به نقل از جابر ، از امام باقر عليه السلام _: امير مؤمنان _ هنگامى كه ابن مُلجَم بر او شمشير زد _ ، به حسن عليه السلام وصيّت كرد و حسين عليه السلام و محمّد [حنفيه] و همه فرزندان خود ، سران شيعه و خاندانش را بر آن ، گواه گرفت و سپس كتاب و سلاح را به او سپرد .

آن گاه به پسرش حسن عليه السلام فرمود : «پسر عزيزم ! پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به من فرمان داد كه به تو وصيّت كنم و كتاب ها و سلاحم را به تو بسپارم ، همان گونه كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به من وصيّت كرد و كتاب ها و سلاحش را به من سپرد ، و به من فرمان داد كه به تو فرمان دهم كه هنگام احتضارت ، آن (امانت) را به برادرت حسين بسپارى» .

سپس به پسرش حسين عليه السلام رو كرد و فرمود: «پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به تو فرمان داده كه آن (امانت) را به اين پسرت بسپارى» و دست پسر او ، على بن الحسين را گرفت .

آن گاه به على بن الحسين عليه السلام فرمود : «پسركم ! پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به تو فرمان داده كه آن را به پسرت محمّد بن على بسپارى . از طرف پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و من به او سلام برسان» . .

ص: 250

190.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :مئة منقبة عن المسيّب بن نجيّة عن أمير المؤمنين عليه السلام :أنَا وَالحَسَنُ وَالحُسَينُ وتِسعَةٌ مِن وُلدِ الحُسَينِ خُلَفاءُ اللّهِ في أرضِهِ ، واُمَناؤُهُ عَلى وَحيِهِ ، وأئِمَّةُ المُسلِمينَ بَعدَ نَبِيِّهِ ، وحُجَجُ اللّهِ عَلى بَرِيَّتِهِ . (1)191.الإمام الصادق عليه السلام :كمال الدين عن عبداللّه بن الحارث عن عليّ عليه السلام_ وقَد سَأَلَهُ عَبدُ اللّهِ بنُ الحارِثِ : أخبِرني بِما يَكونُ مِنَ الأَحداثِ بَعدَ قائِمِكُم _: يَابنَ الحارِثِ ، ذلِكَ شَيءٌ ذِكرُهُ مَوكولٌ إلَيهِ ، وإنَّ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله عَهِدَ إلَيَّ ألّا اُخبِرَ بِهِ إلَا الحَسَنَ وَالحُسَينَ عليهماالسلام . (2)192.عنه عليه السلام :الكافي عن أبي الجارود عن أبي جعفر [الباقر] عليه السلام :إنَّ عَلِيّا عليه السلام حَضَرَهُ الَّذي حَضَرَهُ ، فَدَعا وُلدَهُ _ وكانُوا اثنَي (3) عَشَرَ ذَكَرا _ فَقالَ لَهُم : «يا بَنِيَّ ، إنَّ اللّهَ عز و جل قَد أبى إلّا أن يَجعَلَ فِيَّ سُنَّةً مِن يَعقوبَ ، وإنَّ يَعقوبَ دَعا وُلدَهُ _ وكانُوا اثنَي عَشَرَ ذَكَرا _ فَأَخبَرَهُم بِصاحِبِهِم . ألا وإنّي اُخبِرُكُم بِصاحِبِكُم ، ألا إنَّ هذَينِ ابنا رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله الحَسَنُ وَالحُسَينُ عليهماالسلام ، فَاسمَعوا لَهُما وأطيعوا ، ووازِروهُما ؛ فَإِنّي قَدِ ائتَمَنتُهُما عَلى مَا ائتَمَنَني عَلَيهِ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، مِمَّا ائتَمَنَهُ اللّهُ عَلَيهِ مِن خَلقِهِ ، ومِن غَيبِهِ ، ومِن دينِهِ الّذِي ارتَضاهُ لِنَفسِهِ» .

فَأَوجَبَ اللّهُ لَهُما مِن عَلِيٍّ عليه السلام ما أوجَبَ لِعَلِيٍّ عليه السلام مِن رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، فَلَم يَكُن لِأَحَدٍ مِنهُما فَضلٌ عَلى صاحِبِهِ إلّا بِكِبَرِهِ .

وإنَّ الحُسَينَ عليه السلام كانَ إذا حَضَرَ الحَسَنُ عليه السلام لَم يَنطِق في ذلِكَ المَجلِسِ حَتّى يَقومَ .

ثُمَّ إنَّ الحَسَنَ عليه السلام حَضَرَهُ الَّذي حَضَرَهُ ، فَسَلَّمَ ذلِكَ إلَى الحُسَينِ عليه السلام .

ثُمَّ إنَّ حُسَينا عليه السلام حَضَرَهُ الَّذي حَضَرَهُ ، فَدَعَا ابنَتَهُ الكُبرى فاطِمَةَ بِنتَ الحُسَينِ عليه السلام ، فَدَفَعَ إلَيها كِتابا مَلفوفا ، ووَصِيَّةً ظاهِرَةً ، وكانَ عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ عليه السلام مَبطونا (4) ، لا يَرَونَ إلّا أنَّهُ لِما بِهِ (5) ، فَدَفَعَت فاطِمَةُ الكِتابَ إلى عَلِيِّ بنِ الحُسَينِ عليه السلام ، ثُمَّ صارَ وَاللّهِ ذلِكَ الكِتابُ إلَينا . (6) .


1- .مئة منقبة : ص 83 ، الاستنصار : ص 22 .
2- .كمال الدين : ص 77 ، بحار الأنوار : ج 6 ص 312 ح 10 .
3- .في المصدر : «اثنا» ، وهو تصحيف .
4- .المَبْطُون : العليل البطن (الصحاح : ج 5 ص 2080 «بطن») .
5- .«لا يرون» أي لا يعلمون «إلّا أنّه» متوجِّه ومهيّأ «لما» ينزل «به» أي الموت . وهو كناية عن الإشراف على الموت (مرآة العقول : ج 3 ص 264) .
6- .الكافي : ج 1 ص 291 ح 6 .

ص: 251

193.كتاب من لا يحضره الفقيه عن مرازم بن حكيم الازديّ ( _ فِي الصَّبِيِّ إِذا خُتِنَ ، قالَ _ ) مئة منقبة_ به نقل از مُسيَّب بن نَجيّه ، از امير مؤمنان عليه السلام _: من ، حسن ، حسين و نُه تن از فرزندان حسين ، جانشينان خدا در زمين و امينان او بر وحى اش و پيشوايان مسلمانان پس از پيامبرش و حجّت هاى خدا بر مردمانش هستيم .194.الكافي عن عليّ بن يقطين :كمال الدين_ به نقل از عبد اللّه بن حارث _: به على عليه السلام گفت [م] : وقايع پس از قائمتان را براى من بگو .

فرمود : «اى پسر حارث ! اين ، چيزى است كه ذكر آن در جاى خود بايد بيايد و پيامبر خدا صلى الله عليه و آله با من عهد كرد كه آن را جز به حسن و حسين ، خبر ندهم» .195.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :الكافى_ به نقل از ابوجارود ، از امام باقر عليه السلام _: اجل على عليه السلام در رسيد . فرزندانش را _ كه دوازده تن بودند _ فرا خواند و به آنها فرمود : «پسرانم ! خداوند عز و جل جز اين نخواست كه رسمى از يعقوب عليه السلام را در من قرار دهد . يعقوب ، دوازده فرزندش را فرا خواند و آنان را از صاحبْ اختيارشان آگاه كرد . هان ! من نيز شما را از صاحبْ اختيارتان آگاه مى كنم . هان كه اين دو : حسن و حسين ، پسران پيامبر خدا هستند . گوش به فرمان و مطيع آنها و ياريگرشان باشيد ، كه من اين دو را امين بر چيزهايى قرار دادم كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، مرا بر آنها امين كرد _ و خدا هم پيامبر صلى الله عليه و آله را بر آن امين كرده بود _ ، از خلق خدا و غيب او و [نيز] دينى كه براى خود برگزيده است» .

بنا بر اين، خداوند براى آن دو [بر مردم] همان چيزى را واجب كرد كه براى على عليه السلام واجب كرده بود و براى على عليه السلام همان چيزى را واجب كرد كه براى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله واجب كرده بود . پس هيچ يك از آن دو را بر ديگرى برترى اى نيست ، مگر به بزرگ سالى . چون حسن عليه السلام در مجلسى حاضر بود ، حسين عليه السلام هيچ نمى گفت تا آن گاه كه حسن عليه السلام برخيزد و چون اجل حسن عليه السلام در رسيد ، امامت را به حسين عليه السلام سپرد .

سپس حسين عليه السلام [چون] اجلش در رسيد ، دختر بزرگش فاطمه بنت الحسين را فرا خواند و نوشته اى [نهان و] در هم پيچيده و وصيّتى آشكار را به او سپرد . على بن الحسين عليه السلام ، درد شكم داشت و به او نمى ديدند كه زنده بماند . فاطمه ، آن نوشته را به على بن الحسين عليه السلام داد و به خدا سوگند ، آن نوشته به ما رسيده است . .

ص: 252

205.رسول اللّه صلى الله عليه و آله ( _ لِعَلِيٍّ عليه السلام _ ) الكافي عن حبابة الوالبيّة:رَأَيتُ أميرَ المُؤمِنينَ عليه السلام في شُرطَةِ الخَميسِ ومَعَهُ دِرَّةٌ لَها سَبابَتانِ، يَضرِبُ بِها بَيّاعِي الجِرِّيِّ وَالمارماهي وَالزِّمّارِ ، ويَقولُ لَهُم : يا بَيّاعي مُسوخِ بَني إسرائيلَ وجُندِ بَني مَروانَ .

فَقامَ إلَيهِ فُراتُ بنُ أحنَفَ ، فَقالَ : يا أميرَ المُؤمِنينَ ! وما جُندُ بَني مَروانَ ؟

فَقالَ لَهُ : أقوامٌ حَلَقُوا اللِّحى ، وفَتَلُوا الشَّوارِبَ ، فَمُسِخوا .

فَلَم أرَ ناطِقاً أحسَنَ نُطقاً مِنهُ . ثُمّ اتَّبَعتُهُ ، فَلَم أزَل أقفو أثَرَهُ حَتّى قَعَدَ في رَحَبَةِ المَسجِدِ ، فَقُلتُ : لَهُ يا أميرَ المُؤمِنينَ ، ما دَلالَةُ الإِمامَةِ يَرحَمُكَ اللّهُ ؟

فَقالَ: ائتِيني بِتِلكَ الحَصاةِ _ وأشارَ بِيَدِهِ إلى حَصاةٍ _ فَأَتَيتُهُ بِها ، فَطَبَعَ لي فيها بِخاتَمِهِ ، ثُمَّ قالَ لي : يا حَبابَةُ ، إذَا ادَّعى مُدَّعٍ الاِءمامَةَ ، فَقَدَرَ أن يَطبَعَ كَما رَأَيتِ ، فَاعلَمي أنَّهُ إمامٌ مُفتَرَضُ الطّاعَةِ وَالإِمامُ لا يَعزُبُ عَنهُ شَيءٌ يُريدُهُ .

قالَت : ثُمَّ انصَرَفتُ حَتّى قُبِضَ أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام ، فَجِئتُ إلَى الحَسَنِ عليه السلام وهُوَ في مَجلِسِ أميرِ المُؤمِنينَ عليه السلام وَالنّاسُ يَسأَلونَهُ ، فَقالَ: يا حَبابَةُ الوالِبِيَّةُ ، فَقُلتُ : نَعَم يا مَولايَ ، فَقالَ : هاتي ما مَعَكِ ، قالَ : فَأَعطَيتُهُ ، فَطَبَعَ فيها كَما طَبَعَ أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام .

قالَت : ثُمَّ أتَيتُ الحُسَينَ عليه السلام وهُوَ في مَسجِدِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، فَقَرَّبَ ورَحَّبَ ، ثُمَّ قالَ لي : إنَّ فِي الدَّلالَةِ دَليلاً عَلى ما تُريدينَ ، أفَتُريدينَ دَلالَةَ الإِمامَةِ ؟

فَقُلتُ : نَعَم يا سَيِّدي ، فَقالَ : هاتي ما مَعَكِ ، فَنَاوَلتُهُ الحَصاةَ ، فَطَبَعَ لي فيها... (1) .


1- .الكافي : ج 1 ص 346 ح 3 ، كمال الدين : ص 536 ح 1 ، الثاقب في المناقب : ص 140 ح 132 ، كشف الغمّة : ج 2 ص 160 ، إعلام الورى : ج 1 ص 408 وليس فيهما صدره إلى «نطقاً منه» ، بحار الأنوار : ج 25 ص 175 ح 1 وراجع : المناقب لابن شهرآشوب : ج 1 ص 299 .

ص: 253

206.عنه صلى الله عليه و آله :الكافى_ به نقل از حُبابه والِبى _: اميرمؤمنان عليه السلام را ميان پاسداران ويژه ديدم كه شلّاقى دوزبانه در دست داشت كه با آن بر فروشندگان اِسبيلى (1) و مارماهى و نيزه ماهى (2) مى نواخت و به آنان مى فرمود : «اى فروشندگان مسخ شدگان بنى اسرائيل و لشكر بنى مروان!» .

فرات بن احنف به سويش برخاست و گفت : اى امير مؤمنان ! لشكر بنى مروان، چه بود؟

فرمود : «كسانى كه ريش خود را تراشيدند و سبيل هاى خود را تاب دادند و مَسخ شدند» .

من سخنورى شيواتر از او نديده بودم . او را دنبال كردم و پيوسته در پى اش رفتم تا آن كه در درگاه مسجد نشست . به او گفتم : اى امير مؤمنان ، خدايت رحمت كند ! نشانه امامت چيست؟

فرمود : «برايم آن سنگ ريزه را بياور» و با دستش به سنگ ريزه اى اشاره كرد .

آن را برايش بردم . با انگشترش بر آن، مُهر زد . سپس به من فرمود : «اى حبابه! هنگامى كه كسى ادّعاى امامت كرد و توانست همين گونه كه ديدى مُهر بزند ، بدان كه او امام لازم الإطاعه است . امامى است كه اگر چيزى را بخواهد ، از او دور و پنهان نمى ماند .

سپس باز گشتم تا آن گاه كه امير مؤمنان عليه السلام ، قبض روح شد ، نزد حسن عليه السلام _ كه در مجلس امير مؤمنان عليه السلام بود _ ، آمدم و مردم از او سؤال مى كردند . فرمود : «اى حبابه والبى!» .

گفتم : بله ، اى سَرور من !

فرمود : «آنچه با خود دارى ، بياور» .

آن را آوردم . امام حسن عليه السلام بر آن ، مهر زد ، همان گونه كه امير مؤمنان عليه السلام زده بود .

بعدها نزد حسين عليه السلام آمدم كه در مسجد پيامبر صلى الله عليه و آله بود . مرا نزديك طلبيد و خوشامد گفت . سپس به من فرمود : «در دلالت بر امامت ، نشانه اى است كه تو مى خواهى . آيا نشانه امامت را مى خواهى؟» .

گفتم : آرى ، سَرور من !

فرمود : «آنچه با خود دارى ، بياور» .

سنگ ريزه را به او دادم و برايم بر آن ، مُهر زد ... . .


1- .اسبيلى يا اسبيله (اِشپيله) ، از ماهى هاى بى فلس رودخانه اى است . م .
2- .نيزه ماهى ، ماهى اى كوچك ، دراز و داراى سر مخروطى است كه از دسته سگ ماهى ها به شمار مى رود . م .

ص: 254

راجع : ص 236 (الفصل الثاني / تسعة من ولده خلفاء اللّه عز و جل في أرضه) .

3 / 2صَحيفَةُ فاطِمَةَ عليها السلام في إمامَتِهِ وإمامَةِ وُلدِهِ198.الإمام عليّ عليه السلام :الكافي بسندٍ معتبر عن عبد الرحمن بن سالم عن أبي بصير عن أبي عبداللّه [الصادق] عليه السلام :قالَ أبي لِجابِرِ بنِ عَبدِاللّهِ الأَنصارِيِّ : إنَّ لي إلَيكَ حاجَةً فَمَتى يَخِفُّ عَلَيكَ أن أخلُوَ بِكَ فَأَسأَلَكَ عَنها ؟ فَقالَ لَهُ جابِرٌ : أيَّ الأَوقاتِ أحبَبتَهُ ، فَخَلا بِهِ في بَعضِ الأَيّامِ ، فَقالَ لَهُ : يا جابِرُ، أخبِرني عَنِ اللَّوحِ الَّذي رَأَيتَهُ في يَدِ اُمّي فاطِمَةَ عليهاالسلامبِنتِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله وما أخبَرَتكَ بِهِ اُمّي أنَّهُ في ذلِكَ اللَّوحِ مَكتوبٌ ؟

فَقالَ جابِرٌ : أشهَدُ بِاللّهِ أنّي دَخَلتُ عَلى اُمِّكَ فاطِمَةَ عليهاالسلام في حَياةِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، فَهَنَّيتُها بِوِلادَةِ الحُسَينِ ، ورَأَيتُ في يَدَيها لَوحا أخضَرَ ، ظَنَنتُ أنَّهُ مِن زُمُرُّدٍ ، ورَأَيتُ فِيهِ كِتابا أبيَضَ شِبهَ لَونِ الشَّمسِ .

فَقُلتُ لَها : بِأَبي واُمّي يا بِنتَ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ! ما هذَا اللَّوحُ ؟ فَقالَت : هذا لَوحٌ أهداهُ اللّهُ إلى رَسولِهِ صلى الله عليه و آله ، فيهِ اسمُ أبي ، وَاسمُ بَعلي ، وَاسمُ ابنَيَّ ، وَاسمُ الأَوصِياءِ مِن وُلدي ، وأعطانيهِ أبي لِيُبَشِّرَني بِذلِكَ .

قالَ جابِرٌ : فَأَعطَتنيهِ اُمُّكَ فاطِمَةُ عليهاالسلام ، فَقَرَأتُهُ وَاستَنسَختُهُ ، فَقالَ لَهُ أبي : فَهَل لَكَ يا جابِرُ أن تَعرِضَهُ عَلَيَّ ؟ قالَ : نَعَم ، فَمَشى مَعَهُ أبي إلى مَنزِلِ جابِرٍ ، فَأَخرَجَ صَحيفَةً مِن رَقٍّ .

فَقالَ : يا جابِرُ! انظُر في كِتابِكَ لِاَرَأَ أنَا عَلَيكَ ، فَنَظَرَ جابِرٌ في نُسخَتِهِ ، فَقَرَأَهُ أبي ، فَما خالَفَ حَرفٌ حَرفا ، فَقالَ جابِرٌ : فَأَشهَدُ بِاللّهِ أنّي هكَذا رَأَيتُهُ فِي اللَّوحِ مَكتوبا :

بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحيم

هذا كِتابٌ مِنَ اللّهِ العَزيزِ الحَكيمِ لِمُحَمَّدٍ نَبِيِّهِ ونورِهِ وسَفيرِهِ وحِجابِهِ ودَليلِهِ ، نَزَلَ بِهِ الرّوحُ الأَمينُ مِن عِندِ رَبِّ العالَمينَ :

عَظِّم _ يا مُحَمَّدُ _ أسمائي ، وَاشكُر نَعمائي ، ولا تَجحَد آلائي ، إنّي أنَا اللّهُ لا إلهَ إلَا أنَا ، قاصِمُ الجَبّارينَ ، ومُديلُ المَظلومينَ ، ودَيّانُ الدّينِ ، إنّي أنَا اللّهُ لا إلهَ إلّا أنَا ، فَمَن رَجا غَيرَ فَضلي ، أو خافَ غَيرَ عَدلي ، عَذَّبتُهُ عَذابا لا اُعَذِّبُهُ أحَدا مِنَ العالَمينَ ، فَإِيّايَ فَاعبُد ، وعَلَيَّ فَتَوَكَّل .

إنّي لَم أبعَث نَبِيّا ، فَاُكمِلَت أيّامُهُ ، وَانقَضَت مُدَّتُهُ ، إلّا جَعَلتُ لَهُ وَصِيّا ، وإنّي فَضَّلتُكَ عَلَى الأَنبِياءِ ، وفَضَّلتُ وَصِيَّكَ عَلَى الأَوصِياءِ ، وأكرَمتُكَ بِشِبلَيكَ وسِبطَيكَ حَسَنٍ وحُسَينٍ ، فَجَعَلتُ حَسَنا مَعدِنَ عِلمي بَعدَ انقِضاءِ مُدَّةِ أبيهِ .

وجَعَلتُ حُسَينا خازِنَ وَحيي ، وأكرَمتُهُ بِالشَّهادَةِ ، وخَتَمتُ لَهُ بِالسَّعادَةِ ، فَهُوَ أفضَلُ مَنِ استُشهِدَ ، وأرفَعُ الشُّهَداءِ دَرَجَةً ، جَعَلتُ كَلِمَتِيَ التّامَّةَ مَعَهُ ، وحُجَّتِيَ البالِغَةَ عِندَهُ .

بِعِترَتِهِ اُثيبُ واُعاقِبُ ، أوَّلُهُم عَلِيٌّ سَيِّدُ العابِدينَ وزَينُ أولِيائِيَ الماضينَ ، وَابنُهُ شِبهُ جَدِّهِ المَحمودِ مُحَمَّدٌ الباقِرُ عِلمي ، وَالمَعدِنُ لِحِكمَتي .

سَيَهلِكُ المُرتابونَ في جَعفَرٍ ، الرّادُّ عَلَيهِ كَالرّادِّ عَلَيَّ ، حَقَّ القَولُ مِنّي لَاُكرِمَنَّ مَثوى جَعفَرٍ ، ولَأَسُرَّنَّهُ في أشياعِهِ وأنصارِهِ وأولِيائِهِ .

اُتيحَت بَعدَهُ موسى فِتنَةٌ عَمياءُ حِندِسٌ (1) ؛ لِأَنَّ خَيطَ فَرضي لا يَنقَطِعُ ، وحُجَّتي لا تَخفى ، وأنَّ أولِيائي يُسقَونَ بِالكَأسِ الأَوفى ، مَن جَحَدَ واحِدا مِنهُم فَقَد جَحَدَ نِعمَتي ، ومَن غَيَّرَ آيَةً مِن كِتابي فَقَدِ افتَرى عَلَيَّ ، وَيلٌ لِلمُفتَرينَ الجاحِدينَ عِندَ انقِضاءِ مُدَّةِ موسى عَبدي وحَبيبي ، وخِيَرَتي في عَلِيٍّ وَلِيّي وناصِري ، ومَن أضَعُ عَلَيهِ أعباءَ النُّبُوَّةِ ، وأمتَحِنُهُ بِالاِضطِلاعِ بِها ، يَقتُلُهُ عِفريتٌ مُستَكبِرٌ ، يُدفَنُ فِي المَدينَةِ الَّتي بَناهَا العَبدُ الصّالِحُ (2) إلى جَنبِ شَرِّ خَلقي .

حَقَّ القَولُ مِنّي لَأَسُرَّنَّهُ بِمُحَمَّدٍ ابنِهِ ، وخَليفَتِهِ مِن بَعدِهِ ، ووارِثِ عِلمِهِ ، فَهُوَ مَعدِنُ عِلمي ، ومَوضِعُ سِرّي وحُجَّتي عَلى خَلقي ، لا يُؤمِنُ عَبدٌ بِهِ إلّا جَعَلتُ الجَنَّةَ مَثواهُ ، وشَفَّعتُهُ في سَبعينَ مِن أهلِ بَيتِهِ كُلُّهُم قَدِ استَوجَبُوا النّارَ ، وأختِمُ بِالسَّعادَةِ لِابنِهِ عِلِيٍّ وَلِيّي وناصِري ، وَالشّاهِدِ في خَلقي ، وأميني عَلى وَحيي .

اُخرِجُ مِنهُ الدّاعِيَ إلى سَبيلي ، وَالخازِنَ لِعِلمِيَ الحَسَنَ ، واُكمِلُ ذلِكَ بِابنِهِ «م ح م د» رَحمَةً لِلعالَمينَ ، عَلَيهِ كَمالُ موسى ، وبَهاءُ عيسى ، وصَبرُ أيّوبَ ، فَيُذَلُّ أولِيائي في زَمانِهِ ، وتُتَهادى رُؤوسُهُم كَما تُتَهادى رُؤوسُ التُّركِ وَالدَّيلَمِ ، فَيُقتَلونَ ويُحرَقونَ ، ويَكونونَ خائِفينَ ، مَرعوبينَ وَجِلينَ ، تُصبَغُ الاَرضُ بِدِمائِهِم ، ويَفشُو الوَيلُ وَالرَّنَّةُ في نِسائِهِم ، اُولئِكَ أولِيائي حَقّا ، بِهِم أدفَعُ كُلَّ فِتنَةٍ عَمياءَ حِندِسٍ ، وبِهِم أكشِفُ الزَّلازِلَ ، وأدفَعُ الآصارَ وَالأَغلالَ ، اُولئِكَ عَلَيهِم صَلَواتٌ مِن رَبِّهِم ورَحمَةٌ ، واُولئِكَ هُمُ المُهتَدونَ .

قالَ عَبدُ الرَّحمنِ بنُ سالِمٍ : قالَ أبو بَصيرٍ : لَو لَم تَسمَع في دَهرِكَ ، إلّا هذَا الحَديثَ لَكَفاكَ ، فَصُنهُ إلّا عَن أهلِهِ . (3) .


1- .الحِنْدِس _ بالكسر _ : الليل المظلم والظلمة (القاموس المحيط : ج 2 ص 209 «حندس») .
2- .زاد في كمال الدين : ذو القرنين .
3- .الكافي : ج 1 ص 527 ح 3 ، عيون أخبار الرضا عليه السلام : ج 1 ص 42 ح 2 ، كمال الدين : ص 308 ح 1 ، الغيبة للطوسي : ص 143 ح 108 ، الغيبة للنعماني : ص 62 ح 5 ، الاختصاص : ص 210 ، الاحتجاج : ج 1 ص 162 ح 33 ، إعلام الورى : ج 2 ص 174 كلّها نحوه ، بحار الأنوار : ج 36 ص 195 ح 3 .

ص: 255

ر . ك : ص 237 (فصل دوم / نُه تن از فرزندانش ، جانشينان خدا در زمين اند) .

3 / 2صحيفه فاطمه عليها السلام در امامت حسين عليه السلام و فرزندانش

199.الإمام الصادق عليه السلام :الكافى_ به سند معتبر ، از عبد الرحمان بن سالم ، از ابو بصير ، از امام صادق عليه السلام _: پدرم [امام باقر عليه السلام ] به جابر بن عبد اللّه انصارى فرمود : «من با تو كارى دارم كه هرگاه كارت سبُك شد ، با هم خلوت كنيم تا آن را از تو جويا شوم؟» .

جابر گفت : هر زمان كه دوست دارى .

يكى از روزها با هم خلوت كردند و [پدرم] به او فرمود : «اى جابر ! مرا از لوحى كه در دست مادرم فاطمه عليهاالسلام ، دختر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ديده اى ، و آنچه مادرم در باره محتواى نوشته شده در آن لوح به تو خبر داده است ، خبر ده» .

جابر گفت : خدا را گواه مى گيرم كه من بر مادرت فاطمه عليهاالسلام در زمان حيات پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در آمدم و او را به ولادت حسين عليه السلام تهنيت دادم و در دستش لوحى سبز ديدم كه گمان دارم از زُمرّد بود و در آن ، نوشته اى سپيد ، همچون پرتو خورشيد ديدم . به او گفتم : پدر و مادرم فدايت باد ! اى دختر پيامبر خدا! اين لوح چيست؟

فرمود : «اين ، لوحى است كه خداوند به پيامبرش هديه داده است و در آن ، نام پدرم ، همسرم ، دو پسرم و نام اوصيا از ميان فرزندانم آمده است و پدرم آن را به من عطا كرده تا مرا با آن ، بشارت دهد» .

سپس مادرت فاطمه عليهاالسلام آن را به من عطا كرد و من ، آن را خواندم و از آن ، نسخه برداشتم .

پدرم به او فرمود : «اى جابر ! مى توانى آن را با نسخه من مقابله كنى؟» .

گفت : آرى .

پدرم با او به خانه اش رفت و او صحيفه اى از پوست نازك ، بيرون آورد .

پدرم فرمود : «اى جابر ! به نوشته ات بنگر تا من بر تو بخوانم» .

جابر به نسخه اش نگريست و پدرم آن را خواند . يك حرف هم با هم تفاوت نداشتند .

جابر گفت : خدا را گواه مى گيرم كه من ، ديدم كه در لوح ، چنين نوشته است : «به نام خداوند بخشايشگر مهربان . اين ، نوشته اى است از خداى عزيز دانا ، به محمّد ، كه پيامبر و نور و فرستاده و حاجب و راه نماى اوست . آن را روح الأمين ، از نزد خداى جهانيان ، فرود آورده است : اى محمّد ! نام هايم را بزرگ بشمار و نعمت هايم را سپاس بگزار و آنها را انكار مكن ، كه من خدايى ام كه جز من ، خدايى نيست ، درهم كوبنده جبّاران ، از زير به بالا كِشنده مظلومان ، جزا دهنده بد و خوب ؛ و خدايى ام كه جز من ، هيچ خداى ديگرى نيست . پس هر كس جز فضل مرا اميد برَد يا جز از عدل من بهراسد ، او را كيفرى مى دهم كه هيچ يك از جهانيان را به آن ، كيفر نمى دهم . پس تنها مرا بندگى كن و بر من ، توكّل بنما .

من پيامبرى برنينگيختم ، جز آن كه هنگامى كه روزهايش به كمال رسيد و روزگارش سپرى گرديد ، برايش وصى قرار دادم ، و من ، تو را بر پيامبران ، برترى دادم و وصىّ تو را بر اوصيا برترى بخشيدم و تو را با دو بچّه شيرت و دو نواده ات ، حسن و حسين ، گرامى داشتم و حسن را معدن دانشم ، پس از سپرى شدن مدّت پدرش قرار دادم ، و حسين را گنجينه وحى خويش كردم و او را با شهادت ، گرامى داشتم و فرجامش را به سعادت ، ختم كردم . او برترين شهيد است و بالاترين درجه را ميان شهيدان دارد . كلمه تامّ و كاملم را با او قرار دادم و حجّت رسايم نزد اوست .

به سبب خاندان اوست كه پاداش و كيفر مى دهم . نخستينِ آنان ، سَرور عابدان و زيور اولياى گذشته ام است و پسرش ، مانند جدّ محمودش ، محمّد و شكافنده دانش من و معدن حكمت من است .

به زودى ، ترديد كنندگان در جعفر ، هلاك خواهند شد . رد كننده او ، مانند رد كننده من است . اين سخن من ، حق است كه جايگاه جعفر را گرامى خواهم داشت و او را در باره پيروان ، ياوران و دوستدارانش ، خوش حال خواهم ساخت .

پس از او ، موسى ، آزمونى سخت تاريك و ناپيدا خواهد بود ؛ زيرا رشته پيوسته لازم من (امامت) گسسته نمى شود و حجّتم نهان نمى ماند . اولياى من با جامى لبالب ، سيراب مى شوند . هر كس يك تن از آنان را انكار كند ، نعمتم را انكار كرده است و هر كس آيه اى از كتابم را تغيير دهد ، بر من افترا بسته است . واى بر افترا زنندگانِ انكار كننده !

به گاهِ پايان گرفتن عمر موسى ، بنده و محبوب من و برگزيده من [از ميان مدّعيان پس از موسى] ، على است ؛ دوستدار و يار من . كسى كه سختى خبر يافتن را بر دوش او مى نهم و او را با برداشتن آن مى آزمايم . عفريت متكبّر (مأمون) ، او را مى كُشد و در شهرى دفن مى شود كه عبد صالح ، آن را ساخته است ، در كنار بدترينِ خلق من (هارون) . اين سخن من حقيقت دارد كه او را با محمّد ، پسرش ، جانشينش پس از او و وارث علمش ، خوش حال مى سازم . او معدن علم من ، جايگاه راز من و حجّت من بر خلقم است . بنده اى به [امامت] او ايمان نمى آورد ، جز آن كه بهشت را جايگاه او قرار مى دهم و او را در هفتاد تن از خاندانش شفيع مى گردانم ، هفتاد نفرى كه سزاوار آتش دوزخ اند ، و سعادت را به فرزندش على ، دوستدار و يار من ، گواه بر خلقم و امين بر وحى ام ، ختم مى كنم .

از او ، دعوتگر به راهم ، گنجينه دانشم ، حسن ، را متولّد مى كنم و آن را با پسرش «م ح م د» ، كامل مى كنم كه رحمت براى جهانيان است و كمال موسى ، ارج عيسى و شكيبايى ايّوب را با خود دارد . در روزگار [نزديك به ظهور] او ، اولياى من ، خوار مى شوند ، سرهايشان مانند سرهاى كافران ترك و ديلم ، هديه داده مى شود ، كشته و سوزانده مى شوند و در بيم و هراس و ترس و اضطراب اند ، زمين از خونشان رنگين مى شود و ناله و شيون از زنانشان بلند است . آنان ، اولياى حقيقى من هستند و با آنان ، هر فتنه تاريك ناپيدا را مى رانم و به خاطرشان ، از [بروز] زلزله ها جلوگيرى مى كنم و سنگينى ها و بندها را مى گشايم . درودها و رحمت خدا بر ايشان باد ! آنان اند كه ره يافته اند» .

عبد الرحمان بن سالم مى گويد : ابو بصير گفت : اگر در همه عمرت ، جز اين حديث را نشنيده بودى ، برايت بس بود . پس آن را جز به اهلش ارائه مده . .

ص: 256

. .

ص: 257

. .

ص: 258

. .

ص: 259

. .

ص: 260

200.الإمام عليّ عليه السلام :الأمالي للطوسي عن محمّد بن سنان عن أبي عبداللّه جعفر بن محمّد [الصادق] عليه السلام :قالَ أبي لِجابِرِ بنِ عَبدِ اللّهِ : لي إلَيكَ حاجَةٌ اُريدُ أخلو بِكَ فيها ، فَلَمّا خَلا بِهِ في بَعضِ الأَيّامِ ، قالَ لَهُ : أخبِرني عَنِ اللَّوحِ الَّذي رَأَيتَهُ في يَدِ اُمّي فاطِمَةَ عليهاالسلام .

قالَ جابِرٌ : أشهَدُ بِاللّهِ ، لَقَد دَخَلتُ عَلى فاطِمَةَ بِنتِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله لِاُهَنِّئَها بِوَلَدِهَا الحُسَينِ عليه السلام ، فَإِذا بِيَدِها لَوحٌ أخضَرُ مِن زَبَرجَدَةٍ خَضراءَ ، فيهِ كِتابٌ أنوَرُ مِنَ الشَّمسِ ، وأطيَبُ مِن رائِحَةِ المِسكِ الأَذفَرِ .

فَقُلتُ : ما هذا ، يا بِنتَ رَسولِ اللّهِ ؟ فَقالَت : هذا لَوحٌ أهداهُ اللّهُ عز و جل إلى أبي ، فيهِ اسمُ أبي ، وَاسمُ بَعلي ، وَاسمُ الأَوصِياءِ بَعدَهُ مِن وُلدي ، فَسَأَلتُها أن تَدفَعَهُ إلَيَّ لِأَنسَخَهُ ، فَفَعَلَت ، فَقالَ لَهُ : فَهَل لَكَ أن تُعارِضَني بِهِ ، قالَ : نَعَم .

فَمَضى جابِرٌ إلى مَنزِلِهِ ، وأتى بِصَحيفَةٍ مِن كاغَذٍ ، فَقالَ لَهُ : اُنظُر في صَحيفَتِكَ حَتّى أقرَأَها عَلَيكَ ، وكانَ في صَحيفَتِهِ مَكتوبٌ :

بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحيم

هذا كِتابٌ مِنَ اللّهِ العَزيزِ العَليمِ ، أنزَلَهُ الرّوحُ الأَمينُ عَلى مُحَمَّدٍ خاتَمِ النَّبِيّينَ :

يا مُحَمَّدُ ، عَظِّم أسمائي ، وَاشكُر نَعمائي ، ولا تَجحَد آلائي ، ولا تَرجُ سِوايَ ، ولا تَخشَ غَيري ، فَإِنَّهُ مَن يَرجو سِوايَ ويَخشى غَيري «أُعَذِّبُهُ عَذَابًا لَا أُعَذِّبُهُ أَحَدًا مِّنَ الْعَالَمِينَ» . (1)

يا مُحَمَّدُ ، إنِّي اصطَفَيتُكَ عَلَى الأَنبِياءِ ، وفَضَّلتُ وَصِيَّكَ عَلَى الأَوصِياءِ ، وجَعَلتُ الحَسَنَ عَيبَةَ (2) عِلمي مِن بَعدِ انقِضاءِ مُدَّةِ أبيهِ ، وَالحُسَينَ خَيرَ أولادِ الأَوَّلينَ وَالآخِرينَ ، فيهِ تَثبُتُ الإِمامَةُ ، ومِنهُ يَعقُبُ (3) عَلِيٌّ زَينُ العابِدينَ ، ومُحَمَّدٌ الباقِرُ لِعِلمي ، وَالدّاعي إلى سَبيلي عَلى مِنهاجِ الحَقِّ ، وجَعفَرٌ الصّادِقُ فِي العَقلِ وَالعَمَلِ ، تَنشَبُ مِن بَعدِهِ فِتنَةٌ صَمّاءُ ، فَالوَيلُ كُلُّ الوَيلِ لِلمُكَذِّبِ بِعَبدي وخِيَرَتي مِن خَلقي موسى ، وعَلِيٌّ الرِّضا يَقتُلُهُ عِفريتٌ كافِرٌ ، يُدفَنُ بِالمَدينَةِ الَّتي بَناهَا العَبدُ الصّالِحُ إلى جَنبِ شَرِّ خَلقِ اللّهِ (4) ، ومُحَمَّدٌ الهادي إلى سَبيلي ، الذّابُّ عَن حَريمي ، وَالقَيِّمُ في رَعِيَّتِهِ ، حَسَنٌ أغَرُّ ، يَخرُجُ مِنهُ ذُو الاِسمَينِ عَلِيٌّ وَالحَسَنُ ، وَالخَلَفُ مُحَمَّدٌ يَخرُجُ في آخِرِ الزَّمانِ ، عَلى رَأسِهِ غَمامَةٌ بَيضاءُ تُظِلُّهُ مِنَ الشَّمسِ ، يُنادي بِلِسانٍ فَصيحٍ ، يُسمِعُهُ الثَّقَلَينِ وَالخافِقَينِ ، وهُوَ المَهدِيُّ مِن آلِ مُحَمَّدٍ ، يَملَأُ الاَرضَ عَدلاً كَما مُلِئَت جَورا . (5) .


1- .المائدة: 115 .
2- .العَيبةُ : مستودع الثياب أو مستودع أفضل الثياب ، وعيبة العلم على الإستعارة (مجمع البحرين : ج 2 ص 1296 «عيب») .
3- .في المصدر: «تعقب» ، وما في المتن أثبتناه من بشارة المصطفى وبحارالأنوار .
4- .إشارة إلى الخليفة العبّاسي هارون الرشيد .
5- .الأمالي للطوسي : ص 291 ح 566 ، بشارة المصطفى : ص 183 و فيه «القول» بدل «العقل» ، بحار الأنوار : ج 36 ص 202 ح 6 .

ص: 261

201.الإمام عليّ عليه السلام :الأمالى ، طوسى_ به نقل از محمّد بن سنان ، از امام صادق عليه السلام _: پدرم [امام باقر عليه السلام ]به جابر بن عبد اللّه فرمود : «من كارى با تو دارم كه مى خواهم آن را در خلوت به تو بگويم» .

هنگامى كه در يكى از روزها با او خلوت كرد ، به او فرمود : «مرا از لوحى با خبر كن كه در دست مادرم فاطمه عليهاالسلام ديده اى» .

جابر گفت : خدا را گواه مى گيرم كه بر فاطمه ، دختر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، در آمدم تا تولّد فرزندش حسين عليه السلام را به او تهنيت دهم . در دستش لوح سبز رنگى از زِبَرجَد سبز ديدم كه در آن ، نوشته اى روشن تر از خورشيد و خوش بوتر از بوى مُشك ناب بود .

گفتم : اين چيست ، اى دختر پيامبر خدا؟

فرمود : «اين ، لوحى است كه خداى عز و جل به پدرم هديه داده و در آن ، نام پدرم ، همسرم و اوصياى پس از او از نسل من ، آمده است» .

از او (فاطمه عليهاالسلام) خواستم كه آن را به من بدهد تا يك نسخه از آن بردارم ، و چنين كرد .

[پدرم امام باقر عليه السلام ] به او فرمود : «آيا مى توانى نسخه ات را با نسخه ام مقابله كنى؟» .

گفت : آرى .

جابر به خانه اش رفت و صحيفه اى كاغذى آورد و به پدرم گفت : تو به صحيفه ات بنگر تا آن را بر تو بخوانم . در صحيفه اش نوشته بود :

«به نام خداوند بخشايشگر مهربان . اين ، نوشته اى از خداى عزيز داناست . آن را روح الأمين بر محمّد ، خاتم پيامبران ، فرو فرستاده است : اى محمّد ! نام هاى مرا بزرگ بشمار و نعمت هايم را سپاس بگزار و آنها را انكار مكن و به كسى جز من ، اميد مبَر و از غير من مَهَراس كه هر كس به جز من اميد ببرد و از غير من بهراسد ، «او را كيفرى دهم كه هيچ يك از جهانيان را به آن ، كيفر نداده باشم» .

اى محمّد ! من ، تو را بر پيامبران ، مقدّم داشتم و وصىّ تو را بر اوصيا برترى دادم ، و حسن را گنجينه دانشم پس از پايان گرفتن عمر پدرش كردم ، و حسين را بهترين فرزند اوّلين و آخرين نمودم كه امامت ، در او مى مانَد و از او امتداد مى يابد و به على ، زين العابدين ، و محمّد ، شكافنده دانش من و دعوتگر به راهم با روش درست ، مى رسد . و نيز جعفر كه در عقل و عمل ، راستين است . [مردم] پس از او به فتنه اى سخت و در هم تنيده ، گرفتار مى شوند . و واى و صد واى بر كسى كه بنده ام و گُزيده ام از خلقم ، موسى ، را تكذيب كند ! و علىِ رضا كه [به تقدير الهى] عفريت كافر ، او را مى كُشد و در شهرى كه عبد صالح [خراسان بن عالم بن سام بن نوح عليه السلام ]آن را ساخت و در كنار بدترينِ خلق خدا [هارون الرشيد] به خاك سپرده مى شود . و محمّد ، كه راه نما به راه من و حمايت كننده از حريم من است و سرپرست رعايايش ، نيكو و زيبا كه دو نامدار ، على و حسن ، از او [بى واسطه و با واسطه ]متولّد مى شوند ، و نيز جانشين [نهايى] ، محمّد كه در آخِرْ زمان خروج مى كند و بر سرش ، ابرى سپيد است كه او را از تابش خورشيد ، آسوده مى دارد . با زبانى شيوا ، چنان ندا در مى دهد كه اِنس و جن ، و مغرب و مشرق ، آن را مى شنوند . او مهدى خاندان محمّد است . زمين را از عدالت مى آكَنَد ، آن چنان كه از ستم ، پُر شده است» . .

ص: 262

. .

ص: 263

. .

ص: 264

3 / 3تَنصيصُ الاِءمامِ الحَسَنِ عليه السلام عَلى إمامَتِهِ202.الإمام الباقر عليه السلام :الكافي عن المفضّل بن عمر عن أبي عبداللّه [الصادق] عليه السلام :لَمّا حَضَرَتِ الحَسَنَ بنَ عَلِيٍّ عليه السلام الوَفاةُ قالَ : يا قَنبَرُ! انظُر هَل تَرى مِن وَراءِ بابِكَ مُؤمِنا مِن غَيرِ آلِ مُحَمَّدٍ عليهم السلام ؟ فَقالَ : اللّهُ تَعالى ورَسولُهُ وَابنُ رَسولِهِ أعلَمُ بِهِ مِنّي ، قالَ : اُدعُ لي مُحَمَّدَ بنَ عَلِيٍّ (1) ، فَأَتَيتُهُ فَلَمّا دَخَلتُ عَلَيهِ ، قالَ : هَل حَدَثَ إلّا خَيرٌ ؟ قُلتُ : أجِب أبا مُحَمَّدٍ ، فَعَجَّلَ عَلى شِسعِ نَعلِهِ ، فَلَم يُسَوِّهِ وخَرَجَ مَعي يَعدو ، فَلَمّا قامَ بَينَ يَدَيهِ سَلَّمَ .

فَقالَ لَهُ الحَسَنُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام : اِجلِس ، فَإِنَّهُ لَيسَ مِثلُكَ يَغيبُ عَن سَماعِ كَلامٍ يَحيى بِهِ الأَمواتُ ، ويَموتُ بِهِ الأَحياءُ ، كونوا أوعِيَةَ العِلمِ ، ومَصابيحَ الهُدى ، فَإِنَّ ضَوءَ النَّهارِ بَعضُهُ أضوَأُ مِن بَعضٍ .

أما عَلِمتَ أنَّ اللّهَ جَعَلَ وُلدَ إبراهيمَ عليه السلام أئِمَّةً ، وفَضَّلَ بَعضَهُم عَلى بَعضٍ ، وآتى داوودَ عليه السلام زَبورا ، وقَد عَلِمتَ بِما استَأثَرَ بِهِ مُحَمَّدا صلى الله عليه و آله .

يا مُحَمَّدَ بنَ عَلِيٍّ! إنّي أخافُ عَلَيكَ الحَسَدَ ، وإنَّما وَصَفَ اللّهُ بِهِ الكافِرينَ ، فَقالَ اللّهُ عز و جل : «كُفَّارًا حَسَدًا مِّنْ عِندِ أَنفُسِهِم مِّن بَعْدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُمُ الْحَقُّ» (2) ولَم يَجعَلِ اللّهُ عز و جل لِلشَّيطانِ عَلَيكَ سُلطانا .

يا مُحَمَّدَ بنَ عَلِيٍّ! ألا اُخبِرُكَ بِما سَمِعتُ مِن أبيكَ فيكَ ؟ قالَ : بَلى ، قالَ : سَمِعتُ أباكَ عليه السلام يَقولُ يَومَ البَصرَةِ : مَن أحَبَّ أن يَبَرَّني فِي الدُّنيا وَالآخِرَةِ فَليَبَرَّ مُحَمَّدا وَلَدي . يا مُحَمَّدَ بنَ عَلِيٍّ! لَو شِئتُ أن اُخبِرَكَ وأنتَ نُطفَةٌ في ظَهرِ أبيكَ لَأَخبَرتُكَ .

يا مُحَمَّدَ بنَ عَلِيٍّ! أما عَلِمتَ أنَّ الحُسَينَ بنَ عَلِيٍّ عليه السلام بَعدَ وَفاةِ نَفسي ، ومُفارَقَةِ روحي جِسمي إمامٌ مِن بَعدي ، وعِندَ اللّهِ جَلَّ اسمُهُ فِي الكِتابِ ، وِراثَةً مِنَ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله أضافَهَا اللّهُ عز و جل لَهُ في وِراثَةِ أبيهِ واُمِّهِ ، فَعَلِمَ اللّهُ أنَّكُم خِيَرَةُ خَلقِهِ ، فَاصطَفى مِنكُم مُحَمَّدا صلى الله عليه و آله ، وَاختارَ مُحَمَّدٌ عَلِيّا عليه السلام ، وَاختارَني عَلِيٌّ عليه السلام بِالاِءمامَةِ ، وَاختَرتُ أنَا الحُسَينَ عليه السلام . (3) .


1- .أي ابن الحنفيّة .
2- .البقرة : 109 .
3- .الكافي : ج 1 ص 300 ح 2 ، إعلام الورى : ج 1 ص 422 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 174 ح 2 .

ص: 265

3 / 3تصريح امام حسن عليه السلام به امامت او

203.عنه عليه السلام :الكافى_ به نقل از مفضّل بن عمر ، از امام صادق عليه السلام _: هنگامى كه وفات حسن بن على عليه السلام فرا رسيد ، فرمود : «اى قنبر ! ببين آيا در پشتِ در ، مؤمنى از غيرِ خاندان محمّد مى بينى؟» .

قنبر گفت : خداى متعال و پيامبرش و فرزند پيامبرش از من به آن داناترند .

فرمود : «محمّد بن على (محمّد بن حنفيّه) را برايم فرا بخوان» .

قنبر مى گويد : نزد او آمدم و چون داخل شدم ، گفت : آيا جز خير ، پيش آمده است؟

گفتم : ابو محمّد (حسن عليه السلام ) را اجابت كن .

او سراسيمه و به شتاب ، بى آن كه كفش خود را درست به پا كند ، همراه من بيرون آمد و چون رو به روى او رسيد ، سلام داد .

حسن بن على عليه السلام به او فرمود : «بنشين كه كسى مانند تو از شنيدن سخنى كه مُردگان به آن زنده مى شوند و زندگان با آن مى ميرند ، غيبت نمى كند . ظرف دانش باشيد و چراغ هدايت ، كه پرتوهاى خورشيد ، برخى از برخى ديگر ، روشن ترند .

آيا نمى دانى كه خداوند ، فرزندان ابراهيم عليه السلام را امام قرار داد و برخى را بر برخى ديگر برترى بخشيد و زبور را به داوود عليه السلام داد؟ و آنچه را هم ويژه محمّد صلى الله عليه و آله ساخت ، مى دانى .

اى محمّد بن على ! من ، از حسد بر تو بيم دارم . خداوند ، كافران را به آن توصيف كرده و فرموده است : «[بسيارى از اهل كتاب ]با آن كه حق برايشان روشن شد ، از سرِ حسادت درونى [ ، مى خواستند شما نيز مانند آنها] كافر شويد» و خداى عز و جل براى شيطان ، تسلّطى بر تو قرار نداده است .

اى محمّد بن على! آيا تو را از آنچه از پدرت [على عليه السلام ] در باره ات شنيدم ، خبر ندهم؟» .

گفت : چرا .

فرمود : «شنيدم كه پدرت در ماجراى بصره مى گويد : هر كس دوست دارد در دنيا و آخرت به من نيكى كند ، به محمّد ، فرزندم ، نيكى كند . اى محمّد بن على ! اگر مى خواستم به تو خبر دهم ، از هنگامى كه نطفه اى در پشت پدرت بودى ، به تو خبر مى دادم .

اى محمّد بن على ! آيا نمى دانى كه حسين بن على عليه السلام پس از وفات من و جدايى روحم از كالبَدم ، پس از من ، امام است و نام او در كتاب ، نزد خداى والا نام ، آمده است ، از پيامبر صلى الله عليه و آله ارث مى برَد و خداى عز و جل ، او را در كنار پدر و مادرش به وارثان پيامبر صلى الله عليه و آله افزود ، و خداوند مى دانست كه شما ، برگزيدگانِ خلق او هستيد ، پس از ميان شما ، محمّد صلى الله عليه و آله را برگزيد و محمّد صلى الله عليه و آله ، على عليه السلام را برگزيد و على عليه السلام ، مرا به امامت برگزيد و من ، حسين عليه السلام را برگزيدم؟» . .

ص: 266

204.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :الإرشاد عن زياد المخارقي :لَمّا حَضَرَتِ الحَسَنَ عليه السلام الوَفاةُ ، استَدعَى الحُسَينَ بنَ عَلِيٍّ عليه السلام ... ثُمَّ وَصّى عليه السلام إلَيهِ بِأَهلِهِ ووُلدِهِ وتَرِكاتِهِ ، وما كانَ وَصّى بِهِ إلَيهِ أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام حينَ استَخلَفَهُ وأهَّلَهُ لِمَقامِهِ ، ودَلَّ شيعَتَهُ عَلَى استِخلافِهِ ، ونَصَبَهُ لَهُم عَلَما مِن بَعدِهِ . (1)205.عنه صلى الله عليه و آله :الكافي عن أبي الجارود عن أبي جعفر [الباقر] عليه السلام_ في بَيانِ الوِلايَةِ _: إنَّ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله حَضَرَهُ الَّذي حَضَرَ ، فَدَعا عَلِيّا ، فَقالَ : يا عَلِيُّ! إنّي اُريدُ أن أئتَمِنَكَ عَلى مَا ائتَمَنَنِيَ اللّهُ عَلَيهِ . . . ثُمَّ إنَّ الحَسَنَ عليه السلام حَضَرَهُ الَّذي حَضَرَهُ ، فَسَلَّمَ ذلِكَ إلَى الحُسَينِ عليه السلام . (2)206.عنه صلى الله عليه و آله :كفاية الأثر عن الأصبغ عن الحسن بن عليّ عليه السلام :الأَئِمَّةُ بَعدَ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله اثنا عَشَرَ ، تِسعَةٌ مِن صُلبِ أخِي الحُسَينِ ، ومِنهُم مَهدِيُّ هذِهِ الاُمَّةِ . (3)207.الإمام الصادق عليه السلام :عيون المعجزات_ في ذِكرِ الإِمامِ الحَسَنِ عليه السلام وهُوَ في ساعاتِهِ الأَخيرَةِ _: ودَخَلَ عَلَيهِ أخوهُ الحُسَينُ عليه السلام ، فَقالَ : كَيفَ تَجِدُ نَفسَكَ ؟ قالَ : أنَا في آخِرِ يَومٍ مِنَ الدُّنيا وأوَّلِ يَومٍ مِنَ الآخِرَةِ ، عَلى كُرهٍ مِنّي لِفِراقِكَ وفِراقِ إخوَتي .

ثُمَّ قالَ : أستَغفِرُ اللّهَ ، عَلى مَحَبَّةٍ مِنّي لِلِقاءِ رَسولِ اللّهِ وأميرِ المُؤمِنينَ وفاطِمَةَ وجَعفَرٍ وحَمزَةَ عليهم السلام ، ثُمَّ أوصى إلَيهِ ، وسَلَّمَ إلَيهِ الاِسمَ الأَعظَمَ ، ومَواريثَ الأَنبِياءِ عليهم السلام الَّتي كانَ أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام سَلَّمَها إلَيهِ . (4) .


1- .الإرشاد : ج 2 ص 17 ، روضة الواعظين : ص 185 ، كشف الغمّة : ج 2 ص 211 ، إعلام الورى : ج 1 ص 414 وليس فيه ذيله من «وأهله لمقامه» ، بحار الأنوار : ج 44 ص 156 ح 25 .
2- .الكافي : ج 1 ص 291 ح 6 .
3- .كفاية الأثر : ص 223 ، الصراط المستقيم : ج 2 ص 128 ، بحار الأنوار : ج 36 ص 383 ح 1 .
4- .عيون المعجزات : ص 66 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 140 ح 7 وراجع : الأمالي للطوسي : ص 159 ح 267 وبشارة المصطفى : ص 271 .

ص: 267

208.الكافي عن عبيد اللّه الحلبي :الإرشاد_ به نقل از زياد مَخارقى _: چون وفات امام حسن عليه السلام فرا رسيد ، حسين بن على عليه السلام را فرا خواند ... . سپس در باره مراقبت از خانواده و فرزندان و ميراثش به او وصيّت كرد و نيز وصيّت امير مؤمنان عليه السلام را به خودش ، هنگام جانشين كردن او و اعلام شايستگى اش براى اين جايگاه و راه نمايى پيروانش به جانشينى او و نصب او به عنوان راه نماى پس از خود ، [دوباره] وصيّت نمود .209.الإمام عليّ عليه السلام :الكافى_ به نقل از ابو جارود ، از امام باقر عليه السلام ، در بيان ولايت _: همانا وقتى اَجَل پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در رسيد ، على عليه السلام را فرا خواند و به او فرمود : «اى على ! من مى خواهم تو را بر چيزى امين كنم كه خدا ، مرا بر آن امين كرد ... . سپس اَجَل حسن عليه السلام در رسيد و آن [امانت] را به حسين عليه السلام سپرد .210.الإمام الصادق عليه السلام :كفاية الأثر_ به نقل از اصبغ ، از امام حسن عليه السلام _: امامان پس از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، دوازده تن هستند . نُه تن از آنها از پشت برادرم حسين اند و مهدىِ اين امّت هم از آنان است .207.سنن الترمذي عن عثمان بن حنيف :عيون المعجزات_ در يادكرد ساعات احتضار امام حسن عليه السلام _: برادرش حسين عليه السلام بر او وارد شد و پرسيد : خود را چگونه مى يابى؟

گفت: «من ، در آخرين روز دنيا و نخستين روز آخرت هستم ؛ امّا با ناخوشى از فراق تو و برادرانم» .

سپس فرمود: «از خدا ، آمرزش مى خواهم ؛ بلكه با علاقه ديدار پيامبر صلى الله عليه و آله ، امير مؤمنان عليه السلام ، فاطمه عليهاالسلام ، جعفر طيّار و حمزه[ى سيّد الشهدا]» .

سپس به حسين عليه السلام وصيّت كرد و اسم اعظم را به او سپرد و نيز ميراث پيامبران عليهم السلام را كه امير مؤمنان عليه السلام به او سپرده بود . .

ص: 268

3 / 4تَنصيصُ الإِمامِ عليه السلام نَفسِهِ عَلى إمامَتِهِ208.الإمام الباقر عليه السلام :معاني الأخبار بسندٍ معتبر عن الحسين عليه السلام :سُئِلَ أميرُ المُؤمِنينَ _ صَلَواتُ اللّهِ عَلَيهِ _ عَن مَعنى قَولِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله : «إنّي مُخَلِّفٌ فيكُمُ الثَّقَلَينِ : كِتابَ اللّهِ، وعِترَتي» مَنِ العِترَةُ ؟

فَقالَ : أنَا وَالحَسَنُ وَالحُسَينُ ، وَالأَئِمَّةُ التِّسعَةُ مِن وُلدِ الحُسَينِ ، تاسِعُهُم مَهدِيُّهُم وقائِمُهُم ، لا يُفارِقونَ كِتابَ اللّهِ ولا يُفارِقُهُم حَتّى يَرِدوا عَلى رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله حَوضَهُ . (1)209.الأمالي للطوسي عن يحيى بن العلاء عن الإمام الباقرمقتضب الأثر عن اُمّ سليم عن الحسين عليه السلام :أنَا وَصِيُّ الأَوصِياءِ ، وأنَا أبُو التِّسعَةِ الأَئِمَّةِ الهادِيَةِ ، أنَا وَصِيُّ أخِي الحَسَنِ ، وأخي وَصِيُّ أبي عَلِيٍّ ، وعَلِيٌّ وَصِيُّ جَدّي رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله . (2)210.الكافي عن داوود الرقّي :كفاية الأثر عن عبداللّه بن إبراهيم عن أبيه عن جدّه عن عليّ بن الحسين عن الحسين بن عليّ عليهما السلام :كانَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَقولُ فيما بَشَّرَني بِهِ : يا حُسَينُ! أنتَ السَّيِّدُ ابنُ السَّيِّدِ ، أبُو السّادَةِ ، تِسعَةٌ مِن وُلدِكَ أئِمَّةٌ اُمَناءُ ، التّاسِعُ قائِمُهُم ، أنتَ الإِمامُ ابنُ الإِمامِ ، أبُو الأَئِمَّةِ ، تِسعَةٌ مِن صُلبِكَ أئِمَّةٌ أبرارٌ ، وَالتّاسِعُ مَهدِيُّهُم ، يَملَأُ الأَرضَ قِسطا وعَدلاً ، يَقومُ في آخِرِ الزَّمانِ كَما قُمتُ في أوَّلِهِ . (3) .


1- .معاني الأخبار : ص 90 ح 4 ، كمال الدين : ص 240 ح 64 ، عيون أخبار الرضا عليه السلام : ج 1 ص 57 ح 25 ، قصص الأنبياء : ص 360 ح 435 ، إعلام الورى : ج 2 ص 180 كلّها عن غياث بن إبراهيم عن الإمام الصادق عن آبائه عليهم السلام ، كشف الغمّة : ج 3 ص 299 ، بحار الأنوار : ج 23 ص 147 ح 110 .
2- .مقتضب الأثر : ص 24 ، بحار الأنوار : ج 25 ص 187 ح 6 .
3- .كفاية الأثر : ص 176 ، الصراط المستقيم : ج 2 ص 130 نحوه ، بحار الأنوار : ج 36 ص 344 ح 210 .

ص: 269

3 / 4تصريح امام حسين عليه السلام به امامت خود

211.تفسير القمّي عن شعيب العقرقوفي عن الإمام الصادق عمعانى الأخبار_ به سند معتبر ، از امام حسين عليه السلام _: از امير مؤمنان _ كه درودهاى خدا بر او باد _ ، از معناى عترت در سخن پيامبر صلى الله عليه و آله : «من ، دو چيز گران سنگ ، ميان شما بر جاى مى گذارم : كتاب خدا و عترتم» ، پرسيدند .

فرمود : «من ، حسن ، حسين و نُه امام از نسل حسين كه نهمين آنان ، مهدى و قائم ايشان است . از كتاب خدا جدا نمى شوند و كتاب خدا هم از آنان ، جدا نمى شود تا آن كه كنار حوض پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بر او در آيند» .216.مسند ابن حنبل عن عائشة :مقتضب الأثر_ به نقل از امّ سليم ، از امام حسين عليه السلام _: من ، وصىّ اوصيا هستم . من ، پدر نُه امام هدايتگرم . من ، وصىّ برادرم حسن هستم و برادرم ، وصىّ پدرم على است و على ، وصىّ جدّم پيامبر خداست .217.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :كفاية الأثر_ به نقل از عبد اللّه بن ابراهيم ، از پدرش ، از جدّش ، از امام زين العابدين ، از امام حسين عليهماالسلام _: پيامبر صلى الله عليه و آله در آنچه به من بشارت مى داد ، فرمود : «اى حسين ! تو سَرور ، پسر سَرور و پدر سَروران هستى . نُه تن از نسل تو ، امامانى امين اند كه نهمين [آنها] ، قائمِ ايشان است . تو امام ، فرزند امام و پدر امامان هستى . نُه تن از پشت تو ، امامانى نيك اند و نهمين [آنها] ، مهدىِ ايشان است . زمين را از عدل و انصاف ، مى آكَنَد و در آخر زمان ، قيام مى كند ، آن گونه كه من در اوّلِ آن قيام كردم . .

ص: 270

218.الإمام عليّ عليه السلام :كفاية الأثر عن إسماعيل بن عبداللّه عن الحسين بن عليّ عليه السلام :لَمّا أنزَلَ اللّهُ تَبارَكَ وتَعالى هذِهِ الآيَةَ : «وَأُوْلُواْ الأَْرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَى بِبَعْضٍ» (1) سَأَلتُ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله عَن تَأويلِها ، فَقالَ :

وَاللّهِ ، ما عَنى غَيرَكُم ، وأنتُمُ اُولُو الأَرحامِ ، فَإِذا مِتُّ فَأَبوكَ عَلِيٌّ أولى بي وبِمَكاني ، فَاِءذا مَضى أبوكَ فَأَخوكَ الحَسَنُ أولى بِهِ ، فَاِءذا مَضَى الحَسَنُ فَأَنتَ أولى بِهِ .

قُلتُ : يا رَسولَ اللّهِ ! فَمَن بَعدي أولى بي ؟

فَقالَ : اِبنُكَ عَلِيٌّ أولى بِكَ مِن بَعدِكَ ، فَإِذا مَضى فَابنُهُ مُحَمَّدٌ أولى بِهِ مِن بَعدِهِ ، فَإِذا مَضى فَابنُهُ جَعفَرٌ أولى بِهِ مِن بَعدِهِ بِمَكانِهِ ، فَإِذا مَضى جَعفَرٌ فَابنُهُ موسى أولى بِهِ مِن بَعدِهِ ، فَإِذا مَضى موسى فَابنُهُ عَلِيٌّ أولى بِهِ مِن بَعدِهِ ، فَاِءذا مَضى عَلِيٌّ فَابنُهُ مُحَمَّدٌ أولى بِهِ مِن بَعدِهِ ، فَاِءذا مَضى مُحَمَّدٌ فَابنُهُ عَلِيٌّ أولى بِهِ مِن بَعدِهِ ، فَإِذا مَضى عَلِيٌّ فَابنُهُ الحَسَنُ أولى بِهِ مِن بَعدِهِ ، فَاِءذا مَضَى الحَسَنُ وَقَعَتِ الغَيبَةُ فِي التّاسِعِ مِن وُلدِكَ ، فَهذِهِ الأَئِمَّةُ التِّسعَةُ مِن صُلبِكَ ، أعطاهُم عِلمي وفَهمي ، طينَتُهُم مِن طينَتي ، ما لِقَومٍ يُؤذُونّي فيهِم ! لا أنالَهُمُ اللّهُ شَفاعتي . (2)219.عنه عليه السلام :كفاية الأثر عن يحيى بن يعمن (3) :كُنتُ عِندَ الحُسَينِ عليه السلام إذ دَخَلَ عَلَيهِ رَجُلٌ مِنَ العَرَبِ ، مُتَلَثِّما أسمَرُ شَديدُ السُّمرَةِ ، فَسَلَّمَ ورَدَّ الحُسَينُ عليه السلام ، فَقالَ : يَابنَ رَسولِ اللّهِ ، مَسأَلَةٌ . قالَ : هاتِ .

قالَ : ... أخبِرني عَن عَدَدِ الأَئِمَّةِ بَعدَ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ؟

قالَ : اِثنا عَشَرَ عَدَدَ نُقَباءِ بَني إسرائيلَ . قالَ : فَسَمِّهِم لي .

قالَ : فَأَطرَقَ الحُسَينُ عليه السلام مَلِيّا ، ثُمَّ رَفَعَ رَأسَهُ ، فَقالَ : نَعَم اُخبِرُكَ يا أخَا العَرَبِ ، إنَّ الإِمامَ وَالخَليفَةَ بَعدَ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله أميرُ المُؤمِنينَ عَلِيٌّ عليه السلام وَالحَسَنُ عليه السلام وأنَا ، وتِسعَةٌ مِن وُلدي ... فَقامَ الأَعرابِيُّ ، وهُوَ يَقولُ :

مَسَحَ النَّبِيُّ جَبينَهُفَلَهُ بَريقٌ فِي الخُدودِ أبَواهُ مِن أعلى قُرَيشٍوجَدُّهُ خَيرُ الجُدودِ (4) .


1- .الأنفال : 75 .
2- .كفاية الأثر : ص 175 ، الصراط المستقيم : ج 2 ص 155 نحوه ، بحار الأنوار : ج 36 ص 344 ح 209 .
3- .في بعض النسخ : «نعمان» ، وفي بعضها : «المعمر» ، وفي بعضها : «يعمر» .
4- .كفاية الأثر : ص 232 ، الصراط المستقيم : ج 2 ص 156 نحوه ، بحار الأنوار : ج 36 ص 384 ح 5 .

ص: 271

220.عنه عليه السلام :كفاية الأثر_ به نقل از اسماعيل بن عبد اللّه ، از امام حسين عليه السلام _: هنگامى كه خداوند _ تبارك و تعالى _ ، اين آيه را نازل كرد : «و خويشاوندان نسبى ، برخى به برخى ديگر سزاوارترند» ، تأويل آن را از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله پرسيدم .

فرمود : «به خدا سوگند ، جز شما را قصد نكرده است و شما ، خويشان نسبى هستيد ! پس چون من در گذشتم ، پدرت على ، به من و جايگاهم ، [از ديگران ]سزاوارتر است ، و چون پدرت در گذشت ، برادرت حسن به آن سزاوارتر است ، و چون حسن در گذشت ، تو به آن سزاوارترى» .

گفتم : اى پيامبر خدا ! پس از من ، چه كسى به [جايگاه] من سزاوارتر است؟

فرمود : «پس از تو ، پسرت على به تو سزاوارتر [و نزديك تر] است ، و چون او در گذشت ، پس از او ، پسرش محمّد به او سزاوارتر است ، و چون او در گذشت ، پس از او ، پسرش جعفر به او سزاوارتر است ، و چون جعفر در گذشت ، پس از او ، پسرش موسى به او سزاوارتر است ، و چون موسى در گذشت ، پس از او ، پسرش على به او سزاوارتر است ، و چون على در گذشت ، پس از او ، پسرش محمّد به او سزاوارتر است ، و چون محمّد در گذشت ، پس از او ، پسرش على به او سزاوارتر است ، و چون على در گذشت ، پس از او ، پسرش حسن به او سزاوارتر است ، و چون حسن در گذشت ، غيبت نهمين فرزند او اتّفاق مى افتد و اينها ، امامان نُه گانه از پشت تو هستند . خداوند ، علم و فهم مرا به آنان عطا كرده و گِل آنان از گِل من است . برخى را چه شده كه با آزار آنها مرا مى آزارند؟! خداوند ، شفاعت مرا شامل آنان نكند !» .221.سنن الدارمي عن شرحبيل بن سعد :كفاية الأثر_ به نقل از يحيى بن يَعمُن _: نزد امام حسين عليه السلام بودم كه مرد عربِ نقابدار و سياه ، سوخته اى بر او در آمد و سلام داد . حسين عليه السلام پاسخ سلامش را داد . آن مرد گفت : اى فرزند پيامبر خدا! سؤالى دارم .

فرمود : «بپرس» .

گفت : ... مرا از شمارِ امامان پس از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، آگاه كن .

فرمود : «دوازده تن ، به شمارِ نقيبان بنى اسرائيل اند» .

گفت : آنان را برايم نام ببر .

امام حسين عليه السلام مدّتى دراز ، سرش را به پايين انداخت و سپس ، سر برداشت و فرمود : «باشد ، اى برادر عرب ! امام و جانشين پس از پيامبر صلى الله عليه و آله ، امير مؤمنان على عليه السلام ، حسن ، من و نُه تن از نسل من هستند» .

... عرب برخاست ، در حالى كه مى خواند :

پيامبر صلى الله عليه و آله ، بر پيشانى او دست كشيدو از گونه هايش نور مى بارد . پدر و مادرش ، از والاترين تيره قريش اندو نياى او بهترين نياست . .

ص: 272

222.الإمام عليّ عليه السلام :شرح الأخبار عن قيس بن غالب الأسدي :لَمّا وَفَدَ النّاسُ عَلى يَزيدَ بنِ مُعاوِيَةَ لَمَّا استُخلِفَ ، قُلتُ لِأَهلِ بَيتي : هَل أن نَجعَلَ نَحنُ وِفادَتَنا عَلَى ابنِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام ؟ فَأَجابوني ، فَخَرَجتُ أنَا ، وأخي عَبدُ اللّهِ بنُ غالِبٍ ، وزِرُّ بنُ حُبَيشٍ ، وهانِىِ ء بنُ عُروَةَ ، وعُبادَةُ بنُ رِبعِيٍّ في جَماعَةٍ مِن قَومِنا ، حَتَّى انتَهَينا إلَى المَدينَةِ ، فَأَتَينا مَنزِلَ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام فَاستَأذَنّا عَلَيهِ ، فَخَرَجَت إلَينا جارِيَةٌ ، فَقُلتُ لَها : اِستَأذِني لَنا عَلَى ابنِ رَسولِ اللّهِ ، وأعلِميهِ أنَّ مَوالِيَهُ بِالبابِ ، فَأَذِنَت لَنا ، فَدَخَلنا عَلَيهِ .

فَقالَ : ما أقدَمَكُم هذَا البَلَدَ في غَيرِ حَجٍّ ولا عُمرَةٍ ؟ قُلنا : يَابنَ رَسولِ اللّهِ ، وَفَدَ النّاسُ عَلى يَزيدَ بنِ مُعاوِيَةَ ، فَأَحبَبنا أنَّ وِفادَتَنا عَلَيكَ ، قالَ : وَاللّهِ ؟ قُلنا : وَاللّهِ .

قالَ : أبشِروا _ يَقولُها ثَلاثا _ ثُمَّ قالَ : أتَأذَنونَ لي أن أقومَ ؟ قُلنا : نَعَم ، فَقامَ فَتَوَضَّأَ ، ثُمَّ صَلّى رَكعَتَينِ ، وعادَ إلَينا .

فَقالَ ابنُ رِبعِيٍ : يَابنَ رَسولِ اللّهِ ، إنَّ الحَوارِيّينَ كانَت لَهُم عَلاماتٌ يُعرَفونَ بِها ، فَهَل لَكُم عَلاماتٌ تُعرَفونَ بِها ؟

فَقالَ لَهُ : يا عُبادَةُ ، نَحنُ عَلاماتُ الإِيمانِ في بَيتِ الإِيمانِ ، مَن أحَبَّنا أحَبَّهُ اللّهُ ، ونَفَعَهُ إيمانُهُ يَومَ القِيامَةِ ، ويُقبَلُ مِنهُ عَمَلُهُ ، ومَن أبغَضَنا أبغَضَهُ اللّهُ ، ولَم يَنفَعُه إيمانُهُ ، ولَم يُتَقَبَّل عَمَلُهُ .

قالَ : فَقُلتُ : وإن دَأَبَ ونَصِبَ (1) ، قالَ : نَعَم ، وصامَ وصَلّى .

ثُمَّ قالَ : يا عُبادَةُ ، نَحنُ يَنابيعُ الحِكمَةِ ، وبِنا جَرَتِ النُّبُوَّةُ ، وبِنا يُفتَحُ ، وبنا يُختَمُ لا بِغَيرِنا . (2) .


1- .نَصِبَ نَصَبا ، من باب تَعِب : أعيا (المصباح المنير : ص 607 «نصب») .
2- .شرح الأخبار : ج 3 ص 456 ح 1340 .

ص: 273

223.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :شرح الأخبار_ به نقل از قيس بن غالب اسدى _: هنگامى كه يزيد بن معاويه ، به جانشينى رسيد و مردم به سوى او آمدند ، به خانواده ام گفتم : آيا ما به سوى فرزند پيامبر خدا ، حسين بن على ، نرويم؟

آنان ، پاسخ مثبت دادند . لذا من و برادرم عبد اللّه بن غالب ، زرّ بن حُبَيش ، هانى بن عُروه و عبادة بن رِبْعى با گروهى از قبيله مان بيرون آمديم تا به مدينه رسيديم و به خانه حسين بن على عليه السلام رفتيم و از او اجازه ورود خواستيم . دخترى به سوى ما آمد . به او گفتم : براى ما از فرزند پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، اجازه بگير و به او بگو كه دوستدارانش پشتِ در هستند .

دختر به ما اجازه داد و ما بر حسين عليه السلام وارد شديم .

فرمود : «چه چيز ، شما را در غير ايام حج و عمره به اين جا كشانده است؟» .

گفتيم : اى فرزند پيامبر خدا ! مردم به سوى يزيد بن معاويه رفتند و ما دوست داشتيم كه ميهمان شما شويم .

فرمود : «به خدا؟» .

گفتيم : آرى . به خدا سوگند!

سه بار فرمود : «مژده!» .

سپس فرمود : «آيا اجازه مى دهيد كه برخيزم؟» .

گفتيم : آرى .

برخاست و وضو گرفت و دو ركعت ، نماز خواند و به سوى ما باز گشت .

ابن رِبعى گفت : اى فرزند پيامبر خدا! حواريان [عيسى عليه السلام ] نشانه هايى داشته اند كه با آن شناسايى مى شدند . آيا شما هم نشانه هايى داريد كه با آن شناسايى شويد؟

امام عليه السلام به او فرمود : «اى عباده! ما نشانه هاى ايمان در سراى ايمان هستيم . هر كس ما را دوست بدارد ، خداوند ، او را دوست مى دارد و ايمانش ، روز قيامت به كارش مى آيد و عملش از او پذيرفته مى شود ، و هر كس ما را دشمن بدارد ، خداوند ، دشمنش مى دارد و ايمانش به كارش نمى آيد و عملش پذيرفته نمى شود .

من (قيس) گفتم : هر چند بكوشد و رنج بكشد؟

فرمود : «آرى ؛ و روزه بگيرد و نماز بخواند» .

سپس فرمود : «اى عباده! ما چشمه هاى حكمتيم و نبوّت ، با ما جريان مى يابد ، و با ما و نه غير ما ، گشوده مى گردد و بسته مى شود» . .

ص: 274

212.الكافي عن سماعة :مقتضب الأثر عن اُمّ سليم :لَقيتُ الحُسَينَ عليه السلام وكُنتُ عَرَفتُ نَعتَهُ مِنَ الكُتُبِ السّالِفَةِ بِصِفَتِهِ ، وتِسعَةً مِن وُلدِهِ أوصِياءَ بِصِفاتِهِم ، غَيرَ أنّي أنكَرتُ حِليَتَهُ لِصِغَرِ سِنِّهِ ، فَدَنَوتُ مِنهُ ، وهُوَ عَلى كِسرَةِ رَحَبَةِ (1) المَسجِدِ ، فَقُلتُ لَهُ : مَن أنتَ يا سَيِّدي ؟

قالَ : أنَا طَلِبَتُكِ يا اُمَّ سُلَيمٍ ، أنَا وَصِيُّ الأَوصِياءِ ، وأنَا أبُو التِّسعَةِ الأَئِمَّةِ الهادِيَةِ ، أنَا وَصِيُّ أخِيَ الحَسَنِ ، وأخي وَصِيُّ أبي عَلِيٍّ ، وعَلِيٌّ وَصِيُّ جَدّي رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله .

فَعَجِبتُ مِن قَولِهِ ، فَقُلتُ : ما عَلامَةُ ذلِكَ ؟ فَقالَ : اِيتيني بِحَصاةٍ ، فَرَفَعتُ إلَيهِ حَصاةً مِنَ الأَرضِ ، قالَت اُمُّ سُلَيمٍ : فَلَقَد نَظَرتُ إلَيهِ وقَد وَضَعَها بَينَ كَفَّيهِ ، فَجَعَلَها كَهَيئَةِ السَّحيقِ مِنَ الدَّقيقِ ، ثُمَّ عَجَنَها ، فَجَعَلَها ياقوتَةً حَمراءَ ، فَخَتَمَها بِخاتَمِهِ ، فَثَبَتَ النَّقشُ فيها ، ثُمَّ دَفَعَها إلَيَّ ، وقالَ لي : اُنظُري فيها يا اُمَّ سُلَيمٍ ، فَهَل تَرَينَ فيها شَيئا ؟

قالَت اُمُّ سُلَيمٍ : فَنَظَرتُ ، فَاِءذا فيها رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله وعَلِيٌّ وَالحَسَنُ وَالحُسَينُ ، وتِسعَةُ أئِمَّةٍ _ صَلَواتُ اللّهِ عَلَيهِم _ أوصِياءُ مِن وُلدِ الحُسَينِ عليه السلام ، قَد تَواطَأَت أسماؤُهُم إلَا اثنَينِ مِنهُم ، أحَدُهُما جَعفَرٌ وَالآخَرُ موسى ، وهكَذا قَرَأتُ فِي الإِنجيلِ ، فَعَجِبتُ ، ثُمَّ قُلتُ في نَفسي : قَد أعطانِيَ اللّهُ الدَّلائِلَ ولَم يُعطِها مَن كانَ قَبلي .

فَقُلتُ : يا سَيِّدي أعِد عَلَيَّ عَلامَةً اُخرى ! قالَ : فَتَبَسَّمَ وهُوَ قاعِدٌ ، ثُمَّ قامَ ، فَمَدَّ يَدَهُ اليُمنى إلَى السَّماءِ ، فَوَ اللّهِ، لَكَأَنَّها عَمودٌ مِن نارٍ تَخرِقُ الهَواءَ حَتّى تَوارى عَن عَيني ، وهُوَ قائِمٌ لا يَعبَأُ بِذلِكَ ولا يَتَحَفَّرُ ، فَاُسقِطتُ وصَعِقتُ ، فَما أفَقتُ إلّا بِهِ ، ورَأَيتُ في يَدِهِ طاقَةً مِن آسٍ يَضرِبُ بِها مَنخِري . (2) .


1- .رَحَبَةُ المكان _ وتسكّن _ : ساحته ومتّسعه (القاموس المحيط : ج 1 ص 72 «رحب») .
2- .مقتضب الأثر : ص 24 ، بحار الأنوار : ج 25 ص 187 ح 6 .

ص: 275

213.الإمام الهادي عليه السلام ( _ فِي الزِّيارَةِ الجامِعَةِ الكَبيرَةِ _ ) مُقتضَب الأثر_ به نقل از امّ سليم _: حسين عليه السلام را ديدم . صفات او و نُه تن اوصياى از نسل او را در كتاب هاى پيشينيان مى دانستم ؛ امّا به دليل ظاهر كودكانه اش ، نمى توانستم بپذيرم كه حسين ، اوست . به او كه در گوشه درگاه مسجد نشسته بود ، نزديك شدم و گفتم : سَرور من ! تو كيستى؟

فرمود : «من ، همانى ام كه تو مى جويى ، اى امّ سليم ! من ، وصىّ اوصيا هستم . من ، پدرِ نُه امام هدايتگرم . من وصىّ برادرم حسن هستم و برادرم ، وصىّ پدرم على است و على ، وصىّ جدّم پيامبر خداست» .

از سخنش شگفت زده شدم و گفتم : نشانه آن چيست؟

فرمود : «سنگ ريزه اى برايم بياور» .

سنگ ريزه اى از زمين برداشتم و به او دادم . ديدم كه آن را ميان كف دستانش گذاشت و آن را همچون آرد ساييده شده كرد و آن گاه ، آن را ماليد تا به صورت ياقوت سرخ در آمد و با انگشترش بر آن مُهر زد و نقش انگشتر ، بر آن مانْد . آن را به من داد و فرمود : «اى امّ سليم! به آن بنگر . آيا چيزى در آن مى بينى؟» .

نگريستم و در آن ، پيامبر خدا ، على ، حسن ، حسين و نُه امام و وصى از نسل حسين را _ كه درودهاى خدا بر ايشان باد _ ، ديدم . نام هايشان به هم شبيه بود ، جز دو نام جعفر و موسى . در انجيل نيز همين گونه خوانده بودم . به شگفت آمدم و با خود گفتم : خداوند به من ، نشانه هايى ارائه كرد كه پيش تر به كسى ارائه نداده بود .

گفتم : اى سَرور من ! نشانه اى ديگر به من ، ارائه بده .

امام عليه السلام در همان حال كه نشسته بود ، لبخندى زد و برخاست و دست راستش را به سوى آسمان بُرد . به خدا سوگند ، گويى ستونى از آتش ، هوا را مى شكافت و بالا مى رفت تا آن گاه كه از چشم من ، پوشيده شد ، و او ايستاده بود و توجّهى و كوششى نداشت . من به زمين افتادم و بيهوش شدم ، و به هوش نيامدم ، جز آن كه ديدم امام عليه السلام دسته اى از گياه مورْد (1) به دست گرفته و آن را بر بينى من مى زند» . .


1- .مورْد ، از گياهان دولپه اى است و از دانه آن ، دارو و روغن و عطر گرفته مى شود .

ص: 276

3 / 5تَنصيصُ الإِمامِ زَينِ العابِدينَ عليه السلام عَلى إمامَتِهِ226.عنه صلى الله عليه و آله :الكافي بسندٍ معتبر عن أبي عبيدة وزرارة جميعا عن أبي جعفر [الباقر] عليه السلام :لَمّا قُتِلَ الحُسَينُ عليه السلام أرسَلَ مُحَمَّدُ بنُ الحَنَفِيَّةِ إلى عَلِيِّ بنِ الحُسَينِ عليه السلام فَخَلا بِهِ ، فَقالَ لَهُ : يَابنَ أخي ، قَد عَلِمتَ أنَّ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله دَفَعَ الوَصِيَّةَ وَالإِمامَةَ مِن بَعدِهِ إلى أميرِ المُؤمِنينَ عليه السلام ، ثُمَّ إلَى الحَسَنِ عليه السلام ، ثُمَّ إلَى الحُسَينِ عليه السلام ، وقد قُتِلَ أبوكَ رَضِيَ اللّهُ عَنهُ ، وصَلّى عَلى روحِهِ ، ولَم يوصِ ، وأنَا عَمُّكَ وصِنوُ أبيكَ ، ووِلادَتي مِن عَلِيٍّ عليه السلام ، في سِنّي وقَديمي (1) أحَقُّ بِها مِنكَ في حَداثَتِكَ ، فَلا تُنازِعني فِي الوَصِيَّةِ وَالإِمامَةِ ولا تُحاجَّني .

فَقالَ لَهُ عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ عليه السلام : يا عَمِّ ، اتَّقِ اللّهَ ولا تَدَّعِ ما لَيسَ لَكَ بِحَقٍّ ، إنّي أعِظُكَ أن تَكونَ مِنَ الجاهِلينَ ، إنَّ أبي يا عَمِّ ، صَلَواتُ اللّهِ عَلَيهِ أوصى إلَيَّ قَبلَ أن يَتَوَجَّهَ إلَى العِراقِ ، وعَهِدَ إلَيَّ في ذلِكَ قَبلَ أن يُستَشهَدَ بِساعَةٍ ، وهذا سِلاحُ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله عِندي ، فَلا تَتَعَرَّضَ لِهذا ، فَاِءنّي أخافُ عَلَيكَ نَقصَ العُمُرِ ، وتَشَتُّتَ الحالِ ، إنَّ اللّهَ عز و جل جَعَلَ الوَصِيَّةَ وَالإِمامَةَ في عَقِبِ الحُسَينِ عليه السلام ، فَاِءذا أرَدتَ أن تَعلَمَ ذلِكَ فَانطَلِق بِنا إلَى الحَجَرِ الأَسوَدِ حَتّى نَتَحاكَمَ إلَيهِ ونَسأَلَهُ عَن ذلِكَ .

قالَ أبو جَعفَرٍ عليه السلام : وكانَ الكَلامُ بَينَهُما بِمَكَّةَ ، فَانطَلَقا حَتّى أتَيَا الحَجَرَ الأَسوَدَ .

فَقالَ عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ عليه السلام لِمُحَمَّدِ بنِ الحَنَفِيَّةِ : اِبدَأ أنتَ فَابتَهِل إلَى اللّهِ عز و جل ، وسَلهُ أن يُنطِقَ لَكَ الحَجَرَ ، ثُمَّ سَل .

فَابتَهَلَ مُحَمَّدٌ فِي الدُّعاءِ وسَأَلَ اللّهَ ، ثُمَّ دَعَا الحَجَرَ ، فَلَم يُجِبهُ .

فَقالَ عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ عليه السلام : يا عَمِّ! لَو كُنتَ وَصِيّا وإماما لَاَ?ابَكَ .

قالَ لَهُ مُحَمَّدٌ : فَادعُ اللّهَ أنتَ _ يَابنَ أخي _ وسَلهُ ، فَدَعَا اللّهَ عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ عليه السلام بِما أرادَ ، ثُمَّ قالَ : أسأَلُكَ بِالَّذي جَعَلَ فيكَ ميثاقَ الأَنبِياءِ وميثاقَ الأَوصِياءِ وميثاقَ النّاسِ أجمَعينَ ، لَمّا أخبَرتَنا مَنِ الوَصِيُّ وَالإِمامُ بَعدَ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام ؟ قالَ : فَتَحَرَّكَ الحَجَرُ حَتّى كادَ أن يَزولَ عَن مَوضِعِهِ ، ثُمَّ أنطَقَهُ اللّهُ عز و جل بِلِسانٍ عَرَبِيٍ مُبينٍ ، فَقالَ : اللّهُمَّ إنَّ الوَصِيَّةَ وَالإِمامَةَ بَعدَ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام إلى عَلِيِّ بنِ الحُسَينِ بنِ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ ، وَابنِ فاطِمَةَ بِنتِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله .

قالَ : فَانصَرَفَ مُحَمَّدُ بنُ عَلِيٍّ وهُوَ يَتَوَلّى عَلِيَّ بنَ الحُسَينِ عليه السلام . (2) .


1- .في الإمامة والتبصرة : «قِدَمي» بدل «قديمي» .
2- .الكافي : ج 1 ص 348 ح 5 ، الاحتجاج : ج 2 ص 147 ح 185 ، الإمامة والتبصرة : ص 194 ح 49 ، دلائل الإمامة : ص 206 ح 129 ، مختصر بصائر الدرجات : ص 14 ، بصائر الدرجات : ص 502 ح 3 عن عليّ بن رئاب عن الإمام الصادق عليه السلام وزرارة عن الإمام الباقر عليه السلام والأربعة الأخيرة نحوه ، بحار الأنوار : ج 42 ص 77 ح 6 وراجع : الغيبة للطوسي : ص 18 ح 1 .

ص: 277

3 / 5تصريح امام زين العابدين عليه السلام به امامت او

227.عنه صلى الله عليه و آله :الكافى_ به سند معتبر ، از ابو عبيده و زُراره ، هر دو از امام باقر عليه السلام _: هنگامى كه امام حسين عليه السلام كشته شد ، محمّد بن حنفيّه براى امام زين العابدين عليه السلام پيام فرستاد و با او خلوت كرد و به او گفت : اى برادرزاده ! مى دانى كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، وصيّت و امامتِ پس از خود را به امير مؤمنان عليه السلام و سپس به حسن عليه السلام و حسين عليه السلام ، سپرد و پدرت _ كه خدايش از او خشنود باد و بر روحش درود _ شهيد شد ، بى آن كه وصيّتى كرده باشد و من ، عموى تو و شبيه پدرت هستم و من ، از على زاده شده ام و سن و پيشينه بيشترم ، مرا نسبت به تو كه جوان هستى ، سزاوارتر مى كند . پس در وصيّت و امامت ، با من ، اختلاف و احتجاج مكن .

امام زين العابدين عليه السلام به او فرمود : «اى عمو ! از خدا پروا كن و آنچه را حقّ تو نيست ، ادّعا مكن . من به تو اندرز مى دهم كه از جاهلان نباشى . اى عمو ! پدرم _ كه درودهاى خدا بر او باد _ پيش از آن كه به سوى عراق برود ، به من وصيّت كرد و ساعتى پيش از شهادتش ، عهد امامت را به من سپرد و اين ، سلاح پيامبر خداست كه نزد من است . پس متعرّض اين منصب (امامت) مشو كه من از كوتاه شدن عمرت و پريشانْ حالى ات بيم دارم . خداى عز و جل ، وصايت و امامت را در نسل حسين عليه السلام قرار داد . پس اگر مى خواهى اين را بدانى ، با ما به سوى حجر الأسود بيا تا حكم مسئله را از او بخواهيم .

گفتگوى ميان آن دو در مكّه بود . لذا به راه افتادند تا نزد حجر الأسود رسيدند . امام زين العابدين عليه السلام به محمّد بن حنفيّه فرمود : «تو آغاز كن و به درگاه خداوند عز و جل ، گريه و زارى كن و از او بخواه كه حجر الأسود ، برايت سخن بگويد و آن گاه از حجر الأسود بپرس» .

محمّد ، با خلوص و گريه ، دعا كرد و از خدا خواست . آن گاه ، حجر را خوانْد ؛ امّا حجر ، پاسخش را نداد .

امام زين العابدين عليه السلام فرمود : «اى عمو ! اگر وصى و امام بودى ، پاسخت را مى داد» .

محمّد به او گفت : اى برادرزاده ! تو خدا را بخوان و از آن (حجر الأسود) بپرس .

امام زين العابدين عليه السلام ، به اندازه دلخواه ، در پيشگاه خداوند ، دعا كرد و سپس [خطاب به حجر] فرمود : «به آن كه پيمانِ پيامبران و پيمانِ اوصيا و پيمان همه مردمان را در تو قرار داده ، سوگندت مى دهم كه به ما بگو : وصى و امامِ پس از حسين بن على كيست؟» .

حجر الأسود ، تكان خورد تا آن جا كه نزديك بود از جايش به در رود . سپس خداى عز و جل ، او را به سخن در آورد و با زبان عربى روشن گفت : خدايا ! بى ترديد ، وصيّت و امامت پس از حسين بن على ، با على بن الحسين بن على بن ابى طالب ، و پسر فاطمه ، دختر پيامبر خداست .

محمّد بن على ، باز گشت ، در حالى كه ولايت امام زين العابدين عليه السلام را پذيرفته بود . .

ص: 278

. .

ص: 279

. .

ص: 280

228.الإمام الصادق عليه السلام :كمال الدين عن أبي خالد الكابلي عن عليّ بن الحسين زين العابدين عليه السلام :إنَّ اُولِي الأَمرِ الَّذينَ جَعَلَهُمُ اللّهُ عز و جل أئِمَّةً لِلنّاسِ ، وأوجَبَ عَلَيهِم طاعَتَهُم : أميرُ المُؤمِنينَ عَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ عليه السلام ، ثُمَّ الحَسَنُ ، ثُمَّ الحُسَينُ ابنا عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ عليهم السلام ، ثُمَّ انتَهَى الأَمرُ إلَينا . (1)3 / 6تَنصيصُ الإِمامِ الباقِرِ عليه السلام عَلى إمامَتِهِ229.عنه عليه السلام :الكافي بسندٍ معتبر عن زرارة عن أبي جعفر [الباقر] عليه السلام :نَحنُ اثنا عَشَرَ إماما ، مِنهُم حَسَنٌ وحُسَينٌ ، ثُمَّ الأَئِمَّةُ مِن وُلدِ الحُسَينِ عليه السلام . (2)230.عنه عليه السلام :الكافي بسندٍ معتبر عن أبي بصير :قُلتُ لِأَبي جَعفَرٍ عليه السلام : إنَّ رَجُلاً مِنَ المُختارِيَّةِ لَقِيَني ، فَزَعَمَ أنَّ مُحَمَّدَ بنَ الحَنَفِيَّةِ إمامٌ ، فَغَضِبَ أبو جَعفَرٍ عليه السلام ، ثُمَّ قالَ : أفَلا قُلتَ لَهُ ؟ قالَ : قُلتُ : لا وَاللّهِ ، ما دَرَيتُ ما أقولُ .

قالَ : أفَلا قُلتَ لَهُ : إنَّ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله أوصى إلى عَلِيٍّ وَالحَسَنِ وَالحُسَينِ عليهم السلام ، فَلَمّا مَضى عَلِيٌّ عليه السلام أوصى إلَى الحَسَنِ وَالحُسَينِ عليهماالسلام ، ولَو ذَهَبَ يَزويها عَنهُما لَقالا لَهُ : نَحنُ وَصِيّانِ مِثلُكَ ، ولَم يَكُن لِيَفعَلَ ذلِكَ ، وأوصَى الحَسَنُ عليه السلام إلَى الحُسَينِ عليه السلام ، ولَو ذَهَبَ يَزويها عَنهُ لَقالَ : أنَا وَصِيٌّ مِثلُكَ مِن رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ومِن أبي ، ولَم يَكُن لِيَفعَلَ ذلِكَ ، قالَ اللّهُ عز و جل : «وَأُوْلُواْ الأَْرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَى بِبَعْضٍ» (3) ، هِيَ فينا وفي أبنائِنا . (4) .


1- .كمال الدين : ص 319 ح 2 ، الاحتجاج : ج 2 ص 152 ح 188 ، إعلام الورى : ج 2 ص 194 ، قصص الأنبياء : ص 365 ح 438 وليس فيه «ابنا عليّ بن أبي طالب » ، بحار الأنوار : ج 36 ص 386 ح 1 .
2- .الكافي : ج 1 ص 533 ح 16 ، الإرشاد : ج 2 ص 347 ، الخصال : ص 478 ح 44 و ص 480 ح 51 ، عيون أخبار الرضا عليه السلام : ج 1 ص 56 ح 22 ، كشف الغمّة : ج 3 ص 238 ، بحار الأنوار : ج 36 ص 392 ح 5 .
3- .الأحزاب : 6 .
4- .الكافي : ج 1 ص 291 ح 7 .

ص: 281

231.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :كمال الدين_ به نقل از ابو خالد كابلى ، از امام زين العابدين عليه السلام _: بى گمان ، اولو الأمر (اختيارداران) كه خداوند ، آنان را امامِ مردم قرار داده و اطاعت از آنان را بر ايشان واجب كرده است ، امير مؤمنان على بن ابى طالب عليه السلام ، سپس حسن و حسين عليهما السلام ، دو فرزند على بن ابى طالب عليه السلام ، هستند و آن گاه ، كار امامت به ما انجاميد .

3 / 6تصريح امام باقر عليه السلام به امامت او

232.الإمام عليّ عليه السلام :الكافى_ به سند معتبر ، از زُراره ، از امام باقر عليه السلام _: ما دوازده امام هستيم . حسن عليه السلام و حسين عليه السلام ، از آن جمله اند و سپس ، امامان از نسل حسين عليه السلام .233.عنه عليه السلام :الكافى_ به سند معتبر ، از ابو بصير _: به امام باقر عليه السلام گفتم : مردى از هوادارانِ مختار ، مرا ديد و ادّعا نمود كه محمّد بن حنفيّه ، امام است .

امام باقر عليه السلام ، خشمگين شد و سپس فرمود : «تو چيزى به او نگفتى؟» .

گفتم : نه . به خدا سوگند ، نمى دانستم چه بگويم !

امام عليه السلام فرمود : «چرا به او نگفتى كه پيامبر صلى الله عليه و آله ، به على ، حسن و حسين عليهما السلام وصيّت كرد ، و على عليه السلام هنگام در گذشتش ، به حسن و حسين عليهم السلام وصيّت كرد و اگر آن را از آن دو پنهان مى كرد ، آن دو [ چون از وصيّت مطّلع بودند] به او مى گفتند : ما هم مانند تو ، وصى هستيم و البته على عليه السلام ، اين گونه عمل نكرد ، و حسن عليه السلام به حسين عليه السلام وصيّت كرد و اگر آن را از او پنهان مى كرد ، [حسين عليه السلام ] مى گفت : من هم مانند تو از سوى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و پدرم ، وصى هستم و البته حسن عليه السلام اين گونه عمل نكرد . خداوند عز و جل فرموده است : «و خويشاوندان نسبى ، برخى از برخى ديگر سزاوارترند» ، و اين در ما و فرزندان ما جارى است . .

ص: 282

234.الإمام زين العابدين عليه السلام ( _ في بيان الحقوق _ ) الكافي بسندٍ معتبر عن أبي بصير عن أبي جعفر [الباقر] عليه السلام :يَكونُ تِسعَةُ أئِمَّةٍ بَعدَ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام ، تاسِعُهُم قائِمُهُم . (1)235.عنه عليه السلام :كمال الدين بسندٍ معتبر عن أبي حمزة الثمالي عن أبي جعفر [الباقر] عليه السلام :إنَّ أقرَبَ النّاسِ إلَى اللّهِ عز و جل ، وأعلَمَهُم بِهِ ، وأرأَفَهُم بِالنّاسِ ، مُحَمَّدٌ صلى الله عليه و آله وَالأَئِمَّةُ عليهم السلام ، فَادخُلوا أينَ دَخَلوا ، وفارِقوا مَن فارَقوا _ عَنى بِذلِكَ حُسَينا ووُلدَهُ عليهم السلام _ فَإِنَّ الحَقَّ فيهِم ، وهُمُ الأَوصِياءُ ، ومِنهُمُ الأَئِمَّةُ ، فَأَينَما رَأَيتُموهُم فَاتَّبِعوهُم . (2)236.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :علل الشرائع عن عبد الرحيم القصير عن أبي جعفر [الباقر] عليه السلام ، قال :سَأَلتُهُ عَن قَولِ اللّهِ عز و جل : «النَّبِىُّ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنفُسِهِمْ وَ أَزْوَجُهُ أُمَّهَ_تُهُمْ وَأُوْلُواْ الْأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَى بِبَعْضٍ فِى كِتَ_بِ اللَّهِ» فيمَن نَزَلَت ؟

قالَ : نَزَلَت فِي الإِمرَةِ ، إنَّ هذِهِ الآيَةَ جَرَت فِي الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام ، وفي وُلدِ الحُسَينِ عليه السلام مِن بَعدِهِ ، فَنَحنُ أولى بِالأَمرِ وبِرَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله مِنَ المُؤمِنينَ وَالمُهاجِرينَ . (3)237.عنه صلى الله عليه و آله :الكافي عن إسماعيل بن جابر :قُلتُ لِأَبي جَعفَرٍ عليه السلام : أعرِضُ عَلَيكَ دينِيَ الَّذي أدينُ اللّهَ عز و جل بِهِ .

قالَ : فَقالَ : هاتِ ، قالَ : فَقُلتُ : أشهَدُ أن لا إلهَ إلَا اللّهُ ، وَحدَهُ لا شَريكَ لَهُ ، وأنَّ مُحَمَّدا عَبدُهُ ورَسولُهُ ، وَالإِقرارُ بِما جاءَ بِهِ مِن عِندِ اللّهِ ، وأنَّ عَلِيّا عليه السلام كانَ إماما فَرَضَ اللّهُ طاعَتَهُ ، ثُمَّ كانَ بَعدَهُ الحَسَنُ عليه السلام إماما فَرَضَ اللّهُ طاعَتَهُ ، ثُمَّ كانَ بَعدَهُ الحُسَينُ عليه السلام إماما فَرَضَ اللّهُ طاعَتَهُ ، ثُمَّ كانَ بَعدَهُ عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ عليه السلام إماما فَرَضَ اللّهُ طاعَتَهُ ، حَتَّى انتَهَى الأَمرُ إلَيهِ ، ثُمَّ قُلتُ : أنتَ يَرحَمُكَ اللّهُ .

قالَ : فَقالَ : هذا دينُ اللّهِ ، ودينُ مَلائِكَتِهِ . (4) .


1- .الكافي : ج 1 ص 533 ح 15 ، الخصال : ص 419 ح 12 ، الغيبة للطوسي : ص 140 ح 104 ، الغيبة للنعماني : ص 94 ح 25 ، المناقب لابن شهر آشوب : ج 1 ص 296 ، دلائل الإمامة : ص 453 ح 431 وفيه «يكون منّا تسعة» بدل «يكون تسعة أئمّة» ، بحار الأنوار : ج 36 ص 392 ح 3 وراجع : كمال الدين : ص 261 ح 7 .
2- .كمال الدين : ص 328 ح 8 ، بحار الأنوار : ج 51 ص 136 ح 2 .
3- .علل الشرائع : ص 206 ح 4 ، الكافي : ج 1 ص 288 ح 2 ، الإمامة والتبصرة : ص 178 ح 30 وليس فيهما «في الحسين بن عليّ» ، بحار الأنوار : ج 25 ص 256 ح 16 .
4- .الكافي : ج 1 ص 188 ح 13 .

ص: 283

238.عنه صلى الله عليه و آله :الكافى_ به سند معتبر ، از ابو بصير ، از امام باقر عليه السلام _: نُه امام پس از حسين بن على عليه السلام هستند كه نهمين آنان ، قائم ايشان است .239.الكافي عن سليمان بن خالد :كمال الدين_ به سند معتبر ، از ابو حمزه ثُمالى ، از امام باقر عليه السلام _: نزديك ترينِ مردم به خداى عز و جل و داناترين به او و مهربان ترين نسبت به مردم ، محمّد صلى الله عليه و آله و امامان عليهم السلام هستند . پس به هر كجا در آمدند ، در آييد و از هر كس گسستند ، بگسليد (مقصودش حسين عليه السلام و فرزندانش بود) ، كه حق ، در آنان است و آنان ، اوصيا هستند و امامان ، از آنهايند . پس هر كجا آنان را ديديد ، از ايشان ، پيروى كنيد .240.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :علل الشرائع_ به نقل از عبد الرحيم قصير _: از امام باقر عليه السلام پرسيدم كه سخن خداى عز و جل : «پيامبر ، از مؤمنان به خودشان سزاوارتر است و همسرانش ، مادرانِ ايشانند و در كتاب خدا ، خويشان نسبى ، برخى از برخى ديگر سزاوارترند» ، در باره چه كسى نازل شده است؟

فرمود : «در باره حكومت [بر مؤمنان] است و در حسين بن على عليه السلام [تطبيق و ]جريان مى يابد و نيز در نسل حسين عليه السلام پس از او . پس ما به اين امر (حكومت) و به پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، از مؤمنان و مهاجران ، سزاوارتريم» .241.الإمام عليّ عليه السلام :الكافى_ به نقل از اسماعيل بن جابر _: به امام باقر عليه السلام گفتم : دينى را كه با آن ، خداى عز و جل را عبادت مى كنم ، بر تو عرضه مى دارم .

فرمود : «عرضه كن» .

گفتم : شهادت مى دهم كه خدايى جز خداوند يگانه نيست . هيچ شريكى ندارد ؛ و محمّد ، بنده و پيام آورِ اوست و آنچه را از سوى خدا آورده ، قبول دارم ، و على عليه السلام ، امامى است كه خداوند ، اطاعتش را واجب كرده است . آن گاه پس از او ، حسن عليه السلام ، امامى است كه خداوند ، اطاعتش را واجب نموده است و پس از او ، حسين عليه السلام ، امامى است كه خداوند اطاعتش را واجب كرده است و پس از او ، على بن الحسين عليه السلام ، امامى است كه خداوند ، اطاعتش را واجب كرده است . تا آن كه اين امر به او انجاميد و گفتم : تو [امام هستى] . خدايت رحمت كند !

امام عليه السلام فرمود : «اين ، دين خدا و دين فرشتگان اوست» . .

ص: 284

3 / 7تَنصيصُ الإِمامِ الصّادِقِ عليه السلام عَلى إمامَتِهِ214.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :الكافي بسندٍ معتبر عن أبي الصباح :أشهَدُ أنّي سَمِعتُ أبا عَبدِ اللّهِ عليه السلام يَقولُ : أشهَدُ أنَّ عَلِيّا عليه السلام إمامٌ فَرَضَ اللّهُ طاعَتَهُ ، وأنَّ الحَسَنَ عليه السلام إمامٌ فَرَضَ اللّهُ طاعَتَهُ ، وأنَّ الحُسَينَ عليه السلام إمامٌ فَرَضَ اللّهُ طاعَتَهُ ، وأنَّ عَلِيَّ بنَ الحُسَينَ عليه السلام إمامٌ فَرَضَ اللّهُ طاعَتَهُ ، وأنَّ مُحَمَّدَ بنَ عَلِيٍّ عليه السلام إمامٌ فَرَضَ اللّهُ طاعَتَهُ . (1)215.الإمام عليّ عليه السلام ( _ في قَولِهِ تَعالى : {Q} «فَمَا اسْتَكَانُواْ لِ ) الكافي بسندٍ معتبر عن عمرو بن أبي المقدام :رَأَيتُ أبا عَبدِ اللّهِ عليه السلام يَومَ عَرَفَةَ بِالمَوقِفِ ، وهُوَ يُنادي بِأَعلى صَوتِهِ : أيُّهَا النّاسُ ! إنَّ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله كانَ الإِمامَ ، ثُمَّ كانَ عَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ ، ثُمَّ الحَسَنُ ، ثُمَّ الحُسَينُ ، ثُمَّ عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ ، ثُمَّ مُحَمَّدُ بنُ عَلِيٍّ عليهم السلام ، ثُمَّ هَه ، فَيُنادي ثَلاثَ مَرّاتٍ لِمَن بَينَ يَدَيهِ ، وعَن يَمينِهِ وعَن يَسارِهِ ، ومِن خَلفِهِ اثنَي عَشَرَ صَوتا. وقالَ عَمروٌ : فَلَمّا أتَيتُ مِنىً ، سَأَلتُ أصحابَ العَرَبِيَّةِ عَن تَفسيرِ «هَهْ» ، فَقالوا : هَهْ لُغَةُ بَني فُلانٍ : «أنَا فَاسأَلوني» ، قالَ : ثُمَّ سَأَلتُ غَيرَهُم أيضا مِن أصحابِ العَرَبِيَّةِ ، فَقالوا مِثلَ ذلِكَ . (2)216.الكافي عن محمّد بن مسلم :الكافي بسندٍ معتبر عن عمرو بن حريث :دَخَلتُ عَلى أبي عَبدِ اللّهِ عليه السلام وهُوَ في مَنزِلِ أخيهِ عَبدِ اللّهِ بنِ مُحَمَّدٍ ، فَقُلتُ لَهُ : جُعِلتُ فِداكَ ، ما حَوَّلَكَ إلى هذَا المَنزِلِ ؟ قالَ : طَلَبُ النُّزهَةِ ، فَقُلتُ : جُعِلتُ فِداكَ ! ألا أقُصُّ عَلَيكَ ديني ؟ فَقالَ : بَلى ، قُلتُ : أدينُ اللّهَ بِشَهادَةِ أن لا إلهَ إلَا اللّهُ ، وَحدَهُ لا شَريكَ لَهُ ، وأنَّ مُحَمَّدا عَبدُهُ ورَسولُهُ ، وأنَّ السّاعَةَ آتِيَةٌ لا رَيبَ فيها ، وأنَّ اللّهَ يَبعَثُ مَن فِي القُبورِ ، وإقامِ الصَّلاةِ ، وإيتاءِ الزَّكاةِ ، وصَومِ شَهرِ رَمَضانَ ، وحِجِّ البَيتِ ، وَالوِلايَةِ لِعَلِيٍّ أميرِ المُؤمِنينَ بَعدَ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، وَالوِلايَةِ لِلحَسَنِ وَالحُسَينِ ، وَالوِلايَةِ لِعَلِيِّ بنِ الحُسَينِ ، وَالوِلايَةِ لِمُحَمَّدِ بنِ عَلِيٍّ ولَكَ مِن بَعدِهِ صَلَواتُ اللّهِ عَلَيهِم أجمَعينَ ، وأنَّكُم أئِمَّتي ، عَلَيهِ أحيا ، وعَلَيهِ أموتُ ، وأدينُ اللّهَ بِهِ .

فَقالَ : يا عَمرُو ! هذا وَاللّهِ دينُ اللّهِ ، ودينُ آبائِيَ الَّذي أدينُ اللّهَ بِهِ فِي السِّرِّ وَالعَلانِيَةِ . (3) .


1- .الكافي : ج 1 ص 186 ح 2 وراجع : الأمالي للمفيد : ص 32 ح 6 .
2- .الكافي : ج 4 ص 466 ح 10 ، الإقبال : ج 2 ص 57 ، بحار الأنوار : ج 47 ص 58 ح 107 .
3- .الكافي : ج 2 ص 23 ح 14 ، رجال الكشّي : ج 2 ص 717 ح 792 ، بحار الأنوار : ج 69 ص 5 ح 7 .

ص: 285

3 / 7تصريح امام صادق عليه السلام به امامت او

217.الإمام الصادق عليه السلام ( _ في قَولِهِ تَعالى : {Q} «فَمَا اسْتَكَانُواْ لِ ) الكافى_ به سند معتبر ، از ابو صباح _: گواهى مى دهم كه شنيدم كه امام صادق عليه السلام مى فرمايد : «گواهى مى دهم كه على عليه السلام ، امامى است كه خداوند ، اطاعتش را واجب كرده است و حسن عليه السلام ، امامى است كه خداوند ، اطاعتش را واجب كرده است و حسين عليه السلام ، امامى است كه خداوند ، اطاعتش را واجب كرده است و على بن الحسين عليه السلام ، امامى است كه خداوند ، اطاعتش را واجب كرده است و محمّد بن على عليه السلام ، امامى است كه خداوند ، اطاعتش را واجب كرده است .218.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :الكافى_ به سند معتبر ، از عمرو بن ابى المقدام _: روز عرفه ، امام صادق عليه السلام را در موقف (عرفات) ديدم كه با بلندترين صدايش ، فرياد بر مى آورد : «اى مردم! بى گمان ، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، امام [و پيشوا] بود . سپس على بن ابى طالب عليه السلام و سپس حسن عليه السلام و سپس حسين عليه السلام و سپس على بن الحسين عليه السلام و سپس محمّد بن على عليه السلام ، امام است و سپس هَه! » .

اين را سه مرتبه ، در هر يك از سَمت هاى جلو ، راست ، چپ و پشتِ سر ، و در مجموع ، دوازده بار ندا داد .

هنگامى كه به مِنا رسيدم، از عربى دانان، معناى «هَه» را جويا شدم.

گفتند: «هَه» در زبان فلان قبيله، يعنى: من! از من بپرسيد .

اين را از ديگر عربى دانان پرسيدم. آنان نيز همين گونه گفتند.219.مستدرك الوسائل عن رسول اللّه صلى الله عليه و آلهالكافى_ به سند معتبر ، از عمرو بن حُرَيث _: بر امام صادق عليه السلام كه در خانه برادرش عبد اللّه بن محمّد بود ، در آمدم و به او گفتم : فدايت شوم ! چه چيز ، تو را به اين خانه آورده است؟

فرمود : «براى تفريح [آمده ام]» .

گفتم : فدايت شوم ! آيا دينم را برايت بازگو نكنم ؟

فرمود : «چرا» .

گفتم : به خدا ، گردن نهاده ام و اقرار دارم كه خدايى جز خداوند نيست كه يگانه و بدون شريك است . و محمّد ، بنده و پيام آور اوست و قيامت ، بدون ترديد مى آيد و خداوند ، همه دفن شدگان در قبرها را بر مى انگيزد ، و نيز نماز خواندن ، زكات پرداختن و روزه ماه رمضان و حجّ خانه خدا را گزاردن و ولايت على ، امير مؤمنان عليه السلام را پس از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله داشتن و پس از او ، ولايت حسن و حسين عليهماالسلام و ولايت على بن الحسين عليه السلام و ولايت محمّد بن على عليه السلام را . و پس از او _ كه درودهاى خدا بر همگى شان باد _ ، ولايت تو را مى پذيرم و اين كه شما ، امامان من هستيد . بر اين عقيده ، زندگى مى كنم و بر همان مى ميرم و خدا را با آن ، عبادت مى كنم .

امام عليه السلام فرمود : «اى عمرو ! به خدا سوگند ، اين دين خدا و دين پدران من است و من ، در نهان و آشكار ، همين دين را دارم» . .

ص: 286

248.عنه عليه السلام :الكافي بسندٍ معتبر عن أبي بصير :سَأَلتُ أبا عَبدِ اللّهِ عليه السلام عَن قَولِ اللّهِ عز و جل : «أَطِيعُواْ اللَّهَ وَأَطِيعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِى الْأَمْرِ مِنكُمْ» (1) ، فَقالَ : نَزَلَت في عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ وَالحَسَنِ وَالحُسَينِ عليهم السلام .

فَقُلتُ لَهُ : إنَّ النّاسَ يَقولونَ : فَما لَهُ لَم يُسَمِّ عَلِيّا وأهلَ بَيتِهِ عليهم السلام في كِتابِ اللّهِ عز و جل ؟

قالَ : فَقالَ : قولوا لَهُم : إنَّ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله نَزَلَت عَلَيهِ الصَّلاةُ ولَم يُسَمِّ اللّهُ لَهُم ثَلاثا ولا أربَعا ، حَتّى كانَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله هُوَ الَّذي فَسَّرَ ذلِكَ لَهُم .

ونَزَلَت عَلَيهِ الزَّكاةُ ولَم يُسَمِّ لَهُم مِن كُلِّ أربَعينَ دِرهما دِرهَمٌ ، حَتّى كانَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله هُوَ الَّذي فَسَّرَ ذلِكَ لَهُم .

ونَزَلَ الحَجُّ فَلَم يَقُل لَهُم : طوفوا اُسبوعا ، حَتّى كانَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله هُوَ الَّذي فَسَّرَ ذلِكَ لَهُم .

ونَزَلَت : «أَطِيعُواْ اللَّهَ وَأَطِيعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِى الْأَمْرِ مِنكُمْ» _ ونَزَلَت في عَلِيٍّ وَالحَسَنِ وَالحُسَينِ عليهم السلام _ فَقالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله في عَلِيٍّ عليه السلام : مَن كُنتُ مَولاهُ فَعَلِيٌّ مَولاهُ ، وقالَ صلى الله عليه و آله : اُوصيكُم بِكِتابِ اللّهِ وأهلِ بَيتي ، فَإِنّي سَأَلتُ اللّهَ عز و جل ألّا يُفَرِّقَ بَينَهُما حَتّى يورِدَهُما عَلَيَّ الحَوضَ ، فَأَعطاني ذلِكَ .

وقالَ : لا تُعَلِّموهُم ، فَهُم أعلَمُ مِنكُم .

وقالَ : إنَّهُم لَن يُخرِجوكُم مِن بابِ هُدىً ، ولَن يُدخِلوكُم في بابِ ضَلالَةٍ .

فَلَو سَكَتَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله فَلَم يُبَيِّن مَن أهلُ بَيتِهِ ، لَادَّعاها آلُ فُلانٍ وآلُ فُلانٍ ، لكِنَّ اللّهَ عز و جل أنزَلَهُ في كِتابِهِ تَصديقا لِنَبِيِّهِ صلى الله عليه و آله : «إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا » (2) ، فَكانَ عَلِيٌّ وَالحَسَنُ وَالحُسَينُ وفاطِمَةُ عليهم السلام ، فَأَدخَلَهُم رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله تَحتَ الكِساءِ في بَيتِ اُمِّ سَلَمَةَ .

ثُمَّ قالَ : اللّهُمَّ إنَّ لِكُلِّ نَبِيٍّ أهلاً وثَقَلاً ، وهؤُلاءِ أهلُ بَيتي وثَقَلي .

فَقالَت اُمُّ سَلَمَةَ : ألَستُ مِن أهلِكَ ؟ فَقالَ : إنَّكَ إلى خَيرٍ ، ولكِنَّ هؤُلاءِ أهلي وثَقَلي ، فَلَمّا قُبِضَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله كانَ عَلِيٌّ عليه السلام أولَى النّاسِ بِالنّاسِ ؛ لِكَثرَةِ ما بَلَّغَ فيهِ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، وإقامَتِهِ لِلنّاسِ ، وأخذِهِ بِيَدِهِ .

فَلَمّا مَضى عَلِيٌّ عليه السلام لَم يَكُن يَستَطيعُ عَلِيٌّ _ ولَم يَكُن لِيَفعَلَ _ أن يُدخِلَ مُحَمَّدَ بنَ عَلِيٍّ ، ولَا العَبّاسَ بنَ عَلِيٍّ ، ولا واحِدا مِن وُلدِهِ ، إذا لَقالَ الحَسَنُ وَالحُسَينُ عليهماالسلام : إنَّ اللّهَ تَبارَكَ وتَعالى أنزَلَ فينا كَما أنزَلَ فيكَ ، فَأَمَرَ بِطاعَتِنا كَما أمَرَ بِطاعَتِكَ ، وبَلَّغَ فينا رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله كَما بَلَّغَ فيكَ ، وأذهَبَ عَنَّا الرِّجسَ كَما أذهَبَهُ عَنكَ .

فَلَمّا مَضى عَلِيٌّ عليه السلام كانَ الحَسَنُ عليه السلام أولى بِها لِكِبَرِهِ ، فَلَمّا تُوُفِّيَ لَم يَستَطِع أن يُدخِلَ وُلدَهُ ، ولَم يَكُن لِيَفعَلَ ذلِكَ ، وَاللّهُ عز و جل يَقولُ : «وَأُوْلُواْ الْأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَى بِبَعْضٍ فِى كِتَ_بِ اللَّهِ» (3) ، فَيَجعَلَها في وُلدِهِ ، إذا لَقالَ الحُسَينُ عليه السلام : أمَرَ اللّهُ بِطاعَتي كَما أمَرَ بِطاعَتِكَ وطاعَةِ أبيكَ ، وبَلَّغَ فِيَّ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله كَما بَلَّغَ فيكَ وفي أبيكَ ، وأذهَبَ اللّهُ عَنِّي الرِّجسَ كَما أذهَبَ عَنكَ وعَن أبيكَ .

فَلَمّا صارَت إلَى الحُسَينِ عليه السلام لَم يَكُن أحَدٌ مِن أهلِ بَيتِهِ يَستِطيعُ أن يَدَّعِيَ عَلَيهِ كَما كانَ هُوَ يَدَّعي عَلى أخيهِ وعَلى أبيهِ ، لَو أرادا أن يَصرِفَا الاَمرَ عَنهُ ، ولَم يَكونا لِيَفعَلا ، ثُمَّ صارَت حينَ أفضَت إلَى الحُسَينِ عليه السلام ، فَجَرى تَأويلُ هذِهِ الآيَةِ : «وَأُوْلُواْ الْأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَى بِبَعْضٍ فِى كِتَ_بِ اللَّهِ» .

ثُمَّ صارَت مِن بَعدِ الحُسَينِ لِعَلِيِّ بنِ الحُسَينِ ، ثُمَّ صارَت مِن بَعدِ عَلِيِّ بنِ الحُسَينِ إلى مُحَمَّدِ بنِ عَلِيٍّ عليهم السلام .

وقالَ : الرِّجسُ هُوَ الشَّكُّ ، وَاللّهِ لا نَشُكُّ في رَبِّنا أبَدا . (4) .


1- .النساء : 59 .
2- .الأحزاب : 33 .
3- .الأنفال: 75 ، والأحزاب : 6 .
4- .الكافي : ج 1 ص 286 ح 1 ، تفسير العيّاشي : ج 1 ص 249 ح 169 عن أبي بصير عن الإمام الباقر عليه السلام نحوه ، بحار الأنوار : ج 35 ص 210 ح 12 وراجع : تفسير العيّاشي : ج 1 ص 251 ح 170 .

ص: 287

249.عنه عليه السلام :الكافى_ به سند معتبر ، از ابو بصير _: از امام صادق عليه السلام در باره سخن خداوند عز و جل پرسيدم كه : «از خدا اطاعت كنيد ، و از پيامبر ، اطاعت كنيد و نيز از اختياردارانتان» .

فرمود : «در باره على بن ابى طالب و حسن و حسين عليهم السلام نازل شد» .

به او گفتم : مردم مى گويند كه : چرا نام على عليه السلام و خاندانش در كتاب خداوند عز و جل نيامده است ؟

فرمود : «به آنان بگوييد كه نماز [نيز] بر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله نازل شد و خدا ، از سه ركعت و چهار ركعت ، نامى نبرد تا آن كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، آن را برايشان تفسير كرد .

و زكات بر او نازل شد و برايشان تعيين نشد كه از هر چهل درهم ، يك درهم بدهند ، تا آن كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، آن را برايشان تفسير كرد .

و حج بر او نازل شد و به ايشان نگفت كه هفت دور بچرخيد ، تا آن كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ؛ آن را برايشان تفسير كرد .

و آيه «از خدا اطاعت كنيد ، و از پيامبر اطاعت كنيد و نيز از اختياردارانتان» ، در باره على و حسن و حسين عليهم السلام نازل شده است و پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، در باره على عليه السلام فرمود : هر كه من مولاى اويم ، على هم مولاى اوست و فرمود : شما را به كتاب خدا و خاندانم سفارش مى كنم كه من ، از خداوند عز و جل خواسته ام كه ميان آن دو جدايى نيندازد تا آنها را بر من در حوض [كوثر] وارد كند ، و خدا اين را به من عطا كرد .

و فرمود : شما به اينها (اهل بيت) نياموزيد . آنها از شما داناترند .

و فرمود : آنان ، شما را از دروازه هدايت ، بيرون نمى برند و به دروازه گم راهى وارد نمى كنند .

پس اگر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، ساكت مى مانْد و مقصود از اهل بيت را روشن نمى كرد ، خاندان فلان و خاندان بهمان ، آن را ادّعا مى كردند ؛ امّا خداوند عز و جل ، آن را در كتابش و براى تأييد پيامبرش نازل كرد : «همانا خداوند ، اراده كرده كه آلودگى را از شما اهل بيت ببرَد و كاملاً پاك و پاكيزه تان گردانَد» ، و على ، حسن ، حسين و فاطمه عليهم السلام ، در خانه امّ سَلَمه [يعنى محلّ نزول آيه] بودند و پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، آنان را زير عبا گِرد آورد و سپس گفت : خدايا! هر پيامبرى ، خاندان و خاصّانى دارد ، و اينان ، خاندان و خاصّان من هستند . امّ سلمه گفت : آيا من از خاندان تو نيستم؟

فرمود : تو بر خير هستى ؛ امّا اينان ، خاندان و خاصّان من هستند .

و چون پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، قبضِ روح شد ، على عليه السلام ، سزاوارترينِ مردم به [امامت ]مردم بود ، به دليل فراوانىِ آنچه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، در باره اش بيان كرده بود و او را [به عنوان جانشين خودش] به مردم، نشان داده بود و دستش را گرفته و براى مردم ، جايگزين كرده بود . على عليه السلام هنگامى كه در گذشت ، نه مى توانست و نه اين كار را كرد كه محمّد بن على (ابن حنفيّه) و نه عبّاس بن على و نه هيچ يك از فرزندانش [جز فرزندان فاطمه عليهاالسلام] را در امر امامت ، داخل كند ؛ چرا كه در اين صورت ، حسن عليه السلام و حسين عليه السلام مى گفتند : خداوند _ تبارك و تعالى _ ، در باره ما [وحى ]نازل كرده ، همان گونه كه در باره تو نازل كرده است و به اطاعت از ما فرمان داده ، همان گونه كه به اطاعت از تو فرمان داده است و پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، در باره ما بيان كرده ، همان گونه كه در باره تو بيان كرده است و [خداوند ، ]آلودگى را از ما بُرده ، همان گونه كه از تو بُرده است .

چون على عليه السلام در گذشت ، حسن عليه السلام به دليل بزرگى ، سزاوارتر به آن (امر امامت) بود ، و چون وفاتش در رسيد ، نمى توانست فرزندانش را در امامت ، وارد كند و چنين هم نكرد . خداى عز و جل مى فرمايد : «و در كتاب خدا ، خويشاوندان ، نسبى ، برخى از برخى ديگر سزاوارترند» . پس اگر او امامت را در فرزندانش قرار مى داد ، حسين عليه السلام مى گفت : خداوند به اطاعت از من فرمان داده ، همان گونه كه به اطاعت از تو و اطاعت پدرت فرمان داده است و پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، [امامت] مرا تبليغ كرده ، همان گونه كه امامت تو و پدرت را تبليغ كرده است و خداوند ، آلودگى را از من بُرده ، همان گونه كه از تو و پدرت بُرده است .

و چون امامت به حسين عليه السلام رسيد ، هيچ يك از خاندانش را ياراى آن نبود كه در برابر او ، همان ادّعايى را كند كه حسين عليه السلام مى توانست در برابر پدر و برادرش ادّعا كند ، اگر آن دو ، امامت را از او مى چرخاندند _ و البته اين كار را نكردند _ . سپس امامت رفت تا به حسين عليه السلام رسيد و تأويل اين آيه جريان يافت : «و در كتاب خدا ، خويشاوندان نسبى ، برخى از برخى ديگر سزاوارترند» .

و پس از حسين عليه السلام ، به على بن الحسين عليه السلام و سپس به محمّد بن على عليه السلام رسيد» .

نيز [امام صادق عليه السلام ] فرمود : «آلودگى[اى كه خدا از ما بُرده] ، به معناى شكّ است و ما هيچ گاه در خدايمان شك نمى كنيم . .

ص: 288

. .

ص: 289

. .

ص: 290

250.عنه عليه السلام :الكافي بسندٍ معتبر عن منصور بن حازم :قُلتُ لِأَبي عَبدِ اللّهِ عليه السلام : إنَّ اللّهَ أجَلُّ وأكرَمُ مِن أن يُعرَفَ بِخَلقِهِ ، بَلِ الخَلقُ يُعرَفونَ بِاللّهِ ، قالَ : صَدَقتَ . قُلتُ : إنَّ مَن عَرَفَ أنَّ لَهُ رَبّا فَقَد يَنبَغي لَهُ أن يَعرِفَ أنَّ لِذلِكَ الرَّبِّ رِضا وسَخَطا ، وأنَّهُ لا يُعرَفُ رِضاهُ وسَخَطُهُ إلّا بِوَحيٍ أو رَسولٍ ، فَمَن لَم يَأتِهِ الوَحيُ فَيَنبَغي لَهُ أن يَطلُبَ الرُّسُلَ ، فَإِذا لَقِيَهُم عَرَفَ أنَّهُمُ الحُجَّةُ ، وأنَّ لَهُمُ الطّاعَةَ المُفتَرَضَةَ .

فَقُلتُ لِلنّاسِ : ألَيسَ تَعلَمونَ أنَّ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله كانَ هُوَ الحُجَّةَ مِنَ اللّهِ عَلى خَلقِهِ ؟

قالوا : بَلى ، قُلتُ : فَحينَ مَضى صلى الله عليه و آله مَن كانَ الحُجَّةَ ؟ قالوا : القُرآنُ .

فَنَظَرتُ فِي القُرآنِ ، فَإِذا هُوَ يُخاصِمُ به المُرجِئُ (1) وَالقَدَرِيُّ (2) وَالزِّنديقُ (3) الَّذي لا يُؤمِنُ بِهِ ، حَتّى يَغلِبَ الرِّجالَ بِخُصومَتِهِ ، فَعَرَفتُ أنَّ القُرآنَ لا يَكونُ حُجَّةً إلّا بِقَيِّمٍ (4) ، فَما قالَ فيهِ مِن شَيءٍ كانَ حَقّا .

فَقُلتُ لَهُم : مَن قَيِّمُ القُرآنِ ؟ قالوا : اِبنُ مَسعودٍ قَد كانَ يَعلَمُ ، وعُمَرُ يَعلَمُ ، وحُذَيفَةُ يَعلَمُ . قُلتُ : كُلَّهُ ؟ قالوا : لا .

فَلَم أجِد أحَدا يُقالُ إنَّهُ يَعلَمُ القُرآنَ كُلَّهُ إلّا عَلِيّا صَلَواتُ اللّهِ عَلَيهِ ، وإذا كانَ الشَّيءُ بَينَ القَومِ ، فَقالَ هذا : لا أدري ، وقالَ هذا : لا أدري ، وقالَ هذا : لا أدري ، وقالَ هذا : أنَا أدري .

فَأَشهَدُ أنَّ عَلِيّا عليه السلام كانَ قَيِّمَ القُرآنِ ، وكانَت طاعَتُهُ مُفتَرَضَةً ، وكانَ الحُجَّةَ عَلَى النّاسِ بَعدَ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، وأنَّ ما قالَ فِي القُرآنِ فَهُوَ حَقٌّ .

فَقالَ : رَحِمَكَ اللّهُ .

فَقُلتُ : إنَّ عَلِيّا عليه السلام لَم يَذهَب حَتّى تَرَكَ حُجَّةً مِن بَعدِهِ كَما تَرَكَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، وأنَّ الحُجَّةَ بَعدَ عَلِيٍّ عليه السلام الحَسَنُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام ، وأشهَدُ عَلَى الحَسَنِ عليه السلام أنَّهُ لَم يَذهَب حَتّى تَرَكَ حُجَّةً مِن بَعدِهِ كَما تَرَكَ أبوهُ وجَدُّهُ ، وأنَّ الحُجَّةَ بَعدَ الحَسَنِ عليه السلام الحُسَينُ عليه السلام ، وكانَت طاعَتُهُ مُفتَرَضَةً ، فَقالَ : رَحِمَكَ اللّهُ ... . (5) .


1- .المُرجِئَةُ : هم فرقة من فرق الإسلام يعتقدون أنّه لا تضرّ مع الإيمان معصية ، كما أنّه لا تنفع مع الكفر طاعة ، سمّوا مرجئة لاعتقادهم أنّ اللّه أرجأ تعذيبهم على المعاصي : أي أخّره عنهم ، فتقول : رجل مُرجئ ومُرجي (النهاية : ج 2 ص 206 «رجا») .لمزيد الاطّلاع علي عقائد المرجئة راجع : مقالات تاريخي (المقالات التاريخية) للشيخ رسول جعفريان و مقال : مرجئه ، تاريخ و انديشه (المرجئة ، تاريخها و عقائدها) كلاهما بالفارسية
2- .راجع: موسوعة العقائد الإسلاميّة : ج 6 ص 302 (القسم الثاني / الفصل الثامن / معنى القدريّة).
3- .الزِّنْدِيقُ : هو الذي لا يتمسّك بشريعة ، ويقول : بدوام الدهر (مجمع البحرين : ج 2 ص 783 «زندق») .
4- .القَيِّمُ : السيّد وسائس الأمر (تاج العروس : ج 17 ص 597 «قوم») .
5- .الكافي : ج 1 ص 188 ح 15 ، علل الشرائع : ص 192 ح 1 ، رجال الكشّي : ج 2 ص 718 ح 795 كلاهما نحوه ، بحار الأنوار : ج 23 ص 17 ح 13 .

ص: 291

251.الإمام زين العابدين عليه السلام :الكافى_ به سند معتبر ، از منصور بن حازِم _: به امام صادق عليه السلام گفتم : همانا خداوند ، با شُكوه تر و والاتر از آن است كه با خلقش شناخته شود ؛ بلكه خلق با خدا شناخته مى شوند .

امام عليه السلام فرمود : «درست گفتى» .

گفتم : هر كس بداند كه خدايى دارد ، سزامند است كه بداند آن پروردگار ، خشنودى و ناخشنودى اى دارد و خشنودى و ناخشنودى اش ، جز با وحى يا فرستاده [اى از جانب او ]شناخته نمى شود . پس هر كس به او وحى نرسيد ، سزامند است كه فرستادگان را بجويد و چون آنان را ديد ، بداند كه آنها حجّت اند و حقّ واجب اطاعت [بر گردن ما] دارند . پس به مردم گفتم : آيا نمى دانيد كه پيامبر خدا ، همان حجّت از سوى خدا بر خلقش است؟

گفتند : چرا .

گفتم : پس هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله در گذشت ، حجّت كيست؟

گفتند : قرآن .

و من در قرآن نگريستم ، ديدم مُرجِئى ، (1) قَدَرى (2) و حتّى زِنديقى (3) كه به آن ايمان ندارد ، به آن احتجاج مى كنند تا بر ديگران ، غلبه كنند . لذا فهميدم كه قرآن ، حجّت نخواهد بود ، جز آن كه كسى آن را [بيان و ]بر پا دارد و هر چه در باره آن گفت ، درست باشد .

از اين رو ، به آنان گفتم : چه كسى بيان كننده و بر پا دارنده قرآن است؟

گفتند : ابن مسعود ، آن را مى دانست ، عمر و حُذَيفه نيز مى دانند .

گفتم : همه آن را ؟

گفتند : نه .

و هيچ كس را نيافتم كه در باره اش گفته شود : «همه قرآن را مى داند» ، مگر على _ كه درودهاى خدا بر او باد _ . و چون مسئله اى ميان قوم ، اتّفاق مى افتاد ، اين مى گفت : «نمى دانم» و او مى گفت : «نمى دانم» و آن مى گفت : «نمى دانم» ؛ امّا اين (يعنى : على عليه السلام ) مى فرمود : «من مى دانم» . پس گواهى مى دهم كه على عليه السلام ، بيان كننده و بر پا دارنده قرآن است و اطاعتش واجب و حجّت بر مردم ، پس از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله است و آنچه در قرآن فرموده ، درست است .

امام عليه السلام فرمود : «خداوند ، رحمتت كند !» .

گفتم : على عليه السلام از دنيا نرفت تا حجّتى پس از خود بر جاى گذاشت ، همان گونه كه پيامبر صلى الله عليه و آله بر جاى نهاد و حجّت پس از على عليه السلام ، حسن بن على عليه السلام است . و گواهى مى دهم كه حسن عليه السلام از دنيا نرفت تا آن كه حجّتى پس از خود بر جاى نهاد ، همان گونه كه پدر و جدّش نهاده بودند ، و حجّت پس از حسن عليه السلام ، حسين عليه السلام و اطاعتش واجب است .

امام عليه السلام فرمود : «خداوند ، رحمتت كند ...!» . .


1- .مُرجِئه ، فرقه اى از مسلمانان اند كه معتقدند هيچ گناهى به ايمان آسيب نمى رساند ، همان گونه كه هيچ طاعتى به حال كافر ، سودى ندارد . اينان را مرجئه ناميده اند ، چون معتقدند كه خدا ، كيفر آنان (بر گناهانشان) را اِرجاء كرده ، يعنى به تأخير انداخته است . براى آگاهى بيشتر از عقايد مرجئه ، ر . ك : مقالات تاريخى، رسول جعفريان ، مقاله «مرجئه ، تاريخ و انديشه».
2- .ر. ك: دانش نامه عقايد اسلامى: ج 9 ص 47 (مراد از قدريّه) .
3- .زِنديق ، كسى است كه به دينى معتقد نيست و به جاودانگى روزگار ، باور دارد .

ص: 292

. .

ص: 293

. .

ص: 294

252.الإمام الباقر عليه السلام :كتاب من لا يحضره الفقيه عن سالم عن أبي عبداللّه [الصادق] عليه السلام :أوصى رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله إلى عَلِيٍّ عليه السلام وَحدَهُ ، وأوصى عَلِيٌّ عليه السلام إلَى الحَسَنِ وَالحَسَينِ عليهماالسلامجَميعا ، وكانَ الحَسَنُ عليه السلام إمامَهُ ، فَدَخَلَ رَجلٌ يَومَ عَرَفَةَ عَلَى الحَسَنِ عليه السلام وهُوَ يَتَغَدّى وَالحُسَينُ عليه السلام صائِمٌ ، ثُمَّ جاءَ بَعدَما قُبِضَ الحَسَنُ عليه السلام ، فَدَخَلَ عَلَى الحُسَينِ عليه السلام يَومَ عَرَفَةَ وهُوَ يَتَغَدّى وعَلِيُّ بنُ الحُسَينِ عليه السلام صائِمٌ .

فَقالَ لَهُ الرَّجُلُ : إنّي دَخَلتُ عَلَى الحَسَنِ عليه السلام وهُوَ يَتَغَدّى وأنتَ صائِمٌ ، ثُمَّ دَخَلتُ عَلَيكَ وأنتَ مُفطِرٌ !

فَقالَ : إنَّ الحَسَنِ عليه السلام كانَ إماما فَأَفطَرَ ؛ لِئَلّا يُتَّخَذَ صَومُهُ سُنَّةً ؛ ولِيَتَأَسّى (1) بِهِ النّاسُ ، فَلَمّا أن قُبِضَ كُنتُ أنَا الإِمامَ ، فَأَرَدتُ ألّا يُتَّخَذَ صَومي سُنَّةً ، فَيَتَأَسَّى النّاسُ بي . (2)253.الإمام الباقر و الإمام الصادق عليهماالسلام :الإمامة والتبصرة عن أبي بصير عن أبي عبداللّه [الصادق] عليه السلام :نَزَلَ أمرُ الحَسَنِ وَالحُسَينِ عليهماالسلاممَعا ، فَتَقَدَّمَهُ الحَسَنُ عليه السلام بِالكِبَرِ . (3)220.الإمام عليّ عليه السلام :الكافي عن عيسى بن المستفاد أبي موسى الضرير عن موسى بن جعفر [الكاظم] عليه السلام :قُلتُ لِأَبي عَبدِاللّهِ عليه السلام : ألَيسَ كانَ أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام كاتِبَ الوَصِيَّةِ ، ورَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله المُملِيَ عَلَيهِ ، وجَبرَئيلُ وَالمَلائِكَةُ المُقَرَّبونَ عليهم السلام شُهودٌ ؟

قالَ : فَأَطرَقَ طَويلاً ، ثُمَّ قالَ : يا أبَا الحَسَنِ ، قَد كانَ ما قُلتَ ، ولكِن حينَ نَزَلَ بِرَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله الأَمرُ ، نَزَلَتِ الوَصِيَّةُ مِن عِندِ اللّهِ كِتابا مُسَجَّلاً ، نَزَلَ بِهِ جَبرَئيلُ مَعَ اُمَناءِ اللّهِ تَبارَكَ وتَعالى مِنَ المَلائِكَةِ ، فَقالَ جَبرَئيلُ : يا مُحَمَّدُ ، مُر بِإِخراجِ مَن عِندَكَ إلّا وَصِيَّكَ ، لِيَقبِضَها مِنّا ، وتُشهِدَنا بِدَفعِكَ إيّاها إلَيهِ ، ضامِنا لَها _ يَعني عَلِيّا عليه السلام _ .

فَأَمَرَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله بِإِخراجِ مَن كانَ فِي البَيتِ ما خَلا عَلِيّا عليه السلام ، وفاطِمَةُ فيما بَينَ السِّترِ وَالبابِ ... ثُمَّ دَعا رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله فاطِمَةَ وَالحَسَنَ وَالحُسَينَ ، وأعلَمَهُم مِثلَ ما أعلَمَ أميرَ المُؤمِنينَ ، فَقالوا مِثلَ قَولِهِ ، فَخُتِمَتِ الوَصِيَّةُ بِخَواتيمَ مِن ذَهَبٍ لَم تَمَسَّهُ النّارُ ، ودُفِعَت إلى أميرِ المُؤمِنينَ عليه السلام . (4) .


1- .الاُسوة والمواساة : القُدْوَةُ (النهاية : ج 1 ص 50 «أسا») .
2- .كتاب من لا يحضره الفقيه : ج 2 ص 87 ح 1810 ، علل الشرائع : ص 386 ح 1 ، الإقبال : ج 2 ص 59 ، بحار الأنوار : ج 97 ص 123 ح 3 .
3- .الإمامة والتبصرة : ص 185 ح 39 وراجع : إثبات الوصيّة : ص 174 .
4- .الكافي : ج 1 ص 281 ح 4 ، بحار الأنوار : ج 22 ص 479 ح 28 وراجع : الصراط المستقيم : ج 2 ص 91 ح 9 .

ص: 295

221.عنه عليه السلام :كتاب من لا يحضره الفقيه_ به نقل از سالم ، از امام صادق عليه السلام _: پيامبر صلى الله عليه و آله ، تنها به على عليه السلام وصيّت كرد و على ، به حسن و حسين عليهماالسلام ، هر دو ، وصيّت كرد و حسن عليه السلام ، امام او (حسين عليه السلام ) بود . روز عرفه اى ، مردى بر حسن عليه السلام وارد شد ، ديد كه حسن عليه السلام غذا مى خورد و حسين عليه السلام ، روزه دار است . پس از وفات حسن عليه السلام ، روز عرفه اى بر حسين عليه السلام در آمد ، ديد او غذا مى خورد و على بن الحسين عليه السلام ، روزه دار است .

مرد به او گفت : بر حسن عليه السلام در آمدم ، او غذا مى خورد و تو روزه دار بودى . سپس بر تو در آمده ام و روزه نيستى!

فرمود : «حسن عليه السلام چون امام بود ، روزه نگرفت تا روزه گرفتنش را سنّت نكنند كه مردم به او اقتدا كنند ، و چون در گذشت ، من ، امام هستم و خواستم روزه گرفتنم را سنّت نكنند كه مردم به من اقتدا كنند .222.عنه عليه السلام :الإمامة و التبصرة_ به نقل از ابو بصير ، از امام صادق عليه السلام _: امر [امامت] حسن و حسين عليهماالسلام با هم نازل شد و حسن عليه السلام به دليل بزرگ تر بودن ، مقدّم شد .223.عنه عليه السلام :الكافى_ به نقل از عيسى بن مستفاد (ابو موسى ضَرير) ، از امام كاظم عليه السلام _: به [پدرم ]امام صادق عليه السلام گفتم : آيا امير مؤمنان ، كاتب وصيّتى كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله املا مى نمود و جبرئيل و فرشتگان مقرّب هم گواه بودند ، نبود؟

ايشان ، مدّتى طولانى سرش را پايين انداخت و سپس فرمود : «اى ابو الحسن ! همين گونه بود كه گفتى ؛ امّا هنگامى كه امر [امامت] بر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله نازل شد ، وصيّت به صورت نوشته و ثبت شده نيز از سوى خدا و به وسيله جبرئيل عليه السلام و فرشتگان امين خداوند _ تبارك و تعالى _ ، نازل شد و جبرئيل عليه السلام گفت : اى محمّد ! به همه ، جز وصىّ خود ، فرمان بده بيرون روند ، تا وصىّ تو (يعنى على عليه السلام ) ، آن نوشته را [غير مستقيم] از ما بگيرد و براى ما گواهى كند و ضمانت دهد كه تو ، آن را به او سپردى» .

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمان داد تا هر كس كه در خانه است ، جز على عليه السلام ، بيرون برود و فاطمه عليهاالسلام ميان پرده و در بود ... . سپس پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام را فرا خواند و همانى را كه به امير مؤمنان عليه السلام اعلام كرده بود ، به آن دو هم اعلام نمود و آنان هم مانند سخن او را گفتند ، و وصيّت را با مُهرهاى طلايى ، ممهور كردند تا آتش به آن ، آسيب نرساند و سپس به امير مؤمنان عليه السلام سپرده شد» . .

ص: 296

258.كتاب من لا يحضره الفقيه عن الحسن بن قارن :معاني الأخبار عن أبي بصير :سَأَلتُ أبا عَبدِاللّهِ عليه السلام عَن قَولِ اللّهِ عز و جل : «وَ جَعَلَهَا كَلِمَة بَاقِيَةً فِى عَقِبِهِ» (1) قالَ : هِيَ الإِمامَةُ ، جَعَلَهَا اللّهُ عز و جل في عَقِبِ الحُسَينِ عليه السلام باقِيَةً إلى يَومِ القِيامَةِ . (2)259.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :الكافي عن ذريح :سَأَلتُ أبا عَبدِاللّهِ عليه السلام عَنِ الأَئِمَّةِ بَعدَ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله ، فَقالَ : كانَ أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام إماما ، ثُمَّ كانَ الحَسَنُ عليه السلام إماما ، ثُمَّ كانَ الحُسَينُ عليه السلام إماما ، ثُمَّ كانَ عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ إماما ، ثُمَّ كانَ مُحَمَّدُ بنُ عَلِيٍّ إماما . مَن أنكَرَ ذلِكَ كانَ كَمَن أنكَرَ مَعرِفَةَ اللّهِ تَبارَكَ وتَعالى ومَعرِفَةَ رَسولِهِ صلى الله عليه و آله .

ثُمَّ قالَ : قُلتُ : ثُمَّ أنتَ جُعِلتُ فِداكَ ، فَأَعَدتُها عَلَيهِ ثَلاثَ مَرّاتٍ ، فَقالَ لي : إنّي إنَّما حَدَّثتُكَ لِتَكونَ مِن شُهَداءِ اللّهِ تَبارَكَ وتَعالى في أرضِهِ . (3)(4) .


1- .الزخرف : 28 .
2- .معاني الأخبار : ص 132 ح 1 و ص 126 ح 1 ، الخصال : ص 305 ح 84 ، كمال الدين : ص 359 ح 57 والثلاثة الأخيرة عن المفضّل بن عمر وص 323 ح 8 عن ثابت الثمالي عن الإمام زين العابدين عليه السلام نحوه ، بحار الأنوار : ج 25 ص 260 ح 24 وراجع : علل الشرائع : ص 207 ح 6 والإمامة والتبصرة : ص 179 ح32 .
3- .يحتمل أن تكون إشارة للآية 89 من سورة النحل : «وَ يَوْمَ نَبْعَثُ فِى كُلِّ أُمَّةٍ شَهِيدًا عَلَيْهِم مِّنْ أَنفُسِهِمْ وَ جِئْنَا بِكَ شَهِيدًا عَلَى هَ_ؤُلَاءِ وَ نَزَّلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَ_بَ تِبْيَ_نًا لِّكُلِّ شَىْ ءٍ وَ هُدًى وَ رَحْمَةً وَ بُشْرَى لِلْمُسْلِمِينَ» .
4- .الكافي : ج 1 ص 181 ح 5 ، الاُصول الستّة عشر : ص 90 بزيادة «ثُمّ إمامكم اليوم» بعد «محمّد بن عليّ إماما» .

ص: 297

260.عنه صلى الله عليه و آله :معانى الأخبار_ به نقل از ابو بصير _: از امام صادق عليه السلام در باره معناى سخن خداى عز و جل : «و آن را كلمه اى ماندگار در نسل او كرد» ، پرسيدم . فرمود : «آن ، امامت است كه خداى عز و جل ، آن را در نسل حسين عليه السلام تا روز قيامت ، ماندگار كرد» .261.عنه صلى الله عليه و آله :الكافى_ به نقل از ذَريح _: از امام صادق عليه السلام ، امامانِ پس از پيامبر صلى الله عليه و آله را جويا شدم . فرمود : «امير مؤمنان عليه السلام امام بود . سپس حسن عليه السلام امام بود . پس از او ، حسين عليه السلام امام بود . آن گاه ، على بن الحسين عليه السلام امام بود و پس از او ، محمّد بن على عليه السلام امام بود . هر كس اين را انكار كند ، مانند كسى است كه معرفت خداى _ تبارك و تعالى _ و معرفت پيامبرش را انكار كند» .

گفتم : پس از اينها ، تو امام هستى ، فدايت شوم! و سه بار تكرار كردم .

امام صادق عليه السلام به من فرمود : «من ، اين را براى تو گفتم تا از گواهان خداوند _ تبارك و تعالى _ در زمينش باشى» . (1) .


1- .محتمل است اشاره اى به آيه 89 سوره نحل داشته باشد كه : «وَ يَوْمَ نَبْعَثُ فِى كُلِّ أُمَّةٍ شَهِيدًا عَلَيْهِم مِّنْ أَنفُسِهِمْ ...» .

ص: 298

262.عنه صلى الله عليه و آله :رجال الكشّي عن يوسف :قُلتُ لِأَبي عَبدِاللّهِ عليه السلام : أصِفُ لَكَ دينِيَ الَّذي أدينُ اللّهَ بِهِ ، فَإِن أكُن عَلى حَقٍّ فَثَبِّتني ، وإن أكُن عَلى غَيرِ الحَقِّ فَرُدَّني إلَى الحَقِّ . قالَ : هاتِ .

قالَ : قُلتُ : أشهَدُ أن لا إلهَ إلَا اللّهُ ، وَحدَهُ لا شَريكَ لَهُ ، وأنَّ مُحَمَّدا عَبدُهُ ورَسولُهُ صلى الله عليه و آله ، وأنَّ عَلِيّا عليه السلام كانَ إمامي ، وأنَّ الحَسَنَ عليه السلام كانَ إمامي ، وأنَّ الحُسَينَ عليه السلام كانَ إمامي ، وأنَّ عَلِيَّ بنَ الحُسَينِ عليه السلام كانَ إمامي ، وأنَّ مُحَمَّدَ بنَ عَلِيٍّ عليه السلام كانَ إمامي ، وأنتَ جُعِلتُ فِداكَ عَلى مِنهاجِ آبائِكَ . قالَ : فَقالَ عِندَ ذلِكَ مِرارا : رَحِمَكَ اللّهُ .

ثُمَّ قالَ : هذا وَاللّهِ دينُ اللّهِ ، ودينُ مَلائِكَتِهِ ، وديني ودينُ آبائي ، لا يَقبَلُ اللّهُ غَيرَهُ . (1)263.عنه صلى الله عليه و آله :المحاسن عن معاذ بن مسلم :أدخَلتُ عُمَرَ أخي عَلى أبي عَبدِاللّهِ عليه السلام ، فَقُلتُ لَهُ : هذا عُمَرُ أخي ، وهُوَ يُريدُ أن يَسمَعَ مِنكَ شَيئا ، فَقالَ لَهُ : سَل عَمّا شِئتَ ، فَقالَ : أسأَلُكَ عَنِ الَّذي لا يَقبَلُ اللّهُ مِنَ العِبادِ غَيرَهُ ، ولا يَعذِرُهُم عَلى جَهلِهِ .

فَقالَ : شَهادَةُ أن لا إلهَ إلَا اللّهُ ، وأنَّ مُحَمَّدا رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، وَالصَّلَواتُ الخَمسُ ، وصِيامُ شَهرِ رَمَضانَ ، وَالغُسلُ مِنَ الجَنابَةِ ، وحِجُّ البَيتِ ، وَالإِقرارُ بِما جاءَ مِن عِندِ اللّهِ جُملَةً ، وَالاِئتِمامُ بِأَئِمَّةِ الحَقِّ مِن آلِ مُحَمَّدٍ ، فَقالَ عُمَرُ : سَمِّهِم لي أصلَحَكَ اللّهُ .

فَقالَ : عَلِيٌّ أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام ، وَالحَسَنُ وَالحُسَينُ عليهماالسلام ، وعَلِيُّ بنُ الحُسَينِ عليه السلام ، ومُحَمَّدُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام ، وَالخَيرُ يُعطيهِ اللّهُ مَن يَشاءُ ، فَقالَ لَهُ : فَأَنتَ جُعِلتُ فِداكَ ؟ قالَ : هذَا الأَمرُ يَجري لِاخِرِنا ما يَجري لِأَوَّلِنا . (2) .


1- .رجال الكشّي : ج 2 ص 721 ح 797 ، بحار الأنوار : ج 69 ص 8 ح 9 .
2- .المحاسن : ج 1 ص 449 ح 1037 ، شرح الأخبار : ج 1 ص 224 ح 209 نحوه وفيه «عمرو» بدل «عمر» ، بحار الأنوار : ج 69 ص 4 ح 5 .

ص: 299

264.عنه صلى الله عليه و آله :رجال الكَشّى_ به نقل از يوسف _: به امام صادق عليه السلام گفتم : دينى را كه با آن ، خدا را مى پرستم ، براى شما توضيح مى دهم . اگر بر حق هستم ، مرا استوار بدار و اگر بر غير حق هستم ، مرا به حق ، باز گردان .

امام عليه السلام فرمود : «توضيح بده» .

گفتم : گواهى مى دهم كه خدايى جز خداوند نيست كه يگانه و بدون شريك است ؛ و اين كه محمّد ، بنده و پيامبر اوست و على عليه السلام ، امامِ من است و حسن عليه السلام ، امامِ من است و حسين عليه السلام ، امامِ من است و على بن الحسين عليه السلام ، امامِ من است و محمّد بن على عليه السلام ، امامِ من است و تو _ فدايت شوم _ ، بر راه روشن پدرانت هستى .

امام صادق عليه السلام در اين هنگام ، چندين بار فرمود : «خداوند ، رحمتت كند!» .

سپس فرمود : «به خدا سوگند ، اين ، دين خدا و دين فرشتگان او ، و دين من و پدرانم است كه خداوند ، جز آن را نمى پذيرد» .265.شرح نهج البلاغة :المحاسن_ به نقل از مُعاذ بن مسلم _: برادرم عمر را بر امام صادق عليه السلام وارد كردم و به او گفتم : اين ، برادرم عمر است و مى خواهد كه چيزى از شما بشنود .

امام عليه السلام به او فرمود : «آنچه مى خواهى ، بپرس» .

برادرم گفت : آنچه مى خواهم بدانم ، چيزى است كه خداوند ، جز آن را از بندگانش قبول نمى كند و عذر آنان را بر ندانستن آن نمى پذيرد .

امام عليه السلام فرمود : «گواهى دادن به اين كه خدايى جز خداوند نيست ، و محمّد صلى الله عليه و آله پيامبر خداست ، و نيز نمازهاى پنجگانه ، روزه ماه رمضان ، غسل جنابت ، حجّ خانه خدا گزاردن ، اقرار به همه آنچه از نزد خدا آمده است ، و اقتدا به امامانِ بر حق از خاندان محمّد صلى الله عليه و آله » .

عمر گفت : خدايت به سامان بدارد ! آنان را برايم نام ببر .

فرمود : «على ، امير مؤمنان ، حسن و حسين ، على بن الحسين و محمّد بن على عليهم السلام . و خداوند ، خير را به هر كه بخواهد ، مى دهد» .

عمر گفت : و سپس تويى ، فدايت شوم؟!

امام صادق عليه السلام فرمود : «اين امر براى آخرينِ ما جريان مى يابد ، همان گونه كه براى اوّلينِ ما جريان داشته است» . .

ص: 300

266.الإمام عليّ عليه السلام :الأمالي للطوسي عن إبراهيم المخارقي :وَصَفتُ لِأَبي عَبدِاللّهِ جَعفَرِ بنِ مُحَمَّدٍ عليه السلام ديني، فَقُلتُ : أشهَدُ أن لا إلهَ إلَا اللّهُ ، وَحدَهُ لا شَريكَ لَهُ ، وأنَّ مُحَمَّدا صلى الله عليه و آله رَسولُ اللّهِ ، وأنَّ عَلِيّا عليه السلام إمامٌ عَدلٌ بَعدَهُ ، ثُمَّ الحَسَنُ وَالحُسَينُ عليهماالسلام ، ثُمَّ عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ عليه السلام ، ثُمَّ مُحَمَّدُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام ، ثُمَّ أنتَ .

فَقالَ : رَحِمَكَ اللّهُ ، ثُمَّ قالَ : اِتَّقُوا اللّهَ ، اتَّقُوا اللّهَ ، اتَّقُوا اللّهَ ، عَلَيكُم بِالوَرَعِ وصِدقِ الحَديثِ ، وأداءِ الأَمانَةِ ، وعِفَّةِ البَطنِ وَالفَرجِ ، تَكونوا مَعَنا بِالرَّفيقِ الأَعلى . (1)267.الإمام الصادق عليه السلام :مختصر بصائر الدرجات عن يونس بن ظبيان :دَخَلتُ عَلَى الصّادِقِ جَعفَرِ بنِ مُحَمَّدٍ عليه السلام ... ثُمَّ قالَ : يا يونُسُ ، إذا أرَدتَ العِلمَ الصَّحيحَ فَعِندَنا أهلَ البَيتِ ، فَإِنّا وَرِثناهُ واُوتينا شَرحَ الحِكمَةِ وفَصلَ الخِطابِ ، فَقُلتُ : يَابنَ رَسولِ اللّهِ ، فَكُلُّ مَن كانَ مِن أهلِ البَيتِ وَرِثَ ما وَرِثَ وُلدُ عَلِيٍّ وفاطِمَةَ عليهماالسلام ؟ فَقالَ : ما وَرِثَهُ إلَا الأَئِمَّةُ الاِثنا عَشَرَ ، قُلتُ : سَمِّهِم لي يَابنَ رَسولِ اللّهِ .

قالَ : أوَّلُهُم عَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ عليه السلام ، وبَعدَهُ الحَسَنُ عليه السلام ، وبَعدَهُ الحُسَينُ عليه السلام ، وبَعدَهُ عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ عليه السلام ، وبَعدَهُ مُحَمَّدُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام ، وبَعدَهُ أنَا ، وبَعدي موسى عليه السلام وَلَدي ، وبَعدَ موسى عَلِيٌّ عليه السلام ابنُهُ ، وبَعدَ عَلِيٍّ مُحَمَّدٌ عليه السلام ، وبَعدَ مُحَمَّدٍ عَلِيٌّ عليه السلام ، وبَعدَ عَلِيٍّ الحَسَنُ عليه السلام ، وَبعدَ الحَسَنِ الحُجَّةُ عليه السلام ، اصطَفانَا اللّهُ وطَهَّرَنا ، واُوتينا ما لَم يُؤتَ أحَدا مِنَ العالَمينَ . (2) .


1- .الأمالي للطوسي : ص 222 ح 384 ، بشارة المصطفى : ص 109 ، رجال الكشّي : ج 2 ص 718 ح 794 عن نوح بن إبراهيم المخارقي نحوه ، بحار الأنوار : ج 69 ص 3 ح 3 .
2- .مختصر بصائر الدرجات : ص 121 ، كفاية الأثر : ص 255 ، بحار الأنوار : ج 36 ص 403 ح 15 .

ص: 301

268.الإمام عليّ عليه السلام :الأمالى ، طوسى_ به نقل از ابراهيم مُخارقى _: دينم را براى امام جعفر صادق عليه السلام توصيف كردم و گفتم : گواهى مى دهم كه خدايى جز خداوند نيست كه يگانه و بى شريك است ؛ و محمّد ، پيامبر خداست و على عليه السلام ، امام عدل پس از اوست و سپس ، حسن و حسين عليهماالسلامو آن گاه ، على بن الحسين عليه السلام ، سپس محمّد بن على عليه السلام و اينك ، تو .

امام عليه السلام فرمود : «خدايت رحمت كند !» .

سپس فرمود : «از خدا پروا كنيد ، از خدا پروا كنيد ، از خدا پروا كنيد ! همواره پارسا ، راستگو و امانتدار باشيد و شكم و شهوت خود را در اختيار داشته باشيد تا با ما در اوج [قرب] ، همراه باشيد» .224.الإمام الصادق عليه السلام :مختصر بصائر الدرجات_ به نقل از يونس بن ظَبيان _: بر امام جعفر صادق عليه السلام در آمدم ... . سپس امام عليه السلام فرمود : «اى يونس ! چون جوياىِ دانش درست شدى ، نزد ما اهل بيت بجوى كه ما آن را به ارث برده ايم و شرح حكمت و سخن فرجامين را به ما عطا كرده اند» .

گفتم : اى فرزند پيامبر خدا ! هر كس از اهل بيت باشد ، آنچه را فرزندان على و فاطمه عليهم السلام ارث مى برند ، ارث مى برد؟

فرمود : «جز امامان دوازده گانه ، كسى آن را به ارث نمى برد» .

گفتم : اى فرزند پيامبر خدا! آنها را برايم نام ببر .

فرمود : «نخستين آنان ، على بن ابى طالب عليه السلام است و پس از او ، حسن عليه السلام و پس از او ، حسين عليه السلام و پس از او ، على بن الحسين عليه السلام و پس از او ، محمّد بن على عليه السلام و پس از او ، من هستم و پس از من ، فرزندم موسى است و پس از موسى ، پسرش على و پس از على ، محمّد و پس از محمّد ، على و پس از على ، حسن و پس از حسن ، حجّت است . خداوند ، ما را برگزيد و پاكمان ساخت . چيزى به ما عطا شده كه به هيچ يك از جهانيان ، عطا نشده است» . .

ص: 302

225.عنه عليه السلام :الغيبة للنعماني عن داوود بن كثير الرقّي :قُلتُ لِأَبي عَبدِاللّهِ جَعفَرِ بنِ مُحَمَّدٍ عليه السلام : جُعِلتُ فِداكَ ، أخبِرني عَن قَولِ اللّهِ عز و جل : «السَّ_بِقُونَ السَّ_بِقُونَ * أُوْلَئِكَ الْمُقَرَّبُونَ » (1) قالَ : نَطَقَ اللّهُ بِها يَومَ ذَرَأَ الخَلقَ فِي الميثاقِ قَبلَ أن يَخلُقَ الخَلقَ بِأَلفَي عامٍ ، فَقُلتُ : فَسِّر لي ذلِكَ ؟ فَقالَ : إنَّ اللّهَ جَلَّ وعَزَّ لَمّا أرادَ أن يَخلُقَ الخَلقَ خَلَقَهُم مِن طينٍ ، ورَفَعَ لَهُم نارا ، فَقالَ : اُدخُلوها ، فَكانَ أوَّلَ مَن دَخَلَها مُحَمَّدٌ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله وأميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام ، وَالحَسَنُ وَالحُسَينُ عليهماالسلام ، وتِسعَةٌ مِنَ الأَئِمَّةِ ، إمامٌ بَعدَ إمامٍ ، ثُمَّ أتبَعَهُم بِشيعَتِهِم ، فَهُم وَاللّهِ السّابِقونَ . (2)226.الكافي عن عليّ بن عيسى رفعه ، قال :كفاية الأثر عن هشام عن الصادق جعفر بن محمّد عليه السلام :إنَّ أفضَلَ الفَرائِضِ وأوجَبَها عَلَى الإِنسانِ مَعرِفَةُ الرَّبِّ ... وبَعدَهُ مَعرِفَةُ الرَّسولِ ... وبَعدَهُ مَعرِفَةُ الإِمامِ الَّذي بِهِ يَأتَمُّ ، بِنَعتِهِ وصِفَتِهِ وَاسمِهِ في حالِ العُسرِ وَاليُسرِ .

وأدنى مَعرِفَةِ الإِمامِ أنَّهُ عِدلُ النَّبِيِّ إلّا دَرَجَةَ النُّبُوَّةِ ، ووارِثُهُ ، وأنَّ طاعَتَهُ طاعَةُ اللّهِ وطاعَةُ رَسولِ اللّهِ ، وَالتَّسليمُ لَهُ في كُلِّ أمرٍ ، وَالرَّدُّ إلَيهِ ، وَالأَخذُ بِقَولِهِ ، ويَعلَمُ أنَّ الإِمامَ بَعدَ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله عَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ ، ثُمَّ الحَسَنُ ، ثُمَّ الحُسَينُ ، ثُمَّ عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ ، ثُمَّ مُحَمَّدُ بنُ عَلِيٍّ ، ثُمَّ أنَا ، ثُمَّ مِن بَعدي موسَى ابني ، ثُمَّ مِن بَعدِهِ وَلَدُهُ عَلِيٌّ ، وبَعدَ عَلِيٍّ مُحَمَّدٌ ابنُهُ ، وبَعدَ مُحَمَّدٍ عَلِيٌّ ابنُهُ ، وبَعدَ عَلِيٍّ الحَسَنُ ابنُهُ ، وَالحُجَّةُ مِن وُلدِ الحَسَنِ عليهم السلام . (3) .


1- .الواقعة : 10 و 11 .
2- .الغيبة للنعماني : ص 90 ح 20 ، مختصر بصائر الدرجات : ص 176 ، بحار الأنوار : ج 36 ص 401 ح 11 .
3- .كفاية الأثر : ص 258 ، بحار الأنوار : ج 36 ص 407 ح 16 .

ص: 303

227.الإمام الرضا عليه السلام ( _ في عِلَّةِ رَفعِ اليَدَينِ فِي التَّكبيرِ _ ) الغيبة ، نعمانى_ به نقل از داوود بن كثير رَقّى _: به امام جعفر صادق عليه السلام گفتم : فدايت شوم ! مرا از سخن خداى عز و جل : «پيشى گيرندگان ، پيشى گيرندگان ! آنان اند مقرّبان» ، آگاه كن .

فرمود : «خداوند ، آن را هنگامى گفت كه ذرّه اوّليه مردم را براى پيمان گرفتن ، دوهزار سال پيش از آفريدن ، افشاند» .

گفتم : آن را برايم تفسير كن .

فرمود : «خداوند عز و جل ، هنگامى كه خواست خلق را بيافريند ، آنان را از گِل آفريد و آتشى برايشان افروخت و فرمود : داخل آن شويد . نخستين وارد شوندگان ، محمّد ، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، امير مؤمنان ، حسن و حسين و نُه تن از امامان عليهم السلام بودند . امامى از پىِ امامى و سپس پيروانشان ، در پىِ آنان وارد شدند ؛ و به خدا سوگند ، پيشى گيرندگان اينان اند!» .228.رسول اللّه صلى الله عليه و آله ( _ فِي الدُّعاءِ _ ) كفاية الأثر_ به نقل از هشام _: امام صادق عليه السلام فرمود : «برترين و واجب ترين فريضه بر انسان ، شناخت پروردگار است ... و پس از آن ، شناخت پيامبر ... و پس از او ، شناخت امامى كه به او در سختى و آسانى اقتدا كند ؛ [شناختى كامل] كه همراه با وصف و نام او باشد ؛ و كمترين شناختِ امام ، اين است كه او ، هم سنگ و وارث پيامبر است ، بدون درجه نبوّت .

و اين كه بداند اطاعت از او ، اطاعت از خدا و اطاعت از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله است و در برابر او ، در همه چيز ، تسليم باشد و [كارها و اختلاف ها را] به او ارجاع دهد و گفته اش را بگيرد و به آن عمل كند ، و بداند كه امام پس از پيامبر صلى الله عليه و آله ، على بن ابى طالب عليه السلام است ، سپس به ترتيب : حسن ، حسين ، على بن الحسين و محمّد بن على عليهم السلام هستند و سپس من هستم و پس از من ، پسرم موسى و پس از او ، فرزندش على و پس از على ، پسرش محمّد و پس از محمّد ، پسرش على و پس از على ، پسرش ، حسن و آن گاه حجّت ، از نسل حسن [عسكرى] است» . .

ص: 304

229.الإمام عليّ عليه السلام ( _ في دُعائِهِ المَعروفِ بِدُعاءِ كُمَيلٍ _ ) كفاية الأثر عن علقمة بن محمّد الحضرمي عن الصادق عليه السلام ، قال :الأَئِمَّةُ اثنا عَشَرَ . قُلتُ : يَابنَ رَسولِ اللّهِ ، فَسَمِّهِم لي . قالَ : مِنَ الماضينَ عَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ عليه السلام ، وَالحَسَنُ وَالحُسَينُ عليهماالسلام ، وعَلِيُّ بنُ الحُسَينِ عليه السلام ، ومُحَمَّدُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام ، ثُمَّ أنَا . (1)3 / 8تَنصيصُ الإِمامِ الكاظِمِ عليه السلام عَلى إمامَتِهِ230.الإمام زين العابدين عليه السلام :كتاب من لا يحضره الفقيه بسندٍ معتبر عن عبداللّه بن جندب عن موسى بن جعفر [الكاظم] عليه السلام :تَقولُ في سَجدَةِ الشُّكرِ : اللّهُمَّ إنّي اُشهِدُكَ واُشهِدُ مَلائِكَتَكَ وأنبِياءَكَ ورُسُلَكَ وجَميعَ خَلقِكَ أنَّكَ أنتَ اللّهُ رَبّي ، وَالإِسلامَ ديني ، ومُحَمَّدا نَبِيّي ، وعَلِيّا وَالحَسَنَ وَالحُسَينَ ، وعَلِيَّ بنَ الحُسَينِ ، ومُحَمَّدَ بنَ عَلِيٍّ ، وجَعفَرَ بنَ مُحَمَّدٍ ، وموسَى بنَ جَعفَرٍ ، وعَلِيَّ بنَ موسى ، ومُحَمَّدَ بنَ عَلِيٍّ ، وعَلِيَّ بنَ مُحَمَّدٍ ، وَالحَسَنَ بنَ عَلِيٍّ ، وَالحُجَّةَ بنَ الحَسَنِ بنِ عَلِيٍّ ، أئِمَّتي ، بِهِم أتَوَلّى ، ومِن أعدائِهِم أتَبَرَّأُ . (2)3 / 9تَنصيصُ الإِمامِ الرِّضا عليه السلام عَلى إمامَتِهِ231.الإمام الصادق عليه السلام :الكافي عن عبداللّه العزيز بن مسلم عن الرضا عليه السلام :إنَّ الإِمامَةَ هِيَ مَنزِلَةُ الأَنبِياءِ وإرثُ الأَوصِياءِ ، إنَّ الإِمامَةَ خِلافَةُ اللّهِ وخِلافَةُ الرَّسولِ صلى الله عليه و آله ، ومَقامُ أميرِ المُؤمِنينَ عليه السلام وميراثُ الحَسَنِ وَالحُسَينِ عليهماالسلام . (3) .


1- .كفاية الأثر : ص 262 ، الصراط المستقيم : ج 2 ص 158 نحوه ، بحار الأنوار : ج 36 ص 409 ح 18 .
2- .كتاب من لا يحضره الفقيه : ج 1 ص 329 ح 967 ، الكافي : ج 3 ص 325 ح 17 ، تهذيب الأحكام : ج 2 ص 110 ح 416 وفيهما «وفلان وفلان إلى آخرهم أئمّتي» بدل «والحسن والحسين ... أئمّتي» ، مصباح المتهجّد : ص 238 ح 346 ، بحار الأنوار : ج 86 ص 235 ح 59 .
3- .الكافي : ج 1 ص 200 ح 1 ، كمال الدين : ص 677 ح 31 ، معاني الأخبار : ص 97 ح 2 ، عيون أخبار الرضا عليه السلام : ج 1 ص 218 ح 1 ، الأمالي للصدوق : ص 775 ح 1049 ، الاحتجاج : ج 2 ص 441 ح 310 ، الغيبة للنعماني : ص 218 ح 6 ، تحف العقول : ص 438 وفيه «خلافة» بدل «ميراث» ، بحار الأنوار : ج 25 ص 122 ح 4 .

ص: 305

232.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :كفاية الأثر_ به نقل از علقمة بن محمّد حَضْرَمى _: امام صادق عليه السلام فرمود : «امامان ، دوازده تن اند» .

گفتم : اى فرزند پيامبر خدا ! آنان را برايم نام ببر .

فرمود : «از [امامان] گذشته ، على بن ابى طالب ، حسن و حسين ، على بن الحسين و محمّد بن على عليهم السلام هستند و اينك ، من هستم» .

3 / 8تصريح امام كاظم عليه السلام به امامت او

233.عنه صلى الله عليه و آله :كتاب من لا يحضره الفقيه_ به سند معتبر ، از عبد اللّه بن جُندُب ، از امام كاظم عليه السلام _: در سجده شكر مى گويى : «خدايا! من ، تو ، فرشتگان ، پيامبران ، فرستادگان و همه آفريده هايت را گواه مى گيرم كه تنها تو خداوند و پروردگار من هستى . اسلام ، دين من است و محمّد ، پيامبرِ من است و على ، حسن و حسين ، على بن الحسين ، محمّد بن على ، جعفر بن محمد ، موسى بن جعفر ، على بن موسى ، محمّد بن على ، على بن محمد ، الحسن بن على و حجّة بن الحسن بن على ، امامان من هستند . دوستدارِ آنانم و از دشمنانشان بيزار هستم» .

3 / 9تصريح امام رضا عليه السلام به امامت او

234.عنه صلى الله عليه و آله :الكافى_ به نقل از عبد اللّه عزيز بن مسلم ، از امام رضا عليه السلام _: امامت ، منزلت پيامبران و ارث جانشينان [ _ِ پيامبران ]است . امامت ، جانشينى خدا و جانشينى پيامبر صلى الله عليه و آله ، مقام امير مؤمنان عليه السلام و ميراث (1) حسن و حسين عليهماالسلاماست . .


1- .در تحف العقول ، به جاى «ميراث» ، «خلافت (جانشينى)» آمده است .

ص: 306

235.الإمام عليّ عليه السلام :رجال الكشّي عن إسماعيل بن سهل :حَدَّثَني بَعضُ أصحابِنا وسَأَلَني أن أكتُمَ اسمَهُ ، قالَ : كُنتُ عِندَ الرِّضا عليه السلام فَدَخَلَ عَلَيهِ عَلِيُّ بنُ أبي حَمزَةَ وَابنُ السَّرّاجِ وَابنُ المُكاري ، فَقالَ لَهُ ابنُ أبي حَمزَةَ : ما فَعَلَ أبوكَ ؟ قالَ : مَضى ، قالَ : مَضى مَوتا ؟ قالَ : نَعَم .

قالَ : فَقالَ : إلى مَن عَهِدَ ؟ قالَ : إلَيَّ ، قالَ : فَأَنتَ إمامٌ مُفتَرَضٌ طاعَتُهُ مِنَ اللّهِ ؟ قالَ : نَعَم . قالَ ابنُ السَّرّاجِ وَابنُ المُكاري : قَد وَاللّهِ أمكَنَكَ مِن نَفسِهِ .

قالَ عليه السلام : وَيلَكَ وبِما اُمكِنتُ ؟ أتُريدُ أن آتِيَ بَغدادَ وأقولَ لِهارونَ : أنَا إمامٌ مُفتَرَضٌ طاعَتي ؟ وَاللّهِ ما ذاكَ عَلَيَّ ، وإنَّما قُلتُ ذلِكَ لَكُم عِندَما بَلَغَني مِنِ اختِلافِ كَلِمَتِكُم ، وتَشَتُّتِ أمرِكُم ؛ لِئَلّا يَصيرَ سِرُّكُم في يَدِ عُدُوِّكُم .

قالَ لَهُ ابنُ أبي حَمزَةَ : لَقَد أظهَرتَ شَيئا ما كانَ يُظهِرُهُ أحَدٌ مِن آبائِكَ ، ولا يَتَكَلَّمُ بِهِ ، قالَ : بَلى وَاللّهِ ، لَقَد تَكَلَّمَ بِهِ خَيرُ آبائي رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله لَمّا أمَرَهُ اللّهُ تَعالى أن يُنذِرَ عَشيرَتَهُ الأَقرَبينَ ، جَمَعَ مِن أهلِ بَيتِهِ أربَعينَ رَجُلاً ، وقالَ لَهُم : إنّي رَسولُ اللّهِ إلَيكُم ، وكانَ أشَدَّهُم تَكذيبا لَهُ وتَأليبا عَلَيهِ عَمُّهُ أبو لَهَبٍ .

فَقالَ لَهُمُ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله : إن خَدَشَني خَدشٌ فَلَستُ بِنَبِيٍّ ، فَهذا أوَّلُ ما اُبدِعُ لَكُم مِن آيَةِ النُّبُوَّةِ ، وأنَا أقولُ : إن خَدَشَني هارونُ خَدشا فَلَستُ بِإِمامٍ ، فَهذا ما اُبدِعُ لَكُم مِن آيَةِ الإِمامَةِ .

قالَ لَهُ عَلِيٌّ : إنّا رُوِّينا عَن آبائِكَ أنَّ الإِمامَ لايَلي أمرَهُ إلّا إمامٌ مِثلُهُ ، فَقالَ لَهُ أبُو الحَسَنِ عليه السلام : فَأَخبِرني عَنِ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام ، كانَ إماما أو كانَ غَيرَ إمامٍ ؟ قالَ : كانَ إماما .

قالَ : فَمَن وَلِيَ أمرَهُ ؟ قالَ : عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ عليه السلام ، قالَ : وأينَ كانَ عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ عليه السلام ؟

قالَ : كانَ مَحبوسا بِالكوفَةِ في يَدِ عُبَيدِ اللّهِ بنِ زِيادٍ ، قالَ : خَرَجَ وهُم لا يَعلَمونَ حَتّى وَلِيَ أمرَ أبيهِ ، ثُمَّ انصَرَفَ .

فَقالَ لَهُ أبُو الحَسَنِ عليه السلام : إنَّ هذا أمكَنَ عَلِيَّ بنَ الحُسَينِ عليه السلام أن يَأتِيَ كَربلاءَ فَيَلِيَ أمرَ أبيهِ ، فَهُوَ يُمكِنُ صاحِبَ هذَا الأَمرِ أن يَأتِيَ بَغدادَ ، فَيَلِيَ أمرَ أبيهِ ، ثُمَّ يَنصَرِفَ ، ولَيسَ في حَبسٍ ولا في إسارٍ .

قالَ لَهُ عَلِيٌّ : إنّا رُوِّينا أنَّ الإِمامَ لا يَمضي حَتّى يَرَى عَقِبَهُ .

قالَ : فَقالَ أبُو الحَسَنِ عليه السلام : أما رُوِّيتُم في هذَا الحَديثِ غَيرَ هذا ؟ قالَ : لا ، قالَ : بَلى وَاللّهِ لَقَد رُوِّيتُم فيهِ «إلَا القائِمَ» ، وأنتُم لا تَدرونَ ما مَعناهُ ولِمَ قيلَ .

قالَ لَهُ عَلِيٌّ : بَلى وَاللّهِ ، إنَّ هذا لَفِي الحَديثِ .

قالَ لَهُ أبُو الحَسَنِ عليه السلام : وَيلَكَ كَيفَ اجتَرَأتَ عَلَيَّ بِشَيءٍ تَدَعُ بَعضَهُ ؟ ثُمَّ قالَ : يا شَيخُ ، اتَّقِ اللّهَ ولا تَكُن مِنَ الصّادّينَ عَن دينِ اللّهِ تَعالى . (1) .


1- .رجال الكشّي : ج 2 ص 763 ح 883 ، بحار الأنوار : ج 48 ص 269 ح 29 .

ص: 307

281.معاني الأخبار عن شريح بن هانئ :رجال الكشّى_ به نقل از اسماعيل بن سهل _: يكى از شيعيان كه خواست نامش را فاش نكنم ، برايم گفت كه : نزد امام رضا عليه السلام بودم كه على بن ابى حمزه ، ابن سرّاج و ابن مُكارى وارد شدند . ابن ابى حمزه به امام عليه السلام گفت : پدرت چه شد ؟

فرمود : «رفت» .

پرسيد : از دنيا رفت ؟

فرمود : «آرى» .

پرسيد : به چه كسى وصيّت كرد؟

فرمود : «به من» .

گفت : پس تو امامى هستى كه از جانب خدا ، اطاعتش واجب شده است ؟

فرمود : «آرى» .

ابن سرّاج و ابن مُكارى گفتند : به خدا سوگند ، او (يعنى : هارون عبّاسى) را بر خودت مسلّط كردى!

امام عليه السلام فرمود : «واى بر تو ! چگونه بر من مسلّط شد؟ آيا مى خواهى به بغداد بروم و به هارون بگويم : من امامى هستم كه اطاعتش واجب است ؟! به خدا سوگند ، اين بر من واجب نيست ! براى شما هم از آن رو گفتم كه خبر اختلاف كلمه و پراكندگى كارتان به من رسيده است و خواستم كه رازتان به دست دشمنتان نيفتد» .

ابن ابى حمزه به امام عليه السلام گفت : تو چيزى را آشكار كردى كه هيچ يك از پدرانت آن را آشكار نمى كردند و از آن ، سخن نمى گفتند .

فرمود : «به خدا سوگند ، چرا ! بهترينِ پدرانم پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، از آن سخن گفته است ، هنگامى كه خداى متعال به او فرمان داد كه خويشان نزديكش را هشدار دهد و او ، چهل مرد از خاندانش را گِرد آورد و به آنان فرمود : من ، فرستاده خدا به سوى شما هستم و بيشتر از همه ، عمويش ابو لهب ، او را انكار مى كرد و مردم را بر ضدّ او بر مى انگيخت . پيامبر صلى الله عليه و آله به آنان فرمود : اگر من ، كوچك ترين آسيبى ديدم ، پيامبر نيستم و اين ، نخستين نشانه نبوّت است كه برايتان عرضه مى كنم ، و من (امام رضا عليه السلام ) مى گويم : اگر هارون الرشيد ، كوچك ترين آسيبى به من رساند ، امام نيستم و اين ، نخستين نشانه امامت است كه بر شما عرضه مى دارم» .

على بن ابى حمزه به امام عليه السلام گفت : براى ما از پدرانت روايت شده كه كار [___ِ كفن و دفن امام ]را جز امامى مانند خود او برعهده نمى گيرد .

امام رضا عليه السلام فرمود : «پس مرا از حسين بن على عليه السلام خبر ده كه امام بود يا نبود؟» .

گفت : امام بود .

فرمود : «پس چه كسى اين كارها را برايش به عهده گرفت؟» .

گفت : على بن الحسين عليه السلام .

فرمود : «على بن الحسين عليه السلام كجا بود؟» .

گفت : در كوفه ، در دست عبيد اللّه بن زياد ، زندانى بود ؛ امّا بدون آن كه بدانند ، بيرون آمد و كارهاى پدرش را به انجام رسانْد و سپس باز گشت .

امام رضا عليه السلام به او فرمود : «اگر على بن الحسين عليه السلام ، چنين امكانى داشت كه به كربلا بيايد و كارهاى پدرش را به انجام برسانَد ، صاحب [كنونى] اين امر (امامت) هم مى تواند به بغداد برود و كارهاى پدرش را به انجام برساند و سپس باز گردد ، در حالى كه در زندان و اسارت هم نيست» .

على [بن ابى حمزه] به امام عليه السلام گفت : براى ما روايت شده كه امام در نمى گذرد ، مگر اين كه پسر و جانشين خود را مى بيند .

فرمود : «آيا در اين حديث ، چيز ديگرى برايتان روايت نشده است؟» .

گفت : نه .

امام عليه السلام فرمود : «به خدا سوگند ، چرا ! برايتان روايت شده كه جز قائم ، و شما نمى دانيد معنايش چيست و چرا گفته شده است» .

على گفت : آرى . به خدا ، اين كلمه در حديث هست !

امام رضا عليه السلام به او فرمود : «واى بر تو ! چگونه جرئت مى كنى كه براى من چيزى را بياورى كه برخى از آن را وا مى نهى؟» .

سپس فرمود : «اى پيرمرد ! از خدا پروا كن و از باز دارندگان از دين خداى متعال مباش» . .

ص: 308

3 / 10تَنصيصُ الإِمامِ الهادي عليه السلام عَلى إمامَتِهِ282.تحف العقول عن سفيان الثوري :كمال الدين عن عبد العظيم بن عبداللّه الحسني :دَخَلتُ عَلى سَيِّدي عَلِيِّ بنِ مُحَمَّدٍ عليه السلام ، فَلَمّا بَصُرَ بي قالَ لي : مَرحَبا بِكَ يا أبَا القاسِمِ ! أنتَ وَلِيُّنا حَقّا .

قالَ : فَقُلتُ لَهُ : يَابنَ رَسولِ اللّهِ ! إنّي اُريدُ أن أعرِضَ عَلَيكَ ديني ، فَإِن كانَ مَرضِيّا ثَبَتُّ عَلَيهِ حَتّى ألقَى اللّهَ عز و جل ، فَقالَ : هاتِ يا أبَا القاسِمِ !

فَقُلتُ : إنّي أقولُ : إنَّ اللّهَ _ تَبارَكَ وتَعالى _ واحِدٌ ... وإنَّ مُحَمَّدا صلى الله عليه و آله عَبدُهُ ورَسولُهُ خاتَمُ النَّبِيّينَ ، فَلا نَبِيَّ بَعدَهُ إلى يَومِ القِيامَةِ ، وإنَّ شَريعَتَهُ خاتَمَةُ الشَّرائِعِ ، فَلا شَريعَةَ بَعدَها إلى يَومِ القِيامَةِ .

وأقولُ : إنَّ الإِمامَ وَالخَليفَةَ ووَلِيَّ الأَمرِ بَعدَهُ أميرُ المُؤمِنينَ عَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ عليه السلام ، ثُمَّ الحَسَنُ عليه السلام ، ثُمَّ الحُسَينُ عليه السلام ، ثُمَّ عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ عليه السلام ، ثُمَّ مُحَمَّدُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام ، ثُمَّ جَعفَرُ بنُ مُحَمَّدٍ عليه السلام ، ثُمَّ موسَى بنُ جَعفَرٍ عليه السلام ، ثُمَّ عَلِيُّ بنُ موسى عليه السلام ، ثُمَّ مُحَمَّدُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام ، ثُمَّ أنتَ _ يا مَولايَ _ ... .

فَقالَ عَلِيُّ بنُ مُحَمَّدٍ عليه السلام : يا أبَا القاسِمِ ! هذا وَاللّهِ دينُ اللّهِ الَّذيِ ارتَضاهُ لِعِبادِهِ ، فَاثبُت عَلَيهِ ، ثَبَّتَكَ اللّهُ بِالقَولِ الثّابِتِ فِي الحَياةِ الدُّنيا وفِي الآخِرَةِ . (1) .


1- .كمال الدين : ص 379 ح 1 ، التوحيد : ص 81 ح 37 ، صفات الشيعة : ص 127 ح 68 ، الأمالي للصدوق : ص 419 ح 557 ، كفاية الأثر : ص 282 ، روضة الواعظين : ص 39 ، كشف الغمّة : ج 3 ص 315 ، إعلام الورى : ج 2 ص 244 ، بحار الأنوار : ج 36 ص 412 ح 2 .

ص: 309

3 / 10تصريح امام هادى عليه السلام به امامت او

236.الإمام الباقر عليه السلام :كمال الدين_ به نقل از عبد العظيم بن عبد اللّه حسنى _: بر سَرورم امام هادى عليه السلام در آمدم . چون مرا ديد ، به من فرمود : «خوش آمدى ، اى ابو القاسم ! تو به تحقيق ، دوستدار مايى» .

به او گفتم : اى فرزند پيامبر خدا! مى خواهم دينم را بر تو عرضه كنم . اگر پسنديده است ، بر آن استوار بمانم تا آن گاه كه خداى عز و جل را ديدار مى كنم .

فرمود : «اى ابو القاسم ! عرضه كن» .

گفتم : من مى گويم : خداوند _ تبارك و تعالى _ ، يگانه است . . . و محمّد ، بنده و فرستاده او و خاتم پيامبران است و پس از او ، تا روز قيامت ، پيامبرى نيست و آيين او ، آخرين آيين است و پس از آن ، هيچ آيينى تا روز قيامت نمى آيد .

و مى گويم : امام و جانشين و اختياردارِ كار [ _ِ امامت] پس از او ، اميرمؤمنان على بن ابى طالب عليه السلام است و سپس ، حسن ، حسين ، على بن الحسين ، محمّد بن على ، جعفر بن محمّد ، موسى بن جعفر ، على بن موسى و محمّد بن على عليهم السلام بوده اند و سپس تو _ اى سَرور من _ امام هستى ... .

امام هادى عليه السلام فرمود : «اى ابو القاسم ! به خدا سوگند ، اين ، دينى است كه خداوند براى بندگانش پسنديده است . بر آن ، استوار باش . خداوند ، تو را بر عقيده اى استوار در زندگى دنيا و آخرت ، پايدار بدارد!» . .

ص: 310

. .

ص: 311

. .

ص: 312

الفصل الرابع : وَصايَا الإِمامِ عليه السلام4 / 1ما دَفَعَ لِاُمِّ سَلَمَةَ237.الإمام الصادق عليه السلام :الغيبة للطوسي بسندٍ معتبر عن الفضيل بن يسار :قالَ لي أبو جَعفَرٍ عليه السلام : لَمّا تَوَجَّهَ الحُسَينُ عليه السلام إلَى العِراقِ ، دَفَعَ إلى اُمِّ سَلَمَةَ زَوجِ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله الوَصِيَّةَ وَالكُتُبَ وغَيرَ ذلِكَ ، وقالَ لَها : إذا أتاكِ أكبَرُ وُلدي فَادفَعي إلَيهِ ما قَد دَفَعتُ إلَيكِ .

فَلَمّا قُتِلَ الحُسَينُ عليه السلام أتى عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ عليه السلام اُمَّ سَلَمَةَ ، فَدَفَعَت إلَيهِ كُلَّ شَيءٍ أعطاهَا الحُسَينُ عليه السلام . (1)238.عنه عليه السلام :الكافي بسندٍ معتبر عن حمران عن أبيجعفر [الباقر] عليه السلام قال :سَأَلتُهُ عَمّا يَتَحَدَّثُ النّاسُ أنَّهُ دُفِعَت إلى اُمِّ سَلَمَةَ صَحيفَةٌ مَختومَةٌ ، فَقالَ : إنَّ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله لَمّا قُبِضَ وَرِثَ عَلِيٌّ عليه السلام عِلمَهُ وسِلاحَهُ وما هُناكَ ، ثُمَّ صارَ إلَى الحَسَنِ عليه السلام ، ثُمَّ صارَ إلَى الحُسَينِ عليه السلام عليهماالسلام ، فَلَمّا خَشِينا أن نُغشَى استَودَعَها اُمَّ سَلَمَةَ ، ثُمَّ قَبَضَها بَعدَ ذلِكَ عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ عليه السلام .

قالَ : فَقُلتُ : نَعَم ، ثُمَّ صارَ إلى أبيكَ ، ثُمَّ انتَهى إلَيكَ ، وصارَ بَعدَ ذلِكَ إلَيكَ ؟ قالَ : نَعَم . (2) .


1- .الغيبة للطوسي : ص 195 ح 159 ، بحار الأنوار : ج 46 ص 18 ح 3 .
2- .الكافي : ج 1 ص 235 ح 7 ، بصائر الدرجات : ص 177 ح 10 ، بحار الأنوار : ج 26 ص 207 ح 11 .

ص: 313

فصل چهارم : وصيّت هاى امام عليه السلام

4 / 1آنچه به اُمّ سلمه داد

239.الكافي عن سعيد بن يسار بيّاع السابري :الغيبة ، طوسى_ به سند معتبر ، از فُضَيل بن يسار _: امام باقر عليه السلام به من فرمود : «هنگامى كه حسين عليه السلام به عراق رو نمود ، وصيّت و نوشته ها و ديگر چيزها را به امّ سلمه ، همسر پيامبر صلى الله عليه و آله سپرد و به او فرمود : هنگامى كه بزرگ ترين فرزندم نزد تو آمد ، آنچه را به تو سپرده ام ، به او بسپار .

هنگامى كه حسين عليه السلام كشته شد ، على بن الحسين عليه السلام نزد امّ سلمه آمد و او همه چيزهايى را كه حسين عليه السلام به او سپرده بود ، به وى داد» .240.الكافي عن إسحاق بن عمّار :الكافى_ به سند معتبر ، از حُمران _: از امام باقر عليه السلام در باره آنچه مردم مى گفتند كه : صحيفه اى ممهور به امّ سلمه داده شده است ، پرسيدم .

فرمود : «هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله قبضِ روح شد ، على عليه السلام دانش ، سلاح و آنچه را بود ، به ارث برد . سپس به حسن عليه السلام رسيد و آن گاه به حسين عليه السلام ، و چون بيم داشتيم كه [دشمنان] بر ما غلبه كنند ، وى آن را نزد اُمّ سلمه به امانت نهاد . سپس على بن الحسين عليه السلام آن را از امّ سلمه گرفت» .

گفتم : آرى . سپس به پدرت و آن گاه به تو رسيد و پس از اين با توست؟

فرمود : «آرى» . .

ص: 314

241.إرشاد القلوب عن عائشة :الكافي بسندٍ معتبر عن عمر بن أبان :سَأَلتُ أبا عَبدِاللّهِ عليه السلام عَمّا يَتَحَدَّثُ النّاسُ أنَّهُ دُفِعَ إلى اُمِّ سَلَمَةَ صَحيفَةٌ مَختومَةٌ ، فَقالَ : إنَّ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله لَمّا قُبِضَ وَرِثَ عَلِيٌّ عليه السلام عِلمَهُ وسِلاحَهُ وما هُناكَ ، ثُمَّ صارَ إلَى الحَسَنِ عليه السلام ، ثُمَّ صارَ إلَى الحُسَينِ عليه السلام .

قالَ : قُلتُ : ثُمَّ صارَ إلى عَلِيِّ بنِ الحُسَينِ عليه السلام ، ثُمَّ صارَ إلَى ابنِهِ ، ثُمَّ انتَهى إلَيكَ ، فَقالَ : نَعَم . (1)242.حلية الأولياء عن أبي صالح :إثبات الوصيّة_ في ذِكرِ أحوالِ الإِمامِ الحُسَينِ عليه السلام يَومَ عاشوراءَ _: ثُمَّ أحضَرَ عَلِيَّ بنَ الحُسَينِ عليه السلام ، وكانَ عَليلاً ، فَأَوصى إلَيهِ بِالاِسمِ الأَعظَمِ ومَواريثِ الأَنبِياءِ عليهم السلام ، وعَرَّفَهُ أنَّهُ قَد دَفَعَ العُلومَ وَالصُّحُفَ وَالمَصاحِفَ وَالسِّلاحَ إلى اُمِّ سَلَمَةَ ، وأمَرَها أن تَدفَعَ جَميعَ ذلِكَ إلَيهِ . (2)243.الأمالي للصدوق عن الأصبغ بن نباتة :الكافي بسندٍ معتبر عن أبي بكر الحضرميعن أبي عبداللّه [الصادق] عليه السلام :إنَّ الحُسَينَ عليه السلام لَمّا سارَ إلَى العِراقِ استَودَعَ اُمَّ سَلَمَةَ _ رَضِيَ اللّهُ عَنهَا _ الكُتُبَ وَالوَصِيَّةَ ، فَلَمّا رَجَعَ عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ عليه السلام دَفَعَتها إلَيهِ . (3) .


1- .الكافي : ج 1 ص 236 ح 8 ، الإرشاد : ج 2 ص 189 ، كشف الغمّة : ج 2 ص 383 عن عمرو بن أبان ، روضة الواعظين : ص 231 ، بصائر الدرجات : ص 186 ح 145 نحوه ، بحار الأنوار : ج 26 ص 207 ح 11 .
2- .إثبات الوصيّة : ص 177 .
3- .الكافي : ج 1 ص 304 ح 3 ، المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 172 ، إعلام الورى : ج 1 ص 483 ، بحار الأنوار : ج 46 ص 19 ح 6 .

ص: 315

244.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :الكافى_ به سند معتبر ، از عمر بن ابان _: از امام صادق عليه السلام در باره آنچه مردم مى گفتند كه : صحيفه اى ممهور به امّ سلمه داده شده است ، پرسيدم .

فرمود : «هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله قبضِ روح شد ، على عليه السلام دانش و سلاح و آنچه را بود ، به ارث برد . سپس به حسن عليه السلام و آن گاه به حسين عليه السلام رسيد» .

گفتم : سپس به على بن الحسين عليه السلام و پس از او به پسرش و آن گاه به تو رسيده است .

فرمود : «آرى» .292.الإمام الصادق عليه السلام :إثبات الوصيّة_ در يادكرد احوال امام حسين عليه السلام در روز عاشورا _: سپس زين العابدين عليه السلام را _ كه بيمار بود _ ، حاضر كرد و اسم اعظم و ميراث پيامبران عليهم السلام را به او وصيّت كرد و او را آگاه كرد كه دانش ها ، نوشته ها ، مُصْحَف ها و سلاح را به امّ سلمه سپرده است و به وى فرمان داده كه همه آنها را به او (زين العابدين عليه السلام ) بدهد .293.عنه عليه السلام :الكافى_ به سند معتبر ، از ابو بكر حَضْرَمى ، از امام صادق عليه السلام _: حسين عليه السلام چون به سمت عراق حركت كرد ، كتاب ها و وصيّت را نزد امّ سلمه _ كه خدا از او خشنود باد _ ، نهاد و چون على بن الحسين عليه السلام باز گشت ، امّ سلمه ، آنها را به او داد . .

ص: 316

4 / 2ما دَفَعَ لاِبَنتِهِ الكُبرى294.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :الكافي عن أبي الجارود عن أبي جعفر [الباقر] عليه السلام :إنَّ الحُسَينَ بنَ عَلِيٍّ عليه السلام لَمّا حَضَرَهُ الَّذي حَضَرَهُ ، دَعَا ابنَتَهُ الكُبرى فاطِمَةَ بِنتَ الحُسَينِ عليه السلام ، فَدَفَعَ إلَيها كِتابا مَلفوفا، ووَصِيَّةً ظاهِرَةً، وكانَ عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ عليه السلام مَبطونا (1) مَعَهُم ، لا يَرَونَ إلّا أنَّهُ لِما بِهِ، فَدَفَعَت فاطِمَةُ الكِتابَ إلى عَلِيِّ بنِ الحُسَينِ عليه السلام ، ثُمَّ صارَ وَاللّهِ ذلِكَ الكِتابُ إلَينا يا زِيادُ.

قالَ : قُلتُ : ما في ذلِكَ الكِتابِ ، جَعَلَنِيَ اللّهُ فِداكَ ؟

قالَ : فيهِ وَاللّهِ ما يَحتاجُ إلَيهِ وُلُد آدَمَ مُنذُ خَلَقَ اللّهُ آدَمَ إلى أن تَفنَى الدُّنيا ، وَاللّهِ ، إنَّ فيهِ الحُدودَ ، حَتّى أنَّ فيهِ أرشَ (2) الخَدشِ . (3)295.مسند ابن حنبل عن عمّ أبي رافع بن عمرو الغفاري :الكافي عن أبي الجارود عن أبي جعفر [الباقر] عليه السلام :لَمّا حَضَرَ الحُسَينَ عليه السلام ما حَضَرَهُ ، دَفَعَ وَصِيَّتَهُ إلَى ابنَتِهِ فاطِمَةَ ، ظاهِرَةً في كِتابٍ مُدرَجٍ (4) ، فَلَمّا أن كانَ مِن أمرِ الحُسَينِ عليه السلام ما كانَ ، دَفَعَت ذلِكَ إلى عَلِيِّ بنِ الحُسَينِ عليه السلام .

قُلتُ لَهُ : فَما فيهِ ، يَرحَمُكَ اللّهُ ؟ فَقالَ : ما يَحتاجُ إلَيهِ وُلدُ آدَمَ مُنذُ كانَتِ الدُّنيا إلى أن تَفنى . (5) .


1- .المَبْطُون : العليل البطن (الصحاح : ج 5 ص 2080 «بطن») .
2- .الأرْش : دِيَةُ الجراحات (الصحاح : ج 3 ص 995 «أرش») .
3- .الكافي : ج 1 ص 303 ح 1 ، الإمامة والتبصرة : ص 197 ح 51 ، بصائر الدرجات : ص 148 ح 9 وليس فيهما ذيله من «واللّه إنّ فيه» ، إعلام الورى : ج 1 ص 482 وليس فيه ذيله من «قال : قلت» وفيها بزيادة «ووصيّة باطنة» بعد «ظاهرة» ، المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 172 وليس فيه من «وكان عليّ بن الحسين عليه السلام » وراجع : إثبات الوصيّة : ص 177 .
4- .أدْرَجْتُ الكتاب : طويته (الصحاح : ج 1 ص 313 «درج») .
5- .الكافي : ج 1 ص 304 ح 2 ، بصائر الدرجات : ص 168 ح 24 ، الإمامة والتبصرة : ص 197 ح 51 نحوه ، بحار الأنوار : ج 26 ص 54 ح 19 .

ص: 317

4 / 2آنچه به دختر بزرگش داد

296.المعجم الكبير عن أسد بن وداعة :الكافى_ به نقل از ابو جارود [زياد بن مُنذر] _: امام باقر عليه السلام فرمود : «هنگامى كه اجل حسين بن على عليه السلام در رسيد ، دختر بزرگش فاطمه بنت الحسين عليه السلام را فرا خواند و نوشته اى نهان و در هم پيچيده و وصيّتى هويدا به او سپرد . على بن الحسين عليه السلام با آنان بود ؛ ولى دردِ شكم داشت و به او نمى ديدند كه زنده بماند . سپس فاطمه ، نوشته را به على بن الحسين عليه السلام داد و به خدا سوگند _ اى زياد _ كه ، آن نوشته به ما رسيده است!» .

گفتم : خدا ، مرا فدايت كند! در آن نوشته چيست؟

فرمود : «به خدا سوگند ، در آن ، آنچه آدمى زاده از آفرينش آدم تا نيست شدن دنيا به آن نياز دارد ، هست ! به خدا سوگند ، حَدها هم در آن هست ، حتّى ديه خراشيدگى» .297.الإمام عليّ عليه السلام :الكافى_ به نقل از ابو جارود _: امام باقر عليه السلام فرمود : «هنگامى كه اجل حسين عليه السلام در رسيد ، وصيّتش را كه مكتوب بود، در نوشته اى (نامه اى) در هم پيچيده ، به دخترش فاطمه سپرد و چون شهادت حسين عليه السلام به وقوع پيوست ، فاطمه ، آن را به على بن الحسين عليه السلام سپرد» .

به امام عليه السلام گفتم : خدايت رحمت كند ! در آن، چه بود؟

فرمود : «آنچه آدمى زاده از آغاز تا نيست شدن دنيا به آن، نياز دارد» . .

ص: 318

4 / 3ما أوصى إلى اُختِهِ زَينَبَ عليها السلام298.عنه عليه السلام :الغيبة للطوسي عن أحمد بن إبراهيم :دَخَلتُ عَلى حَكيمَةَ بِنتِ مُحَمَّدِ بنِ عَلِيٍّ الرِّضا عليهماالسلامسَنَةَ اثنَتَينِ وسِتّينَ ومِئَتَينِ ، فَكَلَّمتُها مِن وَراءِ حِجابٍ ، وسَأَلتُها عَن دينِها ، فَسَمَّت لي مَن تَأتَمُّ بِهِم ، قالَت : فُلانٌ ابنُ الحَسَنِ فَسَمَّتهُ .

فَقُلتُ لَها : جَعَلَنِيَ اللّهُ فِداكِ ، مُعايَنَةً أو خَبَرا ؟ فَقالَت : خَبَرا عَن أبي مُحَمَّدٍ عليه السلام كَتَبَ بِهِ إلى اُمِّهِ . قُلتُ لَها : فَأَينَ الوَلدُ ؟ قالَت : مَستورٌ ، فَقُلتُ : إلى مَن تَفزَعُ الشّيعَةُ ؟ قالَت : إلَى الجَدَّةِ اُمِّ أبي مُحَمَّدٍ عليه السلام ، فَقُلتُ لَها : أقتَدي بِمَن وَصِيَّتُهُ إلَى امرَأَةٍ ؟

فَقالَت : اِقتَدِ بِالحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام ، أوصى إلى اُختِهِ زَينَبَ بِنتِ عَلِيٍّ عليه السلام فِي الظّاهِرِ ، وكانَ ما يَخرُجُ مِن عَلِيِّ بنِ الحُسَينِ عليه السلام مِن عِلمٍ يُنسَبُ إلى زَينَبَ ؛ سَترا عَلى عَلِيِّ بنِ الحُسَينِ عليه السلام .

ثُمَّ قالَت : إنَّكُم قَومٌ أصحابُ أخبارٍ ، أما رُوِّيتُم أنَّ التّاسِعَ مِن وُلدِ الحُسَينِ عليه السلام يُقسَمُ ميراثُهُ وهُوَ فِي الحَياةِ ؟ (1)راجع: ج 7 ص 188 (القسم الثامن / الفصل التاسع / وصايا الإمام عليه السلام ) .

.


1- .الغيبة للطوسي : ص 230 ح 196 ، كمال الدين : ص 501 ح 27 وفيه «اثنين وثمانين بالمدينة» بدل «اثنتين وستّين ومائتين» ، إثبات الوصيّة : ص 285 ، بحار الأنوار : ج 46 ص 19 ح 9 .

ص: 319

4 / 3وصيّتى كه به خواهرش زينب عليها السلام كرد

299.عنه عليه السلام :الغيبة ، طوسى_ به نقل از احمد بن ابراهيم _: در سال 262 هجرى (1) بر حكيمه ، دختر امام جواد عليه السلام وارد شدم. از پشتِ پرده با او سخن گفتم و از دينش پرسيدم . او همه كسانى را كه امامِ خود مى دانست ، نام برد و حتّى نام [كوچكِ ]حجّة بن الحسن را نيز بر زبان آورد .

به او گفتم : خدا ، مرا فداى تو كند ! آيا او را ديده اى يا خبر دارى؟

گفت : اين را از نامه اى (وصيّتى) كه ابو محمّد (امام عسكرى) به مادر خود نوشته ، مى دانم .

به او گفتم : آن كودك ، كجاست؟

گفت : پنهان است .

گفتم : شيعه ، به چه كسى پناه ببرد؟

گفت : به مادر بزرگش ، مادر ابو محمّد .

به او گفتم : به كسى اقتدا كنم كه وصيّتش به زنى است؟!

گفت : به حسين بن على عليه السلام اقتدا كن كه در ظاهر، به خواهرش زينب دختر على عليه السلام وصيّت كرد و هر دانشى از سوى على بن الحسين عليه السلام بيرون مى آمد ، به زينب منسوب مى شد ؛ امّا اين براى پنهان داشتن على بن الحسين عليه السلام بود .

سپس گفت : شما محدّث هستيد . آيا برايتان روايت نشده كه نُهمين فرزند از نسل حسين عليه السلام ميراثش تقسيم مى شود ، با آن كه هنوز زنده است ؟ر. ك: ج 7 ص 189 (بخش هشتم / فصل نهم / وصيت هاى امام عليه السلام ).

.


1- .در كمال الدين آمده است : سال هشتاد و دو .

ص: 320

سخنى در باره وصيّت نامه هاى مختلف امام عليه السلام

احاديثى را كه در باره وصيّت نامه هاى امام حسين عليه السلام اند ، به سه دسته مى توان تقسيم كرد : دسته اوّل . احاديثى كه مى گويند امام حسين عليه السلام قبل از خروج از مدينه ، وصيّت نامه و كتاب ها و سلاح ويژه اى را نزد اُمّ سلمه به امانت گذاشت تا در آينده ، به امامِ بعد از وى ، امام زين العابدين عليه السلام ، تحويل دهد . دسته دوم . احاديثى كه دلالت دارند امام حسين عليه السلام در آخرين ساعات زندگى ، وصيّت نامه خود را به دختر بزرگش فاطمه داد تا به امامِ پس از وى ، منتقل نمايد . دسته سوم . حديثى است كه امام حسين عليه السلام ، خواهرش زينب را وصىّ خود كرده بود . با تأمّل در اين احاديث ، معلوم مى شود كه آنها با هم تعارضى ندارند و جمع ميان آنها ، بدين سان است كه امام حسين عليه السلام قبل از خروج از مدينه ، عمده آنچه را كه ميراث جدّ بزرگوار و پدر عزيزش بود ، همراه با وصيّت نامه ويژه اى به اُمّ سلمه سپرد تا به واسطه او به امامانِ پس از وى منتقل شوند، و آخرين وصاياى خود را در آخرين لحظات زندگى ، به فاطمه كبرا دخترش داد كه به امام زين العابدين عليه السلام تحويل بدهد .

.

ص: 321

در مورد زينب عليهاالسلام نيز ظاهر روايت ، اين است كه امام حسين عليه السلام وصيّت نامه خاصّى را تحويل او نداده ؛ بلكه او را تا مدّتى ، وصىّ خود قرار داده كه مردم به جاى مراجعه به امام زين العابدين عليه السلام به او مراجعه كنند، و اين ، تدبيرى حكيمانه براى حفظ امامِ بَعدى از شرّ زمامداران حاكم بود . نكته ديگر ، اين كه مى توان احتمال داد كه امام حسين عليه السلام براى رعايت احتياط ، چند نسخه از يك وصيّت نامه را نزد چند نفر گذاشته تا وصيّتش به طور حتم ، به امامانِ پس از وى انتقال يابد .

.

ص: 322

. .

ص: 323

بخش چهارم : امام عليه السلام ، پس از پيامبر ، تا شهادت پدر

درآمد

اشاره

فصل يكم : امام عليه السلام در روزگار ابو بكرفصل دوم : امام عليه السلام در روزگار عمر بن خطّابفصل سوم : امام عليه السلام در روزگار عثمانفصل چهارم : امام عليه السلام در روزگار خلافت پدر .

ص: 324

درآمدامام حسين عليه السلام 25 سال از عمر خويش را در دوران خلفا گذراند . ايشان در ابتداى خلافت خليفه اوّل ، هفت ساله و در آغاز خلافت خليفه دوم ، نُه ساله و در شروع خلافت خليفه سوم ، نوزده ساله بود . مشخّصه هاى عمومى اين 25 سال را چنين مى توان برشمرد:

1 . احترام و اظهار علاقه خلفا به امام حسين عليه السلام

امام حسين عليه السلام و همچنين برادر بزرگ ترش امام حسن عليه السلام ، به دليل كمالات شخصى، خانوادگى و نيز فضايل فراوانى كه مردم از زبان پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در باره آن دو ، به تكرار شنيده بودند، در جامعه اسلامى ، محبوبيت خاصّى داشتند . اين مسئله و شرايط سياسى _ اجتماعى آن روز ، ايجاب مى كرد كه رهبران سياسى آن روز براى آن دو ، احترام خاصّى قائل شوند. خليفه دوم ، برترى آنان بر فرزندانش را اظهار مى داشت و سهم ايشان را از بيت المال ، بيش از فرزندان خود و مانند سهم پدرشان (امير مؤمنان عليه السلام) قرار داد. (1) . نيز برخى مصادر تاريخى از قول ابن عبّاس آورده اند: عمر بن خطّاب ، حسن و حسين عليهماالسلام را دوست داشت و آن دو را بر فرزندانش مقدّم مى داشت . (2)

.


1- .ر . ك : ص253 جايگاهش نزد خليفه .
2- .ر . ك : ص 357 ح 663 .

ص: 325

ابن كثير ، مشابه اين تعبير را در باره عثمان آورده است: عثمان بن عفّان به حسن و حسين عليهماالسلام احترام مى گذاشت و آن دو را دوست مى داشت . (1)

2. انزواى سياسى
اشاره

امام حسين عليه السلام مانند امام على عليه السلام و ديگر وابستگان به اهل بيت عليهم السلام ، اين دوران را به اجبار و ناخواسته در انزوا به سر مى بردند و همين ، عامل محدوديت فعاليت اين بزرگواران و نيز ثبت نشدن بسيارى از رخدادهاى زندگى ايشان در اين مدّت شد . اينك ، نگاهى اجمالى به مواضع و فعاليت هاى امام حسين عليه السلام در دوران سه خليفه خواهيم داشت:

دوران خليفه اوّل (11 _ 13 ق)

(2)امام حسين عليه السلام در دوران خليفه اوّل ، دوران كودكى (هفت تا نُه سالگى) را سپرى مى كرد ؛ ولى تلخى هاى فراوانى را چشيد ، مانند : رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله ، شهادت مظلومانه مادرش و ستم ها و بى عدالتى ها نسبت به پدرش . در برخى مصادر تاريخى ، مطالب اعتراض آميز امام حسين عليه السلام با زبان كودكانه اش نسبت به خليفه اوّل ، ثبت شده است ، آن گاه كه وى را بر منبر پيامبر صلى الله عليه و آله ديد و به وى فرمود: اِنزِل عَن مَجلِسِ أبى ! (3) از منبر پدرم ، پايين بيا !

.


1- .البداية و النهاية : ج 8 ص 36 و 150 .
2- .ر . ك : تاريخ الطبرى : ج 3 ص 420 ، الطبقات الكبرى : ج 3 ص 186 و 274 .
3- .ر . ك : ص 339 ح 647 .

ص: 326

اين مطلب ، به امام حسن عليه السلام نيز نسبت داده شده است . در اين دوران ، امام على عليه السلام از شخصيت امام حسن عليه السلام و امام حسين عليه السلام براى احقاق حق ، استفاده نمود . (1) ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغة ، نامه اى را از معاويه خطاب به امام على عليه السلام مى آورد كه در آن به اين مطلب اشاره شده است: ديروز را به خاطرت مى آورم كه خانه نشينت (همسرت) را شبانه ، سوار بر الاغ ، [اين سو و آن سو] مى بردى و دستانت در دست هاى پسرانت حسن و حسين بود ، در روزى كه با ابو بكر صدّيق ، بيعت شد و هيچ يك از بدريان و پيش گامان نمانْد ، مگر اين كه آنان را به خود فرا خواندى و با همسرت نزد آنها رفتى و دو پسرت را واسطه آنها قرار دادى . (2) همين مضمون در كتاب سليم بن قيس ، از سلمان ، نقل شده است. (3)

دوران خليفه دوم (13 _ 23ق)

(4)امام حسين عليه السلام در دوران خليفه دوم ، نُه سالگى تا نوزده سالگى را مى گذراند. اعتراض امام حسين عليه السلام بر خليفه به جهت نشستن بر منبر پدرش (پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ) ، از مطالبى است كه در مصادر متعدّدى نقل شده است و شواهد، نشان مى دهند كه اين اعتراض، در آغاز خلافت خليفه دوم بوده است . (5) و در نقلى آمده است : هنگامى كه عمر بن خطّاب ، ديوان را راه انداخت و مقرّرى وضع كرد ، براى حسن و حسين عليهماالسلام ، مقرّرى اى همانند مقرّرى پدرشان و مجاهدان بدر قرار داد و براى

.


1- .ر . ك : ص 339 (مناقشه با ابوبكر كه بر منبر پيامبر صلى الله عليه و آله بود) .
2- .ر. ك: ص 337 ح 645.
3- .ر. ك: ص 337 ح 646.
4- .ر . ك : المعجم الكبير : ج 1 ص 70 ش 73 ، الطبقات الكبرى : ج 3 ص 274، تاريخ الطبرى: ج 4 ص 194 .
5- .ر .ك : ص 349 (مناقشه با عمر كه بر منبر پيامبر صلى الله عليه و آله بود) .

ص: 327

هر يك ، پنج هزار درهم مقرّر نمود . (1) و از شهر بن حوشب نقل شده: عمر ، زمانى كه ديوان را راه انداخت ، با حسن و حسين عليهماالسلام آغاز كرد . او حسن را خواست و مقرّرى اش را داد و او را بر دامنش _ يا بر روى پايش _ نشاند و پيشانى اش را بوسيد و دامنش را پر كرد . آن گاه حسين را خواست و مقرّرى او را هم داد و او را بر دامنش _ يا روى پايش _ نشاند و پيشانى اش را بوسيد و دامنش را پر كرد . عبد اللّه بن عمر گفت : آن دو را بر من مقدّم داشتى ، در حالى كه من صحابى هستم و آن دو نيستند ، و من از مهاجرانم و آن دو نيستند ؟ عمر گفت : خاموش ، بى مادر! پدر آن دو ، از پدر تو و مادرشان از مادر تو بهتر است ؟ (2)

دوران خليفه سوم (24 _ 35 ق)
اشاره

(3)امام حسين عليه السلام ، بخشى از روزگار جوانى خود ، يعنى سنين 19 تا 31 سالگى را دردوران خليفه سوم ، سپرى كرد. حوادثى در اين دوران از زندگى ايشان، در برخى منابع به ثبت رسيده كه به اجمال ، عبارت اند از :

1 . مشايعت ابو ذر ، هنگام تبعيد

از قضاياى به ثبت رسيده در اين دوران ، اقدام امام عليه السلام در مشايعت كردن ابو ذر به هنگام تبعيدش به ربذه است ، با آن كه عثمان، از اين كار، منع كرده بود. از ابن عبّاس نقل شده : وقتى ابو ذر به ربذه (4) تبعيد شد ، عثمان دستور داد كه در ميان مردم ، جار بزنند كه :

.


1- .ر. ك: ص 355 ح 661 .
2- .ر . ك : ص 357 ح 664 .
3- .ر . ك : المعجم الكبير : ج1 ص78 ش107 ، تاريخ الطبرى : ج4 ص193 و 415 ، اُسد الغابة : ج3 ص585 .
4- .ربذه از روستاهاى مدينه با فاصله سه روز راه تا مدينه است . قبر ابو ذر غفارى ، در اين روستاست (معجم البلدان : ج 3 ص 24) . نيز ، ر . ك : نقشه شماره 3 در پايان جلد 5 .

ص: 328

هيچ كسى حق ندارد با او حرف بزند و بدرقه اش كند و دستور داد كه مروان بن حكم ، او را بيرون ببرد . مروان ، ابوذر را بيرون آورد . همه از ابو ذر ، دورى كردند ، جز على بن ابى طالب عليه السلام ، عقيل برادر على ، حسن عليه السلام و حسين عليه السلام ، و عمّار كه با او بيرون شدند تا بدرقه اش كنند . حسن عليه السلام با ابو ذر شروع به سخن گفتن كرد . مروان به وى گفت : اى حسن! خاموش! آيا نمى دانى كه امير المؤمنين [عثمان] ، از سخن گفتن با اين مرد، نهى كرده است . اگر نمى دانستى ، بدان . على عليه السلام به سوى مروان ، حمله ور شد و با تازيانه بر سر شتر او زد و گفت : «دور شو ، خدا به آتش بچسباندت!» . مروان ، خشمگين به سوى عثمان بازگشت و ماجرا را باز گفت ، و خشم او بر على عليه السلام ، شعله كشيد . آن گاه حسين عليه السلام با ابو ذر حرف زد و گفت : عمو جان! خداوند متعال، توانايى دارد كه آنچه را كه تو مى بينى ، تغيير دهد و خدا در هر روزى ، در كارى است . اين قوم، دنيايشان را از تو باز داشتند و تو دينت را از آنها باز داشتى . تو چه بى نيازى از آنچه تو را باز داشتند و آنها چه محتاج اند به آنچه تو از آنها باز داشتى ! از خداوند ، برايت شكيبايى و پيروزى طلب مى كنم ، و به خدا پناه ببر از آز و بى تابى ، كه شكيبايى ، از دين و بزرگوارى است و آز ، روزى را جلو و بى تابى ، اجل را به تأخير نمى اندازد . (1)

2 . شركت در چند نبرد

شركت كردن امام حسين عليه السلام در نبرد اِفريقيّه (تونس) به سال 26 هجرى و طبرستان به سال 29 يا 30 هجرى و قسطنطنيه به سال 48 يا 52 هجرى ، در برخى مصادر ، نقل شده است . از جمله ، ابن خلدون در تاريخش آورده است :

.


1- .ر . ك : ص 367 ح 672 .

ص: 329

عثمان به سال 25 هجرى به عبد اللّه بن ابى سرح دستور داد كه به جنگ در افريقيه برود و به او گفت : اگر خداوند ، پيروزى نصيبت كرد ، يك پنجمِ خمس غنائم از آنِ تو باشد . و عقبة بن نافع بن عبد القيس را امير سپاه كرد و عبد اللّه بن نافع بن حرث را امير سپاهى ديگر و آنها را گسيل داشت . آنان با ده ها هزار نيرو به سوى افريقيه ره سپار شدند و با مردم آن جا ، مصالحه كردند كه خراج بپردازند ، و به دليل زيادى جمعيت آن جا ، نتوانستند پيشروى كنند . آن گاه عبد اللّه بن ابى سرح در اين باره از عثمان درخواست دستور كرد و از او يارى خواست . عثمان با صحابه رايزنى كرد . آنان به وى مشورت دادند كه نيروى كمكى بفرستد . او سپاهى را از مدينه تدارك ديد كه در ميان آن ، شمارى از صحابه از جمله ابن عبّاس ، ابن عمر ، ابن عمرو بن عاص ، ابن جعفر ، حسن عليه السلام و حسين عليه السلام و ابن زبير بودند كه به سال 26 هجرى با عبد اللّه بن ابى سرح همراه شدند و در بَرقه ، (1) عقبة بن نافع _ كه به همراه جمعى از مسلمانان بود _ به آنها پيوست . آن گاه به سوى طرابلس [ _ِ غرب] رفتند و در آن جا روميان را غارت كردند و سپس به افريقيه بازگشتند و گروه هايى به هر سو گسيل داشتند . (2) و نيز از حنش بن مالك نقل شده : سعيد بن عاص در سال 30 هجرى ، از كوفه عازم جنگ در خراسان شد و همراه وى حذيفة بن يمان و تعدادى از صحابه پيامبر خدا ، و حسن و حسين عليهماالسلام و عبد اللّه بن عبّاس و عبد اللّه بن عمر و عبد اللّه بن عمرو بن عاص و عبد اللّه بن زبير بودند . عبد اللّه بن عامر هم از بصره عازم خراسان شده و جلوتر از سعيد رسيد و در نيشابور ، اردو زد . خبر ورود وى به نيشابور به سعيد رسيد . سعيد هم در قومِس (3)

.


1- .بَرقه، سرزمينى در شمال ليبىِ امروزى است كه شهرهاى بِنْ غازى و طرابلس در آن قرار دارند (ر. ك: جغرافياى تاريخى كشورهاى اسلامى: ج 2 ص 233).
2- .تاريخ ابن خلدون (العبر) : ج 2 ص 573 .
3- .قومِس (معرّب كومش) ، سرزمينى است پهناور و شامل شهرها و درّه ها و كشتزارها كه در دامنه ف جنوبى كوهستان مازندران قرار دارد و شهر مشهورش دامغان است (معجم البلدان : ج 4 ص 414) .

ص: 330

فرود آمد _ و آن جا در صلح بود و حذيفه ، پس از نهاوند ، با ساكنان قومِس مصالحه كرده بود _ . پس به جرجان آمد و با مردم آن جا در مقابل دويست هزار [سكّه] ، قرارداد صلح بست . سپس به طميسه آمد كه همه اش از مازندران است _ كه شهرى است در كرانه دريا ، و طُميسه (1) در مرز جُرجان است _ . مردم آن جا چنان با او جنگيدند كه نماز خوف خواند . او به حذيفه گفت : پيامبر خدا چگونه نماز خوف گزارد ؟ حذيفه به وى آموخت و سعيد ، نماز خوف به جا آورد ، در حالى كه آنان درگير نبرد بودند . سعيد در جنگ آن روز ، با شمشير به دوش مردى مشرك زد كه از زير آرنجش بيرون آمد و مشركان را محاصره كردند . آنها درخواست امان كردند و سعيد به آنها امان داد كه يك مرد از آنها كشته نشود . سپس دژ را فتح كردند و بجز يك مرد ، همه را كشتند ، و هر چه را در دژ بود ، تصاحب نمودند . (2) همچنين در نقلى مربوط به بعد از خلافت عثمان در زمان معاويه ، آمده است : حسين عليه السلام بر معاويه وارد شد و به عنوان رزمنده در سپاهى كه فرماندهش يزيد بن معاويه بود ، عازم قسطنطنيه گرديد . (3) ليكن در موضوع شركت جستن امام حسين عليه السلام در اين نبردها ، به چند نكته بايد توجّه كرد : الف _ اگر چنين اتّفاقى افتاده بود ، جزئيّات شركت كردن امام عليه السلام در اين جنگ ها ثبت مى شد ؛ چرا كه آنان با توجّه به موقعيت سياسى _ اجتماعى شان ، قطعا به عنوان يك سرباز ساده ، در جنگ ، شركت نمى كردند .

.


1- .طميسه (گُميشان) ، شهركى است در دشت مازندران و فاصله آن تا سارى ، شش فرسنگ است (معجم البلدان : ج 4 ص 41) .
2- .تاريخ الطبرى : ج 4 ص 269 ، الكامل فى التاريخ : ج 2 ص 248 ، البداية والنهاية : ج 7 ص 154 ، تاريخ ابن خلدون : ج 2 ص 582 همگى تقريبا با همان الفاظ .
3- .تاريخ دمشق : ج 14 ص 111 ، بغية الطلب فى تاريخ حلب : ج 8 ص 2562 ، البداية والنهاية : ج 8 ص 151 .

ص: 331

ب _ پذيرفتن فرماندهى افرادى مانند عبد اللّه بن ابى سَرْح و يزيد از سوى امام حسين عليه السلام ، بسيار بعيد است. ج _ در احاديث اهل بيت عليهم السلام در طول دو قرن ، هيچ اشاره اى به اين حضور ، نشده است . بنا بر اين ، هرچند حضور امام حسين عليه السلام در جبهه براى دفاع از اسلام ، قابل توجيه است و نمى توان آن را صد در صد نفى كرد، ليكن قرائنى كه اشاره كرديم ، بر خلاف آن، دلالت مى كنند .

3 . دفاع از عثمان ، هنگامِ در محاصره بودنش

از جمله مطالبى كه به صورت مكرّر در مصادر اهل سنّت (1) به ثبت رسيده، اين است كه امام على عليه السلام هنگام محاصره شدن خانه عثمان ، امام حسن عليه السلام و امام حسين عليه السلام را براى دفاع از خليفه به آن جا فرستاد و آنها تا پايان واقعه در آن جا حضور داشتند و در حمله محاصره كنندگان ، آسيب ديدند. گروهى از محقّقان شيعه ، اين واقعه را مورد ترديد قرار داده اند، مانند : سيّدِ مرتضى، علّامه عبد الحسين امينى، باقر شريف قَرَشى و سيّد جعفر مرتضى عاملى و... . آنچه اينان را به ترديد وا داشته ، ماهيت حكومت عثمان و سيره حكومتى او و مغايرت آن با مَنش و روش امام على عليه السلام و نيز حضور صحابه در حادثه حمله به خانه عثمان است ، گذشته از آن كه اسناد برخى از نقل ها ، به سعيد بن ابى سعيد مَقبُرى منتهى مى شود كه رجاليان نامدارى چون ابن شيبه، واقدى و ابن حبّان گفته اند: وى در چهار سال پايان عمر ، مشاعرش را از دست داد. (2)

.


1- .تاريخ المدينة : ج 4 ص 1304 ، تاريخ دمشق : ج 39 ص 418 ، الإمامة و السياسة : ج 1 ص 59 . نيز ، ر . ك : همين دانش نامه : ص 369 (فصل سوم / گزارش هاى جلوگيرى امام عليه السلام از قتل عثمان) و دانش نامه اميرالمؤمنين عليه السلام : ج 3 ص 261 _ 273.
2- .ر . ك : الشافى فى الإمامة : ج4 ص242 ، الغدير : ج 9 ص 238 ، حياة الإمام الحسن بن على عليهماالسلام ، قَرَشى : ف ج 1 ص 279 ، الحياة السياسيّة للإمام الحسن عليه السلام ، ص140. نيز، ر.ك: شرح نهج البلاغة ، ابن ابى الحديد : ج 3 ص 8 .

ص: 332

در ارتباط با اين نقل ها ، به چند نكته بايد توجّه كرد: يك . نفى كلّى اين واقعه با توجّه به كثرت نقل ها ، كار آسانى نيست و توجيه اين رفتار از سوى امير مؤمنان عليه السلام واضح است ؛ چرا كه امام عليه السلام مى خواسته با اين كار ، به خاطر موضع مخالفى كه نسبت به خليفه داشت ، مورد اتّهام شركت در قتل خليفه قرار نگيرد و از سوى ديگر ، زمينه وقوع حوادث پرخطر را براى جامعه اسلامى از ميان بردارد ؛ چرا كه بهانه حوادث جَمَل، صِفّين و نهروان ، «خونخواهى خليفه مسلمانان» بود. دو . جزئيّاتى كه در برخى نقل ها آمده، مانند اين كه طلحه و زبير ، فرزندانشان را براى حمايت از عثمان فرستادند يا اين كه امير مؤمنان عليه السلام با امام حسن عليه السلام و امام حسين عليه السلام ، پس از بازگشت از خانه عثمان و كشته شدن خليفه، تندى كرد ، به هيچ روى اعتبار ندارند. بطلان مطلب نخست ، بسيار واضح است ؛ چرا كه به اتّفاق مصادر معتبر تاريخى ، طلحه و زبير و عايشه ، از سرسخت ترين دشمنان خليفه بودند. بطلان مطلب دوم نيز از آن روست كه با توجّه به معصوم بودن امام حسن عليه السلام و امام حسين عليه السلام ، جايى براى سستى در انجام وظايف نيست تا از سوى پدر ، مورد خشم قرار گيرند، گذشته از آن كه امام على عليه السلام بارها فرمود: «كشته شدن عثمان ، نه مرا شادمان مى سازد و نه اندوهگين مى كند» . (1) سه . موضع امام على عليه السلام در دفاع از خليفه ، هيچ گاه به معناى تأييد مشروعيت حكومت خليفه و عملكرد او در حكومتدارى نيست ؛ چرا كه امام على عليه السلام بارها در دوران خلافت وى ، به تصريح و اشاره ، اين تخلّفات را گوشزد نمود . (2)

.


1- .ر . ك : الغدير : ج 9 ص 69 .
2- .در اين باره، ر. ك: دانش نامه امير المؤمنين عليه السلام : ج 14 ص 239 _ 242.

ص: 333

در پايان ، يادآور مى شويم كه به جهت انزواى اهل بيت عليهم السلام و از جمله امام حسين عليه السلام ، اخبار اندكى از اين دوران ، به ثبت رسيده است .

امام حسين عليه السلام در دوران خلافت پدر(35 _ 40 ق)

امام حسين عليه السلام عمر خود را تا سنّ 36 سالگى ، به همراه پدرش امير مؤمنان عليه السلام گذراند كه پنج سال آخر آن ، با دوران حكومت ايشان مصادف بود . از نخستين لحظه هاى بيعت مردم با امام على عليه السلام تا هنگام شهادت ايشان ، امام حسين عليه السلام به عنوان بازوى تواناى پدر و سربازى فرمانبر در تمام صحنه ها حضور داشت : _ در آغاز بيعت ، به فرمان پدر بر منبر نشست و براى مردم ، خطبه خواند و در ضمن خطبه اش ، از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله چنين نقل كرد: سَمِعتُ جَدّى رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله وهُوَ يَقولُ: «إنَّ عَلِيّا هُوَ مَدينَةُ هُدًى ؛ فَمَن دَخَلَها نَجا ، ومَن تَخَلَّفَ عَنها هَلَكَ». (1) از جدّم پيامبر خدا صلى الله عليه و آله شنيدم كه مى فرمود : «على ، شهر هدايت است . هر كس وارد آن شود ، نجات يافته است و هر كس از آن باز بماند ، نابود شده است» . _ در نبرد جمل ، به همراه برادرانش امام حسن عليه السلام و محمّد حنفيّه حضور داشت و فرمانده ميسره (جناح چپ) لشكر بود . (2) _ در نبرد صفّين ، پيش از شروع نبرد ، براى كوفيان ، خطبه خواند و به هنگام نبرد ، در كنار برادرش امام حسن عليه السلام ، فرماندهى سواره نظام را بر عهده داشت . (3) _ در جنگى كه به خاطر شهادت امير مؤمنان عليه السلام ناتمام ماند ، فرماندهى ده هزار نيرو

.


1- .ر . ك : ص 374 ح 677 .
2- .ر . ك : ص 375 (فصل چهارم / نقش امام عليه السلام در جنگ جمل) .
3- .ر . ك : ص 383 (نقش امام عليه السلام در جنگ صفّين) .

ص: 334

را برعهده داشت. (1) _ در اجراى حدود الهى ، به همراه پدر و برادر ، شركت مى جست . حادثه سنگسار كردن مردى كه به زنا اعتراف كرد ، در تاريخ به ثبت رسيده است. (2) _ پس از شهادت پدر ، تا زنده بود ، از سوى ايشان زكات فطره (3) پرداخت مى كرد. (4) امام على عليه السلام در دوران حكومتدارى اش ، اعتنا و اهتمام ويژه به امام حسن عليه السلام و امام حسين عليه السلام داشت: _ در جنگ ها از آنان بسيار مراقبت مى كرد ، تا آن جا كه: برخى به محمّد بن حنفيّه گفتند: پدرت را چه مى شود كه تو را در صحنه هايى وارد مى كند كه حسن و حسين را وارد آنها نمى كند ؟ گفت : براى اين كه آن دو ، گونه هاى پدرم هستند و من دستش هستم و گونه هايش را با دستش محافظت مى كند . (5) _ براى سلامت آنان دعا مى كرد : اللّهُمَّ احفَظ حَسَنا وحُسَينا ، ولا تُمَكِّن فَجَرَةَ قُرَيشٍ مِنهُما ما دُمتُ حَيّا . (6) خداوندا! حسن و حسين را نگه دار و نابه كاران قريش را تا زمانى كه من زنده ام ، بر آنان چيره مكن . _ سفارش امام حسين عليه السلام را به فرزندش امام حسن عليه السلام مى فرمود: وأمّا أخوكَ الحُسَينُ فَهُوَ ابنُ اُمِّكَ ولا أزيدُ (7) الوَصاةَ بِذلِكَ ، وَاللّهُ الخَليفَةُ عَلَيكُم. (8)

.


1- .ر . ك : ص 395 (نقش امام عليه السلام در جنگى كه به دليل شهادت پدرش نا تمام ماند) .
2- .ر . ك : ص 401 (اجراى حد در كنار پدر و برادر) .
3- .پرداخت زكات فطره از طرف مردگان به عنوان صدقه ، كارى مستحب است.
4- .ر . ك : ص 419 (پرداخت فطريّه از سوى حسن و حسين عليهماالسلام به نيّت پدر) .
5- .ر . ك : ص 399 ح 703 .
6- .ر . ك : ص 400 ح 705 .
7- .في بحار الأنوار : ج 42 ص 203 و ج 78 ص 99 «اُريد» بدل «أزيد» .
8- .ر . ك : ص 404 ح 707 .

ص: 335

برادرت حسين ، پسر مادر توست و بيش از اين در اين زمينه سفارش نمى كنم ، خداوند خليفه بر شماست . پس از ضربت خوردن ، وصيّتى به امام حسن و امام حسين عليهماالسلام نمود كه معروف است و در نهج البلاغه نيز نقل شده است: اُوصيكُما بِتَقوَى اللّهِ ، وألّا تَبغِيَا الدُّنيا... . (1) شما دو تن را سفارش مى كنم به پروا كردن از خدا و اين كه در پى دنيا نباشيد . و نيز سفارشى ويژه ، طولانى و جالب به امام حسين عليه السلام دارد: يا بُنَيَّ ، اُوصيكَ بِتَقوَى اللّهِ فِي الغِنى وَالفَقرِ، وكَلِمَةِ الحَقِّ فِي الرِّضى وَالغَضَبِ، وَالقَصدِ فِي الغِنى وَالفَقرِ، وبِالعَدلِ عَلَى الصَّديقِ وَالعَدُوِّ، وَبِالعَمَلِ فِي النَّشاطِ وَالكَسَلِ، وَالرِّضى عَنِ اللّهِ فِي الشِّدَّةِ وَالرَّخاءِ... . (2) پسرم! تو را سفارش مى كنم به پَروامندى از خدا در حال دارايى و نادارى ، و گفتن سخن حق در حال خشنودى و خشم ، و ميانه روى در حال توانگرى و درويشى ، و دادگرى بر دوست و دشمن ، و عدالت ورزى در سرحالى و بى حالى ، و خشنودى از خدا در سختى و آسايش .

.


1- .ر . ك : ص 404 ح 708 .
2- .ر . ك : ص 408 ح 710 .

ص: 336

الفصل الأوّل : الإِمامُ عليه السلام في عَهدِ أبي بَكرٍ1 / 1المُساعَدَةُ فِي الدِّفاعِ عَنِ الحَقِّ245.عنه صلى الله عليه و آله :شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد :مِن كِتابِ مُعاوِيَةَ المَشهورِ إلى عَلِيٍّ عليه السلام : وأعهَدُكَ أمسِ تَحمِلُ قَعيدَةَ بَيتِكَ لَيلاً عَلى حِمارٍ ، ويَداكَ في يَدَيِ ابنَيكَ الحَسَنِ وَالحُسَينِ يَومَ بويِعَ أبو بَكرٍ الصِّدّيقُ ، فَلَم تَدَع أحَدا مِن أهلِ بَدرٍ وَالسَّوابِقِ إلّا دَعَوتَهُم إلى نَفسِكَ ، ومَشَيتَ إلَيهِم بِامرَأَتِكَ ، وأدلَيتَ إلَيهِم بِابنَيكَ . (1)246.عنه صلى الله عليه و آله :كتاب سليم بن قيس :قالَ سَلمانُ : فَلَمّا أن كانَ اللَّيلُ حَمَلَ عَلِيٌّ عليه السلام فاطِمَةَ عليهاالسلامعَلى حِمارٍ وأخَذَ بِيَدَيِ ابنَيهِ الحَسَنِ وَالحُسَينِ عليهماالسلام ، فَلَم يَدَع أحَدا مِن أهلِ بَدرٍ مِنَ المُهاجِرينَ ولا مِنَ الأَنصارِ إلّا أتاهُ في مَنزِلِهِ ، فَذَكَّرَهُم حَقَّهُ ودَعاهُم إلى نُصرَتِهِ ، فَمَا استَجابَ لَهُ مِنهُم إلّا أربَعَةٌ وأربَعونَ رَجُلاً ، فَأَمَرَهُم أن يُصبِحوا بُكرَةً مُحَلِّقينَ رُؤوسَهُم مَعَهُم سِلاحُهُم لِيُبايِعوا عَلَى المَوتِ ، فَأَصبَحوا فَلَم يُوافِ مِنهُم أحَدٌ إلّا أربَعَةٌ .

فَقُلتُ (2) لِسَلمانَ : مَنِ الأَربَعَةُ : فَقالَ : أنَا وأبو ذَرٍّ وَالمِقدادُ وَالزُّبَيرُ بنُ العَوّامِ .

ثُمَّ أتاهُم عَلِيٌّ عليه السلام مِنَ اللَّيلَةِ المُقبِلَةِ فَناشَدَهُم ، فَقالوا : نُصبِحُكَ بُكرَةً ، فَما مِنهُم أحَدٌ أتاهُ غَيرُنا ، ثُمَّ أتاهُمُ اللَّيلَةَ الثّالِثَةَ فَما أتاهُ غَيرُنا .

فَلَمّا رَأى غَدرَهُم وقِلَّةَ وَفائِهِم لَهُ لَزِمَ بَيتَهُ ، وأقبَلَ عَلَى القُرآنِ يُؤَلِّفُهُ ويَجمَعُهُ ، فَلَم يَخرُج مِن بَيتِهِ حَتّى جَمَعَهُ . (3) .


1- .شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد : ج 2 ص 47 ؛ كتاب سليم بن قيس : ج 2 ص 765 ، بحار الأنوار : ج 33 ص 151 ح 421 .
2- .القائل هو سليم بن قيس .
3- .كتاب سُليم بن قيس : ج 2 ص 580 ح 4 ، الاحتجاج : ج 1 ص 206 ح 38 ، بحار الأنوار : ج 28 ص 264 ح 45 ؛ شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد : ج 11 ص 14 نحوه .

ص: 337

فصل يكم : امام عليه السلام در روزگار ابو بكر

1 / 1هميارى در دفاع از حق

247.عنه صلى الله عليه و آله :شرح نهج البلاغة، ابن ابى الحديد_ از نامه مشهور معاويه به امام على عليه السلام _: و ديروز ، روز بيعت با ابوبكر ، را به يادت مى آورم كه پرده نشين خانه ات (همسرت) را شب ، بر درازگوشى سوار كردى و دست در دستان حسن و حسين گذاشتى و به درِ خانه هاى بَدريان و پيش گامان رفتى و هيچ يك را نگذاشتى ، مگر آن كه به سوى خود فرا خواندى و همسر و دو پسرت را واسطه و شفيعِ دعوتت كردى .248.الإمام الصادق عليه السلام :كتاب سُلَيم بن قيس :سلمان گفت : چون شب شد ، على عليه السلام فاطمه عليهاالسلام را بر درازگوشى سوار كرد و دست دو پسرش ، حسن و حسين عليهما السلام ، را گرفت و هيچ يك از بدريانِ مهاجر و انصار را فرو نگذارد ، جز آن كه به خانه شان رفت و حقّ خود را به يادشان آورد و آنان را به يارى خويش فرا خواند ؛ امّا جز چهل و چهار تن ، كسى پاسخ مثبت نداد . على عليه السلام به ايشان فرمان داد كه بامدادان ، با سرهاى تراشيده و مسلّح، براى بيعت تا پاى مرگ بيايند ؛ ولى بامدادان ، هيچ كدام بجز چهار تن ، به عهد خود وفا نكردند .

به سلمان گفتم : آن چهار تن كه بودند؟

گفت : من ، ابو ذر ، مقداد و زبير بن عوّام . سپس على عليه السلام شب بعد ، نزد آنان رفت و سوگندشان داد و آنان وعده بامداد فردا را دادند ؛ امّا جز ما چهار تن ، هيچ كس نيامد . سپس شب سوم نزد آنان رفت و دوباره جز ما كسى نيامد و على عليه السلام چون خيانت و بى وفايى شان را ديد ، خانه نشين شد و به گردآورى و تدوين قرآن پرداخت و از خانه اش بيرون نيامد تا آن را گرد آورْد . .

ص: 338

1 / 2مُناقَشَةُ أبي بَكرٍ وهُوَ عَلى مِنبَرِ النَّبِيِّ صلّي الله عليه و آله249.عنه عليه السلام :تاريخ دمشق عن عبد الرحمن الأصبهاني :جاءَ الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام إلى أبي بَكرٍ وهُوَ عَلى مِنبَرِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، فَقالَ : اِنزِل عَن مَجلِسِ أبي !

فَقالَ : صَدَقتَ إنَّهُ لَمَجلِسُ أبيكَ . قالَ : ثُمَّ أجلَسَهُ في حِجرِهِ وبَكى .

فَقالَ عَلِيٌّ : وَاللّهِ ما هذا عَن أمري ، قالَ : صَدَقتَ ، وَاللّهِ مَا اتَّهَمتُكَ . (1)250.الإمام الرضا عليه السلام :الجعفريّات بإسناده :لَمَّا استُخلِفَ أبو بَكرٍ صَعِدَ المِنبَرَ في يَومِ الجُمُعَةِ ، وقَد تَهَيَّأَ الحَسَنُ وَالحُسَينُ عليهماالسلام لِلجُمُعَةِ ، فَسَبَقَ الحُسَينُ عليه السلام فَانتَهى إلى أبي بَكرٍ وهُوَ عَلَى المِنبَرِ ، فَقالَ لَهُ :

هذا مِنبَرُ أبي لا مِنبَرُ أبيكَ ! فَبَكى أبو بَكرٍ فَقالَ : صَدَقتَ هذا مِنبَرُ أبيكَ لا مِنبَرُ أبي .

فَدَخَلَ عَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ عليه السلام عَلى تِلكَ الحالِ ، فَقالَ : ما يُبكيكَ يا أبا بَكرٍ ؟ فَقالَ لَهُ القَومُ : قالَ لَهُ الحُسَينُ عليه السلام كَذا وكَذا . (2) .


1- .تاريخ دمشق : ج 30 ص 307 . قد ورد في نفس هذه الصفحة ما يشبه هذا الكلام عن عبدالرحمن الأصبهاني بشأن الإمام الحسن عليه السلام .
2- .الجعفريّات : ص 212 عن اسماعيل عن أبيه الإمام الكاظم عن آبائه عليهم السلام . وقد جاء في أكثر المصادر اسم «الحسن» بدل «الحسين» عليهماالسلام منها : علل الشرائع : ص 188 ح 2 ، المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 40 ؛ شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد : ج 6 ص 42 ، كنز العمّال : ج 5 ص 616 ح 14084 و 14085 .

ص: 339

1 / 2مناقشه با ابو بكر كه بر منبر پيامبر صلّي الله عليه و آله بود

306.الإمام عليّ عليه السلام ( _ فِي كِتابِهِ إلى بَعضِ عُمّالِهِ _ ) تاريخ دمشق_ به نقل از عبد الرحمان اصفهانى _: حسين بن على عليه السلام به نزد ابوبكر _ كه بر منبر پيامبر صلى الله عليه و آله نشسته بود _ آمد و فرمود : «از جايگاه پدرم ، پايين بيا» .

[ابو بكر] گفت : راست گفتى . اين ، جايگاه پدرت است ! و سپس او را در دامان خود نشاند و گريست .

على عليه السلام فرمود : «به خدا سوگند ، اين ، به فرمان من نبود» .

ابو بكر گفت : راست گفتى . به خدا سوگند ، من تو را متّهم نمى كنم . (1)307.الكافي عن أبي بصير :الجعفريّات_ به سندش _: هنگامى كه ابو بكر خليفه شد ، روز جمعه از منبر [پيامبر صلى الله عليه و آله ]بالا رفت . حسن و حسين عليهما السلام نيز براى نماز جمعه آماده شده بودند . [وقتى ابو بكر را ديدند ، ]حسين عليه السلام جلوتر رفت و خود را به ابو بكر _ كه بر منبر بود _ رساند و به او فرمود : «اين ، منبر پدر من است ، نه منبر پدر تو!» .

ابو بكر گريست و گفت : راست گفتى . اين ، منبر پدر توست ، نه منبر پدر من !

على بن ابى طالب عليه السلام در آن حال ، وارد شد و فرمود : «اى ابو بكر ! از چه رو مى گريى؟» .

مردم به او گفتند : حسين عليه السلام (2) به او چنين و چنان گفت . .


1- .در تاريخ دمشق ، در كنار اين روايت ، روايتى همانند آن ، در باره امام حسن عليه السلام آمده است .
2- .در بسيارى از منابع ، به جاى «حسين عليه السلام » ، «حسن عليه السلام » آمده است .

ص: 340

1 / 3شَهادةُ اُمِّهِ فاطِمَةَ عليها السلام308.الإمام الصادق عليه السلام :كشف الغمّة_ في خَبرِ شَهادَةِ فاطِمَةَ عليهاالسلام _: . . . فَكَشَفَت [ أسماءُ بِنتُ عُمَيسٍ ]الثَّوبَ عَن وَجهِها فَإِذا بِها قَد فارَقَتِ الدُّنيا ، فَوَقَعَت عَلَيها تُقَبِّلُها وهِيَ تَقولُ : فاطِمَةُ ، إذا قَدِمتَ عَلى أبيكِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله فَأَقرِئيهِ عَن أسماءَ بنتِ عُمَيسٍ السَّلامَ .

فَبَينا هِيَ كَذلِكَ دَخَلَ الحَسَنُ وَالحُسَينُ عليهماالسلام ، فَقالا : يا أسماءُ ، ما يُنيمُ اُمَّنا في هذِهِ السّاعَةِ ؟ ! قالَت : يَا ابنَي رَسولِ اللّهِ ، لَيسَت اُمُّكُما نائِمَةً ، قَد فارَقَتِ الدُّنيا !

فَوَقَع عَلَيهَا الحَسَنُ عليه السلام يُقَبِّلُها مَرَّةً ، وَيقولُ : يا اُمّاهُ كَلِّميني قَبلَ أن تُفارِقَ روحي بَدَني .

وأقبَلَ الحُسَينُ عليه السلام يُقَبِّلُ رِجلَها ويَقولُ : يا اُمّاه أنَا ابنُكِ الحُسَينُ ، كَلِّميني قَبلَ أن يَنصَدِعَ (1) قَلبي فَأَموتَ .

قالَت لَهُما أسماءُ : يَا ابنَي رَسولِ اللّهِ ، انطَلِقا إلى أبيكُما عَلِيٍّ فَأَخبِراهُ بِمَوتِ اُمِّكُما .

فَخَرَجا حَتّى إذا كانا قُربَ المَسجِدِ رَفَعا أصواتَهُما بِالبُكاءِ ، فَابتَدَرَهُما جَميعُ الصَّحابَةِ ، فَقالوا : ما يُبكيكُما _ يَا ابنَي رَسولِ اللّهِ _ ؟ لا أبكَى اللّهُ أعيُنَكُما ، لَعَلَّكُما نَظَرتُما إلى مَوقِفِ جَدِّكُما صلى الله عليه و آله فَبَكَيتُما شَوقا إلَيهِ ؟

فَقالا : لا ، أوَ لَيسَ قَد ماتَت اُمُّنا فاطِمَةُ صَلَواتُ اللّهِ عَلَيها ! (2) .


1- .الصَّدعُ : الشّقُّ (الصحاح : ج 3 ص 1241 «صدع») .
2- .كشف الغمّة (طبعة إيران _ تبريز) : ج 2 ص 63 ، بحار الأنوار : ج 43 ص 186 ح 18 .

ص: 341

1 / 3وفات مادرش فاطمه عليها السلام

309.الكافي عن أبي بصير ( _ في قَول اللّه ِ عز و جل : {Q} «قُواْ أَنفُسَكُم ) كشف الغمّة_ در خبر وفات فاطمه عليهاالسلام _: . . . سپس اسماء بنت عُمَيس ، پارچه را از روى فاطمه عليهاالسلامكنار زد و ديد كه از دنيا رفته است . خود را بر روى او انداخت و او را مى بوسيد و مى گفت : فاطمه ! چون بر پدرت پيامبر صلى الله عليه و آله در آمدى ، از سوى اسماء بنت عميس به او سلام برسان .

در اين ميان ، حسن و حسين عليهما السلام وارد شدند و گفتند : «اى اسماء ! مادرمان در اين ساعت روز نمى خوابيد ؟» .

اسماء گفت : اى فرزندان پيامبر خدا! مادرتان خواب نيست ؛ از دنيا رفته است!

حسن عليه السلام خود را بر روى او انداخت و او را مى بوسيد و مى گفت : «اى مادر ! پيش از آن كه روح از بدنم جدا شود ، با من گفتگو كن» .

و حسين عليه السلام جلو آمد و پايش را مى بوسيد و مى گفت : «اى مادر ! من ، پسرت حسينم . پيش از آن كه قلبم پاره پاره شود ، با من سخن بگو» .

اسماء به آن دو گفت : اى فرزندان پيامبر خدا ! به سوى پدرتان على برويد و وفات مادرتان را به او خبر دهيد .

آن دو ، بيرون آمدند و نزديك مسجد كه رسيدند ، صداى خود را به گريه بلند كردند . همه صحابه بيرون دويدند و گفتند : اى فرزندان پيامبر خدا ! چرا مى گرييد ؟ _ خداوند ، چشمانتان را گريان نكند _؟! شايد به جايگاه جدّتان نگريسته و از فراقِ او ، گريه مى كنيد!

گفتند : «نه ، مگر نه اين است كه مادرمان فاطمه _ كه درودهاى خدا بر او باد _ در گذشته است؟» . .

ص: 342

310.الإمام عليّ عليه السلام :روضة الواعظين :... ثُمَّ تُوُفِّيَت _ صَلَواتُ اللّهِ عَلَيها وعَلى أبيها وبَعلِها وبَنيها _ فَصاحَت أهلُ المَدينَةِ صَيحَةً واحِدَةً ، وَاجتَمَعَت نِساءُ بني هاشِمٍ في دارِها ، فَصَرَخنَ صَرخَةً واحِدَةً كادَتِ المَدينَةُ أن تَزَعزَعَ مِن صُراخِهِنَّ ، وهُنَّ يَقُلنَ : يا سَيِّدَتاه ! يا بِنتَ رَسولِ اللّهِ !

وأقبَلَ النّاسُ مِثلَ عُرفِ (1) الفَرَسِ إلى عَلِيٍّ عليه السلام وهُوَ جالِسٌ ، وَالحَسَنُ وَالحُسَينُ عليهماالسلامبَينَ يَدَيهِ يَبكِيانِ ، فَبَكَى النّاسُ لِبُكائِهِما ، وخَرَجَت اُمُّ كُلثومٍ وعَلَيها بُرقُعَةٌ وتَجُرُّ ذَيلَها ، مُتَجَلِّلَةً بِرِداءٍ عَلَيها تَسحَبُها وهِيَ تَقولُ : يا أبَتاه ! يا رَسولَ اللّهِ ! الآنَ حَقّا فَقَدناكَ فَقدا لا لِقاءَ بَعدَهُ أبَدا .

وَاجتَمَعَ النّاسُ فَجَلَسوا ، وهُم يَرجونَ ويَنظُرونَ أن تُخرَجَ الجِنازَةُ ، فَيُصَلّوا (2) عَلَيها ، وخَرَجَ أبو ذَرٍّ فَقالَ : اِنصَرِفوا ؛ فَإِنَّ ابنَةَ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله اُخِّرَ إخراجُها في هذِهِ العَشِيَّةِ .

فَقامَ النّاسُ وَانصَرَفوا ، فَلَمّا أن هَدَأَتِ العُيونُ ، ومَضى [شَطرٌ] (3) مِنَ اللَّيلِ ، أخرَجَها عَلِيٌّ وَالحَسَنُ وَالحُسَينُ عليهم السلام ، وعَمّارٌ وَالمِقدادُ وعَقيلٌ وَالزُّبَيرُ وأبو ذَرٍّ وسَلمانُ وبُرَيدَةُ ، ونَفَرٌ مِن بَني هاشِمٍ وخَواصِّهِ ، صَلّوا عَلَيها ودَفَنوها في جَوفِ اللَّيلِ . (4) .


1- .العُرْف : شعر عتق الفرس ، جاء القوم عُرفا : أي بعضها خلف بعض (القاموس المحيط : ج 3 ص 173 «عَرَفَ») .
2- .في المصدر : «فيصلّون» ، والصواب ما أثبتناه .
3- .مابين المعقوفين أضفناه من بحار الأنوار .
4- .روضة الواعظين : ص 168 ، بحار الأنوار : ج 43 ص 192 ح 20 .

ص: 343

311.الإمام الصادق عليه السلام :روضة الواعظين :... سپس فاطمه _ كه درودهاى خدا بر او و پدر و همسر و فرزندانش باد _ وفات كرد و اهل مدينه يكباره صيحه زدند و زنان بنى هاشم در خانه اش گرد آمدند و چنان ضجّه اى بر آوردند كه نزديك بود مدينه از آن به لرزه در آيد و آنان مى گفتند : اى سَرور ما! اى دختر پيامبر خدا!

و انبوه مردم ، پى در پى ، به سوى على عليه السلام كه نشسته بود ، آمدند . حسن و حسين عليهما السلام هم پيش رويش مى گريستند و مردم هم از گريه آن دو مى گريستند . امّ كلثوم بيرون آمد ، در حالى كه روبندى بر صورت داشت كه پايين آن را مى كشيد و ردايى هم بر دوش داشت كه پايين آن را نيز بر زمين مى كشيد و مى گفت : پدر عزيزم! اى پيامبر خدا! اكنون به حقيقت ، تو را از دست داده ايم . ديگر پس از اين ، ديدارى نخواهد بود !

و مردم ، گرد آمدند و نشستند و به اميد و چشم انتظار بيرون آمدن جنازه بودند تا بر آن نماز بخوانند كه ابو ذر بيرون آمد و گفت : باز گرديد كه بيرون آوردن جنازه دختر پيامبر صلى الله عليه و آله امشب به تأخير افتاد .

مردم برخاستند و باز گشتند و هنگامى كه خواب ، چشم ها را در ربود و پاسى از شب گذشت ، على، حسن و حسين عليهم السلام ، به همراه عمّار ، مقداد ، عقيل ، زبير ، ابو ذر ، سلمان ، بُرَيده و گروهى از بنى هاشم و خاصّان امام على عليه السلام او را بيرون آوردند و بر پيكرش نماز خواندند و او را در دل شب ، به خاك سپردند . .

ص: 344

312.الإمام الباقر عليه السلام :المناقب لابن شهرآشوب :وفي رِواياتِنا أنَّهُ صَلّى عَلَيها أميرُ المُؤمِنينَ وَالحَسَنُ وَالحُسَينُ عليهم السلام وعَقيلٌ وسَلمانُ وأبو ذَرٍّ وَالمِقدادُ وعَمّارٌ وبُرَيدَةُ . (1)313.الإمام عليّ عليه السلام :دلائل الإمامة عن أبي بصير عن أبي عبداللّه [الصادق] عن أمير المؤمنين عليهماالسلام :أخَذَت [فاطِمَةُ عليهاالسلام ]عَلَيَّ عَهدَ اللّهِ ورَسولِهِ ، أنَّها إذا تُوُفِّيَت لا اُعلِمُ أحَدا إلّا اُمَّ سَلَمَةَ زَوجَ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، واُمَّ أيمَنَ ، وفِضَّةَ ؛ ومِنَ الرِّجالِ ابنَيها ، وَعبدَاللّهِ بنَ عَبّاسٍ ، وسَلمانَ الفارِسِيَّ ، وعَمّارَ بنَ ياسِرٍ ، وَالمِقدادَ ، وأبا ذَرٍّ ، وحُذَيفَةَ .

وقالَت : إنّي قَد أحلَلتُكَ مِن أن تَراني بَعدَ مَوتي ، فَكُن مَعَ النِّسوَةِ فيمَن يُغَسِّلُني ، ولا تَدفِنّي إلّا لَيلاً ، ولا تُعلِم أحَدا قَبري . (2)314.عنه عليه السلام :الكافي عن أبي بصير :قالَ أبو جَعفَرٍ عليه السلام : ألا اُقرِئُكَ وَصِيَّةَ فاطِمَةَ عليهاالسلام ؟ قالَ : قُلتُ : بَلى . قالَ : فَأَخرَج حُقّا (3) أو سَفَطا (4) فَأَخرَجَ مِنهُ كِتابا فَقَرَأَهُ : بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحيمِ ، هذا ما أوصَت بِهِ فاطِمَةُ بِنتُ مُحَمَّدٍ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، أوصَت بِحَوائِطِها (5) السَّبعَةِ _ : العَوافِ، وَالدَّلالِ، وَالبُرقَةِ، وَالمَيثَبِ، وَالحُسنى، وَالصّافِيَةِ، وما لِاُمِّ إبراهيمَ (6) _ إلى عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ عليه السلام ، فَإِن مَضى عَلِيٌّ فَإِلَى الحَسَنِ ، فَإِن مَضَى الحَسَنُ فَإِلَى الحُسَينِ ، فَإِنَ مَضَى الحُسَينُ فَإِلَى الأَكبَرِ مِن وُلدي . (7)

شَهِدَ اللّهُ عَلى ذلِكَ ، وَالمِقدادُ بنُ الأَسوَدِ وَالزُّبَيرُ بنُ العَوّامِ ، وكَتَبَ عَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ . (8) .


1- .المناقب لابن شهرآشوب : ج 3 ص 363 ، بحار الأنوار : ج 43 ص 183 ح 16 .
2- .دلائل الإمامة : ص 133 ح 42 ، بحار الأنوار : ج 43 ص 208 ح 36 وراجع : دلائل الإمامة : ص 136 ح 43 .
3- .الحُقّة : وعاءٌ من خشب ، الجمع حُقٌّ (القاموس المحيط : ج 3 ص 221 «الحَقّ») .
4- .السَّفَط الذي يعبّى فيه الطِّيب وما أشبهه من أدوات النساء (لسان العرب : ج 7 ص 315 «سفط») .
5- .. الحائِط : البُستان من النخيل إذا كان عليه حائط ؛ وهو الجدار وجمعه الحوائط (النهاية : ج 1 ص 462 «حوط») .
6- .في تهذيب الأحكام وكتاب من لا يحضره الفقيه والاُصول الستّة عشر : «مال اُمّ إبراهيم» ، وفي دعائم الإسلام : «مشربة اُمّ إبراهيم» .
7- .في الاُصول الستّة عشر : «فإلى الأكبر فالأكبر من ولدي» ، وفي دعائم الإسلام : «فإلى الأكبر من ولده» .
8- .الكافي : ج 7 ص 48 ح 5 و ص 49 ح 6 عن أبي بصير عن الإمام الصادق عليه السلام ، تهذيب الأحكام : ج 9 ص 144 ح 603 ، كتاب من لا يحضره الفقيه : ج 4 ص 244 ح 5579 ، الاُصول الستّة عشر : ص23 ، دعائم الإسلام : ج 2 ص 343 ح 1286 ، بحار الأنوار : ج 43 ص 235 ح 2 و 3 .

ص: 345

315.عنه عليه السلام ( _ فِي الحِكَمِ المَنسوبَةِ إِلَيهِ _ ) المناقب ، ابن شهرآشوب :در روايت هاى ما آمده كه امير مؤمنان ، حسن، حسين عليهم السلام ، عقيل ، سلمان ، ابو ذر ، مقداد ، عمّار و بُرَيده بر او نماز خواندند .316.الكافي عن عليّ بن أسباط عن بعض أصحابنا ، قالدلائل الإمامة_ به نقل از ابو بصير ، از امام صادق ، از اميرمؤمنان عليهما السلام _: فاطمه عليهاالسلام از من پيمانى محكم و گره خورده به خدا و پيامبرش گرفت كه چون وفات يافت ، هيچ كس را آگاه نكنم ، جز امّ سلمه همسر پيامبر خدا ، امّ ايمن و فضّه ، و از مردان ، دو پسرش [حسن و حسين] ، عبد اللّه بن عبّاس ، سلمان فارسى ، عمّار بن ياسر ، مقداد ، ابو ذر و حذيفه را ، و گفت : «من بر تو روا دانستم كه پس از مرگم ، مرا ببينى . پس همراه زنان غسل دهنده من باش و جز شب ، مرا به خاك نسپار و هيچ كس را از قبرم آگاه مكن» .317.الإمام عليّ عليه السلام :الكافى_ به نقل از ابو بصير _: امام باقر عليه السلام فرمود : «آيا وصيّتِ فاطمه عليهاالسلام را برايت نخوانم؟» .

گفتم : چرا .

امام عليه السلام ظرفى چوبى يا سبدى بيرون آورد و نوشته اى از آن، بيرون كشيد و آن را خواند : «بسم اللّه الرحمن الرحيم . اين ، چيزى است كه فاطمه دختر محمّد پيامبر خدا ، به آن وصيّت مى كند . باغ هاى هفتگانه اش : عَواف ، دَلال ، بُرقه ، مَيثَب ، حُسنا ، صافيه و مَشربه امّ ابراهيم را به على بن ابى طالب مى سپارد و چون او در گذشت ، به حسن ، و چون حسن در گذشت ، به حسين ، و چون حسين در گذشت ، به بزرگ ترين فرزندم (1) مى سپارم .

خدا بر اين ، گواه است و نيز مقداد بن اسود و زبير بن عوّام ، و نويسنده[ى وصيّت] ، على بن ابى طالب است» . .


1- .در دعائم الإسلام آمده است : «به بزرگ ترين فرزندش» .

ص: 346

. .

ص: 347

. .

ص: 348

الفصل الثاني : الإمام عليه السلام في عهد عمر بن الخطّاب2 / 1مُناقَشَةُ عُمَرَ وهُوَ عَلى مِنبَرِ النَّبِيِّ صلّي الله عليه و آله251.عوالي اللآلي :الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) عن عبيد بن حُنين عن حسين بن عليّ عليه السلام :صَعِدتُ إلى عُمَرَ بنِ الخَطّابِ المِنبَرَ ، فَقُلتُ لَهُ : اِنزِل عَن مِنبَرِ أبي وَاصعَد مِنبَرَ أبيكَ .

فَقالَ لي : إنَّ أبي لَم يَكُن لَهُ مِنبَرٌ . فَأَقعَدَني مَعَهُ ، فَلَمّا نَزَلَ ذَهَبَ بي إلى مَنزِلِهِ ، فَقالَ : أي بُنَيَّ ، مَن عَلَّمَكَ هذا ؟ قُلتُ : ما عَلَّمَنيهِ أحَدٌ ، قالَ : أي بُنَيَّ! لَو جَعَلتَ تَأتينا وتَغشانا .

فَجِئتُ يَوما وهُوَ خالٍ بِمُعاوِيَةَ ، وَابنُ عُمَرَ بِالبابِ لَم يُؤذَن لَهُ ، فَرَجَعتُ ، فَلَقِيَني بَعدُ فَقالَ لي : يا بُنَيَّ لَم أرَكَ أتَيتَنا .

قُلتُ : قَد جِئتُ وأنتَ خالٍ بِمُعاوِيَةَ ، فَرَأَيتُ ابنَ عُمَرَ رَجَعَ فَرَجَعتُ .

قالَ : أنتَ أحَقُّ بِالإِذنِ مِن عَبدِاللّهِ بنِ عُمَرَ ، إنَّما أنبَتَ في رُؤوسِنا ما تَرَى اللّهُ ثُمَّ أنتُم . (1)

ووَضَعَ يَدَهُ عَلى رَأسِهِ . (2) .


1- .وفي بعض المصادر : «وهل أنبت على رؤوسنا الشَّعَر إلّا اللّه ثمّ أنتم» . هذا الكلام من المجاز ، أي إنّ العزّ والشرف الذي نحن فيه الآن هو من فضل اللّه وفضلكم .
2- .الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج 1 ص 394 الرقم 363 ، تاريخ دمشق : ج 14 ص 175 ، تهذيب الكمال : ج 6 ص 404 ، تاريخ بغداد : ج 1 ص 141 ، سير أعلام النبلاء : ج 3 ص 285 وفيه صدره إلى «تغشانا» ، الإصابة : ج 2 ص 69 ، تاريخ واسط : ص 203 ، تاريخ المدينة : ج 3 ص 799 عن عبيد بن حسين والستّة الأخيرة نحوه ، كنز العمّال : ج 13 ص 654 ح 37662 ؛ المناقب للكوفي : ج 2 ص 256 ح 722 نحوه ، المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 40 وفيه صدره إلى «أحد» وراجع : الاحتجاج : ج 2 ص 77 .

ص: 349

فصل دوم : امام عليه السلام در روزگار عمر بن خطّاب

2 / 1مناقشه با عمر كه بر منبر پيامبر صلّي الله عليه و آله بود

252.رسول اللّه صلى الله عليه و آله ( _ في قَولِهِ تَعالى : {Q} «وَ لاَ تَجْهَرْ بِصَلا ) الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة)_ به نقل از عبيد بن حنين ، از امام حسين عليه السلام _: بر منبر به سوى عمر بن خطّاب بالا رفتم و به او گفتم : از منبر پدرم فرود آى و از منبر پدرت بالا برو!

عمر به من گفت : پدرم منبرى نداشت . و مرا كنار خود نشاند و چون فرود آمد ، مرا به خانه اش برد و به من گفت : پسر عزيزم ! چه كسى اين را به تو آموخته است؟

گفتم : هيچ كس آن را به من نياموخته است .

عمر گفت : پسر عزيزم! كاش نزد ما مى آمدى و با ما رفت و آمد داشتى .

روزى به خانه اش رفتم و او با معاويه خلوت كرده بود . پسر عمر ، جلوى در بود و به او اجازه ورود ندادند . من نيز باز گشتم . عمر ، بعد مرا ديد و به من گفت : پسر عزيزم ! نديدم نزد ما بيايى .

گفتم : آمدم ؛ ولى تو با معاويه خلوت كرده بودى و وقتى ديدم پسرت را باز گرداندند ، باز گشتم .

عمر گفت : تو از عبد اللّه ، پسرم ، به اجازه داشتن ، سزاوارترى و آنچه بر سرِ ما مى بينى ، خدا روياند و سپس شما [رويانده ايد] . (1)

و دستش را روى سرش گذاشت . .


1- .در برخى مصادر، به جاى اين عبارت، آمده است: «آيا در سرِ ما، جز خدا و شما، كسى مو رويانيده است؟». اين كلام ، مَجاز است . يعنى عزّت و شرافتى كه ما داريم ، از لطف خدا و به لطف شماست .

ص: 350

253.عنه صلى الله عليه و آله :تاريخ المدينة عن عبداللّه بن كعب :إنَّ حُسَينَ بنَ عَلِيٍّ عليه السلام قامَ إلى عُمَرَ وهُوَ عَلى مِنبَرِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَخطُبُ النّاسَ يَومَ الجُمُعَةِ ، فَقالَ : اِنزِل عَن مِنبَرِ جَدّي .

فَقالَ عُمَرُ : تَأَخَّر يَابنَ أخي ، قالَ : وأخَذَ حُسَينٌ عليه السلام بِرِداءِ عُمَرَ ، فَلَم يَزَل يَجبِذُهُ (1) ويَقولُ : اِنزِل عَن مِنبَرِ جَدّي ، وتَرَدَّدَ عَلَيهِ حَتّى قَطَعَ خُطبَتَهُ ، ونَزَلَ عَنِ المِنبَرِ وأقامَ الصَّلاةَ .

فَلَمّا صَلّى أرسَلَ إلى حُسَينٍ عليه السلام ، فَلَمّا جاءَهُ قالَ : يَابنَ أخي مَن أمَرَكَ بِالَّذي صَنَعتَ ؟ قالَ حُسَينٌ عليه السلام : ما أمَرَني بِهِ أحَدٌ . قالَ : يَقولُ لَهُ ذلِكَ حُسَينٌ عليه السلام ثَلاثَ مَرّاتٍ ، كُلَّ ذلِكَ يَقولُ : ما أمَرَني بِهِ أحَدٌ .

قالَ عُمَرُ : أوَ لي ؟ ! ولَم يَزِد عَلى ذلِكَ ، وحُسَينٌ عليه السلام يَومَئِذٍ دونَ المُحتَلِمِ . (2)254.عنه صلى الله عليه و آله :الأمالي للطوسي عن زيد بن عليّ عن أبيه [زين العابدين] عليه السلام :إنَّ الحُسَينَ بنَ عَلِيٍّ عليه السلام أتى عُمَرَ بنَ الخَطّابِ وهُوَ عَلَى المِنبَرِ يَومَ الجُمُعَةِ ، فَقالَ لَهُ : اِنزِل عَن مِنبَرِ أبي ! فَبَكى عُمَرُ ، ثُمَّ قالَ : صَدَقتَ يا بُنَيَّ ، مِنبَرُ أبيكَ لا مِنبَرُ أبي .

فَقالَ عَلِيٌّ عليه السلام : ما هُوَ وَاللّهِ عَن رَأيي . قالَ : صَدَقتَ وَاللّهِ مَا اتَّهَمتُكَ يا أبَا الحَسَنِ . ثُمَّ نَزَلَ عَنِ المِنبَرِ ، فَأَخَذَهُ فَأَجلَسَهُ إلى جانِبِهِ عَلَى المِنبَرِ ، فَخَطَبَ النّاسَ وهُوَ جالِسٌ مَعَهُ عَلَى المِنبَرِ .

ثُمَّ قالَ : أيُّهَا النّاسُ ! سَمِعتُ نَبِيَّكُم صلى الله عليه و آله يَقولُ : اِحفَظوني في عِترَتي وذُرِّيَّتي ؛ فَمَن حَفِظَني فيهِم حَفِظَهُ اللّهُ ، ألا لَعنَةُ اللّهِ عَلى مَن آذاني فيهِم ! ثَلاثا . (3) .


1- .الجَبْذُ : لغة في الجذْب ، وقيل : هو مقلوب (النهاية : ج 1 ص 235 «جبذ») .
2- .تاريخ المدينة : ج 3 ص 798 .
3- .الأمالي للطوسي : ص 703 ح 1504 ، كشف الغمّة : ج 2 ص 42 ، بحار الأنوار : ج 30 ص 51 ح 2 .

ص: 351

255.إرشاد القلوب :تاريخ المدينة_ به نقل از عبد اللّه بن كعب _: حسين بن على عليه السلام به سوى عمر _ كه بر منبر پيامبر صلى الله عليه و آله براى مردم ، خطبه نماز جمعه مى خواند _ ، آمد و گفت : «از منبر جدّم ، پايين بيا!» .

عمر گفت : عقب برو ، اى برادرزاده !

حسين عليه السلام ، عباى عمر را گرفت و آن را رها نمى كرد و مى گفت : «از منبر جدّم پايين بيا» و آن قدر تكرار كرد تا آن كه عمر ، خطبه اش را قطع نمود و از منبر فرود آمد و نماز را خواند . هنگامى كه نماز را خواند ، دنبال حسين عليه السلام فرستاد و چون آمد ، به او گفت : اى برادرزاده ! چه كسى به تو فرمان داده كه اين گونه كنى؟

حسين عليه السلام گفت : «كسى به من فرمان نداده است» و اين را سه مرتبه تكرار كرد .

عمر گفت : «و براى من» ؟! و ديگر چيزى نيفزود . حسين عليه السلام در آن زمان ، بالغ نشده بود .256.صحيح البخاري عن أبي موسى الأشعري :الأمالى ، طوسى_ به نقل از زيد بن على ، از پدرش امام زين العابدين عليه السلام _: حسين بن على عليه السلام نزد عمر بن خطّاب _ كه روز جمعه بر منبر بود _ ، آمد و به او گفت : «از منبر پدرم ، فرود آى!» .

عمر گريست و سپس گفت : پسر عزيزم ! راست گفتى . منبر پدر توست و نه منبر پدر من .

على عليه السلام گفت : «به خدا سوگند ، اين ، فكر من نيست و من به او نگفته ام» .

عمر گفت : اى ابو الحسن ! راست مى گويى . به خدا سوگند ، من تو را متّهم نمى كنم . سپس از منبر فرود آمد و او (حسين عليه السلام ) را گرفت و بر بالاى منبر ، كنار خود نشاند و براى مردم ، خطبه خواند و حسين عليه السلام همچنان كنار او بر منبر نشسته بود .

سپس عمر گفت : اى مردم! شنيدم پيامبرتان مى فرمود : «مرا با مُراعاتِ [شأن و حُرمتِ ]خاندان و فرزندانم ارج نهيد كه هر كس با مراعات آنان ، مرا ارج نهد ، خداوند ، محافظتش خواهد كرد . هان! لعنت خدا بر هر كه با آزار آنان ، موجب آزار من شود» و اين جمله را سه بار فرمود . .

ص: 352

2 / 2مَوقِعُهُ عِندَ الخَليفَةِ324.الإمام عليّ عليه السلام :تاريخ دمشق عن يحيى بن سعيد :أمَرَ عُمَرُ حُسَينَ بنَ عَلِيٍّ عليه السلام أن يَأتِيَهُ في بَعضِ الحاجَةِ ، فَأَتاهُ حُسَينٌ عليه السلام فَلَقِيَهُ عَبدُاللّهِ بنُ عُمَرَ ، فَقالَ لَهُ حُسَينٌ عليه السلام : مِن أينَ جِئتَ ؟ قالَ : قَدِ استَأذَنتُ عَلى عُمَرَ فَلَم يُؤذَن لي .

فَرَجَعَ حُسَينٌ عليه السلام فَلَقِيَهُ عُمَرُ فَقالَ لَهُ : ما مَنَعَكَ _ يا حُسَينُ _ أن تَأتِيَني ؟

قالَ : قَد أتَيتُكَ ولكِن أخبَرَني عَبدُاللّهِ بنُ عُمَرَ أنَّهُ لَم يُؤذَن لَهُ عَلَيكَ فَرَجَعتُ .

فَقالَ لَهُ عُمَرُ : وأنتَ عِندي مِثلُهُ ؟ أنتَ عِندي مِثلُهُ ؟! وهَل أنبَتَ الشَّعرَ عَلَى الرَّأسِ غَيرُكُم ؟ ! (1)325.الإمام الصادق عليه السلام :شرح الأخبار :إنَّ الحُسَينَ عليه السلام جاءَ إلى عُمَرَ فَاستَأذَنَ عَلَيهِ وكانَ عُمَرُ عَلى شُغُلٍ فَلَم يُؤذَن لَهُ . فَجَلَسَ ، ثُمَّ جاءَ ابنُ عُمَرَ فَاستَأذَنَ فَلَم يُؤذَن لَهُ ، فَجَلَسَ ، فَلَمّا رَأى ذلِكَ الحُسَينُ عليه السلام انصَرَفَ .

ثُمَّ أمَرَ عُمَرُ بِإِدخالِ الحُسَينِ عليه السلام فَخَرَجَ الآذِنُ فَلَم يَجِدُه ، فَعادَ إلَيهِ فَقالَ لَهُ : إنَّهُ لَمّا لَم يُؤذَن لَهُ انصَرَفَ ، فَأَرسَلَ إلَيهِ عُمَرُ ، فَجاءَ فَقالَ لَهُ : اِنصَرَفتَ بَعدَ أنِ استَأذَنتَ يَابنَ رَسولِ اللّهِ ؟ قالَ : لَم يُؤذَن لي ، وجاءَ عَبدُاللّهِ فَلَم يُؤذَن لَهُ ، فَعَلِمتُ أنَّهُ إذا لَم يُؤذَن لَهُ أنَّهُ لا يُؤذَنُ لي .

فَقالَ لَهُ عُمَرُ : وما أنتَ وعَبدُاللّهِ ، هَل أنبَتَ الشَّعرَ فِي الرَّأسِ إلَا اللّهُ وأنتُم ؟! إذا جِئتَ فَلا تَستَأذِن . (2) .


1- .تاريخ دمشق : ج 14 ص 175 ، شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد : ج 12 ص 65 .
2- .شرح الأخبار : ج 3 ص 79 ح 1006 .

ص: 353

2 / 2جايگاهش نزد خليفه

326.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :تاريخ دمشق_ به نقل از يحيى بن سعيد _: عمر به حسين بن على عليه السلام فرمان داد كه براى كارى نزدش بيايد . حسين عليه السلام آمد و با عبد اللّه بن عمر ، روبه رو شد و به او فرمود : از كجا مى آيى؟

گفت : از عمر ، اجازه ورود خواستم كه نداد .

حسين عليه السلام باز گشت و عمر ، او را ديد و به وى گفت : اى حسين ! چه چيزى تو را از آمدن نزد من باز داشت؟

گفت : آمدم ؛ امّا [پسرت] عبد اللّه بن عمر به من خبر داد كه به او اجازه ورود بر تو داده نشده است . من نيز باز گشتم .

عمر گفت : تو نزد من ، مانند او باشى؟! تو نزد من ، مانند او باشى؟! آيا آنچه ما داريم ، جز از شما داريم؟!327.المستدرك على الصحيحين عن محمد بن بياض :شرح الأخبار :حسين عليه السلام نزد عمر آمد و اجازه ورود خواست . عمر ، مشغول بود و به حسين عليه السلام اجازه داده نشد . او نشست . سپس پسر عمر آمد و اجازه ورود خواست و به او نيز اجازه داده نشد و او هم نشست . حسين عليه السلام كه چنين ديد ، باز گشت .

سپس عمر ، فرمان داد حسين عليه السلام را وارد كنند . اذن دهنده ، بيرون آمد ؛ امّا حسين عليه السلام را نيافت . به سوى عمر باز گشت و به وى گفت : هنگامى كه اجازه ورود به او داده نشده ، باز گشته است .

عمر به دنبال او فرستاد و چون آمد ، به او گفت : اى فرزند پيامبر خدا ! پس از آن كه اجازه خواسته اى ، باز گشته اى؟

حسين عليه السلام گفت : «به من اجازه داده نشد و عبد اللّه [پسرت] نيز آمد و به او هم اجازه داده نشد و من دانستم كه چون به او اجازه ندهند ، به من هم اجازه نمى دهند» .

عمر به او گفت : تو را با عبد اللّه چه كار ؟! آيا ما آنچه داريم ، جز از شما داريم؟! [از اين پس ]چون آمدى ، اجازه مگير . .

ص: 354

328.الإمام الباقر عليه السلام :الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) عن سليمان بن بلال عن جعفر بن محمّد عن أبيه [الباقر] عليهماالسلام :جَعَلَ عُمَرُ بنُ الخَطّابِ عَطاءَ الحَسَنِ وَالحُسَينِ عليهماالسلام مِثلَ عَطاءِ أبيهِما عليه السلام . (1)329.الإمام عليّ عليه السلام :تاريخ اليعقوبي :دَوَّنَ عُمَرُ الدَّواوينَ وفَرَضَ العَطاءَ ... فَكَتَبَ أوَّلَ النّاسِ عَلِيَّ بنَ أبي طالِبٍ في خَمسَةِ آلافٍ ، وَالحَسَنَ بنَ عَلِيٍّ في ثَلاثَةِ آلافٍ ، وَالحُسَينَ بنَ عَلِيٍّ في ثَلاثَةِ آلافٍ . (2)330.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) عن محمّد بن إبراهيم بن الحارث التيمي :إنَّ عُمَرَ بنَ الخَطّابِ لَمّا دَوَّنَ الدّيوانَ وفَرَضَ العَطاءَ ، ألحَقَ الحَسَنَ وَالحُسَينَ عليهماالسلام بِفَريضَةِ أبيهِما مَعَ أهلِ بَدرٍ ؛ لِقَرابَتِهِما بِرَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، فَفَرَضَ لِكُلِّ واحِدٍ مِنهُما خَمسَةَ آلافٍ . (3)331.الإمام الصادق عليه السلام :السنن الكبرى عن عمر مولى غفرة وغيره :... وَلّى عُمَرُ بنُ الخَطّابِ فَفَتَحَ الفُتوحَ وجاءَتهُ الأَموالُ ... وفَرَضَ لِلحَسَنِ وَالحُسَينِ عليهماالسلام خَمسَةَ آلافٍ خَمسَةَ آلافٍ ، ألحَقَهُما بِأَبيهِما لِمَكانِهِما مِن رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله . (4) .


1- .الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج 1 ص 392 ح 360 ، تهذيب الكمال : ج 6 ص 405 نقلاً عن الدراوردي ، تاريخ دمشق : ج 14 ص 176 عن عبد العزيز بن محمّد ، ذخائر العقبى : ص 233 ، كنز العمّال : ج 13 ص 658 ح 37671 .
2- .تاريخ اليعقوبي : ج 2 ص 153 .
3- .الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج 1 ص 393 الرقم 361 ، تهذيب الكمال : ج 6 ص 232 ، تاريخ دمشق : ج 14 ص 176 ، سير أعلام النبلاء : ج 3 ص 285 ، البداية والنهاية : ج 8 ص 36 كلاهما نحوه وراجع : الطبقات الكبرى : ج 3 ص 296 .
4- .السنن الكبرى : ج 6 ص 569 الرقم 12997 ، المصنّف لابن أبي شيبة : ج 7 ص 615 الرقم 5 ، مسند البزّار : ج 1 ص 409 الرقم 286 ، الخرائج لأبي يوسف : ص 43 ، كنز العمّال : ج 5 ص 594 الرقم 14056 .

ص: 355

332.تهذيب الأحكام عن عليّ بن عقبة عن بعض أصحابنا :الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة)_ به نقل از سليمان بن بلال ، از امام صادق ، از پدرش امام باقر عليهما السلام _: عمر بن خطّاب ، سهم حسن و حسين عليهماالسلام را [از بيت المال] ، به اندازه سهم پدرشان قرار داد .333.السنن الكبرى عن عطاء بن يسار :تاريخ اليعقوبى :عمر ، ديوان ها را تدوين و سهم [هر كس] را معيّن كرد و نخستين نفرى كه [نامش را] در ديوان نوشت ، على بن ابى طالب با سهم پنج هزار [درهم ]بود و [سپس] حسن بن على عليه السلام با سه هزار و حسين بن على عليه السلام با سه هزار .334.الإمام عليّ عليه السلام :الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة)_ به نقل از محمّد بن ابراهيم بن حارث تَيمى _: عمر بن خطّاب ، هنگامى كه ديوان ها را تدوين و سهم ها را معيّن كرد ، حسن و حسين عليهماالسلام را به دليل نزديكى شان به پيامبر صلى الله عليه و آله ، به پدرشان و اهل بدر ، ملحق كرد و سهم هر يك از آن دو را پنج هزار [درهم] قرار داد .335.الإمام الصادق عليه السلام :السنن الكبرى_ به نقل از عمر (وابسته بنى غفره) و جز او _: . . . عمر بن خطّاب ، خلافت را به دست گرفت و فتح هايى نمود و اموالى نزد او آمد . . . و براى حسن و حسين عليهماالسلام پنج هزار [درهم] و پنج هزار [درهم] تعيين كرد و آن دو را به دليل منزلتشان نزد پيامبر صلى الله عليه و آله ، به پدرشان ملحق كرد . .

ص: 356

336.عنه عليه السلام :تذكره الخواصّ عن ابن عبّاس :كانَ عُمَرُ بنُ الخَطّابِ يُحِبُّ الحَسَنَ وَالحُسَينَ عليهماالسلامويُقَدِّمُهُما عَلى وُلدِهِ ، ولَقَد قَسَّمَ يَوما فَأعطَى الحَسَنَ وَالحُسَينَ عليهماالسلام كُلَّ واحِدٍ مِنهُما عَشَرَةَ آلافِ دِرهَمٍ ، وأعطى وَلَدَهُ عَبدَاللّهِ ألفَ دِرهَمٍ ، فَعاتَبَهُ وَلَدُهُ وقالَ : قَد عَلِمتَ سِبقَتي فِي الإسلامِ وهِجرَتي ، وأنتَ تُفَضِّلُ عَلَيَّ هذَينِ الغُلامَينِ ؟

فَقالَ : وَيحَكَ يا عَبدَاللّهِ ! ايتِني بِجَدٍّ مِثلَ جَدِّهِما ، وأبٍ مِثلَ أبيهِما ، واُمٍّ مِثلَ اُمِّهِما ، وجَدَّةٍ مِثلَ جَدَّتِهِما ، وخالٍ مِثلَ خالِهِما ، وخالَةٍ مِثلَ خالَتِهِما ، وعَمٍّ مِثلَ عَمِّهِما ، وعَمَّةٍ مِثلَ عَمَّتِهِما ؛ جَدُّهُما رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، وأبوهُما عَلِيٌّ ، واُمُّهُما فاطِمَةُ ، وجَدَّتُهُما خَديجَةُ ، وخالُهُما إبراهيمُ ابنُ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، وخالَتُهُما زَينَبُ ورُقَيَّةُ واُمُّ كُلثومٍ ، وعَمُّهُما جَعفَرُ بنُ أبي طالِبٍ ، وعَمَّتُهُما اُمّ هانِئٍ بِنتُ أبي طالِبٍ . (1)337.الكافي عن محمّد بن عليّ الحلبي :المسترشد عن شهر بن حوشب :لَمّا دَوَّنَ عُمَرُ الدَّواوينَ ، بَدَأَ بِالحَسَنِ وَالحُسَينِ عليهماالسلام ، فَدَعَا الحَسَنَ عليه السلام فَأَعطاهُ عَطاءَهُ ، وأقعَدَهُ عَلى حِجرِهِ _ أو قالَ : عَلى فَخِذِهِ _ وقَبَّلَ بَينَ عَينَيهِ ، وحَثا في حِجرِهِ حَتّى مَلَأَهُ .

ثُمَّ دَعَا الحُسَينَ عليه السلام ، فَأَعطاهُ عَطاءَهُ وأقعَدَهُ عَلى حِجرِهِ _ أو فَخِذِهِ _ وقَبَّلَ ما بَينَ عَينَيهِ ، وحَثا في حِجرِهِ حَتّى مَلَأَهُ .

فَقالَ عَبدُاللّهِ بنُ عُمَرَ : قَدَّمتَهُما عَلَيَّ ولي صُحبَةٌ ولَيسَ لَهُما صُحبَةٌ ، ولي هِجرَةٌ ولَيسَ لَهُما هِجرَةٌ ؟

فَقالَ : اُسكُت لا اُمَّ لَكَ ! أبوهُما خَيرٌ مِن أبيكَ ، واُمُّهُما خَيرٌ مِن اُمِّكَ . (2) .


1- .تذكرة الخواصّ : ص 234 .
2- .المسترشد : ص 284 الرقم 95 ، المناقب لابن شهرآشوب : ج 3 ص 71 ، الصراط المستقيم : ج 2 ص 70 كلاهما نحوه ، بحار الأنوار : ج 38 ص 9 الرقم 13 .

ص: 357

338.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :تذكرة الخواصّ_ به نقل از ابن عبّاس _: عمر بن خطّاب ، حسن و حسين عليهما السلام را دوست داشت و آن دو را بر فرزندانش مقدّم مى داشت . او روزى مالى را قسمت كرد و به هر يك از حسن و حسين عليهماالسلام ، ده هزار درهم داد و به فرزند خود ، عبد اللّه ، هزار درهم داد . فرزندش او را نكوهيد و گفت : پيشى گرفتن من به اسلام و هجرتم [از مكّه به مدينه ]را مى دانى و اين دو پسر را بر من برترى مى بخشى؟!

عمر گفت : واى بر تو ، اى عبد اللّه ! جدّى مانند جدّ آن دو و پدرى مانند پدر آن دو و مادرى مانند مادر آن دو و مادربزرگى مانند مادربزرگ آن دو و دايى اى مانند دايى آن دو و خاله اى مانند خاله آن دو و عمويى مانند عموى آن دو و عمّه اى مانند عمّه آن دو برايم بياور [تا سهمت را بيفزايم] . جدّشان ، پيامبر خداست ، پدرشان على ، مادرشان فاطمه ، مادربزرگشان خديجه ، دايى شان ابراهيم پسر پيامبر خدا ، خاله شان زينب و رقيّه و امّ كلثوم ، عمويشان جعفر بن ابى طالب و عمّه شان امّ هانى ، دختر ابو طالب است .339.الإمام عليّ عليه السلام :المُستَرشِد_ به نقل از شهر بن حَوشَب _: عمر ، هنگامى كه ديوان ها را تدوين كرد ، از حسن و حسين عليهماالسلامآغازيد و حسن عليه السلام را فرا خواند و سهمش را به او داد و او را بر دامانش _ يا بر رانش _ نهاد و ميان دو چشمش را بوسيد و سهمش را در دامانش ريخت و آن را پر كرد . سپس حسين عليه السلام را فرا خواند و سهمش را به او داد و او را بر دامانش _ يا بر رانش _ نهاد و ميان چشمانش را بوسيد و سهمش را در دامانش ريخت و آن را پر كرد .

عبد اللّه بن عمر گفت : آن دو را بر من مقدّم كردى ، با آن كه من افتخار مصاحبت با پيامبر را دارم و آن دو ندارند و من هجرت كرده ام و آن دو ، هجرت نكرده اند !

عمر گفت : خاموش باش ، بى مادر! پدرشان از پدرت بهتر است و مادرشان از مادرت بهتر است! .

ص: 358

340.الإمام الصادق عليه السلام :تاريخ دمشق عن الزهري :إنَّ عُمَرَ كَسا أبناءَ أصحابِ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله فَلَم يَكُن فيها ما يَصلُحُ لِلحَسَنِ وَالحُسَينِ عليهماالسلام ، فَبَعَثَ إلَى اليَمَنِ فَاُتِيَ لَهُما بِكِسوَةٍ ، فَقالَ : الآنَ طابَت نَفسي ! (1)257.سنن أبي داوود عن أبي موسى الأشعري :الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) عن سليمان بن بلال عن جعفر بن محمّد عن أبيه [الباقر] عليهماالسلام :قَدِمَ عَلى عُمَرَ حُلَلٌ مِنَ اليَمَنِ ، فَكَسَا النّاسَ ، فَراحوا فِي الحُلَلِ وهُوَ بَينَ القَبرِ وَالمِنبَرِ جالِسٌ ، وَالنّاسُ يَأتونَهُ فَيُسَلِّمونَ عَلَيهِ ويَدعونَ ، فَخَرَجَ الحَسَنُ وَالحُسَينُ ابنا عَلِيٍّ مِن بَيتِ اُمِّهِما فاطِمَةَ بِنتِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَتَخَطَّيانِ النّاسَ _ وكانَ بَيتُ فاطِمَةُ في جَوفِ المَسجِدِ _ لَيسَ عَلَيهِما مِن تِلكَ الُحلَلِ شَيءٌ ، وعُمَرُ قاطِبٌ صارٌّ (2) بَينَ عَينَيهِ .

ثُمَّ قالَ : وَاللّهِ ما هَنَأَني ما كَسَوتُكُم . قالوا : لِمَ يا أميرَ المُؤمِنينَ ؟ كَسَوتَ رَعِيَّتَكَ وأحسَنتَ ، قالَ : مِن أجلِ الغُلامَينِ يَتَخَطَّيانِ النّاسَ لَيسَ عَلَيهِما مِنها شَيءٌ ، كَبُرَت عَنهُما وصَغُرا عَنها ، ثُمَّ كَتَبَ إلى صاحِبِ اليَمَنِ أنِ ابعَث إلَيَّ بِحُلَّتَينِ لِحَسَنٍ وحُسَينٍ وعَجِّل ، فَبَعَثَ إلَيهِ بِحُلَّتَينِ فَكَساهُما . (3)راجع : ج 1 ص 282 (القسم الأوّل / الفصل الخامس : الأزواج / الرّباب) .

.


1- .تاريخ دمشق : ج 14 ص 177 ، سير أعلام النبلاء : ج 3 ص 285 ، شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد : ج 12 ص 215 عن السدّي نحوه .
2- .صارٌّ بين عينيه : أي مُقبِض جامع بينهما كما يفعل الحزين (لسان العرب : ج 4 ص 452 «صرر») .
3- .الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج 1 ص 393 ح 362 ، تهذيب الكمال : ج 6 ص 405 ، تاريخ دمشق : ج 14 ص 177 وفيه «درب عنهما ومعرا» بدل «كبرت عنهما وصغرا» ، كنز العمّال : ج 13 ص 658 ح 37672 .

ص: 359

258.الإمام الصادق عليه السلام ( _ في وَصِيَّتِهِ لِعَبدِ اللّه ِ بنِ جُندَبٍ _ ) تاريخ دمشق_ به نقل از زُهْرى _: عمر ، پسران اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله را لباس پوشاند ؛ امّا در لباس ها ، چيزى كه در خور حسن و حسين عليهماالسلام باشد ، نبود . از اين رو به يمن پيغام فرستاد تا جامه اى براى آن دو بياورند و [چون رسيد و پوشاند ، ]گفت : اكنون ، خيالم آسوده شد .259.البلد الأمين عن بشر وبشير ( _ في ذِكرِ دُعاءِ الإِمامِ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ ) الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة)_ به نقل از سليمان بن بلال ، از امام صادق عليه السلام ، از پدرش امام باقر عليه السلام _: حلّه هايى از يمن براى عمر رسيد . آنها را به مردم پوشاند و آنان با آن لباس ها رفت و آمد مى كردند . عمر ، ميان قبر و منبر [پيامبر صلى الله عليه و آله ] نشسته بود و مردم مى آمدند و بر او سلام مى كردند و دعايش مى نمودند .

حسن و حسين ، پسران على عليه السلام ، از خانه مادرشان فاطمه ، دختر پيامبر صلى الله عليه و آله _ و خانه فاطمه در درون مسجد بود _ بيرون آمدند و بى آن كه از آن لباس ها پوشيده باشند ، ميان مردم ، راه مى رفتند و عمر از اين مسئله ، ناراحت و افسرده بود .

سپس عمر گفت : به خدا سوگند ، پوشاندن شما [مردم] چندان بر من خوش نيامده است .

گفتند : چرا ، اى امير مؤمنان ؟ مردمت را پوشانده اى و احسان كرده اى .

گفت : زيرا اين دو پسر ، بدون اين لباس ، ميان مردم راه مى روند و اين لباس برايشان بزرگ و كوچك است و اندازه آنها نيست .

آن گاه به كارگزار يمن ، نامه نوشت كه : دو حلّه براى حسن و حسين به سوى من بفرست و شتاب كن . او هم دو حلّه فرستاد و عمر به آن دو پوشاند .ر . ك : ج 1 ص 283 (بخش يكم / فصل پنجم : همسران / رَباب) .

.

ص: 360

الفصل الثالث : الإمام عليه السلام في عهد عثمان3 / 1ما رُوِيَ في مُواجَهَةِ الإِمامِ عليه السلام أبا سُفيانَ حينَ بويِعَ عُثمانُ344.تاريخ دمشق عن واثلة بن الأسقع :الاحتجاج عن الحسن بن عليّ عليه السلام_ فِي احتِجاجِهِ عَلى مُعاوِيَةَ وأصحابِهِ _: الحَمدُ للّهِِ الَّذي هَدى أوَّلَكُم بِأَوَّلِنا ، وآخِرَكُم بِآخِرِنا ، وصَلَّى اللّهُ عَلى جَدّي مُحَمَّدٍ النَّبِيِّ وآلِهِ وسَلَّمَ ؛ اسمَعوا مِنّي مَقالَتي وأعيروني فَهمَكُم ... أنشُدُكُم بِاللّهِ ، هَل تَعلَمونَ أنَّ أبا سُفيانَ دَخَلَ عَلى عُثمانَ حينَ بويِعَ في مَسجِدِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله فَقالَ : يَابنَ أخي ! هَل عَلَينا مِن عَينٍ ؟ فَقالَ : لا ، فَقالَ أبو سُفيانَ : تَداوَلُوا الخِلافَةَ يا فِتيانَ بَني اُمَيَّةَ ، فَوَالَّذي نَفسُ أبي سُفيانَ بِيَدِهِ ، ما مِن جَنَّةٍ ولا نارٍ !

وأنشُدُكُم بِاللّهِ ، أتَعلَمونَ أنَّ أبا سُفيانَ أخَذَ بِيَدِ الحُسَينِ حينَ بويِعَ عُثمانُ ، وقالَ : يَابنَ أخي ! اُخرُج مَعي إلى بَقيعِ الغَرقَدِ (1) ، فَخَرَجَ حَتّى إذا تَوَسَّطَ القُبورَ اجتَرَّهُ (2) فَصاحَ بِأَعلى صَوتِهِ : يا أهلَ القُبورِ ! الَّذي كُنتُم تُقاتِلونا عَلَيهِ صارَ بِأَيدينا وأنتُم رَميمٌ . (3)

فَقالَ الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام : قَبَّحَ اللّهُ شَيبَتَكَ ، وقَبَّحَ وَجهَكَ ! ثُمَّ نَتَرَ (4) يَدَهُ وتَرَكَهُ ، فَلَولاَ النُّعمانُ بنُ بَشيرٍ أخَذَ بِيَدِهِ ورَدَّهُ إلَى المَدينَةِ لَهَلَكَ (5) . (6) .


1- .بَقيع الغَرْقَدِ : أصل البقيع في اللغة : الموضع الذي فيه أروم الشجر ، والغرقد : كبار العوسج ، وهو مقبرة أهل المدينة (معجم البلدان : ج 1 ص 473) .
2- .اجترّه : أي جرّه (الصحاح : ج 2 ص 612 «جرر») .
3- .الرِّمَّةُ والرَمِيم : العظم البالي (النهاية : ج 2 ص 267 «رمم») .
4- .النتر : جذب في جفوة (الصحاح : ج 2 ص 822 «نتر») .
5- .جاء في (هامش بحار الأنوار : ج 44 ص 78) فيه غرابة! حيث كان للحسين عليه السلام حين ولي عثمان الخلافة أكثر من عشرين سنة ، فكيف اجترّه أبو سفيان ، وكيف نتر يده ، وكيف كان يهلك لولا النعمان بن بشير ؟!
6- .الاحتجاج : ج 2 ص 23 _ 31 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 73 - 78 ح 1 .

ص: 361

فصل سوم : امام عليه السلام در روزگار عثمان

3 / 1گزارش هاى رويارويى امام عليه السلام با ابو سفيان هنگام بيعت با عثمان

345.حلية الأولياء عن أنس :الاحتجاج :امام حسن عليه السلام در احتجاج با معاويه و اصحاب او فرمود : «ستايش ، ويژه خدايى است كه اوّلِ شما را با اوّلِ ما و آخرتان را با آخر ما هدايت كرد ، و خداوند ، بر جدّم محمّدِ پيامبر ، و نيز خاندانش درود و سلام بفرستد . گفته ام را بشنويد و دل هايتان را به من بسپريد... شما را به خدا سوگند مى دهم ، آيا مى دانيد كه ابو سفيان هنگامى كه در مسجد پيامبر خدا صلى الله عليه و آله با عثمان بيعت شد ، بر او در آمد و گفت : اى برادرزاده! آيا ميان ما جاسوسى هست؟ او گفت : نه . و ابوسفيان گفت : اى جوانان بنى اميّه! خلافت را ميان خود بچرخانيد كه سوگند به آن كه جان ابو سفيان به دست اوست ، نه بهشتى هست و نه دوزخى! ؟

و شما را به خدا سوگند مى دهم ، آيا مى دانيد هنگام بيعت با عثمان ، ابو سفيان ، دست حسين عليه السلام را گرفت و گفت : اى برادرزاده! مرا به گورستان بقيعِ غَرقَد (1) ببر و او برد و ابوسفيان تا ميان قبرها رسيد ، [دست برادرم] حسين را به سوى خود كشيد و با بلندترين صدايش ، فرياد زد : اى مردگان! آنچه برايش با ما مى جنگيديد ، به دست ما افتاد و شما استخون هايى پوسيده گشته ايد و حسين بن على گفت : خداوند ، پيرى ات را زشت گرداند و رويت را نازيبا نمايد! و سپس دستش را كشيد و او را رها كرد و اگر نعمان بن بشير ، دست ابو سفيان را نگرفته و او را به مدينه باز نگردانده بود ، هلاك مى شد ؟» . (2) .


1- .غَرقَد ، گياهى است كه در فارسى به آن ، ديوْخار يا درخت خار مى گويند و قبرستان بقيع _ كه گورستان مردم مدينه است _ ، جايگاه رستن اين گياه بوده است، و بدين جهت، آن را «بقيعِ غَرْقَد» مى ناميدند.
2- .در پانوشت بحار الأنوار (ج 44 ص 78) به قلم مصحّح اين جلد ، آمده است : اين ، گفته غريبى است ؛ زيرا حسين عليه السلام در آغاز خلافت عثمان ، بيش از بيست سال داشته و چگونه ممكن است ابوسفيان دست او را بكشد و چگونه ممكن است ايشان دستش را از دست ابو سفيان بكشد و آزاد كند و در عين حال ، چنان باشد كه اگر نعمان بن بشير نبود تا دست ابوسفيان را بگيرد و او را به مدينه باز گرداند ، وى به هلاكت مى رسيد ؟!

ص: 362

3 / 2اِعتِمارُ الإِمامِ عليه السلام ومَرَضُهُ في طَريقِ مَكَّةَ346.الإمام الصادق عليه السلام :كتاب من لا يحضره الفقيه عن رفاعة بن موسى عن أبي عبداللّه [الصادق] عليه السلام :خَرَجَ الحُسَينُ عليه السلام مُعتَمِرا وقَد ساقَ بَدَنَةً حَتَّى انتَهى إلَى السُّقيا (1) فَبُرسِمَ (2) ، فَحَلَقَ رَأسَهُ ونَحَرَها مَكانَهُ ، ثُمَّ أقبَلَ حَتّى جاءَ فَضَرَبَ البابَ .

فَقالَ عَلِيٌّ عليه السلام : ابني ورَبِّ الكَعبَةِ ، افتَحوا لَهُ ، وكانوا قَد حَمَوا لَهُ الماءَ (3) فَأَكَبَّ عَلَيهِ فَشَرِبَ ، ثُمَّ اعتَمَرَ بَعدُ . (4)347.عنه عليه السلام :الكافي عن معاوية بن عمّار عن أبي عبداللّه [الصادق] عليه السلام :إنَّ الحُسَينَ بنَ عَلِيٍّ _ صَلَواتُ اللّهِ عَلَيهِما _ خَرَجَ مُعتَمِرا فَمَرِضَ فِي الطَّريقِ ، فَبَلَغَ عَلِيّا عليه السلام ذلِكَ وهُوَ فِي المَدينَةِ ، فَخَرَجَ في طَلَبِهِ فَأَدرَكَهُ بِالسُّقيا وهُوَ مَريضٌ بِها .

فَقالَ : يا بُنَيَّ ما تَشتَكي ؟ فَقالَ : أشتَكي رَأسي . فَدَعا عَلِيٌّ عليه السلام بِبَدَنَةٍ فَنَحَرَها وحَلَقَ رَأسَهُ ورَدَّهُ إلَى المَدينَةِ ، فَلَمّا بَرَأَ مِن وَجَعِهِ اعتَمَرَ . (5) .


1- .السُّقيا : قرية جامعة من عمل الفُرْع ، بينهما ممّا يلي الجحفة تسعة عشر ميلاً (معجم البلدان : ج 3 ص 228) وراجع : الخريطة ، رقم 3 في آخر مجلّد 5 .
2- .البِرسامُ : ذاتُ الجَنْب ؛ وهو التهابٌ في الغشاء المحيط بالرئة . بُرسِم : أصابه البِرسام (المعجم الوسيط : ج 1 ص 49 «برسم») .
3- .في وسائل الشيعة : ج 13 ص 187 ح 17536 «قد حَمَوهُ الماءَ» وهو الأصحّ .
4- .كتاب من لا يحضره الفقيه : ج 2 ص 516 ح 3107 ، عوالي اللآلي : ج 3 ص 170 ح 77 .
5- .الكافي : ج 4 ص 369 ح 3 ، تهذيب الأحكام : ج 5 ص 422 ح 1465 ، دعائم الإسلام : ج 1 ص 335 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 203 ح 22 .

ص: 363

3 / 2عمره گزاردن امام عليه السلام و بيمارى اش در راه مكّه

348.مسند ابن حنبل عن الوليد بن عقبة :كتاب من لا يحضره الفقيه_ به نقل از رِفاعة بن موسى ، از امام صادق عليه السلام _: حسين عليه السلام براى عمره بيرون آمد و شترى را نيز با خود مى برد تا به سُقيا (1) رسيد . آن جا به بيمارى سينه پهلو (2) دچار شد . سرش را تراشيد و همان جا شتر را نحر كرد و سپس آمد تا به خانه رسيد و در زد .

على عليه السلام فرمود : «به خداى كعبه سوگند ، پسرم است . در را باز كنيد» و برايش آب آوردند و حسين عليه السلام خم شد و از آن نوشيد و سپس بعدها ، عمره گزارد .349.صحيح مسلم عن عمرو بن سعيد عن أنس :الكافى_ به نقل از معاوية بن عمّار ، از امام صادق عليه السلام _: حسين بن على _ كه درودهاى خدا بر آن دو باد _ به قصد عمره بيرون آمد و در راه ، بيمار شد . خبر به على عليه السلام _ كه در مدينه بود _ رسيد . در پى او بيرون آمد تا در سُقيا كه حسين عليه السلام در آن جا بسترى بود ، رسيد و فرمود : «پسر عزيزم ! دردت چيست؟» .

گفت : سرم درد مى كند .

على عليه السلام شترى خواست و آن را نحر كرد و سر حسين عليه السلام را تراشيد و او را به مدينه باز گرداند . او چون بيمارى اش خوب شد ، عمره گزارد . .


1- .سُقيا ، روستايى از منطقه فُرع است و نوزده ميل با جُحفه (ميقات ميان مدينه و مكّه) فاصله دارد (ر. ك: نقشه شماره 3 در پايان جلد 5) .
2- .سينه پهلو ، ورمى است حاد و دردناك كه در اطراف سينه و يا در عضلات داخلى يا در پرده شكمى يا در پرده حدّ فاصل اندام هاى گوارش و تنفّس ، عارض مى شود .

ص: 364

350.صحيح مسلم عن عبد اللّه بن جعفر :الثقات لابن حبّان :اِعتَمَرَ عُثمانُ في رَجَبٍ ، وخَرَجَ مَعَهُ عَبدُاللّهِ بنُ جَعفَرٍ وَالحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام ، فَمَرِضَ الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام ، فَأَقامَ عَبدُاللّهِ بنُ جَعفَرٍ عَلَيهِ بِالسُّقيا ، وبَعَثَ إلى عَلِيٍّ عليه السلام يُخبِرُهُ بِذلِكَ ، فَخَرَجَ عَلِيٌّ عليه السلام في نَفَرٍ مِن بَني هاشِمٍ إلَى السُّقيا ، فَلَمّا دَخَلَها دَعا بِبَدَنَةٍ فَنَحَرَها وحَلَقَ رَأسَهُ ، وأقامَ عَلَى الحُسَينِ عليه السلام يُمَرِّضُهُ .

فَلَمّا فَرَغَ عُثمانُ مِن عُمرَتِهِ ... ثُمَّ انصَرَفَ فَمَرَّ بِعَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ عليه السلام في مُنصَرَفِهِ وهُوَ يُمَرِّضُ الحُسَينَ عليه السلام مَعَ جَماعَةٍ مِن بني هاشِمٍ ، فَقالَ عُثمانُ : قَد أرَدتُ المُقامَ عَلَيهِ حَتّى تَقدِمَ ، ولكِنَّ الحُسَينَ عليه السلام عَزَمَ عَلَيَّ وجَعَلَ يَقولُ : اِمضِ لِرَهطِكَ . (1)

فَقالَ عَلِيٌّ عليه السلام : ما كانَ ذلِكَ بِشَيءٍ يَفوتُكَ ، هَل كانَت إلّا عُمرَةً ! إنَّما يَخافُ الإِنسانُ فَوتَ الحَجِّ ، فَأَمَّا العُمرَةُ فَلا ... ثُمَّ مَضى عَلِيٌّ مَعَ الحُسَينِ عليهماالسلام إلى مَكَّةَ . (2)3 / 3مَوقِفُ الإِمامِ عليه السلام في نَفيِ أبي ذَرٍّ351.مسند ابن حنبل عن عروة :المحاسن عن إسحاق بن جرير الجريري عن رجل من أهل بيته عن أبي عبداللّه [الصادق] عليه السلام :لَمّا شَيَّعَ أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام أبا ذَرٍّ ، وشَيَّعَهُ الحَسَنُ وَالحُسَينُ عليهماالسلام ، وعَقيلُ بنُ أبي طالِبٍ ، وعَبدُاللّهِ بنُ جَعفَرٍ ، وعَمّارُ بنُ ياسِرٍ ، قالَ لَهُم أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام : وَدِّعوا أخاكُم ، فَإِنَّهُ لا بُدَّ لِلشّاخِصِ (3) مِن أن يَمضِيَ ، ولِلمُشَيِّعِ مِن أن يَرجِعَ ، فَتَكَلَّمَ كُلُّ رَجُلٍ مِنهُم عَلى حِيالِهِ .

فَقالَ الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام : رَحمِكَ اللّهُ يا أبا ذَرٍّ ، إنَّ القَومَ إنَّمَا امتَهَنوكَ بِالبَلاءِ ؛ لِأَنَّكَ مَنَعتَهُم دينَكَ فَمَنَعوكَ دُنياهُم ، فَما أحوَجَكَ غَدا إلى ما مَنَعتَهُم وأغناكَ عَمّا مَنَعوكَ !

فَقالَ أبو ذَرٍّ : رَحِمَكُمُ اللّهُ مِن أهلِ بَيتٍ ! فَما لي فِي الدُّنيا مِن شَجَنٍ (4) غَيرُكُم ، إنّي إذا ذَكَرتُكُم ذَكَرتُ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله . (5) .


1- .رهط الرجل : قومه وقبيلته (الصحاح : ج 3 ص 1128 «رهط») .
2- .الثقات لابن حبّان : ج 2 ص 246 .
3- .شَخَصَ : خرج من موضع إلى غيره (المصباح المنير : ص 306 «شخص») .
4- .الشَّجَنُ _ محرّكة _ : الهمّ والحُزن والحاجة حيث كانت (القاموس المحيط : ج 4 ص 239 «الشجن») .
5- .المحاسن : ج 2 ص 94 ح 1247 ، كتاب من لا يحضره الفقيه : ج 2 ص 275 ح 2428 ، مكارم الأخلاق : ج 1 ص 530 ح 1843 كلاهما من دون إسنادٍ إلى أحدٍ من أهل البيت عليهم السلام ، بحار الأنوار : ج 76 ص 280 ح 3 .

ص: 365

352.المحجّة البيضاء :الثقات ، ابن حبّان :عثمان ، در ماه رجب ، عمره گزارد و عبد اللّه بن جعفر و حسين بن على عليه السلام هم با او بيرون آمدند . حسين بن على عليه السلام بيمار شد و عبد اللّه بن جعفر ، او را در سُقيا نگاه داشت و پيكى براى آگاه كردن على عليه السلام فرستاد . على عليه السلام با چند تن از بنى هاشم به سوى سقيا آمد و چون وارد آن جا شد ، شترى خواست و آن را قربانى كرد و سر حسين عليه السلام را تراشيد و خودش به پرستارى از حسين عليه السلام پرداخت .

عثمان ، هنگامى كه عمره اش را به پايان برد . . . و باز گشت ، در راه بازگشت ، بر على بن ابى طالب عليه السلام گذشت كه با چند تن از بنى هاشم ، به پرستارى از حسين عليه السلام مشغول بود . عثمان گفت : من مى خواستم در كنار او بمانم تا تو بيايى ؛ ولى حسين ، مرا به رفتن ، تشويق و مصمّم كرد و پيوسته گفت : «راهى شو و كاروانت را ببر» .

على عليه السلام فرمود : «آن ، چيزى نبود كه از دستت برود ! آيا جز عمره اى بود؟! انسان از اين كه حج از دستش برود ، بايد بهراسد ؛ امّا عمره ، نه ...!» . سپس على عليه السلام با حسين عليه السلام ره سپار مكّه شد .

3 / 3موضع امام عليه السلام در برابر تبعيد ابو ذر

353.المناقب لابن شهر آشوب عن عبدالعزيز بإسناده عن النالمحاسن_ به نقل از اسحاق بن جرير جريرى ، از مردى از خانواده اش ، از امام صادق عليه السلام _: امير مؤمنان عليه السلام ، ابو ذر را بدرقه كرد و حسن و حسين عليهماالسلام ، عقيل بن ابى طالب ، عبد اللّه بن جعفر و عمّار بن ياسر نيز به بدرقه آمده بودند . امير مؤمنان عليه السلام فرمود : «با برادرتان وداع كنيد كه مسافر بايد برود و بدرقه كننده بايد باز گردد» و هر يك از آنان ، سخن هاى خود را با او گفت .

حسين بن على عليه السلام گفت : «اى ابو ذر ! خدا رحمتت كند ! مردم ، تو را گرفتار رنج ساختند ؛ زيرا تو دينت را از دسترس آنان به دور داشتى و آنان هم دنيايشان را از تو باز داشتند ، و فردا چه قدر تو به آنچه از آنان به دور داشتى ، نيازمندى و از آنچه تو را باز داشتند ، بى نيازى!» .

ابو ذر گفت : خدا شما اهل بيت را رحمت كند! من در دنيا جز غم شما ندارم . من چون شما را ياد مى كنم ، پيامبر صلى الله عليه و آله را به ياد مى آورم . .

ص: 366

260.الكافي عن عبدالرحمن بن الحجّاج :شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد عن ابن عبّاس :لَمّا اُخرِجَ أبو ذَرٍّ إلَى الرَّبَذَةِ ، أمَرَ عُثمانُ فَنودِيَ فِي النّاسِ : ألّا يُكَلِّمَ أحَدٌ أبا ذَرٍّ ولا يُشَيِّعَهُ . وأمَرَ مَروانَ بنَ الحَكَمِ أن يَخرُجَ بِهِ ، فَخَرَجَ بِهِ ، وتَحاماهُ النّاسُ إلّا عَلِيَّ بنَ أبي طالِبٍ عليه السلام وعَقيلاً أخاهُ ، وحَسَنا وحُسَينا عليهماالسلام ، وعَمّارا ، فَإِنَّهُم خَرَجَوا مَعَهُ يُشَيِّعونَهُ .

فَجَعَلَ الحَسَنُ عليه السلام يُكَلِّمُ أبا ذَرٍّ ، فَقالَ لَهُ مَروانُ : إيها يا حَسَنُ ! ألا تَعلَمُ أنَّ أميرَ المُؤمِنينَ قَد نَهى عَن كَلامِ هذَا الرَّجُلِ ؟ ! فَإِن كُنتَ لا تَعلَمُ فَاعلَم ذلِكَ .

فَحَمَلَ عَلِيٌّ عليه السلام عَلى مَروانَ ، فَضَرَبَ بِالسَّوطِ بَينَ اُذُنَي راحِلَتِهِ ، وقالَ : تَنَحَّ _ لَحاكَ اللّهُ ! _ إلَى النّارِ ، فَرَجَعَ مَروانُ مُغضَبا إلى عُثمانَ ؛ فَأَخبَرَهُ الخَبَرَ ، فَتَلَظّى عَلى عَلِيٍّ عليه السلام ... .

ثُمَّ تَكَلَّمَ الحُسَينُ عليه السلام ، فَقالَ : يا عَمّاه ، إنَّ اللّهَ تَعالى قادِرٌ أن يُغَيِّرَ ما قَد تَرى ، وَاللّهُ «كُلَّ يَومٍ هُوَ في شَأنٍ» (1) ، وقَد مَنَعَكَ القَومُ دُنياهُم ومَنَعتَهُم دينَكَ ؛ فَما أغناكَ عَمّا مَنَعوكَ وأحوَجَهُم إلى ما مَنَعتَهُم ! فَاسأَلِ اللّهَ الصَّبرَ وَالنَّصرَ ، وَاستَعِذ بِهِ مِنَ الجَشَعَ وَالجَزَعِ ؛ فَإِنَّ الصَّبرَ مِنَ الدّينِ وَالكَرَمِ ، وإنَّ الجَشَعَ لا يُقَدِّمُ رِزقا ، وَالجَزَعَ لا يُؤَخِّرُ أجَلاً . (2) .


1- .الرحمن: 29.
2- .شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد : ج 8 ص 252 ؛ الكافي : ج 8 ص 206 ح 251 عن أبي جعفر الخثعمي نحوه ، بحار الأنوار : ج 22 ص 412 .

ص: 367

261.رسول اللّه صلى الله عليه و آله ( _ لِعَلِيٍّ عليه السلام _ ) شرح نهج البلاغة، ابن ابى الحديد_ به نقل از ابن عبّاس _: هنگامى كه ابو ذر به ربذه تبعيد شد ، عثمان فرمان داد كه ميان مردم ندا دهند : «كسى با ابو ذر سخن نگويد و او را بدرقه نكند» و به مروان بن حَكَم، فرمان داد كه او را بيرون كند .

مروان با ابو ذر بيرون آمد و مردم از او كناره گرفتند ، جز على بن ابى طالب عليه السلام و برادرش عقيل و حسن و حسين عليهما السلام و عمّار كه آنان نيز همراه على عليه السلام بيرون آمدند و ابو ذر را بدرقه كردند .

حسن عليه السلام به سخن با ابو ذر آغاز كرد . مروان به او گفت : دست بدار ، اى حسن! آيا نمى دانى كه امير مؤمنان [عثمان] ، از سخن گفتن با اين مرد ، نهى كرده است؟! اگر نمى دانى ، بدان .

على عليه السلام بر مروان هجوم برد و ميان دو گوش مركب مروان را شلّاق زد و فرمود : «كنار بكش _ خدا رسوايت كند _ و به سوى آتش رو» .

مروان ، خشمگين به سوى عثمان باز گشت و ماجرا را گفت . عثمان ، به شدّت از على عليه السلام خشمگين شد . . . .

سپس حسين عليه السلام به سخن پرداخت و فرمود : «اى عمو ! خداوند متعال ، قادر است آنچه را مى بينى ، دگرگون كند و خداوند ، «هر روز ، به كارى است» و مردم دنيايشان را از تو باز داشتند و تو دينت را از آنان دريغ داشتى ، و چه قدر تو از آنچه تو را باز داشتند ، بى نيازى و آنان به آنچه تو از ايشان دريغ داشتى ، نيازمندند! از خدا شكيب و يارى بخواه و از آزمندى و بى تابى ، [به خدا] پناه ببر ، كه شكيبايى و بزرگوارى ، از دين است و آزمندى ، روزى را پيش نمى اندازد و بى تابى ، اجل را پس نمى اندازد» . .

ص: 368

262.الإمام الحسين عليه السلام :مروج الذهب :قالَ لَهُ عُثمانُ [أي لِأَبي ذَرٍّ] : وارِ عَنّي وَجهَكَ ... قالَ : فَإِنّي مُسَيِّرُكَ إلَى الرَّبَذَةِ .

قالَ : اللّهُ أكبَرُ ! صَدَقَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله ؛ قَد أخبَرَني بِكُلِّ ما أنَا لاقٍ ، قالَ عُثمانُ : وما قالَ لَكَ ؟

قالَ : أخبَرَني بِأَنّي اُمنَعُ عَن مَكَّةَ وَالمَدينَةِ وأموتُ بِالرَّبَذَةِ ، ويَتَوَلّى مُواراتي نَفَرٌ مِمَّن يَرِدونَ مِن العِراقِ نَحوَ الحِجازِ .

وبَعَثَ أبو ذَرٍّ إلى جَمَلٍ لَهُ فَحَمَلَ عَلَيهِ امرَأَتَهُ _ وقيلَ ابنَتَهُ _ وأمَرَ عُثمانُ أن يَتَجافاهُ النّاسُ حَتّى يَسيرَ إلَى الرَّبَذَةِ ، فَلَمّا طَلَعَ عَنِ المَدينَةِ _ ومَروانُ يُسَيِّرُ[هُ] (1) عَنها _ طَلَعَ عَلَيهِ عَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ عليه السلام ومَعَهُ ابناهُ [الحَسَنُ وَالحُسَينُ عليهماالسلام ]وعَقيلٌ أخوهُ وعَبدُاللّهِ بنُ جَعفَرٍ وعَمّارُ بنُ ياسِرٍ . (2)3 / 4ما رُوِيَ فِي المُمانَعَةِ عَن قَتلِ عُثمانَ263.المعجم الأوسط عن ابن عبّاس :الإمامة والسياسة_ في خَبَرِ مُحاصَرَةِ عُثمانَ _: فَبَلَغَ عَلِيّا عليه السلام أنَّ عُثمانَ يُرادُ قَتلُهُ ، فَقالَ : إنّا أرَدنا مَروانَ ، فَأَمّا قَتلَ عُثمانَ فَلا . ثُمَّ قالَ لِلحَسَنِ وَالحُسَينِ عليهماالسلام : اِذهَبا بِسَيفَيكُما حَتّى تَقوما عَلى بابِ عُثمانَ ، ولا تَدَعا أحَدا يَصِلُ إلَيهِ .

وبَعَثَ الزُّبَيرُ ابنَهُ عَلى كُرهٍ ، وبَعَثَ طَلحَةُ ابنَهُ كَذلِكَ . (3) .


1- .الزيادة من بحار الأنوار .
2- .مروج الذهب : ج 2 ص 350 ؛ بحار الأنوار : ج 31 ص 181 .
3- .الإمامة والسياسة : ج 1 ص 59 ، تاريخ دمشق : ج 39 ص 418 ، تاريخ المدينة : ج 4 ص 1304 وفيه «بنفسيكما» بدل «بسيفيكما» .

ص: 369

264.مسند إسحاق بن راهويه عن عائشة :مروج الذهب :عثمان به ابو ذر گفت : چهره ات را از من بپوشان [كه تو را نبينم]... . و سپس گفت : تو را به رَبَذه تبعيد مى كنم .

ابو ذر گفت : اللّه اكبر! پيامبر خدا ، راست گفت . او همه آنچه را كه با آن رو به رو مى شوم ، به من خبر داد .

عثمان گفت : [ پيامبر صلى الله عليه و آله ] به تو چه گفته است؟

گفت : به من خبر داد كه مرا از مكّه و مدينه باز مى دارند و در ربذه مى ميرم و گروهى كه از عراق به حجاز مى آيند ، دفن مرا عهده دار مى شوند .

ابو ذر به دنبال شترش فرستاد و زنش _ و برخى گفته اند : دخترش _ را بر آن ، سوار كرد .

عثمان ، فرمان داد كه مردم ، گِرد او را خالى كنند تا به ربذه برود و مروان ، او را روانه مى كرد .

چون از مدينه بيرون رفت ، على بن ابى طالب عليه السلام به همراه پسرانش (حسن و حسين عليهماالسلام) و برادرش عقيل و عبد اللّه بن جعفر و عمّار بن ياسر به بدرقه آمدند .

3 / 4گزارش هاى جلوگيرى امام عليه السلام از قتل عثمان

265.صحيح مسلم عن أنس :الإمامة و السياسة_ در گزارش محاصره شدن عثمان _: به على عليه السلام خبر رسيد كه عثمان را مى خواهند بكشند . على عليه السلام فرمود : «ما با مروان كار داشتيم و دنبال كشتن عثمان نيستيم» . سپس به حسن و حسين عليهماالسلامفرمود : «با شمشيرهايتان برويد و بر در خانه عثمان بايستيد و نگذاريد دست كسى به او برسد» .

زبير هم پسرش را با بى ميلى فرستاد و طلحه نيز پسرش را همين گونه فرستاد . .

ص: 370

266.كنز العمّال عن البَراء بن عازب :مروج الذهب_ في ذِكرِ مُحاصَرَةِ عُثمانَ وقَتلِهِ _: فَلَمّا بَلَغَ عَلِيّا عليه السلام أنَّهُم يُريدونَ قَتلَهُ ، بَعَثَ بِابنَيهِ الحَسَنِ وَالحُسَينِ عليه السلام مَعَ مَواليهِ بِالسِّلاحِ إلى بابِهِ لِنُصرَتِهِ ، وأمَرَهُم أن يَمنَعوهُ مِنهُم ، وبَعَثَ الزُّبَيرُ ابنَهُ عَبدَاللّهِ ، وبَعَثَ طَلحَةُ ابنَهُ مُحَمَّدا ، وأكثَرُ أبناءِ الصَّحابَةِ أرسَلَهُم آباؤُهُمُ اقتِداءً بِمَن ذَكَرنا ، فَصَدّوهُم عَنِ الدّارِ ، فَرُمِيَ مَن وَصَفنا بِالسِّهامِ ، وَاشتَبَكَ القَومُ ، وجُرِحَ الحَسَنُ عليه السلام ، وشُجَّ قَنبَرٌ ، وجُرِحَ مُحَمَّدُ بنُ طَلحَةَ . (1)267.المصنّف عن طاووس :الثقات لابن حبّان :فَلَمَّا اشتَدَّ بِعُثمانَ الأَمرُ ... قالَ عَلِيٌّ عليه السلام لِلحَسَنِ وَالحُسَينِ عليهماالسلام : اِذهَبا بِسَيفِكُما حَتّى تَقِفا عَلى بابِ عُثمانَ ، ولا تَدَعا أحَدا يَصِلُ إلَيهِ . وبَعَثَ الزُّبَيرُ ابنَهُ ، وبَعَثَ طَلحَةُ ابنَهُ ، وبَعَثَ عِدَّةٌ مِن أصحابِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله أبناءَهُم يَمنَعونَ النّاسَ أن يَدخُلوا عَلى عُثمانَ ، ورَماهُ النّاسُ بِالسِّهامِ حَتّى خُضِبَ الحَسَنُ عليه السلام بِالدِّماءِ ، وتَخَضَّبَ مُحَمَّدُ بنُ طَلحَةَ ، وشُجَّ قَنبَرٌ مَولى عَلِيٍّ . . . وأوَّلُ مَن دَخَلَ عَلَيهِ الحَسَنُ وَالحُسَينُ عليهماالسلامفَزِعَينِ وهُما لا يَعلَمانِ بِالكائِنَةِ ، وكانا مَشغولَينِ عَلَى البابِ يَنصُرانِهِ ويَمنَعانِ النّاسَ عَنهُ ؛ فَلَمّا دَخَلوا وَجَدوا عُثمانَ مَذبوحا . (2) .


1- .مروج الذهب : ج 2 ص 353 .
2- .الثقات لابن حبّان : ج 2 ص 263 ، أورد العلّامة الأميني في الغدير مثل هذه الروايات في عداد الأخبار الموضوعة في قضيّة قتل عثمان (راجع: الغدير : ج9 ص236 ).

ص: 371

362.رسول اللّه صلى الله عليه و آله ( _ في مَوعِظَتِهِ لاِبنِ مَسعودٍ _ ) مروج الذهب_ در يادكرد محاصره شدن عثمان و كشته شدن او _: هنگامى كه به على عليه السلام خبر رسيد كه شورشيان مى خواهند عثمان را بكشند ، وى دو پسرش حسن و حسين عليهماالسلامرا با غلامان و وابستگانش مسلّح به درِ خانه عثمان فرستاد تا او را يارى دهند و به آنان فرمان داد كه مردم را از [رسيدن به] او جلو بگيرند .

زبير نيز پسرش عبد اللّه را ، طلحه پسرش محمّد را و بيشتر اصحاب ، پسران خود را از سر اقتدا به امام على عليه السلام ، فرستادند تا جلوى شورشيان را از ورود به خانه بگيرند .

به سوى همه اينان ، تيراندازى شد و مردم با هم ، درگير شدند . حسن عليه السلام مجروح شد ، قنبر سرش شكست و محمّد بن طلحه زخمى گشت .363.سنن الترمذي عن ابن عبّاس ( _ لمّا سَألَهُ رَجُلٌ عَن هذه الآية ) الثقات ، ابن حبّان :هنگامى كه كار بر عثمان سخت شد ، ... على عليه السلام به حسن و حسين عليهماالسلامفرمود : «با شمشيرهايتان برويد و بر در خانه عثمان بِايستيد و نگذاريد دست كسى به او برسد» .

زبير ، پسرش را و طلحه پسرش را و گروهى از اصحاب پيامبر خدا ، پسرانشان را فرستادند تا جلوى مردم را از ريختن به خانه عثمان بگيرند ؛ امّا مردم به سوى آنان تيراندازى كردند ، تا آن جا كه موى حسن عليه السلام به خون ، رنگين شد و محمّد بن طلحه نيز همين گونه شد و سر قنبر ، غلام آزادشده على عليه السلام شكست . . . .

و حسن و حسين عليهما السلام ، نخستين كسانى بودند كه بيمناك بر عثمان در آمدند و نمى دانستند چه شده است ؛ زيرا در جلوى در به يارى او و جلوگيرى مردم از تعرّض به وى مشغول بودند و چون وارد شدند ، عثمان را سربريده يافتند . (1) .


1- .علّامه عبد الحسين امينى ، در كتاب الغدير ، اين گونه روايت ها را در شمار اخبار جعلى مربوط به قتل عثمان آورده است .

ص: 372

الفصل الرابع : الإمام عليه السلام أيّام خلافة أبيه4 / 1خُطبَطُهُ لَمّا بويِعَ أبوهُ بِالخِلافَةِ364.الإمام عليّ عليه السلام ( _ لبعض أصحابه _ ) التوحيد عن الأصبغ بن نباتة :لَمّا جَلَسَ عَلِيٌّ عليه السلام فِي الخِلافَةِ وبايَعَهُ النّاسُ ، خَرَجَ إلَى المَسجِدِ مُتَعَمِّما بِعِمامَةِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، لابِسا بُردَةَ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، مُتَنَعِّلاً نَعلَ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، مُتَقَلِّدا سَيفَ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، فَصَعِدَ المِنبَرَ فَجَلَسَ عليه السلام عَلَيهِ مُتَمَكِّنا ، ثُمَّ شَبَّكَ بَينَ أصابِعِهِ فَوَضَعَها أسفَلَ بَطنِهِ .

ثُمَّ قالَ : يا مَعشَرَ النّاسِ ! سَلوني قَبلَ أن تَفقِدوني ... .

ثُمَّ قالَ لِلحَسَنِ عليه السلام : يا حَسَنُ ! قُم فَاصعَدِ المِنبَرَ فَتَكَلَّم بِكَلامٍ لا تُجَهِّلُكَ قُرُيشٌ مِن بَعدي ، فَيَقولونَ : إنَّ الحَسَنَ بنَ عَلِيٍّ لا يُحسِنُ شَيئا .

قالَ الحَسَنُ عليه السلام : يا أبَتِ كَيفَ أصعَدُ وأتَكَلَّمُ وأنتَ فِي النّاسِ تَسمَعُ وتَرى ؟

قالَ لَهُ : بِأَبي واُمّي ! اُواري نَفسي عَنكَ ، وأسمَعُ وأرى وأنتَ لا تَراني .

فَصَعِدَ الحَسَنُ عليه السلام المِنبَرَ فَحَمِدَ اللّهُ بِمَحامِدَ بَليغَةٍ شَريفَةٍ ، وصَلّى عَلَى النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله صَلاةً موجَزَةً ، ثُمَّ قالَ : أيُّهَا النّاسُ ، سَمِعتُ جَدّي رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَقولُ : أنَا مَدينَةُ العِلمِ وعَلِيٌّ بابُها ، وهَل تُدخَلُ المَدينَةُ إلّا مِن بابِها ؟ ثُمَّ نَزَلَ ، فَوَثَبَ إلَيهِ عَلِيٌّ عليه السلام فَحَمَلَهُ وضَمَّهُ إلى صَدرِهِ .

ثُمَّ قالَ لِلحُسَينِ عليه السلام : يا بُنَيَّ ! قُم فَاصعَدِ المِنبَرَ وتَكَلَّم بِكَلامٍ لا تُجَهِّلُكَ قُرَيشٌ مِن بَعدي ، فَيَقولونَ : إنَّ الحُسَينَ بنَ عَلِيٍّ لا يُبصِرُ شَيئا ، وَليَكُن كَلامُكَ تَبَعا لِكَلامِ أخيكَ .

فَصَعِدَ الحُسَينُ عليه السلام المِنبَرَ ، فَحَمِدَ اللّهَ وأثنى عَلَيهِ وصَلّى عَلى نَبِيِّهِ صلى الله عليه و آله صَلاةً موجَزَةً ، ثُمَّ قالَ : مَعاشِرَ النّاسِ ، سَمِعتُ جَدّي رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله وهُوَ يَقولُ : إنَّ عَلِيّا هُوَ مَدينَةُ هُدىً ؛ فَمَن دَخَلَها نَجا ومَن تَخَلَّفَ عَنها هَلَكَ .

فَوَثَبَ إلَيهِ عَلِيٌّ عليه السلام فَضَمَّهُ إلى صَدرِهِ وقَبَّلَهُ ، ثُمَّ قالَ : مَعاشِرَ النّاسِ ! اشهَدوا أنَّهُما فَرخا رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ووَديعَتُهُ الَّتِي استَودَعَنيها ، وأنَا أستَودِعُكُموها مَعاشِرَ النّاسِ ورَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله سائِلُكُم عَنهُما . (1) .


1- .التوحيد : ص 305 ، الأمالي للصدوق : ص 423 ح 560 ، الاختصاص : ص 235 ، بحار الأنوار : ج 10 ص 117 ح 1 .

ص: 373

فصل چهارم : امام عليه السلام در روزگار خلافت پدر

4/ 1 سخنرانى هنگام بيعت با پدر به عنوان خليفه

365.مستدرك الوسائل :التوحيد_ به نقل از اصبغ بن نباته _: على عليه السلام هنگامى كه به عنوان خليفه جلوس كرد و مردم با او بيعت كردند ، عمامه پيامبر صلى الله عليه و آله بر سر و رداى پيامبر صلى الله عليه و آله بر دوش و كفش پيامبر صلى الله عليه و آله به پا و شمشير پيامبر صلى الله عليه و آله بر دوش ، به مسجد آمد . از منبر ، بالا رفت و استوار بر آن نشست و سپس انگشتانش را در هم فرو كرد و آن را پايين شكمش گذاشت . آن گاه فرمود : «اى مردم! از من بپرسيد ، پيش از آن كه مرا نيابيد . . .» .

سپس به حسن عليه السلام فرمود : «اى حسن! برخيز و از منبر ، بالا برو و سخنى بگو كه قريش ، تو را پس از من ، نادان نشمرند و نگويند : حسن بن على ، چيزى نمى داند» .

حسن عليه السلام گفت : پدر عزيزم! چگونه از منبر ، بالا بروم و سخن بگويم ، در حالى كه تو ميان مردم هستى و صدايم را مى شنوى و مرا مى بينى؟!

على عليه السلام به او فرمود : «پدر و مادرم ، فدايت باد! من خود را از چشم تو پنهان مى كنم و بدون آن كه تو مرا ببينى ، من تو را مى بينم و صدايت را مى شنوم» .

حسن عليه السلام از منبر ، بالا رفت و خدا را با ستايش هايى شيوا و باشكوه ، ستود و بر پيامبر صلى الله عليه و آله ، درودى مختصر ، امّا كامل فرستاد و سپس گفت : اى مردم ! شنيدم جدّم پيامبر صلى الله عليه و آله مى فرمايد : «من ، شهر علمم و على ، درِ آن است و آيا جز از درِ شهر ، به آن وارد مى شوند؟» . سپس از منبر فرود آمد و على عليه السلام به سوى او جست و او را بلند كرد و به سينه اش چسباند .

سپس به حسين عليه السلام فرمود : «پسر عزيزم! برخيز و از منبر ، بالا برو و سخنى بگو كه قريش ، تو را پس از من ، نادان نشمرند و نگويند كه حسين بن على ، چيزى نمى داند ، و سخنت دنباله سخن برادرت باشد» .

حسين عليه السلام از منبر ، بالا رفت و پس از حمد و ثناى الهى و درود فرستادن مختصر و كامل بر پيامبر صلى الله عليه و آله ، گفت : اى مردم ! شنيدم جدّم پيامبر صلى الله عليه و آله مى فرمايد : «على ، شهر هدايت است، پس هر كس به آن در آيد ، نجات مى يابد و هر كس جا بماند ، هلاك مى شود» .

على عليه السلام به سوى او جست و او را به سينه اش چسباند و وى را بوسيد و سپس فرمود : «اى مردم! گواه باشيد كه اين دو ، فرزندان پيامبر صلى الله عليه و آله و وديعه هاى او هستند كه نزد من به امانت گذاشت و من ، آن دو را نزد شما مردم ، به وديعت مى نهم و پيامبر صلى الله عليه و آله در باره اين دو از شما خواهد پرسيد» . .

ص: 374

4 / 2دَورُهُ في وَقعَةِ الجَمَلِ366.مستدرك الوسائل :شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد :زَحَفَ عَلِيٌّ عليه السلام نَحوَ الجَمَلِ بِنَفسِهِ في كَتيبَتِهِ الخَضراءِ مِنَ المُهاجِرينَ وَالأَنصارِ ، وحَولَهُ بَنوهُ : حَسَنٌ وحُسَينٌ ومُحَمَّدٌ عليهم السلام . (1)367.الإمام الصادق عليه السلام :الجمل عن محمّد ابن الحنفيّة :قالَ لي أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام : تَقَدَّم يا بُنَيَّ بِاللِّواءِ .

وصَفَّ أصحابَهُ ، فَجَعَلَ الحَسَنَ عليه السلام فِي المَيمَنَةِ ، وَالحُسَينَ عليه السلام فِي المَيسَرَةِ . (2)268.سنن النسائي عن اُسامة بن زيد :تاريخ خليفة بن خيّاط عن أبي عبيدة_ في ذِكرِ وَقعَةِ الجَمَلِ _: سارَ عَلِيٌّ عليه السلام مِن ذيقارٍ (3) ، فَأَمَّرَ عَلى مُقَدَّمَتِهِ عَبدَاللّهِ بنَ عَبّاسٍ ، ثُمَّ أمَّرَ الاُمَراءَ وعَقَدَ الأَلوِيَةَ ؛ دَفَعَ اللِّواءَ إلَى ابنِهِ مُحَمَّدِ بنِ عَلِيٍّ ...

عَلَى الخَيلِ عَمّارُ بنُ ياسِرٍ ، وعَلَى الرَّجّالَةِ مُحَمَّدُ بنُ أبي بَكرٍ ، وعَلَى المَيمَنَةِ _ وهُم رَبيعَةُ البَصرَةِ والكوفَةِ _ عِلباءُ بنُ هَيثَمٍ السَّدوسِيُّ ، ويُقالُ : عَبدُاللّهِ بنُ جَعفَرٍ ، وعَلَى المَيسَرَةِ _ وهُم مُضَرُ البَصرَةِ ومُضَرُ الكوفَةِ _ الحَسَنُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام ، ويُقالُ : عَلَى المَيمَنَةِ الحَسَنُ ، وعَلَى المَيسَرَةِ الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام . (4) .


1- .شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد : ج 1 ص 257 .
2- .الجمل : ص 348 .
3- .ذوقار : ماء لبكر بن وائل قريب من الكوفة ، بينها وبين واسط (معجم البلدان : ج 4 ص 293) .
4- .تاريخ خليفة بن خيّاط : ص 138 ، سير أعلام النبلاء : ج 3 ص 288 وفيه «قال أبو عبيدة بن المثنّى : كان على الميسرة يوم الجمل الحسين» فقط .

ص: 375

4 / 2نقش امام عليه السلام در جنگ جمل

269.تهذيب الأحكام عن أبي بصير عن الإمام الصادق عن آباشرح نهج البلاغة، ابن ابى الحديد :على عليه السلام خود ، با لشكرى مزيّن به گروهى از مهاجران و انصار به سوى جمل حركت كرد و پسرانش ، حسن و حسين و محمّد ، گِردش بودند .270.الإمام الصادق عليه السلام ( _ لَمّا سَأَلَهُ الزِّنديقُ : مَا الفَرقُ بَينَ أ ) الجمل_ به نقل از محمّد بن حنفيّه _: امير مؤمنان عليه السلام به من فرمود : «پسر عزيزم ! پرچم را جلو ببر» و يارانش را به صف كرد و حسن عليه السلام را بر جناح راست لشكر و حسين عليه السلام را بر جناح چپ گمارد .271.الاحتجاج عن صفوان بن يحيى :تاريخ خليفة بن خيّاط_ به نقل از ابو عبيده ، در ذكر واقعه جمل _: على عليه السلام از ذى قار [در نزديك كوفه] ، حركت كرد و عبد اللّه بن عبّاس را بر طلايه سپاه گمارد و سپس فرماندهان را حكم داد و پرچم برايشان بست و پرچم اصلى جنگ را به پسرش محمّد بن على (محمّد بن حنفيّه) سپرد ... . فرمانده سواران ، عمّار بن ياسر و فرمانده پيادگان ، محمّد بن ابى بكر و فرمانده جناح راست _ كه از قبيله ربيعه در بصره و كوفه بودند _ ، عَلباء بن هَيثَم سَدوسى و برخى گفته اند عبد اللّه بن جعفر ، و فرمانده جناح چپ _ كه از قبيله مُضَر در بصره و كوفه بودند _ ، حسن بن على عليه السلام بود و گفته مى شود كه فرمانده جناح راست ، حسن عليه السلام و فرمانده جناح چپ ، حسين بن على عليه السلام بود . (1) .


1- .در سير اعلام النبلاء اين مطلب را به ابو عبيدة بن مثنّى نسبت داده است.

ص: 376

372.العيال عن الحسن :دعائم الإسلام :رُوِّينا عَن عَلِيٍّ عليه السلام أنَّهُ أعطَى الرّايَةَ يَومَ الجَمَلِ لِمُحَمَّدِ بنِ الحَنَفِيَّةِ فَقَدَّمَهُ بَينَ يَدَيهِ ، وجَعَلَ الحَسَنَ عليه السلام في المَيمَنَةِ ، وجَعَلَ الحُسَينَ عليه السلام فِي المَيسَرَةِ . (1)373.الإمام عليّ عليه السلام :شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد :لَمّا تَقاعَسَ مُحَمَّدٌ يَومَ الجَمَلِ عَنِ الحَملَةِ ، وحَمَلَ عَلِيٌّ عليه السلام بِالرّايَةِ ، فَضَعضَعَ أركانَ عَسكَرِ الجَمَلِ ، دَفَعَ إلَيهِ الرّايَةَ ، وقالَ : اُمحُ الاُولى بِالاُخرى ، وهذِهِ الأَنصارُ مَعَكَ . وضَمَّ إلَيهِ خُزَيمَةَ بنَ ثابِتٍ ذَا الشَّهادَتَينِ في جَمعٍ مِنَ الأَنصارِ ، كَثيرٌ مِنهُم مِن أهلِ بَدرٍ ، فَحَمَلَ حَمَلاتٍ كَثيرَةً ، أزالَ بِها القَومَ عَن مَواقِفِهِم وأبلى بَلاءً حَسَنا .

فَقالَ خُزَيمَةُ بنُ ثابِتٍ لِعَلِيٍّ عليه السلام : أما إنَّهُ لَو كانَ غَيرَ مُحَمَّدٍ اليَومَ لَافتَضَحَ ، ولَئِن كُنتَ خِفتَ عَلَيهِ الجُبنَ وهُوَ بَينَكَ وبَينَ حَمزَةَ وجَعفَرٍ لَما خِفناهُ عَلَيهِ ، وإن كُنتَ أرَدتَ أن تُعَلِّمَهُ الطِّعانَ فَطالَمَا عَلَّمتَهُ الرِّجالَ .

وقالَتِ الأَنصارُ : يا أميرَ المُؤمِنينَ ، لَولا ما جَعَلَ اللّهُ تَعالى لِلحَسَنِ وَالحُسَينِ عليهماالسلاملَما قَدَّمنا عَلى مُحَمَّدٍ أحَدا مِنَ العَرَبِ .

فَقالَ عَلِيٌّ عليه السلام : أينَ النَّجمُ مِنَ الشَّمسِ وَالقَمَرِ ؟ ! أما إنَّهُ قَد أغنى وأبلى ، ولَهُ فَضلُهُ ، ولا يَنقُصُ فَضلَ صاحِبَيهِ عَلَيهِ ، وحَسبُ صاحِبِكُم مَا انتَهَت بِهِ نِعمَةُ اللّهِ تَعالى إلَيهِ .

فَقالوا : يا أميرَ المُؤمِنينَ! إنّا وَاللّهِ لا نَجعَلُهُ كَالحَسَنِ وَالحُسَينِ ، ولا نَظلِمُهُما لَهُ ، ولا نَظلِمُهُ _ لِفَضلِهِما عَلَيهِ _ حَقَّهُ ، فَقالَ عَلِيٌّ عليه السلام : أينَ يَقَعُ ابني مِنِ ابنَي بِنتِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ؟ ! فَقالَ خُزَيمَةُ بنُ ثابِتٍ فيهِ :

مُحَمَّدُ ما في عودِكَ اليَومَ وَصمَةٌولا كُنتَ فِي الحَربِ الضَّروسِ (2) مُعَرِّدا (3) أبوكَ الَّذي لَم يَركَبِ الخَيلَ مِثلُهُعَلِيٌّ ، وسَمّاكَ النَّبِيُّ مُحَمَّدا فَلَو كانَ حَقّا مِن أبيكَ خَليفَةٌلَكُنتَ ، ولكِن ذاكَ ما لا يَرى بَدا (4) وأنتَ بِحَمدِ اللّهِ أطوَلُ غالِبٍلِسانا ، وأنداها بِما مَلَكَت يَدا وأقرَبُها مِن كُلِّ خَيرٍ تُريدُهُقُرَيشٌ وأوفاها بِما قالَ مَوعِدا وأطعَنُهُم صَدرَ الكَمِيِّ (5) بِرُمحِهِوأكساهُمُ لِلهامِ عَضبا (6) مُهَنَّدا سِوى أخَوَيكَ السَّيِّدينِ كِلاهُماإمامُ الوَرى وَالدّاعِيانِ إلَى الهُدى أبَى اللّهُ أن يُعطِيَ عَدُوِّكَ مَقعَدامِنَ الأَرضِ أو فِي الأَوجِ مَرقىً ومَصعَدا (7) .


1- .دعائم الإسلام : ج 1 ص 393 .
2- .حرب ضَرُوس : أي أكول عضوض (تاج العروس : ج 8 ص 334 «ضرس») .
3- .عرَّد الرجلُ : إذا فرّ (الصحاح : ج 2 ص 508 «عرد») .
4- .اي إنَّ خلفاء ابيك معيّنون من قبل اللّه سبحانه ، ولستَ من الأئمة الاثني عشر .
5- .الكَمِيّ : الشجاع ، أو لابس السلاح (القاموس المحيط : ج 4 ص 383 «كمى») .
6- .العَضْبُ : السيف القاطع . عضبَهُ عضبا : أي قطعَهُ (الصحاح : ج 1 ص 183 «عضب») .
7- .شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد : ج 1 ص 245 ؛ بحار الأنوار : ج 42 ص 100 .

ص: 377

374.صحيح البخاري عن النعمان بن بشير :دعائم الإسلام :به ما روايت رسيده كه على عليه السلام پرچم را در جنگ جمل به محمّد بن حنفيّه سپرد و او را پيش انداخت و حسن عليه السلام را در جناح راست و حسين عليه السلام را در جناح چپ گمارد .375.شرح نهج البلاغة :شرح نهج البلاغة، ابن ابى الحديد:چون محمّد [ بن حنفيّه] در جنگ جمل از حمله باز ايستاد ، على عليه السلام خود ، پرچم را به دست گرفت و پس از آن كه اركان لشكر جمل را در هم ريخت ، پرچم را به محمّد باز گردانْد و فرمود : «با كار آخرت ، كار اوّلت را جبران كن و اين انصار ، با تو هستند» و خزيمة بن ثابت (ذو شهادتين) را با گروهى از انصار _ كه بسيارى از آنها از اهل بدر بودند _ در اختيار او نهاد . او حمله هاى فراوانى كرد و لشكر جمل را از جايشان بيرون كرد و امتحان خوبى داد .

خُزَيمة بن ثابت به على عليه السلام گفت: بدان كه اگر امروز ، كسى جز محمّد بود ، رسوا مى شد و اگر بيم ترسو بودن او را دارى _ با آن كه از نسل تو و حمزه و جعفر است _ ، ما اين بيم را نداريم ، و اگر مى خواهى جنگ كردن را به او بياموزى ، بياموز كه آن را به بسيارى آموخته اى .

و انصار گفتند: اى امير مؤمنان! اگر نبود آنچه خداى متعال براى حسن و حسين قرار داده ، ما هيچ كس را در ميان عرب بر محمّد ، مقدّم نمى كرديم .

على عليه السلام فرمود : «ستاره كجا و خورشيد و ماه، كجا! البتّه او هم دست پُر آمد و نيكو امتحان داد و فضلش محفوظ است ؛ ولى از برترى حسن و حسين عليهماالسلام بر او نمى كاهد و براى فضيلتِ يار شما [محمّد] ، آنچه از نعمت خدا بدو رسيده ، بس است» .

گفتند : اى امير مؤمنان! به خدا سوگند ، ما او را مانند حسن و حسين عليهماالسلامنمى دانيم و به خاطر او بر آن دو ، ستم نمى كنيم و در حقّ وى نيز به خاطر برترىِ آن دو بر او ، ستم روا نمى داريم .

پس على عليه السلام فرمود: «پسر من ، كجا و پسران دختر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله كجا!» .

آن گاه خزيمة بن ثابت در باره محمّد ، چنين سرود :

اى محمّد ! امروز بدون ننگ و رسوايى باز مى گردىچرا كه در جنگى سخت و در هم شكننده نگريختى . پدرت ، كسى است كه سوارى چون او نيستعلى و پيامبر صلى الله عليه و آله ، تو را محمّد ناميدند . اگر قرار بود پدرت خليفه اى داشته باشد ، بى گمان ، تو بودىامّا اين گونه نيست (1) و چاره اى هم نيست . و تو _ خدا را سپاس _ شيواترين زبانو بخشنده ترين دست را دارى و قريش هر چه از نيكى بخواهند ، تو نزديك ترين كس به آن نيكى هستىو نيز وفادارترين كس به وعده اش هستى و تو تيزترين نيزه ها را براى دريدن سينه هاو فراگيرترين و بُرنده ترين شمشيرها را براى قطع سرها دارى . همه اينها در سنجش با غير از دو برادرِ سَرورت استكه هر دو ، پيشواى مردم و راه نماى راه هدايت اند . خداوند ، امتناع كرد كه دشمنت را جايى دهددر زمين يا در دورترين جايى كه مى توان اوج گرفت و بالا رفت . .


1- .يعنى : جانشينان پدرت از سوى خدا معلوم شده اند و تو از امامان دوازده گانه نيستى .

ص: 378

376.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :مروج الذهب_ في خَبَرِ عائِشَةَ _: جَهَّزَها عَلِيٌّ وأتاها فِي اليَومِ الثّاني ، ودَخَلَ عَلَيها ومَعَهُ الحَسَنُ وَالحُسَينُ عليهماالسلاموباقي أولادِهِ وأولادُ إخوَتِهِ وفِتيانُ أهلِهِ مِن بَني هاشِمٍ وغَيرُهُم مِن شيعَتِهِ مِن هَمدانَ ، فَلَمّا بَصُرَت بِهِ النِّسوانُ صِحنَ في وَجهِهِ وقُلنَ : يا قاتِلَ الأَحِبَّةِ .

فَقالَ : لَو كُنتُ قاتِلَ الاَ?ِبَّةِ لَقَتَلتُ مَن في هذَا البَيتِ ، وأشارَ إلى بَيتٍ مِن تِلكَ البُيوتِ قَدِ اختَفى فيهِ مَروانُ بنُ الحَكَمِ ، وعَبدُ اللّهِ بنُ الزُّبَيرِ ، وعَبدُ اللّهِ بنُ عامِرٍ ، وغَيرُهُم .

فَضَرَبَ مَن كانَ مَعَهُ بِأَيديهِم إلى قَوائِمِ سُيوفِهِم لَمّا عَلِموا مَن فِي البَيتِ مَخافَةَ أن يَخرجُوا مِنهُ فَيَغتالوهُ .

فَقالَت لَهُ عائِشَةُ _ بَعدَ خَطبٍ طَويلٍ كانَ بَينَهُما _ : إنّي اُحِبُّ أن اُقيمَ مَعَكَ ، فَأَسيرَ إلى قِتالِ عَدُوِّكَ عِندَ سَيرِكَ .

فَقالَ : بَلِ ارجِعي إلَى البَيتِ الَّذي تَرَكَكِ فيهِ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله .

فَسَأَلَتهُ أن يُؤَمِّنَ ابنَ اُختِها عَبدَاللّهِ بنَ الزُّبَيرِ ، فَأَمَّنَهُ ، وتَكَلَّمَ الحَسَنُ وَالحُسَينُ عليهماالسلامفي مَروانَ ، فَأَمَّنَهُ ، وأمَّنَ الوَليدَ بنَ عُقبَةَ ووُلدَ عُثمانَ وغَيرَهُم مِن بَني اُمَيَّةَ ، وأمَّنَ النّاسَ جَميعَا ، وقَد كانَ نادى يَومَ الوَقَعةِ : مَن ألقى سِلاحَهُ فَهُوَ آمِنٌ ، ومَن دَخَلَ دارَهُ فَهُوَ آمِنٌ . (1) .


1- .مروج الذهب : ج 2 ص 377 وراجع : دعائم الإسلام : ج 1 ص 394 وتفسير فرات : ص 111 ح 113 .

ص: 379

377.عنه صلى الله عليه و آله :مروج الذهب_ در باره عايشه _: على عليه السلام عايشه را آماده[ى بازگشت ]ساخت و در روز دوم ، نزد او آمد و به همراهش ، حسن و حسين عليهماالسلام و ساير فرزندانش و فرزندان برادرش و جوانان بنى هاشم و ديگر پيروانش از قبيله هَمْدان نيز وارد شدند . وقتى چشم زنان به على عليه السلام افتاد ، بر او فرياد زدند و گفتند: اى كُشنده دوستان [ و آشنايان ما] !

فرمود: «اگر من كُشنده دوستان [ شما] بودم ، مى بايست كسى را كه در اين خانه است ، كشته باشم» و به خانه اى از خانه ها اشاره كرد كه در آن ، مروان بن حكم و عبد اللّه بن زبير و عبد اللّه بن عامر و ديگران ، پنهان شده بودند . كسانى كه با او بودند ، چون دانستند چه كسانى در خانه اند ، دست به شمشير بردند تا مبادا آنها از مخفيگاه خود بيرون آيند و على عليه السلام را ناگهانى و غافلگيرانه بكشند» .

عايشه _ پس از سخنان طولانى كه ميانشان رد و بدل شد _ به او (على عليه السلام ) گفت: من دوست دارم به همراه تو باشم و در جنگ با دشمنانت ، با تو حركت كنم .

فرمود: «نه ! به خانه اى برگرد كه پيامبر صلى الله عليه و آله تو را در آن بر جاى نهاد» .

عايشه از امام عليه السلام خواست كه پسر خواهرش عبد اللّه بن زبير را امان دهد . ايشان به وى امان داد . حسن و حسين عليهماالسلام در باره مروان ، پا در ميانى كردند . او را نيز امان داد و وليد بن عقبه و فرزندان عثمان و ديگر بنى اميّه را نيز امان داد و همه مردم را امان داد .

ايشان در روز جنگ هم ندا داده بود كه: «هر كس سلاح بر زمين گذارد ، در امان است و هر كس به خانه اش رود ، در امان است» . .

ص: 380

378.السنن الكبرى عن عبداللّه بن عامر بن ربيعة :نهج البلاغة :قالوا : اُخِذَ مَروانُ بنُ الحَكَمِ أسيرا يَومَ الجَمَلِ ، فَاستَشفَعَ الحَسَنَ وَالحُسَينَ عليهماالسلامإلى أميرِ المُؤمِنينَ عليه السلام ؛ فَكَلَّماهُ فيهِ فَخَلّى سَبيلَهُ ، فَقالا لَهُ : يُبايِعُكَ يا أميرَ المُؤمِنينَ .

فَقالَ عليه السلام : أوَ لَم يُبايِعني بَعدَ قَتلِ عُثمانَ ؟ لا حاجَةَ لي في بَيعَتِهِ ، إنَّها كَفٌّ يَهودِيَّةٌ ! ! لَو بايَعَني بِكَفِّهِ لَغَدَرَ بِسَبَّتِهِ ! (1) أما إنَّ لَهُ إمرَةً كَلَعقَةِ الكَلبِ أنفَهُ ، وهُوَ أبُو الأَكبُشِ الأَربَعَةِ ، وسَتَلقَى الاُمَّةُ مِنهُ ومِن وُلدِهِ يَومَا أحمَرَ . (2) .


1- .السَّبّة : الاست (القاموس المحيط : ج 1 ص 80 «سبه») . وفي ربيع الأبرار : «بسيفه» بدل «بسبّته» . وفى شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد : والسَّبَّة: الاست، بفتح السين، سبّه يسبّه أي طعنه في الموضع، ومعنى الكلام محمول على وجهين: أحدهما: أن يكون ذكر السَّبّة إهانة له وغلظة عليه.... الوجه الثاني: أن يريدَ بالكلام حقيقةً لا مجازا، وذلك لأنَّ الغادِرَ من العرب كان إذا عَزَمَ على الغَدْر بعد عَهْدٍ قد عاهده، أو عَقْدٍ قد عقده، حَبَق؛ استهزاءً بما كان قد أظهره من اليمين والعهد، وسُخرية وتهكّما. (شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد : ج 6 ص 147).
2- .نهج البلاغة : الخطبة 73 ؛ ربيع الأبرار : ج 4 ص 242 ، تذكرة الخواصّ : ص 78 كلاهما نحوه .

ص: 381

379.الإمام عليّ عليه السلام :نهج البلاغة :گفتند كه مروان بن حكم ، در روز جنگ جمل ، به اسارت گرفته شد . او حسن و حسين عليهماالسلام را نزد امير مؤمنان عليه السلام به شفاعت گرفت . آن دو با امير مؤمنان صحبت كردند و على عليه السلام او را رها كرد . آن دو به على عليه السلام گفتند: اى امير مؤمنان! او با تو بيعت مى كند .

فرمود: «مگر پس از كشته شدن عثمان ، با من بيعت نكرد؟! مرا نيازى به بيعت او نيست . دست او ، دست يهودى است . اگر با دستش بيعت كند ، با نشيمنگاهش (1) آن [ بيعت ]را بر هم مى زَنَد . (2) بدانيد كه او را حكومتى است [ كوتاه] ، به اندازه اى كه سگى دماغ خود

را بليسَد و او پدرِ چهار فرمان رواست و امّت [ اسلام ]از دست او و فرزندانش روزگارى سياه خواهند داشت» . .


1- .در ربيع الأبرار آمده است: «با شمشيرش» .
2- .واژه «سَبّة» كه در متن عربى آمده ، در اصل به معناى كَفَل و سُرين است و در اين سخن ، دو احتمال وجود دارد : يكى ، آن كه «سَبّة» به قصد تحقير مروان و تندى كردن با او به كار بُرده شده است و ديگر ، آن كه معناى حقيقى داشته باشد؛ زيرا اعراب پيمان شكن ، هر گاه تصميم بر شكستن پيمان بسته شده مى گرفتند ، به عنوان به سخره گرفتن سوگند و پيمان خود ، بادى بيرون مى دادند .

ص: 382

380.الإمام الكاظم عليه السلام :إعلام الورى :لَمّا اُخِذَ مَروانُ بنُ الحَكَمِ أسيرا يَومَ الجَمَلِ ، فَتَكَلَّمَ فيهِ الحَسَنُ وَالحُسَينُ عليهماالسلامفَخَلّى سَبيلَهُ ، فَقالا لَهُ : يُبايِعُكَ يا أميرَ المُؤمِنينَ .

فَقالَ : ألَم يُبايِعني بَعدَ قَتلِ عُثمانِ ؟ ! لا حاجَةَ لي في بَيعَتِهِ ، أما إنَّ لَهُ إمرَةً كَلَعقَةِ الكَلبِ أنفَهُ ، وهُوَ أبُو الأَكبُشِ الأَربَعَةِ ، وسَتَلقَى الاُمَّةُ مِنهُ ومِن وُلدِهِ مَوتا أحمَرَ . فَكانَ كَما قالَ عليه السلام . (1)381.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :أنساب الأشراف عن أنس بن عياض عن جعفر بن محمّد عن أبيه عن جدّه عليّ بن الحسين [زين العابدين] عليهم السلام :إنَّ مَروانَ بنَ الحَكَمِ حَدَّثَهُ _ وهُوَ أميرٌ عَلَى المَدينَةِ _ قالَ : لَمّا تَواقَفنا يَومَ الجَمَلِ لَم يَلبَث أهلُ البَصرَةِ أنِ انهَزَموا ، فَقامَ صائِحٌ لِعَلِيٍّ عليه السلام فَقالَ : لا يُقتَل مُدبِرٌ ، ولا يُدفَف (2) عَلى جَريحٍ ، ومَن أغلَقَ بابَهُ فَهُوَ آمِنٌ ، ومَن طَرَحَ السِّلاحَ فَهُوَ آمِنٌ .

قالَ : فَدَخَلتُ دارا ثُمَّ أرسَلتُ إلى حَسَنٍ وَحُسَينٍ عليهماالسلام وَابنِ جَعفَرٍ وَابنِ عَبّاسٍ فَكَلَّموهُ ، فَقالَ : هُوَ آمِنٌ فَليَتَوَجَّه حَيثُ ما شاءَ . فَقُلتُ : لا تَطيبُ نَفسي حَتّى اُبايِعَهُ . قالَ : فَبايَعتُهُ ثُمَّ قالَ : اِذهَب حَيثُ شِئتَ . (3)4 / 3دَورُهُ في وَقعَةِ صِفّينَ382.عنه صلى الله عليه و آله :المناقب لابن شهرآشوب :لَمَّا استَهَلَّ صَفَرٌ سَنَةَ سَبعٍ وَثَلاثينَ ، أمَرَ عَلِيٌّ عليه السلام فَنودِيَ بِالشّامِ وَالإِعذارِ وَالإِنذارِ (4) ، ثُمَّ عَبّى عَسكَرَهُ ؛ فَجَعَلَ عَلى مَيمَنَتِهِ الحَسَنَ وَالحُسَينَ عليهماالسلاموعَبدَ اللّهِ بنَ جَعفَرٍ ومُسلِمَ بنَ عَقيلٍ ، وعَلى مَيسَرَتِهِ مُحَمَّدَ بنَ الحَنَفِيَّةِ ومُحَمَّدَ بنَ أبي بَكرٍ وهاشِمَ بنَ عُتبَةَ المِرقالَ ، وعَلَى القَلبِ عَبدَاللّهِ بنَ العَبّاسِ وَالعَبّاسَ بنَ رَبيعَةَ بنِ الحارِثِ وَالأَشتَرَ وَالأَشعَثَ ، وعَلَى الجَناحِ سَعدَ بنَ قَيسٍ الهَمدانِيَّ [و ]عَبدَاللّهِ بنَ بُدَيلِ بنِ وَرقاءَ الخُزاعِيَ ورِفاعَةَ بنَ شَدّادٍ البَجَلِيَ وعَدِيَّ بنَ حاتِمٍ ، وعَلَى الكُمَّينِ عَمّارَ بنَ ياسِرٍ وعَمرَو بنَ الحَمِقِ وعامِرَ بنَ واثِلَةَ الكِنانِيَ وقَبيصَةَ بنَ جابِرٍ الاَ?َدِيَ . (5) .


1- .إعلام الورى : ج 1 ص 340 ، بحار الأنوار : ج 32 ص 235 ح 187 .
2- .دافَفْتُ الرجل : أجهزتُ عليه كدففتُه (القاموس المحيط : ج 3 ص 141 «دفف») .
3- .أنساب الأشراف : ج 3 ص 57 .
4- .فى بحار الأنوار: فنودي في أهل الشام بالإعذار والإنذار. وهو الأنسب.
5- .. المناقب لابن شهرآشوب : ج 3 ص 168 ، بحار الأنوار : ج 32 ص 573 ح 472 .

ص: 383

383.عنه صلى الله عليه و آله :إعلام الورى :هنگامى كه مروان بن حكم ، در روز جنگ جمل به اسارت گرفته شد ، حسن و حسين عليهماالسلامنزد امير مؤمنان عليه السلام به شفاعت برخاستند و ايشان هم او را رها كرد .

آن دو به على عليه السلام گفتند: اى امير مؤمنان! او با تو بيعت مى كند .

فرمود: «مگر پس از كشته شدن عثمان ، با من بيعت نكرد؟! مرا نيازى به بيعت او نيست . بدانيد كه او را حكومتى است [ كوتاه] ، به اندازه اى كه سگى دماغ خود را بليسَد و او پدرِ چهار فرمان رواست و امّت [ اسلام ]از دست او و فرزندانش كشتارها خواهند داشت» و همين گونه شد كه فرموده بود .384.عنه صلى الله عليه و آله :أنساب الأشراف_ به نقل از انس بن عياض ، از امام صادق ، از پدرش امام باقر عليهما السلام _: مروان بن حكم _ كه فرماندار مدينه بود _ براى على بن الحسين (امام زين العابدين عليه السلام ) ، چنين حكايت كرد : چون در جنگ جمل [با على عليه السلام ]رويارو شديم ، طولى نكشيد كه بصريان گريختند و جارچى اى از سوى على عليه السلام فرياد برآورد : «نه آن كه پشت كرده [و فرار مى كند] ، كشته مى شود و نه زخمى ها كارشان يكسره مى گردد . هر كس درِ خانه اش را ببندد ، در امان است و هر كس سلاح بيفكند ، در امان است» .

مروان گفت : من به درون خانه اى رفتم و براى حسن و حسين و ابن جعفر و ابن عبّاس ، پيام فرستادم و آنان با على ، سخن گفتند و او گفت : «او در امان است . به هر سو مى خواهد ، برود» . با خود گفتم : خيالم آسوده نمى شود ، جز آن كه با او بيعت كنم . پس با او بيعت كردم و سپس گفت : «هر كجا مى خواهى ، برو» .

4 / 3نقش امام عليه السلام در جنگ صفّين

385.الكافي عن حبيب بن أبى ثابت :المناقب ، ابن شهر آشوب :چون هلال ماه صفر سال 37 هجرى رؤيت شد ، على عليه السلام فرمان داد كه براى شاميان ، آخرين فرصت پوزش خواهى و آخرين اتمام حجّت را جار بزنند . سپس لشكر خود را آماده كرد و بر سمت راست آن ، حسن و حسين عليهماالسلام ، عبد اللّه بن جعفر و مسلم بن عقيل و بر سمت چپ آن ، محمّد بن حنفيّه ، محمّد بن ابى بكر و هاشم بن عُتبه مِرقال و بر قلب لشكر ، عبد اللّه بن عبّاس ، عبّاس بن ربيعة بن حارث ، مالك اشتر و اشعث بن قيس ، و بر جناح لشكر ، سعد بن قيس هَمْدانى ، عبد اللّه بن بديل بن ورقاء خُزاعى ، رِفاعة بن شدّاد بَجَلى و عَدىّ بن حاتم ، و بر دو كناره لشكر ، عمّار بن ياسر ، عمرو بن حَمِق ، عامر بن واثله كِنانى و قَبيصة بن جابر اسدى را گمارد . .

ص: 384

386.ربيع الأبرار عن أبي الطفيل :الفتوح_ في أخبارِ حَربِ صِفّينَ _: و عَبّى عَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ عليه السلام أصحابَهُ ؛ فَكانَ عَلى خَيلِ مَيمَنَتِهِ الحَسَنُ وَالحُسَينُ عليهماالسلام سِبطَا النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله ، وعَلى رَجّالَتِها عَبدُاللّهِ بنُ جَعفَرِ بنِ أبي طالِبٍ ومُسلِمُ بنُ عَقيلِ بنِ أبي طالِبٍ ... . (1)387.المناقب لابن شهر آشوب :تاريخ الطبري عن زيد بن وهب الجهني_ في ذِكرِ حَربِ صِفّينَ _: مَرَّ عَلِيٌّ عليه السلام مَعَهُ بَنوهُ نَحوَ المَيسَرَةِ ، ومَعَهُ رَبيعَةُ وَحدَها ، وإنّي لَأَرَى النَّبلَ يَمُرُّ بَينَ عاتِقِهِ ومَنكِبِهِ ، وما مِن بَنيهِ أحَدٌ إلّا يَقيهِ بِنَفسِهِ ، فَيَكرَهُ عَلَيٌّ ذلِكَ ، فَيَتَقَدَّمُ عَلَيهِ فَيَحولُ بَينَ أهلِ الشّامِ وبَينَهُ ، فَيَأخُذُهُ بِيَدِهِ إِذا فَعَلَ ذلِكَ فَيُلقيهِ بَينَ يَدَيهِ أو مِن وَرائِهِ .

فَبَصُرَ بِهِ أحمَرُ _ مَولى أبي سُفيانَ أو عُثمانَ ، أو بَعضِ بَني اُمَيَّةَ _ فَقالَ [أحمَرُ] : عَلِيٌّ ورَبِّ الكَعبَةِ ، قَتَلَنِي اللّهُ إن لَم أقتُلكَ أو تَقتُلني !

فَأَقبَلَ نَحوَهُ ، فَخَرَجَ إلَيهِ كَيسانُ مَولى عَلِيٍّ ، فَاختَلَفا ضَربَتَينِ ، فَقَتَلَهُ مَولى بَني اُمَيَّةَ ، ويَنتِهَزُهُ عَلِيٌّ عليه السلام ، فَيَقَعُ بِيَدِهِ في جَيبِ دِرعِهِ فَيَجبِذُهُ (2) ، ثُمَّ حَمَلَهُ عَلى عاتِقِهِ ؛ فَكَأَنّي أنظُرُ إلى رُجَيلَتَيهِ تَختَلِفانِ عَلى عُنُقِ عَلِيٍّ عليه السلام ، ثُمَّ ضَرَبَ بِهِ الأَرضَ فَكَسَرَ مَنكِبَهُ وعَضُدَيهِ ، وشَدَّ ابنا عَلِيٍّ عَلَيهِ : حُسَينٌ عليه السلام ومُحَمَّدٌ ، فَضَرَباهُ بِأَسيافِهِما حَتّى بَرَدَ، فَكَأَنّي أنظُرُ إلى عَلِيٍّ عليه السلام قائِما ، وإلى شِبلَيهِ يَضرِبانِ الرَّجُلَ . (3) .


1- .الفتوح : ج 3 ص 24 .
2- .الجَبْذ : لغة في الجذب ، وقيل : هو مقلوب (النهاية : ج 1 ص 235 «جبذ») .
3- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 19 ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 374 ، شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد : ج 5 ص 198 كلاهما نحوه ؛ وقعة صفّين : ص 248 ، بحار الأنوار : ج 32 ص 469 ح 407 وراجع : البداية والنهاية : ج 7 ص 265 وكشف الغمّة : ج 1 ص 251 .

ص: 385

388.كشف اليقين :الفتوح_ در اخبار جنگ صفّين _: و على بن ابى طالب عليه السلام ، يارانش را آماده كرد و بر سواران ميمنه اش ، حسن و حسين عليهماالسلام دو سبط پيامبر را و بر پياده نظام ، عبد اللّه بن جعفر بن ابى طالب و مسلم بن عقيل بن ابى طالب را گمارد . . . .389.الكافي عن أبي الصّباح :تاريخ الطبرى_ به نقل از زيد بن وَهْب جُهَنى ، در يادكرد جنگ صفّين _: على عليه السلام همراه پسرانش به سوى جناح چپ حركت كرد و تنها افراد ربيعه با او بودند . گويى اكنون مى بينم كه تير از ميان شانه و كتف هايش مى گذرد و پسرانش يكايك ، خود را سپر او مى كنند و على عليه السلام اين را نمى پسندد و خود را پيش مى اندازد و ميان فرزند خود و شاميان، فاصله مى شود . هر گاه يكى از پسرانش چنين مى كرد ، وى او را با دست خويش مى گرفت و پيش رو يا پشت سر خود مى افكنْد [ ، به گونه اى كه نتواند سپرِ وى شود] .

اَحمر ، غلامِ ابو سفيان يا عثمان يا يكى ديگر از بنى اميّه ، او را ديد و گفت : اى على! به پروردگار كعبه سوگند ، خدا مرا بكشد ، اگر يا تو را نكشم و يا خود ، كشته نشوم ! و سپس به سوى على عليه السلام يورش بُرد .

كيسان ، غلامِ على عليه السلام ، با او برابر شد و دو ضربه رد و بدل كردند . غلامِ بنى اميّه ، كيسان را كشت . على عليه السلام خود ، به سوى آن غلام بنى اميّه شتافت و دستش را در گريبانِ زرهش برد و او را به سوى خود كشيد . سپس وى را بر شانه خود بر كشيد . گويى اكنون دو پاى او را مى بينم كه بر گردنِ على عليه السلام بالا و پايين مى شوند . آن گاه وى را بر زمين كوفت و شانه و بازوانش را شكست. سپس پسران على عليه السلام ، حسين عليه السلام و محمّد [بن حنفيّه]، بر آن غلام تاختند و او را با شمشيرهاى خود زدند ، چندان كه [ بمُرد و بدنش] سرد شد . گويى اكنون على عليه السلام را مى نگرم كه ايستاده است و دو شيربچّه اش آن غلام را فرو مى كوبند . .

ص: 386

390.الكافي عن الحسين بن خالد :الأخبار الطوال عن زيد بن وهب_ في ذِكرِ حَربِ صِفّينَ _: فَإِنّي لَأَنظُرُ إلى عَلِيٍّ عليه السلام وهُوَ يَمُرُّ نَحوَ رَبيعَةَ ، ومَعَهُ بَنوهُ : الحَسَنُ وَالحُسَينُ عليهماالسلامومُحَمَّدٌ ، وإنَّ النَّبلَ لَيَمُرُّ بَينَ اُذُنَيهِ وعاتِقِهِ ، وبَنوهُ يَقونَهُ بِأَنفُسِهِم .

فَلَمّا دَنا عَلِيٌّ عليه السلام مِنَ المَيسَرَةِ وفيهَا الأَشتَرُ ، وقَد وَقَفوا في وُجوهِ أهلِ الشّامِ يُجالِدونَهُم ، (1) فَناداهُ عَلِيٌّ عليه السلام ، وقالَ : ائتِ هؤُلاءِ المُنهَزِمينَ ، فَقُل : أينَ فِرارُكُم مِنَ المَوتِ الَّذي لَم تُعجِزوهُ إلَى الحَياةِ الَّتي لا تَبقى لَكُم ؟ ! (2)391.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :الفتوح_ في ذِكرِ قَضايا حَربِ صِفّينَ _: أرسَلَ عُبَيدُ اللّهِ بنُ عُمَرَ بنِ الخَطّابِ إلَى الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام : أنَّ لي إلَيكَ حاجَةً ، فَالقَني إذا شِئتَ حَتّى اُخبِرَكَ .

قالَ : فَخَرَجَ إلَيهِ الحُسَينُ عليه السلام حَتّى واقَفَهُ وظَنَّ أنَّهُ يُريدُ حَربَهُ ، فَقالَ لَهُ ابنُ عُمَرَ : إنّي لَم أدعُكَ إلَى الحَربِ ، ولكِنِ اسمَع مِنّي ؛ فَإِنَّها نَصيحَةٌ لَكَ . فَقالَ الحُسَينُ عليه السلام : قُل ما تَشاءُ . فَقالَ : اِعلَم أنَّ أباكَ قَد وَتَرَ قُرَيشا ، وقَد بَغَضَهُ النّاسُ وذَكَروا أنَّهُ هُوَ الَّذي قَتَلَ عُثمانَ ، فَهَل لَكَ أن تَخلَعَهُ وتُخالِفَ عَلَيهِ حَتّى نُوَلِّيَكَ هذَا الأَمرَ ؟

فَقالَ الحُسَينُ عليه السلام : كَلّا وَاللّهِ ، لا أكفُرُ بِاللّهِ وبِرَسولِهِ وبِوَصِيِّ رَسولِ اللّهِ ، إخسَ وَيلَكَ مِن شَيطانٍ مارِدٍ ! فَلَقَد زَيَّنَ لَكَ الشَّيطانُ سوءَ عَمَلِكَ ، فَخَدَعَكَ حَتّى أخرَجَكَ مِن دينِكَ بِاتِّباعِ القاسِطينَ ونُصرَةِ هذَا المارِقِ مِنَ الدّينِ ، لَم يَزَل هُوَ وأبوهُ حَربَينِ (3) وعُدَوَّينِ للّهِ ولِرَسولِهِ وَلِلمُؤمِنينَ ، فَوَاللّهِ ما أسلَما ، ولكِنَّهُمَا استَسلَما خَوفا وطَمَعا ، فَأَنتَ اليَومَ تُقاتِلُ غَيرَ مُتَذَمِّمٍ ، (4) ثُمَّ تَخرُجُ إلَى الحَربِ مُتَخَلِّقا (5) لِتُرائِيَ بِذلِكَ نِساءَ أهلِ الشّامِ ، ارتَع (6) قَليلاً ، فَاِءنّي أرجو أن يَقتُلَكَ اللّهُ عز و جل سَريعا .

قالَ : فَضَحِكَ عُبَيدُ اللّهِ بنُ عُمَرَ ، ثُمَّ رَجَعَ إلى مُعاوِيَةَ ، فَقالَ : إنّي أرَدتُ خَديعَة الحُسَينِ وقُلتُ لَهُ كَذا وكَذا، فَلَم أطمَع في خَديعَتِهِ .

فَقالَ مُعاوِيَةُ : إنَّ الحُسَينَ بنَ عَلِيٍّ لا يُخدَعُ وهُوَ ابنُ أبيهِ . (7) .


1- .جالَدوا بالسيوف : تضاربوا (القاموس المحيط : ج 1 ص 284 «جلد») .
2- .الأخبار الطوال : ص 182 وراجع : تاريخ الطبري : ج 5 ص 19 والكامل في التاريخ : ج 2 ص 374 والبداية والنهاية : ج 7 ص 265 ووقعة صفّين : ص 250 .
3- .في الطبعة المعتمدة : «حربيين» ، والتصويب من طبعة دار الفكر .
4- .في الطبعة المعتمدة : «عن غير متذمّم» ، والتصويب من طبعة دار الفكر .
5- .خلَّقتُه : طليته بالخَلوق ، وهو طيبٌ معروف يتّخَذ من الزعفران وغيره من أنواع الطيب ، وتغلب عليه الحمرة والصفرة (لسان العرب : ج 10 ص 91 «خلق») .
6- .رَتَع : أكَلَ وشرِبَ ما شاءَ في خصب وَسَعة ، أو هو الأكل والشرب رَغَدا في الريف ، أو بِشَرَهٍ (القاموس المحيط : ج 3 ص 27 «رتع») .
7- .الفتوح : ج 3 ص 39 وفي وقعة صفّين : ص 297 و بحار الأنوار : ج 32 ص 480 ح 416 عن الإمام الحسن عليه السلام .

ص: 387

392.الكافي عن صالح بن عقبة :الأخبار الطوال_ به نقل از زيد بن وهب ، در يادكرد جنگ صفّين _: گويى على عليه السلام را مى بينم كه به سوى [ مردان ]ربيعه مى رفت و پسرانش ، حسن و حسين و محمّد ، همراهش بودند ، در حالى كه تير از ميان گوش ها و شانه هايش مى گذشت و پسرانش با جان خويش ، از او محافظت مى كردند .

و چون على عليه السلام به جناح چپ نزديك شد ، اَشتر در آن جا بود و با شمشير روياروى سپاه شام ايستادگى مى كرد . پس على عليه السلام او را ندا داد و فرمود : «به سوى آن گريزندگان برو و به آنان بگو : كجا مى توانيد بگريزيد ، از مرگى كه حريفش نمى شويد ، به سوى حياتى كه برايتان نمى پايد ؟» .393.الإمام الصادق عليه السلام :الفتوح_ در يادكرد حوادث جنگ صفّين _: عبيد اللّه بن عمر بن خطّاب ، به حسين عليه السلام پيام فرستاد كه : من با تو كارى دارم . هر گاه خواستى ، به ديدارم بيا تا آگاهت كنم .

حسين عليه السلام به سوى او روانه شد تا اين كه در برابرش ايستاد و گمان كرد كه [ابن عمر ]مى خواهد با او بجنگد . ابن عمر به او گفت : من تو را به جنگ نخواندم ؛ امّا نصيحتى به تو دارم و از من بشنو .

حسين عليه السلام فرمود : «آنچه مى خواهى ، بگو» .

ابن عمر گفت : بدان كه پدرت ، خون قريش را ريخته است و مردم ، او را دشمن مى دارند و مى گويند كه او قاتل عثمان است . آيا مى توانى او را خلع كنى و با او مخالفت ورزى تا حكومت را به تو بسپاريم ؟

حسين عليه السلام فرمود : «هرگز ! به خدا سوگند ، به خداوند و پيامبرش و وصىّ پيامبرش ، كفر نمى ورزم . دور شو . واى بر تو از شيطانِ رانده شده ! بى ترديد ، شيطان ، بدكارى ات را برايت آراسته و تو را فريب داده تا با پيروى از متجاوزان و يارىِ اين بيرون رفته از دين (معاويه) ، تو را از دينت بيرون كند ؛ معاويه اى كه خود و پدرش ، همواره در ستيز و دشمنى با خدا و پيامبرش و مؤمنان بوده اند . به خدا سوگند ، اسلام نياوردند ؛ بلكه از سرِ هراس و طمع ، تسليم شدند . و تو امروز براى نكوهيده نشدن مى جنگى و با بوى خوش براى جنگ بيرون مى آيى تا پيش زنان شام ، خودنمايى كنى . اندكى خوش باش كه اميدوارم خداى عز و جل ، تو را به زودى بكشد» .

عبيد اللّه بن عمر ، خنديد و به سوى معاويه باز گشت و گفت : من مى خواستم حسين را فريب دهم و به او چنين و چنان گفتم ؛ امّا اميدى به فريب خوردنش ندارم .

معاويه گفت : حسين بن على ، فريب نمى خورد . او پسر پدرش است . (1) .


1- .يعنى: چگونه فريب خورَد، حالْ آن كه او فرزند كسى است كه هرگز فريب نمى خورَد؟!

ص: 388

394.الإمام زين العابدين عليه السلام :وقعة صفّين_ بَعدَ ذِكرِ كَلامِ الإِمامِ عَلِيٍّ وَالحَسَنِ عليهماالسلام فِي استِنهاضِ النّاسِ لِلقِتالِ مَعَ مُعاوِيَةَ وذلِكَ قَبلَ خُروجِ النّاسِ إلَى القِتالِ _: ثُمَّ قامَ الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام خَطيبا ، فَحَمِدَ اللّهَ وأثنى عَلَيهِ بِما هُوَ أهلُهُ ، ثُمَّ قالَ : يا أهلَ الكوفَةِ ! أنتُمُ الأَحِبَّةُ الكُرَماءُ ، وَالشِّعارُ دونَ الدِّثارِ (1) ، جِدّوا في إحياءِ ما دَثَرَ بَينَكُم ، وإسهالِ ما تَوَعَّرَ عَلَيكُم ، واُلفَةِ ما ذاعَ مِنكُم . ألا إنَّ الحَربَ شَرُّها ذَريعٌ ، وطَعمُها فَظيعٌ ، وهِيَ جُرَعٌ مُتَحَسّاةٌ . فَمَن أخَذَ لَها اُهبَتَها ، وَاستَعَدَّ لَها عُدَّتَها ، ولَم يَألَم كُلومَها (2) عِندَ حُلولِها ، فَذاكَ صاحِبُها ، ومَن عاجَلَها قَبلَ أوانِ فُرصَتِها وَاستِبصارِ سَعيِهِ فيها ، فَذاكَ قَمِنٌ (3) ألّا يَنفَعَ قَومَهُ ، وأن يُهلِكَ نَفسَهُ . نَسأَلُ اللّهَ بِعَونِهِ أن يَدعَمَكُم بِاُلفَتِهِ .

ثُمَّ نَزَلَ . فَأَجابَ عَلِيّا عليه السلام إلَى السَّيرِ وَالجِهادِ جُلُّ النّاسِ . (4) .


1- .الدِّثارُ : الثوب الذي يكون فوق الشعار ، يعني أنتم الخاصّة (النهاية : ج 2 ص 100 «دثر») .
2- .الكَلْمُ : الجراحة ، والجمع كُلُوم وكِلام (الصحاح : ج 5 ص 2023 «كلم») .
3- .يقال : قَمَنٌ وقَمِنٌ وقمينٌ : أي خليق وجدير (النهاية : ج 4 ص 111 «قمن») .
4- .وقعة صفّين : ص 114 ، بحار الأنوار : ج 32 ص 405 ؛ شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد : ج 3 ص 186 نحوه .

ص: 389

395.المعجم الكبير عن أبي أيّوب الأنصاريّ :وقعة صفّين_ پس از يادكرد سخن امير مؤمنان عليه السلام و امام حسن عليه السلام در فراخوان مردم به جهاد ، قبل از حركت براى جنگ با معاويه _: سپس حسين بن على عليه السلام به سخنرانى ايستاد و خدا را ستود و او را ثنا گفت ، آن گونه كه سزاوارش بود و پس از آن فرمود : «اى كوفيان ! شما دوستان [ما] و بزرگواريد و جامه زيرينيد و نه رويين . بكوشيد آنچه را ميان شما كهنه گشته ، احيا كنيد و آنچه را بر شما دشوار گشته ، آسان سازيد و آنچه را پراكنده شده ، پيوند دهيد .

هان كه جنگ ، شرّش زشت و مزه اش تلخ است و جرعه هايى به سختى فرو رونده است ! هر كس خود را براى آن آماده كند و ساز و برگش را فراهم آورد و جراحت هايش به گاهِ ورود ، او را رنجيده نكند ، مردِ جنگ است و هر كس بِدان بشتابد ، پيش از آن كه هنگامش در رسد و بى آن كه ببيند چه كارى بايد انجام دهد ، سزاوار آن است كه به قومش سودى نرساند و خود را تباه كند . به يارى خدا ، از خدا مى خواهيم كه با [ايجاد] الفتش ، شما را استوار بدارد» .

سپس فرود آمد و بيشترِ مردم ، دعوت على عليه السلام را در حركت و جهاد ، اجابت كردند . .

ص: 390

396.المعجم الكبير عن أبي سعيد :اُسد الغابة :رَوى أبو وَائِلٍ شَقيقُ بنُ سَلَمَةَ ، قالَ : بَرَزَ الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليهماالسلام (1) فَنادى : هَل مِن مُبارِزٍ ؟ فَأَقبَلَ رَجُلٌ مِن آلِ ذي لَعوَةَ اسمُهُ الزِّبرِقانُ بنُ أسلَمَ وكانَ شَديدَ البَأسِ ، فَقالَ : وَيلَكَ ! مَن أنتَ ؟ فَقالَ : أنَا الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ .

فَقالَ لَهُ الزِّبرِقانُ : اِنصَرِف يا بُنَيَّ ، فَإِنّي وَاللّهِ لَقَد نَظَرتُ إلى رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله مُقبِلاً مِن ناحِيَةِ قُباءَ عَلى ناقَةٍ حَمراءَ وإنَّكَ يَومَئِذٍ قُدّامَهُ ؛ فَما كُنتُ لِأَلقى رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله بِدَمِكَ ، فَانصَرَفَ . (2)397.شرح الأخبار عن جعفر بن فروي بإسناده :الغيبة للنعماني عن أبي بصير عن أبي عبداللّه [الصادق] عليه السلام :لَمَّا التَقى أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام وأهلُ البَصرَةِ نَشَرَ الرّايَةَ _ رايَةَ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله _ فَزُلزِلَت أقدامُهُم ، فَمَا اصفَرَّتِ الشَّمسُ حَتّى قالوا : آمِنّا يَابنَ أبي طالِبٍ ، فَعِندَ ذلِكَ قالَ : لا تَقتُلُوا الأَسرى ولا تُجهِزُوا (3) الجَرحى ، ولا تَتبَعوا مُوَلِّيا ، ومَن ألقُى سِلاحَهُ فَهُوَ آمِنٌ ، ومَن أغلَقَ بابَهُ فَهُوَ آمِنٌ .

ولَمّا كانَ يَومُ صِفّينَ سَأَلوهُ نَشرَ الرّايَةِ فَأَبى عَلَيهِم ، فَتَحَمَّلوا عَلَيهِ بِالحَسَنِ وَالحُسَينِ عليهماالسلاموعَمّارِ بنِ ياسِرٍ ، فَقالَ لِلحَسَنِ : يا بُنَيَّ ، إنَّ لِلقَومِ مُدَّةً يَبلُغونَها ، وإنَّ هذِهِ رايَةٌ لا يَنشُرُها بَعدي إلَا القائِمُ صَلَواتُ اللّهِ عَلَيهِ . (4) .


1- .وذلك في يوم صفّين كما في الإصابة .
2- .اُسد الغابة : ج 2 ص 303 ، الإصابة : ج 2 ص 456 وليس فيه «فانصرف» .
3- .جَهَزَ على الجريح وأجهزَ : أثبت قتلَه وأسرعه ، وتمّم عليه (القاموس المحيط : ج 2 ص 171 «جهاز») .
4- .الغيبة للنعماني : ص 307 ح 1 ، بحار الأنوار : ج 32 ص 210 ح 165 .

ص: 391

398.سنن النسائي عن عبد اللّه بن شدّاد عن أبيه :اُسد الغابة :ابو وائل ، شقيق بن سلمه ، روايت كرده كه حسين بن على عليه السلام [در جنگ صفّين] ، پا به ميدان نهاد و مبارز طلبيد . مردى به نام زَبرِقان بن اسلم از قبيله ذى لَعوه كه بسيار جنگجو بود ، پيش آمد و گفت : واى بر تو! تو كيستى؟

فرمود : «من ، حسين بن على هستم» .

زَبرِقان به او گفت : پسر عزيزم! باز گرد كه به خدا سوگند ، من پيامبر خدا را ديدم كه از سمت قُبا ، سوار بر شترى سرخ مو مى آمد و تو آن روز ، جلويش نشسته بودى . نمى خواهم پيامبر خدا را در حالى ديدار كنم كه خون تو بر گردن من است . پس ، حسين عليه السلام باز گشت .272.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :الغيبة ، نعمانى_ به نقل از ابو بصير ، از امام صادق عليه السلام _: هنگامى كه امير مؤمنان عليه السلام و بصريان رويارو شدند ، على عليه السلام پرچم پيامبر صلى الله عليه و آله را بر افراشت و گام هاى بصريان لرزيد و خورشيد ، غروب نكرده بود كه گفتند : اى پسر ابو طالب ! به ما امان بده .

در اين هنگام ، على عليه السلام فرمود : «اسيران و مجروحان را نكشيد و فرارى ها را تعقيب نكنيد و هر كس سلاحش را بيفكنَد ، در امان است و هر كس درِ خانه اش را ببندد ، در امان است» .

و هنگام آغاز جنگ صفّين ، [ياران على عليه السلام ] از او خواستند كه همان پرچم را بر افرازد ؛ امّا امام على عليه السلام خوددارى كرد . آنان حسن و حسين عليهما السلام و عمّار ياسر را واسطه كردند ، كه امام على عليه السلام به حسن عليه السلام فرمود : «پسر عزيزم! اين جماعت ، دوره اى [از حكومت] دارند كه به آن مى رسند و اين پرچم را پس از من ، كس ديگرى جز قائم [ _ِ آل محمّد] _ كه درودهاى خدا بر او باد _ بر نمى افرازد» . .

ص: 392

273.عنه صلى الله عليه و آله :المناقب لابن شهرآشوب عن إسماعيل بن رجاء وعمرو بن شعيب :أنَّهُ مَرَّ الحُسَينُ عليه السلام عَلى عَبدِ اللّهِ بنِ عَمرِو بنِ العاصِ ، فَقالَ عَبدُ اللّهِ : مَن أحَبَّ أن يَنظُرَ إلى أحَبِّ أهلِ الأَرضِ إلى أهلِ السَّماءِ فَليَنظُر إلى هذَا المُجتازِ ، وما كَلَّمتُهُ مُنذُ لَيالي صِفّينَ . فَأَتى بِهِ أبو سَعيدٍ الخُدرِيُّ إلَى الحُسَينِ عليه السلام ، فَقالَ الحُسَينُ عليه السلام : أتَعلَمُ أنّي أحَبُّ أهلِ الأَرضِ إلى أهلِ السَّماءِ وتُقاتِلُني وأبي يَومَ صِفّينَ ؟! وَاللّهِ إنَّ أبي لَخَيرٌ مِنّي . فَاستَعذَرَ وقالَ: إنَّ النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله قالَ لي : أطِع أباكَ .

فَقالَ لَهُ الحُسَينُ عليه السلام : أما سَمِعتُ قَولَ اللّهِ تَعالى : «وَ إِن جَ_هَدَاكَ عَلَى أَن تُشْرِكَ بِى مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ فَلَا تُطِعْهُمَا» (1) ، وقَولَ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله : «إنَّمَا الطّاعَةُ فِي المَعروفِ» ، وقَولَهُ : «لا طاعَةَ لِمَخلوقٍ في مَعصِيَةِ الخالِقِ» ؟ (2)274.عنه صلى الله عليه و آله :الأخبار الطوال_ في قَضِيَّةِ التَّحكيمِ _: شَهِدَ عَلى ما في هذَا الكِتابِ الحَسَنُ وَالحُسَينُ ابنا عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ عليهم السلام ، وعَبدُ اللّهِ بنُ عَبّاسٍ ، وعَبدُ اللّهِ بنُ جَعفَرٍ ... . (3)4 / 4مُشارَكَتُهُ في وَقعَةِ النَّهروانِ402.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :الاستيعاب :شَهِدَ عَبدُ اللّهِ بنُ عَبّاسٍ مَعَ عَلِيٍّ عليه السلام الجَمَلَ وصِفّينَ وَالنَّهرَوانَ ، وشَهِدَ مَعَهُ الحَسَنُ وَالحُسَينُ عليهماالسلامومُحَمَّدٌ بَنوهُ ، و ... . (4) .


1- .لقمان : 15 .
2- .المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 73 ، بحار الأنوار : ج 43 ص 297 ح 59 وراجع : المعجم الأوسط : ج 4 ص 181 ح 3917 واُسد الغابة : ج 3 ص 347 .
3- .الأخبار الطوال : ص 195 ؛ وقعة صفّين : ص 506 .
4- .الاستيعاب : ج 3 ص 70 .

ص: 393

403.الإمام عليّ عليه السلام :المناقب ، ابن شهرآشوب_ به نقل از اسماعيل بن رجا و عمرو بن شعيب _: امام حسين عليه السلام بر عبد اللّه بن عمرو بن عاص گذشت . عبد اللّه گفت : هر كس دوست دارد به محبوب ترينِ زمينيان نزد آسمانيان بنگرد ، به اين ره گذر بنگرد كه من ، از شب هاى صفّين تا كنون ، با او سخن نگفته ام .

ابو سعيد خُدرى ، او را نزد امام حسين عليه السلام آورد . امام عليه السلام فرمود : «تو مى دانى كه من ، محبوب ترينِ زمينيان نزد آسمانيان هستم و با من و پدرم در صفّين جنگيدى ؟! به خدا سوگند كه پدرم از من ، بهتر بود» .

عبد اللّه ، عذر آورد و گفت : پيامبر صلى الله عليه و آله به من فرمود : «از پدرت ، اطاعت كن» .

امام حسين عليه السلام به او فرمود : «آيا سخن خداى متعال را نشنيده اى : «و اگر [پدر و مادر ]كوشيدند كه چيزى را كه بِدان باور ندارى ، شريك من قرار دهى ، از آن دو اطاعت مكن» ؟ و سخن پيامبر خدا را كه : اطاعت ، در نيكى است و سخنش را كه : در معصيت خالق ، مخلوق را اطاعتى نيست ؟» .404.كنز العمّال عن أنس :الأخبار الطوال_ در ماجراى حَكَميّت _: بر اين نوشته ، حسن و حسين ، پسران على بن ابى طالب و نيز عبد اللّه بن عبّاس و عبد اللّه بن جعفر ، گواهى مى دهند . . . .

4 / 4شركت در جنگ نهروان

405.سنن ابن ماجة عن سعيد بن أبي راشد :الاستيعاب :عبد اللّه بن عبّاس در كنار على عليه السلام در جنگ هاى جمل ، صفّين و نهروان شركت داشت و حسن ، حسين عليهماالسلامو محمّد [بن حنفيّه] ، پسرانش نيز در كنار او حضور داشتند و ... . .

ص: 394

406.صحيح ابن حبّان عن أبي هريرة :ذخائر العقبى عن أبي عمر :وشَهِدَ عَبدُ اللّهِ بنُ عَبّاسٍ مَعَ عَلِيٍّ عليه السلام الجَمَلَ وصِفّينَ وَالنَّهرَوانَ ، وكانَ مِمَّن شَهِدَ ذلِكَ مَعَ عَلِيٍّ عليه السلام : الحَسَنُ وَالحُسَينُ عليهماالسلامومُحَمَّدٌ بَنوهُ ، وعَقيلٌ أخوهُ ، وعُبَيدُ اللّهِ وقُثَمُ ابنا عَمِّهِ العَبّاسِ ، وعَبدُ اللّهِ ومُحَمَّدٌ وعَونٌ بَنو جَعفَرٍ . (1)4 / 5دَورُهُ في غَزوَةٍ لَم تَتِمَّ بِسَبَبِ شَهادَةِ أبيهِ7407.المناقب لابن شهرآشوب عن ابن مهاد عن أبيه :نهج البلاغة عن نوف البكالي :خَطَبَنا بِهذِهِ الخُطبَةِ أميرُ المُؤمِنينَ عَلِيٌّ عليه السلام بِالكوفَةِ وهُوَ قائِمٌ عَلى حِجارَةٍ ، نَصَبَها لَهُ جَعدَةُ بنُ هُبَيرَةَ المَخزومِيُّ (2) ، وعَلَيهِ مِدرَعَةٌ مِن صوفٍ وحَمائِلُ سَيفِهِ ليفٌ ، وفي رِجلَيهِ نَعلانِ مِن ليفٍ ، وكَأَنَّ جَبينَهُ ثَفِنَةُ (3) بَعيرٍ ... .

ثُمَّ نادى بِأَعلى صَوتِهِ : الجِهادَ الجِهادَ عِبادَ اللّهِ ! ألا وإنّي مُعَسكِرٌ في يَومي هذا ؛ فَمَن أرادَ الرَّواحَ إلَى اللّهِ فَليَخرُج .

وعَقَدَ لِلحُسَينِ عليه السلام في عَشَرَةِ آلافٍ ، ولِقَيسِ بنِ سَعدٍ في عَشَرَةِ آلافٍ ، ولِأَبي أيّوبَ الأَنصارِيِ في عَشَرَةِ آلافٍ ، ولِغَيرِهِم عَلى أعدادٍ اُخَرَ ، وهُوَ يُريدُ الرَّجعَةَ إلى صِفّينَ ، فَما دارَتِ الجُمعَةُ حَتّى ضَرَبَهُ المَلعونُ ابنُ مُلجَمٍ لَعَنَهُ اللّهُ ! فَتَراجَعَتِ العَساكِرُ . (4) .


1- .ذخائر العقبى : ص 377 .
2- .جعدة بن هبيرة بن أبي وهب المخزومي ، ابن اُخت أمير المومنين عليه السلام . ولد على عهد النبيّ صلى الله عليه و آله ، ليست له صحبة . نزل الكوفة ، وكان فارسا شجاعا فقيها . وليَ خراسان لأمير المؤمنين عليه السلام . كان الإمام يحبّه كثيرا ويحتفي به ، وكان بالكوفة عند استشهاد الإمام عليه السلام ، وعندما ضُرِب الإمام عليه السلام صلّى مكانه . توفّي في أيّام معاوية . راجع : رجال الكشّي : ج 1 ص 281 ورجال الطوسي : ص 33 ووقعة صفّين : ص 463 والإصابة : ج 1 ص 628 وتهذيب الكمال : ج 4 ص 563 وشرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد : ج 10 ص 77 .
3- .الثَّفِنة : ما وَلِيَ الأرض من كلّ ذات أربع إذا بَرَكَت ، كالركبتين وغيرهما ، ويحصل فيه غلظ من أثر البروك (النهاية : ج 1 ص 215 «ثفن») .
4- .نهج البلاغة : الخطبة 182 ، المناقب لابن شهرآشوب : ج 3 ص 194 ، بحار الأنوار : ج 33 ص 394 ح 618 ؛ ربيع الأبرار : ج 4 ص 242 .

ص: 395

408.فضائل الصحابة عن أبي هريرة :ذخائر العقبى_ به نقل از ابو عمر _: و عبد اللّه بن عبّاس در كنار على عليه السلام در جنگ هاى جمل ، صفّين و نهروان شركت داشت و از جمله حاضران در اين جنگ ها در كنار على عليه السلام ، پسرانش : حسن و حسين و محمّد ، برادرش عقيل ، دو پسرِ عمويش عبّاس : عبيد اللّه و قُثَم ، و پسران جعفر [بن ابى طالب] : عبد اللّه ، محمّد و عون بودند .

4 / 5نقش امام عليه السلام در جنگى كه به دليل شهادت پدرش ناتمام ماند

409.كفاية الأثر عن أبي هريرة :نهج البلاغة_ به نقل از نَوف بِكالى _: اين خطبه را امير مؤمنان على عليه السلام در كوفه ايراد كرد ، در حالى كه بر روى سنگى كه جَعدة بن هُبَيره مخزومى (1) براى او نهاد ، ايستاده بود و بر تن او ، جُبّه اى پشمين بود و بند شمشيرش از پوست درخت خرما بود و در پاهايش كفشى از ليف خرما بود و پيشانى اش نيز [ از سجده بسيار ، ]همچون پينه زانوى شتر بود ... .

سپس با بلندترين صدايش ندا داد: «بندگان خدا ! نبرد ، نبرد! آگاه باشيد كه من همين امروز ، لشكر مى آرايم ! هر كه مى خواهد به سوى خدا بكوچد ، برون آيد!» .

او براى حسين عليه السلام پرچمى براى فرماندهىِ ده هزار نفر بست ، قيس بن سعد را با ده هزار نفر تجهيز كرد ، ابو ايّوب انصارى را نيز سركرده ده هزار نفر ساخت و براى ديگران هم تعدادى ديگر فراهم آورد ، در حالى كه مى خواست به صفّين برگردد . هنوز يك هفته نگذشته بود كه ابن ملجم ملعون ، بر وى ضربت زد و لشكرها برگشتند . .


1- .جَعدَة بن هُبَيرة بن ابى وَهْب مخزومى ، پسر خواهر امير مؤمنان عليه السلام است كه در دوران پيامبر صلى الله عليه و آله زاده شد ؛ ولى پيامبر صلى الله عليه و آله را درك نكرد . او در كوفه ساكن شد و چابك سوارى پُر دل و جرئت و دانا بود . او از سوى امير مؤمنان عليه السلام ، والى خراسان شد . امام على عليه السلام ، وى را بسيار دوست داشت و به او علاقه نشان مى داد . وى زمان شهادت امام على عليه السلام ، در كوفه بود و هنگامى كه امام عليه السلام ضربت خورد ، وى به جاى ايشان نماز خواند . جعده ، در دوران معاويه در گذشت .

ص: 396

4 / 6مُراقَبَةُ الإِمامِ عَلِيٍّ لِلحَسَنَينِ عليهم السلام فِي الحُروبِ410.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :نهج البلاغة عن الإمام عليّ عليه السلام_ في بَعضِ أيّامِ صِفّينَ وقَد رَأَى الحَسَنَ ابنَهُ عليه السلام يَتَسَرَّعُ إلى الحَربِ _: اِملِكوا عَنّي هذَا الغُلامَ لا يَهُدَّني ، فَإِنَّني أنفَسُ (1) بِهذَينِ _ يَعنِي الحَسَنَ وَالحُسَينَ عليهماالسلام _ عَلَى المَوتِ لِئَلّا يَنقَطِعَ بِهِما نَسلُ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله . (2)411.عنه صلى الله عليه و آله :وقعة صفّين عن عبداللّه بن وديعة الأنصاري عن الإمام عليّ عليه السلام :... ولَقَد هَمَمتُ بِالإِقدامِ عَلَى القَومِ ، فَنَظَرتُ إلى هذَينِ قَدِ ابتَدَراني _ يَعنِي الحَسَنَ وَالحُسَينَ عليهماالسلام _ ونَظَرتُ إلى هذَينِ قَدِ استَقدَماني _ يَعني عَبدَ اللّهِ بنَ جَعفَرٍ ومُحَمَّدَ بنَ عَلِيٍّ _ فَعَلِمتُ أنَّ هذَينِ إن هَلَكَا انقَطَعَ نَسلُ مُحَمَّدٍ مِن هذِهِ الاُمَّةِ ، فَكَرِهتُ ذلِكَ ، وأشفَقتُ عَلى هذَينِ أن يَهلِكا ، وقَد عَلِمتُ أن لَولا مَكاني لَم يَستَقدِما _ يَعني مُحَمَّدَ بنَ عَلِيٍّ وعَبدَ اللّهِ بنَ جَعفَرٍ _ وَايمُ اللّهِ لَئِن لَقيتُهُم بَعدَ يَومي لَاَ?قَيَنَّهُم ولَيسَ هُما مَعي في عَسكَرٍ ولا دارٍ . (3)412.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :نثر الدرّ :قالَ المُنافِقونَ لَهُ [لِمُحَمَّدِ بنِ الحَنَفِيَّةِ] : لِمَ يُغَرِّرُ (4) بِكَ أميرُ المُؤمِنينَ في الحَربِ ولا يُغَرِّرُ بِالحَسَنِ وَالحُسَينِ ؟

قالَ : لِاَ?َّهُما عَيناهُ ، وأنَا يَمينُهُ ؛ فَهُوَ يَدفَعُ بِيَمينِهِ عَن عَينَيهِ . (5) .


1- .نفسه به : أي ضنّ . ومعناه إنّي أضنّ بهما على الموت (القاموس المحيط : ج 2 ص 255 «النفس») .
2- .نهج البلاغة : الخطبة 207 ، كشف الغمّة : ج 2 ص 237 نحوه ، بحار الأنوار : ج 32 ص 562 ح 467 .
3- .وقعة صفّين : ص 529 .
4- .غَرَّر به : عرّضه للهلكة (القاموس المحيط : ج 2 ص 101 «غرر») .
5- .نثر الدرّ: ج1 ص406،ذوب النضّار: ص55،كشف الغمّة: ج2 ص237 نحوه،بحار الأنوار: ج42 ص99 و ج 45 ص 348 ؛ شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد : ج 1 ص 244 ، ربيع الأبرار : ج 3 ص 521 نحوه .

ص: 397

4 / 6مواظبت امام على از حسن و حسين عليهما السلام در جنگ ها

413.عنه صلى الله عليه و آله :نهج البلاغة :امام على عليه السلام در يكى از روزهاى جنگ صفّين ، آن گاه كه ديد فرزندش حسن عليه السلام به كارزار مى شتابد ، فرمود : «اين جوان را برايم نگاه داريد كه مبادا توانم را ببرد . مرا دريغ مى آيد كه اين دو (حسن و حسين) به كام مرگ روند و نسل پيامبر صلى الله عليه و آله قطع شود» .414.عنه صلى الله عليه و آله :وقعة صفّين_ به نقل از عبد اللّه بن وديعه انصارى _: على عليه السلام فرمود : « ... من براى پيكار با شاميان ، مصمّم بودم . پس به اين دو تن (يعنى حسن و حسين) نظر كردم كه از من در نبرد ، پيشى گرفته اند ، و نيز به اين دو نفر (يعنى عبد اللّه بن جعفر [ طيّار] و محمّد حنفيّه) كه بر من سبقت گرفته اند . دريافتم كه اگر آن دو (حسن و حسين) از ميان بروند ، نسل محمّد صلى الله عليه و آله از اين امّت ، برچيده مى شود و من اين را نمى خواستم و از مرگ اين دو تن (عبد اللّه و محمّد) نيز بيمناك بودم و به يقين دانستم كه اين دو فقط به دليل موقعيّت من ، بر من پيشى گرفته اند و به خدا سوگند ، هر آينه اگر آنها (شاميان) را پس از اين روز ، ديدار كنم ، بى شك ، بدون آن دو (حسن و حسين) ديدارشان مى كنم» .415.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :نثر الدرّ :منافقان به محمّد بن حنفيّه گفتند: چرا امير مؤمنان ، تو را در جنگ ، جلو مى اندازد و حسن و حسين را نه؟

گفت: چون آن دو ، چشمان اويند و من دست راست او ، و او با دست راستش از چشمانش دفاع مى كند . .

ص: 398

416.عنه صلى الله عليه و آله :تهذيب الكمال عن الزهري :قالَ رَجُلٌ لِمُحَمَّدِ بنِ عَلِيٍّ ابنِ الحَنَفِيَّةِ : ما بالُ أبيكَ كانَ يَرمي بِكَ في مَرامٍ لا يَرمي فيهَا الحَسَنَ وَالحُسَينَ ؟

قالَ : لِأنَّهُما كانا خَدَّيهِ وكُنتُ يَدَهُ ، فَكانَ يَتَوَقّى بِيَدِهِ عَن خَدَّيهِ . (1)417.الإمام الصادق عليه السلام :ذوب النضار عن ابن عبّاس :لَمّا كانَ يَومٌ مِن أيّامِ صِفّينَ دَعا عَلِيٌّ عليه السلام ابنَهُ مُحَمَّدَ ابنَ الحَنَفِيَّةِ ، فَقالَ لَهُ : شُدَّ عَلَى المَيمَنَةِ ، فَحَمَلَ مُحَمَّدٌ مَعَ أصحابِهِ ، فَكَشَفَ مَيمَنَةَ عَسكَرِ مُعاوِيَةَ ، ثُمَّ رَجَعَ وقَد جُرِحَ ، فَقالَ : العَطشَ العَطشَ ! فَقامَ إلَيهِ أبوهُ عليه السلام فَسَقاهُ جُرعَةً مِنَ الماءِ ، ثُمَّ صَبَّ الماءَ بَينَ دِرعِهِ وجِلدِهِ ، فَرَأَيتُ عَلَقَ (2) الدَّمِ يَخرُجُ مِن حَلَقِ الدِّرعِ .

ثُمَّ أمهَلَهُ ساعَةً ثُمَّ قالَ : يا بُنَيَّ! شُدَّ عَلَى المَيسَرَةِ ، فَحَمَلَ مَعَ أصحابِهِ عَلى مَيسَرَةِ عَسكَرِ مُعاوِيَةَ ، فَكَشَفَهُم ، ثُمَّ رَجَعَ وبِهِ جَراحَةٌ وَهُوَ يَقُولُ : الماءَ الماءَ ، فَقامَ إلَيهِ أبُوهُ عليه السلام فَفَعَلَ بِهِ مِثلَ الأوَّلِ ، ثُمَّ قالَ : يا بُنَيَّ ، شُدَّ عَلَى القَلبِ ، فَشَدَّ عَلَيهِم فَكَشَفَهُم ، ثُمَّ رَجَعَ وقَد أثقَلَتهُ الجِراحاتُ وهُوَ يَبكي ، فَقامَ إلَيهِ أبوهُ عليه السلام فَقَبَّلَ ما بَينَ عَينَيهِ ، وقالَ : سَرَرتَني فِداكَ أبوكَ ! لَقَد سَرَرتَني _ وَاللّهِ _ يا بُنَيَّ بِجِهادِكَ بَينَ يَدَيَّ ، فَما يُبكيكَ ؟ أفَرَحٌ أم جَزَعٌ ؟

فَقالَ : كَيفَ لا أبكي وقَد عَرَّضتَني لِلمَوتِ ثَلاثَ مَرّاتٍ فَسَلَّمَنِيَ اللّهُ تَعالى ، وكُلَّما رَجَعتُ إلَيكَ لِتُمهِلَني عَنِ الحَربِ فَما أمهَلتَني ، وهذانِ أخَوايَ الحَسَنُ وَالحُسَينُ عليهماالسلامما تَأمُرُهُما بِشَيءٍ !

فَقَبَّلَ عليه السلام رَأسَهُ وقالَ : يا بُنَيَّ ، أنتَ ابني ، وهذانِ ابنا رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله أفَلا أصونُهُما عَنِ القَتلِ ؟

قالَ : بَلى يا أبَتاهُ ، جَعَلَنِيَ اللّهُ فِداكَ وفِداهُما ! (3) .


1- .تهذيب الكمال : ج 26 ص 152 ، سير أعلام النبلاء : ج 4 ص 117 ، تاريخ دمشق : ج 54 ص 333 .
2- .العلق : الدم الغليظ ، والقطعة منه علقة (الصحاح : ج 4 ص 1529 «علق») .
3- .ذوب النضّار : ص 56 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 348 .

ص: 399

418.الإمام زين العابدين عليه السلام ( _ مِن دعائِهِ لِوُلدِهِ _ ) تهذيب الكمال_ به نقل از زُهْرى _: مردى به محمّد بن حنفيّه گفت: چرا پدرت تو را در ميدان جنگ ، پيش مى اندازد و به جاهايى مى فرستد كه حسن و حسين را نمى فرستد؟

پاسخ داد: چون آن دو ، گونه هاى اويند و من دستش . با دستش ، گونه هاى خود را حفظ مى كند .419.الإمام عليّ عليه السلام ( _ مِن وَصِيَّةٍ لَهُ لِلحَسَنِ وَالحُسَينِ عليهما ) ذوب النُّضار_ به نقل از ابن عبّاس _: روزى از روزهاى جنگ صفّين ، على عليه السلام ، پسرش محمّد بن حنفيّه را فرا خواند و به او فرمود : «بر جناح راست دشمن ، حمله كن» . محمّد با يارانش حمله برد و جناح راست لشكر معاويه را شكست داد . سپس زخمى باز گشت و آب خواست . پدرش برخاست و به او جرعه اى آب نوشاند و ميان زره و پوستش آب ريخت . ديدم كه تكّه هاى خون بسته شده از حلقه هاى زره بيرون مى ريزد .

سپس ساعتى به او مهلت داد و آن گاه فرمود : «پسر عزيزم! به جناح چپ دشمن ، حمله كن» . او هم با يارانش بر جناح چپ لشكر معاويه حمله برد و آنان را شكست داد . آن گاه با جراحت بازگشت و آب خواست . پدرش برخاست و آنچه در مرتبه نخست انجام داده بود ، [دوباره] انجام داد و آن گاه فرمود : «پسر عزيزم! به قلب لشكر بزن» . او هم بر آنان حمله كرد و قلب لشكر معاويه را شكافت و سپس از سنگينى جراحت ها ، گريان باز گشت . پدرش به سويش آمد و ميان دو چشمش را بوسيد و گفت : «پدرت ، فدايت باد! مرا خوش حال كردى . پسر عزيزم! به خدا سوگند ، با جهادت در پيش رويم ، شادمانم كردى . از چه رو مى گريى؟ شادى است ، يا بى تابى؟» .

محمّد گفت : چگونه نگريم ، در حالى كه مرا سه بار به كام مرگ فرستادى و خداى متعال ، مرا سالم نگاه داشته است و هر گاه به سويت باز گشتم تا مهلتم دهى ، مهلتم ندادى ؛ ولى به اين دو برادرم ، حسن و حسين ، هيچ فرمانى نمى دهى؟

امام على عليه السلام سر محمّد را بوسيد و فرمود : «پسر عزيزم ! تو پسر منى و اين دو ، پسران پيامبر صلى الله عليه و آله اند . آيا آن دو را از كشته شدن محافظت نكنم؟» .

محمّد گفت : چرا ، اى پدر عزيزم ! خدا مرا فداى تو و آن دو كند! .

ص: 400

4 / 7دُعاءُ الإِمامِ عَلِيٍّ لِلحَسَنَينِ عليهم السلام:275.عنه صلى الله عليه و آله :شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد عن الإمام عليّ عليه السلام :اللّهُمَّ إنّي أستَعديكَ (1) عَلى قُرَيشٍ ؛ فَإِنَّهُم أضمَروا لِرَسولِكَ صلى الله عليه و آله ضُروبا (2) مِنَ الشَّرِّ وَالغَدرِ ، فَعَجَزوا عَنها وحُلتَ بَينَهُم وبَينَها ، فَكانَتِ الوَجبَةُ (3) بي وَالدّائِرَةُ (4) عَلَيَّ .

اللّهُمَّ احفَظ حَسَنا وحُسَينا ، ولا تُمَكِّن فَجَرَةَ قُرَيشٍ مِنهُما ما دُمتُ حَيّا ، فَإِذا تَوَفَّيتَني فَأَنتَ الرَّقيبُ عَلَيهِم ، وأنتَ عَلى كُلِّ شَيءٍ شَهيدٌ . (5)4 / 8إجراءُ الحَدِّ مَعَ أبيهِ وأخيهِ276.صحيح مسلم عن ربيعة بن كعب الأسلمي :الكافي عن أحمد بن محمّد بن خالد رفعه إلى أمير المؤمنين عليه السلام :أتاهُ رَجُلٌ بِالكُوفَةِ فَقالَ : يا أميرَ المُؤمِنينَ ، إنّي زَنَيتُ فَطَهِّرني ، قالَ : مِمَّن أنتَ ؟ قالَ : مِن مُزَينَةَ ، قالَ : أتَقرَاُ مِنَ القُرآنِ شَيئا ؟ قالَ : بَلى ، قالَ : فَاقرَأ ، فَقَرأَ فَأَجادَ ، فَقالَ : أبِكَ جِنَّةٌ ؟ قالَ : لا ، قالَ : فَاذهَب حَتّى نَسأَلَ عَنكَ ، فَذَهَبَ الرَّجُلُ .

ثُمَّ رَجَعَ إلَيهِ بَعدُ ، فَقالَ : يا أميرَ المُؤمِنينَ ، إنّي زَنَيتُ فَطَهِّرني ، فَقالَ : ألَكَ زَوجَةٌ ؟ قالَ : بَلى ، قالَ : فَمُقيمَةٌ مَعَكَ فِي البَلَدِ ؟ قالَ : نَعَم . قالَ : فَأَمَرَهُ أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام فَذَهَبَ ، وقالَ : حَتّى نَسأَلَ عَنكَ . فَبَعَثَ إلى قَومِهِ فَسَأَلَ عَن خَبَرِهِ ، فَقالوا : يا أميرَ المُؤمِنينَ ، صَحيحُ العَقلِ .

فَرَجَعَ إلَيهِ الثّالِثَةَ ، فَقالَ لَهُ مِثلَ مَقالَتِهِ ، فَقالَ لَهُ : اِذهَب حَتّى نَسأَلَ عَنكَ .

فَرَجَعَ إلَيهِ الرّابِعَةَ ، فَلَمّا أقَرَّ ، قالَ أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام لِقَنبَرٍ : اِحتَفِظ بِهِ ، ثُمَّ غَضِبَ ، ثُمَّ قالَ : ما أقبَحَ بِالرَّجُلِ مِنكُم أن يَأتِيَ بَعضَ هذِهِ الفَواحِشِ فَيَفضَحَ نَفسَهُ عَلى رُؤوسِ المَلَأِ ! أفَلا تابَ في بَيتِهِ ؟ فَوَ اللّهِ لَتَوبَتُهُ فيما بَينَهُ وبَينَ اللّهِ أفضَلُ مِن إقامَتي عَلَيهِ الحَدَّ .

ثُمَّ أخرَجَهُ ونادى فِي النّاسِ : يا مَعشَرَ المُسلِمينَ اخرُجوا لِيُقامَ عَلى هذَا الرَّجُلِ الحَدُّ ، ولا يَعرِفَنَّ أحَدُكُم صاحِبَهُ ، فَأَخرَجَهُ إلَى الجَبّانِ (6) فَقالَ : يا أميرَ المُؤمِنينَ ، أنظِرني اُصَلّي رَكعَتَينِ . ثُمَّ وَضَعَهُ في حُفرَتِهِ وَاستَقبَلَ النّاسَ بِوَجهِهِ ، فَقالَ : يا مَعاشِرَ المُسلِمينَ ! إنَّ هذا حَقٌّ مِن حُقوقِ اللّهِ عز و جل ؛ فَمَن كَانَ للّهِ في عُنُقِهِ حَقٌّ فَليَنصَرِف ولا يُقيمُ حُدودَ اللّهِ مَن في عُنُقِهِ للّهِ حَدٌّ ، فَانصَرَفَ النّاسُ وبَقِيَ هُوَ وَالحَسَنُ وَالحُسَينُ عليهم السلام ، فَأَخَذَ حَجَرا فَكَبَّرَ ثَلاثَ تَكبيراتٍ ثُمَّ رَماهُ بِثَلاثَةِ أحجارٍ في كُلِّ حَجَرٍ ثَلاثَ تَكبيراتٍ ، ثُمَّ رَماهُ الحَسَنُ عليه السلام مِثلَ ما رَماهُ أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام ، ثُمَّ رَماهُ الحُسَينُ عليه السلام فَماتَ الرَّجُلُ ، فَأَخرَجَهُ أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام فَأَمَرَ فَحُفِرَ لَهُ وصَلّى عَلَيهِ ودَفَنَهُ ، فَقيلَ : يا أميرَ المُؤمِنينَ ، ألا تُغَسِّلُهُ ؟

فَقالَ : قَدِ اغتَسَلَ بِما هُوَ طاهِرٌ إلى يَومِ القِيامَةِ ، لَقَد صَبَرَ عَلى أمرٍ عَظيمٍ . (7) .


1- .استعداه : استغاثه واستنصره (القاموس المحيط : ج 4 ص 360 «عدا») .
2- .الضّرب : الصيغة والصنف من الأشياء (الصحاح : ج 1 ص 169 «ضرب») .
3- .أصل الوجوب : السقوط والوقوع (لسان العرب : ج 1 ص 794 «وجب») .
4- .دارت عليه الدوائر : أي نزلت به الدواهي ، والدائرة : الهزيمة والسوء (لسان العرب : ج 4 ص 297 «دور») .
5- .شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد : ج 20 ص 298 ح 413 .
6- .الجَبّان : في الأصل الصحراء ، وأهل الكوفة يُسمّون المقابر جَبّانة (معجم البلدان : ج 2 ص 99) .
7- .الكافي : ج 7 ص 188 ح 3 ، تفسير القمّي : ج 2 ص 96 نحوه ، بحار الأنوار : ج 40 ص 292 ح 66 وراجع : الكافي : ج 7 ص 185 ح 1 وتهذيب الأحكام : ج 10 ص 9 ح 23 وكتاب من لا يحضره الفقيه : ج 4 ص 32 ح 501 .

ص: 401

4 / 7دعاى امام على در حقّ حسن و حسين عليهم السلام

422.عنه صلى الله عليه و آله :شرح نهج البلاغة، ابن ابى الحديد :امام على عليه السلام فرمود : «خداوندا! در برابر قريش ، از تو يارى مى طلبم . آنان ، انواع زشتى ها و خيانت ها را نسبت به فرستاده ات [محمّد صلى الله عليه و آله ] در دل ، پنهان داشتند ؛ ولى از انجام دادنِ آنها درماندند و تو ميان آنان و آنها ، جدايى انداختى . پس ، اين بلاها و مصيبت ها قسمت من شد و بر من فرود آمد .

خداوندا! تا زمانى كه من زنده ام ، حسن و حسين را در پناه خويش نگاه دار و فاسقانِ قريش را بر آنان مسلّط مكن ، و آن هنگام كه مرا به سوى خود مى خوانى ، خود بر ايشان نگهبانى و تو بر همه چيز ، گواهى» .

4 / 8اجراى حد ، در كنار پدر و برادر

423.عنه صلى الله عليه و آله :الكافى_ به نقل از احمد بن محمّد بن خالد ، با سندش _: مردى در كوفه نزد على عليه السلام آمد و گفت : اى امير مؤمنان! من زنا كرده ام . پاكم ساز .

[ على عليه السلام ] پرسيد : «از كدام قبيله هستى؟» .

گفت : از مُزَينه .

[ على عليه السلام ] پرسيد : «آيا چيزى از قرآن بلدى؟» .

گفت : آرى .

فرمود : «بخوان» .

وى خواند و خوب خواند . [ على عليه السلام ] پرسيد : «آيا جنونى در تو هست؟» .

گفت : نه .

فرمود : «برو تا در باره تو پرس و جو كنيم» .

مرد رفت و بعد از مدّتى باز گشت و گفت : اى امير مؤمنان! من زنا كرده ام . پاكم ساز .

[ على عليه السلام ] پرسيد : «همسر دارى؟» .

گفت : آرى .

[ على عليه السلام ] پرسيد : «آيا با تو در يك شهر ، سكونت دارد؟» .

گفت : آرى .

امير مؤمنان ، دستور داد كه وى برود و فرمود : «برو تا در باره تو پرس و جو كنيم» .

آن مرد رفت و [ على عليه السلام ] كسى را پيش اقوام وى فرستاد تا از او خبرى بگيرد . گفتند : اى امير مؤمنان! وى داراى عقل سالم است .

مرد ، [ براى] بار سوم باز گشت و همان حرف گذشته خود را تكرار كرد . على عليه السلام فرمود : «برو تا در باره تو پرس و جو كنيم» .

مرد ، [ براى] بار چهارم به نزد ايشان آمد و وقتى اقرار كرد ، امير مؤمنان عليه السلام به قنبر گفت : «نگهش دار» و غضبناك شد و فرمود : «چه قدر زشت است كه كسى از شما ناشايستى مرتكب شود و خودش را در بين مردم ، رسوا سازد! آيا نمى شود در خانه اش توبه كند؟ به خدا سوگند ، توبه او در بين خود و خدا ، از حد جارى كردن من بر او ، بهتر است» .

آن گاه [ على عليه السلام ] وى را بيرون آورد و در بين مردم ، فرياد زد : «اى گروه مسلمانان!بيرون بياييد تا بر اين مرد ، حد جارى شود ، و به گونه اى [ بيرون آييد ]كه هيچ كس ، ديگرى را نشناسد» و مرد را به گورستان فرستاد .

مرد گفت : اى امير مؤمنان! به من فرصت بده تا دو ركعت نماز بگزارم [ و گزارْد] .

آن گاه [ على عليه السلام ] وى را در گودال نهاد و رو به مردم كرد و فرمود : «اى مسلمانان!اين ، حقّى از حقوق خداوند عز و جل است . هر كس كه حقّ خداوندى بر گردنش است ، برگردد ؛ زيرا آن كه حد بر گردنش است ، نبايد حدود خداوند را اجرا كند» .

مردم ، همه برگشتند و تنها او و حسن و حسين عليهم السلام ماندند .

[ على عليه السلام ] سنگى برداشت و سه تكبير گفت . آن گاه ، سه سنگ پرتاب كرد و در هر سنگى ، سه تكبير گفت . سپس حسن عليه السلام ، همان گونه كه امير مؤمنانْ سنگ پرتاب نموده بود ، سنگ پرتاب كرد و آن گاه حسين عليه السلام سنگ پرتاب كرد و مرد ، مُرد .

امير مؤمنان عليه السلام او را [از گودال ]بيرون آورد و دستور داد گورى كندند و بر او نماز خواند و او را دفن كرد .

گفتند : اى امير مؤمنان! آيا غسلش نمى دهى؟

فرمود : «با چيزى غسل كرد كه تا روز قيامت ، پاك است . او بر كارى سخت ،صبورى كرد» . .

ص: 402

. .

ص: 403

. .

ص: 404

4 / 9وَصِيَّةُ الإِمامِ عَلِيٍّ لِلحَسَنِ في أخيهِ الحُسَينِ عليهم السلام:424.عنه صلى الله عليه و آله :الأمالي للمفيد عن الفجيع العقيلى عن الحسن بن علي بن أبي طالب عن أبيه عليهماالسلامفي وَصِيَّتِهِ لَهُ _ :وأمّا أخوكَ الحُسَينُ فَهُوَ ابنُ اُمِّكَ ، ولا أزيدُ الوَصاةَ بِذلِكَ ، وَاللّهُ الخَليفَةُ عَلَيكُم ، وإيّاهُ أسأَلُ أن يُصلِحَكُم ، وأن يَكُفَّ الطُغاةَ البُغاةَ عَنكُم ، وَالصَّبرَ الصَّبرَ حَتّى يَتَوَلَّى اللّهُ الأَمرَ ! ولا قُوَّةَ إلّا بِاللّهِ العَلِيِّ العَظيمِ . (1)4 / 10وَصِيَّةُ الإِمامِ عَلِيٍّ لِلحَسَنَينِ عليهما السلام:425.كنز الفوائد عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله :نهج البلاغة :مِن وَصِيَّةٍ لَهُ [أيِ الإِمامِ عَلِيٍّ] عليه السلام لِلحَسَنِ وَالحُسَينِ عليهماالسلام _ لَمّا ضَرَبَهُ ابنُ مُلجَمٍ لَعَنَهُ اللّهُ _ : اُوصيكُما بِتَقوَى اللّهِ وألّا تَبغِيَا الدُّنيا وإن بَغَتكُما ، ولا تَأسَفا عَلى شَيءٍ مِنها زُوِيَ (2) عَنكُما ، وقولا بِالحَقِّ ، وَاعمَلا لِلأَجرِ ، وكونا لِلظّالِمِ خَصما ولِلمَظلومِ عَونا.

اُوصيكُما وجَميعَ وُلدي وأهلي ومَن بَلَغَهُ كِتابي ، بِتَقوَى اللّهِ ونَظمِ أمرِكُم، وصَلاحِ ذاتِ بَينِكُم ، فَإِنّي سَمِعتُ جَدَّكُما صلى الله عليه و آله يَقولُ : «صَلاحُ ذاتِ البَينِ أفضَلُ مِن عامَّةِ الصَّلاةِ وَالصِّيامِ» .

اللّهَ اللّهَ فِي الأَيتامِ ، فَلا تُغِبُّوا أفواهَهُم ، ولا يَضيعوا بِحَضرَتِكُم .

وَاللّهَ اللّهَ في جيرانِكُم ، فَإِنَّهُم وَصِيَّةُ نَبِيِّكُم ، ما زالَ يوصي بِهِم حَتّى ظَنَنّا أنَّهُ سَيُوَرِّثُهُم .

وَاللّهَ اللّهَ فِي القُرآنِ ، لا يَسبِقُكُم بِالعَمَلِ بِهِ غَيرُكُم .

وَاللّهَ اللّهَ فِي الصَّلاةِ ، فَإِنَّها عَمودُ دينِكُم .

وَاللّهَ اللّهَ في بَيتِ رَبِّكُم ، لا تُخلوهُ ما بَقيتُم ، فَإِنَّهُ إن تُرِكَ لَم تُناظَروا .

وَاللّهَ اللّهَ فِي الجِهادِ بِاَ?والِكُم وأنفُسِكُم وألسِنَتِكُم في سَبيلِ اللّهِ .

وعَلَيكُم بِالتَّواصُلِ وَالتَّباذُلِ ، وإيّاكُم وَالتَّدابُرَ وَالتَّقاطُعَ . لا تَترُكُوا الأَمرَ بِالمَعروفِ وَالنَّهيَ عَنِ المُنكَرِ ، فَيُوَلّى عَلَيكُم شِرارُكُم ثُمَّ تَدعونَ فَلا يُستَجابُ لَكُم .

يا بَني عَبدِ المُطَّلِبِ ، لا اُلفِيَنَّكُم تَخوضونَ دِماءَ المُسلِمينَ خَوضا ، تَقولونَ : قُتِلَ أميرُ المُؤمِنينَ! ألا لا تَقتُلُنَّ بي إلّا قاتِلي ، انظُروا إذا أنا مِتُّ مِن ضَربَتِهِ هذِهِ ، فَاضرِبوهُ ضَربَةً بِضَربَةٍ ، ولا تُمَثِّلوا بِالرَّجُلِ ، فَإِنّي سَمِعتُ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَقولُ : «إيّاكُم وَالمُثلَةَ ولَو بِالكَلبِ العَقورِ». (3) .


1- .الأمالي للمفيد : ص 220 ح 1 ، الأمالي للطوسي : ص 8 ح 8 ، كشف الغمّة : ج 2 ص 163 ، بحار الأنوار : ج 42 ص 203 ح 7 وفيه «اُريد» بدل «أزيد» ؛ الفصول المهمّة : ص 134 وفيه «أنّ يدك وصياته» بدل «أزيد الوصاة بذلك» .
2- .زوى الشيء يزويه فانزونى : نحاه فتنحى وزواه : قبضه (لسان العرب : ج 14 ص 363 «زوي») .
3- .نهج البلاغة : الكتاب 47، روضة الواعظين: ص 152 ، بحار الأنوار: ج 42 ص 256 ح 78 ؛ المعجم الكبير : ج 1 ص 101 ح 168 ، عن إسماعيل بن راشد ، جواهر المطالب : ج 2 ص 101 كلاهما نحوه .

ص: 405

4 / 9سفارش امام على به حسن در باره برادرش حسين عليهم السلام:

426.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :الأمالى ، مفيد_ به نقل از فجيع عقيلى ، از امام حسن عليه السلام ، از سفارش هاى پدرش امام على عليه السلام به ايشان _: امّا برادرت حسين ، او پسر مادر توست و بيش از اين ، در اين مورد، سفارش نمى كنم . خداوند ، جايگزين [ من ] ميان شماست . از او مى خواهم كه شما را به سامان برساند و شرّ طغيانگران تجاوزكار را از شما دور سازد . صبر كنيد ، صبر ، تا خداوند ، كار را بر عهده گيرد . و البته هيچ نيرويى جز از جانب خداوندِ بلندمرتبه بِشْكوه نيست!

4 / 10سفارش امام على به حسن و حسين عليهم السلام

427.عنه صلى الله عليه و آله :نهج البلاغة :امام على عليه السلام در وصيّتى به حسن و حسين عليهما السلام پس از ضربت زدن ابن ملجم ملعون به ايشان ، فرمود : «شما دو تن را به پروا كردن از خدا سفارش مى كنم و اين كه در پى دنيا نرويد ، هرچند دنيا در پى شما باشد . بر آنچه از دنيا كه از دستتان مى رود ، تأسّف نخوريد . حق بگوييد و براى اجر [ آخرت ] ، عمل كنيد . خصم ستمگر و ياور مظلوم باشيد .

شما و همه فرزندان و خانواده ام را و هر كس را كه اين نامه ام به او مى رسد ، به پروا كردن از خدا ، نظم در كارها و آشتى دادن ميان خودتان ، سفارش مى كنم . همانا از جدّتان شنيدم كه مى فرمود: آشتى دادن ميان افراد ، از همه نمازها و روزه ها بهتر است .

خداى را ، خداى را ، در مورد يتيمان! مبادا دهانشان را گاهى سير نگه داريد و گاهى گرسنه بداريد و در حضور شما تباه شوند .

خداى را ، خداى را در باره همسايگانتان ، كه اين ، سفارش پيامبرتان است ! پيوسته نسبت به آنان سفارش مى كرد ، تا حدّى كه پنداشتيم آنان را از ارث بَران قرار مى دهد .

خداى را ، خداى را در باره قرآن! مبادا ديگران در عمل به آن ، از شما جلو بيفتند !

خداى را ، خداى را در باره نماز ، كه ستون دين شماست!

خداى را ، خداى را در باره خانه پروردگارتان! تا هستيد ، آن را خالى [از زائر ]نگذاريد؛ چرا كه اگر خانه خدا رها شود ، [ از عذاب خداوند ،] مهلت داده نمى شويد .

خداى را ، خداى را در باره جهاد با اموال و جان ها و زبان هايتان در راه خدا!

بر شما باد پيوند با يكديگر و بخشش به يكديگر و بپرهيزيد از پشت كردن به هم و قطع رابطه!

امر به معروف و نهى از منكر را وا نگذاريد كه بَدانتان بر شما مسلّط خواهند شد و آن گاه دعا مى كنيد و دعايتان مستجاب نمى شود .

اى فرزندان عبد المطّلب! مبادا ببينم كه مى گوييد امير مؤمنان ، كشته شده است و به كشتار مسلمانان پرداخته ايد! هان كه به قصاص خون من ، جز قاتلم را نكشيد! بنگريد ، اگر من از اين ضربت مُردم ، به او يك ضربت در مقابل آن ضربت بزنيد . اين مرد را مُثله نكنيد ، كه از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله شنيدم كه مى فرمود: از مُثله كردن بپرهيزيد ، هر چند سگ هار و گزنده باشد » . .

ص: 406

428.الإمام عليّ عليه السلام :تاريخ الطبري_ في ذِكرِ خَبرِ مَقتَلِ الإِمامِ عَلِيٍّ عليه السلام _: دَعا [عَلِيٌّ عليه السلام ] حَسَنا وحُسَينا عليهماالسلام ، فَقالَ : اُوصيكُما بِتَقوَى اللّهِ ، وألّا تَبغِيَا الدُّنيا وإن بَغَتكُما ، ولا تَبكِيا عَلى شَيءٍ زُوِيَ عَنكُما ، وقولَا الحَقَّ ، وَارحَمَا اليَتيمَ ، وأغيثَا المَلهوفَ ، وَاصنَعا لِلآخِرَةِ ، وكونا لِلظّالِمِ خَصما ولِلمَظلومِ ناصِرا ، وَاعمَلا بِما فِي الكِتابِ ولا تَأخُذكُما فِي اللّهِ لَومَةُ لائِمٍ .

ثُمَّ نَظَرَ إلى مُحَمَّدِ بنِ الحَنَفِيَّةِ ، فَقالَ : هَل حَفِظتَ ما أوصَيتُ بِهِ أخَوَيكَ ؟ قالَ : نَعَم .

قالَ : فَإِنّي اُوصيكَ بِمِثلِهِ ، واُوصيكَ بِتَوقيرِ أخَوَيكَ ؛ لِعَظيمِ حَقِّهِما عَلَيكَ ، فَاتَّبِع أمرَهُما ، ولا تَقطَع أمرا دونَهُما .

ثُمَّ قالَ : اُوصيكُما بِهِ ؛ فَإِنَّهُ شَقيقُكُما وَابنُ أبيكُما ، وقَد عَلِمتُما أنَّ أباكُما كانَ يُحِبُّهُ . (1) .


1- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 147 ، المناقب للخوارزمي : ص 384 ؛ كشف الغمّة : ج 2 ص 57 كلاهما نحوه ، بحار الأنوار : ج 42 ص 245 ح 46 .

ص: 407

429.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :تاريخ الطبرى_ در يادكرد شهادت امام على عليه السلام _: على عليه السلام حسن و حسين عليهماالسلام را فرا خواند و فرمود: «شما دو تن را به پروا كردن از خدا سفارش مى كنم و اين كه در پى دنيا نرويد ، هرچند دنيا در پى شما باشد . بر آنچه از دنيا كه از دستتان مى رود ، گريه نكنيد . حق بگوييد و با يتيم ، مهربان و غم ديده را يارى رسان باشيد و براى آخرت ، عمل كنيد . خصم ستمگر و ياور مظلوم و عامل به قرآن باشيد و در راه خدا از سرزنش كسى نهراسيد» .

سپس به محمّد حنفيّه نگريست و فرمود: «آيا آنچه به برادرانت وصيّت كردم ، به خاطر سپردى؟» .

گفت: آرى .

فرمود: «تو را هم به همان سفارش مى كنم و سفارش مى كنم كه برادرانت را احترام كنى ؛ چرا كه حقّ آن دو بر تو ، بسى بزرگ است . از فرمان آن دو ، پيروى كن و بدون آنان در كارى تصميم نگير» .

سپس فرمود: «شما دو را نيز نسبت به او سفارش مى كنم . او برادر شما و پسر پدر شماست و مى دانيد كه پدرتان دوستش مى دارد» . .

ص: 408

4 / 11وَصِيَّةُ الإِمامِ عَلِيٍّ لِلحُسَينِ عليهم السلام277.مسند ابن حنبل عن ربيعة بن كعب :تحف العقول عن الإمام عليّ عليه السلام_ في وَصِيَّتِهِ لِابنِهِ الحُسَينِ عليه السلام _: يا بُنَيَّ! اُوصيكَ بِتَقوَى اللّهِ فِي الغِنى وَالفَقرِ ، وكَلِمَةِ الحَقِّ فِي الرِّضا وَالغَضَبِ ، وَالقَصدِ فِي الغِنى وَالفَقرِ ، وبِالعَدلِ عَلَى الصَّديقِ وَالعَدُوِّ ، وبِالعَمَلِ فِي النِّشاطِ وَالكَسَلِ ، وَالرِّضا عَنِ اللّهِ فِي الشِّدَّةِ وَالرَّخاءِ .

أي بُنَيَّ! ما شَرٌّ بَعدَهُ الجَنَّةُ بِشَرٍّ، ولا خَيرٌ بَعدَهُ النّارُ بِخَيرٍ. وكُلُّ نَعيمٍ دُونَ الجَنَّةِ مَحقورٌ، وكُلُّ بَلاءٍ دونَ النّارِ عافِيَةٌ.

وَاعلَم _ أي بُنَيَّ _ ، أنَّهُ مَن أبصَرَ عَيبَ نَفسِهِ شَغَلَ عَن عَيبِ غَيرِهِ، ومَن تَعَرّى مِن لِباسِ التَّقوى لَم يَستَتِر بِشَيءٍ مِنَ اللِّباسِ ، ومَن رَضِيَ بِقِسمِ اللّهِ لَم يَحزَنَ عَلى ما فاتَهُ، ومَن سَلَّ سَيفَ البَغيِ قُتِلَ بِهِ، ومَن حَفَرَ بِئرا لِأَخيهِ وَقَعَ فيها، ومَن هَتَكَ حِجابَ غَيرِهِ انكَشَفَت عَوراتُ بَيتِهِ ، ومَن نَسِيَ خَطيئَتَهُ استَعظَمَ خَطيئَةَ غَيرِهِ، ومَن كابَدَ (1) الاُمورَ عَطَبَ (2) ، ومَنِ اقتَحَمَ الغَمَراتِ (3) غَرِقَ، ومَن اُعجِبَ بِرَأيهِ ضَلَّ، ومَنِ استَغنى بِعَقلِهِ زَلَّ، ومَن تَكَبَّرَ عَلَى النّاسِ ذَلَّ، ومَن خالَطَ العُلَماءَ وُقِّرَ، ومَن خالَطَ الأَنذالَ حُقِّرَ، ومَن سَفِهَ عَلَى النّاسِ شُتِمَ، ومَن دَخَلَ مَداخِلَ السَّوءِ اتُّهِمَ، ومَن مَزَحَ استُخِفَّ بِهِ، ومَن أكثَرَ مِن شَيءٍ عُرِفَ بِهِ، ومَن كَثُرَ كَلامُهُ كَثُرَ خَطاؤُهُ، ومَن كَثُرَ خَطاؤُهُ قَلَّ حَياؤُهُ، ومَن قَلَّ حَياؤُهُ قَلَّ وَرَعُهُ، ومَن قَلَّ وَرَعُهُ ماتَ قَلبُهُ، ومَن ماتَ قَلبُهُ دَخَلَ النّارَ .

أي بُنَيَ! مَن نَظَرَ في عُيوبِ النّاسِ ورَضِيَ لِنَفسِهِ بِها فَذاكَ الأَحمَقُ بِعَينِهِ، ومَن تَفَكَّرَ اعتَبَرَ، ومَنِ اعتَبَرَ اعتَزَلَ، ومَنِ اعتَزَلَ سَلِمَ، ومَن تَرَكَ الشَّهَواتِ كانَ حُرّا، ومَن تَرَكَ الحَسَدَ كانَت لَهُ المَحَبَّةُ عِندَ النّاسِ .

أي بُنَيَ! عِزُّ المُؤمِنُ غِناهُ عَنِ النّاسِ، وَالقَناعَةُ مالٌ لا يَنفَدُ، ومَن أكثَرَ ذِكرَ المَوتِ رَضِيَ مِنَ الدُّنيا بِاليَسيرِ، ومَن عَلِمَ أنَّ كَلامَهُ مِن عَمَلِهِ قَلَّ كَلامُهُ إلّا فيما يَنفَعُهُ.

أي بُنَيَ! العَجَبُ مِمَّن يَخافُ العِقابَ فَلَم يَكُفَّ، ورَجَا الثَّوابَ فَلَم يَتُب ويَعمَل .

أي بُنَيَ! الفِكرَةُ تورِثُ نورا، وَالغَفلَةُ ظُلمَةٌ، وَالجَهالَةُ ضَلالَةٌ، وَالسَّعيدُ مَن وُعِظَ بِغَيرِهِ، وَالأَدَبُ خَيرُ ميراثٍ، وحُسنُ الخُلُقِ خَيرُ قَرينٍ، لَيسَ مَعَ قَطيعَةِ الرَّحِمِ نَماءٌ، ولا مَعَ الفُجورِ غِنىً.

أي بُنَيَ! العافِيَةُ عَشَرَةُ أجزاءٍ ، تِسعَةٌ مِنها فِي الصَّمتِ إلاّ بِذِكرِ اللّهِ ، وواحِدٌ في تَركِ مُجالَسَةِ السُّفَهاءِ.

أي بُنَيَ! مَن تَزَيّا بِمَعاصِي اللّهِ فِي المَجالِسِ أورَثَهُ اللّهُ ذُلّاً، ومَن طَلَبَ العِلمَ عَلِمَ .

يا بُنَيَ! رَأسُ العِلمِ الرِّفقُ وآفَتُهُ الخُرقُ (4) ، ومِن كُنوزِ الإِيمانِ الصَّبرُ عَلَى المَصائِبِ، وَالعَفافُ زينَةُ الفَقرِ، وَالشُّكرُ زينَةُ الغِنى، كَثرَةُ الزِّيارَةِ تورِثُ المَلالَةَ ، وَالطُّمَأنينَةُ قَبلَ الخُبرَةِ ضِدُّ الحَزمِ، وإعجابُ المَرءِ بِنَفسِهِ يَدُلُّ عَلى ضَعفِ عَقلِهِ.

أي بُنَيَ! كَم نَظرَةٍ جَلَبَت حَسرَةً، وكَم مِن كَلِمَةٍ سَلَبَت نِعمَةً.

أي بُنَيَ! لا شَرَفَ أعلى مِنَ الإِسلامِ، ولا كَرَمَ أعَزُّ مِنَ التَّقوى، ولا مَعقِلَ أحرَزُ مِنَ الوَرَعِ، ولا شَفيعَ أنجَحُ مِنَ التَّوبَةِ، ولا لِباسَ أجمَلُ مِنَ العافِيَةِ، ولا مالَ أذهَبُ بِالفاقَةِ مِنَ الرِّضا بِالقوتِ، ومَنِ اقتَصَرَ عَلى بُلغَةِ (5) الكَفافِ تَعَجَّلَ الرّاحَةَ ، وتَبَوَّأَ خَفضَ الدَّعَةِ.

أي بُنَيَ! الحِرصُ مِفتاحُ التَّعَبِ ، ومَطِيَّةُ النَّصَبِ ، وداعٍ إلَى التَّقَحُّمِ (6) فِي الذُّنوبِ ، وَالشَّرَهُ جامِعٌ لِمَساوِي العُيوبِ . وكَفاكَ تَأديبا لِنَفسِكَ ما كَرِهتَهُ مِن غَيرِكَ، لِأَخيكَ عَلَيكَ مِثلُ الَّذي لَكَ عَلَيهِ ، ومَن تَوَرَّطَ فِي الاُمورِ بِغَيرِ نَظَرٍ فِي العَواقِبِ فَقَد تَعَرَّضَ لِلنَّوائِبِ، التَّدبيرُ قَبلَ العَمَلِ يُؤمِنُكَ النَّدَمَ، مَنِ استَقبَلَ وُجوهَ الآراءِ عَرَفَ مَواقِعَ الخَطأِ، الصَّبرُ جُنَّةٌ (7) مِنَ الفاقَةِ، البُخلُ جِلبابُ المَسكَنَةِ، الحِرصُ عَلامَةُ الفَقرِ، وَصولٌ (8) مُعدِمٌ (9) خَيرٌ مِن جافٍ مُكثِرٍ، لِكُلِّ شَيءٍ قوتٌ، وَابنُ آدَمَ قوتُ المَوتِ.

أي بُنَيَ ، لا تُؤيِس مُذنِبا، فَكَم مِن عاكِفٍ عَلى ذَنبِهِ خُتِمَ لَهُ بِخَيرٍ، وكَم مِن مُقبِلٍ عَلى عَمَلِهِ مُفسِدٌ في آخِرِ عُمُرِهِ صائِرٌ إلَى النّارِ، نَعوذُ بِاللّهِ مِنها .

أي بُنَيَ ، كَم مِن عاصٍ نَجا، وكَم مِن عامِلٍ هَوى، مَن تَحَرَّى الصِّدقَ خَفَّت عَلَيهِ المُؤَنُ . في خِلافِ النَّفسِ رُشدُها ، السّاعاتُ تَنتَقِصُ الأَعمارَ ، وَيلٌ لِلباغينَ مِن أحكَمِ الحاكِمينَ وعالِمِ ضَميرِ المُضمِرينَ.

يا بُنَيَ ، بِئسَ الزّادُ إلَى المَعادِ العُدوانُ عَلَى العِبادِ ، في كُلِّ جُرعَةٍ شَرَقٌ (10) ، وفي كُلِّ اُكلَةٍ غَصَصٌ. لَن تُنالَ نِعمَةٌ إلّا بِفِراقِ اُخرى ، ما أقرَبَ الرّاحَةَ مِنَ النَّصَبِ ، وَالبُؤسَ مِنَ النَّعيمِ ، وَالمَوتَ مِنَ الحَياةِ ، وَالسَّقَمَ مِنَ الصِّحَّةِ. فَطوبى لِمَن أخلَصَ للّهِ عَمَلَهُ ، وعِلمَهُ وحُبَّهُ وبُغضَهُ ، وأخذَهُ وتَركَهُ ، وكَلامَهُ وصَمتَهُ ، وفِعلَهُ وقَولَهُ. وبَخٍ بَخٍ (11) لِعالِمٍ عَمِلَ فَجَدَّ ، وخافَ البَياتَ (12) فَأَعَدَّ وَاستَعَدَّ، إن سُئِلَ نَصَحَ ، وإن تُرِكَ صَمَتَ، كَلامُهُ صَوابٌ وسُكوتُهُ مِن غَيرِ عِيٍّ جَوابٌ. وَالوَيلُ لِمَن بُلِيَ بِحِرمانٍ وخِذلانٍ وعِصيانٍ ، فَاستَحسَنَ لِنَفسِهِ ما يَكرَهُهُ مِن غَيرِهِ ، وأزرى (13) عَلَى النّاسِ بِمِثلِ ما يَأتي.

وَاعلَم أي بُنَيَ ، أنَّهُ مَن لانَت كَلِمَتُهُ وَجَبَت مَحَبَّتُهُ. وَفَّقَكَ اللّهُ لِرُشدِكَ ، وجَعَلَكَ مِن أهلِ طاعَتِهِ بِقُدرَتِهِ ، إنَّهُ جَوادٌ كَريمٌ. (14) .


1- .الكبد : الشدّة . كابدت الأمر ؛ إذا قاسيت شدّته (الصحاح : ج 2 ص 53 «كبد») .
2- .العطب : الهلاك (الصحاح : ج 1 ص 184 «عطب») .
3- .الغمر : الماء الكثير (الصحاح : ج 2 ص 772 «غمر») .
4- .الخرق : الجهل والحمق (لسان العرب : ج 10 ص 75 «خرق») .
5- .البلغة : ما يكتفى به من العيش (الصحاح : ج 4 ص 1317 «بلغ») .
6- .تقحيم النفس في الشيء : إدخالها فيه من غير رويّة (لسان العرب : ج 12 ص 462 «قحم») .
7- .الجُنّة : السترة (الصحاح : ج 5 ص 2094 «جنن») .
8- .الوَصول : أي يصل برّه فلا يقطعه (الفروق اللغوية : 96) .
9- .أعدم الرجل : افتقر فهو معدم وعديم (الصحاح : ج 5 ص 1983 «عدم») . والمقصود أنّ من يصل إلى الناس بحسن الخلق والمودّة مع فقره خير ممّن يكثر في العطاء وهو جافٍ سيّ الخلق .
10- .الشَّرَق : الشجا والغصّة . وقد شرق بريقه أي غصّ به (الصحاح : ج 4 ص 1500 «شرق») .
11- .بخ : كلمة تقال عند المدح والرضا بالشيء (الصحاح : ج 1 ص 418 «بخخ») .
12- .بيَّتَ العدوَّ : أوقع بهم ليلاً ، والاسم البيات (الصحاح : ج 1 ص 245 «بيت») .
13- .زَرى عَلَيه : عابَهُ وعاتَبَهُ . وأزرى عليه قليلةٌ (لسان العرب : ج 14 ص 356 «زرى») .
14- .تحف العقول : ص88 ، بحار الأنوار : ج77 ص36 ح1 و راجع : نزهة الناظر : ص61 ح43 .

ص: 409

4 / 11سفارش امام على به حسين عليهما السلام

278.الإمام عليّ عليه السلام :تحف العقول :امام على عليه السلام در وصيّت به فرزندش حسين عليه السلام فرمود : «پسر عزيزم! تو را به پروا كردن از خدا در توانگرى و نادارى ، و حقگويى در خشنودى و خشم ، و ميانه روى در توانگرى و نادارى ، و دادورزى با دوست و دشمن ، و عمل كردن [به تكاليف ]در نشاط و سستى ، و خشنودى از خدا در سختى و آسايش ، سفارش مى كنم .

پسر عزيزم ! هر گزندى كه در پى آن بهشت باشد ، گزند نيست و هر خوشى اى كه پس از آن دوزخ باشد ، خوشى نيست . هر نعمتى در برابر بهشت ، كوچك است و هر بلايى در برابر دوزخ ، عافيت است .

پسر عزيزم ! بدان كه هر كس عيب خود را ببيند ، از عيب ديگران مى پرهيزد و هر كه از جامه پرهيزگارى برهنه ماند ، هيچ جامه اى او را نمى پوشاند و هر كه به داده خدا خشنود باشد ، بر از دست داده خود ، اندوه نمى خورد و هر كه شمشير ستم بركشد ، بِدان كشته مى شود و هر كه براى برادر [دينى] چاه كَنَد ، خود در آن مى افتد و هر كه پرده ديگرى بدرد ، پردگيانِ خانه اش عيان مى شوند (/ عيب هاى درون خانه اش نمايان مى شوند) و هر كه خطاى خود را از ياد بَرَد ، خطاى ديگرى را بزرگ مى شمارد و هر كه خود را به تكلّف اندازد ، نابود مى شود و هر كه به گرداب ها در افتد ، غرق مى شود و هر كه شيفته رأى خود گردد ، گم راه مى شود و هر كه به خردِ خود بسنده نمايد ، مى لغزد و هر كه بر مردمْ بزرگى فروشد ، خوار مى شود و هر كه با دانشوران بنشيند ، شُكوه مى يابد و هر كه با بى مايگان در آميزد ، زبون مى شود و هر كه با مردمْ ستيزه كند ، دشنام مى شنود و هر كه به جاى هاى نامناسب رود ، متّهم مى گردد و هر كه شوخى كند، سبك مى شود و هر كه چيزى را بسيار كند، بِدان شناخته مى گردد و هر كه پُر گويد ، پُر خطا مى كند و هر كه خطا كند ، كم شرم مى شود و هر كه كم شرم شود ، كم تقوا مى گردد و هر كه كم تقوا شود ، دلش مى ميرد و هر كه دلش بميرد ، به دوزخ مى رود .

اى پسر عزيزم ! هر كه به عيب هاى مردم نگرد و اين كار را بر خود روا شمارد ، به راستى كه احمق است . هر كه بينديشد ، عبرت مى گيرد و هر كه عبرت گيرد ، [از ناشايست ها] كناره مى جويد و هر كه كناره جويد ، سالم مى ماند و هر كه شهوت را رها كند ، آزاد خواهد بود و هر كه رشك را رها كند ، محبوب مردم خواهد بود .

اى پسر عزيزم ! عزّت مؤمن ، بى نيازىِ او از مردم است ، و قناعت ، مالى است كه پايان نمى پذيرد . هر كه بسيار ياد مرگ كند ، به اندك مايه اى از دنيا راضى مى شود و هر كس بداند كه سخن او در شمار كردار اوست ، كم سخن مى گويد ، مگر در آنچه سودش دهد .

اى پسر عزيزم ! شگفتا از كسى كه از كيفر مى ترسد ؛ ولى [از گناه] دست نمى كشد ، و اميد ثواب دارد ؛ ولى توبه نمى كند و عمل نمى نمايد !

اى پسر عزيزم ! انديشه ، روشنى مى بخشد . غفلت ، تيرگى است و نادانى ، گم راهى . نيك فرجام ، كسى است كه از ديگران پند گيرد و ادب ، بهترين ميراث و نيك خويى ، بهترين همنشين است . با گسستن پيوند خانوادگى (قطع رَحِم) ، پيشرفتى نخواهد بود و با تبهكارى ، توانگرى اى .

اى پسر عزيزم ! عافيت ، ده بخش است كه نُه بخش آن ، خاموشى است جز ذكر خدا ، و يك بخش هم ترك همنشينى با بى خردان است .

اى پسر عزيزم ! هر كه به نافرمانى از خدا در مجالس ، خودنمايى كند ، خداوند زبونش مى سازد و هر كه دانش بجويد ، دانا مى شود .

اى پسر عزيزم ! سرلوحه دانش ، مدارا كردن و آسيب آن ، پرده درى است . و شكيبايى بر مصيبت ها ، از گنجينه هاى ايمان است . پاك دامنى ، زيور نادارى است و سپاسگزارى ، زيورِ توانگرى . ديدارِ بسيار ، تنگ دلى مى آورد و آرامش [و اعتماد ]پيش از آزمايش ، بر خلاف احتياط است و خودپسندىِ مرد ، نشانه سستىِ خرد اوست .

اى پسر عزيزم ! بسا نگاهى كه افسوس مى آورد و بسا سخنى كه نعمت مى برد !

اى پسر عزيزم ! شرافتى برتر از اسلام و كَرَمى گرامى تر از پرهيزگارى و دژى استوارتر از پارسايى و شفيعى مؤثّرتر از توبه و جامه اى زيباتر از آسايش و مالى فقرزداتر از خشنودى به روزى نيست ، و هر كه به گذران روزانه اكتفا كند ، زود به آسايش رسيده و به آرامش ، دست يافته است .

اى پسر عزيزم ! آز ، كليد رنج و مَركبِ دشوارى و انگيزه افتادن به كام گناهان است و آزمندى ، هر عيبى را در بر دارد . براى ادب آموزى تو ، همان بس كه آنچه از ديگرى بد مى دانى [ ، انجام ندهى] . برادرت را بر تو ، همان حقّى است كه تو را بر اوست . هر كه با بى عاقبت نگرى به كارها در آيد ، با گرفتارى ها رو به رو مى شود . چاره جويى پيش از اقدام به كارى ، تو را از پشيمانى ايمن مى دارد . هر كه رأى هاى گونه گون را در نظر آورد ، جايگاه هاى خطا را مى شناسد . شكيبايى ، سپرى برابر نيازمندى است . بخل ، روپوشِ بيچارگى است . آزمندى ، نشانه نياز است . خيررسانِ نادار ، بهتر از داراىِ بسياربخشِ جفاكار است . (1) هر چيز را خوراكى است و خوراك مرگ ، آدمى زاده است .

اى پسر عزيزم ! هيچ گنهكارى را نوميد مكن . چه بسيار گناه آلوده اى كه نيك انجام گشته و چه بسا نيك كردارى كه در پايان عمر ، به تباهى گراييده و به دوزخ رفته است و ما [از اين بدانجامى] ، به خدا پناه مى بريم .

اى پسر عزيزم ! چه بسا نافرمانى كه نجات يافته (2) و چه بسا فرمان بردارى كه سقوط كرده است ! هر كه در پى راستى بكوشد ، سبك بار است و رهيابىِ نفْس ، در مخالفت با اوست . [گذشتِ] ساعت ها ، عمر را مى كاهد . واى بر ستمكاران از نيك داورترينِ داوران و آگاه از درونِ نهان كنندگان !

اى پسر عزيزم ! چه بد توشه اى است تجاوز به بندگان براى رستاخيز [انسان] ! در هر جرعه اى ، گلوشكنى و در هر لقمه اى ، گلوگيرى است . هرگز به نعمتى نمى رسى ، جز با جدايى از نعمت ديگر . چه قدر آسايش به رنج ، و تنگ دستى به نعمت ، و مرگ به زندگى ، و بيمارى به تن درستى ، نزديك است! خوشا آن كه كار و دانشش ، و دوستى و دشمنى اش ، و گرفتن و رها كردنش ، و سخن گفتن و خموشى اش ، و كردار و گفتارش را ويژه خدا گردانْد (براى او ناب و سَره ساخت)! و آفرين و آفرين بر دانايى كه عمل كند و بكوشد و از شبيخون مرگ بهراسد و آماده و مهيّا گردد ؛ [همو كه] اگر از او بپرسند ، اندرز مى گويد و اگر او را وا نهند ، خاموش مى ماند ؛ [آن كه ]سخنش درست است و خموشى اش از درماندگى در پاسخگويى نيست! و واى بر كسى كه به بلاى محروميت و خوارى و نافرمان بردارى ، دچار است و آنچه را از ديگرى بد مى داند ، در باره خود ، نيك مى پندارد و آنچه را خود به جاى مى آورد ، براى مردم ، بد مى شمارد !

اى پسر عزيزم ! بدان كه هر كس نرم سخن شود ، دوستى اش واجب مى گردد . خداوند ، تو را به رهيابى اش توفيق دهد و به قدرت خويش ، تو را اهل اطاعت خود سازد ، كه او نيك بخشِ گشاده دست است» . (3) .


1- .يعنى آن كس كه با وجود نادارى ، با خوش خويى و دوستى ، خيرى بى منّت به مردم رساند ، بهتر از كسى است كه همراه با كج خُلقى و تندخويى و منّت نهادن ، بخشش بسيار مى كند» .
2- .مراد ، آن است كه با تغيير جهت دادن و توبه كردن ، دست از نافرمانى كشيده و نجات يافته است ، نه آن كه با استمرار معصيت ، رستگار شده باشد . م .
3- .ترجمه اين حديث ، از رهاورد خرد (ترجمه پرويز اتابكى از تحف العقول) است ، با ويرايش و برخى تصرّفات . م .

ص: 410

. .

ص: 411

. .

ص: 412

. .

ص: 413

. .

ص: 414

. .

ص: 415

. .

ص: 416

4 / 12إيصاءُ الإِمامِ عَلِيٍّ إلَى الحَسَنَينِ عليهما السلام:279.الإمام الصادق عليه السلام :الخرائج والجرائح عن أبي الجارود عن أبي جعفر [الباقر] عليه السلام :جَمَعَ أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام بَنيهِ _ وهُمُ اثنا عَشَرَ ذَكَرا _ فَقالَ لَهُم : إنَّ اللّهَ أحَبَّ أن يَجعَلَ فِيَّ سُنَّةً مِن يَعقوبَ ، إذ جَمَعَ بَنيهِ _ وهُمُ اثنا عَشَرَ ذَكَرا _ فَقالَ لَهُم : إنّي اُوصي إلى يوسُفَ ، فَاسمَعوا لَهُ وأطيعوا . وأنَا اُوصي إلَى الحَسَنِ وَالحُسَينِ ، فَاسمَعوا لَهُما وأطيعوا . (1)280.الإمام الكاظم عليه السلام :كتاب من لا يحضره الفقيه عن سالم عن أبي عبداللّه [الصادق] عليه السلام :أوصى رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله إلى عَلِيٍّ عليه السلام وَحدَهُ ، وأوصى عَلِيٌّ عليه السلام إلَى الحَسَنِ وَالحُسَينِ عليهماالسلامجَميعا . (2)281.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :الصراط المستقيم عن الأصبغ بن نباتة :إنَّ عَلِيّا عليه السلام لَمّا ضَرَبَهُ المَلعونُ ابنُ مُلجَمٍ _ لَعَنَهُ اللّهُ _ دَعا بِالحَسَنَينِ عليهماالسلام ، فَقالَ : إنّي مَقبوضٌ في لَيلَتي هذِهِ فَاسمَعا قَولي ، وأنتَ يا حَسَنُ وَصِيّي وَالقائِمُ بِالأَمرِ مِن بَعدي ، وأنتَ يا حُسَينُ شَريكُهُ فِي الوَصِيَّةِ فَأَنصِت ما نَطَقَ ، وكُن لِاَمرِهِ تابِعا ما بَقِيَ ، فَإِذا خَرَجَ مِنَ الدُّنيا فَأَنتَ النّاطِقُ بَعدَهُ ، وَالقائِمُ بِالأَمرِ عَنهُ . (3)282.الإمام عليّ عليه السلام ( _ في خُطبَتِهِ يَومَ الجُمُعَةِ _ ) نهج البلاغة عن الإمام عليّ عليه السلام_ مِن وَصِيَّةٍ لَهُ عليه السلام بِما يُعمَلُ في أموالِهِ ، كَتَبَها بَعدَ مُنصَرَفِهِ مِن صِفّينَ _: هذا ما أمَرَ بِهِ عَبدُ اللّهِ عَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ أميرُ المُؤمِنينَ في مالِهِ ، ابتِغاءَ وَجهِ اللّهِ لِيُولِجَهُ بِهِ الجَنَّةَ ، ويُعطِيَهُ بِهِ الأمَنَةَ. مِنها : فَإِنَّهُ يَقومُ بِذلِكَ الحَسَنُ بنُ عَلِيٍّ ، يَأكُلُ مِنهُ بِالمَعروفِ ويُنفِقُ مِنهُ بِالمَعروفِ ، فَإِن حَدَثَ بِحَسَنٍ حَدَثٌ وحُسَينٌ حَيٌّ ، قامَ بِالأَمرِ بَعدَهُ ، وأصدَرَهُ مَصدَرَهُ .

وإنّ لِابنَي فاطِمَةَ مِن صَدَقَةِ عَلِيٍّ مِثلَ الَّذي لِبَني عَلِيٍّ ، وإنّي إنَّما جَعَلتُ القِيامَ بِذلِكَ إلَى ابنَي فاطِمَةَ ابتِغاءَ وَجهِ اللّهِ ، وقُربَةً إلى رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، وتَكريما لِحُرمَتِهِ ، وتَشريفا لِوُصلَتِهِ . (4) .


1- .الخرائج والجرائح : ج 1 ص 183 ح 17 ، بحار الأنوار: ج 42 ص 87 ح 15 .
2- .كتاب من لا يحضره الفقيه : ج 2 ص 87 ح 1810 ، علل الشرائع : ص 386 ح 1 ، الإقبال : ج 2 ص 59 ، بحار الأنوار : ج 97 ص 123 ح 3 .
3- .الصراط المستقيم : ج 2 ص 160 .
4- .نهج البلاغة : الكتاب 24 ، بحار الأنوار : ج 42 ص 254 ح 57 .

ص: 417

4 / 12وصيّت كردن امام على به حسن و حسين عليهم السلام

283.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :الخرائج و الجرائح_ به نقل از ابو جارود ، از امام باقر عليه السلام _: امير مؤمنان عليه السلام پسرانش را كه دوازده تن بودند ، گرد آورد و به آنان فرمود : «خداوند ، دوست دارد كه سنّتى از يعقوب را در من قرار دهد ؛ چرا كه او دوازده پسرش را گرد آورد و به آنان گفت : من ، يوسف را وصى قرار مى دهم . گوش به فرمان و مطيع او باشيد . و من ، حسن و حسين را وصى قرار مى دهم . گوش به فرمان آن دو و مطيعشان باشيد» .437.عنه صلى الله عليه و آله :كتاب من لا يحضره الفقيه_ به نقل از سالم ، از امام صادق عليه السلام _: پيامبر صلى الله عليه و آله ، تنها على عليه السلام را وصى قرار داد و على عليه السلام ، حسن و حسين عليهماالسلام را با هم ، وصى قرار داد .438.عنه صلى الله عليه و آله :الصراط المستقيم_ به نقل از اصبغ بن نُباته _: هنگامى كه ابن ملجم ملعون _ كه خدا لعنتش كند _ به امام على عليه السلام ضربت زد ، ايشان حسن و حسين را فرا خواند و فرمود : «من امشب ، قبض روح مى شوم . سخنم را بشنويد . تو _ اى حسن _ وصىّ من و قيام كننده به امر [امامت] ، پس از من هستى و تو _ اى حسين _ شريك او در وصيّت هستى . تا او سخن مى گويد ، تو ساكت بمان و پيرو فرمان او باش ، تا آن گاه كه زنده است ، و چون از دنيا رفت ، تو امام ناطق پس از او و قيام كننده به امر [امامت] به جاى او هستى» .439.رسول اللّه صلى الله عليه و آله ( _ لَمّا سُئِلَ عَن حَقِّ الوالِدَينِ عَلى وَلَدِه ) نهج البلاغة :امام على عليه السلام در وصيّت نامه اى كه در پى بازگشت از صفّين ، براى چگونگى عمل در خصوص دارايى هايش نگاشت ، چنين نوشت : «اين ، نوشته اى است كه در آن ، بنده خدا على بن ابى طالب ، امير مؤمنان ، براى طلب خشنودى خدا ، در باره نحوه عمل با دارايى اش دستور داده است تا بدين وسيله ، خداوند ، او را به بهشت در آورد و به خاطر آن ، امانْ عطايش فرمايد» .

بخشى از اين وصيت ، اين است : «حسن بن على به اين كار (رسيدگى به دارايى هايم) بپردازد و از آن دارايى ، به نحو شايسته اى مصرف كند و به نحو شايسته اى از آن ، انفاق نمايد . و اگر براى حسنْ حادثه اى رخ داد و حسينْ زنده بود ، پس از او حسين به اين فرمان ، جامه عمل بپوشد و كار او را انجام دهد .

و نصيب دو فرزند فاطمه از دارايى على ، همانند نصيب ديگر فرزندان على است . و علّت اين كه انجام دادن اين وصيّت را به عهده دو فرزند فاطمه گذاشتم ، جلب خشنودى خدا و تقرّب به پيامبر صلى الله عليه و آله و گراميداشت منزلت وى و بزرگداشت پيوندم با اوست» . .

ص: 418

4 / 13أداءُ الحَسَنَينِ عليهما السلام زَكاةَ الفِطرِ عَن أبيهِما440.صحيح البخاري عن عبد اللّه :دعائم الإسلام :رُوِّينا عَنِ الحَسَنِ وَالحُسَينِ _ صَلَواتُ اللّهِ عَلَيهِما _ أنَّهُما كانا يُؤَدِّيانِ زَكاةَ الفِطرِ عَن عَلِيٍّ حَتّى ماتا ، وكانَ عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ عليه السلام يُؤَدّيها عَن أبيهِ الحُسَينِ عليه السلام حَتّى مات ، وكان أبو جَعفَرٍ يُؤَدّيها عَن عَلِيٍّ عليه السلام حَتّى ماتَ .

قالَ جَعفَرُ بنُ مُحَمَّدٍ : وأنَا اُؤَدّيها عَن أبي .

وهذا مِنَ التَّطَوُّعِ بِالصَّدَقَةِ عَنِ المَوتى . (1) .


1- .دعائم الإسلام : ج 1 ص 267 ، بحار الأنوار : ج 96 ص 110 ح 16 .

ص: 419

4 / 13فِطريّه پرداختنِ حسن و حسين عليهما السلام به نيّت پدر

441.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :دعائم الإسلام :براى ما روايت شده است كه حسن و حسين _ كه درودهاى خدا بر آن دو باد _ تا هنگام وفاتشان ، به نيّت امام على عليه السلام ، زكات فطر مى پرداختند و امام زين العابدين عليه السلام نيز تا هنگام وفات ، آن را به نيّت پدرش حسين عليه السلام مى پرداخت و امام باقر عليه السلام نيز آن را تا هنگام مرگ ، به نيّت امام زين العابدين عليه السلام مى پرداخت .

امام صادق عليه السلام فرمود : «و من نيز به نيّت پدرم مى پردازم» .

و اين ، نوعى از صدقه دادن مستحبّى به نيابت از درگذشتگان است . .

ص: 420

. .

ص: 421

بخش پنجم : امام حسين عليه السلام ، پس از شهادت پدر ، تا قيام عاشورا

اشاره

فصل يكم : امام حسين عليه السلام در روزگار امامت برادرفصل دوم : موضع امام عليه السلام در رويارويى با معاويهفصل سوم : جانشين كردن يزيد .

ص: 422

الفصل الأوّل : الحسين عليه السلام في عصر إمامة الحسن عليه السلام1 / 1تَعظيمُهُ لِاءِمامِ زَمانِهِ442.الإمام زين العابدين عليه السلام ( _ مِن دُعائِهِ لِأَبَوَيهِ _ ) الكافي عن أبي الجارود عن أبي جعفر [الباقر] عليه السلام :إنَّ الحُسَينَ عليه السلام كانَ إذ حَضَرَ الحَسَنُ عليه السلام ، لم يَنطِق في ذلِكَ المَجلِسِ حَتّى يَقومَ . (1)443.الإمام الباقر عليه السلام :المناقب لابن شهرآشوب عن الباقر عليه السلام :ما تَكَلَّمَ الحُسَينُ عليه السلام بَينَ يَدَيِ الحَسَنِ عليه السلام إعظاما لَهُ ، ولا تَكَلَّمَ مُحَمَّدُ بنُ الحَنَفِيَّةِ بَينَ يَدَيِ الحُسَينِ عليه السلام إعظاما لَهُ . (2)444.الإمام الرضا عليه السلام :مشكاة الأنوار عن أبي عبداللّه [الصادق] عليه السلام :ما مَشَى الحُسَينُ عليه السلام بَينَ يَدَيِ الحَسَنِ عليه السلام قَطُّ ، ولا بَدَرَهُ (3) بِمَنطِقٍ إذَا اجتَمَعا تَعظيما لَهُ . (4)445.الإمام الصادق عليه السلام ( _ في قَولِهِ تعالى : {Q} «وَبِالْوَ لِدَيْنِ إِحْ ) الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) عن أبي سعيد :رَأَيتُ الحَسَنَ وَالحُسَينَ عليهماالسلام صَلَّيا مَعَ الإِمامِ العَصرَ ، ثُمَّ أتَيَا الحَجَرَ فَاستَلَماهُ ، ثُمَّ طافا اُسبوعا وصَلَّيا رَكعَتَينِ .

فَقالَ النّاسُ : هذانِ ابنا بِنتِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، فَحَطَمَهُمَا النّاسُ حَتّى لَم يَستَطيعا أن يَمضِيا ومَعَهُم رَجُلٌ مِنَ الرُّكاناتِ ، فَأَخَذَ الحُسَينُ عليه السلام بِيَدِ الرُّكانِيِّ (5) ورَدَّ النّاسَ عَنِ الحَسَنِ عليه السلام ، وكانَ يُجِلُّهُ . (6) .


1- .الكافي : ج 1 ص 291 ح 6 .
2- .المناقب لابن شهرآشوب : ج 3 ص 401 ، بحار الأنوار : ج 43 ص 319 ح 2 .
3- .بَدَرَ الرجُلُ غيرَه إلى الأمر : أي عاجله (راجع : لسان العرب : ج 4 ص 48 «بدر») .
4- .مشكاة الأنوار : ص 295 ح 906 ، مستدرك الوسائل : ج 8 ص 393 ح 9774 .
5- .كأنّه منسوب إلى ركانة بن عبد يزيد بن هاشم بن عبد المطّلب بن عبد مناف المطلبي ، الذي صارعه صلى الله عليه و آله فصرعه مرّتين (هامش المصدر) .
6- .الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج 1 ص 405 ح 379 ، تاريخ دمشق : ج 13 ص 239 .

ص: 423

فصل يكم : امام حسين عليه السلام در روزگار امامت برادر

1 / 1احترام به امام زمان خويش

446.الإمام عليّ عليه السلام :الكافى_ به نقل از ابو جارود ، از امام باقر عليه السلام _: حسين عليه السلام در مجلسى كه حسن عليه السلام حضور داشت ، سخن نمى گفت ، تا آن گاه كه حسن عليه السلام بر مى خاست .447.عنه عليه السلام :المناقب ، ابن شهرآشوب_ از امام باقر عليه السلام _: حسين عليه السلام براى بزرگداشت حسن عليه السلام ، پيش رويش سخن نگفت و محمّد بن حنفيّه براى بزرگداشت حسين عليه السلام ، پيش روى او سخن نگفت .448.الإمام عليّ عليه السلام :مشكاة الأنوار_ از امام صادق عليه السلام _: حسين عليه السلام براى بزرگداشت حسن عليه السلام هيچ گاه جلوتر از او راه نرفت و در جايى كه هر دو حضور داشتند ، در سخن گفتن ، بر او پيشى نگرفت .449.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة)_ به نقل از ابو سعيد _: حسن و حسين عليهماالسلامرا ديدم كه با امام جماعت ، نماز عصر را خواندند و سپس نزد حجر الأسود آمدند ، آن را لمس كردند و هفت دور چرخيدند و دو ركعت نماز [ِ طواف ]خواندند .

مردم گفتند : «اينها دو پسرِ دختر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله هستند» و آن دو را چنان با فشار در ميان گرفتند كه ديگر نتوانستند راه بروند . مردى از ناحيه رُكانات ، در ميان مردم بود . امام حسين عليه السلام براى بزرگداشت و حفظ امام حسن عليه السلام ، دست آن مرد رُكانى (1) را گرفت و مردم را از گرد او دور كرد . .


1- .گويا منسوب به ركانه مُطّلبى ، فرزند يزيد بن هاشم بن عبد المطّلب بن عبد مناف باشد كه با پيامبر صلى الله عليه و آله كشتى گرفت و پيامبر، او را دو بار زمين زد .

ص: 424

450.الإمام الصادق عليه السلام ( _ في قَولِهِ تعالى : {Q} «إِمَّا يَبْلُغَنَّ عِند ) مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي :خَرَجَ الحَسَنُ عليه السلام إلى سَفَرٍ فَأَضَلَّ طَريقَهُ لَيلاً ، فَمَرَّ بِراعي غَنَمٍ فَنَزَلَ عِندَهُ فَأَلطَفَهُ وباتَ عِندَهُ ، فَلَمّا أصبَحَ دَلَّهُ عَلَى الطَّريقِ .

فَقالَ لَهُ الحَسَنُ عليه السلام : إنّي ماضٍ إلى ضَيعَتي ثُمَّ أعودُ إلَى المَدينَةِ ، ووَقَّتَ لَهُ وَقتا وقالَ لَهُ : تَأتيني بِهِ .

فَلَمّا جاءَ الوَقتُ شَغَلَ الحَسَنُ عليه السلام بِشَيءٍ مِن اُمورِهِ (1) عن قُدومِ المَدينَةِ ، فَجاءَ الرّاعي وكانَ عَبدا لِرَجُلٍ مِن أهلِ المَدينَةِ ، فَصارَ إلَى الحُسَينِ عليه السلام وهُوَ يَظُنُّهُ الحَسَنَ عليه السلام ، فَقالَ : أنَا العَبدُ الَّذي بِتَّ عِندي لَيلَةَ كَذا ، ووَعَدتَني أن أصيرَ إلَيكَ في هذَا الوَقتِ . وأراهُ عَلاماتٍ عَرَفَ الحُسَينُ عليه السلام أنَّهُ الحَسَنُ عليه السلام .

فَقالَ الحُسَينُ عليه السلام لَهُ : لِمَن أنتَ يا غُلامُ ؟ فَقالَ : لِفُلانٍ . فَقالَ : كَم غَنَمُكَ ؟ قالَ : ثَلاثُمِئَةٍ . فَأَرسَلَ إلَى الرَّجُلِ فَرَغَّبَهُ حَتّى باعَهُ الغَنَمَ وَالعَبدَ ، فَأَعتَقَهُ ووَهَبَ لَهُ الغَنَمَ مُكافَأَةً لِما صَنَعَ مَعَ أخيهِ .

وقالَ : إنَّ الَّذي باتَ عِندَك أخي ، وقَد كافَأتُكَ بِفِعلِكَ مَعَهُ . (2) .


1- .ما ذُكر من انشغال الإمام الحسن عليه السلام ببعض اُموره هو من استنباط الراوي ، وإلّا فلا شكّ أنّ الإمام لا يخالف عهدا عاهده أو وعدا واعده إلّا لأمرٍ قاهر .
2- .مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 1 ص 153 .

ص: 425

451.عنه عليه السلام :مقتل الحسين عليه السلام ، خوارزمى :حسن عليه السلام به سفرى رفت و شب ، راه را گم كرد . به چوپان گلّه اى بر خورد . نزدش فرود آمد و چوپان با او ملاطفت كرد . شب را پيش او خوابيد و صبح دم ، چوپان، ايشان را راه نمايى كرد .

حسن عليه السلام به او فرمود : «من به مزرعه ام مى روم و سپس به مدينه باز مى گردم» و سپس وقتى را براى چوپان، معيّن كرد تا به ديدارش بيايد .

حسن عليه السلام به سبب اشتغالِ كارى ، نتوانست در زمان موعود به مدينه بيايد (1) و آن چوپان _ كه بنده مردى از اهل مدينه بود _ به گمان اين كه حسين عليه السلام حسن عليه السلام است ، نزد او رفت و گفت : من همان كسى هستم كه فلان شب نزدم خوابيدى و با من قرار گذاشتى كه در اين وقت ، به ديدارت بيايم .

از نشانه هايى كه چوپان داد ، حسين عليه السلام دانست كه منظورش حسن عليه السلام است . به او فرمود : «بنده چه كسى هستى ؟» .

گفت : فلانى .

امام حسين عليه السلام فرمود : «گلّه ات چند رأس است ؟» .

گفت : سيصد رأس .

امام حسين عليه السلام در پىِ صاحب گلّه فرستاد و ترغيبش كرد ، تا اين كه گلّه و بنده را به او فروخت . سپس آن چوپان را آزاد كرد و گلّه را هم به جبران احسانى كه به برادرش كرده بود ، به او بخشيد و فرمود : «كسى كه آن شب در نزد تو خوابيد ، برادرم بوده است و من كارى را كه تو براى او كردى ، جبران كردم» . .


1- .اين كه امام حسن عليه السلام ، مشغول پاره اى از كارهايش شد ، استنباط شخصىِ راوى است ، وگرنه ، ترديدى نيست كه امام، هرگز خُلف وعده نمى كند ، مگر به سبب كارى اضطرارى .

ص: 426

1 / 2تَصديقُهُ رَأيَ أخيهِ فِي الصُّلحِ452.عنه عليه السلام ( _ في قَولِهِ تعالى : {Q} «وَ اخْفِضْ لَهُمَا جَنَ ) الأخبار الطوال عن عليّ بن محمّد بن بشير الهمدانيّ :خَرَجتُ أنَا وسُفيانُ بنُ لَيلى حَتّى قَدِمنا عَلَى الحَسَنِ عليه السلام المَدينَةَ ، فَدَخَلنا عَلَيهِ وعِندَهُ المُسَيَّبُ بنُ نَجَبَةَ وعَبدُ اللّهِ بنُ الوَدّاكِ التَّميمِيُّ وسَرّاجُ بنُ مالِكٍ الخَثعَمِيُّ ، فَقُلتُ : السَّلامُ عَلَيكَ يا مُذِلَّ المُؤمِنينَ ! !

قالَ : وعَلَيكَ السَّلامُ ، اجلِس ، لَستُ مُذِلَّ المُؤمِنينَ ، ولكِنّي مُعِزُّهُم ، ما أرَدتُ بِمُصالَحَتي مُعاوِيَةَ إلّا أن أدفَعَ عَنكُمُ القَتلَ ؛ عِندَما رَأَيتُ مِن تَباطُؤِ أصحابي عَنِ الحَربِ ونُكولِهِم عَنِ القِتالِ ، ووَاللّهِ لَئِن سِرنا إلَيهِ بِالجِبالِ وَالشّجرِ ما كانَ بُدٌّ مِن إفضاءِ هذَا الأَمرِ إلَيهِ .

قالَ : ثُمَّ خَرَجنا مِن عِندِهِ ، ودَخَلنا عَلَى الحُسَينِ عليه السلام ، فَأَخبَرناهُ بِما رَدَّ عَلَينا ، فَقالَ : صَدَقَ أبو مُحَمَّدٍ ، فَليَكُن كُلُّ رَجُلٍ مِنكُم حِلسا مِن أحلاسِ بَيتِهِ (1) ما دامَ هذَا الإِنسانُ [أي مُعاوِيَهُ ]حَيّا . (2)453.عنه عليه السلام ( _ في قَولِهِ تَعالى : {Q} «وَ قُل لَّهُمَا قَوْلا ) الأخبار الطوال_ مِن كِتابٍ لِلحُسَينِ عليه السلام إلى أهلِ الكوفَةِ _: أمّا أخي فَأَرجو أن يَكونَ اللّهُ قَد وَفَّقَهُ وسَدَّدَهُ فيما يَأتي . (3)454.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :الإمامة والسياسة :ذَكَروا أنَّهُ لَمّا قُتِلَ عَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ عليه السلام ، ثارَ النّاسُ إلَى الحَسَنِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام بِالبَيعَةِ ، فَلَمّا بايَعوهُ قالَ لَهُم : تُبايِعونَ لي عَلَى السَّمعِ وَالطّاعَةِ ، وتُحارِبونَ مَن حارَبتُ ، وتُسالِمونَ مَن سالَمتُ .

فَلَمّا سَمِعوا ذلِكَ ارتابوا وأمسَكوا أيدِيَهُم وقَبَضَ هُوَ يَدَهُ . (4)

فَأَتَوُا الحُسَينَ عليه السلام ، فَقالوا لَهُ : اُبسُط يَدَكَ نُبايِعكَ عَلى ما بايَعنا عَلَيهِ أباكَ ، وعَلى حَربِ المُحِلّينَ الضّالّينَ أهلِ الشّامِ ، فَقالَ الحُسَينُ عليه السلام : مَعاذَ اللّهِ أن اُبايِعَكُم ما كانَ الحَسَنُ حَيّا ! (5) .


1- .[في الحديث :] كونوا أحلاس بيوتكم : أي الزموها . والحِلس : الكساء الذي يلي ظهر البعير تحت القتب (النهاية : ج 1 ص 406 «حلس») .
2- .الأخبار الطوال : ص 220 وراجع : الإمامة والسياسة : ج 1 ص 187 .
3- .الأخبار الطوال : ص 222 .
4- .في زمان خلافة الإمام عليّ عليه السلام لم يؤدّ الكوفيّون ما عليهم تجاه الإمام عليه السلام ، وبناءً على هذا فلو صحّ وقوع مثل هذه الحوادث فهو لعدم الوثوق بهم وعدم الاعتماد عليهم .
5- .الإمامة والسياسة : ج 1 ص 183 .

ص: 427

1 / 2تأييد صلح برادر

284.عنه صلى الله عليه و آله :الأخبار الطوال_ به نقل از على بن محمّد بن بشير هَمْدانى _: [پس از ماجراى صلح ، ]من و سفيان بن ليلا ، به مدينه نزد حسن عليه السلام رفتيم . هنگامى وارد خانه اش شديم كه مُسيَّب بن نَجَبه ، عبد اللّه بن وَدّاك تميمى و سرّاج بن مالك خَثعَمى نيز نزد او بودند . من گفتم : سلام بر تو ، اى خوار كننده مؤمنان!

فرمود : «سلام بر تو! بنشين . من خوار كننده مؤمنان نيستم ؛ بلكه عزّت دهنده آنان هستم . من با صلح با معاويه ، جز اين نخواستم كه كشتار را از شما دور كنم ؛ زيرا ديدم كه يارانم در جنگ كردن ، سست اند و از جهاد ، شانه خالى مى كنند . به خدا سوگند ، [با اين وضعيت] اگر با كوه ها و درختان هم به سوى معاويه مى رفتيم ، جز واگذارى خلافت به او ، چاره اى نبود .

سپس ، از نزد حسن عليه السلام بيرون آمديم و نزد حسين عليه السلام رفتيم و پاسخ حسن عليه السلام را به او باز گفتيم . فرمود : «[برادرم ]حسن ، درست مى گويد . بايد همه شما تا زمانى كه اين انسان (معاويه) زنده است ، در خانه تان بمانيد» .285.الإمام زين العابدين عليه السلام :الأخبار الطوال_ در نامه امام حسين عليه السلام به كوفيان _: اميدوارم كه خدا برادرم را در پيشامدهاى آينده ، موفّق و استوار بدارد .286.الإمام عليّ عليه السلام ( _ فِي الدُّعاء _ ) الإمامة و السياسة :آورده اند كه چون على بن ابى طالب عليه السلام شهيد شد ، مردم به سوى فرزندش حسن عليه السلام آمدند تا با او بيعت كنند و چون [آغاز به ]بيعت كردند ، به آنان فرمود : «با من بر سرِ فرمان بردارى و گوش به فرمان بودن ، بيعت مى كنيد و با كسى كه من بجنگم ، مى جنگيد و با هر كه صلح كنم ، صلح مى كنيد» .

مردم چون اين را شنيدند ، ترديد كردند و دست نگه داشتند و حسن عليه السلام نيز دست نگه داشت . (1)

آنان نزد حسين عليه السلام آمدند و به او گفتند : دستت را بگشاى تا با تو بر همان چيزى بيعت كنيم كه با پدرت بيعت كرديم . بر جنگيدن با گم راهان و حلال شمارندگان[ِ حرام ها] ؛ يعنى شاميان .

حسين عليه السلام فرمود : «پناه بر خدا از اين كه تا هنگامى كه حسن زنده است ، با شما بيعت كنم!» . .


1- .در دوران خلافت امام على عليه السلام ، مردم كوفه وظيفه خود را در برابر امام عليه السلام انجام ندادند . از اين رو ، اگر چنين گزارش هايى درست باشد ، علّت آن ، بى اعتمادى امام حسن عليه السلام به آنان بوده است .

ص: 428

287.عنه عليه السلام ( _ فِي الحِكَمِ المَنسوبَةِ إلَيهِ _ ) الأخبار الطوال :دَخَلَ [حُجرُ بنُ عَدِيٍّ] عَلَى الحُسَينِ عليه السلام مَعَ عُبَيدَةَ بنِ عَمرٍو ، فَقالا : أبا عَبدِ اللّهِ ، شَرَيتُمُ الذُّلَّ بِالعِزِّ ، وقَبِلتُمُ القَليلَ وتَرَكتُمُ الكَثيرَ ، أطِعنَا اليَومَ وَاعصِنَا الدَّهرَ ، دَعِ الحَسَنَ عليه السلام وما رَأى مِن هذَا الصُّلحِ ، وَاجمَع إلَيكَ شيعَتَكَ مِن أهلِ الكوفَةِ وغَيرِها ، ووَلِّني وصاحِبي هذِهِ المُقَدِّمَةَ ، فَلا يُشعِرُ ابنُ هِندٍ إلّا ونَحنُ نُقارِعُهُ بِالسُّيوفِ .

فَقالَ الحُسَينُ عليه السلام ، إنّا قَد بايَعنا وعاهَدنا ولا سَبيلَ لِنَقضِ بَيعَتِنا . (1)459.رسول اللّه صلى الله عليه و آله ( _ لَمّا سُئلَ عَن حَقِّ الوالِدِ عَلى وَلدِهِ _ ) أنساب الأشراف :لَمّا بايَعَ الحَسَنُ عليه السلام مُعاوِيَةَ ومَضى ، تَلاقَتِ الشّيعَةُ بِإِظهارِ الحَسرَةِ وَالنَّدَمِ عَلى تَركِ القِتالِ وَالإِذعانِ بِالبَيعَةِ ، فَخَرَجَت إلَيهِ جَماعَةٌ مِنهُم فَخَطَّؤوهُ فِي الصُّلحِ ، وعَرَضوا لَهُ بِنَقضِ ذلِكَ ، فَأَباهُ وأجابَهُم بِخِلافِ ما أرادوهُ عَلَيهِ .

ثُمَّ إنَّهُم أتَوُا الحُسَينَ عليه السلام فَعَرَضوا عَلَيهِ ما قالوا لِلحَسَنِ عليه السلام ، وأخبَروهُ بِما رَدَّ عَلَيهِم ، فَقالَ : قَد كانَ صُلحٌ وكانَت بَيعَةٌ كُنتُ لَها كارِها ، فَانتَظِروا ما دامَ هذَا الرَّجُلُ [مُعاوِيَةَ] حَيّا ، فَإِن يَهلِك نَظَرنا ونَظَرتُم .

فَانصَرَفوا عَنهُ ، فَلَم يَكُن شَيءٌ أحَبَّ إلَيهِم وإلَى الشّيعَةِ مِن هَلاكِ مُعاوِيَةَ ، وهُم يَأخُذونَ أعطِيَتَهُم ويَغزونَ مَغازِيَهُم .

قالوا : وشَخَصَ (2) مُحَمَّدُ بنُ بِشرٍ الهَمدانِيُّ وسُفيانُ بنُ لَيلَى الهَمدانِيُّ إلَى الحَسَنِ عليه السلام ، وعِندَهُ الشّيعَةُ الَّذينَ قَدِموا عَلَيهِ أوَّلاً ، فَقالَ لَهُ سُفيانُ _ كَما قالَ لَهُ بِالعِراقِ _ : السَّلامُ عَلَيكَ يا أميرَ المُؤمِنينَ ، فَقالَ لَهُ : اِجلِس للّهِِ أبوكَ (3) ! وَاللّهِ لَو سِرنا إلى مُعاوِيَةَ بِالجِبالِ وَالشَّجَرِ ما كانَ إلَا الَّذي قُضِيَ .

ثُمَّ أتَيَا الحُسَينَ عليه السلام فَقالَ : لِيَكُن كُلُّ امرِىٍ مِنكُم حِلسا مِن أحلاسِ بَيتِهِ ما دامَ هذَا الرَّجُلُ [مُعاوِيَةُ ]حَيَّا ، فَإِن يَهلِك وأنتُم أحياءٌ رَجَونا أن يَخيرَ اللّهُ لَنا ويُؤتِيَنا رُشدَنا ولا يَكِلَنا إلى أنفُسِنا فَ «إِنَّ اللَّهَ مَعَ الَّذِينَ اتَّقَواْ وَّ الَّذِينَ هُم مُّحْسِنُونَ » . (4)

قالوا : وكانَ حُجرُ بنُ عَدِيٍّ أوَّلَ مَن ذَمَّ الحَسَنَ عليه السلام عَلَى الصُّلحِ ، وقالَ لَهُ قَبلَ خُروجِهِ مِنَ الكوفَةِ : خَرَجنا مِنَ العَدلِ ودَخَلنا فِي الجَورِ ، وتَرَكنَا الحَقَّ الَّذي كُنّا عَلَيهِ ودَخَلنا فِي الباطِلِ الَّذي كُنّا نَذُمُّهُ ! واُعطينَا الدَّنِيَّةَ ورَضينا بِالخَسيسَةِ ، وطَلَبَ القَومُ أمرا وطَلَبنا أمرا ، فَرَجَعوا بِما أحَبّوا مُسرورينَ ، ورَجَعنا بِما كَرِهنا راغِمينَ !

فَقالَ لَهُ : يا حُجرُ ، لَيسَ كُلُّ النّاسِ يُحِبُّ ما أحبَبتَ ، إنّي قَد بَلَوتُ النّاسَ ، فَلَو كانوا مِثلَكَ في نِيَّتِكَ وبَصيرَتِكَ لَأَقدَمتُ .

وأتَى الحُسَينَ عليه السلام فَقالَ لَهُ : يا أبا عَبدِ اللّهِ ، شَرَيتُمُ العِزَّ بِالذُّلِّ ! وقَبِلتُمُ القَليلَ بِتَركِ الكَثيرِ ، أطِعنِي اليَومَ وَاعصِني سائِرَ الدَّهرِ ، دَع رَأيَ الحَسَنِ عليه السلام وَاجمَع شيعَتَكَ ، ثُمَّ ادعُ قَيسَ بنَ سَعدِ بنِ عُبادَةَ وَابعَثهُ فِي الرِّجالِ ، وأخرِج أنَا فِي الخَيلِ ، فَلا يُشعِرُ ابنُ هِندٍ إلّا ونَحنُ مَعَهُ في عَسكَرِهِ ، فَنُضارِبُهُ حَتّى يَحكُمَ اللّهُ بَينَنا وبَينَهُ وهُوَ خَيرُ الحاكِمينَ ، فَإِنَّهُمُ الآنَ غارّونَ . (5)

فَقالَ : إنّا قَد بايَعنا ولَيسَ إلى ما ذَكَرتَ سَبيلٌ . (6) .


1- .الأخبار الطوال : ص 220 .
2- .شخص من بلد إلى بلد شخوصا : أي ذهب (الصحاح : ج 3 ص 1043 «شخص») .
3- .للّه أبوك : في معرض المدح والتعجّب : أي أبوك للّه خالصا حيث أنجب بك واُتى بمثلك (النهاية : ج 1 ص 19) .
4- .النحل : 128 .
5- .غارّون : أي غافلون (النهاية : ج 3 ص 355 «غرر») .
6- .أنساب الأشراف : ج 3 ص 364 وراجع : تاريخ اليعقوبي : ج 2 ص 228 والثاقب في المناقب : ص 322 .

ص: 429

460.الإمام عليّ عليه السلام :الأخبار الطوال :حُجر بن عَدى و عُبَيدة بن عَمرو ، نزد حسين عليه السلام آمدند و گفتند : اى اباعبد اللّه ! با عزّت ، ذلّت را خريديد ، كم را پذيرفتيد و فراوان را وا نهاديد . امروز به سخن ما گوش كن و بقيّه روزگار ، سخن ما را گوش مكن . حسن و انديشه صلح طلبى اش را كنار بگذار و پيروانت را از كوفه و ديگر جاها ، گرد خود بياور . من (حجر) و همراهم (عُبيده) را بر اين طلايه سپاه بگمار كه پيش از آن كه پسر هند بفهمد ، ما او را با شمشير مى كوبيم .

حسين عليه السلام فرمود : «ما [با معاويه] بيعت كرده ايم و پيمان بسته ايم . هيچ راهى براى پيمان شكنى ما نيست» .461.الإمام الصادق عليه السلام :أنساب الأشراف :چون حسن عليه السلام با معاويه بيعت كرد و كارْ پايان گرفت ، شيعيان همديگر را كه مى ديدند ، حسرت و پشيمانىِ خود را از وا نهادن جهاد و پذيرش بيعت ، اظهار مى كردند . گروهى نيز سر بر آورده ، حسن عليه السلام را در پذيرش صلح ، خطاكار دانستند و پيشنهاد نقض آن را دادند ؛ امّا حسن عليه السلام آن را نپذيرفت و پاسخى مخالف با خواستشان داد .

آنها سپس نزد حسين عليه السلام آمدند و آنچه را به حسن عليه السلام پيشنهاد داده بودند ، با او در ميان نهادند و پاسخ ردّ حسن عليه السلام را نيز بازگو كردند . حسين عليه السلام فرمود : «صلحى بود و بيعتى ، و من آن را ناخوش مى دارم ؛ امّا تا آن گاه كه اين فرد (معاويه) زنده است ، منتظر بمانيد و هر گاه هلاك شد ، ما و شما دو باره كار را بررسى مى كنيم» .

آنان از نزد حسين عليه السلام باز گشتند و هيچ چيز نزد آنان و ديگر شيعيان ، محبوب تر از هلاكت معاويه نبود ، با آن كه حقوق خود را از بيت المال دريافت مى كردند و در نبردهاى مسلمانان [با ديگران] ، شركت مى جستند .

همچنين ، گفته اند كه محمّد بن بِشْر همْدانى و سفيان بن ليلاى همْدانى ، به سوى حسن عليه السلام [در مدينه] رفتند . پيش از آن دو ، برخى ديگر از شيعيان ، نزد حسن عليه السلام رفته بودند . سفيان به حسن عليه السلام سلام داد و او را همان گونه كه در عراق [و هنگام خلافت امام حسن عليه السلام ] سلام مى داد ، امير مؤمنان خواند .

حسن عليه السلام به او گفت : «بنشين . آفرين بر پدرت با چنين فرزندى! به خدا سوگند ، اگر با كوه ها و درختان ، به سوى معاويه لشكركشى كرده بوديم . جز همين نمى شد كه گذشت» .

آن دو ، سپس نزد حسين عليه السلام آمدند و او فرمود : «تا آن گاه كه اين شخص (معاويه) زنده است ، همگى در خانه هايتان بنشينيد و اگر هلاك شد و شما زنده بوديد ، اميد مى بريم كه خدا برايمان نيك بر گزيند و به راهمان در آورد و ما را به خودمان وا ننهد ، كه «خداوند ، با پرهيزگاران و نيكوكاران است» » .

گفته اند : حُجر بن عَدى ، نخستين كسى بود كه حسن عليه السلام را به خاطر صلح ، نكوهيد و قبل از بيرون آمدن وى از كوفه ، به او گفت : از عدالت ، بيرون آمديم و درون ستم رفتيم . حقّى را كه بر آن بوديم ، وا نهاديم و به باطلى كه آن را مى نكوهيديم ، وارد شديم! به ما خوارى عطا شد و به پستى ، تن داديم . آنان چيزى خواستند و ما چيزى خواستيم ؛ امّا آنان خشنود به آنچه دوست داشتند ، باز گشتند و ما ناخوش از آنچه نمى خواستيم ، باز مى گرديم!» .

حسن عليه السلام به حُجر فرمود : «اى حجر ! همه مردم ، آنچه را تو دوست دارى ، دوست ندارند . من مردم را آزمودم . اگر آنان در نيّت و بينش ، مانند تو بودند ، من اقدام [به نبرد ]مى كردم» .

حُجر نزد حسين عليه السلام آمد و گفت : «اى ابا عبد اللّه ! عزّت را داديد و ذلّت خريديد! كم را پذيرفتيد و فراوان را وا نهاديد ! امروز ، سخنم را گوش دار و هميشه روزگار ، گوش مده . نظر حسن را وا گذار و پيروانت را گرد بياور . سپس قيس بن سعد بن عباده را فرا بخوان و او را با جنگاورانِ پياده و مرا با سواران بفرست ، كه [با اين كار ، ]پسر هند ، غافلگير مى شود و ما را ميان لشكرگاه خود مى بيند . با او زد و خورد مى كنيم تا خداوند ، ميان ما حكم كند ، كه او بهترينِ حاكمان است . لشكر معاويه اكنون [سرمست از پيروزى و] غافل اند .

حسين عليه السلام فرمود : «ما بيعت كرديم و راهى به آنچه مى گويى ، نيست» . .

ص: 430

. .

ص: 431

. .

ص: 432

462.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :تاريخ دمشق :قَدِمَ المُسَيَّبُ بنُ نَجَبَةَ الفَزارِيُّ وعِدَّةٌ مَعَهُ إلَى الحُسَينِ عليه السلام بَعدَ وَفاةِ الحَسَنِ عليه السلام ، فَدَعَوهُ إلى خَلعِ مُعاوِيَةَ ، وقالوا : قَد عَلِمنا رَأيَكَ ورَأيَ أخيكَ .

فَقالَ : إنّي أرجو أن يُعطِيَ اللّهُ أخي عَلى نِيَّتِهِ في حُبِّهِ الكَفَّ ، وأن يُعطِيَني عَلى نِيَّتي في حُبّي جِهادَ الظّالِمينَ . (1)463.عنه صلى الله عليه و آله :الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) :لَمّا بايَعَ مُعاوِيَةُ بنُ أبي سُفيانَ النّاسَ لِيَزيدَ بنِ مُعاوِيَةَ ، كانَ حُسَينُ بنُ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ عليه السلا ن لَم يُبايِع لَهُ ، وكانَ أهلُ الكوفَةِ يَكتُبونَ إلى حُسَينٍ عليه السلام يَدعونَهُ إلَى الخُروجِ إلَيهِم في خِلافَةِ مُعاوِيَةَ ، كُلَّ ذلِكَ يَأبى .

فَقَدِمَ مِنهُم قَومٌ إلى مُحَمَّدِ بنِ الحَنَفِيَّةِ ، فَطَلَبوا إلَيهِ أن يَخرُجَ مَعَهُم فَأَبى ، وجاءَ إلَى الحُسَينِ عليه السلام فَأَخبَرَهُ بِما عَرَضوا عَلَيهِ ، وقالَ (2) : إنَّ القَومَ إنَّما يُريدونَ أن يَأكُلوا بِنا ويُشيطوا (3) دِماءَنا . فَأَقامَ حُسَينٌ عليه السلام عَلى ما هُوَ عَلَيهِ مِنَ الهُمومِ . (4) .


1- .تاريخ دمشق : ج 14 ص 205 ، تهذيب الكمال : ج 6 ص 413 ، سير أعلام النبلاء : ج 3 ص 294 ، البداية والنهاية : ج 8 ص 161 .
2- .في البداية والنهاية : «فقال له الحسين عليه السلام : إنّ القوم .. .».
3- .شاط فلان : أي ذهب دَمُه هَدَرا وأشاط بدمه : أي عَرَّضَهُ للقتل (الصحاح : ج 3 ص 1138 و 1139 «شيط») .
4- .الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج 1 ص 439 ، تاريخ دمشق : ج 14 ص 205 ، بغية الطلب في تاريخ حلب : ج 6 ص 2606 ، سير أعلام النبلاء : ج 3 ص 293 نحوه ، البداية والنهاية : ج 8 ص 161 وفيه «ويستطيلوا بنا ويستنبطوا دماء الناس ودماءنا» بدل «ويشيطوا دماءنا» .

ص: 433

464.عنه صلى الله عليه و آله :تاريخ دمشق :پس از وفات حسن عليه السلام ، مُسيَّب بن نَجَبه فزارى با گروهى از همراهانش نزد حسين عليه السلام آمد و او را به خلع معاويه فرا خواندند و گفتند : ما رأى تو و رأى برادرت را مى دانيم .

حسين عليه السلام فرمود : «من اميد دارم كه خداوند ، برادرم را به خاطر نيّتش براى خويشتندارى از جنگ ، پاداش بدهد و مرا به خاطر دوست داشتن جهاد با ستمگران ، پاداش دهد» .465.الإمام الصادق عليه السلام :الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) :هنگامى كه معاوية بن ابى سفيان از مردم براى يزيد بن معاويه بيعت گرفت ، حسين عليه السلام از كسانى بود كه بيعت نكرد . كوفيان به حسين عليه السلام نامه مى نوشتند و او را به شورش بر معاويه دعوت مى كردند ؛ امّا حسين عليه السلام هر بار ، خوددارى مى ورزيد .

از اين رو ، گروهى از كوفيان نزد محمّد حنفيّه رفتند و او را به شورش فرا خواندند . او نيز خوددارى ورزيد ؛ ولى نزد حسين عليه السلام آمد و پيشنهاد آنان را باز گفت. حسين عليه السلام فرمود:«اينان مى خواهند به اسم ما،نان بخورند و خون ما را هدر دهند» . و حسين عليه السلام همچنان انديشناك باقى ماند . .

ص: 434

راجع : ج 3 ص 68 (انتظار موت معاوية للقيام) .

1 / 3بَيعَتُهُ لمُعاوِيَة466.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :رجال الكشّي عن فضيل غلام محمّد بن راشد عن أبي عبداللّه [الصادق] عليه السلام :إنَّ مُعاوِيَةَ كَتَبَ إلَى الحَسَنِ بنِ عَلِيٍّ صَلَواتُ اللّهِ عَلَيهِما : أنِ اقدَم أنتَ وَالحُسَينُ وأصحابُ عَلِيٍّ .

فَخَرَجَ مَعَهُم قَيسُ بنُ سَعدِ بنِ عُبادَةَ الأَنصارِيُّ وقَدِمُوا الشّامَ ، فَأَذِنَ لَهُم مُعاوِيَةُ وأعَدَّ لَهُمُ الخُطَباءَ ، فَقالَ : يا حَسَنُ قُم فَبايِع ، فَقامَ فَبايَعَ ، ثُمَّ قالَ لِلحُسَينِ عليه السلام : قُم فَبايِع ، فَقامَ فَبايَعَ ، ثُمَّ قالَ : قُم يا قَيسُ فَبايِعَ ، فَالتَفَتَ إلَى الحُسَينِ عليه السلام يَنظُرُ ما يَأمُرُهُ ، فَقالَ : يا قَيسُ ، إنَّهُ إمامي _ يَعنِي الحَسَنَ عليه السلام _ . (1)467.عوالي اللآلي :المناقب لابن شهرآشوب :لَمّا ماتَ الحَسَنُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام ، استُدعِيَ الحُسَينُ عليه السلام في خَلعِ مُعاوِيَةَ ، فَقالَ : إنَّ بَيني وبَينَ مُعاوِيَةَ عَهدا لا يَجوزُ نَقضُهُ . (2) .


1- .رجال الكشّي : ج 1 ص 325 ح 176 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 61 ح 9 .
2- .المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 87 وراجع : هذه الموسوعة : ج 3 ص 68 (انتظار موت معاوية للقيام) .

ص: 435

ر . ك : ج 3 ص 69 (منتظر مرگ معاويه بودن، براى قيام).

1 / 3بيعت امام حسين عليه السلام با معاويه

468.الإمام عليّ عليه السلام :رجال الكشّى_ به نقل از فُضَيل (غلام محمّد بن راشد) ، از امام صادق عليه السلام _: معاويه به حسن عليه السلام نوشت : تو و حسين و ياران على ، نزد ما بياييد .

قيس بن سعد بن عباده انصارى هم با آنان روانه شد و به شام رسيدند . معاويه به ايشان اجازه ورود داد و سخنرانانى هم براى [مقابله با] آنان ، آماده كرد .

معاويه گفت : اى حسن ! بر خيز و بيعت كن . پس بر خاست و بيعت كرد .

سپس به حسين عليه السلام گفت : بر خيز و بيعت كن . پس بر خاست و بيعت كرد .

سپس به قيس گفت : اى قيس! بر خيز و بيعت كن .

قيس به حسين عليه السلام نگريست و منتظرِ فرمان او شد . حسين عليه السلام فرمود : «اى قيس ! او (حسن عليه السلام ) ، امامِ من است» .469.عنه عليه السلام :المناقب ، ابن شهرآشوب :هنگامى كه امام حسن بن على عليه السلام در گذشت ، از امام حسين عليه السلام خواستند كه معاويه را خلع كند . فرمود: «ميان من و معاويه ، پيمانى است كه روا نيست شكسته شود» . (1) .


1- .ر. ك: ج 3 ص 69 (منتظر مرگ معاويه بودن، براى قيام).

ص: 436

1 / 4وَصِيَّةُ الحَسَنِ عليه السلام إلَيهِ وماجَرى قَبلَ دَفنِهِ470.الإمام زين العابدين عليه السلام :الكافي عن محمّد بن مسلم :سَمِعتُ أبا جَعفَرٍ عليه السلام يَقولُ : لَمَّا احتُضِرَ الحَسَنُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام قالَ لِلحُسَينِ عليه السلام : يا أخي ، إنّي اُوصيكَ بِوَصِيَّةٍ فَاحفَظها ، فَإِذا أنَا مِتُّ فَهَيِّئني ثُمَّ وَجِّهني إلى رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله لِاُحدِثَ بِهِ عَهدا ، ثُمَّ اصرِفني إلى اُمّي فاطِمَةَ عليهاالسلام (1) ، ثُمَّ رُدَّني فَادفِنّي بِالبَقيعِ ... .

فَلَمّا قُبِضَ الحَسَنُ عليه السلام ووُضِعَ عَلى سَريرِهِ ، فَانطَلَقوا بِهِ إلى مُصَلّى رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله الَّذي كانَ يُصَلّي فيهِ عَلَى الجَنائِزِ ، فَصَلَّى [الحُسَينُ عليه السلام ] عَلَى الحَسَنِ عليه السلام ، فَلَمّا أن صَلّى عَلَيهِ حُمِلَ فَاُدخِلَ المَسجِدَ ، فَلَمّا اُوقِفَ عَلى قَبرِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله بَلَغَ عائِشَةَ الخَبَرُ ، وقيلَ لَها : إنَّهُم قَد أقبَلوا بِالحَسَنِ بنِ عَلِيٍّ لِيُدفَنَ مَعَ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، فَخَرَجَت مُبادِرَةً عَلى بَغلٍ بِسَرجٍ _ فَكانَت أوَّلَ امرَأَةٍ رَكِبَت فِي الإِسلامِ سَرجا _ فَوَقَفَت و قالَت : نَحُّوا ابنَكُم عَن بَيتي ... .

قالَ : فَمَضَى الحُسَينُ عليه السلام إلى قَبرِ اُمِّهِ ، ثُمَّ أخرَجَهُ فَدَفَنَهُ بِالبَقيعِ . (2)288.الإمام الصادق عليه السلام :الإرشاد عن زياد المُخارقي :لَمّا حَضَرَتِ الحَسَنَ عليه السلام الوَفاةُ ، استَدعَى الحُسَينَ بنَ عَلِىٍّ عليه السلام فَقالَ : يا أخي ، إنّي مُفارِقُكَ ولاحِقٌ بِرَبّي جَلَّ وعَزَّ ، وقَد سُقيتُ السَّمَّ ورَمَيتُ بِكَبِدي فِي الطَّستِ ، وإنّي لَعارِفٌ بِمَن سَقانِي السَّمَّ ومِن أينَ دُهِيتُ ، وأنَا اُخاصِمُهُ إلَى اللّهِ تَعالى ، فَبِحَقّي عَلَيكَ إن تَكَلَّمتَ في ذلِكَ بِشَيءٍ ، وَانتَظِر ما يُحدِثُ اللّهُ عَزَّ ذِكرُهُ فِيَّ ، فَإِذا قَضَيتُ فَغَمِّضني وغَسِّلني وكَفِّنّي وَاحمِلني عَلى سَريري إلى قَبرِ جَدّي رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ؛ لِاُجَدِّدَ بِهِ عَهدا ، ثُمَّ رُدَّني إلى قَبرِ جَدَّتي فاطِمَةَ بِنتِ أسَدٍ رَحمَةُ اللّهِ عَلَيها ، فَادفِنّي هُناكَ .

وسَتَعلَمُ يَابنَ اُمِّ أنَّ القَومَ يَظُنُّونَ أنَّكُم تُريدونَ دَفني عِندَ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، فَيُجلِبونَ (3) في مَنعِكُم عَن ذلِكَ ، وبِاللّهِ اُقسِمُ عَلَيكَ أَن تُهَريقَ في أمري مِحجَمَةَ (4) دَمٍ .

ثُمَّ وَصّى عليه السلام إلَيهِ بِأَهلِهِ ووُلدِهِ وتَرِكاتِهِ ، وما كانَ وَصّى بِهِ إلَيهِ أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام حينَ استَخلَفَهُ وأهَّلَهُ لِمَقامِهِ ، ودَلَّ شيعَتَهُ عَلَى استِخلافِهِ ونَصبِهِ لَهُم عَلَما مِن بَعدِهِ .

فَلَمّا مَضى عليه السلام لِسَبيلِهِ ، غَسَّلَهُ الحُسَينُ عليه السلام وكَفَّنَهُ وحَمَلَهُ عَلى سَريرِهِ ، ولَم يَشُكَّ مَروانُ ومَن مَعَهُ مِن بَني اُمَيَّةَ أَنَّهُم سَيَدفِنونَهُ عِندَ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، فَتَجَمَّعوا لَهُ ولَبِسُوا السِّلاحَ ، فَلَمّا تَوَجَّهَ بِهِ الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام إلى قَبرِ جَدِّهِ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله لِيُجَدِّدَ بِهِ عَهدا ، أقبَلوا إلَيهِم في جَمعِهِم ، ولَحِقَتهُم عائِشَةُ عَلى بَغلٍ وهِيَ تَقولُ : ما لي ولَكُم ، تُريدونَ أن تُدخِلوا بَيتي مَن لا اُحِبُّ ؟ !

وجَعَلَ مَروانُ يَقولُ :

يا رُبَّ هَيجا هِيَ خَيرٌ مِنْ دَعَة!

أيُدفَنُ عُثمانُ في أقصَى المَدينَةِ ، ويُدفَنُ الحَسَنُ مَعَ النَّبِيِّ ؟ ! لا يَكونُ ذلِكَ أبَدا وأنَا أحمِلُ السَّيفَ .

وكادَتِ الفِتنَةُ تَقَعُ بَينَ بَني هاشِمٍ وبَني اُمَيَّةَ ، فَبادَرَ ابنُ عَبّاسٍ إلى مَروانَ فَقالَ لَهُ : اِرجِع يا مَروانُ مِن حَيثُ جِئتَ ، فَإِنّا ما نُريدُ أن نَدفِنَ صاحِبَنا عِندَ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، لكِنّا نُريدُ أن نُجَدِّدَ بِهِ عَهدا بِزِيارَتِهِ ، ثُمَّ نَرُدَّهُ إلى جَدَّتِهِ فاطِمَةَ فَنَدفِنَهُ عِندَها بِوَصِيَّتِهِ بِذلِكَ ، ولَو كانَ وَصّى بِدَفنِهِ مَعَ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله لَعَلِمتَ أنَّكَ أقصَرُ باعا مِن رَدِّنا عَن ذلِكَ ، لكِنَّهُ عليه السلام كانَ أعلَمَ بِاللّهِ ورَسولِهِ وبِحُرمَةِ قَبرِهِ مِن أن يَطرُقَ عَلَيهِ هَدما كَما طَرَقَ ذلِكَ غَيرُهُ ، ودَخَلَ بَيتَهُ بِغَيرِ إذنِهِ .

ثُمَّ أقبَلَ عَلى عائِشَةَ فَقالَ لَها : وَاسَوأَتاه ! يَوما عَلى بَغلٍ ويَوما عَلى جَمَلٍ ، تُريدينَ أن تُطفِئي نورَ اللّهِ ، وتُقاتِلينَ أولِياءَ اللّهِ ، ارجِعي فَقَد كُفِيتِ الَّذي تَخافينَ وبَلَغتِ ما تُحِبّينَ ، وَاللّهُ تَعالى مُنتَصِرٌ لِأَهلِ هذَا البَيتِ ولَو بَعدَ حينٍ .

وقالَ الحُسَينُ عليه السلام : وَاللّهِ لَولا عَهدُ الحَسَنِ عليه السلام إلَيَّ بِحَقنِ الدِّماءِ ، وألّا اُهَريقَ في أمرِهِ مِحجَمَةَ دَمٍ ، لَعَلِمتُم كَيفَ تَأخُذُ سُيوفُ اللّهِ مِنكُم مَأخَذَها ، وقَد نَقَضتُمُ العَهدَ بَينَنا وبَينَكُم ، وأبطَلتُم مَا اشتَرَطنا عَلَيكُم لِأَنفُسِنا .

ومَضَوا بِالحَسَنِ عليه السلام فَدَفَنوهُ بِالبَقيعِ عِندَ جَدَّتِهِ فاطِمَةَ بِنتِ أسَدِ بنِ هاشِمِ بنِ عَبدِ مَنافٍ رَضِيَ اللّهُ عَنها وأسكَنَها جَنّاتِ النَّعيمِ . (5) .


1- .وفقا للروايات الاُخرى والّتي ستأتي الإشارة إليها فإنَّ مراده هو «فاطمة بنت أسد» اُمّ الإمام عليّ عليه السلام وجدّة الإمام الحسن عليه السلام . وهذه الروايات تتلاءم مع خفاء قبر فاطمة الزهراء عليهاالسلام.
2- .الكافي : ج 1 ص 302 ح 3 و ص 300 ح 1 نحوه ، بحار الأنوار : ج 44 ص 142 ح 9 .
3- .يقال : أجلبوا عليه : إذا تجمّعوا وتألّبوا . وأجلَبَه : أعانه (النهاية : ج 1 ص 282 «جلب») .
4- .المِحْجَمَة : القارورة التي يجمع فيها دمُ الحجامة (المعجم الوسيط : ج 1 ص 158 «حجم») .
5- .الإرشاد : ج 2 ص 17 ، كشف الغمّة : ج 2 ص 211 ، روضة الواعظين : ص 185 ، إعلام الورى : ج 1 ص 414 عن زياد المحاربي وفيه صدره إلى «بغل» ، بحار الأنوار : ج 44 ص 156 ح 25 وراجع : مقاتل الطالبيّين : ص 81 .

ص: 437

1 / 4وصيّت امام حسن عليه السلام به برادر و ماجراهاى پيش از دفنش

472.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :الكافى_ به نقل از محمّد بن مسلم _: شنيدم كه امام باقر عليه السلام مى فرمايد : حسن عليه السلام هنگام احتضارش ، به حسين عليه السلام فرمود : «اى برادر ! من به تو سفارش مى كنم و در حفظ آن بكوش . هنگامى كه من مُردم ، مرا آماده كن و به سوى پيامبر صلى الله عليه و آله ببر تا با او عهدى تازه كنم . سپس مرا به سوى مادرم فاطمه (1) ببر و آن گاه ، مرا باز گردان و در بقيع به خاك بسپار ...» .

هنگامى كه حسن عليه السلام قبض روح شد و بر تختش نهادند ، او را به نمازگاه پيامبر صلى الله عليه و آله بردند كه پيامبر صلى الله عليه و آله در آن جا بر جنازه ها نماز مى خواند . حسين عليه السلام بر حسن عليه السلام نماز خواند . پس از نماز ، جنازه را حركت دادند و به درون مسجد بردند و چون بر قبر پيامبر صلى الله عليه و آله نگاه داشته شد ، به عايشه خبر رسيد و به او گفته شد : آنها حسن بن على را پيش مى آورند تا در كنار پيامبر صلى الله عليه و آله به خاك بسپارند .

عايشه بلافاصله بر استرى كه فقط زين داشت _ و او نخستين زنى بود كه بر زين مركب سوار شد [و در هودج ننشست] _ ، بيرون آمد و ايستاد و گفت : فرزندتان را از خانه من ، دور كنيد ...!

سپس حسين عليه السلام به سوى قبر مادرش رفت و آن گاه ، جنازه را بيرون آورد و در بقيع به خاك سپرد .473.عنه صلى الله عليه و آله :الإرشاد_ به نقل از زياد مُخارقى _: چون هنگام وفات حسن عليه السلام رسيد ، حسين بن على عليه السلام را خواست و گفت : «اى برادر! من از تو جدا مى شوم و به خدايم عز و جل مى پيوندم . به من ، سم خورانده شده و جگرم را در طشت انداخته ام و از آن كه به من سم خورانده و اين كه از كجا هدايت شده ، آگاهم و نزد خداى متعال با او مخاصمه خواهم كرد ؛ امّا سوگند به حقّم بر تو ، مبادا در اين باره چيزى بگويى . منتظر باش تا خداى والانام ، برايم چه پيش مى آورد . هنگامى كه كارم به پايان رسيد ، چشمانم را ببند و مرا غسل و كفن كن و مرا بر تابوت به سوى قبر جدّم پيامبر صلى الله عليه و آله ببر تا با او عهدى تازه كنم . سپس مرا به سوى قبر جدّه ام فاطمه بنت اسد _ كه رحمت خدا بر او باد _ ببر و در آن جا به خاك بسپار .

اى پسر مادرم ! به زودى پى خواهى برد كه گروهى گمان مى برند تو مى خواهى مرا نزد پيامبر صلى الله عليه و آله به خاك بسپارى ، و گرد مى آيند تا شما را از آن باز دارند . تو را به خدا سوگند مى دهم كه مبادا در اين موضوع ، به اندازه حجامتى ، خون بريزى» .

سپس او را به خانواده و فرزندان و ارثيه اش سفارش كرد و همان چيزى را به او وصيّت كرد كه امير مؤمنان به خودش فرموده بود ؛ هنگامى كه او را جانشين خويش كرد و او را سزامند آن جايگاه شمرد و شيعيانش را بر جانشينى او ره نمود و او را به عنوان نشانه راه پس از خود ، نصب كرد .

چون امام حسن عليه السلام در گذشت ، امام حسين عليه السلام او را غسل داد و كفن كرد و بر تخت ، حملش كرد . مروان و امويانِ همراهش ، ترديد نكردند كه او را نزد پيامبر صلى الله عليه و آله به خاك مى سپارند . از اين رو ، گرد آمدند و سلاح بر گرفتند و هنگامى كه حسين بن على عليه السلام [جنازه] او را به سوى قبر جدّش پيامبر خدا ، سوق داد تا با او تجديد پيمان كند ، همه با هم جلو آمدند . عايشه نيز سوار بر استر ، به آنان پيوست ، در حالى كه مى گفت : شما را چه مى شود؟! مى خواهيد كسى را كه دوست ندارم ، داخل خانه ام كنيد؟!

و مروان به اين سخن ، آغاز كرد :

بسى غوغا كه بهتر از آرامش است!

آيا عثمان در دوردست مدينه دفن شود و حسن ، كنار پيامبر؟! تا آن گاه كه من سلاح بر دوش دارم ، اين كار نمى شود!

نزديك بود كه فتنه اى ميان هاشميان و امويان سر بگيرد كه ابن عبّاس به سوى مروان دويد و گفت: اى مروان! از هر كجا آمده اى، باز گرد كه ما نمى خواهيم همراه خود را نزد پيامبر صلى الله عليه و آله به خاك بسپاريم ؛ بلكه مى خواهيم با زيارت پيامبر صلى الله عليه و آله ، تجديد عهدى براى حسن عليه السلام كرده باشيم . سپس او را به نزد جدّه اش فاطمه باز مى گردانيم و بر اساس وصيّتش ، همان جا به خاك مى سپاريم . اگر وصيّت كرده بود كه كنار پيامبر صلى الله عليه و آله به خاكش بسپاريم ، مى دانستى كه خيلى كوچك تر از آن هستى كه جلو اين كار ما را بگيرى ؛ امّا حسن عليه السلام به خدا و پيامبرش و حرمت قبر او ، آگاه تر از آن بود كه براى انهدام آن گام بردارد ، آن گونه كه ديگران رفتار كردند و كسى را بدون اجازه قبلى ، به خانه اش آوردند .

سپس به سوى عايشه رفت و به او گفت : واى ، چه زشت است! روزى بر استر و روزى بر شتر! مى خواهى نور خدا را خاموش كنى و با اولياى خداوند بجنگى ؟! باز گرد كه از آنچه مى ترسيدى ، كفايت شدى و به آنچه دوست داشتى ، رسيدى . خداى متعال ، اهل اين خانه را يارى خواهد داد ، هر چند پس از مدّتى .

و حسين عليه السلام فرمود : «به خدا سوگند ، اگر سفارش حسن عليه السلام به من نبود كه مبادا خونى حتّى به اندازه حجامتى ، ريخته شود ، مى دانستيد كه شمشيرهاى خدا چگونه سهم خود را از [پيكرهاى] شما بر مى گرفتند ؛ شما كه پيمانتان با ما را شكستيد و آنچه را در برابر ما شرط كرده بوديد ، زير پا نهاديد» .

آنان حسن عليه السلام را حركت دادند و در بقيع نزد جدّه اش فاطمه بنت اسد بن هاشم بن عبد مَناف _ كه خدا از او خشنود باد و در بهشت جاودانش جاى دهد _ به خاك سپردند . .


1- .بر اساس گزارش هاى ديگرى كه خواهد آمد ، منظور ايشان فاطمه بنت اسد ، مادر امام على عليه السلام و مادربزرگ امام حسن عليه السلام بوده است . اين گزارش ها ، با مخفى بودن قبر فاطمه زهرا عليهاالسلام سازگارتر به نظر مى رسند .

ص: 438

. .

ص: 439

. .

ص: 440

474.الإمام عليّ عليه السلام :الأمالي للطوسي عن ابن عبّاس :دَخَلَ الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام عَلى أخيهِ الحَسَنِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام في مَرَضِهِ الَّذي تُوُفِّيَ فيهِ ، فَقالَ لَهُ : كَيفَ تَجِدُكَ يا أخي ؟

قالَ : أجِدُني في أوَّلِ يَومٍ مِن أيّامِ الآخِرَةِ وآخِرِ يَومٍ مِن أيّامِ الدُّنيا ، وَاعلَم أنّي لا أسبِقُ أجَلي ، وأنّي وارِدٌ عَلى أبي وجَدّي عليهماالسلام ، عَلى كُرهٍ مِنّي لِفِراقِكَ وفِراقِ إخوَتِكَ وفِراقِ الأَحِبَّةِ ، وأستَغفِرُ اللّهَ مِن مَقالَتي هذِهِ وأتوبُ إلَيهِ ، بَل عَلى مَحَبَّةٍ مِنّي لِلِقاءِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله وأميرِ المُؤمِنينَ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ عليه السلام ولِقاءِ فاطِمَةَ عليهاالسلام وحَمزَةَ وجَعفَرٍ ، وفِي اللّهِ عز و جل خَلَفٌ مِن كُلِّ هالِكٍ ، وعَزاءٌ مِن كُلِّ مُصيبَةٍ ، ودَرَكٌ مِن كُلِّ ما فاتَ .

_ إلى أن قالَ _ : اُكتُب :

هذا ما أوصى بِهِ الحَسَنُ بنُ عَلِيٍّ إلى أخيهِ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ : أوصى أنَّهُ يَشهَدُ أن لا إلهَ إلَا اللّهُ وَحدَهُ لا شَريكَ لَهُ ، وأنَّهُ يَعبُدُهُ حَقَّ عِبادَتِهِ ، لا شَريكَ لَهُ فِي المُلكِ ، ولا وَلِيَّ لَهُ مِنَ الذُّلِّ ، وأنَّهُ خَلَقَ كُلَّ شَيءٍ فَقَدَّرَهُ تَقديرا ، وأنَّهُ أولى مَن عُبِدَ وأحَقُّ مَن حُمِدَ ، مَن أطاعَهُ رَشَدَ ، ومَن عَصاهُ غَوى ، ومَن تابَ إلَيهِ اهتَدى .

فَإِنّي اُوصيكَ يا حُسَينُ بِمَن خَلَّفتُ مِن أهلي ووُلدي وأهلِ بَيتِكَ ، أن تَصفَحَ عَن مُسيئِهِم ، وتَقبَلَ مِن مُحسِنِهِم ، وتَكونَ لَهُم خَلَفا ووالِدا ، وأن تَدفِنَني مَعَ جَدّي رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ؛ فَإِنّي أحَقُّ بِهِ وبِبَيتِهِ مِمَّن اُدخِلَ بَيتَهُ بِغَيرِ إذنِهِ ولا كِتابٍ جاءَهُم مِن بَعدِهِ ، قالَ اللّهُ تَعالى فيما أنزَلَهُ عَلى نَبِيِّهِ صلى الله عليه و آله في كِتابِهِ : «يَ_أَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تَدْخُلُواْ بُيُوتَ النَّبِىِّ إِلَا أَن يُؤْذَنَ لَكُمْ» (1) فَوَاللّهِ ما أذِنَ لَهُم فِي الدُّخولِ عَلَيهِ في حَياتِهِ بِغَيرِ إذنِهِ ، ولا جاءَهُمُ الإِذنُ في ذلِكَ مِن بَعدِ وَفاتِهِ ، ونَحنُ مَأذونٌ لَنا فِي التَّصَرُّفِ فيما وَرِثناهُ مِن بَعدِهِ ، فَإِن أبَت عَلَيكَ الاِمرَأَةُ فَأَنشُدُكَ بِالقَرابَةِ الَّتي قَرَّبَ اللّهُ عز و جل مِنكَ ، وَالرَّحِمِ الماسَّةِ مِن رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، ألّا تُهَريقَ فِيَّ مِحجَمَةً مِن دَمٍ حَتّى نَلقى رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله فَنَختَصِمَ إلَيهِ ، ونُخبِرَهُ بِما كانَ مِنَ النّاسِ إلَينا بَعدَهُ . ثُمَّ قُبِضَ عليه السلام .

قالَ ابنُ عَبّاسٍ _ [بَعدَ شَهادَةِ الإِمامِ الحَسَنِ عليه السلام ] _ : فَدَعانِي الحُسَينُ عليه السلام وعَبدَ اللّهِ بنِ جَعفَرٍ وعَلِيَّ بنَ عَبدِ اللّهِ بنِ العَبّاسِ ، فَقالَ : اِغسِلُوا ابنَ عَمِّكُم ، فَغَسَّلناهُ وحَنَّطناهُ وألبَسناهُ أكفانَهُ ، ثُمَّ خَرَجنا بِهِ حَتّى صَلَّينا عَلَيهِ فِي المَسجِدِ ، وإنَّ الحُسَينَ عليه السلام أمَرَ أن يُفتَحَ البَيتُ ، فَحالَ دونَ ذلِكَ مَروانُ بنُ الحَكَمِ وآلُ أبي سُفيانَ ومَن حَضَرَ هُناكَ مِن وُلدِ عُثمانَ بنِ عَفّانَ ، وقالوا : أيُدفَنُ أميرُ المُؤمِنينَ عُثمانُ الشَّهيدُ القَتيلُ ظُلما بِالبَقيعِ بِشَرِّ مَكانٍ ، ويُدفَنُ الحَسَنُ مَعَ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ؟ وَاللّهِ لا يَكونُ ذلِكَ أبَدا حَتّى تَكَسَّرَ السُّيوفُ بَينَنا وتَنقَصِفَ (2) الرِّماحُ ويَنفَدَ النَّبلُ .

فَقالَ الحُسَينُ عليه السلام : أما وَاللّهِ الَّذي حَرَّمَ مَكَّةَ ، لَلحَسَنُ بنُ عَلِيٍّ ابنُ فاطِمَةَ أحَقُّ بِرَسولِ اللّهِ وبَيتِهِ مِمَّن اُدخِلَ بَيتَهُ بِغَيرِ إذنِهِ ، وهُوَ وَاللّهِ أحَقُّ بِهِ مِن حَمّالِ الخَطايا ، مُسَيِّرِ أبي ذَرٍّ ، الفاعِلِ بِعَمّارٍ ما فَعَلَ ، وبِعَبدِ اللّهِ [بن مسعود] (3) ما صَنَعَ ، الحامِي الحِمى ، المُؤوي لِطَريدِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، لكِنَّكُم صِرتُم بَعدَهُ الاُمَراءَ ، وبايَعَكُم عَلى ذلِكَ الأَعداءُ وأبناءُ الأَعداءُ .

قالَ : فَحَمَلناهُ فَأَتَينا بِهِ قَبرَ اُمِّهِ فاطِمَةَ (4) ، فَدَفَنّاهُ إلى جَنبِها . (5) .


1- .الأحزاب : 53 .
2- .القصف : الكسر (الصحاح : ج 4 ص 1416 «قصف») .
3- .ضربهما عثمان ضربا شديدا أو أمر بضربهما . راجع : موسوعة الإمام علي بن أبي طالب عليه السلام : ج 2 ص 158 (القسم الرابع / الفصل الرابع: مبادئ الثورة على عثمان / معاقبة من أنكر عليه أحداثه) .
4- .المراد من «فاطمة» هنا : فاطمة بنت أسد رضى الله عنه .
5- .الأمالي للطوسي : ص 159 ح 267 ، بشارة المصطفى : ص 271 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 151 ح 22 وراجع : تهذيب الكمال : ج 6 ص 252 وتاريخ دمشق : ج 13 ص 283 .

ص: 441

475.عنه عليه السلام :الأمالى ، طوسى_ به نقل از ابن عبّاس _: حسين بن على عليه السلام هنگام بيمارى برادرش حسن بن على عليه السلام كه به فوتش انجاميد ، نزد او رفت و پرسيد : اى برادر! خود را در چه حال مى يابى؟

امام حسن عليه السلام فرمود : «خود را در نخستين روز از روزهاى آخرت و آخرين روز از روزهاى دنيا مى يابم . بدان كه من از اجلم ، پيش نمى افتم و در حالى نزد پدر و جدّم مى روم كه از جدايى از تو و برادرانت و نيز جدايى از دوستان ، ناخرسندم . از اين گفته ام ، استغفار مى جويم و به سوى خدا توبه مى كنم ؛ چرا كه در اين حال ، دوست دارم به ديدار پيامبر صلى الله عليه و آله و امير مؤمنان على بن ابى طالب و نيز فاطمه ، حمزه و جعفر بروم . خداى عز و جل را براى هر فنا شونده اى ، جانشينى و براى هر مصيبتى ، تعزيتى و براى هر از دست رفته اى ، جبرانى است» .

تا آن جا كه فرمود: «بنويس : اين ، وصيّت حسن بن على به برادرش حسين بن على است : وصيّت مى كند كه خدايى جز خداوند يگانه بى شريك نيست و [حسن ، ]او را كاملاً بندگى مى كند ، [و خدا ]شريكى در فرمان روايى ندارد و در بند ولايت هيچ كس نيست . اوست كه همه چيز را آفريده و آن را اندازه نموده است و او سزاوارترين كس به بندگى و مستحق ترين شخص به ستايش است . هر كس از او اطاعت كند ، راه مى يابد و هر كس از او سر بپيچد ، گم راه مى شود و هر كس به سوى او باز گردد ، هدايت مى شود .

من ، تو را _ اى حسين ! _ در باره آنان كه بر جاى نهاده ام _ خانواده و فرزندانم و دودمان خودت _ ، سفارش مى كنم كه از بدكارشان بگذرى و از نيكوكارشان بپذيرى و براى آنان ، پدر و جانشين من باشى .

مرا كنار جدّم پيامبر صلى الله عليه و آله ، به خاك بسپار ، كه من به او و خانه اش ، سزامندتر از كسانى هستم كه بدون اذن و نوشته اى ، پس از او به درون خانه اش برده شده اند . خداوند متعال در آنچه بر پيامبرش در قرآن نازل كرده ، فرموده است : «اى مؤمنان ! به خانه هاى پيامبر وارد نشويد ، جز آن كه به شما اذن داده شود» . به خدا سوگند ، پيامبر صلى الله عليه و آله در روزگار حياتش به آنها اجازه نداد كه بدون اذن ، بر او در آيند و پس از وفاتش نيز اذنى براى آنان نرسيد ؛ ولى ما در تصرّف آنچه به ارث برده ايم ، مأذونيم .

امّا اگر آن زن (عايشه) مانع شد [كه مرا نزد پيامبر صلى الله عليه و آله دفن كنى] ، تو را به نزديكى ات [با پيامبر] _ كه خداى عز و جل آن را برايت فراهم كرده _ و به خويشاوندىِ خونى ات با پيامبر صلى الله عليه و آله ، سوگند مى دهم كه مبادا به خاطر من ، به اندازه حجامتى ، خون بريزى [و بايد شكيبا باشى] تا آن گاه كه پيامبر صلى الله عليه و آله را ببينيم و شكايتْ پيش او ببريم و آنچه را كه مردمْ پس از او با ما كردند ، به او خبر دهيم» و سپس حسن عليه السلام قبض روح شد .

[پس از شهادت امام حسن عليه السلام ،] امام حسين عليه السلام من (ابن عبّاس) و عبد اللّه بن جعفر و على بن عبد اللّه بن عبّاس را فرا خواند و فرمود : «پسرعمويتان را غسل دهيد» .

ما او را غسل داديم ، حنوط (مادّه اى خوش بو) بر او ماليديم و كفن هايش را پوشانيديم . سپس او را بيرون آورديم تا اين كه در مسجد بر او نماز خوانديم و حسين عليه السلام فرمان داد كه خانه[ى پيامبر صلى الله عليه و آله ] باز شود ؛ امّا مروان بن حكم و سفيانيان و هر كس از فرزندان عثمان بن عفّان كه در آن جا حاضر بود ، مانع شدند و گفتند : آيا امير مؤمنان ، عثمانِ شهيدِ به ستم كشته شده ، در بدترين جاى بقيع دفن شود و حسن ، در كنار پيامبر صلى الله عليه و آله ؟ به خدا سوگند ، اين هرگز نمى شود ، مگر آن گاه كه شمشيرها ميان ما شكسته و نيزه ها خُرد و تيرها تمام شوند .

حسين عليه السلام فرمود : «هان ! به خدايى كه مكّه را حرمت داد ، حسن بن على ، فرزند فاطمه ، به پيامبر خدا و خانه اش سزاوارتر از كسانى است كه بدون اجازه پيامبر صلى الله عليه و آله ، به درون خانه اش آورده شده اند و او _ به خدا سوگند _ ، سزاوارتر از بر دوش كشنده خطاها و تبعيد كننده ابو ذر است ؛ [همان] كسى كه آن بلا را بر سر عمّار آورد و با عبد اللّه [بن مسعود] چنان كرد ؛ (1) همان كه از خويشانش [مانند مروان ، به ناحق ]دفاع كرد و رانده شده پيامبر صلى الله عليه و آله (حَكَم ، پدر مروان) را پناه داد ، امّا شما پس از او ، فرمان روا شديد و دشمنان ما و فرزندان آنان ، با شما دست بيعت دادند» .

پس او را حركت داديم و نزد قبر مادر [ بزرگ_]ش فاطمه [بنت اسد] آورديم و در كنارش به خاك سپرديم . .


1- .عثمان ، هر دو را به شدّت ، كتك زد يا فرمان داد كتك زدند (ر . ك : دانش نامه امير المؤمنين عليه السلام : ج 3 ص 161 (بخش چهارم / فصل چهارم / مجازات كردن مخالفان بدعت هايش).

ص: 442

. .

ص: 443

. .

ص: 444

476.عنه عليه السلام :دلائل الإمامة :لَمّا حَضَرَتهُ [أي الإِمامَ الحَسَنَ عليه السلام ] الوَفاةُ ، قالَ لِأَخيهِ الحُسَينِ عليه السلام : إذا مِتُّ فَغَسِّلني وحَنِّطني وكَفِّنّي ، وصَلِّ عَلَيَّ ، وَاحمِلني إلى قَبرِ جَدّي حَتّى تُلحِدَني إلى جانِبِهِ ، فَإِن مُنِعتَ مِن ذلِكَ فَبِحَقِّ جَدِّكَ رَسولِ اللّهِ وأبيكَ أميرِ المُؤمِنينَ واُمِّكَ فاطِمَةَ وبِحَقّي عَلَيكَ ، إن خاصَمَكَ أحَدٌ رُدَّني إلَى البَقيعِ ، فَادفِنّي فيهِ ولا تُهرِق فِيَّ مِحجَمَةَ دَمٍ .

فَلَمّا فرَغَ مِن أمرِهِ وصَلّى عَلَيهِ وسارَ بِنَعشِهِ يُريدُ قَبرَ جَدِّهِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله لِيُلحِدَهُ مَعَهُ ، بَلَغَ ذلِكَ مَروانَ بنَ الحَكَمِ طَريدِ رَسولِ اللّهِ ، فَوافى مُسرِعا عَلى بَغلَةٍ حَتّى دَخَلَ عَلى عائِشَةَ ، فَقالَ لَها : يا اُمَّ المُؤمِنينَ ، إنَّ الحُسَينَ يُريدُ أن يَدفِنَ أخاهُ الحَسَنَ عِندَ قَبرِ جَدِّهِ ، ووَاللّهِ لَئِن دَفَنَهُ مَعَهُ لَيَذهَبَنَّ فَخرُ أبيكِ وصاحِبِهِ عُمَرَ إلى يَومِ القِيامَةِ .

فَقالَت لَهُ : فَما أصنَعُ يا مَروانُ ؟

قالَ : اِلحَقي بِهِ وَامنَعيهِ (1) مِنَ الدُّخولِ إلَيهِ .

قالَت : فَكَيفَ ألحَقُهُ ؟

قالَ : هذا بَغلي فَاركَبيهِ وَالحَقِي القَومَ قَبلَ الدُّخولِ .

فَنَزَلَ لَها عَن بَغلِهِ ورَكِبَتهُ ، وأسرَعَت إلَى القَومِ ، وكانَت أوَّلَ امرَأَةٍ رَكِبَتِ السَّرجَ هِيَ ، فَلَحِقَتهُم وقَد صاروا إلى حَرَمِ قَبرِ جَدِّهِما رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، فَرَمَت بِنَفسِها بَينَ القَبرِ وَالقَومِ ، وقالَت : وَاللّهِ ، لا يُدفَنُ الحَسَنُ هاهُنا أو تُحلَقَ هذِهِ ، وأخرَجَت ناصِيَتَها (2) بِيَدِها .

وكانَ مَروانُ لَمّا رَكِبَت بَغلَهُ جَمَعَ مَن كانَ مِن بَني اُمَيَّةَ وحَثَّهُم ، فَأَقبَلَ هُوَ وأصحابُهُ وهُوَ يَقولُ :

يا رُبَّ هَيجا هِيَ خَيرٌ مِن دَعَة

أيُدفَنُ عُثمانُ في أقصَى البَقيعِ ويُدفَنُ الحَسَنُ مَعَ رَسولُ اللّهِ ؟ ! وَاللّهِ ، لا يَكونُ ذلِكَ أبَدا وأنَا أحمِلُ السَّيفَ .

وكادَتِ الفِتنَةُ تَقَعُ ، وعائِشَةُ تَقولُ : وَاللّهِ ، لا يُدخَلُ داري مَن أكرَهُ !

فَقالَ لَهَا الحُسَينُ عليه السلام : هذِهِ دارُ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، وأنتِ حَشِيَّةٌ (3) مِن تِسعِ حَشِيّاتٍ خَلَّفَهُنَّ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، وإنَّما نَصيبُكَ مِنَ الدّارِ مَوضِعُ قَدَمَيكِ .

فَأَرادَ بَنو هاشِمٍ الكَلامَ وحَمَلُوا السِّلاحَ ، فَقالَ الحُسَينُ عليه السلام : اللّهَ اللّهَ ! لا تَفعَلوا فَتُضَيِّعوا وَصِيَّةَ أخي . وقالَ لِعائِشَةَ : وَاللّهِ لَولا أنَّهُ أوصى إلَيَّ ألّا اُهرِقَ فيهِ مِحجَمَةَ دَمٍ ، لَدَفَنتُهُ هاهُنا ولَو رَغِمَ لِذلِكِ أنفُكِ .

وعَدَلَ بِهِ إلَى البَقيعِ فَدَفَنَهُ فيهِ مَعَ الغُرَباءِ . (4) .


1- .في الطبعة المعتمدة للمصدر : «تلحقي وتمنعي» ، والتصويب من طبعة دار الذخائر وبحار الأنوار .
2- .. الناصية عند العرب : منبت الشعر في مقدّم الرأس ، لا الشعر الّذي تسمّيه العامة الناصية ، وسمّي الشعر ناصية لنباته من ذلك الموضع (لسان العرب : ج 15 ص 327 «نصو») .
3- .الحَشِيّة : الفراش المحشوّ ، والجمع حَشايا . كَنى عن النساء ، والتعبير عنهنّ بالفراش شائع (بحار الأنوار : ج 32 ص 271) .
4- .دلائل الإمامة : ص 160 ، عيون المعجزات : ص 66 نحوه ، بحار الأنوار : ج 44 ص 141 ح 7 .

ص: 445

477.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :دلائل الإمامة :چون هنگام وفات امام حسن عليه السلام رسيد ، به برادرش حسين عليه السلام فرمود : «هنگامى كه من مُردم ، مرا غسل بده و به من حنوط بمال و كفنم كن و بر من نماز بگزار و مرا به سوى قبر جدّم ببر تا در كنارش جايم دهى ؛ امّا اگر مانع تو شدند ، به حقّ جدّت پيامبر خدا ، و پدرت امير مؤمنان و مادرت فاطمه و به حقّ خودم بر تو ، سوگندت مى دهم كه اگر كسى با تو در افتاد ، مرا به بقيع باز گردانى و در آن جا به خاكم بسپارى و به خاطر من ، به اندازه حجامتى نيز خون نريزى» .

هنگامى كه حسين عليه السلام از كارش فارغ شد و بر او نماز خواند ، جنازه اش را به سوى قبر پيامبر صلى الله عليه و آله حركت داد تا در كنار پيامبر صلى الله عليه و آله به خاك بسپارد . به مروان بن حكم ، رانده شده پيامبر خدا ، خبر رسيد و او به سرعت بر استرش سوار شد و خود را به عايشه رساند و به او گفت : اى مادر مؤمنان ! حسين مى خواهد برادرش حسن را نزد قبر جدّش به خاك بسپارد . به خدا سوگند ، اگر او را آن جا به خاك بسپارد ، افتخار پدرت [ ابو بكر] و همراهش عمر ، تا روز قيامت از ميان مى رود .

عايشه گفت : مروان ! چه كنم ؟

مروان گفت : خود را به او برسان و از ورودش مانع شو .

عايشه گفت : چگونه به او برسم ؟

مروان گفت : سوار اين استر من شو و خود را پيش از آن كه وارد شوند ، به آنان برسان .

مروان از استرش پياده شد و عايشه بر آن سوار شد و به شتاب ، به سوى آنان حركت كرد و او نخستين زنى بود كه بر زين سوار شد . او هنگامى به آنان رسيد كه به حريم قبر جدّشان پيامبر صلى الله عليه و آله رسيده بودند . عايشه خود را ميان قبر و آنان انداخت و گفت : به خدا سوگند ، حسن در اين جا دفن نمى شود ، مگر آن كه اين جا تراشيده شود . و با دستش ، [رُستنگاه مو ]پيشانى اش را [از نقاب] بيرون آورد .

مروان پس از آن كه استرش را به عايشه داد ، هر كس از امويان را كه حاضر بود ، گرد آورد و تحريك كرد و با هم به راه افتادند ، در حالى كه خودش مى خواند : بسى غوغا كه بهتر از آرامش است !

آيا عثمان در دوردست بقيع دفن شود و حسن ، كنار پيامبر خدا ؟ به خدا سوگند ، تا آن گاه كه من شمشير بر دوش دارم ، هرگز اين كار نخواهد شد .

نزديك بود فتنه اى برپا شود . عايشه مى گفت : به خدا سوگند ، كسى كه من ناخوش مى دارم ، [ هرگز] درون خانه ام نمى آيد!

حسين عليه السلام به او گفت : «اين ، خانه پيامبر خداست و تو يك زن از نُه همسرِ بر جاى مانده از پيامبر صلى الله عليه و آله هستى و [بر اساس قانون ارث] ، سهم تو از اين خانه ، [يك نُهم از يك هشتم ، يعنى به اندازه] جاى پاهاى توست» .

هاشميان نيز به سخن در آمدند و سلاح برداشتند . امام حسين عليه السلام فرمود : «خدا را ، خدا را! چنين نكنيد كه وصيّت برادرم را تباه مى كنيد» . و به عايشه فرمود : «به خدا سوگند ، اگر حسن عليه السلام وصيّت نكرده بود كه به خاطر او ، [حتى] به اندازه حجامتى خون نريزم ، او را بر خلاف ميل تو ، همين جا به خاك مى سپردم» و راه را به سوى بقيع ، كج كرد و او را در بقيع ، كنار غريبان به خاك سپرد . .

ص: 446

. .

ص: 447

. .

ص: 448

478.عنه صلى الله عليه و آله :تاريخ اليعقوبي :تُوُفِّيَ الحَسَنُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام في شَهرِ رَبيعِ الأَوَّلِ سَنَةَ 49 ، ولَمّا حَضَرَتهُ الوَفاةُ قالَ لِأَخيهِ الحُسَينِ عليه السلام : يا أخي إنَّ هذِهِ آخِرُ ثَلاثٍ مِرارٍ سُقيتُ فيهَا السَّمَّ ، ولَم اُسقَهُ مِثلَ مَرَّتي هذِهِ ، وأنَا مَيِّتٌ مِن يَومي ، فَإِذا أنَا مِتُّ فَادفِنّي مَعَ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، فَما أحَدٌ أولى بِقُربِهِ مِنّي ، إلّا أن تُمنَعَ مِن ذلِكَ فَلا تُسفِك فيهِ مِحجَمَةَ دَمٍ ... .

وَاجتَمَعَ مَعَ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام جَماعَةٌ وخَلقٌ مِنَ النّاسِ ، فَقالوا لَهُ : دَعنا وآلَ مَروانَ ، فَوَاللّهِ ما هُم عِندَنا كَأَكلَةِ رَأسٍ . فَقالَ : إنَّ أخي أوصاني ألّا اُريقَ فيهِ مِحجَمَةَ دَمٍ . فَدَفَنَ الحَسَنَ عليه السلام فِي البَقيعِ ، وكانَت سِنُّهُ سَبعا وأربَعينَ سَنَةً .

وتُوُفِّيَ الحَسَنُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام وَابنُ عَبّاسٍ عِندَ مُعاوِيَةَ (1) ، فَدَخَلَ عَلَيهِ لَمّا أتاهُ نَعيُ الحَسَنِ عليه السلام ، فَقالَ لَهُ : يَابنَ عَبّاسٍ ! إنَّ حَسَنا ماتَ .

قالَ : إنّا للّهِِ وإنّا إلَيهِ راجِعونَ عَلى عِظَمِ الخَطبِ وجَليلِ المُصابِ ! أما وَاللّهِ يا مُعاوِيَةُ ، لَئِن كانَ الحَسَنُ عليه السلام ماتَ ، فَما يُنسِئُ (2) مَوتُهُ في أجَلِكَ ، ولا يَسُدُّ جِسمُهُ حُفرَتَكَ ، ولَقَد مَضى إلى خَيرٍ وبَقيتَ عَلى شَرٍّ .

قالَ : لا أحسَبُهُ قَد خَلَّفَ إلّا صِبيَةً صِغارا .

قالَ : كُلُّنا كانَ صَغيرا فَكَبِرَ .

قالَ : بَخٍ بَخٍ يَابنَ عَبّاسٍ ، أصبَحتَ سَيِّدَ قَومِكَ .

قالَ : أمّا ما أبقَى اللّهُ أبا عَبدِ اللّهِ الحُسَينَ ابنَ رَسولِ اللّهِ ، فَلا . (3) .


1- .هذا الكلام يتنافى ويتعارض مع المشهور من النقول التاريخيّة التي تشير إلى أنّ ابن عبّاس كان حاضرا في المدينة عند استشهاد الإمام الحسن عليه السلام .
2- .نسأ الشيء : أخّره ، ويقال : نسأ اللّه في أجله ، وأنسأ اللّه أجلك أي أخّره (تاج العروس : ج 1 ص 260 «نسأ») .
3- .تاريخ اليعقوبي : ج 2 ص 225 وراجع : كشف الغمّة : ج 2 ص 48 .

ص: 449

289.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :تاريخ اليعقوبى :حسن بن على عليه السلام در ماه ربيع اوّل سال 49 هجرى وفات كرد و به هنگام احتضار ، به برادرش حسين عليه السلام فرمود : «اى برادر ! اين ، آخرين بار از سه مرتبه اى است كه به من سم نوشانده شده و هيچ كدام مانند اين بار نبوده است و من امروز مى ميرم . چون مُردم ، مرا كنار پيامبر صلى الله عليه و آله به خاك بسپار كه هيچ يك از نزديكانش ، سزاوارتر از من به او نيست ، مگر آن كه از اين كار ، جلوگيرى شود . در اين صورت ، [حتى] به اندازه حجامتى ، خون مريز ...» .

و گروهى از مردم ، گرد حسين بن على عليه السلام را گرفتند و به او گفتند : ما را با خاندان مروان تنها بگذار كه به خدا سوگند ، آنان براى ما يك لقمه اند .

حسين عليه السلام فرمود : «برادرم به من وصيّت كرده كه به خاطر او ، [حتى] به اندازه حجامتى ، خون نريزم» .

از اين رو ، حسن عليه السلام در بقيع دفن شد و سنّ او ، چهل و هفت سال بود .

به هنگام وفات حسن بن على ، ابن عبّاس نزد معاويه بود . (1) معاويه با شنيدن خبر وفات حسن عليه السلام ، نزد ابن عبّاس آمد و گفت : اى ابن عبّاس! بى گمان ، حسن در گذشت .

ابن عبّاس گفت : ما از آنِ خداييم و به سوى او باز مى گرديم ؛ هر چند [اين ، ]واقعه اى بزرگ است و مصيبتى سنگين! آگاه باش _ اى معاويه _ كه به خدا سوگند ، اگر حسن در گذشت ، درگذشتش مردن تو را به تأخير نمى اندازد و پيكر او چاله قبر تو را پر نمى كند . او به سوى خير ، ره سپار شد و تو بر شر، باقى ماندى .

معاويه گفت : گمان نمى كنم كه جز كودكانى خردسال ، [فرزندى] از او مانده باشد .

ابن عبّاس گفت : همه ما كوچك بوديم و سپس بزرگ شديم .

معاويه گفت : مباركت باد ، اى ابن عبّاس ! مِهتر قوم خود (بنى هاشم) شدى .

ابن عبّاس گفت : تا زمانى كه خداوند ابو عبد اللّه ، حسين ، فرزند پيامبر صلى الله عليه و آله را باقى بدارد ، من مهتر قوم نيستم . .


1- .اين سخن ، با گزارش هاى مشهور تاريخى كه ابن عبّاس را هنگام وفات امام حسن عليه السلام ، حاضر در مدينه مى دانند ، متعارض است .

ص: 450

480.الإمام عليّ عليه السلام :أنساب الأشراف عن جويريّة بن أسماء :لَمّا ماتَ الحَسَنُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام أخرَجوا جِنازَتَهُ ، فَحَمَلَ مَروانُ سَريرَهُ ، فَقالَ لَهُ الحُسَينُ عليه السلام : أتَحمِلُ سَريرَهُ ؟ أما وَاللّهِ لَقَد كُنتَ تُجَرِّعُهُ الغَيظَ .

فَقالَ مَروانُ : إنّي قَد أفعَلُ ذاكَ بِمَن يُوازِنُ حِلمُهُ الجِبالَ . (1) .


1- .أنساب الأشراف : ج 3 ص 300 ، سير أعلام النبلاء : ج 3 ص 276 ، مقاتل الطالبيّين : ص 82 ، شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد : ج 16 ص 13 و ص 51 ؛ بحار الأنوار : ج 44 ص 145 ح 13 .

ص: 451

481.الإمام عليّ عليه السلام ( _ في وَصِيَّتِهِ لاِبنِهِ مُحَمَّدِ بنِ الحَنَفِي ) أنساب الأشراف_ به نقل از جويرية بن اسماء _: چون حسن بن على عليه السلام در گذشت ، جنازه اش را بيرون آوردند و مروان ، زير تابوت را گرفت . حسين عليه السلام به او گفت : «آيا تابوت او را بر دوش مى كشى؟ بدان كه _ به خدا سوگند _ به او جام خشم نوشاندى!» .

مروان گفت : اين را با كسى مى كنم كه بردبارى اش همسنگ كوه هاست . .

ص: 452

482.عنه عليه السلام :أنساب الأشراف عن أبي مخنف :مَنَعَ مَروانُ مِن دَفنِ الحَسَنِ عليه السلام مَعَ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله حَتّى كادَ يَكونُ بَينَ الحُسَينِ عليه السلام وبَينَهُ قِتالٌ ، وَاجتَمَعَ بَنو هاشِمٍ وبَنُو المُطَّلِبِ ومَواليهِم إلَى الحُسَينِ عليه السلام ، وقالَ أبو سَعيدٍ الخُدرِيُّ وأبو هُرَيرَةَ لِمَروانَ : تَمنَعُ الحَسَنَ مِن أن يُدفَنَ مَعَ جَدِّهِ وقَد قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : الحَسَنُ وَالحُسَينُ سَيِّدا شَبابِ أهلِ الجَنَّةِ ؟!

فَقالَ مَروانُ : لَقَد ضاعَ حَديثُ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله إن كانَ لا يُرويهِ إلّا مِثلُكَ ومِثلُ أبي هُرَيرَةَ ! فَدُفِنَ بِالبَقيعِ . (1)483.الإمام عليّ عليه السلام :أنساب الأشراف :إنَّ الحَسَنَ عليه السلام أوصى أن يُدفَنَ مَعَ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله ، فَأَظهَرَ الحُسَينُ عليه السلام ذلِكَ قَبلَ مَوتِ الحَسَنِ عليه السلام ، فَأَنكَرَهُ مَروانُ بنُ الحَكَمِ ، وكَتَبَ بِقَولِ الحُسَينِ عليه السلام إلى مُعاوِيَةَ . فَكَتَبَ إلَيهِ مُعاوِيَةُ : إذا ماتَ الحَسَنُ فَامنَع مِن ذلِكَ أشَدَّ المَنعِ كَما مُنِعنا مِن دَفنِ عُثمانَ مَعَ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله .

فَأَتَى الحُسَينُ عليه السلام الحَسَنَ عليه السلام فَأَخبَرَهُ بِذلِكَ ، فَقالَ : يا أخِي اجتَنَبتُ القِتالَ في حَياتي ، أفَتُريدُ أن يَكونَ ذلِكَ عِندَ سَريري ؟ فَضَمِنَ لَهُ ألّا يَفعَلَ .

ويُقالُ : إنَّهُ لَم يَجرِ بَينَهُ وبَينَ الحُسَينِ عليه السلام في ذلِكَ شَيءٌ ، فَلَمّا تُوُفِّيَ أرادَ الحُسَينُ عليه السلام دَفنَهُ مَعَ النَبِيِّ صلى الله عليه و آله ، فَمَنَعَهُ مَروانُ مِن ذلِكَ ، وكادَ أن يَكونَ بَينَ الحُسَينِ عليه السلام وبَينَهُ في ذلِكَ شَرٌّ فَأَمسَكَ . (2)1 / 5الإِمامُ الحُسَينُ عليه السلام عَلى قَبرِ أخيهِ484.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :عيون الأخبار لابن قتيبة :قالَ الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام عِندَ قَبرِ أخيهِ الحَسَنِ عليه السلام :

رَحِمَكَ اللّهُ أبا مُحَمَّدٍ ، إن كُنتَ لَتُباصِرُ (3) الحَقَّ مَظانَّهُ (4) ، وتُؤثِرُ اللّهَ عِندَ تَداحُضِ الباطِلِ في مَواطِنِ التَّقِيَّةِ بِحُسنِ الرَّوِيَّةِ (5) ، وتَستَشِفُّ جَليلَ مَعاظِمِ الدُّنيا بِعَينٍ لَها حاقِرَةٍ ، وتُفيضُ عَلَيها يَدا طاهِرَةَ الأَطرافِ ، نَقِيَّةَ الأَسِرَّةِ (6) ، وتَردَعُ بادِرَةَ غَربِ (7) أعدائِكَ بِأَيسَرِ المَؤونَةِ عَلَيكَ ، ولا غَروَ (8) وأنتَ ابنُ سُلالَةِ النُّبُوَّةِ ورَضيعُ لِبانِ الحِكمَةِ ، فَإِلى رَوحٍ ورَيحانٍ وجَنَّةِ نَعيمٍ ، أعظَمَ اللّهُ لَنا ولَكُمُ الأَجرَ عَلَيهِ ، ووَهَبَ لَنا ولَكُمُ السَّلوَةَ وحُسنَ الاُسى عَنهُ . (9) .


1- .أنساب الأشراف : ج 3 ص 299 وراجع : تاريخ دمشق : ج 13 ص 288 .
2- .أنساب الأشراف : ج 3 ص 298 .
3- .باصرته : إذا أشرفت تنظر إليه من بعيد (الصحاح : ج 2 ص 591 «بصر») .
4- .المظان : جمع مظنّة ، بكسر الظاء ؛ وهي موضع الشيء ومعدنه (لسان العرب : ج 13 ص 274 «ظنن») .
5- .الروية : التفكّر في الأمر (الصحاح : ج 6 ص 2364 «روى») .
6- .الأسرّة : خطوط باطن الكفّ (لسان العرب : ج 4 ص 359 «سرر») . والكلام على سبيل الاستعارة .
7- .. غربُ : يقال لحدّ السيف غرب (الصحاح : ج 1 ص 193 «غرب») .
8- .يقال : لا غرْوَ : أي ليس بعجب (الصحاح : ج 6 ص 2446 «غرا») .
9- .عيون الأخبار لابن قتيبة : ج 2 ص 314 ، تاريخ دمشق : ج 13 ص 296 عن ابن السمّاك نحوه وفيه «لتناصر» بدل «لتباصر» .

ص: 453

485.عنه صلى الله عليه و آله :أنساب الأشراف_ به نقل از ابو مخنف _: مروان از دفن حسن عليه السلام در كنار پيامبر صلى الله عليه و آله جلوگيرى كرد ، تا آن جا كه نزديك بود ميان حسين عليه السلام و او درگيرى شود . بنى هاشم و بنى مطّلب و وابستگانشان ، گرد حسين عليه السلام را گرفتند و ابو سعيد خُدرى و ابوهريره به مروان گفتند : آيا مانع دفن حسن كنار جدّش مى شوى ، با آن كه پيامبر خدا فرمود : «حسن و حسين ، سَرور جوانان بهشتى اند» ؟

مروان گفت : حديث پيامبر خدا تباه مى شود ، اگر فقط مانند تو و ابو هريره آن را نقل كنند!

و حسن عليه السلام در بقيع ، به خاك سپرده شد .486.الكافي عن صفوان الجمّال :أنساب الأشراف :حسن عليه السلام سفارش كرد كه كنار پيامبر صلى الله عليه و آله به خاك سپرده شود و حسين عليه السلام اين را پيش از درگذشت حسن عليه السلام ، فاش كرد . مروان بن حكم ، آن را ناپسند شمرد و سخن حسين عليه السلام را به معاويه گزارش داد .

معاويه به او نوشت : هنگامى كه حسن در گذشت ، به شدّت مانع اين كار بشو ، همان گونه كه ما از دفن عثمان كنار پيامبر منع شديم .

حسين عليه السلام نزد حسن عليه السلام آمد و اين را گزارش داد . حسن عليه السلام فرمود : «اى برادر ! در زندگى ام ، از جنگ دورى كردم . آيا مى خواهى اين كار ، نزد تابوتم انجام شود؟» و حسين عليه السلام به او تعهّد داد كه اين كار نمى شود .

و گفته مى شود كه هيچ يك از اين سخن ها ميان حسن و حسين عليهماالسلام نبوده است و هنگامى كه حسن عليه السلام در گذشت ، حسين عليه السلام خواست او را كنار پيامبر صلى الله عليه و آله به خاك بسپارد ؛ امّا مروان ، جلوى اين كار او را گرفت و نزديك بود كه ميان حسين عليه السلام و او در اين باره ، شرّى به پا شود كه حسين عليه السلام دست نگاه داشت .

1 / 5امام حسين عليه السلام نزد قبر برادر

487.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :عيون الأخبار ، ابن قتيبه :حسين بن على عليه السلام نزد قبر برادرش حسن عليه السلام چنين گفت : «اى ابو محمّد ! خدا تو را رحمت كند ! حق را در هر جا كه گمان وجودش مى رفت ، مى پاييدى و هنگامى كه باطل ، در هنگامه هاى تقيّه فرود مى آمد ، با خوش فكرىِ تمام ، خدا را مقدّم مى داشتى و با چشمى تيزبين ، امور بزرگ و نهان دنيا را مى ديدى و دستى پاك و بى هيچ آلودگى را بر آن مى گشودى و با كمترين هزينه اى ، زبانِ تيز دشمنانت را باز مى داشتى . چگونه چنين نباشد ، كه تو پسرى از تبارِ نبوّت و شيرخوار حكمتى ، و به سوى رحمت و خوش بويى و بهشتى پُرنعمت ، روانى ؟!

خداوند ، پاداش ما و شما را بر اين مصيبت ، بزرگ بدارد و به ما و شما ، تسليت و سوگوارىِ شايسته عطا كند!» .

ص: 454

488.عنه صلى الله عليه و آله :المناقب لابن شهرآشوب :قالَ الحُسَينُ عليه السلام لَمّا وَضَعَ الحَسَنَ عليه السلام في لَحدِهِ :

أأَدهُنُ رَأسي أم تَطيبُ مَجالِسيورَأسُكَ مَعفورٌ (1) وأنتَ سَليبُ أوَ استَمتِعُ الدُّنيا لِشَيءٍ اُحِبُّهُألا كُلُّ ما أدنى إلَيكَ حَبيبُ فَلا زِلتُ أبكي ما تَغَنَّت حَمامَةٌعَلَيكَ وما هَبَّت صَباً وجَنوبُ وما هَمَلَت عَيني مِنَ الدَّمعِ قَطرَةًومَا اخضَرَّ في دَوحِ (2) الحِجازِ قَضيبُ بُكائي طَويلٌ وَالدُّموعُ غَزيرَةٌوأنتَ بَعيدٌ وَالمَزارُ قَريبُ غَريبٌ وأطرافُ البُيوتِ تَحوطُهُألا كُلُّ مَن تَحتَ التُّرابِ غَريبُ ولا يَفرَحُ الباقي خِلافَ الَّذي مَضىوكُلُّ فَتىً لِلمَوتِ فيهِ نَصيبُ فَلَيسَ حَريبا (3) مَن اُصيبَ بِمالِهِولكِنَّ مَن وارى أخاهُ حَريبُ نَسيبُكُ مَن أمسى يُناجيكَ طَرفُهُولَيسَ لِمَن تَحتَ التُّرابِ نَسيبُ (4) .


1- .المعفور : المترّب المعفّر بالتراب (لسان العرب : ج 4 ص 584 «عفر») .
2- .الدوحة : الشجرة العظيمة . والجمع دوح (الصحاح : ج 1 ص 361 «دوح») .
3- .الحَرَبُ : نَهب مال الإنسان وتركه لا شيء له (النهاية : ج 1 ص 358 «حرب») .
4- .المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 45 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 160 ح 29 .

ص: 455

489.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :المناقب ، ابن شهرآشوب :هنگامى كه امام حسين عليه السلام ، امام حسن عليه السلام را در قبر نهاد ، چنين خواند :

آيا به سرم روغن بزنم ، يا در مجالس خود ، خوش باشمدر حالى كه سرِ تو بر زمين و بدنت بى لباس است ؟! يا براى آنچه دوست دارم ، از دنيا بهره بگيرم ؟![نه؛] بلكه هر آنچه به تو نزديك تر است ، محبوب من است . تا زمانى كه كبوتر ، آواز بخواندو باد صبا و جنوب بوزد ، بر تو مى گريم . و مادام كه از چشمم ، قطره اشكى بريزدو شاخه اى از درختان انبوه حجاز ، سرسبز شود [ ، من همچنان مى گريم] . گريه من ، طولانى و اشك هاى من ، فراوان خواهد بود ؛چرا كه تو دورى ، گرچه مزارت نزديك است . او غريب است ، با آن كه خانه ها او را احاطه كرده اند .آرى! همه كسانى كه زير خاك اند ، غريب اند . بازماندگان ، پس از رفتگان ، خوش حالى نمى كنند ؛چرا كه هر كسى ، بهره اى از مرگ خواهد داشت . كسى كه مالش به تاراج رفته ، تهى دست نيست ؛بلكه تاراج شده ، كسى است كه برادرش را با دست خود ، در دل خاك نهاده است . خويشاوند تو ، كسى است كه رو در رو ، با تو سخن بگويد ؛و آن كه در دل خاك قرار گرفته ، خويشاوندى ندارد . .

ص: 456

490.عنه صلى الله عليه و آله :قرب الإسناد عن أبي البختري عن جعفر عن أبيه [الباقر] عليهماالسلام :إنَّ الحُسَينَ بنَ عَلِيٍّ كانَ يَزورُ قَبرَ الحَسَنِ عليه السلام في كُلِّ عَشِيَّةِ جُمُعَةٍ . (1) .


1- .قرب الإسناد : ص 139 ح 492 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 150 ح 21 .

ص: 457

491.الإمام عليّ عليه السلام :قرب الإسناد_ به نقل از ابو البَخترى ، از امام صادق ، از پدرش امام باقر عليهماالسلام _: حسين بن على عليه السلام هر غروب جمعه ، قبر حسن عليه السلام را زيارت مى كرد . .

ص: 458

نكاتى درباره زندگى امام حسين عليه السلام پس از شهادت پدر
اشاره

در زندگى امام حسين عليه السلام پس از شهادت پدرش امير مؤمنان عليه السلام (40 ق) تا هنگام قيام عليه حكومت يزيد (60 ق) ، از نظر سياسى _ اجتماعى ، چند نكته شايسته بررسى به چشم مى خورد :

1 . پيروىِ همراه با تكريم ، از امام عصر خود

نخستين نكته مهم و آموزنده در زندگى امام حسين عليه السلام پس از شهادت امير مؤمنان عليه السلام و در دوران امامت برادرش ، اين است كه ايشان برادر بزرگ تر خود امام حسن عليه السلام را امام زمان خود مى دانست . از اين رو ، از او پيروى مى كرد ؛ بلكه تسليم محض او بود . افزون بر اين، امام حسين عليه السلام احترام ويژه اى براى برادر و امام خود ، قائل بود و بدين جهت ، در محضر او سخن نمى گفت و اظهار نظر نمى كرد و جلوتر از وى راه نمى رفت و در يك جمله ، پيروى و تكريم از امام حسن عليه السلام را به سرانجام رسانده بود .

2 . حمايت از صلح برادرش با معاويه

نكته دوم ، اين است كه بر اساس گزارش هاى معتبر ، هنگام صلح امام حسن عليه السلام با معاويه، جمعى از علاقه مندان به اهل بيت عليهم السلام ، از امام حسين عليه السلام خواستند كه با اين مصالحه سياسى ، مخالفت كند و در مقابل معاويه بايستد ؛ولى ايشان با قاطعيت ، از صلح برادر خود با معاويه حمايت كرد ؛ (1) بلكه خود نيز با معاويه بيعت نمود و هنگامى كه قيس بن سعد نظر او را در اين باره جويا شد ، بر اساس گزارش كشّى ، با صراحت اعلام فرمود :

.


1- .ر . ك : ص 427 (تأييد صلح برادر) .

ص: 459

يا قيسُ! إنَّهُ إمامى _ يعنى الحَسنَ _ . (1) اى قيس! او _ يعنى حسن عليه السلام _ امام من است . ايشان حتّى پس از شهادت امام حسن عليه السلام نيز ، بيعت خود را با معاويه نقض نكرد . با اين حال ، به گمان برخى از نويسندگان ، امام حسين عليه السلام با معاويه بيعت نكرد ، يا از مصالحه برادر خود ناخرسند بود ، (2) چنان كه طه حسين چنين پنداشته است . (3) بى ترديد ، اين گمان خلاف واقع است ؛ زيرا : اوّلاً ، اين گزارش ها با آنچه در منابع معتبر آمده ، معارض است . ثانيا ، حتى با صرف نظر از موضوع عصمت اهل بيت عليهم السلام ، مصالح سياسى و اجتماعىِ خاندان رسالت ، بر نمى تافت كه آن دو بزرگوار در چنين مسئله مهمّى ، با هم اختلاف داشته باشند . ثالثا ، امام حسين عليه السلام پس از شهادت برادر نيز ، تا معاويه زنده بود _ يعنى تا ده سال بعد _ همان راه مصالحه برادر را ادامه داد . بنا بر اين، گزارشى كه ابن شهرآشوب و ابن اعثم نقل كرده اند ، پذيرفتنى نيست . آن گزارش چنين است : طَلَبَ مُعاوية البِيْعَة مِن الحسين عليه السلام ، فَقَالَ الحسن عليه السلام : «يا معاوية! لا تكرهه؛ فإنّه لن يبايع أبدا اَوْ يُقتل، ولن يُقتل حتى يُقتل أهل بيته، ولن يقتل أهل بيته حتّى يُقتل أهل الشام؟» (4) معاويه از امام حسين عليه السلام خواست كه بيعت كند ، امام حسن عليه السلام به معاويه فرمود : «او را وادار به بيعت نكن ؛ زيرا او هرگز بيعت نخواهد كرد تا كشته شود ، و او كشته نخواهد شد مگر اين كه اهل بيتش كشته شوند ، و

.


1- .ر . ك : ص 434 ح 728 .
2- .ر. ك: تهذيب الكمال : ج 6 ص 248 ، سير أعلام النبلاء : ج 3 ص 265 ، اُسد الغابة : ج 2 ص 27 ، تاريخ دمشق : ج 13 ص 267 .
3- .انقلاب بزرگ : ج 2 ص 213.
4- .المناقب ، ابن شهرآشوب : ج 4 ص 35 ؛ الفتوح : ج 4 ص 292 .

ص: 460

اهل بيت او كشته نمى شوند ، مگر اين كه شاميان نيز كشته شوند» . براى پى بردن به نادرستى اين گزارش ، گذشته از دلايلى كه ذكر شد، به اين نكته نيز بايد توجه داشت كه اگر امام حسين عليه السلام با معاويه بيعت نكرده بود ، انگيزه براى نقل آن فراوان بود ؛ حال آن كه گزارش هاى متعدّد منابع معتبر ، مؤيّد بيعت ايشان با معاويه است و تنها در دو نقل ، موضوع عدم بيعت ايشان آمده است كه ناقل يكى از آنها (يعنى ابن شهرآشوب) ، در گزارش ديگرش خلاف آن را نقل كرده است . (1) افزون بر همه اين قرائن ، بهترين شاهد نادرست بودن گزارش ياد شده ، متن خود آن است ؛ زيرا مى گويد : «خاندانش كشته نمى شوند ، مگر اين كه شاميان نيز كشته شوند» ؛ در صورتى كه بعدها امام حسين عليه السلام و اهل بيت او شهيد شدند ، ولى اهل شام صدمه اى نديدند . با عنايت به آنچه گفته شد ، به نظر مى سد كه اين گونه شايعات را دشمنان اهل بيت عليهم السلام با هدف ضربه زدن به اين خاندان ، جعل كرده اند و يا اين كه تفاوت مشى سياسى اين دو امام _ كه برخاسته از تفاوت شرايط سياسى دوران امامت آنها بوده _ ، زمينه ساز تحليل هاى نادرست تاريخى گرديده و به تدريج ، تحليل تاريخى ، به وسيله افراد ناآگاه ، به گزارش تاريخى تبديل شده است .

3 . جنگ تبليغاتى با معاويه و زمينه سازى براى قيام

هر چند امام حسين عليه السلام به پيروى از امام حسن عليه السلام و براى رعايت مصالح امّت اسلامى، از صلح با معاويه حمايت كرد و خود نيز با او بيعت نمود ؛ امّا هيچ فرصتى را براى جنگ تبليغاتى با معاويه و انتقاد شديد از عملكرد او ، از دست نداد .

.


1- .ر . ك : المناقب ، ابن شهرآشوب : ج 4 ص 87 . در آن جا آمده است كه وقتى حسن بن على عليه السلام از دنيا رفت ، از امام حسين عليه السلام درخواست شد كه معاويه را بركنار كند ؛ امّا ايشان فرمود : «إنّ بينى و بين معاوية عهدا لا يجوز نقضه ؛ ميان من و معاويه ، پيمانى است كه شكستنش روا نيست» .

ص: 461

در اين جنگ تبليغاتى ، نهايت تدبير و هوشمندى سياسى امام ، مشهود است ؛ زيرا از يك سو ، با نوشتن نامه و برخوردهاى حضورى ، با صراحت و شدّت تمام ، ايشان با معاويه برخورد مى كرد ؛ بخصوص در جريان بيعت گرفتن براى يزيد . ايشان حتّى با ازدواج يزيد با دختر عبد اللّه بن جعفر و امثال او _ كه اقدامى سياسى از ناحيه معاويه محسوب مى شد _ مخالفت فرموده ولى از سوى ديگر، پشت سر كارگزاران معاويه ، نماز مى خواند (1) و گاه هداياى معاويه را نيز مى پذيرفت . (2) از اين رو ، معاويه با اين كه از ناحيه امام حسين عليه السلام كاملاً احساس خطر مى كرد و حيات امام را مانع سيادت و قدرت مطلق خود مى دانست (3) و گاه امام عليه السلام را تهديد هم مى كرد ؛ امّا در عمل ، چاره اى جز مدارا با امام نداشت . بدين سان ، امام عليه السلام رفته رفته ، جنگ تبليغاتى با معاويه را تشديد كرد تا آن كه يك سال قبل از مرگ معاويه، در مِنى و در جمع دويست نفر از اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله و بيش از پانصد تن ديگر از نخبگان جهان اسلام ، در خطبه اى به تفصيل ، حقوق اهل بيت عليهم السلام را يادآور شد و آنان را به احياى آن و مبارزه با ظلم فرا خواند . (4) امام با چنين كارهايى ، براى قيام بر ضدّ حكومت بنى اميّه پس از مرگ معاويه ، زمينه سازى مى كرد و منتظر فرصت مناسب بود . (5)

.


1- .ر . ك : ج 3 ص 33 (نمازگزاردن امام عليه السلام ، پشت سر مروان ، كارگزار معاويه) .
2- .ر . ك : ج 3 ص 35 (پذيرفتن عطاياى معاويه و سرزنش او و خرده گيرى بر او) .
3- .ر . ك : ج 3 ص 59 (احساس خطر معاويه از ناحيه امام عليه السلام ) .
4- .ر . ك : ج 3 ص 61 (سخنرانى امام عليه السلام يك سال پيش از مرگ معاويه) .
5- .ر . ك : ج 3 ص 69 (منتظر مرگ معاويه بودن ، براى قيام) .

ص: 462

. .

ص: 463

فهرست تفصيلى

(1) ادامه فصل دوم: فضيلت هاى مشترك با برادر*** 7 (/ 1)

(2) 2/ 1 6 احتجاج بر اين كه آن دو، پسران پيامبر خدا صلى الله عليه و آله هستند*** 7 (/ 2)

(3) الف احتجاج در برابر عمرو عاص*** 7 (/ 3)

(3) ب احتجاج در برابر معاويه*** 7 (/ 3)

(3) ج احتجاج در برابر حَجّاج*** 9 (/ 3)

(2) 2/ 2 امامت و رهبرى*** 15 (/ 2)

(2) 2/ 3 داراى بهترين تبار*** 21 (/ 2)

(2) 2/ 4 بهترين جوان*** 25 (/ 2)

(3) 2/ 4 1 بهترين جوان امّت*** 25 (/ 3)

(3) 2/ 4 2 دو سَرور جوانان بهشتى*** 27 (/ 3)

(2) 2/ 5 دو زينت ستون هاى بهشت و عرش*** 35 (/ 2)

(2) 2/ 6 فضيلت دوست داشتن آنها و خطر دشمنى با آنان*** 41 (/ 2)

(3) الف دوستدار خدا و پيامبرش بايد آن دو را دوست داشته باشد*** 41 (/ 3)

(3) ب دوستدار آن دو، دوستدار من و دشمن آنان، دشمن من است*** 41 (/ 3)

(3) ج دوستدار من، آن دو را دوست بدارد*** 45 (/ 3)

(3) د خوشا به حال دوستدارشان!*** 49 (/ 3)

(3) ه دعاى پيامبر صلى الله عليه و آله براى دوستدار آن دو و نفرين ايشان بر دشمن آن دو*** 53 (/ 3)

ص: 464

(3) و جزاى دوستى و دشمنى با آنها*** 53 (/ 3)

(3) ز نشانه هاى محبّت شديد پيامبر صلى الله عليه و آله به آن دو*** 57 (/ 3)

(1) فصل سوم: فضيلت هاى ويژه امام حسين عليه السلام*** 73 (/ 1)

(2) 3/ 1 زيور آسمان ها و زمين، چراغ هدايت و كشتى نجات*** 73 (/ 2)

(2) سخنى در باره حديثى مشهور*** 74 (/ 2)

(2) 3/ 2 محبوب ترينِ مردم نزد آسمانيان*** 77 (/ 2)

(2) 3/ 3 دعاى پيامبر صلى الله عليه و آله در حقّ دوستدارانش*** 79 (/ 2)

(2) 3/ 4 پيامبر صلى الله عليه و آله پسرش را فداى امام حسين عليه السلام كرد*** 81 (/ 2)

(2) 3/ 5 پيامبر صلى الله عليه و آله پيشانى و دهان امام حسين عليه السلام را مى بوسيد*** 83 (/ 2)

(2) 3/ 6 شناخت نهانى مؤمن نسبت به امام حسين عليه السلام*** 87 (/ 2)

(1) فصل چهارم: شايستگى هاى اخلاقى امام حسين عليه السلام*** 89 (/ 1)

(2) 4/ 1 عزّت نفس*** 89 (/ 2)

(2) 4/ 2 خوش خويى*** 103 (/ 2)

(2) 4/ 3 شجاعت*** 107 (/ 2)

(2) 4/ 4 سخاوت*** 115 (/ 2)

(2) 4/ 5 داستان هايى از كَرَم و سخاوتش*** 119 (/ 2)

(3) 4/ 5 1 نيازت را در برگه اى بنويس*** 119 (/ 3)

(3) 4/ 5 2 من از تو پوزش مى خواهم!*** 121 (/ 3)

(3) 4/ 5 3 چون دنيا به تو بخشيد، تو هم آن را ببخش*** 123 (/ 3)

(3) 4/ 5 4 به خدا سوگند، كَرَم، اين است!*** 123 (/ 3)

(3) 4/ 5 5 بيشتر از سَرورم نمى دهم*** 125 (/ 3)

(3) 4/ 5 6 تو آزادى و هر چه با توست، براى تو!*** 127 (/ 3)

ص: 465

(3) 4/ 5 7 بخشش بوستان و آنچه در آن بود*** 129 (/ 3)

(3) 4/ 5 8 خدا، ما را اين گونه تربيت كرده*** 133 (/ 3)

(3) 4/ 5 9 درو و آرد كن و بفروش*** 133 (/ 3)

(3) 4/ 5 10 تو آزادى يا بَرده اى؟*** 137 (/ 3)

(3) 4/ 5 11 عطاى امام عليه السلام به مردى از مُزَينه*** 137 (/ 3)

(3) 4/ 5 12 بركت سخاوتش*** 143 (/ 3)

(3) 4/ 5 13 پرداخت بدهى اسامة بن زيد*** 143 (/ 3)

(3) 4/ 5 14 بدهى امام عليه السلام هنگام شهادت*** 145 (/ 3)

(2) 4/ 6 بيم از خدا*** 149 (/ 2)

(2) 4/ 7 فروتنى*** 151 (/ 2)

(2) 4/ 8 ادب آموزش*** 155 (/ 2)

(2) 4/ 9 داراى جان خشنود و پسنديده*** 155 (/ 2)

(1) فصل پنجم: ويژگى هاى عبادى امام حسين عليه السلام*** 161 (/ 1)

(2) 5/ 1 عبادتِ فراوان*** 161 (/ 2)

(2) 5/ 2 پياده به حج رفتن*** 165 (/ 2)

(1) فصل ششم: برخى كرامت هاى ديده شده از امام حسين عليه السلام*** 169 (/ 1)

(2) 6/ 1 اجابت دعايش در طلب باران*** 169 (/ 2)

(2) 6/ 2 اجابت دعايش در حقّ مردى گناهكار*** 171 (/ 2)

(2) 6/ 3 اجابت دعايش براى زنده شدن زنى*** 171 (/ 2)

(2) 6/ 4 بركت آب دهانش*** 173 (/ 2)

(2) 6/ 5 شفا يافتن بيمار به بركت ورود او به خانه اش*** 175 (/ 2)

(2) 6/ 6 سخن گفتنش با باديه نشينى كه براى آزمودنِ او آمده بود*** 177 (/ 2)

ص: 466

(2) 6/ 7 نشان دادن قاتلان غلامانش*** 177 (/ 2)

(2) 6/ 8 شفا يافتن بيمار به بركت زيارتش*** 179 (/ 2)

(1) بخش سوم: دلايل امامت امام حسين عليه السلام و فرزندانش*** 183 (/ 1)

(2) درآمد*** 184 (/ 2)

(2) فصل يكم: احاديث قدسى در باره امامت امام حسين عليه السلام و فرزندانش*** 189 (/ 2)

(3) 1/ 1 وصيّت به امامت*** 189 (/ 3)

(3) 1/ 2 صحيفه امامت*** 191 (/ 3)

(3) 1/ 3 انتخاب امامان*** 197 (/ 3)

(3) 1/ 4 امامت در فرزندان حسين عليه السلام*** 203 (/ 3)

(2) فصل دوم: تصريح پيامبر صلى الله عليه و آله به امامت امام حسين عليه السلام و فرزندانش*** 211 (/ 2)

(3) 2/ 1 امامان، از نسل اويند*** 211 (/ 3)

(3) 2/ 2 اوصيا از نسل اويند*** 215 (/ 3)

(3) 2/ 3 امامت در فرزندان او*** 221 (/ 3)

(3) 2/ 4 پدر امامان نُه گانه*** 225 (/ 3)

(3) 2/ 5 نُه تن از فرزندانش، جانشينان خدا در زمين اند*** 237 (/ 3)

(3) 2/ 6 نُه تن از فرزندانش، معصوم هستند*** 241 (/ 3)

(3) 2/ 7 نُه تن از فرزندانش، ستون هاى دين اند*** 243 (/ 3)

(3) 2/ 8 نُه تن از فرزندانش، همراه قرآن اند*** 245 (/ 3)

(3) 2/ 9 بركت هاى پيوند با آنها*** 245 (/ 3)

(2) فصل سوم: تصريح امامان عليهم السلام به امامت حسين عليه السلام*** 249 (/ 2)

(3) 3/ 1 تصريح امام على عليه السلام به امامت او*** 249 (/ 3)

ص: 467

(3) 3/ 2 صحيفه فاطمه عليها السلام در امامت حسين عليه السلام و فرزندانش*** 255 (/ 3)

(3) 3/ 3 تصريح امام حسن عليه السلام به امامت او*** 265 (/ 3)

(3) 3/ 4 تصريح امام حسين عليه السلام به امامت خود*** 269 (/ 3)

(3) 3/ 5 تصريح امام زين العابدين عليه السلام به امامت او*** 277 (/ 3)

(3) 3/ 6 تصريح امام باقر عليه السلام به امامت او*** 281 (/ 3)

(3) 3/ 7 تصريح امام صادق عليه السلام به امامت او*** 285 (/ 3)

(3) 3/ 8 تصريح امام كاظم عليه السلام به امامت او*** 305 (/ 3)

(3) 3/ 9 تصريح امام رضا عليه السلام به امامت او*** 305 (/ 3)

(3) 3/ 10 تصريح امام هادى عليه السلام به امامت او*** 309 (/ 3)

(2) فصل چهارم: وصيّت هاى امام عليه السلام*** 313 (/ 2)

(3) 4/ 1 آنچه به امّ سلمه داد*** 313 (/ 3)

(3) 4/ 2 آنچه به دختر بزرگش داد*** 317 (/ 3)

(3) 4/ 3 وصيّتى كه به خواهرش زينب عليها السلام كرد*** 319 (/ 3)

(3) سخنى در باره وصيّت نامه هاى مختلف امام عليه السلام*** 320 (/ 3)

(1) بخش چهارم: امام عليه السلام، پس از پيامبر صلى الله عليه و آله، تا شهادت پدر*** 323 (/ 1)

(2) درآمد*** 324 (/ 2)

(3) 1. احترام و اظهار علاقه خلفا به امام حسين عليه السلام*** 324 (/ 3)

(3) 2. انزواى سياسى*** 325 (/ 3)

(4) دوران خليفه اوّل (11 13 ه. ق)*** 325 (/ 4)

(4) دوران خليفه دوم (13 23 ق)*** 326 (/ 4)

(4) دوران خليفه سوم (24 35 ه. ق)*** 327 (/ 4)

ص: 468

(4) 1. مشايعت ابو ذر، هنگام تبعيد*** 327 (/ 4)

(4) 2. شركت در چند نبرد*** 328 (/ 4)

(4) 3. دفاع از عثمان، هنگامِ در محاصره بودنش*** 331 (/ 4)

(4) امام حسين عليه السلام در دوران خلافت پدر (35 40 ق)*** 333 (/ 4)

(2) فصل يكم: امام عليه السلام در روزگار ابو بكر*** 337 (/ 2)

(3) 1/ 1 هميارى در دفاع از حق*** 337 (/ 3)

(3) 1/ 2 مناقشه با ابو بكر كه بر منبر پيامبر صلى الله عليه و آله بود*** 339 (/ 3)

(3) 1/ 3 وفات مادرش فاطمه عليها السلام*** 341 (/ 3)

(2) فصل دوم: امام عليه السلام در روزگار عمر بن خطّاب*** 349 (/ 2)

(3) 2/ 1 مناقشه با عمر كه بر منبر پيامبر صلى الله عليه و آله بود*** 349 (/ 3)

(3) 2/ 2 جايگاهش نزد خليفه*** 353 (/ 3)

(2) فصل سوم: امام عليه السلام در روزگار عثمان*** 361 (/ 2)

(3) 3/ 1 گزارش هاى رويارويى امام عليه السلام با ابو سفيان هنگام بيعت با عثمان*** 361 (/ 3)

(3) 3/ 2 عمره گزاردن امام عليه السلام و بيمارى اش در راه مكّه*** 363 (/ 3)

(3) 3/ 3 موضع امام عليه السلام در برابر تبعيد ابو ذر*** 365 (/ 3)

(3) 3/ 4 گزارش هاى جلوگيرى امام عليه السلام از قتل عثمان*** 369 (/ 3)

(2) فصل چهارم: امام عليه السلام در روزگار خلافت پدر*** 373 (/ 2)

(3) 4/ 1 سخنرانى هنگام بيعت با پدر به عنوان خليفه*** 373 (/ 3)

(3) 4/ 2 نقش امام عليه السلام در جنگ جمل*** 375 (/ 3)

(3) 4/ 3 نقش امام عليه السلام در جنگ صفّين*** 383 (/ 3)

(3) 4/ 4 شركت در جنگ نهروان*** 393 (/ 3)

(3) 4/ 5 نقش امام عليه السلام در جنگى كه به دليل شهادت پدرش ناتمام ماند*** 395 (/ 3)

ص: 469

(3) 4/ 6 مواظبت امام على از حسن و حسين عليهما السلام در جنگ ها*** 397 (/ 3)

(3) 4/ 7 دعاى امام على در حقّ حسن و حسين عليهما السلام*** 401 (/ 3)

(3) 4/ 8 اجراى حد، در كنار پدر و برادر*** 401 (/ 3)

(3) 4/ 9 سفارش امام على به حسن عليه السلام در باره برادرش حسين عليه السلام*** 405 (/ 3)

(3) 4/ 10 سفارش امام على به حسن و حسين عليهما السلام*** 405 (/ 3)

(3) 4/ 11 سفارش امام على به حسين عليهما السلام*** 409 (/ 3)

(3) 4/ 12 وصيّت كردن امام على به حسن و حسين عليهما السلام*** 417 (/ 3)

(3) 4/ 13 پرداخت فِطريّه از سوى حسن و حسين عليهما السلام به نيّت پدر*** 419 (/ 3)

(1) بخش پنجم: امام حسين عليه السلام، پس از شهادت پدر، تا قيام عاشورا*** 421 (/ 1)

(2) فصل يكم: امام حسين عليه السلام در روزگار امامت برادر*** 423 (/ 2)

(3) 1/ 1 احترام به امام زمان خويش*** 423 (/ 3)

(3) 1/ 2 تأييد صلح برادر*** 427 (/ 3)

(3) 1/ 3 بيعت امام حسين عليه السلام با معاويه*** 435 (/ 3)

(3) 1/ 4 وصيّت امام حسن عليه السلام به برادر و ماجراهاى پيش از دفنش*** 437 (/ 3)

(3) 1/ 5 امام حسين عليه السلام نزد قبر برادر*** 453 (/ 3)

(3) نكاتى در باره زندگى امام حسين عليه السلام پس از شهادت پدر*** 458 (/ 3)

(4) 1. پيروىِ همراه با تكريم، از امام عصر خود*** 458 (/ 4)

(4) 2. حمايت از صلح برادرش با معاويه*** 458 (/ 4)

(4) 3. جنگ تبليغاتى با معاويه و زمينه سازى براى قيام*** 460 (/ 4)

جلد سوم

اشاره

ص: 2

ص: 3

ص: 4

ص: 5

ص: 6

[ادامه بخش پنجم]

اشاره

الفصل الثاني : موقف الإمام عليه السلام في مواجهة معاوية2 / 1رِسالَةٌ تَوبيخِيَّهٌ مِنَ الإِمامِ عليه السلام لِمُعاوِيَةَ عَلَى الظُّلمِ وَالبِدَعِالأخبار الطوال :لَمّا قُتِلَ حُجرُ بنُ عَدِيٍّ وأصحابُهُ ، استَفظَعَ أهلُ الكوفَةِ ذلِكَ استِفظاعا شَديدا ، وكانَ حُجرٌ مِن عُظَماءِ أصحابِ عَلِيٍّ عليه السلام ، وقَد كانَ عَلِيٌّ أرادَ أن يُوَلِّيَهُ رِئاسَةَ كِندَةَ ، ويَعزِلَ الأَشعَثَ بنَ قَيسٍ ، وكِلاهُما مِن وُلدِ الحارِثِ بنِ عَمرٍو آكِلِ المُرارِ (1) ، فَأَبى حُجرُ بنُ عَدِيٍّ أن يَتَوَلَّى الأَمرَ وَالأَشعَثُ حَيٌّ . فَخَرَجَ نَفَرٌ مِن أشرافِ أهلِ الكوفَةِ إلَى الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام ، فَأَخبَروهُ الخَبَرَ ، فَاستَرجَعَ وشَقَّ عَلَيهِ ، فَأَقامَ اُولئِكَ النَّفَرُ يَختَلِفونَ إلَى الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام وعَلَى المَدينَةِ يَومِئِذٍ مَروانُ بنُ الحَكَمِ ، فَتَرَقَّى (2) الخَبَرُ إلَيهِ ، فَكَتَبَ إلى مُعاوِيَةَ يُعلِمُهُ أنَّ رِجالاً مِن أهلِ العِراقِ قَدِموا عَلَى الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام ، وهُم مُقيمونَ عِندَهُ يَختَلِفونَ إلَيهِ ، فَاكتُب إلَيَّ بِالَّذي تَرى . فَكَتَبَ إلَيهِ مُعاوِيَةُ : لا تَعرِض لِلحُسَينِ في شَيءٍ ؛ فَقَد بايَعَنا ، ولَيسَ بِناقِضِ بَيعَتِنا ولا مُخفِرِ ذِمَّتِنا . (3) وكَتَبَ إلَى الحُسَينِ عليه السلام : أمّا بَعدُ ، فَقَدِ انتَهَت إلَيَّ اُمورٌ عَنكَ لَستَ بِها حَرِيّا ، (4) لِأَنَّ مَن أعطى صَفقَةَ يَمينِهِ جَديرٌ بِالوَفاءِ ، فَاعلَم رَحِمَكَ اللّهُ أنّي مَتى اُنكِركَ تَستَنكِرني ، ومَتى تَكِدني أكِدكَ ، فَلا يَستَفِزَّنَّكَ السُّفَهاءُ الَّذينَ يُحِبّونَ الفِتنَةَ ، وَالسَّلامُ . فَكَتَبَ إلَيهِ الحُسَينُ عليه السلام : ما اُريدُ حَربَكَ ، ولَا الخِلافَ عَلَيكَ . (5)

.


1- .المرار : نبت لا يستطاع ذوقه من مرارته ، والحارث ، ابن آكل المرار : من ملوك اليمن ، كان في سفر فأصابهم الجوع ، فأكل المرار حتّى شبع فنجا ومات أصحابه (كتاب العين : ص 760 «مرر») .
2- .رَقى إليّ : رفع (مجمع البحرين : ج 2 ص 726 «رقى») .
3- .أخفر الذمّة : لم يفِ بها (لسان العرب : ج 4 ص 254 «خفر») .
4- .حَرِيّ : أي جدير وخليق (النهاية : ج 1 ص 375 «حرا») .
5- .الأخبار الطوال : ص 224 .

ص: 7

فصل دوم : موضع امام عليه السلام در رويارويى با معاويه

2 / 1نامه توبيخ آميز امام عليه السلام به معاويه ، در باره ستم ها و بدعت هايش

الأخبار الطوال :هنگامى كه حُجر بن عدى و يارانش كشته شدند ، كوفيان آن را سخت زشت و ناپسند شمردند ؛ زيرا حُجر ، از اصحاب بزرگ على عليه السلام بود و على عليه السلام قصد داشت اشعث بن قيس را بركنار كند و حجر را به جاى او به رياست قبيله كنده بگمارد . هر دوى آنها از فرزندان حارث بن عمرو ، خورنده مرار ، (1) بودند ؛ امّا حُجر ، رياست را تا زمانى كه اشعث زنده بود ، نپذيرفت . از اين رو ، چند تن از كوفيان به سوى حسين عليه السلام رفتند و واقعه [ى شهادت حجر ]را خبر دادند . امام حسين عليه السلام كلمه استرجاع بر زبان راند و اين موضوع بر او گران آمد . اين چند تن ، در مدينه ماندند و نزد امام حسين عليه السلام رفت و آمد داشتند . گزارش اين ماجرا به مروان رسيد كه آن هنگام ، فرماندار مدينه بود . او به معاويه نوشت كه : مردانى از عراق بر حسين بن على وارد شده ، نزد او اقامت نموده اند و با او رفت و آمد مى كنند . نظر خود را براى من بنويس . معاويه به او نوشت : در اين باره ، هيچ متعرّض حسين مشو . او با ما بيعت كرده است و بيعت خود را نمى شكند و پيمان خود را زير پا نمى نهد . و به حسين عليه السلام نوشت : امّا بعد ، خبر كارهايى از تو به من رسيده كه شايسته تو نيست ؛ زيرا آن كه دست بيعت داد ، سزاوار وفاست . بِدان _ خدايت رحمت كند _ كه هر گاه سرزنشت كنم ، از من بيزار مى شوى و هر گاه به من نيرنگ بزنى ، به تو نيرنگ مى زنم . پس نابخردانِ فتنه جو ، تو را سبك نكنند . والسلام . پس حسين عليه السلام به او نوشت: «من ، سرِ جنگ و مخالفت با تو ندارم» .

.


1- .مُرار، گياه تلخى است و آن را نمى توان به آسانى خورد؛ امّا حارث بن عمرو _ كه از پادشاهان يمن بود _ ، در سفرى دچار گرسنگى و بى غذايى شد و با خوردن آن ، توانست خود را نجات دهد، هر چند همراهانش مردند .

ص: 8

أنساب الأشراف :كانَ رِجالٌ مِن أهلِ العِراقِ ولُثمانُ (1) أهلِ الحِجازِ يَختَلِفونَ إلَى الحُسَينِ عليه السلام ، يُجِلّونَهُ ويُعَظِّمونَهُ ويَذكُرونَ فَضلَهُ ويَدعونَهُ إلى أنفُسِهِم ، ويَقولونَ : إنّا لَكَ عَضُدٌ ويَدٌ ، لِيَتَّخِذُوا الوَسيلَةَ إلَيهِ ، وهُم لا يَشُكّونَ في أنَّ مُعاوِيَةَ إذا ماتَ لَم يَعدِلِ النّاسُ بِحُسَينٍ عليه السلام أحَدا . فَلَمّا كَثُرَ اختِلافُ النّاسِ إليهِ ، أتى عَمرُو بنُ عُثمانَ بنِ عَفّانَ مَروانَ بنَ الحَكَمِ _ وهُوَ إذ ذاكَ عامِلُ مُعاوِيَةَ عَلَى المَدينَةِ _ فَقالَ لَهُ : قَد كَثُرَ اختِلافُ النّاسِ إلى حُسَينٍ ، وَاللّهِ إنّي لَأَرى أنَّ لَكُم مِنهُ يَوما عَصيبا . فَكَتَبَ مَروانُ ذلِكَ إلى مُعاوِيَةَ ، فَكَتَبَ إلَيهِ مُعاوِيَةُ : بِأَنِ اترُك حُسَينا ما تَرَكَكَ ولَم يُظهِر عَداوَتَهُ ، ويُبدي صَفحَتَهُ (2) . وَاكمُن (3) عَنهُ كُمونَ الثَّرى (4) إن شاءَ اللّهُ وَالسَّلامُ . وكَتَبَ مُعاوِيَةُ إلَى الحُسَينِ عليه السلام : أمّا بَعدُ فَقَد اُنهِيَت إلَيَّ عَنكَ اُمورٌ إن كانَت حَقّا فَإِنّي لَم أكُن أظُنُّها بِكَ رَغبَةً عَنها ، وإن كانَت باطِلاً فَأَنتَ أسعَدُ النّاسِ بِمُجانَبَتِها ، وبِحَظِّ نَفسِكَ تَبدَأُ ، وبِعَهدِ اللّهِ توفي ، فَلا تَحمِلني عَلى قَطيعَتِكَ وَالإِساءَةِ إلَيكَ ؛ فَإِنّي مَتى أنكَرتُكَ تُنكِرُني ، ومَتى تَكِدني أكِدكَ ، فَاتَّقِ اللّهَ يا حُسَينُ في شَقِّ عَصَا الاُمَّةِ ، وأن تَرُدَّهُم في فِتنَةٍ ! ! فَكَتَبَ إلَيهِ الحُسَينُ عليه السلام كِتابا غَليظا يَعُدُّ عَلَيهِ فيهِ ما فَعَلَ في أمرِ زيادٍ ، وفي قَتلِ حُجرٍ ، ويَقولُ لَهُ : إنَّكَ قَد فُتِنتَ بِكَيدِ الصّالِحينَ مُذ خَلَفتَ ! فَكِدني ما بَدا لَكَ ! وكانَ آخِرُ نَصِّ الكِتابِ : «وَالسَّلامُ عَلى مَنِ اتَّبَعَ الهُدى» (5) . (6)

.


1- .اللِثامُ : ما على الفم من نقاب (القاموس المحيط : ج 4 ص 174 «لثم») . لفظة «لُثمان» أي المتلثّمون وهم المتنقّبون ، وهو كاشف عن معروفيّتهم ، حيث أرادوا بتلثّمهم أن لا يُعرفوا ، ويؤيّد ذلك نصّ رجال الكشّي الوارد في الحديث 744 ، حيث قال : «وجوه أهل الحجاز» .
2- .يقال لمن خالف وكاشف : قد أبدى صفحته (راجع : شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد : ج 18 ص 371) .
3- .كَمَنَ : اختفى ومنه الكمين في الحرب (الصحاح : ج 6 ص 2188 «كمن») .
4- .الثَرى : التراب النديّ (القاموس المحيط : ج 4 ص 308 «الثّرى») .
5- .هذا السلام جزءٌ من الآية 48 من سورة طه ، التي علّم اللّه سبحانه فيها موسى وهارون عليهماالسلام كيفيّة الكلام مع فرعون ، وهو نوع تعريضٍ منه عليه السلام بمعاوية .
6- .أنساب الأشراف : ج 3 ص 366 .

ص: 9

أنساب الأشراف :مردانى از عراق و [سرشناسانى] نقابدار (1) از حجاز ، نزد حسين عليه السلام رفت و آمد مى كردند و او را گرامى و بزرگ مى داشتند و فضل او را ياد مى كردند و او را به سوى خود فرا خوانده ، مى گفتند : ما براى تو ، دست و بازو هستيم . تا بدين وسيله ، نزد او جايى داشته باشند ؛ زيرا ترديد نداشتند كه چون معاويه بميرد ، مردم هيچ كس ديگرى را [در كار خلافت ، ]با حسين عليه السلام برابر نمى نهند . هنگامى كه آمد و شدِ مردم به سوى او فراوان شد ، عمرو بن عثمان بن عفّان ، نزد مروان بن حَكَم _ كه آن روزها كارگزار مدينه از سوى معاويه بود _ رفت و به او گفت : آمد و شدِ مردم نزد حسين ، فراوان شده و به خدا سوگند ، مى بينم كه او روز سختى را برايتان پيش مى آورد . مروان نيز آن را به معاويه نوشت و معاويه هم در پاسخ نوشت : حسين را تا آن زمان كه به تو كارى ندارد و دشمنى اش را آشكار نكرده و سرِ ناسازگارى برنداشته است ، رها كن و در نهايتِ اختفا ، مراقبش باش . والسلام . و [نيز] معاويه به حسين عليه السلام نوشت : امّا بعد ، كارهايى از تو به من خبر رسيده است ، كه اگر درست باشد ، نمى پنداشتم تو آنها را انجام ندهى و اگر نادرست باشد ، تو كام رواترينِ مردم به دورى از آنهايى و در اين صورت ، نصيب خود مى برى و به عهد خدا ، وفا مى كنى . پس مرا وادار مكن كه از تو ببُرم و به تو بدى نمايم كه هر گاه سرزنشت كنم ، از من بيزار مى شوى و هر گاه با من نيرنگ بزنى ، به تو نيرنگ مى زنم . اى حسين! از در هم شكستنِ اجتماع اين امّت و باز گرداندن آنها به فتنه ، پروا كن ! امام حسين عليه السلام نيز نامه تندى به معاويه نوشت و در آن ، كارهاى خلاف او را در الحاق زياد بن سُميّه [به ابو سفيان] و كشتن حُجر بن عَدى ، بر شمرد و به او فرمود: «تو از آغاز خلافتت ، دچار نيرنگ زدن به نيكان شده اى . پس هر نيرنگى دارى ، بياور» و در پايان نامه آمده بود: « «و سلام بر كسى كه دنباله رو هدايت باشد!» » . (2)

.


1- .واژه «لُثمان» در متن عربى ، به معناى نقابداران است و اين ، حاكى از آن است كه اين افراد ، سرشناس بوده اند ؛ ولى نقاب مى زده اند تا شناسايى نشوند . متن رجال الكشّى كه در حديث 744 مى آيد ، مؤيّد اين احتمال است ، آن جا كه مى گويد : «وجوه أهل الحجاز ؛ (سرشناسان حجاز )» .
2- .اين سلام ، بخشى از آيه 48 از سوره طه است كه خداوند در آن ، چگونگىِ سخن گفتن با فرعون را به موسى و هارون عليهماالسلام مى آموزد و اين ، نوعى تعريض از امام عليه السلام به معاويه است .

ص: 10

أنساب الأشراف :كَتَبَ مُعاوِيَةُ إلَى الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام : أمّا بَعدُ ، فَقَدِ انتَهَت إلَيَّ عَنكَ اُمورٌ أرغَبُ (1) بِكَ عَنها ، فَإِن كانَت حَقّا لَم اُقارَّكَ (2) عَلَيها ، ولَعَمري إنَّ مَن أعطى صَفقَةَ يَمينِهِ وعَهدَ اللّهِ وميثاقَهُ لَحَرِيٌّ بِالوَفاءِ . وإن كانَت باطِلاً فَأَنتَ أسعَدُ النّاسِ بِذلِكَ ، وبِحَظِّ نَفسِكَ تَبدَأُ ، وبِعَهدِ اللّهِ توفي ، فَلا تَحمِلني عَلى قَطيعَتِكَ وَالإِساءَةِ بِكَ ، فَإِنّي مَتى اُنكِركَ تُنكِرني ، ومَتى تَكِدني أكِدكَ ، فَاتَّقِ شَقَّ عَصا هذِهِ الاُمَّةِ وأن يَرجِعوا عَلى يَدِكَ إلَى الفِتنَةِ ، فَقَد جَرَّبتَ النّاسَ وبَلَوتَهُم ، وأبوكَ كانَ أفضَلَ مِنكَ ، وقَد كانَ اجتَمَعَ عَلَيهِ رَأيُ الَّذينَ يَلوذونَ بِكَ ، ولا أظُنُّهُ يَصلُحُ لَكَ مِنهُم ما كانَ فَسَدَ عَلَيهِ ، فَانظُر لِنَفسِكَ ودينِكَ «وَ لَا يَسْتَخِفَّنَّكَ الَّذِينَ لَا يُوقِنُونَ » (3) . فَكَتَبَ إلَيهِ الحُسَينُ عليه السلام : أمّا بَعدُ ، فَقَد بَلَغَني كِتابُكَ تَذكُرُ أنَّهُ بَلَغَتكَ عَنّي اُمورٌ تَرغَبُ عَنها ، فَإِن كانَت حَقّا لَم تُقارَّني عَلَيها ، ولَن يَهدِيَ إلَى الحَسَناتِ ويُسَدِّدَ لَها إلَا اللّهُ . فَأَمّا ما نُمِّيَ إلَيكَ فَإِنّما رَقّاهُ المَلّاقونَ (4) المَشّاؤونَ بِالنَّمائِمِ (5) ، المُفَرِّقونَ بَينَ الجَميعِ ، وما أريدُ حَربا لَكَ ولا خِلافا عَلَيكَ ، وَايمُ اللّهِ لَقَد تَرَكتُ ذلِكَ وأنَا أخافُ اللّهَ في تَركِهِ ، وما أظُنُّ اللّهَ راضِيا عَنّي بِتَركِ مُحاكَمَتِكَ إلَيهِ ، ولا عاذِري دونَ الإِعذارِ إلَيهِ فيكَ وفي أولِيائِكَ القاسِطينَ المُلحِدينَ ، حِزبِ الظّالِمينَ وأولِياءِ الشَّياطينِ . ألَستَ قاتِلَ حُجرِ بنِ عَدِيٍّ وأصحابِهِ المُصَلّينَ العابِدينَ ، الَّذينَ يُنكِرونَ الظُّلمَ ويَستَعظِمونَ البِدَعَ ولا يَخافونَ فِي اللّهِ لَومَةَ لائِمٍ ، ظُلما وعُدوانا ، بَعدَ إعطائِهِمُ الأَمانَ بِالمَواثيقِ وَالأَيمانِ المُغَلَّظَةِ ؟ أوَلَستَ قاتِلَ عَمرِو بنِ الحَمِقِ صاحِبِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، الَّذي أبلَتهُ العِبادَةُ وصَفَّرَت لَونَهُ وأنحَلَت جِسمَهُ ؟ أوَلَستَ المُدَّعِيَ زِيادَ بنَ سُمَيَّةَ المَولودَ عَلى فِراشِ عُبَيدِ عَبدِ ثَقيفٍ ، وزَعَمتَ أنَّهُ ابنُ أبيكَ ، وقَد قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : «الوَلَدُ لِلفِراشِ ولِلعاهِرِ الحَجَرُ» ، فَتَرَكتَ سُنَّةَ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله وخالَفتَ أمرَهُ مُتَعَمِّدا ، وَاتَّبَعتَ هَواكَ مُكَذِّبا بِغَيرِ هُدىً مِنَ اللّهِ ، ثُمَّ سَلَّطتَهُ عَلَى العِراقَينِ (6) فَقَطَعَ أيدِي المُسلِمينَ وسَمَلَ (7) أعيُنَهُم ، وصَلَبَهُم عَلى جُذوعِ النَّخلِ ؛ كَأَنَّكَ لَستَ مِنَ الاُمَّةِ وكَأَنَّها لَيسَت مِنكَ ، وقَد قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : «مَن ألحَقَ بِقَومٍ نَسَبا لَيسَ لَهُم فَهُوَ مَلعونٌ» ؟ أوَلَستَ صاحِبَ الحَضرَمِيّينَ الَّذينَ كَتَبَ إلَيكَ ابنُ سُمَيَّةَ أنَّهُم عَلى دينِ عَلِيٍّ ، فَكَتَبتَ إلَيهِ : اُقتُل مَن كانَ عَلى دينِ عَلِيٍّ ورَأيِهِ ؟ فَقَتَّلَهُم ومَثَّلَ بِهِم بِأَمرِكَ ، ودينُ عَلِيٍّ دينُ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله الَّذي كانَ يَضرِبُ عَلَيهِ أباكَ ، وَالَّذِي انتِحالُكَ (8) إيّاهُ أجلَسَكَ مَجلِسَكَ هذا ، ولَولا هُوَ كانَ أفضَلُ شَرَفِكَ تَجَشُّمَ (9) الرِّحلَتَينِ في طَلَبِ الخُمورِ . وقُلتَ : اُنظُر لِنَفسِكَ ودينِكَ وَالاُمَّةِ ، وَاتَّقِ شَقَّ عَصَا الاُلفَةِ ، وأن تَرُدَّ النّاسَ إلَى الفِتنَةِ ! فَلا أعلَمُ فِتنَةً عَلَى الاُمَّةِ أعظَمَ مِن وِلايَتِكَ عَلَيها ، ولا أعلَمُ نَظَرا لِنَفسي وديني أفضَلَ مِن جِهادِكَ ، فَإِن أفعَلهُ فَهُوَ قُربَةٌ إلى رَبّي ، وإن أترُكهُ فَذَنبٌ أستَغفِرُ اللّهَ مِنهُ في كَثيرٍ مِن تَقصيري ، وأسأَلُ اللّهَ تَوفيقي لِأَرشَدِ اُموري . وأمّا كَيدُكَ إيّايَ ، فَلَيسَ يَكونُ عَلى أحَدٍ أضَرَّ مِنهُ عَلَيكَ ، كَفِعلِكَ بِهؤُلاءِ النَّفَرِ الَّذينَ قَتَلتَهُم ومَثَّلتَ بِهِم بَعدَ الصُّلحِ مِن غَيرِ أن يَكونوا قاتَلوكَ ولا نَقَضوا عَهدَكَ ، إلّا مَخافَةَ أمرٍ لَو لَم تَقتُلهُم مِتَّ قَبلَ أن يَفعَلوهُ ، أو ماتوا قَبلَ أن يُدرِكوهُ . فَأَبشِر يا مُعاوِيَةُ بِالقِصاصِ ، وأيقِن بِالحِسابِ ، وَاعلَم أنَّ للّهِِ كِتابا لا يُغادِرُ صَغيرَةً ولا كَبيرَةً إلّا أحصاها ، ولَيسَ اللّهُ بِناسٍ لَكَ أخذَكَ بِالظِّنَّةِ ، وقَتلَكَ أولِياءَهُ عَلَى الشُّبهَةِ وَالتُّهمَةِ ، وأخذَكَ النّاسَ بِالبَيعَةِ لِابنِكَ غُلامٍ سَفيهٍ يَشرَبُ الشَّرابَ ويَلعَبُ بِالكِلابِ ، ولا أعلَمُكَ إلّا خَسِرتَ نَفسَكَ ، وأوبَقتَ (10) دينَكَ ، وأكَلتَ أمانَتَكَ ، وغَشَشتَ رَعِيَّتَكَ ، وتَبَوَّأتَ مَقعَدَكَ مِنَ النّارِ ، فَبُعدا لِلقَومِ الظّالِمينَ ! (11)

.


1- .رغبت عن الشيء : إذا لم ترده وزهدت فيه (الصحاح : ج 1 ص 137 «رغب») .
2- .لا أقارك على ما أنت عليه ، أي لا أقرّ معك (تاج العروس : ج 7 ص 388 «قرر») .
3- .الروم : 60 .
4- .المَلَقُ : الزيادة في التودّد والدعاء والتضرّع فوق ما ينبغي (النهاية : ج 4 ص 358 «ملق») .
5- .النَمُّ : إظهار الحديث بالوشاية ، والنميمة : الوشاية ، ورجل نمّام (مفردات ألفاظ القرآن : ص 825 «نم») .
6- .العِراقان : البصرة والكوفة (لسان العرب : ج 10 ص 248 «عرق») .
7- .سملُ العين : فقؤها (الصحاح : ج 5 ص 1732 «سمل») .
8- .فلان ينتحل مذهب كذا وقبيلة كذا ؛ إذا انتسب إليه (الصحاح : ج 5 ص 1827 «نحل») .
9- .جشمت الأمر _ بالكسر _ : إذا تكلّفته على مشقّة (الصحاح : ج 5 ص 1888 «جشم») .
10- .تُوبِقُ دِينَكَ : أي تُهلكه وتضيّعه (مجمع البحرين : ج 3 ص 1900 «وبق») .
11- .أنساب الأشراف : ج 5 ص 128 ، الإمامة والسياسة : ج 1 ص 201 و 202 نحوه .

ص: 11

أنساب الأشراف:معاويه به حسين بن على عليه السلام نوشت: امّا بعد ، در باره تو ، خبر امورى به من رسيده كه دوست دارم تو را از آنها دور ببينم . اگر خبرْ درست باشد ، از تو نمى پذيرم _ و به جانم سوگند ، كسى كه دست وفا و عهد داده و پيمان بسته ، سزاوار وفا كردن است _ ، و اگر نادرست باشد ، تو كام رواترينِ مردم به آن هستى و حظّ خود مى برى و به عهد خدا ، وفا مى كنى . پس مرا وادار مكن كه از تو ببُرم و به تو بدى نمايم ، كه من هر گاه سرزنشت كنم ، انكارم مى كنى و هر گاه به من نيرنگ بزنى ، به تو نيرنگ مى زنم . پس ، از در هم شكستن اجتماع اين امّت و بازگرداندن آنها به فتنه ، پروا كن ؛ چرا كه تو مردم را آزموده اى و تجربه كرده اى و پدرت از تو برتر بود و همه اين افرادى كه به تو پناه آورده اند ، گرد او جمع شده بودند و گمان نمى برم كه آنچه را براى پدرت تباه كردند ، براى تو به سامان آورند . پس به خود و دينت بنگر «و كسانى كه يقين ندارند ، تو را سبُك نكنند» . حسين عليه السلام در پاسخ نوشت : «امّا بعد ، نامه ات به من رسيد . نوشته بودى كه در باره من ، خبرهايى به تو رسيده كه آنها را دوست ندارى و اگر درست باشد ، از من نمى پذيرى ، و [كسى] جز خداوند ، به سوى نيكويى ها راه نمى نمايد و بر آنها استوار نمى دارد . امّا سخن چينىِ انجام شده براى تو را چاپلوسان سخن چينِ تفرقه افكن در ميان جماعت ، انجام داده اند . من سرِ جنگ و مخالفت با تو ندارم . سوگند به خدا ، آن را وا نهاده ام و من از اين وا نهادن ، از خدا مى ترسم و گمان نمى كنم خداوند از اين كه دشمنى با تو را كنار گذاشته ام ، خشنود باشد و در باره تو و دوستان متجاوز مُلحدت _ كه حزب ستمكاران و دار و دسته شيطان اند _ ، كمترين عذرى را از من بپذيرد . آيا تو حُجر بن عدى و يارانش را [به ستم] نكشتى ؛ آنان كه نمازگزار و عابد بودند و ستم را زشت و بدعت ها را دهشتناك مى شمردند و از سرزنش هيچ سرزنشگرى در راه خدا نمى ترسيدند ؟ اين قتل را پس از امان دادن به آنها ، با همه وثيقه ها و سوگندهاى غليظ ، انجام دادى . آيا تو قاتل عمرو بن حَمِق ، صحابى پيامبر صلى الله عليه و آله ، نيستى كه عبادت ، فرسوده اش كرده بود و رنگش را زرد و بدنش را لاغر نموده بود؟ آيا تو زياد بن سميّه را كه بر بستر عُبَيد (برده ثقيف) زاده شده بود ، پسر پدرت نخواندى ، در حالى كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرموده بود : فرزند ، متعلّق به بستر [_ِ زوجيت ]است و براى زناكار ، سنگ است ؟ تو سنّت پيامبر خدا را وا نهادى و به عمد ، با فرمان او مخالفت كردى و از سرِ تكذيب ، هوس خود را دنبال كردى ، بى آن كه ره نمودى از جانب خدا داشته باشى . سپس زياد را بر كوفه و بصره مسلّط كردى تا دستان مسلمانان را قطع كند و چشمان آنان را با ميله داغ ، بر كَنَد و به شاخه هاى نخل بياويزد . گويى تو از امّت نيستى و امّت هم از تو نيستند ، كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : هر كس بيگانه اى را جزء خاندان قومى حساب كند كه خويشاوند آنان نيست ، ملعون است . آيا تو همان نيستى كه [زياد] ابن سميّه به تو نوشت : حَضْرَميان ، بر دين على هستند . و تو به او نوشتى : هر كس را كه بر دين على و انديشه اوست ، بكُش . و او هم به فرمان تو ، آنان را كُشت و مُثلِه كرد ؟ دين على عليه السلام ، دين محمّد صلى الله عليه و آله است كه بر سرِ آن با پدرت مى جنگيد ؛ كسى كه تو با بستن خود به [آيين] او ، بر اين جايگاه نشسته اى و اگر آن نبود ، برترين شرف تو ، زحمت ترتيب دادن دو سفر [ِ زمستانى و تابستانى قريش ] در طلب شراب بود . گفته اى: به خودت و دينت و به امّت بينديش و اجتماع و اُلفت امّت را نشكن و مردم را به فتنه باز نگردان . من فتنه اى بزرگ تر از فرمان روايىِ تو بر اين امّت ، نمى شناسم و براى خود و دينم ، رأى اى برتر از جهاد با تو نمى دانم . اگر جهاد كنم ، مايه نزديكىِ من به پروردگارم است و اگر آن را وا گذارم ، گناهى است كه از فراوانىِ كوتاهى ام در آن ، از خدا مغفرت مى طلبم و از خدا مى خواهم كه به درست ترين كار ، موفّقم بدارد . امّا زيان نيرنگ تو با من ، بيش از هر كس ديگر ، به خودت مى رسد ، مانند همين كار تو با اين چند تنى كه آنان را كُشتى و مُثله شان نمودى ، با آن كه آنان ، در حال صلح با تو بودند ؛ نه با تو جنگيده و نه پيمانت را شكسته بودند ، و فقط از چيزى (قيامى) ترسيدى كه اگر هم آنان را نمى كُشتى ، پيش از آن كه آنها كارى كنند ، مى مُردى و يا آنان پيش از رسيدن به آن ، مى مُردند . پس _ اى معاويه _ قصاص را در پيشِ رو دارى . به حساب ، يقين داشته باش و بدان كه خدا ، نوشته اى دارد كه هيچ كار كوچك و بزرگى نيست ، جز آن كه آن را بر شمرده است . خدا فراموش نمى كند دستگير كردن هايت را به خاطر گمان [و بدبينى] ، و كُشتن اوليا را از روى شُبهه و تهمت ، و بيعت گرفتنت را از مردم براى پسرت ، آن جوانِ نابخردِ شرابخوار و سگباز ! جز اين نمى دانم كه خود را تباه كردى و دينت را هلاك نمودى و امانتت را خوردى و مردمت را فريفتى و جايگاهى از آتش براى خود بر گرفتى . پس دور باد قوم ستمكار از رحمت خداوند!» .

.

ص: 12

. .

ص: 13

. .

ص: 14

. .

ص: 15

. .

ص: 16

رجال الكشّي :رُوِيَ أنَّ مَروانَ بنَ الحَكَمِ كَتَبَ إلى مُعاوِيَةَ _ وهُوَ عامِلُهُ عَلَى المَدينَةِ _ : أمّا بَعدُ ، فَإِنَّ عَمرَو بنَ عُثمانَ ذَكَرَ أنَّ رِجالاً (1) مِن أهلِ العِراقِ ووُجوهَ أهلِ الحِجازِ ، يَختَلِفونَ إلَى الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ، وذَكَرَ أنَّهُ لايَأمَنُ وُثوبَهُ ، وقَد بَحَثتُ عَن ذلِكَ فَبَلَغَني أنَّهُ يُريدُ الخِلافَ يَومَهُ هذا ، ولَستُ آمَنُ أن يَكونَ هذا أيضا لِما بَعدَهُ ، فَاكتُب إلَيَّ بِرَأيِكَ في هذا ، وَالسَّلامُ . فَكَتَبَ إلَيهِ مُعاوِيَةُ : أمّا بَعدُ : فَقَد بَلَغَني كِتابُكَ وفَهِمتُ ما ذَكَرتَ فيهِ مِن أمرِ الحُسَينِ ، فَإِيّاكَ أن تَعرِضَ لِلحُسَينِ في شَيءٍ ، وَاترُك حُسَينا ما تَرَكَكَ ؛ فَإِنّا لا نُريدُ أن تَعرِضَ لَهُ في شَيءٍ ما وَفى بِبَيعَتِنا ولَم يَنزُ (2) عَلى سُلطانِنا ، فَاكمُن عَنهُ ما لَم يُبدِ لَكَ صَفحَتَهُ ، وَالسَّلامُ . وكَتَبَ مُعاوِيَةُ إلَى الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام : أمّا بَعدُ ، فَقَدِ انتَهَت (3) إلَيَّ اُمورٌ عَنكَ ، إن كانَت حَقّا فَقَد أظُنُّكَ تَرَكتَها رَغبَةً فَدَعها ، ولَعَمرُ اللّهِ ، إنَّ مَن أعطَى اللّهَ عَهدَهُ وميثاقَهُ لَجَديرٌ بِالوَفاءِ . وإن كانَ الَّذي بَلَغَني باطِلاً فَإِنَّكَ أنتَ أعذَلُ (4) النّاسِ لِذلِكَ ، وعِظ نَفسَكَ فَاذكُرهُ ولِعَهدِ اللّهِ أوفِ ، فَإِنَّكَ مَتى ما اُنكِركَ تُنكِرني ومَتى أكِدكَ تَكِدني ، فَاتَّقِ شَقَّكَ عَصا هذِهِ الاُمَّةِ وأن يَرُدَّهُمُ اللّهُ عَلى يَدَيكَ في فِتنَةٍ ، وقَد عَرَفتَ النّاسَ وبَلَوتَهُم ، فَانظُر لِنَفسِكَ ولِدينِكَ ولِاُمَّةِ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله ، ولا يَستَخِفَّنَّكَ السُّفَهاءُ وَالَّذينَ لا يَعلَمونَ . فَلَمّا وَصَلَ الكِتابُ إلَى الحُسَينِ عليه السلام كَتَبَ إلَيهِ : أمّا بَعدُ _ فَقَد بَلَغَني كِتابُكَ تَذكُرُ أنَّهُ قَد بَلَغَكَ عَنّي اُمورٌ أنتَ لي عَنها راغِبٌ وأنَا لِغَيرِها عِندَكَ جَديرٌ ، فَإِنَّ الحَسَناتِ لا يَهدي لَها ولا يَرُدُّ إلَيها إلَا اللّهُ . وأمّا ما ذَكَرتَ أنَّهُ انتَهى إلَيكَ عَنّي ، فَإِنَّهُ إنَّما رَقاهُ إلَيكَ المَلّاقونَ المَشّاؤونَ بِالنَّميمِ ، وما اُريدُ لَكَ حَربا ولا عَلَيكَ خِلافا ، وَايمُ اللّهِ ، إنّي لَخائِفٌ للّهِِ في تَركِ ذلِكَ ، وما أظُنُّ اللّهَ راضِيا بِتَركِ ذلِكَ ، ولا عاذِرا بِدونِ الإِعذارِ فيهِ إلَيكَ ، وفي أولِيائِكَ القاسِطينَ المُلحِدينَ حِزبِ الظَّلَمَةِ وأولِياءِ الشَّياطينِ . ألَستَ القاتِلَ حُجرَ بنَ عَدِيٍّ أخا كِندَةَ ، وَالمُصَلّينَ العابِدينَ الَّذينَ كانوا يُنكِرونَ الظُّلمَ ويَستَعظِمونَ البِدَعَ ولا يَخافونَ فِي اللّهِ لَومَةَ لائِمٍ ، ثُمَّ قَتَلتَهُم ظُلما وعُدوانا مِن بَعدِ ما كُنتَ أعطَيتَهُمُ الأَيمانَ المُغَلَّظَةَ وَالمَواثيقَ المُؤَكَّدَةَ ، لا تَأخُذُهُم بِحَدَثٍ كانَ بَينَكَ وبَينَهُم ولا بِإِحنَةٍ (5) تَجِدُها في نَفسِكَ . أوَلَستَ قاتِلَ عَمرِو بنِ الحَمِقِ صاحِبِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، العَبدِ الصّالِحِ الَّذي أبلَتهُ العِبادَةُ فَنَحَلَ جِسمُهُ وصُفِّرَت لَونُهُ ، بَعدَما آمَنتَهُ وأعطَيتَهُ مِن عُهودِ اللّهِ ومَواثيقِهِ ما لَو أعطَيتَهُ طائِرا لَنَزَلَ إلَيكَ مِن رَأسِ الجَبَلِ ، ثُمَّ قَتَلتَهُ جُرَأَةً عَلى رَبِّكَ وَاستِخفافا بِذلِكَ العَهدِ ؟ أوَ لَستَ المُدَّعِيَ زِيادَ بنَ سُمَيَّةَ المَولودَ عَلى فِراشِ عُبَيدِ ثَقيفٍ ، فَزَعَمتَ أنَّهُ ابنُ أبيكَ ، وقَد قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : «الوَلَدُ لِلفِراشِ ولِلعاهِرِ الحَجَرُ» فَتَرَكتَ سُنَّةَ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله تَعَمُّدا ، وتَبِعتَ هَواكَ بِغَيرِ هُدىً مِنَ اللّهِ . ثُمَّ سَلَّطتَهُ عَلَى العِراقَينِ ، يَقطَعُ أيدِي المُسلِمينَ وأرجُلَهُم ، ويَسمُلُ أعيُنَهُم ، ويُصَلِّبُهُم عَلى جُذوعِ النَّخلِ ، كَأَنَّكَ لَستَ مِن هذِهِ الاُمَّةِ ولَيسوا مِنكَ ؟ أوَ لَستَ صاحِبَ الحَضرَمِيّينَ الَّذينَ كَتَبَ فيهِمُ ابنُ سُمَيَّةَ أنَّهُم كانوا عَلى دينِ عَلِيٍّ عليه السلام ؟ فَكَتَبتَ (6) إلَيهِ أنِ اقتُل كُلَّ مَن كانَ عَلى دينِ عَلِيٍّ فَقَتَّلَهُم ومَثَّلَهُم ؟ ودينُ عَلِيٍّ عليه السلام سِرُّ اللّهِ الَّذي كانَ يَضرِبُ عَلَيهِ أباكَ ويَضرِبُكَ ، وبِهِ جَلَستَ مَجلِسَكَ الَّذي جَلَستَ ، ولَولا ذلِكَ لَكانَ شَرَفُكَ وشَرَفُ أبيكَ الرِّحلَتَينِ . وقُلتَ فيما قُلتَ : «اُنظُر لِنَفسِكَ ولِدينِكَ ولِاُمَّةِ مُحَمَّدٍ ، وَاتَّقِ شَقَّ عَصا هذِهِ الاُمَّةِ وأن تَرُدَّهُم إلى فِتنَةٍ» وإنّي لا أعلَمُ فِتنَةً أعظَمَ عَلى هذِهِ الاُمَّةِ مِن وِلايَتِكَ عَلَيها ، ولا أعلَمُ نَظَرا لِنَفسي ولِديني ولِاُمَّةِ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله وعَلَينا أفضَلَ مِن أن اُجاهِدَكَ ؛ فَإِن فَعَلتُ فَإِنَّهُ قُربَةٌ إلَى اللّهِ ، وإن تَرَكتُهُ فَإِنّي أستَغفِرُ اللّهَ لِديني ، وأسأَلُهُ تَوفيقَهُ لِاءِرشادِ أمري . وقُلتَ فيما قُلتَ : «إنّي إن أنكَرتُكَ تُنكِرُني وإن أكِدكَ تَكِدني»! فَكِدني ما بَدا لَكَ ، فَإِنّي أرجو ألّا يَضُرَّني كَيدُكَ فِيَّ ، وأن لا يَكونَ عَلى أحَدٍ أضَرَّ مِنهُ عَلى نَفسِكَ ، عَلى أنَّكَ قَد رَكِبتَ بِجَهلِكَ ، وتَحَرَّصتَ عَلى نَقضِ عَهدِكَ ، ولَعَمري ما وَفَيتَ بِشَرطٍ . ولَقَد نَقَضتَ عَهدَكَ بِقَتلِكَ هؤُلاءِ النَّفَرِ الَّذينَ قَتَلتَهُم بَعدَ الصُّلحِ وَالأَيمانِ وَالعُهودِ وَالمَواثيقِ ، فَقَتَلتَهُم مِن غَيرِ أن يَكونوا قاتَلوا وقُتِلوا ، ولَم تَفعَل ذلِكَ بِهِم إلّا لِذِكرِهِم فَضلَنا وتَعظيمِهِم حَقَّنا ، فَقَتَلتَهُم مَخافَةَ أمرٍ لَعَلَّكَ لَو لَم تَقتُلهُم مِتَّ قَبلَ أن يَفعَلوا ، أو ماتوا قَبلَ أن يُدرَكوا . فَأَبشِر يا مُعاوِيَةُ بِالقِصاصِ وَاستَيقِن بِالحِسابِ ، وَاعلَم أنَّ للّهِِ تَعالى كِتابا لا يُغادِرُ صَغيرَةً ولا كَبيرَةً إلّا أحصاها (7) ، ولَيسَ اللّهُ بِناسٍ لِأَخذِكَ بِالظِّنَّةِ وقَتلِكَ أولِياءَهُ عَلَى التُّهَمِ ، ونَقلِ أولِيائِهِ مِن دورِهِم إلى دارِ الغُربَةِ ، وأخذِكَ لِلنّاسِ بِبَيعَةِ ابنِكَ غُلامٍ حَدَثٍ ، يَشرَبُ الخَمرَ ، ويَلعَبُ بِالكِلابِ . لا أعلَمُكَ إلّا وقَد خَسِرتَ نَفسَكَ ، وتَبَّرتَ (8) دينَكَ ، وغَشَشتَ رَعِيَّتكَ ، وأخرَبتَ (9) أمانَتَكَ ، وسَمِعتَ مَقالَةَ السَّفيهِ الجاهِلِ ، وأخَفتَ الوَرِعَ التَّقِيَّ لِأَجلِهِم ، وَالسَّلامُ . فَلَمّا قَرَأَ مُعاوِيَةُ الكِتابَ ، قالَ : لَقَد كانَ في نَفسِهِ ضَبٌّ (10) ما أشعُرُ بِهِ ، فَقالَ يَزيدُ : يا أميرَ المُؤمِنينَ ! أجِبهُ جَوابا تُصَغِّرُ إلَيهِ نَفسَهُ ، وتَذكُرُ فيهِ أباهُ بِشَيءٍ فَعَلَهُ . قالَ : ودَخَلَ عَبدُ اللّهِ بنُ عَمرِو بنِ العاصِ ، فَقالَ لَهُ مُعاوِيَةُ : أما رَأَيتَ ما كَتَبَ بِهِ الحُسَينُ ؟ قالَ : وما هُوَ ؟ قالَ : فَأَقرَأَهُ الكِتابَ ، فَقالَ : وما يَمنَعُكَ أن تُجِيبَهُ بِما يُصَغِّرُ إلَيهِ نَفسَهُ ؟ وإنَّما قالَ ذلِكَ في هَوى مُعاوِيَةَ . فَقالَ يَزيدُ : كَيفَ رَأَيتَ يا أميرَ المُؤمِنينَ رَأيي (11) ؟ فَضَحِكَ مُعاوِيَةُ ، فَقالَ : أمّا يَزيدُ فَقَد أشارَ عَلَيَّ بِمِثلِ رَأيِكَ ، قالَ عَبدُ اللّهِ : فَقَد أصابَ يَزيدُ . فَقالَ مُعاوِيَةُ : أخطَأتُما ، أرَأَيتُما لَو أنّي ذَهَبتُ لِعَيبِ عَلِيٍّ مُحِقّا ما عَسَيتُ أن أقولَ فيهِ ؟! ومِثلي لا يُحسِنُ أن يَعيبَ بِالباطِلِ وما لا يَعرِفُ ، ومَتى ما عِبتُ بِهِ رَجُلاً بِما لا يَعرِفُهُ النّاسُ ، لَم يُخَوَّل (12) بِهِ صاحِبُهُ ولا يَراهُ النّاسُ شَيئا وكَذَّبوهُ ، وما عَسَيتُ أن أعيبَ حُسَينا ؟! وَاللّهِ ما أرى لِلعَيبِ فيهِ مَوضِعا ، وقَد رَأَيتُ أن أكتُبَ إلَيهِ أتَوَعَّدُهُ وأتَهَدَّدُهُ ، ثُمَّ رَأَيتُ ألّا أفعَلَ ولا أفحَلَهُ (13) . (14)

.


1- .في المصدر : «رجلاً »، والتصويب من بحار الأنوار .
2- .نزوت على الشيء : إذا وثبت عليه (النهاية : ج 5 ص 44 «نزا») .
3- .في المصدر : «انتهيت» ، وما في المتن أثبتناه من بحار الأنوار .
4- .من العذل بمعنى الملامة ، يقال : عذلت الرجل إذا لمته ، يعني أنت أحقّ الناس بأن تكون عاذلاً لمثل ذلك لائما عليه مستنكرا إيّاه ، فخليق بك أن لا ترتكبه (رجال الكشّي : ج 1 ص 252) .
5- .الإحْنَة: أي الحقد (الصحاح : ج 5 ص 2068 «أحن») .
6- .في المصدر : «فكتب» ، وما في المتن أثبتناه من بحار الأنوار .
7- .إشارة إلى الآية رقم 49 من سورة الكهف .
8- .. التَّبْرُ : الكسر والإهلاك (مفردات ألفاظ القرآن : ص 162 «تبر») . أي : أهلكت دينك .
9- .في بحار الأنوار والاحتجاج : «أخزَيتَ» وهو الأنسب .
10- .الضَبّ : الحِقْد (المصباح المنير : ص 357 «الضبّ») .
11- .أراد يزيد بكلامه هذا أن يُبيّن صواب كلامه من خلال موافقته مع كلام عبد اللّه .
12- .الظاهر أنّ الصواب : لم يُتَخَوَّلَ به . تَخَوَّلَ الرَّجُلَ : تَعَهَّدَهُ (لسان العرب : ج 12 ص 226 «خول») . وفي بحار الأنوار والاحتجاج : «لَم يَحفِل» وهو الأنسب . والمعنى : لَم يُبالِ .
13- .في بحار الأنوار : «أمحكه» بدل «أفحله» ، والظاهر أنّه الصواب ، قال في لسان العرب : ج 10 ص 486 : المَحْكُ : المشارّة والمنازعة في الكلام .
14- .رجال الكشّي : ج 1 ص 250 ح 97 و 98 و 99 ، الاحتجاج : ج 2 ص 89 ح 164 نحوه ، بحار الأنوار : ج 44 ص 212 ح 9 .

ص: 17

رجال الكشّى :نقل شده كه مروان بن حكم ، كارگزار معاويه در مدينه ، به او نوشت : امّا بعد ، عمرو بن عثمان گزارش كرده كه مردانى از عراق و سرشناسان حجاز ، نزد حسين بن على رفت و آمد مى كنند و گفته كه از قيام او ايمن نيست . من كاوش كردم و به من خبر رسيده كه او در فلان روز ، قصد شورش دارد و من نيز آن را در آينده ، محتمل مى دانم و از آن ايمن نيستم . در اين باره ، نظرت را برايم بنويس . والسلام . معاويه به او نوشت : امّا بعد ، نامه ات به من رسيد و آنچه را در باره حسين گزارش كرده اى ، فهميدم . مبادا به حسين ، اندك تعرّضى كنى . حسين را تا آن گاه كه تو را وا نهاده ، وا بگذار ، كه ما نمى خواهيم تو كوچك ترين تعرّضى به او بكنى ، تا آن گاه كه به بيعت با ما وفادار است و بر سلطنت ما نپريده است . پس تا روى به دشمنى نگشوده است ، تو در نهان ، مراقب باش . والسلام . و [نيز] معاويه به حسين عليه السلام نيز نوشت : امّا بعد ، كارهايى از تو به من خبر رسيده كه اگر درست باشد ، مى پنداشتم به انجام آنها رغبت نكنى و آنها را وا نهى _ كه به خدا سوگند ، آن كه با خدا عهد و پيمان ببندد ، شايسته وفادارى به آن است _ ، و اگر خبر نادرست باشد ، تو متنفّرترينِ مردم نسبت به آنى و خودت را اندرز ده و به خود ، يادآورى كن و به پيمان خدا وفا كن ؛ چرا كه من اگر سرزنشت كنم ، انكارم مى كنى و هر گاه به تو نيرنگ بزنم ، با من نيرنگ مى زنى . پس ، از در هم شكستنِ اجتماع اين امّت ، و اين كه خدا به دست تو آنها را به فتنه باز گرداند ، پروا كن ، كه تو مردم را آزموده اى و تجربه كرده اى . پس به خودت ، دينت و امّت محمّد صلى الله عليه و آله بنگر . سفيهان و نادانان ، تو را سبُك نكنند . هنگامى كه نامه به امام حسين عليه السلام رسيد ، در پاسخ نوشت : «امّا بعد ، نامه ات به من رسيد . نوشته بودى كه در باره من ، خبرهايى به تو رسيده كه آنها را از من دوست ندارى و مرا شايسته آنها نمى بينى ، و جز خداوند ، به سوى نيكى ها ره نمى نمايد و به آنها باز نمى گرداند . امّا آنچه گفتى كه در باره من به تو رسيده ، آن را چاپلوسان سخن چين ، به تو رسانده اند و من سرِ جنگ و مخالفت با تو را ندارم . سوگند به خدا ، آن را وا نهاده ام ؛ امّا از اين وا نهادن ، از خدا بيمناكم و گمان نمى كنم كه خداوند ، از اين كه دشمنى با تو را كنار گذاشته ام ، خشنود باشد و در باره تو و دوستان متجاوز مُلحدت _ كه حزب ستمكاران و دار و دسته شيطان اند _ كمترين عذرى را [از من] بپذيرد . آيا تو حُجر بن عَدىّ كِندى و ياران نمازگزار و عابدش را [به ستم ]نكشتى ؛ آنان كه ستم را زشت و بدعت ها را دهشتناك مى شمردند و از سرزنش هيچ سرزنشگرى در راه خدا نمى ترسيدند ؟ و اين قتل را پس از امان دادن به آنها ، با همه وثيقه ها و سوگندهاى غليظ ، انجام دادى ، بى آن كه ميان تو و آنها اتّفاق خاصّى افتاده باشد و از ايشان كينه اى به دل داشته باشى . آيا تو قاتل عمرو بن حَمِق ، صحابى پيامبر خدا ، نيستى ؛ بنده صالحى كه عبادت ، فرسوده اش كرده بود و بدنش را لاغر و رنگش را زرد نموده بود؟ [تو] پس از آن كه او را امان دادى و چنان عهدنامه ها و وثيقه هايى به او دادى كه اگر به پرنده مى دادى ، از سر كوه بر تو فرود مى آمد ، با گستاخى در برابر خدايت و سبك شمردن عهدت ، او را كشتى . آيا تو زياد بن سميّه را كه بر بستر عُبَيد (برده ثقيف) زاده شده بود ، پسر پدرت نخواندى ، در حالى كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرموده بود : فرزند ، متعلّق به بستر [_ِ زوجيت ]است و براى زناكار ، سنگ است ؟ تو سنّت پيامبر خدا را وا نهادى و به عمد ، با فرمان او مخالفت كردى و هوس خود را دنبال كردى ، بى آن كه ره نمودى از جانب خدا داشته باشى . سپس زياد را بر كوفه و بصره مسلّط كردى تا دست و پاى مسلمانان را قطع كند و چشمان آنان را ميله داغ كشد و به شاخه هاى نخل بياويزد . گويى تو از امّت نيستى و آنان هم از تو نيستند . آيا تو همان نيستى كه [زياد] ابن سميّه به تو نوشت : حَضْرَميان ، بر دين على هستند . و تو به او نوشتى : هر كس را كه بر دين على است ، بكُش و مُثله كن . و او هم آنان را كشت و مثله كرد ؟ دين على عليه السلام ، راز خداوند است كه [على عليه السلام ] بر سرِ آن ، با تو و پدرت مى جنگيد و [تو] با بستن خود به آن (دين) ، بر اين جايگاه نشسته اى و اگر اين [دين] نبود ، برترين شرف تو و پدرت ، ترتيب دادن دو سفر [__ِ زمستانى و تابستانى قريش به يمن و شام ]بود . و در آن ، نوشته اى : به خودت و دينت و امّت محمّد بينديش و اجتماع امّت را نشكن و مردم را به فتنه باز نگردان . من فتنه اى بزرگ تر از فرمان روايىِ تو بر اين امّت نمى شناسم و براى خودم و دينم و امّت محمّد ، انديشه اى برتر از جهاد با تو ندارم . اگر جهاد كنم ، مايه نزديكىِ من به پروردگارم است و اگر آن را وا گذارم ، از خدا به خاطر [سهل انگارى در ]دينم ، مغفرت مى طلبم و از همو توفيق مى خواهم كه كارم را به سامان رسانم . و در آن ، نوشته اى : من اگر سرزنشت كنم ، انكارم مى كنى و اگر به من نيرنگ زنى ، به تو نيرنگ مى زنم . هر چه مى خواهى ، نيرنگ بساز كه اميد دارم نيرنگت ، به من زيانى نرساند و بيش از هر كس ديگر ، به خودت ضرر بزند ، حال كه تو بر مركب جهالت سوارى و به پيمان شكنى ، حريصى و به جانم سوگند كه به هيچ شرطى وفا نمى كنى . تو با كشتن اين چند تنى كه با آنان در صلح بودى و سوگند و عهد و پيمان داشتى ، عهدت را شكستى و آنان را كشتى ، بى آن كه با تو جنگيده باشند . با آنان چنان نكردى ، مگر به دليل ذكر فضيلت هاى ما و بزرگداشت حقّ ما از سوى آنان ، و آنان را كشتى ؛ زيرا از چيزى (قيامى) ترسيدى كه اگر هم آنان را نمى كشتى ، پيش از آن كه آنان كارى كنند ، مى مُردى و يا آنان پيش از رسيدن به آن ، مى مُردند . پس _ اى معاويه _ آگاه باش كه قصاص را در پيش رو دارى . به حساب ، يقين داشته باش و بدان كه خدا ، نوشته اى دارد كه هيچ كار كوچك و بزرگى نيست ، جز اين كه آن را بر شمرده است . خدا فراموش نمى كند دستگير كردن هايت را به خاطر گمان [و بدبينى] ، و كُشتن اولياى خدا را از روى شُبهه و تهمت ، و تبعيد كردن آنان را از خانه شان به غربت ، و بيعت گرفتنت را از مردم براى پسرت ؛ آن جوانِ نابخردِ شرابخوار و سگباز ! جز اين نمى دانم كه خود را تباه كردى و دينت را هلاك نمودى و مردمت را فريفتى و امانتت را خوار داشتى و به سخن نابخرد نادان ، گوش سپردى و به خاطر آنان ، پارساى باپروا را ترساندى . والسلام» . هنگامى كه معاويه نامه را خواند ، گفت: در درون او ، كينه اى نهفته است كه نمى دانستم . يزيد گفت: اى امير مؤمنان! به او پاسخى بده كه كوچكش كند و كارهاى پدرش را به يادش بياور . عبد اللّه بن عمرو بن عاص رسيد و معاويه به او گفت: آيا نديده اى كه حسين به من چه نوشته است؟ گفت: چه نوشته است؟ معاويه نامه را به آگاهى او رساند . عبد اللّه پس از خواندن نامه ، گفت: چه چيزى جلوى تو را مى گيرد كه پاسخى به او بدهى كه كوچكش كند؟ او اين را به هواى دل معاويه گفت . يزيد گفت: اى اميرمؤمنان ! نظرم را چگونه ديدى؟ (1) معاويه خنديد و [رو به عبد اللّه كرد و] گفت: يزيد نيز مانند تو گفت . عبد اللّه گفت: او درست گفته است . معاويه گفت: هر دو نفرتان خطا گفتيد . خيال مى كنيد كه اگر بخواهم عيبى را از على به درستى بگيرم ، چه مى توانم بگويم؟! و خوب نيست كه كسى مانند من ، عيبى را به نادرستى و نادانسته بگويد ، و اگر عيبى را كه مردم نمى دانند ، بر مردى بنهم ، به او آسيبى نمى زند و مردم نيز آن را به چيزى نمى گيرند و تكذيبش مى كنند ، و اميد ندارم كه بتوانم از حسين ، عيبى بگيرم . به خدا سوگند كه عيبى در او نمى بينم . انديشيدم كه نامه اى تهديدآميز به او بنويسم ؛ امّا سپس بهتر ديدم كه اين كار را نيز نكنم و او را به ستيز نكشانم .

.


1- .يزيد با اين سخنش مى خواسته نظر خود را به علّت مطابقت با نظر عبد اللّه ، صائب نشان دهد .

ص: 18

. .

ص: 19

. .

ص: 20

. .

ص: 21

. .

ص: 22

. .

ص: 23

. .

ص: 24

2 / 2مُواجَهاتُ الإِمامِ عليه السلام مَعَ مُعاوِيَةَ مُباشَرَةًتاريخ اليعقوبي :قالَ مُعاوِيَةُ لِلحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام : يا أبا عَبدِ اللّهِ ! عَلِمتَ أنّا قَتَلنا شيعَةَ أبيكَ ، فَحَنَّطناهُم وكَفَّنّاهُم وصَلَّينا عَلَيهِم ودَفَنّاهُم ؟ فَقالَ الحُسَينُ : حَجَجتُكَ (1) ورَبِّ الكَعبَةِ ، لكِنّا وَاللّهِ إن قَتَلنا شيعَتَكَ ما كَفَنّاهُم ولا حَنَّطناهُم ولا صَلَّينا عَليهِم ولا دَفَنّاهُم (2) . (3)

نثر الدرّ :لَمّا قَتَلَ مُعاوِيَةُ حُجرَ بنَ عَدِيٍّ وأصحابَهُ ، لَقِيَ في ذلِكَ العامِ الحُسَينَ عليه السلام ، فَقالَ : أبا عَبدِ اللّهِ ، هَل بَلَغَكَ ما صَنَعتُ بِحُجرٍ وأصحابِهِ مِن شيعَةِ أبيكَ ؟ فَقالَ : لا . قالَ : إنّا قَتَلناهُم وكَفَّنّاهم وصَلَّينا عَلَيهِم . فَضَحِكَ الحُسَينُ عليه السلام ، ثُمَّ قالَ : خَصَمَكَ القَومُ يَومَ القِيامَةِ يا مُعاوِيَةُ . أما وَاللّهِ لَو وَلينا مِثلَها مِن شيعَتِكَ ما كَفَّنّاهُم ولا صَلَّينا عَلَيهِم . وقَد بَلَغَني وُقوعُكَ بِأَبي حَسَنٍ ، وقِيامُكَ وَاعتِراضُكَ بَني هاشِمٍ بِالعُيوبِ ، وَايمُ اللّهِ لَقَد أوتَرتَ غَيرَ قَوسِكَ ، ورَمَيتَ غَيرَ غَرَضِكَ ، وتَناوَلتَها بِالعَداوَةِ مِن مكانٍ قَريبٍ ، ولَقَد أطَعتَ امرَأً ما قَدُمَ إيمانُهُ ، ولا حَدُثَ نِفاقُهُ ، وما نَظَرَ لَكَ ، فانظُر لِنَفسِكَ أو دَع _ يُريدُ : عَمرَو بنَ العاصِ _ . (4)

.


1- .في الطبعة المعتمدة : «حجرك» ، والتصويب من طبعة النجف . يقال : حاجَجتُهُ حتّى حَجَجتُه ؛ أي غلَبتُه بالحُجَج التي أدلَيتُ بها ، والحُجّة : البرهان وما دُوفِعَ به الخصم (لسان العرب : ج2 ص228 «حجج») .
2- .هو كنايةٌ عن عدّهم كفّارا .
3- .تاريخ اليعقوبي : ج 2 ص 231 .
4- .نثر الدرّ : ج 1 ص 335 ، نزهة الناظر : ص 82 ح 7 ، كشف الغمّة : ج 2 ص 242 ، الاحتجاج : ج 2 ص 88 ح 163 عن صالح بن كيسان نحوه ، بحار الأنوار : ج 44 ص 129 ح 19 .

ص: 25

2 / 2رويارويى هاى مستقيم امام عليه السلام با معاويه

تاريخ اليعقوبى :معاويه به حسين بن على عليه السلام گفت : اى ابو عبد اللّه ! دانستى كه ما ، شيعيان پدرت را كشتيم ، بر آنها حنوط ماليديم ، كفنشان نموده ، سپس بر آنان نماز خوانديم و دفنشان كرديم؟! حسين عليه السلام فرمود : «به خداى كعبه سوگند ، بر ضدّ خودت ، حجّت آوردى ؛ امّا ما _ به خدا سوگند _ اگر پيروان تو را بكشيم ، نه آنان را كفن مى كنيم و نه حنوط بر آنها مى ماليم و نه بر آنان نماز مى خوانيم و نه آنان را به خاك مى سپاريم» . (1)

نثر الدرّ :چون معاويه حُجر بن عَدى و يارانش را كُشت ، در همان سال ، امام حسين عليه السلام را ديد و گفت : اى ابو عبد اللّه ! آيا به تو خبر داده اند كه با حُجر و يارانش _ كه پيروان پدرت بودند _ چه كرده ام ؟ فرمود : «نه» . گفت : ما آنان را كشتيم و كفن كرديم و بر آنان نماز خوانديم . امام حسين عليه السلام خنديد و سپس فرمود : «اى معاويه! روز قيامت ، اين گروه ، دشمن تو خواهند بود . هان! به خدا سوگند ، اگر ما چنين كارى را با پيروان تو بكنيم ، نه آنان را كفن مى كنيم و نه بر ايشان نماز مى خوانيم . به من خبر رسيده كه به ابو الحسن (على عليه السلام ) ناسزا مى گويى و بر بنى هاشم ، عيب مى گيرى و به ستيز با آنان برخاسته اى . به خدا سوگند ، زهِ كمان ديگرى را مى كِشى و جايى جز هدفت را نشانه رفته اى (2) و دشمنى را از جايى نزديك ، براى خود خريده اى . تو از كسى پيروى مى كنى كه سابقه ايمان ندارد و نفاقش هم تازه نيست و به سود تو نظر نداده است . تو خود بينديش يا [او را ]رها كن» و مقصودش ، عمرو عاص بود .

.


1- .كنايه از اين كه آنان را كافر مى شمريم .
2- .دو مَثَل عربى اند ، برابر با مَثَل فارسى : «سنگ ديگران را به سينه مى زنى» . م .

ص: 26

تاريخ دمشق عن مصعب :خَرَجَ الحُسَينُ عليه السلام مِن عِندِ مُعاوِيَةَ فَلَقِيَ ابنَ الزُّبَيرِ ، وَالحُسَينُ عليه السلام مُغضَبٌ ، فَذَكَرَ الحُسَينُ عليه السلام أنَّ مُعاوِيَةَ ظَلَمَهُ في حَقٍّ لَهُ ، فَقالَ لَهُ الحُسَينُ عليه السلام : اُخَيِّرُهُ في ثَلاثِ خِصالٍ وَالرّابِعَةُ الصَّيلَمُ (1) ، أن يَجعَلَكَ أو ابنَ عُمَرَ بَيني وبَينَهُ ، أو يُقِرَّ بِحَقّي ثُمَّ يَسأَلَني فَأَهِبَهُ لَهُ أو يَشتَرِيَهُ مِنّي ، فَإِن لَم يَفعَل ، فَوَالَّذي نَفسي بِيَدِهِ لَأَهتِفَنَّ بِحِلفِ الفُضولِ . 2 فَقالَ ابنُ الزُّبَيرِ : وَالَّذي نَفسي بِيَدِهِ ، لَئِن هَتَفتَ بِهِ وأنَا قاعِدٌ لَأَقومَنَّ ، أو قائِمٌ لَأَمشِيَنَّ ، أو ماشٍ لَأَشتَدَّنَّ ، حَتّى تَفنى روحي مَعَ روحِكَ أو يُنصِفَكَ . قالَ : ثُمَّ ذَهَبَ ابنُ الزُّبَيرِ إلى مُعاوِيَةَ ، فَقالَ : لَقِيَنِي الحُسَينُ فَخَيَّرَني في ثَلاثِ خِصالٍ وَالرّابِعَةُ الصَّيلَمُ . قالَ مُعاوِيَةُ : لا حاجَةَ لَنا بِالصَّيلَمِ ، إنَّكَ لَقيتَهُ مُغضَبا ، فَهاتِ الثَّلاثَ خِصالٍ . قالَ : تَجعَلُني أوِ ابنَ عُمَرَ بَينَكَ وبَينَهُ ، فَقالَ : قَد جَعَلتُكَ بَيني وبَينَهُ أوِ ابنَ عُمَرَ أو جَعَلتُكُما جَميعا ، قالَ : أو تُقِرُّ لَهُ بِحَقِّهِ ، قالَ : فَأَنَا اُقِرُّ لَهُ بِحَقِّهِ وأسأَلُهُ إيّاهُ ، قالَ : أو تَشتَريهِ مِنهُ ، قالَ : فَأَنَا أشتَريهِ مِنهُ . قالَ : فَلَمَّا (2) انتَهى إلَى الرّابِعَةِ قالَ لِمُعاوِيَةَ كَما قالَ لِلحُسَينِ عليه السلام : إن دَعاني إلى حِلفِ الفُضولِ أجَبتُهُ ، قالَ مُعاوِيَةُ : لا حاجَةَ لَنا بِهذِهِ . (3)

.


1- .الصَّيلَم : الأمر الشديد المُستأصل . والصَّيلَم _ أيضا _ : القطيعة المُنكَرة (تاج العروس : ج17 ص413 «صلم») .
2- .في المصدر : «فما» والصواب ما أثبتناه كما في الأغاني .
3- .تاريخ دمشق : ج 59 ص 180 ، الأغاني : ج 17 ص 297 و راجع : شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد : ج 15 ص 227 .

ص: 27

تاريخ دمشق_ به نقل از مُصعَب _: حسين عليه السلام خشمگينانه از نزد معاويه بيرون آمد و [عبد اللّه ] بن زبير را ديد و به او خبر داد كه معاويه ، حقّى را از او به ستم گرفته است . پس به ابن زبير فرمود : «او را در يكى از اين سه كار ، مخيّر مى كنم _ و راه چهارم هم ، فاجعه (1) است _ : تو يا ابن عمر را داور ميان من و خود كند ، يا به حقّم اقرار كند و سپس آن را از من بطلبد تا به او ببخشم و يا آن را از من بخرد . و اگر چنين نكند ، سوگند به آن كه جانم در دست اوست ، به حِلْفُ الفُضول (پيمان فضل ها) 2 فرا مى خوانم» . ابن زبير گفت : سوگند به آن كه جانم در دست اوست ، اگر به آن ندا دهى و من نشسته باشم ، بر مى خيزم و اگر ايستاده باشم ، به راه مى افتم و اگر در راه باشم ، شتاب مى ورزم ، تا آن كه يا جانم با جان تو فدا شود و يا او با تو انصاف ورزد . ابن زبير سپس به نزد معاويه رفت و گفت : حسين ، مرا ديده و سه راه به من پيشنهاد كرده است و راه چهارم نيز صَيلَم است . معاويه گفت : ما نيازى به صَيلَم نداريم . تو او را در حال خشم ديده اى . سه راه ديگر را بگو . ابن زبير گفت : [راه اول ، اين كه] من يا ابن عمر را ميان خود و حسين ، داور قرار دهى . معاويه گفت : تو يا ابن عمر و يا حتّى هر دو را ميان خود و او داور قرار دادم . ابن زبير گفت : يا [اين كه] به حقّش اقرار كنى [و سپس آن را از او بطلبى] . معاويه گفت : به حقّش اقرار مى كنم و آن را از او مى طلبم . ابن زبير گفت : يا [اين كه] آن را از او مى خرى . معاويه گفت : آن را از او مى خرم . چون ابن زبير به [راه حلّ] چهارم رسيد ، همان سخنى را كه به حسين عليه السلام گفته بود ، به معاويه گفت كه : اگر مرا به حِلْف الفُضول (پيمان فضل ها) فرا بخواند ، اجابتش مى كنم . معاويه گفت : نيازى به آن نداريم .

.


1- .واژه «صَيْلَم» كه در متن عربى حديث آمده ، به معناى مصيبت و رخدادى سخت و لاعلاج است . البته به معناى شمشير و قطعه اى بريده شده نيز هست .

ص: 28

نزهة الناظر :تَذاكَرُوا العَقلَ عِندَ مُعاوِيَةَ ، فَقالَ الإِمامُ الشَّهيدُ الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليهماالسلام : لا يَكمُلُ العَقلُ إلّا بِاتِّباعِ الحَقِّ . فَتَبَسَّمَ مُعاوِيَةُ لَهُ وقالَ : ما في صُدورِكُم إلّا شَيءٌ واحِدٌ . (1)

التوحيد عن عمرو بن جميع عن جعفر بن محمّد [الصادق] عن آبائه عليهم السلام :دَخَلَ الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام عَلى مُعاوِيَةَ ، فَقالَ لَهُ : ما حَمَلَ أباكَ عَلى أن قَتَلَ أهلَ البَصرَةِ ثُمَّ دارَ عَشِيّا في طُرُقِهِم في ثَوبَينِ ؟ فَقالَ عليه السلام : حَمَلَهُ عَلى ذلِكَ عِلمُهُ أنَّ ما أصابَهُ لَم يَكُن لِيُخطِئَهُ ، وأنَّ ما أخطَأَهُ لَم يَكُن لِيُصيبَهُ . قالَ : صَدَقتَ . (2)

.


1- .نزهة الناظر : ص 83 ح 12 ، أعلام الدين : ص 298 ، بحار الأنوار : ج 78 ص 127 ح 11 .
2- .التوحيد : ص 374 ح 19 .

ص: 29

نزهة الناظر:نزد معاويه از عقل ، سخن به ميان آمد . امام شهيد ، حسين بن على عليه السلام فرمود: «عقل ، جز با پيروى از حق ، كمال نمى يابد» . معاويه لبخندى زد و گفت: در سينه هاى همه شما ، يك چيز است .

التوحيد_ به نقل از عمرو بن جميع ، از امام صادق عليه السلام ، از پدرانش عليهم السلام _: حسين بن على عليه السلام نزد معاويه آمد . معاويه به او گفت : چه چيز ، پدرت را وا داشت كه بصريان را بكُشد و شبِ همان روز ، [بى توجّه به خطر ترور ،] با دو جامه معمولى ، در خيابان ها و كوچه هايشان بچرخد ؟ فرمود : «علمش به اين كه در آنچه به او بايد برسد ، خطا نمى رود و آنچه خطا رفته ، نبايد مى رسيده است ، او را به اين كار [_ِ شجاعانه] وا داشت» . معاويه گفت : راست گفتى .

.

ص: 30

أنساب الأشراف عن مسافع بن شيبة :حَجَّ مُعاوِيَةُ ، فَلَمّا كانَ عِندَ الرَّدمِ (1) أخَذَ الحُسَينُ بِخِطامِ ناقَتِهِ فَأَناخَ بِهِ راحِلَتَهُ ، ثُمَّ سارَّهُ طَويلاً ، ثُمَّ انصَرَفَ ، وزَجَرَ مُعاوِيَةُ راحِلَتَهُ وسارَ ، فَقالَ عَمرُو بنُ عُثمانَ بنِ عَفّانَ : يُنيخُ بِكَ الحُسَينُ وتَكُفُّ عَنهُ وهُوَ ابنُ أبي طالِبٍ ، وتُسَرِّعُهُ عَلى ما تَعلَمُ ؟ فَقالَ مُعاوِيَةُ : دَعني مِن عَلِيٍّ ، فَوَاللّهِ ما فارَقَني حَتّى خَشيتُ أن يَقتُلَني ، ولَو قَتَلَني ما أفلَحتُم ، وإنَّ لَكُم مِن بَني هاشِمٍ لَيَوما عَصيبا . (2)

الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) عن مسافع بن شيبة :لَقِيَ الحُسَينُ عليه السلام مُعاوِيَةَ بِمَكَّةَ عِندَ الرَّدمِ ، فَأَخَذَ بِخِطامِ راحِلَتِهِ فَأَناخَ بِهِ ، ثُمَّ سارَّهُ حُسَينٌ عليه السلام طَويلاً وَانصَرَفَ ، فَزَجَرَ مُعاوِيَةُ راحِلَتَهُ . فَقالَ لَهُ يَزيدُ : لا يَزالُ رَجُلٌ قَد عَرَضَ لَكَ فَأَناخَ بِكَ ! قالَ : دَعهُ فَلَعَلَّهُ يَطلُبُها مِن غَيري فَلا يُسَوِّغُهُ فَيَقتُلُهُ . (3)

المناقب لابن شهرآشوب :دَخَلَ الحُسَينُ عليه السلام عَلى مُعاوِيَةَ وعِندَهُ أعرابِيٌّ يَسأَلُهُ حاجَةً ، فَأَمسَكَ وتَشاغَلَ بِالحُسَينِ عليه السلام ، فَقالَ الأَعرابِيُّ لِبَعضِ مَن حَضَرَ : مَن هذَا الَّذي دَخَلَ ؟ قالوا : الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام . فَقالَ الأَعرابِيُّ لِلحُسَينِ عليه السلام : يَابنَ بِنتِ رَسولِ اللّهِ ، لَمّا كَلَّمتَهُ في حاجَتي ، فَكَلَّمَهُ الحُسَينُ عليه السلام في ذلِكَ فَقَضى حاجَتَهُ ، فَقالَ الأَعرابِيُّ : أتَيتُ العَبشَمِيَّ (4) فَلَم يَجُد ليإلى أن هَزَّهُ ابنُ الرَّسولِ هُوَ ابنُ المُصطَفى كَرَما وجوداومِن بَطنِ المُطَهَّرَةِ البَتولِ وإنَّ لِهاشِمٍ فَضلاً عَلَيكُمكَما فَضَلَ الرَّبيعُ عَلَى المُحولِ (5) فَقالَ مُعاوِيَةُ : يا أعرابِيُّ ، اُعطيكَ وتَمدَحُهُ ؟ ! فَقالَ الأَعرابِيُّ : يا مُعاوِيَةُ ، أعطَيتَني مِن حَقِّهِ ، وقَضَيتَ حاجَتي بِقَولِهِ . (6)

.


1- .. الرَّدْم : يقال : رَدَمْتُ الشيء إذا سددته ، وهو ردم بني جمح بمكّة لبني قُراد الفهريين ، سُمّي بذلك بما رُدِمَ منهم في قتال شديد اقتتلوا فيه مع بني محارب (راجع : معجم البلدان : ج 3 ص40) .
2- .أنساب الأشراف : ج 5 ص 64 ، تهذيب الكمال : ج 6 ص 405 .
3- .الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج 1 ص 441 ح 434 ، سير أعلام النبلاء : ج 3 ص 295 ، تاريخ الإسلام للذهبي : ج 5 ص 6 ، تاريخ دمشق : ج 14 ص 206 ، بغية الطلب في تاريخ حلب : ج 6 ص 2607 والثلاثة الأخيرة عن نافع بن شيبة .
4- .عَبْشَم ، مخفّف «عبد شمس» ، من أجداد معاوية .
5- .المحل : الجَدْب ؛ وهو انقطاع المطر ويبس الأرض من الكلأ (الصحاح : ج 5 ص 1817 «محل») .
6- .المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 81 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 210 ح 6 .

ص: 31

أنساب الأشراف_ به نقل از مسافع بن شيبه _: معاويه حج گزارد . به رَدْم (1) كه رسيد ، حسين عليه السلام افسار شتر معاويه را گرفت [و نگذاشت حركت كند] . آن را نشاند و مدّتى طولانى با او درِ گوشى ، سخن گفت . سپس باز گشت و معاويه نيز مركبش را بانگ زد و به راه افتاد . عمرو بن عثمان بن عفّان به معاويه گفت : حسين ، مركبت را مى نشاند و تو از او _ در حالى كه پسر [على] ابن ابى طالب است _ دست مى كشى و او را به آنچه مى دانى ، تشجيع مى كنى ؟ معاويه گفت : سخن از على مگو ، كه _ به خدا سوگند _ از من جدا نشد ، مگر آن كه مى ترسيدم مرا بكشد و اگر مرا مى كشت ، شما كام روا نمى شديد و شما بى ترديد ، از هاشميان ، روز سختى مى داشتيد .

الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة)_ به نقل از مسافع بن شيبه _: حسين عليه السلام معاويه را در مكّه كنار رَدْم ديد و افسار مركب او را گرفت و آن را نشاند . سپس مدّتى طولانى با او درِ گوشى ، راز گفت و سپس رفت . معاويه هم مركبش را بانگ زد [تا برود] . يزيد به او گفت : هماره مردى جلويت را بگيرد و مركبت را بنشاند ؟! معاويه گفت : او را وا گذار ، شايد اين كار را از كسى ديگر جز من بخواهد و او نكند و همو به قتلش برساند !

المناقب ، ابن شهرآشوب :عربى باديه نشين ، به حاجت خواهى، نزد معاويه آمده بود كه حسين عليه السلام نيز نزد معاويه آمد . معاويه از او روى گرداند و سرگرم [گفتگو با] حسين عليه السلام شد . آن باديه نشين به يكى از حاضران گفت : اين مرد كه وارد شد ، كيست؟ گفتند : حسين بن على است . باديه نشين به حسين عليه السلام فرمود : اى پسر دختر پيامبر خدا ! حتما براى بر آوردن حاجتم ، با معاويه گفتگو كن . حسين عليه السلام آن را با معاويه در ميان نهاد و او حاجتش را بر آورد . پس باديه نشين ، چنين سرود : نزد عَبشَمى (2) آمدم ، به من نبخشيدتا آن كه فرزند پيامبر ، او را بر انگيخت او پسر كرم و بخشش مصطفاستاز دل بتولِ پاك و هاشم را بر شما برترى استمانند برترىِ سبزى بهار بر خشك سال . معاويه گفت : اى مرد باديه! من به تو مى بخشم و تو حسين را مى ستايى؟ باديه نشين گفت : اى معاويه ! تو از حقّ او ، به من عطا كردى و به سفارش او ، حاجت مرا روا نمودى .

.


1- .رَدم ، به ديوار محكم يا فروريخته مى گويند و در اين جا منظور ، ديوار فروريخته بنى جُمَح است كه از آنِ بنى قُراد فِهريّين بود و در جنگ شديدشان با بنى مُحارب ، فرو ريخت .
2- .عبشم ، مخفّف «عبد شمس» است كه نام نياى معاويه بود .

ص: 32

2 / 3صَلاةُ الإِمامِ عليه السلام خَلفَ مَروانَ عامِلِ مُعاوِيَةَالطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) عن بسّام عن أبي جعفر [الباقر] عليه السلام :قَد كانَ الحَسَنُ وَالحُسَينُ عليهماالسلاميُصَلِّيانِ خَلفَ مَروانَ يَبتَدِرانِ الصَّفَّ ، وإن كانَ الحُسَينُ عليه السلام لَيَسُبُّهُ وهُوَ عَلَى المِنبَرِ حَتّى يَنزِلَ . (1)

الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) عن جابر عن محمّد بن عليّ [الباقر] عليه السلام :كانَ الحَسَنُ وَالحُسَينُ عليهماالسلاميُصَلِّيانِ خَلفَ مَروانَ ، ويَعتَدّانِ بِالصَّلاةِ مَعَهُ . (2)

السنن الكبرى عن حاتم بن إسماعيل عن جعفر بن محمّد عن أبيه [الباقر] عليهماالسلام :إنَّ الحَسَنَ وَالحُسَينَ عليهماالسلام كانا يُصَلِّيانِ خَلفَ مَروانَ ، قالَ : فَقالَ : ما كانا يُصَلِّيانِ إذا رَجَعا إلى مَنازِلِهِما ؟ فَقالَ : لا وَاللّهِ ، ما كانا يَزيدانِ عَلى صَلاةِ الأَئِمَّةِ . (3)

.


1- .الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج 1 ص 408 ح 382 ، تاريخ دمشق : ج 54 ص 290 ، سير أعلام النبلاء : ج 4 ص 406 .
2- .الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج 1 ص 410 ح 385 و ص 293 ح 247 عن شرحبيل أبي سعد من دون إسنادٍ إلى أحدٍ من أهل البيت عليهم السلام ، البداية والنهاية : ج 8 ص 258 عن حاتم بن إسماعيل عن الإمام الصادق عن أبيه عليهماالسلام وكلاهما نحوه .
3- .السنن الكبرى : ج 3 ص 174 ح 5303 ؛ الجعفريّات : ص 52 عن إسماعيل عن أبيه الإمام الكاظم عن أبيه عن جدّه عليهم السلام ، النوادر للراوندي : ص 163 ح 245 عن إسماعيل عن أبيه الإمام الكاظم عن أبيه عليهم السلام وفيه «صلاه الآية» بدل «صلاة الأئمّة» ، بحار الأنوار : ج 44 ص 123 ح 15 .

ص: 33

ر . ك : ص 92 (سخن علّامه امينى در باره ولايت عهدى يزيد) .

2 / 3نماز گزاردن امام ، پشت سر مروان ، كارگزار معاويه

الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة)_ به نقل از بسّام ، از امام باقر عليه السلام _: حسن و حسين عليهماالسلام پشت سر مروان ، نماز مى خواندند و به سوى صف اوّل مى شتافتند ؛ هر چند حسين عليه السلام هنگامى كه او بالاى منبر بود ، به او ناسزا مى گفت تا آن گاه كه فرود مى آمد .

الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة)_ به نقل از جابر ، از امام باقر عليه السلام _: حسن و حسين عليهماالسلام پشت سر مروان ، نماز مى خواندند و به [همان] نمازِ خوانده شده با او ، بسنده مى كردند [و نماز خود را اعاده نمى كردند] .

السنن الكبرى_ به نقل از حاتم بن اسماعيل ، از امام صادق عليه السلام _: پدرم [امام باقر عليه السلام ] فرمود : «حسن و حسين عليهماالسلامپشت سر مروان ، نماز مى خواندند» . كسى گفت : آيا هنگامى كه به خانه هايشان باز مى گشتند ، دو باره نماز نمى خواندند؟ فرمود : «نه . به خدا سوگند ، بر آن نمازى كه با امامان جماعت خوانده بودند ، چيزى نمى افزودند» .

.

ص: 34

2 / 4قَبولُ جَوائِزِ مُعاوِيَةَ وإغمازُه فيه وتَقريعُهُتهذيب الأحكام عن يحيى بن أبي العلاء عن أبي عبداللّه عن أبيه [الباقر] عليهماالسلام :إنَّ الحَسَنَ وَالحُسَينَ عليهماالسلام كانا يَقبَلانِ جَوائِزَ مُعاوِيَةَ . (1)

قرب الإسناد عن جعفر عن أبيه [الباقر] عليهماالسلام :إنَّ الحَسَنَ وَالحُسَينَ عليهماالسلام كانا يُغمِزانِ (2) مُعاوِيَةَ ، ويَقولانِ فيهِ ، ويَقبَلانِ جَوائِزَهُ . (3)

دعائم الإسلام عن أبي جعفر [الباقر] عليه السلام_ لَمّا سُئِلَ عَن جَوائِزِ المُتَغَلِّبينَ (4) _: قَد كانَ الحَسَنُ وَالحُسَينُ عليهماالسلاميَقبَلانِ جَوائِزَ المُتَغَلِّبينَ مِثلَ مُعاوِيَةَ ؛ لِأَنَّهُما كانا أهلاً لِما يَصِلُ إلَيهِما مِن ذلِكَ ، وما في أيدِي المُتَغَلِّبينَ عَلَيهِم حَرامٌ وهُوَ لِلنّاسِ واسِعٌ ، إذا وَصَلَ إلَيهِم في خَيرٍ وأخَذوهُ مِن حَقِّهِ . (5)

.


1- .تهذيب الأحكام : ج 6 ص 337 ح 935 ؛ المصنّف لابن أبي شيبة : ج 5 ص 41 ح 1 عن يحيى من دون إسنادٍ إلى أحدٍ من أهل البيت عليهم السلام ، الطبقات الكبرى : ج 1 ص 281 ح 230 عن سليمان بن بلال ، سير أعلام النبلاء : ج 3 ص 266 .
2- .أغمَزتُ في فلان : إذا عبته وصغّرت من شأنه (الصحاح : ج 3 ص 889 «غمز») .
3- .قرب الإسناد : ص 92 ح 308 .
4- .أي المستولين بالقهر والغلبة ، كقولك : تغلّب على بلد كذا ؛ أي استولى عليه قهرا (راجع : لسان العرب : ج 1 ص 652 «غلب») .
5- .دعائم الإسلام : ج 2 ص 323 ح 1223 .

ص: 35

2 / 4پذيرفتن عطاياى معاويه و سرزنش او و خرده گيرى بر او
اشاره

تهذيب الأحكام_ به نقل از يحيى بن ابى العلاء ، از امام صادق ، از پدرش امام باقر عليهماالسلام _: حسن و حسين عليهماالسلام ، عطاياى معاويه را مى پذيرفتند .

قرب الإسناد_ از امام صادق ، از پدرش امام باقر عليهماالسلام _: حسن و حسين عليهماالسلامبر معاويه عيب مى گرفتند و از او انتقاد مى كردند ؛ ولى عطايايش را مى پذيرفتند .

دعائم الإسلام_ از امام باقر عليه السلام ، در پاسخ سؤالى در باره عطاياى فرمان روايانِ به زور مسلّط شده _: حسن عليه السلام و حسين عليه السلام عطاياى كسى مانند معاويه را مى پذيرفتند ؛ زيرا آن دو ، سزاوار عطايايى كه به دستشان مى رسيد ، بودند . آنچه فرمان روايانِ به زور مسلّط شده ، در دست دارند ، بر خود آنان حرام است ؛ ولى بر مردم، رواست ، اگر از راه درست به آنان برسد و آن را به حق بگيرند .

.

ص: 36

تاريخ دمشق عن عبداللّه بن بريدة :دَخَلَ الحَسَنُ وَالحُسَينُ عليهماالسلام عَلى مُعاوِيَةَ ، فَأَمَرَ لَهُما في وَقتِهِ بِمِئَتَي ألفِ دِرهَمٍ ، قالَ : خُذاها وأنَا ابنُ هِندٍ ، ما أعطاها أحَدٌ قَبلي ولا يُعطيها أحَدٌ بَعدي ! قالَ : فَأَمَّا الحَسَنُ عليه السلام فَكانَ رَجُلاً سِكّيتا (1) ، وأمَّا الحُسَينُ عليه السلام فَقالَ : وَاللّهِ ما أعطى أحَدٌ قَبلَكَ ولا أحَدٌ بَعدَكَ لِرَجُلَينِ أشرَفَ ولا أفضَلَ مِنّا . (2)

الاحتجاج_ في خَبرِ مُعاوِيَةَ وقَد كَتَبَ إلَيهِ الحُسَينُ عليه السلام فيهِ تَقريعٌ عَظيمٌ وتَوبيخٌ بَليغٌ _: فَما كَتَبَ إلَيهِ مُعاوِيَةُ بِشَيءٍ يَسوؤُهُ ، ولا قَطَعَ عَنهُ شَيئا كانَ يَصِلُهُ بِهِ ، كانَ يَبعَثُ إلَيهِ في كُلِّ سَنَةٍ ألفَ ألفِ دِرهَمٍ ، سِوى عُروضٍ وهَدايا مِن كُلِّ ضَربٍ . (3)

علل الشرائع :كانَ الحَسَنُ وَالحُسَينُ عليهماالسلام ابنا عَلِيٍّ عليه السلام يَأخُذانِ مِن مُعاوِيَةَ الأَموالَ ، فَلا يُنفِقانِ مِن ذلِكَ عَلى أنفُسِهِما وعَلى عِيالِهِما ما تَحمِلُهُ الذُّبابَةُ بِفيها (4) . (5)

مطالب السؤول :نقل أنَّ مُعاوِيَةَ لَمّا قَدِمَ مَكَّةَ وَصَلَهُ [أيِ الإِمامَ الحُسَينَ عليه السلام ]بِمالٍ كَثيرٍ وثِيابٍ وافِرَةٍ وكُسُواتٍ وافِيَةٍ ، فَرَدَّ الجَميعَ عَلَيهِ ولَم يَقبَله مِنهُ . (6)

راجع : ج 2 ص 118 (القسم الثاني / الفصل الرابع / قصص من جوده وسخائه) .

.


1- .السكّيت : الدائم السكوت (الصحاح : ج 1 ص 253 «سكت») .
2- .تاريخ دمشق : ج 14 ص 113 و ج 59 ص 193 وفيه «سكينا» بدل «سكّيتا» .
3- .الاحتجاج : ج 2 ص 93، بحار الأنوار : ج 44 ص 13 ح 2 .
4- .في المصدر : «ما تحمله الدابّة بفيئها» ، والتصويب من بحار الأنوار .
5- .علل الشرائع : ص 218 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 13 ح 2 .
6- .مطالب السؤول : ص 73 ، الفصول المهمّة : ص 175؛كشف الغمّة : ج 2 ص 234 .

ص: 37

تاريخ دمشق_ به نقل از عبد اللّه بن بُرَيده _: حسن عليه السلام و حسين عليه السلام نزد معاويه رفتند و او همان وقت ، فرمان داد دويست هزار درهم به آن دو بدهند و گفت : بگيريد كه من ، پسر هند هستم . اين [مبلغ] را نه كسى پيش از من بخشيده و نه كسى بعد از من خواهد بخشيد . حسن عليه السلام مردى هميشه خموش بود [و چيزى نفرمود] ؛ امّا حسين عليه السلام فرمود : «به خدا سوگند ، نه كسى پيش از تو و نه كسى پس از تو ، به دو تن شريف تر و برتر از ما عطا نكرده و نخواهد كرد» .

الاحتجاج_ در خبر معاويه كه حسين عليه السلام به او نامه اى حاوى سرزنشى بزرگ و توبيخى رسا نوشته بود _: معاويه به او چيزى ننوشت كه بدش بيايد و آنچه را به او مى رسانْد ، قطع نكرد . معاويه در هر سال ، افزون بر انواع هدايا و كالاهاى ديگر ، يك ميليون درهم براى او مى فرستاد .

علل الشرائع :حسن و حسين ، فرزندان على عليه السلام ، آنچه را معاويه مى داد ، مى گرفتند ؛ امّا به اندازه بال مگسى از آن را براى خود و خانواده شان هزينه نمى كردند .

كشف الغمّة :روايت شده هنگامى كه معاويه به مكّه رسيد ، مالى فراوان و لباس هايى متعدّد و عباهايى كامل ، به حسين عليه السلام رساند ؛ امّا او همه را باز گرداند و هيچ كدام را نپذيرفت .

ر . ك : ج 2 ص 119 (بخش دوم / فصل چهارم / داستان هايى از كرم و سخاوتش) .

.

ص: 38

پژوهشى در باره برخورد امام حسين عليه السلام با هداياى معاويه

بر پايه گزارش هايى كه ملاحظه شد ، سيره عملى امام حسن و امام حسين عليهماالسلام ، پذيرفتن هديه هاى معاويه بوده است . اين گزارش ها ، جدا از مباحث فقهى در باره حلّيت و حرمت هداياى سلطان جائر ، قابل تأمّل اند . حتى اگر اين هدايا مطلقاً يا با شرايط ويژه اى حلال باشند ، جنبه تاريخى و سياسى اين گزارش ها را بايد بررسى كرد . با آن همه سوابق دشمنى ميان خانواده امام على عليه السلام و معاويه ، چگونه مى توان باور كرد كه فرزندان امام ، هداياى معاويه را قبول كنند ؟ آيا آنان به اهداف سياسى معاويه از اين بخشش ها ، پى نمى بردند ؟ آيا پذيرفتن هديه هاى معاويه ، تأييد عملىِ حكومت معاويه به شمار نمى آمد ؟ و سرانجام ، چه مصلحتى ايجاب مى كرد كه آنان هداياى دشمن كينه توز اهل بيت عليهم السلام را بپذيرند ؟ پاسخ ، اين است كه بى ترديد ، كارى كه موجب تأييد عملى حكومت آل ابو سفيان بر جامعه اسلامى باشد ، از فرزندان امام على عليه السلام سر نمى زده است . اسناد موجود هم بر فرض صحّت ، به روشنى بر همين معنا دلالت دارند ؛ زيرا : اوّلاً ، پذيرفتن هداياى معاويه از سوى امام حسين عليه السلام ، هنگامى تأييد حكومت وى به شمار مى آمد كه امام در مقابل جنايات او سكوت كند ؛ ولى از آن جا كه امام عليه السلام با

.

ص: 39

صراحت ، از معاويه انتقاد مى كرد ، نقشه زيركانه وى نقش بر آب مى شد و بدين سان ، پذيرش هديه او ، باعث تأييد حكومتش نبود ، چنان كه در حديثى از امام باقر عليه السلام مى خوانيم : إنَّ الحَسَنَ وَ الحُسَينَ عليهماالسلام كانا يُغمِزانِ مُعاوِيَةَ وَ يَقولانِ فيهِ وَ يَقبَلانِ جَوائِزَهُ . (1) حسن و حسين عليهماالسلام از معاويه عيب مى گرفتند و از او انتقاد مى كردند ؛ ولى عطايايش را مى پذيرفتند . ثانيا ، در جايى كه ممكن بود پذيرفتن هداياى معاويه ، تأييد حكومت وى محسوب شود و يا نپذيرفتن آن ، ضربه اى به حكومتش بزند ، امام عليه السلام هداياى او را نمى پذيرفت ، چنان كه در جريان آمدن معاويه به مكّه و ارسال اموال و هداياى فراوان براى امام حسين عليه السلام ، ايشان از پذيرفتن آنها خوددارى كرد . امّا مصلحت و حكمتى كه در پذيرفتن هداياى معاويه در غير اين گونه موارد وجود داشت ، تشنّج زدايى در جامعه اسلامى از يك سو ، و تأمين نياز جمعى از مستمندان از سوى ديگر بود ؛ زيرا امام حسن و امام حسين عليهماالسلام آن هدايا را به مصرف زندگىِ شخصى خود نمى رساندند و همه را صرف نيازمندان مى كردند .

.


1- .ر. ك: ص 34 ح 757.

ص: 40

2 / 5حَيلولَةُ الإِمامِ عليه السلام دونَ زَواجِ يَزيدَ وبِنتِ عَبدِ اللّهِ بنِ جَعفَرٍالكامل للمبرّد :تَحَدَّثَ الزُّبَيرِيّونَ أنَّ مُعاوِيَةَ كَتَبَ إلى مَروانَ بنِ الحَكَمِ ، وهُوَ والِي المَدينَةِ : أمّا بَعدُ ، فَإِنَّ أميرَ المُؤمِنينَ أحَبَّ أن يَرُدَّ الاُلفَةَ ، ويَسُلَّ (1) السَّخيمَةَ (2) ، ويَصِلَ الرَّحِمَ ، فَإِذا وَرَدَ عَلَيكَ كِتابي فَاخطُب إلى عَبدِ اللّهِ بنِ جَعفَرٍ ابنَتَهُ اُمَّ كُلثومٍ عَلى يَزيدَ ابنِ أميرِ المُؤمِنينَ ، وَارغَب لَهُ فِي الصَّداقِ . فَوَجَّهَ مَروانُ إلى عَبدِ اللّهِ بنِ جَعفَرٍ ، فَقَرَأَ عَلَيهِ كِتابَ مُعاوِيَةَ ، وأعلَمَهُ ما في رَدِّ الاُلفَةِ مِن صَلاحِ ذاتِ البَينِ ، وَاجتِماعِ الدَّعوَةِ ، فَقالَ عَبدُ اللّهِ : إنَّ خالَهَا الحُسَينُ عليه السلام بِيَنبُعَ (3) ، ولَيسَ مِمَّن يُفتاتُ (4) عَلَيهِ بِأَمرٍ ، فَأَنظِرني إلى أن يَقدَمَ ، وكانَت اُمُّها زَينَبَ بِنتَ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ صَلَواتُ اللّهِ عَلَيهِ . فَلَمّا قَدِمَ الحُسَينُ عليه السلام ذَكَرَ ذلِكَ لَهُ عَبدُ اللّهِ بنُ جَعفَرٍ ، فَقامَ مِن عِندِهِ فَدَخَلَ إلَى الجارِيَةِ ، فَقالَ : يا بُنَيَّةُ ! إنَّ ابنَ عَمِّكِ القاسِمَ بنَ مُحَمَّدِ بنِ جَعفَرِ بنِ أبي طالِبٍ أحَقُّ بِكِ ، ولَعَلَّكِ تَرغَبينَ في كَثرَةِ الصَّداقِ ، وقَد نَحَلتُكِ البُغَيبِغاتِ . (5) فَلَمّا حَضَرَ القَومُ لِلإِملاكِ تَكَلَّمَ مَروانُ ، فَذَكَرَ مُعاوِيَةَ وما قَصَدَهُ مِن صِلَةِ الرَّحِمِ وجَمعِ الكَلِمَةِ ، فَتَكَلَّمَ الحُسَينُ عليه السلام فَزَوَّجَها مِنَ القاسِمِ بنِ مُحَمَّدٍ ، فَقالَ لَهُ مَروانُ : أغَدرا يا حُسَينُ ؟ ! قالَ : أنتَ بَدَأتَ ، خَطَبَ أبو مُحَمَّدٍ الحَسَنُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام عائِشَةَ بِنتَ عُثمانَ بنِ عَفّانَ ، وَاجتَمَعنا لِذلِكَ ، فَتَكَلَّمتَ أنتَ فَزَوَّجتَها من عَبدِ اللّهِ بنِ الزُّبَيرِ ، فَقالَ مَروانُ : ما كانَ ذلِكَ ! فَالتَفَتَ الحُسَينُ عليه السلام إلى مُحَمَّدِ بنِ حاطِبٍ ، فَقالَ : أنشُدُكَ اللّهَ ، أكانَ ذاكَ ؟ قالَ : اللّهُمَّ نَعَم . فَلَم تَزَل هذِهِ الضَّيعَةُ في أيدي بَني عَبدِ اللّهِ بنِ جَعفَرٍ مِن ناحِيَةِ اُمِّ كُلثومٍ يَتَوارَثونَها . (6)

.


1- .السَّلُّ : انتزاعك الشيء وإخراجه برفق (مجمع البحرين : ج 2 ص 868 «سلل») .
2- .السَّخيمة : الحِقْد (النهاية : ج 2 ص 351 «سخم») .
3- .يَنْبُع : نخيل وماء وزرع ، وبها وقوف لعليّ بن أبي طالب عليه السلام ، يتولّاها ولده (راجع : معجم البلدان : ج 5 ص 450) وراجع : الخريطة رقم 5 في آخر مجلّد 8 .
4- .فلان لا يفتاتُ عليه : أي لا يعمل شيء دون أمره (الصحاح : ج 1 ص 260 «فوت») .
5- .البغيبغة : ضيعة بالمدينة أو عين غزيرة كثيرة النخل لآل رسول اللّه صلى الله عليه و آله (القاموس المحيط : ج 3 ص 103 «بغبغ») وراجع : موسوعة الإمام عليّ بن أبي طالب عليه السلام : ج 5 ص 446 (القسم العاشر: خصائص الإمام عليّ / الفصل الثالث : الخصائص العمليّة / صدقاته) .
6- .الكامل للمبرّد : ج 3 ص 1129 ، معجم البلدان : ج 1 ص 469 و راجع : الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج 1 ص 414 ح 390 و تاريخ دمشق : ج 57 ص 245 .

ص: 41

2 / 5جلوگيرى امام عليه السلام از ازدواج يزيد با دختر عبد اللّه بن جعفر

الكامل ، مبرّد:زُبيريان گفته اند كه معاويه به مروان بن حَكَم _ كه فرماندار مدينه بود _ نوشت : امّا بعد ، امير مؤمنان دوست دارد كه اُلفت باز گردد و كينه بر كنده شود و صله رحم برقرار شود . پس چون اين نامه ام به تو رسيد ، اُمّ كلثوم دختر عبد اللّه بن جعفر [بن ابى طالب] را براى يزيد ، پسر امير مؤمنان ، خواستگارى كن و با [افزايش ]مهريّه ، او را به موافقت ترغيب كن . مروان نيز پى عبد اللّه بن جعفر فرستاد و نامه معاويه را براى او خواند و او را از بازگشت اُلفتِ حاصل از اصلاح ميان دو خاندان (اُموى و هاشمى) و اتّحاد امّت ، آگاه كرد . عبد اللّه گفت : دايى دختر ، امام حسين عليه السلام ، در يَنبُع (1) است و او كسى نيست كه بدون فرمانش ، كارى انجام شود . به من مهلت ده تا او بيايد . مادر دختر ، زينب دختر على بن ابى طالب بود ، كه درودهاى خدا بر او باد . هنگامى كه حسين عليه السلام آمد ، عبد اللّه بن جعفر ، ماجرا را گفت . حسين عليه السلام از نزد او برخاست و نزد دختر رفت و فرمود : «دختركم! پسر عمويت قاسم بن محمّد بن جعفر بن ابى طالب ، به تو سزاوارتر است و اگر تو به مهريّه فراوان رغبت دارى ، من بُغَيبِغات (2) را هديه ازدواج تو كردم» . هنگامى كه افراد براى عقد ازدواج حاضر شدند ، مروان، سخن گفت و قصد معاويه از صله رَحِم و اتّحاد امّت را بازگو كرد . حسين عليه السلام نيز سخن گفت و دختر را به عقد قاسم بن محمّد در آورد . مروان به او گفت : اى حسين! آيا پيمان مى شكنى؟ حسين عليه السلام فرمود : «تو ابتدا پيمان شكستى . [برادرم] حسن بن على ، از عايشه دختر عثمان بن عفّان ، خواستگارى كرد و ما براى عقد ، گرد آمديم ؛ ولى تو سخن گفتى و او را براى عبد اللّه بن زبير عقد نمودى» . مروان گفت : چنين چيزى نيست! حسين عليه السلام به محمّد بن حاطب رو نمود و فرمود : «تو را به خدا سوگند مى دهم ، آيا چنين بود ؟» . گفت : آرى [ ، چنين بود] . و هماره اين مزرعه (بغيبغات) از سوى امّ كلثوم ، در دست فرزندان عبد اللّه بن جعفر است و پى در پى به ارث مى رسد .

.


1- .يَنبُع ، ملكى بس آباد و پرآب ميان مكّه و مدينه است كه كشاورزى و باغدارى در آن ، فراوان است . موقوفات امام على عليه السلام ، در آن جاست و متولّى آن ، اولاد او هستند (ر. ك: نقشه شماره 5 در پايان جلد 8).
2- .مزرعه يا آب فراوانى در مدينه با درختان نخل فراوان كه از آنِ خاندان پيامبر خدا بوده است . نيز ، ر . ك: دانش نامه امير المؤمنين عليه السلام : ج 10 ص 353 (بخش دهم / فصل سوم / صدقه هاى على عليه السلام ).

ص: 42

الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) عن جويريّة بن أسماء :خَطَبَ مُعاوِيَةُ بنُ أبي سُفيانَ ابنَةَ عَبدِ اللّهِ بنِ جَعفَرٍ عَلى يَزيدَ بنِ مُعاوِيَةَ ، فَشاوَرَ عَبدُ اللّهِ حُسَينا عليه السلام ، فَقالَ : أتُزَوِّجُهُ وسُيوفُهُم تَقطُرُ مِن دِمائِنا ؟ ! ضُمَّها إلَى ابنِ أخيكَ القاسِمِ بنِ مُحَمَّدٍ . قالَ : إنَّ عَلَيَّ دَينا ، قالَ : دونَكَ البُغَيبِغَةَ ، فَاقضِ مِنها دَينَكَ ؛ فَقَد عَلِمتَ ما كانَ يَصنَعُ فيها عَمُّكَ . فَزَوَّجَها مِنَ القاسِمِ . (1)

المناقب لابن شهرآشوب عن عبد الملك بن عمير والحاكم والعبّاس :إنَّ مُعاوِيَةَ كَتَبَ إلى مَروانَ _ وهُوَ عامِلُهُ عَلَى الحِجازِ _ يَأمُرُهُ أن يَخطُبَ اُمَّ كُلثومٍ بِنتَ عَبدِ اللّهِ بنِ جَعفَرٍ لِابنِهِ يَزيدَ ، فَأَتى (2) عَبدَ اللّهِ بنَ جَعفَرٍ فَأَخبَرَهُ بِذلِكَ ، فَقالَ عَبدُ اللّهِ : إنَّ أمرَها لَيسَ إلَيَّ إنَّما هُوَ إلى سَيِّدِنَا الحُسَينِ وهُوَ خالُها . فَاُخبِرَ الحُسَينُ عليه السلام بِذلِكَ ، فَقالَ : أستَخيرُ اللّهَ تَعالى ، اللّهُمَّ وَفِّق لِهذِهِ الجارِيَةِ رِضاكَ مِن آلِ مُحَمَّدٍ . فَلَمَّا اجتَمَعَ النّاسُ في مَسجِدِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، أقبَلَ مَروانُ حَتّى جَلَسَ إلَى الحُسَينِ عليه السلام وعِندَهُ مِن الجِلَّةِ (3) ، وقالَ : إنَّ أميرَ المُؤمِنينَ أمَرَني بِذلِكَ ، وأن أجعَلَ مَهرَها حُكمَ أبيها بالِغا ما بَلَغَ ، مَعَ صُلحِ ما بَينَ هذَينِ الحَيَّينِ ، مَعَ قَضاءِ دَينِهِ ، وَاعلَم أنَّ مَن يَغبِطُكُم بِيَزيدَ أكثَرُ مِمَّن يَغبِطُهُ بِكُم ! وَالعَجَبُ كَيفَ يُستَمهَرُ يَزيدُ وهُوَ كُفوُ مَن لا كُفوَ لَهُ ، وبِوَجهِهِ يُستَسقَى الغَمامُ ! فَرُدَّ خَيرا يا أبا عَبدِ اللّهِ . فَقالَ الحُسَينُ عليه السلام : الحَمدُ للّهِِ الَّذِي اختارَنا لِنَفسِهِ وَارتَضانا لِدينِهِ وَاصطَفانا عَلى خَلقِهِ . إلى آخِرِ كَلامِهِ . ثُمَّ قالَ : يا مَروانُ ، قَد قُلتَ فَسَمِعنا ، أمّا قَولُكَ : مَهرُها حُكمُ أبيها بالِغا ما بَلَغَ ، فَلَعَمري لَو أرَدنا ذلِكَ ما عَدَونا سُنَّةَ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله في بَناتِهِ ونِسائِهِ وأهلِ بَيتِهِ ، وهُوَ اثنَتا عَشرَةَ اُوقِيَّةً يَكونُ أربَعَمِئَةٍ وثَمانينَ دِرهما . وأمّا قَولُكَ : مَعَ قَضاءِ دَينِ أبيها ، فَمَتى كُنَّ نِساؤُنا يَقضينَ عَنّا دُيونَنا ؟ وأمّا صُلحُ ما بَينَ هذَينِ الحَيَّينِ ، فَإِنّا قَومٌ عادَيناكُم فِي اللّهِ ولَم نَكُن نُصالِحُكُم لِلدُّنيا ، فَلَعَمري فَلَقَد أعيَى النَّسَبُ فَكَيفَ السَّبَبُ ! وأمّا قَولُكَ : العَجَبُ لِيَزيدَ كَيفَ يُستَمهَرُ ، فَقَدِ استُمهِرَ مَن هُوَ خَيرٌ مِن يَزيدَ ومِن أبِ يَزيدَ ومِن جَدِّ يَزيدَ . وأمّا قَولُكَ : إنَّ يَزيدَ كُفوُ مَن لا كُفوَ لَهُ ، فَمَن كانَ كُفوُهُ قَبلَ اليَومِ فَهُوَ كُفوُهُ اليَومَ ، ما زادَتهُ إمارَتُهُ فِي الكَفاءَةِ شَيئا . وأمّا قَولُكَ : بِوَجهِهِ يُستَسقَى الغَمامُ ، فَإِنَّما كانَ ذلِكَ بِوَجهِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله . وأمّا قَولُكَ : مَن يَغبِطُنا بِهِ أكثَرُ مِمَّن يَغبِطُهُ بِنا ، فَإِنَّما يَغبِطُنا بِهِ أهلُ الجَهلِ ويَغبِطُهُ بِنا أهلُ العَقلِ . ثُمَّ قالَ بَعدَ كَلامٍ : فَاشهَدوا جَميعا أنّي قَد زَوَّجتُ اُمَّ كُلثومٍ بِنتَ عَبدِ اللّهِ بنِ جَعفَرٍ مَنِ ابنِ عَمِّهَا القاسِمِ بنِ مُحَمَّدِ بنِ جَعفَرٍ ، عَلى أربَعِمِئَةٍ وثَمانينَ دِرهَما ، وقَد نَحَلتُها ضَيعَتي بِالمَدينَةِ _ أو قالَ : أرضي بِالعَقيقِ (4) _ وإنَّ غَلَّتَها فِي السَّنَةِ ثَمانِيَةُ آلافِ دينارٍ ، فَفيها لَهُما غِنىً إن شاءَ اللّهُ . قالَ : فَتَغَيَّرَ وَجهُ مَروانَ ، وقالَ : أغَدرا يا بَني هاشِمٍ ؟ ! تَأبَونَ إلَا العَداوَةَ ! فَذَكَّرَهُ الحُسَينُ عليه السلام خِطبَةَ الحَسَنِ عليه السلام عائِشَةَ وفِعلَهُ ، ثُمَّ قالَ : فَأَينَ مَوضِعُ الغَدرِ يا مَروانُ ؟ فَقالَ مَروانُ : أرَدنا صِهرَكَ لِنَجِدَّ وُدّاقَد أخلَقَهُ بِهِ حَدَثُ الزَّمانِ فَلَمّا جِئتُكُم فَجَبَهتُمونيوبُحتُم بِالضَّميرِ مِنَ الشَّنَآنِ (5) فَأَجابَهُ ذَكوانُ مَولى بَني هاشِمٍ : أماطَ اللّهُ مِنهُم كُلَّ رِجسٍوطَهَّرَهُم بِذلِكَ فِي المَثاني فَما لَهُمُ سِواهُم مِن نَظيرٍولا كُفؤٌ هُناكَ ولا مَداني أيُجعَلُ كُلُّ جَبّارٍ عَنيدٍإلَى الأَخيارِ مِن أهلِ الجِنانِ ؟ ! (6)

.


1- .الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج 1 ص 412 الرقم 389 .
2- .في المصدر : «فأبى» ، والتصويب من بحار الأنوار .
3- .قومٌ جِلَّة : ذوو أخطار ... والواحد منهم جليل (لسان العرب : ج 11 ص 117 «جلل») .
4- .العَقِيقُ : العربُ تقول لكلّ مسيل ماء شقّه السيل في الأرض ووسّعه : عقيق ... ومنها عقيق بناحية المدينة وفيه عيون ونخل (معجم البلدان : ج 4 ص 138) .
5- .شَنآن قوم : أي بُغضُهم (مفردات ألفاظ القرآن : ص 465 «شنأ») .
6- .المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 38 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 207 ح 4 .

ص: 43

الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة)_ به نقل از جُوَيرية بن اَسماء _: معاوية بن ابى سفيان ، دختر عبد اللّه بن جعفر را براى پسرش يزيد ، خواستگارى كرد . عبد اللّه با حسين عليه السلام مشورت نمود . حسين عليه السلام فرمود : «آيا به او دختر مى دهى ، در حالى كه از شمشيرهايشان خون ما مى چكد؟! او را به پسر برادرت ، قاسم بن محمّد بده» . عبد اللّه گفت : من بدهكارم . حسين عليه السلام فرمود : «مِلك بُغَيبِغه را بردار و بدهى ات را از آن، ادا كن كه تو خود مى دانى عمويت [على بن ابى طالب] در آن جا چه كارها كرده است» . عبد اللّه نيز او را به همسرىِ قاسم در آورد .

المناقب ، ابن شهرآشوب_ به نقل از عبد الملك بن عمير ، حاكم و عبّاس _: معاويه در نامه اى به مروان (كارگزارش در حجاز) به او فرمان داد كه امّ كلثوم دختر عبد اللّه بن جعفر را براى پسرش يزيد ، خواستگارى كند . او نزد عبد اللّه بن جعفر آمد و اين را به او خبر داد . عبد اللّه گفت: كار او با من نيست و تنها به دست سَرور ما حسين ، دايى اوست . به حسين عليه السلام خبر دادند . فرمود: «از خداى متعال ، خير مى خواهم . خدايا! آن كس را كه از خاندان محمّد صلى الله عليه و آله مى پسندى ، نصيب اين دختر كن» . هنگامى كه مردم در مسجد پيامبر صلى الله عليه و آله گرد آمدند ، مروان پيش آمد و نزديك حسين عليه السلام نشست و در حالى كه گروهى از بزرگان هم نزد حسين عليه السلام بودند ، گفت: امير مؤمنان (معاويه) ، مرا به اين فرمان داده تا مَهر او (امّ كلثوم) را هر آنچه پدرش مى گويد ، قرار دهم ، هر اندازه كه باشد . اين ازدواج ، مايه آشتى ميان اين دو عشيره و اداى بدهىِ پدر اوست و بدان كه رَشك برندگان به شما به خاطر [ازدواجِ ]يزيد ، از رشك برندگان به يزيد به دليل [وصلت با ]شما بيشترند! و شگفت كه از يزيد ، مهريّه مى طلبند ، با آن كه او همتاى كسى است كه همتايى ندارد و مردمان ، به آبروى او ، باران مى طلبند! اى ابو عبد اللّه ! پاسخ نيك بده . حسين عليه السلام فرمود: «ستايش ، خدايى كه ما را براى خودش انتخاب كرد و ما را براى دينش پسنديد و ما را بر آفريدگانش برگزيد» تا پايان سخنش . سپس فرمود: «اى مروان ! گفتى و شنيديم . اين كه گفتى: مهريّه دختر ، به هر اندازه كه پدرش بگويد ، _ به جانم سوگند _ اگر بخواهيم ازدواج كند ، از سنّت پيامبر صلى الله عليه و آله در باره [مهريه] دختران ، همسران و خاندانش ، در نمى گذريم و آن ، دوازده اَوقيه نقره ، يعنى چهارصد و هشتاد درهم است . و اين كه گفتى : به اضافه اداى بدهى پدرش ، از كِى ، زنان ما ، بدهى هاى ما را مى پردازند؟! و امّا در باره آشتى ميان دو عشيره ، ما قومى هستيم كه به خاطر خدا با شما دشمنى داريم و به خاطر دنيا با شما سازش نمى كنيم . به جانم سوگند ، خويشى نَسَبى ما ، در مانده است ، تا چه رسد به خويشىِ سببى ! و گفته ات كه : شگفت از طلب كردن مهريّه از يزيد ، بهتر از يزيد و بهتر از پدر يزيد و بهتر از جدّ يزيد ، مهر داده اند . و سخنت كه : يزيد ، همتاى كسى است كه همتايى ندارد ، پس هر كس پيش تر ، همتاى او بوده است ، امروز هم همتاى اوست و فرمان روايى (ولايت عهدى) چيزى بر او نيفزوده است . و اين كه گفتى: به آبروى او باران مى طلبند ، اين ويژگى ، تنها از آنِ پيامبر صلى الله عليه و آله بوده است . و گفته ات كه: رشك بَرندگان به شما به خاطر [وصلت با] او ، بيشتر از رشك برندگان به او به خاطر [وصلت با] شما هستند ، بدان كه تنها نابخردان ، به خاطر او به ما رشك مى برند و خردمندان ، به خاطر ما بر او رشك مى برند» . حسين عليه السلام پس از سخنانى فرمود: «همه گواه باشيد كه من امّ كلثوم ، دختر عبد اللّه بن جعفر را به همسرى پسر عمويش قاسم بن محمّد بن جعفر ، در آوردم و مهرش را چهارصد و هشتاد درهم قرار دادم و مزرعه ام در مدينه _ يا زمينم در وادى عقيق (1) _ را هديه ازدواجش كردم . غلّه ساليانه آن ، هشت هزار دينار است و آنان را بى نياز مى كند ، إن شاء اللّه » . رنگ صورت مروان برگشت و گفت: اى بنى هاشم ! آيا خيانت مى كنيد؟ جز دشمنى را نمى پذيريد! پس حسين عليه السلام خواستگارىِ حسن عليه السلام از عايشه [ دختر عثمان] و كارشكنى مروان را به يادش آورد و سپس فرمود: «اى مروان ! جايگاه خيانت كجاست؟» . مروان گفت: ما مى خواستيم داماد شما بشويم تا دوستى را تازه كنيمدوستى اى كه روزگار ، كهنه اش كرده بود امّا هنگامى كه نزدتان آمدم ، در برابرم موضع گرفتيدو كينه درون را بيرون ريختيد . و ذكوان ، وابسته بنى هاشم ، پاسخش را اين گونه داد: خدا هر پليدى اى را از آنان دور كردهو پاكىِ آنان را در آيه هاى خويش آورده است . آنان هيچ همانندى ندارندو نه همتايى و نه حتّى نزديكى . آيا هر زورگوى لجبازى رادر كنار نيكان بهشتى مى نهند؟!

.


1- .عقيق، يعنى : مسيل ؛ آبْ راهى كه سيل ، با شكافتن و فراخ كردن زمين ، پديد آورده باشد . در اين جا ، عقيقِ نزديك مدينه مقصود است كه چشمه و نخل دارد .

ص: 44

. .

ص: 45

. .

ص: 46

. .

ص: 47

. .

ص: 48

2 / 6ما رُوِيَ فِي الحَيلولَةِ دونَ زَواجِ يَزيدَ وهِندٍ بِنتِ سُهَيلِ بنِ عَمرٍومقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي عن ابن المبارك أو غيره :بَلَغَني أنَّ مُعاوِيَةَ قالَ لِيَزيدَ : هَل بَقِيَت لَذَّةٌ مِنَ الدُّنيا لَم تَنَلها ؟ قالَ : نَعَم ، اُمُّ أبيها هِندٌ بِنتُ سُهَيلِ بنِ عَمرٍو ، خَطَبتُها وخَطَبَها عَبدُ اللّهِ بنُ عامِرِ بنِ كَريزٍ فَتَزَوَّجَتهُ وتَرَكَتني . فَأَرسَلَ مُعاوِيَةُ إلى عَبدِ اللّهِ بنِ عامِرٍ وهُوَ عامِلُهُ عَلَى البَصرَةِ ، فَلَمّا قَدِمَ عَلَيهِ قالَ : اِنزِل عَن اُمِّ أبيها لِوَلِيِّ عَهدِ المُسلِمينَ يَزيدَ ، قالَ : ما كُنتُ لِأَفعَلَ ، قالَ : اُقطِعُكَ البَصرَةَ ، فَإِن لَم تَفعَل عَزَلتُكَ عَنها ، قالَ : وإن . فَلَمّا خَرَجَ مِن عِندِهِ ، قالَ لَهُ مَولاهُ : اِمرَأَةٌ بِامرَأَةٍ ، أتَترُكُ البَصرَةَ بِطَلاقِ امرَأَةٍ ؟ فَرَجَعَ إلى مُعاوِيَةَ ، فَقالَ : هِي طَلاقٌ . فَرَدَّهُ إلَى البَصرَةِ ، فَلَمّا دَخَلَ تَلَقَّتهُ اُمُّ أبيها ، فَقالَ : اِستَتِري ، فَقالَت : فَعَلَهَا اللَّعينُ ! وَاستَتَرَت . قالَ : فَعَدَّ مُعاوِيَةُ الأَيّامَ حَتّى إذَا انقَضَتِ العِدَّةُ ، وَجَّهَ أبا هُرَيرَةَ يَخطُبُها لِيَزيدَ وقالَ لَهُ : أمهِرها بِأَلفِ ألفٍ ، فَخَرَجَ أبو هُرَيرَةَ فَقَدِمَ المَدينَةَ ، فَمَرَّ بِالحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام ، فَقالَ : ما أقدَمَكَ المَدينَةَ يا أبا هُرَيرَةَ ؟ قالَ : اُريدُ البَصرَةَ أخطُبُ اُمَّ أبيها لِوَلِيِّ عَهدِ المُسلِمينَ يَزيدَ ، قالَ : فَتَرى أن تَذكُرَني لَها ، قالَ : إن شِئتَ ، قالَ : قَد شِئتُ . فَقَدِمَ أبو هُرَيرَةَ البَصرَةَ ، فَقالَ لَها : يا اُمَّ أبيها ، إنَّ أميرَ المُؤمِنينَ يَخطُبُكِ لِوَلِيِّ عَهدِ المُسلِمينَ يَزيدَ ، وقَد بَذَلَ لَكَ فِي الصَّداقِ ألفَ ألفٍ ، ومَرَرتُ بِالحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ فَذَكَرَكِ ، قالَت : فَما تَرى يا أبا هُرَيرَةَ ؟ قالَ : ذلِكِ إلَيكِ ، قالَت : فَشَفَةٌ قَبَّلَها رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله أحَبُّ إلَيَّ . قالَ : فَتَزَوَّجَتِ الحُسَينَ بنَ عَلِيٍّ عليه السلام ، ورَجَعَ أبو هُرَيرَةَ ، فَأَخبَرَ مُعاوِيَةَ . قالَ : فَقالَ لَهُ : يا حِمارُ ! لَيسَ لِهذا وَجَّهناكَ . قالَ : فَلَمّا كانَ بَعدَ ذلِكَ حَجَّ عَبدُ اللّهِ بنُ عامِرٍ ، فَمَرَّ بِالمَدينَةِ فَلَقِيَ الحُسَينَ بنَ عَلِيٍّ عليه السلام ، فَقالَ لَهُ : يَابنَ رَسولِ اللّهِ ، تَأذَنُ لي في كَلامِ اُمِّ أبيها . فَقالَ : إذا شِئتَ ، فَدَخَلَ مَعَهُ البَيتَ وَاستَأذَنَ عَلى اُمِّ أبيها ، فَأَذِنَت لَهُ ودَخَلَ مَعَهُ الحُسَينُ عليه السلام . فَقالَ لَها عَبدُ اللّهِ بنُ عامِرٍ : يا اُمَّ أبيها ، ما فَعَلَتِ الوَديعَةُ الَّتِي استَودَعتُكِ ؟ قالَت : عِندي ، يا جارِيَةُ هاتي سَفَطَ (1) كَذا ، فَجاءَت بِهِ فَفَتَحَتهُ وإذا هُوَ مَملوءٌ لَالِئُ وجَوهَرٌ يَتَلَألَأُ ، فَبَكَى ابنُ عامِرٍ . فَقالَ الحُسَينُ : ما يُبكيكَ ؟ فَقالَ : يَابنَ رَسولِ اللّهِ ، أتَلومُني عَلى أن أبكِيَ عَلى مِثلِها في وَرَعِها وكَمالِها ووَفائِها ؟ قالَ : يَابنَ عامِرٍ ، نِعمَ المُحَلِّلُ كُنتُ لَكُما ، هِيَ طَلاقٌ . فَحَجَّ ، فَلَمّا رَجَعَ تَزَوَّجَ بِها . (2)

.


1- .السَّفَط : الذي يُعبّى فيه الطيب وما أشبهه من أدوات النساء (لسان العرب : ج 7 ص 315 «سفط») .
2- .مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 1 ص 150 .

ص: 49

2 / 6جلوگيرى امام عليه السلام از ازدواج يزيد با هند ، دختر سهيل بن عمرو
اشاره

مقتل الحسين عليه السلام ، خوارزمى_ به نقل از ابن مبارك ، يا غير او _: به من خبر رسيد كه معاويه به يزيد گفت : آيا لذّتى در دنيا مانده است كه به آن نرسيده باشى؟ گفت : آرى . من و عبد اللّه بن عامر بن كَريز ، هر دو ، از اُمّ اَبيها هند دختر سهيل بن عمرو ، خواستگارى كرديم ؛ امّا او ازدواج با عبد اللّه را پذيرفت و مرا رها كرد . عبد اللّه بن عامر ، كارگزار معاويه در بصره بود . معاويه در پى او فرستاد و چون آمد ، گفت : امّ ابيها هند را طلاق بده تا يزيد ، ولى عهد مسلمانان ، او را بگيرد . عبد اللّه گفت : من چنين نمى كنم . گفت : [اگر بپذيرى ،] بصره را ملك تو مى كنم ؛ امّا اگر اطاعت نكنى ، تو را از آن ، عزل مى كنم . عبد اللّه گفت : هر چه بشود [ ، طلاقش نمى دهم] . هنگامى كه عبد اللّه از پيش معاويه بيرون آمد ، پيشكارش به او گفت : زنى به جاى زنى ! آيا نمى خواهى بصره را در برابر طلاق دادن زنى ، به دست آورى ؟ عبد اللّه به سوى معاويه باز گشت و گفت : او را طلاق دادم . و معاويه او را به [امارت ]بصره باز گرداند . هنگامى كه عبد اللّه ، به اندرون رفت ، امّ ابيها هند ، او را ديد . عبد اللّه به او گفت : خود را بپوشان . او گفت : ملعون ، كار خودش را كرد! و در پرده رفت . معاويه ايّام عدّه را نگاه داشت و چون پايان يافت ، ابو هريره را روانه كرد تا او را براى يزيد ، خواستگارى كند و به او گفت : هزار هزار [سكّه] مهر او كن . ابو هريره حركت كرد و اوّل به مدينه آمد و بر حسين بن على عليه السلام گذشت . حسين عليه السلام پرسيد : «اى ابو هريره ! براى چه به مدينه آمده اى؟» . گفت : مى خواهم به بصره بروم تا امّ ابيها هند را براى ولى عهد مسلمانان ، يزيد ، خواستگارى كنم . حسين عليه السلام فرمود : «آيا براى من نيز او را خواستگارى مى كنى؟» . ابو هريره گفت : اگر بخواهى [ ، آرى] . حسين عليه السلام فرمود : «مى خواهم» . ابو هريره به بصره رسيد و به هند گفت : اى امّ ابيها ! امير مؤمنان ، تو را براى ولى عهد مسلمانان ، خواستگارى كرده و هزار هزار مهرت نموده است . بر حسين بن على گذشتم و او نيز تو را ياد كرده است . هند گفت : اى ابو هريره ! نظر تو چيست؟ ابو هريره گفت : اين ، با توست . هند گفت : لبى كه پيامبر صلى الله عليه و آله آن را بوسيده ، براى من محبوب تر است . و بدين گونه ، به عقد حسين بن على عليه السلام در آمد . ابوهريره باز گشت و به معاويه خبر داد . معاويه به او گفت : اى درازگوش! تو را براى اين كار نفرستاده بوديم ! پس از آن ، عبد اللّه بن عامر به قصد حج گزاردن ، بيرون آمد و در راه از مدينه عبور كرد و حسين بن على عليه السلام را ديد و به او گفت : اى فرزند پيامبر خدا ! آيا اجازه گفتگو با هند را به من مى دهى؟ گفت : «اگر بخواهى ، [آرى]» . عبد اللّه همراه حسين عليه السلام به خانه رفت و از هند ، اجازه ورود خواست . او اجازه داد و حسين عليه السلام نيز با عبد اللّه وارد شد . عبد اللّه بن عامر به او گفت : اى امّ ابيها ! امانتى كه نزدت گذاشته بودم ، چه شد؟ گفت : نزد من است . اى دختر! آن دُرج (1) را بياور . او آن را آورد و گشود . پر از مرواريد و جواهرهاى درخشان بود . ابن عامر گريست . حسين پرسيد : «چرا مى گريى؟» . گفت : اى فرزند پيامبر خدا ! آيا مرا سرزنش مى كنى كه چرا بر چنين زن پارسا و باكمال و باوفايى مى گريم؟ حسين عليه السلام فرمود : «اى ابن عامر ! من چه مُحلِّل خوبى ميان شما بودم . او را طلاق دادم» . عبد اللّه ، حج گزارد و چون باز گشت ، با او ازدواج كرد .

.


1- .دُرج : جعبه اى كوچك كه عطر و چيزهايى مانند جواهر و لوازم آرايش را در آن مى گذارند .

ص: 50

. .

ص: 51

. .

ص: 52

داستان اُرَينَب

يزيد فرزند معاويه، در زمان حكومت پدرش، عاشق زنى به نام اُرَينَب شد كه دختر اسحاق و همسر عبد اللّه بن سلّام ، از كارگزاران معاويه در عراق بود . اين خبر به معاويه رسيد و او با نيرنگى ، عبد اللّه بن سلّام را از عراق فرا خواند و توسط ابو هريره و ابو دَردا ، برايش پيغام فرستاد كه تمايل دارد دختر خويش را به ازدواج وى در آورد. عبد اللّه از شنيدن اين خبر، خشنود شد و همان دو نفر را به خواستگارى فرستاد. از سوى ديگر، معاويه از دخترش خواست كه شرط پذيرش خواستگارى را طلاق اُرَينَب قرار دهد. عبد اللّه ، ارينب را طلاق داد و دختر معاويه نيز به بهانه تحقيق ، از دادن پاسخ مثبت به خواستگارى ، سر باز زد. چون زمان عدّه ارينب سپرى شد، معاويه ابو دردا را جهت خواستگارى فرستاد. ابودردا ، در راه، حسين بن على عليه السلام را ديد و جريان را به وى باز گفت . امام حسين عليه السلام نيز از ابو دردا، خواست تا برايش از ارينب، خواستگارى كند. ارينب به خواستگارى امام حسين عليه السلام پاسخ داد و با ايشان ازدواج كرد. عبد اللّه بن سلّام، چون از نيرنگ معاويه اطّلاع يافت، آهنگ عراق كرد و در مسير، امام حسين عليه السلام را ملاقات نمود و از وى خواست كه با ارينب در باره ثروتى كه عبداللّه نزد او به امانت سپرده، گفتگو كند. امام حسين عليه السلام چنين كرد و عبد اللّه بن سلّام براى باز گرداندن ثروت خويش ، نزد ارينب آمد. در اين هنگام، امام حسين عليه السلام در حضور عبد اللّه فرمود: خدايا! تو را گواه مى گيرم كه ارينب را سه بار طلاق دادم و تو مى دانى كه قصد من از

.

ص: 53

ازدواج با او، ثروت و زيبايى او نبود؛ بلكه خواستم او را براى شوهرش نگه دارم . سپس عبداللّه با او ازدواج كرد. (1) اين داستان به گونه هاى ديگر نيز در منابع تاريخى ، گزارش شده است: الف _ محور داستان در يكى از اين گزارش ها، اُمّ خالد (دختر ابو جَندل، همسر عبد اللّه بن عامر) است و قاصد، ابو هريره است و خواستگاران، امام حسن عليه السلام ، امام حسين عليه السلام ، عبد اللّه بن جعفر و يزيدند ، كه امّ خالد خواستگارى امام حسن عليه السلام را مى پذيرد . (2) ب _ در گزارش ديگر، هند (دختر سهل بن عمرو، همسر عبد اللّه بن عامر بن كُرَيز، فرماندار بصره) محور داستان است و قاصد، ابو هريره است. (3) ج _ در گزارش سوم، داستان در باره زينب (دختر اسحاق، همسر عبد اللّه بن سلّام) است و قاصد، ابودردا است و خواستگاران ، امام حسين عليه السلام و يزيدند. (4) منابعى كه اين داستان را به يكى از گونه هايش نقل كرده اند، به ترتيب تاريخى، از اين قرارند: الإمامة و السياسة، ابن قُتَيبه دينَوَرى (213 _ 276ق) . الكامل، محمّد بن يزيد مُبَرَّد (م 285 ق). مجمع الأمثال، ابو الفضل احمد بن محمّد ميدانى(م 518ق) . مقتل الحسين، خوارزمى(م 538ق) . المناقب، ابن شهرآشوب (م 588 ق) . نهاية الأرَب، شهاب الدين احمد بن عبد الوهاب نُوَيرى (677 _ 732ق) .

.


1- .الإمامة والسياسة : ج 1 ص 215 _ 224 .
2- .مجمع الأمثال، ميدانى : ج 2 ص 46 _ 47 ؛ المناقب ، ابن شهرآشوب، ج 4 ص 38.
3- .ر. ك: ص 49 ح 766.
4- .نهاية الأرب : ج 6 ص 180 .

ص: 54

برخى از نويسندگان شيعى ، اين گزارش تاريخى را نقد كرده اند . از آن جمله ، عبد الرّزاق موسوى مُقَرَّم، آن را افسانه اى براى تخريب چهره امام حسين عليه السلام مى داند . (1) علّامه سيّد جعفر مرتضى عاملى نيز ، با بررسى موادّ تاريخىِ اين قصّه ، نقدهاى نُه گانه اى بر آن وارد ساخته است. (2) در مجموع ، به نظر مى رسد كه اين داستان ، اصالت ندارد و نمى توان پذيرفت كه به وقوع پيوسته باشد ؛ زيرا: 1 . اختلاف هاى فراوان در جزئيّات گزارش ها ، اصل داستان را با ترديد جدّى مواجه مى سازد: يك . اختلاف در نام زن: ارينب، هند، اُمّ خالد؛ دو . اختلاف در نام شوهر: عبد اللّه بن سلّام، عبد اللّه بن عامر ؛ سه . اختلاف در نام واسطه : ابو دَردا، ابو هُرَيره؛ چهار . اختلاف در نام شوهر جديد : امام حسن عليه السلام ، امام حسين عليه السلام . 2 . ابو دردا _ كه در برخى از نقل ها به عنوان قاصد از او ياد شده است _ طبق نقل مشهور ، هنگام خلافت عثمان (23 _ 34 ق) و به نقلى در سال 38 يا 39 از دنيا رفته است و حتى اگر بپذيريم كه او در سال 39 از دنيا رفته، باز هم نمى تواند قاصد باشد؛ زيرا اگر اين داستان درست باشد ، ظاهرا پس از بيعت گرفتن معاويه براى يزيد در سال 49 ق ، اتّفاق افتاده ، (3) و اگر در زمان حيات ابو دردا اتّفاق افتاده باشد ، با توجّه به اين كه تولّد يزيد را سال 31 ، 27 يا 26 گفته اند، چگونه يزيد، حدّ اكثر در دوازده سالگى ، عاشق شده است؟ (4)

.


1- .مقتل الحسين عليه السلام ، مقرّم : ص 40 و 41.
2- .ر . ك : دراسات و بحوث فى التاريخ و الإسلام : ج 2 ص 159 _ 166.
3- .الطبقات الكبرى : ج 7 ص 393 ، اُسد الغابة : ج 4 ص 307 ، الإصابة : ج 4 ص 622 ، الإستيعاب : ج 3 ص 300 .
4- .ر . ك : مروج الذهب : ج 3 ص 63 ، تاريخ الخلفاء : ص 245 ، البداية و النهاية : ج 8 ص 226 .

ص: 55

3 . در منابع تاريخى، از كسى به نام عبد اللّه بن سلّام ، به عنوان والى عراق از سوى معاويه ياد نشده است. در كتب تاريخى ، از سه نفر با اين نام، ياد شده كه دو نفر از آنها ، پس از اين حادثه به دنيا آمده اند و تنها كسى كه در اين زمان مى تواند منظور شود، عبد اللّه بن سلّام يهودى است ؛ امّا وى نيز نمى تواند مراد باشد ؛ زيرا در سال 41 يا 43 ق، از دنيا رفته و در اين زمان، پيرمردى كهن سال بوده است. (1) 4 . از سوى ديگر، «سه بار طلاق دادن در يك مجلس» با فقه اهل بيت عليهم السلام سازگارى ندارد و فقيهان شيعه، به اجماع، آن را مردود مى دانند. (2) 5 . انگيزه سازندگان اين داستان ، اين بوده كه پشت اين ماجرا ، عوامل جنبش امام حسين عليه السلام را بر ضدّ يزيد ، چيزهايى از جنس كشمكش هاى جاهلى نشان دهند ؛ يعنى مشاجرات شخصىِ مبتنى بر هوا و هوس . هدف ، اين بوده كه از جايگاه ارزشى قيام آن حضرت بكاهند . روايت هاى تاريخى ضعيف ، با اين همه اختلاف و ناسازگارى ، بهترين دليل براى ساختگى بودن چنين داستانى است . با اين همه ، اگر چنين رويدادى به وقوع پيوسته باشد، چنين ازدواجى منع شرعى ندارد ؛ بويژه اين كه هدف امام حسين عليه السلام ، جلوگيرى از تعدّى و ستم بوده است .

.


1- .الثقات ، ابن حبّان : ج3 ص228 ، اُسد الغابة : ج 3 ص 265 ، الإصابة : ج 4 ص 102 ، تاريخ دمشق : ج 29 ص 98 و 101 ، دراسات و بحوث فى التاريخ و الإسلام : ج2 ص161 _ 162 . نيز ، ر . ك : التاريخ الكبير : ج 5 ص 18 .
2- .ر. ك: جواهر الكلام : ج32 ص81 .

ص: 56

2 / 7سِياسَةُ مُعاوِيَةَ في مُواجَهَةِ الإِمامِ عليه السلامالطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) عن محمّد بن أبي يعقوب الضبّي :إنَّ مُعاوِيَةَ بنَ أبي سُفيانَ كانَ يَلقَى الحُسَينَ عليه السلام فَيَقولُ : مَرحَبا وأهلاً بِابنِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، ويَأمُرُ لَهُ بِثَلاثِمِئَةِ ألفٍ . (1)

سير أعلام النبلاء :كانَ [الحُسَينُ عليه السلام ] يَقبَلُ جَوائِزَ مُعاوِيَةَ ، ومُعاوِيَةُ يَرى لَهُ ويَحتَرِمُهُ ويُجِلُّهُ . (2)

الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) عن أبي سعيد الكلبي :قالَ مُعاوِيَةُ لِرَجُلٍ مِن قُرَيشٍ : إذا دَخَلتَ مَسجِدَ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله فَرَأَيتَ حَلقَةً فيها قَومٌ كَأَنَّ عَلى رُؤوسِهِمُ الطَّيرِ ، فَتِلكَ حَلقَةُ أبي عَبدِ اللّهِ ، مُؤتَزِرا عَلى أنصافِ ساقَيهِ ، لَيسَ فيها مِنَ الهُزَيلى (3) شَيءٌ . (4)

العقد الفريد عن العُتبيّ :دَعا مُعاوِيَةُ مَروانَ بنَ الحَكَمِ فَقالَ لَهُ : أشِر عَلَيَّ فِي الحُسَينِ . قالَ : تُخرِجُهُ مَعَكَ إلَى الشّامِ فَتَقطَعُهُ عَن أهلِ العِراقِ وتَقطَعُهُم عَنهُ ، قالَ : أرَدتَ وَاللّهِ أن تَستَريحَ مِنهُ وتَبتَلِيَني بِهِ ، فَإِن صَبَرتُ عَلَيهِ صَبَرتُ عَلى ما أكرَهُ ، وإن أسَأتُ إلَيهِ كُنتُ قَد قَطَعتُ رَحِمَهُ . فَأَقامَهُ . وبَعَثَ إلى سَعيدِ بنِ العاصِ ، فَقالَ لَهُ : يا أبا عُثمانَ ، أشِر عَلَيَّ فِي الحُسَينِ . قالَ : إنَّكَ وَاللّهِ ما تَخافُ الحُسَينَ إلّا عَلى مَن بَعدَكَ ، وإنَّكَ لَتُخَلِّفُ لَهُ قِرنا إن صارَعَهُ لَيَصرَعَنَّهُ ، وإن سابَقَهُ لَيَسبِقَنَّهُ ، فَذَرِ الحُسَينَ مَنِبتَ النَّخلَةِ (5) ؛ يَشرَب مِنَ الماءِ ، ويَصعَد فِي الهَواءِ ، ولا يَبلُغ إلَى السَّماءِ . (6)

.


1- .الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج 1 ص 397 الرقم 367 .
2- .سير أعلام النبلاء : ج 3 ص 291 .
3- .قول هزل : أي هُذاء ، وفلان يهزل في كلامه : إذا لم يكن جادّا . والمُشعوِذُ إذا خفَّت يداه بالتخاييل الكاذبة فَفِعلُه يقال له : الهُزَيلى ؛ لأنّها هَزْل لا جِدَّ فيها (لسان العرب : ج 11 ص 696 «هزل») .
4- .الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج 1 ص 412 ح 388 ، تاريخ دمشق : ج 14 ص 179 .
5- .قال العلّامة المجلسي قدس سره : أي كما أنّ النخلة في تلك البلاد تشرب الماء وتصعد في الهواء ، وكلّما صعدت لا تبلغ السماء ، فكذلك هو كلّما تمنّى وطلب الرفعة لا يصل إلى شيء (بحار الأنوار : ج 44 ص 210) .
6- .العقد الفريد : ج 3 ص 82 ؛ المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 82 نقلاً عن الأندلسي ، بحار الأنوار : ج 44 ص 210 ح 6 .

ص: 57

2 / 7سياست معاويه در رويارويى با امام عليه السلام

الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة)_ به نقل از محمّد بن ابى يعقوب ضَبّى _: معاوية بن ابى سفيان ، حسين عليه السلام را مى ديد و مى گفت : «آفرين و خوش آمدى ، اى فرزند پيامبر خدا!» و فرمان مى داد سيصد هزار [درهم] به او بدهند .

سير أعلام النبلاء :حسين عليه السلام عطاياى معاويه را مى پذيرفت . معاويه جايگاه او را در نظر داشت و او را احترام مى كرد و بزرگ مى شمرد .

الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة)_ به نقل از ابو سعيد كلبى _: معاويه به مردى قريشى گفت : چون به مسجد پيامبر خدا رفتى و حلقه اى از مردمان را ديدى كه در ميانشان گروهى [چنان ساكت و ساكن اند كه ]گويى پرنده بر سرشان نشسته است ، بدان كه آن ، حلقه ابو عبد اللّه [حسين عليه السلام ] است . پيراهنش تا نيمه ساق هاى او را پوشانده و در آن حلقه، هيچ بازى و بيهودگى نيست .

العقد الفريد_ به نقل از عُتبى _: معاويه ، مروان بن حكم را فرا خواند و به او گفت : نظر مشورتى خودت را در باره حسين ، به من بگو . گفت : او را با خود به شام ببر تا او را از عراقيان، جدا كنى و عراقيان را از او . معاويه گفت : به خدا سوگند ، خواستى از او آسوده شوى و مرا به او گرفتار كنى . اگر بر او شكيبايى ورزم ، بر چيزى كه ناخوش دارم ، شكيب ورزيده ام و اگر به او بدى كنم ، قطع رحم كرده ام . از اين رو ، حسين عليه السلام را در همان مدينه نگاه داشت . او به سعيد بن عاص نيز پيغام داد و گفت : اى ابو عثمان ! نظر مشورتى ات را در باره حسين ، به من بگو . او گفت : به خدا سوگند ، تو از حسين ، تنها براى [خليفه] پس از خودت مى ترسى . تو در برابرش كسى را بر جاى بگذار كه اگر با هم در افتادند ، او را بر زمين بزند و اگر از يكديگر سبقت جستند ، بر او پيشى بگيرد . پس حسين را مانند نخل خرما باقى بگذار : آب مى خورد و بالا مى رود ؛ امّا به آسمان نمى رسد . (1)

.


1- .علّامه مجلسى گفته است : «مقصود، آن است كه: همان گونه كه درخت خرما در اين شهرها ، آب مى خورد و سر به هوا مى كشد ، و هر چه كه بلند شود ، به آسمان نمى رسد ، او [امام حسين عليه السلام ] نيز چنين است كه هر چه آرزو كند و بزرگى بخواهد ، به جايى نمى رسد» .

ص: 58

راجع : ص 150 (وصيّة معاوية ليزيد لمّا حضره الموت) .

2 / 8اِستِشعارُ مُعاوِيَةَ الخَطَرَ مِن ناحِيَةِ الإِمامِ عليه السلامأنساب الأشراف عن أبي صالح :قَدِمَ مُعاوِيَةُ مَكَّةَ فَلَقِيَهُ ابنُ عَبّاسٍ ، فَقالَ لَهُ مُعاوِيَةُ : عَجَبا لِلحَسَنِ ، شَرِبَ عَسَلَةً طائِفِيَّةً فَما رَوَتهُ فَماتَ مِنها ! فَقالَ ابنُ عَبّاسٍ : لَئِن هَلَكَ الحَسَنُ عليه السلام فَلَن يَنسَأُ في أجَلِكَ ، قالَ : وأنتَ اليَومَ سَيِّدُ قَومِكَ ، قالَ : أمّا ما بَقِيَ أبو عَبدِ اللّهِ ، فَلا. (1)

2 / 9تَهديدُ مُعاوِيَةَ الإِمامَ عليه السلام فِي الوَفاءِ بِبَيعَتِهِالطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) :كَتَبَ مَروانُ بنُ الحَكَمِ إلى مُعاوِيَةَ : إنّي لَستُ آمَنُ أن يَكونَ حُسَينٌ مُرصِدا (2) لِلفِتنَةِ ، وأظُنُّ يَومَكُم مِن حُسَينٍ طَويلاً . فَكَتَبَ مُعاوِيَةُ إلَى الحُسَينِ عليه السلام : إنَّ مَن أعطَى اللّهَ صَفقَةَ يَمينِهِ وعَهدَهُ لَجَديرٌ بِالوَفاءِ ، وقَد اُنبِئتُ أنَّ قَوما مِن أهلِ الكوفَةِ قَد دَعَوكَ إلَى الشِّقاقِ ؛ وأهلُ العِراقِ مَن قَد جَرَّبتَ ، قَد أفسَدوا عَلى أبيكَ وأخيكَ ، فَاتَّقِ اللّهَ وَاذكُرِ الميثاقَ ، فَإِنَّكَ مَتى تَكِدني أكِدكَ . فَكَتَبَ إلَيهِ الحُسَينُ عليه السلام : أتاني كِتابُكَ وأنَا بِغَيرِ الَّذي بَلَغَكَ عَنّي جَديرٌ ، وَالحَسَناتُ لا يَهدي لَها إلَا اللّهُ ، وما أرَدتُ لَكَ مُحارَبَةً ولا عَلَيكَ خِلافا ، وما أظُنُّ لي عِندَ اللّهِ عُذرا في تَركِ جِهادِكَ ، وما أعلَمُ فِتنَةً أعظَمُ مِن وِلايَتِكَ أمرَ هذِهِ الاُمَّةِ . فَقالَ مُعاوِيَةُ : إن أثَرنا بِأَبي عَبدِ اللّهِ إلّا أسَدا . وكَتَبَ إلَيهِ مُعاوِيَةُ أيضا في بَعضِ ما بَلَغَهُ عَنهُ : إنّي لَأَظُنُّ أنَّ في رَأسِكَ نَزوَةً ، فَوَدِدتُ أنّي أدرَكتُها فَأَغفِرُها لَكَ . (3)

.


1- .أنساب الأشراف : ج 3 ص 298 وراجع : شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد : ج 16 ص 11 والبداية والنهاية : ج 8 ص 138 .
2- .رَصَدْتُه وأرصَدتُه : أعددت له (الصحاح : ج 2 ص 474 «رصد») .
3- .الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج 1 ص 440 ، تاريخ دمشق : ج 14 ص 205 ، سير أعلام النبلاء : ج 3 ص 294 ، تاريخ الإسلام للذهبي : ج 5 ص 6 ، بغية الطلب في تاريخ حلب : ج 6 ص 2606 ، البداية والنهاية : ج 8 ص 162 .

ص: 59

ر . ك : ص 92 (سخن علّامه امينى در باره ولايت عهدى يزيد) و ص 151 (وصيّت معاويه به يزيد ، هنگام مرگ) .

2 / 8احساس خطر معاويه از ناحيه امام عليه السلام

أنساب الأشراف_ به نقل از ابو صالح _: چون معاويه به مكّه آمد ، ابن عبّاس به ديدارش رفت . معاويه به او گفت : شگفتا از حسن! عسل طائف را مى نوشد و هنوز سيراب نشده ، مى ميرد! ابن عبّاس گفت : اگر حسن در گذشت ، اجل تو نيز به تأخير نمى افتد . معاويه گفت : و تو اكنون ، مهتر قومت هستى . ابن عبّاس گفت : تا هنگامى كه ابو عبد اللّه [حسين عليه السلام ] زنده است ، نه .

2 / 9تهديد امام عليه السلام توسّط معاويه ، براى وفادار ماندن به بيعتِ خود

الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) :مروان بن حكم ، به معاويه نوشت : من ايمن نيستم كه حسين به كمين آشوبى ننشسته باشد و به گمانم ، گرفتارى طولانى اى با حسين داشته باشيد . پس معاويه به حسين عليه السلام نوشت : هر كس با خدا عهد و پيمان مى بندد ، سزاوار وفا كردن است . به من خبر داده اند كه برخى از مردم كوفه ، تو را به درگيرى فرا خوانده اند ، حال آن كه عراقيان را آزموده اى ؛ كار را براى پدر و برادرت تباه كردند . پس ، از خدا پروا كن و پيمان را به ياد داشته باش ، كه هر گاه تو با من حيله كنى ، با تو حيله مى كنم . حسين عليه السلام در جواب او نوشت : «نامه ات به من رسيد و من به غير آنچه به تو رسيده ، سزامندم و جز خدا به كارهاى نيكو ، ره نمى نمايد . من قصد جنگ و مخالفت با تو را ندارم و گمان هم نمى كنم كه براى ترك جهاد با تو ، عذرى در پيشگاه خدا داشته باشم ، و فتنه اى را بزرگ تر از فتنه فرمان روايىِ تو بر اين امّت نمى دانم» . پس معاويه گفت : ما همواره ابو عبد اللّه را به سانِ شير [شجاع] ديده ايم . و معاويه دو باره بر اساس خبرهايى كه به او رسيده بود ، به حسين عليه السلام نوشت : من گمان مى برم كه در سر ، خيال قيام مى پرورى و دوست داشتم كه در روزگار من باشد تا آن را بر تو ناديده بگيرم .

.

ص: 60

2 / 10خُطبَةُ الإِمامِ عليه السلام قَبلَ مَوتِ مُعاوِيَةَ بِسَنَةٍكتاب سليم بن قيس :لَمّا كانَ قَبلَ مَوتِ مُعاوِيَةَ بِسَنَةٍ ، حَجَّ الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام وعَبدُ اللّهِ بنُ عَبّاسٍ وعَبدُ اللّهِ بنُ جَعفَرٍ مَعَهُ . فَجَمَعَ الحُسَينُ عليه السلام بَني هاشِمٍ ، رِجالَهُم ونِساءَهُم ومَوالِيَهُم وشيعَتَهُم مَن حَجَّ مِنهُم ، ومِنَ الأَنصارِ مِمَّن يَعرِفُهُ الحُسَينُ عليه السلام وأهلُ بَيتِهِ . ثُمَّ أرسَلَ رُسُلاً : لا تَدَعوا أحَدا مِمَّن حَجَّ العامَ مِن أصحابِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله المَعروفينَ بِالصَّلاحِ وَالنُّسُكِ إلَا اجمَعوهُم لي . فَاجتَمَعَ إلَيهِ بِمِنىً أكثَرُ مِن سَبعِمِئَةِ رَجُلٍ وهُم في سُرادِقِهِ (1) ، عامَّتُهُم مِنَ التّابِعينَ ، ونَحوٌ مِن مِئَتَي رَجُلٍ مِن أصحابِ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله ، وغَيرِهِم . فَقامَ فيهِمُ الحُسَينُ عليه السلام خَطيبا ، فَحَمِدَ اللّهَ وأثنى عَلَيهِ ، ثُمَّ قالَ : أمّا بَعدُ ، فَإِنَّ هذَا الطّاغِيَةَ قَد فَعَلَ بِنا وبِشيعَتِنا ما قَد رَأَيتُم وعَلِمتُم وشَهِدتُم ، وإنّي اُريدُ أن أسأَلَكُم عَن شَيءٍ ، فَإِن صَدَقتُ فَصَدِّقوني وإن كَذَبتُ فَكَذِّبوني : أسأَلُكُم بِحَقِّ اللّهِ عَلَيكُم وحَقِّ رَسولِ اللّهِ وحَقِّ قَرابَتي مِن نَبِيِّكُم ، لَمّا سَيَّرتُم مَقامي هذا ، ووَصَفتُم مَقالَتي ، ودَعَوتُم أجمَعينَ في أنصارِكُم مِن قَبائِلِكُم مَن أمِنتُم مِنَ النّاسِ ووَثِقتُم بِهِ ، فَادعوهُم إلى ما تَعلَمونَ مِن حَقِّنا ؛ فَإِنّي أتَخَوَّفُ أن يَدرُسَ (2) هذَا الأَمرُ ويَذهَبَ الحَقُّ ويُغلَبَ ، «وَ اللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْكَ_فِرُونَ» . (3) وما تَرَكَ شَيئا مِمّا أنزَلَ اللّهُ فيهِم مِنَ القُرآنِ إلّا تَلاهُ وفَسَّرَهُ ، ولا شَيئا مِمّا قالَهُ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله في أبيهِ وأخيهِ واُمِّهِ وفي نَفسِهِ وأهلِ بَيتِهِ إلّا رَواهُ . وكُلُّ ذلِكَ يَقولُ الصَّحابَةُ : اللّهُمَّ نَعَم ، قَد سَمِعنا وشَهِدنا . ويَقولُ التّابِعِيُّ : اللّهُمَّ قَد حَدَّثَني بِهِ مَن اُصَدِّقُهُ وأَأتَمِنُهُ مِنَ الصَّحابَةِ . فَقالَ : أنشُدُكُمُ اللّهَ إلّا حَدَّثتُم بِهِ مَن تَثِقونَ بِهِ وبِدينِهِ . فَكانَ فيما ناشَدَهُمُ الحُسَينُ عليه السلام وذَكَّرَهُم أن قالَ : أنشُدُكُمُ اللّهَ ، أتَعلَمونَ أنَّ عَلِيَّ بنَ أبي طالِبٍ كانَ أخا رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله حينَ آخى بَينَ أصحابِهِ ، فَآخى بَينَهُ وبَينَ نَفسِهِ وقالَ : «أنتَ أخي وأنَا أخوكَ فِي الدُّنيا وَالآخِرَةِ» ؟ قالوا : اللّهُمَّ نَعَم . قالَ : أنشُدُكُمُ اللّهَ ، هَل تَعلَمونَ أنَّ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله اشتَرى مَوضِعَ مَسجِدِهِ ومَنازِلِهِ فَابتَناهُ ، ثُمَّ ابتَنى فيهِ عَشَرَةَ مَنازِلَ ، تِسعَةً لَهُ وجَعَلَ عاشِرَها في وَسَطِها لِأَبي ، ثُمَّ سَدَّ كُلَّ بابٍ شارِعٍ إلَى المَسجِدِ غَيرَ بابِهِ ، فَتَكَلَّمَ في ذلِكَ مَن تَكَلَّمَ ، فَقالَ صلى الله عليه و آله : «ما أنَا سَدَدتُ أبوابَكُم وفَتَحتُ بابَهُ ، ولكِنَّ اللّهَ أمَرَني بِسَدِّ أبوابِكُم وفَتحِ بابِهِ» ، ثُمَّ نَهَى النّاسَ أن يَناموا فِي المَسجِدِ غَيرَهُ ، وكانَ يُجنِبُ فِي المَسجِدِ ومَنزِلُهُ في مَنزِلِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، فَوُلِدَ لِرَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ولَهُ فيهِ أولادٌ ؟ قالوا : اللّهُمَّ نَعَم . قالَ : أفَتَعلَمونَ أنَّ عُمَرَ بنَ الخَطّابِ حَرَصَ عَلى كَوَّةٍ (4) قَدرَ عَينِهِ يَدَعُها مِن مَنزِلِهِ إلَى المَسجِدِ ، فَأَبى عَلَيهِ ، ثُمَّ خَطَبَ صلى الله عليه و آله فَقالَ : «إنَّ اللّهَ أمَرَ موسى أن يَبنِيَ مَسجِدا طاهِرا لا يَسكُنُهُ غَيرُهُ وغَيرُ هارونَ وَابنَيهِ ، وإنَّ اللّهَ أمَرَني أن أبنِيَ مَسجِدا طاهِرا لا يَسكُنُهُ غَيري وغَيرُ أخي وَابنَيهِ» ؟ قالوا : اللّهُمَّ نَعَم . قالَ : أنشُدُكُمُ اللّهَ ، أتَعلَمونَ أنَّ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله نَصَبَهُ يَومَ غَديرِ خُمٍّ ، فَنادى لَهُ بِالوِلايَةِ وقالَ : «لِيُبَلِّغِ الشّاهِدُ الغائِبَ» ؟ قالوا : اللّهُمَّ نَعَم . قالَ : أنشُدُكُمُ اللّهَ ، أتَعلَمونَ أنَّ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله قالَ لَهُ في غَزوَةِ تَبوكَ : «أنتَ مِنّي بِمَنزِلَةِ هارونَ مِن موسى ، وأنتَ وَلِيُّ كُلِّ مُؤمِنٍ بَعدي» ؟ قالوا : اللّهُمَّ نَعَم . قالَ : أنشُدُكُمُ اللّهَ ، أتَعلَمونَ أنَّ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله حينَ دَعَا النَّصارى مِن أهلِ نَجرانَ إلَى المُباهَلَةِ ، لَم يَأتِ إلّا بِهِ وبِصاحِبَتِهِ وَابنَيهِ ؟ قالوا : اللّهُمَّ نَعَم . قالَ : أنشُدُكُمُ اللّهَ ، أتَعلَمونَ أنَّهُ دَفَعَ إلَيهِ اللِّواءَ يَومَ خَيبَرَ ، ثُمَّ قالَ : «لَأَدفَعُهُ إلى رَجُلٍ يُحِبُّهُ اللّهُ ورَسولُهُ ويُحِبُّ اللّهَ ورَسولَهُ ، كَرّارٍ غَيرِ فَرّارٍ ، يَفتَحُهَا اللّهُ عَلى يَدَيهِ» ؟ قالوا : اللّهُمَّ نَعَم . قالَ : أتَعلَمونَ أنَّ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله بَعَثَهُ بِبَراءَةَ ، وقالَ : «لا يُبَلِّغُ عَنّي إلّا أنَا أو رَجُلٌ مِنّي» ؟ قالوا : اللّهُمَّ نَعَم . قالَ : أتَعلَمونَ أنَّ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله لَم تَنزِل بِهِ شِدَّةٌ قَطُّ إلّا قَدَّمَهُ لَها ثِقَةً بِهِ ، وأنَّهُ لَم يَدعُهُ بِاسمِهِ قَطُّ إلّا أن يَقولَ : «يا أخي» ، وَ«ادعوا لي أخي» ؟ قالوا : اللّهُمَّ نَعَم . قالَ : أتَعلَمونَ أنَّ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله قَضى بَينَهُ وبَينَ جَعفَرٍ وزَيدٍ ، فَقالَ لَهُ : «يا عَلِيُّ ! أنتَ مِنّي وأنَا مِنكَ ، وأنتَ وَلِيُّ كُلِّ مُؤمِنٍ ومُؤمِنَةٍ بَعدي» ؟ قالوا : اللّهُمَّ نَعَم . قالَ : أتَعلَمونَ أنَّهُ كانَت لَهُ مِن رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله كُلَّ يَومٍ خَلوَةٌ وكُلَّ لَيلَةٍ دَخلَةٌ ؛ إذا سَأَلَهُ أعطاهُ وإذا سَكَتَ أبدَأَهُ ؟ قالوا : اللّهُمَّ نَعَم . قالَ : أتَعلَمونَ أنَّ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله فَضَّلَهُ عَلى جَعفَرٍ وحَمزَةَ حينَ قالَ لِفاطِمَةَ عليهاالسلام : «زَوَّجتُكِ خَيرَ أهلِ بَيتي ، أقدَمَهُم سِلما وأعظَمَهُم حِلما وأكثَرَهُم عِلما» ؟ قالوا : اللّهُمَّ نَعَم . قالَ : أتَعلَمونَ أنَّ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله قالَ : «أنَا سَيِّدُ وُلدِ آدَمَ ، وأخي عَلِيٌّ سَيِّدُ العَرَبِ ، وفاطِمَةُ سَيِّدَةُ نِساءِ أهلِ الجَنَّةِ ، وَابنايَ الحَسَنُ وَالحُسَينُ سَيِّدا شَبابِ أهلِ الجَنَّةِ» ؟ قالوا : اللّهُمَّ نَعَم . قالَ : أتَعلَمونَ أنَّ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله أمَرَهُ بِغُسلِهِ ، وأخبَرَهُ أنَّ جَبرَئيلَ يُعينُهُ عَلَيهِ ؟ قالوا : اللّهُمَّ نَعَم . قالَ : أتَعلَمونَ أنَّ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله قالَ في آخِرِ خُطبَةٍ خَطَبَها : «أيُّهَا النّاسُ ! إنّي تَرَكتُ فيكُمُ الثَّقَلَينِ كِتابَ اللّهِ وأهلَ بَيتي ، فَتَمَسَّكوا بِهِما لَن تَضِلّوا» ؟ قالوا : اللّهُمَّ نَعَم . فَلَم يَدَع شَيئا أنزَلَهُ اللّهُ في عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ عليه السلام خاصَّةً وفي أهلِ بَيتِهِ مِنَ القُرآنِ ولا عَلى لِسانِ نَبِيِّهِ صلى الله عليه و آله إلّا ناشَدَهُم فيهِ ، فَيَقولُ الصَّحابَةُ : اللّهُمَّ نَعَم ، قَد سَمِعنا ، ويَقولُ التّابِعِيُّ : اللّهُمَّ قَد حَدَّثَنيهِ مَن أثِقُ بِهِ ، فُلانٌ وفُلانٌ . ثُمَّ ناشَدَهُم أنَّهُم قَد سَمِعوهُ صلى الله عليه و آله يَقولُ : «مَن زَعَمَ أنَّهُ يُحِبُّني ويُبغِضُ عَلِيّا فَقَد كَذَبَ ، لَيسَ يُحِبُّني وهُوَ يُبغِضُ عَلِيّا»! فَقالَ لَهُ قائِلٌ : يا رَسولَ اللّهِ ! وكَيفَ ذلِكَ ؟ قالَ : «لِأَنَّهُ مِنّي وأنَا مِنهُ ، مَن أحَبَّهُ فَقَد أحَبَّني ومَن أحَبَّني فَقَد أحَبَّ اللّهَ ، ومَن أبغَضَهُ فَقَد أبغَضَني ومَن أبغَضَني فَقَد أبغَضَ اللّهَ» . فَقالوا : اللّهُمَّ نَعَم ، قَد سَمِعنا . وتَفَرَّقوا عَلى ذلِكَ . (5)

.


1- .السرادق : كلّ ما أحاط بالشيء (كتاب العين : ص 370 «سردق») .
2- .دَرَسَ : عفا (الصحاح : ج 3 ص 927 «درس») .
3- .الصفّ : 8 .
4- .الكوة : الخرق في الحائط و الثقب في البيت (لسان العرب : ج 15 ص 236 «كوي») .
5- .كتاب سليم بن قيس : ج 2 ص 788 ح 26 ، بحار الأنوار : ج 33 ص 181 ح 456 وراجع : الاحتجاج : ج 2 ص 87 ح 162 .

ص: 61

2 / 10سخنرانى امام عليه السلام ، يك سال پيش از مرگ معاويه

كتاب سُلَيم بن قَيس :يك سال پيش از مرگ معاويه ، حسين بن على عليه السلام حج گزارد و عبد اللّه بن عبّاس و عبد اللّه بن جعفر نيز با او بودند . حسين عليه السلام حاجيان بنى هاشم را از مرد و زن و وابستگان و پيروانشان ، و نيز هر كس از انصار را كه خود يا خانواده اش مى شناخت ، گرد آورد و سپس پيك هايى فرستاد كه : «هيچ يك از اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله را كه امسال به حج آمده اند و به صلاح و عبادتْ معروف اند ، فرو مگذاريد ، مگر آن كه برايم گردشان بياوريد» . بيش از هفتصد نفر در خيمه هاى حسين عليه السلام در سرزمين منى گرد آمدند . بيشتر اين افراد ، از تابعيان و حدود دويست نفر نيز از اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله و غير آنان بودند . حسين عليه السلام ميان آنان به سخن ايستاد و پس از حمد و ثناى خداوند ، فرمود : «امّا بعد ، اين طاغوت، با ما و پيروانمان ، آن كرده كه ديده ايد و مى دانيد و پيش روى شماست . من مى خواهم پرسشى از شما بكنم . اگر راست گفتم ، تصديقم كنيد و اگر دروغ گفتم ، تكذيبم كنيد . به حقّ خدا بر شما و حقّ پيامبر خدا و حقّ نزديكى ام به پيامبرتان ، چون از اين جا رفتيد و گفته ام را نقل كرديد و هر آن كس از ياوران قبيله تان را كه از او ايمن بوديد و به وى اعتماد داشتيد ، فرا خوانديد ، آنان را به آنچه از حقّ ما مى دانيد ، فرا بخوانيد ؛ چرا كه من بيم دارم كه اين موضوع (امامت) ، از ياد برود و حق ، مغلوب شود و از ميان برود ، «هر چند خداوند، تمام كننده نور خويش است ؛ اگرچه كافران را ناخوش آيد» » . و حسين عليه السلام چيزى از قرآن را كه در حقّ ايشان نازل شده بود ، فرو ننهاد ، جز آن كه آن را خواند و تفسير كرد و هيچ حديثى از آنچه پيامبر صلى الله عليه و آله در باره پدر ، برادر ، مادر ، خودش و خاندانش فرموده بود ، وا ننهاد ، جز آن كه روايتش كرد و در باره همه اينها ، صحابه مى گفتند: «آرى ، آرى . [اين را از پيامبر] شنيديم و ديديم» و تابعى مى گفت: «آرى ، آرى . آن را فردى از صحابه براى من نقل كرده كه او را راستگو و امين مى دانم» . حسين عليه السلام فرمود: «شما را به خدا سوگند مى دهم كه اين را جز به كسى كه به خودش و دينش اطمينان داريد ، نگوييد» . و از جمله آنچه حسين عليه السلام آنها را بِدانْ سوگند داد و به يادشان آورد ، اين بود كه گفت: «شما را به خدا سوگند مى دهم ، آيا مى دانيد كه وقتى [پيامبر صلى الله عليه و آله ]بين يارانش پيمان برادرى بست ، على بن ابى طالب ، برادر پيامبر خدا بود ؛ پس بين او و خودش پيمان برادرى بست و فرمود : در دنيا و آخرت ، تو برادرِ منى و من ، برادر تو ام ؟» . گفتند : به خدا ، آرى . فرمود: «شما را به خدا سوگند ، آيا مى دانيد كه پيامبر صلى الله عليه و آله ، زمين محلّ مسجد و منزلش را خريد و مسجد را ساخت و سپس در آن جا ده خانه ساخت كه نُه تاى آن ، از آنِ او بود و دهمى را در وسط آنها براى پدرم معيّن كرد و سپس همه راه هاى ورود [از خانه ها] به مسجد را بست ، جز راه ورودى او را ، و در اين باره ، پاره اى سخن گفتند و پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : من درهاى [ خانه هاى] شما را نبستم و درِ ورودىِ [ خانه ]او را باز نگذاشتم؛ بلكه خداوند ، به من فرمان داد كه درهاى [خانه هاى] شما را ببندم و درِ [ خانه] او را باز بگذارم و آن گاه ، همه مردم را بجز او ، از خوابيدن در مسجد، نهى كرد و [ او] حتّى در مسجد ، جُنُب مى شد و خانه او در خانه پيامبر صلى الله عليه و آله بود و براى پيامبر خدا و او ، در همان خانه ، فرزندانى زاده شدند؟» . گفتند : به خدا ، آرى . فرمود : «آيا مى دانيد كه عمر بن خطّاب ، اصرار كرد تا روزنه اى به مقدار يك چشم ، از منزلش به مسجد برايش باز بگذارد؛ ولى پيامبر صلى الله عليه و آله قبول نكرد و آن گاه ، سخنرانى كرد و فرمود : خداوند به موسى عليه السلام فرمان داد مسجدى پاك بسازد كه جز خودش و هارون عليه السلام و دو پسر هارون ، كس ديگرى در آن ساكن نشود . [اينك ]خداوند به من نيز فرمان داد تا مسجدى پاك بسازم و جز خودم و برادرم و دو فرزندش ، كسى در آن ساكن نشود ؟» . گفتند : به خدا ، آرى . فرمود: «شما را به خدا سوگند، آيا مى دانيد كه پيامبر صلى الله عليه و آله در روز غدير خُم ، او را منصوب كرد و ولايت را براى او تثبيت كرد و فرمود: حاضران به غايبان برسانند ؟» . گفتند : به خدا ، آرى . فرمود : «شما را به خدا سوگند ، آيا مى دانيد كه پيامبر صلى الله عليه و آله در جنگ تبوك به او فرمود : تو نسبت به من ، چون هارون نسبت به موسايى و تو پس از من ، ولىّ هر مؤمنى ؟» . گفتند : به خدا ، آرى . فرمود : «شما را به خدا سوگند ، آيا مى دانيد كه پيامبر صلى الله عليه و آله ، هنگامى كه ترسايان نَجران را به مُباهله فرا خوانْد ، جز او و زنش و دو فرزندش را نياورد؟» . گفتند : به خدا ، آرى . فرمود : «شما را به خدا سوگند ، آيا مى دانيد كه در روز خيبر ، پرچم را به او داد و فرمود : پرچم را به كسى مى دهم كه خدا و پيامبرش او را دوست مى دارند و او نيز خدا و پيامبرش را دوست دارد ؛ كسى كه يورش برنده بى فرار است و خداوند به دست او ، قلعه خيبر را فتح مى كند ؟» . گفتند : به خدا ، آرى . فرمود : «آيا مى دانيد كه پيامبر صلى الله عليه و آله ، سوره برائت را به وسيله او فرستاد و فرمود : از سوى من ، جز خودم و يا مردى از من ، ابلاغ نمى كند ؟» . گفتند : به خدا ، آرى . فرمود : «آيا مى دانيد كه هيچ سختى اى به پيامبر صلى الله عليه و آله روى نمى آورْد ، جز آن كه از سرِ اعتماد به على عليه السلام ، او را براى [از ميان برداشتن] آن ، پيش مى داشت ؟ و پيامبر صلى الله عليه و آله ، هيچ گاه او را به نام ، صدا نمى زد؛ بلكه مى فرمود : اى برادرم! و [يا مى فرمود : ] برادرم را برايم صدا كنيد ؟» . گفتند : به خدا ، آرى . فرمود: «آيا مى دانيد كه پيامبر صلى الله عليه و آله بين او ، جعفر و زيد ، داورى كرد و به او فرمود : اى على! تو از منى و من از تو اَم ، و تو پس از من ، ولىّ هر مرد و زن مؤمنى ؟» . گفتند : به خدا ، آرى . فرمود : «آيا مى دانيد كه او [ براى دريافت علوم پيامبر صلى الله عليه و آله ] ، هر روز ، با پيامبر صلى الله عليه و آله خلوت مى كرد و هر شب ، به خانه اش مى رفت و هر گاه مى پرسيد ، پيامبر صلى الله عليه و آله پاسخ مى داد و هر گاه سكوت مى كرد ، پيامبر صلى الله عليه و آله [خود ، به سخن] آغاز مى كرد ؟» . گفتند : به خدا ، آرى . فرمود : «آيا مى دانيد كه پيامبر صلى الله عليه و آله ، هنگامى كه به فاطمه عليهاالسلام فرمود : شوهر تو ، بهترينِ كسانِ من ، پيش ترينشان در اسلام آوردن ، بزرگ ترينشان در بردبارى و دانشمندترينِ آنان است ، او را بر جعفر و حمزه ، برترى بخشيد ؟» . گفتند : به خدا ، آرى . فرمود : «آيا مى دانيد كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : من ، سَرورِ فرزندان آدم هستم و برادرم على ، سَرورِ عرب و فاطمه ، بانوى زنانِ بهشت و دو پسرم حسن و حسين ، سَرورِ جوانان بهشت اند ؟» . گفتند : به خدا ، آرى . فرمود : «آيا مى دانيد كه پيامبر صلى الله عليه و آله به او فرمان داد تا غسلش دهد و به او خبر داد كه در اين كار ، جبرئيل عليه السلام او را يارى خواهد كرد؟» . گفتند : به خدا ، آرى . فرمود : «آيا مى دانيد كه پيامبر صلى الله عليه و آله در آخرين سخنرانى خود فرمود : اى مردم! من در ميان شما ، دو چيز گران سنگ باقى گذاشتم : كتاب خدا و اهل بيتم . به آن دو ، چنگ بزنيد تا هرگز گم راه نشويد ؟» . گفتند : به خدا ، آرى . [ حسين عليه السلام ] چيزى را از آنچه خداوند در باره على بن ابى طالب عليه السلام و يا اهل بيتش در قرآن ، فرو فرستاده بود و يا بر زبان پيامبرش جارى شده بود ، ناگفته نگذاشت و حاضران را بر [درستىِ] آنها سوگند داد . پس اصحاب مى گفتند : «آرى ، ما شنيده ايم» . و تابعيان مى گفتند : «آرى ، [آن را ]كسانى كه به آنان اعتماد داشته ايم ، چون فلانى و فلانى ، به ما خبر داده اند» . آن گاه ، سوگندشان داد كه [ بگويند] آيا آنان اين مطلب را شنيده اند كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «كسى كه بپندارد مرا دوست مى دارد ، اگر على را دشمن بدارد ، دروغ مى گويد . [ هيچ كس ]در حالى كه على را دشمن مى دارد ، مرا دوست ندارد » . كسى گفت : اى پيامبر خدا! چه طور چنين است؟ پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : « چون او از من است و من از اويم . آن كه او را دوست بدارد ، مرا دوست داشته است و آن كه مرا دوست بدارد ، خدا را دوست داشته است ، و آن كه او را دشمن بدارد ، مرا دشمن داشته است و آن كه مرا دشمن بدارد ، خدا را دشمن داشته است» ؟ گفتند : آرى ، شنيده ايم . و آن گاه ، پراكنده شدند .

.

ص: 62

. .

ص: 63

. .

ص: 64

. .

ص: 65

. .

ص: 66

. .

ص: 67

. .

ص: 68

2 / 11ترقّب مَوتِ مُعاوِيَةَ لِلقِيامِالإرشاد :ما رَواهُ الكَلبِيُّ وَالمَدائِنِيُّ وغَيرُهُما مِن أصحابِ السّيرَةِ ، قالوا : لَمّا ماتَ الحَسَنُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام ، تَحَرَّكَتِ الشّيعَةُ بِالعِراقِ وكَتَبوا إلَى الحُسَينِ عليه السلام في خَلعِ مُعاوِيَةَ وَالبَيعَةِ لَهُ ، فَامتَنَعَ عَلَيهِم وذَكَرَ أنَّ بَينَهُ وبَينَ مُعاوِيَةَ عَهدا وعَقدا لا يَجوزُ لَهُ نَقضُهُ حَتّى تَمضِيَ المُدَّةُ ، فَإِن ماتَ مُعاوِيَةُ نَظَرَ في ذلِكَ . (1)

.


1- .الإرشاد : ج 2 ص 32 ، روضة الواعظين : ص 189 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 324 ح 2 .

ص: 69

2 / 11منتظر مرگ معاويه بودن ، براى قيام

الإرشاد :كلبى ، مدائنى و ديگر سيره نويسان آورده اند كه چون حسن بن على عليه السلام درگذشت ، شيعيان در عراق ، به جنب و جوش در آمدند و به حسين عليه السلام نامه نوشتند و از او خواستند كه معاويه را خلع كند و براى خود ، بيعت بگيرد ؛ امّا حسين عليه السلام خوددارى كرد و به ياد آنان آورد كه ميان او و معاويه ، عهد و پيمانى است كه شكستن آن ، براى او روا نيست ، [پس بايد صبر كنند] تا آن كه مدّتش بگذرد و اگر معاويه مُرد ، در اين باره مى انديشد .

.

ص: 70

أنساب الأشراف :لَمّا تُوُفِّيَ الحَسَنُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام اجتَمَعَتِ الشّيعَةُ ومَعَهُم بَنو جَعدَةَ بنِ هُبَيرَةَ بنِ أبي وَهبٍ المَخزومِيِّ _ واُمُّ جَعدَةَ اُمُّ هانِئٍ بِنتُ أبي طالِبٍ _ في دارِ سُلَيمانَ بنِ صُرَدٍ ، فَكَتَبوا إلَى الحُسَينِ عليه السلام كِتابا بِالتَّعزِيَةِ ، وقالوا في كِتابِهِم : إنَّ اللّهَ قَد جَعَلَ فيكَ أعظَمَ الخَلَفِ مِمَّن مَضى ، ونَحنُ شيعَتُكَ المُصابَةُ بِمُصيبَتِكَ ، المَحزونَةُ بِحُزنِكَ ، المَسرورَةُ بِسُرورِكَ ، المُنتَظِرَةُ لِأَمرِكَ . وكَتَبَ إلَيهِ بَنو جَعدَةَ يُخبِرونَهُ بِحُسنِ رَأيِ أهلِ الكوفَةِ فيهِ وحُبِّهِم لِقُدومِهِ وتَطَلُّعِهِم إلَيهِ ، وأن قَد لَقوا مِن أنصارِهِ وإخوانِهِ مَن يُرضى هَديُهُ ، ويُطمَأَنُّ إلى قَولِهِ ، ويُعرَفُ نَجدَتُهُ وبَأسُهُ ، فَأَفضَوا إلَيهِم بِما هُم عَلَيهِ مِن شَنَآنِ ابنِ أبي سُفيانَ ، وَالبَراءَةِ مِنهُ ، ويَسأَلونَهُ الكِتابَ إلَيهِم بِرَأيِهِ . فَكَتَبَ [الحُسَينُ عليه السلام ] إلَيهِم : إنّي لَأَرجو أن يَكونَ رَأيُ أخي رَحِمَهُ اللّهُ فِي المُوادَعَةِ (1) ، ورَأيي في جِهادِ الظَّلَمَةِ رُشدا وسَدادا ، فَالصَقوا بِالأَرضِ وأخفُوا الشَّخصَ ، وَاكتُمُوا الهَوى ، وَاحتَرِسوا مِنَ الأَظِنّاءِ ما دامَ ابنُ هِندٍ حَيّا ، فَإِن يَحدُث بِهِ حَدَثٌ وأنَا حَيٌّ يَأتِكُم رَأيي إن شاءَ اللّهُ 2 . (2)

.


1- .الموادعة : المصالحة (الصحاح : ج 3 ص 1296 «ودع») .
2- .أنساب الأشراف : ج 3 ص 366 وراجع : تاريخ اليعقوبي : ج 2 ص 228 والثاقب في المناقب : ص 322 .

ص: 71

أنساب الأشراف :هنگامى كه حسن بن على عليه السلام در گذشت ، شيعيان در خانه سليمان بن صُرَد [خُزاعى] ، گرد آمدند و پسران جعده _ كه مادرش امّ هانى دختر ابو طالب ، و پدرش هُبَيرة بن ابى وَهْب مَخزومى بود _ نيز با آنان بودند . آنان به حسين عليه السلام نامه تسليتى نوشتند و در آن گفتند : خداوند برايت بزرگ تر از آن كه رفت ، جانشين سازد! ما شيعيانت ، خود را مانند تو مصيبت زده مى دانيم و به اندوهت ، اندوهناكيم و به شادى ات شاديم و فرمانت را چشم به راهيم . پسران جَعده نيز در نامه اى ، حُسن نظر كوفيان به حسين عليه السلام و علاقه شان به آمدن وى و انتظار كشيدن آنها را به او خبر دادند و نوشتند كه از ياران و برادران [دينىِ] او ، كسانى را ديده اند كه رفتارشان پسنديده ، سخنشان قابل اعتماد و شجاعت و دلاورى شان شناخته شده است ، و اين كه آنان كينه اى را كه از پسر ابو سفيان به دل دارند و بيزارى خود را از او ، براى آنان (پسران جعده) فاش كرده اند . آنان از حسين عليه السلام خواستند كه نظرش را براى ايشان بنويسد . حسين عليه السلام به آنان نوشت : «من اميد مى برم كه رأى برادرم _ كه خدايش رحمت كند _ در صلح ، و رأى من در جهاد با ستمگران ، درست و استوار باشد . (1) پس ، تا زمانى كه پسر هند زنده است ، حركتى نكنيد ، خود را پنهان و قصدتان را پوشيده بداريد و خود را از شكّ جاسوسان بپاييد . پس اگر حادثه اى براى او پيش آمد و من زنده بودم ، نظرم به شما مى رسد ، إن شاء اللّه » .

.


1- .گمان نرود كه امام حسن و امام حسين عليهماالسلام، با هم اختلاف نظر داشته اند ؛ بلكه تصميم هر دو امام ، بر اساس مقتضيات زمان بود . در گزارش هاى متعدّدى كه پيش از اين نقل كرديم ، آمده است كه امام حسين عليه السلام نيز در روزگار معاويه ، قيام را صلاح نمى دانست . امام حسين عليه السلام در اين نامه ، بر اين نكته پا مى فشرد كه هر دو امام ، مظهر آرزو و استوارى ميان اين امّت هستند و تفاوت عملكرد آنها ، تابع شرايط مختلف در زمان هاى متفاوت است .

ص: 72

الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) :لَمّا بايَعَ مُعاوِيَةُ بنُ أبي سُفيانَ النّاسَ لِيَزيدَ بنِ مُعاوِيَةَ ، كانَ حُسَينُ بنُ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ عليه السلام ممّن لَم يُبايِع لَهُ ، وكانَ أهلُ الكوفَةِ يَكتُبونَ إلى حُسَينٍ عليه السلام يَدعونَهُ إلَى الخُروجِ إلَيهِم في خِلافَةِ مُعاوِيَةَ ، كُلَّ ذلِكَ يَأبى ، فَقَدِمَ مِنهُم قَومٌ إلى مُحَمَّدِ بنِ الحَنَفِيَّةِ فَطَلَبوا إلَيهِ أن يَخرُجَ مَعَهُم ، فَأَبى وجاءَ إلَى الحُسَينِ عليه السلام فَأَخبَرَهُ بِما عَرَضوا عَلَيهِ ، وقالَ : إنَّ القَومَ إنَّما يُريدونَ أن يَأكُلوا بِنا ويُشيطوا دِماءَنا . فَأَقامَ حُسَينٌ عليه السلام عَلى ما هُوَ عَلَيهِ مِنَ الهُمومِ ... فَجاءَهُ أبو سَعيدٍ الخُدرِيُّ ، فَقالَ : يا أبا عَبدِ اللّهِ إنّي لَكُم ناصِحٌ ، وإنّي عَلَيكُم مُشفِقٌ ، وقَد بَلَغَني أنَّهُ كاتَبَكَ قَومٌ مِن شيعَتِكُم بِالكوفَةِ يَدعونَكَ إلَى الخُروجِ إلَيهِم ، فَلا تَخرُج ؛ فَإِنّي سَمِعتُ أباكَ عليه السلام يَقولُ بِالكوفَةِ : وَاللّهِ لَقَد مَلِلتُهُم وأبغَضتُهُم ، ومَلّوني وأبغَضوني ، وما بَلَوتُ مِنهُم وَفاءً ، ومَن فازَ بِهِم فازَ بِالسَّهمِ الأَخيَبِ (1) ، وَاللّهِ ما لَهُم نِيّاتٌ ولا عَزمُ أمرٍ ، ولا صَبرٌ عَلَى السَّيفِ . قالَ : وقَدِمَ المُسَيَّبُ بنُ نَجَبَةَ الفَزارِيُّ وعِدَّةٌ مَعَهُ إلَى الحُسَينِ عليه السلام بَعدَ وَفاةِ الحَسَنِ عليه السلام ، فَدَعَوهُ إلى خَلعِ مُعاوِيَةَ ، وقالوا : قَد عَلِمنا رَأيَكَ ورَأيَ أخيكَ . فَقالَ : إنّي أرجو أن يُعطِيَ اللّهُ أخي عَلى نِيَّتِهِ في حُبِّهِ الكَفَّ ، وأن يُعطِيَني عَلى نِيَّتي في حُبّي جِهادَ الظّالِمينَ . (2)

أنساب الأشراف عن العتبي :حَجَبَ الوَليدُ بنُ عُتبَةَ أهلَ العِراقِ عَنِ الحُسَينِ عليه السلام ، فَقالَ الحُسَينُ عليه السلام : يا ظالِما لِنَفسِهِ ، عاصِيا لِرَبِّهِ ، عَلامَ تَحولُ بَيني وبَينَ قَومٍ عَرَفوا مِن حَقّي ما جَهِلتَهُ أنتَ وعَمُّكَ ؟ ! فَقالَ الوَليدُ : لَيتَ حِلمَنا عَنكَ لا يَدعو جَهلَ غَيرِنا إلَيكَ ، فَجِنايَةُ لِسانِكَ مَغفورَةٌ لَكَ ما سَكَنَت يَدُكَ ، فَلا تَخطِرها فَتُخطَرَ بِكَ ، ولَو عَلِمتَ ما يَكونُ بَعدَنا لَأَحبَبتَنا كَما أبغَضتَنا . (3)

.


1- .أي بالسهم الخائب الذي لا نصيب له من قِداح الميسر ؛ وهي ثلاثة : المنيح والسفيح والوغد . والخيبة : الحرمان والخسران (النهاية : ج 2 ص 90 «خيب») .
2- .الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج 1 ص 439 ، تاريخ دمشق : ج 14 ص 205 ، سير أعلام النبلاء : ج 3 ص 293 ، تاريخ الإسلام للذهبي : ج 5 ص 5 ، البداية والنهاية : ج 8 ص 161 .
3- .أنساب الأشراف : ج 3 ص 369 .

ص: 73

الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) :هنگامى كه معاوية بن ابى سفيان از مردم براى يزيد بيعت گرفت ، حسين بن على بن ابى طالب ، از كسانى بود كه با او بيعت نكرد . كوفيان در همان روزگار خلافت معاويه ، به حسين عليه السلام نامه مى نوشتند و او را به آمدن به سوى خود ، فرا مى خواندند ؛ ولى او هر بار امتناع مى كرد . از اين رو ، گروهى از آنان نزد محمّد بن حنفيّه آمدند و از او خواستند كه با آنان بيايد ؛ امّا او نيز خوددارى كرد و نزد حسين عليه السلام آمد و پيشنهاد آنان را خبر داد . حسين عليه السلام فرمود : «اينان مى خواهند با نام ما ، نان بخورند و خون ما را به هدر دهند» . و حسين عليه السلام همچنان انديشناك ماند... . ابو سعيد خُدْرى نزد حسين عليه السلام آمد و گفت : اى ابو عبد اللّه ! من خيرخواه شمايم و با شما مهربانم . به من خبر رسيده كه گروهى از شيعيانتان در كوفه ، به تو نامه نوشته اند و تو را به رفتن به سوى آنها فرا خوانده اند ؛ امّا تو بيرون مرو ، كه من خود شنيدم پدرت در كوفه مى فرمايد : «به خدا سوگند ، آنان از من دلگير و خشمگين اند و من از آنان دلگير و خشمگينم . وفايى از آنها نديدم و هر كس به پشتوانه آنان به بازى رود ، مى بازد . به خدا سوگند ، نه نيّت درستى دارند و نه عزم جزمى و نه صبر بر شمشيرى» . مسيَّب بن نَجَبه فزارى و همراهانش [نيز] ، پس از وفات حسن عليه السلام ، نزد حسين عليه السلام آمدند و او را به خلع معاويه از خلافت ، فرا خواندند و گفتند : ما رأى تو و رأى برادرت را مى دانيم . حسين عليه السلام فرمود : «من اميد مى برم كه خداوند به برادرم براى نيّتِ دوست داشتن صلح ، و به من براى نيّت دوست داشتن جهاد با ستمگران ، پاداش دهد» .

أنساب الأشراف_ به نقل از عُتبى _: وليد بن عتبه ، مانع ارتباط عراقيان با حسين عليه السلام شد . حسين عليه السلام به او گفت : اى ستمكار بر خود و سرپيچى كننده از خدايت ! بر چه اساس ، ميان من و گروهى جدايى مى اندازى كه آنچه را تو و عمويت (معاويه) از حقّم نشناختيد ، آنان شناختند؟!» . وليد گفت : كاش بردبارىِ ما در برابر تو ، جهالت غير ما را به سوى تو نكشاند! تا آن گاه كه دستت كارى نكرده باشد ، جنايت زبانت ، قابل گذشت است . پس دستت را به كار مگير كه تو را به هلاكت مى كشاند . اگر مى دانستى كه پس از ما چه مى شود ، ما را دوست مى داشتى ، آن گونه كه اكنون دشمن مى دارى .

.

ص: 74

راجع : ج 2 ص 426 (الفصل الأوّل / تصديقه رأي أخيه في الصلح) .

.

ص: 75

ر . ك : ج 2 ص 427 (فصل يكم / تأييد صلح برادر) .

.

ص: 76

الفصل الثالث : استخلاف يزيد3 / 1جُهودُ مُعاوِيَةَ لِاستِخلافِ يَزيدَالفتوح :حَجَّ يَزيدُ في تِلكَ السَّنَةِ [أي سَنَةِ 56 ه] فَفَرَّقَ بِمَكَّةَ وَالمَدينَةِ أموالاً كَثيرَةً يَشتَري بِها قُلوبَ النّاسِ ، ثُمَّ إنَّهُ انصَرَفَ وَالنّاسُ عَنهُ راضونَ . قالَ : وشاعَ الخَبَرُ فِي النّاسِ بِأَنَّ مُعاوِيَةَ يُريدُ أن يَأخُذَ البَيعَةَ لِيَزيدَ ، وكانَ النّاسُ في أمرِ يَزيدَ عَلى فِرقَتَينِ مِن بَينِ راضٍ وساكِتٍ ، أو قائِلٍ مُنكِرٍ . قالَ : فَكانَ عُقَيبَةُ الأَسَدِيُّ شاعِرُ أهلِ البَصرَةِ مِمَّن يَكرَهُ بَيعَةَ يَزيدَ ويُبغِضُهُ ، فَأَنشَأَ في ذلِكَ يَقولُ : مُعاوِيَ إنَّنا بَشَرٌ فَأسجِح (1)فَلَسنا بِالجِبالِ ولَا الحَديدِ أكَلتُم أرضَنا فَجَرَدتُموهافَهَل مِن قائِمٍ أو مِن حَصيدِ أتَطمَعُ فِي الخُلودِ إذا هَلَكناولَيسَ لَنا ولا لَكَ مِن خُلودِ فَهَبها اُمَّةً هَلَكَت ضَياعايَزيدُ يَسوسُها وأبو يَزيدِ دَعوا حَقَّ الإِمارَةِ وَاستَقيمواوتَأميلَ الأَراذِلِ وَالعَبيدِ وأعطونَا السَّوِيَّةَ لا تَزِركُمجُنودٌ مُردِفاتٌ بِالجُنودِ قالَ : فَبَلَغَ ذلِكَ مُعاوِيَةَ ، فَأَرسَلَ إلَيهِ بِعَشَرَةِ آلافِ دِرهَمٍ لِيَكُفَّ لِسانَهُ ، فَأَنشَأَ عُقَيبَةُ يَقولُ : إذَا المِنبَرُ الغَربِيُّ حَلَّ مَكانَهُفَإِنَّ أميرَ المُؤمِنينَ يَزيدُ عَلَى الطّائِرِ المَيمونِ وَالحَدُّ صاعِدٌ (2)لِكُلِّ اُناسٍ طائِرٌ وجُدودُ فَلا زِلتَ أعلَى النّاسِ كَعبا ولَم تَزَلوُفودٌ يُساميها إلَيكَ وُفودُ ألا لَيتَ شِعري ما يَقولُ ابنُ عامِرٍلِمَروانَ أم ماذا يَقولُ سَعيدُ ؟ بَني خُلَفاءِ اللّهِ مَهلاً فَإِنَّمايَنوءُ بِهَا الرَّحمنُ حَيثُ يُريدُ قالَ : فَأَرسَلَ إلَيهِ مُعاوِيَةُ بِبَدرَةٍ (3) اُخرى . وبَلَغَ ذلِكَ عَبدَ اللّهِ بنَ هَمّامٍ السَّلولِيَّ شاعِرَ أهلِ الكوفَةِ ، وكانَ أيضا مِمَّن يُبغِضُ يَزيدَ ، فَأَنشَأَ يَقولُ : فَإِن باتوا بِرَملَةَ أو بِهِندٍيُبايِعُهُ أميرَةَ مُؤمِنينا وكُلُّ بَنيكَ تَرضاهُمُ وإنشِئتُم بِعَمِّهِمُ المُنتَمينا إذا ما ماتَ كِسرى قامَ كِسرىيَعُدُّ ثَلاثَةً مُتَناسِقينا يُوَرِّثُها أكابِرُهُم بَنيهِمكَما وَرِثَ القَمامِسَةُ (4) القَطينا (5) فَيا لَهفي لَو أنَّ لَنا اُنوفاولكِن لا نَعودُ كَما عَنينا إذا لَضُرِبتُمُ حَتّى تَعودوابِمَكَّةَ تَلطَعونَ بِهَا السَّخينا (6) حَثَينَا الخَيطَ حَتّى لَو سُقينادِماءَ بَني اُمَيَّةَ ما رَوِينا ضَعوا كَلبا عَلَى الأَعناقِ مِنّاوسَرَّحَكُم أصاغِرُ وَرَّثونا هَبونا لا نُريدُكُم بِسوءٍولا نَعصيكُمُ ما تَأمُرونا فَأَولوا بِالسَّدادِ فَقَد بَقينالِحَلفِكُم عِنادا مُفتَرينا بَنَيتُ مُلكَكُم فَإِذا أرَدتُمبِنَا الصُّلَعاءَ قُلتُم مُحسِنينا لَقَد ضاعَت رَعِيَّتُكُم وأنتُمتَصيدونَ الأَرانِبَ غَافِلينا فَبَلَغَ ذلِكَ مُعاوِيَةَ فَقالَ : ما تَرَكَ ابنُ همّامٍ شَيئا ، ذَكَرَ الحُرَمَ وعَيَّرَنا بِالسَّخينَةِ ، ما لَهُ إلّا يُخرِجُنا مِن جَنَّتِنا . قالَ : ثُمَّ وَجَّهَ إلَيهِ مُعاوِيَةُ بِبَدرَةٍ ، فَلَمّا وَصَلَت إلَيهِ شَكَرَها لِمُعاوِيَةَ ، ثُمَّ كَتَبَ إلَيهِ بِهذِهِ الأَبياتِ : أتاني كِتابُ اللّهِ وَالدّينُ قائِمٌوبِالشّامِ أن لا فيهِ حُكمٌ ولا عَدلُ اُريدُ أميرَ المُؤمِنينَ فَإِنَّهُعَلى كُلِّ أحوالِ الزَّمانِ لَهُ الفَضلُ فَهاتيكُمُ الأَنصارَ يَرجونَ فَضلَهُوهَلّاكُ أعرابٍ أضَرَّ بِهَا المَحْلُ ومِن بَعدِها كُنّا عَباديدَ شُرَّداأقَمتَ قَناةَ الدّينِ وَاجتَمَعَ الشَّملُ فَأَيُّ اُناسٍ أثقَلَتهُم جِنايَةٌفَمَا انفَكَّ عَن أعناقِهِم ذلِكَ الثِّقلُ أبو خالِدٍ أخلَقُ بِهِ أن يُصيبَنابِسَجلٍ مِنَ المَعروفِ يَتبَعُهُ سَجلُ هُوَ اليَومُ ذو عَهدٍ وَفَينا خَليفَةٌإذا فارَقَ الدُّنيا خَليفَتُنَا الكَهلُ قالَ : ولَم يَزَل مُعاوِيَةُ يَروضُ النّاسَ عَلى بَيعَةِ يَزيدَ ، ويُعطِي المَقارِبَ ويُدانِي المُتَباعِدَ ، حَتّى مالَ إلَيهِ أكثَرُ النّاسِ وأجابوه إلى ذلِكَ . (7)

.


1- .أسجِح : أي سهّل ألفاظك وارفق (الصحاح : ج 1 ص 372 «سجح») .
2- .فلانٌ صاعِدُ الجَدِّ : معناه البخت والحَظُّ في الدنيا (تاج العروس : ج4 ص377 «جدد») .
3- .البَدرة : عشرة آلاف درهم (الصحاح : ج 2 ص 587 «بدر») .
4- .القَومَسُ : الأمير (القاموس المحيط : ج 2 ص 242 «قمس») .
5- .القطين : الإماء والحشم والخدم والأتباع (القاموس المحيط : ج 4 ص 260 «قطن») .
6- .سخينة : طعام حارّ يتّخذ من دقيق وسمن ، وقيل : دقيق وتمر ، أغلظ من الحساء وأرقّ من العصيدة ، وكانت قريش تكثر أكلها (النهاية : ج 2 ص 351 «سخن») .
7- .الفتوح : ج 4 ص 329 .

ص: 77

فصل سوم : جانشين كردن يزيد

3 / 1كوشش هاى معاويه براى جانشين كردن يزيد

الفتوح :يزيد در سال 56 ، هجرى ، حج گزارد و اموال فراوانى را در مكّه و مدينه قسمت كرد تا دل هاى مردمان را با آنها به دست آورد . سپس در حالى باز گشت كه مردم از او خشنود بودند . اين خبر ، ميان مردم ، شايع شد كه معاويه مى خواهد براى يزيد ، بيعت بگيرد و مردم در امر يزيد ، دو گروه بودند : برخى راضى و ساكت بودند و عدّه اى معترض . عُقَيبه اسدى ، شاعر بصريان ، از كسانى بود كه بيعت يزيد را ناپسند مى داشت و با او دشمنى مى نمود . شعرى نيز در اين باره سرود : اى معاويه ! ما انسانيم. آسان بگير!ما نه كوهيم و نه آهن . سرزمين ما را خورديد و آن را لُخت كرديد!آيا گندمى برافراشته و يا درو شده باقى گذاشتيد؟ آيا اگر ما هلاك شديم ، تو طمع به جاودانگى دارى ،در حالى كه نه ما جاويدانيم و نه تو ؟! براى تو امّتى باشد كه آبادى اش از ميان رفته استيزيد آن را بچرخاند يا پدر يزيد . حقّ فرمان روايى را رها كنيد و به راه راست در آييدو بردگان و انسان هاى پست را وا نهيد . و به ما يك سان عطا كنيد كهلشكرهاى پياپى ، كمكى به شما نمى كند . اين خبر به معاويه رسيد . او نيز ده هزار درهم براى او فرستاد تا زبانش را نگاه دارد . عُقَيبه در پاسخ سرود : هنگامى كه منبر غربى [در شام] در جاى خود قرار گيرد ،يزيد ، امير مؤمنان مى شود ؛ با طالع خوش و بخت بلندكه هر انسانى ، هماى خوش بختى و بخت خوش دارد . تو هماره بلند مرتبه ترينِ مردمى و پيوستهگروه هايى به رقابت با تو بر مى خيزند . اى كاش مى دانستم كه ابن عامر چه مى گويدبه مروان [بن حكم] يا سعيد [بن عاص] . فرزندان خليفه هاى خدا ! مهلت دهيدتا [خداى] رحمان ، هر كدام را بخواهد ، بر گزيند . معاويه ، ده هزار درهم ديگر براى او فرستاد و خبر آن به عبد اللّه بن همّام سلولى ، شاعر كوفيان ، رسيد كه او نيز با يزيد دشمن بود . او چنين سرود : و چون با رمله يا هند شب را به سر كنند ،به حكومت مؤمنان ، با او بيعت مى كنند . تو از همه فرزندانت خشنود هستىو اگر بخواهى ، به عمويشان منتسب مى شوند . چون پادشاهى بميرد ، پادشاهى ديگر بر مى خيزدسه پادشاه ، در پى هم در مى آيند . بزرگانشان ، مُلك را به ارث به فرزندانشان مى دهندآن گونه كه اميران ، خَدَم و حَشَم را به ارث مى برند . حسرت و دريغا ! اى كاش شترانى داشتيمامّا آن گونه كه مى خواهيم ، باز نمى گرديم . در اين صورت ، مى رويد تا به مكّه باز گرديدو در آن ، سخينه (1) بليسيد . چنان عطاى اندكى به ما دادند كه اگرخون هاى بنى اميّه را به ما بنوشانند ، سيراب نخواهيم شد . سگى را بر گردن ما سوار كردندو شما را رها كردند و كودكان را ميراث خوار ما كردند . فرض كنيد ما بدىِ شما را نمى خواهيمو از فرمانتان سرپيچى نمى كنيم ، پس به درستى حكومت كنيد كه ما هنوز به پيمانتانبدگمان و بى باور مانده ايم . مُلك شما را ساختم و چونقصد ويرانى ما كرديد ، گفتيد : در پىِ نيكوكارى هستيم . مردمان شما تباه گشته اند و شماغافلانه ، در پىِ تفريح و شكار خرگوشيد . اين شعر به معاويه رسيد . گفت : ابن همّام ، هيچ چيز باقى ننهاده و حرمت ما را شكسته و ما را به خوردن سخينه ، عيب كرده است . قصدى جز اين ندارد كه ما را از سرزمين آبادمان ، بيرون كند . سپس معاويه براى او نيز ده هزار درهم فرستاد . چون به وى رسيد ، براى سپاس گزارى از معاويه ، چنين سرود : كتاب خدا ، نزد من آمد و دين پا بر جاستو در شام كه در آن ، جور و كژى اى نيست . مقصود من ، امير مؤمنان استكه در هميشه روزگار ، كَرَم از آنِ اوست . و اين انصارند كه به كَرَم او اميد مى برندو نيز باديه نشينانِ هلاك گشته از قحطى . و بدون او ، ما بندگانى آواره ايم .[اى معاويه!] پرچم دين را بر افراشتى و پراكنده ها را گِرد هم آوردى . هر انسانى كه بار جنايت بر او سنگينى كردآن بار از گردنشان باز نشد . ابوخالد ، سزاوارتر است كه بهره هايى از معروف راپى در پى ، به ما برساند . او اكنون ، ولىّ عهد است و خليفه ما خواهد بود ؛آن گاه كه خليفه كهن سال ما از دنيا برود . معاويه ، پيوسته مردم را بر بيعت با يزيد ، رام مى كرد و به نزديكان ، عطا مى نمود و به دورترها نزديك مى شد تا آن جا كه بيشتر مردم به او گراييدند و به او پاسخ مثبت دادند .

.


1- .سخينه ، غذايى خشن و داغ بوده كه از آرد و روغن يا آرد و خرما تهيه مى كردند و در دوره جاهلى ، قوت غالب قريش بوده است .

ص: 78

. .

ص: 79

. .

ص: 80

. .

ص: 81

. .

ص: 82

3 / 2قَتلُ عِدَّةٍ مِمَّن خالَفَ الاِستِخلافَمقاتل الطالبيّين :دَسَّ مُعاوِيَةُ إلَيهِ [أي إلَى الإِمامِ الحَسَنِ عليه السلام ] _ حينَ أرادَ أن يَعهَدَ إلى يَزيدَ بَعدَهُ _ وإلى سَعدِ بنِ أبي وَقّاصٍ سَمّا ، فَماتا مِنهُ في أيّامٍ مُتَقارِبَةٍ . (1)

الاحتجاج :رُوِيَ أنَّ مُعاوِيَةَ دَفَعَ السَّمَّ إلَى امرَأَةِ الحَسَنِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام جَعدَةَ بِنتِ الأَشعَثِ وقالَ لَها : اِسقيهِ ، فَإِذا ماتَ هُوَ زَوَّجتُكِ بِابني يَزيدَ . فَلَمّا سَقَتهُ السَّمَّ وماتَ عليه السلام ، جاءَتِ المَلعونَةُ إلى مُعاوِيَةَ المَلعونِ فَقالَت : زَوِّجني يَزيدَ . فَقالَ : اِذهَبي ! فَإِنَّ امرَأَةً لَم تَصلُح لِلحَسَنِ بنِ عَلِيٍّ ، لا تَصلُحُ لِابني يَزيدَ . (2)

الإرشاد عن مغيرة :أرسَلَ مُعاوِيَةُ إلى جَعدَةَ بِنتِ الأَشعَثِ بنِ قَيسٍ : أنّي مُزَوِّجُكِ يَزيدَ ابني عَلى أن تَسُمِّي الحَسَنَ . وبَعَثَ إلَيها مِئَةَ ألفِ دِرهَمٍ ، فَفَعَلَت وسَمَّتِ الحَسَنَ عليه السلام ، فَسَوَّغَهَا (3) المالَ ولَم يُزَوِّجها مِن يَزيدَ . (4)

.


1- .مقاتل الطالبيّين : ص 60 ، شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد : ج 16 ص 29 .
2- .الاحتجاج : ج 2 ص 73 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 147 ح 14 .
3- .ساغ له ما فعل : أي أجاز له ذلك ، وأنا سوّغته له : أي جوزته (الصحاح : ج 4 ص 1322 «سوغ») .
4- .الإرشاد : ج 2 ص 16 ، المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 42 ، روضة الواعظين : ص 185 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 155 ح 25 ؛ شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد : ج 16 ص 49 .

ص: 83

3 / 2كشتن عدّه اى از مخالفان جانشينى

مقاتل الطالبيّين :معاويه ، دسيسه كرد و هنگامى كه خواست يزيد را جانشين خود كند ، به امام حسن عليه السلام و سعد بن ابى وقّاص ، سم خوراند و آن دو در فاصله اى نزديك به هم ، در گذشتند .

الاحتجاج :روايت شده كه معاويه ، سم را براى همسر حسن بن على عليه السلام ، جَعده دختر اشعث فرستاد و به او گفت : اين را به او بنوشان . اگر در گذشت ، تو را به همسرىِ پسرم يزيد در مى آورم . هنگامى كه سم را نوشاند و امام حسن عليه السلام در گذشت ، آن زن ملعون ، نزد معاويه ملعون آمد و گفت : مرا به همسرى يزيد در آور . معاويه گفت : برو! زنى كه شايسته حسن بن على نباشد ، براى پسرم يزيد نيز شايسته نيست .

الإرشاد_ به نقل از مغيره _: معاويه ، به جَعده دختر اشعث بن قيس ، پيغام داد كه : من تو را در برابر مسموم كردن حسن ، به همسرىِ يزيد در مى آورم . صد هزار درهم نيز براى او فرستاد . چون او امام حسن عليه السلام را مسموم كرد ، معاويه اجازه تحويل مال را برايش داد ؛ امّا او را به همسرى يزيد در نياورد .

.

ص: 84

مروج الذهب_ في قَتلِ الإِمامِ الحَسَنِ عليه السلام _: ذُكِرَ أنَّ امرَأَتَهُ جَعدَةَ بِنتَ أشعَثِ بنِ قَيسٍ الكِندِيِّ سَقَتهُ السَّمَّ ، وقَد كانَ مُعاوِيَةُ دَسَّ إلَيها أنَّكِ إنِ احتَلتِ في قَتلِ الحَسَنِ ، وَجَّهتُ إلَيكِ بِمِئَةِ ألفِ دِرهَمٍ ، وزَوَّجتُكِ مِن يَزيدَ ، فَكانَ ذلِكَ الَّذي بَعَثَها عَلى سَمِّهِ . فَلَمّا ماتَ وَفى لَها مُعاوِيَةُ بِالمالِ ، وأرسَلَ إلَيها : أنّا نُحِبُّ حَياةَ يَزيدَ ، ولَولا ذلِكَ لَوَفَينا لَكِ بِتَزويجِهِ . (1)

شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد عن أبي الحسن المدائني :وكانَت وَفاتُهُ [أيِ الإِمامِ الحَسَنِ عليه السلام ]في سَنَةِ تِسعٍ وأربَعينَ ، وكانَ مَرَضُهُ أربَعينَ يَوما ، وكانَت سِنُّهُ سَبعا وأربَعينَ سَنَةً ، دَسَّ إلَيهِ مُعاوِيَةُ سَمّا عَلى يَدِ جَعدَةَ بِنتِ الأَشعَثِ بنِ قَيسٍ زَوجَةِ الحَسَنِ ، وقالَ لَها : إن قَتَلتِيهِ بِالسَّمِّ فَلَكِ مِئَةُ ألفٍ ، واُزَوِّجُكِ يَزيدَ ابني . فَلَمّا ماتَ وَفى لَها بِالمالِ ولَم يُزَوِّجها مِن يَزيدَ . قالَ : أخشى أن تَصنَعَ بِابني كَما صَنَعتِ بِابنِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله . (2)

الإصابة عن الزبير عن عبداللّه بن نافع :خَطَبَ مُعاوِيَةُ فَدَعَا النّاسَ إلى بَيعَةِ يَزيدَ ، فَكَلَّمَهُ الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام وَابنُ الزُّبيرِ وعَبدُ الرَّحمنِ بنُ أبي بَكرٍ . فَقالَ لَهُ عَبدُ الرَّحمنِ : أهِرَقلِيَّةٌ (3) ؟ ! كُلَّما ماتَ قَيصرٌ كانَ قَيصرٌ مَكانَهُ ! لا نَفعَلُ وَاللّهِ أبَدا . وبِسَنَدٍ لَهُ إلى عَبدِ العَزيزِ الزُّهرِيِّ ، قالَ : بَعَثَ مُعاوِيَةُ إلى عَبدِ الرَّحمنِ بنِ أبي بَكرٍ بَعدَ ذلِكَ بِمِئَةِ ألفٍ ، فَرَدَّها وقالَ : لا أبيعُ ديني بِدُنيايَ . وخَرَجَ إلى مَكَّةَ فَماتَ بِها قَبلَ أن تَتِمَّ البَيعَةُ لِيَزيدَ . (4)

.


1- .مروج الذهب : ج 3 ص 5 .
2- .شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد : ج 16 ص 11 .
3- .أراد أنّ البيعة لأولاد الملوك سنّة ملوك الروم والعجم ، وهرقل اسم ملك الروم (النهاية : ج 5 ص 260 «هرقل») .
4- .الإصابة : ج 4 ص 276 ، الاستيعاب : ج 2 ص 369 وراجع : اُسد الغابة : ج 3 ص 464 .

ص: 85

مُروج الذهب_ در باره كشته شدن امام حسن عليه السلام _: آورده اند كه همسرش جعده دختر اشعث بن قيس كِنْدى ، به او سم نوشاند . معاويه دسيسه چيده [و به او گفته] بود كه : اگر قتل حسن را چاره كنى ، صد هزار درهم براى تو مى فرستم و تو را به همسرىِ يزيد در مى آورم . اين ، انگيزه سم خوراندن او به امام حسن عليه السلام بود . چون امام حسن عليه السلام در گذشت ، معاويه به وعده ارسال مال ، وفا كرد؛ اما به او پيغام داد : ما زندگىِ يزيد را دوست داريم ، و اگر اين نبود ، تو را به همسرىِ او در مى آورديم .

شرح نهج البلاغة، ابن ابى الحديد_ به نقل از ابوالحسن مدائنى _: وفات حسن عليه السلام ، در سال 49 هجرى ، در چهل و هفت سالگى بود و بيمارى اش ، چهل روز طول كشيد . معاويه براى او دسيسه كرد و به دست همسرش جعده دختر اشعث بن قيس ، او را مسموم كرد و به وى وعده داد : اگر او را با سم بكُشى ، صد هزار درهم به تو مى دهم و تو را به همسرىِ پسرم يزيد در مى آورم . هنگامى كه حسن عليه السلام در گذشت ، مال را به او داد ؛ اما او را به همسرى يزيد در نياورد و گفت : مى ترسم با فرزندم همان كارى را كنى كه با فرزند پيامبر خدا كردى .

الإصابة:زبير ، از عبد اللّه بن نافع نقل مى كند كه: معاويه سخنرانى كرد و مردم را به بيعت با يزيد ، فرا خواند . حسين بن على عليه السلام و [عبد اللّه ] ابن زبير و عبد الرحمان بن ابى بكر ، به او اعتراض كردند . عبد الرحمان گفت : مگر [خلافت ، ]پادشاهىِ روم است كه هر گاه قيصرى بميرد ، قيصرى ديگر جانشين او شود؟! به خدا سوگند ، هرگز چنين نمى كنيم ! زبير همچنين _ به سندش از عبد العزيز زُهْرى _ مى گويد : پس از اين ، معاويه صد هزار درهم براى عبد الرحمان بن ابى بكر فرستاد ؛ امّا او آن را باز پس فرستاد و گفت : دينم را به دنيايم نمى فروشم . به سوى مكّه ، بيرون شد و پيش از آن كه بيعت براى يزيد به انجام رسد ، در آن جا در گذشت .

.

ص: 86

اُسد الغابة :قيل : لَمّا أرادَ مُعاوِيَةُ البَيعَةَ لِيَزيدَ ابنِهِ ، خَطَبَ أهلَ الشّامِ فَقالَ : يا أهلَ الشّامِ ! كَبِرَت سِنّي وقَرُبَ أجَلي ، وقَد أرَدتُ أن أعقِدَ لِرَجُلٍ يَكونُ نِظاما لَكُم ، وإنَّما أنَا رَجُلٌ مِنكُم . فَأَصفَقوا (1) عَلَى الرِّضا بِعَبدِ الرَّحمنِ بنِ خالِدِ بنِ الوَليدِ ، فَشَقَّ ذلِكَ عَلى مُعاوِيَةَ ، وأسَرَّها في نَفسِهِ . ثُمَّ إنَّ عَبدَ الرَّحمنِ مَرِضَ ، فَدَخَلَ عَلَيهِ ابنُ اُثالَ النَّصرانِيُّ ، فَسَقاهُ سَمّا فَماتَ ، فَقيلَ : إنَّ مُعاوِيَةَ أمَرَهُ بِذلِكَ . (2)

تاريخ الطبري عن مسلمة بن محارب :إنَّ عَبدَ الرَّحمنِ بنَ خالِدِ بنِ الوَليدِ كانَ قَد عَظُمَ شَأنُهُ بِالشّامِ ، ومالَ إلَيهِ أهلُها ، لِما كانَ عِندَهُم مِن آثارِ أبيهِ خالِدِ بنِ الوَليدِ ، ولِغَنائِهِ عَنِ المُسلِمينَ في أرضِ الرّومِ ، وبَأسِهِ ، حَتّى خافَهُ مُعاوِيَةُ وخَشِيَ عَلى نَفسِهِ مِنهُ ؛ لِمَيلِ النّاسِ إلَيهِ ، فَأَمَرَ ابنَ اُثالَ أن يَحتالَ في قَتلِهِ ، وضَمِنَ لَهُ إن هُوَ فَعَلَ ذلِكَ أن يَضَعَ عَنهُ خَراجَهُ ما عاشَ ، وأن يُوَلِّيَهُ جِبايَةَ خَراجِ حِمصَ (3) ، فَلَمّا قَدِمَ عَبدُ الرَّحمنِ بنُ خالِدٍ حِمصَ مُنصَرِفا مِن بِلادِ الرّومِ ، دَسَّ إلَيهِ ابنُ اُثالَ شَربَةً مَسمومَةً مَعَ بَعضِ مَماليكِهِ ، فَشَرِبَها فَماتَ بِحِمصَ ، فَوفى لَهُ مُعاوِيَةُ بِما ضَمِنَ لَهُ ، ووَلّاهُ خَراجَ حِمصَ ووَضَعَ عَنهُ خَراجَهُ . (4)

.


1- .أصْفَقَت : أي اجتمعت (النهاية : ج 3 ص 39 «صفق») .
2- .اُسد الغابة : ج 3 ص 436 ، الاستيعاب : ج 2 ص 373 ، الأغاني : ج 16 ص 209 وراجع : تاريخ اليعقوبي : ج 2 ص 223 .
3- .حِمص : بلد مشهور قديم مسوّر ... وهي بين دمشق وحلب ، بناه رجل يقال له حمص (معجم البلدان : ج 2 ص 302 «حمص») وراجع : الخريطة رقم 5 في آخر مجلّد 8 .
4- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 227 ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 476 .

ص: 87

اُسْد الغابة :گفته شده كه چون معاويه خواست براى پسرش يزيد ، بيعت بگيرد ، براى شاميان سخن راند و گفت : اى شاميان! سنّ من زياد و مرگم نزديك شده است و مى خواهم براى مردى عقد خلافت ببندم كه مايه انسجام شما باشد و من هم ، مانند يكى از شمايم (نظر خود را تحميل نمى كنم) . مردم بر عبد الرحمان بن خالد بن وليد ، اتّفاق كردند . اين بر معاويه گران آمد ؛ امّا آن را در درون خود پنهان داشت . سپس، هنگامى كه عبد الرحمان بيمار شد ، ابن اُثال نصرانى نزد او آمد و به وى سم نوشاند و او مُرد . گفته شده كه معاويه براى اين كار ، به ابن اُثال فرمان داد .

تاريخ الطبرى_ به نقل از مَسلَمة بن مُحارب _: عبد الرحمان بن خالد بن وليد ، در شام ، عظيم الشأن بود و شاميان به او گرايش داشتند ؛ هم به سبب كارهاى پدرش خالد بن وليد و هم براى قدرت و شجاعت خودش كه مسلمانان را در برابر روم ، آسوده مى داشت ، تا آن جا كه معاويه از او ترسيد و به سبب گرايش مردم به او ، از وى بر خود، بيمناك شد . پس به ابن اُثال فرمان داد كه براى كشتن او ، چاره اى بينديشد وبرايش ضمانت كرد كه اگر چنين كند ، ماليات او را تا آخر عمرش عفو كند و گردآورى ماليات حِمْص (1) را نيز به وى بسپارد . هنگامى كه عبد الرحمان بن خالد ، در راه بازگشت از سرزمين هاى روم ، به حِمْص رسيد ، ابن اُثال با يكى از بندگانش دسيسه كرد و شربت مسمومى را به ابن خالد نوشاند و او پس از نوشيدنش ، در حمص در گذشت . معاويه نيز به تعهّد خود ، عمل كرد و گردآورى ماليات حَمْص را به ابن اُثال سپرد و ماليات خود او را نيز از دوشش برداشت .

.


1- .شهرى بزرگ وكهن در سوريه كنونى،كه ميان دمشق و حلب واقع است(ر.ك: نقشه شماره5 در پايان جلد8).

ص: 88

3 / 3نَصُّ ما كَتَبَهُ مُعاوِيَةُ فِي استِخلافِ يَزيدَالفتوح :دَعا مُعاوِيَةُ بِالضَّحّاكِ بنِ قَيسٍ ومُسلِمِ بنِ عُقبَةَ ، فَقالَ لَهُما : أخرِجا ما في وِسادَتي ، فَأَخرَجا كِتابا كَتَبَ فيهِ مُعاوِيَةُ بِخَطِّهِ قَبلَ ذلِكَ : بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحيمِ ، هذا ما عَهِدَهُ مُعاوِيَةُ بنُ أبي سُفيانَ أميرُ المُؤمِنينَ إلَى ابنِهِ يَزيدَ ، أنَّهُ قَد بايَعَهُ وعَهِدَ إلَيهِ ، وجَعَلَ لَهُ الخِلافَةَ مِن بَعدِهِ ، وأمَرَهُ بِالرَّعِيَّةِ وَالقِيامِ بِهِم وَالإِحسانِ إلَيهِم ، وقَد سَمّاهُ «أميرَ المُؤمِنينَ» ، وأمَرَهُ أن يَسيرَ بِسيرَةِ أهلِ العَدلِ وَالإِنصافِ ، وأن يُعاقِبَ عَلَى الجُرمِ ، ويُجازِيَ عَلَى الإِحسانِ ، وأن يَحفَظَ هذَا الحَيَّ مِن قُرَيشٍ خاصَّةً ، وأن يُبعِدَ قاتِلِي الأَحِبَّةِ ، وأن يُقَدِّمَ بَني اُمَيَّةَ وآلَ عَبدِ شَمسٍ عَلى بَني هاشِمٍ ، وأن يُقَدِّمَ آلَ المَظلومِ المَقتولِ أميرِ المُؤمِنينَ عُثمانَ بنِ عَفّانَ عَلى آلِ أبي تُرابٍ وذُرِّيَّتِهِ . فَمَن قُرِئَ عَلَيهِ هذَا الكِتابُ وقَبِلَهُ حَقَّ قَبولِهِ وبادَرَ إلى طاعَةِ أميرِهِ يَزيدِ بنِ مُعاوِيَةَ ، فَمَرحَبا بِهِ وأهلاً ، ومَن تَأَبّى عَلَيهِ وَامتَنَعَ ، فَضَربَ الرِّقابِ أبَدا حَتّى يَرجِعَ الحَقُّ إلى أهلِهِ ، وَالسَّلامُ عَلى مَن قُرِئَ عَلَيهِ وقَبِلَ كِتابي هذا . (1)

3 / 4كَلامُ الحَسَنِ البَصرِيِّ فِي استِخلافِ يَزيدَتاريخ الطبري عن الحسن [البصري] :أربَعُ خِصالٍ كُنَّ في مُعاوِيَةَ ، لَو لَم يَكُن فيهِ مِنهُنَّ إلّا واحِدَةٌ لَكانَت موبِقَةً (2) : اِنتِزاؤُهُ عَلى هذِهِ الاُمَّةِ بِالسُّفَهاءِ حَتَّى ابتَزَّها أمرَها بِغَيرِ مَشوَرَةٍ مِنهُم ، وفيهِم بَقايَا الصَّحابَةِ وذَوُو الفَضيلَةِ ، وَاستِخلافُهُ ابنَهُ بَعدَهُ سِكّيرا خِمّيرا ، يَلبَسُ الحَريرَ ويَضرِبُ بِالطَّنابيرِ (3) ، وَادِّعاؤُهُ زِيادا ، وقَد قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : «الوَلَدُ لِلفِراشِ ولِلعاهِرِ الحَجَرُ» وقَتلُهُ حُجرا ، وَيلاً لَهُ مِن حُجرٍ ، مَرَّتَينِ ! (4)

.


1- .الفتوح : ج 4 ص 347 .
2- .الموبقات : الذنوب المهلكات (النهاية : ج 5 ص 146 «وبق») .
3- .الطنبور : فارسي معرّب ، هو من آلات العزف (راجع : الصحاح : ج 2 ص 726 «طنبر») .
4- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 279 ، شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد : ج 2 ص 262 ؛ كشف الغمّة : ج 2 ص 44 .

ص: 89

3 / 3متن نوشته معاويه براى جانشين كردن يزيد

الفتوح :معاويه ، ضحّاك بن قيس و مسلم بن عَقَبه را فرا خواند و به آن دو گفت : آنچه را در بالش من است ، بيرون بياوريد . آن دو ، نوشته اى را بيرون آوردند كه معاويه ، پيش تر به خطّ خودش در آن نوشته بود : بسم اللّه الرحمن الرحيم . اين ، عهدى است كه معاوية بن ابى سفيان ، امير مؤمنان ، براى پسرش يزيد مى نويسد و با او بيعت مى كند و سفارش كارها را به او كرده و خلافت را پس از خود ، براى وى قرار داده است و او را به مراقبت از رعايا و قيام به كارهايشان و نيكى به آنان ، فرمان داده و او را «امير مؤمنان» ناميده و به او دستور داده است كه به شيوه دادگران و منصفان رفتار كند . بر جنايت ، كيفر كند و بر نيكى ، پاداش دهد . اين تيره از قريش را بخصوص حفظ كند و قاتلان دوستان را برانَد و بنى اميّه و خاندان عبد شمس را بر بنى هاشم ، مقدّم بدارد و خاندان مظلوم مقتول ، امير مؤمنان ، عثمان بن عفّان را بر خاندان ابو تراب و فرزندانش ، پيش اندازد . پس هر كس اين نوشته بر او خوانده شد و آن را پذيرفت و به اطاعت از فرمان روايش يزيد بن معاويه شتافت ، آفرين و صد آفرين به او ! و هر كس كه از آن سرپيچى كرد و امتناع ورزيد ، گردنش زده شود . اين حكم ، هميشگى است تا حق به اهلش باز گردد . و سلام بر آن كس كه اين نوشته بر او خوانده شود و آن را بپذيرد !

3 / 4سخن حسن بصرى در باره جانشينى يزيد
اشاره

تاريخ الطبرى_ به نقل از حسن بَصْرى _: چهار گناه در معاويه بود كه اگر تنها يكى از آنها در او بود ، هلاكش مى كرد : [اوّل :] با يارىِ نابخردان ، بر اين امّت، مسلّط شد و خلافت را بدون مشورت با امّت و به زور ، غصب كرد ، در حالى كه بازماندگان صحابه و فضيلتمندان ، در ميان آن بودند . [دوم :] پسر مست و خُمار خود را جانشين خود كرد ؛ پسرى كه ابريشم مى پوشيد و تُنبك مى زد . [سوم :] زياد [بن سُميّه] را به پدرش [ابو سفيانْ ]ملحق كرد ، با آن كه پيامبر خدا فرموده بود : «فرزند ، متعلّق به بسترِ خانواده است و براى زناكار ، سنگ است» . و [چهارم : ]حُجر [بن عَدى] را كُشت . واى بر او از حُجر ! واى بر او از حُجر !

.

ص: 90

. .

ص: 91

. .

ص: 92

سخن علّامه امينى در باره ولايت عهدىِ يزيد

(1)يكى از تبهكارى ها و جنايات معاويه ، بيعت گرفتن براى يزيد ، بر خلاف خواست اهل حل و عقد (يعنى صاحب نظران جامعه اسلامى) است كه با دهن كجى به مهاجران و انصار و على رغم مخالفت برجسته ترين اصحاب ، اين كار را در زير سايه ايجاد ترس ، و نيز دادن وعده به شهوت پرستان و مال پرستان ، انجام داد . معاويه ، از همان روز كه به سلطنت نشست و بساط استبدادى قهرآميز و ننگين را گسترد ، در اين انديشه بود كه پسرش را ولىِّ عهد خويش سازد و برايش بيعت بگيرد و حكومت اُمَوى را موروثى و پايدار گرداند . او هفت سال تمام ، زمينه اين كار را فراهم مى كرد . به نزديكانش اِنعام مى نمود و بيگانگان را خويشاوند و مقرّب خود مى ساخت . (2) گاه نيّت خويش را پنهان مى كرد و زمانى ، بر ملا مى نمود و پيوسته ، راه آن را هموار مى ساخت و سختى هايش را آسان مى نمود . چون زياد _ كه مخالف ولايت عهدى يزيد بود _ ، به سال 53 هجرى در گذشت ، معاويه پيمانى را به نام زياد ، جعل كرد و براى مردم خواند كه در آن آمده بود : حكومت پس از معاويه ، از آنِ يزيد باشد . او با اين كار _ چنان كه مدائنى گفته _ ، مى خواست راه بيعت گرفتن براى يزيد را هموار نمايد . (3)

.


1- .اين مقاله ، برگرفته از الغدير (ج 10 ص 227 _ 256) و ترجمه كلام علّامه عبد الحسين امينى ، از استاد جلال الدين فارسى است ، با اندكى اصلاح و تغيير .
2- .العقد الفريد : ج 3 ص 357 .
3- .العقد الفريد : ج 3 ص 357 ، تاريخ الطبرى : ج 5 ص 303 .

ص: 93

ابو عمر مى گويد: معاويه هنگامى كه حسن عليه السلام زنده بود ، براى بيعت يزيد ، اشاره و تعريضى كرد ؛ امّا اين مقصود را فقط پس از درگذشت حسن عليه السلام ، آشكار كرد و تصميم آن كار را گرفت . (1) ابن كثير مى نويسد: در سال 56 هجرى ، معاويه ، مردم را دعوت كرد كه با پسرش يزيد ، بيعت نمايند تا پس از وى ، حاكم باشد . او تصميم اين كار را پيش تر و در زمان زنده بودنِ مغيرة بن شعبه (2) گرفته بود . ابن جرير [طبرى] ، از طريق شَعْبى ، چنين روايت مى كند: مغيره پيش معاويه آمده بود و از استاندارى كوفه ، استعفا كرده بود . معاويه هم به خاطر پيرى و ناتوانى اش ، استعفاى او را پذيرفت و تصميم گرفت كه سعيد بن عاص را به جاى وى بگمارد . چون مغيره از تصميم معاويه خبردار شد ، گويى پشيمان شده باشد ، نزد يزيد بن معاويه رفته ، به او توصيه كرد كه از پدرش بخواهد او را ولى عهد سازد . يزيد نيز از پدرش تقاضاى ولى عهدى كرد . پدرش پرسيد: چه كسى اين را به تو توصيه كرد؟ گفت: مغيره . معاويه پيشنهاد مغيره را پسنديد و او را دو باره به استاندارى كوفه گماشت و دستور داد كه در اين راه (تثبيت ولى عهدى يزيد) بكوشد . پس مغيره براى زمينه سازى ولى عهدى يزيد ، به كوشش پرداخت . معاويه در اين باره ، كتبا با زياد ، مشورت كرد و زياد كه مى دانست يزيد ، سرگرم بازى است و دل به بازى و شكار بسته ، با ولى عهدى او مخالفت نمود و عبيد بن كعب ن

.


1- .الاستيعاب : ج 1 ص 441.
2- .مغيره در سال 50 ق ، در گذشت . او در سال 45 ، پيش معاويه رفت و اين ، همان سالى است كه انديشه بيعت گرفتن براى يزيد ، با اشاره مغيره ، در ذهن معاويه پديد آمد (الغدير : ج 10 ص 228 ، پانوشت) .

ص: 94

ُمَيرى را _ كه دوست صميمى وى بود _ ، نزد معاويه فرستاد تا رأى او را بزند و منصرفش كند . عبيد به دمشق رفت و ابتدا با يزيد ، ملاقات كرد و از قول زياد به او گفت كه در پىِ ولايت عهدى بر نيايد ؛ زيرا تركش براى او مفيدتر از آن است كه از پىِ آن بر آيد . يزيد از ولايت عهدى منصرف شد و نزد پدر رفت و هم داستان شدند كه فعلاً از آن ، دست بر دارند . وقتى زياد مُرد ، معاويه شروع كرد به ترتيب دادن كار ولايت عهدى يزيد و تبليغات و دعوت براى بيعت گرفتن ، و براى ولايت عهدى يزيد ، به سراسر كشور نامه نوشت . (1)

شكل ديگرى از اين ماجرا

ابتداى بيعت گرفتن براى يزيد ، از مغيرة بن شعبه بود . معاويه خواست كه او را از استاندارى كوفه ، بر كنار نمايد و به جايش سعيد بن عاص را بگمارد . خبر به مغيره رسيد . با خود گفت: كار درست ، اين است كه نزد معاويه بروم و استعفا بدهم تا مردم تصوّر كنند كه به مقام استاندارى ، بى علاقه ام . سپس به سوى معاويه روانه شد و به هنگام رسيدن ، به اطرافيانش اظهار داشت كه اگر وسيله استاندارى و فرماندهى را اكنون نتوانم به دست آورم ، ديگر هرگز نخواهم توانست . و سپس نزد يزيد رفته ، به او گفت: اصحاب عالى مقام پيامبر صلى الله عليه و آله و بزرگان قريش و سال خوردگانش ، از دنيا رفته اند و فقط فرزندانشان باقى مانده اند ، و تو از همه شان برتر و باتدبيرترى و علمت به سُنّت و سياست ، از همه شان بيشتر . نمى دانم چرا امير المؤمنين [معاويه] براى تو ، بيعت [ولايت عهدى] نمى گيرد؟ يزيد پرسيد: به عقيده تو ، اين كار ، شدنى است؟ جواب داد: آرى .

.


1- .البداية و النهاية : ج 8 ص 79 ، و همانند اين گزارش در : تاريخ الطبرى : ج 5 ص 301 .

ص: 95

يزيد ، پيش پدر رفت و گفته مغيره را به اطلاع او رسانيد . معاويه، مغيره را احضار كرد و پرسيد: يزيد ، چه مى گويد؟ گفت: اى امير مؤمنان! ديدى كه پس از عثمان ، چه اختلافى پيدا شد و چه خون ها ريخته شد . (1) يزيد مى تواند جانشين تو باشد . بنا بر اين ، برايش بيعت بگير تا اگر اتّفاقى برايت افتاد ، پناه مردم و جانشين تو باشد و نه خونى ريخته شود و نه آشوبى به پا گردد . پرسيد: چه كسى در اين كار ، به من كمك خواهد كرد؟ گفت: من ، مردم كوفه را برايت تضمين مى كنم و زياد ، اهالى بصره را ، و از اين دو شهر كه گذشت، هيچ كس با تو مخالفت نخواهد كرد . معاويه گفت: برو بر سر كارت و با هر كه طرف اعتماد توست ، در اين زمينه صحبت كن و هر دو ، به فكر خواهيم بود و تصميم مقتضى را خواهيم گرفت . مغيره با او خداحافظى كرد و پيش دوستانش باز گشت . پرسيدند: چه خبر؟ گفت: پاى معاويه را در ركابى گذاشتم كه با امّت محمّد ، فاصله طولانى دارد ، و چنان چاه و چاله اى براى آنها گشودم كه هرگز به هم نخواهد آمد . و آن گاه ، به اين شعر ، مثل زد : در باره همانند من ، پنهان را برملا كنو براى دشمنان و مخالفان خشمگين ، [حقيقت مرا] آشكار كن . 2

.


1- .علّامه امينى در پاورقى نوشته است : آيا كسى نبود كه از مغيره بپرسد : پيامبر صلى الله عليه و آله نيز اين دو دستگى و اختلاف و ريختن خون هاى حرام به خاطر منصوب نشدن خليفه را مى دانست . پس چرا امّت را به حال خود رها كرد و _ به باور او و سياستمداران طرفدار انتخابات _ جانشينى انتخاب نكرد ؟ (الغدير : ج 1 ص 229 ، پانوشت) .

ص: 96

مغيره به راه افتاد تا به كوفه برگشت و با هر كه طرف اعتمادش بود و مى دانست هواخواه بنى اميّه است ، مسئله يزيد و ولايت عهدى اش را مطرح نمود و آنان جواب مساعد به بيعت با يزيد دادند . ده نفر _ يا به گفته اى ، بيش از ده نفر _ از آنها را به نمايندگى نزد معاويه فرستاد و به هر يك ، سى هزار درهم داد و پسرش موسى بن مغيره را به رياستشان برگزيد . آنها پيش معاويه رفتند و از بيعت با يزيد ، تمجيد كردند و او را به بيعت گرفتن ، فرا خواندند . معاويه گفت: نظر خودتان را حفظ كنيد ؛ امّا در اظهار و اعلامش ، شتاب ننماييد . سپس از موسى پرسيد: پدرت دين اينها را به چند خريد؟ گفت: به سى هزار درهم . گفت: دينشان براى آنها چه بى ارزش بوده است ! به اين ترتيب نيز گفته اند كه آنها چهل نفر بودند كه مغيره پيش معاويه فرستاد و پسرش عروة بن مغيره را بر آنها گمارد . وقتى به دربار معاويه رسيدند ، يكايك به نطق ايستادند و گفتند كه خيرخواهى براى امّت محمّد صلى الله عليه و آله ، باعث آمدنشان شده است! نيز گفتند : اى امير المؤمنين! سِنّت زياد شده و مى ترسيم رشته همبستگى ما ، به هم بخورد . بنا بر اين ، پرچمى براى ما بر افراز و حدودى را برايمان معيّن كن تا در آن ، حركت كنيم . گفت: شما جانشينى برايم پيشنهاد كنيد . گفتند: يزيد پسر امير المؤمنين را مناسب مى بينيم . پرسيد:با جانشينىِ او موافقيد؟ گفتند: آرى .

.

ص: 97

پرسيد: نظرتان همين است؟ گفتند: آرى ، و نظر مردمى كه به نمايندگى شان آمده ايم هم . معاويه ، پنهانى از عروه پرسيد: پدرت دين اينها را به چند خريده است؟ گفت: به چهارصد دينار . گفت: دينشان را ارزان يافته است . و به آنان گفت : در باره آنچه به خاطرش آمده ايد ، تأمّل خواهم كرد . تا خدا چه بخواهد ، و سنجيده و با تأمّل كار كردن ، بهتر از عجله است . آنها بر گشتند . تصميم معاويه در بيعت گرفتن براى يزيد ، استوارتر گشت . در پىِ زياد فرستاد تا با او مشورت كند . زياد ، عُبَيد بن كعب نُمَيرى را خواست و به او گفت: هر كس ، طرف اعتمادى دارد و هر رازى را رازدارى است و مردم ، داراى دو خصلت اند : پخش كردن راز ، خيرخواهى و نظر مشورتى را به نااهلان دادن . راز را جز به دو كس نمى توان گفت: اوّل ، مرد آخرت كه جوياى ثواب روز جزاست ، و ديگر ، مرد دنيا كه شرافت نفس و خِردى دارد كه از حَسَب او پاسدارى مى كند . من اين دو صفت (شرف و عقل) را در تو سراغ دارم و اينك تو را براى مشورت در باره موضوعى خواسته ام ، كه من نوشته هاى درون نامه ها را با نظر بدبينى نگاه مى كنم . امير المؤمنين [معاويه] با من ، كتبا در باره اين موضوعات ، مشورت كرده و از مخالفت و رَميدن مردم ، نگران است و مى خواهد كه از او اطاعت نمايند . ضمنا مسئوليت هاى حاكم اسلامى ، سهمگين است و عهده دارى آنها كار مهمّى است . يزيد ، مردى تنبل و سست عنصر است و به علاوه ، دل باخته شكار است . بنا بر اين ، نزد امير المؤمنين برو و كارهاى يزيد را برايش بر شمار و بگو: كار را با تأنّى انجام بده تا به انجام رسد . شتاب مكن كه اگر دير برسى ، بهتر از آن است كه با عجله ، كار را

.

ص: 98

خراب كنى و بد فرجام سازى . عُبَيد گفت: چيزى غير از اين ندارى كه به او بگويى؟ پرسيد: چه؟ گفت: تصميم معاويه را بر هم نزن و او را با پسرش بد نكن . من يزيد را مى بينم و به او مى گويم : امير المؤمنين به زياد، نامه نوشته و در باره بيعت گرفتن برايت ، از او نظر خواسته است و زياد مى ترسد كه مردم به خاطر رفتارهاى نادرستى كه تو دارى ، بر آشوبند و مخالفت نمايند و چاره را در اين مى بيند كه تو آن كارها را ترك كنى تا بتوان مردم را مجاب كرد و خواسته ات را جامه عمل پوشاند . در اين صورت ، تو ، هم امير المؤمنين [معاويه] را راه نمايىِ خيرخواهانه كرده اى ، و هم نگرانى ات از بابت امّت ، بر طرف شده است . زياد گفت: تو تدبيرى درست و دقيق انديشيده اى . به اميد خدا ، روانه شو . اگر مقصود را بر آوردى ، حقّت و قَدرت شناخته خواهد بود و در صورتى كه تدبيرت خطا از آب در آمد ، معلوم خواهد بود كه از راه بدخواهى نبوده است . هر چه به نظرت درست آمد ، مى گويى و خداوند ، به علم غيبش داورى مى كند . عبيد ، نزد يزيد رفت و آن سخنان را گفت . در نتيجه ، يزيد از بسيارى كارهايش دست بر داشت . زياد ، همچنين ، نامه هايى براى معاويه همراه عبيد فرستاد كه از او مى خواست با درنگ و تأمّل ، عمل كند و شتاب نورزد . معاويه اين توصيه او را پذيرفت و به كار بست . وقتى زياد مُرد ، معاويه تصميم گرفت براى پسرش يزيد ، بيعت بگيرد . به همين جهت ، يك صد هزار درهم براى عبد اللّه بن عمر فرستاد كه پذيرفت ؛ امّا چون سخن از بيعت با يزيد به ميان آمد ، گفت: اين را مى خواست؟! اگر چنين باشد كه دينم خيلى

.

ص: 99

ارزان شده است ! سپس ، از پذيرفتن آن ، خوددارى كرد . (1)

بيعت گرفتن براى يزيد در شام و كُشتن امام حسن عليه السلام براى آن

وقتى هيئت هاى نمايندگى استان ها _ كه به دستور معاويه به دمشق آمده بودند _ ، در دربار معاويه گِرد آمدند _ و احنف بن قيس در ميانشان بود _ ، معاويه ضحّاك بن قيس فهرى را فرا خواند و به او گفت: چون بر منبر نشستم و موعظه و سخنم را به پايان بردم ، تو از من براى سخنرانى اجازه بگير . وقتى به تو اجازه دادم ، خداى متعال را سپاس بگزار و نام يزيد را به ميان آور و در باره اش آنچه از تمجيد ، وظيفه خود مى بينى ، بگو . آن گاه از من تقاضا كن كه او را جانشين خويش سازم ؛ زيرا نظرم و تصميمم ، بر اين تعلّق گرفته است و از خدا مسئلت دارم كه در اين مورد و ديگر موارد ، خير پيش آورد . سپس عبد الرحمان بن عثمان ثقفى و عبد اللّه بن مَسعده فزارى و ثور بن مَعَن سُلَمى و عبد اللّه بن عصام اشعرى را احضار كرد و به آنها دستور داد كه وقتى ضحّاك سخنش را تمام كرد ، به نطق بر خيزند و سخنش را تصديق و تأييد كرده ، از وى بخواهند تا براى يزيد ، بيعت بگيرد . (2) معاويه سخن گفت و پس از وى ، آن عدّه ، همان طور كه دلش مى خواست ، او را دعوت كردند كه براى يزيد ، بيعت بگيرد . معاويه پرسيد: احنف كجاست ؟ احنف پاسخ داد . پرسيد: تو نمى خواهى سخن بگويى؟ احنف بر خاست ، خدا را سپاس گفت و ستايش نمود و گفت: مردم ، بدترين دوره هاى زمان را گذرانده و به روزگار خوبى در آمده اند و يزيد ، پسر امير مؤمنان ،

.


1- .تاريخ الطبرى : ج 5 ص 302 ، الكامل فى التاريخ : ج 2 ص 509 ، تاريخ دمشق : ج 38 ص 212 .
2- .الإمامة و السياسة : ج 1 ص 188 .

ص: 100

چه جانشين خوبى است! و تو _ اى امير المؤمنين _ تمام جوانب امر او را آزموده اى . بنا بر اين ، توجّه داشته باش حكومت را به چه كسى وا مى گذارى . سفارش اينها را به گوش نگير . مگذار كسانى كه بدون در نظر گرفتن مصلحت تو ، به تو پيشنهادهايى مى نمايند ، تو را بفريبند و از راه راست ، به در كنند . تو مصلحت جامعه را بهتر مى دانى و نيز مى دانى چگونه اطاعت مردم را جلب كنى . مردم حجاز و مردم عراق ، تا وقتى حسن زنده است ، به اين كار ، رضايت نخواهند داد و با يزيد ، بيعت نخواهند كرد . ضحّاك ، عصبانى شد . دو باره بر خاست و خدا را سپاس گفت و ستايش كرد و گفت: خداوند ، كار امير المؤمنين را به سامان كند! منافقان عراقى ، مردانگى شان در ميان خودشان و در رفتار با يكديگر اين است كه اختلاف و دودستگى نشان دهند و پيوند ديندارى شان ، در اين است كه از همديگر كناره بجويند . حق را بر حَسَب تمايلات خويش مى بينند . پندارى كه از پسِ پشت خويش مى نگرند ! از سرِ نادانى و غرور ، گردن فرازى مى كنند ، و خدا را هيچ در نظر نمى آورند و از عواقب بد كار خويش ، بيمى به خود راه نمى دهند . ابليس را به پروردگارىِ خويش گرفته اند و ابليس ، ايشان را حزب خويش ساخته است . براى كسى كه دوستش باشند ، نفعى ندارند و به كسى كه دشمنش باشند ، ضررى نمى رسانند . بنا بر اين ، نظر آنها را رد و صداشان را خفه كن . حسن و وابستگان حسن را چه به سلطنت خدايى كه معاويه را به جاى خويش ، در زمين نشانده است؟! هرگز چنين مباد! خلافت از بى وارث ، بر جاى نمى مانَد و جز مرگ ، چيزى مانع خويشاوندى نيست . شما اى اهالى عراق! خودتان را چنان بار آوريد كه خيرخواه و نصيحتگوى پيشوا و حاكمتان باشيد كه مُنشى پيامبرتان و خويشاوندش بوده است ، تا دنياتان در امان بماند و از آخرت هم بهره ببريد . آن گاه ، احنف بن قيس بر خاست و پس از ستايش و ثناى خداوند ، گفت: اى

.

ص: 101

امير المؤمنين! ما در ميان قريش ، در باره تو مطالعه كرديم و ديديم تو جوانْ مردترينش هستى و پيونددارترين و پيمان گزارترين . ضمنا مى دانيم كه تو عراق را با قهر نگشودى و بر آن ، با زور مسلّط نگشتى ؛ بلكه به حسن بن على ، تعهّداتى در برابر خدا سپرده اى كه خود مى دانى و به موجبش ، حكومت پس از تو ، با وى خواهد بود . اگر به پيمانت وفا كنى ، تو پيمان گزار و وفادارخواهى بود و در صورتى كه به پيمانت خيانت كنى ، بايد بدانى كه _ به خدا سوگند _ پشت سرِ حسن ، سوارانى كارآزموده قرار دارد و بازوانى پُرتوان و شمشيرهايى بُرّان كه اگر يك قدم از راه خيانت و پيمان شكنى به طرف او پيش آيى ، با قدرتى پيروزمند ، رو به رو خواهى گشت . تو خود مى دانى كه مردم عراق ، از وقتى با تو دشمنى كرده اند ، ديگر تو را دوست نداشته اند و نه با على و حسن و آياتى كه در حقّشان از آسمان فرود آمده ، از وقتى دوستشان شده اند ، ره مخالفت و دشمنى پوييده اند . همانها ، شمشيرهايى را كه همراه على در جنگ صِفّين بر روى تو كشيده اند ، اكنون به دوششان دارند و دل هايى را كه كينه تو را در آن پرورده اند ، در اندرونشان . به خدا سوگند ، مردم عراق ، حسن را بيش از على دوست مى دارند . در اين هنگام ، عبد الرحمان بن عثمان ثقفى بر خاست ، از يزيد تمجيد كرد و معاويه را براى بيعت گرفتن براى يزيد ، تشويق كرد . معاويه به نطق ايستاد و گفت: مردم! شيطان ، برادران و دوستانى دارد كه آنها را بسيج كرده ، از آنها كمك و يارى مى جويد و سخن از زبان آنها مى گويد . اگر طمعشان را بر انگيزد ، به كار مى افتند و اگر از آنها اظهار بى نيازى نمايد ، بر جاى خويش ، بى حركت مى مانند . با زشتكارىِ خويش ، نطفه فتنه را مى بندند و هيزم نفاق را براى شعله ور ساختنِ آشوب گم راهى آور ، مى انبارند . خُرده گير و عيبجويند و اگر سررشته كارى را عهده دار گردند ، به كژى مى گرايند و اگر به گم راهى اى خوانده شوند ، زياده روى مى كنند . اينها دست بردار نيستند و ريشه كن نمى شوند و پند

.

ص: 102

نمى گيرند ، مگر اين كه صاعقه هاى ننگ و بلا و خوارى ، بر سرشان فرود آيد و مرگ و نيستى بر آنها ببارد تا ريشه شان _ چنان كه قارچ لطيفى را از خاك به در مى آورند _ ، كَنْده شود . هر چه بدشان است ، به زودىِ زود ، برايشان اتّفاق افتد ! ما جلوتر اخطار كرديم و پند توأم با تهديد داديم ؛ اگر اخطار قبلى و پند ، سودى دهد . آن گاه ، ضحّاك را خواند و استاندار كوفه ساخت و عبد الرحمان را احضار كرده ، استاندارىِ جزيره را [در شمال عراق] به وى سپرد . در اين هنگام ، احنف بن قيس چنين نطق كرد: اى امير المؤمنين! تو از همه ما بهتر مى دانى كه يزيد در شبانه روز ، در پيدا و پنهان ، چه مى كند و به كجا مى رود و مى آيد . بنا بر اين ، اگر مى دانى [كه او] مايه خشنودى خدا و اين امّت است ، با مردم در باره اش مشورت نكن ، و در صورتى كه او را غير از اين مى دانى ، در حالى كه خود رو به آخرت روانى ، توشه دنيايىِ او را فراهم مياور ؛ زيرا آخرتت جز با كار نيك ، آبادان نمى گردد . آگاه باش كه اگر يزيد را بر حسن و حسين مقدّم بدارى ، در حالى كه مى دانى آنان كيستند و چه شخصيتى دارند ، در پيشگاه خدا ، هيچ عذر و بهانه اى نخواهى داشت . وظيفه ما اين است كه بگوييم : «سَمِعْنَا وَأَطَعْنَا غُفْرَانَكَ رَبَّنَا وَإِلَيْكَ الْمَصِيرُ ؛ (1) به گوش مى گيريم و فرمان مى بريم . پروردگارا! از تو آمرزش مى طلبيم و سرانجام ما ، پيشگاه تو خواهد بود» . (2) امينى مى گويد : معاويه ، به محض اين كه قصد خود را دائر بر بيعت گرفتن براى يزيد و تعيين او به عنوان ولى عهد ، آشكار ساخت ، احساس كرد كه مردم صالح و شخصيت هاى پاك دامن ، تا هنگامى كه امام حسن مجتبى عليه السلام زنده است ، حاضر نخواهند شد به آن بيعت ننگين ، تن در دهند . به علاوه ، در برابر امام حسن عليه السلام ، فرزند

.


1- .بقره : آيه 285 .
2- .الإمامة و السياسة : ج 1 ص 191 .

ص: 103

پاك پيامبر صلى الله عليه و آله ، متعهّد شده بود كه حكومت را پس از خود ، به او وا گذارَد و هيچ كس را جانشين خويش نسازد . پس چاره را در اين ديد كه امام عليه السلام را به قتل رساند و با كُشتن ايشان ، مانع عمده اى را كه در طريق ولايت عهدى يزيد وجود دارد ، از ميان بر دارد تا راهِ رسيدنِ پسرش به سلطنت ، هموار گردد . ابو الفرج اصفهانى آورده است : معاويه مى خواست براى پسرش يزيد ، بيعت بگيرد و هيچ مشكلى برايش بزرگ تر از وجود حسن بن على عليه السلام و سعد بن ابى وقّاص نبود . به همين جهت ، توطئه مسموم كردن آن دو را به اجرا گذاشت تا با مسموميت ، در گذشتند . (1) امينى مى گويد : اين كه معاويه ، قاتل امام حسن مجتبى _ كه سلام خدا بر او باد _ بوده است ، با شرح و تفصيل ، خواهد آمد .

عبد الرحمان بن خالد

(2) و ولايت عهدى يزيدمعاويه ، در نطقى خطاب به مردم شام گفت: مردم شام! سنّم زياد شده و اجلم فرا رسيده است . تصميم دارم شخصى را [براى حكومت] تعيين كنم تا مايه استوارى شما باشد . من يك تن از شما هستم . بنا بر اين ، نظر و تصميمى اتّخاذ كنيد . تبادل نظر كرده ، هم داستان گشتند و گفتند: با عبد الرحمان بن خالد بن وليد ، موافقيم . اين نظر ، بر معاويه سخت گران آمد ؛ ليكن به روى خود نياورد . پس از مدّتى ، عبد الرحمانْ بيمار شد . معاويه طبيبى يهودى را كه در دربارش بود و در نزد او

.


1- .مقاتل الطالبيّين : ص 80 .
2- .ابن عبد البرّ در الاستيعاب (ج 2 ص 372) مى گويد : عبد الرحمان ، پيامبر صلى الله عليه و آله را درك كرده بود و از جنگ آوران و دليران قريش به شمار مى آمد و فضيلت و ديندارى و بخشندگى داشت و فقط به خاطر مخالفت با برادرش «مهاجر» ، از على عليه السلام روگردان بود ؛ چرا كه برادرش مهاجر ، دوستدار على عليه السلام بود و با او در جنگ جمل و صفّين ، شركت كرده بود ؛ اما عبد الرحمان در جنگ صفّين ، با معاويه بود و ابن حجر در الإصابة (ج 5 ص 27) مى گويد : وى در نظر مردم شام ، مقامى بزرگ داشت .

ص: 104

صاحب منزلت بود و ابن اُثال نام داشت ، فرستاد تا به او شربتى بنوشانَد و او را به قتل برساند . طبيب يهودى ، رفت و شربتى به او نوشاند كه اندرونش را شكافت و بر اثر آن ، مُرد . بعدها مهاجر بن خالد ، برادر عبد الرحمان ، پنهانى با نوكرش به دمشق آمد و به كمين آن يهودى نشست تا شبى كه با جمعى از پيش معاويه بيرون مى آمد ، بر او حمله بُرد . همراهيان [او ]گريختند و مهاجر ، آن يهودى را كُشت . در كتاب الأغانى چنين آمده است : آن يهودى را مهاجر بن خالد كُشت . او را دستگير كرده ، نزد معاويه بردند . معاويه به او گفت: خير نبينى! چرا طبيب مرا كُشتى؟ گفت: مأمور را كُشتم و آمر ، مانده است! (1) ابن عبد البرّ ، پس از ذكر داستان ، مى گويد : اين داستان ، در ميان شرح حال نويسان و علماى تاريخ و روايت ، مشهور است و ما مختصرش كرديم . آن را عمر بن شَبَّه ، در كتاب أخبار مدينة آورده و ديگر مورّخان نيز نوشته اند . (2) امينى مى گويد : اين ماجرا، در سال 46 هجرى ، يعنى دومين سال مطرح شدن ولايت عهدى يزيد ، اتّفاق افتاده است .

سرگذشت سعيد بن عثمان (سال 55 هجرى)

سعيد بن عثمان ، از معاويه تقاضا كرد كه او را به استاندارى خراسان بگمارد . معاويه گفت: عبيد اللّه بن زياد ، استاندار آن جاست . (3) سعيد گفت: پدرم تو را به مقامات سياسىِ بالا رساند و مجال و امكان داد تا به جايى رسيدى كه از آن بالاتر نيست و تو در مقابل ، حق شناسى نكردى و سپاس نعمت هايش را به جاى نياوردى و اين (يعنى يزيد بن معاويه) را بر من مقدّم داشته ،

.


1- .الأغانى : ج 16 ص 209 .
2- .الاستيعاب : ج 1 ص 373 ش 1410 . نيز ، ر . ك : تاريخ الطبرى : ج 5 ص 227 .
3- .عبيد اللّه در پايان سال 53 هجرى ، در 25 سالگى ، عازم خراسان شد (تاريخ الطبرى : ج 5 ص 297) .

ص: 105

برترى دادى و برايش بيعت ولايت عهدى گرفتى ، در صورتى كه من به لحاظ پدر و مادر و شخصيت ، بر او برترى دارم . معاويه گفت: خدمتى كه پدرت به من كرد ، بايد مورد قدردانى من باشد و از عهده اداى شايسته آن بر آيم . در همين راه بود كه به خونخواهىِ او برخاستم ، تا كارها رو به راه گشت ، و چنان نيست كه خودم را به خاطر كوتاهى ، سرزنش كنم . امّا در باره برترىِ پدرت بر پدر يزيد ، بايد بگويم: به خدا ، او بر من برترى دارد و به پيامبر خدا نزديك تر است . در باره برترىِ مادرت بر مادر يزيد ، قابل انكار نيست كه زن قريشى بر زن كَلْبى برترى دارد ؛ امّا در باره برترىِ تو بر يزيد ، به خدا اگر غوطه ، (1) پُر از آدم هايى مثل تو باشد ، يزيد را با آن عوض نخواهم كرد . يزيد گفت: اى امير المؤمنين! او پسر عموى توست و تو از همه سزاوارتر و موظّف ترى كه به كارش رسيدگى كنى . او به خاطر من ، تو را نكوهش كرد . پس تو هم او را نكوهش كن . (2) ابن قُتَيبه ، [داستان او را] به اين عبارت آورده است: چون معاويه به شام در آمد ، سعيد بن عثمان بن عفّان ، كه شيطانِ قبيله قريش و زبان آور آن بود ، به حضورش رسيد و گفت: اى امير المؤمنين ! چرا براى يزيد ، بيعت مى گيرى ، نه براى من ، در حالى _ كه به خدا سوگند _ مى دانى پدرم بهتر از پدر اوست و مادرم بهتر از مادرش و خودم بهتر از اويم ، و تو اين مقام و قدرتى را كه دارى ، به وسيله پدرم به دست آورده اى ؟ معاويه خنديد و گفت: برادرزاده عزيز! در باره اين كه پدرت بهتر از پدر اوست ،

.


1- .غوطه ، باغستان پهناور و معروفى در نزديكى دمشق بوده است . ر .ك : لسان العرب : ح7 ص366 «غوط» .
2- .تاريخ الطبرى : ج 5 ص 305 ، تاريخ دمشق :ج 8 ص 231 ، البداية و النهاية : ج 8 ص 79 ، الإمامة و السياسة : ج 1 ص 214 .

ص: 106

بايد بگويم : يك روزِ زندگانى عثمان ، بهتر از همه عمر معاويه است . در باره اين كه مادرت بهتر از مادر اوست ، برترىِ زن قريشى بر زن كَلْبى ، امرى مسلّم و آشكار است . در باره اين كه مقام و قدرتى را كه دارم ، به وسيله پدرت به دست آورده ام ، اين ، حكومتى است كه خدا به هر كه بخواهد ، مى دهد . پدرت كُشته شد . خدا رحمتش كند ! بنى عاص ، در خونخواهىِ او اِهمال نمودند و بنى حرب (شاخه ديگر بنى اميّه) به آن كمر بستند . بنا بر اين ، خدمتى كه ما به تو كرده ايم ، بيش از آن است كه پدرت به ما كرده است و تو بيش از ما رَهين منّتى . [امّا] در باره اين كه تو بهتر از يزيدى ، به خدا سوگند ، حاضر نيستم به جاى يزيد ، خانه ام پُر از افرادى مثل تو باشد . به هر حال ، اين حرف ها را كنار بگذار و از من ، چيزى بخواه تا به تو بدهم . سعيد بن عثمان بن عفّان گفت: . . . من راضى نمى شوم جزئى از حقّم را به من بدهى . همه اش (يعنى حكومت) را مى خواهم . حال كه نمى خواهى همه حقّم را به من بدهى ، از آنچه خدا به تو داده ، به من بده . معاويه گفت: خراسان ، براى تو باشد . سعيد گفت: خراسان چيست؟! گفت: تيول تو و مِلك تو و بخششى باشد كه به خويشاوند خود مى نمايم! سعيد ، خشنود و خوش حال ، از دربار معاويه بيرون رفت ، در حالى كه اين ابيات را مى خواند : از امير المؤمنين و فضل و كَرَمش ياد كردم و گفتم:خدايش به پاس كمكى كه به خويشاوندش كرد ، پاداش نيك دهد! گرچه قبلاً حرف هايى در باره اش از زبانمپريده بود كه برخى خردمندانه بود و پاره اى خطا . امير المؤمنين ، از ره بزرگوارى ، چشم از آن بَر بست

.

ص: 107

و به كَرَمش ادامه داد ، هر چند پيش از بازگشتش ، نظرش نسبت به من ، تغيير كرده بود . و گفت: اكنون خراسان ، تيول و مِلك تو باشد!امير المؤمنين را پاداش خير باد! اگر عثمان به جاى او مى بود ، هرگز به منبيش از آنچه او به من داد ، نمى داد . چون گفته اش را به معاويه خبر دادند ، به يزيد دستور داد برايش توشه راه فراهم كند و خلعتى برايش فرستاد و تا يك فرسخى هم مشايعتش كرد . (1) ابن عساكر مى نويسد: مردم مدينه ، سعيد را دوست مى داشتند و از يزيد ، بدشان مى آمد . وى نزد معاويه رفت . معاويه از او پرسيد: اين ، چه حرفى است كه مردم مدينه مى زنند؟ گفت: مگر چه مى گويند؟ گفت : مى گويند: به خدا سوگند ، يزيد به سلطنت نخواهد رسيد ،مگر تيغ آهنين ، فرقش را بشكافد . فرمان روا پس از او (معاويه) ، سعيد خواهد بود . گفت: چه اشكالى دارد به نظر تو؟! به خدا ، پدرم بهتر از پدر يزيد است و مادرم بهتر از مادرش و خودم بهتر از او هستم . ما تو را به كار دولتى گماشتيم و هنوز بركنارت نكرده ايم و حقّ خويشاوندى مان را نسبت به تو ، به جاى آورده ايم و دست از آن نكشيده ايم ، تا اين همه را كه اينك در چنگ توست ، به دست آوردى و ما را از آن ، دور كردى . معاويه گفت: «در باره اين كه ...» تا آخر مطلبى كه پيش از اين ، آمد .

.


1- .الإمامة و السياسة : ج 1 ص 213 .

ص: 108

ابن عساكر ، آن گاه مى نويسد: حسن بن رَشيق ، داستان سعيد را با معاويه ، با تفصيلى بيش از آنچه گذشت ، آورده است . (1) سپس ، روايت حسن بن رَشيق را آورده كه در آن ، چنين آمده: معاويه او را به استاندارى خراسان گُماشت و يكصد هزار درهم نيز [به او] انعام داد .

نامه هاى معاويه در فرا خواندن به بيعت با يزيد

معاويه در نامه اى به مروان بن حكم نوشت: سنّم زياد شده و توانم از دست رفته و مى ترسم كه پس از مرگم ، در ميان امّت ، اختلاف پديد آيد . تصميم دارم كسى را به جانشينى خويش ، تعيين كنم و نمى خواهم بدون مشورت با كسانى كه آن جا (مدينه) هستند ، كارى انجام دهم . بنا بر اين، موضوع را براى آنها مطرح كن و پاسخشان را برايم بنويس . مروان ، در نطقى ، [سخنان معاويه را] به مردم، اطّلاع داد . مردم گفتند: كار درستى كرده است ؛ ليكن او بايد كسى را براى ما نام ببرد . مروان ، جريان را به معاويه نوشت . او نيز يزيد را نامزد كرد . مروان ، طىّ نطقى ، اين را به مردم، اطّلاع داد و گفت: امير المؤمنين ، پسرش يزيد را براى جانشينى بر گزيده است . عبد الرحمان بن ابى بكر ، به نطق ايستاد و گفت: به خدا ، تو _ اى مروان _ نادرست گفته اى و معاويه نيز نادرست گفته است . شما نخواسته ايد [كه ]بهترين شخص براى امّت محمّد ، بر گزيده شود ؛ بلكه مى خواهيد حكومت را به شكل امپراتورىِ روم شرقى در آوريد ، كه هر گاه امپراتورى بميرد ، پسرش به جايش بنشيند . مروان [با اشاره به او] گفت: اين ، همان كسى است كه آيه «وَ الَّذِى قَالَ لِوَ لِدَيْهِ أُفٍّ

.


1- .تاريخ دمشق : ج 21 ص 223 .

ص: 109

لَّكُمَآ ؛ (1) و كسى كه به پدر و مادرش گفت: واى بر شما! ... » در باره اش نازل شده است . عايشه ، از پشت پرده ، گفته مروان را شنيد و صدا زد: آى مروان! آى مروان! مردم ، گوش فرا دادند و مروان ، روى خود را به طرف عايشه گرداند كه مى گفت: تو به عبد الرحمان گفتى كه اين آيه در باره اش نازل شده است؟ به خدا ، دروغ گفتى ! اين آيه ، نه در باره او ، بلكه در باره فلان شخص ، نازل شده است؛ امّا تو تكّه اى از لعنت پيامبر خدا هستى . حسين بن على عليه السلام هم بر خاست و پيشنهاد معاويه را رد كرد . عبد اللّه بن عمر و عبد اللّه بن زبير نيز همين كار را كردند . مروان ، واكنش هاى آنها را به معاويه گزارش داد . معاويه قبلاً نامه هايى حاوى تعريف و تمجيد از يزيد ، به استاندارانش نوشته بود و دستور داده بود كه هيئت هايى را به نمايندگىِ مردم استان ها ، به سوى او بفرستند . در ميان آنها ، محمّد بن عمرو بن حَزْم ، از مدينه بود و اَحنَف بن قيس ، در ميان هيئت اعزامى از بصره . محمّد بن عمرو به معاويه گفت: هر زمامدارى ، مسئول رعيّت خويش است . بنا بر اين ، توجّه داشته باش چه كسى را به حكومت بر امّت محمّد صلى الله عليه و آله مى گمارى . معاويه ، از سخن او ، سخت ناراحت شد و به نفَس نفَس افتاد و او را باز پس فرستاد . به اَحنَف بن قيس هم دستور داد تا به ملاقات يزيد برود . پس از پايان ديدارش ، از او پرسيد: برادرزاده ات را چگونه يافتى؟ اَحنَف گفت: جوانى با نشاط ، پُرتكاپو و شوخ! معاويه سپس ، وقتى هيئت هاى نمايندگى استان ها جمع شده بودند ، به ضحّاك بن

.


1- .احقاف : آيه 17 .

ص: 110

قيس فهرى گفت: من [با آنها ]سخن مى گويم . وقتى سخنم را به پايان بُردم ، تو از من تقاضا كن كه براى يزيد ، بيعت بگيرم و مرا به اين كار ، تشويق كن . چون معاويه براى مردم شروع به سخنرانى كرد و از اهمّيت كار اسلام و احترام خلافت و حقّ آن ، سخن گفت و از اين كه خدا دستور داده كه از زمامداران ، اطاعت شود ، نام يزيد را نيز به ميان آورد و از فضل و سياست دانى اش حرف زد و پيشنهاد كرد كه برايش بيعت گرفته شود . ضحّاك بر خاست و خدا را ستود و ثنا گفت و اظهار داشت : اى امير المؤمنين! مردم ، پس از تو ، به زمامدار احتياج دارند و تجربه به ما نشان داده كه وحدت و همبستگى ، مانع خونريزى مى شود و از فتنه ، باز مى دارد و راه ها را امن و امان مى گردانَد و مايه عاقبت به خيرى مى شود . روزگار ، در تحوّل است و خدا ، هر زمانى ، در كارى است . و يزيد _ پسر امير المؤمنين _ ، چنان كه مى دانى ، شيوه اى نيكو و رفتارى معتدل دارد و به لحاظ دانش و بردبارى و تدبير ، در شمارِ برترين افراد ماست . بنا بر اين ، او را ولى عهد خويش ساز تا پس از تو ، پرچمدار ما و پناهگاهى باشد كه به او پناه جوييم و در سايه اش آرام گيريم . عمرو بن سعيد اَشدَق نيز سخنى همين گونه گفت . پس از او ، يزيد بن مُقنِع عذرى به نطق ايستاد و با اشاره به معاويه ، گفت: اين ، امير المؤمنين است . اگر مُرد ، اين خواهد بود (اشاره به يزيد) . هر كس نپذيرد ، اين (اشاره به شمشيرش)! معاويه گفت: بنشين كه تو بزرگِ سخنورانى! ديگر اعضاى هيئت هاى اعزامى نيز يكايك ، سخن گفتند . معاويه ، از اَحنَف بن قيس پرسيد : اى ابو بحر ! نظر تو چيست ؟ اَحنَف گفت: اگر بخواهيم راست بگوييم ، از شما مى ترسيم و اگر بخواهيم دروغ بگوييم ، از خدا بيمناكيم . تو _ اى امير المؤمنين _ يزيد را بهتر مى شناسى و مى دانى

.

ص: 111

كه در شب و روز ، و آشكار و نهان ، چه مى كند و به كجا رفت و آمد دارد . اگر مى دانى كه مايه رضاى خداى متعال و امّت اسلام است ، در باره اش با كسى مشورت نكن ، و اگر او را غير از اين مى دانى ، در حالى كه به سوى آخرت روانى ، توشه دنيايش را فراهم مياور . وظيفه ما فقط اين است كه بگوييم : به گوش مى گيريم و فرمان مى بريم . مردى شامى ، بر خاست و گفت: نمى دانيم اين عراقى دهاتى ، چه مى گويد ؟! كار ما اين است كه بشنويم و اطاعت كنيم ، و [شمشير] بزنيم و بپيونديم . آن گاه ، مردم متفرّق شدند ، در حالى كه سخنان اَحنَف بن قيس را بازگو مى كردند . معاويه به نزديكانش انعام مى كرد و با بيگانگان ، مدارا مى نمود و نرمش نشان مى داد ، تا آن كه بيشتر مردم ، با او هم پيمان شدند و بيعت نمودند . (1)

بيان ديگرى از همين ماجرا

مورّخان مى نويسند: معاويه ، اندكى پس از درگذشت امام حسن عليه السلام ، در شام با يزيد [به ولايت عهدى] بيعت كرد و بيعتش را كتبا به شهرها اطّلاع داد . استاندارش در مدينه، مروان بن حَكَم بود كه در نامه اى به او اطّلاع داد كه با يزيد ، بيعت كرده است و دستور داد [كه] قريش و ديگر مردمى را كه در مدينه اند ، گِرد آورد تا با يزيد ، بيعت نمايند . مروان ، چون نامه را خواند ، از انجام دادن اين كار ، خوددارى نمود و قريش نيز از بيعت با يزيد ، خوددارى ورزيدند . پس به معاويه نوشت: «قوم و قبيله ات ، از انجام دادن تقاضايت مبنى بر بيعت با يزيد ، خوددارى نمودند . نظرت را برايم بنويس» . معاويه دانست كه كارشكنى ، از طرف مروان ، صورت گرفته است . پس به او نوشت كه از استاندارى ، كناره گيرى كند و اطّلاع داد كه سعيد بن عاص را به استاندارىِ مدينه ، منصوب كرده است .

.


1- .العقد الفريد : ج 3 ص 357 ، الكامل فى التاريخ : ج 2 ص 511 .

ص: 112

وقتى نامه معاويه به مروان رسيد، خشمناك شد و با خانواده و جمع بسيارى از خويشاوندانش ، به راه افتاد و نزد بنى كِنانه _ كه از خويشاوندان مادرى اش بودند _ رفت و شِكوه كرد و جريان كارش را با معاويه ، شرح داد و اين كه بدون مشورت و تبادل نظر با او ، پسرش يزيد را به جانشينى تعيين كرده است . بنى كِنانه گفتند: ما تيرهايى در دست تو و تيغى در نيام توييم . ما را به جنگِ هر كه ببرى ، خواهيم جنگيد . رهبرى و تدبير ، با توست و اطاعت ، از ما . آن گاه ، مروان با هيئت پُرشمارى از ايشان و خويشاوندان و خانواده اش ، به راه افتاد تا به دمشق رسيد و در روزى كه معاويه به مردم، اجازه ملاقات داده بود ، به دربارش در آمد . دربان ، چون چشمش به جمعيّت انبوهى افتاد كه از قوم و خويشان مروان بودند ، به او اجازه ورود نداد . آنها با او گلاويز شده ، بر صورتش زدند تا از جلوى در ، كنار رفت . مروان با همراهانش وارد شد و به نزديكى معاويه رفتند تا جايى كه مروان به او دسترس داشت . پس از اين كه به او به عنوان خليفه سلام كرد ، گفت: خداوند ، بس پُر عظمت است . هيچ نيرومندى به گَرد قدرتش نمى رسد . در ميان بندگانش ، كسانى را آفريده كه پايه دينش را تشكيل مى دهند و از طرف او ، ناظر بلادند و جانشينانش در اداره مردم . به وسيله آنان ، ستم را از ميان بر مى دارد و پيوند دين را محكم و يقين را پيوسته مى گرداند و پيروزى را فرا چنگ مى آورد و گردن فرازان را خوار مى سازد . پيش از تو ، خلفاى ما اين را مى دانستند و در حقّ جمعى ، چنين قائل بودند و ما در راه فرمان بُردارى خدا ، يار و ياورشان بوديم و عليه مخالفان ، مددكارشان ، به طورى كه ما قدرت مى داديم و كژىِ منحرفان را راست مى ساختيم و در كارهاى مهم ، طرفِ مشورت بوديم و در اداره مردم ، فرماندار . ليكن امروز ، گرفتار كارهاى خودسرانه چند گونه ، سر در گم گشته ايم . تو عنان گم راهى را رها مى كنى و بدترين افراد را به كار مى گمارى . ذبح شده آن ، خورده مى شود و شيرش تا قطره آخر ، دوشيده مى شود .

.

ص: 113

چرا با ما در باره چگونگى شير دادن آن ، مشورت نمى كنى كه ما از شيرْ گرفته و فرزندانِ از شيرْ گرفته ايم (روزگارْ ديده و باتجربه ايم) . به خدا سوگند ، اگر پيمان هاى مؤكّد و عهدهاى متين در ميان نبود ، كژىِ متصدّى حكومت را درست مى كردم و او را به راه مى آوردم! بنا بر اين ، اى پسر ابو سفيان! حكومت را درست كن و از ولى عهد كردن كودكان ، دست بردار . بدان كه قبيله تو ، در باره ات نظر دارند و در مخالفتشان با تو ، استوارند . معاويه ، از سخن مروان به شدّت خشمگين شد ؛ امّا خيلى زود، خشم خويش را فرو خورد و دست مروان را فشرد و گفت: خداوند ، براى هر چيز ، اصلى قرار داده و براى هر خيرى ، اهلى . آن گاه ، تو را در برخوردارى از كَرَم ، داراى جايگاهى قرار داده و در پيش من ، از ناحيه پدر ، عزيزى . تو پيش گام در رأيى و سَروَرى را در رُبوده اى . تو پسرِ سرچشمه هاى كَرَمى . (1) آنان همان گونه اند كه توصيف نمودى ، و تو همان مقام را نزدشان دارى كه بيان كردى . ما همان گونه كه گفتى ، گرفتارِ كارهاى خودسرانه چندگونه ، سردرگم شده ايم . به خدا سوگند ، به كمك تو _ اى پسر عمو _ اميدواريم كه آنها را به سامان آوريم و مشكلات را برطرف نماييم و تيرگىِ آنها را از ميان برداريم تا كارها ، سهل و رو به راه شود . تو پس از امير المؤمنين ، نظير او هستى و در هر كارى ، پشت و پناهش . تو را پس از او ، بر خويشاوندانت گماشتم و سهم تو را از ماليات زمين ها ، بيش از ديگران قرار دادم . اكنون نيز به هيئتى كه همراه آورده اى ، جايزه خواهم داد و از آنها پذيرايىِ شايان خواهم كرد و به پاس امير مؤمنان ، تعهّد مى كنم كه تو را بى نياز سازم و خشنودت گردانم .

.


1- .اين تُرّهات دروغ را مقايسه كنيد با آنچه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در باره اين مطرود پسر مطرود (مروان بن حكم) فرموده است : «الوزغ بن الوزغ ، اللعين ابن اللعين ، مارمولك پسر مارمولك! ملعون پسر ملعون!» (المستدرك على الصحيحين : ج 4 ص 479 . نيز ، ر . ك : الصواعق المحرقة : ص 108 ، شرح نهج البلاغة ، ابن ابى الحديد : ج 2 ص 56 ، حياة الحيوان : ج 2 ص 399).

ص: 114

آن گاه ، ماهيانه هزار دينار براى او مقرّر داشت و يكصد دينار به ازاى هر يك از افراد خانواده اش ، به او پرداخت . (1)

نامه معاويه به سعيد بن عاص

معاويه به سعيد بن عاص _ كه استاندار او در مدينه بود _ ، نامه اى فرستاد و دستور داد كه مردم مدينه را به بيعت [با يزيد ]دعوت كند و نام كسانى را كه [به بيعت] اقدام مى كنند و كسانى را كه [در آن] كوتاهى مى نمايند ، به او گزارش دهد . چون نامه به سعيد بن عاص رسيد ، مردم را به بيعت با يزيد ، فرا خواند و خشونت نمود و شدّت و سختگيرى نشان داد و هر كه را در بيعت كردن كوتاهى مى نمود ، مورد حمله قرار داد ؛ ليكن مردم ، به استثناى عدّه انگشت شمارى ، بى علاقگى نشان دادند ؛ مخصوصا بنى هاشم كه حتّى يك نفرشان هم بيعت ننمود . ابن زبير ، بيش از همه كس در تقبيح و ردّ بيعت با يزيد ، شدّت به خرج مى داد . سعيد بن عاص ، جريان را به معاويه ، اين طور گزارش داد: «امّا بعد ، به من دستور دادى [كه] مردم را به بيعت با يزيد پسر امير المؤمنين ، دعوت كنم و نام كسانى را كه [به بيعت] اقدام مى كنند و آنان كه [در آن] كوتاهى مى نمايند ، به تو گزارش نمايم . اكنون به اطّلاعت مى رسانم كه مردم ، از آن خوددارى مى نمايند ، بويژه خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله از بنى هاشم كه حتّى يك نفرشان هم موافقت نكردند و اطّلاعاتى از آنان به من رسيده كه ناخوشايند است . امّا كسى كه دشمنى و مخالفت خود را با اين كار ، علنى نموده ، عبد اللّه بن زبير است . من جز به كمك سواره نظام و مردان جنگى ، زورم به آنها نمى رسد . [پس يا كمك بفرست و] يا خودت بيا و ببين در اين باره ، چه تصميمى مى گيرى . و السلام!» . معاويه نامه هايى به عبد اللّه بن عبّاس ، عبد اللّه بن زبير ، عبد اللّه بن جعفر

.


1- .الإمامة و السياسة : ج 1 ص 197 .

ص: 115

و حسين بن على عليه السلام نوشت و به سعيد بن عاص ، دستور داد كه آنها را به ايشان برساند و پاسخشان را ارسال دارد . او به سعيد بن عاص نوشت: «امّا بعد ، نامه ات رسيد و اطّلاع حاصل شد كه مردم نسبت به بيعت [با يزيد] ، بى اعتنايى نشان مى دهند ، بويژه بنى هاشم . همچنين ، نظر عبد اللّه بن زبير را دانستم . به رؤساى آنان ، نامه هايى نوشته ام . آنها را به ايشان برسان و پاسخشان را بگير و برايم بفرست تا بررسى كرده ، تصميم بگيرم . اراده ات را محكم كن و قدرت نشان بده و نيّت خويش را خوب كن و ملايمت و نرمى پيشه ساز و از اين كه شكاف و بَلوا به وجود آورى ، بر حذر باش ؛ زيرا ملايمت و نرمش ، از خِردمندى و رشدِ عقل است ، و اختلاف و بلوا ، از بى مايگى . بويژه ، خاطر حسين را عزيز بدار و مبادا ناخوشايندى اى از تو به او برسد ؛ زيرا او خويشاوند است و حقّ عظيمى دارد كه هيچ مرد و زن مسلمانى منكرش نيست . او شير دليرى است و مى ترسم اگر با او تبادل نظر و بحث كنى ، در برابرش تاب نياورى . امّا آن كه با درندگان راه مى آيد و حيله و تدبير مى نمايد ، عبد اللّه بن زبير است . بنا بر اين ، از او به شدّت بر حذر باش ، و مگر خدا به دادمان برسد و ما را يارى فرمايد . من هم آمدنى هستم ، اگر خدا بخواهد . والسلام ! ...» . (1)

نامه معاويه به امام حسين عليه السلام

[معاويه در يكى از نامه هايش ، به امام حسين عليه السلام نوشت :] «امّا بعد ، به من خبر رسيده كه كارهايى كرده اى كه گمان نمى كردم بكنى . وفا كردن به پيمان بيعت ، براى كسانى بيش از همه سزاوار و واجب است كه همچون تو ، اهمّيت و مقام و افتخارات و منزلتى داشته باشند كه خداوند ، تو را به آنها نائل گردانيده است . بنا بر اين ، رو به ناسازگارى مياور ، و از خدا بترس و اين امّت را به فتنه و آشوب نينداز ، و به خودت و

.


1- .الإمامة و السياسة : ج 1 ص 199 .

ص: 116

دينت و امّت محمّد بينديش . زنهار كسانى كه يقين ندارند ، تو را به سبُك سرى وا دارند !» . (1) حسين عليه السلام در جوابش چنين نوشت : أمّا بَعدُ ، فَقَد جاءَنى كِتابُكَ تَذكُرُ فيهِ أنَّهُ انتَهَت إلَيكَ عَنّى اُمورٌ لَم تَكُن تَظُنُّنى بِها رَغبَةً بى عَنها ، وإنَّ الحَسَناتِ لا يَهدى لَها ولا يُسَدِّدُ إلَيها إلَا اللّهُ تَعالى . وأمّا ما ذَكَرتَ أنَّهُ رُقِّىَ إلَيكَ عَنّى ، فَإِنَّما رَقّاهُ المَلّاقونَ المَشّاؤونَ بِالنَّميمَةِ المُفَرِّقونَ بَينَ الجَمعِ ، وكَذَبَ الغاوونَ المارِقونَ ، ما أرَدتُ حَربا ولا خِلافا ، وإنّى لَأَخشَى اللّهَ فى تَركِ ذلِكَ مِنكَ ومِن حِزبِكَ القاسِطينَ المُحِلّينَ ، حِزبِ الظّالِمِ وأعوانِ الشَّيطانِ الرَّجيمِ ... . (2) نامه ات رسيد . نوشته اى به تو گزارش رسيده كه كارهايى كرده ام كه گمان نمى كردى بكنم . تنها خداوند متعال است كه انسان را به كارهاى نيك ، ره نمون گشته و توفيق انجام دادنش را مى دهد . اين كه در باره من ، به تو گزارش رسيده ، بايد بگويم كه آنها را سخن چينانِ جاسوس منش و اختلاف انداز ، به تو گزارش كرده اند و آن گم راهانِ منحرف و از دين به در ، دروغ گفته اند . من ، نه تصميم به جنگ گرفته ام و نه در پى اختلافم . من از خدا در باره ترك جنگ با تو و دار و دسته ات مى ترسم ؛ حزب ستمكارى كه مقدّسات را پايمال مى سازد و خون به ناحق مى ريزد ؛ حزب ستمكار و همدست شيطان مطرود!...

نامه معاويه به عبد اللّه بن جعفر

معاويه به عبد اللّه نوشت : «امّا بعد ، مى دانى كه تو را بر ديگران ، ترجيح مى دهم و نسبت به تو و خانواده ات نظر خوبى دارم . در باره تو ، خبر ناخوشايندى به من رسيده

.


1- .الإمامة و السياسة : ج 1 ص 201 .
2- .الإمامة و السياسة : ج 1 ص 202 نيز ، ر . ك : همين دانش نامه : ج 3 ص 10 ح 743 .

ص: 117

است . اگر بيعت كنى ، سپاس گزارى خواهد شد و اگر خوددارى نمايى ، مجبور خواهى گشت . والسلام !». عبد اللّه بن جعفر در جوابش چنين نوشت: «امّا بعد ، نامه ات رسيد و آنچه را نوشته اى _ كه مرا بر ديگران ترجيح مى دهى _ ، دانستم . اگر چنين كنى ، خودت را به سعادت رسانده اى ، و اگر خوددارى نمايى ، نسبت به خودت كوتاهى نموده اى . امّا اين كه نوشته اى مرا مجبور خواهى كرد [كه] با يزيد بيعت كنم ، به جان خودم سوگند ، اگر مرا به آن بيعتْ مجبور كنى ، ما قبلاً تو را و پدرت را مجبور كرده ايم كه به اسلام در آييد ، تا اين كه با بى رغبتى و اضطرار ، مسلمان شديد . والسلام !». (1) معاويه ، براى عبد اللّه بن زبير هم اين ابيات را فرستاد: مردان بزرگوار را ديده ام كه چون از رهِ بردبارىدست از ايشان بردارند ، نسبت به آن بردبارى ، حق شناسى مى نمايند بويژه اگر آن كه گذشت كرده ، در عين قدرت ، گذشت كرده باشدكه در اين صورت ، بايد بيشتر حق شناسى و تجليلش كرد . تو پَست نيستى تا كسى كه سرزنشگر توست ، تو رابه خاطر كردارى كه بروز داده اى ، سرزنش نمايد ؛ بلكه حقّه باز ناخالصى هستى كه جز دغلى ونادرستى نمى شناسى و قبل از اين ، ابليس هم با آدم ، دغلى كرده است ؛ ولى با كار خويش ، فقط خود را گول زده و ضرر كردهو با اين كه سابقا عزيز و محترم بوده ، ملعون و مايه ننگ گشته است . من مى ترسم آنچه را تو با كردارت در پى آنى ،به تو بدهم ؛ آن گاه ، خدا آن را كه ستمكارتر است ، به كيفر برساند!

.


1- .الإمامة و السياسة : ج 1 ص 201 _ 202 .

ص: 118

عبد اللّه بن زبير ، در پاسخ معاويه نوشت: هان! خدايى كه او را مى پرستم ، سخنت را شنيدو او كه خداى مردم است ، آن كس را كه ستمكارتر است ، رسوا ساخت . آن كس را كه در برابر خداى بسيار بردبار ، گستاخى مى نمايدو از هر كسى ، در فرو رفتن به منجلاب گناه و تبهكارى ، شتاب زده تر است . آيا از اين ، مغرور گشته و خود را گم كرده اى كه به تو گفته اند: در عينقدرت ، بردبارى؟! حال آن كه بردبار نيستى ؛ بلكه خود را به بردبارى مى زنى . اگر تصميمى را كه در باره من دارى ، عملى سازى ،خواهى ديد كه شير ميدان نبرد و پيكارم . سوگند ياد مى كنم اگر نبود بيعتى كه با تو كرده ام و اين كهنمى خواهم آن را زير پا بگذارم ، جان سالم از دستم به در نمى بردى . (1)

بيعت با يزيد در مدينه

معاويه در سال 50 هجرى ، به حج رفت و در رجب 56 به عمره . در هر دو سفر ، در پىِ بيعت گرفتن براى يزيد بود و در اين راه ، اقدامات و مذاكراتى كرد و گفتگوهايى با اصحاب و شخصيت هاى برجسته امّت داشت ؛ ليكن مورّخان ، روايات و اخبار اين دو سفر را به هم آميخته اند و به طور مجزّا و تفكيك شده ، ذكر نكرده اند .

سفر اوّل معاويه

ابن قتيبه مى نويسد: «آورده اند كه معاويه از خداوند ، درخواست خير كرد و از بيعت با يزيد ، ذكرى به ميان نياورد ، تا سال 50 هجرى كه به مدينه آمد . مردم به استقبالش رفتند . چون به اقامتگاهش رسيد ، به دنبال عبد اللّه بن عبّاس ، عبد اللّه بن جعفر بن ابى طالب ، عبد اللّه بن عمر و عبد اللّه بن زبير فرستاد و به حاجبش دستور داد كه تا

.


1- .الإمامة و السياسة : ج 1 ص 201 _ 202 .

ص: 119

آنان از حضورش نرفته اند ، به كسى اجازه ورود ندهد . وقتى نشستند ، گفت: ستايش ، خدايى را كه به ما دستور داد تا ستايشش كنيم و وعده داد كه ثواب ستايشش را به ما ارزانى دارد . بسيار ستايشش مى گوييم ، همان گونه كه ما را بسيار نعمت داده است ، و اعتراف مى نماييم كه خدايى جز خداى يگانه بى شريك نيست ، و محمّد ، بنده و فرستاده اوست . من سنّم زياد شده و توانم رفته و اجلم فرا رسيده است و چيزى نمانده كه دعوت حق را لبّيك بگويم . به نظرم اين طور رسيد كه يزيد را جانشين خويش سازم تا پس از من ، حاكم شما باشد و فكر مى كنم مايه خشنودى شما باشد ؛ شما كه بزرگان قريش و نيكان و نيك زادگان آن هستيد . تنها چيزى كه باعث شد حسن و حسين را با اين كه به آنها نظر خوبى دارم و خيلى دوستشان مى دارم ، دعوت نكنم ، اين بود كه آنها فرزند همان پدرند . حالا شما پاسخ درست و خوبى به امير المؤمنين بدهيد . عبد اللّه بن عبّاس چنين گفت: ستايش ، خدايى را كه از راه الهام ، به ما دستور داد تا ستايشش گوييم و شكرگزار نعمت ها و خوبىِ خدماتش باشيم . اعتراف مى نمايم كه خدايى جز خداى يگانه بى شريك نيست ، و محمّد ، بنده و فرستاده اوست ، و درود خدا بر محمّد و خاندان محمّد ! تو حرف زدى و ما گوش كرديم . گفتى و شنيديم . خداى عز و جلمحمّد صلى الله عليه و آله را به رسالت بر گزيد و او را براى دريافت و ابلاغ وحى ، اختيار نمود و بر همه آفريدگان ، مزيّت نهاد و افتخار داد . بنا بر اين ، شريف ترين ها ، آنهايند كه با محمّد صلى الله عليه و آله به شرافت رسيدند و سزاوارترين ها براى تصدّى حكومت و زمامدارى اسلام ، نزديك ترينشان به وى است . و امّت ، اختيارى جز اين ندارند كه در برابر پيامبرشان تسليم باشند ؛ چون خداوند ، او را براى امّت اختيار كرده ، و او كه خداى عليم و حكيم است ، محمّد صلى الله عليه و آله را از روى علم و آگاهىِ كامل ، بر گزيده است . در خاتمه ، براى خود و براى شما ، از خدا آمرزش مى طلبم . سپس عبد اللّه بن جعفر بر خاست و چنين گفت: ستايش ، خدايى را كه در خورِ

.

ص: 120

ستايش است و ستايش ، او را رسد . او را ستايش مى كنيم كه از راه الهام ، ستايشش را به ما آموخته ، و از او اميد مى داريم كه ما را در اداى حقّش يارى دهد . اعتراف مى نمايم كه خدايى جز خداى يگانه بى نياز و پايدار نيست ؛ خدايى كه همسر و فرزندى نگرفته است ، و اين كه محمّد ، بنده و فرستاده اوست . اگر در باره اين خلافت ، [بناى شما بر ]اين است كه به قرآن عمل شود ، كه در آن آمده : «أُوْلُواْ الأَْرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَى بِبَعْضٍ فِى كِتَ_بِ اللَّهِ ؛ (1) خويشاوندان ، به موجب كتاب خدا ، [در حق گيرى از يكديگر] ، بر ديگران مقدّم اند» . و در صورتى كه به سنّت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله عمل شود ، بايد متعلّق به خويشاوندان وى باشد ، و اگر به روش ابو بكر و عمر عمل شود ، باز چه كسى برتر و كامل تر از خاندان پيامبر است و ذى حق تر به تصدّى حكومت اسلام؟ به خدا سوگند ، اگر اين خاندان را پس از پيامبرشان عهده دار حكومت كرده بودند ، حكومت را به متصدّى حقيقى و شايسته اش سپرده بودند و حكم خدا به كار بسته مى شد و از شيطان ، پيروى نمى شد و در آن صورت ، حتّى دو نفر در ميان امّت ، اختلاف نمى يافتند و شمشيرى كشيده نمى شد . بنا بر اين ، اى معاويه! از خدا بترس ؛ زيرا تو زمامدار گشته اى و ما ، تحت سرپرستىِ تو قرار گرفته ايم . از اين جهت ، به مصالح مردمى كه تحت سرپرستى تو قرار گرفته اند ، بينديش ؛ زيرا فرداى قيامت ، در اين خصوص ، از تو بازخواست خواهد شد . امّا آنچه در باره دو پسر عمويم گفتى و اين كه آنان را دعوت نكردى ، به خدا سوگند ، كار درستى نكردى و اين كار (برگزيدن يَزيد براى خلافت) را نمى توانى بكنى ، مگر به وسيله و با رضايت آنان ، و تو خود مى دانى كه آن دو ، معدن دانش و بزرگوارى و نجابت اند ، چه اعتراف كنى و چه انكار . در خاتمه ، از خدا براى خود

.


1- .انفال : آيه 75 .

ص: 121

و براى شما ، آمرزش مى طلبم . آن گاه ، عبد اللّه بن زبير ، شروع به سخن كرد و گفت: ستايش ، خدايى را كه دينش را به ما آموخت و شناساند و ما را با پيامبرش به افتخار نائل آورد . او را بر پيشاوردهايش ستايش مى كنم ، و اعتراف مى نمايم كه خدايى جز خداى يگانه نيست ، و محمّد ، بنده و فرستاده اوست . اين خلافت ، فقط از آنِ قريش است كه با كردار پسنديده و اعمال ستوده اش ، آن را به دست مى گيرد ، با تكيه بر اجداد پُرافتخار و فرزندان بزرگ منش خويش . بنا بر اين ، اى معاويه ! از خدا بترس و در باره خويش ، به انصاف گراى ؛ زيرا اين ، عبد اللّه بن عبّاس ، پسر عموى پيامبر خداست ، و اين ، عبد اللّه بن جعفرِ ذوالجناحين ، پسر عموى پيامبر خدا ، و من ، عبد اللّه بن زبير ، پسر عمّه پيامبر خدا هستم ، و على ، از خود ، دو فرزندش حسن و حسين را به جا گذاشته است و تو مى دانى كه آن دو ، كيستند و چه شخصيتى دارند . بنا بر اين ، اى معاويه! از خدا بترس . تو خود ، ميان ما و خويش ، داورى . در آخر ، عبد اللّه بن عمر ، لب به سخن گشود و چنين گفت: ستايش ، خدايى را كه ما را با دينش به عزّت رسانيد و با پيامبرش به افتخار نائل آورد . اين خلافت، مثل امپراتورىِ روم شرقى يا امپراتورىِ روم غربى يا شاهنشاهى ايران نيست كه حكومت را پسر از پدر ، به ارث ببرد و ولايت عهدى داشته باشد . اگر مثل آنها مى بود ، من پس از پدرم ، متصدّى خلافت مى شدم . به خدا سوگند ، مرا فقط از آن جهت به عضويت شوراى شش نفره در نياورد كه در خلافت ، شرط وابستگىِ خويشاوندى وجود ندارد . خلافت ، منحصر به قبيله قريش است و متعلّق به كسى كه شايسته آن باشد و مسلمانان ، او را بپسندند و با او موافق باشند ؛ آن كه پرهيزگارتر و بيش از همه مورد رضايت باشد . بنا بر اين ، اگر تو مى خواهى خلافت را [نه به كسى كه آن شرايط و ويژگى ها را داشته باشد ، بلكه] به يك نوجوان قُرَشى بسپارى ، درست است كه يزيد

.

ص: 122

از نوجوانان قريش است ؛ ليكن توجّه داشته باش كه در پيشگاه خدا و به هنگام بازخواست و كيفرش ، از يزيد، كارى به نفع تو بر نخواهد آمد . در اين وقت ، معاويه چنين گفت : سخن گفتم و سخن گفتيد . حقيقت اين است كه پدران ، رفته اند و پسران ، مانده اند . پسرم را بيش از پسرانشان دوست مى دارم . به علاوه ، اگر با پسرم هم صحبت شويد ، خواهيد ديد كه حرف زن است . حكومت ، از آنِ بنى عبد مناف بود ؛ زيرا خويشاوند پيامبر خدا هستند ؛ امّا وقتى پيامبر خدا در گذشت ، مردم ، ابو بكر و عمر را بدون اين كه از خاندان پادشاهى و خلافت باشند ، به حكومت گماشتند . با وجود اين ، آن دو ، رويه پسنديده اى را در پيش گرفتند . بعد، حكومت به دست بنى عبد مناف برگشت و تا روز قيامت ، در دست آنان خواهد ماند . و خدا تو را _ اى پسر زبير _ و تو را _ اى پسر عمر _ ، از تصدّى آن ، محروم كرده است . امّا اين دو پسر عمويم (يعنى عبد اللّه بن عبّاس و عبد اللّه بن جعفر) ، از جرگه گردانندگان حكومت ، بيرون نخواهند بود ، إن شاء اللّه ! سپس دستور داد كاروانش را بر بندند و ديگر ، [سخنى از] بيعت با يزيد به ميان نياورد و صِله و مقرّرى آنان را نيز قطع نكرد . بعد ، راهى شام شد و دَم از بيعت فرو بست و آن را مطرح نساخت تا سال 51 هجرى» . (1) امينى مى گويد : در اين نوشته تاريخى ، ذكرى از سخن عبد الرحمان بن ابى بكر به ميان نيامده ؛ امّا ابن حجر در الإصابة نوشته است كه معاويه ، مردم را به بيعت كردن با يزيد ، فرا خواند . حسين بن على عليه السلام ، ابن زبير و عبد الرحمان بن ابى بكر ، سخن گفتند . عبد الرحمان ، در پاسخ پيشنهاد معاويه گفت: مگر اين امپراتورى روم شرقى است كه هر وقت امپراتور مُرد ، پسرش به جايش بنشيند؟! به خدا ، هرگز چنين نخواهيم كرد . (2)

.


1- .الإمامة و السياسة : ج 1 ص 194 ، جمهرة الخطب : ج 2 ص 249 .
2- .الإصابة : ج 4 ص 276 ش 5167 .

ص: 123

بيان ديگرى از گفتگوهاى سفر اوّل

معاويه به قصد حج ، وارد مدينه شد . نزديكى هاى مدينه ، مردم ، پياده و سواره به استقبالش رفتند . زنان و كودكان ، بيرون آمدند و هر كس بر حَسَب توانايى خود ، از او استقبال نمود . و او با مخالفان ، نرمش نشان داد و با جمعيّت ، صحبت كرد و براى جلب خاطر و رضايشان كوشيد و چرب زبانى نمود ، تا شايد آنان را با كارى كه ديگر مردمان كرده بودند (انتخاب جانشين) ، موافق سازد . او كار را به جايى رساند كه در يكى از همين صحبت ها به مردم مدينه گفت: خستگى اين راه دراز را فقط به اميد ديدار شما ، بر تن هموار مى ساختم و ناملايمات را به همين خاطر ، تحمّل مى كردم تا اينك به ديدار شما مجاوران مزار پيامبر خدا نائل گشتم . در جوابش خوشامد بسيار گفتند و اظهار داشتند : خودت هستى و خانه ات و هجرتت ! مردم اين جا همانند دوستى صميمى ، براى تو مهربان و نيك انديش و دلسوزند . چون به جُرْف (1) رسيد ، حسين بن على عليه السلام و عبد اللّه بن عبّاس به نزدش رفتند . معاويه گفت : به پسرِ دختر پيامبر خدا و به پسرِ عموى تنىِ او، خوشامد مى گويم . سپس با اشاره به آن دو ، به مردم گفت: اينان ، دو سروَر بنى عبد مناف اند . آن گاه ، رو به ايشان گرداند و با آنان ، هم سخن شد و خوشامد گفت و خود را نزديك كرد . گاه با اين يكى سخن مى گفت و گاه به آن ديگرى لبخند مى زد ، تا به مدينه رسيد . در آن جا مردم پياده و زنان و كودكان ، به او سلام كردند و با او همراه گشتند تا به اقامتگاهش در آمد . حسين عليه السلام به خانه رفت و عبد اللّه بن عبّاس به مسجد . معاويه ، با جمع كثيرى از شاميان ، روانه خانه عايشه امّ المؤمنين شد و اجازه ملاقات خواست . عايشه فقط به خود او اجازه داد. چون در آمد، مستخدم عايشه، ذَكوان، آن جا بود.

.


1- .جُرْف، منطقه اى در سه ميلى مدينه به سمت شام است(معجم البلدان: ج2 ص128). نيز، ر.ك: نقشه شماره 3 در پايان جلد 5.

ص: 124

عايشه به معاويه گفت: چگونه اطمينان كردى و نترسيدى از اين كه مردى را به كمينت بنشانم تا تو را به كيفر قتل برادرم محمّد بن ابى بكر ، به قتل برسانم؟ گفت: تو چنين كارى نمى كنى . پرسيد : چه طور؟ گفت: چون من در حريمى امن قرار دارم ، در خانه پيامبر خدا . در اين وقت ، عايشه خدا را ستايش و ثنا گفت و از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و از ابو بكر و عمر ، ياد كرد و او را تشويق كرد كه از آن دو ، تقليد نموده ، از آنها دنباله روى كند و به سخن خويش ، پايان داد . معاويه ، از ترس اين كه نتواند نطقى به بلاغت و شيوايىِ نطق عايشه ايراد كند ، لب به سخن نگشود . ناچار ، به طور عادى شروع به حرف زدن كرد و گفت: اى امّ المؤمنين! تو خداشناس و پيامبرشناسى و به ما دين آموخته اى و خيرمان را به ما ياد داده اى . تو درخورِ آنى كه فرمانت به كار بسته شود و اطاعت گردد و سخنت به گوش گرفته شود . كار [خلافت ]يزيد ، پيشامدى بوده به تقدير خدا كه صورت گرفته و تمام شده و مردم ، اختيار آن را ندارند . و مردم، بيعت كرده اند و پيمان و تعهّدشان بر گردنشان قرار گرفته و محكم شده است . آيا به نظر تو ، حالا پيمان و عهدشان را بشكنند؟! عايشه ، از حرف او پى برد كه بر ولايت عهدى يزيد ، مصمّم است و به كار خود ، ادامه خواهد داد . به همين جهت به او گفت: اين كه از عهد و پيمان، سخن به ميان آوردى، از خدا بترس و در حقّ اين جماعتِ چند نفره ، كار ناروايى نكن و در موردشان شتاب منما ، شايد كارى كه ناخوشايند تو باشد ، از آنان سر نزند . در اين هنگام، معاويه برخاست كه برود . عايشه به او گفت: تو حُجر و يارانش را كه افراد عابد و پارسا و مجتهدى بودند ، به قتل رساندى .

.

ص: 125

معاويه گفت: از اين، در گذر . رفتارم با تو چگونه است و در برآوردن تقاضاهايت؟ گفت: خيلى خوب . گفت: پس ما و آنان را به حال خود بگذار تا وقتى كه به آستان پروردگارمان وارد شويم . آن گاه ، معاويه ، همراه ذكوان ، از خانه عايشه بيرون رفت و در حالى كه بر او تكيه زده بود ، گفت: تا امروز پس از پيامبر خدا ، سخنورى چنين گويا و شيوا نديده ام . آن گاه ، رفت تا به اقامتگاهش رسيد . سپس به دنبال حسين بن على عليه السلام فرستاد و با وى به تنهايى ملاقات كرد و گفت: برادرزاده! مردم ، به استثناى پنج نفر قريشى كه تو رهبرى شان مى كنى ، براى ولايت عهدى يزيد ، تعهّد سپرده و پيمان بسته اند . برادرزاده! چرا مخالفت مى كنى؟ حسين عليه السلام فرمود : فَأرسِل إلَيهِم ؛ فَإن بايَعُوكَ كُنتُ رَجُلاً مِنهُم ، وَإلّا لَم تَكُن عَجَّلتَ عَلىَّ بِأمرٍ . به دنبال آنها بفرست . اگر با تو بيعت كردند ، من هم جزو آنان خواهم بود ، و گرنه ، در باره من ، شتاب نكرده اى . معاويه گفت : به راستى چنين مى كنى ؟ پاسخ داد : «آرى» . معاويه از او قول گرفت كه جريان گفتگوى دو نفره شان را به كسى اطّلاع ندهد . حسين عليه السلام بيرون آمد . ابن زبير ، شخصى را بر سر راه وى گماشته بود تا وقتى بيرون مى آيد ، از او كسب خبر كند . او به حسين عليه السلام گفت : برادرت عبد اللّه بن زبير مى پرسد : [چه خبر بود و آن جا] چه گذشت ؟ و آن قدر پاپِى اش شد تا چيزى از او در آورد [ ؛ ولى نتوانست] .

.

ص: 126

معاويه سپس به دنبال عبد اللّه بن زبير فرستاد و با او ديدارى خصوصى كرد و گفت : مردم ، با اين كار ، موافقت نموده و تعهّد سپرده اند ، جز پنج نفر قريشى كه تو رهبرى شان مى كنى . برادرزاده! چرا مخالفت مى كنى ؟ گفت : دنبالشان بفرست . اگر با تو بيعت كردند ، من هم جزء آنها خواهم بود ، و گرنه ، در باره من شتاب نكرده اى. پرسيد : اين كار را خواهى كرد؟ گفت: آرى . و از او قول گرفت كه جريان را به كسى نگويد . سپس به دنبال عبد اللّه بن عمر فرستاد و خصوصى با او سخن گفت ؛ سخنى نرم تر از آنچه با آن دو گفته بود ، و گفت: من مايل نيستم بگذارم امّت محمّد ، پس از من ، چون گلّه بى چوپانى باشد و از مردم براى اين كار ، تعهّد و بيعت گرفته ام ، (1) جز پنج نفر كه تو رهبرشان هستى . چرا مخالفت مى كنى؟ عبد اللّه بن عمر پرسيد: حاضرى كارى كنى كه هم به مقصودت برسى و هم از خونريزى جلوگيرى كرده باشى ؟ گفت: مشتاق اين كارم . گفت: در برابر عموم بنشين . بعد، من مى آيم و به اين مضمون با تو بيعت مى كنم كه آنچه را مورد اتّفاق امّت باشد ، بپذيرم ؛ زيرا اگر امّت بر سرِ حكومت برده اى حبشى هم داستان گردد ، آن را مى پذيرم . پرسيد: اين كار را خواهى كرد؟ گفت: آرى . و بيرون رفت .

.


1- .. آيا باور مى كنيد كه محمّد صلى الله عليه و آله امّتش را همانند گله اى بدون چوپان رها كند ، ولى معاويه به چنين كارى رضايت ندهد ؟ هرگز! چنين نيست كه پيامبر رحمت صلى الله عليه و آله ، امّت را آن گونه كه آنها مى پندارند ، رها نموده باشد . آرى ، آنان وصيّت پيامبر صلى الله عليه و آله را پشت سر انداختند .

ص: 127

آن گاه ، معاويه به دنبال عبد الرحمان بن ابى بكر فرستاد و به طور خصوصى ، به او گفت: با چه حقّى در برابر من ، سر به نافرمانى برداشته اى؟ گفت: اميدوارم اين كار ، به خير و مصلحتم باشد . معاويه گفت: به خدا ، تصميم به كُشتنت ، در دلم ريشه مى گيرد . گفت: اگر اين كار را بكنى ، خدا در دنيا ، تو را گرفتار خواهد ساخت و در آخرت ، به دوزخ در خواهد آورد . اين را گفت و بيرون رفت . معاويه ، آن روز را با انعام و بخشش به افراد مهم و اعيان ، و با محبّت به مردم گذراند . فردا صبح ، دستور داد تختى برايش گستردند و صندلى هايى در اطرافش براى درباريان و مقرّبانش نهادند و در برابرش صندلى هايى براى افراد خانواده اش . و در حالى كه جامه اى يمنى بر تن كرده بود و عمامه اى تيره بر سر داشت و دو طرف آن را بر شانه هايش انداخته بود و عطر زده بود ، بيرون آمد و بر تخت خويش نشست . مُنشيانش را نيز نزديك خود ، در جايى نشاند كه دستورهايش را بشنوند ، و به حاجبش دستور داد هيچ كس را ، گر چه از نزديكان و مقرّبانش باشد ، راه ندهد . آن گاه ، به دنبال حسين بن على عليه السلام و عبد اللّه بن عبّاس فرستاد . ابن عبّاس ، زودتر رسيد . وقتى وارد شد و سلام كرد ، معاويه او را در سمت چپ ، روى تختش نشاند و آرام با وى شروع به گفتگو كرد و گفت: خداوند از مجاورت اين مزار شريف و اقامتگاه پيامبر صلى الله عليه و آله ، بهره اى وافر به شما داده است . ابن عبّاس گفت: آرى . خدا ، كار امير را به سامان كند! از اين نيز كه به پاره اى از حقّمان قناعت نموده و از همه آن چشم بپوشيم ، بهره اى فراوان تر برده ايم ! اين سخن ، معاويه را بر آن داشت كه از موضوع ، فاصله بگيرد تا كار به مجادله نكشد . سپس در اين باره سخن به ميان آورد كه عمر انسان ها بر حَسَب سرشت و غرايزشان متفاوت است ، تا حسين بن على عليه السلام فرا رسيد . چون چشم معاويه به وى

.

ص: 128

افتاد ، پشتى اى را كه در سمت راست تختش بود ، براى او مرتّب كرد . حسين عليه السلام وارد شد و سلام كرد . معاويه اشاره كرد كه در سمت راستش بنشيند . سپس با او احوالپرسى كرد و از حال برادرزاده هايش ، فرزندان حسن عليه السلام ، پرسيد و از سن و سالشان . حسين عليه السلام پاسخ داد و سپس خاموش شد . آن گاه ، معاويه شروع به سخن كرد و گفت: ستايش ، خداى را كه صاحبِ نعمت ها و فرود آورنده بلاهاست! گواهى مى دهم كه خدايى جز خداى يگانه نيست ؛ خدايى كه بسى برتر و والاتر از گفته [و پندار] مُلحدان است ، و محمّد ، بنده خاصّ اوست كه براى جن و اِنس ، همگى ، مبعوث شده است ، تا با قرآنى پند و بيمشان دهد كه حقايق آينده و پيشين ، آن را باطل نمايند و فرود آمده از آستان حكيمِ ستوده است . رسالت الهى را ادا فرمود و كارش را به انجام رسانيد و در راهش هر آزار و اذيّتى ديد . شكيبايى ورزيد تا دين خدا روشن شد و دوستانش را عزيز كرد و مشركان را ريشه كن نمود و امر الهى ، على رغم خواست مشركان ، چيره گشت . آن گاه وى _ كه درودهاى خدا بر او باد _ درگذشت ، در حالى كه از مال دنيا ، جز همان اندكى كه سهمش بود ، بر جاى ننهاد و چون خدا را بر گُزيده و دل از دنيا بر كَنْده بود ، آنچه را از مال دنيا به چنگ آورده بود ، رها كرده بود و نيز از سرِ بلندنظرى و قدرتى كه در شكيبايى و خويشتندارى داشت ، و نيز به خاطر اين كه در پىِ سراى جاويدان و ثواب پايدار و ابدى اش بود . اين ، وصف پيامبر صلى الله عليه و آله است . پس از وى ، دو مرد خويشتنْ پاى بر سر كار آمدند و سومى ، مردى ستوده بود . حوادثى به وقوع پيوست كه ما به چشم خود نديده و به درستى نشنيده ايم و من از آنها بيش از شما چيزى نمى دانم . راجع به كار يزيد و روا بودن آن ، قبلاً به اطّلاعتان رسيده است . خدا مى داند كه با اين كار ، مى خواهم از شكاف ها جلوگيرى كنم و با ولايت عهدى يزيد ، وحدت

.

ص: 129

جامعه را برقرار نگه دارم ، به گونه اى كه چشم ، بيدار گردد و كار ، ستوده شود . قصد من از ولايت عهدى يزيد ، اين است . شما دو نفر هم ، از فضيلت خويشاوندى [با پيامبر صلى الله عليه و آله ] و دانشمندى و مردانگى برخورداريد . و من اين توان را ، طىّ گفتگوها و برخوردهايى كه با يزيد داشته ام ، در او نيز يافته ام ، به همان اندازه كه نظيرش را در شما دو نفر و نه ديگران ، يافته ام . تازه او سنّت شناس و قرآن دان هم هست و چنان بردبارى اى دارد كه سنگ سخت را نرم مى گردانَد . شما مى دانيد كه پيامبر صلى الله عليه و آله كه معصوم و كارش به صواب بود ، در نبرد سَلاسِل ، مردى (عمرو بن عاص) را بر ابو بكر صدّيق و عمر فاروق و ديگر اصحاب بزرگ و مهاجران ، مقدّم داشت و فرماندهى داد كه از هيچ لحاظ ، هم شأن آنان نبود ؛ نه از لحاظ خويشاوندىِ نزديك ، و نه از حيث سابقه و روش گذشته اش ، و آن مرد ، بر آنان فرماندهى كرد و در نماز جماعت ، پيشْ نمازشان گشت و غنائم را نگهدارى و سرپرستى نمود ، و چون دستور مى داد و اظهار نظر مى كرد ، هيچ كس ، چون و چرا نمى نمود . پيامبر خدا ، سرمشق نيكوى ماست . بنا بر اين ، اى بنى عبد المطّلب! من و شما ، مصالح مشتركى داريم . من اميدوارم كه در اين جلسه ، سخن به انصاف بگوييد ؛ زيرا هيچ گوينده اى نيست ، مگر اين كه گفته شما را بااهمّيت مى شمارد . بنا بر اين ، در پاسخم چنان با نرمى و آشتى سخن بگوييد كه بصيرت در سخن عتاب آلودتان ، ستوده شود . از خدا براى خويش و براى شما آمرزش مى طلبم .

گفتار امام حسين عليه السلام

ابن عبّاس ، خود را آماده سخن گفتن كرد و دست خويش را براى آغاز سخن ، بالا برد ؛ ليكن حسين عليه السلام به او اشاره كرد و فرمود : على رِسلِكَ ! فأنا المُرادُ ونَصيبى فى التُّهمَة أوفَرُ .

.

ص: 130

كمى صبر كن ؛ زيرا من ، طرفِ صحبت و نظر او بودم و سهم من از اتّهامات او بيشتر است . در نتيجه ، ابن عبّاس درنگ نمود و حسين عليه السلام برخاست و پس از ستايش خدا و درود بر پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : أمّا بَعدُ يا مُعاوِيَةُ ! فَلَن يُؤَدِّىَ القائِلُ وإن أطنَبَ (1) فى صِفَةِ الرَّسولِ صلى الله عليه و آله مِن جَميعٍ جُزءا ، وقَد فَهِمتُ ما لَبَستَ بِهِ الخَلَفَ بَعدَ رَسولِ اللّهِ مِن إيجازِ الصِّفَةِ وَالتَّنَكُّبِ عَنِ استِبلاغِ البَيعَةِ ، (2) وهَيهاتَ هَيهاتَ يا مُعاوِيَةُ ! فَضَحَ الصُّبحُ فَحمَةَ الدُّجى ، وبَهَرَتِ الشَّمسُ أنوارَ السُّرُجِ ، ولَقَد فَضَّلتَ حَتّى أفرَطتَ ، وَاستَأثَرتَ حَتّى أجحَفتَ ، ومَنَعتَ حَتّى بَخِلتَ ، (3) وجُرتَ حَتّى جاوَزتَ ، ما بَذَلتَ لِذى حَقٍّ مِن أتَمِّ (4) حَقِّهِ بِنَصيبٍ ، حَتّى أخَذَ الشَّيطانُ حَظَّهُ الأَوفَرَ ونَصيبَهُ الأَكمَلَ . وفَهِمتُ ما ذَكَرتَهُ عَن يَزيدَ مِنِ اكتِمالِهِ وسِياسَتِهِ لِاُمَّةِ مُحَمَّدٍ ، تُريدُ أن توهِمَ النّاسَ فى يَزيدَ ، كَأَنَّكَ تَصِفُ مَحجوبا أو تَنعَتُ غائِبا ، أو تُخبِرُ عَمّا كانَ مِمَّا احتَوَيتَهُ بِعِلمٍ خاصٍّ ، وقَد دَلَّ يَزيدُ مِن نَفسِهِ عَلى مَوقِعِ رَأيِهِ ، فَخُذ لِيَزيدَ فيما أخَذَ بِهِ ، مِنِ استِقرائِهِ الكِلابَ المُهارِشَة (5) عِندَ التَّحارُشِ ، وَالحَمامَ السِّبقَ لِأَترابِهِنَّ ، وَالقيناتِ (6) ذَواتِ المَعازِفِ ، وضُروبِ المَلاهى ، تَجِدهُ ناصِرا . (7) ودَع عَنكَ ما تُحاوِلُ ، فَما أغناكَ أن تَلقَى اللّهَ بِوِزرِ هذَا الخَلقِ بِأَكثَرَ مِمّا أنتَ لاقيهِ ،

.


1- .أطنب فى الكلام : در سخن گفتن ، مبالغه كرد ؛ كوشيد كلامى كامل گويد (الصحاح : ج 1 ص 172 «طنب») .
2- .در الإمامة و السياسة ، «النعت» به جاى «البيعة» آمده است .
3- .در الإمامة و السياسة ، «مَحَلتَ» به جاى «بخلت» آمده است .
4- .در الإمامة و السياسة ، «اسم» به جاى «أتمّ» آمده است .
5- .المهارشة بالكلاب : سگ ها را به جان يكديگر انداختن (الصحاح : ج 3 ص 1027 «حرش») .
6- .القينة : كنيز ؛ چه آوازه خوان باشد و چه نباشد (الصحاح : ج 6 ص 2186 «قنن») .
7- .در الإمامة و السياسة ، «باصرا» به جاى «ناصرا» آمده است .

ص: 131

فَوَاللّهِ ما بَرِحتَ تُقَدِّرُ (1) باطِلاً فى جَورٍ ، وحَنَقا فى ظُلمٍ ، حَتّى مَلَأتَ الأَسقِيَةَ ، وما بَينَكَ وبَينَ المَوتِ إلّا غَمضَةٌ ، فَتَقدَمُ عَلى عَمَلٍ مَحفوظٍ فى يَومٍ مَشهودٍ ، ولاتَ حينَ مَناصٍ . (2) ورَأَيتُكَ عَرَضتَ بِنا بَعدَ هذَا الأَمرِ ، ومَنَعتَنا عَن آبائِنا [تُراثا] (3) ، ولَقَد _ لَعَمرُ اللّهِ _ أورَثَنَا الرَّسولُ عليه السلام وِلادَةً وجِئتَ لَنا بِها ، ما (4) حَجَجتُم بِهِ القائِمَ عِندَ مَوتِ الرَّسولِ فَأَذعَنَ لِلحُجَّةِ بِذلِكَ ، ورَدَّهُ الإِيمانُ إلَى النَّصَفِ ، فَرَكِبتُمُ الأَعاليلَ ، وفَعَلتُمُ الأَفاعيلَ ، وقُلتُم : كانَ ويَكونُ ، حَتّى أتاكَ الأَمرُ _ يا مُعاوِيَةُ ! _ مِن طَريقٍ كانَ قَصدُها لِغَيرِكَ ، فَهُناكَ «فَاعْتَبِرُواْ يَ_أُوْلِى الْأَبْصَ_رِ» . (5) وذَكَرتَ قِيادَةَ الرَّجُلِ القَومَ بِعَهدِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله وتَأميرَهُ لَهُ ، وقَد كانَ ذلِكَ ولِعَمرِو بنِ العاصِ يَومَئِذٍ فَضيلَةٌ بِصُحبَةِ الرَّسولِ وبَيعَتِهِ لَهُ ، وما صارَ لِعَمرٍو يَومَئِذٍ حَتّى أنِفَ القَومُ إمرَتَهُ وكَرِهوا تَقديمَهُ ، وعَدّوا عَلَيهِ أفعالَهُ ، فَقالَ صلى الله عليه و آله : «لا جَرَمَ مَعشَرَ المُهاجِرينَ ، لا يَعمَلُ عَلَيكُم بَعدَ اليَومِ غَيرى » ، فَكَيفَ تَحتَجُّ بِالمَنسوخِ مِن فِعلِ الرَّسولِ فى أوكَدِ الأَحوالِ وأولاها بِالمُجتَمَعِ عَلَيهِ مِنَ الصَّوابِ ؟ أم كَيفَ صاحَبتَ بِصاحِبٍ تابِعٍ وحَولَكَ مَن لا يُؤمَنُ فى صُحبَتِهِ ، ولا يُعتَمَدُ فى دينِهِ وقَرابَتِهِ ، وتَتَخَطّاهُم إلى مُسرِفٍ مَفتونٍ ، تُريدُ أن تَلبِسَ النّاسَ شُبهَةً يَسعَدُ بِهَا الباقى فى دُنياهُ وتَشقى بِها فى آخِرَتِكَ ، إنَّ هذا لَهُوَ الخُسرانُ المُبينُ ، وَأستَغفِرُ اللّهَ لى ولَكُم . امّا بعد ، اى معاويه! هر سخنورى در وصف پيامبر صلى الله عليه و آله هر قدر بكوشد و بگويد ، باز حتّى اندكى از بسيار ، بيشتر نگفته است . من ، آنچه را كه تو از توصيف كوتاه و

.


1- .در الإمامة و السياسة : «تَقدَحُ» به جاى «تقدّر» آمده است .
2- .ولات حين مناص : ديگر فرصتى براى درنگ يا راهى براى گريز نيست (الصحاح : ج 3 ص 1060 «نوص») .
3- .اين كلمه ، برگرفته از الإمامة و السياسة است .
4- .در الإمامة و السياسة ، «أما» به جاى «ما» آمده است .
5- .حشر : آيه 2 .

ص: 132

خوددارى از معرّفى ، بر خليفگان پيامبر خدا پوشاندى دريافتم . هيهات ، هيهات ، اى معاويه! سپيده صبحگاهى ، سياهىِ تاريكى را رسوا كرده و نور خورشيد ، بر پرتو چراغ ، چيره شده است . در فضيلت كسانى كه پس از پيامبر خدا حاكم گشتند ، به طور مبالغه آميز ، سخن گفتى و كسانى را ترجيح دادى ، تا جايى كه جفا پيشه كردى ، و در باره برخى ، زبان از تمجيد بر بستى و بخل ورزيدى و چنان از حد گذشتى كه گذشتى . در ذكر فضائل كسى كه به راستى صاحب فضيلت است ، سهمى از حقّ فراوانش را به زبان نياوردى ، تا اين كه شيطان ، تو را به كتمانِ بخشى كامل تر و مهم تر از حقايق و فضائل او كشانيد . از آنچه در كمالات يزيد و سياستدانى و تدبيرش براى امّت محمّد صلى الله عليه و آله دم زدى ، فهميدم كه مى خواهى مردم را در باره يزيد ، دچار توهّم كنى . پندارى كه آدم ناشناخته و پنهانى را توصيف مى نمايى يا فرد غايب و نامشهودى را معرّفى مى كنى و يا از چيزهايى تعريف مى كنى كه فقط تو مى دانى ، حال آن كه يزيد ، خودش وضع و عقيده اش را نشان داده و باز نموده است . تو هم همانى را براى يزيد بخواه كه خود او انتخاب كرده ؛ از به هم انداختن سگ ها ، آن گاه كه آنها را به جان هم مى اندازد و مسابقه دادن كبوترها و كنيزكان خُنياگر و انواع هوسبازى هايش كه به تو [در توصيف] ، كمك مى كند . تصميمى را كه دارى ، كنار بگذار . همان گناهانى كه تا به حال مرتكب گشته اى ، كافى نيست كه مى خواهى وِزر و وَبال اين موجود را بر دوش خود ، بار كنى و با چنين حالى ، به آستان دادرسى پروردگار در آيى ؟! به خدا سوگند ، چنان به باطل ، در انحراف و ستم فرو رفته اى و به بيدادگرى پرداخته اى كه ديگر جام ها را پُر كرده اى و جايى باقى نگذاشته اى! تو با مرگ ، فقط يك چشم به هم زدن فاصله دارى . بنا بر اين ، به كارى ماندگار رو بياور ؛ براى روز مشهود قيامت كه غير قابل اجتناب است و در آن ، گريزگاهى نيست . در سخنت ، در يافتم كه پس از اين ماجرا ، به ما اشاره دارى و ما را از حقّ اجدادى مان ، محروم شمردى ، در حالى كه به خدا سوگند ، ما خود به

.

ص: 133

خويشاوندى ، آن را از پيامبر صلى الله عليه و آله به ارث برده ايم و اكنون ، تو آن را براى ما مى آورى ، كه قائم [به امر حكومت] پس از رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله ، به همان احتجاج كرد و به آن ، اذعان كرد و ايمان ، وى را به رعايت انصاف وا داشت ، و شما بهانه ها آورديد و كارها كرديد و گفتيد : «چنين و چنان است» ، تا آن جا كه _ اى معاويه _ از راهى حكومت به تو رسيد كه مقصدش تو نبودى و اين جاست كه [آيه قرآنى به ميان مى آيد كه] : «فَاعْتَبِرُواْ يَ_أُوْلِى الْأَبْصَ_رِ؛ (1) اى ديده وران ! عبرت بگيريد» . نيز به فرماندهى آن شخص (عمرو بن عاص) بر مردم در روزگار پيامبر خدا و امير قرار دادنش استشهاد كردى . اين ، حقيقت دارد و اتّفاق افتاده است . در آن زمان ، عمرو بن عاص ، از فضيلت مصاحبت پيامبر صلى الله عليه و آله و بيعت با وى برخوردار بود ، و وقتى تعيين فرماندهىِ او صورت گرفت ، مردم ، اظهار نارضايتى نمودند كه چرا او فرمانده شده و بر ديگران ، مقدّم شمرده شده است ، و شروع كردند به برشمردن كارهايش . در نتيجه ، پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «اى گروه مهاجران! پس از اين ، هيچ كس جز من ، فرمانده شما نخواهد بود» . به اين ترتيب ، پيامبر صلى الله عليه و آله آن كار و روش را نَسخ و ابطال كرد . بنا بر اين ، تو چگونه در مورد مهم ترين كارهاى عمومى به كارِ منسوخ پيامبر صلى الله عليه و آله و روشى كه توسّط ايشان ، نَسخ و ابطال گشته ، استناد مى كنى؟! يا چگونه پيروى كنان ، با كسى همراهى مى كنى ، در حالى كه در اطرافت كسانى هستند كه به همراهى شان و دين و خويشاوندى شان اعتمادى نيست ، و [مهم تر اين كه ]آنها را لگام زده ، به اسرافكارى مفتون (يزيد) مى سپارى . مى خواهى مردم را گم راه كرده ، با بدبخت كردن خودت در آخرت ، او را در دنيا خوش بخت كنى ؟ اين ، همان زيانكارىِ آشكار است . از خدا براى خود و براى شما آمرزش مى طلبم . معاويه رو به ابن عبّاس گرداند و گفت : اين ديگر چيست ، اى ابن عبّاس ؟ نظر [و گفته ]تو شايد ناگوارتر باشد!

.


1- .حشر : آيه 2.

ص: 134

ابن عبّاس گفت: به خدا سوگند ، او ذرّيه پيامبر صلى الله عليه و آله و يكى از اصحاب كِسا و از خاندانِ پاك شده (1) است . از قصد و منظورت ، صرفِ نظر كن ؛ چرا كه تو در ميان مردم ، بسى گواه قابل قبول دارى [براى پرهيز از اين كار] ، تا اين كه خداوند حكم نهايى خود را مقدّر كند ، و او بهترين داور است . معاويه گفت: سودمندترين بردبارى ، [خويشتندارى و تلاش براى ]بردبارى ورزيدن (2) است و بهترينِ آن ، بردبارى ورزيدن براى خويشان است . برويد ، در پناه خدا ! آن گاه ، به دنبال عبد الرحمان بن ابى بكر ، عبد اللّه بن عمر و عبد اللّه بن زبير فرستاد . آمدند و نشستند . در اين هنگام ، خدا را سپاس و ستايش كرده ، گفت: تو اى عبد اللّه بن عمر!هميشه مى گفتى دوست ندارى شبى را به سر آورى ، بى آن كه بيعت جماعتى بر عهده ات باشد ، هر چند كه دنيا و هر چه در آن است ، از آنِ تو باشد . اينك به تو اخطار مى كنم كه مبادا وحدت مسلمانان را به هم بزنى و در راه پراكندگى جمعشان ، تلاش نمايى و زمينه خونريزى شان را فراهم آورى . كار يزيد ، تقديرى الهى بوده كه انجام گرفته است و انسان ها اختيارى در اين زمينه ندارند . مردم ، بيعتشان را محكم كرده اند و پيمان استوار بسته اند و عهد و قرار گذاشته اند . اين را گفت و خاموش شد . آن گاه ، عبد اللّه بن عمر سخن گفت و خداوند را ستايش كرد و ثنا گفت و ادامه داد : امّا بعد ، اى معاويه! پيش از تو ، خلفايى بودند و پسرانى داشتند كه پسرِ تو بهتر از

.


1- .اشاره به آيه 33 از سوره احزاب (آيه تطهير) است .
2- .«تحلُّم» كه در متن عربى آمده ، به اين معناست كه كسى وانمود كند كه بردبار است و به سختى جلوى خود را بگيرد تا مبادا رفتارى بر خلاف بردبارى ، از او سر بزند .

ص: 135

آنان نيست . آنان نظرى را كه تو در باره پسرت دارى ، در باره پسرانشان نداشتند و چنين تصميمى نگرفتند و در كار [حكومت] ، علاقه و دوستىِ كسى را دخالت ندادند ؛ بلكه براى زمامدارىِ اين امّت ، كسانى را برگزيدند كه بهتر مى شناختند . اين كه اخطار مى كنى وحدت مسلمانان را به هم نزنم و جمعشان را نپراكَنَم و خونشان را نريزم ، من ، چنين كارى نمى كنم _ إن شاء اللّه _ ؛ بلكه اگر مردم به راه آمدند ، به آنچه براى امّت محمّد صلى الله عليه و آله به صلاح باشد ، وارد مى شوم . معاويه گفت: خداوند بر تو رحمت آورَد ! تو مخالف نخواهى بود . سپس مطالبى شبيه آنچه به عبد اللّه بن عمر گفته بود ، به عبد الرحمان بن ابى بكر گفت . عبد الرحمان در پاسخش چنين گفت : با اين گستاخى اى كه تو با كار يزيد كردى ، به خدا سوگند ، تصميم گرفتيم تو را به او وا گذاريم . سوگند به آن كه جانم در دست اوست ، بايد تعيين خلافت را به شورا وا گذارى ؛ وگرنه ، آن را از نو آغاز خواهم كرد . سپس برخاست كه برود ؛ امّا معاويه ، گوشه عبايش را گرفت و گفت: كمى صبر كن! خدايا! هر طور كه مى خواهى ، شرّ او را از من دور ساز . مبادا نظرت را براى شاميان اظهار كنى ؛ چون مى ترسم كه آسيبى به تو برسانند . آن گاه ، آنچه را به عبد اللّه بن عمر گفته بود ، به عبد اللّه بن زبير گفت و افزود كه : تو روباه حيله گرى هستى كه از اين لانه به آن لانه مى روى . تو اين دو نفر را تحريك كردى و به آنچه تعقيب مى كنند ، كشاندى . ابن زبير گفت: تو مى خواهى براى يزيد بيعت بگيرى؟ اگر با او بيعت كرديم ، به نظر تو ، از كدام يك از شما دو نفر بايد فرمان ببريم؟ از تو يا از او؟! اگر از خلافتْ خسته شده اى ، استعفا بده و با يزيد ، بيعت كن تا ما هم با او بيعت كنيم . سخن بسيار ميان معاويه و عبد اللّه بن زبير ، رد و بدل شد . از جمله ، معاويه به

.

ص: 136

عبد اللّه گفت: مى دانم كه خودت را به كشتن خواهى داد . گويى مى بينم كه خودت را در دام انداخته اى . سرانجام ، آنان را از حضور خويش مرخّص كرد و سه روز از ديدار با مردم ، خوددارى نمود و هيچ بيرون نيامد . چهارمين روز كه گذشت ، دستور داد جارچى مردم را بانگ دهد كه براى كارى عمومى اجتماع كنند . مردم ، در مسجد ، گِرد آمدند . آن چند نفر را گِرد منبر نشاند ، و خدا را ستود و ثنا گفت و از يزيد ، نام آورد و از فضل و كمال و قرآن خوانى او ، و گفت: اى مردم مدينه! در صدد بيعت گرفتن براى يزيد بر آمده ام و شهر و دهى نيست كه تقاضاى بيعت براى او را به سويش نفرستاده باشم . مردم ، همگى بيعت كردند و تسليم شدند و فقط [مردم] مدينه تأخير داشتند ، كه گفتم : اصل و ريشه اسلام هستند و كسانى اند كه بيمى از آنها ندارم . در ميان اهالى مدينه ، گروهى از بيعت ، خود دارى كرده اند كه شايسته تر از ديگران اند در اين كه به اين خويشاوندشان خدمت كنند . به خدا سوگند ، اگر كسى را سراغ داشتم كه براى مسلمانان بهتر از يزيد مى بود ، قطعاً براى او بيعت مى گرفتم . در اين هنگام ، امام حسين عليه السلام برخاست و فرمود : واللّهِ ، لَقَد تَرَكتَ مَن هُوَ خَيرٌ مِنهُ أبا واُمّا ونفسا . به خدا سوگند ، كسى را كه به لحاظ پدر و مادر و از نظر شخصيت ، بهتر از يزيد است ، رها كرده اى! معاويه پرسيد: گويى منظورت ، خودت هستى ؟ فرمود : نعم ، أصلَحَكَ اللّه ! آرى ، خداوند به صلاحت آورد! معاويه گفت: در اين صورت ، برايت مى گويم . اين كه گفتى به لحاظ مادر بر او برترى دارى ، به جان خودم ، مادرت برتر از مادر اوست و اگر فقط [همين يك

.

ص: 137

فضيلت را داشت كه] يك زن قُرَشى بود ، برترين زن قريش بود ، تا چه رسد به اين كه دختر پيامبر خداست . به علاوه ، فاطمه در ديندارى و سابقه ايمان ، برترين است . بنا بر اين ، مادرت برتر از مادر اوست . امّا در باره پدرت ؛ پدرت پدرش را براى داورى و فيصله ، به درگاه خدا برد و خدا به نفع پدرش و عليه پدرت حكم صادر كرد . (1) امام حسين عليه السلام فرمود : حَسبُكَ جَهلُكَ ؛ آثَرتَ العاجِلَ عَلَى الآجِلِ . همين نادانىِ تو ، برايت كافى است كه زندگىِ زودگذر دنيا را بر سراى جاويدان ، ترجيح مى دهى! معاويه به حرفش چنين ادامه داد: اين كه گفتى تو شخصاً از يزيدْ بهترى ، به خدا سوگند كه يزيد براى امّت محمّد ، بهتر از توست ! امام حسين عليه السلام فرمود : هذا هُوَ الإِفكُ وَالزّورُ ، يَزيدُ شارِبُ الخَمرِ ومُشتَرِي اللَّهوِ خَيرٌ مِنّى ؟ ! اين حرفت ، همان بُهتان و نارواگويى است . يزيدِ شرابخوار هرزه جو ، از من بهتر است؟! معاويه گفت: آهسته! دست از دشنام دادن به پسرعمويت بردار ؛ چون اگر پيشِ او از تو بد بگويند ، به تو بد نخواهد گفت . معاويه سپس رو به مردم كرد و گفت: مردم! مى دانيد كه پيامبر خدا ، بدون تعيين جانشين ، در گذشت و مسلمانان مصلحت ديدند كه ابو بكر را به خلافت برگزينند و بيعتى كه با وى شد ، بيعت هدايت [و مطابق موازين دين ]بود . او به قرآن و سنّت پيامبر صلى الله عليه و آله ، عمل كرد و وقتى اجلش فرا رسيد ، عمر را به جانشينى تعيين كرد و او نيز

.


1- .منظورش ماجراى حَكَميّت است كه به سود معاويه انجاميد .

ص: 138

به كتاب خدا و سنّت پيامبرش عمل كرد و چون مرگش نزديك شد ، تصميم گرفت تعيين خليفه را به شوراى شش نفره _ كه آنها را از ميان مسلمانان انتخاب كرد _ ، وا گذارد . بنا بر اين ، ابو بكر به گونه اى عمل كرد كه پيامبر خدا نكرده بود و عمَر به گونه اى عمل كرد كه ابو بكر نكرده بود و هر كدام با توجّه به مصلحت مسلمانان ، چنان كردند . به همين جهت ، من نيز به ديده انصاف نگريستم و چون سابقا اختلاف و كشمكش هايى در اين باره بروز كرد ، تصميم گرفتم كه براى يزيد ، بيعت بگيرم . (1)

دومين سفر معاويه و گرفتن بيعت براى يزيد

ابن اثير مى نويسد: چون مردم عراق و شام با او (يزيد) بيعت نمودند ، معاويه با هزار سوار ، ره سپار حجاز گشت . نزديك مدينه ، حسين بن على عليه السلام پيش از ديگران ، با او ديدار كرد . وقتى چشم معاويه به او افتاد ، گفت: نه سلام و نه عليك! قربانى اى كه خونش به آرامى مى ريزد و خداوند ، آن را مى ريزد! امام حسين عليه السلام فرمود: مَهلَاً ، فَإنّى وَاللّهِ لَستُ بِأهلٍ لِهذهِ المَقالَةِ ! مواظب حرف زدنت باش! چنين حرف هايى ، شايسته من نيست . گفت: شايسته اى و بدتر از اين را هم . ابن زبير به ديدار معاويه آمد . به او گفت: نه سلام و نه عليك! فاسد مُفسد حيله گرى كه [حيوانى را مى ماند كه] سرش را به سوراخ فرو مى برد و با دمش مى جنگد و چيزى نمانده كه دمش را بگيرند و كمرش را بشكنند . او را از برابرم دور كنيد . مأموران ، تازيانه بر پيشانى اسبش زدند [تا برفت] .

.


1- .الإمامة و السياسة : ج 1 ص 204 _ 212 ، تاريخ الطبرى : ج 5 ص 303 . نيز ، ر . ك : المعجم الكبير : ج 19 ص 356 ح 833 .

ص: 139

سپس عبد الرحمان بن ابى بكر با معاويه ديدار كرد . به او هم گفت: نه سلام و نه عليك! پيرمردى كه خِرِف شده و عقلش را از دست داده است ! و دستور داد تا بر پيشانى اسبش بزنند و برانندش . او با عبد اللّه بن عمر نيز همين گونه رفتار كرد . با اين حال ، همراهش آمدند و هيچ به آنان اعتنا نمى كرد تا به مدينه رسيد . به درگاهش ايستادند ؛ ولى اجازه ورود نداد و هيچ روى خوش نشان نداد . در نتيجه ، به مكّه رفتند و آن جا ماندند . معاويه در مدينه سخنرانى كرد و از يزيد ، تعريف نمود و گفت: با فضل و فهم و موقعيتى كه او دارد ، چه كسى براى خلافت ، شايسته تر از اوست؟! و فكر نمى كنم بعضى دست از مخالفتشان بردارند تا آن كه بلايى بر سرشان در آيد كه ريشه كنشان كند . من ، اخطارم را كردم ، اگر اخطار ، در آنها اثرى داشته باشد . و آن گاه ، اين اشعار را خواند : اى خاندان مصطلق! من هشدارم را دادمو گفتم : اى عمرو! تابع من باش و آزاد باش . اگر تو مرا به كارى وا دارى كه در توانم نيست ،آنچه از سوى من مايه شادمانى ات بود ، به ناراحتى ات تبديل مى شود . آنچه من تو را نوشاندم ، بچش و درك كن . سپس به ملاقات عايشه رفت و او قبلاً شنيده بود كه معاويه، حسين عليه السلام و دوستانش را تهديد كرده كه : اگر بيعت نكنند ، آنان را مى كشم . معاويه از آنان به عايشه شكايت برد . عايشه او را اندرز داد و گفت: شنيده ام آنها را تهديد به قتل كرده اى! گفت: اى اُمّ المؤمنين! آنها برايم عزيزتر از اين حرف هايند ؛ امّا جريان اين است كه من با يزيد بيعت كرده ام و ديگران نيز همه با او بيعت كرده اند . به نظر تو مى شود بيعتى

.

ص: 140

را كه به انجام رسيده ، نقض كنم؟! عايشه گفت: با آنان به ملايمت رفتار كن . شايد _ إن شاء اللّه _ وضعى خوشايندِ تو پيدا كنند . گفت: همين كار را خواهم كرد . عايشه همچنين به او گفت: چه طور اطمينان كردى و نترسيدى كه مردى را به كمينت بنشانم تا تو را به انتقام آنچه در حقّ برادرم كردى ، بكُشد . و منظورش محمّد بن ابى بكر بود . گفت: نه . هرگز چنين كارى ممكن نيست ؛ چون من در خانه امن هستم . و عايشه نيز حرف او را تصديق نمود . معاويه مدّتى در مدينه ماند . سپس ره سپار مكّه شد . مردم به استقبالش آمدند . آن چند نفر با خود گفتند: به استقبالش برويم . شايد از كرده خويش ، پشيمان شده باشد . و در بَطن مَر (1) به استقبالش رفتند و اوّلين كسى كه به ديدارش رسيد ، حسين عليه السلام بود . معاويه به او گفت : خوش آمدى ، اى پسر پيامبر خدا و اى سَرور جوانان بهشتى! سپس دستور داد اسبى برايش زين كنند و همراهش روان گشت . با آن ديگران نيز همين گونه رفتار كرد و آنان نيز همراهش روان شدند و هيچ كس جز ايشان در كنارش نمى راند ، تا به مكّه رسيدند و آنان ، نخستين و آخرين نفراتى بودند كه بر او وارد و از نزد او خارج مى شدند . و روزى نبود كه براى آنان خلعت و انعامى نفرستد و دستورى به عطا ندهد ، تا اين كه مراسم حج را به پايان رساند و بار سفر بر بست و حركتش نزديك شد . يكى از آن چند نفر ، به بقيّه گفت: از رفتارش فريب نخوريد ؛ چون اين را نه از سرِ

.


1- .بطن مَرّ ، يكى از مناطق مكّه است كه دو بيابان نخله در آن به هم پيوسته و يك وادى شده اند (معجم البلدان : ج 1 ص 449) . نيز ، ر. ك: نقشه شماره 3 در پايان جلد 5 .

ص: 141

دوستى و دل بستگى اش به شما ، بلكه به منظور خاصّى انجام داده است . پس خود را آماده مقابله با او كنيد و جوابى برايش تهيّه نماييد . آنان تصميم گرفتند سخنگويشان ، ابن زبير باشد . اندكى بعد ، معاويه احضارشان كرد و گفت: رفتارمان را با خودتان ديديد و ملاحظه كرديد كه حقّ خويشاوندى را به جاى آوردم و برخورد بدتان را با بردبارى ، تحمّل كردم . يزيد ، برادر و پسرعموى شما حساب مى شود . مى خواهم او را به نام خليفه جلو بيندازيد و خودتان به عزل و نصب فرماندهان و استانداران و جمع آورى ماليات و توزيع و خرج آن بپردازيد و او در اين امور ، مانعتان نباشد . آنها خاموش ماندند و دم نزدند . گفت: جواب نمى دهيد؟ و دو بار تكرار كرد . آن گاه ، رو به عبد اللّه بن زبير كرد و گفت: بگو . فكر مى كنم تو سخنگويشان هستى . گفت: آرى . ما تو را ميان سه كار ، مُخيَّر مى كنيم تا يكى را برگزينى و عمل كنى . گفت: بگو . گفت: چنان عمل كن كه پيامبر خدا عمل كرد ، يا آن طور كه ابو بكر عمل كرد و يا آن گونه كه عمَر عمل كرد . معاويه پرسيد: چگونه عمل كردند؟ گفت: پيامبر خدا ، بدون اين كه كسى را به جانشينى تعيين كند ، در گذشت و مردم ، ابو بكر را برگزيدند . معاويه گفت: در ميان شما ، كسى مثل ابو بكر نيست و مى ترسم اختلاف پيش بيايد . گفتند: راست مى گويى . بنا بر اين ، مثل ابو بكر عمل كن كه نه از فرزندان و عشيره خود ، بلكه از دورترين شاخه هاى قريش ، يكى را به جانشينى تعيين كرد . و

.

ص: 142

اگر هم مى خواهى ، مثل عمَر عمل كن كه تعيين حاكم را به شوراى شش نفره اى وا گذاشت كه هيچ يك از پسران يا افراد عشيره اش ، در آن، عضويت نداشتند . معاويه پرسيد: پيشنهادى غير از اين دارى؟ گفت: نه . معاويه رو به [بقيّه] آنها كرد كه : شما چه طور؟ گفتند: حرف ما ، همان است كه او گفت . معاويه گفت: من خواستم قبلاً به شما نصيحت و اخطار كنم ؛ ولى فايده نكرد . سابقاً كه من سخنرانى مى كردم ، يكى از شما بر مى خاست و پيش روى مردم ، مرا دروغگو خطاب مى كرد و من تحمّل مى نمودم و گذشت مى كردم . اكنون من مى خواهم سخنرانى كنم ؛ ولى به خدا سوگند ، اگر در اثناى سخنم ، يكى از شما كلمه اى در تكذيب من به زبان آورد ، هنوز كلمه دوم را نگفته ، شمشيرى بر فرق سرش فرود خواهد آمد . بنا بر اين ، هر كس مسئول حفظ جان خويش است . سپس فرمانده محافظانش را احضار كرد و در برابر آنان ، دستور داد: بالاى سر هر يك از اينها ، دو مرد مسلّح مى گمارى تا هر كدامشان كه خواست كلمه اى به تصديق يا تكذيب ، بر زبان آورد ، هر دو ، با شمشير بر فرقش بكوبند . آن گاه ، از خانه بيرون آمد و آنان نيز همراهش رفتند ، تا اين كه به منبر رفت و پس از حمد و ثناى پروردگار ، گفت: اين جماعتِ چندنفره، سران مسلمانان و نيك مردانِ آن اند و هيچ كار مهمّى ، بدون نظر و موافقت و بى مشورتشان صورت نمى گيرد . اينك آنان موافقت نموده و براى ولايت عهدى يزيد ، بيعت كرده اند . پس شما هم به نام خدا ، شروع به بيعت كنيد . مردم ، بيعت كردند و منتظر بودند آن چند نفر نيز بيايند و بيعت نمايند . آن گاه ، معاويه سوار شد و عازم مدينه گشت . مردم به سراغ آن چند نفر آمدند و پرسيدند:

.

ص: 143

شما كه ادّعا مى كرديد بيعت نخواهيد كرد ، چه طور شد كه موافقت نموديد و بيعت كرديد؟! گفتند: به خدا سوگند ، بيعت نكرده ايم . گفتند: پس چرا حرفش را تكذيب نكرديد؟! گفتند: ترسيديم كشته شويم . مردم مدينه نيز بيعت كردند و معاويه پس از آن ، ره سپار اُطراقگاه سپاه شام [در بيرون مدينه] شد و با بنى هاشم ، بناى بدرفتارى گذاشت . ابن عبّاس ، پيش او آمد و گفت: چرا با ما بدرفتارى مى كنى؟ گفت : رفيقتان (حسين) با يزيد ، بيعت نكرد و شما او را نكوهش ننموديد . ابن عبّاس ، تهديد كرد كه : اى معاويه! حقّش اين است كه به يكى از سواحل و نواحىِ كشور بروم و در آن جا اقامت كنم و سپس حرف هايى را بزنم _ كه خودت هم مى دانى _ تا همه مردم را بر تو بشورانم و به قيام بكشانم . گفت: نه ! مَواجبتان را خواهم داد و اِنعام و اِكرام خواهم كرد . (1) ابن قتيبه ، اين گونه نوشته است: معاويه از منبر فرود آمد و به خانه رفت و به جمعى از افراد سپاه مُحافظش دستور داد چند نفرى را كه از بيعت، خوددارى كرده بودند ، احضار نمايند و آنان عبارت بودند از: حسين بن على عليه السلام ، عبد اللّه بن عمر، عبد اللّه بن زبير، عبد اللّه بن عبّاس و عبد الرحمان بن ابى بكر . معاويه به آنان گوشزد كرد كه : من امشب به ميان شاميان مى روم و به آنان اطّلاع خواهم داد كه اين چند نفر ، بيعت كرده و تسليم شده اند . اگر يكى از آنها كلمه اى به تصديق يا تكذيبم بر زبان آورد ، سرش را از پيكرش جدا كنيد . آن چند نفر را تهديد كرد و بر حذر داشت . چون شب شد ، با همان چند نفر ، در

.


1- .الكامل فى التاريخ : ج 2 ص 511 ، العقد الفريد : ج 3 ص 359 .

ص: 144

حالى كه مى خنديد و با آنان گفتگو مى كرد ، روانه شد و قبلاً به آنان خلعت داده بود و عبد اللّه بن عمر را جامه اى سرخ رنگ ، پوشانده بود و حسين عليه السلام را جامه اى زردرنگ و عبد اللّه بن عبّاس را جامه اى سبزرنگ و ابن زبير را جامه اى يمنى ، و خود در ميان آنان حركت مى كرد و براى شاميان ، اين طور وانمود مى كرد كه از آنها راضى و خشنود است و آنان بيعت كرده اند . به شاميان گفت: اينها را دعوت كردم و ديدم با من كه خويشاوندشان هستم ، رفتارى مطابق خويشاوندى دارند و سر به فرمان من اند و بيعت كردند . آن جماعت ، خاموش بودند و از ترس كشته شدن ، هيچ نمى گفتند . برخى از شاميان به جلو پريده ، به معاويه گفتند:اگر به آنها شكّى دارى يا از آنان ناراحتى ، اجازه بده گردنشان را بزنيم . گفت: پناه بر خدا! شما شامى ها چه طور كشتن قريش را جايز مى دانيد؟! نبينم كسى حرف زشتى به آنها بگويد ؛ چرا كه آنها بيعت كرده و تسليم شده اند و با من ، موافقت نموده اند و من هم از آنها خشنود گشته ام . خدا از ايشان ، خشنود باشد ! آن گاه ، به مكّه برگشت و مقرّرى هاى مردم و جوايزى را به آنها داده بود و به هر قبيله اى ، جوايز و مقرّرى شان را داد ؛ ولى به بنى هاشم ، نه جايزه داده بود و نه مقرّرى . به همين جهت ، عبد اللّه بن عبّاس ، از پىِ او روان شد تا در رَوحاء (1) به او رسيد و بر در منزلش نشست . معاويه مى پرسيد: چه كسى دمِ در، در انتظار است ؟ مى گفتند: عبد اللّه بن عبّاس . معاويه ، به هيچ كس اجازه ورود نداد . چون از خواب برخاست ، پرسيد: چه كسى

.


1- .رَوحاء ، جايى است كه وقتى تُبَّع از جنگ با مردم مدينه بازگشت و قصد مكّه را داشت ، در آن جا فرود آمد و اقامت كرد و و چون همان جا استراحت نمود ، آن را «روحاء» ناميد (معجم البلدان : ج 3 ص 76) . نيز ، ر . ك : نقشه شماره 3 در پايان جلد 5 .

ص: 145

منتظر ملاقات است؟ گفتند: عبد اللّه بن عبّاس . دستور داد قاطرش را حاضر كردند و سوار شده ، به راه افتاد. عبد اللّه بن عبّاس ، پريد و افسار قاطر را گرفت و گفت: كجا مى روى؟ گفت: به مكّه . گفت: به همه قبايل ، جايزه و مقرّرى دادى . مال ما كو؟ معاويه ، در حالى كه با دست به حسين عليه السلام ، اشاره مى كرد ، گفت: تا رئيستان بيعت نكرده ، جايزه و مقرّرى نخواهيد داشت . ابن عبّاس گفت: ابن زبير هم از بيعت خوددارى كرد ؛ ولى جوايز قبيله بنى اسد را دادى . عبد اللّه بن عمر هم خوددارى كرد .؛امّا جوايز بنى عدى را دادى . اگر رئيس ما (حسين) خوددارى كرده _ كه ديگران هم خوددارى كرده اند _ ، به ما چه ربطى دارد؟ گفت: شما با ديگران فرق داريد . به خدا سوگند ، حتّى يك دِرهم به شما نخواهم داد تا رئيستان بيعت كند . ابن عبّاس گفت: به خدا اگر حقّمان را ندهى ، به يكى از سواحل شام مى روم و آنچه را مى دانى ، خواهم گفت تا بر ضدّ تو بشورند و قيام كنند . معاويه گفت: نه . جوايز و مقرّرى شما را خواهم پرداخت . و از روحاء ، جوايز آنان را ارسال داشت و به شام برگشت . (1) امينى مى گويد : از مطالعه ماجراى آن بيعت ننگين و انحرافى ، روشن مى شود كه بيعت ، در محيطى خفقان آور و با تهديد و ارعاب و تطميع و رشوه و با تهمت و افترا و دروغ و حيله صورت گرفته است . معاويه براى گرفتن بيعتِ ولايت عهدى يزيد ، يكى را تهديد مى كرد و ديگرى را به قتل مى رساند و آن يك را استاندار مى ساخت و استانى را تيول و مِلكش مى گرداند و پول بر دامان آدم هاى ضعيف النفس و فرومايه و

.


1- .الإمامة و السياسة : ج 1 ص 212 .

ص: 146

دنياپرست مى پاشيد . با اين حال ، كسانى بودند كه هيچ يك از اينها در اراده استوار و ايمان تزلزل ناپذيرشان ، اثرى نداشت ؛ امّا چه فايده ؛ چرا كه عامّه ، پيرو اين چند تن نيستند . امام حسين عليه السلام پيشواى هدايتگر و راه نما ، نواده پاك پيامبر گرامى ، و نمادِ شهادت و فداكارى و ستم ناپذيرى ، پيوسته در تقبيح آن كار ننگين مى كوشيد تا خلق را آگاه سازد و به مخالفت بر انگيزد و هشدار دهد كه مصالح عمومى اسلام ، با ولايت عهدى و مخصوصاً ولايت عهدى يزيد ، به خطر افتاده و بايد با آن ، مبارزه و ستيز كرد ، و اهمّيتى به اين نداد كه مردم ، سخنش را به گوش مى گيرند و اطاعت مى كنند يا نه . او وظيفه اش را در اين ديد كه وضع و مصلحت را براى آنان ، روشن سازد و آنان را با وظيفه شان آشنا گرداند . به تهمت معاويه كه مى گفت او با ولايت عهدى يزيد ، موافقت نموده و بيعت كرده ، اعتنايى نكرد و به تهديدات مكرّر و پياپى اش در راه خدا ، سرزنش طعنه زنان را به چيزى نشمرد و به اين رويّه ، ادامه داد تا اين كه معاويه با ننگ و گناهكارى مُرد ؛ اما امام حسين عليه السلام در حالى از دنيا رفت و رو به رحمت خدا آورد كه وظيفه اش را به تمامى و به نيكوترين وجه ، به پايان برده و به رمز جاودانگى و بهره مندى از خشنودى ايزدى ، نايل گشته بود . آرى! امام حسين عليه السلام در حالى به ديدار رحمت پروردگارش نائل آمد كه قربانى بيعت يزيد شد ، همان گونه كه امام حسن مجتبى عليه السلام قربانى شد و او را براى تحقّق بيعت پليد و شوم يزيدى ، زهر دادند ؛ براى بيعتى كه هزاران بدبختى و فلاكت براى امّت اسلامى به وجود آورد و باعث ويران شدن كعبه و هجوم بر هجرتگاه مدينه ، در جنگ معروف حَرّه شد كه در آن ، دختران مهاجران و انصار ، به معرض بى ناموسى در افتادند و سهمناك ترين صحنه تاريخ ، پديد آمد ؛ صحنه كربلا كه در آن، خاندان گهربار پيامبر صلى الله عليه و آله تار و مار و ريشه كن گشتند و بانگ عزا و شيون ، از تمام خانه هاى آنان و از خانه هر ديندارى و هر دوستدار پيامبرى ، بر آمد و سيل اشك ، روان شد و هيچ كس ، ديگر روى خوش نديد و هيچ لبى به خنده گشوده نگشت و بلاها و

.

ص: 147

مصيبت ها ، پياپى ، رو آورد . «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّ_ا إِلَيْهِ رَ جِعُونَ ؛ (1) ما از خداييم و به سوى او باز مى گرديم» . «وَ سَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَ_لَمُواْ أَىَّ مُنقَلَبٍ يَنقَلِبُونَ ؛ (2) و كسانى كه ستم كردند ، به زودى خواهند دانست كه به چه جا و چه روزى در مى افتند» . كسى ولى عهد شد كه نه تنها هيچ گونه صلاحيتى براى تصدّى چنين مقام مهمّى نداشت ، بلكه به پست ترين رذايل ، آلوده بود و بى عفّت و بى آزرم و همنشين كنيزكان مطرب و آوازه خوان بود ، سگ بازى مى كرد و ديگر كارهاى زشت و احمقانه را نيز . اينها را مردم مى دانستند و او در افكار عمومى ، كاملاً رسوا بود . بسيارى اشخاص ، او را با ذكر همين خصوصيّات ، معرّفى كرده بودند . كافى است به شهادت هيئت نمايندگى مدينه توجّه كنيم ؛ هيئتى كه از طرف مردم آن سامان ، به دمشق نزد يزيد رفته بود و در ميان آن ، افرادى چون عبد اللّه بن حنظله غسيل الملائكه ، عبد اللّه بن ابى عمرو مخزومى ، مُنذر بن زبير و ديگر بزرگان مدينه قرار داشتند . يزيد ، آنان را گرامى داشت و بسيار احترام كرد و هداياى گران بهايى به آنها داد . از نزديك ، ناظر كارهايش بودند و او را به خوبى شناختند و همگى ، جز منذر ، به مدينه باز گشتند . چون اين هيئت ، وارد مدينه شد ، يكايك اعضايش در ميان مردم به نطق ايستاده ، شروع كردند به شرح كارهاى زشت يزيد و بدگويى او . گفتند: ما از پيش كسى مى آييم كه دين ندارد ، شراب مى خورد ، ساز مى زند و در حضورش كنيزان ، ساز مى نوازند . سگ بازى مى كند و با اوباش ، نشست و برخاست دارد و آنها راه زنان و گردن كلفت ها هستند . ما شما را شاهد مى گيريم كه او را بركنار و بى اعتبار مى نماييم . در نتيجه ، مردم به پيروى از ايشان ، يزيد را خلع كردند . (3) عبد اللّه بن حنظله ، صحابى عالى قدر _ كه او را پارسا ناميده اند و در قيام حَرّه [پس

.


1- .بقره : آيه 56 .
2- .شعرا : آيه 227 .
3- .تاريخ الطبرى : ج 5 ص 480 ، الكامل فى التاريخ : ج 2 ص 588 ، البداية و النهاية : ج 8 ص 216 ، فتح البارى : ج 13 ص 70 .

ص: 148

از واقعه كربلا ، در مدينه] شهيد شد _ ، در نطقش گفت: همشهريانم! از خداى يگانه بى شريك ، بترسيد و پرهيزگارى كنيد . به خدا سوگند ، از قيام بر ضدّ يزيد ، آن قدر خوددارى كرديم كه ترسيديم از آسمان ، سنگ بر سرمان فرو ريزد . او كسى است كه مادر و دختر و چند خواهر را با هم به ازدواج خويش در مى آورد و شراب مى خورد و نماز را ترك مى كند . به خدا ، اگر از مردم هم كسى با من نبود ، باز در راه خدا و بر ضدّ او ، به نيكوترين وجهى مبارزه مى كردم . (1) وقتى به مدينه رسيد ، مردم از او پرسيدند : او را چگونه ديدى؟ گفت: من از نزد كسى مى آيم كه _ به خدا سوگند _ اگر همراهى جز همين فرزندانم نيابم ، با آنان بر ضدّ او جهاد خواهم كرد . (2) منذر بن زبير ، چون به مدينه وارد شد ، گفت: يزيد به من جايزه اى به مبلغ يكصد هزار [سكّه ]داده است و اين سبب نمى شود كه ماهيّت او را به اطّلاع شما نرسانم . به خدا ، او شراب مى خورَد . به خدا ، آن قدر مست مى كند كه نمازش را ترك مى نمايد . (3) عُتبة بن مسعود ، به ابن عبّاس گفت: با يزيد كه شراب مى خورَد و با كنيزان مطرب ، هوسبازى مى كند و با خون سردى و گستاخى ، دست به كارهاى زشت مى زند ، بيعت مى كنى؟! گفت: خاموش باش! مگر فراموش كردى كه چه گفتم؟ بسيار شرابخوار و بدتر از شرابخوار خواهد آمد كه شما ، با شتاب ، با او بيعت خواهيد كرد . هان! به خدا ، من شما را از آن، منع مى كنم و پرهيز مى دهم ، در عين حالى كه مى دانم شما مرتكب خواهيد شد ، تا آن كه آن قُرَشى به دار آويخته را در مكّه به دار آويزند . و مقصودش عبد اللّه بن زبير بود . (4)

.


1- .تاريخ دمشق : ج 27 ص 429 .
2- .تاريخ دمشق : ج 27 ص 427 ، الكامل فى التاريخ : ج 2 ص 588 ، الإصابة : ج 4 ص 58 .
3- .الكامل فى التاريخ : ج 2 ص 588 ، البداية و النهاية : ج 8 ص 216 .
4- .الإمامة و السياسة : ج 1 ص 224 .

ص: 149

آرى! كارهاى زشت يزيد ، مخفيانه صورت نمى گرفت تا از كسى كه دور است ، پنهان بماند يا كسى بتواند آنها را نديده بگيرد . با اين وصف ، نزديك ترين كسان ، يعنى پدرش ، همه آنها را ناديده انگاشت و در برابر افكار عمومى و برجسته ترين شخصيت هاى جامعه ، خواست پرده پوشى كند و بنا كرد به تعريف كردن از فضل و كمالات او و از سياستدانى اش ، تا سخنگوى دين و نماينده حق و فضيلت ، حسين بن على عليه السلام بر دهانش كوبيد و پرده از رسوايى هاى يزيد ، بر گرفت و آنها را نمايان ساخت . خود معاويه ، در نامه اى پسرش را توبيخ كرد و زشتكارى اش را غير قابل تحمّل دانست . وى به يزيد نوشته بود : بدان _ اى يزيد _ كه اوّلين چيزى كه مستى از تو سلب مى كند ، شناختِ هنگام شكرگزارى خدا بر نعمت هاى آشكار و پياپى اوست ، و اين سلب معرفت ، بزرگ ترين آسيب و مصيبتى سهمناك است ؛ چرا كه آدمى ، نمازى را كه بايد در اوقات معيّن به جاى آورد ، ترك مى كند ، و ترك نماز ، از بزرگ ترين آفت هاى مستى و مى گسارى است و پس از آن ، اين آفت كه آدمى كارهاى بد را خوب مى پندارد و مرتكب گناه مى شود و امور پنهان كردنى را آشكار مى كند و راز را افشا مى نمايد . بنا بر اين ، خود را از اين كه در پنهان ، كارى انجام مى دهى ، در امان و بى مخاطره مپندار و به كار خود ، ادامه مده ... . (1) با توجّه به همين رذيلت ها و رسوايى هاى شُهره يزيد بوده كه حسن بصرى ، تعيين او را به حكومت ، يكى از چهار گناه سهمگين معاويه و از تبهكارى او شمرد (2) . (3)

.


1- .صبح الأعشى : ج 6 ص 388 .
2- .الغدير : ج 10 ص 227 _ 256 .
3- .علّامه امينى، در اين نوشتار ، نقل هاى تاريخى را از مصادر مشهور ، گردآورى كرده و نظم خوب و زيبايى به آنها داده است . طبعا دور از واقعيّت نيست كه در برخى از اين نقل ها ، افزوده هايى از سوى قصّه پردازان نيز وجود داشته باشد .

ص: 150

3 / 5وَصِيَّةُ مُعاوِيَةَ لِيَزيدَ لَمّا حَضَرَهُ المَوتُالطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) :لَمّا حُضِرَ مُعاوِيَةُ ، دَعا يَزيدَ بنَ مُعاوِيَةَ فَأَوصاهُ بِما أوصاهُ بِهِ ، وقالَ : اُنظُر حُسَينَ بنَ عَلِيِّ بنِ فاطِمَةَ بِنتِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ؛ فَإِنَّهُ أحَبُّ النّاسِ إلَى النّاسِ ، فَصِل رَحِمَهُ وَارفُق بِهِ يَصلُح لَكَ أمرُهُ ، فَإِن يَكُ مِنهُ شَيءٌ فَإِنّي أرجو أن يَكفِيَكَهُ اللّهُ بِمَن قَتَلَ أباهُ وخَذَلَ أخاهُ . (1)

تاريخ الطبري_ في حَوادِثِ سَنَةِ سِتيّنَ _: وفيها كانَ أخَذَ مُعاوِيَةُ عَلَى الوَفدِ الَّذينَ وَفَدوا إلَيهِ مَعَ عُبَيدِ اللّهِ بنِ زِيادٍ البَيعَةَ ، لِابنِهِ يَزيدَ ، وعَهِدَ إلَى ابنِهِ يَزيدَ حينَ مَرِضَ فيها ما عَهِدَ إلَيهِ فِي النَّفَرِ الَّذينَ امتَنَعوا مِنَ البَيعَةِ لِيَزيدَ حينَ دَعاهُم إلَى البَيعَةِ ، وكانَ عَهدُهُ الَّذي عَهِدَ ما ذَكَرَ هِشامُ بنُ مُحَمَّدٍ عن أبي مِخنَفٍ ، قالَ : حَدَّثَني عَبدُ المَلِكِ بنِ نَوفَلِ بنِ مُساحِقِ بنِ عَبدِ اللّهِ بنِ مَخرَمَةَ : أنَّ مُعاوِيَةَ لَمّا مَرِضَ مَرضَتَهُ الَّتي هَلَكَ فيها ، دَعا يَزيدَ ابنَهُ فَقالَ : يا بُنَيَّ ، إنّي قَد كَفَيتُكَ الرِّحلَةَ وَالتَّرحالَ ، ووَطَّأتُ لَكَ الأَشياءَ ، وذَلَّلتُ لَكَ الأَعداءَ ، وأخضَعتُ لَكَ أعناقَ العَرَبِ ، وجَمَعتُ لَكَ مِن جَمعٍ واحِدٍ ، وإنّي لا أتَخَوَّفُ أن يُنازِعَكَ هذَا الأَمرَ الَّذِي استَتَبَّ لَكَ إلّا أربَعَةُ نَفَرٍ مِن قُرَيشٍ : الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ ، وعَبدُ اللّهِ بنُ عُمَرَ ، وعَبدُ اللّهِ بنُ الزُّبَيرِ ، وعَبدُ الرَّحمنِ بنُ أبي بَكرٍ . فَأَمّا عَبدُ اللّهِ بنُ عُمَرَ فَرَجُلٌ قَد وَقَذَتهُ (2) العِبادَةُ ، وإذا لَم يَبقَ أحَدٌ غَيرُهُ بايَعَكَ . وأمَّا الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ فَإِنَّ أهلَ العِراقِ لَن يَدَعوهُ حَتّى يُخرِجوهُ ، فَإِن خَرَجَ عَلَيكَ فَظَفِرتَ بِهِ فَاصفَح عَنهُ ، فَإِنَّ لَهُ رَحِما ماسَّةً وحَقّا عَظيما . وأمَّا ابنُ أبي بَكرٍ فَرَجُلٌ إن رَأى أصحابَهُ صَنَعوا شَيئا صَنَعَ مِثلَهُم ، لَيسَ لَهُ هِمَّةٌ إلّا فِي النِّساءِ وَاللَّهوِ . وأمَّا الَّذي يَجثُمُ لَكَ جُثومَ الأَسَدِ ويُراوِغُكَ مُراوَغَةَ الثَّعلَبِ ، فَإِذا أمكَنَتهُ فُرصَةٌ وَثَبَ فَذاكَ ابنُ الزُّبَيرِ ، فَإِن هُوَ فَعَلَها بِكَ فَقَدَرتَ عَلَيهِ فَقَطِّعهُ إربا إربا . (3)

.


1- .الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج 1 ص 441 ، تهذيب الكمال : ج 6 ص 414 ، تاريخ الإسلام للذهبي : ج 5 ص 7 ، تاريخ دمشق : ج 14 ص 206 ، سير أعلام النبلاء : ج 3 ص 295 ، بغية الطلب في تاريخ حلب : ج 6 ص 2607 ، البداية والنهاية : ج 8 ص 162 .
2- .يقال : وَقَذَهُ النعاس : إذا غلبَهُ . والوقيذ : الشديد المرض الذي قد أشرف على الموت (لسان العرب : ج 3 ص 519 «وقذ») .
3- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 322 ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 523 نحوه ، البداية والنهاية : ج 8 ص 115 ، تاريخ ابن خلدون : ج 3 ص 23 .

ص: 151

3 / 5وصيّت معاويه به يزيد ، هنگام مرگ

الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) :معاويه به هنگام احتضار ، پسرش يزيد را فرا خواند و به او چنين وصيّت كرد : مراقب حسين بن على ، پسر دختر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله باش ، كه او محبوب ترينِ افراد نزد مردم است . پس پيوند خويشى ات را با او نگاه دار و با او مدارا كن تا كارت سامان بگيرد ، و اگر كارى [و شورشى] از او پديدار شد ، من اميد مى برم كه خداوند ، كار تو را با او به وسيله كسانى كفايت كند كه پدرش را كُشتند و برادرش را وا نهادند .

تاريخ الطبرى_ در يادكرد وقايع سال شصتم _: در اين سال ، معاويه از گروهى كه با عبيد اللّه بن زياد نزد او آمده بودند ، براى يزيد بيعت گرفت و هنگامى كه بيمار شد ، به پسرش يزيد ، وصيّت كرد و در آن سفارش ، چگونگى برخورد با كسانى هم بود كه به هنگام گرفتن بيعت براى يزيد ، از بيعت خوددارى كرده بودند . هشام بن محمّد ، متن وصيّت را از ابو مِخنَف ، چنين گزارش كرده است : عبد الملك بن نَوفَل بن مُساحِق بن عبد اللّه بن مَخرَمه برايم گفت : چون معاويه به بيمارىِ منجر به هلاكتش مبتلا شد ، پسرش يزيد را فرا خواند و گفت : پسر عزيزم! من كار تو را آسان كردم و رنج رفت و آمد را از دوشَت برداشتم و همه چيز را برايت آماده ساختم و دشمنانت را برايت رام نموده ، گردنكشان عرب را برايت سر به زير ساختم و همه را زير يگانه پرچم تو در آورده ام . تنها از چهار نفر از قريش ، براى اين حكومتى كه برايت فراهم كرده ام ، بيم دارم : حسين بن على ، عبد اللّه بن عمر ، عبد اللّه بن زبير و عبد الرحمان بن ابى بكر . امّا عبد اللّه بن عمر ، مردى است كه عبادت ، او را از پاى در آورده است و اگر تنها بماند ، با تو بيعت مى كند . امّا حسين بن على ، عراقيان او را رها نخواهند كرد تا او را به شورش در آورند ، و اگر شوريد و بر او چيره شدى ، از او درگذر كه خويشاوندِ نزديك است و حقّى بزرگ دارد . امّا پسر ابو بكر ، مردى است كه دنباله رو خواستِ هوادارانش است و جز به زن و خوش گذرانى نمى انديشد . و امّا آن كه چون شير در كمين تو نشسته است و چون روباه با تو حيله مى كند و چون فرصتى به دست آورد ، بر تو يورش مى آورد ، ابن زبير است كه اگر چنين كرد و بر او قدرت يافتى ، او را تكّه تكّه كن .

.

ص: 152

تاريخ الطبري عن عوانة :إنَّ مُعاوِيَةَ لَمّا حَضَرَهُ المَوتُ _ وذلِكَ في سَنَةِ سِتّينَ _ وكانَ يَزيدُ غائِبا ، فَدَعا بِالضَّحّاكِ بنِ قَيسٍ الفِهرِيِّ وكانَ صاحِبَ شُرطَتِهِ ومُسلِمِ بنِ عُقبَةَ المُرِّيِّ ، فَأَوصى إلَيهِما ، فَقالَ : بَلِّغا يَزيدَ وَصِيَّتي : اُنظُر أهلَ الحِجازِ فَإِنَّهُم أصلُكَ ، فَأَكرِم مَن قَدِمَ عَلَيكَ مِنهُم وتَعاهَد مَن غابَ . وَانظُر أهلَ العِراقِ ، فَإِن سَأَلوكَ أن تَعزِلَ عَنهُم كُلَّ يَومٍ عامِلاً فَافعَل ، فَإِنَّ عَزلَ عامِلٍ أحَبُّ إلَيَّ مِن أن تُشهَرَ عَلَيكَ مِئَةُ ألفِ سَيفٍ . وَانظُر أهلَ الشّامِ فَليَكونوا بِطانَتَكَ وعَيبَتَكَ (1) ، فَإِن نابَكَ شَيءٌ مِن عَدُوِّكَ فَانتَصِر بِهِم ، فَإِذا أصَبتَهُم فَاردُد أهلَ الشّامِ إلى بِلادِهِم ؛ فَإِنَّهُم إن أقاموا بِغَيرِ بِلادِهِم أخَذوا بِغَيرِ أخلاقِهِم . وإنّي لَستُ أخافُ مِن قُرَيشٍ إلّا ثَلاثَةً : حُسَينَ بنَ عَلِيٍّ ، وعَبدَ اللّهِ بنَ عُمَرَ ، وعَبدَ اللّهِ بنَ الزُّبَيرِ . فَأَمَّا ابنُ عُمَرَ ، فَرَجُلٌ قَد وَقَذَهُ الدِّينُ ، فَلَيسَ مُلتَمِسا شَيئا قِبَلَكَ . وأمَّا الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ ، فَإِنَّهُ رَجُلٌ خَفيفٌ ، وأرجو أن يَكفِيَكَهُ اللّهُ بِمَن قَتَلَ أباهُ وخَذَلَ أخاهُ ، وإنَّ لَهُ رَحِما ماسَّةً وحَقّا وقَرابَةً مِن مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله ، (2) ولا أظُنُّ أهلَ العِراقِ تارِكيهِ حَتّى يُخرِجوهُ ، فَإِن قَدَرتَ عَلَيهِ فَاصفَح عَنهُ ؛ فَإِنّي لَو أنّي صاحِبُهُ عَفَوتُ عَنهُ . وأمَّا ابنُ الزُّبَيرِ فَإِنَّهُ خَبٌّ ضَبٌّ ، فَإِذا شَخَصَ لَكَ فَالبُد لَهُ إلّا أن يَلتَمِسَ مِنكَ صُلحا ، فَإِن فَعَلَ فَاقبَل وَاحقِن دِماءَ قَومِكَ مَا استَطَعتَ . (3)

.


1- .عَيبتي : أي خاصّتي وموضع سرّي . والعرب تكنّي عن القلوب والصدور بالعياب ؛ لأنّها مستودع السرائر ، كما أنّ العيابَ مستودع الثياب (النهاية : ج 3 ص 327 «عيب») .
2- .»هاشم» جد الإمام الحسين عليه السلام و «عبد شمس» جد معاوية كانا أخوين ، مضافاً إلي أن إحدي أخوات معاوية كانت زوجاً للنبي صلى الله عليه و آله و إحدي بنات أخته كانت زوجة للإمام الحسين عليه السلام و هي أم علي الأكبر (راجع : أسد الغابة : ج 7 ص 303 ، الطبقات الكبري : ج 1 ص 75 و راجع : هذه الموسوعة : ج 1 ص 279 / القسم الأول / الفصل الخامس / ليلي و ج 7 ص 31 ح 1770) .
3- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 323 ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 523 وفيه «قيل : إنّ يزيد كان غائبا في مرض أبيه وموته ، وإنّ معاوية أحضر الضحّاك بن قيس ومسلم بن عقبة المرّي فأمرهما أن يؤدّيا هذه الرسالة إلى يزيد ابنه» وهو الصحيح ، العقد الفريد : ج 3 ص 360 كلاهما نحوه ، تاريخ ابن خلدون : ج 3 ص 24 .

ص: 153

تاريخ الطبرى_ به نقل از عوانه _: معاويه ، هنگامى كه در سال شصت هجرى مرگش در رسيد و يزيد غايب بود ، ضحّاك بن قيس فِهرى _ كه فرمانده نگهبانانش بود _ و مسلم بن عُقبه مُرّى را فرا خواند و به آنان ، چنين وصيّت كرد : وصيّتم را به يزيد برسانيد [و بگوييد] : مواظب حجازيان باش كه ريشه تو هستند و هر يك از آنان را كه بر تو وارد مى شود ، بنواز و از هر كس كه غايب است ، سراغ بگير . و مراقب عراقيان باش و اگر هر روز هم از تو بركنارىِ كارگزارى را خواستند ، چنين كن ، كه از نگاه من ، بركنار كردن كارگزارى ، بهتر از بيرون آمدن صد هزار شمشير بر ضدّ توست . و محافظ شاميان باش و آنان را خاصّان و رازداران خود قرار ده ، كه اگر نيشى از دشمنت رسيد ، از آنان يارى مى گيرى و چون كار دشمنان را ساختى ، شاميان را به سرزمين هاى خود بازگردان ، كه آنان چون در جاى ديگرى اقامت گزينند ، خويِشان دگرگون مى شود . و من از قريش ، تنها از سه تن بيمناكم : حسين بن على ، عبد اللّه بن عمر و عبد اللّه بن زبير . امّا ابن عمر ، مردى است كه دين ، او را از پاى در آورده و در برابر تو نمى ايستد و چيزى نمى خواهد . امّا حسين بن على ، او مردى كم پشتيبان است و اميد مى برم كه خدا ، كار تو را با او به وسيله كسانى كفايت كند كه پدرش را كُشتند و برادرش را وا نهادند . او حقّ خويشاوندى با تو (1) و نزديكى به محمّد صلى الله عليه و آله دارد و مطمئن نيستم كه عراقيان، تا او را به شورش نكشانند ، دست از او بدارند . پس اگر بر او قدرت يافتى ، از او در گذر ، كه اگر در روزگار من چنين كند ، از او در مى گذرم . امّا ابن زبير ، حليه گر و مكّار است . اگر بر تو خروج كرد ، به او بچسب و رهايش مكن ، جز آن كه از تو صلح بخواهد . پس اگر چنين خواست ، بپذير و تا مى توانى ، خون خويشانت (قُريش) را مريز . (2)

.


1- .هاشم (جدّ امام حسين عليه السلام ) و عبدِ شمس (جدّ معاويه)، برادر بودند. به علاوه، يكى از خواهران معاويه، همسر پيامبر صلى الله عليه و آله بود و يكى از خواهرزادگانش نيز همسر امام حسين عليه السلام و مادر على اكبر.
2- .ابن اثير نوشته است : «گفته شده: معاويه هنگام مرگش ، اين مطالب را در نامه اى نوشت و از ضحّاك بن قيس و مسلم بن عُقبه خواست كه آن نامه را به پسرش يزيد برسانند» و اين ، درست است .

ص: 154

الفتوح عن معاوية_ في عَهدِهِ لِابنِهِ يَزيدَ _: إنَّ ابنَ عَبّاسٍ حَدَّثَني فَقالَ : إنّي حَضَرتُ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله وهُوَ فِي السِّياقِ (1) وقَد ضَمَّ الحُسَينَ بنَ عَلِيٍّ إلى صَدرِهِ وهُوَ يَقولُ : هذا مِن أطائِبِ أرومَتي (2) وأنوارِ عِترَتي (3) وخِيارِ ذُرِّيَّتي ، لا بارَكَ اللّهُ فيمَن لا يَحفَظُهُ بَعدي ! قالَ ابنُ عَبّاسٍ : ثُمَّ اُغمِيَ عَلَى النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله ساعَةً ثُمَّ أفاقَ وقالَ : يا حُسَينُ ! إنَّ لي ولِقاتِلِكَ يَومَ القِيامَةِ مَقاما بَينَ يَدَي رَبّي وخُصومَةً ، وقَد طابَت نَفسي إذ جَعَلَنِيَ اللّهُ خَصيما لِمَن قَتَلَكَ يَومَ القِيامَةِ . يا بُنَيَّ ! هذا حَديثُ ابنِ عَبّاسٍ ، وأنَا اُحَدِّثُكَ عَن رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله أنَّهُ قالَ : أتاني جِبريلُ يَوما فَخَبَّرَني وقالَ : يا مُحَمَّدُ ! إنَّ اُمَّتَكَ سَتَقتُلُ ابنَكَ حُسَينا وقاتِلَهُ لَعينُ هذِهِ الاُمَّةِ . ولَقَد لَعَنَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله _ يا بُنَيَّ _ قاتِلَ الحُسَينِ مِرارا ، فَانظُر لِنَفسِكَ ثُمَّ انظُر ألّا يُتَعَرَّضَ لَهُ بِأَذِيَّةٍ ، فَحَقُّهُ وَاللّهِ يا بُنَيَّ عَظيمٌ ، ولَقَد رَأَيتَني كَيفَ كُنتُ أحتَمِلُهُ في حَياتي ، وأضَعُ لَهُ رَقَبَتي وهُوَ يُواجِهُني بِالكَلامِ الَّذي يُمِضُّني (4) ويُؤلِم قَلبي ، فَلا اُجيبُهُ ولا أقدِرُ لَهُ عَلى حيلَةٍ ؛ فَإِنَّهُ بَقِيَّةُ أهلِ الأَرضِ في يَومِهِ هذا ، وقَد أعذَرَ مَن أنذَرَ . قالَ : ثُمَّ أقبَلَ عَلَى الضَّحّاكِ ومُسلِمِ بن عُقبَةَ فَقالَ لَهُما مُعاوِيَةُ : اِشهَدا عَلى مَقالَتي هذِهِ ، فَوَاللّهِ إن فَعَلَ بِيَ الحُسَينُ كُلَّ ما يَسوؤُني لَاحتَمَلتُهُ أبَدا ولَم يَكُنِ اللّهُ يَسأَلُني عَن دَمَهِ ، أفَهِمتَ عَنّي ما أوصَيتُكَ بِهِ يا يَزيدُ ؟ فَقالَ : فَهِمتُ يا أميرَ المُؤمِنينَ . ثُمَّ قالَ مُعاوِيَةُ : اُنظُر في أهلِ الحِجازِ ؛ فَهُم أصلُكَ وفَرعُكَ ، فَأَكرِم مَن قَدِمَ عَلَيكَ مِنهُم ومَن غابَ عَنكَ ، فَلا تَجفُهُم ولا تَعِقُّهُم ، وَانظُر أهلَ العِراقِ فَإِنَّهُم لا يُحِبّونَكَ أبَدا ولا يَنصَحونَكَ ، ولكِن دارِهِم مَهما أمكَنَكَ وَاستَطَعتَ ، وإن سَأَلوكَ عَلى كُلِّ يَومٍ أن تَعزِلَ عَنهُم عامِلاً فَافعَل ؛ فَإِنَّ عَزلَ عامِلٍ واحِدٍ هُوَ أيسَرُ وأخَفُّ مِن أن يُشهَرَ عَلَيكَ مِئَةُ ألفِ سَيفٍ . وَانظُر يا بُنَيَّ أهلَ الشّامِ ؛ فَإِنَّهُم بِطانَتُكَ وظِهارَتُكَ وقَد بَلَوتُهُم وَاختَبَرتُهُم ، فَهُم صُبَّرٌ عِندَ اللِّقاءِ ، حُماةٌ فِي الوَغى (5) ، فَإِن رابَكَ أمرٌ مِن عَدُوٍّ يَخرُجُ عَلَيكَ فَانتَصِر بِهِم ، فَإِذا أصَبتَ مِنهُم حاجَتَكَ فَاردُدهُم إلى بِلادِهِم يَكونوا بِها إلى وَقتِ الحاجَةِ إلَيهِم . قالَ : ثُمَّ تَنَفَّسَ مُعاوِيَةُ الصُّعَداءَ (6) وغُشِيَ عَلَيهِ طَويلاً ، فَلَمّا أفاقَ قالَ : آوَّه آوَّه (7) «جَاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَ_طِ_لُ إِنَّ الْبَ_طِ_لَ كَانَ زَهُوقًا » (8) . ثُمَّ جَعَلَ يَقولُ : إن تُناقِش يَكُن نِقاشُكَ يا رَبِّ عَذابا لا طَوقَ لي بِالعَذابِ أو تُجاوِز فَأَنتَ رَبٌّ رَحيمٌعَن مُسيءٍ ذُنوبُهُ كَالتُّرابِ قالَ : ثُمَّ التَفَتَ إلى أهلِ بَيتِهِ وقَرابَتِهِ وبَني عَمِّهِ فَقالَ : اِتَّقُوا اللّهَ حَقَّ تُقاتِهِ ؛ فَإِنَّ تَقوَى اللّهِ جُنَّةٌ حَصينَةٌ ، ووَيلٌ لِمَن لَم يَتَّقِ اللّهَ ويَخافُ عَذابَهُ وأليمَ عِقابِهِ ! ثُمَّ قالَ : اِعلَموا أنّي كُنتُ بَينَ يَدَيِ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله ذاتَ يَومٍ وهُوَ يُقَلِّمُ أظفارَهُ ، فَأَخَذتُ مِن قُلامَتِهِ فَجَعَلتُها في قارورَةٍ فَهِيَ عِندي ، وعِندي أيضا شَيءٌ مِن شَعرِهِ ، إذا أنَا مِتُّ وغَسَّلتُموني وكَفَّنتُموني فَقَطِّعوا تِلكَ القُلامَةَ فَاجعَلوها في عَيني ، وَاجعَلُوا الشَّعرَ في فَمي واُذُني ، وصَلُّوا عَلَيَّ وواروني في حُفرَتي ، وذَروني ورَبّي ؛ فَإِنَّ رَبّي رَؤوفٌ رَحيمٌ . قالَ : ثُمَّ انقَطَعَ كَلامُهُ فَلَم يَنطِق بِشَيءٍ . (9)

.


1- .ساقَ المريضُ سَوقا وسياقا : شرعَ في نزع الروح (القاموس المحيط : ج 3 ص 247 «سوق») .
2- .الأرومة _ بوزن الأكولة _ : الأصل (النهاية : ج 1 ص 41 «أرم») .
3- .في مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : «أبرار عترتي» .
4- .مَضَّني الجُرح وأمضّني : آلمني وأوجعني . ويقال : أمَضَّني هذا الأمر : أي بلغت منه المشقّة (لسان العرب : ج 7 ص 233 «مضض») .
5- .الوغى : الحرب (لسان العرب : ج 15 ص 397 «وغى») .
6- .الصُّعَداء : تنفُّسٌ طويل (القاموس المحيط : ج 1 ص 307 «صعد») .
7- .. آوّه ، وأوّه ، وآووه ، وأوهِ ، وأوة، وآهِ كلّها : كلمة معناها التحزّن (لسان العرب : ج 13 ص 472 «أوه») .
8- .الإسراء : 81 .
9- .الفتوح : ج 4 ص 350 ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 1 ص 176 نحوه .

ص: 155

الفتوح :معاويه در وصيّت به پسرش يزيد ، گفت : ابن عبّاس برايم نقل كرد كه : من هنگام جان دادنِ پيامبر خدا ، حاضر بودم . پيامبر صلى الله عليه و آله حسين بن على را به سينه اش چسبانده بود و مى فرمود : «اين ، از پاك ترين [فرزندان] تبار من و نورهاى خاندانم و گزيده زاد و رود من است . خدا به كسى كه او را پس از من نپايد ، بركت ندهد!» . ابن عبّاس گفت : سپس پيامبر صلى الله عليه و آله ساعتى از هوش رفت و چون به هوش آمد ، فرمود : «اى حسين! روز قيامت ، ميان من و قاتل تو ، محاكمه اى در پيشگاه خداوندم خواهد بود و خوش حال و دل آسوده ام كه خداوند مرا در روز قيامت ، خصم و طرف دعواى قاتل تو قرار داده است» . پسر عزيزم ! اين ، سخن ابن عبّاس است و من برايت مى گويم كه پيامبر خدا فرمود : «جبرئيل عليه السلام روزى نزد من آمد و به من خبر داد و گفت : اى محمّد! به زودى امّت تو ، پسرت حسين را مى كُشند و قاتل او ، نفرين شده اين امّت است» . پسر عزيزم! پيامبر خدا ، بارها قاتل حسين را لعنت كرد . مراقب خودت باش تا به او آزار نرسانى كه _ پسركم! _ به خدا سوگند ، او حقّى بزرگ دارد و ديدى كه من چگونه او را در حياتم تحمّل مى كردم و در برابرش سر فرود مى آوردم ، با آن كه با سخن تند و تلخ ، با من روبه رو مى شد و دلم را به درد مى آورد ؛ امّا من پاسخش را نمى دادم و چاره اى نداشتم ؛ چرا كه او در اين روزگار ، يادگارى براى زمينيان است ؛ و هر كس هشدار داد ، عذر دارد . معاويه ، سپس رو به ضحّاك و مُسلم بن عُقبه كرد و به آن دو گفت : بر اين گفته ام ، گواه باشيد كه به خدا سوگند ، اگر حسين، هر بدى اى با من بكند ، او را هميشه تحمّل خواهم كرد و خداوند، مرا براى [ريختن] خون او ، مؤاخذه نخواهد كرد . اى يزيد ! آيا آنچه را به تو وصيّت كردم ، دريافتى؟ گفت : دريافتم ، اى امير مؤمنان ! معاويه آن گاه ، گفت : مواظب حجازيان باش ، كه ريشه و شاخه تو هستند . هر يك از آنان كه نزد تو آمد و يا غايب بود ، گرامى اش بدار و با آنان ، جفا مدار و از خود مران . و مراقب عراقيان باش ، كه آنان هرگز تو را دوست نخواهند داشت و خيرخواهت نخواهند بود ، امّا تا آن جا كه امكان دارد و مى توانى ، با آنان مدارا كن و اگر هر روز از تو بركنارىِ كارگزارى را خواستند ، چنين كن ، كه براى تو بركنارىِ يك كارگزار ، آسان تر و سبُك تر از در آمدن صدهزار شمشير بر ضدّ توست . و محافظ شاميان باش ، كه آنان خاصّان و پشتوانه تو هستند و من ، آنان را آزموده و امتحان كرده ام . آنان به گاه رويارويى ، شكيبا و در نبرد ، پشتيبان اند ، و اگر كارى از دشمنت تو را بيمناك كرد ، از شاميان كمك بگير و چون كارشان را ساختى ، شاميان را به سرزمين هاى خود باز گردان و تا به هنگام نياز ، در همان شام باشند . سپس معاويه نفس عميقى كشيد و مدّتى طولانى از هوش رفت . چون به هوش آمد ، گفت : آخ ، آخ ! «حق آمد و باطل رفت ، كه باطل ، رفتنى است» . سپس با اين شعر ، آغاز كرد : اى خدا ! اگر در حساب ، سخت بگيرىعذابى خواهم داشت كه تاب آن را ندارم. اى خداى مهربان! بُوَد كه در گذرىاز بدكارى كه به اندازه خاك ، گناه دارد . آن گاه ، به خانواده و نزديكان و پسر عموهايش رو كرد و گفت : از خدا پروا كنيد ، آن چنان كه حقّ پروا كردن از اوست . پرواى الهى ، سپرى محكم و نگاه دارنده است . و واى بر آن كه از خدا پروا نكند ، در حالى كه از عذاب و كيفر دردناك او مى هراسد . سپس گفت : بدانيد كه من ، روزى پيش روى پيامبر صلى الله عليه و آله بودم . پيامبر صلى الله عليه و آله ناخن هايش را مى چيد و من از ناخن هاى او بر گرفتم و آنها را در ظرفى كه نزدم بود ، نهادم . از موى او نيز پيش من هست . هنگامى كه من مُردم و مرا غسل و كفن كرديد ، آن ناخن را تكّه تكّه كنيد و در چشم من بگذاريد و مو را هم در دهان و گوش هايم بنهيد و بر من ، نماز بخوانيد و در قبرم به خاك بسپاريد و مرا با خدايم وا نهيد ، كه خداى من ، رئوف و مهربان است . سپس سخنش قطع شد و ديگر ، چيزى نگفت .

.

ص: 156

. .

ص: 157

. .

ص: 158

الأمالي للصدوق عن عبداللّه بن منصور عن الإمام الصادق عن أبيه عن جدّه عليهم السلام :لَمّا حَضَرَت مُعاوِيَةَ الوَفاةُ ، دَعا ابنَهُ يَزيدَ فَأَجلَسَهُ بَينَ يَدَيهِ ، فَقالَ لَهُ : يا بُنَيَّ ، إنّي قَد ذَلَّلتُ لَكَ الرِّقابَ الصِّعابَ ، ووَطَّدتُ لَكَ البِلادَ ، وجَعَلتُ المُلكَ وما فيهِ لَكَ طُعمَةً ، وإنّي أخشى عَلَيكَ مِن ثَلاثَةِ نَفَرٍ يُخالِفونَ عَلَيكَ بِجَهدِهِم ، وهُم : عَبدُ اللّهِ بنُ عُمَرَ بنِ الخَطّابِ ، وعَبدُ اللّهِ بنُ الزُّبَيرِ ، وَالحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ ؛ فَأَمّا عَبدُ اللّهِ بنُ عُمَرَ ، فَهُوَ مَعَكَ فَالزَمهُ ولا تَدَعهُ ، وأمّا عَبدُ اللّهِ بنُ الزُّبَيرِ ، فَقَطِّعهُ إن ظَفِرتَ بِهِ إربا إربا ؛ فَإِنَّهُ يَجثو لَكَ كَما يَجثُو الأَسَدُ لِفَريسَتِهِ ، ويُوارِبُكَ (1) مُوارَبَةَ الثَّعلَبِ لِلكَلبِ . وأمَّا الحُسَينُ ، فَقَد عَرَفتَ حَظَّهُ مِن رَسولِ اللّهِ ، وهُوَ مِن لَحمِ رَسولِ اللّهِ ودَمِهِ ، وقَد عَلِمتَ _ لا مَحالَةَ _ أنَّ أهلَ العِراقِ سَيُخرِجونَهُ إلَيهِم ثُمَّ يَخذُلونَهُ ويُضَيِّعونَهُ ، فَإِن ظَفِرتَ بِهِ فَاعرِف حَقَّهُ ومَنزِلَتَهُ مِن رَسولِ اللّهِ ، ولا تُؤاخِذهُ بِفِعلِهِ ، ومَعَ ذلِكَ فَإِنَّ لَنا بِهِ خِلطَةً (2) ورَحِما ، وإيّاكَ أن تَنالَهُ بِسوءٍ ، أو يَرى مِنكَ مَكروها . (3)

.


1- .. المُوارَبَةُ : المداهاة والمخاتلة (القاموس المحيط : ج 1 ص 136 «ورب») .
2- .الخلطة بالضمّ : الشركة ، وبالكسر : العشرة (الصحاح : ج 3 ص 1124 «خلط») .
3- .الأمالي للصدوق : ص 215 ح 239 ، المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 87 نحوه ، بحار الأنوار : ج 44 ص 311 .

ص: 159

الأمالى ، صدوق_ به نقل از عبد اللّه بن منصور ، از امام صادق ، از پدرش امام باقر ، از جدّش امام زين العابدين عليهم السلام _: هنگامى كه مرگ معاويه رسيد ، پسرش يزيد را فرا خواند ، و او را پيش روى خود نشاند و به او گفت : پسر عزيزم ! من گردن هاى افراشته را برايت فرود آوردم و سرزمين ها را برايت كوبيدم و استوار كردم و پادشاهى و بهره هايش را خوراك آماده تو ساخته ام ؛ ولى از سه تن ، بيمناكم كه با تمام توانشان با تو مخالفت كنند : عبد اللّه بن عمر بن خطّاب ، عبد اللّه بن زبير و حسين بن على . امّا عبد اللّه بن عمر ، با توست . تو هم با او باش و او را وا مگذار . امّا عبد اللّه بن زبير ، اگر به او دست يافتى ، تكّه تكّه اش كن ، كه او چون شيرى كه بر سرِ طعمه اش مى نشيند ، به كمين تو نشسته است و مانند بازىِ روباه با سگ ، به تو نيرنگ مى زند . امّا حسين ، بهره اش را از پيامبر خدا مى دانى . او از گوشت و خون پيامبر خداست و تو بى ترديد ، مى دانى كه عراقيان به زودى ، او را به شورش وا مى دارند و آن گاه ، او را وا مى نهند و تباه مى كنند . پس اگر بر او دست يافتى ، حقّ او و جايگاهش نسبت به پيامبر خدا را به جاى آور و او را بر كارش بازخواست نكن ؛ چرا كه با اين همه ، ما با او قرابت و خويشاوندىِ نسبى داريم . مبادا كه با او بدى كنى يا از تو دل چركين شود !

.

ص: 160

مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي عن معاوية بن أبي سفيان_ في وَصِيَّتِهِ لِابنِهِ يَزيدَ _: يا بُنَيَّ أنّي أخافُ عَلَيكَ مِن هذِهِ الاُمَّةِ أربَعَةَ نَفَرٍ مِن قُرَيشٍ : عَبدَ الرَّحمنِ بنَ أبي بَكرٍ ، وعَبدَ اللّهِ بنَ عُمَرَ ، وعَبدَ اللّهِ بنَ الزُّبَيرِ ، وشَبيهَ أبيهِ الحُسَينَ بنَ عَلِيٍّ ... . أمَّا الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ ، فَأَوِّه أوِّه يا يَزيدُ ، ماذا أقولُ لَكَ فيهِ ؟ ! فَاحذَر أن تَتَعَرَّضَ لَهُ إلّا بِسَبيلِ خَيرٍ ، وَامدُد لَهُ حَبلاً طَويلاً ، وذَرهُ يَذهَب فِي الأَرضِ كَيفَ يَشاءُ ، ولا تُؤذِهِ ولكِن أرعِد لَهُ وأبرِق ، وإيّاكَ وَالمُكاشَفَةَ لَهُ في مُحارَبَةٍ بِسَيفٍ أو مُنازَعَةٍ بِطَعنِ رُمحٍ ، بَل أعطِهِ وقَرِّبهُ وبَجِّلهُ ، فَإِن جاءَ إلَيكَ أحَدٌ مِن أهلِ بَيتِهِ فَوَسِّع عَلَيهِم وأرضِهِم ؛ فَإِنَّهُم أهلُ بَيتٍ لا يَسَعُهُم إلَا الرِّضى وَالمَنزِلَةُ الرَّفيعَةُ ، وإيّاكَ يا بُنَيَّ أن تَلقَى اللّهَ بِدَمِهِ فَتَكونَ مِنَ الهالِكينَ . (1)

.


1- .مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 1 ص 175 .

ص: 161

مَقتَل الحسين عليه السلام ، خوارزمى_ به نقل از معاوية بن ابى سفيان ، در وصيّت به پسرش يزيد _: پسر عزيزم ! بر تو از چهارتن از اين امّت مى ترسم : عبد الرحمان بن ابى بكر ، عبد اللّه بن عمر ، عبد اللّه بن زبير ، و شبيه پدرش ، حسين بن على ... . امّا حسين بن على ، واى واى ، اى يزيد ! برايت از او چه بگويم؟! مراقب باش كه جز به راه خير ، متعرّض او نشوى . رشته اى طويل براى او بكش (1) و او را وا بگذار تا هر كجا كه خواست ، برود . او را ميازار ؛ امّا با جوش و خروشت ، او را بترسان و مبادا با او به جنگ آشكار با شمشير و نيزه رو بياورى ؛ بلكه به او عطا كن و او را نزديك خود كن و بزرگ بدار ، و اگر كسى از خاندان او نزد تو آمد ، بر او گشايش ده و خشنودش كن ، كه آنان خاندانى هستند كه جز خشنودى و جايگاه والا ، راضى شان نمى كند . پسر عزيزم ! مبادا دستت را به خون او بيالايى كه از هلاك شدگان خواهى شد .

.


1- .كنايه از مدارا و تحمّل گسترده و فراوان است . م .

ص: 162

فتح الباري عن محمّد بن سعيد بن رمّانة :إنَّ مُعاوِيَةَ لَمّا حَضَرَهُ المَوتُ قالَ لِيَزيدَ : قَد وَطَّأتُ لَكَ البِلادَ ومَهَّدتُ لَكَ النّاسَ ، ولَستُ أخافُ عَلَيكَ إلّا أهلَ الحِجازِ ، فَإِن رابَكَ مِنهُم رَيبٌ (1) فَوَجِّه إلَيهِم مُسلِمَ بنَ عُقبَةَ ؛ فَإِنّي قَد جَرَّبتُهُ وعَرَفتُ نَصيحَتَهُ . قالَ : فَلَمّا كانَ مِن خِلافِهِم عَلَيهِ ما كانَ ، دَعاهُ فَوَجَّهَهُ فَأَباحَها ثَلاثا ، ثُمَّ دَعاهُم إلى بَيعَةِ يَزيدَ . (2)

تاريخ دمشق عن رجل من الزياديين_ لَمّا أصابَت مُعاوِيَةَ اللَّقوَةُ (3) بَكى _: فَقالَ لَهُ مَروانُ بنُ الحَكَمِ : يا أميرَ المُؤمِنينَ لِمَ بَكَيتَ ؟ قالَ : يا مَروانُ كَبُرَ سِنّي ورَقَّ عَظمي ، وَابتُليتُ في أحسَنِ ما يَبدو مِنّي ، وخَشيتُ أن تَكونَ عُقوبَةً مِن رَبّي ، ولَولا هَوايَ في يَزيدَ لَأَبصَرتُ رُشدي . (4)

.


1- .الرَّيْبُ : الشَّكّ . وقيل : الشكّ مع التُّهمة (النهاية : ج 2 ص 286 «ريب») .
2- .فتح الباري : ج 13 ص 71 نقلاً عن الطبراني ، تاريخ دمشق : ج 58 ص 113 وراجع : الإمامة والسياسة : ج 1 ص 231 .
3- .اللَّقْوَة : هي مرض يعرض للوجه ، فيميلُه إلى أحد جانبيه (النهاية : ج 4 ص 268 «لقا») .
4- .تاريخ دمشق : ج 59 ص 215 ، سير أعلام النبلاء : ج 3 ص 155 ؛ شرح الأخبار : ج 2 ص 157 الرقم 485 كلاهما عن الشعبي نحوه .

ص: 163

فتح البارى_ به نقل از محمّد بن سعيد بن رمّانه _: معاويه هنگام احتضارش ، به يزيد گفت : سرزمين ها را به زير پايت در آورده ام و مردم را برايت آماده ساخته ام . از حجازيان بر تو نمى ترسم و اگر به آنان شك بُردى ، مسلم بن عقبه را به سوى آنان بفرست ، كه من او را آزموده ام و خيرخواهى اش را شناخته ام . هنگامى كه مخالفت حجازيان آغاز شد ، يزيد مسلم را فرا خواند و او را به سوى آنان ، روانه كرد و سه روز ، آن جا (مكّه و مدينه) را برايش مباح كرد . آن گاه ، مسلم آنان را به بيعت با يزيد فرا خواند .

تاريخ دمشق : _ بنقل از مردي از آل زياد _هنگامى كه معاويه دچار لَقْوه (1) شد و گريست ، مروان بن حكم به او گفت : اى امير مؤمنان ! چرا مى گِريى؟ گفت : اى مروان ! سنّم زياد شده و استخوانم نازك گشته و حكومتم در بهترين وضعيّت (فرمان روايى مطلق) است ؛ امّا مى ترسم كه اين ، كيفر خدا باشد و اگر آرزوهايم براى [جانشين كردن] يزيد نبود ، راهم را خوب ديده بودم .

.


1- .لَقْوه : بيمارى اى تأثيرگذار در چهره است كه فك و دهان را كج مى كند .

ص: 164

. .

ص: 165

بخش ششم : پيشگويى در باره شهادت امام حسين عليه السلام

اشاره

فصل يكم : خبر دادن خداى سبحان از شهادت امام الحسين عليه السلامفصل دوم : پيشگويى پيامبر صلّي الله عليه و آله در باره شهادت امام حسين عليه السلامفصل سوم : پيشگويى امير مؤمنان عليه السلام درباره شهادت امام حسين عليه السلامفصل چهارم : پيشگويى هاى ديگر د باره شهادت امام حسين عليه السلامپژوهشى درباره احاديث پيشگويىِ شهادت امام الحسين عليه السلام .

ص: 166

الفصل الأوّل : إنباء اللّه سبحانه بشهادة الحسين عليه السلام1 / 1سَيِّدُ الشُّهَداءِ مِنَ الأَوَّلينَ وَالآخِرينَكامل الزيارات عن ابن أبي يعفور عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :بَينَما رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله في مَنزِلِ فاطِمَةَ عليهاالسلاموَالحُسَينُ عليه السلام في حِجرِهِ ، إذ بَكى وخَرَّ ساجِدا ، ثُمَّ قالَ : يا فاطِمَةُ يا بِنتَ مُحَمَّدٍ ، إنَّ العَلِيَ الأَعلى تَراءى لي في بَيتِكِ هذا ، في ساعَتي هذِهِ ، في أحسَنِ صورَةٍ وأهيَأِ هَيئَةٍ ، فَقالَ لي : يا مُحَمَّدُ ، أتُحِبُّ الحُسَينَ ؟ قُلتُ : نَعَم يا رَبِّ ، قُرَّةُ عَيني ورَيحانَتي ، وثَمَرَةُ فُؤادي ، وجِلدَةُ ما بَينَ عَينَيَّ . فَقالَ لي : يا مُحَمَّدُ _ ووَضَعَ يَدَهُ عَلى رَأسِ الحُسَينِ (1) _ بورِكَ مِن مَولودٍ ، عَلَيهِ بَرَكاتي وصَلَواتي ورَحمَتي ورِضواني ؛ ونَقِمَتي ولَعنَتي وسَخَطي وعَذابي وخِزيي ونَكالي (2) عَلى مَن قَتَلَهُ وناصَبَهُ وناواهُ ونازَعَهُ . أما إنَّهُ سَيِّدُ الشُّهَداءِ مِنَ الأَوَّلينَ وَالآخِرينَ فِي الدُّنيا وَالآخِرَةِ ، وسَيِّدُ شَبابِ أهلِ الجَنَّةِ مِنَ الخَلقِ أجمَعينَ ، وأبوه أفضَلُ مِنهُ وخَيرٌ ، فَأَقرِئهُ السَّلامَ ، وبَشِّرهُ بِأَنَّهُ رايَةُ الهُدى ، ومَنارُ أولِيائي ، وحَفيظي وشَهيدي عَلى خَلقي ، وخازِنُ عِلمي ، وحُجَّتي عَلى أهلِ السَّماواتِ ، وأهلِ الأَرَضينَ ، وَالثَّقَلَينِ الجِنِّ وَالإِنسِ . (3)

.


1- .قال المجلسي قدس سره : «إنّ العليّ الأعلى» أي رسوله جبرئيل ، أو يكون الترائي كناية عن غاية الظهور العلمي . وحُسن الصورة : كناية عن ظهور صفات كماله تعالى له . ووضعُ اليد : كناية عن إفاضة الرحمة (بحار الأنوار : ج 44 ص 238) .
2- .النِّكال : العقوبة التي تَنْكُل الناس عن فعل ما جعلت له جزاءً (النهاية : ج 5 ص 117 «نكل») .
3- .كامل الزيارات : ص 147 ح 174 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 238 ح 29 .

ص: 167

فصل يكم : خبر دادن خداى سبحان از شهادت امام حسين عليه السلام

1 / 1سَرور شهيدان ، از آغاز تاريخ تا پايان آن

كامل الزيارات_ به نقل از ابن ابى يعفور ، از امام صادق عليه السلام _: پيامبر صلى الله عليه و آله در خانه فاطمه عليهاالسلام ، و حسين عليه السلام در دامانش بود كه ناگهان گريست و به سجده افتاد و سپس فرمود: «اى فاطمه! اى دختر محمّد! اكنون و در اين خانه تو ، [فرستاده خداى ]والاى والايان به بهترين صورت و نيكوترين هيئت برايم جلوه گر شد و [از طرف خداوند ]به من گفت: اى محمّد! آيا حسين را دوست مى دارى؟ . گفتم: آرى، اى خداى من! [حسين ،] نور چشم و دسته گل و ميوه دل و تخم چشمان من است. سپس [آن فرستاده] در حالى كه دستش را بر سر حسين عليه السلام نهاده بود ، (1) [از قول خداوند] گفت: اى محمّد! قدم نورسيده مبارك! بركت ها، درودها و رحمت و رضايت من بر او و نكبت و لعنت و ناخشنودى و عذاب و رسوايى و مجازاتم براى هر كه او را بكشد و با او مخالفت كند و دشمنى ورزد و بستيزد . هان كه او سَرور شهيدان اوّلين و آخرين در دنيا و آخرت ، و سَرور جوانان بهشتى از ميان همه مردم است، و پدرش از او هم برتر و بهتر است . به او سلام برسان و بشارتش ده كه پرچم هدايت ، و چراغ راه اولياى من، و نگاهبان و ديده بان من بر خلق من ، و نگه دارنده علم من ، و حجّت من بر آسمانيان و زمينيان و ثَقَلين ، يعنى جن و انس است » .

.


1- .علّامه مجلسى مى گويد: مُراد از والاى والايان (العلىّ الأعلى) جبرئيل عليه السلام است و «جلوه گر شدن» ، كنايه از نهايت تجلّىِ علمى است و «نيكويى صورت» ، كنايه از تجلّى صفات كمال خداوند متعال براى اوست و «دست نهادن» ، كنايه از سرازير كردن رحمت است .

ص: 168

الكافي عن أبي بصير عن أبي عبد اللّه عن أبيه [الباقر] عليهماالسلام عن جابر_ في حَديثِ اللَّوحِ _: فَأَشهَدُ بِاللّهِ أنّي هكَذا رَأَيتُهُ مَكتوبا : ... وجَعَلتُ حُسَينا خازِنَ وَحيي ، وأكرَمتُهُ بِالشَّهادَةِ ، وخَتَمتُ لَهُ بِالسَّعادَةِ ، فَهُوَ أفضَلُ مَنِ استُشهِدَ ، وأرفَعُ الشُّهَداءِ دَرَجَةً ، جَعَلتُ كَلِمَتِيَ التّامَّةَ مَعَهُ ، وحُجَّتِيَ البالِغَةَ عِندَهُ . (1)

1 / 2يَقتُلونَهُ صَبرا ويَقتُلونَ وُلدَهُ ومَن مَعَهُكامل الزيارات عن حمّاد بن عثمان عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :لَمّا اُسرِيَ بِالنَّبِيِّ صلى الله عليه و آله إلَى السَّماءِ قيلَ لَهُ : إنَّ اللّهَ تَبارَكَ وتَعالى يَختَبِرُكَ في ثَلاثٍ لِيَنظُرَ كَيفَ صَبرُكَ . قالَ : اُسَلِّمُ لِأَمرِكَ يا رَبِّ ، ولا قُوَّةَ لي عَلَى الصَّبرِ إلّا بِكَ ، فَما هُنَّ ؟ قيلَ لَهُ : أوَّلُهُنَّ : الجوعُ وَالأَثَرَةُ (2) عَلى نَفسِكَ وعَلى أهلِكَ لِأَهلِ الحاجَةِ . قالَ : قَبِلتُ يا رَبِّ ، ورَضيتُ وسَلَّمتُ ، ومِنكَ التَّوفيقُ وَالصَّبرُ . وأمَّا الثّانِيَةُ : فَالتَّكذيبُ وَالخَوفُ الشَّديدُ ، وبَذلُكَ مُهجَتَكَ في مُحارَبَةِ أهلِ الكُفرِ بِمالِكَ ونَفسِكَ ، وَالصَّبرُ عَلى ما يُصيبُكَ مِنهُم مِنَ الأَذى ومِن أهلِ النِّفاقِ ، وَالأَلَمِ فِي الحَربِ وَالجِراحِ . قالَ : قَبِلتُ يا رَبِّ ، ورَضيتُ وسَلَّمتُ ، ومِنكَ التَّوفيقُ وَالصَّبرُ . وأمَّا الثّالِثَةُ : فَما يَلقى أهلُ بَيتِكَ مِن بَعدِكَ مِنَ القَتلِ ، أمّا أخوكَ عَلِيٌّ فَيَلقى مِن اُمَّتِكَ الشَّتمَ وَالتَّعنيفَ وَالتَّوبيخَ وَالحِرمانَ وَالجَحدَ وَالظُّلمَ ، وآخِرُ ذلِكَ القَتلُ . فَقالَ : يا رَبِّ ، قَبِلتُ ورَضيتُ ، ومِنكَ التَّوفيقُ وَالصَّبرُ . وأمَّا ابنَتُكَ فَتُظلَمُ وتُحرَمُ ، ويُؤخَذُ حَقُّها غَصبا الَّذي تَجعَلُهُ لَها ، وتُضرَبُ وهِيَ حامِلٌ ، ويُدخَلُ عَلَيها وعَلى حَريمِها ومَنزِلِها بِغَيرِ إذنٍ ، ثُمَّ يَمَسُّها هَوانٌ وذُلٌّ ، ثُمَّ لا تَجِدُ مانِعا ، وتَطرَحُ ما في بَطنِها مِنَ الضَّربِ ، وتَموتُ مِن ذلِكَ الضَّربِ . قالَ (3) : إنّا للّهِِ وإنّا إلَيهِ راجِعونَ ، قَبِلتُ يا رَبِّ وسَلَّمتُ ، ومِنكَ التَّوفيقُ وَالصَّبرُ (4) . ويَكونُ لَها مِن أخيكَ ابنانِ ، يُقتَلُ أحَدُهُما غَدرا ويُسلَبُ ويُطعَنُ ، تَفعَلُ بِهِ ذلِكَ اُمَّتُكَ . قالَ : يا رَبِّ ، قَبِلتُ وسَلَّمتُ ، إنّا للّهِِ وإنّا إلَيهِ راجِعونَ ، ومِنكَ التَّوفيقُ وَالصَّبرُ . وأمَّا ابنُهَا الآخَرُ فَتَدعوهُ اُمَّتُكَ لِلجِهادِ ، ثُمَّ يَقتُلونَهُ صَبرا (5) ، ويَقتُلونَ وُلدَهُ ومَن مَعَهُ مِن أهلِ بَيتِهِ ، ثُمَّ يَسلُبونَ حَرَمَهُ ، فَيَستَعينُ بي وقَد مَضَى القَضاءُ مِنّي فيهِ بِالشَّهادَةِ لَهُ ولِمَن مَعَهُ ، ويَكونُ قَتلُهُ حُجَّةً عَلى مَن بَينَ قُطرَيها (6) ، فَيَبكيهِ أهلُ السَّماواتِ وأهلُ الأَرَضينَ جَزَعا عَلَيهِ ، وتَبكيهِ مَلائِكَةٌ لَم يُدرِكوا نُصرَتَهُ . ثُمَّ اُخرِجُ مِن صُلبِهِ ذَكَرا ، بِهِ أنصُرُكَ ، وإنَّ شَبَحَهُ عِندي تَحتَ العَرشِ ... . (7)

.


1- .الكافي : ج 1 ص 527 ح 3 ، كمال الدين : ص 310 ح 108 ، الغيبة للطوسي : ص 145 ح 108 ، عيون أخبار الرضا عليه السلام : ج 1 ص 43 ح 2 ، الاحتجاج : ج 1 ص 164 ح 33 وفيه «خازن علمي» بدل «خازن وحيي» ، الاختصاص : ص 211 ، الغيبة للنعماني : ص 64 ح 5 ، الفضائل : ص 97 ، إعلام الورى : ج 2 ص 176 ، الصراط المستقيم : ج 2 ص 137 ، المناقب لابن شهرآشوب : ج 1 ص 297 وفيه «عن جابر بن عبد اللّه قال للإمام الباقر عليه السلام » ، وفيه «أكرم» بدل «أفضل» ، بحار الأنوار : ج 36 ص 196 ح 3 .
2- .الأثَرةُ _ بفتح الهمزة والثاء _ : الاسم من آثر يؤثر إيثارا : إذا أعطى (النهاية : ج 1 ص 22 «أثر») .
3- .في المصدر في هذا المورد ، والمورد الذي بعده : «قلت» ، والتصويب من بحار الأنوار .
4- .في المصدر في هذا المورد ، والمورد الذي بعده : «ومنك التوفيق للصبر» ، والتصويب من بعض نسخ المصدر وبحارالأنوار ، وبقرينة ما مرّ من مقاطع الحديث .
5- .الصَّبْر : نَصبُ الإنسانِ لِلقَتل... وأصلُ الصَّبْرِ الحَبسُ (لسان العرب : ج 4 ص 438 «صبر») .
6- .القُطر _ بالضمّ _ : الناحية والجانب (الصحاح : ج 2 ص 795 «قطر») .
7- .كامل الزيارات : ص 548 ح 840 ، بحار الأنوار : ج 28 ص 61 ح 24 .

ص: 169

الكافى_ به نقل از ابو بصير ، از امام صادق عليه السلام ، از پدرش امام باقر عليه السلام ، از جابر ، در حديث لوح _: خدا را گواه مى گيرم كه من ديدم چنين نوشته شده است: «... و حسين را خزانه دار وحيَم قرار دادم و با شهادت ، او را گرامى داشتم و سرانجامش را به سعادت رساندم كه او برترينِ شهيدان است و بالاترين درجه آنان را دارد . كلمه كاملم را همراه او كردم و حجّت رسايم را نزد او نهادم» .

1 / 2او را در محاصره مى كُشند و فرزندان و همراهانش را نيز مى كُشند

كامل الزيارات_ به نقل از حمّاد بن عثمان ، از امام صادق عليه السلام _: شبى كه پيامبر صلى الله عليه و آله را به آسمان بردند، به او گفته شد : خداوند _ تبارك و تعالى _ تو را در سه چيز مى آزمايد تا شكيبايى ات را ببيند. پيامبر صلى الله عليه و آله گفت: «اى خداى من! در برابر امرت ، تسليم هستم و جز به نيروى تو ، مرا صبرى نيست . آنها چيستند؟» . به پيامبر صلى الله عليه و آله گفته شد: نخستين آنها ، گرسنگى و مقدّم داشتن نيازمندان بر خود و خانواده ات است . پيامبر صلى الله عليه و آله گفت: «اى خداى من! پذيرفتم و راضى و تسليم شدم و توفيق و صبر ، از توست» . [گفته شد :] دومين چيز [كه بايد بر آن صبر كنى] ، تكذيب شدن و هراس شديد و جانبازى ات در جنگ با مال و جان در برابر كافران است و [نيز] صبر بر آزارى است كه از آنان (كافران) و منافقان به تو مى رسد و نيز درد و زخم جنگ. پيامبر صلى الله عليه و آله گفت: «اى خداى من! پذيرفتم و راضى و تسليم شدم و توفيق و صبر ، از توست» . [گفته شد :] و سومين چيز ، [صبر بر] كشتارهايى است كه خاندانت پس از تو با آن رو به رو مى شوند . برادرت على، از امّتت دشنام و زورگويى و سرزنش و ناكامى و انكار و ستم مى بيند و در پايان هم كشته مى شود . پيامبر صلى الله عليه و آله گفت: «اى خداى من! پذيرفتم و خشنود شدم و توفيق و صبر ، از توست» . [گفته شد :] و دخترت، بر او ستم مى شود و محروم مى گردد و حقّى را كه تو برايش قرار داده اى ، از او غاصبانه مى گيرند و او را در حال باردارى مى زنند و بر او و حريم و خانه اش بدون اجازه در مى آيند و سستى و تحقير و خوارى به او مى رسد و جلوگيرنده اى نمى يابد و بر اثر زده شدن، آنچه در شكم دارد ، سقط مى كند و از همان زدن نيز از دنيا مى رود . پيامبر صلى الله عليه و آله گفت: «ما از خدا هستيم و به سوى او باز مى گرديم . اى خداى من! پذيرفتم و تسليم شدم و توفيق و صبر ، از توست» . [گفته شد :] و فاطمه از برادرت (على) ، دو پسر دارد كه يكى از آن دو را به نيرنگ و خيانت مى كشند و اموالش را به غارت مى برند و نيزه اش مى زنند و اينها را امّتت انجام مى دهند . پيامبر گفت: «اى خداى من! پذيرفتم و تسليم هستم . ما از آنِ خداييم و به سوى او باز مى گرديم و توفيق و صبر ، از توست» . [گفته شد :] و امّتت پسر ديگر فاطمه را به جهاد مى خوانند و آن گاه او را محاصره مى كنند و مى كشند و فرزندان و هر كس از خاندانش را كه همراه اوست ، مى كشند و حرمش را غارت مى كنند . او از من كمك مى جويد ؛ امّا قضاى حتمى من ، در شهادت او و همراهيان اوست و كشته شدنش حجّت بر همه ساكنان سراسر زمين است. آسمانيان و زمينيان از سر بى تابى بر او مى گريند و نيز فرشتگانى كه به يارى اش نرسيده اند. سپس از صُلب او، پسرى مى آيد كه با او تو را يارى مى دهم و مثالِ (تصوير) او نزد من زير عرش است... .

.

ص: 170

. .

ص: 171

. .

ص: 172

1 / 3التُّربَةُ الَّتي يُقتَلُ عَلَيهاالأمالي للطوسي عن سدير عن أبي جعفر [الباقر] عليه السلام :إنَّ جَبرَئيلَ عليه السلام جاءَ إلَى النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله بِالتُّربَةِ الَّتي يُقتَلُ عَلَيهَا الحُسَينُ عليه السلام ، قالَ أبو جَعفَرٍ عليه السلام : فَهِيَ عِندَنا . (1)

1 / 4شَهادَتُهُ أمرٌ مَكتوبٌتاريخ دمشق عن محمّد بن صالح :إنَّ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله حينَ أخبَرَهُ جِبريلُ عليه السلام أنَّ اُمَّتَهُ سَتَقتُلُ حُسَينَ بنَ عَلِيٍّ عليه السلام ، فَقالَ : يا جِبريلُ ، أفَلا اُراجِعُ فيهِ ؟ قالَ : لا ، لِأَنَّهُ أمرٌ قَد كَتَبَهُ اللّهُ . (2)

1 / 5الدَّعوَةُ بِالصَّبرِكامل الزيارات عن سعيد بن يسار أو غيره :سَمِعتُ أبا عَبدِ اللّهِ [الصّادِقَ] عليه السلام يَقولُ : لَمّا أن هَبَطَ جَبرَئيلُ عليه السلام عَلى رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله بِقَتلِ الحُسَينِ عليه السلام ، أخَذَ بِيَدِ عَلِيٍّ عليه السلام ، فَخَلا بِهِ مَلِيّا مِنَ النَّهارِ ، فَغَلَبَتهُمَا العَبرَةُ ، فَلَم يَتَفَرَّقا حَتّى هَبَطَ عَلَيهِما جَبرَئيلُ عليه السلام _ أو قالَ : رَسولُ رَبِّ العالَمينَ _ فَقالَ لَهُما : رَبُّكُما يُقرِئُكُمَا السَّلامَ ، ويَقولُ: قَد عَزَمتُ عَلَيكُما لَمّا صَبَرتُما ، قالَ : فَصَبَرا . (3)

.


1- .الأمالي للطوسي : ص 316 ح 640 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 231 ح 2 وراجع : كامل الزيارات : ص 132 ح 150 .
2- .تاريخ دمشق : ج 14 ص 197 ح 3539 ؛ شرح الأخبار : ج 3 ص 142 ح 1085 نحوه .
3- .كامل الزيارات : ص 121 ح 132 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 231 ح 15 .

ص: 173

1 / 3خاكى كه بر آن، شهيد مى شود

الأمالى ، طوسى_ به نقل از سَدير ، از امام باقر عليه السلام _: جبرئيل آمد و خاكى را كه حسين عليه السلام بر آن شهيد مى شود ، براى پيامبر صلى الله عليه و آله آورد . آن خاك ، نزد ماست .

1 / 4شهادت او ، نوشته شده (حتمى) است

تاريخ دمشق_ به نقل از محمّد بن صالح _: پيامبر صلى الله عليه و آله هنگامى كه جبرئيل عليه السلام به او خبر داد كه امّتش به زودى حسين بن على عليه السلام را مى كشند، فرمود: «اى جبرئيل! آيا در باره آن [با خداوند ،] گفتگو نكنم؟» . گفت: نه ؛ زيرا موضوعى (رُخدادى) است كه خداوند ، آن را نوشته [و حتمى ساخته] است.

1/ 5دعوت به شكيبايى

كامل الزيارات_ به نقل از سعيد بن يسار ، يا غير او _: شنيدم كه امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «هنگامى كه جبرئيل ، خبر شهادت حسين عليه السلام را بر پيامبر صلى الله عليه و آله فرود آورد، پيامبر صلى الله عليه و آله دست على عليه السلام را گرفت و مدّتى طولانى از روز را با او خلوت كرد و گريه بر آنها غلبه كرد و جدا نگشتند تا آن كه جبرئيل _ يا فرمود : فرستاده خداى جهانيان _ بر آنها فرود آمد و به آن دو گفت: خدايتان سلام مى رساند و مى فرمايد: تصميم حتمى من، شكيب ورزيدن شماست . پس آن دو ، شكيب ورزيدند» .

.

ص: 174

. .

ص: 175

. .

ص: 176

الفصل الثاني : إنباء النبيّ بشهادة الحسين عليه السلام2 / 1إنباؤُهُ بِشَهادَتِهِ عِندَ وِلادَتِهِالأمالي للصدوق عن صفيّة بنت عبدالمطّلب :لَمّا سَقَطَ الحُسَينُ عليه السلام مِن بَطنِ اُمِّهِ ، فَدَفَعتُهُ إلَى النَّبِيِ صلى الله عليه و آله ، فَوَضَعَ النَّبِيُّ لِسانَهُ في فيهِ ، وأقبَلَ الحُسَينُ عليه السلام عَلى لِسانِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَمُصُّهُ ، فَما كُنتُ أحسَبُ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَغذوهُ إلّا لَبَنا أو عَسَلاً . قالَت : فَبالَ الحُسَينُ عليه السلام ، فَقَبَّلَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله بَينَ عَينَيهِ ، ثُمَّ دَفَعَهُ إلَيَّ وهُوَ يَبكي ، ويَقولُ : لَعَنَ اللّهُ قَوما هُم قاتِلوكَ يا بُنَيَّ . يَقولُها ثَلاثا . قالَت : فَقُلتُ : فِداكَ أبي واُمّي ، ومَن يَقتُلُهُ ؟ قالَ : بَقِيَّةُ الفِئَةِ الباغِيَةِ مِن بَني اُمَيَّةَ ، لَعَنَهُمُ اللّهُ ! (1)

المناقب للكوفي عن ابن عبّاس :لَمّا كانَ مَولِدُ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ صَلَواتُ اللّهِ عَلَيهِما ، وكانَت قابِلَتَهُ صَفِيَّةُ بِنتُ عَبدِ المُطَّلِبِ ، فَدَخَلَ عَلَيهَا النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله فَقالَ : يا عَمَّةُ ، ناوِلِيني وَلَدي . قالَت : فِداكَ الآباءُ وَالاُمَّهاتُ ، كَيفَ اُناوِلُكَهُ ولَم اُطَهِّرهُ بَعدُ ؟ قالَ : وَالَّذي نَفسُ مُحَمَّدٍ بِيَدِهِ ، لَقَد طَهَّرَهُ اللّهُ مِن عَلا عَرشِهِ ، فَمَدَّ بِيَدِهِ وكَفَّيهِ ، فَناوَلَتهُ إيّاهُ ، فَطَأطَأَ عَلَيهِ بِرَأسِهِ يُقَبِّلُ مُقلَتَيهِ وخَدَّيهِ ، ويَمُجُّ لِسانَهُ كَأَنَّما يَمُجُّ عَسَلاً أو لَبَنا ، ثُمَّ بَكى طَويلاً صلى الله عليه و آله ، فَلَمّا أفاقَ قالَ : قَتَلَ اللّهُ قَوما يَقتُلونَكَ! (2) قالَت صَفِيَّةُ : فَقُلتُ : حَبيبي مُحَمَّدُ ، مَن يَقتُلُ عِترَةَ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ؟ قالَ : يا عَمَّةُ ، تَقتُلُهُ الفِئَةُ الباغِيَةُ مِن بَني اُمَيَّةَ . (3)

.


1- .الأمالي للصدوق : ص 199 ح 212 ، روضة الواعظين : ص 172 نحوه ، بحار الأنوار : ج 43 ص 243 ح 17 .
2- .في المصدر : «يقتلوك» ، والصواب ما أثبتناه .
3- .المناقب للكوفي : ج 2 ص 234 ح 699 .

ص: 177

فصل دوم : پيشگويى پيامبر صلّي الله عليه و آله در باره شهادت امام حسين عليه السلام

2 / 1پيشگويى درباره شهادت او ، هنگام تولّدش

الأمالى ، صدوق_ به نقل از صفيّه دختر عبد المطّلب _: هنگامى كه حسين عليه السلام از شكم مادرش زاده شد ، او را به پيامبر صلى الله عليه و آله دادم و پيامبر صلى الله عليه و آله زبانش را در دهان او نهاد و حسين عليه السلام زبان پيامبر خدا را مكيد و من گمان مى كردم كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله جز شير يا عسل به او نخوراند. حسين عليه السلام بول كرد و پيامبر صلى الله عليه و آله ميان چشمانش را بوسيد . سپس او را به من داد و در حالى كه مى گريست ، فرمود: «اى پسركم! خدا كسانى را كه كشنده تو هستند ، بكشد!» و سه بار، اين را فرمود. گفتم: پدر و مادرم به فدايت! چه كسى او را مى كشد؟ فرمود: «بازماندگان دسته متجاوز، از بنى اميّه . خدا آنان را لعنت كند!» .

المناقب ، كوفى_ به نقل از ابن عبّاس _: هنگامى كه حسين بن على _ كه درودهاى خدا بر آن دو باد _ متولّد شد، پيامبر صلى الله عليه و آله بر قابله او ، صفيّه دختر عبد المطّلب ، وارد شد و فرمود: «اى عمّه! فرزندم را به من بده» . صفيّه گفت: پدران و مادران [ ما ] فدايت! چگونه او را به تو بدهم ، در حالى كه هنوز او را پاكيزه نكرده ام؟ پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «سوگند به آن كه جان محمّد به دست اوست، خداوند ، او را از بالاى عرشش پاكيزه كرده است» و سپس كفِ دستانش را پيش آورد و من ، حسين عليه السلام را به او دادم . پيامبر صلى الله عليه و آله با سر بر روى او خم شد و كره چشم ها و گونه هايش را بوسيد و زبانش را مكيد، گويى كه عسل يا شير مى مكد. سپس مدّتى طولانى گريست و چون به حال طبيعى باز گشت ، فرمود: «خدا بكُشد كسانى را كه تو را مى كشند!» . صفيّه گفت: حبيب من، محمّد! چه كسى خاندان پيامبر خدا را مى كشد؟ فرمود: «اى عمّه! گروه متجاوز از بنى اميّه ، او را مى كشند» .

.

ص: 178

عيون أخبار الرضا عليه السلام بإسناده عن عليّ بن الحسين [زين العابدين] عليه السلام عن أسماء بنت عميس (1) :... فَلَمّا كانَ بَعدَ حَولٍ وُلِدَ الحُسَينُ عليه السلام ، وجاءَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله ، فَقالَ : يا أسماءُ ، هَلُمِّي ابني ، فَدَفَعتُهُ إلَيهِ في خِرقَةٍ بَيضاءَ ، فَأَذَّنَ في اُذُنِهِ اليُمنى ، وأقامَ فِي اليُسرى ، ووَضَعَهُ في حِجرِهِ ، فَبَكى . فَقالَت أسماءُ : بِأَبي أنت واُمّي ، مِمَّ بُكاؤُكَ ؟ قالَ : عَلَى ابني هذا . قُلتُ : إنَّهُ وُلِدَ السّاعَةَ يا رَسولَ اللّهِ ! فَقالَ : تَقتُلُهُ الفِئَةُ الباغِيَةُ مِن بَعدي لا أنالَهُمُ اللّهُ شَفاعَتي ، ثُمَّ قالَ : يا أسماءُ ، لا تُخبِري فاطِمَةَ بِهذا ؛ فَإِنَّها قَريبَةُ عَهدٍ بِوِلادَتِهِ . (2)

.


1- .الظاهر أنّ الصحيح كونها سلمى امرأة أبي رافع كما بيّناه سابقاً .
2- .عيون أخبار الرضا عليه السلام : ج 2 ص 26 ح 5 ، صحيفة الإمام الرضا عليه السلام : ص 241 ح 146 كلاهما عن أحمد بن عامر الطائي عن الإمام الرضا عن آبائه عليهم السلام ، إعلام الورى : ج 1 ص 427 عن الإمام زين العابدين عليه السلام عن أسماء بنت عميس ، روضة الواعظين : ص 171 عن أسماء بنت عميس من دون إسنادٍ إلى أحدٍ من أهل البيت عليهم السلام ، بحار الأنوار : ج 43 ص 239 ح 4 ؛ ذخائر العقبى : ص 207 عن أسماء بنت عميس من دون إسنادٍ إلى أحدٍ من أهل البيت عليهم السلام نحوه .

ص: 179

عيون أخبار الرضا عليه السلام_ به سندش ، از امام زين العابدين عليه السلام ، از اَسماء بنت عميس (1) _: ... يك سال از تولّد حَسَن عليه السلام گذشته بود كه حسين عليه السلام به دنيا آمد و پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و فرمود: «اى اسماء! پسرم را بياور» . من او را در پارچه سفيدى به ايشان دادم و پيامبر صلى الله عليه و آله در گوش راستش اذان و در گوش چپش اقامه گفت و او را در دامانش نهاد و گريست. گفت[م] : پدر و مادرم فدايت باد! چرا مى گريى؟ پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «بر اين پسرم مى گريم» . گفتم: اى پيامبر خدا! او كه تازه به دنيا آمده است! فرمود: «گروه متجاوزان ، او را پس از من مى كشند . خدا ، شفاعت مرا نصيبشان نكند!» و سپس فرمود: «اى اسماء! اين را به فاطمه مگو كه تازه او را زاده است» .

.


1- .همان گونه كه در جاى ديگر گفته ايم ، «اسماء بنت عميس» در اين جا درست نمى نمايد ؛ بلكه سلمى همسر ابو رافع ، درست به نظر مى رسد در اين باره ، ر . ك : ج 1 ص 156 (بخش يكم / فصل يكم / سخنى در باره حضور اسماء بنت عميس، هنگام ولادت امام حسن و امام حسين عليهماالسلام) .

ص: 180

الأمالي للطوسي بإسناده عن عليّ بن الحسين [زين العابدين] عليه السلام عن أسماء بنت عميس :لَمّا وَلَدَت فاطِمَةُ عليهاالسلامالحُسَينَ عليه السلام نَفِستُها بِهِ (1) ، فَجاءَنِي النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله فَقالَ : هَلُمِّي ابني يا أسماءُ ، فَدَفَعتُهُ إلَيهِ في خِرقَةٍ بَيضاءَ ، فَفَعَلَ بِهِ كَما فَعَلَ بِالحَسَنِ عليه السلام . قالَت : وبَكى رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، ثُمَّ قالَ : إنَّهُ سَيَكونُ لَكَ حَديثٌ ، اللّهُمَّ العَن قاتِلَهُ ! لا تُعلِمي فاطِمَةَ بِذلِكِ . (2)

راجع : ج 1 ص 128 (القسم الأول : الحياة العائليّة / الفصل الأوّل : الولادة).

2 / 2إنباؤُهُ بِشَهادَتِهِ بَعدَ سَنَةٍ مِن مَولِدِهِالملهوف :لَمّا أتَت عَلَى الحُسَينِ عليه السلام مِن مَولِدِهِ سَنَةٌ كامِلَةٌ هَبَطَ عَلى رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله اثنا عَشَرَ مَلَكا ... مُحمَرَّةً وُجوهُهُم ، باكِيَةً عُيونُهُم ، قَد نَشَروا أجنِحَتَهُم وهُم يَقولونَ ، يا مُحَمَّدُ سَيَنزِلُ بِوَلَدِكَ الحُسَينِ بنِ فاطِمَةَ ما نَزَلَ بِهابيلَ مِن قابيلَ ، وسَيُعطى مِثلَ أجرِ هابيلَ ، ويُحمَلُ عَلى قاتِلِهِ مِثلُ وِزرِ قابيلَ . ولَم يَبقَ فِي السَّماواتِ مَلَكٌ مُقَرَّبٌ إلّا ونَزَلَ إلَى النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله كُلٌّ يُقرِئُهُ السَّلامَ ، ويُعَزّيهِ فِي الحُسَينِ عليه السلام ، ويُخبِرُهُ بِثَوابِ ما يُعطى ، ويَعرِضُ عَلَيهِ تُربَتَهُ ، وَالنَّبِيُّ صلى الله عليه و آله يَقولُ : اللّهُمَّ اخذُل مَن خَذَلَهُ ، وَاقتُل مَن قَتَلَهُ ، ولا تُمَتِّعهُ بِما طَلَبَهُ ! (3)

.


1- .قال المجلسي قدس سره : « نفستها به » : لعلّ المعنى كنت قابِلَتَها ، وإن لم يرد بهذا المعنى فيما عندنا من اللغة . ويحتمل أن يكون من نَفِس به _ بالكسر _ بمعنى ضَنّ ، أي ضننت به وأخذته منها ( بحار الأنوار : ج 44 ص 252 ) .
2- .الأمالي للطوسي : ص 367 ح 781 عن عليّ بن عليّ بن رزين عن الإمام الرضا عن آبائه عليهم السلام ، بحار الأنوار : ج 44 ص 250 ح 1 .
3- .الملهوف : ص 92 ، مثير الأحزان : ص 17 نحوه ، بحار الأنوار : ج 44 ص 247 ح 46 ؛ مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 1 ص 163 ، الفتوح : ج 4 ص 324 نحوه .

ص: 181

الأمالى ، طوسى_ به سندش ، از امام زين العابدين عليه السلام ، از اسماء بنت عميس _: هنگامى كه فاطمه عليهاالسلامحسين عليه السلام را به دنيا آورد، او را از وى گرفتم. پيامبر صلى الله عليه و آله نزد من آمد و فرمود: «اى اسماء! پسرم را به من بده» . او را در پارچه سفيدى به ايشان دادم و پيامبر صلى الله عليه و آله با او همان كرد كه با حسن عليه السلام كرده بود. پيامبر صلى الله عليه و آله گريست و سپس فرمود: «تو ماجرايى خواهى داشت . خدايا! قاتل او (حسين) را لعنت كن! اين را به فاطمه مگو» .

ر . ك : ج 1 ص 129 (بخش يكم / فصل يكم : تولّد) .

2 / 2پيشگويى درباره شهادتش ، در يك سالگى او

الملهوف:هنگامى كه امام حسين عليه السلام يك سالش تمام شد، دوازده فرشته بر پيامبر خدا فرود آمدند . . . كه صورتشان [برافروخته و] قرمز و چشمانشان گريان بود و بال هاى خود را گسترده بودند و مى گفتند: اى محمّد! به زودى بر سر حسين، فرزند فاطمه، آن خواهد آمد كه قابيل بر سر هابيل آورد و پاداش هابيل را به او خواهند داد و مانند گناه و مجازات قابيل بر سر قاتل او خواهد آمد. و در آسمان ها، فرشته مقرّبى نمى مانَد ، جز آن كه همگى بر پيامبر صلى الله عليه و آله فرود مى آيند و به او سلام مى كنند و عزاى حسين عليه السلام را به او تسليت مى گويند و پاداش اِعطايى به حسين عليه السلام را به او خبر مى دهند و تربت او را به وى عرضه مى كنند و پيامبر صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «خدايا! هر كس او را وا گذاشت، وا بگذارش و هر كس او را كشت، بكُشش و از آنچه مى طلبد، بى بهره اش بگذار» .

.

ص: 182

2 / 3إنباؤُهُ بِشَهادَتِهِ بَعدَ سَنَتَينِ مِن مَولِدِهِالفتوح عن المسور بن مخرمة :لَمّا أتَت عَلَى الحُسَينِ عليه السلام مِن مَولِدِهِ سَنَتانِ كامِلَتانِ ، خَرَجَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله في سَفَرٍ لَهُ ، فَلَمّا كانَ في بَعضِ الطَّريقِ وَقَفَ ، فَاستَرجَعَ ودَمَعَت عَيناهُ ، فَسُئِلَ عَن ذلِكَ ، فَقالَ : هذا جَبرَئيلُ عليه السلام يُخبِرُني عَن أرضٍ بِشاطِىِ الفُراتِ ، يُقالُ لَها كَربَلاءُ ، يُقتَلُ بِها وَلَدِيَ الحُسَينُ ابنُ فاطِمَةَ . فَقيلَ : مَن يَقتُلُهُ _ يا رَسولَ اللّهِ _ ؟ فَقالَ : رَجُلٌ يُقالُ لَهُ : يَزيدُ ، لا بارَكَ اللّهُ لَهُ في نَفسِهِ ! وكَأَنّي أنظُرُ إلى مَصرَعِهِ ومَدفَنِهِ بِها ، وقَد اُهدِيَ بِرَأسِهِ ، و وَاللّهِ ، ما يَنظُرُ أحَدٌ إلى رَأسِ وَلَدِيَ الحُسَينِ فَيَفرَحُ ، إلّا خالَفَ اللّهُ بَينَ قَلبِهِ ولِسانِهِ . قالَ : ثُمَّ رَجَعَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله مِن سَفَرِهِ ذلِكَ مَغموما ، ثُمَّ صَعِدَ المِنبَرَ ، فَخَطَبَ ووَعَظَ ، وَالحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام بَينَ يَدَيهِ مَعَ الحَسَنِ عليه السلام . قالَ : فَلَمّا فَرَغَ مِن خُطبَتِهِ ، وَضَعَ يَدَهُ اليُمنى عَلى رَأسِ الحَسَنِ عليه السلام ، وَاليُسرى عَلى رَأسِ الحُسَينِ عليه السلام ، ثُمَّ رَفَعَ رَأسَهُ الَى السَّماءِ ، فَقالَ : اللّهُمَّ إنّي مُحَمَّدٌ عَبدُكَ ونَبِيُّكَ ، وهذانِ أطايِبُ عِترَتي ، وخِيارُ ذُرِّيَّتي وأرومَتي (1) ، ومَن اُخَلِّفُهُم في اُمَّتي ، اللّهُمَّ وقَد أخبَرَني جِبريلُ بِأَنَّ وَلَدي هذا مَقتولٌ مَخذولٌ ، اللّهُمَّ فَبارِك لَهُ في قَتلِهِ ، وَاجعَلهُ مِن ساداتِ الشُّهَداءِ ، إنَّكَ عَلى كُلِّ شَيءٍ قَديرٌ ، اللّهُمَّ ولا تُبارِك في قاتِلِهِ وخاذِلِهِ ! قالَ : وضَجَّ النّاسُ فِي المَسجِدِ بِالبُكاءِ . فَقالَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله : أتَبكونَ ولا تَنصُرونَهُ ؟ اللّهُمَّ فَكُن أنتَ لَهُ وَلِيّا وناصِرا . قالَ ابنُ عَبّاسٍ : ثُمَّ رَجَعَ وهُوَ مُتَغَيِّرُ اللَّونِ ، مُحمَرُّ الوَجهِ ، فَخَطَبَ خُطبَةً بَليغَةً موجَزَةً وعَيناهُ يَهمِلانِ دُموعا . ثُمَّ قالَ : أيُّهَا النّاسُ ! إنّي قَد خَلَّفتُ فيكُمُ الثَّقَلَينِ ؛ كِتابَ اللّهِ وعِترَتي وأرومَتي ، ومَراحَ مَماتي وثَمَرَتي ، ولَن يَفتَرِقا حَتّى يَرِدا عَلَيَّ الحَوضَ . ألا وإنّي [لا] (2) أسأَلُكُم في ذلِكَ إلّا ما أمَرَني رَبّي أن أسأَلَكُمُ المَوَدَّةَ فِي القُربى ، فَانظُروا أن لا تَلقَوني غَدا عَلَى الحَوضِ وقَد أبغَضتُم عِترَتي وظَلَمتُموهُم ، ألا وإنَّهُ سَيَرِدُ عَلَيَّ فِي القِيامَةِ ثَلاثُ راياتٍ مِن هذِهِ الاُمَّةِ : رايَةٌ سَوداءُ مُظلِمَةٌ ، قَد فَزِعَت لَهَا المَلائِكَةُ ، فَتَقِفُ عَلَيَّ ، فَأَقولُ : مَن أنتُم ؟ فَيَنسَونَ ذِكري ، ويَقولونَ : نَحنُ أهلُ التَّوحيدِ مِنَ العَرَبِ . فَأَقولُ : أنَا أحمَدُ نَبِيُّ العَرَبِ وَالعَجَمِ ، فَيَقولونَ : نَحنُ مِن اُمَّتِكَ يا أحمَدُ . فَأَقولُ لَهُم : كَيفَ خَلَفتُموني مِن بَعدي في أهلي وعِترَتي وكِتابِ رَبّي ؟ فَيَقولونَ : أمَّا الكِتابُ فَضَيَّعنا ومَزَّقنا ، وأمّا عِترَتُكَ فَحَرَصنا عَلى أن نُبيدَهُم (3) مِن جَديدِ (4) الأَرضِ ؛ فَاُوَلّي عَنهُم وَجهي ، فَيَصدُرونَ ظِماءَ عُطاشى ، مُسوَدَّةً وُجوهُهُم ... . (5)

.


1- .الأرومة _ بوزن الأكولة _ : الأصل (النهاية : ج 1 ص 41 «أرم») .
2- .ما بين المعقوفين سقط من المصدر ، وأثبتناه من مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي .
3- .في الطبعة المعتمدة : «يندهم» ، والتصويب من طبعة دار الفكر .
4- .جديد الأرض : وجهها (النهاية : ج 1 ص 246 «جدد») .
5- .الفتوح : ج 4 ص 325 ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 1 ص 163 عن ابن عبّاس ؛ الملهوف : ص 93 ، مثير الأحزان : ص 18 عن عبداللّه بن يحيى عن الإمام عليّ عليه السلام عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله وكلاهما نحوه ، بحار الأنوار : ج 44 ص 248 ح 46 .

ص: 183

2 / 3پيشگويى درباره شهادتش ، در دو سالگى او

الفتوح_ به نقل از مِسوَر بن مَخرَمه _: هنگامى كه حسين عليه السلام دو سالش كامل شد، پيامبر صلى الله عليه و آله عازم يكى از سفرهايش شد و در جايى از راه ايستاد و كلمه استرجاع (إنّا للّه و إنّا إليه راجعون) بر زبان راند و چشمانش اشكبار شد و چون علّت را پرسيدند، فرمود: «اين ، جبرئيل است كه از سرزمين كنار فرات به نام كربلا برايم خبر آورده كه فرزندم حسين ، پسر فاطمه ، در آن جا كشته مى شود» . گفته شد: اى پيامبر خدا! چه كسى او را مى كشد؟ فرمود: «مردى به نام يزيد ، كه خدا به عمرش بركت ندهد! گويى جايگاه به خاك افتادن و به خاك سپردنش را و سرش را كه به هديه آورده اند، مى بينم . به خدا سوگند ، هيچ كس به سر فرزندم حسين نمى نگرد و شادى نمى كند، جز آن كه خداوند ، دل و زبانش را دوگونه مى كند» . پيامبر صلى الله عليه و آله از آن سفر، اندوهناك باز گشت و سپس از منبر ، بالا رفت و خطبه خواند و اندرز داد، در حالى كه حسين عليه السلام و حسن عليه السلام ، پيش رويش بودند. هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله از خطبه اش فارغ شد، دست راستش را بر سر حسن عليه السلام و دست چپش را بر سر حسين عليه السلام نهاد و آن گاه سرش را به سوى آسمان بالا برد و گفت: «خدايا! من ، محمّد، بنده و پيامبرت هستم و اين دو ، پاكان خاندانم و برگزيدگان نسل و تبارم اند و كسانى هستند كه به جاى خود در ميان امّتم مى نهم . خدايا! جبرئيل به من خبر داده كه اين فرزندم ، كشته و وانهاده مى شود . خدايا! به خاطر كشته شدنش، بركتش بده و او را از سَروران شهيدان قرار ده ، كه تو بر هر كارى توانايى . خدايا! كشنده و واگذارنده او را بركت نده!» . مردم در مسجد ، صدا به گريه بلند كردند. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «آيا مى گرييد و او را يارى نمى دهيد؟! خدايا! تو خود ، ولى و ياور او باش» . ابن عبّاس مى گويد: سپس پيامبر صلى الله عليه و آله با رنگى دگرگون و سرخ و برافروخته باز گشت و در حالى كه از چشمانش اشك مى ريخت ، خطبه اى رسا و كوتاه خواند و سپس فرمود: «اى مردم! من دو چيز گران سنگ در ميان شما بر جاى مى نهم : كتاب خدا و خاندان و تبارم و موجب آرامشم پس از مرگ و ميوه ام (ميوه دلم) را . اين دو ، هرگز از هم جدا نمى شوند تا در حوض [كوثر] بر من در آيند. هان كه من در اين باره چيزى از شما نمى خواهم ، جز اين كه خدايم امر كرده كه دوستى ورزيدن با خويشانم را از شما بخواهم. پس بنگريد كه فردا مرا بر كناره حوض، با دشمنى خاندانم و ستم به ايشان نبينيد! هان كه روز قيامت ، از اين امّت ، سه [گروه با] پرچم بر من در مى آيند: پرچمى سياه و تاريك _ كه فرشتگان از آن، بى تاب مى شوند _ و نزد من مى ايستند و من مى گويم: شما چه كسانى هستيد؟ آنان مرا فراموش مى كنند و مى گويند: ما يكتاپرستان از عرب هستيم. من مى گويم: من ، احمد، پيامبر عرب و عجم هستم . و آنان مى گويند: ما از امّت تو هستيم، اى احمد! من به آنان مى گويم: پس از من ، با خانواده و خاندان و كتاب خدايم چگونه رفتار كرديد؟ آنان مى گويند: كتاب را كه تباه و پاره پاره كرديم و در باره خاندانت كوشيديم تا آنان را از روى زمين، محو كنيم . من از آنان روى مى گردانم و آب ننوشيده و تشنه و سياه روى، از حوض، بيرون مى روند . . .» .

.

ص: 184

. .

ص: 185

. .

ص: 186

2 / 4إنباؤُهُ بِشَهادَتِهِ قُبَيلَ وَفاتِهِمقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي عن ابن عبّاس :خَرَجَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله قَبلَ مَوتِهِ بِأَيّامٍ يَسيرَةٍ إلى سَفَرٍ لَهُ ، ثُمَّ رَجَعَ وهُوَ مُتَغَيِّرُ اللَّونِ ، مُحمَرُّ الوَجهِ ، فَخَطَبَ خُطبَةً بَليغَةً موجَزَةً ، وعَيناهُ تَهمِلانِ دُموعا . قالَ فيها : أيُّهَا النّاسُ ! إنّي خَلَّفتُ فيكُمُ الثَّقَلَينِ : كِتابَ اللّهِ وعِترَتي ... ألا وإنَّ جَبرَئيلَ قَد أخبَرَني بِأَنَّ اُمَّتي تَقتُلُ وَلَدِيَ الحُسَينَ بِأَرضِ كَربٍ وبَلاءٍ ، ألا فَلَعنَةُ اللّهِ عَلى قاتِلِهِ وخاذِلِهِ آخِرَ الدَّهرِ . قالَ : ثُمَّ نَزَلَ عَنِ المِنبَرِ ، ولَم يَبقَ أحَدٌ مِنَ المُهاجِرينَ وَالأَنصارِ إلّا وتَيَقَّنَ بِأَنَّ الحُسَينَ عليه السلام مَقتولٌ . (1)

مثير الأحزان عن ابن عبّاس :لَمَّا اشتَدَّ بِرَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله مَرَضُهُ الَّذي ماتَ فيهِ ، وقَد ضَمَّ الحُسَينَ عليه السلام إلى صَدرِهِ ، يَسيلُ مِن عَرَقِهِ عَلَيهِ وهُو يَجودُ بِنَفسِهِ ، ويَقولُ : ما لي ولِيَزيدَ ؟ لا بارَكَ اللّهُ فيهِ ! اللّهُمَّ العَن يَزيدَ ! ثُمَّ غُشِيَ عَلَيهِ طَويلاً وأفاقَ ، وجَعَلَ يُقَبِّلُ الحُسَينَ عليه السلام وعَيناهُ تَذرِفانِ . ويَقولُ : أما إنَّ لي ولِقاتِلِكَ مَقاما بَينَ يَدَيِ اللّهِ عز و جل . (2)

الفتوح عن ابن عبّاس :إنّي حَضَرتُ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله وهُوَ فِي السِّياقِ (3) ، وقَد ضَمَّ الحُسَينَ بنَ عَلِيٍّ عليه السلام إلى صَدرِهِ ، وهُوَ يَقولُ : هذا مِن أطائِبِ أرومَتي ، وأنوارِ عِترَتي، وخِيارِ ذُرِّيَّتي ، لا بارَكَ اللّهُ فيمَن لا يَحفَظُهُ بَعدي . قالَ ابنُ عَبّاسٍ : ثُمَّ اُغمِيَ عَلَى النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله ساعَةً ، ثُمَّ أفاقَ ، وقالَ : يا حُسَينُ ، إنَّ لي ولِقاتِلِكَ يَومَ القِيامَةِ مَقاما بَينَ يَدَي رَبّي ، وخُصومَةً ، وقَد طابَت نَفسي ؛ إذ جَعَلَنِيَ اللّهُ خَصيما لِمَن قَتَلَكَ يَومَ القِيامَةِ . (4)

.


1- .مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 1 ص 164 ، الفتوح : ج 4 ص 325 .
2- .مثير الأحزان : ص 22 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 266 ح 24 وراجع : هذه الموسوعة : ج 3 ص 228 (لا بارك اللّه في يزيد) .
3- .السَّوْق : هو النزع ، كأنّ روحه تساق لتخرج من بدنه . ويقال له السياق أيضا ، وأصله سِواق ، فقلبت الواو ياء لكسرة السين ، وهما مصدران من ساق يسوق (النهاية : ج 2 ص 424 «سوق») .
4- .الفتوح : ج 4 ص 350 .

ص: 187

2 / 4پيشگويى درباره شهادت او ، نزديك وفاتش

مقتل الحسين عليه السلام ، خوارزمى_ به نقل از ابن عبّاس _: پيامبر صلى الله عليه و آله چند روز پيش از وفاتش به سفر رفت و چون باز گشت، رنگش دگرگون و صورتش سرخ بود و با چشمانى اشكبار ، خطبه اى رسا و كوتاه خواند و در آن فرمود: «اى مردم! من دو چيز گران سنگ ، ميان شما بر جاى مى نهم: كتاب خدا و خاندانم... . هان كه جبرئيل به من خبر داد كه امّتم ، فرزندم حسين را در سرزمين كرب و بلا مى كشند! هان! لعنت ابدى خدا بر قاتل و واگذارنده اش!» . پيامبر صلى الله عليه و آله سپس از منبر فرود آمد و هيچ يك از مهاجران و انصار باقى نماند ، جز آن كه يقين كرد كه حسين عليه السلام كشته مى شود .

مُثير الأحزان_ به نقل از ابن عبّاس _: پيامبر صلى الله عليه و آله هنگامى كه بيمارى منجر به وفاتش شدّت گرفت، حسين عليه السلام را به سينه اش چسباند و در همان حال كه عرق احتضارش بر حسين عليه السلام مى چكيد، فرمود: «مرا با يزيد ، چه كار؟ خدا ، بركتش ندهد! خدايا! يزيد را لعنت كن!» . سپس مدّتى طولانى از هوش رفت و به هوش آمد و با چشمانى اشكبار ، حسين عليه السلام را مى بوسيد و مى فرمود: «هان! براى من و قاتل تو، پيش خداى عز و جل ، ايستادنى [براى دادخواهى ]است!» . (1)

الفتوح_ به نقل از ابن عبّاس _: نزد پيامبر خدا صلى الله عليه و آله _ كه در حال احتضار بود _ حاضر شدم . حسين بن على عليه السلام را به سينه اش چسبانده بود و مى فرمود: «اين، از پاكان تبار من و نورهاى خاندان و برگزيدگان نسل من است . خدا به كسى كه او را پس از من محافظت نمى كند، بركت ندهد!» . سپس پيامبر صلى الله عليه و آله لختى بيهوش شد و به هوش آمد و فرمود : «اى حسين! روز قيامت ، ميان من و قاتل تو در پيشگاه خدا، ايستادن و طرح دعوايى است و من خشنودم كه خداوند ، مرا مدّعى قاتل تو در روز قيامت قرار داده است» .

.


1- .ر .ك : ص 229 (خداوند ، يزيد را بركت ندهد!) .

ص: 188

الأمالي للصدوق عن ابن عبّاس :إنَّ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله في ذلِكَ المَرَضِ كانَ يَقولُ : اُدعوا لي حَبيبي ، فَجَعَلَ يُدعى لَهُ رَجُلٌ بَعدَ رَجُلٍ ، فَيَعرِضُ عَنهُ ، فَقيلَ لِفاطِمَةَ عليهاالسلام : اِمضي إلى عَلِيٍّ عليه السلام ، فَما نَرى رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله يُريدُ غَيرَ عَلِيٍّ عليه السلام ، فَبَعَثَت فاطِمَةُ عليهاالسلامإلى عَلِيٍّ عليه السلام ، فَلَمّا دَخَلَ فَتَحَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله عَينَيهِ ، وتَهَلَّلَ وَجهُهُ . ثُمَّ قالَ : إلَيَّ يا عَلِيُّ ، إلَيَّ يا عَلِيُّ ، فَما زالَ صلى الله عليه و آله يُدنيهِ حَتّى أخَذَهُ بِيَدِهِ ، وأجلَسَهُ عِندَ رَأسِهِ ، ثُمَّ اُغمِيَ عَلَيهِ ، فَجاءَ الحَسَنُ وَالحُسَينُ عليهماالسلام يَصيحانِ ويَبكِيانِ ، حَتّى وَقَعا عَلى رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، فَأَرادَ عَلِيٌّ عليه السلام أن يُنَحِّيَهُما عَنهُ ، فَأَفاقَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله . ثُمَّ قالَ : يا عَلِيُّ ، دَعني أشُمُّهُما ويَشُمّانّي ، وأتَزَوَّدُ مِنهُما ويَتَزَوَّدانِ مِنّي ، أما إنَّهُما سَيُظلَمانِ بَعدي ، ويُقتَلانِ ظُلما ، فَلَعنَةُ اللّهِ عَلى مَن يَظلِمُهُما ، يَقولُ ذلِكَ ثَلاثا . (1)

مسند زيد عن زيد بن عليّ عن أبيه عن جدّه عليّ عليهماالسلام :لَمّا ثَقُلَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله في مَرَضِهِ ، وَالبَيتُ غاصٌّ بِمَن فيهِ ، قالَ : اُدعو لِيَ الحَسَنَ وَالحُسَينَ ، فَدَعَوتُهُما ، فَجَعَلَ يَلثِمُهُما حَتّى اُغمِيَ عَلَيهِ ، قالَ: فَجَعَلَ عَلِيٌّ عليه السلام يَرفَعُهُما عَن وَجهِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، قالَ : فَفَتَحَ عَينَيهِ ، فَقالَ : دَعهُما يَتَمَتَّعانِ مِنّي وأتَمَتَّعُ مِنهُما ؛ فَإِنَّهُ سَيُصيبُهُما بَعدي أثَرَةٌ . (2)

.


1- .. الأمالي للصدوق : ص 736 ح 1004 ، روضة الواعظين : ص 86 ، المناقب لابن شهرآشوب : ج 1 ص 237 نحوه وليس فيه ذيله من «أما إنّهما» ، بحار الأنوار : ج 22 ص 510 ح 9 .
2- .مسند زيد : ص 404 ، الحدائق الورديّة : ج 1 ص 113 ؛ مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 1 ص 114 .

ص: 189

الأمالى ، صدوق_ به نقل از ابن عبّاس _: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در آن بيمارى [منجر به فوتش ]مى فرمود: «محبوبم را برايم بياوريد» و مردان را يك به يك برايش فرا مى خواندند ؛ امّا پيامبر صلى الله عليه و آله از آنها روى مى گرداند. به فاطمه عليهاالسلام گفتند: كسى را به سوى على روانه كن كه به نظر ما مقصودش كسى غير از على نيست. فاطمه عليهاالسلام به سوى على عليه السلام فرستاد و چون على عليه السلام آمد، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله چشمانش را گشود و صورتش [ از خوش حالى ]شكفته شد . سپس فرمود: «على! نزديك بيا . على! نزديك بيا» و پيوسته او را نزديك كرد تا دستش را گرفت و بر بالينش نشاند و سپس از هوش رفت. حسن و حسين عليهماالسلام صيحه زنان و گريان آمدند و خود را بر روى پيامبر صلى الله عليه و آله انداختند و على عليه السلام خواست آنان را دور كند كه پيامبر خدا به هوش آمد و فرمود: «اى على! بگذار من آنها را ببويم و آنها نيز مرا ببويند و من از آنها توشه بگيرم و آنان نيز از من توشه بگيرند . بدان كه پس از من ، به اين دو ، ستم مى شود و به ستم ، كشته مى شوند . لعنت خدا بر ستمكار به ايشان!» و سه بار اين را فرمود .

مسند زيد_ به نقل از زيد بن على ، از پدرش ، از جدّش امام على عليه السلام _: هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله در بيمارى اش سنگين شد [و از بستر برنخاست]، خانه اش از جمعيت، پر شد. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «حسن و حسين را برايم بياوريد» . على عليه السلام گفت: آن دو را فرا خواندم و پيامبر صلى الله عليه و آله آن دو را بوسيد تا از هوش رفت . على عليه السلام خواست آن دو را از روى صورت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بردارد كه پيامبر صلى الله عليه و آله چشمانش را گشود و فرمود: «آن دو را وا گذار تا از من بهره ببرند و من نيز از آنان بهره ببرم كه پس از من ، به آن دو ، ستم [و بى مهرى] مى شود» .

.

ص: 190

شرح الأخبار :إنَّ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله لَمَّا احتُضِرَ ، دَعا بِالحَسَنِ وَالحُسَينِ عليهماالسلامفَوَضَعَهُما عَلى وَجهِهِ ، وجَعَلَ يُقَبِّلُهُما حَتّى اُغمِيَ عَلَيهِ ، فَأَخَذَهُما عَلِيٌّ عليه السلام عَن وَجهِهِ ، فَفَتَحَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله عَينَيهِ ، وقالَ لِعَلِيٍّ عليه السلام : دَعهُما يَستَمتِعانِ مِنّي وأستَمتِعُ مِنهُما ، فَإِنَّهُ سَيُصيبُهُما بَعدي أثَرَةٌ _ أرادَ بِالأَثَرَةِ مَا استَأثَرَ بِهِ أهلُ التَّغَلُّبِ مِن حَقِّهِما ، فَأَخَذوهُ لِأَنفُسِهِم ، فَأَثَروهُ بِهِ عَلَيهِما أثَرَةً بِغَيرِ حَقٍّ _ . (1)

2 / 5إنباؤُهُ فاطِمَةَ عليها السلام بِشَهادَتِهِفضل زيارة الحسين عليه السلام عن حسن بن زيد عن جعفر بن محمّد عن أبيه [الباقر] عليهماالسلامعن اُمّ سلمة :أخبَرَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله فاطِمَةَ عليهاالسلام بِقَتلِ الحُسَينِ عليه السلام ، فَبَكَت ، فَقالَ : يا فاطِمَةُ ، اصبِري وسَلِّمي ، قالَت : صَبَرتُ وسَلَّمتُ يا رَسولَ اللّهِ ، فَأَينَ يَكونُ قَتلُهُ ؟ قالَ : يُقتَلُ بِأَرضٍ يُقالُ لَها كَربَلاءُ ، في غُربَةٍ مِنَ الأَهلِ وَالعَشيرَةِ ، يَزورهُ _ يا فاطِمَهُ _ قَومٌ . (2)

راجع : ص 166 (سيّد الشهداء من الأوّلين والآخرين) و ص 236 (إنباؤهُ بكيفيّة شهادته) .

2 / 6إنباؤُهُ اُمَّ سَلَمَةَ بِشَهادَتِهِتاريخ دمشق عن داوود :قالَت اُمُّ سَلَمَةَ : دَخَلَ الحُسَينُ عليه السلام عَلى رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله فَفَزِعَ ، فَقالَت اُمُّ سَلَمَةَ : ما لَكَ يا رَسولَ اللّهِ ؟ قالَ : إنَّ جِبريلَ عليه السلام أخبَرَني أنَّ ابني هذا يُقتَلُ ، وأنَّهُ اشتَدَّ غَضَبُ اللّهِ عَلى مَن يَقتُلُهُ . (3)

.


1- .شرح الأخبار : ج 3 ص 99 ح 1029 .
2- .فضل زيارة الحسين عليه السلام : ص 34 .
3- .تاريخ دمشق : ج 14 ص 193 ح 3529 ، تهذيب الكمال : ج 6 ص 409 ، كنز العمّال : ج 12 ص 127 ح 34317 .

ص: 191

شرح الأخبار:هنگامى كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به حال احتضار فرو رفت ، حسن و حسين عليهماالسلامرا خواست و آن دو را بر صورتش نهاد تا آن كه از هوش رفت. امام على عليه السلام خواست تا آن دو را از روى صورت پيامبر صلى الله عليه و آله بردارد كه او چشمانش را گشود و به على عليه السلام فرمود : «آن دو را بگذار تا از من بهره مند شوند و من نيز از آن دو ، بهره مند گردم كه پس از من ، به ستم ، گرفتار مى شوند» . مقصود پيامبر صلى الله عليه و آله از ستم، ربوده شدن حقّشان از سوى زورگويانى بود كه [حكومت را] از آنِ خود نمودند و بدون آن كه حقّى داشته باشند، خود را بر آنان مقدّم كردند .

2 / 5خبر دادن به فاطمه عليها السلام از شهادت او

فضل زيارة الحسين عليه السلام_ به نقل از حسن بن زيد ، از امام صادق ، از پدرش عليهماالسلام، از اُمّ سلمه _: پيامبر صلى الله عليه و آله ، فاطمه عليهاالسلام را از كشته شدن حسين عليه السلام باخبر كرد . فاطمه عليهاالسلامگريست . پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «اى فاطمه! صبر كن و تسليم باش» . گفت : صبر كردم و تسليم گشتم، اى پيامبر خدا! كشتن او كجا اتّفاق مى افتد؟ فرمود: «در سرزمينى به نام كربلا و دور از اهل و عشيره كشته مى شود و _ اى فاطمه _ گروهى او را زيارت مى كنند» .

ر .ك : ص 167 (سَرور شهيدان از آغاز تاريخ تا پايان آن) و ص 237 (پيشگويى پيامبر صلى الله عليه و آله درباره چگونگى شهادت او) .

2 / 6خبر دادن به اُمّ سلمه از شهادت او

تاريخ دمشق_ به نقل از داوود _: اُمّ سلمه گفت: حسين عليه السلام بر پيامبر صلى الله عليه و آله در آمد و پيامبر خدا بى تاب شد . اُمّ سلمه گفت: اى پيامبر خدا! چه شده است؟ فرمود: «جبرئيل به من خبر داد كه اين پسرم كشته مى شود و خشم خدا بر كسى كه او را مى كشد ، شدّت مى گيرد» .

.

ص: 192

تاريخ دمشق عن اُمّ سلمة :دَخَلَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله بَيتي ، فَقالَ : لا يَدخُل عَلَيَّ أحَدٌ . قالَت : فَسَمِعتُ صَوتَهُ ، فَدَخَلتُ فَإِذا عِندَهُ حُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام ، وإذا هُوَ حَزينٌ _ أو قالَت : يَبكي _ فَقُلتُ : ما لَكَ يا رَسولَ اللّهِ ؟ قاَل : حَدَّثَني جِبريلُ أنَّ اُمَّتي تَقتُلُ هذا بَعدي . فَقُلتُ : ومَن يَقتُلُهُ ؟ فَتَناوَلَ مَدَرَةً (1) ، فَقالَ : أهلُ هذِهِ المَدَرَةِ يَقتُلونَهُ . (2)

الإرشاد عن اُمّ سلمة :بَينا رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله ذاتَ يَومٍ جالِسٌ وَالحُسَينُ عليه السلام جالِسٌ في حِجرِهِ ، إذ هَمَلَت عَيناهُ بِالدُّموعِ ، فَقُلتُ لَهُ : يا رَسولَ اللّهِ ، ما لي أراكَ تَبكي جُعِلتُ فِداكَ ؟ فَقالَ : جاءَني جَبرَئيلُ عليه السلام فَعَزّاني بِابنِيَ الحُسَينِ ، وأخبَرَني أنَّ طائِفَةً مِن اُمَّتي تَقتُلُهُ ، لا أنالَهُمُ اللّهُ شَفاعَتي . (3)

راجع :ص 210 (إراءةُ النبيّ صلى الله عليه و آله التربة الّتي يسفك فيها دمه) .

.


1- .المَدَر : قطع الطين اليابس ، والمدرة : الموضع الذي يؤخذ منه المدر (لسان العرب : ج 5 ص 162 «مدر») .
2- .تاريخ دمشق : ج 14 ص 192 ح 3527 ؛ المناقب للكوفي : ج 2 ص 248 ح 714 .
3- .الإرشاد : ج 2 ص 130 ، كشف الغمّة : ج 2 ص 219 ، إعلام الورى : ج 1 ص 428 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 239 ح 31 .

ص: 193

تاريخ دمشق_ به نقل از اُمّ سلمه _: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به خانه من در آمد و فرمود: «كسى بر من در نيايد» . امّ سلمه مى گويد: صداى پيامبر صلى الله عليه و آله را شنيدم ؛ ولى چون وارد شدم، حسين بن على عليه السلام را نزد او يافتم و پيامبر خدا را محزون _ يا گريان _ ديدم. گفتم: اى پيامبر خدا! چه شده است؟ فرمود: «جبرئيل به من خبر داد كه امّتم پس از من ، اين را مى كشند» . گفتم: چه كسى او را مى كشد؟ پيامبر صلى الله عليه و آله با اشاره به شنزار فرمود: «اهل اين شنزار ، او را مى كشند» .

الإرشاد_ به نقل از اُمّ سلمه _: روزى پيامبر صلى الله عليه و آله نشسته و حسين عليه السلام را در دامان خود نشانده بود كه اشك از چشمانش سرازير شد. گفتم: اى پيامبر خدا! چرا شما را گريان مى بينم، فدايت شوم ؟ فرمود: «جبرئيل نزد من آمد و مرا به خاطر پسرم حسين ، تسليت داد و به من خبر داد كه گروهى از امّتم او را مى كشند . خدا شفاعتم را نصيب آنان نكند!» .

ر.ك : ص 211 (نشان داده شدن خاكى كه خون او در آن جا مى ريزد به پيامبر صلى الله عليه و آله ) .

.

ص: 194

2 / 7إنباؤُهُ عائِشَةَ بِشَهادَتِهِالأمالي للطوسي عن الحسين [ابن أبي غندر] عن بعض أصحابنا عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :كانَ الحُسَينُ عليه السلام ذاتَ يَومٍ في حِجرِ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله يُلاعِبُهُ ويُضاحِكُهُ، فَقالَت عائِشَةُ : يا رَسولَ اللّهِ ، ما أشَدَّ إعجابَكَ بِهذَا الصَّبِيِّ ! فَقالَ لَها : وَيلَكِ وَيلَكِ ! وكَيفَ لا اُحِبُّهُ ولا اُعجَبُ بِهِ ، وهُوَ ثَمَرَةُ فُؤادي ، وقُرَّةُ عَيني ! أما إنَّ اُمَّتي سَتَقتُلُهُ ؛ فَمَن زارَهُ بَعدَ وَفاتِهِ كَتَبَ اللّهُ لَهُ حَجَّةً مِن حِجَجي . قالَت : يا رَسولَ اللّهِ ، حَجَّةً مِن حِجَجِكَ ! قالَ : نَعَم ، وحَجَّتَينِ . قالَت : يا رَسولَ اللّهِ ، حَجَّتَينِ مِن حِجَجِكَ ! قالَ : نَعَم ، وأربَعا ، قالَ : فَلَم تَزَل تَزيدُهُ ، وهُوَ يَزيدُ ويُضعِفُ ، حَتّى بَلَغَ سَبعَين حَجَّةً مِن حِجَجِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله بِأَعمارِها . (1)

راجع : ص 210 (إراءة النبي صلى الله عليه و آله التربة التي يسفك فيها دمه) .

2 / 8إنباؤُهُ زَينَبَ بِنتَ جَحشٍ بِشَهادَتِهِ (2)المعجم الكبير عن أبي القاسم مولى زينب عن زينب بنت جحش :إنَّ النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله كانَ نائِما عِندَها ، وحُسَينٌ عليه السلام يَحبو (3) فِي البَيتِ ، فَغَفَلتُ عَنهُ ، فَحَبا حَتّى بَلَغَ النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله ، فَصَعِدَ عَلى بَطنِهِ ، ... [فَبالَ] (4) قالَت : وَاستَيقَظَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله ، فَقُمتُ إلَيهِ ، فَحَطَطتُهُ عَن بَطنِهِ ، فَقالَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله : دَعِي ابني . فَلَمّا قَضى بَولَهُ أخَذَ كوزا مِن ماءٍ ، فَصَبَّهُ عَلَيهِ ، ثُمَّ قالَ : إنَّهُ يُصَبُّ مِنَ الغُلامِ ، ويُغسَلُ مِنَ الجارِيَةِ . قالَت : تَوَضَّأَ ، ثُمَّ قامَ يُصَلّي وَاحتَضَنَهُ ، فَكانَ إذا رَكَعَ وسَجَدَ وَضَعَهُ ، وإذا قامَ حَمَلَهُ ، فَلَمّا جَلَسَ جَعَلَ يَدعو ويَرفَعُ يَدَيهِ ويَقولُ . فَلَمّا قَضَى الصَّلاةَ ، قُلتُ : يا رَسولَ اللّهِ ، لَقَد رَأَيتُكَ تَصنَعُ اليَومَ شَيئا ما رَأَيتُكَ تَصنَعُهُ ! قالَ : إنَّ جِبريلَ أتاني وأخبَرَني أنَّ ابني يُقتَلُ ، قُلتُ : فَأَرِني إذا ، فَأَتاني تُربَةً حَمراءَ . (5)

.


1- .الأمالي للطوسي : ص 668 ح 1401 ، كامل الزيارات : ص 144 ح 169 وفيه «تسعين» بدل «سبعين» ، المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 128 وفيه «وثلاث» بدل «وأربعا» ، بحار الأنوار : ج 44 ص 260 ح 12 .
2- .زينب بنت جحش بن رياب ، من أسد خزيمة ، اُمّها اُميمة بنت عبد المطلب . اُمّ المؤمنين، وإحدى شهيرات النساء في صدر الإسلام، وممّن هاجر مع رسول الله صلى الله عليه و آله إلى المدينة . تزوّجها زيد بن حارثة ربيب رسول اللّه صلى الله عليه و آله ، ثمّ طلّقها وتزوّجها رسول اللّه صلى الله عليه و آله وذلك بأمرٍ من قبل اللّه تبارك وتعالى (الطبقات الكبرى: ج 8 ص 101، اُسد الغابة : ج 7 ص 126) .
3- .حَبَا : مشى على يديه وبطنه ، وحَبَا الصبيّ : مشى على استِه وأشرف بصدره ، وقال الجوهري : هو إذا زحف (لسان العرب : ج 14 ص 161 «حبا») .
4- .ما بين المعقوفين أثبتناه من مجمع الزوائد : ج 9 ص 302 ح 15115 نقلاً عن المعجم الكبير .
5- .المعجم الكبير : ج 24 ص 54 ح 141 ، تاريخ دمشق : ج 14 ص 195 ح 3535 ؛ الأمالي للطوسي : ص 316 ح 641 ، كشف الغمّة : ج 2 ص 269 ، شرح الأخبار : ج 3 ص 135 ح 1075 عن زينب بنت جحش عن أميمة بنت عبد المطّلب وكلّها نحوه ، بحار الأنوار : ج 44 ص 229 ح 11 .

ص: 195

2 / 7خبر دادن به عايشه از شهادت او

الأمالى ، طوسى_ به نقل از حسين بن ابى غندر ، از يكى از راويان شيعه ، از امام صادق عليه السلام _: روزى حسين عليه السلام در دامان پيامبر صلى الله عليه و آله بود و پيامبر صلى الله عليه و آله با او بازى مى كرد و او را مى خنداند. عايشه گفت: اى پيامبر خدا! چه قدر از اين بچّه خوشت مى آيد! پيامبر صلى الله عليه و آله به او فرمود: «واى بر تو، واى بر تو! چگونه او را دوست نداشته باشم و از او خوشم نيايد، در حالى كه ميوه دلم و روشنى چشم من است ؟! هان كه امّتم او را به زودى مى كشند و هر كس او را پس از وفاتش زيارت كند، خداوند ، حجّى را [برابر يكى] از حج هاى من ، برايش مى نويسد» . عايشه گفت: اى پيامبر خدا! حجّى از حج هاى تو ؟ فرمود: «آرى و بلكه دو حج» . عايشه گفت: اى پيامبر خدا! دو حج از حج هاى تو ؟ فرمود: «آرى و بلكه چهار حج» . عايشه پيوسته آن را بزرگ مى شمرد و پيامبر صلى الله عليه و آله هم بر آن مى افزود و دو چندان مى كرد تا به هفتاد حج از حج هاى پيامبر خدا به همراه عمره هاى آنها رسيد.

ر .ك : ص 211 (نشان داده شدن خاكى كه خون او در آن جا مى ريزد ، به پيامبر صلى الله عليه و آله ) .

2 / 8خبر دادن به زينب بنت جَحْش از شهادت او

(1)المعجم الكبير_ به نقل از ابو القاسم (غلام زينب) ، از زينب بنت جحش _: پيامبر صلى الله عليه و آله نزد من آرميده بود و حسين عليه السلام در اتاق ، چهار دست و پا مى رفت كه از او غافل شدم و او خود را به پيامبر صلى الله عليه و آله رساند و از شكم ايشان بالا رفت... . حسين عليه السلام ادرار كرد. پيامبر صلى الله عليه و آله بيدار شد . به سوى حسين صلى الله عليه و آله رفتم و او را از روى شكم پيامبر صلى الله عليه و آله برداشتم. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «فرزندم را وا گذار» و چون ادرارش را تمام كرد، پيامبر صلى الله عليه و آله كوزه آبى گرفت و بر آن ريخت و سپس فرمود: «بر ادرار پسر ، آب مى ريزند و ادرار دختر را مى شويند» . پيامبر صلى الله عليه و آله وضو گرفت و سپس به نماز ايستاد و حسين عليه السلام را به دامان گرفت و چون ركوع و سجده مى نمود ، او را بر زمين مى نهاد و چون بر مى خاست ، او را بر مى داشت و چون مى نشست، به دعا مى پرداخت و دستانش را بلند مى كرد و [با خدا] سخن مى گفت. هنگامى كه نماز را به پايان برد، گفتم: اى پيامبر خدا! ديدم امروز كارى كردى كه [تا به حال،] نديده بودم چنين بكنى . پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «جبرئيل به نزد من آمد و به من خبر داد كه پسرم كشته مى شود. [به جبرئيل] گفتم : به من نشان بده . و او خاكى سرخ برايم آورد» .

.


1- .زينب دختر جحش بن رئاب ، از طايفه اسدِ خُزَيمه و مادرش اُمَيمه دختر عبد المطّلب است . وى همسر پيامبر صلى الله عليه و آله و يكى از زنان نامدار صدر اسلام است و از جمله كسانى است كه با پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به مدينه مهاجرت كردند . زيد بن حارثه ، پسر خوانده پيامبر صلى الله عليه و آله ، با او ازدواج كرد و سپس او را طلاق داد و بعد ، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به دستور خداوند _ تبارك و تعالى _ با او ازدواج نمود .

ص: 196

راجع : ص 210 (إراءة النبيّ صلى الله عليه و آله التّربة التي يسفك فيها دمه) .

2 / 9إنباؤُهُ بِتاريخِ شَهادَتِهِالمعجم الكبير عن اُمّ سلمة عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله :يُقتَلُ حُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عَلى رَأسِ سِتّينَ مِن مُهاجَرَتي . (1)

.


1- .المعجم الكبير : ج 3 ص 105 ح 2807 .

ص: 197

ر .ك : ص 211 (نشان داده شدن خاكى كه خون او در آن جا مى ريزد ، به پيامبر صلى الله عليه و آله ) .

2 / 9پيشگويى پيامبر صلّي الله عليه و آله درباره تاريخ شهادت او

المعجم الكبير_ به نقل از اُمّ سلمه _: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : «حسين بن على ، شصت سال پس از هجرت من ، كشته مى شود» .

.

ص: 198

تاريخ بغداد عن سعد بن طريف عن أبي جعفر [الباقر] عليه السلام عن اُمّ سلمة عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله :يُقتَلُ حُسَينٌ عَلى رَأسِ سِتّينَ مِن مُهاجَري . (1)

شرح الأخبار عن سعد بن طريف عن أبي جعفر محمّد بن عليّ [الباقر] عليه السلام :دَخَلَ الحُسَينُ عليه السلام عَلى رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله وهُوَ غُلامٌ صَغيرٌ ، فَوَضَعَهُ عَلى بَطنِهِ ، فَأَتاهُ جَبرَئيلُ عليه السلام ، فَقالَ : يا مُحَمَّدُ ، إنَّ ابنَكَ هذا تَقتُلُهُ اُمَّتُكَ عَلى رَأسِ سِتّينَ سَنَةً مِن هِجرَتِكَ . ثُمَّ أراهُ التُّربَةَ الَّتي يُقتَلُ عَلَيها . (2)

المعجم الكبير عن سعد بن طريف عن أبي جعفر [الباقر] عليه السلام عن اُمّ سلمة عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله :يُقتَلُ الحُسَينُ حينَ يَعلوهُ القَتيرُ (3) . (4)

2 / 10إنباؤُهُ بِمَكانِ شَهادَتِهِأ _ أرضُ كَربَلاءَالأمالي للطوسي عن أبي بصير عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :بَينَا الحُسَينُ عليه السلام عِندَ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله إذ أتاهُ جَبرَئيلُ عليه السلام فَقالَ : يا مُحَمَّدُ ، أتُحِبُّهُ ؟ قالَ : نَعَم . قالَ : أما إنَّ اُمَّتَكَ سَتَقتُلُهُ ، فَحَزِنَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله لِذلِكَ حُزنا شَديدا . فَقالَ جَبرَئيلُ عليه السلام : أيَسُرُّكَ أن اُرِيَكَ التُّربَةَ الَّتي يُقتَلُ فيها ؟ قالَ : نَعَم . قالَ : فَخَسَفَ جَبرَئيلُ عليه السلام ما بَينَ مَجلِسِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله إلى كَربَلاءَ حَتَّى التَقَتِ القِطعَتانِ هكَذا _ وجَمَعَ بَينَ السَّبّابَتَينِ _ فَتَناوَلَ بِجَناحَيهِ مِنَ التُّربَةِ ، فَناوَلَها لِرَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، ثُمَّ دَحَا الأَرضَ [أسرَعَ] (5) مِن طَرفِ العَينِ . فَقالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : طوبى لَكِ مِن تُربَةٍ ، وطوبى لِمَن يُقتَلُ فيكِ . (6)

.


1- .تاريخ بغداد : ج 1 ص 142 ، تاريخ دمشق : ج 14 ص 198 ح 3540 ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 1 ص 161 عن سعد بن طريف عن الإمام الباقر عن أبيه عليهماالسلام عن اُمّ سلمة ؛ الأمالي للشجري : ج 1 ص 184 .
2- .شرح الأخبار : ج 3 ص 135 ح 1076 .
3- .القَتير : الشَّيْبُ (النهاية : ج 4 ص 12 «قتر») .
4- .المعجم الكبير : ج 3 ص 105 ح 2808 ، كنز العمّال : ج 12 ص 129 ح 34326 ؛ الأمالي للشجري : ج 1 ص 184 .
5- .ما بين المعقوفين سقط من المصدر ، وأثبتناه من بحار الأنوار .
6- .الأمالي للطوسي : ص 314 ح 638 ، كامل الزيارات : ص 130 ح 146 وص 128 ح 142 نحوه ، بشارة المصطفى : ص 214 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 228 ح 9 .

ص: 199

تاريخ بغداد_ به نقل از سعد بن طريف ، از امام باقر عليه السلام ، از اُمّ سلمه _: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : «حسين، شصت سال پس از هجرت من ، كشته مى شود» .

شرح الأخبار_ به نقل از سعد بن طريف ، از امام باقر عليه السلام _: حسين عليه السلام كه پسرى كوچك بود ، بر پيامبر صلى الله عليه و آله در آمد و پيامبر صلى الله عليه و آله او را بر روى شكم خويش نهاد . جبرئيل آمد و گفت: «اى محمّد! امّت تو، اين پسرت را شصت سال پس از هجرتت مى كشند» و آن گاه خاكى را كه حسين عليه السلام بر آن كشته مى شود ، به او نشان داد.

المعجم الكبير_ به نقل از سعد بن طريف ، از امام باقر عليه السلام ، از اُمّ سلمه _: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : «حسين كشته مى شود ، هنگامى كه محاسنش را سپيدى مى گيرد» .

2 / 10پيشگويى درباره مكان شهادت او
الف - سرزمين كربلا

825. الأمالى، طوسى به نقل از ابو بصير، از امام صادق عليه السلام: هنگامى كه حسين عليه السلام نزد پيامبر صلى الله عليه و آله بود، جبرئيل آمد و گفت: اى محمّد! آيا او را دوست مى دارى؟

فرمود: «آرى».

جبرئيل گفت: هان كه امّتت او را به زودى مى كشند!

پيامبر صلى الله عليه و آله از اين خبر، به شدّت، غمگين شد.

جبرئيل گفت: آيا دوست دارى خاكى را كه بر روى آن كشته مى شود، به تو نشان دهم؟

فرمود: «آرى».

جبرئيل، [زمينِ] ميان مجلس پيامبر صلى الله عليه و آله و كربلا را فرو برد تا آن دو، مانند اين و

دو انگشت اشاره خود را كنار هم نهاد به هم چسبيدند و با دو بال خود، از خاك آن جا برداشت و به پيامبر خدا داد. سپس زمين را در كمتر از يك پلك زدن گستراند [و به حالت نخست باز گرداند].

پيامبر عليه السلام فرمود: «خوشا به سعادت تو اى خاك و خوشا به حال كسى كه بر روى تو كشته مى شود!».

.

ص: 200

كامل الزيارات عن أبي خديجة سالم بن مكرم الجمّال عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :لَمّا وَلَدَت فاطِمَةُ الحُسَينَ عليه السلام ، جاءَ جَبرَئيلُ عليه السلام إلى رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، فَقالَ لَهُ : إنَّ اُمَّتَكَ تَقتُلُ الحُسَينَ عليه السلام مِن بَعدِكَ ، ثُمَّ قالَ : ألا اُريكَ مِن تُربَتِهِ ، فَضَرَبَ بِجَناحِهِ ، فَأَخرَجَ مِن تُربَةِ كَربَلاءَ وأراها إيّاهُ ، ثُمَّ قالَ : هذِهِ التُّربَةُ الَّتي يُقتَلُ عَلَيها . (1)

الأمالي للشجري عن اُمّ سلمة :بَينَما حُسَينٌ عليه السلام عِندَ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله فِي البَيتِ ، وقَد خَرَجتُ لِأَقضِيَ حاجَةً ، ثُمَّ دَخَلتُ البَيتَ ، فَإِذا رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله قَد أخَذَ حُسَينا عليه السلام فَأَضجَعَهُ عَلى بَطنِهِ ، فَإِذا رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَمسَحُ عَينَيهِ مِنَ الدَّمعِ ، فَقُلتُ : يا رَسولَ اللّهِ ، ما بُكاؤُكَ ؟ قالَ : رَحمَةُ هذَا المِسكينِ ، أخبَرَني جِبريلُ عليه السلام أنَّهُ سَيُقتَلُ بِكَربَلاءَ ، قالَ : دونَ العِراقِ ، وهذِهِ تُربَتُها قَد أتاني بِها جِبريلُ عليه السلام . (2)

فضائل الصحابة لابن حنبل عن اُمّ سلمة :كانَ جِبريلُ عليه السلام عِندَ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله وَالحُسَينُ عليه السلام مَعي ، فَبَكى فَتَرَكتُهُ ، فَدَنا مِنَ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله ، فَقالَ جِبريلُ : أتُحِبُّهُ يا مُحَمَّدُ ؟ فَقالَ : نَعَم ، فَقالَ : إنَّ اُمَّتَكَ سَتَقتُلُهُ ، وإن شِئتَ أرَيتُكَ مِن تُربَةِ الأَرضِ الَّتي يُقتَلُ بِها ، فَأَراهُ إيّاهُ ، فَإِذَا الأَرضُ يُقالُ لَها : كَربَلاءُ . (3)

.


1- .. كامل الزيارات : ص 130 ح 147 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 236 ح 26 وراجع : ذخائرالعقبى : ص 252 .
2- .الأمالي للشجري : ج 1 ص 166 .
3- .فضائل الصحابة لابن حنبل : ج 2 ص 782 ح 1391 ، تاريخ دمشق : ج 14 ص 193 ح 3530 ، ذخائر العقبى : ص 252 ، الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج 1 ص 428 ح 416 نحوه وليس فيه ذيله من «وإن شئت» ؛ كشف الغمّة : ج 2 ص 272 .

ص: 201

كامل الزيارات_ به نقل از ابو خديجه سالم بن مكرم جمّال ، از امام صادق عليه السلام _: هنگامى كه فاطمه عليهاالسلامحسين عليه السلام را به دنيا آورد، جبرئيل نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و به او گفت: «امّت تو، حسين را پس از تو مى كشند» و سپس گفت: «آيا خاك او را به تو نشان ندهم؟» و بال خود را [بر زمين كربلا] زد و مقدارى خاك از آن جا بيرون كشيد و به پيامبر صلى الله عليه و آله نشان داد و آن گاه گفت: «اين ، خاكى است كه او بر روى آن كشته مى شود» .

الأمالى ، شجرى_ به نقل از اُمّ سلمه _: حسين عليه السلام نزد پيامبر صلى الله عليه و آله در خانه بود. من براى كارى بيرون رفتم و چون باز گشتم ، ديدم پيامبر صلى الله عليه و آله حسين عليه السلام را گرفته و بر روى شكم خود ، خوابانده است و اشكِ چشمان خود را پاك مى كند. گفتم: اى پيامبر! گريه ات براى چيست؟ فرمود: «از سر دلسوزى بر اين بينوا! جبرئيل به من خبر داد كه به زودى در كربلا كشته مى شود و گفت : پايين عراق است و اين ، خاك آن جاست كه جبرئيل برايم آورده است» .

فضائل الصحابة، ابن حنبل_ به نقل از اُمّ سلمه _: جبرئيل نزد پيامبر صلى الله عليه و آله بود و حسين عليه السلام نيز با من بود كه گريست و من رهايش كردم تا به پيامبر صلى الله عليه و آله نزديك شد . جبرئيل گفت: اى محمّد! آيا او را دوست مى دارى؟ فرمود : «آرى» . گفت: امّت تو، به زودى ، او را مى كشند و اگر بخواهى، خاك سرزمينى را كه در آن كشته مى شود ، به تو نشان مى دهم . و به او نشان داد . سرزمينى بود به نام كربلا.

.

ص: 202

تاريخ دمشق عن جمهان :إنَّ جِبريلَ عليه السلام أتَى النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله بِتُرابٍ مِن تُربَةِ القَريَةِ الَّتي قُتِلَ فيهَا الحُسَينُ عليه السلام ، وقيلَ : اِسمُها كَربَلاءُ ، فَقالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : كَربٌ و بَلاءٌ . (1)

المعجم الكبير عن اُمّ سلمة :كانَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله جالِسا ذاتَ يَومٍ في بَيتي ، فَقالَ : لا يَدخُل عَلَيَّ أحَدٌ ، فَانتَظَرتُ ، فَدَخَلَ الحُسَينُ عليه السلام ، فَسَمِعتُ نَشيجَ (2) رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَبكي ، فَاطَّلَعتُ فَإِذا حُسَينٌ عليه السلام في حِجرِهِ ، وَالنَّبِيُّ صلى الله عليه و آله يَمسَحُ جَبينَهُ ، وهُوَ يَبكي ، فَقُلتُ : وَاللّهِ ، ما عَلِمتُ حينَ دَخَلَ ! فَقالَ : إنَّ جِبريلَ عليه السلام كانَ مَعَنا فِي البَيتِ ، فَقالَ : تُحِبُّهُ ؟ قُلتُ : أمّا مِنَ الدُّنيا فَنَعَم . قالَ : إنَّ اُمَّتَكَ سَتَقتُلُ هذا بِأَرضٍ يُقالُ لَها : كَربَلاءُ ، فَتَناوَلَ جِبريلُ عليه السلام مِن تُربَتِها ، فَأَراهَا النَّبِيَ صلى الله عليه و آله ، فَلَمّا اُحيطَ بِحُسَينٍ عليه السلام حينَ قُتِلَ قالَ : مَا اسمُ هذِهِ الأَرضِ ؟ قالوا : كَربَلاءُ ، قالَ : صَدَقَ اللّهُ ورَسولُهُ ، أرضُ كَربٍ وبَلاءٍ . (3)

ب _ أرضُ الطَّفِّالمعجم الكبير عن عائشة عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله :أخبَرَني جِبريلُ عليه السلام أنَّ ابنِيَ الحُسَينَ يُقتَلُ بَعدي بِأَرضِ الطَّفِّ ، وجاءَني بِهذِهِ التُّربَةِ ، وأخبَرَني أنَّ فيها مَضجَعَهُ . (4)

.


1- .. تاريخ دمشق : ج 14 ص 197 ح 3538 ، سير أعلام النبلاء : ج 3 ص 290 عن سعيد بن جمهان وراجع : المعجم الكبير : ج 3 ص 133 ح 2902 .
2- .النشيج : صوت معه توجّع وبكاء ، كما يردّد الصبيّ بكاءه في صدره (النهاية : ج 5 ص 52 «نشج») .
3- .المعجم الكبير : ج 3 ص 108 ح 2819 و ج 23 ص 289 ح 637 ، كنز العمّال : ج 13 ص 656 ح 37666 .
4- .المعجم الكبير : ج 3 ص 107 ح 2814 ، أعلام النبوّة : ص 182 ، كنز العمّال : ج 12 ص 123 ح 34299 ؛ الأمالي للشجري : ج 1 ص 166 ، الخرائج والجرائح : ج 1 ص 68 ح 125 ، بحار الأنوار : ج 18 ص 113 ح 18 .

ص: 203

تاريخ دمشق_ به نقل از جُمهان _: جبرئيل ، خاكى از خاك هاى سرزمينى را كه حسين عليه السلام در آن كشته شد ، براى پيامبر صلى الله عليه و آله آورد. گفته شد كه نام آن ، كربلاست . پس پيامبر فرمود: كرب (1) و بلا .

المعجم الكبير_ به نقل از اُمّ سلمه _: روزى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در خانه ام نشسته بود كه فرمود : «كسى بر من وارد نشود» . من درنگ كردم ، كه حسين عليه السلام وارد شد و صداى گريه پيامبر صلى الله عليه و آله را شنيدم. سرك كشيدم . ديدم حسين عليه السلام در دامان پيامبر صلى الله عليه و آله است و پيامبر صلى الله عليه و آله گريه كنان، دست بر پيشانى خود مى كشد. گفتم: به خدا سوگند، نفهميدم كِى داخل شد! پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «جبرئيل با ما در اتاق بود و گفت: او (حسين) را دوست دارى؟ گفتم: از همه دنيا ، او را دوست دارم . جبرئيل گفت: بى ترديد، امّتت او را به زودى در سرزمينى به نام كربلا مى كشند» . سپس جبرئيل از خاك آن جا برگرفت و به پيامبر صلى الله عليه و آله نشان داد و حسين عليه السلام [سال ها بعد] ، هنگامى كه او را براى كشتنْ محاصره كردند، پرسيد: «نام اين سرزمين چيست؟» . گفتند: كربلا. فرمود: «خدا و پيامبرش راست گفتند ؛ سرزمين كَرب و بلا» .

ب _ سرزمين طَف

المعجم الكبير_ به نقل از عايشه ، از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله _: جبرئيل به من خبر داد كه پسرم حسين، پس از من در سرزمين طَف ، كشته مى شود و اين خاك را برايم آورد و به من خبر داد كه آرامگاه او ، در آن جاست .

.


1- .كرب ، به معناى رنج است .

ص: 204

الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) عن أبي سلمة عن عائشة :كانَت لَنا مَشرَبَةٌ (1) ، فَكانَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله إذا أرادَ لُقْيا جِبريلَ عليه السلام لَقِيَهُ فيها ، فَلَقِيَهُ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله مَرَّةً مِن ذلِكَ فيها ، وأمَرَ عائِشَةَ ألّا يَصعَدَ إلَيهِ أحَدٌ . فَدَخَلَ حُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام ولَم تَعلَم حَتّى غَشِيَها ، فَقالَ جِبريلُ عليه السلام : مَن هذا ؟ فَقالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : اِبني ، فَأَخَذَهُ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله فَجَعَلَهُ عَلى فَخِذِهِ ، فَقالَ : أما إنَّهُ سَيُقتَلُ ! فَقالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : ومَن يَقتُلُهُ ؟ ! قالَ : اُمَّتُكَ ، فَقالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : اُمَّتي تَقتُلُهُ ؟ ! قالَ : نَعَم ، وإن شِئتَ أخبَرتُكَ بِالأَرضِ الَّتي يُقتَلُ بِها ، فَأَشارَ لَهُ جِبريلُ إلَى الطَّفِّ بِالعِراقِ ، وأخَذَ تُربَةً حَمراءَ ، فَأَراهُ إيّاها ، فَقالَ : هذِهِ مِن تُربَةِ مَصرَعِهِ . (2)

المعجم الكبير عن عائشة :دَخَلَ الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام عَلى رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، وهُوَ يوحى إلَيهِ ، فَنَزا (3) عَلى رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله وهُوَ مُنَكِّبٌ ، ولَعِبَ عَلى ظَهرِهِ ، فَقالَ جِبريلُ لِرَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله : أتُحِبُّهُ يا مُحَمَّدُ ؟ قالَ : يا جِبريلُ ، ما لي لا اُحِبُّ ابني ؟! قالَ : فَإِنَّ اُمَّتَكَ سَتَقتُلُهُ مِن بَعدِكَ ، فَمَدَّ جِبريلُ عليه السلام يَدَهُ ، فَأَتاهُ بِتُربَةٍ بَيضاءَ ، فَقالَ : في هذِهِ الأَرضِ يُقتَلُ ابنُكَ هذا يا مُحَمَّدُ، وَاسمُهَا الطَّفُّ ، فَلَمّا ذَهَبَ جِبريلُ عليه السلام مِن عِندِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، خَرَجَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله وَالتُّربَةُ في يَدِهِ يَبكي ، فَقالَ : يا عائِشَةُ ، إنَّ جِبريلَ عليه السلام أخبَرَني أنَّ الحُسَينَ ابني مَقتولٌ في أرضِ الطَّفِّ ، وأنَّ اُمَّتي سَتُفتَتَنُ بَعدي . ثُمَّ خَرَجَ إلى أصحابِهِ _ فيهِم : عَلِيٌّ عليه السلام وأبو بَكرٍ وعُمَرُ وحُذَيفَةُ وعَمّارٌ وأبو ذَرٍّ رَضِيَ اللّهُ عَنهُم _ وهُوَ يَبكي ، فَقالوا : ما يُبكيكَ يا رَسولَ اللّهِ ؟ فَقالَ : أخبَرَني جِبريلُ أنَّ ابنِيَ الحُسَينَ يُقتَلُ بَعدي بِأَرضِ الطَّفِّ ، وجاءَني بِهذِهِ التُّربَةِ ، وأخبَرَني أنَّ فيها مَضجَعَهُ . (4)

.


1- .المشربة : الغرفة (النهاية : ج 2 ص 454 «شرب») .
2- .الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج 1 ص 425 ح 413 ، تاريخ دمشق : ج 14 ص 195 ح 3533 ، دلائل النبوّة للبيهقي : ج 6 ص 470 نحوه ؛ الأمالي للشجري : ج 1 ص 177 ، كشف الغمّة : ج 2 ص 224 ، كفاية الأثر : ص 187 وليس فيه «ولم تعلم حتى غشيها» ، بحار الأنوار : ج 36 ص 348 ح 218 وراجع : مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 1 ص 159 .
3- .يقال نزوتُ على الشيء أنزو نزوا : إذا وثبت عليه (لسان العرب : ج 15 ص 319 «نزا») .
4- .المعجم الكبير : ج 3 ص 107 ح 2814 ؛ الأمالي للشجري : ج 1 ص 166 ، الحدائق الورديّة : ج 1 ص 118 وراجع : المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 55 .

ص: 205

الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة)_ به نقل از ابو سَلَمه _: ما غرفه اى داشتيم كه پيامبر صلى الله عليه و آله هر گاه مى خواست جبرئيل را ديدار كند ، در آن جا او را مى ديد. در يكى از اين ديدارها، پيامبر صلى الله عليه و آله به عايشه فرمان داد كه كسى بر او وارد نشود ؛ امّا حسين بن على عليه السلام وارد شد و عايشه متوجّه او نشد كه او را بگيرد. جبرئيل گفت: اين كيست؟ پيامبر خدا فرمود: «پسرم» و او را گرفت و بر روى ران خود نهاد. جبرئيل گفت: هان كه به زودى او كشته مى شود! پيامبر خدا فرمود: «چه كسى او را مى كشد؟» . گفت : امّت تو . پيامبر خدا فرمود: «امّت من ، او را مى كشند؟!» . گفت: آرى و اگر بخواهى، سرزمينى را كه در آن كشته مى شود، به تو نشان مى دهم. جبرئيل به سرزمين طَف در عراق، اشاره كرد و خاكى سرخ برگرفت و آن را به پيامبر صلى الله عليه و آله نشان داد و گفت: اين ، از خاك قتلگاه اوست .

المعجم الكبير_ به نقل از عايشه _: حسين بن على بر پيامبر خدا _ در حالى كه [در سجده ]مشغول دريافت وحى بود _ ، در آمد و بر روى او پريد و بر پشت او به بازى پرداخت. جبرئيل به پيامبر خدا صلى الله عليه و آله گفت: اى محمّد! آيا او را دوست دارى؟ پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «اى جبرئيل! چرا فرزندم را دوست نداشته باشم؟!» . جبرئيل گفت : امّت تو ، او را پس از تو مى كُشند . و آن گاه دستش را دراز كرد و خاكى سفيد براى پيامبر صلى الله عليه و آله آورد و گفت: اى محمّد! اين پسرت، در اين سرزمين كه طَف نام دارد ، كشته مى شود. هنگامى كه جبرئيل از نزد پيامبر خدا رفت، پيامبر صلى الله عليه و آله در حالى كه آن خاك در دستش بود ، گريان بيرون آمد و فرمود: «اى عايشه! جبرئيل به من خبر داده كه حسين، فرزندم ، در سرزمين طَف كشته مى شود و امّتم پس از من ، در فتنه گرفتار مى شوند» . سپس در حالى كه مى گريست ، به سوى يارانش كه على، ابو بكر، عمر، حذيفه، عمّار و ابو ذر در ميان آنان بودند ، بيرون رفت . آنان گفتند: اى پيامبر خدا! چه چيزى شما را به گريه انداخته ؟! فرمود: «جبرئيل به من خبر داد كه فرزندم حسين ، پس از من ، در سرزمين طَف، كشته مى شود و اين خاك را برايم آورد و به من خبر داد كه آرامگاه او در آن جاست» .

.

ص: 206

ج _ أرضُ العِراقِالمستدرك على الصحيحين عن اُمّ سلمة :إنَّ رَسولَ اللّهَ صلى الله عليه و آله اضطَجَعَ ذاتَ لَيلَةٍ لِلنَّومِ ، فَاستَيقَظَ وهُوَ حائِرٌ ، ثُمَّ اضطَجَعَ فَرَقَدَ ، ثُمَّ استَيقَظَ وهُوَ حائِرٌ دونَ ما رَأَيتُ بِهِ المَرَّةَ الاُولى ، ثُمَّ اضطَجَعَ فَاستَيقَظَ وفي يَدِهِ تُربَةٌ حَمراءُ يُقَبِّلُها ، فَقُلتُ : ما هذِهِ التُّربَةُ يا رَسولَ اللّهِ ؟ قالَ : أخبَرَني جِبريلُ _ عَلَيهِ الصَّلاةُ وَالسَّلامُ _ أنَّ هذا يُقتَلُ بِأَرضِ العِراقِ _ لِلحُسَينِ _ . فَقُلتُ لِجِبريلَ عليه السلام : أرِني تُربَةَ الأَرضِ الَّتي يُقتَلُ بِها ، فَهذِهِ تُربَتُها . (1)

.


1- .المستدرك على الصحيحين : ج 4 ص 440 ح 8202 ، المعجم الكبير : ج 3 ص 109 ح 2821 ، الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج 1 ص 423 ح 411 ، دلائل النبوّة للبيهقي : ج 6 ص 468 ، سير أعلام النبلاء : ج 3 ص 289 ، تاريخ دمشق : ج 14 ص 192 ح 3526 كلّها نحوه وفيها «يقلبها» بدل «يقبّلها» ، كنز العمّال : ج 13 ص 657 ح 37667 ؛ إعلام الورى : ج 1 ص 93 نحوه وفيه «يقلبها» بدل «يقبّلها» ، بحار الأنوار : ج 18 ص 124 ح 36 .

ص: 207

ج _ سرزمين عراق

المستدرك على الصحيحين_ به نقل از اُمّ سلمه _: پيامبر خدا شبى براى خوابيدن ، دراز كشيده بود كه سراسيمه بيدار شد. سپس دراز كشيد و به خواب فرو رفت ؛ ولى دوباره با پريشانىِ كمترى نسبت به بار نخست ، بيدار شد. آن گاه دوباره خوابيد و چون بيدار شد، خاكى سرخ در دست داشت كه آن را مى بوسيد. گفتم: اى پيامبر خدا! اين خاك سرخ چيست؟ فرمود: «جبرئيل _ كه درود و سلام بر او باد _ در باره حسين به من خبر داد كه : اين، در سرزمين عراق، كشته مى شود و من به جبرئيل گفتم: خاك سرزمينى را كه در آن كشته مى شود ، به من نشان بده . و اين ، خاك همان جاست» .

.

ص: 208

د _ أرضُ بابِلَالطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) :كَتَبَت إلَيهِ [أي إلَى الحُسَينِ عليه السلام ]عَمرَةُ بِنتُ عَبدِ الرَّحمنِ تُعَظِّمُ عَلَيهِ ما يُريدُ أن يَصنَعَ ، وتَأمُرُهُ بِالطّاعَةِ ولُزومِ الجَماعَةِ ، وتُخبِرُهُ أنَّهُ إنَّما يُساقُ إلى مَصرَعِهِ ، وتَقولُ : أشهَدُ لَحَدَّثَتني عائِشَةُ أنَّها سَمِعَت رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَقولُ : يُقتَلُ حُسَينٌ بِأَرضِ بابِلَ . فَلَمّا قَرَأَ كِتابَها ، قالَ : فَلا بُدَّ لي إذا مِن مَصرَعي ، ومَضى . (1)

ه _ شاطِئُ الفُراتِالطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) عن عامر الشعبي عن عليّ عليه السلام عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله :أخبَرَني جِبريلُ عليه السلام أنَّ حُسَينا يُقتَلُ بِشاطِئِ الفُراتِ (2) .

مسند ابن حنبل عن عبداللّه بن نجيّ عن أبيه عن عليّ عليه السلام :دَخَلتُ عَلَى النَّبِيِّ ذاتَ يَومٍ وعَيناهُ تُفيضانِ ، قُلتُ : يا نَبِيَّ اللّهِ أغضَبَكَ أحَدٌ ؟ ما شَأنُ عَينَيكَ تُفيضانِ ؟ قالَ : قامَ مِن عِندي جِبريلُ قَبلُ ، فَحَدَّثَني أنَّ الحُسَينَ يُقتَلُ بِشَطِّ الفُراتِ (3) .

.


1- .الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج 1 ص 446 ، تهذيب الكمال : ج 6 ص 418 ، سير أعلام النبلاء : ج 3 ص 296 ، تاريخ دمشق : ج 14 ص 209 ح 3542 .
2- .الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج 1 ص 429 ح 417 ، تاريخ دمشق : ج 14 ص 189 ح 3520 ، كنز العمّال : ج 12 ص 122 ح 34298 .
3- .مسند ابن حنبل : ج 1 ص 184 ح 648 ، مسند أبي يعلى : ج 1 ص 206 ح 358 ، تاريخ دمشق : ج 14 ص 189 ح 3519 ، المصنّف لابن أبي شيبة : ج 8 ص 632 ح 259 عن يحيى الحضرمي ؛ مثير الأحزان : ص 18 عن عبداللّه بن يحيى نحوه وراجع : المعجم الكبير : ج 3 ص 106 ح 2811 .

ص: 209

د _ سرزمين بابِل

الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) :عَمره دختر عبد الرحمان ، در نامه اى به امام حسين عليه السلام ، كار او را كه مى خواست انجام بدهد ، بزرگ شمرد و به او سفارش كرد تا اطاعت كند و همراه جماعت باشد و به او خبر داد كه به سوى قتلگاه خود ، گام بر مى دارد و گفت: گواهى مى دهم كه عايشه برايم گفت كه از پيامبر خدا شنيده كه فرموده است: «حسين در سرزمين بابِل كشته مى شود» . امام حسين عليه السلام هنگامى كه نامه او را خواند ، فرمود: «پس در اين صورت بايد به قتلگاه خود بروم» و رفت.

ه _ كناره فرات

الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة)_ به نقل از عامر شَعبى ، از امام على عليه السلام ، از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله _: جبرئيل به من خبر داد كه حسين در كناره فرات ، كشته مى شود .

مسند ابن حنبل_ به نقل از عبد اللّه بن نُجَى ، از پدرش ، از امام على عليه السلام _: روزى بر پيامبر صلى الله عليه و آله در آمدم . چشمانش اشكبار بود. گفتم: اى پيامبر خدا! آيا كسى شما را ناراحت كرده است؟ چرا چشمانت اشكبار است؟ فرمود: «اندكى پيش ، جبرئيل از نزدم رفت و به من گفت: حسين در كنار رود فرات ، كشته مى شود» .

.

ص: 210

2 / 11إراءَةُ النَّبِيِّ صلّي الله عليه و آله التُّربَةَ الَّتي يُسفَكُ فيها دَمُهُكامل الزيارات عن أبي اُسامة زيد الشحّام عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :نَعى جَبرَئيلُ عليه السلام الحُسَينَ عليه السلام إلى رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله في بَيتِ اُمِّ سَلَمَةَ ، فَدَخَلَ عَلَيهِ الحُسَينُ عليه السلام وجَبرَئيلُ عليه السلام عِندَهُ ، فَقالَ : إنَّ هذا تَقتُلُهُ اُمَّتُكَ . فَقالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : أرِني مِنَ التُّربَةِ الَّتي يُسفَكُ فيها دَمُهُ ، فَتَناوَلَ جَبرَئيلُ عليه السلام قَبضَةً مِن تِلكَ التُّربَةِ ، فَإِذا هِيَ تُربَةٌ حَمراءُ . (1)

الأمالي للصدوق عن أبي الجارود عن أبي جعفر [الباقر] عليه السلام :كانَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله في بَيتِ اُمِّ سَلَمَةَ ، فَقالَ لَها : لا يَدخُل عَلَيَّ أحَدٌ ، فَجاءَ الحُسَينُ عليه السلام وهُوَ طِفلٌ ، فَما مَلَكَت مَعَهُ شَيئا حَتّى دَخَلَ عَلَى النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله ، فَدَخَلَت اُمُّ سَلَمَةَ عَلى أثَرِهِ ، فَإِذَا الحُسَينُ عليه السلام عَلى صَدرِهِ ، وإذَا النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله يَبكي ، وإذا في يَدِهِ شَيءٌ يُقَلِّبُهُ ، فَقالَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله : يا اُمَّ سَلَمَةَ ، إنَّ هذا جَبرَئيلُ عليه السلام يُخبِرُني أنَّ هذا مَقتولٌ ، وهذِهِ التُّربَةُ الَّتي يُقتَلُ عَلَيها ، فَضَعيها عِندَكِ ، فَإِذا صارَت دَما فَقَد قُتِلَ حَبيبي . فَقالَت اُمُّ سَلَمَةَ : يا رَسولَ اللّهِ ، سَلِ اللّهَ أن يَدفَعَ ذلِكَ عَنهُ . قالَ : قَد فَعَلتُ ، فَأَوحَى اللّهُ عز و جلإلَيَّ : أنَّ لَهُ دَرَجَةً لا يَنالُها أحَدٌ مِنَ المَخلوقينَ ، وأنَّ لَهُ شيعَةً يَشفَعونَ فَيُشَفَّعونَ ، وأنَّ المَهدِيَّ مِن وُلدِهِ ، فَطوبى لِمَن كانَ مِن أولِياءِ الحُسَينِ ، وشيعَتُهُ هُم _ وَاللّهِ _ الفائِزونَ يَومَ القِيامَةِ . (2)

مسند ابن حنبل عن أنس :اِستَأذَنَ مَلَكُ المَطَرِ أن يَأتِيَ النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله ، فَأَذِنَ لَهُ ، فَقالَ لِاُمِّ سَلَمَةَ : اِحفَظي عَلَينَا البابَ ، لا يَدخُل أحَدٌ . فَجاءَ الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام ، فَوَثَبَ حَتّى دَخَلَ ، فَجَعَلَ يَصعَدُ عَلى مَنكِبِ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله ، فَقالَ لَهُ المَلَكُ : أتُحِبُّهُ ؟ قالَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله : نَعَم . قالَ : فَإِنَّ اُمَّتَكَ تَقتُلُهُ ، وإن شِئتَ أرَيتُكَ المَكانَ الَّذي يُقتَلُ فيهِ . قالَ : فَضَرَبَ بِيَدِهِ ، فَأَراهُ تُرابا أحمَرَ ، فَأَخَذَت اُمُّ سَلَمَةَ ذلِكَ التُّرابَ ، فَصَرَّتهُ في طَرَفِ ثَوبِها ، قالَ : فَكُنّا نَسمَعُ يُقتَلُ بِكَربَلاءَ . (3)

.


1- .كامل الزيارات : ص 128 ح 143 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 236 ح 23 وراجع : كامل الزيارات : ص 129 ح 145 .
2- .الأمالي للصدوق : ص 203 ح 219 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 225 ح 5 .
3- .مسند ابن حنبل : ج 4 ص 527 ح 13796 وص 482 ح 13539 نحوه ، دلائل النبوّة للبيهقي : ج 6 ص 469 ، صحيح ابن حبّان : ج 15 ص 142 ح 6742 ، المعجم الكبير : ج 3 ص 106 ح 2813 ، مسند أبي يعلى : ج 3 ص 370 ح 3389 ، دلائل النبوّة لأبي نعيم : ص 553 ح 492 ، تاريخ دمشق : ج 14 ص 189 ح 3521 والخمسة الأخيرة نحوه ، كنز العمّال : ج 13 ص 657 ح 37669 ؛ الأمالي للطوسي : ص 330 ح 658 ، إعلام الورى : ج 1 ص 94 كلاهما نحوه ، بحار الأنوار : ج 44 ص 231 ح 14 وراجع : المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 55 .

ص: 211

2 / 11نشان داده شدن خاكى كه خون او در آن جا مى ريزد ، به پيامبر صلّي الله عليه و آله

كامل الزيارات_ به نقل از ابو اُسامه زيد شَحّام ، از امام صادق عليه السلام _: جبرئيل خبر شهادت حسين عليه السلام را در خانه اُمّ سلمه به پيامبر خدا داد. حسين عليه السلام بر پيامبر صلى الله عليه و آله در آمد و جبرئيل كه نزد ايشان بود، گفت: امّت تو ، اين را مى كشند . پيامبر خدا فرمود: «خاكى را كه خونش در آن ريخته مى شود ، به من نشان بده» و جبرئيل يك مشت از آن را بر گرفت . خاكى سرخ رنگ بود .

الأمالى ، صدوق_ به نقل از ابو جارود ، از امام باقر عليه السلام _: پيامبر صلى الله عليه و آله در خانه اُمّ سلمه بود . به او فرمود: «كسى بر من در نيايد» . حسين عليه السلام كه كودك بود ، وارد شد و اُمّ سلمه كارى نتوانست بكند و حسين عليه السلام بر پيامبر صلى الله عليه و آله در آمد . اُمّ سلمه در پى او وارد شد و ديد حسين عليه السلام بر سينه پيامبر صلى الله عليه و آله است و پيامبر صلى الله عليه و آله مى گريد و چيزى در دستش بود كه آن را زير و رو مى كرد . پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «اى اُمّ سلمه! اين ، جبرئيل است كه به من خبر مى دهد كه اين (حسين) كشته خواهد شد و اين ، خاكى است كه بر آن كشته مى شود . آن را نزد خود نگاه دار . هنگامى كه خون شد، محبوب من ، كشته شده است» . اُمّ سلمه گفت: اى پيامبر خدا! از خدا بخواه كه اين را از او دور كند . پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «خواستم ؛ امّا خداوند عز و جل به من وحى كرد كه او را درجه اى است كه هيچ يك از آفريدگان به آن نمى رسد و پيروانى دارد كه چون شفاعت كنند، پذيرفته مى شود، و مهدى از فرزندان اوست . خوشا به حال كسى كه از دوستان حسين باشد و به خدا سوگند، شيعيانش روز قيامت ، رستگارند» .

مسند ابن حنبل_ به نقل از اَنَس _: فرشته باران ، اذن طلبيد تا نزد پيامبر صلى الله عليه و آله برود. پيامبر صلى الله عليه و آله به او اذن داد و به اُمّ سلمه فرمود: «مراقبِ در باش تا كسى بر ما وارد نشود» . حسين بن على عليه السلام آمد و پريد و وارد شد و از شانه پيامبر صلى الله عليه و آله بالا رفت. فرشته به پيامبر صلى الله عليه و آله گفت: آيا او را دوست دارى؟ پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «آرى» . فرشته گفت: بى ترديد، امّت تو ، او را مى كشند و اگر بخواهى ، مكانى را كه در آن جا كشته مى شود ، به تو نشان مى دهم. فرشته با دستش چنگ زد و خاك سرخى را نشان پيامبر صلى الله عليه و آله داد . اُمّ سلمه آن خاك را گرفت و در گوشه لباسش پيچيد [و نگاه داشت]. پس ما مى شنيديم كه او در كربلا كشته مى شود .

.

ص: 212

الأمالي للطوسي عن سالم بن أبي الجعد عن أنس بن مالك :إنَّ عَظيما مِن عُظَماءِ المَلائِكَةِ استَأذَنَ رَبَّهُ عز و جلفي زِيارَةِ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله ، فَأَذِنَ لَهُ ، فَبَينَما هُوَ عِندَهُ إذ دَخَلَ عَلَيهِ الحُسَينُ عليه السلام ، فَقَبَّلَهُ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله وأجلَسَهُ في حِجرِهِ ، فَقالَ لَهُ المَلَكُ : أتُحِبُّهُ ؟ قالَ : أجَل ، أشَدَّ الحُبِّ ! إنَّهُ ابني . قالَ لَهُ : إنَّ اُمَّتَكَ سَتَقتُلُهُ ، قالَ : اُمَّتي تَقتُلُ ابني هذا ؟ ! قالَ : نَعَم ، وإن شِئتَ أرَيتُكَ مِنَ التُّربةِ الَّتي يُقتَلُ عَلَيها ، قالَ : نَعَم ، فَأَراهُ تُربَةً حَمراءَ طَيِّبَةَ الرّيحِ . فَقالَ : إذا صارَت هذِهِ التُّربَةُ دَما عَبيطا فَهُوَ عَلامَةُ قَتلِ ابنِكَ هذا . قالَ سالِمُ بنُ أبِي الجَعدِ : اُخبِرتُ أنَّ المَلَكَ كانَ ميكائيلَ عليه السلام . (1)

مجمع الزوائد عن ابن عبّاس :كانَ الحُسَينُ عليه السلام جالِسا في حِجرِ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله ، فَقالَ جِبريلُ عليه السلام : أتُحِبُّهُ ؟ فَقالَ : وكَيفَ لا اُحِبُّهُ وهُوَ ثَمَرَةُ فُؤادي ؟ ! فَقالَ : أما إنَّ اُمَّتَكَ سَتَقتُلُهُ ، ألا اُريكَ مِن مَوضِعِ قَبرِهِ ؟ فَقَبَضَ قَبضَةً ، فَإِذا تُربَةٌ حَمراءُ . (2)

.


1- .الأمالي للطوسي : ص 314 ح 639 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 229 ح 10 .
2- .مجمع الزوائد : ج 9 ص 307 ح 15129 ، البداية والنهاية : ج 6 ص 230 كلاهما نقلاً عن البزّار وراجع : كامل الزيارات : ص 144 ح 169 .

ص: 213

الأمالى ، طوسى :سالم بن ابى جعد ، نقل كرد كه انس بن مالك برايم گفت : فرشته بزرگى از فرشتگان بزرگ ، از خدايش عز و جلاجازه زيارت پيامبر صلى الله عليه و آله را خواست. خداوند به او اجازه داد و هنگامى كه نزد پيامبر صلى الله عليه و آله بود، حسين عليه السلام بر او در آمد. پيامبر صلى الله عليه و آله او را بوسيد و در دامانش نشاند. فرشته به پيامبر صلى الله عليه و آله گفت: آيا او را دوست دارى؟ فرمود: «آرى، به شدّت! او فرزند من است» . فرشته به پيامبر صلى الله عليه و آله گفت: بى ترديد ، امّت تو او را به زودى مى كشند. فرمود: «امّت من ، اين پسرم را مى كشند؟!» . فرشته گفت: آرى و اگر بخواهى، خاك جايى را كه در آن كشته مى شود ، به تو نشان مى دهم. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «آرى!» و فرشته، خاك سرخ خوش بويى را به او نشان داد و گفت: هنگامى كه اين خاك، خونِ تازه شد، نشانه كشته شدن اين فرزندت است . سالم بن ابى جعد گفت : به من خبر دادند كه آن فرشته ، ميكائيل بوده است.

مجمع الزوائد_ به نقل از ابن عبّاس _: حسين عليه السلام در دامان پيامبر صلى الله عليه و آله نشسته بود كه جبرئيل پرسيد: آيا او را دوست دارى؟ پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «چگونه او را دوست نداشته باشم ، در حالى كه ميوه دل من است؟!» . جبرئيل گفت: هان كه امّتت او را به زودى مى كشند! آيا چيزى از آرامگاهش را نشانت ندهم؟ و مشتى از آن را بر گرفت . خاكى سرخ بود .

.

ص: 214

المعجم الكبير عن أبي اُمامة :قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله لِنِسائِهِ : لا تُبكُوا هذَا الصَّبِيَّ _ يَعني حُسَينا عليه السلام _ قالَ : وكانَ يَومَ اُمِّ سَلَمَةَ ، فَنَزَلَ جِبريلُ عليه السلام ، فَدَخَلَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله الدّاخِلَ ، وقالَ لِاُمِّ سَلَمَةَ : لا تَدَعي أحَدا يَدخُلُ عَلَيَّ ، فَجاءَ الحُسَينُ عليه السلام ، فَلَمّا نَظَرَ إلَى النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله فِي البَيتِ أرادَ أن يَدخُلَ ، فَأَخَذَتهُ اُمُّ سَلَمَةَ ، فَاحتَضَنَتهُ ، وجَعَلَت تُناغيهِ وتُسَكِّنُهُ ، فَلَمَّا اشتَدَّ فِي البُكاءِ خَلَّت عَنهُ ، فَدَخَلَ حَتّى جَلَسَ في حِجرِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله . فَقالَ جِبريلُ عليه السلام : إنَّ اُمَّتَكَ سَتَقتُلُ ابنَكَ هذا ، فَقالَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله : يَقتُلونَهُ وهُم مُؤمِنونَ بي ؟ ! قالَ : نَعَم ، يَقتُلونَهُ ، فَتَناوَلَ جِبريلُ تُربَةً ، فَقالَ : بِمَكانِ كَذا وكَذا . فَخَرَجَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله قَدِ احتَضَنَ حُسَينا عليه السلام ، كاسِفَ البالِ (1) مَهموما ، فَظَنَّت اُمُّ سَلَمَةَ أنَّهُ غَضِبَ مِن دُخولِ الصَّبِيِّ عَلَيهِ ، فَقالَت : يا نَبِيَّ اللّهِ ، جُعِلتُ لَكَ الفِداءَ ! إنَّكَ قُلتَ لَنا لا تُبكوا هذَا الصَّبِيَّ ، وأمَرتَني ألّا أدَعَ [أحَدا] (2) يَدخُلُ عَلَيكَ ، فَجاءَ ، فَخَلَّيتُ عَنهُ . فَلَم يَرُدَّ عَلَيها ، فَخَرَجَ إلى أصحابِهِ ، وهُم جُلوسٌ ، فَقالَ لَهُم : إنَّ اُمَّتي يَقتُلونَ هذا ، وفِي القَومِ أبو بَكرٍ وعُمَرُ ، وكانا أجرَأَ القَومِ عَلَيهِ ، فَقالا : يا نَبِيَّ اللّهِ ، يَقتُلونَهُ وهُم مُؤمِنونَ ؟ ! قالَ : نَعَم ، وهذِهِ تُربَتُهُ ، وأراهُم إيّاها . (3)

.


1- .كاسفُ البال : أي سيّئ الحال (لسان العرب : ج 9 ص 299 «كسف») .
2- .ما بين المعقوفين لا يوجد في المعجم الكبير ، وأثبتناه من المصادر الاُخرى .
3- .المعجم الكبير : ج 8 ص 285 ح 8096 ، تاريخ دمشق : ج 14 ص 191 ح 3524 ؛ الأمالي للشجري : ج 1 ص 186 وراجع : سير أعلام النبلاء : ج 3 ص 289 .

ص: 215

المعجم الكبير_ به نقل از ابو اُمامه _: پيامبر خدا به زنانش فرمود: «اين كودك را نگريانيد» و مقصودش حسين عليه السلام بود و آن روز ، نوبت [ماندن پيامبر صلى الله عليه و آله نزد] اُمّ سلمه بود . جبرئيل فرود آمد . پيامبر خدا به درون خانه رفت و به اُمّ سلمه فرمود : «مگذار كسى بر من در آيد» ؛ امّا حسين عليه السلام آمد و چون به پيامبر صلى الله عليه و آله در اندرون خانه نگريست ، خواست كه داخل شود . امّ سلمه او را گرفت و در كنار خود ، نگاه داشت و با او سخن مى گفت و آرامَش مى كرد ؛ ولى چون گريه اش شديد شد، رهايش كرد و او به اندرون رفت و در دامان پيامبر خدا نشست . جبرئيل گفت: امّت تو، اين پسرت را به زودى مى كشند. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «آنان با آن كه به من ايمان دارند، او را مى كشند؟!» . گفت: آرى، او را مى كشند . آن گاه جبرئيل ، خاكى را بر گرفت و گفت: در فلان جا . پيامبر خدا ، در حالى كه حسين عليه السلام را به آغوش گرفته بود ، پريشان و اندوهگين بيرون آمد و اُمّ سلمه گمان كرد كه ايشان از ورود كودك ، ناخشنود شده است . گفت: اى پيامبر خدا! فدايت شوم! تو به ما فرموده بودى : «اين كودك را مگريانيد» و به من فرمان دادى كه نگذارم كسى بر تو در آيد و او آمد و من رهايش گذاشتم ! پيامبر صلى الله عليه و آله به اُمّ سلمه پاسخى نداد و به سوى يارانش كه نشسته بودند ، رفت و به ايشان فرمود: «بى ترديد ، امّتم اين را مى كشند» . ميان آن گروه ، ابو بكر و عمر هم _ كه پرجرئت ترين افراد بر پيامبر صلى الله عليه و آله [در سؤال كردن ]بودند _ حضور داشتند و گفتند: اى پيامبر خدا! با آن كه باايمان هستند، او را مى كشند؟! فرمود: «آرى، و اين ، خاك [قتلگاه ]اوست» و آن را به ايشان نشان داد.

.

ص: 216

المعجم الكبير عن اُمّ سلمة :قالَ لي رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : اِجلِسي بِالبابِ ، ولا يَلِجَنَّ عَلَيَّ أحَدٌ ، فَقُمتُ بِالبابِ ، إذ جاءَ الحُسَينُ عليه السلام ، فَذَهَبتُ أتَناوَلُهُ ، فَسَبَقَنِي الغُلامُ ، فَدَخَلَ عَلى جَدِّهِ ، فَقُلتُ : يا نَبِيَّ اللّهِ ، جَعَلَنِيَ اللّهُ فِداكَ ! أمَرتَني أن لا يَلِجَ عَلَيكَ أحَدٌ وإنَّ ابنَكَ جاءَ ، فَذَهَبتُ أتنَاوَلُهُ ، فَسَبَقَني ، فَلَمّا طالَ ذلِكَ تَطَلَّعتُ مِنَ البابِ ، فَوَجَدتُكَ تُقَلِّبُ بِكَفَّيكَ شَيئا ، ودُموعُكُ تَسيلُ ، وَالصَّبِيُّ عَلى بَطنِكَ ! قالَ : نَعَم ، أتاني جِبريلُ ، فَأَخبَرَني أنَّ اُمَّتي يَقتُلونَهُ ، وأتاني بِالتُّربَةِ الَّتي يُقتَلُ عَلَيها ، فَهِيَ الَّتي اُقَلِّبُ بِكَفّي . (1)

المصنّف لابن أبي شيبة عن اُمّ سلمة :دَخَلَ الحُسَينُ عليه السلام عَلَى النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله وأنَا جالِسَةٌ عَلَى البابِ ، فَتَطَلَّعتُ ، فَرَأَيتُ في كَفِّ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله شيئا يُقَلِّبُهُ ، وهُوَ نائِمٌ عَلى بَطنِهِ ، فَقُلتُ : يا رَسولَ اللّهِ ، تَطَلَّعتُ ، فَرَأَيتُكَ تُقَلِّبُ شَيئا في كَفِّكَ ، وَالصَّبِيُّ نائِمٌ عَلى بَطنِكَ ، ودُموعُكَ تَسيلُ ! فَقالَ : إنَّ جَبرَئيلَ أتاني بِالتُّربَةِ الَّتي يُقتَلُ عَلَيها ، وأخبَرَني أنَّ اُمَّتي يَقتُلونَهُ . (2)

الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) عن عائشة :بَينا رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله راقِدٌ إذ جاءَ الحُسَينُ يَحبو إلَيهِ ، فَنَحَّيتُهُ عَنهُ ، ثُمَّ قُمتُ لِبَعضِ أمري ، فَدَنا مِنهُ ، فَاستَيقَظ يَبكي ، فَقُلتُ : ما يُبكيكَ ؟ قالَ : إنَّ جِبريلَ عليه السلام أرانِي التُّربَةَ الَّتي يُقتَلُ عَلَيهَا الحُسَينُ ، فَاشتَدَّ غَضَبُ اللّهِ عَلى مَن يَسفِكُ دَمَهُ ! وبَسَطَ يَدَهُ ، فَإِذا فيها قَبضَةٌ مِن بَطحاءء . (3) فَقالَ : يا عائِشَةُ ، وَالَّذي نَفسي بِيَدِهِ ، إنَّهُ لَيَحزُنُني ، فَمَن هذا مِن اُمَّتي يَقتُلُ حُسَينا بَعدي ؟ ! (4)

.


1- .المعجم الكبير : ج 3 ص 109 ح 2820 ، الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج 1 ص 424 ح 412 ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 1 ص 158 ؛ شرح الأخبار : ج 3 ص 142 ح 1084 كلّها نحوه .
2- .المصنّف لابن أبي شيبة : ج 8 ص 632 ح 258 ، مسند إسحاق بن راهويه : ج 4 ص 130 ح 1897 ، الآحاد والمثاني : ج 1 ص 309 ح 428 نحوه ، كنز العمّال : ج 13 ص 657 ح 37668 .
3- .بَطحاء الوادي : هو تُرابُه وحَصاه السَّهل اللّيِّن (تاج العروس : ج4 ص13 «بطح») .
4- .الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج 1 ص 427 ح 414 ، تاريخ دمشق : ج 14 ص 195 ح 3534 ، كنز العمّال : ج 12 ص 127 ح 34318 .

ص: 217

المعجم الكبير_ به نقل از اُمّ سلمه _: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به من فرمود: «جلوى در بنشين و كسى بر من وارد نشود» . من جلوى در نشسته بودم كه حسين عليه السلام آمد و رفتم كه او را بگيرم ؛ ولى از من پيشى گرفت و بر جدّش وارد شد . گفتم: اى پيامبر خدا! خدا مرا فداى تو كند! به من فرمان دادى كه كسى بر تو وارد نشود و پسرت آمد و رفتم كه او را بگيرم ؛ ولى از من پيشى گرفت و چون [ماندنش در نزد تو] طول كشيد ، از در ، سر كشيدم و ديدم كه چيزى را با دستانت اين سو و آن سو مى كنى و اشك هايت سرازير شده و كودك بر روى شكمت است! پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «آرى . جبرئيل ، نزد من آمد و به من خبر داد كه امّتم او را مى كشند و خاكى را كه بر آن كشته مى شود ، برايم آورد و اين ، همان است كه در كف دستم اين سو و آن سو مى كنم» .

المصنَّف ، ابن ابى شَيبه_ به نقل از اُمّ سَلَمه _: حسين عليه السلام بر پيامبر صلى الله عليه و آله در آمد و من جلوى در نشسته بودم. [به درون ، ]سر كشيدم و در كف دست پيامبر صلى الله عليه و آله ، چيزى ديدم كه آن را اين سو و آن سو مى كرد و حسين عليه السلام بر روى شكم او خوابيده بود . گفتم : اى پيامبر خدا! سَرَك كشيدم و ديدم چيزى را در كف دستت مى چرخانى و كودك بر روى شكمت خوابيده است و اشك هايت ريزان است! پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «جبرئيل ، خاكى را كه او بر آن كشته مى شود، نزد من آورد و به من خبر داد كه امّتم او را مى كشند» .

الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة)_ به نقل از عايشه _: پيامبر خدا خوابيده بود كه حسين به سوى او چهار دست و پا مى رفت . او را از ايشان دور كردم . سپس به برخى كارهايم پرداختم ، كه حسين ، خود را به پيامبر صلى الله عليه و آله نزديك كرد و پيامبر صلى الله عليه و آله با چشم گريان ، بيدار شد. گفتم: چه چيزى شما را به گريه انداخته؟ فرمود: «جبرئيل ، خاكى را كه حسين بر آن كشته مى شود ، به من نشان داد و خشم خدا بر كسى كه خون او را مى ريزد ، شدّت گرفته است» و دستش را گشود و يك مشت خاك در آن بود. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «اى عايشه! سوگند به آن كه جانم به دست اوست، اين [موضوع] ، مرا اندوهگين مى كند . چه كسى از امّتم، حسين را پس از من مى كشد؟!» .

.

ص: 218

المعجم الأوسط عن عائشة :إنَّ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله أجلَسَ حُسَينا عليه السلام عَلى فَخِذِهِ ، فَجاءَهُ جِبريلُ عليه السلام ، فَقالَ : هذَا ابنُكَ ؟ قالَ : نَعَم . قالَ : اُمَّتُكَ سَتَقتُلُهُ بَعدَكَ ، فَدَمَعَت عَينا رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله . قالَ : إن شِئتَ أرَيتُكَ تُربَةَ الأَرضِ الَّتي يُقتَلُ بِها ، قالَ : نَعَم ، فَأَتاهُ جِبريلُ عليه السلام بِتُرابٍ مِن تُرابِ الطَّفِّ . (1)

المعجم الكبير عن عائشة :إنَّ الحُسَينَ بنَ عَلِيٍّ عليه السلام دَخَلَ عَلى رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، فَقالَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله : يا عائِشَةُ ، ألا اُعَجِّبُكِ ؟ لَقَد دَخَلَ عَلَيَّ مَلَكٌ آنِفا ، ما دَخَلَ عَلَيَّ قَطُّ ، فَقالَ : إنَّ ابني هذا مَقتولٌ ، وقالَ : إن شِئتَ أرَيتُكَ تُربَةً يُقتَلُ فيها ، فَتَناوَلَ المَلَكُ بِيَدِهِ ، فَأَراني تُربَةً حَمراءَ . (2)

مسند ابن حنبل عن عائشة أو اُمّ سلمة :إنَّ النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله قالَ لِاءِحداهُما : لَقَد دَخَلَ عَلَيَّ البَيتَ مَلَكٌ لَم يَدخُل عَلَيَّ قَبلَها ، فَقالَ لي : إنَّ ابنَكَ هذا حُسَينٌ مَقتولٌ ، وإن شِئتَ أرَيتُكَ مِن تُربَةِ الأَرضِ الَّتي يُقتَلُ بِها ، قالَ : فَأَخرَجَ تُربَةً حَمراءَ . (3)

.


1- .المعجم الأوسط : ج 6 ص 249 ح 6316 ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 1 ص 159 ، كنز العمّال : ج 12 ص 123 ح 34299 ؛ الأمالي للطوسي : ص 316 ح 642 ، شرح الأخبار : ج 3 ص 134 ح 1074 كلاهما نحوه .
2- .المعجم الكبير : ج 3 ص 107 ح 2815 ، كنز العمّال : ج 12 ص 128 ح 34323 .
3- .مسند ابن حنبل : ج 10 ص 180 ح 26586 ، تاريخ دمشق : ج 14 ص 193 ح 3531 ، البداية والنهاية : ج 8 ص 199 .

ص: 219

المعجم الأوسط_ به نقل از عايشه _: پيامبر خدا ، حسين را بر ران خود نشاند و جبرئيل نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و گفت: اين ، پسر توست؟ فرمود: «آرى» . جبرئيل گفت: امّت تو، او را پس از تو مى كشند . چشمان پيامبر خدا اشكبار شد . جبرئيل گفت: اگر بخواهى، خاكِ جايى را كه در آن كشته مى شود ، به تو نشان مى دهم . پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «آرى» و جبرئيل ، خاكى از خاك هاى طَف را برايش آورد .

المعجم الكبير_ به نقل از عايشه _: حسين بن على بر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در آمد و پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «اى عايشه! آيا شگفت زده ات نكنم؟ هم اكنون فرشته اى بر من در آمد كه تا كنون نزد من نيامده بود و گفت كه اين پسرم ، كشته مى شود و گفت: اگر بخواهى، خاكى را كه در آن كشته مى شود ، به تو نشان مى دهم . و با دستش از آن جا بر گرفت و خاكى سرخ را به من نشان داد» .

مسند ابن حنبل_ به نقل از عايشه يا اُمّ سلمه _: پيامبر صلى الله عليه و آله به يكى از آن دو فرمود : «فرشته اى در خانه بر من در آمد كه پيش تر نزد من نيامده بود و به من گفت: اين پسرت، حسين، كشته مى شود و اگر بخواهى ، [كمى] از خاك سرزمينى را كه در آن كشته مى شود ، به تو نشان مى دهم» . پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «و او خاكى سرخ بيرون آورد» .

.

ص: 220

المعجم الكبير عن اُمّ سلمة :كانَ الحَسَنُ وَالحُسَينُ عليهماالسلام يَلعَبانِ بَينَ يَدَيِ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله في بَيتي ، فَنَزَلَ جِبريلُ عليه السلام ، فَقالَ : يا مُحَمَّدُ ! إنَّ اُمَّتَكَ تَقتُلُ ابنَكَ هذا مِن بَعدِكَ ، فَأَومَأَ بِيَدِهِ إلَى الحُسَينِ عليه السلام ، فَبَكى رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، وضَمَّهُ إلى صَدرِهِ ، ثُمَّ قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : وَديعَةٌ عِندَكِ هذِهِ التُّربَةُ ، فَشَمَّها رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله وقالَ : وَيحَ كَربٍ وبَلاءٍ ! قالَت : وقالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : يا اُمَّ سَلَمَةَ ، إذا تَحَوَّلَت هذِهِ التُّربَةُ دَما فَاعلَمي أنَّ ابني قَد قُتِلَ . قالَ : فَجَعَلَتها اُمُّ سَلَمَةَ في قارورَةٍ (1) ، ثُمَّ جَعَلَت تَنظُرُ إلَيها كُلَّ يَومٍ ، وتَقولُ : إنَّ يَوما تُحَوِّلينَ دَما لَيَومٌ عَظيمٌ . (2)

الأمالي للطوسي عن زينب بنت جحش :كانَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله ذاتَ يَومٍ عِندي نائِما ، فَجاءَ الحُسَينُ عليه السلام ، فَجَعَلتُ اُعَلِّلُهُ مَخافَةَ أن يوقِظَ النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله ، فَغَفَلتُ عَنهُ ، فَدَخَلَ وَاتَّبَعتُهُ ، فَوَجَدتُهُ وقَد قَعَدَ عَلى بَطنِ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله ، ... فَجَعَلَ يَبولُ عَلَيهِ ، فَأَرَدتُ أن آخُذَهُ عَنهُ ، فَقالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : دَعِي ابني _ يا زَينَبُ _ حَتّى يَفرُغَ مِن بَولِهِ . فَلَمّا فَرَغَ تَوَضَّأَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله وقامَ يُصَلّي ، فَلَمّا سَجَدَ ارتَحَلَهُ الحُسَينُ عليه السلام ، فَلَبِثَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله بِحالِهِ حَتّى نَزَلَ ، فَلَمّا قامَ عادَ الحُسَينُ عليه السلام ، فَحَمَلَهُ حَتّى فَرَغَ مِن صَلاتِهِ ، فَبَسَطَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله يَدَهُ ، وجَعَلَ يَقولُ : أرِني أرِني يا جَبرَئيلُ . فَقُلتُ : يا رَسولَ اللّهِ ! لَقَد رَأَيتُكَ اليَومَ صَنَعتَ شَيئا ما رَأَيتُكَ صَنَعتَهُ قَطُّ ! قالَ : نَعَم ، جاءَني جَبرَئيلُ عليه السلام ، فَعَزّاني فِي ابنِي الحُسَينِ ، وأخبَرَني أنَّ اُمَّتي تَقتُلُهُ ، وأتاني بِتُربَةٍ حَمراءَ . (3)

.


1- .القَوَارير : أواني من زجاج في بياض الفضّة . وواحدة القوارير : قارورة (تاج العروس : ج 7 ص 381 «قرر») .
2- .المعجم الكبير : ج 3 ص 108 ح 2817 ، تهذيب الكمال : ج 6 ص 408 ، تهذيب التهذيب : ج 1 ص 589 ، تاريخ دمشق : ج 14 ص 192 ح 3528 وفيها «ريح» بدل «ويح» .
3- .الأمالي للطوسي : ص 316 ح 641 ، كشف الغمّة : ج 2 ص 269 ، شرح الأخبار : ج 3 ص 135 ح 1075 عن زينب بنت جحش عن اُميمة بنت عبد المطّلب ، بحار الأنوار : ج 44 ص 229 ح 11 ؛ المعجم الكبير : ج 24 ص 54 ح 141 ، تاريخ دمشق : ج 14 ص 195 ح 3535 كلاهما نحوه و راجع : هذه الموسوعة : ج 3 ص 194 (إنباؤه زينب بنت جحش بشهادته) .

ص: 221

المعجم الكبير :اُمّ سلمه گفت : حسن و حسين عليهماالسلام پيش روى پيامبر صلى الله عليه و آله در اتاق من بازى مى كردند كه جبرئيل فرود آمد و گفت: اى محمّد! امّت تو، اين پسرت را پس از تو مى كشند . و با دستش به حسين عليه السلام اشاره كرد . پيامبر خدا گريست و او را به سينه اش چسباند . پيامبر خدا سپس [به من ]فرمود : «اين خاك ، نزد تو امانت باشد» و آن را بوييد و فرمود: «واى از كرب و بلا!» . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «اى اُمّ سلمه! هنگامى كه اين خاك، خون شد، بدان كه پسرم كشته شده است» . اُمّ سلمه آن را در شيشه اى نهاد و هر روز به آن مى نگريست و مى گفت: روزى كه در آن خون خواهى شد ، روز بزرگى است .

الأمالى ، طوسى_ به نقل از زينب بنت جحش _: پيامبر صلى الله عليه و آله روزى نزد من آرميده بود كه حسين عليه السلام آمد . من از بيم آن كه پيامبر صلى الله عليه و آله را بيدار كند، او را سرگرم مى كردم كه در يك لحظه غفلت من، به درون رفت و من در پى او رفتم كه ديدم بر شكم پيامبر صلى الله عليه و آله نشسته... و ادرار مى كند. خواستم او را از آن جا بردارم كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «اى زينب! فرزندم را وا گذار كه ادرارش را تمام كند» . هنگامى كه او ادرارش را تمام كرد، پيامبر صلى الله عليه و آله وضو گرفت و به نماز ايستاد و چون به سجده رفت، حسين عليه السلام بر او سوار شد و پيامبر صلى الله عليه و آله در همان حالت ماند تا حسين عليه السلام فرود آمد و چون برخاست، حسين عليه السلام باز گشت و پيامبر صلى الله عليه و آله او را بلند كرد تا از نمازش فارغ شد . آن گاه پيامبر صلى الله عليه و آله دستش را گشود و مى فرمود : «اى جبرئيل! نشانم بده، نشانم بده» . من گفتم: اى پيامبر خدا! امروز ديدم كارى را انجام مى دهى كه تا كنون نديده بودم انجام دهى . فرمود: «آرى . جبرئيل نزدم آمد و مرا به خاطر پسرم حسين، تسليت داد و به من خبر داد كه امّتم او را مى كشند و خاكى سرخ برايم آورد» . (1)

.


1- .ر. ك: ص 195 (خبر دادن به زينب بنت جحش از شهادت او).

ص: 222

المستدرك على الصحيحين عن شدّاد بن عبداللّه عن اُمّ الفضل بنت الحارث :أنَّها دَخَلَت عَلى رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله فَقالَت : يا رَسولَ اللّهِ ، إنّي رَأَيتُ حُلما مُنكَرا اللَّيلَةَ ، قالَ : وما هُوَ ؟ قالَت : إنَّهُ شَديدٌ ، قالَ : ما هُوَ ؟ قالَت : رَأَيتُ كَأَنَّ قِطعَةً مِن جَسَدِكَ قُطِعَت ووُضِعَت في حِجري . فَقالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : رَأَيتِ خَيرا ، تَلِدُ فاطِمَةُ إن شاءَ اللّهُ غُلاما ، فَيَكونُ في حِجرِكِ . فَوَلَدَت فاطِمَةُ عليهاالسلام الحُسَينَ عليه السلام ، فَكانَ في حِجري ، كَما قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، فَدَخَلتُ بِهِ يَوما إلى رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، فَوَضَعتُهُ في حِجرِهِ ، ثُمَّ حانَت مِنِّي التِفاتَةٌ ، فَإِذا عَينا رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله تُهَريقانِ مِنَ الدُّموعِ . قالَت : فَقُلتُ : يا نَبِيَّ اللّهِ ! بِأَبي أنت واُمّي ! ما لَكَ ؟ قالَ : أتاني جِبريلُ عليه السلام ، فَأَخبَرَني أنَّ اُمَّتي سَتَقتُلُ ابني هذا ، فَقُلتُ : هذا ! فَقالَ : نَعَم ، وأتاني بِتُربَةٍ مِن تُربَتِهِ حَمراءَ . (1)

.


1- .المستدرك على الصحيحين : ج 3 ص 194 ح 4818 ، دلائل النبوّة للبيهقي : ج 6 ص 469 ، تاريخ دمشق : ج 14 ص 196 ح 3537 ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 1 ص 159 ؛ الإرشاد : ج 2 ص 129 عن عبداللّه بن شدّاد ، دلائل الإمامة : ص 179 ، الملهوف : ص 91 ، كشف الغمّة : ج 2 ص 219 كلاهما نحوه ، إعلام الورى : ج 1 ص 426 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 238 ح 30 وراجع : مثير الأحزان : ص 16 .

ص: 223

المستدرك على الصحيحين_ به نقل از شدّاد بن عبد اللّه ، در باره اُمّ فضل دختر حارث _: او بر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در آمد و گفت: اى پيامبر خدا! من شب، خواب بدى ديدم . فرمود : «چه خوابى ؟» . گفت: خيلى سخت بود . فرمود: «خوابت چيست؟» . گفت: در عالم رؤيا ديدم كه گويى قطعه اى از پيكرت قطع شد و در دامان من افتاد . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : «رؤياى خوبى ديده اى . اِن شاء اللّه ، فاطمه پسرى مى زايد كه در دامان تو بزرگ مى شود» . فاطمه عليهاالسلام حسين عليه السلام را به دنيا آورد و او در دامان من بود ، همان گونه كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرموده بود . روزى او را بر پيامبر خدا در آوردم و در دامانش نهادم . سپس توجّه كه كردم ، ديدم چشمان پيامبر خدا اشكبار است . گفتم : اى پيامبر خدا ! پدر و مادرم فدايت ! چه شده است؟ فرمود : «جبرئيل عليه السلام نزد من آمد و به من خبر داد كه امّتم اين پسرم را مى كشند . من [با تعجّب] گفتم : اين را؟! و او گفت : آرى . و خاكى سُرخگون از خاك هاى آن جا برايم آورد» .

.

ص: 224

2 / 12دَعوَةُ النَّبِيِّ صلّي الله عليه و آله اُمَّتَهُ لنُصرَتِهِدلائل النبوّة لأبي نعيم عن سحيم عن أنس بن الحارث :سَمِعتُ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَقولُ : إنَّ ابني هذا يُقتَلُ بِأَرضِ العِراقِ ، فَمَن أدرَكَهُ مِنكُم فَليَنصُرهُ ، قالَ : فَقُتِلَ أنَسٌ مَعَ الحُسَينِ عليه السلام . (1)

تاريخ دمشق عن سحيم عن أنس بن الحارث :سَمِعتُ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَقولُ : إنَّ ابني هذا _ يَعنِي الحُسَينَ عليه السلام _ يُقتَلُ بِأَرضٍ يُقالُ لَها : كَربَلاءُ ، فَمَن شَهِدَ ذلِكَ مِنكُم فَليَنصُرهُ . قالَ : فَخَرَجَ أنَسُ بنُ الحارِثِ إلى كَربَلاءَ ، فَقُتِلَ مَعَ الحُسَينِ عليه السلام . (2)

2 / 13إنباؤُهُ بِمُواصَفاتِ قاتِلِهِأ _ شَرُّ الاُمَّةِعيون أخبار الرضا عليه السلام بإسناده عن عليّ عليه السلام :قالَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله : يَقتُلُ الحُسَينَ شَرُّ الاُمَّةِ ، ويَتَبَرَّأُ مِن وُلدِهِ مَن يَكفُرُ بي . (3)

كفاية الأثر عن عبداللّه بن العبّاس :دَخَلتُ عَلَى النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله وَالحَسَنُ عليه السلام عَلى عاتِقِهِ ، وَالحُسَينُ عليه السلام عَلى فَخِذِهِ ، يَلثِمُهُما ويُقَبِّلُهُما ... . ثُمَّ قالَ : يَابنَ عَبّاسٍ كَأَنّي بِهِ وقَد خُضِبَت شَيبَتُهُ مِن دَمِهِ ، يَدعو فَلا يُجابُ ، ويَستَنصِرُ فَلا يُنصَرُ . قُلتُ : مَن يَفعَلُ ذلِكَ يا رَسولَ اللّهِ ؟ قالَ : شِرارُ اُمَّتي ، ما لَهُم ؟ لا أنالَهُمُ اللّهُ شَفاعَتي ! (4)

.


1- .دلائل النبوّة لأبي نعيم : ج 2 ص 554 ح 493 ، اُسد الغابة : ج 1 ص 288 ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 1 ص 160 ، ذخائر العقبى : ص 250 ؛ مثير الأحزان : ص 17 عن أنس بن أبي سحيم ، المناقب لابن شهرآشوب : ج 1 ص 140 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 247 ح 46 .
2- .تاريخ دمشق : ج 14 ص 224 ح 3543 ، الإصابة : ج 1 ص 271 ، البداية والنهاية : ج8 ص199 .
3- .عيون أخبار الرضا عليه السلام : ج 2 ص 64 ح 277 عن أبي محمّد الحسن بن عبداللّه بن محمّد بن العبّاس الرازي التميمي عن الإمام الرضا عن آبائه عليهم السلام ، بحار الأنوار : ج 44 ص 300 ح 5 .
4- .كفاية الأثر : ص 16 ، مستدرك الوسائل : ج 10 ص 276 ح 12009 نقلاً عن الغيبة لابن شاذان ، بحار الأنوار : ج 36 ص 285 ح 107 .

ص: 225

2 / 12دعوت پيامبر صلّي الله عليه و آله از امّت خويش براى يارى او

دلائل النبوّة ، ابو نعيم_ به نقل از سُحَيم _: اَنَس بن حارث گفت : شنيدم كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «اين پسرم در سرزمين عراق كشته مى شود . هر كس از شما كه او را درك كرد، يارى اش دهد» . اَنَس همراه حسين عليه السلام شهيد شد .

تاريخ دمشق_ به نقل از سُحَيم _: انس بن حارث گفت : شنيدم كه پيامبر خدا مى فرمايد : «اين پسرم، حسين، در سرزمينى به نام كربلا كشته مى شود . هر كس از شما كه در آن جا حاضر بود، يارى اش دهد» . انس بن حارث به سوى كربلا روانه شد و همراه حسين عليه السلام كشته شد .

2 / 13پيشگويى پيامبر صلّي الله عليه و آله درباره ويژگى هاى قاتل او
الف _ بدترينِ امّت

عيون أخبار الرضا عليه السلام_ به سندش ، از امام على عليه السلام ، از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله _: بدترين فرد امّت، حسين را مى كشد و كسى از فرزندان حسين تبرّى مى جويد كه به من كفر مى ورزد.

كفاية الأثر_ به نقل از عبد اللّه بن عبّاس _: بر پيامبر صلى الله عليه و آله وارد شدم، كه حسن عليه السلام بر گردن ايشان و حسين عليه السلام بر روى ران ايشان بود و پيامبر صلى الله عليه و آله صورت و دهان آن دو را مى بوسيد . سپس فرمود: «اى ابن عبّاس! گويى مى بينم كه محاسن سپيدش از خونش رنگين شده و دعوت مى كند ؛ امّا پاسخى نمى شنود ، و يارى مى طلبد ؛ امّا يارى نمى شود» . گفتم: اى پيامبر خدا! چه كسى اين كار را مى كند؟ فرمود: «بَدانِ امّتم . آنان را چه مى شود؟ خدا ، شفاعتم را شامل آنان نكند!» .

.

ص: 226

ب _ دَعِيٌّ ابنُ دَعِيٍّكتاب سليم بن قيس عن عبد اللّه بن جعفر بن أبي طالب عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله :يُقتَلُ ابنِيَ الحُسَينُ بِالسَّيفِ ، يَقتُلُهُ طاغٍ ابنُ طاغٍ (1) ، دَعِيٌّ (2) ابنُ دَعِيٍّ ، مُنافِقٌ ابنُ مُنافِقٍ . (3)

ج _ رَجُلٌ يَثلِمُ الدّينَالأمالي للطوسي بإسناده عن عليّ بن الحسين [زين العابدين] عليه السلام عن أسماء بنت عميس :فَلَمّا كانَ يَومُ سابِعِهِ [أيِ الحُسَينِ عليه السلام ] جاءَنِي النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله فَقالَ : هَلُمِّي ابني ... ثُمَّ قالَ : يا أبا عَبدِ اللّهِ ، عَزيزٌ عَلَيَّ ، ثُمَّ بَكى . فَقُلتُ : بِأَبي أنتَ واُمّي ، فَعَلتَ في هذَا اليَومِ وفِي اليَومِ الأَوَّلِ ! فَما هُوَ ؟ فَقالَ : أبكي عَلَى ابني هذا ، تَقتُلُهُ فِئَةٌ باغِيَةٌ كافِرَةٌ مِن بَني اُمَيَّةَ ، لا أنالَهُمُ اللّهُ شَفاعَتي يَومَ القِيامَةِ ، يَقتُلُهُ رَجُلٌ يَثلِمُ الدّينَ ، ويَكفُرُ بِاللّهِ العَظيمِ ! ثُمَّ قالَ : اللّهُمَّ إنّي أسأَلُكَ فيهِما [أيِ الحَسَنِ وَالحُسَينِ عليهماالسلام ]ما سَأَلَكَ إبراهيمُ في ذُرِّيَّتِهِ ، اللّهُمَّ أحِبَّهُما ، وأحِبَّ مَن يُحِبُّهُما ، وَالعَن مَن يُبغِضُهُما مِل ءَ السَّماءِ وَالأَرضِ . (4)

.


1- .في المصدر : «طاغي ابن طاغي» ، والتصويب من بحار الأنوار .
2- .الدَّعِيّ : المنسوب إلى غير أبيه (لسان العرب : ج 14 ص 261 «دعا») .
3- .كتاب سليم بن قيس : ج 2 ص 838 ح 42 ، بحار الأنوار : ج 33 ص 267 ح 534 .
4- .الأمالي للطوسي : ص 367 ح 781 عن علي بن علي بن رزين عن الإمام الرضا عن آبائه عليهم السلام ، بحار الأنوار : ج 44 ص 250 ح 1 .

ص: 227

ب _ بى نسب فرزند بى نسب

كتابُ سُلَيم بن قَيس_ به نقل از عبد اللّه بن جعفر بن ابى طالب ، از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله _: «پسرم حسين ، با شمشير كشته مى شود . او را طغيانگر فرزند طغيانگر، بى نسب فرزند بى نسب، منافق فرزند منافق مى كشد .

ج _ مردى كه به دين ، ضربه مى زند

الأمالى ، طوسى_ به سندش ، از امام زين العابدين عليه السلام ، از اسماء بنت عميس _: حسين عليه السلام كه هفت روزه شد ، پيامبر صلى الله عليه و آله نزد من آمد و فرمود: «پسرم را برايم بياور» . . . و سپس فرمود: «اى ابا عبد اللّه ! بر من گران است» و سپس گريست. گفتم: پدر و مادرم فدايت باد! امروز كه روز اوّل است ، چنين كردى ؟ ماجرا چيست؟ فرمود: «بر اين پسرم مى گريم . او را دسته اى متجاوزِ كافر از بنى اميّه مى كشند . خدا ، شفاعت مرا در روز قيامت ، نصيبشان نكند! مردى او را مى كشد كه به دين ، ضربه مى زند و به خداى بزرگ ، كفر مى ورزد» . سپس فرمود: «خدايا! من براى اين دو (حسن و حسين) چيزى را مى خواهم كه ابراهيم براى فرزندانش خواست . خدايا! آن دو را دوست بدار و دوستدارشان را دوست بدار و هر كس را كه دشمن آن دو است، به اندازه آسمان و زمين ، لعنت كن» .

.

ص: 228

د _ رَجُلٌ مِن بَني اُمَيَّةَ يُقالُ لَهُ يَزيدُسير أعلام النبلاء عن أبي عبيدة مرفوعا عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله :لا يَزالُ أمرُ اُمَّتي قائِما ، حَتّى يَثلِمَهُ رَجُلٌ مِن بَني اُمَيَّةَ يُقالُ لَهُ يَزيدُ . (1)

الملهوف :لَمّا أتى عَلَى الحُسَينِ عليه السلام سَنَتانِ مِن مَولِدِهِ ، خَرَجَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله في سَفَرٍ لَهُ ، فَوَقَفَ في بَعضِ الطَّريقِ ، فَاستَرجَعَ ، ودَمَعَت عَيناهُ . فَسُئِلَ عَن ذلِكَ ، فَقالَ : هذا جَبرَئيلُ يُخبِرُني عَن أرضٍ بِشَطِّ الفُراتِ يُقالُ لَها : كَربَلاءُ ، يُقتَلُ بِها وَلَدِيَ الحُسَينُ ابنُ فاطِمَةَ . فَقيلَ لَهُ : مَن يَقتُلُهُ يا رَسولَ اللّهِ ؟ فَقالَ : رَجُلٌ اسمُهُ يَزيدُ ، وكَأَنَّي أنظُرُ إلى مَصرَعِهِ ومَدفَنِهِ . (2)

ه _ لا بارَكَ اللّهُ في يَزيدَكنز العمّال عن ابن عمرو عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله :يَزيدُ ، لا بارَكَ اللّهُ في يَزيدَ ! الطَّعّانِ اللَّعّانِ ، أما إنَّهُ نُعِيَ إلَيَّ حَبيبي وسُخَيلي (3) حُسَينٌ ، اُتيتُ بِتُربَتِهِ ورَأَيتُ قاتِلَهُ ، أما إنَّهُ لا يُقتَلُ بَينَ ظَهرانَي قَومٍ فَلا يَنصُرونَهُ إلّا عَمَّهُمُ اللّهُ بِعِقابٍ . (4)

.


1- .سير أعلام النبلاء : ج 4 ص 39 ، مسند أبي يعلى : ج 1 ص 399 ح 868 ، مسند البزّار : ج 4 ص 109 ح 1284 ، المطالب العالية : ج 4 ص 332 ح 4532 ، تاريخ دمشق : ج 63 ص 336 ح 13012 وج 68 ص 41 ح 13649 ، الفتن : ج 1 ص 281 ح 817 كلّها نحوه ، الفردوس : ج 5 ص 92 ح 7566 ، كنز العمّال : ج 11 ص 168 ح 31069 ؛ العمدة : ص 457 ح 957 .
2- .الملهوف : ص 93 ، مثير الأحزان : ص 18 عن عبداللّه بن يحيى عن الإمام عليّ عليه السلام ؛ الفتوح : ج 4 ص 325 ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 1 ص 163 عن المسور بن مخرمة وكلاهما بزيادة «لا بارك اللّه له في نفسه» بعد «يزيد» .
3- .السَّخل : المولود المحبّب إلى أبويه (النهاية : ج 2 ص 350 «سخل») .
4- .كنز العمّال : ج 12 ص 128 ح 34324 نقلاً عن ابن عساكر وراجع : المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 72 .

ص: 229

د _ مردى از بنى اميّه به نام يزيد

سير أعلام النبلاء_ به نقل از ابو عبيده كه سند روايت را به پيامبر صلى الله عليه و آله مى رساند _: همواره كار امّت من بر پاست ، تا آن كه مردى از بنى اميّه، به نام يزيد ، به آن ضربه مى زند .

الملهوف:دو سال كه از تولّد حسين عليه السلام گذشت، پيامبر صلى الله عليه و آله به سفرى رفت و در راه ، در جايى توقّف كرد و كلمه اِستِرجاع (إنّا للّهِ) بر زبان آورد و چشمانش اشكبار شد. علّت را پرسيدند . فرمود: «اين ، جبرئيل است كه از زمينى كنار رود فرات به نام كربلا برايم خبر آورده كه فرزندم حسين، پسر فاطمه ، در آن، كشته مى شود» . به ايشان گفته شد: اى پيامبر خدا! چه كسى او را مى كشد؟ فرمود: «مردى كه نامش يزيد است . و گويى جايگاه بر خاك افتادن و به خاك سپردنش را مى بينم!» .

ه _ خداوند ، يزيد را بركت ندهد!

كنز العمّال_ به نقل از ابن عمرو ، از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله _: «يزيد! خداوند ، يزيد ، آن طعنه زن نفرين گو را بركت ندهد! هان! خبر درگذشت محبوبم و فرزند نازنينم، حسين ، به من رسيد . خاكِ مَرقدش را برايم آوردند و قاتلش را ديدم. هان كه او پيش چشم گروهى كشته نمى شود و يارى اش نمى كنند، جز آن كه خدا همه آنان را كيفر مى دهد!

.

ص: 230

المعجم الكبير عن معاذ بن جبل :خَرَجَ عَلَينا رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله مُتَغَيِّرَ اللَّونِ ، فَقالَ : أنَا مُحَمَّدٌ ، اُوتيتُ فَواتِحَ الكَلامِ وخَواتِمَهُ ، فَأَطيعوني ما دُمتُ بَينَ أظهُرِكُم ، وإذا ذُهِبَ بي فَعَلَيكُم بِكِتابِ اللّهِ ، أحِلّوا حَلالَهُ ، وحَرِّموا حَرامَهُ ، أتَتكُمُ المَوتَةُ (1) أتَتكُم بِالرَّوحِ وَالرّاحَةِ ، كِتابٌ مِنَ اللّهِ سَبَقَ ، أتَتكُم فِتَنٌ كَقِطَعِ اللَّيلِ المُظلِمِ ، كُلَّما ذَهَبَ رُسُلٌ جاءَ رُسُلٌ ، تَناسَخَتِ النُّبُوَّةُ ، فَصارَت مُلكا ، رَحِمَ اللّهُ مَن أخَذَها بِحَقِّها ، وخَرَجَ مِنها كَما دَخَلَها ، أمسِك يا مُعاذُ وأحصِ . قالَ : فَلَمّا بَلَغتُ خَمسَةً قالَ : يَزيدُ ، لا يُبارِكُ اللّهُ في يَزيدَ ! ثُمَّ ذَرَفَت عَيناهُ ، فَقالَ : نُعِيَ إلَيَّ حُسَينٌ ، واُتيتُ بِتُربَتِهِ ، واُخبِرتُ بِقاتِلِهِ ، وَالَّذي نَفسي بِيَدِهِ ، لا يُقتَلُ بَينَ ظَهرانَي قَومٍ لا يَمنَعونَهُ (2) إلّا خالَفَ اللّهُ بَينَ صُدورِهِم وقُلوبِهِم ، وسَلَّطَ عَلَيهِم شِرارَهُم ، وألبَسَهُم شِيَعا ، ثُمَّ قالَ : واها لِفِراخِ آلِ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله مِن خَليفَةٍ مُستَخلَفٍ مُترَفٍ ، يَقتُلُ خَلَفي وخَلَفَ الخَلَفِ . فَلَمّا بَلَغتُ عَشَرَةً قالَ : الوَليدُ اسمُ فِرعَونَ ، هادِمُ شَرائِعِ الإِسلامِ ، بَينَ يَدَيهِ رَجُلٌ مِن أهلِ بَيتٍ يَسُلُّ اللّهُ سَيفَهُ ، فَلا غِمادَ لَهُ ، وَاختَلَفَ النّاسُ ، فَكانوا هكَذا _ وشَبَكَ بَينَ أصابِعِه _ . ثُمَّ قالَ : بَعدَ العِشرينَ ومِئَةٍ مَوتٌ سَريعٌ ، وقَتلٌ ذَريعٌ ، فَفيهِ هَلاكُهُم ، ويَلِي عَلَيهِم رَجُلٌ مِن وُلدِ العَبّاسِ . (3)

.


1- .. هكذا في جميع المصادر ، وفي الأمالي للشجري : «المؤتية» .
2- .في المصدر : «لا يمنعوه» ، والصواب ما أثبتناه كما في كنز العمّال ومقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي .
3- .المعجم الكبير : ج 20 ص 38 ح 56 وج 3 ص 120 ح 2861 وليس فيه «أتتكم الموتة» ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 1 ص 160 عن معاذ بن جبلة وفيه «مصفرّ» بدل «متغيّر» ، كنز العمّال : ج 11 ص 166 ح 31061 ؛ الأمالي للشجري : ج 1 ص 169 ، الحدائق الورديّة : ج 1 ص 117 ، شرح الأخبار : ج 3 ص 139 ح 1081 نحوه .

ص: 231

المعجم الكبير_ به نقل از مُعاذ بن جبل _: [روزى] پيامبر خدا با حال و رنگى دگرگون بر ما در آمد و فرمود: «من ، محمّد هستم و آغاز و فرجام سخن ، به من داده شده است . پس تا آن گاه كه ميان شما هستم، از من اطاعت كنيد و چون [به آن دنيا ]برده شدم، با كتاب خدا باشيد. حلال آن را حلال بشمريد و حرامش را حرام بدانيد . [مدّتى] آرامش بر شما در مى آيد [ و ] آسايش و راحتى بر شما در خواهد آمد . [اين ، ]سرنوشتى است كه پيش تر ، از طرف خدا نوشته شده است . [ آن گاه ]فتنه هايى مانند پاره هاى شب تاريك بر شما در مى آيند . هر گاه پيامبرانى رفتند، پيامبران ديگرى آمدند ؛ امّا [اكنون] نبوّتْ پايان يافت و به جاى آن [در آينده ]سلطنت مى آيد . خدا ، رحمت كند كسى را كه نبوّت را چنان كه شايسته است ، بشناسد و بر آن شناخت ، پايدار بماند ! اى معاذ! نگاه دار و بشمار» . هنگامى كه به پنج رسيدم ، فرمود : «يزيد! خدا ، يزيد را بركت ندهد!» و سپس اشك از چشمانش سرازير شد و فرمود: «خبر شهادت حسين را برايم آوردند و نيز تربت او را و از قاتلش آگاهم كردند . سوگند به آن كه جانم در دست اوست، پيش روى گروهى كشته نمى شود و آنان از او دفاع نمى كنند، جز آن كه خداوند ، سينه ها و دل هايشان را با هم مخالف مى كند و بَدانِ آنها را بر ايشان مسلّط مى گرداند و گروه گروهشان مى سازد» . سپس فرمود: «افسوس بر فرزندان خاندان محمّد از خليفه خوش گذرانى كه او را جانشين [پدرش] مى كنند و اولاد و اولاد اولادم را مى كشد!» . و زمانى كه به ده رسيدم ، فرمود : «وليد ، نام يك فرعون است و او ويران كننده احكام اسلام است و در برابرش ، مردى از خاندانى است كه خداوند ، شمشيرش را آخته و غلافى ندارد . در مردم ، اختلاف پيدا خواهد شد و چنين مى شود» و انگشتانش را داخل هم كرد . سپس فرمود : «پس از يكصد و بيست سال ، مرگى شتابان و فراگير خواهد بود . آن سال ، سال هلاكت مردم است و بر آنها مردى از اولاد عبّاس ، حاكم مى شود» .

.

ص: 232

راجع : ص 182 ح 808 و ص 186 ح 810 .

و _ وَيلٌ لِمَن قَتَلَهُالأمالي للشجري بإسناده عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله :يُقتَلُ ابنِيَ الحُسَينُ بِظَهرِ الكوفَةِ ، الوَيلُ لِقاتِلِهِ ، وخاذِلِهِ ، وتارِكِ نُصرَتِهِ . (1)

كامل الزيارات عن عمر بن هبيرة :رَأَيتُ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله وَالحَسَنُ وَالحُسَينُ عليهماالسلامفي حِجرِهِ ، يُقَبِّلُ هذا مَرَّةً ، وهذا مَرَّةً، ويَقولُ لِلحُسَينِ عليه السلام : إنَّ الوَيلَ لِمَن يَقتُلُكَ . (2)

عيون أخبار الرضا عليه السلام بإسناده عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله :إنَّ قاتِلَ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام في تابوتٍ مِن نارٍ ، عَلَيهِ نِصفُ عَذابِ أهلِ الدُّنيا ، وقَد شُدَّت يَداهُ ورِجلاهُ بِسَلاسِلَ مِن نارٍ ، مُنَكَّسٍ فِي النّارِ ، حَتّى يَقَعَ في قَعرِ جَهَنَّمَ ، ولَهُ ريحٌ يَتَعَوَّذُ أهلُ النّارِ إلى رَبِّهِم مِن شِدَّةِ نَتنِهِ ، وهُوَ فيها خالِدٌ ذائِقُ العَذابِ الأَليمِ ، مَعَ جَميعِ مَن شايَعَ عَلى قَتلِهِ ، كُلَّما نَضِجَت جُلودُهُم بَدَّلَ اللّهُ عز و جل عَلَيهِمُ الجُلودَ (3) ، حَتّى يَذوقُوا العَذابَ الأَليمَ ، لا يُفَتَّرُ عَنهُم ساعَةً ، ويُسقَونَ مِن حَميمِ (4) جَهَنَّمَ ، فَالوَيلُ لَهُم مِن عَذابِ اللّهِ تَعالى فِي النّارِ . (5)

.


1- .الأمالي للشجري : ج 1 ص 183 عن موسى بن إبراهيم المروزي عن الإمام الكاظم عن آبائه عليهم السلام ، الحدائق الورديّة : ج 1 ص 117 .
2- .كامل الزيارات : ص 147 ح 173 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 302 ح 11 .
3- .إشارة إلى الآية 56 من سورة النساء .
4- .الحَمِيمُ : الماء الحارّ (الصحاح : ج 5 ص 1905 «حمم») .
5- .عيون أخبار الرضا عليه السلام : ج 2 ص 47 ح 178 ، صحيفة الإمام الرضا عليه السلام : ص 123 ح 81 ، كشف اليقين : ص 326 ح 387 ، الحدائق الورديّة : ج 1 ص 118 كلّها عن أحمد بن عامر الطائي عن الإمام الرضا عن آبائه عليهم السلام ، بحار الأنوار : ج 44 ص 300 ح 3 ؛ المناقب لابن المغازلي : ص 66 ح 95 ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص83 ، فرائد السمطين : ج 2 ص 264 ح 532 كلّها عن أحمد بن عامر عن الإمام الرضا عن آبائه عليهم السلام عنه صلى الله عليه و آله نحوه .

ص: 233

ر .ك : ص 183 ح 808 و ص 187 ح 810 .

و _ واى بر قاتل او!

الأمالى ، شجرى_ به سندش ، از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله _: فرزندم حسين ، در پشت كوفه كشته مى شود . واى بر قاتلش و واگذارنده اش و رها كننده يارى اش!

كامل الزيارات_ به نقل از عمر بن هُبَيره _: پيامبر صلى الله عليه و آله را ديدم كه حسن و حسين عليهماالسلام در دامان اويند و گاه ، اين و گاه ، آن را مى بوسد و به حسين عليه السلام مى گويد: «واى بر كسى كه تو را مى كشد!» .

عيون أخبار الرضا عليه السلام_ به سندش ، از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله _: قاتل حسين بن على ، در تابوتى از آتش است و نيمى از عذاب دنيائيان را دارد و دست و پايش را با زنجيرهاى آتشين مى بندند و در آتش ، سرنگونش مى كنند تا به قعر دوزخ برسد و بويى دارد كه دوزخيان از گند آن ، به خدايشان پناه مى برند و او در آن جا جاودان و چشنده عذاب دردناك است ، همراه همه كسانى كه به كشتن او (حسين عليه السلام ) كمك و تحريك كرده اند . هر گاه پوستشان مى سوزد، خداوند ، پوست ديگرى به جايش مى رويانَد تا دوباره عذاب دردناك را بچشند و حتّى لحظه اى عذاب از آنان برداشته نمى شود و آب جوشان دوزخ به آنها نوشانده مى شود . پس واى بر آنان از عذاب خداى متعال در دوزخ!

.

ص: 234

عيون أخبار الرضا عليه السلام بإسناده عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله :إنَّ موسَى بنَ عِمرانَ سَأَلَ رَبَّهُ عز و جل ، فَقالَ : يا رَبِّ ، إنَّ أخي هارونَ ماتَ ، فَاغفِر لَهُ ، فَأَوحَى اللّهُ تَعالى إلَيهِ : يا موسى ، لَو سَأَلتَني فِي الأَوَّلينَ وَالآخِرينَ لَأَجَبتُكَ ما خَلا قاتِلَ الحُسَينِ بنِ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ عليه السلام ، فَإِنّي أنتَقِمُ لَهُ مِن قاتِلِهِ ... . (1)

عيون أخبار الرضا عليه السلام بإسناده عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله :تُحشَرُ ابنَتي فاطِمَةُ يَومَ القِيامَةِ ، ومَعَها ثِيابٌ مَصبوغَةٌ بِالدَّمِ ، فَتَعَلَّقُ بِقائِمَةٍ مِن قَوائِمِ العَرشِ ، فَتَقولُ : يا عَدلُ ، احكُم بَيني وبَينَ قاتِلِ وُلدي . قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : فَيَحكُمُ اللّهُ تَعالى لِابنَتي ورَبِّ الكَعبَةِ . (2)

الفتوح عن شرحبيل بن أبي عون :إنَّ المَلَكَ الَّذي جاءَ إلَى النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله إنَّما كانَ مَلَكَ البِحارِ ... ، ثُمَّ حَمَلَ ذلِكَ المَلَكُ مِن تُربَةِ الحُسَينِ عليه السلام في بَعضِ أجنِحَتِهِ ، فَلَم يَبقَ مَلَكٌ في سَماءِ الدُّنيا إلّا شَمَّ تِلكَ التُّربَةَ ، وصارَ فيها عِندَهُ أثَرٌ وخَبَرٌ . قالَ : ثُمَّ أخَذَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله تِلكَ القَبضَةَ الَّتي أتاهُ بِهَا المَلَكُ ، فَجَعَلَ يَشُمُّها ، وهُوَ يَبكي ، ويَقولُ في بُكائِهِ : اللّهُمَّ لا تُبارِك في قاتِلِ وَلَدِي ، وأصلِهِ نارَ جَهَنَّمَ . (3)

.


1- .عيون أخبار الرضا عليه السلام : ج 2 ص 47 ح 179 ، صحيفة الإمام الرضا عليه السلام : ص 263 ح 204 كلاهما عن أحمد بن عامر الطائي عن الإمام الرضا عن آبائه عليهم السلام ، الملهوف (طبعة أنوار الهدى) : ص 83 عن طلحة عنه صلى الله عليه و آله وليس فيه «فإنّي أنتقم له من قاتله» ، بحار الأنوار : ج 44 ص 300 ح 4 ؛ المناقب لابن المغازلي : ص 68 ح 98 عن أحمد بن عامر عن الإمام الرضا عن آبائه عليهم السلام عنه صلى الله عليه و آله ، الفردوس : ج 1 ص 227 ح 869 ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 85 كلاهما عن الإمام عليّ عليه السلام عنه صلى الله عليه و آله .
2- .عيون أخبار الرضا عليه السلام : ج 2 ص 26 ح 6 ، صحيفة الإمام الرضا عليه السلام : ص 89 ح 21 كلاهما عن أحمد بن عامر الطائي عن الإمام الرضا عن آبائه عليهم السلام ، بحار الأنوار : ج 43 ص 220 ح 2 و 3 ؛ المناقب لابن المغازلي : ص 64 ح 91 ، فرائد السمطين : ج 2 ص 265 ح 533 ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 1 ص 52 كلّها عن أحمد بن عامر عن الإمام الرضا عن آبائه عليهم السلام عنه صلى الله عليه و آله وراجع : المناقب لابن شهرآشوب : ج 3 ص 327 .
3- .الفتوح : ج 4 ص 324 ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 1 ص 162 .

ص: 235

عيون أخبار الرضا عليه السلام_ به سندش ، از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله _: موسى بن عمران از خدايش عز و جلدرخواست كرد: اى خداى من! برادرم هارون در گذشت . او را بيامرز. خداوند متعال به او وحى كرد: «اى موسى! اگر در باره پيشينيان و پسينيان ، از من چيزى بخواهى، اجابتت مى كنم، جز قاتل حسين بن على بن ابى طالب ، كه من ، انتقام او را از قاتلش مى گيرم» ... .

عيون أخبار الرضا عليه السلام_ به سندش ، از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله _: دخترم فاطمه ، روز قيامت ، در حالى محشور مى شود كه لباسى آغشته به خون با اوست و به ستونى از ستون هاى عرش مى آويزد و مى گويد: اى عدل [مطلق]! ميان من و قاتل فرزندانم حكم بران . به خداى كعبه سوگند، خداوند متعال به نفع دخترم حكم مى راند .

الفتوح_ به نقل از شُرَحبيل بن ابى عون _: فرشته اى كه نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمد، فرشته درياها بود ... . سپس آن فرشته، مقدارى از تربت حسين عليه السلام را در يكى از بال هايش حمل كرد و فرشته اى در آسمان دنيا نماند، جز آن كه آن تربت را بوييد و يادش نزد او [ جاودان ] ماند . سپس پيامبر صلى الله عليه و آله آن مشت خاك را كه فرشته آورده بود، گرفت و در حالى كه مى گريست ، آن را بوييد و ميان گريه اش مى گفت: «خدايا! به قاتل فرزندم بركت مده و او را به آتش دوزخ برسان» .

.

ص: 236

2 / 14إنباؤُهُ بِكَيفِيَّةِ شَهادَتِهِالأمالي للصدوق عن ابن عبّاس عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله :إنّي لَمّا رَأَيتُهُ [أيِ الحُسَينَ عليه السلام ]تَذَكَّرتُ ما يُصنَعُ بِهِ بَعدي ، كَأَنّي بِهِ وقَدِ استَجارَ بِحَرَمي وقَبري ، فَلا يُجارُ ، فَأَضُمُّهُ في مَنامِهِ إلى صَدري ، وآمُرُهُ بِالرَّحلَةِ عَن دارِ هِجرَتي ، واُبَشِّرُهُ بِالشَّهادَةِ ، فَيَرتَحِلُ عَنها إلى أرضِ مَقتَلِهِ ، ومَوضِعِ مَصرَعِهِ ، أرضِ كَربٍ وبَلاءٍ ، وقَتلٍ وفَناءٍ ، تَنصُرُهُ عِصابَةٌ مِنَ المُسلِمينَ ، اُولئِكَ مِن سادَةِ شُهَداءِ اُمَّتي يَومَ القِيامَةِ ، كَأَنّي أنظُرُ إلَيهِ وقَد رُمِيَ بِسَهمٍ ، فَخَرَّ عَن فَرَسِهِ صَريعا ، ثُمَّ يُذبَحُ كَما يُذبَحُ الكَبشُ مَظلوما . (1)

كفاية الأثر عن عبداللّه بن العبّاس :دَخَلتُ عَلَى النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله وَالحَسَنُ عليه السلام عَلى عاتِقِهِ ، وَالحُسَينُ عليه السلام عَلى فَخِذِهِ ، يَلثِمُهُما (2) ويُقَبِّلُهُما ، ويَقولُ : اللّهُمَّ والِ مَن والاهُما ، وعادِ مَن عاداهُما ، (3) ثُمَّ قالَ : يَابنَ عَبّاسٍ ، كَأَنّي بِهِ وقَد خُضِبَت شَيبَتُهُ مِن دَمِهِ ، يَدعو فَلا يُجابُ ، ويَستَنصِرُ فَلا يُنصَرُ . قُلتُ : مَن يَفعَلُ ذلِكَ يا رَسولَ اللّهِ ؟ قالَ : شِرارُ اُمَّتي ، ما لَهُم ؟ لا أنالَهُمُ اللّهُ شَفاعَتي ! (4)

.


1- .الأمالي للصدوق : ص 177 ح 178 ، بشارة المصطفى : ص 199 ، الفضائل : ص 10 ، مثير الأحزان : ص 22 نحوه ، بحار الأنوار : ج 28 ص 39 ح 1 .
2- .اللَّثْمُ : القُبلة (الصحاح : ج 5 ص 2027 «لثم») .
3- .في المصدر : «عادهما» ، والتصويب من بحار الأنوار .
4- .كفاية الأثر : ص 16 ، مستدرك الوسائل : ج 10 ص 276 ح 12009 نقلاً عن الغيبة لابن شاذان ، بحار الأنوار : ج 36 ص 285 ح 107 .

ص: 237

2 / 14پيشگويى پيامبر صلّي الله عليه و آله درباره چگونگى شهادت او

الأمالى ، صدوق_ به نقل از ابن عبّاس ، از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله _: هنگامى كه حسين را ديدم، آنچه را پس از من با او مى كنند، به ياد آوردم . گويى كه مى بينم به حرم و قبر من پناه آورده ؛ امّا پناهش نمى دهند و در رؤيايش ، او را به سينه ام مى چسبانم و به او فرمان كوچ از هجرتگاهم مى دهم و او را به شهادت ، مژده مى دهم ، و او از آن جا به سوى قتلگاه و جايگاه بر خاك افتادنش، بار مى بندد ؛ [به سوى] سرزمين كرب و بلا و قتل و فنا. گروهى از مسلمانان ، او را يارى مى دهند . آنان از سَروران شهيدان امّت من در روز قيامت هستند . گويى به او مى نگرم كه تير خورده و از اسبش به زمين افتاده و سپس مانند گوسفند، سرش را مظلومانه مى بُرند .

كفاية الأثر_ به نقل از عبد اللّه بن عبّاس _: بر پيامبر صلى الله عليه و آله در آمدم و حسن عليه السلام بر گردن و حسين عليه السلام بر روى ران ايشان بود . پيامبر صلى الله عليه و آله صورت و دهان آن دو را مى بوسيد و مى فرمود: «خدايا! دوستدار اين دو را دوست بدار و دشمن آنان را دشمن بدار» . سپس فرمود: «اى ابن عبّاس! گويى مى بينم كه موى سپيد مَحاسنش از خونش خضاب شده و دعوت مى كند ؛ امّا پاسخى نمى يابد ، و يارى مى طلبد ؛ امّا يارى نمى شود» . گفتم: اى پيامبر خدا! چه كسانى اين كارها را مى كنند؟ فرمود: «بَدان امّتم! آنان را چه مى شود؟ خدا ، شفاعتم را شامل ايشان نكند!» .

.

ص: 238

كامل الزيارات عن مسمع بن عبد الملك عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :كانَ الحُسَينُ عليه السلام مَعَ اُمِّهِ تَحمِلُهُ ، فَأَخَذَهُ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، فَقالَ : لَعَنَ اللّهُ قاتِليكَ ، ولَعَنَ اللّهُ سالِبيكَ ، وأهلَكَ اللّهُ المُتَوازِرينَ عَلَيكَ ، وحَكَمَ اللّهُ بَيني وبَينَ مَن أعانَ عَلَيكَ ! فَقالَت فاطِمَةُ : يا أبَه ، أيَّ شَيءٍ تَقولُ ؟ قالَ : يا بِنتاه ، ذَكَرتُ ما يُصيبُهُ بَعدي وبَعدَكِ مِنَ الأَذى وَالظُّلمِ وَالغَدرِ وَالبَغيِ ، وهُوَ يَومَئِذٍ في عُصبَةٍ كَأَنَّهُم نُجومُ السَّماءِ ، يَتَهادَونَ إلَى القَتلِ ، وكَأَنّي أنظُرُ إلى مُعَسكَرِهِم ، وإلى مَوضِعِ رِحالِهِم وتُربَتِهِم . فَقالَت : يا أبَه ، وأينَ هذَا المَوضِعُ الَّذي تَصِفُ ؟ قالَ : مَوضِعٌ يُقالُ لَهُ كَربَلاءُ ، وهِيَ ذاتُ كَربٍ وبَلاءٍ عَلَينا وعَلَى الاُمَّةِ ، يَخرُجُ عَلَيهِم شِرارُ اُمَّتي ، ولَو أنّ أحَدَهُم شَفَعَ لَهُ مَن فِي السَّماواتِ وَالأَرَضينَ ما شُفِّعوا فيهِم ، وهُمُ المُخَلَّدونَ فِي النّارِ . قالَت : يا أبَه ، فَيُقتَلُ ؟ قالَ : نَعَم يا بِنتاه ، وما قُتِلَ قِتلَتَهُ أحَدٌ كانَ قَبلَهُ ، وتَبكيهِ السَّماواتُ وَالأَرضونَ ، وَالمَلائِكَةُ وَالوَحشُ وَالحيتانُ فِي البِحارِ وَالجِبالُ ، لَو يُؤذَنُ لَها ما بَقِيَ عَلَى الأَرضِ مُتَنَفِّسٌ ، ويَأتيهِ قَومٌ مِن مُحِبّينا ، لَيسَ فِي الأَرضِ أعلَمُ بِاللّهِ ولا أقوَمُ بِحَقِّنا مِنهُم ، ولَيسَ عَلى ظَهرِ الأَرضِ أحَدٌ يَلتَفِتُ إلَيهِ غَيرُهُم ، اُولئِكَ مَصابيحُ في ظُلُماتِ الجَورِ ، وهُمُ الشُّفَعاءُ ، وهُم وارِدونَ حَوضي غَدا ، أعرِفُهُم إذا وَرَدوا عَلَيَّ بِسيماهُم ، وأهلُ كُلِّ دينٍ يَطلُبونَ أئِمَّتَهُم ، وهمُ يَطلُبونَنا ولا يَطلُبونَ غَيرَنا ، وهُم قِوامُ الأَرضِ ، بِهِم يَنزِلُ الغَيثُ . (1)

.


1- .كامل الزيارات : ص 144 ح 170 ، تفسير فرات : ص 171 ح 219 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 264 ح 22 .

ص: 239

كامل الزيارات_ به نقل از مِسمَع بن عبد الملك ، از امام صادق عليه السلام _: حسين عليه السلام در آغوش مادرش بود كه پيامبر صلى الله عليه و آله او را گرفت و فرمود: «خدا ، قاتلان تو را لعنت كند! خدا ، غارت كنندگانِ تو را لعنت كند! خدا ، همكارى كنندگان بر ضدّ تو را لعنت كند! و خدا ميان من و هر كس كه بر ضدّ تو يارى دهد، حكم كند!» . فاطمه عليهاالسلام گفت: اى پدر! چه مى فرمايى؟ پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «دخترم! آنچه را پس از من و تو از آزار و ستم و خيانت و تجاوز به او مى رسد، ياد كردم .او در آن روز ، ميان يارانى به سانِ ستارگان آسمان است كه راه به شهادت مى برند و گويى لشكرشان و جايگاه اسباب و تربتشان را مى بينم» . فاطمه عليهاالسلام پرسيد: اى پدر! اين جايى كه توصيف مى كنى، كجاست؟ فرمود: «جايى كه كربلا ناميده مى شود و آن ، كرب (رنج) و بلا براى ما و امّت دارد. شروران امّتم ، بر آنان مى شورند و اگر همه آسمانيان و زمينيان ، يكى از آن شروران را شفاعت كنند، پذيرفته نمى شود و آنها در آتش دوزخ ، جاويدان خواهند بود» . فاطمه عليهاالسلام گفت: اى پدر! [آيا حسين] كشته مى شود؟ فرمود: «آرى، اى دخترم! و كسى، پيش از او، به سانِ او كشته نمى شود و آسمان ها و زمين ها بر او مى گريند و نيز فرشتگان و وحوش و ماهيان درياها و كوه ها كه اگر به آنها اذن داده شود، جاندارى را بر زمين ، باقى نمى گذارند ، و گروهى از دوستداران ما نزد او مى آيند كه در زمين از آنان ، عالم تر به خدا و پايدارتر به حقّ ما نيست و جز آنان ، كسى بر روى زمين به حسين، رو نمى كند . آنان چراغ هايى در دل تاريكى هاى ستم و شفيعان و درآيندگان بر من در حوض [كوثر ]هستند. چون در آيند ، من آنان را از چهره شان مى شناسم. گروندگان به هر دين، پيشوايان خود را مى جويند و آنان ما را و نه غير ما را مى جويند . آنان پايه هاى استوار زمين و سبب نزول باران اند» .

.

ص: 240

2 / 15إنباؤُهُ بِمَزارِهِ وزُوّارِهِالإرشاد :إنَّ النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله كانَ ذاتَ يَومٍ جالِسا وحَولَهُ عَلِيٌّ وفاطِمَةُ وَالحَسَنُ وَالحُسَينُ عليهم السلام ، فَقالَ لَهُم : كَيفَ بِكُم إذا كُنتُم صَرعى وقُبورُكُم شَتّى ؟ فَقالَ لَهُ الحُسَينُ عليه السلام : أنَموتُ مَوتا أو نُقتَلُ ؟ فَقالَ : بَل تُقتَلُ يا بُنَيَّ ظُلما ، ويُقتَلُ أخوكَ ظُلما ، وتُشَرَّدُ ذَرارِيُّكُم فِي الأَرضِ . فَقالَ الحُسَينِ عليه السلام : ومَن يَقتُلُنا يا رَسولَ اللّهِ ؟ قالَ : شِرارُ النّاسِ ، قالَ : فَهَل يَزُورُنا بَعدَ قَتِلنا أحَدٌ ؟ قالَ : نَعَم ، طائِفَةٌ مِن اُمَّتي يُريدونُ بِزِيارَتِكُم بِرّي وصِلَتي ، فَإِذا كانَ يَومُ القِيامَةِ جِئتُهُم إلَى المَوقِفِ حَتّى آخُذَ بِأَعضادِهِم فَاُخَلِّصُهُم مِن أهوالِهِ وشَدائِدِهِ . (1)

كامل الزيارات عن محمّد بن الحسين بن عليّ بن الحسين ، عن أبيه ، عن جدّه ، عن عليّ بن أبي طالب عليه السلام :زارَنا رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله ذاتَ يومٍ ، فَقَدَّمنا إلَيهِ طَعاما ، وأهدَت إلَينا اُمُّ أيمَنَ صَحفَةً مِن تَمرٍ ، وقَعبا مِن لَبَنٍ وزَبَدٍ ، فَقَدَّمنا إلَيهِ ، فَأَكَلَ مِنهُ ، فَلَمّا فَرَغَ قُمتُ وسَكَبتُ عَلى يَدَي رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ماءً ، فَلَمّا غَسَلَ يَدَيهِ مَسَحَ وَجهَهُ ولِحيَتَهُ بِبِلَّةِ يَدَيهِ ، ثُمَّ قامَ إلَى مَسجِدٍ في جانِبِ البَيتِ ، وصَلّى وخَرَّ ساجِدا ، فَبَكى وأطالَ البُكاءَ ، ثُمَّ رَفَعَ رَأسَهُ ، فَمَا اجتَرى مِنّا أهلَ البَيتِ أحَدٌ يَسأَلُهُ عَن شَيءٍ . فَقامَ الحُسَينُ عليه السلام يَدرُجُ حَتّى صَعِدَ عَلى فَخِذَي رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، فَأَخَذَ بِرَأسِهِ إلى صَدرِهِ ووَضَعَ ذَقَنَهُ عَلى رَأسِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، ثُمَّ قالَ : يا أبَه ، ما يُبكيكَ ؟ فَقالَ لَهُ : يا بُنَيَّ ، إنّي نَظَرتُ إلَيكُم اليَومَ ، فَسُرِرتُ بِكُم سُرورا لَم اُسَرَّ بِكُم مِثلَهُ قَطُّ ، فَهَبَطَ إلَيَّ جَبرَئيلُ ، فَأَخبَرَني أنَّكُم قَتلى ، وأنَّ مَصارِعَكُم شَتّى ، فَحَمِدتُ اللّهَ عَلى ذلِكَ ، وسَأَلتُ لَكُمُ الخِيَرَةَ ، فَقالَ لَهُ : يا أبَه ، فَمَن يَزورُ قُبورَنا ويَتَعاهَدُها عَلى تَشَتُّتِها ؟ (2) قالَ : طَوائِفُ مِن اُمَّتي يُريدونَ بِذلِكَ بِرّي وصِلَتي ، أتَعاهَدُهُم فِي المَوقِفِ وآخُذُ بِأَعضادِهِم ، فَاُنجيهِم مِن أهوالِهِ وشَدائِدِهِ . (3)

.


1- .الإرشاد : ج 2 ص 131 ، كشف الغمّة : ج 2 ص 220 ، الخرائج والجرائح : ج 2 ص 491 ح 4 نحوه وفيه «فقال له الحسن» بدل «فقال له الحسين» ، بحار الأنوار : ج 18 ص 120 ح 34 .
2- .شتّ الأمر : تفرّق ، وكذلك التَّشتُّت (الصحاح : ج 1 ص 254 «شتت») .
3- .كامل الزيارات : ص 126 ح 141 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 234 ح 21 وراجع : عوالي اللآلي : ج 4 ص 83 ح 92 .

ص: 241

2 / 15پيشگويى پيامبر صلّي الله عليه و آله درباره مزار او و زائرانش

الإرشاد:پيامبر صلى الله عليه و آله روزى نشسته بود و على و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام گِردش را گرفته بودند. پيامبر صلى الله عليه و آله به آنان فرمود: «شما در چه حالى خواهيد بود، هنگامى كه بر خاك بيفتيد و مرقدهايتان پراكنده شود؟» . حسين عليه السلام به پيامبر صلى الله عليه و آله گفت: ما به مرگ طبيعى مى ميريم ، يا كشته مى شويم؟ پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «پسركم! تو به ستم ، كشته مى شوى و برادرت نيز به ستم ، كشته مى شود و فرزندانتان در زمين ، رانده و پراكنده مى شوند» . حسين عليه السلام گفت: چه كسى ما را مى كشد، اى پيامبر خدا؟ فرمود: «بدترينِ مردمان» . گفت: پس از كشته شدن ما، كسى ما را زيارت مى كند؟ فرمود: «آرى ؛ گروهى از امّتم ، كه شما را به قصد نيكى و پيوند با من زيارت مى كنند . چون روز قيامت شود، در ايستگاه حسابرسى ، نزدشان مى آيم و بازوهايشان را مى گيرم و از هراس ها و سختى هاى آن ، نجاتشان مى دهم» .

كامل الزيارات_ به نقل از محمّد بن حسين بن على بن الحسين عليه السلام ، از پدرش ، از جدّش ، از على بن ابى طالب عليه السلام _: پيامبر صلى الله عليه و آله روزى به ديدار ما آمد و ما غذايى برايش برديم . اُمّ اَيمَن، كاسه بزرگى خرما و قَدَحى شير و سرشير برايمان هديه آورده بود. آن را براى پيامبر صلى الله عليه و آله برديم و از آن خورد . چون غذايش را به پايان برد، برخاستم و بر دستان پيامبر صلى الله عليه و آله آب ريختم و چون دستانش را شست، صورت و محاسنش را با باقى مانده آب دستانش مسح كرد وسپس برخاست و به سوى سجده گاهى در گوشه اتاق رفت و نماز خواند و به سجده افتاد و گريست و گريه را طول داد . سپس سرش را بلند كرد ؛ امّا هيچ يك از ما اهل خانه، جرئت سؤال كردن نيافت. حسين [ كه راه رفتن را تازه ياد گرفته بود ،] برخاست و كم كم رفت تا از روى ران پيامبر صلى الله عليه و آله بالا رفت و سر پيامبر خدا را به سينه گرفت و چانه اش را بر سر پيامبر صلى الله عليه و آله نهاد و سپس گفت: اى پدر! چرا گريه مى كنى؟ پيامبر صلى الله عليه و آله به او فرمود : «پسركم! من امروز به شما نگاه كردم و چنان شادمان شدم كه تا كنون مانند آن ، شاد نشده بودم. پس جبرئيل به سويم فرود آمد و به من خبر داد كه شما كشته مى شويد و قتلگاه هاى شما پراكنده است . من خدا را بر اين، ستودم و خير شما را خواستم» . حسين به پيامبر صلى الله عليه و آله گفت: اى پدر! با اين پراكندگى، چه كسى قبرهاى ما را زيارت مى كند و به ديدار ما مى آيد؟ پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «گروه هايى از امّتم ، كه قصد نيكى كردن به من و پيوستن به مرا دارند . من در ايستگاه حسابرسى [در قيامت] ، آنان را ياد مى كنم و بازوهايشان را مى گيرم و از هراس ها و سختى هاى قيامت ، نجاتشان مى دهم» .

.

ص: 242

الأمالي للطوسي عن جابر عن أبي جعفر [الباقر] عن أمير المؤمنين عليهماالسلام :زارَنا رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله وقَد أهدَت لَنا اُمُّ أيمَنَ لَبَنا وزَبَدا وتَمرا ، فَقَدَّمناهُ ، فَأَكَلَ مِنهُ ، ثُمَّ قامَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله إلى زاوِيَةِ البَيتِ ، فَصَلّى رَكَعاتٍ ، فَلَمّا كانَ في آخِرِ سُجودِهِ بَكى بُكاءً شَديدا ، فَلَم يَسأَلهُ أحَدٌ مِنّا إجلالاً لَهُ . فَقامَ الحُسَينُ عليه السلام فَقَعَدَ في حِجرِهِ ، وقالَ لَهُ : يا أبَتِ ، لَقَد دَخَلتَ بَيتَنا فَما سُرِرنا بِشَيءٍ كَسُرورِنا بِدُخولِكَ ، ثُمَّ بَكَيتَ بُكاءً غَمَّنا ، فَلِمَ بَكَيتَ ؟ فَقالَ : يا بُنَيَّ ، أتاني جَبرَئيلُ آنِفا ، فَأَخبَرَني أنَّكُم قَتلى ، وأنَّ مَصارِعَكُم شَتّى . فَقالَ : يا أبَتِ ، فَما لِمَن يَزورُ قُبورَنا عَلى تَشَتُّتِها ؟ فَقالَ : يا بُنَيَّ اُولئِكَ طَوائِفُ مِن اُمَّتي يَزورونَكُم ، يَلتَمِسونَ بِذلِكَ البَرَكَةَ ، وحَقيقٌ عَلَيَّ أن آتِيَهُم يَومَ القِيامَةِ حَتّى اُخَلِّصَهُم مِن أهوالِ السّاعَةِ مِن ذُنوبِهِم ، ويُسكِنُهُمُ اللّهُ الجَنَّةَ (1) .

.


1- .الأمالي للطوسي : ص 669 ح 1404 ، كامل الزيارات : ص 125 ح 140 ، بشارة المصطفى : ص 195 عن الحسين بن عليّ بن الحسين بن عليّ بن أبي طالب عن آبائه عن جدّه عليهم السلام ، إعلام الورى : ج 1 ص 94 عن الإمام زين العابدين عن أبيه عن جدّه عليهم السلام وكلاهما نحوه ، بحار الأنوار : ج 44 ص 234 ح 20 .

ص: 243

الأمالى ، طوسى_ به نقل از جابر ، از امام باقر عليه السلام ، از امير مؤمنان عليه السلام _: پيامبر صلى الله عليه و آله به ديدار ما آمد. اُمّ ايمن ، شير و سرشير و خرما برايمان هديه آورده بود . آن را براى پيامبر صلى الله عليه و آله برديم و او از آن خورد و سپس به گوشه خانه رفت و چند ركعت نماز خواند و در آخرين سجده اش به شدّت گريست . هيچ يك از ما به احترام او ، چيزى نپرسيديم ؛ امّا حسين در دامانش نشست و به او گفت: اى پدر! به خانه ما آمدى و از چيزى به اندازه آمدنت به خانه ما، خوش حال نشديم . سپس چنان گريه اى كردى كه ما را اندوهگين ساخت . چرا گريه كردى؟ پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «پسركم! جبرئيل، هم اكنون نزد من آمد و به من خبر داد كه شما كشته مى شويد و قتلگاه هاى شما پراكنده است» . حسين گفت: پدر عزيزم! با اين پراكندگى، پاداش زائر ما چيست؟ فرمود: «پسركم! آنان گروه هايى از امّت من هستند كه شما را زيارت مى كنند و به اين وسيله، بركت مى جويند و من بر خود ، لازم مى دانم كه روز قيامت، نزد آنان بيايم تا آنها را از هراس هاى مربوط به گناهانشان در آن روز برهانم، و خداوند ، آنان را در بهشت ، جاى مى دهد» .

.

ص: 244

راجع : ج 10 ص 52 (القسم الحادي عشر / الفصل الرابع / بكاء آدم عليه السلام ) و ص 54 (بكاء إبراهيم عليه السلام ) و ص 56 (بكاء عيسى عليه السلام ) و ص 60 ( بكاء النبيّ صلى الله عليه و آله وأهل بيته عليهم السلام ) .

.

ص: 245

ر . ك : ج 10 ص 53 (بخش يازدهم / فصل چهارم / گريه آدم عليه السلام ) و ص 55 (گريه ابراهيم عليه السلام ) و ص 57 (گريه عيسى عليه السلام ) و ص 61 (گريه پيامبر صلى الله عليه و آله و خاندانش عليهم السلام ).

.

ص: 246

الفصل الثالث : إنباء أميرالمؤمنين عليه السلام بشهادة الحسين عليه السلاماستناداً إلى روايات هذا الفصل فإنّ ما روي عن الإمام علي عليه السلام بشأن حادثة كربلاء _ أو الأغلبية الساحقة من هذه الروايات _ يفيد بأنّها رويت في عهد خلافته عليه السلام ، وأنّ الكثير منها روي في كربلاء نفسها . ومما يجدر ذكره أنّ الإمام علياً عليه السلام مرّ بأرض كربلاء خلال عهد خلافته ثلاث مرات على الأقلّ ؛ مرّتين في طريق الذهاب والإياب من معركة صفين ، (1) ومرة في طريقه إلى معركة النهروان ، ولذلك فقد رويت عنه عليه السلام معلومات كثيرة خلال هذه الأسفار بشأن واقعة كربلاء . والملاحظة الأُخرى هي أنّ ولديه الإمام الحسن والإمام الحسين عليهماالسلام كانا يرافقانه في هذه الأسفار ، ولذلك فقد كانت المرة الرابعة على الأقلّ التي تطأ فيها قدما الإمام الحسين عليه السلام أرض كربلاء في محرم من عام (61 ه ق) ، وسؤاله عن اسمها عند دخوله فيها (2) لا يعني أنّه لم يأتِ إلى هذا المكان من قبل .

.


1- .للاطلاع على الطريق الذي سار منه أمير المؤمنين عليه السلام إلى حربي صفين و النهروان راجع: موسوعة الإمام علي عليه السلام في الكتاب والسنة والتاريخ : ج 3 ص 264 الخريطة رقم 5 و ج 4 ص 40 الخريطة رقم 6.
2- .راجع : ص 310 ح 919 .

ص: 247

فصل سوم : پيشگويى امير مؤمنان عليه السلام درباره شهادت امام حسين عليه السلام

اشاره

بر اساس احاديث اين فصل ، همه و يا اكثر قريب به اتّفاقِ آنچه از امام على عليه السلام در باره حادثه كربلا گزارش شده ، در دوران خلافت ايشان و بسيارى از آنها ، در خودِ سرزمين كربلا بوده است . گفتنى است كه امام على عليه السلام ، در دوران خلافت خود ، حدّ اقل، سه بار از سرزمين كربلا ، عبور كرده است : دو بار در مسير رفت و بازگشت از جنگ صِفّين ، و يك بار در مسير حركت براى جنگ نهروان . (1) از اين رو ، مطالب فراوانى در اين سفرها در مورد حادثه كربلا از آن امام عليه السلام ، گزارش شده است . نكته ديگر ، اين كه در اين سفرها ، دو فرزند بزرگوار امير مؤمنان عليه السلام ، حسن و حسين عليهماالسلام نيز ايشان را همراهى مى كرده اند و لذا امام حسين عليه السلام ، در محرّم سال 61 هجرى ، لا اقل ، چهارمين بارى بوده كه به سرزمين كربلا ، گام مى نهاده است و پرسش از نام آن وادى ، هنگام ورود به آن ، (2) بدين معنا نيست كه تا آن زمان به آن مكان نيامده بوده است .

.


1- .براى اطّلاع از مسير حركت اميرمؤمنان على عليه السلام در نبرد صِفّين و نهروان ، ر.ك : دانش نامه امير المؤمنين عليه السلام : ج 5 ص 278 نقشه شماره 5 و ج 6 ص 504 نقشه شماره 6 .
2- .ر.ك: ص 311 ح 919 .

ص: 248

3 / 1إنباؤُهُ بِشَهادَةِ الحُسَينِ عليه السلام عِندَ مُرورهِ بِكَربَلاءَأ _ هذا مُناخُ رِكابِهِمكامل الزيارات عن عبد اللّه بن ميمون القدّاح عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :مَرَّ أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام بِكَربَلاءَ في اُناسٍ مِن أصحابِهِ ، فَلَمّا مَرَّ بِهَا اغرَورَقَت عَيناهُ بِالبُكاءِ ، ثُمَّ قالَ : هذا مُناخُ (1) رِكابِهِم ، وهذا مُلقى رِحالِهِم ، وهُنا تُهرَقُ دِماؤُهُم ، طوبى لَكِ مِن تُربَةٍ ، عَلَيكِ تُهرَقُ دِماءُ الأَحِبَّةِ ! (2)

تذكرة الخواصّ عن الحسن بن كثير وعبد خير :لَمّا وَصَلَ عَلِيٌّ عليه السلام إلى كَربَلاءَ ، وَقَفَ وبَكى ، وقالَ : بِأَبيهِ اُغَيلِمَةٌ يُقتَلونَ هاهُنا ، هذا مُناخُ رِكابِهِم ، هذا مَوضِعُ رِحالِهِم ، هذا مَصرَعُ الرَّجُلِ ، ثُمَّ ازدادَ بُكاؤُهُ . (3)

دلائل النبوّة لأبي نعيم عن أصبغ بن نباتة عن عليّ عليه السلام ، قال :أتَينا مَعَهُ مَوضِعَ قَبرِ الحُسَينِ عليه السلام ، فَقالَ : ها هُنا مُناخُ رِكابِهِم ومَوضِعُ رِحالِهِم ، وها هُنا مُهَراقُ دِمائِهِم ، فِتيَةٌ مِن آلِ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله ، يُقتَلونَ بِهذِهِ العَرصَةِ (4) ، تَبكي عَلَيهِمُ السَّماءُ وَالأَرضُ . (5)

.


1- .المُناخ _ بالضمّ _ : مبرَكُ الإبل (القاموس المحيط : ج 1 ص 272 «نوخ») .
2- .كامل الزيارات : ص 453 ح 685 ، خصائص الأئمّة عليهم السلام : ص 47 عن عبداللّه بن ميمون عن الإمام الصادق عن آبائه عليهم السلام ، قرب الإسناد : ص 26 ح 87 عن عبداللّه بن ميمون عن الإمام الصادق عن أبيه عليهماالسلام ، الخرائج والجرائح : ج 1 ص 183 ح 16 عن الإمام الصادق عن أبيه عليهماالسلام ، بحار الأنوار : ج 101 ص 116 ح 44 وراجع : ذخائر العقبى : ص 174 .
3- .تذكرة الخواصّ : ص 250 .
4- .العَرْصة ، جمعها عرصات : وهي كلّ موضع واسع لا بناء فيه (النهاية : ج 3 ص 208 «عرص » ) .
5- .دلائل النبوّة لأبي نعيم : ج 2 ص 582 ح 530 ، الصواعق المحرقة : ص 193 ، الفصول المهمّة : ص 171 ، ذخائر العقبى : ص 174 ؛ كشف الغمّة : ج 2 ص 224 و ص 266 وراجع : شرح الأخبار : ج 3 ص 137 ح 1079 .

ص: 249

3 / 1پيشگويى درباره شهادت او ، هنگام عبور از كربلا
الف _ اين جا خوابگاه شتران آنان است

كامل الزيارات_ به نقل از عبد اللّه بن ميمون قدّاح ، از امام صادق عليه السلام _: امير مؤمنان [على عليه السلام ] با گروهى از يارانش از كربلا گذشت . به آن جا كه رسيد، اشكْ چشمانش را پر كرد و سپس فرمود: «اين جا خوابگاه شتران آنها و اين جا جايگاه اسباب سفرشان است و اين جا خونشان ريخته مى شود. خوشا به حال تو _ اى خاك _ كه خون هاى عاشقان ، بر روى تو ريخته مى شود!» .

تذكرة الخواصّ_ به نقل از حسن بن كثير و عبدِ خَير _: هنگامى كه على عليه السلام به كربلا رسيد، ايستاد و گريست و فرمود : «پدر، فداى جوانانى باد كه اين جا كشته مى شوند! اين جا خوابگاه شترانشان و اين جا محلّ فرود آمدنشان است و اين جا، جاى بر خاك افتادن آن مرد است» و سپس گريه اش زياد شد.

دلائل النبوّة ، ابو نعيم_ به نقل از اصبغ بن نُباته _: ما همراه على عليه السلام به جايگاه قبر حسين عليه السلام آمديم. فرمود: «اين جا خوابگاه شتران و اين جا جايگاه اسباب سفر و اين جا جايگاه ريخته شدنِ خونشان است ؛ جوانانى از خاندان محمّد كه در اين دشت ، كشته مى شوند و آسمان و زمين برايشان مى گريند» .

.

ص: 250

ب _ هذه كَربَلاءُالإرشاد عن جويرية بن مسهر العبديّ :لَمّا تَوَجَّهنا مَعَ أميرِ المُؤمِنينَ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ عليه السلام إلى صِفّينَ ، فَبَلَغنا طُفوفَ كَربَلاءَ ، وَقَفَ عليه السلام ناحِيَةً مِنَ العَسكَرِ ، ثُمَّ نَظَرَ يَمينا وشِمالاً وَاستَعبَرَ ، ثُمَّ قالَ : هذا _ وَاللّهِ _ مُناخُ رِكابِهِم ، ومَوضِعُ مَنِيَّتِهِم . فَقيلَ لَهُ : يا أميرَ المُؤمِنينَ ، ما هذَا المَوضِعُ ؟ قالَ : هذا كَربَلاءُ ، يُقتَلُ فيهِ قَومٌ يَدخُلونَ الجَنَّةَ بِغَيرِ حِسابٍ . ثُمَّ سارَ . (1)

ج _ كَربَلاءُ ذاتُ كَربٍ و بَلاءٍوقعة صفّين عن الحسن بن كثير عن أبيه :إنَّ عَلِيّا عليه السلام أتى كَربَلاءَ ، فَوَقَفَ بِها ، فَقيلَ : يا أميرَ المُؤمِنينَ ، هذِهِ كَربَلاءُ . قالَ : ذاتُ كَربٍ و بَلاءٍ . ثُمَّ أومَأَ بِيَدِهِ إلى مَكانٍ ، فَقالَ : ها هُنا مَوضِعُ رِحالِهِم ، ومُناخُ رِكابِهِم ، وأومَأَ بِيَدِهِ إلى مَوضِعٍ آخَرَ ، فَقالَ : ها هُنا مُهَراقُ دِمائِهِم . (2)

د _ بِأَبي مَن لا ناصِرَ لَهُاُسد الغابة عن غرفة الأزديّ :دَخَلَني شَكٌّ مِن شَأنِ عَلِيٍّ عليه السلام ، فَخَرَجتُ مَعَهُ عَلى شاطِئِ الفُراتِ ، فَعَدَلَ عَنِ الطَّريقِ ووَقَفَ ، ووَقَفنا حَولَهُ ، فَقالَ بِيَدِهِ : هذا مَوضِعُ رَواحِلِهِم ، ومُناخُ رِكابِهِم ، ومُهَراقُ دِمائِهِم ، بِأَبي مَن لا ناصِرَ لَهُ فِي الأَرضِ ولا فِي السَّماءِ إلَا اللّهُ ! فَلَمّا قُتِلَ الحُسَينُ عليه السلام خَرَجتُ حَتّى أتَيتُ المَكانَ الَّذي قَتَلوهُ فيهِ ، فَإِذا هُوَ كَما قالَ ، ما أخطَأَ شَيئا . قالَ : فَاستَغفَرتُ اللّهَ مِمّا كانَ مِنّي مِنَ الشَّكِّ ، وعَلِمتُ أنَّ عَلِيّا عليه السلام لَم يَقدَم إلّا بِما عُهِدَ إلَيهِ فيهِ . (3)

.


1- .الإرشاد : ج 1 ص 332 ، كشف اليقين : ص 100 ح 92 ، كشف الغمّة : ج 1 ص 279 نحوه ، بحار الأنوار : ج 41 ص 286 ح 6 .
2- .وقعة صفّين : ص 142 ، بحار الأنوار : ج 32 ص 420 ح 385 ؛ شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد : ج 3 ص 171 .
3- .اُسد الغابة : ج 4 ص 322 .

ص: 251

ب _ اين جا كربلاست

الإرشاد_ به نقل از جويريّة بن مسهر عبدى _: هنگامى كه با امير مؤمنان على بن ابى طالب عليه السلام به طرف صفّين مى رفتيم ، به منطقه كربلا رسيديم . امام عليه السلام در كناره لشكر ايستاد و سپس به چپ و راست نگريست و گريست و سپس فرمود: «به خدا سوگند، اين جا خوابگاه مركب ها و جاى كشته شدن آنهاست» . به او گفته شد: اى امير مؤمنان! اين جا كجاست؟ فرمود: «اين جا كربلاست . گروهى در آن ، كشته مى شوند كه بدون حساب به بهشت وارد مى شوند» و سپس حركت كرد.

ج _ كربلا ، جاى كَرب و بلا

وقعة صفّين_ به نقل از حسن بن كثير ، از پدرش _: على عليه السلام به كربلا آمد و در آن جا ايستاد . به او گفته شد: اى امير مؤمنان! اين جا ، كربلاست . فرمود: «آميخته با كَرب (رنج) و بلا» . آن گاه با دستش به مكانى اشاره كرد و فرمود : «اين جا، جايگاه اسباب سفر و خوابگاه مركب هاى آنان است» و به جايى ديگر اشاره كرد و فرمود : «اين جا خونشان ريخته مى شود» .

د _ پدرم فداى آن بى ياور!

اُسد الغابة_ به نقل از غرفه اَزْدى _: من در منزلت على عليه السلام شك كرده بودم . با او بر كناره فرات بيرون آمديم كه از راه ، كناره گرفت و ايستاد و ما هم گرد او ايستاديم . با دستش اشاره كرد و فرمود : «اين جا جايگاه اسباب سفر و خوابگاه مركب هايشان و محلّ ريختن خونشان است . پدرم فداى آن كه در زمين و آسمان، ياورى جز خدا ندارد!» . هنگامى كه حسين عليه السلام كشته شد، بيرون آمدم تا به مكانى كه او را در آن جا كشته بودند ، رسيدم . آن ، درست همان گونه بود كه [امام على عليه السلام ] گفته بود و كوچك ترين خطايى نداشت. پس ، از شكّى كه كرده بودم، از خدا آمرزش خواستم و دانستم كه على عليه السلام آنچه را به او سپرده بودند، بيان كرده است .

.

ص: 252

ه _ لا يَسبِقُهُمُ الأَوَّلونَ ولا يَلحَقُهُمُ الآخِرونَتهذيب الأحكام عن محمّد بن سنان عمّن حدّثه عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :خَرَجَ أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام يَسيرُ بِالنّاسِ ، حَتّى إذا كانَ مِن كَربَلاءَ عَلى مَسيرَةِ ميلٍ أو ميلَينِ ، فَتَقَدَّمَ بَينَ أيديهِم حَتّى إذا صارَ بِمَصارِعِ الشُّهَداءِ ، قالَ : قُبِضَ فيها مِئَتا نَبِيٍّ ، ومِئَتا وَصِيٍّ ، ومِئَتا سِبطٍ شُهَداءَ بِأَتباعِهِم . فَطافَ بِها عَلى بَغلَتِهِ خارِجا رِجلَيهِ مِنَ الرِّكابِ ، وأنشَأَ يَقولُ : مُناخُ رِكابٍ ومَصارِعُ شُهَداءَ ، لا يَسبِقُهُم مَن كانَ قَبلَهُم ، ولا يَلحَقُهُم مَن كانَ بَعدَهُم (1) .

و _ شُهَداءُ لَيسَ مِثلَهُم شُهَداءُالمعجم الكبير عن شيبان بن مخرّم_ وكانَ عُثمانِيّا _: إنّي لَمَعَ عَلِيٍّ عليه السلام إذ أتى كَربَلاءَ ، فَقالَ : يُقتَلُ في هذَا المَوضِعِ شُهَداءُ لَيسَ مِثلَهُم شُهَداءُ إلّا شُهَداءُ بَدرٍ . فَقُلتُ : بَعضُ كَذِباتِهِ ! وثَمَّ رِجلُ حِمارٍ مَيِّتٍ ، فَقُلتُ لِغُلامي : خُذ رِجلَ هذَا الحِمارِ ، فَأَوتِدها في مَقعَدِهِ وغَيِّبها ، فَضَرَبَ الدَّهرُ ضَربَةً ، فَلَمّا قُتِلَ الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام ، انطَلَقتُ ومَعي أصحابٌ لي ، فَإِذا جُثَّةُ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام عَلى رِجلِ ذاكَ الحِمارِ ، وإذا أصحابُهُ رِبضَةٌ (2) حَولَهُ . (3)

.


1- .تهذيب الأحكام : ج 6 ص 72 ح 138 ، كامل الزيارات : ص 453 ح 686 ، الخرائج والجرائح : ج 1 ص 183 ح 16 عن الإمام الباقر عليه السلام نحوه ، بحار الأنوار : ج 101 ص 116 ح 42 .
2- .الرِّبْضَةُ : مقتل قوم قُتلوا في بقعة واحدة (النهاية : ج 2 ص 185 «ربض») .
3- .المعجم الكبير : ج 3 ص 111 ح 2826 ، كفاية الطالب : ص 427 ، الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج 1 ص 430 ح 419 ؛ شرح الأخبار : ج 3 ص 138 ح 1080 عن شيب بن محزوم ، مثير الأحزان : ص 79 عن شيبان بن محرم والثلاثة الأخيرة نحوه وراجع : الملاحم والفتن : ص 236 ح 343 .

ص: 253

ه _ پيشينيان بر او پيشى نمى گيرند و پسينيان به او نمى رسند

تهذيب الأحكام_ به نقل از محمّد بن سِنان ، از كسى كه از امام صادق عليه السلام براى او حديث كرده است _: امير مؤمنان عليه السلام با مردم حركت كرد ، تا آن كه به يك يا دو ميلى كربلا رسيد. امام عليه السلام پيشاپيشِ مردم رفت تا به جايگاه بر خاك افتادن شهيدان رسيد و فرمود: «در اين جا دويست پيامبر و دويست وصى ، از دنيا رفته اند و دويست سبط [_ِ پيامبر] با پيروانشان شهيد شده اند» . سپس سوار بر اشترش ، در حالى كه پاى از ركاب بيرون داشت ، به گرد آن چرخيد و چنين فرمود : «[اين جا ]خوابگاه مركب ها و جايگاه بر خاك افتادن شهيدان است . پيشينيان ، بر ايشان پيشى نمى گيرند و پسينيانِ ، به ايشان نمى رسند» .

و _ شهيدانى بى مانند

المعجم الكبير_ به نقل از شيبان بن مُخرَّم كه از هواداران عثمان بود _: هنگامى كه على به كربلا آمد، من با او بودم . گفت: «در اين جا، شهيدانى كشته مى شوند كه بجز شهيدان بدر، كس همانند آنها نيست». [با خود] گفتم: يكى ديگر از دروغ هايش! آن جا پاى درازگوش مرده اى بود . به غلامم گفتم: پاى اين درازگوش را بگير و مانند ميخ ، آن را در زمين فرو كن و پنهانش بدار. روزگار چرخيد و گذشت و هنگامى كه حسين بن على كشته شد، من و يارانم به آن جا آمديم. پيكر حسين بن على بر روى همان پاى درازگوش بود و يارانش دسته جمعى گرداگرد او كشته شده بودند.

.

ص: 254

البداية والنهاية عن محمّد بن سعد وغيره من غير وجه عن عليّ بن أبي طالب عليه السلام :أنَّهُ مَرَّ بِكَربَلاءَ عِندَ أشجارِ الحَنظَلِ وهُوَ ذاهِبٌ إلى صِفّينَ ، فَسَأَلَ عَنِ اسمِها ، فَقيلَ : كَربَلاءُ ، فَقالَ : كَربٌ وبَلاءٌ ! فَنَزَلَ وصَلّى عِندَ شَجَرَةٍ هُناكَ . ثُمَّ قالَ : يُقتَلُ هاهُنا شُهَداءُ هُم خَيرُ الشُّهَداءِ غَيرَ الصَّحابَةِ (1) ، يَدخُلونَ الجَنَّةَ بِغَيرِ حِسابٍ ، وأشارَ إلى مَكانٍ هُناكَ ، فَعَلَموهُ بِشَيءٍ ، فَقُتِلَ فيهِ الحُسَينُ عليه السلام . (2)

ز _ تُسفَكُ الدِّماءُ فيهاالمطالب العالية عن أبي يحيى عن رجل من بني ضبّة :شَهِدتُ عَلِيّا حينَ نَزَلَ كَربَلاءَ ، فَانطَلَقَ فَقامَ ناحِيَةً ، فَأَومَأَ بِيَدِهِ ، فَقالَ : مُناخُ رِكابِهِم أمامَهُ ، ومَوضِعُ رِحالِهِم عَن يَسارِهِ ، فَضَرَبَ بِيَدَيهِ الأَرضَ ، فَأَخَذَ مِنَ الأَرضِ قَبضَةً ، فَشَمَّها ، فَقالَ _ وَانحَنى _ : وا حَبَّذَا (3) الدِّماءُ يُسفَكُ فيهِ . ثُمَّ جاءَ الحُسَينُ عليه السلام ، فَنَزَلَ كَربَلاءَ . قالَ الضَّبِّيُّ : فَكُنتُ فِي الخَيلِ الَّتي بَعَثَهَا ابنُ زِيادٍ إلَى الحُسَينِ عليه السلام ، فَلَمّا قَدِمتُ فَكَأَنَّما نَظَرتُ إلى مَقامِ عَلِيٍّ عليه السلام وإشارَتِهِ بِيَدِهِ ، فَقَلَبتُ فَرَسي ، ثُمَّ انصَرَفتُ إلَى الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام ، فَسَلَّمتُ عَلَيهِ ، وقُلتُ لَهُ : إنَّ أباكَ كانَ أعلَمَ النّاسِ ، وإنّي شَهِدتُهُ في زَمَنِ كَذا وكَذا قالَ : كَذا وكَذا ، وإنَّكَ وَاللّهِ لَمَقتولٌ السّاعَةَ . قالَ : فَما تُريدُ أن تَصنَعَ أنتَ ؟ أتَلحَقُ بِنا أم تَلحَقُ بِأَهلِكَ ؟ قُلتُ : وَاللّهِ ، إنَّ عَلَيَّ لَدَينا ، وإنَّ لي لَعِيالاً ، وما أظُنُّ إلّا سَأَلحَقُ بِأَهلي . قالَ : أمّا لا ، فَخُذ مِن هذَا المالِ حاجَتَكَ _ وإذا مالٌ مَوضوعٌ بَينَ يَدَيهِ _ قَبلَ أن يَحرُمَ عَلَيكَ ، ثُمَّ النَّجاءَ (4) ، فَوَاللّهِ ، لا يَسمَعُ الدّاعِيَةَ (5) أحَدٌ ، ولا يَرَى البارِقَةَ (6) أحَدٌ ولا يُعينُنا إلّا كانَ مَلعونا عَلى لِسانِ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله . قالَ : قُلتُ : وَاللّهِ ، لا أجمَعُ اليَومَ أمرَينِ : آخُذُ مالَكَ ، وأخذُلُكَ . فَانصَرَفَ وتَرَكَهُ . (7)

.


1- .الظاهر أنّ جملة «غير الصحابة» هي من إضافات المؤلّف ؛ إذ لا يوجد هذا التعبير في جميع المصادر المتقدّمة .
2- .البداية والنهاية : ج 8 ص 199 .
3- .قال في هامش المصدر : كذا في الأصلين ، ولينظر فيه .
4- .النجاءُ : السرعة ، أي انجوا بأنفسكم (النهاية : ج 5 ص 25 «نجا») .
5- .كذا في المصدر ، ولعلّ الصواب : «الواعية» .
6- .البارِقةُ : السيوفُ ، سمّيت لبريقها (تاج العروس : ج 13 ص 20 «برق») .
7- .. المطالب العالية : ج 4 ص 326 ح 4517 .

ص: 255

البداية و النهاية_ به نقل از محمّد بن سعد و غير او ، از طريق هاى متعدّد _: على عليه السلام در حركت به صفّين ، از كربلا و از كنار درختان حنظل گذشت. از نام آن جا پرسيد . گفتند : كربلا . فرمود: «كرب (رنج) و بلا!» و فرود آمد و نزد درختى در آن جا نماز خواند . سپس فرمود: «اين جا شهيدانى كشته مى شوند كه بهترينِ شهيدان بجز صحابه (1) هستند . [آنان] بدون حساب به بهشت در مى آيند» و به جايى در آن جا اشاره كرد. آن جا را نشانه گذارى كردند و حسين عليه السلام در همان جا كشته شد .

ز _ خون ها در آن جا ريخته مى شود

المطالب العالية :ابو يحيى ، از مردى از قبيله بنى ضَبّه نقل مى كند : هنگامى كه على عليه السلام به كربلا فرود آمد ، حاضر بودم . رفت تا در نقطه اى ايستاد و با دستش اشاره كرد و فرمود: «جايگاه مركب هايشان ، جلوى آن و جاى اسباب سفرشان ، در سمت چپ آن است» و با دستش به زمين زد و يك مشت خاك از زمين برداشت و آن را بوييد و در همان حالى كه خميده بود ، فرمود: «خوشا به حال خون هايى كه در آن، ريخته مى شود!» . سپس حسين عليه السلام آمد و در كربلا بار افكند. من ميان گروهى كه ابن زياد به سوى حسين عليه السلام فرستاده بود، بودم . هنگامى كه وارد شدم، گويى جايگاه على عليه السلام و اشاره كردن با دستش را ديدم . پس اسبم را چرخاندم و به سوى حسين بن على عليه السلام باز گشتم و بر او سلام دادم و به او گفتم: پدرت، داناترينِ مردم بود و من در فلان زمان، نزد او حضور داشتم و او چنين و چنان گفت و بى ترديد و به خدا سوگند ، تو اكنون كشته مى شوى . حسين عليه السلام فرمود: «تو مى خواهى چه كنى؟ آيا به ما مى پيوندى ، يا به خانواده ات ملحق مى شوى؟» . گفتم: به خدا سوگند، من بدهكار و عيالوارم و گمان نمى كنم كه جز به خانواده ام ملحق شوم. حسين عليه السلام با اشاره به مالى كه جلويش بود ، فرمود: «اكنون كه به ما نمى پيوندى ، به مقدار نيازت از اين مال بردار، پيش از آن كه [مرا بكشند و ] بر تو حرام شود . سپس بشتاب كه به خدا سوگند، هيچ كس نيست كه صداى دعوت [و كمك خواهىِ] مرا بشنود و درخشش شمشيرها را ببيند و به يارى مان نيايد، جز آن كه بر زبان محمّد صلى الله عليه و آله نفرين شده است» . گفتم: به خدا سوگند، امروز ، هر دو كار را جمع نمى كنم: مالت را بگيرم و تو را وا گذارم! ابو يحيى مى گويد: آن مرد ، باز گشت و او را ترك كرد .

.


1- .ظاهرا عبارت «بجز صحابه» از اضافات نويسنده كتاب است ؛ زيرا در هيچ يك از منابع پيشين ، اين عبارت وجود ندارد .

ص: 256

ح _ اِصبِر أبا عَبدِ اللّهِ بِشَطِّ الفُراتِ!مسند ابن حنبل عن عبداللّه بن نُجَيّ عن أبيه :أنَّهُ سارَ مَعَ عَلِيٍّ عليه السلام ، وكانَ صاحِبَ مِطهَرَتِهِ ، فَلَمّا حاذى نينَوى (1) ، وهُوَ مُنطَلِقٌ إلى صِفّينَ ، فَنادى عَلِيٌّ عليه السلام : اِصبِر أبا عَبدِ اللّهِ ، اِصبِر أبا عَبدِ اللّهِ بِشَطِّ الفُراتِ . قُلتُ : وماذا ؟ قالَ : دَخَلتُ عَلَى النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله ذاتَ يَومٍ وعَيناهُ تَفيضانِ ، قُلتُ : يا نَبِيَ اللّهِ أغضَبَكَ أحَدٌ ، ما شَأنُ عَينَيكَ تَفيضانِ ؟ قالَ : بَل قامَ مِن عِندي جِبريلُ عليه السلام قَبلُ ، فَحَدَّثَني أنَّ الحُسَينَ يُقتَلُ بِشَطِّ الفُراتِ . قالَ : فَقالَ : هَل لَكَ إلى أن اُشِمَّكَ مِن تُربَتِهِ ؟ قالَ : قُلتُ : نَعَم ، فَمَدَّ يَدَهُ فَقَبَضَ قَبضَةً مِن تُرابٍ فَأَعطانيها ، فَلَم أملِك عَيني أن فاضَتا . (2)

.


1- .نِينَوى : بسواد الكوفة ناحية يقال لها : نِينَوى ، منها كربلاء التي قُتل بها الحسين عليه السلام (معجم البلدان : ج 5 ص 339) وراجع : الخريطة رقم 4 في آخر مجلّد 5 .
2- .مسند ابن حنبل : ج 1 ص 184 ح 648 ، مسند أبي يعلى : ج 1 ص 206 ح 358 ، المعجم الكبير : ج 3 ص 105 ح 2811 نحوه ، تاريخ دمشق : ج 14 ص 187 ح 3517 ، تهذيب التهذيب : ج 1 ص 589 ، سير أعلام النبلاء : ج 3 ص 288 ، بغية الطلب في تاريخ حلب : ج 6 ص 2596 ، الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج 1 ص 429 ح 417 عن عامر الشعبي ؛ المناقب للكوفي : ج 2 ص 253 ح 719 ، الملاحم والفتن : ص 237 ح 344 والثلاثة الأخيرة نحوه .

ص: 257

ح _ در كنار رود فرات، صبر كن ، اى ابا عبد اللّه !

مُسنَد ابن حنبل_ به نقل از عبد اللّه بن نُجَى ، در باره پدرش _: او كه مسئول وسايل طهارت على عليه السلام بود ، با ايشان كه عازم صفّين بود، حركت كرد. هنگامى كه از كنار نينوا (1) مى گذشت ، على عليه السلام ندا داد: «صبر داشته باش ، ابا عبد اللّه ! صبر داشته باش ، ابا عبد اللّه ! در كنار فرات !» . گفتم: يعنى چه؟ فرمود: «روزى بر پيامبر صلى الله عليه و آله وارد شدم و چشمانش اشكبار بود. پرسيدم: اى پيامبر خدا! آيا كسى شما را ناراحت كرده است؟ چرا اشك از چشمانت سرازير است؟ پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: جبرئيل ، اندكى پيش ، از نزدم رفت. او برايم گفت كه حسين در كنار رود فرات ، كشته مى شود. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: جبرئيل گفت: آيا مى خواهى خاك آن جا را ببويى؟ گفتم: آرى . و جبرئيل، دستش را دراز كرد و مشتى از خاك آن جا را به من داد و من ديگر نتوانستم جلوى ريزش اشك خود را بگيرم» .

.


1- .در نواحى كوفه ، منطقه اى است به نام نينوا، و كربلا _ كه امام حسين عليه السلام در آن كشته شد _ ، بخشى از آن منطقه است (ر . ك : نقشه شماره 4 در پايان جلد 5) .

ص: 258

ط _ هاهُنا هاهُنا!وقعة صفّين عن أبي جُحيفة :جاءَ عُروَةُ البارِقِيُّ إلى سَعيدِ بنِ وَهبٍ ، فَسَأَلَهُ وأنَا أسمَعُ ، فَقالَ : حَديثٌ حَدَّثتَنيهِ عَن عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ عليه السلام . قالَ : نَعَم ، بَعَثَني مِخنَفُ بنُ سُلَيمٍ إلى عَلِيٍّ عليه السلام ، فَأَتَيتُهُ بِكَربَلاءَ ، فَوَجَدتُهُ يُشيرُ بِيَدِهِ ويَقولُ : هاهُنا هاهُنا . فَقالَ لَهُ رَجُلٌ : وما ذلِكَ يا أميرَ المُؤمِنينَ ؟ قالَ : ثَقَلٌ (1) لِالِ مُحَمَّدٍ يَنزِلُ هاهنا ، فَوَيلٌ لَهُم مِنكُم ، ووَيلٌ لَكُم مِنهُم ! فَقالَ لَهُ الرَّجُلُ : ما مَعنى هذَا الكَلامِ يا أميرَ المُؤمِنينَ ؟ ! قالَ : وَيلٌ لَهُم مِنكُم : تَقتُلونَهُم ؛ ووَيلٌ لَكُم مِنهُم : يُدخِلُكُمُ اللّهُ بِقَتلِهِم إلَى النّارِ . (2)

.


1- .الثَّقَل _ محرّكة _ : متاعُ المسافر وحَشَمُه ، وكلّ شيء نفيس مَصُون (القاموس المحيط : ج 3 ص 342 «ثقل») .
2- .وقعة صفّين : ص 141 ، بحار الأنوار : ج 41 ص 338 ح 58 ؛ شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد : ج 3 ص 170 وفيه «سعد بن وهب» .

ص: 259

ط _ اين جا، اين جا!

وقعة صفّين_ به نقل از ابو جُحَيفه _: عُروه بارقى نزد سعيد بن وَهْب آمد و از او سؤال كرد و من مى شنيدم. او گفت: [پيش از اين] حديثى را از على بن ابى طالب عليه السلام برايم نقل كردى. گفت : آرى! مِخنَف بن سُلَيم ، مرا به سوى على عليه السلام فرستاد و من در كربلا به او رسيدم. ديدم با دستش اشاره مى كند و مى گويد: «اين جا، اين جا» . مردى به او گفت: اى امير مؤمنان! اين، چه معنايى مى دهد؟ فرمود: «اسباب سفر خاندان محمّد ، اين جا فرود مى آيد . واى بر ايشان از [ستم ]شما و واى بر شما از [دادخواهى ]ايشان [در پيشگاه خداوند]!» . مرد به على عليه السلام گفت: اى امير مؤمنان! معناى اين سخن چيست؟ فرمود: «واى بر ايشان از شما ، كه آنها را مى كشيد ، و واى بر شما از ايشان ، كه خداوند ، شما را به دليل كشتن آنها، به آتش دوزخ مى برد!» .

.

ص: 260

تاريخ دمشق عن عون بن أبي جُحَيفة :إنّا لَجُلوسٌ عِندَ دارِ أبي عَبدِ اللّهِ الجَدَلِيِّ (1) ، فَأَتانا مَلِكُ بنُ صُحارٍ الهَمدانِيُّ ، فَقالَ : دَلّوني عَلى مَنزِلِ فُلانٍ ، قالَ : قُلنا : ألا تُرسِلُ إلَيهِ فَيَجيءُ إذ جاءَ . فَقالَ : أتَذكُرُ إذ بَعَثَنا أبو مِخنَفٍ إلى أميرِ المُؤمِنينَ عليه السلام وهُوَ بِشاطِئِ الفُراتِ ، فَقالَ : لَيَحُلَّنَّ هاهُنا رَكبٌ مِن آلِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَمُرُّ بِهذَا المَكانِ ، فَيَقتُلونَهُم ، فَوَيلٌ لَكُم مِنهُم ، ووَيلٌ لَهُم مِنكُم ! (2)

ى _ ما لي ولِالِ أبي سُفيانَ؟!مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي عن الحاكم الجشمي :إنَّ أميرِ المُؤمِنينَ عليه السلام لَمّا سارَ إلى صِفّينَ نَزَلَ بِكَربَلاءَ ، وقالَ لِابنِ عَبّاسٍ : أتَدري ما هذِهِ البُقعَةُ ؟ قالَ : لا ، قالَ : لَو عَرَفتَها لَبَكَيتَ بُكائي ، ثُمَّ بَكى بُكاءً شَديدا . ثُمَّ قالَ : ما لي ولِالِ أبي سُفيانَ ؟ ! ثُمَّ التَفَتَ إلَى الحُسَينِ عليه السلام ، وقالَ : صَبرا يا بُنَيَّ ! فَقَد لَقِيَ أبوكَ مِنهُم مِثلَ الَّذي تَلقى بَعدَهُ (3) .

ك _ تَبكي عَلَيهِمُ السَّماءُ وَالأَرضُشرح الأخبار عن الأصبغ بن نباتة :سِرنا مَعَ عَلِيٍّ عليه السلام إلى شاطِئِ الفُراتِ ، فَمَرَّ راهِبٌ ، فَقالَ لَهُ : يا راهِبُ ! أينَ العَينُ الَّتي هاهُنا ؟ قالَ : لا أعلَمُ بِها إلّا بِالخَبَرِ ، فَإِنَّهُ يُقالُ : إنَّهُ لا يَعلَمُ مَكانَها إلّا نَبِيٌّ أو وَصِيُّ نَبِيٍّ . فَأَخَذَ عَلِيٌّ عليه السلام مَعَ الوادي ، وجَعَلَ يَنظُرُ يَمينا وشِمالاً ، ثُمَّ قالَ : اِحفِروا هاهُنا ، فَحَفَروا ، فَوَجَدوا حَجَرا ، فَقالَ : اِرفَعوهُ ، فَرَفَعوهُ ، فَإِذا عَينُ ماءٍ تَحتَهُ ، فَشَرِبنا وسَقَينا دَوابَّنا . ثُمَّ قالَ عَلِيٌّ عليه السلام لَنا : يُقتَلُ هاهُنا مِن آلِ مُحَمَّدٍ فِتيَةٌ تَبكي عَلَيهِمُ السَّماءُ وَالأَرضُ . (4)

.


1- .في المصدر : «الجدي» ، والصواب ما أثبتناه كما في بغية الطلب في تاريخ حلب .
2- .تاريخ دمشق : ج 14 ص 198 ، بغية الطلب في تاريخ حلب : ج 6 ص 2602 .
3- .مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 1 ص 162 .
4- .شرح الأخبار : ج 3 ص 137 ح 1079 .

ص: 261

تاريخ دمشق_ به نقل از عون بن ابى جُحَيفه _: ما در خانه ابو عبد اللّهِ جَدَلى نشسته بوديم كه مَلِك بن صُحار هَمْدانى نزد ما آمد و گفت: مرا به منزل فلان شخص، راه نمايى كنيد. ما گفتيم: چرا پيغام نمى فرستى كه چون آمد، [به اين جا] بيايد ؟ گفت: آيا به ياد مى آورى كه ابو مِخنَف ، ما را به سوى امير مؤمنان _ كه كنار فرات بود _ روانه كرد و او فرمود: «كاروانى از خاندان پيامبر خدا كه از اين مكان عبور مى كنند، در اين جا فرود مى آيند و آنان را مى كشند . واى بر شما از ايشان و واى بر ايشان از شما!» ؟

ى _ مرا با خاندان ابو سفيان ، چه كار؟!

مقتل الحسين عليه السلام ، خوارزمى_ به نقل از حاكم جِشُمى _: امير مؤمنان ، هنگامى كه به سوى صفّين مى رفت، در كربلا فرود آمد و به ابن عبّاس فرمود: «آيا مى دانى اين جا ، چه جايى است ؟» . گفت: نه. فرمود : «اگر مى دانستى، مانند من گريه مى كردى» و سپس به شدّت گريست . آن گاه فرمود: «خاندان ابو سفيان ، از [جان] من چه مى خواهند ؟!» و به حسين عليه السلام رو كرد و فرمود: «صبر كن _ اى پسر عزيزم _ كه پدرت از ايشان ، همان ديده است كه تو از اين پس مى بينى» .

ك _ آسمان و زمين بر ايشان مى گريد

شرح الأخبار_ به نقل از اصبغ بن نُباته _: با امام على عليه السلام بر كناره فرات، حركت كرديم كه راهبى عبور كرد . امام عليه السلام به او فرمود: «اى راهب! چشمه اى كه در اين جا هست، كجاست؟» . گفت: من جز خبر آن را نمى دانم و گفته مى شود: جاى آن را جز پيامبرى يا وصىّ پيامبرى نمى داند . امام على عليه السلام شروع به حركت در وادى كرد و پيوسته به چپ و راست مى نگريست . سپس فرمود: «اين جا را بكَنيد» . آن جا را كندند و سنگى يافتند. فرمود: «آن را برداريد» . آن را برداشتند . ديدند چشمه آبى ، زير آن است . از آن نوشيديم و چارپايان را سيراب كرديم. سپس امام على عليه السلام به ما فرمود: «جوانانى از خاندان محمّد صلى الله عليه و آله در اين جا كشته مى شوند كه آسمان و زمين بر آنان مى گريند» .

.

ص: 262

راجع : ج 7 ص 364 (القسم التاسع / الفصل الثاني / بكاءُ السماءِ والأرض) .

3 / 2رُؤيا أميرِ المُؤمِنينَ عليه السلام في كَربَلاءَكمال الدين عن ابن عبّاس :كُنتُ مَعَ أميرِ المُؤمِنينَ عليه السلام في خُروجِهِ إلى صِفّينَ ، فَلَمّا نَزَلَ بِنينَوى ، وهُوَ شَطُّ الفُراتِ ، قالَ بِأَعلى صَوتِهِ : يَابنَ عَبّاسٍ ، أتَعرِفُ هذَا المَوضِعَ ؟ قالَ : قُلتُ : ما أعرِفُهُ يا أميرَ المُؤمِنينَ . فَقالَ : لَو عَرَفتَهُ كَمَعرِفَتي لَم تَكُن تَجوزُهُ حَتّى تَبكِيَ كَبُكائي . قالَ : فَبَكى طَويلاً حَتَّى اخضَلَّت (1) لِحيَتُهُ ، وسالَتِ الدُّموعُ عَلى صَدرِهِ ، وبَكَينا مَعَهُ ، وهُوَ يَقولُ : أوهِ أوهِ (2) ! ما لي ولِالِ أبي سُفيانَ ؟ ! ما لي ولِالِ حَربٍ ، حِزبِ الشَّيطانِ ، وأولِياءِ الكُفرِ ؟ ! صَبرا يا أبا عَبدِ اللّهِ ؛ فَقَد لَقِيَ أبوكَ مِثلَ الَّذي تَلقى مِنهُم . ثُمَّ دَعا بِماءٍ ، فَتَوَضَّأَ وُضوءَ الصَّلاةِ ، فَصَلّى ما شاءَ اللّهُ أن يُصَلِّيَ ، ثُمَّ ذَكَرَ نَحوَ كَلامِهِ الأَوَّلِ ، إلّا أنَّهُ نَعَسَ عِندَ انقِضاءِ صَلاتِهِ ساعَةً ، ثُمَّ انتَبَهَ ، فَقالَ : يَابنَ عَبّاسٍ ! فَقُلتُ : ها أنَا ذا . فَقالَ : ألا اُخبِرُكَ بِما رَأَيتُ في مَنامي آنِفا عِندَ رَقدَتي ؟ فَقُلتُ : نامَت عَيناكَ ، ورَأَيتَ خَيرا يا أميرَ المُؤمِنينَ . قالَ : رَأَيتُ كَأَنّي بِرِجالٍ بيضٍ قَد نَزَلوا مِنَ السَّماءِ ، مَعَهُم أعلامٌ بيضٌ ، قَد تَقَلَّدوا سُيوفَهُم ، وهِيَ بيضٌ تَلمَعُ ، وقَد خَطّوا حَولَ هذِهِ الأَرضِ خَطَّةً ، ثُمَّ رَأَيتُ هذِهِ النَّخيلَ قَد ضَرَبَت بِأَغصانِها إلَى الأَرضِ ، فَرَأَيتُها تَضطَرِبُ بِدَمٍ عَبيطٍ (3) ، وكَأَنّي بِالحُسَينِ نَجلي وفَرخي ومُضغَتي ومُخّي قَد غَرِقَ فيهِ ، يَستَغيثُ فَلا يُغاثُ ، وكَأَنَّ الرِّجالَ البيضَ قَد نَزَلوا مِنَ السَّماءِ يُنادونَهُ ، ويَقولونَ : صَبرا آلَ الرَّسولِ ؛ فَإِنَّكُم تُقتَلونَ عَلى أيدي شِرارِ النّاسِ ، وهذِهِ الجَنَّةُ يا أبا عَبدِ اللّهِ إليكَ مُشتاقَةٌ ، ثُمَّ يُعَزّونَني ، ويَقولونَ : يا أبَا الحَسَنِ ، أبشِر ، فَقَد أقَرَّ اللّهُ عَينَكَ بِهِ يَومَ القِيامَةِ ، يَومَ يَقومُ النّاسُ لِرَبِّ العالَمينَ ، ثُمَّ انتَبَهتُ . هكَذا وَالَّذي نَفسُ عَلِيٍّ بِيَدِهِ ، لَقَد حَدَّثَنِي الصّادِقُ المُصَدَّقُ أبُو القَاسِمِ صلى الله عليه و آله أنّي سَأَراها في خُروجي إلى أهلِ البَغيِ عَلَينا ، وهذِهِ أرضُ كَربٍ وبَلاءٍ ، يُدفَنُ فيهَا الحُسَينُ وسَبعَةَ عَشَرَ رَجُلاً كُلُّهُم مِن وُلدي ووُلدِ فاطِمَةَ عليهاالسلام ، وأنَّها لَفِي السَّماواتِ مَعروفَةٌ ، تُذكَرُ أرضُ كَربٍ وبَلاءٍ ، كَما تُذكَرُ بُقعَةُ الحَرَمَينِ وبُقعَةُ بَيتِ المَقدِسِ . ثُمَّ قالَ لي : يَابنَ عَبّاسٍ ، اُطلُب لي حَولَها بَعرَ الظِّباءِ ، فَوَ اللّهِ ، ما كَذَبتُ ولا كُذِبتُ قَطُّ ، وهِيَ مُصفَرَّةٌ ، لَونُها لَونُ الزَّعفَرانِ . قالَ ابنُ عَبّاسٍ : فَطَلَبتُها ، فَوَجَدتُها مُجتَمِعَةً ، فَنادَيتُهُ : يا أميرَ المُؤمِنينَ ، قَد أصَبتُها عَلَى الصِّفَةِ الَّتي وَصَفتَها لي . فَقالَ عَلِيٌّ عليه السلام : صَدَقَ اللّهُ ورَسولُهُ . ثُمَّ قامَ عليه السلام يُهَروِلُ إلَيها ، فَحَمَلَها وشَمَّها ، وقالَ : هِيَ هِيَ بِعَينِها ، تَعلَمُ _ يَابنَ عَبّاسٍ _ ما هذِهِ الأَبعارُ ؟ هذِهِ قَد شَمَّها عيسَى بنُ مَريَمَ عليه السلام ، وذلِكَ أنَّهُ مَرَّ بِها ومَعَهُ الحَوارِيّونَ فَرَأى هذِهِ الظِّباءَ مُجتَمِعَةً ، فَأَقبَلَت إلَيهِ الظِّباءُ وهِيَ تَبكي ، فَجَلَسَ عيسى عليه السلام وجَلَسَ الحَوارِيّونَ ، فَبَكى وبَكَى الحَوارِيّونَ ، وهُم لا يَدرونَ لِمَ جَلَسَ ولِمَ بَكى . فَقالوا : يا روحَ اللّهِ وكَلِمَتَهُ ، ما يُبكيكَ ؟ ! قالَ : أتَعلَمونَ أيَّ أرضٍ هذِهِ ؟ قالوا : لا . قالَ : هذِهِ أرضٌ يُقتَلُ فيها فَرخُ الرَّسولِ أحمَدَ ، وفَرخُ الحُرَّةِ الطّاهِرَةِ البَتولِ شَبيهَةِ اُمّي ، ويُلحَدُ فيها ، وهِيَ أطيَبُ مِنَ المِسكِ ، وهِيَ طينَةُ الفَرخِ المُستَشهَدِ ، وهكَذا تَكونُ طينَةُ الأَنبِياءِ وأولادِ الأَنبِياءِ ، فَهذِهِ الظِّباءُ تُكَلِّمُني وتَقولُ : إنَّها تَرعى في هذِهِ الأَرضِ شَوقا إلى تُربَةِ الفَرخِ المُبارَكِ ، وزَعَمَت أنَّها آمِنَةٌ في هذِهِ الأَرضِ . ثُمَّ ضَرَبَ بِيَدِهِ إلى هذِهِ الصِّيرانِ ، فَشَمَّها ، فَقالَ : هذِهِ بَعرُ الظِّباءِ عَلى هذَا الطّيبِ ؛ لِمَكانِ حَشيشِها (4) ، اللّهُمَّ أبقِها أبَدا حَتّى يَشُمَّها أبوهُ ، فَتَكونَ لَهُ عَزاءً وسَلوَةً ، قالَ : فَبَقِيَت إلى يَومِ النّاسِ هذا ، وقَدِ اصفَرَّت لِطولِ زَمَنِها ، هذِهِ أرضُ كَربٍ وبَلاءٍ . وقالَ بِأَعلى صَوتِهِ : يا رَبَّ عيسَى بنِ مَريَمَ ، لا تُبارِك في قَتَلَتِهِ ، وَالحامِلِ عَلَيهِ ، وَالمُعينِ عَلَيهِ ، وَالخاذِلِ لَهُ ، ثُمَّ بَكى بُكاءً طَويلاً ، وبَكَينا مَعَهُ حَتّى سَقَطَ لِوَجهِهِ وغُشِيَ عَلَيهِ طَويلاً ، ثُمَّ أفاقَ ، فَأَخَذَ البَعرَ ، فَصَرَّها في رِدائِهِ ، وأمَرَني أن أصُرَّها كَذلِكَ . ثُمَّ قالَ : يَابنَ عَبّاسٍ ، إذا رَأَيتَها تَنفَجِرُ دَما عَبيطا فَاعلَم أنَّ أبا عَبدِ اللّهِ قَد قُتِلَ بِها ودُفِنَ بِها . قالَ ابنُ عَبّاسٍ : فَوَاللّهِ ، لَقَد كُنتُ أحفَظُها أكثَرَ مِن حِفظي لِبَعضِ مَا افتَرَضَ اللّهُ عَلَيَّ ، وأنَا لا أحُلُّها مِن طَرَفِ كُمّي ، فَبَينا أنَا فِي البَيتِ نائِمٌ إذِ انتَبَهتُ ، فَإِذا هِيَ تَسيلُ دَما عَبيطا ، وكانَ كُمّي قَدِ امتَلَأَت دَما عَبيطا ، فَجَلَستُ وأنَا أبكي وقُلتُ : قُتِلَ وَاللّهِ الحُسَينُ عليه السلام ! وَاللّهِ ما كَذَبَني عَلِيٌّ قَطُّ في حَديثٍ حَدَّثَني ، ولا أخبَرَني بِشَيءٍ قَطُّ أنَّهُ يَكونُ إلّا كانَ كَذلِكَ ؛ لِأَنَّ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله كانَ يُخبِرُهُ بِأَشياءَ لا يُخبِرُ بِها غَيرَهُ ، فَفَزِعتُ وخَرَجتُ ، وذلِكَ كانَ عِندَ الفَجرِ ، فَرَأَيتُ _ وَاللّهِ _ المَدينَةَ كَأَنَّها ضَبابٌ ، لا يَستَبينُ فيها أثَرُ عَينٍ ، ثُمَّ طَلَعَتِ الشَّمسُ ، فَرَأَيتُ كَأَنَّها كاسِفَةٌ ، ورَأَيتُ كَأَنَّ حيطانَ المَدينَةِ عَلَيها دَمٌ عَبيطٌ ، فَجَلَستُ وأنَا باكٍ ، وقُلتُ : قَد قُتِلَ وَاللّهِ الحُسَينُ عليه السلام ، فَسَمِعتُ صَوتا مِن ناحِيَةِ البَيتِ ، وهُوَ يَقولُ : اِصبِروا آلَ الرَّسولِقُتِلَ الفَرخُ النُّحولُ (5) نَزَلَ الرّوحُ الأَمينُبِبُكاءٍ وعَويلٍ ثُمَّ بَكى بِأَعلى صَوتِهِ وبَكَيتُ ، وأثبَتُّ عِندي تِلكَ السّاعَةَ ، وكانَ شَهرُ المُحَرَّمِ ويَومَ عاشوراءَ لِعَشرٍ مَضَينَ مِنهُ ، فَوَجَدتُهُ يَومَ وَرَدَ عَلَينا خَبَرُهُ وتاريخُهُ كَذلِكَ ، فَحَدَّثتُ بِهذَا الحَديثِ اُولئِكَ الَّذينَ كانوا مَعَهُ ، فَقالوا : وَاللّهِ ، لَقَد سَمِعنا ما سَمِعتَ ونَحنُ فِي المَعرَكَةِ ، لا نَدري ما هُوَ ، فَكُنّا نَرى أنَّهُ الخِضرُ صَلَواتُ اللّهِ عَلَيهِ وعَلَى الحُسَينِ . (6)

.


1- .اخْضَلَّ الشيءُ : أي ابْتَلَّ (الصحاح : ج 4 ص 1685 «خضل») .
2- .أوْهِ : كلمة يقولها الرجل عند الشكاية والتوجّع ، وهي ساكنة الواو مكسورة الهاء ، وربّما قلبوا الواو ألِفا ، فقالوا : آه (النهاية : ج 1 ص 82 «أوْهِ») .
3- .العَبيطُ من الدم : الخالصُ الطريُّ (الصحاح : ج 3 ص 1142 «عبط») .
4- .في الطبعة المعتمدة : «على هذه الطيب المكان حشيشها» ، والتصويب من طبعة بيروت _ مؤسّسة الأعلمي .
5- .نَحلَ جسمه نُحولاً : ذهب من مرض أو سفر فهو ، ناحلٌ ونَحيل (القاموس المحيط : ج 4 ص 55 «نحل») .
6- .كمال الدين : ص 532 ح 1 ، الأمالي للصدوق : ص 694 ح 951 ، الخرائج والجرائح : ج 3 ص 1144 ح 56 نحوه ، بحار الأنوار : ج 44 ص 252 ح 20 .

ص: 263

ر.ك: ج 7 ص 365 (بخش نهم / فصل دوم / گريستن آسمان و زمين).

3 / 2رؤياى امير مؤمنان عليه السلام در كربلا

كمال الدين_ به نقل از ابن عبّاس _: در حركت به سوى صفّين ، من همراه امير مؤمنان عليه السلام بودم . هنگامى كه در نينوا در [كناره] رود فرات فرود آمد ، با صداى بلند فرمود: «اى ابن عبّاس! آيا اين جا را مى شناسى؟» . گفتم: اى امير مؤمنان! آن را نمى شناسم . فرمود: «اگر آن را مانند من مى شناختى ، از آن نمى گذشتى ، جز اين كه مانند من گريه مى كردى» . سپس امام عليه السلام مدّتى طولانى گريه كرد تا محاسنش خيس شد و قطره هاى اشك بر سينه اش چكيد و ما با او گريستيم و او مى فرمود: «آه، آه! خاندان ابو سفيان ، از [جان] من چه مى خواهند؟! خاندان حرب، حزب شيطان و همدستان كفر ، از [جان ]من چه مى خواهند؟! اى ابا عبد اللّه ! صبر داشته باش كه پدرت از آنها همان ديده كه تو از آنها خواهى ديد» . آن گاه آبى خواست و براى نماز ، وضو گرفت و بسيار نماز خواند و مانند سخن اوّلش را، تكرار كرد ، جز آن كه پس از تمام شدن نمازش، به خواب سبُكى رفت و سپس بيدار شد و فرمود: «ابن عبّاس!» . گفتم: بله! من اين جا هستم . فرمود: «آيا آنچه را هم اكنون در خواب ديدم ، به تو نگويم؟» . گفتم: خوش بخوابى و خوابت خير باشد، اى امير مؤمنان! فرمود: «گويى مردانى سپيد ديدم كه از آسمان فرود آمدند و پرچم هاى سفيدى همراه داشتند و شمشيرهاى سپيد و درخشان خود را از گردن ، آويخته بودند و گرد اين زمين ، خط كشيدند و سپس ديدم كه شاخه هاى اين درختان خرما بر زمين خورد و از آنها خون تازه ، جارى بود و گويا فرزند نونهال و جگرگوشه ام حسين ، در ميان اين خون ها غرق بود و استغاثه مى كرد ؛ امّا كسى به فريادش نمى رسيد، و گويا آن مردان سپيد كه از آسمان فرود آمده بودند ، او را ندا دادند و گفتند : اى خاندان پيامبر! صبر پيشه كنيد كه شما به دست بدترينْ مردمان كشته مى شويد . اى ابا عبد اللّه ! اين ، بهشت است كه مشتاق توست و سپس مرا سرسلامت دادند و گفتند: اى ابو الحسن! تو را بشارت باد كه فرداى قيامت كه مردم در برابر پروردگار بر مى خيزند ، خداوند به خاطر اين فرزند ، چشمت را روشن مى كند و آن گاه بيدار شدم . و سوگند به خدايى كه ما را آفريد، اين چنين است . راستگوى تصديق شده ، ابو القاسم صلى الله عليه و آله ، برايم باز گفته است كه من هنگامى كه براى مقابله با متجاوزان بر ما ، بيرون مى روم ، اين سرزمين را خواهم ديد . اين ، سرزمين كرب و بلاست و حسين و هفده تن از فرزندان من و از فرزندان فاطمه، در اين مكان ، دفن خواهند شد و آن در آسمان ها معروف است و [آسمانيان] از سرزمين كَرب و بلا ياد مى كنند ، همچنان كه از بقعه هاى دو حرم (مكّه و مدينه) و بيت المقدّس، ياد مى كنند» . سپس فرمود : «اى ابن عبّاس! در اين اطراف ، جستجو كن و پِشكل آهوان را بجو . به خدا سوگند ، هرگز دروغ نگفتم و از حبيبم دروغ نشنيدم . آنها زرد و به رنگ زعفران اند» . در جستجوى آنها بر آمدم و همه آنها را در يك جا يافتم و ندا دادم : اى امير مؤمنان! آنها را به همان گونه كه توصيف كردى ، پيدا كردم . على عليه السلام فرمود: «خدا و پيامبرش راست گفتارند» . سپس برخاست و هروله كنان پيش آمد . آنها را برداشت و بوييد و فرمود: «اينها عينا همان اند . اى ابن عبّاس! آيا مى دانى اين پشكل ها چيستند؟ اينها را عيسى بن مريم بوييده است و داستان آن ، چنين است كه به همراه حواريان از اين جا مى گذشت و او اين آهوان را ديد كه جمع شده اند . آنها گريان به نزد او آمدند . عيسى عليه السلام نشست و حواريان نيز نشستند و او گريست و حواريان نيز گريستند ، در حالى كه نمى دانستند چرا عيسى نشسته و چرا گريه مى كند . آن گاه گفتند: اى روح خدا و اى كلمه خدا! براى چه گريه مى كنى ؟ فرمود : آيا مى دانيد كه اين ، چه سرزمينى است؟ گفتند: نه . فرمود : اين ، سرزمينى است كه نونهالِ احمدِ رسول و نونهالِ آن آزاده پاك يعنى بتول _ كه شبيه مادرم مريم است _ ، در اين جا كشته مى شود و در تربتى كه به سبب سرشت آن نونهال شهيد ، خوش بوتر از مُشك است ، دفن مى شود و البتّه سرشت پيامبران و اولاد پيامبران ، چنين (خوش بو) است . اين آهوها با من گفتگو مى كنند و مى گويند : ما به خاطر اشتياقى كه به تربت اين نونهال شهيد داريم ، در اين سرزمين مى چريم و يقين دارند كه در اين سرزمين ، در امان اند . [عيسى عليه السلام ] سپس با دست خود ، مشتى از آنها برداشت و بوييد و فرمود: اينها پشكل آهوان اند كه به خاطر گياهانى كه در اين سرزمين مى رويد ، چنين خوش بويند . بار الها! آنها را براى ابد ، باقى بدار تا پدرش آنها را ببويد و با آنها تسلّى و آرامش يابد» . امام عليه السلام فرمود: «آنها تا به اين زمان باقى مانده اند و رنگ زرد آنها ، به خاطر طول مدّتى است كه بر آنها گذشته است . اين ، سرزمين كرب و بلاست» . آن گاه با صداى بلند فرمود: «اى پروردگار عيسى بن مريم! قاتلان حسين و حمله كنندگان به او و ياوران آنها را بركت مده و به كسانى كه دست از يارى او مى كشند ، خير مده!». آن گاه گريه سختى كرد و ما هم با او گريستيم تا آن كه به رو در افتاد و زمانى طولانى بيهوش گرديد . سپس به هوش آمد و مقدارى از آن پِشكل ها را برداشت و در رداى خود بست و به من نيز فرمود كه چنين كنم . آن گاه فرمود : «اى ابن عبّاس! هر گاه ديدى كه از آنها خون تازه مى تراود ، بدان كه ابا عبد اللّه در اين سرزمين ، كشته شده و دفن گرديده است» . به خدا سوگند ، من آنها را از واجبات الهى ، بيشتر حفظ مى كردم و از گوشه آستينم باز نمى كردم . يك روز كه در خانه خود خوابيده بودم ، بيدار شدم و ديدم از آن ، خون تازه جارى شده است و آستينم از آن خون ، پُر شده است . نشستم و گريستم و گفتم: به خدا سوگند كه حسين ، كشته شده است! هرگز على ، حديث دروغى به من نگفته است و از وقوع چيزى خبر نداده ، مگر اين كه واقع گرديده است ؛ زيرا پيامبر خدا ، او را به چيزهايى آگاه كرد كه ديگران را از آنها باخبر نساخت . آن گاه ، سحرگاه ، نالان از خانه بيرون آمدم و ديدم سراسر مدينه ، مِه آلود است و چشم ، چشم را نمى بيند . بعد از آن ، آفتاب بر آمد و ديدم بى نور است و ديوارهاى مدينه را ديدم كه گويا بر آنها خون پاشيده بودند . نشستم و گريستم و گفتم: به خدا سوگند ، حسين ، كشته شده است! و از ناحيه خانه[ ى پيامبر صلى الله عليه و آله ]ندايى شنيدم كه مى گفت: صبر ، اى آلِ رسول!كشته شد ابن بتول. آمده روح الأمينزار و گريان و ملول . آن ندا كننده به سختى گريست . من نيز گريستم و نزد خود ، تاريخ آن روز را ثبت كردم و آن ، دهمين روز محرّم بود و چون خبر شهادت حسين عليه السلام و تاريخ آن به ما رسيد ، با آن مطابق بود. من اين حديث را براى كسانى كه [آن روز] با حسين عليه السلام بودند ، بازگو كردم و آنان گفتند: به خدا سوگند ، ما نيز آنچه را تو شنيدى ، شنيديم ؛ امّا در ميدان نبرد بوديم و ندانستيم كه آن ندا كننده كيست و بعد از آن دانستيم كه او خضر است . درود خدا بر خضر و بر حسين باد!

.

ص: 264

. .

ص: 265

. .

ص: 266

. .

ص: 267

. .

ص: 268

. .

ص: 269

. .

ص: 270

الفتوح :سارَ [عَلِيٌّ عليه السلام ] حَتّى نَزَلَ بِدَيرِ كَعبٍ ، فَأَقامَ هُنالِكَ باقِيَ يَومِهِ ولَيلَتِهِ . وأصبَحَ سائِرا حَتّى نَزَلَ بِكَربَلاءَ ، ثُمَّ نَظَرَ إلى شاطِئِ الفُراتِ ، وأبصَرَ هُنالِكَ نَخيلاً ، فَقالَ : يَابنَ عَبّاسٍ ، أتَعرِفُ هذَا المَوضِعَ ؟ فَقالَ : لا يا أميرَ المُؤمِنينَ ما أعرِفُهُ . فَقالَ : أما إنَّكَ لَو عَرَفتَهُ كَمَعرِفَتي لَم تَكُن تُجاوِزُهُ حَتّى تَبكِيَ لِبُكائي . قالَ : ثُمَّ بَكى عَلِيٌّ عليه السلام بُكاءً شَديدا ، حَتَّى اخضَلَّت لِحيَتُهُ بِدُموعِهِ ، وسالَتِ الدُّموعُ عَلى صَدرِهِ ، ثُمَّ جَعَلَ يَقولُ : أوّاه ! ما لي ولِالِ أبي سُفيانَ ! ثُمَّ التَفَتَ إلَى الحُسَينِ عليه السلام فَقالَ : اِصبِر أبا عَبدِ اللّهِ ؛ فَلَقَد لَقِيَ أبوكَ مِنهُم مِثلَ الَّذي تَلقى مِن بَعدي . قالَ : ثُمَّ جَعَلَ عَلِيٌّ عليه السلام يَجولُ في أرضِ كَربَلاءَ كَأَنَّهُ يَطلُبُ شَيئا ، ثُمَّ نَزَلَ ودَعا بِماءٍ ، فَتَوَضَّأَ وُضوءَ الصَّلاةِ ، ثُمَّ قامَ فَصَلّى ما شاءَ أن يُصَلِّيَ ، وَالنّاسُ قَد نَزَلوا هُنالِكَ مِن قُربِ نينَوى إلى شاطِئِ الفُراتِ . قالَ : ثُمَّ خَفَقَ بِرَأسِهِ خَفقَةً ، فَنامَ ، وَانتَبَهَ فَزِعا ، فَقالَ : يَابنَ عَبّاسِ ! ألا اُحَدِّثُكَ بِما رَأَيتُ السّاعَةَ في مَنامي ؟ فَقالَ : بَلى يا أميرَ المُؤمِنينَ . فَقالَ : رَأَيتُ رِجالاً بيضَ الوُجوهِ ، في أيديهِم أعلامٌ بيضٌ ، وهُم مُتَقَلِّدونَ بِسُيوفٍ لَهُم ، فَخَطّوا حَولَ هذِهِ الأَرضِ خَطَّةً ، ثُمَّ رَأَيتُ هذِهِ النَّخيلَ وقَد ضَرَبَت بِسَعفِهَا الأَرضَ ، ورَأَيتُ نَهرا يَجري بِالدَّمِ العَبيطِ ، ورَأَيتُ ابنِيَ الحُسَينَ وقَد غَرِقَ في ذلِكَ الدَّمِ ، وهُوَ يَستَغيثُ فَلا يُغاثُ ، ثُمَّ إنّي رَأَيتُ اُولئِكَ الرِّجالَ البيضَ الوُجوهِ الَّذينَ نَزَلوا مِنَ السَّماءِ ، وهُم يُنادونَ : صَبرا آلَ الرَّسولِ صَبرا ؛ فَإِنَّكُم تُقتَلونَ عَلى أيدي أشرارِ النّاسِ ، وهذِهِ الجَنَّةُ مُشتاقَةٌ إلَيكَ يا أبا عَبدِ اللّهِ ، ثُمَّ تَقَدَّموا إلَيَّ ، فَعَزَّوني وقالوا : أبشِر يا أبَا الحَسَنِ فَقَد أقَرَّ اللّهُ عَينَكَ بِابنِكَ الحُسَينِ غَدا يَومَ يَقومُ النّاسُ لِرَبِّ العالَمينَ . ثُمَّ إنِّي انتَبَهتُ ؛ فَهذا ما رَأَيتُ ، فَوَالَّذي نَفسُ عَلِيٍّ بِيَدِهِ ، لَقَد حَدَّثَنِي الصّادِقُ المَصدوقُ أبُو القاسِمِ صلى الله عليه و آله ، أنّي سَأَرى هذِهِ الرُّؤيا بِعَينِها في خُروجي إلى قِتالِ أهلِ البَغيِ عَلَينا ، وهذِهِ أرضُ كَربَلاءَ الَّذي يُدفَنُ فيهَا ابنِيَ الحُسَينُ ، وشيعَتُهُ ، وجَماعَةٌ مِن وُلدِ فاطِمَةَ بِنتِ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله ، وأنَّ هذِهِ البُقعَةَ المَعروفَةَ في أهلِ السَّماواتِ تُذكَرُ بِأَرضِ كربٍ وبَلاءٍ ، ولَيُحشَرَنَّ مِنها قَومٌ يَدخُلونَ الجَنَّةَ بِلا حِسابٍ . ثُمَّ قالَ : يَابنَ عَبّاسٍ ، اطلُب لي حَولَها صِيرانَ الظِّباءِ ، فَطَلَبَهَا ابنُ عَبّاسٍ فَوَجَدَها ، ثُمَّ قالَ : يا أميرَ المُؤمِنينَ ، قَد أصَبتُها ، فَقالَ عَلِيٌّ عليه السلام : اللّهُ أكبَرُ ! صَدَقَ اللّهُ ورَسولُهُ . ثُمَّ قامَ عَلِيٌّ عليه السلام يُهَروِلُ نَحوَها حَتّى وَقَفَ عَلَيها ، ثُمَّ أخَذَ قَبضَةً مِن بَعرِ الظِّباءِ ، فَشَمَّها ، فَإِذا لَها لَونٌ كَلَونِ الزَّعفَرانِ ، ورائِحَةٌ كَرائِحَةِ المِسكِ ، فَقالَ عَلِيٌّ عليه السلام : نَعَم هِيَ هذِهِ بِعَينِها ، ثُمَّ قالَ : أتَعلَمُ ما هذِهِ يَابنَ عَبّاسٍ ؟ قالَ : لا يا أميرَ المُؤمِنينَ . فَقالَ : إنَّ المَسيحَ عيسَى بنَ مَريَمَ عليه السلام قَد مَرَّ بِهذِهِ الأَرضِ ومَعَهُ الحَوارِيّونَ ، فَشَمَّ هذَا البَعرَ كَما شَمَمتُهُ ، وأقبَلَت إلَيهِ الظِّباءُ حَتّى وَقَفَت بَينَ يَدَيهِ ، فَبَكى عيسى ، وبَكى مَعَهُ الحَوارِيّونَ ، وهُم لا يَدرونَ لِماذا يَبكي عيسى عليه السلام ، فَقالوا : يا روحَ اللّهِ ، ما يُبكيكَ ؟ ولِماذَا اختُلِستَ هاهُنا ؟ فَقالَ لَهُم : أتَعلَمونَ ما هذِهِ الأَرضُ ؟ قالوا : لا يا روحَ اللّهِ ، فَقالَ : هذِهِ أرضٌ يُقتَلُ عَلَيها فَرخُ الرَّسولِ أحمَدَ المُصطَفى ، وفَرخُ ابنَتِهِ الزَّهراءِ قَرينَةِ الطّاهِرَةِ البَتولِ مَريَمَ بِنتِ عِمرانَ ، ثُمَّ ضَرَبَ بِيَدِهِ عيسى إلى بَعرِ الظِّباءِ ، فَشَمَّهُ ، وقالَ : يا مَعشَرَ الحَوارِيّينَ ، هذا بَعرُ الظِّباءِ عَلى هذَا الطّيبِ ؛ لِأَنَّهُ كانَ مِن حَشيشِ هذِهِ الأَرضِ . ثُمَّ مَضى عيسىَ بنُ مَريَمَ صَلَواتُ اللّهِ عَلَيهِ ، وقَد بَقِيَت هذِهِ البَعَراتُ إلى يَومِنا هذا مِن ذلِكَ الدَّهرِ ، حَتّى أنَّها قَدِ اصفَرَّت لِطولِ الزَّمانِ عَلَيها ، فهذِهِ أرضُ الكَربِ وَالبَلاءِ . قالَ : ثُمَّ بَكى عَلِيٌّ عليه السلام وقالَ : يا رَبِّ عيسى ، لا تُبارِك في قاتِلِ وَلَدي وَالعَنهُ لَعنا كَثيرا ، ثُمَّ اشتَدَّ بُكاءُ عَلِيٍّ ، وبَكَى النّاسُ مَعَهُ حَتّى سَقَطَ عَلى وَجهِهِ ، وغُشِيَ عَلَيهِ ؛ ثُمَّ أفاقَ ، فَوَثَبَ ، فَصَلّى ثَمانِيَ رَكَعاتٍ ، وسَلَّمَ مِن كُلِّ رَكعَتَينِ ، فَكُلَّما سَلَّمَ جَعَلَ يَتَناوَلُ مِن ذلِكَ البَعرِ فَيَشُمُّهُ ، ويَقولُ : صَبرا أبا عَبدِ اللّهِ ، صَبرا يا ثَمَرَةَ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ورَيحانَةَ حَبيبِ اللّهِ ، ثُمَّ أخَذَ كَفّا مِن ذلِكَ البَعرِ ، فَصَرَّهُ في ثَوبِهِ ، وقالَ : لا يَزالُ هذا مَصرورا أبَدا أو يَأتِيَ عَلَيَّ أجَلي . ثُمَّ قالَ : يَابنَ عَبّاسٍ ! إذا رَأَيتَها مِن بَعدي وهِيَ تَسيلُ دَما عَبيطا ، فَاعلَم أنَّ أبا عَبدِ اللّهِ قَد قُتِلَ . قالَ ابنُ عَبّاسٍ : فَوَ اللّهِ ، لَقَد كُنتُ أشَدَّ تَحافُظا لَها بَعدَ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ عليه السلام وأنَا لا أحُلُّها عَن طَرَفي . (1)

.


1- .الفتوح : ج 2 ص 551 .

ص: 271

الفتوح:على عليه السلام رفت تا به دير كعب رسيد و بقيّه روز و شب خود را در آن جا ماند و صبح ، حركت كرد تا در كربلا فرود آمد. سپس به كناره فرات نگريست و چند درخت خرما آن جا ديد . فرمود: «اى ابن عبّاس! آيا اين جا را مى شناسى؟» . گفت: نه ، اى امير مؤمنان! نمى شناسم . على عليه السلام فرمود: «هان كه اگر تو نيز آن را مانند من مى شناختى، از آن نمى گذشتى ، جز آن كه مانند من مى گريستى!» . آن گاه على عليه السلام چنان گريست كه محاسنش از اشك هايش خيس شد و قطره هاى اشك بر سينه اش ريخت . آه مى كشيد و مى فرمود : «آه! مرا با خاندان ابو سفيان ، چه كار؟!» . سپس به حسين عليه السلام رو كرد و فرمود : «صبر كن، اى ابا عبد اللّه ! پدرت از آنها همان ديده كه تو پس از من خواهى ديد» . على عليه السلام سپس شروع به گشتن در زمين كربلا كرد، گويى در پى چيزى بود . سپس فرود آمد و آبى خواست و براى نماز ، وضو گرفت و به نماز ايستاد و بسيار نماز خواند و لشكر [در منطقه اى ]از نزديك نينوا تا كناره رود فرات ، فرود آمده بودند . سپس على عليه السلام به خواب سبُكى فرو رفت و اندكى بعد ، سراسيمه از خواب ، بيدار شد و فرمود: «اى ابن عبّاس! آيا آنچه را هم اكنون در خوابم ديدم ، به تو نگويم؟» . او گفت: چرا، اى امير مؤمنان! فرمود: «مردانى سپيدروى ديدم كه با پرچم هايى سپيد در دست و شمشيرهايى آويخته از گردن، گرد اين سرزمين را خط كشيدند و سپس اين نخل ها را ديدم كه شاخه هايشان به زمين خورد و جويى روان از خون تازه ديدم و پسرم حسين را ديدم كه در آن خون ، غرق گشته است و يارى مى طلبد ؛ ولى يارى نمى شود. سپس آن مردان سپيدروىِ فرود آمده از آسمان را ديدم كه ندا مى دادند: اى خاندان پيامبر! شكيب ورزيد . شكيب ورزيد كه شما به دست بدترين مردم كشته مى شويد و اين ، بهشت است كه مشتاق توست، اى ابا عبد اللّه ! . سپس پيش من آمدند و مرا تسليت دادند و گفتند: مژده _ اى ابو الحسن _ كه خداوند ، فرداى قيامت ، هنگامى كه مردم در برابر خداى جهانيان مى ايستند، چشمانت را به پسرت حسين ، روشن مى كند! . سپس از خواب ، بيدار شدم . اين ، رؤيايى است كه ديدم. سوگند به كسى كه جانم به دست اوست، راستگوى تصديق شده، ابو القاسم صلى الله عليه و آله ، به من فرمود كه به زودى ، اين رؤيا را بى كم و كاست ، در رفتنم به سوى جنگ با متجاوزان بر ما ، خواهم ديد، و اين ، سرزمين كربلاست كه پسرم حسين، پيروانش و گروهى از فرزندان فاطمه دختر محمّد صلى الله عليه و آله ، در آن دفن مى شوند و از آن بُقعه معروف در ميان آسمانيان ، با نام سرزمين كرب و بلا ياد مى شود و از آن ، گروهى محشور مى شوند كه بى محاسبه وارد بهشت مى شوند» . سپس فرمود: «اى ابن عبّاس! پشكل آهوان را در اين حوالى براى من جستجو كن». ابن عبّاس، جستجو كرد و آنها را يافت و به امير مؤمنان اعلام كرد. على عليه السلام فرياد تكبير ، سر داد و فرمود: «خدا و پيامبرش راست گفتند» . آن گاه على عليه السلام برخاست و هَروَله كنان به سوى آن جا رفت و بر سر آنها ايستاد و يك مشت از پشكل آهوان بر گرفت و آن را بوييد. رنگ آنها به سان رنگ زعفران و بويشان مانند بوى مُشك بود. على عليه السلام فرمود: «آرى. اين دقيقا همان است» و سپس فرمود: «اى ابن عبّاس! آيا مى دانى اين چيست؟» . او گفت: نه ، اى امير مؤمنان! على عليه السلام فرمود: «مسيح، عيسى بن مريم ، با حواريان از اين سرزمين گذشت و اين پِشكل را همان گونه كه من بوييدم، بوييد و آهوان به سوى او آمدند و پيش رويش ايستادند و عيسى گريست و حواريان هم با او گريستند ، بى آن كه بدانند چرا عيسى مى گريد و سپس پرسيدند: اى روح خدا! چه چيزى تو را به گريه انداخته است و چرا ماتم گرفته اى؟ عيسى به آنان فرمود: آيا مى دانيد كه اين ، چه سرزمينى است ؟ گفتند: نه، اى روح خدا! فرمود: اين جا سرزمينى است كه فرزند پيامبر خدا، احمد مصطفى ، و پسر دخترش زهرا، همنشين مريم دختر عِمران ، آن پاك بتول، بر روى آن كشته مى شود . سپس عيسى با دستش بر پشكل آهوان زد و آن را بوييد و فرمود : اى گروه حواريان! بوى خوب اين پشكل آهو ، از علف اين سرزمين است . سپس عيسى بن مريم _ كه درودهاى خدا بر او باد _ گذشت و اين پشكل ها از آن زمان تا كنون به همين خوش بويى مانده اند و فقط به دليل طول زمان، زرد شده اند . اين ، سرزمين كرب و بلاست» . على عليه السلام سپس گريست و فرمود : «اى خداى عيسى! قاتل فرزندم را بركت مده و او را بسيار لعن كن!» . سپس گريه على عليه السلام شدّت گرفت و مردم هم با او گريستند تا آن كه به رو در افتاد و بيهوش شد. سپس به هوش آمد و برجست و هشت ركعت نماز (با سلام دادن در پايان هر دو ركعت) خواند و هر گاه سلام مى داد، از آن پِشكل ها بر مى داشت و مى فرمود : «صبر كن ، اى ابا عبد اللّه ! صبر كن ، اى ثمره پيامبر خدا و دسته گل محبوب خدا!» . آن گاه يك كفِ دست از آن پِشكل ها بر گرفت و در [گوشه] جامه اش پيچيد و فرمود: «همواره اين در اين جا پيچيده خواهد بود تا اجلم در رسد» . سپس فرمود: «اى ابن عبّاس! هر گاه پس از من ديدى كه از آن ، خون تازه سرازير مى شود، بدان كه ابا عبد اللّه كشته شده است» . ابن عبّاس مى گويد: به خدا سوگند، من پس از على بن ابى طالب عليه السلام ، از آنها بيشتر محافظت مى كردم و از گوشه جامه ام بازشان نمى كردم .

.

ص: 272

. .

ص: 273

. .

ص: 274

. .

ص: 275

. .

ص: 276

3 / 3ماجراى هَرثَمه

وقعة صفّين :هَرثَمة بن سليم (1) مى گويد : همراه على بن ابى طالب عليه السلام در صفّين جنگيديم . هنگامى كه به كربلا فرود آمديم ، براى ما نماز [ جماعت ]خواند و هنگامى كه سلام داد ، مقدارى از خاك آن جا را برداشت و بوييد و سپس فرمود: «خوشا به حال تو ، اى خاك! گروهى از تو محشور مى شوند كه بدون حساب ، به بهشت در مى آيند» . هنگامى كه هرثمه از جنگ صفّين به سوى همسرش جَرداء، دختر سُمَير _ كه پيرو على بود _ ، بازگشت، به او گفت: آيا خبر عجيبى از دوستت ابو الحسن به تو ندهم؟ هنگامى كه به كربلا فرود آمديم، از خاك آن جا برداشت و بوييد و گفت : «خوشا به حال تو ، اى خاك! گروهى از تو محشور مى شوند كه بدون حساب ، به بهشت در مى آيند» . مگر او علم غيب دارد؟! زن گفت: اى مرد! ما را وا گذار كه امير مؤمنان ، جز حق نمى گويد. هرثمه مى گويد : هنگامى كه عبيد اللّه بن زياد، سپاه خود را به سوى حسين بن على گسيل داشت، من ميان آنان بودم و هنگامى كه به آن گروه و حسين و يارانش رسيدم، همان جايى را كه على عليه السلام ما را فرود آورده بود ، شناختم و مكانى را كه از خاكش برداشته بود و سخنى را كه گفته بود ، به ياد آوردم . پس ، از آمدنم ناخشنود شدم و اسبم را پيش راندم تا اين كه نزد حسين عليه السلام ايستادم و بر او سلام دادم و آنچه را كه از پدرش در اين مكان شنيده بودم ، برايش بازگو كردم. حسين عليه السلام فرمود: «با ما هستى ، يا عليه ما؟» . گفتم: اى فرزند پيامبر خدا! نه با تو ام و نه عليه تو . خانواده و فرزندانم را به جا گذاشته ام و از ابن زياد ، بر آنان مى ترسم . حسين عليه السلام فرمود: «پس راه فرار ، پيش گير تا كشته شدن ما را نبينى، كه سوگند به آن كه جان محمّد (2) به دست اوست ، امروز ، مردى نيست كه كشته شدن ما را ببيند و به فرياد ما نرسد ، جز آن كه خداوند ، او را به آتش ، در خواهد آورد» . هرثمه مى گويد: من گريختم تا جايى كه محلّ كشته شدنش را نديدم.

.


1- .در باره زندگى هَرثَمة بن سَلمى (يا هرثمة بن سليم) ضَبّى ، به اطّلاعاتى دست نيافتيم .
2- .ظاهرا «حسين» درست است ، نه «محمّد»، چنان كه در روايت ديگرى از او آمده است (ر. ك: ص 281 ح 894) .

ص: 278

الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) عن أبي عبيد الضبّيّ :دَخَلنا عَلى أبي هَرْثَمٍ الضَّبِّيِّ حينَ أقبَلَ مِن صِفّينَ _ وهُوَ مَعَ عَلِيٍّ عليه السلام _ وهُوَ جالِسٌ عَلى دُكّانٍ (1) ، ولَهُ امرَأَةٌ يُقالُ لَها : جَرداءُ ، هِيَ أشَدُّ حُبّا لِعَلِيٍّ عليه السلام ، وأشَدُّ لِقَولِهِ تَصديقا . فَجاءَت شاةٌ فَبَعَرَت ، فَقالَ : لَقَد ذَكَّرَني بَعرُ هذِهِ الشّاةِ حَديثا لِعَلِيٍّ عليه السلام ، قالوا : وما عِلمُ عَلِيٍّ بِهذا ؟ قالَ : أقبَلنا مَرجِعَنا مِن صِفّينَ ، فَنَزَلنا كَربَلاءَ ، فَصَلّى بِنا عَلِيٌّ صَلاةَ الفَجرِ بَينَ شَجَراتٍ ودَوحاتِ حَرمَلٍ ، ثُمَّ أخَذَ كَفّا مِن بَعرِ الغِزلانِ ، فَشَمَّهُ ، ثُمَّ قالَ : أوِّه ، أوِّه ! يُقتَلُ بِهذَا الغائِطِ (2) قَومٌ يَدخُلونَ الجَنَّةَ بِغَيرِ حِسابٍ . قالَ : قالَت جَرداءُ : وما تُنكِرُ مِن هذا ؟ هُوَ أعلَمُ بِما قالَ مِنكَ . نادَت بِذلِكَ وهِيَ في جَوفِ البَيتِ . (3)

.


1- .الدُكّان : الدَكّةُ المبنيّة للجلوس عليها (النهاية : ج 2 ص 128 «دكن») .
2- .الغَائِطُ : المُطمَئِنّ الواسع من الأرض (المصباح المنير : ص 457 «غوط») .
3- .الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج 1 ص 432 ح 420 ، تهذيب الكمال : ج 6 ص 410 ، تاريخ دمشق : ج 14 ص 198 كلاهما عن أبي عبد اللّه الضبّي وفيهما «ابن هرثم» ؛ المناقب للكوفي ج 2 ص 26 ح 514 ، شرح الأخبار : ج 3 ص 136 ح 1077 كلاهما نحوه وراجع : المصنّف لابن أبي شيبة : ج 8 ص 633 ح 260 ومقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 1 ص 165 و كفاية الطالب : ص 427 .

ص: 279

الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة)_ به نقل از ابو عبيد ضَبّى _: پس از بازگشت ابو هَرثَم ضبّى كه در صفّين، همراه على عليه السلام بود، به ديدنش رفتيم. او بر دكّه اى نشسته بود . همسر او جَرداء نام داشت و محبّت و تصديقش نسبت به على عليه السلام ، بيشتر از خود او بود . گوسفندى آمد و پشكلى انداخت . ابو هَرثَم گفت: پشكل اين گوسفند ، مرا به ياد حديثى از على عليه السلام انداخت. گفتند: على ، از اين ، چه مى داند؟ ابو هرثم گفت: در بازگشت از صفّين، در كربلا فرود آمديم. على عليه السلام نماز صبح را با ما ميان درختان و بوته هاى اسپند [ به جماعت ] خواند و سپس كفِ دستى از پشكل آهوان ، برداشت و آن را بوييد و سپس گفت : «آه، آه! گروهى در اين دشت ، كشته مى شوند كه بدون حساب به بهشت در مى آيند» . جرداء گفت: چرا اين را باور ندارى؟ او از تو بهتر مى داند كه چه گفته است. و اين را از همان درون خانه فرياد كرد.

.

ص: 280

تهذيب الكمال عن هرثمة بن سلمى :خَرَجنا مَعَ عَلِيٍّ عليه السلام في بَعضِ غَزوِهِ ، فَسارَ حَتَّى انتَهى إلى كَربَلاءَ ، فَنَزَلَ إلى شَجَرَةٍ يُصَلّي إلَيها ، فَأَخَذَ تُربَةً مِنَ الأَرضِ ، فَشَمَّها ، ثُمَّ قالَ : واها لَكِ تُربَةً ! لَيُقتَلَنَّ بِكَ قَومٌ يَدخُلونَ الجَنَّةَ بِغَيرِ حِسابٍ . قالَ : فَقَفَلنا مِن غَزاتِنا ، وقُتِلَ عَلِيٌّ ، ونَسيتُ الحَديثَ . قالَ : فَكُنتُ فِي الجَيشِ الَّذينَ ساروا إلَى الحُسَينِ عليه السلام ، فَلَمَّا انتَهَيتُ إلَيهِ نَظَرتُ إلَى الشَّجَرَةِ ، فَذَكَرتُ الحَديثَ ، فَتَقَدَّمتُ عَلى فَرَسٍ لي ، فَقُلتُ : اُبَشِّرُكَ ابنَ بِنتِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، وحَدَّثتُهُ الحَديثَ ، قالَ : مَعَنا أو عَلَينا ؟ قُلتُ : لا مَعَكَ ولا عَلَيكَ ، تَرَكتُ عِيالاً وتَرَكتُ (1) . قالَ : أمّا لا ، فَوَلِّ فِي الأَرضِ ؛ فَوَالَّذي نَفسُ حُسَينٍ بِيَدِهِ ، لا يَشهَدُ قَتلَنَا اليَومَ رَجُلٌ إلّا دَخَلَ جَهَنَّمَ . قالَ : فَانطَلَقتُ هارِبا مُوَلِّيا فِي الأَرضِ حَتّى خَفِيَ عَلَيَّ مَقتَلُهُ . (2)

.


1- .حُذف المفعول هنا ، أي : وتركتُ اُمورا اُخرى كثيرة .
2- .تهذيب الكمال : ج 6 ص 411 ، تهذيب التهذيب : ج 1 ص 590 ، تاريخ دمشق : ج 14 ص 222 ، بغية الطلب في تاريخ حلب : ج 6 ص 2619 .

ص: 281

تهذيب الكمال_ به نقل از هرثمة بن سَلمى _: در يكى از جنگ هاى على عليه السلام همراهش بوديم . او رفت تا به كربلا رسيد و زير درختى فرود آمد و نماز خواند و خاكى از زمين بر گرفت و بوييد و سپس فرمود: «خوشا به حال تو ، اى خاك! گروهى بر روى تو كشته مى شوند كه بدون حساب ، به بهشت وارد مى شوند» . از جنگ باز گشتيم و على عليه السلام كشته شد و ماجرا را فراموش كردم . من همراه سپاهى بودم كه به سوى حسين عليه السلام حركت كردند. هنگامى كه به او رسيدم و به آن درخت نگريستم ، ماجرا را به ياد آوردم و بر اسبم پريدم و به حضور حسين عليه السلام رسيدم و گفتم: اى فرزند دختر پيامبر خدا! به تو بشارت مى دهم و حديث را برايش بازگو كردم. فرمود: «با ما هستى ، يا عليه ما؟» . گفتم: نه با تو و نه عليه تو . خانواده و چيزهايى ديگر را رها كرده ام و آمده ام . حسين عليه السلام فرمود: «اكنون كه با ما نيستى ، بگريز كه سوگند به آن كه جان حسين به دست اوست، امروز ، كسى شاهد كشته شدن ما نخواهد بود، جز آن كه به دوزخ در مى آيد» . من پشت كردم و گريختم تا جايى كه محلّ كشته شدنش را نديدم.

.

ص: 282

3 / 4إنباؤُهُ حُذَيفَةَ بنَ اليَمانِ بِشَهادَةِ الحُسَينِ عليه السلامالغيبة للنعماني عن عمرو بن سعد عن أمير المؤمنين عليّ بن أبي طالب عليه السلام_ لِحُذَيفَةَ بنِ اليَمانِ _: فَوَالَّذي نَفسُ عَلِيٍّ بِيَدِهِ ، لا تَزالُ هذِهِ الاُمَّةُ بَعدَ قَتلِ الحُسَينِ ابني في ضَلالٍ وظُلمٍ ، وعَسفٍ (1) وجَورٍ ، وَاختِلافٍ فِي الدّينِ ، وتَغييرٍ وتَبديلٍ لِما أنزَلَ اللّهُ في كِتابِهِ ، وإظهارِ البِدَعِ ، وإبطالِ السُّنَنِ ، وَاختِلالٍ وقِياسِ مُشتَبِهاتٍ ، وتَركِ مُحكَماتٍ ، حَتّى تَنسَلِخَ مِنَ الإِسلامِ ، وتَدخُلَ فِي العَمى وَالتَّلَدُّدِ (2) وَالتَّكَسُّعِ . ما لَكَ يا بَني اُمَيَّةَ ! لا هُديتَ يا بَني اُمَيَّةَ ، وما لَكَ يا بَنِي العَبّاسِ ! لَكَ الأَتعاسُ ، فما في بني اُمَيَّةَ إلّا ظالِمٌ ، ولا في بَنِي العَبّاسِ إلّا مُعتَدٍ مُتَمَرِّدٌ عَلَى اللّهِ بِالمَعاصي ، قَتّالٌ لِوُلدي ، هَتّاكٌ لِسِتري وحُرمتي . فَلا تَزالُ هذِهِ الاُمَّةُ جَبّارينَ يَتَكالَبونُ عَلى حَرامِ الدُّنيا ، مُنغَمِسينَ في بِحارِ الهَلَكاتِ ، وفي أودِيَةِ الدِّماءِ ، حَتّى إذا غابَ المُتَغَيِّبُ مِن وُلدي عَن عُيونِ النّاسِ ، وماجَ النّاسُ بِفَقدِهِ أو بِقَتلِهِ أو بِمَوتِهِ ، أطلَعَتِ الفِتنَةُ ، ونَزَلَتِ البَلِيَّةُ، وَالتَحَمَتِ العَصَبِيَّةُ ، وغَلاَ النّاسُ في دينِهِم ، وأجمَعوا عَلى أنَّ الحُجَّةَ ذاهِبَةٌ ، وَالإِمامَةَ باطِلَةٌ ، ويَحُجُّ حَجيجُ النّاسِ في تِلكَ السَّنَةِ مِن شيعَةِ عَلِيٍّ ونَواصِبِهِ لِلتَّحَسُّسِ وَالتَّجَسُّسِ عَن خَلَفِ الخَلَفِ ، فَلا يُرى لَهُ أثَرٌ ، ولا يُعرَفُ لَهُ خَبَرٌ ولا خَلَفٌ . فَعِندَ ذلِكَ سُبَّت شيعَةُ عَلِيٍّ ، سَبَّها أعداؤُها ، وظَهَرَت عَلَيهَا الأَشرارُ وَالفُسّاقُ بِاحتِجاجِها ، حَتّى إذا بَقِيَتِ الاُمَّةُ حَيارى ، وتَدَلَّهَت (3) ، وأكثَرَت في قَولِها : إنَّ الحُجَّةَ هالِكَةٌ ، وَالإِمامَةَ باطِلَةٌ ! ! فَوَرَبِّ عَلِيٍّ ، إنَّ حُجَّتَها عَلَيها قائِمَةٌ ماشِيَةٌ في طُرُقِها ، داخِلَةٌ في دورِها وقُصورِها ، جَوّالَةٌ في شَرقِ هذِهِ الأَرضِ وغَربِها ، تَسمَعُ الكَلامَ ، وتُسَلِّمُ عَلَى الجَماعَةِ ، تَرى ولا تُرى إلَى الوَقتِ وَالوَعدِ ، ونِداءِ المُنادي مِنَ السَّماءِ ؛ ألا ذلِكَ يَومٌ فيهِ سُرورُ وُلدِ عَلِيٍّ وشيعَتِهِ . (4)

.


1- .عَسَف عن الطريق : مال وعدل ، أو خبطه على غير هداية ، والسلطانُ : ظلمَ (القاموس المحيط : ج 3 ص 175 «عسف») .
2- .تَلَدَّدَ : تَلَفَّت يمينا وشمالاً وتحيّر متبلّدا (لسان العرب : ج 3 ص 390 «لدد») .
3- .دَلِهَه : حيّره وأدهشه (الصحاح : ج 6 ص 2231 «دله») .
4- .الغيبة للنعماني : ص 143 ح 3 ، بحار الأنوار : ج 28 ص 71 ح 31 .

ص: 283

3 / 4خبر دادن على عليه السلام به حُذَيفة بن يَمان از شهادت حسين عليه السلام

الغيبة ، نعمانى_ به نقل از عمرو بن سعد _: امير مؤمنان ، على بن ابى طالب عليه السلام ، به حذيفة بن يمان فرمود : «سوگند به آن كه جان على به دست اوست ، اين مردم پس از كشتن فرزندم حسين ، همه عمر را در گم راهى و ستم و كجرَوى و جور و چنددستگى در دين ، به سر خواهند بُرد و پيوسته در صدد تغيير و تبديل احكامى خواهند بود كه خداوند در كتاب خود ، فرو فرستاده و به آشكار نمودن بدعت ها و از بين بردن سنّت ها و بر هم زدن [دستوراتِ دين] و به كار گرفتن قياس در موضوعاتِ هم شكل و كنار زدن محكمات (دستورهاى صريح قرآن)، دست خواهند زد تا [به كلّى ، ]لباس اسلام از پيكرشان بيرون مى آيد و به وادى كورى و سرگردانى و بدبختىِ نيافتن راه نجات ، گرفتار مى شوند . اى نسل اُمَيّه! تو را چه مى شود ؟! مرگ بر تو ، كه هرگز راه نخواهى يافت! و اى نسل عبّاس! تو را چه مى شود ؟! مرگ بر تو ، كه در بنى اميّه جز ستمكار و در بنى عبّاس ، جز تجاوزكار و سرپيچ از فرمان حق و كشنده فرزندان من و درندگان پرده حرمت من ، به چشم نمى خورَد ! پس اين امّت ، پيوسته ستمگرند و همچون سگان ، بر حرام دنيا در ستيز با يكديگر به سر مى برند و در درياهاى هلاكت و گودال هاى خون ، عمرْ سپرى مى كنند تا آن زمان كه غايب شونده فرزندان من از ديدگان مردم ، پنهان شود و مردم به هم بگويند : «آيا او گم شده ؟ آيا او كشته شده و يا خود ، وفات يافته است ؟» ، كه فتنه شدّت مى گيرد و بلا نازل مى شود و آتش جنگ قبيله اى برافروخته مى گردد و مردم در دينشان تندروى مى كنند و هم صدا مى شوند كه حجّت ، از ميان رفته و امامت ، باطل شده است ، و حج گزاران در آن سال ، از شيعه على و دشمنانش ، همه به حج مى روند تا يادگار گذشتگان را جستجو و كند و كاو نمايند؛ ولى از او ، نه نشانه اى ديده مى شود و نه خبرى مى رسد و نه بازمانده اى شناخته مى شود . پس در چنين وضعى ، شيعه على ، مورد ناسزاگويى قرار مى گيرند ، دشمنانشان به آنان سخن هاى ناشايست مى گويند و اشرار و نابه كاران در گفتگو بر آنان چيره مى شوند تا جايى كه امّت ، سرگردان مى ماند و به وحشت مى افتد و اين سخن كه حجّت ، از ميان رفته و امامت ، باطل گرديده است ، فراوان مى شود (بر سر زبان ها مى افتد) . به خداى على ، سوگند كه حجّت امّت ، همان هنگام ، ايستاده و در كوچه هاى آنان گام بر مى دارد و به خانه ها و كاخ هايش داخل مى شود و در شرق و غرب زمين ، گردش مى كند و گفته ها را مى شنود و بر جماعت ، سلام مى كند . او مى بيند ؛ امّا ديده نمى شود تا زمان و وعده اش فرا رسد و منادى از آسمان ، ندا دهد كه هلا! امروز ، روز شادى فرزندان على و شيعيان اوست! » . (1)

.


1- .در برگردان اين حديث ، از ترجمه محمّد جواد غفّارى استفاده شده است .

ص: 284

3 / 5إنباؤُهُ في مَسجِدِ الكوفَةِ بِشَهادَةِ الحُسَينِ عليه السلامكامل الزيارات عن إبراهيم النخعي :خَرَجَ أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام فَجَلَسَ فِي المَسجِدِ ، وَاجتَمَعَ أصحابُهُ حَولَهُ ، وجاءَ الحُسَينُ عليه السلام حَتّى قامَ بَينَ يَدَيهِ ، فَوَضَعَ يَدَهُ عَلى رَأسِهِ ، فَقالَ : يا بُنَيَّ ، إنَّ اللّهَ عَيَّرَ (1) أقواما بِالقُرآنِ ، فَقالَ : «فَمَا بَكَتْ عَلَيْهِمُ السَّمَاءُ وَ الْأَرْضُ وَ مَا كَانُواْ مُنظَرِينَ » (2) ، وَايمُ اللّهِ ، لَيَقتُلُنَّكَ بَعدي ، ثُمَّ تَبكيكَ السَّماءُ وَالأَرضُ . (3)

كامل الزيارات عن الحسن بن الحكم النخعي عن رجل :سَمِعتُ أميرَ المُؤمِنينَ عليه السلام وهُوَ يَقولُ فِي الرَّحَبَةِ (4) ، وهُوَ يَتلو هذِهِ الآيَةَ : «فَمَا بَكَتْ عَلَيْهِمُ السَّمَآءُ وَ الْأَرْضُ وَ مَا كَانُواْ مُنظَرِينَ » (5) ، وخَرَجَ عَلَيهِ الحُسَينُ عليه السلام مِن بَعضِ أبوابِ المَسجِدِ ، فَقالَ : أما إنَّ هذا سَيُقتَلُ ، وتَبكي عَلَيهِ السَّماءُ وَالأَرضُ (6) .

.


1- .في المصدر : «عبر» ، والتصويب من بحار الأنوار .
2- .الدخان : 29 .
3- .كامل الزيارات : ص 180 ح 242 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 209 ح 16 .
4- .رَحَبَةُ المسجد : ساحته (الصحاح : ج 1 ص 135 «رحب») .
5- .الدخان : 29 .
6- .كامل الزيارات : ص 180 ح 241 و ص 187 ح 264 و ص 186 ح 261 كلاهما عن الحسن بن الحكم النخعي عن كثير بن شهاب الحارثي نحوه ، بحار الأنوار : ج 45 ص 209 ح 15 و 16 و ص 212 ح 29 .

ص: 285

3 / 5خبر دادن على عليه السلام در مسجد كوفه از شهادت او

كامل الزيارات_ به نقل از ابراهيم نَخَعى _: امير مؤمنان عليه السلام بيرون آمد و در مسجد نشست و يارانش گِردش را گرفتند و حسين عليه السلام آمد تا آن كه پيش رويش ايستاد. امام عليه السلام دست بر سر او نهاد و فرمود: «اى پسر عزيزم! خداوند ، در قرآن ، گروه هايى را سرزنش كرده و فرموده است: «پس آسمان و زمين بر آنان نَگِريستند و آنها مهلت نيافتند» و به خدا سوگند، تو را پس از من مى كشند و سپس آسمان و زمين بر تو مى گريند» .

كامل الزيارات_ به نقل از حسن بن حكم نَخَعى ، از مردى _: شنيدم امير مؤمنان عليه السلام در حياط [مسجد] ، اين آيه را تلاوت مى كند: «پس آسمان و زمين بر آنان نَگِريستند و آنها مهلت نيافتند» . حسين عليه السلام از يكى از درهاى مسجد به سوى او بيرون آمد و امام على عليه السلام فرمود: «بى ترديد، اين ، كشته مى شود و آسمان و زمين بر او مى گريند» .

.

ص: 286

3 / 6إنباؤُهُ بِالمُشارِكينَ في قَتلِ الحُسَينِ عليه السلامأ _ بَنو اُمَيَّةَكامل الزيارات عن جابر عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :قالَ عَلِيٌّ عليه السلام لِلحُسَينِ عليه السلام : يا أبا عَبدِ اللّهِ ، إسوَةٌ (1) أنتَ قِدما . فَقالَ : جُعِلتُ فِداكَ ، ما حالي ؟ قالَ : عَلِمتَ ما جَهِلوا ، وسَيَنتَفِعُ عالِمٌ بِما عَلِمَ . يا بُنَيَّ ، اسمَع وأبصِر مِن قَبلِ أن يَأتِيَكَ ، فَوَالَّذي نَفسي بِيَدِهِ ، لَيَسفِكَنَّ بَنو اُمَيَّةَ دَمَكَ ، ثُمَّ لا يُزيلونَكَ عَن دينِكَ ، ولا يُنسونَكَ ذِكرَ رَبِّكَ ، فَقالَ الحُسَينُ عليه السلام : وَالَّذي نَفسي بِيَدِهِ ، حَسبي ! أقرَرتُ بِما أنزَلَ اللّهُ ، واُصَدِّقُ قَولَ نَبِيِّ اللّهِ ، ولا اُكَذِّبُ قَولَ أبي . (2)

ب _ أهلُ الكوفَةِالمعجم الكبير عن أبي حبرة :صَحِبتُ عَلِيّا عليه السلام حَتّى أتَى الكوفَةَ ، فَصَعِدَ المِنبَرَ فَحَمِدَ اللّهَ وأثنى عَلَيهِ ، ثُمَّ قالَ : كَيفَ أنتُم إذا نَزَلَ بِذُرِّيَّةِ نَبِيِّكُم بَينَ ظَهرانَيكُم ؟ قالوا : إذا نُبلِي اللّهَ فيهِم بَلاءً حَسَنا . فَقالَ : وَالَّذي نَفسي بِيَدِهِ ، لَيَنزِلُنَّ بَينَ ظَهرانَيكُم ، ولَتَخرُجُنَّ إلَيهِم ، فَلَتَقتُلُنَّهُم ، ثُمَّ أقبَلَ يَقولُ : هُمُ أورَدوهُم بِالغَرورِ وعَرَّدوا (3)أحَبُّوا نَجاةً لا نَجاةَ ولا عُذرَ (4)

.


1- .الإسوة _ ويُضمُّ _ : القدوة ، وما يأتسى به الحزين (القاموس المحيط : ج 4 ص 299 «أسا») . وقال العلّامة المجلسي قدس سره : أي ثبت قديما أنّك اُسوة الخلق يقتدون بك ، أو يأتسى بذكر مصيبتك كلُّ حزين (بحار الأنوار : ج 44 ص 262) .
2- .كامل الزيارات : ص 149 ح 178 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 262 ح 17 .
3- .عَرَّدُوا : فَرُّوا وأعرضوا (النهاية : ج 3 ص 204 «عرد») .
4- .المعجم الكبير : ج 3 ص 110 ح 2823 .

ص: 287

3 / 6پيشگويى على عليه السلام درباره شركت كنندگان در قتل حسين عليه السلام
الف _ بنى اميّه

كامل الزيارات_ به نقل از جابر ، از امام صادق عليه السلام _: امام على عليه السلام به حسين عليه السلام فرمود: «اى ابا عبد اللّه ! تو هماره اُسوه بوده اى [و هستى]» . حسين عليه السلام گفت: فدايت شوم! حال من ، چگونه خواهد بود؟ على عليه السلام فرمود: «تو آنچه را آنان ندانستند، دانستى و دانا به زودى از دانش خود ، سود مى بَرد . پسر عزيزم! بشنو و ببين ، پيش از آن كه بر تو در آيد. سوگند به آن كه جانم به دست اوست، بنى اميّه خونت را خواهند ريخت ؛ ولى نمى توانند تو را از دينت جدا كنند و خدا را از ياد تو ببرند» . حسين عليه السلام گفت : سوگند به آن كه جانم به دست اوست، همين مرا بس است! به آنچه خداوند نازل كرده ، اقرار دارم و سخن پيامبر صلى الله عليه و آله را تصديق مى كنم و سخن پدرم را تكذيب نمى كنم .

ب _ كوفيان

المعجم الكبير_ به نقل از ابو حبره _: همراه على عليه السلام بودم تا به كوفه رسيد و بر منبر ، رفت و پس از حمد و ثناى خدا فرمود : «شما در چه حالى خواهيد بود ، هنگامى كه فرزندان پيامبرتان به ميان شما آيند؟» . پاسخ دادند: آن گاه ما از اين آزمون ، سربلند بيرون مى آييم . على عليه السلام فرمود: «سوگند به آن كه جانم به دست اوست، نزديك شما مى آيند و شما به سوى ايشان بيرون مى رويد و بى ترديد ، آنها را مى كشيد» . سپس رو كرد و چنين فرمود : آنان، ايشان را به فريب آوردند و خود ، روى گردانيدند .مى خواستند نجات يابند ؛ ولى نه نجاتى هست و نه عذرى .

.

ص: 288

أنساب الأشراف عن مجاهد :قالَ عَلِيٌّ عليه السلام بِالكوفَةِ : كَيفَ أنتُم إذا أتاكُم أهلُ بَيتِ نَبِيِّكُم ؟ قالوا : نَفعَلُ ونَفعَلُ . قالَ : فَحَرَّكَ رَأسَهُ ، ثُمَّ قالَ : بَل تورِدونَ، ثُمَّ تُعَرِّدونَ فَلا تُصدِرونَ ، ثُمَّ تَطلُبونَ البَراءَةَ ولا بَراءَةَ لَكُم . (1)

3 / 7إنباؤُهُ بِاسمِ صاحِبِ لِواءِ الجَيشِ الَّذي يُقاتِلُ الحُسَينَ عليه السلامالإرشاد عن سويد بن غفلة :إِنَّ رَجُلاً جاءَ إلى أميرِ المُؤمِنينَ عليه السلام فَقالَ : يا أميرَ المُؤمِنينَ ، إنّي مَرَرتُ بِوادِي القُرى (2) ، فَرَأَيتُ خالِدَ بنَ عُرفُطَةَ قَد ماتَ بِها ، فَاستَغفِر لَهُ . فَقالَ أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام : مَه ! إنَّهُ لَم يَمُت ولا يَموتُ حَتّى يَقودَ جَيشَ ضَلالَةٍ ، صاحِبُ لِوائِهِ حَبيبُ بنُ حِمازٍ . فَقامَ رَجُلٌ مِن تَحتِ المِنبَرِ ، فَقالَ : يا أميرَ المُؤمِنينَ ! وَاللّهِ ، إنّي لَكَ شيعَةٌ ، وإنّي لَكَ مُحِبٌّ . قالَ : ومَن أنتَ ؟ قالَ : أنَا حَبيبُ بنُ حِمازٍ . قالَ : إيّاكَ أن تَحمِلَها ، ولَتَحمِلَنَّها ، فَتَدخُلُ بِها مِن هذَا البابِ _ وأومَأَ بِيَدِهِ إلى بابِ الفيلِ _ . فَلَمّا مَضى أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام ، وقَضَى الحَسَنُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام مِن بَعدِهِ ، وكانَ مِن أمرِ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام ومِن ظُهورِهِ ما كانَ ، بَعَثَ ابنُ زِيادٍ بِعُمَرَ بنِ سَعدٍ إلَى الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام ، وجَعَلَ خالِدَ بنَ عُرفُطَةَ عَلى مُقَدِّمَتِهِ ، وحَبيبَ بنَ حِمازٍ صاحِبَ رايَتِهِ ، فَسار بِها حَتّى دَخَلَ المَسجِدَ مِن بابِ الفيلِ . [قالَ المُفيدُ :] وهذا _ أيضا _ خَبَرٌ مُستَفيضٌ ، لا يَتَناكَرُهُ أهلُ العلِمِ ، الرُّواةُ لِلآثارِ ، وهُوَ مُنتَشِرٌ في أهلِ الكوفَةِ ، ظاهِرٌ في جَماعَتِهِم ، لا يَتَناكَرُهُ مِنهُمُ اثنانِ ، وهُوَ مِنَ المُعجِزِ الَّذي بَيَّنّاهُ . (3)

.


1- .أنساب الأشراف : ج 2 ص 409 .
2- .وادي القُرى : وادٍ بين المدينة والشام من أعمال المدينة ، كثير القُرى (معجم البلدان : ج 5 ص 345) وراجع : الخريطة رقم 5 في آخر مجلّد 8 .
3- .الإرشاد : ج 1 ص 329 ، الاختصاص : ص 280 ، بصائر الدرجات : ص 298 ح 11 ، الخرائج والجرائح : ج 2 ص 745 ح 63 ، إرشاد القلوب : ص 225 ، إعلام الورى : ج 1 ص 345 وفيها «حبيب جمّاز» ، بحار الأنوار : ج 41 ص 288 ح 12 ؛ الإصابة : ج 2 ص 209 ، شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد : ج 2 ص 286 وفيهما «حبيب بن حمار» وكلّها نحوه .

ص: 289

أنساب الأشراف_ به نقل از مجاهد _: على عليه السلام در كوفه فرمود: «شما در چه حالى هستيد، هنگامى كه خاندان پيامبرتان نزد شما آيند؟» . گفتند: چنين و چنان مى كنيم . على عليه السلام سرش را تكان داد و سپس فرمود: «بلكه آنها را مى آوريد . سپس روى مى گردانيد و آنان را[از گرفتارى] بيرون نمى آوريد و آن گاه در پى پاك كردن خود بر مى آييد و نمى توانيد» .

3 / 7خبر دادن على عليه السلام از نام پرچمدار لشكرى كه با او مى جنگد

الإرشاد :سُوَيد بن غَفله گفت : مردى نزد امير مؤمنان عليه السلام آمد و گفت: اى امير مؤمنان! من از وادى القرى (1) عبور كردم و خالد بن عُرفُطه را ديدم كه در آن جا مرده است . برايش آمرزش بخواه . امير مؤمنان فرمود: «دست بدار! او نمرده است و نمى ميرد تا سپاه گم راهى را كه پرچمدارش حبيب بن حِماز است، فرماندهى كند» . مردى از پايين منبر برخاست و گفت: اى امير مؤمنان! به خدا سوگند ، من شيعه و دوستدار تو هستم. امام عليه السلام پرسيد: «تو كيستى؟» . گفت: من حبيب بن حِمازم . امام عليه السلام فرمود: «مبادا كه آن پرچم را بر دوش بگيرى، كه قطعا بر دوش مى گيرى و با آن از اين در ، وارد مى شوى» و با دستش به باب الفيل اشاره كرد . هنگامى كه امير مؤمنان عليه السلام در گذشت و حسن بن على عليه السلام نيز پس از او وفات يافت و وقايع امام حسين عليه السلام و قيامش پيش آمد، ابن زياد ، عمر بن سعد را به سوى حسين بن على عليه السلام فرستاد و خالد بن عُرفُطه را بر طلايه داران سپاه گماشت و حبيب بن حِماز را پرچمدار او كرد و با آن رفت تا از باب الفيل به مسجد وارد شد . [مؤلّف مى گويد :] اين نيز خبر مستفيضى است كه [به سبب فراوانى اسناد و راويانش ، ]عالمان و راويان اخبار ، آن را انكار نمى كنند . اين خبر ، ميان كوفيان ، پخش شده و در جمع آنان ، آشكار گشته است و حتّى دو نفر هم آن را انكار نمى كنند، و اين از جمله معجزات امام على عليه السلام است كه بيان كرديم .

.


1- .وادى القرى ، سرزمينى ميان مدينه و شام از توابع مدينه است و روستاهاى زيادى دارد (ر . ك : نقشه شماره 5 در پايان جلد 8) .

ص: 290

3 / 8إنباؤُهُ بِبَعضِ مَن يُقاتِلُ الحُسَينَ عليه السلامالخرائج والجرائح عن أبي حمزة عن عليّ بن الحسين عن أبيه عليهماالسلام :لَمّا أرادَ عَلِيٌّ أن يَسيرَ إلَى النَّهرَوانِ استَنفَرَ أهلَ الكوفَةِ وأمَرَهُم أن يُعَسكِروا بِالمَدائِنِ ، فَتَأَخَّرَ عَنهُ : شَبَثُ بنُ رِبعِيٍّ ، وعَمرُو بنُ حُرَيثٍ ، وَالأَشعَثُ بنُ قَيسٍ ، وجَريرُ بنُ عَبدِ اللّهِ البَجَلِيُ ، وقالوا : أتَأذَنُ لَنا أيّاما نَتَخَلَّفُ عَنكَ في بَعضِ حَوائِجِنا ونَلحَقُ بِكَ ؟ فَقالَ لَهُم : قَد فَعَلتُموها ، سَوأَةً لَكُم مِن مَشايِخَ ! فَوَاللّهِ ، ما لَكُم مِن حاجَةٍ تَتَخَلَّفونَ عَلَيها ، وإنّي لَأَعلَمُ ما في قُلوبِكُم ، وسَاُبَيِّنُ لَكُم : تُريدونَ أن تُثَبِّطوا عَنِّي النّاسَ ، وكَأَنّي بِكُم بِالخَوَرنَقِ (1) ، وقَد بَسَطتُم سُفرَتَكُم لِلطَّعامِ ، إذ يَمُرُّ بِكُم ضَبٌّ ، فَتَأمُرونَ صِبيانَكُم فَيَصيدونَهُ ، فَتَخلَعُونّي وتُبايِعونَهُ . ثُمَّ مَضى إلَى المَدائِنِ ، وخَرَجَ القَومُ إلَى الخَوَرنَقَ ، وهَيَّأُوا طَعاما ، فَبَينا هُم كَذلِكَ عَلى سُفرَتِهِم وقَد بَسَطوها ، إذ مَرَّ بِهِم ضَبٌّ ، فَأَمَروا صِبيانَهُم ، فَأَخَذوهُ وأوثَقوهُ ومَسَحوا أيدِيَهُم عَلى يَدِهِ ، كَما أخبَرَ عَلِيٌّ عليه السلام ، وأقبَلوا عَلَى المَدائِنِ . فَقالَ لَهُم أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام : «بِئسَ لِلظّالِمينَ بَدَلاً » ! (2) لَيَبعَثُكُمُ اللّهُ يَومَ القِيامَةِ مَعَ إمامِكُمُ الضَّبِّ الَّذي بايَعتُم ، لَكَأَنّي أنظُرُ إلَيكُم يَومَ القِيامَةِ ، وهُوَ يَسوقُكُم إلَى النّارِ . ثُمَّ قالَ : لَئِن كانَ مَعَ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله مُنافِقونَ فَإِنَّ مَعي مُنافِقينَ ، أما وَاللّهِ يا شَبَثُ ويا بنَ حُرَيثٍ لَتُقاتِلانِ ابنِيَ الحُسَينَ ، هكَذا أخبَرَني رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله . (3)

.


1- .الخَوَرْنَق : قصر كان بظهر الحيرة اختلفوا في بانيه ، فقال الهيثم بن عديّ : الذي أمر ببناء الخورنق النعمان بن امرئ القيس (معجم البلدان : ج 2 ص 401) .
2- .الكهف : 50 .
3- .الخرائج والجرائح : ج 1 ص 225 ح 70 ، إرشاد القلوب : ص 275 عن [أبي] حمزة الثمالي عن الإمام الباقر عليه السلام ، بحار الأنوار : ج 33 ص 384 ح 614 .

ص: 291

3 / 8خبر دادن على عليه السلام از برخى جنگ كنندگان با او

الخرائج و الجرائح_ به نقل از ابو حمزه ، از امام زين العابدين عليه السلام ، از پدرش [امام حسين عليه السلام ] _: هنگامى كه على عليه السلام خواست به سوى نهروان برود، از كوفيان خواست كه حركت كنند و به ايشان فرمان داد كه در مدائن ، چادر بزنند. شَبَث بن رِبعى، عمرو بن حُرَيث، اشعث بن قيس و جَرير بن عبد اللّه بَجَلى، تأخير كردند و گفتند : آيا به ما اجازه مى دهى كه چند روزى ديرتر بياييم تا به برخى كارهايمان برسيم و سپس به تو بپيونديم ؟ [پدرم] به آنان فرمود: «اين را كه كرده ايد! بدا به حال شما اى بزرگان! به خدا سوگند ، شما كارى نداريد كه به خاطر آن ، تأخير كنيد و من مى دانم كه در دل شما چه مى گذرد و [آن را] برايتان روشن مى كنم: شما مى خواهيد مردم را از من باز داريد و گويى مى بينم كه در كاخ خَوَرنَق ، (1) سفره غذايتان را گشوده ايد كه سوسمارى از كنارتان مى گذرد و به كودكانتان فرمان مى دهيد تا آن را صيد كنند و شما [همان جا] مرا خلع كرده ، [به استهزا] با آن سوسمار ، بيعت مى كنيد» . امام عليه السلام به مدائن رفت . آنان به خَوَرنَق رفتند و غذايى آماده كردند و بر سر سفره بازكرده شان بودند كه سوسمارى بر ايشان گذشت و آنان به كودكانشان فرمان دادند و آن را گرفتند و بستند و دستشان را [به نشانه بيعت] بر او كشيدند _ همان گونه كه على عليه السلام خبر داده بود _ و به سوى مدائن ، روى كردند. امير مؤمنان عليه السلام به آنان فرمود: «چه بدلِ بدى براى ستمكاران است!» (2) خداوند ، روز قيامت، شما را با امامتان، همان سوسمارى كه با او بيعت كرديد، محشور مى كند و گويى شما را مى بينم كه روز قيامت ، همان ، شما را به سوى آتش مى راند» . سپس فرمود: «اگر منافقانى همراه پيامبر صلى الله عليه و آله بودند، منافقانى نيز با من هستند . هان! به خدا سوگند _ اى شَبَث و اى ابن حُرَيث _ ، شما با پسرم حسين مى جنگيد . پيامبر خدا ، چنين به من خبر داد» .

.


1- .خَوَرنَق ، كاخى است در پشت حيره كه در سازنده اش اختلاف است . هيثم بن عَدى گفته : «كسى كه دستور ساختن خورنق را دارد ، نعمان بن امرئ القيس بود» . [نام «خورنق» را مُعرّب «خوره» فارسى (به معناى «خورشيدى») يا «خورنگ» دانسته اند . ر . ك : دائرة المعارف فارسى ، غلامحسين مصاحب : ذيل «خورنق»] .
2- .كهف : آيه 50 .

ص: 292

3 / 9إنباؤُهُ بِبَعضِ مَن لا يَنصُرُ الحُسَينَ عليه السلامأ _ البَراءُ بنُ عازِبٍ (1)الإرشاد عن إسماعيل بن زياد :إنَّ عَلِيّا عليه السلام قالَ لِلبَراءِ بنِ عازِبٍ يَوما : يا بَراءُ ، يُقتَلُ ابنِيَ الحُسَينُ وأنتَ حَيٌّ لا تَنصُرُهُ . فَلَمّا قُتِلَ الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام كانَ البَراءُ بنُ عازِبٍ يَقولُ : صَدَقَ _ وَاللّهِ _ عَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ عليه السلام ، قُتِلَ الحُسَينُ عليه السلام ولَم أنصُرهُ ! ثُمَّ يُظهِرُ الحَسرَةَ عَلى ذلِكَ وَالنَّدَمَ . (2)

.


1- .البراء بن عازب بن حارث بن عديّ الأنصاريّ الخزرجيّ ، أبو عمارة _ أو أبو عمرو _ من أصحاب النبيّ صلى الله عليه و آله وعليّ عليه السلام ، غزا مع النبيّ صلى الله عليه و آله . نزل الكوفة وشهد مع عليّ عليه السلام الجمل وصفّين والنهروان ، وشهد غزوة تستر مع أبي موسى، وكان أميرا على الريّ سنة 24 ه ، في زمن عثمان . اكتتم الشهادة على ولاية أميرالمؤمنين عليه السلام . وعاش إلى أيّام مصعب بن الزبير ، واعتزل الأعمال ، ومات سنة 71 أو 72 ه_ . (راجع : الطبقات الكبرى : ج 4 ص 364 واُسد الغابة : ج 1 ص 362 وتاريخ بغداد : ج 1 ص 177 والإصابة : ج 1 ص 411 و رجال الكشّي : ج 1 ص 245 والأمالي للصدوق : ص 184 ح 190 ورجال الطوسي : ص 27 و ص 58).
2- .الإرشاد : ج 1 ص 331 ، كشف اليقين : ص 99 ح 91 ، كشف الغمّة : ج 1 ص 279 ، إعلام الورى : ج 1 ص 345 ، المناقب لابن شهرآشوب : ج 2 ص 270 وليس فيه ذيله من «قتل الحسين ولم أنصره» ، بحار الأنوار : ج 44 ص 262 ح 18 ؛ شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد : ج 10 ص 15 نحوه .

ص: 293

3 / 9خبر دادن على عليه السلام از برخى كسانى كه او را يارى نمى دهند
الف _ بَراء بن عازب

(1)الإرشاد_ به نقل از اسماعيل بن زياد _: امام على عليه السلام روزى به براء بن عازب فرمود: «اى براء! فرزندم حسين ، كشته مى شود و تو زنده اى ؛ امّا يارى اش نمى كنى» . هنگامى كه حسين بن على عليه السلام كشته شد، براء بن عازب مى گفت: به خدا سوگند، على بن ابى طالب ، راست گفت . حسين ، كشته شد و من يارى اش نكردم! و سپس بر اين كار ، حسرت مى خورد و اظهار پشيمانى مى نمود .

.


1- .براء بن عازب بن حارث بن عَدىِ انصارى خزرجى ، ابو عماره يا ابو عمرو ، از صحابه پيامبر صلى الله عليه و آله و از ياران على عليه السلام بود كه در جنگ هاى پيامبر صلى الله عليه و آله شركت داشت و در كوفه ساكن شد و در جنگ هاى جمل و صفّين و نهروان ، همراه امام على عليه السلام بود . وى در جنگ شوشتر ، همراه ابو موسى اشعرى بود و در سال 24 ق ، در دوران خلافت عثمان ، حاكم رى شد . او اعتقادش به ولايت امير مؤمنان عليه السلام را پنهان كرد. تا زمان مصعب بن زبير ، زنده بود و سرانجام ، پس از اين كه مدّتى از كارهاى سياسى ، كنار كشيده بود ، در سال 71 يا 72 ق ، در گذشت .

ص: 294

راجع : ج 9 ص 56 (القسم العاشر / الفصل الأوّل: صدى قتل الإمام عليه السلام فى الشخصيات البارزة / البراء بن عازب) .

ب _ أبو عَبدِ اللّهِ الجَدَلِيُ (1)رجال الكشّي عن أبي عبداللّه الجدلي :دَخَلتُ عَلى أميرِ المُؤمِنينَ عليه السلام ، قالَ : اُحَدِّثُكَ بِسَبعَةِ أحاديثَ قَبلَ أن يَدخُلَ عَلَينا داخِلٌ ، قالَ : فَقُلتُ : اِفعَل جُعِلتُ فِداكَ ! قالَ : فَقالَ : ... وَالرّابِعَةُ : يُقتَلُ هذا وأنتَ حَيٌّ لا تَنصُرُهُ . قالَ : فَضَرَبَ بِيَدِهِ عَلى كَتِفِ الحُسَينِ عليه السلام . قالَ : قُلتُ : وَاللّهِ ، إنَّ هذِهِ لَحَياةٌ خَبيثَةٌ ! ! . (2)

كامل الزيارات عن أبي عبداللّه الجدلي :دَخَلتُ عَلى أميرِ المُؤمِنينَ عليه السلام وَالحُسَينُ عليه السلام إلى جَنبِهِ ، فَضَرَبَ بِيَدِهِ عَلى كَتِفِ الحُسَينِ عليه السلام ، ثُمَّ قالَ : إنَّ هذا يُقتَلُ ولا يَنصُرُهُ أحَدٌ . قالَ : قُلتُ : يا أميرَ المُؤمِنينَ ! وَاللّهِ ، إنَّ تِلكَ لَحَياةُ سَوءٍ ! ! قالَ : إنَّ ذلِكَ لَكائِنٌ . (3)

.


1- .هو عبيد بن عبد ، و ذكره ابن سعد بعنوان عبدة بن عبد و ذكر ابن حجر أنّ اسمه عبد أو عبدالرحمن بن عبد، أبو عبداللّه الجدلي، من خواصّ أصحاب أمير المومنين عليه السلام ،و قيل إنّه كان تحت راية المختار و صاحب شرطته.وثّقه أئمّة رجال أهل السنّة مع تصريحهم بتشيّعه. وروي عنه أخبار و كلام مع أمير المومنين عليه السلام تدلّ على حسن حاله (راجع:الكافي: ج 1 ص 185 ح 14ورجال الطوسي : ص 71 و رجال البرقي: ص 4 و ص5 و خلاصة الأقوال: ص 222و ص307 وص308 و رجال الكشّي : ج 1 ص307 و المحاسن: ج 1 ص 248 ح 465 و رجال ابن داوود: ص 218 و الطبقات الكبرى : ج 6 ص 228 و تقريب التهذيب: ج2 ص 436و ميزان الاعتدال: ج 4 ص 544) .
2- .رجال الكشّي : ج 1 ص 307 ح 147 .
3- .كامل الزيارات : ص 149 ح 176 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 261 ح 15 .

ص: 295

ر .ك: ج 9 ص 57 (بخش دهم / فصل يكم : بازتاب شهادت امام عليه السلام در سخنان برخى شخصيّت هاى نامدار / براء بن عازب).

ب _ ابو عبد اللّه جَدَلى

(1)رجال الكشّى_ به نقل از ابو عبد اللّه جدلى _: من بر امير مؤمنان عليه السلام وارد شدم . فرمود: «هفت حديث برايت بگويم، پيش از آن كه كسى بر ما وارد شود» . گفتم: بگو، فدايت شوم! ... حديث چهارم ، اين بود: «اين ، كشته مى شود و تو زنده اى و او را يارى نمى كنى» و با دستش بر شانه حسين عليه السلام زد. گفتم: به خدا سوگند، [اگر حسين را يارى نكنم ،] زندگىِ پليدى خواهم داشت .

كامل الزيارات_ به نقل از ابو عبد اللّه جدلى _: بر امير مؤمنان عليه السلام وارد شدم و حسين عليه السلام كنار او بود. امام على عليه السلام با دستش بر شانه حسين عليه السلام زد و سپس فرمود : «اين ، كشته مى شود و كسى او را يارى نمى كند» . گفتم: اى امير مؤمنان! به خدا سوگند ، اين كه زندگىِ بدى است! فرمود: «به هر روى ، اين مى شود» .

.


1- .او عبيد بن عبد است و ابن سعد ، او را عبدة بن عبد ، ذكر كرده و ابن حجر گفته: نام او ، عبد يا عبد الرحمان بن عبد است . ابو عبد اللّه جدلى ، از اصحاب خاصّ امير مؤمنان عليه السلام است . و گفته شده : او زير پرچم مختار و مسئول نگهبانان او بوده است. رجال شناسان اهل سنّت ، او را با آن كه به شيعه بودنش تصريح نموده اند ، توثيق كرده اند . در باره او ، روايت هايى و سخنانى با امير مؤمنان عليه السلام نقل شده كه گوياى خوبىِ اوست .

ص: 296

3 / 10إنباؤُهُ بِمَن يَقتُلُ الحُسَينَ عليه السلامأ _ يَقتُلُهُ يَزيدُالفتوح عن ابن عبّاس :لَمّا رَجَعَ عَلِيٌّ عليه السلام من صِفّينَ وفَرَغَ مِن أهلِ النَّهرَوانِ ، دَخَلَ عَلَيهِ الأَعوَرُ الهَمدانِيُ . فَقالَ لَهُ عَلِيٌّ عليه السلام : يا حارِثُ ! أعَلِمتَ أنّي مُنذُ البارِحَةِ كَئيبٌ حَزينٌ فَزِعٌ وَجِلٌ ؟ فَقالَ الحارِثُ : ولِمَ ذاكَ يا أميرَ المُؤمِنينَ ؟ ! أنَدَما مِنكَ عَلى قِتالِ أهلِ الشّامِ وأهلِ البَصرَةِ وَالنَّهرَوانِ ؟ فَقالَ : لا ، وَيحَكَ يا حارِثُ ! وإنّي بِذلِكَ مَسرورٌ ، ولكِنّي رَأَيتُ في مَنامي أرضَ كَربَلاءَ ، ورَأَيتُ ابنِيَ الحُسَينَ مَذبوحا مَطروحا عَلى وَجهِ الأَرضِ ! ورَأَيتُ الأَشجارَ مُنكَبَّةً ، وَالسَّماءَ مُصَدَّعَةً ، وَالرِّحالَ مُتَطَأمِنَةً (1) ، وسَمِعتُ مُنادِيا يُنادي بَينَ السَّماءِ وَالأَرضِ ، وهُوَ يَقولُ : أفزَعتُمونا يا قَتَلَةَ الحُسَينِ ، أفزَعَكُمُ اللّهُ وقَتَلَكُم ! ثُمَّ إنِّي انتَبَهتُ وأنَا مِنهُ عَلى وَجَلٍ لِما رَأَيتُ ؛ فَقالَ لَهُ الحارِثُ : كَلّا يا أميرَ الُمؤمِنينَ ، لا يَكونُ إلّا خَيرا . فَقالَ لَهُ عَلِيٌّ عليه السلام : هَيهاتَ يا حارِثُ ، سَبَقَت كَلِمَةُ اللّهِ ، ونَفَذَ قَضاؤُهُ ، وقَد أخبَرَني حَبيبي مُحَمَّدٌ صلى الله عليه و آله أنَّ ابني يَقتُلُهُ يَزيدُ ، زادَهُ اللّهُ فِي النّارِ عَذابا . (2)

ب _ يَذبَحُهُ لَعينُ هذِهِ الاُمَّةِالفتوح عن زهير بن الأرقم :لَمّا اُصيبَ عَلِيٌّ عليه السلام بِضَربَةِ ابنِ مُلجَمٍ ، دَخَلتُ عَلَيهِ وَقَد ضَمَّ الحُسَينَ عليه السلام إلى صَدرِهِ وهُوَ يُقَبِّلُهُ ، ويَقولُ لَهُ : يا ثَمَرَتي ورَيحانَتي ، وثَمَرَةَ نَبِيِّ اللّهِ وصَفِيَّهُ ، وذَخيرَةَ خَيرِ العالَمينَ مُحَمَّدِ بنِ عَبدِ اللّهِ ، كَأَنّي أراكَ وقَد ذُبِحتَ عَن قَليلٍ ذَبحا ! قالَ : فَقُلتُ : ومَن يَذبَحُهُ يا أميرَ المُؤمِنينَ ؟ فَقالَ : يَذبَحُهُ لَعينُ هذِهِ الاُمَّةِ ، ثُمَّ لا يَتوبُ اللّهُ عَلَيهِ ، ويَقبِضُهُ إذا قَبَضَهُ وهُوَ مَلآنُ مِنَ الخَمرِ سَكرانُ . قالَ زُهَيرٌ : فَبَكَيتُ ، فَقالَ لي عَلِيٌّ عليه السلام : لا تَبكِ يا زُهَيرُ ، فَالَّذي قُضِيَ كائِنٌ . (3)

.


1- .اطمأنّت وتطأمَنَت : انخفضت (تاج العروس : ج 18 ص 359 «طمن») .
2- .الفتوح : ج 2 ص 553 .
3- .الفتوح : ج 2 ص 554 .

ص: 297

3 / 10پيشگويى على عليه السلام درباره قاتل حسين عليه السلام
الف _ يزيد ، او را مى كشد

الفتوح_ به نقل از ابن عبّاس _: هنگامى كه على عليه السلام از صفّين باز گشت و كار نهروانيان را تمام كرد، اَعوَرِ همْدانى بر او در آمد. على عليه السلام به او فرمود : «اى حارث! آيا فهميدى كه من امروز از صبح، گرفته و اندوهگين و بى تاب و مضطربم؟» . حارث گفت: علّت چيست، اى امير مؤمنان؟ آيا از جنگ با شاميان و بصريان و اهل نهروان پشيمانى؟ امام عليه السلام فرمود: «نه، واى بر تو _ اى حارث _ كه من از آن شادمانم! در عالم رؤيا، سرزمين كربلا را ديدم و ديدم كه پسرم حسين ، با سرِ بريده بر روى زمين آن افتاده است و درختان را به رو افتاده و آسمان را شكافْ برداشته و بارهاى شتران را بر زمين افتاده ديدم و شنيدم كه مُنادى اى ميان آسمان و زمين ، ندا مى دهد و مى گويد: اى قاتلان حسين! ما را ترسانديد . خدا ، شما را بترساند و بكشد! سپس بيدار شدم و به خاطر آنچه ديده بودم ، در اضطراب افتادم» . حارث به او گفت : چنين نيست ، اى امير مؤمنان! آن رؤيا جز خير نيست . على عليه السلام به او فرمود : «نه، اى حارث! قانون خدا ، پيشى گرفته و قضاى او ، نافذ گشته و محبوبم محمّد صلى الله عليه و آله ، به من خبر داده كه يزيد ، پسرم را مى كشد . خدا ، عذابش را در آتش بيفزايد!» .

ب _ لعنت شده اين امّت ، او را سر مى بُرد

الفتوح_ به نقل از زهير بن ارقم _: هنگامى كه ضربه ابن مُلجم به على عليه السلام رسيد، بر او وارد شدم . او حسين عليه السلام را به سينه اش چسبانده بود و مى بوسيد و مى فرمود: «اى ميوه و دسته گل من، و اى ميوه پيامبر صلى الله عليه و آله و برگزيده او، و اى ذخيره برگزيده جهانيان، محمّد بن عبد اللّه ! گويى تو را مى بينم كه به زودى ، سرت را مى بُرند!» . گفتم: اى امير مؤمنان! چه كسى او را سر مى برد ؟ فرمود: «لعنت شده اين امّت ، او را سر مى برد . آن گاه خداوند به او باز نمى گردد (توفيق توبه پيدا نمى كند) و هنگامى او را قبض روح مى كند كه از شراب ، سيراب شده و مست است» . من گريستم و امام على عليه السلام به من فرمود: «اى زهير! گريه مكن كه آنچه قضاى خداوند است، مى شود» .

.

ص: 298

ج _ سِنانُ بنُ أنَسٍشرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد عن فضيل عن محمّد بن عليّ [الباقر] عليه السلام :لَمّا قالَ عَلِيٌّ عليه السلام : «سَلوني قَبلَ أن تَفقِدوني ، فَوَ اللّهِ ، لا تَسأَلونَني عَن فِئَةٍ تُضِلُّ مِئَةً وتَهدي مِئَةً ، إلّا أنبَأتُكُم بِناعِقَتِها وسائِقَتِها» قامَ إلَيهِ رَجُلٌ ، فَقالَ : أخبِرني بِما في رَأسي ولِحيَتي من طاقَةِ شَعرٍ . فَقالَ لَهُ عَلِيٌّ عليه السلام : وَاللّهِ ، لَقَد حَدَّثَني خَليلي أنَّ عَلى كُلِّ طاقَةِ شَعرٍ مِن رَأسِكَ مَلَكا يَلعَنُكَ ، وأنَّ عَلى كُلِّ طاقَةِ شَعرٍ مِن لِحيَتِكَ شَيطانا يُغويكَ ، وأنَّ في بَيتِكَ سَخلاً (1) يَقتُلُ ابنَ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله . وكانَ ابنُهُ قاتِلُ الحُسَينِ عليه السلام يَومَئِذٍ طِفلاً يَحبو (2) ، وهُوَ سِنانُ 3 بنُ أنَسٍ النَّخَعِيِّ . (3)

.


1- .السَّخْلُ : المولود المحبّب إلى أبويه ، وهو في الأصل ولد الغنم (النهاية : ج 2 ص 350 «سخل») .
2- .حَبَا : مشى على يديه وبطنه ، وحبا الصبيّ : مشى على استِه وأشرف بصدره ، وقال الجوهري : هو إذا زحف (لسان العرب : ج 14 ص 161 «حبا») .
3- .شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد : ج 2 ص 286 نقلاً عن ابن هلال الثقفي في كتاب الغارات؛ بحارالأنوار: ج 34 ص 297.

ص: 299

ج _ سِنان بن اَنَس

شرح نهج البلاغة، ابن ابى الحديد_ به نقل از فُضَيل ، از امام باقر عليه السلام _: هنگامى كه على عليه السلام فرمود: « از من بپرسيد ، پيش از آن كه مرا نيابيد . به خدا سوگند ، از من در باره گروهى كه صد نفر را گم راه و صد نفر را هدايت مى كند ، نمى پرسيد، جز آن كه بانگ زننده و راهبَر آن را به شما خبر مى دهم» ، مردى به سوى او رفت و گفت: به من بگو كه در سر و ريش من، چند تار موى است ؟ على عليه السلام به او فرمود : «به خدا سوگند، دوستم (پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ) به من فرمود كه بر هر تار موى سر تو ، شيطانى است كه تو را لعنت مى كند و بر هر تار موى ريش تو، شيطانى است كه تو را گم راه مى كند و در خانه تو، بچّه عزيزكرده اى است كه فرزند پيامبر خدا صلى الله عليه و آله را مى كشد» . پسر او كه قاتل حسين عليه السلام شد، آن روز ، كودكى بود كه هنوز چهار دست و پا راه مى رفت و او همان سِنان بن اَنَس نخعى است . 1

.

ص: 300

الإرشاد عن أبي الحكم :سَمِعتُ مَشيَخَتَنا وعُلَماءَنا يَقولونَ : خَطَبَ أميرُ المُؤمِنينَ عَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ عليه السلام فَقالَ في خُطبَتِهِ : سَلوني قَبلَ أن تَفقِدوني ، فَوَ اللّهِ ، لا تَسأَلونّي عَن فِئَةٍ تُضِلُّ مِئَةً وتَهدي مِئَةً ، إلّا نَبَّأتُكُم بِناعِقِها وسائِقِها إلى يَومِ القِيامَةِ . فَقامَ إلَيهِ رَجُلٌ ، فَقالَ : أخبِرني كَم في رَأسي ولِحيَتي مِن طاقَةِ شَعرٍ ؟ فَقامَ أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام وقالَ : وَاللّهِ ، لَقَد حَدَّثَني خَليلي رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله بِما سَأَلتَ عَنهُ ، وإنَّ عَلى كُلِّ طاقَةِ شَعرٍ في رَأسِكَ مَلَكَا يَلعَنُكَ ، وعَلى كُلِّ طاقَةِ شَعرٍ في لِحيَتِكَ شَيطانا يَستَفِزُّكَ (1) ، وإنَّ في بَيتِكَ لَسَخلاً يَقتُلُ ابنَ رَسولِ اللّهِ ، وآيَةُ ذلِكَ مِصداقُ ما خَبَّرتُكَ بِهِ ، ولَولا أنَّ الَّذي سَأَلتَ عَنهُ يَعسِرُ بُرهانُهُ لَأَخبَرتُكَ بِهِ ، ولكِن آيَةُ ذلِكَ ما نَبَّأتُ بِهِ عَن لَعنَتِكَ ، وسَخلِكَ المَلعونِ . وكانَ ابنُهُ في ذلِكَ الوَقتِ صَبيّا صَغيرا يَحبو ، فَلَمّا كانَ مِن أمرِ الحُسَينِ عليه السلام ما كانَ تَوَلّى قَتلَهُ ، وكانَ الأَمرُ كَما قالَ أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام . (2)

3 / 11إنباؤُهُ بِمَزارِ الحُسَينِ عليه السلام وزُوّارِهِعيون أخبار الرضا عليه السلام بإسناده عن عليّ بن أبي طالب عليه السلام :كَأَنّي بِالقُصورِ قَد شُيِّدَت حَولَ قَبرِ الحُسَينِ عليه السلام ، وكَأَنِّي بِالمَحامِلِ (3) تَخرُجُ مِنَ الكُوفَةِ إلى قَبرِ الحُسَينِ ، ولا تَذهَبُ اللَّيالي وَالأَيّامُ حَتّى يُسارُ إلَيهِ مِنَ الآفاقِ ، وذلِكَ عِندَ انقِطاعِ مُلكِ بَني مَروانَ . (4)

.


1- .استَفَزَّهُ : أي خَتَلَهُ حَتّى ألقاهُ في مَهلَكَةٍ (ترتيب كتاب العين : ص 627 «فزّ») .
2- .الإرشاد : ج 1 ص 330 ، الاحتجاج : ج 1 ص 618 ح 141 ، كشف اليقين : ص 90 ح 79 ، إعلام الورى : ج 1 ص 344 ، بحار الأنوار : ج 10 ص 125 ح 5 .
3- .في المصدر : «بالحامل» ، والتصويب من بحار الأنوار .
4- .عيون أخبار الرضا عليه السلام : ج 2 ص 48 ح 190 عن داوود بن سليمان الفرّاء عن الإمام الرضا عن آبائه عليهم السلام ، صحيفة الإمام الرضا عليه السلام : ص 248 ح 161 عن أحمد بن عامر عن الإمام الرضا عن آبائه عن الإمام زين العابدين عليهم السلام وفيه «كأنّي بالأسواق فيه حفّت حول قبره» بدل «وكأنّي بالحامل ...قبر الحسين» ، بحار الأنوار : ج 41 ص 287 ح 9 .

ص: 301

الإرشاد_ به نقل از ابو حكم _: شنيدم كه استادان و عالمان ما مى گويند: امير مؤمنان، على بن ابى طالب عليه السلام ، خطبه خواند و در خطبه اش فرمود: « از من بپرسيد، پيش از آن كه مرا نيابيد . به خدا سوگند، از من در باره گروهى كه صد نفر را گم راه و صد نفر را هدايت مى كند ، نمى پرسيد ، جز آن كه بانگ زننده و راهبَر آن را تا روز قيامت به شما خبر مى دهم » . مردى به سوى امام عليه السلام برخاست و گفت : به من بگو كه در سر و ريش من ، چند تار موى است؟ امير مؤمنان عليه السلام به او فرمود : «دوستم پيامبر صلى الله عليه و آله ، به من در باره سؤال تو سخن گفت . بر هر طاقه موى سر تو ، فرشته اى است كه تو را لعنت مى كند و بر هر طاقه موى ريش تو ، شيطانى است كه تو را تحريك مى كند و در خانه ات ، بچّه عزيزكرده اى است كه فرزند پيامبر خدا را مى كشد و نشانه اين، درستىِ خبرى است كه به تو دادم . و اگر نبود كه آنچه از آن پرسيده اى، دليلْ آوردن بر آن مشكل است ، آن را نيز به تو خبر مى دادم و نشانه اش هم ، خبرى است كه از لعن شدن تو و ملعون بودن فرزندت دادم» . فرزند آن مرد در آن هنگام ، كودكى خردسال بود كه چهار دست و پا راه مى رفت، و هنگامى كه وقايع امام حسين عليه السلام پيش آمد، او كشتن امام حسين عليه السلام را به عهده گرفت و امر ، همان گونه شد كه امير مؤمنان فرموده بود .

3 / 11پيشگويى على عليه السلام درباره مزار و زائران او

عيون أخبار الرضا عليه السلام_ به سندش ، از امام على عليه السلام _: گويى بناهاى استوار را گرداگرد قبر حسين مى بينم و گويى كاروان هايى را مى بينم كه از كوفه به سوى قبر حسين ، بيرون مى آيند و شب ها و روزهايى نمى گذرد ، جز آن كه از همه سو ، به سوى او حركت مى كنند و اين ، به هنگام زوال پادشاهى مروانيان است .

.

ص: 302

كامل الزيارات عن الحارث الأعور عن عليّ عليه السلام :بِأَبي واُمّي الحُسَينُ المَقتولُ بِظَهرِ الكُوفَةِ ! وَاللّهِ ، كَأَنّي أنظُرُ إلَى الوُحوشِ مادَّةً أعناقَها عَلى قَبرِهِ مِن أنواعِ الوَحشِ ، يَبكونَهُ ويَرثونَهُ لَيلاً حَتّى الصَّباحِ ، فَإِذا كانَ ذلِكَ فَإِيّاكُم وَالجَفاءَ . (1)

3 / 12النَّوادِرُالغيبة للنعماني عن فرات بن أحنف عن أبي عبد اللّه جعفر بن محمّد عن آبائه عليهم السلام عن عليّ عليه السلام :أما وَاللّهِ ، لاَُقتَلَنَّ أنَا وَابنايَ هذانِ ، ولَيَبعَثَنَّ اللّهُ رَجُلاً مِن وُلدي في آخِرِ الزَّمانِ يُطالِبُ بِدِمائِنا ، ولَيَغيبَنَّ عَنهُم ؛ تَمييزا لِأَهلِ الضَّلالَةِ حَتّى يَقولَ الجاهِلُ : ما لِلّهِ في آلِ مُحَمَّدٍ مِن حاجَةٍ . (2)

المصنّف لابن أبي شيبة عن هانئ عن عليّ عليه السلام :لَيُقتَلَنَّ الحُسَينُ ظُلما ، وإنّي لَأَعرِفُ بِتُربَةِ الأَرضِ الَّتي يُقتَلُ فيها قَريبا مِنَ النَّهرَينِ . (3)

.


1- .كامل الزيارات : ص 165 ح 214 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 205 ح 9 .
2- .الغيبة للنعماني : ص 141 ح 1 ، بحار الأنوار : ج 51 ص 112 ح 7 .
3- .المصنّف لابن أبي شيبة : ج 7 ص 276 ح 157 .

ص: 303

كامل الزيارات_ به نقل از حارث اَعوَر، از امام على عليه السلام _: پدر و مادرم فداى حسينِ كشته شده در پشت كوفه باد! به خدا سوگند، گويى همه گونه حيوانات وحشى را مى بينم كه گردن هايشان را به سوى قبر او كشيده اند و برايش مى گريند و شب تا صبح برايش سوگوارى مى كنند، و چون چنين است، مبادا كه شما جفا كنيد !

3 / 12گوناگون

الغيبة ، نعمانى_ به نقل از فرات بن اَحنَف ، از امام صادق عليه السلام ، از پدرانش عليهم السلام ، از امام على عليه السلام _: به خدا سوگند، من و اين دو پسرم ، كشته خواهيم شد و خداوند ، مردى از فرزندانم را در آخر الزمان بر مى انگيزد تا انتقام خون هاى ما را بستاند و او از آنان پنهان مى شود تا گم راهان ، شناخته شوند و نادان بگويد: خداوند را نيازى به خاندان محمّد نيست .

المصنَّف ، ابن ابى شَيبه_ به نقل از هانى ، از امام على عليه السلام _: به تحقيق حسين به ستم ، كشته خواهد شد و من خاك سرزمينى را كه حسين در آن، در نزديكى دو رود [فرات و دجله ]كشته مى شود، مى شناسم .

.

ص: 304

المعجم الكبير عن هاني بن هاني عن عليّ عليه السلام :لَيُقتَلَنَّ الحُسَينُ قَتلاً ، وإنّي لَأَعرِفُ التُّربَةَ الَّتي يُقتَلُ فيها قَريبا مِنَ النَّهرَينِ (1) .

الخرائج والجرائح عن أبي سعيد عقيصا :خَرَجنا مَعَ عَلِيٍّ عليه السلام نُريدُ صِفّينَ ، فَمَرَرنا بِكَربَلاءَ ، فَقالَ : هذا مَوضِعُ الحُسَينِ وأصحابِهِ . (2)

كتاب سليم بن قيس عن ابن عبّاس :لَقَد دَخَلتُ عَلى عَلِيٍّ عليه السلام بِذي قارٍ ، فَأَخرَجَ إلَيَّ صَحيفَةً ، وقالَ لي : يَابنَ عَبّاسٍ ، هذِهِ صَحيفَةٌ أملاها عَلَيَّ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله وخَطّي بِيَدي (3) . فَقُلتُ : يا أميرَ المُؤمِنينَ ، اقرَأها عَلَيَّ ، فَقَرَأَها ، فَإِذا فيها كُلُّ شَيءٍ كانَ مُنذُ قُبِضَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله إلى مَقتَلِ الحُسَينِ عليه السلام ، وكَيفَ يُقتَلُ ، ومَن يَقتُلُهُ ، ومَن يَنصُرُهُ ، ومَن يُستَشهَدُ مَعَهُ ، فَبَكى بُكاءا شدَيدا وأبكاني . فَكانَ فيما قَرَأَهُ عَلَيَّ : كَيفَ يُصنَعُ بِهِ ، وكَيفَ تُستَشهَدُ فاطِمَةُ ، وكَيفَ يُستَشهَدُ الحَسَنُ ابنُهُ عليه السلام ، وكَيفَ تَغدِرُ بِهِ الاُمَّةُ . فَلَمّا أن قَرَأَ كَيفَ يُقتَلُ الحُسَينُ عليه السلام ومَن يَقتُلُهُ أكثَرَ البُكاءَ ، ثُمَّ أدرَجَ الصَّحيفَةَ ، وقَد بَقِيَ ما يَكونُ إلى يَومِ القِيامَةِ (4) .

الديوان المنسوب إلى الإمام عليّ عليه السلام : كَأَنّي بِنَفسي وأعقابِهاوبِالكَربَلاءِ ومِحرابِها فَتُخضَبُ مِنَّا اللُّحى بِالدِّماءخِضابَ العَروسِ بِأَثوابِها أراها ولَم يَكُ رَأيَ العِيانِواُوتيتُ مِفتاحَ أبوابِها مَصائِبُ تَأباكَ مِن أن تُرَدَّفَأعدِد لَها قَبلَ مُنتابِها سَقَى اللّهُ قائِمَنا صاحِبَ ال_قِيامَةِ وَالنّاسُ في دابِها هُوَ المُدرِكُ الثَّأرَ لي يا حُسَي__نُ بَل لَكَ فَاصبِر لِأَتعابِها لِكُلِّ دَمٍ ألفُ ألفٍ ومايُقَصِّرُ في قَتلِ أحزابِها هُنالِكَ لا يَنفَعُ الظّالِمي__نَ قَولٌ بِعُذرٍ وإعتابِها حُسَينُ فَلا تَضجُرَن لِلفِراقِفَدُنياكَ أضحَت لِتَخرابِها . (5)

.


1- .المعجم الكبير : ج 3 ص 110 ح 2824 ، الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج 1 ص 430 ح 418 ، تاريخ دمشق : ج 14 ص 199 ، المصنّف لابن أبي شيبة : ج 8 ص 632 ح 257 ، كنز العمّال : ج 13 ص 673 ح 37720 ؛ كامل الزيارات : ص 150 ح 180 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 262 ح 16 .
2- .الخرائج والجرائح : ج 1 ص 222 ح 67 ، بحار الأنوار : ج 33 ص 41 ح 383 .
3- .في المصدر : «بيده» ، والصواب ما أثبتناه كما في الفضائل وبحار الأنوار .
4- .كتاب سليم بن قيس : ج 2 ص 915 ح 66 ، الفضائل : ص 119 ، بحار الأنوار : ج 28 ص 73 ح 32 .
5- .الديوان المنسوب إلى الإمام عليّ عليه السلام : ص 58 .

ص: 305

المعجم الكبير_ به نقل از هانى بن هانى ، از امام على عليه السلام _: حسين، به حتم ، كشته خواهد شد و من خاكى را كه حسين در آن در نزديكى دو رودْ كشته مى شود، مى شناسم .

الخرائج و الجرائح_ به نقل از ابو سعيد عَقيصا _: با على عليه السلام به قصد صفّين، به راه افتاديم و از كربلا گذشتيم. فرمود: «اين جا ، جايگاه حسين و ياران اوست» .

كتاب سُلَيم بن قيس_ به نقل از ابن عبّاس _: بر امام على عليه السلام در ذو قار ، وارد شدم . صحيفه اى برايم بيرون آورد و فرمود: «اى ابن عبّاس! اين ، صحيفه اى است كه پيامبر صلى الله عليه و آله بر من املا كرد و آن را به خطّ خود نوشتم» . گفتم: اى امير مؤمنان! آن را بر من بخوان . آن را خواند و در آن ، همه چيز بود، از هنگام قبض روح پيامبر خدا صلى الله عليه و آله تا شهادت حسين عليه السلام و اين كه چگونه كشته مى شود، چه كسى او را مى كشد، چه كسى او را يارى مى دهد و چه كسانى همراه او شهيد مى شوند . او سپس به شدّت گريست و مرا به گريه انداخت . و از جمله آنچه بر من خواند ، چگونگى رفتار با خودِ او و چگونگى شهادت فاطمه عليهاالسلام و نيز چگونگى شهادت فرزندش حسن عليه السلام بود و اين كه امّت ، چگونه به وى خيانت مى كنند . و هنگامى كه خواند كه حسين عليه السلام چگونه كشته مى شود و چه كسى او را مى كشد، گريه اش را افزود و سپس صحيفه را در هم پيچيد و بقيّه اخبار آنچه تا قيامت اتّفاق مى افتد، باقى ماند .

الديوان المنسوب إلى الإمام على عليه السلام : گويى خودم و نسلمدر كربلا و آوردگاه آن ، محاسنمان با خونمان رنگين مى شود ،چونان رنگين كردن عروس ، لباس هايشان را . من آن را مى بينم ، البتّه نه با چشمو كليد درهاى آن به من واگذار شده است ؛ مصيبت هايى كه تو را از بازگشتن جلوگيرى مى كند .پس براى آنها پيش از فرود آمدن پى در پى شان ، آماده باش . خدا ، قائم ما صاحب رستاخيز را سيراب كند!كه مردم در خوى و خصلتشان اند . او انتقام گيرنده خون من است ؛ بلكه _ اى حسين _انتقام گيرنده خون توست . پس براى رنج ها شكيبا باش . براى هر خونى ، هزار هزار [انتقام مى گيرد]و در كشتار [آن] احزاب ، هيچ كوتاهى نمى كند . اين جاست كه براى ستمگران ، سودى نداردهيچ عذر و طلب رضايتى . اى حسين! نگران فراق [از دنيا] مباشكه دنيا ، براى ويرانى [و فنا ، ساخته شده] است .

.

ص: 306

. .

ص: 307

. .

ص: 308

الفصل الرابع : إنباءات اُخرى بشهادة الحسين عليه السلام4 / 1إنباءُ الإِمامِ الحَسَنِ عليه السلام بِشَهادَتِهِالأمالي للصدوق عن المفضّل بن عمر ، عن الصادق جعفر بن محمّد ، عن أبيه ، عن جدّه [زين العابدين] عليهم السلام :إنَّ الحُسَينَ بنَ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ عليه السلام دَخَلَ يَوما إلَى الحَسَنِ عليه السلام ، فَلَمّا نَظَرَ إلَيهِ بَكى ، فَقالَ لَهُ : ما يُبكيكَ يا أبا عَبدِ اللّهِ ؟ قالَ : أبكي لِما يُصنَعُ بِكَ . فَقالَ لَهُ الحَسَنُ عليه السلام : إنَّ الَّذي يُؤتى إلَيَّ سَمٌّ يُدَسُّ إلَيَّ فَاُقتَلُ بِهِ ، ولكِن لا يَومَ كَيَومِكَ يا أبا عَبدِ اللّهِ ! يَزدَلِفُ (1) إلَيكَ ثَلاثونَ ألفَ رَجُلٍ ، يَدَّعونَ أنَّهُم مِن اُمَّةِ جَدِّنا مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله ، ويَنتَحِلونَ دينَ الإِسلامِ ، فَيَجتَمِعونَ عَلى قَتلِكَ ، وسَفكِ دَمِكَ ، وَانتِهاكِ حُرمَتِكَ ، وسَبيِ ذَراريكَ ونِسائِكَ ، وَانتِهابِ ثَقَلِكَ (2) ، فَعِندَها تَحُلُّ بِبَني اُمَيَّةَ اللَّعنَةُ ، وتُمطِرُ السَّماءُ رَمادا ودَما ، ويَبكي عَلَيكَ كُلُّ شَيءٍ حَتَّى الوُحوشِ فِي الفَلَواتِ ، وَالحيتانِ فِي البِحارِ . (3)

راجع : ص 424 (القسم السابع / الفصل الثاني / اقتراح عمر بن علي بن أبي طالب عليه السلام ) .

.


1- .ازدلفوا : أي تَقدَّموا في الحرب (النهاية : ج 2 ص 309 «زلف») .
2- .الثَّقَل : متاع المسافر وحَشَمُه ، وكلّ شيء نفيس مَصون (القاموس المحيط : ج 3 ص 342 «ثقل») .
3- .الأمالي للصدوق : ص 177 ح 179 ، الملهوف (طبعة أنوار الهدى) : ص19 ، مثير الأحزان : ص 23 من دون إسنادٍ إلى أحدٍ من أهل البيت عليهم السلام ، المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 86 عن الإمام الصادق عليه السلام ، بحار الأنوار : ج 45 ص 218 ح 44 .

ص: 309

فصل چهارم : پيشگويى هاى ديگر درباره شهادت امام حسين عليه السلام

4 / 1پيشگويى امام حسن عليه السلام درباره شهادت او

الأمالى ، صدوق_ به نقل از مفضّل بن عمر ، از امام صادق ، از پدرش ، از جدّش امام زين العابدين عليهم السلام _: حسين بن على بن ابى طالب عليه السلام روزى بر حسن عليه السلام در آمد و نگاهش كه به او افتاد ، گريست . حسن عليه السلام به او گفت: «اى ابا عبد اللّه ! چرا گريه مى كنى؟» . گفت : به خاطر آنچه با تو خواهد شد، مى گريم. حسن عليه السلام گفت : «آنچه با من مى شود، سمّى است كه به دسيسه به من مى دهند و با آن ، كشته مى شوم ؛ امّا هيچ روزى ، مانند روز تو نيست، اى ابا عبد اللّه ! سى هزار مرد جنگى به جنگ با تو مى شتابند و همه ادّعا مى كنند كه از امّت جدّمان محمّد صلى الله عليه و آله هستند و خود را به اسلام مى بندند و بر كشتن و ريختن خونت و هتك حرمتت و اسير كردن فرزندان و زنانت و تاراج اموالت، گرد مى آيند، و همين هنگام است كه لعنت بر بنى اميّه فرود مى آيد و آسمان ، خون و خاكستر مى بارد و همه چيز، حتّى وُحوش بيابان و ماهيان دريا بر تو مى گريند» .

ر . ك : ص 425 (بخش هفتم / فصل دوّم / پيشنهاد عمر بن على بن ابى طالب عليه السلام ).

.

ص: 310

4 / 2إنباءُ الحُسَينِ عليه السلام بِشَهادَتِهِالأخبار الطوال :سارَ الحُسَينُ عليه السلام مِن قَصرِ بَني مُقاتِلٍ ، ومَعَهُ الحُرُّ بنُ يَزيدَ ....، فَسارَ مَعَهُ حَتّى أتَوا كَربَلاءَ ، فَوَقَفَ الحُرُّ وأصحابُهُ أمامَ الحُسَينِ عليه السلام ومَنَعوهُم مِنَ المَسيرِ ، وقالَ : اِنزِل بِهذَا المَكانِ ، فَالفُراتُ مِنكَ قَريبٌ . قالَ الحُسَينُ عليه السلام : ومَا اسمُ هذَا المَكانِ ؟ قالوا لَهُ : كَربَلاءُ ، قالَ : ذاتُ كَربٍ وبَلاءٍ ! ولَقَد مَرَّ أبي بِهذَا المَكانِ عِندَ مَسيرِهِ إلى صِفّينَ ، وأنَا مَعَهُ ، فَوَقَفَ ، فَسَأَلَ عَنهُ ، فَاُخبِرَ بِاسمِهِ . فَقالَ : هاهُنا مَحَطُّ رِكابِهِم ، وهاهُنا مُهَراقُ دِمائِهِم ، فَسُئِلَ عَن ذلِكَ ، فَقالَ : ثَقَلٌ لِالِ بَيتِ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله ، يَنزِلونَ هاهُنا . ثُمَّ أمَرَ الحُسَينُ عليه السلام بِأَثقالِهِ ، فَحُطَّت بِذلِكَ المَكانِ يَومَ الأَربِعاءِ ، غُرَّةَ المُحَرَّمِ مِن سَنَةِ إحدى وسِتّينَ ، وقُتِلَ بَعدَ ذلِكَ بِعَشَرَةِ أيّامٍ ، وكانَ قَتلُهُ يَومَ عاشوراءَ (1) .

راجع: ج 5 ص 358 (القسم الثامن / الفصل الأوّل / إنَّها ارضُ كرب و بلاء).

4 / 3إنباءُ سَلمانَ بِشَهادَتِهِرجال الكشّي عن المسيّب بن نجبة الفزاري :لَمّا أتانا سَلمانُ الفارِسِيُ قادِما ، تَلَقَّيتُهُ فيمَن تَلَقّاهُ ، فَسارَ حَتَّى انتَهى إلى كَربَلاءَ ، فَقالَ : ما تُسَمّونَ هذِهِ ؟ قالوا : كَربَلاءَ ، فَقالَ : هذِهِ مَصارِعُ إخواني ، هذا مَوضِعُ رِحالِهِم ، وهذا مُناخُ رِكابِهِم ، وهذا مُهَراقُ دِمائِهِم ، قُتِلَ بِها خَيرُ الأَوَّلينَ ، ويُقتَلُ بِها خَيرُ الآخِرينَ . ثُمَّ سارَ حَتَّى انتَهى إلى حَروراءَ (2) ، فَقالَ : ما تُسَمّونَ هذِهِ الأَرضَ ؟ قالوا : حَروراءَ ، فَقالَ : حَروراءُ ، خَرَجَ بِها شَرُّ الأَوَّلينَ ، ويَخرُجُ بِها شَرُّ الآخِرينَ . ثُمَّ سارَ حَتَّى انتَهى إلى بانِقيا (3) ، وبِها جِسرُ الكوفَةِ الأَوَّلُ ، فَقالَ : ما تُسَمّونَ هذِهِ ؟ قالوا : بانِقيا ، ثُمَّ سارَ حَتَّى انتَهى إلَى الكوفَةِ ، قالَ : هذِهِ الكوفَةُ ؟ قالوا : نَعَم ، قالَ : قُبَّةُ الإِسلامِ . (4)

.


1- .الأخبار الطوال : ص 251 ، بغية الطلب في تاريخ حلب : ج 6 ص 2624 .
2- .حَرورى _ يُقصر ويُمَدُّ _ : اسم قرية بقرب الكوفة نُسب إليها الحَروريّة وهم الخوارج ، كان اوّل مجتمعهم فيها (مجمع البحرين : ج 1 ص 385 «حرر») وراجع : الخريطة رقم4 في آخر مجلّد 5 .
3- .بانقيا: ناحية من نواحي الكوفة (معجم البلدان: ج1 ص331) وراجع: الخريطة رقم4 في آخر مجلّد 5 .
4- .رجال الكشّي : ج 1 ص 73 الرقم 46 ، بحار الأنوار : ج 22 ص 386 رقم 27 .

ص: 311

4 / 2پيشگويى امام حسين عليه السلام درباره شهادت خويش

الأخبار الطوال:حسين عليه السلام از منزلگاه بنى مُقاتل حركت كرد و حُرّ بن يزيد با او بود ... . با هم آمدند تا به كربلا رسيدند . حُر و يارانش جلوى حسين عليه السلام ايستادند و آنان را از حركت باز داشتند و حُر گفت: اين جا فرود بيا كه نزديك رود فراتى. حسين عليه السلام فرمود: «نام اين جا چيست؟» . به او گفتند: كربلا . فرمود: «جاى كَرب و بلا! پدرم در حركتش به سوى صفّين ، از اين مكان گذشت و من با او بودم . ايستاد و از آن پرسيد و نامش را به وى خبر دادند . فرمود: اين جا جايگاه مركب هايشان است و اين جا جاى ريختن خونشان است و چون از او سؤال شد، فرمود: كاروانى از خاندان محمّد ، اين جا فرود مى آيد » . آن گاه حسين عليه السلام فرمان [توقّف] داد و روز چهارشنبه اوّل محرّم سال شصت و يك هجرى ، وسايلش را در آن جا پايين آوردند و ده روز بعد، روز عاشورا كشته شد .

ر.ك: ج 5 ص 359 (بخش هشتم / فصل يكم / سرزمين اندوه و بلا).

4 / 3پيشگويى سلمان درباره شهادت او

رجال الكشّى_ به نقل از مُسيَّب بن نَجَبه فَزارى _: هنگامى كه سلمان فارسى به سوى ما [كوفيان ، براى حكمرانى ]آمد ، من نيز ميان پيشواز رفتگانِ او بودم. او آمد تا به كربلا رسيد و گفت: اين جا را چه مى ناميد؟ گفتند: كربلا . گفت : اين جا ، قتلگاه برادران من است . اين ، جايگاه وسايلشان و اين ، جايگاه مركب هايشان و اين ، جايگاه ريختن خونشان است. بهترينِ پيشينيان ، در آن ، كشته شده و بهترينِ پسينيان نيز در آن ، كشته خواهد شد. سپس حركت كرد تا به حَروراء (1) رسيد و گفت: اين سرزمين را چه مى ناميد؟ گفتند: حَروراء . گفت: حَروراء! بدترينِ پيشينيان در آن ، شورش كرد و بدترينِ پسينيان نيز در آن ، شورش مى كند . آن گاه رفت تا به بانِقيا (2) رسيد كه پل اوّل كوفه در آن بود. پرسيد: اين را چه مى ناميد؟ گفتند: بانِقيا. سپس رفت تا به كوفه رسيد و گفت: اين ، كوفه است؟ گفتند: آرى . گفت : گُنبد اسلام است .

.


1- .حروراء، روستايى در پشت كوفه است كه مركز خوارج بود. به همين جهت ، به خوارج ، حَرورى مى گفتند (ر . ك : نقشه شماره 4 در پايان جلد 5) .
2- .بانقيا، يكى از نواحى اطراف كوفه است (ر . ك : نقشه شماره 4 در پايان جلد 5) .

ص: 312

4 / 4إنباءُ أبي ذَرٍّ بِشَهادَتِهِكامل الزيارات عن عروة بن الزبير :سَمِعتُ أبا ذَرٍّ وهُوَ يَومَئِذٍ قَد أخرَجَهُ عُثمانُ إلَى الرَّبَذَةِ (1) ، فَقالَ لَهُ النّاسُ : يا أبا ذَرٍّ ، أبشِر فَهذا قَليلٌ فِي اللّهِ تَعالى . فَقالَ : ما أيسَرَ هذا ! ولكِن كَيفَ أنتُم إذا قُتِلَ الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام قَتلاً _ أو قالَ : ذَبحا _ ؟ (2)

.


1- .الرَّبَذَةَ : من قرى المدينة على ثلاثة أيّام ، قريبة من ذات عرق ، وبهذا الموضع قبر أبي ذرّ الغفاري (معجم البلدان : ج 3 ص 24) وراجع : الخريطة رقم 3 في آخر مجلّد 5 .
2- .كامل الزيارات : ص 153 الرقم 190 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 219 الرقم 47 .

ص: 313

4 / 4پيشگويى ابوذر درباره شهادت او

كامل الزيارات_ به نقل از عُروة بن زبير _: شنيدم ابو ذر _ كه در آن زمان ، عثمان ، او را به رَبَذه (1) تبعيد كرده بود و مردم به او گفته بودند: اى ابو ذر! بشارت ده كه اين [تبعيد] در راه خداى متعال ، اندك و آسان است _ ، گفت: «اين ، چه آسان است! امّا شما در چه حالى خواهيد بود ، هنگامى كه حسين بن على عليه السلام به قتل مى رسد ؟» و يا گفت: «ذبح مى شود ؟» .

.


1- .ربذه، روستايى در فاصله سه روزه از مدينه، و نزديك به ذات عِرق است. ابوذر در اين تبعيدگاه در گذشت و آرامگاهش در همين مكان است (ر . ك : نقشه شماره 3 در پايان جلد 5).

ص: 314

4 / 5إنباءُ ميثَمٍ بِشَهادَتِهِعلل الشرائع عن ميثم التمّار_ لِجَبَلَةَ المَكِّيَّةِ _: يا جَبَلَةُ ، اعلَمي أنَّ الحُسَينَ بنَ عَلِيٍّ عليه السلام سَيِّدُ الشُّهَداءِ يَومَ القِيامَةِ ، ولِأَصحابِهِ عَلى سائِرِ الشُّهَداءِ دَرَجَةٌ . (1)

4 / 6إنباءُ ابنِ عَبّاسٍ بِشَهادَتِهِالمستدرك على الصحيحين عن ابن عبّاس :ماكُنّا نَشُكُّ وأهلُ البَيتِ مُتَوافِرونَ أنَّ الحُسَينَ بنَ عَلِيٍّ عليه السلام يُقتَلُ بِالطَّفِّ . (2)

4 / 7إنباءُ أصحابِ الإِمامِ عَلِيٍّ عليه السلام بِشَهادَتِهِالإرشاد عن عبداللّه بن شريك العامري:كُنتُ أسمَعُ أصحابَ عَلِيٍّ عليه السلام إذا دَخَلَ عُمَرُ بنُ سَعدٍ مِن بابِ المَسجِدِ يَقولونَ : هذا قاتِلُ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام ، وذلِكَ قَبلَ قَتلِهِ بِزَمانٍ . (3)

4 / 8إنباءُ كَعبِ الأَحبارِ بِشَهادَتِهِالأمالي للصدوق عن كعب الأحبار:أنَّ في كِتابنا:أنَّ رَجُلاً مِن وُلدِ مُحَمَّدٍ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله يُقتَلُ ، ولا يَجِفُّ عَرَقُ دَوابِّ أصحابِهِ حَتّى يَدخُلُوا الجَنَّةَ ، فَيُعانِقُوا الحورَ العينَ . (4)

.


1- .علل الشرائع : ص 228 الرقم 3 ، الأمالي للصدوق : ص 190 الرقم 198 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 203 الرقم 4 .
2- .المستدرك على الصحيحين : ج 3 ص 197 الرقم 4826 ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 1 ص 160 .
3- .الإرشاد : ج 2 ص 131 ، كشف الغمّة : ج 2 ص 221 وفيه «أصحاب محمّد» بدل «أصحاب عليّ» وزاد في ذيله «طويل» ، بحار الأنوار : ج 44 ص 263 الرقم 19 .
4- .الأمالي للصدوق : ص 203 الرقم 220 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 224 الرقم 2 .

ص: 315

4 / 5پيشگويى ميثم درباره شهادت او

علل الشرائع_ به نقل از ميثم تمّار ، خطاب به جَبَله مكّى _: اى جبله! بدان كه حسين بن على عليه السلام ، روز قيامت ، سَرور شهيدان است و يارانش بر ديگر شهيدان ، برترى دارند .

4 / 6پيشگويى ابن عبّاس درباره شهادت او

المستدرك على الصحيحين_ به نقل از ابن عبّاس _: ما و بسيارى از خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله ترديد نداشتيم كه حسين بن على عليه السلام در طَف ، كشته خواهد شد .

4 / 7پيشگويى ياران امام على عليه السلام درباره شهادت او

الإرشاد_ به نقل از عبد اللّه بن شريك عامرى _: من مى شنيدم هنگامى كه عمر بن سعد از در مسجد وارد مى شد، ياران امام على عليه السلام مى گفتند: «اين ، قاتل حسين بن على است» و اين ، سال ها پيش از شهادت امام حسين عليه السلام بود .

4 / 8خبر دادن كعبُ الأحبار از شهادت او

الأمالى ، صدوق_ به نقل از كعب الأحبار _: در كتاب آسمانىِ ما هست كه مردى از فرزندان محمّد، پيامبر خدا ، كشته مى شود و هنوز عرق مركب يارانش خشك نشده است كه وارد بهشت مى شوند و با حور العين معانقه مى كنند .

.

ص: 316

المعجم الكبير عن عمّار الدهني :مَرَّ عَلِيٌّ عليه السلام عَلى كَعبٍ ، فَقالَ : يُقتَلُ مِن وُلدِ هذَا الرَّجُلِ رَجُلٌ في عِصابَةٍ لا يَجِفُّ عَرَقُ خُيولِهِم حَتّى يَرِدوا عَلى مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله ، فَمَرَّ حَسَنٌ عليه السلام فَقالوا : هذا يا أبا إسحاقَ ؟ قالَ : لا. فَمَرَّ حُسَينٌ عليه السلام فَقالوا : هذا ؟ قالَ : نَعَم . (1)

4 / 9إنباءُ رَجُلٍ مِن بني أسَدٍ بِشَهادَتِهِالطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) عن العريان بن الهيثم :كانَ أبي يَتَبَدّى (2) ، فَيَنزِلُ قَريبا مِنَ المَوضِعِ الَّذي كانَ فِيهِ مَعرَكَةُ الحُسَينِ عليه السلام ، فَكُنّا لا نَبدو إلّا وَجَدنا رَجُلاً مِن بني أسَدٍ هُناكَ ، فَقالَ لَهُ أبي : أراكَ مُلازِما هذَا المَكانَ ، قالَ : بَلَغَني أنَّ حُسَينا عليه السلام يُقتَلُ هاهُنا ، فَأَنَا أخرُجُ لَعَلّي اُصادِفُهُ فَاُقتَلُ مَعَهُ . فَلَمّا قُتِلَ الحُسَينُ عليه السلام ، قالَ أبي : اِنطَلِقوا نَنظُر هَلِ الأَسَدِيُ فيمَن قُتِلَ ؟ فَأَتَينَا المَعرَكَةَ ، فَطَوَّفنا ، فَإِذَا الأَسَدِيُ مَقتولٌ . (3)

.


1- .. المعجم الكبير : ج 3 ص 117 الرقم 2851 ، تهذيب الكمال : ج 6 ص 410 ، الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج 1 ص 433 الرقم 421 ، تاريخ دمشق : ج 14 ص 199 و ص 200 ، سير أعلام النبلاء : ج 3 ص 290 ؛ شرح الأخبار : ج 3 ص 136 الرقم 1078 .
2- .تبدّى الرجل : أقام بالبادية (الصحاح : ج 6 ص 2278 «بدا») .
3- .الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج 1 ص 435 الرقم 424 ، تاريخ دمشق : ج 14 ص 216 ، بغية الطلب في تاريخ حلب : ج 6 ص 2619 .

ص: 317

المعجم الكبير_ به نقل از عمّار دُهنى _: امام على عليه السلام بر كعب گذشت. كعب گفت: مردى از فرزندان اين مرد ، همراه گروهى كشته مى شود كه هنوز عرق اسبانشان خشك نشده، بر محمّد صلى الله عليه و آله وارد مى شوند . در اين ميان، امام حسن عليه السلام عبور كرد . گفتند: اى ابو اسحاق! اين است؟ گفت: نه . امام حسين عليه السلام گذشت . گفتند: اين است؟ گفت: آرى .

4 / 9پيشگويى مردى از قبيله بنى اسد درباره شهادت او
اشاره

الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة)_ به نقل از عريان بن هَيثَم _: پدرم به باديه مى رفت و نزديك به آوردگاه حسين عليه السلام منزل مى گزيد. ما هيچ گاه به باديه نرفتيم، جز آن كه مردى از بنى اسد را آن جا مى ديديم . پدرم به او گفت: تو را پيوسته در اين جا مى بينم! آن مرد گفت: به من خبر رسيده كه حسين عليه السلام ، اين جا كشته مى شود و من بيرون مى آيم كه شايد با او مصادف شوم و همراهش كشته شوم. هنگامى كه حسين عليه السلام كشته شد، پدرم گفت: برويم و ببينيم كه آيا آن مرد اسدى ، جزو كشته شدگان است . به آوردگاه آمديم و چرخى زديم . مرد اسدى ، كشته شده بود .

.

ص: 318

پژوهشى درباره احاديث پيشگويىِ شهادت امام حسين عليه السلام
اشاره

چنان كه گذشت ، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و فاطمه زهرا عليهاالسلام و نيز همسران و ياران پيامبر خدا صلى الله عليه و آله (با واسطه) ، مكرّر ، شهادت امام حسين عليه السلام را پيشگويى كرده اند . همچنين امام على عليه السلام در دوران خلافت خود ، بارها از شهادت ايشان ، خبر داده است . امام حسن عليه السلام نيز با اين جمله از شهادت برادر بزرگوار خود ، خبر داده است : لَا يَومَ كَيَومِكَ يا أبا عَبدِاللّهِ ! (1) روزى همانند روز [كشته شدن] تو نيست ، اى ابا عبد اللّه ! اين گزارش ها (2) ، افزون بر پيشگويى هايى فراوانى است كه خودِ امام حسين عليه السلام از شهادتش داشته است . در اين پيشگويى ها ، علاوه بر شهادت امام عليه السلام ، جزئيّات مربوط به برخى حوادث و شرايط آن ، مانند : زمان و مكان شهادت ، شركت كنندگان در قتل و سران آنها، و كسانى كه از يارى وى امتناع مى ورزند ، نيز ديده مى شود . در باره اين پيشگويى ها چند نكته قابل توجّه است :

.


1- .ر. ك: ص 308 ح 918.
2- .در دعايى كه از امام عسكرى عليه السلام براى روز تولّد امام حسين عليه السلام رسيده ، مى خوانيم : «اللّهُمَّ إنّى أسأَلُكَ بِحَقِّ المَولودِ فى هذَا اليَومِ ، المَوعودِ بِشَهادَتِهِ قَبلَ استِهلالِهِ و وِلادَتِهِ ؛ خدايا! تو را مى خوانيم ، به حقّ به دنيا آمده در اين روز كه قبل از زاده شدن و به دنيا آمدنش ، وعده شهادتش داده شد ...» (مصباح المتهجّد : ص 826) .

ص: 319

1 . قطعيت صدور

شمار اخبار و احاديث مربوط به پيشگويى حادثه كربلا ، به اندازه اى است كه هر پژوهشگر باانصافى ، به صدور آنها از پيامبر صلى الله عليه و آله و اهل بيت عليهم السلام اطمينان مى يابد ، هر چند نسبت به برخى از جزئيّات ، يقين حاصل نشود .

2 . اساس پيشگويى ها

منبع پيشگويى هاى مربوط به شهادت امام حسين عليه السلام ، همان كلام پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و به طبع ، متّكى بر اِخبار و تعليم خداوند متعال است و ديگران ، تصريح كرده باشند يا نه ، اصل خبر را از پيامبر صلى الله عليه و آله دريافت كرده اند .

3 . آگاهى امام حسين عليه السلام از نتيجه قيام

تأمّل در اين احاديث ، هر گونه ترديد را در باره اين كه امام حسين عليه السلام با علم و آگاهى ، مسير شهادت را انتخاب كرده ، از بين مى برد ؛ امّا پاسخ به اين پرسش كه : «چرا امام عليه السلام با اين كه مى دانست شهيد مى شود ، قيام كرد؟» ، در تبيين دلايل قيام ايشان ، خواهد آمد .

4 . منافات نداشتنِ تقدير، با اراده انسان

از برخى از احاديث ، استفاده مى شود كه شهادت امام عليه السلام ، از مقدّرات حتمى خداوند بوده است ، به گونه اى كه وقتى پيامبر صلى الله عليه و آله با جبرئيل عليه السلام مشورت مى كند و از او در باره درخواست از خداوند براى تغيير اين تقدير مى پرسد ، جبرئيل، پاسخ منفى مى دهد و مى گويد : لِأَنَّهُ أمرٌ قَد كَتَبَهُ اللّهُ . (1) [چنين مكن ؛] زيرا اين، فرمانى است كه خداوند ، آن را نوشته [و حتمى ساخته ]است .

.


1- .ر.ك : ص 172 ح 801.

ص: 320

در اين جا ، اين پرسش، قابل طرح است كه : اگر شهادت امام حسين عليه السلام ، تقدير حتمى خداوند است و بارها پيشگويى شده ، قاتلان ، چه تقصيرى دارند؟ پاسخ ، اين است كه : اوّلاً ، اين حديث ، از نظر سند ، اعتبار ندارد . ثانيا با فرض درست بودن سند هم ، بر اساس آموزه هاى اسلامى ، آنچه در جهانْ پديد مى آيد ، بر اساس تقدير الهى است ؛ امّا تقدير حق تعالى ، با اراده انسان ، منافاتى ندارد ؛ بلكه اراده و آزادى انسان نيز به تقدير خداوند منّان است . بنا بر اين ، مقصود از اين كه شهادت امام عليه السلام ، مكتوب و مقدّر و قطعى است ، اين است كه خداوند متعال مى داند كه اين حادثه ، به سبب سوء استفاده جمعى نابه كار از اختيارشان ، حتما اتّفاق خواهد افتاد و بر اساس سنّت تغييرناپذير آفرينش ، گريزى از آن نيست . (1)

.


1- .براى توضيح بيشتر در اين زمينه ، ر . ك : دانش نامه عقايد اسلامى : ج 8 (بخش دوم : عدالت و قضا و قدر) .

ص: 321

بخش هفتم : خروج امام حسين عليه السلام از مدينه تا ورود به كربلا

اشاره

تحليلى در باره اهداف قيام امام حسين عليه السلام

اشاره

فصل يكم : خوددارى امام حسين عليه السلام از بيعت با يزيدفصل دوم : از مدينه تا مكّهفصل سوم : فعاليت هاى امام حسين عليه السلام در مكّهفصل چهارم : بيرون آمدن نماينده امام حسين عليه السلام از مكّه تا شهادتش در كوفهفصل پنجم : شهادت گروهى از ياران امام عليه السلام در كوفه و زندانى شدن گروهى ديگرفصل ششم : مخالفان رفتن امام به سمت عراقفصل هفتم : از مكّه تا كربلا .

ص: 322

. .

ص: 323

تحليلى در باره اهداف قيام امام حسين عليه السلام (1)يكى از مباحث مهم در بررسى حادثه عاشورا، شناخت اهداف قيام امام حسين عليه السلام در اين حادثه بزرگ است. شناخت اين اهداف ، نخست ، در الگوگيرى و دوم ، در تحليل رفتار امام حسين عليه السلام و يارانش ، نقش اساسى دارد. توجّه به اهداف حادثه عاشورا و تلاش براى شناخت و تحليل آن، از قرن پنجم هجرى به اين سو ، كم و بيش و به صورت ضمنى ، مورد توجّه عالمان شيعه بوده است ؛ ليكن تحليل اين حادثه، به شكل گسترده آن ، بيشتر در دوران معاصر و هم زمان با شكل گيرى جنبش هاى اجتماعى و مذهبى انجام گرفته و در اين فاصله زمانى كوتاه ، آراى متفاوتى عرضه شده است. پيش از طرح ديدگاه ها در اين باره و تجزيه و تحليل آنها، مى بايد نخست ، پيش فرض ها و روش بحث را مشخّص كرد ؛ چرا كه به نظر مى رسد بسيارى از اقوال و ديدگاه هاى ارائه شده، قابل جمع هستند و منشأ اختلافات ، به عدم شفّافيت پيش فرض ها و روش بحث ، بر مى گردد . بر اين اساس، مباحث اين تحليل ، در ذيل چهار عنوان ، ارائه مى گردد : يك. پيش فرض ها در بررسى اهداف امام حسين عليه السلام ؛

.


1- .اين تحليل توسّط فاضل ارجمند جناب آقاى مهدى مهريزى تهيه شده است.

ص: 324

دو. روش بحث در تحليل و استخراج اهداف امام عليه السلام ؛ سه. گزارش و نقد ديدگاه ها در باره اهداف امام عليه السلام ؛ چهار. اهداف چند لايه قيام امام عليه السلام .

يك . پيش فرض ها
اشاره

بى ترديد ، حادثه عاشورا و حركت امام حسين عليه السلام را نمى توان خارج از معتقدات و باورهاى مسلّم شيعه _ كه برگرفته از قرآن و سنّت و تاريخ است _ ، و نيز مسلّمات عقلى و عُقلايى ، تحليل كرد. اين باورهاى مذهبى و مسلّمات عقلى و عقلايى، پيش فرض هاى ما را در اين مسئله ، تشكيل مى دهند كه فهرستوار به مهم ترين آنها ، اشاره مى گردد:

1. اهداف كلّى امامت و خلافت الهى

شيعيان، در بحث اثبات امامت، علاوه بر احاديث مسلّم نقل شده از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله، براى ضرورت امامت، به امورى استناد مى كنند كه آنها را شئون امامت مى دانند؛ امورى همچون:

1. تبيين و تشريح قرآن و سنّت پيامبر خدا؛

2. تلاش براى حفظ و نگهدارى دين از نابودى و انحراف؛

3. تلاش براى تحقّق دين؛

4. الگو بودن.

روشن است كه اين اهداف كلّى، بر سراسر زندگى امامان عليهم السلام، سايه افكنده است و تمام اقوال و افعال و حتّى حيات و ممات آن بزرگواران، در مسير تحقّق اين اهداف بوده است، گذشته از آن كه در متون فراوانى كه در آنها، ائمّه عليهم السلام به جايگاه خود اشاره كرده اند، اهدافى عالى براى خود ترسيم نموده اند، مانند اين روايت امام رضا عليه السلام در

ص: 325

تبيين ابعاد امامت: إِنَّ الإمَامَةَ زِمَامُ الدِّينِ وَ نِظَامُ المُسْلِمِينَ، وَ صَلاحُ الدُّنْيَا وَ عِزُّ المُؤْمِنِينَ. إِنَّ الإمَامَةَ أُسُّ الإسْلامِ النَّامِى، وَ فَرْعُهُ السَّامِى . بِالإمَامِ تَمَامُ الصَّلاةِ، وَ الزَّكَاةِ، وَ الصِّيَامِ، وَ الحَجِّ، وَ الجِهَادِ، وَ تَوْفِيرُ الفَىْ ءِ وَ الصَّدَقَاتِ، وَ إِمْضَاءُ الحُدُودِ وَ الأحْكَامِ، وَ مَنْعُ الثُّغُورِ وَ الأطْرَافِ. الإمَامُ يُحِلُّ حَلالَ اللّهِ، وَ يُحَرِّمُ حَرَامَ اللّهِ، وَ يُقِيمُ حُدُودَ اللّهِ، وَ يَذُبُّ عَنْ دِينِ اللّهِ، وَ يَدْعُو إِلَى سَبِيلِ رَبِّهِ بِالْحِكْمَةِ وَ المَوْعِظَةِ الحَسَنَةِ، وَ الحُجَّةِ البَالِغَةِ... . الإمَامُ أمِينُ اللّهِ فِى خَلْقِهِ، وَ حُجَّتُهُ عَلَى عِبَادِهِ وَ خَلِيفَتُهُ فِي بِلادِهِ، وَ الدَّاعِى إِلَى اللّهِ، وَ الذَّابُّ عَنْ حُرَمِ اللّهِ. الإمَامُ المُطَهَّرُ مِنَ الذُّنُوبِ، وَ المُبَرَّأُ عَنِ العُيُوبِ، المَخْصُوصُ بِالْعِلْمِ، المَوْسُومُ بِالْحِلْمِ، نِظَامُ الدِّينِ، وَ عِزُّ المُسْلِمِينَ، وَ غَيْظُ المُنَافِقِينَ، وَ بَوَارُ الكَافِرِينَ... مُضْطَلِعٌ بِالْاءمَامَةِ، عَالِمٌ بِالسِّيَاسَةِ، مَفْرُوضُ الطَّاعَةِ، قَائِمٌ بِأمْرِ اللّهِ عز و جل ، نَاصِحٌ لِعِبَادِ اللّهِ، حَافِظٌ لِدِينِ اللّهِ . (1) امامت ، سررشته دين و نظام بخش مسلمانان و [موجب اصلاح و] آبادانى دنيا و عزّت مؤمنان ، و ريشه بالنده اسلام و شاخه برافراشته آن است . كمال نماز و زكات و روزه و حج و جهاد ، و فراوانى فَى ء و صدقات ، و اجراى حدود و احكام ، و مرزدارى و حفظ سرحدّات ، به [بركت ]شناخت امام است . امام ، حلال خدا را حلال و حرام خدا را حرام مى گرداند و حدود الهى را اجرا مى كند، و از دين خدا ، دفاع مى نمايد، و با حكمت و موعظه خوب و حجّت رسا ، به راه خدا فرا مى خواند ... . امام ، امين خدا در ميان آفريدگانش و حجّت او بر بندگانش ، و جانشين او در سرزمين هاى اوست . امام ، دعوت كننده به خدا ، و مدافع حريم هاى خداست . امام ، از گناهان ، پاك و از عيب ها ، مبرّاست . علم اختصاصى ، به امام ، داده شده و به بردبارى ، نام بُردار است . امام ، [موجب] نظام دين ، عزّت مسلمانان ، كم شدن

.


1- .الكافى : ج 1 ص 200 - 202 ح 1 .

ص: 326

منافقان و نابودى كافران است ... . [امام ،] در رهبرى ، توانمند و در سياست ، داناست . طاعتش ، واجب است. امام، قيام كننده به امر خداى عز و جل ، خيرخواه بندگان خدا و نگهبان دين خداست . از اين رو ، هر حادثه اى در زندگى آنان، مى بايد با نگاه به اين اهداف عالى ، تفسير شود و حادثه عاشورا نيز از اين امر ، مستثنا نيست .

2. علم ائمّه عليهم السلام به غيب

يكى از باورهاى قطعى و ضرورى نزد شيعيان ، آگاهى امامان عليهم السلام از غيب است. گرچه در اندازه و چگونگى آن ، اختلاف نظرهاى اندكى وجود دارد ، ولى در اصل آن ، هيچ ترديدى نيست. البتّه شيعيان ، اين آگاهى از غيب را به اذن خدا و در طول علم الهى و در رتبه انسان ، جاى مى دهند. مستند اين باور ، روايت هاى فراوانى است كه در مصادر حديثى نقل شده است .

3 . مانع نبودن علم غيب از انجام دادن تكاليف ظاهرى

يكى از مسائلى كه سبب لغزش و مغالطه در اين مبحث شده، توجّه نكردن به اين نكته است كه علم غيب ، مانع از انجام دادن تكاليف ظاهرى نيست. به تعبير ديگر ، پيامبر صلى الله عليه و آله و امامان عليهم السلام ، از علم غيب ، برخوردار بودند ؛ ولى آن علم را مبناى انجام دادن تكاليف ، قرار نمى دادند . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در قضاوت ها و داورى ها و نيز رفتن به ميدان نبرد و جنگ ، به ظاهر ، عمل مى نمود و مى فرمود : إِنَّمَا أقْضِى بَيْنَكُمْ بِالْبَيِّنَاتِ وَ الأيْمَانِ وَ بَعْضُكُمْ ألْحَنُ بِحُجَّتِهِ مِنْ بَعْضٍ ، فَأيُّمَا رَجُلٍ قَطَعْتُ لَهُ مِنْ مَالِ أخِيهِ شَيْئاً فَإِنَّمَا قَطَعْتُ لَهُ بِهِ قِطْعَةً مِنَ النَّارِ . (1) من در ميان شما ، به بيّنه ها (دلايل و گواهان روشن) و سوگندها داورى مى كنم .

.


1- .الكافى : ج 7 ص 414 ح 1 .

ص: 327

برخى از شما در استدلال ، گوياتر از ديگرى است . اگر من [به سبب ادلّه ظاهرى كه در واقع ، مخدوش بوده اند ، ]به كسى مالى را از اموال برادرش دادم ، در واقع ، قطعه اى از آتش را به او داده ام . اگر چنين نباشد ، توجيه رفتن پيامبر صلى الله عليه و آله به سوى مكّه و مُحرِم شدن ايشان و منجر شدن آن به صلح حديبيه، جريان جنگ اُحُد و ... و بسيارى از كارهاى ديگر ايشان ، دشوار خواهد بود . به سخن واضح تر ، پيشوايان دينى ، در امور اجتماعى و روابط بين انسان ها، راه هاى متعارفِ دانش و آگاهى را مبنا قرار مى دادند و از آگاهى هاى غيبى خويش ، استفاده نمى كردند . آنان فقط گاهى براى اظهار معجزه يا كرامت ، چنين مى كردند و اين ، روش معمول و متعارف آنان نبود . علّامه محمّد باقر مجلسى ، در جلاء العيون و نيز در رساله اى كه در باره حكمت شهادت امام حسين عليه السلام تدوين كرده ، نوشته است : شبهه اى كه در خاطر عوام است كه: «ايشان با وجودى كه مى دانست كه شهيد خواهد شد ، چرا به صحراى كربلا رفت و اهل بيتِ خود را برد؟»، اين شبهه ، چندين پاسخ دارد : پاسخ مُجملش آن است كه احوال پيشوايان دين را [در موضوع علم غيب و اطّلاع بر قضا و قدر] به احوال خود ، قياس نبايد كرد و تكليف ايشان ، تكليفى ديگر است ، و اگر جمعى كه بر اسرار قضا و قدر حق تعالى مطّلع اند ، تكليف ايشان در اين باب ، مانند تكليف ما باشد و توان رفع آن قضاهايى را كه بر آنها مطّلع گرديده اند ، از خود بكنند، بايد كه هيچ قضايى در ايشان ، جارى نگردد و به هيچ بلايى مبتلا نشوند و همه امور ، موافق خواهش بدنىِ ايشانْ واقع شود، و اين ، خلافِ مصلحت عليم قدير است. پس بايد كه ايشان به علم واقع ، مكلّف نباشند و در تكاليف ظاهرى با ساير مردم ،

.

ص: 328

شريك باشند ، چنان كه ايشان در باب طهارت و نجاست اشيا و ايمان و كفر عباد ، به ظاهر ، مكلّف بودند ؛ و اگر به علم واقع ، مكلّف مى بودند، با هيچ كس نبايد معاشرت كنند و همه چيز را نجس بدانند و حكم به كفر اكثرِ عالم بكنند... . و هر گاه چنين باشد، پس امام حسين عليه السلام ، به حسب ظاهر ، مكلّف بود كه با وجود اعوان و انصار، با منافقان و كفّار ، جهاد كند. (1) علّامه سيّد محمّد حسين طباطبايى نيز در رساله اى كه در باره علم غيب امام عليه السلام تدوين كرده و به صورت غير مستقيم ، نقد برخى ديدگاه ها در زمينه هدف قيام امام حسين عليه السلام است، چنين مى نويسد: از راه نقل، روايات متواترى است كه... امام عليه السلام از راه موهبت الهى، نه از راه اكتساب، به همه چيز ، واقف و از همه چيز ، آگاه است و هر چه را بخواهد، به اذن خدا، به اَدنا توجّهى مى داند... ، [امّا ]هيچ گونه تكليفى به متعلَّق اين گونه علم، از آن جهت كه متعلَّق اين گونه علم است و حتمى الوقوع مى باشد، تعلّق نمى گيرد و همچنين ، قصد و طلبى از انسان با او ارتباط پيدا نمى كند... . اين علم موهبتى امام عليه السلام ، اثرى در اعمال او و ارتباطى با تكاليف خاصّه او ندارد و اصولاً هر امر مفروض، از آن جهت كه متعلَّق قضاى حتمى و حتمى الوقوع است، متعلَّق امر يا نهى يا اراده و قصد انسانى نمى شود... . ظواهر اعمال امام عليه السلام را _ كه قابل تطبيق به علل و اسباب ظاهرى است _ ، نبايد دليلِ نداشتن اين علم موهبتى و شاهدِ جهل به واقع گرفت ، مانند اين كه گفته شود اگر سيّد الشهدا عليه السلام ، علمِ به واقع داشت ، چرا حضرت مسلم عليه السلام را به نمايندگى خود ، به كوفه فرستاد ؟ چرا توسّط صيداوى ، نامه به اهل كوفه نوشت؟ چرا خود از مكّه ، ره سپار كوفه شد؟... . پاسخ همه اين پرسش ها ، از نكته اى كه تذكّر داديم ، روشن است و امام عليه السلام در اين

.


1- .جلاء العيون : ص 700 _ 701 ، مجموعه رسائل اعتقادى : ص 199 _ 200.

ص: 329

موارد و نظاير آنها ، به علومى كه از مجارى عادى و از شواهد و قرائن به دست مى آيد، عمل فرموده [است] . (1)

4 . آگاهى امام حسين عليه السلام از شهادت خويش

بر اسا س نقل هاى فراوان حديثى كه در كتب تاريخ و حديث ، به گونه اى متواتر به دست ما رسيده ، امام حسين عليه السلام پيش از حركت به سمت مكّه و كربلا، از شهادت خويش ، اطّلاع داشت . (2) در اين متون ، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، امام على، فاطمه، امام حسن و خود امام حسين عليهم السلام ، در مقاطع مختلف ، از اين امر ياد كرده اند. كثرت اين متون ، به اندازه اى است كه در صدور آنها جاى ترديدى باقى نمى ماند. البتّه در بيشتر اين متون ، زمان دقيق شهادت ، مشخّص نشده است .

دو. روش بحث در استخراج اهداف و تحليل آنها

براى بررسى ديدگاه ها و نيز انتخاب رأى برگزيده ، علاوه بر پيش فرض ها _ كه اصول موضوع و مسلّم اين بحث هستند _ ، بايد به قواعد و روش استخراج هدف ها در پديده هاى اجتماعى _ بويژه آن جا كه صورت تاريخى به خود گرفته اند و در دايره رفتارى انسان هاى بزرگ و قُدسى جاى دارند _ نيز پرداخته شود. اين اصول و قواعد ، ما را بر آن مى دارند تا در بررسى ، به همه ابعاد و زوايا توجّه كنيم و از نگريستن تكْ بُعدى بيرون بياييم . اينك به چند مورد از اين اصول و قواعد ، اشاره مى كنيم : 1. اهداف حركت امام حسين عليه السلام را از دو طريق ، مى توان استخراج كرد : يكى شيوه كلامى و استفاده از اهداف كلّى امامت ؛ و ديگرى ، مراجعه به سخنان و نامه هاى امام حسين عليه السلام و درست ، آن است كه از هر دوى اينها ، استفاده گردد. توجّه به يكى از اين دو ، سبب لغزش و انحراف در تحليل مى گردد.

.


1- .سرگذشت كتاب شهيد جاويد: ص 528 _ 532 .
2- .در اين باره، ر. ك: ص 165 (بخش ششم: پيشگويى درباره شهادت امام حسين عليه السلام ).

ص: 330

2. يكى از امورى كه سبب اختلاف نظر در مسئله اهداف امام عليه السلام شده است ، توجّه نكردن به تفاوت «مقصد» و «مقصود» است . براى نمونه ، آن كه به شهرى مسافرت مى كند تا تجارتى را انجام دهد يا مكان مقدّسى را زيارت كند، آن شهر ، مقصد اوست ؛ ولى مقصود او نيست . مقصود او ، تجارت يا زيارت است. در حادثه عاشورا نيز ، گر چه اين حادثه به شهادت ختم شد ، ولى شهادتْ مقصد است ، نه مقصود. بنا بر اين ، اگر گفته شود كه امام حسين عليه السلام براى شهادتْ قيام نكرد ، بلكه براى تشكيل حكومت و احياى سنّت پيامبر صلى الله عليه و آله و اصلاح امور امّتْ قيام كرد، سخنى بى جا نيست ؛ چرا كه شهادت ، مقصد است و مقصود ، احياى سنّت و اصلاح امور است . 3. همچنين بايد ميان اهداف يك حقيقت ، و نتايج و آثار مترتّب بر آن ، فرق گذاشت. امام حسين عليه السلام ، براى رسيدن به اهدافى به شهادت رسيد و اگر پس از آن ، انسان ها با عزادارى و گريه بر او ، به كمالات معنوى برسند و از اجر اُخروى برخوردار گردند، نبايد عزادارى و گريه و نتايج مترتّب بر آن را از اهداف قيام امام حسين عليه السلام برشمرد. بنا بر اين ، آنان كه هدف قيام امام عليه السلام را شفاعت امّت و يا دستيابى به اجر اُخروى و آمرزش گناهان دانسته اند، گرفتار اين مغالطه شده اند.

سه. ديدگاه ها در باره اهداف قيام امام حسين عليه السلام
اشاره

چنان كه در آغاز بحثْ اشاره شد ، اعتنا و اهتمام مستقيم به مسئله اهداف قيام امام حسين عليه السلام ، در دوران معاصر ، جدّى شده است . در ميان آثار عالمان شيعه متقدّم ، مطالبى از لا به لاى سخنان آنان استخراج مى شود (1) كه نشان مى دهد به صورت مستقيم به اين مسئله نپرداخته اند ؛ ولى در دوران معاصر ، اين مسئله به صورت جدّى مورد گفتگو و بحث ، قرار گرفته و نوشته هاى فراوانى در اين زمينه ، به نگارش در آمده

.


1- .براى ديدن نمونه هايى از اين مطالب، ر. ك: عاشوراشناسى (پژوهشى در باره هدف امام حسين عليه السلام ): ص 307 _ 354، شهيد جاويد: ص 449 _ 455.

ص: 331

است. ديدگاه ها و اقوالى كه در زمينه اهداف قيام امام حسين عليه السلام ارائه شده، عبارت اند از: 1 . امتناع از بيعت و تشكيل حكومت براى احياى اسلام ؛ (1) 2 . استقبال از شهادت ؛ (2) 3 . حفظ جان ؛ (3) 4 . در ابتدا ، تشكيل حكومت و سپس شهادت (بعد از كشته شدن مُسلم) ؛ (4) 5 . قصد شهادت با دعوت مردم به مقابله با حكومت يزيد براى تغيير وضع موجود ؛ (5) 6 . تشكيل حكومت ، با علمِ به شهادت ؛ (6) 7 . ظاهر امر ، تشكيل حكومت و باطن امر ، استقبال از شهادت. (7) مى توان گفت اين هفت ديدگاه ، در حقيقتْ به چهار نظريه ، بر مى گردد: 1 . نظريه شهادت طلبى ؛ 2 . نظريه تشكيل حكومت ؛ 3 . نظريه حفظ جان ؛ 4 . نظريه جمع بين دو نظريه اوّل و دوم ، يعنى شهادت طلبى و تشكيل حكومت

.


1- .شهيد جاويد: ص 116 _ 117 و 159، سرگذشت كتاب شهيد جاويد: ص 19 _ 20 (رأى آقاي صالحى نجف آبادى، نويسنده شهيد جاويد).
2- .سرگذشت كتاب شهيد جاويد : ص 20 (رأى سيّد ابن طاووس).
3- .سرگذشت كتاب شهيد جاويد: ص 21 (رأى آية اللّه على پناه اشتهاردى).
4- .سرگذشت كتاب شهيد جاويد : ص 21 (رأى استاد شهيد مرتضى مطهرى).
5- .سرگذشت كتاب شهيد جاويد: ص 21 (رأى علّامه سيّد مرتضى عسكرى).
6- .سرگذشت كتاب شهيد جاويد: ص 22 (رأى آية اللّه رضا استادى).
7- .سرگذشت كتاب شهيد جاويد: ص 21 (رأى آية اللّه محمّد فاضل و آية اللّه شهاب الدين اشراقى).

ص: 332

(قولِ چهارم، پنجم، ششم و هفتم) . مفاد سه ديدگاه اوّل ، روشن است ؛ امّا ديدگاه چهارم به بعد ، با توجّه به مبانى كلامى شيعه در اعتقاد به آگاهى امام عليه السلام از شهادت خويش ، از يك سو، و سخنان امام عليه السلام و شواهد تاريخى در كوشش براى براندازى حكومت يزيد و تشكيل حكومت اسلامى ، از سوى ديگر ، شكل گرفته است و صاحبان اين ديدگاه ها ، خواسته اند تا ميان اين دو حقيقت ، جمع كنند. اين جمع ها در چهار شكل ، خود را نشان داده است : 1 . مرحله اى كردن قصد : ابتدا ، قصد تشكيل حكومت و در ادامه ، قصد شهادت (رأى استاد مطهّرى) ؛ 2 . قصد مستقيم و غير مستقيم (رأى علّامه عسكرى) ؛ 3 . تشكيل حكومت با علمِ به شهادت (رأى آية اللّه استادى) ؛ 4 . جنبه ظاهرى و باطنى (رأى آية اللّه فاضل و اشراقى). گفتيم كه هفت ديدگاه پيش گفته، در حقيقت، به چهار نظريه بر مى گردند. اينك نگاهى اجمالى به اين نظريه ها مى افكنيم:

1. نظريه شهادت طلبى
اشاره

از نظريه شهادت ، (1) تا به حال، چند تفسير شده است كه گر چه برخى از آنها ممكن است اكنون قائلى نداشته باشند ، ولى توجّه اجمالى به آنها مفيد است. از شهادت طلبى

.


1- .گفتنى است علّامه سيّد شرف الدين عاملى ، در كتاب المجالس الفاخرة (ص 94) ، براى نظريّه شهادت طلبى ، 35 دليل آورده است. علّامه سيّد محسن امين نيز در جلد اوّل أعيان الشيعة، نزديك به بيست دليل آورده كه امام حسين عليه السلام گمان مى كرده و در برخى مراحل ، يقين داشته است كه به شهادت مى رسد. همچنين آية اللّه استادى در كتاب بررسى قسمتى از كتاب شهيد جاويد _ كه بعد از آن ، در كتاب سرگذشت كتاب شهيد جاويد منتشر شد _ ، بيست دليل براى اين موضوع آورده است. آية اللّه لطف اللّه صافى گلپايگانى نيز در كتاب شهيد آگاه ، 33 دليل براى نظريّه شهادت طلبى ، ارائه كرده است .

ص: 333

امام عليه السلام ، چهار تفسير ، صورت پذيرفته است و هر كدام ، قائلانى دارد .

الف _ شهادت تكليفى

منشأ اين تفسير ، برخى روايات است كه از ميان آنها ، دو روايت از همه مشهورتر است : يكى ، روايتى از امام صادق عليه السلام در الكافى كه بر اساس آن ، هر امامى ، وظيفه اى دارد : فَلَمَّا تُوُفِّىَ الحَسَنُ وَ مَضَى فَتَحَ الحُسَيْنُ عليه السلام الخَاتَمَ الثَّالِثَ فَوَجَدَ فِيهَا أنْ قَاتِلْ فَاقْتُلْ وَ تُقْتَلُ اُخْرُجْ بِأقْوَامٍ لِلشَّهَادَةِ لا شَهَادَةَ لَهُمْ إِلّا مَعَكَ. (1) وقتى حسن عليه السلام در گذشت ، حسين عليه السلام ، مُهر سوم را باز كرد . ديد كه در آن ، نوشته شده : بجنگ و بكُش و كشته مى شوى . با گروهى براى شهادت ، عازم شو . براى آنان ، شهادتى جز با تو نيست . و ديگرى ، روايتى است كه خواب امام حسين عليه السلام هنگام حركت از مكّه به كوفه را گزارش مى كند كه در آن آمده : يا حُسينُ ! اُخرُج ، فَإِنَّ اللّهَ قَد شاءَ أن يَراكَ قَتيلاً! (2) اى حسين ! عازم شو كه خداوند ، خواسته كه تو را كشته ببيند . برخى با استناد به اين روايات ، قيام امام حسين عليه السلام را تكليفِ شخصى بر اساس دستورى خصوصى مى دانند كه طبق برنامه اى از پيش تعيين شده ، امام عليه السلام مأمور به آن بود. به نظر اين عدّه، قيام امام حسين عليه السلام ، طرّاحى غيبى داشته است ؛ يعنى دستِ غيب ، نمايش نامه عاشورا را نوشته و امام عليه السلام ، آن را اجرا كرده است و پس از او، امكان اقتدا به ايشان ، وجود ندارد . بر اساس اين ديدگاه، قيام امام حسين عليه السلام ، استثنا بوده

.


1- .ر. ك: ج 2 ص 192 ح 538 .
2- .ر. ك: ج 5 ص 56 ح 1360 .

ص: 334

است، نه قاعده، و از استثنا نمى توان اصل ساخت. يكى از دانشوران مى نويسد : در زمينه واقعه كربلا ، جز تكليف شخصى ، كلام ديگرى نمى شود گفت . (1) و ديگرى مى نويسد: حسين عليه السلام ، عالما ادراكِ شهادت را تصميم عزم داد ، به حكم مصلحتى كه سرّ آن را جز خداى ، كس نداند . (2) و كس ديگرى مى نويسد : بيان آن (علّت شهادت امام حسين عليه السلام ) ، به حَسَب واقع... به غير معصوم ، ممكن نيست ؛ بلكه مثل ذات احديّت است و از دايره احاطه عقول ، مطلقا خارج است . «كُلُّما مَيّزتُموهُ بِأَوْهامِكُم فِى أدَقِّ مَعانِيهِ فَهوَ مَخلوقٌ مِثلُكُمْ مَردودٌ إِلَيكُمْ ؛ [يعنى : هر چه را كه در وهم هايتان ، در دقيق ترين معنايش تشخيص بدهيد ، آفريده اى مانند شماست و به شما باز مى گردد]» . (3) عجيب ، اين كه علّامه مجلسى نيز مى نويسد : اين مسئله (حكمت شهادت امام حسين عليه السلام ) ، در حقيقت ، از فروع مسئله قضا و قدر است و نهى از تفكّر در اين مسئله ، در احاديث بسيار ، وارد شده است . پس در اين بابْ تفكّر نكردن ، احوط و اولى است . (4) همچنين صاحب جواهر ، در باره امام حسين عليه السلام مى گويد : براى او تكليفى خاص بود كه بِدان ، اقدام كرد و آن را انجام داد (5) . (6)

.


1- .مقصد الحسين عليه السلام : ص 9.
2- .ناسخ التواريخ: در احوالات حضرت سيّد الشهدا عليه السلام : ج 1 ص266.
3- .دعات الحسينيّة : ص 13.
4- .مجموعه رسائل اعتقادى : ص 203.
5- .جواهر الكلام فى شرح شرائع الإسلام : ج 21 ص 296 .
6- .همچنين آية اللّه لطف اللّه صافى آورده است : از نظر اصول مذهب شيعه و احاديث معتبر، هر يك از امامان ، موظّف به اجراى برنامه اى بودند كه از طرف خدا، به وسيله پيغمبر صلى الله عليه و آله به آنها رسيده بود ، و بر اساس اين اخبار صريح ، برنامه امام حسين عليه السلام اين نبود كه قيام كند و حكومت اسلامى تأسيس نمايد ؛ بلكه برنامه او قيام و شهادت بود (شهيد آگاه : ص 80) .

ص: 335

ب _ شهادت فِدْيه اى

شهادت فِديه اى ، به نظريّه مسيحيان در باره مصلوب شدن عيسى عليه السلام بى شباهت نيست ، يعنى همان گونه كه عيسى عليه السلام تن به صليب داد تا فداى گناهان انسان ها شود، امام حسين عليه السلام نيز به شهادت رسيد تا گناهان امّت را بشوُيد و شفيعشان شود. اين تفسير ، تفسير مسيحى از قيام حسين عليه السلام است و هيچ مستندى در متون دينى ندارد. يكى از معتقدان به اين تفسير ، مى گويد : امام عليه السلام ، مستجاب الدّعوه است. پس اگر حضرت سيّد الشّهدا عليه السلام مى خواست كه نفرين كند كه دشمنان او، مانند قوم عاد و ثمود، هلاك شوند، پيش از آن كه بر او دست يابند، نفرين مى كرد و خداوند عالم _ جلّ شأنه _ همه را هلاك مى كرد؛ ولكن چون مى خواست كه كشته شود از براى اين كه مؤمنينِ اوّلين و آخرين ، بر او جَزَع كنند و گريه و زارى نمايند و تمنّاى اين كنند كه كاش با او بودند و به فوز عظيم شهادت ، فائز بودند تا به اين واسطه ، گناهان ايشانْ آمرزيده شود و گريه و اندوه ايشان ، كفّاره گناه ايشان باشد و اين گريه و اندوه ، بدون شهادت چنين بزرگوارى ، صورت وقوع نمى يافت، پس در واقعْ ، شهادت آن بزرگوار ، كفّاره گناه جميع گناهكاران است. (1) ملّا مهدى نراقى نيز مانند اين سخن را در كتاب مُحرِق القلوب ، گفته و افزوده است: امام حسين عليه السلام ... براى رسيدن به شفاعت كبرا _ كه مقتضىِ استخلاص همه محبّان و مواليان باشد _ ، ... به شهادتْ راضى شد تا اين مرتبه ، از براىِ او باشد و

.


1- .اسرار شهادت آل اللّه : ص 133 _ 134.

ص: 336

بدون شهادت ، وصول به اين مرتبه ، از براى او ممكن نبود ؛ زيرا كه رفعِ كدورات معاصى امّت و شفاعت ايشان ، موقوف بر خون و تألّم ايشان است . (1) دكتر حميد عنايت نيز با استناد به برخى كتاب هاى اهل منبر، مانند محرق القلوب و رياض القدس ، چنين نتيجه گرفته است : شهادت امام حسين عليه السلام ، ... بى شباهت به [بر] صليب كشيده شدن عيسى عليه السلام نيست . همان طور كه عيسى عليه السلام ، خود را در محراب صليب ، قربانى كرد كه بشريت را رستگار كند، امام حسين عليه السلام هم اجازه داد كه در صحراى كربلا ، شهيد شود تا امّت اسلام را از گناه ، تطهير كند . (2)

ج _ شهادت سياسى

مشهورترين تفسير از اهداف امام حسين عليه السلام ، شهادت سياسى است و امروزه ، در كتاب ها و سخنرانى ها همواره اين تفسير ،تبيين و تبليغ مى شود. تفسير ياد شده ، در واقع ، تحليلى سياسى از قيام امام حسين عليه السلام است و برخاسته از اسلام سياسى. پس از اين كه مسلمانان در عصر حاضر ، به اسلام سياسى رسيدند و ابعاد سياسى دين در نگاه آنان برجسته شد، اين تفسير نيز از درون آن ، استخراج شد. سيّد هبة الدين شهرستانى ، در اين باره مى گويد: امام حسين عليه السلام مى دانست كه چه بيعت بكند و چه نكند ، كشته خواهد شد ، با اين تفاوت كه اگر بيعت نمايد ، هم او كشته خواهد شد و هم مجد و آثار جدّ او از بين خواهند رفت ؛ ولى اگر بيعت نكند ، تنها او كشته مى شود ؛ امّا در نتيجه ، آرزوهاى او برآورده مى گردد و شعائر دين و شرفِ هميشگى ، به دست خواهد آمد. (3) همچنين ، دكتر محمّد ابراهيم آيتى مى گويد:

.


1- .محرق القلوب : ص 4. براى ديدن كلامى ديگر با همين مضمون ، ر . ك : عنوان الكلام: ص 329 .
2- .انديشه سياسى در اسلام معاصر : ص 311 .
3- .نهضة الحسين عليه السلام : ص 31 .

ص: 337

ما مى دانيم كه امام حسين عليه السلام ، اين خطبه [يعنى خطبه : خُطَّ المَوتُ على وُلْدِ آدم... ] را پيش از روز هشتم ذى الحجّه و شايد روز هفتم آن ماه ، در مسجد الحرام و در ميان انبوه حاجيان و زائران خدا ، ايراد كرده است ؛ در آن روز كه به حَسَب ظاهر ، اوضاع سياسى امام حسين عليه السلام كاملاً مساعد بود و غالب مردم ، چنان مى پنداشتند كه به زودى ، يزيد كنار مى رود و خلافت او سقوط مى كند و امام عليه السلام به خلافت _ كه حقّ اوست _ ، مى رسد... . مى خواهد بگويد تشخيص من كه حسين بن على هستم ، اين است كه جز با شهادت من و يارانم ، نمى توان به نتيجه اى رسيد و كارى مفيد و سودمند و مثبت ، انجام داد . (1) و در جاى ديگر مى گويد : امام عليه السلام ، از مكّه نرفت تا كشته نشود ، از مكّه رفت تا اگر كشته مى شود ، به صورتى باشد كه اسلام براى هميشه ، از شهادت او بهره مند باشد... . امام عليه السلام ، با جمله «خُطّ المَوتُ على وُلْدِ آدم» ، يعنى : «فرزند آدم ، ناگزير بايد بميرد» ، اشاره مى كند كه اصلاح فسادهاى اجتماعى و دينى در اين زمان ، جز از طريق مرگ و شهادت ، آن هم به دست كسى مانند من كه دخترزاده رسول خدايم ، امكان پذير نيست. در اين خطبه ، پيش از حركت از مكّه ، همه اش سخن از شهادت است ، سخن از مُردن است ، سخن از افتادن به دستِ گرگ هاى گرسنه كربلاست . (2) دكتر على شريعتى نيز _ كه يكى ديگر از معتقدان به اين انديشه است _ مى گويد: ... در برابر همه جمعيت حاج كه از سراسر كشورهاى اسلامى آمده اند ، اعلام مى كند كه : من ، به سوى مرگ مى روم : «خُطَّ المَوتُ عَلى وُلدِ آدَمَ مَخَطَّ القِلادَةِ عَلى جيدِ الفَتاةِ ؛ مرگ براى فرزندان آدم ، همانند گردنبند بر گردن دختران است» . كسى كه مى خواهد قيام سياسى بكند ، اين گونه سخن نمى گويد . مى گويد:

.


1- .بررسى تاريخ عاشورا : ص 81.
2- .همان: ص 80.

ص: 338

مى زنيم، مى كُشيم، پيروز مى شويم، دشمن را نابود مى كنيم؛ امّا حسين عليه السلام ... . (1) شريعتى ، همچنين به دو گونه شهادت در اسلام ، اعتقاد دارد : اساسا در اسلام ، شهادت ، يك حكم مستقل است، مانند : صلات ، صيام، جهاد ، در حالى كه به نظر عموم ، شهادت براى مجاهدِ در راه دين ، يك حالت و يك سرنوشت است... ؛ امّا آنچه را من به عنوان يك اصل در كنار جهاد، نه در ادامه جهاد و نه به عنوان درجه اى كه مجاهد... پيدا مى كند، مطرح مى كنم ، ... شهادت خاصّى است كه حسين عليه السلام ، مظهر آن است... . (2) شهادت ، مرگى نيست كه دشمن ما بر مجاهد ، تحميل كند . شهادت ، مرگِ دلخواهى است كه مجاهد با همه آگاهى... خود ، انتخاب مى كند. (3) شهادت حمزه اى ، عبارت است از ... كشته شدن مردى كه آهنگِ كشتن دشمن كرده است... ؛ امّا شهادت حسينى ، كشته شدن مردى است كه خود براى كشته شدن خويش ، قيام كرده است. (4)

د _ شهادت اُسطوره اى

برخى از نويسندگان معاصر ، بر اين عقيده اند كه شهادت امام حسين عليه السلام را نبايد امرى سياسى ديد و از حالت اسطوره اى و راز و رمزدارى اش خارج كرد تا دايره تأثيرگذارى اش ، تنها به گروهى اندكْ محدود گردد ؛ بلكه بايد آن را اسطوره اى ديد تا تأثيرگذارى اش از زمان خطّى متناهى ، به دايره زمان حلقوى نامتناهى ، برگردد . اينان ، البتّه شاهدى بر تفسيرشان اقامه نكرده اند. به اين سخن بنگريد: در واقع ، با ايدئولوژى كردن مذهب ، از آن ، هتكِ تقدّس مى شود. سرمايه

.


1- .حسين ، وارث آدم : ص 152 .
2- .همان: ص 220.
3- .همان: ص 192.
4- .همان: ص 223.

ص: 339

اساطيرى را بر سرِ زمان ، به سودا مى نهد، از آنها ، اساطير سياسى مى سازد، از آنها ، اسطوره زُدايى مى كند و آنها را در امور اين جهانى ، خرج مى كند. بگذاريد برايتان مثالى عينى بياورم. واقعه كربلا ، داراى معنايى اساطيرى است. مفهوم شهيد در انگاره امام حسين عليه السلام _ كه در صحراى كربلا جنگيد و در ماه محرّم 61 هجرى به شهادت رسيد _ ، تجلّى مى يابد. غالب رواياتى كه اين ماجرا را حكايت مى كنند ، بر زاويه عاطفى و تمثيلىِ اين فاجعه ، تأكيد دارند. در تعبيرهاى جديد، مثلاً در تفسير نجف آبادى، برعكس ، كوشش شده است تا اين درام ، از جنبه تاريخى ، تفسير شود. امام حسين عليه السلام ، ديگر يك چهره اسطوره اى يا نمونه مجسّم شهيد نيست كه با ريخته شدن خون ناحقّش [يعنى با ريخته شدن خونش به ناحق ]به دست اشقيا ، ما را رستگار مى كند ؛ بلكه يك شخصيّت تاريخى است كه به خاطر آرمان سياسى اش مى ميرد . جاىِ زمانِ حلقوىِ اسطوره شهيد را زمانِ خطّىِ مبارزات مى گيرد. (1) ممكن است گفته شود كه اين ، تعبيرى ديگر از شهادتِ فِديه اى است ؛ ولى از آن رو كه خاستگاه اين دو ، متفاوت است ، يكى دانستن آنها ، دشوار است .

2. نظريه تشكيل حكومت

برخى از عالمان بزرگ شيعه ، مانند شيخ مفيد و سيّدِ مرتضى ، و نيز برخى از عالمان معاصر ، بر اين عقيده اند كه امام حسين عليه السلام براى تشكيل حكومت ، قيام كرد. اينان ، چنين باور دارند كه امام حسين عليه السلام ، نخست براى امتناع از بيعت با يزيد بن معاويه ، از مدينه به سوى مكّه حركت كرد و آن گاه كه مُسلم بن عقيل ، حمايت مردم كوفه را به وى گزارش داد ، به قصد تشكيل حكومت و احياى سنّت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به سوى كوفه حركت كرد .

.


1- .زير آسمان هاى جهان : ص 155 _ 156.

ص: 340

شيخ مفيد ، در المسائل العُكبريّة ، ضمن سؤال و جوابى ، هدف امام عليه السلام را مانند همه مجاهدان ، پيروزى و مغلوب ساختن دشمن مى داند : چرا حسين بن على عليه السلام به كوفه رفت ، در حالى كه مى دانست كوفيان ، او را تنها مى گذارند و كمكش نمى كنند ، و او در اين سفر ، كشته مى شود؟ امّا اين كه حسين عليه السلام مى دانست كه كوفيان ، او را تنها مى گذارند ، علم قطعى به آن نداريم ؛ زيرا نه دليل عقلى ، و نه نقلى براى آن هست . (1) همچنين سيّدِ مرتضى ، در كتاب تنزيه الأنبياء ، ضمن سؤال و جوابى مى نويسد : مسئله : اگر گفته شود : او چه دليلى براى بردن خانواده و خاندانش از مكّه به كوفه داشت ، در حالى كه دشمنانش كاملاً بر آن جا مسلّط بودند و امير برگزيده يزيد در كوفه ، دستش در امر و نهى ، باز بود و امام عليه السلام ، رفتار كوفيان را با پدر و برادرش ديده بود و مى دانست كه كوفيان ، مردمى نيرنگباز و خائن هستند ، او چگونه با نظر همه يارانش براى رفتن به كوفه و نيز نظر ابن عبّاس كه مى گفت از رفتن ، منصرف شود و نيز با نظر عبد اللّه بن عمر ، آن هنگام كه با امام عليه السلام خداحافظى كرد و گفت : «تو را _ اى كُشته _ به خدا مى سپارم» ، و نيز جز اينها از كسانى كه در اين باره سخن گفتند ، مخالفت كرد؟ علاوه بر اين ، چرا وقتى امام حسين عليه السلام از كشته شدن مسلم بن عقيل _ كه او را به عنوان طلايه دار فرستاده بود _ ، مطّلع شد و زمانى كه فريبكارى آن مردم را فهميد و مكر و حيله آنان را در يافت ، بر نگشت؟ همچنين چگونه به خود ، اجازه داد كه با تعدادى اندك ، به جنگ با جمعيتى فراوان كه امكانات بسيارى نيز داشتند ، برود؟ به علاوه ، زمانى كه ابن زياد به او پيشنهادِ امان داد واين كه با يزيد بيعت كند ، چرا امان او را براى حفظ جان خود و جان همراهان و پيروان و علاقه مندانش نپذيرفت؟ چرا با دست خود ، خود را به هلاكت انداخت ، در حالى كه برادرش

.


1- .المسائل العكبريّة : ص 69 _ 71، بحار الأنوار : ج 42 ص 257 _ 258 .

ص: 341

حسن عليه السلام ، بدون اين گونه نگرانى ها ، حكومت را به معاويه سپرد؟ چه طور كار متفاوت اين دو، حمل به صحّت مى شود ؟ جواب [ ، اين است كه] مى گوييم : دانستيم كه وقتى امام ، ظنّ غالب پيدا كند كه با يك كار ، به حقّ خود و برپايىِ آنچه به او واگذار شده ، مى رسد ، برايش واجب است كه اقدام كند ، هر چند آن كار ، سختى و دشوارى اى داشته باشد كه قابل تحمّل نباشد . سَرور ما ابا عبد اللّه ، به سوى كوفه نرفت ، مگر پس از اطمينان يافتن از جانب كوفيان و عهد و پيمان هاى آنان ، و پس از اين كه داوطلبانه و بدون اجبار و پيشاپيش ، نه براى اجابت دعوت ، به امام عليه السلام نامه نوشتند و درخواست كردند . نامه نگارى توسّط شخصيت هاى معروف و بزرگان و قاريان كوفه ، در زمان معاويه و پس از قرار صلح ميان معاويه و امام حسن عليه السلام نيز اتّفاق افتاده بود ؛ ولى ايشان ، آن را رد كرده بود و در پاسخ ، آنچه لازم بود ، گفته بود و اينك ، دوباره و پس از درگذشت امام حسن عليه السلام و در زمان معاويه ، نامه نوشته بودند و امام [حسين] عليه السلام به آنها وعده داده و اميدوارشان كرده بود ، و آن زمان، روزگارِ سختى بود كه اميدى نبود . وقتى معاويه مُرد و نامه نگارى ها را بارِ ديگر شروع كردند و اعلام كردند كه گوش به فرمان هستند و مكرّر ، درخواست نمودند و اشتياقْ نشان دادند ، امام عليه السلام ديد كه آنها بر نماينده يزيد چيره اند و به او كينه مى ورزند واو در برابر آنان ، ناتوان است . لذا ظنّش قوى شد كه رفتن ، واجب است . بنا بر اين ، انجام دادن آنچه با اجتهاد و بررسى به دست آورده بود ، بر او متعيّن گرديد ؛ امّا در محاسبه ايشان ، اين نكته نبود كه برخى از كوفيان ، نيرنگ مى زنند و حق طلبان ، در يارى اش سستى مى ورزند و از كارهاى غريب و شگفت ، آنچه روى داد ، روى مى دهد . مسلم بن عقيل _ كه رحمت خدا بر او باد _ وقتى وارد كوفه شد ، از بيشتر مردم ، بيعت گرفت و وقتى عبيد اللّه بن زياد وارد كوفه شد ، و بر اساس آنچه در تاريخ

.

ص: 342

آمده ، از مسلم و وارد شدنش به كوفه و اين كه او در منزل هانى بن عُروه مرادى _ كه رحمت خدا بر او باد _ است و شريك بن اعور هم در خانه هانى است ، باخبر شد ابن زياد ، براى عيادت از شريك به منزل هانى آمد . شريك با مسلم توافق كرده بود كه ابن زياد را در همين ملاقات بكُشد ، و چنين امكانى هم وجود داشت ؛ امّا مسلم ، اين كار را نكرد و پس از تمام شدن فرصت آن كار ، دليل آورد كه چنين كارى ، ترور است و پيامبر _ كه درودهاى خدا بر او و بر خاندانش باد _ ، فرموده است : «ايمان ، راه ترور را بسته است» . اگر مسلم بن عقيل ، ابن زياد را كشته بود _ كه در توانش بود و با شريك ، توافق كرده بود _ ، كار خاتمه مى يافت و حسين عليه السلام ، بدون هيچ مانعى وارد كوفه مى شد و همگان ، توانشان را در يارىِ او صرف مى كردند و همه كسانى كه در دل ، قصد يارى حسين عليه السلام را داشتند ، گِرد او جمع مى شدند و در برابر دشمنانش از او پشتيبانى مى كردند . همچنين ، وقتى ابن زياد ، هانى را زندانى كرد ، مسلم بن عقيل با تعدادى از مردم كوفه ، به سوى ابن زياد آمد و او را در كاخش محاصره كرد و راه نفس كشيدنش را بست و ابن زياد ، از ترس ، درها را بست تا اين كه مأمورانى را فرستاد و مردم را تطميع و تهديد كردند و آنان را از اطراف مسلم بن عقيل ، دور ساختند . مردم هم از او كنار كشيدند و بيشترشان ، پراكنده شدند و تعداد اندكى با وى ماندند . او هم به ناچار ، برگشت ، و شد آنچه شد . قصد ما از يادآورى اين سخن ، اين بود كه اسباب پيروزى بر دشمن ، روشن و پيشِ رو بود ؛ ولى اتّفاقى بد ، ماجرا را معكوس كرد ، تا اين كه به انجام رسيد ، آنچه رسيد . سرور ما ابا عبد اللّه عليه السلام ، وقتى خبر كشته شدن مسلم بن عقيل را دريافت كرد و به او پيشنهاد شد و تصميم گرفت كه باز گردد ، فرزندان عقيل ، برجَستند و گفتند : به خدا سوگند ، ما باز نمى گرديم ، مگر اين كه انتقام خون [پدر]مان را بگيريم ، يا

.

ص: 343

آنچه را كه پدرمان چشيد ، ما هم بچشيم ! امام عليه السلام فرمود : «پس از اينها ، ديگر زندگى خيرى ندارد» . بعد ، حُرّ بن يزيد و مردان همراهش _ كه ابن زياد فرستاده بود _ ، به حسين عليه السلام رسيدند و مانعِ بازگشت او شدند و او را وا داشتند كه نزد ابن زياد برود و به فرمان او گردن نهد ؛ ولى امام عليه السلام خوددارى كرد و وقتى ديد كه راهى براى بازگشت يا راهى براى ورود به كوفه نيست ، راه شام را پيش گرفت تا به نزد يزيد بن معاويه برود ؛ چون مى دانست كه [رفتار ]يزيد ، نسبت به او ، ملايم تر از ابن زياد و يارانش است . به آن سو در حركت بود كه عمر بن سعد با سپاهى گران ، در برابر امام عليه السلام در آمد ، و كار او هم چنان شد كه گفته و نوشته شده است . پس چگونه گفته مى شود كه آن امام ، خود را به كشتن داد؟! نقل شده كه آن امام _ كه درودها و سلام خدا بر او و خاندانش باد _ به عمر بن سعد فرمود : «اجازه بدهيد به همان جايى كه از آن آمده بودم ، برگردم و يا دستم را در دستان يزيد ، پسرعمويم ، بگذارم تا نظرش را در باره من بدهد ، يا مرا به سرحدّى از سرحدّات مسلمانان بفرستيد تا من هم از مردم آن جا باشم . هر چه سود و زيان دارد ، براى خودم» . عمر بن سعد ، درخواست هاى امام عليه السلام را به عبيد اللّه بن زياد نوشت . او از [اجابت] آن خواسته ها ، خوددارى كرد و دستور ستيز و مبارزه داد و به اين شعر معروف ، مثال زد : الآنَ إذ (1) عَلِقَتْ مَخالِبُنا بِهِيرجُو النَّجاةَ وَلاتَ حينَ مَناصٍ اكنون كه چنگال هاى ما به او درآويخته است او در صدد رهايى است ؛ ولى راه گريزى نيست . وقتى امام عليه السلام ، تلاش آنان را عليه خود ديد و اين كه دين را به پشتِ سرشان انداخته اند و دانست كه اگر فرمان ابن زياد را بپذيرد ، به سوى خوارى شتافته است و كارش پس از ذلّت ، به كُشتن منجر مى شود ، به جنگ و دفاع همراه با خانواده و

.


1- .صحيح إذاست چنانچه در مصادر ديگر است ولي در مصدر «قد» به جاي «إذ» است.

ص: 344

يارانِ همراهش روى آورد و خونش را نثار كرد و با جانش از آن ، محافظت نمود و ميان يكى از دو خوبى قرار گرفت : يا پيروزى _ كه اى بسا ، ناتوانى كم شمار ، بر توانمندى پيروز مى شود _ و يا شهادت و مرگِ بزرگوارانه . امّا اين كه با رأى خود ، با آراى همه خيرخواهانى همچون ابن عبّاس و ديگران مخالفت كرد ، بايد گفت : حدس و گمان ها با نشانه و قرينه غالب ، تقويت مى شوند ؛ نزد برخى ، تقويت و نزد ديگرانى ، تضعيف مى شوند. چه بسا ابن عبّاس ، از آنچه به ايشان از كوفه نوشته شده بود ، خبر نداشت و از نامه نگارى ها و پيغام ها و پيمان ها ، بى خبر بود ؛ و اينها ، چيزهايى هستند كه حال مردم نسبت به آنها ، متفاوت است ، و اشاره به آنها ، جز به صورت اجمال ، امكان ندارد . (1) در عصر حاضر ، تنها كسى كه نظريّه تشكيل حكومت را پرورد و كوشيد تا آن را مستدل كند، آقاى صالحى نجف آبادى بود . وى بر آن است كه امام عليه السلام از همان آغاز ، هدفِ از پيش تعيين شده اى نداشت ؛ بلكه به اقتضاى شرايط، تصميم مى گرفت و هدفى را تعقيب مى كرد. به نظر او ، قيام امام حسين عليه السلام ، چهار مرحله داشته و ايشان در هر مرحله اى، هدفى را تعقيب مى كرده است: مرحله اوّل ، از هنگامى كه امام عليه السلام از مدينه به سوى مكّه حركت كرد تا وقتى كه تصميمش بر ماندن در مكّه ، باقى بود. هدف اين مرحله ، مقاومت در مقابل تهاجم حكومت و بررسى اين موضوع بود كه : آيا تشكيل حكومت ، ممكن است يا نه؟ مرحله دوم ، از هنگامى است كه امام عليه السلام تصميم گرفت به سوى كوفه برود تا هنگامى كه با حُر ، برخورد كرد . هدف اين مرحله ، مقاومت در مقابل حكومت و اقدام براى تشكيل حكومت پس از آماده شدن شرايط بود . مرحله سوم ، از هنگام برخورد با حُر تا شروع جنگ است . هدف اين مرحله ، مقاومت و فعّاليت براى جلوگيرى از برخورد نظامى و برقرارى صلح

.


1- .تنزيه الأنبياء : ص 175 .

ص: 345

شرافتمندانه بود . مرحله چهارم ، تهاجم نيروهاى نظامى دشمن و شروع جنگ است . هدف اين مرحله ، مقاومت و دفاع افتخارآميز بود . (1) خلاصه سخن وى ، چنين است : پيروزى نظامى [و تشكيل حكومت] براى امام عليه السلام ، مطلوبِ درجه يك، و صلح شرافتمندانه ، مطلوبِ درجه دو، و شهادتْ مطلوبِ درجه سه بوده است ، با اين تفاوت كه آن حضرت ، براى پيروزى نظامى و بعدا براى صلح ، فعّاليت كرد ؛ ولى براى كشته شدن ، هيچ گونه فعّاليتى نكرد؛ بلكه اين عُمّال حكومت ضدّ اسلام بودند كه فرزند پيغمبر صلى الله عليه و آله را كُشتند و چنين خسارت بزرگى را بر جهان اسلام ، وارد ساختند . (2) يادآورى مى شود كه نظر رايج اهل سنّت در تحليل حادثه عاشورا نيز تشكيل حكومت به وسيله امام عليه السلام است . ابن كثير ، عنوان يك بحث از كتابش را به همين نكته ، اختصاص داده است: «حكايت حسين بن على عليه السلام و علّت هجرتش با خانواده ، از مكّه به عراق، براى به دست آوردن حكومت» . (3) همچنين شمس الدين ذهبى ، در باره امام حسين عليه السلام نوشته است : او در پىِ خلافت ، از مكّه به سوى كوفه رفت . (4) ابن جوزى نيز مى نويسد : اهل عراق ، به حسين عليه السلام نامه نوشتند كه : «به سوى ما بيا تا با تو ، بيعت كنيم» و چون او ، خود را سزاوار [حكومت] مى دانست و گمان مى كرد كه يارى اش

.


1- .شهيد جاويد: ص 172.
2- .شهيد جاويد : ص 215.
3- .البداية و النهاية : ج 8 ص 149.
4- .تاريخ الإسلام و وفيات المشاهير و الأعلام : ج 5 ص 5 .

ص: 346

مى كنند ، به سوى ايشان رفت . (1) اين كه ابن جوزى مى گويد كه امام عليه السلام اميد به يارى داشت، يعنى انتظار داشت كه پيروز شود و تشكيلِ حكومت دهد . هندوشاه صاحبى نخجوانى نيز مى گويد: كوفيان ، به حسين عليه السلام نامه نوشتند و اَيمانِ (2) مؤكّده ياد كردند كه اگر او به كوفه رود ، با او بيعت كنند و به دفعِ [شرّ] بنى اميّه ، مشغول شوند و هر چه از معاونت و معاضدتْ ممكن باشد، به جاى آرند ، و اين مُراسلت و دعوت ، مكرّر شد . حسين عليه السلام ، ... به سخن ايشان ، فريفته گشت و عزيمت كوفه را تصميم داد . (3) روشن است كه صراحت اهل سنّت در تبيين هدف امام حسين عليه السلام و عدم اختلاف آنان در اين زمينه، از آن روست كه تنها نگاهى تاريخى به اين مسئله دارند و بحث هاى كلامى را در آن ، دخالت نمى دهند.

3. نظريه حفظ جان

يكى از نويسندگان معاصر، هدف امام حسين عليه السلام را چنين تشريح مى كند: بيرون آمدن امام حسين عليه السلام از مدينه به مكّه و از مكّه به طرف عراق ، براى حفظِ جان بوده ، نه خروج و قيام ، و نه جنگ با دشمن ، و نه تشكيل حكومت . (4) نيز نوشته است : شيعيان مى گويند: اساسا امام حسين عليه السلام ، قيام نكرد و قصدِ جهاد ، نداشته است . (5)

4. نظريه جمع
اشاره

چنان كه گذشت ، نظريه جمع، در صدد سازگارى دادن ميان نظريه «شهادت طلبى» و

.


1- .الردّ على المتعصّب العنيد : ص 71.
2- .اَيمان: سوگندها.
3- .تجارب السلف : ص 67 _ 68.
4- .كتاب هفت ساله چرا صدا در آورد : ص 193 _ 194.
5- .كتاب هفت ساله چرا صدا در آورد: ص 154 (پاورقى).

ص: 347

نظريه «تشكيل حكومت» است ؛ زيرا احاديث فراوانى از پيامبر صلى الله عليه و آله و ائمّه عليهم السلام ، نقل شده كه بر شهادت طلبى ، دلالت دارند و سخنان ، خطابه ها و نامه هاى امام حسين عليه السلام نيز بر تشكيل حكومت ، دلالت دارند . به عبارت ديگر ، از يك سو ، پيشوايان دينى از شهادت امام حسين عليه السلام خبر داده اند و امام حسين عليه السلام نيز به اين پايان كار ، اعتقاد و ايمان داشت و اين راه را با علم و معرفت برگزيد ؛ و از سوى ديگر ، امام حسين عليه السلام خود در مقاطع گوناگون ، به صورت خطابه و نامه ، به اهداف عينى و ملموسى از قبيل اصلاحِ امور امّت ، احياى سنّت پيامبر صلى الله عليه و آله و سزاوارتر بودن خود به خلافت ، تأكيد مى ورزيد . اين دو حقيقتِ كلامى و تاريخى ، اين گروه را وا داشته است تا به گونه اى به سازش و توافق ميان اين دو نظريه ، اهتمام ورزند و در نتيجه ، چهار صورت و چهار رأى، در اين زمينه ، شكل گرفته است :

الف _ مرحله اى كردن قصد

از برخى نوشته هاى استاد مطهّرى بر مى آيد كه وى ، هدف امام حسين عليه السلام را «مرحله اى» مى داند كه در مرحله نخست ، قصد تشكيل حكومت داشت ؛ ولى پس از رسيدن خبر كشته شدن مسلم به امام عليه السلام ، قصد او شهادت بود : چرا خطبه هاى امام حسين عليه السلام بعد از اين كه ايشان از نصرتِ مردم كوفه مأيوس شدند و معلوم مى شود كه ديگر كوفه در اختيار پسر زياد قرار گرفته و مُسلمْ كشته شده، داغ تر مى شود؟... اينها نشان مى دهد كه ابا عبد اللّه عليه السلام ، خونين شدن اين صحنه را مى خواست و بلكه خودش ، آن را رنگ آميزى مى كرد . (1)

ب _ قصد مستقيم و غير مستقيم

علّامه سيّد مرتضى عسكرى ، در مقدّمه مرآة العقول _ كه بعدها با عنوان معالم

.


1- .مجموعه آثار استاد شهيد مطهّرى : ج 17 ص 371.

ص: 348

المَدرسَتَين منتشر شد _ ، بر اين عقيده است كه امام حسين عليه السلام ، قصد شهادت كرد ؛ امّا مى خواست كه مردم عليه حكومت يزيد ، قيام مسلحانه كنند : امام عليه السلام ، در مدينه ، از بيعت با خليفه اى كه مشروعيت حكومتش را در ميان مسلمانان با بيعت آنان به دست آورده بود ، باز ايستاد و در برابر گروه خليفه در مدينه ، پايدارى كرد تا اين كه خبر آن ، پخش شد . آن گاه به سوى مكّه رو آورد و راه اصلى را در پيش گرفت و مثل ابن زبير ، از مسير منحرف نشد . ايشان ، وارد مكّه شد و به بيت اللّه الحرام ، پناه بُرد . پس افراد معتبرى متوجّه ايشان شدند و دورش حلقه زدند و به سخنان پسر پيامبرشان كه از سيره جدّش براى آنان سخن مى گفت، گوش فرا مى دادند و وى ، انحراف خليفه را از اين سيره ، بازگو مى كرد . سپس آن گاه دعوتش را آشكار كرد و به شهرها ، نامه نوشت و امّت را به قيام مسلّحانه در برابر خليفه و تغيير وضعيتشان ، فرا خواند و از آنها خواست كه بر اين بيعت كنند . امام عليه السلام بر آن نبود تا كمكش كنند كه خلافت را بر عهده بگيرد ، و قطعا امام عليه السلام در هيچ كس چنين انتظارى ايجاد نكرد و حرفى در باره آن نزد و در نامه اى ننوشت ؛ بلكه هر گاه در منزلى فرود مى آمد و يا راه مى افتاد ، خودش را به يحيى بن زكريّا ، تشبيه مى كرد ، و حق هم همين بود ؛ چرا كه هر يك از آن دو ، در برابر طغيان و فساد طاغوت زمان خود ايستادند و پايدارى كردند تا كشته شدند و سرشان به نزد طاغوت ، بُرده شد . اين كار را يحيى عليه السلام به تنهايى انجام داد و حسين عليه السلام با ياران و پيروان و خانواده اش . كسى كه قصد دارد تا مردم را گِرد خود جمع كند و خلافت را بر عهده بگيرد ، چنين كارى را نمى كند ؛ بلكه به مردم ، اميد پيروزى و دستيابى به حكومت را مى دهد ، و چيزى را به مردم نمى گويد كه مايه سستى و عدم موفّقيت آنها شود . (1)

.


1- .مقدّمةُ مرآة العقول: ج 2 ص 493 _ 494، مَعالم المدرستين: ج 3 ص 308 .

ص: 349

ج _ تشكيل حكومت ، با علم به شهادت

آية اللّه رضا استادى مى نويسد : ما نمى گوييم امام عليه السلام به قصد كشته شدن رفت ؛ بلكه مى گوييم با علمِ به اين كه كشته مى شود ، رفت ؛ امّا على الظاهر ، طبق دعوت اهل كوفه براى تشكيلِ حكومت رفت . (1) همچنين مى نويسد: تكليف امام ، اجابتِ دعوت مردم كوفه براى تشكيل حكومت بوده. امام عليه السلام مى دانسته است كه اين خواسته ، به انجام نمى رسد . (2) و نيز آورده است : اجابتِ دعوت كوفيان و طرح تشكيل حكومت نيز با علمِ به شهادت ، منافات ندارد و ما معتقديم كه حضرت ، از ابتدا، سرانجامِ كار را مى دانست. (3)

د _ جنبه ظاهرى و باطنى

برخى براى حلّ ناسازگارى آگاهى غيبى امام عليه السلام به شهادت ، و سخنان امام عليه السلام مبنى بر تشكيل حكومت و اصلاح امّت ، از تعبير «ظاهر» و «باطن» ، استفاده كرده اند . نويسندگان كتاب پاسداران وحى ، در توجيه اين نظريه نوشته اند: امام حسين عليه السلام ، در ظاهر، نه در واقع، دعوت مردم كوفه را براى تشكيل حكومت پذيرفت و در ظاهر ، براى تشكيل حكومتْ حركت كرد ؛ ولى در واقع ، چنين قصدى نداشت ؛ چون مى دانست قبل از رسيدن به كوفه ، در كربلا شهيد مى شود و از اين رو ، به قصدِ شهيد شدن در كربلا ، حركت كرد . پس كار امام عليه السلام ، ظاهرش با

.


1- .سرگذشت كتاب شهيد جاويد : ص 339 .
2- .سرگذشت كتاب شهيد جاويد : ص 474 _ 475 (پانوشت) .
3- .سرگذشت كتاب شهيد جاويد: ص 498.

ص: 350

باطنش فرق دارد . در ظاهر ، وانمود كرد كه مى خواهد در كوفه ، تشكيلِ حكومت بدهد ؛ ولى در باطن ، به قصد اين كه در كربلا كشته شود ، حركت كرد . (1) اينك ، پس از گزارش نظريه ها ، به اجمال ، برخى پرسش ها و ابهام ها و نقدهاى وارد شده بر آنها را بيان مى كنيم و تأكيد مى كنيم كه قصد تفصيل و بررسى همه جانبه در ميان نيست: 1 . چنان كه گذشت ، شهادت ، مقصود و هدف امام حسين عليه السلام نبوده است ، گر چه مقصد ايشان بوده است . آنان كه شهادت طلبى را هدف امام عليه السلام دانسته اند ، از يك سو ، ميان مقصد و مقصود ، خَلط كرده اند و از ديگر سو، سخنان، خطابه ها و نامه هاى ايشان را ناديده انگاشته اند. امام عليه السلام ، در مجموعه ياد شده ، بر اهدافى غير از شهادت طلبى ، تأكيد فرموده است . 2 . قائلان به نظريه «تشكيل حكومت» ، جنبه آگاهى امام عليه السلام از شهادت را كم رنگ ديده اند _ اگر نگوييم كه ناديده گرفته اند _ ، با اين كه احاديث متواترى بر آن ، دلالت دارند. از سوى ديگر ، منبع استخراج اين نظريه ، سخنان ، خطابه ها و نامه هاى امام حسين عليه السلام است و در اين مجموعه ، آنچه ديده مى شود ، امر به معروف و نهى از منكر ، اصلاح امور امّت و احياى سنّت پيامبر صلى الله عليه و آله است و به صراحت ، بر تشكيل حكومت به وسيله امام عليه السلام دلالت ندارد ، مگر آن كه اينها را ملازم با تشكيل حكومت بدانيم. آرى . در برخى متون ، امام عليه السلام آن گاه كه از بيعت ، امتناع مى ورزد ، بر لياقت نداشتن يزيد براى خلافت و سزاوارتر بودن خود بر اين امر ، اشاره مى فرمايد. از جهت ديگر ، تعبير «خروج» در سخنان امام حسين عليه السلام ، به معناى قيام نيست ؛ بلكه در تمام موارد ، به معناى بيرون رفتن از مدينه است ، هر چند كه گاه به غلط ، به قيام ، تعبير شده است .

.


1- .سرگذشت كتاب شهيد جاويد: ص 37 _ 38 (به نقل از : پاسداران وحى : فصل چهارم) .

ص: 351

امام حسين عليه السلام ، در پاسخ به ابن عبّاس و محمّد حنفيّه كه چرا از مدينه يا مكّه بيرون مى رود ، تعبير «خروج» را آورده است و اين واژه ، اگر با «عَلى» متعدّى گردد ، معناى قيام دارد ، وگرنه، معناى بيرون رفتن مى دهد. علاوه بر اين ، در تمام موارد ، «إلى» كه قرينه بر معناى «بيرون رفتن» است ، همراه اين واژه ، آمده است . 3 . «نظريه حفظ جان» ، هيچ شاهد كلامى و تاريخى اى ندارد و از اين رو ، قابل طرح نيست ، ضمن اين كه با شئون امامت ، سازگار نيست. البتّه ممكن است نويسنده محترم ، نكاتى در نظرش بوده كه در عبارت ، نيامده است. 4 . در باره «نظريه جمع» ، آنچه در بند اوّل و دوم آورديم ، بازگو مى شود ، ضمن اين كه در اين نظريه نيز ، مانند سه نظريه نخست ، برخى از وجوه اين حادثه ، ناديده انگاشته شده كه در مباحث آينده ، بدانها خواهيم پرداخت.

چهار. اهداف چند لايه قيام امام حسين عليه السلام
اشاره

براى تبيين «نظريه هدفمندى چند لايه» ، با اعتقاد و باور به اين كه «امام حسين عليه السلام از شهادت خويش آگاه بود ؛ ولى شهادت را مقصد مى دانست ، نه مقصود»، هدفمندى حادثه عاشورا را در دو لايه ، توضيح مى دهيم .

لايه اوّل

در اين لايه ، مسئله هدف از حادثه عاشورا از نگاه امام حسين عليه السلام و بر اساس مبانى كلّى امامت ، تحليل مى شود . امام حسين عليه السلام ، در سخنان ، خطابه ها و نامه هاى خود ، براى رفتار خويش ، اهدافى را بيان مى دارد. برخى از اين اهداف ، در مرحله امتناع از بيعت با يزيد ، بازگو مى شود و برخى ، در مرحله حركت از مدينه به سمت مكّه و برخى ، در مرحله حركت از مكّه به سوى كوفه .

.

ص: 352

به سخن ديگر ، امام حسين عليه السلام در سخنان و نامه هاى نسبتا فراوانش ، براى امتناع از بيعت با يزيد، علل و اهدافى و براى حركت خود از مدينه به مكّه و از آن جا به سمت كوفه ، علل و اهداف ديگرى مطرح مى سازد. در بخش نخست ، امام حسين عليه السلام ، فسق يزيد و استحقاق بيشتر خود براى حكومت را مطرح مى كند. امام عليه السلام ، خطاب به فرماندار مدينه مى فرمايد : أيُّهَا الأَميرُ ! إنّا أهلُ بَيتِ النُّبُوَّةِ ، وَ مَعدِنُ الرِّسالَةِ ، وَ مُختَلَفُ المَلائِكَةِ ، وَ مَحَلُّ الرَّحمَةِ ، وَ بِنا فَتَحَ اللّهُ وَبِنا خَتَمَ ، وَ يَزيدُ رَجُلٌ فاسِقٌ شارِبُ خَمرٍ ، قاتِلُ النَّفسِ المُحَرَّمَةِ ، مُعلِنٌ بِالفِسقِ ، مِثلى لا يُبايِعُ لِمِثلِهِ ، وَ لكِن نُصبِحُ وَ تُصبِحونَ ، وَ تَنتَظِرُ وَ تَنتظرُونَ ، أيُّنا أحَقُّ بِالخِلافَةِ وَ البَيعَةِ . (1) اى امير! ما خاندان نبوّت ، و معدن رسالت ، و محلّ آمد و شدِ فرشتگان ، و جايگاه رحمت هستيم . خداوند ، امور را با ما مى گشايد و با ما مى بندد ؛ و يزيد ، مردى فاسق ، باده گسار ، آدمكُش و اهل فسق و فجورِ آشكار است . همانند منى ، با كسى همانند او ، بيعت نمى كند ؛ ولى ما و شما ، صبح مى كنيم و منتظر مى مانيم ، تا معلوم شود كه كدام يك براى بيعت و خلافت ، شايسته تر است . قَد عَلِمتَ أنّا أهلُ بَيتِ الكَرامَةِ وَ مَعدِنُ الرِّسالَةِ وَ أعلامُ الحَقِّ الَّذي أودَعَهُ اللّهُ عز و جلقُلوبَنا، وَ أنطَقَ بِهِ ألسِنَتَنا ، فَنَطَقَت بِإِذنِ اللّهِ عز و جل ، وَ لَقَد سَمِعتُ جَدّى رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَقولُ : «إنَّ الخِلافَةَ مُحَرَّمَةٌ عَلى وُلدِ أبى سُفيانَ» ، وَ كَيفَ اُبايِعُ أهلَ بَيتٍ قَد قالَ فيهِم رَسولُ اللّهِ هذا؟! (2) مى دانى كه ما ، خاندان كرامت و معدن رسالت و نشانه هاى حقيقتيم كه خداوند ، آن (حقيقت) را در دل هاى ما به وديعت نهاده و زبان ما را بِدان ، گويا كرده و زبان ما به اذن خدا ، بِدان سخن مى گويد . از جدّم پيامبر خدا صلى الله عليه و آله شنيدم كه مى فرمود:

.


1- .ر . ك : ص 400 ح 963 .
2- .ر . ك : ص 390 ح 956 .

ص: 353

«خلافت بر خاندان ابو سفيان ، حرام است» . حال چگونه من با چنين خاندانى ، كه پيامبر صلى الله عليه و آله در باره آنان چنين فرموده است بيعت كنم ؟! امام عليه السلام ، در ديدار با مروان ، استرجاع كرد ( «إنّا للّه و إنّا إليه راجعون» گفت) و فرمود : عَلَى الإِسلامِ السَّلامُ إذ بُلِيَتِ الاُمَّةُ بِراعٍ مِثلِ يَزيدَ . . . وَ قَد سَمِعتُ جَدّى رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَقولُ : «الخِلافَةُ مُحَرَّمَةٌ عَلى آلِ أبى سُفيانَ الطُّلَقاءِ وَ أبناءِ الطُّلَقاءِ ، فَإِذا رَأَيتُم مُعاوِيَةَ عَلى مِنبَرى فَابقُروا بَطنَهُ» ، وَ لَقَد رَآهُ أهلُ المَدينَةِ عَلى مِنبَرِهِ فَلَم يَفعَلوا بِهِ ما اُمِروا ، فَابتَلاهُم بِابنِهِ يَزيدَ . (1) زمانى كه امّت ، گرفتار حاكمى چون يزيد شود ، ... بايد فاتحه اسلام را خواند . از جدّم پيامبر خدا صلى الله عليه و آله شنيدم كه مى فرمود : «خلافت ، بر خاندان ابو سفيان ، آن آزادشدگان و فرزندان آزادشدگان ، حرام است . زمانى كه معاويه را بر فراز منبر من ديديد ، شكمش را بدريد» . مردم مدينه ، وقتى او را بر منبر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ديدند ، به آنچه به آن مأمور شده بودند ، عمل نكردند . پس خداوند ، آنان را گرفتار پسرش يزيد كرد . در بخش دوم، اصلاح امّت، احياى سنّت، امر به معروف و نهى از منكر، مبارزه با سلطان ستمگر ، و عزّت و آزادگى را مطرح مى سازد ، چنان كه در اين باره از امام حسين عليه السلام روايت شده كه مى فرمايد : إنّى لَم أخرُج أشِراً وَ لا بَطِراً وَ لا مُفسِداً وَ لا ظالِماً ، وَ إنَّما خَرَجتُ لِطَلَبِ النَّجاحِ وَ الصَّلاحِ فى اُمَّةِ جَدّى مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله ، اُريدُ أن آمُرَ بِالمَعروفِ وَ أنهى عَنِ المُنكَرِ ، وَ أسيرَ بِسيرَةِ جَدّى مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله ، وَ سيرَةِ أبى عَلىِّ بنِ أبى طالِبٍ ... ، فَمَن قَبِلنى بِقَبولِ الحَقِّ فَاللّهُ أولى بِالحَقِّ ، ومَن رَدَّ عَلَىَّ هذا أصبِرُ حَتّى يَقضِىَ اللّهُ بَينى وبَينَ القَومِ

.


1- .مقتل الحسين عليه السلام ، خوارزمى : ج 1 ص 184 . نيز ، ر . ك: همين دانش نامه : ص 391 (رخدادهاى ميان امام عليه السلام و وليد براى بيعت گرفتن).

ص: 354

بِالحَقِّ، ويَحكُمَ بَينى وبَينَهُم بِالحَقِّ، وهُوَ خَيرُ الحاكِمينَ . (1) به درستى كه من از روى سرمستى و سركشى و فسادانگيزى و ستمگرى ، قيام نكرده ام ؛ بلكه براى تحقّق رستگارى و صلاح در امّت جدّم محمّد صلى الله عليه و آله قيام كرده ام . مى خواهم امر به معروف و نهى از منكر نمايم و به سيره جدّم محمّد صلى الله عليه و آله و پدرم على بن ابى طالب عليه السلام ، رفتار كنم ... . آن كه مرا به حقّانيت پذيرفت، [بداند كه] خداوند، سرچشمه حق است [و پاداش او را خواهد داد] و اگر كسى در اين دعوت، دستِ رد بر سينه من زند، شكيبايى مى ورزم تا خداوند، ميان من و اين گروه، بر پايه حقيقت، داورى كند و به حقيقت، حكم دهد، كه او بهترينِ داورى كنندگان است . در روايتى به نقل از عثمان نَهْدى آمده است كه امام حسين عليه السلام ، به وسيله غلامش سليمان ، نامه اى خطاب به بزرگان بصره فرستاد كه در آن آمده است : أمّا بَعدُ ، فَإِنَّ اللّهَ اصطفى مُحَمَّداً صلى الله عليه و آله عَلى خَلقِهِ وَ أكرَمَهُ بِنُبُوَّتِهِ ، وَ اختارَهُ لِرِسالَتِهِ ، ثُمَّ قَبَضَهُ إلَيهِ ، وَ قَد نَصَحَ لِعبادِهِ ، وَ بَلَّغَ ما اُرسِلَ بِهِ صلى الله عليه و آله ، وَ كُنّا أهلَهُ وَ أولِياءَهُ وَ أوصِياءَهُ وَ وَرَثَتَهُ وَ أحَقَّ النّاسِ بِمَقامِهِ فِي النّاسِ ، فَاستَأثَرَ عَلَينا قَومُنا بِذلِكَ ، فَرَضينا وَ كَرِهنَا الفُرقَةَ وَ أحبَبنَا العافِيَةَ ، وَ نَحنُ نَعلَمُ أنّا أحَقُّ بِذلِكَ الحَقِّ المُستَحقِّ عَلَينا مِمَّن تَوَلّاهُ ، وَ قَد أحسَنوا وَ أصلَحوا، وَ تَحَرَّوُا الحَقَّ فَرَحِمَهُمُ اللّهُ وَ غَفَرَ لَنا وَ لَهُم . وَ قَد بَعَثتُ رَسولي إلَيكُم بِهذَا الكِتابِ ، وَ أنَا أدْعوكُم إلى كِتابِ اللّهِ وَ سُنَّةِ نَبِيِّهِ صلى الله عليه و آله ؛ فَإِنَّ السُّنَّةَ قَد اُميتَت ، وَ إنَّ البِدعَةَ قَد اُحيِيَت ، وَ إنْ تَسمَعوا قَولى وَ تُطيعوا أمرى ، أهدِكُم سَبيلَ الرَّشادِ ، وَ السَّلامُ عَلَيكُم وَ رَحمَةُ اللّهِ . (2) امّا بعد ، خداوند ، محمّد صلى الله عليه و آله را براى بندگانش برگزيد و با نبوّتش ، او را گرامى

.


1- .ر. ك: ص 434 ح 979.
2- .ر. ك: ج 4 ص 40 ح 1023 .

ص: 355

داشت و او را براى رسالتش انتخاب كرد ، آن گاه ، او را به سوى خودش بُرد ، در حالى كه او براى بندگانش خيرخواهى كرد و هر چه را كه به او فرستاده بود ، ابلاغ نمود ؛ و ما دودمان و نزديكان و وارثان او و شايسته ترين ها نسبت به او و به جايگاهش در ميان مردميم . مردم ، به ما بر سرِ اين ، زور گفتند . ما هم رضايت داديم و از تفرقه ، ناخشنود بوديم و آسايش را براى مردم ، دوست داشتيم ، در حالى كه مى دانيم كه شايسته تر به اين حقّيم از كسى كه آن را [به ناحق] گرفته است . آنان ، نيكى كردند و اصلاحگرى نمودند و شايسته حق بودند . خدا ، رحمتشان كند و ما و آنان را بيامرزد ! اين نامه را برايتان فرستادم و شما را به كتاب خدا و سنّت پيامبرش دعوت مى كنم كه همانا سنّت را ميراندند و بدعت را احيا كردند . سخنم را بشنويد و از فرمانم ، اطاعت كنيد ، كه اگر چنين كنيد ، به راه درست ، راه نمايى تان مى كنم . سلام و رحمت خدا بر شما باد! همچنين ، ايشان در پاسخ نامه اى به مردم كوفه نوشت: فَلَعَمرى مَا الإِمامُ إلَا العامِلُ بِالكِتابِ ، وَ الآخِذُ بِالقِسطِ ، وَالدّائِنُ بِالحَقِّ ، وَ الحابِسُ نَفسَهُ عَلى ذاتِ اللّهِ . (1) به جانم سوگند ، امام، جز عمل كننده به قرآن ، بر پا دارنده عدالت ، جانبدار حق و نگه دارنده جانش به خاطر خدا نيست . امير مؤمنان على عليه السلام نيز در سخنانى كه پس از رسيدن به خلافت ، ايراد كرد ، فرموده است : اللّهُمَّ إنَّكَ تَعلَمُ أنَّهُ لَم يَكُن ما كانَ مِنّا تَنافُساً فى سُلطانٍ ، ولَا الْتِماساً مِن فُضولِ الحُطامِ ، وَ لكِن لِنُرِىَ المَعالِمَ مِن دينِكَ ، وَ نُظهِرَ الإِصلاحَ فى بِلادِكَ ، وَ يَأمَنَ المَظلومونَ مِن عِبادِكَ ، وَ يُعمَلَ بِفَرائِضِكَ وَ سُنَنِكَ وَ أحكامِكَ . فَإِن لَم

.


1- .ر. ك: ج 4 ص 32 ح 1016 .

ص: 356

تَنصُرونا وَ تُنصِفونا قَوِىَ الظَّلمةُ عَلَيكُم ، وَ عَمِلوا فى إطفاءِ نورِ نَبِيِّكُم ، وَ حَسبُنَا اللّهُ وَ عَلَيهِ تَوَكَّلنا وَ إلَيه أنَبنا وَ إلَيهِ المَصيرُ . (1) خداوندا ! تو مى دانى كه آنچه از جانب ما صورت مى گيرد ، نه به خاطر رغبت به حكومت ، و نه براى ته مانده بى ارزش دنياست ؛ امّا مى خواهيم كه نشانه هاى دينت را آشكار كنيم و در شهرهايت ، اصلاحگرى نماييم و بندگان ستم ديده ات در امنيت قرار بگيرند و به واجبات و سنّت ها و احكام تو عمل شود . پس اگر شما ، ما را يارى ندهيد و با ما به عدالتْ رفتار نكنيد ، ظالمانْ بر شما چيره مى شوند و براى خاموش كردن نور پيامبرتان ، تلاش مى كنند . خداوند ، براى ما كافى است و بر او توكّل مى كنيم و به سوى او باز مى گرديم ؛ و بازگشت ، به سوى اوست . امام حسين عليه السلام در سخنرانى نخست خود در برابر حُر و ياران او فرمود : أيُّهَا النّاس! فَإِنَّكُم إنْ تَتَّقوا وَ تَعرِفُوا الحَقَّ لِأَهلِهِ يَكُن أرضى للّهِِ ، وَ نَحنُ أهلَ البَيتِ أولى بِوَلايَةِ هذَا الأَمرِ عَلَيكُم مِن هؤُلاءِ المُدَّعينَ ما لَيس لَهُم ، وَ السّائِرينَ فيكُم بِالجَورِ وَالعُدوانِ . (2) اى مردم ! اگر پروا پيشه كنيد و حق (حكومت) را براى اهلش به رسميت بشناسيد ، براى خداوند ، مورد پسندتر است . ما اهل بيت ، براى عهده دارى اين كار بر شما ، از اين مدّعيانى كه حقّشان نيست و از اينهايى كه با شما به جفا و دشمنى رفتار مى كنند ، شايسته تريم . امام عليه السلام ، در سخنرانى دوم خود در برابر حُر و ياران او فرمود : مَن رَأى سُلطاناً جائِراً مُستَحِلّاً لِحُرَمِ اللّهِ ، ناكِثاً لِعَهدِ اللّهِ ، مُخالِفاً لِسُنَّةِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، يَعمَلُ فى عِبادِ اللّهِ بِالْاءِثْمِ وَالعُدوانِ ، فَلَم يُغَيِّر عَلَيهِ بِفِعلٍ وَ لا قَولٍ ، كانَ حَقّاً عَلَى اللّهِ أن يُدخِلَهُ مُدخَلَهُ . (3)

.


1- .تحف العقول : ص 239 .
2- .ر. ك: ج 5 ص 222 ح 1479 .
3- .ر. ك: ج 5 ص 250 ح 1490 .

ص: 357

هر كس ببيند كه حاكمى ، حرام هاى خدا را حلال مى شمارد و پيمان خدا را مى شكند و با سنّت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله مخالفت مى كند و در ميان بندگان خدا ، به گناه و دشمنى رفتار مى كند و با عمل يا سخنش به او اعتراضى نكند ، بر خدا رواست كه او را به همان جايى ببرد كه آن حاكم ستمگر را مى برَد . همچنين ، در سخنرانى نخست خود روز عاشورا ، خطاب به لشكر دشمن ، فرمود : لا وَاللّهِ! لا اُعطيكُم بِيَدى إعطاءَ الذَّليلِ ، وَ لا أفِرُّ فِرارَ العَبيدِ . (1) نه ، به خدا سوگند! من دست ذلّت به شما نمى دهم و همانند بردگان ، نمى گريزم . و در سخنرانى دوم خود در روز عاشورا فرمود : ألا وَ إنَّ الدَّعِىَّ ابنَ الدَّعِىِّ قَد رَكَزَ بَينَ اثْنَتَين : بَينَ السِّلَّةِ وَ الذِّلَّةِ ، وَ هَيهاتَ مِنَّا الذِّلَّةُ ! يِأبَى اللّهُ لَنا ذلِكَ وَ رَسولُهُ وَ المُؤمِنونَ ، وَ حُجورٌ طابَت ، وَ حُجورٌ طَهُرَتْ ، وَ أُنوفٌ حَمِيَّةٌ ، وَ نُفوسٌ أبِيَّةٌ ، مِن أنْ تُؤثَرَ طاعَةُ اللِّئامِ عَلى مَصارِعِ الكِرامِ . (2) بدانيد كه بى نَسَبِ پسر بى نَسَب، مرا ميان دو چيز ، مخيّر كرده است : شمشير [كشيدن ]و [تن دادن به] خوارى ؛ و خوارى ، از ما دور است! خدا و پيامبرش و مؤمنان و دامن هاى پاك و پاكيزه و دل هاى غيرتمند و جان هاى بزرگْ منش، اين را بر نمى تابند كه فرمانبَرى از فرومايگان ، بر مرگ شرافتمندانه ، ترجيح داده شود . جز اين سخنان و نوشته ها ، تحليل شئون امامت (3) نيز اعمال و رفتارى را كه امام حسين عليه السلام در پيش گرفته ، اقتضا مى كند . امام حسين عليه السلام ، براى تبيين دين و حفظ آن

.


1- .الإرشاد : ج 2 ص 98 . نيز ، ر. ك: همين دانش نامه : ج 6 ص 94 (بخش هشتم / فصل دوم / احتجاج هاى امام عليه السلام بر سپاه كوفه).
2- .ر. ك: ج 6 ص 112 ح 1628 .
3- .از جمله، وظايف و اختيارات امام و شروط و لوازم مَنصب امامت.

ص: 358

از نابودى و تحريف، اجراى دين و الگو بودن، حائز مقام امامت شده بود و اين شئون ، مى بايست بر تمام رفتار و گفتار و انديشه هاى ايشان سايه مى افكند ، و چگونه حادثه اى به اين بزرگى را مى توان جدا از اين اهداف ، تحليل كرد ؛ حادثه اى كه در آن ، خون پاك انسان هاى بزرگى بر زمين ريخت . اين ، لايه نخست از اهداف حادثه عاشوراست و ممكن است كسانى كه تعبير «تشكيل حكومت» را به كار برده اند، عنوانى انتزاعى از اين امور را منظور داشته اند. البتّه _ چنان كه بِدان اشارت رفت _ ، اين تعبير در مجموع سخنان و نگاشته هاى امام حسين عليه السلام ، به صراحت ، بيان نشده است . دستاوردهاى اين لايه از هدف حادثه عاشورا، سست شدن بنياد حكومت بنى اميّه ، نابودى حكومت يزيد، پايه ريزىِ قيام هاى انتقام جويانه و آگاهى مردم در آن برهه از تاريخ است كه البتّه در فاصله زمانى نسبتا كوتاهى اتّفاق افتاد .

لايه ديگر

در اين لايه ، هدف از حادثه عاشورا از منظر خداوند متعال، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و اولياى دين ، منظور مى گردد . در اين جا ، ديگر ، هدف به يك برهه از تاريخ ، محدود نمى شود ؛ بلكه جاودانه ساختن مشعل آزاديخواهى، مبارزه با ستم، بروز كرامت انسانى و آگاهى بخشى منظور است . در اين جا ميان امام حسين عليه السلام و نهاد انسان ها در طول تاريخ ، رابطه اى عاطفى برقرار مى شود. به نظر مى رسد كه تعبيرهاى زير را در سايه چنين لايه اى از هدف ، مى توان فهميد و تفسير كرد . از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله روايت شده كه فرمود : إنَّ لِقَتلِ الحُسَينِ حَرارَةً فى قُلوبِ المُؤمِنينَ لا تَبرُدُ أبَداً . (1)

.


1- .مستدرك الوسائل : ج 10 ص 318 ح 12084 (به نقل از : مجموعة الشهيد / مخطوط) .

ص: 359

همانا با كشته شدن حسين ، حرارتى در دل مؤمنان ايجاد مى شود كه هرگز ، سرد نمى گردد . در روايت ديگرى ، پيامبر صلى الله عليه و آله فرموده است : إنَّ لِلحُسَينِ فى بَواطِنِ المُؤمِنينَ مَعرِفَةً مَكتومَةً . (1) در نهاد مؤمنان ، شناختى پنهان از حسين ، وجود دارد . همچنين ، فرموده است : يا حُسينُ ! اُخرُج ، فَإنَّ اللّهَ قَد شاءَ أن يَراكَ قَتيلاً! (2) اى حسين ! برو كه خداوند ، خواسته است كه تو را كُشته ببيند . در زيارت امام حسين عليه السلام نيز چنين مى خوانيم : وَ بَذَلَ مُهجَتَهُ فيكَ لِيَستَنقِذَ عِبادَكَ مِنَ الجَهالَةِ وَ حَيرةِ الضَّلالَةِ . (3) و خون قلبش را بخشيد تا بندگانت را از نادانى و سرگردانى گم راهى ، نجات دهد . با اين نگاه ، مى توان راز و رمز احكام ويژه اى را كه در مجموعه تعاليم شيعه ، در باره حادثه عاشورا و امام حسين عليه السلام وارد شده ، فهميد و تحليل كرد ، كه عبارت اند از : 1. حِلّيتِ خوردن تربت امام حسين عليه السلام براى استشفا؛ (4) 2. استحباب سجده بر تربت امام حسين عليه السلام ؛ (5)

.


1- .الخرائج و الجرائح : ج 2 ص 842 ح 60 ، بحار الأنوار : ج 43 ص 272 ح 39 .
2- .الملهوف : ص 128.
3- .تهذيب الأحكام : ج 6 ص 113 ح 201 ، المزار الكبير : ص 514 ح 10 ، الإقبال : ج 3 ص 102 ، المصباح ، كفعمى : ص 649 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 331 ح 2 .
4- .وسائل الشيعة : ج 10 ص 408 (ب 70) و ص 414 (ب 72) و ص 416 (ب 73) .
5- .ر . ك : وسائل الشيعة : ج 3 ص 608 ح 6810 .

ص: 360

3. استحباب ذكر گفتن با تسبيح تربت امام حسين عليه السلام ؛ (1) 4. استحباب بر داشتن كام كودك با تربت امام حسين عليه السلام ؛ (2) 5. استحباب حُنوط ميّت با تربت امام حسين عليه السلام ؛ (3) 6 . استحباب زيارت اربعين؛ (4) 7 . استحباب زيارت امام حسين عليه السلام در مناسبت هاى مختلف مذهبى؛ (5) 8 . استحباب اقامه عزادارى و گريستن براى امام حسين عليه السلام ؛ (6) 9. جواز قصر و اِتمام نماز در زير گنبد مزار امام حسين عليه السلام ؛ (7) 10. استحباب همراه داشتن تربت امام حسين عليه السلام در سفر؛ (8) 11. استحباب ياد كردن از امام حسين عليه السلام به هنگام نوشيدن آب. (9) اين همه ، نشان مى دهد كه علاوه بر اهدافى كه امام حسين عليه السلام از قيام خود داشته است، خداوند و اولياى دين نيز اهدافى را از اين قيام ، منظور داشته اند. اين ، همان چيزى است كه از آن به «اهداف چند لايه قيام امام حسين عليه السلام » تعبير مى گردد. به سخن ديگر ، امام عليه السلام مى دانست كه در اين حادثه ، به شهادت مى رسد ؛ امّا براى رسيدن به اين هدف ها به ميدان مبارزه با طاغوت زمان ، در آمد : 1. اصلاح اُمور امّت اسلام ؛

.


1- .ر . ك : وسائل الشيعة : ح 6807 .
2- .ر . ك : وسائل الشيعة : ج 15 ص 138 ح 3.
3- .ر . ك : وسائل الشيعة : ج 2 ص 742 ب 12.
4- .ر . ك : وسائل الشيعة : ج 10 ص 373 (ب 56).
5- .ر . ك : وسائل الشيعة : ج 10، ص 358 _ 385 (باب 49 _ 51 و 53 _ 57 و 63).
6- .ر . ك : وسائل الشيعة : ج 10، ص 391 (ب 66).
7- .ر . ك : وسائل الشيعة : ج 5 ص 543 ح 11346 .
8- .ر . ك : وسائل الشيعة : ج 8 ص 313 (ب 44).
9- .ر . ك : وسائل الشيعة : ج 17 ص 216 ح 3187.

ص: 361

2. اقامه حق و طرد باطل ؛ 2. عزّت و آزادگى ؛ 3. افشاى ظلم و ستمگرى حاكمان بنى اميّه ؛ 5 . زمينه سازى براى تشكيل حكومت اسلامى . خداوند نيز از اين قيام و پايان خونينش ، اهدافى را براى هميشه تاريخ ، در نظر داشته است . آنچه برخى با عنوان «اُسطوره مقدّس» يا «روابط عاطفى ميان انسان ها و امام حسين عليه السلام » ، بدان اشاره كرده اند ، به اين بُعد از اهداف ، بر مى گردد . بنا بر اين ، دستاوردهاى قيام ، ديگر به بخشى از تاريخ ، محدود نمى گردد ، چنان كه براى پيروان يك آيين نيز نخواهد بود. الگو قرار گرفتن براى قيام هاى شيعى در طول تاريخ (نظير انقلاب اسلامى ايران) و نيز سرمشقْ واقع شدن براى آزاديخواهان جهان (همچون گاندى) ، از دستاوردهاى اين قيام است .

.

ص: 362

الفصل الأوّل : امتناع الإمام من بيعة يزيد1 / 1بَدءُ حُكمِ يَزيدَالطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) :تُوُفِّيَ مُعاوِيَةُ لَيلَةَ النِّصفِ مِن رَجَبٍ سَنَةَ سِتّينَ ، وبايَعَ النّاسُ لِيَزيدَ . (1)

تاريخ الطبري عن أبي مخنف :وَلِيَ يَزيدُ في هِلالِ رَجَبٍ سَنَةَ سِتّينَ ، وأميرُ المَدينَةِ الوَليدُ بنُ عُتبَةَ بنِ أبي سُفيانَ (2) ، وأميرُ الكوفَةِ النُّعمانُ بنُ بَشيرٍ الأَنصارِيُّ ، وأميرُ البَصرَةِ عُبَيدُ اللّهِ بنُ زِيادٍ ، وأميرُ مَكَّةَ عَمرُو بنُ سَعيدِ بنِ العاصِ . (3)

.


1- .الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج 1 ص 442 ، أنساب الأشراف : ج 3 ص 368 ، تهذيب الكمال : ج 6 ص 414 ، تاريخ دمشق : ج 14 ص 206 ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 1 ص 177 ، البداية والنهاية : ج 8 ص 162 ؛ الإرشاد : ج 2 ص 32 .
2- .الوليد بن عتبة بن أبي سفيان بن حرب كان عاملاً لعمّه معاوية على المدينة في سنة 57 ه_ ، حين عزل مروان. لمّا جاءه نعي معاوية وبيعة يزيد لم يشدّد على الحسين عليه السلام ، فانملس منه ، فلامه مروان ، وعزله يزيد عن إمرة المدينة لتفريطه ، ثم أعاده سنة 61 ه_ ، ثم عزله سنة ثنتين وستين وثورة عبداللّه بن الزبير في إبّانها بمكّة .كان بدمشق حين بايع الضحّاك بن قيس لابن الزبير ، فأنكر ذلك ، فحبسه الضحّاك . أراده أهل الشام على الخلافة بعد معاوية بن يزيد ، فُطعَن و مات (راجع : تاريخ الطبري : ج 5 ص 343 وتاريخ دمشق: ج 63 ص 206-212 وسير أعلام النبلاء : ج 3 ص 534 ).
3- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 338 ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 529 ، البداية والنهاية : ج 8 ص 146 .

ص: 363

فصل يكم : خوددارى امام حسين عليه السلام از بيعت با يزيد

1 / 1آغاز حكومت يزيد

الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) :معاويه در شب نيمه ماه رجب سال شصت هجرى در گذشت و مردم با يزيد ، بيعت كردند.

تاريخ الطبرى_ به نقل از ابو مخنف _: يزيد در آغاز ماه رجب سال شصت هجرى ، حكومت را به دست گرفت و در آن هنگام ، فرماندار مدينه، وليد بن عُتبة بن ابى سفيان 1 و فرماندار كوفه، نعمان بن بشير انصارى و فرماندار بصره، عبيد اللّه بن زياد و فرماندار مكّه، عمرو بن سعيد بن عاص بود.

.

ص: 364

تاريخ الطبري_ في حَوادِثِ سَنَةِ 60 ه _: في هذِهِ السَّنَةِ بويِعَ لِيَزيدَ بنِ مُعاوِيَةَ بِالخِلافَةِ بَعدَ وَفاةِ أبيهِ لِلنِّصفِ مِن رَجَبٍ في قَولِ بَعضِهِم ، وفي قَولِ بَعضٍ لِثَمانٍ بَقينَ مِنهُ _ عَلى ما ذَكَرنا قَبلُ مِن وَفاةِ والِدِهِ مُعاوِيَةَ _ فَأَقَرَّ عُبَيدَ اللّهِ بنَ زِيادٍ عَلَى البَصرَةِ ، وَالنُّعمانَ بنَ بَشيرٍ عَلَى الكوفَةِ . (1)

البداية والنهاية :بوِيعُ لَهُ [أي لِيَزيدَ] بِالخِلافَةِ بَعدَ أبيهِ في رَجَبٍ سَنَةَ سِتّينَ ، وكانَ مَولِدُهُ سَنَةَ سِتٍّ وعِشرينَ ، فَكانَ يَومَ بويِعَ ابنَ أربَعٍ وثَلاثينَ سَنَةً ، فَأَقَرَّ نُوّابَ أبيهِ عَلَى الأَقاليمِ ، لَم يَعزِل أحَدا مِنهُم ، وهذا مِن ذَكائِهِ . (2)

1 / 2طَلَبُ البَيعَةِ مِنَ الإِمامِ عليه السلامالطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) :كَتَبَ يَزيدُ مَعَ عَبدِ اللّهِ بنِ عَمرِو بنِ اُوَيسٍ العامِرِيِّ _ عامِرِ بنِ لُؤَيٍّ _ إلَى الوَليدِ بنِ عُتبَةَ بنِ أبي سُفيانَ وهُوَ عَلَى المَدينَةِ : أنِ ادعُ النّاسَ فَبايِعهُم ، وَابدَأ بِوُجوهِ قُرَيشٍ ، وَليَكُن أوَّلَ مَن تَبدَأُ بِهِ الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ . (3)

الإرشاد :لَمّا ماتَ مُعاوِيَةُ _ وذلِكَ لِلنِّصفِ مِن رَجَبٍ سَنَةَ سِتّينَ مِنَ الهِجرَةِ _ كَتَبَ يَزيدُ إلَى الوَليدِ بنِ عُتبَةَ بنِ أبي سُفيانَ _ وكانَ عَلَى المَدينَةِ مِن قِبَلِ مُعاوِيَةَ _ أن يَأخُذَ الحُسَينَ عليه السلام بِالبَيعَةِ لَهُ ، ولا يُرَخِّصَ لَهُ فِي التَّأَخُّرِ عَن ذلِكَ . فَأَنفَذَ الوَليدُ إلَى الحُسَينِ عليه السلام فِي اللَّيلِ فَاستَدعاهُ . (4)

.


1- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 338 .
2- .البداية والنهاية : ج 8 ص 146 .
3- .الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج 1 ص 442 ، تهذيب الكمال : ج 6 ص 414 ، تاريخ دمشق : ج 14 ص 206 وفيهما «عبد اللّه بن عمرو بن إدريس العامري» ، بغية الطلب في تاريخ حلب : ج 6 ص 2607 وفيه «عمرو بن أوس العامري» ، تاريخ الإسلام للذهبي : ج 5 ص 7 ، سير أعلام النبلاء : ج 3 ص 295 كلاهما نحوه .
4- .الإرشاد : ج 2 ص 32 ، روضة الواعظين : ص 189 ، إعلام الورى : ج 1 ص 434 وليس فيه «ولا يرخّص له في التأخّر عن ذلك» ، بحار الأنوار : ج 44 ص 324 الرقم 2 وراجع : أنساب الأشراف : ج 3 ص 368 .

ص: 365

تاريخ الطبرى_ در يادكرد حوادث سال شصت هجرى _: در اين سال و پس از وفات معاويه ، در نيمه ماه رجب ، طبق سخن بعضى و طبق سخن عدّه اى ديگر ، در بيست و دوم ماه رجب _ چنان كه پيش از اين در باره وفات معاويه ، همين تاريخ را گفتيم _ با يزيد بن معاويه بيعت شد. يزيد، عبيد اللّه بن زياد و نعمان بن بشير (فرمانداران بصره و كوفه) را در سمت خود ، ابقا كرد.

البداية و النهاية :پس از وفات معاويه در ماه رجب سال شصت هجرى، با يزيد بيعت شد. سال ولادت يزيد ، 26 هجرى است كه به هنگام بيعت ، 34 سال عمر داشت. وى نمايندگان پدرش را در شهرها ابقا نمود و كسى را بركنار نكرد و اين ، از زيركى او بود.

1 / 2درخواست بيعت از امام عليه السلام

الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) :يزيد ، نامه اى را به وسيله عبد اللّه بن عمرو بن اُوَيس عامرى _ يا عامر بن لُؤَى _ ، براى وليد بن عتبة بن ابى سفيان ، فرماندار مدينه ، نوشت كه: «مردم را فرا بخوان و از آنان بيعت بگير و از سران قريش آغاز كن و نخستين كسى كه از او بيعت مى گيرى ، حسين بن على باشد».

الإرشاد :چون معاويه در نيمه ماه رجب سال شصت هجرى در گذشت ، يزيد براى وليد بن عتبة بن ابى سفيان _ كه فرماندار مدينه از سوى معاويه بود _ نامه نوشت كه از حسين عليه السلام برايش بيعت بگيرد و اجازه تأخير به وى ندهد. وليد هم شبانه امام حسين عليه السلام را فرا خواند.

.

ص: 366

تاريخ اليعقوبي :مَلَكَ يَزيدُ بنُ مُعاوِيَةَ _ واُمُّهُ ميسونُ بِنتُ بَحدَلٍ الكَلبِيِ _ في مُستَهَلِّ رَجَبٍ سَنَةَ 60 ه ... وكانَ غائِبا ، فَلَمّا قَدِمَ دِمَشقَ كَتَبَ إلَى الوَليدِ بنِ عُتبَةَ بنِ أبي سُفيانَ _ وهُوَ عامِلُ المَدينَةِ _ : إذا أتاكَ كِتابي هذا ، فَأَحضِرِ الحُسَينَ بنَ عَلِيٍّ وعَبدَ اللّهِ بنَ الزُّبَيرِ ، فَخُذهُما بِالبَيعَةِ لي ، فَإِنِ امتَنَعا فَاضرِب أعناقَهُما ، وَابعَث لي بِرُؤوسِهِما ، وخُذِ النّاسَ بِالبَيعَةِ ، فَمَنِ امتَنَعَ فَأَنفِذ فيهِ الحُكمَ ، وفِي الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ وعَبدِ اللّهِ بنِ الزُّبَيرِ ، وَالسَّلامُ . (1)

الملهوف :لَمّا تُوُفِّيَ مُعاوِيَةُ بنُ أبي سُفيانَ _ وذلِكَ في رَجَبٍ سَنَةَ سِتّينَ مِنَ الهِجرَةِ _ كَتَبَ يَزيدُ بنُ مُعاوِيَةَ إلَى الوَليدِ بنِ عُتبَةَ _ وكانَ أميرا بِالمَدينَةِ _ يَأمُرُهُ بِأَخذِ البَيعَةِ لَهُ عَلى أهلِها وخاصَّةً عَلَى الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام ، ويَقولُ لَهُ : إن أبى عَلَيكَ فَاضرِب عُنُقَهُ وَابعَث إلَيَّ بِرَأسِهِ . (2)

المناقب لابن شهر آشوب :لَمّا ماتَ مُعاوِيَةُ ، كَتَبَ يَزيدُ إلَى الوَليدِ بنِ عُتبَةَ (3) بنِ أبي سُفيانَ بِالمَدينَةِ يَأخُذُ (4) البَيعَةَ مِن هؤُلاءِ الأَربَعَةِ (5) أخذا ضَيِّقا لَيسَت فيهِ رُخصَةٌ : فَمَن تَأَبّى عَلَيكَ مِنهُم فَاضرِب عُنُقَهُ وَابعَث إلَيَّ بِرَأسِهِ . (6)

.


1- .تاريخ اليعقوبي : ج 2 ص 241 .
2- .الملهوف : ص 96 ، مثير الأحزان : ص 23 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 324 .
3- .. في المصدر : «عُقبة» والصواب ما أثبتناه .
4- .في بحار الأنوار : «بِأخذ» بدل «يأخذ» ، و هو الأنسب للسياق .
5- .أي : الحسين بن على عليه السلام و عبد اللّه بن عمر و عبد اللّه بن الزبير و عبد الرحمان بن أبي بكر .
6- .المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 88 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 325 ؛ تذكرة الخواصّ : ص 235 نحوه .

ص: 367

تاريخ اليعقوبى :يزيد بن معاويه _ كه مادرش ميسون دختر بَحْدَل كلبى بود _ در آغاز ماه رجب سال شصت هجرى ... ، در حالى به حكومت رسيد كه بيرون از دمشق بود . چون به دمشق آمد ، نامه اى براى وليد بن عتبة بن ابى سفيان، فرماندار مدينه ، نوشت: «هر گاه نامه ام به دست تو رسيد ، حسين بن على و عبد اللّه بن زبير را فرا بخوان و برايم از آنها بيعت بگير و اگر سر باز زدند ، گردنشان را بزن و سرشان را برايم بفرست . از مردمان ديگر هم برايم بيعت بگير و هر كه امتناع كرد ، همان حكم را در باره اش اجرا كن. تمام».

الملهوف :چون معاويه در رجب سال شصت هجرى در گذشت ، يزيد بن معاويه براى وليد بن عتبه _ كه فرماندار مدينه بود _ نامه نوشت و [در آن نامه] به وى دستور داد كه از مردم مدينه بويژه حسين بن على براى وى بيعت بگيرد و به وى دستور داد كه : اگر حسين بن على از بيعت كردن سر باز زد، گردنش را بزن و سرش را نزد من بفرست.

المناقب ، ابن شهرآشوب :چون معاويه در گذشت، يزيد براى وليد بن عُتبه ، [فرماندار ]در مدينه ، نامه نوشت كه از اين چهار نفر (1) برايش بيعت بگيرد و از هيچ سختگيرى اى فروگذار نكند و [در آن نامه نوشت : ]هر يك از آنان از بيعت امتناع كرد ، گردنش را بزن و سرش را برايم بفرست.

.


1- .منظور از چهار نفر : حسين بن على عليه السلام ، عبد اللّه بن عمر ، عبد اللّه بن زبير و عبد الرحمان بن ابى بكر است .

ص: 368

تاريخ الطبري عن أبي مخنف :لَم يَكُن لِيَزيدَ هِمَّةٌ حينَ وَلِيَ إلّا بَيعَةَ النَّفَرِ الَّذينَ أبَوا عَلى مُعاوِيَةَ الإِجابَةَ إلى بَيعَةِ يَزيدَ حينَ دَعَا النّاسَ إلى بَيعَتِهِ ، وأنَّهُ وَلِيُّ عَهدِهِ بَعدَهُ وَالفَراغَ مِن أمرِهِم ، فَكَتَبَ إلَى الوَليدِ : بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحيمِ ، مِن يَزيدَ أميرِ المُؤمِنينَ إلَى الوَليدِ بنِ عُتبَةَ . أمّا بَعدُ ، فَإِنَّ مُعاوِيَةَ كانَ عَبدا مِن عِبادِ اللّهِ ، أكرَمَهُ اللّهُ وَاستَخلَفَهُ وخَوَّلَهُ وَمَكَّنَ لَهُ ، فَعاشَ بِقَدَرٍ وماتَ بِأَجَلٍ ، فَرَحِمَهُ اللّهُ ؛ فَقَد عاشَ مَحمودا وماتَ بَرّا تَقِيّا ، وَالسَّلامُ . وكَتَبَ إلَيهِ في صَحيفَةٍ كَأَنَّها اُذُنُ فَأرَةٍ : أمّا بَعدُ ، فَخُذ حُسَينا وعَبدَ اللّهِ بنَ عُمَرَ وعَبدَ اللّهِ بنَ الزُّبَيرِ بِالبَيعَةِ أخذا شَديدا لَيستَ فيهِ رُخصَةٌ حَتّى يُبايِعوا ، وَالسَّلامُ . (1)

الفتوح :بايَعَ النّاسُ بِأَجمَعِهِم يَزيدَ بنَ مُعاوِيَةَ وَابنَهُ مُعاوِيَةَ بنَ يَزيدَ مِن بَعدِهِ ... . ثُمَّ عَزَمَ عَلَى الكُتُبِ إلى جَميعِ البِلادِ بِأَخذِ البَيعَةِ لَهُ . قالَ : وكانَ عَلَى المَدينَةِ يَومَئِذٍ مَروانُ بنُ الحَكَمِ (2) ، فَعَزَلَهُ يَزيدُ ووَلّى مَكانَهُ الوَليدَ بنَ عُتبَةَ بنِ أبي سُفيانَ ، وكَتَبَ إلَيهِ : مِن عَبدِ اللّهِ يَزيدَ بنِ مُعاوِيَةَ أميرِ المُؤمِنينَ إلَى الوَليدِ بنِ عُتبَةَ . أمّا بَعدُ ، فَإِنَّ مُعاوِيَةَ كانَ عَبدا للِّهِ مِن عِبادِهِ ، أكرَمَهُ اللّهُ وَاستَخلَفَهُ وخَوَّلَهُ وَمَكَّنَ لَهُ ، ثُمَّ قَبَضَهُ إلى رَوحِهِ ورَيحانِهِ وَرحمَتِهِ وغُفرانِهِ ، عاشَ بِقَدَرٍ وماتَ بِأَجَلٍ ، عاشَ بَرّا تَقِيّا وخَرَجَ مِنَ الدُّنيا رَضِيّا زَكِيّا ، فَنِعمَ الخَليفَةُ كانَ ولا اُزَكّيهِ عَلَى اللّهِ ، هُوَ أعلَمُ بِهِ مِنّي ، وقَد كانَ عَهِدَ إلَيَّ عَهدا وجَعَلَني لَهُ خَليفَةً مِن بَعدِهِ ، وأوصاني أن اُحارِبَ (3) آلَ أبي تُرابٍ بِآلِ أبي سُفيانَ ؛ لأَِنَّهُم أنصارُ الحَقِّ وطُلّابُ العَدلِ ، فَإِذا وَرَدَ عَلَيكَ كِتابي هذا فَخُذِ البَيعَةَ عَلى أهلِ المَدينَةِ ، وَالسَّلامُ . قالَ : ثُمَّ كَتَبَ إلَيهِ في صَحيفَةٍ صَغيرَةٍ كَأَنَّها اُذُنُ فَأرَةٍ : أمّا بَعدُ ، فَخُذِ الحُسَينَ بنَ عَلِيٍّ وعَبدَ الرَّحمنِ بنَ أبي بَكرٍ وعَبدَ اللّهِ بنَ الزُّبَيرِ وعَبدَ اللّهِ بنَ عُمَرَ بنِ الخَطّابِ أخذا عَنيفا لَيسَت فيهِ رُخصَةٌ ؛ فَمَن أبى عَلَيكَ مِنهُم فَاضرِب عُنُقَهُ وَابعَث إلَيَّ بِرَأسِهِ . (4)

.


1- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 338 ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 529 ، الأخبار الطوال : ص 227 كلاهما نحوه ، البداية والنهاية : ج 8 ص 146 .
2- .مروان بن الحكم بن أبي العاص القرشي الاُمويّ ، أبو عبد الملك ، هو ابن عمّ عثمان. ولد في مكّة أو الطائف ، وقد نفى النبيّ صلى الله عليه و آله أباه إلى الطائف وقد ذهب معه ، لذلك لم ير النبيّ صلى الله عليه و آله . لعنه رسول اللّه صلى الله عليه و آله وقال له : الوزغ بن الوزغ ، وقال _ مشيرا إلى أبيه _ : ويل لاُمّتي ممّا في صلب هذا. بعدما تقلّد عثمان أمر الخلافة أعاده مع أبيه إلى المدينة ، و بالغ في إكرامهما. جرح أثناء دفاعه عن عثمان ، ثمّ فرّ إلى مكّة ولحق بأصحاب الجمل ، فعفى الإمام عنه ، والتحق بمعاوية واشترك في صفّين معه . تولّى حكم المدينة سنة (42ه ) ، وهو الذي حال دون دفن الحسن عليه السلام عند جدّه . تأمّر بعد يزيد بن معاوية تسعة أو عشرة أشهر. هلك سنة 65ه . (راجع : الطبقات الكبرى: ج 5 ص 35 _ 43 و اُسد الغابة: ج 5 ص 139 و الكامل في التاريخ : ج 2 ص 647 و الإصابة : ج 6 ص 203 و الكافي: ج 8 ص 238 ح 323 و 324 و رجال الطوسي: ص 47 و رجال الكشّي : ج 1 ص 250) .
3- .في الطبعة المعتمدة : «أحدث» ، والتصويب من طبعة دار الفكر .
4- .الفتوح : ج 5 ص 9 ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 1 ص 179 .

ص: 369

تاريخ الطبرى_ به نقل از ابو مخنف _: هنگامى كه يزيد به حكومت رسيد، برنامه مهمّى جز بيعت گرفتن و آسوده خاطر شدن از سوى گروهى كه در زمان معاويه از بيعت كردن با يزيد و پذيرش ولايت عهدى او سر باز زدند، نداشت. بدين جهت ، براى وليد ، اين نامه را نوشت: «به نام خداوند بخشنده مهربان . از يزيد ، امير مؤمنان ، به وليد بن عُتبه . امّا بعد ، به راستى كه معاويه بنده اى از بندگان خدا بود كه خداوند ، گرامى اش داشت و او را به خلافت رسانيد و [هر چه نياز داشت،] به او بخشيد و امور را برايش هموار ساخت ، و او با تقدير الهى زندگى كرد و با قضاى الهى در گذشت . خداى ، او را رحمت كند ! با خوش نامى زندگى كرد و با نيكى و پارسايى در گذشت. تمام». و در كاغذى ديگر كه [كوچك و] به اندازه گوش موشى بود ، نوشت: «از حسين و عبد اللّه بن عمر و عبد اللّه بن زبير ، بيعت بگير و چنان بر آنان سخت بگير كه بيعت كنند. تمام».

الفتوح :تمام مردم با يزيد بن معاويه و فرزندش معاوية بن يزيد _ به عنوان ولى عهد _ بيعت كردند... . آن گاه يزيد تصميم به ارسال نامه به ساير بلاد اسلامى براى گرفتن بيعت گرفت. [راوى] مى گويد: در آن هنگام ، والى و فرماندار مدينه ، مروان بن حكم 1 بود . يزيد ، او را بركنار كرد و وليد بن عُتبة بن ابى سفيان را به جايش گمارد و برايش نوشت: «از بنده خدا يزيد بن معاويه ، امير مؤمنان ، به وليد بن عُتبه. امّا بعد ، به درستى كه معاويه ، بنده اى از بندگان خدا بود كه خداوند ، گرامى اش داشت و او را به خلافت رسانيد و كارها را برايش آسان و هر چيزى را برايش فراهم ساخت . آن گاه او را به جانب روح و ريحان و غفران و رحمتِ خويش بر كشيد. با تقدير الهى ، زندگى كرد و با قضاى او در گذشت . با نيكى و پارسايى زندگى كرد و از دنيا پاك و خشنود رحلت نمود. نيك خليفه اى بود و نمى خواهم او را در برابر خدا بستايم ، كه خداوند به احوال او ، داناتر از من است. معاويه با من عهدى بست و مرا جانشين خود ساخت و به من سفارش كرد كه به كمك خاندان ابو سفيان ، با خاندان على بجنگم ؛ زيرا آنان (خاندان ابو سفيان) ياوران حق و جوينده عدالت اند. پس هر گاه نامه ام به دستت رسيد ، از مردم مدينه بيعت بگير. تمام» . راوى مى گويد: سپس براى وليد ، كاغذى كوچك به اندازه گوش موش نوشت كه: «از حسين بن على و عبد الرحمان بن ابى بكر و عبد اللّه بن زبير و عبد اللّه بن عمر بن خطّاب ، با سختى و بى هيچ رخصتى برايم [بيعت] بگير و هر كس امتناع ورزيد ، گردنش را بزن و سرش را برايم بفرست» .

.

ص: 370

الإمامة والسياسة عن نافع بن جبير :إنّي بِالشّامِ يَومَ مَوتِ مُعاوِيَةَ ، وكانَ يَزيدُ غائِبا ، وَاستَخلَفَ مُعاوِيَةُ الضَّحّاكَ بنَ قَيسٍ بَعدَهُ حَتّى يَقدَمَ يَزيدُ ... فَلَمّا قَدِمَ يَزيدُ دِمَشقَ _ بَعدَ مَوتِ أبيهِ إلى عَشَرَةِ أيّامٍ _ كَتَبَ إلى خالِدِ بنِ الحَكَمِ (1) وهُوَ عامِلُ المَدينَةِ : أمّا بَعدُ ، فَإِنَّ مُعاوِيَةَ بنَ أبي سُفيانَ كانَ عَبدا استَخلَفَهُ اللّهُ عَلَى العِبادِ ، ومَكَّنَ لَهُ فِي البِلادِ ، وكانَ مِن حادِثِ قَضاءِ اللّهِ جَلَّ ثَناؤُهُ وتَقَدَّسَت أسماؤُهُ فيهِ ما سَبَقَ فِي الأَوَّلينَ وَالآخِرينَ ، لَم يَدفَع عَنهُ مَلَكٌ مُقَرَّبٌ ولا نَبِيٌّ مُرسَلٌ ، فَعاشَ حَميدا وماتَ سَعيدا ، وقَد قَلَّدَنَا اللّهُ عز و جل ما كانَ إلَيهِ ، فَيا لَها مُصيبَةً ما أجَلَّها ونِعمَةً ما أعظَمَها ، نَقلَ الخِلافَةِ وفَقدَ الخَليفَةِ ، فَنَستَوزِعُهُ الشُّكرَ ونَستَلهِمُهُ الحَمدَ ، ونَسأَلُهُ الخِيَرَةَ فِي الدّارَينِ مَعا ، ومَحمودَ العُقبى فِي الآخِرَةِ وَالاُولى ، إنَّهُ وَلِيُّ ذلِكَ ، وكُلُّ شَيءٍ بِيَدِهِ لا شَريكَ لَهُ . وإنَّ أهلَ المَدينَةِ قَومُنا ورِجالُنا ، ومَن لَم نَزَل عَلى حُسنِ الرَّأيِ فيهِم وَالاِستِعدادِ بِهِم ، وَاتِّباعِ أثَرِ الخَليفَةِ فيهِم ، وَالاِحتِذاءِ عَلى مِثالِهِ لَدَيهِم ، مِنَ الإِقبالِ عَلَيهِم ، وَالتَّقَبُّلِ مِن مُحسِنِهِم ، وَالتَّجاوُزِ عَن مُسيئِهِم ، فَبايِع لَنا قَومَنا ، ومَن قِبَلَكَ مِن رِجالِنا ، بَيعَةً مُنشَرِحَةً بِها صُدورُكُم ، طَيِّبَةً عَلَيها أنفُسُكُم ، وَليَكُن أوَّلَ مَن يُبايِعُكَ مِن قَومِنا وأهلِنا : الحُسَينُ ، وعَبدُ اللّهِ بنُ عُمَرَ ، وعَبدُ اللّهِ بنُ عَبّاسٍ ، وعَبدُ اللّهِ بنُ الزُّبَيرِ ، وعَبدُ اللّهِ بنُ جَعفَرٍ ، ويَحلِفونَ عَلى ذلِكَ بِجَميعِ الأَيمانِ اللّازِمَةِ ، ويَحلِفونَ بِصَدَقَةِ أموالِهِم غَيرَ عُشرِها ، وجِزيَةِ رَقيقِهِم ، وطَلاقِ نِسائِهِم ، بِالثَّباتِ عَلَى الوَفاءِ بِما يُعطونَ مِن بَيعَتِهِم ، ولا قُوَّةَ إلّا بِاللّهِ ، وَالسَّلامُ . (2)

.


1- .كذا ، والصحيح : «الوليد بن عتبة بن أبي سفيان» .
2- .الإمامة والسياسة : ج 1 ص 224 .

ص: 371

الإمامة و السياسة_ به نقل از نافع بن جبير _: به هنگام درگذشت معاويه ، در شام بودم و يزيد در آن جا حضور نداشت . معاويه ، ضحّاك بن قيس را [به طور موقّت ]جانشين خود كرد تا يزيد به شام برسد... . وقتى يزيد ، ده روز بعد از مرگ پدرش وارد دمشق شد ، نامه اى به خالد بن حَكَم (1) _ كه فرماندار مدينه بود _ نوشت: «به راستى كه معاوية بن ابى سفيان ، بنده اى بود كه خداوند ، او را خليفه بر بندگانش قرار داد و او را بر سرزمين ها قدرت و مكانت بخشيد و قضاى خداوند _ كه نامش گرامى و ثنايش بزرگ باد _ ، همان قضايى كه بر اوّلين و آخِرين جارى است ، او را نيز فرا گرفت و هيچ فرشته مقرّب و پيامبرِ مُرسلى نمى تواند آن را بردارد. او به نيكى زندگى كرد و خوش بخت از دنيا رفت و خداوند ، آنچه را بر عهده وى بود ، بر گردن ما نهاد. چه مصيبت بزرگى و چه نعمت بزرگى : مرگ خليفه و انتقال خلافت ! پس ، از خداوند ، به جا آوردن شكرش را خواستاريم و اداى حمدش را طلب مى كنيم و از او خير دنيا و آخرت را درخواست مى كنيم و نيك فرجامى را در دنيا و آخرت ، مسئلت داريم. به راستى كه او ولىّ اين كارهاست و هر كارى ، به دست اوست و شريكى ندارد. به درستى كه مردمان مدينه ، بستگان و مردان ما هستند. ما هميشه به آنها نظر نيك داشته ايم و از آنها كمك جسته ايم و [اكنون نيز] از روش خليفه در باره آنان پيروى مى كنيم و پا ، جاى پاى خليفه مى گذاريم : به آنان توجّه مى نماييم ، از نيكان آنها مى پذيريم و از بدكاران آنها ، چشم پوشى مى كنيم . پس اينك براى ما از خويشان و بستگانمان و مردانى كه در كنار تو هستند ، بيعت بگير ؛ بيعتى كه با گشاده دلى و طيب خاطر باشد . سزاوار است نخستين كسانى كه از خويشان و بستگان ما، با تو بيعت مى كنند، حسين و عبد اللّه بن عمر و عبد اللّه بن عبّاس و عبد اللّه بن زبير و عبد اللّه بن جعفر باشند و بر اين بيعت ، سوگندهاى شديد ، ياد كنند و براى پايدارى بر اين بيعت ، سوگند ياد كنند كه [در صورت وفا نكردن به بيعت خود ،] نُه دهمِ اموال خود را صدقه دهند، بردگان خود را جزيه دهند و زنان خود را طلاق گويند . نيرويى جز از جانب خداوند نيست. و السلام!» .

.


1- .در مصدر ، چنين آمده است ؛ ولى درست ، آن است كه حاكم مدينه در آن زمان ، وليد بن عُتبة بن ابى سفيان بود .

ص: 372

1 / 3مُشاوَرَةُ الوَليدِ مَروانَ في أخذِ البَيعَةِ مِنَ الإِمامِ عليه السلامتاريخ الطبري عن أبي مخنف :لَمّا أتاهُ [أيِ الوَليدَ بنَ عُتبَةَ] نَعيُ مُعاوِيَةَ فَظِعَ بِهِ وكَبُرَ عَلَيهِ ، فَبَعَثَ إلى مَروانَ بنِ الحَكَمِ فَدَعاهُ إلَيهِ ، وكانَ الوَليدُ يَومَ قَدِمَ المَدينَةَ قَدِمَها مَروانُ مُتَكارِها . فَلَمّا رَأى ذلِكَ الوَليدُ مِنهُ شَتَمَهُ عِندَ جُلَسائِهِ ، فَبَلَغَ ذلِكَ مَروانَ ، فَجَلَسَ عَنهُ وَصَرَمَهُ ، فَلَم يَزَل كَذلِكَ حَتّى جاءَ نَعيُ مُعاوِيَةَ إلَى الوَليدِ ، فَلَمّا عَظُمَ عَلَى الوَليدِ هَلاكُ مُعاوِيَةَ وما اُمِرَ بِهِ مِن أخذِ هؤُلاءِ الرَّهطِ بِالبَيعَةِ ، فَزِعَ عِندَ ذلِكَ إلى مَروانَ ودَعاهُ . فَلَمّا قَرَأَ عَلَيهِ كِتابَ يَزيدَ استَرجَعَ وتَرَحَّمَ عَلَيهِ ، وَاستَشارَهُ الوَليدُ فِي الأَمرِ وقالَ : كَيفَ تَرى أن نَصنَعَ ؟ قالَ : فَإِنّي أرى أن تَبعَثَ السّاعَةَ إلى هؤُلاءِ النَّفَرِ فَتَدعُوَهُم إلَى البَيعَةِ وَالدُّخولِ فِي الطّاعَةِ ، فَإِن فَعَلوا قَبِلتَ مِنهُم وكَفَفتَ عَنهُم ، وإن أبَوا قَدَّمتَهُم فَضَرَبتَ أعناقَهُم قَبلَ أن يَعلَموا بِمَوتِ مُعاوِيَةَ ؛ فَإِنَّهُم إن عَلِموا بِمَوتِ مُعاوِيَةَ وَثَبَ كُلُّ امرِئٍ مِنهُم في جانِبٍ وأظهَرَ الخِلافَ وَالمُنابَذَةَ ودَعا إلى نَفسِهِ . (1)

.


1- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 338 ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 529 وراجع: البداية والنهاية : ج 8 ص 147 .

ص: 373

1 / 3رايزنى وليد با مروان در بيعت گرفتن از امام عليه السلام

تاريخ الطبرى_ به نقل از ابو مخنف _: چون خبر مرگ معاويه به وليد بن عُتبه رسيد، اين امر برايش گران و سنگين آمد . پيكى را نزد مروان فرستاد و او را نزد خود فرا خواند . روزى كه وليد وارد مدينه شد ، مروان با اكراه از او استقبال كرد. وليد چون اين حالت را از مروان ديد ، او را نزد همنشينانش سرزنش كرد . چون خبر اين شماتت و سرزنش به مروان رسيد ، از او كناره گيرى كرد و در خانه نشست و بر همين روش بود تا خبر مرگ معاويه به وليد رسيد . چون اين خبر و نيز اجراى فرمان يزيد نسبت به بيعت گرفتن از آن گروه بر وى سنگين و گران آمد ، به مروان پناه آورد و او را نزد خود فرا خواند. وقتى وليد ، نامه يزيد را براى مروان قرائت كرد ، مروان استرجاع گفت و براى معاويه طلب رحمت كرد. وليد از وى مشورت خواست كه چه كند . مروان گفت : به نظر من ، به سرعت ، آنان را فرا بخوان و آنان را به بيعت با يزيد و گردن نهادن به فرامين او دعوت كن. اگر پذيرفتند ، از آنان بپذير و آنان را رها كن و اگر امتناع كردند ، پيش از آن كه از مرگ معاويه مطّلع گردند، آنان را گردن بزن؛ چرا كه اگر آنان از مرگ معاويه مطّلع شوند ، هر كدام به سمتى مى روند و پرچم مخالفت و جدايى بر مى دارند و مردم را به سمت خود ، فرا مى خوانند.

.

ص: 374

تاريخ دمشق عن زُريق مولى معاوية :لَمّا هَلَكَ مُعاوِيَةُ بَعَثَني يَزيدُ بنُ مُعاوِيَةَ إلَى الوَليدِ بنِ عُتبَةَ ، وهُوَ أميرُ المَدينَةِ ، وكَتَبَ إلَيهِ بِمَوتِ مُعاوِيَةَ ، وأن يَبعَثَ إلى هؤُلاءِ الرَّهطِ ، وأن يَأمُرَهُم بِالبَيعَةِ . قالَ : فَقَدِمتُ المَدينَةَ لَيلاً فَقُلتُ لِلحاجِبِ : اِستَأذِن لي ، فَقالَ : قَد دَخَلَ ولا سَبيلَ لي إلَيهِ ، فَقُلتُ : إنّي جِئتُ بِأَمرٍ ، فَدَخَلَ فَأَخبَرَهُ ، فَأَذِنَ لَهُ وهُوَ عَلى سَريرِهِ . فَلَمّا قَرَأَ كِتابَ يَزيدَ بِوَفاةِ مُعاوِيَةَ وَاستِخلافِهِ جَزِعَ مِن مَوتِ مُعاوِيَةَ جَزَعا شَديدا ، فَجَعَلَ يَقومُ عَلى راحِلَتِهِ ، ثُمَّ يَرمي بِنَفسِهِ عَلى فِراشِهِ . ثُمَّ بَعَثَ إلى مَروانَ ، فَجاءَ وعَلَيهِ قَميصٌ أبيَضُ ومُلاءَةٌ (1) مُوَرَّدَةٌ ، فَنَعى لَهُ مُعاوِيَةَ ، وأخبَرَهُ أنَّ يَزيدَ كَتَبَ إلَيهِ أن يَبعَثَ إلى هؤُلاءِ الرَّهطِ فَيَدعُوَهُم إلَى البَيعَةِ لِيَزيدَ ، قالَ : فَتَرَحَّمَ مَروانُ عَلى مُعاوِيَةَ ، ودَعا لَهُ بِخَيرٍ ، وقالَ : اِبعَث إلى هؤُلاءِ الرَّهطِ السّاعَةَ ، فَادعُهُم إلَى البَيعَةِ ، فَإِن بايَعوا وإلّا فَاضرِب أعناقَهُم . قالَ : سُبحانَ اللّهِ ! أقتُلُ الحُسَينَ بنَ عَلِيٍّ وَابنَ الزُّبَيرِ ؟ ! قالَ : هُوَ ما أقولُ لَكَ . (2)

.


1- .المُلاءة : الإزار (النهاية : ج 4 ص 352 «ملأ») .
2- .تاريخ دمشق : ج 19 ص 17 ، تاريخ خليفة بن خيّاط : ص 177 .

ص: 375

تاريخ دمشق_ به نقل از زُرَيق ، غلام معاويه _: وقتى معاويه از دنيا رفت ، يزيد ، مرا به نزد وليد بن عُتبه _ كه فرماندار مدينه بود _ فرستاد و براى وى ، خبر مرگ معاويه را نوشت و به وى دستور داد آن گروه را فرا بخواند و آنان را به بيعت ، فرمان دهد. شبانه وارد مدينه شدم و به دربان گفتم : برايم اجازه ملاقات بگير . دربان گفت : وليد به اندرونى رفته و به وى دسترس ندارم. گفتم : خبر مهمّى دارم. دربان رفت و به وى خبر داد و او اجازه ورود داد و بر تختش نشست و چون نامه يزيد را خواند و از مرگ معاويه و جانشينىِ يزيدْ آگاه شد، بسيار بى تابى كرد . بلند مى شد و خود را بر زمين مى افكند. سپس به دنبال مروان فرستاد. مروان، وارد شد و لباس سفيد و ردايى رنگارنگ بر تن داشت. مرگ معاويه را به وى خبر داد و به او گفت كه يزيد، نامه نوشته كه [بايد] اين گروه را فرا بخواند و براى يزيد از آنان بيعت بگيرد. مروان بر معاويه رحمت فرستاد و برايش دعاى خير كرد و گفت : هم اينك به دنبال اين گروه بفرست و آنان را به بيعت فرا بخوان . اگر بيعت كردند [، چه بهتر] ، وگرنه آنان را گردن بزن. وليد گفت: سبحان اللّه ! حسين بن على و فرزند زبير را بكشم؟ مروان گفت: چاره، همين است كه من مى گويم.

.

ص: 376

الفتوح :لَمّا وَرَدَ كِتابُ يَزيدَ عَلَى الوَليدِ بنِ عُتبَةَ وَقَرَأَهُ قالَ : «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّ_آ إِلَيْهِ رَ جِعُونَ» (1) ! يا وَيحَ الوَليدِ بنِ عُتبَةَ! مَن أدخَلَهُ في هذِهِ الإِمارَةِ ، ما لي ولِلحُسَينِ ابنِ فاطِمَةَ ؟ ! قالَ : ثُمَّ بَعَثَ إلى مَروانَ بنِ الحَكَمِ فَأَراهُ الكِتابَ فَقَرَأَهُ وَاستَرجَعَ ، ثُمَّ قالَ : يَرحَمُ اللّهُ أميرَ المُؤمِنينَ مُعاوِيَةَ ، فَقالَ الوَليدُ : أشِر عَلَيَّ بِرَأيِكَ في هؤُلاءِ القَومِ كَيف تَرى أن أصنَعَ ؟ فَقالَ مَروانُ : اِبعَث إلَيهِم في هذِهِ السّاعَةِ فَتَدعوهُم إلَى البَيعَةِ وَالدُّخولِ في طاعَةِ يَزيدَ ، فَإِن فَعَلوا قَبِلتَ ذلِكَ مِنهُم ، وإن أبَوا قَدِّمهُم وَاضرِب أعناقَهُم قَبلَ أن يَدروا بِمَوتِ مُعاوِيَةَ ؛ فَإِنَّهُم إن عَلِموا ذلِكَ وَثَبَ كُلُّ رَجُلٍ مِنهُم فَأَظهَرَ الخِلافَ ودَعا إلى نَفسِهِ ، فَعِندَ ذلِكَ أخافُ أن يَأتِيَكَ مِن قِبَلِهِم ما لا قِبَلَ لَكَ بِهِ وما لا يَقومُ لَهُ إلّا عَبدَ اللّهِ بنَ عُمَرَ ؛ فَإِنّي لا أراهُ يُنازِعُ في هذَا الأَمرِ أحَدا إلّا أن تَأتِيَهُ الخِلافَةُ فَيَأخُذَها عَفوا ، فَذَر عَنكَ ابنَ عُمَرَ ، وَابعَث إلَى الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ وعَبدِ الرَّحمنِ بنِ أبي بَكرٍ وعَبدِ اللّهِ بنِ الزُّبَيرِ ، فَادعُهُم إلَى البَيعَةِ ، مَعَ أنّي أعلَمُ أنَّ الحُسَينَ بنَ عَلِيٍّ خاصَّةً لا يُجيبُكَ إلى بَيعَةِ يَزيدَ أبَدا ولا يَرى لَهُ عَلَيهِ طاعَةً ، ووَاللّهِ أن لَو كُنتُ في مَوضِعِكَ لَم اُراجِعِ الحُسَينَ بِكَلِمَةٍ واحِدَةٍ حَتّى أضرِبَ رَقَبَتَهُ كائِنا في ذلِكَ ما كانَ . قالَ : فَأَطرَقَ الوَليدُ بنُ عُتبَةَ إلَى الأَرضِ ساعَةً ، ثُمَّ رَفَعَ رَأسَهُ وقالَ : يا لَيتَ الوَليدَ لَم يولَد ولَم يَكُن شَيئا مَذكورا . قالَ : ثُمَّ دَمَعَت عَيناهُ ، فَقالَ لَهُ عَدُوُّ اللّهِ مَروانُ : أوِّه أيُّهَا الأَميرُ ، لا تَجزَع مِمّا قُلتُ لَكَ ؛ فَإِنَّ آلَ أبي تُرابٍ هُمُ الأَعداءُ في قَديمِ الدَّهرِ لَم يَزالوا ، وهُمُ الَّذينَ قَتَلُوا الخَليفَةَ عُثمانَ بنَ عَفّانَ ثُمَّ ساروا إلى أميرِ المُؤمِنينَ فَحارَبوهُ ، وبَعدُ فَإِنّي لَستُ آمَنُ أيُّهَا الأَميرُ أَنَّكَ إن لَم تُعاجِلِ الحُسَينَ بنَ عَلِيٍّ خاصَّةً ، أن تَسقُطَ مَنزِلَتُكَ عِندَ أميرِ المُؤمِنينَ يَزيدَ . فَقالَ لَهُ الوَليدُ بنُ عُتبَةَ : مَهلاً ! وَيحَكَ يا مَروانُ عَن كَلامِكَ هذا ! وأحسِنِ القَولَ فِي ابنِ فاطِمَةَ ، فَإِنَّهُ بَقِيَّةُ وُلدِ النَّبِيّينَ . (2)

.


1- .البقرة : 156 .
2- .الفتوح : ج 5 ص 10 ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 1 ص 180 .

ص: 377

الفتوح :چون نامه يزيد به دست وليد بن عُتبه رسيد و آن را خواند ، گفت: «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّ_آ إِلَيْهِ رَ جِعُونَ» . واى بر وليد بن عُتبه! چه كسى مرا به اين اِمارت افكند ؟ مرا با حسين پسر فاطمه ، چه كار؟! آن گاه پيكى به سوى مروان بن حكم فرستاد و نامه يزيد را به وى نشان داد. مروان ، نامه را خواند و استرجاع كرد (إنّا للّهِ گفت) و سپس گفت: خدا ، امير مؤمنان ، معاويه را رحمت كند! وليد گفت: به من بگو كه با اين گروه چه كنم . مروان گفت: هم اينك به دنبال آنان بفرست و آنان را به بيعت و فرمانبَرى از يزيد فرا بخوان . اگر بيعت كردند ، از آنان بپذير و اگر امتناع ورزيدند ، گردن آنان را بزن ، پيش از آن كه از مرگ معاويه مطّلع شوند ؛ زيرا اگر از مرگ معاويه خبردار شوند ، هر كدام به سمتى مى رود و پرچم مخالفت به پا مى دارد و مردم را به سوى خود ، دعوت مى كند، و اگر چنين شود ، مى ترسم از سوى آنان به تو آسيب هايى رسد كه توان مقاومت در برابر آنها را نداشته باشى ، بجز عبد اللّه بن عمر كه گمان نمى كنم او در اين امر با كسى مخالفت ورزد ، مگر آن كه خلافت به او رو آورد و آن را بر عهده گيرد. پس ، از او صرف نظر كن و به سوى حسين بن على و عبد الرحمان بن ابى بكر و عبد اللّه بن زبير بفرست و آنان را به بيعت فرا بخوان، گرچه مى دانم تنها حسين بن على ، دعوت تو را به بيعت با يزيد ، هرگز اجابت نمى كند و براى يزيد ، حقّ [حكومت و] اطاعت بر خود ، قائل نيست . به خدا سوگند ، اگر جاى تو بودم ، يك كلمه هم با حسين، صحبت نمى كردم و او را گردن مى زدم . هر چه بادا باد ! [راوى] مى گويد: وليد بن عُتبه ، مدّتى به زمين ، خيره شد و سپس سر بلند كرد و گفت : كاش وليد ، زاده نشده بود و به دنيا نيامده بود ! سپس اشك در چشمانش جمع شد. آن گاه دشمن خدا ، مروان ، به وى گفت: آه _ اى امير _ از آنچه گفتم ، بى تابى مكن ! به راستى كه فرزندان على ، دشمنان هميشگى اند . آنان ، عثمان را كشتند و به جنگ با معاويه برخاستند . از اين گذشته ، مى ترسم اگر مسئله حسين را حل نكنى ، موقعيت خود را نزد يزيد از دست بدهى . وليد بن عُتبه به وى گفت: بس كن _ مروان _ و در باره فرزند فاطمه ، درست سخن بگو . به راستى كه او يادگار فرزندان پيامبران است.

.

ص: 378

الأخبار الطوال :لَمّا وَرَدَ ذلِكَ [أي كِتابُ يَزيدَ] عَلَى الوَليدِ قُطِعَ بِهِ وخافَ الفِتنَةَ ، فَبَعَثَ إلى مَروانَ ، وكانَ الَّذي بَينَهُما مُتَباعِدا ، فَأَتاهُ ، فَأَقرَأَهُ الوَليدُ الكِتابَ وَاستَشارَهُ . فَقالَ لَهُ مَروانُ : أمّا عَبدُ اللّهِ بنُ عُمَرَ وعَبدُ الرَّحمنِ بنُ أبي بَكرٍ فَلا تَخافَنَّ ناحِيَتَهُما ؛ فَلَيسا بِطالِبينَ شَيئا مِن هذَا الأَمرِ ، ولكِن عَلَيكَ بِالحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ وعَبدِ اللّهِ بنِ الزُّبَيرِ ، فَابعَث إلَيهِمَا السّاعَةَ ، فَإِن بايَعا وإلّا فَاضرِب أعناقَهُما قَبلَ أن يُعلَنَ الخَبَرُ ، فَيَثِبَ كُلُّ واحِدٍ مِنهُما ناحِيَةً ، ويُظهِرَ الخِلافَ . (1)

الإمامة والسياسة :ذَكَروا أنَّ خالِدَ بنَ الحَكَمِ (2) لَمّا أتاهُ الكِتابُ مِن يَزيدَ فَظِعَ بِهِ ، فَدَعا مَروانَ بنَ الحَكَمِ وكانَ عَلَى المَدينَةِ قَبلَهُ ، فَلَمّا دَخَلَ عَلَيهِ مَروانُ وذلِكَ في أوَّلِ اللَّيلِ قالَ لَهُ خالِدٌ : اِحتَسِب صاحِبَكَ يا مَروانُ ، فَقالَ لَهُ مَروانُ : اُكتُم ما بَلَغَكَ ، إنّا للِّهِ وإنّا إلَيهِ راجِعونَ ، ثُمَّ أقرَأَهُ الكِتابَ ، وقالَ لَهُ : مَا الرَّأيُ ؟ فَقالَ : أرسِلِ السّاعَةَ إلى هؤُلاءِ النَّفَرِ فَخُذ بَيعَتَهُم ؛ فَإِنَّهُم إن بايَعوا لَم يَختَلِف عَلى يَزيدَ أحَدٌ مِن أهلِ الإِسلامِ ، فَعَجِّل عَلَيهِم قَبلَ أن يُفشَى الخَبَرُ فَيَمتَنِعوا . (3)

.


1- .الأخبار الطوال : ص 227 ، تذكرة الخواصّ : ص 235 نحوه وراجع : المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 88 .
2- .كذا ، وقد مرّت الملاحظة أنّه : «الوليد بن عتبة» وليس «خالد بن الحكم» .
3- .الإمامة والسياسة : ج 1 ص 226 .

ص: 379

الأخبار الطوال :وقتى نامه يزيد به دست وليد رسيد، او درمانده شد و از بحران و فتنه ، هراس پيدا كرد. به سوى مروان فرستاد ، با اين كه روابطشان تيره بود. مروان، نزد وليد آمد. وليد ، نامه يزيد را برايش خواند و از او مشورت خواست. مروان گفت: از عبد اللّه بن عمر و عبد الرحمان بن ابى بكر ، هراس نداشته باش . آنان به دنبال حكومت نيستند ؛ ليكن مراقب حسين بن على و عبد اللّه بن زبير باش . هم اينك به سوى آنان بفرست . اگر بيعت كردند [كه كردند] ، وگرنه گردن آنان را بزن ، پيش از آن كه خبر [مرگ معاويه ]منتشر گردد و هر يك از آنها به سمتى برود و پرچم مخالفت بر افرازد.

الإمامة و السياسة :گفته اند چون نامه يزيد به خالد بن حكم (1) رسيد ، پريشان شد و مروان بن حكم را _ كه پيش از او فرماندار مدينه بود _ ، فرا خواند. وقتى مروان بر او وارد شد ، هنوز ابتداى شب بود. خالد ، مرگ معاويه را به وى تسليت گفت. مروان گفت: اين خبر را مخفى دار . و آن گاه استرجاع كرد (إنّا للّه گفت) . سپس خالد ، نامه يزيد را براى مروان خواند و گفت: نظر تو چيست؟ مروان گفت: هم اينك به سوى آنان بفرست و از آنان بيعت بگير، كه اگر آنان بيعت كنند ، هيچ يك از مسلمانان با يزيد مخالفت نخواهد كرد . پس شتاب كن ، پيش از آن كه خبر [مرگ معاويه ]پخش شود و آنان از بيعت ، امتناع ورزند.

.


1- .پيش از اين نيز گفتيم كه در آن زمان ، فرماندار مدينه ، وليد بن عُتبه بوده ، نه خالد بن حكم.

ص: 380

الملهوف :أحضَرَ الوَليدُ مَروانَ بنَ الحَكَمِ وَاستَشارَهُ في أمرِ الحُسَينِ عليه السلام . فَقالَ : إنَّهُ لا يَقبَلُ ، ولَو كُنتُ مَكانَكَ لَضَرَبتُ عُنُقَهُ . فَقالَ الوَليدُ : لَيتَني لَم أكُ شَيئا مَذكورا . ثُمَّ بَعَثَ إلَى الحُسَينِ عليه السلام . (1)

1 / 4دَعوَةُ الوَليدِ الإِمامَ عليه السلام لأَِخذِ البَيعَةِ مِنهتاريخ الطبري عن أبي مخنف_ في دَعوَةِ الإِمامِ الحُسَينِ عليه السلام وَابنِ الزُّبَيرِ مِن قِبَلِ الوَليدِ _: أرسَلَ عَبدَ اللّهِ بنَ عَمرِو بنِ عُثمانَ _ وهُوَ إذ ذاكَ غُلامٌ حَدَثٌ _ إلَيهِما يَدعوهُما ، فَوَجَدَهُما فِي المَسجِدِ وهُما جالِسانِ ، فَأَتاهُما في ساعَةٍ لَم يَكُنِ الوَليدُ يَجلِسُ فيها لِلنّاسِ ولا يَأتِيانِهِ في مِثلِها ، فَقالَ : أجيبَا الأَميرَ يَدعوكُما . فَقالا (2) لَهُ : اِنصَرِفِ الآنَ نَأتيهِ . ثُمَّ أقبَلَ أحَدُهُما عَلَى الآخَرِ ، فَقالَ عَبدُ اللّهِ بنُ الزُّبَيرِ لِلحُسَينِ عليه السلام : ظُنَّ فيما تَراهُ بَعَثَ إلَينا في هذِهِ السّاعَةِ الَّتي لَم يَكُن يَجلِسُ فيها ؟ فَقالَ حُسَينٌ عليه السلام : قَد ظَنَنتُ أرى طاغِيَتَهُم قَد هَلَكَ ، فَبَعَثَ إلَينا لِيَأخُذَنا بِالبَيعَةِ قَبلَ أن يَفشُوَ فِي النّاسِ الخَبَرُ . فَقالَ : وأنَا ما أظُنُّ غَيرَهُ . (3)

.


1- .الملهوف : ص 97 ، مثير الأحزان : ص 23 نحوه ، بحار الأنوار: ج 44 ص 324 .
2- .في المصدر : «فقال» ، والصواب ما أثبتناه كما في الكامل في التاريخ .
3- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 339 ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 529 ، تذكرة الخواصّ : ص 236 ، الأخبار الطوال : ص 227 نحوه ، البداية والنهاية : ج 8 ص 147 .

ص: 381

الملهوف :وليد، مروان بن حكم را نزد خود ، فرا خواند و در باره حسين عليه السلام از وى مشورت خواست. مروان گفت: او نمى پذيرد و اگر جاى تو بودم ، او را گردن مى زدم. وليد گفت: كاش به دنيا نيامده بودم ! آن گاه به دنبال حسين عليه السلام فرستاد.

1 / 4فرا خوانده شدن امام عليه السلام از سوى وليد براى بيعت كردن

تاريخ الطبرى_ به نقل از ابو مخنف ، در باره فرا خوانده شدن امام حسين عليه السلام و عبد اللّه بن زبير از سوى وليد _: وليد، عبد اللّه بن عمرو بن عثمان را _ كه جوانى كم سن و سال بود _ به سوى آن دو فرستاد تا آنان را دعوت كند. عبد اللّه ، آن دو را ديد كه در مسجد نشسته اند . نزد آنان آمد _ در زمانى كه وليد ، جلوس عمومى نداشت و در آن وقت ، آن دو نيز نزد وليد نمى رفتند _ و گفت: امير ، شما را دعوت كرده است . او را پاسخ گوييد. آن دو به عبد اللّه گفتند: باز گرد . هم اينك مى آييم . آن گاه عبد اللّه بن زبير به حسين عليه السلام رو كرد و گفت: گمان مى كنى چرا در اين وقت كه جلوس عمومى ندارد ، ما را فرا خوانده است؟ حسين عليه السلام فرمود: «گمان مى كنم طاغوتِ آنان (معاويه) از دنيا رفته و دنبال ما فرستاده تا از ما بيعت بگيرد ، قبل از آن كه خبر ، منتشر شود». عبد اللّه بن زبير گفت: من نيز چيزى غير از اين ، گمان نمى كنم.

.

ص: 382

الإمامة والسياسة :ذَكَروا أنَّ خالِدَ بنَ الحَكَمِ ... أرسَلَ إلَى الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام ، وعَبدِ اللّهِ بنِ الزُّبَيرِ وعَبدِ اللّهِ بنِ عُمَرَ ، فَلَمّا أتاهُمُ الرَّسولُ قالَ عَبدُ اللّهِ بنُ الزُّبَيرِ لِلحُسَينِ عليه السلام : ظُنَّ يا أبا عَبدِ اللّهِ فيما أرسَلَ إلَينا ؟ فَقالَ الحُسَينُ عليه السلام : لَم يُرسِل إلَينا إلّا لِلبَيعَةِ ، فَما تَرى ؟ قالَ : آتيهِ ، فَإِن أرادَ تِلكَ امتَنَعتُ عَلَيهِ . (1)

الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) :فَبَعَثَ الوَليدُ بنُ عُتبَةَ مِن ساعَتِهِ _ نِصفِ اللَّيلِ _ إلَى الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام وعَبدِ اللّهِ بنِ الزُّبَيرِ ، فَأَخبَرَهُما بِوَفاةِ مُعاوِيَةَ ودَعاهُما إلَى البَيعَةِ لِيَزيدَ . (2)

مثير الأحزان :بَعَثَ الوَليدُ إلَيهِم ، فَلَمّا حَضَرَ رَسولُهُ قالَ الحُسَينِ عليه السلام لِلجَماعَةِ : أظُنُّ أنَّ طاغِيَتَهُم هَلَكَ ، رَأَيتُ البارِحَةَ أنَّ مِنبَرَ مُعاوِيَةَ مَنكوسٌ ودارَهُ تَشتَعِلُ بِالنّيرانِ ، فَدَعاهُم إلَى الوَليدِ . (3)

الفتوح :بَعَثَ الوَليدُ بنُ عُتبَةَ إلَى الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام وعَبدِ الرَّحمنِ بنِ أبي بَكرٍ وعَبدِ اللّهِ بنِ عُمَرَ وعَبدِ اللّهِ بنِ الزُّبَيرِ فَدَعاهُم ، فَأَقبَلَ إلَيهِمُ الرَّسولُ ، وَالرَّسولُ عَبدُ اللّهِ بنُ عَمرِو بنِ عُثمانَ بنِ عَفّانَ ، لَم يُصِبِ القَومَ في مَنازِلِهِم ، فَمَضى نَحوَ المَسجِدِ فَإِذَا القَومُ عِندَ قَبرِ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله ، فَسَلَّمَ عَلَيهِم ثُمَّ قامَ وقالَ : أجيبُوا الأَميرَ . فَقالَ الحُسَينُ عليه السلام : يَفعَلُ اللّهُ ذلِكَ إذا نَحنُ فَرَغنا عَن مَجلِسِنا هذا إن شاءَ اللّهُ . قالَ : فَانصَرَفَ الرَّسولُ إلَى الوَليدِ فَأَخبَرَهُ بِذلِكَ . وأقبَلَ عَبدُ اللّهِ بنُ الزُّبَيرِ عَلَى الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام وقالَ : يا أبا عَبدِ اللّهِ ، إنَّ هذِهِ ساعَةٌ لَم يَكُنِ الوَليدُ بنُ عُتبَةَ يَجلِسُ فيها لِلنّاسِ ، وإنّي قَد أنكَرتُ ذلِكَ وبَعثَهُ في هذِهِ السّاعَةِ إلَينا ، ودُعاءَهُ إيّانا لِمِثلِ هذَا الوَقتِ ، أتَرى في أيًّ طَلَبَنا ؟ فَقالَ لَهُ الحُسَينُ عليه السلام : إذا اُخبِرُكَ أبا بَكرٍ ، إنّي أظُنُّ بِأَنَّ مُعاوِيَةَ قَد ماتَ ، وذلِكَ أنّي رَأَيتُ البارِحَةَ في مَنامي كَأَنَّ مِنبَرَ مُعاوِيَةَ مَنكوسٌ ، ورَأَيتُ دارَهُ تَشتَعِلُ نارا ، فَأَوَّلتُ ذلِكَ في نَفسي أنَّهُ ماتَ . فَقالَ لَهُ ابنُ الزُّبَيرِ : فَاعلَم يَابنَ عَلِيٍّ أنَّ ذلِكَ كَذلِكَ ، فَما تَرى أن تَصنَعَ إن دُعيتَ إلى بَيعَةِ يَزيدَ ، أبا عَبدِ اللّهِ ؟ قالَ عليه السلام : أصنَعُ أنّي لا اُبايِعُ لَهُ أبَدا ؛ لأَِنَّ الأَمرَ إنَّما كانَ لي مِن بَعدِ أخِي الحَسَنِ عليه السلام ، فَصَنَعَ مُعاوِيَةُ ما صَنَعَ ، وحَلَفَ لِأَخِي الحَسَنِ عليه السلام أنَّهُ لا يَجعَلُ الخِلافَةَ لِأَحَدٍ مِن بَعدِهِ مِن وُلدِهِ ، وأن يَرُدَّها إلَيَّ إن كُنتُ حَيّا ، فَإِن كانَ مُعاوِيَةُ قَد خَرَجَ مِن دُنياهُ ولَم يَفِ (4) لي ولا لأَِخِي الحَسَنِ عليه السلام بِما كانَ ضَمِنَ فَقَد وَاللّهِ أتانا ما لا قِوامَ لَنا بِهِ . اُنظُر ابا بَكرٍ أنّى اُبايِعُ لِيَزيدَ ، ويَزيدُ رَجُلٌ فاسِقٌ مُعلِنُ الفِسقِ ، يَشرَبُ الخَمرَ ويَلعَبُ بِالكِلابِ وَالفُهودِ ، ويُبغِضُ بَقِيَّةَ آلِ الرَّسولِ ، لا وَاللّهِ لا يَكونُ ذلِكَ أبَدا . قالَ : فَبَينَما هُما كَذلِكَ في هذِهِ المُحاوَرَةِ إذ رَجَعَ إلَيهِمَا الرَّسولُ فقَالَ : أبا عَبدِ اللّهِ ، إنَّ الأَميرَ قاعِدٌ لَكُما خاصَّةً فَقوما (5) إلَيهِ . قالَ : فَزَبَرَهُ (6) الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام ، ثُمَّ قالَ : اِنطَلِق إلى أميرِكَ _ لا اُمَّ لَكَ _ فَمَن أحَبَّ أن يَصيرَ إلَيهِ مِنّا فَإِنَّهُ صائِرٌ إلَيهِ ، وأمّا أنَا فَإِنّي أصيرُ إلَيهِ السّاعَةَ إن شاءَ اللّهُ تَعالى . قالَ : فَرَجَعَ الرَّسولُ أيضا إلَى الوَليدِ بنِ عُتبَةَ ، فَقالَ : أصلَحَ اللّهُ الأَميرَ ، أمَّا الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ خاصَّةً فَقَد أجابَ وها هُوَ صائِرٌ إلَيكَ في إثري . فَقالَ مَروانُ بنُ الحَكَمِ : غَدَرَ وَاللّهِ الحُسَينُ ، فَقالَ الوَليدُ : مَهلاً! فَلَيسَ مِثلُ الحُسَينِ يَغدِرُ ، ولا يَقولُ شَيئا ثُمَّ لا يَفعَلُ . (7)

.


1- .الإمامة والسياسة : ج 1 ص 226 .
2- .الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج 1 ص 442 ، تهذيب الكمال : ج 6 ص 414 ، تاريخ الإسلام للذهبي : ج 5 ص 7 ، تاريخ دمشق : ج 14 ص 206 ، سير أعلام النبلاء : ج 3 ص 295 ، البداية والنهاية : ج 8 ص 162 ؛ الإرشاد : ج 2 ص 32 نحوه .
3- .مثير الأحزان : ص 23 .
4- .في المصدر : «يفئ» ، والصواب ما أثبتناه كما في مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي .
5- .في الطبعة المعتمدة : «تقوما» ، والتصويب من طبعة دار الفكر .
6- .الزَّبْرُ : الانتهار ، والمنع ، والنهي (القاموس المحيط : ج 2 ص 37 «زبر») .
7- .الفتوح : ج 5 ص 11 ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 1 ص 181 .

ص: 383

الإمامة و السياسة :گفته اند كه خالد بن حكم ... به سوى حسين بن على عليه السلام ، عبد اللّه بن زبير و عبد اللّه بن عمر فرستاد. وقتى پيكْ نزد آنان آمد ، عبد اللّه بن زبير به حسين عليه السلام گفت: اى ابا عبد اللّه ! گمان مى كنى چرا به دنبال ما فرستاده است؟ حسين عليه السلام فرمود: «جز براى بيعت كردن ، به دنبال ما نفرستاده است . تو چه مى كنى؟» . عبد اللّه گفت: نزد او مى روم . اگر درخواست بيعت كرد ، امتناع مى كنم.

الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) :وليد بن عُتبه در همان نيمه شب به دنبال حسين بن على عليه السلام و عبد اللّه بن زبير فرستاد و آنان را از مرگ معاويه باخبر ساخت و از آنان براى بيعت با يزيد دعوت كرد.

مثير الأحزان :وليد ، كسى را نزد آنان فرستاد. وقتى پيك وليد آمد، حسين عليه السلام به آنان گفت: «گمان مى كنم طاغوتِ آنان (معاويه) از دنيا رفته است. ديشب خواب ديدم كه منبر معاويه واژگون شده و خانه اش در آتش مى سوزد». پيك ، آنان را به نزد وليد فرا خواند.

الفتوح :وليد بن عُتبه به سوى حسين بن على عليه السلام ، عبد الرحمان بن ابى بكر، عبد اللّه بن عمر و عبد اللّه بن زبير فرستاد و آنان را فرا خواند. پيك _ كه عبد اللّه بن عمرو بن عثمان بن عفّان بود _ ، سراغ آنان آمد و آنان را در خانه هايشان نيافت . به مسجد آمد و آنان را نزد قبر پيامبر صلى الله عليه و آله يافت. بر آنان سلام كرد و گفت : دعوت امير را اجابت كنيد. حسين عليه السلام فرمود: «اگر خدا بخواهد ، وقتى جلسه تمام شد [ ، مى آييم]» . پيك ، نزد وليد باز گشت و او را از نتيجه باخبر ساخت. عبد اللّه بن زبير به حسين بن على عليه السلام رو كرد و گفت: اى ابا عبد اللّه ! اين ، زمانِ جلوس عمومىِ وليد بن عُتبه نيست. دعوت در اين ساعت ، موضوع غريبى است . فكر مى كنى چرا ما را دعوت كرده است؟ حسين عليه السلام به او فرمود: «اينك به تو مى گويم ، اى ابو بكر! گمان مى كنم معاويه از دنيا رفته است ؛ چرا كه ديشب در خواب ديدم كه منبر معاويه ، واژگون شده و خانه اش در آتش مى سوزد . پيش خود ، آن را چنين تعبير كردم كه معاويه از دنيا رفته است» . عبد اللّه بن زبير گفت: اى فرزند على ! قضيّه همين است. اگر براى بيعت با يزيدْ دعوت شوى ، چه مى كنى ، اى ابا عبد اللّه ؟ حسين عليه السلام فرمود: «هرگز با يزيد، بيعت نمى كنم ؛ چرا كه حكومت ، پس از برادرم حسن ، حقّ من است . معاويه هر چه خواست ، كرد ، با اين كه براى برادرم حسن ، سوگند ياد كرده بود كه پس از خود ، خلافت را به كسى از فرزندانش نسپارد و چنانچه من زنده بودم ، به من باز گردانَد . حال اگر معاويه از دنيا رفته و به عهد خود با من و برادرم حسن ، وفا نكرده ، _ به خدا سوگند _ با ما كارى كرده كه ما را توان تحمّلش نيست. اى ابو بكر ! من با يزيد ، كه فسق و فجورش آشكار است ، شراب مى خورد، سگباز و بوزينه باز است و با خاندان پيامبر ، دشمنى مى كند، بيعت كنم؟! به خدا سوگند ، هرگز بيعت نمى كنم». [راوى] مى گويد: آن دو در حال گفتگو بودند كه پيك ، دوباره آمد و گفت: اى ابا عبد اللّه ! امير ، تنها براى شما دو نفر نشسته [و منتظر شماست] . به سوى او برخيزيد . [راوى] مى گويد: حسين بن على عليه السلام به او تَشَر زد و فرمود: «نزد اميرت باز گرد و هر كدام از ما كه خواست ، نزد او مى آيد و من هم اينك به خواست خدا ، نزد او مى آيم». پيك به نزد وليد بن عُتبه باز گشت و گفت: خدا ، امير را سلامت دارد ! حسين بن على ، هم اينك نزد شما مى آيد. مروان بن حكم گفت: به خدا سوگند ، حسين ، نيرنگ زده است. وليد گفت: ساكت باش ! كسى همانند حسين ، نيرنگ نمى زند و چيزى را كه انجام نمى دهد ، بر زبان نمى آورد.

.

ص: 384

. .

ص: 385

. .

ص: 386

1 / 5تَدبيرُ الإِمامِ عليه السلام قَبلَ الدُّخولِ علي الوَليدِتاريخ الطبري عن أبي مخنف :قالَ [ابنُ الزُّبَيرِ لِلحُسَينِ عليه السلام ] : فَما تُريدُ أن تَصنَعَ ؟ قالَ عليه السلام : أجمَعُ فِتيانِي السّاعَةَ ثُمَّ أمشي إلَيهِ ، فَإِذا بَلَغتُ البابَ احتَبَستُهُم عَلَيهِ ثُمَّ دَخَلتُ عَلَيهِ . قالَ : فَإِنّي أخافُهُ عَلَيكَ إذا دَخَلتَ ، قالَ : لا آتيهِ إلّا وأنَا عَلَى الِامتِناعِ قادِرٌ . فَقامَ فَجَمَعَ إلَيهِ مَوالِيَهُ وأهلَ بَيتِهِ ، ثُمَّ أقبَلَ يَمشي حَتَّى انتَهى إلى بابِ الوَليدِ ، وقالَ لِأَصحابِهِ : إنّي داخِلٌ ، فَإِن دَعَوتُكُم أو سَمِعتُم صَوتَهُ قَد عَلا فَاقتَحِموا عَلَيَّ بِأَجمَعِكُم ، وإلّا فَلا تَبرَحوا حَتّى أخرُجَ إلَيكُم . (1)

الإرشاد :عَرَف الحُسَينُ عليه السلام الَّذي أرادَ ، فَدَعا جَماعَةً مِن مَواليهِ وأمَرَهُم بِحَملِ السِّلاحِ ، وقالَ لَهُم : إنَّ الوَليدَ قَدِ استَدعاني في هذَا الوَقتِ ، ولَستُ آمَنُ أن يُكَلِّفَني فيهِ أمرا لا اُجيبُهُ إلَيهِ ، وهُوَ غَيرُ مَأمونٍ ، فَكونوا مَعي ، فَإِذا دَخَلتُ إلَيهِ فَاجلِسوا عَلَى البابِ ، فَإِن سَمِعتُم صَوتي قَد عَلا فَادخُلوا عَلَيهِ لِتَمنَعوهُ مِنّي . (2)

.


1- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 339 ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 529 ، الإمامة والسياسة : ج 1 ص 226 ، تذكرة الخواصّ : ص 236 كلاهما نحوه وراجع : الأخبار الطوال : ص 227 .
2- .الإرشاد : ج 2 ص 32 ، روضة الواعظين : ص 189 ، إعلام الورى : ج 1 ص 434 وليس فيه من «لهم» إلى «دخلت إليه» ، بحار الأنوار : ج 44 ص 324 ح 2 .

ص: 387

1 / 5تدبير امام عليه السلام پيش از رفتن به نزد وليد

تاريخ الطبرى_ به نقل از ابو مخنف _: [پسر زبير به حسين عليه السلام ]گفت: شما چه مى كنيد؟ [حسين عليه السلام ] فرمود: «هم اينك جوانان و هواداران خود را جمع مى كنم و نزد وليد مى روم . هنگامى كه به خانه وليد رسيدم ، جوانان را بيرون خانه نگه مى دارم و خود ، داخل مى شوم» . [پسر زبير] گفت: از او بر تو مى ترسم ، آن گاه كه وارد شوى. فرمود: «من بر او وارد نمى شوم ، مگر اين كه بر امتناع از بيعت ، قادر باشم» . امام عليه السلام به پا خاست و دوستان و خويشاوندانش را جمع كرد و به سمت خانه وليد راه افتاد . وقتى به درِ خانه وى رسيد ، به يارانش فرمود: «من داخل مى شوم . اگر شما را فرا خواندم ، يا شنيديد كه صداى وليد بلند شد ، تمامتان داخل شويد ، وگرنه از جاى خود ، حركت نكنيد تا من نزد شما بيايم».

الإرشاد :حسين عليه السلام فهميد كه مقصود وليد [از فرا خواندن ايشان ]چيست . به همين خاطر ، گروهى از دوستانش را فرا خواند و دستور داد سلاح بر گيرند و به آنان فرمود: «وليد ، مرا در اين ساعت ، فرا خوانده و بعيد نمى دانم مرا به كارى تكليف كند كه نمى خواهم آن را اجابت كنم و او مورد اطمينان نيست. پس همراه من باشيد . وقتى من وارد خانه او شدم ، شما درِ خانه بنشينيد . اگر شنيديد صدايم بلند شد ، داخل شويد تا او را از [آسيب زدن به ]من باز داريد» .

.

ص: 388

البداية والنهاية عن أبي مخنف :نَهَضَ حُسَينٌ عليه السلام فَأَخَذَ مَعَهُ مَوالِيَهُ وجاءَ بابَ الأَميرِ ، فَاستَأذَنَ فَاُذِنَ لَهُ ، فَدَخَلَ وَحدَهُ ، وأجلَسَ مَوالِيَهُ عَلَى البابِ ، وقالَ : إن سَمِعتُم أمرا يُريبُكُم فَادخُلوا (1) .

الفتوح :أقبَلَ الحُسَينُ عليه السلام عَلى مَن بِحَضرَتِهِ ، فَقالَ : قوموا إلى مَنازِلِكُم فَإِنّي صائِرٌ إلى هذَا الرَّجُلِ ، فَأَنظُرُ ما عِندَهُ وما يُريدُ . فَقالَ لَهُ ابنُ الزُّبَيرِ : جُعِلتُ فِداكَ يَابنَ بِنتِ رَسولِ اللّهِ ! إنّي خائِفٌ عَلَيكَ أن يَحبِسوكَ عِندَهُم ، فَلا يُفارِقونَكَ أبَدا دونَ أن تُبايِعَ أو تُقتَلَ . فَقالَ الحُسَينُ عليه السلام : إنّي لَستُ أدخُلُ عَلَيهِ وَحدي ، ولكِن أجمَعُ أصحابي إلَيَّ وخَدَمي وأنصاري وأهلَ الحَقِّ مِن شيعَتي ، ثُمَّ آمُرُهُم أن يَأخُذَ كُلُّ واحِدٍ سَيفَهُ مَسلولاً تَحتَ ثِيابِهِ ، ثُمَّ يَصيروا بِإِزائي ، فَإِذا أنَا أومَأتُ إلَيهِم وقُلتُ : يا آلَ الرَّسولِ ادخُلوا ، دَخَلوا وفَعَلوا ما أمَرتُهُم بِهِ ، فَأَكونُ عَلَى الِامتِناعِ ، ولا اُعطِي المَقادَةَ وَالمَذَلَّةَ مِن نَفسي ، فَقَد عَلِمتُ وَاللّهِ أنَّهُ جاءَ مِنَ الأَمرِ ما لا قِوامَ بِهِ ، ولكِنَّ قَضاءَ اللّهِ ماضٍ فِيَّ ، وهُوَ الَّذي يَفعَلُ في بَيتِ رَسولِهِ صلى الله عليه و آله ما يَشاءُ ويَرضى . قالَ : ثُمَّ صارَ الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام إلى مَنزِلِهِ ، ثُمَّ دَعا بِماءٍ ، فَلَبِسَ وتَطَهَّرَ بِالماءِ ، وقامَ فَصَلّى رَكعَتَينِ ، ودَعا رَبَّهُ بِما أحَبَّ في صَلاتِهِ ، فَلَمّا فَرَغَ مِن ذلِكَ أرسَلَ إلى فِتيانِهِ وعَشيرَتِهِ ومَواليهِ وأهلِ بَيتِهِ فأَعلَمَهُم بِشَأنِهِ ، ثُمَّ قالَ : كونوا بِبابِ هذَا الرَّجُلِ فَإِنّي ماضٍ إلَيهِ ومُكَلِّمُهُ ، فَإِن سَمِعتُم أنَّ صَوتي قَد عَلا وسَمِعتُم كَلامي وصِحتُ بِكُم فَادخُلوا يا آلَ الرَّسولِ وَاقتَحِموا مِن غَيرِ إذنٍ ، ثُمَّ اشهَرُوا السُّيوفَ ولا تَعجَلوا ، فَإِن رَأَيتُم ما تَكرَهونَ فَضَعوا سُيوفَكُم ثُمَّ اقتُلوا مَن يُريدُ قَتلي . ثُمَّ خَرَجَ الحُسَينُ عليه السلام مِن مَنزِلِهِ وفي يَدِهِ قَضيبُ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، وهُوَ في ثَلاثينَ رَجُلاً مِن أهلِ بَيتِهِ ومَواليهِ وشيعَتِهِ ، حَتّى أوقَفَهُم عَلى بابِ الوَليدِ بنِ عُتبَةَ ، ثُمَّ قالَ : اُنظُروا ماذا أوصَيتُكُم فَلا تَتَعَدَّوهُ ، وأنَا أرجو أن أخرُجَ إلَيكُم سالِما إن شاءَ اللّهُ . (2)

.


1- .البداية والنهاية : ج 8 ص 147 .
2- .الفتوح : ج 5 ص 12 ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 1 ص 182 .

ص: 389

البداية و النهاية_ به نقل از ابو مخنف _: حسين عليه السلام برخاست و دوستانش را جمع كرد و به درِ خانه امير آمد . اجازه ورود گرفت و به وى اجازه داده شد . او تنهايى وارد خانه شد و دوستانش را بر درِ خانه نشاند و فرمود: «اگر صدايى مشكوك شنيديد ، وارد خانه شويد» .

الفتوح :حسين عليه السلام رو به حاضران كرد و فرمود: «برخيزيد و به خانه هاى خود برويد . من هم نزد اين مرد مى روم ببينم چه خبر است و چه مى خواهد؟» . ابن زبير به ايشان گفت: جانم فدايت ، اى پسر پيامبر خدا! من مى ترسم شما را نزد خود نگه دارند و شما را رها نسازند ، مگر آن كه بيعت كنيد يا كشته شويد. حسين عليه السلام فرمود: «من ، تنها نزد او نمى روم ؛ بلكه دوستان، ياران و شيعيان راستين خود را همراه خود مى برم و به آنان دستور مى دهم كه هر كدام شمشيرى برهنه زير لباس خود داشته باشد و همراه من حركت كنند و هر گاه به آنان اشاره كردم و گفتم : اى خاندان پيامبر ! داخل شويد ، داخل شوند و آنچه بِدانان فرمان مى دهم ، انجام دهند تا بتوانم از [خواسته] آنان سر باز زنم و خودم، خود را فرمان بردار و خوار نسازم. به خدا سوگند ، مى دانم حادثه اى پيش آمده كه قدرت و توان تحمّل آن نيست ؛ ولى قضاى خداوند ، در باره ام تحقّق خواهد يافت و اوست كه آنچه را بخواهد و بِدان خشنود باشد ، در خاندان پيامبرش انجام مى دهد». [راوى] مى گويد : آن گاه حسين بن على عليه السلام روانه منزلش شد و آب طلب كرد و لباس [تميز ]پوشيد و وضو گرفت و دو ركعت نماز خواند و در نماز ، هر چه دوست داشت ، از خداوند ، درخواست كرد. چون از نمازْ فارغ گشت ، به دنبال جوانان و خويشاوندان و دوستدارانش فرستاد و آنان را از وضعيت خود ، آگاه ساخت. سپس فرمود: «درِ خانه اين مرد باشيد . من نزد او مى روم و با او سخن مى گويم . اگر شنيديد كه صدايم بلند شد و شنيديد شما را مى خوانم كه : اى خاندان پيامبر! ، بدون اجازه وارد شويد و شمشيرها را از غلاف در آوريد ؛ ولى شتاب نكنيد . اگر امرى ناگوار ديديد ، از شمشيرها استفاده كنيد و كسى را كه مى خواهد مرا بكشد، بكشيد» . آن گاه حسين عليه السلام به همراه سى تَن از دوستان و شيعيان و خاندانش از منزل بيرون آمد و در دستش عصاى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بود . آنان را بر درِ خانه وليد بن عُتبه نگاه داشت و فرمود : «سفارش هايم را خوب به ياد داشته باشيد و از آن ، تعدّى نكنيد . اميدوارم، به خواست خداوند، به سلامت ، نزد شما برگردم».

.

ص: 390

المناقب لابن شهر آشوب :فَوَجَّهَ [الوَليدُ] في طَلَبِهِم [أيِ الحُسَينِ عليه السلام وَابنِ الزُّبَيرِ وعَبدِ اللّهِ بنِ عُمَرَ وعَبدِ الرَّحمنِ بنِ أبي بَكرٍ ]وكانوا عِندَ التُّربَةِ . فَقالَ عَبدُ الرَّحمنِ وعَبدُ اللّهِ : نَدخُلُ دورَنا ونَغلِقُ أبوابَنا . وقالَ ابنُ الزُّبَيرِ : وَاللّهِ ما اُبايِعُ يَزيدَ أبَدا . وقالَ الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام : أنَا لا بُدَّ لي مِنَ الدُّخولِ عَلَى الوَليدِ وأنظُرُ ما يَقولُ . ثُمَّ قالَ لِمَن حَولَهُ مِن أهلِ بَيتِهِ : إذا أنَا دَخَلتُ عَلَى الوَليدِ وخاطَبتُهُ وخاطَبَني وناظَرتُهُ ونَاظَرَني كونوا عَلَى البابِ ، فَإِذا سَمِعتُمُ الصَّيحَةَ قَد عَلَت وَالأَصواتَ قَدِ ارتَفَعَت فَاهجُموا إلَى الدّارِ ، ولا تَقتُلوا أحَدا ، ولا تُثيروا إلَى الفِتنَةِ . (1)

1 / 6ما جَرى بَينَ الإِمامِ عليه السلام وَالوَليدِ لأَِخذِ البَيعَةِالأمالي للصدوق عن عبداللّه بن منصور عن جعفر بن محمّد عن أبيه عن جدّه [زين العابدين] عليهم السلام :بَعَثَ عُتبَةُ (2) إلَى الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام ، فَقالَ : إنَّ أميرَ المُؤمِنينَ أمَرَكَ أن تُبايِعَ لَهُ . فَقالَ الحُسَينُ عليه السلام : يا عُتبَةُ ، قَد عَلِمتَ أنّا أهلُ بَيتِ الكَرامَةِ وَمَعدِنُ الرِّسالَةِ ، وأعلامُ الحَقِّ الَّذي أودَعَهُ اللّهُ قُلوبَنا ، وأنطَقَ بِهِ ألسِنَتَنا ، فَنَطَقت بِإِذنِ اللّهِ عز و جل ، وَلَقَد سَمِعتُ جَدّي رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَقولُ : «إنَّ الخِلافَةَ مُحَرَّمَةٌ عَلى وُلدِ أبي سُفيانَ» وكَيفَ اُبايِعُ أهلَ بَيتٍ قَد قالَ فيهِم رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله هذا ؟ ! (3)

.


1- .المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 88 .
2- .كذا ، و الصواب : «الوليد بن عتبة» .
3- .الأمالي للصدوق : ص 216 ح 239 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 312 وراجع : الفضائل : ص 68 .

ص: 391

المناقب ، ابن شهرآشوب :وليد به دنبال آنان [يعنى : حسين عليه السلام ، ابن زبير، عبد اللّه بن عمر و عبد الرحمان ابن ابى بكر ]فرستاد و آنان كنار قبر پيامبر خدا بودند. عبد الرحمان و عبد اللّه گفتند: ما به خانه هاى خود مى رويم و درِ خانه را به روى خود مى بنديم. ابن زبير گفت: به خدا سوگند كه هرگز با يزيد ، بيعت نمى كنم . حسين بن على عليه السلام فرمود : «من مى بايد نزد وليد بروم و ببينم چه مى گويد» . آن گاه به خاندانش كه همراه وى بودند ، فرمود: «وقتى نزد وليد رفتم و با او وارد گفتگو و مناظره شدم، شما بر درِ خانه باشيد و هر گاه شنيديد كه گفتگو بالا گرفت و صداها بلند شد ، داخل خانه شويد ؛ ولى كسى را نكشيد و فتنه به پا نكنيد» .

1 / 6رخدادهاى ميان امام عليه السلام و وليد براى بيعت گرفتن

الأمالى ، صدوق_ به نقل از عبد اللّه بن منصور ، از امام صادق ، از پدرش ، از جدّش امام زين العابدين عليهم السلام _: [وليد بن ]عتبه نزد حسين بن على عليه السلام فرستاد و گفت: امير مؤمنان فرمان داده كه با او بيعت كنى. حسين عليه السلام فرمود: «اى [وليد بن] عُتبه ! مى دانى كه ما ، خاندان كرامت و پايگاه رسالت و نشانه هاى حقيقتيم كه خداوند ، آن را در دل هاى ما به وديعه نهاد و زبان ما را بِدان گويا كرد و زبان ما به اذن خدا بِدان سخن گفت. از جدّم پيامبر خدا صلى الله عليه و آله شنيدم كه مى فرمود: خلافت بر فرزندان ابو سفيان ، حرام است . حال ، چگونه من با خاندانى بيعت كنم كه پيامبر صلى الله عليه و آله در باره آنان چنين فرموده است؟» .

.

ص: 392

الإرشاد :صارَ الحُسَينُ عليه السلام إلَى الوَليدِ فَوَجَدَ عِندَهُ مَروانَ بنَ الحَكَمِ ، فَنَعَى الوَليدُ إلَيهِ مُعاوِيَةَ فَاستَرجَعَ الحُسَينُ عليه السلام ، ثُمَّ قَرَأَ كِتابَ يَزيدَ وما أمَرَهُ فيهِ مِن أخذِ البَيعَةِ مِنهُ لَهُ . فَقالَ لَهُ الحُسَينُ عليه السلام : إنّي لا أراكَ تَقنَعُ بِبَيعَتي لِيَزيدَ سِرّا حَتّى اُبايِعَهُ جَهرا ، فَيَعرِفَ النّاسُ ذلِكَ . فَقالَ الوَليدُ لَهُ : أجَل ، فَقالَ الحُسَينُ عليه السلام : فَتُصبِحُ وتَرى رَأيَكَ في ذلِكَ ، فَقالَ لَهُ الوَليدُ : اِنصَرِف عَلَى اسمِ اللّهِ حَتّى تَأتِيَنا مَعَ جَماعَةِ النّاسِ . فَقالَ لَه مَروانُ : وَاللّهِ لَئِن فارَقَكَ الحُسَينُ السّاعَةَ ولَم يُبايِع لا قَدَرتَ مِنهُ عَلى مِثلِها أبَدا حَتّى يُكثِرَ القَتلى بَينَكُم وبَينَهُ ، احبِسِ الرَّجُلَ فَلا يَخرُج مِن عِندِكَ حَتّى يُبايِعَ أو تَضرِبَ عُنُقَهُ . فَوَثَبَ عِندَ ذلِكَ الحُسَينُ عليه السلام وقالَ : أنتَ _ يَابنَ الزَّرقاءِ _ تَقتُلُني أو هُوَ ؟ ! كَذَبتَ وَاللّهِ وأثِمتَ . وخَرَجَ يَمشي ومَعَهُ مَواليهِ حَتّى أتى مَنزِلَهُ . (1)

الأخبار الطوال :دَخَلَ الحُسَينُ عليه السلام عَلَى الوَليدِ وعِندَهُ مَروانُ ، فَجَلَسَ إلى جانِبِ الوَليدِ ، فَأَقرَأَهُ الوَليدُ الكِتابَ . فَقالَ الحُسَينُ عليه السلام : إنَّ مِثلي لا يُعطي بَيعَتَهُ سِرّا ، وأنَا طَوعُ يَدَيكَ ، فَإِذا جَمَعتَ النّاسَ لِذلِكَ حَضَرتُ ، وكُنتُ واحِدا مِنهُم . وكانَ الوَليدُ رَجُلاً يُحِبُّ العافِيَةَ ، فَقالَ لِلحُسَينِ عليه السلام : فَانصَرِف إذَن حَتّى تَأتِيَنا مَعَ النّاسِ . فَانصَرَفَ . (2)

.


1- .الإرشاد : ج 2 ص 33 ، روضة الواعظين : ص 189 ، إعلام الورى : ج 1 ص 434 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 324 .
2- .الأخبار الطوال : ص 228 .

ص: 393

الإرشاد :حسين عليه السلام نزد وليد رفت و مروان بن حكم را آن جا ديد. وليد ، خبر مرگ معاويه را به حسين عليه السلام داد و ايشان استرجاع گفت . سپس نامه يزيد را قرائت كرد و دستور يزيد را براى بيعت گرفتن از ايشان، ابلاغ نمود. آن گاه حسين عليه السلام فرمود: «گمان نمى كنم كه تو از بيعت پنهانى من ، قانع شوى ؛ بلكه مايلى آشكارا بيعت كنم تا مردم بدانند». وليد گفت: بله . آن گاه حسين عليه السلام فرمود: «پس تا فردا در اين باره بينديش». وليد گفت: با نام خدا باز گرد تا به همراه جمعيت مردم ، نزد ما بيايى . مروان گفت: به خدا سوگند ، اگر اينك حسين از تو جدا شود و بيعت نكند، ديگر چنين فرصتى به دست نخواهى آورد ، مگر آن كه كشته ها بين شما زياد شوند. اينك وى را حبس كن تا از نزد تو خارج نگردد، مگر اين كه بيعت كند يا گردنش را بزنى. حسين عليه السلام در اين هنگام برخاست و فرمود: «تو _ اى پسر زن كبودْچشم _ مى خواهى مرا بكشى ، يا او [مى خواهد چنين كند]؟ به خدا ، دروغ مى گويى و گناه مى كنى» . پس بيرون آمد ، در حالى كه دوستانش او را همراهى مى كردند تا به منزل رسيد.

الأخبار الطوال :حسين عليه السلام بر وليد وارد شد ، در حالى كه مروان نزد وى بود . پس كنار وليد نشست. وليد ، نامه[ى يزيد ]را برايش قرائت كرد. حسين عليه السلام فرمود: «كسى همچون من ، پنهانى بيعت نمى كند . من كه در اختيار تو ام . هر گاه مردم را جمع كردى ، من نيز حاضر مى شوم و يكى از آنان خواهم بود» . وليد ، مردى آرامش طلب بود . از اين رو به حسين عليه السلام گفت: پس اينك باز گرد و با مردم ، نزد ما باز آى. امام حسين عليه السلام باز گشت.

.

ص: 394

تاريخ اليعقوبي :وَرَدَ الكِتابُ [مِن يَزيدَ] عَلَى الوَليدِ لَيلاً ، فَوَجَّهَ إلَى الحُسَينِ عليه السلام وإلى عَبدِ اللّهِ بنِ الزُّبَيرِ ، فَأَخبَرَهُمَا الخَبَرَ ، فَقالا : نُصبِحُ ونَأتيكَ مَعَ النّاسِ . فَقالَ لَهُ مَروانُ : إنَّهُما _ وَاللّهِ _ إن خَرَجا لم تَرَهُما ، فَخُذهُما بِأَن يُبايِعا ، وإلّا فَاضرِب أعناقَهُما . فَقالَ : وَاللّهِ ما كُنتُ لأَِقطَعَ أرحامَهُما ! فَخَرَجا مِن عِندِهِ وتَنَحَّيا مِن تَحتِ لَيلَتِهِما ، فَخَرَجَ الحُسَينُ عليه السلام إلى مَكَّةَ . (1)

المناقب لابن شهر آشوب :لَمّا دَخَلَ [الحُسَينُ عليه السلام ] عَلَيهِ [أي عَلَى الوَليدِ بنِ عُتبَةَ ]وقَرَأَ الكِتابَ قالَ : ما كُنتُ اُبايِعُ لِيَزيدَ . فَقالَ مَروانُ : بايِع لأَِميرِ المُؤمِنينَ . فَقالَ الحُسَينُ عليه السلام : كَذَبتَ _ وَيلَكَ ! _ عَلَى المُؤمِنينَ ، مَن أمَّرَهُ عَلَيهِم ؟ فَقامَ مَروانُ وَجَرَّدَ سَيفَهُ وقالَ : مُر سَيّافَكَ أن يَضرِبَ عُنُقَهُ قَبلَ أن يَخرُجَ مِنَ الدّارِ ودَمُهُ في عُنُقي . وَارتَفَعَتِ الصَّيحَةُ ، فَهَجَمَ تِسعَةَ عَشَرَ رَجُلاً مِن أهلِ بَيتِهِ وقَدِ انتَضَوا خَناجِرَهُم ، فَخَرَجَ الحُسَينُ عليه السلام مَعَهُم . (2)

تاريخ الطبري عن أبي مخنف :فَدَخَلَ [الحُسَينُ عليه السلام ] فَسَلَّمَ عَلَيهِ بِالإِمرَةِ ومَروانُ جالِسٌ عِندَهُ ، فَقالَ حُسَينٌ عليه السلام كَأَنَّهُ لا يَظُنُّ ما يُظَنُّ مِن مَوتِ مُعاوِيَةَ : الصِّلَةُ خَيرٌ مِنَ القَطيعَةِ ، أصلَحَ اللّهُ ذاتَ بَينِكُما . فَلَم يُجيباهُ في هذا بِشَيءٍ ، وجاءَ حَتّى جَلَسَ ، فَأَقرَأَهُ الوَليدُ الكِتابَ ونَعى لَهُ مُعاوِيَةَ ، ودَعاهُ إلَى البَيعَةِ . فَقالَ حُسَينٌ عليه السلام : «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّ_آ إِلَيْهِ رَ جِعُونَ» (3) . . . أمّا ما سَأَلتَني مِنَ البَيعَةِ ، فَإِنَّ مِثلي لا يُعطي بَيعَتَهُ سِرّا ، ولا أراكَ تَجتَزِئُ بِها مِنّي سِرّا دونَ أن نُظهِرَها عَلى رُؤوسِ النّاسِ عَلانِيَةً ! قالَ : أجَل . قالَ : فَإِذا خَرَجتَ إلَى النّاسِ فَدَعوتَهُم إلَى البَيعَةِ ، دَعَوتَنا مَعَ النّاسِ فَكانَ أمرا واحِدا . فَقالَ لَهُ الوَليدُ _ وكانَ يُحِبُّ العافِيَةَ _ : فَانصَرِف عَلَى اسمِ اللّهِ حَتّى تَأتِيَنا مَعَ جَماعَةِ النّاسِ . فَقالَ لَهُ مَروانُ : وَاللّهِ لَئِن فارَقَكَ السّاعَةَ ولَم يُبايِع لا قَدَرتَ مِنهُ عَلى مِثلِها أبَدا حَتّى تَكثُرَ القَتلى بَينَكُم وبَينَهُ ، احبِسِ الرَّجُلَ ولا يَخرُج مِن عِندِكَ حَتّى يُبايِعَ أو تَضرِبَ عُنُقَهُ . فَوَثَبَ عِندَ ذلِكَ الحُسَينُ عليه السلام فَقالَ : يَابنَ الزَّرقاءِ ، أنتَ تَقتُلُني أم هُوَ ؟ كَذَبتَ وَاللّهِ وأثِمتَ . ثُمَّ خَرَجَ فَمَرَّ بِأَصحابِهِ فَخَرَجوا مَعَهُ حَتّى أتى مَنزِلَهُ . (4)

.


1- .تاريخ اليعقوبي : ج 2 ص 241 وراجع : بغية الطلب في تاريخ حلب : ج 6 ص 2572 والمحن : ص 142 .
2- .المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 88 .
3- .البقرة : 156 .
4- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 339 ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 530 ، تذكرة الخواصّ : ص 236 نحوه ، البداية والنهاية : ج 8 ص 147 .

ص: 395

تاريخ اليعقوبى :نامه يزيد ، شبانه به دست وليد رسيد . وليد به دنبال حسين عليه السلام و عبد اللّه بن زبير فرستاد و آنان را از جريان ، مطّلع كرد. آن دو گفتند : ما فردا با مردم مى آييم. مروان به وليد گفت: به خدا سوگند ، اگر اين دو ، اينك بيرون روند ، ديگر آنان را نخواهى ديد . آنان را مجبور ساز تا بيعت كنند ، وگرنه آنان را گردن بزن. وليد گفت: به خدا سوگند ، قطع رحم نمى كنم. آن گاه آن دو از نزد وليد ، خارج شدند و هر دو ، شبانه از مدينه بيرون رفتند. حسين عليه السلام به سمت مكّه حركت كرد.

المناقب ، ابن شهرآشوب :وقتى حسين عليه السلام بر وليد بن عُتبه وارد شد و نامه را خواند ، فرمود: «من با يزيد بيعت نمى كنم». مروان گفت: با امير مؤمنان ، بيعت كن. حسين عليه السلام فرمود: «واى بر تو ! بر مؤمنان ، دروغ بستى . چه كسى او را امير آنان كرد؟» . مروان به پا خاست و شمشير كشيد و رو به وليد گفت: دستور بده پيش از آن كه از خانه بيرون رود، گردنش را بزنند و خونش بر عهده من ! گفتگوها بالا گرفت . در اين هنگام ، نوزده تن از خاندان حسين عليه السلام در حالى كه خنجر به دست داشتند ، داخل خانه شدند و حسين عليه السلام با آنان از خانه بيرون رفت.

تاريخ الطبرى_ به نقل از ابو مخنف _: حسين عليه السلام بر وليد وارد شد و با امير خواندن او ، بر او سلام كرد و مروان نزد او نشسته بود. حسين عليه السلام گويى بى خبر از مرگ معاويه ، فرمود: «رفت و آمد و ارتباط ، بهتر از جدايى است. (1) خداوند ، ميانتان را اصلاح فرمايد!» . آن دو چيزى نگفتند . حسين عليه السلام نشست. وليد ، نامه را خواند و خبر مرگ معاويه را به وى داد و او را به بيعت فرا خواند. حسين عليه السلام فرمود: « «انا للّه و انا اليه راجعون» ... . در باره درخواست بيعت، [بايد بگويم كه] كسى همچون من ، پنهانى بيعت نمى كند و گمان نمى كنم تو نيز به اين مقدار ، اكتفا كنى ؛ بلكه مى خواهى آشكار و در حضور مردم ، بيعت كنم». وليد گفت: بله. حسين عليه السلام فرمود: «پس هر گاه نزد مردم رفتى و آنان را به بيعت فرا خواندى ، ما را نيز فرا بخوان تا بيعت به يكباره صورت گيرد» . وليد كه آرامش طلب بود ، گفت: پس به اذن خدا برويد تا همراه مردم ، نزد ما آييد. مروان گفت: به خدا سوگند ، اگر اينك از تو جدا شود و بيعت نكند ، هرگز به او دست نمى يابى ، مگر آن كه كشته ها بين شما بسيار شوند . او را حبس كن تا از نزد تو خارج نگردد ، مگر آن كه بيعت كند يا گردنش را بزنى. حسين عليه السلام برخاست و فرمود : «اى پسر زن كبودْچشم ! تو مرا مى كشى ، يا او؟ به خدا سوگند كه دروغ گفتى و گناهكارى» . آن گاه بيرون رفت و به همراه يارانش راه افتاد و آنان به همراه وى حركت كردند تا به منزل رسيد.

.


1- .اشاره به آن است كه پيش از اين ، مروان و وليد، با يكديگر سرسنگين بودند و ارتباطى نداشتند. م.

ص: 396

الملهوف :ثُمَّ بَعَثَ [الوَليدُ بنُ عُتبَةَ] إلَى الحُسَينِ عليه السلام فَجاءَهُ في ثَلاثينَ رَجُلاً مِن أهلِ بَيتِهِ ومَواليهِ ، فَنَعَى الوَليدُ إلَيهِ مُعاوِيَةَ وَعَرَضَ عَلَيهِ البَيعَةَ لِيَزيدَ . فَقالَ عليه السلام : أيُّهَا الأَميرُ ! إنَّ البَيعَةَ لا تَكونُ سِرّا ، ولكِن إذا دَعَوتَ النّاسَ غَدا فَادعُنا مَعَهُم . فَقالَ مَروانُ : لا تَقبَل أيُّهَا الأَميرُ عُذرَهُ ، وَمتى لَم يُبايِع فَاضرِب عُنُقَهُ . فَغَضِبَ الحُسَينُ عليه السلام ثُمَّ قالَ : وَيلي عَلَيكَ يَابنَ الزَّرقاءِ ! أنتَ تَأمُرُ بِضَربِ عُنُقي ؟! كَذَبتَ وَاللّهِ ولَؤُمتَ . ثُمَّ أقبَلَ عَلَى الوَليدِ فَقالَ : أيُّهَا الأَميرُ ! إنّا أهلُ بَيتِ النُّبُوَّةِ ومَعدِنُ الرِّسالَة ومُختَلَفُ المَلائِكَةِ ، وبِنا فَتَحَ اللّهُ وبِنا خَتَمَ اللّهُ ، ويَزيدُ رَجُلٌ فاسِقٌ ، شارِبُ الخَمرِ ، قاتِلُ النَّفسِ المُحَرَّمَةِ ، مُعلِنٌ بِالفِسقِ ، لَيسَ لَهُ هذِهِ المَنزِلَةُ ، ومِثلي لا يُبايِعُ مِثلَهُ ، ولكِن نُصبِحُ وتُصبِحونَ ونَنظُرُ وتَنظُرونَ أيُّنا أحَقُّ بِالخِلافَةِ وَالبَيعَةِ . (1)

.


1- .الملهوف : ص 97 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 325 .

ص: 397

الملهوف :آن گاه [وليد بن عُتبه] به سراغ حسين عليه السلام فرستاد و او به همراه سى تن از خاندان و دوستانش ، نزد وليد آمد . وليد ، خبر مرگ معاويه را به وى داد و بيعت با يزيد را مطرح كرد. حسين عليه السلام فرمود: «اى امير ! بيعت ، كارى پنهانى نيست . فردا كه مردم را فرا خواندى ، ما را نيز فرا بخوان». مروان گفت: اى امير ! عذرش را نپذير و اگر بيعت نكرد ، گردنش را بزن. حسين عليه السلام خشمگين شد و فرمود: «واى بر تو ، اى پسر زن كبودْچشم! تو به قتل من دستور مى دهى؟ به خدا سوگند كه دروغ گفتى و كارى زشت مرتكب شدى» . آن گاه، رو به وليد كرد و فرمود: «اى امير ! ما ، خاندان نبوّت و معدن رسالت و محلّ رفت و آمدِ فرشتگانيم. خداوند ، با ما آغاز كرد و به ما ختم فرمود، در حالى كه يزيد ، مردى فاسق، مى گسار، آدمكُش و داراى فسق آشكار است . او براى اين كار ، صلاحيت ندارد و كسى مانند من ، با مانند يزيد ، بيعت نمى كند . ما و شما ، شب را به صبح مى رسانيم و مى نگريم كه كدام يك از ما براى خلافت و بيعت ، سزاوارتر است».

.

ص: 398

الفتوح :دَخَلَ الحُسَينُ عليه السلام عَلَى الوَليدِ بنِ عُتبَةَ ، فَسَلَّمَ عَلَيهِ ، فَرَدَّ عَلَيهِ رَدّا حَسَنا ، ثُمَّ أدناهُ وقَرَّبَهُ . قالَ : ومَروانُ بنُ الحَكَمِ هُناكَ جالِسٌ في مَجلِسِ الوَليدِ ، وقَد كانَ بَينَ مَروانَ وبَينَ الوَليدِ مُنافَرَةٌ ومُفاوَضَةٌ ، فَأَقبَلَ الحُسَينُ عليه السلام عَلَى الوَليدِ فَقالَ : أصلَحَ اللّهُ الأَميرَ ، وَالصَّلاحُ خَيرٌ مِنَ الفَسادِ ، وَالصِّلَةُ خَيرٌ مِنَ الخَشناءِ والشَّحناءِ ، وقَد آنَ لَكُما أن تَجتَمِعا ، فَالحَمدُ للّهِِ الَّذي ألَّفَ بَينَكُما . قالَ : فَلَم يُجيباهُ في هذا بِشَيءٍ . فَقالَ الحُسَينُ عليه السلام : هَل أتاكُم مِن مُعاوِيَةَ كائِنَةُ خَبَرٍ ؛ فَإِنَّهُ كانَ عَليلاً وقَد طالَت عِلَّتُهُ ، فَكَيفَ حالُهُ الآنَ ؟ قالَ : فَتَأَوَّهَ الوَليدُ وَتَنَفَّسَ الصُّعَداءَ وقالَ : أبا عَبدِ اللّهِ آجَرَكَ اللّهُ في مُعاوِيَةَ ، فَقَد كانَ لَكَ عَمُّ صِدقٍ ، وقَد ذاقَ المَوتَ ، وهذا كِتابُ أميرِ المُؤمِنينَ يَزيدَ . فَقالَ الحُسَينُ عليه السلام : «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّ_آ إِلَيْهِ رَ جِعُونَ» (1) ، وعَظَّمَ اللّهُ لَكَ الأَجرَ أيُّهَا الأَميرُ ، ولكِن لِماذا دَعَوتَني ؟ فَقالَ : دَعَوتُكَ لِلبَيعَةِ، فَقَدِ اجتَمَعَ عَلَيهِ النّاسُ . فَقالَ الحُسَينُ عليه السلام : إنَّ مِثلي لا يُعطي بَيعَتَهُ سِرّا ، وإنَّما اُحِبُّ أن تَكونَ البَيعَةُ عَلانِيَةً بِحَضرَةِ الجَماعَةِ ، ولكِن إذا كانَ مِنَ الغَدِ ودَعَوتَ النّاسَ إلَى البَيعَةِ دَعَوتَنا مَعَهُم فَيَكونُ أمرَنا واحِدا . فَقالَ لَهُ الوَليدُ : أبا عَبدِ اللّهِ ؟ لَقَد قُلتَ فَأَحسَنتَ فِي القَولِ ، وأجَبتَ (2) جَوابَ مِثلِكَ وكَذا ظَنّي بِكَ ، فَانصَرِف راشِدا عَلى بَرَكَةِ اللّهِ حَتّى تَأتِيَني غَدا مَعَ النّاسِ . فَقالَ مَروانُ بنُ الحَكَمِ : أيُّهَا الأَميرُ ، إنَّهُ إذا فارَقَكَ في هذِهِ السّاعَةِ لَم يُبايِع ؛ فَإِنَّكَ لَن تَقدِرَ مِنهُ ولا تَقدِرُ عَلى مِثلِها ، فَاحبِسهُ عِندَكَ ولا تَدَعهُ يَخرُج أو يُبايِعَ ، وإلّا فَاضرِب عُنُقَهُ . قالَ : فَالتَفَتَ إلَيهِ الحُسَينُ عليه السلام ، وقالَ : وَيلي عَلَيكَ يَابنَ الزَّرقاءِ ! أتَأمُرُ بِضَربِ عُنُقي ؟! كَذَبتَ وَاللّهِ ! وَاللّهِ لَو رامَ ذلِكَ أحَدٌ مِنَ النّاسِ لَسَقَيتُ الأَرضَ مِن دَمِهِ قَبلَ ذلِكَ ، وإن شِئتَ ذلِكَ فَرُم ضَربَ عُنُقي إن كنُتَ صادِقا . قالَ : ثُمَّ أقبَلَ الحُسَينُ عليه السلام عَلَى الوَليدِ بنِ عُتبَةَ ، وقالَ : أيُّهَا الأَميرُ ، إنّا أهلُ بَيتِ النُّبُوَّةِ ومَعدِنُ الرِّسالَةِ ومُختَلَفُ المَلائِكَةِ ومَحَلُّ الرَّحمَةِ ، وبِنا فَتَحَ اللّهُ وبِنا خَتَمَ ، ويَزيدُ رَجُلٌ فاسِقٌ ، شارِبُ خَمرٍ ، قاتِلُ النَّفسِ المُحَرَّمَةِ ، مُعلِنٌ بِالفِسقِ ، مِثلي لا يُبايِعُ لِمِثلِهِ ، ولكِن نُصبِحُ وتُصبِحونَ وَننتَظِرُ وتَنتَظِرونَ أيُّنا أحَقُّ بِالخِلافَةِ وَالبَيعَةِ . قالَ : وسَمِعَ مَن بِالبابِ الحُسَينَ عليه السلام فَهَمّوا بِفَتحِ البابِ وإشهارِ السُّيوفِ ، فَخَرَجَ إلَيهِم الحُسَينُ عليه السلام سَريعا فَأَمَرَهُم بِالاِنصِرافِ إلى مَنازِلِهِم ، وأقبَلَ الحُسَينُ عليه السلام إلى مَنزِلِهِ . (3)

.


1- .البقرة : 156 .
2- .في المصدر : «وأحببت» ، والصواب ما أثبتناه كما في مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي .
3- .الفتوح : ج 5 ص 13 ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 1 ص 183 .

ص: 399

الفتوح :حسين عليه السلام بر وليد بن عُتبه وارد شد و بر او سلام كرد . وليد ، جوابى نيكو داد و ايشان را نزد خود نشاند. [راوى] مى گويد: مروان بن حكم ، در مجلس وليد ، حضور داشت و پيش از آن ، ميان وليد و مروان ، اختلاف و ناراحتى بود. حسين عليه السلام به وليد رو كرد و فرمود: «خدا ، امور امير را اصلاح گرداند ! صلح ، بهتر از فساد است و صله رحم و ارتباط ، بهتر از خشونت و كينه است و اينك ، وقت آن رسيده كه شما دو نفر با يكديگر جمع شويد. شكر ، خدا را كه ميان شما الفت برقرار كرد!». [راوى] مى گويد: آن دو در اين باره چيزى نگفتند. آن گاه حسين عليه السلام فرمود: «آيا از معاويه خبر داريد؟ او بيمار بود و بيمارى اش طولانى گشت . اينك حالش چه طور است؟» . [راوى] مى گويد: وليد ، آه گفت و نفس عميق و از روى درد و رنجى كشيد و گفت: اى ابا عبد اللّه ! خدا ، تو را در باره معاويه اجر دهد ! برايت عمويى راستين بود. اينك مرگ را چشيد و اين ، نامه امير مؤمنان يزيد است. حسين عليه السلام فرمود: « «إنا للّه و إنّا إليه راجعون» . خدا ، پاداش تو را بزرگ گرداند _ اى امير _ ؛ ولى مرا چرا فرا خواندى؟» . وليد گفت: تو را براى بيعت فرا خواندم ؛ چرا كه مردم بر يزيد ، توافق كرده و بيعت نموده اند. حسين عليه السلام فرمود: «كسى همچون من، پنهانى بيعت نمى كند . دوست دارم بيعت ، به صورت آشكار و در حضور مردم باشد. فردا كه مردم را براى بيعت فرا خواندى ما را نيز به همراه آنان فرا مى خوانى تا بيعت همه ، يكباره باشد». وليد به وى گفت: اى ابا عبد اللّه ! سخنى نيكو گفتى و جوابى در شأن خودت دادى . من هم در باره تو همين گمان را داشتم . پس اينك به اذن خدا برگرد تا فردا به همراه مردم ، نزد من آيى. مروان بن حكم گفت: اى امير ! اگر او اينك از تو جدا شود، ديگر بيعت نمى كند و تو هرگز بر او دست نخواهى يافت و نمى توانى بيعت بگيرى. پس اينك ، او را حبس كن و مگذار بيرون رود ، مگر آن كه بيعت كند ، وگرنه گردنش را بزن. [راوى] مى گويد: حسين عليه السلام به مروان رو كرد و فرمود: «واى بر تو ، اى پسر زن كبودْچشم! تو فرمان به قتل من مى دهى؟ به خدا سوگند ، دروغ مى گويى! به خدا سوگند، اگر يكى از مردم ، چنين قصدى با من كند، زمين را از خونش سيراب مى كنم ، قبل از آن كه اقدامى كند و اگر تو چنين مى خواهى، قصد كشتن من كن ، اگر راست مى گويى!» . [راوى] مى گويد: آن گاه حسين عليه السلام به وليد بن عُتبه رو كرد و فرمود: «اى امير ! ما ، خاندان پيامبر و معدن رسالت و محلّ رفت و آمدِ فرشتگان و جايگاه رحمتيم . خداوند ، [امور را] با ما آغاز كرد و به ما ختم فرمود. يزيد ، مردى فاسق، مى گسار، آدمكُش و داراى فسق آشكار است. كسى مانند من با مانند يزيد ، بيعت نمى كند. بايد فردا شود و ببينيم كدام يك از ما براى خلافت و بيعت ، سزاوارتر است» . [راوى] مى گويد: كسانى كه بر درِ خانه بودند، صداى حسين عليه السلام را شنيدند . خواستند در را بگشايند و شمشير ، برهنه سازند كه حسين عليه السلام به سرعت ، نزد آنان رفت و به آنان دستور داد به منزل خود برگردند و خود نيز به خانه باز گشت .

.

ص: 400

. .

ص: 401

. .

ص: 402

مثير الأحزان_ في خَبَرِ استِدعاءِ الإِمامِ الحُسَينِ عليه السلام وعَبدِ اللّهِ بنِ الزُّبَيرِ وعَبدِ اللّهِ بنِ مُطيعٍ وعَبدِ اللّهِ بنِ عُمَرَ وعَبدِ الرَّحمنِ بنِ أبي بَكرٍ مِن قِبَلِ الوَليدِ _: فَحَضَروا فَنَعى إلَيهِم مُعاوِيَةَ وأمَرَهُم بِالبَيعَةِ ، فَبَدَرَهُم بِالكَلامِ عَبدُ اللّهِ بنُ الزُّبَيرِ ، فَخافَهُ أن يُجيبوا بِما لا يُريدُ ، فَقالَ : إنَّكَ وَليتَنا فَوَصَلتَ أرحامَنا وأحسَنتَ السّيرَةَ فينا ، وقَد عَلِمتَ أنَّ مُعاوِيَةَ أرادَ مِنَّا البَيعَةَ لِيَزيدَ فَأَبَينا ولَسنا [نَأمَنُ] (1) أن يَكونَ في قَلبِهِ عَلَينا ، ومَتى بَلَغَهُ أنّا لَم نُبايِع إلّا في ظُلمَةِ لَيلٍ وتَغلِقُ عَلَينا بابا لَم يَنتَفِع هُوَ بِذلِكَ ؟ ولكِن تُصبِحُ وتَدعُو النّاسَ وَتأمُرُهُم بِبَيعَةِ يَزيدَ ونَكونُ أَوَّلَ مَن يُبايِعُ . قالَ : وأنَا أنظُرُ إلى مَروانَ وقَد أسَرَّ إلَى الوَليدِ أنِ اضرِب رِقابَهُم ، ثُمَّ قالَ جَهرا : لا تَقبَل عُذرَهُم وَاضرِب رِقابَهُم ، فَغَضِبَ الحُسَينُ وقالَ : وَيلي عَلَيكَ يَابنَ الزَّرقاءِ ! أنتَ تَأمُرُ بِضَربِ عُنُقي ؟ ! كَذَبتَ ولَؤُمتَ ، نَحنُ أهلُ بَيتِ النُّبُوَّةِ ومَعدِنُ الرِّسالَةِ ، ويَزيدُ فاسِقٌ ، شارِبُ الخَمرِ ، وقاتِلُ النَّفسِ ، ومِثلي لا يُبايِعُ لِمِثلِهِ ، ولكِن نُصبِحُ وتُصبِحونَ [ونَنظُرُ وتَنظُرونَ] (2) أيُّنا أحَقُّ بِالخِلافَةِ وَالبَيعَةِ . فَقالَ الوَليدُ : اِنصَرِف يا أبا عَبدِ اللّهِ مُصاحِبا عَلَى اسمِ اللّهِ وعَونِهِ حَتّى تَغدُوَ عَلَيَّ . (3)

الأمالي للصدوق عن عبداللّه بن منصور عن جعفر بن محمّد عن أبيه عن جدّه [زين العابدين] عليهم السلام :لَمّا سَمِعَ عُتبَةُ (4) ذلِكَ [أي كَلامَ الحُسَينِ عليه السلام في مُخالَفَةِ يَزيدَ ]دَعَا الكاتِبَ وكَتَبَ : بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحيمِ ، إلى عَبدِ اللّهِ يَزيدَ أميرِ المُؤمِنينَ ، مِن عُتبَةَ بنِ أبي سُفيانَ . أمّا بَعدُ ، فَإِنَّ الحُسَينَ بنَ عَلِيٍّ لَيسَ يَرى لَكَ خِلافَةً ولا بَيعَةً ، فَرَأيَكَ في أمرِهِ ، وَالسَّلامُ . فَلَمّا وَرَدَ الكِتابُ عَلى يَزيدَ كَتَبَ الجَوابَ إلى عُتبَةَ : أمّا بَعدُ ، فَإِذا أتاكَ كِتابي هذا فَعَجِّل عَلَيَّ بِجَوابِهِ ، وبَيِّن لي في كِتابِكَ كُلَّ مَن في طاعَتي أو خَرَجَ عَنها ، وَليَكُن مَعَ الجَوابِ رَأسُ الحُسَينِ بن عَلِيٍّ . فَبَلَغَ ذلِكَ الحُسَينَ عليه السلام ، فَهَمَّ بِالخُروجِ مِن أرضِ الحِجازِ إلى أرضِ العِراقِ . 5

.


1- .أثبتنا الزيادة من نُقولٍ اُخرى ؛ إذ لا يصحّ السياق بدونها .
2- .مثير الأحزان : ص 24 .
3- .كذا والصواب : «الوليد بن عُتبة» .
4- .الأمالي للصدوق : ص 216 ح 239 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 312 .

ص: 403

مثير الأحزان_ در گزارش فرا خوانده شدن امام حسين عليه السلام ، عبد اللّه بن زبير، عبد اللّه بن مطيع، عبد اللّه بن عمر و عبد الرحمان بن ابى بكر از سوى وليد _: آنان نزد وليد ، حضور يافتند و وليد ، خبر مرگ معاويه را به آنان داد و آنها را به بيعت فرا خواند. عبد اللّه بن زبير ، پيش از ديگران آغاز به سخن كرد و ترسيد آنان جوابى دهند كه او مايل نيست . او گفت: تو كه بر ما حاكم شدى ، صله رحم به جا آوردى و با ما خوب رفتار كردى ؛ ولى مى دانى كه معاويه از ما براى يزيد ، بيعت خواست و ما سر باز زديم و مطمئن نيستيم كه يزيد از ما كينه به دل نداشته باشد . بنا بر اين اگر به وى خبر رسد كه ما جز در تاريكى شب و پشت درهاى بسته بيعت نمى كنيم ، از اين كار ، نفعى نمى برد و كينه اش برطرف نمى گردد ؛ ليكن فردا كه مردم را فرا مى خوانى و آنان را به بيعت با يزيد ، فرمان مى دهى ، ما پيش از ديگران بيعت مى كنيم. [راوى] مى گويد: من ، مروان را زير نظر داشتم ، كه آهسته به وليد گفت : گردن آنان را بزن . و آن گاه بلند گفت: عذر آنان را نپذير و گردن آنان را بزن. حسين عليه السلام خشمگين شد و فرمود: «واى بر تو ، اى پسر زن كبودْچشم! تو به كشتن من فرمان مى دهى؟! دروغ گفتى و كارى زشت مرتكب شدى. ما ، خاندان نبوّت و معدن رسالتيم و يزيد ، مردى فاسق، مى گسار و آدمكُش است و شخصى مانند من ، با كسى مانند يزيد ، بيعت نمى كند ! بايد فردا شود و ببينيم كدام يك از ما براى خلافت و بيعت ، سزاوارتر است» . وليد گفت: اى ابا عبد اللّه ! با نام و يارى خداوند ، باز گرد تا فردا نزد من آيى.

الأمالى ، صدوق_ به نقل از عبد اللّه بن منصور ، از امام صادق، از پدرش، از جدّش امام زين العابدين عليهم السلام _: وقتى [وليد بن] عُتبه ، سخن حسين عليه السلام را در مخالفت با يزيد شنيد، كاتب خود را فرا خواند و چنين نوشت: «به نام خداوند بخشنده مهربان. به بنده خدا يزيد ، امير مؤمنان ، از [وليد بن ]عُتبة بن ابى سفيان. امّا بعد ، حسين بن على ، براى تو [حقّ] خلافت و بيعتى قائل نيست . نظر خودت را در اين باره ابراز كن . والسلام!» . وقتى نامه به يزيد رسيد ، جواب [وليد بن] عتبه را چنين نوشت: «امّا بعد ، چون نامه ام به دستت رسيد، به سرعت ، جواب نامه را بفرست و در نامه ات روشن ساز كه چه كسانى بيعت را پذيرفتند و چه كسانى از آن ، سر باز زدند و با نامه ، سرِ حسين بن على را نيز بفرست». اين خبر به حسين عليه السلام رسيد و تصميم گرفت از سرزمين حجاز به سمت عراق حركت كند.

.

ص: 404

الفتوح :مَضى مَروانُ مُغضَبا [بَعدَ أن وَبَّخَهُ الحُسَينُ عليه السلام ] حَتّى دَخَلَ عَلَى الوَليدِ بنِ عُتبَةَ ، فَخَبَّرَهُ بِما سَمِعَ مِنَ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ . قالَ : فَعِندَها كَتَبَ الوَليدُ إلى يَزيدَ بنِ مُعاوِيَةَ يُخبِرُهُ بِما كانَ مِن أهلِ المَدينَةِ ، وما كانَ مِنِ ابنِ الزُّبَيرِ ... ثُمَّ ذَكَرَ لَهُ بَعدَ ذلِكَ أمرَ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ أنَّهُ لَيسَ يَرى لَنا عَلَيهِ طاعَةً ولا بَيعَةً . قالَ : فَلَمّا وَرَدَ الكِتابُ عَلَى يَزيدَ غَضِبَ لِذلِكَ غَضَبا شَديدا ، وكانَ إذا غَضِبَ انقَلَبَت عَيناهُ فَعادَ أحوَلَ . قالَ : فَكَتَبَ إلَى الوَليدِ بنِ عُتبَةَ : مِن عَبدِ اللّهِ يَزيدَ أميرِ المُؤمِنينَ إلَى الوَليدِ بنِ عُتبَةَ . أمّا بَعدُ ، فَإِذا وَرَدَ عَلَيكَ كِتابي هذا فَخُذِ البَيعَةَ ثانِيا عَلى أهلِ المَدينَةِ بِتَوكيدٍ مِنكَ عَلَيهِم ، وذَر عَبدَ اللّهِ بنَ الزُّبَيرِ ؛ فَإِنَّهُ لَن يَفوتَنا ولَن يَنجُوَ مِنّا أبَدا ما دامَ حَيّا ، وَليَكُن مَعَ جَوابِكَ إلَيَّ رَأسُ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ ، فَإِن فَعَلتَ ذلِكَ فَقَد جَعَلتُ لَكَ أعِنَّةَ الخَيلِ ، ولَكَ عِندِي الجائِزَةُ والحَظُّ الأَوفَرُ ، وَالنِّعمَةُ واحِدَةً ، وَالسَّلامُ . قالَ : فَلَمّا وَرَدَ الكِتابُ عَلَى الوَليدِ بنِ عُتبَةَ وَقَرَأَهُ تَعاظَمَ ذلِكَ وقالَ : لا وَاللّهِ ، لا يَرانِيَ اللّهُ قاتِلَ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ ، وأنَا لا أقتُلُ ابنَ بِنتِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ولَو أعطاني يَزيدُ الدُّنيا بِحَذافيرِها (1) . (2)

.


1- .الحذافير : الجوانب . وقيل : الأعالي ، واحدها حِذفار ، وقيل : حُذفور : أي فكأنّما اُعطي الدنيا بأسرِها (النهاية : ج 1 ص 356 «حذفر») .
2- .الفتوح : ج 5 ص 17 ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 1 ص 185 .

ص: 405

الفتوح :مروان [پس از سرزنشى كه از حسين عليه السلام شنيد] ، با ناراحتى بيرون رفت و بر وليد بن عُتبه وارد شد و آنچه را از حسين بن على عليه السلام شنيده بود ، به وى خبر داد . [راوى] مى گويد: آن گاه وليد براى يزيد بن معاويه نامه نوشت و گزارش مردم مدينه و عبد اللّه بن زبير را نوشت... و سپس به جريان حسين بن على عليه السلام پرداخت كه : وى بيعت و اطاعتى را از جانب ما ، براى خودش باور ندارد. [راوى] مى گويد: وقتى نامه به يزيد رسيد، به شدّت خشمگين شد و هر گاه خشمگين مى شد ، چشمانش دگرگون و اَحوَل (چپ) مى شد . پس براى وليد بن عُتبه چنين نوشت: «از بنده خدا يزيد ، امير مؤمنان ، به وليد بن عتبه. امّا بعد، چون نامه به دستت رسيد ، براى بار دوم، با تأكيد بسيار ، از مردم مدينه بيعت بگير . عبد اللّه بن زبير را رها كن ؛ چرا كه او از دست ما بيرون نمى رود و تا زنده است ، از دست ما نجات پيدا نمى كند ؛ ولى به همراه جواب ، سرِ حسين بن على را بفرست. اگر چنين كنى ، فرماندهى سپاهيان را به تو وا مى گذارم و پاداش و بهره بزرگ را يك جا نزد من خواهى داشت . والسلام!». [راوى] مى گويد: چون نامه به وليد بن عتبه رسيد و آن را خواند ، مسئله برايش بزرگ آمد و با خود گفت: نه ، به خدا ! خداوند ، مرا قاتل حسين بن على نخواهد ديد. من پسر دختر پيامبر را نمى كشم ، گرچه يزيد ، تمام دنيا را به من بدهد.

.

ص: 406

ملاحظةممّا يجدر ذكره أنّ نقل الأمالي والفتوح لا يتلاءم مع الكلام المشهور ؛ ذلك لأنّ النقل المشهور يفيد بأنّ الإمام غادر المدينة بعد يومين أو ثلاثة أيّام من وصول أول كتاب ليزيد والذي كان يتضمّن خبر موت معاوية والأمر بأخذ البيعة من الناس والإمام الحسين عليه السلام بشكل خاص . وبناءً على ذلك فإنّ والي المدينة لم تسنح له الفرصة لأن يراسل يزيد حول قضية الإمام الحسين عليه السلام . والملاحظة الاُخرى هي أنّ النقل المشهور يصرّح بأنّ موت معاوية كان في النصف من رجب ، في حين أنّ الروايات أفادت بأنّ خروج الإمام من المدينة كان ليومين بقيا من رجب ؛ وعلى هذا الأساس فإنّ من المستبعد كثيراً تبادل ثلاث رسائل في هذه المدّة بين الشام والمدينة عبر مسافة تبلغ حوالي 1229 كيلومتراً ! علماً أنّ المصادر ذكرت أنّ وصول الإمام إلى مكّة كان في الثالث من شعبان ، وفي هذا الإطار أفادت بعض النقول هذا اليوم باعتباره يوم خروج الإمام من المدينة (1) . ويبدو أنّها خلطت بين تاريخ خروج الإمام من المدينة ووصوله إلى مكّة .

.


1- .راجع : ص 434 (شخوص الإمام عليه السلام من المدينة وإقامته في مكّة) .

ص: 407

نكتهگفتنى است، نقل الأمالى و الفتوح ، با كلام مشهور ، ناسازگار است ؛ زيرا در نقل مشهور ، پس از رسيدن اوّلين نامه يزيد به فرماندار مدينه _ كه حاوى خبر مرگ معاويه و دستورِ گرفتن بيعت از مردم و بزرگان مدينه و از جمله امام حسين عليه السلام بود _ ، امام عليه السلام در فاصله دو سه روز ، مدينه را ترك كرد . بنا بر اين ، فرصتى براى مكاتبه فرماندار مدينه با يزيد در باره امام حسين عليه السلام وجود نداشته است . نكته ديگر ، اين كه مرگ معاويه ، طبق نقل مشهور ، در نيمه ماه رجب ، اتّفاق افتاده و خارج شدن امام عليه السلام از مدينه ، دو روز مانده از رجب ، گزارش شده است . بر اين اساس نيز رد و بدل شدن سه نامه در اين مدّت بين دمشق و مدينه با فاصله حدود 1229 كيلومتر ، بسيار بعيد است . ضمنا منابع ، روز ورود امام حسين عليه السلام به مكّه را سوم شعبان ، گزارش كرده اند . در اين ميان ، برخى نقل ها ، اين زمان را روز حركت امام عليه السلام از مدينه مطرح نموده اند (1) كه به نظر مى رسد تاريخ حركت امام عليه السلام از مدينه را با روز ورود ايشان به مكّه ، خَلط كرده اند.

.


1- .ر. ك: ص 435 (فصل دوم / بيرون رفتن امام عليه السلام از مدينه و اقامت گزيدن در مكّه) .

ص: 408

1 / 7نِقاشٌ بينَ مَروانَ وَالوَليدِ بَعدَ خُروجِ الإِمامِ عليه السلامتاريخ الطبري عن أبي مخنف :قالَ مَروانُ لِلوَليدِ : عَصَيتَني ! لا وَاللّهِ لا يُمَكِّنُكَ مِن مِثلِها مِن نَفسِهِ أبَدا . قالَ الوَليدُ : وَبِّخ غَيرَكَ يا مَروانُ ، إنَّكَ اختَرتَ لِيَ الَّتي فيها هَلاكُ ديني ، وَاللّهِ ما اُحِبُّ أنَّ لي ما طَلَعَت عَلَيهِ الشَّمسُ وغَرَبَت عَنهُ مِن مالِ الدُّنيا ومُلكِها وأنّي قَتَلتُ حُسَينا ، سُبحانَ اللّهِ! أقتُلُ حُسَينا أن قالَ : لا اُبايِعُ ؟! وَاللّهِ إنّي لأََظُنُّ (1) امرَءً يُحاسَبُ بِدَمِ حُسَينٍ لَخَفيفَ الميزانِ عِندَ اللّهِ يَومَ القِيامَةِ . فَقالَ لَهُ مَروانُ : فَإِذا كانَ هذا رَأيَكَ فَقَد أصَبتَ فيما صَنَعتَ . يَقولُ هذا لَهُ وهُوَ غَيرُ الحامِدِ لَهُ عَلى رَأيِهِ . (2)

الملهوف :قالَ مَروانُ لِلوَليدِ : عَصَيتَني ! فَقالَ : وَيحَكَ يا مَروانُ ! إنَّكَ أشَرتَ عَلَيَّ بِذَهابِ ديني ودنُيايَ ، وَاللّهِ ما اُحِبُّ أنَّ مُلكَ الدُّنيا بِأَسرِها لي وأنَّني قَتَلتُ حُسَينا ، وَاللّهِ ما أظُنُّ أحَدا يَلقَى اللّهَ بِدَمِ الحُسَينِ إلّا وهُوَ خَفيفُ الميزانِ ، لا يَنظُرُ اللّهُ إلَيهِ يَومَ القِيامَةِ ولا يُزَكّيهِ ولَهُ عَذابٌ أليمٌ . (3)

الفتوح :قالَ مَروانُ بنُ الحَكَمِ لِلوَليدِ بنِ عُتبَةَ : عَصَيتَني حَتَّى انفَلَتَ الحُسَينُ مِن يَدِكَ ! أما وَاللّهِ لا تَقدِرُ عَلى مِثلِها أبَدا ، ووَاللّهِ لَيَخرُجَنَّ عَلَيكَ وعَلى أميرِ المُؤمِنينَ ، فَاعلَم ذلِكَ . فَقالَ لَهُ الوَليدُ بنُ عُتبَةَ : وَيحَكَ ! أشَرتَ عَلَيَّ بِقَتلِ الحُسَينِ ، وفي قَتلِهِ ذَهابُ ديني ودُنيايَ . وَاللّهِ ما اُحِبُّ أن أملِكَ الدُّنيا بِأَسرِها وأنّي قَتَلتُ الحُسَينَ بنَ عَلِيٍّ ابنَ فاطِمَةَ الزَّهراءِ ، وَاللّهِ ما أظُنُّ أحَدا يَلقَى اللّهَ بِقَتلِ الحُسَينِ إِلّا وهُوَ خَفيفُ الميزانِ عِندَ اللّهِ يَومَ القِيامَةِ ، لا يَنظُرُ إلَيهِ ولا يُزَكّيهِ ولَهُ عَذابٌ أليمٌ . قالَ : فَسَكَتَ مَروانُ . (4)

.


1- .في المصدر : «لا أظنّ» ، والصواب ما أثبتناه كما في الكامل في التاريخ وغيره من المصادر .
2- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 340 ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 530 ، الأخبار الطوال : ص 228 ، الإمامة والسياسة : ج 1 ص 227 ، البداية والنهاية : ج 8 ص 147 والثلاثة الأخيرة نحوه ؛ الإرشاد : ج 2 ص 33 ، إعلام الورى : ج 1 ص 435 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 325 .
3- .الملهوف : ص 98 ، مثير الأحزان : ص 24 وليس فيه ذيله من «لا ينظر» .
4- .الفتوح : ج 5 ص 14 ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 1 ص 184 .

ص: 409

1 / 7بگومگوى مروان و وليد ، پس از خروج امام عليه السلام

تاريخ الطبرى_ به نقل از ابو مخنف _: مروان به وليد گفت: گوش به حرف من ندادى! به خدا سوگند ، هرگز بر او دست نخواهى يافت. وليد گفت: مروان ! ديگران را سرزنش كن . تو براى من ، چيزى را انتخاب كردى كه نابودى دينم در آن است. به خدا سوگند ، دوست ندارم تمام ثروت دنيا و مُلك آن در اختيار من باشد و من ، حسين را بكشم. سبحان اللّه ! حسين را بكشم ؛ چون گفت : «بيعت نمى كنم»؟! به خدا سوگند، عقيده دارم كه هر كس به خاطر خون حسينْ بازخواست شود ، روز قيامت ، وزنى سبُك نزد خداوند خواهد داشت. مروان به وى گفت: اگر عقيده تو چنين است ، كارى كه كردى ، درست است. مروان ، در حالى اين سخن را به وى گفت كه از كار او ناخشنود بود .

الملهوف :مروان به وليد گفت: گوش به حرف من ندادى! وليد گفت: واى بر تو ، اى مروان! تو مى خواستى دين و دنيايم را بر باد دهى. به خدا سوگند ، دوست ندارم تمام مُلك دنيا از آنِ من باشد و من حسين را بكشم. به خدا سوگند ، گمان نمى كنم كسى با [جُرمِ ريختن] خون حسين ، خدا را ملاقات كند ، جز آن كه سبُك وزن خواهد بود و خدا در روز قيامت به وى نظر نمى كند و او را پاك نمى گرداند و عذاب دردناك خواهد داشت.

الفتوح :مروان بن حكم به وليد بن عُتبه گفت: به حرف من گوش ندادى تا حسين از چنگت خارج شد. به خدا سوگند كه هرگز بر او دست نخواهى يافت . به خدا سوگند كه او بر تو و بر امير مؤمنان ، حتما خواهد شوريد . اين را بدان. وليد بن عُتبه به وى گفت: واى بر تو! از من ، كشتن حسين را خواستى و كشتن او ، نابودى دين و دنياى من است. به خدا سوگند ، دوست ندارم مالك تمام دنيا باشم و من ، حسين بن على فرزند فاطمه زهرا را بكُشم . به خدا سوگند ، گمان نمى كنم كسى با [جُرمِ] كشتن حسين ، خدا را ملاقات كند ، جز آن كه در روز قيامت نزد خدا سبك وزن خواهد بود و خداوند به وى نظر نمى كند و از او در نمى گذرد و عذابى دردناك خواهد داشت. [راوى] مى گويد: مروان ، سكوت كرد.

.

ص: 410

1 / 8نِقاش بين مَروانَ وَالإِمام عليه السلام فِي الطَّريقِالملهوف :أصبَحَ الحُسَينُ عليه السلام فَخَرَجَ مِن مَنزِلِهِ يَستَمِعُ الأَخبارَ ، فَلَقِيَهُ مَروانُ فَقالَ : يا أبا عَبدِ اللّهِ ، إنّي لَكَ ناصِحٌ فَأَطِعني تُرشَد . فَقالَ الحُسَينُ عليه السلام : وما ذاكَ ؟ قُل حَتّى أسمَعَ . فَقالَ مَروانُ : إنّي آمُرُكَ بِبَيعَةِ يَزيدَ أميرِ المُؤمِنينَ ؛ فَإِنَّه خَيرٌ لَكَ في دينِكَ ودُنياكَ . فَقالَ الحُسَينُ عليه السلام : «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّ_آ إِلَيْهِ رَ جِعُونَ» (1) ، وعَلَى الإِسلامِ السَّلامُ ، إذ قَد بُلِيَتِ الاُمَّةُ بِراعٍ مِثلِ يَزيدَ ، ولَقَد سَمِعتُ جَدّي رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَقولُ : «الخِلافَةُ مُحَرَّمَةٌ عَلى آلِ أبي سُفيانَ» . وطالَ الحَديثُ بَينَهُ وبَينَ مَروانَ حَتَّى انصَرَفَ مَروانُ وهُوَ غَضبانُ . (2)

الفتوح :أصبَحَ الحُسَينُ عليه السلام مِنَ الغَدِ [فَ] (3) خَرَجَ مِن مَنزِلِهِ لِيَستَمِعَ الأَخبارَ ، فَإِذا هُوَ بِمَروانَ بنِ الحَكَمِ قَد عارَضَهُ في طَريقِهِ ، فَقالَ : أبا عَبدِ اللّهِ إنّي لَكَ ناصِحٌ فَأَطِعني تُرشَد وتُسَدَّد . فَقالَ الحُسَينُ : وما ذلِكَ ؟ قُل حَتّى أسمَعَ . فَقالَ مَروانُ : أقولُ إنّي آمُرُكَ بِبَيعَةِ أميرِ المُؤمِنينَ يَزيدَ ؛ فَإِنَّهُ خَيرٌ (4) لَكَ في دينِكَ ودُنياكَ . قالَ : فَاستَرجَعَ الحُسَينُ عليه السلام ، وقالَ : «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّ_آ إِلَيْهِ رَ جِعُونَ» ، وعَلَى الإِسلامِ السَّلامُ ، إذ قَد بُلِيَتِ الاُمَّةُ بِراعٍ مِثلِ يَزيدَ . ثُمَّ أقبَلَ الحُسَينُ عليه السلام عَلى مَروانَ وقالَ : وَيحَكَ! أتَأمُرُني بِبَيعَةِ يَزيدَ وهُوَ رَجُلٌ فاسِقٌ ؟! لَقَد قُلتَ شَطَطا (5) مِنَ القَولِ يا عَظيمَ الزَّلَلِ ، لا ألومُكَ عَلى قَولِكَ لأَِنَّكَ اللَّعينُ الَّذي لَعَنَكَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله وأنتَ في صُلبِ أبيكَ الحَكَمِ بنِ أبِي العاصِ ؛ فَإِنَّ مَن لَعَنَهُ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله لا يُمكِنُ لَهُ ولا مِنهُ إلّا أن يَدعُوَ إلى بَيعَةِ يَزيدَ . ثُمَّ قالَ : إلَيكَ عَنّي يا عَدُوَّ اللّهِ ؛ فَإِنّا أهلُ بَيتِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، وَالحَقُّ فينا ، وبِالحَقِّ تَنطِقُ ألِسنَتُنا ، وقَد سَمِعتُ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَقولُ : «الخِلافَةُ مُحَرَّمَةٌ عَلى آلِ أبي سُفيانَ وعَلَى الطُّلَقاءِ أبناءِ الطُّلَقاءِ ، فَإِذا رَأَيتُم مُعاوِيَةَ عَلى مِنبَري فَابقُروا (6) بَطنَهُ» ، فَوَاللّهِ لَقَد رَآهُ أهلُ المَدينَةِ عَلى مِنبَرِ جَدّي فَلَم يَفعَلوا ما اُمِروا بِهِ ، فَابتَلاهُمُ (7) اللّهُ بِابنِهِ يَزيدَ زادَهُ اللّهُ فِي النّارِ عَذابا . قالَ : فَغَضِبَ مَروانُ بنُ الحَكَمِ مِن كَلامِ الحُسَينِ عليه السلام ، ثُمَّ قالَ : وَاللّهِ لا تُفارِقُني أو تُبايِعَ لِيَزيدَ بنِ مُعاوِيَةَ صاغِرا (8) ؛ فَإِنَّكُم آلُ أبي تُرابٍ قَد مُلِئتُم كَلاما واُشرِبتُم بُغضَ آلِ بَني سُفيانَ ، وحَقٌّ عَلَيكُم أن تُبغِضوهُم ، وحَقٌّ عَلَيهِم أن يُبغِضوكُم . قالَ : فَقالَ لَهُ الحُسَينُ عليه السلام : وَيلَكَ يا مَروانُ ! إلَيكَ عَنّي فَإِنَّكَ رِجسٌ ، وإنّا أهلُ بَيتِ الطَّهارَةِ الَّذينَ أنزَلَ اللّهُ عز و جل عَلى نَبِيِّهِ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله ، فَقالَ : «إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا » . (9) قالَ : فَنَكَسَ مَروانُ رَأسَهُ لا يَنطِقُ بِشَيءٍ . فَقالَ لَهُ الحُسَينُ عليه السلام : أبشِر يَابنَ الزَّرقاءِ بِكُلِّ ما تَكرَهُ مِنَ الرَّسولِ عليه السلام ، يَومَ تَقدَمُ عَلى رَبِّكَ فَيَسأَلُكَ جَدّي عَن حَقّي وحَقِّ يَزيدَ . قالَ : فَمَضى مَروانُ مُغضَبا حَتّى دَخَلَ عَلَى الوَليدِ بنِ عُتبَةَ ، فَخَبَّرَهُ بِما سَمِعَ مِنَ الحُسَينِ بنِ عَلِيِّ . (10)

.


1- .البقرة : 156 .
2- .الملهوف: ص 98 ، مثير الأحزان : ص 14 نحوه ، بحار الأنوار : ج 44 ص 326 .
3- .ما بين المعقوفين إضافة منّا يقتضيها السياق .
4- .في الطبعة المعتمدة : «خولك» ، والتصويب من طبعة دار الفكر .
5- .الشَّطَط : الجَور والظلم والبُعد من الحقّ (النهاية : ج 2 ص 475 «شطط») .
6- .في المصدر : «فافقروا» ، والصواب ما أثبتناه كما في مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي .
7- .في المصدر : «قاتلهم» ، والصواب ما أثبتناه كما في مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي .
8- .الصاغِر : الراضي بالذلّ (القاموس المحيط : ج 2 ص 70 «صغر») .
9- .الأحزاب : 33 .
10- .الفتوح : ج 5 ص 16 ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 1 ص 184 .

ص: 411

1 / 8بگومگوى مروان و امام عليه السلام در راه

الملهوف :صبحگاهان ، حسين عليه السلام از منزل بيرون آمد تا ببيند چه خبر است . مروان ، ايشان را ديد و گفت: اى ابا عبد اللّه ! من خيرخواه تو ام . به حرف من گوش بده تا نجات يابى. حسين عليه السلام فرمود: «نصيحت تو چيست؟ بگو تا بشنوم». مروان گفت: با يزيد ، امير مؤمنان، بيعت كن كه در آن ، خير دنيا و آخرت توست. حسين عليه السلام فرمود : « «انا للّه و انا اليه راجعون» . با اسلام بايد خداحافظى كرد ، اگر امّت [اسلام] به رهبرى مانند يزيد ، دچار گردد. به راستى كه از جدّم پيامبر خدا صلى الله عليه و آله شنيدم كه مى فرمود: خلافت بر خاندان ابو سفيان ، حرام است ». گفتگو بين ايشان و مروان به درازا كشيد ، تا اين كه مروان با عصبانيت جدا شد.

الفتوح :فرداى آن روز ، حسين عليه السلام از منزل خارج شد تا اخبار را بشنود . در راه ، مروان بن حكم را ديد. مروان گفت: اى ابا عبد اللّه ! من خيرخواه تو ام . به حرف من گوش بده تا نجات يابى و انتخابى درست كرده باشى. حسين عليه السلام فرمود: «نصيحت تو چيست؟ بگو تا بشنوم». مروان گفت: مى گويم با امير مؤمنان ، يزيد ، بيعت كن كه خير دين و دنياى تو ، در آن است. [راوى] مى گويد: حسين عليه السلام استرجاع كرد و فرمود : « «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّ_آ إِلَيْهِ رَ جِعُونَ» . با اسلام بايد خداحافظى كرد ، اگر امّت به رهبرى، مانند يزيد ، دچار گردد». آن گاه حسين عليه السلام رو به مروان كرد و فرمود: «واى بر تو ! مرا به بيعت با يزيد فرمان مى دهى ، در حالى كه او مردى فاسق است؟ ! سخنى به گزاف و نادرست گفتى، اى صاحب لغزش هاى بزرگ ! تو را بر اين سخن ، سرزنش نمى كنم ؛ چرا كه تو نفرين شده پيامبر خدا هستى ، آن گاه كه در صُلب پدرت حكم بن ابى العاص، بودى و هر كه پيامبر خدا او را نفرين كرده باشد، چاره اى ندارد ، جز آن كه به بيعت با يزيد فرا بخواند». سپس فرمود: «اى دشمن خدا ! از من دور شو، كه ما ، خاندان پيامبر خداييم و حقيقت ، در ميان ماست و زبان ما ، به حق ، سخن مى گويد و از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله شنيدم كه مى فرمود: خلافت بر خاندان ابو سفيان و بر آزاد شده ها و فرزندان آنان ، حرام است . هر گاه معاويه را بر منبر من ديديد ، شكم او را پاره كنيد . به خدا سوگند ، مردم مدينه او را بر منبر جدّم ديدند و به دستور او عمل نكردند ، تا خداوند ، آنان را به يزيد _ كه خدا ، عذابش را زياد كند _ دچار ساخت». [راوى] مى گويد: مروان بن حكم ، از سخن حسين عليه السلام به خشم آمد و گفت: به خدا سوگند ، از من جدا نخواهى شد ، مگر آن كه با خوارى ، با يزيد بن معاويه بيعت كنى. به راستى كه شما فرزندان ابو تراب (على بن ابى طالب) ، سخنوريد و پُر از كينه و دشمنى با خاندان ابو سفيان. حقّ شماست كه آنان را دشمن بداريد و حقّ آنان است كه شما را دشمن بدارند. [راوى] مى گويد: حسين عليه السلام به وى فرمود: «واى بر تو ، اى مروان! از من دور شو ، كه تو پليدى و ما ، خاندان پاكى هستيم كه خداوند در باره ما چنين بر پيامبرش محمّد ، نازل كرد: «همانا خداوند مى خواهد پليدى را از شما اهل بيت بزدايد و شما را پاك و پاكيزه گرداند» ». [راوى] مى گويد: مروان ، سرش را پايين انداخت و هيچ نگفت . سپس حسين عليه السلام به او فرمود: «مژده باد تو را _ اى پسر زن چشم زاغ _ به هر آنچه از پيامبر صلى الله عليه و آله ناراحتى ، روزى كه بر پروردگارت وارد مى شوى و جدّم از حقّ من و حقّ يزيد ، از تو مى پرسد» . [راوى] مى گويد: مروان با عصبانيت ، جدا شد و نزد وليد بن عتبه رفت و آنچه را از حسين بن على عليه السلام شنيده بود ، به وى خبر داد.

.

ص: 412

. .

ص: 413

. .

ص: 414

. .

ص: 415

. .

ص: 416

الفصل الثاني : من المدينة إلى مَكَّةَ2 / 1رُؤيَا النَّبِيِّ صلّي الله عليه و آله فِي المَنامِ عِندَ وَداعِ قَبرِهِالأمالي للصدوق عن عبد اللّه بن منصور ، عن جعفر بن محمّد ، عن أبيه ، عن جدّه [زين العابدين] عليهم السلام :لَمّا أقبَلَ اللَّيلُ راحَ [الحُسَينُ عليه السلام ] إلى مَسجِدِ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله لِيُودِّعَ القَبرَ ، فَلَمّا وَصَلَ إلَى القَبرِ سَطَعَ لَهُ نورٌ مِنَ القَبرِ ، فَعادَ إلى مَوضِعِهِ . فَلَمّا كانَتِ اللَّيلَةُ الثّانِيَةُ راحَ لِيُوَدِّعَ القَبرَ ، فَقامَ يُصَلّي فَأَطالَ ، فَنَعَسَ وهُوَ ساجِدٌ ، فَجاءَهُ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله وهُوَ في مَنامِهِ ، فَأَخَذَ الحُسَينَ عليه السلام وضَمَّهُ إلى صَدرِهِ ، وجَعَلَ يُقَبِّلُ بَينَ عَينَيهِ ، ويَقولُ : بِأَبي أنتَ ، كَأَنّي أراكَ مُرَمَّلاً (1) بِدَمِكَ بَينَ عِصابَةٍ مِن هذِهِ الاُمَّةِ ، يَرجونَ شَفاعَتي ، ما لَهُم عِندَ اللّهِ مِن خَلاقٍ (2) . يا بُنَيَّ ، إنَّكَ قادِمٌ عَلى أبيكَ واُمِّكَ وأخيكَ ، وهُم مُشتاقونَ إِلَيكَ ، وإنَّ لَكَ فِي الجَنَّةِ دَرَجاتٍ لا تَنالُها إلّا بِالشَّهادَةِ . فَانتَبَهَ الحُسَينُ عليه السلام مِن نَومِهِ باكِيا ، فَأَتى أهلَ بَيتِهِ فَأَخبَرَهُم بِالرُّؤيا ووَدَّعَهُم . (3)

.


1- .رَمَلَ الثوبَ : لطخه بالدَم (القاموس المحيط : ج 3 ص 386 «رمل») .
2- .الخَلاق _ بالفتح _ : الحظّ والنصيب (النهاية : ج 2 ص 70 «خلق») .
3- .الأمالي للصدوق : ص 216 ح 239 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 312 ح 1 .

ص: 417

فصل دوم : از مدينه تا مكّه

2 / 1ديدن پيامبر صلّي الله عليه و آله در خواب به هنگام وداع با قبر ايشان

الأمالى ، صدوق_ به نقل از عبد اللّه بن منصور ، از امام صادق ، از پدرش ، از جدّش امام زين العابدين عليهم السلام _: چون شب شد، [حسين عليه السلام ]براى وداع با قبر پيامبر صلى الله عليه و آله به مسجد النبى رفت . چون نزديك قبر شد ، نورى از داخل درخشيد و وى به جاى خود باز گشت. چون دومين شب رسيد ، به مسجد رفت تا با قبر ، وداع كند. به نماز ايستاد و نماز را طولانى كرد . در حال سجده ، خواب ، او را ربود . پيامبر صلى الله عليه و آله نزد او آمد. حسين عليه السلام را به آغوش گرفت و او را به سينه چسبانيد و شروع كرد ميان چشمان او را بوسيدن و مى فرمود : «پدرم به فدايت ! مى بينم كه در ميان گروهى از اين امّت ، در خون خود غلتيده اى ، در حالى كه اميد شفاعت مرا نيز دارند ! آنان را نزد خداوند ، بهره و نصيبى نيست . فرزندم ! تو نزد پدر و مادر و برادرت مى آيى _ و آنان شيفته ديدار تو اند _ و براى تو در بهشت ، جايگاه هايى است كه جز با شهادت ، بِدان دست نمى يابى». حسين عليه السلام با گريه از خواب ، بيدار شد و نزد خاندان خود آمد و خواب را براى آنان بازگو كرد و با آنان وداع نمود.

.

ص: 418

الفتوح :خَرَجَ الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ مِن مَنزِلِهِ ذاتَ لَيلَةٍ وأتى إلى قَبرِ جَدِّهِ صلى الله عليه و آله فَقالَ : السَّلامُ عَلَيكَ يا رَسولَ اللّهِ ، أنَا الحُسَينُ ابنُ فاطِمَةَ ، أنَا فَرخُكَ وَابنُ فَرخَتِكَ ، وسِبطُكَ فِي الخَلَفِ الَّذي خَلَفتَ عَلى اُمَّتِكَ ، فَاشهَد عَلَيهِم يا نَبِيَّ اللّهِ أنَّهُم قَد خَذَلوني وضَيَّعوني وأنَّهُم لَم يَحفَظوني ، وهذا شَكوايَ إلَيكَ حَتّى ألقاكَ ، صَلَّى اللّهُ عَلَيكَ وَسلَّمَ . ثُمَّ وَثَبَ قائِما وصَفَّ قَدَمَيهِ ولَم يَزَل راكِعا وساجِدا . قالَ : وأرسَلَ الوَليدُ بنُ عُتبَةَ إلى مَنزِلِ الحُسَينِ عليه السلام لِيَنظُرَ هَل خَرَجَ مِنَ المَدينَةِ أم لا ؟ فَلَم يُصِبهُ في مَنزِلِهِ ، فَقالَ : الحَمدُ للّهِِ الَّذي لَم يُطالِبنِي اللّهُ عز و جل بِدَمِهِ . وظَنَّ أنَّهُ خَرَجَ مِنَ المَدينَةِ . قالَ : ورَجَعَ الحُسَينُ عليه السلام إلى مَنزِلِهِ مَعَ الصُّبحِ . فَلمَّا كانَتِ اللَّيلَةُ الثّانِيَةُ خَرَجَ إلَى القَبرِ أيضا فَصَلّى رَكعَتَينِ ، فَلَمّا فَرَغَ مِن صَلاتِهِ جَعَلَ يَقولُ : اللّهُمَّ إنَّ هذا قَبرُ نَبِيِّكَ مُحَمَّدٍ وأنَا ابنُ بِنتِ مُحَمَّدٍ ، وقَد حَضَرَني مِنَ الأَمرِ ما قَد عَلِمتَ ، اللّهُمَّ وإنّي اُحِبُّ المَعروفَ وأكرَهُ المُنكَرَ ، وأنَا أسأَ لُكَ يا ذا الجَلالِ وَالإِكرامِ بِحقِّ هذَا القَبرِ ومَن فيهِ مَا اختَرتَ مِن أمري هذا ما هُوَ لَكَ رِضىً . قالَ : ثُمَّ جَعَلَ الحُسينُ عليه السلام يَبكي ، حَتّى إذا كانَ في بَياضِ الصُّبحِ وَضَعَ رَأسَهُ عَلَى القَبرِ فَأَغفى ساعَةً ، فَرَأَى النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله قَد أقبَلَ في كَبكَبَةٍ (1) مِنَ المَلائِكَةِ عَن يَمينِهِ وعَن شِمالِهِ ومِن بَينِ يَدَيهِ ومِن خَلفِهِ ، حَتّى ضَمَّ الحُسَينَ عليه السلام إلى صَدرِهِ وقَبَّلَ بَينَ عَينَيهِ ، وقالَ : يا بُنَيَّ يا حُسَينُ ، كَأَنَّكَ عَن قَريبٍ أراكَ مَقتولاً مَذبوحا بِأَرضِ كَربٍ وبَلاءٍ ، مِن عِصابَةٍ مِن اُمَّتي ، وأنتَ في ذلِكَ عَطشانُ لا تُسقى وظَمآنُ لا تُروى ، وهُمَ مَعَ ذلِكَ يَرجونَ شَفاعَتي ! ما لَهُم ؟ ! لا أنالَهُمُ اللّهُ شَفاعَتي يَومَ القِيامَةِ ، فَما لَهُم عِندَ اللّهِ مِن خَلاقٍ . حَبيبي يا حُسَينُ ، إنَّ أباكَ واُمَّكَ وأخاكَ قَد قَدِموا عَلَيَّ وهُم إلَيكَ مُشتاقونَ ، وإنَّ لَكَ فِي الجَنَّةِ دَرَجاتٍ لَن تَنالَها إلّا بِالشَّهادَةِ . قالَ : فَجَعَلَ الحُسَينُ عليه السلام يَنظُرُ في مَنامِهِ إلى جَدِّهِ صلى الله عليه و آله ويَسمَعُ كَلامَهُ وهُوَ يَقولُ : يا جَدّاه لا حاجَةَ لي فِي الرُّجوعِ إلَى الدُّنيا أبَدا ، فَخُذني إلَيكَ وَاجعَلني مَعَكَ إلى مَنزِلِكَ . قالَ : فَقالَ لَهُ النّبِيُّ صلى الله عليه و آله : يا حُسَينُ ، إنَّهُ لا بُدَّ لَكَ مِنَ الرُّجوعِ إلَى الدُّنيا حَتّى تُرزَقَ الشَّهادَةَ وما كَتَبَ اللّهُ لَكَ فيها مِنَ الثَّوابِ العَظيمِ ؛ فَإِنَّكَ وأباكَ وأخاكَ وعَمَّكَ وعَمَّ أبيكَ تُحشَرونَ يَومَ القِيامَةِ في زُمرَةٍ واحِدَةٍ حَتّى تَدخُلُوا الجَنَّةَ . قالَ : فَانتَبَهَ الحُسَينُ عليه السلام مِن نَومِهِ فَزِعا مَذعورا ، فَقَصَّ رُؤياهُ عَلى أهلِ بَيتِهِ وبَني عَبدِ المُطَّلِبِ ، فَلَم يَكُن ذلِكَ اليَومُ في شَرقٍ ولا غَربٍ أشَدَّ غَمّا مِن أهلِ بَيتِ الرَّسولِ صلى الله عليه و آله ولا أكثَرَ مِنهُ باكِيا وباكِيَةً . وتَهَيَّأَ الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام وعَزَمَ عَلَى الخُروجِ مِنَ المَدينَةِ ، ومَضى في جَوفِ اللَّيلِ إلى قَبرِ اُمِّهِ ، فَصَلّى عِندَ قَبرِها ووَدَّعَها . ثُمَّ قامَ عَن قَبرِها وصارَ إلى قَبرِ أخيهِ الحَسَنِ عليه السلام فَفَعَلَ مِثلَ ذلِكَ ، ثُمَّ رَجَعَ إلى مَنزِلِهِ . (2)

.


1- .كُبْكُبَة _ بالضمّ والفتح _ : الجماعة المتضامّة من الناس وغيرهم (النهاية : ج 4 ص 144 «كبكب») .
2- .الفتوح : ج 5 ص 18 ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 1 ص 186 ؛ بحار الأنوار : ج 44 ص 327 .

ص: 419

الفتوح :حسين بن على عليه السلام شبى از منزل ، خارج شد و نزد قبر جدّش آمد و گفت : «سلام بر تو ، اى پيامبر خدا ! من ، حسين ، فرزند فاطمه ام . من ، زاده تو و فرزندِ زاده تو ام و نواده تو ام كه در ميان امّتت بر جاى نهادى . اى پيامبر خدا ! گواه باش كه مرا خوار كردند و نابود ساختند و حريم مرا نگه نداشتند. اين ، شِكوه من به توست ، تا آن هنگام كه تو را ملاقات كنم. درود و سلام خداوند ، بر تو باد!». آن گاه براى نماز ، به پا خاست و يكسره در ركوع و سجده بود. [راوى] مى گويد: وليد بن عُتبه ، كسى را به منزل حسين عليه السلام روانه كرد تا ببيند كه آيا از مدينه بيرون رفته يا نه . او را در منزل نيافت و با خود گفت: ستايش ، خداوندى را كه مرا با خون او مؤاخذه نكرد ! و گمان كرد [امام عليه السلام ]از مدينه بيرون رفته است. [راوى] مى گويد : حسين عليه السلام ، هنگام صبح به خانه باز گشت. چون شب دوم شد ، نزد قبر آمد و دو ركعت نماز گزارد و چون از نماز فارغ گشت ، مى گفت : «بار خدايا ! اين ، قبر پيامبر تو محمّد است و من هم فرزند دختر محمّدم . براى من ، حادثه اى پيش آمده كه خود مى دانى. بار خدايا ! به راستى كه من ، خوبى (معروف) را دوست مى دارم و از زشتى (مُنكَر) ، بيزارم . از تو درخواست مى كنم _ اى صاحب جلال و كرامت _ به حُرمت اين قبر و آن كه در آن خفته است، كه در اين حادثه آنچه را خشنودى تو در آن است ، براى من پيش آورى» . [راوى] مى گويد: آن گاه حسين عليه السلام شروع به گريه كرد و به هنگام سپيده صبح ، سر را بر روى قبر نهاد و لحظه اى در خواب رفت . پيامبر صلى الله عليه و آله را در خواب ديد كه با انبوهى از فرشتگان كه از چهار سو ، ايشان را در بر گرفته بودند، مى آيد ، تا آن كه حسين عليه السلام را به سينه چسبانيد و ميان چشمانش را بوسيد و فرمود : «اى فرزندم، اى حسين ! گويى مى بينم كه به زودى در سرزمينِ كرب (اندوه) و بلا ، به دست گروهى از امّتم كشته و سر بُريده مى شوى، در حالى كه تشنه اى و سيراب نمى گردى و عطش دارى و آب از تو دريغ مى گردد . آنان با اين رفتار ، اميد شفاعت مرا دارند! آنان را چه شده است ؟! خدا ، شفاعتم را روز قيامت ، نصيب آنان نگرداند ! آنان نزد خداوند ، بهره اى ندارند . عزيز من ، اى حسين ! به راستى كه پدر، مادر و برادرت نزد من آمده اند و مشتاق تو اند و براى تو در بهشت ، درجه هايى است كه جز با شهادت ، بدانها دست نمى يابى». [راوى] مى گويد: حسين عليه السلام در خواب به جدّش مى نگريست و سخن او را مى شنيد و مى گفت: «اى جدّم ! مرا هرگز نيازى به بازگشت به دنيا نيست . مرا نزد خود ، نگه دار و در منزِلت ، همراه خود ساز» . [راوى] مى گويد: پيامبر صلى الله عليه و آله به وى فرمود: «حسينم! تو مى بايد به دنيا باز گردى تا به شهادت برسى و از پاداش بزرگى كه خداوند برايت در نظر گرفته ، برخوردار گردى. به راستى كه تو و پدرت و برادرت و عمويت و عموى پدرت در روز قيامت با هم محشور مى شويد تا اين كه داخل بهشت شويد». [راوى] گفت: حسين عليه السلام با بى تابى و ناراحتى از خواب ، بيدار شد. پس خوابش را براى خاندانش و فرزندان عبد المطّلب تعريف كرد . آن روز در شرق و غرب عالم ، غصّه دارتر از خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله و گريان تر از زن و مردِ آنان نبود. حسين بن على عليه السلام آماده شد و تصميم گرفت از مدينه خارج شود . سپس در نيمه هاى شب ، نزد قبر مادرش رفت و در آن جا نماز گزارد و با مادرش وداع كرد . سپس از كنار قبر مادرش برخاست و به سوى قبر برادرش حسن عليه السلام رفت و در آن جا نيز نماز گزارد و وداع كرد . آن گاه به منزل خود باز گشت.

.

ص: 420

. .

ص: 421

. .

ص: 422

المناقب لابن شهر آشوب :كانَ الحُسَينُ عليه السلام يُصَلّي يَوما إذ وَسِنَ (1) ، فَرَأَى النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله في مَنامِهِ يُخبِرُهُ بِما يَجري عَلَيهِ ، فَقالَ الحُسَينُ عليه السلام : لا حاجَةَ لي فِي الرُّجوعِ إلَى الدُّنيا فَخُذني إلَيكَ ، فَيَقولُ : لا بُدَّ مِنَ الرُّجوعِ حَتّى تَذوقَ الشَّهادَةَ (2) .

2 / 2نِياحَةُ نِساءِ بَني عَبدِ المُطَّلِبِ عِندَ شُخوصِهِكامل الزيارات عن جابر عن محمّد بن عليّ [الباقر] عليه السلام :لَمّا هَمَّ الحُسَينُ عليه السلام بِالشُخوصِ عَنِ المَدينَةِ أقبَلَت نِساءُ بَني عَبدِ المُطَّلِبِ فَاجتَمَعنَ لِلنِّياحَةِ ، حَتّى مَشى فيهِنَّ الحُسَينُ عليه السلام . فَقالَ : أنشُدُكُنَّ اللّهَ أن تُبدينَ هذَا الأَمرَ مَعصِيَةً للّهِِ ولِرَسولِهِ . فَقالَت لَهُ نِساءُ بَني عَبدِ المُطَّلِبِ : فَلِمَن نَستَبقِي النِّياحَةَ وَالبُكاءَ ؟ ! فَهُوَ عِندَنا كَيَومَ ماتَ فيهِ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله وعَلِيٌّ وفاطِمَةُ ورُقَيَّةُ وزَينَبُ واُمُّ كُلثومٍ ؟ فَنَنشُدُكَ اللّهَ جَعَلَنَا اللّهُ فِداكَ مِنَ المَوتِ يا حَبيبَ الأَبرارِ مِن أهلِ القُبورِ . وأقبَلَت بَعضُ عَمّاتِهِ تَبكي وتَقولُ : أشهَدُ يا حُسَينُ ، لَقَد سَمِعتُ الجِنَّ ناحَت بِنَوحِكَ وهُم يَقولونَ : فَإِنَّ قَتيلَ الطَّفِّ مِن آلِ هاشِمٍأذَلَّ رِقابا مِن قُرَيشٍ فَذَلَّتِ حَبيبُ رَسولِ اللّه لَم يَكُ فاحِشاأبانَت مُصيبَتُكَ الاُنوفَ وجَلَّتِ وقُلنَ أيضا : أبكي حُسَينا سَيِّداولِقَتلِهِ شابَ الشَّعَرْ ولِقَتلِهِ زُلزِلتُمُولِقَتلِهِ انكَسَفَ القَمَرْ وَاحمَرَّت آفاقُ السَّماءِ مِنَ العَشِيَّةِ وَالسَّحَرْ وتَغَبَّرَت شَمسُ البِلادِ بِهِم وأظلَمَتِ الكُوَرْ (3) ذاكَ ابنُ فاطِمَةَ المُصابُ بِهِ الخَلائِقُ وَالبَشَرْ أورَثتَنا ذُلّاً بِهِجَدعُ الاُنوفِ مَعَ الغُرَرْ (4)

.


1- .الوَسَنُ : أوَّلُ النوم (النهاية : ج 5 ص 186 «وسن») .
2- .المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 88 .
3- .الكُورة : المدينة والصُقع ، الجمع كُوَر (القاموس المحيط : ج 2 ص 130 «كور») .
4- .كامل الزيارات : ص 195 ح 275 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 88 ح 26 .

ص: 423

المناقب ، ابن شهرآشوب :حسين عليه السلام روزى نماز مى گزارد كه خواب ، او را در بر گرفت . پيامبر صلى الله عليه و آله را در خواب ديد كه از آنچه بر او خواهد گذشت ، به وى خبر مى دهد. حسين عليه السلام گفت: «مرا نيازى به بازگشت به دنيا نيست . مرا نزد خود نگه دار» . پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «مى بايد باز گردى تا به شهادت، نائل شوى».

2 / 2نوحه سرايى زنان خاندان عبد المطّلب به هنگام سفر امام عليه السلام

كامل الزيارات_ به نقل از جابر ، از امام باقر عليه السلام _: چون حسين عليه السلام تصميم گرفت از مدينه بيرون رود، زنان خاندان عبد المطّلب آمدند تا به نوحه سرايى بپردازند . امام حسين عليه السلام نزد آنان رفت و فرمود: «شما را به خدا ، مبادا اين كار را فاش كنيد كه [افشاى خروج من] معصيت خدا و پيامبر اوست». زنان خاندان عبد المطّلب گفتند: پس نوحه سرايى و گريه را براى كه نگه داريم؟ اين روز براى ما ، مانند روزى است كه پيامبر خدا، على، فاطمه، رقيّه، زينب و امّ كلثوم [ ، دختران پيامبر صلى الله عليه و آله ] از دنيا رفتند. خدا ، ما را پيشْ مرگ تو قرار دهد، اى محبوب خوبانِ درگذشته ! يكى از عمّه هاى حسين عليه السلام ، با حالت گريان آمد و گفت: گواهى مى دهم _ اى حسين _ كه شنيدم پريان هم براى تو نوحه سرايى مى كنند و مى گويند : كشته طَف كه از خاندان هاشم است ،مردمانى از قريش را خوار كرد و آنان خوار شدند . حبيب پيامبر خدا كه جرمى مرتكب نشد .مصيبت تو، بزرگ بود و بينى ها را بريد . زنان خاندان عبد المطّلب نيز اين چنين نوحه سرايى كردند: گريه مى كنم براى حسينِ سَرور كه شهادت او ، موها را سپيد كرد.براى كشته شدنش زلزله به پا شد و ماه گرفت. آفاق آسمان در شب و سحر ، گلگون گشتو خورشيدِ شهرها را غبار گرفت و شهرها تاريك شدند. اين ، فرزند فاطمه است كه تمام موجودات و انسان ها عزادار اويند.شهادت او ، ما را خوار ساخت و بينى ها را قطع كرد و به خسارت انداخت.

.

ص: 424

2 / 3اِقتِراحُ عُمَرَ بنِ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ (1)الملهوف عن محمّد بن عمر :سَمِعتُ أبي عُمَرَ بنَ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ عليه السلام يُحَدِّثُ أخوالي آلَ عَقيلٍ ، قالَ : لَمَّا امتَنَعَ أخِي الحُسَينُ عليه السلام عَنِ البَيعَةِ لِيَزيدَ بِالمَدينَةِ دَخَلتُ عَلَيهِ فَوَجَدتُهُ خالِيا ، فَقُلتُ لَهُ : جُعِلتُ فِداكَ يا أبا عَبدِ اللّهِ ، حَدَّثَني أخوكَ أبو مُحَمَّدٍ الحَسَنُ عَن أبيهِ عليهماالسلام ، ثُمَّ سَبَقَتنِي الدَّمعَةُ وعَلا شَهيقي . فَضَمَّني إلَيهِ وقالَ : حَدَّثَكَ أنّي مَقتولٌ؟ فَقُلتُ : حوشيتَ يابنَ رَسولِ اللّهِ . فَقالَ : سَأَلتُكَ بِحَقِّ أبيكَ ، بِقَتلي خَبَّرَكَ؟ فَقُلتُ : نَعَم ، فَلَولا ناوَلتَ وبايَعتَ ! فَقالَ : حَدَّثَني أبي أنَّ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله أخبَرَهُ بِقَتلِهِ وقَتلي ، وأنَّ تُربَتي تَكونُ بِقُربِ تُربَتِهِ ، فَتَظُنُّ أنَّكَ عَلِمتَ ما لَم أعلَمهُ! وإنَّهُ لا اُعطِي الدَّنِيَّةَ (2) عَن نَفسي أبَدا ، ولَتَلقَيَنَّ فاطِمَةُ أباها شاكِيَةً ما لَقِيَتْ ذُرِّيَّتُها مِن اُمَّتِهِ ، ولا يَدخُلُ الجَنَّةَ أحَدٌ آذاها في ذُرِّيَّتِها . (3)

.


1- .عمر بن عليّ بن أبي طالب يكنّى أبا حفص ، وكان آخر من ولد من بني عليّ الذكور. اُمّه الصهباء الثعلبيّة (التغلبيّة) اُمّ حبيب ، تخلّف عمر عن أخيه الحسين عليه السلام و لم يسر معه إلى الكوفة . وذكر في الفتوح ومقتل الحسين للخوارزمي أنّه حضر واقعة الطفّ واستشهد فيها ، ولكنّ الأخبار تدلّ على خلاف ذلك ، لتصريح كثير من النسّابة بعدم حضوره في الطفّ ، ولم يذكره من استقصى شهداء الطفّ من العامّة والخاصّة مضافا إلى ما روي من أنّه لمّا بلغه قتل أخيه الحسين عليه السلام ، خرج في معصفرات له ، وجلس بفناء داره وقال: أنا الغلام الحازم ، ولو خرجت معهم لذهبت في المعركة وقتلت.ومات بينبع وهو ابن سبع وسبعين أو خمس وسبعين سنة (راجع:الإرشاد: ج 2 ص150 وعمدة الطالب: ص 361 و362 و المجدي: ص 15 والمناقب لابن شهر آشوب: ج 4ص 172 وبحار الأنوار: ج 45 ص 37 و معجم رجال الحديث: ج 13 ص 45 وقاموس الرجال: ج8 ص212 ونسب قريش: ص42 ومقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي: ج 2 ص 28) .
2- .في المصدر : «الدنيا» ، والتصويب من بعض النسخ .
3- .الملهوف (طبعة أنوار الهدى) : ص19 .

ص: 425

2 / 3پيشنهاد عُمَر بن على بن ابى طالب به امام عليه السلام

(1)الملهوف_ به نقل از محمّد بن عمر _: از پدرم عمر بن على بن ابى طالب ، شنيدم كه براى خويشانم (خاندان عقيل) چنين تعريف مى كرد: وقتى برادرم حسين عليه السلام از بيعت با يزيد در مدينه سر باز زد، نزد او رفتم و او را تنها يافتم . به وى گفتم : جانم فدايت، اى ابا عبد اللّه ! برادرت حسن ، از پدرش برايم نقل كرد كه ... ديگر گريه امانم نداد و هِق هقِ گريه ام بلند شد . او مرا در آغوش گرفت و فرمود: «برادرم گفت كه من كشته مى شوم؟» . گفتم: از اين بگذر ، اى پسر پيامبر خدا [كه من توان گفتنش را ندارم] ! فرمود: «تو را به جان پدرت سوگند ، آيا از كشته شدن من خبر داد؟» . گفتم: بله . پس چرا بيعت نمى كنى؟ فرمود: «پدرم به من خبر داد كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به وى از كشته شدن خودش و من خبر داده است و خبر داده كه قبر من ، نزديك قبر وى خواهد بود. تو مى پندارى چيزى را مى دانى كه من نمى دانم ؟ به راستى كه هيچ گاه خودم را خوار نخواهم ساخت و به راستى كه فاطمه پدرش را در حالى ملاقات مى كند كه از رفتار امّتش با فرزندانش شاكى است و كسى كه فاطمه را از ناحيه فرزندانش آزار دهد ، هرگز وارد بهشت نمى شود» .

.


1- .عمر بن على بن ابى طالب _ كه كنيه اش ابو حفص است _ ، آخرين پسر امام على عليه السلام است . مادرش صهباى ثعلبى يا تغلبى است و كنيه صهبا امّ حبيب است. عمر به همراه برادرش حسين عليه السلام به كوفه نرفت . در كتاب الفتوح و مقتل خوارزمى آمده كه در كربلا حضور داشت و به شهادت رسيد ؛ ولى اخبار درست ، بر خلاف آن دلالت دارند ؛ زيرا بيشتر شرح حال نويسان گفته اند كه وى در كربلا حضور نداشته و كسانى كه نام شهداى كربلا را به دست آورده اند (از شيعه و اهل سنّت) ، نام او را ثبت نكرده اند . علاوه بر آن ، گزارش شده كه وقتى خبر شهادت امام حسين عليه السلام به وى رسيد ، لباس هاى رنگى اش را پوشيد و بر درِ خانه اش نشست و گفت: من ، جوانى دورانديشم . اگر با آنان مى رفتم ، بايد در نبرد ، شركت مى كردم و كشته مى شدم. وى در ينبع در هفتاد و هفت يا هفتاد و پنج سالگى در گذشت .

ص: 426

2 / 4اِقتِراحُ ابنِ الحَنَفِيَّةِ (1)تاريخ الطبري عن أبي مخنف :وأمَّا الحُسَينُ عليه السلام فَإِنَّهُ خَرَجَ بِبَنيهِ وإخوَتِهِ وبَني أخيهِ وجُلِّ أهلِ بَيتِهِ إلّا مُحَمَّدَ ابنَ الحَنَفِيَّةِ فَإِنَّهُ قالَ لَهُ : يا أخي ، أنتَ أحبُّ النّاسِ إلَيَّ وَأعَزُّهُم عَلَيَّ ، ولَستُ أدَّخِرُ النَّصيحَةَ لأَِحَدٍ مِنَ الخَلقِ أحَقَّ بِها مِنكَ ، تَنَحَّ بِتَبِعَتِكَ عَن يَزيدَ بنِ مُعاوِيَةَ وعَنِ الأَمصارِ ما استَطَعتَ ، ثُمَّ ابعَث رُسُلَكَ إلَى النّاسُ فَادعُهُم إلى نَفسِكَ ، فَإِن بايَعوا لَكَ حَمِدتَ اللّهَ عَلى ذلِكَ ، وإن أجمَعَ النّاسُ عَلى غَيرِكَ لم يُنقِصِ اللّهُ بِذلِكَ دينَكَ ولا عَقلَكَ ، ولا يُذهِبُ بِهِ مُروءَتَكَ ولا فَضلَكَ ، إنّي أخافُ أن تَدخُلَ مِصرا مِن هذِهِ الأَمصارِ وتَأتِيَ جَماعَةً مِنَ النّاسِ فَيَختَلِفونَ بَينَهُم ، فَمِنهُم طائِفَةٌ مَعَكَ واُخرى عَلَيكَ فَيَقتَتِلونَ ، فَتَكونُ لأَِوَّلِ الأَسِنَّةِ ، فَإِذا خَيرُ هذِهِ الاُمَّةِ كُلِّها نَفسا وأبا واُمّا أضيَعُها دَما ، وأذَلُّها أهلاً . قالَ لَهُ الحُسَينُ عليه السلام : فَإِنّي ذاهِبٌ يا أخي . قالَ : فَانزِل مَكَّةَ ، فَإِنِ اطمَأَنَّت بِكَ الدّارُ فَسَبيلٌ ذلِكَ ، وإن نَبَت (2) بِكَ لَحِقتَ بِالرِّمالِ وشَعَفِ (3) الجِبالِ ، وخَرَجتَ مِن بَلَدٍ إلى بَلَدٍ حَتّى تَنظُرَ إلى ما يَصيرُ أمرُ النّاسِ وتَعرِفَ عِندَ ذلِكَ الرَّأيَ ، فَإِنَّكَ أصوَبُ ما تَكونُ رَأيا وأحزَمُهُ عَمَلاً حينَ تَستَقبِلُ الاُمورَ استِقبالاً ، ولا تَكونُ الاُمورُ عَلَيكَ أبَدا أشكَلَ مِنها حينَ تَستَدبِرُها استِدبارا . قالَ : يا أخي ! قَد نَصَحتَ فَأَشفَقتَ ، فَأَرجو أن يَكونَ رَأيُكَ سَديدا مُوَفَّقا . (4)

.


1- .محمّد بن الحنفيّة ابن الإمام أمير المؤمنين عليه السلام ، كنيته أبو القاسم ؛ والجمع بين هذه الكنية وبين اسم محمّد هو ممّا اختصّ به ابن الحنفيّة . قال رسول اللّه صلى الله عليه و آله لأمير المؤمنين عليه السلام : «إنّه سَيولَدُ لَكَ بَعدي غُلامٌ فَقَد نَحَلتُهُ اسمي وكُنيَتي ، ولا تَحلُّ لِأَحَدٍ مِن اُمَّتي بَعدَهُ» . ولد في أيّام أبي بكر ، كانت اُمّه من الأسرى ، فوقعت في نصيب الإمام عليه السلام . كان من العلماء المحدّثين اُولي شأن في آل عليّ عليه السلام ، وكان شجاعا حمل اللواء يوم الجمل وصفّين ، ولم يشهد كربلاء . وذكر ابن اعثم في كتابه الفتوح أنّ الإمام الحسين عليه السلام قال له : «وأمّا أنتَ يا أخي فَلا عَليكَ أن تُقيمَ فِي المدينَةِ فَتكونَ لي عَينا عَلَيهِم ، ولا تُخفِ عَلَيَّ شيئا من اُمورهم» . لم يبايع عبداللّه بن الزبير بعد تسلّطه ، فعزم على حرقه ، لكنّ جيش المختار أنقذه مع ابن عبّاس من مخالبه . كان للمختار صلة وثيقة به ، وقد نسّق معه في الثأر من قتلة الحسين عليه السلام . توفّي بالمدينة سنة (81 ه) (راجع : الطبقات الكبرى : ج 5 ص 91 _ 116 وسير أعلام النبلاء : ج 4 ص 110 _ 128 وتاريخ دمشق : ج 54 ص 321 _ 359 والكافي : ج 1 ص 348 ح 5 والخصال : ص 380 ورجال الكشّي : ج 1 ص 286 وقاموس الرجال : ج 9 ص 246 ).
2- .نَبا منزلُه به : لم يوافقه (القاموس المحيط : ج 4 ص 393 «نبا») .
3- .الشَّعَفَةُ _ بالتحريك _ : رأس الجبل ، والجمع شَعَف وشعوف وشِعاف (الصحاح : ج 4 ص 1381 «شعف») .
4- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 341 ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 530 ؛ الإرشاد : ج 2 ص 34 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 326 وراجع : روضة الواعظين : ص 190 وإعلام الورى : ج 1 ص 435 .

ص: 427

2 / 4پيشنهاد محمّد بن حنفيّه به امام عليه السلام

(1) تاريخ الطبرى_ به نقل از ابو مخنف _: حسين عليه السلام به همراه پسران و برادران و برادرزاده ها و اكثر خاندانش، جز محمّد بن حنفيّه ، [از مدينه] بيرون رفت ؛ زيرا محمّد به حسين عليه السلام گفت: برادرم ! تو برايم دوست داشتنى ترين و عزيزترينِ مردمان هستى. خيرخواهى براى هيچ كس ، سزاوارتر از تو نيست. تو با همراهانت ، هر چه مى توانى ، از يزيد بن معاويه و از شهرها دور شو. آن گاه نمايندگانت را به سوى مردم بفرست و آنان را به سوى خود ، دعوت كن . اگر با تو بيعت كردند ، خدا را بر آن ، سپاس گزار باش و اگر با جز تو بيعت كردند، خداوند با اين كار از دين و خِرد تو نمى كاهد و جوان مردى و فضيلت تو با اين كار ، از بين نمى رود. مى ترسم وارد شهرى از اين شهرها شوى و نزد گروهى از مردم بروى و ميان آنان ، اختلاف شود: گروهى از تو طرفدارى كنند و گروهى بر ضدّ تو باشند . سپس ميان آنان ، درگيرى و كشتار شود و [در اين ميان ،] تو ، هدف اوّلين تير خواهى بود و در اين صورت ، بهترينِ اين امّت از جهت شخصيت و پدر و مادر ، خوارترينِ آنها مى شود و خونش هدر مى رود. حسين عليه السلام به وى فرمود: «به راستى كه من ، رفتنى هستم ، اى برادر!». [محمّد] گفت: پس وارد مكّه شو . اگر جايى مطمئن بود ، همان جا مى مانى ، و گرنه به كوه پايه ها و كوه ها پناه مى برى و از شهرى به شهرى مى روى تا ببينى كار مردم ، به كجا مى انجامد و آن گاه تصميم مى گيرى ؛ چرا كه بهترين زمان براى تصميم گيرى درست و سنجيده، هنگامى است كه به استقبال حوادث مى روى و دشوارترينِ كارها آن است كه به حوادث ، پشت كنى . حسين عليه السلام فرمود: «برادرم ! خيرخواهىِ دلسوزانه اى كردى . اميدوارم رأى تو ، رأيى محكم و درست باشد».

.


1- محمّد بن حنفيّه، فرزند امير مؤمنان امام على عليه السلام است كه كنيه اش ابو القاسم بود و داشتن نام محمّد و كنيه ابو القاسم، از ويژگى هاى خاصّ اوست. پيامبر صلى الله عليه و آله به امير مؤمنان عليه السلام فرمود: «به زودى برايت پسرى به دنيا خواهد آمد كه نام و كنيه ام را به وى بخشيدم و پس از او در امّتم، براى كسى چنين امرى روا نيست». وى در زمان خلافت ابو بكر به دنيا آمد و مادرش، جزو اسيران بود و در سهم امام عليه السلام قرار گرفت. محمّد، از عالمان محدّث و صاحب منزلت در خاندان امير مؤمنان عليه السلام است. وى شجاع و در نبرد جَمَل و صفّين، پرچمدار بود. او در حادثه كربلا حضور نداشت. ابن اعثم، در الفتوح آورده است كه: امام حسين عليه السلام به وى فرمود: «برادرم! تو در مدينه بمان و از جانب من، مراقب آن باش و چيزى را از من، پنهان مدار». او بعد از تسلّط ابن زبير بر مدينه، با وى بيعت نكرد و وى مى خواست او را بسوزاند كه سپاه مختار، او و ابن عبّاس را از چنگال ابن زبير، نجات دادند. مختار با وى ارتباط صميمى و نزديكى داشت و با وى در خونخواهى از قاتلان حسين عليه السلام، همراه بود. وى به سال 81 هجرى در مدينه در گذشت.

ص: 428

الفتوح :لَمّا جاءَ إلَيهِ [أي إلَى الإِمامِ الحُسَينِ عليه السلام ] مُحَمَّدُ ابنُ الحَنَفِيَّةِ قالَ : يا أخي فَدَتكَ نَفسي ، أنتَ أحَبُّ النّاسِ إلَيَّ وأعَزُّهُم عَلَيَّ ، ولَستُ وَاللّهِ أدَّخِرُ النَّصيحَةَ لأَِحَدٍ مِنَ الخَلقِ ، ولَيسَ أحَدٌ أحَقَّ بِها مِنكَ ، فَإِنَّكَ كَنَفسي وروحي وكَبيرُ أهلِ بَيتي ومَن عَلَيهِ اعتِمادي وطاعَتُهُ في عُنُقي ، لأَِنَّ اللّهَ تَبارَكَ وتَعالى قَد شَرَّفَكَ وجَعَلَكَ مِن ساداتِ أهلِ الجَنَّةِ ، وإنّي اُريدُ أن اُشيرَ عَلَيكَ بِرَأيي فَاقبَلهُ مِنّي . فَقالَ لَهُ الحُسَينُ عليه السلام : قُل ما بَدا لَكَ . فَقالَ : اُشيرُ عَلَيكَ أن تَنجُوَ نَفسَكَ عَن يَزيدَ بنِ مُعاوِيَةَ وعَنِ الأَمصارِ مَا استَطَعتَ ، وأن تَبعَثَ رُسُلَكَ إلَى النّاسِ وتَدعُوَهُم إلى بَيعَتِكَ ، فَإِنّي إن بايَعَكَ النّاسُ وتابَعوكَ حَمِدتُ اللّهَ عَلى ذلِكَ ، وقُمتَ فيهِم بِما يَقومُ فيهِمُ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله وَالخُلَفاءُ الرّاشِدونَ المَهدِيّونَ مِن بَعدِهِ ، حَتّى يَتَوَفّاكَ اللّهُ وهُوَ عَنكَ راضٍ ، وَالمُؤمِنونَ كَذلِكَ ، كَما رَضوا عَن أبيكَ وأخيكَ ، وإن أجمَعَ النّاسُ عَلى غَيرِكَ حَمِدتَ اللّهَ عَلى ذلِكَ ، وإنّي خائِفٌ عَلَيكَ أن تَدخُلَ مِصرا مِنَ الأَمصارِ أو تَأتِيَ جَماعَةً مِنَ النّاسِ فَيَقتَتِلونَ فَتَكونُ طائِفَةٌ مِنهُم مَعَكَ وَطائِفَةٌ عَلَيكَ فَتُقتَلَ بَينَهُم (1) . فَقالَ لَهُ الحُسَينُ عليه السلام : يا أخي ! إلى أينَ أذهَبُ ؟ قالَ : اُخرُج إلى مَكَّةَ ، فَإِنِ اطمَأَنَّت بِكَ الدّارُ فَذاكَ الَّذي تُحِبُّ واُحِبُّ ، وإن تَكُنِ الاُخرى خَرَجتَ إلى بِلادِ اليَمَنِ ، فَإِنَّهُم أنصارُ جَدِّكَ وأخيكَ وأبيكَ ، وهُم أرأَفُ النّاسِ وأرَقُّهُم قُلوبا ، وأوسَعُ النّاسِ بِلادا وأرجَحُهُم عُقولاً ، فَإِنِ اطمَأَنَّت بِكَ أرضُ اليَمَنِ وإلّا لَحِقتَ بِالرِّمالِ وشُعوبِ (2) الجِبالِ ، وصِرتَ مِن بَلَدٍ إلى بَلَدٍ لِتَنظُرَ ما يَؤُولُ إلَيهِ أمرُ النّاسِ ، ويُحكَمَ بَينَكَ وبَينَ القَومِ الفاسِقينَ . فَقالَ لَهُ الحُسَينُ عليه السلام : يا أخي ! وَاللّهِ لَو لَم يَكُن فِي الدُّنيا مَلجَأٌ ولا مَأوى لَما بايَعتُ وَاللّهِ يَزيدَ بنَ مُعاوِيَةَ أبَدا ، وقَد قالَ صلى الله عليه و آله : «اللّهُمَّ لا تُبارِك في يَزيدَ» . قالَ : فَقَطَعَ عَلَيهِ مُحَمَّدُ ابنُ الحَنَفِيَّةِ الكَلامَ وبَكى ، فَبَكى مَعَهُ الحُسَينُ عليه السلام سَاعَةً ثُمَّ قالَ : جَزَاكَ اللّهُ _ يا أخي _ عَنّي خَيرا ، ولَقَد نَصَحتَ وأشَرتَ بِالصَّوابِ ، وأنَا أرجو أن يَكونَ إن شاءَ اللّهُ رَأيُكَ مُوَفَّقا مُسَدَّدا ، وإنّي قَد عَزَمتُ عَلَى الخُروجِ إلى مَكَّةَ ، وقَد تَهَيَّأتُ لِذلِكَ أنَا وإخوَتي وبَنو إخوَتي وشيعَتي ، وأمرُهُم أمري ، ورَأيُهُم رَأيي . وأمّا أنتَ يا أخي فَلا عَلَيكَ أن تُقيمَ بِالمَدينَةِ فَتَكونَ لي عَينا عَلَيهِم ، ولا تُخفِ عَلَيَّ شَيئا مِن اُمورِهِم . (3)

.


1- .في المصدر : «منهم» ، والصواب ما أثبتناه كما في مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي .
2- .الشَّعب : الطريق في الجبل (القاموس المحيط : ج 1 ص 88 «شعب») .
3- .الفتوح: ج 5 ص 20 ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي: ج 1 ص 187 نحوه؛ بحار الأنوار : ج 44 ص 329.

ص: 429

الفتوح :چون محمّد بن حنفيّه نزد او (حسين عليه السلام ) آمد ، گفت: برادرم ! جانم فدايت ! تو دوست داشتنى ترين و عزيزترينِ كسان نزد منى . به خدا سوگند كه هيچ كس براى دلسوزى و خيرخواهى ، سزاوارتر از تو نيست، كه تو جان و روح من و بزرگ خاندان و تكيه گاه منى و اطاعت تو ، بر گردن من است ؛ چرا كه خداوند ، تو را گرامى داشته و از بزرگان بهشت ، قرار داده است. من مى خواهم رأيم را به تو گوشزد كنم . آن را از من بپذير. حسين عليه السلام فرمود: «آنچه به نظرت رسيده ، بگو» . محمّد گفت: مى گويم : خود را تا آن جا كه مى توانى ، از يزيد بن معاويه و شهرها دور نگه دار و آن گاه نمايندگانت را نزد مردم بفرست و آنان را به بيعت كردن با خودت فرا بخوان. اگر مردم با تو بيعت كردند و از تو پيروى نمودند ، خدا را بر اين ، سپاس مى گويى و آن گاه در ميان مردم ، مانند پيامبر صلى الله عليه و آله و خلفاى هدايتگر و هدايت يافته پس از پيامبر صلى الله عليه و آله ، امور را در دست مى گيرى، تا زمانى كه خداوند ، تو را نزد خود فرا خواند ، در حالى كه از تو خشنود است و مؤمنان نيز از تو خشنودند ، همان گونه كه از پدرت و برادرت رضايت داشتند ؛ و اگر مردم به دنبال ديگرى رفتند ، [باز] تو خداوند را بر آن شكر مى كنى. به راستى كه من مى ترسم وارد شهرى شوى يا نزد گروهى فرود آيى و آنان با يكديگر نزاع و ستيز كنند : گروهى طرفدار تو باشند و گروهى بر ضدّ تو و تو در اين ميان ، كشته شوى. حسين عليه السلام به وى فرمود: «برادرم ! به كجا روم؟» . گفت: به سمت مكّه حركت كن . اگر آن جا برايت امن بود، اين ، همان است كه تو و من ، هر دو ، دوست مى داريم ؛ و اگر آن جا ايمن نبود ، به سمت شهرهاى يمن حركت كن ؛ چرا كه مردم آن جا ، ياران جد و پدر و برادرت بوده اند. آنان ، مردمانى رئوف و دلْ رحم اند و شهرهاى بزرگ دارند و خردمندترينِ مردمان اند . اگر يمن را محلّى امن يافتى [، اقامت گزين] ، وگرنه به سمت كوه پايه ها و كوهستان ها حركت كن و از شهرى به شهرى در سفر باش تا ببينى عاقبت مردم ، به كجا مى انجامد و خداوند ، چگونه ميان تو و اين قوم فاسق ، داورى مى نمايد . حسين عليه السلام به وى فرمود: «برادرم ! به خدا سوگند ، اگر در دنيا هيچ پناه و مأوايى نداشته باشم ، هرگز با يزيد بن معاويه بيعت نمى كنم ؛ چرا كه پيامبر خدا فرمود: بار خدايا ! در يزيد ، بركتى قرار مده ». [راوى] مى گويد: محمّد بن حنفيّه ، سخن خويش با برادر را قطع نمود و شروع به گريه كرد . حسين عليه السلام نيز مدّتى با او گريست و آن گاه فرمود: «برادرم ! خداوند ، تو را پاداش خير دهد ! حقيقتا برايم خيرخواهى كردى و به صواب و حقيقت ، راه نمايى نمودى . اميدوارم كه رأى تو ، استوار و درست باشد. من تصميم بر خروج به سمت مكّه دارم و خودم، برادرانم، برادرزاده ها و دوستارانم را براى اين كار ، مهيّا ساخته ام. نظر آنان ، نظر من و تصميم آنان ، تصميم من است ؛ امّا تو _ اى برادرم _ منعى نيست كه در مدينه بمانى و از سوى من مراقب حوادث باشى و چيزى از اخبار آنان را از من پنهان نكنى».

.

ص: 430

. .

ص: 431

. .

ص: 432

2 / 5ما أوصى بِهِ الإِمامُ أخاهُ مُحَمَّداالفتوح عن الإمام الحسين عليه السلام_ فيما أوصى بِهِ مُحَمَّدَ ابنَ الحَنَفِيَّةِ _: أمّا أنتَ يا أخي فَلا عَلَيكَ أن تُقيمَ بِالمَدينَةِ ، فَتَكونَ لي عَينا عَلَيهِم ، ولا تُخفِ عَلَيَّ شَيئا مِن اُمورِهِم . قالَ [ابنُ أعثَمَ] : ثُمَّ دَعَا الحُسَينُ عليه السلام بِدَواةٍ وبَياضٍ ... فَكَتَبَ : بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحيمِ ، هذا ما أوصى بِهِ الحُسَينُ بنُ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ لأَِخيهِ مُحَمَّدِ ابنِ الحَنَفِيَّةِ المَعروفِ وَلَدِ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ عليه السلام : إنَّ الحُسَينَ بنَ عَلِيٍّ يَشهَدُ أن لا إلهَ إلَا اللّهُ وَحدَهُ لا شَريكَ لَهُ ، وأنَّ مُحَمَّدا عَبدُهُ ورَسولُهُ ، جاءَ بِالحَقِّ مِن عِندِهِ ، وأنَّ الجَنَّةَ حَقٌّ ، وَالنّارَ حَقٌّ . وأنَّ السّاعَةَ آتِيَةٌ لا رَيبَ فيها ، وأنَّ اللّهَ يَبعَثُ مَن فِي القُبورِ ، وأنّي لَم أخرُج أشِرا (1) ولا بَطِرا (2) ، ولا مُفسِدا ولا ظالِما ، وإنَّما خَرَجتُ لِطَلَبِ النَّجاحِ وَالصَّلاحِ في اُمَّةِ جَدّي مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله ، اُريدُ أن آمُرَ بِالمَعروفِ وأنهى عَنِ المُنكَرِ ، وأسيرَ بِسيرَةِ جَدّي مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله ، وسيرَةِ أبي عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ . . . فَمَن قَبِلَني بِقَبولِ الحَقِّ فَاللّهُ أولى بِالحَقِّ ، ومَن رَدَّ عَلَيَّ هذا أصبِرُ حَتّى يَقضِيَ اللّهُ بَيني وبَينَ القَومِ بِالحَقِّ ، ويَحكُمَ بَيني وبَينَهُم بِالحَقِّ ، وهُوَ خَيرُ الحاكِمينَ ، هذِهِ وَصِيَّتي إلَيكَ يا أخي ، وما تَوفيقي إلّا بِاللّهِ ، عَلَيهِ تَوَكَّلتُ وإلَيهِ اُنيبُ ، وَالسَّلامُ عَلَيكَ وعَلى مَنِ اتَّبَعَ الهُدى ، ولا حَولَ ولا قُوَّةَ إلّا بِاللّهِ العَلِيِّ العَظيمِ . قالَ : ثُمَّ طَوَى الكِتابَ الحُسَينُ عليه السلام وخَتَمَهُ بِخاتَمِهِ ، ودَفَعَهُ إلى أخيهِ مُحَمَّدِ ابنِ الحَنَفِيَّةِ ثُمَ وَدَّعَهُ . (3)

.


1- .الأشِرُ : الفَرِحُ البَطِر ، كأنّه يريد كفران النعمة وعدم شكرها (مجمع البحرين : ج 1 ص 50 «أشر») .
2- .البَطَرُ : الطُغيان عند النعمة وطول الغنى (لسان العرب : ج 4 ص 69 «بطر») .
3- .الفتوح : ج 5 ص 21 ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 1 ص 188 ؛ المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 89 نحوه ، بحار الأنوار : ج 44 ص 329 .

ص: 433

2 / 5وصيّت هاى امام عليه السلام به برادرش محمّد

الفتوح_ در باره وصيّت امام حسين عليه السلام به برادرش محمّد بن حنفيّه _: حسين عليه السلام فرمود : «تو _ اى برادرم _ منعى نيست كه در مدينه بمانى و از سوى من ، مراقب امور باشى و چيزى از اخبار آنان را از من مخفى مدارى». راوى مى گويد: آن گاه حسين عليه السلام ، كاغذ و قلمى خواست و نوشت: «به نام خداوند بخشنده مهربان . اين است آنچه حسين بن على بن ابى طالب ، به برادرش محمّد بن حنفيّه فرزند على بن ابى طالب عليه السلام ، وصيّت مى كند: به راستى كه حسين بن على ، شهادت مى دهد كه جز خداى يگانه ، خدايى نيست و همتايى ندارد ، و به راستى كه محمّد ، بنده و فرستاده اوست و پيام حق را از جانب او (خدا) آورْد و به راستى كه بهشت ، حق است و دوزخ ، حق است و قيامت ، بى شك ، خواهد آمد و خداوند ، بدن ها[ى خفته ]در قبرها را بر خواهد انگيخت. به درستى كه من از روى ناسپاسى و زياده خواهى و براى فساد و ستمگرى ، قيام نكردم ؛ بلكه براى تحقّق رستگارى و صلاح امّت جدّم پيامبر صلى الله عليه و آله ، قيام نمودم . مى خواهم امر به معروف و نهى از منكر نمايم و به سيره جدّم محمّد صلى الله عليه و آله و پدرم على بن ابى طالب عليه السلام ، رفتار كنم... . آن كه مرا به حقّانيت مى پذيرد، [بداند كه] خداوند ، سرچشمه حق است [و پاداش او را خواهد داد] و اگر كسى در اين دعوت، دستِ رد بر من زند ، شكيبايى مى ورزم تا خداوند ، ميان من و اين گروه ، بر پايه حقيقت ، داورى كند و به حقيقت ، حكم دهد، كه او بهترينِ داورى كنندگان است. برادرم ! اين است وصيّت من به تو. جز از خداوند ، توفيق ، طلب نمى كنم. بر او توكّل مى كنم و به سوى او باز مى گردم . درود بر تو و هر آن كه از راه درست ، پيروى كند ! و نيرو و توانى جز از جانب خداوندِ برتر و بزرگ نيست». [راوى] مى گويد: آن گاه حسين عليه السلام نامه را بست و مُهرِ خود را بر آن زد و آن را به برادرش محمّد بن حنفيّه سپرد و با او خداحافظى كرد.

.

ص: 434

2 / 6شُخوصُ الإِمامِ عليه السلام مِنَ المَدينَةِ وإقامَتُهُ في مَكَّةَالإرشاد :أقامَ الحُسَينُ عليه السلام في مَنزِلِهِ تِلكَ اللَّيلَةَ ، وهِيَ لَيلَةُ السَّبتِ لِثَلاثٍ بَقينَ مِن رَجَبٍ سَنَةَ سِتّينَ . وَاشتَغَلَ الوَليدُ بنُ عُتبَةَ بِمُراسَلَةِ ابنِ الزُّبَيرِ فِي البَيعَةِ لِيَزيدَ وَامتِناعِهِ عَلَيهِ . وخَرَجَ ابنُ الزُّبَيرِ مِن لَيلَتِهِ عَنِ المَدينَةِ مُتَوَجِّها إلى مَكَّةَ ، فَلَمّا أصبَحَ الوَليدُ سَرَّحَ في أثَرِهِ الرِّجالَ ، فَبَعَثَ راكِبا مِن مَوالي بَني اُمَيَّةَ في ثَمانينَ راكِبا ، فَطَلَبوهُ فَلَم يُدرِكوهُ فَرَجَعوا . فَلَمّا كانَ آخِرُ نَهارِ يَومِ السَّبتِ بَعَثَ الرِّجالَ إلَى الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام لِيَحضُرَ فَيُبايِعَ الوَليدَ لِيَزيدَ بنِ مُعاوِيَةَ ، فَقالَ لَهُمُ الحُسَينُ عليه السلام : أصبِحوا ثمَّ تَرَونَ ونَرى ، فَكَفّوا تِلكَ اللَّيلَةَ عَنهُ ولَم يُلِحّوا عَلَيهِ . فَخَرَجَ عليه السلام مِن تَحتِ لَيلَتِهِ _ وهِيَ لَيلَةُ الأَحَدِ لِيَومَينِ بَقِيا مِن رَجَبٍ _ مُتَوَجِّها نَحوَ مَكَّةَ. (1)

.


1- .الإرشاد : ج 2 ص 34 ، روضة الواعظين : ص 189 ، إعلام الورى : ج 1 ص 435 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 326 .

ص: 435

2 / 6بيرون رفتن امام عليه السلام از مدينه و اقامت گزيدن او در مكّه

الإرشاد :حسين عليه السلام آن شب را در منزل خود ، باقى ماند و آن ، شبِ شنبه، سه روزْ باقى مانده از ماه رجب سال شصت بود. وليد بن عقبه، در اين شب ، مشغول گرفتن بيعت از پسر زبير براى يزيد و [شاهدِ] امتناع وى بود. پسر زبير ، همان شب از مدينه به سمت مكّه خارج شد. صبحگاهان ، وليد ، مردانى را در پى او فرستاد. او هشتاد سواره از دوستاران بنى اميّه را در جستجوى او فرستاد ؛ ولى به وى دست نيافتند و باز گشتند. آخرهاى روز شنبه، وليد ، مردانى را در پى حسين بن على عليه السلام فرستاد تا در مجلس او حضور يافته ، با وليد از طرف يزيد بن معاويه بيعت نمايد. حسين عليه السلام به آنان فرمود: «تا فردا شود و ببينيم چه مى كنيم». آنان آن شب ، دست از حسين عليه السلام برداشتند و به وى [براى بيعت] اصرار نكردند. [امام حسين عليه السلام ] همان شب _ يعنى شب يكشنبه، دو شبْ مانده از ماه رجب _ به سمت مكّه بيرون رفت.

.

ص: 436

تاريخ الطبري عن أبي مخنف :أمَّا ابنُ الزُّبَيرِ فَقالَ : الآنَ آتيكُم ، ثُمَّ أتى دارَهُ فَكَمَنَ فيها ، فَبَعَثَ الوَليدُ إلَيهِ فَوَجَدَهُ مُجتَمِعا في أصحابِهِ مُتَحَرِّزا ، فَأَلَحَّ عَلَيهِ بِكَثرَةِ الرُّسُلِ وَالرِّجالِ في أثَرِ الرِّجالِ . فَأَمّا حُسَينٌ عليه السلام فَقالَ : كُفَّ حَتّى تَنظُرَ ونَنظُرَ ، وتَرى ونَرى . وأمَّا ابنُ الزُّبَيرِ فَقالَ : لا تُعجِلوني ؛ فَإِنّي آتيكُم ، أمهِلوني . فَأَلَحّوا عَلَيهِما عَشِيَّتَهُما تِلكَ كُلَّها وأوَّلَ لَيلِهِما، وكانوا عَلى حُسَينٍ عليه السلام أشَدَّ إبقاءً . وبَعَثَ الوَليدُ إلَى ابنِ الزُّبَيرِ مَوالِيَ لَهُ فَشَتَموهُ وصاحوا بِهِ : يَابنَ الكاهِلِيَّةِ ، وَاللّهِ لَتَأتِيَنَّ الأَميرَ أو لَيَقتُلَنَّكَ . فَلَبِثَ بِذلِكَ نَهارَهُ كُلَّهُ وأوَّلَ لَيلِهِ ، يَقولُ : الآنَ أجيءُ ، فَإِذَا استَحَثّوهُ قالَ : وَاللّهِ لَقَدِ استَرَبتُ بِكَثرَةِ الإِرسالِ وتَتابُعِ هذِهِ الرِّجالِ ، فَلا تُعجِلوني حَتّى أبعَثَ إلَى الأَميرِ مَن يَأتيني بِرَأيِهِ وأمرِهِ . فَبَعَثَ إلَيهِ أخاهُ جَعفَرَ بنَ الزُّبيرِ ، فَقالَ : رَحِمَكَ اللّهُ كُفَّ عَن عَبدِ اللّهِ ؛ فَإِنَّكَ قَد أفزَعتَهُ وذَعَرتَهُ بِكَثرَةِ رُسُلِكَ وهُوَ آتيكَ غَدا إن شاءَ اللّهُ ، فَمُر رُسُلَكَ فَليَنصَرِفوا عَنّا . فَبَعَثَ إلَيهِم فَانصَرَفوا . وخَرَجَ ابنُ الزُّبَيرِ مِن تَحتِ اللَّيلِ ، فَأَخَذَ طَريقَ الفُرعِ (1) هُوَ وأخوهُ جَعفَرٌ لَيسَ مَعَهُما ثالِثٌ ، وتَجَنَّبَ الطَّريقَ الأَعظَمَ مَخافَةَ الطَّلَبِ ، وتَوَجَّهَ نَحوَ مَكَّةَ . فَلَمّا أصبَحَ بَعَثَ إلَيهِ الوَليدُ فَوَجَدَهُ قَد خَرَجَ ، فَقالَ مَروانُ : وَاللّهِ إن أخطَأَ مَكَّةَ فَسَرِّح في أثَرِهِ الرِّجالَ . فَبَعَثَ راكِبا مِن مَوالي بَني اُمَيَّةَ في ثَمانينَ راكِبا فَطَلَبوهُ فَلَم يَقدِروا عَلَيهِ فَرَجَعوا ، فَتَشاغَلوا عَن حُسَينٍ عليه السلام بِطَلَبِ عَبدِ اللّهِ يَومَهُم ذلِكَ حَتّى أمسَوا . ثُمَّ بَعَثَ الرِّجالَ إلى حُسَينٍ عليه السلام عِندَ المَساءِ ، فَقالَ : أصبِحوا ثُمَّ تَرَونَ ونَرى . فَكَفّوا عَنهُ تِلكَ اللَّيلَةَ ولَم يُلِحّوا عَلَيهِ ، فَخَرَجَ حُسَينٌ عليه السلام مِن تَحتِ لَيلَتِهِ وهِيَ لَيلَةُ الأَحَدِ لِيَومَينِ بَقِيا مِن رَجَبٍ سَنَةَ سِتّينَ ، وكانَ مَخرَجُ ابنِ الزُّبَيرِ قَبلَهُ بِلَيلَةٍ ؛ خَرَجَ لَيلَةَ السَّبتِ. (2)

.


1- .الفُرْعُ : قرية من نواحي المدينة ... بينها وبين المدينة ثمانية بُرُد على طريق مكّة (معجم البلدان : ج 4 ص 252) وراجع: الخريطة رقم 3 في آخر مجلّد 5 .
2- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 340 ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 530 وراجع : الأخبار الطوال : ص 228 و تذكرة الخواصّ : ص 236 .

ص: 437

تاريخ الطبرى_ به نقل از ابو مخنف _: پسر زبير گفت: «هم اينك نزد شما مى آيم» و سپس به خانه اش رفت و پنهان شد. وليد ، كسى را در پى او فرستاد و او را در جمع يارانش _ كه آماده[ى جنگ] بودند _ يافتند. وليد ، يكسره افراد را به دنبال او مى فرستاد. حسين عليه السلام فرمود: «دست برداريد تا ببينيد و ببينيم چه مى شود». پسر زبير نيز گفت: شتاب نكنيد . به من فرصت دهيد ؛ نزد شما خواهم آمد» . حكومتى ها، آن روز و قسمتى از آن شب را يكسره در حال اصرار و سختگيرى بر آن دو بودند و اين اصرار ، به حسين عليه السلام بيشتر بود. وليد ، دوستانش را به سراغ پسر زبير فرستاد و او را دشنام دادند و بر سرش فرياد زدند كه : اى فرزند زن كاهلى ! به خدا سوگند ، يا نزد امير مى آيى ، يا تو را مى كشد . پسر زبير با همين وضع ، تمام روز و اوّل شب را پشت سر گذارد ، در حالى كه مى گفت: الآن مى آيم. وقتى اصرارها فراوان شد، گفت: از اين پيگيرى و پيك فرستادن هاى بسيار ، به شك افتاده ام. شتاب نكنيد تا كسى را نزد امير بفرستم و رأى و نظر امير را برايم بياورد. آن گاه برادرش جعفر بن زبير را فرستاد و او [به وليد] گفت : خدا تو را رحمت كند ! از عبد اللّه دست بردار . به راستى كه او را با فرستادن پيك فراوان ، بى تاب و وحشت زده كرده اى . او فردا به خواست خدا ، نزد تو خواهد آمد . به فرستادگانت دستور بده از او دست بر دارند . وليد هم پيغام داد كه باز گردند. پسر زبير ، همان شب از طريق روستاى فُرع (1) و در حالى كه تنها برادرش جعفر به همراه او بود ، بيرون رفت و از راه اصلى، اجتناب كرد _ كه مبادا كسانى در پى آنان باشند _ و به سمت مكّه ره سپار شد. چون صبح شد، وليد در پى او فرستاد ؛ ولى دريافتند كه از مدينه خارج شده است. مروان گفت: به خدا سوگند ، اگر بتواند به مكّه پا بگذارد ! مردانى در پى او بفرست. وليد ، گروهى هشتاد نفره را در جستجوى او فرستاد ؛ ولى او را نيافتند و باز گشتند . حكومتى ها كه گرفتار گريختن عبد اللّه بن زبير بودند، در آن روز ، از حسين عليه السلام غافل شدند تا شب شد. [وليد] شب هنگام ، مردانى را نزد حسين عليه السلام فرستاد و [حسين عليه السلام ]فرمود: «صبح شود ؛ ببينيم و ببينيد چه مى شود». آنان شب [از حسين عليه السلام ] دست برداشتند و اصرار نكردند. حسين عليه السلام همان شب، يعنى شب يكشنبه، دو روز مانده به پايان ماه رجب سال شصت ، از مدينه بيرون رفت و پسر زبير ، يك شب قبل ، يعنى شب شنبه ، بيرون رفته بود.

.


1- .فُرْع: روستايى در اطراف مدينه در مسير مكّه (ر.ك: نقشه شماره 3 در پايان جلد 5).

ص: 438

البداية والنهاية عن أبي مخنف :بَعَثَ الوَليدُ إلى عَبدِ اللّهِ بنِ الزُّبَيرِ فَامتَنَعَ عَلَيهِ وماطَلَهُ يَوما ولَيلَةً ، ثُمَّ إنَّ ابنَ الزُّبَيرِ رَكِبَ في مَواليهِ وَاستَصحَبَ مَعَهُ أخاهُ جَعفَرا وسارَ إلى مَكَّةَ عَلى طَريقِ الفُرعِ ، وبَعَثَ الوَليدُ خَلفَ ابنِ الزُّبَيرِ الرِّجالَ وَالفُرسانَ فَلَم يَقدِروا عَلى رَدِّهِ ... . وأمَّا الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام فَإِنَّ الوَليدَ تَشاغَلَ عَنهُ بِابنِ الزُّبَيرِ وجَعَلَ كُلَّما بَعَثَ إلَيهِ يَقولُ : حَتّى تَنظُرَ ونَنظُرَ . ثُمَّ جَمَعَ أهلَهُ وبَنيهِ ورَكِبَ لَيلَةَ الأَحَدِ لِلَيلَتَينِ بَقِيَتا مِن رَجَبٍ مِن هذِهِ السَّنَةِ [60 ه] بَعدَ خُروجِ ابنِ الزُّبَيرِ بِلَيلَةٍ ، ولَم يَتَخَلَّف عَنهُ أحَدٌ مِن أهلِهِ سِوى مُحَمَّدِ ابنِ الحَنَفِيَّةِ. (1)

الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) :خَرَجَ الحُسَينُ عليه السلام وعَبدُ اللّهِ بنُ الزُّبَيرِ _ مِن لَيلَتِهِما إلى مَكَّةَ ، فَأَصبَحَ النّاسُ فَغَدَوا عَلَى البَيعَةِ لِيَزيدَ ، وطُلِبَ الحُسَينُ عليه السلام وَابنُ الزُّبَيرِ فَلَم يوجَدا . فَقالَ الِمسوَرُ بنُ مَخرَمَةَ : عَجِلَ أبو عَبدِ اللّهِ ، وَابنُ الزُّبَيرِ الآنَ يَلفِتُهُ (2) ويُزجيهِ (3) إلَى العِراقِ لِيَخلُوَ بِمَكَّةَ. (4)

.


1- .البداية والنهاية : ج 8 ص 147 .
2- .لَفَتَهُ عن رأيه : صرَفَه (الصحاح : ج 1 ص 364 «لفت») .
3- .زَجاهُ : ساقه ودفَعه (القاموس المحيط : ج 4 ص 338 «زجو») .
4- .الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج 1 ص 443 ، تهذيب الكمال : ج 6 ص 415 ، تاريخ دمشق : ج 14 ص 207 ، البداية والنهاية : ج 8 ص 162 وراجع : سير أعلام النبلاء : ج 3 ص 295 .

ص: 439

البداية و النهاية_ به نقل از ابو مخنف _: وليد به دنبال عبد اللّه بن زبير فرستاد و او از بيعت ، سر باز زد و يك شبانه روز، آنان را معطّل كرد . سپس به همراه ياران و برادرش جعفر ، به سمت مكّه ره سپار شد و راه فُرع را برگزيد. وليد ، سوارانى را به دنبال او فرستاد ؛ ولى ردّ او را پيدا نكردند و باز گشتند... . امّا حسين بن على عليه السلام ، وليد به خاطر پيگيرى كار پسر زبير ، از او باز ماند و هر گاه به دنبال ايشان مى فرستاد ، مى فرمود: «تا ببينى و ببينيم». آن گاه فرزندان و خاندانش را جمع كرد و شب يكشنبه ، دو شب مانده از ماه رجب سال شصت ، يك شب پس از خروج پسر زبير، حركت كرد و هيچ يك از بستگانش جز محمّد بن حنفيّه در مدينه باقى نماند.

الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) :حسين عليه السلام و عبد اللّه بن زبير، همان شب به سمت مكّه ره سپار شدند. مردم ، روز بعد، براى بيعت با يزيد ، حاضر شدند . سراغ حسين عليه السلام و پسر زبير را گرفتند ؛ ولى آنان را نيافتند. مِسوَر بن مَخرَمه گفت: ابا عبد اللّه عليه السلام عجله كرد و اكنون پسر زبير ، نظر او را بر مى گرداند و او را به سوى عراق روانه مى كند تا خودش تنها، مكّه را در اختيار بگيرد .

.

ص: 440

تاريخ الطبري عن عقبة بن سمعان_ مَولَى الرَّبابِ ابنَةِ امرِئِ القَيسِ الكَلبِيَّةِ امرَأَةِ الحُسَينِ عليه السلام _: خَرَجنا فَلَزِمنَا الطَّريقَ الأَعظَمَ ، فَقالَ للِحُسيَنِ عليه السلام أهلُ بَيتِهِ : لَو تَنَكَّبتَ الطّريقَ الأَعظَمَ كَما فَعَلَ ابنُ الزُّبَيرِ ، لا يَلحَقُكَ الطَّلَبُ . قالَ : لا وَاللّهِ ، لا اُفارِقُهُ حَتّى يَقضِيَ اللّهُ ما هُوَ أحَبُّ إلَيهِ. (1)

تاريخ الطبري عن أبي سعد المقبري :نَظَرتُ إلَى الحُسَينِ عليه السلام داخِلاً مَسجِدَ المَدينَةِ ، وإنَّهُ لَيَمشي وهُوَ مُعتَمِدٌ عَلى رَجُلَينِ يَعتَمِدُ عَلى هذا مَرَّةً وعَلى هذا مَرَّةً ، وهُوَ يَتَمَثَّلُ بِقَولِ ابنِ مُفَرِّغٍ : لا ذَعَرتُ السَّوامَ (2) في فَلَقِ الصُبحِ مُغيرا ولا دُعيتُ يَزيدا يَومَ اُعطى مِنَ المَهابَةِ ضَيما وَالمَنايا يَرصُدنَني أن أحيدا قالَ : فَقُلتُ في نَفسي : وَاللّهِ ما تَمَثَّلَ بِهذَينِ البَيتَينِ إلّا لِشَيءٍ يُريدُ . قالَ : فَما مَكَثَ إلّا يَومَينِ حَتّى بَلَغَني أنَّهُ سارَ إلى مَكَّةَ. (3)

الفتوح_ في خُروجِ الحُسَينِ عليه السلام عَنِ المَدينَةِ _: فَجَعَلَ يَسيرُ وَيَقرَأُ هذِهِ الآيَةَ : «فَخَرَجَ مِنْهَا خَائِفًا يَتَرَقَّبُ قَالَ رَبِّ نَجِّنِى مِنَ الْقَوْمِ الظَّ__لِمِينَ » (4) ، قالَ لَهُ ابنُ عَمِّهِ مُسلِمُ بنُ عَقيلِ بنِ أبي طالِبٍ : يَا بنَ بِنتِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، لَو عَدَلنا عَنِ الطَّريقِ وسَلَكنا غَيرَ الجادَّةِ كَما فَعَلَ عَبدُ اللّهِ بنُ الزُّبَيرِ كانَ عِندِي الرَّأيُ ؛ فَإِنّا نَخافُ أن يَلحَقَنَا الطَّلَبُ . فَقالَ لَهُ الحُسَينُ عليه السلام : لا وَاللّهِ يَا بنَ عَمّي ، لا فارَقتُ هذَا الطَّريقَ أبَدا أو أنظُرَ إلى أبياتِ مَكَّةَ ، أو يَقضِيَ اللّهُ في ذلِكَ ما يُحِبُّ ويَرضى . ثُمَّ جَعَلَ الحُسَينُ عليه السلام يَتَمَثَّلُ شِعرَ يَزيدَ بنِ المُفَرِّغِ الحِميَرِيِّ وهُوَ يَقولُ : لا سَهَرتُ السَّوامَ في فَلَقِ الصُبحِ مُضيئا ولا دُعيتُ يَزيدا يَومَ اُعطى مِنَ المَخافَةِ ضَيما وَالمَنايا يَرصُدنَني أن أحيدا (5)

.


1- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 351 .
2- .السَّوام والسَّائِمَة : الإبل الراعية (لسان العرب : ج 12 ص 311 «سوم») .
3- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 342 ، أنساب الأشراف : ج 3 ص 368 ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 531 ، تاريخ دمشق : ج 14 ص 204 ، تذكرة الخواصّ : ص 237 عن أبي سعيد المقري ؛ الأمالي للشجري : ج 1 ص 185 ، شرح الأخبار : ج 3 ص 144 ح 1086 كلاهما عن أبي سعيد المقبري وكلّها نحوه وراجع : مروج الذهب : ج 3 ص 64 ومثير الأحزان : ص 38 .
4- .القصص : 21 .
5- .الفتوح : ج 5 ص 22 ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 1 ص 189 وليس فيه ذيله من «ثمّ جعل ...» .

ص: 441

تاريخ الطبرى_ به نقل از عقبة بن سَمعان ، غلام رَباب ، دختر امرؤ القيس كلبى، همسر امام حسين عليه السلام _: ما به راه افتاديم و راه اصلى را در پيش گرفتيم. خاندان حسين عليه السلام به ايشان گفتند: خوب است راه عمومى را ترك كنى _ چنان كه پسر زبير انجام داد _ ، تا جستجوگران به تو نرسند. فرمود: «نه ! به خدا سوگند، از راه اصلى جدا نمى شوم تا خداوند ، آنچه را دوست دارد ، مقدّر فرمايد» .

تاريخ الطبرى_ به نقل از ابو سعد مَقبُرى _: به حسين عليه السلام نگاه كردم ، در حالى كه وارد مسجد مدينه مى شد . او راه مى رفت و بر دو مرد ، تكيه داشت . تكيه اش را گاهى بر اين و گاهى بر آن مى افكند و اين شعرِ [يزيد ]پسر مُفَرِّغ را بر زبان داشت: من ، شترچران ها را در صبح دمان نترسانده امبا شبيخون زدن ، و مرا يزيد [بن مُفَرِّغ] نخوانند ، در آن روزى كه از ترس ، دست در دست ظلم بگذارمو از كمين مرگ ، [هراسان] كنار بكشم . با خود گفتم: به خدا سوگند ، اين دو بيت را بر زبان نرانْد ، مگر آن كه مى خواهد كارى مهم انجام دهد. دو روز نگذشت كه خبردار شدم به سمت مكّه ره سپار شده است.

الفتوح_ در باره خارج شدن امام حسين عليه السلام از مدينه _: او حركت مى كرد و اين آيه را مى خواند: «از آن ديار ، با ترس و هراس ، بيرون رفت و اوضاع را مى پاييد. گفت : پروردگارا ! مرا از قوم ستمگر ، رهايى بخش» . پسر عمويش مسلم بن عقيل بن ابى طالب ، به وى گفت: اى پسر دختر پيامبر خدا ! اگر از راه اصلى كناره گيرى و راهى ديگر انتخاب كنيم _ چنان كه عبد اللّه بن زبير انجام داد _ ، بهتر است . مى ترسيم جستجوگرانِ حكومتى ، به ما برسند. حسين عليه السلام به وى فرمود: «نه _ به خدا _ ، اى پسر عمو ! هرگز از اين راه، جدا نمى شوم ، تا آن كه خانه هاى مكّه را ببينم ، يا خداوند ، آنچه را دوست مى دارد و از آن خشنود است ، مقدّر فرمايد». آن گاه حسين عليه السلام شعر يزيد بن مُفَرِّغ حِميَرى را به زبان آورد: «من شترچران ها را در صبح دمان نترسانده امبا شبيخون زدن ، و مرا يزيد [بن مُفَرِّغ] نخوانند ، در آن روزى كه از ترس ، دست در دست ظلم بگذارمو از كمين مرگ ، [هراسان] كنار بكشم» .

.

ص: 442

تاريخ الطبري عن أبي مخنف :فَلَمّا سارَ الحُسَينُ نَحوَ مَكَّةَ ، قالَ : «فَخَرَجَ مِنْهَا خَائِفًا يَتَرَقَّبُ قَالَ رَبِّ نَجِّنِى مِنَ الْقَوْمِ الظَّ__لِمِينَ » . (1)

الإرشاد :سارَ الحُسَينُ عليه السلام إلى مَكَّةَ وهُوَ يَقرَأُ : «فَخَرَجَ مِنْهَا خَائِفًا يَتَرَقَّبُ قَالَ رَبِّ نَجِّنِى مِنَ الْقَوْمِ الظَّ__لِمِينَ » ولَزِمَ الطَّريقَ الأَعظَمَ . فَقالَ لَهُ أهلُ بَيتِهِ : لَو تَنَكَّبتَ الطَّريقَ الأَعظَمَ كَما صَنَعَ ابنُ الزُّبَيرِ لِئَلّا يَلحَقَكَ الطَّلَبُ ، فَقالَ : لا وَاللّهِ ، لا اُفارِقُهُ حَتّى يَقضِيَ اللّهُ ما هُوَ قاضٍ . (2)

تاريخ الطبري عن عون بن أبي جحيفة:كانَ مَخرَجُ الحُسَينِ مِنَ المَدينَةِ إلى مَكَّةَ يَومَ الأَحَدِ لِلَيلَتَينِ بَقِيَتا مِن رَجَبٍ سَنَةَ سِتّينَ ودَخَلَ [الإمام الحُسَينُ عليه السلام ]مَكَّةَ لَيلَةَ الجُمُعَةِ لِثَلاثٍ مَضَينَ مِن شَعبانَ، فَأَقامَ بِمَكَّةَ شَعبانَ وشَهرَ رَمَضانَ وشَوّالاً وذَا القَعدَة ثُمَّ خَرَجَ مِنها لِثَمانٍ مَضَينَ مِن ذِي الحِجَّةِ يَومَ الثُّلاثاءِ _ يَومَ التَّروِيَةِ _ فِي اليَومِ الَّذي خَرَجَ فيهِ مُسلِمُ بنُ عَقيلٍ. (3)

.


1- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 343 ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 531 ، تذكرة الخواصّ : ص 237 نحوه .
2- .الإرشاد : ج 2 ص 35 ، روضة الواعظين : ص 190 ، إعلام الورى : ج 1 ص 435 وفيهما صدره إلى «الظالمين» ، بحار الأنوار : ج 44 ص 332 .
3- .تاريخ الطبري: ج 5 ص 381، أنساب الأشراف: ج 3 ص 371، تذكرة الخواصّ: ص 245 ؛ الإرشاد: ج 2 ص 35، إعلام الورى: ج 1 ص 435 وفيهما صدره، بحار الأنوار: ج 44 ص 332 وراجع: الإستيعاب: ج 1 ص 445.

ص: 443

تاريخ الطبرى_ به نقل از ابو مخنف _: وقتى حسين عليه السلام به سمت مكّه ره سپار شد ، [اين آيه را] تلاوت كرد: «از آن ديار ، با ترس و هراس ، بيرون رفت و اوضاع را مى پاييد . گفت: پروردگارا ! مرا از قوم ستمگر ، رهايى بخش» .

الإرشاد :حسين عليه السلام به سمت مكّه ره سپار شد ، در حالى كه [اين آيه را ]مى خواند: «از آن ديار ، با ترس و هراس ، بيرون رفت و اوضاع را مى پاييد . گفت: پروردگارا ! مرا از قوم ستمگر ، رهايى بخش» . او راه اصلى را در پيش گرفت. خانواده اش به وى گفتند: اگر از راه اصلى صرف نظر كنى _ چنان كه پسر زبير انجام داد _، [بهتر است] تا مبادا جستجوگرانِ حكومتى به تو برسند. فرمود: «نه ! به خدا سوگند، هرگز از اين راه، جدا نمى شوم تا خداوند ، آنچه را مى خواهد ، مقدّر فرمايد».

تاريخ الطبرى_ به نقل از عون بن ابى جُحَيفه _: خروج حسين عليه السلام از مدينه به سوى مكّه روز يكشنبه، دو شبْ باقى مانده از ماه رجب سال شصت بود و شب جمعه، سه شب از ماه شعبانْ گذشته، وارد مكّه شد و باقى مانده ماه شعبان و ماه هاى رمضان، شوّال و ذى قعده را در مكّه اقامت كرد. آن گاه در هشتم ذى حجّه، روز سه شنبه، روز ترويه و در همان روزى كه مسلم بن عقيل در كوفه قيام نموده بود، از مكّه خارج شد.

.

ص: 444

الفتوح :خَرَجَ [الإمامُ الحُسَينُ عليه السلام ] في جَوفِ اللَّيلِ يُريدُ مَكَّةَ بِجَميعِ أهلِهِ ، وذلِكَ لِثَلاثِ لَيالٍ مَضَينَ مِن شَهرِ شَعبانَ في سَنَةِ سِتّينَ . (1)

راجع : ص390 (ما جرى بين الإمام عليه السلام والوليد لأخذ البيعة) .

2 / 7مَن خَرَجَ مَعَهُ مِن أهلِ بَيتِهِتاريخ الطبري عن أبي مخنف :أمَّا الحُسَينُ عليه السلام فَإِنَّهُ خَرَجَ بِبَنيهِ وإخوَتِهِ وبَني أخيهِ وجُلِّ أهلِ بَيتهِ إِلّا مُحَمَّدَ ابنَ الحَنَفِيَّةِ. (2)

الأخبار الطوال :مَضَى الحُسَينُ عليه السلام أيضا نَحوَ مَكَّةَ ومَعَهُ اُختاهُ : اُمُّ كُلثومٍ وزَينَبُ ، ووُلدُ أخيهِ ، وإخوَتُهُ : أبو بَكرٍ وجَعفَرٌ وَالعَبّاسُ ، وعامَّةُ مَن كانَ بِالمَدينَةِ مِن أهلِ بَيتِهِ إلّا أخاهُ مُحَمَّدَ ابنَ الحَنَفِيَّةِ. (3)

الأمالي للصدوق عن عبداللّه بن منصور عن جعفر بن محمّد عن أبيه عن جدّه [زين العابدين] عليهم السلام :حَمَلَ [الحُسَينُ عليه السلام ]أخَواتِهِ عَلَى المَحامِلِ وَابنَتَهُ وَابنَ أخيهِ القاسِمَ بنَ الحَسَنِ بنِ عَلِيٍّ ، ثُمَّ سارَ في أحَدٍ وَعِشرينَ رَجُلاً مِن أصحابِهِ وأهل بَيتِهِ ، مِنهُم : أبو بَكرِ بنُ عَلِيٍّ ، ومُحَمَّدُ بنُ عَلِيٍّ ، وعُثمانُ بنُ عَلِيٍّ ، وَالعَبّاسُ بنُ عَلِيٍّ ، وعَبدُ اللّهِ بنُ مُسلِمِ بنِ عَقيلٍ ، وعَلِيُّ بنُ الحُسَينِ الأَكبَرُ ، وَعلِيُّ بنُ الحُسَينِ الأَصغَرُ (4) . (5)

.


1- .الفتوح : ج 5 ص 21 ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 1 ص 189 ؛ الملهوف: ص 101، مثير الأحزان: ص 25، المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 89 كلّها نحوه .
2- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 341 ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 530 ؛ الإرشاد : ج 2 ص 34 ، روضة الواعظين : ص 190 ، إعلام الورى : ج 1 ص 435 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 326 .
3- .الأخبار الطوال : ص 228 .
4- .راجع حول المقصود من «علي بن الحسين الأكبر» و «علي بن الحسين الأصغر» : ج 1 ص 306 (القسم الأول / الفصل السادس : الأولاد) و ج 7 ص 6 (القسم الثامن / الفصل الرابع : مقتل أولاد الإمام الحسين عليه السلام ) .
5- .الأمالي للصدوق : ص 217 ح 293 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 312 .

ص: 445

الفتوح :[حسين عليه السلام ] در دل شب، به همراه خاندانش به سوى مكّه به راه افتاد و اين ، در حالى بود كه سه روز از ماه شعبان سال شصت ، گذشته بود.

ر. ك: ص 391 (رخدادهاى ميان امام عليه السلام و وليد براى بيعت گرفتن) .

2 / 7همراهان امام عليه السلام از خاندانش، در سفر به مكّه

تاريخ الطبرى_ به نقل از ابو مخنف _: حسين عليه السلام با فرزندان، برادران، برادرزاده ها و تمام خانواده اش بجز محمّد بن حنفيّه ، بيرون رفت .

الأخبار الطوال :حسين عليه السلام نيز به سمت مكّه ره سپار شد و دو خواهرش : زينب و امّ كلثوم ، و برادرزاده هايش و برادرانش : ابو بكر، جعفر و عبّاس ، و تمام بستگانش كه در مدينه بودند، جز برادرش محمّد بن حنفيّه ، همراه ايشان بودند .

الأمالى ، صدوق_ به نقل از عبد اللّه بن منصور ، از امام صادق ، از پدرش ، از جدّش امام زين العابدين عليهم السلام _: حسين عليه السلام خواهرانش و دخترش و برادرزاده اش قاسم بن حسن بن على را بر مَحمل ، سوار كرد . سپس با بيست و يك مرد از ياران و خانواده اش از جمله: ابو بكر بن على، محمّد بن على، عثمان بن على، عبّاس بن على، عبد اللّه بن مسلم بن عقيل، على اكبر و على اصغر (1) ، ره سپار شد.

.


1- .در باره مقصود از «على اكبر» و «على اصغر» (ر . ك : ج 1 ص 307 «بخش يكم / فصل ششم : فرزندان» و ج 7 ص 7 «بخش هشتم / فصل چهارم : شهادت فرزندان امام حسين عليه السلام ») .

ص: 446

مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي عن الإمام الحسين عليه السلام_ فيما قالَهُ لأَِخيهِ مُحَمَّدِ ابنِ الحَنَفِيَّةِ _: أنَا عازِمٌ عَلَى الخُروجِ إلى مَكَّةَ ، وقَد تَهَيَّأتُ لِذلِكَ أنَا وإخوَتي وبَنو أخي وشيعَتي مِمَّن أمرُهُم أمري ورَأيُهُم رَأيي ، وأمّا أنتَ يا أخي فَلا عَلَيكَ أن تُقيمَ فِي المَدينَةِ فَتَكونَ لي عَينا عَلَيهِم ، ولا تُخفِ عَلَيَّ شَيئا مِن اُمورِهِم . (1)

2 / 8عَزلُ الوَليدِ عَن إمارَةِ المَدينَةِتاريخ الطبري_ في حَوادِثِ سَنَةِ 60 ه _: وفي هذِهِ السَّنَةِ عَزَلَ يَزيدُ الوَليدَ بنَ عُتبَةَ عَنِ المَدينَةِ ، عَزَلَهُ في شَهرِ رَمَضانَ ، فَأَقَرَّ عَلَيها عَمرَو بنَ سَعيدٍ الأَشدَقَ ، وفيها قَدِمَ عَمرُو بنُ سَعيدِ بنِ العاصِ المَدينَةَ في رَمَضانَ. (2)

البداية والنهاية :وفي هذِهِ السَّنَةِ [سَنَةِ 60 ه ] في رَمَضانَ مِنها عَزَلَ يَزيدُ بنُ مُعاوِيَةَ الوَليدَ بنَ عُتبَةَ عَن إمرَةِ المَدينَةِ لِتَفريطِهِ ، وأضافَها إلى عَمرِو بنِ سَعيدِ بنِ العاصِ نائِبِ مَكَّةَ ، فَقَدِمَ المَدينَةَ في رَمَضانَ. (3)

المحاسن والمساوئ :قَدِمَ عَمرُو بنُ سَعيدِ بنِ العاصِ في رَمَضانَ أميرا عَلَى المَدينَةِ وعَلَى المَوسِمِ ، وعُزِلَ الوَليدُ بنُ عُتبَةَ. (4)

.


1- .مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 1 ص 188 ، الفتوح : ج 5 ص 21 ؛ بحار الأنوار : ج 44 ص 329 .
2- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 343 ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 532 نحوه .
3- .البداية والنهاية : ج 8 ص 148 و 171 نحوه وراجع : المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 88 .
4- .المحاسن والمساوئ : ص 59 ، الإمامة والسياسة : ج 2 ص 5 .

ص: 447

مقتل الحسين عليه السلام ، خوارزمى_ از امام حسين عليه السلام ، در سخنانش به برادرش محمّد بن حنفيّه _: من تصميم رفتن به مكّه را دارم و براى اين سفر ، خودم، برادرانم، برادرزاده هايم و شيعيانم را آماده ساخته ام ؛ آنان را كه رأى و نظرشان ، رأى و نظر من است، و تو _ اى برادر _ مانعى ندارد كه در مدينه بمانى و از جانب من مراقب اوضاع باشى و چيزى از كارهاى آنان را از من مخفى مدارى.

2 / 8بركنار شدن وليد از فرماندارى مدينه

تاريخ الطبرى_ در باره حوادث سال شصت هجرى _: در اين سال ، يزيد ، وليد بن عُتبه را از حكومت مدينه بركنار كرد. اين بركنارى ، در ماه رمضان بود و به جاى وى ، عمرو بن سعيد اَشدَق را گمارد. عمرو بن سعيد بن عاص (اَشدَق) ، در ماه رمضان ، وارد مدينه شد.

البداية و النهاية :_ يعنى سال شصت هجرى _در اين سال در ماه رمضان ، يزيد بن معاويه، وليد بن عُتبه را به سبب كوتاهى هايش، از حكومت مدينه بركنار كرد و حكومت مدينه را به عمرو بن سعيد بن عاص ، نايب مكّه ، سپرد . عمرو در ماه رمضان ، وارد مدينه شد.

المحاسن و المساوئ :عمرو بن سعيد بن عاص ، در ماه رمضان به عنوان امير مدينه و نيز امير مراسم حج ، وارد مدينه شد و وليد بن عُتبه بركنار گشت.

.

ص: 448

. .

ص: 449

فهرست تفصيلى

(1) ادامه بخش پنجم: امام حسين عليه السلام، پس از شهادت پدر، تا قيام عاشورا*** 7 (/ 1)

(2) فصل دوم: موضع امام عليه السلام در رويارويى با معاويه*** 7 (/ 2)

(3) 2/ 1 نامه توبيخ آميز امام عليه السلام به معاويه، در باره ستم ها و بدعت هايش*** 7 (/ 3)

(3) 2/ 2 رويارويى هاى مستقيم امام عليه السلام با معاويه*** 25 (/ 3)

(3) 2/ 3 نماز گزاردن امام عليه السلام پشت سر مروان، كارگزار معاويه*** 33 (/ 3)

(3) 2/ 4 پذيرفتن عطاياى معاويه و سرزنش او و خرده گيرى بر او*** 35 (/ 3)

(3) پژوهشى در باره برخورد امام حسين عليه السلام با هداياى معاويه*** 38 (/ 3)

(3) 2/ 5 جلوگيرى امام عليه السلام از ازدواج يزيد با دختر عبد اللّه بن جعفر*** 41 (/ 3)

(3) 2/ 6 جلوگيرى امام عليه السلام از ازدواج يزيد با هند، دختر سهيل بن عمرو*** 49 (/ 3)

(3) داستان ارَينَب*** 52 (/ 3)

(3) 2/ 7 سياست معاويه در رويارويى با امام عليه السلام*** 57 (/ 3)

(3) 2/ 8 احساس خطر معاويه از ناحيه امام عليه السلام*** 59 (/ 3)

(3) 2/ 9 تهديد امام عليه السلام توسّط معاويه، براى وفادار ماندن به بيعتِ خود*** 59 (/ 3)

(3) 2/ 10 سخنرانى امام عليه السلام، يك سال پيش از مرگ معاويه*** 61 (/ 3)

(3) 2/ 11 منتظر مرگ معاويه بودن، براى قيام*** 69 (/ 3)

ص: 450

(2) فصل سوم: جانشين كردن يزيد*** 77 (/ 2)

(3) 3/ 1 كوشش هاى معاويه براى جانشين كردن يزيد*** 77 (/ 3)

(3) 3/ 2 كشتن عدّه اى از مخالفان جانشينى*** 83 (/ 3)

(3) 3/ 3 متن نوشته معاويه براى جانشين كردن يزيد*** 89 (/ 3)

(3) 3/ 4 سخن حسن بصرى در باره جانشينى يزيد*** 89 (/ 3)

(3) سخن علّامه امينى در باره ولايت عهدىِ يزيد*** 92 (/ 3)

(4) شكل ديگرى از اين ماجرا*** 94 (/ 4)

(4) بيعت گرفتن براى يزيد در شام و كُشتن امام حسن عليه السلام براى آن*** 99 (/ 4)

(4) عبد الرحمن بن خالد و ولايت عهدى يزيد*** 103 (/ 4)

(4) سرگذشت سعيد بن عثمان (سال 55 هجرى)*** 104 (/ 4)

(4) نامه هاى معاويه در فرا خواندن به بيعت با يزيد*** 108 (/ 4)

(4) بيان ديگرى از همين ماجرا*** 111 (/ 4)

(4) نامه معاويه به سعيد بن عاص*** 114 (/ 4)

(4) نامه معاويه به امام حسين عليه السلام*** 115 (/ 4)

(4) نامه معاويه به عبد اللّه بن جعفر*** 116 (/ 4)

(4) بيعت با يزيد در مدينه*** 118 (/ 4)

(4) سفر اوّل معاويه*** 118 (/ 4)

(4) بيان ديگرى از گفتگوهاى سفر اوّل*** 123 (/ 4)

(4) گفتار امام حسين عليه السلام*** 129 (/ 4)

(4) دومين سفر معاويه و گرفتن بيعت براى يزيد*** 138 (/ 4)

(3) 3/ 5 وصيّت معاويه به يزيد، هنگام مرگ*** 151 (/ 3)

ص: 451

(1) بخش ششم: پيشگويى در باره شهادت امام حسين عليه السلام*** 165 (/ 1)

(2) فصل يكم: خبر دادن خداى سبحان از شهادت امام حسين عليه السلام*** 167 (/ 2)

(3) 1/ 1 سَرور شهيدان، از آغاز تاريخ تا پايان آن*** 167 (/ 3)

(3) 1/ 2 او را در محاصره مى كُشند و فرزندان و همراهانش را نيز مى كُشند*** 169 (/ 3)

(3) 1/ 3 خاكى كه بر آن، شهيد مى شود*** 173 (/ 3)

(3) 1/ 4 شهادت او، نوشته شده (حتمى) است*** 173 (/ 3)

(3) 1/ 5 دعوت به شكيبايى*** 173 (/ 3)

(2) فصل دوم: پيشگويى پيامبر صلى الله عليه و آله در باره شهادت امام حسين عليه السلام*** 177 (/ 2)

(3) 2/ 1 پيشگويى درباره شهادت او، هنگام تولّدش*** 177 (/ 3)

(3) 2/ 2 پيشگويى درباره شهادتش، در يك سالگى او*** 181 (/ 3)

(3) 2/ 3 پيشگويى درباره شهادتش، در دو سالگى او*** 183 (/ 3)

(3) 2/ 4 پيشگويى درباره شهادت او، نزديك وفاتش*** 187 (/ 3)

(3) 2/ 5 خبر دادن به فاطمه عليها السلام از شهادت او*** 191 (/ 3)

(3) 2/ 6 خبر دادن به امّ سلمه از شهادت او*** 191 (/ 3)

(3) 2/ 7 خبر دادن به عايشه از شهادت او*** 195 (/ 3)

(3) 2/ 8 خبر دادن به زينب بنت جَحْش از شهادت او*** 195 (/ 3)

(3) 2/ 9 پيشگويى پيامبر صلى الله عليه و آله درباره تاريخ شهادت او*** 197 (/ 3)

(3) 2/ 10 پيشگويى درباره مكان شهادت او*** 199 (/ 3)

(4) الف سرزمين كربلا*** 199 (/ 4)

(4) ب سرزمين طَف*** 203 (/ 4)

(4) ج سرزمين عراق*** 207 (/ 4)

(4) د سرزمين بابِل*** 209 (/ 4)

ص: 452

(4) ه كناره فرات*** 209 (/ 4)

(3) 2/ 11 نشان داده شدن خاكى كه خون او در آن جا مى ريزد، به پيامبر صلى الله عليه و آله*** 211 (/ 3)

(3) 2/ 12 دعوت پيامبر صلى الله عليه و آله از امّت خويش براى يارى او*** 225 (/ 3)

(3) 2/ 13 پيشگويى پيامبر صلى الله عليه و آله درباره ويژگى هاى قاتل او*** 225 (/ 3)

(4) الف بدترينِ امّت*** 225 (/ 4)

(4) ب بى نسب فرزند بى نسب*** 227 (/ 4)

(4) ج مردى كه به دين، ضربه مى زند*** 227 (/ 4)

(4) د مردى از بنى اميّه به نام يزيد*** 229 (/ 4)

(4) ه خداوند، يزيد را بركت ندهد!*** 229 (/ 4)

(4) و واى بر قاتل او!*** 233 (/ 4)

(3) 2/ 14 پيشگويى پيامبر صلى الله عليه و آله درباره چگونگى شهادت او*** 237 (/ 3)

(3) 2/ 15 پيشگويى پيامبر صلى الله عليه و آله درباره مزار او و زائرانش*** 241 (/ 3)

(2) فصل سوم: پيشگويى امير مؤمنان عليه السلام درباره شهادت امام حسين عليه السلام*** 247 (/ 2)

(3) 3/ 1 پيشگويى درباره شهادت او، هنگام عبور از كربلا*** 249 (/ 3)

(4) الف اين جا خوابگاه شتران آنان است*** 249 (/ 4)

(4) ب اين جا كربلاست*** 251 (/ 4)

(4) ج كربلا، جاى كَرب و بلا*** 251 (/ 4)

(4) د پدرم فداى آن بى ياور!*** 251 (/ 4)

(4) ه پيشينيان بر او پيشى نمى گيرند و پسينيان به او نمى رسند*** 253 (/ 4)

(4) و شهيدانى بى مانند*** 253 (/ 4)

(4) ز خون ها در آن جا ريخته مى شود*** 255 (/ 4)

(4) ح در كنار رود فرات، صبر كن، اى ابا عبد اللّه!*** 257 (/ 4)

ص: 453

(4) ط اين جا، اين جا!*** 259 (/ 4)

(4) ى مرا با خاندان ابو سفيان، چه كار؟!*** 261 (/ 4)

(4) ك آسمان و زمين بر ايشان مى گريد*** 261 (/ 4)

(3) 3/ 2 رؤياى امير مؤمنان عليه السلام در كربلا*** 263 (/ 3)

(3) 3/ 3 ماجراى هَرثَمه*** 277 (/ 3)

(3) 3/ 4 خبر دادن على عليه السلام به حُذَيفة بن يَمان از شهادت او*** 283 (/ 3)

(3) 3/ 5 خبر دادن على عليه السلام در مسجد كوفه از شهادت او*** 285 (/ 3)

(3) 3/ 6 پيشگويى على عليه السلام درباره شركت كنندگان در قتل او*** 287 (/ 3)

(4) الف بنى اميّه*** 287 (/ 4)

(4) ب كوفيان*** 287 (/ 4)

(3) 3/ 7 خبر دادن على عليه السلام از نام پرچمدار لشكرى كه با او مى جنگد*** 289 (/ 3)

(3) 3/ 8 خبر دادن على عليه السلام از برخى جنگ كنندگان با او*** 291 (/ 3)

(3) 3/ 9 خبر دادن على عليه السلام از برخى كسانى كه او را يارى نمى دهند*** 293 (/ 3)

(4) الف بَراء بن عازب*** 293 (/ 4)

(4) ب ابو عبد اللّه جَدَلى*** 295 (/ 4)

(3) 3/ 10 پيشگويى على عليه السلام درباره قاتل او*** 297 (/ 3)

(4) الف يزيد، او را مى كشد*** 297 (/ 4)

(4) ب لعنت شده اين امّت، او را سر مى بُرد*** 297 (/ 4)

(4) ج سِنان بن ا نَس*** 299 (/ 4)

(3) 3/ 11 پيشگويى على عليه السلام درباره مزار و زائران او*** 301 (/ 3)

(3) 3/ 12 گوناگون*** 303 (/ 3)

ص: 454

(2) فصل چهارم: پيشگويى هاى ديگر درباره شهادت امام حسين عليه السلام*** 309 (/ 2)

(3) 4/ 1 پيشگويى امام حسن عليه السلام درباره شهادت او*** 309 (/ 3)

(3) 4/ 2 پيشگويى امام حسين عليه السلام درباره شهادت خويش*** 311 (/ 3)

(3) 4/ 3 پيشگويى سلمان درباره شهادت او*** 311 (/ 3)

(3) 4/ 4 پيشگويى ابو ذر درباره شهادت او*** 313 (/ 3)

(3) 4/ 5 پيشگويى ميثم درباره شهادت او*** 315 (/ 3)

(3) 4/ 6 پيشگويى ابن عبّاس درباره شهادت او*** 315 (/ 3)

(3) 4/ 7 پيشگويى ياران امام على عليه السلام درباره شهادت او*** 315 (/ 3)

(3) 4/ 8 پيشگويى كعبُ الأحبار درباره شهادت او*** 315 (/ 3)

(3) 4/ 9 پيشگويى مردى از قبيله بنى اسد درباره شهادت او*** 317 (/ 3)

(3) پژوهشى در باره احاديث پيشگويىِ شهادت امام حسين عليه السلام*** 318 (/ 3)

(4) 1. قطعيت صدور*** 319 (/ 4)

(4) 2. اساس پيشگويى ها*** 319 (/ 4)

(4) 3. آگاهى امام حسين عليه السلام از نتيجه قيام*** 319 (/ 4)

(4) 4. منافات نداشتنِ تقدير، با اراده انسان*** 319 (/ 4)

(1) بخش هفتم: خروج امام حسين عليه السلام از مدينه تا ورود به كربلا*** 321 (/ 1)

(2) تحليلى در باره اهداف قيام امام حسين عليه السلام*** 323 (/ 2)

(3) يك. پيش فرض ها*** 324 (/ 3)

(4) 1. اهداف كلّى امامت و خلافت الهى*** 324 (/ 4)

(4) 2. علم ائمّه عليهم السلام به غيب*** 326 (/ 4)

(4) 3. مانع نبودن علم غيب از انجام دادن تكاليف ظاهرى*** 326 (/ 4)

(4) 4. آگاهى امام حسين عليه السلام از شهادت خويش*** 329 (/ 4)

ص: 455

(3) دو. روش بحث در استخراج اهداف و تحليل آنها*** 329 (/ 3)

(3) سه. ديدگاه ها در باره اهداف قيام امام حسين عليه السلام*** 330 (/ 3)

(4) 1. نظريه شهادت طلبى*** 332 (/ 4)

(5) الف شهادت تكليفى*** 333 (/ 5)

(5) ب شهادت فِدْيه اى*** 335 (/ 5)

(5) ج شهادت سياسى*** 336 (/ 5)

(5) د شهادت اسطوره اى*** 338 (/ 5)

(4) 2. نظريه تشكيل حكومت*** 339 (/ 4)

(4) 3. نظريه حفظ جان*** 346 (/ 4)

(4) 4. نظريه جمع*** 346 (/ 4)

(5) الف مرحله اى كردن قصد*** 347 (/ 5)

(5) ب قصد مستقيم و غير مستقيم*** 347 (/ 5)

(5) ج تشكيل حكومت، با علم به شهادت*** 349 (/ 5)

(5) د جنبه ظاهرى و باطنى*** 349 (/ 5)

(3) چهار. اهداف چند لايه قيام امام حسين عليه السلام*** 351 (/ 3)

(4) لايه اوّل*** 351 (/ 4)

(4) لايه ديگر*** 358 (/ 4)

(2) فصل يكم: خوددارى امام حسين عليه السلام از بيعت با يزيد*** 363 (/ 2)

(3) 1/ 1 آغاز حكومت يزيد*** 363 (/ 3)

(3) 1/ 2 درخواست بيعت از امام عليه السلام*** 365 (/ 3)

(3) 1/ 3 رايزنى وليد با مروان در بيعت گرفتن از امام عليه السلام*** 373 (/ 3)

(3) 1/ 4 فرا خوانده شدن امام عليه السلام از سوى وليد براى بيعت كردن*** 381 (/ 3)

ص: 456

(3) 1/ 5 تدبير امام عليه السلام پيش از رفتن به نزد وليد*** 387 (/ 3)

(3) 1/ 6 رخدادهاى ميان امام عليه السلام و وليد براى بيعت گرفتن*** 391 (/ 3)

(3) نكته*** 407 (/ 3)

(3) 1/ 7 بگومگوى مروان و وليد، پس از خروج امام عليه السلام*** 409 (/ 3)

(3) 1/ 8 بگومگوى مروان و امام عليه السلام در راه*** 411 (/ 3)

(2) فصل دوم: از مدينه تا مكّه*** 417 (/ 2)

(3) 2/ 1 ديدن پيامبر صلى الله عليه و آله در خواب به هنگام وداع با قبر ايشان*** 417 (/ 3)

(3) 2/ 2 نوحه سرايى زنان خاندان عبد المطّلب به هنگام سفر امام عليه السلام*** 423 (/ 3)

(3) 2/ 3 پيشنهاد عُمَر بن على بن ابى طالب به امام عليه السلام*** 425 (/ 3)

(3) 2/ 4 پيشنهاد محمّد بن حنفيّه به امام عليه السلام*** 427 (/ 3)

(3) 2/ 5 وصيّت هاى امام عليه السلام به برادرش محمّد*** 433 (/ 3)

(3) 2/ 6 بيرون رفتن امام عليه السلام از مدينه و اقامت گزيدن او در مكّه*** 435 (/ 3)

(3) 2/ 7 همراهان امام عليه السلام از خاندانش، در سفر به سوى مكّه*** 445 (/ 3)

(3) 2/ 8 بركنار شدن وليد از فرماندارى مدينه*** 447 (/ 3)

جلد چهارم

اشاره

ص: 2

ص: 3

ص: 4

ص: 5

ص: 6

[ادامه بخش هفتم]

اشاره

الفصل الثالث: نَشاطاتُ الإِمامِ عليه السلام في مَكَّةَ

3/ 1 سُرورُ أهلِ مَكَّةَ وَاجتِماعُهُم حَولَ الإِمامِ عليه السلام

998. تاريخ الطبري عن أبي مخنف: ... فَلَمّا دَخَلَ [الحُسَينُ عليه السلام] مَكَّةَ قالَ: «وَ لَمَّا تَوَجَّهَ تِلْقاءَ مَدْيَنَ قالَ عَسى رَبِّي أَنْ يَهْدِيَنِي سَواءَ السَّبِيلِ» (1). (2)

999. الفتوح: سارَ [الحُسَينُ عليه السلام] حَتّى وافى مَكَّةَ، فَلَمّا نَظَرَ إلى جِبالِها مِن بَعيدٍ جَعَلَ يَتلو هذِهِ الآيَةَ: «وَ لَمَّا تَوَجَّهَ تِلْقاءَ مَدْيَنَ قالَ عَسى رَبِّي أَنْ يَهْدِيَنِي سَواءَ السَّبِيلِ».

ودَخَلَ الحُسَينُ إلى مَكَّةَ، فَفَرِحَ بِهِ أهلُها فَرَحا شَديدا. قالَ: وجَعَلوا يَختَلِفونَ إلَيهِ بُكرَةً وعَشِيَّةً، وَاشتَدَّ ذلِكَ عَلى عَبدِ اللّهِ بنِ الزُّبَيرِ لأِنَّهُ قَد كانَ طَمِعَ أن يُبايِعَهُ أهلُ مَكَّةَ، فَلَمّا قَدِمَ الحُسَينُ عليه السلام شَقَّ ذلِكَ عَلَيهِ، غَيرَ أنَّه لا يُبدي ما في قَلبِهِ إلَى الحُسَينِ عليه السلام، لكِنَّهُ يَختَلِفُ إلَيهِ وَيُصَلّي بِصَلاتِهِ ويَقعُدُ عِندَهُ ويَسمَعُ مِن حَديثِهِ، وهُوَ مَعَ ذلِكَ يَعلَمُ أنَّهُ لا يُبايِعُهُ أحَدٌ مِن أهلِ مَكَّةَ وَالحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام بِها؛ لأِنَ

الحُسَينَ عليه السلام عِندَهُم أعظَمُ في أنفُسِهِم مِنِ ابنِ الزُّبَيرِ. (3)


1- القصص: 22.
2- تاريخ الطبري: ج 5 ص 343، الكامل في التاريخ: ج 2 ص 531؛ الإرشاد: ج 2 ص 35، روضة الواعظين: ص 190، إعلام الورى: ج 1 ص 435، بحار الأنوار: ج 44 ص 332.
3- الفتوح: ج 5 ص 23، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي: ج 1 ص 190.

ص: 7

فصل سوم: فعاليت هاى امام حسين عليه السلام در مكّه

3/ 1 شادمانى مردم مكّه و اجتماع آنان بر گرد امام

998. تاريخ الطبرى به نقل از ابو مخنف: [حسين عليه السلام] چون وارد مكّه شد، [اين آيه را] تلاوت كرد: «چون به سوى [شهر] مدين رو نهاد، گفت: اميد است پروردگارم مرا به راه راست، هدايت كند».

999. الفتوح: حسين عليه السلام راه پيمود و چون به مكّه مُشرِف گشت و كوه هاى شهر را از دور ديد، شروع به تلاوت اين آيه كرد: «چون به سوى [شهر] مدين رو نهاد، گفت: اميد است پروردگارم مرا به راه راست، هدايت كند». حسين عليه السلام وارد مكّه شد و مردمان مكّه، بسيار شادمان شدند. مردم، صبح و شام، نزد او رفت و آمد داشتند و اين بر عبد اللّه بن زبير، گران آمد؛ چرا كه اميد داشت مردم مكّه با وى بيعت كنند. وقتى حسين عليه السلام وارد مكّه شد، اين بر او گران آمد؛ ليكن آنچه را كه در دل داشت، براى حسين عليه السلام آشكار نمى كرد. وى با ايشان رفت و آمد داشت، در نماز ايشان شركت مى كرد، نزد ايشان مى نشست و به سخنان ايشان گوش مى داد؛ ولى با اين همه، مى دانست كه تا حسين عليه السلام در مكّه هست، كسى از مردم مكّه با او بيعت نمى كند؛ زيرا جايگاه

حسين عليه السلام در نزد مردمان مكّه، بسى بالاتر از جايگاه پسر زبير بود.

ص: 8

1000. تاريخ الطبري عن عقبة بن سمعان: ... فَأَقبَلَ [الحُسَينُ عليه السلام] حَتّى نَزَلَ مَكَّةَ، فَأَقبَلَ أهلُها يَختَلِفونَ إلَيهِ ويَأتونَهُ ومَن كانَ بِها مِنَ المُعتَمِرينَ و أهلِ الآفاقِ، وَابنُ الزُّبَيرِ بِها قَد لَزِمَ الكَعبَةَ فَهُوَ قائِمٌ يُصَلّي عِندَها عامَّةَ النَّهارِ ويَطوفُ، ويَأتي حُسَينا عليه السلام فيمَن يَأتيهِ، فَيَأتيهِ اليَومَينِ المُتَوالِيَينِ، ويَأتيهِ بَينَ كُلِّ يَومَينِ مَرَّةً، ولا يَزالُ يُشيرُ عَلَيهِ بِالرَّأيِ وهُوَ أثقَلُ خَلقِ اللّهِ عَلَى ابنِ الزُّبَيرِ، قَد عَرَفَ أنَّ أهلَ الحِجازِ لا يُبايِعونَهُ ولا يُتابِعونَهُ أبَدا ما دامَ حُسَينٌ عليه السلام بِالبَلَدِ، و أنَّ حُسَينا عليه السلام أعظَمُ في أعيُنِهِم و أنفُسِهِم مِنهُ، و أطوَعُ فِي النّاسِ مِنهُ. (1)

1001. الأخبار الطوال: مَضَى [الحُسَينُ عليه السلام] حَتّى وافى مَكَّةَ، فَنَزَلَ شِعبَ عَلِيٍّ، وَاختَلَفَ النّاسُ إلَيهِ، فَكانوا يَجتَمِعونَ عِندَهُ حَلَقا حَلَقا، وَتَرَكوا عَبدَ اللّهِ بنَ الزُّبَيرِ، وكانوا قَبلَ ذلِكَ يَتَحَفَّلونَ (2) إلَيهِ، فَساءَ ذلِكَ ابنَ الزُّبَيرِ، وعَلِمَ أنَّ النّاسَ لا يَحفِلونَ بِهِ وَالحُسَينُ عليه السلام مُقيمٌ بِالبَلَدِ، فَكانَ يَختَلِفُ إلىَ الحُسَينِ عليه السلام صَباحا ومَساءً. (3)

1002. تهذيب الكمال: قَدِما [الحُسَينُ عليه السلام وعَبدُ اللّهِ بنُ الزُّبَيرِ] مَكَّةَ، فَنَزَلَ الحُسَينُ عليه السلام دارَ العَبّاسِ بنِ عَبدِ المُطَّلِبِ، ولَزِمَ ابنُ الزُّبَيرِ الحِجرَ ولَبِسَ المَعافِرِيَّ (4)، وجَعَلَ يُحَرِّضُ

النّاسَ عَلى بَني امَيَّةَ. (5)


1- تاريخ الطبري: ج 5 ص 351، الكامل في التاريخ: ج 2 ص 533 وليس فيه ذيله من «و أنّ حسينا ...»؛ الإرشاد: ج 2 ص 35، إعلام الورى: ج 1 ص 435 نحوه وليس فيهما «ولا يزال يشير عليه بالرأي»، بحار الأنوار: ج 44 ص 332.
2- حَفَل القومُ حَفلًا: اجتمعوا واحتشدوا، كاحتفلوا. و تحفَّلَ المجلس: كَثُر أهله(تاج العروس: ج 14 ص 154 «حفل»).
3- الأخبار الطوال: ص 229.
4- المَعافِريّ: بُرْد باليمن منسوب إلى معافر قبيلة باليمن(مجمع البحرين: ج 2 ص 1237 «عفر»).
5- تهذيب الكمال: ج 6 ص 415، الطبقات الكبرى(الطبقة الخامسة من الصحابة): ج 1 ص 443، تاريخ دمشق: ج 14 ص 207، تاريخ الإسلام للذهبي: ج 5 ص 7، بغية الطلب في تاريخ حلب: ج 6 ص 2608، البداية والنهاية: ج 8 ص 162.

ص: 9

1000. تاريخ الطبرى به نقل از عقبة بن سمعان: حسين عليه السلام آمد تا به مكّه رسيد. مردمان مكّه شروع كردند به رفت و آمد با ايشان و نزد ايشان مى آمدند. همچنين عمره گزاران و مردمانِ ساير شهرها نزد ايشان مى آمدند.

پسر زبير نيز در مكّه، ملازم كعبه بود و تمام روز را در مسجد الحرام نماز مى گزارد و طواف مى كرد و به همراه بازديد كنندگان، نزد حسين عليه السلام مى آمد. گاه هر روز و گاه يك روز در ميان، نزد ايشان مى آمد و هميشه براى نظر دادن، [مردم را] به حسين عليه السلام احاله مى داد.

حسين عليه السلام براى پسر زبير، سنگين ترينِ خلق خدا بود؛ زيرا مى دانست مردم مكّه تا وقتى كه ايشان در آن شهر است، با او بيعت نمى كنند و از او پيروى نخواهند كرد؛ چرا كه حسين عليه السلام در نزد مردم مكّه، عزيزتر و گرامى تر از پسر زبير بود و فرمانش مُطاع تر از او بود.

1001. الأخبار الطوال: حسين عليه السلام راه پيمود تا به مكّه رسيد و در شِعب على، فرود آمد. مردم به رفت و آمد با ايشان پرداختند و حلقه حلقه نزد ايشان گرد مى آمدند و عبد اللّه بن زبير را رها كردند؛ همانان كه پيش از ورود حسين عليه السلام، نزد پسر زبير گرد مى آمدند.

اين اتّفاق، پسر زبير را ناراحت كرد و دانست كه تا حسين عليه السلام در آن شهر است، مردم گِرد او نخواهند آمد. از اين رو، صبح و شام، نزد حسين عليه السلام مى آمد.

1002. تهذيب الكمال: حسين عليه السلام و عبد اللّه بن زبير، وارد مكّه شدند. حسين عليه السلام به خانه عبّاس بن عبد المطّلب فرود آمد. پسر زبير، يك بُرد يمنى پوشيد و ملازم حجر اسماعيل شد و مردم را بر ضدّ بنى اميّه تحريك مى كرد.

ص: 10

1003. مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي عن أحمد بن أعثم الكوفي: كانَ [الحُسَينُ عليه السلام] قَد نَزَلَ بِأَعلى مَكَّةَ وضَرَبَ هُناكَ فُسطاطا ضَخما، ونَزَلَ عَبدُ اللّهِ بنُ الزُّبَيرِ دارَهُ بِقيقِعانَ (1)، ثُمَّ تَحَوَّلَ الحُسَينُ عليه السلام إلى دارِ العَبّاسِ، حَوَّلَهُ إلَيها عَبدُ اللّهِ بنُ عَبّاسٍ، وكانَ أميرَ مَكَّةَ مِن قِبَلِ يَزيدَ يَومَئِذٍ عُمَرُ بنُ سَعدِ بنِ أبي وَقّاصٍ (2)، فَأَقامَ الحُسَينُ عليه السلام مُؤَذِّنا يُؤَذِّنُ رافِعا صَوتَهُ فَيُصَلّي بِالنّاسِ، وهابَ ابنُ سَعدٍ أن يَميلَ الحُجّاجُ مَعَ الحُسَينِ عليه السلام لِما يَرى مِن كَثرَةِ اختِلافِ النّاسِ إلَيهِ مِنَ الآفاقِ، فَانحَدَرَ إلَى المَدينَةِ وَكَتَبَ بِذلِكَ إلى يَزيدَ. (3)

1004. البداية والنهاية: عَكَفَ النّاسُ عَلَى الحُسَينِ عليه السلام يَفِدونَ إلَيهِ ويَقدَمونَ عَلَيهِ، ويَجلِسونَ حَوالِيَهُ ويَستَمِعونَ كَلامَهُ، حينَ سَمِعوا بِمَوتِ مُعاوِيَةَ وخِلافَةِ يَزيدَ. و أمَّا ابنُ الزُّبَيرِ فَإِنَّهُ لَزِمَ مُصَلّاهُ عِندَ الكَعبَةِ، وجَعَلَ يَتَرَدَّدُ في غُبونِ ذلِكَ (4) إلَى الحُسَينِ عليه السلام في جُملَةِ النّاسِ، ولا يُمكِنُهُ أن يَتَحَرَّكَ بِشَي ءٍ مِمّا في نَفسِهِ مَعَ وُجودِ الحُسَينِ عليه السلام، لِما يَعلَمُ مِن تَعظيمِ النّاسِ لَهُ وتَقديمِهِم إيّاهُ عَلَيهِ، غَيرَ أنَّهُ قَد تَعَيَّنَتِ السَّرايا وَالبُعوثُ إلى مَكَّةَ بِسَبَبِهِ، ولكِن أظفَرَهُ اللّهُ بِهِم كَما تَقَدَّمَ ذلِكَ آنِفا، فَانقَشَعَتِ السَّرايا عَن مَكَّةَ مَفلولينَ وَانتَصَرَ عَبدُ اللّهِ بنُ الزُّبَيرِ عَلى مَن أرادَ هَلاكَهُ مِنَ اليَزيدِيّينَ، وضَرَبَ أخاهُ عَمرا وسَجَنَهُ وَاقتَصَّ مِنهُ و أهانَهُ.

وعَظُمَ شَأنُ ابنِ الزُّبَيرِ عِندَ ذلِكَ بِبِلادِ الحِجازِ، وَاشتَهَرَ أمرُهُ وبَعُدَ صيتُهُ، ومَعَ هذا كُلِّهِ لَيسَ هُوَ مُعَظَّما عِندَ النّاسِ مِثلَ الحُسَينِ عليه السلام، بَلِ النّاسُ إنَّما مَيلُهُم إلَى الحُسَينِ عليه السلام لأِنَّهُ السَّيِّدُ الكَبيرُ، وَابنُ بِنتِ رسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله، فَلَيسَ عَلى وَجهِ الأَرضِ يَومَئِذٍ أحَدٌ يُساميهِ ولا يُساويهِ، وَلكِنَّ الدَّولَةَ اليَزيدِيَّةَ كانَت كُلُّها تُناوِئُهُ. (5)


1- هكذا ورد في المصدر، وفي غالبية المصادر التاريخية والفقهية واللغوية وكتب التراجم «قُعَيقعان» بالتصغير. وهو جبل بمكّة معروف مقابل أبي قُبَيس(راجع: معجم البلدان: ج 4 ص 379 والنهاية: ج 4 ص 88 ومجمع البحرين: ج 3 ص 533) وراجع: الخريطة رقم 2 في آخر مجلّد 5.
2- كذا في المصدر، والصواب: «عمرو بن سعيد بن العاص».
3- مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي: ج 1 ص 190.
4- غُبون ذلك: أي أثناء ذلك؛ مأخوذة من الغَبنِ في الثوب، وهو العطف فيه، يقال: غَبَنَ الثوبَ غبنا: ثناه وعطَفَه(راجع: تاج العروس: ج 18 ص 415 «غبن»).
5- البداية والنهاية: ج 8 ص 151.

ص: 11

1003. مقتل الحسين عليه السلام، خوارزمى به نقل از احمد بن اعثم كوفى: حسين عليه السلام در منطقه بالاى مكّه فرود آمد و در آن جا چادرى بزرگ برپا كرد. عبد اللّه بن زبير نيز در منزلش در قيقِعان (1) فرود آمد.

سپس حسين عليه السلام به خانه عبّاس رفت و عبد اللّه بن عبّاس، ايشان را بدان جا برد. در آن هنگام، فرماندار مكّه از جانب يزيد، عمر بن سعد بن ابى وقّاص بود. حسين عليه السلام مؤذّنى را به پا داشت تا با صداى بلند، اذان بگويد و مردم را به نماز فرا خواند.

ابن سعد ترسيد كه حاجيان به سمت حسين عليه السلام كشيده شوند؛ چون رفت و آمد فراوانِ مردم را از تمام نقاط جهان با ايشان ديد. بدين جهت به سمت مدينه حركت كرد و جريان را براى يزيد نوشت.

1004. البداية و النهاية: چون مردم از مرگ معاويه و جانشينىِ يزيد، باخبر شده بودند، گروه گروه بر حسين عليه السلام وارد مى شدند، اطراف ايشان مى نشستند و به سخنانش گوش فرا مى دادند؛ امّا پسر زبير در كنار كعبه يكسر به نماز مشغول بود و در اين ميان، گهگاه به همراه مردم، نزد حسين عليه السلام مى رفت. او با بودن حسين عليه السلام در مكّه نمى توانست در جهت اهداف درونى خود، قدمى بر دارد؛ چون احترام مردم را به حسين عليه السلام و اين كه مردم، حسين عليه السلام را بر وى مقدّم مى كنند، مى دانست. همچنين مأموران مخفى و فرستادگانى به دنبال او وارد مكّه شدند؛ ولى خداوند، او را بر آنان پيروز گردانيد چنان كه پيش از اين گذشت.

مأموران مخفى، با سرافكندگى، از مكّه باز گشتند و عبد اللّه بن زبير بر يزيديانى كه قصد نابودى او را داشتند، پيروز شد. برادرش عَمرو را كتك زد و او را به زندان افكنْد و قصاص كرد و به او اهانت نمود.

در اين هنگام، موقعيت پسر زبير در شهرهاى حجاز، بالا رفت و آوازه اش بلند شد؛ ولى با اين همه موقعيتى مانند حسين عليه السلام نزد مردم نداشت؛ بلكه تمايل مردم، به جانب حسين عليه السلام بود؛ چرا كه او آقا و بزرگ و پسر دختر پيامبر خدا بود و بر روى زمين، كسى هم شأن و هم تراز او نبود. البتّه دولت يزيدى يكسر با او دشمنى مى كرد.


1- در اكثر مصادر، «قُعَيقِعان» آمده و آن، كوهى است در مكّه، مقابل ابو قُبَيس(ر. ك: نقشه شماره 2 در پايان جلد 5).

ص: 12

3/ 2 قُدومُ ابنِ الحَنَفِيَّةِ وعِدَّةٍ مِن بَني عَبدِ المُطَّلِبِ إلى مَكَّةَ

1005. تهذيب الكمال: بَعَثَ حُسَينٌ عليه السلام إلَى المَدينَةِ، فَقَدِمَ عَلَيهِ مَن خَفَّ مَعَهُ مِن بَني عَبدِ المُطَّلِبِ؛ وهُم تِسعَةَ عَشَرَ رَجُلًا ونِساءٌ وصِبيانٌ مِن أخَواتِهِ وبَناتِهِ ونِسائِهِم، وتَبِعَهُم مُحَمَّدُ ابنُ الحَنَفِيَّةِ فَأَدرَكَ حُسَينا عليه السلام بِمَكَّةَ، و أعلَمَهُ أنَّ الخُروجَ لَيسَ لَهُ بِرَأيٍ يَومَهُ هذا، فَأَبَى الحُسَينُ عليه السلام أن يَقبَلَ، فَحَبَسَ مُحَمَّدُ بنُ عَلِيٍّ وُلدَهُ فَلَم يَبعَث مَعَهُ أحَدا مِنهُم، حَتّى وَجِدَ (1) حُسَينٌ عليه السلام في نَفسِهِ عَلى مُحَمَّدٍ، وقالَ: تَرغَبُ بِوُلدِكَ عَن مَوضِعٍ اصابُ فيهِ؟ فَقالَ مُحَمَّدٌ: وما حاجَتي أن تُصابَ ويُصابوا مَعَكَ وإن كانَ مُصيبَتُكَ أعظَمَ عِندَنا مِنهُم. (2)

راجع: ج 5 ص 32(الفصل السادس: من أشار على الإمام عليه السلام بعدم التوجّه نحو العراق/ محمّد ابن الحنفيّة).

3/ 3 كُتُبُ أهلِ الكوفَةِ إلَى الإِمامِ عليه السلام يَدعونَهُ إلَى القِيامِ

1006. تاريخ الطبري عن محمّد بن بشر الهمداني: اجتَمَعَتِ الشّيعَةُ في مَنزِلِ سُلَيمانَ بنِ صُرَدٍ، فَذَكَرنا هَلاكَ مُعاوِيَةَ فَحَمِدنَا اللّهَ عَلَيهِ، فَقالَ لَنا سُلَيمانُ بنُ صُرَدٍ: إنَّ مُعاوِيَةَ

قَد هَلَكَ، وإنَّ حُسَينا عليه السلام قَد تَقَبَّضَ عَلَى القَومِ بِبَيعَتِهِ، وقَد خَرَجَ إلى مَكَّةَ و أنتُم شيعَتُهُ وشيعَةُ أبيهِ، فَإِن كُنتُم تَعلَمونَ أنَّكُم ناصِروهُ ومُجاهِدو عَدُوِّهِ فَاكتُبوا إلَيهِ، وإن خِفتُمُ الوَهَلَ (3) وَالفَشَلَ فَلا تَغُرُّوا الرَّجُلَ مِن نَفسِهِ. قالوا: لا، بَل نُقاتِلُ عَدُوَّهُ، ونَقتُلُ أنفُسَنا دونَهُ. قالَ: فَاكتُبوا إلَيهِ. فَكَتَبوا إلَيهِ:

بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحيم

لِحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ مِن: سُلَيمانَ بنِ صُرَدٍ (4)، وَالمُسَيَّبِ بنِ نَجَبَةَ (5)، ورِفاعَةَ بنِ شَدّادٍ (6)، وحَبيبِ بنِ مُظاهِرٍ (7)، وشيعَتِهِ مِنَ المُؤمِنينَ وَالمُسلِمينَ مِن أهلِ الكوفَةِ.

سَلامٌ عَلَيكَ، فَإِنّا نَحمَدُ إلَيكَ اللّهَ الَّذي لا إلهَ إلّا هُوَ. أمّا بَعدُ، فَالحَمدُ للّهِ الَّذي قَصَمَ عَدُوَّكَ الجَبّارَ العَنيدَ، الَّذِي انتَزى عَلى هذِهِ الامَّةِ، فَابتَزَّها أمرَها وغَصَبَها فَيئَها وتَأَمَّرَ عَلَيها بِغَيرِ رِضىً مِنها، ثُمَّ قَتَلَ خِيارَها وَاستَبقى شِرارَها، وجَعَلَ مالَ اللّهِ دُولَةً بَينَ جَبابِرَتِها و أغنِيائِها، فَبُعدا لَهُ كَما بَعُدَت ثَمودُ. إنَّهُ لَيسَ عَلَينا إمامٌ، فَأَقبِل لَعَلَّ اللّهَ أن يَجمَعَنا بِكَ عَلَى الحَقِّ، وَالنُّعمانُ بنُ بَشيرٍ في قَصرِ الإِمارَةِ لَسنا نَجتَمِعُ مَعَهُ في جُمُعَةٍ ولا نَخرُجُ مَعَهُ إلى عيدٍ، ولَو قَد بَلَغَنا أنَّكَ قَد أقبَلتَ إلَينا أخرَجناهُ حَتّى نُلحِقَهُ بِالشّامِ إن شاءَ اللّهُ، وَالسَّلامُ ورَحمَةُ اللّهِ عَلَيكَ.

قالَ: ثُمَّ سَرَّحنا بِالكِتابِ مَعَ عَبدِ اللّهِ بنِ سَبعٍ الهَمْدانِيِّ وعَبدِ اللّهِ بنِ والٍ و أمَرناهُما بِالنَّجاءِ (8)، فَخَرَجَ الرَّجُلانِ مُسرِعَينِ حَتّى قَدِما عَلى حُسَينٍ لِعَشرٍ مَضَينَ مِن شَهرِ رَمَضانَ بِمَكَّةَ.

ثُمَّ لَبِثنا يَومَينِ، ثُمَّ سَرَّحنا إلَيهِ قَيسَ بنَ مُسهِرٍ الصَّيداوِيَّ، وعَبدَ الرَّحمنِ بنَ عَبدِ اللّهِ بنِ الكَدِنِ الأَرحَبِيَّ، وعُمارَةَ بنَ عُبَيدٍ السَّلولِيَّ (9)، فَحَمَلوا مَعَهُم نَحوا مِن ثَلاثٍ وخَمسينَ صَحيفَةً مِنَ الرَّجُلِ والاثنَينِ وَالأَربَعَةِ.

قالَ: ثُمَّ لَبِثنا يَومَينِ آخَرَينِ، ثُمَّ سَرَّحنا إلَيهِ هانِئَ بنَ هانِئٍ السَّبيعِيَّ وسَعيدَ بنَ عَبدِ اللّهِ الحَنَفِيَّ، وكَتَبنا مَعَهُما:

بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحيم

لِحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ مِن شيعَتِهِ مِنَ المُؤمِنينَ وَالمُسلِمينَ، أمّا بَعدُ، فَحَيَّهَلا (10)؛ فَإِنَّ النّاسَ

يَنتَظِرونَكَ، ولا رَأيَ لَهُم في غَيرِكَ، فَالعَجَلَ العَجَلَ، وَالسَّلامُ عَلَيكَ.

وكَتَبَ شَبَثُ بنُ رِبعِيٍّ، وحَجّارُ بنُ أبجَرَ، ويَزيدُ بنُ الحارِثِ بنِ يَزيدَ بنِ رُوَيمٍ، وعَزرَةُ بنُ قَيسٍ، وعَمرُو بنُ الحَجّاجِ الزُّبَيدِيُّ، وَمُحَمَّدُ بنُ عُمَيرٍ التَّميمِيُّ:

أمّا بَعدُ، فَقَدِ اخضَرَّ الجَنابُ (11) و أينَعَتِ الثِّمارُ وطَمَّتِ (12) الجِمامُ (13)، فَإِذا شِئتَ فَاقدَم عَلى جُندٍ لَكَ مُجَنَّدٍ، وَالسَّلامُ عَلَيكَ.

وتَلاقَتِ الرُّسُلُ كُلُّها عِندَهُ، فَقَرَأَ الكُتُبَ وسَأَلَ الرُّسُلَ عَن أمرِ النّاسِ. (14)


1- وَجِدَ: غَضِبَ(القاموس المحيط: ج 1 ص 343 «وجد»).
2- تهذيب الكمال: ج 6 ص 421، الطبقات الكبرى(الطبقة الخامسة من الصحابة): ج 1 ص 451، تاريخ الإسلام للذهبي: ج 5 ص 9، سير أعلام النبلاء: ج 3 ص 304 وليس فيهما ذيله من «فقال محمّد ...»، تاريخ دمشق: ج 14 ص 211 وفيه «إخوانه» بدل «أخواته»، البداية والنهاية: ج 8 ص 165.
3- وَهِلَ: ضَعُفَ وفزع(القاموس المحيط: ج 4 ص 66 «وهل»).
4- ابو مطرّف سليمان بن صُرَد بن جون خُزاعى، از صحابه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و يكى از بزرگان بارز شيعه در كوفه بود. وى در جنگ جمل، از امام على عليه السلام سرپيچى كرد و امام عليه السلام او را سرزنش كرد و به شدّت نكوهيد؛ ولى در جنگ صفّين، فرمانده جناح راست سپاه امام عليه السلام بود. امام على عليه السلام در دوران حكومت خويش، سليمان را به ولايت منطقه جبل برگزيد و از استوارى او در دين، تمجيد كرد. او در دوران خلافت امام حسن عليه السلام، از ياران ايشان بود و هنگامى كه معاويه، پيمان شكنى كرد، سليمان، پيش قدم شد و به امام حسن عليه السلام پيشنهاد كرد كه والى معاويه را از كوفه بيرون كنند؛ ولى امام عليه السلام با وى موافقت نكرد. وى پس از مرگ معاويه، مردم كوفه را جمع كرد و به امام حسين عليه السلام نامه نوشت و ايشان را به كوفه دعوت كرد؛ ولى از بيعت با ايشان سرپيچى كرد و در واقعه طف، در كنار امام حسين عليه السلام حاضر نشد. وى پس از مرگ يزيد، شيعيان كوفه را گرد آورد و انقلاب انقلابيون بر ضدّ ابن زياد را، با شعار مشهورش «يا لَثاراتِ الحسين!» سامان داد؛ انقلابى كه حماسى و احساسى بود. سليمان، پس از جنگى سخت با عبيد اللّه بن زياد، در برابر او شكست خورد و بدين گونه، در سال 65 ق، در 93 سالگى به شهادت رسيد.
5- المسيّب بن نُجبة بن ربيعة الفزاري، له إدراك، وقد شهد القادسية وفتوح العراق. كان مع الإمام عليّ عليه السلام في مشاهده، وقتل يوم عين الوردة مع التوّابين سنة خمس وستين، فبعث الحصين بن نمير برأس المسيّب بن نجبة مع أدهم بن محرز الباهلي إلى عبيد اللّه بن زياد(الطبقات الكبرى: ج 6 ص 216، الإصابة: ج 6 ص 234).
6- رفاعة بن شدّاد البجلي أبو عاصم الكوفي، من خيار أصحاب عليّ عليه السلام، وكان من التوّابين ومن رؤسائهم. حضر يوم عين الوردة فقاتل مع المختار حتّى قتل سنة 66 ه(تهذيب التهذيب: ج 2 ص 170، الكامل في التاريخ: ج 2 ص 625).
7- راجع: ج 6 ص 232(القسم الثامن/ الفصل الثالث/ حبيب بن مظاهر).
8- النجاء: السرعة(القاموس المحيط: ج 4 ص 393 «نجو»).
9- الظاهر أنّه عمارة بن عبد السلولي الكوفي، فما عنونه بعضهم من أنّه عمارة بن عبيد السلولي و كذا عمارة بن عبداللّه السلولي، الظاهر أنّه تصحيف، لكثرة ضبط اسمه في كتب المتقدّمين من الفريقين كما ضبطناه. كما أنّ الظاهر اتّحاد هذا العنوان مع عمارة بن عبد الكوفي المذكور في كتب رجال السنّة، و فيها أنّه من أصحاب علي عليه السلام و روى عنه أبو اسحاق السبيعي، وثّقه أكثر أئمّة الرجال كابن حنبل وابن حبان و ابن حجر و العجلي و غيرهم. روي عنه حديث علّة تسبيح فاطمة(راجع: الطبقات الكبرى: ج 6 ص 227 و معرفه الثقات: ج 2 ص 162 و تهذيب الكمال: ج 21 ص 252 و الثقات لابن حبّان: ج 5 ص 244 والجرح و التعديل: ج 6 ص 367 و علل الشرائع: ص 366 ح 1).
10- حَيَّهَلْ وحَيَّهلًا وحَيَّهلا: منوّنا وغير منوّن، كلُّه: كلمة يستحثّ بها، وهما كلمتان جُعِلَتا كلمة واحدة، ومعنى حيّ: اعجَل، وهلا: حثٌّ واستعجال(لسان العرب: ج 14 ص 221 و 222 «حيا»).
11- الجَنَابُ: الفِناء وما قَرُب من محلّة القوم، يقال: أخصب جناب القوم(الصحاح: ج 1 ص 102 «جنب»).
12- كلّ شي ء كثُر حتّى علا وغلب فقد طمَّ(الصحاح: ج 5 ص 1976 «طمم»).
13- الجَمُّ: ما اجتمع من ماء البئر، والجُمّةُ: المكان الذي يجتمع فيه ماؤه، والجمع: الجِمام(الصحاح: ج 5 ص 1889 و 1890 «جمم»).
14- تاريخ الطبري: ج 5 ص 352، الكامل في التاريخ: ج 2 ص 533؛ الإرشاد: ج 2 ص 36، مثير الأحزان: ص 25، المناقب لابن شهرآشوب: ج 4 ص 89، روضة الواعظين: ص 190 كلّها نحوه وفيها «مئة وخمسين» بدل «ثلاث وخمسين»، بحار الأنوار: ج 44 ص 332 وراجع: الإمامة والسياسة: ج 2 ص 7 و إعلام الورى: ج 1 ص 436.

ص: 13

3/ 2 ورود محمّد بن حنفيّه و گروهى از بنى عبد المطّلب به مكّه

1005. تهذيب الكمال: حسين عليه السلام [قاصدى] به مدينه فرستاد و از بنى عبد المطّلب، آنان كه با او كوچ نكرده بودند، بر او وارد شدند و آنان، نوزده مرد و زنان و كودكان از جمله: خواهران امام حسين عليه السلام، دختران وى و زنان آنها بودند. محمّد بن حنفيّه نيز به دنبال آنان حركت كرد و در مكّه به حسين عليه السلام رسيد. محمّد بن حنفيّه به امام حسين عليه السلام اعلام داشت كه خروج در اين زمان، مناسب نيست؛ ولى حسين عليه السلام اين نظر را نپذيرفت. محمّد بن حنفيّه فرزندانش را نگه داشت و هيچ يك را با حسين عليه السلام نفرستاد، تا بدان جا كه حسين عليه السلام در دلش از محمّد، ناراحت شد و فرمود: «فرزندانت را از جايى كه من در آن آسيب مى بينم، باز مى دارى؟!».

محمّد گفت: دوست نمى دارم به شما و آنها آسيبى برسد، گرچه مصيبت شما براى ما از همه عظيم تر است.

ر. ك: ج 5 ص 33(فصل ششم/ مخالفان رفتن امام عليه السلام به سمت عراق/ محمّد بن حنفيّه).

3/ 3 نامه كوفيان به امام و دعوت او به قيام

1006. تاريخ الطبرى به نقل از محمّد بن بِشْر هَمْدانى: شيعيان در منزل سليمان بن صُرَد، گرد آمدند. از هلاكت معاويه سخن گفتيم و خداوند را بر آن، حمد نموديم. سليمان بن صُرَد به ما گفت: به راستى كه معاويه به هلاكت رسيد و حسين عليه السلام از بيعت

با آنان خوددارى كرده است و به سمت مكّه ره سپار شده است. شما، شيعيان او و شيعيان پدر او هستيد. اگر در خود مى بينيد كه او را يارى دهيد و با دشمنانش نبرد كنيد، برايش نامه بنويسيد و اگر بيم داريد كه سست و پراكنده شويد، او را نسبت به خود، اميدوار مسازيد.

گفتند: هرگز؛ بلكه با دشمنانش نبرد مى كنيم و جان خود را در راهش فدا مى كنيم.

گفت: پس برايش نامه بنويسيد.

آن گاه اين چنين نامه نوشتند:

«به نام خداوند بخشنده مهربان. به حسين بن على، از: سليمان بن صُرَد، مُسَيَّب بن نَجَبه، (1) رِفاعة بن شدّاد، (2) حبيب بن مظاهر، (3) و شيعيان او از مؤمنان و مسلمانان كوفه.

درود بر شما! به راستى كه ما خداوند يگانه را حمد مى گوييم. امّا بعد، ستايش، خدايى را كه دشمن جبّار و سركش تو را در هم شكست؛ دشمنى كه در بدى كردن

بر اين امّت، شتاب كرد و زمام امور را به زور، به دست گرفت، ثروت هاى عمومى را غصب كرد و بدون رضايت امّت، بر آنان حكومت نمود. آن گاه بهترين هاى امّت را به شهادت رسانيد و اشرار را رها كرد و ثروت الهى را ميان ثروتمندان و زورمداران، قسمت كرد. از رحمت خدا دور باد، چنان كه ثمود، دور شدند!

اينك ما، پيشوايى نداريم. به سوى ما روى آور. اميد است كه خداوند، ما را به واسطه شما بر محور حقيقت، گرد آورد. نعمان بن بشير، در قصرِ حكومتى است؛ ولى ما در نماز جمعه و مراسم عيد او، حاضر نمى شويم. اگر به ما خبر رسد كه شما به سمت ما مى آييد، او را از قصر، بيرون مى كنيم تا به خواست خدا، به شام برود. درود و سلام خدا بر شما باد!».

آن گاه نامه را با عبد اللّه بن سَبعِ هَمْدانى و عبد اللّه بن وال، روانه كرديم و به آنان دستور داديم با سرعت، حركت كنند. آن دو از كوفه حركت كردند و با شتاب، راه پيمودند تا خود را دهم ماه رمضان در مكّه به حسين عليه السلام رساندند. پس از آن، دو روز صبر كرديم. سپس قيس بن مُسهِر صيداوى، عبد الرحمن بن عبد اللّه بن كَدِنِ ارحَبى و عُمارَة بن عُبَيد سَلولى (4) را به سوى وى روانه ساختيم و آنان با خود، پنجاه و سه نامه از جانب يك نفر، يا دو نفر يا چهار نفر بُردند. دو روز ديگر، صبر كرديم. آن گاه هانى بن هانىِ سَبيعى و سعيد بن عبد اللّه حَنَفى را فرستاديم و اين نامه را همراهشان كرديم: «به نام خداوند بخشنده مهربان. به حسين بن على، از طرف شيعيانش از مؤمنان و مسلمانان. امّا بعد، به سوى ما بشتاب. به راستى كه مردم،

انتظار شما را مى كشند و نظرى به غير شما ندارند. پس بشتاب، بشتاب. درود بر شما!».

همچنين شَبَث بن رِبعى، حَجّار بن ابجَر، يزيد بن حارث بن يزيد بن رُوَيم، عَزْرَة بن قيس، عمرو بن حَجّاج زُبَيدى و محمّد بن عُمَير تميمى، اين نامه را نوشتند: «امّا بعد، آستانه شهر، سرسبز است و ميوه ها رسيده و آب ها فراوان اند. (5) پس هر گاه اراده كردى، بر لشكرى آماده، فرود آى. درود بر شما!».

نامه هاى بسيارى نزد ايشان جمع شد. پس نامه ها را خواند و از پيك ها در باره مردم، پرسش كرد.


1- مُسيَّب بن نَجَبة بن ربيعه فزارى، پيامبر صلى الله عليه و آله را درك كرده بود و در جنگ قادسيّه و فتح عراق، شركت داشت. در جنگ هاى امام على عليه السلام همراه ايشان بود و به سال 65 ق در عينُ الوَرده همراه با توّابين كشته شد. حُصَين بن نُمَير، سر وى را به وسيله ادهم بن محرز باهلى براى عبيد اللّه بن زياد فرستاد.
2- ابوعاصم رفاعة بن شدّاد بجلى كوفى، از ياران برگزيده امام على و از رؤساى توّابين بعد از قيام امام حسينبه شمار مى رفت و در جنگ عين الوردة حضور داشت و با مختار بود تا در سال 66 ق، كشته شد.
3- ر. ك: ج 6 ص 233(بخش هشتم/ فصل سوم/ حبيب بن مُظاهر).
4- ظاهرا عُمارة بن عبد سَلولى كوفى، درست است و آنچه در برخى كتب تراجم، «عمارة بن عُبَيد» يا «عُمارة بن عبد اللّه» ثبت شده، نادرست است. همچنين اين شخص همان «عمارة بن عبد كوفى» است كه در كتب رجال اهل سنّت آمده و او را از اصحاب امام على عليه السلام شمرده اند. از وى، ابو اسحاق سبيعى روايت كرده و بيشتر عالمان رجال(مانند: ابن حنبل، ابن حبّان، ابن حجر، عجلى و ديگران) او را توثيق كرده اند. وى از راويان حديثِ «علّت تسبيح فاطمه زهرا عليها السلام» از امير مؤمنان عليه السلام است.
5- اين جمله ها، كنايه از اعلام آمادگى كامل شهر كوفه براى پذيرش امام عليه السلام اند.

ص: 14

ص: 15

ص: 16

ص: 17

ص: 18

1007. الفتوح: اجتَمَعَتِ الشّيعَةُ في دارِ سُلَيمانَ بنِ صُرَدٍ الخُزاعِيِّ، فَلَمّا تَكامَلوا في مَنزِلِهِ قامَ فيهِم خَطيبا، فَحَمِدَ اللّهَ و أثنى عَلَيهِ وصَلّى عَلَى النّبِيِّ صلى الله عليه و آله وعَلى أهلِ بَيتِهِ، ثُمَّ ذَكَرَ أميرَ المُؤمِنينَ عَلِيَّ بنَ أبي طالِبٍ، فَتَرَحَّمَ عَلَيهِ وذَكَرَ مَناقِبَهُ الشَّريفَةَ، ثُمَّ قالَ:

يا مَعشَرَ الشّيعَةِ! إنَّكُم قَد عَلِمتُم بِأَنَّ مُعاوِيَةَ قَد صارَ إلى رَبِّهِ، وقَدِمَ عَلى عَمَلِهِ، وسَيَجزيهِ اللّهُ تَبارَكَ وتَعالى بِما قَدَّمَ مِن خَيرٍ أو شَرٍّ، وقَد قَعَدَ في مَوضِعِهِ ابنُهُ يَزيدُ زادَهُ اللّهُ خِزيا وهذَا الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام قَد خالَفَهُ وصارَ إلى مَكَّةَ خائِفا مِن طَواغيتِ آلِ أبي سُفيانَ، و أنتُم شيعَتُهُ وشيعَةُ أبيهِ مِن قَبلِهِ، وقَدِ احتاجَ إلى نُصرَتِكُمُ اليَومَ، فَإِن كُنتُم تَعلَمونَ أنَّكُم ناصِروهُ ومُجاهِدو عَدُوِّهِ فَاكتُبوا إلَيهِ، وإن خِفتُمُ

الوَهنَ وَالفَشَلَ فَلا تَغُرُّوا الرَّجُلَ مِن نَفسِهِ.

فَقالَ القَومُ: بَل نَنصُرُهُ ونُقاتِلُ عَدُوَّهُ، ونَقتُلُ أنفُسَنا دونَهُ حَتّى يَنالَ حاجَتَهُ. فَأَخَذَ عَلَيهِم سُلَيمانُ بنُ صُرَدٍ بِذلِكَ ميثاقا وعَهدا أنَّهُم لا يَغدِرونَ ولا يَنكِثونَ.

ثُمَّ قالَ: اكتُبوا إلَيهِ الآنَ كِتابا مِن جَماعَتِكُم أنَّكُم لَهُ كَما ذَكَرتُم، وسَلوهُ القُدومَ عَلَيكُم. قالوا: أفَلا تَكفينا أنتَ الكِتابَ إلَيهِ؟ قالَ: لا، بَل يَكتُبُ جَماعَتُكُم. قالَ: فَكَتَبَ القَومُ إلَى الحُسَينِ بنِ عَلِيِّ عليه السلام.

بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحيم

إلَى الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام، مِن سُلَيمانَ بنِ صُرَدٍ، وَالمُسَيَّبِ بنِ نَجَبَةَ، وحَبيبِ بنِ مُظاهِرٍ، ورِفاعَةَ بنِ شَدّادٍ، وعَبدِ اللّهِ بنِ والٍ، وجَماعَةِ شيعَتِهِ مِنَ المُؤمِنينَ. أمّا بَعدُ، فَالحَمدُ للّهِ الَّذي قَصَمَ عَدُوَّكَ وَعَدُوَّ أبيكَ مِن قَبلِكَ، الجَبّارَ العَنيدَ الغَشومَ الظَّلومَ، الَّذي أبتَرَ هذِهِ الامَّةَ وعَضاها (1)، وتَأَمَّرَ عَلَيها بِغَيرِ رِضاها، ثُمَّ قَتَلَ خِيارَها وَاستَبقى أشرارَها، فَبُعدا لَهُ كَما بَعُدَت ثَمودُ. ثُمَّ إنَّهُ قَد بَلَغَنا أنَّ وَلَدَهُ اللَّعينَ قَد تَأَمَّرَ عَلى هذِهِ الامَّةِ بِلا مَشوَرَةٍ ولا إجماعٍ ولا عِلمٍ مِنَ الأَخبارِ، ونَحنُ مُقاتِلونَ مَعَكَ وباذِلونَ أنفُسَنا مِن دونِكَ، فَأَقبِل إلَينا (2) فَرِحا مَسرورا، مَأمونا مُبارَكا، سَديدا وسَيِّدا، أميرا مُطاعا، إماما خَليفَةً عَلَينا مَهدِيّا، فَإِنَّهُ لَيسَ عَلَينا (3) إمامٌ ولا أميرٌ إلَا النُّعمانُ بنُ بَشيرٍ، وهُوَ في قَصرِ الإِمارَةِ وَحيدٌ طَريدٌ، لَيسَ يُجتَمَعُ مَعَهُ في جُمُعَةٍ، ولا يُخرَجُ مَعَهُ إلى عيدٍ، ولا يُؤَدّى إلَيهِ الخَراجُ، يَدعو فَلا يُجابُ، ويَأمُرُ فَلا يُطاعُ. ولَو بَلَغَنا أنَّكَ قَد أقبَلتَ إلَينِا أخرَجناهُ عَنّا حَتّى يَلحَقَ بِالشّامِ، فَاقدَم إلَينا فَلَعَلَّ اللّهُ عَزَّ وجَلَ

أن يَجمَعَنا بِكَ عَلَى الحَقِّ، وَالسَّلامُ عَلَيكَ ورَحمَةُ اللّهِ وَبرَكاتُهُ يَابنَ رَسولِ اللّهِ، ولا قُوَّةَ إلّا بِاللّهِ العَلِيِّ العَظيمِ.

ثُمَّ طَوَى الكِتابَ وخَتَمَهُ ودَفَعَهُ إلى عَبدِ اللّهِ بنِ سَبعٍ الهَمدانِيِّ وعَبدِ اللّهِ بنِ مِسمَعٍ البَكرِيِّ، ووَجَّهوا بِهِما إلَى الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام. فَقَرَأَ الحُسَينُ عليه السلام كِتابَ أهلِ الكوفَةِ فَسَكَتَ ولَم يُجِبهُم بِشَي ءٍ.

ثُمَّ قَدِمَ عَلَيهِ بَعدَ ذلِكَ قَيسُ بنُ مُسهِرٍ الصَّيداوِيُّ وعَبدُ الرَّحمنِ بنُ عَبدِ اللّهِ الأَرحَبِيُّ وعُمارَةُ بنُ عُبَيدٍ السَّلولِيُّ وعَبدُ اللّهِ بنُ والٍ التَّميمِيُّ، ومَعَهُم جَماعَةٌ نَحوَ خَمسينَ ومِئَةٍ، كُلُّ كِتابٍ مِن رَجُلَينِ وثَلاثَةٍ و أربَعَةٍ ويَسأَلونَهُ القُدومَ عَلَيهِم، وَالحُسَينُ عليه السلام يَتَأَنّى في أمرِهِ فَلا يُجيبُهُم بِشَي ءٍ.

ثُمَّ قَدِمَ عَلَيهِ بَعدَ ذلِكَ هانِئُ بنُ هانِئٍ السَّبيعِيُّ وسَعيدُ بنُ عَبدِ اللّهِ الحَنَفِيُّ بِهذَا الكِتابِ وهُوَ آخِرُ ما وَرَدَ عَلَى الحُسَينِ عليه السلام مِن أهلِ الكوفَةِ:

بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحيم

لِلحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ أميرِ المُؤمِنينَ مِن شيعَتِهِ وشيعَةِ أبيهِ. أمّا بَعدُ، فَحَيَّهَلا فَإِنَّ النّاسَ مُنتَظِرونَ لا رَأيَ لَهُم في غَيرِكَ، فَالعَجَلَ العَجَلَ يَابنَ بِنتِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله! قَدِ اخضَرَّتِ الجَنّاتُ، وَأينَعَتِ الثِّمارُ، و أعشَبَتِ الأَرضُ، و أورَقَتِ الأَشجارُ، فَاقدَم إذا شِئتَ فَإِنَّما تَقدَمُ إلى جُندٍ لَكَ مُجَنَّدٍ، وَالسَّلامُ عَلَيكَ وَرحمَةُ اللّهِ وبَرَكاتُهُ وعَلى أبيكَ مِن قَبلِكَ.

فَقالَ الحُسَينُ عليه السلام لِهانِئٍ وَسعيدِ بنِ عَبدِ اللّهِ الحَنَفِيِّ: خَبِّراني مَنِ اجتَمَعَ عَلى هذَا الكِتابِ الَّذي كُتِبَ مَعَكُما إلَيَّ؟ فَقالا: يا أميرَ المُؤمِنينَ، اجتَمَعَ عَلَيهِ شَبَثُ بنُ رِبعِيٍّ،

وحَجّارُ بنُ أبجَرَ، ويَزيدُ بنُ الحارِثِ، ويَزيدُ بنُ رُوَيمٍ، وعُروَةُ بنُ قَيسٍ، وعَمرُو بنُ الحَجّاجِ، ومُحَمَّدُ بنُ عُمَيرِ بنِ عُطارِدٍ.

قالَ: فَعِندَها قامَ الحُسَينُ، فَتَطَهَّرَ وصَلّى رَكعَتَينِ بَينَ الرُّكنِ وَالمَقامِ، ثُمَّ انفَتَلَ مِن صَلاتِهِ وسَأَلَ رَبَّهُ الخَيرَ فيما كَتَبَ إلَيهِ أهلُ الكوفَةِ، ثُمَّ جَمَعَ الرُّسُلَ فَقالَ لَهُم: إنّي رَأَيتُ جَدّي رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله في مَنامي، وقَد أمَرَني بِأَمرٍ و أنَا ماضٍ لأِمرِهِ، فَعَزَمَ اللّهُ لي بِالخَيرِ، إنَّهُ وَلِيُّ ذلِكَ وَالقادِرُ عَلَيهِ إن شاءَ اللّهُ تَعالى. (4)


1- عَضَيْتُ الشَّي ء: إذا فَرَّقْتُه(الصحاح: ج 6 ص 2430 «عضا»).
2- في المصدر: «إليه»، والصواب ما أثبتناه كما في مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي.
3- في المصدر: «عليك»، والصواب ما أثبتناه كما في مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي.
4- الفتوح: ج 5 ص 27، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي: ج 1 ص 193؛ الملهوف: ص 102 وزاد فيه «فورد عليه في يوم واحد ستّمئة كتاب، وتواترت الكتب حتّى اجتمع عنده منها في نوب متفرّقة اثني عشر ألف كتاب» بعد «فلا يجيبهم» وكلاهما نحوه.

ص: 19

1007. الفتوح: شيعيان در منزل سليمان بن صُرَدِ خُزاعى اجتماع كردند. وقتى جمعيت بسيار شد، سليمان براى خطابه به پا خاست. او خداوند را حمد كرد و ثناى او گفت و بر پيامبر صلى الله عليه و آله و خاندانش درود فرستاد. آن گاه از امير مؤمنان على بن ابى طالب عليه السلام، ياد كرد و براى او رحمت الهى، طلب كرد و از مناقب شريفش ياد كرد و سپس گفت: اى جماعت شيعه! شما مى دانيد كه معاويه به سوى پروردگارش رفت و بر كرده هاى خود، وارد شد و خداوند تبارك و تعالى جزاى كردارش را از خير و شر خواهد داد. فرزند او، يزيد كه خدا، خوارترش گرداند به جاى او به حكومت نشسته و حسين بن على عليه السلام با او مخالفت كرده و از ترس طاغوت هاى خاندان ابو سفيان، به مكّه آمده است. شما، شيعيان او هستيد و پيش از او، شيعيان پدر او بوديد. امروز، او به يارى شما نيازمند است. اگر در خود مى بينيد كه او را يارى دهيد و با دشمنانش نبرد كنيد، برايش نامه بنويسيد؛ ولى اگر از سستى و اختلاف خود، هراس داريد، او را به خود، اميدوار مسازيد.

جمعيت گفتند: حتما او را يارى مى كنيم و با دشمنانش مى جنگيم. جانمان را در راهش فدا مى كنيم تا به خواسته اش برسد.

آن گاه سليمان بن صُرَد، از آنان عهد و پيمان گرفت كه نيرنگ نمى زنند و عهد خود را نخواهند شكست. سپس گفت: هم اينك برايش نامه اى از طرف اين جمعيت بنويسيد و آنچه را گفتيد، در آن، قيد كنيد و از او درخواست كنيد كه به سمت شما بيايد.

گفتند: آيا كافى نيست تو نامه اى بنويسى؟

گفت: نه؛ بلكه بايد همه شما بنويسيد.

[راوى] مى گويد: آن گروه براى حسين بن على عليه السلام، چنين نوشتند: «به نام خداوند بخشنده مهربان. به حسين بن على، از طرف سليمان بن صُرَد، مُسَيَّب بن نَجَبه، حبيب بن مظاهر، رِفاعة بن شَدّاد، عبد اللّه بن وال و گروهى از شيعيان مؤمن او.

امّا بعد، ستايش، خداوندى را كه دشمن تو و دشمن پدرت را در هم شكست؛ آن جبّارِ سركشِ غاصبِ ستمگر را كه اين امّت را نابود و پراكنده ساخت و بدون رضايت آنان، بر آنان حكومت كرد. نيكان آنها را كشت و اشرار آنها را باقى گذارد. از رحمت خدا دور باد، چنان كه ثمود از رحمت خدا دور است!

به ما خبر رسيده كه فرزندِ ملعون او، بدون مشورت و اجماع امّت و با ناآگاهى از حديث ها [ى پيامبر صلى الله عليه و آله]، به حكومت نشسته است. ما به همراه شما نبرد مى كنيم و جانمان را در راه شما فدا مى سازيم. به سمت ما بيا، با سُرور و شادمانى، در امنيت و بركت، استوار و آقا، فرمانده فرمان بردار، امام و پيشواى هدايت پيشه؛ چرا كه ما را امام و اميرى جز نعمان بن بشير نيست و او در قصرِ حكومتى، تنها و منزوى است. كسى در نماز جمعه اش شركت نمى كند و كسى به همراه او به نماز عيد نمى رود و كسى به وى ماليات نمى پردازد. او فرا مى خواند؛ ولى كسى جوابش را نمى دهد. فرمان مى دهد؛ ولى كسى اطاعتش نمى كند. اگر به ما خبر رسد كه شما به سوى ما مى آيى، او را بيرون مى كنيم كه روانه شام شود. پس به سوى ما بشتاب. اميد است

خداوند ما را به واسطه شما بر محور حقيقت، مجتمع گرداند. سلام و رحمت و بركت خدا بر تو اى پسر پيامبر خدا و نيرويى جز از جانب خداى برتر و بزرگ نيست».

آن گاه نامه را بست و مهر نمود و آن را به عبد اللّه بن سَبعِ هَمْدانى و عبد اللّه بن مِسمَع بَكرى سپرد و آنها را به سوى حسين بن على عليه السلام روانه كردند.

حسين عليه السلام نامه كوفيان را خواند و سكوت كرد و پاسخ آنها را نداد. پس از آن، قيس بن مُسهِر صيداوى، عبد الرحمن بن عبد اللّه ارحَبى و عُمارة بن عُبَيدِ سَلولى و عبد اللّه بن وال تميمى، با حدود يكصد و پنجاه نامه بر ايشان وارد شدند و هر نامه از جانب دو نفر، يا سه نفر و يا چهار نفر بود كه از او براى آمدن، دعوت كرده بودند. حسين عليه السلام در كار، درنگ مى كرد و به آنان پاسخ نمى گفت.

پس از آن، هانى بن هانىِ سبيعى و سعيد بن عبد اللّه حَنَفى، با اين نامه كه آخرين نامه كوفيان است، بر او وارد شدند: «به نام خداوند بخشنده مهربان. به حسين بن على امير مؤمنان، از جانب شيعيانش و شيعيان پدرش. امّا بعد، پس به سوى ما بشتاب. مردم، انتظار مى كشند و نظرى به غير شما ندارند. بشتاب، بشتاب، اى پسر دختر پيامبر خدا! باغ ها سرسبزند، ميوه ها رسيده اند، زمين، بارور شده و درختان به بار نشسته اند. هر گاه اراده كردى، بر ما فرود آى، كه بر لشكرى آماده، فرود مى آيى. سلام و رحمت و بركات خدا بر تو و بر پدرت باد!».

حسين عليه السلام به هانى و سعيد بن عبد اللّه حَنَفى فرمود: «بگوييد چه كسانى بر اين نامه توافق كرده اند؟».

گفتند: اى امير مؤمنان! شَبَث بن رِبعى، حَجّار بن ابجَر، يزيد بن حارث، يزيد بن رُوَيم، عروة بن قيس، عمرو بن حَجّاج و محمّد بن عُمَير بن عُطارِد، بر اين نامه

توافق كرده اند.

[راوى] مى گويد: در اين هنگام، حسين عليه السلام برخاست، وضو گرفت و دو ركعت نماز در ميان ركن و مقام به جا آورد و چون از نمازْ فارغ شد، از خداوند، در باره آنچه كوفيان نوشته اند، طلب خير كرد و نمايندگان آنها را جمع كرد و به آنان فرمود: «جدّم پيامبر خدا را در خواب ديدم كه مرا به كارى فرمان داد. من، آن را انجام مى دهم. خداوند، تصميم مرا خير گرداند، كه او ولىّ اين كارها و توانا بر آنهاست، إن شاء اللّه تعالى».

ص: 20

ص: 21

ص: 22

ص: 23

ص: 24

1008. الأخبار الطوال: لَمّا بَلَغَ أهلَ الكوفَةِ وَفاةُ مُعاوِيَةَ وخُروجُ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام إلى مَكَّةَ، اجتَمَعَ جَماعَةٌ مِنَ الشّيعَةِ في مَنزِلِ سُلَيمانَ بنِ صُرَدٍ، وَاتَّفَقوا عَلى أن يَكتُبوا إلَى الحُسَينِ عليه السلام يَسأَلونَهُ القُدومَ عَلَيهِم، لِيُسَلِّمُوا الأَمرَ إلَيهِ ويَطرِدُوا النُّعمانَ بنَ بَشيرٍ، فَكَتَبوا إلَيهِ بِذلِكَ، ثُمَّ وَجَّهوا بِالكِتابِ مَعَ عُبَيدِ اللّهِ بنِ سُبَيعٍ الهَمدانِيِّ وعَبدِ اللّهِ بنِ وَدّاكٍ السُلَمِيِّ، فَوافُوا الحُسَينَ عليه السلام بِمَكَّةَ لِعَشرٍ خَلَونَ مِن شَهرِ رَمَضانَ، فَأَوصَلُوا الكِتابَ إلَيهِ.

ثُمَّ لَم يُمسِ الحُسَينُ عليه السلام يَومَهُ ذلِكَ حَتّى وَرَدَ عَلَيهِ بِشرُ بنُ مُسهِرٍ الصَّيداوِيُّ وعَبدُ الرَّحمنِ بنُ عُبَيدٍ الأَرحَبِيُّ، ومَعَهُما خَمسونَ كِتابا مِن أشرافِ أهلِ الكوفَةِ ورُؤَسائِها، كُلُّ كِتابٍ مِنها مِنَ الرَّجُلَينِ وَالثَّلاثَةِ وَالأَربَعَةِ بِمِثلِ ذلِكَ.

فَلَمّا أصبَحَ وافاهُ هانِئُ بن هانِئٍ السَّبيعِيُّ وسَعيدُ بنُ عَبدِ اللّهِ الخَثعَمِيُّ، ومَعَهُما أيضا نَحوٌ مِن خَمسينَ كِتابا.

فَلَمّا أمسى أيضا ذلِكَ اليَومَ وَرَدَ عَلَيهِ سَعيدُ بنُ عَبدِ اللّهِ الثَّقَفِيُّ، وَمَعَهُ كِتابٌ واحِدٌ مِن شَبَثِ بنِ رِبِعيٍّ، وحَجّارِ بنِ أبجَرَ، ويَزيدَ بنِ الحارِثِ، وعَزرَةَ بنِ قَيسٍ، وعَمرِو بنِ الحَجّاجِ، ومُحَمَّدِ بنِ عُمَيرِ بنِ عُطارِدٍ، وكانَ هؤُلاءِ الرُّؤَساءَ مِن أهلِ الكوفَةِ، فَتَتابَعَت عَلَيهِ في أيّامٍ رُسُلُ أهلِ الكوفَةِ، ومِنَ الكُتُبِ ما مَلأ مِنهُ خُرجَينِ. (1)


1- الأخبار الطوال: ص 229.

ص: 25

1008. الأخبار الطوال: چون خبر مرگ معاويه و خارج شدن حسين بن على عليه السلام به سوى مكّه، به كوفيان رسيد، گروهى از شيعيان در منزل سليمان بن صُرَد اجتماع كردند و توافق كردند كه نامه اى براى حسين عليه السلام بنويسند و از او بخواهند به سوى آنان بيايد تا حكومت را به وى بسپارند و نعمان بن بشير را بر كنار كنند. سپس اين مطلب را نوشتند و نامه را همراه عبيد اللّه بن سُبَيع هَمْدانى و عبد اللّه بن وَدّاك سُلَمى فرستادند. آنان حسين عليه السلام را در مكّه در دهم ماه رمضان، ملاقات كردند و نامه را به ايشان رساندند.

حسين عليه السلام هنوز آن روز را به پايان نرسانده بود كه بِشر بن مُسهِر صيداوى و عبد الرحمن بن عُبَيد ارحَبى بر ايشان وارد شدند و به همراه آنان، پنجاه نامه از بزرگان كوفه و رؤساى قبايل بود و هر نامه از سوى دو، سه و يا چهار نفر و بيشتر بود.

چون روز ديگر شد، هانى بن هانىِ سبيعى و سعيد بن عبد اللّه خَثعَمى رسيدند كه به همراه آنان نيز پنجاه نامه بود.

چون شب شد، سعيد بن عبد اللّه ثقفى وارد شد و به همراه او يك نامه از سوى شَبَث بن رِبِعى، حَجّار بن ابجَر، يزيد بن حارث، عَزرَة بن قيس، عمرو بن حَجّاج و

محمّد بن عُمَير بن عُطارِد بود. اينان، رؤساى كوفيان بودند.

در اين روزها نامه هاى كوفيان، پى در پى مى رسيد و نامه ها به اندازه دو خورجين شد.

ص: 26

1009. الفخريّ: لَمَّا استَقَرَّ [الحُسَينُ عليه السلام] بِمَكَّةَ اتَّصَلَ بِأَهلِ الكوفَةِ تَأَبّيهِ مِن بَيعَةِ يَزيدَ، وكانوا يَكرَهونَ بَني امَيَّةَ خُصوصا يَزيدَ؛ لِقُبحِ سيرَتِهِ ومُجاهَرَتِهِ بِالمَعاصي، وَاشتِهارِهِ بِالقَبائِحِ.

فَراسَلُوا الحُسَينَ عليه السلام وكَتَبوا إلَيهِ الكُتُبَ يَدعونَهُ إلى قُدومِ الكوفَةِ، ويَبذُلونَ لَهُ النُّصرَةَ عَلى بني امَيَّةَ، وَاجتَمَعوا وتَحالَفوا عَلى ذلِكَ، وتابَعُوا الكُتُبَ إلَيهِ في هذَا المَعنى. (1)

1010. تذكرة الخواصّ عن الواقدي: لَمَّا استَقَرَّ الحُسَينُ عليه السلام بِمَكَّةِ وعَلِمَ بِهِ أهلُ الكوفَةِ، كَتَبوا إلَيهِ يَقولونَ: إنّا قَد حَبَسنا أنفُسَنا عَلَيكَ، ولَسنا نَحضُرُ الصَّلاةَ مَعَ الوُلاةِ، فَاقدَم عَلَينا فَنَحنُ في مِئَةِ ألفٍ، فَقَد فَشا فينَا الجَورُ، وعُمِلَ فينا بِغَيرِ كِتابِ اللّهِ وسُنَّةِ نَبِيَّهِ، ونَرجو أن يَجمَعَنَا اللّهُ بِكَ عَلَى الحَقِّ، ويَنفي عَنّا بِكَ الظُّلمَ، فَأَنتَ أحَقُّ بِهَذَا الأَمرِ مِن يَزيدَ و أبيهِ الَّذي غَصَبَ الامَّةَ فَيئَها (2)، وشَرِبَ الخَمرَ، ولَعِبَ بِالقُرودِ وَالطَّنابيرِ، وتَلاعَبَ بِالدّينِ. (3)


1- الفخري: ص 114.
2- في المصدر: «فيها»، وهو تصحيف.
3- تذكرة الخواصّ: ص 237 وراجع: مروج الذهب: ج 3 ص 64.

ص: 27

1009. الفخرىّ: چون [امام حسين عليه السلام] در مكّه مستقر شد، خبر امتناع ايشان از بيعت با يزيد، به كوفيان رسيد. مردم كوفه از بنى اميّه دل خوشى نداشتند، بويژه از يزيد كه داراى روشى زشت بود و آشكارا مرتكب معاصى و زشتى ها مى شد.

از اين رو، باب نامه نگارى را با حسين عليه السلام گشودند و نامه هاى بسيار برايش نوشتند و از ايشان براى آمدن به كوفه دعوت كردند و نوشتند كه ايشان را بر ضدّ بنى اميّه يارى خواهند داد و بر اين كار، هم قسم شده اند. آنان، نامه هاى بسيار و پى در پى با اين مضمون، ارسال داشتند.

1010. تذكرة الخواصّ به نقل از واقدى: چون حسين عليه السلام در مكّه مستقر شد و كوفيان از آن آگاه شدند، براى ايشان چنين نوشتند: به راستى كه ما خود را وقف تو كرده ايم و در نمازِ واليان شركت نمى كنيم. پس بر ما فرود آى كه ما يكصد هزار نفريم. ستم در ميان ما، همگانى شده و به غير كتاب خدا و سنّت پيامبر صلى الله عليه و آله، با ما رفتار مى شود و ما اميدواريم كه خداوند، ما را به واسطه شما بر محور حقيقت، مجتمع گرداند و ستم را به واسطه شما از ما دور سازد؛ چرا كه شما به حكومت، سزاوارتر از يزيد و پدر او هستيد؛ يزيدى كه ثروت اين امّت را غصب كرد، مى گسارى كرد، اهل تنبور و بوزينه باز است و دين را به بازى گرفته است.

ص: 28

1011. تاريخ اليعقوبي: خَرَجَ الحُسَينُ عليه السلام إلى مَكَّةَ، فَأَقامَ بِها أيّاما، وكَتَبَ أهلُ العِراقِ إلَيهِ، ووَجَّهوا بِالرُّسلِ عَلى إثرِ الرُّسلِ، فَكانَ آخِرُ كِتابٍ وَرَدَ عَلَيهِ مِنهُم كِتابَ هانِئِ بنِ أبي هانِئٍ وسَعيدِ بنِ عَبدِ اللّهِ الخَثعَمِيِّ:

بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحيم

لِلحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ مِن شيعَتِهِ المُؤمِنينَ وَالمُسلِمينَ، أمّا بَعدُ فَحَيَّهَلا؛ فَإِنَّ النّاسَ يَنتَظِرونَكَ، لا إمامَ لَهُم غَيرُكَ، فَالعَجَلَ ثُمَّ العَجَلَ، وَالسَّلامُ. (1)

3/ 4 إشخاصُ الإِمامِ عليه السلام مَندوبَهُ الخاصَّ إلَى الكَوفةِ وكِتابُهُ إلى أهلِها

1012. تاريخ الطبري عن عمّار الدهني عن أبي جعفر [الباقر] عليه السلام: بَعَثَ الحُسيَنُ عليه السلام إلى مُسلِمِ بنِ عَقيلِ بنِ أبي طالِبٍ ابنِ عَمِّهِ، فَقالَ لَهُ: سِر إلَى الكوفَةِ فَانظُر ما كَتَبوا بِهِ إلَيَّ، فَإِن كانَ حَقّا خَرَجنا إلَيهِم. (2)

1013. أنساب الأشراف: تَلاحَقَتِ الرُّسُلُ كُلُّها وَاجتَمَعَت عِندَهُ [أي عِندَ الإِمامِ الحُسَينِ عليه السلام]، فَأَجابَهُم عَلى آخِرِ كُتُبِهِم، و أعلَمَهُم أن قَد قَدَّمَ مُسلِمَ بنَ عَقيلِ بنِ أبي طالِبٍ، لِيَعرِفَ طاعَتَهُم و أمرَهُم ويَكتُبَ إلَيهِ بِحالِهِم ورَأيِهِم. (3)

1014. تاريخ الطبري عن أبي المخارق الراسبي: دَعَا [الحُسَينُ] عليه السلام مُسلِمَ بنَ عَقيلٍ،

فَسَرَّحَهُ مَعَ قَيسِ بنِ مُسهِرٍ الصَّيداوِيِّ وعُمارَةَ بنِ عُبَيدٍ السَّلولِيِّ وعَبدِ الرَّحمنِ بنِ عَبدِ اللّهِ بنِ الكَدِنِ الأَرحَبِيِّ، فَأَمَرَهُ بِتَقوَى اللّهِ وكِتمانِ أمرِهِ وَاللُّطفِ، فَإِن رَأَى النّاسَ مُجتَمِعينَ مُستَوسِقينَ (4) عَجَّلَ إلَيهِ بِذلِكَ. (5)


1- تاريخ اليعقوبي: ج 2 ص 241.
2- تاريخ الطبري: ج 5 ص 347، تهذيب التهذيب: ج 1 ص 590، الإصابة: ج 2 ص 69، سير أعلام النبلاء: ج 3 ص 306، مقاتل الطالبيّين: ص 99 كلاهما نحوه.
3- أنساب الأشراف: ج 3 ص 370 وراجع: تاريخ اليعقوبي: ج 2 ص 242.
4- اسْتَوسَقُوا: أي استجمعوا وانضمّوا(النهاية: ج 5 ص 185 «وسق»).
5- تاريخ الطبري: ج 5 ص 354، الكامل في التاريخ: ج 2 ص 534 وليس فيه «مع قيس ... الأرحبيّ»، أنساب الأشراف: ج 3 ص 370 وليس فيه ذيله من «فأمره ...» وفيه «عمارة بن عبد وعبد الرحمن بن عبد اللّه ذي الكدر»؛ الإرشاد: ج 2 ص 39 وفيه «عمارة بن عبد السلولي»، روضة الواعظين: ص 191 وفيه «عمارة بن عبد اللّه السلولي وعبد الرحمن بن عبد اللّه الأريحي»، إعلام الورى: ج 1 ص 436 وفيه «عمارة بن عبد اللّه السلولي»، بحار الأنوار: ج 44 ص 335.

ص: 29

1011. تاريخ اليعقوبى: حسين عليه السلام به مكّه رفت و چند روز از اقامتش در مكّه گذشت كه مردم عراق برايش نامه نوشتند و نمايندگان پى در پى به سويش روانه كردند، و آخرين نامه اى كه به ايشان رسيد، نامه اى بود كه هانى بن ابى هانى و سعيد بن عبد اللّه خثعمى [، با اين مضمون] آورده بودند: «به نام خداوند بخشنده مهربان. به حسين بن على، از طرف شيعيان مؤمن و مسلمانش. امّا بعد، به سوى ما بشتاب. به راستى كه مردم، انتظار شما را مى كشند و پيشوايى جز شما ندارند. شتاب كنيد، شتاب كنيد. والسلام!».

3/ 4 فرستاده شدن نماينده ويژه امام به همراه نامه به كوفه

1012. تاريخ الطبرى به نقل از عمّار دُهْنى، از امام باقر عليه السلام: حسين عليه السلام به دنبال پسر عمويش، مسلم بن عقيل، فرستاد و به وى پيغام داد: به سمت كوفه حركت كن و در باره نامه هايى كه به من نوشته اند، بررسى كن، كه اگر اين نامه ها حقيقت دارند، به سمت آنان حركت كنيم.

1013. أنساب الأشراف: قاصدان، پى در پى آمدند و نزد او(حسين عليه السلام) اجتماع كردند و ايشان به آخرين نامه آنان پاسخ داد و به آنان اعلام نمود كه مسلم بن عقيل بن ابى طالب را فرستاده تا اوضاع و احوال را بررسى كند و وضعيت مردم و رأى و نظر آنان را برايش بنويسد.

1014. تاريخ الطبرى به نقل از ابو مخارق راسبى: حسين عليه السلام، مسلم بن عقيل را فرا خواند

و او را به همراه قيس بن مُسهِر صيداوى، عُمارة بن عُبَيد سَلولى و عبد الرحمن بن عبد اللّه بن كَدِن ارحَبى به سمت كوفه روانه كرد. وى را به پروا كردن از خدا، مخفى نگه داشتن مسئله و مهربانى با مردم، سفارش كرد [و فرمود] كه اگر ديد مردم، اتّحاد و يك پارچگى دارند، به سرعت به وى خبر دهد.

ص: 30

1015. الأخبار الطوال: كَتَبَ الحُسَينُ عليه السلام إلَيهِم جَميعا واحِدا، ودَفَعَهُ إلى هانِئِ بنِ هانِئٍ وسَعيدِ بنِ عَبدِ اللّهِ، نُسخَتُهُ:

بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحيم

مِنَ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ إلى مَن بَلَغَهُ كِتابي هذا مِن أولِيائِهِ وشيعَتِهِ بِالكوفَةِ، سَلامٌ عَلَيكُم. أمّا بَعدُ، فَقَد أتَتني كُتُبُكُم، وفَهِمتُ ما ذَكَرتُم مِن مَحَبَّتِكُم لِقُدومي عَلَيكُم، وإنّي باعِثٌ إلَيكُم بِأَخي وَابنِ عَمّي وثِقَتي مِن أهلي مُسلِمِ بنِ عَقيلٍ لِيَعلَمَ لي كُنهَ أمرِكُم، ويَكتُبَ إلَيَّ بِما يَتَبَيَّنُ لَهُ مِنِ اجتِماعِكُم، فَإِن كانَ أمرُكُم عَلى ما أتَتني بِهِ كُتُبُكُم و أخبَرَتني بِهِ رُسُلُكُم أسرَعتُ القُدومَ عَلَيكُم إن شاءَ اللّهُ، وَالسَّلامُ.

وقَد كانَ مُسلِمُ بنُ عَقيلٍ خَرَجَ مَعَهُ مِنَ المَدينَةِ إلى مَكَّةَ، فَقالَ لَهُ الحُسَينُ عليه السلام: يَابنَ عَمِّ، قَد رَأَيتُ أن تَسيرَ إلَى الكوفَةِ، فَتَنظُرَ مَا اجتَمَعَ عَلَيهِ رَأيُ أهلِها، فَإِن كانوا عَلى ما أتَتني بِهِ كُتُبُهُم فَعَجِّل عَلَيَّ بِكِتابِكَ لُاسرِعَ القُدومَ عَلَيكَ، وإن تَكُنِ الاخرى

فَعَجِّلِ الِانصِرافَ. (1)


1- الأخبار الطوال: ص 230.

ص: 31

1015. الأخبار الطِّوال: حسين عليه السلام براى همه آنان، يك نامه نوشت و آن را به هانى بن هانى و سعيد بن عبد اللّه سپرد. متن نامه، چنين است: «به نام خداوند بخشنده مهربان. از حسين بن على، به هر يك از دوستان و شيعيانم در كوفه كه اين نامه به وى مى رسد. سلام بر شما! امّا بعد، نامه هاى شما به دستم رسيد و از علاقه مندى تان به آمدنم نزد شما، خبردار شدم. اينك برادر و پسر عمو و فردى مورد اعتماد از خاندانم، [يعنى] مسلم بن عقيل را به سوى شما مى فرستم تا واقعيت امور را به دست آورد و براى من از آنچه در باره اجتماع و اتّحاد شما دستگيرش مى شود، بنويسد. اگر واقعيت، چنان بود كه در نامه ها نوشته بوديد و نمايندگانِ شما به من خبر دادند، به زودى بر شما وارد مى شوم، اگر خدا بخواهد. والسلام!».

مسلم بن عقيل به همراه حسين عليه السلام از مدينه به مكّه آمده بود. حسين عليه السلام به وى فرمود: «پسر عمو! در نظر دارم به كوفه ره بسپارى و در آنچه مردمِ آن جا بر آن اجتماع كرده اند، بنگرى. اگر واقعيت، چنان بود كه نامه هايشان خبر مى دهد، به سرعت برايم نامه بنويس تا در اسرع وقت، خودم را به تو برسانم؛ و اگر جز آن بود، به سرعت، باز گرد».

ص: 32

1016. تاريخ الطبري عن محمّد بن بشر الهمْداني: كَتَبَ [الحُسَينُ عليه السلام] مَعَ هانِئِ بنِ هانِئٍ السَّبيعِيِّ وسَعيدِ بنِ عَبدِ اللّهِ الحَنَفِيِّ وكانا آخِرَ الرُّسُلِ:

بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحيم

مِن حُسَينِ بنِ عَلِيٍّ إلَى المَلَأِ مِنَ المُؤمِنينَ وَالمُسلِمينَ. أمّا بَعدُ، فَإِنَّ هانِئا وسَعيدا قَدِما عَلَيَّ بِكُتُبِكُم، وكانا آخِرَ مَن قَدِمَ عَلَيَّ مِن رُسُلِكُم، وقَد فَهِمتُ كُلَّ الَّذِي اقتَصَصتُم وذَكَرتُم، ومَقالَةُ جُلِّكُم: أنَّهُ لَيسَ عَلَينا إمامٌ، فَأَقبِل لَعَلَّ اللّهَ أن يَجمَعَنا بِكَ عَلَى الهُدى وَالحَقِّ. وقَد بَعَثتُ إلَيكُم أخي وَابنَ عَمّي وثِقَتي مِن أهلِ بَيتي، و أمَرتُهُ أن يَكتُبَ إلَيَّ بِحالِكُم و أمرِكُم ورَأيِكُم، فَإِن كَتَبَ إلَيَّ أنَّهُ قَد أجمَعَ رَأيُ مَلَئِكُم وذَوِي الفَضلِ وَالحِجا مِنكُم عَلى مِثلِ ما قَدِمَت عَلَيَّ بِهِ رُسُلُكُم وقَرَأتُ في كُتُبِكُم أقدَمُ عَلَيكُم وَشيكا إن شاءَ اللّهُ.

فَلَعَمري مَا الإِمامُ إلَا العامِلُ بِالكِتابِ، وَالآخِذُ بِالقِسطِ، وَالدّائِنُ بِالحَقِّ، وَالحابِسُ نَفسَهُ عَلى ذاتِ اللّهِ، وَالسَّلامُ. (1)

1017. الفتوح: ذِكرُ كِتابِ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام إلى أهلِ الكوفَةِ:

بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحيم

مِنَ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ إلَى المَلأَ مِنَ المُؤمِنينَ، سَلامٌ عَلَيكُم! أمّا بَعدُ، فَإِنَّ هانِئَ بنَ هانِئٍ وسَعيدَ بنَ عَبدِ اللّهِ قَدِما عَلَيَّ بِكُتُبِكُم فَكانا آخِرَ مَن قَدِمَ عَلَىَّ مِن عِندِكُم، وقَد فَهِمتُ الَّذي قَد قَصَصتُم وذَكَرتُم ولَستُ اقَصِّرُ عَمّا أحبَبتُم، وقَد بَعَثتُ إلَيكُم أخي وَابنَ عَمّي وثِقَتي مِن أهلِ بَيتي مُسلِمَ بنَ عَقيلِ بنِ أبي طالِبٍ، وقَد أمَرتُهُ أن يَكتُبَ إلَيَّ بِحالِكُم ورَأيِكُم ورَأيِ ذَوِي الحِجا وَالفَضلِ مِنكُم، وهُوَ مُتَوَجِّهٌ إلى ما قِبَلَكُم إن شاءَ اللّهُ تَعالى وَالسَّلامُ، ولا قُوَّةَ إلّا بِاللّهِ، فَإِن كُنتُم عَلى ما قَدِمَت بِهِ رُسُلُكُم وقَرَأتُ في كُتُبِكُم فَقوموا مَعَ ابنِ عَمّي وبايِعوهُ وَانصُروهُ ولا تَخذُلوهُ. فَلَعَمري لَيسَ الإِمامُ العادِلُ بِالكِتابِ وَالعادِلُ بِالقِسطِ كَالَّذي يَحكُمُ بِغَيرِ الحَقِّ ولا يَهدي ولا يَهتَدي، جَمَعَنَا اللّهُ وإيّاكُم عَلَى الهُدى، و ألزَمَنا وإيّاكُم كَلِمَةَ التَّقوى، إنَّهُ لَطيفٌ لِما يَشاءُ، وَالسَّلامُ عَلَيكُم ورَحمَةُ اللّهِ وبَرَكاتُهُ.

ثُمَّ طَوَى الكِتابَ وخَتَمَهُ، ودَعا بِمُسلمِ بنِ عَقيلٍ فَدَفَعَ إلَيهِ الكِتابَ، وقالَ لَهُ: إنّي مُوَجِّهُكَ إلى أهلِ الكوفَةِ وهذِهِ كُتُبُهُم إلَيَّ، وسَيَقضِي اللّهُ مِن أمرِكَ ما يُحِبُّ ويَرضى، و أنَا أرجو أن أكونَ أنَا و أنتَ في دَرَجَةِ الشُّهَداءِ، فَامضِ عَلى بَرَكَةِ اللّهِ حَتّى تَدخُلَ الكوفَةَ، فَإِذا دَخَلتَها فَانزِل عِندَ أوثَقِ أهلِها، وَادعُ النّاسَ إلى طاعَتي وَاخذُلهُم عَن آلِ أبي سُفيانَ، فَإِن رَأَيتَ النّاسَ مُجتَمِعينَ عَلى بَيعَتي فَعَجِّل لي بِالخَبَرِ حَتّى أعمَلَ عَلى حَسَبِ ذلِكَ إن شاءَ اللّهُ تَعالى. ثُمَّ عانَقَهُ الحُسَينُ عليه السلام ووَدَّعَهُ وبَكَيا جَميعا. (2)


1- تاريخ الطبري: ج 5 ص 353، الكامل في التاريخ: ج 2 ص 534 نحوه؛ الإرشاد: ج 2 ص 39، روضة الواعظين: ص 191، المناقب لابن شهرآشوب: ج 4 ص 90 وفيهما «الحاكم بالكتاب، القائم بالقسط، الداين بدين اللّه» بدل «العامل بالكتاب، والآخذ بالقسط، والدائن بالحقّ»، بحار الأنوار: ج 44 ص 334 وراجع: إعلام الورى: ج 1 ص 436.
2- الفتوح: ج 5 ص 30، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي: ج 1 ص 195 نحوه.

ص: 33

1016. تاريخ الطبرى به نقل از محمّد بن بِشْر هَمْدانى: [حسين عليه السلام] به همراه هانى بن هانىِ سبيعى و سعيد بن عبد اللّه حَنَفى كه آخرين فرستادگان كوفيان بودند، نامه اى فرستاد: «به نام خداوند بخشنده مهربان. از حسين بن على، به جمعيت مؤمنان و مسلمانان. امّا بعد، هانى و سعيد، نامه هاى شما را برايم آوردند و اين دو، آخرين فرستادگان شما به سوى من بودند. تمام داستان و آنچه را بازگو كرده بوديد، دانستم و سخن تمامتان، اين بود كه: ما را پيشوايى نيست. نزد ما بيا. شايد خداوند به واسطه تو، ما را بر محور حق و راستى، متّحد گرداند.

به راستى كه برادر و پسر عمو و فرد مورد اعتمادم را از خاندانم، به سوى شما فرستادم و به وى دستور دادم تا شرح احوال و آرا و مسائلتان را برايم بنويسد. اگر برايم نوشت كه رأى اكثريت و نخبگان و خردمندانِ شما، آن گونه است كه فرستادگانِ شما بازگو كردند و در نامه هايتان خواندم، به زودى به سوى شما مى آيم، اگر خدا بخواهد.

به جانم سوگند كه پيشوا نيست، مگر كسى كه عامل به كتاب خدا، پايبند به انصاف، ملتزم به حقيقت و سرسپرده ذات خداوند باشد. والسلام!».

1017. الفتوح: گزارش نامه حسين بن على عليه السلام به كوفيان [، اين است]: «به نام خداوند

بخشنده مهربان. از حسين بن على، به جماعت مؤمنان. سلام بر شما! امّا بعد، هانى بن هانى و سعيد بن عبد اللّه، نامه هاى شما را برايم آوردند و آن دو، آخرين فرستادگان شما به سوى من بودند. آنچه را كه گفتيد و نوشتيد، دانستم و در آنچه مى پسنديد، كوتاهى نخواهم كرد. اينك برادر، پسر عمو و فرد مورد اعتمادم از خاندانم، [يعنى] مسلم بن عقيل بن ابى طالب را به سوى شما فرستادم و به وى دستور دادم كه شرح احوال و آراى شما و رأى خردمندان و نخبگان شما را برايم بنويسد و او ره سپار به سوى شماست، إن شاء اللّه. والسلام! و نيرويى جز از جانب خداوند نيست.

اگر شما آن گونه بوديد كه فرستادگانِ شما خبر داده اند و در نامه هايتان خواندم، پس به همراه پسر عمويم به پا خيزيد و با او بيعت كنيد، او را يارى دهيد و تنهايش مگذاريد.

به جانم سوگند، پيشوايى كه با كتاب خدا به عدالت رفتار كند و انصاف ورزد، مانند كسى نيست كه به غير حق، حكمرانى مى كند و خودش، راه را نيافته و نمى تواند ديگران را هدايت كند. خداوند، ما و شما را بر محور هدايت، گرد آورَد و همه ما را با تقوا همراه سازد! به راستى كه او به هر چه بخواهد، لطف مى كند. سلام خدا و رحمت و بركات او بر شما باد!».

آن گاه نامه را پيچيد و مُهر كرد و مسلم بن عقيل را فرا خواند و نامه را به وى داد و به وى فرمود: «من، تو را به سوى كوفه مى فرستم و اينها نامه هاى آنان براى من است. خداوند، كار تو را آن گونه كه دوست دارد و مى پسندد، تقدير خواهد كرد. اميدوارم من و تو در رتبه شهدا قرار بگيريم.

به بركت [ياد] خدا، حركت كن تا وارد كوفه شوى. وقتى به كوفه رسيدى، در خانه مطمئن ترينِ مردمان، فرود آى و مردم را به پيروى از من و دورى از خاندان ابو سفيان فرا بخوان. اگر ديدى مردم بر بيعت با من توافق دارند، سريع به من خبر بده تا بر اساس آن، عمل كنم، به خواست خداوند متعال».

آن گاه حسين عليه السلام او را در آغوش گرفت و خداحافظى نمود و هر دو گريستند.

ص: 34

ص: 35

ص: 36

1018. البداية والنهاية: اجتَمَعَتِ الرُّسُلُ كُلُّها بِكُتُبِها عِندَ الحُسَينِ عليه السلام ... فَعِندَ ذلِكَ بَعَثَ ابنَ عَمِّهِ مُسلِمَ بنَ عَقيلِ بنِ أبي طالِبٍ إلَى العِراقِ، لِيَكشِفَ لَهُ حَقيقَةَ هذَا الأَمرِ وَالاتِّفاقِ، فَإِن كانَ مُتَحَتِّما و أمرا حازِما مُحكَما بَعَثَ إلَيهِ لِيَركَبَ في أهلِهِ وذَويهِ، ويَأتِيَ الكوفَةَ لِيَظفَرَ بِمَن يُعاديهِ؛ وكَتَبَ مَعَهُ كِتابا إلى أهلِ العِراقِ بِذلِكَ. (1)

1019. الملهوف بَعدَ ذِكرِ الكُتُبِ الَّتي وَصَلَت مِن أهلِ الكوفَةِ لِلإِمامِ الحُسَينِ عليه السلام: فَقالَ الحُسَينُ عليه السلام لِهانِئِ بنِ هانِئٍ السَّبيعِيِّ وسَعيدِ بنِ عَبدِ اللّهِ الحَنَفِيِّ: خَبِّراني مَنِ اجتَمَعَ عَلى هذَا الكِتابِ الَّذي وَرَدَ عَلَيَّ مَعَكُما؟ فَقالا: يَابنَ رَسولِ اللّهِ! شَبَثُ بنُ رِبعِيٍّ، وحَجّارُ بنُ أبجَرَ، ويَزيدُ بنُ الحارِثِ، ويَزيدُ بنُ رُوَيمٍ، وعُروَةُ بنُ قَيسٍ، وعَمرُو بنُ الحَجّاجِ، ومُحَمَّدُ بنُ عُمَيرِ بنِ عُطارِدٍ.

قالَ: فَعِندَها قامَ الحُسَينُ عليه السلام فَصَلّى رَكعَتَينِ بَينَ الرُّكنِ وَالمَقامِ وَسأَلَ اللّهَ الخِيَرَةَ في ذلِكَ. ثُمَّ دَعا بِمُسلِمِ بنِ عَقيلٍ و أطلَعَهُ عَلَى الحالِ، وكَتَبَ مَعَهُ جَوابَ كُتُبِهِم يَعِدُهُم بِالوُصولِ إلَيهِم ويَقولُ لَهُم ما مَعناهُ: قَد نَفَذتُ إلَيكُمُ ابنَ عَمّي مُسلِمَ بنَ عَقيلٍ لِيُعَرِّفَني ما أنتُم عَلَيهِ مِنَ الرَّأيِ. (2)

1020. تذكرة الخواصّ عن ابن إسحاق: اجتَمَعَتِ الرُّسُلُ كُلُّها بِمَكَّةَ عِندَهُ [أي عِندَ الحُسَينِ عليه السلام] فَحينَئِذٍ بَعَثَ إلَيهِم مُسلِمَ بنَ عَقيلٍ وكَتَبَ مَعَهُ كِتابا:

قَد بَعَثتُ إِلَيكُم أخي وَابنَ عَمّي وثِقَتي مِن أهلِ بَيتي، و أمَرتُهُ أن يَكتُبَ إلَيَّ بِحالِكُم، فَإِن كَتَبَ إلَيَّ أنَّهُ قَدِ اجتَمَعَ رَأيُ مَلَئِكُم وذِي الحِجا مِنكُم عَلى مِثلِ

ما قَدِمَت بِهِ رُسُلُكُم قَدِمتُ عَلَيكُم، وإلّا لَم أقدَم، وَالسَّلامُ.

ثُمَّ دَعا مُسلِمَ بنَ عَقيلٍ فَبَعَثَهُ مَعَ قَيسِ بنِ مُسهِرٍ الصَّيداوِيِّ وعُمارَةَ بنِ عَبدِ اللّهِ السَّلولِيِّ وعَبدِ الرَّحمنِ بنِ عَبدِ اللّهِ الأَرحَبِيِّ، و أمَرَهُ بِكِتمانِ الأَمرِ. (3)


1- البداية والنهاية: ج 8 ص 152.
2- الملهوف: ص 106، مثير الأحزان: ص 26 نحوه.
3- تذكرة الخواصّ: ص 244.

ص: 37

1018. البداية و النهاية: تمام فرستادگان [كوفيان] به همراه نامه هاى آنان، نزد حسين عليه السلام اجتماع كردند .... در اين هنگام، پسر عمويش مسلم بن عقيل بن ابى طالب را روانه عراق ساخت تا حقيقت امور را برايش آشكار گرداند و چنانچه [دعوت ها] حتمى بود و امور از پشتوانه و تدبير برخوردار بود، به دنبال ايشان بفرستد تا با خاندان و بستگان، حركت كند و وارد كوفه شود و بر دشمنان، پيروز گردد. امام عليه السلام اين مطلب را در نامه اى به همراه مسلم براى مردم عراق فرستاد.

1019. الملهوف پس از گزارش نامه هايى كه از كوفيان به امام حسين عليه السلام رسيد: حسين عليه السلام به هانى بن هانى سبيعى و سعيد بن عبد اللّه حنفى فرمود: «به من خبر دهيد كه چه كسانى بر اين نامه اى كه به دستم رسيد، اجتماع و هم رأيى دارند؟».

گفتند: اى پسر پيامبر خدا! شَبَث بن رِبْعى، حَجّار بن ابجَر، يزيد بن حارث، يزيد بن رُوَيم، عُروة بن قيس، عمرو بن حَجّاج و محمّد بن عُمَير بن عُطارِد.

[راوى] مى گويد: در اين هنگام، حسين عليه السلام برخاست و ميان ركن و مقام، دو ركعت نماز به جا آورد و از خداوند در اين كار، طلب خير كرد. سپس مسلم را فرا خواند و او را از اوضاع و احوال، باخبر ساخت و به همراه مسلم، جواب نامه هاى كوفيان را نوشت و به آنان وعده رفتن به كوفه داد و مطلبى به اين مضمون نگاشت: «پسر عمويم مسلم بن عقيل را به جانب شما روانه كردم تا احوال و آراى شما را برايم گزارش كند».

1020. تذكرة الخواصّ به نقل از ابن اسحاق: تمام فرستادگان، در مكّه نزد حسين عليه السلام گرد آمدند. در اين هنگام، [امام عليه السلام] مسلم بن عقيل را به سوى آنان فرستاد و نامه اى به همراه وى [به اين شرح] نوشت: «به راستى كه برادر، پسر عمو و فرد مورد اعتمادم

از خاندانم را به سوى شما فرستادم و به وى دستور دادم كه احوال شما را برايم بنويسد. پس اگر برايم بنويسد كه رأى اكثريت شما و خردمندانِ شما، آن گونه است كه فرستادگان شما خبر آوردند، به سمت شما مى آيم، و گرنه نخواهم آمد. والسلام!».

آن گاه مسلم بن عقيل را خواست و او را به همراه قيس بن مُسهِر صيداوى و عُمارة بن عبد اللّه سَلولى و عبد الرحمن بن عبد اللّه ارحَبى، [به كوفه] روانه كرد و به وى دستور داد جريان را مخفى بدارد.

ص: 38

1021. مثير الأحزان عن الشعبي: عِندَ ذلِكَ رَدَّ [الإِمامُ الحُسَينُ عليه السلام] جَوابَ كُتُبِهِم يُمَنّيهِم بِالقَبولِ ويَعِدُهُم بِسُرعَةِ الوُصولِ: وإنَّهُ قَد جاءَ ابنُ عَمّي مُسلِمُ بنُ عَقيلٍ لِيُعَرِّفَني ما أنتُم عَلَيهِ مِن رَأيٍ جَميلٍ. ولَعَمري مَا الإِمامُ إلَا العامِلُ بِالكِتابِ، القائِمُ بِالقِسطِ، الدّائِنُ بِدينِ الحَقِّ، الحابِسُ نَفسَهُ في ذاتِ اللّهِ. و أمَرَ مُسلِما بِالتَّوَجُّهِ بِالكِتابِ إلَى الكوفَةِ. (1)

1022. مقاتل الطالبيّين عن أبي إسحاق: لَمّا بَلَغَ أهلَ الكوفَةِ نُزولُ الحُسَينِ عليه السلام مَكَّةَ و أنَّهُ لَم يُبايِع لِيَزيدَ، وَفَدَ إلَيهِ وَفدٌ مِنهُم، عَلَيهِم أبو عَبدِ اللّهِ الجَدَلِيُّ، وكَتَبَ إلَيهِ شَبَثُ بنُ رِبعِيٍّ وسُلَيمانُ بنُ صُرَدٍ وَالمُسَيَّبُ بنُ نَجَبَةَ ووُجوهُ أهلِ الكوفَةِ يَدعونَهُ إلى بَيعَتِهِ وخَلعِ يَزيدَ، فَقالَ لَهُم: أبعَثُ مَعَكُم أخي وَابنَ عَمّي، فَإِذا أخَذَ لي بَيعَتي و أتاني عَنهُم بِمِثلِ ما كَتَبوا بِهِ إلَيَّ قَدِمتُ عَلَيهِم.

ودَعا مُسلِمَ بنَ عَقيلٍ، فَقالَ: اشخَص إلَى الكوفَةِ، فَإِن رَأَيتَ مِنهُمُ اجتِماعا عَلى ما كَتَبوا ورَأَيتَهُ أمرا تَرَى الخُروجَ مَعَهُ فَاكتُب إلَيَّ بِرَأيِكَ. فَقَدِمَ مُسلِمٌ الكوفَةَ و أتَتهُ الشّيعَةُ، فَأَخَذَ بَيعَتَهُم لِلحُسَينِ عليه السلام. (2)


1- مثير الأحزان: ص 26، بحار الأنوار: ج 44 ص 337.
2- مقاتل الطالبيّين: ص 99.

ص: 39

1021. مثير الأحزان به نقل از شعبى: در اين هنگام، [امام حسين عليه السلام] پاسخ نامه هاى آنان را داد و آنان را به پذيرش، اميدوار ساخت و به آنان وعده داد به زودى خواهد رسيد و نيز نوشت: «پسر عمويم، مسلم بن عقيل، حركت كرده تا گزارش اوضاع و ديدگاه هاى خوب شما را به من خبر دهد و به جانم سوگند، پيشوا نيست، مگر كسى كه عامل به كتاب خدا و برپا كننده انصاف و ملتزم به دين حق باشد و خود را وقف ذات خداوند كند» و به مسلم دستور داد به همراه نامه به كوفه برود.

1022. مقاتل الطالبيّين به نقل از ابو اسحاق: چون به كوفيان، خبر رسيد كه حسين عليه السلام به مكّه آمده و با يزيد بيعت نمى كند، گروهى از جانب آنان به سمت او حركت كردند و رئيس آنان، ابو عبد اللّه جَدَلى بود و شَبَث بن رِبعى و سليمان بن صُرَد و مُسَيَّب بن نَجَبه و سرشناسان كوفيان، برايش نامه نوشتند و از او براى بيعت و كنار گذاردن يزيد، دعوت كردند.

ايشان در جواب آنان فرمود: «برادر و پسر عمويم را به همراه شما مى فرستم. اگر برايم بيعت گرفت و از مردم، آن چنان گزارش داد كه در نامه ها نوشته اند، نزد آنان خواهم رفت».

آن گاه مسلم بن عقيل را فرا خواند و فرمود: «به جانب كوفه حركت كن. اگر ديدى بر آنچه نوشته اند، اتّفاق دارند و امور را براى قيام، مهيّا ديدى، نظر خود را برايم بنويس».

مسلم، وارد كوفه شد و شيعيان به نزد او آمدند و از آنان براى حسين عليه السلام بيعت گرفت

ص: 40

3/ 5 طَلَبُ الإِمامِ عليه السلام النُّصرَةَ مِنَ البَصرَةِ

3/ 5 1 كِتابُهُ إلى وُجوهِ أهلِ البَصرَة

1023. تاريخ الطبري عن أبي عثمان النهدي: كَتَبَ حُسَينٌ عليه السلام مَعَ مَولىً لَهُم يُقالُ لَهُ سُلَيمانُ، وكَتَبَ بِنُسخَةٍ إلى رُؤوسِ الأَخماسِ (1) بِالبَصرَةِ وإلَى الأَشرافِ، فَكَتَبَ إلى مالِكِ بنِ مِسمَعٍ البَكرِيِّ، وإلَى الأَحنَفِ بنِ قَيسٍ (2)، وإلَى المُنذِرِ بنِ الجارودِ (3)، وإلى مَسعودِ بنِ

عَمرٍو، وإلى قَيسِ بنِ الهَيثَمِ، وإلى عَمرِو بنِ عُبَيدِ اللّهِ بنِ مَعمَرٍ، فَجاءَت مِنهُ نُسخَةٌ واحِدَةٌ إلى جَميعِ أشرافِها:

أمّا بَعدُ، فَإِنَّ اللّهَ اصطَفى مُحَمَّدا صلى الله عليه و آله عَلى خَلقِهِ و أكرَمَهُ بِنُبُوَّتِهِ وَاختارَهُ لِرِسالَتِهِ، ثُمَّ قَبَضَهُ اللّهُ إلَيهِ، وقَد نَصَحَ لِعِبادِهِ وبَلَّغَ ما ارسِلَ بِهِ صلى الله عليه و آله، وكُنّا أهلَهُ و أولِياءَهُ و أوصِياءَهُ ووَرَثَتَهُ و أحَقَّ النّاسِ بِمَقامِهِ في النّاسِ، فَاستَأثَرَ عَلَينا قَومُنا بِذلِكَ فَرَضينا، وكَرِهنَا الفُرقَةَ، و أحبَبنَا العافِيَةَ، ونَحنُ نَعلَمُ أنّا أحَقُّ بِذلِكَ الحَقِّ المُستَحَقِّ عَلَينا مِمَّن تَوَلّاهُ، وقَد أحسَنوا و أصلَحوا وتَحَرَّوُا الحَقَّ فَرَحِمَهُمُ اللّهُ وغَفَرَ لَنا ولَهُم، وقَد بَعَثتُ رَسولي إلَيكُم بِهذَا الكِتابِ، و أنَا أدعوكُم إلى كِتابِ اللّهِ وسُنَّةِ نَبِيِّهِ صلى الله عليه و آله، فَإِنَّ السُّنَّةَ قد اميتَت، وإنَّ البِدعَةَ قَد احيِيَت، وإن تَسمَعوا قَولي وتُطيعوا أمري أهدِكُم سَبيلَ الرَّشادِ، وَالسَّلامُ عَلَيكُم ورَحمَةُ اللّهِ.

فَكُلُّ مَن قَرَأَ ذلِكَ الكِتابَ مِن أشرافِ النّاسِ كَتَمَهُ، غَيرَ المُنذِرِ بنِ الجارودِ فَإِنَّهُ خَشِيَ بِزَعمِهِ أن يَكونَ دَسيسا مِن قِبَلِ عُبَيدِ اللّهِ، فَجاءَهُ بِالرَّسولِ مِنَ العَشِيَّةِ الَّتي يُريدُ صَبيحَتَها أن يَسبِقَ إلَى الكوفَةِ و أقرَأَهُ كِتابَهُ، فَقَدَّمَ الرَّسولَ فَضَرَبَ عُنُقَهُ، وصَعِدَ عُبَيدُ اللّهِ مِنبَرَ البَصرَةِ، فَحَمِدَ اللّهَ و أثنى عَلَيهِ، ثُمَّ قالَ:

أمّا بَعدُ، فَوَاللّهِ ما تُقرَنُ بِيَ الصَّعبَةُ ولا يُقَعقَعُ لي بِالشِّنانِ (4)، وإنّي لَنِكلٌ لِمَن عاداني، وسَمٌّ لِمَن حارَبَني، أنصَفَ القارَةَ مَن راماها. (5)

يا أهلَ البَصرَةِ! إنَّ أميرَ المُؤمِنينَ وَلّانِيَ الكوفَةَ و أنَا غادٍ إلَيهَا الغَداةَ، وقَدِ استَخلَفتُ عَلَيكُم عُثمانَ بنَ زيِادِ بنِ أبي سُفيانَ، وإيّاكُم وَالخِلافَ وَالإِرجافَ (6)، فَوَالَّذي لا إلهَ غَيرُهُ لَئِن بَلَغَني عَن رَجُلٍ مِنكُم خِلافٌ لأقتُلَنَّهُ وَعريفَهُ ووَلِيَّهُ، ولآَخُذَنَّ الأَدنى بِالأَقصى، حَتّى تَستَمِعوا لي، ولا يَكونَ فيكمُ مُخالِفٌ ولا مُشاقٌّ، أنَا ابنُ زِيادٍ أشبَهتُهُ مِن بَينِ مَن وَطِئَ الحَصى، ولَم يَنتَزِعني شَبَهُ خالٍ ولَا ابنُ عَمٍّ.

ثُمَّ خَرَجَ مِنَ البَصرَةِ وَاستَخلَفَ أخاهُ عُثمانَ بنَ زِيادٍ، و أقبَلَ إلَى الكوفَةِ ومَعَهُ مُسلِمُ بنُ عَمرٍو الباهِلِيُّ وشَريكُ بنُ الأَعوَرِ (7). (8)


1- أخماس البصرة خمسة، فالخُمس الأوّل: العالِيَة، والثاني: بَكرُ بنُ وائلٍ، والثالث: تَميمٌ، والرابع: عبدُالقيس، والخامس: الأزد(تاج العروس: ج 8 ص 267 «خمس»).
2- الأحنف بن قيس بن معاوية التميمي السعدي، أبو بحر البصري، اسمه ضحّاك وقيل: صخر. أسلم في عهد النبيّ صلى الله عليه و آله ولم يره. حمد بالحلم والسيادة، وكان من امراء جيش عمر في فتح خراسان، ومن امراء جيش عثمان في فتح مرو. اعتزل أمير المومنين عليّا عليه السلام في حرب الجمل، وتبعه اربعة آلاف من قبيلته تاركين عائشة. كان من قادة جيش الإمام عليه السلام في صفّين. وكانت له منزلة حسنة عند معاوية، لكنّه لم يتنازل عن مدح أمير المومنين عليه السلام والثناء عليه. كاتَبَه الإمام الحسين عليه السلام قبل ثورته فلم يجبه. كان صديقا لمصعب بن الزبير؛ ومن هنا رافقه في مسيره إلى الكوفة. توفّي سنة(67 ه)(راجع: سير أعلام النبلاء: ج 4 ص 86 96 والإصابة: ج 1 ص 331 واسد الغابة: ج 1 ص 178 و ج 3 ص 13 والاستيعاب: ج 1 ص 230 وعيون الأخبار لابن قتيبة: ج 1 ص 211 ورجال الكشّي: ج 1 ص 304 307 وتنقيح المقال: ج 1 ص 103 وقاموس الرجال: ج 1 ص 691).
3- المنذر بن الجارود المعلي العبديولد في عهد النبي صلى الله عليه و آله كان من أصحاب عليّ عليه السلام، و من امراء الجيش في الجمل و استعمله علي عليه السلام على اصطخر فخان في بعض ما ولاه من اعماله فأخذ المال فكتب الإمام كتابا في ذمه مذكور في نهج البلاغة ولمّا كتب الحسين عليه السلام إلى جماعة من أشراف البصرة يدعوهم إلي نصرته وفيهم المنذر بن الجارود فكلّهم كتم كتابه عليه السلام إلّا هو فأخبر به عبيداللّه بن زياد وكان متزوّجا ابنته فقتل سليمان رسول الإمام عليه السلام. ولاه عبيد اللّه بن زياد في إمرة يزيد بن معاوية الهند فمات في آخر سنة 61 أو في أوّل 62 و مات بها(راجع: الطبقات الكبرى: ج 5 ص 561 و ج 7 ص 87 وتاريخ دمشق: ج 60 ص 281 285 والإصابة: ج 6 ص 209 وتاريخ اليعقوبي: ج 2 ص 203 ونهج البلاغة: الكتاب 71 وقاموس الرجال: ج 10 ص 242).
4- في المَثَل: «ما يُقَعقَعُ لي بالشِّنان»، يُضرَبُ لمن لا يَتَّضِعُ لحوادث الدهر، ولا يَروعُه ما لا حقيقة له. وفي اللّسان: أي لا يُخدَع ولا يُرَوَّع. والشِّنان: جمع شَنّ؛ وهو الجلد اليابس يُحَرَّك للبعير ليفزَع(تاج العروس: ج 11 ص 391 «قعع»).
5- القارةُ: قبيلة، وهم رماةُ الحدق في الجاهليّة، ومنه المثل: «أنصفَ القارة من راماها»، زعموا أنّ رجلين التقيا، أحدهما قاريٌّ والآخر أسديّ، فقال القاريّ: إن شئتَ صارعتُك، وإن شئتَ سابقتُك، وإن شئتَ راميتُك، فقال: اخترت المراماة، فقال القاريّ: قد أنصفتني. و أنشد: قد أنصف القارة ...(تاج العروس: ج 7 ص 424 «قور»).
6- أرجف القوم إرجافا: أكثروا من الأخبار السيّئة واختلاق الأقوال الكاذبة حتّى يضطرب الناس(المصباح المنير: ص 220 «رجف»).
7- هو شريك بن الأعور الحارثي السلمي النخعي الدهي المذحجي الهمداني، من أصحاب علي عليه السلام، وشهد الجمل و صفّين معه. كان سيّد قومه، دخل على معاوية فعيّره باسمه واستهزأ منه، فأجابه شريك بجوابٍ لاذع و أنشا فيه شعرا و استصغره، فأقسم عليه معاوية أن يسكت، و قرّبه و أدناه و أرضاه. كان كريما على ابن زياد، و كان شديد التشيّع(راجع: رجال الطوسي: ص 68 و المناقب لابن شهر آشوب: ج 4 ص 91 ومختصر أخبار شعراء الشيعة: ص 61 و أنساب الأشراف: ج 2 ص 337 وتاريخ الطبري: ج 5 ص 361 و عيون الأخبار لابن قتيبة: ج 1 ص 90 ومقاتل الطالبيّين: ص 101).
8- تاريخ الطبري: ج 5 ص 357، البداية والنهاية: ج 8 ص 157 وراجع: الكامل في التاريخ: ج 2 ص 535.

ص: 41

3/ 5 يارى خواستن امام عليه السلام از اهل بصره
3/ 5 1 نامه امام عليه السلام به سرشناسان بصره

1023. تاريخ الطبرى به نقل از ابو عثمان نَهْدى: حسين عليه السلام نامه اى نوشت و آن را به وسيله يكى از دوستداران اهل بيت كه سليمانْ نام داشت براى سران پنج قبيله بصره [يعنى: عاليه، بكر بن وائل، تميم، عبد القيس و ازْد] و نيز بزرگان آنها فرستاد. او نامه را به نام مالك بن مِسمَع بَكرى، احنف بن قيس، (1) مُنذِر بن جارود، (2) مسعود بن عمرو، قيس بن هَيثَم و عمرو بن عبيد اللّه بن مَعمَر نوشت و نامه به صورت يك نسخه(متن واحد) به تمام بزرگان بصره چنين بود: «امّا بعد، به راستى كه خداوند، محمّد صلى الله عليه و آله را بر خلقش برگزيد و او را به نبوّت،

كرامت بخشيد و براى رسالت، انتخاب كرد. سپس او را به سوى خود بُرد. او براى بندگان، خيرخواهى كرد و آنچه را بِدان مأمور بود، رساند. ما، خاندان او، نزديكان او، جانشينان او و وارثانش بوديم و سزاوارترينِ مردم به جانشينى او در ميان مردم هستيم. ديگران، اين مقام را براى خود گرفتند و ما بِدان، تن داديم و از اختلاف، پرهيز كرديم و آرامش را دوست داشتيم. ما مى دانيم كه در اين مقام، از ديگرانى كه آن را به دست گرفتند، سزاوارتريم. [گذشتگان،] رفتارى نيك داشتند و به اصلاح پرداختند و در طلب حقيقت بودند. خداوند، آنان را بيامرزد و ما و آنان را مشمول غفران خود سازد!

اينك، فرستاده ام را به همراه اين نامه به سوى شما مى فرستم و شما را به كتاب خدا و سنّت پيامبر صلى الله عليه و آله فرا مى خوانم. به راستى كه سنّت، از ميان رفته است و بدعت ها زنده شده اند. اگر سخنم را بشنويد و از فرمانم پيروى كنيد، شما را به راه درست، هدايت مى كنم. سلام و رحمت خدا بر شما باد!».

هر يك از بزرگان بصره كه اين نامه را خواند، آن را پنهان كرد، بجز مُنذِر بن جارود كه گمان بُرد اين از نيرنگ هاى عبيد اللّه است. از اين رو، فرستاده امام عليه السلام را به همراه نامه در شبانگاهى كه صبحش عبيد اللّه مى خواست به كوفه برود، نزد وى آورد و نامه را براى عبيد اللّه خواند.

عبيد اللّه، گردن فرستاده حسين عليه السلام را زد و بر منبر رفت و حمد و ثناى خدا را به جا آورد و سپس گفت: امّا بعد، به خدا سوگند، مرا از سختى، باكى نيست و بيدى نيستم كه از باد بلرزم. دشمن را مى كوبم و هماوردم را نابود مى كنم. هر كس مى خواهد، امتحان كند!

اى مردم بصره! به راستى كه امير مؤمنان، مرا والى كوفه ساخته و من سپيده دم به سمت كوفه مى روم و عثمان بن زياد بن ابى سفيان را به جاى خود گمارده ام. مبادا [با او] مخالفت كنيد، يا [بر ضدّ او] جوسازى نماييد. به خداى يگانه سوگند كه اگر بفهمم كسى [با او] مخالفت كرده، خودش را و رئيسش را و همراهش را خواهم كشت و نزديك را به گناه دور، كيفر خواهم كرد تا همه مطيع من شويد و در ميان شما، مخالف و اختلاف افكن نباشد. من پسر زيادم، از همه به او شبيه ترم و شباهت به دايى و پسر عمو، مرا از اين روحيّه، جدا نساخته است. (3)

آن گاه از بصره بيرون رفت و برادرش عثمان بن زياد را به جاى خود نشاند و به سمت كوفه آمد و مسلم بن عمرو باهلى و شَريك بن اعوَر، (4) همراه او بودند.


1- احنف بن قيس بن معاويه تميمى سعدى، ابو بحر بصرى، كه نامش را ضحّاك و برخى «صخر» گفته اند، در زمان پيامبر صلى الله عليه و آله اسلام آورد؛ ولى ايشان را نديد. او به بردبارى و آقايى، شهره است. از فرماندهان لشكر عمر در فتح خراسان و فرماندهان لشكر عثمان در فتح مرو بود. در جنگ جَمَل به همراه چهارهزار نفر از قبيله اش، از جنگ با امير مؤمنان عليه السلام دست كشيد و از سپاهيان همراه عايشه، كناره گيرى كرد. او از فرماندهان لشكر امير مؤمنان در جنگ صفّين بود. وى جايگاه نيكويى نزد معاويه داشت؛ ولى از ستايش امير مؤمنان عليه السلام و مدح ايشان كوتاه نمى آمد. امام حسين عليه السلام قبل از قيام، با وى مكاتبه كرد؛ ولى جوابى نداد. وى دوست مُصعَب بن زبير بود و از همين جهت در مسير كوفه با او همراهى كرد. او در سال 67 ق، از دنيا رفت.
2- منذر بن جارود معلّى عبدى، در دوران پيامبر صلى الله عليه و آله به دنيا آمد و از اصحاب امام على عليه السلام و از فرماندهان سپاه امام عليه السلام در جنگ جمل بود. امام على عليه السلام او را به ولايت اصطخر برگزيد و او در برخى كارهاى آن ولايت، خيانت ورزيد و در بيت المال تصرّف نمود. امام عليه السلام نيز نامه اى به وى نوشت و او را سرزنش كرد(نامه در نهج البلاغه آمده است) وقتى امام حسين عليه السلام به تعدادى از بزرگان بصره نامه نوشت و آنان را به يارى خواند، مُنذر در ميان آنان بود. همه آنان نامه امام عليه السلام را پنهان كردند، جز او كه آن را به عبيد اللّه بن زياد، خبر داد و او دخترش را هم به همسرى عبيد اللّه در آورده بود. عبيد اللّه، فرستاده امام عليه السلام را كشت و او را در دوران فرمان روايى يزيد بن معاويه حاكم هند كرد. وى در اواخر سال 61 يا اوّل سال 62 ق، در همان جا در گذشت.
3- يا: شباهت [كسى از شما] به دايى و پسر عمو [ى من]، مرا از مجازات او، منصرف نمى كند!
4- شَريك بن اعوَر حارثى سُلَمى نخعى دهى مَذحِجى همْدانى، از ياران امام على عليه السلام بود. وى در جنگ جَمَل و صفّين، در كنار امام عليه السلام حضور داشت. او كه بزرگ قبيله اش بود، نزد معاويه آمد و معاويه او را به خاطر نامش(شريك)، سرزنش و مسخره كرد. شريك هم جوابى گزنده به وى داد و شعرى سرود و او را تحقير كرد. معاويه او را سوگند داد كه ديگر سكوت كند و آن گاه، او را به خود نزديك كرد و خشنود ساخت. او نزد ابن زياد، محترم بود و شيعه اى متعصّب بود.

ص: 42

ص: 43

ص: 44

1024. الفتوح: قَد كانَ الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام قَد كَتَبَ إلى رُؤَساءِ أهلِ البَصرَةِ، مِثلِ: الأَحنَفِ بنِ قَيسٍ، ومالِكِ بنِ مِسمَعٍ، وَالمُنذِرُ بنِ الجارودِ، وقَيسِ بنِ الهَيثَمِ، ومَسعودِ بنِ عَمرٍو، وعُمَرَ بنِ عُبَيدِ اللّهِ بنِ مَعمَرٍ، فَكَتَبَ إلَيهِم كِتابا يَدعوهُم فيهِ إلى نُصرَتِهِ وَالقِيامِ مَعَهُ في حَقِّهِ، فَكانَ كُلُّ مَن قَرَأَ كِتابَ الحُسَينِ عليه السلام كَتَمَهُ ولَم يُخبِر بِهِ أحَدا إلَا المُنذِرَ بنَ الجارودِ، فَإِنَّهُ خَشِيَ أن يَكونَ هذَا الكِتابُ دَسيسا مِن عُبَيدِ اللّهِ بنِ زِيادٍ، وكانَت حَومَةُ بِنتُ المُنذِرِ بنِ الجارودِ تَحتَ عُبَيدِ اللّهِ بنِ زِيادٍ، فَأَقبَلَ إلى عُبَيدِ اللّهِ بنِ زِيادٍ فَخَبَّرَهُ بِذلِكَ.

قالَ: فَغَضِبَ عُبَيدُ اللّهِ بنُ زِيادٍ وقالَ: مَن رَسولُ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ إلَى البَصرَةِ؟ فَقالَ المُنذِرُ بنُ الجارودِ: أيُّهَا الأَميرُ! رَسولُهُ إلَيهِم مَولىً يُقالُ لَهُ سُلَيمانُ، فَقالَ عُبَيدُ اللّهِ بنُ زِيادٍ: عَلَيَّ بِهِ، فَاتِيَ بِسُلَيمانَ مَولَى الحُسَينِ عليه السلام وقَد كانَ مُتَخَفِّيا عِندَ بَعضِ الشّيعَةِ بِالبَصرَةِ، فَلَمّا رَآهُ عُبَيدُ اللّهِ بنُ زِيادٍ لَم يُكَلِّمهُ دونَ أن أقدَمَهُ فَضَرَبَ عُنُقَهُ صَبرا رَحِمَهُ اللّهُ! ثُمَّ أمَرَ بِصَلبِهِ. (1)


1- الفتوح: ج 5 ص 37، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي: ج 1 ص 199 وفيه «بحرة بنت المنذر بن الجارود».

ص: 45

1024. الفتوح: حسين بن على عليه السلام به رؤساى مردم بصره، مانند: احنف بن قيس، مالك بن مِسمَع، مُنذر بن جارود، قيس بن هَيثَم، مسعود بن عمرو و عمر بن عبيد اللّه بن مَعْمَر، نامه نوشت و در آن نامه آنان را به يارى خود و قيام به همراه خود براى گرفتن حقّش فرا خواند.

هر كس نامه را خواند، كتمان كرد و به كسى خبر نداد، جز مُنذِر بن جارود كه ترسيد اين، دسيسه اى از جانب عبيد اللّه باشد و حومه دختر مُنذر بن جارود، همسر عبيد اللّه بن زياد بود. از اين رو، مُنذر نزد عبيد اللّه بن زياد آمد و گزارش نامه را به وى داد.

عبيد اللّه بن زياد، خشمگين شد و گفت: فرستاده حسين به بصره كيست؟

منذر بن جارود گفت: اى امير! فرستاده حسين، غلامِ آزادشده اى است به نام سليمان.

عبيد اللّه بن زياد گفت: او را نزد من بياوريد.

سليمان را نزد او آوردند، در حالى كه او خود را نزد برخى از شيعيان بصره، پنهان كرده بود. وقتى عبيد اللّه بن زيادْ او را ديد، بدون آن كه با او صحبت كند، او را جلو آورد و دست و پا بسته، گردن زد خداى، او را رحمت كند و سپس دستور داد او را به دار آويزند.

ص: 46

1025. مثير الأحزان عن الشعبي: وكَتَبَ [الحُسَينُ] عليه السلام كِتابا إلى وُجوهِ أهلِ البَصرَةِ، مِنهُمُ: الأَحنَفُ بنُ قَيسٍ، وقَيسُ بنُ الهَيثَمِ، وَالمُنذِرُ بنُ الجارودِ، ويَزيدُ بنُ مَسعودٍ النَهشَلِيُّ، وبَعَثَ الكِتابَ مَعَ زَرّاعٍ السَّدوسِيِّ وقيلَ: مَعَ سُلَيمانَ المُكَنّى بِأَبي رَزينٍ فيهِ: إنّي أدعوكُم إلَى اللّهِ وإلى نَبِيِّهِ، فَإِنَّ السُّنَّةَ قَد اميتَت، فَإِن تُجيبوا دَعوَتي وتُطيعوا أمري أهدِكُم سَبيلَ الرَّشادِ.

فَلَمّا وَصَلَ الكِتابُ كَتَموا عَلَى الرَّسولِ إِلَا المُنذِرَ بنَ الجارودِ، فَإِنَّهُ أتى عُبَيدَ اللّهِ بِالكِتابِ ورَسولِ الحُسَينِ عليه السلام؛ لأِنَّهُ خافَ أن يَكونَ الكِتابُ قَد دَسَّهُ عُبَيدُ اللّهِ إلَيهِم لِيَختَبِرَ حالَهُم مَعَ الحُسَينِ عليه السلام، لِأَنَّ بَحرِيَّةَ بِنتَ المُنذِرِ زَوجَةُ عُبَيدِ اللّهِ، فَلَمّا قَرَأَ الكِتابَ ضَرَبَ عُنُقَ الرَّسولِ. (1)

1026. أنساب الاشراف: قَد كانَ الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام كَتَبَ إلى وُجوهِ أهلِ البَصرَةِ يَدعوهُم إلى كِتابِ اللّهِ، ويَقولُ لَهُم: «إنَّ السُّنَّةَ قَد اميتَت، وإنَّ البِدعَةَ قَد احيِيَت ونُعِشَت»

وكَتَموا كِتابَهُ إلَا المُنذِرَ بنَ الجارودِ العَبدِيَّ، فَإِنَّهُ خافَ أن يَكونَ عُبَيدُ اللّهِ بنُ زِيادٍ دَسَّهُ إلَيهِ، فَأَخبَرَهُ بِهِ و أقرَأَهُ إيّاهُ. (2)


1- مثير الأحزان: ص 27، بحار الأنوار: ج 44 ص 339.
2- أنساب الأشراف: ج 2 ص 335.

ص: 47

1025. مثير الأحزان به نقل از شعبى: حسين عليه السلام نامه اى براى چهره هاى سرشناس بصره مانند: احنف بن قَيس، قيس بن هَيثم، مُنذر بن جارود و يزيد بن مسعود نَهشَلى نوشت و نامه را با زَرّاع سَدوسى و گفته شده: با سليمان، كه كنيه او ابو رَزين بود فرستاد.

در آن نامه، چنين آمده بود: «شما را به خدا و پيامبرش فرا مى خوانم؛ چرا كه سنّت، از ميان رفته است. اگر به دعوتم پاسخ دهيد و از فرمانم پيروى نماييد، شما را به راه درست، هدايت مى كنم».

چون نامه رسيد، همه جريان را مخفى كردند، جز منذر بن جارود كه نامه و فرستاده را نزد عبيد اللّه آورد؛ زيرا ترسيد اين نامه از نيرنگ هاى عبيد اللّه باشد كه مى خواهد آنان را نسبت به حسين عليه السلام بيازمايد؛ چرا كه دختر منذر(بحريّه)، همسر عبيد اللّه بود.

عبيد اللّه چون نامه را خواند، گردن فرستاده را از تَن جدا كرد.

1026. أنساب الأشراف: حسين بن على عليه السلام براى چهره هاى سرشناس بصره، نامه اى نوشت و آنان را به كتاب خدا دعوت كرد و نوشت: «به راستى كه سنّت، از ميان رفته و بدعت، زنده و فعّال شده است».

همه جز مُنذر بن جارود عبدى، نامه را پنهان كردند. مُنذر ترسيد كه عبيد اللّه اين كار را از روى نيرنگ انجام داده باشد. از اين رو، جريان را به عبيد اللّه گفت و نامه را برايش خواند.

ص: 48

1027. الأخبار الطوال: قَد كانَ الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام كَتَبَ كِتابا إلى شيعَتِهِ مِن أهلِ البَصرَةِ مَعَ مَولىً لَهُ يُسَمّى سَلمانَ (1)، نُسخَتُهُ:

بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحيم

مِنَ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ إلى مالِكِ بنِ مِسمَعٍ، وَالأَحنَفِ بنِ قَيسٍ، وَالمُنذِرِ بنِ الجارودِ، ومَسعودِ بنِ عَمرٍو، وقَيسِ بنِ الهَيثَمِ، سَلامٌ عَلَيكُم. أمّا بَعدُ، فَإِنّي أدعوكُم إلى إحياءِ مَعالِمِ الحَقِّ وإماتَةِ البِدَعِ، فَإِن تُجيبوا تَهتَدوا سُبُلَ الرَّشادِ، وَالسَّلامُ.

فَلَمّا أتاهمُ هذَا الكِتابُ كَتَموهُ جَميعا إلَا المُنذِرَ بنَ الجارودِ، فَإِنَّهُ أفشاهُ، لِتَزويجِهِ ابنَتَهُ هِندا مِن عُبَيدِ اللّهِ بنِ زِيادٍ، فَأَقبَلَ حَتّى دَخَلَ عَلَيهِ فَأَخبَرَهُ بِالكِتابِ، وحَكى لَهُ ما فيهِ، فَأَمَرَ عُبَيدُ اللّهِ بنُ زِيادٍ بِطَلَبِ الرَّسولِ، فَطَلَبوهُ فَأَتَوهُ بِهِ، فَضُرِبَت عُنُقُهُ. (2)

1028. عيون الأخبار لابن قتيبة عن السكن: كَتَبَ الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام إلَى الأَحنَفِ يَدعوهُ إلى نَفسِهِ، فَلَم يَرُدَّ الجَوابَ، وقالَ: قَد جَرَّبنا آلَ أبِي الحَسَنِ فَلَم نَجِد عِندَهُم إيالَةً (3) لِلمُلكِ، ولا جَمعا لِلمالِ، ولا مَكيدَةً فِي الحَربِ. (4)


1- الظاهر أنّ الصواب: «سليمان» كما في سائر المصادر.
2- الأخبار الطوال: ص 231.
3- الإيالة: السياسة(النهاية: ج 1 ص 85 «أيل»).
4- عيون الأخبار لابن قتيبة: ج 1 ص 211 وراجع: الفائق في غريب الحديث: ج 1 ص 60.

ص: 49

1027. الأخبار الطوال: حسين بن على عليه السلام نامه اى براى شيعيانش در بصره نوشت و آن را با يكى از دوستداران خود به نام سليمان فرستاد. متن نامه چنين است: «به نام خداوند بخشنده مهربان. از جانب حسين بن على، به: مالك بن مِسمَع، احنف بن قيس، منذر بن جارود، مسعود بن عمرو، قيس بن هيثم. سلام عليكم! امّا بعد، به راستى كه من، شما را فرا مى خوانم براى احياى نشانه هاى حق و از بين بردن بدعت ها. اگر پاسخ مثبت دهيد، به راه صواب، هدايت مى شويد. والسلام!».

وقتى نامه به آنان رسيد، همه بجز منذر بن جارود، آن را پنهان كردند. منذر، آن را افشا نمود؛ چون دخترش هند، همسر عبيد اللّه بن زياد بود. منذر، نزد عبيد اللّه آمد و داستان نامه و محتوايش را براى عبيد اللّه باز گفت. عبيد اللّه دستور داد فرستاده را پيدا كنند. او را پيدا كردند و آوردند و سرش از تن، جدا شد.

1028. عيون الأخبار، ابن قتيبه به نقل از سَكَن: حسين بن على عليه السلام به احنف، نامه نوشت و او را به سوى خود، فرا خواند؛ ولى احنف، جواب نداد و گفت: ما، خاندان على را تجربه كرده ايم. آنان نه سياست مملكتدارى دارند و نه ثروت اندوزند و نه اهل نيرنگ زدن در جنگ

ص: 50

3/ 5 2 جَوابُ يَزيدَ بنِ مَسعودٍ (1) لِكِتابِ الإِمامِ عليه السلام

1029. الملهوف: كَتَبَ يَزيدُ إلى عُبَيدِ اللّهِ بنِ زِيادٍ وكانَ والِيا عَلَى البَصرَةِ بِأَنَّهُ قَد وَلّاهُ الكوفَةَ وضَمَّها إلَيهِ، ويُعَرِّفُهُ أمرَ مُسلِمِ بنِ عَقيلٍ و أمرَ الحُسَينِ عليه السلام، ويُشَدِّدُ عَلَيهِ في تَحصيلِ مُسلِمٍ وقَتلِهِ، فَتَأَهَّبَ عُبَيدُ اللّهِ لِلمَسيرِ إلَى الكوفَةِ.

وكانَ الحُسَينُ عليه السلام قَد كَتَبَ إلى جَماعَةٍ مِن أشرافِ البَصرَةِ كِتابا مَعَ مَولىً لَهُ اسمُهُ سُلَيمانُ ويُكَنّى أبا رَزينٍ، يَدعوهُم فيهِ إلى نُصرَتِهِ ولُزومِ طاعَتِهِ، مِنهُم: يَزيدُ بنُ مَسعودٍ النَهشَلِيُّ، وَالمُنذِرُ بنُ الجارودِ العَبدِيُّ. فَجَمَعَ يَزيدُ بنُ مَسعودٍ بَني تَميمٍ وبَني حَنظَلَةَ وبَني سَعدٍ، فَلَمّا حَضَروا قالَ: يا بَني تَميمٍ! كَيفَ تَرَونَ مَوضِعي مِنكُم وحَسَبي فيكُم؟ فَقالوا: بَخٍّ بَخٍّ، أنتَ واللّهِ فِقرَةُ الظَّهرِ ورَأسُ الفَخرِ، حَلَلتَ فِي الشَّرَفِ وَسَطا وتَقَدَّمتَ فيهِ فَرَطا.

قالَ: فَإِنّي قَد جَمَعتُكُم لأِمرٍ اريدُ أن اشاوِرَكُم فيهِ و أستَعينُ بِكُم عَلَيهِ. فَقالوا: وَاللّهِ إنّا نَمنَحُكَ النَّصيحَةَ ونَجهَدُ لَكَ الرَّأيَ، فَقُل نَسمَع.

فَقالَ: إنَّ مُعاوِيَةَ قَد ماتَ فَأَهوِن بِهِ وَاللّهِ هالِكا ومَفقودا، ألا وإنَّهُ قَدِ انكَسَرَ بابُ الجَورِ وَالإِثمِ، وتَضَعضَعَت أركانُ الظُّلمِ، وقَد كانَ أحدَثَ بَيعَةً عَقَدَ بِها أمرا وظَنَّ أنَّهُ قَد أحكَمَهُ، وهَيهاتَ وَالَّذي أرادَ، اجتَهَدَ وَاللّهِ فَفَشِلَ، وشاوَرَ فَخُذِلَ، وقَد قامَ ابنُهُ يَزيدُ شارِبُ الخُمورِ ورَأسُ الفُجورِ، يَدَّعِي الخِلافَةَ عَلَى المُسلِمينَ، ويَتَأَمَّرُ عَلَيهِم

بِغَيرِ رِضىً مِنهُم، مَعَ قَصرِ حِلمٍ وقِلَّةِ عِلمٍ، لا يَعرِفُ مِنَ الحَقِّ مَوطِئَ قَدَمِهِ، فَاقسِمُ بِاللّهِ قَسَما مَبرورا، لَجِهادُهُ عَلَى الدّينِ أفضَلُ مِن جِهادِ المُشرِكينَ.

وهذَا الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ ابنُ بِنتِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ذُو الشَّرَفِ الأَصيلِ وَالرَّأيِ الأَثيلِ لَهُ فَضلٌ لا يوصَفُ، وعِلمٌ لا يُنزَفُ، وهُوَ أولى بِهذَا الأَمرِ لِسابِقَتِهِ وسِنِّهِ وقَدمِهِ وقَرابَتِهِ، يَعطِفُ عَلَى الصَّغيرِ، وَيحنو عَلَى الكَبيرِ، فَأَكرِم بِهِ راعي رَعِيَّةٍ وإمامِ قَومٍ، وَجَبَت للِّهِ بِهِ الحُجَّةُ، وَبَلَغَت بِهِ المَوعِظَةُ. فَلا تَعشوا عَن نورِ الحَقِّ، ولا تَسكَعوا (2) في وَهدَةِ الباطِلِ، فَقَد كانَ صَخرُ بنُ قَيسٍ قَدِ انخَذَلَ بِكُم يَومَ الجَمَلِ فَاغسِلوها بِخُروجِكُم إلَى ابنِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ونُصرَتِهِ، وَاللّهِ لا يَقصُرُ أحَدٌ عَن نُصرَتِهِ إلّا أورَثَهُ اللّهُ الذُّلَّ في وَلَدِهِ، وَالقِلَّةَ في عَشيرَتِهِ، وها أنَا قد لَبِستُ لِلحَربِ لَأمَتَها، وَادَّرَعتُ لها بِدِرعِها، مَن لَم يُقتَل يَمُت، ومَن يَهرُب لَم يَفُت، فَأَحسِنوا رَحِمَكُمُ اللّهُ رَدَّ الجَوابِ.

فَتَكَلَّمَت بَنو حَنظَلَةَ، فَقالوا: يا أبا خالِدٍ! نَحنُ نَبلُ كِنانَتِكَ وفارِسُ عَشيرَتِكَ، إن رَمَيتَ بِنا أصَبتَ، وإن غَزَوتَ بنا فَتَحتَ، لا تَخوضُ وَاللّهِ غَمرَةً إلّا خُضناها، ولا تَلقى وَاللّهِ شِدَّةً إلّا لَقيناها، نَنصُرُكَ بِأَسيافِنا، ونَقيكَ بِأَبدانِنا، فَانهَض لِما شِئتَ.

وتَكَلَّمَت بَنو سَعدِ بنِ يَزيدَ، فَقالوا: يا أبا خالِدٍ! إنَّ أبغَضَ الأَشياءِ إلَينا خِلافُكَ وَالخُروجُ مِن رَأيِكَ، وقَد كانَ صَخرُ بنُ قَيسٍ أمَرَنا بِتَركِ القِتالِ، فَحَمِدنا أمرَنا وبَقِيَ عِزُّنا فينا، فَأَمهِلنا نُراجِعِ المَشوَرَةَ ونَأتِكَ بِرَأيِنا.

وَتَكَلَّمَت بَنو عامِرِ بنِ تَميمٍ، فَقالوا: يا أبا خالِدٍ! نَحنُ بنو أبيكَ وحُلَفاؤُكَ،

لا نَرضى إن غَضِبتَ، ولا نَقطُنُ إن ظَعَنتَ، وَالأَمرُ إلَيكَ، فَادعُنا نُجِبكَ، ومُرنا نُطِعكَ، وَالأَمرُ إلَيكَ إذا شِئتَ.

فَقالَ: وَاللّهِ يا بَني سَعدٍ، لَئِن فَعَلتُموها لا يَرفَعُ اللّهُ عَنكُمُ السَّيفَ أبَدا، ولا يَزالُ سَيفُكُم فيكُم.

ثُمّ كَتَبَ إلَى الحُسَينِ عليه السلام: بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحيمِ، أمّا بَعدُ، فَقَد وَصَلَ إلَيَّ كِتابُكَ، وفَهِمتُ ما نَدَبتَني إلَيهِ ودَعَوتَني لَهُ مِنَ الأَخذِ بِحَظّي مِن طاعَتِكَ وَالفَوزِ بِنَصيبي مِن نُصرَتِكَ، و أنَّ اللّهَ لَم يُخلِ الأَرضِ مِن عامِلٍ عَلَيها بِخَيرٍ ودَليلٍ عَلى سَبيلِ النَّجاةِ، و أنتُم حُجَّةُ اللّهِ عَلَى خَلقِهِ ووَديعَتُهُ في أرضِهِ، تَفَرَّعتُم مِن زَيتونَةٍ أحمَدِيَّةٍ هُوَ أصلُها و أنتُم فَرعُها، فَأَقدِم سَعِدتَ بِأَسعَدِ طائِرٍ، فَقَد ذَلَّلتُ لَكَ أعناقَ بَني تَميمٍ وتَرَكتُهُم أشَدَّ تَتابُعا لَكَ مِنَ الإِبِلِ الظِّماءِ يَومَ خِمسِها لِوُرودِ الماءِ، وقَد ذَلَّلتُ لَكَ رِقابَ بَني سَعدٍ وغَسَلتُ لَكَ دَرَنَ صُدورِها بِماءِ سَحابَةِ مُزنٍ حَتَّى استَهَلَّ بَرقُها فَلَمَعَ.

فَلَمّا قَرَأَ الحُسَينُ عليه السلام الكِتابَ قالَ: آمَنَكَ اللّهُ يَومَ الخَوفِ، و أعَزَّكَ و أرواكَ يَومَ العَطَشِ الأَكبَرِ. فَلَمّا تَجَهَّزَ المُشارُ إلَيهِ لِلخُروجِ إلَى الحُسَينِ عليه السلام بَلَغَهُ قَتلُهُ قَبلَ أن يَسيرَ، فَجَزِعَ مِنِ انقِطاعِهِ عَنهُ.

و أمَّا المُنذِرُ بنُ الجارودِ فَإِنَّهُ جاءَ بِالكِتابِ وَالرَّسولِ إلى عُبَيدِ اللّهِ بنِ زِيادٍ؛ لأِنَّ المُنذِرَ خافَ أن يَكونَ الكِتابُ دَسيسا مِن عُبَيدِ اللّهِ بنِ زِيادٍ، وكانَت بَحرِيَّةُ بِنتُ المُنذِرِ زَوجَةً لِعُبَيدِ اللّهِ بنِ زِيادٍ، فَأَخَذَ عُبَيدُ اللّهِ بنُ زِيادٍ الرَّسولَ فَصَلَبَهُ، ثُمَّ صَعِدَ

المِنبَرَ فَخَطَبَ وتَوَعَّدَ أهلَ البَصرَةِ عَلَى الخِلافِ وإثارَةِ الإِرجافِ، ثُمَّ باتَ تِلكَ اللَّيلَةَ، فَلمَّا أصبَحَ استَنابَ عَلَيهِم أخاهُ عُثمانَ بنَ زِيادٍ، و أسرَعَ هُوَ إلى قَصدِ الكوفَةِ. (3)


1- يزيد بن مسعود بن خالد النهشلي من أشراف البصرة، لم نعثر على ترجمته، إلّا أنَّه يظهر من رسالة الحسين عليه السلام إليه، و دعوته لأشراف قبائل بني تميم و بني سعد و توصيفه لحسين بن علي عليه السلام أنه كان حسن الاعتقاد. دعا له الحسين عليه السلام حينما وصل كتاب النهشلي إليه. ثم تجهّز للخروج إلى الحسين عليه السلام فبلغه قتله عليه السلام، فجزع لذلك(راجع: الملهوف: ص 110- 113 و مثير الأحزان: ص 27 29 ومستدركات علم الرجال: ج 8 ص 260).
2- سَكَعَ: مشى مشيا متعسّفا لا يدري أين يأخذ في بلاد اللّه، وتحيّر(القاموس المحيط: ج 3 ص 39 «سكع»).
3- الملهوف: ص 109، مثير الأحزان: ص 27 نحوه، بحار الأنوار: ج 44 ص 337.

ص: 51

3/ 5 2 پاسخ يزيد بن مسعود به نامه امام عليه السلام

3/ 5 2 پاسخ يزيد بن مسعود (1) به نامه امام عليه السلام

1029. الملهوف: يزيد براى عبيد اللّه بن زياد كه والى بصره بود نامه نوشت كه او را به حكومت كوفه نيز گمارده و آن جا را نيز در قلمرو حكومت وى، قرار داده است. در اين نامه، جريان مسلم بن عقيل و حسين عليه السلام را برايش نوشت و به وى تأكيد كرد كه مسلم را دستگير كند و به قتل رساند. بدين جهت، عبيد اللّه آماده مى شد كه به كوفه برود.

حسين عليه السلام نيز براى گروهى از بزرگان بصره، نامه اى به همراه يكى از دوستدارانش به نام سليمان كه كنيه اش ابو رزين بود فرستاد و در آن، آنان را به يارى خود و پيروى از خويش، فرا خواند. و از كسانى كه برايشان نامه فرستاد، يزيد بن مسعود نَهشَلى و منذر بن جارود عبدى بودند.

يزيد بن مسعود، بنى تميم و بنى حنظله و بنى سعد را نزد خود فرا خواند و وقتى حضور يافتند، چنين گفت: اى بنى تميم! ديدگاه مرا نسبت به خود و جايگاه مرا چگونه مى دانيد؟

گفتند: به به! به خدا سوگند كه تو بهترين پشتوانه و در قُلّه افتخارى. تو در بزرگى، نقطه وسط دايره و پيشتاز ديگرانى.

گفت: به راستى كه شما را براى كارى گرد آورده ام و مى خواهم با شما مشورت كنم و از شما كمك بگيرم.

گفتند: به خدا سوگند، برايت خيرخواهى مى كنيم و تلاش مى كنيم رأيى درست، بيان كنيم. پس بگو تا بشنويم.

آن گاه او چنين گفت: معاويه از دنيا رفت و به خدا سوگند با مردن و هلاكت، خوار [و بى مقدار] شد و با مرگ او، درِ خانه ستم و گناه شكست و پايه هاى جور، سُست گرديد. [از جنايات اوست كه] بيعتى از مردم گرفت و گمان كرد كه آن را استوار كرده است؛ ولى هيهات كه بِدان برسد! به خدا سوگند، او تلاش كرد؛ ولى نتيجه نداد و مشورت كرد؛

ولى تنها ماند. اينك فرزندش، يزيدِ مى گسار و تبهكار، به جايش نشسته و ادّعاى خلافت بر مسلمانان دارد و بدون رضايت بر آنان امارت مى كند، با اين كه اهل دانش و حلم نيست و از حقيقت، هيچ نمى شناسد. به خدا سوگند، سوگندى راست ياد مى كنم كه نبرد با او، از نبرد با مشركان، برتر است.

و اين، حسين بن على، پسر دختر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله است؛ آن كه داراى شرف اصيل و رأيى استوار است؛ همو كه داراى فضيلت هاى بى شمار و دانش سرشار است. او براى حكومت، به جهت سابقه اش در دين و سن و پيشينه اش و نزديكى اش [به پيامبر خدا]، سزاوارترين است. او كسى است كه با كوچك، مهربان و با بزرگ، متواضع است. چه سرپرستى براى رعيّت و پيشواى باكرامتى است!

خداوند، حجّت را با او تمام كرده و موعظه را رسانده است. از پرتو حقيقت، دور نمانيد و در جرگه باطل، سرگردان مشويد. در جنگ جَمَل، صَخر بن قيس، شما را [از يارى دادن به على عليه السلام] كنار كشاند. حالا آن بدنامى را با قيام به همراه پسر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و يارى او، از خود بشوييد [و پاك كنيد]. به خدا سوگند، كسى در يارى حسين، كوتاهى نمى ورزد، مگر آن كه خداوند، خوارى را در فرزندانش و كمبود را در عشيره اش به ارث مى گذارد.

من اينك، لباس نبرد پوشيده ام و زره بر تن كرده ام. هر كه كشته نشود، خواهد مُرد و هر كه بگريزد، از چنگال مرگ، خلاصى نخواهد يافت. پس بهترين پاسخ را بدهيد. خدا، شما را رحمت كند!

بنو حنظله به سخن آمدند و گفتند: اى ابو خالد! ما تيرهاى كمان و جنگجويان قبيله تو هستيم. اگر با ما تير بيندازى، به هدف مى زنى و اگر با ما بجنگى، پيروز مى شوى. به خدا سوگند، در هيچ باتلاقى نمى روى، جز اين كه ما هم همراه تو هستيم و با هيچ سختى اى رو به رو نمى شوى، مگر آن كه ما هم با آن، رو به رو خواهيم شد. تو را با شمشيرهايمان يارى مى دهيم و با بدن هايمان از تو محافظت مى كنيم. پس براى آنچه مى خواهى، به پا خيز.

بنو سعد بن يزيد هم به سخن آمدند و گفتند: اى ابو خالد! بدترين كار براى ما، مخالفت با تو و كناره گيرى از عقيده توست. آن روز، صَخر بن قيس، ما را به كناره گيرى از جنگ، دستور داد. ما از كار آن روز خود، خشنوديم و عزّت ما برايمان باقى مانْد. به ما مهلت بده تا مشورت كنيم و نظر خود را به تو اعلام داريم.

[سپس] بنو عامر بن تميم به سخن آمدند و گفتند: اى ابو خالد! ما برادران تو و

هم قسمان تو هستيم. اگر تو به خشم آيى، ما خشنود نخواهيم بود و اگر تو به پا خيزى، ما نخواهيم نشست. كار، در دست توست. ما را فرا بخوان، كه اجابتت مى كنيم، و دستورمان بده، كه پيروى ات مى كنيم. فرمان، از آنِ توست، هر گاه كه بخواهى.

آن گاه يزيد بن مسعود گفت: به خدا سوگند اى بنى سعد، اگر كناره گيرى كنيد، خدا شمشير را هيچ گاه از ميان شما بر نخواهد داشت و هميشه شمشيرهايتان به روى خودتان خواهد بود.

سپس براى حسين عليه السلام، نامه اى اين چنين نوشت: «به نام خداوند بخشنده مهربان. امّا بعد، نامه ات به من رسيد و آنچه را كه مرا بِدان فرا خواندى، دانستم. مرا دعوت كردى تا از پيروى ات بهره ببَرم و با يارى كردنت به رستگارى برسم. به راستى كه خداوند، زمين را از كسى كه راه نماى خير و راهبر نجات باشد، خالى نمى گذارد و شما حجّت هاى خداوند بر خَلق و يادگاران او در زمين هستيد. شما از زيتون احمدى، شاخه شاخه شديد. او اصل است و شما شاخه ايد.

به كارى كه خواستى، اقدام كن و پيروز خواهى شد. به راستى كه گردن بنى تميم را برايت رام كردم و آنان را رام تر از شتر تشنه به هنگام رسيدن به آب نمودم. گردن بنى سعد را برايت نرم كردم و زنگارهاى دلشان را با آب زلال، شستشو دادم و از آن، برق مى جهد».

چون حسين عليه السلام نامه را خواند، فرمود: «خداوند، تو را در روز ترس، ايمن بدارد و تو را در روز تشنگى بزرگ، سيراب و عزيز گرداند!».

وقتى يزيد [بن مسعود] آماده شد كه به سوى حسين عليه السلام حركت كند، خبر شهادت امام عليه السلام به او رسيد و از اين خبر، بسيار ناراحت شد.

و امّا مُنذر بن جارود، نامه و فرستاده [ى امام عليه السلام] را نزد عبيد اللّه بن زياد آورد؛ زيرا ترسيد كه نامه، نيرنگى از سوى عبيد اللّه بن زياد باشد؛ چون دخترش(بحريّه)،

همسر عبيد اللّه بن زياد بود.

عبيد اللّه، فرستاده را گرفت و به دار آويخت. آن گاه به منبر رفت و خطبه خواند و مردم بصره را از مخالفت و شايعه پراكنى ترساند. [عبيد اللّه] آن شب را در بصره خوابيد و چون صبح شد، برادرش عثمان بن زياد را جانشين خود كرد و به سرعت به سمت كوفه حركت نمود


1- يزيد بن مسعود بن خالد نَهشَلى، از بزرگان بصره بود. شرح حالى روشن از او يافت نشد؛ ليكن از اين نامه و تبليغى كه در ميان سران قبيله هاى بنى تميم و بنى سعد انجام داده و توصيفى كه از امام حسين عليه السلام كرده، به دست مى آيد كه داراى عقيده اى نيكو بوده است. امام حسين عليه السلام وقتى نامه او به دستش رسيد، برايش دعا كرد. او خود را آماده كرد كه نزد حسين عليه السلام برود؛ ولى خبر شهادت امام عليه السلام را شنيد و از اين جهت، بسيار ناراحت شد.

ص: 52

ص: 53

ص: 54

ص: 55

ص: 56

3/ 5 3 لُحوقُ يَزيدَ بنِ نُبَيطٍ وَابنَيهِ بِالإِمامِ عليه السلام

1030. تاريخ الطبري عن أبي المخارق الراسبيّ: اجتَمَعَ ناسٌ مِنَ الشّيعَةِ بِالبَصرَةِ في مَنزِلِ امرَأَةٍ مِن عَبدِ القَيسِ يُقالُ لَها مارِيَةُ ابنَةُ سَعدٍ أو مُنقِذٍ أيّاما، وكانَت تَشَيَّعُ، وكانَ مَنزِلُها لَهُم مَألَفا يَتَحَدَّثونَ فيهِ، وقَد بَلَغَ ابنَ زِيادٍ إقبالُ الحُسَينِ عليه السلام، فَكَتَبَ إلى عامِلِهِ بِالبَصرَةِ أن يَضَعَ المَناظِرَ ويَأخُذَ بِالطَّريقِ.

قالَ: فَأَجمَعَ يَزيدُ بنُ نُبَيطٍ الخُروجَ وهُوَ مِن عَبدِ القَيسِ إلَى الحُسَينِ عليه السلام، وكانَ لَهُ بَنونَ عَشَرَةٌ، فَقالَ: أيُّكُم يَخرُجُ مَعي؟ فَانتَدَبَ مَعَهُ ابنانِ لَهُ: عَبدُ اللّهِ وعُبَيدُ اللّهِ، فَقالَ لأِصحابِهِ في بَيتِ تِلكَ المَرأَةِ: إنّي قَد أزمَعتُ عَلَى الخُروجِ، و أنَا خارِجٌ، فَقالوا لَهُ: إنّا نَخافُ عَلَيكَ أصحابَ ابنِ زِيادٍ، فَقالَ: إنّي وَاللّهِ لَو قَدِ استَوَت أخفافُهُما بِالجَدَدِ (1) لَهانَ عَلَيَّ طَلَبُ مَن طَلَبَني.

قالَ: ثُمَّ خَرَجَ فَتَقَدّى (2) فِي الطَّريقِ حَتَّى انتَهى إلى حُسَينٍ عليه السلام، فَدَخَلَ في رَحلِهِ بِالأَبطَحِ، وبَلَغَ الحُسَينَ عليه السلام مَجيؤُهُ، فَجَعَلَ يَطلُبُهُ، وجاءَ الرَّجُلُ إلى رَحلِ

الحُسَينِ عليه السلام، فَقيلَ لَهُ: قَد خَرَجَ إلى مَنزِلِكَ. فَأَقبَلَ في أثَرِهِ، ولَمّا لَم يَجِدهُ الحُسَينُ عليه السلام جَلَسَ في رَحلِهِ يَنتَظِرُهُ، وجاءَ البَصرِيُّ فَوَجَدَهُ في رَحلِهِ جالِسا، فَقالَ: «بِفَضْلِ اللَّهِ وَ بِرَحْمَتِهِ فَبِذلِكَ فَلْيَفْرَحُوا» (3). قالَ: فَسَلَّمَ عَلَيهِ، وجَلَسَ إلَيهِ، فَخَبَّرَهُ بِالَّذي جاءَ لَهُ، فَدَعا لَهُ بِخَيرٍ، ثُمَّ أقبَلَ مَعَهُ حَتّى أتى فَقاتَلَ مَعَهُ، فَقُتِلَ مَعَهُ هُوَ وَابناهُ. (4)


1- الجَدَد: وجهُ الأرض(القاموس المحيط: ج 1 ص 281 «جدد»).
2- تَقَدَّيتُ على فَرَسي، وتَقَدّى به بعيرُهُ: أي أسرَعَ(لسان العرب: ج 15 ص 172 «قدا»).
3- يونس: 58.
4- تاريخ الطبري: ج 5 ص 353 وراجع: الكامل في التاريخ: ج 2 ص 534.

ص: 57

3/ 5 3 پيوستن يزيد بن نُبَيط و دو پسرش به امام عليه السلام

1030. تاريخ الطبرى به نقل از ابو مخارق راسبى: چند روزى، گروهى از شيعيان بصره، در منزل زنى از عبد القيس به نام ماريه دختر سعد يا دختر مُنقِذ، جمع شدند. اين زن، شيعه بود و خانه اش محلّ اجتماعى بود كه در آن، سخن مى گفتند. چون خبر آمدن حسين عليه السلام به ابن زياد رسيد، به كارگزار خود در بصره نامه نوشت كه جاسوس هايى بگمارد و راه ها را ببندد.

يزيد بن نُبَيط كه از قبيله عبد القيس بود تصميم رفتن به نزد حسين عليه السلام گرفت. او ده پسر داشت. به آنان گفت: كدام يك با من مى آيد؟

دو نفر پاسخ مثبت دادند: عبد اللّه و عبيد اللّه. يزيد [بن نُبَيط] در خانه آن زن به يارانش گفت: من تصميم به رفتن گرفته ام و اكنون مى روم.

به وى گفتند: ما بر تو از اصحاب ابن زياد، بيمناكيم.

گفت: به خدا سوگند، اگر مركب من در دشت به راه افتد، هر آينه برايم رهيدن از دست جويندگان من، آسان است [و مى توانم از آنها بگذرم].

وى از بصره خارج شد و به سرعت، مسافت پيمود تا به حسين عليه السلام رسيد و در

منطقه ابَطح، به خيمه گاه ايشان رسيد. خبر آمدن او به حسين عليه السلام رسيد و ايشان به سراغ او رفت. او به خيمه حسين عليه السلام آمد. به وى گفته شد: ايشان به خيمه تو رفته است. او به دنبال ايشان آمد و حسين عليه السلام چون او را در خيمه اش نيافته بود، نشسته بود و انتظار او را مى كشيد. مرد بصرى وارد خيمه اش شد و حسين عليه السلام را آن جا نشسته ديد. پس گفت: «به لطف و رحمت خدا، كه به آن بايد شادمان شوند».

مرد بصرى بر حسين عليه السلام سلام كرد و نزد ايشان نشست و به ايشان خبر داد كه چرا آمده است و امام عليه السلام برايش دعاى خير كرد. اين مرد، همراه حسين عليه السلام آمد و به همراه ايشان جنگيد و خودش و دو فرزندش شهيد شدند

ص: 58

ص: 59

ص: 60

الفصل الرابع: خُروجُ مَندوبِ الإِمامِ عليه السلام مِن مَكَّةَ إلى شَهادَتِهِ فِي الكوفَةِ

4/ 1 تَقاريرُ حَولَ ما جَرى في طَريقِ الكوفَةِ

1031. تاريخ الطبري عن أبي مخنف: دَعَا [الحُسَينُ عليه السلام] مُسلِمَ بنَ عَقيلٍ، فَسَرَّحَهُ مَعَ قَيسِ بنِ مُسهِرٍ الصَّيداوِيِّ، وعُمارَةَ بنِ عُبَيدٍ السَّلولِيِّ، وعَبدِ الرَّحمنِ بنِ عَبدِ اللّهِ بنِ الكَدِنِ الأَرحَبِيِّ، فَأَمَرَهُ بِتَقوَى اللّهِ وكِتمانِ أمرِهِ وَاللُّطفِ؛ فَإِن رَأَى النّاسَ مُجتَمِعينَ مُستَوسِقينَ عَجَّلَ إلَيهِ بِذلِكَ.

فَأَقبَلَ مُسلِمٌ حَتّى أتَى المَدينَةَ، فَصَلّى في مَسجدِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله، ووَدَّعَ مَن أحَبَّ مِن أهلِهِ، ثُمَّ استَأجَرَ دَليلَينِ مِن قَيسٍ، فَأَقبَلا بِهِ، فَضَلّا الطَريقَ وجارا (1)، و أصابَهُم عَطَشٌ شَديدٌ.

وقالَ الدَّليلانِ: هذَا الطَّريقُ حَتّى تَنتَهِيَ إلَى الماءِ، وقَد كادوا أن يَموتوا عَطَشا، فَكَتَبَ مُسلِمُ بنُ عَقيلٍ مَعَ قَيسِ بنِ مُسهِرٍ الصَّيداوِيِّ إلى حُسَينٍ عليه السلام وذلِكَ بِالمَضيقِ مِن بَطنِ الخُبَيتِ (2):

أمّا بَعدُ، فَإِنّي أقبَلتُ مِنَ المَدينَةِ مَعي دَليلانِ لي، فَجارا عَنِ الطَّريقِ وضَلّا، وَاشتَدَّ عَلَينَا العَطَشُ، فَلَم يَلبَثا أن ماتا، و أقبَلنا حَتَّى انتَهَينا إلَى الماءِ، فَلَم نَنجُ إلّا بِحُشاشَةِ أنفُسِنا (3)، وذلِكَ الماءُ بِمَكانٍ يُدعَى المَضيقَ مِن بَطنِ الخُبَيتِ، وقَد تَطَيَّرتُ مِن وَجهي هذا، فَإِن رَأَيتَ أعفَيتَني مِنهُ وبَعَثتَ غَيري، وَالسَّلامُ.

فَكَتَبَ إلَيهِ حُسَينٌ عليه السلام:

أمّا بَعدُ، فَقَد خَشيتُ ألّا يَكونَ حَمَلَكَ عَلَى الكِتابِ إلَيَّ فِي الاستِعفاءِ مِنَ الوَجهِ الَّذي وَجَّهتُكَ لَهُ إلَا الجُبنُ، فَامضِ لِوَجهِكَ الَّذي وَجَّهتُكَ لَهُ، وَالسَّلامُ عَلَيكَ.

فَقالَ مُسلِمٌ لَمّا (4) قَرَأَ الكِتابَ: هذا ما لَستُ أتَخَوَّفُهُ عَلى نَفسي. فَأَقبَلَ كَما هُوَ حَتّى مَرَّ بِماءٍ لِطَيِّئٍ، فَنَزَلَ بِهِم ثُمَّ ارتَحَلَ مِنهُ، فَإِذا رَجُلٌ يَرمِي الصَّيدَ، فَنَظَرَ إلَيهِ قَد رَمى ظَبيا حينَ أشرَفَ لَهُ فَصَرَعَهُ، فَقالَ مُسلِمٌ: يُقتَلُ عَدُوُّنا إن شاءَ اللّهُ. (5)


1- الجَوْر: الميل عن القصد، يُقال: جار عن الطريق(الصحاح: ج 2 ص 617 «جور»).
2- الخُبيت: منطقة في أطراف المدينة(راجع: الخريطة رقم 3 في آخر مجلّد 5).
3- بِحُشاشَةِ النفس: أي برمق بقيّة الحياة والروح(النهاية: ج 1 ص 391 «حشش»).
4- في المصدر: «لمن قرأ الكتاب»، والصواب ما أثبتناه كما في المصادر الاخرى.
5- تاريخ الطبري: ج 5 ص 354، الكامل في التاريخ: ج 2 ص 534 نحوه وفيه «الخبيث» بدل «الخبيت»؛ الإرشاد: ج 2 ص 39، بحار الأنوار: ج 44 ص 335 وراجع: أنساب الأشراف: ج 3 ص 370 وروضة الواعظين: ص 191 وإعلام الورى: ج 1 ص 436.

ص: 61

فصل چهارم: بيرون آمدن نماينده امام حسين عليه السلام از مكّه تا شهادتش در كوفه

4/ 1 گزارش هايى در باره رخدادها در مسير كوفه
اشاره

1031. تاريخ الطبرى به نقل از ابو مخنف: ... آن گاه حسين عليه السلام، مسلم بن عقيل را فرا خواند و او را به همراه قيس بن مُسهِر صيداوى، عُمارة بن عُبَيد سَلولى و عبد الرحمن بن عبد اللّه بن كَدِن ارحَبى، به سمت كوفه فرستاد. او را به پروا كردن از خدا، پنهان نگه داشتن جريان سفر، و نرمى و ملاطفت [با مردم] فرمان داد و [نيز به اين كه] اگر تشخيص داد مردم، يك پارچه و قابل اعتمادند، به سرعت، ايشان را باخبر سازد.

مسلم، حركت كرد تا وارد شهر مدينه شد و در مسجد پيامبر خدا صلى الله عليه و آله، نماز خواند و با كسانى از بستگانش كه مى خواست، خداحافظى كرد. آن گاه دو راه نما از قبيله قيس، اجير كرد. وى با آن دو، حركت كرد؛ ولى راه را گم كردند. تشنگى شديدى به آنان دست داد. دو راه نما گفتند: اين راه به آب مى رسد. همگى از تشنگى، در حال مرگ بودند.

مسلم بن عقيل، نامه اى براى حسين عليه السلام توسّط قيس بن مُسْهِر صَيداوى از تنگه بطن خُبَيت (1) فرستاد: «امّا بعد، به راستى كه من از مدينه به همراه دو راه نما بيرون

آمدم؛ ولى آن دو، راه را گم كردند. تشنگى بر ما غالب شد و آن دو از تشنگى مُردند. ما آمديم تا به آب رسيديم و با كمترين رمق باقى مانده در بدن، زنده مانديم. اين آب، در سرزمينى است كه تنگه بطن خُبَيت ناميده مى شود. من، اين رخداد را نشانه بدشگونى اين سفر مى دانم. اگر مرا معذور بدارى و ديگرى را به جاى من به كوفه بفرستى [، بهتر است]. والسلام!».

حسين عليه السلام جواب او را چنين نوشت: «اميدوارم كه ترس، تو را وادار به نوشتن استعفانامه نكرده باشد. به آن سَمتى كه تو را روانه ساختم، حركت كن. درود بر تو باد!».

مسلم، چون نامه را خواند، گفت: اين [نامه نوشتن]، به خاطر ترس بر جانم نبود. پس به مسير ادامه داد تا به آبگاهى از قبيله طى رسيد. در آن جا فرود آمد و سپس از آن جا بار بست. او مردى را ديد كه شكار مى كرد. شكارچى به سوى آهويى تير انداخت و او را كشت. مسلم گفت: دشمن ما نيز كشته خواهد شد، به خواست خدا.


1- نقطه اى در حوالى مدينه(ر. ك: نقشه شماره 3 در پايان جلد 5).

ص: 62

1032. تاريخ الطبري عن عمّار الدُّهني: قُلتُ لِأَبي جَعفَرٍ عليه السلام: حَدِّثني بِمَقتَلِ الحُسَينِ عليه السلام حَتّى كَأَنّي حَضَرتُهُ.

قالَ: ماتَ مُعاوِيَةُ وَالوَليدُ بنُ عُتبَةَ بنِ أبي سُفيانَ عَلَى المَدينَةِ، فَأَرسَلَ إلَى الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام لِيَأخُذَ بَيعَتَهُ، فَقالَ لَهُ: أخِّرني وَارفقُ، فَأَخَّرَهُ فَخَرَجَ إلى مَكَّةَ، فَأَتاهُ أهلُ الكوفَةِ ورُسُلُهُم: إنّا قَد حَبَسنا أنفُسَنا عَلَيكَ، ولَسنا نَحضُرُ الجُمُعَةَ مَعَ الوالي، فَاقدَم عَلَينا. وكانَ النُّعمانُ بنُ بَشيرٍ الأَنصارِيُّ عَلَى الكوفَةِ.

قالَ: فَبَعَثَ الحُسَينُ عليه السلام إلى مُسلِمِ بنِ عَقيلِ بنِ أبي طالِبٍ ابنِ عَمِّهِ، فَقالَ لَهُ: سِر

إلَى الكوفَةِ، فَانظُر ما كَتَبوا بِهِ إلَيَّ، فَإِن كانَ حَقّا خَرَجنا إلَيهِم.

فَخَرَجَ مُسلِمٌ حَتّى أتَى المَدينَةَ، فَأَخَذَ مِنها دَليلَينِ، فَمَرّا بِهِ فِي البَرِّيَّةِ، فَأَصابَهُم عَطَشٌ فَماتَ أحَدُ الدَّليلَينِ، وكَتَبَ مُسلِمٌ إلَى الحُسَينِ عليه السلام يَستَعفيهِ، فَكَتَبَ إلَيهِ الحُسَينُ عليه السلام: أنِ امضِ إلَى الكوفَةِ. (1)


1- تاريخ الطبري: ج 5 ص 347، تهذيب الكمال: ج 6 ص 422، تهذيب التهذيب: ج 1 ص 590، سير أعلام النبلاء: ج 3 ص 306، الإصابة: ج 2 ص 69 كلاهما نحوه؛ الأمالي للشجري: ج 1 ص 190، الحدائق الورديّة: ص 114 عن الإمام زين العابدين عليه السلام و ليس فيه صدره إلى «مكّة» وراجع: مروج الذهب: ج 3 ص 64 والعقد الفريد: ج 3 ص 364 والمحاسن والمساوئ: ص 59 وتذكرة الخواصّ: ص 237 والإمامة والسياسة: ج 2 ص 8.

ص: 63

1032. تاريخ الطبرى به نقل از عمّار دُهْنى: به امام باقر عليه السلام گفتم: جريان كشته شدن حسين عليه السلام را برايم تعريف كن، آن گونه كه گويا خود، حضور داشته ام.

فرمود: «معاويه از دنيا رفت، در حالى كه وليد بن عُقْبة بن ابى سفيان، والى مدينه بود. او به سوى حسين عليه السلام فرستاد تا از وى بيعت بگيرد. حسين عليه السلام به او فرمود: اين كار را تأخير بينداز و مدارا كن».

وليد نيز چنين كرد و امام عليه السلام از مدينه به سمت مكّه حركت كرد. پس مردم كوفه و نامه هايشان به دست حسين عليه السلام رسيد كه: ما خود را وقف شما كرده ايم و در نماز جمعه حاكم، شركت نمى كنيم. پس نزد ما بيا. در آن هنگام، نعمان بن بشير انصارى، والى كوفه بود.

حسين عليه السلام، در پى مسلم بن عقيل بن ابى طالب، پسر عمويش فرستاد و به وى فرمود: «به سمت كوفه حركت كن و در آنچه برايم نوشته اند، بنگر، تا اگر درست

است، به سمت آنان حركت كنيم».

مسلم، از مكّه بيرون آمد تا به مدينه رسيد. از مدينه دو راه نما با خود همراه كرد. آن دو، او را از بيابان بردند و تشنگى شديدى بر آنان هجوم آورد، تا آن جا كه يكى از دو راه نما مُرد.

مسلم براى حسين عليه السلام نامه نوشت و درخواست استعفا كرد؛ ولى حسين عليه السلام در پاسخ نوشت: «به سمت كوفه حركت كن».

ص: 64

1033. الثقات لابن حبّان: خَرَجَ مُسلِمُ بنُ عَقيلٍ مِنَ المَدينَةِ مَعَهُ قَيسُ بنُ مُسهِرٍ الصَّيداوِيُّ يُريدانِ الكوفَةَ، ونالَهُما فِي الطَّريقِ تَعَبٌ شَديدٌ، وجَهدٌ جَهيدٌ؛ لِأَنَّهُما أخَذا دَليلًا تَنَكَّبَ بِهِما الجادَّةَ، فَكادَ مُسلِمُ بنُ عَقيلٍ أن يَموتَ عَطَشا، إلى أن سَلَّمَهُ اللّهُ. (1)

1034. الفتوح: خَرَجَ مُسلِمُ بنُ عَقيلٍ مِن مَكَّةَ نَحوَ المَدينَةِ مُستَخفِيا، لِئَلّا يَعلَمَ بِهِ أحَدٌ مِن بَني امَيَّةَ، فَلَمّا دَخَلَ المَدينَةَ بَدَأَ بِمَسجِدِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله، فَصَلّى فيهِ رَكعَتَينِ، ثُمَّ أقبَلَ في جَوفِ اللَّيلِ حَتّى وَدَّعَ مَن أحَبَّ مِن أهلِ بَيتِهِ، ثُمَّ إنَّهُ استَأجَرَ دَليلَينِ مِن قَيسِ عَيلانَ يَدُلّانِهِ عَلَى الطَّريقِ، ويَصحَبانِهِ إلَى الكوفَةِ عَلى غَيرِ الجادَّةِ.

قالَ: فَخَرَجَ بِهِ الدَّليلانِ مِنَ المَدينَةِ لَيلًا وسارا، فَغَلَطَا الطَّريقَ، وجارا عَنِ القَصدِ، وَاشتَدَّ بِهِمَا العَطَشُ، فَماتا جَميعا عَطَشا.

قالَ: وكَتَبَ مُسلِمُ بنُ عَقيلٍ رَحِمَهُ اللّهُ إلَى الحُسَينِ عليه السلام:

بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحيمِ، لِلحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ مِن مُسلِمِ بنِ عَقيلٍ، أمّا بَعدُ، فَإِنّي خَرَجتُ مِنَ المَدينَةِ مَعَ الدَّليلَينِ استَأجَرتُهُما، فَضَلّا عَنِ الطَّريقِ وماتا عَطَشا. ثُمَّ إنّا

صِرنا إلَى الماءِ بَعدَ ذلِكَ، وكِدنا أن نَهلِكَ، فَنَجَونا بِحُشاشَةِ أنفُسِنا، واخبِرُكَ يَابنَ بِنتِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله: أنّا أصَبنَا الماءَ بِمَوضِعٍ يُقالُ لَهُ المَضيقُ، وقَد تَطَيَّرتُ مِن وَجهي هذَا الَّذي وَجَّهتَني بِهِ، فَرَأيُكَ في إعفائي مِنهُ، وَالسَّلامُ.

قالَ: فَلَمّا قَرَأَ كِتابَ مُسلِمِ بنِ عَقيلٍ رَحِمَهُ اللّهُ عَلِمَ أنَّهُ قَد تَشاءَمَ وتَطَيَّرَ مِن مَوتِ الدَّليلَينِ، و أنَّهُ جَزِعَ، فَكَتَبَ إلَيهِ:

بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحيمِ، مِنَ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ إلى مُسلِمِ بنِ عَقيلٍ: أمّا بَعدُ، فَإِنّي خَشيتُ ألّا يَكونَ حَمَلَكَ عَلَى الكِتابِ إلَيَّ، وَالاستِعفاءِ مِن وَجهِكَ هذَا الَّذي أنتَ فيهِ، إلَا الجُبنُ وَالفَشَلُ، فَامضِ لِما امِرتَ بِهِ، وَالسَّلامُ عَلَيكَ ورَحمَةُ اللّهِ وبَرَكاتُهُ.

فَلَمّا وَرَدَ الكِتابُ عَلى مُسلِمِ بنِ عَقيلٍ، كَأَنَّهُ وَجَدَ (2) مِن ذلِكَ في نَفسِهِ، ثُمَّ قالَ: وَاللّهِ لَقَد نَسَبَني أبو عَبدِ اللّهِ الحُسَينُ عليه السلام إلَى الجُبنِ وَالفَشَلِ! وهذا شَي ءٌ لَم أعرِفهُ مِن نَفسي أبَدا.

ثُمَّ سارَ مُسلِمُ بنُ عَقيلٍ مِن مَوضِعِهِ ذلِكَ يُريدُ الكوفَةَ، فَإِذا بِرَجُلٍ يَرمِي الصَّيدَ، فَنَظَرَ إلَيهِ مُسلِمٌ، فَرَآهُ وقَد رَمى ظَبيا فَصَرَعَهُ، فَقالَ مُسلِمٌ: نَقتُلُ أعداءَنا إن شاءَ اللّهُ تَعالى. (3)


1- الثقات لابن حبّان: ج 2 ص 307.
2- وَجَدَ الرجلُ: حَزِنَ(لسان العرب: ج 3 ص 446 «وجد»).
3- الفتوح: ج 5 ص 32، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي: ج 1 ص 196 نحوه وراجع: المناقب لابن شهرآشوب: ج 4 ص 90.

ص: 65

1033. الثقات، ابن حبّان: مسلم بن عقيل از مدينه به همراه قيس بن مُسْهِر صيداوى، به طرف كوفه حركت كرد. در راه، سختى بسيار و رنج فراوان بردند؛ چرا كه راه نما آنان را از بيراهه حركت داد و نزديك بود مسلم از تشنگى جان بسپارد؛ امّا خداوند، او را به سلامت نگه داشت.

1034. الفتوح: مسلم بن عقيل از مكّه به سمت مدينه پنهانى حركت كرد كه مبادا كسى از بنى اميّه او را بشناسد. وقتى وارد مدينه شد، نخست به مسجد پيامبر خدا صلى الله عليه و آله رفت و دو ركعت نماز خواند. آن گاه در تاريكى شب آمد و با برخى از بستگانش خداحافظى كرد. سپس دو راه نما از [قبيله] قيسِ عَيلان، اجير كرد تا راه نماى وى باشند و او را از بيراهه به كوفه ببرند.

[راوى] مى گويد: دو راه نما او را شبانه از مدينه بيرون بردند؛ ولى راه را گم كردند و از مسير، دور افتادند. تشنگى بر آن دو، غلبه كرد و هر دو از تشنگى، جان دادند.

آن گاه مسلم بن عقيل كه خداى، رحمتش كند نامه اى براى حسين عليه السلام نوشت: «به نام خداوند بخشنده مهربان. به حسين بن على، از مسلم بن عقيل. امّا بعد، من به همراه دو راه نمايى كه اجير كردم، از مدينه بيرون آمدم؛ ولى آن دو، راه را گم كردند و از تشنگى، هلاك شدند. سپس ما به آب دست يافتيم، گرچه نزديك بود

ما نيز هلاك شويم؛ ولى با رمقى اندك، خود را نجات داديم.

اى پسر دختر پيامبر خدا! ما در منطقه اى به نام مَضيق، بر آب دست يافتيم. من از اين حادثه اى كه پيش آمده، چنان به نظرم مى رسد كه مرا از اين كار، معاف دارى. والسلام!».

[راوى] مى گويد: حسين عليه السلام چون نامه مسلم بن عقيل كه خداى، رحمتش كند را خواند، دانست كه مسلم، مرگ دو راه نما را به فال بد گرفته و از اين جهت، بى تاب است. از اين رو برايش نوشت: «به نام خداوند بخشنده مهربان. از حسين بن على، به مسلم بن عقيل. امّا بعد، من اميدوارم كه ترس و سستى، تو را بر نوشتن نامه و درخواست استعفا، وادار نكرده باشد. بِدانچه مأمورى، ادامه بده. درود و رحمت و بركات خداوند، بر تو باد!».

وقتى نامه به دست مسلم رسيد، ناراحت شد و گفت: ابا عبد اللّه الحسين، به من، ترس و سستى نسبت داده و اين، چيزى است كه من در خود، سراغ ندارم.

مسلم بن عقيل سپس از اين مكان به سمت كوفه حركت كرد و مردى شكارچى را ديد. مسلم به وى نگاهى انداخت و ديد كه به سوى آهويى، تيرى پرتاب كرد و او را كشت. مسلم گفت: به خواست خداوند متعال، ما هم دشمنانمان را مى كشيم.

ص: 66

1035. الأخبار الطوال: خَرَجَ مُسلِمٌ عَلى طريقِ المَدينَةِ لِيُلِمَّ (1) بِأَهلِهِ، ثُمَّ استَأجَرَ دَليلَينِ مِن قَيسٍ وسارَ، فَضَلّا ذاتَ لَيلَةٍ، فَأَصبَحا وقَد تاها، وَاشتَدَّ عَلَيهِمَا العَطَشُ وَالحَرُّ، فَانقَطَعا فَلَم يَستَطيعَا المَشيَ، فَقالا لِمُسلِمٍ: عَلَيكَ بِهذَا السَّمتِ فَالزَمهُ، لَعَلَّكَ أن

تَنجُوَ.

فَتَرَكَهُما مُسلِمٌ ومَن مَعَهُ مِن خَدَمِهِ بِحُشاشَةِ الأَنفُسِ، حَتّى أفضَوا إلى طريقٍ فَلَزِموهُ، حَتّى وَرَدُوا الماءَ، فَأَقامَ مُسلِمٌ بِذلِكَ الماءِ. وكَتَبَ إلَى الحُسَينِ عليه السلام مَعَ رَسولٍ استَأجَرَهُ مِن أهلِ ذلِكَ الماءِ، يُخبِرُهُ خَبَرَهُ وخَبَرَ الدَّليلَينِ وما مِنَ (2) الجَهدِ، ويُعلِمُهُ أنَّهُ قَد تَطَيَّرَ مِنَ الوَجهِ الَّذي تَوَجَّهَ لَهُ، ويَسأَلُهُ أن يُعفِيَهُ ويُوَجِّهَ غَيرَهُ، ويُخبِرَهُ أنَّهُ مُقيمٌ بِمَنزِلِهِ ذلِكَ مِن بَطنِ الحُربُثِ. (3)

فَسارَ الرَّسولُ حَتّى وافى مَكَّةَ، و أوصَلَ الكِتابَ إلَى الحُسَينِ عليه السلام، فَقَرَأَهُ وكَتَبَ في جَوابِهِ:

أمّا بَعدُ، فَقَد ظَنَنتُ أنَّ الجُبنَ قَد قَصَّرَ بِكَ عَمّا وَجَّهتُكَ بِهِ، فَامضِ لِما أمَرتُكَ، فَإِنّي غَيرُ مُعفيكَ، وَالسَّلامُ. (4)


1- الإلمام: النزول. وقد ألمّ به: أي نزل به(الصحاح: ج 5 ص 2032 «لمم») واللِّمام: اللّقاء اليسير لمّ الشي ء يلمَّه: جمعه و أصلحه(لسان العرب: ج 12 ص 550 «لمم»).
2- الظاهر أنّ في العبارة سقطا، ولعلّ الصواب: «وما لَقِيَهُ من الجهد».
3- كذا في المصدر. والحُربُث: نَباتٌ سَهِليّ(تاج العروس: ج 3 ص 197 «حربث») ومرّ في بعض النقول السابقة: «بطن الخُبَيت»، والظاهر أنّه الصواب.
4- الأخبار الطوال: ص 230.

ص: 67

1035. الأخبار الطوال: مسلم از طريق مدينه حركت كرد تا به خانواده اش نيز سر بزند. سپس دو راه نما از [قبيله] قيس، اجير كرد و راه افتاد. آن دو در تاريكى شب، راه را گم كردند و صبحگاهان، سرگردان شدند. تشنگى و گرما بر آن دو فشار آورد و از پا افتادند و نتوانستند حركت كنند. به مسلم گفتند: از اين طرف حركت كن. اميد است كه نجات يابى.

مسلم و خدمتكارانش، آن دو را رها كردند و نيمه جان به راه، ادامه دادند تا به آب رسيدند. مسلم در آن جا اقامت كرد و نامه اى براى حسين عليه السلام نوشت و مردى را از آن منطقه اجير كرد تا نامه را به حسين عليه السلام برساند. او در نامه، داستان خودش و دو راه نما را نوشت و نيز مشقّت هايى را كه كشيده اند و نيز خبر داد كه اين رخداد را به فال بد گرفته و تقاضا دارد كه ايشان او را از اين سفر، معاف بدارد و كسى ديگر را به جايش به كوفه بفرستد و نوشت كه در منطقه بطن الحُربُث (1) اقامت مى كند.

فرستاده مسلم حركت كرد تا به مكّه رسيد و نامه را به حسين عليه السلام رساند. ايشان نامه را خواند و در جواب نوشت: «امّا بعد، گمان كردم كه ترس، تو را از رفتن، باز داشته است. به آنچه مأمورى، عمل كن و تو را از اين كار، معاف نمى دارم. والسلام!».


1- حُرْبُث، گياهى خودرو در بيابان است. پيش از اين گذشت كه نام اين منطقه، «بطن الخُبَيت» است و ظاهرا اين، درست است، نه بَطنُ الحُربُث.

ص: 68

1036. البداية والنهاية: لَمّا سارَ مُسلِمٌ مِن مَكَّةَ، اجتازَ بِالمَدينَةِ فَأَخَذَ مِنها دَليلَينِ، فَسارا بِهِ عَلى بَراري مَهجورَةِ المَسالِكِ، فَكانَ أحَدُ الدَّليلَينِ مِنهُما أوَّلَ هالِكٍ، وذلِكَ مِن شِدَّةِ العَطَشِ، وقَد أضَلُّوا الطَّريقَ، فَهَلَكَ الدَّليلُ الواحِدُ بِمَكانٍ يُقالُ لَهُ المَضيقُ مِن بَطنِ خُبَيتٍ، فَتَطَيَّرَ بِهِ مُسلِمُ بنُ عَقيلٍ، فَتَلَبَّثَ مُسلِمٌ عَلى ما هُنالِكَ، وماتَ الدَّليلُ الآخَرُ، فَكَتَبَ إلَى الحُسَينِ عليه السلام يَستَشيرُهُ في أمرِهِ، فَكَتَبَ إلَيهِ يَعزِمُ عَلَيهِ أن يَدخُلَ العِراقَ، و أن يَجتَمِعَ بِأَهلِ الكوفَةِ، لِيَستَعلِمَ أمرَهُم ويَستَخبِرَ خَبَرَهُم. (1)


1- البداية والنهاية: ج 8 ص 152.

ص: 69

1036. البداية و النهاية: چون مسلم از مكّه بيرون آمد، از مدينه گذشت. در آن جا دو راه نما با خود برداشت. آنان مسلم را از بيابان ها و راه هاى متروكه بردند. يكى از آن دو راه نما، از فشار تشنگى در گذشت. آنان راه را گم كرده بودند و آن راه نما در مكانى به نام تنگه خُبَيت، در گذشت. مسلم، اين را به فال بد گرفت و در آن منطقه ماند. راه نماى ديگر هم از دنيا رفت. مسلم براى امام حسين عليه السلام نامه نوشت و در باره ادامه سفر، مشورت خواست. امام عليه السلام برايش نوشت كه حتما به عراق برود و در اجتماع كوفيان، حضور يابد تا از احوال آنان، باخبر گردد.

ص: 70

تأمّلى در گزارش هاى مربوط به استعفاى مسلم از نمايندگى امام حسين عليه السلام

بر پايه گزارش هايى كه گذشت، مسلم بن عقيل، پس از پذيرفتن نمايندگى امام حسين عليه السلام براى رفتن به كوفه، از مكّه به مدينه آمد و از آن جا با دو نفر راه نما، به سوى كوفه حركت كرد؛ امّا آن دو، راه نما، راه را گُم كردند و هر دو از شدّت تشنگى، هلاك شدند. مسلم و همراهانش با زحمت بسيار، خود را به آب رساندند و از هلاكت، نجات يافتند؛ ولى او اين حادثه را به فالِ بد گرفت و از اين رو، نامه اى به امام حسين عليه السلام نوشت و از به انجام رساندن اين مأموريت، عذرخواهى كرد. امام عليه السلام نيز در پاسخ وى، ضمن متّهم كردن او به ترس از انجام دادن مأموريتش، با استعفاى وى مخالفت كرد و دستور اكيد داد كه به راه خود، ادامه دهد.

اين گزارش ها، به دلايلى كه بدانها اشاره مى شود، فاقد اعتبارند:

1. هيچ يك از اين گزارش ها، سند معتبرى كه بتوان بِدان اعتماد كرد، ندارند.

2. بر اساس اسناد تاريخى، مسلم، فاصله مكّه تا كوفه را در مدّت بيست روز، طى كرد؛ زيرا وى در پانزدهم رمضان، از مكّه بيرون آمد و در پنجم شوّال، وارد كوفه شد. (1) با عنايت به اين كه فاصله مكّه تا كوفه، حدود هزار و چهارصد كيلومتر است، او مى بايست به طور متوسّط، هر روز، هفتاد كيلومتر راه را طى كرده باشد و البتّه اين، جدا از چند روز توقّفى است كه در مدينه داشته است. حال اگر بخواهيم در نظر بگيريم كه وى پس از


1- ر. ك: ص 73(وارد شدن مسلم به كوفه و بيعت كوفيان با او).

ص: 71

خارج شدن از مدينه، قاصدى را به مكّه فرستاده تا از امام عليه السلام كسبِ تكليف كند، چنانچه فرصتى را كه براى پيدا كردن قاصد و اعزام او به مكّه براى گرفتن پاسخ از امام عليه السلام و بازگشت قاصد از مكّه لازم بوده، به مدّتى كه خودِ او در مدينه مانده و مدّتى كه براى استراحتْ نياز داشته، بيفزاييم، زمان سفرش، به طور قطع، بيش از يك ماه مى شود.

3. بعيد به نظر مى رسد راه نمايانى كه به سختى هاى راه عادت دارند، هر دو از تشنگى هلاك شوند؛ امّا مسلم و همراهانش زنده بمانند.

4. فال بد زدن، در فرهنگ اسلامى، نكوهيده است. (1) از اين رو، بعيد به نظر مى رسد كه شخص والامرتبه اى همچون مسلم كه امام حسين عليه السلام او را به نمايندگى از جانب خود براى چنان مأموريت مهمّى انتخاب كرده، به بهانه فال بد زدن، از نمايندگى امام عليه السلام استعفا دهد.

5. در نقل ابن كثير، تعبير «استعفا» و «كناره گيرى» نيامده است؛ بلكه تنها مسلم از امام حسين عليه السلام نظر خواسته و كسبِ تكليف كرده است. (2)

6. متّهم شدن شخصيت بزرگى مانند مسلم به ترس و سستى در انجام دادن وظيفه از جانب امام حسين عليه السلام، بعيد است.

بر پايه اين دلايل و قرائن، مى توان گفت: در موضوع استعفاى مسلم از نمايندگى امام حسين عليه السلام و وقايع مربوط به آن، ترديد جدّى وجود دارد و چنين مى نمايد كه ساختن اين گونه داستان ها، توسّط هواداران بنى اميّه و با هدف تحريف تاريخ عاشورا صورت گرفته است و جاعلان، بسيارى از حقايق تاريخى را با داستان هاى جعلى در آميخته اند


1- ر. ك: ميزان الحكمة: ج 6 ص 517(فال بد زدن).
2- ر. ك: ص 61(گزارش هايى در باره رخدادها در مسير كوفه).

ص: 72

4/ 2 قُدومُ مُسلِمٍ الكوفَةَ وبَيعَةُ أهلِها لَهُ

1037. مروج الذهب: خَرَجَ مُسلِمٌ مِن مَكَّةَ فِي النِّصفِ مِن شَهرِ رَمَضانَ، حَتّى قَدِمَ الكوفَةَ لِخَمسٍ خَلَونَ مِن شَوّالٍ، وَالأَميرُ عَلَيهَا النُّعمانُ بنُ بَشيرٍ الأَنصارِيُّ. (1)

1038. تاريخ الطبري عن أبي مخنف: أقبَلَ مُسلِمٌ حَتّى دَخَلَ الكوفَةَ، فَنَزَلَ دارَ المُختارِ بنِ أبي عُبَيدٍ (2) وهِيَ الَّتي تُدعَى اليَومَ دارَ مُسلِمِ بنِ المُسَيَّبِ و أقبَلَتِ الشّيعَةُ تَختَلِفُ إلَيهِ، فَلَمَّا اجتَمَعَت إلَيهِ جَماعَةٌ مِنهُم، قَرَأَ عَلَيهِم كِتابَ حُسَينٍ عليه السلام، فَأَخَذوا يَبكونَ.

فَقامَ عابِسُ بنُ أبي شَبيبٍ الشّاكِرِيُّ، فَحَمِدَ اللّهَ و أثنى عَلَيهِ، ثُمَّ قالَ: أمّا بَعدُ، فَإِنّي لا اخبِرُكَ عَنِ النّاسِ، ولا أعلَمُ ما في أنفُسِهِم، وما أغُرُّكَ مِنهُم، وَاللّهِ لَاحَدِّثَنَّكَ عَمّا أنَا مُوَطِّنٌ نَفسي عَلَيهِ، وَاللّهِ لَاجيبَنَّكُم إذا دَعَوتُم، ولَاقاتِلَنَّ مَعَكُم عَدُوَّكُم، ولَأَضرِبَنَّ بِسَيفي دونَكُم حَتّى ألقَى اللّهَ، لا اريدُ بِذلِكَ إلّا ما عِندَ اللّهِ.

فَقامَ حَبيبُ بنُ مُظاهِرٍ الفَقعَسِيُّ (3)، فَقالَ: رَحِمَكَ اللّهُ! قَد قَضَيتَ ما في نَفسِكَ بِواجِزٍ مِن قَولِكَ، ثُمَّ قالَ: و أنَا وَاللّهِ الَّذي لا إلهَ إلّا هُوَ، عَلى مَثلِ ما هذا عَلَيهِ.

ثُمَّ قالَ الحَنَفِيُّ مِثلَ ذلِكَ، فَقالَ الحَجّاجُ بنُ عَلِيٍّ: فَقُلتُ لِمُحَمَّدِ بنِ بِشرٍ: فَهَل كانَ مِنكَ أنتَ قَولٌ؟ فَقالَ: إن كُنتُ لَاحِبُّ أن يُعِزَّ اللّهُ أصحابي بِالظَّفَرِ، وما كُنتُ لِاحِبَّ أن اقتَلَ، وكَرِهتُ أن أكذِبَ.

وَاختَلَفَتِ الشّيعَةُ إلَيهِ حَتّى عُلِمَ مَكانُهُ، فَبَلَغَ ذلِكَ النُّعمانَ بنَ بَشيرٍ. (4)


1- مروج الذهب: ج 3 ص 64.
2- راجع: الخريطة رقم 1 في آخر مجلّد 4.
3- الفَقَعسِيّ: نسبة إلى فَقعَس بن طَريف، أبو حَيٍّ مِن أسد(تاج العروس: ج 8 ص 401 «فقعس»).
4- تاريخ الطبري: ج 5 ص 355 وراجع: أنساب الأشراف: ج 2 ص 334 والأخبار الطوال: ص 231.

ص: 73

4/ 2 وارد شدن مسلم به كوفه و بيعت كوفيان با او
اشاره

1037. مروج الذهب: مسلم، از مكّه در نيمه ماه رمضان، بيرون رفت و در پنجم شوّال به كوفه رسيد و در اين زمان، امير كوفه، نعمان بن بشير انصارى بود.

1038. تاريخ الطبرى به نقل از ابو مخنف: مسلم آمد تا وارد كوفه شد و در خانه مختار بن ابى عُبَيد (1) كه امروز، خانه مسلم بن مُسَيَّب ناميده مى شود فرود آمد. شيعيان به رفت و آمد با مسلم پرداختند. چون گروهى از كوفيان در آن جا اجتماع كردند، مسلم، نامه حسين عليه السلام را برايشان خواند و آنان به شدّت گريستند.

آن گاه عابس بن ابى شَبيبِ شاكرى برخاست و حمد خدا كرد و او را سپاس گزارد و گفت: امّا بعد، من از طرف مردم، سخن نمى گويم و نمى دانم در درون آنها چه مى گذرد و تو را در باره آنان نمى فريبم. به خدا سوگند، از آنچه خودم را بر آن آماده كرده ام، سخن مى گويم. به خدا سوگند، هر گاه مرا فرا بخوانيد، شما را اجابت مى كنم و به همراه شما با دشمنانتان مى جنگم و با شمشيرم از شما دفاع مى كنم تا خدا را ملاقات كنم و از اين كار، چيزى جز رضاى خدا نمى خواهم. سپس حبيب بن مُظاهر فَقعَسى (2) برخاست و گفت: خدا، تو را رحمت كند! با جملاتى كوتاه، آنچه در دل داشتى، گفتى.

سپس گفت: سوگند به خدايى كه جز او خدايى نيست، من نيز مانند عابس هستم.

سپس حَنَفى، مانند همين سخنان را بر زبان راند.

حَجّاج بن على گفت: به محمّد بن بِشْر گفتم: تو هم سخنى دارى؟

گفت: دوست دارم خداوند، اصحابم را با پيروزى، عزيز گرداند؛ ولى دوست ندارم كشته شوم و خوش نمى دارم كه دروغ بگويم.

شيعيان به نزد مسلم، رفت و آمد داشتند، تا اين كه محلّ اقامت او، لو رفت و خبر به نُعمان بن بشير رسيد.


1- ر. ك: نقشه شماره 1 در پايان جلد 4.
2- فَقعَسى: نسبت به فَقعَس بن طَريف، پدر يكى از طوايف قبيله اسد.

ص: 74

1039. الإرشاد: أقبَلَ [مُسلِمُ بنُ عَقيلٍ] حَتّى دَخَلَ الكوفَةَ، فَنَزَلَ في دارِ المُختارِ بنِ أبي عُبَيدٍ، وهِيَ الَّتي تُدعَى اليَومَ دارَ سَلَمِ (1) بنِ المُسَيَّبِ، و أقبَلَتِ الشّيعَةُ تَختَلِفُ إلَيهِ، فَكُلَّمَا اجتَمَعَ إلَيهِ مِنهُم جَماعَةٌ قَرَأَ عَلَيهِم كِتابَ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام وهُم يَبكونَ، وبايَعَهُ النّاسُ، حَتّى بايَعَهُ مِنهُم ثَمانِيَةَ عَشَرَ ألفا.

فَكَتَبَ مُسلِمٌ رَحِمَهُ اللّهُ إلَى الحُسَينِ عليه السلام، يُخبِرُهُ بِبَيعَةِ ثَمانِيَةَ عَشَرَ ألفا، ويَأمُرُهُ بِالقُدومِ، وجَعَلَتِ الشّيعَةُ تَختَلِفُ إلى مُسلِمِ بنِ عَقيلٍ رَضِيَ اللّهُ عَنهُ حَتّى عُلِمَ مَكانُهُ، فَبَلَغَ النُّعمانَ بنَ بَشيرٍ ذلِكَ، وكانَ والِيا عَلَى الكوفَةِ مِن قِبَلِ مُعاوِيَةَ، فَأَقَرَّهُ يَزيدُ عَلَيها. (2)

1040. الملهوف: سارَ مُسلِمٌ بِالكِتابِ [الَّذي كَتَبَهُ الإِمامُ الحُسَينُ عليه السلام لِأَهلِ الكوفَةِ] حَتّى دَخَلَ إلَى الكوفَةِ، فَلَمّا وَقَفوا عَلى كِتابِهِ، كَثُرَ استِبشارُهُم بِإِتيانِهِ إلَيهِم، ثُمَّ أنزَلوهُ في دارِ المُختارِ بنِ أبي عُبَيدَةَ الثَّقَفِيِّ، وصارَتِ الشّيعَةُ تَختَلِفُ إلَيهِ.

فَلَمَّا اجتَمَعَ إلَيهِ مِنهُم جَماعَةٌ، قَرَأَ عَلَيهِم كِتابَ الحُسَينِ عليه السلام وهُم يَبكونَ، حَتّى بايَعَهُ مِنهُم ثَمانِيَةَ عَشَرَ ألفا. (3)

1041. الفتوح: أقبَلَ مُسلِمٌ حَتّى دَخَلَ الكوفَةَ، فَنَزَلَ دارَ سالِم بنِ المُسَيَّبِ، وهِيَ دارُ المُختارِ بنِ أبي عُبَيدٍ الثَّقَفِيِّ، وجَعَلَتِ الشّيعَةُ تَختَلِفُ إلى دارِ مُسلِمٍ، وهُوَ يَقرَأُ عَلَيهِم كِتابَ الحُسَينِ عليه السلام، وَالقَومُ يَبكونَ شَوقا مِنهُم إلى قُدومِ الحُسَينِ عليه السلام.

ثُمَّ تَقَدَّمَ إلى مُسلِمِ بنِ عَقيلٍ رَجُلٌ مِن هَمدانَ، يُقالُ لَهُ عابِسُ بنُ أبي شَبيبٍ

الشّاكِرِيُّ، فَقالَ: أمّا بَعدُ، فَإِنّي لا اخبِرُكَ عَنِ النّاسِ بِشَي ءٍ، فَإِنّي [لا] (4) أعلَمُ ما في أنفُسِهِم، ولكِنّي اخبِرُكَ عَمّا أنَا مُوَطِّنٌ عَلَيهِ نَفسي: وَاللّهِ اجيبُكُم إذا دَعَوتُم، واقاتِلُ مَعَكُم عَدُوَّكُم، و أضرِبُ بِسَيفي دونَكُم أبَدا حَتّى ألقَى اللّهَ، و أنَا لا اريدُ بِذلِكَ إلّا ما عِندَهُ.

ثُمَّ قامَ حَبيبُ بنُ مُظاهِرٍ الأَسَدِيُّ الفَقعَسِيُّ، قالَ: و أنَا وَاللّهِ الَّذي لا إلهَ إلّا هُوَ عَلى ما أنتَ عَلَيهِ. وتَبايَعَتِ الشّيعَةُ عَلى كَلامِ هذَينِ الرَّجُلَينِ، ثُمَّ بَذَلُوا الأَموالَ، فَلَم يَقبَل مُسلِمُ بنُ عَقيلٍ مِنها شَيئا. (5)


1- كذا في المصدر، وقد ورد في المصادر الاخرى بأشكال مختلفه، فمرّة: «مسلم» واخرى «سلام» واخرى «سالم» و ....
2- الإرشاد: ج 2 ص 41، روضة الواعظين: ص 191، إعلام الورى: ج 1 ص 437 نحوه، بحار الأنوار: ج 44 ص 335.
3- الملهوف: ص 108.
4- ما بين المعقوفين أثبتناه من مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي.
5- الفتوح: ج 5 ص 33، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي: ج 1 ص 197 نحوه.

ص: 75

1039. الإرشاد: مسلم بن عقيل آمد تا وارد كوفه شد و در منزل مختار بن ابى عُبَيد، سُكنا گزيد و آن، خانه اى بود كه امروز به خانه سَلَم (1) بن مُسَيَّب معروف است. شيعيان به رفت و آمد نزد او رو آوردند. هر گاه گروهى از شيعيان نزد او اجتماع مى كردند، نامه حسين بن على عليه السلام را برايشان مى خواند و آنان مى گريستند. مردم با او بيعت كردند و اين بيعت، ادامه يافت تا [شمار بيعت كنندگان] به هجده هزار نفر رسيد.

آن گاه مسلم كه خدا رحمتش كند براى حسين عليه السلام نامه نوشت و به ايشان خبر داد كه هجده هزار نفر، بيعت كرده اند و از او خواست به كوفه بيايد. رفت و آمد شيعيان به نزد مسلم، ادامه داشت تا اين كه محلّ اقامتش لو رفت و خبر به نعمان بن بشير رسيد. او والى كوفه از جانب معاويه بود و يزيد هم او را ابقا كرده بود.

1040. الملهوف: مسلم به همراه نامه اى كه امام حسين عليه السلام براى كوفيان نوشته بود، به سمت كوفه حركت كرد تا وارد كوفه شد. چون كوفيان از نامه باخبر شدند، شادمانىِ آنان بسيار شد و او را در خانه مختار بن ابى عُبَيده ثقفى منزل دادند. شيعيان در آن جا رفت و آمد مى كردند و هر گاه گروهى از شيعيان جمع مى شدند، مسلم نامه را براى آنان مى خواند و آنان مى گريستند، تا اين كه هجده هزار نفر با وى بيعت كردند.

1041. الفتوح: مسلم آمد تا وارد كوفه شد و در منزل سالم بن مُسَيَّب فرود آمد كه همان خانه مختار بن ابى عُبَيدِ ثقفى بود. شيعيان به منزل مسلم، رفت و آمد مى كردند و مسلم، نامه امام حسين عليه السلام را برايشان مى خواند و آنان از شوق آمدن حسين عليه السلام، مى گريستند.

آن گاه مردى از قبيله هَمْدان كه نامش عابِس بن ابى شَبيب شاكرى بود نزديك مسلم بن عقيل آمد. او گفت: امّا بعد، به راستى كه من چيزى از جانب مردم

نمى گويم؛ چرا كه نمى دانم در درون آنها چه مى گذرد؛ ولى از آنچه خودم را براى آن مهيّا ساخته ام، مى گويم. به خدا سوگند، اگر مرا فرا بخوانيد، شما را اجابت مى كنم، با دشمن شما مى جنگم و با شمشيرم از شما دفاع مى كنم تا خداوند را ملاقات كنم، و من در برابر اين كارها، چيزى جز آنچه نزد خداست، نمى خواهم.

آن گاه حبيب بن مُظاهر اسدى فَقعَسى برخاست و [خطاب به عابس] گفت: به خدايى كه جز او خدايى نيست، من نيز مانند تو ام.

شيعيان ديگر نيز مانند اين سخنان را بر زبان جارى ساختند. آن گاه اموالى را [براى اين كار] بخشيدند؛ ولى مسلم بن عقيل، چيزى از آن را نپذيرفت.


1- در اين كتاب، «سَلَم» آمده؛ ولى در برخى مصادر، «سلام» و در برخى ديگر، «مسلم» و «سالم» ثبت شده است.

ص: 76

1042. الكامل في التاريخ: سارَ مُسلِمٌ حَتّى أتَى الكوفَةَ، ونَزَلَ في دارِ المُختارِ، وقيلَ غَيرِها، و أقبَلَتِ الشّيعَةُ تَختَلِفُ إلَيهِ، فَكُلَّمَا اجتَمَعَت إلَيهِ جَماعَةٌ مِنهُم قَرَأَ عَلَيهِم كِتابَ الحُسَينِ عليه السلام، فَيَبكونَ، ويَعِدونَهُ مِن أنفُسِهِمُ القِتالَ وَالنُّصرَةَ. (1)

1043. تاريخ الطبري عن النضر بن صالح: نَزَلَ [مُسلِمٌ] دارَ المُختارِ وهِيَ اليَومَ دارُ سَلَمِ بنِ المُسَيَّبِ فَبايَعَهُ المُختارُ بنُ أبي عُبَيدٍ فيمَن بايَعَهُ مِن أهلِ الكوفَةِ، وناصَحَهُ، ودَعا إلَيهِ مَن أطاعَهُ، حَتّى خَرَجَ ابنُ عَقيلٍ. (2)

1044. الثقات لابن حبّان: دَخَلَ [مُسلِمٌ] الكوفَةَ، فَلَمّا نَزَلَها دَخَلَ دارَ المُختارِ بنِ أبي عُبَيدٍ، وَاختَلَفَت إلَيهِ الشّيعَةُ يُبايِعونَهُ أرسالًا (3)، ووالِي الكوفَةِ يَومَئِذٍ النُّعمانُ بنُ بَشيرٍ، وَلّاهُ يَزيدُ بنُ مُعاوِيَةَ الكوفَةَ.

ثُمَّ تَحَوَّلَ مُسلِمُ بنُ عَقيلٍ مِن دارِ المُختارِ إلى دارِ هانِئِ بنِ عُروَةَ، وجَعَلَ النّاسُ

يُبايِعونَهُ في دارِ هانِئٍ، حَتّى بايَعَ ثَمانِيَةَ عَشَرَ ألفَ رَجُلٍ مِنَ الشّيعَةِ. (4)


1- الكامل في التاريخ: ج 2 ص 535.
2- تاريخ الطبري: ج 5 ص 569، تاريخ دمشق: ج 18 ص 295.
3- أرسالًا: أي أفواجا وفرقا متقطّعة، يتبع بعضهم بعضا(النهاية: ج 2 ص 222 «رسل»).
4- الثقات لابن حبّان: ج 2 ص 307.

ص: 77

1042. الكامل فى التاريخ: مسلم، حركت كرد تا به كوفه رسيد و در خانه مختار فرود آمد و برخى جايى ديگر را گفته اند. شيعيان، رفت و آمد با او را آغاز كردند و هر گاه گروهى از شيعيان نزد مسلم جمع مى شدند، او نامه حسين عليه السلام را مى خواند و آنان مى گريستند و به مسلم، وعده نبرد و يارى مى دادند.

1043. تاريخ الطبرى به نقل از نضر بن صالح: مسلم در خانه مختار كه امروز، خانه سَلَم بن مُسَيَّب است فرود آمد. مختار بن ابى عُبَيد به همراه ديگر كوفيان با او بيعت كرد و برايش خيرخواهى نمود و تمام فرمانبران خود را به سمت مسلم فرا خواند، تا اين كه [مسلم] پسر عقيل، قيام كرد.

1044. الثقات، ابن حبّان: مسلم، وارد كوفه شد و در خانه مختار بن ابى عُبَيد، فرود آمد و شيعيان با او رفت و آمد داشتند و گروه گروه با او بيعت مى كردند. والى كوفه در اين هنگام، نعمان بن بشير بود كه يزيد بن معاويه او را به حكومت كوفه گماشته بود.

سپس مسلم بن عقيل از خانه مختار به خانه هانى بن عُروه نقل مكان كرد و مردم در خانه هانى نيز با مسلم، بيعت مى كردند، تا آن كه هجده هزار مرد شيعى با او

بيعت نمودند.

ص: 78

1045. تذكرة الخواصّ في وُصولِ مُسلِمٍ إلَى الكوفَةِ: فَلَمّا وَصَلَها نَزَلَ دارَ المُختارِ بنِ أبي عُبَيدَةَ الثَّقَفِيِّ، و أقبَلَتِ الشّيعَةُ إلَيهِ، فَقَرَأَ عَلَيهِم كِتابَ الحُسَينِ عليه السلام، فَبَكَوا بِأَجمَعِهِم، ثُمَّ قالوا: وَاللّهِ، لَنَضرِبَنَّ بَينَ يَدَيهِ بِسُيوفِنا حَتّى نَموتَ جَميعا. (1)

1046. المناقب لابن شهر آشوب: دَخَلَ مُسلِمٌ الكوفَةَ فَسَكَنَ في دارِ سالِمِ بنِ المُسَيَّبِ، فَاختَلَفَ إلَيهِ الشّيعَةُ، فَقَرَأَ عَلَيهِم كِتابَهُ [أي كِتابَ الحُسَينِ عليه السلام]، فَبايَعَهُ اثنا عَشَرَ ألفَ رَجُلٍ، فَرُفِعَ ذلِكَ إلَى النُّعمانِ بنِ بَشيرٍ وهُوَ والِي الكوفَةِ فَجَمَعَ النّاسَ، وخَطَبَ فيهِم ونَصَحَهُم. (2)

1047. تاريخ الطبري عن عمّار الدهني عن أبي جعفر [الباقر] عليه السلام حَولَ خُروجِ مُسلِمٍ إلَى الكوفَةِ: خَرَجَ حَتّى قَدِمَها، ونَزَلَ عَلى رَجُلٍ مِن أهلِها يُقالُ لَهُ ابنُ عَوسَجَةَ، فَلَمّا تَحَدَّثَ أهلُ الكوفَةِ بِمَقدَمِهِ، دَبّوا (3) إلَيهِ فَبايَعوهُ، فَبايَعَهُ مِنهُمُ اثنا عَشَرَ ألفا. (4)

1048. مروج الذهب: نَزَلَ [مُسلِمٌ] عَلى رَجُلٍ يُقالُ لَهُ عَوسَجَةُ مُستَتِرا، فَلَمّا ذاعَ خَبَرُ قُدومِهِ، بايَعَهُ مِن أهلِ الكوفَةِ اثنا عَشَرَ ألفَ رَجُلٍ، وقيلَ: ثَمانِيَةَ عَشَرَ ألفا. (5)


1- تذكرة الخواصّ: ص 244 نقلًا عن ابن إسحاق.
2- المناقب لابن شهرآشوب: ج 4 ص 91.
3- دَبَّ: مشى على هينة(القاموس المحيط: ج 1 ص 64 «دبّ»).
4- تاريخ الطبري: ج 5 ص 347، تهذيب الكمال: ج 6 ص 423، تهذيب التهذيب: ج 1 ص 590، سير أعلام النبلاء: ج 3 ص 306، الإصابة: ج 2 ص 69، تذكرة الخواصّ: ص 241 والثلاثة الأخيرة نحوه؛ الأمالي للشجري: ج 1 ص 190، الحدائق الورديّة: ج 1 ص 114 عن الإمام زين العابدين عليه السلام وفيهما «دنوا» بدل «دبّوا» وفيها «عوسجة» بدل «ابن عوسجة».
5- مروج الذهب: ج 3 ص 64.

ص: 79

1045. تذكرة الخواصّ در باره ورود مسلم به كوفه: چون مسلم به كوفه رسيد، در خانه مختار بن ابى عُبَيده ثقفى فرود آمد و شيعيان، نزد او آمدند. مسلم، نامه حسين عليه السلام را برايشان خواند و تمامشان گريستند. آن گاه گفتند: به خدا سوگند با شمشيرهايمان در پيش روى او مى جنگيم تا همه جان دهيم.

1046. المناقب، ابن شهرآشوب: مسلم، وارد كوفه شد و در خانه سالم بن مُسَيَّب، سُكنا گزيد. شيعيان نزد او مى آمدند و مسلم، براى آنان نامه امام حسين عليه السلام را قرائت [مى] كرد. سپس دوازده هزار مرد با او بيعت كردند. اين مطلب به گوش نُعمان بن بشير، والى كوفه، رسيد. او مردم را جمع كرد و براى آنان سخنرانى كرد و آنان را نصيحت نمود.

1047. تاريخ الطبرى به نقل از عمّار دُهْنى، از امام باقر عليه السلام، در باره آمدن مسلم به كوفه: مسلم، وارد كوفه شد و در خانه مردى كوفى كه نامش ابن عَوسَجه بود فرود آمد. چون مردم كوفه از آمدن او سخن گفتند، مردم به سوى او سرازير شدند و با وى بيعت كردند، تا آن جا كه بيعت كنندگان به دوازده هزار نفر رسيدند.

1048. مروج الذهب: مسلم، پنهانى در خانه مردى فرود آمد كه نامش عَوسَجه بود. وقتى خبر آمدن وى پخش شد، از كوفيان، دوازده هزار مرد و گفته شده: هجده هزار نفر با وى بيعت كردند.

ص: 80

1049. الطبقات الكبرى(الطبقة الخامسة من الصحابة): كانَ الحُسَينُ عليه السلام قَدَّمَ مُسلِمَ بنَ عَقيلِ بنِ أبي طالِبٍ إلَى الكوفَةِ، و أمَرَهُ أن يَنزِلَ عَلى هانِئِ بنِ عُروَةَ المُرادِيِّ، ويَنظُرَ إلَى اجتِماعِ النّاسِ عَلَيهِ، ويَكتُبَ إلَيهِ بِخَبَرِهِم. فَقَدِمَ مُسلِمُ بنُ عَقيلٍ الكوفَةَ مُستَخفِيا، و أتَتهُ الشّيعَةُ فَأَخَذَ بَيعَتَهُم. (1)

1050. الطبقات الكبرى: مُسلِمُ بنُ عَقيلٍ، وهُوَ الَّذي بَعَثَهُ الحُسَينُ بنُ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ عليه السلام مِن مَكَّةَ يُبايِعُ لَهُ النّاسُ، فَنَزَلَ بِالكوفَةِ عَلى هانِئِ بنِ عُروَةَ المُرادِيِّ. (2)

1051. أنساب الأشراف عن وهب بن جرير بن حازم: كانَ الحُسَينُ عليه السلام قَدَّمَ مُسلِمَ بنَ عَقيلٍ بَينَ يَدَيهِ، فَنَزَلَ عَلى هانِئِ بنِ عُروَةَ المُرادِيِّ، وجَعَلَ يُبايِعُ أهلَ الكوفَةِ. (3)

1052. البداية والنهاية: لَمّا دَخَلَ [مُسلِمٌ] الكوفَةَ، نَزَلَ عَلى رَجُلٍ يُقالُ لَهُ مُسلِمُ بنُ عَوسَجَةَ الأَسَدِيُّ، وقيلَ: نَزَلَ في دارِ المُختارِ بنِ أبي عُبَيدٍ الثَّقَفِيِّ، فَاللّهُ أعلَمُ.

فَتَسامَعَ أهلُ الكوفَةِ بِقُدومِهِ، فَجاؤوا إلَيهِ فَبايَعوهُ عَلى إمرَةِ الحُسَينِ عليه السلام، وحَلَفوا لَهُ لَيَنصُرُنَّهُ بِأَنفُسِهِم و أموالِهِم. (4)

1053. تاريخ اليعقوبي: لَمّا قَدِمَ مُسلِمٌ الكوفَةَ اجتَمَعوا إلَيهِ، فَبايَعوهُ وعاهَدوهُ وعاقَدوهُ، و أعطَوهُ المَواثيقَ عَلَى النُّصرَةِ وَالمُشايَعَةِ (5) وَالوَفاءِ. (6)


1- الطبقات الكبرى(الطبقة الخامسة من الصحابة): ج 1 ص 458، تاريخ الإسلام للذهبي: ج 4 ص 170 وليس فيه ذيله من «فقدم»، سير أعلام النبلاء: ج 3 ص 299 نحوه وراجع: الإصابة: ج 6 ص 445.
2- الطبقات الكبرى: ج 4 ص 42.
3- أنساب الأشراف: ج 2 ص 343.
4- البداية والنهاية: ج 8 ص 152.
5- المُشايعة: المُتابعة والمُطاوعة(لسان العرب: ج 8 ص 189 «شيع»).
6- تاريخ اليعقوبي: ج 2 ص 242.

ص: 81

1049. الطبقات الكبرى(الطبقة الخامسة من الصحابة): حسين عليه السلام، مسلم بن عقيل بن ابى طالب را به كوفه فرستاد و به وى دستور داد كه در خانه هانى بن عروه مرادى فرود آيد و به اجتماع مردم بنگرد و جريان را براى ايشان گزارش كند. مسلم بن عقيل، پنهانى وارد كوفه شد و شيعيان نزد او مى آمدند و او از آنان بيعت مى گرفت.

1050. الطبقات الكبرى: مسلم بن عقيل، كسى است كه حسين بن على بن ابى طالب عليه السلام، او را از مكّه فرستاد تا مردم با وى بيعت كنند. او در كوفه بر هانى بن عروه مرادى وارد شد.

1051. أنساب الأشراف به نقل از وَهْب بن جَرير بن حازم: حسين عليه السلام، مسلم بن عقيل را پيش از خود فرستاد. او بر هانى بن عروه مرادى وارد شد و از كوفيان، بيعت گرفت.

1052. البداية و النهاية: مسلم چون وارد كوفه شد، در خانه مردى فرود آمد كه مسلم بن عَوسَجه اسدى نام داشت، و گفته شده در خانه مختار بن ابى عُبَيد ثقفى فرود آمد و خدا بهتر مى داند.

كوفيان، خبر آمدن مسلم را به گوش همديگر رساندند و نزد او آمدند و با وى بر حكمرانى حسين عليه السلام بيعت كردند و نزد او، سوگند ياد كردند كه با جان و مال، او را يارى خواهند كرد.

1053. تاريخ اليعقوبى: چون مسلم وارد كوفه شد، مردم در نزد او گرد آمدند و با او بيعت كردند و عهد و پيمان بستند و وى را از يارى دادن، پيروى و وفادارى، مطمئن ساختند.

ص: 82

1054. شرح الأخبار: كانَ مُسلِمُ بنُ عَقيلٍ رَحمَةُ اللّهِ عَلَيهِ قَد بايَعَ لَهُ جَماعَةٌ مِن أهلِ الكوفَةِ فِي استِتارِهِم. (1)

1055. الأمالي للشجري عن سعيد بن خالد: كانَ الحُسَينُ عليه السلام، قَدَّمَ مُسلِمَ بنَ عَقيلٍ يُبايِعُ لَهُ فِي السِّرِّ إلَى الكوفَةِ، فَقَدِمَ مُسلِمٌ فَنَزَلَ عَلى شَريكِ بنِ الأَعوَرِ الحارِثِيِّ. (2)


1- شرح الأخبار: ج 3 ص 143.
2- الأمالي للشجري: ج 1 ص 167.

ص: 83

1054. شرح الأخبار: گروهى از كوفيان با مسلم بن عقيل كه رحمت خدا بر او باد پنهانى بيعت كردند.

1055. الأمالى، شجرى به نقل از سعيد بن خالد: حسين عليه السلام، مسلم بن عقيل را فرستاد تا در كوفه پنهانى براى وى بيعت بگيرد. مسلم، وارد كوفه شد و در خانه شَريك بن اعوَرِ حارثى فرود آمد.

ص: 84

سخنى در باره محلّ اقامت مسلم در كوفه

طبق دستور العمل امام حسين عليه السلام كه پيش از اين گزارش شد، (1) مسلم مى بايست خانه هانى را به عنوان محلّ اقامت و مركز مديريت و فرماندهى نهضت، انتخاب مى كرد؛ امّا غالب گزارش هايى كه ملاحظه شد، حاكى از آن است كه مسلم، وارد خانه مختار ثقفى شد. (2) نيز گفته شده كه در خانه مسلم بن عَوسَجه، اقامت گُزيد. (3) گزارشى هم بر وارد شدن او به خانه شَريك بن اعوَر، دلالت دارد. (4)

به نظر مى رسد حكمت ورود مسلم به خانه هايى غير از خانه اى كه امام عليه السلام معيّن كرده بود، اين باشد كه جايگاه اصلىِ اقامتش پنهان بمانَد و به اصطلاح، به دشمن، «ضدّ تعقيب» بزند و در نهايت، مركز فرماندهى خود را، جايى كه امام عليه السلام معيّن كرده بود(يعنى خانه هانى)، قرار دهد. همين اقدام، سبب شد كه پس از تسلّط نسبى ابن زياد بر كوفه، محلّ اختفاى مسلم، مشخّص نباشد. لذا ابن زياد، تنها از طريق نفوذ دادنِ شخصى به نام مَعقِل (5) به تشكيلات مخفى مسلم، توانست محلّ اقامت وى را


1- ر. ك: ص 81 ح 1050.
2- ر. ك: ص 75 ح 1039 1046.
3- ر. ك: ص 79 ح 1048 و ص 81 ح 1049 و 1053.
4- ر. ك: ص 89 ح 1056.
5- ر. ك: ص 179(فرستادن مال و جاسوس براى شناسايى محلّ مسلم).

ص: 85

كشف نمايد.

امّا ورود مسلم به خانه شريك بن اعوَر كه در گزارشى به آن اشاره شده است، بعيد به نظر مى رسد؛ زيرا بر پايه بسيارى از گزارش ها، او همراه ابن زياد، از بصره به كوفه آمد. (1) بنا بر اين، هنگام ورود مسلم به كوفه، وى در كوفه نبوده است. همچنين، بسيارى از منابع، (2) گزارش كرده اند كه شريك، پس از بيمارى، در خانه هانى بسترى شد كه حاكى از آن است كه خانه وى در كوفه نبوده است.


1- ر. ك: ص 113(آمدن ابن زياد به كوفه).
2- ر. ك: ص 159 ح 1124 1125.

ص: 86

سخنى در باره تعداد بيعت كنندگان با مسلم

در اسناد تاريخى، تعداد بيعت كنندگان با مسلم، متفاوتْ گزارش شده است: دوازده هزار، هجده هزار، بيست و چند هزار، بيست و پنج هزار، و بيش از سى هزار نفر. (1)

گفتنى است كه بيشتر گزارش ها، تعداد هجده هزار نفر را تأييد مى كنند. اين تعداد در بيش از ده منبع كهن، گزارش شده و كتاب هايى چون: الأخبار الطوال، الإرشاد، تاريخ الطبرى، الثقات ابن حبّان (2) و الطبقات الكبرى، اين رقم را آورده اند. براى نمونه، طبرى از جعفر بن حُذَيفه طايى نقل مى كند:

وقتى مسلم بن عقيل به خانه هانى بن عُروه رفت و هجده هزار نفر با او بيعت كردند، نامه اى چنين، به حسين عليه السلام نوشت و با عابِس بن ابى شبيب شاكرى فرستاد كه:

امّا بعد، فرستاده [ى قبيله]، به بستگانش، دروغ نمى گويد. هجده هزار نفر از مردم كوفه، با من بيعت كرده اند. با رسيدن نامه من، زودتر حركت كن كه همه مردم، با تو هستند. آنها به خاندان معاويه، نظر و تمايلى ندارند. والسلام! (3)

به نظر مى رسد نقل هايى كه از دوازده هزار نفر ياد كرده اند، مربوط به ابتداى بيعت باشند كه با گذشت زمان، تعداد، افزايش يافته است.


1- ر. ك: ص 149(نامه مسلم به امام عليه السلام براى آمدن به كوفه).
2- ر. ك: ص 77 ح 1044.
3- ر. ك: ص 149 ح 1115.

ص: 87

ابن كثير مى نويسد:

دوازده هزار نفر، براى بيعت با او(مسلم) گِرد آمدند، و بيشتر و بيشتر شدند تا به هجده هزار نفر رسيدند. (1)

نقل هايى هم كه عددهاى ديگر را ثبت كرده اند، با توجّه به اين كه منابع آنها اندك است، احتمالًا گزارش تقريبى و تخمينى هستند.

گفتنى است كه در شمارى از منابع، آمده است كه اهل كوفه، ضمن نگارش نامه اى جهت دعوت امام حسين عليه السلام براى آمدن به كوفه، اظهار داشتند كه در كوفه، يكصد هزار جنگجو با ايشان، همراهى خواهند داشت. شيخ مفيد، اين مطلب را چنين آورده است:

مردم كوفه به امام عليه السلام نوشتند: «اين جا برايت يكصد هزار شمشير [براى نبرد در ركابت] آماده است. معطّل نكن». (2)

بديهى است كه اين سخن، بر اين كه پس از ورود مسلم به كوفه، يكصد هزار نفر با وى بيعت كردند، دلالت ندارد؛ بلكه ممكن است به جنگجويان حاضر در كوفه، اشاره داشته باشد و يا به جهت تشويق امام عليه السلام بر آمدن به كوفه، در بيان تعداد علاقه مندان به ايشان، مبالغه شده باشد


1- البداية و النهاية: ج 8 ص 152.
2- ر. ك: ص 383 ح 1279.

ص: 88

4/ 3 خُطبَةُ النُّعمانِ بنِ بَشيرٍ (1) وتَحذيرُهُ النّاسَ

1056. تاريخ الطبري عن أبي الودّاك: خَرَجَ إلَينَا النُّعمانُ بنُ بَشيرٍ فَصَعِدَ المِنبَرَ، فَحَمِدَ اللّهَ و أثنى عَلَيهِ، ثُمَّ قالَ: أمّا بَعدُ، فَاتَّقُوا اللّهَ عِبادَ اللّهِ، ولا تُسارِعوا إلَى الفِتنَةِ وَالفُرقَةِ؛ فَإِنَّ فيهِما يَهلِكُ الرِّجالُ، وتُسفَكُ الدِّماءُ، وتُغصَبُ الأَموالُ وكانَ حَليما ناسِكا يُحِبُّ العافِيَةَ [ثُمَ] (2) قالَ: إنّي لَم اقاتِل مَن لَم يُقاتِلني، ولا أثِبُ عَلى مَن لا يَثِبُ عَلَيَّ، ولا اشاتِمُكُم ولا أتَحَرَّشُ بِكُم، ولا آخُذُ بِالقَرَفِ (3)، ولَا الظِّنَّةِ، ولَا التُّهَمَةِ، ولكِنَّكُم إن أبَديتُم صَفحَتَكُم لي، ونَكَثتُم بَيعَتَكُم، وخالَفتُم إمامَكُم، فَوَاللّهِ الَّذي لا إلهَ غَيرُهُ، لَأَضرِبَنَّكُم بِسَيفي ما ثَبَتَ قائِمُهُ في يَدي، ولَو لَم يَكُن لي مِنكُم ناصِرٌ، أما إنّي أرجو أن يَكونَ مَن يَعرِفُ الحَقَّ مِنكُم، أكثَرَ مِمَّن يُرديهِ (4) الباطِلُ.

قالَ: فَقامَ إلَيهِ عَبدُ اللّهِ بنُ مُسلِمِ بنِ سَعيدٍ الحَضرَمِيُّ حَليفُ بَني امَيَّةَ، فَقالَ: إنَّهُ

لا يُصلِحُ ما تَرى إلَا الغَشمُ (5)، إنَّ هذَا الَّذي أنتَ عَلَيهِ فيما بَينَكَ وبَينَ عَدُوِّكَ رَأيُ المُستَضعَفينَ.

فَقالَ: أن أكونَ مِنَ المُستَضعَفينَ في طاعَةِ اللّهِ، أحَبُّ إلَيَّ مِن أن أكونَ مِنَ الأَعَزّينَ في مَعصِيَةِ اللّهِ. ثُمَّ نَزَلَ. (6)


1- نعمان بن بشير بن سعد، أبو عبداللّه. كان أبوه بشير بن سعد أوّل من بايع أبابكر يوم السقيفة. هو أوّل مولود من الأنصار بالمدينة بعد الهجرة برواية أهل المدينة، و أمّا أهل الكوفة فقد رووا أنّه سمع عن النبيّ صلى الله عليه و آله أخبارا كثيرة، فيكون أكبر سنّا ممّا ذكر أهل المدينة. كان شاعرا. وكان عثمانيّا منحرفاً عن أمير المومنين عليّ عليه السلام. صاحَبَ معاوية بصفّين ولم يكن معه من الأنصار غيره، استعمله معاوية على حمص ثمّ على الكوفة، واستعمله يزيد أيضا عليها. كان من امراء يزيد، وصار زبيريّا في خلافة مروان بن الحكم. دعا أهلَ حمص إلى نفسه فلم يجيبوه، فهرب من حمص، فطلبوه و أدركوه فقتلوه واحتزّوا رأسه سنة(64 أو 65 ه)(راجع: الطبقات الكبرى: ج 6 ص 53 و اسد الغابة: ج 5 ص 310 و الإصابة: ج 6 ص 346 والأخبار الطوال: ص 227 وتاريخ دمشق: ج 10 ص 288 شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد: ج 4 ص 77 والأعلام للزركلي: ج 8 ص 36 وتاريخ اليعقوبي: ج 2 ص 195).
2- ما بين المعقوفين أثبتناه من الكامل في التاريخ.
3- القَرَفُ: التُّهمة(النهاية: ج 4 ص 46 «قرف»).
4- رَدِيَ فلانٌ: هلك. و أرداهُ غَيرُهُ(تاج العروس: ج 19 ص 455 «ردى»).
5- الغَشْمُ: الظُّلم(لسان العرب: ج 12 ص 437 «غشم»).
6- تاريخ الطبري: ج 5 ص 355، الكامل في التاريخ: ج 2 ص 535؛ الإرشاد: ج 2 ص 41 وفيه «عبد اللّه بن مسلم بن ربيعة الحضرمي»، بحار الأنوار: ج 44 ص 336 وراجع: أنساب الأشراف: ج 2 ص 334 و الأخبار الطوال: ص 231 و تاريخ ابن خلدون: ج 3 ص 28.

ص: 89

4/ 3 سخنرانى نعمان بن بشير و ترساندن مردم

4/ 3 سخنرانى نعمان بن بشير و ترساندن مردم (1)

1056. تاريخ الطبرى به نقل از ابو ودّاك: نعمان بن بشير، نزد ما(مردم) آمد و بر منبر رفت. حمد خدا كرد و او را سپاس گزارد و گفت: امّا بعد، بندگان خدا از خدا پروا كنيد و در تفرقه و فتنه و آشوب، شتاب مكنيد؛ چرا كه در فتنه و تفرقه است كه مردان، هلاك مى شوند و خون ها ريخته مى شود و اموال به غارت مى رود. نعمان، مردى بردبار، اهل عبادت و آرامش طلب بود.

آن گاه گفت: من با كسى كه با من نجنگد، نمى جنگم و بر كسى كه به من هجوم نياورده، هجوم نمى برم و به شما دشنام نمى دهم، متعرّض كسى نمى شوم، و به صِرف اتّهام و گمان، كسى را نمى گيرم؛ ليكن اگر شما از نيّات خود، پرده برداشتيد و بيعت خود را شكستيد و با پيشواى خود به مخالفت برخاستيد، سوگند به خدايى كه جز او خدايى نيست، با همين شمشير، تا در دست من است، با شما خواهم جنگيد، گرچه از ميان شما، كسى يارى ام نكند؛ ليكن اميدوارم در ميان شما، آن كه حقيقت را مى شناسد، بيشتر باشد از كسى كه باطل، او را گم راه كرده است.

آن گاه عبد اللّه بن مسلم، پسر سعيد حضرمى و هم پيمان بنى اميّه، برخاست و گفت: اين وضعيت را جز ستمگرى، اصلاح نمى كند. اين رويّه اى كه تو با دشمنت در پيش گرفته اى، شيوه ناتوان هاست!

نعمان گفت: اگر من جزو ناتوان ها، ولى در مسير اطاعت خدا باشم، برايم دوست داشتنى تر است از اين كه جزو عزيزها، ولى در مسير نافرمانى خدا باشم.

آن گاه از منبر، فرود آمد.


1- نعمان بن بشير بن سعد كه كنيه اش ابو عبد اللّه است و پدرش نخستين كسى بود كه در سقيفه با ابو بكر بيعت كرد به گزارش اهل مدينه، نخستين نوزاد از انصار است كه پس از هجرت به دنيا آمد؛ ولى كوفيان، عمر او را بيشتر مى دانند و معتقدند او روايت هاى فراوانى از پيامبر صلى الله عليه و آله شنيده است. نعمان، شاعر و طرفدار عثمان بود و از امير مؤمنان، امام على عليه السلام، جدا شد. در جنگ صفّين، همراه معاويه بود و از انصار، جز او كسى در صفّين با معاويه نبود. معاويه او را نخست، والى حِمْص كرد و سپس به ولايت كوفه گمارد. يزيد نيز او را بر حكومت كوفه ابقا كرد. او از فرماندهان يزيد بود و سپس در خلافت مروان بن حكم، در زمره پيروان ابن زبير قرار گرفت. وى مردم حِمْص را به پيشوايىِ خودش طلبيد؛ ولى آنان پاسخى به وى ندادند. او نيز از حمص فرار كرد؛ امّا او را دنبال كردند و بر او دست يافتند و او را كشتند و سرش را از تن جدا كردند. اين در سال 64 يا 65 هجرى اتّفاق افتاد.

ص: 90

1057. تاريخ الطبري عن عمّار الدُّهني عن أبي جعفر [الباقر] عليه السلام: قامَ رَجُلٌ مِمَّن يَهوى يَزيدَ بنَ مُعاوِيَةَ إلَى النُّعمانِ بنِ بَشيرٍ، فَقالَ لَهُ: إنَّكَ ضَعيفٌ أو مُتَضَعِّفٌ، قَد فَسدَ البِلادُ!

فَقالَ لَهُ النُّعمانُ: أن أكونَ ضَعيفا و أنا في طاعَةِ اللّهِ، أحَبُّ إلَيَّ مِن أن أكونَ قَوِيّا في مَعصِيَةِ اللّهِ، وما كُنتُ لِأَهتِكَ سِترا سَتَرَهُ اللّهُ. فَكَتَبَ بِقَولِ النُّعمانِ إلى يَزيدَ. (1)

1058. الفتوح: بَلَغَ ذلِكَ النُّعمانَ بنَ بَشيرٍ؛ قُدومُ مُسلِمِ بنِ عَقيلٍ الكوفَةَ، وَاجتِماعُ الشّيعَةِ عَلَيهِ، وَالنُّعمانُ يَومَئِذٍ أميرُ الكوفَةِ، فَخَرَجَ مِن قَصرِ الإِمارَةِ مُغضَبا، حَتّى دَخَلَ المَسجِدَ الأَعظَمَ، فَنادى فِي النّاسِ فَاجتَمَعوا إلَيهِ، فَصَعِدَ المِنبَرَ، فَحَمِدَ اللّهَ و أثنى عَلَيهِ، ثُمَّ قالَ:

أمّا بَعدُ يا أهلَ الكوفَةِ، فَاتَّقُوا اللّهَ رَبَّكُم، ولا تُسارِعوا إلَى الفِتنَةِ وَالفُرقَةِ؛ فَإِنَّ فيها سَفكَ الدِّماءِ، وذَهابَ الرِّجالِ وَالأَموالِ، وَاعلَموا أنّي لَستُ اقاتِلُ إلّا مَن قاتَلَني، ولا أثِبُ إلّا عَلى مَن وَثَبَ عَلَيَّ، غَيرَ أنَّكُم قَد أبدَيتُم صَفحَتَكُم، ونَقَضتُم

بَيعَتَكُم، وخالَفتُم إمامَكُم، فَإِن رَأَيتُم أنَّكُم رَجَعتُم عَن ذلِكَ، وإلّا فَوَاللّهِ الَّذي لا إلهَ إلّا هُوَ، لَأَضرِبَنَّكُم بِسَيفي ما ثَبَتَ قائِمُهُ في يَدي، ولَو لَم يَكُن لي مِنكُم ناصِرٌ، مَعَ أنّي أرجو أنَّ مَن يَعرِفُ الحَقَّ مِنكُم أكثَرُ مِمَّن يُريدُ الباطِلَ.

فَقامَ إلَيهِ عَبدُ اللّهِ بنُ مُسلِمِ بنِ سَعيدٍ الحَضرَمِيُّ، فَقالَ: أيُّهَا الأَميرُ، أصلَحَكَ اللّهُ! إنَّ هذَا الَّذي أنتَ عَلَيهِ مِن رَأيِكَ، إنَّما هُوَ رَأيُ المُستَضعَفينَ.

فَقالَ لَهُ النُّعمانُ بنُ بَشيرٍ: يا هذا، وَاللّهِ لَأَن أكونَ مِنَ المُستَضعَفينَ في طاعَةِ اللّهِ، أحَبُّ إلَيَّ مِن أن أكونَ مِنَ المَغلوبينَ في مَعصِيَةِ اللّهِ. قالَ: ثُمَّ نَزَلَ عَنِ المِنبَرِ، ودَخَلَ قَصرَ الإِمارَةِ. (2)


1- تاريخ الطبري: ج 5 ص 348، تهذيب الكمال: ج 6 ص 423، بزيادة «يقال له عبيد اللّه بن مسلم بن شعبة الحضرمي» بعد «معاوية»، الإصابة: ج 2 ص 69؛ الأمالي للشجري: ج 1 ص 190، الحدائق الورديّة: ج 1 ص 115 عن الإمام زين العابدين عليه السلام وراجع: تذكرة الخواصّ: ص 241 و ص 244.
2- الفتوح: ج 5 ص 34، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي: ج 1 ص 197 نحوه.

ص: 91

1057. تاريخ الطبرى به نقل از عمّار دُهنى، از امام باقر عليه السلام: مردى از هواداران يزيد بن معاويه، رو در روى نعمان بن بشير برخاست و گفت: تو ناتوانى، يا خود را به ناتوانى زده اى. شهرها فاسد شدند(از دست حكومت، خارج شدند)!

نعمان به وى گفت: اگر ناتوان و در مسير اطاعت خدا باشم، برايم دوست داشتنى تر است از اين كه نيرومند باشم و در مسير نافرمانى خدا. من هرگز حرمتى را كه خداوند، نگه داشته، هتك نمى كنم.

آن مرد، سخن نعمان را براى يزيد نوشت.

1058. الفتوح: خبرِ آمدن مسلم بن عقيل به كوفه و اجتماع شيعيان در نزد او، به نعمان بن بشير كه آن روز، امير كوفه بود رسيد. با خشم، از قصر حكومتى بيرون آمد و وارد مسجد جامع شد. او مردم را فرا خواند و آنان گِرد او آمدند. او به منبر رفت و حمد خدا كرد و او را سپاس گزارد و گفت: امّا بعد، اى كوفيان از پروردگار خود، پروا كنيد و به فتنه و تفرقه دامن نزنيد؛ چرا كه در آن، خونريزى و از دست دادن مردان و اموال است. بدانيد كه من نمى جنگم، مگر با كسى كه بخواهد با من بجنگد، و هجوم نمى آورم، مگر بر كسى كه بر من هجوم آورد؛ ليكن شما خود از نيّات خود، پرده برداشتيد، بيعت شكستيد و با پيشوايتان، به مخالفت برخاستيد. اگر مى خواهيد از اين كارها دست بكشيد [، كه بهتر]، و گرنه به خدايى كه جز او خدايى نيست، با همين شمشير، تا در دستم است، با شما مى جنگم، هر چند كه كسى از شما، مرا يارى نكند؛

ولى من اميدوارم در ميان شما، كسانى كه حقيقت را مى شناسند، بيشتر از كسانى باشند كه به دنبال باطل اند.

آن گاه عبد اللّه بن مسلم بن سعيد حَضرَمى برخاست و گفت: اى امير! خدا، كارهايت را سامان دهد! اين شيوه اى كه تو در پيش گرفته اى، شيوه ناتوان هاست.

نعمان بن بشير به وى گفت: اى مرد! به خدا سوگند، از ناتوان ها باشم و در مسير اطاعت خداوند باشم، برايم بهتر است از اين كه در نافرمانى خداوند، شكست خورده باشم.

آن گاه از منبر، فرود آمد و داخل قصر حكومتى شد.

ص: 92

1059. البداية والنهاية في خَبَرِ مُسلِمٍ ومَن بايَعَهُ: انتَشَرَ خَبَرُهُم حَتّى بَلَغَ أميرَ الكوفَةِ النُّعمانَ بنَ بَشيرٍ، خَبَّرَهُ رَجُلٌ بِذلِكَ، فَجَعَلَ يَضرِبُ عَن ذلِكَ صَفحا، ولا يَعبَأُ بِهِ، ولكِنَّهُ خَطَبَ النّاسَ ونَهاهُم عَنِ الاختِلافِ وَالفِتنَةِ، و أمَرَهُم بِالائتِلافِ وَالسُّنَّةِ.

وقالَ: إنّي لا اقاتِلُ مَن لا يُقاتِلُني، ولا أثِبُ عَلى مَن لا يَثِبُ عَلَيَّ، ولا آخُذُكُم بِالظِّنَّةِ، ولكِن وَاللّهِ الَّذي لا إلهَ إلّا هُوَ، لَئِن فارَقتُم إمامَكُم، ونَكَثتُم بَيعَتَهُ، لَاقاتِلَنَّكُم ما دامَ في يَدي مِن سَيفي قائِمَتُهُ. (1)

4/ 4 إعلامُ يَزيدَ بِمُبايَعَةِ النّاسِ لِمُسلِمٍ وضَعفِ النُّعمانِ بنِ بَشيرٍ

1060. تاريخ الطبري عن أبي الودّاك: خَرَجَ عَبدُ اللّهِ بنُ مُسلِمٍ، وكَتَب إلى يَزيدَ بنِ مُعاوِيَةَ:

أمّا بَعدُ، فَإِنَّ مُسلِمَ بنَ عَقيلٍ قَد قَدِمَ الكوفَةَ، فَبايَعَتهُ الشّيعَةُ لِلحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ،

فَإِن كانَ لَكَ بِالكوفَةِ حاجَةٌ، فَابعَث إلَيها رَجُلًا قَوِيّا يُنَفِّذُ أمرَكَ، ويَعمَلُ مِثلَ عَمَلِكَ في عَدُوِّكَ؛ فَإِنَّ النُّعمانَ بنَ بَشيرٍ رَجُلٌ ضَعيفٌ، أو هُوَ يَتَضَعَّفُ.

فَكانَ أوَّلَ مَن كَتَبَ إلَيهِ. ثُمَّ كَتَبَ إلَيهِ عُمارَةُ بنُ عُقبَةَ بِنَحوٍ مِن كِتابِهِ، ثُمَّ كَتَبَ إلَيهِ عُمَرُ بنُ سَعدِ بنِ أبي وَقّاصٍ بِمِثلِ ذلِكَ. (2)


1- البداية والنهاية: ج 8 ص 152.
2- تاريخ الطبري: ج 5 ص 356، الكامل في التاريخ: ج 2 ص 535؛ الإرشاد: ج 2 ص 42، روضة الواعظين: ص 192، المناقب لابن شهرآشوب: ج 4 ص 91، إعلام الورى: ج 1 ص 437 والثلاثة الأخيرة نحوه، بحار الأنوار: ج 44 ص 336.

ص: 93

1059. البداية و النهاية در گزارش مسلم و بيعت كنندگان با وى: خبر مسلم و شيعيان، در كوفه منتشر شد و به امير كوفه، نعمان بن بشير، رسيد. مردى اين خبر را به وى داد. نعمان از كنار اين قضايا مى گذشت و بِدان اعتنايى نمى كرد؛ ليكن بر منبر رفت و براى مردم خطابه خواند و آنان را از اختلاف و فتنه بر حذر داشت و آنان را به هم بستگى و پايبندى به سنّت فرا خواند و گفت: به راستى كه من نمى جنگم، مگر با كسى كه با من بجنگد و هجوم نمى برم، مگر بر كسى كه بر من هجوم آورد. بر پايه گمان، كسى را دستگير [و مؤاخذه] نمى كنم؛ ولى به خدايى كه جز او خدايى نيست، اگر از پيشواى خود جدا شويد و بيعت بشكنيد، با شما خواهم جنگيد، تا وقتى كه اين شمشير در دست من است

4/ 4 رسيدن خبر بيعت مردم با مسلم و ناتوانى نعمان بن بشير، به يزيد

1060. تاريخ الطبرى به نقل از ابو ودّاك: عبد اللّه بن مسلم [از مجلس نعمان] بيرون آمد و براى يزيد بن معاويه نامه اى نوشت: «امّا بعد، به راستى كه مسلم بن عقيل، وارد

كوفه شده است و پيروان حسين بن على، با او بيعت كرده اند. اگر كوفه را مى خواهى، مردى نيرومند به كوفه بفرست كه بتواند دستورات تو را اجرا كند و با دشمنت، مانند تو رفتار كند. به راستى كه نعمان بن بشير، مردى ناتوان است و يا خود را به ناتوانى مى زند».

او نخستين كسى بود كه براى يزيد، نامه نوشت. سپس عُمارة بن عُقبه مانند اين را نوشت و پس از آنها عمر بن سعد بن ابى وقّاص، چنين نامه اى نوشت.

ص: 94

1061. الفتوح: كَتَبَ عَبدُ اللّهِ بنُ مُسلِمٍ إلى يَزيدَ بنِ مُعاوِيَةَ يُخبِرُهُ بِذلِكَ:

بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحيمِ، لِعَبدِ اللّهِ يَزيدَ بنِ مُعاوِيَةَ أميرِ المُؤمِنينَ، مِن شيعَتِهِ مِن أهلِ الكوفَةِ، أمّا بَعدُ، فَإِنَّ مُسلِمَ بنَ عَقيلٍ قَد قَدِمَ الكوفَةَ، وقَد بايَعَهُ الشّيعَةُ لِلحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ، وهُم خَلقٌ كَثيرٌ، فَإِن كانَ لَكَ فِي الكوفَةِ حاجَةٌ، فَابعَث إلَيها رَجُلًا قَوِيّا يُنَفِّذُ فيها أمرَكَ، ويَعمَلُ فيها بِعَمَلِكَ مِن عَدُوِّكَ (1)، فَإِنَّ النُّعمانَ بنَ بَشيرٍ رَجُلٌ ضَعيفٌ، أو هُوَ مُضَعّفٌ (2)، وَالسَّلامُ.

قالَ: ثُمَّ كَتَبَ أيضا عُمارَةُ بنُ عُقبَةَ بنِ أبي مُعَيطٍ بِنَحوٍ مِن ذلِكَ، فَكَتَبَ (3) إلَيهِ عُمَرُ بنُ سَعدِ بنِ أبي وَقّاصٍ بِمِثلِ ذلِكَ. (4)

1062. أنساب الأشراف: كَتَبَ وُجوهُ أهلِ الكوفَةِ: عُمَرُ بنُ سَعدِ بنِ أبي وَقّاصٍ الزُّهرِيُّ، ومُحَمَّدُ بنُ الأَشعَثِ الكِندِيُّ، وغَيرُهُما، إلى يَزيدَ بنِ مُعاوِيَةَ بِخَبَرِ مُسلِمِ بنِ عَقيلٍ، وتَقديمِ الحُسَينِ عليه السلام إيّاهُ إلَى الكوفَةِ أمامَهُ، وبِما ظَهَرَ مِن ضَعفِ النُّعمانِ بنِ بَشيرٍ،

وعَجزِهِ ووَهنِ أمرِهِ. (5)


1- كذا في المصدر، وفي مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي: «كَعَمَلِكَ في عدوِّك»، وهو الأصحّ.
2- كذا في المصدر، وفي مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي: «يَتَضعّف»، والظاهر أنّه الصواب.
3- كذا في المصدر، والظاهر أنّ الصواب: «وكتب».
4- الفتوح: ج 5 ص 35، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي: ج 1 ص 198.
5- أنساب الأشراف: ج 2 ص 335.

ص: 95

1061. الفتوح: عبد اللّه بن مسلم براى يزيد بن معاويه نامه اى نوشت و اوضاع را برايش چنين گزارش كرد: «به نام خداوند بخشنده مهربان. به بنده خدا يزيد بن معاويه، امير مؤمنان، از طرف پيروان وى در كوفه. امّا بعد، به راستى كه مسلم بن عقيل، وارد كوفه شده است و شيعيان حسين بن على كه جمعيتى بسيارند با وى بيعت كرده اند. اگر كوفه را مى خواهى، مردى نيرومند بفرست كه دستورات تو را اجرا كند و با دشمنت، مانند تو رفتار كند. به راستى كه نعمان بن بشير، مردى ناتوان است و يا خود را به ناتوانى مى زند. والسلام!».

پس از وى عُمارة بن عُقبة بن ابى مُعَيط، مانند آن نامه را نوشت و پس از وى، عمر بن سعد بن ابى وقّاص، چنين نامه اى نوشت.

1062. أنساب الأشراف: چهره هاى سرشناس كوفه، از جمله: عمر بن سعد بن ابى وقّاص زُهْرى، محمّد بن اشعث كِنْدى و ديگران، براى يزيد بن معاويه نامه نوشتند و آمدن مسلم بن عقيل را خبر دادند و نوشتند كه حسين عليه السلام او را پيشاپيش خودش فرستاده و نُعمان بن بشير هم از خود، ضعف و سستى و ناتوانى بروز داده است.

ص: 96

1063. الأخبار الطوال: كَتَبَ مُسلِمُ بنُ سَعيدٍ الحَضرَمِيُّ، وعُمارَةُ بنُ عُقبَةَ وكانا عَينَي يَزيدَ بنِ مُعاوِيَةَ إلى يَزيدَ، يُعلِمانِهِ قُدومَ مُسلِمِ بنِ عَقيلٍ الكوفَةَ، داعِيا لِلحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام، و أنَّهُ قَد أفسَدَ قُلوبَ أهلِها عَلَيهِ، فَإِن يَكُن لَكَ في سُلطانِكَ حاجَةٌ، فَبادِر إلَيهِ مَن يَقومُ بِأَمرِكَ، ويَعمَلُ مِثلَ عَمَلِكَ في عَدُوِّكَ، فَإِنَّ النُّعمانَ رَجُلٌ ضَعيفٌ أو مُتَضاعِفٌ، وَالسَّلامُ. (1)

1064. الملهوف: كَتَبَ عَبدُ اللّهِ بنُ مُسلِمٍ الباهِلِيُّ، وعُمارَةُ بنُ الوَليدِ، وعُمَرُ بنُ سَعدٍ، إلى يَزيدَ يُخبِرونَهُ بِأَمرِ مُسلِمِ بنِ عَقيلٍ، ويُشيرونَ عَلَيهِ بِصَرفِ النُّعمانِ بنِ بَشيرٍ، ووِلايَةِ غَيرِهِ. (2)

4/ 5 استِشارَةُ يَزيدَ فيَمن يَستَعمِلُ عَلَى الكوفَةِ

1065. تاريخ الطبري عن عوانة: لَمَّا اجتَمَعَتِ الكُتُبُ عِندَ يَزيدَ، لَيسَ بَينَ كُتُبِهِم إلّا يَومانِ، دَعا يَزيدُ بنُ مُعاوِيَةَ سَرجونَ (3) مَولى مُعاوِيَةَ، فَقالَ: ما رَأيُكَ؟ فَإِنَّ حُسَينا قَد تَوَجَّهَ نَحوَ الكوفَةِ، ومُسلِمُ بنُ عَقيلٍ بِالكوفَةِ يُبايِعُ لِلحُسَينِ، وقَد بَلَغَني عَنِ النُّعمانِ ضَعفٌ

وقَولٌ سَيِّئٌ و أقرَأَهُ كُتُبَهُم، فَما تَرى؟ مَن أستَعمِلُ عَلَى الكوفَةِ؟ وكانَ يَزيدُ عاتِبا عَلى عُبَيدِ اللّهِ بنِ زِيادٍ.

فَقالَ سَرجونُ: أرَأَيتَ مُعاوِيَةَ لَو نُشِرَ (4) لَكَ، أكُنتَ آخِذا بِرَأيِهِ؟ قالَ: نَعمَ. فَأَخرَجَ عَهدَ عُبَيدِ اللّهِ عَلَى الكوفَةِ، فَقالَ: هذا رَأيُ مُعاوِيَةَ، وماتَ وقَد أمَرَ بِهذَا الكِتابِ.

فَأَخَذَ بِرَأيِهِ، وضَمَّ المِصرَينِ إلى عُبَيدِ اللّهِ، وبَعَثَ إلَيهِ بِعَهدِهِ عَلَى الكوفَةِ. (5)


1- الأخبار الطوال: ص 231.
2- الملهوف: ص 109.
3- سرجون بن منصور الرومي وقيل: سرحون، اسمه معرّب سرژيوس، أبوه منصور، كان عاملًا على الأموال، وكان مولى معاويه كاتبه، وابنه يزيد وعبدالملك. كان نصرانيّا، يقال له: سرحة، وكانت له كنيسه خارج باب الفراديس بنيت له بعد الفتح، فأسلم وبقيت الكنيسة. وكان يزيد ينادمه على شرب الخمر. وهو الذي أشار على يزيد أن يولّي على الكوفة ابن زياد لمّا بلغه خبر مسلم بن عقيل بها. بقي كاتبا لبني اميّة إلى عهد عبدالملك بن مروان، وولّاه على جماعة دواوين العرب والعجم، فمات وانتقلت الكتابة الى العرب المسلمين(راجع: تاريخ الطبري: ج 5 ص 348 و 356 و أنساب الأشراف: ج 5 ص 301 وتاريخ دمشق: ج 20 ص 161 و ج 22 ص 320 و تاريخ خليفة بن خيّاط: ص 173 و 202 و 232 والأغاني: ج 17 ص 301 والفتوح: ج 5 ص 36 وتاريخ ابن خلدون: ج 3 ص 24 والإرشاد: ج 2 ص 42).
4- نَشَرَ المَوتى: حَيُوا، ونَشَرَهُمُ اللّهُ، يتعدّى ولا يتعدّى(المصباح المنير: ص 605 «نشر»).
5- تاريخ الطبري: ج 5 ص 356، الكامل في التاريخ: ج 2 ص 535؛ الإرشاد: ج 2 ص 42، روضة الواعظين: ص 192، إعلام الورى: ج 1 ص 437، بحار الأنوار: ج 44 ص 336 وفيه «سرحون» في كلا الموضعين.

ص: 97

1063. الأخبار الطوال: مسلم بن سعيد حضرمى و عُمارة بن عُقبه كه از جاسوسان يزيد بن معاويه بودند به وى نامه نوشتند و او را از آمدن مسلم به كوفه و تبليغ كردن براى حسين بن على عليه السلام و شوراندن مردم بر ضدّ وى، باخبر ساختند [و نوشتند]: «اگر حكومت كوفه را مى خواهى، مردى را بفرست كه فرمان تو را به پا دارد و مانند تو، با دشمنت رفتار كند. به راستى كه نعمان، مردى ناتوان است، يا خود را به ناتوانى مى زند. والسلام!».

1064. الملهوف: عبد اللّه بن مسلم باهِلى، عُمارة بن وليد و عمر بن سعد، براى يزيد، نامه نوشتند و آمدن مسلم را به اطّلاع وى رساندند و به وى پيشنهاد عزل نعمان بن بشير و حكمرانى ديگرى را دادند

4/ 5 رايزنى يزيد براى انتخاب حكمران كوفه

1065. تاريخ الطبرى به نقل از عوانه: چون نامه هاى بسيارى در فاصله دو روز به دست يزيد رسيد، وى سِرجون، (1) غلام معاويه، را خواست و از او پرسيد: نظر تو چيست؟ به درستى كه حسين، قصد كوفه كرده و مسلم بن عقيل در كوفه برايش بيعت مى گيرد. از ناتوانى نعمان و سخنان نارواى او نيز گزارش هايى به من رسيده است.

آن گاه نامه ها را برايش خواند [و گفت:] رأى تو چيست؟ و چه كسى را بر كوفه بگمارم؟

البتّه يزيد، هميشه عبيد اللّه بن زياد را سرزنش مى كرد.

سِرجون گفت: اگر معاويه اينك زنده شود، آيا به نظر او تَن مى دهى؟

يزيد گفت: آرى.

سرجون، نامه معاويه در باره حكومت عبيد اللّه بر كوفه را بيرون آورد و گفت: اين، نظر معاويه است. او از دنيا رفت و دستور داد اين نامه نوشته شود.

يزيد، اين رأى را پذيرفت و بصره و كوفه را به عبيد اللّه واگذار كرد و حكم زمامدارى كوفه را برايش فرستاد.


1- سِرجون بن منصور رومى و گفته شده سرحون، نامش تعريب شده سرژيوس است و پدرش منصور، كارگزار اموال بود. سرجون، غلام معاويه و كاتب او و پسرش يزيد و عبد الملك بود. او مسيحى بود و به وى سرحه گفته مى شد. او كليسايى در بيرون «باب فراديس» داشت كه پس از فتح [دمشق] برايش ساخته شده بود. او اسلام آورد؛ ولى كليسا باقى ماند. وى همدم يزيد در مى گسارى بود و او بود كه وقتى خبر مسلم بن عقيل به يزيد رسيد، به يزيد توصيه كرد ابن زياد را بر كوفه بگمارد. سرجون، كاتب بنى اميّه تا زمان عبد الملك بن مروان بود. عبد الملك، او را سرپرست تمام ديوان هاى عرب و عجم قرار داد و چون از دنيا رفت، منصب «كتابت»، به عرب هاى مسلمان رسيد.

ص: 98

1066. تاريخ الطبري عن عمّار الدُّهني عن أبي جعفر [الباقر] عليه السلام: دَعا [يَزيدُ] مَولىً لَهُ يُقالُ لَهُ: سَرجونُ وكانَ يَستَشيرُهُ فَأَخبَرَهُ الخَبَرَ [أي خَبَرَ ضَعفِ النُّعمانِ بنِ بَشيرٍ].

فَقالَ لَهُ: أكُنتَ قابِلًا مِن مُعاوِيَةَ لَو كانَ حَيّا؟ قالَ: نَعَم، قالَ: فَاقبَل مِنّي؛ فَإِنَّهُ لَيسَ لِلكوفَةِ إلّا عُبَيدُ اللّهِ بنُ زِيادٍ، فَوَلِّها إيّاهُ. وكانَ يَزيدُ عَلَيهِ ساخِطا، وكانَ هَمَّ بِعَزلِهِ عَنِ البَصرَةِ.

فَكَتَبَ إلَيهِ بِرِضائِهِ، و أنَّهُ قَد وَلّاهُ الكوفَةَ مَعَ البَصرَةِ، وكَتَبَ إلَيهِ أن يَطلُبَ مُسلِمَ بنَ عَقيلٍ، فَيَقتُلَهُ إن وَجَدَهُ. (1)

1067. الفتوح: لَمَّا اجتَمَعَتِ الكُتُبُ عِندَ يَزيدَ بنِ مُعاوِيَةَ، دَعا بِغُلامِ أبيهِ وكانَ اسمُهُ سَرجونَ فَقالَ: يا سَرجونُ، مَا الَّذي عِندَكَ في أهلِ الكوفَةِ، فَقَد قَدِمَ مُسلِمُ بنُ

عَقيلٍ، وقَد بايَعَهُ التُّرابِيَّةُ لِلحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ؟

فَقالَ لَهُ سَرجونُ: أتَقبَلُ مِنّي ما اشيرُ بِهِ عَلَيكَ؟ فَقالَ يَزيدُ: قُل حَتّى أسمَعَ، فَقالَ: اشيرُ عَلَيكَ أن تَكتُبَ إلى عُبَيدِ اللّهِ بنِ زِيادٍ؛ فَإِنَّهُ أميرُ البَصرَةِ، فَتَجعَلَ لَهُ الكوفَةَ زِيادَةً في عَمَلِهِ، حَتّى يَكونَ هُوَ الَّذي يَقدَمُ الكوفَةَ فَيَكفيكَ أمرَهُم. فَقالَ يَزيدُ: هذا لَعَمري هُوَ الرَّأيُ! (2)


1- تاريخ الطبري: ج 5 ص 348، تهذيب الكمال: ج 6 ص 423، تهذيب التهذيب: ج 1 ص 591، الإصابة: ج 2 ص 70، البداية والنهاية: ج 8 ص 152 نحوه؛ الأمالي للشجري: ج 1 ص 190، الحدائق الورديّة: ص 115 عن الإمام زين العابدين عليه السلام.
2- الفتوح: ج 5 ص 36.

ص: 99

1066. تاريخ الطبرى به نقل از عمّار دُهْنى، از امام باقر عليه السلام: يزيد، غلامش را كه نامش سرجون بود و از او مشورت مى گرفت خواست و خبر ناتوانى نعمان بن بشير را به وى داد. سرجون به يزيد گفت: اگر معاويه زنده بود، رأى او را مى پذيرفتى؟

گفت: آرى.

گفت: پس، از من بپذير كه براى كوفه كسى سزاوارتر از عبيد اللّه نيست. او را بر كوفه بگمار.

يزيد از عبيد اللّه، خشمگين بود و مى خواست او را از حكومت بصره نيز عزل كند. آن گاه يزيد براى عبيد اللّه نامه نوشت كه از او راضى است و حكومت كوفه را نيز به همراه حكومت بصره به وى سپرده است و برايش نوشت كه دنبال مسلم بن عقيل بگردد و اگر او را يافت، بكشد.

1067. الفتوح: چون نامه ها نزد يزيد بن معاويه بسيار شدند، غلام پدرش كه نامش سِرجون بود را خواست و به وى گفت: اى سرجون! در باره كوفه چه نظر دارى؟ مسلم بن عقيل، وارد كوفه شده و شيعيان با حسين بن على، بيعت كرده اند.

سرجون به يزيد گفت: اگر نظر بدهم، مى پذيرى؟

يزيد گفت: بگو تا بشنوم.

سرجون گفت: به نظرم نامه اى براى عبيد اللّه بن زياد كه امير بصره است بنويس و كوفه را نيز در قلمرو حكومت او قرار ده تا او وارد كوفه شود و عهده دار حلّ مشكل گردد.

يزيد گفت: به جانم سوگند كه اين، درست است.

ص: 100

1068. مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي: لَمَّا اجتَمَعَتِ الكُتُبُ عِندَ يَزيدَ؛ دَعا بِغُلامٍ كانَ كاتِبا عِندَ أبيهِ، يُقالُ لَهُ: سَرحونُ، فَأَعلَمَهُ بِما وَرَدَ عَلَيهِ.

فَقالَ: اشيرُ عَلَيكَ بِما تَكرَهُ. قالَ: وإن كَرِهتُ! قالَ: استَعمِل عُبَيدَ اللّهِ بنَ زِيادٍ عَلَى الكوفَةِ، قالَ: إنَّهُ لا خَيرَ فيهِ وكانَ يُبغِضُهُ فَأَشِر بِغَيرِهِ. قالَ: لَو كانَ مُعاوِيَةُ حاضِرا، أكُنتَ تَقبَلُ قَولَهُ وتَعمَلُ بِقَولِهِ؟ قالَ: نَعَم.

قالَ: فَهذا عَهدُ عُبَيدِ اللّهِ عَلَى الكوفَةِ؛ أمَرَني مُعاوِيَةُ أن أكتُبَهُ فَكَتَبتُهُ، وخاتَمُهُ عَلَيهِ، فَماتَ وبَقِيَ العَهدُ عِندي. قالَ: وَيحَكَ! فَأَمضِهِ. (1)

1069. المحاسن والمساوئ عن أبي معشر: قَدَّمَ الحُسَينُ عليه السلام مُسلِمَ بنَ عَقيلٍ إلَى الكوفَةِ لِيَأخُذَ عَلَيهِمُ البَيعَةَ، وكانَ عَلَى الكوفَةِ حينَ ماتَ مُعاوِيَةُ النُّعمانُ بنُ بَشيرِ بنِ سَعدٍ الأَنصارِيُّ، فَلَمّا بَلَغَهُ خَبَرُ الحُسَينِ عليه السلام، قالَ: لَابنُ بِنتِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله أحَبُّ إلَينا مِنِ ابنِ بِنتِ بَحدَلٍ. (2)

فَبَلَغَ ذلِكَ يَزيدَ، فَأَرادَ أن يَعزِلَهُ، فَقالَ لِأَهلِ الشّامِ: أشيروا عَلَيَّ مَن أستَعمِلُ عَلَى الكوفَةِ؟ فَقالوا: أتَرضى بِرَأيِ مُعاوِيَةَ؟ قالَ: نَعَم.

قالوا: فَإِنَّ العَهدَ بِإِمارَةِ عُبَيدِ اللّهِ بنِ زِيادٍ عَلَى العِراقَينِ (3) قَد كُتِبَ فِي الدّيوانِ، فَاستَعمِلهُ عَلَى الكوفَةِ، فَقَدِمَ الكوفَةَ قَبلَ أن يَقدَمَ الحُسَينُ عليه السلام. (4)


1- مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي: ج 1 ص 198.
2- بنت بَحدَل: هي ميسون بنت بحدل الكلبيّة، امّ يزيد.
3- العِراقان: الكوفة والبصرة(معجم البلدان: ج 4 ص 93).
4- المحاسن والمساوئ: ص 59، العقد الفريد: ج 3 ص 364 عن أبي عبيد القاسم بن سلّام، الإمامة والسياسة: ج 2 ص 8، المحن: ص 144، جواهر المطالب: ج 2 ص 265 عن أبي عبيد القاسم بن سلّام وكلاهما نحوه.

ص: 101

1068. مقتل الحسين عليه السلام، خوارزمى: چون نامه ها نزد يزيد بسيار شدند، غلامى را به نام سَرحون كه كاتب پدرش بود فرا خواند و او را از نامه ها مطّلع كرد. سَرحون گفت: من نظرى دارم كه تو را خوش نمى آيد.

يزيد گفت: بگو، گرچه مرا خوش نيايد.

سرحون گفت: عبيد اللّه بن زياد را حاكم كوفه قرار بده.

يزيد گفت: در او خيرى نيست و ديگرى را معرّفى كن. يزيد از عبيد اللّه، خشمگين بود.

گفت: اگر معاويه زنده بود، رأيش را مى پذيرفتى و بِدان عمل مى كردى؟

گفت: بله.

گفت: اين، حكم امارت عبيد اللّه بر كوفه است. معاويه دستور داد آن را بنويسم. من هم نوشتم و مهر وى بر آن است؛ ولى او از دنيا رفت و اين حكم در نزد من ماند.

يزيد گفت: واى بر تو! آن را اجرا كن.

1069. المحاسن و المساوئ به نقل از ابو مَعشَر: حسين عليه السلام، مسلم بن عقيل را به جانب كوفه فرستاد تا از كوفيان، بيعت بگيرد. والى كوفه در هنگام مرگ معاويه، نعمان بن بشير بن سعد انصارى بود. چون خبر حسين عليه السلام به وى رسيد، گفت: به درستى كه پسر دختر پيامبر، نزد ما محبوب تر است از پسر دختر بَحدَل. (1)

اين خبر به گوش يزيد رسيد و تصميم گرفت او را بركنار كند. از شاميان در باره فرماندار [جديد] كوفه مشورت خواست. گفتند: آيا رأى معاويه را مى پذيرى؟

گفت: بله.

گفتند: اين، حكم امارت عبيد اللّه بر بصره و كوفه است كه [زمان معاويه نوشته شده و] در ديوان به ثبت رسيده است. پس او را به حكومت كوفه بگمار.

عبيد اللّه پيش از ورود حسين عليه السلام، وارد كوفه شد


1- مادر يزيد، ميسون دختر بَحدَلِ كلبى بود.

ص: 102

4/ 6 نَصبُ ابنِ زِيادٍ أميرا عَلَى الكوفَةِ

1070. تاريخ الطبري عن عَوانة: دَعا [يَزيدُ] مُسلِمَ بنَ عَمرٍو الباهِلِيَّ وكانَ عِندَهُ فَبَعَثَهُ إلى عُبَيدِ اللّهِ بِعَهدِهِ إلَى البَصرَةِ، وكَتَبَ إلَيهِ مَعَهُ:

أمّا بَعدُ، فَإِنَّهُ كَتَبَ إلَيَّ شيعَتي مِن أهلِ الكوفَةِ، يُخبِرونَني أنَّ ابنَ عَقيلٍ بِالكوفَةِ يَجمَعُ الجُموعَ لِشَقِّ عَصَا المُسلِمينَ، فَسِر حينَ تَقرَأُ كِتابي هذا، حَتّى تَأتِيَ أهلَ الكوفَةِ، فَتَطلُبَ ابنَ عَقيلٍ كَطَلَبِ الخَرَزَةِ حَتّى تَثقَفَهُ (1)، فَتوثِقَهُ أو تَقتُلَهُ أو تَنفِيَهُ، وَالسَّلامُ.

فَأَقبَلَ مُسلِمُ بنُ عَمرٍو حَتّى قَدِمَ عَلى عُبَيدِ اللّهِ بِالبَصرَةِ، فَأَمَرَ عُبَيدَ اللّهِ بِالجَهازِ وَالتَّهَيُّؤِ وَالمَسيرِ إلىَ الكوفَةِ مِنَ الغَدِ. (2)

1071. الكامل في التاريخ: أَخَذَ [يَزيدُ] بِرَأيِهِ [أي بِرَأيِ سَرجونَ]، وجَمَعَ الكوفَةَ وَالبَصرَةَ لِعُبَيدِ اللّهِ، وكَتَبَ إلَيهِ بِعَهدِهِ، وسَيَّرَهُ إلَيهِ مَعَ مُسلِمِ بنِ عَمرٍو الباهِلِيِّ والدِ قُتَيبَةَ،

فَأَمَرَهُ بِطَلَبِ مُسلِمِ بنِ عَقيلٍ، وبِقَتلِهِ، أو نَفيِهِ. فَلَمّا وَصَلَ كِتابُهُ إلى عُبَيدِ اللّهِ، أمَرَ بِالتَّجَهُّزِ لِيَبرُزَ مِنَ الغَدِ. (3)


1- ثَقِفتُه: إذا ظَفرت به(لسان العرب: ج 9 ص 19 «ثقف»).
2- تاريخ الطبري: ج 5 ص 357؛ الإرشاد: ج 2 ص 42، روضة الواعظين: ص 192، إعلام الورى: ج 1 ص 437 نحوه، بحار الأنوار: ج 44 ص 337 وراجع: مروج الذهب: ج 3 ص 66 والبداية والنهاية: ج 8 ص 152 والمناقب لابن شهرآشوب: ج 4 ص 91.
3- الكامل في التاريخ: ج 2 ص 535، الأخبار الطوال: ص 231 نحوه.

ص: 103

4/ 6 انتصاب عبيد اللّه بن زياد به حكومت كوفه

1070. تاريخ الطبرى به نقل از عوانه: يزيد، مسلم بن عمرو باهلى را كه نزد وى بود، فرا خواند و او را به همراه حكم خويش به بصره فرستاد و براى عبيد اللّه نوشت: «امّا بعد، به راستى كه طرفداران من از كوفيان برايم نوشته اند و خبر داده اند كه پسر عقيل در كوفه نيرو جمع مى كند تا اتّحاد مسلمانان را در هم شكند. هر گاه نامه ام را خواندى، حركت كن تا بر كوفيان وارد شوى. آن گاه در جستجوى پسر عقيل باش، مانند جستن دانه هاى تسبيح، تا بر او دست يابى و او را بكشى، يا در بند كشى و يا تبعيد كنى. والسلام!».

مسلم بن عمرو حركت كرد تا بر عبيد اللّه در بصره وارد شد. عبيد اللّه دستور داد وسايل سفر به كوفه را براى فردا مهيّا سازند.

1071. الكامل فى التاريخ: يزيد، رأى سِرجون را پذيرفت و حكومت كوفه و بصره را به عبيداللّه سپرد و حكمش را نوشت و آن را به همراه مسلم بن عمرو باهلى، پدر قُتَيبه، فرستاد و به عبيد اللّه دستور داد در جستجوى مسلم بن عقيل باشد و [وقتى بر او دست يافت،] او را بكشد يا تبعيد نمايد.

وقتى نامه به عبيد اللّه رسيد، دستور داد وسايل سفر را مهيّا كنند تا فردا حركت كند.

ص: 104

1072. أنساب الأشراف: كَتَبَ يَزيدُ إلى عُبَيدِ اللّهِ بنِ زِيادِ بنِ أبي سُفيانَ بِوِلايَةِ الكوفَةِ إلى ما كانَ يَلي مِنَ البَصرَةِ، وبَعَثَ بِكِتابِهِ في ذلِكَ مَعَ مُسلِمِ بنِ عَمرٍو الباهِلِيّ أبي قُتَيبَةَ بنِ مُسلِمٍ، و أمَرَ عُبَيدَ اللّهِ بِطَلَبِ ابنِ عَقيلٍ ونَفيِهِ إذا ظَفِرَ بِهِ، أو قَتلِهِ، و أن يَتَيَقَّظَ في أمرِ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام، ويَكونَ عَلَى استِعدادٍ لَهُ. (1)

1073. الثقات لابن حبّان: لَمَّا اتَّصَلَ الخَبَرُ بِيَزيدَ بنِ مُعاوِيَةَ، أنَّ مُسلِما يَأخُذُ البَيعَةَ بِالكوفَةِ لِلحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام، كَتَبَ يَزيدُ بنُ مُعاوِيَةَ إلى عُبَيدِ اللّهِ بنِ زِيادٍ وهُوَ إذ ذاكَ بِالبَصرَةِ و أمَرَهُ بِقَتلِ مُسلِمِ بنِ عَقيلٍ، أو بَعثِهِ إلَيهِ، فَدَخَلَ عُبَيدُ اللّهِ بنُ زِيادٍ الكوفَةَ، حَتّى نَزَلَ القَصرَ، وَاجتَمَعَ إلَيهِ أصحابُهُ. (2)

1074. الملهوف: كَتَبَ يَزيدُ إلى عُبَيدِ اللّهِ بنِ زِيادٍ وكانَ والِيا عَلَى البَصرَةِ بِأَنَّهُ قَد وَلّاهُ الكوفَةَ وضَمَّها إلَيهِ، ويُعَرِّفُهُ أمرَ مُسلِمِ بنِ عَقيلٍ، و أمرَ الحُسَينِ عليه السلام، ويُشَدِّدُ عَلَيهِ في تَحصيلِ مُسلِمٍ وقَتلِهِ. (3)

1075. الفتوح: كَتَبَ يَزيدُ إلى عُبَيدِ اللّهِ بنِ زِيادٍ: أمّا بَعدُ، فَإِنَّ شيعَتي مِن أهلِ الكوفَةِ كَتَبوا إلَيَّ، فَخَبَّروني أنَّ مُسلِمَ بنَ عَقيلٍ يَجمَعُ الجُموعَ ويَشُقُّ عَصَا المُسلِمينَ، وقَدِ اجتَمَعَ عَلَيهِ خَلقٌ كَثيرٌ مِن شيعَةِ أبي تُرابٍ.

فَإِذا وَصَلَ إلَيكَ كِتابي هذا، فَسِر حينَ تَقرَؤُهُ، حَتّى تَقدَمَ الكوفَةَ فَتَكفِيَني أمرَها، فَقَد جَعَلتُها زِيادَةً في عَمَلِكَ، وضَمَمتُها إلَيكَ، فَانظُر أينَ تَطلُبُ مُسلِمَ بنَ عَقيلِ بنِ أبي طالِبٍ بِها، فَاطلُبهُ طَلَبَ الخَرَزَةِ، فَإِذا ظَفِرتَ بِهِ فَاقتُلهُ، ونَفِّذ إلَيَّ رَأسَهُ، وَاعلَم أنَّه لا عُذرَ لَكَ عِندي دونَ ما أمَرتُكَ بِهِ، فَالعَجَلَ العَجَلَ، وَالوَحا الوَحا (4)! وَالسَّلامُ.

ثُمَّ دَفَعَ الكِتابَ إلى مُسلِمِ بنِ عَمرٍو الباهِلِيِّ، ثُمَّ أمَرَهُ أن يَجِدَّ السَّيرَ إلى عُبَيدِ اللّهِ بنِ زِيادٍ. قالَ: فَلَمّا وَرَدَ الكِتابُ عَلى عُبَيدِ اللّهِ بنِ زِيادٍ وقَرَأَهُ، أمَرَ بِالجَهازِ إلَى الكوفَةِ. (5)


1- أنساب الأشراف: ج 2 ص 335 وراجع: المختصر في أخبار البشر لأبي الفداء: ج 1 ص 189.
2- الثقات لابن حبّان: ج 2 ص 307 وراجع: تاريخ دمشق: ج 14 ص 213.
3- الملهوف: ص 109.
4- الوَحَا: السُّرعة يُمدّ ويُقصر(المصباح المنير: ص 652 «وحى»).
5- الفتوح: ج 5 ص 36.

ص: 105

1072. أنساب الأشراف: يزيد، [حُكم] حكومت كوفه را براى عبيد اللّه بن زياد بن ابى سفيان نوشت و آن را ضميمه حكومت وى بر بصره كرد و نامه را به همراه مسلم بن عمرو باهِلى، پدر قُتَيبة بن مسلم، فرستاد و به عبيد اللّه دستور داد در جستجوى مسلم باشد و چون بر او دست يافت، او را بكشد يا تبعيد نمايد و نيز نسبت به كار حسين بن على عليه السلام، هوشيار باشد و آمادگى [رويارويى] داشته باشد.

1073. الثقات، ابن حبّان: چون خبر به يزيد بن معاويه رسيد كه مسلم براى حسين بن على عليه السلام در كوفه بيعت مى گيرد، نامه اى براى عبيد اللّه بن زياد كه در آن هنگام، والى بصره بود نوشت و به وى دستور داد كه مسلم بن عقيل را بكشد، يا او را پيش يزيد بفرستد.

عبيد اللّه بن زياد، وارد كوفه شد تا به قصر رسيد و اصحاب او نزد او گرد آمدند.

1074. الملهوف: يزيد براى عبيد اللّه بن زياد كه والى بصره بود نوشت كه او را علاوه بر بصره، بر كوفه هم حاكم كرده است و داستان مسلم بن عقيل و حسين عليه السلام را برايش شرح داد و بر دستگيرى مسلم و كشتن وى، بسيار تأكيد كرد.

1075. الفتوح: يزيد براى عبيد اللّه بن زياد نوشت: «امّا بعد، به راستى كه طرفداران من در كوفه برايم نامه نوشته اند و خبر داده اند كه مسلم بن عقيل، نيرو جمع مى كند و مى خواهد ميان مسلمانان، اختلاف افكند و گروه بسيارى از شيعيان ابو تراب(على)، بر گرد او جمع شده اند. وقتى نامه ام به دستت رسيد و آن را خواندى، حركت كن تا به كوفه برسى و خاطرم را از آن جا جمع كنى. من، كوفه را به قلمرو تو افزودم و آن را ضميمه حكمرانى ات كردم. ببين چگونه مى توانى مسلم بن عقيل بن ابى طالب را در كوفه پيدا كنى و مانند جستجوى دانه هاى تسبيح، در جستجوى او

باش و وقتى بر او دست يافتى، او را بكش و سرش را برايم بفرست. بدان كه در اجراى آنچه به تو فرمان دادم، هيچ عذرى مقبول نيست. شتاب، شتاب! سرعت، سرعت! والسلام!».

آن گاه يزيد، نامه را به مسلم بن عمرو باهِلى سپرد و دستور داد به سرعت، آن را به عبيد اللّه بن زياد برساند.

چون نامه به عبيد اللّه بن زياد رسيد و آن را خواند، دستور داد وسايل سفر به كوفه فراهم گردد.

ص: 106

1076. مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي: وكَتَبَ [يَزيدُ]: مِن عَبدِ اللّهِ يَزيدَ أميرِ المُؤمِنينَ، إلى عُبَيدِ اللّهِ بنِ زِيادٍ، سَلامٌ عَلَيكَ؛ أمّا بَعدُ، فَإِنَّ المَمدوحَ مَسبوبٌ يَوما، وإنَّ المَسبوبَ مَمدوحٌ يَوما؛ ولَكَ ما لَكَ وعَلَيكَ ما عَلَيكَ؛ وقَدِ انتَمَيتَ ونُميتَ إلى كُلِّ مَنصِبٍ، كَما قالَ الأَوَّلُ:

رُفِعتَ فَما زِلتَ السَّحابَ تَفوقُهُ فَما لَكَ إلّا مَقعَدَ الشَّمسِ مَقعَدُ

وقَدِ ابتُلِيَ بِالحُسَينِ زَمانُكَ مِن بَينِ الأَزمانِ، وَابتُلِيَ بِهِ بَلَدُكَ مِن بَينِ البُلدانِ، وَابتُليتَ بِهِ بَينَ العُمّالِ، وفي هذِهِ تُعتَقُ أو تَكونُ عَبدا، تَعبُدُ كَما تَعبُدُ العَبيدُ.

وقَد أخَبَرَتني شيعَتي مِن أهلِ الكوفَةِ، أنّ مُسلِمَ بنَ عَقيلٍ بِالكوفَةِ يَجمَعُ الجُموعَ، ويَشُقُّ عَصَا المُسلِمينَ، وقَدِ اجتَمَعَ إلَيهِ خَلقٌ كَثيرٌ مِن شيعَةِ أبي تُرابٍ، فَإِذا أتاكَ كِتابي هذا فَسِر حينَ تَقرَؤُهُ، حَتّى تَقدَمَ الكوفَةَ فَتَكفِيَني أمرَها فَقَد ضَمَمتُها إلَيكَ، وجَعَلتُها زِيادَةً في عَمَلِكَ وكانَ عُبَيدُ اللّهِ أميرَ البَصرَةِ، وَانظُر أن تَطلُبَ

مُسلِمَ بنَ عَقيلٍ كَطَلَبِ الحَرِدِ (1)، فَإِذا ظَفِرتَ بِهِ فَخُذ بَيعَتَهُ، أوِ اقتُلهُ إن لَم يُبايِع، وَاعلَم أنَّهُ لا عُذرَ لَكَ عِندي وما أمَرتُكَ بِهِ، فَالعَجَلَ العَجَلَ، وَالوَحاءَ الوَحاءَ، وَالسَّلامُ.

ثُمَّ دَفَعَ يَزيدُ كِتابَهُ إلى مُسلِمِ بنِ عَمرٍو الباهِلِيِّ، و أمَرَهُ أن يُسرِعَ السَّيرَ إلى عُبَيدِ اللّهِ. فَلَمّا وَرَدَ الكِتابُ إلى عُبَيدِ اللّهِ وقَرَأَهُ، أمَرَ بِالجَهازِ، وتَهَيَّأَ لِلمَسيرِ إلَى الكوفَةِ. (2)


1- رجلٌ حِردٌ: غضبان. يقال حَرِدَ الرجلُ: إذا اغتاظ فتحرَّشَ بالذي غاظه وهمَّ به(لسان العرب: ج 3 ص 145 «حرد»).
2- مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي: ج 1 ص 198.

ص: 107

1076. مقتل الحسين عليه السلام، خوارزمى: يزيد نوشت: «از بنده خدا يزيد، امير مؤمنان، به عبيد اللّه بن زياد. درود بر تو! امّا بعد، هر ستوده اى، روزى نكوهيده مى شود و هر نكوهيده اى، روزى ستوده. گذشته ها گذشته و تو رشد كرده اى و به منصب هايى ارتقا يافتى، چنان كه شاعر قديمى گفت:

بالا رفتى تا از ابرها بالاتر شدى.

اكنون جايى جز نشيمنگاه خورشيد ندارى.

از ميان همه زمان ها اين زمان، و از ميان همه شهرها شهر تو، به حسين، دچار شده و از ميان همه كارگزاران، تو به او دچار گشته اى و در اين آزمون، يا آزاده خواهى بود و يا بنده اى كه مانند بردگان، بندگى مى كند.

طرفدارانم از كوفيان، به من خبر داده اند كه مسلم بن عقيل در كوفه نيرو جمع مى كند و مى خواهد ميان مسلمانان، اختلاف بيفكند و جمع بسيارى از شيعيان ابو تراب(على)، دور او گرد آمده اند. هر وقت نامه ام به دستت رسيد و آن را خواندى، حركت كن تا به كوفه وارد شوى و خاطرم را از آن ناحيه جمع كنى؛ چرا

كه آن جا را به تو سپرده و ضميمه حكمرانى ات كرده ام. (1) آن گاه مانند مردى خشمگين كه به دنبال كسى مى گردد كه او را به خشم آورده است، در جستجوى مسلم بن عقيل باش و وقتى بر او دست يافتى، از او بيعت بگير و اگر بيعت نكرد، او را بكُش و بدان كه در اجراى آنچه به تو فرمان دادم، هيچ عذرى پذيرفته نيست. شتاب، شتاب! سرعت، سرعت! والسلام!».

آن گاه نامه را به مسلم بن عمرو باهِلى سپرد و دستور داد كه به سرعت، آن را به عبيد اللّه برساند. چون نامه به عبيد اللّه رسيد و آن را خواند، دستور داد وسايل سفر براى رفتن به كوفه فراهم شود و خود نيز آماده حركت شد.


1- عبيد اللّه در آن زمان، امير بصره بود.

ص: 108

1077. سير أعلام النبلاء عن عمّار الدّهني عن أبي جعفر الباقر عليه السلام: كانَ يَزيدُ ساخِطا عَلى عُبَيدِ اللّهِ بنِ زِيادٍ، فَكَتَبَ إلَيهِ بِرِضاهُ عَنهُ، و أنَّهُ وَلّاهُ الكوفَةَ مُضافا إلَى البَصرَةِ. وكَتَبَ إلَيهِ أن يَقتُلَ مُسلِما. (1)

1078. الطبقات الكبرى(الطبقة الخامسة من الصحابة): كانَ النُّعمانُ بنُ بَشيرٍ الأَنصارِيُّ عَلَى الكوفَةِ في آخِرِ خِلافَةِ مُعاوِيَةَ، فَهَلَكَ وهُوَ عَلَيها، فَخافَ يَزيدُ ألّا يَقدَمَ النُّعمانُ عَلَى الحُسَينِ عليه السلام، فَكَتَبَ إلى عُبَيدِ اللّهِ بنِ زِيادِ بنِ أبي سُفيانَ وهُوَ عَلَى البَصرَةِ فَضَمَّ إلَيهِ الكوفَةَ، وكَتَبَ إلَيهِ بِإِقبالِ الحُسَينِ عليه السلام إلَيها: فَإِن كانَ لَكَ جَناحانِ فَطِر حَتّى تَسبِقَ إلَيها.

فَأَقبَلَ عُبَيدُ اللّهِ بنُ زِيادٍ عَلَى الظَّهرِ سَريعا، حَتّى قَدِمَ الكوفَةَ. (2)


1- سير أعلام النبلاء: ج 3 ص 306، تاريخ الطبري: ج 5 ص 348، تهذيب الكمال: ج 6 ص 423؛ الأمالي للشجري: ج 1 ص 190 كلّها نحوه.
2- الطبقات الكبرى(الطبقة الخامسة من الصحابة): ج 1 ص 459، سير أعلام النبلاء: ج 3 ص 299 نحوه.

ص: 109

1077. سير أعلام النبلاء به نقل از عمّار دُهنى، از امام باقر عليه السلام: يزيد از عبيد اللّه بن زياد، خشمگين بود؛ ولى برايش نامه نوشت كه از او راضى شده و حكومت كوفه را نيز علاوه بر بصره، به وى سپرده است و برايش نوشت كه مسلم را بكشد.

1078. الطبقات الكبرى(الطبقة الخامسة من الصحابة): نعمان بن بشير انصارى در پايان خلافت معاويه، حاكم كوفه بود و وقتى معاويه از دنيا رفت، او حاكم آن جا بود. يزيد ترسيد كه نعمان بر ضدّ حسين عليه السلام اقدامى انجام ندهد. از اين رو براى عبيد اللّه بن زياد بن ابى سفيان كه والى بصره بود نامه نوشت و كوفه را نيز به وى سپرد و برايش نوشت كه: «حسين به سمت كوفه مى رود. اگر دو بال دارى، پرواز كن و پيش از حسين، در كوفه باش».

عبيد اللّه به سرعت به سمت كوفه حركت كرد و وارد كوفه شد

ص: 110

4/ 7 استِخلافُ ابنِ زِيادٍ أخاهُ عَلَى البَصرَةِ

1079. تاريخ الطبري عن أبي عثمان النّهدي: صَعِدَ عُبَيدُ اللّهِ مِنبَرَ البَصرَةِ، فَحَمِدَ اللّهَ و أثنى عَلَيهِ، ثُمَّ قالَ: أمّا بَعدُ، فَوَاللّهِ ما تُقرَنُ بِيَ الصَّعبَةُ، ولا يُقَعقَعُ لي بِالشِّنانِ (1)، وإنّي لَنَكَلٌ (2) لِمَن عاداني، وسَمٌّ لِمَن حارَبَني، أنصَفَ القارَةَ مَن راماها. (3)

يا أهلَ البَصرَةِ! إنَّ أميرَ المُؤمِنينَ وَلّانِيَ الكوفَةَ، و أنَا غادٍ إلَيها الغَداةَ، وقَدِ استَخلَفتُ عَلَيكُم عُثمانَ بنَ زِيادِ بنِ أبي سُفيانَ، وإيّاكُم وَالخِلافَ وَالإِرجافَ (4)، فَوَالَّذي لا إلهَ غَيرُهُ، لَئِن بَلَغَني عَن رَجُلٍ مِنكُم خِلافٌ لَأَقتُلَنَّهُ وعريفَهُ ووَلِيَّهُ، ولَاخُذَنَّ الأَدنى بِالأَقصى حَتّى تَستَمِعوا لي، ولا يَكونَ فيكُم مُخالِفٌ ولا مُشاقٌّ، أنَا ابنُ زِيادٍ، أشبَهتُهُ مِن بَينِ مَن وَطِئَ الحَصى، ولَم يَنتَزِعني شِبهُ خالٍ ولَا ابنِ عَمٍّ. ثُمَّ خَرَجَ مِنَ البَصرَةِ، وَاستَخلَفَ أخاهُ عُثمانَ بنَ زِيادٍ. (5)


1- في المَثَل: «ما يُقَعقَعُ لي بالشِّنان»، يُضرَبُ لمن لا يَتَّضِعُ لحوادث الدهر، ولا يَروعُه ما لا حقيقة له. وفي اللّسان: أي لا يُخدَع ولا يُرَوَّع. والشِّنان: جمع شَنّ؛ وهو الجلد اليابس يُحَرَّك للبعير ليفزَع(تاج العروس: ج 11 ص 391 «قعع»).
2- رجلٌ نِكلٌ ونكَلٌ: إذا نُكِّلَ به أعداؤُه؛ أي دُفِعوا واذِلّوا(لسان العرب: ج 11 ص 677 «نكل»).
3- القارةُ: قبيلة، وهم رماةُ الحدق في الجاهليّة، ومنه المثل: «أنصفَ القارة من راماها»، زعموا أنّ رجلين التقيا، أحدهما قاريٌّ والآخر أسديّ، فقال القاريّ: إن شئتَ صارعتُك، وإن شئتَ سابقتُك، وإن شئتَ راميتُك، فقال: اخترت المراماة، فقال القاريّ: قد أنصفتني. و أنشد: قد أنصف القارة ...(تاج العروس: ج 7 ص 424 «قور»).
4- أرجف القومُ إرجافا: أكثروا من الأخبار السيّئة، واختلاق الأقوال الكاذبة، حتّى يضطرب الناس(المصباح المنير: ص 220 «رجف»).
5- تاريخ الطبري: ج 5 ص 358، الكامل في التاريخ: ج 2 ص 536، الفتوح: ج 5 ص 37، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي: ج 1 ص 199، البداية والنهاية: ج 8 ص 158 والثلاثة الأخيرة نحوه، مروج الذهب: ج 3 ص 66 وفيه «فخرج من البصرة مسرعا» فقط.

ص: 111

4/ 7 جانشينى برادر عبيد اللّه، از طرف وى، بر حكومت بصره

1079. تاريخ الطبرى به نقل از ابو عثمان نَهْدى: عبيد اللّه در بصره بر منبر رفت و پس از به جاى آوردن سپاس خداوند و ستايش او، گفت: امّا بعد، به خدا سوگند، سختى با من قَرين نمى شود و رخدادهاى پوشالى، مرا نمى ترسانند. به راستى كه من كيفر دهنده كسى هستم كه با من دشمنى ورزد و سمّ كشنده براى كسى هستم كه با من بجنگد و تيراندازى نيك در برابر كسى هستم كه با من به تيراندازى بپردازد. (1)

اى مردم بصره! امير مؤمنان، مرا بر حكومت كوفه گمارده است. من فردا بدان جا عازم هستم و برادرم عثمان بن زياد بن ابى سفيان را جانشين خود [در بصره] كرده ام. بترسيد از مخالفت با او و شايعه پراكنى و هياهو كردن! سوگند به خداى يگانه، اگر به من خبر رسد كه كسى با وى مخالفت كرده، او را، و وردستش را و دوستانش را خواهم كشت و با كمترين ارتباطى، كيفر خواهم كرد تا به من گوش سپاريد و مخالف و اختلاف افكنى در ميانتان نباشد. من پسر زيادم، شبيه ترين كسان به اويم و شباهتم به دايى و پسر عمو، مرا [از شباهت به پدرم] باز نداشته است.

آن گاه از بصره بيرون رفت و برادرش عثمان بن زياد را جانشين خود كرد.


1- در متن عربى، عبارت «أنصَفَ القارةَ مَن راماها» آمده است كه يك ضرب المثل است. قاره، نام قبيله اى تيرانداز از عرب است. گفته اند كه دو مرد با يكديگر رو در رو شدند: يكى از قبيله قاره و ديگرى از قبيله اسد. مرد قارى به ديگرى گفت: دوست دارى كشتى بگيريم، يا مسابقه اسب سوارى داشته باشيم و يا تيراندازى كنيم؟ مرد اسدى گفت: تيراندازى كنيم. مرد قارى نيز همين جمله را گفت كه: «با انصاف با من برخورد كردى» و اين جمله ضرب المثل گشت. يعنى كسى كه براى مبارزه(يا مسابقه) با مرد قارى، تيراندازى را انتخاب كند، به انصاف رفتار كرده است.

ص: 112

1080. الأخبار الطوال: أقبَلَ [ابنُ زِيادٍ] حَتّى دَخَلَ المَسجِدَ الأَعظَمَ، فَاجتَمَعَ لَهُ النّاسُ، فَقامَ، فَقالَ: أنصَفَ القارَةَ مَن راماها، يا أهلَ البَصرَةِ! إنَّ أميرَ المُؤمِنينَ قَد وَلّاني مَعَ البَصرَةِ الكوفَةَ، و أنَا سائِرٌ إلَيها، وقَد خَلَّفتُ عَلَيكُم أخي عُثمانَ بنَ زِيادٍ، فَإِيّاكُم وَالخِلافَ وَالإِرجافَ، فَوَاللّهِ الَّذي لا إلهَ غَيرُهُ، لَئِن بَلَغَني عَن رَجُلٍ مِنكُم خالَفَ أو أرجَفَ، لَأَقتُلَنَّهُ ووَلِيَّهُ، ولَاخُذَنَّ الأَدنى بِالأَقصى، وَالبَري ءَ بِالسَّقيمِ، حَتّى تَستَقيموا، وقَد أعذَرَ مَن أنذَرَ. ثُمَّ نَزَلَ وسارَ. (1)

1081. أنساب الأشراف: خَطَبَ عُبَيدُ اللّهِ بنُ زِيادٍ النّاسَ بِالبَصرَةِ، فَأَرعَدَ و أبرَقَ، وتَهَدَّدَ وتَوَعَّدَ، وقالَ: أنَا نَكَلٌ لِمَن عاداني، وسِمامٌ لِمَن حارَبَني. و أعلَمَهُم أنَّهُ شاخِصٌ (2) إلَى الكوفَةِ، و أنَّهُ قَد وَلّى عُثمانَ بنَ زِيادٍ أخاهُ خِلافَتَهُ عَلَى البَصرَةِ، و أمَرَهُم بِطاعَتِهِ وَالسَّمعِ لَهُ، ونَهاهُم عَنِ الخِلافِ وَالمُشاقَّةِ. (3)

4/ 8 قُدومُ ابنِ زِيادٍ إلَى الكوفَةِ (4)

1082. تاريخ الطبري عن أبي عثمان النّهديّ: خَرَجَ [عُبَيدُ اللّهِ بنُ زِيادٍ] مِنَ البَصرَةِ، وَاستَخلَفَ أخاهُ عُثمانَ بنَ زِيادٍ، و أقبَلَ إلَى الكوفَةِ ومَعَهُ مُسلِمُ بنُ عَمرٍو الباهِلِيُّ، وشَريكُ بنُ الأَعوَرِ الحارِثِيُّ، وحَشَمُهُ و أهلُ بَيتِهِ، حَتّى دَخَلَ الكوفَةَ وعَلَيهِ عِمامَةٌ

سَوداءُ وهُوَ مُتَلَثِّمٌ، وَالنّاسُ قَد بَلَغَهُم إقبالُ حُسَينٍ عليه السلام إلَيهِم، فَهُم يَنتَظِرونَ قُدومَهُ، فَظَنّوا حينَ قَدِمَ عُبَيدُ اللّهِ أنَّهُ الحُسَينُ عليه السلام، فَأَخَذَ لا يَمُرُّ عَلى جَماعَةٍ مِنَ النّاسِ إلّا سَلَّموا عَلَيهِ، وقالوا: مَرحَبا بِكَ يَا بنَ رَسولِ اللّهِ، قَدِمتَ خَيرَ مَقدَمٍ، فَرَأى مِن تَباشيرِهِم بِالحُسَينِ عليه السلام ما ساءَهُ.

فَقالَ مُسلِمُ بنُ عَمرٍو لَمّا أكثَروا: تَأَخَّروا، هذَا الأَميرُ عُبَيدُ اللّهِ بنُ زِيادٍ. فَأَخَذَ حينَ أقبَلَ عَلَى الظَّهرِ، وإنَّما مَعَهُ بِضعَةَ عَشَرَ رَجُلًا.

فَلَمّا دَخَلَ القَصرَ، وعَلِمَ النّاسُ أنَّهُ عُبَيدُ اللّهِ بنُ زِيادٍ، دَخَلَهُم مِن ذلِكَ كَآبَةٌ وحُزنٌ شَديدٌ، وغاظَ عُبيدَ اللّهِ ما سَمِعَ مِنهُم، وقالَ: ألا أرى هؤُلاءِ كَما أرى. (5)


1- الأخبار الطوال: ص 232.
2- شخصَ من بلد إلى بلد: أي ذهب(الصحاح: ج 3 ص 1043 «شخص»).
3- أنساب الأشراف: ج 2 ص 335.
4- راجع: الخريطة رقم 1 في آخر مجلّد 4.
5- تاريخ الطبري: ج 5 ص 358، البداية والنهاية: ج 8 ص 152 نحوه؛ الإرشاد: ج 2 ص 43، روضة الواعظين: ص 192، إعلام الورى: ج 1 ص 437 وليس في الثلاثة الأخيرة ذيله من «فأخذ»، بحار الأنوار: ج 44 ص 340.

ص: 113

1080. الأخبار الطوال: ابن زياد آمد تا وارد مسجد جامع [بصره] شد. مردم برايش اجتماع كردند. آن گاه به پا خاست و گفت: انصاف به خرج داده است، آن كه بخواهد با مرد قارى، تيراندازى كند. اى مردم بصره! به راستى كه امير مؤمنان، مرا علاوه بر بصره، به حكومت كوفه نيز گمارده است. من بدان جا مى روم و برادرم عثمان بن زياد را جانشين خود [در بصره] كردم. بترسيد از مخالفت با او و شايعه پراكنى و هياهو كردن! سوگند به خداى يگانه، اگر به من خبر رسد كه مردى از شما با او مخالفت كرده، يا شايعه پراكنى نموده، خودش را و دوستانش را خواهم كشت و دور را به خاطر نزديك و بى گناه را به خاطر گناهكار، كيفر خواهم داد تا درست شويد. كسى كه انذار كرده، معذور است.

آن گاه از منبر پايين آمد و [به سمت كوفه] حركت كرد.

1081. أنساب الأشراف: عبيد اللّه بن زياد در بصره براى مردم سخنرانى كرد و سر و صداى بسيار راه انداخت و تهديد كرد و وعده مجازات داد و گفت: من، كيفر دهنده كسى هستم كه با من دشمنى ورزد و زهرِ كشنده براى كسى هستم كه با من بجنگد.

او به آنها گفت كه به سمت كوفه مى رود و برادرش عثمان بن زياد را جانشين خود در بصره قرار داده است. بِدانان دستور داد از عثمان اطاعت كنند و سخن او را بشنوند و آنها را از مخالفت با او و اختلاف افكنى، بر حذر داشت

4/ 8 آمدن ابن زياد به كوفه
اشاره

4/ 8 آمدن ابن زياد به كوفه (1)

1082. تاريخ الطبرى به نقل از ابو عثمان نهدى: عبيد اللّه بن زياد از بصره بيرون رفت و برادرش عثمان بن زياد را جانشين خود كرد. او به طرف كوفه حركت كرد و مسلم بن عمرو باهلى، شريك بن اعوَر حارثى و خدمتكاران و خانواده اش همراه او بودند، تا اين كه وارد كوفه شد و بر سرش عمامه اى سياه گذاشته و صورت خود را پوشانده بود.

به مردم، خبر رسيده بود كه حسين عليه السلام به سمت آنان در حركت است. از اين رو،

انتظارِ آمدن او را داشتند. وقتى عبيد اللّه وارد شد، گمان بردند كه حسين عليه السلام است. از اين رو از كنار هيچ كس نگذشت، مگر اين كه بر او سلام دادند و مى گفتند: خوش آمدى، اى پسر پيامبر خدا! خوش آمدى!

عبيد اللّه از اين همه خوش حالى و بشارت دادن به حسين عليه السلام، ناراحت شد.

مسلم بن عمرو وقتى ديد اين سخنان(خوشامدگويى ها) زياد شد، گفت: كنار برويد. اين، امير عبيد اللّه بن زياد است. پس از آن، وقتى به پشت سرش نگاه كرد، جز چند مرد نديد.

وقتى او وارد قصر شد و مردم دانستند كه وى عبيد اللّه بن زياد است، غم و اندوه فراوان بر دل هايشان نشست. عبيد اللّه نيز از آنچه شنيده بود، به غيظ آمده بود و گفت: هان! آنان را همان گونه كه فكر مى كردم، مى بينم.


1- ر. ك: نقشه شماره 1 در پايان جلد 4.

ص: 114

1083. تاريخ الطبري عن عيسى بن يزيد الكنانيّ: لَمّا جاءَ كِتابُ يَزيدَ إلى عُبَيدِ اللّهِ بنِ زِيادٍ انتَخَبَ مِن أهلِ البَصرَةِ خَمسَمِئَةٍ، فيهِم عَبدُ اللّهِ بنُ الحارِثِ بنُ نَوفَلٍ، وشَريكُ بنُ الأَعوَرِ وكانَ شيعَةً لِعَلِيٍّ فَكانَ أوَّلَ مَن سَقَطَ بِالنّاسِ شَريكٌ، فَيُقالُ: إنَّهُ تَساقَطَ غَمرَةً (1) ومَعَهُ ناسٌ، ثُمَّ سَقَطَ عَبدُ اللّهِ بنُ الحارِثِ وسَقَطَ مَعَهُ ناسٌ، ورَجَوا أن يَلوِيَ (2) عَلَيهِم عُبَيدُ اللّهِ، ويَسبِقَهُ الحُسَينُ عليه السلام إلَى الكوفَةِ، فَجَعَلَ لا يَلتَفِتُ إلى مَن سَقَطَ ويَمضي، حَتّى وَرَدَ القادِسِيَّةَ (3)، وسَقَطَ مِهرانُ مَولاهُ.

فَقالَ: أيا مِهرانُ! عَلى هذِهِ الحالِ، إن أمسَكتُ عَنكَ حَتّى تَنظُرَ إلَى القَصرِ فَلَكَ مِئَةُ ألفٍ. قالَ: لا وَاللّهِ ما أستَطيعُ!

فَنَزَلَ عُبَيدُ اللّهِ، فَأَخرَجَ ثِيابا مُقَطَّعَةً مِن مُقَطَّعاتِ (4) اليَمَنِ، ثُمَّ اعتَجَرَ (5) بِمِعجَرَةٍ يَمانِيَّةٍ، فَرَكِبَ بَغلَتَهُ ثُمَّ انحَدَرَ راجِلًا وَحدَهُ، فَجَعَلَ يَمُرُّ بِالمَحارِسِ، فَكُلَّما نَظَروا إلَيهِ لَم يَشُكّوا أنَّهُ الحُسَينُ عليه السلام، فَيَقولونَ: مَرحَبا بِكَ يَا بنَ رَسولِ اللّهِ، وجَعَلَ لا يُكَلِّمُهُم؛ وخَرَجَ إلَيهِ النّاسُ مِن دورِهِم وبُيوتِهِم.

وسَمِعَ بِهِمُ النّعمانُ بنُ بَشيرٍ، فَغَلَّقَ عَلَيهِ وعَلى خاصَّتِهِ، وَانتَهى إلَيهِ عُبَيدُ اللّهِ وهُوَ لا يَشُكُّ أنَّهُ الحُسَينُ عليه السلام، ومَعَهُ الخَلقُ يَضُجّونَ، فَكَلَّمَهُ النُّعمانُ، فَقالَ: أنشُدُكَ اللّهَ إلّا تَنَحَّيتَ عَنّي، ما أنَا بِمُسَلِّمٍ إلَيكَ أمانَتي، وما لي في قَتلِكَ مِن إربٍ (6)، فَجَعَلَ لا يُكَلِّمُهُ، ثُمَّ إنَّهُ دَنا، وتَدَلَّى الآخَرُ بَينَ شُرفَتَينِ، فَجَعَلَ يُكَلِّمُهُ، فَقالَ: افتَح لا فَتَحتَ! فَقدَ طالَ لَيلُكَ.

فَسَمِعَها إنسانٌ خَلفَهُ، فَتَكَفّى إلَى القَومِ، فَقالَ: أي قَومُ، ابنُ مَرجانَةَ وَالَّذي لا إلهَ غَيرُهُ! فَقالوا: وَيحَكَ! إنَّما هُوَ الحُسَينُ عليه السلام. فَفَتَحَ لَهُ النُّعمانُ فَدَخَلَ، وضَرَبُوا البابَ في وُجوهِ النّاسِ فَانفَضّوا، و أصبَحَ فَجَلَسَ عَلَى المِنبَرِ.

فَقالَ: أيُّهَا النّاسُ! إنّي لَأَعلَمُ أنَّهُ قَد سارَ مَعي و أظهَرَ الطّاعَةَ لي مَن هُوَ عَدُوٌّ لِلحُسَينِ حينَ ظَنَّ أنَّ الحُسَينَ قَد دَخَلَ البَلَدَ وغَلَبَ عَلَيهِ، وَاللّهِ ما عَرَفتُ مِنكُم أحَدا، ثُمَّ نَزَلَ. (7)


1- الغَمرَة: الشدّة، وغمرةُ كلّ شي ءٍ: منهمكه وشدّته، كغمرة الهمّ والموت ونحوهما(لسان العرب: ج 5 ص 29 «غمر»).
2- لوى عليه: إذا عطف وعرج(النهاية: ج 4 ص 279 «لوا»).
3- راجع: الخريطة رقم 4 في آخر مجلّد 5.
4- مُقَطَّعاتٌ: أي ثيابٌ قِصار؛ لأنّها قُطِعت عن بُلوغِ التمامِ. وقيل: المُقَطَّعُ من الثياب: كلّ ما يفصَّلَ ويُخاط من قميص وغيره(النهاية: ج 4 ص 81 «قَطع»).
5- الاعتجار: لَفُّ العمامة(القاموس المحيط: ج 2 ص 85 «عجر»).
6- الإرب: الحاجة(لسان العرب: ج 1 ص 208 «أرب»).
7- تاريخ الطبري: ج 5 ص 359؛ الإرشاد: ج 2 ص 43 نحوه وليس فيه صدره إلى «النعمان بن بشير»، بحار الأنوار: ج 44 ص 341 وراجع: البداية والنهاية: ج 8 ص 153.

ص: 115

1083. تاريخ الطبرى به نقل از عيسى بن يزيد كنانى: وقتى نامه يزيد به عبيد اللّه بن زياد رسيد، از مردم بصره پانصد نفر را برگزيد كه در ميان آنان، عبد اللّه بن حارث بن نوفل و شريك بن اعوَر، از شيعيان على عليه السلام نيز بودند. اوّلين نفر كه از اين جمعيت [، ناتوان شد و از كاروان] جا ماند، شريك بود. گفته شده: او خود را به ناتوانى زد و جا ماند و عدّه اى نيز با او از سفر، باز ماندند. پس از او، عبد اللّه بن حارث، جا ماند و عدّه اى نيز با او از سفر، باز ماندند. اينان اميدوار بودند عبيد اللّه برگردد و به اينان رسيدگى كند و حسين عليه السلام زودتر به كوفه برسد؛ ولى عبيد اللّه به بازماندگان، توجّهى نمى كرد و به راه ادامه مى داد تا به قادسيّه (1) رسيد و مهران، غلامش، از پا در آمد.

عبيد اللّه گفت: اى مهران! در اين اوضاع و احوال، از حركت ماندى؟ اگر تو را رها كنم تا به قصر برسى، صد هزار [سكّه] جايزه دارى.

گفت: نه به خدا، نمى توانم!

آن گاه عبيد اللّه پياده شد. تكّه پارچه هاى يمنى را بيرون آورد و عمامه اى يمنى بر سر گذارد. آن گاه بر استرش سوار شد و خودش به تنهايى به راه افتاد. او از كنار نگهبانان مى گذشت و هر كس به وى مى نگريست، شك نمى كرد كه حسين عليه السلام است. پس به او مى گفتند: «خوش آمدى، اى پسر پيامبر خدا!»؛ ولى او با آنان سخن نمى گفت. مردم براى ديدن او از خانه ها و منازل، بيرون آمده بودند.

نعمان بن بشير، صداى آنان را شنيد. در را به روى او و نزديكانش بست، تا اين كه عبيد اللّه به نزديك نعمان رسيد و او نيز ترديدى نداشت كه او حسين عليه السلام است و مردم براى او ضجّه مى زدند. نعمان به سخن در آمد و گفت: تو را به خدا، از اين جا دور شو. من امانتى را كه در اختيار دارم، به تو تسليم نمى كنم و نيازى هم به كشتن تو ندارم.

عبيد اللّه سخن نمى گفت، تا اين كه نزديك و نزديك تر شد تا ميان كنگره هاى ديوار قصر قرار گرفت و شروع به صحبت كردن با نعمان كرد و گفت: [در را] باز كن، پيروز نگردى! شبت طولانى شد(حكومتت به سر رسيد)!

اين سخن را كسى كه پشت سر عبيد اللّه بود، شنيد. به طرف جمعيت برگشت و گفت: اى مردم! سوگند به خداى يگانه كه او پسر مَرجانه است!

مردم گفتند: واى بر تو! او حسين است.

نعمان، درِ قصر را باز كرد و عبيد اللّه داخل شد و در را به روى مردم بستند و مردم، پراكنده شدند.

[عبيد اللّه] فردا صبح بر منبر رفت و گفت: اى مردم! به راستى مى دانم كسانى كه همراه من حركت كردند و [به خيال اين كه من حسينم،] به من اظهار اطاعت كردند، دشمن حسين اند؛ زيرا آنان فكر كردند كه حسين، وارد شهر شده و بر آن، دست يافته است! با اين حال، به خدا سوگند، من كسى را نشناختم.

آن گاه از منبر، فرود آمد.


1- ر. ك: نقشه شماره 4 در پايان جلد 5.

ص: 116

1084. الكامل في التاريخ: خَرَجَ [ابنُ زِيادٍ] مِنَ البَصرَةِ ومَعَهُ مُسلِمُ بنُ عَمرٍو الباهِلِيُّ،

وشَريكُ بنُ الأَعوَرِ الحارِثِيُّ، وحَشَمُهُ و أهلُ بَيتِهِ، وكانَ شَريكٌ شيعِيّا.

وقيلَ: كانَ مَعَهُ خَمسُمِئَةٍ فَتَساقَطوا عَنهُ، فَكانَ أَوّلَ مَن سَقَطَ شَريكٌ، ورَجَوا أن يَقِفَ عَلَيهِم ويَسبِقَهُ الحُسَينُ عليه السلام إلَى الكوفَةِ؛ فَلَم يَقِف عَلى أحَدٍ مِنهُم، حَتّى دَخَلَ الكوفَةَ وَحدَهُ.

فَجَعَل يَمُرُّ بِالمَجالِسِ فَلا يَشُكّونَ أنَّهُ الحُسَينُ عليه السلام، فَيَقولونَ: مَرحَبا بِكَ يَا بنَ رَسولِ اللّهِ! وهُوَ لا يُكَلِّمُهُم، وخَرَجَ إلَيهِ النّاسُ مِن دورِهِم، فَساءَهُ ما رَأى مِنهُم، وسَمِعَ النُّعمانُ فَأَغلَقَ عَلَيهِ البابَ، وهُوَ لا يَشُكُّ أنَّهُ الحُسَينُ عليه السلام، وَانتَهى إلَيهِ عُبَيدُ اللّهِ ومَعَهُ الخَلقُ يَصيحونَ، فَقالَ لَهُ النُّعمانُ: أنشُدُكَ اللّهَ إلّا تَنَحَّيتَ عَنّي! فَوَاللّهِ ما أنَا بِمُسَلِّمٍ إلَيكَ أمانَتي، وما لي في قِتالِكَ مِن حاجَةٍ.

فَدَنا مِنهُ عُبَيدُ اللّهِ، وقالَ لَهُ: افتَح لا فَتَحتَ. فَسَمِعَها إنسانٌ خَلفَهُ، فَرَجَعَ إلَى النّاسِ وقالَ لَهُم: إنَّهُ ابنُ مَرجانَةَ! فَفَتَحَ لَهُ النُّعمانُ، فَدَخَلَ و أغلَقُوا البابَ، وتَفَرَّقَ النّاسُ. (1)


1- الكامل في التاريخ: ج 2 ص 536.

ص: 117

1084. الكامل فى التاريخ: ابن زياد از بصره بيرون آمد و مسلم بن عمرو باهِلى،

شريك بن اعوَر حارثى و خدمتكاران و خاندانش همراه او بودند. شريك، شيعه بود.

گفته شده همراه او پانصد نفر بودند كه از راه، باز ماندند. نخستين كسى كه باز ماند، شَريك بود. آنان اميدوار بودند عبيد اللّه به خاطر آنان توقّف كند تا حسين عليه السلام زودتر به كوفه رسد؛ ولى عبيد اللّه به خاطر هيچ كدام از آنها از حركت باز نَايستاد، تا اين كه به تنهايى وارد كوفه شد. او از كنار مردمِ نشسته [در خيابان ها] مى گذشت و آنان ترديد نداشتند كه او حسين عليه السلام است و مى گفتند: «اى پسر پيامبر خدا! خوش آمدى!»؛ ولى او با آنان سخن نمى گفت.

مردم به خاطر او(حسين عليه السلام) از خانه ها بيرون آمده بودند و آنچه عبيد اللّه مى ديد، وى را ناراحت مى كرد. نعمان، صداها را شنيد و در را بر روى او بست. نعمان هم ترديد نداشت كه او حسين عليه السلام است، تا اين كه عبيد اللّه به نعمان رسيد و مردم به همراه او فرياد مى كشيدند. نعمان به وى گفت: تو را به خدا، از من دور شو! به خدا سوگند، امانتم را به تو تسليم نمى كنم و مرا به كشتن تو نيز حاجتى نيست.

عبيد اللّه به او نزديك شد و گفت: [در را] باز كن، پيروز نگردى!

كسى كه پشت سر او بود، شنيد و به طرف مردم برگشت و به آنان گفت: او، پسر مرجانه است.

نعمان، در را گشود. عبيد اللّه داخل شد و در را بستند و مردم، پراكنده شدند.

ص: 118

1085. تاريخ الطبري عن عمّار الدُّهني عن أبي جعفر [الباقر] عليه السلام: أقبَلَ عُبيدُ اللّهِ في وُجوهِ أهلِ البَصرَةِ، حَتّى قَدِمَ الكوفَةَ مُتَلَثِّما، ولا يَمُرُّ عَلى مَجلِسٍ مِن مَجالِسِهِم فَيُسَلِّمُ إلّا قالوا: عَلَيكَ السَّلامُ يَا بنَ بِنتِ رَسولِ اللّهِ، وهُم يَظُنّونَ أنَّهُ الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام، حَتّى نَزَلَ القَصرَ. (1)

1086. الطبقات الكبرى(الطبقة الخامسة من الصحابة): أقبَلَ عُبَيدُ اللّهِ بنُ زِيادٍ عَلَى الظَّهرِ سَريعا حَتّى قَدِمَ الكوفَةَ، فَأَقبَلَ مُتَعَمِّما مُتَنَكّرا حَتّى دَخَلَ السّوقَ، فَلَمّا رَأَتهُ السَّفِلَةُ (2) و أهلُ السّوقِ، خَرَجوا يَشتَدّونَ بَينَ يَدَيهِ وهُمَ يَظُنّونَ أنَّهُ حُسَينٌ عليه السلام، وذاكَ إنَّهُم كانوا يَتَوَقَّعونَهُ،

فَجَعَلوا يَقولونَ لِعُبَيدِ اللّهِ: يَا بنَ رَسولِ اللّهِ! الحَمدُ للّهِ الَّذي أراناكَ. وجَعَلوا يُقَبِّلونَ يَدَهُ ورِجلَهُ. فَقالَ عُبَيدُ اللّهِ: لَشَدَّ ما فَسَدَ هؤُلاءِ!

ثُمَّ مَضى حَتّى دَخَلَ المَسجِدَ، فَصَلّى رَكعَتَينِ، ثُمَّ صَعِدَ المِنبَرَ وَكَشَفَ عَن وَجهِهِ، فَلَمّا رَآهُ النّاسُ، مالَ بَعضُهُم عَلى بَعضٍ، و أقشَعوا (3) عَنهُ. (4)


1- تاريخ الطبري: ج 5 ص 348، تهذيب الكمال: ج 6 ص 423، تهذيب التهذيب: ج 1 ص 591، سير أعلام النبلاء: ج 3 ص 306، الإصابة: ج 2 ص 70، تذكرة الخواصّ: ص 241؛ الأمالي للشجري: ج 1 ص 190، الحدائق الورديّة: ج 1 ص 115 عن الإمام زين العابدين عليه السلام.
2- سَفِلةُ الناس: أسافلهم وغوغاؤهم(القاموس المحيط: ج 3 ص 396 «سفل»).
3- أقْشَعُوا: ذهبوا وتفرّقوا(لسان العرب: ج 8 ص 274 «قشع»).
4- الطبقات الكبرى(الطبقة الخامسة من الصحابة): ج 1 ص 459، سير أعلام النبلاء: ج 3 ص 299 نحوه.

ص: 119

1085. تاريخ الطبرى به نقل از عمّار دُهنى، از امام باقر عليه السلام: عبيد اللّه به همراه چهره هاى سرشناس بصره حركت كرد و با صورت پوشيده، وارد كوفه شد و بر هر جمعيتى كه مى گذشت و سلام مى كرد، مى گفتند: «سلام بر تو، اى پسر پيامبر خدا!». آنان گمان مى كردند كه او حسين بن على عليه السلام است. تا اين كه وارد قصر حكومتى شد.

1086. الطبقات الكبرى(الطبقة الخامسة من الصحابة): عبيد اللّه با شتاب و يكسر آمد تا وارد كوفه شد. او عمامه بر سر و به صورت ناشناس، وارد بازار شد. بازارى ها و مردم

پايين دست كه او را ديدند، شروع كردند در جلوى او دويدن و گمان مى كردند او حسين عليه السلام است؛ چرا كه انتظارش را مى كشيدند و به عبيد اللّه مى گفتند: «اى پسر پيامبر خدا! ستايش، خداى را كه تو را به ما نشان داد!» و دست و پايش را مى بوسيدند. عبيد اللّه گفت: چه قدر اينها فاسد شده اند!

او همان طور به راه خود، ادامه داد تا وارد مسجد شد. دو ركعت نماز خواند و بر منبر رفت و چهره گشود. مردم، چون او را ديدند، گروه گروه، [از مجلس او] كناره گرفتند و پراكنده شدند.

ص: 120

1087. أنساب الأشراف: شَخَصَ [عُبَيدُ اللّهِ بنُ زِيادٍ] إلَى الكوفَةِ ومَعَهُ المُنذِرُ بنُ الجارودِ العَبدِيُّ، وشَريكُ بنُ الأَعوَرِ الحارِثِيُّ، ومُسلِمُ بنُ عَمرٍو الباهِلِيُّ، وحَشَمُهُ وغِلمانُهُ، فَوَرَدَها مُتَلَثِّما بِعِمامَةٍ سَوداءَ.

وكانَ النّاسُ بِالكوفَةِ يَتَوَقَّعونَ وُرودَ الحُسَينِ عليه السلام، فَجَعَلوا يَقولونَ: مَرحَبا يَا بنَ رَسولِ اللّهِ، قَدِمتَ خَيرَ مَقدَمٍ، وهُم يَظُنّونَ أنَّهُ الحُسَينُ عليه السلام، فَساءَ ابنَ زيادٍ تَباشيرُ النّاسِ بِالحُسَينِ عليه السلام، وغَمَّهُ، وصارَ إلَى القَصرِ فَدَخَلَهُ. (1)

1088. مروج الذهب: اتَّصَلَ الخَبَرُ [أي خَبَرُ خُروجِ الإِمامِ الحُسَينِ عليه السلام] بِيَزيدَ، فَكَتَبَ إلى عُبَيدِ اللّهِ بنِ زِيادٍ بِتَولِيَةِ الكوفَةِ، فَخَرَجَ مِنَ البَصرَةِ مُسرِعا، حَتّى قَدِمَ الكوفَةَ عَلَى الظَّهرِ، فَدَخَلَها في أهلِهِ وحَشَمِهِ، وعَلَيهِ عِمامَةٌ سَوداءُ قَد تَلَثَّمَ بِها، وهُوَ راكِبٌ بَغلَةً، وَالنّاسُ يَتَوَقَّعونَ قُدومَ الحُسَينِ عليه السلام، فَجَعَلَ ابنُ زِيادٍ يُسَلِّمُ عَلَى النّاسِ، فَيَقولونَ: وعَلَيكَ السَّلامُ يَا بنَ رَسولِ اللّهِ، قَدِمتَ خَيرَ مَقدَمٍ، حَتَّى انتَهى إلَى القَصرِ وفيهِ النُّعمانُ بنُ بَشيرٍ، فَتَحَصَّنَ فيهِ.

ثُمَّ أشرَفَ [أيِ النُّعمانُ بنُ بَشيرٍ] عَلَيهِ، فَقالَ: يَا بنَ رَسولِ اللّهِ، ما لي ولَكَ؟ وما

حَمَلَكَ عَلى قَصدِ بَلَدي مِن بَينِ البُلدانِ؟!

فَقالَ ابنُ زِيادٍ: لَقَد طالَ نَومُكَ يا نَعيمُ، وحَسَرَ اللِّثامَ عَن فيهِ فَعَرَفَهُ، فَفَتَحَ لَهُ، وتَنادَى النّاسُ: ابنُ مَرجانَةَ! وحَصَبوهُ (2) بِالحَصباءِ، فَفاتَهُم ودَخَلَ القَصرَ. (3)


1- أنساب الأشراف: ج 2 ص 335، الأخبار الطوال: ص 232، مقاتل الطالبيّين: ص 99 عن أبي عثمان وكلاهما نحوه.
2- حصبت الرجل: أي رميته بالحصباء؛ وهي الحصى(الصحاح: ج 1 ص 112 «حصب»).
3- مروج الذهب: ج 3 ص 66.

ص: 121

1087. أنساب الأشراف: عبيد اللّه بن زياد به سمت كوفه حركت كرد و مُنذر بن جارود عبدى، شريك بن اعوَر حارثى، مسلم بن عمرو باهِلى و خدمتكاران و جوانانش، همراه او بودند. وى با صورت بسته و عمامه سياه، وارد كوفه شد.

مردم در كوفه، انتظار ورود حسين عليه السلام را مى كشيدند. از اين رو [وقتى او را ديدند،] گفتند: «خوش آمدى، اى پسر پيامبر خدا! خير مقدم!». آنان گمان كردند كه او حسين عليه السلام است. خوشامدگويى مردم، ابن زياد را ناراحت و غمگين كرد و به طرف قصر رفت و داخل قصر شد.

1088. مروج الذهب: خبر خروج حسين عليه السلام به يزيد رسيد. او براى عبيد اللّه بن زياد، نامه نوشت و وى را به حكومت كوفه گمارد. عبيد اللّه از بصره با شتاب، خارج شد و يكسر، راه پيمود تا وارد كوفه شد و به همراه او، خدمتكاران و خاندانش بودند. او عمامه اى سياه بر سر داشت و با آن، صورت خود را پوشانده بود و بر استرى سوار بود. مردم، انتظار ورود حسين عليه السلام را داشتند. ابن زياد، بر مردم، سلام مى كرد و آنان مى گفتند: «سلام بر تو، اى پسر پيامبر خدا! خير مقدم!». تا اين كه به قصر رسيد و در آن، نعمان بن بشير، پناه گرفته بود.

آن گاه نعمان بن بشير [از بالاى قصر] به او رو كرد و گفت: اى پسر پيامبر خدا! مرا با تو چه كار؟! چرا از ميان شهرها، شهر مرا انتخاب كردى؟

ابن زياد گفت: اى نَعيم! خوابت طولانى شده! آن گاه، پرده از چهره برداشت.

نعمان، او را شناخت و در را برايش گشود. مردم، فرياد زدند: «پسر مَرجانه!» و او را با سنگ زدند؛ ولى او از دستشان گريخت و وارد قصر شد.

ص: 122

1089. الملهوف: لَمّا أصبَحَ [ابنُ زِيادٍ] استَنابَ عَلَيهِم أخاهُ عُثمانَ بنَ زِيادٍ، و أسرَعَ هُوَ إلى قَصدِ الكوفَةِ، فَلَمّا قارَبَها نَزَلَ حَتّى أمسى، ثُمَّ دَخَلَها لَيلًا، فَظَنَّ أهلُها أنَّهُ الحُسَينُ عليه السلام، فَتَباشَروا بِقُدومِهِ ودَنَوا مِنهُ، فَلَمّا عَرَفوا أنَّهُ ابنُ زِيادٍ تَفَرَّقوا عَنهُ.

فَدَخَلَ قَصرَ الإِمارَةِ، وباتَ لَيلَتَهُ إلَى الغَداةِ، ثُمَّ خَرَجَ وصَعِدَ المِنبَرَ وخَطَبَهُم، وتَوَعَّدَهُم عَلى مَعصِيَةِ السُّلطانِ، ووَعَدَهُم مَعَ الطّاعَةِ بِالإِحسانِ. (1)

1090. مثير الأحزان: أسرَعَ هُوَ [أيِ ابنُ زِيادٍ] إلى قَصدِ الكوفَةِ، فَلَمّا أشرَفَ عَلَيها نَزَلَ حَتّى أمسى؛ لِئَلّا تَظُنُّ أهلُها أنَّهُ الحُسَينُ عليه السلام (2)، ودَخَلَها مِمّا يَلِي النَّجَفَ.

فَقالَتِ امرَأَةٌ: اللّهُ أكبَرُ، ابنُ رَسولِ اللّهِ ورَبِّ الكَعبَةِ! فَتَصايَحَ النَّاسُ، قالوا: إنّا مَعَكَ أكثَرُ مِن أربَعينَ ألفا، وَازدَحَموا عَلَيهِ، حَتّى أخَذوا بِذَنَبِ دابَّتِهِ، وظَنُّهُم أنَّهُ الحُسَينُ عليه السلام.

فَحَسَرَ اللِّثامَ، وقالَ: أنَا عُبَيدُ اللّهِ، فَتَساقَطَ القَومُ، ووَطِئَ بَعضُهُم بَعضا، ودَخَلَ دارَ الإِمارَةِ وعَلَيهِ عِمامَةٌ سَوداءُ. (3)

1091. الفتوح: لَمّا كانَ مِنَ الغَدِ، نادى [ابنُ زِيادٍ] فِي النّاسِ، وخَرَجَ مِنَ البَصرَةِ يُريدُ

الكوفَةَ، ومَعَهُ مُسلِمُ بنُ عَمرٍو الباهِلِيُّ، وَالمُنذِرُ بنُ الجارودِ العَبدِيُّ، وشَريكُ بنُ الأَعوَرِ الحارِثِيُّ، وحَشَمُهُ و أهلُ بَيتِهِ، فَلَم يَزَل يَسيرُ حَتّى بَلَغَ قَريبا مِنَ الكوفَةِ.

فَلَمّا تَقارَبَ عُبَيدُ اللّهِ بنُ زِيادٍ مِنَ الكوفَةِ نَزَلَ، فَلمّا أمسى وجاءَ اللَّيلُ، دَعا بِعِمامَةٍ غَبراءَ وَاعتَجَرَ بِها، ثُمَّ تَقَلَّدَ سَيفَهُ، وتَوَشَّحَ قَوسَهُ، وتَكَنَّنَ كِنانَتَهُ (4)، و أخَذَ في يَدِهِ قَضيبا وَاستَوى عَلى بَغلَتِهِ الشَّهباءِ، ورَكِبَ مَعَهُ أصحابُهُ، و أقبَلَ حَتّى دَخَلَ الكوفَةَ مِن طَريقِ البادِيَةِ، وذلِكَ في لَيلَةٍ مُقمِرَةٍ، وَالنّاسُ مُتَوَقِّعونَ قُدومَ الحُسَينِ عليه السلام.

قالَ: فَجَعَلوا يَنظُرونَ إلَيهِ وإلى أصحابِهِ، وهُوَ في ذلِكَ يُسَلِّمُ عَلَيهِم فَيَرُدّونَ عَلَيهِ السَّلامَ، وهُم لايَشُكّونَ أنَّهُ الحُسَينُ عليه السلام، وهُم يَمشونَ بَينَ يَدَيهِ، وهُم يَقولونَ: مَرحَبا بِكَ يَا بنَ بِنتِ رَسولِ اللّهِ، قَدِمتَ خَيرَ مَقدَمٍ.

قالَ: فَرأى عُبَيدُ اللّهِ بنُ زِيادٍ مِن تَباشيرِ النّاسِ بِالحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام ما ساءَهُ ذلِكَ، وسَكَتَ ولَم يُكَلِّمهُم، ولا رَدَّ عَلَيهِم شَيئا. قالَ: فَتَكَلَّمَ مُسلِمُ بنُ عَمرٍو الباهِلِيُّ، وقالَ: إلَيكُم عَنِ الأَميرِ يا تُرابِيَّةُ، فَلَيسَ هذا مَن تَظُنّونَ، هذَا الأَميرُ عُبَيدُ اللّهِ بنُ زِيادٍ!

قالَ: فَتَفَرَّقَ النّاسُ عَنهُ، ودَخَلَ عُبَيدُ اللّهِ بنُ زِيادٍ قَصرَ الإِمارَةِ، وقَدِ امتَلَأَ غَيظا وغَضَبا. (5)


1- الملهوف: ص 114.
2- كذا في المصدر، وفي العبارة خللٌ، وفي بحارالأنوار: «... نزلَ حتّى أمسى ليلًا، فظنّ أهلُها أنّه الحسين»، والظاهر أنّه الصواب.
3- مثير الأحزان: ص 30، بحار الأنوار: ج 44 ص 340.
4- الكِنانَةُ: جعبة السهام تتّخذ من جلود(لسان العرب: ج 13 ص 361 «كنن»).
5- الفتوح: ج 5 ص 38، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي: ج 1 ص 199 نحوه وراجع: المناقب لابن شهرآشوب: ج 4 ص 91.

ص: 123

1089. الملهوف: چون صبح شد، ابن زياد، برادرش عثمان بن زياد را جانشين خود [در بصره] كرد و به سرعت به سمت كوفه حركت نمود و چون نزديك كوفه رسيد، فرود آمد تا شب شود. آن گاه شب وارد شد. مردم، گمان مى كردند كه او حسين عليه السلام است و به خاطر آمدنش، به همديگر بشارت مى دادند و به او نزديك مى شدند؛ ولى چون دانستند او پسر زياد است، از اطرافش پراكنده شدند.

عبيد اللّه وارد قصر حكومتى شد و شب را سپرى كرد. صبح از قصر بيرون آمد و بر منبر رفت و سخنرانى كرد و آنان را بر نافرمانى از سلطان، وعده كيفر داد و بر فرمان بردارى، وعده احسان.

1090. مُثير الأحزان: ابن زياد، با شتاب به سمت كوفه حركت كرد و وقتى نزديك كوفه شد، فرود آمد تا شب شد. مردم، گمان كردند او حسين عليه السلام است. او از دروازه سمت نجف، وارد كوفه شد.

آن گاه زنى گفت: اللّه أكبر! به پروردگار كعبه سوگند، [اين] پسر پيامبر خداست.

مردم، فرياد مى زدند و مى گفتند: ما با بيش از چهل هزار نفر همراه شماييم. آن گاه گرد او ازدحام كردند و دُم چارپايش را نيز گرفتند؛ چرا كه گمان داشتند او حسين عليه السلام است.

آن گاه [عبيد اللّه] نقاب از چهره برداشت و گفت: من، عبيد اللّه هستم.

مردم، چنان از گِرد او دور شدند كه برخى لگدمال شدند. عبيد اللّه با عمامه سياه، وارد قصر حكومتى شد.

1091. الفتوح: چون صبح شد، عبيد اللّه در ميان مردم، [خبر حركت خود را به كوفه] اعلام

كرد و از بصره به سمت كوفه خارج شد. همراه او مسلم بن عمرو باهِلى، مُنذر بن جارود عبدى، شَريك بن اعوَر حارثى و خدمتكاران و خانواده اش بودند. وى يكسر، راه پيمود تا به نزديكى كوفه رسيد.

عبيد اللّه بن زياد، چون به نزديك كوفه رسيد، فرود آمد و وقتى شب شد و هوا تاريك گشت، عمامه اى تيره خواست و آن را بر سر نهاد. شمشيرش را بر كمر بست. كمان برداشت و جعبه تيرها را به پشت بست و در دست، عصايى گرفت و بر استر نيرومند خود، سوار شد. همراهان او نيز سوار شدند. وى از طريق باديه، وارد كوفه شد و آن شب، مهتابى بود و مردم، انتظار آمدن حسين عليه السلام را داشتند.

مردم به او و يارانش مى نگريستند و او هم به مردم، سلام مى كرد و آنان جواب سلام او را مى دادند و هيچ شكّى نداشتند كه او حسين عليه السلام است. آنان پيش روى او حركت مى كردند و مى گفتند: خوش آمدى، اى پسر دختر پيامبر خدا! خوش آمدى!

عبيد اللّه بن زياد، آن قدر از سوى مردم، تبريك و تهنيت ديد كه ناراحت شد؛ امّا سكوت كرد و سخن نگفت و پاسخى به آنان نداد. مسلم بن عمرو باهِلى به سخن آمد و گفت: از امير، دور شويد، اى گروه شيعه! اين، كسى نيست كه گمان مى كنيد. اين، امير عبيد اللّه بن زياد است.

مردم از دور وى، پراكنده شدند و عبيد اللّه بن زياد، وارد قصر حكومتى شد، در حالى كه پر از غيظ و خشم بود.

ص: 124

1092. مطالب السَّؤول: جَهَّزَ عُبَيدُ اللّهِ بنُ زِيادٍ إلَى الكوفَةِ، فَلَمّا قَرُبَ مِنها تَنَكَّرَ ودَخَلَ لَيلًا

و أوهَمَ أنَّهُ الحُسَينُ عليه السلام، ودَخَلَها مِن جِهَةِ البادِيَةِ في زِيِّ (1) أهلِ الحِجازِ، فَصارَ يَجتازُ بِجَماعَةٍ جَماعَةٍ يُسَلِّمُ عَلَيهِم ولا يَشُكّونَ في أنَّهُ هُوَ الحُسَينُ عليه السلام، فَيَمشونَ بَينَ يَدَيهِ ويَقولونَ: مَرحَبا يَا بنَ رَسولِ اللّهِ، قَدِمتَ خَيرَ مَقدَمٍ، فَرَأى عُبَيدُ اللّهِ مِن تَباشيرِهِم بِالحُسَينِ عليه السلام ما ساءَهُ، وكَشَفَ أحوالَهُم وهُوَ ساكِتٌ! (2)


1- الزِّيُّ: الهَيئَة(المصباح المنير: ص 260 «زوى»).
2- مطالب السؤول: ص 74، الفصول المهمّة: ص 182 نحوه؛ كشف الغمّة: ج 2 ص 254.

ص: 125

1092. مطالب السَّؤول: عبيد اللّه بن زياد، به سمت كوفه حركت كرد. چون نزديك كوفه شد، خود را به صورت ناشناس در آورد و شبانه داخل شد و مردم را به وهم انداخت كه حسين عليه السلام [آمده] است. او از راه باديه و در شكل و شمايل حجازى ها

وارد كوفه شد. وى از كنار هر گروهى كه مى گذشت، بر آنان سلام مى كرد و آنان ترديد نداشتند كه او حسين عليه السلام است. مردم، پيشاپيش او حركت مى كردند و مى گفتند: خوش آمدى، اى پسر پيامبر! خير مقدم!

عبيد اللّه، آن قدر تبريك و تهنيت از مردم ديد كه ناراحت شد. او از اين طريق، مردم را شناخت؛ ولى ساكت بود.

ص: 126

1093. الفصول المهمّة: إنَّهُ [أيِ ابنَ زِيادٍ] قَصَدَ قَصرَ الإِمارَةِ، وجاءَ يُريدُ الدُّخولَ إلَيهِ، فَوَجَدَ النُّعمانَ بنَ بَشيرٍ قَد أغلَقَهُ، وتَحَصَّنَ فيهِ هُوَ و أصحابُهُ، وذلِكَ أنَّ النُّعمانَ بنَ بَشيرٍ هُوَ و أصحابُهُ ظَنّوا أنَّ ابنَ زِيادٍ هُوَ الحُسَينُ عليه السلام، فَصاحَ بِهِم عُبَيدُ اللّهِ بنُ زِيادٍ: افتَحوا، لا بارَكَ اللّهُ فيكُم، ولا كَثَّرَ في أمثالِكُم! فَعَرَفوا صَوتَهُ لَعَنَهُ اللّهُ، وقالوا: ابنُ مَرجانَةَ! فَنَزَلوا وفَتَحوا لَهُ، ودَخَلَ القَصرَ وباتَ بِهِ. (1)


1- الفصول المهمّة: ص 182.

ص: 127

1093. الفصول المهمّة: عبيد اللّه به سمت قصر حكومتى حركت كرد و مى خواست وارد قصر شود كه ديد نعمان بن بشير، در را بسته و خود و همراهانش در آن، پناه گرفته اند. نعمان و همراهانش گمان مى كردند كه او، حسين عليه السلام است. عبيد اللّه بن زياد بر آنان فرياد زد: در را بگشاييد، خدا خيرتان ندهد و مانند شماها را زياد نكند!

آنان صداى عبيد اللّه كه خدا، او را لعنت كند را شناختند و گفتند: پسر مَرجانه! آن گاه فرود آمدند و درب را گشودند. عبيد اللّه، داخل قصر شد و شب را در آن جا ماند.

ص: 128

ص: 129

سخنى در باره گزارش ورود ابن زياد به كوفه پس از حركت امام حسين عليه السلام از مكّه

بر پايه گزارشى، پس از حركت كردن امام حسين عليه السلام از مكّه به طرف كوفه، يزيد، عبيد اللّه بن زياد را به سِمَت فرماندارى كوفه، منصوب كرد. متن گزارش، چنين است:

يزيد، دشمن ترينِ مردم نسبت به عبيد اللّه بن زياد بود؛ امّا به او نياز داشت. پس به او نوشت: «تو را علاوه بر حكومت بصره، به حكومت كوفه هم منصوب مى كنم. حسين، عازم كوفه شده است. از او بر حذر باش. مسلم بن عقيل نيز در كوفه است. او را بكُش». (1)

ليكن اين گزارش، درست نيست و با ديگر نقل ها سازگارى ندارد؛ زيرا امام حسين عليه السلام در آستانه شهادت مسلم به طرف كوفه حركت كرد و شهادت مسلم، مدّتى پس از انتصاب عبيد اللّه و حضور او در كوفه بوده است. بنا بر اين، حركت امام حسين عليه السلام به طرف كوفه، مدّتى پس از آمدن عبيد اللّه به كوفه، اتفاق افتاده است.

به نظر مى رسد آنچه سبب شكل گيرى اين گزارش شده، خَلط دو نامه يزيد به عبيد اللّه است: يكى، نامه انتصاب عبيد اللّه به سِمَتِ فرماندارى كوفه كه آن را پيش از حركت كردن امام حسين عليه السلام به سَمت كوفه نوشته؛ و ديگرى، نامه اى كه پس از حركت كردن امام حسين عليه السلام به طرف كوفه، براى وى نوشته است.


1- تذكرة الخواصّ: ص 241.

ص: 130

4/ 9 خُطبَةُ ابنِ زيادٍ في مَسجِدِ الكوفَةِ وتَحذيرُهُ للنّاسِ مِن مُخالَفَتِهِ

1094. تاريخ الطبري عن أبي ودّاك: لَمّا نَزَلَ [ابنُ زِيادٍ] القَصرَ نودِيَ الصَّلاةُ جامِعَةٌ، قالَ: فَاجتَمَعَ النّاسُ، فَخَرَجَ إلَينا فَحَمِدَ اللّهَ و أثنى عَلَيهِ، ثُمَّ قالَ: أمّا بَعدُ؛ فَإِنَّ أميرَ المُؤمِنينَ أصلَحَهُ اللّهُ وَلّاني مِصرَكُم وثَغرَكُم، و أمَرَني بِإِنصافِ مَظلومِكُم، وإعطاءِ مَحرومِكُم، وبِالإِحسانِ إلى سامِعِكُم ومُطيعِكُم، وبِالشِّدَّةِ عَلى مُريبِكُم (1) وعاصيكُم، و أنَا مُتَّبِعٌ فيكُم أمرَهُ، ومُنَفِّذٌ فيكُم عَهدَهُ، فَأَنَا لِمُحسِنِكُم ومُطيعِكُم كَالوالِدِ البَرِّ، وسَوطي وسَيفي عَلى مَن تَرَكَ أمري، وخالَفَ عَهدي، فَليُبقِ امرُؤٌ عَلى نَفسِهِ، الصِّدقُ يُنبِئُ عَنكَ لَا الوَعيدُ! ثُمَّ نَزَلَ. (2)

1095. الأخبار الطوال: نَظَرَ ابنُ زِيادٍ مِن تَباشيرِهِم بِالحُسَينِ عليه السلام إلى ما ساءَهُ، و أقبَلَ حَتّى دَخَلَ المَسجِدَ الأَعظَمَ، ونودِيَ فِي النّاسِ فَاجتَمَعوا، وصَعِدَ المِنبَرَ، فَحَمِدَ اللّهَ و أثنى عَلَيهِ، ثُمَّ قالَ:

يا أهلَ الكوفَةِ، إنَّ أميرَ المُؤمِنينَ قَد وَلّاني مِصرَكُم، وقَسَّمَ فَيأَكُم فيكُم، و أمَرَني بِإِنصافِ مَظلومِكُم، وَالإِحسانِ إلى سامِعِكُم ومُطيعِكُم، وَالشِّدَّةِ عَلى عاصيكُم ومُريبِكُم، و أنَا مُنتَهٍ في ذلِكَ إلى أمرِهِ، و أنَا لِمُطيعِكُم كَالوالِدِ الشَّفيقِ، ولِمُخالِفِكُم

كَالسَّمِّ النَّقيعِ (3)، فَلا يُبقِيَنَّ أحَدٌ مِنكُم إلّا عَلى نَفسِهِ.

ثُمَّ نَزَلَ، فَأَتى القَصرَ فَنَزَلَهُ، وَارتَحَلَ النُّعمانُ بنُ بَشيرٍ نَحوَ وَطَنِهِ بِالشّامِ. (4)


1- الرِّيبةُ والرّيْبُ: الشكّ والظنّة والتُهمة(لسان العرب: ج 1 ص 442 «ريب»).
2- تاريخ الطبري: ج 5 ص 358، أنساب الأشراف: ج 2 ص 336، الكامل في التاريخ: ج 2 ص 536، مقاتل الطالبيّين: ص 100، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي: ج 1 ص 200، البداية والنهاية: ج 8 ص 153؛ الإرشاد: ج 2 ص 44، إعلام الورى: ج 1 ص 438، بحار الأنوار: ج 44 ص 341 كلّها نحوه وراجع: الملهوف: ص 114.
3- السمُّ الناقِع: أي القاتل(النهاية: ج 5 ص 109 «نقع»).
4- الأخبار الطوال: ص 232.

ص: 131

4/ 9 سخنرانى ابن زياد در مسجد كوفه و ترساندن مردم از مخالفت با خويش

1094. تاريخ الطبرى به نقل از ابو ودّاك: چون ابن زياد وارد قصر شد، مردم را به نماز فرا خواند. مردم، اجتماع كردند. عبيد اللّه بيرون آمد و حمد و ثناى خدا را به جا آورد و آن گاه گفت: امّا بعد، به راستى كه امير مؤمنان كه خدا، امورش را سامان بخشد مرا بر شهر و مرزهاى شما گمارده است و مرا به رعايت انصاف با ستم ديدگان شما و بخشش به تهى دستانتان و نيكى به افراد مطيع و حرف شنو و سختگيرى بر سركشان و اهل ترديدتان، دستور داده است.

من، فرمان او را در ميان شما اجرا مى كنم و پيمانش را عملى مى سازم. براى نيكوكار و اهل اطاعت، پدرى مهربان هستم و تازيانه و شمشيرم، براى كسانى خواهد بود كه از دستورم سرپيچى و با پيمانم مخالفت ورزند. هر كسى بايد خود را حفظ كند. اين، نصيحت بود، نه تهديد.

آن گاه فرود آمد.

1095. الأخبار الطوال: ابن زياد از تهنيت گفتن هاى مردم به حسين عليه السلام ناراحت شد و آمد تا به مسجد جامع وارد شد. مردم را براى اجتماع، خبر كردند. عبيد اللّه بر منبر رفت و حمد و ثناى خدا را به جا آورد و گفت: اى كوفيان! به راستى كه امير مؤمنان، مرا بر شهر شما گمارده و ثروت هايتان را ميانتان تقسيم كرده و مرا به رعايت انصاف با ستم ديدگان شما و نيكى به افراد مطيع و حرف شنو و سختگيرى بر سركشان و اهل ترديدتان، دستور داده است.

من، فرمان او را اجرا مى كنم و براى افراد مطيع، پدرى مهربان و براى مخالفان، زهرِ كشنده ام. هر يك از شما، مراقب خود باشد و خود را نگه دارد.

آن گاه از منبر، فرود آمد و به سمت قصر، راه افتاد و وارد قصر شد. نعمان هم به سوى وطن خود، شام، حركت كرد.

ص: 132

1096. الفتوح: لَمّا أصبَحَ [ابنُ زِيادٍ] نادى الصَّلاةَ جامِعَةً، فَاجتَمَعَ النّاسُ إلَى المَسجِدِ الأَعظَمِ، فَلَمّا عَلِمَ أنَّهُم قَد تَكامَلوا، خَرَجَ إلَيهِم مُتَقَلِّدا بِسَيفٍ، مُتَعَمِّما بِعِمامَةٍ، حَتّى صَعِدَ المِنبَرَ، فَحَمِدَ اللّهَ و أثنى عَلَيهِ، ثُمَّ قالَ:

أمّا بَعدُ يا أهلَ الكوفَةِ، فَإِنَّ أميرَ المُؤمِنينَ يَزيدَ بنَ مُعاوِيَةَ، وَلّاني مِصرَكُم وثَغرَكُم، و أمَرَني أن اغيثَ مَظلومَكُم، و أن اعطِيَ مَحرومَكُم، و أن احسِنُ إلى سامِعِكُم ومُطيعِكُم، وبِالشِّدَّةِ عَلى مُريبِكُم، و أنَا مُتَّبِعٌ في ذلِكَ أمرَهُ، ومُنَفِّذٌ فيكُم عَهدَهُ، وَالسَّلامُ. ثُمَّ نَزَلَ ودَخَلَ القَصرَ.

فَلَمّا كانَ اليَومُ الثّاني، خَرَجَ إلَى النّاسِ ونادى بِالصَّلاةِ جامِعَةً، فَلَمَّا اجتَمَعَ النّاسُ، خَرَجَ إلَيهِم بِزِيّ خِلافَ ما خَرَجَ بِهِ أمسِ، فَصَعِدَ المِنبَرَ، فَحَمِدَ اللّهَ و أثنى عَلَيهِ، ثُمَّ قالَ:

أمّا بَعدُ، فَإِنَّهُ لا يَصلُحُ هذَا الأَمرُ إلّا في شِدَّةٍ مِن غَيرِ عُنفٍ، ولينٍ في غَيرِ ضَعفٍ، و أن آخُذَ مِنكُمُ البَري ءَ بِالسَّقيمِ، وَالشّاهِدَ بِالغائِبِ، وَالولِيَّ بِالوَلِيِّ.

قالَ: فَقامَ إلَيهَ رَجُلٌ مِن أهلِ الكوفَةِ، يُقالُ لَهُ أسَدُ بنُ عَبدِ اللّهِ المُرِّيُّ، فَقالَ: أيُّهَا الأَميرُ! إنَّ اللّهَ تَبارَكَ وتَعالى يَقولُ: «وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى» (1)، وإنَّمَا المَرءُ بِجَدِّهِ،

وَالسَّيفُ بِحَدِّهِ، وَالفَرَسُ بِشَدِّهِ، وعَلَيكَ أن تَقولَ، وعَلَينا أن نَسمَعَ، فَلا تُقَدِّم فَينَا السَّيِّئَةَ قَبلَ الحَسَنَةِ.

قالَ: فَسَكَتَ عُبَيدُ اللّهِ بنُ زِيادٍ، ونَزَلَ عَنِ المِنبَرِ، فَدَخَلَ قَصرَ الإِمارَةِ. (2)


1- فاطر: 18.
2- الفتوح: ج 5 ص 39.

ص: 133

1096. الفتوح: چون صبح شد، ابن زياد، مردم را براى اجتماع در مسجد و نماز، فرا خواند. مردم در مسجد جامع، اجتماع كردند. عبيد اللّه وقتى دانست كه مردم جمع شده اند، از قصر بيرون آمد، در حالى كه شمشير بر كمر و عمامه بر سر داشت و بالاى منبر رفت. آن گاه حمد و ثناى خدا را به جا آورد و گفت: امّا بعد، اى كوفيان به راستى كه يزيد بن معاويه، مرا بر شهر و مرزهاى شما گمارده است و به من دستور داده كه ستم ديده تان را يارى كنم، به تهى دستتان ببخشم، به مطيع و حرف شنوتان، احسان كنم و بر سركش و اهل ترديدتان، سخت بگيرم. من از دستور يزيد در اين امور، پيروى و عهدش را ميان شما اجرا مى كنم. والسلام!

آن گاه فرود آمد و وارد قصر شد.

او روز دوم نيز از قصر، بيرون آمد و مردم را به مسجد فرا خواند. وقتى مردم اجتماع كردند، با شكل و شمايلى غير از روز گذشته نزد مردم آمد و بر منبر رفت و خدا را حمد كرد و او را سپاس گزارد. آن گاه گفت: امّا بعد، به راستى كه اين كارها جز با قاطعيتِ بدون خشونت و نرمىِ بدون سستى، سامان نمى گيرد. من، بى گناه را به خاطر گناهكار و حاضر را به خاطر غايب و دوست را به خاطر دوست، كيفر خواهم كرد.

آن گاه مردى كوفى به نام اسد بن عبد اللّه مُرّى برخاست و گفت: اى امير! خداوند تبارك و تعالى مى فرمايد: «گناه كسى راى كسى ديگر، بر گردن نمى گيرد». همانا آدمى را به تلاش، شمشير را به بُرندگى و اسب را به دوندگى مى شناسند. وظيفه تو، سخن

گفتن است و وظيفه ما شنيدن است. در حقّ ما، بدى را پيش از خوبى، عرضه مدار(تهديد را بر نرمى، مقدّم مكن).

عبيد اللّه بن زياد، سكوت كرد و از منبر، فرود آمد و داخل قصر حكومتى شد.

ص: 134

1097. مثير الأحزان: لَمّا أصبَحَ [ابنُ زِيادٍ] قامَ خاطِبا، وعَلَيهِم عاتِبا، ولِرُؤَسائِهِم مُؤَنِّبا (1) ولِأَهلِ الشِّقاقِ مُعاتِبا، ووَعَدَهُم بِالإِحسانِ عَلى لُزومِ طاعَتِهِ، وبِالإِساءَةِ عَلى مَعصِيَتِهِ وَالخُروجِ عَن حَوزَتِهِ. (2)

ثُمَّ قالَ: يا أهلَ الكوفَةِ! إنَّ أميرَ المُؤمِنينَ يَزيدُ وَلّاني بَلَدَكُم، وَاستَعمَلَني عَلى مِصرِكُم، و أمَرَني بِقِسمَةِ فَيئِكُم بَينَكُم، وإنصافِ مَظلومِكُم مِن ظالِمِكُم، و أخذِ الحَقِّ لِضَعيفِكُم مِن قَوِيِّكُم، وَالإِحسانِ إلَى السّامِعِ المُطيعِ، وَالتَّشديدِ عَلَى المُريبِ، فَأَبلِغوا هذَا الرَّجُلَ الهاشِمِيَّ مَقالَتي، لِيَتَّقِيَ غَضَبي. ونَزَلَ.

يَعني بِالهاشِمِيِّ: مُسلِمَ بنَ عَقيلٍ (3).

4/ 10 سِياسَةُ ابنِ زِيادٍ لِلسَّيطَرَةِ عَلَى الكوفَةِ

1098. تاريخ الطبري عن أبي ودّاك: أَخَذَ [ابنُ زِيادٍ] العُرَفاءَ وَالنّاسَ أخذا شَديدا، فَقالَ:

اكتُبوا إلَيَّ الغُرَباءَ، ومَن فيكُم مِن طِلبَةِ أميرِ المُؤمِنينَ، ومَن فيكُم مِنَ الحَرورِيَّةِ و أهلِ الرَّيبِ، الَّذينَ رَأيُهُمُ الخِلافُ وَالشِّقاقُ، فَمَن كَتَبَهُم لَنا فَبَري ءٌ، ومَن لَم يَكتُب

لَنا أحَدا فَيَضمَنُ لَنا ما في عَرافَتِهِ ألّا يُخالِفَنا مِنهُم مُخالِفٌ، ولا يَبغي عَلَينا مِنهُم باغٍ، فَمَن لَم يَفعَل بَرِئَت مِنهُ الذِّمَّةُ، وحَلالٌ لَنا مالُهُ وسَفكُ دَمِهِ.

و أيُّما عَريفٍ (4) وُجِدَ في عَرافَتِهِ مِن بُغيَةِ أميرِ المُؤمِنينَ أحَدٌ لَم يَرفَعهُ إلَينا، صُلِبَ عَلى بابِ دارِهِ، والقِيَت تِلكَ العَرافَةُ مِنَ العَطاءِ، وسُيِّرَ إلى مَوضِعٍ بِعُمانَ الزّارَةِ (5).


1- أنَّبَهُ: عنّفه ولامه(الصحاح: ج 1 ص 89 «أنب»).
2- الحَوزة: الناحية، وحوزة الإسلام: حدوده ونواحيه(مجمع البحرين: ج 1 ص 472 «حوز»).
3- مثير الأحزان: ص 30، بحار الأنوار: ج 44 ص 340.
4- العَريفُ: هو القَيِّم بامور القبيلة أو الجماعة من الناس يَلي اموركم، ويتعرّف الأمير منه أحوالهم(النهاية: ج 3 ص 218 «عرف»).
5- تاريخ الطبري: ج 5 ص 359، الكامل في التاريخ: ج 2 ص 536؛ الإرشاد: ج 2 ص 44، بحار الأنوار: ج 44 ص 341 وراجع: البداية والنهاية: ج 8 ص 154 وإعلام الورى: ج 1 ص 438.

ص: 135

1097. مثير الأحزان: چون صبح شد، ابن زياد براى سخنرانى به پا خاست، در حالى كه مردم را سرزنش مى كرد و رؤساى قبايل را توبيخ مى نمود و اهل تفرقه و سركشى را [از كيفر] مى ترساند. آنان را به نيكى در صورت پيروى، و بدى و بيرون شدن از حوزه حكومت، در صورت نافرمانى، وعده داد.

آن گاه گفت: اى كوفيان! به راستى كه امير مؤمنان، يزيد، مرا والى شهر شما قرار داده و به عنوان كارگزار حكومت بر اين شهر، انتخاب كرده است. او به من دستور داده ثروت هاى عمومى را ميان شما تقسيم كنم، انصاف [و عدالت] را براى ستم ديده در برابر ظالم رعايت نمايم، حقوق ناتوانان را از قدرتمندان بگيرم، به حرف شنو و مطيع، نيكى كنم و بر تفرقه افكن، سخت بگيرم. سخنم را به اين مرد هاشمى برسانيد تا از خشم من پروا كند.

آن گاه از منبر، پايين آمد. منظور او از هاشمى، مسلم بن عقيل بود

4/ 10 سياست ابن زياد براى تسلّط بر كوفه

1098. تاريخ الطبرى به نقل از ابو ودّاك: ابن زياد بر سران قبيله ها و مردم، بسيار سخت گرفت و گفت: نام افراد غريبه و كسانى كه امير مؤمنان به دنبال آنان است و پيروان خوارج و افراد تفرقه افكن را كه عقيده به مخالفت و جدايى دارند، برايم بنويسيد. هر كس نام اين افراد را بنويسد، چيزى بر عهده اش نيست؛ ولى اگر ننويسد، بايد تضمين كند كه در محدوده قبيله او، كسى با ما مخالفت نمى ورزد و بر ضدّ

حكومت، سركشى نخواهد داشت و اگر چنين نكند، حكومت، نسبت به او تعهّدى نخواهد داشت و مال و خونش براى ما حلال است. هر سردسته قبيله كه در محدوده او، يكى از كسانى يافت شود كه مورد پيگرد امير مؤمنان است و او را به ما معرّفى نكرده باشد، بر درِ خانه اش به چارميخْ كشيده مى شود و حقّ نقابت وى، مُلغا مى گردد و به جنگلى در عُمان، تبعيد مى شود.

ص: 136

1099. مطالب السؤول: لَمّا دَخَلَ [ابنُ زِيادٍ] قَصرَ الإِمارَةِ و أصبَحَ، جَمَعَ النّاسَ وقالَ و أرعَدَ و أبرَقَ، وقَتَلَ وفَتَكَ، وسَفَكَ وَانتَهَكَ، وعَمَلُهُ ومَا اعتَمَدَهُ مَشهورٌ في تَحَيُّلِهِ، حَتّى ظَفِرَ بِمُسلِمِ بنِ عَقيلٍ وقَتَلَهُ. (1)

1100. الفصول المهمّة: دَخَلَ [ابنُ زِيادٍ] القَصرَ وباتَ بِهِ، فَلَمّا أصبَحَ جَمَعَ النّاسَ فَصالَ وجالَ، وقالَ فَطالَ، و أرعَدَ و أبرَقَ، ومَسَكَ جَماعَةً مِن أهلِ الكوفَةِ فَقَتَلَهُم فِي السّاعَةِ، ثُمَّ إنَّهُ تَحَيَّلَ عَلَيهِم حَتّى ظَفِرَ بِمُسلِمِ بنِ عَقيلٍ، فَمَسَكَهُ وقَتَلَهُ. (2)

1101. تاريخ الطبري عن يونس بن أبي إسحاق السبيعي: لَمّا بَلَغَ عُبيدَ اللّهِ إقبالُ الحُسَينِ عليه السلام مِن مَكَّةَ إلَى الكوفَةِ، بَعَثَ الحُصَينَ بنَ تَميمٍ صاحِبَ شُرَطِهِ حَتّى نَزَلَ القادِسِيَّةَ، ونَظَّمَ الخَيلَ ما بَينَ القادِسِيَّةِ إلى خَفّانَ (3)، وما بَينَ القادِسِيَّةِ

إلَى القُطقُطانَةِ (4) وإلى لَعلَعٍ (5). (6)


1- مطالب السؤول: ص 74؛ كشف الغمّة: ج 2 ص 255.
2- الفصول المهمّة: ص 183.
3- خَفّان: موضع قرب الكوفة، يسلكه الحجّاج أحيانا، وقيل: فوق القادسيّة(معجم البلدان: ج 2 ص 379) وراجع: الخريطة رقم 4 في آخر مجلّد 5.
4- القُطقُطانة: موضع قرب الكوفة من جهة البرّيّة(معجم البلدان: ج 4 ص 374) وراجع: الخريطة رقم 4 في آخر مجلّد 5.
5- لَعْلَع: منزل بين البصرة والكوفة، ومنها إلى القادسيّة ستّة أميال(معجم البلدان: ج 5 ص 18) وراجع: الخريطة رقم 4 في آخر مجلّد 5.
6- تاريخ الطبري: ج 5 ص 394؛ الإرشاد: ج 2 ص 69، إعلام الورى: ج 1 ص 446، روضة الواعظين: ص 196 وفيهما صدره إلى «نزل القادسيّة» وفيها «الحصين بن نمير».

ص: 137

1099. مطالب السؤول: ابن زياد چون وارد قصر حكومتى شد، فردايش مردم را جمع كرد و بسيار تهديد نمود و ترساند، و كُشت و غارت كرد، و خون ريخت و هتك حرمت نمود. حيله ها و رفتار او، مشهور است و [با همين حيله ها و رفتارها] بر مسلم، دست يافت و وى را كشت.

1100. الفصول المهمّة: ابن زياد، وارد قصر شد و شب را سپرى كرد و چون صبح شد، مردم را جمع كرد و بسيار با ابّهت و كوبندگى، جولان داد، و سخن گفت و پُرگويى كرد، و تهديد كرد و ترساند، و گروهى از كوفيان را گرفت و بدون درنگ كشت. آن گاه نيرنگ ها به كار گرفت تا بر مسلم، دست يافت و او را دستگير كرد و كشت.

1101. تاريخ الطبرى به نقل از يونس بن ابى اسحاق سبيعى: عبيد اللّه چون خبر حركت حسين عليه السلام را از مكّه به طرف كوفه شنيد، حُصَين بن تميم (1) كه رئيس شُرطه هاى(پاسبانان) او بود را فرستاد و او در قادسيّه مستقر گرديد و نيروهاى سواره را در محورهاى قادسيّه به خَفّان (2) و قادسيّه به قُطقُطانه (3) و قادسيّه تا لَعلَع (4) قرار داد.


1- در برخى منابع، «حصين بن نُمَير» آمده است.
2- خَفّان: محلّى نزديك كوفه(ر. ك: نقشه شماره 4 در پايان جلد 5).
3- قُطقُطانه: محلّى نزديك كوفه از طرف خشكى(ر. ك: نقشه شماره 4 در پايان جلد 5).
4- لَعلَع: محلّى ميان بصره و كوفه، در شش مايلى قادسيّه(ر. ك: نقشه شماره 4 در پايان جلد 5).

ص: 138

1102. الفتوح: مَضى قَيسٌ إلَى الكوفَةِ، وعُبيدُ اللّهِ بنُ زِيادٍ قَد وَضَعَ المَراصِدَ وَالمَصابيحَ عَلَى الطُّرُقِ، فَلَيسَ أحَدٌ يَقدِرُ أن يَجوزَ إلّا فُتِّشَ. (1)

1103. الأخبار الطوال: إنَّ ابنَ زِيادٍ وَجَّهَ بِالحُصَينِ بنِ نُمَيرٍ وكانَ عَلى شُرَطِهِ في أربَعَةِ آلافِ فارِسٍ مِن أهلِ الكوفَةِ، و أمَرَهُ أن يُقيمَ بِالقادِسِيَّةِ إلَى القُطقُطانَةِ، فَيمنَعَ مَن أرادَ النُّفوذَ مِن ناحِيَةِ الكوفَةِ إلَى الحِجازِ، إلّا مَن كانَ حاجّا أو مُعتَمِرا، ومَن لا يُتَّهَمُ بِمُمالَأَةِ (2) الحُسَينِ عليه السلام. (3)

1104. الإرشاد: كانَ عُبَيدُ اللّهِ بنُ زِيادٍ أمَرَ فَاخِذَ ما بَينَ واقِصَةَ إلى طَريقِ الشّامِ، إلى طَريقِ البَصرَةِ، فَلا يَدَعونَ أحَدا يَلِجُ (4) ولا أحَدا يَخرُجُ، و أقبَلَ الحُسَينُ عليه السلام لا يَشعُرُ بِشَي ءٍ، حَتّى لَقِيَ الأَعرابَ فَسَأَلَهُم، فَقالوا: لا وَاللّهِ ما نَدري، غَيرَ أنّا لا نَستَطيعُ أن نَلِجَ أو نَخرُجَ! فَسارَ تِلقاءَ وَجهِهِ عليه السلام. (5)

1105. تاريخ الطبري عن عقبة بن أبي العيزار: قالَ لَهُمُ الحُسَينُ عليه السلام: أخبِروني خَبَرَ النّاسِ

وَراءَكُم. فَقالَ لَهُ مُجَمِّعُ بنُ عَبدِ اللّهِ العائِذِيُّ وهُوَ أحَدُ النَّفَرِ الأَربَعَةِ الَّذينَ جاؤوهُ [مِنَ الكوفَةِ]: أمّا أشرافُ النّاسِ فَقَد اعظِمَت رِشوَتُهُم، ومُلِئَت غَرائِرُهُم (6)، يُستَمالُ وُدُّهُم، ويُستَخلَصُ بِهِ نَصيحَتُهُم، فَهُم إلبٌ (7) واحِدٌ عَلَيكَ، و أمّا سائِرُ النّاسِ بَعدُ، فَإِنَّ أفئِدَتَهُم تَهوي إلَيكَ، وسُيوفَهُم غَدا مَشهورَةٌ عَلَيكَ. (8)


1- الفتوح: ج 5 ص 82.
2- مالأَهُ مُمالَأة: عاونه معاونة(المصباح المنير: ص 580 «ملأ»).
3- الأخبار الطوال: ص 243.
4- وَلَجَ يَلِجُ: دخل(تاج العروس: ج 3 ص 509 «ولج»).
5- الإرشاد: ج 2 ص 72، روضة الواعظين: ص 196، بحار الأنوار: ج 44 ص 371.
6- الغِرارة: وعاء يوضع فيه القمح ونحوه، والجمع غرائر(المعجم الوسيط: ج 2 ص 648 «غرّ»).
7- إلْبٌ واحدٌ: أي جمع واحد بكسر الهمزة، والفتح لغةٌ(المصباح المنير: ص 18 «ألب»).
8- تاريخ الطبري: ج 5 ص 405، أنساب الأشراف: ج 3 ص 382، الكامل في التاريخ: ج 2 ص 553 وفيه «مجمع بن عبيد اللّه العائذي» وكلاهما نحوه، البداية والنهاية: ج 8 ص 173 وفيه «مجمع بن عبد اللّه العامري» وراجع: مثير الأحزان: ص 44.

ص: 139

1102. الفتوح: قيس [بن مُسهِر صَيداوى] وارد كوفه شد، در حالى كه عبيد اللّه، نگهبان ها و چراغ هايى را بر راه ها گذارده بود و كسى نمى توانست بدون بازرسى، عبور كند.

1103. الأخبار الطوال: ابن زياد، حُصَين بن نُمَير كه رئيس شُرطه بود را به همراه چهار هزار سواره از كوفيان، اعزام كرد و دستور داد در مسير قادسيّه به قُطقُطانه، مستقر شود و از خروج افراد از كوفه به سمت حجاز، ممانعت كند، مگر كسانى كه براى حج يا عمره بيرون مى روند و يا متّهم به يارى و دوستى با حسين عليه السلام نيستند.

1104. الإرشاد: عبيد اللّه بن زياد، دستور داد كه راه هاى ميان واقصه به شام و [شام به] بصره بسته شود و كسى وارد و خارج نشود. حسين عليه السلام به طرف كوفه مى آمد و از اوضاع و احوال، خبر نداشت. به باديه نشينان برخورد كرد و از آنان پرسيد. گفتند: به خدا سوگند، چيزى نمى دانيم؛ ولى نمى توانيم خارج يا وارد شويم.

حسين عليه السلام راه را به پيش، ادامه داد.

1105. تاريخ الطبرى به نقل از عُقبة بن ابى العَيزار: حسين عليه السلام به آنان فرمود: «مرا از مردم پشت سرتان، مطّلع سازيد».

مُجَمّع بن عبد اللّه عائذى كه يكى از چهار نفرى بود كه از كوفه آمده بودند گفت: به اشراف مردم، رشوه هاى سنگين داده شده و انبان هايشان پُر [از سيم و زر]

گشته و مورد محبّت قرار گرفته اند و بدين وسيله خيرخواهىِ خالصانه شان خريدارى شده است. تمام آنان، بر ضدّ شمايند؛ امّا ديگر مردم، هنوز دل هايشان به شما ميل دارد؛ ولى شمشيرهايشان فردا، بر ضدّ شماست

ص: 140

4/ 11 تَحَوُّلُ مُسلِمٍ إلى بَيتِ هانِئِ بنِ عُروَةَ (1)

1106. تاريخ الطبري عن أبي الودّاك: سَمِعَ مُسلِمُ بنُ عَقيلٍ بِمَجي ءِ عُبَيدِ اللّهِ ومَقالَتِهِ الَّتي قالَها، وما أخَذَ بِهِ العُرَفاءَ وَالنّاسَ، فَخَرَجَ مِن دارِ المُختارِ وقَد عُلِمَ بِهِ حَتَّى انتَهى إلى دارِ هانِئِ بنِ عُروَةَ المُرادِيِّ، فَدَخَلَ بابَهُ، و أرسَلَ إلَيهِ أنِ اخرُج، فَخَرَجَ إلَيهِ هانِئٌ، فَكَرِهَ هانِئٌ مَكانَهُ حينَ رَآهُ.

فَقالَ لَهُ مُسلِمٌ: أتَيتُكَ لِتُجيرَني وتُضَيِّفَني، فَقالَ: رَحِمَكَ اللّهُ، لَقَد كَلَّفتَني شَطَطا (2)، ولَولا دُخولُكُ داري وثِقَتُكَ، لَأَحبَبتُ ولَسَأَلتُكَ أن تَخرُجَ عَنّي، غَيرَ أنَّهُ يَأخُذُني مِن ذلِكَ ذِمامٌ (3)، ولَيسَ مَردودٌ مِثلي عَلى مِثلِكَ عَن جَهلٍ، ادخُل.

فَآواهُ، و أخَذَتِ الشّيعَةُ تَختَلِفُ إلَيهِ في دارِ هانِئِ بنِ عُروَةَ. (4)


1- راجع: الخريطة رقم 1 في آخر مجلّد 4.
2- الشَّطَطُ: مجاوزة القَدْر في بيع أو طلب أو احتكام(لسان العرب: ج 7 ص 334 «شطط»).
3- الذِّمام: الحقّ والحُرمة(لسان العرب: ج 12 ص 221 «ذمم»).
4- تاريخ الطبري: ج 5 ص 361، أنساب الأشراف: ج 2 ص 336، الكامل في التاريخ: ج 2 ص 537، مقاتل الطالبيّين: ص 100 كلّها نحوه وراجع: المحبّر: ص 480.

ص: 141

4/ 11 رفتن مسلم به خانه هانى بن عُروه

4/ 11 رفتن مسلم به خانه هانى بن عُروه (1)

1106. تاريخ الطبرى به نقل از ابو ودّاك: مسلم بن عقيل، خبر آمدن عبيد اللّه و سخنرانى او را شنيد و از سختگيرى هايش بر مردم و سران قبايل، باخبر گشت. او از خانه مختار كه لو رفته بود بيرون آمد و به منزل هانى بن عروه مرادى رسيد. بر آستان در ايستاد و كسى را در پى او فرستاد كه بيرون بيايد. هانى بيرون آمد و از بودن مسلم در آن جا، ناراحت شد.

مسلم به وى گفت: نزد تو آمده ام تا مرا پناه دهى و ميزبانى كنى.

هانى گفت: خدا، تو را رحمت كند! مرا به بيش از ظرفيت و طاقتم تكليف مى كنى. اگر نبود كه بر درِ خانه ام آمده اى و به من اعتماد كرده اى، دوست مى داشتم و از تو درخواست مى كردم از اين جا بروى؛ ليكن حرمتْ داشتن تو نمى گذارد و سزاوار نيست كسى مانند من، كسى مانند تو را برگرداند. داخل شو.

هانى، او را پناه داد و شيعيان در خانه هانى بن عروه با مسلم، رفت و آمد

داشتند.


1- ر. ك: نقشه شماره 1 در پايان جلد 4.

ص: 142

1107. الإرشاد: لَمّا سَمِعَ مُسلِمُ بنُ عَقيلٍ رَحِمَهُ اللّهُ بِمَجي ءِ عُبَيدِ اللّهِ بنِ زِيادٍ الكوفَةَ، ومَقالَتِهِ الَّتي قالَها، وما أخَذَ بِهِ العُرَفاءَ وَالنّاسَ، خَرَجَ مِن دارِ المُختارِ حَتَّى انتَهى إلى دارِ هانِئِ بنِ عُروَةَ فَدَخَلَها، و أخَذَتِ الشّيعَةُ تَختَلِفُ إلَيهِ في دارِ هانِئٍ عَلى تَسَتُّرٍ وَاستِخفاءٍ مِن عُبَيدِ اللّهِ، وتَواصَوا بِالكِتمانِ. (1)

1108. الأخبار الطوال: بَلَغَ مُسلِمَ بنَ عَقيلٍ قُدومُ عُبَيدِ اللّهِ بنِ زِيادٍ، وَانصرافِ النُّعمانِ، وما كانَ مِن خُطبَةِ ابنِ زِيادٍ ووَعيدِهِ، فَخافَ عَلى نَفسِهِ. فَخَرَجَ مِنَ الدّارِ الَّتي كانَ فيها بَعدَ عَتَمَةٍ، حَتّى أتى دارَ هانِئِ بنِ وَرَقَةَ المَذحِجِيِّ، وكانَ مِن أشرافِ أهلِ الكوفَةِ، فَدَخَلَ دارَهُ الخارِجَةَ، فَأَرسَلَ إلَيهِ وكانَ في دارِ نِسائِهِ، يَسأَلُهُ الخُروجَ إلَيهِ، فَخَرَجَ إلَيهِ. وقامَ مُسلِمٌ، فَسَلَّمَ عَلَيهِ، وقالَ: إنّي أتَيتُكَ لِتُجيرَني وتُضَيِّفَني.

فَقالَ لَهُ هانِئٌ: لَقَد كَلَّفتَني شَطَطا بِهذَا الأَمرِ، ولَولا دُخولُكَ مَنزِلي لَأَحبَبتُ أن تَنصَرِفَ عَنّي، غَيرَ أنَّهُ قَد لَزِمَني ذِمامٌ لِذلِكَ. فَأَدخَلَهُ دارَ نِسائِهِ، و أفرَدَ لَهُ ناحِيَةً مِنها. وجَعَلَتِ الشّيعَةُ تَختَلِفُ إلَيهِ في دارِ هانِئٍ. (2)

1109. الملهوف: لَمّا سَمِعَ مُسلِمُ بنُ عَقيلٍ بِذلِكَ [أي بِقُدومِ ابنِ زِيادٍ]، خافَ عَلى نَفسِهِ مِنَ الاشتِهارِ، فَخَرَجَ مِن دارِ المُختارِ، وقَصَدَ دارَ هانِئِ بنِ عُروَةَ فَآواهُ، وكَثُرَ اختِلافُ

الشّيعَةِ إلَيهِ، وكانَ عُبَيدُ اللّهِ بنُ زِيادٍ قَد وَضَعَ المَراصِدَ (3) عَلَيهِ. (4)


1- الإرشاد: ج 2 ص 45، إعلام الورى: ج 1 ص 438، بحار الأنوار: ج 44 ص 341.
2- الأخبار الطوال: ص 233.
3- رَصَدْتَهُ: إذا قَعَدتَ له على طريقه تترقّبه(النهاية: ج 2 ص 226 «رصد»).
4- الملهوف: ص 114، مثير الأحزان: ص 31 نحوه.

ص: 143

1107. الإرشاد: چون مسلم بن عقيل كه خداوند، او را رحمت كند خبر آمدن عبيد اللّه بن زياد به كوفه و سخنانش را شنيد و از سختگيرى هايش بر سران قبايل و ديگر مردم باخبر شد، از خانه مختار به سمت خانه هانى بيرون آمد و به خانه هانى وارد شد و شيعيان به صورت ناشناس و پنهانى و با سفارش يكديگر به كتمان امور، با مسلم در خانه هانى، رفت و آمد مى كردند.

1108. الأخبار الطوال: مسلم بن عقيل، چون خبر آمدن عبيد اللّه بن زياد و بازگشت نعمان و سخنرانى ابن زياد و تهديدهايش را شنيد، بر جان خود ترسيد و از خانه اى كه در آن اقامت داشت، شبانه بيرون آمد و به خانه هانى بن ورقه مَذحِجى كه يكى از اشراف كوفه بود وارد شد. مسلم در بيرونىِ منزل هانى ايستاد و كسى را در پى هانى كه در اندرون بود، فرستاد و درخواست كرد نزد او بيايد. هانى، نزد مسلم آمد. مسلم، بلند شد و بر او سلام كرد و گفت: آمده ام تا مرا پناه دهى و ميزبانم باشى.

هانى گفت: با اين كار، مرا به بيش از طاقتم تكليف كردى. اگر نه اين بود كه وارد منزلم شده اى، دوست مى داشتم از نزد من بروى؛ ولى با اين كار، حقّى بر من پيدا كرده اى.

آن گاه او را به اندرونى بُرد و محلّى را به وى اختصاص داد. شيعيان در خانه هانى، با او رفت و آمد مى كردند.

1109. الملهوف: مسلم بن عقيل، چون خبر آمدن ابن زياد را شنيد، از معلوم شدن جايش، بر جانش ترسيد و از خانه مختار بيرون آمد و به سمت خانه هانى بن عروه رفت و

او وى را پناه داد. رفت و آمدِ شيعيان نزد او بسيار شد و البتّه عبيد اللّه بن زياد، جاسوسان بسيارى براى او گماشته بود.

ص: 144

1110. الفتوح: سَمِعَ بِذلِكَ مُسلِمُ بنُ عَقيلٍ، وبِقُدومِ عُبَيدِ اللّهِ بنِ زِيادٍ وكَلامِهِ، فَكَأَنَّهُ اتَّقى عَلى نَفسِهِ، فَخَرَجَ مِنَ الدّارِ الَّتي هُوَ فيها في جَوفِ اللَّيلِ، حَتّى أتى دارَ هانِئِ بنِ عُروَةَ المَذحِجِيِّ رَحِمَهُ اللّهُ فَدَخَلَ عَلَيهِ.

فَلَمّا رَآهُ هانِئٌ قامَ إلَيهِ، وقالَ: ما وَراءَكَ؟ جُعِلتُ فِداكَ! فَقالَ مُسلِمٌ: وَرائي ما عَلِمتَ، هذا عُبَيدُ اللّهِ بنُ زِيادٍ الفاسِقُ ابنُ الفاسِقِ قَد قَدِمَ الكوفَةَ، فَاتَّقَيتُهُ عَلى نَفسي، وقَد أقبَلتُ إلَيكَ لِتُجيرَني وتُؤوِيَني، حَتّى أنظُرَ إلى ما يَكونُ.

فَقالَ لَهُ هانِئُ بنُ عُروَةَ: جُعِلتُ فِداكَ! وَاللّهِ لَقَد كَلَّفتَني شَطَطا، ولَولا دُخولُكَ داري لَأَحبَبتُ أن تَنصَرِفَ، غَيرَ أنّي أرى ذلِكَ عارا عَلَيَّ، أن يَكونَ رَجُلٌ أتاني مُستَجيرا، فَانزِل عَلى بَرَكَةِ اللّهِ.

قالَ: فَنَزَلَ مُسلِمُ بنُ عَقيلٍ في دارِ هانِئٍ المَذحِجِيِّ، وجَعَلَ عُبَيدُ اللّهِ بنُ زِيادٍ يَسأَلُ عَنهُ، فَلَم يَجِد مَن يُرشِدُهُ عَلَيهِ.

وجَعَلَتِ الشّيعَةُ تَختَلِفُ إلى مُسلِمٍ رَحِمَهُ اللّهُ في دارِ هانِئٍ، ويُبايِعونَ لِلحُسَينِ عليه السلام سِرّا، ومُسلِمُ بنُ عَقيلٍ يَكتُبُ أسماءَهُم، ويَأخُذُ عَلَيهِمُ العُهودَ وَالمَواثيقَ لا يَركَنونَ ولا يُعَذِّرونَ، حَتّى بايَعَ مُسلِمَ بنَ عَقيلٍ نَيِّفٌ وعِشرونَ ألفا.

قالَ: وهَمَّ مُسلِمُ بنُ عَقيلٍ أن يَثِبَ إلى عُبَيدِ اللّهِ بنِ زِيادٍ، فَيَمنَعُهُ هانِئٌ مِن ذلِكَ

ويَقولُ: لا تَعجَل! فَإِنَّ العَجَلَةَ لا خَيرَ فيها. (1)


1- الفتوح: ج 5 ص 40، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي: ج 1 ص 200 نحوه.

ص: 145

1110. الفتوح: مسلم بن عقيل، چون خبر آمدن عبيد اللّه بن زياد و سخن او را شنيد، گويا بر جان خود ترسيد. نيمه هاى شب از خانه اى كه در آن سكونت داشت، بيرون آمد و به خانه هانى بن عروه مَذحِجى كه خداوند، او را رحمت كند آمد و بر هانى وارد شد. هانى وقتى او را ديد، برايش بلند شد و گفت: جانم فدايت! پشت سرت چه خبر است؟

مسلم گفت: آنچه تو خود مى دانى. عبيد اللّه بن زيادِ فاسق پسر فاسق، وارد كوفه شد و از او بر جان خود ترسيدم. نزد تو آمده ام تا مرا پناه دهى و ميزبانم باشى تا ببينم چه اتّفاقى مى افتد.

هانى به وى گفت: جانم فدايت! مرا به كارى بيش از طاقتم، تكليف كردى. اگر نه اين بود كه به خانه ام وارد شده اى، دوست داشتم باز گردى؛ ولى اين كار را براى خود، ننگ مى دانم كه كسى را كه بر من پناه آورده، باز گردانم. وارد شو، به بركت خدا!

مسلم بن عقيل به خانه هانىِ مَذحِجى، داخل شد. عبيد اللّه بن زياد، يكسر در باره مسلم مى پرسيد؛ ولى كسى او را به محلّ مسلم، راه نمايى نمى كرد.

شيعيان در خانه هانى با مسلم كه خداوند، او را رحمت كند رفت و آمد داشتند و پنهانى با حسين عليه السلام بيعت مى كردند و مسلم بن عقيل، نام آنان را مى نوشت و از آنان عهد و پيمان مى گرفت كه [بعد از اين] به سمت عبيد اللّه نروند و بهانه

نياورند، تا اين كه حدود بيست و چند هزار نفر با مسلم بن عقيل بيعت كردند.

مسلم بن عقيل مى خواست بر عبيد اللّه بن زياد بشورد و حمله كند؛ ولى هانى، او را از اين كار، باز مى داشت و مى گفت: شتاب مكن! در عجله خيرى نيست.

ص: 146

1111. المناقب لابن شهر آشوب: انتَقَلَ مُسلِمٌ مِن دارِ سالِمٍ إلى دارِ هانِي بنِ عُروَةَ المَذحِجِيِّ فِي اللَّيلِ، ودَخَلَ في أمانِهِ، وكانَ يُبايِعُهُ النّاسُ، حَتّى بايَعَهُ خَمسَةٌ وعِشرونَ ألفَ رَجُلٍ، فَعَزَمَ عَلَى الخُروجِ، فَقالَ هاني: لا تَعجَل! (1)

1112. تاريخ الطبري عن عمّار الدهني عن أبي جعفر [الباقر] عليه السلام: تَحَوَّلَ مُسلِمٌ حينَ قَدِمَ عُبَيدُ اللّهِ بنُ زِيادٍ مِنَ الدّارِ الَّتي كانَ فيها، إلى مَنزِلِ هانِئِ بنِ عُروَةَ المُرادِيِّ. (2)

1113. العقد الفريد عن أبي عبيد القاسم بن سلّام: بايَعَ مُسلِمَ بنَ عَقيلٍ أكثَرُ مِن ثَلاثينَ ألفا مِن أهلِ الكوفَةِ، وخَرَجوا مَعَهُ يُريدونَ عُبَيدَ اللّهِ بنَ زِيادٍ، فَجَعَلوا كُلَّما انتَهَوا إلى زُقاقٍ انسَلَّ مِنهُم ناسٌ، حَتّى بَقِيَ في شِرذِمَةٍ (3) قَليلَةٍ.

قالَ: فَجَعَلَ النّاسُ يَرمونَهُ بِالآجُرِّ مِن فَوقِ البُيوتِ، فَلَمّا رَأى ذلِكَ دَخَلَ دارَ هانِئِ بنِ عُروَةَ المُرادِيِّ، وكانَ لَهُ شَرَفٌ ورَأيٌ (4). (5)


1- المناقب لابن شهرآشوب: ج 4 ص 91، بحار الأنوار: ج 44 ص 343.
2- تاريخ الطبري: ج 5 ص 348، تهذيب الكمال: ج 6 ص 424، الإصابة: ج 2 ص 70، مروج الذهب: ج 3 ص 67، سير أعلام النبلاء: ج 3 ص 307 والثلاثة الأخيرة نحوه؛ الأمالي للشجري: ج 1 ص 191، الحدائق الورديّة: ج 1 ص 115 عن الإمام زين العابدين عليه السلام وراجع: تذكرة الخواصّ: ص 242.
3- الشرْذِمَةُ: الطائفة من الناس(الصحاح: ج 5 ص 1960 «شرذم»).
4- يلاحظ على هذا النقل أنّه يختلف عن كلّ النقول الاخرى؛ حيث ذكر أنّ دخول مسلم إلى بيت هانئ كان بعد قيامه على ابن زياد في الكوفة.
5- العقد الفريد: ج 3 ص 364، المحاسن والمساوئ: ص 60 عن أبي معشر، الإمامة والسياسة: ج 2 ص 8، المحن: ص 144، جواهر المطالب: ج 2 ص 265.

ص: 147

1111. المناقب، ابن شهرآشوب: مسلم از خانه سالم، شبانه به خانه هانى بن عروه مَذحِجى رفت و در امان او قرار گرفت. مردم با وى بيعت مى كردند، تا اين كه 25 هزار مرد، بيعت كردند. مسلم، تصميم به قيام گرفت؛ ولى هانى گفت: شتاب مكن!

1112. تاريخ الطبرى به نقل از عمّار دُهنى، از امام باقر عليه السلام: مسلم پس از آمدن عبيد اللّه بن زياد، از خانه اى كه در آن اقامت داشت، به خانه هانى بن عروه مرادى منتقل شد.

1113. العقد الفريد به نقل از ابو عبيد قاسم بن سلّام: بيش از سى هزار نفر از كوفيان با مسلم بن عقيل بيعت كردند. مردم به همراه مسلم به قصد عبيد اللّه بن زياد، قيام كردند؛ ولى به هر كوچه و خيابانى كه مى رسيد، گروهى از مردم، كناره گيرى مى كردند، تا اين كه جمعيت اندكى همراه مسلم، باقى ماندند.

مردم از بالاى خانه ها به طرف مسلم، آجر پرتاب مى كردند. وقتى مسلم وضعيت را اين چنين ديد، به خانه هانى بن عروه مرادى كه داراى موقعيت و جايگاهى بود وارد شد. (1)


1- اين نقل با نقل هاى ديگر، متفاوت است؛ زيرا گفته، وارد شدن مسلم به خانه هانى بن عروه، پس از قيام او بر ضدّ ابن زياد در كوفه بود.

ص: 148

4/ 12 كِتابُ مُسلِمٍ إلَى الإِمامِ عليه السلام يَدعوهُ بِالقُدومِ إلَى الكوفَةِ

1114. تاريخ الطبري عن محمّد بن قيس: كانَ مُسلِمُ بنُ عَقيلٍ قَد كانَ كَتَبَ إلَى الحُسَينِ عليه السلام قَبلَ أن يُقتَلَ لِسَبعٍ وعِشرينَ لَيلَةً: أمّا بَعدُ، فَإنَّ الرّائِدَ لا يَكذِبُ أهلَهُ، إنَّ جَمعَ أهلِ الكوفَةِ مَعَكَ، فَأقبِل حينَ تَقرَأُ كِتابي، وَالسَّلامُ عَلَيكَ. (1)

1115. تاريخ الطبري عن جعفر بن حذيفة الطائي: كانَ مُسلِمُ بنُ عَقيلٍ حَيثُ تَحَوَّلَ إلى دارِ هانِئِ بنِ عُروَةَ، وبايَعَهُ ثَمانِيَةَ عَشَرَ ألفا قَدَّمَ كِتابا إلى حُسَينٍ عليه السلام مَعَ عابِسِ بنِ أبي شَبيبٍ الشّاكِرِيِّ: (2)

أمّا بَعدُ، فَإِنَّ الرّائِدَ (3) لا يَكذِبُ أهلَهُ، وقَد بايَعَني مِن أهلِ الكوفَةِ ثَمانِيَةَ عَشَرَ ألفا، فَعَجِّلِ الإِقبالَ حينَ يَأتيكَ كِتابي؛ فَإِنَّ النّاسَ كُلَّهُم مَعَكَ، لَيسَ لَهُم في آلِ مُعاوِيَةَ رَأيٌ ولا هَوىً، وَالسَّلامُ. (4)

1116. الطبقات الكبرى(الطبقة الخامسة من الصحابة): كَتَبَ [مُسلِمٌ] إلَى الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام: إنّي قَدِمتُ الكوفَةَ، فَبايَعَني مِنهُم إلى أن كَتَبتُ إلَيكَ ثَمانِيَةَ عَشَرَ ألفا، فَعَجِّلِ القُدومَ؛ فَإِنَّهُ لَيسَ دونَها مانِعٌ. (5)

1117. الأخبار الطوال: وَرَدَ كِتابُ مُسلِمِ بنِ عَقيلٍ عَلَى الحُسَينِ عليه السلام: إنَّ الرّائِدَ لا يَكذِبُ أهلَهُ، وقَد بايَعَني مِن أهلِ الكوفَةِ ثَمانِيَةَ عَشَرَ ألفَ رَجُلٍ، فَاقدَم؛ فَإِنَّ جَميعَ النّاسِ

مَعَكَ، ولا رَأيَ لَهُم في آلِ أبي سُفيانَ. (6)


1- تاريخ الطبري: ج 5 ص 395 وراجع: موسوعة الإمام الحسين عليه السلام: ج 5 ص 164(الفصل السابع/ كتاب الإمام عليه السلام إلى أهل الكوفَة بالحاجِرِ من بطنِ الرُّمَّة وشهادةُ رسوله).
2- وزاد في مثير الأحزان: «وقيس بن مسهر الصيداوي».
3- الرائد: الذي يرسل في التماس النجعة وطلب الكلأ، ومن أمثال العرب: «الرائد لا يكذب أهله»، يضرب مثلًا للذي لا يكذب إذا حدّث(لسان العرب: ج 3 ص 187 «رود»).
4- تاريخ الطبري: ج 5 ص 375؛ مثير الأحزان: ص 32 نحوه.
5- الطبقات الكبرى(الطبقة الخامسة من الصحابة): ج 1 ص 458، سير أعلام النبلاء: ج 3 ص 299 نحوه.
6- الأخبار الطوال: ص 243.

ص: 149

4/ 12 نامه مسلم به امام عليه السلام براى آمدن به كوفه

1114. تاريخ الطبرى به نقل از محمّد بن قيس: مسلم بن عقيل، بيست و هفت روز پيش از آن كه كشته شود، براى حسين عليه السلام نوشته بود: «امّا بعد، راه نما، به كسان خود، دروغ نمى گويد. جماعت مردم كوفه، با شمايند. هنگامى كه نامه مرا خواندى، حركت كن. درود بر تو باد!». (1)

1115. تاريخ الطبرى به نقل از جعفر بن حذيفه طايى: مسلم بن عقيل وقتى به خانه هانى بن عروه نقل مكان كرد و هجده هزار نفر با او بيعت كردند نامه اى را به همراه عابس بن ابى شَبيبِ شاكرى (2) براى حسين عليه السلام فرستاد: «امّا بعد، به راستى كه رائد، به بستگانش دروغ نمى گويد. (3) از كوفيان، هجده هزار نفر با من بيعت كرده اند. چون نامه ام به شما رسيد، در آمدن، شتاب كنيد. حقيقتا تمام مردم با شمايند. آنان نسبت به خاندان معاويه هيچ گونه ميل و نظرى ندارند. والسلام!».

1116. الطبقات الكبرى(الطبقة الخامسة من الصحابة): مسلم به حسين بن على عليه السلام چنين نوشت: «من، وارد كوفه شدم و تا زمان نوشتن نامه، هجده هزار نفر بيعت كرده اند. در آمدن، شتاب كنيد كه براى آمدن، هيچ مانعى نيست».

1117. الأخبار الطوال: نامه مسلم بن عقيل به حسين عليه السلام رسيد: «به راستى كه رائد، به بستگانش دروغ نمى گويد. از كوفيان، هجده هزار نفر با من بيعت كرده اند. پس [به

كوفه] وارد شو؛ چرا كه تمام مردم، با شمايند و هيچ نظرى به خاندان ابو سفيان ندارند».


1- ر. ك: ج 5 ص 165(فصل هفتم/ نامه امام عليه السلام به مردم كوفه از منزلگاه حاجِر در بطنُ الرُّمَّه و شهادت فرستاده امام عليه السلام).
2- در مثير الأحزان، نام «قيس بن مسهر صَيداوى» هم افزوده شده است.
3- عبارت «إنّ الرائدَ لا يَكذِبُ أهلَه»، يك ضرب المثل است و در مورد كسى به كار مى رود كه وقتى سخن مى گويد، دروغ نمى گويد. «رائد»، به كسى مى گويند كه اهل قبيله، او را به جستجوى آب و چراگاه مى فرستند.

ص: 150

1118. الإرشاد: كَتَبَ مُسلِمٌ رَحِمَهُ اللّهُ إلَى الحُسَينِ عليه السلام يُخبِرُهُ بِبَيعَةِ ثَمانِيَةَ عَشَرَ ألفا، ويَأمُرُهُ بِالقُدومِ. (1)

1119. تاريخ الطبري عن عمّار الدهني عن أبي جعفر [الباقر] عليه السلام: كَتَبَ مُسلِمُ بنُ عَقيلٍ إلَى الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام يُخبِرُهُ بِبَيعَةِ اثنَي عَشَرَ ألفا مِن أهلِ الكوفَةِ، ويَأمُرُهُ بِالقُدومِ (2).

1120. البداية والنهاية: كَتَبَ مُسلِمٌ إلَى الحُسَينِ عليه السلام لِيَقدَمَ عَلَيها [أيِ الكوفَةِ]، فَقَد تَمَهَّدَت (3) لَهُ البَيعَةُ وَالامورُ (4).

4/ 13 ما رُوِيَ فِي التَّخطيطِ لِاغتِيالِ ابنِ زِيادٍ

1121. تاريخ الطبري عن عيسى بن يزيد الكنانيّ: قَدِمَ شَريكُ بنُ الأَعوَرِ شاكِيا، فَقالَ لِهانِئٍ: مُر مُسلِما يَكُن عِندي؛ فَإِنَّ عُبَيدَ اللّهِ يَعودُني، وقالَ شَريكٌ لِمُسلِمٍ: أرَأَيتَكَ إن أمكَنتُكَ مِن عُبَيدِ اللّهِ، أضارِبُهُ أنتَ بِالسَّيفِ؟ قالَ: نَعَم وَاللّهِ.

وجاءَ عُبَيدُ اللّهِ شَريكا يَعودُهُ في مَنزِلِ هانِئٍ، وقَد قالَ شَريكٌ لِمُسلِمٍ: إذا سَمِعتَني أقولُ: «اسقوني ماءً» فَاخرُج عَلَيه فَاضرِبهُ.

وجَلَسَ عُبَيدُ اللّهِ عَلى فِراشِ شَريكٍ، وقامَ عَلى رَأسِهِ مِهرانُ، فَقالَ: «اسقوني ماءً»، فَخَرَجَت جارِيَةٌ بِقَدَحٍ، فَرَأَت مُسلِما فَزالَت، فَقالَ شَريكٌ: «اسقوني ماءً»، ثُمَّ قالَ الثّالِثَةَ: وَيلَكُم، تَحمونِي الماءَ! اسقونيه ولَو كانَت فيهِ نَفسي، فَفَطِنَ مِهرانُ، فَغَمَزَ عُبَيدَ اللّهِ فَوَثَبَ.

فَقالَ شَريكٌ: أيُّهَا الأَميرُ، إنّي اريدُ أن اوصِيَ إلَيكَ؛ قالَ: أعودُ إلَيكَ.

فَجَعَلَ مِهرانُ يَطَّرِدُ بِهِ، وقالَ: أرادَ وَاللّهِ قَتلَكَ، قالَ: وكَيفَ؟ مَعَ إكرامي شَريكا وفي بَيتِ هانِئٍ، ويَدُ أبي عِندَهُ يَدٌ! فَرَجَعَ. (5)


1- الإرشاد: ج 2 ص 41، روضة الواعظين: ص 192، إعلام الورى: ج 1 ص 437 نحوه، بحار الأنوار: ج 44 ص 336.
2- تاريخ الطبري: ج 5 ص 348، تهذيب الكمال: ج 6 ص 424، تهذيب التهذيب: ج 1 ص 591، مروج الذهب: ج 3 ص 64 نحوه؛ الأمالي للشجري: ج 1 ص 191، الحدائق الورديّة: ص 115 عن الإمام زين العابدين عليه السلام.
3- مهّدت الفراش: بسطته ووطّأته، والتمهُّد: التمكّن(الصحاح: ج 2 ص 541 «مهد»).
4- البداية والنهاية: ج 8 ص 152.
5- تاريخ الطبري: ج 5 ص 360.

ص: 151

1118. الإرشاد: مسلم كه خداوند، او را رحمت كند براى حسين عليه السلام نامه نوشت و به وى بيعت هجده هزار نفر را گزارش داد و از او خواست به كوفه بيايد.

1119. تاريخ الطبرى به نقل از عمّار دُهْنى، از امام باقر عليه السلام: مسلم بن عقيل براى حسين بن على عليه السلام نامه نوشت و به وى خبر داد كه دوازده هزار نفر از كوفيان، بيعت كرده اند و از او خواست به كوفه بيايد.

1120. البداية و النهاية: مسلم براى حسين عليه السلام نامه نوشت كه به كوفه بيايد؛ چرا كه بيعت و امور [ديگر]، مهيّا شده است

4/ 13 گزارش هاى مربوط به نقشه كشتن ابن زياد
اشاره

1121. تاريخ الطبرى به نقل از عيسى بن يزيد كِنانى: شَريك بن اعوَر، با حالت شِكوه از اوضاع و احوال، وارد شد و به هانى گفت: بگو مسلم نزديك من باشد؛ چون عبيد اللّه مى خواهد از من ديدن كند.

شريك به مسلم گفت: اگر عبيد اللّه را در دسترس تو قرار دهم، آيا او را با شمشير مى زنى؟

مسلم گفت: بله، به خدا!

عبيد اللّه براى ديدن شريك، به خانه هانى آمد. شريك به مسلم گفته بود كه هر گاه شنيدى كه گفتم: «برايم آب بياوريد»، بر او حمله كن و او را با شمشير بزن.

عبيد اللّه، نزديك شريك روى فرشى نشست و مهران، محافظ عبيد اللّه، بالاى سر او ايستاد. شريك گفت: «برايم آب بياوريد».

كنيزكى با قدح آب، بيرون آمد و چون مسلم را ديد، باز گشت. شريك دوباره گفت: «مرا آب دهيد» و براى بار سوم گفت: «واى بر شما! آب را از من دريغ مى كنيد. مرا آب دهيد، گرچه جان من به خطر افتد».

مهران متوجّه شد و با چشم به عبيد اللّه، اشاره كرد و او برخاست. شريك گفت: «اى امير! مى خواهم نزد تو وصيّت كنم».

عبيد اللّه گفت: باز مى گردم.

مهران، يكسر، او را دور مى كرد و مى گفت: به خدا سوگند، مى خواهد تو را بكشد.

عبيد اللّه گفت: چگونه؟ من كه به شريك، احترام مى گذاشتم، آن هم در خانه هانى كه پدرم احسان ها [ى فراوانى] به او كرده است! آن گاه باز گشت.

ص: 152

1122. تاريخ الطبري عن أبي الودّاك: مَرِضَ هانِئُ بنُ عُروَةَ، فَجاءَ عُبَيدُ اللّهِ عائِدا لَهُ.

فَقالَ لَهُ عُمارةُ بنُ عُبَيدٍ السَّلولِيُّ: إنَّما جَماعَتُنا وكَيدُنا قَتلَ هذَا الطّاغِيَةِ، فَقَدَ أمكَنَكَ اللّهُ مِنهُ فَاقتُلهُ.

قالَ هانِئٌ: ما احِبُّ أن يُقتَلَ في داري. فَخَرَجَ فَما مَكَثَ إلّا جُمعَةً حَتّى مَرِضَ شَريكُ بنُ الأَعوَرِ، وكانَ كَريما عَلَى ابنِ زِيادٍ، وعَلى غَيرِهِ مِنَ الامَراءِ، وكانَ شَديدَ التَّشَيُّعِ، فَأَرسَلَ إلَيهِ عُبَيدُ اللّهِ: إنّي رائِحٌ إلَيكَ العَشِيَّةَ.

فَقالَ لِمُسلِمٍ: إنَّ هذَا الفاجِرَ عائِدِي العَشِيَّةَ، فَإِذا جَلَسَ فَاخرُج إلَيهِ فَاقتُلهُ، ثُمَّ اقعُد فِي القَصرِ لَيسَ أحَدٌ يَحولُ بَينَكَ وبَينَهُ، فَإِن بَرِئتُ مِن وَجَعي هذا أيّامي هذِهِ، سِرتُ إلَى البَصرَةِ وكَفَيتُكَ أمرَها.

فَلَمّا كانَ مِنَ العَشِيِّ أقبَلَ عُبَيدُ اللّهِ لِعِيادَةِ شَريكٍ، فَقامَ مُسلِمُ بنُ عَقيلٍ لِيَدخُلَ، وقالَ لَهُ شَريكٌ: لا يَفوتَنَّكَ إذا جَلَسَ، فَقامَ هانِئُ بنُ عُروَةَ إلَيهِ فَقالَ: إنّي لا احِبُّ أن يُقتَلَ في داري. كَأَنَّهُ استَقبَحَ ذلِكَ.

فَجاءَ عُبَيدُ اللّهِ بنُ زِيادٍ، فَدَخَلَ فَجَلَسَ، فَسَأَلَ شَريكا عَن وَجَعِهِ، وقالَ: مَا الَّذي تَجِدُ، ومَتَى اشكيتَ؟ فَلَمّا طالَ سُؤالُهُ إيّاهُ، ورَأى أنَّ الآخَرَ لا يَخرُجُ، خَشِيَ أن يَفوتَهُ، فَأَخَذَ يَقولُ: «ما تَنظُرونَ بِسَلمى أن تُحَيّوها» (1) اسقِنيها وإن كانَت فيها نَفسي، فَقالَ ذلِكَ مَرَّتَينِ أو ثَلاثا.

فَقالَ عُبَيدُ اللّهِ ولا يَفطُنُ: ما شَأنُهُ؟! أتَرَونَهُ يَهجُرُ (2)؟ فَقالَ لَهُ هانِئٌ: نَعَم أصلَحَكَ اللّهُ! ما زالَ هذا دَيدَنُهُ قُبَيلَ عَمايَةِ الصُّبحِ حَتّى ساعَتِهِ هذِهِ. ثُمَّ إنَّهُ قامَ فَانصَرَفَ.

فَخَرَجَ مُسلِمٌ، فَقالَ لَهُ شَريكٌ: ما مَنَعَكَ مِن قَتلِهِ؟ فَقالَ: خَصلَتانِ: أمّا إحداهُما فَكَراهَةُ هانِئٍ أن يُقتَلَ في دارِهِ، و أمَّا الاخرى فَحَديثٌ حَدَّثَهُ النّاسُ عَنِ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله: إنَّ الإيمانَ قَيَّدَ الفَتكَ (3)، ولا يَفتِكُ مُؤمِنٌ. (4)

فَقالَ هانِئٌ: أمَا وَاللّهِ لَو قَتَلتَهُ لَقَتَلتَ فاسِقا فاجِرا كافِرا غادِرا، ولكن كَرِهتُ أن يُقتَلَ في داري، ولَبِثَ شَريكُ بنُ الأَعوَرِ بَعدَ ذلِكَ ثَلاثا ثُمَّ ماتَ.

فَخَرَجَ ابنُ زِيادٍ فَصَلّى عَلَيهِ، وبَلَغ عُبَيدَ اللّهِ بَعدَما قَتَلَ مُسلِما وهانِئا، أنَّ ذلِكَ الَّذي كُنتَ سَمِعتَ مِن شَريكٍ في مَرَضِهِ، إنَّما كانَ يُحَرِّضُ مُسلِما ويَأمُرُهُ بِالخُروجِ إلَيكَ لِيَقتُلَكَ، فَقالَ عُبَيدُ اللّهِ: وَاللّهِ لا اصَلّي عَلى جَنازَةِ رَجُلٍ مِن أهلِ العِراقِ أبَدا،

ووَاللّهِ لَولا أنَّ قَبرَ زِيادٍ فيهِم لَنَبَشتُ شَريكا. (5)


1- في المصدر: «ما تنتظرون ...»، وهو تصحيف ظاهر، فالوزن لا يستقيم إلّا بما أثبتناه. وجاء في مقاتل الطالبيّين هكذا: مَا الانتظار بِسَلمى أن تُحيّوها حَيّوا سُلَيمي وحَيّوا من يُحيّيها كأس المَنيّةِ بالتعجيل فاسقوها
2- هَجَرَ يهجُر هَجرا: إذا خَلَطَ في كلامه، وإذا هذى(النهاية: ج 5 ص 245 «هجر»).
3- الفَتك، أن يأتِيَ الرَّجلُ صاحِبَهُ وهوَ غارٌّ غافلٌ فيشُدَّ عليه فيقتله(النهاية: ج 3 ص 409 «فتك»).
4- وزاد في الكامل في التاريخ: «بمؤمن».
5- تاريخ الطبري: ج 5 ص 363، الكامل في التاريخ: ج 2 ص 537 وفيه «عمارة بن عبد السلولي» و «حدّثه عليّ عليه السلام» بدل «حدّثه الناس»، مقاتل الطالبيّين: ص 101 وليس فيه ذيله من «ولكن كرهت» وكلاهما نحوه؛ بحار الأنوار: ج 44 ص 344.

ص: 153

1122. تاريخ الطبرى به نقل از ابو ودّاك: هانى بن عروه بيمار شد و عبيد اللّه براى عيادت وى آمد. عُمارة بن عُبَيد سَلولى به هانى گفت: تمام اجتماع و نقشه هاى ما، براى كشتن اين ستمگر است. اينك خداوند، تو را بر او مسلّط كرده است. او را بكش.

هانى گفت: دوست ندارم در خانه من كشته شود.

عبيد اللّه از منزل هانى بيرون رفت. يك هفته نگذشته بود كه شريك بن اعوَر، بيمار شد و او نزد عبيد اللّه و ديگر فرمان روايان، احترام داشت. او شيعه اى متعصّب بود. عبيد اللّه برايش پيغام داد كه: امشب نزد تو مى آيم.

شريك به مسلم گفت: اين فاسق، امشب به عيادت من مى آيد. چون نشست، بيرون بيا و او را بكش. آن گاه در قصر بنشين، كه ديگر كسى مانع تو نخواهد شد و اگر من هم بهبود يافتم، به بصره مى روم و عهده دار امور آن جا مى شوم و خاطرت را از آن جا آسوده خواهم كرد. چون عصر شد، عبيد اللّه براى عيادت شريك آمد. مسلم بن عقيل خواست داخل شود زيرا شريك گفته بود: تا نشست، فرصت را از دست مده؛ ولى هانى بن عروه جلوى مسلم برخاست و گفت: دوست ندارم در خانه من، كشته شود. گويا اين كار را ناپسند مى دانست.

عبيد اللّه بن زياد آمد و نشست و از بيمارىِ شريك پرسيد و اين كه چرا و از كِى بيمار شده است. چون پرسش هاى عبيد اللّه طولانى شد و شريك ديد كه مسلم بيرون نيامد و ترسيد عبيد اللّه از دست برود، شروع به خواندن اين شعر كرد:

چرا به سلمى تهنيت نمى گوييد؟

مرا سيراب كنيد، گرچه جان من در خطر باشد.

او اين شعر را دو يا سه بار گفت. عبيد اللّه كه متوجّه نشده بود گفت: او را چه شده است؟ آيا هذيان مى گويد؟

هانى برخاست و گفت: آرى، خدا، كارهايت را سامان بخشد! از سپيده دم تا الآن، حالش چنين است. آن گاه عبيد اللّه برخاست و رفت.

مسلم، بيرون آمد. شريك به وى گفت: چه چيزى مانع كشتن عبيد اللّه شد؟

گفت: دو مطلب: يكى اين كه هانى خوش نداشت كه او در خانه اش كشته شود و ديگر، حديثى كه مردم (1) از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل مى كنند كه: «اسلام، غافلگيرانه كُشتن(ترور) را در بند كشيده است و مسلمان، [كسى را] غافلگيرانه نمى كُشد».

هانى گفت: به خدا سوگند، اگر او را كشته بودى، فاسق فاجر كافر حيله گرى را كشته بودى؛ ولى من خوش نداشتم در خانه من كشته شود.

شريك بن اعوَر، سه روز پس از اين، زنده بود و آن گاه از دنيا رفت. ابن زياد، بيرون آمد و بر شريك، نماز خواند. پس از كشتن مسلم و هانى، به عبيد اللّه خبر رسيد كه: سخنانى كه از شريك در بيمارى اش شنيدى، همانا براى وا داشتن مسلم به كشتن تو و هجوم بردن وى بر تو بوده است.

عبيد اللّه گفت: به خدا سوگند، ديگر هرگز بر جنازه هيچ مردِ عراقى اى نماز نمى خوانم. به خدا سوگند، اگر نه اين بود كه قبر [پدرم] زياد در اين جاست، شريك

را از خاك، بيرون مى آوردم و نبش قبر مى كردم.


1- در الكامل فى التاريخ آمده: «حديثى كه على عليه السلام از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل مى كند».

ص: 154

ص: 155

ص: 156

1123. الأخبار الطوال: كانَ هانِئُ بنُ عُروَةَ مُواصِلًا لِشَريكِ بنِ الأَعوَرِ البَصرِيِّ الَّذي قامَ (1) مَعَ ابنِ زِيادٍ، وكانَ ذا شَرَفٍ بِالبَصرَةِ وخَطَرٍ، فَانطَلَقَ هانِئٌ إلَيهِ حَتّى أتى بِهِ مِنزِلَهُ، و أنزَلَهُ مَعَ مُسلِمِ بنِ عَقيلٍ فِي الحُجرَةِ الَّتي كانَ فيها. وكانَ شَريكٌ مِن كِبارِ الشّيعَةِ بِالبَصرَةِ، فَكانَ يَحُثُّ هانِئا عَلَى القِيامِ بِأَمرِ مُسلِمٍ، وجَعَلَ مُسلِمٌ يُبايِعُ مَن أتاهُ منِ أهلِ الكوفَةِ، ويَأخُذُ عَلَيهِمُ العُهودَ وَالمَواثيقَ المُؤَكَّدَةَ بِالوَفاءِ.

ومَرِضَ شَريكُ بنُ الأَعوَرِ في مَنزِلِ هانِئِ بنِ عُروَةَ مَرَضا شَديدا، وبَلَغَ ذلِكَ عُبَيدَ اللّهِ بنَ زِيادٍ، فَأَرسَلَ إلَيهِ يُعلِمُهُ أنَّهُ يَأتيهِ عائِدا.

فَقالَ شَريكٌ لِمُسلِمِ بنِ عَقيلٍ: إنَّما غايَتُكَ وغايَةُ شيعَتِكَ هَلاكُ هذَا الطّاغِيَةِ، وقَد أمكَنَكَ اللّهُ مِنهُ، هُوَ صائِرٌ إلَيَّ لِيعودَني، فَقُم فَادخُلِ الخِزانَةَ حَتّى إذَا اطمَأَنَّ عِندي، فَاخرُج إلَيهِ فَقاتِلهُ (2)، ثُمَّ صِر إلى قَصرِ الإِمارَةِ فَاجلِس فيهِ؛ فَإِنَّهُ لا يُنازِعُكَ فيه أحَدٌ مِنَ النّاسِ، وإن رَزَقنِيَ اللّهُ العافِيَةَ صِرتُ إلَى البَصرَةِ، فَكَفَيتُكَ أمرَها، وبايَعَ لَكَ أهلُها.

فَقالَ هانِئُ بنُ عُروَةَ: ما احِبُّ أن يُقتَلَ في دارِي ابنُ زِيادٍ.

فَقالَ لَهُ شَريكٌ: ولِمَ، فَوَاللّهِ إنَّ قَتلَهُ لَقُربانٌ إلَى اللّهِ؟! ثُمَّ قالَ شَريكٌ لِمُسلِمٍ: لا تُقَصِّر في ذلِكَ.

فَبَينَما هُم عَلى ذلِكَ إذ قيلَ لَهُم: الأَميرُ بِالبابِ. فَدَخَلَ مُسلِمُ بنُ عَقيلٍ الخِزانَةَ،

ودَخَلَ عُبَيدُ اللّهِ بنُ زِيادٍ عَلى شَريكٍ، فَسَلَّمَ عَلَيهِ، وقالَ: مَا الَّذي تَجِدُ وتَشكو؟ فَلَمّا طالَ سُؤالُهُ إيّاهُ استَبطَأَ شَريكٌ خُروجَ مُسلِمٍ، وجَعَلَ يَقولُ، ويُسمِعُ مُسلِما:

ما تَنظُرونَ بِسَلمى عِندَ فُرصَتِها فَقَد وَفى وُدُّها واستَوسَقَ الصَّرَمُ

وجَعَلَ يُرَدِّدُ ذلِكَ. فَقالَ ابنُ زِيادٍ لِهانِئٍ: أيهَجُرُ؟ يَعني يَهذي. قالَ هانِئٌ: نَعَم، أصلَحَ اللّهُ الأَميرَ! لَم يَزَل هكَذا مُنذُ أصبَحَ. ثُمَّ قامَ عُبَيدُ اللّهِ وخَرَجَ، فَخَرَجَ مُسلِمُ بنُ عَقيلٍ مِنَ الخِزانَةِ.

فَقالَ شَريكٌ: مَا الَّذي مَنَعَكَ مِنهُ إلَا الجُبنُ وَالفَشَلُ!

قالَ مُسلِمٌ: مَنَعَني مِنهُ خَلَّتانِ: إحداهُما كَراهِيَةُ هانِئٍ لِقَتلِهِ في مَنزِلِهِ، وَالاخرى قَولُ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله: إنَّ الإيمان قَيَّدَ الفَتكَ، لا يَفتِكُ مُؤمِنٌ.

فَقالَ شَريكٌ: أمَا وَاللّهِ لَو قَتَلتَهُ لَاستَقامَ لَكَ أمرُكَ، وَاستَوسَقَ (3) لَكَ سُلطانُكَ. ولَم يَعِش شَريكٌ بَعدَ ذلِكَ إلّا أيّاما حَتّى تُوُفِّيَ، وشَيَّعَ ابنُ زِيادٍ جَنازَتَهُ، وتَقَدَّمَ فَصَلّى عَلَيهِ.

ولَم يَزَل مُسلِمُ بنُ عَقيلٍ يَأخُذُ البَيعَةَ مِن أهلِ الكوفَةِ، حَتّى بايَعَهُ مِنهُم ثَمانِيَةَ عَشَرَ ألفَ رَجُلٍ في سِترٍ ورِفقٍ. (4)


1- كذا في المصدر: والظاهر أنّ الصواب: «الذي قدمَ مع ابن زياد».
2- كذا في المصدر، والظاهر أنّ الصواب «فاقتُله».
3- استوسق عليه الأمر: أي اجتمعوا على طاعته، واستقرّ الملك فيه(النهاية: ج 5 ص 185 «وسق»).
4- الأخبار الطوال: ص 233.

ص: 157

1123. الأخبار الطوال: هانى بن عروه، با شريك بن اعوَر بصرى كه با ابن زياد از بصره آمد، ارتباط و آشنايى داشت. شريك در بصره داراى مكانت و موقعيت بالايى بود. هانى، نزد او رفت و او را به خانه خود آورد و او را در اتاقى كه مسلم سكونت داشت، جاى داد. شريك، از بزرگان شيعه بصره بود. وى هانى را بسيار تشويق مى كرد كه كارهاى مسلم را انجام دهد. مسلم نيز با هر يك از كوفيان كه نزد وى مى آمد، بيعت مى كرد و از آنان عهد و پيمان هاى محكم مى گرفت.

شريك بن اعوَر در منزل هانى بن عروه، سخت بيمار شد و خبر به عبيد اللّه بن زياد رسيد. او براى شريك، پيغام فرستاد كه براى عيادتش مى آيد. شريك به مسلم بن عقيل گفت: مقصود تو و شيعيان تو، نابودى اين ستمگر است و اينك خداوند، تو را بر او مسلّط كرده است. او براى عيادت من مى آيد. برخيز و در صندوقْ خانه پنهان شو و وقتى نزد من جاى گرفت، بيرون بيا و او را بكش. آن گاه به قصر حكومتى برو و در آن جا بنشين كه ديگر كسى از مردم بر ضدّ تو بر نمى خيزد و اگر خداوند، مرا شفا دهد، به بصره مى روم و خاطرت را از آن جا نيز آسوده مى كنم و مردم بصره با تو بيعت مى كنند.

هانى گفت: دوست ندارم ابن زياد در خانه من كشته شود.

شريك گفت: چرا؟! به خدا سوگند كه كشتن او، از اسباب تقرّب به خداوند است.

آن گاه شريك به مسلم گفت: در اين كار، كوتاهى نكن.

در اين هنگام كه آنان صحبت مى كردند، خبر رسيد كه امير بر درِ منزل است. مسلم به صندوق خانه رفت و عبيد اللّه بن زياد بر شريك وارد شد و سلام كرد و گفت: چه شده؟ از چه رنج مى برى؟

چون صحبت عبيد اللّه طولانى شد و شريك احساس كرد كه مسلم دير كرده، اين شعر را بلند خواند تا مسلم بشنود:

چرا به سَلمى مى نگريد، اينك كه فرصت، دست داده است؟

او دوستى اش را به اثبات رسانده و جدايى، به سر آمده است.

او اين شعر را بارها تكرار كرد. ابن زياد به هانى گفت: هذيان مى گويد؟

هانى گفت: آرى. خدا، كار امير را سامان بخشد! از صبح كه بيدار شده، يكسر چنين است.

آن گاه عبيد اللّه برخاست و بيرون رفت و مسلم بن عقيل از صندوق خانه بيرون آمد. شريك گفت: جز ترس و سستى، چه چيزى تو را از كشتن او باز داشت؟

مسلم گفت: دو چيز، مرا از اين كار، باز داشت: يكى اين كه هانى كشتن او را در منزلش خوش نمى داشت و ديگر، سخن پيامبر خدا صلى الله عليه و آله كه: ايمان، غافلگيرانه كُشتن(ترور) را به بند كشيده است و مؤمن، چنين نمى كند.

شريك گفت: به خدا سوگند، اگر او را مى كشتى، كارهايت سامان مى يافت و حكومتت پايدار مى گشت.

شريك، پس از اين حادثه بيش از چند روز، زنده نماند تا اين كه از دنيا رفت. ابن زياد، جنازه او را تشييع كرد و بر او نماز خواند.

مسلم بن عقيل، همچنان از كوفيانْ بيعت مى گرفت، تا آن كه هجده هزار مرد، با رضايت و پنهانى، با وى بيعت كردند.

ص: 158

1124. الفتوح: مَرِضَ شَريكُ بنُ عَبدِ اللّهِ الأَعوَرُ الهَمدانِيُّ في مَنزِلِ هانِئِ بنِ عُروَةَ، وعَزَمَ عُبَيدُ اللّهِ بنُ زِيادٍ عَلى أن يَصيرَ إلَيهِ فَيَجتَمِعَ بِهِ، ودَعا شَريكُ بنُ عَبدِ اللّهِ مُسلِمَ بنَ عَقيلٍ، فَقالَ لَهُ: جُعِلتُ فِداكَ! غَدا يَأتيني هذَا الفاسِقُ عائِدا، و أنَا مُشغِلُهُ لَكَ بِالكَلامِ، فَإِذا فَعَلتُ ذلِكَ فَقُم أنتَ اخرُج إلَيهِ مِن هذِهِ الدّاخِلَةِ فَاقتُلُه، فَإِن أنَا عِشتُ

فَسَأَكفيكَ أمرَ النُّصرَةِ (1) إن شاءَ اللّهُ.

قالَ: فَلَمّا أصبَحَ عُبَيدُ اللّهِ بنُ زِيادٍ، رَكِبَ وسارَ يُريدُ دارَ هانِئٍ (2)، لِيَعودَ شَريكَ بنَ عَبدِ اللّهِ، قالَ: فَجَلَسَ وجَعَلَ يَسأَلُ مِنهُ.

قالَ: وهَمَّ مُسلِمٌ أن يَخرُجَ إلَيهِ لِيَقتُلَهُ فَمَنَعَهُ مِن ذلِكَ صاحِبُ المَنزِلِ هانِئٌ، ثُمَّ قالَ: جُعِلتُ فِداكَ، في داري صِبيَةٌ وإماءٌ، و أنَا لا آمَنُ الحَدَثانَ (3). قالَ: فَرَمى مُسلِمُ بنُ عَقيلٍ السَّيفَ مِن يَدِهِ وجَلَسَ ولَم يَخرُج، وجَعَلَ شَريكُ بنُ عَبدِ اللّهِ يَرمُقُ الدّاخِلَةَ، وهُوَ يَقولُ:

ما تَنظُرونَ بِسَلمى عِندَ فُرصَتِها فَقَد وَفى وُدُّها وَاستَوسَقَ الصَّرَمُ

فَقالَ لَهُ عُبَيدُ اللّهِ بنُ زِيادٍ: ما يَقولُ الشَّيخُ؟ فَقيلَ لَهُ: إنَّهُ مُبرَسَمٌ (4) أصلَحَ اللّهُ الأَميرَ! قالَ: فَوَقَعَ في قَلبِ عُبَيدِ اللّهِ بنِ زِيادٍ أمرٌ مِنَ الامورِ، فَرَكِبَ مِن ساعَتِهِ ورَجَعَ إلَى القَصرِ.

وخَرَجَ مُسلِمُ بنُ عَقيلٍ إلى شَريكِ بنِ عَبدِ اللّهِ مِن داخِلِ الدّارِ، فَقالَ لَهُ شَريكٌ: يا مَولايَ! جُعِلتُ فِداكَ! مَا الَّذي مَنَعَكَ مِنَ الخُروجِ إلَى الفاسِقِ، وقَد كُنتُ أمَرتُكَ بِقَتلِهِ، وشَغَلتُهُ لَكَ بِالكَلامِ؟!

فَقالَ: مَنَعَني مِن ذلِكَ حَديثٌ سَمِعتُهُ مِن عَمّي عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ عليه السلام أنَّهُ قالَ: «الإيمانُ قَيَّدَ الفَتكَ»، فَلَم احِبَّ أن أقتُلَ عُبَيدَ اللّهِ بنَ زِيادٍ في مَنزِلِ هذَا الرَّجُلِ. فَقالَ لَهُ شَريكٌ: وَاللّهِ لَو قَتَلتَهُ، لَقَتَلتَ فاسِقا فاجِرا مُنافِقا.

قالَ: ثُمَّ لَم يَلبَث شَريكُ بنُ عَبدِ اللّهِ إلّا ثَلاثَةَ أيّامٍ حَتّى ماتَ رَحِمَهُ اللّهُ وكانَ مِن خِيارِ الشّيعَةِ، غَيرَ أنَّهُ يَكتُمُ ذلِكَ إلّا عَمَّن يَثِقُ بِهِ مِن إخوانِهِ.

قالَ: وخَرَجَ عُبَيدُ اللّهِ بنُ زِيادٍ فَصَلّى عَلَيهِ، ورَجَعَ إلى قَصرِهِ. (5)


1- هكذا في المصدر، وفي مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي: «البصرة»، والظاهر أنّه الصواب، وتؤيّده النقول الاخرى.
2- في المصدر: «ابن هانئ»، والصواب ما أثبتناه.
3- حَدَثانُ الدهر: نُوَبُه وما يحدث منه(لسان العرب: ج 2 ص 132 «حدث»).
4- البِرْسامُ: عِلَّةٌ يُهذى فيها، بُرسِمَ فَهُوَ مُبرَسَمٌ(القاموس المحيط: ج 4 ص 79 «برسم»).
5- الفتوح: ج 5 ص 42، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي: ج 1 ص 201 نحوه.

ص: 159

1124. الفتوح: شريك بن عبد اللّه اعوَر همْدانى، در خانه هانى بن عروه بيمار شد و عبيد اللّه بن زياد تصميم گرفت نزد او برود و با او ديدار كند. شريك بن عبد اللّه، مسلم بن عقيل را خواست و به وى گفت: جانم فدايت! فردا اين فاسق به عيادت من مى آيد. من او را با سخن، سرگرم مى كنم و وقتى چنين كردم، برخيز و از اندرون، بيرون بيا و

او را بكش. اگر من زنده ماندم، خيالت را از بصره نيز راحت مى كنم [و كار آن جا را سامان مى دهم].

چون صبح شد، عبيد اللّه سوار شد و به سمت خانه هانى حركت كرد تا از شريك بن عبد اللّه عيادت كند. عبيد اللّه نشست و شروع به پرسيدن از شريك كرد.

مسلم خواست بيرون بيايد تا عبيد اللّه را بكشد؛ ولى هانى، صاحب منزل، او را باز داشت. سپس گفت: جانم فدايت! در خانه، دختركان و كنيزكانى دارم و من از رخدادها، در امان نيستم.

مسلم، شمشير را انداخت و نشست و بيرون نرفت. شريك بن عبد اللّه هم نيم نگاهى به اندرون خانه داشت و مى گفت:

چرا به سلمى مى نگريد، اينك كه فرصت دست داده است؟

او دوستى اش را به اثبات رسانده و جدايى، به سر آمده است.

عبيد اللّه بن زياد به هانى گفت: پيرمرد، چه مى گويد؟

جواب داده شد: او به هذيان گويى، مبتلا شده است. خدا، كارهاى امير را سامان بخشد!

در دل عبيد اللّه، ترديد افتاد. همان لحظه سوار شد و به قصر باز گشت.

مسلم بن عقيل، از اندرون، بيرون آمد و نزد شريك بن عبد اللّه رفت. شريك به وى گفت: آقاى من! جانم فدايت! چه چيزى سبب شد كه بر اين مرد فاسق، هجوم نبرى؟ من كه به تو گفتم او را بكش و نيز او را با سخن، سرگرم كردم؟

مسلم بن عقيل در جواب گفت: آنچه مرا از اين كار باز داشت، حديثى بود كه از عمويم على بن ابى طالب عليه السلام شنيدم كه [پيامبر صلى الله عليه و آله] فرمود: «ايمان، غافلگيرانه كُشتن(ترور) را به بند كشيده است». از اين رو دوست نداشتم عبيد اللّه را در منزل اين مرد بكشم.

شريك به وى گفت: به خدا سوگند، اگر او را كشته بودى، مردى فاسق، فاجر و منافق را كشته بودى.

شريك بن عبد اللّه، بيش از سه روز زنده نمانْد، تا اين كه از دنيا رفت. خداوند،

او را رحمت كند! او از بهترين شيعيان بود؛ ليكن اين [عقيده اش] را جز از برادران مورد اطمينان، پنهان مى كرد.

عبيد اللّه بن زياد، بيرون آمد و بر شريك، نماز خواند و به قصر باز گشت.

ص: 160

ص: 161

ص: 162

1125. مثير الأحزان: نَزَلَ [مُسلِمٌ] دَارَ هانِي بنِ عُروَةَ، وَاختَلَفَ إلَيهِ الشّيعَةُ، و ألَحَّ عُبَيدُ اللّهِ في طَلَبِهِ، ولا يَعلَمُ أينَ هُوَ، وكانَ شَريكُ بنُ الأَعوَرِ الهَمدانِيُّ قَدِمَ مِنَ البَصرَةِ مَعَ عُبَيدِ اللّهِ بنِ زِيادٍ، ونَزَلَ دارَ هانِي بنِ عُروَةَ، وكانَ شَريكٌ مِن مُحِبّي أميرِ المُؤمِنينَ عليه السلام وشيعَتِهِ، عَظيمَ المَنزِلَةِ، جَليلَ القَدرِ، فَمَرِضَ وسَأَلَ عُبَيدُ اللّهِ عَنهُ، فَاخبِرَ أنَّهُ مَوعوكٌ، فَأَرسَلَ ابنُ زِيادٍ إلَيهِ: إنّي رائِحٌ إلَيكَ في هذِهِ اللَّيلَةِ لِعِيادَتِكَ.

فَقالَ شَريكٌ لِمُسلِمِ بنِ عَقيلٍ: يَابنَ عَمِّ رَسولِ اللّهِ، إنَّ ابنَ زِيادٍ يُريدُ عِيادَتي، فَادخُل بَعضَ الخَزائِنِ، فَإِذا جَلَسَ فَاخرُج وَاضرِب عُنُقَهُ، و أنَا أكفيكَ أمرَ مَن بِالكوفَةِ مَعَ العافِيَةِ.

وكانَ مُسلِمٌ رَحِمَهُ اللّهُ شُجاعا مِقداما جَسورا، فَفَعَلَ ما أشارَ بِهِ شَريكٌ، فَجاءَ عُبَيدُ اللّهِ، وسَأَلَ شَريكا عَن حالِهِ وسَبَبِ مَرَضِهِ، وشَريكٌ عَينُهُ إلَى الخِزانَةِ وامِقَةٌ، وطالَ ذلِكَ فَجَعَلَ يَقولُ: «مَا الانتِظارُ بِسَلمى لا تُحَيّيها» يُكرِّرُ ذلِكَ، فَأَنكَرَ عُبَيدُ اللّهِ القَولَ، وَالتَفَتَ إلى هانِي بنِ عُروَةَ، وقالَ: ابنُ عَمِّكَ يَخلِطُ في عِلَّتِهِ! وهاني قَد ارتَعَدَ وتَغَيَّرَ وَجهُهُ.

فَقالَ هاني: إنَّ شَريكا يَهجُرُ مُنذُ وَقَعَ فِي المَرَضِ، ويَتَكَلَّمُ بِما لا يَعلَمُ.

فَثارَ عُبَيدُ اللّهِ خارِجا نَحوَ قَصرِ الإِمارَةِ مَذعورا، فَخَرَجَ مُسلِمٌ وَالسَّيفُ في كَفِّهِ، وقالَ لَهُ شَريكٌ: يا هذا، ما مَنَعَكَ مِنَ الأَمرِ؟ قالَ مُسلِمٌ: لَمّا هَمَمتُ بِالخُروجِ تَعَلَّقَت بِيَ امرَأَةٌ، قالَت: ناشَدتُكَ اللّهَ إن قَتَلتَ ابنَ زِيادٍ في دارِنا، وبَكَت في وَجهي، فَرَمَيتُ

السَّيفَ وجَلَستُ.

قالَ هاني: يا وَيلَها، قَتَلَتني وقَتَلَت نَفسَها، وَالَّذي فَرَرتُ مِنهُ وَقَعتُ فيهِ. (1)


1- مثير الأحزان: ص 31، بحار الأنوار: ج 44 ص 343 وراجع: المناقب لابن شهرآشوب: ج 4 ص 91.

ص: 163

1125. مثير الأحزان: مسلم در خانه هانى بن عروه فرود آمد و شيعيان، نزد او رفت و آمد داشتند. عبيد اللّه در جستجوى وى، بسيار پيگير بود؛ ولى نمى دانست كجاست. شريك بن اعوَر همْدانى، از بصره به همراه عبيد اللّه بن زياد [به كوفه] آمده و در منزل هانى بن عروه منزل كرده بود. وى از دوستان امير مؤمنان(امام على عليه السلام) و از شيعيانِ او و بلندمرتبه و جليل القدر بود. شريك، بيمار شد. عبيد اللّه سراغش را گرفت. به وى گفتند: او بيمار شده است. ابن زياد برايش پيغام فرستاد كه امشب براى عيادتت مى آيم.

شريك به مسلم بن عقيل گفت: اى پسر پيامبر خدا! به راستى كه ابن زياد مى خواهد از من عيادت كند. در يكى از نهان خانه ها پنهان شو و وقتى نشست، بيرون بيا و گردنش را بزن و من، [اصلاح] كار كوفيان را با آرامش برايت تضمين مى كنم.

مسلم كه خداوند، رحمتش كند مردى شجاع، بى باك و اقدام كننده(اهل عمل) بود. او آنچه را كه شريك به وى مشورت داده بود، پذيرفت. عبيد اللّه آمد و از احوال شريك، پرس و جو كرد و سبب بيمارى اش را پرسيد، در حالى كه چشمان شريك بر نهان خانه بود. اين گفتگو به درازا كشيد و شريك شروع به خواندن اين شعر كرد:

تا كى در انتظار سلمى؟ چرا به او تحيّت نمى گويى؟

او اين شعر را تكرار كرد. عبيد اللّه، خواندن اين شعر برايش عجيب آمد. پس رو به هانى بن عروه كرد و گفت: پسر عمويت در بيمارى، هذيان مى گويد!

هانى در حالى كه دست و پايش مى لرزيد و رنگ چهره اش دگرگون شده بود، گفت: شريك از ابتداى بيمارى، هذيان مى گويد و سخنانى كه خود، معنايش را نمى داند، بر زبان مى راند.

عبيد اللّه آشفته به سمت قصر حكومتى به راه افتاد. مسلم، شمشير به دست، از نهان خانه بيرون آمد. شريك به وى گفت: اى مرد! چه چيزى، تو را از انجام كار، باز داشت؟

مسلم گفت: چون تصميم به بيرون آمدن گرفتم، زنى مرا گرفت و گفت: تو را به خدا سوگند، اگر ابن زياد را در خانه ما بكشى! و در برابر من گريه كرد. من هم

شمشير را انداختم و نشستم.

هانى گفت: واى بر آن زن! مرا و خودش را به كشتن داد. به همان چيزى گرفتار شدم كه از آن، فرار مى كردم.

ص: 164

1126. إعلام الورى: نَزَلَ شَريكُ بنُ الأَعوَرِ دارَ هانِئِ بنِ عُروَةَ أيضا ومَرِضَ، فَاخبِرَ بِأَنَّ عُبَيدَ اللّهِ بنَ زِيادٍ يَأتيهِ يَعودُهُ، فَقالَ لِمُسلِمِ بنِ عَقيلٍ: ادخُل هذَا البَيتَ، فَإِذا دَخَلَ هذَا اللَّعينُ، وتَمَكَّنَ جالِسا، فَاخرُج إلَيهِ وَاضرِبهُ ضَربَةً بِالسَّيفِ تَأتي عَلَيهِ، وقَد حَصَلَ المُرادُ وَاستَقامَ لَكَ البَلَدُ، ولَو مَنَّ اللّهُ عَلَيَّ بِالصِّحَّةِ، ضَمِنتُ لَكَ استِقامَةَ أمرِ البَصرَةِ.

فَلَمّا دَخَلَ ابنُ زِيادٍ، و أمكَنَهُ ما وافَقَهُ عَلَيهِ، بَدا لَهُ في ذلِكَ ولَم يَفعَل، وَاعتَذَرَ إلى شَريكٍ بَعدَ فَواتِ الأَمرِ بِأَنَّ ذلِكَ كانَ يَكونُ فَتكا، وقَد قالَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله: «إنَّ الإيمانَ قَيَّدَ الفَتكَ».

فَقالَ: أمَا وَاللّهِ لَو قَد قَتَلتَهُ، لَقَتَلتَ غادِرا فاجِرا كافِرا. ثُمَّ ماتَ شَريكٌ مِن تِلكَ العِلَّةِ، رَحِمَهُ اللّهُ. (1)

1127. الطبقات الكبرى(الطبقة الخامسة من الصحابة): كانَ قَدِمَ مَعَ عُبَيدِ اللّهِ مِنَ البَصرَةِ شَريكُ بنُ الأَعوَرِ الحارِثيُّ، وكانَ شيعَةً لِعَلِيٍّ عليه السلام، فَنَزَلَ أيضا عَلى هانِئِ بنِ عُروَةَ، فَاشتَكى شَريكٌ، فَكانَ عُبَيدُ اللّهِ يَعودُهُ في مَنزِلِ هانِئٍ، ومُسلِمُ بنُ عَقيلٍ هُناكَ لا يَعلَمُ بِهِ، فَهَيَّؤوا لِعُبَيدِ اللّهِ ثَلاثينَ رَجُلًا، يَقتُلونَهُ إذا دَخَلَ عَلَيهِم.

و أقبَلَ عُبَيدُ اللّهِ فَدَخَلَ عَلى شَريكٍ يَسأَلُ بِهِ. فَجَعَلَ شَريكٌ يَقولُ: «ما تَنظُرونَ بِسَلمى أن تُحَيّوها». اسقوني ولَو كانَت فيها نَفسي.

فَقالَ عُبَيدُ اللّهِ: ما يَقولُ؟ قالوا: يَهجُرُ، وتَحَشحَشَ (2) القَومُ فِي البَيتِ، فَأَنكَرَ عُبَيدُ اللّهِ ما رَأى مِنهُم، فَوَثَبَ فَخَرَجَ، ودَعا مَولىً لِهانِئِ بنِ عُروَةَ كانَ فِي الشُّرطَةِ (3) فَسَأَلَهُ، فَأَخبَرَهُ الخَبَرَ.

فَقالَ: أو لا (4). ثُمَّ مَضى حَتّى دَخَلَ القَصرَ. (5)


1- إعلام الورى: ج 1 ص 438.
2- التَحَشْحُشُ: التحرّك للنهوض(النهاية: ج 1 ص 388 «حشحش»).
3- الشُّرطَةُ: طائفةٌ من أعوان الوُلاة، معروفة(النهاية: ج 2 ص 368 «شرط»).
4- كذا في المصدر.
5- الطبقات الكبرى(الطبقة الخامسة من الصحابة): ج 1 ص 460.

ص: 165

1126. إعلام الورى: شريك بن اعوَر نيز مانند مسلم، در خانه هانى بن عروه فرود آمد و در آن جا بيمار شد. خبر دادند كه عبيد اللّه بن زياد براى عيادت مى آيد. شريك به مسلم بن عقيل گفت: داخل اين خانه شو و چون اين ملعون وارد شد و جا گرفت، بيرون بيا و با يك شمشير خلاصش كن. در اين صورت غرض، حاصل مى شود و شهر در اختيار تو، قرار مى گيرد. و اگر خداوند، مرا شفا داد، من شهر بصره را براى تو تضمين مى كنم.

چون ابن زياد وارد شد و فرصت براى مسلم مهيّا گشت، تصميمش عوض شد و آن كار را انجام نداد و پس از رفتن عبيد اللّه، براى شريك، چنين عذر آورد كه اين كار، نيرنگ بود و پيامبر صلى الله عليه و آله فرموده كه: ايمان، غافلگيرانه كُشتن(ترور) را به بند كشيده است.

شَريك گفت: به خدا سوگند، اگر او را كشته بودى، يك حيله گر فاجر و كافر را كشته بودى.

شريك كه خدا رحمتش كند بر اثر همان بيمارى، از دنيا رفت.

1127. الطبقات الكبرى(الطبقة الخامسة من الصحابة): شريك بن اعوَر حارثى، به همراه عبيد اللّه از بصره وارد كوفه شد. او از شيعيان على عليه السلام بود. شريك نيز مانند مسلم، به خانه هانى بن عروه فرود آمد. شريك در آن جا بيمار شد. عبيد اللّه براى عيادت شريك، به خانه هانى آمد و نمى دانست كه مسلم بن عقيل در آن جاست. آنان سى مرد را آماده كرده بودند كه وقتى عبيد اللّه داخل شد، او را بكشند. عبيد اللّه نزد شريك آمد و از احوال او مى پرسيد و شريك اين شعر را مى خواند:

چرا سلمى را در انتظار مى گذاريد كه او را تحيّت بگوييد؟

مرا سيراب كنيد، اگر چه جانم از دست برود.

عبيد اللّه گفت: چه مى گويد؟

گفتند: هذيان مى گويد.

مردان آماده حمله، به جنب و جوش افتادند. عبيد اللّه از اين وضعيت، تعجّب كرد و از جا جَست و بيرون رفت. سپس غلام هانى بن عروه را كه جزو شُرطه ها بود، فرا خواند. جريان را از او پرسيد. او هم داستان را به وى گزارش داد. عبيد اللّه گفت: عجب! آن گاه رفت و داخل قصر شد.

ص: 166

1128. سير أعلام النبلاء: قَدِمَ مَعَ عُبَيدِ اللّهِ شَريكُ بنُ الأَعوَرِ شيعِيٌّ فَنَزَلَ عَلى هانِئِ بنِ عُروَةَ، فَمَرِضَ، فَكانَ عُبَيدُ اللّهِ يَعودُهُ، فَهَيَّؤوا لِعُبَيدِ اللّهِ ثَلاثينَ رَجُلًا لِيَغتالوهُ، فَلَم يَتِمَّ ذلِكَ، وفَهِمَ عُبَيدُ اللّهِ فَوَثَبَ وخَرَجَ. (1)

1129. أنساب الأشراف: مَرِضَ هانِئُ بنُ عُروَةَ المُرادِيُّ، فَأَتاهُ عُبَيدُ اللّهِ بنُ زِيادٍ عائِدا، فَقيلَ لِمُسلِمِ بنِ عَقيلٍ: اخرُج إلَيهِ فَاقتُلهُ. فَكَرِهَ هَانِئٌ أن يَكونَ قَتلُهُ في مَنزِلِهِ، فَأَمسَكَ مُسلِمٌ عَنهُ.

ونَزَلَ شَريكُ بنُ الأَعوَرِ الحارِثيُّ أيضا عَلى هانِئِ بنِ عُروَةَ، فَمَرِضَ عِندَهُ فَعادَهُ ابنُ زِيادٍ، وكانَ شَريكٌ شيعِيّا، شَهِدَ الجَمَلَ وصِفّينَ مَعَ عَلِيٍّ عليه السلام، فَقالَ لِمُسلِمٍ: إنَّ هذَا الرَّجُلَ يَأتيني عائِدا، فَاخرُج إلَيهِ فَاقتُلهُ. فَلَم يَفعَل [مُسلِمٌ] لِكَراهَةِ هانِئٍ ذلِكَ.

فَقالَ شَريكٌ: ما رَأَيتُ أحَدا أمكَنَتهُ فُرصَةٌ فَتَرَكَها إلّا أعقَبَتهُ نَدَما وحَسرَةً، و أنتَ أعلَمُ! وما عَلى هانِئٍ في هذا لَولا الحَصرُ! وماتَ شَريكُ بنُ الأَعوَرِ في دارِ هانِئٍ

مِن مَرَضِهِ ذلِكَ. واسمُ الأَعوَرِ الحارِثُ. (2)


1- سير أعلام النبلاء: ج 3 ص 299.
2- أنساب الأشراف: ج 2 ص 337.

ص: 167

1128. سير أعلام النبلاء: شَريك بن اعوَر كه شيعى بود، به همراه عبيد اللّه، وارد كوفه شد و در منزل هانى بن عروه منزل كرد. وى در آن جا بيمار شد. عبيد اللّه مى خواست در آن جا از وى عيادت كند. آنان سى مرد را آماده كردند تا عبيد اللّه را غافلگيرانه بكشند؛ ولى اين كار به انجام نرسيد و عبيد اللّه از مسئله باخبر شد و برخاست و بيرون رفت.

1129. أنساب الأشراف: هانى بن عروه مرادى، بيمار شد. عبيد اللّه بن زياد، براى عيادت او آمد. به مسلم بن عقيل گفته شد: برخيز و او را بكش. ولى هانى خوش نداشت كه كشتن عبيد اللّه در خانه او انجام شود. از اين رو، مسلم از اين كار، صرف نظر كرد.

شريك بن اعوَر حارثى نيز مانند مسلم، به خانه هانى بن عروه فرود آمد و در آن جا بيمار شد. ابن زياد از او عيادت كرد. شريك، شيعه بود و در جنگ جَمَل و صفّين همراه على عليه السلام، حضور داشت. وى به مسلم گفت: اين مرد براى عيادت من مى آيد. بيرون بيا و او را بكش.

مسلم، اين كار را انجام نداد؛ چون هانى خوش نداشت.

شريك گفت: نديدم كسى را كه فرصت برايش فراهم گردد و آن را از دست بدهد، مگر اين كه براى او پشيمانى و حسرت به دنبال مى آورد و تو خود، اين را مى دانى و ايرادى بر هانى نيست، جز اين كه فرصت ها محدود است.

شريك بن اعور كه نام پدرش حارث بود بر اثر همان بيمارى، در خانه

هانى در گذشت.

ص: 168

1130. الإمامة والسياسة: دَخَلَ [مُسلِمٌ] دارَ هانِئِ بنِ عُروَةَ المُرادِيِّ، وكانَ لَهُ فيهِم رَأيٌ. فَقالَ لَهُ هانِئُ بنُ عُروَةَ: إنَّ لي مِنِ ابنِ زِيادٍ مَكانا، سَوفَ أتَمارَضُ لَهُ، فَإِذا جاءَ يَعودُني فَاضرِب عُنُقَهُ.

قالَ: فَقيلَ لِابنِ زِيادٍ: إنَّ هانِئَ بنَ عُروَةَ شاكٍ يَقي ءُ الدَّمَ. قالَ: وشَرِبَ المَغرَةَ (1) فَجَعَلَ يَقيؤُها.

قالَ: فَجاءَ ابنُ زِيادٍ يَعودُهُ، وقالَ لَهُم هانِئٌ: إذا قُلتُ لَكُم «اسقوني» فَاخرُج إلَيهِ فَاضرِب عُنُقَهُ، فَقالَ: اسقوني، فَأَبطَؤوا عَلَيهِ، فَقالَ: وَيحَكُم! اسقوني ولَو كانَ فيهِ ذَهابُ نَفسي.

قالَ: فَخَرَجَ عُبَيدُ اللّهِ بنُ زِيادٍ ولَم يَصنَعِ الآخَرُ شَيئا، وكانَ مِن أشجَعِ النّاسِ، ولكِنَّهُ أخَذَتهُ كَبوَةٌ (2)، فَقيلَ لِابنِ زِيادٍ: وَاللّهِ إنّ فِي البَيتِ رَجُلًا مُتَسَلِّحا. (3)

1131. تاريخ اليعقوبي: قَدِمَ عُبَيدُ اللّهِ بنُ زِيادٍ الكوفَةَ، وبِها مُسلِمُ بنُ عَقيلٍ قَد نَزَلَ عَلى هانِئ بنِ عُروَةَ، وهانِئٌ شَديدُ العِلَّةِ، وكانَ صَديقا لِابنِ زِيادٍ.

فَلَمّا قَدِمَ ابنُ زِيادٍ الكوفَةَ اخبِرَ بِعِلَّةِ هانِئٍ، فَأَتاهُ لِيَعودَهُ، فَقالَ هانِئٌ لِمُسلِمِ بنِ عَقيلٍ و أصحابِهِ وهُم جَماعَةٌ: إذا جَلَسَ ابنُ زِيادٍ عِندي وتَمَكَّنَ، فَإِنّي سَأَقولُ: «اسقوني»، فَاخرُجوا فَاقتُلوهُ.

فَأدخَلَهُمُ البَيتَ وجَلَسَ فِي الرِّواقِ (4)، و أتاهُ عُبَيدُ اللّهِ بنُ زِيادٍ يَعودُهُ، فَلَمّا تَمَكَّنَ، قالَ هانِئُ بنُ عُروَةَ: اسقوني! فَلَم يَخرُجوا، فَقالَ: اسقوني، ما يُؤَخِّرُكُم؟ ثُمَّ قالَ: اسقوني، ولَو كانَت فيهِ نَفسي، فَفَهِمَ ابنُ زِيادٍ، فَقامَ فَخَرَجَ مِن عِندِهِ، ووَجَّهَ بالشُّرَطِ يَطلبُونَ مُسلِما، وخَرَجَ و أصحابُهُ وهُوَ لا يَشُكَّ في وَفاءِ القَومِ وصِحَّةِ نِيّاتِهِم، فَقاتَلَ [مُسلِمٌ] عُبَيدَ اللّهِ، فَأَخَذوهُ فَقَتَلَهُ عُبَيدُ اللّهِ، وجَرَّ بِرِجلِهِ فِي السّوقِ، وقَتَلَ هانِئَ بنَ عُروَةَ لِنُزولِ مُسلِمٍ مَنزِلَهُ، وإعانَتِهِ إيّاهُ. (5)


1- المَغرة: المَدَر [أي الطين] الأحمر الذي تُصبَغ به الثياب(النهاية: ج 4 ص 345 «مغر»).
2- الكَبْوَةُ: الوَقفة، أو الوقفة عند الشي ء يكرهه الإنسان(النهاية: ج 4 ص 146 «كبا»).
3- الإمامة والسياسة: ج 2 ص 8، المحاسن والمساوئ: ص 60 عن أبي معشر، المحن: ص 144، العقد الفريد: ج 3 ص 364، جواهر المطالب: ج 2 ص 265 كلاهما عن أبي عبيد القاسم بن سلّام وكلاهما نحوه.
4- رِوَاقُ البيت: مُقَدَّمهُ(لسان العرب: ج 10 ص 133 «روق»).
5- تاريخ اليعقوبي: ج 2 ص 243.

ص: 169

1130. الإمامة و السياسة: مسلم به خانه هانى بن عروه مرادى كه در ميان مردم كوفه، صاحب نظر بود، وارد شد. هانى بن عروه به مسلم گفت: من نزد ابن زياد، موقعيتى دارم. خود را به بيمارى مى زنم و چون براى عيادت من آمد، گردنش را بزن.

به ابن زياد گفته شد: هانى بن عروه بيمار شده و خون، قى مى كند. هانى، خاك قرمز مى خورْد و آن را قى مى كرد.

ابن زياد براى عيادت آمد. هانى به آنان گفته بود: هر گاه گفتم: به من آب بدهيد، بيرون بيا و گردنش را بزن.

هانى گفت: به من آب بدهيد.

آنان، تأخير كردند.

هانى گفت: واى بر شما! به من آب بدهيد، گر چه جانم را از دست بدهم.

عبيد اللّه بن زياد، بيرون رفت و مسلم، كارى انجام نداد. او شجاع ترينِ مردم بود؛ ولى در اين كار، برايش ترديد حاصل شد.

به ابن زياد گفته شد: به خدا، مرد مسلّحى در اين خانه است.

1131. تاريخ اليعقوبى: عبيد اللّه بن زياد، وارد كوفه شد، در حالى كه مسلم در كوفه بود و در خانه هانى بن عروه سكونت داشت. هانى كه دوست ابن زياد بود، به شدّت بيمار بود.

وقتى ابن زياد وارد كوفه شد، خبر بيمارى هانى به وى داده شد. او براى عيادت هانى آمد. هانى به مسلم بن عقيل و يارانش كه گروهى بودند گفته بود: چون عبيد اللّه نزد من نشست و جاگير شد، من مى گويم: به من آب بدهيد. [آن گاه] شما بيرون بياييد و او را بكشيد.

[هانى،] آنان را داخل خانه كرد و خود در پيشخانِ خانه نشست. عبيد اللّه براى عيادت آمد و چون جاگير شد، هانى بن عروه گفت: به من آب بدهيد!

چون بيرون نيامدند، گفت: به من آب بدهيد! چرا تأخير مى كنيد؟

پس از آن گفت: به من آب دهيد، گر چه جانم را از دست بدهم!

ابن زياد، متوجّه شد. برخاست و از نزد هانى، بيرون رفت و شرطه ها را در پى مسلم فرستاد. مسلم و يارانش از خانه بيرون آمدند، در حالى كه مسلم در وفادارىِ مردم كوفه و نيّت صادق آنان، ترديد نداشت. مسلم با عبيد اللّه به نبرد پرداخت؛ ولى مسلم را گرفتند و عبيد اللّه او را كشت و او را با پا در بازار مى كشيد. همچنين هانى بن عروه را كشت؛ چون مسلم در خانه او منزل كرده بود و او را يارى داده بود.

ص: 170

1132. البداية والنهاية: تَحَوَّلَ مُسلِمُ بنُ عَقيلٍ إلى دارِ هانِئِ بنِ حميدِ بنِ عُروَةَ المُرادِيِّ، ثُمَّ إلى دارِ شَريكِ بنِ الأَعوَرِ وكانَ مِنَ الامَراءِ الأَكابِرِ وبَلَغَهُ أنَّ عُبَيدَ اللّهِ يُريدُ عِيادَتَهُ، فَبَعَثَ إلى هانِئٍ يَقولُ لَهُ: ابعَث مُسلِمَ بنَ عَقيلٍ حَتّى يَكونَ في داري لِيَقتُلَ عُبَيدَ اللّهِ إذا جاءَ يَعودُني. فَبَعَثَهُ إلَيهِ، فَقالَ لَهُ شَريكٌ: كُن أنتَ فِي الخِباءِ، فَإِذا جَلَسَ عُبَيدُ اللّهِ، فَإِنّي أطلُبُ الماءَ وهِيَ إشارَتي إلَيكَ فَاخرُج فَاقتُلهُ.

فَلَمّا جاءَ عُبَيدُ اللّهِ جَلَسَ عَلى فِراشِ شَريكٍ، وعِندَهُ هانِئُ بنُ عُروَةَ، وقامَ مِن بَينِ يَدَيهِ غُلامٌ يُقالُ لَهُ مِهرانُ، فَتَحَدَّثَ عِندَهُ ساعَةً، ثُمَّ قالَ شَريكٌ: اسقوني، فَتَجَبَّنَ مُسلِمٌ عَن قَتلِهِ، وخَرَجَت جارِيَةٌ بِكوزٍ مِن ماءٍ فَوَجَدَت مُسلِما فِي الخِباءِ، فَاستَحيَت ورَجَعَت بِالماءِ ثَلاثا، ثُمَّ قالَ: اسقوني ولَو كانَ فيهِ ذَهابُ نَفسي، أتَحمونَني مِنَ الماءِ؟ فَفَهِمَ مِهرانُ الغَدرَ، فَغَمَزَ مَولاهُ، فَنَهَضَ سَريعا وخَرَجَ.

فَقالَ شَريكٌ: أيُّهَا الأَميرُ! إنّي اريدُ أن اوصِيَ إلَيكَ، فَقالَ: سَأَعودُ!

فَخَرَجَ بِهِ مَولاهُ فَأَركَبَهُ وطَرَّدَ بِهِ أي ساقَ بِهِ وجَعَلَ يَقولُ لَهُ مَولاهُ: إنَّ القَومَ أرادوا قَتلَكَ، فَقالَ: وَيحَكَ، إنّي بِهِم لَرَفيقٌ، فَما بالُهُم؟!

وقالَ شَريكٌ لِمُسلِمٍ: ما مَنَعَكَ أن تَخرُجَ فَتَقتُلَهُ؟ قالَ: حَديثٌ بَلَغَني عَن رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله أنَّهُ قالَ: الإيمانُ ضِدُّ الفَتكِ، لا يَفتِكُ مُؤمِنٌ، وكَرِهتُ أن أقتُلَهُ في بَيتِكَ.

فَقالَ: أما لَو قَتَلتَهُ لَجَلَستَ فِي القَصرِ، لَم يَستَعِدَّ مِنهُ أحَدٌ، ولَيُكفَيَنَّكَ أمرُ البَصرَةِ، ولَو قَتَلتَهُ لَقَتَلتَ ظالِما فاجِرا. وماتَ شَريكٌ بَعدَ ثَلاثٍ. (1)


1- البداية والنهاية: ج 8 ص 153.

ص: 171

1132. البداية و النهاية: مسلم بن عقيل به خانه هانى بن حميد بن عروه مرادى، نقل مكان كرد و از آن جا به خانه شَريك بن اعور كه از بزرگان و رؤسا بود رفت. به شريك، خبر رسيد كه عبيد اللّه براى عيادت او مى آيد. پيغامى براى هانى فرستاد و گفت: مسلم بن عقيل را بفرست تا در خانه من باشد و وقتى عبيد اللّه براى عيادت من آمد، او را بكشد.

هانى، مسلم را فرستاد. شريك به وى گفت: تو در مخفيگاه باش و وقتى عبيد اللّه نشست، من درخواست آب مى كنم و اين، اشاره من به توست. آن گاه تو بيرون بيا و او را بكش.

وقتى عبيد اللّه آمد، بر بستر شريك نشست و هانى بن عروه هم آن جا بود. غلام عبيد اللّه به نام مهران، در جلوى او [به نگهبانى] ايستاد و برخاست. عبيد اللّه ساعتى با شريك سخن گفت. آن گاه شريك گفت: به من آب بدهيد.

مسلم از كشتن عبيد اللّه، وحشت كرده بود. در اين هنگام، كنيزى با كوزه آب، بيرون آمد و مسلم را در مخفيگاه (1) ديد. شرم كرد و برگشت و سه دفعه چنين شد. شريك بار ديگر گفت: به من آب بدهيد، گرچه جانم را از دست بدهم! آيا آب را از من دريغ مى كنيد؟

مهران، متوجّه نقشه [ى آنان] شد و عبيد اللّه را متوجّه كرد و عبيد اللّه به سرعت برخاست و بيرون رفت.

شريك گفت: اى امير! مى خواهم به تو وصيّت كنم.

عبيد اللّه گفت: به زودى بر مى گردم.

مهران، عبيد اللّه را بُرد و سوار كرد و در بين راه به وى مى گفت: آنان مى خواستند تو را بكشند.

عبيد اللّه گفت: واى بر تو! من كه با آنان مدارا مى كنم. آنان را چه شده است؟!

شريك از مسلم پرسيد: چه چيزى تو را از كشتن عبيد اللّه باز داشت؟

مسلم گفت: حديثى كه از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله شنيده ام كه فرمود: ايمان، غافلگيرانه كشتن(ترور) را به بند كشيده است و مؤمن، چنين نمى كند. همچنين خوش نداشتم او را در خانه تو بكشم.

شريك گفت: اگر او را كشته بودى، اينك در قصر نشسته بودى و كسى از عبيد اللّه حمايت نمى كرد و كار بصره نيز تضمين شده بود. اگر او را كشته بودى، مردى ستمگر و فاجر را كشته بودى.

شريك پس از سه روز، از دنيا رفت.


1- در متن عربى، واژه «الخِباء» آمده كه معادل آن، آلاچيق است؛ يعنى پايه اى سقف دار كه از نى خشك يا پشم مى ساختند و از آن براى محافظت مَشك آب از آفتاب، استفاده مى كردند.

ص: 172

1133. الأمالي للشجري عن سعيد بن خالد: مَرِضَ شَريكُ بنُ الأَعورِ، ومُسلِمٌ في مَنزِلِهِ في حَجَلَةٍ (1) لِشَريكٍ ومَعَهُ السَّيفُ، فَقالَ لَهُ شَريكٌ: إنَّ عُبَيدَ اللّهِ يَعني ابنَ زِيادٍ سَيَأتيني عائِدا السّاعَةَ، فَإِذا جاءَكَ فَدونَكَ هُوَ. فَجاءَ عُبَيدُ اللّهِ فَدَخَلَ عَلَيهِ وسَأَلَهُ، وخَرَجَ عُبَيدُ اللّهِ فَلَم يَصنَع مُسلِمٌ شَيئا.

وتَحَوَّلَ مُسلِمٌ إلى هانِئِ بنِ عُروَةَ المُرادِيِّ، وبَلَغَ عُبَيدَ اللّهِ الخَبَرُ، فَقالَ: وَاللّهِ لَولا أن تَكونَ سُبَّةً، لَسَبَبتُ شَريكا. (2)


1- الحَجَلَةُ: بيت يُزيّن بالثياب والأسِرّة والسُّتور(الصحاح: ج 4 ص 1667 «حجل»).
2- الأمالي للشجري: ج 1 ص 167.

ص: 173

1133. الأمالى، شجرى به نقل از سعيد بن خالد: شريك بن اعوَر، بيمار شد و مسلم با شمشير در خانه زيبا و آراسته شريك بود. شريك به مسلم گفت: هم اينك، عبيد اللّه بن زياد براى عيادت من مى آيد. وقتى آمد، او را بكش.

عبيد اللّه آمد و داخل شد و از شريك، احوالش را پرسيد و رفت؛ ولى مسلم، كارى انجام نداد. مسلم به خانه هانى بن عروه مرادى نقل مكان كرد.

خبر به عبيد اللّه رسيد. عبيد اللّه گفت: به خدا سوگند، اگر مايه ناسزاگويى مردمان [به خودم] نبود، به شريك، دشنام مى دادم.

ص: 174

تأمّلى در گزارش طرح ترور ابن زياد

يكى از مسائل قابل تأمّل در حوادث شهر كوفه قبل از شهادت مسلم، گزارشى در موضوع طرح ترور ابن زياد است. بر پايه اسنادى كه گذشت، اين طرح، توسّط شَريك بن اعوَر يا هانى بن عُروه يا عُمارة بن عبيد، به مسلم، پيشنهاد گرديد. او نيز آن را پذيرفت و قرار شد هنگامى كه ابن زياد به عيادت هانى يا شريك بن اعوَر آمد، مسلم، همراه با سى مرد مسلّح، طبق نقشه قبلى، ابن زياد را ترور نمايد.

ابن زياد، به عيادت شريك بن اعوَر و يا هانى آمد و زمينه براى اجراى نقشه ترور، آماده شد؛ امّا مسلم، در آخرين لحظات از اجراى آن، امتناع ورزيد.

در پاسخ به اين پرسش كه: «چرا طرح ترور ابن زياد اجرا، نشد؟»، گزارش هاى متفاوتى وجود دارد. شمارى از گزارش ها، حاكى از آن اند كه ابن زياد، از قرائن موجود، متوجّه طرح ترور خود شد و صحنه را فورا ترك كرد. (1)

برخى از گزارش ها، تصريح مى كنند كه زنى در خانه هانى، مانع اقدام مسلم گرديد. (2)


1- ر. ك: ص 153 ح 1122 و ص 167 ح 1128 1129 و ص 169 ح 1131 و ص 171 ح 1132.
2- ر. ك: ص 162 ح 1125.

ص: 175

در شمارى از گزارش ها نيز پاسخ خودِ مسلم، به اين كه چرا اقدام به ترور ابن زياد نكرد، آمده است كه دو چيز، مانع اقدام او شد: يكى اين كه هانى، مايل نبوده است كه اين اقدام، در خانه او انجام شود؛ و ديگر، به خاطرْ آوردنِ حديثى از پيامبر صلى الله عليه و آله كه فرمود:

إنَّ الإيمانَ قَيَّدَ الفَتْكَ، وَ لا يَفْتِكُ مُؤمِنٌ. (1)

اسلام، غافلگيرانه كشتن را در بند كشيده است و هيچ مسلمانى، غافلگيرانه نمى كُشد.

همچنين در برخى از گزارش ها، مسلم، علّت امتناع خود را فقط حديث مورد اشاره، ذكر كرده است. (2)

در گزارشى ديگر، مسلم، علّت امتناع خود را تنها مايل نبودن هانى به انجام گرفتن اين كار در خانه او مى داند. (3)

و در نقلى ديگر، مسلم براى توجيه كار خود، به دو عامل اشاره مى كند: يكى، حديث «فَتك(ترور)»؛ و ديگر، اين كه مايل نبوده است اين اقدام در خانه شَريك بن اعوَر انجام شود. (4)

با تأمّل در اين گزارش هاى متناقض، نخستين نكته اى كه به ذهن مى رسد، ساختگى بودنِ همه آنهاست؛ زيرا:

اوّلًا، حضور يافتن ابن زياد در خانه علاقه مندان به مسلم، به معناى قرار دادن خود در كانون خطر است كه با در نظر گرفتن زيركى سياسى ابن زياد و اوضاع بحرانى


1- گفتنى است: اين حديث، در الكامل(ج 2 ص 538) به صورت «هيچ مسلمانى مسلمان ديگر را غافلگيرانه نمى كشد» آمده است. ر. ك: ص 157 ح 1123 و ص 163 ح 1125.
2- ر. ك: ص 165 ح 1127.
3- ر. ك: ص 169 ح 1130.
4- ر. ك: ص 173 ح 1133.

ص: 176

كوفه، انجام گرفتن اين اقدام ضدّ امنيتى به وسيله او، باور نكردنى است، بويژه اين كه از طريق مأمور نفوذى خود، اطّلاع يافته بود كه مسلم در خانه هانى، مخفى شده است.

ثانيا ضرورترين لازمه اجراى نقشه ترور، مخفيكارى است و اين، با در جريان كار قرار گرفتن سى نفر كه همراهى آنها براى ترور يك نفر، ضرورتى ندارد، منافات دارد.

ثالثا، اگر نقشه اعدام ابن زياد، واقعيت داشت، مقتضاى در نظر گرفتن تدابير سياسى و امنيتى براى اين عمليات، اين بود كه اجراى آن به فردى غير از مسلم كه رهبرى نهضت كوفه را به عهده داشت، واگذار مى شد.

بر اين اساس، مى توان گفت كه ماجراى ترور ابن زياد، احتمالًا ساخته و پرداخته خود او و دستيارانش و براى موجّه جلوه دادن اقدام خويش بر ضدّ مسلم و سران قبايل هوادار ايشان بوده است.

اگر اين تحليل، پذيرفته نشود و نقشه ياد شده را واقعى بدانيم، گزارش دوم كه حاكى از متوجّه شدن ابن زياد از طريق قرائن موجود است و يا گزارش سوم كه تصريح مى كند زنى در خانه هانى، مانع اجراى آن شد، به صحّت، نزديك ترند.

امّا درستى گزارش هاى ديگرى كه مى گويند مسلم، با يادآورى حديث نبوى «فتك»، از تصميم خود منصرف شد، بسيار بعيد مى نمايد؛ بلكه مى توان گفت كه اهانت به مسلم است. آيا مى توان پذيرفت كه نماينده امام عليه السلام، هنگام طرح نقشه ياد شده، حكم آن را نمى دانسته و موقع اجرا، با يادآورى آن، از تصميم خود، منصرف شده است؟!

ساير آنچه در گزارش هاى ياد شده، براى بيان علّت امتناع مسلم از اجراى طرح ترور آمده، آن قدر سست است كه ارزش نقد ندارد.

ص: 177

گفتنى است كه بَلاذُرى، گزارش ديگرى در مورد طرح ترور ابن زياد توسّط عمّار بن ابى سلامه دارد كه آن هم ناكام مانده است. در اين گزارش آمده است

عمّار بن ابى سلامه دالانى، تصميم گرفت كه عبيد اللّه بن زياد را در محلّ استقرار سپاهش در نُخَيله (1) غافلگيرانه بكُشد؛ امّا موفّق نشد. از اين رو، مخفيانه به سوى حسين عليه السلام آمد و همراه او كشته شد. (2)


1- ر. ك: نقشه شماره 4 در پايان جلد 5.
2- أنساب الأشراف: ج 3 ص 388.

ص: 178

4/ 14 بَثُّ العُيونِ والأَموالِ لِمَعرِفَةِ مَكانِ مُسلِمٍ

1134. تاريخ الطبري عن أبي الودّاك: دَعا ابنُ زِيادٍ مَولىً يُقالُ لَهُ مَعقِلٌ، فَقالَ لَهُ: خُذ ثَلاثَةَ آلافِ دِرهَمٍ، ثُمَّ اطلُب مُسلِمَ بنَ عَقيلٍ، وَاطلُب لَنا أصحابَهُ، ثُمَّ أعطِهِم هذِهِ الثَّلاثَةَ آلافٍ، فَقُل لَهُم: استَعينوا بِها عَلى حَربِ عَدُوِّكُم، و أعلِمهُم أنَّكَ مِنهُم؛ فَإِنَّكَ لَو قَد أعطَيتَها إيّاهُمُ اطمَأَنّوا إلَيكَ، ووَثِقوا بِكَ، ولَم يَكتُموك شَيئا مِن أخبارِهِم، ثُمَّ اغدُ عَلَيهِم ورُح.

فَفَعَلَ ذلِكَ، فَجاءَ حَتّى أتى إلى مُسلِمِ بنِ عَوسَجَةَ الأَسَدِيِّ مِن بَني سَعدِ بنِ ثَعلَبَةَ فِي المَسجِدِ الأَعظَمِ وهُوَ يُصَلّي، وسَمِعَ النّاسَ يَقولونَ: إنَّ هذا يُبايِعُ لِلحُسَينِ عليه السلام، فَجاءَ فَجَلَسَ حَتّى فَرَغَ مِن صَلاتِهِ.

ثُمَّ قالَ: يا عَبدَ اللّهِ، إنِّي امرُؤٌ مِن أهلِ الشّامِ، مَولى لِذِي الكِلاعِ، أنعَمَ اللّهُ عَلَيَّ بِحُبِّ أهلِ هذَا البَيتِ، وحُبِّ مَن أحَبَّهُم، فَهذِهِ ثَلاثَةُ آلافِ دِرهَمٍ، أرَدتُ بِها لِقاءَ رَجُلٍ مِنهُم بَلَغَني أنَّهُ قَدِمَ الكوفَةَ، يُبايِعُ لِابنِ بِنتِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله، وكُنتُ اريدُ لِقاءَهُ فَلَم أجِد أحَدا يَدُلُّني عَلَيهِ، ولا يَعرِفُ مَكانَهُ، فَإِنّي لَجالِسٌ آنِفا فِي المَسجِدِ؛ إذ سَمِعتُ نَفَرا مِنَ المُسلِمينَ يَقولونَ: هذا رَجُلٌ لَهُ عِلمٌ بِأَهلِ هذَا البَيتِ، وإنّي أتَيتُكَ لِتَقبِضَ هذَا المالَ، وتُدخِلَني عَلى صاحِبِكَ فَابايِعَهُ، وإن شِئتَ أخَذتَ بَيعَتي لَهُ قَبلَ لِقائِهِ.

فَقالَ: احمَدِ اللّهَ عَلى لِقائِكَ إيّايَ، فَقَد سَرَّني ذلِكَ لِتَنالَ ما تُحِبُّ، ولِينصُرَ اللّهُ بِكَ أهلَ بَيتِ نَبِيِّهِ، ولَقَد ساءَني مَعرِفَتُكَ إيّايَ بِهذَا الأَمرِ مِن قَبلِ أن يَنمى (1)، مَخافَةَ هذَا

الطّاغِيَةِ وسَطوَتِهِ.

فَأَخَذَ بَيعَتَهُ قَبلَ أن يَبرَحَ، و أخَذَ عَلَيهِ المَواثيقَ المُغَلَّظَةَ، لَيُناصِحَنَّ ولَيَكتُمَنَّ، فَأَعطاهُ مِن ذلِكَ ما رَضِيَ بِهِ، ثُمَّ قالَ لَهُ: اختَلِف إلَيَّ أيّاما في مَنزِلي، فَأَنَا طالِبٌ لَكَ الإِذنَ عَلى صاحِبِكَ. فَأَخَذَ يَختَلِفُ مَعَ النّاسِ، فَطَلَبَ لَهُ الإِذنَ ....

ثُمَّ إنَّ مَعقِلًا مَولَى ابنِ زِيادٍ الَّذي دَسَّهُ بِالمالِ إلَى ابنِ عَقيلٍ و أصحابِهِ اختَلَفَ إلى مُسلِمِ بنِ عَوسَجَةَ أيّاما، لِيُدخِلَهُ عَلَى ابنِ عَقيلٍ، فَأَقبَلَ بِهِ حَتّى أدخَلَهُ عَلَيهِ بَعدَ مَوتِ شَريكِ بنِ الأَعوَرِ، فَأَخبَرَهُ خَبَرَهُ كُلَّهُ، فَأَخَذَ ابنُ عَقيلٍ بَيعَتَهُ، و أمَرَ أبا ثُمامَةَ الصائِدِيَّ فَقَبَضَ مالَهُ الَّذي جاءَ بِهِ.

وهُوَ [أي أبو ثُمامَةَ] الَّذي كانَ يَقبِضُ أموالَهُم، وما يُعينُ بِهِ بَعضُهُم بَعضا، يَشتَري لَهُمُ السِّلاحَ، وكانَ بِهِ بَصيرا، وكانَ مِن فُرسانِ العَرَبِ ووُجوهِ الشّيعَةِ.

و أقبَلَ ذلِكَ الرَّجُلُ يَختَلِفُ إلَيهِم، فَهُوَ أوَّلُ داخِلٍ وآخِرُ خارِجٍ، يَسمَعُ أخبارَهُم ويَعلَمُ أسرارَهُم، ثُمَّ يَنطَلِقُ بِها حَتّى يَقِرَّها في اذُنِ ابنِ زِيادٍ. (2)


1- نمى: زاد وكثر، ونمى الماء: طَما وارتفع(تاج العروس: ج 2 ص 264 «نمى»).
2- تاريخ الطبري: ج 5 ص 362، الكامل في التاريخ: ج 2 ص 537، مقاتل الطالبيّين: ص 100؛ الإرشاد: ج 2 ص 45، إعلام الورى: ج 1 ص 439 كلّها نحوه، بحار الأنوار: ج 44 ص 342 وراجع: أنساب الأشراف: ج 2 ص 336 ومروج الذهب: ج 3 ص 67 والبداية والنهاية: ج 8 ص 153.

ص: 179

4/ 14 فرستادن مال و جاسوس براى شناسايى محلّ مسلم

1134. تاريخ الطبرى به نقل از ابو ودّاك: ابن زياد، غلامش را كه مَعقِل نام داشت، فرا خواند و به وى گفت: سه هزار درهم بگير و مسلم و يارانش را پيدا كن و اين سه هزار درهم را به آنان بده و بگو: با اين پول با دشمنانتان بجنگيد و خود را يكى از آنان نشان بده. اگر اين پول را به آنان بدهى، به تو اعتماد و اطمينان خواهند كرد و كارهاى سرّى شان را از تو پنهان نمى كنند. صبح و شام با آنان رفت و آمد كن.

مَعقِل، پول را گرفت و نزد مسلم بن عَوسَجه اسدى(از قبيله بنى سعد بن ثَعلَبه) در مسجد اعظم آمد، كه نماز مى خواند. از مردم شنيد كه مى گفتند: او براى حسين، بيعت مى گيرد. نزد او آمد و نشست تا از نماز، فارغ شد.

آن گاه گفت: اى بنده خدا! من مردى شامى هستم و هم پيمان قبيله ذو كِلاع. خداوند به من، محبّت اهل بيت و دوستانشان را عنايت فرموده است. اين، سه هزار درهم است و مى خواهم با مردى از اهل بيت كه شنيده ام به كوفه آمده و براى پسر دختر پيامبر خدا، بيعت مى گيرد، ديدار كنم. من به دنبال ديدار او هستم؛ ولى كسى را نيافتم كه مرا به سوى او راه نمايى كند و كسى محلّ او را نمى شناسد. اينك در مسجد نشسته بودم كه از مردم شنيدم كه مى گفتند: اين مرد با خاندان پيامبر، آشناست. به نزد تو آمدم تا اين پول را بگيرى و مرا نزد آقاى خود ببرى تا با او بيعت كنم. اگر خواستى، پيش از ديدار او، از من بيعت بگير.

مسلم بن عوسجه گفت: خداوند را سپاس گزار باش كه مرا ديدى. من هم خوش حالم كه تو به آنچه دوست دارى، مى رسى. اميد است خداوند به وسيله تو، خاندان پيامبر را يارى كند. البتّه از اين كه مرا پيش از استوارى كار، شناختى،

ناراحتم، از ترس اين طاغوت و قدرت او.

آن گاه پيش از رفتن، از او بيعت گرفت و از او پيمان هاى سخت گرفت كه خيرخواه و روراست باشد و امور را پنهان كند. معقل نيز ضمانت داد. آن گاه به وى گفت: روزها به منزل من، رفت و آمد كن تا براى تو اجازه ملاقات با مسلم را بگيرم. مَعقِل به همراه مردم، رفت و آمد مى كرد تا برايش اذن بگيرد ....

مَعقِل همان غلام ابن زياد بود كه ابن زياد، وى را با پول، به سوى مسلم و يارانش فرستاده بود، روزهايى را به خانه مسلم بن عوسجه، رفت و آمد كرد تا او را نزد مسلم بن عقيل ببرد، تا اين كه پس از مرگ شَريك بن اعوَر، او را نزد مسلم برد و تمام اخبار را به وى داد و مسلم از او بيعت گرفت و به ابو ثُمامه صاعدى دستور داد اموالى را كه آورده بود، بگيرد.

ابو ثمامه كسى بود كه اموال را تحويل مى گرفت و كمك ها را جمع آورى مى كرد. او سلاح مى خريد؛ چون خُبره اين كار بود و از جنگجويان عرب و سرشناسان شيعه بود.

اين مرد(مَعقِل)، يكسره نزد آنان رفت و آمد مى كرد. او نخستين كسى بود كه مى آمد و آخرين كسى بود كه مى رفت. اخبار را مى شنيد و از اسرار، باخبر مى شد و سپس مى رفت و همه را در گوش ابن زياد مى گفت.

ص: 180

1135. تاريخ الطبري عن عمّار الدهني عن أبي جعفر [الباقر] عليه السلام: دَعا [ابنُ زِيادٍ] مَولىً لَهُ فَأَعطاهُ ثَلاثَةَ آلافٍ، وقالَ لَهُ: اذهَب حَتّى تَسأَلَ عَنِ الرَّجُلِ الَّذي يُبايِعُ لَهُ أهلُ الكوفَةِ، فَأَعلِمهُ أنَّكَ رَجُلٌ مِن أهلِ حِمصَ، جِئتَ لِهذَا الأَمرِ، وهذا مالٌ تَدفَعُهُ إلَيهِ لِيَتَقَوّى. فَلَم يَزَل يُتَلَطَّفُ ويُرفَقُ بِهِ حَتّى دُلَّ عَلى شَيخٍ مِن أهلِ الكوفَةِ يَلِي البَيعَةَ، فَلَقِيَهُ فَأَخبَرَهُ.

فَقالَ لَهُ الشَّيخُ: لَقَد سَرَّني لِقاؤُكَ إيّايَ وقَد ساءَني، فَأَمّا ما سَرَّني مِن ذلِكَ، فَما

هَداكَ اللّهُ لَهُ، و أمّا ما ساءَني، فَإِنَّ أمرَنا لَم يَستَحكِم بَعدُ؛ فَأَدخَلَهُ إلَيهِ فَأَخذَ مِنهُ المالَ وبايَعَهُ، ورَجَعَ إلى عُبَيدِ اللّهِ فَأَخبَرَهُ. (1)


1- تاريخ الطبري: ج 5 ص 348، تهذيب الكمال: ج 6 ص 424، تهذيب التهذيب: ج 1 ص 591، سير أعلام النبلاء: ج 3 ص 307، الإصابة: ج 2 ص 70، تذكرة الخواصّ: ص 241 والثلاثة الأخيرة نحوه؛ الأمالي للشجري: ج 1 ص 190، الحدائق الورديّة: ج 1 ص 115 عن الإمام زين العابدين عليه السلام، المناقب لابن شهرآشوب: ج 4 ص 91 نحوه وراجع: مثير الأحزان: ص 32.

ص: 181

1135. تاريخ الطبرى به نقل از عمّار دُهْنى، از امام باقر عليه السلام: ابن زياد، يكى از غلامانش را فرا خواند و به وى سه هزار [درهم] داد و گفت: برو و به دنبال مردى بگرد كه كوفيان با او بيعت مى كنند و به او بگو كه اهل حِمص هستى و براى اين كار به اين جا آمده اى و مى خواهى اين مال را براى نيرومند شدن او به وى بدهى.

وى يكسر با ظرافت و مدارا دنبال اين كار بود تا اين كه او را به پيرمردى از كوفيان كه بيعت مى گرفت، راه نمايى كردند. او را ملاقات كرد و جريان را به وى گفت. پيرمرد به وى گفت: از ديدن تو، هم خوش حالم و هم ناراحت. خوش حالم؛ چون خداوند، تو را به اين كار، هدايت كرده است، و ناراحتم؛ چون هنوز كارها استوار نشده است.

آن پيرمرد، وى را نزد مسلم بُرد و مسلم، مال را از او گرفت و با وى بيعت كرد. آن غلام، نزد عبيد اللّه باز گشت و جريان را به وى گزارش داد.

ص: 182

1136. مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي: دَعا عُبَيدُ اللّهِ بنُ زِيادٍ مَولىً لَهُ يُقالُ لَهُ مَعقِلٌ، فَقالَ: هذِهِ ثَلاثَةُ آلافِ دِرهَمٍ، خُذها إلَيكَ وَالتَمِس مُسلِمَ بنَ عَقيلٍ حَيثُما كانَ بِالكوفَةِ، فَإِذا عَرَفتَ مَوضِعَهُ، فَادخُل إلَيهِ، و أعلِمهُ أنَّكَ مِن شيعَتِهِ وعَلى مَذهَبِهِ، وَادفَع إلَيهِ هذِهِ الدّراهِمَ، وقُل لَهُ: استَعِن بِها عَلى عَدُوِّكَ، فَإِنَّكَ إذا دَفَعتَ إلَيهِ هذِهِ الدَّراهِمَ وَثِقَ بِكَ، وَاطمَأَنَّ إلَيكَ، ولَم يَكتُمكَ مِن أمرِهِ شَيئا، ثُمَّ اغدُ عَلَيَّ بِالأَخبارِ عَنهُ.

فَأَقبَلَ مَعقِلٌ حَتّى دَخَلَ المَسجِدَ الأَعظَمَ، فَنَظَرَ إلى رَجُلٍ مِنَ الشّيعَةِ يُقالُ لَهُ مُسلِمُ بنُ عَوسَجَةَ الأَسَدِيُّ، فَجَلَسَ إلَيهِ ثُمَّ قالَ لَهُ: يا عَبدَ اللّهِ، إنّي رَجُلٌ مِن أهلِ الشّامِ، غَيرَ أنّي احِبُّ أهلَ هذَا البَيتِ، واحِبُّ مَن يُحِبُّهُم، ومَعي ثَلاثَةُ آلافِ دِرهَمٍ، أحبَبتُ أن أدفَعَها إلى رَجُلٍ بَلَغَني أنَّهُ قَد قَدِمَ إلى بَلَدِكُم هذا يَأخُذُ البَيعَةَ لِابنِ بِنتِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله، فَإِن رَأَيتَ أن تَدُلَّني عَلَيهِ حَتّى أدفَعَ هذَا المالَ إلَيهِ وابايِعَهُ، وإن شِئتَ فَخُذ بَيعَتي لَهُ قَبلَ أن تَدُلَّني عَلَيهِ.

فَظَنَّ مُسلِمُ بنُ عَوسَجَةَ أنَّ القَولَ عَلى ما يَقولُهُ، فَأَخَذَ عَلَيهِ الأَيمانَ وَالعُهودَ أنَّهُ ناصِحٌ، و أنَّهُ يَكونُ مَعَ مُسلِمِ بنِ عَقيلٍ عَلَى ابنِ زِيادٍ، فَأَعطاهُ مَعقِلٌ مِنَ العُهودِ ماوَثِقَ بِها مُسلِمُ بنُ عَوسَجَةَ؛ ثُمَّ قالَ لَهُ: انصَرِف عَنّي الآنَ يَومي هذا حَتّى أنظُرَ في ذلِكَ. فَانصَرَفَ عَنهُ ....

فَلَمّا كانَ مِنَ الغَدِ أقبَلَ مَعقِلٌ إلى مُسلِمِ بنِ عَوسَجَةَ، فَقالَ لَهُ: إنَّكَ قَد كُنتَ

وَعَدتَني أن تُدخِلَني عَلى هذَا الرَّجُلِ فَأَدفَعَ إلَيهِ هذَا المالَ، فَمَا الَّذي بَدا لَكَ مِن ذلِكَ؟ فَقالَ لَهُ: إنّا اشتَغَلنا بِمَوتِ هذَا الرَّجُلِ شَريكِ بنِ عَبدِ اللّهِ، وقَد كانَ مِن خِيارِ الشّيعَةِ، ويَتَوَلّى أهلَ هذَا البَيتِ. فَقالَ لَهُ مَعقِلٌ: ومُسلِمُ بنُ عَقيلٍ في مَنزِلِ هانِي بنِ عُروَةَ؟ فَقالَ لَهُ: نَعَم، هُوَ في مَنزِلِ هانِي بنِ عُروَةَ؛ فَقالَ مَعقِلٌ: قُم بِنا إلَيهِ حَتّى أدفَعَ لَهُ هذَا المالَ. فَأَخَذَ بِيَدِهِ و أدخَلَهُ عَلى مُسلِمِ بنِ عَقيلٍ، فَرَحَّبَ بِهِ مُسلِمٌ و أدناهُ، و أخَذَ بَيعَتَهُ و أمَرَ أن يُقبَضَ ما مَعَهُ مِنَ المالِ.

و أقامَ مَعقِلٌ في مَنزِلِ هانِي بنِ عُروَةَ يَومَهُ، حَتّى إذا أمسَى انصَرَفَ إلى ابنِ زِيادٍ، فَأَخبَرَهُ بِأَمرِ مُسلِمٍ، فَبَقِيَ ابنُ زِيادٍ مُتَعَجِّبا، وقالَ لِمَعقِلٍ: انظُر أن تَختَلِفَ إلى مُسلِمٍ في كُلِّ يَومٍ ولا تَنقَطِع عَنهُ، فَإِنَّكَ إن قَطَعتَهُ استَرابَكَ، وتَنَحّى عَن مَنزِلِ هاني إلى مَنزِلٍ آخَرَ، فَأَلقى في طَلَبِهِ عَناءً. (1)


1- مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي: ج 1 ص 201، الفتوح: ج 5 ص 41.

ص: 183

1136. مقتل الحسين عليه السلام، خوارزمى: عبيد اللّه بن زياد، يكى از غلامانش را كه مَعقِل نام داشت فرا خواند و به وى گفت: اين سه هزار درهم را بگير و در كوفه در جستجوى مسلم بن عقيل باش. وقتى محلّ او را دانستى، نزد او برو و به او بگو كه شيعه و از طرفداران او هستى. و درهم ها را به وى بده و بگو: اين پول را صرف نبرد با دشمنانتان كنيد. وقتى پول را به وى دادى، به تو اطمينان و اعتماد پيدا مى كند و چيزى را از تو پنهان نمى كند. سپس شبانه اخبار و گزارش ها را برايم بياور.

مَعقِل آمد تا وارد مسجد جامع شد. چشمش به مردى از شيعيان افتاد كه به وى مسلم بن عوسجه اسدى مى گفتند. نزد او نشست و گفت: اى بنده خدا! من مردى شامى هستم؛ امّا اهل اين خانه(خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله) و دوستان آنها را دوست مى دارم. سه هزار درهم، همراه من است و دوست دارم آن را به كسى بدهم كه شنيده ام به اين شهر آمده و براى پسر دختر پيامبر خدا، بيعت مى گيرد. اگر صلاح مى دانى، مرا نزد او راه نمايى كن تا اين اموال را به وى بدهم و با او بيعت كنم. اگر دوست دارى، پيش از راه نمايى كردن من به نزد او، از من بيعت بگير.

مسلم بن عوسجه گمان كرد كه او راست مى گويد و از او خواست كه تعهّد بدهد و سوگند بخورد كه خيرخواه و يك رنگ است و از دوستان مسلم بن عقيل بر ضدّ ابن زياد است. مَعقِل نيز برايش سوگند خورد و عهد بست، تا اين كه مسلم بن عوسجه اطمينان كرد. آن گاه به وى گفت: امروز از نزد من برو تا در اين باره بينديشم. آن گاه، مَعقِل رفت ....

فردا مَعقِل دوباره به سراغ مسلم بن عوسجه آمد و به وى گفت: تو به من وعده دادى كه مرا نزد آن مرد ببرى تا پول ها را به وى بدهم. چه شد كه تصميمت عوض شد؟

مسلم بن عوسجه گفت: گرفتار مرگ شريك بن عبد اللّه كه از نيكان شيعه و دوستداران اهل بيت بود، شديم.

مَعقِل گفت: آيا مسلم بن عقيل، در خانه هانى بن عروه سكونت دارد؟

گفت: بله، او در خانه هانى بن عروه است.

مَعقِل گفت: برخيز و مرا نزد او ببر تا مال را به وى بپردازم.

مسلم بن عوسجه، او را نزد مسلم بن عقيل برد. مسلم به او خوشامد گفت و او را نزد خود، جا داد و از او بيعت گرفت و دستور داد تا مال را از او بگيرند. مَعقِل، آن روز را در منزل هانى بن عروه گذراند و چون شب شد، نزد ابن زياد باز گشت و گزارش امور مسلم را به وى داد.

ابن زياد، شگفت زده شد و به مَعقِل گفت: هر روز و پيوسته با او رفت و آمد كن؛ چون اگر يك روز نروى، شك مى كند.

مسلم از خانه هانى به جايى ديگر رفت و مَعقِل با سختى، آن را جُست.

ص: 184

1137. الأخبار الطوال: خَفِيَ عَلى عُبَيدِ اللّهِ بنِ زِيادٍ مَوضِعُ مُسلِمِ بنِ عَقيلٍ، فَقالَ لِمَولىً لَهُ مِن أهلِ الشّامِ يُسَمّى مَعقِلًا، وناوَلَهُ ثَلاثَةَ آلافِ دِرهَمٍ في كيسٍ، وقالَ: خُذ هذَا المالَ، وَانطَلِق فَالتَمِس مُسلِمَ بنَ عَقيلٍ، وتَأَتَّ (1) لَهُ بِغايَةِ التَّأَتّي.

فَانطَلَقَ الرَّجُلُ حَتّى دَخَلَ المَسجِدَ الأَعظَمَ، وجَعَلَ لا يَدري كَيفَ يَتَأَتَّى الأَمرَ، ثُمَّ إنَّهُ نَظَرَ إلى رَجُلٍ يُكثِرُ الصَّلاةَ إلى سارِيَةٍ مِن سَوارِي المَسجِدِ، فَقالَ في نَفسِهِ: إنَّ هؤُلاءِ الشّيعَةَ يُكثِرونَ الصَّلاةَ، و أحسَبُ هذا مِنهُم. (2)

فَجَلَسَ الرَّجُلُ، حَتّى إذَا انفَتَلَ مِن صلاتِهِ قامَ، فَدَنا مِنهُ وجَلَسَ، فَقالَ: جُعِلتُ فِداكَ، إنّي رَجُلٌ مِن أهلِ الشّامِ، مَولىً لِذي الكِلاعِ، وقَد أنعَمَ اللّهُ عَلَيَّ بِحُبِّ أهلِ

بَيتِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله، وحُبِّ مَن أحَبَّهُم، ومَعي هذِهِ الثَّلاثَةُ الآلافِ دِرهَمٍ، احِبُّ إيصالَها إلى رَجُلٍ مِنهُم، بَلَغَني أنَّهُ قَدِمَ هذَا المِصرَ داعِيةً لِلحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام، فَهَل تَدُلُّني عَلَيهِ لِاوصِلَ هذَا المالَ إلَيهِ، لِيَستَعينَ بِهِ عَلى بَعضِ امورِهِ، ويَضَعَهُ حَيثُ أحَبَّ مِن شيعَتِهِ؟

قالَ لَهُ الرَّجُلُ: وكَيفَ قَصَدتَني بِالسُّؤالِ عَن ذلِكَ دونَ غَيري مِمَّن هُوَ فِي المَسجِدِ؟

قالَ: لِأَنّي رَأَيتُ عَلَيكَ سيماءَ الخَيرِ، فَرَجَوتُ أن تَكونَ مِمَّن يَتَوَلّى أهلَ بَيتِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله.

قالَ لَهُ الرَّجُلُ: وَيحَكَ، قَد وَقَعتَ عَلَيَّ بِعَينِكَ، أنَا رَجُلٌ مِن إخوانِكَ وَاسمي مُسلِمُ بنُ عَوسَجَةَ، وقَد سُرِرتُ بِكَ، وساءَني ما كانَ مِن حِسّي قِبَلَكَ؛ فَإِنّي رَجُلٌ مِن شيعَةِ أهلِ هذَا البَيتِ، خَوفا مِن هذَا الطّاغِيَةِ ابنِ زِيادٍ، فَأَعطِني ذِمَّةَ اللّهِ وعَهدَهُ أن تَكتُمَ هذا عَن جَميعِ النّاسِ. فَأَعطاهُ مِن ذلِكَ ما أرادَ.

فَقالَ لَهُ مُسلِمُ بنُ عَوسَجَةَ: انصَرِف يَومَكَ هذا، فَإِن كانَ غَدٌ فَائتِني في مَنزِلي حَتّى أنطَلِقَ مَعَكَ إلى صاحِبِنا يَعني مُسلِمَ بنَ عَقيلٍ فَاوصِلَكَ إلَيهِ.

فَمَضَى الشّامِيُّ، فَباتَ لَيلَتَهُ، فَلَمّا أصبَحَ غَدا إلى مُسلِمِ بنِ عَوسَجَةَ في مَنزِلِهِ، فَانطَلَقَ بِهِ حَتّى أدخَلَهُ إلى مُسلِمِ بنِ عَقيلٍ، فَأَخبَرَهُ بِأَمرِهِ، ودَفَعَ إلَيهِ الشّامِيُّ ذلِكَ المالَ، وبايَعَهُ.

فَكانَ الشّامِيُّ يَغدو إلى مُسلِمِ بنِ عَقيلٍ، فَلا يُحجَبُ عَنهُ، فَيَكونُ نَهارَهُ كُلَّهُ عِندَ [هُ]، فَيَتَعَرَّفُ جَميعَ أخبارِهِم، فَإِذا أمسى و أظلَمَ عَلَيهِ اللَّيلُ، دَخَلَ عَلى عُبَيدِ اللّهِ بنِ زِيادٍ فَأَخبَرَهُ بِجَميعِ قِصَصِهِم، وما قالوا وفَعَلوا في ذلِكَ، و أعلَمَهُ نُزولَ

مُسلِمٍ في دارِ هانِئِ بنِ عُروَةَ. (3)


1- تأتّى فلان لحاجته: إذا ترفّق لها و أتاها من وجهها(لسان العرب: ج 14 ص 17 «أتي»).
2- والملفت هنا أنّ من صفات شيعة آل البيت عليهم السلام البارزة هي كثرة الصلاة والعبادة وحسن السيرة، وكانوا يُعرفون بذلك.
3- الأخبار الطوال: ص 235.

ص: 185

1137. الأخبار الطوال: محلّ سكونت مسلم بن عقيل براى عبيد اللّه بن زياد، ناشناخته بود. به يكى از غلامان خود كه اهل شام بود و مَعقِل نام داشت، سه هزار درهم در كيسه اى داد و گفت: اين پول را بگير و به آرامى، دنبال مسلم باش.

مرد به راه افتاد تا به مسجد جامع رسيد و نمى دانست چگونه مسئله را دنبال كند. چشمش به مردى افتاد كه در گوشه اى از مسجد، بسيار نماز مى خواند. پيش خود گفت: شيعيان، بسيار نماز مى خوانند و گمان مى كنم كه اين مرد، يكى از شيعيان باشد. (1)

آن مرد نشست تا وى از نماز فارغ شد. آن گاه نزد او آمد و نشست و گفت: جانم فدايت! من مردى شامى هستم؛ هم پيمان قبيله ذو كِلاع. خداوند، نعمت دوستى با خاندان پيامبر و دوستان آنها را به من عنايت كرده است. سه هزار درهم همراه من است و دوست دارم آن را به مردى از اين خانواده برسانم. باخبر شدم كه آن مرد،

وارد اين شهر شده و براى حسين بن على، تبليغ مى كند. آيا مرا نزد او راه نمايى مى كنى تا اين پول را به وى بدهم و او براى كارهايش از آن استفاده كند و آن را نزد هر يك از پيروانش كه مى خواهد، بگذارد؟

آن مرد گفت: چه طور در اين مسجد، فقط به سراغ من آمدى؟

گفت: چون در چهره ات، نشانه هاى خوبى ديدم و اميد داشتم تو از دوستان خاندان اهل بيتِ پيامبر باشى.

مرد گفت: واى بر تو! با چشم هايت مرا شناختى. من يكى از برادران تو ام. مسلم بن عَوسَجه نام دارم و از ديدن تو خوش حال شدم؛ امّا به خاطر احساسى كه نسبت به تو دارم، ناراحت شدم؛ چرا كه من از شيعيان اهل بيتم و از اين طاغوت يعنى ابن زياد هراس دارم. پس به من اطمينان بده و پيمان ببند كه اين مسئله را از تمام مردم، پنهان مى دارى.

او نيز به وى اطمينان داد و پيمان بست.

مسلم بن عوسجه به وى گفت: امروز باز گرد و فردا به منزل من بيا تا با تو نزد آقاى خود يعنى مسلم بن عقيل برويم و تو را به او برسانم.

مرد شامى رفت و شب را سپرى كرد. فردا صبح به منزل مسلم بن عوسجه آمد و او وى را نزد مسلم بن عقيل بُرد و جريان را برايش بازگو كرد. مرد شامى، اموال را به مسلم داد و با وى بيعت نمود.

مرد شامى هر روز، نزد مسلم مى رفت و هيچ غيبت نمى كرد. او تمام روز را نزد مسلم مى گذرانيد و از تمام اخبار، مطّلع مى شد و چون شب مى شد و تاريكى همه جا را فرا مى گرفت، نزد عبيد اللّه بن زياد مى رفت و تمام گزارش ها را برايش بازگو مى كرد و او را از آنچه گفته اند و انجام داده اند، باخبر مى ساخت و به وى خبر داد كه مسلم در خانه هانى بن عروه، منزل كرده است.


1- نكته جالب، كثرت نماز و عبادت و نيك سيرتى پيروان اهل بيت عليهم السلام است كه با اين مشخّصات، شناخته مى شدند.

ص: 186

ص: 187

ص: 188

4/ 15 اعتِقالُ هانِئٍ وما جَرى فيهِ

1138. تاريخ الطبري عن أبي مخنف عن المعلّى بن كليب عن أبي الودّاك: كانَ هانِئٌ يَغدو ويَروحُ إلى عُبَيدِ اللّهِ، فَلَمّا نَزَلَ بِهِ مُسلِمٌ انقَطَعَ مِنَ الاختِلافِ، وتَمارَضَ فَجَعَلَ لا يَخرُجُ، فَقالَ ابنُ زِيادٍ لِجُلَسائِهِ: ما لي لا أرى هانِئا؟ فَقالوا: هُوَ شاكٍ، فَقالَ: لَو عَلِمتُ بِمَرَضِهِ لَعُدتُهُ.

قالَ أبو مِخنَفٍ: فَحَدَّثَنِي المُجالِدُ بنُ سَعيدٍ، قالَ: دَعا عُبَيدُ اللّهِ مُحَمَّدَ بنَ الأَشعَثِ و أسماءَ بنَ خارِجَةَ.

قالَ أبو مِخنَفٍ: حدَّثَنِي الحَسَنُ بنُ عُقبَةَ المُرادِيُّ: أنَّهُ بَعَثَ مَعَهُما عَمرَو بنَ الحَجّاجِ الزُّبيدِيَّ.

قالَ أبو مِخنَفٍ: وحَدَّثَني نُمَيرُ بنُ وَعلَةَ عَن أبِي الوَدّاكِ، قالَ: كانَت رَوعَةُ، اختُ عَمرِو بنِ الحَجّاجِ تَحتَ هانِئِ بنِ عُروَةَ، وهِيَ امُّ يَحيَى بنِ هانِئٍ، فَقالَ لَهُم [ابنُ زِيادٍ]: ما يَمنَعُ هانِئَ بنَ عُروَةَ مِن إتيانِنا؟ قالوا: ما نَدري أصلَحَكَ اللّهُ وإنَّهُ لَيَتَشَكّى، قالَ: قَد بَلَغَني أنَّهُ قَد بَرَأَ وهُوَ يَجلِسُ عَلى بابِ دارِهِ، فَالقَوهُ فَمُروهُ ألّا يَدَعَ ما عَلَيهِ في ذلِكَ مِنَ الحَقِّ؛ فَإِنّي لا احِبُّ أن يَفسُدَ عِندي مِثلُهُ مِن أشرافِ العَرَبِ.

فَأَتَوهُ حَتّى وَقَفوا عَلَيهِ عَشِيَّةً وهُوَ جالِسٌ عَلى بابِهِ فَقالوا: ما يَمنَعُكَ مِن

لِقاءِ الأَميرِ، فَإِنَّهُ قَد ذَكَرَكَ، وقَد قالَ: لَو أعلَمُ أنَّهُ شاكٍ لَعُدتُهُ؟ فَقالَ لَهُم: الشَّكوى تَمنَعُني، فَقالوا لَهُ: يَبلُغُهُ أنَّكَ تَجلِسُ كُلَّ عَشِيَّةٍ عَلى بابِ دارِكَ، وقَدِ استَبطَأَكَ، وَالإِبطاءُ وَالجَفاءُ لا يَحتَمِلُهُ السُّلطانُ، أقسَمنا عَلَيكَ لَمّا رَكِبتَ مَعَنا.

فَدَعا بِثِيابِهِ فَلَبِسَها، ثُمَّ دَعا بِبَغلَةٍ فَرَكِبَها، حَتّى إذا دَنا مِنَ القَصرِ؛ كَأَنَّ نَفسَهُ أحَسَّت بِبَعضِ الَّذي كانَ، فَقالَ لِحَسّانَ بنِ أسماءَ بنِ خارِجَةَ: يَابنَ أخي، إنّي وَاللّهِ لِهذَا الرَّجُلِ لَخائِفٌ، فَما تَرى؟ قالَ: أي عَمُّ، وَاللّهِ ما أتَخَوَّفُ عَلَيكَ شَيئا، ولِمَ تَجعَلُ عَلى نَفسِكَ سَبيلًا و أنتَ بَري ءٌ؟

وزَعَموا أنَّ أسماءَ لَم يَعلَم في أيِّ شَي ءٍ بَعَثَ إلَيهِ عُبَيدُ اللّهِ، فَأَمّا مُحَمَّدٌ فَقَد عَلِمَ بِهِ، فَدَخَلَ القَومُ عَلَى ابنِ زِيادٍ ودَخَلَ مَعَهُم، فَلَمّا طَلَعَ قالَ عُبَيدُ اللّهِ: أتَتكَ بِحائِنٍ (1) رِجلاهُ! وقَد عَرَّسَ عُبَيدُ اللّهِ إذ ذاكَ بِامِّ نافِعٍ ابنَةِ عَمارَةَ بنِ عُقبَةَ، فَلَمّا دَنا مِنِ ابنِ زِيادٍ وعِندَهُ شُرَيحٌ القاضي التَفَتَ نَحوَهُ فَقالَ:

اريدُ حَباءَهُ ويُريدُ قَتلي عُذَيرُكَ مِن خَليلِكَ مِن مُرادِ

وقَد كانَ لَهُ أوَّلَ ما قَدِمَ مُكرِما مُلطِفا، فَقالَ لَهُ هانِئٌ: وما ذاكَ أيُّهَا الأَميرُ؟

قالَ: إيهِ يا هانِئَ بنَ عُروَةَ، ما هذِهِ الامورُ الَّتي تَرَبَّصُ في دورِكَ لِأَميرِ المُؤمِنينَ، وعامَّةِ المُسلِمينَ؟ جِئتَ بِمُسلِمِ بنِ عَقيلٍ فَأَدخَلتَهُ دارَكَ، وجَمَعتَ لَهُ السِّلاحَ وَالرِّجالَ فِي الدّورِ حَولَكَ، وظَنَنتَ أنَّ ذلِكَ يَخفى عَلَيَّ لَكَ!

قالَ: ما فَعَلتُ، وما مُسلِمٌ عِندي، قالَ: بَلى قَد فَعَلتَ، قالَ: ما فَعَلتُ، قالَ: بَلى.

فَلَمّا كَثُرَ ذلِكَ بَينَهُما، و أبى هانِئٌ إلّا مُجاحَدَتَهُ ومُناكَرَتَهُ، دَعَا ابنُ زِيادٍ مَعقِلًا

ذلِكَ العَينَ، فَجاءَ حَتّى وَقَفَ بَينَ يَدَيهِ، فَقالَ: أتَعرِفُ هذا؟ قالَ: نَعَم.

وعَلِمَ هانِئٌ عِندَ ذلِكَ أنَّهُ كانَ عَينا عَلَيهِم، و أنَّهُ قَد أتاهُ بِأَخبارِهِم، فَسُقِطَ في خَلَدِهِ (2) ساعَةً، ثُمَّ إنَّ نَفسَهُ راجَعَتهُ فَقالَ لَهُ:

اسمَع مِنّي وصَدِّق مَقالَتي، فَوَاللّهِ لا أكذِبُكَ، وَاللّهِ الَّذي لا إلهَ غَيرُهُ، ما دَعَوتُهُ إلى مَنزِلي، ولا عَلِمتُ بِشَي ءٍ مِن أمرِهِ، حَتّى رَأَيتُهُ جالِسا عَلى بابي، فَسَأَلَنِي النُّزولَ عَلَيَّ، فَاستَحيَيتُ مِن رَدِّهِ، ودَخَلَني مِن ذلِكَ ذِمامٌ (3)، فَأَدخَلتُهُ داري وضِفتُهُ وآوَيتُهُ، وقَد كانَ مِن أمرِهِ الَّذي بَلَغَكَ، فَإِن شِئتَ أعطَيتُ الآنَ مَوثِقا مُغَلَّظا، وما تَطمَئِنُّ إلَيهِ ألّا أبغِيَكَ سوءا، وإن شِئتَ أعطَيتُكَ رَهينَةً تَكونُ في يَدِكَ حَتّى آتِيَكَ، و أنطَلِقُ إلَيهِ فَآمُرُهُ أن يَخرُجَ مِن داري إلى حَيثُ شاءَ مِنَ الأَرضِ، فَأَخرُجُ مِن ذِمامِهِ وجِوارِهِ.

فَقالَ: لا وَاللّهِ، لا تُفارِقُني أبَدا حَتّى تَأتِيَني بِهِ.

فَقالَ: لا وَاللّهِ لا أجيؤُكَ بِهِ أبَدا، أنَا أجيؤُكَ بِضَيفي تَقتُلُهُ؟! قالَ: وَاللّهِ لَتَأتِيَنّي بِهِ. قالَ: وَاللّهِ لا آتيك بِهِ.

فَلَمّا كَثُرَ الكَلامُ بَينَهُما، قامَ مُسلِمُ بنُ عَمرٍو الباهِلِيُّ، ولَيسَ بِالكوفَةِ شامِيٌّ ولا بَصرِيٌّ غَيرُهُ، فَقالَ: أصلَحَ اللّهُ الأَميرَ! خَلِّني وإيّاهُ حَتّى اكَلِّمَهُ لَمّا رَأى لَجاجَتَهُ وتَأبّيهِ عَلَى ابنِ زِيادٍ أن يَدفَعَ إلَيهِ مُسلِما.

فَقالَ لِهانِئٍ: قُم إلى هاهُنا حَتّى اكَلِّمَكَ، فَقامَ، فَخَلا بِهِ ناحِيَةً مِنِ ابنِ زِيادٍ، وهُما مِنهُ عَلى ذلِكَ قَريبٌ حَيثُ يَراهُما، إذا رَفَعا أصواتَهُما سَمِعَ ما يَقولانِ، وإذا خَفَضا

خَفِيَ عَلَيهِ ما يَقولانِ.

فَقالَ لَهُ مُسلِمٌ: يا هانِئُ! إنّي أنشُدُكَ اللّهَ أن تَقتُلَ نَفسَكَ، وتُدخِلَ البَلاءَ عَلى قَومِكَ وعَشيرَتِكَ، فَوَاللّهِ إنّي لَأَنفَسُ بِكَ عَنِ القَتلِ وهُوَ يَرى أنَّ عَشيرَتَهُ سَتَحَرَّكُ في شَأنِهِ إنَّ هذَا الرَّجُلَ ابنُ عَمِّ القَومِ، ولَيسوا قاتِليهِ ولا ضائِريهِ، فَادفَعهُ إلَيهِ، فَإِنَّهُ لَيسَ عَلَيكَ بِذلِكَ مَخزاةٌ ولا مَنقَصَةٌ، إنَّما تَدفَعُهُ إلَى السُّلطانِ.

قالَ: بَلى وَاللّهِ، إنَّ عَلَيَّ في ذلِكَ لَلخِزيُ وَالعارُ، أنَا أدفَعُ جاري وضَيفي، و أنَا حَيٌّ صَحيحٌ أسمَعُ و أرى، شَديدُ السّاعِدِ كَثيرُ الأَعوانِ! وَاللّهِ لَو لَم أكُن إلّا واحِدا لَيسَ لي ناصِرٌ لَم أدفَعهُ حَتّى أموتَ دونَهُ. فَأَخَذَ يُناشِدُهُ وهُوَ يَقولُ: وَاللّهِ لا أدفَعُهُ إلَيهِ أبَدا، فَسَمِعَ ابنُ زِيادٍ ذلِكَ، فَقالَ: أدنوهُ مِنّي، فَأَدنَوهُ مِنهُ، فَقالَ: وَاللّهِ لَتَأتِيَنّي بِهِ أو لَأَضرِبَنَّ عُنُقَكَ. قالَ: إذا تَكثُرَ البارِقَةُ (4) حَولَ دارِكَ. فَقالَ: والَهفا عَلَيكَ، أبِالبارِقَةِ تُخَوِّفُني؟ وهُوَ يَظُنَّ أنَّ عَشيرَتَهُ سَيَمنَعونَهُ.

فَقالَ ابنُ زِيادٍ: أدنوهُ مِنّي، فَادنِيَ، فَاستَعرَضَ وَجهَهُ بِالقَضيبِ، فَلَم يَزَل يَضرِبُ أنفَهُ وجَبينَهُ وخَدَّهُ، حَتّى كَسَرَ أنفَهُ وسَيَّلَ الدِّماءَ عَلى ثِيابِهِ، ونَثَرَ لَحمَ خَدَّيهِ وجَبينِهِ عَلى لِحيَتِهِ، حَتّى كُسِرَ القَضيبُ، وضَرَبَ هانِئٌ بِيَدِهِ إلى قائِمِ سَيفِ شُرطِيٍّ مِن تِلكَ الرِّجالِ، وجابَذَهُ (5) الرَّجُلُ ومُنِعَ.

فَقالَ عُبَيدُ اللّهِ: أحَرورِيٌّ سائِرَ اليَومِ، أحلَلتَ بِنَفسِكَ! قَد حَلَّ لَنا قَتلُكَ، خُذوهُ فَأَلقوهُ في بَيتٍ مِن بُيوتِ الدّارِ، و أغلِقوا عَلَيهِ بابَهُ، وَاجعَلوا عَلَيهِ حَرَسا. فَفُعِلَ ذلِكَ بِهِ.

فَقامَ إلَيهِ أسماءُ بنُ خارِجَةَ، فَقالَ: أ رُسُلُ غَدرٍ سائِرَ اليَومِ؟ أمَرتَنا أن نَجيئَكَ بِالرَّجُلِ، حَتّى إذا جِئناكَ بِهِ، و أدخَلناهُ عَلَيكِ، هَشَمتَ وَجهَهُ، وسَيَّلتَ دَمَهُ عَلى لِحيَتِهِ، وزَعَمتَ أنَّكَ تَقتُلُهُ!

فَقالَ لَهُ عُبَيدُ اللّهِ: وإنَّكَ لَهاهُنا! فَأَمَرَ بِهِ فَلُهِزَ (6) وتُعتِعَ (7) بِهِ، ثُمَّ تُرِكَ فَحُبِسَ. و أمّا مُحَمَّدُ بنُ الأَشعَثِ، فَقالَ: قَد رَضينا بِما رَأَى الأَميرُ، لَنا كانَ أم عَلَينا، إنَّمَا الأَميرُ مُؤَدِّبٌ!

وبَلَغَ عَمرَو بنَ الحَجّاجِ أنَّ هانِئا قَد قُتِلَ، فَأَقبَلَ في مَذحِجٍ حَتّى أحاطَ بِالقَصرِ، ومَعَهُ جَمعٌ عَظيمٌ، ثُمَّ نادى: أنَا عَمرُو بنُ الحَجّاجِ، هذِهِ فُرسانُ مَذحِجٍ ووُجوهُها، لَم تَخلَع طاعَةً ولَم تُفارِق جَماعَةً، وقَد بَلَغَهُم أنَّ صاحِبَهُم يُقتَلُ فَأَعظَموا ذلِكَ.

فَقيلَ لِعُبَيدِ اللّهِ: هذِه مَذحِجٌ بِالبابِ! فَقالَ لِشُرَيحٍ القاضي: ادخُل عَلى صاحِبِهِم فَانظُر إلَيهِ، ثُمَّ اخرُج فَأَعلِمهُم أنَّهُ حَيٌّ لَم يُقتَل، و أنَّكَ قَد رَأَيتَهُ، فَدَخَلَ إلَيهِ شُرَيحٌ فَنَظَرَ إلَيهِ.

قالَ أبو مِخنَفٍ: فَحَدَّثَنِي الصَّقعَبُ بنُ زُهَيرٍ عَن عَبدِ الرَّحمنِ بنِ شُرَيحٍ، قالَ: سَمِعتُهُ يُحَدِّثُ إسماعيلَ بنَ طَلحَةَ، قالَ: دَخَلتُ عَلى هانِئٍ، فَلَمّا رَآني قالَ: يا لَلّهِ، يا لَلمُسلِمينَ! أهَلَكَت عَشيرَتي؟ فَأَينَ أهلُ الدّينِ؟ و أينَ أهلُ المِصرِ؟ تَفاقَدوا! يُخَلّوني وعَدُوَّهُم وَابنَ عَدُوِّهِم! وَالدِّماءُ تَسيلُ عَلى لِحيَتِهِ، إذ سَمِعَ الرَّجَّةَ عَلى بابِ القَصرِ، وخَرَجتُ وَاتَّبَعَني، فَقالَ: يا شُرَيحُ، إنّي لَأَظُنُّها أصواتَ مَذحِجٍ، وشيعَتي مِنَ المُسلِمينَ، إن دَخَلَ عَلَيَّ عَشرَةُ نَفَرٍ أنقَذوني.

قالَ: فَخَرَجتُ إلَيهِم ومَعي حُمَيدُ بنُ بُكَيرٍ الأَحمَرِيُّ، أرسَلَهَ مَعيَ ابنُ زِيادٍ، وكانَ مِن شُرَطِهِ، مِمَّن يَقومُ عَلى رَأسِهِ، وَايمُ اللّهِ، لَولا مَكانُهُ مَعي، لَكُنتُ أبلَغتُ أصحابَهُ ما أمَرَني بِهِ.

فَلَمّا خَرَجتُ إلَيهِم قُلتُ: إنَّ الأَميرَ لَمّا بَلَغَهُ مَكانُكُم ومَقالَتُكُم في صاحِبِكُم، أمَرَني بِالدُّخولِ إلَيهِ، فَأَتَيتُهُ فَنَظَرتُ إلَيهِ، فَأَمَرني أن ألقاكُم و أن اعلِمَكُم أنَّهُ حَيٌّ، و أنَّ الَّذي بَلَغَكُم مِن قَتلِهِ كانَ باطِلًا، فَقالَ عَمرٌو و أصحابُهُ: فَأَمّا إذ لَم يُقتَل فَالحَمدُ للّهِ، ثُمَّ انصَرَفوا. (8)


1- الحَائِنُ: الأحمق(تاج العروس: ج 18 ص 170 «حين»).
2- الخَلَد: البال والقلب والنفس(القاموس المحيط: ج 1 ص 291 «خلد»).
3- الذِمّةُ والذِّمامُ: وهما بمعنى العهد والأمان والضمان والحُرمة والحقّ(النهاية: ج 2 ص 168 «ذمم»).
4- البَارِقَةُ: السيوف(لسان العرب: ج 10 ص 15 «برق»).
5- جَبَذَهُ جَبْذا: مثل جَذَبَه جَذْبا(المصباح المنير: ص 89 «جبذ»).
6- اللَّهزُ: الضرب بجمع اليد في الصدر(الصحاح: ج 3 ص 895 «لهز»).
7- التَّعْتَعَةُ: الحركة العنيفة، وقد تعتعه: إذا عتله و أقلقه(لسان العرب: ج 8 ص 35 «تعع»).
8- تاريخ الطبري: ج 5 ص 364، الكامل في التاريخ: ج 2 ص 538؛ الإرشاد: ج 2 ص 46، إعلام الورى: ج 1 ص 440 وليس فيه ذيله من «وجعلوا عليه حرسا»، الملهوف: ص 114، بحار الأنوار: ج 44 ص 344 وراجع: الأخبار الطوال: ص 230 ومقاتل الطالبيّين: ص 102 والفتوح: ج 5 ص 44 ومقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي: ج 1 ص 202 والبداية والنهاية: ج 8 ص 154 والمناقب لابن شهرآشوب: ج 4 ص 92.

ص: 189

4/ 15 گرفتار شدن هانى و ماجراهاى او

1138. تاريخ الطبرى به نقل ابو مِخْنَف: مُعَلَّى بن كُلَيب، از ابو وَدّاك برايم نقل كرد كه: هانى، صبح و شام، نزد عبيد اللّه مى رفت؛ ولى وقتى مسلم در خانه او منزل كرد، رفت و آمد خود را با عبيد اللّه قطع كرد و خود را به بيمارى زد و از خانه بيرون نمى رفت. ابن زياد به اطرافيانش گفت: چرا هانى را نمى بينم؟

گفتند: او بيمار است.

گفت: اگر از بيمارى اش مطّلع مى شدم، او را عيادت مى كردم.

مُجالِد بن سعيد برايم نقل كرد كه: عبيد اللّه، محمّد بن اشعث و اسماء بن خارجه را فرا خواند.

نيز حسن بن عُقبه مرادى برايم نقل كرد كه: عبيد اللّه، عمرو بن حَجّاج زُبيدى را به همراه آن دو فرستاد.

و نُمَيْر بن وَعْله، از ابو ودّاك برايم نقل كرد كه: رَوعه خواهر عمرو بن حَجّاج، همسر هانى بن عروه بود و كنيه اش امّ يحيى بن هانى بود.

ابن زياد به آنان گفت: چرا هانى بن عروه نزد ما نمى آيد؟

گفتند: خداوند، امورت را سامان دهد! نمى دانيم؛ ولى او بيمار است.

عبيد اللّه گفت: خبردار شده ام كه بهبود يافته و در جلوى خانه اش مى نشيند. او را ملاقات كنيد و دستور دهيد وظيفه اش را [در رفت و آمد با ما] ترك نكند. دوست ندارم بزرگى از عرب، مانند او، روابطش با من تيره گردد.

آنان هنگام عصر، نزد هانى آمدند و او بر درِ خانه نشسته بود. گفتند: چرا به ديدار امير نمى آيى؟ او تو را ياد مى كند و گفته است كه اگر هانى بيمار است، او را عيادت كنم.

به آنان گفت: بيمارى، مرا از آمدن، باز داشته است.

گفتند: به وى خبر رسيده كه عصرها بر درِ خانه ات جلوس دارى و از رفتن نزد امير، خوددارى مى كنى. امير، نرفتن به نزد او و كناره گيرى را تحمّل نمى كند. تو را سوگند مى دهيم كه الآن با ما همراه شوى [تا نزد امير برويم].

او لباس هايش را خواست و پوشيد و استرى خواست و سوار شد. چون نزديك قصر رسيد، دلش به برخى از حوادث، گواهى مى داد. هانى به حَسّان پسر اسماء بن خارجه گفت: اى برادرزاده! به خدا سوگند، من از اين مرد، هراس دارم. نظر تو چيست؟

گفت: اى عمو! به خدا سوگند، من اصلًا برايت احساس خطر نمى كنم. چرا به دلت بد راه مى دهى، در حالى كه تو بى گناهى؟

به زعم آنان، اسماء نمى دانست كه چرا عبيد اللّه، او را به سوى هانى فرستاده؛ ولى محمّد مى دانست. جمعيت بر عبيد اللّه وارد شدند و هانى به همراه آنان وارد شد. وقتى او وارد شد، عبيد اللّه گفت: نادان، با پاى خود آمده است!

عبيد اللّه در آن ايّام، با امّ نافع دختر عَمارَة بن عُقبه، عروسى كرده بود. وقتى هانى نزديك عبيد اللّه رسيد و شُرَيح قاضى نيز نزديك او بود، عبيد اللّه به هانى رو كرد و اين شعر را خواند:

من خير او را مى خواهم و او قصد جان من مى كند.

عذر تو نسبت به دوستت از قبيله مراد، مقبول است.

اين، در حالى بود كه عبيد اللّه در ابتداى ورود به كوفه، وى را مورد اكرام و لطف قرار مى داد.

هانى به وى گفت: اى امير! معناى اين سخن چيست؟

عبيد اللّه گفت: سخن بگو، هانى! اين، چه اتّفاقاتى است كه در خانه تو بر ضدّ امير مؤمنان و عموم مسلمانان، رُخ مى دهد؟ مسلم بن عقيل را آورده اى و در خانه ات منزل داده اى و برايش در خانه هاى اطرافت، آدم و سلاح جمع مى كنى. گمان كرده اى كه اين كارها، از من، پنهان مى ماند؟

هانى گفت: من چنين كارهايى نكرده ام و مسلم هم نزد من نيست.

عبيد اللّه گفت: اين كارها را كرده اى.

هانى گفت: نكرده ام.

عبيد اللّه گفت: كرده اى.

وقتى سخن ميان آنها بسيار رد و بدل شد و هانى جز انكار، سخنى نمى گفت، ابن زياد، مَعقِل(جاسوس خود) را فرا خواند و او آمد و جلوى عبيد اللّه ايستاد. عبيد اللّه گفت: او را مى شناسى؟

گفت: بله. و در اين هنگام بود كه هانى دانست او جاسوس بوده است و اخبار را براى وى مى آورده است.

نَفَس هانى، بند آمد. مدّتى گذشت تا به حال آمد و به عبيد اللّه گفت: سخنم را بشنو و مرا تصديق كن. به خدا سوگند، دروغ نمى گويم. به خداى يگانه، من او را به خانه ام دعوت نكردم و از كار او خبر نداشتم، تا اين كه او را نشسته بر درِ خانه ام ديدم. از من درخواست كرد به خانه ام بيايد و من از باز گرداندن او، شرم كردم. از اين درخواست، دَينى به گردنم آمد و او را به خانه آوردم و پناه دادم و از او ميزبانى كردم. و بقيّه اخبار، همان است كه به تو گزارش شده است. اگر بخواهى، به تو اطمينان مى دهم كه هيچ قصد بدى نسبت به تو نداشته ام، و اگر بخواهى، وديعه اى مى سپارم كه بر مى گردم و اينك مى روم و به وى دستور مى دهم از خانه ام به هر جا كه مى خواهد، بيرون برود و من از دَين او بيرون خواهم رفت.

عبيد اللّه گفت: نه، به خدا سوگند! تو از اين جا نمى روى، مگر اين كه او را برايم بياورى.

هانى گفت: نه، به خدا سوگند! او را هرگز نزد تو نمى آورم. ميهمانم را نزد تو بياورم تا او را بكشى؟

عبيد اللّه گفت: به خدا سوگند، او را مى آورى!

هانى گفت: به خدا سوگند نمى آورم.

چون سخن ميان آن دو بالا گرفت، مسلم بن عمرو باهِلى كه بجز او در كوفه كسى نبود كه هم اهل شام باشد و هم در بصره زندگى كرده باشد برخاست و گفت: خداوند، كارهاى امير را سامان بخشد! بگذار من با او سخن بگويم.

[او چنين كرد؛] چون لجاجت و امتناع هانى را در تحويل دادن مسلم به عبيد اللّه ديد.

او به هانى گفت: برخيز و به اين طرف بيا تا در اين جا با تو سخن بگويم.

هانى برخاست و او هانى را به گوشه اى بُرد. آن دو به ابن زياد، نزديك بودند،

چندان كه او آن دو را مى ديد و اگر بلند صحبت مى كردند، صداى آن دو را مى شنيد و فقط اگر آهسته سخن مى گفتند، عبيد اللّه گفته هايشان را نمى شنيد. مسلم بن عمرو به هانى گفت: اى هانى! تو را سوگند مى دهم كه مبادا خود را به كشتن دهى و بلا را بر بستگان و خويشانت وارد سازى. به خدا سوگند، من از كشته شدن تو دريغم مى آيد و او مى دانست كه قبيله هانى به خاطر وى، به جنبش در خواهند آمد. به درستى كه مسلم بن عقيل، پسر عموى اينهاست و اينها او را نخواهند كشت و به وى آسيب نخواهند رساند. او را به اينها باز گردان. اين كار براى تو خوارى و عيب نيست. پس او را به امير تحويل بده.

هانى گفت: نه! به خدا سوگند، براى من، ننگ و عار است كه ميهمان را و كسى را كه به من پناه آورده، تحويل دهم، در حالى كه زنده و سالم هستم و مى بينم و مى شنوم و ياران و همراهان بسيارى دارم. به خدا سوگند، اگر يك نفر هم بودم و هيچ ياورى نداشتم، او را تحويل نمى دادم تا برايش جان بسپارم.

مسلم [بن عمرو]، يكسر، او را نصيحت مى كرد و هانى مى گفت: به خدا سوگند، او را هرگز تحويل نمى دهم.

ابن زياد، اين را شنيد و گفت: او را نزديك من بياوريد.

او را نزديك ابن زياد آوردند. گفت: به خدا سوگند، يا او را برايم مى آورى، يا گردنت را مى زنم.

هانى گفت: در آن وقت، شمشيرها بر گرد خانه ات بسيار مى شوند.

عبيد اللّه گفت: واى بر تو! مرا از شمشيرها مى ترسانى؟ عبيد اللّه گمان مى كرد كه قبيله او، محافظ او خواهند بود.

ابن زياد گفت: او را نزديك من بياوريد.

هانى، نزديك شد. او با چوب به بينى و پيشانى و گونه هاى او زد، چندان كه بينى اش شكست و خون، جارى شد و بر لباسش ريخت و گوشت گونه ها و پيشانى اش بر محاسنش ريخت، [و آن قدر زد] تا چوب شكست. هانى با دستش به قبضه شمشير محافظ يكى از آن مردان زد؛ ولى آن مرد به شمشيرش چسبيد و مانع گرفتن شمشير شد.

آن گاه عبيد اللّه گفت: آيا در ادامه امروز، خارجى(خروج كننده بر حاكم) شدى؟ [با اين كار،] خونت را مُباح كردى. كشتن تو براى ما روا شد. او را بگيريد و در خانه اى از

خانه ها بيفكنيد و در را به رويش ببنديد و بر آن، نگهبان بگذاريد. اين كار را با او كردند.

اسماء بن خارجه در برابر عبيد اللّه برخاست و گفت: آيا در ادامه امروز نيز، قاصدانِ نيرنگ خواهيم بود؟ به ما دستور دادى او را بياوريم. وقتى او را آورديم، صورتش را شكستى و خونش را بر محاسنش جارى ساختى و گمان مى برى كه مى توانى او را بكُشى!

عبيد اللّه به اسماء گفت: تو اين جايى؟! و دستور داد او را كتك زدند و سپس حبس شد؛ ولى محمّد بن اشعث گفت: ما به آنچه امير صلاح بداند، راضى هستيم، بر ضرر ما باشد يا به سود ما. همانا امير، شخصى است كه بايد ادب كند.

به عمرو بن حَجّاج، خبر رسيد كه هانى كشته شده است. او به همراه قبيله مَذْحِج آمد و قصر را محاصره كردند و به همراه او، جمعيتى بسيار بود. آن گاه بانگ برآورد كه: من عمرو بن حَجّاجم و اينها دلاوران قبيله مَذْحِج و سرشناسانِ اين قبيله اند. اينها از فرمان بردارى، خارج نشده و از جماعت مسلمانان، جدا نگشته اند. به آنان خبر رسيده كه رئيس آنان كشته شده و اين، بر آنها گران است.

به عبيد اللّه گفته شد: قبيله مَذحِج، بر دَرِ قصرند.

عبيد اللّه به شُرَيح قاضى گفت: نزد رئيس آنان برو و او را ببين. آن گاه از قصر بيرون برو و به آنان خبر بده كه هانى زنده است و كشته نشده و تو خود، او را ديده اى. شُرَيح بر هانى وارد شد و او را ديد.

صَقْعَب بن زُهَير، از عبد الرحمن پسر شُرَيح، برايم نقل كرد كه: از پدرم كه براى اسماعيل بن طلحه نقل مى كرد شنيدم كه: بر هانى داخل شدم. وقتى مرا ديد، گفت: اى خدا، اى مسلمانان! آيا قبيله ام نابود شده اند؟ مردمان ديندار، كجايند؟ كوفيان كجايند؟ مفقود شده اند و مرا با دشمنشان و پسر دشمنشان تنها گذارده اند!

خون بر مَحاسنش جارى بود. در اين هنگام، سر و صداى بيرون قصر را شنيد. من از آن جا بيرون آمدم و او به دنبال من بود. به من گفت: اى شُرَيح! گمان مى كنم كه سر و صداى قبيله مَذحِج و پيروان من از مسلمانان است. اگر ده نفر وارد قصر شوند، مرا نجات خواهند داد.

شُرَيح گفت: به بيرون قصر رفتم و حُمَيد بن بُكَير احمرى، همراه من بود. ابن زياد، او را به همراهم فرستاد و از نگهبانان عبيد اللّه بود كه بالاى سرش مى ايستاد. به خدا سوگند، اگر او همراهم نبود، پيام هانى را به قبيله اش مى رساندم. وقتى نزد آنان رفتم، گفتم: امير، چون حضور شما و سخن شما را در باره رئيس قبيله تان شنيد، به من دستور داد كه نزد او بروم و من پيش او رفتم و او را ديدم و سپس به من دستور داد تا شما را ملاقات كنم و به اطّلاع شما برسانم كه او زنده است و خبرى كه به گوش شما رسيده كه هانى كشته شده، نادرست است.

عمرو و يارانش گفتند: ستايش، خدا را كه كشته نشده است! و باز گشتند.

ص: 190

ص: 191

ص: 192

ص: 193

ص: 194

ص: 195

ص: 196

ص: 197

ص: 198

1139. تاريخ الطبري عن عيسى بن يزيد الكنانيّ: أرسَلَ [ابنُ زِيادٍ] إلى أسماءَ بنِ خارِجَةَ، ومُحَمَّدِ بنِ الأَشعَثِ، فَقالَ: إيتِياني بِهانِئٍ، فَقالا لَهُ: إنَّهُ لا يَأتي إلّا بِالأَمانِ، قالَ: وما لَهُ ولِلأَمانِ؟! وهَل أحدَثَ حَدَثا؟ انطَلِقا فَإِن لَم يَأتِ إلّا بِأَمانٍ فَآمِناهُ، فَأَتَياهُ فَدَعَواهُ، فَقالَ: إنَّهُ إن أخَذَني قَتَلَني، فَلَم يَزالا بِهِ حَتّى جاءا بِهِ، وعُبَيدُ اللّهِ يَخطُب يَومَ الجُمُعَةِ، فَجَلَسَ فِي المَسجِدِ وقَد رَجَّلَ (1) هانِئٌ غَديرَتَيهِ. (2)

فَلَمّا صَلّى عُبَيدُ اللّهِ، قالَ: يا هانِئُ! فَتَبِعَهُ ودَخَلَ فَسَلَّمَ، فَقالَ عُبَيدُ اللّهِ: يا هانِئُ، أما تَعلَمُ أنَّ أبي قَدِمَ هذَا البَلَدَ فَلَم يَترُك أحَدا مِن هذِهِ الشّيعَةِ إلّا قَتَلَهُ، غَيرَ أبيكَ وغَيرَ حُجرٍ، وكانَ مِن حُجرٍ ما قَد عَلِمتَ، ثُمَّ لَم يَزَل يُحسِنُ صُحبَتَكَ، ثُمَّ كَتَبَ إلى

أميرِ الكوفَةِ: إنَّ حاجَتي قِبَلَكَ هانِئٌ؟ قالَ: نَعَم، قالَ: فَكانَ جَزائي أن خَبَّأتَ في بَيتِكَ رَجُلًا لِيَقتُلَني؟! قالَ: ما فَعَلتُ، فَأَخرَجَ التَّميمِيَّ الَّذي كانَ عَينا عَلَيهِم، فَلَمّا رَآهُ هانِئٌ عَلِمَ أن قَد أخبَرَهُ الخَبَرَ، فَقالَ: أيُّهَا الأَميرُ! قَد كانَ الَّذي بَلَغَكَ ولَن اضَيِّعَ يَدَكَ عَنّي، فَأَنتَ آمِنٌ و أهلُكَ، فَسِر حَيثُ شِئتَ.

فَكَبا عُبَيدُ اللّهِ عِندَها، ومِهرانُ قائِمٌ عَلى رَأسِهِ في يَدِهِ مِعكَزَةٌ (3)، فَقالَ: واذُلّاه! هذَا العَبدُ الحائِكُ يُؤَمِّنُكَ في سُلطانِكَ، فَقالَ: خُذهُ، فَطَرَحَ المِعكَزَةَ و أخَذَ بِضَفيرَتَي هانِئٍ، ثُمَّ أقنَعَ بِوَجهِهِ، ثُمَّ أخَذَ عُبَيدُ اللّهِ المِعكَزَةَ فَضَرَبَ بِها وَجهَ هانِئٍ، ونَدَرَ (4) الزُّجُّ (5) فَارتَزَّ (6) فِي الجِدارِ، ثُمَّ ضَرَبَ وَجهَهُ حَتّى كَسَرَ أنفَهُ وجَبينَهُ.

وسَمِعَ النّاسُ الهَيعَةَ (7)، وبَلَغَ الخَبَرُ مَذحِجَ فَأَقبَلوا فَأَطافوا بِالدّارِ، و أمَرَ عُبَيدُ اللّهِ بِهانِئٍ فَالقِيَ في بَيتٍ، وصَيَّحَ المَذحِجِيّونَ، و أمَرَ عُبَيدُ اللّهِ مِهرانَ أن يُدخِلَ عَلَيهِ شُرَيحا، فَخَرَجَ فَأَدخَلَهُ عَلَيهِ، ودَخَلَتِ الشُّرَطُ مَعَهُ، فَقالَ: يا شُرَيحُ، قَد تَرى ما يُصنَعُ بي، قالَ: أراكَ حَيّا، قالَ: وحَيٌّ أنَا مَعَ ما تَرى! أخبِر قَومي أنَّهُم إنِ انصَرَفوا قَتَلَني.

فَخَرَجَ إلى عُبَيدِ اللّهِ، فَقالَ: قَد رَأَيتُهُ حَيّا، ورَأَيتُ أثَرا سَيِّئا، قالَ: وتُنكِرُ (8) أن يُعاقِبَ الوالي رَعِيَّتَهُ؟! اخرُج إلى هؤُلاءِ فَأَخبِرهُم. فَخَرَجَ، و أمَرَ عُبَيدُ اللّهِ الرَّجُلَ

فَخَرَجَ مَعَهُ، فَقالَ لَهُم شُرَيحٌ: ما هذِهِ الرِّعَةُ (9) السَّيِّئَةُ؟! الرَّجُلُ حَيٌّ، وقَد عاتَبَهُ سُلطانُهُ بِضَربٍ لَم يَبلُغ نَفسَهُ، فَانصَرِفوا ولا تُحِلّوا بِأَنفُسِكُم ولا بِصاحِبِكُم. فَانصَرَفوا. (10)


1- التَّرجُّل: تسريح الشعر وتنظيفه وتحسينه(النهاية: ج 2 ص 203 «رجل»).
2- الغدائر: هي الذَّوائب، واحدتها: غديرة(النهاية: ج 3 ص 345 «غدر»).
3- العُكّازة: عصا في أسفلها زجّ يتوكّأ عليها الرجل(لسان العرب: ج 5 ص 380 «عكز»).
4- نَدَرَ الشي ءُ: سَقَطَ أو خرج من غَيره(المصباح المنير: ص 597 «ندر»).
5- الزُّجُّ: الحديدة في أسفل الرمح(القاموس المحيط: ج 1 ص 191 «زجج»).
6- ارتزّ: ثبت وبقي مكانه(النهاية: ج 2 ص 219 «رزز»).
7- الهَيْعَةُ: الصوت الذي تفزع منه وتخافه من عدوّ(النهاية: ج 5 ص 288 «هيع»).
8- أنكَرتُ عَلَيهِ فِعلَهُ: إذا عِبتَهُ ونَهَيتَهُ(المصباح المنير: ص 625 «نكر»).
9- الرِّعة: الشأن والأمر والأدب(تاج العروس: ج 11 ص 506 «ورع»).
10- تاريخ الطبري: ج 5 ص 360.

ص: 199

1139. تاريخ الطبرى به نقل از عيسى بن يزيد كِنانى: ابن زياد به دنبال اسماء بن خارجه و محمّد بن اشعث فرستاد و گفت: هانى را نزد من بياوريد.

به وى گفتند: او نمى آيد، مگر آن كه به او امان دهى.

عبيد اللّه گفت: چرا امان؟ مگر او چه كرده است؟ نزد او برويد و اگر جز با امان نيامد، به وى امان دهيد.

آن دو، نزد هانى آمدند و او را [به آمدن نزد عبيد اللّه] دعوت كردند. هانى گفت: اگر بر من دست يابد، مرا خواهد كشت!

آن دو، آن قدر نزد وى ماندند و اصرار كردند تا او را نزد عبيد اللّه آوردند، در حالى كه عبيد اللّه در روز جمعه خطبه مى خواند. هانى در مسجد نشست و موهاى سرش را مرتّب مى كرد.

وقتى عبيد اللّه نمازش را خواند، هانى را صدا زد. هانى نزد او آمد و بر او سلام كرد. عبيد اللّه گفت: اى هانى! آيا نمى دانى كه وقتى پدرم وارد اين شهر شد، هيچ يك از شيعيان را زنده نگذاشت، مگر پدر تو و پدر حُجْر را؟ و سرنوشت حُجْر را كه مى دانى و يكسر به تو نيكى مى كرد و سپس براى امير كوفه

نوشت كه تنها درخواست من از تو، توجّه به هانى است؟

هانى گفت: چرا.

عبيد اللّه گفت: آيا جزاى من، آن است كه مردى را در خانه ات پنهان كنى تا مرا بكشد؟

هانى گفت: من، چنين كارى نكرده ام.

آن گاه عبيد اللّه، مرد تميمى را كه جاسوس بود احضار كرد. وقتى هانى او را ديد، دانست كه وى خبرها را به عبيد اللّه رسانده است. پس گفت: اى امير! آنچه به تو خبر رسيده، درست است و من هم نيكى هاى تو را فراموش نمى كنم. تو و خانواده ات در امانيد. هر جا مى خواهى، برو.

در اين هنگام، عبيد اللّه يكّه خورد. مِهران كه بالاى سرش با عصايى ايستاده بود گفت: عجب بدبختى! اين برده مغرور، به تو در حكومتت امان مى دهد!

آن گاه عبيد اللّه به مهران گفت: او را بگير.

مهران، عصا را رها كرد و دو طرف موهاى هانى را گرفت و او را به رو انداخت. سپس عبيد اللّه، عصا را برداشت و به صورت هانى مى زد. آهنِ ته عصا بيرون آمد و بر ديوار نشست. آن قدر عبيد اللّه بر صورت هانى زد كه بينى و پيشانى اش شكست.

مردم، صداى ناله اى را شنيدند و خبر به قبيله مَذْحِج رسيد. آنها آمدند و بر گرد قصر، حلقه زدند. عبيد اللّه دستور داد هانى را در خانه اى انداختند. مردمان قبيله مَذحِج، فرياد مى كشيدند. عبيد اللّه به مهران دستور داد كه شُرَيح را نزد هانى ببرد. شريح را نزد هانى برد و نگهبانان نيز به همراه شريح، وارد شدند. هانى گفت: اى شريح! مى بينى با من چه مى كنند؟

شُرَيح گفت: تو را زنده مى بينم.

هانى گفت: با اين وضع، زنده ام! به قبيله ام بگو اگر آنان از اين جا بروند، عبيد اللّه مرا خواهد كُشت.

شريح نزد عبيد اللّه آمد و گفت: او را زنده ديدم؛ ولى حال و روز خوشى نداشت.

عبيد اللّه گفت: آيا روا نمى دارى حاكم، رعيّتش را ادب كند؟ نزد اين مردم برو و به آنان خبر بده.

شريح، بيرون رفت و عبيد اللّه، مهران را همراه او فرستاد. شريح به مردم قبيله مَذحِج گفت: اين، چه رفتار ناشايستى است؟! آن مرد، زنده است. حاكم، مختصرى او را تنبيه كرده است! باز گرديد و خون خود و رئيستان را مُباح مسازيد. آنان، باز گشتند.

ص: 200

ص: 201

ص: 202

1140. تاريخ الطبري عن عمّار الدهني عن أبي جعفر [الباقر] عليه السلام: قالَ عُبَيدُ اللّهِ لِوُجوهِ أهلِ الكوفَةِ: ما لي أرى هانِئَ بنَ عُروَةَ لَم يَأتِني فيمَن أتاني؟

قالَ: فَخَرَجَ إلَيهِ مُحَمَّدُ بنُ الأَشعَثِ في ناسٍ مِن قَومِهِ، وهُوَ عَلى بابِ دارِهِ، فَقالوا: إنَّ الأَميرَ قَد ذَكَرَكَ، وَاستَبطَأَكَ فَانطَلِق إلَيهِ! فَلَم يَزالوا بِهِ حَتّى رَكِبَ مَعَهُم، وسارَ حَتّى دَخَلَ عَلى عُبَيدِ اللّهِ، وعِندَهُ شُرَيحٌ القاضي.

فَلَمّا نَظَرَ إلَيهِ، قالَ لِشُرَيحٍ: «أتَتكَ بِحائِنٍ رِجلاهُ»، فَلَمّا سَلَّمَ عَلَيهِ قالَ: يا هانِئُ، أينَ مُسلِمٌ؟ قالَ: ما أدري. فَأَمَرَ عُبَيدُ اللّهِ مَولاهُ صاحِبَ الدَّراهِمِ فَخَرَجَ إلَيهِ، فَلَمّا رَآهُ قُطِعَ بِهِ، فَقالَ: أصلَحَ اللّهُ الأَميرَ! وَاللّهِ ما دَعَوتُهُ إلى مَنزِلي، ولكِنَّهُ جاءَ فَطَرَحَ نَفسَهُ عَلَيَّ، قالَ: إيتِني بِهِ، قالَ: وَاللّهِ لَو كان تَحتَ قَدَمَيَّ ما رَفَعتُهُما عَنهُ.

قالَ: أَدنوهُ إلَيَّ، فَادنِيَ فَضَرَبَهُ عَلى حاجِبِهِ فَشَجَّهُ، قالَ: و أهوى هانِئٌ إلى سَيفِ شُرطِيٍّ لِيَسُلَّهُ، فَدُفِعَ عَن ذلِكَ.

وقالَ: قَد أحَلَّ اللّهُ دَمَكَ، فَأَمَرَ بِهِ فَحُبِسَ في جانِبِ القَصرِ.

وقالَ غَيرُ أبي جَعفَرٍ: الَّذي جاءَ بِهانِئِ بنِ عُروَةَ إلى عُبَيدِ اللّهِ بنِ زِيادٍ، عَمرُو بنُ الحَجّاجِ الزُّبَيدِيُّ ....

قالَ عليه السلام: فَبَينا هُوَ كَذلِكَ، إذ خَرَجَ الخَبَرُ إلى مَذحِجٍ، فَإِذا عَلى بابِ القَصرِ جَلَبَةٌ سَمِعَها عُبَيدُ اللّهِ، فَقالَ: ما هذا؟ فَقالوا: مَذحِجٌ، فَقالَ لِشُرَيحٍ: اخرُج إلَيهِم فَأَعلِمهُم أنّي إنَّما حَبَستُهُ لِاسائِلَهُ، وبَعَثَ عَينا عَلَيهِ مِن مَواليهِ يَسمَعُ ما يَقولُ، فَمَرَّ بِهانِئِ بنِ عُروَةَ، فَقالَ لَهُ هانِئٌ: اتَّقِ اللّهَ يا شُرَيحُ فَإِنَّهُ قاتِلي، فَخَرَجَ شُرَيحٌ حَتّى قامَ عَلى بابِ القَصرِ، فَقالَ: لا بَأسَ عَلَيهِ، إنَّما حَبَسَهُ الأَميرُ لِيُسائِلَهُ. فَقالوا: صَدَقَ، لَيسَ عَلى صاحِبِكُم بَأسٌ، فَتَفَرَّقوا. (1)


1- تاريخ الطبري: ج 5 ص 348، تهذيب الكمال: ج 6 ص 424، تهذيب التهذيب: ج 1 ص 591، سير أعلام النبلاء: ج 3 ص 307 وليس فيه ذيله من «سمعها»، الإصابة: ج 2 ص 70، تذكرة الخواصّ: ص 242 كلّها نحوه؛ الأمالي للشجري: ج 1 ص 191، الحدائق الورديّة: ج 1 ص 115 عن الإمام زين العابدين عليه السلام وراجع: الثقات لابن حبّان: ج 2 ص 307.

ص: 203

1140. تاريخ الطبرى به نقل از عمّار دُهْنى: امام باقر عليه السلام فرمود: «عبيد اللّه به چهره هاى سرشناس كوفه گفت: چرا هانى به همراه ديگران، نزد من نمى آيد؟

محمّد بن اشعث به همراه جمعى، نزد هانى رفتند و او را بر آستانه خانه اش ديدند. گفتند: امير، تو را ياد كرد و گفت كه: چرا نزد ما نمى آيد. حركت كن و نزد او برو.

آن قدر اصرار كردند تا به همراه آنان سوار شد و نزد عبيد اللّه آمد، در حالى كه شُرَيح قاضى، آن جا بود.

عبيد اللّه چون به هانى نظر افكند، رو به شُرَيح كرد و گفت: مرد نادان، با پاهاى خود آمده است!

چون هانى به عبيد اللّه سلام كرد، عبيد اللّه گفت: اى هانى! مسلم كجاست؟

هانى گفت: نمى دانم.

عبيد اللّه دستور داد آن غلامى كه درهم ها را بُرده بود، بيايد. چون هانى آن مرد را ديد، [از سخن گفتن در ماند و پس از مدّتى] گفت: خداوند، كارهاى امير را سامان بخشد! به خدا سوگند، من او را به خانه ام دعوت نكرده ام. او خود آمد و خود را بر من تحميل كرد.

عبيد اللّه گفت: او(مسلم) را نزد من بياور.

هانى گفت: به خدا سوگند، اگر زير پاهايم باشد، پا از روى او بر نخواهم داشت.

عبيد اللّه گفت: او را نزد من بياوريد.

هانى را نزديك بردند. عبيد اللّه بر پيشانى او زد و او خون آلود شد. هانى به سمت يك نگهبان حمله بُرد تا شمشيرش را بگيرد؛ ولى او را گرفتند. عبيد اللّه گفت: خداوند، خونت را مباح كرد. و دستور داد [او را حبس كنند] و در گوشه اى از قصر، زندانى شد».

غير از ابو جعفر باقر عليه السلام، چنين روايت كرده اند: كسى كه هانى بن عروه را نزد عبيد اللّه بن زياد آورد، عمرو بن حَجّاج زُبيدى بود ....

امام باقر عليه السلام فرمود: «در اين اوضاع و احوال، خبر به قبيله مَذحِج رسيد و در اين هنگام، بيرون قصر، سر و صدايى بلند شد و عبيد اللّه آن را شنيد. پرسيد: اين سر و صداها چيست؟

گفتند: قبيله مَذحِج اند.

عبيد اللّه به شُرَيح گفت: نزد آنان برو و به آنان خبر بده كه هانى را زندانى كرده ام تا از او پرسش هايى بپرسم. و جاسوسى را در پى شُرَيح فرستاد تا ببيند چه مى گويد. شريح از كنار هانى بن عروه گذشت. هانى به وى گفت: اى شريح! از خدا بترس. او قاتل من است!

شريح از قصر بيرون رفت و بر آستانه قصر ايستاد و گفت: مشكلى نيست. امير، هانى را زندانى كرده تا از او مطالبى را بپرسد.

آنان [به همديگر] گفتند: راست مى گويد. خطرى متوجّه رئيس شما نيست. و متفرّق شدند.

ص: 204

1141. الطبقات الكبرى(الطبقة الخامسة من الصحابة): أرسَلَ [ابنُ زِيادٍ] إلى هانِئِ بنِ عُروَةَ وهُوَ يَومَئِذٍ ابنُ بِضعٍ وتِسعينَ سَنَةً فَقالَ: ما حَمَلَكَ عَلى أن تُجيرَ عَدُوّي وتَنطَوِيَ عَلَيهِ؟

فَقالَ: يَابنَ أخي، إنَّهُ جاءَ حَقٌّ، هُوَ أحَقُّ مِن حَقِّكَ، وحَقِّ أهلِ بَيتِكِ.

فَوَثَبَ عُبَيدُ اللّهِ وفي يَدِهِ عَنَزَةٌ (1)، فَضَرَبَ بِها رَأسَ هانِئٍ حَتّى خَرَجَ الزُّجُّ وَاغتَرَزَ فِي الحائِطِ، ونُثِرَ دِماغُ الشَّيخِ فَقَتَلَهُ مَكانَهُ. (2)

1142. أنساب الأشراف: وَجَّهَ [ابنُ زِيادٍ] مُحَمَّدَ بنَ الأَشعَثِ الكِندِيَّ، و أسماءَ بنَ خارِجَةَ بنِ حُصَينٍ الفَزارِيَّ، إلى هانِئِ بنِ عُروَةَ، فَرَفَقا بِهِ حَتّى أتَى ابنَ زِيادٍ، فَأَنَّبَهُ عَلى إيوائِهِ مُسلِمَ بنَ عَقيلٍ، وقالَ لَهُ: إنَّ أمرَ النّاسِ مُجتَمِعٌ، وكَلِمَتَهُم مُتَّفِقَةٌ، أفَتُعينُ عَلى

تَشتيتِ أمرِهِم بِتَفريقِ كَلِمَتِهِم وَالفَتِهِم رَجُلًا قَدِمَ لِذلِكَ؟ فَاعتَذَرَ إلَيهِ مِن إيوائِهِ، وقالَ: أصلَحَ اللّهُ الأَميرَ! دَخَلَ داري عَن غَيرِ مُواطَأَةٍ مِنّي لَهُ، وسَأَلَني أن اجيرَهُ، فَأَخَذَتني لِذلِكَ ذِمامَةٌ.

قالَ: فَائتِني بِهِ لِتَتَلافَى الَّذي فَرَطَ مِن سوءِ رَأيِكَ، فَأَبى، فَقالَ: وَاللّهِ لَئِن لَم تَأتِني بِهِ لَأَضرِبَنَّ عُنُقَكَ.

قالَ: وَاللّهِ لَئِن ضَرَبتَ عُنُقي، لَتَكثُرَنَّ البارِقَةُ حَولَ دارِكَ. فَأَمَرَ بِهِ فَادنِيَ مِنهُ فَضَرَبَ وجهَهُ بِقَضيبٍ أو مِحجَنٍ (3) كانَ مَعَهُ، فَكَسَرَ أنفَهُ وشَقَّ حاجِبَهُ، ثُمَّ أمَرَ بِهِ، فَحُبِسَ في بَعضِ بُيوتِ الدّارِ. (4)


1- العَنَزة: مِثلُ نصف الرمح أو أكبر شيئا، وفيها سنان مثل سنان الرُّمح(النهاية: ج 3 ص 308 «عنز»).
2- الطبقات الكبرى(الطبقة الخامسة من الصحابة): ج 1 ص 460، سير أعلام النبلاء: ج 3 ص 299 نحوه وراجع: مروج الذهب: ج 3 ص 67.
3- المِحْجَنُ: عصا في رأسها اعوجاج كالصولجان(مجمع البحرين: ج 1 ص 368 «حجن»).
4- أنساب الأشراف: ج 2 ص 337 وراجع: ص 343 والعقد الفريد: ج 3 ص 364 والإمامة والسياسة: ج 2 ص 9 والمحاسن والمساوئ: ص 60 والمحن: ص 145 وجواهر المطالب: ج 2 ص 267.

ص: 205

1141. الطبقات الكبرى(الطبقة الخامسة من الصحابة): ابن زياد به دنبال هانى بن عروه كه آن روز، نود و چند سال داشت فرستاد و به وى گفت: چه چيزى تو را وا داشت كه دشمن مرا، پناه دهى و او را پنهان كنى؟

هانى گفت: برادرزاده! او به حق، اين جا آمده و از تو و خاندانت، به حكومت، سزاوارتر است.

عبيد اللّه برخاست و در دستش چوبى نيزه مانند بود. با آن بر سر هانى زد تا اين كه آهن آن چوب، كنده شد و بر ديوار فرو رفت و مغز پيرمرد، متلاشى شد و همان جا(در جا) وى را كشت.

1142. أنساب الأشراف: ابن زياد، محمّد بن اشعث كِنْدى و اسماء بن خارجة بن حُصَين فَزارى را نزد هانى بن عروه فرستاد و آن دو با وى ملايمت كردند، تا اين كه او را نزد ابن زياد آوردند. عبيد اللّه، او را به خاطر پناه دادن به مسلم بن عقيل، سرزنش كرد و به وى گفت: مردم، متّحد و هم سخن اند. چرا در جهت تفرقه و جدايى آنان، به مردى كه

براى تفرقه افكنى آمده، كمك مى كنى؟

هانى به خاطر پناه دادن به مسلم، عذرخواهى كرد و گفت: خداوند، كارهاى امير را سامان بخشد! او بدون اطّلاع و آمادگى من، وارد خانه ام شد و از من خواست كه به او پناه دهم. از اين جهت، دَيْنى بر گردنم احساس كردم.

عبيد اللّه گفت: پس او را نزد من بياور تا تلافى اشتباهاتت گردد.

هانى، امتناع ورزيد. عبيد اللّه گفت: به خدا سوگند، اگر او را نياورى، گردنت را خواهم زد.

هانى گفت: به خدا سوگند، اگر گردنم را بزنى، شمشيرها بر گِرد خانه ات بسيار مى شوند.

عبيد اللّه دستور داد او را نزديك آوردند و او را با چوبى يا عصايى كج كه همراه داشت، چنان زد كه بينى اش شكست و پيشانى اش شكاف برداشت. آن گاه دستور داد او را در يكى از اتاق هاى قصر، زندانى كنند

ص: 206

4/ 16 خُطبَةُ ابنِ زِيادٍ بَعدَ اعتِقالِ هانِئٍ

1143. تاريخ الطبري عن محمّد بن بشير الهمداني: لَمّا ضَرَبَ عُبَيدُ اللّهِ هانِئا وحَبَسَهُ، خَشِيَ أن يَثِبَ النّاسُ بِهِ، فَخَرَجَ فَصَعِدَ المِنبَرَ، ومَعَهُ أشرافُ النّاسِ، وشُرَطُهُ وحَشَمُهُ، فَحَمِدَ اللّهَ و أثنى عَلَيهِ، ثُمَّ قالَ: أمّا بَعدُ، أيُّهَا النّاسُ! فَاعتَصِموا بِطاعَةِ اللّهِ وطاعَةِ أئِمَّتِكُم، ولا تَختَلِفوا ولا تَفَرَّقوا، فَتَهلِكَوا وتُذَلّوا، وتُقتَلوا وتُجفَوا وتُحرَموا، إنَّ أخاكَ مَن صَدَقَكَ، وقَد أعذَرَ مَن أنذَرَ.

قالَ: ثُمَّ ذَهَبَ لِيَنزِلَ، فَما نَزَلَ عَنِ المِنبَرِ حَتّى دَخَلَتِ النَّظّارَةُ المَسجِدَ مِن قِبَلِ التَّمّارينَ يَشتَدّونَ ويَقولونَ: قَد جاءَ ابنُ عَقيلٍ، قَد جاءَ ابنُ عَقيلٍ، فَدَخَلَ عُبَيدُ اللّهِ

القَصرَ مُسرِعا، و أغلَقَ أبوابَهُ. (1)


1- تاريخ الطبري: ج 5 ص 368، مقاتل الطالبيّين: ص 102 عن الحجّاج بن عليّ الهمداني وفيه «وتخافوا وتخرجوا» بدل «وتقتلوا وتجفوا وتحرموا»؛ الإرشاد: ج 2 ص 51 وفيه «وتحربوا» بدل «وتحرموا»، بحار الأنوار: ج 44 ص 348 وراجع: البداية والنهاية: ج 8 ص 154.

ص: 207

4/ 16 سخنرانى ابن زياد، پس از در بند كشيدن هانى

1143. تاريخ الطبرى به نقل از محمّد بن بشير همْدانى: عبيد اللّه چون هانى را كتك زد و زندانى نمود، ترسيد كه مردم به خاطر او شورش كنند. از اين رو، از قصر(دار الحكومه) بيرون آمد و بر منبر رفت و به همراه او بزرگان كوفه، نگهبانان و خدمتكارانش بودند. او حمد و ثناى خدا را به جا آورد و آن گاه گفت: امّا بعد، اى مردم به اطاعت خداوند و پيشوايانتان چنگ زنيد و از اختلاف و تفرقه بپرهيزيد تا مبادا نابود و خوار گرديد و كشته شويد و مورد ستم و محروميت قرار گيريد. برادرت كسى است كه با تو يك رنگ باشد و آن كه ترسانْد، معذور است.

او خواست از منبر پايين بيايد كه ديده بانان از سمت بازار خرمافروشان، دوان دوان، داخل مسجد شدند و مى گفتند: پسر عقيل آمد! پسر عقيل آمد!

عبيد اللّه به سرعت، وارد قصر شد و درها را بست.

ص: 208

1144. الفتوح: خَرَجَ عُبَيدُ اللّهِ بنُ زِيادٍ مِنَ القَصرِ حَتّى دَخَلَ المَسجِدَ الأَعظَمَ، فَحَمِدَ اللّهَ و أثنى عَلَيهِ، ثُمَّ التَفَتَ فَرَأى أصحابَهُ عَن يَمينِ المِنبَرِ وعَن شِمالِهِ، وفي أيديهِمُ الأَعمِدَةُ وَالسُّيوفُ المُسَلَّلَةُ، فَقالَ: أمّا بَعدُ يا أهلَ الكوفَةِ، فَاعتَصِموا بِطاعَةِ اللّهِ ورَسولِهِ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله، وطاعَةِ أئِمَّتِكُم، ولا تَختَلِفوا ولا تَفَرَّقوا، فَتَهلِكوا وتَندَموا، وتُذَلّوا وتُقهَروا، فَلا يَجعَلَنَّ أحَدٌ عَلى نَفسِهِ سَبيلًا، وقَد أعذَرَ مَن أنذَرَ.

قالَ: فَما أتَمَّ عُبَيدُ اللّهِ بنُ زيادٍ ذلِكَ الخُطبَةَ حَتّى سَمِعَ الصَّيحَةَ، فَقالَ: ما هذا؟ فَقيلَ لَهُ: أيُّهَا الأَميرُ! الحَذَرَ الحَذَرَ، هذا مُسلِمُ بنُ عَقيلٍ قَد أقبَلَ في جَميعِ مَن بايَعَهُ.

قالَ: فَنَزَلَ عُبَيدُ اللّهِ بنُ زِيادٍ عَنِ المِنبَرِ مُسرِعا، وبادَرَ فَدَخَلَ القَصرَ و أغلَقَ الأَبوابَ. (1)

4/ 17 دَعوَةُ مُسلِمٍ قُوّاتِهِ وَالحَرَكَةُ نَحوَ القَصرِ

1145. تاريخ الطبري عن عبد اللّه بن خازم (2): أنَا وَاللّهِ رَسولُ ابنِ عَقيلٍ إلَى القَصرِ، لِأَنظُرَ إلى ما صارَ أمرُ هانِئٍ، قالَ: فَلَمّا ضُرِبَ وحُبِسَ، رَكِبتُ فَرَسي وكُنتُ أوَّلَ أهلِ الدّارِ

دَخَلَ عَلى مُسلِمِ بنِ عَقيلٍ بِالخَبَرِ، وإذا نِسوَةٌ لِمُرادٍ مُجتَمِعاتٌ يُنادينَ: يا عَثرَتاه! يا ثُكلاه! فَدَخَلتُ عَلى مُسلِمِ بنِ عَقيلٍ بِالخَبَرِ، فَأَمَرَني أن انادِيَ في أصحابِهِ، وقَد مَلأَ مِنهُمُ الدّورَ حَولَهُ، وقَد بايَعَهُ ثَمانِيَةَ عَشَرَ ألفا، وفِي الدّورِ أربَعةُ آلافِ رَجُلٍ.

فَقالَ لي: نادِ: «يا مَنصورُ أمِت»، فَنادَيتُ: «يا مَنصورُ أمِت» (3)، وتَنادى أهلُ الكوفَةِ فَاجتَمَعوا إلَيهِ، فَعَقَدَ مُسلِمٌ لِعُبَيدِ اللّهِ بنِ عَمرِو بنِ عُزَيرٍ الكِنديِّ (4) عَلى رَبعِ كِندَةَ ورَبيعَةَ، وقالَ: سِر أمامي فِي الخَيلِ، ثُمَّ عَقَدَ لِمُسلِمِ بنِ عَوسَجَةَ الأَسدِيِّ عَلى رُبعِ مَذحِجٍ و أسَدٍ، وقالَ: انزِل فِي الرِّجالِ فَأَنتَ عَلَيهِم، وعَقَدَ لِأَبي ثُمامَةَ الصّائِدِيِّ عَلى رُبعِ تَميمٍ وهَمدانَ، وعَقَدَ لِعَبّاسِ بنِ جُعدَةَ الجَدَلِيِّ عَلى رُبعِ المَدينَةِ، ثُمَّ أقبَلَ نَحوَ القَصرِ، فَلَمّا بَلَغَ ابنَ زِيادٍ إقبالُهُ، تَحَرَّزَ (5) فِي القَصرِ وغَلَّقَ الأَبوابَ. (6)


1- الفتوح: ج 5 ص 49، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي: ج 1 ص 206.
2- هو عبد اللّه بن خازم(حازم) الأزدي الكبيري من بني كبير، خرج مع التوابين بقيادة سليمان بن صرد في سنة 65 و معه امرأته سهلة بنت سبرة بن عمرو لما سمع الصوت «يا لثارات الحسين». لم نعثر على ترجمته(راجع: تاريخ الطبري: ج 5 ص 370 و 583 و مقاتل الطالبيين: ص 103 و 104 و بحار الأنوار: ج 45 ص 358).
3- كانت هذه العبارة شعارا لمسلم و أصحابه، فكان البعض يقولها للبعض الآخر. ويريدون بها التفأّل بالنصرة والنصر(راجع: لسان العرب: ج 3 ص 92).
4- عبيد اللّه بن عمرو بن عزير الكندي اختلفوا في اسمه و اسم جدّه. يكنّى أبا محمد، ولعلّ الصحيح في اسمه عبداللّه مكبّرا. ومن المحتمل اتّحاده مع عبيدة بن عمرو البدي الكندي الّذي عنونه البلاذري و الطبري في كتابيهما و قالا: كان عبيدة من أشدّ الناس تشيّعا و حبّا لعليّ، و أشجع الناس و أشعرهم. وذكره السيد محسن الأمين بعنوان عبيدة بن عمرو البدائي من بني بداء و هم من كندة، أو نسبة إلى الذين أجازوا البداء على اللّه عزّوجل. وكان عبيداللّه هذا من التوّابين و استشهد في سنة 65 ه(راجع: تاريخ الطبري: ج 5 ص 369 و 578 و 603 و 604 و أنساب الأشراف: ج 6 ص 380 و قاموس الرجال: ج 6 ص 515 و أصدق الأخبار: ص 54).
5- الحِرْزُ: الموضع الحصين(الصحاح: ج 3 ص 873 «حرز»).
6- تاريخ الطبري: ج 5 ص 368، مقاتل الطالبيّين: ص 103 عن عبداللّه بن حازم البكري نحوه وفيه «لعبد الرحمن بن عزيز الكندي» وراجع: الكامل في التاريخ: ج 2 ص 540.

ص: 209

1144. الفتوح: عبيد اللّه بن زياد، از قصر بيرون آمد و وارد مسجد جامع شد. حمد و ثناى خدا را به جاى آورد و آن گاه نظر كرد و يارانش را در سمت راست و چپ منبر ديد كه در دستانشان شمشيرهاى برهنه و نيزه است. سپس گفت: اى كوفيان! به اطاعت خداوند و پيامبرش محمّد و پيشوايانتان، چنگ زنيد و اختلاف و تفرقه نكنيد كه نابود و پشيمان مى شويد و خوار و مقهور مى گرديد. هيچ يك از شما كارى نكند كه راه مؤاخذه شدن را بر خود، هموار سازد و به راستى، آن كه ترسانْد، معذور است.

هنوز عبيد اللّه بن زياد، سخنرانى اش را تمام نكرده بود كه صداى فريادى شنيد. پرسيد: چيست؟

گفتند: اى امير! فرار كن، فرار كن. مسلم بن عقيل به همراه كسانى كه با او بيعت كرده اند، مى آيند.

عبيد اللّه بن زياد به سرعت از منبر، پايين آمد و با شتاب، وارد قصر شد و درها را بست

4/ 17 دعوت مسلم از نيروهايش و حركت به سوى قصر

1145. تاريخ الطبرى به نقل از عبد اللّه بن خازم (1): به خدا سوگند، من فرستاده پسر عقيل به قصر(دار الحُكومه) بودم تا ببينم كار هانى به كجا انجاميد. وقتى هانى كتك خورد

و زندانى شد، بر اسبم سوار شدم و اوّلين كسى بودم كه خبر را به مسلم دادم. در اين هنگام، زنان قبيله هانى، جمع شده بودند و فرياد مى زدند: واىْ گرفتارى! واىْ مصيبت! من نزد مسلم رفتم و خبر را به وى دادم. مسلم به من دستور داد يارانش را فرا بخوانم. خانه هاى اطراف، از آنان پُر شد؛ چرا كه هجده هزار نفر با او بيعت كرده بودند و در خانه ها [ى اطراف]، چهار هزار مرد، حضور يافتند.

مسلم به من دستور داد: فرياد كن: «يا منصورُ! أَمِتْ». (2) من هم فرياد زدم: «يا منصورُ! أَمِتْ». مردمان هم فرياد مى كردند و جمعيت بسيارى، گرد مسلم اجتماع كردند. مسلم، عبيد اللّه بن عمرو بن عُزَير كِندى (3) را فرمانده قبيله كِنده و ربيعه قرار داد و [به او] گفت: جلوى من به همراه سواره ها حركت كن.

سپس مسلم بن عوسجه اسدى را فرمانده مَحلّه [قبايل] مَذحِج و اسد قرار داد و [به او] گفت: به همراه پياده ها حركت كن. نيز ابو ثُمامه صائدى را فرمانده محلّه [قبايل] تميم و همْدان قرار داد و عبّاس بن جُعده جدلى را فرمانده محلّه مَدَنيان قرار داد. آن گاه به سمت قصر حركت كرد. وقتى خبر به ابن زياد رسيد، در قصر پناه گرفت و درها را بست.


1- عبد اللّه بن خازم(/ حازم) ازْدىِ كبيرى، از قبيله بنى كبير، همان كسى است كه وقتى فرياد «خونخواهى براى حسين عليه السلام» را شنيد، به همراه توّابين به رهبرى سليمان بن صُرَد، در سال 65 ق، قيام كرد و همسرش سهله دختر سبرة بن عمرو نيز با او بود. شرح حالى بيشتر برايش نيافتيم.
2- اين جمله، شعار مسلم و يارانش بود كه به همديگر مى گفتند و به معناى «اى يارى شده! بميران» است. آنان با اين سخن، تفأّل به پيروزى و يارى شدن مى زدند.
3- در باره نام او و نام جدّش، اختلاف كرده اند. كنيه او ابو محمّد است و ظاهرا نام «عبد اللّه» درست است، نه «عبيد اللّه» و احتمال دارد كه همان عبيدة بن عمرو بَدّى كِندى باشد كه بلاذرى و طبرى در كتاب هايشان آورده اند. آن دو گفته اند: عبيده، از شيعيان راستين و دوستدار امام على عليه السلام و شجاع ترين و شاعرترينِ مردمان بود. سيّد محسن امين هم در كتاب أعيان الشيعة، او را با عنوان «عبيدة بن عمرو بدائى(از طايفه بنى بداء)» آورده است. بَدائى يا منسوب به بنى بداء است كه طايفه اى از قبيله كِنده اند و يا لقبى است براى كسانى كه بَدا را براى خداوند عز و جل جايز مى شمرند. اين عبيد اللّه، از توّابين است و در سال 65 ق، به شهادت رسيد.

ص: 210

1146. الإرشاد عن عبد اللّه بن حازم: أنَا وَاللّهِ رَسولُ ابنِ عَقيلٍ إلَى القَصرِ، لِأَنظُرَ ما فَعَلَ هانِئٌ، فَلَمّا حُبِسَ وضُرِبَ، رَكِبتُ فَرَسي فَكُنتُ أوَّلَ أهلِ الدّارِ دَخَلَ عَلى مُسلِمِ بنِ عَقيلٍ بِالخَبَرِ، فَإِذا نِسوَةٌ لِمُرادٍ مُجتَمِعاتٌ يُنادينَ: يا عَبرَتاه! يا ثُكلاه! فَدَخَلتُ عَلى مُسلِمِ بنِ عَقيلٍ فَأَخبَرتُهُ، فَأَمَرَني أن انادِيَ في أصحابِهِ وقَد مَلَأَ بِهِمُ الدّورَ

حَولَهُ وكانوا فيها أربَعَةَ آلافِ رَجُلٍ، فَنادَيتُ: «يا مَنصورُ أمِت»، فَتَنادى أهلُ الكوفَةِ وَاجتَمَعوا عَلَيهِ.

فَعَقَدَ مُسلِمٌ لِرُؤوسِ الأَرباعِ عَلَى القَبائِلِ كِندَةَ ومَذحِجٍ و أسَدٍ وتَميمٍ وهَمدانَ، وتَداعَى النّاسُ وَاجتَمَعوا، فَما لَبِثنا إلّا قَليلًا حَتَّى امتَلَأَ المَسجِدُ مِنَ النّاسِ وَالسّوقِ، وما زالوا يَتَوَثَّبونَ حَتَّى المَساءِ، فَضاقَ بِعُبَيدِ اللّهِ أمرُهُ، وكانَ أكثَرُ عَمَلِهِ أن يُمسِكَ بابَ القَصرِ، ولَيسَ مَعَهُ فِي القَصرِ إلّا ثَلاثونَ رَجُلًا مِنَ الشُّرَطِ، وعِشرونَ رَجُلًا مِن أشرافِ النّاسِ، و أهلُ بَيتِهِ وخاصَّتُهُ. (1)


1- الإرشاد: ج 2 ص 51، بحار الأنوار: ج 44 ص 348 وراجع: إعلام الورى: ج 1 ص 441.

ص: 211

1146. الإرشاد به نقل از عبد اللّه بن حازم: به خدا سوگند، من فرستاده مسلم پسر عقيل به قصر بودم تا ببينم هانى چه مى كند. چون او كتك خورد و زندانى شد، بر اسبم سوار شدم و نخستين فردى بودم كه براى مسلم بن عقيل خبر آوردم. در اين هنگام، زنان در خانه هانى جمع شده بودند و فرياد مى زدند: اى غم! اى مصيبت!

من بر مسلم بن عقيل وارد شدم و به وى خبر دادم. به من دستور داد در ميان اصحاب و يارانش كه خانه هاى اطراف را پُر كرده بودند و چهار هزار مرد بودند [شعارى را] فرياد كنم. من فرياد زدم: «يا منصور! أَمِتْ» و مردم كوفه نيز شعار دادند و اجتماع كردند.

آن گاه مسلم، فرمانده قبايل كِنده، مَذحِج، اسَد، تَميم و هَمْدان را تعيين كرد و مردم، همديگر را فرا خواندند و اجتماع كردند. زمانى نگذشت كه مسجد و بازار، از جمعيت، پُر شدند و تا شب، جمعيت، يكسر اضافه مى شد. عرصه بر عبيد اللّه تنگ شد و تنها كارى كه توانست انجام دهد، اين بود كه درِ قصر را ببندد. همراهان او در قصر، تنها سى نگهبان و بيست تَن از اشراف كوفه و خانواده و نزديكانش بودند.

ص: 212

1147. تاريخ الطبري عن عمّار الدهني عن أبي جعفر [الباقر] عليه السلام: فَأَتى مُسلِما الخَبَرُ [خَبَرُ حَبسِ هانِئٍ]، فَنادى بِشِعارِهِ، فَاجتَمَعَ إلَيهِ أربَعَةُ آلافٍ مِن أهلِ الكوفَةِ، فَقَدَّمَ مُقَدِّمَتَهُ، وعَبّى مَيمَنَتَهُ ومَيسَرَتَهُ، وسارَ فِي القَلبِ إلى عُبَيدِ اللّهِ. (1)

1148. مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي: أقبَلَ مُسلِمُ بنُ عَقيلٍ في وَقتِهِ ذلِكَ، ومَعَهُ ثَمانِيَةَ عَشَرَ ألفا أو يَزيدونَ، وبَينَ يَدَيهِ الأَعلامُ وَالسِّلاحُ الشّاكُّ، وهُم في ذلِكَ يَشتِمونَ ابنَ زِيادٍ ويَلعَنونَ أباهُ، وكانَ شِعارُهُم «يا مَنصورُ أمِت».

وكانَ قَد عَقَدَ مُسلِمُ بنُ عَقيلٍ لِعَبدِ اللّهِ الكِنِديِّ عَلى كِندَةَ، وقَدَّمَهُ أمامَ الخَيلِ، وعَقَدَ لِمُسلِمِ بنِ عَوسَجَةَ عَلى مَذحِجٍ و أسَدٍ، وعَقَدَ لِأَبي ثَمامَةَ (2) بنِ عُمَرَ الصائِدِيِ

على تَميمٍ وهَمدانَ، وعَقَدَ لِلعَبّاسِ بنِ جُعدَةَ الجَدَلِيِّ عَلى أهلِ المَدينَةِ، و أقبَلَ مُسلِمٌ يَسيرُ حَتّى خَرَجَ في بَنِي الحَرثِ بنِ كَعبٍ. (3)


1- تاريخ الطبري: ج 5 ص 350، تهذيب الكمال: ج 6 ص 426، تهذيب التهذيب: ج 1 ص 591، الإصابة: ج 2 ص 70، سير أعلام النبلاء: ج 3 ص 307 وفيها «فاجتمع إليه أربعون ألفا» بدل «أربعة آلاف»، تذكرة الخواصّ: ص 242 والثلاثة الأخيرة نحوه؛ الأمالي للشجري: ج 1 ص 191، الحدائق الورديّة: ج 1 ص 115 عن الإمام زين العابدين عليه السلام.
2- في المصدر: «تمامة» بالتاء المثنّاة، والصواب ما أثبتناه. راجع: ج 6 ص 184(القسم الثامن/ الفصل الثالث/ أبو ثمامة «عمرو بن عبداللّه الصائدي»).
3- مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي: ج 1 ص 206 وراجع: الفتوح: ج 5 ص 49.

ص: 213

1147. تاريخ الطبرى به نقل از عمّار دُهْنى، از امام باقر عليه السلام: چون خبر زندانى شدن هانى به مسلم رسيد، وى شعارش را فرياد زد. چهار هزار كوفى جمع شدند. نيروها را آرايش نظامى داد و خود در قلب جمعيت قرار گرفت و به سمت عبيد اللّه حركت كردند.

1148. مقتل الحسين عليه السلام، خوارزمى: در اين هنگام، مسلم، حركت كرد و همراهش هجده هزار نفر يا بيشتر بودند و جلوى جمعيت، پرچم ها و اسلحه ها به صورت منظّم قرار داشت. آنان ابن زياد و پدرش را لعن و نفرين مى كردند و شعارشان «يا منصور! أَمِتْ» بود.

مسلم بن عقيل، عبد اللّه كِنْدى را بر قبيله كِنده گمارد و او را جلوى سواره نظام قرار داد. نيز مسلم بن عوسجه را فرمانده قبيله مَذحِج و اسد قرار داد و ابو ثُمامة بن عمر صائدى را فرمانده قبيله تميم و همْدان كرد و عبّاس بن جُعده جَدَلى را فرمانده اهل مدينه قرار داد.

مسلم، خود، با قبيله بنى حرث بن كعب، حركت مى كرد.

ص: 214

1149. البداية والنهاية: سَمِعَ مُسلِمُ بنُ عَقيلٍ الخَبَرَ [خَبَرَ حَبسِ هانِئٍ]، فَرَكِبَ ونادى بِشِعارِهِ «يا مَنصورُ أمِت»، فَاجتَمَعَ إلَيهِ أربَعَةُ آلافٍ مِن أهلِ الكوفَةِ، وكانَ مَعَهُ المُختارُ بنُ أبي عُبَيدٍ ومَعَهُ رايَةٌ خَضراءُ، [و] (1) عَبدُ اللّهِ بنُ نَوفَلِ بنِ الحارِثِ بِرايَةٍ حَمراءَ، فَرَتَّبَهُم مَيمَنَةً ومَيسَرَةً، وسارَ هُوَ فِي القَلبِ إلى عُبَيدِ اللّهِ، وهُوَ يَخطُبُ النّاسَ في أمرِ هانِئٍ ويُحَذِّرُهُم مِنَ الاختِلافِ، و أشرافُ النّاسِ وامَراؤُهُم تَحتَ مِنبَرِهِ، فَبَينَما هُوَ كَذلِكَ إذ جاءَتِ النَّظّارَةُ يَقولونَ: جاءَ مُسلِمُ بنُ عَقيلٍ، فَبادَرَ عُبَيدُ اللّهِ فَدَخَلَ القَصرَ ومَن مَعَهُ، و أغلَقوا عَلَيهِمُ البابَ. (2)

4/ 18 مُحاصَرَةُ مُسلِمٍ و أصحابِهِ قَصرَ ابنِ زِيادٍ

1150. تاريخ الطبري عن عبّاس الجدلي: خَرَجنا مَعَ ابنِ عَقيلٍ أربَعَةَ آلافٍ، فَما بَلَغنَا القَصرَ إلّا ونَحنُ ثَلاثُمِئَةٍ!

قالَ: و أقبَلَ مُسلِمٌ يَسيرُ فِي النّاسِ مِن مُرادٍ حَتّى أحاطَ بِالقَصرِ، ثُمَّ إنَّ النّاسَ تَداعَوا إلَينا وَاجتَمَعوا، فَوَاللّهِ ما لَبِثنا إلّا قَليلًا حَتَّى امتَلأَ المَسجِدُ مِنَ النّاسِ وَالسّوقِ، وما زالوا يَثوبونَ حَتَّى المَساءِ، فَضاقَ بِعُبَيدِ اللّهِ ذَرعُهُ، وكانَ كِبرُ أمرِهِ أن يَتَمَسَّكَ بِبابِ القَصرِ، ولَيسَ مَعَهُ إلّا ثَلاثونَ رَجُلًا مِنَ الشُّرَطِ، وعِشرونَ رَجُلًا مِن أشرافِ

النّاس، و أهلُ بَيتِهِ ومَواليهِ. (3)


1- ما بين المعقوفين زيادة منّا يقتضيها السياق.
2- البداية والنهاية: ج 8 ص 154.
3- تاريخ الطبري: ج 5 ص 369، الكامل في التاريخ: ج 2 ص 540؛ روضة الواعظين: ص 193 كلاهما نحوه وراجع: مقاتل الطالبيّين: ص 103 والمختصر في أخبار البشر لأبي الفداء: ج 1 ص 189.

ص: 215

1149. البداية و النهاية: مسلم بن عقيل، خبر زندانى شدن هانى را شنيد. آن گاه سوار شد و شعارش را كه «يا منصور! أَمِتْ» بود، فرياد كرد. چهار هزار كوفى، گِردش جمع شدند و همراه او، مختار بن ابى عُبَيد با بيرق سبز و عبد اللّه بن نوفل بن حارث با بيرق سرخ، حضور داشتند. مسلم، آنان را آرايش داد و خود در وسط نيروها قرار گرفت و به سمت عبيد اللّه حركت كردند.

عبيد اللّه در حال سخنرانى در باره هانى بود و مردم را از اختلاف، پرهيز مى داد. پايين منبرش، بزرگان كوفه و رؤساى قبايل، حضور داشتند. در همين حال كه وى سخنرانى مى كرد، مراقب ها آمدند و گفتند: مسلم بن عقيل آمد!

عبيد اللّه به سرعت از منبر، پايين آمد و خود و همراهانش وارد قصر شدند و درهاى قصر را به روى آنان(مسلم و همراهانش) بستند

4/ 18 محاصره قصر ابن زياد به وسيله مسلم و يارانش

1150. تاريخ الطبرى به نقل از عبّاس جَدَلى: ما چهار هزار نفر، به همراه مسلم، حركت كرديم و وقتى به قصر رسيديم، تنها سيصد نفر باقى مانده بودند.

مسلم، از خانه هانى راه افتاد، تا اين كه قصر را محاصره كرد. مردم نيز به سمت ما مى آمدند و اجتماع مى كردند. زمانى نگذشت كه مسجد و بازار، از جمعيت، پُر شدند و تا شب، جمعيت، اضافه مى شد. عرصه بر عبيد اللّه، تنگ شد و بيشترين كارى كه كرد، اين بود كه درهاى قصر را بست. به همراه عبيد اللّه در قصر، تنها سى نگهبان و بيست تَن از بزرگان كوفه و خانواده و غلامانش بودند.

ص: 216

1151. مروج الذهب: لَمّا بَلَغَ مُسلِما ما فَعَلَ ابنُ زِيادٍ بِهانِئٍ، أمَرَ مُنادِيا فَنادى «يا مَنصورُ» وكانَت شِعارُهُم، فَتَنادى أهلُ الكوفَةِ بِها، فَاجتَمَعَ إلَيهِ في وَقتٍ واحِدٍ ثَمانِيَةَ عَشَرَ ألفَ رَجُلٍ، فَسارَ إلَى ابنِ زِيادٍ فَتَحَصَّنَ مِنهُ، فَحَصَروهُ فِي القَصرِ. (1)

1152. أنساب الأشراف: أتى مُسلِما خَبَرُ هانِئٍ، فَأَمَرَ أن يُنادى في أصحابِهِ، وقَد تابَعَهُ ثَمانِيَةَ عَشَرَ ألفَ رَجُلٍ، وصاروا فِي الدّورِ حَولَهُ، فَلَم يَجتَمِع إلَيهِ إلّا أربَعَةُ آلافِ رَجُلٍ، فَعَبَّأَهُم ثُمَّ زَحَفَ نَحوَ القَصرِ، وقَد أغلَقَ عُبَيدُ اللّهِ بنُ زِيادٍ أبوابَهُ، ولَيسَ مَعَهُ فيهِ إلّا عِشرونَ مِنَ الوُجوهِ، وثَلاثونَ مِنَ الشُّرَطِ. (2)

1153. المناقب لابن شهر آشوب: وَصَلَ الخَبَرُ [أي خَبرُ حَبسِ هانِئٍ] إلى مُسلِمِ بنِ عَقيلٍ، في أربَعَةِ آلافٍ كانوا حَوالَيهِ، فَاجتَمَعَ إلَيهِ ثَمانِيَةُ آلافٍ مِمَّن بايَعوهُ، فَتَحَرَّزَ عُبَيدُ اللّهِ، وغَلَّقَ الأَبوابَ، وسارَ مُسلِمٌ حَتّى أحاطَ بِالقَصرِ. (3)

4/ 19 الحَربُ بَينَ مُسلِمٍ وقُوّاتِ ابنِ زِيادٍ وجَرحُ مُسلِمٍ

1154. الملهوف: بَلَغَ الخَبَرُ [أي خَبَرُ حَبسِ هانِئٍ] إلى مُسلِمِ بنِ عَقيلٍ، فَخَرَجَ بِمَن بايَعَهُ إلى حَربِ عُبَيدِ اللّهِ، فَتَحَصَّنَ مِنهُ بِقَصرِ الإِمارَةِ، وَاقتَتَلَ أصحابُهُ و أصحابُ مُسلِمٍ. (4)


1- مروج الذهب: ج 3 ص 67.
2- أنساب الأشراف: ج 2 ص 338.
3- المناقب لابن شهرآشوب: ج 4 ص 92.
4- الملهوف: ص 119.

ص: 217

1151. مروج الذهب: چون خبر رفتار ابن زياد با هانى به مسلم رسيد، دستور داد منادى فرياد كند: «يا منصور!» و اين، شعارشان بود. مردم كوفه، اين شعار را فرياد كردند و در آنِ واحد، هجده هزار نفر، نزد مسلم جمع شدند. جمعيت به سمت ابن زياد، حركت و او را در قصر محاصره كردند.

1152. أنساب الأشراف: خبر هانى به مسلم رسيد. او دستور داد يارانش را خبر كنند. هجده هزار نفر با وى بيعت كرده بودند و در خانه هاى اطراف بودند؛ ولى فقط چهار هزار نفر، اجتماع كردند. وى آنان را آرايش داد و به سمت قصر حركت كردند. عبيد اللّه درهاى قصر را بسته بود و همراه او، تنها بيست تَن از سرشناسان كوفه و سى نگهبان بودند.

1153. المناقب، ابن شهرآشوب: خبر زندانى شدن هانى به مسلم بن عقيل و چهار هزار نفر جمعيت كه اطرافش بودند رسيد. هشت هزار نفر از بيعت كنندگان، اجتماع كردند. عبيد اللّه پنهان شد و درها [ى قصر] را بست. مسلم به سمت قصر حركت كرد و قصر را محاصره نمود

4/ 19 نبرد ميان مسلم و نيروهاى ابن زياد و زخمى شدن مسلم

1154. الملهوف: خبر زندانى شدن هانى به مسلم بن عقيل رسيد. وى به همراه بيعت كنندگان براى نبرد با عبيد اللّه، حركت كرد. عبيد اللّه در قصر حكومتى، پنهان شد. ياران مسلم با ياران او به نبرد پرداختند.

ص: 218

1155. تاريخ الطبري عن هلال بن يساف: لَقيتُهُم [أي مُسلِما و أصحابَهُ] تِلكَ اللَّيلَةَ فِي الطَّريقِ عِندَ مَسجِدِ الأَنصارِ، فَلَم يَكونوا يَمُرّونَ في طَريقٍ يَمينا ولا شِمالًا، إلّا وذَهَبَت مِنهُم طائِفَةٌ، الثَّلاثونَ وَالأَربَعونَ ونَحوُ ذلِكَ.

قالَ: فَلَمّا بَلَغَ السّوقَ وهِيَ لَيلَةٌ مُظلِمَةٌ ودَخَلُوا المَسجِدَ، قيلَ لِابنِ زِيادٍ: وَاللّهِ ما نَرى كَثيرَ أحَدٍ، ولا نَسمَعُ أصواتَ كَثيرِ أحَدٍ، فَأَمَرَ بِسَقفِ المَسجِدِ فَقُلِعَ، ثُمَّ أمَرَ بِحَرادِيَّ (1) فيهَا النّيرانُ، فَجَعَلوا يَنظُرونَ فَإِذا قَريبُ خَمسينَ رَجُلًا.

قالَ: فَنَزَلَ فَصَعِدَ المِنبَرَ، وقالَ لِلنّاسِ: تَمَيَّزوا أرباعا أرباعا، فَانطَلَقَ كُلُّ قَومٍ إلى رَأسِ رُبعِهِم، فَنَهَضَ إلَيهِم قَومٌ يُقاتِلونَهُم، فَجُرِحَ مُسلِمٌ جِراحَةً ثَقيلَةً، وقُتِلَ ناسٌ مِن أصحابِهِ وَانهَزَموا.

فَخَرَجَ مُسلِمٌ فَدَخَلَ دارا مِن دورِ كِندَةَ (2).

1156. تاريخ الطبري عن عيسى بن يزيد: إنَّ المُختارَ بنَ أبي عُبَيدٍ، وعَبدَ اللّهِ بنَ الحارِثِ بنِ نَوفَلٍ، كانا خَرَجا مَعَ مُسلِمٍ، خَرَجَ المُختارُ بِرايَةٍ خَضراءَ، وخَرَجَ عَبدُ اللّهِ بِرايَةٍ حَمراءَ، وعَلَيهِ ثِيابٌ حُمرٌ، وجاءَ المُختارُ بِرايَتِهِ فَرَكَزَها عَلى بابِ عَمرِو بنِ حُرَيثٍ، وقالَ: إنَّما خَرَجتُ لِأَمنَعَ عَمرا.

وإنَّ ابنَ الأَشعَثِ وَالقَعقاعَ بنَ شَورٍ وشَبَثَ بنَ رِبعِيٍّ، قاتَلوا مُسلِما و أصحابَهُ عَشِيَّةَ سارَ مُسلِمٌ إلى قَصرِ ابنِ زِيادٍ قِتالًا شَديدا، وإنَّ شَبَثا جَعَلَ يَقولُ: انتَظِروا بِهِمُ اللَّيلَ يَتَفَرَّقوا، فَقالَ لَهُ القَعقاعُ: إنَّكَ قَد سَدَدتَ عَلَى النّاسِ وَجهَ مَصيرِهِم،

فَاخرُج لَهُم يَنسَرِبوا. وإنَّ عُبَيدَ اللّهِ أمَرَ أن يُطَلَب المُختارُ وعَبدُ اللّهِ بنُ الحارِثِ، وجَعَلَ فيهِما جُعلًا (3)، فَاتِيَ بِهِما فَحُبِسا. (4)


1- الحُرديّ: من القصب، نبطيّ معرّب(الصحاح: ج 2 ص 465 «حرد»).
2- تاريخ الطبري: ج 5 ص 391 وراجع: الفتوح: ج 5 ص 50 و مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي: ج 1 ص 207.
3- الجُعْلُ: الأجر(المصباح المنير: ص 102 «جعل»).
4- تاريخ الطبري: ج 5 ص 381 وراجع: البداية والنهاية: ج 8 ص 154.

ص: 219

1155. تاريخ الطبرى به نقل از هلال بن يساف: آن شب در راه، مسلم و يارانش را نزديك مسجد انصار ديدم. از هر كوچه كه مى گذشتند، گروهى سى يا چهل نفره باز مى گشتند. وقتى به بازار رسيدند كه شبى تاريك بود و وارد مسجد شدند، به ابن زياد گفته شد: جمعيت زيادى نمى بينيم و سر و صداى بسيارى نمى شنويم.

عبيد اللّه دستور داد سقف را برداشتند و قنديل ها را روشن كردند. ديدند كه جمعيت آنان، حدود پنجاه مرد است.

مسلم، وارد مسجد شد و بر منبر رفت و به مردم گفت: مردم هر ناحيه و قبيله، با هم جمع شوند.

مردم، چنين كردند و گروهى به نبرد با مسلم و يارانش به پا خاستند. مسلم، جراحتى سنگين برداشت و گروهى از يارانش كشته شدند و فرار كردند. مسلم از مسجد، خارج و وارد خانه اى از خانه هاى قبيله كِنده شد.

1156. تاريخ الطبرى به نقل از عيسى بن يزيد: مختار بن ابى عُبَيد و عبد اللّه بن حارث بن نوفل، به همراه مسلم، حركت كردند. مختار، با بيرقى سبز و عبد اللّه با بيرقى سرخ و لباس هاى سرخ، حركت مى كردند. مختار، بيرقش را بر درِ خانه عمرو بن حُرَيث كوبيد و گفت: من آمده ام كه جلوى عمرو را بگيرم.

پسر اشعث و قَعقاع بن شَور و شَبَث بن رِبعى در شبى كه مسلم به طرف قصر ابن زياد حركت كرد با مسلم و يارانش نبردى سخت كردند. شَبَث گفت: منتظر شب باشيد. آنان پراكنده خواهند شد. و قَعقاع به وى گفت: تو جلوى راه مردم را گرفته اى! راه را باز كن تا پراكنده شوند.

عبيد اللّه دستور داد مختار و عبد اللّه بن حارث را دستگير كنند و براى يافتن آن دو، جايزه تعيين كرد. آن دو، دستگير و زندانى شدند.

ص: 220

1157. الأخبار الطوال: لَمّا بَلَغَ مُسلِمَ بنَ عَقيلٍ قَتلُ هانِئِ بنِ عُروَةَ، نادى فيمَن كانَ بايَعَهُ، فَاجتَمَعوا، فَعَقَدَ لِعَبدِ الرَّحمنِ بنِ كَريزٍ الكِندِيِّ عَلى كِندَةَ ورَبيعَةَ، وعَقَدَ لِمُسلِمِ بنِ عَوسَجَةَ عَلى مَذحِجٍ و أسَدٍ، وعَقَدَ لِأَبي ثُمامَةَ الصَّيداوِيِّ عَلى تَميمٍ وهَمدانَ، وعَقَدَ لِلعَبّاسِ بنِ جُعدَةَ بنِ هُبَيرَةَ عَلى قُرَيشٍ وَالأَنصارِ، فَتَقَدَّموا جَميعا حَتّى أحاطوا بِالقَصرِ، وَاتَّبَعَهُم هُوَ في بَقِيَّةِ النّاسِ.

وتَحَصَّنَ عُبَيدُ اللّهِ بنُ زِيادٍ فِي القَصرِ، مَعَ مَن حَضَرَ مَجلِسَهُ في ذلِكَ اليَومِ مِن أشرافِ أهلِ الكوفَةِ، وَالأَعوانِ وَالشُّرَطِ، وكانوا مِقدارَ مِئَتَي رَجُلٍ، فَقاموا عَلى سورِ القَصرِ يَرمونَ القَومَ بِالمَدَرِ (1) وَالنُّشّابِ (2)، ويَمنَعونَهُم مِنَ الدُّنُوّ مِنَ القَصرِ، فَلَم يَزالوا بِذلِكَ حَتّى أمسَوا. (3)

1158. مثير الأحزان: لَمّا بَلَغَ مُسلِمَ بنَ عَقيلٍ خَبَرُهُ [أي خَبَرُ حَبسِ هانِئٍ]، خَرَجَ بِجَماعَةٍ مِمَّن بايَعَهُ إلى حَربِ عُبَيدِ اللّهِ، بَعدَ أن رَأى أكثَرَ مَن بايَعَهُ مِنَ الأَشرافِ نَقَضُوا البَيعَةَ، وهُم مَعَ عُبَيدِ اللّهِ، فَتَحَصَّنَ بِدارِ الإِمارَةِ، وَاقتَتَلوا قِتالًا شَديدا، إلى أن جاءَ اللَّيلُ فَتَفَرَّقوا عَنهُ، وبَقِيَ مَعَهُ اناسٌ قَليلٌ، فَدَخَلَ المَسجِدَ يُصَلّي، وطَلَعَ مُتَوَجِّها نَحوَ

بابِ كِندَةَ، فَإِذا هُوَ وَحدَهُ لا يَدري أينَ يَذهَبُ. (4)


1- المَدَرُ: قطع الطين اليابس(لسان العرب: ج 5 ص 162 «مدر»).
2- النُشّاب: السِّهام(لسان العرب: ج 1 ص 757 «نشب»).
3- الأخبار الطوال: ص 238.
4- مثير الأحزان: ص 34.

ص: 221

1157. الأخبار الطوال: وقتى خبر كشته شدن هانى بن عروه به مسلم رسيد، كسانى را كه با وى بيعت كرده بودند، فرا خواند. آنان نزد وى اجتماع كردند. او عبد الرحمن بن كَريز كِنْدى را فرمانده قبيله كِنده و ربيعه قرار داد و مسلم بن عوسجه را فرمانده مَذحِج و اسد كرد و ابو ثُمامه صائدى را بر قبيله تميم و هَمْدان گمارد و عبّاس بن جُعدة بن هُبَيره را فرمانده قريش و انصار كرد.

تمام آنان به پيش تاختند و قصر را محاصره كردند و مسلم با بقيّه مردم، دنبال آنان مى رفتند. عبيد اللّه بن زياد با همراهانش كه [برخى] از بزرگان كوفه و نگهبانان و يارانش بودند كه آن روز در مجلسش حضور داشتند در قصر پناه گرفت و جمعيت آنان، حدود دويست مرد بود.

آنان به برج هاى قصر آمدند و به سمت جمعيت مسلم، كلوخ و تير پرتاب مى كردند و آنان را از نزديك شدن به قصر باز مى داشتند و اين كار تا شب، ادامه داشت.

1158. مثير الأحزان: چون خبر زندانى شدن هانى به مسلم بن عقيل رسيد، او به همراه گروهى از كسانى كه با وى بيعت كرده بودند، براى نبرد با عبيد اللّه به سمت قصر حكومتى حركت كرد؛ چرا كه ديد بيشتر بزرگان كوفه كه با وى بيعت كرده اند، بيعت شكستند و همراه عبيد اللّه شدند و عبيد اللّه هم در قصر حكومتى پناه گرفته است.

نبردى شديد رخ داد. چون شب شد، جمعيت از اطراف مسلم، پراكنده شدند و تعدادى اندك باقى ماندند. مسلم، وارد مسجد شد تا نماز بخواند؛ ولى وقتى [براى خارج شدن] به سمت درِ كِنده [ى مسجد كوفه] مى رفت، تنها بود و

نمى دانست كجا برود.

ص: 222

1159. الطبقات الكبرى(الطبقة الخامسة من الصحابة): بَلَغَ الخَبَرُ [أي خَبَرُ حَبسِ هانِئٍ] مُسلِمَ بنَ عَقيلٍ، فَخَرَجَ في نَحوٍ مِن أربَعِمِئَةٍ مِنَ الشّيعَةِ، فَما بَلَغَ القَصرَ إلّا وهُوَ في نَحوِ سِتّينَ رَجُلًا، فَغَرَبَتِ الشَّمسُ وَاقتَتَلوا قَريبا مِنَ الرَّحبَةِ، ثُمَّ دَخَلُوا المَسجِدَ، وكَثَرَهُم أصحابُ عُبَيدِ اللّهِ بنِ زِيادٍ (1).

1160. مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي: ثُمَّ خَرَجَ [مُسلِمُ بنُ عَقيلٍ] عَلى مَسجِدِ الأَنصارِ حَتّى أحاطَ بِالقَصرِ، ولَيسَ فِي القَصرِ إلّا نَحوٌ مِن ثَلاثينَ رَجُلًا مِنَ الشُّرَطِ، ومِقدارُ عِشرينَ مِنَ الأَشرافِ، و أهلُ بَيتِهِ ومَواليهِ، ورَكِبَ أصحابُ ابنُ زِيادٍ، وَاختَلَطَ القَومُ فَاقتَتَلوا قِتالًا شَديدا، وَابنُ زِيادٍ في جَماعَةٍ مِنَ الأَشرافِ قَد وَقَفوا عَلى جِدارِ القَصرِ يَنظُرونَ إلى مُحارَبَةِ النّاسِ. (2)

1161. الأمالي للشجري عن سعيد بن خالد: جاءَ القَعقاعُ بنُ شَورٍ وشَبَثُ بنُ رِبعِيٍّ فَقاتَلوا حَتّى ثارَ اللَّيلُ بَينَهُم، وذلِكَ عِندَ التَّمّارينَ عِندَ اختِلاطِ الظَّلامِ، فَقالَ: وَيحَكُم! قَد خَلَّيتُم بَينَ النّاسِ أن (3) يَنهَزِموا فَاخرُجوا، فَفَعَلوا ذلِكَ، وَانهَزَمَ مُسلِمُ بنُ عَقيلٍ، فَأوى إلَى امرَأَةٍ فَآوَتهُ. (4)

1162. الكامل في التاريخ: كانَ فيمَن قاتَلَ مُسلِما مُحَمَّدُ بنُ الأَشعَثِ، وشَبَثُ بنُ رِبعِيٍّ التَّميمِيُّ، وَالقَعقاعُ بنُ شَورٍ، وجَعَلَ شَبَثٌ يَقولُ: انتَظِروا بِهِمُ اللَّيلَ يَتَفَرَّقوا، فَقالَ لَهُ القَعقاعُ: إنَّكَ قَد سَدَدتَ عَلَيهِم وَجهَ مَهرَبِهِم، فَافرِج لَهُم يَتَفَرَّقوا. (5)


1- الطبقات الكبرى(الطبقة الخامسة من الصحابة): ج 1 ص 460، سير أعلام النبلاء: ج 3 ص 299.
2- مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي: ج 1 ص 206، الفتوح: ج 5 ص 49 نحوه.
3- في المصدر: «أن أن ينهزموا»، ويبدو أنّ إحداهما زائدة، فحذفناها ليستقيم السياق.
4- الأمالي للشجري: ج 1 ص 167.
5- الكامل في التاريخ: ج 2 ص 545.

ص: 223

1159. الطبقات الكبرى(الطبقة الخامسة من الصحابة): خبر زندانى شدن هانى، به مسلم بن عقيل رسيد. پس به همراه چهارصد نفر از شيعيان حركت كرد؛ ولى چون به قصر رسيدند، تنها شصت مرد، باقى مانده بودند. خورشيد، غروب كرد و آنان نزديك آستانه قصر، جنگيدند و سپس وارد مسجد شدند و ياران عبيد اللّه بن زياد بر آنان غلبه كردند.

1160. مقتل الحسين عليه السلام، خوارزمى: آن گاه مسلم بن عقيل از طرف بالاى مسجد انصار، حركت كرد تا قصر را محاصره كرد و در قصر، جز سى نگهبان و حدود بيست تَن از بزرگان كوفه و خانواده و غلامان عبيد اللّه، كسى نبود. ياران ابن زياد، سوار شدند و جمعيت به هم رسيدند و نبرد سنگينى رخ داد. ابن زياد در ميان گروهى از بزرگان كوفه در كنار ديوار قصر ايستاده بود و جنگ مردم را تماشا مى كردند.

1161. الأمالى، شجرى به نقل از سعيد بن خالد: قَعقاع بن شَور و شَبَث بن رِبعى آمدند و به نبرد پرداختند تا شب، آنان را فرا گرفت و اين، در نزديكى بازار خرمافروش ها و هنگام تاريك شدن هوا بود. قَعقاع فرياد زد: واى بر شما! در ميان صفوف مردم، قرار گرفته ايد [و مانع فرارشان شده ايد]. بيرون برويد [تا فرار كنند].

آنان چنين كردند و مسلم بن عقيل، شكست خورد و به زنى پناه آورد و او هم مسلم را پناه داد.

1162. الكامل فى التاريخ: در ميان كسانى كه با مسلم جنگيدند، محمّد بن اشعث، شَبَث بن رِبعى تميمى و قَعقاع بن شَور، حضور داشتند. شَبَث، يكسره مى گفت: بگذاريد شب شود. مردم، پراكنده مى شوند.

قَعقاع به وى گفت: تو راه فرار را بر آنان بسته اى. راه را بگشا تا پراكنده شوند

ص: 224

4/ 20 سِياسَةُ ابنِ زِيادٍ في تَخذيلِ النّاسِ عَن مُسلِمٍ

1163. تاريخ الطبري عن عبّاس الجدلي: أقبَلَ أشرافُ النّاسِ يَأتونَ ابنَ زِيادٍ مِن قِبَلِ البابِ الَّذي يَلي دارَ الرّومِيّينَ، وجَعَلَ مَن بِالقَصرِ مَعَ ابنِ زِيادٍ يُشرِفونَ عَلَيهِم فَيَنظُرونَ إلَيهِم، فَيَتَّقونَ أن يَرموهُم بِالحِجارَةِ، و أن يَشتِموهُم وهُم لا يَفتُرونَ عَلى عُبَيدِ اللّهِ وعلى أبيهِ.

ودَعا عُبَيدُ اللّهِ كَثيرَ بنَ شِهابِ بنِ حُصَينٍ الحارِثِيَّ، فَأَمَرَهُ أن يَخرُجَ فيمَن أطاعَهُ مِن مَذحِجٍ، فَيَسيرَ بِالكوفَةِ، ويُخَذِّلَ النّاسَ عَنِ ابنِ عَقيلٍ، ويُخَوِّفَهُمُ الحَربَ، ويُحَذِّرَهُم عُقوبَةَ السُّلطانِ، و أمَرَ مُحَمَّدَ بنَ الأَشعَثِ أن يَخرُجَ فيمَن أطاعَهُ مِن كِندَةَ وحَضرَمَوتَ، فَيَرفَعَ رايَةَ أمانٍ لِمَن جاءَهُ مِنَ النّاسِ.

وقالَ مِثلَ ذلِكَ لِلقَعقاعِ بنِ شَورٍ الذُّهليِّ، وشَبَثِ بنِ رِبعِيٍّ التَّميمِيِّ، وحَجّارِ بنِ أبجَرٍ العِجلِيِّ، وشِمرِ بنِ ذِي الجَوشَنِ العامِرِيِّ، وحَبَسَ سائِرَ وُجوهِ النّاسِ عِندَهُ استيحاشا إلَيهِم، لِقِلَّةِ عَدَدِ مَن مَعَهُ مِنَ النّاسِ، وخَرَجَ كَثيرُ بنُ شِهابٍ يُخَذِّلُ النّاسَ عَنِ ابنِ عَقيلٍ.

قالَ أبو مِخنَفٍ: فَحَدَّثَني أبو جَنابٍ الكَلبِيُّ أنَّ كَثيرا ألفى رَجُلًا مِن كَلبٍ يُقالُ لَهُ عَبدُ الأَعلَى بنُ يَزيدَ، قَد لَبِسَ سِلاحَهُ يُريدُ ابنَ عَقيلٍ في بَني فِتيانٍ، فَأَخَذَهُ حَتّى أدخَلَهُ عَلَى ابنِ زِيادٍ، فَأَخبَرَهُ خَبَرَهُ، فَقالَ لِابنِ زِيادٍ: إنَّما أرَدتُكَ، قالَ: وكُنتَ وَعَدتَني ذلِكَ مِن نَفسِكَ، فَأَمَرَ بِهِ فَحُبِسَ.

وخَرَجَ مُحَمَّدُ بنُ الأَشعَثِ حَتّى وَقَفَ عِندَ دورِ بَني عُمارَةَ، وجاءَهُ عُمارَةُ بنُ

صَلخَبٍ الأَزدِيُّ وهُوَ يُريدُ ابنَ عَقيلٍ، عَلَيهِ سِلاحُهُ، فَأَخَذَهُ فَبَعَثَ بِهِ إلَى ابنِ زِيادٍ فَحَبَسَهُ.

فَبَعَثَ ابنُ عَقيلٍ إلى مُحَمَّدِ بنِ الأَشعَثِ مِنَ المَسجِدِ عبدَ الرَّحمنِ بنَ شُرَيحٍ الشِّبامِيَّ، فَلَمّا رَأى مُحَمَّدُ بنُ الأَشعَثِ كَثرَةَ مَن أتاهُ، أخَذَ يَتَنَحّى ويَتَأَخَّرُ.

و أرسَلَ القَعقاعُ بنُ شَورٍ الذُّهلِيُّ إلى مُحَمَّدِ بنِ الأَشعَثِ: قَد جُلتُ عَلَى ابنِ عَقيلٍ مِنَ العِرارِ (1)، فَتَأَخَّرَ عَن مَوقِفِهِ، فَأَقبَلَ حَتّى دَخَلَ عَلَى ابنِ زِيادٍ مِن قِبَلِ دارِ الرّومِيّينَ.

فَلَمّا اجتَمَعَ عِندَ عُبَيدِ اللّهِ كَثيرُ بنُ شِهابٍ ومُحَمَّدٌ وَالقَعقاعُ فيمَن أطاعَهُم مِن قَومِهِم، فَقالَ لَهُ كَثيرٌ وكانوا مُناصِحينَ لِابنِ زِيادٍ: أصلَحَ اللّهُ الأَميرَ! مَعَكَ فِي القَصرِ ناسٌ كَثيرٌ مِن أشرافِ النّاسِ، ومِن شُرَطِكَ و أهلِ بَيتِكَ ومَواليكَ، فَاخرُج بِنا إلَيهِم.

فأبى عُبَيدُ اللّهِ، وعَقَدَ لِشَبَثِ بنِ رِبعِيٍّ لِواءً فَأَخرَجَهُ، و أقامَ النّاسُ مَعَ ابنِ عَقيلٍ يُكَبّرونَ ويُثَوِّبونَ حَتَّى المَساءِ، و أمرُهُم شَديدٌ، فَبَعَثَ عُبَيدُ اللّهِ إلَى الأَشرافِ فَجَمَعَهُم إلَيهِ، ثُمَّ قالَ: أشرِفوا عَلَى النّاسِ، فَمَنّوا أهلَ الطّاعَةِ الزِّيادَةَ وَالكَرامَةَ، وخَوِّفوا أهلَ المَعصِيَةِ الحِرمانَ وَالعُقوبَةَ، و أعلِموهُم فُصولَ (2) الجُنودِ مِنَ الشّامِ إلَيهِم.

قالَ أبو مِخنَفٍ: حَدَّثَني سُلَيمانُ بنُ أبي راشِدٍ، عَن عَبدِ اللّهِ بنِ خازِمٍ الكَثيريِّ مِنَ الأَزدِ مِن بَني كَثيرٍ، قالَ: أشرَفَ عَلَينَا الأَشرافُ، فَتَكَلَّمَ كَثيرُ بنُ شِهابٍ أوَّلَ

النّاسِ حَتّى كادَتِ الشَّمسُ أن تَجِبَ (3)، فَقالَ: أيُّهَا النّاسُ! الحَقوا بِأَهاليكُم ولا تَعَجَّلُوا الشَّرَّ، ولا تُعَرِّضوا أنفُسَكُم لِلقَتلِ؛ فَإِنَّ هذِهِ جُنودُ أميرِ المُؤمِنينَ يَزيدَ قَد أقبَلَت، وقَد أعطَى اللّهَ الأَميرُ عَهدا، لَئِن أتمَمتُم عَلى حَربِهِ، ولَم تَنصَرِفوا مِن عَشِيَّتِكُم، أن يَحرِمَ ذُرِّيَّتَكُمُ العَطاءَ، ويُفَرِّقَ مُقاتِلَتَكُم في مَغازي أهلِ الشّامِ عَلى غَيرِ طَمَعٍ، و أن يَأخُذَ البَري ءَ بِالسَّقيمِ، وَالشّاهِدَ بِالغائِبِ، حَتّى لا يَبقى لَهُ فيكُم بَقِيَّةٌ مِن أهلِ المَعصِيَةِ إلّا أذاقَها وَبالَ ما جَرَّت أيدِيها.

وتَكَلَّمَ الأَشرافُ بِنَحوٍ مِن كَلامِ هذا، فَلَمّا سَمِعَ مَقالَتَهُمُ النّاسُ أخَذوا يَتَفَرَّقونَ، و أخَذوا يَنصَرِفونَ. (4)


1- العِرارُ: القِتالُ(لسان العرب: ج 4 ص 556 «عرر»).
2- فَصَلَ: أي خرج(الصحاح: ج 5 ص 1790 «فصل»).
3- وجبت الشمسُ: غابت(القاموس المحيط: ج 1 ص 136 «وجب»).
4- تاريخ الطبري: ج 5 ص 369 وراجع: أنساب الأشراف: ج 2 ص 338 ومقاتل الطالبيّين: ص 103 والبداية والنهاية: ج 8 ص 154 والمختصر في أخبار البشر لأبي الفداء: ج 1 ص 189.

ص: 225

4/ 20 نقشه ابن زياد براى پراكنده كردن مردم از اطراف مسلم

1163. تاريخ الطبرى: عبّاس جدلى مى گويد: بزرگان و اشراف كوفه از جانب درى كه به طرف خانه رومى ها بود، نزد ابن زياد مى آمدند. ابن زياد، همراه كسانى كه با وى در قصر بودند، از بالاى قصر بر آنان مى نگريستند؛ ولى به آنان سنگ پرتاب نمى كردند و دشنام نمى دادند؛ امّا آنان(ياران مسلم) از [دشنام دادن به] عبيد اللّه و پدرش، كم نمى گذاشتند.

عبيد اللّه، كثير بن شهاب بن حُصَين حارثى را فرا خواند و دستور داد با گروهى از فرمانبرانش از قبيله مَذحِج، در كوفه بگردد و مردم را از اطراف پسر عقيل، پراكنده سازد و آنان را از جنگ و كيفر حاكم بترساند. همچنين به محمّد بن اشعث دستور داد با فرمانبرانش از قبيله كِنده و حَضرَموت حركت كند و پرچم امان را براى مردمى كه به سمت او مى آيند، برافراشته سازد.

مانند همين دستورها را به قَعقاع بن شَور ذُهْلى، شَبَث بن رِبعى تميمى، حَجّار بن ابجَر عِجلى و شمر بن ذى الجوشن عامرى داد. همچنين ساير سرشناسانى را كه نزد او بودند، به خاطر ترس از ياران مسلم، پيش خود نگه داشت؛ چرا كه كسانى كه با او بودند، تعدادشان كم بود. كثير بن شهاب، براى پراكنده كردن مردم از اطراف مسلم، حركت كرد.

ابو مِخنَف مى گويد: ابو جَناب كَلبى برايم نقل كرد كه كثير در راه، مردى از قبيله كلب را به نام عبد الأعلى بن يزيد، ملاقات كرد كه سلاح، پوشيده بود و با گروهى از قبيله بنى فِتيان به سوى مسلم بن عقيل مى رفت. كثير، او را دستگير كرد و نزد ابن زياد آورد و جريان را برايش بازگو كرد.

آن مرد گفت: من به سوى شما مى آمدم.

ابن زياد گفت: در ذهن خود، اين را به من وعده داده بودى! آن گاه دستور داد تا زندانى شود.

محمّد بن اشعث هم بيرون رفت و نزد خانه هاى بنى عُماره ايستاد. عُمارة بن

صَلخَبِ ازدى آمد كه سلاح بر تَن داشت و به سمت مسلم بن عقيل مى رفت. [محمّد بن اشعث،] او را گرفت و نزد ابن زياد فرستاد كه ابن زياد، او را هم زندانى كرد.

ابن عقيل، عبد الرحمن بن شُرَيح شِبامى را از مسجد به جانب محمّد بن اشعث فرستاد. محمّد بن اشعث، چون فراوانى جمعيت را ديد، شروع به كناره گرفتن و عقب نشينى كرد.

قَعقاع بن شَورِ ذُهْلى براى محمّد بن اشعث پيغام داد كه: من، پسر عقيل را عقب راندم و او از محلّ خود، عقب نشينى كرد. پس، او(محمد بن اشعث) هم از طرف خانه رومى ها بر ابن زياد، وارد شد.

چون كثير بن شهاب و محمّد بن اشعث و قَعقاع به همراه نيروهايشان نزد عبيد اللّه جمع شدند، كثير كه از مشاوران ابن زياد بود گفت: خداوند، كارهاى امير را سامان بخشد! در قصر شما بسيارى از بزرگان كوفه، نگهبانان، خانواده و غلامان تو حضور دارند. به همراه همه ما به سمت مسلم، حركت كن.

عبيد اللّه از اين كار، خوددارى كرد. پرچمى به دست شَبَث بن رِبعى داد و او را به بيرون قصر فرستاد. مردم به همراه پسر عقيل ايستاده بودند و تكبير مى گفتند و تا شب، چنين بود و در كار خود، استوار بودند.

عبيد اللّه به دنبال بزرگان كوفه فرستاد و آنان را نزد خود جمع كرد و به آنان گفت: از بالاى قصر بر مردم، مشرف شويد و كسانى را كه [از ما] پيروى مى كنند، وعده اكرام و بخشش زياد دهيد و اهل نافرمانى را از كيفر و محروميت بترسانيد و به آنان خبر دهيد كه لشكر شام، به طرف كوفه حركت كرده است.

ابو مخنف مى گويد: سليمان بن ابى راشد، از قول عبد اللّه بن خازم كثيرى(از قبيله ازد، از بنى كثير) برايم نقل كرد كه: بزرگان [كوفه] نزد ما آمدند. نخست،

كثير بن شهاب تا غروب آفتاب، سخن گفت. وى گفت: اى مردم! به خانه هاى خود برگرديد و دنبال شر مباشيد و جانتان را در خطر ميندازيد. اين، لشكر امير مؤمنان يزيد است كه به اين جا مى آيد. امير(عبيد اللّه) با خدا پيمان بسته كه اگر به جنگ ادامه دهيد و امشب به خانه هاى خود باز نگرديد، فرزندان شما را از مقرّرى حكومت، محروم كند و جنگجويانتان را بدون مَواجب، به جنگ هاى شام بفرستد و بى گناه را به خاطر گنهكار و حاضر را به خاطر غايب، كيفر دهد تا در ميان شما، كسى از اهل نافرمانى نمانَد، مگر آن كه وبال كارهايش را چشيده باشد!

ديگر بزرگان نيز همين گونه سخن گفتند. مردم وقتى سخنان آنها را شنيدند، پراكنده شدند و باز گشتند.

ص: 226

ص: 227

ص: 228

1164. الإرشاد: أقبَلَ مَن نَأى عَنهُ [أي عَنِ ابنِ زِيادٍ] مِن أشرافِ النّاسِ، يَأتونَهُ مِن قِبَلِ البابِ الَّذي يَلي دارَ الرّومِيّينَ، وجَعَلَ مَن فِي القَصرِ مَعَ ابنِ زِيادٍ يُشرِفونَ عَلَيهِم فَيَنظُرونَ إلَيهِم، وهُم يَرمونَهُم بِالحِجارَةِ ويَشتِمونَهُم، و [لا] (1) يَفتُرونَ عَلى عُبَيدِ اللّهِ وعَلى أبيهِ.

ودَعَا ابنُ زِيادٍ كَثيرَ بنَ شِهابٍ، و أمَرَهُ أن يَخرُجَ فيمَن أطاعَهُ مِن مَذحِجٍ، فَيَسيرَ فِي الكوفَةِ ويُخَذِّلَ النّاسَ عَنِ ابنِ عَقيلٍ، ويُخَوِّفَهُمُ الحَربَ ويُحَذِّرَهُم عُقوبَةَ السُّلطانِ، و أمَرَ مُحَمَّدَ بنَ الأَشعَثِ أن يَخرُجَ فيمَن أطاعَهُ مِن كِندَةَ وحَضرَمَوتَ، فَيَرفَعَ رايَةَ أمانٍ لِمَن جاءَهُ مِنَ النّاسِ، وقالَ مِثلَ ذلِكَ لِلقَعقاعِ الذُّهلِيِّ، وشَبَثِ بنِ

رِبعِيٍّ التَّميمِيِّ، وحَجّارِ بنِ أبجَرٍ العِجلِيِّ، وشِمرِ بنِ ذِي الجَوشَنِ العامِرِيِّ، وحَبَسَ باقِيَ وُجوهِ النّاسِ عِندَهُ استيحاشا إلَيهِم؛ لِقِلَّةِ عَدَدِ مَن مَعَهُ مِنَ النّاسِ.

فَخَرَجَ كَثيرُ بنُ شِهابٍ يُخَذِّلُ النّاسَ عَنِ ابنِ عَقيلٍ، وخَرَجَ مُحَمَّدُ بنُ الأَشعَثِ حَتّى وَقَفَ عِندَ دورِ بَني عُمارَةَ، فَبَعَثَ ابنُ عَقيلٍ إلى مُحَمَّدِ بنِ الأَشعَثِ مِنَ المَسجِدِ عَبدَ الرَّحمنِ بنَ شُرَيحٍ الشِّبامِيَّ، فَلَمّا رَأَى ابنُ الأَشعَثِ كَثرَةَ مَن أتاهُ تَأَخَّرَ عَن مَكانِهِ، وجَعَلَ مُحَمَّدُ بنُ الأَشعَثِ، وكَثيرُ بنُ شِهابٍ، وَالقَعقاعُ بنُ شَورٍ الذُهلِيُّ، وشَبَثُ بنُ رِبعِيٍّ، يَرُدّونَ النّاسَ عَنِ اللُّحوقِ بِمُسلِمٍ ويُخَوِّفونَهُمُ السُّلطانَ، حَتَّى اجتَمَعَ إلَيهِم عَدَدٌ كَثيرٌ مِن قَومِهِم وغَيرِهِم، فَصاروا إلَى ابنِ زِيادٍ مِن قِبَلِ دارِ الرّومِيّينَ، ودَخَلَ القَومُ مَعَهُم.

فَقالَ لَهُ كَثيرُ بنُ شِهابٍ: أصلَحَ اللّهُ الأَميرَ! مَعَكَ فِي القَصرِ ناسٌ كَثيرٌ مِن أشرافِ النّاسِ، ومِن شُرَطِكَ و أهلِ بَيتِكَ ومَواليكَ، فَاخرُج بِنا إلَيهِم، فَأَبى عُبَيدُ اللّهِ، وعَقَدَ لشَبَثِ بنِ رِبعِيٍّ لِواءً فَأَخرَجَهُ.

و أقامَ النّاسُ مَعَ ابنِ عَقيلٍ يَكثُرونَ حَتَّى المَساءِ، و أمرُهُم شَديدٌ، فَبَعَثَ عُبَيدُ اللّهِ إلَى الأَشرافِ فَجَمَعَهُم، ثُمَّ أشرَفوا عَلَى النّاسِ فَمَنَّوا أهلَ الطّاعَةِ الزِّيادَةَ وَالكَرامَةَ، وخَوَّفوا أهلَ العِصيانِ الحِرمانَ وَالعُقوبَةَ، و أعلَموهُم وُصولَ الجُندِ مِنَ الشّامِ إلَيهِم. (2)


1- سقط ما بين المعقوفين من المصدر، و أثبتناه لاستقامة المعنى طبقا للنص السابق عن الطبري.
2- الإرشاد: ج 2 ص 52، بحار الأنوار: ج 44 ص 349 وفيه «عبد الرحمن بن شريح الشيباني» و «القعقاع بن ثور الذهلي» وراجع: الملهوف: ص 119 والمناقب لابن شهرآشوب: ج 4 ص 92 وإعلام الورى: ج 1 ص 441.

ص: 229

1164. الإرشاد: بزرگان كوفه كه از ابن زياد، دورى جسته بودند، از طرف درِ رو به روى خانه رومى ها نزد ابن زياد مى آمدند. كسانى كه در قصر با ابن زياد بودند، بر آنان(ياران مسلم) مُشْرف مى شدند و به آنان مى نگريستند. آنان به سوى اهل قصر، سنگ پرتاب مى كردند و دشنام مى دادند و از دشنام دادن به عبيد اللّه و پدرش، كم نمى گذاشتند.

ابن زياد، كثير بن شهاب را فرا خواند و به وى دستور داد با گروهى از قبيله مَذحِج كه فرمان بردار اويند، حركت كند و در كوفه بگردد و مردم را از اطراف ابن عقيل پراكنده سازد و آنان را از جنگ و كيفر سلطان بترساند.

به محمّد بن اشعث نيز دستور داد با فرمان بردارانش از قبيله كِنده و حَضرَموت بيرون رود و پرچم امان را براى كسانى كه به سمت او مى آيند، برافرازد و همين دستور را به قَعقاع ذُهْلى، شَبَث بن رِبعى تميمى، حَجّار بن ابجَر عِجلى و شمر بن ذى الجوشنِ عامرى داد و باقى سرشناسان را كه نزد او بودند، به خاطر وحشت از

ياران مسلم و كمىِ جمعيتى كه با وى بودند، پيش خود نگه داشت.

كثير بن شهاب، بيرون رفت و مردم را از اطراف پسر عقيل، پراكنده مى ساخت. محمّد بن اشعث نيز بيرون رفت و در كنار خانه هاى بنى عُماره توقّف نمود. پسر عقيل، عبد الرحمن بن شُرَيح شِبامى را از مسجد كوفه به طرف محمّد بن اشعث فرستاد. پسر اشعث، چون فراوانىِ جمعيت را ديد، از محلّ خود، عقب نشينى كرد.

محمّد بن اشعث، كثير بن شهاب، قَعقاع بن شَورِ ذُهْلى و شَبَث بن رِبعى، مردم را از پيوستن به مسلم باز مى داشتند و آنان را از سلطان مى ترساندند، تا اين كه جمعيت بسيارى از قبيله خود و ديگران، نزد آنان اجتماع كردند. آن گاه از جانب خانه رومى ها به طرف ابن زياد، حركت كردند و جمعيت نيز با آنان وارد قصر شدند.

كثير بن شهاب، به عبيد اللّه گفت: خداوند، كارهاى امير را سامان دهد! در قصر، بسيارى از بزرگان، نگهبانان، خانواده و غلامان هستند. با همه ما به سوى آنان(ياران مسلم) حركت كن.

عبيد اللّه از اين پيشنهاد، خوددارى ورزيد و پرچمى به دست شَبَث بن رِبعى داد و او را به بيرون قصر فرستاد. مردم تا شب، همراه مسلم و در كار خود، استوار بودند. عبيد اللّه به دنبال بزرگان فرستاد و آنان را جمع كرد. آن گاه آنان از بالاى قصر به مردم رو كردند و به فرمانبرانِ حكومت، وعده اكرام و بخشش دادند و اهل عصيان و سركشى را از محروميت و كيفر ترساندند و به آنان، خبر رسيدن لشكر شام را مى دادند.

ص: 230

1165. الكامل في التاريخ: أقبَلَ أشرافُ النّاسِ يَأتونَ ابنَ زِيادٍ مِن قِبَلِ البابِ الَّذي يَلي

دارَ الرُّومِيّينَ، وَالنّاسُ يَسُبّونَ ابنَ زِيادٍ و أباهُ، فَدَعَا ابنُ زِيادٍ كَثيرَ بنَ شِهابٍ الحارِثِيَّ، و أمَرَهُ أن يَخرُجَ فيمَن أطاعَهُ مِن مَذحِجٍ، فَيَسيرَ ويُخَذِّلَ النّاسَ عَنِ ابنِ عَقيلٍ ويُخَوِّفَهُم، و أمَرَ مُحَمَّدَ بنَ الأَشعَثِ أن يَخرُجَ فيمَن أطاعَهُ مِن كِندَةَ وحَضرَمَوتَ، فَيَرفَعَ رايَةَ أمانٍ لِمَن جاءَهُ مِنَ النّاسِ، وقالَ مِثلَ ذلِكَ لِلقَعقاعِ بنِ شَورٍ الذُهلِيِّ، وشَبَثِ بنِ رِبعِيٍّ التَّميمِيِّ، وحَجّارِ بنِ أبجَرٍ العِجلِيِّ، وشِمرِ بنِ ذِي الجَوشَنِ الضَّبابِيِّ، وتَرَكَ وُجوهَ النّاسِ عِندَهُ استِئناسا بِهِم لِقِلّةِ مَن مَعَهُ.

وخَرَجَ اولئِكَ النَّفَرُ يُخَذِّلونَ النّاسَ، و أمَرَ عُبَيدُ اللّهِ مَن عِندَهُ مِنَ الأَشرافِ أن يُشرِفوا عَلَى النّاسِ مِنَ القَصرِ فَيُمَنّوا أهلَ الطّاعَةِ ويُخَوِّفوا أهلَ المَعصِيَةِ، فَفَعَلوا (1).


1- الكامل في التاريخ: ج 2 ص 541.

ص: 231

1165. الكامل فى التاريخ: بزرگان كوفه از طرف درى كه رو به روى خانه رومى ها بود، نزد ابن زياد مى رفتند. در اين حال، مردم به ابن زياد و پدرش دشنام مى دادند. ابن زياد،

كثير بن شهاب حارثى را خواست و به وى دستور داد به همراه فرمانبرانش از قبيله مَذحِج حركت كند و [در كوفه] بگردد و مردم را از اطراف پسر عقيل، پراكنده سازد و آنان را بترساند.

او به محمّد بن اشعث نيز دستور داد به همراه فرمانبرانش از قبيله كِنده و حَضْرَموت بيرون رود و پرچم امان را براى كسانى كه به سمت او مى آيند، برافرازد و همين دستور را به قَعقاع بن شَور ذُهْلى، شَبَث بن رِبْعى تميمى، حَجّار بن ابجَر عِجلى و شمر بن ذى الجوشن ضِبابى داد و ساير سران را به خاطر انس گرفتن با آنان و نيز به خاطر كمىِ همراهان و نيروهايش، نزد خود نگه داشت.

آن گروه، براى پراكنده ساختن مردم، بيرون رفتند. عبيد اللّه به بزرگان و سرانى كه نزد او بودند، دستور داد از بالاى قصر، بر مردم، اشراف يابند و به فرمانبران، وعده نيكى دهند و اهل سركشى را بترسانند و آنان چنين كردند.

ص: 232

1166. الأخبار الطوال: قالَ عُبَيدُ اللّهِ بنُ زِيادٍ لِمَن كانَ عِندَهُ مِن أشرافِ أهلِ الكوفَةِ: لِيُشرِف كُلُّ رَجُلِ مِنكُم في ناحِيَةٍ مِنَ السّورِ، فَخَوِّفُوا القَومَ.

فَأَشرَفَ كَثيرُ بنُ شِهابٍ، ومُحَمَّدُ بنُ الأَشعَثِ، وَالقَعقاعُ بنُ شَورٍ، وشَبَثُ بنُ رِبعِيٍّ، وحَجّارُ بنُ أبجَرٍ، وشِمرُ بنُ ذِي الجَوشَنِ، فَتَنادَوا: يا أهلَ الكوفَةِ، اتَّقوا اللّهَ ولا تَستَعجِلُوا الفِتنَةَ، ولا تَشُقّوا عَصا هذِهِ الامَّةِ، ولا تورِدوا عَلى أنفُسِكُم خُيولَ الشّامِ، فَقَد ذُقتُموهُم، وجَرَّبتُم شَوكَتَهُم. (1)

1167. مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي: وجَعَلَ رَجُلٌ مِن أصحابِ ابنِ زِيادٍ يُقالُ لَهُ كَثيرُ بنُ شِهابٍ، ومُحَمَّدُ بنُ الأَشعَثِ، وَالقَعقاعُ بنُ شَورٍ، وشَبَثُ بنُ رِبعِيٍّ، يُنادونَ فَوقَ القَصرِ بِأَعلى أصواتِهِم: ألا يا شيعَةَ مُسلِمِ بنِ عَقيلٍ، ألا يا شيعَةَ الحُسينِ بنِ عَلِيٍّ،

اللّهَ اللّهَ في أنفُسِكُم و أهليكُم و أولادِكُم؛ فَإِنَّ جُنودَ أهلِ الشّامِ قَد أقبَلَت، وإنَّ الأَميرَ عُبَيدَ اللّهِ قَد عاهَدَ اللّهَ لَئِن أنتُم أقَمتُم عَلى حَربِكُم، ولَم تَنصَرِفوا مِن يَومِكُم هذا، لَيَحرِمَنَّكُمُ العَطاءَ ولَيُفَرِّقَنَّ مُقاتِلَتَكُم في مَغازي أهلِ الشّامِ؛ ولَيَأخُذَنَّ البَري ءَ بِالسَّقيمِ، وَالشّاهِدَ بِالغائِبِ، حَتّى لا يُبقي مِنكُم بَقِيَّةً مِن أهلِ المَعصِيَةِ إلّا أذاقَها وَبالَ أمرِها. (2)


1- الأخبار الطوال: ص 239.
2- مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي: ج 1 ص 206، الفتوح: ج 5 ص 50 وليس فيه «ومحمّد بن الأشعث والقعقاع بن شور وشبث بن ربعي».

ص: 233

1166. الأخبار الطوال: عبيد اللّه بن زياد به بزرگان كوفه كه نزد او بودند، گفت: هر يك از شما در يك جهت از برج هاى قصر برويد و از بالاى قصر، به مردم رو كنيد و آنان را بترسانيد.

كثير بن شهاب، محمّد بن اشعث، قَعْقاع بن شَور، شَبَث بن رِبعى، حَجّار بن ابجَر و شمر بن ذى الجوشن، هر يك [از جانبى] بر مردم اشراف يافت و فرياد زد: اى كوفيان! از خداوند، پروا كنيد و در فتنه [و بحران] شتاب مكنيد و اتّحاد امّت را بر هم مزنيد و لشكر شام را به سمت خود مكشانيد، كه شما [پيش از اين، آمدنِ] آنان را چشيده و صولت آنها را تجربه كرده ايد!

1167. مقتل الحسين عليه السلام، خوارزمى: مردانى از ياران ابن زياد به نام هاى كثير بن شهاب، محمّد بن اشعث، قَعقاع بن شَور و شَبَث بن رِبعى، از بالاى قصر با صداى بلند، فرياد مى زدند: اى شيعيان مسلم بن عقيل! اى شيعيان حسين بن على! خدا را، خدا را در باره خود و خانواده و فرزندانتان در نظر بگيريد، كه لشكر شام در حال آمدن به

سمت كوفه است! امير عُبَيد اللّه، با خداوند، پيمان بسته كه اگر به نبرد ادامه دهيد و امروز باز نگرديد، شما را از بخشش حكومت، محروم سازد و جنگجويانِ شما را به نبردهاى اهل شام بفرستد و بى گناه را به خاطر گناهكار و حاضر را به خاطر غايب، كيفر نمايد، تا كسى از اهل نافرمانى نمانَد، مگر آن كه وزر و وبال كارهايش را به وى چشانده باشد.

ص: 234

1168. تذكرة الخواصّ: كانَ عِندَ ابنِ زِيادٍ وُجوهُ أهلِ الكوفَةِ، فَقالَ لَهُم: قوموا فَفَرِّقوا عَشائِرَكُم عَن مُسلِمٍ، وإلّا ضَرَبتُ أعناقَكُم.

فَصَعِدوا عَلَى القَصرِ وجَعَلوا يُكَلِّمونَهُم، فَتَفَرَّقَ مَن كانَ مَعَ مُسلِمٍ، وتَسَلَّلوا عَنهُ. (1)

4/ 21 تَفَرُّقُ النّاسِ عَنِ ابنِ عَقيلٍ

1169. أنساب الأشراف: وَجَّهَ [ابنُ زِيادٍ] مُحَمَّدَ بنَ الأَشعَثِ بنِ قَيسٍ، وكَثيرَ بنَ شِهابٍ الحارِثِيَّ، وعِدَّةً مِنَ الوُجوِهِ، لِيُخَذِّلُوا النّاسَ عَن مُسلِمِ بنِ عَقيلٍ وَالحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام، ويَتَوَعَّدونَهُم بِيَزيدَ بنِ مُعاوِيَةَ وخُيولِ أهلِ الشّامِ، وبِمَنعِ الأَعطِيَةِ، و أخذِ البَري ءِ بِالسَّقيمِ، وَالشّاهِدِ بِالغائِبِ.

فَتَفَرَّقَ أصحابُ ابنِ عَقيلٍ عَنهُ، حَتّى أمسى وما مَعَهُ إلّا نَحوٌ مِن ثَلاثينَ رَجُلًا، فَلَمّا رَأى ذلِكَ خَرَجَ مُتَوَجِّها نَحوَ أبوابِ كِندَةَ، وتَفَرَّقَ عِنهُ الباقونَ حَتّى بَقِيَ وَحدَهُ، يَتَلَدَّدُ (2) في أزِقَّةِ الكوفَةِ لَيسَ مَعَهُ أحَدٌ. (3)


1- تذكرة الخواصّ: ص 242.
2- التَّلدّد: التلفّت يمينا وشمالًا تحيّرا(النهاية: ج 4 ص 245 «لدد»).
3- أنساب الأشراف: ج 2 ص 338.

ص: 235

1168. تذكرة الخواصّ: سران كوفيان، نزد ابن زياد بودند، كه به آنان گفت: برخيزيد و عشيره هاى خود را از اطراف مسلم، پراكنده سازيد، وگرنه گردن هاى شما را مى زنم.

آنان بالاى قصر رفتند و با مردم، سخن گفتند. پس از آن، كسانى كه با مسلم بودند، پراكنده و از او جدا شدند

4/ 21 پراكنده شدن مردم از پيرامون پسر عقيل

1169. أنساب الأشراف: ابن زياد، محمّد بن اشعث بن قيس و كثير بن شهاب حارثى و گروهى ديگر از سران را فرستاد تا مردم را از مسلم بن عقيل و حسين بن على عليه السلام جدا كنند و آنان را از يزيد بن معاويه و لشكر شام و قطع بخشش هاى حكومتى و كيفر شدن بى گناه به خاطر گنهكار و حاضر به خاطر غايب، بترسانند.

ياران مسلم بن عقيل، از اطراف او پراكنده شدند و شب هنگام، جز سى مرد، كسى همراهش نبود. مسلم، وقتى اوضاع را چنين ديد، [از داخل مسجد كوفه] به سمت درهاى كِنده [كه به خانه هاى قبيله كِنده باز مى شدند]، حركت كرد؛ ولى باقى مانده همراهانش نيز پراكنده شدند و خودش تنها ماند و در كوچه هاى كوفه به اين طرف و آن طرف مى رفت، در حالى كه كسى همراه او نبود.

ص: 236

1170. تاريخ الطبري عن المجالد بن سعيد: إنَّ المَرأَةَ كانَت تَأتِي ابنَها أو أخاها، فَتَقولُ: انصَرِف، النّاسُ يَكفونَكَ. ويَجي ءُ الرَّجُلُ إلَى ابنِهِ أو أخيهِ فَيَقولُ: غَدا يَأتيكَ أهلُ الشّامِ، فَما تَصنَعُ بِالحَربِ وَالشَّرِّ؟ انصَرِف! فَيَذهَبُ بِهِ.

فَما زالوا يَتَفَرَّقونَ ويَتَصَدَّعونَ، حَتّى أمسَى ابنُ عَقيلٍ وما مَعَهُ ثَلاثونَ نَفسا في المَسجِدِ، حَتّى صُلِّيَتِ المَغرِبُ، فَما صَلّى مَعَ ابنِ عَقيلٍ إلّا ثَلاثونَ نَفسا. (1)

1171. تاريخ الطبري عن عمّار الدّهني عن أبي جعفر [الباقر] عليه السلام: بَعَثَ عُبَيدُ اللّهِ إلى وُجوهِ أهلِ الكوفَةِ فَجَمَعَهُم عِندَهُ فِي القَصرِ، فَلَمّا سارَ إلَيهِ مُسلِمٌ فَانتَهى إلى بابِ القَصرِ، أشرَفوا عَلى عَشائِرِهِم فَجَعَلوا يُكَلِّمونَهُم ويَرُدّونَهُم، فَجَعَلَ أصحابُ مُسلِمٍ يَتَسَلَّلونَ حَتّى أمسى في خَمسِمِئَةٍ، فَلَمَّا اختَلَطَ الظَّلامُ ذَهَبَ اولئِكَ أيضا. (2)

1172. الأخبار الطوال: لَمّا سَمِعَ أصحابُ مُسلِمٍ مَقالَتَهُم [أي مَقالَةَ وُجوهِ أهلِ الكوفَةِ] فَتَروا بَعضَ الفُتورِ.

وكانَ الرَّجُلُ مِن أهلِ الكوفَةِ يَأتِي ابنَهُ و أخاهُ وابنَ عَمِّهِ فَيقولُ: انصَرِف؛ فَإِنَّ النّاسَ يَكفونَكَ، وتَجي ءُ المَرأَةُ إلَى ابنِها وزَوجِها و أخيها فَتَتَعَلَّقُ بِهِ حَتّى يَرجِعَ.

فَصَلّى مُسلِمٌ العِشاءَ فِي المَسجِدِ، وما مَعَهُ إلّا زُهاءُ ثَلاثينَ رَجُلًا. (3)


1- تاريخ الطبري: ج 5 ص 371، مقاتل الطالبيّين: ص 104 وليس فيه ذيله، الكامل في التاريخ: ج 2 ص 541، البداية والنهاية: ج 8 ص 155 كلاهما نحوه؛ الإرشاد: ج 2 ص 54، روضة الواعظين: ص 193، إعلام الورى: ج 1 ص 442، بحار الأنوار: ج 44 ص 350 وراجع: المختصر في أخبار البشر لأبي الفداء: ج 1 ص 189 والمناقب لابن شهرآشوب: ج 4 ص 93.
2- تاريخ الطبري: ج 5 ص 350، تهذيب الكمال: ج 6 ص 426، تهذيب التهذيب: ج 1 ص 591، سير أعلام النبلاء: ج 3 ص 307، الإصابة: ج 2 ص 70 كلاهما نحوه؛ الأمالي للشجري: ج 1 ص 191، الحدائق الورديّة: ج 1 ص 116 عن الإمام زين العابدين عليه السلام وراجع: تذكرة الخواصّ: ص 242 والمختصر في أخبار البشر لأبي الفداء: ج 1 ص 189.
3- الأخبار الطوال: ص 239.

ص: 237

1170. تاريخ الطبرى به نقل از مُجالد بن سعيد: زن، نزد پسر و برادرش مى آمد و مى گفت: «برگرد. ديگران هستند» و مرد، نزد فرزند و برادرش مى آمد و مى گفت: «فردا لشكر شام مى رسد. با جنگ و فتنه، چه خواهى كرد؟ باز گرد!» و او را با خود مى بُرد.

جمعيت، يكسره پريشان و پراكنده مى شدند، تا اين كه شب هنگام، همراه مسلم، جز سى نفر در مسجد، باقى نماندند و به هنگام نماز مغرب، جز سى نفر با او نماز نگزاردند.

1171. تاريخ الطبرى به نقل از عمّار دُهْنى، از امام باقر عليه السلام: عبيد اللّه به دنبال سران كوفه فرستاد و آنان را در قصر، نزد خود جمع كرد. چون مسلم به نزديك قصر رسيد، سران كوفه [از بالاى قصر] بر افراد قبيله هاى خود، اشراف پيدا كرده، برايشان سخن مى گفتند و آنان را باز مى گرداندند. پس پيوسته ياران مسلم، كم مى شدند تا اين كه شب هنگام، پانصد نفر باقى ماندند و چون هوا تاريك شد، آنان هم رفتند.

1172. الأخبار الطوال: ياران مسلم، وقتى سخن سران كوفه را شنيدند، سُست شدند. مرد كوفى به سراغ پسر و برادر و پسرعمويش مى آمد و مى گفت: «باز گرد. ديگران هستند» و زن به سراغ پسر و شوهر و برادرش مى آمد و او را مى گرفت تا برگردد. وقتى مسلم، نماز عشا را در مسجد خواند، جز حدود سى مرد با او نبودند.

ص: 238

1173. مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي: لَمّا سَمِعَ ذلِكَ [أي مَقالَةَ الأَشرافِ] النّاسُ، جَعَلوا يَتَفَرَّقونَ ويَتَخاذَلون عَن مُسلِمِ بنِ عَقيلٍ، ويَقولُ بَعضُهُم لِبَعضٍ: ما نَصنَعُ بِتَعجيلِ الفِتنَةِ وغَدا تَأتينا جُموعُ أهلِ الشّامِ؟! فَيَنبَغي أن نَقعُدَ في مَنازِلِنا، ونَدَعَ هؤُلاءِ القَومَ حَتّى يُصلِحَ اللّهُ ذاتَ بَينِهِم.

قالَ: وكانَتِ المَرأَةُ تَأتي أخاها و أباها أو زَوجَها أو بَنيها فَتُشَرِّدُهُ، ثُمَّ جَعَلَ القَومُ يَتَسَلَّلونَ وَالنَّهارُ يَمضي، فَما غابَتِ الشَّمسُ حَتّى بَقِيَ مُسلِمُ بنُ عَقيلٍ في عَشَرَةٍ مِن أصحابِهِ، وَاختَلَطَ الظَّلامُ فَدَخَلَ مُسلِمٌ المَسجِدَ الأَعظَمَ لِيُصَلِّيَ المَغرِبَ، فَتَفَرَّقَ عَنهُ العَشَرَةُ. (1)

1174. الثقات لابن حبّان: ثُمَّ رَكِبَ مُسلِمُ بنُ عَقيلٍ في ثَلاثَةِ آلافِ فارِسٍ يُريدُ عُبَيدَ اللّهِ بنَ زِيادٍ، فَلَمّا قَرُبَ مِن قَصرِ عُبَيدِ اللّهِ، نَظَرَ فَإِذا مَعَهُ مِقدارُ ثَلاثِمِئَةِ فارِسٍ، فَوَقَفَ يَلتَفِتُ يَمنَةً ويَسرَةً، فَإِذا أصحابُهُ يَتَخَلَّفونَ عَنهُ، حَتّى بَقِيَ مَعَهُ عَشَرَةُ أنفُسٍ.

فَقالَ: يا سُبحانَ اللّهِ! غَرَّنا هؤُلاءِ بِكُتُبِهِم، ثُمَّ أسلَمونا إلى أعدائِنا هكَذا! فَوَلّى راجِعا، فَلَمّا بَلَغَ طَرَفَ الزُّقاقِ التَفَتَ فَلَم يَرَ خَلفَهُ أحَدا، وعُبَيدُ اللّهِ بنُ زِيادٍ فِي القَصرِ مُتَحَصِّنٌ، يُدَبِّرُ في أمرِ مُسلِمِ بنِ عَقيلٍ. (2)


1- مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي: ج 1 ص 207، الفتوح: ج 5 ص 50؛ الملهوف: ص 119 كلاهما نحوه.
2- الثقات لابن حبّان: ج 2 ص 308.

ص: 239

1173. مقتل الحسين عليه السلام، خوارزمى: مردم چون سخن بزرگان كوفه را شنيدند، از اطراف مسلم پراكنده شدند و او را تنها گذاشتند و يكى به ديگرى مى گفت: چرا در فتنه شتاب كنيم، در حالى كه فردا لشكر شام مى رسد؟! سزاوار است در خانه بنشينيم و آنان را رها كنيم تا خداوند، ميان آنان، صلح برقرار كند.

زن به سراغ برادر، پدر، شوهر و فرزندانش مى آمد و آنها را بر مى گرداند. همان گونه كه روز به پايان مى رسيد، جمعيت نيز كم مى شدند و وقتى خورشيد غروب كرد، مسلم با ده نفر باقى ماند.

هوا تاريك شد و مسلم، داخل مسجد اعظم شد تا نماز مغرب بگزارد. همان ده نفر نيز پراكنده شدند.

1174. الثقات، ابن حبّان: مسلم بن عقيل همراه با سه هزار سواره به قصد عبيد اللّه بن زياد به راه افتاد و چون به قصر عبيد اللّه نزديك شد، نگاه كرد و ديد به همراه او، سيصد سواره اند. ايستاد و به سمت راست و چپ نگاه كرد. ديد يارانش از گِرد او جدا مى شوند و [سرانجام،] تنها ده نفر باقى ماندند.

مسلم بن عقيل گفت: «سبحان اللّه! اين مردم، ما را با نامه هاى خود، فريفتند و آن گاه اين چنين ما را به دشمنانمان سپردند». پس باز گشت و وقتى به انتهاى كوچه ها رسيد، نگاه كرد و كسى را پشت سر خود نديد.

عبيد اللّه بن زياد، در قصر، پناه گرفته بود و براى مسلم بن عقيل، نقشه مى كشيد

ص: 240

4/ 22 استِجارَةُ مُسلِمٍ بِدارِ طَوعَةَ (1)

1175. تاريخ الطبري عن عمّار الدهني عن أبي جعفر [الباقر] عليه السلام: لَمّا رَأى مُسلِمٌ أنَّهُ قَد بَقِيَ وَحدَهُ يَتَرَدَّدُ فِي الطُّرُقِ، أتى بابا فَنَزَلَ عَلَيهِ، فَخَرَجَت إلَيهِ امرَأَةٌ، فَقالَ لَها: اسقيني، فَسَقَتهُ، ثُمَّ دَخَلَت فَمَكَثَت ما شاءَ اللّهُ، ثُمَّ خَرَجَت فَإِذا هُوَ عَلَى البابِ، قالَت: يا عَبدَ اللّهِ، إنَّ مَجلِسَكَ مَجلِسُ ريبَةً فَقُم.

قالَ: إنّي أنَا مُسلِمُ بنُ عَقيلٍ، فَهَل عِندَكِ مَأوىً؟ قالَت: نَعَم، ادخُل. (2)

1176. تاريخ الطبري عن المجالد بن سعيد: لَمّا رَأى [مُسلِمٌ] أَنَّهُ قَد أمسى ولَيسَ مَعَهُ إلّا اولئِكَ النَّفَرُ [ثَلاثونَ نَفَرا]، خَرَجَ مُتَوَجِّها نَحوَ أبوابِ كِندَةَ، وبَلَغَ الأَبوابَ وَمَعهُ مِنهُم عَشَرَةٌ، ثُمَّ خَرَجَ مِنَ البابِ وإذا لَيسَ مَعَهُ إنسانٌ، وَالتَفَتَ فَإِذا هُوَ لا يُحِسُّ أحَدا يَدُلُّهُ عَلَى الطَّريقِ، ولا يَدُلُّهُ عَلى مَنزِلٍ، ولا يُواسيهِ بِنَفسِهِ إن عَرَضَ لَهُ عَدُوٌّ.

فَمَضى عَلى وَجهِهِ يَتَلَدَّدُ في أزِقَّةِ الكوفَةِ، لا يَدري أينَ يَذهَبُ، حَتّى خَرَجَ إلى دورِ بَني جَبَلَةَ مِن كِندَةَ، فَمَشى حَتّى انتَهى إلى بابِ امرَأَةٍ يُقالُ لَها: طَوعَةُ، (3) امُّ وَلَدٍ كانَت لِلأَشعَثِ بنِ قَيسٍ فَأَعتَقَها، فَتَزَوَّجَها اسَيدٌ الحَضرَمِيُّ، فَوَلَدَت لَهُ بِلالًا، وكانَ بِلالٌ قَد خَرَجَ مَعَ النّاسِ وامُّهُ قائِمَةٌ تَنتَظِرُهُ، فَسَلَّمَ عَلَيهَا ابنُ عَقيلٍ، فَرَدَّت عَلَيهِ.

فَقالَ لَها: يا أمَةَ اللّهِ اسقيني ماءً، فَدَخَلَت فَسَقَتهُ، فَجَلَسَ، و أدخَلَتِ الإِناءَ ثُمَّ خَرَجَت فَقالَت: يا عَبدَ اللّهِ، ألَم تَشرَب؟ قالَ: بَلى، قالَت: فَاذهَب إلى أهلِكَ! فَسَكَتَ. ثُمَّ عادَت فَقالَت مِثلَ ذلِكَ، فَسَكَتَ.

ثُمَّ قالَت لَهُ: فِئ (4) للّهِ، سُبحانَ اللّهِ يا عَبدَ اللّهِ، فَمُرَّ إلى أهلِكَ عافاكَ اللّهُ! فَإِنَّهُ لا يَصلُحُ لَكَ الجُلوسُ عَلى بابي، ولا احِلُّهُ لَكَ. فَقامَ فَقالَ: يا أمَةَ اللّهِ، ما لي في هذَا المِصرِ مَنزِلٌ ولا عَشيرَةٌ، فَهَل لَكِ إلى أجرٍ ومَعروفٍ، ولَعَلّي مُكافِئُكِ بِهِ بَعدَ اليَومِ؟ فَقالَت: يا عَبدَ اللّهِ وما ذاكَ؟ قالَ: أنَا مُسلِمُ بنُ عَقيلٍ، كَذَبَني هؤُلاءِ القَومُ وغَرّوني.

قالَت: أنتَ مُسلِمٌ؟! قالَ: نَعَم.

قالَت: ادخُل، فَأَدخَلَتهُ بَيتا في دارِها غَيرَ البَيتِ الَّذي تَكونُ فيهِ، وفَرَشَت لَهُ، وعَرَضَت عَلَيهِ العَشاءَ فَلَم يَتَعَشَّ، ولَم يَكُن بِأَسرَعَ مِن أن جاءَ ابنُها، فَرَآها تُكِثرُ الدُّخولَ فِي البَيتِ وَالخُروجَ مِنهُ، فَقالَ: وَاللّهِ إنَّهُ لَيُريبُني كَثرَةُ دُخولِكِ هذَا البَيتَ مُنذُ اللَّيلَةِ وخُروجِكِ مِنهُ، إنَّ لَكِ لَشَأنا!

قالَت: يا بُنَيَّ الهَ (5) عَن هذا. قالَ لَها: وَاللّهِ لَتُخبِرِنّي. قالَت: أقبِل عَلى شَأنِكَ ولا تَسَأَلني عَن شَي ءٍ، فَأَلَحَّ عَلَيها، فَقالَت: يا بُنَيَّ لا تُحَدِّثَنَّ أحَدا مِنَ النّاسِ بِما اخبِرُكَ بِهِ، و أخَذَت عَلَيهِ الأَيمانَ، فَحَلَفَ لَها، فَأَخبَرَتهُ، فَاضطَجَعَ وسَكَتَ، وزَعَموا أنَّهُ قَد كانَ شَريدا مِنَ النّاسِ، وقالَ بَعضُهُم: كانَ يَشرَبُ مَعَ أصحابٍ لَهُ. (6)


1- كانت امّ ولد للأشعث بن قيس، فتزوّجها اسيد الحضرمي، وقيل: تزوّجها أسد بن البطين، فولدت بلالًا. كانت من المؤمنات المواليات لأهل البيت عليهم السلام، وقصّتها في إخفاء مسلم معروفة(راجع: تاريخ الطبري: ج 5 ص 371 والفتوح: ج 5 ص 50 ومقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي: ج 1 ص 207 و الإرشاد: ج 2 ص 54).
2- تاريخ الطبري: ج 5 ص 350، تهذيب الكمال: ج 6 ص 426، تهذيب التهذيب: ج 1 ص 592، سير أعلام النبلاء: ج 3 ص 307، الإصابة: ج 2 ص 70؛ الأمالي للشجري: ج 1 ص 191، الحدائق الورديّة: ج 1 ص 116 عن الإمام زين العابدين عليه السلام.
3- راجع: الخريطة رقم 1 في آخر مجلّد 4.
4- في المصدر: «فئ اللّه»، والصواب ما أثبتناه. وفاء يفي ء فيئا: رجع(الصحاح: ج 1 ص 63 «فيأ»).
5- إلهَ عن هذا: أي اتركه(تاج العروس: ج 20 ص 170 «لهو»).
6- تاريخ الطبري: ج 5 ص 371، الكامل في التاريخ: ج 2 ص 541، مقاتل الطالبيّين: ص 104، البداية والنهاية: ج 8 ص 155؛ الإرشاد: ج 2 ص 54، روضة الواعظين: ص 193، إعلام الورى: ج 1 ص 442 كلّها نحوه، بحارالأنوار: ج 44 ص 350 وراجع: الثقات لابن حبّان: ج 2 ص 308.

ص: 241

4/ 22 پناه بردن مسلم به خانه طَوعه

4/ 22 پناه بردن مسلم به خانه طَوعه (1)

1175. تاريخ الطبرى به نقل از عمّار دُهنى، از امام باقر عليه السلام: مسلم چون ديد تنها مانده و در كوچه ها سرگردان است، نزد خانه اى آمد و [از اسب] فرود آمد. زنى از خانه بيرون آمد. مسلم به وى گفت: به من، آب بدهيد. آن زن به مسلم، آب داد. زن، داخل خانه شد و پس از چندى بيرون آمد و آن مرد هنوز بر درِ خانه بود. زن گفت: بنده خدا! نشستن تو در اين جا، مايه شك است. برخيز!

گفت: من، مسلم بن عقيل هستم. آيا برايم پناهگاهى دارى؟

زن گفت: بلى. داخل شو.

1176. تاريخ الطبرى به نقل از مجالد بن سعيد: مسلم، چون ديد شب شده و جز سى نفر با او كسى نمانده، به سمت درهاى كِنده به راه افتاد و وقتى به آن درها رسيد، ده نفر باقى مانده بودند و از مسجد كه خارج شد، ديگر كسى با او نبود. توجّه كرد. ديد كسى نيست تا به او راه را نشان دهد و او را به خانه اى ببرد و اگر دشمن بر او حمله كرد، با او همدردى نمايد و از او دفاع كند.

همان گونه سرگردان در كوچه هاى كوفه مى گشت و نمى دانست كجا مى رود، تا به خانه هاى بنى جَبَله(از قبيله كِنْده) رسيد. رفت تا به درِ خانه زنى رسيد كه نامش طَوعه بود. (2) آن زن، كنيز اشعث بن قيس بود و چون از او بچّه دار شده بود، او را آزاد كرده بود. آن گاه اسَيدِ حضرمى، با او ازدواج كرد و فرزندى به نام بلال از او داشت. بلال به همراه مردم، بيرون رفته بود و مادرش بر در ايستاده بود و انتظارش را مى كشيد. پسر عقيل بر زن، سلام كرد و زن، جواب داد.

مسلم به زن گفت: بنده خدا! به من، قدرى آب بده.

زن رفت و برايش آب آورد. مسلم، همان جا نشست. زن، ظرف آب را بُرد و باز گشت و گفت: مگر آب نخوردى؟

مسلم گفت: چرا.

زن گفت: پس نزد خانواده ات باز گرد.

مسلم، سكوت كرد. زن، دو مرتبه حرف هايش را تكرار كرد. باز مسلم، سكوت كرد. آن گاه زن گفت: به خاطر خدا باز گرد، سبحان اللّه! اى بنده خدا! خدا، سلامتت بدارد! نزد خانواده ات باز گرد. شايسته نيست بر درِ خانه من بنشينى و من، اين كار را روا نمى دارم.

مسلم برخاست و گفت: اى بنده خدا! من در اين شهر، خانه و خانواده اى ندارم. آيا مى خواهى پاداشى ببرى و كار نيكى انجام دهى؟ شايد در آينده بتوانم جبران كنم.

زن گفت: اى بنده خدا! جريان چيست؟

گفت: من، مسلم بن عقيل هستم. اين مردم به من دروغ گفتند و مرا فريفتند.

زن گفت: تو مسلم هستى؟

گفت: آرى.

زن گفت: داخل خانه شو. و او را داخل اتاقى غير از اتاق نشيمن خود كرد و فرشى برايش انداخت و برايش شام برد؛ ولى او شام نخورد.

زمانى نگذشت كه پسر آن زن، باز گشت. پسر ديد كه مادرش به آن اتاق، زياد رفت و آمد مى كند. پس گفت: رفت و آمدِ بسيارت به آن اتاق در اين شب، مرا به شك انداخته است. در آن جا كارى دارى؟

زن گفت: از اين بگذر.

پسر گفت: به خدا سوگند بايد مرا در جريان بگذارى.

زن گفت: به كارت برس و از من، چيزى مپرس.

پسر اصرار كرد. زن گفت: فرزندم! در آنچه مى گويم، با هيچ كس از مردم سخن مگو. و از او پيمان گرفت و پسر، سوگند ياد كرد. زن، جريان را به وى گفت. پسر، دراز كشيد و سكوت كرد. برخى گمان كرده اند كه مردم، آن پسر را از خود رانده بودند و برخى گفته اند كه با دوستان نزديكش مى گسارى مى كرد.


1- طوعه، كنيز اشعث بن قيس بود و پس از [مرگ] وى، اسَيد حضرمى، او را به همسرى گرفت. نيز گفته شده كه اسد بن بطين با وى ازدواج كرد و او بلال را به دنيا آورد. طوعه، از زنان دوستدار اهل بيت عليهم السلام بود و ماجراى پنهان شدن مسلم بن عقيل به كمك او، مشهور است.
2- ر. ك: نقشه شماره 1 در پايان جلد 4.

ص: 242

1177. أنساب الأشراف: دُفِعَ [مُسلِمُ بنُ عَقيلٍ] إلى بابِ امرَأَةٍ يُقالُ لَها: طَوعَةُ، فَاستَسقى

ماءً فَسَقَتهُ، ثُمَّ قالَ: يا أمَةَ اللّهِ، أنَا مُسلِمُ بنُ عَقيلِ بنِ أبي طالِبٍ، كَذَبَني هؤُلاءِ القَومُ وغَرّوني، فَآويني.

فَأَدخَلَتهُ مَنزِلَها وآوَتهُ، وجاءَ ابنُها فَجَعَلَ يُنكِرُ كَثرَةَ دُخولِها إلى مُسلِمٍ وخُروجِها مِن عِندِهِ، فَسَأَلَها عَن قِصَّتِها، فَأَعلَمَتهُ إجارَتَها مُسلِما، فَأَتى عَبدَ الرَّحمنِ بنَ مُحَمَّدِ بنِ الأَشعَثِ فَأَخبَرَهُ بِذلِكَ. (1)


1- أنساب الأشراف: ج 2 ص 338.

ص: 243

1177. أنساب الأشراف: مسلم بن عقيل به طرف خانه زنى به نام طَوعه كشيده شد و از او

درخواست آب كرد. زن به وى آب داد. آن گاه گفت: اى بنده خدا! من، مسلم بن عقيل بن ابى طالبم. اين مردم به من دروغ گفتند و مرا فريفتند. مرا پناه ده.

زن، مسلم را به خانه بُرد و او را پناه داد. پسرش آمد و از رفت و آمدِ مادر، تعجّب كرد و جريان را از او پرسيد. زن به او گفت كه به مسلم، پناه داده است. پسر، نزد عبد الرحمن بن محمّد بن اشعث آمد و جريان را به وى گزارش داد.

ص: 244

1178. مروج الذهب: فَلَم يُمسِ مُسلِمٌ ومَعَهُ غَيرَ مِئَةِ رَجُلٍ، فَلَمّا نَظَرَ إلَى النّاسِ يَتَفَرَّقونَ عَنهُ، سارَ نَحوَ أبوابِ كِندَةَ، فَما بَلَغَ البابَ إلّا ومَعَهُ مِنهُم ثَلاثَةٌ، ثُمَّ خَرَجَ مِنَ البابِ فَإِذا لَيسَ مَعَهُ مِنهُم أحَدٌ، فَبَقِيَ حائِرا لا يَدري أينَ يَذهَبُ، ولا يَجِدُ أحَدا يَدُلُّهُ عَلَى الطَّريقِ.

فَنَزَلَ عَن فَرَسِهِ، ومَشى مُتَلَدِّدا في أزِقَّةِ الكوفَةِ، لا يَدري أينَ يَتَوَجَّهُ، حَتَّى انتَهى إلى بابِ مَولاةٍ لِلأَشعَثِ بنِ قَيسٍ، فَاستَسقاها ماءً فَسَقَتهُ، ثُمَّ سَأَلَتهُ عَن حالِهِ، فَأَعلَمَها بِقَضِيَّتِهِ، فَرَقَّت لَهُ وآوَتهُ. (1)

1179. الطبقات الكبرى(الطبقة الخامسة من الصحابة): وكَثَرَهُم أصحابُ عُبَيدِ اللّهِ بنِ زِيادٍ، وجاءَ اللَّيلُ فَهَرَبَ مُسلِمٌ، حَتّى دَخَلَ عَلَى امرَأَةٍ مِن كِندَةَ يُقالُ لَها: طَوعَةُ، فَاستَجارَ بِها. (2)

1180. الأخبار الطوال: صَلّى مُسلِمٌ العِشاءَ فِي المَسجِدِ، وما مَعَهُ إلّا زُهاءُ ثَلاثينَ رَجُلًا، فَلَمّا رَأى ذلِكَ مَضى مُنصَرِفا ماشِيا ومَشَوا مَعَهُ، فَأَخَذَ نَحوَ كِندَةَ، فَلَمّا مَضى قَليلًا التَفَتَ فَلَم يَرَ مِنهُم أحَدا، ولَم يُصِب إنسانا يَدُلُّهُ عَلَى الطَّريقِ، فَمَضى هائِما عَلى

وَجهِهِ في ظُلمَةِ اللَّيلِ، حَتّى دَخَلَ عَلى كِندَةَ. فَإِذَا امرَأَةٌ قائِمَةٌ عَلى بابِ دارِها تَنتَظِرُ ابنَها وكانَت مِمَّن خَفَّ مَعَ مُسلِمٍ فَآوَتهُ و أدخَلَتهُ بَيتَها.

وجاءَ ابنُها، فَقالَ: مَن هذا فِي الدّارِ؟ فَأَعلَمَتهُ، و أمَرَتهُ بِالكِتمانِ. (3)


1- مروج الذهب: ج 3 ص 67.
2- الطبقات الكبرى(الطبقة الخامسة من الصحابة): ج 1 ص 461، سير أعلام النبلاء: ج 3 ص 299 نحوه وراجع: الملهوف: ص 119.
3- الأخبار الطوال: ص 239.

ص: 245

1178. مروج الذهب: به هنگام شب، كمتر از صد نفر، همراه مسلم بودند. مسلم، چون ديد كه مردم از اطرافش پراكنده مى شوند، به سمت درهاى كِنده [كه از مسجد به طرف خانه هاى قبيله كِنده باز مى شدند]، رفت و چون به درها [ى مسجد] رسيد، جز سه نفر، كسى با او نبود و وقتى از مسجد بيرون آمد، هيچ كس باقى نمانده بود. مسلم، سرگردان ماند و نمى دانست كجا برود و كسى را نيافت كه راه را به او نشان دهد.

او از اسب، پياده شد و سرگردان در كوچه هاى كوفه مى گشت و نمى دانست به كجا مى رود، تا اين كه به درِ خانه كنيزِ اشعث بن قيس رسيد. از او آب خواست و آن زن به وى آب داد. آن گاه زن از احوالش پرسيد. مسلم، جريان را به وى گفت. زن، دلش به حال مسلم سوخت و به وى پناه داد.

1179. الطبقات الكبرى(الطبقة الخامسة من الصحابة): ياران عبيد اللّه بن زياد، بر آنان(ياران مسلم) غلبه كردند و شب، فرا رسيد. مسلم، فرار كرد تا به درِ خانه زنى از قبيله كِنده به نام طوعه رسيد. آن گاه به او پناه برد.

1180. الأخبار الطوال: مسلم، نماز عشا را در مسجد گزارد و كسى جز سى مرد، با او نبود. وقتى اوضاع را چنين ديد، پياده باز گشت و آنان نيز با وى حركت كردند. او به سمت قبيله كِنده مى رفت. اندكى كه گذشت، نگاه كرد و ديگر كسى را نديد و انسانى را نيافت كه راه را به وى نشان دهد. در تاريكى شب، سرگردان حركت مى كرد تا

به [محلّه] قبيله كِنده رسيد. زنى را ديد كه بر درِ خانه اى ايستاده و منتظر پسرش است. آن زن، از كسانى بود كه با مسلم، سختگيرى نمى كردند. آن زن، او را پناه داد و به داخل خانه اش بُرد. پسر آن زن آمد و پرسيد: در خانه كيست؟

زن، جريان را به وى گفت و دستور داد كه آن را كتمان كند.

ص: 246

1181. تذكرة الخواصّ: جاءَ [مُسلِمٌ] إلى بابٍ فَجَلَسَ عَلَيهِ، فَجاءَتهُ امَرأَةٌ أو خَرَجَت إلَيهِ فَقالَ لَها: يا أمَةَ اللّهِ اسقيني ماءً، فَسَقَتهُ وقالَت: مَن أنتَ؟ فَقالَ: أنَا مُسلِمُ بنُ عَقيلٍ، فَقالَت: ادخُل، فَدَخَلَ.

وكانَتِ المَرأَةُ امَّ مَولىً لِمُحَمَّدِ بنِ الأَشعَثِ، فَعَرَفَهُ ابنُها، فَانطَلَقَ فَأَخبَرَ ابنَ الأَشعَثِ، فَأَخبَرَ ابنَ زِيادٍ. (1)

1182. مثير الأحزان: دَخَلَ [مُسلِمُ بنُ عَقيلٍ] المَسجِدَ يُصَلّي، وطَلَعَ مُتَوَجِّها نَحوَ بابِ كِندَةَ، فَإِذا هُوَ وَحدَهُ لا يَدري أينَ يَذهَبُ، حَتّى وَصَلَ إلى دورِ بَني جَبَلَةَ، فَتَوَقَّفَ عَلى بابِ امرَأَةٍ اسمُها «طَوعَةُ»، وهِيَ تَنتَظِرُ وَلَدَها وَاسمُهُ بِلالٌ، فَاستَسقاها فَسَقَتهُ، و أشعَرَها بِأَمرِهِ، فَأَدخَلَتهُ. (2)

1183. المناقب لابن شهر آشوب: مَشى [مُسلِمٌ] حَتّى أتى إلى بابِ امرَأَةٍ يُقالُ لَها: طَوعَةُ، كانَت امَّ وَلَدِ مُحَمَّدِ بنِ الأَشعَثِ، فَتَزَوَّجَها اسَيدٌ الحَضرَمِيُّ فَوَلَدَت لَهُ بِلالًا، وكانَ بِلالٌ خَرَجَ مَعَ النّاسِ وامُّهُ قائِمَةٌ تَنتَظِرُهُ، فَقالَ لَها مُسلِمٌ: يا أمَةَ اللّهِ اسقيني، فَسَقَتهُ وجَلَسَ.

فَقالَت لَهُ: يا عَبدَ اللّهِ اذهَب إلى أهلِكَ، فَسَكَتَ، ثُمَّ عادَت فَسَكَتَ.

فَقالَت: سُبحانَ اللّهِ، قُم إلى أهلِكَ! فَقالَ: ما لي في هذَا المِصرِ مَنزِلٌ ولا عَشيرَةٌ.

قالَت: فَلَعَلَّكَ مُسلِمُ بنُ عَقيلٍ، فَآوَتهُ، فَلَمّا دَخَلَ بِلالٌ عَلى امِّهِ وَقَفَ عَلَى الحالِ ونامَ. (3)


1- تذكرة الخواصّ: ص 242.
2- مثير الأحزان: ص 34.
3- المناقب لابن شهرآشوب: ج 4 ص 93.

ص: 247

1181. تذكرة الخواصّ: مسلم به درِ خانه اى آمد و آن جا نشست. زنى بيرون آمد. مسلم به وى گفت: بنده خدا! به من آبى بده.

زن برايش آب آورد و پرسيد: كيستى؟

گفت: من، مسلم بن عقيل هستم.

زن گفت: داخل خانه شو. و مسلم، داخل شد.

اين زن، مادر غلامِ محمّد بن اشعث بود. پسر، مسلم را شناخت. پس به راه افتاد و خبر را به پسر اشعث داد و او به ابن زياد، خبر داد.

1182. مثير الأحزان: مسلم بن عقيل، وارد مسجد شد تا نماز بخواند و سپس به سمت درِ كِنده [كه به خانه هاى قبيله كِنده باز مى شد، از مسجد، بيرون] رفت. مسلم، خود را تنها ديد و نمى دانست كجا برود، تا اين كه به خانه هاى بنى جَبَله رسيد. آن گاه بر درِ خانه زنى كه نامش طوعه بود، ايستاد. آن زن، انتظار پسرش را كه نامش بلال بود مى كشيد. مسلم از او آب خواست و زن براى او آب آورد. آن گاه مسلم، داستان خود را گفت و زن، او را به منزل بُرد.

1183. المناقب، ابن شهرآشوب: مسلم، حركت كرد تا به درِ خانه زنى به نام طوعه رسيد. او [كنيز اشعث و] مادر محمّد بن اشعث بود كه اسَيد حضرمى، با او ازدواج كرده بود و از وى پسرى به نام بلال داشت. بلال به همراه مردم، بيرون رفته بود و مادرش بر در، ايستاده بود و انتظار او را مى كشيد. مسلم به زن گفت: اى بنده خدا! به من آب بده.

زن به وى آب داد. مسلم، همان جا نشست. زن به وى گفت: بنده خدا! نزد خانواده ات برو.

مسلم، سكوت كرد. زن، حرف خود را تكرار كرد و مسلم، باز، سكوت كرد. زن گفت: سبحان اللّه! نزد خانواده ات برو.

مسلم گفت: من در اين شهر، خانه و خانواده اى ندارم.

زن گفت: پس تو مسلم بن عقيل هستى. و به وى پناه داد. بلال، وقتى وارد خانه شد، از اوضاع، مطّلع گشت و خوابيد.

ص: 248

1184. الفتوح: دَخَلَ مُسلِمُ بنُ عَقيلٍ المَسجِدَ الأَعظَمَ لِيُصَلِّيَ المَغرِبَ، وتَفَرَّقَ عَنهُ العَشَرَةُ، فَلَمّا رَأى ذلِكَ استوى عَلى فَرَسِهِ ومَضى في بَعضِ أزِقَّةِ الكوفَةِ، وقَد اثخِنَ بِالجِراحاتِ، حَتّى صارَ إلى دارِ امرَأَةٍ يُقالُ لَها: طَوعَةُ، وقَد كانَت فيما مَضَى امرَأَةَ قَيسٍ الكِندِيِّ، فَتَزَوَّجَها رَجُلٌ مِن حَضرَمَوتَ يُقالُ لَهُ: أسَدُ بنُ البطينِ (1)، فَأَولَدَها وَلَدا يُقالُ لَهُ أسَدٌ. (2)

وكانَتِ المَرأَةُ واقِفَةً عَلى بابِ دارِها، فَسَلَّمَ عَلَيها مُسلِمُ بنُ عَقيلٍ، فَرَدَّت عَلَيهِ السَّلامَ، ثُمَّ قالَت: ما حاجَتُكَ؟ قالَ: اسقيني شُربَةً مِنَ الماءِ، فَقَد بَلَغَ مِنِّي العَطَشُ.

قالَ: فَسَقَتهُ حَتّى رَوِيَ، فَجَلَسَ عَلى بابِها.

فَقالَت: يا عَبدَ اللّهِ، ما لَكَ جالِسٌ؟ أما شَرِبتَ؟ فَقالَ: بَلى وَاللّهِ، ولكِنّي ما لي بِالكوفَةِ مَنزِلٌ، وإنّي غَريبٌ قَد خَذَلني مَن كُنتُ أثِقُ بِهِ، فَهَل لَكِ في مَعروفٍ تَصطَنِعيهِ إلَيَّ، فَإِنّي رَجُلٌ مِن أهلِ بَيتِ شَرَفٍ وكَرَمٍ، ومِثلي مَن يُكافِئُ بِالإِحسانِ.

فَقالَت: وكَيفَ ذلِكَ، ومَن أنتَ؟ فَقالَ مُسلِمٌ رَحِمَهُ اللّهُ: خَلّي هذَا الكَلامَ و أدخِليني مَنزِلَكِ، عَسَى اللّهُ أن يُكافِئَكِ غَدا بِالجَنَّةِ.

فَقالَت: يا عَبدَ اللّهِ، خَبّرنِي اسمَكَ ولا تَكتُمني شَيئا مِن أمرِكَ؛ فَإِنّي أكرَهُ أن يُدخَلَ مَنزلي مِن قَبلِ مَعرِفَةِ خَبَرِكَ، وهذِهِ الفِتنَةٌ قائِمَةٌ، وهذا عُبَيدُ اللّهِ بنُ زِيادٍ بِالكوفَةِ.

فَقالَ لَها مُسلِمُ بنُ عَقيلٍ: إنَّكِ لَو عَرَفتِني حَقَّ المَعرِفَةِ لَأَدخَلتِني دارَكِ، أَنا مُسلِمُ بنُ عَقيلِ بنِ أبي طالِبٍ، فَقالَتِ المَرأَةُ: قُم فَادخُل رَحِمَكَ اللّهُ! فَأَدخَلَتهُ مَنزِلَها، وجاءَتهُ بِالمِصباحِ وبِالطَّعامِ، فَأَبى أن يَأكُلَ.

فَلَم يَكُن بِأَسرَعَ مِن أن جاءَ ابنُها، فَلَمّا أتى وَجَدَ امَّهُ تُكِثرُ دُخولَها وخُروجَها إلى بَيتٍ هُناكَ، وهِيَ باكِيَةٌ، فَقالَ لَها: يا امّاهُ، إنَّ أمرَكِ يُريبُني لِدُخولِكِ هذَا البَيتَ وخُروجِكِ مِنهُ باكِيَةً، ما قِصَّتُكِ؟

فَقالَت: يا وَلَداه، إنّي مُخبِرَتُكَ بِشَي ءٍ لا تُفشِهِ لِأَحَدٍ، فَقالَ لَها: قولي ما أحبَبتِ، فَقالَت لَهُ: يا بُنَيَّ، إنَّ مُسلِمَ بنَ عَقيلٍ في ذلِكَ البَيتِ، وقَد كانَ مِن قِصَّتِهِ كَذا وكَذا.

قالَ: فَسَكَتَ الغُلامُ ولَم يَقُل شَيئا، ثُمَّ أخَذَ مَضجَعَهُ ونامَ. (3)


1- في مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي «اسيد الحضرمي».
2- في مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي: «بلال بن أسيد».
3- الفتوح: ج 5 ص 50، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي: ج 1 ص 207 نحوه.

ص: 249

1184. الفتوح: مسلم بن عقيل، وارد مسجد جامع شد تا نماز مغرب بخواند. ده نفرِ باقى مانده هم از گرد او پراكنده شدند. او وقتى اوضاع را چنين ديد، بر اسبش سوار شد و در كوچه هاى كوفه مى گشت و از زخم هايى كه بر تَن داشت، ناتوان شده بود، تا اين كه به درِ خانه زنى به نام طوعه رسيد. اين زن در گذشته همسر قيس كِنْدى بود كه پس از آن، مردى از قبيله حَضرَموت به نام اسد بن بطين، (1) او را به همسرى گرفته بود و از او فرزندى به نام اسد داشت.

زن بر درِ خانه ايستاده بود. مسلم بن عقيل به وى سلام كرد و او هم پاسخ داد و پرسيد: چه مى خواهى؟

مسلم گفت: قدرى آب به من بده كه عطشم شدّت يافته است.

زن برايش آب آورد تا سيراب شد. او سپس همان جا نشست. زن گفت: بنده خدا! چرا نشسته اى؟ مگر آب نياشاميدى؟

مسلم گفت: چرا به خدا؛ ولى من در كوفه خانه اى ندارم. من غريبم و افراد مورد اعتمادم، مرا تنها گذاشتند. آيا مى خواهى در كار خيرى شريك شوى؟ من، مردى از خانواده اى شريف و بخشنده هستم و كسى مانند من، حتما خوبى را جبران مى كند.

زن گفت: جريان چيست و تو كيستى؟

مسلم كه خداوند، رحمتش كند گفت: اين سخن را وا بگذار و مرا وارد خانه ات كن. اميد است خداوند در بهشت، پاداشت دهد.

زن گفت: بنده خدا! اسمت را به من بگو و چيزى را پنهان مكن. من خوش ندارم قبل از دانستن شرح حالت، وارد منزل من شوى. فتنه برپاست و عبيد اللّه بن زياد در كوفه است.

مسلم بن عقيل به زن گفت: اگر مرا درست بشناسى، به خانه ات را هم خواهى داد. من، مسلم پسر عقيل بن ابى طالب هستم.

زن گفت: برخيز و داخل شو. خداوند، تو را رحمت كند!

آن گاه وى را وارد خانه كرد و برايش چراغ روشن نمود و غذا آورد؛ ولى مسلم، غذا نخورد.

چيزى نگذشت كه پسر آن زن آمد. وقتى به خانه رسيد، ديد مادرش به اتاق ديگر، زياد رفت و آمد مى كند و گريان است. گفت: مادرم! رفتار تو و گريه ات و رفت و آمدت به آن اتاق، مرا به شك انداخته است. داستان چيست؟

زن گفت: پسرم! چيزى را برايت مى گويم؛ ولى آن را افشا مكن.

پسر گفت: آنچه دوست دارى، بگو.

زن گفت: فرزندم! مسلم بن عقيل، در آن اتاق است و قصّه اش چنين است. جوان، ساكت شد و چيزى نگفت و بسترش را پهن كرد و خوابيد


1- در مقتل الحسين خوارزمى، «اسَيد حَضْرَمى» آمده است و نام فرزند وى «بِلال بن اسَيد» آمده است.

ص: 250

4/ 23 فَحصُ ابنِ زِيادٍ عَن مُسلِمٍ و أصحابِهِ

1185. تاريخ الطبري عن المجالد بن سعيد: لَمّا طالَ عَلَى ابنِ زِيادٍ، و أخَذَ لا يَسمَعُ لِأَصحابِ ابنِ عَقيلٍ صَوتا كَما كانَ يَسمَعُهُ قَبلَ ذلِكَ، قالَ لِأَصحابِهِ: أشرِفوا، فَانظُروا هَل تَرَونَ مِنهُم أحَدا؟

فَأَشرَفوا فَلَم يَرَوا أحَدا، قالَ: فَانظُروا لَعَلَّهُم تَحتَ الظِّلالِ قَد كَمَنوا لَكُم، فَفَرَعوا (1) بَحابِحَ (2) المَسجِدِ، وجَعَلوا يَخفِضونَ شُعَلَ النّارِ في أيديهِم، ثُمَّ يَنظُرونَ هَل فِي الظِّلالِ أحَدٌ؟ وكانَت أحيانا تُضي ءُ لَهُم، و أحيانا لا تُضي ءُ لَهُم كَما يُريدونَ،

فَدَلَّوا القَناديلَ و أنصافَ الطِّنانِ (3) تُشَدُّ بِالحِبالِ، ثُمَّ تُجعَلُ فيهَا النيرانُ، ثُمَّ تُدَلّى حَتّى تَنتَهِيَ إلَى الأَرضِ، فَفَعَلوا ذلِكَ في أقصَى الظِّلالِ و أدناها و أوسَطِها، حَتّى فَعَلوا ذلِكَ بِالظُّلَّةِ الَّتي فيهَا المِنبَرُ. (4)


1- فَرَعَ الشي ء: علاه(لسان العرب: ج 8 ص 247 «فرع»).
2- بحبوحة الدار: وسطها(النهاية: ج 1 ص 98 «بحبح»).
3- الطُّنّ: حُزمة القصب(الصحاح: ج 6 ص 2158 «طنن»).
4- تاريخ الطبري: ج 5 ص 372؛ الإرشاد: ج 2 ص 55 نحوه وفيه «فنزعوا تخاتج المسجد» بدل «ففرعوا بحابح المسجد»، بحار الأنوار: ج 44 ص 351 وراجع: الكامل في التاريخ: ج 2 ص 541 ومقاتل الطالبيّين: ص 105.

ص: 251

4/ 23 ابن زياد در جستجوى مسلم و يارانش

1185. تاريخ الطبرى به نقل از مُجالد بن سعيد: وقتى زمانى طولانى گذشت و از ياران مسلم بن عقيل چنان كه پيش از آن، صدا شنيده مى شد صدايى شنيده نشد، ابن زياد به يارانش گفت: از بالاى قصر، نگاه كنيد كه آيا كسى از آنها را مى بينيد.

آنان نگريستند و كسى را نيافتند. ابن زياد گفت: درست بنگريد. شايد در تاريكى، به كمينِ شما نشسته اند.

آنان به بام مسجد رفتند و قنديل هاى روشن را به دست گرفتند و در تاريكى به دنبال آنان مى گشتند. قنديل ها گاهى فضا را روشن مى كردند و گاهى آن گونه كه مى خواستند، فضا را روشن نمى كردند. آنها قنديل هاى روشن را با طناب هايى

فرود مى آوردند تا به زمين مى رسيد و فضا را روشن مى كرد.

اين كار را در دورترين نقطه تاريكى و نزديك ترينِ آن، انجام دادند، حتّى در تاريكىِ سمت منبر نيز چنين كردند [و كسى را نديدند].

ص: 252

1186. الأخبار الطوال: إنَّ ابنَ زِيادٍ لَمّا فَقَدَ الأَصواتَ، ظَنَّ أنَّ القَومَ دَخَلُوا المَسجِدَ، فَقالَ: انظُروا، هَل تَرَونَ فِي المَسجِدِ أحَدا؟ وكانَ المَسجِدُ مَعَ القَصرِ فَنَظَروا فَلَم يَرَوا أحَدا، وجَعَلوا يُشعِلونَ أطنابَ (1) القَصَبِ، ثُمَ يَقذِفونَ بِها في رُحبَةِ المَسجِدِ لِيُضي ءَ لَهُم، فَتَبَيَّنوا، فَلَم يَرَوا أحَدا.

فَقالَ ابنُ زِيادٍ: إنَّ القَومَ قَد خَذَلوا و أسلَموا مُسلِما وَانصَرَفوا. فَخَرَجَ فيمَن كانَ مَعَهُ، وجَلَسَ فِي المَسجِدِ، ووُضِعَتِ الشُّموعُ والقَناديلُ. (2)

4/ 24 خُطبَةُ ابنِ زِيادٍ و أمرُهُ بِتَجَسُّسِ الدّورِ

1187. تاريخ الطبري عن المجالد بن سعيد: لَمّا لَم يَرَوا شَيئا [مِن مُسلِمٍ و أصحابِهِ] أعلَمُوا ابنَ زِيادٍ، فَفَتَحَ بابَ السُدَّةِ الَّتي فِي المَسجِدِ، ثُمَّ خَرَجَ فَصَعِدَ المِنبَرَ وخَرَجَ أصحابُهُ مَعَهُ، فَأَمَرَهُم فَجَلَسوا حَولَهُ قُبَيلَ العَتَمَةِ. (3)

و أمَرَ عَمرَو بنَ نافِعٍ فَنادى: ألا بَرِئَتِ الذِّمَّةُ مِن رَجُلٍ مِنَ الشُّرطَةِ وَالعُرَفاءِ، أوِ المَناكِبِ (4) أو المُقاتِلَةِ، صَلَّى العَتَمَةَ إلّا فِي المَسجِدِ، فَلَم يَكُن لَهُ إلّا ساعةٌ، حَتَّى امتَلَأَ المَسجِدُ مِنَ النّاسِ، ثُمَّ أمَرَ مُنادِيَهُ فَأَقامَ الصَّلاةَ.

فَقالَ الحُصَينُ بنُ تَميمٍ: إن شِئتَ صَلَّيتَ بِالنّاسِ، أو يُصَلّي بِهِم غَيرُكَ ودَخَلتَ أنتَ فَصَلَّيتَ فِي القَصرِ؛ فَإِنّي لا آمَنُ أن يَغتالَكَ بَعضُ أعدائِكَ.

فَقالَ: مُر حَرَسي فَليَقوموا وَرائي كَما كانوا يَقِفونَ، ودُر فيهِم فَإِنّي لَستُ بِداخِلٍ إذا. فَصَلّى بِالنّاسِ.

ثُمَّ قامَ فَحَمِدَ اللّهَ و أثنى عَلَيهِ، ثُمَّ قالَ: أمّا بَعدُ، فَإِنَّ ابنَ عَقيلٍ السَّفيهَ الجاهِلَ، قَد أتى ما قدَ رَأَيتُم مِنَ الخِلافِ وَالشِّقاقِ، فَبَرِئَت ذِمَّةُ اللّهِ مِن رَجُلٍ وَجَدناهُ في دارِهِ، ومَن جاءَ بِهِ فَلَهُ دِيَتُهُ، اتَّقُوا اللّهَ عِبادَ اللّهِ، وَالزَموا طاعَتَكُم وبَيعَتَكُم، ولا تَجعَلوا عَلى أنفُسِكُم سَبيلًا.

يا حُصَينَ بنَ تَميمٍ، ثَكِلَتكَ (5) امُّكَ إن صاحَ بابُ سِكَّةٍ (6) مِن سِكَكِ الكوفَةِ، أو خَرَجَ هذَا الرَّجُلُ ولَم تأتِني بِهِ، وقَد سَلَّطتُكَ عَلى دورِ أهلِ الكوفَةِ فَابعَث مُراصِدَةً عَلى أفواهِ السِّكَكِ، و أصبِح غَدا وَاستَبرِ الدّورَ وجُسَّ (7) خِلالَها، حَتّى تَأتِيَني بِهذَا الرَّجُلِ وكانَ الحُصَينُ عَلى شُرَطِهِ، وهُوَ مِن بَني تَميمٍ ثُمَّ نَزَلَ ابنُ زِيادٍ فَدَخَلَ،

وقَد عَقَدَ لِعَمرِو بنِ حُرَيثٍ رايَةً و أمَّرَهُ عَلَى النّاسِ. (8)


1- الطُّنُبُ: عِرق الشجر، جمعه: أطناب(تاج العروس: ج 2 ص 187 «طنب»).
2- الأخبار الطوال: ص 239.
3- العَتَمَةُ من اللَّيل: بعدَ غيبوبَةِ الشَّفَقِ إلى آخِرِ الثُلُثِ الأوّل. وعَتَمَةُ الليل: ظلامُ أوّله عند سقوط نور الشفَق(المصباح المنير: ص 392 «عتم»).
4- المناكِبُ: قوم دون العرفاء واحدهم مَنكِب، وقيل: المَنكِبُ: رأس العرفاء(النهاية: ج 5 ص 113 «نكب»).
5- ثَكِلَتْكَ امُّك: أي فقدتك، والثُكلُ: فقد الولد(النهاية: ج 1 ص 217 «ثكل»).
6- السِّكَّةُ: الزُقاق(لسان العرب: ج 10 ص 440 «سكك»).
7- جَسّ الخَبَرَ: بحث عنه وفحص(لسان العرب: ج 6 ص 38 «جسس»).
8- تاريخ الطبري: ج 5 ص 372، الكامل في التاريخ: ج 2 ص 541، مقاتل الطالبيّين: ص 105؛ الإرشاد: ج 2 ص 56 وفيه «حصين بن نمير» وكلّها نحوه، بحار الأنوار: ج 44 ص 351 وراجع: الأخبار الطوال: ص 240 والمناقب لابن شهرآشوب: ج 4 ص 93 والمختصر في أخبار البشر لأبي الفداء: ج 1 ص 190.

ص: 253

1186. الأخبار الطوال: ابن زياد، وقتى ديگر سر و صداها را نشنيد، گمان كرد جمعيت، وارد مسجد شده اند. گفت: بنگريد و ببينيد در مسجد، كسى را مى يابيد.

مسجد، كنار قصر بود. آنها مسجد را جستجو كردند؛ ولى كسى را نيافتند. آنان طناب هاى حصيرى [مسجد] را آتش زدند و آنها را به طرف صحن مسجد، پرتاب كردند تا فضا روشن شود. آن گاه جستجو كردند؛ ولى كسى را نيافتند.

ابن زياد گفت: مردم، پراكنده شده اند و مسلم را رها كرده اند و بازگشتند.

ابن زياد سپس به همراه گروهى بيرون آمد و وارد مسجد شد و شمع ها و قنديل ها روشن شدند

4/ 24 سخنرانى ابن زياد و فرمان جستجوى خانه به خانه

1187. تاريخ الطبرى به نقل از مُجالِد بن سعيد: وقتى نشانى از مسلم و يارانش نديدند، اين را به ابن زياد گزارش دادند. آن گاه درى را كه به مسجد باز مى شد، گشودند و عبيد اللّه به همراه يارانش از قصر، بيرون آمدند. او بر منبر رفت و به آنان دستور داد اطرافش بنشينند و تا يك سوم از سرِ شبْ رفته، در مسجد نشستند.

او دستور داد كه عمرو بن نافع، بانگ بر آورد: بدانيد هر يك از نگهبانان و نقيبان

و سران و جنگجويان كه نماز عشا را در غير مسجد بخواند، از تعهّد به حكومت، بيرون رفته است.

ساعتى نگذشت كه مسجد، پر از جمعيت شد. آن گاه به مؤذّن، دستور [اذان] داد و سپس نماز گزارد.

حُصَين بن تميم (1) [به ابن زياد] گفت: اگر دوست دارى، خودت با مردم نماز بخوان، يا ديگرى نماز بخواند و تو در قصر، نماز بخوانى؛ چرا كه احساس امنيت نمى كنم. مبادا برخى از دشمنانت، به تو آسيبى رسانند!

عبيد اللّه گفت: به محافظانم دستور بده پشت سرم بِايستند، همان گونه كه هميشه مى ايستند و خود در ميان آنان بچرخ؛ چرا كه داخل قصر نمى شوم.

او با مردم، نماز خواند. آن گاه برخاست و حمد و ثناى خدا به جا آورد و گفت: امّا بعد، به درستى كه پسر عقيل، آن مرد سفيه و نادان، چنان كه ديديد، اختلاف و دودستگى به وجود آورد. ذمّه خداوند را از مردى كه مسلم را در خانه اش بيابيم، بر مى داريم(خونش مُباح است) هر كس مسلم را بياورد، به مقدار ديه او [جايزه مى گيرد]. بندگان خدا! تقوا پيشه كنيد و به بيعت و فرمانبرى، پايبند باشيد و هيچ راهى را براى بهانه گيرى، بر خود، هموار مسازيد.

اى حُصَين بن تميم! مادرت به عزايت بنشيند، اگر بانگى از يكى از كوچه هاى كوفه بر آيد، يا كه اين مرد از كوفه خارج شود و او را نزد من نياورى! اينك، تو را مأمور خانه هاى كوفيان كردم. مراقبانى را بر سر كوچه ها بگمار و فردا تمام خانه ها را جستجو كن تا اين مرد را بياورى. حُصين، رئيس شُرطه و از قبيله بنى تميم بود.

آن گاه از منبر، پايين آمد و داخل قصر شد. همچنين به عمرو بن حُرَيث، پرچمى داد و او را فرمانده كرد.


1- در الإرشاد، «حُصَين بن نُمَير» آمده است.

ص: 254

ص: 255

ص: 256

1188. الفتوح: لَمّا كانَ مِنَ الغَدِ، نادى عُبَيدُ اللّهِ بنُ زِيادٍ فِي النّاسِ أن يَجتَمِعوا، ثُمَّ خَرَجَ مِنَ القَصرِ، و أتى إلَى المَسجِدِ الأَعظَمِ فَصَعِدَ المِنبَرَ، فَحَمِدَ اللّهَ و أثنى عَلَيهِ، ثُمَّ قالَ: أيُّهَا النّاسُ! إنَّ مُسلِمَ بنَ عَقيلٍ أتى هذَا البِلادَ، و أظهَرَ العِنادَ وشَقَّ العَصا، وقَد بَرِئَتِ الذِّمَّةُ مِن رَجُلٍ أصَبناهُ في دارِهِ، ومَن جاءَ بِهِ فَلَهُ دِيَتُهُ، اتَّقُوا اللّهَ عَبادَ اللّهِ، وَالزَموا طاعَتَكُم وبَيعَتَكُم، ولا تَجعَلوا عَلى أنفُسِكُم سَبيلًا، ومَن أتاني بِمُسلِمِ بنِ عَقيلٍ فَلَهُ عَشَرَةُ آلافِ دِرهَمٍ، وَالمَنزِلَةُ الرَّفيعَةُ مِن يَزيدَ بنِ مُعاوِيَةَ، ولَهُ في كُلِّ يَومٍ حاجَةٌ مَقضِيَّةٌ وَالسَّلامُ.

ثُمَّ نَزَلَ عَنِ المنِبَرِ، ودَعَا الحُصَينَ بنَ نُمَيرٍ السَّكونِيَّ، فَقالَ: ثَكِلَتكَ امُّكَ إن فاتَتكَ سِكَّةٌ مِن سِكَكِ الكوفَةِ لَم تُطبَق عَلى أهلِها، أو يَأتوكَ بِمُسلِمِ بنِ عَقيلٍ، فَوَاللّهِ لَئِن خَرَجَ مِنَ الكوفَةِ سالِما لَنُريقَنَّ (1) أنفُسَنا في طَلَبِهِ، فَانطَلِقِ الآنَ فَقَد سَلَّطتُكَ عَلى دورِ الكوفَةِ وسِكَكِها، فَانصِبِ المَراصِدَ، وجُدَّ الطَّلَبَ، حَتّى تَأتِيَني بِهذَا الرَّجُلِ. (2)

1189. الأمالي للشجري عن سعيد بن خالد: قالَ عُبَيدُ اللّهِ عَلَى المِنبَرِ: يا أهلَ الكوفَةِ! وَاللّهِ لا أدَعُ فِي الكوفَةِ بِيتَ مَدَرٍ (3) إلّا هَدَمتُهُ، ولا بَيتَ قَصَبٍ إلّا أحرَقتُهُ. (4)


1- هو يريق بنفسه ريوقا: يجود بها عند الموت(القاموس المحيط: ج 3 ص 240 «ريق»).
2- الفتوح: ج 5 ص 51، مقتل الحسين للخوارزمي: ج 1 ص 208 نحوه.
3- المَدَرُ: قطع الطين، وبعضهم يقول: الطين العلك الذي لا يخالطه رمل(المصباح المنير: ص 567 «مدر»).
4- الأمالي للشجري: ج 1 ص 167.

ص: 257

1188. الفتوح: چون فردا شد، عبيد اللّه بن زياد دستور داد كه مردم، اجتماع كنند. آن گاه خود از قصر، بيرون آمد و وارد مسجد جامع شد و بر منبر رفت. حمد و ثناى خدا به جا آورد و سپس گفت: اى مردم! به راستى كه مسلم بن عقيل، وارد اين شهر شد و دشمنى و دودستگى را آشكار ساخت. ذمّه را از كسى كه مسلم را در خانه اش بيابيم، برداشتيم(خونش مباح است) و هر كس او را بياورد، به اندازه ديه اش [جايزه دريافت مى كند].

بندگان خدا! پروا كردن از خدا را پيشه سازيد و به بيعت و فرمانبرى، مُلتزِم باشيد و راه [بدرفتارى من] را بر خود، هموار مسازيد. هر كس مسلم بن عقيل را بياورد، ده هزار درهم جايزه مى گيرد و نزد يزيد بن معاويه جايگاهى والا خواهد داشت و هر روز، يكى از خواسته هايش برآورده خواهد شد. والسلام!

آن گاه از منبر، پايين آمد و حُصَين بن نُمَير سَكونى را فرا خواند و به وى گفت: مادرت به عزايت بنشيند، اگر از يكى از كوچه هاى كوفه غافل شوى و راه را بر مردم آن جا نبندى، مگر اين كه مسلم بن عقيل را بياورند! به خدا سوگند، اگر مسلم از كوفه بيرون رود، جان هايمان را در جستجويش به خطر خواهيم انداخت. الآن حركت كن. تو را مأمور خانه هاى كوفه و كوچه هاى آن قرار دادم. مراقبان را بگمار و با جدّيت، جستجو كن تا اين مرد را نزد من آورى.

1189. الأمالى، شجرى به نقل از سعيد بن خالد: عبيد اللّه بر منبر گفت: اى كوفيان! به خدا سوگند، در كوفه، خانه اى گِلى نيست، مگر اين كه آن را خراب مى كنم و خانه اى چوبى نيست، مگر اين كه آن را آتش مى زنم.

ص: 258

1190. البداية والنهاية: أمّا عُبَيدُ اللّهِ بنُ زِيادٍ، فَإِنَّهُ نَزَلَ مِنَ القَصرِ بِمَن مَعَهُ مِنَ الامَراءِ وَالأَشرافِ، بَعدَ العِشاءِ الآخِرَةِ، فَصَلّى بِهِمُ العِشاءَ فِي المَسجِدِ الجامِعِ، ثُمَّ خَطَبَهُم، وطَلَبَ مِنهُم مُسلِمَ بنَ عَقيلٍ، وحَثَّ عَلى طَلَبِهِ، ومَن وَجَدَهُ عِندَهُ ولَم يُعلِم بِهِ فَدَمُهُ هَدرٌ (1)، ومَن جاءَ بِهِ فَلَهُ دِيَتُهُ. وطَلَبَ الشُّرَطَ وحَثَّهُم عَلى ذلِكَ، وتَهَدَّدَهُم. (2)

4/ 25 إخبارُ ابنِ طَوعَةَ بِمَكانِ ابنِ عَقيلٍ

1191. تاريخ الطبري عن عمّار الدهني عن أبي جعفر [الباقر] عليه السلام: كانَ ابنُها [أيِ ابنُ طَوعَةَ] مَولىً لِمُحَمَّدِ بنِ الأَشعَثِ، فَلَمّا عَلِمَ بِهِ [أي بِمُسلِمٍ] الغُلامُ، انطَلَقَ إلى مُحَمَّدٍ فَأَخبَرَهُ، فَانطَلَقَ مُحَمَّدٌ إلى عُبَيدِ اللّهِ فَأَخبَرَهُ. (3)

1192. تاريخ الطبري عن المجالد بن سعيد: لَمّا أصبَحَ [ابنُ زِيادٍ] جَلَسَ مَجلِسَهُ، و أذِنَ لِلنّاسِ فَدَخَلوا عَلَيهِ، و أقبَلَ مُحَمَّدُ بنُ الأَشعَثِ فَقالَ: مَرحَبا بِمَن لا يُستَغَشُّ ولا يُتَّهَمُ، ثُمَّ أقعَدَهُ إلى جَنبِهِ، و أصبَحَ ابنُ تِلكَ العَجوزِ وهُوَ بِلالُ بنُ اسَيدٍ، الَّذي آوَت امُّهُ ابنَ عَقيلٍ، فَغَدا إلى عَبدِ الرَّحمنِ بنِ مُحَمَّدِ بنِ الأَشعَثِ فَأَخبَرَهُ بِمَكانِ ابنِ عَقيلٍ عِندَ امِّهِ.

قالَ: فَأَقبَلَ عَبدُ الرَّحمنِ حَتّى أتى أباهُ وهُوَ عِندَ ابنِ زِيادٍ فَسارَّهُ، فَقالَ لَهُ

ابنُ زِيادٍ: ما قالَ لَكَ؟ قالَ: أخبَرَني أنَّ ابنَ عَقيلٍ في دارٍ مِن دورِنا. فَنَخَسَ (4) بِالقَضيبِ في جَنبِهِ، ثُمَّ قالَ: قُم فَاْتِني بِهِ السّاعَةَ. (5)


1- ذَهَبَ دَمُهُ هَدْرا: أي باطلًا لا قَود فيه(المصباح المنير: ص 635 «هَدَرَ»).
2- البداية والنهاية: ج 8 ص 155.
3- تاريخ الطبري: ج 5 ص 350، تهذيب الكمال: ج 6 ص 426، تهذيب التهذيب: ج 1 ص 592، سير أعلام النبلاء: ج 3 ص 308، الإصابة: ج 2 ص 71، تذكرة الخواصّ: ص 242 والثلاثة الأخيرة نحوه؛ الأمالي للشجري: ج 1 ص 191، الحدائق الورديّة: ج 1 ص 116 عن الإمام زين العابدين عليه السلام وراجع: الثقات لابن حبّان: ج 2 ص 308 والطبقات الكبرى(الطبقة الخامسة من الصحابة): ج 1 ص 461 والملهوف: ص 120 ومثير الأحزان: ص 35.
4- نَخَسَ الدابّة وغيرها: غرز جنبَها أو مؤخّرها بعود أو نحوه(لسان العرب: ج 6 ص 228 «نخس»).
5- تاريخ الطبري: ج 5 ص 373، الكامل في التاريخ: ج 2 ص 542، الأخبار الطوال: ص 240، مقاتل الطالبيّين: ص 105، البداية والنهاية: ج 8 ص 155؛ الإرشاد: ج 2 ص 57، روضة الواعظين: ص 194، إعلام الورى: ج 1 ص 443 كلّها نحوه، بحار الأنوار: ج 44 ص 352 وراجع: مروج الذهب: ج 3 ص 68 والمناقب لابن شهرآشوب: ج 4 ص 93.

ص: 259

1190. البداية و النهاية: عبيد اللّه بن زياد به همراه فرماندهان و بزرگان، به هنگام نماز عشا از قصر بيرون آمد و نماز عشا را با مردم در مسجد جامع اقامه كرد. آن گاه براى مردم، خطبه خواند و مسلم بن عقيل را از آنان خواست و بر جستجو براى يافتن مسلم، تأكيد كرد و گفت: هر كس مسلم را نزد خود بيابد و خبر ندهد، خونش هدر خواهد بود و هر كس او را بياورد، به اندازه ديه اش [جايزه مى گيرد].

او نگهبانان را نيز فرا خواند و آنان را بر جستجو براى يافتن مسلم، تحريك و تهديد كرد

4/ 25 خبر دادن پسر طَوعه از مخفيگاه مسلم بن عقيل

1191. تاريخ الطبرى به نقل از عمّار دُهنى، از امام باقر عليه السلام: پسر طوعه، از ياران محمّد بن اشعث بود و چون از وجود مسلم باخبر شد، نزد محمّد آمد و به وى گزارش داد و محمّد هم به سرعت نزد عبيد اللّه رفت و به وى خبر داد.

1192. تاريخ الطبرى به نقل از مجالد بن سعيد: چون صبح شد، ابن زياد جلوس كرد و اجازه داد مردم بر او وارد شوند. آن گاه محمّد بن اشعث آمد. عبيد اللّه گفت: مرحبا به كسى كه دورويى ندارد و مورد اتّهام نيست! و او را كنار خود نشاند.

پسر پيرزن كه مادرش مسلم بن عقيل را پناه داده بود [نامش] بلال بن اسَيد بود. او صبحگاهان نزد عبد الرحمن بن محمّد بن اشعث رفت و به وى خبر داد كه مسلم بن عقيل، نزد مادر اوست. عبد الرحمن به نزد پدرش كه در مجلس ابن زياد بود آمد و با او درِ گوشى صحبت كرد. ابن زياد پرسيد: چه گفت؟

محمّد بن اشعث گفت: به من خبر داد كه مسلم بن عقيل در يكى از خانه هاى ماست.

ابن زياد با چوبش به پهلوى محمّد زد و گفت: برخيز و هم اينك، او را بياور.

ص: 260

1193. أنساب الأشراف: كانَ ابنُ زِيادٍ حينَ تَفَرَّقَ عَنِ ابنِ عَقيلٍ النّاسُ فَتَحَ بابَ القَصرِ، وخَرَجَ إلَى المَجلِسِ فَجَلَسَ فيهِ، وحَضَرَهُ أهلُ الكوفَةِ، فَجاءَ عَبدُ الرَّحمنِ بنُ مُحَمَّدِ بنِ الأَشعَثِ إلى أبيهِ وهُوَ عِندَ ابنِ زِيادٍ فَأَخبَرَهُ خَبَرَ ابنِ عَقيلٍ، فَأَعلَمَ مُحَمَّدُ بنُ الأَشعَثِ ابنَ زِيادٍ بِذلِكَ. (1)

1194. الفتوح: أقبَلَ مُحَمَّدُ بنُ الأَشعَثِ حَتّى دَخَلَ عَلى عُبَيدِ اللّهِ بنِ زِيادٍ، فَلَمّا رَآهُ قالَ: مَرحَبا بِمَن لا يُتَّهَمُ في مَشورَةٍ. ثُمَّ أدناهُ و أقعَدَهُ إلى جَنبِهِ، و أقبَلَ ابنُ تِلكَ المَرأَةِ الَّتي مُسلِمُ بنُ عَقيلٍ في دارِها إلى عَبدِ الرَّحمنِ بنِ مُحَمَّدِ بنِ الأَشعَثِ، فَخَبَّرهُ بِمَكانِ مُسلِمِ بنِ عَقيلٍ عِندَ امِّهِ، فَقالَ لَهُ عَبدُ الرَّحمنِ: اسكُتِ الآنَ ولا تُعلِم بِهذا أحَدا مِنَ النّاسِ.

قالَ: ثُمَّ أقبَلَ عَبدُ الرَّحمنِ بنُ مُحَمَّدٍ إلى أبيهِ فَسارَّهُ في اذُنِهِ وقالَ: إنَّ مُسلِما في دارِ طَوعَةَ، ثُمَّ تَنَحّى عَنهُ.

فَقالَ عُبَيدُ اللّهِ بنُ زِيادٍ: مَا الَّذي قالَ لَكَ عَبدُ الرَّحمنِ؟ فَقالَ: أصلَحَ اللّهُ الأَميرَ، البِشارَةُ العُظمى! فَقالَ: وما ذاكَ؟ ومِثلُكَ مَن بَشَّرَ بِخَيرٍ! فَقالَ: إنَّ ابني هذا يُخبِرُني أنَّ مُسلِمَ بنَ عَقيلٍ في دارِ طَوعَةَ، عِندَ مَولاةٍ لَنا. قالَ: فَسُرَّ بِذلِكَ، ثُمَّ قالَ: قُم

فَائتِ بِهِ، ولَكَ ما بَذَلتُ مِنَ الجائِزَةِ الحَظُّ الأَوفى. (2)


1- أنساب الأشراف: ج 2 ص 338 وراجع: الأمالي للشجري: ج 1 ص 167.
2- الفتوح: ج 5 ص 52، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي: ج 1 ص 208.

ص: 261

1193. أنساب الأشراف: چون مردم از اطراف پسر عقيلْ پراكنده شدند، ابن زياد، درِ قصر را گشود و در مجلس حضور يافت. كوفيان در مجلس وى، حاضر شدند. عبد الرحمن بن محمّد بن اشعث نزد پدرش كه در مجلس ابن زياد حضور داشت آمد و گزارش مسلم بن عقيل را به وى داد و محمّد بن اشعث نيز مطلب را به اطّلاع ابن زياد رساند.

1194. الفتوح: محمّد بن اشعث، بر عبيد اللّه وارد شد. ابن زياد چون او را ديد، گفت: مرحبا به كسى كه در مشورت، مورد اتّهام نيست! آن گاه او را نزد خود، فرا خواند و پهلوى خود نشاند.

پسر آن زنى كه مسلم در خانه اش بود، سراغ عبد الرحمن بن محمّد بن اشعث آمد و از وجود مسلم بن عقيل در نزد مادرش، خبر داد. عبد الرحمن به وى گفت: اكنون سكوت كن و هيچ كس را از اين جريان، باخبر مكن.

آن گاه عبد الرحمن بن محمّد، نزد پدرش آمد و با او درِ گوشى صحبت كرد و گفت: مسلم در خانه طوعه است. و از او دور شد.

عبيد اللّه بن زياد گفت: عبد الرحمن به تو چه گفت؟

محمّد بن اشعث گفت: خداوند، كارهاى امير را سامان بخشد! مژده اى بزرگ!

عبيد اللّه گفت: چيست آن مژده بزرگ؟ كسى مانند تو، هميشه بشارت خوب مى دهد.

محمّد بن اشعث گفت: اين پسرم خبر داد كه مسلم بن عقيل در خانه طوعه يكى از كنيزان ماست.

عبيد اللّه خوش حال شد و گفت: برخيز و او را بياور. آن جايزه بزرگى كه تعيين كرده بودم، براى توست

ص: 262

4/ 26 هَجمَةٌ غاشِمَةٌ عَلى دارِ طَوعَةَ لِاعتِقالِ مُسلِمٍ

1195. تاريخ الطبري عن قدامة بن سعيد بن زائدة بن قدامة الثقفي: إنَّ ابنَ الأَشعَثِ حينَ قامَ لِيَأتِيَهُ بِابنِ عَقيلٍ، بَعَثَ [عُبَيدُ اللّهِ بنُ زِيادٍ] إلى عَمرِو بنِ حُرَيثٍ وهُوَ فِي المَسجِدِ خَليفَتُهُ عَلَى النّاسِ أنِ ابعَث مَعَ ابنِ الأَشعَثِ سِتّينَ أو سَبعينَ رَجُلًا كُلَّهُم مِن قَيسٍ، وإنَّما كَرِهَ أن يَبعَثَ مَعَهُ قَومَهُ؛ لِأَنَّهُ قَد عَلِمَ أنَّ كُلَّ قَومٍ يَكرَهونَ أن يُصادَفَ فيهِم مِثلُ ابنِ عَقيلٍ، فَبَعَثَ مَعَهُ عَمرَو بنَ عُبَيدِ اللّهِ بنِ عَبّاسٍ السُّلَمِيَّ في سِتّينَ أو سَبعينَ مِن قَيسٍ، حَتّى أتَوا الدّارَ الَّتي فيهَا ابنُ عَقيلٍ. (1)

1196. الفتوح: أمَرَ عُبَيدُ اللّهِ بنُ زِيادٍ خَليفَتَهُ عَمرَو بنَ حُرَيثٍ المَخزومِيَّ، أن يَبعَثَ مَعَ مُحَمَّدِ بنِ الأَشعَثِ ثَلاثَمِئَةِ راجِلٍ مِن صَناديدِ (2) أصحابِهِ.

قالَ: فَرَكِبَ مُحَمَّدُ بنُ الأَشعَثِ حَتّى وافَى الدّارَ الَّتي فيها مُسلِمُ بنُ عَقيلٍ. (3)

1197. تاريخ الطبري عن عمّار الدهني عن أبي جعفر [الباقر] عليه السلام: بَعَثَ عُبَيدُ اللّهِ عَمرَو بنَ حُرَيثٍ المَخزومِيَّ وكانَ صاحِبَ شُرَطِهِ إلَيهِ، ومَعَهُ عَبدُ الرَّحمنِ بنُ مُحَمَّدِ بنِ الأَشعَثِ، فَلَم يَعلَم مُسلِمٌ حَتّى احيطَ بِالدّارِ، فَلَمّا رَأى ذلِكَ مُسلِمٌ خَرَجَ إلَيهِم بِسَيفِهِ

فَقاتَلَهُم. (4)


1- تاريخ الطبري: ج 5 ص 373، الكامل في التاريخ: ج 2 ص 542، مقاتل الطالبيّين: ص 106 عن قدامة بن سعد بن زائدة الثقفي وليس فيهما صدره إلى «ابن عقيل»؛ الإرشاد: ج 2 ص 57، روضة الواعظين: ص 194 كلاهما نحوه وراجع: الثقات لابن حبّان: ج 2 ص 308 ومروج الذهب: ج 3 ص 68 ومثير الأحزان: ص 35 وإعلام الورى: ج 1 ص 443.
2- الصنديد: السيّد الشجاع(الصحاح: ج 2 ص 499 «صند»).
3- الفتوح: ج 5 ص 53، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي: ج 1 ص 208.
4- تاريخ الطبري: ج 5 ص 350، تهذيب الكمال: ج 6 ص 426، تهذيب التهذيب: ج 1 ص 592، تذكرة الخواصّ: ص 242 وفيها «ومعه محمّد بن الأشعث»، البداية والنهاية: ج 8 ص 155؛ الأمالي للشجري: ج 1 ص 191، الحدائق الورديّة: ج 1 ص 116 عن الإمام زين العابدين عليه السلام وفيهما «ومعه محمّد بن الأشعث» وراجع: أنساب الأشراف: ج 2 ص 339 وسير أعلام النبلاء: ج 3 ص 308 والإصابة: ج 2 ص 71 ومروج الذهب: ج 3 ص 68 والمناقب لابن شهرآشوب: ج 4 ص 93 وبحار الأنوار: ج 44 ص 354.

ص: 263

4/ 26 حمله وحشيانه به خانه طَوعه براى دستگيرى مسلم

1195. تاريخ الطبرى به نقل از قُدامة بن سعيد بن زائدة بن قدامه ثَقَفى: چون محمّد بن اشعث حركت كرد تا مسلم بن عقيل را بياورد، عبيد اللّه بن زياد براى عمرو بن حُرَيث كه او را به جاى خودش براى نماز گزاردن با مردم، به مسجد فرستاده بود پيغام داد كه شصت يا هفتاد نفر از مردان قبيله قيس را به همراه پسر اشعث بفرست.

عبيد اللّه خوش نداشت كه مردمان قبيله عمرو بن حُرَيث [مخزومى] را با محمّد بن اشعث بفرستد؛ زيرا مى دانست هيچ قبيله اى خوش ندارد حادثه [كشته شدن] پسر عقيل در ميان آنها رخ دهد.

عمرو بن حُرَيث، عمرو بن عبيد اللّه بن عبّاس سُلَمى را به همراه شصت يا هفتاد نفر از مردان قبيله قيس، همراه محمّد بن اشعث كرد تا به خانه اى بروند كه مسلم بن عقيل در آن بود.

1196. الفتوح: عبيد اللّه بن زياد به جانشين خود، عمرو بن حُرَيث مخزومى، دستور داد كه سيصد مرد دلاور را به همراه پسر اشعث بفرستد.

محمّد بن اشعث حركت كرد تا به خانه اى رسيد كه مسلم بن عقيل در آن بود.

1197. تاريخ الطبرى به نقل از عمّار دُهْنى، از امام باقر عليه السلام: عبيد اللّه، عمرو بن حُرَيث مخزومى را كه رئيس شُرطه بود به همراه عبد الرحمن بن محمّد بن اشعث فرستاد و مسلم، متوجّه نشد، تا اين كه خانه به محاصره در آمد. وقتى مسلم از

محاصره خانه مطّلع شد، با شمشير از خانه بيرون آمد و با آنان به نبرد پرداخت.

ص: 264

1198. الأمالي للشجري عن سعيد بن خالد: فَبَعَثَ [ابنُ زِيادٍ] رَجُلًا مِن بَني سُلَيمٍ في مِئَةِ فارِسٍ إلَى الدّارِ، فَأَخَذَ فَواتَها (1). (2)

4/ 27 القِتالُ الشَّديدُ حَولَ دارِ طَوعَةَ

1199. تاريخ الطبري عن قدامة بن سعيد بن زائدة بن قدامة الثقفي: لَمّا سَمِعَ [مُسلِمٌ] وَقعَ حَوافِرِ الخَيلِ، و أصواتَ الرِّجالِ، عَرَفَ أنَّهُ قَد اتِيَ، فَخَرَجَ إلَيهِم بِسَيفِهِ، وَاقتَحَموا عَلَيهِ الدّارَ، فَشَدَّ عَلَيهِم يَضرِبُهُم بِسَيفِهِ حَتّى أخرَجَهُم مِنَ الدّارِ، ثُمَّ عادوا إلَيهِ فَشَدَّ عَلَيهِم كَذلِكَ، فَاختَلَفَ هُوَ وبُكَيرُ بنُ حُمرانَ الأَحمَرِيُّ ضَربَتَينِ، فَضَرَبَ بُكَيرٌ فَمَ مُسلِمٍ فَقَطَعَ شَفَتَهُ العُليا، و أشرَعَ السَّيفَ فِي السُّفلى، ونَصَلَت لَها ثَنِيَّتاهُ، فَضَرَبَهُ مُسلِمٌ ضَربَةً في رَأسِهِ مُنكَرَةً، وثَنّى بِاخرى عَلى حَبلِ العاتِقِ (3) كادَت تَطلُعُ عَلى جَوفِهِ.

فَلَمّا رَأَوا ذلِكَ أشرَفوا عَلَيهِ مِن فَوقِ ظَهرِ البَيتِ، فَأَخَذوا يَرمونَهُ بِالحِجارَةِ، ويُلهِبونَ النّارَ في أطنانِ القَصَبِ، ثُمَّ يَقلِبونَها عَلَيهِ مِن فَوقِ البَيتِ، فَلَمّا رَأى ذلِكَ

خَرَجَ عَلَيهِم مُصلِتا بِسَيفِهِ فِي السِّكَّةِ فَقاتَلَهُم. (4)


1- الفوات: السبق، وقولك: فاتني فلان بكذا: أي سبقني إليه(النهاية: ج 3 ص 477 «فوت»).
2- الأمالي للشجري: ج 1 ص 167.
3- حَبْلُ العاتق: عَصبَةٌ بين العُنُقِ والمَنكِب(لسان العرب: ج 11 ص 135 «حبل»).
4- تاريخ الطبري: ج 5 ص 373، الكامل في التاريخ: ج 2 ص 542، أنساب الأشراف: ج 2 ص 339، مقاتل الطالبيّين: ص 106 عن قدامة بن سعد بن زائدة الثقفي وكلاهما نحوه؛ الإرشاد: ج 2 ص 57، روضة الواعظين: ص 194، إعلام الورى: ج 1 ص 443 نحوه وفي الثلاثة الأخيرة «بكر بن حمران الأحمري»، بحار الأنوار: ج 44 ص 352 وراجع: الثقات لابن حبّان: ج 2 ص 308 والإصابة: ج 2 ص 71 ومثير الأحزان: ص 35.

ص: 265

1198. الأمالى، شجرى به نقل از سعيد بن خالد: ابن زياد، مردى از قبيله بنى سُلَيم را به همراه صد سواره به آن خانه فرستاد و مسلم را غافلگير كردند

4/ 27 نبرد شديد در اطراف خانه طوعه

1199. تاريخ الطبرى به نقل از قدامة بن سعيد بن زائدة بن قدامه ثقفى: مسلم، چون صداى سُم اسبان و سر و صداى مردان را شنيد، دانست كه به سراغ وى آمده اند. پس با شمشير، به سوى آنان آمد. آنان به خانه يورش آوردند. مسلم، سخت با آنان درگير شد و آنان را با شمشير مى زد تا آنها را از خانه بيرون راند.

آنان دوباره باز گشتند و باز مسلم، سخت با آنان درگير شد. ميان مسلم و بُكَير بن حُمرانِ احمرى، دو ضربه شمشير، رد و بدل شد. بُكَير، ضربتى بر دهان مسلم زد و لب بالاى او قطع شد و شمشير بر لب پايين نشست و دندان هاى پيشين مسلم افتاد و مسلم هم ضربتى بر سر و ضربتى ديگر بر رگ گردن وى زد كه نزديك بود به عُمق [گردنش] رخنه كند.

سپاهيان، چون اوضاع را چنين ديدند، از بالاى بام خانه بر مسلم، هجوم آوردند و سنگ به طرفش پرتاب مى كردند و توده هاى نِى را آتش مى زدند و به سويش مى انداختند. مسلم، چون اوضاع را چنين ديد، با شمشيرِ برهنه به كوچه آمد و با آنان به نبرد پرداخت.

ص: 266

1200. مروج الذهب: اقتَحَموا عَلى مُسلِمٍ الدّارَ، فَثارَ عَلَيهِم بِسَيفِهِ وشَدَّ عَلَيهِم فَأَخرَجَهُم مِنَ الدّارِ، ثُمَّ حَمَلوا عَلَيهِ الثّانِيَةَ فَشَدَّ عَلَيهِم و أخرَجَهُم أيضا، فَلَمّا رَأَوا ذلِكَ عَلَوا ظَهرَ البُيوتِ فَرَمَوهُ بِالحِجارَةِ.

وجَعَلوا يُلهِبونَ النّارَ بِأَطرافِ القَصَبِ، ثُمَّ يُلقونَها عَلَيهِ مِن فَوقِ البُيوتِ، فَلَمّا رَأى ذلِكَ قالَ: أكُلُّ ما أرى مِنَ الإِحلابِ (1) لِقَتلِ مُسلِمِ بنِ عَقيلٍ؟ يا نَفسُ اخرُجي إلَى المَوتِ الَّذي لَيسَ عَنهُ مَحيصٌ.

فَخَرَجَ إلَيهِم مُصلِتا سَيفَهُ إلَى السِّكَّةِ فَقاتَلَهُم، وَاختَلَفَ هُوَ وبُكَيرُ بنُ حُمرانَ الأَحمَرِيُّ ضَربَتَينِ: فَضَرَبَ بُكَيرٌ فَمَ مُسلِمٍ فَقَطَعَ السَّيفُ شَفَتَهُ العُليا وشَرَعَ فِي السُّفلى، وضَرَبَهُ مُسلِمٌ ضَربَةً مُنكَرَةً في رَأسِهِ، ثُمَّ ضَرَبَهُ اخرى عَلى حَبلِ العاتِقِ فَكادَ يَصِلُ إلى جَوفِهِ، وهُوَ يَرتَجِزُ ويَقولُ:

اقسِمُ لا اقتَلُ إلّا حُرّا وإنَ رَأَيتُ المَوتَ شَيئا مُرّا

كُلُّ امرِئٍ يَوما مُلاقٍ شَرّا أخافُ أن اكذَبَ أو اغَرّا (2)

1201. مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي: أمَرَ ابنُ زِيادٍ خَليفَتَهُ عَمرَو بنَ حُرَيثٍ المَخزوِميَّ أن يَبعَثَ مَعَ مُحَمَّدِ بنِ الأَشعَثِ ثَلاثَمِئَةِ رَجُلٍ مِن صَناديدِ أصحابِهِ، فَرَكِبَ مُحَمَّدُ بنُ

الأَشعَثِ حَتّى وافَى الدّارَ الّتي فيها مُسلِمُ بنُ عَقيلٍ، فَسَمِعَ مُسلِمٌ وَقعَ حَوافِرِ الخَيلِ و أصواتَ الرِّجالِ، فَعَلِمَ أنَّهُ قَد اتِيَ، فَبادَرَ مُسرِعا إلى فَرَسِهِ، فَأَسرَجَهُ و ألجَمَهُ وصَبَّ عَلَيهِ دِرعَهُ، وَاعتَجَرَ بِعِمامَتِهِ وتَقَلَّدَ سَيفَهُ، وَالقَومُ يَرمونَ الدّارَ بِالحِجارَةِ، ويُلهِبونَ النّارَ في هوارِي القَصَبِ، فَتَبَسَّمَ مُسلِمٌ ثُمَّ قالَ: يا نَفسِي! اخرُجي إلَى المَوتِ الَّذي لَيسَ مِنهُ مَحيصٌ ولا مَحيدٌ.

ثُمَّ قالَ لِلمَرأَةِ: رَحِمَكِ اللّهُ وجَزاكِ خَيرا، اعلَمي إنّي ابتُليتُ مِن قِبَلِ ابنِكِ، فَافتَحِي البابَ، فَفَتَحَتهُ، وخَرَجَ مُسلِمٌ في وُجوهِ القَومِ كَالأَسَدِ المُغضَبِ، فَجَعَلَ يُضارِبُهُم بِسَيفِهِ حَتّى قَتَلَ جَماعَةً، وبَلَغَ ذلِكَ ابنَ زِيادٍ، فَأَرسَلَ إلى مُحَمَّدِ بنِ الأَشعَثِ: سُبحانَ اللّهِ أبا عَبدِ الرَّحمنِ، بَعَثناكَ إلى رَجُلٍ واحِدٍ لِتَأتِيَنا بِهِ، فَثَلَمَ مِن أصحابِكَ ثُلمَةً عَظيمَةً!!

فَأَرسَلَ إلَيهِ مُحَمَّدُ بنُ الأَشعَثِ: أيُّهَا الأَميرُ، أتَظُنُّ أنَّكَ بَعَثتَني إلى بَقّالٍ مِن بَقاقيلِ الكوفَةِ، أو جُرمُقانِيٍّ مِن جَرامِقَةِ الحيرَةِ؟ أفَلا تَعلَمُ أيُّهَا الأَميرُ، أنَّكَ بَعَثتَني إلى أسَدٍ ضِرغامٍ (3)، وبَطَلٍ هُمامٍ؛ في كَفِّهِ سَيفٌ حُسامٌ (4)، يَقطُرُ مِنهُ المَوتُ الزُّؤامُ (5)!

فَأَرسَلَ إلَيهِ ابنُ زِيادٍ: أن أعطِهِ الأَمانَ؛ فَإِنَّكَ لَن تَقدِرَ عَلَيهِ إلّا بِالأَمانِ المُؤَكَّدِ بِالأَيمانِ. (6)


1- أحلَبَ القومُ: اجتمعوا للنصرة والإعانة(النهاية: ج 1 ص 423 «حلب»).
2- مروج الذهب: ج 3 ص 68.
3- الضِرْغام: وهو الضاري الشديد المقدام من الأُسود(النهاية: ج 3 ص 86 «ضرغم»).
4- الحُسامُ: السيف القاطع(الصحاح: ج 5 ص 1899 «حسم»).
5- موت زؤام: أي موت كريه، أو عاجل، أو سريع مُجهِزْ(تاج العروس: ج 16 ص 312 «زأم»).
6- مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي: ج 1 ص 208، الفتوح: ج 5 ص 53 نحوه؛ بحار الأنوار: ج 44 ص 354.

ص: 267

1200. مروج الذهب: بر خانه مسلم، هجوم آوردند و مسلم با شمشير برخاست و سخت با آنان درگير شد و آنان را از خانه بيرون راند. آن گاه دوباره هجوم آوردند و مسلم بر آنان تاخت و آنان را بيرون راند.

سپاهيان، چون اوضاع را چنين ديدند، بر بام خانه رفتند و به طرفش سنگ پرتاب كردند و دسته هاى نِى را آتش مى زدند و آنها را به طرفش مى انداختند. مسلم، چون اوضاع را چنين ديد، گفت: تمام اين لشكركشى، براى كشتن مسلم بن عقيل است؟ اى جان! به سوى مرگ بشتاب كه گريزى از آن نيست.

آن گاه با شمشيرِ برهنه به كوچه آمد و با آنان به نبرد پرداخت. ميان مسلم و بُكَير بن حُمرانِ احمرى، دو ضربه رد و بدل شد. بُكَير، ضربتى بر دهان مسلم زد و شمشير، لب بالاى او را قطع كرد و بر لب پايين نشست، و مسلم ضربه اى بر سر او و ضربتى ديگر بر رگ گردنش زد كه نزديك بود به داخل رخنه كند و چنين رجز مى خواند:

سوگند ياد مى كنم كه جز با آزادگى، كشته نشوم،

گرچه مرگ را تلخ مى بينم.

هر كسى روزى، مرگ را ملاقات مى كند.

مى ترسم كه به من دروغ گويند، يا فريبم دهند.

1201. مقتل الحسين عليه السلام، خوارزمى: ابن زياد به جانشين خود، عمرو بن حُرَيث مخزومى، دستور داد كه سيصد مرد دلاور را از ياران خود، به همراه محمّد بن اشعث بفرستد. محمّد بن اشعث، سوار شد و به خانه اى كه مسلم در آن بود، رسيد. مسلم، صداى

سُم اسبان و سر و صداى مردان را شنيد و دانست كه به سراغش آمده اند. با سرعت به سمت اسبش رفت و آن را زين كرد و زره پوشيد و عمامه بر سر نهاد و شمشير به كمر بست.

سپاهيان، خانه را سنگباران مى كردند و با نى هاى آتش گرفته، آتش مى افكندند.

مسلم، لبخندى زد و گفت: اى جان! به سمت مرگ بشتاب كه از آن، چاره و گريزى نيست. آن گاه به زن گفت: خدا، تو را رحمت كند و به تو پاداش خير دهد! بدان كه من از جانب پسرت، گرفتار شدم. درِ خانه را بگشا.

زن، در را گشود و مسلم مانند شير خشمگين در برابر سپاهيان، قرار گرفت و با شمشير بر آنان حمله بُرد و گروهى را كُشت.

خبر به عبيد اللّه بن زياد رسيد. براى محمّد بن اشعث پيغام فرستاد: سبحان اللّه! اى ابو عبد الرحمن! ما تو را فرستاديم كه يك مرد را نزد ما بياورى و اينك، گروهى از يارانت كشته شده اند؟!

محمّد بن اشعث برايش چنين پاسخ فرستاد: اى امير! گمان مى كنى مرا به سوى يكى از بقّال هاى كوفه يا كفشدوزى از كفشدوزان حيره فرستاده اى؟ آيا نمى دانى كه مرا به سوى شيرى خطرناك و قهرمانى بزرگ فرستاده اى كه در دست، شمشيرى بُرنده دارد كه از آن، مرگ مى چكد؟!

ابن زياد برايش پيغام فرستاد كه: به وى امان بده؛ زيرا نمى توانى بر او دست يابى، مگر با دادن امانى كه با قسم هاى سنگين، همراه باشد.

ص: 268

1202. الملهوف: خَرَجَ [مُسلِمُ بنُ عَقيلٍ] وَحيدا في سِكَكِ الكوفَةِ، حَتّى وَقَفَ عَلى بابِ امرَأَةٍ يُقالُ لَها: طَوعَةُ، فَطَلَبَ مِنها ماءً فَسَقَتهُ، ثُمَّ استَجارَها فَأَجارَتهُ، فَعَلِمَ بِهِ وَلَدُها فَوَشَى الخَبَرَ إلى عُبَيدِ اللّهِ بنِ زِيادٍ، فَأَحضَرَ مُحَمَّدَ بنَ الأَشعَثِ وضَمَّ إلَيهِ

جَماعَةً، و أنفَذَهُ لإِحضارِ مُسلِمٍ، فَلَمّا بَلَغوا دارَ المَرأَةِ، وسَمِعَ مُسلِمٌ وَقعَ حَوافِرِ الخَيلِ، لَبِسَ دِرعَهُ، ورَكِبَ فَرَسَهُ، وجَعَلَ يُحارِبُ أصحابَ عُبَيدِ اللّهِ. (1)


1- الملهوف: ص 119.

ص: 269

1202. الملهوف: مسلم بن عقيل، تنها در كوچه هاى كوفه رفت تا بر درِ خانه زنى به نام طوعه رسيد. از او آب درخواست كرد و او به وى آب داد. آن گاه از او پناه خواست. زن به مسلم، پناه داد. پسر آن زن، از جريان، مطّلع شد و خبر را به عبيد اللّه بن زياد

رساند. ابن زياد، محمّد بن اشعث را احضار كرد و جمعيتى را به وى سپرد و او را براى آوردن مسلم فرستاد. وقتى به خانه زن رسيدند و مسلم، صداى سم اسبان را شنيد، زره پوشيد و بر اسب خود، سوار شد و با سپاه عبيد اللّه به نبرد پرداخت.

ص: 270

1203. المناقب لابن شهر آشوب: أنفَذَ عُبَيدُ اللّهِ عَمرَو بنَ حُرَيثٍ المَخزومِيَّ، ومُحَمَّدَ بنَ الأَشعَثِ، في سَبعينَ رَجُلًا حَتّى أطافوا بِالدّارِ، فَحَمَلَ مُسلِمٌ عَلَيهِم وهُوَ يَقولُ:

هُوَ المَوتُ فَاصنَع وَيكَ ما أنتَ صانِعُ فَأَنتَ بِكَأسِ المَوتِ لا شَكَّ جارِعُ

فَصَبرٌ لِأَمرِ اللّهِ جَلَّ جَلالُهُ فَحُكمُ قَضاءِ اللّهِ فِي الخَلقِ ذايعُ

فَقَتَلَ مِنهُم واحِدا و أربَعينَ رَجُلًا، فَأَنفَذَ ابنُ زِيادٍ اللّائِمَةَ إلَى ابنِ الأَشعَثِ، فَقالَ أيُّهَا الأَميرُ! إنَّكَ بَعَثتَني إلى أسَدٍ ضِرغامٍ، وسَيفٍ حُسامٍ، في كَفِّ بَطَلٍ هُمامٍ، مِن آلِ خَيرِ الأَنامِ. (1)

1204. البداية والنهاية: دَخَلوا عَلَيهِ [أي عَلى مُسلِمٍ] فَقامَ إلَيهِم بِالسَّيفِ، فَأَخرَجَهُم مِنَ الدّارِ ثَلاثَ مَرّاتٍ، واصيبَت شَفَتُهُ العُليا وَالسُّفلى، ثُمَّ جَعَلوا يَرمونَهُ بِالحِجارَةِ، ويُلهِبونَ النّارَ في أطنابِ القَصَبِ، فَضاقَ بِهِم ذَرعا، فَخَرَجَ إلَيهِم بِسَيفِهِ فَقاتَلَهُم. (2)

1205. الأخبار الطوال: قالَ [ابنُ زِيادٍ] لِعُبَيدِ بنِ حُرَيثٍ: ابعَث مِئَةَ رَجُلٍ مِن قُرَيشٍ (3)، وكَرِهَ أن يَبعَثَ إلَيهِ غَيرَ قُرَيشٍ (4) خَوفا مِنَ العَصَبِيَّةِ أن تَقَعَ، فَأَقبَلوا حَتّى أتَوا الدّارَ الَّتي

فيها مُسلِمُ بنُ عَقيلٍ فَفَتَحوها، فَقاتَلَهُم، فَرُمِيَ فَكُسِرَ فوهُ واخِذَ، فَاتِيَ بِبَغلَةٍ فَرَكِبَها، وصاروا بِهِ إلَى ابنِ زِيادٍ. (5)


1- المناقب لابن شهرآشوب: ج 4 ص 93، بحار الأنوار: ج 44 ص 354.
2- البداية والنهاية: ج 8 ص 155.
3- الظاهر أنّ الصواب: «قيس»، كما في تاريخ الطبري وغيره. راجع: ص 262 ح 1196(هجمة غاشمة على دار طوعة لاعتقال مسلم).
4- الظاهر أنّ الصواب: «قيس» هنا أيضا.
5- الأخبار الطوال: ص 240.

ص: 271

1203. المناقب، ابن شهرآشوب: عبيد اللّه بن زياد، عمرو بن حُرَيث مخزومى و محمّد بن اشعث را به همراه هفتاد مرد فرستاد تا آن خانه را محاصره كردند. مسلم بر آنان يورش بُرد و اين شعر را مى خواند:

اين مرگ است. هر چه مى توانى، انجام بده.

تو از جام مرگ، بى شك، خواهى نوشيد.

پس براى [انجام] فرمان خداوند عز و جل، استقامت داشته باش

كه تقدير الهى در ميان بندگانش، اجرا مى گردد.

مسلم، 41 نفر از مردان آنان را كشت. ابن زياد، پيغام سرزنش براى پسر اشعث فرستاد. پسر اشعث هم جواب فرستاد كه: اى امير! مرا به سوى شيرى درنده و شمشيرى بُرنده كه در دست قهرمانى بزرگ از خاندان بهترينِ انسان هاست، فرستاده اى.

1204. البداية و النهاية: سپاهيان بر مسلم، هجوم آوردند و مسلم با شمشير، در برابر آنان ايستاد و سه مرتبه آنان را از خانه بيرون راند. لب بالا و پايين مسلم، ضربت خورد. آن گاه سپاهيان به سوى مسلم، سنگ پرتاب كردند و طناب هاى حصيرى را آتش زدند [و به طرفش انداختند]؛ ولى باز هم نتوانستند بر او دست يابند. مسلم با شمشير از خانه بيرون آمد و به نبرد با آنان پرداخت.

1205. الأخبار الطوال: ابن زياد به عُبَيد بن حُرَيث گفت: يكصد مرد از قبيله قريش (1) بفرست. او خوش نداشت كه از غير قريش (2) بفرستد و مى ترسيد طغيان كنند. آنان به

راه افتادند تا به خانه اى كه مسلم در آن بود، رسيدند. در را گشودند. مسلم با آنان به نبرد پرداخت. به سمت مسلم، سنگ پرتاب شد. دهانش شكست و دستگير شد. او را بر استرى سوار كردند و نزد ابن زياد آوردند.


1- قبيله قيس، درست است ر. ك: ص 263 ح 1196.
2- قبيله قيس، درست است.

ص: 272

1206. العقد الفريد عن أبي عبيد القاسم بن سلام: ارسِلَ إلى مُسلِمِ بنِ عَقيلٍ، فَخَرَجَ إلَيهِم بِسَيفِهِ، فَما زالَ يُقاتِلُهُم حَتّى أثخَنوهُ بِالجِراحِ، فَأَسَروهُ. (1)

4/ 28 أسرُ مسلِمٍ بَعدَ أن اثخِنَ بِالجِراحِ

1207. الملهوف: ولَمّا قَتَلَ مُسلِمٌ مِنهُم جَماعَةً، نادى إلَيهِ مُحَمَّدُ بنُ الأَشعَثِ: يا مُسلِمُ! لَكَ الأَمانُ. فَقالَ لَهُ مُسلِمٌ: و أيُّ أمانٍ لِلغَدَرَةِ الفَجَرَةِ! ثُمَّ أقبَلَ يُقاتِلُهُم ويَرتَجِزُ بِأبياتِ حَمرانَ بنِ مالِكٍ الخَثعَمِيِّ يَومَ القرنِ، حَيثُ يَقولُ:

أقسَمتُ لا اقتَلُ إلّا حُرّا وإن رَأَيتُ المَوتَ شَيئا نُكرا

أكرَهُ أن اخدَعَ أو اغَرّا أو أخلِطَ البارِدَ سُخنا مُرّا

كُلُّ امرِئٍ يَوما يُلاقي شَرّا أضرِبُكُم ولا أخافُ ضُرّا

فَقالوا لَهُ: إنَّكَ لا تُخدَعُ ولا تُغَرُّ، فَلَم يَلتَفِت إلى ذلِكَ، وتَكاثَروا عَلَيهِ بَعدَ أن اثخِنَ بِالجِراح، فَطَعَنَهُ رَجُلٌ مِن خَلفِهِ، فَخَرَّ إلَى الأَرضِ، فَاخِذَ أسيرا. (2)

1208. المناقب لابن شهر آشوب: قالَ [ابنُ الأَشعَثِ]: وَيحَكَ ابنَ عَقيلٍ! لَكَ الأَمانُ. وهُوَ يَقولُ: لا حاجَةَ لي في أمانِ الفَجَرَةِ! وهُوَ يَرتَجِزُ:

أقسَمتُ لا اقتَلُ إلّا حُرّا وإنَ رَأَيتُ المَوتَ شَيئا نُكرا

أكرَهُ أن اخدَعَ أو اغَرّا كُلُّ امرِئٍ يَوما يُلاقي شَرّا

أضرِبُكُم ولا أخافُ ضُرّا ضَربَ غُلامٍ قَطُّ لَم يَفِرّا

فَضَرَبوهُ بِالسِّهامِ وَالأَحجارِ حَتّى عَيِيَ وَاستَنَدَ حائِطا، فَقالَ: ما لَكُم تَرموني بِالأَحجارِ كَما تُرمَى الكُفّارُ، و أنَا مِن أهلِ بَيتِ الأَنبِياءِ الأَبرارِ؟! ألا تَرعَونَ حَقَّ رَسولِ اللّهِ في ذُرِّيَّتِهِ؟!

فَقالَ ابنُ الأَشعَثِ: لا تَقتُل نَفسَكَ، و أنتَ في ذِمَّتي، قالَ: اؤسَرُ وبي طاقَةٌ؟! لا وَاللّهِ، لا يَكونُ ذلِكَ أبَدا. وحَمَلَ عَلَيهِ فَهَرَبَ مِنهُ، فَقالَ مُسلِمٌ: اللّهُمَّ إنَّ العَطَشَ قَد بَلَغَ مِنّي.

فَحَمَلوا عَلَيهِ مِن كُلِّ جانِبٍ، فَضَرَبَهُ بُكَيرُ بنُ حُمرانَ الأَحمَرِيُّ عَلى شَفَتِهِ العُليا، وضَرَبَهُ مُسلِمٌ في جَوفِهِ فَقَتَلَهُ، وطُعِنَ مِن خَلفِهِ فَسَقَطَ مِن فَرَسِهِ فَاسِرَ. (3)


1- العقد الفريد: ج 3 ص 365، المحاسن والمساوئ: ص 60 عن أبي معشر، الإمامة والسياسة: ج 2 ص 9، المحن: ص 145، جواهر المطالب: ج 2 ص 268.
2- الملهوف: ص 120، بحار الأنوار: ج 44 ص 357.
3- المناقب لابن شهرآشوب: ج 4 ص 93.

ص: 273

1206. العِقد الفريد به نقل از ابو عبيد قاسم بن سلام: [سپاهيان] به سمت مسلم بن عقيل روانه شدند. مسلم با شمشير به سوى آنان آمد و با آنان مى جنگيد، تا اين كه جراحت هاى سنگين برداشت و او را اسير كردند

4/ 28 اسارت مسلم پس از جراحتْ ديدن بسيار
اشاره

1207. الملهوف: چون مسلم، گروهى از آنان را كشت، محمّد بن اشعث بانگ بر آورد: اى مسلم! تو در امانى.

مسلم گفت: چه اعتمادى به امانِ اهل نيرنگ و فجور هست؟! و باز يورش آورد و با آنان مى جنگيد و سروده هاى حَمران بن مالك خَثعَمى را در روز نبرد خثعم و بنى عامر مى خواند:

سوگند ياد كرده ام كه جز به آزادگى، كشته نشوم،

گرچه مرگ را ناخوش مى دارم.

خوش ندارم كه به من نيرنگ بزنند يا فريب بخورم

و با آب گوارا، آب گرم و تلخ را مخلوط كنم.

هر كسى روزى، مرگ را ملاقات مى كند.

با شما نبرد مى كنم و از سختى، هراسى ندارم.

به وى گفتند: به راستى كه نيرنگ و فريبى نيست. ولى مسلم، بِدان توجّه نكرد و پس از ديدن جراحت هاى سنگين، جمعيت بر او هجوم آوردند و مردى از پشت به وى ضربتى زد و به زمين افتاد و به اسارت گرفته شد.

1208. المناقب، ابن شهرآشوب: پسر اشعث گفت: واى بر تو، اى پسر عقيل! تو در امانى. مسلم نيز مى گفت: مرا به امان فاجران، نيازى نيست. و اين شعر را مى خواند:

سوگند ياد كرده ام كه جز به آزادگى، كشته نشوم،

گرچه مرگ را چيز تلخى مى بينم.

خوش ندارم كه به من نيرنگ بزنند و يا فريب بخورم.

هر كسى روزى، مرگ را ملاقات مى كند.

با شما نبرد مى كنم و از سختى، هراسى ندارم،

مانند جوانى كه هرگز فرار نكرده است.

آن گاه آنان او را با تير و سنگ زدند تا خسته شد و بر ديوار، تكيه كرد و گفت: چرا به سويم مانند كفّار، سنگ پرتاب مى كنيد، در حالى كه من از خاندان پيامبرانِ ابرار هستم؟ آيا حقّ پيامبر خدا را در خاندانش پاس نمى داريد؟

پسر اشعث گفت: خودت را به كشتن مده. تو در ذمّه منى.

مسلم گفت: تا نيرو در بدن دارم، اسير نخواهم شد. نه، به خدا! اين، شدنى نيست. و بر پسر اشعث، يورش بُرد و او فرار كرد. آن گاه مسلم گفت: بار خدايا! عطش، بى تابم كرده است.

آن گاه از هر سو بر مسلم حمله كردند و بُكَير بن حُمرانِ احمرى، ضربتى بر لب بالاى مسلم زد و مسلم هم شمشيرى بر دل او فرو كرد و او را كشت و كسى از پشت، بر مسلم، نيزه اى زد و او از اسب بر زمين افتاد و به اسارت گرفته شد.

ص: 274

1209. الفتوح: أرسَلَ إلَيهِ [أي إلى مُحَمَّدِ بنِ الأَشعَثِ] عُبَيدُ اللّهِ بنُ زِيادٍ أن أعطِهِ الأَمانَ؛ فَإِنَّكَ لَن تَقدِرَ عَلَيهِ إلّا بِالأَمانِ. فَجَعَلَ مُحَمَّدُ بنُ الأَشعَثِ يَقولُ: وَيحَكَ يَابن عَقيلٍ! لا تَقتُل نَفسَكَ، لَكَ الأَمانُ، ومُسلِمُ بنُ عَقيلٍ يَقولُ: لا حاجَةَ إلى أمانِ الغَدَرَةِ، ثُمَّ جَعَلَ يُقاتِلُهُم وهُوَ يَقولُ:

أقسَمتُ لا اقتَلُ إلّا حُرّا ولَو وَجَدتُ المَوتَ كَأسا مُرّا

أكرَه أن اخدَعَ أو اغَرّا كُلُّ امرِئٍ يَوما يُلاقي شَرّا

أضرِبُكُم ولا أخافُ ضُرّا

قالَ: فَناداهُ مُحَمَّدُ بنُ الأَشعَثِ وقالَ: وَيحَكَ يَابنَ عَقيلٍ! إنَّكَ لا تُكذَبُ ولا تُغَرُّ، القَومُ لَيسوا بِقاتِليكَ فَلا تَقتُل نَفسَكَ.

قالَ: فَلَم يَلتَفِت مُسلِمُ بنُ عَقيلٍ رَحِمَهُ اللّهُ إلى كَلامِ ابنِ الأَشعَثِ، وجَعَلَ يُقاتِلُ حَتّى اثخِنَ بِالجِراحِ، وضَعُفَ عَنِ القِتالِ، وتَكاثَروا عَلَيهِ فَجَعَلوا يَرمونَهُ بِالنَّبلِ وَالحِجارَةِ، فَقالَ مُسلِمٌ: وَيلَكُم! ما لَكُم تَرمونَني بِالحِجارَةِ كَما تُرمَى الكُفّارُ، و أنَا مِن أهلِ بَيتِ الأَنبِياءِ الأَبرارِ؟! وَيلَكُم! أما تَرعَونَ حَقَّ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله وذُرِّيَّتِهِ؟

قالَ: ثُمَّ حَمَلَ عَلَيهِم عَلى ضَعفِهِ فَكَسَرَهُم وفَرَّقَهُم فِي الدُّروبِ، ثُمَّ رَجَعَ و أسنَدَ ظَهرَهُ إلى بابِ دارٍ هُناكَ، فَرَجَعَ القَومُ إلَيهِ فَصاحَ بِهِم مُحَمَّدُ بنُ الأَشعَثِ: ذَروهُ حَتّى اكَلِّمَهُ بِما يُريدُ.

قالَ: ثُمَّ دَنا مِنهُ ابنُ الأَشعَثِ حَتّى وَقَفَ قُبالَتَهُ، وقالَ: وَيلَكَ يَابنَ عَقيلٍ، لا تَقتُل نَفسَكَ، أنتَ آمِنٌ ودَمُكَ في عُنُقي. فَقالَ لَهُ مُسلِمٌ: أتَظُنُّ يَابنَ الأَشعَثِ أنّي اعطي بِيَدي أبَدا و أنَا أقدِرُ عَلَى القِتالِ؟ لا وَاللّهِ، لا كانَ ذلِكَ أبَدا، ثُمَّ حَمَلَ عَلَيهِ حَتّى ألحَقَهُ بِأَصحابِهِ. ثُمَّ رَجَعَ مَوضِعَهُ فَوَقَفَ وقالَ: اللّهُمَّ إنَّ العَطَشَ قَد بَلَغَ مِنّي.

قالَ: فَلَم يَجسُر أحَدٌ أن يَسِقيَهُ الماءَ ولا قَرُبَ مِنهُ، فَأَقبَلَ ابنُ الأَشعَثِ عَلى أصحابِهِ وقالَ: وَيلَكُم! إنَّ هذا لَهُوَ العارُ وَالفَشَلُ أن تَجزَعوا مِن رَجُلٍ واحِدٍ هذا الجَزَعَ، احمِلوا عَلَيهِ بِأَجمَعِكُم حَملَةً واحِدَةً.

قالَ: فَحَمَلوا عَلَيهِ وحَمَلَ عَلَيهِم، فَقَصَدَهُ مِن أهلِ الكوفَةِ رَجُلٌ يُقالُ لَهُ بُكَيرُ بنُ حُمرانَ الأَحمَرِيُّ، فَاختَلَفا بِضَربَتَينِ: فَضَرَبَهُ بُكَيرٌ ضَربَةً عَلى شَفَتِهِ العُليا، وضَرَبَهُ مُسلِمُ بنُ عَقيلٍ ضَرَبةً فَسَقَطَ إلَى الأَرضِ قَتيلًا؛ قالَ: فَطُعِنَ [مُسلِمٌ] مِن وَرائِهِ طَعنَةً

فَسَقَطَ إلَى الأَرضِ، فَاخِذَ أسيرا، ثُمَّ اخِذَ فَرَسُهُ وسِلاحُهُ.

وتَقَدَّمَ رَجُلٌ مِن بَني سُلَيمانَ، يُقالُ لَهُ: عُبَيدُ اللّهِ بنُ العَبّاسِ، فَأَخَذَ عِمامَتَهُ. (1)


1- الفتوح: ج 5 ص 53.

ص: 275

1209. الفتوح: عبيد اللّه بن زياد براى محمّد بن اشعث، پيغام فرستاد كه به مسلم، امان بده؛ چرا كه جز از اين طريق، نمى توانى بر او دست يابى.

محمّد بن اشعث، پس از آن گفت: واى بر تو، اى مسلم! خودت را به كشتن مده. تو در امانى.

مسلم بن عقيل مى گفت: مرا به امانِ اهل نيرنگ، نيازى نيست. آن گاه به نبرد پرداخت و اين شعر را مى خواند:

سوگند ياد كرده ام كه جز به آزادگى، كشته نشوم،

گرچه مرگ را جامى تلخ بيابم.

خوش ندارم به من نيرنگ بزنند و يا فريب بخورم.

هر كسى روزى، مرگ را ملاقات مى كند.

با شما نبرد مى كنم و از سختى نمى هراسم.

محمّد بن اشعث، بانگ برآورد و گفت: واى بر تو، اى پسر عقيل! به راستى كه به تو دروغ گفته نمى شود و تو فريب داده نمى شوى. اين جمعيت، قصد كشتن تو را ندارند. پس خودت را به كشتن مده.

مسلم كه خداوند، رحمتش كند به سخن پسر اشعث، اعتنايى نكرد و به نبرد، ادامه داد تا جراحت هاى سنگينى بر او وارد شد و از جنگيدن، ناتوان شد. جمعيت بر او يورش بردند و با تير و سنگ بر او مى زدند. مسلم گفت: واى بر شما! آيا به سويم سنگ، پرتاب مى كنيد آن گونه كه به كفّار، سنگ مى زنند، در حالى كه من از خانواده پيامبرانِ ابرارم؟ آيا حقّ پيامبر را در باره خاندانش پاس نمى داريد؟

سپس با وجود ضعف، بر آنان يورش بُرد و جمعيت را در هم شكست و آنان را پراكنده ساخت. آن گاه برگشت و بر درِ خانه تكيه زد. سپاهيان به سمت مسلم، باز گشتند و محمّد بن اشعث بر آنان بانگ زد كه: او را رها كنيد تا با او سخن بگويم.

پسر اشعث به مسلم، نزديك شد و رو به روى وى ايستاد و گفت: واى بر تو، اى پسر عقيل! خودت را به كشتن مده. تو در امانى و خونت بر گردن من است.

مسلم به وى گفت: اى پسر اشعث! گمان مى كنى تا نيرويى براى جنگيدن دارم، دست دراز مى كنم؟ نه! به خدا، هرگز چنين نمى شود. آن گاه بر پسر اشعث، يورش برد و او را تا پيش يارانش عقب راند. سپس به جاى خود باز گشت و ايستاد و گفت: بار خدايا! عطش، امانم را بُريده است!

كسى جرئت نداشت به وى نزديك شود، يا به او آب دهد. پسر اشعث، رو به يارانش كرد و گفت: واى بر شما! اين براى شما ننگ و عار است كه اين گونه از يك مرد، درمانده شويد. همه با هم، بر او يورش بريد.

همه بر مسلم يورش آوردند و او هم بر آنان يورش بُرد. مردى كوفى به نام بُكَير بن حُمرانِ احمرى، به سمت مسلم آمد و دو ضربت ميان آنان رد و بدل شد. بُكَير، ضربتى بر لب بالاى مسلم زد و مسلم بن عقيل هم بر او ضربتى زد و او كشته بر زمين افتاد.

آن گاه مسلم از پشت سر، مورد اصابت نيزه قرار گرفت و بر زمين افتاد و به اسارت

گرفته شد و اسب و سلاحش را هم گرفتند. مردى از قبيله بنى سليمان به نام عبيد اللّه بن عبّاس نيز جلو آمد و عمامه اش را برداشت.

ص: 276

ص: 277

ص: 278

1210. مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي: أرسَلَ إلَيهِ [أي إلى عُبَيدِ اللّهِ بنِ زِيادٍ] مُحَمَّدُ بنُ الأَشعَثِ: أيُّهَا الأَميرُ! أتَظُنُّ أنَّكَ بَعَثتَني إلى بَقّالٍ مِن بَقاقيلِ الكوفَةِ، أو جُرمُقانِيٍّ مِن جَرامِقَةِ الحيرَةِ! أفَلا تَعلَمُ أيُّهَا الأَميرُ أنَّكَ بَعَثتَني إلى أسَدٍ ضِرغامٍ، وبَطَلٍ هُمامٍ، في كَفِّهِ سَيفٌ حُسامٌ، يَقطُرُ مِنهُ المَوتُ الزُّؤامُ؟!

فَأَرسَلَ إلَيهِ ابنُ زِيادٍ: أن أعطِهِ الأَمانَ، فَإِنَّكَ لَن تَقدِرَ عَلَيهِ إلّا بِالأَمانِ المُؤَكَّدِ بِالأَيمانِ؛ فَجَعَلَ مُحَمَّدُ بنُ الأَشعَثِ يُناديهِ: وَيحَكَ يَابنَ عَقيلٍ! لا تَقتُل نَفسَكَ، لَكَ الأَمانُ، فَيَقولُ مُسلِمٌ: لا حاجَةَ لي في أمانِ الغَدَرةِ الفَجَرَةِ، ويُنشِدُ:

أقسَمتُ لا اقتَلُ إلّا حُرّا وإنَ رَأَيتُ المَوتَ شَيئا مُرّا

كلُّ امرِئٍ يَوما مُلاقٍ شَرّا رَدَّ شُعاعَ النَّفسِ فَاستَقَرّا

أضرِبُكُم ولا أخافُ ضُرّا ضَربَ هُمامٍ يَستَهينُ الدَّهرا

ويَخلِطُ البارِدَ سُخنا مُرّا ولا اقيمُ لِلأَمانِ قَدرا

أخافُ أن اخدَعَ أو اغَرّا

فَناداهُ مُحَمَّدُ بنُ الأَشعَثِ: وَيحَكَ يا مُسلِمُ! إنَّكَ لَن تُغَرَّ ولَن تُخدَعَ، وَالقَومُ لَيسوا بِقاتِليكَ، فَلا تَقتُل نَفسَكَ، فَلَم يَلتَفِت إلَيهِ، فَجَعَلَ يُقاتِلُهُم حَتّى اثخِنَ بِالجِراحِ، وضَعُفَ عَنِ الكِفاحِ، وتَكاثَروا عَلَيهِ مِن كُلِّ جانِبٍ، وجَعَلوا يَرمونَهُ بِالنَّبلِ

وَالحِجارَةِ.

فَقالَ مُسلِمٌ، وَيلَكُم! ما لَكُم تَرمونّي بِالحِجارَةِ كَما تُرمَى الكُفّارُ، و أنَا مِن أهلِ بَيتِ النَّبِيِّ المُختارِ؟! وَيلَكُم! أما تَرعَونَ حَقَّ رَسولِ اللّهِ، ولا حَقَّ قُرباهُ؟ ثُمَّ حَمَلَ عَلَيهِم في ضَعفِهِ فَهَزَمَهُم وكَسَرَهُم فِي الدُّروبِ وَالسِّكَكِ.

ثُمَّ رَجَعَ و أسنَدَ ظَهرَهُ عَلى بابِ دارٍ مِن تِلكَ الدّورِ، ورَجَعَ القَومُ إلَيهِ، فَصاحَ بِهِم مُحَمَّدُ بنُ الأَشعَثِ: ذَروهُ حَتّى اكَلِّمَهُ بِما اريدُ، فَدَنا مِنهُ وقالَ: وَيحَكَ يَابنَ عَقيلٍ! لا تَقتُل نَفسَكَ، أنتَ آمِنٌ ودَمُكَ في عُنُقي، و أنتَ في ذِمَّتي.

فَقالَ مُسلِمٌ: أتَظُنُّ يَابنَ الأَشعَثِ أنّي اعطي بِيَدي و أنَا أقدِرُ عَلَى القِتالِ؟! لا وَاللّهِ لا يَكونُ ذلِكَ أبَدا. ثُمَّ حَمَلَ عَلَيهِ فَأَلحَقَهُ بِأَصحابِهِ، ثُمَّ رَجَعَ إلى مَوضِعِهِ وهُوَ يَقولُ: اللّهُمَّ إنَّ العَطَشَ قَد بَلَغَ مِنّي، فَلَم يَجتَرِئ أحَدٌ أن يَسقِيَهُ الماءَ ويَدنُوَ مِنهُ.

فَقالَ ابنُ الأَشعَثِ لِأَصحابِهِ: إنَّ هذا لَهُوَ العارُ وَالشَّنارُ (1)، أتَجزَعونَ مِن رَجُلٍ واحِدٍ هذَا الجَزَعَ؟ احمِلوا عَلَيهِ بِأَجمَعِكُم حَملَةَ رَجُلٍ واحِدٍ. فَحَمَلوا عَلَيهِ وحَمَلَ عَلَيهِم، وقَصَدَهُ رَجُلٌ مِن أهلِ الكوفَةِ يُقالُ لَهُ بُكَيرُ بنُ حُمرانَ الأَحمَرِيُّ، فَاختَلَفا بِضَربَتَينِ: ضَرَبَهُ بُكَيرٌ عَلى شَفَتِهِ العُليا، وضَرَبَهُ مُسلِمٌ فَبَلَغَتِ الضَّربَةُ جَوفَهُ فَأَسقَطَهُ قَتيلًا. (2)

وطُعِنَ [مُسلِمٌ] مِن وَرائِهِ فَسَقَطَ إلَى الأَرضِ، فَاخِذَ أسيرا، ثُمَّ اخِذَ فَرَسُهُ وسِلاحُهُ، وتَقَدَّمَ رَجُلٌ مِن بَني سُلَيمٍ يُقالُ لَهُ عُبَيدُ اللّهِ بنُ العَبّاسِ، فَأَخَذَ عِمامَتَهُ. (3)


1- الشَّنار: أقبح العيب والعار(لسان العرب: ج 4 ص 430 «شنر»).
2- وبما أنّ النقول المشهورة تفيد بأنّ مسلماً استشهد على يد بكير بن حُمران، فإنّ بكيراً هذا لم يُقتل على مايبدو على يد مسلم، بل جُرح(راجع: ص 328 «الفصل الرابع/ شهادة مسلم بن عقيل»).
3- مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي: ج 1 ص 209.

ص: 279

1210. مقتل الحسين عليه السلام، خوارزمى: محمّد بن اشعث براى عبيد اللّه بن زياد، پيغام فرستاد كه: اى امير! گمان مى كنى مرا به سوى يكى از بقّال هاى كوفه و يا به سوى كفشدوزى از كفشدوزهاى حيره فرستاده اى؟ اى امير! آيا نمى دانى كه مرا به سوى شيرى درنده و قهرمانى بزرگ فرستاده اى كه شمشيرى بُرنده در دست دارد و از آن، مرگ مى چكد؟

ابن زياد برايش پيغام فرستاد كه: به وى امان بده. به راستى كه نمى توانى بر او دست يابى، مگر به امان دادنى كه با سوگند، تأكيد شود.

آن گاه محمّد بن اشعث، مسلم را صدا زد: واى بر تو، اى پسر عقيل! خودت را به كشتن مده. تو در امانى.

مسلم هم مى گفت: مرا به امانِ اهل نيرنگ و فاجران، نيازى نيست. و اين شعر را مى خواند:

سوگند خورده ام كه جز به آزادگى، كشته نشوم،

گرچه مرگ را تلخ مى دانم.

هر كسى روزى، مرگ را ملاقات مى كند

و پرتو جان، باز مى گردد و استقرار مى يابد.

با شما مى جنگم و از سختى ها هراسى ندارم،

مانند جنگيدن بزرگى كه روزگار را خوار مى بيند

و سرد را با گرم، مخلوط مى سازد.

براى امان شما، قدر و منزلتى نمى بينم.

مى ترسم كه به من نيرنگ بزنند و يا فريب بخورم.

محمّد بن اشعث، فرياد زد: واى بر تو، اى مسلم! تو هرگز فريب و نيرنگ نخواهى خورد. اين جمعيت، قصد كشتن تو را ندارند. پس خودت را به كشتن مده.

مسلم به اين سخنان، توجّهى نكرد و به نبرد، ادامه داد تا جراحت هاى سنگين برداشت و از نبرد كردن، ناتوان شد. سپاهيان با هم از هر سو بر او يورش بردند و او را با سنگ و تير، هدف قرار دادند.

مسلم گفت: واى بر شما! چرا به سويم سنگ پرتاب مى كنيد آن گونه كه به كفّار، سنگ مى زنند در حالى كه من از خاندان پيامبر برگزيده ام؟ واى بر شما! آيا حقّ پيامبر خدا را پاس نمى داريد و حقّ نزديكانِ او را حرمت نمى نهيد؟!

آن گاه با ناتوانى بر آنان يورش بُرد و آنان را به سوى كوچه ها و دروازه ها فرارى داد. آن گاه باز گشت و بر درِ خانه اى تكيه داد.

جمعيت به سويش باز گشتند. محمّد بن اشعث بر آنان بانگ زد: رهايش كنيد تا با او سخن بگويم. آن گاه به مسلم نزديك شد و گفت: واى بر تو، اى پسر عقيل! خودت را به كشتن مده. تو در امانى و خونت بر گردن من است. تو در پناه منى.

مسلم گفت: اى پسر اشعث! گمان مى كنى تا وقتى كه نيرو براى جنگيدن دارم، دست تسليم، دراز مى كنم؟ نه، به خدا! هرگز چنين نمى شود. آن گاه بر او يورش بُرد و او را تا پيش يارانش عقب راند و به جايگاه خود باز گشت و مى گفت: بار خدايا! عطش توانم را بُرده است! ولى كسى جرئت نداشت به او آب بدهد، يا به وى نزديك شود.

پسر اشعث به يارانش گفت: اين، براى شما ننگ و عار است كه اين چنين از يك نفر، درمانده شده ايد! همه با هم، يكباره بر او يورش بريد.

آنان بر مسلم حمله كردند و مسلم هم بر آنان يورش بُرد. مردى كوفى به نام بُكَير بن حُمرانِ احمرى، به سمت مسلم آمد و دو ضربت، ميان آن دو، رد و بدل شد. بُكَير بر لب بالاى مسلم، ضربتى زد و مسلم نيز ضربتى بر او زد كه كشته بر زمين افتاد. (1)

مسلم از پشت سر، نيزه خورد و بر زمين افتاد و به اسارت گرفته شد و اسب و

سلاحش را برداشتند و مردى از بنى سُلَيم به نام عبيد اللّه بن عبّاس، جلو آمد و عمامه اش را برداشت.


1- بر اساس نقل هاى مشهور، مسلم عليه السلام توسّط بُكَير بن حُمران به شهادت رسيده است. بنا بر اين، به نظر مى رسد كه در اين درگيرى، بُكَير توسّط مسلم كشته نشده و تنها مجروح گرديده است. در اين باره، ر. ك: ص 329(فصل چهارم/ شهادت مسلم بن عقيل).

ص: 280

ص: 281

ص: 282

1211. تاريخ الطبري عن قدامة بن سعيد بن زائدة بن قدامة الثّقفي: فَأَقبَلَ عَلَيهِ [أي عَلى مُسلِمِ بنِ عَقيلٍ] مُحَمَّدُ بنُ الأَشعَثِ، فَقالَ: يافَتى، لَكَ الأَمانُ، لا تَقتُل نَفسَكَ! فَأَقبَلَ يُقاتِلُهُم وهُوَ يَقولُ:

أقسَمتُ لا اقتَلُ إلّا حُرّا وإن رَأَيتُ المَوتَ شَيئا نُكرا

كُلُّ امرِئٍ يَوما مُلاقٍ شَرّا ويَخلِطُ البارِدَ سُخنا مُرّا

رَدَّ شُعاعَ الشَّمسِ فَاستَقَرّا أخافُ أن اكذَبَ أو اغَرّا

فَقالَ لَهُ مُحَمَّدُ بنُ الأَشعَثِ: إنَّكَ لا تُكذَبُ ولا تُخدَعُ ولا تُغَرُّ، إنَّ القَومَ بَنو عَمِّكَ، ولَيسوا بِقاتِليكَ ولا ضارِبيكَ.

وقَد اثخِنَ بِالحِجارَةِ، وعَجَزَ عَنِ القِتالِ وَانبَهَرَ (1)، فَأَسنَدَ ظَهرَهُ إلى جَنبِ تِلكَ الدّارِ، فَدَنا مُحَمَّدُ بنُ الأَشعَثِ فَقالَ: لَكَ الأَمانُ.

فَقالَ: آمِنٌ أنا؟ قالَ: نَعَم، وقالَ القَومُ: أنتَ آمِنٌ، غَيرَ عَمرِو بنِ عُبَيدِ اللّهِ بنِ العَبّاسِ السُّلَمِيِّ فَإِنَّهُ قالَ: لا ناقَةَ لي في هذا ولا جَمَلٍ، وتَنَحّى.

وقالَ ابنُ عَقيلٍ: أما لَو لَم تُؤَمِّنوني، ما وَضَعتُ يَدي في أيديكُم. (2)


1- انبهر: تتابع نفسه، والبُهر بالضمّ: تتابع النفس من الإعياء(لسان العرب: ج 4 ص 82 «بهر»).
2- تاريخ الطبري: ج 5 ص 374، مقاتل الطالبيّين: ص 106 عن قدامة بن سعد، الكامل في التاريخ: ج 2 ص 542 نحوه؛ الإرشاد: ج 2 ص 59، روضة الواعظين: ص 194، مثير الأحزان: ص 35 نحوه، إعلام الورى: ج 1 ص 443 وليس فيه «وقد اثخن بالحجارة» إلى «وقال ابن عقيل»، بحار الأنوار: ج 44 ص 352.

ص: 283

1211. تاريخ الطبرى به نقل از قدامة بن سعيد بن زائدة بن قدامه ثقفى: محمّد بن اشعث به سمت مسلم آمد و گفت: اى جوان مرد! تو در امانى. خودت را به كشتن مده. ولى مسلم به نبرد ادامه داد و چنين مى خواند:

سوگند خورده ام كه جز به آزادگى، كشته نشوم،

گرچه مرگ را ناخوش مى دارم.

هر كسى روزى، مرگ را ملاقات مى كند؛

مرگى كه سرد و گرم را به تلخى به هم مى آميزد.

مرگى كه نور خورشيد را پس مى زند و استقرار مى يابد.

[تنها] مى ترسم كه به من دروغ گفته شود يا فريب بخورم.

محمّد بن اشعث به مسلم گفت: به تو دروغ گفته نمى شود و تو نيرنگ و فريب داده نمى شوى. اين جمعيت، عموزاده هاى تو اند و قصد كشتن و زدن تو را ندارند.

مسلم بر اثر پرتاب سنگ، جراحت هاى سنگين برداشت و از نبرد، ناتوان و خسته شد و بر ديوار، تكيه زد. محمّد بن اشعث به وى نزديك شد و گفت: تو در امانى.

مسلم گفت: من، در امانم؟

پسر اشعث گفت: آرى. و جمعيت نيز گفتند: تو در امانى. جز عمرو بن عبيد اللّه بن عبّاس سُلَمى كه گفت: از اين [مسلم]، هيچ شترى به من نمى رسد! و خود را [از دادن امان،] كنار كشيد.

پسر عقيل گفت: بدانيد كه اگر به من امان ندهيد، دست در دست شما نمى گذارم.

ص: 284

1212. مروج الذهب: لَمّا رَأَوا ذلِكَ مِنهُ [أي شِدَّةَ قِتالِ مُسلِمٍ وبَسالَتَهُ]، تَقَدَّمَ إلَيهِ مُحَمَّدُ بنُ الأَشعَثِ، فَقالَ لَهُ: فَإِنَّكَ لا تُكذَبُ ولا تُغَرُّ، و أعطاهُ الأَمانَ، فَأَمكَنَهُم مِن نَفسِهِ، وحَمَلوهُ عَلى بَغلَةٍ و أتَوا بِهِ ابنَ زِيادٍ، وقَد سَلَبَهُ ابنُ الأَشعَثِ حينَ أعطاهُ الأَمانَ سَيفَهُ وسِلاحَهُ. (1)

1213. تاريخ الطبري عن عمّار الدّهني عن أبي جعفر [الباقر] عليه السلام: فَأَعطاهُ عَبدُ الرَّحمنِ الأَمانَ، فَأَمكَنَ مِن يَدِهِ. (2)


1- مروج الذهب: ج 3 ص 68.
2- تاريخ الطبري: ج 5 ص 350، تهذيب الكمال: ج 6 ص 426، تهذيب التهذيب: ج 1 ص 592، الإصابة: ج 2 ص 71، سير أعلام النبلاء: ج 3 ص 308 نحوه وفيها «محمّد بن الأشعث» بدل «عبد الرحمن»، البداية والنهاية: ج 8 ص 155، الأمالي للشجري: ج 1 ص 191، الحدائق الورديّة: ج 1 ص 116 عن الإمام زين العابدين عليه السلام وفيهما «محمّد بن الأشعث» بدل «عبد الرحمن» وراجع: الثقات لابن حبّان: ج 2 ص 308 و أنساب الأشراف: ج 2 ص 339 وتذكرة الخواصّ: ص 242.

ص: 285

1212. مروج الذهب: وقتى شدّت نبرد مسلم و دلاورى اش را ديدند، محمّد بن اشعث، جلو آمد و گفت: به تو دروغ گفته نمى شود و تو فريب نمى خورى. و به وى امان داد.

مسلم هم خود را در اختيار آنان گذارد. او را بر استرى سوار كردند و نزد ابن زياد آوردند، در حالى كه پسر اشعث، شمشير و اسلحه او را هنگامى كه به وى امان داد برداشته بود.

1213. تاريخ الطبرى به نقل از عمّار دُهْنى، از امام باقر عليه السلام: عبد الرحمن [بن محمّد بن اشعث] (1) به وى امان داد و او تسليم شد.


1- چنان كه در چند روايت اخير در سُطور قبل ديديد، كسى كه به مسلمْ امان داد، محمّد بن اشعث بود و نه پسرش عبد الرحمن بن محمد بن اشعث؛ امّا شايد راوى به خاطر مشترك بودنِ كُنيه «ابن اشعث» بين اين دو تن، در گزارش مَطلب امام عليه السلام دچار خطا شده است.

ص: 286

تأمّلى در گزارش هاى مربوط به دستگيرى مسلم، پس از امان دادن به او

گزارش هايى را كه حاكى از دستگيرى مسلم عليه السلام پس از امان دادن به او هستند، مى توان به سه دسته تقسيم كرد:

1. گزارشى كه بيشتر منابع تاريخى نقل كرده اند كه: مسلم عليه السلام، پيشنهاد امان را قاطعانه رد كرد و در پاسخ محمّد بن اشعث كه اين پيشنهاد را مطرح كرد، گفت:

و أيُّ أمانٍ لِلغَدَرَةِ الفَجَرَةِ؟!

چه اعتمادى به امان اهل نيرنگ و فجور هست؟!

سپس با تمثّل به اشعار حُمران بن مالك خَثعَمى، خطاب به دشمنان حاضر در صحنه نبرد گفت:

أقْسَمْتُ لا اقتَلُ إلّا حُرّا ....

سوگند ياد كرده ام كه جز به آزادگى، كشته نشوم.

سپس به نبردْ ادامه داد، تا اين كه از پشتِ سر، مورد اصابت نيزه قرار گرفت و به زمين افتاد و اسير شد. (1)

2. گزارشى كه حاكى از آن است كه مسلم عليه السلام پس از درگيرى با دشمن و وارد شدن جراحت هاى بسيار به او و زمينگير شدن، امان را پذيرفت. (2)


1- ر. ك: ص 272 ح 1207 1208 و ص 274 ح 1209.
2- ر. ك: ص 283 ح 1211.

ص: 287

3. گزارشى كه به طور مطلق، پذيرش امان به وسيله مسلم عليه السلام را تأييد كرده است. (1)

با تأمّل در گزارش هاى ياد شده، مى توان در يافت كه گزارش سوم، بى ترديد، نادرست است؛ زيرا مشخّص است كه پيشنهاد امان دادن به رهبر قيامى كه زمينه را براى نهضتى بزرگ تر آماده مى كند، آن هم از سوى فاسق و فاجرى مانند ابن زياد، دام و فريبى بيش نيست. چگونه مى توان پذيرفت كه مسلم عليه السلام، متوجّه چنين نكته اى نبوده و بدون چون و چرا، امان ابن زياد را پذيرفته و خود را تسليم نموده است؟!

در مورد گزارش دوم نيز به نظر مى رسد كه گزارشگر، تسليم شدن مسلم عليه السلام را پس از اين كه جراحات بسيارى برداشته و ديگر توان جنگيدن نداشته، «پذيرفتن امان» تصوّر كرده است.

بر اين اساس، گزارش نخست كه بسيارى از منابع، آن را نقل كرده اند و متن آن با روح بلند و عزم استوار و شهامت و شجاعت ياران سيّد الشهدا عليه السلام سازگارى دارد، نزديك به واقع است كه: مسلم عليه السلام، هيچ گاه پيشنهاد امان را نپذيرفت و تا آخرين رمق جنگيد و هنگامى كه ديگر توان دفاع نداشت، دستگير شد


1- ر. ك: ص 285 ح 1212 1213.

ص: 288

4/ 29 بُكاءُ مُسلِمٍ عَلَى الحُسَينِ عليه السلام و أهلِ بَيتِهِ

1214. تاريخ الطبري عن قدامة بن سعيد بن زائدة بن قدامة الثقفي: واتِيَ [مُسلِمٌ] بِبَغلَةٍ فَحُمِلَ عَلَيها، وَاجتَمَعوا حَولَهُ، وَانتَزَعوا سَيفَهُ مِن عُنُقِهِ، فَكَأَنَّهُ عِندَ ذلِكَ أيِسَ مِن نَفسِهِ، فَدَمَعَت عَيناهُ، ثُمَّ قالَ: هذا أوَّلُ الغَدرِ.

قالَ مُحَمَّدُ بنُ الأَشعَثِ: أرجو ألّا يَكونَ عَلَيكَ بَأسٌ.

قالَ: ما هُوَ إلّا الرَّجاءُ، أينَ أمانُكُم؟ إنّا للّهِ وإنّا إلَيهِ راجِعونَ، وبَكى، فَقالَ لَهُ عَمرُو بنُ عُبَيدِ اللّهِ بنِ عَبّاسٍ: إنَّ مَن يَطلُبُ مِثلَ الَّذي تَطلُبُ، إذا نَزَلَ بِهِ مِثلُ الَّذي نَزَلَ بِكَ لَم يَبكِ!

قالَ: إنّي وَاللّهِ ما لِنَفسي أبكي، ولا لَها مِنَ القَتلِ أرثي، وإن كُنتُ لَم احِبَّ لَها طَرفَةَ عَينٍ تَلَفا، ولكِن أبكي لِأَهلِيَ المُقبِلينَ إلَيَّ، أبكي لِحُسَينٍ وآلِ حُسَينٍ. (1)

1215. مثير الأحزان: فَاتِيَ [مُسلِمٌ] بِبَغلَةٍ فَرَكِبَها، فَكَأَنَّهُ عنِدَ ذلِكَ يَئِسَ مِن نَفسِهِ، فَدَمَعَت عَيناهُ، فَقالَ لَهُ عُبَيدُ اللّهِ بنُ العَبّاسِ: إنَّ مَن يَطلُبُ مِثلَ ما تَطلُبُ لا يَجزَعُ!

فَقالَ: وَاللّهِ ما لِنَفسي أجزَعُ، وإن كُنتُ لا احِبُّ لَها ضُرّا طَرفَةَ عَينٍ، ولكِنَّ جَزَعي لِلحُسَينِ و أهلِ بَيتِهِ المُغتَرّينَ بِكتابي. وقالَ: هذا أوانُ الغَدرِ. (2)

1216. البداية والنهاية: وجاؤوا بِبَغلَةٍ فَأَركَبوهُ عَلَيها، وسَلَبوا عَنهُ سَيفَهُ، فَلَم يَبقَ يَملِكُ مِن

نَفسِهِ شَيئا، فَبَكى عِندَ ذلِكَ، وعَرَفَ أنَّهُ مَقتولٌ، فَيَئِسَ مِن نَفسِهِ، وقالَ: إنّا للّهِ وإنّا إلَيهِ راجِعونَ.

فَقالَ بَعضُ مَن حَولَهُ: إنَّ مَن يَطلُبُ مِثلَ الَّذي تَطلُبُ، لا يَبكي إذا نَزَلَ بِهِ هذا!

فَقالَ: أمَا وَاللّهِ لَستُ أبكي عَلى نَفسي، ولكِن أبكي عَلَى الحُسَينِ وآلِ الحُسَينِ، إنَّهُ قَد خَرَجَ إلَيكُمُ اليَومَ أو أمسِ مِن مَكَّةَ. (3)


1- تاريخ الطبري: ج 5 ص 374، الكامل في التاريخ: ج 2 ص 542 وفيه «المنقلبين» بدل «المقبلين»، مقاتل الطالبيّين: ص 107 عن قدامة بن سعد بن زائدة الثقفي، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي: ج 1 ص 210 نحوه؛ الإرشاد: ج 2 ص 59، روضة الواعظين: ص 195 وفي الأربعة الأخيرة «عبيد اللّه بن عبّاس»، بحار الأنوار: ج 44 ص 353 وراجع: إعلام الورى: ج 1 ص 443.
2- مثير الأحزان: ص 35.
3- البداية والنهاية: ج 8 ص 155.

ص: 289

4/ 29 گريه مسلم بر امام حسين عليه السلام و خانواده اش

1214. تاريخ الطبرى به نقل از قُدامة بن سعيد بن زائدة بن قدامه ثقفى: استرى آوردند و مسلم را بر آن، سوار كردند و دورش را گرفتند و شمشيرش را برداشتند. در اين حال، مسلم كه گويا از زندگى و جانش نااميد شده بود، اشكش جارى شد و گفت: اين، آغاز نيرنگ است.

محمّد بن اشعث گفت: اميدوارم برايت مشكلى پيش نيايد.

مسلم گفت: اين، جز آرزويى بيش نيست. كجاست امان شما؟ «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ». و گريه كرد.

عمرو بن عبيد اللّه بن عبّاس، به مسلم گفت: كسى كه دنبال چيزى است مانند آنچه تو دنبال آنى، وقتى چنين حوادثى برايش رخ مى دهد، گريه نمى كند.

مسلم گفت: به خدا سوگند، من براى جان خود، گريه نمى كنم و براى كشتن خويش، مرثيه نمى خوانم، گرچه يك لحظه زيان [و گرفتارى] را هم بر خويش نمى پسندم؛ امّا [اكنون] براى خاندانم گريه مى كنم كه به سمت من مى آيند. من براى حسين و خاندان حسين، گريه مى كنم.

1215. مثير الأحزان: براى مسلم، استرى آوردند و سوار شد و گويا از زندگى و جان خود، نااميد شده بود. اشكش سرازير شد. عبيد اللّه بن عبّاس به وى گفت: كسى كه دنبال چيزى است مانند آنچه تو دنبال آنى، بى تابى نمى كند.

مسلم گفت: به خدا سوگند، براى خود، بى تابى نمى كنم، گرچه يك لحظه زيان [و گرفتارى] را هم براى خود نمى پسندم. بى تابى من، براى حسين و خانواده اوست كه با نامه من [به خاطر بيعت مردم،] فريفته شدند. و گفت: اين، آغاز نيرنگ است.

1216. البداية و النهاية: استرى آوردند و مسلم را بر آن، سوار كردند و شمشيرش را

گرفتند. او ديگر از خود، اختيارى نداشت. آن گاه گريست و دانست كه كشته مى شود و از [زنده ماندنِ] خود، نااميد شد و گفت: «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ».

برخى از كسانى كه اطراف مسلم بودند، گفتند: كسى كه دنبال چيزى است مانند آنچه تو دنبال آنى، وقتى برايش چنين حوادثى رخ مى دهد، گريه نمى كند.

مسلم گفت: بدانيد به خدا سوگند كه بر جان خود نمى گريم؛ بلكه بر حسين و خاندان حسين مى گريم؛ چرا كه او امروز يا ديروز از مكّه به طرف كوفه راه افتاده است

ص: 290

4/ 30 نداء مُسلِمٍ إلَى الحُسَينِ عليه السلام بِعَدَمِ المَجي ءِ إلَى الكوفَةِ

1217. تاريخ الطبري عن أبي مخنف عن قدامة بن سعيد بن زائدة بن قدامة الثقفي: ثُمَّ أقبَلَ [مُسلِمٌ] عَلى مُحَمَّدِ بنِ الأَشعَثِ فَقالَ: يا عَبدَ اللّهِ، إنّي أراكَ وَاللّهِ سَتَعجِزُ عَن أماني، فَهَل عِندَكَ خَيرٌ؟ تَستَطيعُ أن تَبعَثَ مِن عِندِكَ رَجُلًا عَلى لِساني يُبلِغُ حُسَينا عليه السلام فَإِنّي لا أراهُ إلّا قَد خَرَجَ إلَيكُمُ اليَومَ مُقبِلًا، أو هُوَ خارِجٌ (1) غَدا هُوَ و أهلُ بَيتِهِ، وإنَّ ماتَرى مِن جَزَعي لِذلِكَ فَيَقولَ: إنَّ ابنَ عَقيلٍ بَعَثَني إلَيكَ، وهُوَ في أيدِي القَومِ أسيرٌ، لا يَرى أن تَمشِيَ حَتّى تُقتَلَ (2)، وهُوَ يَقولُ: ارجِع بِأَهلِ بَيتِكَ، ولا يَغُرُّكَ أهلُ الكوفَةِ، فَإِنَّهُم أصحابُ أبيكَ الَّذي كانَ يَتَمَنّى فِراقَهُم بِالمَوتِ أوِ القَتلِ، إنَّ أهلَ الكوفَةِ قَد كَذَّبوكَ، وكَذَّبوني، ولَيسَ لِمُكَذَّبٍ رَأيٌ.

فَقالَ ابنُ الأَشعَثِ: وَاللّهِ لَأَفعَلَنَّ، ولَاعلِمَنَّ ابنَ زِيادٍ أنّي قَد آمَنتُكَ.

قالَ أبو مِخنَفٍ: فَحَدَّثَني جَعفَرُ بنُ حُذَيفَةَ الطّائِيُّ ... قالَ: دَعا

مُحَمَّدُ بنُ الأَشعَثِ إياسَ بنَ العَثِلِ الطائِيَّ، مِن بَني مالِكِ بنِ عَمرِو بنِ ثُمامَةَ، وكانَ شاعِرا، وكانَ لِمُحَمَّدٍ زَوّارا، فَقالَ لَهُ: القَ حُسَينا فَأَبلِغهُ هذَا الكِتابَ، وكَتَبَ فيهِ الَّذي أمَرَهُ ابنُ عَقيلٍ.

وقالَ لَهُ: هذا زادُكَ وجَهازُكَ ومُتعَةٌ لِعِيالِكَ، فَقالَ: مِن أينَ لي بِراحِلَةٍ؟ فَإِنَّ راحِلَتي قَد أنضَيتُها (3)، قالَ: هذِهِ راحِلَةٌ فَاركَبها بِرَحلِها، ثُمَّ خَرَجَ فَاستَقبَلَهُ بِزُبالَةَ (4) لِأَربَعِ لَيالٍ، فَأَخبَرَهُ الخَبَرَ، وبَلَّغَهُ الرِّسالَةَ، فَقالَ لَهُ حُسينٌ عليه السلام: كُلُّ ما حُمَّ (5) نازِلٌ، وعِندَ اللّهِ نَحتَسِبُ أنفُسَنا، وفَسادَ امَّتِنا. (6)


1- في المصدر: «أو هو خرج» وهو تصحيف، والصواب ما أثبتناه كما في المصادر الاخرى.
2- في الإرشاد وإعلام الورى: «لا يرى أن يمشيَ حتّى يُقتل».
3- أنضى فلان بعيره: أي هَزَلَه(الصحاح: ج 6 ص 2511 «نضا»).
4- زُبالة: منزل معروف بطريق مكّة من الكوفة(معجم البلدان: ج 3 ص 129).
5- حُمَّ الأمرُ حَمّا: قُضي(القاموس المحيط: ج 4 ص 100 «حمّ»).
6- تاريخ الطبري: ج 5 ص 374، البداية والنهاية: ج 8 ص 158 وفيه «إياس بن العبّاس الطائي»؛ الإرشاد: ج 2 ص 59، إعلام الورى: ج 1 ص 443 وليس فيهما ذيله من «قال أبو مخنف»، بحار الأنوار: ج 44 ص 353 وراجع: الكامل في التاريخ: ج 2 ص 543 ومقاتل الطالبيّين: ص 107.

ص: 291

4/ 30 پيغام مسلم براى امام حسين عليه السلام جهت نيامدن به كوفه

1217. تاريخ الطبرى به نقل از ابو مخنف: قدامة بن سعيد بن زائدة بن قدامه ثقفى برايم نقل كرد كه: آن گاه مسلم به سمت محمّد بن اشعث آمد و گفت: اى بنده خدا! به خدا سوگند، مى بينم كه به زودى از عمل كردن به امانى كه داده اى، ناتوان خواهى شد. آيا مى توانى كار خيرى انجام دهى؟ مى توانى از جانب خود، مردى را بفرستى كه از زبان من، پيغامى به حسين برساند چرا كه مى دانم او و خانواده اش، امروز از مكّه به سمت كوفه به راه افتاد يا فردا حركت مى كند و بى تابىِ من هم براى اين است و بگويد: «پسر عقيل، مرا نزد تو فرستاده و او اينك در دست اين قوم، اسير است و صلاح نمى داند كه به سوى مرگ، حركت كنى. او مى گويد: با خانواده ات برگرد و كوفيان، تو را فريب ندهند. آنان، همان ياران پدر تو اند كه آرزو مى كرد با مرگ يا كشته شدن، از آنان رهايى يابد. به راستى كه كوفيان، تو را فريفتند و مرا هم فريفتند و كسى كه فريفته مى شود، رأيى ندارد».

پسر اشعث گفت: به خدا سوگند كه اين كار را انجام مى دهم و به ابن زياد خواهم گفت كه من به تو امان داده ام.

همچنين جعفر بن حُذَيفه طايى برايم نقل كرد ... و گفت: محمّد بن

اشعث، اياس بن عَثِلِ طايى را كه از طايفه بنى مالك بن عمرو بن ثُمامه بود فرا خواند. اين مرد، شاعر بود و بسيار نزد محمّد، رفت و آمد مى كرد. به وى گفت: حسين را ملاقات كن و اين نامه را به وى برسان. و در آن نامه آنچه را پسر عقيل گفته بود، نوشت و به وى گفت: اين، زاد و توشه راه و اين هم متاعى براى خانواده ات.

اياس گفت: از كجا مركب بياورم؟ به راستى كه مركبم لاغر است.

پسر اشعث گفت: اين هم مركب. آن را با هر آنچه بر آن است، سوار شو.

اياس از كوفه خارج شد و در منزل زُباله(محلّى معروف در راه مكّه به كوفه) پس از چهار شب به حسين عليه السلام برخورد كرد و خبر را رساند و نامه را به وى داد. حسين عليه السلام به وى فرمود: «هر آنچه تقدير شده، رُخ مى دهد. جان خود و نيز فساد امّت را به [رضا و] حساب خداوند، وا مى گذاريم».

ص: 292

1218. مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي: لَمّا رَكِبَ [مُسلِمٌ] عَلَى البَغلَةِ، ونُزِعَ مِنهُ السَّيفُ، استَرجَعَ، وقالَ: هذا أوَّلُ الغَدرِ، و أيِسَ مِن نَفسِهِ، وعَلِمَ أن لا أمانَ لَهُ مِنَ القَومِ، فَقالَ لِمُحَمَّدِ بنِ الأَشعَثِ: إنّي لَأَظُنُّكَ أن تَعجِزَ عَن أماني، أفَتَستَطيعُ أن تَبعَثَ رَجُلًا عَن لِساني يُبلِغُ حُسَينا عليه السلام؛ فَإِنّي لا أراهُ إلّا قَد خَرَجَ إلى ما قِبَلَكُم، هُوَ و أهلُ بَيتِهِ، فَيقولَ لَهُ: إنَّ مُسلِما بَعَثَني إلَيكَ، وهُوَ أسيرٌ في يَدِ العَدُوِّ، يَذهَبونَ بِهِ إلَى القَتلِ، فَارجِع بِأَهلِكَ، ولا يَغُرَّنَّكَ أهلُ الكوفَةِ؛ فَإِنَّهُم أصحابُ أبيكَ الَّذي كانَ يَتَمَنّى فِراقَهُم بِالمَوتِ أوِ القَتلِ، إنَّ أهلَ الكوفَةِ قَد كَذَبوني فَكَتَبتُ إلَيكَ، ولَيسَ لِمكذوبٍ رَأيٌ.

فَقالُ مُحَمَّدٌ: وَاللّهِ لَأَفعَلَنَّ، ودَعا بِإِياسٍ الطائِيِّ، وكَتَبَ مَعَهُ إلَى الحُسَينِ عليه السلام ما قالَهُ

مُسلِمٌ عَن لِسانِ مُسلِمٍ، و أعطاهُ راحِلَةً وزادا، فَذَهَبَ فَاستَقبَلَ الحُسَينَ عليه السلام بِزُبالَةَ، وكانَ مُسلِمٌ حينَ تَحَوَّلَ إلى دارِ هاني كَتَبَ إلَى الحُسَينِ عليه السلام كِتابا، ذَكَرَ فيهِ كَثرَةَ مَن بايَعَهُ، فَهُوَ قَولُهُ: كَذَبوني فَكَتَبتُ إلَيكَ (1).


1- مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي: ج 1 ص 211.

ص: 293

1218. مقتل الحسين عليه السلام، خوارزمى: چون مسلم بر استر سوار شد و شمشيرش از وى ستانده شد، استرجاع(إنّا للّه ...) گفت و گفت: اين، آغاز نيرنگ است. و از جان خود، نااميد شد و دانست كه امانى از جانب آن قوم برايش نيست. از اين رو به محمّد بن اشعث گفت: من گمان مى كنم كه تو از امان دادن به من، ناتوانى. آيا مى توانى مردى از جانب من به سوى حسين بفرستى چرا كه مى دانم او و خاندانش به سوى شما حركت كرده است و [اين پيام را] به حسين بگويد: «مرا مسلم فرستاده است و او در چنگال دشمن، گرفتار است و او را به سمت كشتن مى بَرند. به همراه خانواده ات باز گرد و كوفيان، تو را نفريبند. آنان، همان ياران پدرت هستند كه آرزو داشت با مرگ يا كشته شدن، از آنان رهايى يابد. به راستى، كوفيان به من دروغ گفتند و من هم همان را براى شما نوشتم و كسى كه با دروغِ ديگران فريفته مى شود، رأيى ندارد»؟

محمّد گفت: به خدا سوگند، اين كار را انجام مى دهم. آن گاه اياسِ طايى را فرا خواند و آنچه را مسلم گفته بود، از زبان مسلم نوشت و به وى مركب و توشه راه داد. اياس، حركت كرد و در منزل زُباله، با حسين عليه السلام مواجه شد.

مسلم وقتى به خانه هانى منتقل شده بود، نامه اى براى حسين عليه السلام نوشته بود و از بسيارىِ بيعت كنندگان، ياد كرده بود. سخن مسلم كه «به من دروغ گفتند و من هم براى شما نامه نوشتم»، بِدان اشاره دارد.

ص: 294

1219. الأخبار الطوال: لَمّا وافى [أيِ الإِمامُ الحُسَين عليه السلام] زُبالَةَ، وافاهُ بِها رَسولُ مُحَمَّدِ بنِ الأَشعَثِ وعُمَرَ بنِ سَعدٍ بِما كانَ سَأَلَهُ مُسلِمٌ أن يَكتُبَ بِهِ إلَيهِ مِن أمرِهِ، وخِذلانِ أهلِ الكوفَةِ إيّاهُ بَعدَ أن بايَعوهُ، وقَد كانَ مُسلِمٌ سَأَلَ مُحَمَّدَ بنَ الأَشعَثِ ذلِكَ.

فَلَمّا قَرَأَ الكِتابَ استَيقَنَ بِصِحَّةِ الخَبَرِ، و أفظَعَهُ قَتلُ مُسلِمِ بنِ عَقيلٍ وهانِئِ بنِ عُروَةَ، ثُمَّ أخبَرَهُ الرَّسولُ بِقَتلِ قَيسِ بنِ مُسهِرٍ، رَسولِهِ الَّذي وَجَّهَهُ مِن بَطنِ الرِّمَّةِ.

وقَد كانَ صَحِبَهُ قَومٌ مِن مَنازِلِ الطَّريقِ، فَلَمّا سَمِعوا خَبَرَ مُسلِمٍ وقَد كانوا ظَنّوا أنَّهُ يَقدَمُ عَلى أنصارٍ وعَضُدٍ تَفَرَّقوا عَنهُ، ولَم يَبقَ مَعَهُ إلّا خاصَّتُهُ (1).

ملاحظة

رغم أنّ سلوك ابن الأشعث وابن سعد كان في الظاهر هو العمل بوصية مسلم عليه السلام وإيصال رسالته إلى الإمام الحسين عليه السلام (2) إلّا أنّ من البديهي أنّ هدفهما الرئيس كان هو الحيلولة دون مجي ء الإمام إلى الكوفة ومنع وصوله إلى مركز الثورة، أي الكوفة، ولذلك فعندما واصل الإمام طريقه باتجاه الكوفة خلافاً لتوصية مسلم عليه السلام، فقد سدا الطريق عليه وقتلاه هو و أصحابه في كربلاء.


1- الأخبار الطوال: ص 247.
2- راجع: ص 318(وصايا مسلم بن عقيل).

ص: 295

1219. الأخبار الطوال: چون حسين عليه السلام به منزل زُباله رسيد، فرستاده محمّد بن اشعث و عمر بن سعد با ايشان مواجه شد و پيام مسلم را كه خواسته بود شرح حالش را به حسين عليه السلام گزارش دهد و پراكنده شدن كوفيان را پس از بيعتشان با او، بازگو كند، رسانْد. مسلم، اين كار را از محمّد بن اشعث درخواست كرده بود.

حسين عليه السلام چون نامه را خواند، به درستىِ آن يقين كرد و كشته شدن مسلم بن عقيل و هانى بن عروه، ايشان را ناراحت كرد. همچنين فرستاده خبر، كشته شدن قيس بن مُسهِر را كه ايشان او را از مكان «بطن الرّمّه» فرستاده بود، به ايشان داد.

گروهى، از منزل هاى بين راه با ايشان همراه شده بودند. چون خبر كشته شدن مسلم را شنيدند، پراكنده شدند. آنان گمان مى كردند كه ايشان بر ياران و همراهان خود در كوفه وارد مى شود. با ايشان كسى جز ياران نزديكش، باقى نماند.

نكته

هر چند اقدام ابن اشعث و ابن سعد، در ظاهر، عمل كردن به وصيّت مسلم عليه السلام و رساندن پيام او به امام حسين عليه السلام بود، (1) ولى بديهى است كه هدف اصلى آنان، منصرف كردن امام عليه السلام از آمدن به كوفه و جلوگيرى از رسيدن ايشان به كانون نهضت، يعنى كوفه بوده است. به همين جهت، هنگامى كه امام عليه السلام بر خلاف توصيه مسلم عليه السلام به حركت خود به سوى كوفه ادامه داد، در سرزمين كربلا، راه را بر ايشان بستند و او و يارانش را به شهادت رساندند


1- ر. ك: ص 319(وصيّت هاى مسلم بن عقيل).

ص: 296

4/ 31 طَلَبُ مُسلِمٍ الماءَ

1220. تاريخ الطبري عن أبي مخنف عن قدامة بن سعد: إنَّ مُسلِمَ بنَ عَقيلٍ حينَ انتَهى إلى بابِ القَصرِ، فَإِذا قُلَّةٌ (1) بارِدَةٌ مَوضوعَةٌ عَلَى البابِ، فَقالَ ابنُ عَقيلٍ: اسقوني مِن هذَا الماءِ، فَقالَ لَهُ مُسلِمُ بنُ عَمرٍو: أتَراها ما أبرَدَها؟! لا وَاللّهِ، لا تَذوقُ مِنها قَطرَةً أبَدا، حَتّى تَذوقَ الحَميمَ في نارِ جَهَنَّمَ!

قالَ لَهُ ابنُ عَقيلٍ: وَيحَكَ! مَن أنتَ؟ قالَ: أنَا ابنُ مَن عَرَفَ الحَقَّ إذ أنكَرتَهُ، ونَصَحَ لِإِمامِهِ إذ غَشَشتَهُ، وسَمِعَ و أطاعَ إذ عَصَيتَهُ وخالَفتَ، أنَا مُسلِمُ بنُ عَمرٍو الباهِلِيُّ.

فَقالَ ابنُ عَقيلٍ: لِامِّكَ الثُّكلُ، ما أجفاكَ وما أفَظَّكَ! و أقسى قَلبَكَ و أغلَظَكَ!! أنتَ يَابنَ باهِلَةَ أولى بِالحَميمِ وَالخُلودِ في نارِ جَهَنَّمَ مِنّي. ثُمَّ جَلَسَ مُتَسانِدا إلى حائِطٍ.

قالَ أبو مِخنَفٍ: فَحَدَّثَني قُدامَةُ بنُ سَعدٍ: أنَّ عَمرَو بنَ حُرَيثٍ بَعَثَ غُلاما يُدعى سُلَيمانَ، فَجاءَهُ بِماءٍ في قُلَّةٍ فَسَقاهُ.

قال أبو مِخنَفٍ: وحَدَّثَني سَعيدُ بنُ مُدركِ بنِ عُمارَةَ: أنَّ عُمارَةَ بنَ عُقبَةَ بَعَثَ غُلاما لَهُ يُدعى قَيسا، فَجاءَهُ بِقُلَّةٍ عَلَيها مِنديلٌ ومَعَهُ قَدَحٌ، فَصَبَّ فيه ماءً ثُمَّ سَقاهُ، فَأَخَذَ كُلَّما شَرِبَ امتَلَأَ القَدَحُ دَما، فَلَمّا مَلَأَ القَدَحَ المَرَّةَ الثّالِثَةَ ذَهَبَ لِيَشرَبَ

فَسَقَطَت ثَنِيَّتاهُ فيهِ. فَقَالَ: الحَمدُ للّهِ، لَو كانَ لي مِنَ الرِّزقِ المَقسومِ شَرِبتُهُ. (2)


1- القُلّة: الحُبُّ العظيم. وقيل: الجرّة العظيمة. قيل: الجرّة عامّة. وقيل: الكوز الصغير(لسان العرب: ج 11 ص 565 «قلل»).
2- تاريخ الطبري: ج 5 ص 375، الكامل في التاريخ: ج 2 ص 543، مقاتل الطالبيّين: ص 107 وفيه «نسيما» بدل «قيسا»؛ الإرشاد: ج 2 ص 60 وفيه «عمرو بن حريث» بدل «عمارة بن عقبة» وكلّها نحوه، بحار الأنوار: ج 44 ص 355 وراجع: مروج الذهب: ج 3 ص 68 والمناقب لابن شهرآشوب: ج 4 ص 94 وروضة الواعظين: ص 195.

ص: 297

4/ 31 آب خواستن مسلم

1220. تاريخ الطبرى به نقل از ابو مِخنَف: قُدامة بن سعد، برايم نقل كرد كه: چون مسلم بن عقيل به درِ قصر رسيد، كوزه خنكى در آن جا نهاده شده بود. پسر عقيل گفت: از اين آب، به من بدهيد.

مسلم بن عمرو به وى گفت: مى بينى چه قدر خنك است؟ نه، به خدا سوگند! از اين آب، قطره اى نخواهى نوشيد تا از آب هاى داغ در آتش جهنّم بچشى.

پسر عقيل به وى گفت: واى بر تو! كيستى؟

گفت: من، پسر كسى هستم كه حقيقت را شناخت، آن گاه كه تو آن را انكار كردى، و براى امامش خيرخواهى كرد، آن گاه كه تو با او نفاق ورزيدى، و از پيشوايش حرف شنوى و فرمانبرى داشت، زمانى كه تو مخالفت و سركشى كردى. من، مسلم بن عمرو باهِلى هستم.

پسر عقيل گفت: مادرت به عزايت بنشيند! چه قدر جفاپيشه و خشن و سنگ دل و درشت خو هستى! تو اى پسر باهله به آب هاى داغ و جاودانگى در آتش جهنّم، از من سزاوارترى. آن گاه نشست و به ديوار، تكيه داد.

قدامة بن سعد برايم نقل كرد كه: عمرو بن حُرَيث، غلامى را به نام سليمان فرستاد و كوزه اى آب آورد و مسلم از آن نوشيد.

همچنين سعيد بن مُدرِك بن عُماره برايم نقل كرد كه: عُمارة بن عُقبه، غلامى را به نام قيس صدا كرد و او كوزه اى كه بر آن پارچه اى بود، به همراه ظرفى آورد و در آن، آب ريخت و به مسلم نوشاند. هر گاه مسلم آب مى نوشيد، ظرفْ پر از خون مى شد. وقتى براى بار سوم، ظرف را پر از آب كرد و خواست بنوشد،

دندان هاى جلويش در ظرف افتاد. آن گاه گفت: ستايش، خدا را! اگر اين آب، روزىِ من بود، آن را مى نوشيدم!

ص: 298

1221. المحاسن والمساوئ عن أبي معشر: أرسَلَ [ابنُ زِيادٍ] إلى مُسلِمِ بنِ عَقيلٍ، فَخَرَجَ عَلَيهِم بِسَيفِهِ، فَما زالَ يُناوِشُهُم ويُقاتِلُهُم حَتّى جُرِحَ واسِرَ، فَعَطِشَ وقالَ: اسقوني ماءً، ومَعَهُ رَجُلٌ مِن آلِ أبي مُعَيطٍ، ورَجُلٌ مِن بَني سُلَيمٍ.

فَقالَ شِمرُ بنُ ذي جَوشَنٍ: وَاللّهِ لا نَسقيكَ إلّا مِنَ البِئرِ. وقالَ المُعَيطِيُّ: وَاللّهِ لا نَسقيهِ إلّا مِنَ الفُراتِ. فَأَتاهُ غُلامٌ لَهُ بِإِبريقٍ مِن ماءٍ، وقَدَحٍ قَواريرَ ومِنديلٍ فَسَقاهُ، فَتَمَضمَضَ فَخَرَجَ الدَّمُ، فَما زالَ يَمُجُّ (1) الدَّمَ ولا يُسيغُ (2) شَيئا، حَتّى قالَ: أخِّرهُ عَنّي، فَلَمّا أصبَحَ دَعاهُ عُبَيدُ اللّهِ لِيَضرِبَ عُنُقَهُ. (3)

1222. الفتوح: فَجَعَلَ [مُسلِمٌ] يَقولُ: اسقوني شُربَةً مِنَ الماءِ، فَقالَ لَهُ مُسلِمُ بنُ عَمرٍو الباهِلِيُّ: وَاللّهِ لا تَذوقُ الماءَ يَابنَ عَقيلٍ أو تَذوقَ المَوتَ، فَقالَ لَهُ مُسلِمُ بنُ عَقيلٍ: وَيلَكَ يا هذا، ما أجفاكَ و أفَظَّكَ و أغلَظَكَ!! اشهِدُ عَلَيكَ أنَّكَ إن كُنتَ مِن قُرَيشٍ فَإِنَّكَ مُلصَقٌ (4)، وإن كُنتَ مِن غَيرِ قُرَيشٍ فَإِنَّكَ مُدَّعٍ إلى غَيرِ أبيكَ. مَن أنتَ يا

عَدُوَّ اللّهِ؟

فَقالَ: أنَا مَن عَرَفَ الحَقَّ إذ أنكَرتَهُ، ونَصَحَ لِإِمامِهِ إذ غَشَشتَهُ (5)، وسَمِعَ و أطاعَ إذ خالَفتَهُ، أنَا مُسلِمُ بنُ عَمرٍو الباهِلِيُّ.

فَقالَ لَهُ مُسلِمُ بنُ عَقيلٍ: أنتَ أولى بِالخُلودِ وَالحَميمِ، إذ آثَرتَ طاعَةَ بَني سُفيانَ عَلى طاعَةِ الرَّسولِ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله.

ثُمَّ قالَ مُسلِمُ بنُ عَقيلٍ رَحِمَهُ اللّهُ: وَيحَكُم يا أهلَ الكوفَةِ! اسقوني شُربَةً مِن ماءٍ. فَأَتاهُ غُلامٌ لِعَمرِو بنِ حُرَيثٍ الباهِلِيِّ بِقُلَّةٍ فيها ماءٌ، وقَدَحٍ فيها، فَناوَلَهُ القُلَّةَ، فَكُلَّما أرادَ أن يَشرَبَ امتَلَأَ القَدَحُ دَما، فَلَم يَقدِر أن يَشرَبَ مِن كَثرَةِ الدَّمِ، وسَقَطَت ثَنِيَّتاهُ فِي القَدَحِ، فَامتَنَعَ مُسلِمُ بنُ عَقيلٍ رَحِمَهُ اللّهُ مِن شُربِ الماءِ.

قالَ: واتِيَ بِهِ حَتّى ادخِلَ عَلى عُبَيدِ اللّهِ بنِ زِيادٍ. (6)


1- مَجَّ الرجلُ الماءَ من فيه: رَمى بِهِ(المصباح المنير: ص 564 «مج»).
2- يُسيغُ: يَبتَلِعُ(المصباح المنير: ص 296 «سوغ»).
3- المحاسن والمساوئ: ص 60، الإمامة والسياسة: ج 2 ص 10 وفيه «شهر بن حوشب» بدل «شمر بن ذي جوشن»، المحن: ص 145.
4- في الطبعة المعتمدة: «مصلق»، والتصويب من طبعة دار الفكر.
5- في المصدر: «فششته»، وهو تصحيف.
6- الفتوح: ج 5 ص 55، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي: ج 1 ص 210 وفيه «لعمرو بن حريث المخزومي».

ص: 299

1221. المحاسن و المساوئ به نقل از ابو مَعشَر: ابن زياد، نيروهايش را به دنبال مسلم بن عقيل فرستاد. مسلم با شمشير در برابر آنان ايستاد و با آنان نبرد مى كرد، تا اين كه مجروح شد و به اسارت در آمد. مسلم، عطش داشت و گفت: به من آب بدهيد. همراه او مردى از خاندان ابو مُعَيط و مردى از بنى سُلَيم بودند. شمر بن ذى الجوشن گفت: به خدا سوگند، به تو آب نمى دهيم، مگر از چاه.

مرد مُعَيطى گفت: به خدا سوگند، جز از فرات، آبش نمى دهيم.

آن گاه غلامى از غلامان مرد مُعَيطى، با تُنگى از آب و ظرفى و پارچه اى آمد و به وى آب داد. مسلم، مَزمَزه كرد و خون از دهانش آمد. يكسر، خونْ بيرون مى ريخت و او نمى توانست آب بنوشد. آن گاه گفت: آن را از من، دور كن.

چون صبح شد، عبيد اللّه، مسلم را فرا خواند تا گردنش را بزند.

1222. الفتوح: مسلم، پيوسته مى گفت: به من، قدرى آب بدهيد. مسلم بن عمرو باهِلى به او گفت: به خدا سوگند، آب نخواهى چشيد، تا مرگ را بچشى.

مسلم بن عقيل به وى گفت: واى بر تو! چه قدر جفاپيشه و خشن و تندخو هستى! گواهى مى دهم كه اگر از قريش هستى، به آنها چسبيده اى [و در اصل، از قريش نيستى] و اگر از غير قريشى، خود را به غير پدرت نسبت داده اى. كيستى، اى دشمن خدا؟

گفت: من كسى هستم كه حقيقت را شناخت، آن گاه كه تو آن را انكار كردى، و با امامش يك رنگ بود، آن گاه كه تو با او نفاق ورزيدى، و حرف شنو و فرمانبر بود، آن گاه كه تو مخالفت ورزيدى. من، مسلم بن عمرو باهِلى ام.

مسلم بن عقيل به وى گفت: تو به جاودانگى در آتش و آب داغ آن، سزاوارترى؛ چرا كه فرمانبرى از فرزندان سفيان را بر پيروى از محمّدِ پيامبر، ترجيح داده اى.

آن گاه مسلم بن عقيل كه خداوند، رحمتش كند گفت: واى بر شما، اى كوفيان! قدرى آب به من بدهيد.

در اين هنگام، غلام عمرو بن حُرَيث باهلى، با كوزه و ظرفى آمد و كوزه را به وى داد؛ ولى هر بار كه مسلم خواست بنوشد، ظرف، پُر از خون مى شد. او به جهت خون بسيار، نتوانست آب بنوشد و دندان هاى جلويش در ظرف افتاد. مسلم بن عقيل كه خداوند، رحمتش كند از نوشيدن آب، صرف نظر كرد.

مسلم را آوردند تا بر عبيد اللّه بن زياد، وارد شد.

ص: 300

1223. البداية والنهاية: لَمَّا انتَهى مُسلِمُ بنُ عَقيلٍ إلى بابِ القَصرِ، إذا عَلى بابِهِ جَماعَةٌ مِنَ الامَراءِ مِن أبناءِ الصَّحابَةِ، مِمَّن يَعرِفُهُم ويَعرِفونَهُ، يَنتَظِرونَ أن يُؤذَنَ لَهُم عَلَى ابنِ زِيادٍ، ومُسلِمٌ مُخَضَّبٌ بِالدِّماءِ في وَجهِهِ وثِيابِهِ، وهُوَ مُثخَنٌ بِالجِراحِ، وهُوَ في غايَةِ العَطَشِ، وإذا قُلَّةٌ مِن ماءٍ بارِدٍ هُنالِكَ، فَأَرادَ أن يَتَناوَلَها لِيَشرَبَ مِنها، فَقالَ لَهُ رَجُلٌ مِن اولئِكَ: وَاللّهِ لا تَشرَبُ مِنها حَتّى تَشرَبَ مِنَ الحَميمِ!

فَقالَ لَهُ: وَيلَكَ يَابنَ ناهِلَةَ (1)، أنتَ أولى بِالحَميمِ وَالخُلودِ في نارِ الجَحيمِ مِنّي. ثُمَّ جَلَسَ فَتَسانَدَ إلَى الحائِطِ مِنَ التَّعَبِ وَالكَلالِ وَالعَطَشِ، فَبَعَثَ عُمارةُ بنُ عُقبَةَ بنِ أبي مُعَيطٍ مَولىً لَهُ إلى دارِهِ، فَجاءَ بِقُلَّةٍ عَلَيها مِنديلٌ ومَعَهُ قَدَحٌ، فَجَعَلَ يُفرِغُ لَهُ فِي

القَدَحِ ويُعطيهِ فَيَشرَبُ، فَلا يَستَطيعُ أن يُسيغَهُ مِن كَثرَةِ الدِّماءِ الَّتي تَعلو عَلَى الماءِ، مَرَّتَينِ أو ثَلاثا، فَلَمّا شَرِبَ سَقَطَت ثَناياهُ مَعَ الماءِ، فَقالَ: الحَمدُ للّهِ، لَقَد كانَ بَقِيَ لي مِنَ الرِّزقِ المَقسومِ شُربَةُ ماءٍ. (2)


1- هكذا في المصدر، والظاهر: «يابن باهلة» كما مرّ في بعض النقول السابقة، نسبة إلى قبيلة «باهلة».
2- البداية والنهاية: ج 8 ص 156.

ص: 301

1223. البداية و النهاية: چون مسلم بن عقيل به درِ قصر رسيد، در آن جا گروهى از فرمان روايان از پسران صحابه ايستاده بودند كه مسلم، آنان را مى شناخت و آنان هم مسلم را مى شناختند. آنان منتظر بودند كه به آنان، اجازه ورود به نزد ابن زياد داده شود.

مسلم، صورت و لباسش، خون آلود بود و جراحت هاى بسيار داشت و بسيار تشنه بود. كوزه آب خنكى در آن جا بود. خواست از آن بنوشد، كه مردى از ميان آن جمعيت گفت: به خدا سوگند، از اين آب نمى نوشى تا از آب داغِ جهنّم بنوشى.

مسلم به وى گفت: واى بر تو، اى پسر باهله! تو به آب هاى داغ و جاودانگى در آتش جهنّم، سزاوارترى. آن گاه نشست و از خستگى و ناتوانى و عطش، به ديوار، تكيه داد.

عُمارة بن عُقبة بن ابى مُعَيط، غلامش را به منزلش فرستاد و او كوزه اى را كه بر آن پارچه اى بود، به همراه ظرفى آورد و آب را در ظرف مى ريخت و به مسلم مى داد

تا بنوشد؛ ولى مسلم به خاطر بسيارىِ خونى كه در آب مى ريخت، نتوانست آبى بنوشد. اين كار، دو يا سه بار تكرار شد و چون اندكى نوشيد، دندان هاى جلويش در ظرف افتاد. پس گفت: ستايش، خداى را كه از روزى ام، قدرى آب مانده بود

ص: 302

4/ 32 ماجَرى بَينَ مُسلِمٍ وَابنِ زِيادٍ في دارِ الإِمارَةِ

1224. أنساب الأشراف: اتِيَ بِهِ [أي بِمُسلِمٍ] ابنَ زِيادٍ، وقَد آمَنَهُ ابنُ الأَشعَثِ، فَلَم يُنفِذ أمانَهُ. (1)

1225. تاريخ الطبري عن جعفر بن حذيفة الطائي: أقبَلَ مُحَمَّدُ بنُ الأَشعَثِ بِابنِ عَقيلٍ إلى بابِ القَصرِ، فَاستَأذَنَ فَاذِنَ لَهُ، فَأَخبَرَ عُبَيدَ اللّهِ خَبَرَ ابنِ عَقيلٍ، وضَربِ بُكَيرٍ إيّاهُ، فَقالَ: بُعدا لَهُ! فَأَخبَرَهُ مُحَمَّدُ بنُ الأَشعَثِ بِما كانَ مِنهُ، وما كانَ مِن أمانِهِ إيّاهُ.

فَقالَ عُبَيدُ اللّهِ: ما أنتَ وَالأَمانُ، كَأَنّا أرسَلناكَ تُؤمِنُهُ! إنَّما أرسَلناكَ لِتَأتِيَنا بِهِ. فَسَكَتَ.

وَانتَهَى ابنُ عَقيلٍ إلى بابِ القَصرِ وهُوَ عَطشانُ، وعَلى بابِ القَصرِ ناسٌ جُلوسٌ يَنتَظِرونَ الإِذنَ، مِنهُم: عُمارَةُ بنُ عُقبَةَ بنِ أبي مُعَيطٍ، وعَمرُو بنُ حُرَيثٍ، ومُسلِمُ بنُ عَمرٍو، وكَثيرُ بنُ شِهابٍ. (2)


1- أنساب الأشراف: ج 2 ص 339.
2- تاريخ الطبري: ج 5 ص 375، الكامل في التاريخ: ج 2 ص 543 وليس فيه ذيله من «وانتهى»؛ الإرشاد: ج 2 ص 60 وفيه «بكر» بدل «بكير»، روضة الواعظين: ص 195، إعلام الورى: ج 1 ص 444 كلاهما نحوه، بحار الأنوار: ج 44 ص 354 وراجع: الطبقات الكبرى(الطبقة الخامسة من الصحابة): ج 1 ص 461.

ص: 303

4/ 32 آنچه ميان مسلم و ابن زياد در قصر حكومتى گذشت

1224. أنساب الأشراف: مسلم را نزد ابن زياد آوردند و پيش از اين، پسر اشعث به وى امان داده بود؛ ولى ابن زياد، آن امان را نپذيرفت.

1225. تاريخ الطبرى به نقل از جعفر بن حذيفه طايى: محمّد بن اشعث، مسلم بن عقيل را به قصر آورد و اجازه ورود خواست و به وى اجازه داده شد. محمّد بن اشعث، داستان پسر عقيل را براى ابن زياد، تعريف كرد و نيز ضربت زدن بُكَير را بر مسلم، يادآور شد.

ابن زياد گفت: او(مسلم) از رحمت خدا دور باد!

آن گاه محمّد بن اشعث، داستانِ خود و امانى را كه به مسلم داده بود، باز گفت.

عبيد اللّه گفت: تو را چه به امان دادن؟! تو را نفرستاديم كه به وى امان دهى! تو را فرستاديم تا او را بياورى. محمّد بن اشعث، سكوت كرد.

مسلم را كه به قصر آوردند، تشنه بود و بر آستانه قصر، گروهى نشسته بودند و منتظر اجازه ورود بودند، كسانى از جمله: عُمارة بن عُقبة بن ابى مُعَيط، عمرو بن حُرَيث، مسلم بن عمرو و كثير بن شهاب.

ص: 304

1226. تاريخ الطبري عن سعيد بن مدرك بن عمارة: ادخِلَ مُسلِمٌ عَلَى ابنِ زِيادٍ فَلَم يُسَلِّم عَلَيهِ بِالإِمرَةِ، فَقالَ لَهُ الحَرَسِيُّ: ألا تُسَلِّم عَلَى الأَميرِ؟ فَقالَ لَهُ: إن كانَ يُريدُ قَتلي، فَما سلامي عَلَيهِ؟ وإن كانَ لا يُريدُ قَتلي، فَلَعَمري لَيَكثُرَنَّ سَلامي عَلَيهِ.

فَقالَ لَهُ ابنُ زِيادٍ: لَعَمري لَتُقتَلَنَّ. قالَ: كَذلِكَ؟ قالَ: نَعَم، قالَ: فَدَعني اوصِ إلى بَعضِ قَومي، فَنَظَرَ إلى جُلَساءِ عُبَيدِ اللّهِ، وفيهِم عُمَرُ بنُ سَعدٍ، فَقالَ: يا عُمَرُ، إنَّ بَيني وبَينَكَ قَرابَةً، ولي إلَيكَ حاجَةٌ، وقَد يَجِبُ لي عَلَيكَ نُجحَ حاجَتي وهُوَ سِرٌّ، فَأَبى أن يُمَكِّنَهُ مِن ذِكرِها.

فَقالَ لَهُ عُبَيدُ اللّهِ: لا تَمتَنِع أن تَنظُرَ في حاجَةِ ابنِ عَمِّكَ. فَقامَ مَعَهُ فَجَلَسَ حَيثُ يَنظَرُ إلَيهِ ابنُ زِيادٍ، فَقالَ لَهُ: إنَّ عَلَيَّ بِالكوفَةِ دَينا استَدَنتُهُ مُنذُ قَدِمتُ الكوفَةَ سَبعَمِئَةِ دِرهَمٍ فَاقضِها عَنّي، وَانظُر جُثَّتي فَاستَوهِبها مِنِ ابنِ زِيادٍ فَوارِها، وَابعَث إلى حُسَينٍ عليه السلام مَن يَرُدُّهُ؛ فَإِنّي قَد كَتَبتُ إلَيهِ اعلِمُهُ أنَّ النّاسَ مَعَهُ، ولا أراهُ إلّا مُقبِلًا.

فَقالَ عُمَرُ لِابنِ زِيادٍ: أتَدري ما قالَ لي؟ إنَّهُ ذَكَرَ كَذا وكَذا، قالَ لَهُ ابنُ زِيادٍ: إنَّه لا يَخونُكَ الأَمينُ، ولكِن قَد يُؤتَمَنُ الخائِنُ، أمّا مالُك فَهُوَ لَكَ ولَسنا نَمنَعُكَ أن تَصنَعَ فيه ما أحبَبتَ، و أمّا حُسَينٌ فَإِنَّهُ إن لَم يُرِدنا لَم نُرِدهُ، وإن أرادَنا لَم نَكُفَّ عَنهُ، و أمّا جُثَّتُهُ فَإِنّا لَن نُشَفِّعَكَ فيها، إنَّهُ لَيسَ بِأَهلٍ مِنّا لِذلِكَ، قَد جاهَدَنا وخالَفَنا وجَهَدَ عَلى هلاكِنا. وزَعَموا أنَّهُ قالَ: أمّا جُثَّتُهُ فَإِنّا لا نُبالي إذا قَتَلناهُ ما صُنِعَ بِها.

ثُمَّ إنَّ ابنَ زِيادٍ قالَ: إيهِ يَابنَ عَقيلٍ، أتَيتَ النّاسَ و أمرُهُم جَميعٌ، وكَلِمَتُهُم واحِدَةٌ، لِتُشَتِّتَهُم وتُفَرِّقَ كَلِمَتَهُم، وتَحمِلَ بَعضَهُم عَلى بَعضٍ؟ قالَ: كَلّا، لَستُ أتَيتُ، ولكِنَّ أهلَ المِصرِ زَعَموا أنَّ أباكَ قَتَلَ خِيارَهُم، وسَفَكَ دِماءَهُم، وعَمِلَ فيهِم أعمالَ

كِسرى وقَيصرَ، فَأَتَيناهُم لِنَأمُرَ بِالعَدلِ، ونَدعُوَ إلى حُكمِ الكِتابِ.

قالَ: وما أنتَ وذاكَ يا فاسِقُ؟! أوَلَم نَكُن نَعمَلُ بِذاكَ فيهِم؛ إذ أنتَ بِالمَدينَةِ تَشرَبُ الخَمرَ؟

قالَ: أنَا أشرَبُ الخَمرَ؟! وَاللّهِ، إنَّ اللّهَ لَيَعلَمُ إنَّكَ غَيرُ صادِقٍ، وإنَّكَ قُلتَ بِغَيرِ عِلمٍ، وإنّي لَستُ كَما ذَكَرتَ، وإنَّ أحَقَّ بِشُربِ الخَمرِ مِنّي و أولى بِها مَن يَلَغُ في دِماءِ المُسلِمينَ وَلغا، فَيَقتُلُ النَّفسَ الَّتي حَرَّمَ اللّهُ قَتلَها، ويَقتُلُ النَّفسَ بِغَيرِ النَّفسِ، ويَسفِكُ الدَّمَ الحَرامَ، ويَقتُلُ عَلَى الغَضَبِ وَالعَداوَةِ وسوءِ الظَّنِّ، وهُوَ يَلهو ويَلعَبُ كَأَن لَم يَصنَع شَيئا!

فَقالَ لَهُ ابنُ زِيادٍ: يا فاسِقُ! إنَّ نَفسَكَ تُمَنّيكَ ما حالَ اللّهُ دونَهُ، ولَم يَرَكَ أهلَهُ.

قالَ: فَمَن أهلُهُ يَابنَ زِيادٍ؟

قالَ: أميرُ المُؤمِنينَ يَزيدُ.

فَقالَ: الحَمدُ للّهِ عَلى كُلِّ حالٍ، رَضينا بِاللّهِ حَكَما بَينَنا وبَينَكُم.

قالَ: كَأَنَّكَ تَظُنُّ أنَّ لَكُم فِي الأَمرِ شَيئا؟

قالَ: وَاللّهِ ما هُوَ بِالظَّنِّ ولكِنَّهُ اليَقينُ.

قالَ: قَتَلَنِي اللّهُ إن لَم أقتُلكَ قِتلَةً لَم يُقتَلها أحَدٌ فِي الإِسلامِ.

قالَ: أما إنَّكَ أحَقُّ مَن أحدَثَ فِي الإِسلامِ ما لَم يَكُن فيهِ، أما إنَّكَ لا تَدَعُ سوءَ القِتلَةِ، وقُبحَ المُثلَةِ، وخُبثَ السّيرَةِ، ولُؤمَ الغَلَبَةِ، ولا أحَدَ مِنَ النّاسِ أحَقُّ بِها مِنكَ.

و أقبَلَ ابنُ سُمَيَّةَ يَشتِمُهُ، ويَشتِمُ حُسَينا وعَلِيّا وعَقيلًا، و أخَذَ مُسلِمٌ لا يُكَلِّمُهُ،

وزَعَمَ أهلُ العِلمِ أنَّ عُبَيدَ اللّهِ أمَرَ لَهُ بِماءٍ فَسُقِيَ بِخَزَفَةٍ.

ثُمَّ قالَ لَهُ: إنَّهُ لَم يَمنَعنا أن نَسقِيَكَ فيها، إلّا كَراهَةَ أن تُحَرَّمَ بِالشُّربِ فيها، ثُمَّ نَقتُلَكَ، ولِذلِكَ سَقَيناكَ في هذا. (1)


1- تاريخ الطبري: ج 5 ص 376، الكامل في التاريخ: ج 2 ص 543 وليس فيه من «فقال له ابن زياد: يا فاسق» إلى «اليقين»، مقاتل الطالبيّين: ص 108 عن مدرك بن عمارة وليس فيه مِن «ثمّ إنّ ابن زياد قال: إيه» إلى «اليقين»، البداية والنهاية: ج 8 ص 156؛ الإرشاد: ج 2 ص 61 وليس فيه من «إن أردنا» إلى «ثُمّ إنّ ابن زياد قال: إيه»، روضة الواعظين: ص 195 وليس فيه ذيله من «ثمّ إنّ ابن زياد قال: إيه»، بحار الأنوار: ج 44 ص 355 وزاد فيه «فبع سيفي ودرعي» بعد «سبعمئة درهم» وراجع: أنساب الأشراف: ج 2 ص 339 وإعلام الورى: ج 1 ص 444.

ص: 305

1226. تاريخ الطبرى به نقل از سعيد بن مُدرِك بن عُماره: مسلم را بر ابن زياد وارد كردند و مسلم، سلامى به او به عنوان امير نداد. محافظِ آن جا به وى گفت: بر امير، سلام نمى كنى؟

مسلم گفت: اگر مى خواهد مرا بكشد، چه سلامى؟ و اگر نمى خواهد بكشد، به جانم سوگند كه بسيار بر او سلام خواهم كرد.

ابن زياد به وى گفت: به جانم سوگند، كشته مى شوى.

مسلم گفت: حتما؟

گفت: آرى.

گفت: پس بگذار به برخى از خويشانم وصيّت كنم. آن گاه به اطرافيانِ عبيد اللّه نظر افكند و در ميان آنان، عمر بن سعد را ديد. گفت: اى عُمَر! ميان من و تو، خويشاوندى است و اينك از تو خواسته اى دارم و لازم است آن را كه سرّى است، برآورده سازى.

عمر بن سعد، از اين كه مسلم خواسته اش را بگويد، ابا كرد.

عبيد اللّه به وى گفت: از اين كه در خواسته عموزاده ات بنگرى، ابا نكن.

عمر، برخاست و نزد مسلم رفت و به گونه اى نشست كه ابن زياد او را ببيند. مسلم به وى گفت: در كوفه هفتصد درهم بدهكارم. هنگامى كه وارد كوفه شدم، آن را قرض گرفته ام. دَينم را ادا كن. جنازه ام را از ابن زياد بگير و به خاك بسپار و كسى را به سوى حسين بفرست تا او را برگرداند؛ چرا كه من برايش نامه نوشتم كه مردم با او هستند و حدس مى زنم به سمت كوفه حركت كرده است.

عمر به ابن زياد گفت: مى دانى چه گفت؟ آن گاه يك يك وصيّت هاى مسلم را براى ابن زياد، بازگو كرد.

ابن زياد به وى گفت: امين، خيانت نمى كند؛ ولى گاه، خيانتكار، امين شمرده مى شود. پرداخت بدهى ها، به دست توست و ما تو را منع نمى كنيم. هر كارى مى خواهى، انجام بده. در مورد حسين نيز اگر او قصد ما را نداشت، ما هم قصد او را نداريم و اگر قصد ما را كرد، ما از او دست برنمى داريم. امّا در باره جنازه اش، شفاعت تو را نمى پذيريم و او از نظر ما، شايسته چنين چيزى نيست. او با ما پيكار كرده و با ما به مخالفت برخاسته و براى نابودى ما، تلاش كرده است.

برخى گمان كرده اند كه ابن زياد گفت: جنازه اش براى ما مهم نيست كه وقتى او را كشتيم، با او چه مى شود.

آن گاه ابن زياد گفت: اى پسر عقيل! نزد مردم كه اتّحاد داشتند و سخنشان يكى بود آمدى تا در ميان آنان، تفرقه ايجاد كنى و وحدت آنان را بر هم زنى و برخى را بر ضدّ برخى بشورانى؟

مسلم گفت: هرگز! من [براى اين] نيامدم و مردم اين شهر، [خود،] بر اين باورند كه پدرت خوبانشان را كشته و خون هايشان را ريخته و رفتار كسرا و قيصر را با آنها داشته است. ما آمديم تا به عدل، فرمان دهيم و به حكم كتاب(قرآن)، فرا بخوانيم.

ابن زياد گفت: تو را با اين حرف ها چه، اى فاسق؟! آيا ما در ميان آنان، چنين رفتار نمى كرديم، وقتى تو در مدينه مى گسارى مى كردى؟

مسلم گفت: من، مى گسارى مى كردم؟! به خدا سوگند كه خداوند مى داند تو در اين سخن، صادق نيستى و بدون آگاهى، سخن مى گويى. من آن گونه كه تو گفتى، نيستم. سزاوارتر از من به مى گسارى، كسى است كه خون مسلمانان را مى خورد و بى گناه را كه جانش محترم است، مى كُشد و بيرون از قصاص، آدم مى كُشد و به حرام، خون مى ريزد و بر اساس خشم و دشمنى و بدبينى، آدم مى كُشد و با اين حال، به لهو و لعب، مشغول است و گويا كه كارى نكرده است.

ابن زياد به وى گفت: اى فاسق! نفْست، چيزى را آرزو كرد كه خدا از تو دريغ داشت و تو را شايسته آن نديد!

مسلم گفت: پس چه كسى شايسته آن است، اى پسر زياد؟

گفت: امير مؤمنان، يزيد.

مسلم گفت: ستايش، خدا راست در همه احوال! به حكميت خداوند در ميان ما و شما، رضايت داريم.

گفت: گمان مى كنى كه شما در حكومت، سهمى داريد؟

مسلم گفت: گمان كه نه؛ بلكه يقين داريم.

گفت: خدا مرا بكشد، اگر تو را به گونه اى نكشم كه [پيش از اين] در اسلام، كسى آن گونه كشته نشده است!

مسلم گفت: تو، سزاوار آنى كه در اسلام، بدعت بگذارى. به راستى كه تو بدترين كشتن، زشت ترين مُثله كردن، بدسرشتى و پيروزىِ دنائت آميز را وا نخواهى گذارد و كسى سزاوارتر از تو بدين كارها نيست.

پسر سميّه شروع به دشنام دادن به مسلم و حسين عليه السلام و على عليه السلام و عقيل كرد و مسلم، جوابش را نمى داد.

افراد مطّلع گفته اند كه عبيد اللّه دستور داد برايش آب آوردند و با ظرف سفالى به وى آب داده شد. سپس عبيد اللّه به وى گفت: نخواستيم با ظرف ديگرى به تو آب دهيم؛ چون وقتى از آن نوشيدى، ناپاك مى شود و سپس تو را مى كُشيم. از همين رو، در اين ظرف سفالى به تو آب داديم.

ص: 306

ص: 307

ص: 308

1227. الفتوح: ادخِلَ مُسلِمُ بنُ عَقيلٍ عَلى عُبَيدِ اللّهِ بنِ زِيادٍ، فَقالَ لَهُ الحَرَسِيُّ: سَلِّم عَلَى الأَميرِ، فَقالَ لَهُ مُسلِمٌ: اسكُت لا امَّ لَكَ! ما لَكَ ولِلكَلامِ، وَاللّهِ لَيسَ هُوَ لي بِأَميرٍ فَاسَلِّمَ عَلَيهِ، واخرى: فَما يَنفَعُنِي السَّلامُ عَلَيهِ وهُوَ يُريدُ قَتلي؟ فَإِنِ استَبقاني فَسَيَكثُرُ عَلَيهِ سَلامي.

فَقالَ لَهُ عُبَيدُ اللّهِ بنُ زِيادٍ: لا عَلَيكَ، سَلَّمتَ أم لَم تُسَلِّم فَإِنَّكَ مَقتولٌ.

فَقالَ مُسلِمُ بنُ عَقيلٍ: إن قَتَلتَني فَقَد قَتَلَ شَرٌّ مِنكَ مَن كانَ خَيرا مِنّي.

فَقالَ ابنُ زِيادٍ: يا شاقُّ يا عاقُّ! خَرَجتَ عَلى إمامِكَ، وشَقَقتَ عَصَا المُسلِمينَ، و ألقَحتَ الفِتنَةَ!

فَقالَ مُسلِمٌ: كَذَبتَ يَابنَ زِيادٍ! وَاللّهِ ما كانَ مُعاوِيَةُ خَليفَةً بِإِجماعِ الامَّةِ، بَل تَغَلَّبَ عَلى وَصِيِّ النَّبِيِّ بِالحيلَةِ، و أخَذَ عَنهُ الخِلافَةَ بِالغَصبِ، وكَذلِكَ ابنُهُ يَزيدُ. و أمَّا الفِتنَةُ، فَإِنَّكَ ألقَحتَها، أنتَ و أبوكَ زِيادُ بنُ (1) عِلاجٍ مِن بَني ثَقيفٍ، و أنَا أرجو أن

يَرزُقَنِي اللّهُ الشَّهادَةَ عَلى يَدَي شَرِّ بَرِيَّتِهِ، فَوَاللّهِ ما خالَفتُ ولا كَفَرتُ ولا بَدَّلتُ، وإنَّما أنَا في طاعَةِ أميرِ المُؤمِنينَ الحُسينِ بنِ عَلِيٍّ ابنِ فاطِمَةَ بِنتِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله، ونَحنُ أولى بِالخِلافَةِ مِن مُعاوِيَةَ وَابنِهِ وآلِ زِيادٍ.

فَقالَ ابنُ زِيادٍ: يا فاسِقُ! ألَم تَكُن تَشرَبُ الخَمرَ فِي المَدينَةِ؟

فَقالَ مُسلِمُ بنُ عَقيلٍ: أحَقُّ وَاللّهِ بِشُربِ الخَمرِ مِنّي مَن يَقتُلُ النَّفسَ الحَرامَ، وهُوَ في ذلِكَ يَلهو ويَلعَبُ كَأَنَّهُ لَم يَسمَع شَيئا!

فَقالَ لَهُ ابنُ زِيادٍ: يا فاسِقُ! مَنَّتكَ نَفسُكَ أمرا أحالَكَ اللّهُ دونَهُ، وجَعَلَهُ لِأَهلِهِ.

فَقالَ مُسلِمُ بنُ عَقيلٍ: ومَن أهلُهُ يَابنَ مَرجانَةَ؟

فَقالَ: أهلُهُ يَزيدُ ومُعاوِيَةُ.

فَقالَ مُسلِمُ بنُ عَقيلٍ: الحَمدُ للّهِ، كَفى بِاللّهِ حَكَما بَينَنا وبَينَكُم.

فَقالَ ابنُ زِيادٍ لَعَنَهُ اللّهُ: أتَظُنُّ أنَّ لَكَ مِنَ الأَمرِ شَيئا؟

فَقالَ مُسلِمُ بنُ عَقيلٍ: لا وَاللّهِ ما هُوَ الظَّنُّ ولكِنَّهُ اليَقينُ.

فَقالَ ابنُ زِيادٍ: قَتَلَنِي اللّهُ إن لَم أقتُلكَ.

فَقالَ مُسلِمٌ: إنَّكَ لا تَدَعُ سوءَ القِتلَةِ، وقُبحَ المُثلَةِ، وخُبثَ السَّريرَةِ، وَاللّهِ لَو كانَ مَعي عَشرَةٌ مِمَّن أثِقُ بِهِم، وقَدَرتُ عَلى شَربَةٍ مِن ماءٍ، لَطالَ عَلَيكَ أن تراني في هذَا القَصرِ، ولكن إن كُنتَ عَزَمتَ عَلى قَتلي ولا بُدَّ لَكَ مِن ذلِكَ فَأَقِم إلَيَّ رَجُلًا مِن قُرَيشٍ اوصي إلَيهِ بِما اريدُ.

فَوَثَبَ إلَيهِ عُمَرُ بنُ سَعدِ بنِ أبي وَقّاصٍ، فَقالَ: أوصِ إلَيَّ بِما تُريدُ يَابنَ عَقيلٍ.

فَقالَ: اوصيكَ ونَفسي بِتَقوَى اللّهِ؛ فَإِنَّ التَّقوى فيهَا الدَّركُ لِكُلِّ خَيرٍ، وقَد عَلِمتَ

ما بَيني وبَينَكَ مِنَ القَرابَةِ، ولي إلَيكَ حاجَةٌ، وقَد يَجِبُ عَلَيكَ لِقَرابَتي أن تَقضِيَ حاجَتي.

قالَ: فَقالَ ابنُ زِيادٍ: يَجِبُ (2) يا عُمَرُ أن تَقضِيَ حاجَةَ ابنِ عَمِّكَ وإن كانَ مُسرِفا عَلى نَفسِهِ؛ فَإِنَّهُ مَقتولٌ لا مَحالَةَ.

فَقالَ عُمَرُ بنُ سَعدٍ: قُل ما أحبَبتَ يَابنَ عَقيلٍ.

فَقالَ مُسلِمٌ رَحِمَهُ اللّهُ: حاجَتي إلَيكَ أن تَشتَرِيَ فَرَسي وسِلاحي مِن هؤُلاءِ القَومِ فَتَبيعَهُ، وتَقضِيَ عَنّي سَبعَمِئَةِ دِرهَمٍ استَدَنتُها في مِصرِكُم، و أن تَستَوهِبَ جُثَّتي إذا قَتَلَني هذا وتُوارِيَني فِي التُّرابِ، و أن تَكتُبَ إلَى الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام ألّا يَقدَمَ فَيَنزِلَ بِهِ ما نَزَلَ بي.

قالَ: فَالتَفَتَ عُمَرُ بنُ سَعدٍ إلى عُبَيدِ اللّهِ بنِ زِيادٍ، فَقالَ: أيُّهَا الأَميرُ، إنَّهُ يَقولُ كَذا وكَذا.

فَقالَ ابنُ زِيادٍ: أمّا ما ذَكَرتَ يَابنَ عَقيلٍ مِن أمرِ دَينِكَ فَإِنَّما هُوَ مالُكَ يُقضى بِهِ دَينُكَ، ولَسنا نَمنَعُكَ أن تَصنَعَ فيهِ ما أحبَبتَ. و أمّا جَسَدُكَ إذا نَحنُ قَتَلناكَ فَالخَيارُ في ذلِكَ لَنا، ولَسنا نُبالي ما صَنَعَ اللّهُ بِجُثَّتِكَ. و أمَّا الحُسَينُ فَإِن لَم يُرِدنا لَم نُرِدهُ، وإن أرادَنا لَم نَكُفَّ عَنهُ. ولكِنّي اريدُ أن تُخبِرَني يَابنَ عَقيلٍ، بِماذا أتَيتَ إلى هذَا البَلَدِ؟ شَ أمرَهُم، وفَرَّقتَ كَلِمَتَهُم، ورَمَيتَ بَعضَهُم عَلى بَعضٍ؟!

فَقالَ مُسلِمُ بنُ عَقيلٍ: لَستُ لِذلِكَ أتَيتُ هذَا البَلَدَ، ولكِنَّكُم أظهَرتُمُ المُنكَرَ ودَفَنتُمُ المَعروفَ، وتَأَمَّرتُم عَلَى النّاسِ مِن غَيرِ رِضى، وحَمَلتُموهُم عَلى غَيرِ

ما أمَرَكُمُ اللّهُ بِهِ، وعَمِلتُم فيهِم بِأَعمالِ كِسرى وقَيصَرَ، فَأَتَيناهُم لِنَأمُرَ فيهِم بِالمَعروفِ، ونَنهاهُم عَنِ المُنكَرِ، ونَدعوَهُم إلى حُكمِ الكِتابِ وَالسُّنَّةِ، وكُنّا أهلَ ذلِكَ، ولَم تَزَلِ الخِلافَةُ لَنا مُنذُ قُتِلَ أميرُ المُؤمِنينَ عَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ عليه السلام، ولا تَزالُ الخِلافَةُ لَنا، فَإِنّا قُهِرنا عَلَيها، لِأَنَّكُم أوَّلُ مَن خَرَجَ عَلى إمامِ هُدىً، وشَقَّ عَصَا المُسلِمينَ، و أخَذَ هذَا الأَمرَ غَصبا، ونازَعَ أهلَهُ بِالظُّلمِ وَالعُدوانِ، ولا نَعلَمُ لَنا ولَكُم مَثَلًا إلّا قَولَ اللّهِ تَبارَكَ وتَعالى: «وَ سَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ» (3).

قالَ: فَجَعَلَ ابنُ زِيادٍ يَشتِمُ عَلِيّا وَالحَسَنَ وَالحُسَينَ عليهم السلام.

فَقالَ لَهُ مُسلِمٌ: أنتَ و أبوكَ أحَقُّ بِالشَّتيمَةِ مِنهُم، فَاقضِ ما أنتَ قاضٍ! فَنَحنُ أهلُ بَيتٍ مُوَكَّلٌ بِنَا البَلاءُ.

فَقالَ عُبَيدُ اللّهِ بنُ زِيادٍ: الحَقوا بِهِ إلى أعلَى القَصرِ، فَاضرِبوا عُنُقَهُ، و ألحِقوا رَأسَهُ جَسَدَهُ.

فَقالَ مُسلِمٌ رَحِمَهُ اللّهُ: أمَا وَاللّهِ يَا بنَ زِيادٍ! لَو كُنتَ مِن قُرَيشٍ، أو كانَ بَيني وبَينَكَ رَحِمٌ أو قَرابَةٌ لَما قَتَلتَني، ولكِنَّكَ ابنُ أبيكَ (4). (5)


1- في مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي: «زياد بن عبيد ...»، وفي بعض النقول التي ستأتي لاحقا: «و أبوك زياد بن عبيدٍ عبدُ بني علاجٍ من ثقيف».
2- في المصدر: «لا يجب» وهو خطأ، والصواب ما أثبتناه، وقريب منه ما في مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي.
3- الشعراء: 227.
4- عبيد اللّه هو ابن زياد، ولا يعلم جدّه أي أبو زياد، ولهذا يقال له: زياد بن أبيه، فقال له مسلم على سبيل الكناية: أنك ابن أبيك، فنسبك غير معلوم.
5- الفتوح: ج 5 ص 55، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي: ج 1 ص 211 نحوه.

ص: 309

1227. الفتوح: مسلم بن عقيل را بر عبيد اللّه بن زياد، وارد كردند. نگهبان به وى گفت: بر امير، سلام كن.

مسلم در جواب گفت: ساكت باش، بى مادر! تو را چه به سخن گفتن؟! به خدا سوگند، او براى من امير نيست تا بر او سلام كنم. و نقل ديگر، چنين است: اگر مى خواهد مرا بكشد، سلام من بر او، سودى ندارد. اگر مرا زنده نگه داشت، سلامم بر او بسيار مى شود.

عبيد اللّه بن زياد به مسلم گفت: مانعى ندارد! سلام كنى يا نكنى، كشته خواهى شد.

مسلم بن عقيل گفت: اگر مرا بكشى، به راستى كه بدتر از تو، بهتر از مرا كشته است.

ابن زياد گفت: اى تفرقه افكنِ نافرمان! بر امامَت، خروج كردى و اتّحاد مسلمانان را در هم شكستى و بذر فتنه پاشيدى!

مسلم گفت: دروغ مى گويى، اى پسر زياد! به خدا سوگند كه معاويه، خليفه امّت بر پايه اجماع آنان نبود؛ بلكه با نيرنگ، بر وصىّ پيامبر، غلبه كرد و خلافت را از وى غصب نمود. پسرش يزيد نيز همين گونه است؛ امّا بذر فتنه را تو پاشيدى؛ تو و پدرت زياد بن عِلاج از طايفه بنى ثَقيف. من اميدوارم كه خداوند، شهادت را به دست بدترينِ بندگانش روزى ام كند. به خدا سوگند، من نه مخالفت كرده ام و نه

كافر شده ام و نه آيينم را تغيير داده ام. همانا من در [راهِ] فرمانبرى از امير مؤمنان، حسين بن على پسر فاطمه دختر پيامبر خدا، هستم و ما خاندان، به خلافت، سزاوارتريم از معاويه و فرزندش و خاندان زياد.

ابن زياد گفت: اى فاسق! مگر تو در مدينه شراب نمى خوردى؟

مسلم بن عقيل گفت: به خدا سوگند، سزاوارتر از من به مى گسارى، كسى است كه آدم مى كشد و با اين حال، به لهو و لعب، مشغول است و گويا چيزى نشده است!

ابن زياد گفت: اى فاسق! نفْست، آرزوى چيزى داشت كه خداوند، آن را از تو دريغ داشت و به اهلش سپُرد!

مسلم بن عقيل گفت: اهل آن كيست، اى پسر مرجانه؟

ابن زياد گفت: يزيد و معاويه.

مسلم بن عقيل گفت: ستايش، خدا راست! كافى است كه او ميان ما و شما، داور باشد.

ابن زياد كه نفرين خدا بر او باد گفت: تو گمان مى كنى كه در حكومت، سهمى دارى؟

مسلم بن عقيل گفت: نه، به خدا سوگند! گمان كه نه؛ بلكه يقين دارم.

ابن زياد گفت: خدا مرا بكشد، اگر تو را نكشم!

مسلم گفت: تو بد كشتن، زشت مُثله كردن و بدسرشتى را رها نمى كنى. به خدا سوگند، اگر ده نفر مورد اعتماد با من همراه بودند و شربتى آب مى نوشيدم، طولى نمى كشيد كه مرا در قصر مى ديدى؛ ولى اگر قصد كشتن مرا دارى كه قطعا چنين خواهى كرد، مردى از قريش را نزد من بفرست تا آنچه مى خواهم، به وى وصيّت كنم.

عمر بن سعد بن ابى وقّاص برخاست و گفت: اى پسر عقيل! آنچه مى خواهى، به من وصيّت كن.

مسلم گفت: تو را و خودم را به پروامندى از خدا سفارش مى كنم، كه با آن، هر خيرى به دست مى آيد. تو، خويشاوندى ميان من و خودت را مى دانى. به جهت اين خويشاوندى، بر تو لازم است كه خواسته ام را برآورده سازى.

ابن زياد گفت: اى عمر [بن سعد]! واجب است كه خواسته پسر عمويت را برآورى گرچه او بر خود، ستم مى كند؛ چرا كه حتما كشته خواهد شد.

عمر بن سعد گفت: اى پسر عقيل! آنچه دوست دارى، بگو.

مسلم كه خداوند، رحمتش كند گفت: [نخستين] خواسته ام، اين است كه اسب و سلاحم را از اين گروه، خريدارى كنى(بستانى) و آن را بفروشى و هفتصد دِرهمى را كه در شهر شما، قرض كرده ام، ادا كنى و [دومين خواسته ام،] اين كه وقتى [عبيد اللّه] مرا كشت، جنازه ام را تحويل بگيرى و به خاك بسپارى و [سومين خواسته ام،] اين كه براى حسين بن على، نامه بنويسى كه به كوفه قدم نگذارد تا آنچه بر من وارد شد، بر او وارد نشود.

آن گاه عمر بن سعد به عبيد اللّه بن زياد، رو كرد و گفت: اى امير! او چنين و چنان، وصيّت كرد.

ابن زياد گفت: اى پسر عقيل! در باره بدهكارى ات، همانا [وسايلت] اموال توست و دَينت با آنها ادا مى شود. ما مانع نمى شويم كه هر كارى مى خواهى، با آن انجام دهى. جنازه ات نيز، وقتى تو را كشتيم، اختيار آن، با ماست و ما را باكى نيست كه خداوند با جنازه ات چه مى كند. و امّا حسين، اگر قصد ما را نداشته باشد، ما هم با او كارى نداريم؛ ولى اگر به سمت ما آمد، از او دست بر نمى داريم؛ ليكن مى خواهم به من بگويى اى پسر عقيل كه چرا به اين شهر آمدى و اجتماع آنان را بر هم زدى و وحدتشان را در هم شكستى و گروهى را بر ضدّ گروهى ديگر شوراندى؟

مسلم بن عقيل گفت: من بدين جهت كه تو گفتى، به اين شهر نيامدم؛ ليكن شما زشتى ها را آشكار كرديد، خوبى ها را به خاك سپرديد و بدون رضايت مردم، بر

آنان حكومت كرديد و آنان را به غير آنچه دستور خداوند بود، وا داشتيد و مانند كسرا و قيصر در ميان آنان رفتار كرديد. ما آمديم تا در ميان آنان، امر به معروف و نهى از منكر كنيم و آنان را به كتاب خدا و سنّت فرا خوانيم و ما شايسته اين كاريم. خلافت، از آن زمان كه امير مؤمنان، على بن ابى طالب، كشته شد، از آنِ ما بود و از اين پس نيز از آنِ ماست. ما در خلافت، مقهور شديم؛ چرا كه شما اوّلين كسانى هستيد كه بر امامِ هدايت، خروج كرديد و وحدت مسلمانان را در هم شكستيد و حكومت را غصب كرديد و با اهل آن، با ستم و عدوان، به نزاع پرداختيد. براى خود و شما، مَثَلى را بهتر از سخن خداوند تبارك و تعالى نمى دانم: «و كسانى كه ستم كرده اند، به زودى خواهند دانست كه به كجا باز خواهند گشت».

پسر زياد، شروع به دشنام دادن به على عليه السلام، حسن عليه السلام و حسين عليه السلام كرد.

مسلم به وى گفت: تو و پدرت به اين دشنام ها سزاوارتريد. هر چه مى خواهى، انجام بده! ما خاندانى هستيم كه بلا [و سختى] بر ما حتمى شده است.

آن گاه عبيد اللّه بن زياد گفت: او را به بالاى قصر ببريد و گردنش را بزنيد [تا سرش به پايين فرو افتد] و سپس بدنش را به سرش ملحق سازيد.

آن گاه مسلم كه خداوند، رحمتش كند گفت: به خدا سوگند اى پسر زياد اگر تو از قريش بودى، يا ميان من و تو، خويشاوندى اى بود، مرا نمى كشتى؛ ولى تو، پسر پدرت هستى! (1)


1- عبيد اللّه، پسر زياد است؛ ولى پدر بزرگش يعنى پدر زياد، معلوم نيست. بدين جهت به او «زياد بن ابيه(زياد پسر پدرش)» گفته اند. مسلم در اين جا با كنايه مى گويد: تو پسر پدرت هستى و تبارت معلوم نيست. م.

ص: 310

ص: 311

ص: 312

ص: 313

ص: 314

1228. الملهوف: لَمّا ادخِلُ [مُسلِمُ بنُ عَقيلٍ] عَلى عُبَيدِ اللّهِ بنِ زِيادٍ، لَم يُسَلِّم عَلَيهِ، فَقالَ لَهُ الحَرَسِيُّ: سَلِّم عَلَى الأَميرِ، فَقالَ لَهُ: اسكُت يا وَيحَكَ! وَاللّهِ ما هُوَ لي بِأَميرٍ.

فَقالَ ابنُ زِيادٍ: لا عَلَيكَ، سَلَّمتَ أم لَم تُسَلِّم فَإِنَّكَ مَقتولٌ.

فَقالَ لَهُ مُسلِمٌ: إن قَتَلتَني فَلَقَد قَتَلَ مَن هُوَ شَرٌّ مِنكَ مَن هُوَ خَيرٌ مِنّي، وبَعدُ،

فَإِنَّكَ لا تَدَعُ سوءَ القِتلَةِ، وقُبحَ المُثلَةِ، وخُبثَ السَّريرَةِ، ولُؤمَ الغَلَبَةِ، لا أحَدَ أولى بِها مِنكَ.

فَقالَ لَهُ ابنُ زِيادٍ: يا عاقُّ يا شاقُّ، خَرَجتَ عَلى إمامِكَ، وشَقَقتَ عَصَا المُسلِمينَ، و ألقَحتَ الفِتنَةَ بَينَهُم.

فَقالَ لَهُ مُسلِمٌ: كَذَبتَ يَابنَ زِيادٍ! إنَّما شَقَّ عَصَا المُسلِمينَ مُعاوِيَةُ وَابنُهُ يَزيدُ، و أمَّا الفِتنَةُ فَإِنَّما ألقَحَها أنتَ و أبوكَ زِيادُ بنُ عُبَيدٍ، عَبدُ بَني عِلاجٍ مِن ثَقيفٍ (1)، و أنَا أرجو أن يَرزُقَني اللّهُ الشَّهادَةَ عَلى يَدَي أشَرِّ البَرِيَّةِ.

فَقالَ ابنُ زِيادٍ: مِنَّتكَ نَفسُكَ أمرا حالَ اللّهُ دونَهُ، ولَم يَرَكَ لَهُ أهلًا، وجَعَلَهُ لِأَهلِهِ.

فَقالَ مُسلِمٌ: ومَن أهلُهُ يَابنَ مَرجانَةَ؟

فَقالَ: أهلُهُ يَزيدُ بنُ مُعاوِيَةَ.

فَقالَ مُسلِمٌ: الحَمدُ للّهِ، رَضينا بِاللّهِ حَكَما بَينَنا وبَينَكُم.

فَقالَ ابنُ زِيادٍ: أتَظُنُّ أنَّ لَكَ فِي الأَمرِ شَيئا.

فَقالَ مُسلِمٌ: وَاللّهِ ما هُوَ الظَّنُّ ولكِنَّهُ اليَقينُ.

فَقالَ ابنُ زِيادٍ: أخَبِرني يا مُسلِمُ، لِمَ أتَيتَ هذَا البَلَدَ و أمرُهُم مُلتَئِمٌ فَشَ أمرَهُم بَينَهُم، وفَرَّقتَ كَلِمَتَهُم؟

فَقالَ لَهُ مُسلِمٌ: ما لِهذا أتَيتُ، ولكِنَّكُم أظهَرتُمُ المُنكَرَ، ودَفَنتُمُ المَعروفَ، وتَأَمَّرتُم عَلَى النّاسِ بِغَيرِ رِضىً مِنهُم، وحَمَلتُموهُم عَلى غَيرِ ما أمَرَكُم بِهِ اللّهُ،

وعَمِلتُم فيهِم بِأَعمالِ كِسرى وقَيصَرَ، فَأَتَيناهُم لِنَأمُرَ فيهِم بِالمَعروفِ، ونَنهى عَنِ المُنكَرِ، ونَدعُوَهُم إلى حُكمِ الكِتابِ وَالسُّنَّةِ، وكُنّا أهلَ ذلِكَ كَما أمَرَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله.

فَجَعَلَ ابنُ زِيادٍ لَعَنَهُ اللّهُ يَشتِمُهُ، ويَشتِمُ عَلِيّا وَالحَسَنَ وَالحُسَينَ عليهم السلام. فَقالَ لَهُ مُسلِمٌ: أنتَ و أبوكَ أحَقُّ بِالشَّتمِ، فَاقضِ ما أنتَ قاضٍ يا عَدُوَّ اللّهِ. (2)


1- هذه العبارة من مسلم طعن في نسب عبيد اللّه، فأبو عبيد اللّه هو زياد بن سمية أو زياد بن أبيه والذي ولد من أُم عاهرة اسمها سميّة ولم يعرف أبوه بالدقة، فعدّه معاوية من أبناء أبي سفيان(أي أنّه أخوه)، وعدّه مسلم من أبناء عبيد الذي كان من موالي بني علاج.
2- الملهوف: ص 120، مثير الأحزان: ص 36 نحوه، بحار الأنوار: ج 44 ص 357 وفيه صدره إلى «البريّة».

ص: 315

1228. الملهوف: چون مسلم بن عقيل را بر عبيد اللّه بن زياد وارد كردند، بر او سلام نكرد. نگهبان به وى گفت: بر امير، سلام كن.

مسلم به او گفت: واى بر تو! ساكت شو! به خدا سوگند كه او براى من، امير نيست.

ابن زياد گفت: مانعى ندارد. سلام كنى يا نكنى، كشته خواهى شد.

مسلم به وى گفت: اگر مرا بكشى، به راستى كه بدتر از تو، بهتر از مرا كشته است و تو هيچ گاه بد كشتن و زشت مُثله كردن و بدسرشتى و پيروزىِ دنائت آميز را رها نخواهى ساخت و كسى به اين كارها، سزاوارتر از تو نيست.

ابن زياد به وى گفت: اى نافرمان و اى تفرقه افكن! بر امام خويش، خروج كردى و اتّحاد مسلمانان را بر هم زدى و بذر فتنه در ميان آنها پاشيدى!

مسلم گفت: دروغ مى گويى، اى پسر زياد! همانا معاويه و پسرش يزيد، اتّحاد مسلمانان را بر هم زدند و بذر فتنه را تو و پدرت زياد پسر عُبَيد عُبَيدى كه بنده طايفه بنى عِلاج از قبيله ثَقيف بود (1) كاشتيد. من اميدوارم كه خداوند، شهادت را به دست بدترينِ بندگانش، روزى ام گرداند.

ابن زياد گفت: نَفْست، آرزوى چيزى داشت كه خداوند، آن را از تو دريغ كرد و تو را شايسته آن ندانست و آن را به اهلش سپرد!

مسلم گفت: اهل آن كيست، اى پسر مرجانه؟

ابن زياد گفت: اهل آن، يزيد بن معاويه است.

مسلم گفت: ستايش، خدا را! ما به حَكميت خداوند در ميان ما و شما، راضى هستيم.

ابن زياد گفت: گمان مى كنى كه در حكومت، سهمى دارى؟

مسلم گفت: به خدا سوگند، گمان كه نه؛ بلكه يقين دارم.

ابن زياد گفت: اى مسلم! به من بگو كه: چرا به اين شهر آمدى، با اين كه كارهايشان سازگار بود؛ ولى تو آن را بر هم زدى و وحدت آنان را در هم شكستى؟

مسلم گفت: براى تفرقه و بر هم زدن نظم نيامدم؛ بلكه شما زشتى ها را آشكار و خوبى ها را دفن كرديد، بدون رضايت مردم، بر آنان حكومت كرديد، آنان را به غيرِ آنچه خدا دستور داده بود، وا داشتيد و مانند كسرا و قيصر با آنان رفتار كرديد. ما آمديم تا در ميان آنان، امر به معروف و نهى از منكر كنيم، به حكمِ كتاب و سنّت فرا بخوانيم و

ما، شايسته اين امور هستيم، چنان كه پيامبر خدا دستور داد.

ابن زياد كه خداوند، او را لعنت كند شروع به دشنام دادن به مسلم و على عليه السلام و حسن عليه السلام و حسين عليه السلام كرد.

مسلم به وى گفت: تو و پدرت، شايسته اين دشنام ها هستيد. هر چه مى خواهى، بكن، اى دشمن خدا!


1- اين جمله مسلم، طعنه اى به نَسَب عبيد اللّه است. پدر عبيد اللّه، زياد بن سميّه يا همان زياد بن ابيه(زياد پسر پدرش) بود كه از مادرى بدكاره(به نام سميّه) به دنيا آمده بود و پدر مشخّصى نداشت. معاويه، او را پسر ابو سفيان و برادر خود اعلام كرد؛ امّا مسلم، او را پسر عبيد كه از بردگان بنى علاج بود خواند. م.

ص: 316

ص: 317

ص: 318

1229. أنساب الأشراف عن الشعبي: ادخِلَ مُسلِمُ بنُ عَقيلٍ رَحِمَهُ اللّهُ تَعالى عَلَى ابنِ زِيادٍ، وقَد ضُرِبَ عَلى فَمِهِ، فَقالَ: يَابنَ عَقيلٍ، أتَيتَ لِتَشتيتِ الكَلِمَةِ!

فَقالَ: ما لِذلِكَ أتَيتُ، ولكِنَّ أهلَ المِصرِ كَتَبوا أنَّ أباكَ سَفَكَ دِماءَهُم، وَانتَهَكَ أعراضَهُم، فَجِئنا لِنَأمُرَ بِالمَعروفِ، ونَنهى عَنِ المُنكَرِ.

فَقالَ: وما أنتَ وذاكَ؟ وجَرى بَينَهُما كَلامٌ، فَقَتَلَهُ. (1)

1230. أنساب الأشراف عن عوانة: جَرى بَينَ ابنِ عَقيلٍ وَابنِ زِيادٍ كَلامٌ، فَقالَ لَهُ [ابنُ زِيادٍ]: إيهِ يَابنَ حُلَيّةَ (2)، فَقالَ لَهُ ابنُ عَقيلٍ: حُلَيّةُ خَيرٌ مِن سُمَيَّةَ (3) و أعَفُّ. (4)

4/ 33 وَصايا مُسلِمِ بنِ عَقيلٍ

1231. أنساب الأشراف: اتِيَ بِهِ [أي بِمُسلِمِ بنِ عَقيلٍ] ابنَ زِيادٍ، وقَد آمَنَهُ ابنُ الأَشعَثِ، فَلَم يُنفَذ أمانُهُ، فَلَمّا وَقَفَ مُسلِمٌ بَينَ يَدَيهِ، نَظَرَ إلى جُلَسائِهِ، فَقالَ لِعُمَرَ بنِ سَعدِ بنِ

أبي وَقّاصٍ: إنَّ بَيني وبَينَكَ قَرابَةً أنتَ تَعلَمُها، فَقُم مَعي حَتّى اوصِيَ إلَيكَ، فَامتَنَعَ، فَقالَ ابنُ زِيادٍ: قُم إلَى ابنِ عَمِّكَ.

فَقامَ، فَقالَ [مُسلِمٌ]: إنَّ عَلَيَّ بِالكوفَةِ سَبعَمِئَةِ دِرهَمٍ مُذ قَدِمتُها، فَاقضِها عَنّي، وَانظُر جُثَّتي فَاطلُبها مِنِ ابنِ زِيادٍ فَوارِها، وَابعَث إلَى الحُسَينِ مَن يَرُدُّهُ. فَأَخبَرَ عُمَرُ بنُ سَعدٍ ابنَ زِيادٍ بِما قالَ لَهُ.

فَقالَ: أمّا مالُكَ، فَهُوَ لَكَ تَصنَعُ فيهِ ما شِئتَ، و أمّا حُسَينٌ، فَإِنَّهُ إن لَم يُرِدنا لَم نُرِدهُ، و أمّا جُثَّتُهُ، فإنّا لا نُشَفِّعُكَ فيها؛ لِأَنَّهُ قَد جَهَدَ أن يُهلِكَنا، ثُمَّ قالَ: وما نَصنَعُ بِجُثَّتِهِ بَعدَ قَتلِنا إيّاهُ؟! (5)


1- أنساب الأشراف: ج 2 ص 339.
2- حليّة: اسم ام مسلم وكانت جارية عفيفة(راجع: ص 331 «شهادت مسلم بن عقيل»).
3- سميّة: اسم جدّة عبيد اللّه وكانت سيئة السمعة(مروج الذهب: ج 3 ص 15، الكامل في التاريخ: ج 2 ص 469).
4- أنساب الأشراف: ج 2 ص 343.
5- أنساب الأشراف: ج 2 ص 339.

ص: 319

1229. أنساب الأشراف به نقل از شعبى: مسلم بن عقيل كه خداوند متعال، رحمتش كند را بر ابن زياد وارد كردند، در حالى كه دهانش ضربت خورده بود. ابن زياد گفت: اى مسلم! براى بر هم زدن وحدت مردم آمده اى؟

مسلم گفت: براى اين نيامدم؛ ليكن مردم اين شهر، نامه نوشتند كه پدرت، خون هايشان را ريخته و آبرويشان را بر باد داده است. آمديم تا امر به معروف و نهى از منكر كنيم.

ابن زياد گفت: تو را چه به اين كارها؟!

سخنانى ميان آنها رد و بدل شد و ابن زياد، مسلم را كشت.

1230. أنساب الأشراف به نقل از عوانه: ميان پسر عقيل و پسر زياد، سخنانى رد و بدل شد و آن گاه ابن زياد به مسلم گفت: ساكت باش، اى پسر حُلَيّه! (1)

ابن عقيل به وى گفت: حُلَيّه از سُميّه، (2) بهتر و عفيف تر بود

4/ 33 وصيّت هاى مسلم بن عقيل

1231. أنساب الأشراف: مسلم بن عقيل را نزد ابن زياد آوردند. ابن اشعث به وى امان داده بود؛ ولى [عبيد اللّه] امانش را نپذيرفت. وقتى مسلم در برابر ابن زياد ايستاد، به همنشين هاى عبيد اللّه نگاه كرد. آن گاه به عمر بن سعد بن ابى وقّاص گفت: ميان من و تو، خويشاوندى است و تو آن را مى دانى. برخيز تا به تو وصيّت كنم.

عمر بن سعد، امتناع كرد. ابن زياد به وى گفت: برخيز و نزد عموزاده ات برو.

عمر بن سعد برخاست. مسلم گفت: از هنگامى كه به كوفه وارد شده ام، هفتصد درهم بدهكارم. آن را ادا كن. جنازه ام را از ابن زياد، تحويل بگير و به خاك بسپار، و كسى را به سوى حسين بفرست تا او را برگرداند.

عمر بن سعد، تمام آنچه را كه مسلم گفته بود، براى ابن زياد باز گفت.

ابن زياد به عمر بن سعد گفت: مال تو، اختيارش با توست. هر كارى مى خواهى، بكن. در باره حسين نيز، اگر او قصد ما را نداشته باشد، ما هم با او كارى نداريم. و امّا جنازه مسلم، شفاعت تو را در اين باره نمى پذيريم؛ زيرا او تلاش كرد كه ما را نابود كند.

سپس گفت: پس از كشتن او، با جنازه اش مى خواهيم چه كنيم؟!


1- حُلَيّه، نام مادر مسلم است كه كنيزى پاك دامن بود. م.
2- سميّه، نام مادربزرگ عبيد اللّه بود كه زنى بدنام بود. م.

ص: 320

1232. الطبقات الكبرى(الطبقة الخامسة من الصحابة): بَعَثَ [ابنُ زِيادٍ] إلى مُسلِمٍ فَجي ءَ بِهِ، فَأَنَّبَهُ وبَكَّتَهُ (1) و أمَرَ بِقَتلِهِ.

فَقالَ: دَعني اوصي. قالَ: نَعَم. فَنَظَرَ إلى عُمَرَ بنِ سَعدِ بنِ أبي وَقّاصٍ، فَقالَ: إنَّ لي إلَيكَ حاجَةً، وبَيني وبَينَكَ رَحِمٌ. فَقالَ عُبَيدُ اللّهِ: انظُر في حاجَةِ ابنِ عَمِّكَ.

فَقامَ إلَيهِ، فَقالَ: يا هذا، إنَّهُ لَيسَ هاهُنا رَجُلٌ مِن قُرَيشٍ غَيرُكَ، وهذَا الحُسَينُ بنُ عَليٍّ عليه السلام قَد أظَلَّكَ، فَأَرسِل إلَيهِ رَسولًا فَليَنصَرِف؛ فَإِنَّ القَومَ قَد غَرّوهُ وخَدَعوهُ وكَذَّبوهُ، وإنَّهُ إن قُتِلَ لَم يَكُن لِبَني هاشِمٍ بَعدَهُ نِظامٌ، وعَلَيَّ دَينٌ أخَذتُهُ مُنذُ قَدِمتُ الكوفَةَ فَاقضِهِ عَنّي، وَاطلُب جُثَّتي مِنِ ابنِ زِيادٍ فَوارِها.

فَقالَ لَهُ ابنُ زِيادٍ: ما قالَ لَكَ؟ فَأَخبَرَهُ بِما قالَ، فَقالَ: قُل لَهُ: أمّا مالُك فَهُوَ لَكَ لا نَمنَعُكَ مِنهُ، و أمّا حُسَينٌ فَإِن تَرَكَنا لَم نُرِدهُ، و أمّا جُثَّتُهُ فَإِذا قَتَلناهُ لَم نُبالِ ما صُنِعَ بِهِ.

ثُمَّ أمَرَ بِهِ فَقُتِلَ ... وقَضى عُمَرُ بنُ سَعدٍ دَينَ مُسلِمِ بنِ عَقيلٍ، و أخَذَ جُثَّتَهُ فَكَفَّنَهُ ودَفَنَهُ، و أرسَلَ رَجُلًا إلَى الحُسَينِ عليه السلام، فَحَمَلَهُ عَلى ناقَةٍ و أعطاهُ نَفَقَةً، و أمَرَهُ أن يُبَلِّغَهُ

ما قالَ مُسلِمُ بنُ عَقيلٍ، فَلَقِيَهُ عَلى أربَعِ مَراحِلٍ فَأَخبَرَهُ. (2)


1- التبكيت: التقريع والتوبيخ(النهاية: ج 1 ص 148 «بكت»).
2- الطبقات الكبرى(الطبقة الخامسة من الصحابة): ج 1 ص 461، سير أعلام النبلاء: ج 3 ص 300 نحوه.

ص: 321

1232. الطبقات الكبرى(الطبقة الخامسة من الصحابة): ابن زياد به دنبال مسلم فرستاد و او را آوردند. پس او را بسيار سرزنش و توبيخ كرد و دستور كشتنش را داد. مسلم گفت: بگذار وصيّت كنم.

ابن زياد گفت: باشد.

مسلم به عمر بن سعد بن ابى وقّاص نگاه كرد و گفت: من از تو خواسته اى دارم، و ميان من و تو، خويشاوندى است.

عبيد اللّه گفت: در خواسته عموزاده ات بنگر.

عمر بن سعد، نزد مسلم رفت. مسلم گفت: اى مرد! در اين جا مردى قرشى، جز تو نيست. اينك، حسين بن على به سوى كوفه رو كرده است. فرستاده اى به سويش بفرست كه باز گردد؛ چرا كه اين قوم به او نيرنگ زده و او را فريفته و به او دروغ گفته اند. به راستى، اگر حسين كشته شود، ديگر براى بنى هاشم، پيوستگى نخواهد بود. من، قرضى دارم كه هنگام ورود به كوفه گرفته ام. آن را از جانب من، ادا كن. جنازه ام را نيز از ابن زياد، تحويل بگير و به خاك بسپار.

ابن زياد گفت: چه گفت؟

عمر بن سعد، وصاياى مسلم را به وى بازگو كرد. عبيد اللّه گفت: مال تو، اختيارش با توست و ما جلوى آن را نمى گيريم. حسين نيز، اگر كارى به كار ما نداشته باشد، ما هم با او كارى نداريم. و امّا جنازه اش، وقتى او را كشتيم، ديگر براى ما مهم نيست كه با آن چه شود.

آن گاه دستور داد و مسلم را كشتند .... عمر بن سعد، بدهى مسلم بن عقيل را پرداخت و جنازه اش را گرفت و كفن كرد و به خاك سپرد و مردى را به سوى حسين عليه السلام روانه كرد و او را بر شترى سوار كرد و توشه راه به وى داد و دستور داد آنچه را مسلم به وى گفته بود، به حسين عليه السلام ابلاغ كند.

قاصد، حسين عليه السلام را در منزل چهارم [از مكّه به كوفه] ديد و به ايشان گزارش داد.

ص: 322

1233. العقد الفريد عن أبي عبيدالقاسم بن سلّام: واتِيَ بِهِ [أي بِمُسلِمٍ] ابنَ زِيادٍ، فَقَدَّمَهُ لِيَضرِبَ عُنُقَهُ، فَقالَ لَهُ: دَعني حَتّى اوصِيَ، فَقالَ لَهُ: أوصِ. فَنَظَرَ في وُجوهِ النّاسِ، فَقالَ لِعُمَرَ بنِ سَعدٍ: ما أرى قُرَشِيّا هُنا غَيرَكَ، فَادنُ مِنّي حَتّى اكَلِّمَكَ، فَدَنا مِنهُ.

فَقالَ لَهُ: هَل لَكَ أن تَكونَ سَيِّدَ قُرَيشٍ ما كانَت قُرَيشٌ؟ إنَّ حُسَينا ومَن مَعَهُ وهُم تِسعونَ إنسانا ما بَينَ رَجُلٍ وَامرَأَةٍ فِي الطَّريقِ، فَاردُدهُم، وَاكتُب لَهُم ما أصابَني. ثُمَّ ضُرِبَ عُنُقُهُ.

فَقالَ عُمَرُ لِابنِ زِيادٍ: أتَدري ما قالَ لي: قالَ: اكتُم عَلَى ابنِ عَمِّكَ، قالَ: هُوَ أعظَمُ مِن ذلِكَ. قالَ: وما هُوَ؟

قالَ: قالَ لي: إنَّ حُسَينا أقبَلَ، وهُم تِسعونَ إنسانا ما بَينَ رَجُلٍ وَامرَأَةٍ، فَاردُدهُم وَاكتُب إلَيهِ بِما أصابَني.

فَقالَ لَهُ ابنُ زِيادٍ: أما وَاللّهِ إذ دَلَلتَ عَلَيهِ، لا يُقاتِلُهُ أحَدٌ غَيرُكَ. (1)

1234. الأخبار الطوال: لَمّا ادخِلَ [مُسلِمُ بنُ عَقيلٍ] عَلَيهِ، وقَدِ اكتَنَفَهُ الجَلاوِزَةُ، قالوا لَهُ: سَلِّم عَلَى الأَميرِ. قالَ: إن كانَ الأَميرُ يُريدُ قَتلي فَما أنتَفِعُ بِسَلامٍ عَلَيهِ! وإن كانَ لَم يُرِد، فَسَيَكثُرُ عَلَيهِ سَلامي.

قالَ ابنُ زِيادٍ: كَأَنَّكَ تَرجُو البَقاءَ؟ فَقالَ لَهُ مُسلِمٌ: فَإِن كُنتَ مُزمِعا عَلى قَتلي، فَدَعني اوصِ إلى بَعضِ مَن هاهُنا مِن قَومي. قالَ لَهُ: أوصِ بِما شِئتَ.

فَنَظَرَ إلى عُمَرَ بنِ سَعدِ بنِ أبي وَقّاصٍ، فَقالَ لَهُ: اخلُ مَعي في طَرَفِ هذَا البَيتِ حَتّى اوصِيَ إلَيكَ، فَلَيسَ فِي القَومِ أقرَبُ إلَيَّ ولا أولى بي مِنكَ. فَتَنَحّى مَعَهُ ناحِيَةً، فَقالَ لَهُ: أتَقبَلُ وَصِيَّتي؟ قالَ: نَعَم.

قالَ مُسلِمٌ: إنَّ عَلَيَّ هاهُنا دَينا مِقدارَ ألفِ دِرهَمٍ، فَاقضِ عَنّي، وإذا أنَا قُتِلتُ فَاستَوهِب مِنِ ابنِ زِيادٍ جُثَّتي لِئَلّا يُمَثَّلَ بِها، وَابعَث إلَى الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام رَسولًا قاصِدا مِن قِبَلِكَ يُعلِمهُ حالي، وما صِرتُ إلَيهِ مِن غَدرِ هؤُلاءِ الَّذينَ يَزعُمونَ أنَّهُم شِيعَتُهُ، و أخبِرهُ بِما كانَ مِن نَكثِهِم بَعدَ أن بايَعَني مِنهُم ثَمانِيَةَ عَشَرَ ألفَ رَجُلٍ، لِيَنصَرِفَ إلى حَرَمِ اللّهِ فَيُقيمَ بِهِ، ولا يَغَتَرَّ بِأَهلِ الكوفَةِ. وقَد كانَ مُسلِمٌ كَتَبَ إلَى الحُسَينِ عليه السلام أن يَقدَمَ ولا يَلبَثَ.

فَقالَ لَهُ عُمَرُ بنُ سَعدٍ: لَكَ عَلَيَّ ذلِكَ كُلُّهُ، و أنا بِهِ زَعيمٌ. فَانصَرَفَ إلَى ابنِ زِيادٍ فَأَخبَرَهُ بِكُلِّ ما أوصى بِهِ إلَيهِ مُسلِمٌ.

فَقالَ لَهُ ابنُ زِيادٍ: قَد أسَأتَ في إفشائِكَ ما أسَرَّهُ إلَيكَ، وقَد قيلَ: إنَّهُ لا يَخونُكَ إلّا الأَمينُ، ورُبَّما ائتَمَنَكَ الخائِنُ (2). (3)


1- العقد الفريد: ج 3 ص 365، المحاسن والمساوئ: ص 60 عن أبي معشر، الإمامة والسياسة: ج 2 ص 10 وفيه «لعمر بن سعيد»، المحن: ص 145، جواهر المطالب: ج 2 ص 268.
2- هكذا في المصدر، والظاهر أنّه وقع فيه تصحيف، والصواب: «إنّه لا يخونك الأمين، وربما ائتمنتَ الخائن» وتؤيّد هذا المعنى نُقولٌ اخرى كثيرة.
3- الأخبار الطوال: ص 240.

ص: 323

1233. العقد الفريد به نقل از ابو عبيد قاسم بن سلّام: مسلم را نزد ابن زياد آوردند. او را جلو برد تا گردنش را بزند كه مسلم گفت: بگذار وصيّت كنم.

ابن زياد گفت: وصيّت كن.

مسلم به سرشناسان [مجلس]، نگاه كرد و به عمر بن سعد، رو كرد و گفت: من در اين جا قرشى اى جز تو نمى بينم. نزديك بيا تا با تو سخن بگويم.

عمر بن سعد، نزديك شد. مسلم به وى گفت: آيا مى خواهى تا قريش هست، آقاى قريش باشى؟ به راستى كه حسين و همراهانش كه نود زن و مردند در راه اند. آنها را باز گردان و احوال مرا برايش بنويس.

سپس گردن مسلم، زده شد. عمر به ابن زياد گفت: آيا مى دانى به من چه گفت؟

ابن زياد گفت: رازنگهدارِ عموزاده ات باش.

عمر بن سعد گفت: مهم تر از اين حرف هاست.

ابن زياد گفت: چيست؟

عمر بن سعد گفت: مسلم به من گفت: حسين، همراه نود زن و مرد، در راه است. آنها را برگردان و احوال مرا برايش بنويس.

ابن زياد به عمر بن سعد گفت: حال كه تو اين مطلب را خبر دادى، بدان كه به خدا سوگند كسى جز تو با او(حسين) نمى جنگد.

1234. الأخبار الطوال: چون مسلم بر عبيد اللّه وارد شد، نگهبانان كه او را محاصره كرده بودند، به وى گفتند: بر امير، سلام كن.

مسلم گفت: اگر امير مى خواهد مرا بكشد، از سلام بر او چه نفعى مى بَرم؟ اگر نخواهد مرا بكشد، سلامم بر او در آينده بسيار خواهد شد.

ابن زياد گفت: گويا اميد زنده ماندن دارى؟

مسلم گفت: اگر تصميم قطعى بر كشتنم دارى، بگذار به يكى از افراد اين جا، وصيّت كنم.

ابن زياد گفت: هر چه مى خواهى، وصيّت كن.

مسلم به عمر بن سعد بن ابى وقّاص نگاه كرد و گفت: با من به اين گوشه اتاق بيا تا وصيّت كنم، كه در ميان اين جمع، كسى نزديك تر از تو به من نيست.

عمر بن سعد و او به گوشه اى رفتند. مسلم گفت: آيا وصيّت مرا مى پذيرى؟

گفت: آرى.

مسلم گفت: در اين شهر به اندازه هزار درهم بدهكارم. آن را از جانب من، ادا كن. وقتى كشته شدم، جنازه ام را از ابن زياد، تحويل بگير تا مُثله نشود. و قاصدى را از جانب خود به سوى حسين بن على بفرست و او را از احوال من و از نيرنگ اين قوم كه گمان مى كنند شيعه اويند، باخبر ساز و به وى گزارش بده كه هجده هزار نفرى كه با من بيعت كرده بودند، بيعتشان را شكستند، تا به حرم خدا برگردد و در آن جا اقامت گزيند و فريفته كوفيان نشود.

مسلم پيش از اين براى حسين عليه السلام نوشته بود كه بى درنگ به سمت كوفه بيايد.

عمر بن سعد به مسلم گفت: همه اينها بر عهده من و من، عهده دار آنها هستم. و آن گاه نزد ابن زياد رفت و تمام وصيّت هاى مسلم را براى ابن زياد باز گفت.

ابن زياد به وى گفت: بد كردى كه اسرارش را افشا كردى. گفته اند: امين، خيانت نمى كند؛ ولى گاهى خيانتكار، امين به حساب مى آيد.

ص: 324

1235. مقاتل الطالبيّين عن مدرك بن عمارة: ثُمَّ ادخِلَ عَلى عُبَيدِ اللّهِ بنِ زِيادٍ لَعَنَهُ اللّهُ فَلَم يُسَلِّم عَلَيهِ، فَقالَ لَهُ الحَرَسُ: ألا تُسَلِّمُ عَلَى الأَميرِ؟ فَقالَ: إن كانَ الأَميرُ يُريدُ قَتلي فما سَلامي عَلَيهِ؟! وإن كانَ لا يُريدُ قَتلي، فَلَيَكثُرَنَّ سَلامي عَلَيهِ.

فَقالَ لَهُ عُبَيدُ اللّهِ لَعَنَهُ اللّهُ: لَتُقتَلَنَّ. قالَ: أكَذلِكَ؟ قالَ: نَعَم. قالَ: دَعني إذا اوصي إلى بَعضِ القَومِ. قالَ: أوصِ إلى مَن أحبَبتَ.

فَنَظَرَ ابنُ عَقيلٍ إلَى القَومِ وهُم جُلَساءُ ابنِ زِيادٍ، وفيهِم عُمَرُ بنُ سَعدٍ، فَقالَ: يا عُمَرُ، إنَّ بَيني وبَينَكَ قَرابَةً دَونَ هؤُلاءِ، ولي إلَيكَ حاجَةٌ، وقَد يَجِبُ عَلَيكَ لِقَرابَتي نُجحُ حاجَتي، وهِيَ سِرٌّ. فَأَبى أن يُمَكِّنَهُ مِن ذِكرِها.

فَقالَ لَهُ عُبَيدُ اللّهِ بنُ زِيادٍ: لا تَمتَنِع مِن أن تَنظُرَ في حاجَةِ ابنِ عَمِّكَ. فَقامَ مَعَهُ، وجَلَسَ حَيثُ يَنظُرُ إلَيهِما ابنُ زِيادٍ لَعَنَهُ اللّهُ.

فَقالَ لَهُ ابنُ عَقيلٍ: إنَّ عَلَيَّ بِالكوفَةِ دَينا استَدَنتُهُ مُذ قَدِمتُها، تَقضيهِ عَنّي حَتّى يَأتِيَكَ مِن غَلَّتي بِالمَدينَةِ، وجُثَّتي فَاطلُبها مِنِ ابنِ زِيادٍ فَوارِها، وَابعَث إلَى الحُسَينِ عليه السلام مَن يَرُدُّهُ.

فَقالَ عُمَرُ لِابنِ زِيادٍ: أتَدري ما قالَ؟ قالَ: اكتُم ما قالَ لَكَ. قالَ: أتَدري ما قالَ لي؟ قالَ: هاتِ، فَإِنَّهُ لا يَخونُ الأَمينُ، ولا يُؤتَمَنُ الخائِنُ (1). قالَ: كَذا وكَذا.

قالَ: أمّا مالُكَ، فَهُوَ لَكَ ولَسنا نَمنَعُكَ مِنهُ، فَاصنَع فيهِ ما أحبَبتَ. و أمّا حُسَينٌ، فَإِنَّهُ إن لَم يُرِدنا لَم نُرِدهُ، وإن أرادَنا لَم نَكُفَّ عَنهُ. و أمّا جُثَّتُهُ، فَإِنّا لا نُشَفِّعُكَ فيها؛ فَإِنَّهُ لَيسَ لِذلِكَ مِنّا بِأَهلٍ، وقَد خالَفَنا وحَرَصَ عَلى هَلاكِنا.

ثُمَّ قالَ ابنُ زِيادٍ لِمُسلِمٍ: قَتَلَنِي اللّهُ إن لَم أقتُلكَ قِتلَةً لَم يُقتَلها أحَدٌ مِنَ النّاسِ فِي الإِسلامِ. قالَ: أما إنَّكَ أحَقُّ مَن أحدَثَ فِي الإِسلامِ ما لَيسَ فيهِ، أما إنَّكَ لَم تَدَع سوءَ القِتلَةِ، وقُبحَ المُثلَةِ، وخُبثَ السّيرَةِ، ولُؤمَ الغيلَةِ، لِمَن هُوَ أحَقُّ بِهِ مِنكَ.

ثُمَّ قالَ ابنُ زِيادٍ: اصعَدوا بِهِ فَوقَ القَصرِ فَاضرِبوا عُنُقَهُ. (2)


1- في أكثر النقول جاء هكذا: «... ولكن قد يؤتمن الخائن».
2- مقاتل الطالبيّين: ص 108 وراجع: مثير الأحزان: ص 36.

ص: 325

1235. مقاتل الطالبيّين به نقل از مدرك بن عماره: آن گاه [مسلم] را بر عبيد اللّه بن زياد كه خداوند، او را لعنت كند وارد كردند؛ ولى سلام نكرد. نگهبان گفت: آيا بر امير، سلام نمى كنى؟

مسلم گفت: اگر امير، قصد كشتن مرا دارد، چه سلامى؟! و اگر قصد كشتن مرا ندارد، بر او بسيار سلام خواهم داد.

عبيد اللّه كه خداوند، لعنتش كند به مسلم گفت: حتما كشته مى شوى.

مسلم گفت: حتما؟

گفت: آرى.

مسلم گفت: بگذار به يكى از اين جمعيت، وصيّت كنم.

ابن زياد گفت: به هر كه دوست دارى، وصيّت كن.

پسر عقيل به جمعيت كه هم نشين هاى ابن زياد بودند نگاه كرد و در ميان

آنها، عمر بن سعد را ديد. گفت: اى عمر! ميان من و تو و نه ديگران، خويشاوندى هست و اينك از تو خواسته اى دارم. به خاطر خويشاوندى، لازم است خواسته ام را برآورى و آن، سرّى است.

عمر بن سعد، امتناع ورزيد كه مسلم خواسته اش را بگويد. عبيد اللّه بن زياد به وى گفت: امتناع مكن كه درخواست عموزاده ات را اجابت كنى.

آن گاه عمر بن سعد، نزد مسلم رفت و به گونه اى نشست كه پسر زياد كه خداوند، لعنتش كند آن دو را ببيند.

مسلم بن عقيل به عمر گفت: من در كوفه بدهكارى اى دارم كه آن را هنگام ورود به كوفه قرض گرفتم. آن را از جانب من، ادا كن تا از محصولاتم در مدينه برايت بياورند. نيز جنازه ام را از ابن زياد بخواه و به خاك بسپار، و قاصدى به سوى حسين بفرست كه او را باز گرداند.

عمر به ابن زياد گفت: مى دانى چه گفت؟

ابن زياد گفت: آنچه را گفت، افشا مكن.

عمر [دوباره] گفت: مى دانى چه گفت؟

ابن زياد گفت: بگو. امين، خيانت نمى كند؛ ولى گاهى خيانتكار، امين به حساب مى آيد.

عمر، وصيّت هاى مسلم را براى ابن زياد، شرح داد. ابن زياد گفت: مال تو، اختيارش با توست و ما تو را از آن باز نمى داريم. هر گونه دوست دارى، عمل كن. حسين نيز، اگر او قصد ما را نكند، ما به او كارى نخواهيم داشت؛ ولى اگر قصد ما را كرد، از او دست بر نمى داريم. و امّا جنازه مسلم! شفاعت تو را در باره آن نمى پذيريم؛ چرا كه شايسته آن نيست. او به مخالفت با ما برخاست و براى نابودى ما، تلاش كرد.

سپس ابن زياد به مسلم گفت: خداوند، مرا بكشد، اگر تو را به گونه اى نكشم كه [پيش از اين] در اسلام، كسى آن گونه كشته نشده است!

مسلم گفت: تو، سزاوار آنى كه در اسلام، بدعت بگذارى. تو نمى توانى بد كشتن و زشت مُثله كردن و بدسرشتى و نيرنگ را به كسى غير از خودت وا بگذارى.

آن گاه ابن زياد گفت: او را بر بالاى قصر ببريد و گردنش را بزنيد.

ص: 326

ص: 327

ص: 328

1236. الأمالي للشجري عن سعيد بن خالد: قالَ [مُسلِمُ بنُ عَقيلٍ لِعُبَيدِ اللّهِ بنِ زِيادٍ]: ايذَن لي فِي الوَصِيَّةِ، فَقالَ: أوصِ، فَدَعا عُمَرَ بنَ سَعدٍ، لِلقَرابَةِ بَينَهُ وبَينَ الحُسَينِ عليه السلام، فَقالَ لَهُ: إنَّ الحُسَينَ عليه السلام قَد أقبَلَ في سِيافِهِ وتِراسِهِ (1)، واناسٌ مِن وُلدِهِ و أهلِ بَيتِهِ، فَابعَث إلَيهِ مَن يُحَذِّرُهُ ويُنذِرُهُ فَيَرجِعَ؛ فَقَد رَأَيتُ مِن خِذلانِ أهلِ الكوفَةِ ما قَد رَأَيتُ.

فَقالَ لَهُ عُبَيدُ اللّهِ: ما قالَ لَكَ هذا؟ قالَ: قالَ لي كَذا وكَذا، وجاءَ عُبَيدَ اللّهِ فَأَخبَرَهُ الخَبَرَ (2)، فَقالَ عُبَيدُ اللّهِ: إنَّهُ لا يَخونُ الأَمينُ، ولكِنَّهُ قَد يُؤتَمَنُ الخائِنُ. (3)

4/ 34 شَهادَةُ مُسلِمِ بنِ عَقيلٍ

كان مسلم بن عقيل عليه السلام أحد أبرز وجوه النهضة الحسينية، وقد بُعث إلى الكوفة مندوباً عن الإمام عليه السلام بهدف إقامة أرضية الثورة ومقدماتها. (4)

كنيته أبو داوود، (5) وكان من رواة الحديث، (6) وكان يشبه رسول اللّه صلى الله عليه و آله. (7) ويعتبر أشجع

أولاد عقيل بن أبي طالب. (8) والدته امّ ولد، (9) واسمها حُليّة، (10) وكان والده عقيل اشتراها من سبيالشام. (11) وتفيد رواية الطبريّ أنّ مسلماً ولد في الكوفة، (12) وتدلّ هذه الرواية إلى جانب الروايات التي تصرّح أنّه كان من أصحاب الإمام علي عليه السلام، وكان أحد قادة ميمنة الجيش المشاة في معركة صفين (13) على أنّ عقيلًا كان يعيش في الكوفة قبل قدوم الإمام علي عليه السلام إليها بسنوات، ولذلك ربما كانت معرفته بأهل الكوفة أحد الأسباب التي دفعت الإمام الحسين عليه السلام إلى إرساله إلى الكوفة ممثِّلًا عنه.

كان مسلم صهر أمير المؤمنين عليه السلام، و اسم زوجته رقية، (14) وذكرت بعض الروايات أنَّ اسمها امّ كلثوم (15)، ويحتمل أن يكون كنية رقيةُ. و كان له ابنان هما عبداللّه وعلي. (16) وقد

استشهد عبداللّه في كربلاء. (17) نعم ذكر له أولاد آخرون أيضاً، (18) لكن على أي حال فقد جاء التصريح بأنّه قد انقطع نسله. (19)

شهد عدد من إخوة مسلم واقعة كربلاء واستشهدوا رحمة اللّه عليهم أجمعين. (20)


1- التُّرسُ من السلاح: المُتوقَّى بها، جمعه تِراس(تاج العروس: ج 8 ص 215 «ترس»).
2- كذا في المصدر، وهذه العبارة لا تتناسب مع التي قبلها، والظاهر زيادة إحداهما.
3- الأمالي للشجري: ج 1 ص 167.
4- راجع: ص 28(الفصل الثالث/ إشخاص الإمام عليه السلام مندوبة الخاص إلى الكوفة وكتابه إلى أهلها) و ص 60(الفصل الرابع/ تقارير حول ما جرى في طريق الكوفة).
5- الثقات لابن حبّان: ج 5 ص 391.
6- الثقات لابن حبّان: ج 5 ص 391.
7- التاريخ الكبير: ج 7 ص 266، الثقات لابن حبّان: ج 5 ص 391.
8- المعارف لابن قتيبة: ص 204، أنساب الأشراف: ج 2 ص 334 وفيه: «كان أرجل ولد عقيل و أشجعها [أرجل أي أكمل]».
9- تاريخ الطبري: ج 5 ص 469، الطبقات الكبرى: ج 4 ص 42، مقاتل الطالبيّين: ص 86، المعارف لابن قتيبة: ص 204 بزيادة «وقال بعضهم كانت أُمّ مسلم بن عقيل نبطية من آل فرزندا»؛ الأمالي للشجري: ج 1 ص 171، الحدائق الوردية: ج 1 ص 121، عمدة الطالب: ص 32.
10- أنساب الأشراف: ج 2 ص 343، مقاتل الطالبيّين: ص 86، الطبقات الكبرى: ج 4 ص 42 وفيه: «خليلة»، تاريخ خليفة بن خيّاط: ص 179 وفيه: «أُمّه فتاة تدعى حلبة»؛ لباب الأنساب: ج 1 ص 376 وفيه «حلبة»، الأمالي للشجري: ج 1 ص 171 وفيه «حبلة»، الحدائق الورديّة: ج 1 ص 121 وفيه «جبلة».
11- لباب الأنساب: ج 1 ص 376، مقاتل الطالبيّين: ص 86.
12- تاريخ الطبري: ج 5 ص 469.
13- الفتوح: ج 4 ص 24؛ المناقب لابن شهرآشوب: ج 3 ص 168.
14- المحبّر: ص 56 وفيه «رقية الصغرى»، المعارف لابن قتيبة: ص 204، أنساب الأشراف: ج 2 ص 328، مقاتل الطالبيّين: ص 98؛ المجدي: ص 18 وفيه «رقية الصغرى»، الأمالي للشجري: ج 1 ص 171، الحدائق الورديّة: ج 1 ص 121 وفي الثلاثه الأخيرة بزيادة «وامّها امّ ولد».
15- عمدة الطالب: ص 32.
16- أنساب الأشراف: ج 2 ص 328، المعارف لابن قتيبة: ص 204.
17- راجع: ج 7 ص 158(القسم الثامن/ الفصل الثامن: مقتل أولاد عقيل/ عبد اللّه بن مسلم بن عقيل).
18- أنساب الأشراف: ج 2 ص 328 وفيه «مسلم بن مسلم وامّه من بني عامر بن صعصعة وعبد اللّه لُام ولد ومحمّد»، المعارف لابن قتيبة: ص 204 وفيه «مسلم وعبدالعزيز». وذكر في بعض النقول ثلاثة أولاد لمسلم: عبد اللّه وكان له من العمر 14 عاماً، ومحمّد(12 عاماً) وعاتكة وكانت تبلغ من العمر سبعاً في كربلاء(راجع: ذخيرة الدارين: ص 310).
19- لباب الأنساب: ج 1 ص 376، عمدة الطالب: ص 32؛ جمهرة أنساب العرب: ص 69، نسب قريش: ص 84، مقاتل الطالبيّين: ص 86.
20- راجع: ج 7 ص 158(القسم الثامن/ الفصل الثامن: مقتل أولاد عقيل).

ص: 329

1236. الأمالى، شجرى به نقل از سعيد بن خالد: مسلم بن عقيل به عبيد اللّه بن زياد گفت: اجازه بده وصيّت كنم.

ابن زياد گفت: وصيّت كن.

مسلم، عمر بن سعد را به خاطر خويشاوندى اى كه ميان او(عمر بن سعد) و حسين عليه السلام بود، خواست و به وى گفت: به راستى كه حسين با شمشيرها و زره ها و جمعى از فرزندان و خاندانش به سمت كوفه مى آيد. كسى را به سويش بفرست تا او را بترساند و بر حذر دارد، تا باز گردد؛ چرا كه بى وفايى كوفيان را به عيان ديدم.

عبيد اللّه به عمر بن سعد گفت: چه گفت؟

عمر گفت: وصيّتش، اين بود. و به وى گزارش داد.

عبيد اللّه گفت: به راستى كه امين، خيانت نمى كند؛ ولى گاهى خيانتكار، امين به حساب مى آيد

4/ 34 شهادت مسلم بن عقيل

مسلم بن عقيل عليه السلام، يكى از درخشان ترين چهره هاى نهضت حسينى بود كه براى ارزيابى زمينه قيام، به وسيله امام حسين عليه السلام به كوفه اعزام شد. (1) كنيه مسلم، ابو داوود و لقبش، محدّث بوده است. وى به پيامبر خدا صلى الله عليه و آله شباهت داشت و

شجاع ترين فرزند عقيل بن ابى طالب، شمرده مى شد. (2)

مادر مسلم عليه السلام، كنيزى (3) به نام حُلَيَّه، (4) از اسيران شام بوده است كه پدرش عقيل، او را خريده بود. بر پايه گزارش طبرى، مسلم عليه السلام در كوفه متولّد شده است. اين گزارش، در كنار گزارش هاى ديگر كه وى را از ياران امام على عليه السلام و در جنگ صِفّين، از فرماندهان جناح راست پياده نظام لشكر ايشان شمرده اند، حاكى از آن است كه عقيل، سال ها قبل از آمدن امام على عليه السلام به كوفه، در اين شهر، زندگى مى كرده است و شايد يكى از عللى كه امام حسين عليه السلام، مسلم را به نمايندگى از جانب خود به كوفه اعزام كرد، آشنايى او با مردم آن شهر باشد.

مسلم، داماد امير مؤمنان عليه السلام بود و نام همسرش در برخى منابع، رُقَيّه (5) و در برخى ديگر، امّ كلثوم، گزارش شده است كه احتمالًا كنيه رقيّه باشد. وى، دو فرزند به نام هاى عبد اللّه و على داشت كه عبد اللّه، در كربلا به شهادت رسيد. (6) فرزندان

ديگرى نيز از وى، گزارش شده است. (7) به هر حال، تصريح شده كه نسلى از وى، باقى نمانده است.

چند تن از برادران مسلم عليه السلام در كربلا حضور داشته اند و به شهادت رسيده اند. (8)


1- ر. ك: ص 29(فصل سوم/ فرستاده شدن نماينده ويژه امام عليه السلام به همراه نامه به كوفه) و ص 61(فصل چهارم/ گزارش هايى در باره رُخدادها در مسير كوفه).
2- در أنساب الأشراف آمده است: «وى، كامل ترين و شجاع ترين فرزند عقيل بود».
3- در المعارف ابن قتيبه، اين افزوده آمده است: «برخى، مادر وى را نبطيّه از آل فرزندا مى دانند».
4- در برخى منابع، اين نام به گونه هايى ديگر آمده: «حلبة، حبلة، جبلة».
5- در المُحَبَّر و المجدى، «رُقيّه صُغرا» آمده است. و در برخى منابع ديگر، اين افزوده آمده است كه مادرش: «امّ ولد(كنيزِ آزاد شده پس از بچه دار شدن از ارباب) بوده است».
6- ر. ك: ج 7 ص 159(بخش هشتم/ فصل هشتم/ عبد اللّه بن مسلم بن عقيل).
7- مانند: مسلم بن مسلم و عبد العزيز بن مسلم. در بعضى نقل ها، سه فرزند براى مسلم ذكر كرده اند: عبد اللّه، چهارده ساله، محمّد، دوازده ساله و عاتكه كه در كربلا، هفت ساله بود.
8- ر. ك: ج 7 ص 159(بخش هشتم/ فصل هشتم: كشته شدن فرزندان عقيل).

ص: 330

ص: 331

ص: 332

1237. الإرشاد: قالَ لَهُ ابنُ زِيادٍ: قَتَلَنِي اللّهُ إن لَم أقتُلكَ قِتلَةً لَم يُقتَلها أحَدٌ فِي الإِسلامِ مِنَ النّاسِ.

قالَ لَهُ مُسلِمٌ: أما إنَّكَ أحَقُّ مَن أحدَثَ فِي الإِسلامِ ما لَم يَكُن، وإنَّكَ لا تَدَعُ سوءَ القِتلَةِ، وقُبحَ المُثلَةِ، وخُبثَ السّيرَةِ، ولُؤمَ الغَلَبَةِ.

فَأَقبَلَ ابنُ زِيادٍ يَشتِمهُ ويَشتِمُ الحُسَينَ و عَلِيّا وعَقيلًا عَلَيهِمُ الصَّلاةُ وَالسَّلامُ، و أخَذَ مُسلِمٌ لا يُكَلِّمُهُ. ثُمَّ قالَ ابنُ زِيادٍ: اصعَدوا بِهِ فَوقَ القَصرِ فَاضرِبوا عُنُقَهُ، ثُمَّ أتبِعوهُ جَسَدَهُ.

فَقالَ مُسلِمُ بنُ عَقيلٍ رَحمَةُ اللّهِ عَلَيهِ: لَو كانَ بَيني وبَينَكَ قَرابَةٌ ما قَتَلتَني.

فَقالَ ابنُ زِيادٍ: أينَ هذَا الَّذي ضَرَبَ ابنُ عَقيلٍ رَأسَهُ بِالسَّيفِ؟ فَدُعِيَ بَكرُ بنُ حُمرانَ الأَحمَرِيُّ، فَقالَ لَهُ: اصعَد فَلتَكُن أنتَ الَّذي تَضرِبُ عُنُقَهُ.

فَصَعِدَ بِهِ وهُوَ يُكَبِّرُ ويَستَغفِرُ اللّهَ، ويُصَلّي عَلى رَسولِهِ، ويَقولُ: اللّهُمّ احكُم بَينَنا وبَينَ قَومٍ غَرّونا وكَذَّبونا وخَذَلونا.

و أشرَفوا بِهِ عَلى مَوضِعِ الحَذّائينَ اليَومَ، فَضُرِبَت عُنُقُهُ، واتبِعَ جَسَدُهَ رَأسَهُ. (1)


1- الإرشاد: ج 2 ص 62، إعلام الورى: ج 1 ص 444، بحار الأنوار: ج 44 ص 356 و راجع: روضة الواعظين: ص 196 و الأمالي للشجري: ج 1 ص 191 والحدائق الورديّة: ج 1 ص 116.

ص: 333

1237. الإرشاد: ابن زياد به وى گفت: خداوند، مرا بكشد، اگر تو را به گونه اى نكشم كه [پيش از اين] در اسلام، كسى آن گونه كشته نشده است!

مسلم به وى گفت: تو سزاوارترين كسى هستى كه در اسلام، بدعت بگذارد و تو هيچ گاه بدترين كشتن و زشت ترين مُثله كردن و بدسرشتى و پيروزىِ دنائت آميز را رها نمى كنى.

ابن زياد، شروع به دشنام دادن به مسلم و حسين و على و عقيل كه درود و سلام خداوند بر آنان باد كرد و مسلم، هيچ پاسخ نمى گفت. آن گاه ابن زياد گفت: او را بالاى قصر ببريد و گردنش را بزنيد و آن گاه بدنش را به سرش ملحق سازيد.

مسلم بن عقيل كه رحمت خدا بر او باد گفت: اگر ميان من و تو، خويشاوندى اى بود، مرا نمى كشتى!

ابن زياد گفت: كجاست كسى كه ابن عقيل بر سرش ضربت زد؟

بكر بن حُمرانِ احمرى را آوردند. ابن زياد به وى گفت: بالا [ى قصر] برو. بايد تو گردنش را بزنى.

او مسلم را بالا [ى قصر] بُرد، در حالى كه مسلم تكبير مى گفت، استغفار مى كرد و بر پيامبر صلى الله عليه و آله درود مى فرستاد و مى گفت: خداوندا! ميان ما و قومى كه ما را فريفتند و تكذيب كردند و خوار ساختند، داورى فرما.

مسلم را به بالاى محلّى كه امروزه جايگاه كفشدارها ناميده مى شود، بردند و گردنش را زدند و بدنش را به دنبال سرش پايين انداختند.

ص: 334

1238. تاريخ الطبري عن أبي مخنف: حَدَّثني سعيد بن مدرك بن عُمارة: ثُمَّ قالَ [ابنُ زِيادٍ]: اصعَدوا بِهِ فَوقَ القَصرِ فَاضرِبوا عُنُقَهُ، ثُمَّ أتبِعوا جَسَدَهُ رَأسَهُ، فَقالَ [مُسلِمٌ]: يَابنَ الأَشعَثِ: أما وَاللّهِ لَولا أنَّكَ آمَنتَني مَا استَسلَمتُ، قُم بِسَيفِكَ دوني فَقَد أخفَرتَ (1) ذِمَّتَكَ.

ثُمَّ قالَ: يَا بنَ زِيادٍ! أمَا وَاللّهِ لَو كانَت بَيني وبَينَكَ قَرابَةٌ ما قَتَلتَني.

ثُمَّ قالَ ابنُ زِيادٍ: أينَ هذَا الَّذي ضَرَبَ ابنُ عَقيلٍ رَأسَهُ بِالسَّيفِ وعاتِقَهُ؟ فَدُعِيَ فَقالَ: اصعَد فَكُن أنتَ الَّذي تَضرِبُ عُنُقَهُ.

فَصَعِدَ بِهِ وهُوَ يُكَبِّرُ ويَستَغفِرُ، ويُصَلّي عَلى مَلائِكَةِ اللّهِ وَرُسُلِهِ، وهُوَ يَقولُ: اللّهُمَّ احكُم بَينَنا وبَينَ قَومٍ غَرّونا وكَذَّبونا و أذَلّونا.

واشرِفَ بِهِ عَلى مَوضِعِ الجَزّارينَ اليَومَ، فَضُرِبَت عُنُقُهُ، واتبِعَ جَسَدُهُ رَأسَهُ.

قالَ أبو مِخنَفٍ: حَدَّثَنِي الصَّقعَبُ بنُ زُهَيرٍ، عَن عَوفِ بنِ أبي جُحَيفَةَ، قالَ: نَزَلَ الأَحمَرِيُّ بُكَيرُ بنُ حُمرانَ الَّذي قَتَلَ مُسلِما، فَقالَ لَهُ ابنُ زِيادٍ: قَتَلتَهُ؟ قالَ: نَعَم، قالَ: فَما كانَ يَقولُ و أنتُم تَصعَدونَ بِهِ؟ قالَ: كانَ يُكَبِّرُ ويُسَبِّحُ ويَستَغفِرُ، فَلَمّا أدنَيتُهُ لِأَقتُلَهُ، قالَ: اللّهُمَّ احكُم بَينَنا وبَينَ قَومٍ كَذَّبونا وغَرّونا، وخَذَلونا وقَتَلونا.

فَقُلتُ لَهُ: ادنُ مِنّي، الحَمدُ للّهِ الَّذي أقادَني (2) مِنكَ، فَضَرَبتُهُ ضَربَةً لَم تُغنِ شَيئا. فَقالَ [مُسلِمٌ]: أما تَرى في خَدَشٍ تَخدِشنيهِ وَفاءً مِن دَمِكَ أيُّهَا العَبدُ؟

فَقالَ ابنُ زِيادٍ: أوَ فَخرا عِندَ المَوتِ!

قالَ: ثُمَّ ضَرَبتُهُ الثّانِيَةَ فَقَتَلتُهُ. (3)


1- أخْفَرْت الرجل: إذا نقضت عهده وذمامه(النهاية: ج 2 ص 52 «خفر»).
2- القَوَد: القصاص(الصحاح: ج 2 ص 528 «قود»).
3- تاريخ الطبري: ج 5 ص 378، الكامل في التاريخ: ج 2 ص 544 نحوه وراجع: أنساب الأشراف: ج 2 ص 340 ومقاتل الطالبيّين: ص 109 والبداية والنهاية: ج 8 ص 157.

ص: 335

1238. تاريخ الطبرى به نقل از ابو مخنف: سعيد بن مُدرِك بن عُماره برايم نقل كرد كه: آن گاه ابن زياد گفت: او را بالاى قصر ببريد و گردنش را بزنيد و بدنش را به سرش ملحق سازيد.

مسلم گفت: اى پسر اشعث! بدان كه به خدا سوگند، اگر نه آن بود كه تو مرا امان دادى، تسليم نمى شدم. با شمشيرت از من دفاع كن. به راستى كه عهدت را شكستى.

آن گاه گفت: اى پسر زياد! به خدا سوگند، اگر ميان من و تو، خويشاوندى اى بود، مرا نمى كشتى!

ابن زياد گفت: كجاست كسى كه مسلم بر سر و گردن او، شمشير زد؟

او فرا خوانده شد. ابن زياد به وى گفت: بالاى قصر برو، كه تو بايد گردنش را بزنى.

مسلم را بالاى قصر بُردند، در حالى كه تكبير مى گفت، استغفار مى كرد و بر فرشتگان خداوند و پيامبرانش درود مى فرستاد و مى گفت: بار خدايا! ميان ما و قومى كه ما را فريفتند و تكذيب كردند و خوار ساختند، داورى فرما.

مسلم را بر بالاى محلّى كه امروز، جايگاه قصّاب هاست، بردند و گردنش را زدند و بدنش را به سرش ملحق كردند.

نيز صَقْعَب بن زُهَير از عوف بن ابى جُحَيفه برايم نقل كرد كه: احمرى يعنى بُكَير بن حُمران كه مسلم را كشت از قصر، پايين آمد. ابن زياد به وى گفت: او را كشتى.

گفت: آرى.

گفت: وقتى او را بالا بُردى، چه مى گفت؟

گفت: تكبير و تسبيح مى گفت و استغفار مى كرد و وقتى خواستم او را بكشم، گفت: بار خدايا! ميان ما و قومى كه ما را تكذيب كردند و خوار ساختند و كشتند، داورى فرما.

[احمرى گفت:] به مسلم گفتم: نزديك من شو. ستايش، خداى را كه قصاص مرا از تو گرفت! آن گاه به وى ضربتى زدم؛ ولى اثر نكرد.

مسلم گفت: نمى دانى كه خدشه اى كه بر من وارد كردى، به اندازه خون توست، اى بَرده؟

ابن زياد گفت: فخرفروشى به هنگام مرگ؟!

احمرى گفت: ضربه دوم را زدم و او را كشتم.

ص: 336

1239. مروج الذهب: ادخِلَ إلَى ابنِ زِيادٍ، فَلَمَّا انقَضى كَلامُهُ، ومُسلِمٌ يُغلِظُ لَهُ فِي الجَوابِ، أمَرَ بِهِ فاصعِدَ إلى أعلَى القَصرِ، ثُمَّ دَعا الأَحمَرِيَّ الَّذي ضَرَبَهُ مُسلِمٌ فَقالَ: كُن أنتَ الَّذي تَضرِبُ عُنُقَهُ، لِتَأخُذَ بِثَأرِكَ مِن ضَربَتِهِ، فَأَصعَدوهُ إلى أعلَى القَصرِ، فَضَرَبَ بُكَيرٌ الأَحمَرِيُّ عُنُقَهُ، فَأَهوى رَأسُهُ إلَى الأَرضِ، ثُمَّ أتبَعوا رَأسَهُ جَسَدَهُ ....

ثُمَّ دَعَا ابنُ زِيادٍ بِبُكَيرِ بنِ حُمرانَ الَّذي ضَرَبَ عُنُقَ مُسلِمٍ، فَقالَ: أقَتَلتَهُ؟ قالَ: نَعَم، قالَ: فَما كانَ يَقولُ و أنتُم تَصعَدونَ بِهِ لِتَقتُلوهُ؟ قالَ: كانَ يُكَبِّرُ ويُسَبِّحُ اللّهَ، ويُهَلّلُ ويَستَغفِرُ اللّهَ، فَلَمّا أدنَيناهُ لِنَضرِبَ عُنُقَهُ، قالَ: اللّهُمَّ احكُم بَينَنا وبَينَ قَومٍ غَرّونا وكَذَّبونا، ثُمَّ خَذَلونا وقَتَلونا.

فَقُلتُ: الحَمدُ للّهِ الَّذي أقادَني مِنكَ، وضَرَبتُهُ ضَربَةً لَم تَعمَل شَيئا، فَقالَ لي [مُسلِمٌ]: أوَ ما يَكفيكَ، وفي خَدشٍ مِنّي وَفاءٌ بِدَمِكَ أيُّهَا العَبدُ؟!

قالَ ابنُ زِيادٍ: أوَ فَخرا عِندَ المَوتِ!

قالَ: وضَرَبتُهُ الثّانِيَةَ فَقَتَلتُهُ، ثُمَّ أتبَعنا رَأسَهُ جَسَدَهُ. (1)

1240. الثقات لابن حبّان: و أدخَلوهُ [أي مُسلِمَ بنَ عَقيلٍ] عَلى عُبَيدِ اللّهِ، فَاصعِدَ القَصرَ وهُوَ يَقرَأُ ويُسَبِّحُ ويُكَبِّرُ ويَقولُ: اللّهُمَّ احكُم بَينَنا وبَينَ قَومٍ غَرّونا، وكَذَّبونا، ثُمَّ خَذَلونا، حَتّى دُفِعنا إلى ما دُفِعنا إلَيهِ.

ثُمَّ أمَرَ عُبَيدُ اللّهِ بِضَربِ رَقَبَةِ مُسلِمِ بنِ عَقيلٍ، فَضَرَبَ رَقَبَةَ مُسلِمِ بنِ عَقيلٍ

بُكَيرُ بنُ حُمرانَ الأَحمَرِيُّ عَلى طَرَفِ الجِدارِ، فَسَقَطَت جُثَّتُهُ، ثُمَّ أتَبَعَ رَأسَهَ جَسَدَهُ. (2)


1- مروج الذهب: ج 3 ص 69.
2- الثقات لابن حبّان: ج 2 ص 308 وراجع: تهذيب الكمال: ج 6 ص 426 وسير أعلام النبلاء: ج 3 ص 308 والإصابة: ج 2 ص 71.

ص: 337

1239. مروج الذهب: مسلم را نزد ابن زياد آوردند. وقتى سخن ابن زياد تمام شد و مسلم هم جواب هاى درشتى به وى داد، دستور داد او را بالاى قصر ببرند. آن گاه احمَرى همان كه مسلم بر او ضربت زده بود را فرا خواند و گفت: تو بايد گردنش را بزنى تا انتقام ضربتى را كه خورده اى، بگيرى.

مسلم را به بالاى قصر بردند و بُكَير احمرى، گردنش را زد و سر مسلم بر زمين افتاد. آن گاه بدن را به سر، ملحق كردند ....

آن گاه ابن زياد، بُكَير بن حُمران كه گردن مسلم را زد را خواست و به وى گفت: او را كشتى؟

گفت: آرى.

ابن زياد گفت: وقتى او را براى كشتن به بالاى قصر مى بردى، چه مى گفت؟

گفت: تكبير و تسبيح و تهليل مى گفت و استغفار مى كرد و هنگامى كه مى خواستم گردنش را بزنم، گفت: بار خدايا! ميان ما و قومى كه ما را فريفتند و تكذيب كردند و آن گاه ما را خوار ساختند و كشتند، داورى فرما.

[بُكَير گفت:] من گفتم: ستايش، خداى را كه قصاص مرا از تو گرفت! و سپس ضربتى به وى زدم؛ ولى تأثير نكرد.

مسلم به من گفت: آيا بس نيست؟ [ديه وارد آوردن] يك خدشه بر من، به اندازه خون توست، اى بَرده!

ابن زياد گفت: فخرفروشى به هنگام مرگ؟!

احمرى گفت: ضربه دوم را زدم و او را كشتم و سپس بدنش را به سرش ملحق ساختيم.

1240. الثقات، ابن حبّان: مسلم بن عقيل را بر عبيد اللّه وارد كردند. او را به بالاى قصر بردند، در حالى كه قرآن مى خواند و بر زبان، تسبيح و تكبير داشت و مى گفت: بار خدايا! ميان ما و قومى كه ما را فريفتند و تكذيب كردند و خوار ساختند و ما را به اين روز انداختند، داورى فرما.

آن گاه عبيد اللّه، دستور گردن زدنِ مسلم بن عقيل را صادر كرد. بُكَير بن حُمرانِ

احمرى، در كنار ديوار، گردن مسلم بن عقيل را زد. جنازه اش از بالا افتاد. آن گاه سرِ او را به بدنش ملحق ساخت.

ص: 338

1241. الأخبار الطوال: أمَرَ ابنُ زِيادٍ بِمُسلِمٍ فَرُقِيَ بِهِ إلى ظَهرِ القَصرِ، فَاشرِفَ بِهِ عَلَى النّاسِ، وهُم عَلى بابِ القَصرِ مِمّا يَلِي الرَّحَبَةَ (1)، حَتّى إذا رَأَوهُ ضُرِبَت عُنُقُهُ هُناكَ، فَسَقَطَ رَأسُهُ إلَى الرَّحَبَةِ، ثُمَّ اتبِعَ الرَّأسُ بِالجَسَدِ. وكانَ الَّذي تَوَلّى ضَربَ عُنُقِهِ أَحمَرُ بنُ بُكَيرٍ (2).

1242. الملهوف: أمَرَ ابنُ زِيادٍ بُكَيرَ بنَ حُمرانَ أن يَصعَدَ بِهِ [أي بِمُسلِمٍ] إلى أعلَى القَصرِ فَيَقتُلَهُ، فَصَعِدَ بِهِ وهُوَ يُسَبِّحُ اللّهَ تَعالى ويَستَغفِرُهُ، ويُصَلّي عَلى نَبِيِّهِ صلى الله عليه و آله، فَضَرَبَ عُنُقَهُ، ونَزَلَ وهُوَ مَذعورٌ.

فَقالَ لَهُ ابنُ زِيادٍ: ما شَأنُكَ؟ فَقالَ: أيُّهَا الأَميرُ، رَأَيتُ ساعَةَ قَتلِهِ رَجُلًا أسوَدَ شَني ءَ الوَجهِ حِذايَ، عاضّا عَلى إصبَعِهِ أو قالَ عَلى شَفَتَيهِ فَفَزِعتُ فَزَعا لَم أفزَعهُ قَطُّ. فَقالَ ابنُ زِيادٍ: لَعَلَّكَ دَهِشتَ (3).

1243. الفتوح: قالَ عُبَيدُ اللّهِ بنُ زِيادٍ: الحَقوا بِهِ [أي بِمُسلِمٍ] إلى أعلَى القَصرِ فَاضرِبوا عُنُقَهُ، و ألحِقوا رَأسَهُ جَسَدَهُ.

فَقالَ مُسلِمٌ: أما وَاللّهِ يَا بنَ زِيادٍ: لَو كُنتَ مِن قُرَيشٍ، أو كانَ بَيني وبَينَكَ رَحِمٌ أو قَرابَةٌ لَما قَتَلتَني، ولكِنَّكَ ابنُ أبيكَ!

قالَ: فَأَدخَلَهُ ابنُ زِيادٍ القَصرَ، ثُمَّ دَعا رَجُلًا مِن أهلِ الشّام قَد كانَ مُسلِمُ بنُ

عَقيلٍ ضَرَبَهُ عَلى رَأسِهِ ضَربَةً مُنكَرَةً، فَقالَ لَهُ: خُذ مُسلِما وَاصعَد بِهِ إلى أعلَى القَصرِ، وَاضرِب عُنُقَهُ بِيَدِكَ، لِيَكونَ ذلِكَ أشفى لِصَدرِكَ.

قالَ: فَاصعِدَ مُسلِمُ بنُ عَقيلٍ إلى أعلَى القَصرِ، وهُوَ في ذلِكَ يُسَبِّحُ اللّهَ تَعالى ويَستَغفِرُهُ، وهُوَ يَقولُ: اللّهُمَّ احكُم بَينَنا وبَينَ قَومٍ غَرّونا وخَذَلونا.

فَلَم يَزَل كَذلِكَ، حَتّى اتِيَ بِهِ إلى أعلَى القَصرِ، وتَقَدَّمَ ذلِكَ الشّامِيُّ فَضَرَبَ عُنُقَهُ رَحِمَهُ اللّهُ ثُمَّ نَزَلَ الشّامِيُّ إلى عُبَيدِ اللّهِ بنِ زِيادٍ وهُوَ مَدهوشٌ.

فَقالَ لَهُ ابنُ زِيادٍ: ما شَأنُكَ؟ أقَتَلتَهُ؟ قالَ: نَعَم، أصلَحَ اللّهُ الأَميرَ، إلّا أنَّهُ عَرَضَ لي عارِضٌ، فَأَنَا لَهُ فَزِعٌ مَرعوبٌ. فَقالَ: مَا الَّذي عَرَضَ لَكَ؟ قالَ: رَأَيتُ ساعَةَ قَتَلتُهُ رَجُلًا حِذايَ أسوَدَ، كَثيرَ السَّوادِ كَريهَ المَنظَرِ، وهُوَ عاضٌّ عَلى إصبَعَيهِ أو قالَ: شَفَتَيهِ فَفَزِعتُ مِنهُ فَزَعا لَم أفزَع قَطُّ مِثلَهُ!

قالَ: فَتَبَسَّمَ ابنُ زِيادٍ، وقالَ لَهُ: لَعَلَّكَ دَهِشتَ، وهذِهِ عادَةٌ لَم تَعتَدها قَبلَ ذلِكَ (4).


1- رَحَبَةُ المكان كالمسجد والدار بالتحريك وتُسَكَّن: ساحته ومتّسعه(تاج العروس: ج 2 ص 18 «رحب»).
2- الأخبار الطوال: ص 241.
3- الملهوف: ص 122، بحار الأنوار: ج 44 ص 357 وليس فيه صدره إلى «نبيّه صلى الله عليه و آله».
4- الفتوح: ج 5 ص 58، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي: ج 1 ص 213 وزاد فيه «مذعور» قبل «مدهوش».

ص: 339

1241. الأخبار الطوال: ابن زياد، دستور داد مسلم را به بالاى قصر در مقابل مردم بردند و مردم در جلوى درِ قصر از طرف ميدان بودند و وقتى مردم، مسلم را ديدند، گردنش زده شد و سر به داخل ميدان افتاد. سپس سر به بدن، ملحق شد. كسى كه او را گردن زد، احمر بن بُكَير بود.

1242. الملهوف: ابن زياد، دستور داد بُكَير بن حُمران، مسلم را به بالاى قصر ببرد و بكشد. او مسلم را بالا برد و مسلم، تسبيح خداى متعال مى گفت و استغفار مى كرد و بر پيامبر صلى الله عليه و آله درود مى فرستاد. بُكَير، گردن مسلم را زد و از بالاى قصر پايين آمد، در حالى كه وحشت زده بود.

ابن زياد به وى گفت: چه شده است؟

گفت: اى امير! به هنگام كشتن مسلم، مردى سياه و زشت چهره در برابر خود ديدم كه انگشتش را دندان مى گرفت يا گفت: لبش را مى گزيد. چنان بى تاب شدم كه سابقه نداشت.

ابن زياد گفت: شايد وحشت كرده اى!

1243. الفتوح: ابن زياد گفت: مسلم را به بالاى قصر ببريد و گردنش را بزنيد و سپس بدن را به سرش ملحق سازيد.

مسلم گفت: به خدا سوگند اى پسر زياد اگر تو از قريش بودى، يا ميان من و تو خويشاوندى بود، هرگز مرا نمى كشتى؛ ولى تو پسر پدرت هستى [و بى ريشه]!

ابن زياد، او را وارد قصر كرد و مرد شامى را كه مسلم بر سرش ضربتى زده بود، خواست و به وى گفت: مسلم را بگير و به بالاى قصر ببر و خودت گردنش را بزن تا تسلّاى خاطرت باشد.

مسلم را به بالاى قصر بردند و او تسبيح خداوند متعال مى گفت و استغفار مى كرد. همچنين مى گفت: بار خدايا! ميان ما و اين قومى كه ما را فريفتند و خوار ساختند، داورى فرما.

مسلم، همچنان ذكر مى گفت، تا اين كه به بالاى قصر برده شد. آن مرد شامى جلو آمد و گردن مسلم كه خداوند، رحمتش كند را زد. مرد شامى نزد عبيد اللّه آمد، در حالى كه وحشت زده بود.

ابن زياد به وى گفت: چه شده است؟ او را كشتى؟

گفت: آرى. خدا كارهاى امير را سامان بخشد؛ ليكن حادثه اى برايم پيش آمد كه به خاطر آن، بى تابم و ترسيده ام.

ابن زياد گفت: چه رخ داده است؟

گفت: هنگامى كه او را كشتم، در برابرم، مردى بسيار سياه و زشت را ديدم كه انگشتش را دندان مى گرفت يا گفت: لبش را مى گزيد. از اين واقعه، چنان بى تاب شده ام كه تا به حال، چنين بى تاب نشده بودم.

ابن زياد، لبخند زد و به او گفت: شايد وحشت كرده اى كه تاكنون اين كار را نكرده اى!

ص: 340

1244. مثير الأحزان: أمَرَ [عُبَيدُ اللّهِ بنُ زِيادٍ] بِقَتلِهِ، فَأَغلَظَ لَهُ مُسلِمٌ فِي الكَلامِ وَالسَّبِّ، فَاصعِدَ عَلَى القَصرِ، فَضَرَبَ عُنُقَهُ بُكَيرُ بنُ حُمرانَ الأَحمَرِيُّ، و ألقى جَسَدَهُ إلَى النّاسِ (1).

1245. المناقب لابن شهر آشوب: فَاتِيَ بِهِ [أي بِمُسلِمِ بنِ عَقيلٍ] إلَى ابنِ زِيادٍ فَتَجاوَبا، وكانَ ابنُ زِيادٍ يَسُبُّ حُسَينا وعَلِيّا عليهما السلام، فَقالَ مُسلِمٌ: فَاقضِ ما أنتَ قاضٍ يا عَدُوَّ

اللّهِ، فَقالَ ابنُ زِيادٍ: اصعَدوا بِهِ فَوقَ القَصرِ وَاضرِبوا عُنُقَهُ، وكانَ مُسلِمٌ يَدعُو اللّهِ، ويَقولُ: اللّهُمَّ احكُم بَينَنا وبَينَ قَومٍ غَرّونا وخَذَلونا، فَقَتَلَهُ وهُوَ عَلى مَوضِعِ الحَذّائينَ. (2)


1- مثير الأحزان: ص 37.
2- المناقب لابن شهرآشوب: ج 4 ص 94 وراجع: المختصر في أخبار البشر لأبي الفداء: ج 1 ص 190.

ص: 341

1244. مثير الأحزان: عبيد اللّه بن زياد، دستور كشتن مسلم را صادر كرد. مسلم در سخن گفتن با ابن زياد، درشتى كرد. او را بالاى قصر بردند و بُكَير بن حُمران احمرى، گردنش را زد و جنازه اش را به طرف مردم، پرتاب كرد.

1245. المناقب، ابن شهرآشوب: مسلم بن عقيل را نزد ابن زياد آوردند. آن دو با يكديگر، بگومگو كردند و ابن زياد به حسين عليه السلام و على عليه السلام دشنام مى داد. مسلم گفت: اى دشمن خدا! هر چه مى خواهى، بكن.

ابن زياد گفت: او را به بالاى قصر ببريد و گردنش را بزنيد.

مسلم در اين حال، خدا را مى خوانْد و مى گفت: بار خدايا! ميان ما و اين قومى كه ما را فريفتند و خوار ساختند، داورى فرما.

[جلّاد،] او را در بالاى محلّ كفش فروش ها، گردن زد.

ص: 342

1246. تذكرة الخواصّ: فَآمَنَهُ [أي مُسلِمَ بنَ عَقيلٍ] ابنُ الأَشعَثِ، وجاءَ بِهِ إلَى ابنِ زِيادٍ، فَأَمَرَ بِهِ، فَاصعِدَ إلى أعلَى القَصرِ فَضُرِبَت عُنُقُهُ، والقِيَ رَأسُهُ إلَى النّاسِ، وصُلِبَت جُثَّتُهُ بِالكُناسَةِ (1). ثُمَّ فُعِلَ بِهانِي بنِ عُروَةَ كَذلِكَ. (2)

4/ 35 مُدَّةُ مقامِ مُسلِمٍ فِي الكوفَةِ

1247. مروج الذهب: خَرَجَ مُسلِمٌ مِن مَكَّةَ فِي النِّصفِ مِن شَهرِ رَمَضانَ، حَتّى قَدِمَ الكوفَةَ لِخَمسٍ خَلَونَ مِن شَوّالٍ. (3)

1248. مروج الذهب: كانَ ظُهورُ مُسلِمٍ بِالكوفَةِ يَومَ الثَّلاثاءِ، لِثَمانِ لَيالٍ مَضَينَ مِن ذِي الحِجَّةِ سَنةَ سِتّينَ، وهُوَ اليَومُ الَّذِي ارتَحَلَ فيهِ الحُسَينُ عليه السلام مِن مَكَّةَ إلَى الكوفَةِ، وقيلَ: يَومَ الأَربِعاءِ، يَومَ عَرَفَةَ، لِتِسعٍ مَضَينَ مِن ذِي الحِجَّةِ سنَةَ سِتّينَ. (4)

1249. الإرشاد: كانَ خُروجُ مُسلِمِ بنِ عَقيلٍ رَحمَةُ اللّهِ عَلَيهِما بِالكوفَةِ يَومَ الثَّلاثاءِ، لِثَمانٍ مَضَينَ مِن ذِي الحِجَّةِ، سَنَةَ سِتّينَ، وقَتلُهُ يَومَ الأَربِعاءِ، لِتِسعٍ خَلَونَ مِنهُ يَومَ عَرَفَةَ، وكانَ تَوَجُّهُ الحُسَينِ عليه السلام مِن مَكَّةَ إلَى العِراقِ في يَومِ خُروجِ مُسلِمٍ بِالكوفَةِ،

وهُوَ يَومُ التَّروِيَةِ (5). (6)


1- الكُناسَةُ: محلّة بالكوفة(معجم البلدان: ج 4 ص 481).
2- تذكرة الخواصّ: ص 242 وراجع: مروج الذهب: ج 3 ص 70.
3- مروج الذهب: ج 3 ص 64.
4- مروج الذهب: ج 3 ص 70، تاريخ الطبري: ج 5 ص 381 عن عون بن أبي جحيفة وفيه «لسبع» بدل «لتسع»، أنساب الأشراف: ج 3 ص 371، الكامل في التاريخ: ج 2 ص 545 كلّها نحوه.
5- يَومُ التَّرْويَة: هو اليوم الثامن من ذي الحجّة(مجمع البحرين: ج 2 ص 756 «روى»).
6- الإرشاد: ج 2 ص 66، إعلام الورى: ج 1 ص 445، مثير الأحزان: ص 38 كلاهما نحوه، بحار الأنوار: ج 44 ص 363؛ البداية والنهاية: ج 8 ص 158 عن عون بن جحيفة وفيه «وكان ذلك بعد خروج الحسين من مكّة قاصدا أرض العراق بيوم واحد» بدل «وكان توجّه الحسين عليه السلام ...».

ص: 343

1246. تذكرة الخواصّ: پسر اشعث، مسلم بن عقيل را امان داد و نزد ابن زياد آورد. ابن زياد، دستور داد او را به بالاى قصر بردند و گردنش را زدند و سرش به سوى مردم پرتاب شد و جنازه اش در محلّه كُناسه [در كوفه]، به دار آويخته شد. پس از آن، همين كار با هانى بن عروه انجام شد

4/ 35 مدّت حضور مسلم در كوفه
اشاره

1247. مروج الذهب: مسلم در نيمه ماه رمضان، از مكّه خارج شد و پنجم شوّال به كوفه رسيد.

1248. مروج الذهب: قيام مسلم در كوفه، روز سه شنبه هشتم ذى حجّه سال شصت [هجرى] بود و در اين روز، حسين عليه السلام از مكّه به سمت كوفه حركت كرد. برخى گفته اند: روز چهارشنبه در روز عرفه يعنى نهم ذى حجّه سال شصت [هجرى].

1249. الإرشاد: قيام مسلم بن عقيل كه رحمت خداوند بر آن دو باد در كوفه، روز سه شنبه هشتم ذى حجّه سال شصت [هجرى] بود و شهادت او در روز چهارشنبه نهم ذى حجّه يعنى روز عرفه واقع شد.

حركت حسين عليه السلام از مكّه به سمت عراق، روز قيام مسلم در كوفه بود، يعنى:

روز تَروِيَه(هشتم ذى حجّه).

ص: 344

1250. تذكرة الخواصّ: كانَ قَتلُ مُسلِمٍ لِثَمانٍ مَضَينَ مِن ذِي الحِجَّةِ، بَعدَ رَحيلِ الحُسَين عليه السلام مِن مَكَّةَ بِيَومٍ، وقيلَ: يومَ رَحيلِهِ، ولَم يَعلَمِ الحُسَينُ عليه السلام بِما جَرى فِي الكوفَةِ. (1)

1251. الأخبار الطوال: كانَ قَتلُ مُسلِمِ بنِ عَقيلٍ يَومَ الثَّلاثاءِ، لِثَلاثٍ خَلَونَ مِن ذِي الحِجَّةِ سَنَةَ سِتّينَ، وهِيَ السَّنَةُ الَّتي ماتَ فيها مُعاوِيَةُ. (2)

1252. الملهوف: كانَ قَد تَوَجَّهَ الحُسَينُ عليه السلام مِن مَكَّةَ يَومَ الثَّلاثاءِ، لِثَلاثٍ مَضَينَ مِن ذِي الحِجَّةِ، وقيلَ: لِثَمانٍ مَضَينَ مِن ذِي الحِجَّةِ، سَنةَ سِتّينَ مِنَ الهِجرَةِ، قَبلَ أن يَعلَمَ بِقَتلِ مُسلِمٍ، لِأَنَّهُ عليه السلام خَرَجَ مِن مَكَّةَ فِي اليَومِ الَّذي قُتِلَ فيهِ مُسلِمٌ رِضوانُ اللّهِ عَلَيهِ. (3)

كلام حول مدة تواجد مسلم في الكوفة

خرج مسلم عليه السلام من مكة في منتصف شهر رمضان كما تفيد الروايات السابقة، ووصل إلى الكوفة في الخامس من شوال، واشتبك مع جنود ابن زياد في الثامن من ذي الحجّة تزامناً مع انطلاق الإمام من مكّة باتّجاه الكوفة، واستشهد في التاسع من ذي الحجّة.

وعلى هذا فإنّ مدة تواجده في الكوفة بلغت شهرين و أربعة أيام، ولكنّ بعض المصادر التاريخية ذكرت أنّ شهادته كانت في الثالث وذكر البعض الآخر أنها كانت في الثامن من شهر ذي الحجّة، وفي هذه الحالة ينقص من المدة المذكورة يوم، أو ستّة أيّام.


1- تذكرة الخواصّ: ص 243، المختصر في أخبار البشر لأبي الفداء: ج 1 ص 190 نحوه.
2- الأخبار الطوال: ص 242.
3- الملهوف: ص 124.

ص: 345

1250. تذكرة الخواصّ: شهادت مسلم در هشتم ذى حجّه، يك روز پس از حركت حسين عليه السلام از مكّه بود و گفته شده در همان روز بود و حسين عليه السلام ماجراهاى كوفه را نمى دانست.

1251. الأخبار الطوال: شهادت مسلم بن عقيل در روز سه شنبه سوم ذى حجّه سال شصت، رخ داد و اين، همان سال مرگ معاويه بود.

1252. الملهوف: امام حسين عليه السلام روز سه شنبه سوم ذى حجّه از مكّه [به سمت عراق] حركت كرد و گفته شده روز هشتم ذى حجّه سال شصت هجرى بود، پيش از آگاه شدن از شهادت مسلم؛ چرا كه در همان روزى كه مسلم كه رضوان خدا بر او باد به شهادت رسيد، ايشان از مكّه به راه افتاد.

سخنى در باره مدّت حضور مسلم در كوفه

بر پايه گزارش هايى كه گذشت، مسلم عليه السلام، نيمه ماه رمضان از مكّه خارج شد و پنجم شوّال، وارد كوفه گرديد. وى هشتم ذى حجّه، مقارن با حركت امام حسين عليه السلام از مكّه به سوى كوفه، در داخل شهر با نيروهاى ابن زياد، درگير شد و نهم ذى حجّه، به شهادت رسيد.

بنا بر اين، مدّت حضور او در كوفه، دو ماه و چهار روز بوده است. البتّه برخى منابع تاريخى، شهادت مسلم عليه السلام را سوم و برخى، هشتم ذى حجّه ذكر كرده اند كه در اين صورت، يك يا شش روز از مدّتِ ياد شده، كاسته مى گردد

ص: 346

4/ 36 شَهادَةُ هانِئِ بنِ عُروَةَ

هاني بن عروة المرادي المذحجي (1) من الذين أدركوا الجاهلية والإسلام ولذلك وصف بأنّه «مخضرم» (2)، كان يبلغ من العمر عند وفاة النبي صلى الله عليه و آله أكثر من 40 عاماً. (3)

كان من خواص أصحاب الإمام علي عليه السلام، (4) وشهد معه معركة الجمل (5) وصفّين. (6)

كان من وجهاء اليمن وقدم إلى الكوفة (7) وكان يتولّى زعامة قبيلة مراد. (8) ولذلك فقد كان تحت إمرته رجال كثيرون، وكان هاني من أهمّ أنصار مسلم عليه السلام خلال ثورة الكوفة، حيث جعل داره مركزاً لتواجده وقيادة النهضة (9)، ولكنّ ابن زياد اعتقله باسلوب ماكر، وقتله في

التاسع من ذي الحجّة سنة 60 للهجرة، في اليوم التالي لخروج الإمام الحسين عليه السلام نحو

الكوفة. (10)

كان هاني يبلغ من العمر عند شهادته حوالي تسعين سنة. (11)


1- جمهرة أنساب العرب: ص 406، نسب معد: ج 1 ص 329 وراجع: الإصابة: ج 5 ص 96 وفي ج 6 ص 445 «هاني بن عروة بن الفضفاض بن نمران».
2- المخضرم الذي أدرك الجاهلية والإسلام(لسان العرب: ج 12 ص 185).
3- الإصابة: ج 6 ص 445 و 559.
4- الإصابة: ج 6 ص 445.
5- المناقب لابن شهرآشوب: ج 3 ص 160 وفيه: قال هاني بن عروة المذحجي: يا لك حرب حثها جمالها قائدة ينقصها ضلالها هذا على حوله اقيالها
6- وكان من كلامه للإمام عليه السلام حول الحرب مع أهل الشام «ليس حربهم شي ء أخوف من الموت وإيّاه نريد»(راجع: تاريخ دمشق: ج 59 ص 130 والفتوح: ج 2 ص 481 و 510 و وقعة صفّين: ص 137).
7- أنصار الحسين عليه السلام: ص 125.
8- مروج الذهب: ج 3 ص 59، الإصابة: ج 5 ص 96 وفيه «من رؤساء أهل الكوفة»، الأخبار الطوال: ص 233 وفيه «من أشراف أهل الكوفة».
9- راجع: ص 72(قدوم مسلم الكوفة وبيعة أهلها له) و ص 148(كتاب مسلم إلى الإمام عليه السلام يدعوه إلى القدوم إلى الكوفة) و ص 140(تحوّل مسلم إلى بيت هاني بن عروة) وص 150(ما روي في التخطيط لاغتيال ابن زياد) وص 178(بثّ العيون والأموال لمعرفة مكان مسلم).
10- والمشهور أنّ شهادة هاني كانت بعد شهادة مسلم(راجع: تاريخ الطبري: ج 5 ص 378، مروج الذهب: ج 3 ص 69، تذكرة الخواص: ص 242) وبماأن شهادة مسلم كانت في التاسع من ذي الحجة حسب النقل المشهور، فإن شهادة هاني كانت في التاسع منه أيضا، ولكنّ بعض النقول ذكرت أن شهادة مسلم كانت في الثامن من ذي الحجّة(راجع: ص 342 «مدة مقام مسلم في الكوفة») كما جاء في رواية أن شهادة هاني كانت قبل ثورة مسلم(تاريخ الطبري: ج 5 ص 391، الأخبار الطوال: ص 238)، وعلى هذا الأساس تكون شهادة هاني في الثامن من ذي الحجّة.
11- الطبقات الكبرى(الطبقة الخامسة من الصحابة): ج 1 ص 460، الإصابة: ج 6 ص 445 وفيهما «ابن بضع وتسعين سنة».

ص: 347

4/ 36 شهادت هانى بن عُروه

هانى بن عُروه مُرادى مَذحِجى، از كسانى است كه جاهليت و اسلام را درك كرده بودند و به همين جهت، او را «مُخَضرَم» ناميده اند. وى هنگام وفات پيامبر صلى الله عليه و آله، بيش از چهل سال داشته است.

هانى، از ياران ويژه امام على عليه السلام بوده و در جنگ هاى جمل (1) و صِفّين، (2) ايشان را همراهى كرده است.

وى از بزرگان يمن بود كه به كوفه آمد و رياست قبيله مُراد را بر عهده داشت (3) و از اين رو، نيروهاى فراوانى در اختيار او بوده است. در جريان نهضت كوفه، هانى، يكى از اصلى ترين حاميان مسلم عليه السلام بود كه خانه خود را مركز استقرار وى و هدايت

نهضت قرار داد؛ (4) امّا ابن زياد، او را با نيرنگْ دستگير كرد و سرانجام، در نهم ذى حجّه سال شصتم هجرى، فرداى آن روزى كه امام حسين عليه السلام به طرف كوفه حركت كرده بود، به شهادت رساند. (5) وى هنگام شهادت، حدود نود سال داشت.


1- در كتاب المناقب ابن شهرآشوب، اين اشعار از هانى بن عروه آمده است: اى جنگ آفرينى كه مشوّق او به جنگ، شتر اوست پيشوايى كه گم راهى اش از مقامش مى كاهد و اطرافيانش، سروران و رئيسان اويند.
2- وى همراه با مالك اشتر و جمعى ديگر در مورد جنگ با شاميان به امام على عليه السلام گفتند: «جنگ با آنها، سهمگين تر از مرگ نيست كه ما اصلًا در پى همان هستيم».
3- در برخى نقل ها آمده است: «وى از اشراف و رؤساى كوفه بود».
4- ر. ك: ص 73(فصل چهارم/ وارد شدن مسلم به كوفه و بيعت كوفيان با او) و ص 149(نامه مسلم به امام عليه السلام براى آمدن به كوفه) و ص 141(رفتن مسلم به خانه هانى بن عروه) و ص 151(گزارش هاى مربوط به نقشه كشتن ابن زياد) و ص 179(فرستادن مال و جاسوس براى شناسايى محلّ مسلم).
5- بيشتر نقل ها شهادت هانى را به دنبال شهادت مسلم مى دانند؛ چرا كه شهادت مسلم طبق نقل مشهور نهم ذى حجّه بوده است. بنا بر اين، شهادت هانى هم نهم همين ماه بوده است؛ اما برخى نقل ها شهادت مسلم را هشتم ماه گفته اند(ر. ك: ص 343 «مدت حضور مسلم در كوفه») همچنين در نقلى، شهادت هانى قبل از قيام مسلم، اتّفاق افتاده است كه در اين صورت، شهادت هانى قاعدتا هشتم ذى حجّه خواهد بود.

ص: 348

1253. تاريخ الطبري عن عون بن أبي جحيفة: قامَ مُحَمَّدُ بنُ الأَشعَثِ إلى عُبَيدِ اللّهِ بنِ زِيادٍ فَكَلَّمَهُ في هانِئِ بنِ عُروَةَ، وقالَ: إنَّكَ قَد عَرَفتَ مَنزِلَةَ هانِئِ بنِ عُروَةَ فِي المِصرِ، وبَيتَهُ فِي العَشيرَةِ، وقَد عَلِمَ قَومُهُ أنّي وصاحِبي سُقناهُ إلَيكَ، فَأَنشُدُكَ اللّهَ لَمّا وَهَبتَهُ لي، فَإِنّي أكرَهُ عَداوَةَ قَومِهِ؛ هُم أعَزُّ أهلِ المِصرِ، وعُدَدُ أهلِ اليَمَنِ!

قالَ: فَوَعَدَهُ أن يَفعَلَ، فَلَمّا كانَ مِن أمرِ مُسلِمِ بنِ عَقيلٍ ما كانَ، بَدا لَهُ فيهِ، و أبى أن يَفِيَ لَهُ بِما قالَ.

قالَ: فَأَمَرَ بِهانِئِ بنِ عُروَةَ حينَ قُتِلَ مُسلِمُ بنُ عَقيلٍ، فَقالَ: أخرِجوهُ إلَى السّوقِ (1) فَاضرِبوا عُنُقَهُ، قالَ: فَاخرِجَ بِهانِئٍ حَتَّى انتَهى إلى مَكانٍ مِنَ السّوقِ كانَ يُباعُ فيهِ الغَنَمُ، وهُوَ مَكتوفٌ، فَجَعَلَ يَقولُ: وامَذحِجاه، ولا مَذحِجَ لِيَ اليَومَ، وامَذحِجاه، أينَ مِنّي مَذحِجٌ؟

فَلَمّا رَأى أنَّ أحَدا لا يَنصُرُهُ، جَذَبَ يَدَهُ فَنَزَعَها مِنَ الكِتافِ (2)، ثُمَّ قالَ: أما مِن

عَصا أو سِكّينٍ أو حَجَرٍ أو عَظمٍ يُجاحِشُ (3) بِهِ رَجُلٌ عَن نَفسِهِ.

قالَ: ووَثَبوا إلَيهِ فَشَدّوهُ وَثاقا، ثُمَّ قيلَ لَهُ: امدُد عُنُقَكَ، فَقالَ: ما أنَا بِها مُجدٍ سَخِيٌّ، وما أنَا بِمُعينِكُم عَلى نَفسي.

قالَ: فَضَرَبَهُ مَولىً لِعُبَيدِ اللّهِ بنِ زِيادٍ تُركِيٌّ يُقالُ لَهُ رَشيدٌ بِالسَّيفِ فَلَم يَصنَع سَيفُهُ شَيئا، فَقالَ هانِئٌ: إلَى اللّهِ المَعادُ، اللّهُمَّ إلى رَحمَتِكَ ورِضوانِكَ. ثُمَّ ضَرَبَهُ اخرى فَقَتَلَهُ.

قالَ: فَبَصُرَ بِهِ عَبدُ الرَّحمنِ بنُ الحُصَينِ المُرادِيُّ بِخازِرَ (4)، وهُوَ مَعَ عُبَيدِ اللّهِ بنِ زِيادٍ، فَقالَ النّاسُ: هذا قاتِلُ هانِئِ بنِ عُروَةَ، فَقالَ ابنُ الحُصَينِ: قَتَلَنِي اللّهُ إن لَم أقتُلهُ أو اقتَل دونَهُ، فَحَمَلَ عَلَيهِ بِالرُّمحِ فَطَعَنَهُ فَقَتَلَهُ. (5)


1- راجع: الخريطة رقم 1 في آخر مجلّد 4.
2- الكِتاف: الحَبلُ تُشَدُّ بِهِ(المصباح المنير: ص 525 «كتف»).
3- اجاحِشُ: أي احامي وادافع(النهاية: ج 1 ص 241 «جحش»).
4- خازِر: هو نهر بين إربل والموصل، وهو موضع كانت عنده وقعة بين عبيد اللّه بن زياد وإبراهيم بن مالك الأشتر في أيّام المختار، ويومئذٍ قتل ابن زياد، وذلك سنه 66 ه(معجم البلدان: ج 2 ص 337) و راجع: الخريطة رقم 5 في آخر مجلّد 8.
5- تاريخ الطبري: ج 5 ص 378؛ الإرشاد: ج 2 ص 63 و ليس فيه ذيله من «قال: فبصر»، بحار الأنوار: ج 44 ص 358 و راجع: الثقات لابن حبّان: ج 2 ص 308 و أنساب الأشراف: ج 2 ص 340 و الكامل في التاريخ: ج 2 ص 544 والملهوف: ص 122 و إعلام الورى: ج 1 ص 444 والمحبّر: ص 480.

ص: 349

1253. تاريخ الطبرى به نقل از عَون بن ابى جُحَيفه: محمّد بن اشعث، نزد عبيد اللّه بن زياد رفت و در باره هانى بن عروه، با او حرف زد و گفت: تو به موقعيت هانى بن عروه در اين شهر، واقفى و جايگاه خانواده اش را در ميان قبيله مى دانى. بستگان او باخبر شده اند كه من و همراهانم، او را نزد تو آورده ايم. تو را به خدا سوگند، او را به خاطر من ببخش. من از دشمنى بستگان او، ناراحتم. آنان، گرامى ترين مردمانِ اين شهر و پشتوانه اهل يمن هستند.

ابن زياد، وعده داد كه او را ببخشد؛ ليكن قضاياى مسلم كه اتّفاق افتاد، تصميمش عوض شد و از وفا كردن به وعده اش سر باز زد.

وقتى مسلم بن عقيل به شهادت رسيد، ابن زياد، دستور داد هانى بن عروه را به بازار ببرند (1) و سرش را از بدنش جدا كنند. هانى را با دستان بسته به بازار خريد و فروشِ گوسفند بردند و او پيوسته مى گفت: اى قبيله مَذحِج! امروز براى من، مَذحِجى نيست! اى قبيله مَذحِج! قبيله مَذحِج كجاست؟

آن گاه چون ديد كسى او را يارى نمى كند، دستش را كشيد و از طناب، بيرون آورد و گفت: آيا عصايى، كاردى، سنگى، استخوانى يافت نمى شود تا آدمى از جان خود، دفاع كند؟

بر او حمله بردند و او را محكم بستند. آن گاه به وى گفتند: گردنت را دراز كن.

گفت: من نسبت به گردنم، سخاوتمند نيستم و شما را بر كشتن خويش، يارى نمى كنم.

غلام عبيد اللّه بن زياد كه تُرك بود و نامش رشيد بود با شمشير، ضربتى بر او زد؛ ولى اثر نكرد. هانى گفت: بازگشت، به سوى خداست. بار خدايا! به سوى رحمت و رضوان تو مى آيم.

آن گاه [آن غلام،] ضربه اى ديگر زد و او را كشت.

عبد الرحمن بن حُصَين مرادى، او(غلام عبيد اللّه) را در منطقه خازِر (2) به همراه عبيد اللّه بن زياد ديد. مردم گفتند: اين، قاتل هانى بن عروه است.

پسر حُصَين گفت: خداوند، مرا بكشد، اگر او(غلام عبيد اللّه) را نكشم، يا در اين راه، كشته نشوم! آن گاه با نيزه بر او حمله كرد و بر او نيزه زد و او را كشت.


1- ر. ك: نقشه شماره 1 در پايان جلد 4.
2- خازِر، نام نهرى ميان اربيل و موصل است. در اين منطقه در زمان مختار، درگيرى اى ميان عبيد اللّه بن زياد و ابراهيم بن مالك اشتر، رخ داد و در همان ايّام(يعنى سال 66 هجرى)، ابن زياد كشته شد(ر. ك: نقشه شماره 5 در پايان جلد 8).

ص: 350

1254. تاريخ الطبري عن الحسين بن نصر: أرسَلَ [ابنُ زِيادٍ] إلى هانِئٍ فَأَتاهُ، فَقالَ: ألَم اوَقِّركَ؟ ألَم اكرِمكَ؟ ألَم أفعَل بِكَ؟ قالَ: بَلى، قالَ: فَما جَزاءُ ذلِكَ؟ قالَ: جَزاؤُهُ أن أمنَعَكَ. قالَ: تَمنَعُني؟! قالَ: فَأَخَذَ قَضيبا مَكانَهُ فَضَرَبَهُ بِهِ، و أمَرَ فَكُتِفَ ثُمَّ ضُرِبَ عُنُقُهُ. فَبَلَغَ ذلِكَ مُسلِمَ بنَ عَقيلٍ، فَخَرَجَ. (1)


1- تاريخ الطبري: ج 5 ص 391 وراجع: أنساب الأشراف: ج 2 ص 343 والعقد الفريد: ج 3 ص 364 و المحاسن والمساوئ: ص 60 والإمامة والسياسة: ج 2 ص 9 والمحن: ص 145.

ص: 351

1254. تاريخ الطبرى به نقل از حسين بن نصر: ابن زياد فرستاد و هانى را آوردند. به وى گفت: مگر به تو احترام نگذاشتم؟ مگر تو را تكريم نكردم؟ آيا اين كارها را نكردم؟

هانى گفت: چرا.

ابن زياد گفت: پاداش اين كارها چيست؟

هانى گفت: پاداشش، آن است كه تو را باز دارم.

ابن زياد گفت: مرا باز دارى؟! آن گاه چوبى برداشت و او را زد و دستور داد دستانش را بستند و گردنش را زدند. اين خبر به مسلم بن عقيل رسيد. وى قيام كرد.

ص: 352

1255. مروج الذهب: فَأَصعَدوهُ [أي مُسلِما] إلى أعلَى القَصرِ، فَضَرَبَ بُكَيرٌ الأَحمَرِيُّ عُنُقَهُ، فَأَهوى رَأسُهُ إلَى الأَرضِ، ثُمَّ أتبَعوا رَأسَهُ جَسَدَهُ، ثُمَّ امِرَ بِهانِئِ بنِ عُروَةَ، فَاخرِجَ إلَى السّوقِ، فَضُرِبَ عُنُقُهُ صَبرا، وهُوَ يَصيحُ: يا آلَ مُرادٍ، وهُوَ شَيخُها وزَعيمُها، وهُوَ يَومَئِذٍ يَركَبُ في أربَعَةِ آلافِ دارِعٍ، وثَمانِيَةِ آلافِ راجِلٍ، وإذا أجابَتها أحلافُها (1) مِن كِندَةَ وغَيرِها، كانَ في ثَلاثينَ ألفَ دارِعٍ، فَلَم يَجِد زَعيمُهُم مِنهُم أحَدا فَشَلًا وخِذلانا (2).

1256. تاريخ اليعقوبي: فَقاتَلَ [مُسلِمٌ] عُبَيدَ اللّهِ، فَأَخَذوهُ، فَقَتَلَهُ عُبَيدُ اللّهِ، وجَرَّ بِرِجلِهِ فِي السّوقِ، وقَتَلَ هانِئَ بنَ عُروَةَ، لِنُزولِ مُسلِمٍ مَنزِلَهُ، وإعانَتِهِ إيّاهُ (3).

1257. الفتوح: ثُمَّ أمَرَ عُبَيدُ اللّهِ بنُ زِيادٍ بِهانِئِ بنِ عُروَةَ أن يُخرَجَ فَيُلحَقَ بِمُسلِمِ بنِ عَقيلٍ، فَقالَ مُحَمَّدُ بنُ الأَشعَثِ: أصلَحَ اللّهُ الأَميرَ، إنَّكَ قَد عَرَفتَ شَرَفَهُ في عَشيرَتِهِ، وقَد عَرَفَ قَومُهُ أنّي و أسماءَ بنَ خارِجَةَ جِئنا بِهِ إلَيكِ، فَأنشُدُكَ اللّهَ أيُّهَا الأَميرُ، إلّا (4) وَهَبتَهُ لي، فَإِنّي أخافُ عَداوَةَ أهلِ بَيتِهِ، وإنَّهُم ساداتُ أهلِ الكوفَةِ، و أكثَرُهُم عَدَدا.

قالَ: فَزَبَرَهُ (5) ابنُ زِيادٍ، ثُمَّ أمَرَ بِهانِئِ بنِ عُروَةَ فَاخرِجَ إلَى السّوقِ إلى مَوضِعٍ يُباعُ فيهِ الغَنَمُ، وهُوَ مَكتوفٌ.

قالَ: وعَلِمَ أنَّهُ مَقتولٌ فَجَعَلَ يَقولُ: وامَذحِجاه، واعَشيرَتاه، ثُمَّ أخرَجَ يَدَهُ مِنَ

الكِتافِ، وقالَ: أما مِن شَي ءٍ فَأَدفَعُ بِهِ عَن نَفسي؟! قالَ: فَصَكّوهُ (6) ثُمَّ أوثَقوهُ كِتافا، فَقالوا: امدُد عُنُقَكَ، فَقالَ: لا وَاللّهِ، ما كُنتُ الَّذي اعينُكُم عَلى نَفسي!

فَتَقَدَّمَ إلَيهِ غُلامٌ لِعُبَيدِ اللّهِ بنِ زِيادٍ يُقالُ لَهُ رَشيدٌ فَضَرَبَهُ بِالسَّيفِ فَلَم يَصنَع شَيئا. فَقالَ هانِئٌ: إلَى اللّهِ المَعادُ، اللّهُمَّ إلى رَحمَتِكَ ورِضوانِكَ، اللّهُمَّ اجعَل هذَا اليَومَ كَفّارَةً لِذُنوبي، فَإِنّي إنَّما تَعَصَّبتُ لِابنِ بِنتِ نَبِيِّكَ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله.

فَتَقَدَّمَ رَشيدٌ وضَرَبَهُ ضَربَةً اخرى فَقَتَلَهُ، ثُمَّ أمَرَ عُبَيدُ اللّهِ بنُ زِيادٍ بِمُسلِمِ بنِ عَقيلٍ وهانِئِ بنِ عُروَةَ رَحِمَهُمَا اللّهُ، فَصُلِبا جَميعا مُنَكَّسَينَ، وعَزَمَ أن يُوَجِّهَ بِرَأسَيهِما إلى يَزيدَ بنِ مُعاوِيَةَ. (7)


1- الحِلْفُ: المُعاقَدةُ والمُعاهدة على التعاضد والتساعد(لسان العرب: ج 9 ص 53 «حلف»).
2- مروج الذهب: ج 3 ص 69.
3- تاريخ اليعقوبي: ج 2 ص 243.
4- في المصدر: «إنّما»، والتصويب من مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي.
5- تَزبُرُه: أي تنهرُه وتُغلظ له في القول والردّ(النهاية: ج 2 ص 293 «زبر»).
6- الصَّكُّ: الضرب الشديد بالشي ء العريض(لسان العرب: ج 10 ص 456 «صكك»).
7- الفتوح: ج 5 ص 61، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي: ج 1 ص 213 وفيه «غضبت» بدل «تعصّبت».

ص: 353

1255. مروج الذهب: مسلم را بالاى قصر بردند و بُكَير احمرى، گردنش را زد و سرش را به زمين پرتاب كرد. آن گاه بدن او را به سرش ملحق ساختند. سپس دستور صادر شد كه هانى بن عروه را به بازار ببرند. پس گردنش را با زجر، از تن جدا كردند، در حالى كه فرياد مى زد: «اى خاندان مُراد!» و هانى، بزرگ آنان و رئيسشان بود كه با چهار هزار زره بر تَن و هشت هزار پياده حركت مى كرد و اگر هم پيمان هاى آنان از كِنده و ديگر قبايل هم مى آمدند، جمعيت جنگجوى آنان به سى هزار زره بر تَن مى رسيد و رئيس آنان از هيچ يك از آنان، سستى و پراكندگى نمى ديد.

1256. تاريخ اليعقوبى: مسلم با [نيروهاى] عبيد اللّه نبرد كرد. سپس او را دستگير كردند و عبيد اللّه، او را كشت و جنازه اش را در بازار كشاندند. [همچنين] عبيد اللّه، هانى بن عروه را كشت؛ چون مسلم در خانه او سكونت داشت و مسلم را يارى كرده بود.

1257. الفتوح: آن گاه عبيد اللّه بن زياد، دستور داد هانى بن عروه را بيرون ببرند و به مسلم بن عقيل، ملحق سازند [و بكشند].

محمّد بن اشعث گفت: خداوند، كارهاى امير را سامان دهد! به راستى كه تو موقعيت و منزلتِ او را در ميان فاميلش مى دانى و بستگان او باخبر شده اند كه من و اسماء بن خارجه، او را نزد تو آورده ايم. تو را به خدا سوگند مى دهم اى امير كه او را به خاطر من ببخشى. من از دشمنىِ خانواده اش مى ترسم. آنان بزرگان كوفه اند و بيشترين جمعيت را دارند.

ابن زياد با درشتى، سخن او را رد كرد و سپس دستور داد هانى بن عروه را دست بسته به بازارِ خريد و فروش گوسفند، ببرند.

هانى دانست كه كشته مى شود. از اين رو، فرياد مى زد: «اى مَذحِج، اى قبيله من! [كمك!]». آن گاه دستانش را از طناب، در آورد و گفت: چيزى نيست كه از

خودم دفاع كنم؟

او را زدند و دستانش را محكم بستند و به وى گفتند: گردنت را دراز كن.

هانى گفت: نه، به خدا سوگند! من شما را بر كشتن خودم، يارى نمى كنم.

يكى از غلامانِ عبيد اللّه به نام رشيد، جلو آمد و او را با شمشير زد؛ ولى اثر نكرد. هانى گفت: بازگشت، به سوى خداست. بار خدايا! به سوى رحمت و رضوان تو [مى آيم]. خدايا! اين روز را كفّاره گناهانم قرار ده. به راستى كه من براى پسر دختر پيامبرت محمّد، تعصّب به خرج دادم.

رشيد پيش آمد و ضربه اى ديگر زد و او را كشت. آن گاه عبيد اللّه بن زياد دستور داد مسلم بن عقيل و هانى بن عروه كه خداوند، آن دو را رحمت كند را وارونه به دار آويزند و تصميم داشت سر آن دو را براى يزيد بن معاويه بفرستد.

ص: 354

1258. الأمالي للشجري عن سعيد بن خالد: فَلَمّا اتِيَ بِمُسلِمٍ وقَد عَرَّسَ عُبَيدُ اللّهِ بنُ زِيادٍ بِامِّ أيّوبَ بِنتِ عُتبَةَ قالَ: فَاتِيَ بِهانِئِ بنِ عُروَةَ المُرادِيِّ، فَلَمّا ادخِلَ عَلى عُبَيدِ اللّهِ قالَ: استَأثَرَ عَلَيَّ الأَميرُ بِالعُرسِ!

قالَ: وهَل أرَدتَ العُرسَ يا هانِئُ؟ ورَماهُ بِمِحجَنٍ (1) كانَ في يَدِهِ، فَارتَجَّ فِي الحائِطِ، و أمَرَ بِهِ إلَى السّوقِ فَضُرِبَت عُنُقُهُ، ثُمَّ أمَرَ بِمُسلِمِ بنِ عَقيلٍ فَقالَ: ايذَن لي بِالوَصِيَّةِ .... (2)

1259. مثير الأحزان: أمَرَ [ابنُ زِيادٍ] بِهانِي بنِ عُروَةَ فَسُحِبَ إلَى الكُناسَةِ، فَقُتِلَ وصُلِبَ هُناكَ، وقيلَ: ضَرَبَ عُنُقَهُ فِي السّوقِ غُلامٌ لِعُبَيدِ اللّهِ اسمُهُ رَشيدٌ. (3)


1- المِحْجَنُ: عصا مُعَقَّفَةُ الرَّأسِ كالصولجان(لسان العرب: ج 13 ص 108 «حجن»).
2- الأمالي للشجري: ج 1 ص 167.
3- مثير الأحزان: ص 37؛ البداية والنهاية: ج 8 ص 157 نحوه.

ص: 355

1258. الأمالى، شجرى به نقل از سعيد بن خالد: مسلم را آوردند، در حالى كه عبيد اللّه بن زياد با امّ ايّوب دختر عُتبه ازدواج كرده بود.

پس از آن، هانى بن عروه مرادى را آوردند. وقتى هانى بر عبيد اللّه وارد شد، گفت: امير با ازدواج، از من، پيش افتاده است.

عبيد اللّه گفت: اى هانى! تو هم قصد ازدواج داشتى؟ و عصايى را كه در دست داشت، به سويش پرتاب كرد كه عصا بر ديوار نشست. سپس دستور داد او را به بازار بُردند و گردن زدند.

پس از آن، دستور كشتن مسلم را صادر كرد. مسلم گفت: اجازه بده وصيّت كنم ....

1259. مثير الأحزان: ابن زياد، دستور داد هانى بن عروه را به محلّه كُناسه بردند و او را در آن جا كشتند و به دار آويختند. گفته اند: يكى از غلامان عبيد اللّه به نام رَشيد، گردنش را در بازار زد.

ص: 356

1260. تاريخ الطبري عن عمّار الدهني عن أبي جعفر [الباقر] عليه السلام: أمَرَ [ابنُ زِيادٍ] بِهانِئٍ، فَسُحِبَ إلَى الكُناسَةِ فَصُلِبَ هُنالِكَ، وقالَ شاعِرُهُم في ذلِكَ:

فَإِن كُنتِ لا تَدرينَ مَا المَوتُ فَانظُري إلى هانِىً فِي السّوقِ وَابنِ عَقيلِ

أصابَهُما أمرُ الإِمامِ فَأَصبَحا أحاديثَ مَن يَسعى بِكُلِّ سَبيلِ

أيَركَبُ أسماءُ (1) الهَماليجَ (2) آمِناً وَقَد طَلَبَتهُ مَذحِجٌ بِذُحولِ (3). (4)

1261. تاريخ الطبري عن عون بن أبي جُحيفة: قالَ عَبدُ اللّهِ بنُ الزُّبَيرِ الأَسَدِيُّ في قِتلَةِ مُسلِمِ بنِ عَقيلٍ وهانِئِ بنِ عُروَةَ المُرادِيِّ ويُقالُ: قالَهُ الفَرَزدَقُ:

فَإِن (5) كُنتِ لا تَدرينَ مَا المَوتُ فَانظُري إلى هانِئٍ فِي السّوقِ وَابنِ عَقيلِ

إلى بَطَلٍ قَد هَشَّمَ السَّيفُ وَجهَهُ وآخَرَ يَهوي مِن طَمارِ (6) قَتيلِ

أصابَهُما أمرُ الأَميرِ فَأَصبَحا أحاديثَ مَن يَسري بِكُلِّ سَبيلِ

تَرى جَسَدا قَد غَيَّرَ المَوتُ لَونَهُ وَنَضحَ دَمٍ قَد سالَ كُلَّ مَسيلِ

فَتىً هُوَ أحيى مِن فَتاةٍ حَيِيَّةٍ و أقطَعُ مِن ذي شَفرَتَينِ (7) صَقيلِ

أيَركَبُ أسماءُ الهَماليجَ آمِناً وقَد طَلَبَتهُ مَذحِجٌ بِذُحولِ

تُطيفُ حَوالَيهِ مُرادٌ وكُلُّهُمُ عَلى رقبَةٍ مِن سائِلٍ ومَسولِ

فَإِن أنتُمُ لَم تَثأَروا بِأَخيكُمُ فَكونوا بَغايا ارضِيَت بِقَليلِ. (8)


1- إشارة إلى أسماء بن خارجة، لأنّه هو الذي ساق هانئا إلى قصر ابن زياد.
2- الهِمْلاجُ: من البراذين واحد الهماليج، والهملجة والهملاج: حُسن سير الدابّة في سرعة(لسان العرب: ج 2 ص 393 «هملج»).
3- الذَّحْلُ: الثأر(مجمع البحرين: ج 1 ص 631 «ذحل»).
4- تاريخ الطبري: ج 5 ص 350، تهذيب الكمال: ج 6 ص 427، سير أعلام النبلاء: ج 3 ص 308، تذكرة الخواصّ: ص 242 كلاهما نحوه؛ الأمالي للشجري: ج 1 ص 191، الحدائق الورديّة: ج 1 ص 116 عن الإمام زين العابدين عليه السلام وراجع: الإصابة: ج 2 ص 71 والمناقب لابن شهرآشوب: ج 4 ص 94.
5- في المصدر: «إن»، وما أثبتناه هو الصحيح وبه يستقيم الوزن، وكما في المصادر الاخرى.
6- طَمارِ: المكان المرتفع(القاموس المحيط: ج 2 ص 78 «طمر»).
7- الشَّفْرَة: السكّين العريضة، والسيف(مجمع البحرين: ج 2 ص 960 «شفر»).
8- تاريخ الطبري: ج 5 ص 379، الأخبار الطوال: ص 242 وفيه صدره إلى «مسيل»، مقاتل الطالبيّين: ص 109 عن يوسف بن يزيد وليس فيه من «فتى» إلى «صقيل»، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي: ج 1 ص 214؛ الإرشاد: ج 2 ص 64، الملهوف: ص 123، مثير الأحزان: ص 37 وليس فيه من «فتى» إلى «صقيل»، بحار الأنوار: ج 44 ص 358 و راجع: أنساب الأشراف: ج 2 ص 343 و ص 341 و الكامل في التاريخ: ج 2 ص 544 و الطبقات الكبرى(الطبقة الخامسة من الصحابة): ج 1 ص 461 و مروج الذهب: ج 3 ص 69 والبداية والنهاية: ج 8 ص 157 وإعلام الورى: ج 1 ص 445.

ص: 357

1260. تاريخ الطبرى به نقل از عمّار دُهْنى، از امام باقر عليه السلام: ابن زياد، دستور داد هانى را به محلّه كُناسه بردند و در آن جا به دار آويختند. شاعر آنان، در باره اين حادثه، چنين سروده است:

اگر نمى دانى مرگ چيست، بنگر

به هانى [كشته] در بازار و به پسر عقيل.

دستور حاكم، در باره آنان به اجرا در آمد

و آن دو، محور سخن هر كسى شدند كه به هر راهى مى رفت.

آيا اسماء بن خارجه به سرعت و ايمن، اسب مى تازد،

در حالى كه قبيله مَذحِج، براى انتقام گرفتن به دنبال اويند؟

1261. تاريخ الطبرى به نقل از عون بن ابى جُحَيفه: عبد اللّه بن زبير اسدى در باره كشته شدن مسلم بن عقيل و هانى بن عروه مرادى، چنين سرود و البته برخى گفته اند كه اين شعر را فرزدق سرود:

اگر نمى دانى مرگ چيست، بنگر

به هانى [كشته] در بازار و به پسر عقيل؛

به قهرمانى كه شمشير، صورتش را شكست(هانى)

و ديگرى كه كشته اش از بالاى بلندى، پرتاب شد(مسلم).

دستور امير در باره آن دو به اجرا در آمد

و آن دو، محور سخن هر كسى شدند كه به هر راهى مى رفت

جنازه اى را مى بينى كه مرگ، رنگش را دگرگون ساخته

و خون را مى بينى كه از هر طرف، جارى شده است؛

جوان مردى كه از دختر جوانِ باحيا، باحياتر

و از شمشير دو دمِ بُرنده، بُرنده تر است.

آيا اسماء بن خارجه به سرعت و ايمن، اسب مى تازد،

در حالى كه قبيله مَذحِج براى انتقام گرفتن، به دنبال اويند؟

قبيله مراد، بر گِرد او [براى انتقام گرفتن] مى چرخند و

همه آنان، خون انسانى را مى طلبند و در اين باره مسئول اند.

اگر شما انتقام برادر خود را نگرفتيد،

فاجرانى هستيد كه به كم، رضايت داده اند.

ص: 358

راجع: ص 150(ما روي في التخطيط لاغتيال ابن زياد)

و ص 178(بَثّ العيون والاموال لمعرفة مكان مسلم)

و ص 214(محاصرة مسلم و أصحابه قصر ابن زياد)

و ص 216(الحرب بين مسلم وقوّات ابن زياد وجراحة مسلم)

و ص 358(بعث ابن زياد رأسَي مسلم وهانئ إلى يزيد).

و ج 5 ص 188(الفصل السابع/ خبر شهادة مسلم بن عقيل).

4/ 37 بَعثُ ابنِ زِيادٍ رَأسَي مُسلِمٍ و هانِئٍ إلى يَزيدَ

1262. تاريخ الطبري عن أبي جناب يحيى بن أبي حيّة الكلبي: إنَّ عُبَيدَ اللّهِ بنَ زِيادٍ لَمّا قَتَلَ مُسلِما وهانِئا، بَعَثَ بِرُؤوسِهِما مَعَ هانِئِ بنِ أبي حَيَّةَ الوادِعِيِّ، وَالزُّبيرِ بنِ الأَروَحِ التَّميمِيِّ، إلى يَزيدَ بنِ مُعاوِيَةَ، و أمَرَ كاتِبَهُ عَمرَو بنَ نافِعٍ أن يَكتُبَ إلى يَزيدَ بنِ مُعاوِيَةَ بِما كانَ مِن مُسلِمٍ وهانِئٍ، فَكَتَبَ إلَيهِ كِتابا أطالَ فيهِ وكانَ أوَّلَ مَن أطالَ

فِي الكُتُبِ فَلَمّا نَظَرَ فيهِ عُبَيدُ اللّهِ بنُ زِيادٍ كَرِهَهُ، وقالَ: ما هذَا التَّطويلُ، وهذِهِ الفُضولُ؟ اكتُب:

أمّا بَعدُ، فَالحَمدُ للّهِ الَّذي أخَذَ لِأَميرِ المُؤمِنينَ بِحَقِّهِ، وكَفاهُ مُؤنَةَ عَدُوِّهِ، اخبِرُ أميرَ المُؤمِنينَ أكرَمَهُ اللّهُ أنَّ مُسلِمَ بنَ عَقيلٍ لَجَأَ إلى دارِ هانِئِ بنِ عُروَةَ المُرادِيِّ، و أنّي جَعَلتُ عَلَيهِمَا العُيونَ، ودَسَستُ إلَيهِمَا الرِّجالَ، وكِدتُهُما (1) حَتَّى استَخرَجتُهُما، و أمكَنَ اللّهُ مِنهُما، فَقَدَّمتُهُما فَضَرَبتُ أعناقَهُما. وقَد بَعَثتُ إلَيكَ بِرُؤوسِهِما مَعَ هانِئِ بنِ أبي حَيَّةَ الهَمدانِيِّ، وَالزُّبَيرِ بنِ الأَروَحِ التَّميمِيِّ، وهُما مِن أهلِ السَّمعِ وَالطّاعَةِ وَالنَّصيحَةِ، فَليَسأَلهُما أميرُ المُؤمِنينَ عَمّا أحَبَّ مِن أمرٍ، فَإِنَّ عِندَهُما عِلما وصِدقا، وفَهما ووَرَعا، وَالسَّلامُ. (2)


1- الكَيْدُ: الاحتيال والاجتهاد(لسان العرب: ج 3 ص 383 «كيد»).
2- تاريخ الطبري: ج 5 ص 380، تاريخ دمشق: ج 18 ص 306؛ الإرشاد: ج 2 ص 65، بحار الأنوار: ج 44 ص 359 و راجع: أنساب الأشراف: ج 2 ص 342 والثقات لابن حبّان: ج 2 ص 309 والطبقات الكبرى(الطبقة الخامسة من الصحابة): ج 1 ص 462 والأخبار الطوال: ص 242 و تذكرة الخواصّ: ص 245 والمناقب لابن شهرآشوب: ج 4 ص 94 و مثير الأحزان: ص 38 والمختصر في أخبار البشر لأبي الفداء: ج 1 ص 190.

ص: 359

ر. ك: ص 151(گزارش هاى مربوط به نقشه كشتن ابن زياد)

و ص 179(فرستادن مال و جاسوس براى شناسايى محلّ مسلم)

و ص 215(محاصره قصر ابن زياد به وسيله مسلم و يارانش)

و ص 217(نبرد ميان مسلم و نيروهاى ابن زياد و زخمى شدن مسلم)

و ص 359(فرستاده شدن سرهاى مسلم و هانى براى يزيد به وسيله ابن زياد).

و ج 5 ص 189(فصل هفتم/ خبر شهادت مسلم بن عقيل).

4/ 37 فرستاده شدن سرهاى مسلم و هانى براى يزيد، به وسيله ابن زياد

1262. تاريخ الطبرى به نقل از ابو جَناب يحيى بن ابى حَيّه كلبى: چون عبيد اللّه بن زياد، مسلم و هانى را كشت، سرهاى آنان را به همراه هانى بن ابى حَيّه وادعى و زبير بن اروَح تميمى، براى يزيد بن معاويه فرستاد و به كاتبش عمرو بن نافع، دستور داد كه ماجراهاى مسلم و هانى را براى يزيد بن معاويه بنويسد. او نيز نامه بلندى نوشت و او نخستين كسى بود كه نامه هاى بلند مى نوشت.

وقتى عبيد اللّه بن زياد، نامه را ديد، آن را نپسنديد و گفت: چرا اين قدر، طولانى و چرا اين قدر، مطالب اضافى؟ بنويس: «امّا بعد، سپاس خدايى را كه حقّ امير

مؤمنان را ستانْد و او را از شرّ دشمنش رها كرد! به امير مؤمنان [يزيد] كه خداوند، او را گرامى بدارد خبر مى دهم كه مسلم بن عقيل به خانه هانى بن عروه مرادى پناه برده بود. من بر آن دو، جاسوسانى گماردم و مردان را با دسيسه به آن جا فرستادم و نيرنگ به كار بُردم تا آنان را بيرون آوردم و خداوند، ما را بر آنها مسلّط كرد. سپس آنها را گردن زدم و سرهايشان را به همراه هانى بن ابى حَيّه هَمْدانى و زُبَير بن اروَح تميمى، براى شما فرستادم. آن دو، خيرخواه و گوش به فرمان اند. امير مؤمنان، هر چه دوست دارد، از آنان بپرسد، كه آنان اهل آگاهى، صداقت و فهم و پارسايى اند. والسلام!».

ص: 360

1263. الفتوح: أمَرَ عُبَيدُ اللّهِ بنُ زِيادٍ بِمُسلِمِ بنِ عَقيلٍ و هانِئِ بنِ عُروَةَ رَحِمَهُمَا اللّهُ فَصُلِبا جَميعا مُنَكَّسَينَ، وعَزَمَ أن يُوَجِّهَ بِرَأسَيهِما إلى يَزيدَ بنِ مُعاوِيَةَ ....

ثُمَّ كَتَبَ ابنُ زِيادٍ إلى يَزيدَ بنِ مُعاوِيَةَ:

بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحيمِ، لِعَبدِ اللّهِ يَزيدَ بنِ مُعاوِيَةَ أميرِ المُؤمِنينَ، مِن عُبَيدِ اللّهِ بنِ زِيادٍ، الحَمدُ للّهِ الَّذي أخَذَ لِأَميرِ المُؤمِنينَ بِحَقِّهِ، وكَفاهُ مَؤونَةَ عَدُوِّهِ، اخبِرُ أميرَ المُؤمِنينَ أيَّدَهُ اللّهُ أنَّ مُسلِمَ بنَ عَقيلٍ الشّاقَّ لِلعَصا، قَدِمَ إلَى الكوفَةِ، ونَزَلَ في دارِ هانِئِ بنِ عُروَةَ المَذحِجِيِّ، وإنّي جَعَلتُ عَلَيهِمَا العُيونَ حَتّى استَخرَجتُهُما، فَأَمكَنَنِي اللّهُ مِنهُما بَعدَ حَربٍ ومُناقَشَةٍ، فَقَدَّمتُهُما فَضَرَبتُ أعناقَهُما، وقَد بَعَثتُ بِرَأسَيهِما مَعَ

هانِئِ بنِ أبي حَيَّةَ الوادِعِيِّ، وَالزُّبَيرِ بنِ الأَروَحِ التَّميمِيِّ، وهُما مِن أهلِ الطّاعَةِ وَالسُّنَّةِ وَالجَماعَةِ، فَليَسأَلهُما أميرُ المُؤمِنينَ عَمّا أحَبَّ (1)، فَإِنَّهُما ذَوا عَقلٍ وفَهمٍ وصِدقٍ.

فَلَمّا وَرَدَ الكِتابُ وَالرَّأسانِ جَميعا إلى يَزيدَ بنِ مُعاوِيَةَ، قَرَأَ الكِتابَ، و أمَرَ بِالرَّأسَينِ فَنُصِبا عَلى بابِ مَدينَةِ دِمَشقَ. (2)


1- في المصدر: «عمّا تحب»، والصواب ما أثبتناه، كما في هامش الكتاب نقلًا عن الطبري.
2- الفتوح: ج 5 ص 61، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي: ج 1 ص 215 نحوه وفيه «هانئ بن حيّة الوداعي».

ص: 361

1263. الفتوح: عبيد اللّه بن زياد، دستور داد مسلم بن عقيل و هانى بن عروه كه خداوند، آن دو را رحمت كند را وارونه به دار كشند و تصميم گرفت سرهاى آنان را نزد يزيد بن معاويه بفرستد ....

سپس نامه اى اين چنين براى يزيد بن معاويه نوشت: «به نام خداوند بخشنده مهربان. به بنده خدا يزيد بن معاويه، امير مؤمنان، از عبيد اللّه بن زياد. ستايش، خدايى را كه حقّ امير مؤمنان را ستانْد و او را از شرّ دشمنش رها كرد!

به امير مؤمنان كه خداوند، او را تأييد كند خبر مى دهم كه مسلم بن عقيل، آن بر هم زننده وحدت، وارد كوفه شد و در خانه هانى بن عروه مَذحِجى فرود آمد. من بر آن دو، جاسوسانى را گماردم، تا اين كه آنان را از خانه بيرون آوردم و پس از نبرد و درگيرى، خداوند، مرا بر آنان مسلّط ساخت. گردن آنها را زدم و سرهايشان را به همراه هانى بن ابى حيّه وادعى و زبير بن اروَح تميمى، براى شما فرستادم. اين دو، گوش به فرمان و ملتزم به سنّت و جماعت [مسلمانان] اند و امير مؤمنان، هر چه مى خواهد، از آنان بپرسد. آن دو، اهل خرد و فهم و صداقت اند».

وقتى نامه و دو سر به يزيد بن معاويه رسيد، نامه را خواندو دستور داد سرها بر دروازه شهر دمشق، نصب گردند.

ص: 362

1264. مروج الذهب: ثُمَّ أمَرَ ابنُ زِيادٍ بِجُثَّةِ مُسلِمٍ فَصُلِبَت، وحُمِلَ رَأسُهُ إلى دِمَشقَ، وهذا أوَّلُ قَتيلٍ صُلِبَت جُثَّتُهُ مِن بَني هاشِمٍ، و أوَّلُ رَأسٍ حُمِلَ مِن رُؤوسِهِم إلى دِمَشقَ. (1)

4/ 38 كِتابُ يَزيدَ إلَى ابنِ زِيادٍ يَشكُرُهُ عَلى ما فَعَلَ ويُحَرِّضُهُ عَلَى الحُسَينِ عليه السلام

1265. تاريخ الطبري عن أبي جناب يحيى بن أبي حيّة الكلبيّ: ... فَكَتَبَ إلَيهِ [أي إلَى ابنِ زِيادٍ] يَزيدُ: أمّا بَعدُ، فَإِنَّكُ لَم تَعدُ أن كُنتَ كَما احِبُّ، عَمِلتَ عَمَلَ الحازِمِ، وصُلتَ صَولَةَ الشُّجاعِ الرّابِطِ الجَأشِ، فَقَد أغنَيتَ وكَفَيتَ، وصَدَّقتَ ظَنّي بِكَ، ورَأيي فيكَ، وقَد دَعَوتُ رَسولَيكَ فَسَأَلتُهُما وناجَيتُهُما، فَوَجَدتُهُما في رَأيِهِما وفَضلِهِما كَما ذَكَرتَ، فَاستَوصِ بِهِما خَيرا، وإنَّهُ قَد بَلَغَني أنَّ الحُسَينَ بنَ عَلِيٍّ قَد تَوَجَّهَ نَحوَ العِراقِ، فَضَعِ المَناظِرَ وَالمسالِحَ (2)، وَاحتَرِس عَلَى الظَّنِّ، وخُذ عَلَى التُّهمَةِ، غَيرَ أن لا تَقتُل إلّا مَن قاتَلَكَ، وَاكتُب إلَيَّ في كُلِّ ما يَحدُثُ مِنَ الخَبَرِ، وَالسَّلامُ عَلَيكَ ورَحمَةُ اللّهِ. (3)


1- مروج الذهب: ج 3 ص 70، تذكرة الخواصّ: ص 243 نحوه.
2- المَسْلَحةُ: كالثغر والمرقب يكون فيه أقوام يرقبون العدوّ، والجمع: مسالح(النهاية: ج 2 ص 388 «سلح»).
3- تاريخ الطبري: ج 5 ص 380، تاريخ دمشق: ج 18 ص 307، تذكرة الخواصّ: ص 245 كلاهما نحوه؛ الإرشاد: ج 2 ص 65 و فيه «واقتل على التهمة» بدل «خذ على التهمة»، بحار الأنوار: ج 44 ص 359.

ص: 363

1264. مروج الذهب: آن گاه ابن زياد، دستور داد جنازه مسلم به دار آويخته شد و سرش به دمشق فرستاده شد. اين، اوّلين كشته از بنى هاشم بود كه جنازه اش به دار آويخته شد و نخستين سر از آنان بود كه به دمشق فرستاده شد.

4/ 38 نامه سپاس گزارى يزيد از ابن زياد و تحريك وى بر ضدّ امام حسين عليه السلام

1265. تاريخ الطبرى به نقل از ابو جناب يحيى بن ابى حَيّه كلبى: يزيد براى ابن زياد، نامه اى فرستاد: «امّا بعد، تو همان گونه هستى كه دوست داشتم. با تدبير و دورانديشى، رفتار كردى و مانند دلاورى متين و آرام، اقتدار به خرج دادى. تو ما را بى نياز ساختى و خاطر ما را جمع كردى و گمان و رأيم را در باره خودت، تصديق نمودى. دو فرستاده ات را فرا خواندم و از آنان پرسش كردم و با آنان به تنهايى به گفتگو نشستم و آنان را در فضيلت و نظر، همان گونه يافتم كه تو گفتى. [به كارگزارانت] در باره اين دو، سفارش به نيكى كن.

به من خبر رسيده كه حسين، به سمت عراق، حركت كرده است. ديده بان ها و نگهبانان را بگمار. از موارد مظنون، كاملًا مراقبت كن و به اتّهام، دستگير كن؛ ليكن كسى را مكُش، مگر آن كه با تو نبرد كند، و تمام اتّفاقات را برايم بنويس. درود و رحمت خداوند بر تو باد!».

ص: 364

1266. أنساب الأشراف: لَمّا كَتَبَ ابنُ زِيادٍ إلى يَزيدَ بِقَتلِ مُسلِمٍ، وبِعثَتِهِ إلَيهِ بِرَأسِهِ ورَأسِ هانِئِ بنِ عُروَةَ، ورَأسِ ابنِ صَلحَبٍ (1)، وما فَعَلَ بِهِم، كَتَبَ [يَزيدُ] إلَيهِ:

إنَّكَ لَم تَعدُ أن كُنتَ كَما احِبُّ، عَمِلتَ عَمَلَ الحازِمِ، وصُلتَ صَولَةَ الشُّجاعِ، وحَقَّقتَ ظَنّي بِكَ، وقَد بَلَغَني أنَّ حُسَينا تَوَجَّهَ إلَى العِراقِ، فَضَعِ المَناظِرَ وَالمَسالِحَ، و أذكِ العُيونَ، وَاحتَرِس كُلَّ الاحتِراسِ، وَاحبِس عَلَى الظِّنَّةِ، وخُذ بِالتُّهمَةِ، غَيرَ أن لا تُقاتِل إلّا مَن قاتَلَكَ، وَاكتُب إلَيَّ في كُلِّ يَومٍ بِما يَحدُثُ مِن خَبَرٍ إن شاءَ اللّهُ. (2)

1267. الكامل في التاريخ: بَعَثَ ابنُ زِيادٍ بِرَأسَيهِما [أي مُسلِمٍ وهانِئٍ] إلى يَزيدَ، فَكَتَبَ إلَيهِ يَزيدُ يَشكُرُهُ، ويَقولُ لَهُ:

وقَد بَلَغَني أنَّ الحُسَينَ قَد تَوَجَّهَ نَحوَ العِراقِ، فَضَعِ المَراصِدَ وَالمَسالِحَ، وَاحتَرِس، وَاحبِس عَلَى التُّهمَةِ، وخُذ عَلَى الظِّنَّةِ، غَيرَ أن لا تَقتُل إلّا مَن قاتَلَكَ. (3)

1268. الأخبار الطوال: بَعَثَ عُبَيدُ اللّهِ بِرُؤوسِهِما [أي مُسلِمٍ وهانِئٍ] إلى يَزيدَ، وكَتَبَ إلَيهِ بِالنَّبَأِ فيهِما، فَكَتَبَ إلَيهِ يَزيدُ: لَم نَعدُ الظَّنَّ بِكَ، وقَد فَعَلتَ فِعلَ الحازِمِ الجَليدِ (4)، وقَد سَأَلتُ رَسولَيكَ عَنِ الأَمرِ، فَفَرَشاهُ لي، وهُما كَما ذَكَرتَ فِي النُّصحِ وفَضلِ الرَّأيِ، فَاستَوصِ بِهِما.

وقَد بَلَغَني أنَّ الحُسَينَ بنَ عَلِيٍّ قَد فَصَلَ مِن مَكَّةَ مُتَوَجِّها إلى ما قِبَلِكَ، فَأَدرِكِ العُيونَ عَلَيهِ، وضَعِ الأَرصادَ عَلَى الطُّرُقِ، وقُم أفضَلَ القِيامِ، غَيرَ أن لا تُقاتِل إلّا مَن قاتَلَكَ، وَاكتُب إلَيَّ بِالخَبَرِ في كُلِّ يَومٍ. (5)


1- راجع: ص 390(الفصل الخامس/ شهادة عمارة بن صلخب الأزدي).
2- أنساب الأشراف: ج 2 ص 342.
3- الكامل في التاريخ: ج 2 ص 545.
4- الجَلَدُ: القُوَّةُ والشِّدَّة(لسان العرب: ج 3 ص 125 «جلد»).
5- الأخبار الطوال: ص 242.

ص: 365

1266. أنساب الأشراف: چون ابن زياد، كشته شدن مسلم را براى يزيد نوشت و سرهاى مسلم و هانى بن عروه و ابن صَلحَب (1) را برايش فرستاد و رفتار خود را با آنان، برايش نوشت، يزيد برايش نامه اى نوشت: «تو همان گونه هستى كه دوست داشتم. با تدبير و دورانديشى، رفتار كردى و مانند يك دلاور، اقتدار به خرج دادى و گمانم را در باره خودت به واقعيت مبدّل ساختى. به من خبر رسيده كه حسين به سمت عراق حركت كرده است. ديده بانان و نگهبانان را بگمار و جاسوسان را هوشيار ساز. كاملًا مراقب باش. مظنون را زندانى كن و افراد مشكوك را دستگير نما؛ ليكن جز با كسى كه به نبرد با تو مى پردازد، جنگ مكن و روزانه اخبار و گزارش ها را برايم بنويس، إن شاء اللّه».

1267. الكامل فى التاريخ: ابن زياد، سرهاى مسلم و هانى را براى يزيد فرستاد. يزيد هم نامه اى نوشت و از ابن زياد، تشكّر كرد و برايش نوشت: «به من خبر رسيده است كه حسين، به سمت عراق، حركت كرده است. ديده بانان و نگهبان ها را بگمار و كاملًا مراقبت كن. افراد مشكوك را زندانى كن و افراد مظنون را دستگير نما؛ ليكن مكش، مگر كسى را كه با تو به نبرد مى پردازد».

1268. الأخبار الطوال: عبيد اللّه، سرهاى مسلم و هانى را براى يزيد فرستاد و گزارش آن دو را برايش نوشت. يزيد هم نامه اى براى عبيد اللّه نوشت كه: «گمان ما را به خودت عوض نكردى و با تدبير و نيرومندى، رفتار كردى. جريان را از دو فرستاده ات پرسيدم. آنان به تفصيل برايم شرح دادند و آن دو در خيرخواهى و صاحب نظر بودن، همان گونه اند كه تو گفتى. [به كارگزارانت] نسبت به آن دو [به نيكى] سفارش كن.

به من خبر رسيده است كه حسين بن على، از مكّه حركت كرده و قصد كوفه دارد. جاسوسان را بر وى مأمور كن و ديده بان ها را بر راه ها بگمار و كارها را به بهترين شيوه انجام ده؛ ليكن جنگ مكن، مگر با كسى كه با تو مى جنگدو گزارش ها را روزانه برايم بنويس».


1- ر. ك: ص 391(فصل پنجم/ شهادت عمارة بن صلخب ازدى).

ص: 366

1269. الملهوف: كَتَبَ عُبَيدُ اللّهِ بنُ زِيادٍ بِخَبَرِ مُسلِمٍ وهانِئٍ إلى يَزيدَ بنِ مُعاوِيَةَ، فَأَعادَ عَلَيهِ الجَوابَ يَشكُرُهُ فيهِ عَلى فِعالِهِ وسَطوَتِهِ (1)، ويُعرِّفُهُ أن قَد بَلَغَهُ تَوَجُّهُ الحُسَينِ عليه السلام إلى جِهَتِهِ، ويَأمُرُهُ عِندَ ذلِكَ بِالمُؤاخَذَةِ وَالانتِقامِ، وَالحَبسِ عَلَى الظُّنونِ وَالأَوهامِ. (2)

1270. الفتوح: لَمّا وَرَدَ الكِتابُ وَالرَّأسانِ [رَأسُ مُسلِمٍ وهانِئٍ] جَميعا إلى يَزيدَ بنِ مُعاوِيَةَ، قَرَأَ الكِتابَ، و أمَرَ بِالرَّأسَينِ فَنُصِبا عَلى بابِ مَدينَةِ دِمَشقَ. ثُمَّ كَتَبَ إلى ابنِ زِيادٍ:

أمّا بَعدُ، فَإِنَّكَ لَم تَعدُ إذا (3) كُنتَ كَما احِبُّ، عَمِلتَ عَمَلَ الحازِمِ، وصُلتَ صَولَةَ الشُّجاعِ الرّابِضِ، فَقَد كَفَيتَ ووَقَيتَ ظَنّي ورَأيي فيكَ، وقَد دَعَوتُ رَسولَيكَ فَسَأَلتُهُما عَنِ الَّذي ذَكَرتَ، فَقَد وَجَدتُهُما في رَأيِهِما وعَقلِهِما وفَهمِهِما وفَضلِهِما ومَذهَبِهِما كَما ذَكَرتَ، وقَد أمَرتُ لِكُلِّ واحِدٍ مِنهُما بِعَشرَةِ آلافِ دِرهَمٍ، وسَرَّحتُهُما إلَيكَ، فَاستَوصِ بِهِما خَيرا.

وقَد بَلَغَني أنَّ الحُسَينَ بنَ عَلِيٍّ قَد عَزَمَ عَلَى المَسيرِ إلَى العِراقِ، فَضَعِ المَراصِدَ وَالمَناظِرَ، وَاحتَرِس وَاحبِس عَلَى الظَّنِّ، وَاكتُب إلَيَّ في كُلِّ يَومٍ بِما يَتَجَدَّدُ لَكَ مِن خَيرٍ أو شَرٍّ، وَالسَّلامُ. (4)

1271. الصواعق المحرقة: قَدَّمَ [الحُسَينُ عليه السلام] أمامَهُ مُسلِمَ بنَ عَقيلٍ، فَبايَعَهُ مِن أهلِ الكوفَةِ اثنا عَشَرَ ألفا، وقيلَ: أكثَرُ مِن ذلِكَ، و أمَرَ يَزيدُ ابنَ زِيادٍ فَجاءَ إلَيهِ، وقَتَلَهُ و أرسَلَ بِرَأسِهِ إلَيهِ فَشَكَرَهُ، وحَذَّرَهُ مِنَ الحُسَينِ عليه السلام. (5)


1- السَّطْوُ: القَهْرُ والبَطْشُ(النهاية: ج 2 ص 366 «سطا»).
2- الملهوف: ص 124.
3- كذا في المصدر، والظاهر أنّ الصواب: «إذ».
4- الفتوح: ج 5 ص 63، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي: ج 1 ص 215 نحوه وراجع: المناقب لابن شهرآشوب: ج 4 ص 94.
5- الصواعق المحرقة: ص 196.

ص: 367

1269. الملهوف: عبيد اللّه بن زياد، خبر مسلم و هانى را براى يزيد بن معاويه نوشت. او هم جواب داد و از رفتار و اقتدارش، سپاس گزارى كرد و به وى گوشزد كرد كه به وى خبر رسيده كه حسين عليه السلام به سمت كوفه حركت كرده است و به وى دستور داد كه در اين زمينه مجازات كند و انتقام بگيرد و به صِرف گمان و شك، [افراد را] زندانى كند.

1270. الفتوح: چون نامه و سرهاى مسلم و هانى به يزيد بن معاويه رسيد، نامه را خواند و دستور داد كه سرها بر دروازه شهر دمشق، نصب شوند. سپس نامه اى براى ابن زياد نوشت: «امّا بعد، تو همان گونه هستى كه دوست داشتم. با تدبير و دورانديشانه رفتار كردى و مانند دلاورى متين، اقتدار به خرج دادى. تو خاطر ما را آسوده كردى و گمان و نظر ما را در باره خودت حفظ نمودى.

فرستاده هايت را فرا خواندم و از آنان در باره آنچه نوشتى، پرسيدم و آنان را در خرد و فهم و صداقت و ديندارى، همان گونه يافتم كه تو نوشته بودى. به هر يك از آنان، ده هزار درهم دادم و آنان را به سوى تو فرستادم. [به كارگزارانت] نسبت به آنان به نيكى، سفارش كن.

به من خبر رسيده كه حسين بن على به سمت عراق، حركت كرده است. ديده بان ها و نگهبانان را بگمار و مراقبت كن و افراد مشكوك را زندانى كن و روزانه تمام گزارش هاى خوب و بد را برايم بنويس. والسلام!».

1271. الصواعق المُحْرِقة: [حسين عليه السلام] پيش از خود، مسلم بن عقيل را فرستاد. دوازده هزار نفر از كوفيان با وى بيعت كردند و گفته شده: بيش از اين [، بيعت كردند]. يزيد، ابن زياد را به سوى او فرستاد و وى او را كشت و سرش را براى يزيد فرستاد. يزيد هم از او سپاس گزارى كرد و به او نسبت به حسين عليه السلام، هشدار داد.

ص: 368

الفصل الخامس: شَهادَةُ عَدَدٍ مِن أصحابِ الإِمامِ عليه السلام فِي الكوفَةِ وَاعتِقالُ آخَرينَ

5/ 1 شَهادَةُ عَبدِ اللّهِ بنِ يَقطُرَ (1)

رويت شهادة عبد اللّه بن يقطر (2) في هذا الفصل بثلاث روايات:

1. كان عبد اللّه بن يقطر رسول الإمام الحسين عليه السلام إلى أهل الكوفة، وقبض عليه في القادسية، ورمي بأمر ابن زياد من فوق دار الإمارة إلى الأرض ثم قطع رأسه، وبلغ خبر شهادته مع شهادة مسلم وهاني، والإمام الحسين عليه السلام في منزل زبالة. (3)

وممّا يجدر ذكره أنّ ممّا يبعث على الغموض والإبهام، تشابه مصير عبد اللّه بن يقطر استناداً إلى الروايات المذكورة مع مصير قيس بن مسهر، بحيث يقول الشيخ المفيد في الإرشاد:

ولَمّا بَلَغَ الحُسَينُ عليه السلام الحاجِرَ مِن بَطنِ الرُّمَّةِ، بَعَثَ قَيسَ بنَ مُسهِرٍ الصَّيداوِيَّ ويُقالُ: بَل بَعَثَ أخاهُ مِنَ الرَّضاعَةِ عَبدَ اللّهِ بنَ يَقطُرَ إلى أهلِ الكوفَةِ. (4)

ويبدو أنّه لم يستطع أحد حتى الآن رفع هذا الإبهام.

2. وجاء في طائفة اخرى من الروايات، أنّ عبد اللّه بن يقطر كان يحمل كتاب مسلم إلى الإمام عليه السلام، (5) فاعتُقل و أمر عبيدُ اللّه بضرب عنقه صبرا. (6)

3. كما تدلّ بعض الروايات على أنّه استشهد في كربلاء. (7)

وممّا يجدر ذكره أنّ هناك بعض الملاحظات التي تستحقّ التوقّف عندها فيما يتعلّق بعبد اللّه بن يقطر:

الملاحظة الاولى: لم يذكر اسمه سوى في أحداث نهضة الإمام الحسين عليه السلام، ولا تتوفّر لدينا عدا ذلك معلومات دقيقة عن شخصيّته، نعم ورد في كتاب «الخرائج والجرائح»:

عبد اللّه بن يقطر بن أبي عقب الليثي، من بني ليث بن بكر بن عبد مناف بن كنانة، رضيع الحسين. (8)

الملاحظة الثانية: ما جاء في روايات مشهورة من أنه أخو الإمام الحسين عليه السلام من الرضاعة، (9) في حين أنّ المصادر التي روت عهد طفولة الإمام عليه السلام لم تشر إلى أنّ الإمام عليه السلام كان له أخٌ في الرضاعة، بل إنّ بعض الروايات تؤكّد العكس من ذلك؛ وهي أنّ الإمام لم يرضع من أيّ إمرأة. (10)

جدير بالذكر أنّ المرحوم محمد السماوي قال في كتاب «إبصار العين» لتوجيه هذه المشكلة:

عبد اللّه بن يقطر الحميري(رضيع الحسين عليه السلام) كانت امُّه حاضنة للحسين عليه السلام كام قيس بن ذريح للحسن عليه السلام ... قال ابن حجر في الإصابة: إنّه كان صحابيّاً لأنّه لدة الحسين. (11)

لكن لم نعثر على مستند لهذا الادِّعاء، ولم نعثر على ما نقله عن ابن حجر في الإصابة (12). (13)

الملاحظة الثالثة: لا تشير الروايات التي ترى أنّ إرسال عبد اللّه كان من جانب الإمام عليه السلام، إلى نصّ رسالة الإمام والمكان الذي توجّه إليه عبد اللّه، (14) ولكنَّ ابن الأعثم الذي يعتبر أنّ اعتقاله كان له علاقة بكتاب مسلم إلى الإمام، ذكر نص الكتاب أيضاً. (15) وقد وجد هذا الموضوع طريقه بعد ذلك إلى كتب اخرى؛ مثل مقتل الخوارزمي. (16)

الملاحظة الرابعة: يبدو أن شهادة عبداللّه بن يقطر كانت قبل قيس بن مسهر.

وقد ذكر اسمه في الزيارة الرجبية كالتالي:

السَّلامُ عَلى عَبدِ اللّهِ بن يَقْطُرَ رَضيعِ الحُسَين. (17)


1- الإرشاد: ج 2 ص 228، رجال الطوسي: ص 103، الاختصاص: ص 83، الحدائق الورديّة: ج 1 ص 121؛ مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي: ج 1 ص 228.
2- وقد تمّ ضبط اسم أبيه: بقطر، يقطين وبيطر أيضا. راجع: ح 1273 1279 و ج 5 ص 202(الفصل السابع/ خبر شهادة عبد اللّه بن يقطر في زبالة) والأمالى للشجري: ج 1 ص 172.
3- راجع: ج 5 ص 202(الفصل السابع/ خبر شهادة عبد اللّه بن يقطر في زبالة).
4- راجع: ص 380(شهادة قيس بن مسهر الصيداوي).
5- ورد في الفتوح بأنّه حامل كتاب مسلم بن عقيل إلى الإمام الحسين عليه السلام بشأن بيعة أهل الكوفة ومطالبتهم الإمام للحركة نحو الكوفة. راجع: ص 380 ح 1277 و ج 5 ص 202(الفصل السابع/ خبر شهادة عبد اللّه بن يقطر في زبالة) و أمّا استناداً لتاريخ الطبري: فإنّ حامل الكتاب هو عابس بن أبي شبيب، واضيف قيس بن مسهر في مثير الأحزان: ص 32 وراجع: ص 148(الفصل الرابع/ كتاب مسلم إلى الإمام عليه السلام يدعوه بالقدوم إلى الكوفة).
6- تمّ القبض عليه على يد عبداللّه(مالك) بن يربوع التميمي في خارج الكوفة. راجع: ج 5 ص 202(الفصل السابع/ خبر شهادة عبد اللّه بن يقطر في زبالة).
7- راجع: ص 374 هامش 4 و ص 380 ح 1278 وص 382 ح 1279.
8- الخرائج والجرائح: ج 2 ص 550.
9- راجع: ص 376 ح 1273 1279، وممّا يجدر ذكره أنّه عقب اسمه في المصادر بعبارة «رضيع الحسين».
10- راجع: ج 1 ص 218(القسم الأوّل/ الفصل الرابع/ لم يرتضع من انثى).
11- إبصار العين: ص 93.
12- في الإصابة: ج 5 ص 8 في ترجمة عبداللّه بن بقطر نقلًا عن الطبري: «أنّه قتل مع الحسين بن علي بكربلاء وكان رضيعه»، وهو القول المشهور، و أرجع في هامشإبصار العين لتسويغ ذلك، إلى ترجمة عبداللّه بن يقظة في الإصابة على اعتبار أنّ الشخص المعني في الإصابة هو عبداللّه بن يقطر نفسه، ولكنّه يثبت أيضاً بطلان هذا الإرجاع مع الأخذ بنظر الاعتبار نص الإصابة. وهذا هو نص الإصابة(ج 6 ص 439): «هوذة بن الحارث بن عجزة بن عبد اللّه بن يقظة ... ذكره الطبري وابن شاهين في الصحابة»، ويلاحظ عليه: أوّلًا: الشخص المعني هنا هو هوذة بن الحارث لا عبد اللّه بن يقظة. ثانيا: لم يرد في هذا النص شي ء حول «لدة الحسين»، ولا دلالة فيه على ارتباطه بالإمام الحسين عليه السلام.
13- ذكر في بعض المصادر بغض النظر عن واقعة كربلاء شخص بِاسم عبد اللّه بن يسار أو بشار الشاعر بن أبي عقب الليثي بعنوان أنّه أخو الإمام الحسين عليه السلام من الرضاعة، والذي يبدو من بعض الشواهد أنّه كان حياً بعد حادثة كربلاء؛ ولكن المصادر المتعلّقة بحادثة كربلاء ذكرت أنّ اسمه عبداللّه بن بقطر، أو يقطر وانّه استشهد(راجع: الخرائج والجرائح: ج 3 ص 1167 و ج 2 ص 550 و الصراط المستقيم: ج 2 ص 258).
14- تاريخ الطبري: ج 5 ص 398.
15- وفيه «عبد اللّه بن يقطين»(راجع: ج 5 ص 202 «الفصل السابع/ خبر شهادة عبدِ اللّه بن يقطر في زُبالة»).
16- مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي: ج 1 ص 203 وفيه «عبد اللّه بن يقطر».
17- راجع: ج 12 ص 106(القسم الثالث عشر/ الفصل الثاني عشر/ زيارته في أوّل رجب).

ص: 369

فصل پنجم: شهادت گروهى از ياران امام عليه السلام در كوفه و زندانى شدن گروهى ديگر

5/ 1 شهادت عبد اللّه بن يَقطُر

در اين فصل، شهادت عبد اللّه بن يَقطُر، (1) سه گونه گزارش شده است:

1. وى، فرستاده امام حسين عليه السلام به سوى كوفيان بوده كه در قادسيه، دستگير شد و به دستور ابن زياد، از بالاى دارالحكومه، به پايين پرتاب گرديد و بدين سان به شرف شهادت، نائل آمد. خبر شهادت او، هم زمان با خبر شهادت مسلم عليه السلام و هانى، در منزلگاه زُباله به امام حسين عليه السلام رسيد. (2)

گفتنى است كه بر پايه گزارش هاى ياد شده، مشابهت سرنوشت عبد اللّه بن يَقطُر و قيس بن مُسهِر، ابهام آميز است، به گونه اى كه شيخ مفيد در الإرشاد

مى نويسد:

وقتى حسين عليه السلام به وادى حاجر از بطن الرُّمّه رسيد، قيس بن مُسهِر صَيداوى، و گفته مى شود كه برادر رضاعى خويش، عبد اللّه بن يَقطُر را به سوى مردم كوفه فرستاد. (3)

ظاهرا تا كنون كسى نتوانسته اين ابهام را روشن سازد.

2. در شمارى ديگر از گزارش ها آمده كه عبد اللّه بن يَقطُر، حامل نامه مسلم عليه السلام به امام حسين عليه السلام بوده است (4) كه دستگير و به دستور ابن زياد، گردن زده شد. (5)

3. برخى از گزارش ها نيز حاكى از آن است كه وى، در كربلا شهيد شده

است. (6)

گفتنى است كه در باره عبد اللّه بن يَقطُر، چند نكته قابل تأمّل است:

نكته اوّل، اين كه نام او تنها در جريان قيام امام حسين عليه السلام آمده است و غير از اين، اطّلاع چندان دقيقى از وى در دست نيست. تنها در كتاب الخرائج و الجرائح، آمده است كه:

عبد اللّه بن يَقطُر بن ابى عقب ليثى، از [تيره] بنى ليث، از [قبيله] بكر بن عبد مناف بن كنانه است كه همشير حسين عليه السلام بوده است.

نكته دوم، اين كه در گزارش هاى مشهور، وى «رَضيع(همشير)» امام حسين عليه السلام شمرده شده است، (7) در صورتى كه منابعى كه دوران كودكى امام عليه السلام را گزارش كرده اند، اشاره اى به اين كه ايشان برادر رضاعى(همشير) داشته باشد، ندارند. به عكس، برخى روايات، تأكيد مى كنند كه ايشان، از هيچ زنى شير نخورده است. (8)

گفتنى است كه مرحوم محمّد سماوى، در كتاب إبصار العين، براى توجيه اين مسئله، گفته است:

عبد اللّه بن يَقطُر حِميَرى(برادر همشير حسين عليه السلام)، مادرش، دايه حسين عليه السلام بود، همان طور كه مادر قيس بن ذريح، دايه حسن عليه السلام بود .... ابن حجر، در الإصابة گفته: او صحابى بوده است؛ چرا كه با حسين عليه السلام، همسال بوده است.

ليكن مستندى براى اين ادّعا نيافتيم، و آنچه ايشان از ابن حجر نقل كرده است نيز در كتاب مورد اشاره، يافت نشد (9). (10)

نكته سوم، اين كه گزارش هايى كه اعزام عبد اللّه را از جانب امام حسين عليه السلام مى دانند، اشاره اى به متن پيام امام عليه السلام و مكان اعزام او ندارند؛ امّا گزارش ابن اعثَم كه دستگيرى وى را مرتبط با نامه مسلم عليه السلام به امام عليه السلام مى داند، متن نامه را هم آورده است (11) كه پس از وى، اين موضوع به كتاب هاى ديگرى چون مقتل الحسينِ خوارزمى نيز راه يافته است.

نكته چهارم، اين كه ظاهرا شهادت عبد اللّه بن يَقطُر، قبل از قيس بن مُسهِر بوده است.

نام وى در «زيارت رجبيه»، چنين آمده است:

سلام بر عبد اللّه بن يَقطُر، برادر رضاعى حسين!


1- نام پدر وى بقطر، يقطين و بيطر نيز ضبط شده است.
2- ر. ك: ج 5 ص 203(فصل هفتم/ رسيدن خبر شهادت عبد اللّه بن يقطر در منزلگاه زباله).
3- ر. ك: ص 381(شهادت قيس بن مُسهِر صيداوى).
4- در نقل الفتوح، وى حامل نامه مسلم بن عقيل براى امام حسين عليه السلام مبنى بر بيعت مردم كوفه و درخواست از امام عليه السلام براى حركت به كوفه بود؛ امّا در نقل تاريخ الطبرى حامل نامه را عابس بن ابى شبيب دانسته و در مثير الأحزان، قيس بن مُسهِر هم افزوده شده است. در اين باره، ر. ك: ج 5 ص 203(فصل هفتم/ رسيدن خبر شهادت عبد اللّه بن يقطر در زباله).
5- وى توسّط عبد اللّه(/ مالك) بن يربوع تميمى، در خارج كوفه دستگير مى شود. در اين باره، ر. ك: ج 5 ص 203(فصل هفتم/ رسيدن خبر شهادت عبد اللّه بن يقطر در منزلگاه زُباله).
6- ر. ك: ص 381 ح 1278 و ص 383 ح 1279.
7- ر. ك: ص 377 ح 1273 1279. شايان ذكر است كه در هر منبعى كه نام وى آمده، عبارت «رضيع الحسين عليه السلام(همشير حسين عليه السلام)» نيز مضبوط است.
8- ر. ك: ج 1 ص 219(بخش اول/ فصل چهارم: پرورش/ امام حسين عليه السلام از هيچ زنى شير نخورد).
9- در الإصابة، در شرح حال عبد اللّه بن يقطر، از طبرى، چنين نقل شده است: «با حسين بن على عليه السلام كشته شد و همشير او بوده است»، كه همان سخن مشهور است. مصحّح، در پانوشت إبصار العين، براى توجيه، به شرح حال عبد اللّه بن يقظه در الإصابة، ارجاع داده است به اين عنوان كه مراد الإصابة، همان عبد اللّه بن يقطر باشد؛ ولى توجّه به متن الإصابة، بطلان اين ارجاع را هم ثابت مى كند.دمتن الإصابة، چنين است: «هوذة بن الحارث بن عجزة بن عبد اللّه بن يقظه ... ذكره الطبرى و ابن شاهين فى الصحابة». چنان كه ملاحظه مى گردد، اوّلًا در اين جا شخص مورد بحث، هوذة بن حارث است، نه عبد اللّه بن يقظه. ثانيا در اين متن، سخنى از «رَضيع الحسين» و ارتباط او با امام حسين عليه السلام مطرح نيست.
10- در بعضى منابع، جدا از واقعه كربلا، شخصى به نام عبد اللّه بن يسار يا بشار يا شاعر بن ابى عقب ليثى برادر رضاعى امام حسين عليه السلام معرّفى شده است كه از شواهد بر مى آيد او بعد از حادثه كربلا، زنده بوده؛ امّا در منابع مربوط به حادثه كربلا، عبد اللّه بن بقطر يا يقطر ضبط شده، كه قبل از امام حسين عليه السلام نيز شهيد شده است.
11- ر. ك: ج 5 ص 203(فصل هفتم/ رسيدن خبر شهادت عبد اللّه بن يقطر در زُباله).

ص: 370

ص: 371

ص: 372

ص: 373

ص: 374

1272. تاريخ الطبري عن بكر بن مصعب المزني: كانَ الحُسَينُ عليه السلام لا يَمُرُّ بِأَهلِ ماءٍ إلَا اتَّبَعوهُ، حَتّى إذَا انتَهى إلى زُبالَةَ، سَقَطَ إلَيهِ مَقتَلُ أخيهِ مِنَ الرَّضاعَةِ؛ مَقتَلُ عَبدِ اللّهِ بنِ بُقطُرٍ، وكانَ سَرَّحَهُ إلى مُسلِمِ بنِ عَقيلٍ مِنَ الطَّريقِ، وهُوَ لا يَدري أنَّهُ قَد اصيبَ، فَتَلَقّاهُ خَيلُ الحُصَينِ بنِ تَميمٍ بِالقادِسِيَّةِ، فَسَرَّحَ بِهِ إلى عُبَيدِ اللّهِ بنِ زِيادٍ.

فَقالَ: اصعَد فَوقَ القَصرِ فَالعَنِ الكَذّابَ ابنَ الكَذّابِ، ثُمَّ انزِل حَتّى أرى فيكَ رَأيي، قالَ: فَصَعِدَ، فَلَمّا أشرَفَ عَلَى النّاسِ قالَ: أيُّهَا النّاسُ! إنّي رَسولُ الحُسَينِ ابنِ فاطِمَةَ بنتِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله، لِتَنصُروهُ وتُوازِروهُ عَلَى ابنِ مَرجانَةَ، ابنِ سُمَيَّةَ الدَّعِيِّ (1).

فَأَمَرَ بِهِ عُبَيدُ اللّهِ فَالقِيَ مِن فَوقِ القَصرِ إلَى الأَرضِ، فَكُسِرَت عِظامُهُ وبَقِيَ بِهِ

رَمَقٌ، فَأَتاهُ رَجُلٌ يُقالُ لَهُ عَبدُ المَلِكِ بنُ عُمَيرٍ اللَّخمِيُّ، فَذَبَحَهُ، فَلَمّا عيبَ ذلِكَ عَلَيهِ قالَ: إنَّما أرَدتُ أن اريحَهُ. (2)


1- الدَّعِيُّ: هو من يدّعي في نسبٍ كاذبا(مجمع البحرين: ج 1 ص 600 «دعا»).
2- تاريخ الطبري: ج 5 ص 398، الكامل في التاريخ: ج 2 ص 549 نحوه وراجع: الطبقات الكبرى(الطبقة الخامسة من الصحابة): ج 1 ص 460 و سير أعلام النبلاء: ج 3 ص 299 و البداية والنهاية: ج 8 ص 168 و الأمالي للشجري: ج 1 ص 172 والحدائق الورديّة: ج 1 ص 121 والمناقب لابن شهرآشوب: ج 4 ص 77.

ص: 375

1272. تاريخ الطبرى به نقل از بكر بن مُصعَب مُزَنى: حسين عليه السلام از هيچ آبگاهى نمى گذشت، مگر آن كه گروهى به وى مى پيوستند، تا اين كه به منزل زُباله رسيد. در آن جا خبر كشته شدن برادر همشيرش عبد اللّه بن بُقطُر(/ يَقطُر) به وى رسيد. حسين عليه السلام او را از راه [اصلى] به سوى مسلم بن عقيل عليه السلام فرستاد و نمى دانست كه مسلم، كشته شده است. سپاه حُصَين بن تميم(/ نُمَير) در قادسيه با او برخورد كردند و او را نزد ابن زياد بُردند. ابن زياد گفت: بالاى قصر(دار الحكومه) برو و دروغگو پسر دروغگو را لعنت كن. آن گاه از قصر، پايين بيا تا در باره ات نظر دهم.

عبد اللّه بن بُقْطُر، بالاى قصر رفت و وقتى با مردمْ رو به رو شد، گفت: اى مردم! من فرستاده حسين، پسر فاطمه دختر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله هستم تا او را بر ضدّ پسر مرجانه، پسر سُميّه، آن مرد بى نَسَب، (1) يارى و پشتيبانى كنيد.

عبيد اللّه، دستور داد او را از بالاى قصر به پايين انداختند. استخوان هايش شكست؛ ولى هنوز زنده بود. مردى به نام عبد الملك بن عُمَير لَخْمى آمد و او را سر بريد. وقتى او رابراى اين كار سرزنش كردند، گفت: مى خواستم راحتش كنم.


1- در متن عربى روايت، «دَعىّ» آمده است؛ يعنى كسى كه نَسَبى را به دروغ، ادّعا مى كند. مقصود، زياد پسر سميّه است كه پدرش معلوم نبود و خود را زياد بن ابى سفيان ناميد. م.

ص: 376

1273. أنساب الأشراف: سارَ [الحُسَينُ عليه السلام] إلى زُبالَةَ وقَدِ استَكثَرَ مِنَ الماءِ، وكانَ كُلَّما مَرَّ بِماءٍ اتّبَعَهُ مِنهُ قَومٌ، وبَعَثَ الحُسَينُ عليه السلام أخاهُ مِنَ الرَّضاعَةِ وهُوَ عَبدُ اللّهِ بنُ يَقطُرَ إلى مُسلِمٍ قَبلَ أن يَعلَمَ أنَّهُ قُتِلَ، فَأَخَذَهُ الحُصَينُ بنُ تَميمٍ وبَعَثَ بِهِ إلَى ابنِ زِيادٍ، فَأَمَرَ أن يُعلى بِهِ القَصرُ لِيَلعَنَ الحُسَينَ عليه السلام، ويَنسِبَهُ و أباهُ إلَى الكَذِبِ.

فَلَمّا عَلَا القَصرَ، قالَ: إنّي رَسولُ الحُسَينِ عليه السلام ابنِ بِنتِ رَسولِ اللّهِ إلَيكُم، لِتَنصُروهُ وتُؤازِروهُ عَلَى ابنِ مَرجانَةَ، وَابنِ سُمَيَّةَ الدَّعِيِّ وَابنِ الدَّعِيِّ لَعَنَهُ اللّهُ.

فَامِرَ بِهِ فَالقِيَ مِن فَوقِ القَصرِ إلَى الأَرضِ، فَتَكَسَّرَت عِظامُهُ وبَقِيَ بِهِ رَمَقٌ، فَأَتاهُ رَجُلٌ فَذَبَحَهُ، فَقيلَ لَهُ: وَيحَكَ، ما صَنَعتَ؟! فَقالَ: أحبَبتُ أن اريحَهُ.

فَلَمّا بَلَغَ الحُسَينَ عليه السلام قَتلُ ابنِ يَقطُرَ خَطَبَ فَقالَ: أيُّهَا النّاسُ! قَد خَذَلَتنا شيعَتُنا، وقُتِلَ مُسلِمٌ وهانِئٌ وقَيسُ بنُ مُسهِرٍ ويَقطُرَ (1)، فَمَن أرادَ مِنكُمُ الانصِرافَ فَليَنصَرِف. (2)

1274. مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي: لَمّا وَصَلَ كِتابُ يَزيدَ إلَى ابنِ زِيادٍ أن يَأخُذَ عَلَى الحُسَينِ عليه السلام بِالمَراصِدِ وَالمَسالِحِ وَالثُّغورِ، أَنفَذَ ابنُ زِيادٍ لِلحُصَينِ بنِ نُمَيرٍ التَّميمِيِّ وكانَ عَلى شُرطَتِهِ أن يَنزِلَ القادِسِيَّةَ، ويُنَظِّمَ المَسالِحَ ما بَينَ القُطقُطانِيَةِ (3) إلى خَفّانَ (4)، وتَقَدَّمَ إلَى

الحُرِّ بنِ يَزيدَ الرِّياحِيِّ أن يَتَقَدَّمَ بَينَ يَدَيِ الحُصَينِ في ألفِ فارِسٍ، وكانَ الحُسَينُ عليه السلام قَد بَعَثَ بِأَخيهِ مِنَ الرَّضاعَةِ عَبدِ اللّهِ بنِ يَقطُرَ إلى أهلِ الكوفَةِ، فَأَخَذَهُ الحُصَينُ و أنفَذَهُ إلَى ابنِ زِيادٍ.

فَقالَ لَهُ ابنُ زِيادٍ: اصعَدِ المِنبَرَ فَالعَنِ الحُسَينَ و أباهُ.

فَصَعِدَ المِنبَرَ، ودَعا لِلحُسَينِ عليه السلام، ولَعَنَ يَزيدَ بنَ مُعاوِيَةَ وعُبَيدَ اللّهِ بنَ زِيادٍ و أبَوَيهِما، فَرُمِيَ بِهِ مِن فَوقِ القَصرِ فَجَعَلَ يَضطَرِبُ وبِهِ رَمَقٌ، فَقامَ إلَيهِ عَبدُ المَلِكِ بنُ عُمَيرٍ اللَّخمِيُّ فَذَبَحَهُ، وَليمَ عَبدُ المَلِكِ، فَاعتَذَرَ أنَّهُ أرادَ أن يُريحَهُ مِمّا فيهِ مِنَ العَذابِ. (5)


1- كذا في المصدر، والظاهر أنّ الصواب: «وابن يقطر».
2- أنساب الأشراف: ج 3 ص 379.
3- كذا في المصدر والصواب: «القطقطانة» كما في سائر المصادر وهي: موضع قرب الكوفة من جهة البرّيّة(معجم البلدان: ج 4 ص 374) وراجع: الخريطة رقم 4 في آخر مجلّد 5.
4- خَفَّان: موضع قرب الكوفة يسلكه الحاجّ أحيانا، وقيل: فوق القادسيّة(معجم البلدان: ج 2 ص 379) وراجع: الخريطة رقم 4 في آخر مجلّد 5.
5- مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي: ج 1 ص 228.

ص: 377

1273. أنساب الأشراف: حسين عليه السلام به طرف منزل زُباله حركت كرد و از آن جا، آبِ بسيار برداشت و از هر آبگاهى كه عبور مى كرد، گروهى به وى مى پيوستند. حسين عليه السلام برادر همشيرش، عبد اللّه بن يَقطُر را پيش از آن كه بداند مسلم كشته شده، به سوى مسلم فرستاد. حُصَين بن تميم، [در راه،] او را دستگير كرد و نزد ابن زياد فرستاد.

ابن زياد، دستور داد كه بالاى قصر بُرده شود تا حسين عليه السلام را لعنت كند و او و پدرش را به دروغگويى نسبت دهد. وقتى عبد اللّه به بالاى قصر رفت، گفت: من، فرستاده حسين، پسر دختر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله، به سوى شمايم تا او را عليه پسر مَرجانه و پسر سميّه، آن مرد بى نَسَبِ پسر بى نَسَب كه خداوند، لعنتش كند، يارى و كمك كنيد.

عبيد اللّه، دستور داد او را از بالاى قصر به زمين انداختند. استخوان هايش شكست؛ ولى هنوز زنده بود كه مردى آمد و او را كشت. به او گفتند: واى بر تو! چرا چنين كردى؟

گفت: خواستم راحتش كنم.

وقتى خبر شهادت پسر يَقطُر به حسين عليه السلام رسيد، سخنرانى كرد و فرمود: «اى مردم! پيروانمان، ما را خوار ساختند. مسلم، هانى، قيس بن مُسهِر و ابن يَقطُر، به شهادت رسيدند. هر يك از شما كه مى خواهد برگردد، باز گردد».

1274. مقتل الحسين عليه السلام، خوارزمى: چون نامه يزيد به ابن زياد رسيد كه راه ها و مرزها را با نگهبانان و ديده بانان بر حسين عليه السلام ببندد، ابن زياد به حُصَين بن نُمَيرِ تميمى كه رئيس شُرطه(نگهبانان) بود دستور داد در قادسيه فرود آيد و راه هاى ميان قُطقُطانيه (1) تا خَفّان (2)

را كنترل نمايد.

او حُرّ بن يزيد رياحى را با هزار سواره فرستاد كه جلوتر از حُصَين، حركت كنند. حسين عليه السلام برادر رضاعى اش عبد اللّه بن يَقْطُر را به سوى كوفيان فرستاد. حُصَين، او را دستگير كرد و نزد ابن زياد فرستاد. ابن زياد به وى گفت: بالاى منبر برو و حسين و پدرش را لعنت كن.

عبد اللّه، بر منبر رفت و براى حسين عليه السلام دعا كرد و يزيد بن معاويه و عبيد اللّه بن زياد و پدرانشان را نفرين كرد. پس، او را از بالاى قصر، پرت كردند. او جان مى داد؛ ولى رمقى داشت. عبد الملك بن عُمَيرِ لَخمى، برخاست و او را كشت.

عبد الملك را براى كارى كه انجام داد؛ سرزنش كردند؛ ولى چنين عذر آورد كه خواسته او را از رنج، راحت نمايد.


1- ضبط درست اين كلمه، قُطْقُطانه است كه محلّى نزديك كوفه از طرف خشكى است(ر. ك: نقشه شماره 4 در پايان جلد 5).
2- محلّى نزديك كوفه كه حاجيان از آن، عبور مى كنند و گفته شده: محلّى بالاتر از قادسيه است(ر. ك: نقشه شماره 4 در پايان جلد 5).

ص: 378

1275. الطبقات الكبرى(الطبقة الخامسة من الصحابة): وعَبدُ اللّهِ بنُ بُقطُرٍ، رَضيعٌ لِلحُسَينِ عليه السلام، قُتِلَ بِالكوفَةِ، رُمِيَ بِهِ مِن فَوقِ القَصرِ فَماتَ، وهُوَ الَّذي قيلَ فيهِ: «وآخَرُ يَهوي مِن طَمارِ قَتيلُ». (1)

1276. المناقب لابن شهر آشوب: فَلَمّا دَخَلَ [ابنُ زِيادٍ] القَصرَ [بَعدَ عِيادَةِ شَريكِ بنِ الأَعورِ]، أتاهُ مالِكُ بنُ يَربوعٍ التَّميمِيُّ بِكِتابٍ أخَذَهُ مِن يَدَي عَبدِ اللّهِ بنِ يَقطُرَ، فَإِذا فيهِ: لِلحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ، أمّا بَعدُ: فَإِنّي اخبِرُكَ أنَّهُ قَد بايَعَكَ مِن أهلِ الكوفَةِ كَذا، فَإِذا أتاكَ كِتابي هذا فَالعَجَلَ العَجَلَ، فَإِنَّ النّاسَ مَعَكَ ولَيسَ لَهُم في يَزيدَ رَأيٌ ولا هَوىً. فَأَمَرَ ابنُ زِيادٍ بِقَتلِهِ. (2)

1277. الثقات لابن حبّان: قُبِضَ عَلى عَبدِ اللّهِ بنِ بُقطُرٍ رَضيعِ الحُسَينِ بنِ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ عليه السلام في ذلِكَ اليَومِ [أي في يَومِ عاشوراءَ]، وقيلَ: حُمِلَ إلَى الكوفَةِ ثُمَّ رُمِيَ بِهِ مِن فَوقِ القَصرِ، أو قيدَ فَانكَسَرَت رِجلُهُ، فَقامَ إلَيهِ رَجُلٌ مِن أهلِ الكوفَةِ وضَرَبَ

عُنُقَهُ. (3)


1- الطبقات الكبرى(الطبقة الخامسة من الصحابة): ج 1 ص 478.
2- المناقب لابن شهرآشوب: ج 4 ص 92، بحار الأنوار: ج 44 ص 343.
3- الثقات لابن حبّان: ج 2 ص 310.

ص: 379

1275. الطبقات الكبرى(الطبقة الخامسة من الصحابة): عبد اللّه بن بُقْطُر، همشير حسين عليه السلام، در كوفه به شهادت رسيد. او از بالاى قصر پرتاب شد و جان داد. او كسى است كه شاعر در باره اش گفته است: و ديگرى كه از بالاى بلندى پرتاب شدتا كشته شد.

1276. المناقب، ابن شهرآشوب: ابن زياد، وقتى پس از عيادت شريك بن اعوَر به قصر باز گشت، مالك بن يَربوع تميمى، نزد او آمد و نامه اى را كه از عبد اللّه يَقطُر گرفته بود، به وى داد. در نامه، چنين نوشته شده بود: «به: حسين بن على. امّا بعد، به راستى به تو اطّلاع مى دهم كه اين تعداد از كوفيان، با تو بيعت كرده اند. وقتى نامه ام به تو رسيد، بشتاب، بشتاب؛ چرا كه مردم با تو هستند و رأى و نظرى مثبت به يزيد ندارند».

آن گاه ابن زياد، دستور كشتن عبد اللّه را صادر كرد.

1277. الثقات، ابن حبّان: عبد اللّه بن بُقطُر، همشير حسين بن على بن ابى طالب عليه السلام، در روز عاشورا جان سپرد. نيز گفته شده: او به كوفه برده شد و از بالاى قصر، پرتاب شد، يا اين كه در بند كشيده شد و پاهايش شكست. آن گاه مردى از كوفيان برخاست و گردنش را زد.

ص: 380

1278. البداية والنهاية: ومِمَّن قُتِلَ مَعَ الحُسَينِ عليه السلام بِكَربَلاءَ، أخوهُ مِنَ الرَّضاعَةِ عَبدُ اللّهِ بنُ بُقطُرٍ، وقَد قيلَ: إنَّهُ قُتِلَ قَبلَ ذلِكَ، حَيثُ بَعَثَ مَعَهُ كِتابا إلى أهلِ الكوفَةِ، فَحُمِلَ إلَى ابنِ زِيادٍ فَقَتَلَهُ. (1)

راجع: ج 5 ص 202(الفصل السابع/ خبر شهادة عبد اللّه يقطر في زبالة).

5/ 2 شَهادَةُ قَيسِ بنِ مُسهِرٍ الصَّيداوِيِ

كان قيس بن مسهر (2) أحد أصحاب الإمام الحسين عليه السلام (3)، وقد أدّى دورا كبيراً في نهضة الكوفة، وحمل لمرّات عديدة الكتبَ من الكوفة إلى الإمام عليه السلام، كما نقل كتب الإمام عليه السلام إلى أهل الكوفة. ومن جملة نشاطاته:

1. إيصال دعوة أهل الكوفة للإمام في مكّة مع أشخاصٍ آخرين. (4)

2. مرافقة مسلم عليه السلام في السفر إلى الكوفة وإيصال كتاب مسلم وهو في طريقه للكوفة إلى الإمام عليه السلام والذي يستوضح فيه (5) بشأن ما يجب عمله.

3. إيصال كتاب مسلم من الكوفة إلى الإمام عليه السلام في مكة. (6)

4. مرافقة الإمام في السفر إلى كربلاء، وحمل كتاب الإمام عليه السلام إلى أهل الكوفة

من موضع يدعى «الحاجر». إلا أنه اعتقل خلال هذه المهمة على يد الحصين بن تميم(نمير) فمزق الكتاب بمجرد اعتقاله كي لا يقع بيد العدو. ثم قُذِف من فوق دار الإمارة إلى الأرض بأمر ابن زياد فمضى شهيدا رحمه اللّه. (7)

وجاء في زيارة الرجبية (8) وزيارة الناحية: (9)

السَّلامُ عَلى قَيسِ بنِ مُسهِرٍ الصَّيداوِيِ.


1- البداية والنهاية: ج 8 ص 189.
2- جمهرة أنساب العرب: ص 195، جمهرة النسب: ص 173، الإصابة: ج 6 ص 233.
3- رجال الطوسي: ص 104.
4- راجع: ص 12(الفصل الثالث/ كتب أهل الكوفة إلى الإمام عليه السلام يدعونه إلى القيام).
5- راجع: ص 28(الفصل الثالث/ إشخاص الإمام عليه السلام مندوبه الخاص إلى الكوفة وكتابه إلى أهلها) و ص 60(تقارير حول ماجرى في طريق الكوفة).
6- راجع: ص 148(الفصل الرابع/ كتاب مسلم إلى الإمام عليه السلام يدعوه بالقدوم إلى الكوفة).
7- راجع: ج 5 ص 164(الفصل السابع/ كتاب الإمام عليه السلام إلى أهل الكوفة بالحاجر من بطن الرّمة وشهادة رسوله).
8- راجع: ج 12 ص 106(القسم الثالث عشر/ الفصل الثاني عشر/ زيارته في أوّل رجب).
9- راجع: ج 12 ص 248(القسم الثالث عشر/ الفصل الثالث عشر/ الزيارة الثانية برواية الإقبال).

ص: 381

1278. البداية و النهاية: از كسانى كه با حسين عليه السلام در كربلا به شهادت رسيدند، برادر رضاعى ايشان، عبد اللّه بن بُقْطُر بود. برخى گفته اند: پيش از اين به شهادت رسيد؛ چرا كه [امام حسين عليه السلام] او را به همراه نامه اى به نزد كوفيان فرستاد. او را [دستگير كرده،] نزد ابن زياد بردند و وى، او را كشت.

ر. ك: ج 5 ص 203(فصل هفتم/ رسيدن خبر شهادت عبد اللّه بن يقطر

در منزلگاه زباله).

5/ 2 شهادت قيس بن مُسهِر صَيداوى

قيس بن مُسهِر، يكى از ياران امام حسين عليه السلام بود كه در نهضت كوفه، نقش بسيار فعّالى داشت. وى بارها از كوفه براى امام عليه السلام پيام بُرد و پيام امام عليه السلام را براى كوفيان، باز آورد. از جمله فعّاليت هاى اوست:

1. رساندن دعوت نامه كوفيان به امام عليه السلام در مكّه، همراه با چند تن ديگر؛ (1)

2. همراهى با مسلم عليه السلام در سفر به كوفه و رساندن نامه مسلم عليه السلام در مسير كوفه به امام عليه السلام جهت كسبِ تكليف؛ (2)

3. رساندن نامه مسلم عليه السلام از كوفه به امام عليه السلام در مكّه؛ (3)

4. همراهى با امام عليه السلام در سفر به كربلا و بردن نامه امام عليه السلام به كوفيان از محلّى به نام حاجِز، كه در اين مأموريت، توسّط حُصَين بن تميم(/ نُمَير)، دستگير شد. وى به محض دستگيرى، نامه را پاره كرد تا به دست دشمن نيفتد. وى سپس به دستور ابن

زياد، از بالاى دارالحكومه به پايين پرتاب شد و شهيد گرديد. (4)

نام وى در «زيارت رجبيه» (5) و «زيارت ناحيه» (6)، چنين آمده است:

سلام بر قيس بن مسُهِر صَيداوى!


1- ر. ك: ص 13(فصل سوم/ نامه كوفيان به امام عليه السلام و دعوت او به قيام).
2- ر. ك: ص 29(فصل سوم/ فرستاده شدن نماينده ويژه امام عليه السلام به همراه نامه به كوفه) و ص 61(گزارش هايى در باره رخدادها در مسير كوفه).
3- ر. ك: ص 149(فصل چهارم/ نامه مسلم به امام عليه السلام براى آمدن به كوفه).
4- ر. ك: ج 5 ص 165(فصل هفتم/ نامه امام عليه السلام به مردم كوفه از منزلگاه حاجر در بطن الرُّمَّه و شهادت فرستاده امام عليه السلام).
5- ر. ك: ج 12 ص 107(بخش سيزدهم/ فصل دوازدهم/ زيارت امام عليه السلام در اوّل رجب).
6- ر. ك: ج 12 ص 249(بخش سيزدهم/ فصل سيزدهم/ زيارت دوم به روايت الإقبال).

ص: 382

1279. الإرشاد: لَمّا بَلَغَ عُبَيدَ اللّهِ بنَ زِيادٍ إقبالُ الحُسَينِ عليه السلام مِن مَكَّةَ إلَى الكوفَةِ، بَعَثَ الحُصَينَ بنَ نُمَيرٍ صاحِبَ شُرَطِهِ حَتّى نَزَلَ القادِسِيَّةِ، ونَظَّمَ الخَيلَ بَينَ القادِسِيَّةِ إلى خَفّانَ، وما بَينَ القادِسِيَّةِ إلَى القُطقُطانَةِ.

وقالَ النّاسُ: هذَا الحُسَينُ عليه السلام يُريدُ العِراقَ. ولَمّا بَلَغَ الحُسَينُ عليه السلام الحاجِرَ (1) مِن بَطنِ الرُّمَّةِ (2)، بَعَثَ قَيسَ بنَ مُسهِرٍ الصَّيداوِيَّ ويُقالُ: بَل بَعَثَ أخاهُ مِنَ الرَّضاعَةِ عَبدَ اللّهِ بنَ يَقطُرَ إلى أهلِ الكوفَةِ، ولَم يَكُن عليه السلام عَلِمَ بِخَبَرِ مُسلِمِ بنِ عَقيلٍ رَحمَةُ اللّهِ عَلَيهِما، وكَتَبَ مَعَهُ إلَيهِم:

بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحيمِ، مِنَ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ إلى إخوانِهِ مِنَ المُؤمِنينَ وَالمُسلِمينَ، سَلامٌ عَلَيكُم، فَإِنّي أحمَدُ إلَيكُمُ اللّهَ الَّذي لا إلهَ إلّا هُوَ. أمّا بَعدُ: فَإِنَّ كِتابَ مُسلِمِ بنِ عَقيلٍ جاءَني يُخبِرُ فيهِ بِحُسنِ رَأيِكُم، وَاجتِماعِ مَلَئِكُم عَلى نَصرِنا وَالطَّلَبِ بِحَقِّنا، فَسَأَلتُ اللّهَ أن يُحسِنَ لَنَا الصَّنيعَ، و أن يُثيبَكُم عَلى ذلِكَ أعظَمَ الأَجرِ، وقَد شَخَصتُ إلَيكُم مِن مَكَّةَ

يَومَ الثَّلاثاءِ، لِثَمانٍ مَضَينَ مِن ذِي الحِجَّةِ، يَومَ التَّروِيَةِ، فَإِذا قَدِمَ عَلَيكُم رَسولي فَانكَمِشوا في أمرِكُم وجِدّوا، فَإِنّي قادِمٌ عَلَيكُم في أيّامي هذِهِ، وَالسَّلامُ عَلَيكُم ورَحمَةُ اللّهِ.

وكانَ مُسلِمٌ كَتَبَ إلَيهِ قَبلَ أن يُقتَلَ بِسَبعٍ وعِشرينَ لَيلَةً، وكَتَبَ إلَيهِ أهلُ الكوفَةِ: إنَّ لَكَ هاهُنا مِئَةَ ألفِ سَيفٍ، فَلا تَتَأَخَّر.

فَأَقبَلَ قَيسُ بنُ مُسهِرٍ إلَى الكوفَةِ بِكِتابِ الحُسَينِ عليه السلام، حَتّى إذَا انتَهى إلَى القادِسِيَّةِ، أخَذَهُ الحُصَينُ بنُ نُمَيرٍ فَأَنفَذَهُ إلى عُبَيدِ اللّهِ بنِ زِيادٍ، فَقالَ لَهُ عُبَيدُ اللّهِ: اصعَد فَسُبَّ الكَذّابَ الحُسَينَ بنَ عَلِيٍّ.

فَصَعِدَ قَيسٌ، فَحَمِدَ اللّهَ و أثنى عَلَيهِ، ثُمَّ قالَ: أيُّهَا النّاسُ، إنَّ هذَا الحُسَينَ بنَ عَلِيٍّ عليه السلام خَيرُ خَلقِ اللّهِ، ابنُ فاطِمَةَ بِنتِ رَسولِ اللّهِ، و أنَا رَسولُهُ إلَيكُم فَأَجيبوهُ. ثُمَّ لَعَنَ عُبَيدَ اللّهِ بنَ زِيادٍ و أباهُ، وَاستَغفَرَ لِعَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ عليه السلام وصَلّى عَلَيهِ، فَأَمَرَ بِهِ عُبَيدُ اللّهِ أن يُرمى بِهِ مِن فَوقِ القَصرِ، فَرَمَوا بِهِ فَتَقَطَّعَ.

ورُوِيَ أنَّهُ وَقَعَ إلَى الأَرضِ مَكتوفا، فَتَكَسَّرَت عِظامُهُ وبَقِيَ بِهِ رَمَقٌ، فَجاءَ رَجُلٌ يُقالُ لَهُ عَبدُ المَلِكِ بنُ عُمَيرٍ اللَّخمِيُّ فَذَبَحَهُ، فَقيلَ لَهُ في ذلِكَ وعِيبَ عَلَيهِ، فَقالَ: أرَدتُ أن اريحَهُ! (3)


1- الحاجِرُ: موضع قبل معدن النقرة(معجم البلدان: ج 2 ص 204) وراجع: الخريطة رقم 3 في آخر مجلّد 5.
2- بَطنُ الرُّمَّة: وادٍ معروف بعالية نجد(معجم البلدان: ج 1 ص 449) وراجع: الخريطة رقم 3 في آخر مجلّد 5.
3- الإرشاد: ج 2 ص 69، مثير الأحزان: ص 42 نحوه، بحار الأنوار: ج 44 ص 369 وراجع: المناقب لابن شهرآشوب: ج 4 ص 95 والحدائق الورديّة: ج 1 ص 121.

ص: 383

1279. الإرشاد: وقتى خبر آمدن حسين عليه السلام از مكّه به سمت كوفه، به عبيد اللّه بن زياد رسيد، حُصَين بن نُمَير، رئيس شُرطه(نيروهاى امنيّتى)، را فرستاد تا در قادسيه فرود آيد و سپاه را در ميان قادسيّه تا خَفّان و قادسيه تا قُطقُطانه بگستراند.

مردم گفتند: اين، حسين است كه به سمت عراق مى رود. وقتى حسين عليه السلام به سرزمين حاجِر (1) در منطقه بَطن الرُّمّه (2) رسيد، قَيس بن مُسْهِر صيداوى(و گفته اند: برادر رضاعى اش عبد اللّه بن يَقطُر) را نزد كوفيان فرستاد و نمى دانست كه مسلم بن عقيل كه رحمت خداوند بر آن دو باد به شهادت رسيده است. ايشان به همراه قيس، نامه اى براى كوفيان فرستاد: «به نام خداوند بخشنده مهربان. از حسين بن على، به برادران مؤمن و مسلمان. سلام عليكم! خداوند يگانه را سپاس گزارم. امّا بعد. نامه مسلم بن عقيل به دستم رسيد و در آن، از رأى نيك شما و اجتماع شما بر يارى ما و طلب حقوق ما، خبر داد. از خداوند مى خواهم كه كارها را نيكو گردانَد و به شما بر اين كار، پاداش بزرگ عنايت فرمايد.

من روز سه شنبه هشتم ذى حجّه، روز تَرويَه، از مكّه به سوى شما حركت كردم. وقتى فرستاده ام نزد شما رسيد، به كارها سرعت ببخشيد و جدّيت كنيد. همانا كه من، همين روزها نزد شما مى آيم. سلام و رحمت خداوند بر شما باد!».

مسلم، 27 شب پيش از شهادت، براى حسين عليه السلام نامه نوشت و كوفيان هم نامه نوشتند كه: «در اين جا يكصد هزار شمشير، آماده است. تأخير نفرما».

قيس بن مُسهِر، با نامه حسين عليه السلام به سمت كوفه حركت كرد تا به قادسيّه رسيد. حُصَين بن نُمَير، او را دستگير كرد و نزد عبيد اللّه بن زياد فرستاد. عبيد اللّه به قيس گفت: بالا [ى منبر يا قصر] برو و حسين بن على، آن دروغگو، را دشنام بده.

قيس، بالا رفت و حمد و ثناى خدا را به جاى آورد و گفت: اى مردم! اين، حسين بن على، بهترين بنده خدا و پسر فاطمه دختر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله است و من، فرستاده او به سوى شمايم. او را اجابت كنيد.

سپس عبيد اللّه بن زياد و پدرش را لعنت كرد و براى على بن ابى طالب عليه السلام، استغفار نمود و بر او درود فرستاد. عبيد اللّه، دستور داد او را از بالاى قصر، پرتاب كنند. او را پرتاب كردند و قطعه قطعه شد.

و گزارش شده كه او، دست بسته بر زمين افتاد و استخوان هايش شكست؛ ولى هنوز جان داشت. مردى به نام عبد الملك بن عُمَير لَخمى آمد و او را كشت. به اين كار او، اعتراض شد. او در پاسخ گفت: خواستم راحتش كنم.


1- محلّى قبل از معدن نقره(ر. ك: نقشه شماره 3 در پايان جلد 5).
2- منطقه اى معروف در نجد(ر. ك: نقشه شماره 3 در پايان جلد 5).

ص: 384

1280. الكامل في التاريخ: لَمّا بَلَغَ ابنَ زِيادٍ مَسيرُ الحُسَينِ عليه السلام مِن مَكَّةَ، بَعَثَ الحُصَينَ بنَ نُمَيرٍ التَّميمِيَّ صاحِبَ شُرطَتِهِ فَنَزَلَ القادِسِيَّةِ، ونَظَّمَ الخَيلَ ما بَينَ القادِسِيَّةِ إلى خَفّانَ، وما بَينَ القادِسِيَّةِ إلَى القُطقُطانَةِ، وإلى جَبَلِ لَعلَعٍ. (1)

فَلَمّا بَلَغَ الحُسَينُ عليه السلام الحاجِرَ (2)، كَتَبَ إلى أهلِ الكوفَةِ مَعَ قَيسِ بنِ مُسهِرٍ الصَّيداوِيِّ، يُعَرِّفُهُم قُدومَهُ، ويَأمُرُهُم بِالجِدِّ في أمرِهِم، فَلَمَّا انتَهى قَيسٌ إلَى القادِسِيَّةِ، أخَذَهُ الحُصَينُ فَبَعَثَ بِهِ إلَى ابنِ زِيادٍ.

فَقالَ لَهُ ابنُ زِيادٍ: اصعَدِ القَصرَ فَسُبَّ الكَذّابَ ابنَ الكَذّابِ الحُسَينَ بنَ عَلِيٍّ.

فَصَعِدَ قَيسٌ، فَحَمِدَ اللّهَ و أثنى عَلَيهِ، ثُمَّ قالَ: إنَّ هذَا الحُسَينَ بنَ عَلِيٍّ عليه السلام، خَيرُ خَلقِ اللّهِ، ابنُ فاطِمَةَ بِنتِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله، أنَا رَسولُهُ إلَيكُم، وقَد فارَقتُهُ بِالحاجِرِ فَأَجيبوهُ. ثُمَّ لَعَنَ ابنَ زِيادٍ و أباهُ وَاستَغفَرَ لِعَلِيٍّ عليه السلام.

فَأَمَرَ بِهِ ابنُ زِيادٍ فَرُمِيَ مِن أعلَى القَصرِ، فَتَقَطَّعَ فَماتَ. (3)


1- لَعْلَع: منزل بين البصرة والكوفة(معجم البلدان: ج 5 ص 18) وراجع: الخريطة رقم 3 في آخر مجلّد 5.
2- في المصدر: «الحاجز»، وما أثبتناه هو الصحيح: وقد تقدّم شرحه وبيانه.
3- الكامل في التاريخ: ج 2 ص 548؛ روضة الواعظين: ص 196، إعلام الورى: ج 1 ص 446 كلاهما نحوه.

ص: 385

1280. الكامل فى التاريخ: وقتى خبر حركت حسين عليه السلام از مكّه به ابن زياد رسيد، حُصَين بن نُمَير تميمى، رئيس شرطه(شهربانى)، را فرستاد و او در قادسيه، فرود آمد و سپاه را ميان قادسيه تا خَفّان و قادسيه تا قُطقُطانه و تا كوه لَعلَع (1)، منظّم كرد.

وقتى حسين عليه السلام به سرزمين حاجِر رسيد، نامه اى براى كوفيان به همراه قيس بن

مُسهِر صيداوى فرستاد و آنان را از آمدن خود، باخبر ساخت و آنان را به تلاش در كارها دستور داد. چون قيس به قادسيه رسيد، حُصَين، او را دستگير كرد و نزد ابن زياد فرستاد.

ابن زياد به قيس گفت: بالاى قصر [حكومتى] برو و آن دروغگو پسر دروغگو [يعنى] حسين بن على را دشنام ده.

قيس، بالاى قصر رفت و حمد و ثناى خدا را به جا آورد و سپس گفت: اين حسين بن على، بهترين بنده خدا و پسر فاطمه دختر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله است و من، فرستاده او به سوى شمايم و در منطقه حاجِر، از او جدا شدم. وى را اجابت كنيد.

آن گاه ابن زياد و پدرش را لعنت كرد و براى على عليه السلام استغفار نمود.

ابن زياد، دستور داد تا او را از بالاى قصر، پرتاب كردند و قطعه قطعه شد و جان داد.


1- لَعلَع، منزلگاهى ميان بصره و كوفه واقع است(ر. ك: نقشه شماره 3 در پايان جلد 5).

ص: 386

1281. تاريخ الطبري عن عقبة بن أبي العيزار: قالَ [الإِمامُ الحُسَينُ عليه السلام لِلرِّجالِ الأَربَعِ الَّذينَ أقبَلوا مِنَ الكوفَةِ]: أخبِروني، فَهَل لَكُم بِرَسولي إلَيكُم؟ قالوا: مَن هُوَ؟ قالَ: قَيسُ بنُ مُسهِرٍ الصَّيداوِيُّ، فَقالوا: نَعَم، أخَذَهُ الحُصَينُ بنُ تَميمٍ، فَبَعَثَ بِهِ إلَى ابنِ زِيادٍ، فَأَمَرَهُ ابنُ زِيادٍ أن يَلعَنَكَ ويَلعَنَ أباكَ، فَصَلّى عَلَيكَ وعَلى أبيكَ ولَعَنَ ابنَ زِيادٍ و أباهُ، ودَعا إلى نُصرَتِكَ، و أخبَرَهُم بِقُدومِكَ، فَأَمَرَ بِهِ ابنُ زِيادٍ فَالقِيَ مِن طَمارِ القَصرِ.

فَتَرَقرَقَت عَينا حُسَينٍ عليه السلام ولَم يَملِك دَمعَهُ، ثُمَّ قالَ: «فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ وَ ما بَدَّلُوا تَبْدِيلًا» (1)، اللّهُمَّ اجعَل لَنا ولَهُمُ الجَنَّةَ نُزُلًا، وَاجمَع بَينَنا وبَينَهُم في مُستَقَرٍّ مِن رَحمَتِكَ، ورَغائِبَ مَذخورِ ثَوابِكَ. (2)

راجع: ج 5 ص 164(الفصل السابع/ كتاب الإمام عليه السلام إلى أهل الكوفة بالحاجر من بطن الرمّة وشهادة رسوله).


1- الأحزاب: 23.
2- تاريخ الطبري: ج 5 ص 405 وراجع: الكامل في التاريخ: ج 2 ص 554.

ص: 387

1281. تاريخ الطبرى به نقل از عُقبة بن ابى عَيزار: [امام حسين عليه السلام به چهار مردى كه از كوفه آمده بودند،] فرمود: «به من خبر دهيد كه آيا فرستاده ام نزد شما آمد؟».

گفتند: چه كسى؟

فرمود: «قيس بن مُسهِر صيداوى».

گفتند: آرى. حُصَين بن تميم، او را دستگير كرد و نزد ابن زياد فرستاد. ابن زياد به وى دستور داد تا تو و پدرت را لعنت كند. قيس بر تو و پدرت، درود فرستاد و ابن زياد و پدرش را لعنت كرد و مردم را به يارى تو دعوت نمود و از آمدنت خبر داد. آن گاه ابن زياد، دستور داد و از بالاى قصر، [به پايين] پرتاب شد.

چشمان حسين عليه السلام اشك آلود شد و نتوانست جلوى اشك هايش را بگيرد و فرمود: « «برخى از آنان به شهادت رسيدند و برخى از آنها در انتظار [شهادت] هستند و هرگز [عقيده خود را] تغيير نداده اند». بار خدايا! بهشت را منزلگاه ما و آنان، گردان و ميان ما و آنان، در محلّ استقرار رحمتت و پاداش هاى ذخيره شده و مرغوب، جمع گردان».

ر. ك: ج 5 ص 165(فصل هفتم/ نامه امام عليه السلام به مردم كوفه از منزلگاه

حاجِر در بطن الرُمَّه و شهادت فرستاده امام عليه السلام).

ص: 388

5/ 3 شَهادَةُ عَبدِ الأَعلَى بنِ يَزيدَ

ذُكر باسم عبد الأعلى بن يزيد وعبد الأعلى الكلبي (1)، وقد سارع إلى نصرة مسلم مع عددٍ من شباب قبيلة كلب، ولكنّ جلاوزة ابن زياد اعتقلوه (2)، واستشهد على يد الأخير في جبانة السبيع. (3)

وذكره البلاذري باسم عبد الأعلى بن زيد بن الشجاعة الكلبي، وعدّه في شهداء يوم عاشوراء. (4)

1282. تاريخ الطبري عن أبي جناب الكلبي: إنَّ كَثيرا [كَثيرَ بنَ شِهابِ بنِ الحُصَينِ] ألفى رَجُلًا مِن كَلبٍ، يُقالُ لَهُ عَبدُ الأَعلَى بنُ يَزيدَ، قَد لَبِسَ سِلاحَهُ يُريدُ ابنَ عَقيلٍ في بَني فِتيانَ، فَأَخَذَهُ حَتّى أدخَلَهُ عَلَى ابنِ زِيادٍ، فَأَخبَرَهُ خَبَرَهُ، فَقالَ لِابنِ زِيادٍ: إنَّما أرَدتُكَ؛ قالَ: وكُنتَ وَعَدتَني ذلِكَ مِن نَفسِكَ؛ فَأَمَرَ بِهِ فَحُبِسَ. (5)

1283. تاريخ الطبري عن عون بن أبي جُحيفة: إنَّ عُبَيدَ اللّهِ بنَ زِيادٍ لَمّا قَتَلَ مُسلِمَ بنَ عَقيلٍ وهانِئَ بنَ عُروَةَ، دَعا بِعَبدِ الأَعلَى الكَلِبيِّ الَّذي كانَ أخَذَهُ كَثيرُ بنُ شِهابٍ في بَني فِتيانَ، فَأَتى بِهِ، فَقالَ لَهُ: أخبِرني بِأَمرِكَ.

فَقالَ: أصلَحَكَ اللّهُ، خَرَجتُ لِأَنظُرَ ما يَصنَعُ النّاسُ، فَأَخَذني كَثيرُ بنُ شِهابٍ، فَقالَ لَهُ: فَعَلَيكَ وعَلَيكَ مِنَ الأَيمانِ المُغَلَّظَةِ إن كانَ أخرَجَكَ إلّا ما زَعَمتَ، فَأَبى

أن يَحلِفَ، فَقالَ عُبَيدُ اللّهِ: انطَلِقوا بِهذا إلى جَبّانَةِ (6) السَّبيعِ، فَاضرِبوا عُنُقَهُ بِها. قالَ: فَانطُلِقَ بِهِ فَضُرِبَت عُنُقُهُ. (7)


1- راجع: ح 1282 و 1283.
2- راجع: ح 1283.
3- راجع: 1283.
4- راجع: ص 390 ح 1284.
5- تاريخ الطبري: ج 5 ص 369.
6- أهل الكوفة يسمّون المقابر جبّانة ... وبالكوفة محالّ تسمّى بهذا الاسم ... منها جبّانة السبيع(معجم البلدان: ج 2 ص 99).
7- تاريخ الطبري: ج 5 ص 379.

ص: 389

5/ 3 شهادت عبدُ الأعلَى بن يزيد

نام او به صورت هاى عبد الأعلى بن يزيد و عبد الأعلى كَلْبى آمده است. وى با تعدادى از جوانان قبيله كَلْب، به يارى مسلم عليه السلام شتافتند؛ امّا توسّط مأموران ابن زياد، دستگير شدند. ابن زياد، او را در جايى به نام جَبّانة السَّبيع، به شهادت رساند.

بَلاذُرى، وى را با نام عبد الأعلى بن زيد بن شجاع كَلْبى، جزو شهداى روز عاشورا آورده است.

1282. تاريخ الطبرى به نقل از ابو جَناب كلبى: كثير بن شهاب بن حُصَين، مردى را از قبيله كَلب به نام عبد الأعلَى بن يزيد، ملاقات كرد كه لباس رزم پوشيده بود و در محلّه قبيله بنى فِتيان به سوى ابن عقيل مى رفت. او را دستگير كرد و نزد ابن زياد بُرد و جريان را به وى گفت.

عبد الأعلى به ابن زياد گفت: همانا قصد آمدن به نزد شما را داشتم.

ابن زياد گفت: در ذهنت، چنين وعده اى به من داده بودى. دستور داد و او زندانى شد.

1283. تاريخ الطبرى به نقل از عَون بن ابى جُحَيفه: وقتى عبيد اللّه بن زياد، مسلم بن عقيل و هانى بن عروه را كشت، عبد الأعلى كلبى را كه كثير بن شهاب، او را در محلّه قبيله بنى فِتيان، دستگير كرده بود، خواست و او را آوردند. به وى گفت: جريانت را بگو.

عبد الأعلى گفت: خدا، كارهاى تو را اصلاح نمايد! من بيرون رفتم كه ببينم مردم، چه مى كنند كه كثير بن شهاب، مرا دستگير كرد.

ابن زياد به وى گفت: سوگند ياد كن كه جز براى آنچه گفتى، بيرون نرفتى.

او از سوگند خوردن، امتناع كرد. عبيد اللّه گفت: او را به قبرستان سَبيع ببريد و در آن جا گردنش را بزنيد.

او را بردند و گردنش را زدند.

ص: 390

1284. أنساب الأشراف: قُتِلَ مَعَهُ [أي مَعَ الحُسَينِ عليه السلام] عَبدُ الأَعلَى بنُ زَيدِ بنِ الشُّجاعِةِ الكَلبِيُّ. (1)

5/ 4 شَهادَةُ عُمارَةَ بنِ صَلخَبٍ الأزدِيِ

كان من جملة الأشخاص الذين هبّوا لنصرة مسلم بن عقيل حاملين سلاحهم؛ ولكنّه اعتقل على يد محمّد بن الأشعث واستشهد (2)، وحُمل رأسه إلى الشام مع رأسَي مسلمٍ وهاني. (3)

جاء في تنقيح المقال أنّ عمارة بايع مسلماً وكان يأخذ البيعة للإمام الحسين عليه السلام (4)، ولكن لم نعثر على أساس ذلك.

1285. تاريخ الطبري عن أبي جناب الكلبي: خَرَجَ مُحَمَّدُ بنُ الأَشعَثِ حَتّى وَقَفَ عِندَ دورِ بَني عُمارَةَ، وجاءَهُ عُمارَةُ بنُ صَلخَبٍ الأَزدِيُّ وهُوَ يُريدُ ابنَ عَقيلٍ، عَلَيهِ سِلاحُهُ، فَأَخَذَهُ فَبَعَثَ بِهِ إلَى ابنِ زِيادٍ فَحَبَسَهُ. (5)


1- أنساب الأشراف: ج 3 ص 406، نسب معد: ج 2 ص 630 وفيه «عبد الأعلى بن زيد الشجاع بن كعب».
2- راجع: 1285 ص 392 ح 1286.
3- راجع: ص 392 ح 1287 وراجع: ص 362(الفصل الرابع/ كتاب يزيد إلى ابن زياد يشكره على ما فعل ويحرضه على الحسين عليه السلام).
4- تنقيح المقال: ج 2 ص 323، قاموس الرجال: ج 8 ص 54 وفيه: «بلا مستند».
5- تاريخ الطبري: ج 5 ص 370 وراجع: ص 224(الفصل الرابع/ سياسة ابن زياد في تخذيل الناس عن مسلم).

ص: 391

1284. أنساب الأشراف: به همراه حسين عليه السلام، عبد الأعلَى بن زيد بن شجاع كلبى، به شهادت رسيد.

5/ 4 شهادت عُمارة بن صَلخَب ازْدى

وى از جمله افرادى بود كه سلاح بر دوش، به يارى مسلم بن عقيل عليه السلام شتافت؛ امّا توسّط محمّد بن اشعث، دستگير شد و به شهادت رسيد. سر او را با سرهاى مسلم عليه السلام و هانى، به شام بردند.

در تنقيح المقال آمده كه عماره با مسلم عليه السلام بيعت كرد و براى امام حسين عليه السلام، بيعت مى گرفت؛ ولى منبع آن به دست نيامد.

1285. تاريخ الطبرى به نقل از ابو جَناب كلبى: محمّد بن اشعث، بيرون رفت و نزد خانه هاى بنى عُماره ايستاد. عُمارة بن صَلخَب ازدى، نزد او آمد، در حالى كه لباس رزم پوشيده بود و به سمت ابن عقيل مى رفت. محمّد بن اشعث، او را دستگير كرد و نزد ابن زياد فرستاد و ابن زيادهم وى را زندانى كرد.

ص: 392

1286. تاريخ الطبري عن عون بن أبي جُحيفة: اخرِجَ عُمارَةُ بنُ صَلخَبٍ الأَزدِيُّ وكانَ مِمَّن يُريدُ أن يَأتِيَ مُسلِمَ بنَ عَقيلٍ بِالنُّصرَةِ لِيَنصُرَهُ فَاتِيَ بِهِ أيضا عُبَيدَ اللّهِ، فَقالَ لَهُ: مِمَّن أنتَ؟ قالَ: مِنَ الأَزدِ، قالَ: انطَلِقوا بِهِ إلى قَومِهِ، فَضُرِبَت عُنُقُهُ فيهِم. (1)

1287. أنساب الأشراف: خَرَجَ عُمارَةُ بنُ صَلحَبٍ (2) الأَزدِيُّ وكانَ مِمَّن أرادَ نُصرَةَ مُسلِمٍ فَأَخَذَهُ أصحابُ ابنِ زِيادٍ فَأَتَوهُ بِهِ، فَأَمَرَ بِهِ فَضُرِبَت عُنُقُهُ فِي الأَزدِ، وبَعَثَ بِرَأسِهِ مَعَ رَأسِ مُسلِمٍ وهانِئٍ إلى يَزيدَ بنِ مُعاوِيَةَ، وكانَ رَسولُهُ بِهذِهِ الرُّؤوسِ هانِئَ بنَ أبي حَيَّةَ الوادعِيَّ مِن هَمدانَ. (3)

5/ 5 اعتقالُ المُختارِ (4)

1288. تاريخ الطبري عن أبي مخنف: قالَ النَّضَرُ بنُ صالِحٍ ... حَتّى إذا كانَ زَمَنُ

الحُسَينِ عليه السلام، وبَعَثَ الحُسَينُ عليه السلام مُسلِمَ بنَ عَقيلٍ إلَى الكوفَةِ، نَزَلَ دارَ المُختارِ وهِيَ اليَومَ دارُ سَلمِ بنِ المُسَيَّبِ، فَبايَعَهُ المُختارُ بنُ أبي عُبَيدٍ فيمَن بايَعَهُ مِن أهلِ الكوفَةِ، وناصَحَهُ ودَعا إلَيهِ مَن أطاعَهُ، حَتّى خَرَجَ ابنُ عَقيلٍ يَومَ خَرَجَ وَالمُختارُ في قَريَةٍ لَهُ بِخُطَرنِيَةَ (5) تُدعى «لقفا».

فَجاءَهُ خَبَرُ ابنِ عَقيلٍ عِندَ الظُّهرِ أنَّهُ قَد ظَهَرَ بِالكوفَةِ، فَلَم يَكُن خُروجُهُ يَومَ خَرَجَ عَلى ميعادٍ مِن أصحابِهِ، إنَّما خَرَجَ حينَ قيلَ لَهُ: إنَّ هانِئَ بنَ عُروَةَ المُرادِيَّ قَد ضُرِبَ وحُبِسَ.

فَأَقبَلَ المُختارُ في مَوالٍ لَهُ، حَتَّى انتَهى إلى بابِ الفيلِ بَعدَ الغُروبِ، وقَد عَقَدَ عُبَيدُ اللّهِ بنُ زِيادٍ لِعَمرِو بنِ حُرَيثٍ رايَةً عَلى جَميعِ النّاسِ، و أمَرَهُ أن يَقعُدَ لَهُم فِي المَسجِدِ.

فَلَمّا كانَ المُختارُ وَقَفَ عَلى بابِ الفيلِ، مَرَّ بِهِ هانِئُ ابنُ أبي حَيَّةَ الوادِعِيُّ، فَقالَ لِلمُختارِ: ما وُقوفُكَ هاهُنا! لا أنتَ مَعَ النّاسِ ولا أنتَ في رَحلِكَ؟ قالَ: أصبَحَ رَأيي مُرتَجّا لِعظَمِ خَطيئَتِكُم، فَقالَ لَهُ: أظُنُّكَ وَاللّهِ قاتِلًا نَفسَكَ! ثُمَّ دَخَلَ عَلى عَمرِو بنِ حُرَيثٍ فَأَخبَرَهُ بِما قالَ لِلمُختارِ وما رَدَّ عَلَيهِ المُختارُ.

قالَ أبو مِخنَفٍ: فَأَخبَرَنِي النَّضَرُ بنُ صالِحٍ، عَن عَبدِ الرَّحمنِ بنِ أبي عُمَيرٍ الثَّقَفِيِّ، قالَ: كُنتُ جالِسا عِندَ عَمرِو بنِ حُرَيثٍ حينَ بَلَّغَهُ هانِئُ ابنُ أبي حَيَّةَ عَنِ المُختارِ هذِهِ المَقالَةَ، فَقالَ لي: قُم إلَى ابنِ عَمِّكَ فَأَخبِرهُ أنَّ صاحِبَهُ لا يَدري أينَ

هُوَ، فَلا يَجعَلَنَّ عَلى نَفسِهِ سَبيلًا، فَقُمتُ لِاتِيَهُ، ووَثَبَ إلَيهِ زائِدَةُ بنُ قُدامَةَ بنِ مَسعودٍ، فَقالَ لَهُ: يَأتيكَ عَلى أنَّهُ آمِنٌ؟ فَقالَ لَهُ عَمرُو بنُ حُرَيثٍ: أمّا مِنّي فَهُوَ آمِنٌ، وإن رَقى إلَى الأَميرِ عُبَيدِ اللّهِ بنِ زِيادٍ شَي ءٌ مِن أمرِهِ أقَمتُ لَهُ بِمَحضَرِهِ الشَّهادَةَ، وشَفَعتُ لَهُ أحسَنَ الشَّفاعَةِ، فَقالَ لَهُ زائِدَةَ بنُ قُدامَةَ: لا يَكونَنَّ مَعَ هذا إن شاءَ اللّهُ إلّا خَيرٌ.

قالَ عَبدُ الرَّحمنِ: فَخَرَجتُ وخَرَجَ مَعي زائِدَةُ إلَى المُختارِ، فَأَخبَرناهُ بِمَقالَةِ ابنِ أبي حَيَّةَ، وبِمَقالَةِ عَمرِو بنِ حُرَيثٍ، وناشَدناهُ بِاللّهِ ألّا يَجعَلَ عَلى نَفسِهِ سَبيلًا، فَنَزَلَ إلَى ابنِ حُرَيثٍ فَسَلَّمَ عَلَيهِ، وجَلَسَ تَحتَ رايَتِهِ حَتّى أصبَحَ.

وتَذاكَرَ النّاسُ أمرَ المُختارِ وفِعلِهِ، فَمَشى عُمارَةُ بنُ عُقبَةَ بنِ أبي مُعَيطٍ بِذلِكَ إلى عُبَيدِ اللّهِ بنِ زِيادٍ، فَذَكَرَ لَهُ، فَلَمَّا ارتَفَعَ النَّهارُ فُتِحَ بابُ عُبَيدِ اللّهِ بنِ زِيادٍ، و أذِنَ لِلنّاس، فَدَخَلَ المُختارُ فيمَن دَخَلَ، فَدعاهُ عُبَيدُ اللّهِ، فَقالَ لَهُ: أنتَ المُقبِلُ فِي الجُموعِ لِتَنصُرَ ابنَ عَقيلٍ؟ فَقالَ لَهُ: لَم أفعَل، ولكِنّي أقبَلتُ ونَزَلتُ تَحتَ رايَةِ عَمرِو بنِ حُرَيثٍ، وبِتُّ مَعَهُ و أصبَحتُ.

فَقالَ لَهُ عَمرٌو: صَدَقَ أصلَحَكَ اللّهُ، قالَ: فَرَفَعَ القَضيبَ فَاعتَرَضَ بِهِ وَجهَ المُختارِ فَخَبَطَ بِهِ عَينَهُ فَشَتَرَها (6)، وقالَ: أولى لَكَ، أمَا وَاللّهِ لَولا شَهادَةُ عَمرٍو لَكَ لِضَرَبتُ عُنُقَكَ، انطَلِقوا بِهِ إلَى السِّجنِ، فَانطَلَقوا بِهِ إلَى [السِّجنِ] (7) فَحُبِسَ فيهِ، فَلَم يَزَل فِي السِّجنِ حَتّى قُتِلَ الحُسَينُ عليه السلام.

ثُمَّ إنَّ المُختارَ بَعَثَ إلى زائِدَةَ بنِ قُدامَةَ، فَسَأَلَهُ أن يَسيرَ إلى عَبدِ اللّهِ بنِ عُمَرَ

بِالمَدينَةِ، فَيَسأَلَهُ أن يَكتُبَ لَهُ إلى يَزيدَ بنِ مُعاوِيَةَ، فَيَكتُبَ إلى عُبَيدِ اللّهِ بنَ زِيادٍ بِتَخلِيَةِ سَبيلِهِ، فَرَكِبَ زائِدَةُ إلى عَبدِ اللّهِ بنِ عُمَرَ، فَقَدِمَ عَلَيهِ فَبَلَّغَهُ رِسالَةَ المُختارِ، وعَلِمَت صَفِيَّةُ اختُ المُختارِ بِمَحبَسِ أخيها وهِيَ تَحتَ عَبدِ اللّهِ بنِ عُمَرَ فَبَكَت وجَزِعَت.

فَلَمّا رَأى ذلِكَ عَبدُ اللّهِ بنُ عُمَرَ، كَتَبَ مَعَ زائِدَةَ إلى يَزيدَ بنِ مُعاوِيَةَ: أمّا بَعدُ، فَإِنَّ عُبَيدَ اللّهِ بنَ زِيادٍ حَبَسَ المُختارَ وهُوَ صِهري، و أنَا احِبُّ أن يُعافى ويُصلَحَ مِن حالِهِ، فَإِن رَأَيتَ رَحِمَنَا اللّهُ وإيّاكَ أن تَكتُبَ إلَى ابنِ زِيادٍ فَتَأمُرَهُ بِتَخلِيَتِهِ، فَعَلتَ، وَالسَّلامُ عَلَيكَ.

فَمَضى زائِدَةُ عَلى رَواحِلِهِ بِالكِتابِ حَتّى قَدِمَ بِهِ عَلى يَزيدَ بِالشّامِ، فَلَمّا قَرَأَهُ ضَحِكَ، ثُمَّ قالَ: يُشَفَّعُ أبو عَبدِ الرَّحمنِ و أهلُ ذلِكَ هُوَ.

فَكَتَبَ لَهُ إلَى ابنِ زِيادٍ: أمّا بَعدُ، فَخَلِّ سَبيلَ المُختارِ بنِ أبي عُبَيدٍ حينَ تَنظُرُ في كِتابي، وَالسَّلامُ عَلَيكَ.

فَأَقبَلَ بِهِ زائِدَةُ حَتّى دَفَعَهُ، فَدَعَا ابنُ زِيادٍ بِالمُختارِ فَأَخرَجَهُ، ثُمَّ قالَ لَهُ: قَد أجَّلتُكَ ثَلاثا، فَإِن أدرَكتُكَ بِالكوفَةِ بَعدَها قَد بَرِئَت مِنكَ الذِّمَّةُ. فَخَرَجَ إلى رَحلِهِ.

وقالَ ابنُ زِيادٍ: وَاللّهِ لَقَدِ اجتَرَأَ عَلَيَّ زائِدَةُ حينَ يَرحَلُ إلى أميرِ المُؤمِنينَ حَتّى يَأتِيَني بِالكِتابِ في تَخلِيَةِ رَجُلٍ قَد كانَ مِن شَأني أن اطيلَ حَبسَهُ! عَلَيَّ بِهِ. فَمَرَّ بِهِ عَمرُو بنُ نافِعٍ أبو عُثمانَ كاتِبٌ لِابنِ زِيادٍ وهُوَ يُطلَبُ، وقالَ لَهُ: النَّجاءَ بِنَفسِكَ، وَاذكُرها يَدا لي عِندَكَ.

قالَ: فَخَرَجَ زائِدَةُ فَتَوارى يَومَهُ ذلِكَ، ثُمَّ إنَّهُ خَرَجَ في اناسٍ مِن قَومِهِ حَتّى أتَى

القَعقاعَ بنَ شَورٍ الذُّهلِيَّ، ومُسلِمَ بنَ عَمرٍو الباهِلِيَّ، فَأَخَذا لَهُ مِنِ ابنِ زِيادٍ الأَمانَ. (8)


1- تاريخ الطبري: ج 5 ص 379.
2- هكذا في المصدر، بالحاء المهملة، وقد مرّ أنّه «صَلخَب» بالخاء المعجمة.
3- أنساب الأشراف: ج 2 ص 341.
4- المختار بن أبي عبيد بن مسعود الثقفي أبو إسحاق. ولد عام الهجرة، وليست له صحبة مع النبي صلى الله عليه و آله ولا رواية عنه. كان معدوداً في أهل الفضل و الخير إلى أن خرج يطلب بثأر الحسين عليه السلام واجتمع عليه كثير من الشيعه بالكوفة فغلب عليها وطلب قتلة الحسين عليه السلام فقتلهم.(قيل إنّه كان رسول محمّد ابن الحنفيّة في طلب الثأر) التحق به إبراهيم بن الأشتر في جيش، فقَتَل ابن زياد و غيره، ولذلك أحبّه كثير من المسلمين، و أبلى في ذلك بلاءً حسناً. وكان يرسل المال إلى ابن عبّاس وابن الحنفيّة و ... فيقبلونه منه، و كان ابن عمر زوج اخته. سار إليه مصعب بن الزبير من البصرة في جمع كثير من أهل الكوفة و البصرة، فقتله، و ذلك في سنة 67 أو 77 ه. و اختلفت أقوال أعلام الفريقين في شأنه و شأن مذهبه و قيامه، بعد أن اتّفقوا على حسن حاله قبل القيام. و رويت فيه أخبار مختلفة لابدّ من دراستها في قسم الثورات بعد قتل الحسين عليه السلام(راجع: الاستيعاب: ج 4 ص 26 و اسد الغابة: ج 5 ص 122 و الإصابة: ج 6 ص 275 و لسان الميزان: ج 6 ص 6 و رجال الكشّي: ج 1 ص 340 و رجال ابن داوود: ص 277 و ص 293 و خلاصة الأقوال: ص 276 و قاموس الرجال: ج 10 ص 6 و معجم رجال الحديث: ج 18 ص 94).
5- خُطَرْنيَة: ناحية من نواحي بابل العراق(معجم البلدان: ج 2 ص 378).
6- الشَّتْرُ: قطع الجَفن الأسفل(النهاية: ج 2 ص 443 «شتر»).
7- ما بين المعقوفين سقط من المصدر، و أثبتناه من تاريخ دمشق.
8- تاريخ الطبري: ج 5 ص 569، تاريخ دمشق: ج 18 ص 295 وراجع: ذوب النضّار: ص 68.

ص: 393

1286. تاريخ الطبرى به نقل از عون بن ابى جُحَيفه: عُمارة بن صَلخَب ازدى كه تصميم داشت براى يارى كردن مسلم، نزد او برود را بيرون آوردند و نزد عبيد اللّه بردند. عبيد اللّه به وى گفت: از كدام قبيله اى؟ گفت: از قبيله ازد. گفت: او را به ميان قومش ببريد.

وى، آن جا در ميان قومش گردن زده شد.

1287. أنساب الأشراف: عُمارة بن صَلحَب (1) ازْدى كه تصميم داشت مسلم را يارى كند به وسيله اصحاب ابن زياد، دستگير شد. او را نزد ابن زياد آوردند. وى دستور داد تا گردنش در ميان قبيله ازد، زده شود و سرش را به همراه سرهاى مسلم و هانى براى يزيد بن معاويه فرستاد. فرستاده ابن زياد، با اين سرها، هانى بن ابى حَيّه وادِعى از قبيله هَمْدان بود.

5/ 5 دستگيرى مختار

5/ 5 دستگيرى مختار (2)

1288. تاريخ الطبرى به نقل از ابو مخنف: نضر بن صالح، برايم گفت: ... تا اين كه زمان

حسين عليه السلام فرا رسيد. حسين عليه السلام، مسلم بن عقيل را به كوفه فرستاد. وى در خانه مختار كه امروزه خانه سَلْم بن مُسَيَّب است، فرود آمد. مختار بن ابى عُبَيد، به همراه كوفيان با مسلم، بيعت كرد و برايش خيرخواهى نمود و فرمان برداران خود را به سوى مسلم، فرا خواند. روزى كه پسر عقيل قيام كرد، مختار در قريه اى در منطقه خُطَرنيه (3) به نام لقفا بود.

به هنگام ظهر به وى خبر رسيد كه مسلم در كوفه، قيام كرده است. قيام مسلم با وعده قبلى با يارانش نبود؛ بلكه وقتى خبر كتك خوردن و زندانى شدن هانى بن عروه مرادى به وى رسيد، قيام كرد. مختار به همراه دوستان و هم پيمانانش حركت كرد و پس از غروب به باب الفيلِ كوفه رسيد. عبيد اللّه بن زياد، براى عمرو بن حُرَيث، پرچمى را برافراشته بود تا مردم را گرد آورد و دستور داده بود در مسجد بنشيند.

وقتى مختار به باب الفيل رسيد، هانى بن ابى حيّه وادِعى از كنار او رد شد. به مختار گفت: چرا اين جا ايستاده اى؟ نه با مردمى و نه در خانه خود؟

گفت: رأيم به خاطر خطاى بزرگ شما، مشتبه شده است.

هانى به وى گفت: به خدا سوگند كه گمان مى كنم خود را به كشتن دهى.

آن گاه بر عمرو بن حُرَيث وارد شد و جريانِ گفتگويش را با مختار، برايش باز گفت.

نصر بن صالح، از عبد الرحمن بن ابى عُمَيرِ ثقفى برايم نقل كرد: نزد عمرو بن حُرَيث نشسته بودم كه هانى بن ابى حيّه، اين سخن مختار را برايش نقل كرد. عمرو به من گفت: برخيز و نزد پسرعمويت [مختار] برو و به وى خبر بده كه رئيس(عبيد اللّه) نمى داند او كجاست. پس بهانه اى به دست وى نده.

برخاستم كه نزد او بروم، كه زائدة بن قُدامة بن مسعود برخاست و به عمرو گفت: نزد امير مى آيد، مشروط بر آن كه در امان باشد!

عمرو بن حُرَيث گفت: از جانب من، در امان است و اگر گزارش كارهايش نزد امير عبيد اللّه برود، من در آن جا شهادت مى دهم و وى را به نيكوترين صورت، شفاعت مى كنم.

زائد بن قُدامه به او گفت: اگر خدا بخواهد، با اين اوصاف، جز خير، پيش نخواهد آمد.

عبد الرحمن گفت: من به همراه زائده، نزد مختار رفتم و سخن ابن ابى حيّه و سخن عمرو بن حُرَيث را برايش نقل كرديم و او را به خداوند، سوگند داديم كه بهانه اى به دست ندهد.

مختار، نزد پسر حُرَيث آمد و بر او سلام كرد و تا صبح، زير پرچم وى نشست. مسئله مختار و رفتارش، در ميان مردم، مورد گفتگو قرار گرفت. عُمارة بن عُقبة بن ابى مُعَيط، نزد عبيد اللّه بن زياد رفت و جريان را برايش تعريف كرد. چون آفتاب بالا آمد، درِ قصر عبيد اللّه بن زياد گشوده شد و به مردم، اجازه ورود داد.

مختار هم به همراه مردم، داخل شد. عبيد اللّه، او را فرا خواند و به وى گفت: تو با جمعيّت آمده اى تا پسر عقيل را يارى كنى؟

مختار به وى گفت: چنين نكردم. من زير پرچم عمرو بن حُرَيث رفتم و شب را تا صبح، نزد او گذراندم.

عمرو به عبيد اللّه گفت: راست مى گويد. خداوند، توفيقت دهد!

[عبدالرحمان] گفت: عبيد اللّه، چوب را برداشت و به صورت مختار زد كه به چشمش اصابت نمود و پلك پايينش را پاره كرد و گفت: برايت بس است. اگر گواهى عمرو نبود، گردنت را مى زدم. او را به زندان ببريد.

او را به زندان بردند و زندانى شد. پيوسته در زندان بود تا حسين عليه السلام به شهادت رسيد.

سپس مختار، كسى را نزد زائدة بن قُدامه فرستاد و از او خواست كه به مدينه نزد

عبد اللّه بن عمر برود و از او بخواهد نامه اى براى يزيد بن معاويه بنويسد و يزيد هم براى عبيد اللّه بن زياد بنويسد تا او را آزاد كند.

زائده نزد عبد اللّه بن عمر رفت و پيغام مختار را به وى رساند. صفيّه، خواهر مختار و همسر عبد اللّه بن عمر، از زندانى بودن برادرش باخبر شد و گريه كرد و بى تابى نمود. وقتى عبد اللّه بن عمر، اوضاع را چنين ديد، نامه اى به همراه زائده براى يزيد بن معاويه فرستاد: «امّا بعد، به راستى كه عبيد اللّه بن زياد، مختار را كه برادرِ همسر من است زندانى كرده است. دوست دارم كه بخشيده شود و كارش اصلاح گردد. اگر صلاح مى دانى خداوند، ما و شما را رحمت كند، براى ابن زياد بنويس و دستور بده او را آزاد كند. والسّلام عليك!».

زائده، با همان مَركب و توشه با نامه در شام به نزد يزيد رفت. يزيد، وقتى نامه را خواند، خنديد و آن گاه گفت: شفاعت ابو عبد الرحمن(عبد اللّه بن عمر) پذيرفته مى شود و او شايسته اين [شفاعت] است.

پس نامه اى براى ابن زياد نوشت: «امّا بعد، وقتى نامه ام را خواندى، مختار بن ابى عُبَيد را آزاد كن. والسّلام عليك!».

زائده، نامه را براى ابن زياد آورد. ابن زياد، مختار را خواست و او را از زندان بيرون آورد و به وى گفت: سه روز به تو مهلت مى دهم. اگر پس از سه روز، تو را در كوفه ديدم، ديگر تعهّدى نسبت به تو ندارم. مختار هم به روستايش رفت.

ابن زياد گفت: زائده، بر من جسارت كرده كه نزد امير مؤمنان(يزيد) رفته و براى آزادى كسى كه مى خواستم زندانى اش طولانى شود، نامه آورده است. او را نزد من آوريد.

در جستجوى زائده بودند كه ابو عثمان عمرو بن نافع(كاتب ابن زياد)، او را ديد و گفت: خودت را نجات بده و اين كار را احسان من به خود، حساب كن.

زائده، همان روز از كوفه خارج شد و فرار كرد و سپس با گروهى از خويشانش

نزد قَعقاع بن شَور ذُهْلى و مسلم بن عمرو باهلى باز گشتند وآن دو از ابن زياد برايش امان گرفتند.


1- صحيح، صَلخَب است. م.
2- مختار بن ابى عُبَيد بن مسعود ثقفى كه كنيه اش ابو اسحاق است، در سال هجرت به دنيا آمد. او پيامبر صلى الله عليه و آله را نديد و از ايشان روايتى ندارد. وى از صاحبان فضيلت و نيكوكار به شمار مى رفت، تا اين كه براى خونخواهى امام حسين عليه السلام قيام كرد و گروه بسيارى از شيعيان كوفه، نزد او اجتماع كردند و او بر كوفه مسلّط شد و قاتلان حسين عليه السلام را به چنگ آورد و آنان را كشت. گفته اند او نماينده محمّد بن حنفيّه در خونخواهى بوده است. ابراهيم بن اشتر به همراه لشكرى به وى ملحق شد و ابن زياد و گروهى ديگر را كشت. بدين جهت، بسيارى از مسلمانان، او را دوست دارند. وى در اين راه، امتحان هاى خوبى داد. او براى ابن عبّاس و ابن حنفيّه و ... پول مى فرستاد و آنان مى پذيرفتند. خواهر مختار، همسر ابن عمر بود. مُصعَب بن زبير، از بصره به همراه گروه بسيارى از اهل كوفه و بصره به سمت او حركت كرد و مختار را در سال 67 ق، كشت.دديدگاه شخصيت هاى شيعه و اهل سنّت در باره او و عقيده اش و قيامش، گوناگون است. البتّه همه اتّفاق دارند كه پيش از قيام، داراى حُسنِ حال بوده است. در باره او، اخبار گوناگونى نقل شده است كه آنها را بايد در بخش «قيام هاى پس از شهادت امام حسين عليه السلام» مطالعه و بررسى كرد.
3- منطقه اى از نواحى بابِل در عراق.

ص: 394

ص: 395

ص: 396

ص: 397

ص: 398

ص: 399

ص: 400

1289. تاريخ اليعقوبي: كانَ المُختارُ بنُ أبي عُبَيدٍ الثَّقَفِيُّ أقبَلَ في جَماعَةٍ عَلَيهِمُ السِّلاحُ، يُريدونَ نَصرَ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام، فَأَخَذَهُ عُبَيدُ اللّهِ بنُ زِيادٍ فَحَبَسَهُ، وضَرَبَهُ بِالقَضيبِ، حَتّى شَتَرَ عَينَهُ. (1)

راجع: ج 9 ص 26(القسم العاشر/ المدخل/ ثورة أهل الكوفة بقيادة المختار).

5/ 6 اعتِقالُ عَبدِ اللّهِ بنِ الحارِثِ

1290. تاريخ الطبري عن عيسى بن يزيد الكنانيّ: لَمّا جاءَ كِتابُ يَزيدَ إلى عُبَيدِ اللّهِ بنِ زِيادٍ، انتَخَبَ مِن أهلِ البَصرَةِ خَمسَمِئَةٍ، فيهِم عَبدُ اللّهِ بنُ الحارِثِ بنُ نَوفَلٍ، وشَريكُ بنُ الأَعوَرِ وكانَ شيعَةً لِعَلِيٍّ فَكانَ أوَّلَ مَن سَقَطَ بِالنّاس شَريكٌ، فَيُقالُ: إنَّهُ تَساقَطَ غَمرَةً ومَعَهُ ناسٌ، ثُمَّ سَقَطَ عَبدُ اللّهِ بنُ الحارِثِ وسَقَطَ مَعَهُ ناسٌ، ورَجَوا أن يَلوِيَ عَلَيهِم عُبَيدُ اللّهِ ويَسبِقَهُ الحُسَينُ عليه السلام إلَى الكوفَةِ. (2)

1291. تاريخ الطبري عن عيسى بن يزيد: إنَّ المُختارَ بنَ أبي عُبَيدٍ، و عَبدَ اللّهِ بنَ الحارِثِ بنِ نَوفَلٍ، كانا خَرَجا مَعَ مُسلِمٍ، خَرَجَ المُختارُ بِرايَةٍ خَضراءَ، وخَرَجَ عَبدُ اللّهِ بِرايَةٍ حَمراءَ وعَلَيهِ ثِيابٌ حُمرٌ ... و إنَّ عُبَيدَ اللّهِ أمَرَ أن يُطلَبَ المُختارُ وعَبدُ اللّهِ بنُ

الحارِثِ، وجَعَلَ فيهِما جُعلًا (3)، فَاتِيَ بِهِما فَحُبِسا. (4)


1- تاريخ اليعقوبي: ج 2 ص 258.
2- تاريخ الطبري: ج 5 ص 359.
3- الجُعْلُ: الأجر(المصباح المنير: ص 102 «جعل»).
4- تاريخ الطبري: ج 5 ص 381 و راجع: البداية والنهاية: ج 8 ص 154.

ص: 401

1289. تاريخ اليعقوبى: مختار بن ابى عُبَيد ثقفى، به همراه جمعى كه با خود سلاح داشتند، آمدند و مى خواستند حسين بن على عليه السلام را يارى كنند. عبيد اللّه بن زياد، او را گرفت و زندان كرد و او را با چوب زد و پلك چشمش بريده شد.

ر. ك: ج 9 ص 27(بخش دهم/ درآمد/ قيام كوفيان به رهبرى مختار)

5/ 6 دستگيرى عبد اللّه بن حارث
اشاره

1290. تاريخ الطبرى به نقل از عيسى بن يزيد كِنانى: وقتى نامه يزيد به عبيد اللّه رسيد، از مردم بصره، پانصد نفر را انتخاب كرد كه در ميان آنها، عبد اللّه بن حارث بن نَوفَل و شَريك بن اعوَر كه از شيعيان على عليه السلام بود بودند. نخستين كسى كه در راه، عقب افتاد، شريك بود. گفته شده: او به خاطر عطش، عقب افتاد و گروهى نيز همراه او بودند.

پس از وى، عبد اللّه بن حارث، از راه، باز ماند و گروهى با وى از راه ماندند. آنان اميدوار بودند كه عبيد اللّه، به خاطر آنان برگردد و حسين عليه السلام زودتر به كوفه برسد.

1291. تاريخ الطبرى به نقل از عيسى بن يزيد: مختار بن ابى عُبَيد و عبد اللّه بن حارث بن نَوفَل، به همراه مسلم، قيام كردند. مختار با پرچمى سبز و عبد اللّه با پرچمى قرمز و لباسِ قرمزى كه بر تن داشت، قيام كردند .... عبيد اللّه، دستور داد تا مختار و عبد اللّه بن حارث را دستگير كنند و براى دستگيرى آنها، جايزه تعيين كرد. آن دو، دستگير و زندانى شدند.

ص: 402

1292. أنساب الأشراف: ومِن وُلدِ نَوفَلٍ، عَبدُ اللّهِ بنُ الحارِثِ بنِ نَوفَلِ بنِ الحارِثِ بنِ عَبدِ المُطَّلِبِ وهُوَ بَبَّةُ، وإنَّما سُمّيَ بَبَّةَ؛ لِأَنَّ امَّهُ هِندُ بِنتُ أبي سُفيانَ بنِ حَربٍ، وامُّها امُّ عَمرٍو ابنَةُ أبي عَمرِو بنِ امَيَّةَ، وكانَت تُزَفِّنُهُ صَغيرا أي تُرَقِّصُهُ فَتَقولُ:

لَانكِحَنَّ بَبَّه جارِيةً خِدَبَّه (1)

عَظيمَةً كَالقُبَّه إذا بَدَت في نقبَه

تَمشُطُ رَأسَ لُعبَه تَجُبُّ (2) أهلَ الكَعبَه

كَريمَةً فِي النَّسبَه

وكانَ مِمَّن سَفَرَ بَينَ الحَسَنِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام وبَينَ مُعاوِيَةَ فِي الصُّلحِ، ونَزَلَ مَعَ أبيهِ بِالبَصرَةِ، وكانَ سَأَلَ مُعاوِيَةَ تَولِيَتَهُ، فَقالَ: لامٌ ألِفٌ، يَعني: لا، ووَلّاهُ عُبَيدُ اللّهِ بنُ زِيادٍ أمرَ مَدينَةِ الرِّزقِ، وإعطاءِ النّاسِ، وحَبَسَهُ ابنُ زِيادٍ ثُمَّ خَلّى سَبيلَهُ. (3)

1293. اسد الغابة: عَبدُ اللّهِ بنُ الحارِثِ بنِ نَوفَلِ بنِ الحارِثِ بنِ عَبدِ المُطَّلِبِ بنِ هاشِمٍ القُرَشِيُّ الهاشِمِيُّ، لَهُ وَلِأَبيهِ صُحبَةٌ، وقيلَ: إنَّ لَهُ إدراكا ولِأَبيهِ صُحبَةً، وامُّهُ هِندُ بنتُ

أبي سُفيانَ بنِ حَربِ بنِ امَيَّةَ.

وُلِدَ قَبلَ وَفاةِ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله بِسَنَتَينِ، واتِيَ بِهِ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله فَحَنَّكَهُ ودَعا لَهُ. يُكنى أبا مُحَمَّدٍ، وقيلَ: أبا إسحاقَ، ويُلَقَّبُ بَبَّةَ، وإنَّما لُقِّبَ بَبَّةَ لِأَنَّ امَّهُ كانَت تُرَقِّصُهُ وهُوَ طِفلٌ وتَقولُ:

لَانكِحَنَّ بَبَّه جارِيَةً خِدَبَّه

مُكرَمةً مُحَبَّه تَجُبُّ أهلَ الكَعبَه

وهُوَ الَّذِي اتَّفَقَ عَلَيهِ أهلُ البَصرَةِ عِندَ مَوتِ يَزيدَ بنِ مُعاوِيَةَ، حَتّى يَتَّفِقَ النّاسُ عَلى إمامٍ، وإنَّما فَعَلوا ذلِكَ لِأَنَّ أباهُ مِن بَني هاشِمٍ، وامَّهُ مِن بَني امَيَّةَ، فَقالوا: مَن وَلِيَ الأَمرَ رضِيَ بِهِ.

وسَكَنَ البَصرَةَ، وماتَ بِعُمانَ سَنَةَ أربَعٍ وثَمانينَ، لِأَنَّهُ كانَ مَعَ ابنِ الأَشعَثِ لَمّا خَلَعَ الحَجّاجَ وقاتَلَهُ، فَلَمَّا انهَزَمَ ابنُ الأَشعَثِ، هَرَبَ عَبدُ اللّهِ إلى عُمانَ فَماتَ بِها. (4)


1- رجلٌ خِدَبٌّ، أي ضخم، وجارية خِدَبّة(لسان العرب: ج 1 ص 346 «خدب»).
2- الجَبُّ: القطع(النهاية: ج 1 ص 233 «جبب»).
3- أنساب الأشراف: ج 4 ص 402 وراجع: الطبقات الكبرى: ج 4 ص 56 و تاريخ دمشق: ج 27 ص 318.
4- اسد الغابة: ج 3 ص 208، الاستيعاب: ج 3 ص 21، تاريخ دمشق: ج 27 ص 323 كلاهما نحوه.

ص: 403

1292. أنساب الأشراف: از فرزندان نَوفَل، عبد اللّه بن حارث بن نوفل بن حارث بن عبد المطّلب است كه نامش بَبّه است. او بَبّه ناميده شد؛ چون مادرش هند، دختر ابو سفيان بن حرب بود و مادر هند، امّ عمرو، دختر ابو عمرو بن اميّه بود. مادرش او را در كودكى مى رقصاند و اين شعر را مى خواند:

بَبّه را داماد مى كنم و زنى دُرُشت برايش مى گيرم؛

زنى كه مانند گنبد، بزرگ باشد

هنگامى كه در جمع مردمِ با اصل و نَسَب، حاضر مى شود؛

زنى كه سرِ عروسكِ خود را شانه مى زند

و در زيبايى، سرآمدِ مردم مكّه است؛

زنى كه نَسَبى كريم دارد.

او از كسانى بود كه براى برقرارى صلح ميان حسن بن على عليه السلام و معاويه، سفر كرد و به همراه پدرش در بصره فرود آمد. او از معاويه خواست كه حكومت بصره را به وى بسپارد؛ ولى معاويه گفت: لام و الف يعنى نه!

عبيد اللّه بن زياد، كارِ توزيع ارزاق و مقرّرىِ مردم [از بيت المال] را به وى سپرد و [يك بار] نيز او را زندانى كرد وسپس آزاد ساخت.

1293. اسد الغابة: عبد اللّه بن حارث بن نَوفَل بن حارث بن عبد المطّلب بن هاشم قُرَشى هاشمى. او و پدرش صحابى پيامبر صلى الله عليه و آله بودند. گفته اند كه او پيامبر صلى الله عليه و آله را درك كرد؛ ولى پدرش صحابى بود. مادرش هند، دختر ابو سفيان بن حرب بن اميّه بود.

او دو سال قبل از وفات پيامبر صلى الله عليه و آله به دنيا آمد. او را نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آوردند. پيامبر صلى الله عليه و آله چيزى به كام كودك گذاشت و برايش دعا كرد. كُنيه اش ابو محمّد است و برخى گفته اند: ابو اسحاق. لقب وى، بَبّه است و لقب بَبَّه، از آن رو به وى داده شد كه مادرش در كودكى او را مى رقصاند و برايش مى خواند:

بَبّه را داماد مى كنم

و زنى دُرُشت برايش مى گيرم؛

زنى بزرگوار و دوست داشتنى

كه در زيبايى، سرآمدِ اهل مكّه باشد.

او كسى است كه مردم بصره پس از مرگ يزيد بن معاويه، بر [حكمرانى] او [در بصره] اتّفاق كردند تا پيشوايى انتخاب كرده باشند. مردم بصره، چنين كردند؛ زيرا پدرش از بنى هاشم و مادرش از بنى اميّه بود. گفتند: هر كس به حكومت رسد، به حكومت وى [بر بصره] رضايت مى دهد.

او در بصره ساكن شد و به سال 84 [هجرى]، در عُمان در گذشت؛ چون او آن هنگام كه حَجّاج را خلع كرد و با وى به جنگ پرداخت، با ابن اشعث بود. وقتى ابن اشعث شكست خورد، عبد اللّه به عُمان گريخت و در آن جا درگذشت.

ص: 404

1294. الإصابة عن يعقوب بن شيبة: كانَ [عَبدُ اللّهِ بنُ الحارِثِ] ثِقَةً ظاهِرَ الصَّلاحِ، ولَهُ رِضىً فِي العامَّةِ. ولَمّا ماتَ يَزيدُ بنُ مُعاوِيَةَ، وهَرَبَ عُبَيدُاللّهِ (1) بنُ زِيادٍ عامِلُهُ عَلَى العِراقَينِ، رَضِيَ أهلُ البَصرَةِ بِعَبدِ اللّهِ بنِ الحارِثِ هذا.

وذَكَرَ البَغَوِيُّ في تَرجَمَتِهِ: أنَّهُ وَلِيَ البَصرَةَ لِابنِ الزُّبَيرِ، وكانَت وَفاتُهُ بِعُمانَ سَنَةَ

أربَعٍ وثَمانينَ؛ قالَهُ ابنُ سَعدٍ، وقالَ ابنُ حَبّانَ فِي «الثِّقاتِ»: ماتَ بِالأَبواءِ (2)، قَتَلَتهُ السَّمومُ سَنَةَ تِسعٍ وسَبعينَ.

وقالَ غَيرُهُ: إنَّ الَّذي ماتَ بِالسَّمومِ إنَّما هُوَ وَلَدُهُ [عَبدُ اللّهِ بنُ] (3) عَبدِ اللّهِ بنِ الحارِثِ. (4)


1- في المصدر: «عبداللّه»، وهو تصحيف.
2- الأبواء قرية من أعمال الفُرع من المدينة، بينها وبين الجحفة ثلاثة وعشرون ميلًا، وفي الأبواء قبرُ آمنة بنت وهب امّ النبيّ صلى الله عليه و آله(معجم البلدان: ج 1 ص 79) وراجع: الخريطة رقم 3 في آخر مجلّد 5.
3- ما بين المعقوفين أثبتناه من هامش المصدر.
4- الإصابة: ج 5 ص 9 و راجع: أنساب الأشراف: ج 4 ص 405.

ص: 405

1294. الإصابة به نقل از يعقوب بن شَيبه: عبد اللّه بن حارث، ثقه و ظاهر الصلاح بود و نزد عموم مردم، مقبوليت داشت. وقتى يزيد بن معاويه در گذشت و عبيد اللّه بن زياد، كارگزار او در بصره و كوفه، گريخت، مردم بصره به حكومت عبد اللّه بن حارث، رضايت دادند.

بَغَوى، در شرح حال وى آورده است: او از طرف ابن زبير، حكومت بصره را بر عهده گرفت. مرگ او در سال 84 [هجرى] در عُمان بود. محمّد بن سعد اين مطلب را گفته است.

و لكن ابن حِبّان، در كتاب الثقات نوشته است: او در ابوا، (1) با سَم در سال 79 [هجرى] در گذشت.

ديگران گفته اند: آن كه با سم كشته شد، فرزندش عبد اللّه بن عبد اللّه بن حارث بود.


1- ابوا، روستايى در منطقه فُرع مدينه است كه تا جُحفه، بيست و سه ميل فاصله دارد و قبر آمنه بنت وهب، مادر پيامبر صلى الله عليه و آله، در آن جاست(ر. ك: نقشه شماره 3 در پايان جلد 5).

ص: 406

ص: 407

ص: 408

نگاهى به كارنامه مسلم در كوفه
اشاره

كارنامه مسلم عليه السلام در كوفه را با دو نوع نگاه، مى توان مورد نقد و ارزيابى قرار داد: در نگاهى سطحى، ممكن است چنين تصوّر شود كه وى، از سياست و تدبير لازم در به انجام رساندن مأموريتى كه بر عهده داشت و زمينه سازى براى آمدن امام حسين عليه السلام به كوفه، برخوردار نبوده است؛ زيرا نتوانست از فضاى سياسى اجتماعى كوفه كه كاملًا در جهت نهضت حسينى بود، به طور شايسته استفاده كند. او پيش از آن كه ابن زياد وارد كوفه شود، دستِ كم دوازده هزار نيرو در اختيار داشت (1) و فضاى كوفه به گونه اى بود كه ابن زياد، مجبور شد مخفيانه، وارد آن شود.

اگر مسلم عليه السلام پيش از ورود ابن زياد، نيروهاى وفادار به نهضت را خوب سازماندهى مى كرد، ابن زياد، فرصت نمى يافت تا نيروهاى مخالف نهضت را سازماندهى كند و عليه هواداران امام حسين عليه السلام واردِ عمل نمايد، و در اين صورت، با رسيدن امام عليه السلام به كوفه، چه بسا سرنوشت قيام مردم، به گونه اى ديگر رقم مى خورد و حادثه جان گداز كربلا، پديد نمى آمد؛ امّا او نه تنها از فضاى موجود كوفه نتوانست بهره بردارى كند، بلكه بدون ارزيابى درست از ميزان وفادارى مردم، به امام حسين عليه السلام نوشت:

هنگامى كه نامه من به تو رسيد، با شتاب، حركت كن كه همه مردم، با تو هستند و


1- ر. ك: ص 73(فصل چهارم/ وارد شدن مسلم به كوفه و بيعت كوفيان با او).

ص: 409

نظر و تمايلى به خاندان معاويه ندارند. (1)

و بدين سان، امام حسين عليه السلام به سوى كوفه حركت كرد و حادثه خونين و جانسوز كربلا، پديد آمد.

همان طور كه اشاره شد، چنين ارزيابى اى از كارنامه مسلم، داورى اى سطحى، بدبينانه و بدون در نظر گرفتن مأموريت اوست؛ امّا با در نظر گرفتن دقيق واقعيت هاى موجود در حوزه مأموريت وى، بايد گفت: مسلم، مسئوليت خود را در حدّ توان، به خوبى انجام داده است و آنچه پيش آمد، دلايل خاصّ خود را داشت.

براى ارزيابى واقع بينانه از كارنامه مسلم در كوفه، چند مسئله بايد مورد توجّه و بررسى قرار گيرد:

1. قلمرو مأموريت مسلم

براى ارزيابى كارنامه مسلم، نخستين چيزى كه بايد مورد توجّه باشد، موضوع و محدوده مأموريت اوست. اين مطلب، به صورت روشن در نامه امام حسين عليه السلام به مردم كوفه، آمده است. بر پايه گزارش منابع تاريخى، در نامه امام عليه السلام آمده است:

وَ قَد بَعَثتُ إلَيكُم أخى وَ ابنَ عَمّى وَ ثِقَتى مِن أهلِ بَيتى مُسلِمَ بنَ عَقيلِ بنِ أبى طالِبٍ، وَ قَد أمَرتُهُ أن يَكُتبَ إلَىَّ بِحالِكُم وَ رَأيِكُم وَ رَأىِ ذَوِى الحِجا وَ الفَضلِ مِنكُم، وَ هُوَ مُتَوَجَّهٌ إلى ما قِبَلَكُم، إن شاءَ اللّهُ تَعالى وَ السَّلامُ، وَ لا قُوَّةَ إلّا بِاللّهِ، فَإِن كُنتُم عَلى ما قَدِمَت بِهِ رُسُلُكُم وَ قَرَأتُ فى كُتُبِكُم فَقوموا مَعَ ابنِ عَمّى وَ بايِعوهُ وَ انصُروهُ وَ لا تَخذُلوهُ. (2)

برادرم، پسرعمويم و فرد مورد اعتماد از خاندانم، مسلم بن عقيل بن ابى طالب را به سوى شما فرستاده ام و به او دستور داده ام كه وضع شما و نظرتان و ديدگاه عقلا و بزرگان را برايم گزارش كند، و او در حال حركت به سوى شماست إن شاء اللّه


1- ر. ك: ص 149(فصل چهارم/ نامه مسلم به امام عليه السلام براى آمدن به كوفه).
2- ر. ك: ص 29(فصل سوم/ فرستاده شدن نماينده ويژه امام عليه السلام به همراه نامه به كوفه).

ص: 410

تعالى. والسلام! و هيچ توانى، جز به [يارى] خداوند نيست. اگر شما بر همان نظرى هستيد كه فرستادگان شما آورده اند و در نامه هايتان خوانده ام، پس با پسرعمويم همراهى كنيد و با او بيعت نماييد و يارى اش كنيد و تنهايش مگذاريد.

اين متن، نشان مى دهد كه مأموريت اصلى مسلم، ارزيابى فضاى سياسى اجتماعى كوفه از نزديك است و براى اين منظور، امام عليه السلام از هواداران خود خواسته است كه با او بيعت كنند و در امور مربوط به ساماندهى قيام بر ضدّ حكومت يزيد، او را يارى دهند.

افزون بر اين، تعبير «أخى(برادرم)» و «ثِقَتى(مورد اعتمادم)»، حاكى از جايگاه والاى مسلم در كمالات نفسانى از يك سو، و اعتماد و اطمينان امام عليه السلام به درايت و تدبير سياسى وى، از سوى ديگر است. اكنون بايد ديد كه مسلم، در به انجام رساندن اين مأموريت، تا چه اندازه موفّق بوده است؟

2. فضاى سياسى اجتماعى كوفه

در تحليلى ديگر، توضيح خواهيم داد (1) كه انتخاب كوفه به عنوان مركز نهضت حسينى بر ضدّ حكومت يزيد، به اين معنا نيست كه امام حسين عليه السلام باور داشت كه مردم كوفه، با آن سوابقى كه در برخورد با پدرش امام على عليه السلام و برادرش امام حسن عليه السلام داشتند، واقعا همگى به يكباره تغييرِ ماهيت داده اند و صد در صد، آماده همكارى و همراهى با ايشان هستند؛ بلكه امام عليه السلام، در جمع بندى نقاط مثبت و منفى كوفه، به اين نتيجه رسيده بود كه اين شهر، مناسبت ترين جا براى آغاز نهضت است.

فضاى سياسى اجتماعى متأثّر از ناخشنودى مردم از حكومت يزيد، فعّاليت هاى هواداران امام حسين عليه السلام و ضعف فرماندار آن روز كوفه، نعمان بن بشير، به گونه اى


1- ر. ك: ج 5 ص 297(فصل هفتم/ تحليلى در باره ارزيابى سفر امام حسين عليه السلام به عراق و نهضت كوفه).

ص: 411

بود كه حتّى شمارى از اشراف فرصت طلب، مانند شَبَث بن رِبعى، حجّار بن ابجَر عِجْلى و عمرو بن حَجّاج، ترجيح داده بودند تا به جمع افرادى كه به امام عليه السلام نامه نوشته و از ايشان خواسته بودند تا به كوفه بيايد، بپيوندند و اين چند نفر نيز با هم يك نامه نوشتند.

بى ترديد، فضاى عمومى هوادارى از امام حسين عليه السلام، فضايى كاذب بود؛ امّا مسلم، مأموريت داشت با بهره گيرى از اين فضا، براى امام عليه السلام از مردم، بيعت بگيرد و زمينه را براى قيام بر ضدّ حكومت يزيد، آماده كند. او اين مأموريت را به خوبى انجام داد و در مدّتى كوتاه، انبوهى از مردم كوفه، رسما با او بيعت كردند.

البته مسلم مى دانست كه اين حركت، در صورتى به موفّقيت نهايى نزديك خواهد شد كه رهبر نهضت، يعنى امام حسين عليه السلام، هر چه زودتر، خود را به كوفه برساند و در صورت تأخير، چه بسا اقدامات متقابل امَويان، فضاى موجود را دگرگون كند. لذا كتبا از امام عليه السلام درخواست كرد كه در آمدن به كوفه، تعجيل كند و بر عكس، يزيد و عوامل او، تلاش مى كردند تا امام عليه السلام به كوفه نزديك نشود. (1)

با عنايت به آنچه گذشت، نه تنها مسلم در انجام دادن مأموريت خود، كوتاهى نداشت؛ بلكه وظيفه خود را به خوبى انجام داد، امّا به عللى تلاش هاى او با شكستْ مواجه شد.

علل و عوامل به شكست انجاميدن تلاش هاى مسلم را در بحث ارزيابى سفر امام حسين عليه السلام به كوفه، توضيح خواهيم داد. (2)


1- نيز، ر. ك: ص 103(فصل چهارم/ انتصاب عبيد اللّه بن زياد به حكومت كوفه) و ص 363(فصل چهارم/ نامه سپاس گزارى يزيد از ابن زياد و تحريك وى بر ضدّ امام حسين عليه السلام).
2- ر. ك: ج 5 ص 297(تحليلى در باره ارزيابى سفر امام حسين عليه السلام به عراق و نهضت كوفه).

ص: 412

الفصل السادس: مَن أشارَ عَلَى الإِمامِ عليه السلام بِعَدَمِ التَّوَجُّهِ نَحوَ العِراقِ

6/ 1 أبوبَكرِ بنُ عَبدِ الرَّحمنِ (1)

1295. الطبقات الكبرى(الطبقة الخامسة من الصحابة): أتاهُ [أيِ الحُسَينَ عليه السلام] أبو بَكرِ بنِ عَبدِ الرَّحمنِ بنِ الحارِثِ بنِ هِشامٍ، فَقالَ: يَا بنَ عَمِّ، إنَّ الرَّحِمَ تُضارُّني (2)، وما أدري كَيفَ أنَا عِندَكَ فِي النَّصيحَةِ لَكَ؟

قالَ: يا أبا بَكرٍ، ما أنتَ مِمَّن يُستَغَشُّ ولا يُتَّهَمُ، فَقُل.

فَقالَ: قَد رَأَيتَ ما صَنَعَ أهلُ العِراقِ بِأَبيكَ و أخيكَ، و أنتَ تُريدُ أن تَسيرَ إلَيهِم، وهُم عَبيدُ الدُّنيا، فَيُقاتِلُكَ مَن قَد وَعَدَكَ أن يَنصُرَكَ، ويَخذُلُكُ مَن أنتَ أحَبُّ إلَيهِ مِمَّن يَنصُرُهُ! فَاذَكِّرُكَ اللّهَ في نَفسِكَ.

فَقالَ: جَزاكَ اللّهُ يَابنَ عَمِّ خَيرا، فَلَقَدِ اجتَهَدتَ رَأيَكَ، وَمهما يَقضِ اللّهُ مِن أمرٍ يَكُن. فَقالَ أبو بَكرٍ: إنّا للّهِ! عِندَ اللّهِ نَحتَسِبُ أبا عَبدِ اللّهِ. (3)


1- أبو بكر بن عبد الرحمن بن الحارث المخزومي. ولد في خلافة عمر بن الخطّاب، تابعيّ، كان كثير الحديث، و أحد الفقهاء السبعة بالمدينة النبويّة، يقال له «راهب قريش» لكثرة صلاته وفضله، وكان قد ذهب بصره. مات سنة 94 ه بالمدينة(راجع: الطبقات الكبرى: ج 5 ص 207 و أنساب الأشراف: ج 10 ص 178 وسير أعلام النبلاء: ج 4 ص 416 والإصابة: ج 1 ص 57).
2- الظاهر أنّ الصواب: «تظأرني». يقال: ظأرني فلان على أمر كذا و أظأرني وظاءرني: عطفني(تاج العروس: ج 7 ص 160 «ظأر»).
3- الطبقات الكبرى(الطبقة الخامسة من الصحابة): ج 1 ص 447، تهذيب الكمال: ج 6 ص 418، تاريخ دمشق: ج 14 ص 209 و فيه «الترحّم نظارتي عليك» بدل «الرحم تُضارّني»، بغية الطلب في تاريخ حلب: ج 6 ص 2609، البداية والنهاية: ج 8 ص 163 وليس فيه صدره إلى «فقل» وفيه «بكر» بدل «أبوبكر».

ص: 413

فصل ششم: مخالفان رفتن امام به سمت عراق

6/ 1 ابو بكر بن عبد الرحمن

6/ 1 ابو بكر بن عبد الرحمن (1)

1295. الطبقات الكبرى(الطبقة الخامسة من الصحابة): ابو بكر بن عبد الرحمن بن حارث بن هشام، نزد حسين عليه السلام آمد و به ايشان گفت: اى پسرعمو! خويشاوندى، مرا به مِهر آورده است و نمى دانم جايگاهم نزد تو براى نصيحت چيست؟

فرمود: «اى ابو بكر! تو اهل فريب نيستى و اتّهامى ندارى. پس بگو».

ابو بكر گفت: ديدى كه مردم عراق با پدر و برادرت چه كردند و اينك، آهنگ حركت به سوى آنان دارى؟! آنان، بردگان دنيايند و كسانى كه به تو وعده يارى داده اند، با تو خواهند جنگيد و آن كه تو را بيشتر از كسى كه به او كمك مى كند، دوست دارد، نيز رهايت خواهد كرد. پس خدا را در باره خودت، به يادت مى آورم [كه جانت را به خطر نيندازى].

حسين عليه السلام فرمود: «خدا به تو پاداش نيك دهد، عموزاده! در رأى خود، انديشيده

بودى. هر چه خدا بخواهد، همان مى شود».

ابو بكر گفت: ما از آنِ خداييم و [شهادت] ابا عبد اللّه را به حساب خدا مى گذاريم.


1- ابو بكر بن عبد الرحمن بن حارث مخزومى، در زمان خلافت عمر بن خطّاب، به دنيا آمد. وى تابعى و پُر حديث است و يكى از فقيهان هفتگانه در مدينة النبى بوده است. او را به جهت نماز و عبادت بسيار، «راهب قريش» ناميده اند. او بينايى اش را از دست داد و در سال 94 هجرى در مدينه در گذشت.

ص: 414

1296. مروج الذهب: دَخَلَ أبو بَكرِ بنِ الحارِثِ (1) بنِ هِشامٍ عَلَى الحُسَينِ عليه السلام، فَقالَ: يَا بنَ عَمِّ، إنَّ الرَّحِمَ يُظائِرُني عَلَيكَ، ولا أدري كَيفَ أنَا فِي النَّصيحَةِ لَكَ؟

فَقالَ: يا أبا بَكرٍ، ما أنتَ مِمَّن يُستَغَشُّ ولا يُتَّهَمُ، فَقُل.

فَقالَ أبو بَكرٍ: كانَ أبوكَ أقدَمَ سابِقَةً، و أحسَنَ فِي الإِسلامِ أثَرا، و أشَدَّ بَأسا، وَالناسُ لَه أرجى، ومِنهُ أسمَعَ، وعَلَيهِ أجمَعَ، فَسارَ إلى مُعاوِيَةَ وَالنّاسُ مُجتَمِعونَ عَلَيهِ، إلّا أهلَ الشّامِ، وهُوَ أعَزُّ مِنهُ، فَخَذَلوهُ وتَثاقَلوا عَنهُ، حِرصا عَلَى الدُّنيا وضَنّا بِها، فَجَرَّعوهُ الغَيظَ، وخالَفوهُ، حَتّى صارَ إلى ما صارَ إلَيهِ مِن كَرامَةِ اللّهِ ورِضوانِهِ.

ثُمَّ صَنَعوا بِأَخيكَ بَعدَ أبيكَ ما صَنَعوا، وقَد شَهِدتَ ذلِكَ كُلَّهُ ورَأَيتَهُ، ثُمَّ أنتَ تُريدُ أن تَسيرَ إلَى الَّذينَ عَدَوا عَلى أبيكَ و أخيكَ، تُقاتِلُ بِهِم أهلَ الشّامِ و أهلَ العِراقِ، ومن هُوَ أعَدُّ مِنكَ و أقوى، وَالنّاسُ مِنهُ أخوَفُ ولَهُ أرجى! فَلَو بَلَغَهُم مَسيرُكَ إلَيهِم لَاستَطغَوُا النّاسَ بِالأَموالِ، وهُم عَبيدُ الدُّنيا، فَيُقاتِلُكَ مَن وَعَدَكَ أن يَنصُرَكَ، ويَخذُلُكَ مَن أنتَ أحَبُّ إلَيهِ مِمَّن يَنصُرُهُ، فَاذكُرِ اللّهَ في نَفسِكَ.

فَقالَ الحُسَينُ عليه السلام: جَزاكَ اللّهُ خَيرا يَابنَ عَمِّ، فَقَد أجهَدَكَ رَأيُكَ، وَمهما يَقضِ اللّهُ يَكُن.

فَقالَ: إنّا للّهِ! وعِندَ اللّهِ نَحتَسِبُ يا أبا (2) عَبدِ اللّهِ. ثُمَّ دَخَلَ عَلَى الحارِثِ بنِ خالِدِ بنِ العاصِ بنِ هِشامٍ المَخزومِيِّ والي مَكَّةَ وهُوَ يَقولُ:

كَم نَرى ناصِحا يَقولُ فَيُعصى وظَنينَ المَغيبِ يُلفى نَصيحا

فَقالَ: وما ذاكَ؟ فَأَخبَرَهُ بِما قالَ لِلحُسَينِ عليه السلام، فَقالَ: نَصَحتَ لَهُ ورَبِّ الكَعبَةِ. (3)


1- كذا، والصحيح: «أبوبكر بن عبد الرحمن بن الحارث».
2- كذا في المصدر، والظاهر أنّ الصواب: «نحتسب أبا عبد اللّه»، كما مرَّ قريبا.
3- مروج الذهب: ج 3 ص 66.

ص: 415

1296. مروج الذهب: ابو بكر بن حارث (1) بن هشام، بر حسين عليه السلام وارد شد و گفت: اى پسرعمو! خويشاوندى، مرا به مِهر آورده است و نمى دانم جايگاهم نزد تو براى نصيحت چيست؟

فرمود: «اى ابو بكر! تو اهل فريب نيستى و اتّهامى ندارى. پس بگو».

ابو بكر گفت: پدرت در پيشينه، از تو جلوتر بود و در اسلام، از تو نيكونشان تر و استوارتر بود. مردم هم به او اميدوارتر و نسبت به او، حرف شنوتر و بيشتر بر گرد او بودند. او به سوى معاويه حركت كرد، زمانى كه عموم مردم، جز شاميان، گرد او اجتماع كرده بودند و او از معاويه گرامى تر بود؛ ولى مردم، او را رها كردند و به خاطر آزمندى و بخل به دنيا، از يارى او، روى برگرداندند. پس جرعه هاى خشم را بر او خوراندند و چندان با او ناسازگارى ورزيدند كه با كرامت و خرسندى، به خدا پيوست. پس از پدرت نيز با برادرت چنان كردند كه بر همه آن، گواهى و آن را ديدى.

و اينك، تو آهنگ رفتن به سوى كسانى دارى كه با پدر و برادرت دشمنى ورزيدند و با آنان به جنگ مردم شام و عراق و كسى كه از تو آماده تر و نيرومندتر است، مى روى و مردم، از او بيشتر در بيم و اميدند.

پس چون گزارش حركت تو به آنان برسد، مردم را كه بندگان دنيايند با ثروت، به سركشى [و شورش] مى خوانند و آنان، پس از آن كه به تو وعده يارى داده اند، با تو خواهند جنگيد و كسانى كه تو را بيشتر از كسى كه به او كمك مى كنند، دوست دارند، نيز تو را رها خواهند كرد. پس خدا را در باره خودت، ياد كن.

آن گاه حسين عليه السلام فرمود: «پسرعمو! خدا به تو پاداش نيكو دهد. در رأى خود، انديشيده بودى. هر چه خدا بخواهد، همان مى شود».

پس ابو بكر گفت: ما از آنِ خداييم و [شهادت] ابا عبد اللّه را به حساب خدا مى گذاريم.

آن گاه بر حارث بن خالد بن عاص بن هشام مخزومى، فرماندار مكّه، وارد شد، در حالى كه اين شعر را مى خواند:

چه بسيار خيرخواهانى كه سخن مى گويند و نافرمانى مى شوند

و چه بسيار بدانديشانى كه خيرخواه انگاشته مى شوند.

حارث گفت: منظورت چيست؟

پس آنچه را به حسين عليه السلام گفته بود، گزارش كرد. حارث گفت: به پروردگار كعبه سوگند كه در حقّ او، نيك خواهى كرده اى.


1- صحيح اين نام، «ابوبكر بن عبد الرحمن بن حارث بن هشام» است.

ص: 416

1297. مثير الأحزان: جاءَ إلَيهِ [أي إلَى الحُسَينِ عليه السلام] أبو بَكرِ بنُ عَبدِ الرَّحمنِ بنِ الحارِثِ بنِ هِشامٍ، فَأَشارَ إلَيهِ بِتَركِ ما عَزَمَ عَلَيهِ، وبالَغَ في نُصحِهِ، وذَكَّرَهُ بِما فُعِلَ بِأَبيهِ و أخيهِ، فَشَكَرَ لَهُ وقالَ: قَدِ اجتَهَدتَ رَأيَكَ، ومَهما يَقضِ اللّهُ يَكُن. فَقالَ: إنّا عِندَ اللّهِ نَحتَسِبُكَ.

ثُمَّ دَخَلَ أبو بَكرٍ عَلَى الحارِثِ بنِ خالِدِ بنِ العاصِ بنِ هِشامٍ المَخزومِيِّ، وهُوَ يَقولُ:

كَم تَرى ناصِحا يَقولُ فَيُعصى وظَنينَ المَغيبِ يُلفى نَصيحا

قالَ: فَما ذاكَ؟ فَأَخبَرَهُ بِما قالَ لِلحُسَينِ عليه السلام، قالَ: نَصَحتَ لَهُ ورَبِّ الكَعبَةِ. (1)

6/ 2 أبو مُحَمَّدٍ الواقِدِيُّ و زُرارَةُ بنُ جلحٍ (2)

1298. دلائل الإمامة عن أبي محمّد الواقدي وزرارة بن جلح: لَقينَا الحُسَينَ بنَ عَلِيٍّ عليه السلام قَبلَ أن يَخرُجَ إلَى العِراقِ بِثَلاثِ لَيالٍ، فَأَخبَرناهُ بِضَعفِ النّاسِ فِي الكوفَةِ، و أنَّ قُلوبَهُم

مَعَهُ وسُيوفَهُم عَلَيهِ، فَأَومَأَ بِيَدِهِ نَحوَ السَّماءِ، فَفُتِحَت أبوابُ السَّماءِ، ونَزَلَ مِنَ المَلائِكَةِ عَدَدٌ لا يُحصيهِم إلَا اللّهُ، وقالَ: لَولا تَقارُبُ الأَشياءِ، وحُبوطُ الأَجرِ، لَقاتَلتُهُم بِهؤُلاءِ، ولكِن أعلَمُ عِلما أنَّ مِن هُناكَ مَصعَدي (3)، وهُناكَ مَصارِعُ أصحابي، لا يَنجو مِنهُم إلّا وَلَدي عَلِيٌّ. (4)


1- مثير الأحزان: ص 39.
2- أبو محمّد الواقدي وزرارة بن خلج أو حلج، لم يذكرا في المصادر الروائيّة في غير هذا المورد، ولم يذكرا في المصادر الرجاليّة من العامّة والخاصّة. ولعلّ تصحيفا وقع في الرواية.
3- في سائر المصادر: «مصرعي» بدل «مصعدي».
4- دلائل الإمامة: ص 182 ح 98، الملهوف: ص 125 وفيه «حضور الأجل» بدل «حبوط الأجر»، بحار الأنوار: ج 44 ص 364.

ص: 417

1297. مثير الأحزان: ابو بكر بن عبد الرحمن بن حارث بن هشام، نزد حسين عليه السلام آمد و پيشنهاد كرد كه ايشان از تصميمى كه گرفته، در گذرد و در نيك خواهى براى ايشان، بسيار كوشيد و از رفتارى كه [كوفيان] با پدر و برادر او كرده بودند، ياد كرد.

امام عليه السلام از او سپاس گزارى كرد و فرمود: «در رأى خود، انديشيده بودى! هر چه خدا بخواهد، همان مى شود». ابو بكر گفت: [شهادتِ] تو را به حساب خدا مى گذاريم.

سپس ابو بكر بر حارث بن خالد بن عاص بن هشام مخزومى وارد شد، در حالى كه اين شعر را مى خواند:

چه بسيار خيرخواهى مى بينى كه از گفته اش، نافرمانى مى شود

و ناخيرخواهى كه نيكخواه شناخته مى شود.

حارث گفت: ماجرا چيست؟

او آنچه را به حسين عليه السلام گفته بود، گزارش داد. حارث گفت: به خداى كعبه سوگند كه در حقّ او نيكخواهى كرده اى.

6/ 2 ابو محمّد واقدى و زُرارة بن جلح

6/ 2 ابو محمّد واقدى و زُرارة بن جلح (1)

1298. دلائل الإمامة به نقل از ابو محمّد واقدى و زُرارة بن جَلَح: سه شب پيش از آن كه حسين عليه السلام آهنگ عراق كند، با او ديدار كرديم و از سستى مردم كوفه برايش گفتيم

و اين كه دل هايشان با او و شمشيرهايشان، بر ضدّ اوست.

حسين عليه السلام با دستش به آسمان، اشاره كرد و درهاى آسمان، گشوده شدند و شمارى از فرشتگان كه جز خدا آنان را نمى شمارد، فرود آمدند و فرمود: «اگر نزديكىِ اشيا و از ميان رفتن پاداش نبود، با اين فرشتگان با آنان مى جنگيدم؛ ولى مى دانم كه آن جا قتلگاه من و يارانم است و جز فرزندم على، كسى از دست آنان نجات نمى يابد».


1- ابو محمّد واقدى و زرارة بن جلح يا خلج يا حلج. نامى از اين دو، در كتب روايى، جز اين مورد، نيامده است و در كتب رجالى شيعه و اهل سنّت نيز نامى از آنان نيست. شايد در روايت، تصحيفى صورت پذيرفته است.

ص: 418

6/ 3 أبو سَعيدٍ الخُدرِيُّ (1)

1299. الطبقات الكبرى(الطبقة الخامسة من الصحابة) عن أبي سعيد الخدري: غَلَبَنِي الحُسَينُ عليه السلام عَلَى الخُروجِ، وقَد قُلتُ لَهُ: اتَّقِ اللّهَ في نَفسِكَ، وَالزَم بَيتَكَ. (2)

1300. الطبقات الكبرى(الطبقة الخامسة من الصحابة): جاءَهُ [أيِ الإِمامَ الحُسَينَ عليه السلام] أبو سَعيدٍ الخُدرِيُّ فَقالَ: يا أبا عَبدِ اللّهِ، إنّي لَكُم ناصِحٌ، وإنّي عَلَيكُم مُشفِقٌ، وقَد بَلَغَني

أنَّهُ كاتَبَكَ قَومٌ مِن شيعَتِكُم بِالكوفَةِ، يَدعونَكَ إلَى الخُروجِ إلَيهِم، فَلا تَخرُج، فَإِنّي سَمِعتُ أباكَ رَحِمَهُ اللّهُ يَقولُ بِالكوفَةِ:

وَاللّهِ لَقَد مَلِلتُهُم و أبغَضتُهُم، وَملّوني و أبغَضوني، وما بَلَوتُ مِنهُم وَفاءً، ومَن فازَ بِهِم فازَ بِالسَّهمِ الأَخيَبِ، وَاللّهِ ما لَهُم نِيّاتٌ، ولا عَزمُ أمرٍ، ولا صَبرٌ عَلَى السَّيفِ. (3)


1- أبو سعيد الأنصاري الخدري: هو سعد بن مالك بن سنان، اشتهر بكنيته. صحابيّ، كان من الوجوه البارزة المشهورة من الأنصار، وقد شهد مع النبيّ صلى الله عليه و آله كثيرا من غزواته، ولم يترك مرافقة أمير المومنين عليّ عليه السلام من بعده. كان محدّثا كبيرا، وقد ذكره الإمام الصادق عليه السلام بتبجيل وتكريم لاستقامته في طريق الحقّ. توفّي سنة 74 ه(راجع: المستدرك على الصحيحين: ج 3 ص 650 وتاريخ بغداد: ج 1 ص 180 والاستيعاب: ج 1 ص 167 و ج 4 ص 235 وسير أعلام النبلاء: ج 3 ص 168- 172 وتاريخ دمشق: ج 20 ص 373 399 والخصال: ص 607 ح 9 وعيون أخبار الرضا عليه السلام: ج 2 ص 126 ورجال الكشّي: ج 1 ص 201- 205 و ص 183).
2- الطبقات الكبرى(الطبقة الخامسة من الصحابة): ج 1 ص 445، تهذيب الكمال: ج 6 ص 417، تاريخ الإسلام للذهبي: ج 5 ص 8، سير أعلام النبلاء: ج 3 ص 296 و ليس فيه ذيله، تاريخ دمشق: ج 14 ص 208، بغية الطلب في تاريخ حلب: ج 6 ص 2609، البداية والنهاية: ج 8 ص 163.
3- الطبقات الكبرى(الطبقة الخامسة من الصحابة): ج 1 ص 439، تهذيب الكمال: ج 6 ص 413، تاريخ الإسلام للذهبي: ج 5 ص 5، سير أعلام النبلاء: ج 3 ص 294، تاريخ دمشق: ج 14 ص 205، بغية الطلب في تاريخ حلب: ج 6 ص 2606، البداية والنهاية: ج 8 ص 161.

ص: 419

6/ 3 ابو سعيد خُدْرى

6/ 3 ابو سعيد خُدْرى (1)

1299. الطبقات الكبرى(الطبقة الخامسة من الصحابة) به نقل از ابو سعيد خُدرى: حسين عليه السلام در رفتن، بر من چيره شد. در آن حال به وى گفتم: از خدا پروا كن و در خانه ات بنشين.

1300. الطبقات الكبرى(الطبقة الخامسة من الصحابة): ابو سعيد خُدرى نزد حسين عليه السلام آمد

و به ايشان گفت: اى ابا عبد اللّه! من، نيكخواه شما و نگران و دلسوزتان هستم.

به من خبر رسيده است كه گروهى از پيروان شما در كوفه، به تو نامه نوشته اند

و به حركت به سوى خود، فرا خوانده اند؛ ولى بيرون نرو. همانا كه من از

پدرت كه خداى رحمتش كند در كوفه شنيدم كه مى فرمود: «به خدا

سوگند، از آنان ملول و خشمگينم و آنان هم از من ملول و خشمگين اند و از آنان

وفا نيافتم. هر كه با آنان پيروز شود، با تيرِ خطا رفته، پيروز شده است. به خدا

سوگند، نه انگيزه و نيّتى دارند، نه آهنگ و تصميم كارى، و نه شكيبايى در برابر شمشيرى».


1- ابو سعيد انصارى خُدرى كه نامش سعد بن مالك بن سِنان است و به كنيه اش مشهور شده است، صحابى و از چهره هاى سرشناس انصار است. او در جنگ هاى بسيارى با پيامبر صلى الله عليه و آله حضور داشت و پس از پيامبر صلى الله عليه و آله نيز همراهى امير مؤمنان را رها نكرد. وى، محدّثى بزرگ است و امام صادق عليه السلام از او با بزرگى و تكريم، ياد كرده است؛ زيرا از راه حق، انحراف پيدا نكرد. او در سال 74 هجرى در گذشت.

ص: 420

6/ 4 أبو واقِدٍ اللَّيثِيُّ (1)

1301. الطبقات الكبرى(الطبقة الخامسة من الصحابة) عن أبي واقد اللّيثي: بَلَغَني خُروجُ حُسَينٍ عليه السلام فَأَدرَكتُهُ بِمَلَلٍ (2)، فَناشَدتُهُ اللّهَ ألّا يَخرُجَ، فَإِنَّهُ يَخرُجُ في غَيرِ وَجهِ خُروجٍ، وإنَّما يَقتُلُ نَفسَهُ. فَقالَ: لا أرجِعُ. (3)


1- أبو واقد الليثي: الظاهر أنّه الحارث بن عوف بن أسيد، اشتهر بكنيته. صحابيّ، قيل: إنّه ولد سنة(2 ه) شهد بعض مشاهد النبيّ صلى الله عليه و آله، وشهد صفّين مع عليّ عليه السلام. حلف معاوية ليذيبنّ الآنك في مسامعه. قيل: إنّه جاور بمكّة سنة ومات بها، ودفن في مقبرة المهاجرين بفخّ، وقيل: توفّي بالمدينة سنة(65 أو 68 ه) وبهذه الكنية رجل آخر هو صالح بن محمد بن زائدة، توفّي سنة(145 ه،) اشتهر بأبي واقد الليثي الصغير، ومعلوم أنّه غير المراد هنا(راجع: اسد الغابة: ج 1 ص 628 وج 6 ص 319 والإصابة: ج 7 ص 370 والتاريخ الكبير: ج 2 ص 258 وتهذيب التهذيب: ج 6 ص 452 ورجال الطوسي: ص 36 وص 61).
2- مَلَلُ: اسم موضع في طريق مكّة بين الحرمين(معجم البلدان: ج 5 ص 194) وراجع: الخريطة رقم 3 في آخر مجلّد 5.
3- الطبقات الكبرى(الطبقة الخامسة من الصحابة): ج 1 ص 445، تهذيب الكمال: ج 6 ص 417، تاريخ دمشق: ج 14 ص 208، بغية الطلب في تاريخ حلب: ج 6 ص 2609، البداية والنهاية: ج 8 ص 163.

ص: 421

6/ 4 ابو واقد ليثى

6/ 4 ابو واقد ليثى (1)

1301. الطبقات الكبرى(الطبقة الخامسة من الصحابة) به نقل از ابو واقد ليثى: خبرِ بيرون رفتن حسين عليه السلام به من رسيد. در [منزلگاه] مَلَل (2) به او رسيدم. او را به خدا سوگند دادم كه بيرون نرود و قيام نكند؛ زيرا او در جايى كه نبايد، قيام مى كرد و خود را به كشتن مى داد. او فرمود: «باز نمى گردم».


1- ابو واقد ليثى كه ظاهرا همان حارث بن عوف بن اسَيد است كه با كنيه مشهور شده است، صحابى است و برخى گفته اند: در سال دوم هجرى به دنيا آمد. در برخى از جنگ هاى پيامبر صلى الله عليه و آله حضور داشت و همراه امام على عليه السلام نيز در جنگ صفّين شركت كرد. معاويه سوگند ياد كرد كه در گوش هايش، سرب گداخته بريزد.دگفته اند: وى، يك سال در مكّه مجاور شد و همان جا در گذشت و در قبرستان مهاجران در فخ، به خاك سپرده شد. نيز گفته اند: در سال 65 يا 68 در مدينه در گذشت. با اين كنيه، مرد ديگرى به نام صالح بن محمّد بن زائده نيز هست كه در سال 145 هجرى از دنيا رفت و به كنيه ابو واقد ليثى صغير، مشهور است و او غير از اين فردِ مورد نظر ماست.
2- جايى در راه مكّه ميان مكّه و مدينه(ر. ك: نقشه شماره 3 در پايان جلد 5).

ص: 422

6/ 5 الأَحنَفُ بنُ قَيسٍ (1)

1302. أنساب الأشراف عن أبي بكر بن عيّاش: كَتَبَ الأَحنَفُ إلَى الحُسَينِ عليه السلام وَبَلَغَهُ أنَّهُ عَلَى الخُروجِ: «فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَ لا يَسْتَخِفَّنَّكَ الَّذِينَ لا يُوقِنُونَ» (2). (3)

1303. مثير الأحزان: أمَّا الأَحنَفُ، فَإِنَّهُ كَتَبَ إلَى الحُسَينِ عليه السلام: أمّا بَعدُ، «فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَ لا يَسْتَخِفَّنَّكَ الَّذِينَ لا يُوقِنُونَ». (4)

6/ 6 امُّ سَلَمَةَ (5)

1304. الخرائج والجرائح: إنَّهُ عليه السلام لَمّا أرادَ العِراقَ قالَت لَهُ امُّ سَلَمَةَ: لا تَخرُج إلَى العِراقِ، فَقَد سَمِعتُ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَقولُ: «يُقتَلُ ابنِيَ الحُسَينُ بِأَرضِ العِراقِ»، وعِندي تُربَةٌ دَفَعَها إلَيَّ في قارورَةٍ.

فَقالَ عليه السلام: إنّي وَاللّهِ مَقتولٌ كَذلِكَ، وإن لَم أخرُج إلَى العِراقِ يَقتُلوني أيضا. (6)

1305. الصراط المستقيم: قالَت امُّ سَلَمَةَ [لِلحُسَينِ عليه السلام]: لاتَخرُج إلَى العِراقِ! فَإِنّي سَمِعتُ جَدَّكَ يَقولُ إنَّكَ مَقتولٌ بِهِ، وعِندي تُربَةٌ دَفَعَها إلَيَّ في قارورَةٍ.

فَقالَ عليه السلام: و إن لَم أخرُج قُتِلتُ. ثُمَّ مَسَحَ بِيَدِهِ عَلى وَجهِها، فَرَأَت مَصرَعَهُ ومَصرَعَ أصحابِهِ، و أعطاها تُربَةً اخرى في قارورَةٍ، وقالَ: إذا فاضَتا دَما فَاعلَمي أنّي قَد قُتِلتُ. فَفاضَتا دَما بَعدَ الظُّهرِ في يَومِ عاشوراءَ. (7)


1- راجع: ص 40 هامش ح 1023.
2- الروم: 60.
3- أنساب الأشراف: ج 3 ص 375، سير أعلام النبلاء: ج 3 ص 298.
4- مثير الأحزان: ص 27، بحار الأنوار: ج 44 ص 340.
5- راجع: ج 1 ص 152 هامش ح 31.
6- الخرائج والجرائح: ج 1 ص 253، بحار الأنوار: ج 45 ص 89 ح 27.
7- الصراط المستقيم: ج 2 ص 179 ح 6.

ص: 423

6/ 5 احنف بن قَيس

6/ 5 احنف بن قَيس (1)

1302. أنساب الأشراف به نقل از ابو بكر بن عيّاش: وقتى به احنَف خبر رسيد كه حسين عليه السلام تصميم به قيام دارد، به او نوشت: « «شكيبا باش كه وعده خدا، حق است و آنان كه يقين ندارند، تو راى به خفت نكشانند»».

1303. مثير الأحزان: همانا احنف، به راستى كه براى حسين عليه السلام نوشت: «امّا بعد، «پس شكيبا باش كه وعده خدا، حق است و آنان كه يقين ندارند، تو راى به خفت نكشانند»».

6/ 6 امّ سلمه

6/ 6 امّ سلمه (2)

1304. الخرائج و الجرائح: چون حسين عليه السلام آهنگ عراق كرد، امّ سَلَمه به ايشان گفت: به عراق نرو كه از پيامبر صلى الله عليه و آله شنيدم كه مى فرمود: «فرزندم حسين، در سرزمين عراق كشته خواهد شد». در نزد من، خاكى است كه آن را در تُنگى شيشه اى به من داد.

حسين عليه السلام فرمود: «البتّه به خدا سوگند من كشته مى شوم. اگر به سوى عراق هم نروم، باز هم مرا مى كشند».

1305. الصراط المستقيم: امّ سلمه به حسين عليه السلام گفت: به عراق نرو كه از جدّت [پيامبر صلى الله عليه و آله] شنيدم كه مى فرمود: تو در آن جا، كشته مى شوى. نزد من، خاكى است كه پيامبر صلى الله عليه و آله آن را به من داد. پس حسين عليه السلام فرمود: «اگر بيرون نروم نيز كشته مى شوم».

آن گاه با دستش بر صورت امّ سلمه كشيد و او قتلگاه حسين عليه السلام و يارانش را ديد. حسين عليه السلام خاك ديگرى را در ظرفى شيشه اى به او داد و فرمود: «آن گاه كه از اين دو، خون جوشيد، بِدان كه من كشته شده ام».

پس بعد از ظهر روز عاشورا، از آن دو خاك، خون جوشيد.


1- ر. ك: ص 41 پانوشت ح 1023.
2- ر. ك: ج 1 ص 153 پانوشت ح 31.

ص: 424

6/ 7 بُحَيرُ بنُ شَدّادٍ (1)

1306. الطبقات الكبرى(الطبقة الخامسة من الصحابة) عن بُحير بن شدّاد الأسدي: مَرَّ بِنَا الحُسَينُ عليه السلام بِالثَّعلَبِيَّةِ، فَخَرَجتُ إلَيهِ مَعَ أخي، فَإِذا عَلَيهِ جُبَّةٌ صَفراءُ لَها جَيبٌ في صَدرِها، فَقالَ لَهُ أخي: إنّي أخافُ عَلَيكَ.

فَضَرَبَ بِالسَّوطِ عَلى عَيبَةٍ (2) قَد حَقَبَها (3) خَلفَهُ، وقالَ: هذِهِ كُتُبُ وُجوهِ أهلِ المِصرِ. (4)

راجع: ج 5 ص 184(الفصل السابع: أخبار نزول الإمام عليه السلام بالثعلبيّة).

6/ 8 بَعثَرٌ الفَقعَسِيُّ (5)

1307. أنساب الاشراف: كانَ بَعثَرٌ [الفَقعَسِيُّ الشّاعِرُ] لَقِيَ الحُسَينَ بنَ عَلِيٍّ عليه السلام قَبلَ أنَ يَصِلَ

إلَى الكوفَةِ، فَسَأَلَهُ عَنهُم، فَقالَ: إنَّ أهلَ العِراقِ أهلُ غَدرٍ. (6)


1- بحير بن شدّاد الأسدي، كان من أهل الثعلبيّة، روى عنه سفيان بن عيينة والكلبي(الظاهر أنّه محمّد بن السائب بن بشر الكلبي، المتوفّى سنة 146 ه) و كان من المعمّرين وجاوز المئة وعشر سنين. لم يذكره العامّة والخاصة إلّا ابن ماكولا في الإكمال: ج 1 ص 203 وابن عساكر في تاريخ دمشق: ج 14 ص 214 217.
2- العَيْبَةُ: ما يُجعل فيه الثياب(الصحاح: ج 1 ص 190 «عيب»).
3- حَقَبها واحتَقَبَها: حملها(المصباح المنير: ص 143 «حقب»).
4- الطبقات الكبرى(الطبقة الخامسة من الصحابة): ج 1 ص 457 ح 440، تاريخ دمشق: ج 14 ص 216 وفيه «جبّة خضراء» و ص 214.
5- بعثر الفقعسي اختلف في اسمه، فقد ذكره البلاذري في أنساب الأشراف قائلًا: كان بعثر الفقعسي شاعرا. و أمّا الحموي في معجم البلدان فقال: يعثر بن لقيط الفقعسي الخوي نسبة إلى وادٍ في ديار بني أسد. وقال ابن ماكولا: بغثر بن لقيط بن حبيب الأسدي، من شعراء العصر الجاهلي. وقال ابن منظور والزبيدي: بغثر بن لقيط بن خالد بن نضلة. ولم يعرف من أحواله شي ء، إلّا أنّه يظهر من كتاب أنساب الأشراف أنّه كان حيّا في عهد عمر بن عبد العزيز(راجع: معجم البلدان: ج 2 ص 407 والإكمال: ج 1 ص 338 ولسان العرب: ج 4 ص 73 وتاج العروس: ج 6 ص 103 و أنساب الأشراف: ج 11 ص 203 و 155).
6- أنساب الأشراف: ج 11 ص 204.

ص: 425

6/ 7 بُحَير بن شَدّاد

6/ 7 بُحَير بن شَدّاد (1)

1306. الطبقات الكبرى(الطبقة الخامسة من الصحابة) به نقل از بُحَير بن شدّاد اسدى: حسين عليه السلام در ثَعلَبيّه بر ما گذشت. پس با برادرم نزد او رفتم. بر او تن پوشى زرد بود كه در سينه اش جيبى داشت. برادرم به او گفت: من بر تو بيمناكم!

پس با تازيانه بر خورجينى كه پشت سر خود داشت، زد و فرمود: «اين، نامه هاى سرشناسان شهر است».

ر. ك: ج 5 ص 185(فصل هفتم/ اخبار فرود آمدن امام عليه السلام در ثعلبيّة).

6/ 8 بَعثَر فَقعَسى

6/ 8 بَعثَر فَقعَسى (2)

1307. الأنساب الأشراف: بَعثَر فَقعَسىِ شاعر، با حسين بن على عليه السلام پيش از آن كه به كوفه برسد ديدار كرد.

حسين عليه السلام در باره مردم كوفه از او پرسيد. او گفت: به راستى كه مردم عراق، پيمان شكن و فريبكارند.


1- بُحَير بن شدّاد اسدى، اهل ثعلبيّه است. سفيان بن عُيَينَه و كلبى كه همان محمّد بن سائب بن بشر كلبى(م 146 ق) است، از او روايت كرده اند. وى عمرى طولانى داشت و سنّ او از 110 سال گذشت. در كتب رجال و تراجم شيعه و اهل سنّت، از او ياد نشده و تنها ابن ماكولا در كتاب الإكمال و ابن عساكر در تاريخ دمشق، از او سخن گفته اند.
2- در نام وى، اختلاف است. بلاذرى، در كتاب أنساب الأشراف مى گويد: بعثر فقعسى، شاعر بود. حَمَوى در كتاب معجم البلدان، او را يعثر بن لقيط فقعسى خَوى ناميده است و بعثر، محلّى در سرزمين بنى اسد است. ابن ماكولا، گفته است: بغثر بن لقيط بن حبيب اسدى، از شاعران دوره جاهلى است. ابن منظور و زَبيدى نيز گفته اند: بغثر بن لقيط بن خالد بن نضله. چيزى در باره او در كتب رجال و تراجم به ثبت نرسيده و تنها از كتاب أنساب الأشراف بر مى آيد كه در زمان عمر بن عبد العزيز، زنده بوده است.

ص: 426

6/ 9 الطِّرِمّاحُ بنُ عَدِيٍ (1)

1308. تاريخ الطبري عن جميل بن مرثد من بني معن عن الطرمّاح بن عدي: أنَّهُ دَنا مِنَ الحُسَينِ عليه السلام فَقالَ لَهُ: وَاللّهِ إنّي لَأَنظُرُ فَما أرى مَعَكَ أحَدا، ولَو لَم يُقاتِلكَ إلّا هؤُلاءِ الَّذينَ أراهُم مُلازِميكَ لَكانَ كَفى بِهِم، وقَد رَأَيتُ قَبلَ خُروجي مِنَ الكوفَةِ إلَيكَ بِيَومٍ ظَهرَ الكوفَةِ، وفيهِ مِنَ النّاسِ ما لَم تَرَ عَينايَ في صَعيدٍ واحِدٍ جَمعا أكثَرَ مِنهُ، فَسَأَلتُ عَنهُم، فَقيلَ: اجتَمَعوا لِيُعرَضوا، ثُمَّ يُسَرَّحونَ إلَى الحُسَينِ، فَأَنشُدُكَ اللّهَ إن قَدَرتَ عَلى ألّا تَقدَمَ عَلَيهِم شِبرا إلّا فَعَلتَ.

فَإِن أرَدتَ أن تَنزِلَ بَلَدا يَمنَعُكَ اللّهُ بِهِ حَتّى تَرى مِن رَأيِكَ، ويَستَبينَ لَكَ ما أنتَ صانِعٌ، فَسِر حَتّى انزِلَكَ مَناعَ جَبَلِنَا الَّذي يُدعى أجَأً (2)، امتَنَعنا وَاللّهِ بِهِ مِن مُلوكِ غَسّانَ وحِمَيرٍ، ومِنَ النُّعمانِ بنِ المُنذِرِ، ومِنَ الأَسوَدِ وَالأَحمَرِ، وَاللّهِ إن دَخَلَ عَلَينا ذُلٌّ قَطُّ، فَأَسيرُ مَعَكَ حَتّى انزِلَكَ القَريَةَ، ثُمَّ نَبعَثُ إلَى الرِّجالِ مِمَّن بِأَجَأٍ وسَلمى مِن طَيِّئٍ، فَوَاللّهِ لا يَأتي عَلَيكَ عَشَرَةُ أيّامٍ حَتّى يَأتِيَكَ طَيِّئٌ رِجالًا و رُكبانا، ثُمَّ أقِم فينا ما بَدا لَكَ، فَإِن هاجَكَ هَيجٌ فَأَنا زَعيمٌ لَكَ بِعِشرينَ ألفَ طائِيٍّ يَضرِبونَ بَينَ يَدَيكَ

بِأَسيافِهِم، وَاللّهِ لا يوصَلُ إلَيكَ أبَدا ومِنهُم عَينٌ تَطرِفُ.

فَقالَ لَهُ: جَزاكَ اللّهُ وقَومَكَ خَيرا، إنَّهُ قَد كانَ بَينَنا وبَينَ هؤُلاءِ القَومِ قَولٌ لَسنا نَقدِرُ مَعَهُ عَلَى الانصِرافِ، ولا نَدري عَلامَ تَنصَرِفُ بِنا وبِهِمُ الامورُ في عاقِبِهِ. (3)


1- الطرمّاح بن عديّ بن عبداللّه بن خيبريّ الطائيّ الشاعر. كان من أصحاب أمير المومنين عليه السلام ورسوله إلى معاوية. خرج الطرمّاح و أخرج معه نفرا من مذحج من الكوفة في نصرة الحسين عليه السلام، فلقي الحسين صلى الله عليه و آله و أصحابه في عذيب الهجانات ودلّهم الطريق إلى الكوفة. استجاز من الإمام أن يذهب لإيصال نفقة عياله إليهم ثمّ يقبل إليه عليه السلام. وعند عودته من عياله بلغه خبر شهادة الإمام عليه السلام وهو في طريقه إليه(راجع: رجال الطوسي: ص 70 و ص 102 وتاريخ الطبري: ج 5 ص 404 407).
2- أجأ: أحد جبلي طي ء(معجم البلدان: ج 1 ص 94).
3- تاريخ الطبري: ج 5 ص 406، البداية والنهاية: ج 8 ص 174 نحوه.

ص: 427

6/ 9 طِرِمّاح بن عَدى

6/ 9 طِرِمّاح بن عَدى (1)

1308. تاريخ الطبرى به نقل از جميل بن مَرثَد(از بنى مَعْن)، در باره طِرِمّاح بن عَدى: طِرِمّاح به حسين عليه السلام نزديك شد و به ايشان گفت: به خدا سوگند، مى نگرم؛ ولى كسى را همراه تو نمى بينم و اگر جز اينان كه همراه تو مى بينم، كسى با تو نجنگد، بسنده است. يك روز پيش از بيرون رفتن از كوفه و آمدن نزد تو، در آن سوى كوفه، جمعيّتى را ديدم كه تا آن روز، يك جا چنين جمعيّتى را نديده بودم. پس در باره آنان پرسيدم. گفته شد: گرد هم آمده اند تا روى گردان شوند [و بيعت بشكنند] و پس از آن در پى حسين، ره سپار شوند.

به خدا سوگند كه اگر مى توانى به اندازه يك وجب به سوى آنان پيش نيايى، اين كار را انجام بده. پس اگر مى خواهى به سرزمينى بروى كه خداوند، تو را از آنان باز دارد تا در كار خويش بينديشى و وضعيّت برايت روشن گردد، پس حركت كن تا تو را بر ستيغ كوه ما كه اجأ نام دارد فرود آورم؛ قلّه اى كه به خدا سوگند ما را از پادشاهان غَسّان و حِمَير و نيز از نعمان بن مُنذِر و از سياه و سرخ، ايمن داشته است. به خدا سوگند كه اگر بر ما خوارى فرود آيد، با تو راه مى افتم تا تو را در روستا [ى خودمان] فرود مى آورم.

آن گاه به دنبال مردانى از بنى اجَأ و بنى سَلمى از قبيله طَى مى فرستيم و به خدا سوگند، ده روز طول نمى كشد كه سواره ها و پياده ها از قبيله طى، نزد تو خواهند آمد. آن وقت، هر مقدار دوست دارى، در ميان ما اقامت فرما و اگر اتّفاقى رخ دهد، من تضمين مى كنم كه بيست هزار جنگجوى طايى با شمشير از تو دفاع كنند. به خدا سوگند كه هرگز دستى به تو

نمى رسد، تا زمانى كه چشمى از آنان باز و بسته مى شود [و زنده اند].

[حسين عليه السلام] به وى فرمود: «خداوند، به تو و مردمانت، پاداش خير دهد! به راستى كه ميان ما و آنان، عهدى است كه نمى توانيم بر هم زنيم و نمى دانيم كه كار ما و آنان در پايان، به كدام سو مى رود».


1- طِرِمّاح بن عَدىّ بن عبد اللّه خيبرى طايى، شاعر و از ياران امير مؤمنان عليه السلام و فرستاده ايشان به نزد معاويه بود. طِرِمّاح و گروهى از كوفيان از قبيله مَذحِج، براى يارى امام حسين عليه السلام حركت و با امام عليه السلام و يارانش در منزل عُذَيب، ملاقات كردند. او راه كوفه را به آنان نشان داد. وى از امام عليه السلام اجازه گرفت تا براى خانواده اش خرجى ببرد و سپس برگردد و وقتى باز گشت، در راه، خبر شهادت امام عليه السلام به وى رسيد.

ص: 428

1309. مثير الأحزان: رُوِّيتُ أنَّ الطِّرِمّاحَ بنَ حَكَمٍ قالَ: لَقيتُ حُسَينا عليه السلام وقَدِ امتَرتُ لِأَهلي ميرَةً (1)، فَقُلتُ: اذَكِّرُكَ في نَفسِكَ، لا يَغُرَّنَّكَ أهلُ الكوفَةِ، فَوَاللّهِ لَئِن دَخَلتَها لَتُقتَلَنَّ، وإنّي لَأَخافُ ألّا تَصِلَ إلَيها، فَإِن كُنتَ مُجمِعا عَلَى الحَربِ فَانزِل أجَأً، فَإِنَّهُ جَبَلٌ مَنيعٌ، وَاللّهِ ما نالَنا فيهِ ذُلٌّ قَطُّ، وعَشيرَتي يَرَونَ جَميعا نَصرَكَ، فَهُم يَمنَعونَكَ ما أقَمتَ فيهِم.

فَقالَ: إنَّ بَيني و بَينَ القَومِ مَوعِدا أكرَهُ أن اخلِفَهُم، فَإِن يَدفَعِ اللّهُ عَنّا، فَقَديما ما أنعَمَ عَلَينا وكَفى، وإن يَكُن ما لابُدَّ مِنهُ، فَفَوزٌ وشَهادَةٌ إن شاءَ اللّهُ. (2)

راجع: ج 5 ص 256(الفصل السابع/ إقبال أربعة نفر من الكوفة معهم الطرماح بن عدي إلى الإمام عليه السلام).

6/ 10 عَبدُ اللّهِ بنُ جُعدَةَ بنِ هُبَيرَةَ (3)

1310. أنساب الأشراف: لَحِقَ الحُسَينَ عليه السلام عَونُ بنُ عَبدِ اللّهِ بنِ جُعدَةَ بنِ هُبَيرَةَ بِذاتِ عِرقٍ،

بِكِتابٍ مِن أبيهِ يَسأَلُهُ فيهِ الرُّجوعَ، ويَذكُرُ ما يَخافُ عَلَيهِ مِن مَسيرِهِ، فَلَم يُعجِبهُ (4). (5)


1- المِيرَة: الطعام يمتاره [يشتريه] الإنسان(الصحاح: ج 2 ص 821 «مير»).
2- مثير الأحزان: ص 39، بحار الأنوار: ج 44 ص 369.
3- عبداللّه بن جعدة بن هبيرة القرشي المخزومي. كان من أعوان المختار و أعزّ الناس عليه. أخذ لعمر بن سعد أمانا بعد اختفائه. وهو الذي فتح القهندز وكثيرا من خراسان، وقيل فيه أشعار(راجع: المستدرك على الصحيحين: ج 3 ص 211 وتاريخ الطبري: ج 6 ص 60 و 107 والكامل في التاريخ: ج 2 ص 682 و ج 3 ص 14 وتاريخ دمشق: ج 45 ص 56 وشرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد: ج 18 ص 308).
4- كذا في المصدر، ولعلّ الصواب: «فلم يجبه».
5- أنساب الأشراف: ج 3 ص 377.

ص: 429

1309. مثير الأحزان: برايم گزارش شده كه طِرِمّاح بن حَكَم گفت: حسين را ملاقات كردم، در حالى كه براى خانواده ام آذوقه اى خريده بودم. به ايشان گفتم: به تو در باره جانت، يادآورى مى كنم [كه آن را به خطر نيندازى] و كوفيان، تو را فريب ندهند. به خدا سوگند، اگر وارد كوفه شوى، كشته خواهى شد و من مى ترسم كه به كوفه نرسى. پس اگر عزم بر جنگ دارى، در اجأ فرود آى، كه كوهى است كه قابل دسترس نيست. به خدا سوگند، در آن جا هرگز به ما خوارى نرسيده است و تمام بستگان من به يارى كردن تو اعتقاد دارند و تا هر زمان در آن جا بمانى، از تو محافظت مى كنند.

[امام حسين عليه السلام] فرمود: «به راستى كه ميان من و اين مردم، عهدى است كه خوش نمى دارم خُلفِ وعده كنم. اگر خداوند، ما را از آنان محافظت فرمايد، ما هميشه مشمول نعمت هاى خداوند بوده ايم و براى ما بس است، و اگر چاره اى [از نبرد] نباشد، شهادت و رستگارى است. إن شاء اللّه!».

ر. ك: ج 5 ص 257(فصل هفتم/ آمدن چهار نفر از كوفه به همراه

طرمّاح بن عدى به سوى امام عليه السلام).

6/ 10 عبد اللّه بن جَعدة بن هُبَيره

6/ 10 عبد اللّه بن جَعدة بن هُبَيره (1)

1310. أنساب الأشراف: عون فرزند عبد اللّه بن جَعدة بن هُبَيره، با نامه اى از پدرش در ذات

عِرق، به حسين عليه السلام رسيد. او در آن نامه، درخواست بازگشت حسين عليه السلام را داشت و از بيم خود از حركت حسين عليه السلام، ياد كرده بود، كه امام عليه السلام به او پاسخ نداد.


1- عبد اللّه بن جَعدة بن هُبَيره قرشى مخزومى، از ياران مختار و شخصيت هاى مورد احترام نزد وى بود. او پس از پنهان شدن عمر بن سعد، براى او امان نامه اى از مختار گرفت. او كسى است كه كُهَن دِژ و بخش هاى وسيعى از خراسان را فتح كرد. در باره اش اشعار بسيارى سروده شده است.

ص: 430

6/ 11 عَبدُ اللّهِ بنُ جَعفَرٍ (1)

1311. الفتوح: انتَقَلَ الخَبَرُ بِأَهلِ المَدينَةِ أنَّ الحُسَينَ بنَ عَلِيٍّ عليه السلام يُريدُ الخُروجَ إلَى العِراقِ، فَكَتَبَ إلَيهِ عَبدُ اللّهِ بنُ جَعفَرٍ:

بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحيمِ، لِلحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام مِن عَبدِ اللّهِ بنِ جَعفَرٍ، أمّا بَعدُ، أنشُدُكَ اللّهَ ألّا تَخرُجَ عَن مَكَّةَ، فَإِنّي خائِفٌ عَلَيكَ مِن هذَا الأَمرِ الَّذي قَد أزمَعتَ عَلَيهِ أن يَكونَ فيه هَلاكُكَ و أهلِ بَيتِكَ؛ فَإِنَّكَ إن قُتِلتَ أخافُ أن يُطفَأَ نورُ الأَرضِ، و أنتَ روحُ الهُدى، و أميرُ المُؤمِنينَ، فَلا تَعجَل بِالمَسيرِ إلَى العِراقِ، فَإِنّي آخُذُ لَكَ الأَمانَ مِن يَزيدَ وجَميعِ بَني امَيَّةَ، عَلى نَفسِكَ ومالِكَ ووَلَدِكَ و أهلِ بَيتِكَ، وَالسَّلامُ.

قالَ: فَكَتَبَ إلَيهِ الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام:

أمّا بَعدُ، فَإِنَّ كِتابَكَ وَرَدَ عَلَيَّ فَقَرَأتُهُ، وفَهِمتُ ما ذَكَرتَ، واعلِمُكَ أنّي رَأَيتُ جَدّي رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله في مَنامي، فَخَبَّرَني بِأَمرٍ و أنَا ماضٍ لَهُ، لي كانَ أو عَلَيَّ، وَاللّهِ يَابنَ عَمّي،

لَو كُنتُ في جُحرِ هامَّةٍ مِن هَوامِّ الأَرضِ لَاستَخرَجوني وَيقتُلونّي، وَاللّهِ يَابنَ عَمّي، لَيُعدَيَنَّ عَلَيَّ كَما عَدَتِ اليَهودُ عَلَى السَّبتِ، وَالسَّلامُ. (2)


1- عبد اللّه بن جعفر بن أبي طالب، أبو جعفر. صحابيّ، كان أبوه المشهور بذي الجناحين من أوّل المهاجرين إلى الحبشة. وامّه أسماء بنت عميس، ولد هناك، وهاجر إلى المدينة وعمره سبع سنين، ولمّا نظر إليه رسول اللّه صلى الله عليه و آله تبسّم وبسط يده وبايعه. تكفّل النبيّ صلى الله عليه و آله تربيته بعد شهادة أبيه بمؤتة. تزوّج زينب بنت عليّ عليه السلام، وشهد صفّين ولم يأذن له بالقتال. كان طويل الباع، فصيح اللسان، من أجواد العرب المشهورين و أسخاهم. كان مع الحسنين عليهما السلام بعد استشهاد أبيهما، وتبعهما بصدق. وكان يتأسّف على عدم حضوره في كربلاء، ولكنّه كان يفتخر ويعتزّ باستشهاد أولاده مع الحسين عليه السلام. توفّي بالمدينة سنة 80 ه عام الجحاف، وهو ابن ثمانين سنة(راجع: المستدرك على الصحيحين: ج 3 ص 655 والإصابة: ج 4 ص 35 39 وتاريخ الطبري: ج 5 ص 466 وسير أعلام النبلاء: ج 3 ص 456 462 وتاريخ دمشق: ج 27 ص 248 298 والخصال: ص 135 ح 149 وص 477 ح 41 وص 380 ح 58 ووقعة صفّين: ص 530).
2- الفتوح: ج 5 ص 67، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي: ج 1 ص 217 وراجع: المناقب لابن شهرآشوب: ج 4 ص 94.

ص: 431

6/ 11 عبد اللّه بن جعفر

6/ 11 عبد اللّه بن جعفر (1)

1311. الفتوح: به مردم مدينه خبر رسيد كه حسين بن على عليه السلام قصد رفتن به عراق دارد. عبد اللّه بن جعفر [بن ابى طالب] به ايشان نوشت: «به نام خداوند بخشنده مهربان. به حسين بن على، از عبد اللّه بن جعفر. امّا بعد، تو را به خدا سوگند مى دهم كه از مكّه بيرون نرو؛ زيرا من از اين كارى كه تصميم گرفته اى، بيمناكم كه مبادا نابودىِ خود و خاندانت را در پى داشته باشد. چون اگر تو كشته شوى، بيم دارم كه نور زمين، خاموش شود؛ چرا كه تو روح هدايت و امير مؤمنان هستى. پس، در رفتن به عراق، شتاب مكن تا من از يزيد و همه بنى اميّه براى تو، دارايى، فرزندان و دودمانت امان بگيرم. والسّلام!».

حسين بن على عليه السلام به وى نوشت: «امّا بعد، نامه ات به من رسيد و آن را خواندم

و آنچه را يادآور شده بودى. دريافتم. به تو اعلام مى كنم كه جدّم پيامبر خدا صلى الله عليه و آله را در خواب ديدم. مرا از فرمانى آگاه كرد كه در پىِ آن مى روم، به سودم باشد، يا به زيانم. اى پسرعمو! به خدا سوگند، اگر در سوراخ جانورى از جانوران زمين نيز باشم، مرا بيرون مى آورند و مى كُشند. عموزاده! به خدا سوگند، آنان بر من ستم روا خواهند داشت، چنان كه يهود در روز شنبه ستم كردند. والسّلام!».


1- عبد اللّه بن جعفر بن ابى طالب كه كنيه اش ابو جعفر است از صحابيان بود. پدرش مشهور به ذو الجناحين(صاحب دو بال) و از نخستين مهاجران به حبشه و مادرش اسماء بنت عُمَيس بود. وى در حبشه به دنيا آمد و وقتى به مدينه هجرت كرد، هفت ساله بود. چون پيامبر صلى الله عليه و آله به وى نظر افكند، لبخند زد و دستش را دراز كرد و او با پيامبر صلى الله عليه و آله بيعت كرد. پس از شهادت پدرش در جنگ موته، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله تربيت وى را بر عهده گرفت. او با زينب دختر امير مؤمنان عليه السلام ازدواج كرد و در جنگ صفّين، حضور داشت؛ ولى به وى اجازه جنگ نداده شد. وى بلندقامت، خوش سخن و از سخاوتمندانِ به نامِ عرب بود. وى پس از شهادت امير مؤمنان عليه السلام، همراه امام حسن عليه السلام و امام حسين عليه السلام بود و صادقانه از آنان پيروى مى كرد. وى از عدم حضورش در كربلا بسيار افسوس مى خورد؛ ولى افتخار مى كرد كه فرزندانش به همراه حسين عليه السلام به شهادت رسيده اند. او در سال 80 هجرى(سال سيل) در هشتاد سالگى در مدينه در گذشت.

ص: 432

1312. الطبقات الكبرى(الطبقة الخامسة من الصحابة): كَتَبَ عَبدُ اللّهِ بنُ جَعفَرِ بنِ أبي طالِبٍ إليهِ كِتابا، يُحَذِّرُهُ أهلَ الكوفَةِ، ويُناشِدُهُ اللّهَ أن يَشخَصَ إلَيهِم.

فَكَتَبَ إلَيهِ الحُسَينُ عليه السلام: إنّي رَأَيتُ رُؤيا، ورَأَيتُ فيها رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله، و أمَرَني بِأَمرٍ أنَا ماضٍ لَهُ، ولَستُ بِمُخبِرٍ بِها أحَدا حَتّى الاقِيَ عَمَلي. (1)

راجع: ج 5 ص 134(الفصل السابع/ امتناع الإمام عليه السلام من قبول أمان عمرو بن سعيد).

6/ 12 عَبدُ اللّهِ بنُ عَبّاسٍ (2)

1313. مروج الذهب: لَمّا هَمَّ الحُسَينُ عليه السلام بِالخُروجِ إلَى العِراقِ، أتاهُ ابنُ العَبّاسِ، فَقالَ: يَابنَ

عَمِّ، قَد بَلَغَني أنَّكَ تُريدُ العِراقَ، وإنَّهُم أهلُ غَدرٍ، وإنَّما يَدعونَكَ لِلحَربِ، فَلا تَعجَل، وإن أبيَتَ إلّا مُحارَبَةَ هذَا الجَبّارِ، وكَرِهتَ المُقامَ بِمَكَّةَ، فَاشخَص إلَى اليَمَنِ؛ فَإِنَّها في عُزلَةٍ، ولَكَ فيها أنصارٌ وإخوانٌ، فَأَقِم بِها وبُثَّ دُعاتَكَ، وَاكتُب إلى أهلِ الكوفَةِ و أنصارِكَ بِالعِراقِ فَيُخرِجوا أميرَهُم، فَإِن قَووا عَلى ذلِكَ ونَفَوهُ عَنها، ولَم يَكُن بِها أحَدٌ يُعاديكَ أتَيتَهُم وما أنَا لِغَدرِهِم بِآمِنٍ وإن لَم يَفعَلوا، أقَمتَ بِمَكانِكَ إلى أن يَأتِيَ اللّهُ بِأَمرِهِ، فَإِنَّ فيها حُصونا وشِعابا.

فَقالَ الحُسَينُ عليه السلام: يَابنَ عَمِّ! إنّي لَأَعلَمُ أنَّكَ لي ناصِحٌ وعَلَيَّ شَفيقٌ، ولكِنَّ مُسلِمَ بنَ عَقيلٍ كَتَبَ إلَيَّ بِاجتِماعِ أهلِ المِصرِ عَلى بَيعَتي ونُصرَتي، وقَد أجمَعتُ عَلَى المَسيرِ إلَيهِم.

قالَ: إنَّهُم مَن خَبَرتَ وجَرَّبتَ، وهُم أصحابُ أبيكَ و أخيكَ وقَتَلَتُكَ غَدا مَعَ أميرِهِم، إنَّكَ لَو قَد خَرَجتَ فَبَلَغَ ابنَ زيادٍ خُروجُكَ استَنفَرَهُم إلَيكَ، وكانَ الَّذينَ كَتَبوا إلَيكَ أشَدَّ مِن عَدُوِّكَ، فَإِن عَصَيتَني و أبَيتَ إلّا الخُروجَ إلَى الكوفَةِ، فَلا تُخرِجَنَّ نِساءَكَ ووُلدَكَ مَعَكَ، فَوَاللّهِ إنّي لَخائِفٌ أن تُقتَلَ كَما قُتِلَ عُثمانُ، ونِساؤُهُ ووُلدُهُ يَنظُرونَ إلَيهِ.

فَكانَ الَّذي رَدَّ عَلَيهِ: لَأَن اقتَلَ وَاللّهِ بِمَكانِ كَذا، أحَبُّ إلَيَّ مِن أن استَحَلَّ بِمَكَّةَ.

فَيَئِسَ ابنُ عَبّاسٍ مِنهُ، وخَرَجَ مِن عِندِهِ. (3)


1- الطبقات الكبرى(الطبقة الخامسة من الصحابة): ج 1 ص 447، تهذيب الكمال: ج 6 ص 418، تاريخ الإسلام للذهبي: ج 5 ص 9، تاريخ دمشق: ج 14 ص 209، سير أعلام النبلاء: ج 3 ص 297 نحوه، بغية الطلب في تاريخ حلب: ج 6 ص 2610، البداية والنهاية: ج 8 ص 163؛ المناقب لابن شهرآشوب: ج 4 ص 94 نحوه.
2- عبداللّه بن عبّاس بن عبد المطّلب، أبو العباس. ولد بمكّة في الشعب قبل الهجرة بثلاث سنين، وهاجر الى المدينة في سنة(8 ه) عام الفتح، كان مستشارا لعمر و أمير الحاجّ لعثمان. وفي خلافة الإمام أمير المؤمنين عليه السلام كان صاحبه ونصيره ومستشاره، و أحد ولاته وامرائه العسكريّين. حاور الخوارج مندوبا من الإمام، وكان واليا على البصرة عند استشهاد الإمام عليه السلام. بايع الإمام الحسن المجتبى عليه السلام وبقي على عمله. لم يبايع عبداللّه بن الزبير حين استولى على نواحي الحجاز والعراق، وكبر ذلك على ابن الزبير وهمّ بإحراقه. كان عالما خطيبا، له منزلة رفيعة في التفسير والحديث والفقه، وكان تلميذا للإمام عليه السلام في العلم مفتخرا بذلك. توفّي في منفاه بالطائف سنة(68 ه) وهو ابن إحدى وسبعين سنة(راجع: الإرشاد: ج 2 ص 8 وسير أعلام النبلاء: ج 3 ص 331 359 و أنساب الأشراف: ج 4 ص 39 73 والإصابة: ج 4 ص 121 وتاريخ بغداد: ج 1 ص 173).
3- مروج الذهب: ج 3 ص 64 و راجع: تذكرة الخواصّ: ص 239.

ص: 433

1312. الطبقات الكبرى(الطبقة الخامسة من الصحابة): عبد اللّه بن جعفر بن ابى طالب، براى حسين عليه السلام نامه اى نگاشت و او را از مردم كوفه بر حذر داشت و او را به خدا سوگند داد كه به سويشان نرود.

حسين عليه السلام به او چنين نوشت: «من خوابى ديده ام و در آن خواب، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به من فرمانى داد، كه در پىِ آن مى روم و كسى را از آن آگاه نمى سازم تا با آن، رو به رو شوم».

ر. ك: ج 5 ص 135(فصل هفتم/ خوددارى امام عليه السلام از پذيرش امان عمرو بن سعيد).

6/ 12 عبد اللّه بن عبّاس

6/ 12 عبد اللّه بن عبّاس (1)

1313. مروج الذهب: چون حسين عليه السلام آهنگ رفتن به عراق كرد، ابن عبّاس نزدش آمد و گفت: اى عموزاده! خبردار شدم كه آهنگ عراق كرده اى، در حالى كه آنان، فريبكارند و

تو را به نبرد فرا مى خوانند. پس مشتاب. اگر از پيكار با اين ستم پيشه(يزيد)، گزيرى ندارى و نشستن در مكّه را نمى پسندى، به يمن برو، كه دور افتاده است و تو را در آن جا، ياران و برادرانى هست. در آن جا بمان و سفيرانت را گسيل دار و به مردم كوفه و يارانت در عراق بنويس كه فرماندارشان را بيرون كنند، كه اگر بر اين كار توانا بودند و او را بيرون كردند و كسى در آن جا نبود كه با تو دشمنى ورزد، به سويشان برو كه من از فريب آنان، آسوده خاطر نيستم، و اگر چنين نكردند، در جايگاه خويش مى مانى تا خدا چه پيش آورد، كه يمن، دژها و غارهايى دارد.

حسين عليه السلام فرمود: «پسرعمو! من مى دانم كه تو نيكخواه و نگران من هستى؛ ولى مسلم بن عقيل به من نوشته كه مردم شهر، بر بيعت و يارى من، هماهنگ شده اند و من تصميم دارم به سوى آنان حركت كنم».

گفت: آنان كسانى اند كه از آنها آگاهى و آنان را آزموده اى. آنان، [همان] ياران پدر و برادرت هستند و فردا با فرمانده شان، تو را خواهند كشت. تو اگر بيرون بروى و ابن زياد از حركت تو آگاه شود، آنان را بر ضدّ تو بسيج مى كند و كسانى كه به تو نامه نوشته اند، از دشمنت سخت تر خواهند بود. اگر هم سخن مرا نمى پذيرى و از رفتن، خوددارى نمى كنى، زنان و فرزندانت را با خويش مبر، كه به خدا سوگند، من بيم دارم كه چونان عثمان كه كشته شد و زنان و فرزندانش بر او مى نگريستند، كشته شوى.

پاسخ حسين عليه السلام به او چنين بود: «به خدا سوگند، اگر در آن جا كشته شوم، برايم دوست داشتنى تر است تا اين كه خونم در مكّه روا شود».

ابن عبّاس، از [منصرف كردنِ] حسين عليه السلام نااميد شد و ازنزدش رفت.


1- ابو العبّاس عبد اللّه بن عبّاس بن عبد المطّلب، در مكّه در شِعب ابى طالب، سه سال پيش از هجرت، به دنيا آمد و در سال هشتم هجرى، همان سال فتح مكّه، به مدينه مهاجرت كرد. وى مشاور عمر و در زمان عثمان، امير الحاج بود و در زمان خلافت امير مؤمنان عليه السلام، همراه و ياور و مشاور و يكى از فرمانداران و فرماندهان نظامى بود. او به نمايندگى از امير مؤمنان عليه السلام با خوارج، مناظره كرد و به هنگام شهادت امير مؤمنان، فرماندار بصره بود. او با امام حسن عليه السلام بيعت كرد و در زمان ايشان، همچنان فرماندار بصره بود. وى در كربلا شركت نداشت. وقتى عبد اللّه بن زبير بر حجاز و عراق تسلّط يافت، عبداللّه با او بيعت نكرد و اين، براى ابن زبير، سنگين بود و خواست كه وى را بسوزاند. او عالِمى سخنور بود و جايگاهى بلند در تفسير، حديث و فقه داشت. در دانش، شاگرد امير مؤمنان عليه السلام بود و بِدان افتخار مى كرد. او در تبعيدگاهش در طائف در سال 68 هجرى در سنّ 71 سالگى از دنيا رفت.

ص: 434

1314. المصنّف لابن أبي شيبة عن ابن عبّاس: جاءَني حُسَينٌ عليه السلام يَستَشيرُني فِي الخُروجِ إلى

ما هاهُنا يَعنِي العِراقَ فَقُلتُ: لَولا أن يَزرَؤوا (1) بي وبِكَ لَشَبِثتُ يَدَيَ في شَعرِكَ! إلى أينَ تَخرُجُ؟ إلى قَومٍ قَتَلوا أباكَ وطَعَنوا أخاكَ؟! فَكانَ الَّذي سَخا بِنَفسي عَنهُ أن قالَ لي: إنَّ هذَا الحَرَمَ يُستَحَلُّ بِرَجُلٍ، ولَأَن اقتَلَ في أرضِ كَذا وكَذا غَيرَ أنَّهُ يُباعِدُهُ أحَبُّ إلَيَّ مِن أن أكونَ أنا هُوَ. (2)


1- زَرَى عليه: عابه وعاتبه(لسان العرب: ج 14 ص 356 «زري»).
2- المصنّف لابن أبي شيبة: ج 8 ص 632 ح 256، كنز العمّال: ج 13 ص 672 ح 37716.

ص: 435

1314. المصنَّف، ابن ابى شَيبه به نقل از ابن عبّاس: حسين عليه السلام آمده بود تا در باره حركت بدان جا(يعنى عراق) با من مشورت كند. گفتم: اگر مرا و تو را سرزنش نمى كردند،

دستانم را در موهايت چنگ مى انداختم [و نمى گذاشتم بروى]. به كجا مى روى؟ به سوى گروهى كه پدرت را كشتند و بر برادرت نيزه زدند؟

آنچه مرا راضى كرد كه به [شهادت] او راضى شوم، اين بود كه فرمود: «حُرمت اين حرم، به وسيله يك نفر شكسته مى شود و اگر در سرزمينى چنين و چنان كه از آن دور است كشته شوم، برايم دوست داشتنى تر از اين است كه من، آن شخص باشم».

ص: 436

1315. المعجم الكبير عن ابن عبّاس: استَأذَنَني حُسَينٌ عليه السلام فِي الخُروجِ فَقُلتُ: لَولا أن يُزرى ذلِكَ بي أو بِكَ، لَشَبَكتُ بِيَدَيَّ في رَأسِكَ. قالَ: فَكانَ الَّذي رَدَّ عَلَيَّ أن قالَ: لَأَن اقتَلَ بِمَكانِ كَذا وكَذا، أحَبُّ إلَيَّ مِن أن يُستَحَلَّ بي حَرَمُ اللّهِ ورَسولِهِ. قالَ: فَذلِكَ الَّذي سَلا بِنَفسي عَنهُ. (1)

1316. مطالب السؤول: اجتَمَعَ بِهِ [أي بِالإِمامِ الحُسَينِ عليه السلام] ذَوُو النُّصحِ لَهُ، وَالتَّجرِبَةِ لِلُامورِ، و أهلُ الدِّيانَةِ وَالمَعرِفَةِ، كَعَبدِ اللّهِ بنِ عَبّاسٍ وعَمرِو بنِ عَبدِ الرَّحمنِ بنِ الحَرثِ المَخزومِيِّ وغَيرِهِما. وَوَرَدَت عَلَيهِ كُتُبُ أهلِ لمَدينَةِ، مِن عَبدِ اللّهِ بنِ جَعفَرٍ وسَعيدِ بنِ العاصِ وجَماعَةٍ كَثيرَةٍ، كُلُّهُم يُشيرونَ عَلَيهِ ألّا يَتَوَجَّهَ إلَى العِراقِ و أن يُقيمَ بِمَكَّةَ، هذا كُلُّهُ وَالقَضاءُ غالِبٌ عَلى أمرِهِ، وَالقَدَرُ آخِذٌ بِزِمامِهِ، فَلَم يَكتَرِث بِما قيلَ لَهُ، ولا بِما كُتِبَ إلَيهِ، وتَجَهَّزَ وخَرَجَ مِن مَكَّةَ يَومَ الثَّلاثاءِ، وهُوَ يَومُ التَّروِيَةِ. (2)

راجع: ج 5 ص 60(الفصل السابع/ حوار الإمام عليه السلام مع عبد اللّه بن عبّاس).


1- المعجم الكبير: ج 3 ص 119 ح 2859، ذخائر العقبى: ص 257، سير أعلام النبلاء: ج 3 ص 292، تاريخ دمشق: ج 14 ص 200 و 201، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي: ج 1 ص 219، بغية الطلب في تاريخ حلب: ج 6 ص 2603؛ المناقب للكوفي: ج 2 ص 260 و في الستّة الأخيرة «استشارني» بدل «استأذنني» نحوه.
2- مطالب السؤول: ص 74، الفصول المهمّة: ص 185 نحوه؛ كشف الغمّة: ج 2 ص 255.

ص: 437

1315. المعجم الكبير به نقل از ابن عبّاس: حسين عليه السلام در باره بيرون رفتن [از مكّه]، از من اجازه(نظر) خواست. گفتم: اگر بر من و تو عيب نبود، با دستانم بر سرت چنگ مى انداختم [و نمى گذاشتم بروى].

پاسخ او، اين سخن بود: «اگر در فلان جا كشته شوم، دوست تر مى دارم تا اين كه به وسيله من، حرم خدا و پيامبر او شكسته شود».

اين سخن، مرا براى [شهادت] او راضى كرد.

1316. مطالب السؤول: نيكخواهان، كاركشتگان و دينداران و آگاهان، مانند: ابن عبّاس، عمرو بن عبد الرحمن بن حارث مخزومى و ديگران، نزد حسين عليه السلام گرد آمدند.

نيز نامه هايى از اهالى مدينه، چون: عبد اللّه بن جعفر، سعيد بن عاص و گروهى بسيار، به او رسيد كه همگى، از او مى خواستند كه ره سپار عراق نشود و در مكّه سكنا گزيند.

به رغم همه اينها، سرنوشت، بر كار او چيره بود و تقدير، زمامدارش. پس به آنچه به او گفته شد و به آنچه براى او نوشته شده بود، اعتنايى نكرد و آماده شد و در سه شنبه، روز تَروِيَه، از مكّه بيرون رفت.

ر. ك: ج 5 ص 61(فصل هفتم/ گفتگوى امام عليه السلام با عبد اللّه بن عبّاس).

ص: 438

6/ 13 عَبدُ اللّهِ بنُ عُمَرَ (1)

1317. الطبقات الكبرى(الطبقة الخامسة من الصحابة): لَقِيَهُما [أيِ الحُسَينَ عليه السلام وعَبدَ اللّهِ بنَ الزُّبَيرِ] عَبدُ اللّهِ بنُ عُمَرَ وعَبدُ اللّهِ بنُ عَيّاشِ بنِ أبي رَبيعَةَ (2) بِالأَبواءِ (3)، مُنصَرِفَينِ مِنَ العُمرَةِ، فَقالَ لَهُمَا ابنُ عُمَرَ: اذَكِّرُكُمَا اللّهَ إلّا رَجَعتُما فَدَخَلتُما في صالِحِ ما يَدخُلُ فيهِ النّاسُ، وتَنظُرا، فَإِنِ اجتَمَعَ النّاسُ عَلَيهِ لَم تَشُذّا، وإنِ افتُرِقَ عَلَيهِ كانَ الَّذي تُريدانِ.

وقالَ ابنُ عُمَرَ لِحُسَينٍ عليه السلام: لا تَخرُج، فَإِنَّ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله خَيَّرَهُ اللّهُ بَينَ الدُّنيا وَالآخِرَةِ فَاختارَ الآخِرَةَ، و أنتَ بَضعَةٌ مِنهُ، ولا تَنالُها يَعنِي الدُّنيا فَاعتَنَقَهُ

وبَكى ووَدَّعَهُ.

فَكانَ ابنُ عُمَرَ يَقولُ: غَلَبَنا حُسَينٌ عليه السلام عَلَى الخُروجِ، ولَعَمري لَقَد رَأى في أبيهِ و أخيهِ عِبرَةً، ورَأى مِنَ الفِتنَةِ وخِذلانِ النّاسِ لَهُم ما كانَ يَنبَغي لَهُ ألّا يَتَحَرَّكَ ما عاشَ، و أن يَدخُلَ في صالِحِ ما دَخَلَ فيهِ النّاسُ، فَإِنَّ الجَماعَةَ خَيرٌ. (4)


1- عبداللّه بن عمر بن الخطّاب، أبو عبد الرحمن. ولد قبل الهجرة و أسلم مع أبيه في مكّة، ثمّ هاجر إلى المدينة. لم يشارك في حربي بدر واحد لصغر سنّه، وشارك في حرب الأحزاب وما بعدها من الحروب. رويت عنه أحاديث كثيرة في كتب أهل السنّة. خالف عمرُ في جعله أحد أعضاء الشورى مستدلّاً بعدم أهليّته للخلافة، بل عدم قدرته على طلاق زوجته. وإن صار من أعضاء الشورى فيما بعد مشروطا بأن لا يكون له من الأمر شي ء. ابتعد عن السياسة بعد خلافة عثمان، وبايع معاوية ويزيد من بعده من الخلفاء، مع أنّه لم يصحب الإمام عليّا عليه السلام في حروبه، ولم يكن من المعادين له. توفّي سنة(74 ه) وهو ابن أربع وثمانين سنة(راجع: الطبقات الكبرى: ج 4 ص 142 188 والاستيعاب: ج 3 ص 80 واسد الغابة: ج 3 ص 336 341 وتاريخ بغداد: ج 1 ص 171 وتهذيب الكمال: ج 15 ص 332 340 وسير أعلام النبلاء: ج 3 ص 203 239 وتاريخ دمشق: ج 31 ص 79 98 و 179 204).
2- عبد اللّه بن عيّاش بن أبي ربيعه المخزومي، أبو الحارث. كان أبوه قديم الإسلام فهاجر إلى الحبشة فولد عبداللّه بها. أدرك ثمان سنين من حياة النبيّ صلى الله عليه و آله. قال في وصف الإمام أمير المومنين عليه السلام بقوله: «إنّ عليّا كان له ما شئت من ضرس قاطع في العلم، وكان له البسطة في الهشيرة، القدم في الإسلام والصهر لرسول اللّه صلى الله عليه و آله، والفقه في السنّة، والنجدة في الحرب، والجود بالماعون». مات بمكّة يوم جاءهم نعي يزيد بن معاوية سنة(64 ه) وهو ابن اثنين وستّين سنة، ودفن بالحجون(راجع: الطبقات الكبرى: ج 5 ص 28 واسد الغابة: ج 3 ص 356 و ج 4 ص 96 والإصابة: ج 4 ص 175 والثقات: ج 3 ص 218 وتاريخ دمشق: ج 31 ص 385 392).
3- راجع: الخريطة رقم 3 في آخر مجلّد 5.
4- الطبقات الكبرى(الطبقة الخامسة من الصحابة): ج 1 ص 444، تهذيب الكمال: ج 6 ص 416، تاريخ الإسلام للذهبي: ج 5 ص 7 وفيه «عبد اللّه بن عبّاس بن أبي ربيعة»، بغية الطلب في تاريخ حلب: ج 6 ص 2608، سير أعلام النبلاء: ج 3 ص 296، تاريخ دمشق: ج 14 ص 208، البداية والنهاية: ج 8 ص 162 وفيه «وعبد اللّه بن عبّاس وابن أبي ربيعة».

ص: 439

6/ 13 عبد اللّه بن عمر
اشاره

6/ 13 عبد اللّه بن عمر (1)

1317. الطبقات الكبرى(الطبقة الخامسة من الصحابة): عبد اللّه بن عمر و عبد اللّه بن عيّاش (2) بن ابى ربيعه، (3) در بازگشت از عمره، در منزلگاه ابوا (4) با حسين عليه السلام و عبد اللّه بن زبير، ديدار كردند. ابن عمر به آن دو گفت: خدا را به شما يادآور مى شوم كه برگرديد و در آنچه مردم صلاح مى دانند، وارد شويد و بنگريد. اگر مردم بر صلاح، گرد آمدند، شما هم از آن جدا نيستيد و اگر دچار جدايى شدند، همان خواهد شد كه مى خواهيد.

ابن عمر به حسين عليه السلام گفت: بيرون نرو، كه خدا پيامبرش را ميان دنيا و آخرت، مختار كرد و او آخرت را برگزيد. تو پاره تن او هستى و به دنيا نخواهى رسيد. آن گاه دست به گردن حسين عليه السلام افكند و گريست و با او خداحافظى كرد.

ابن عمر مى گفت: حسين، در حركت، بر ما چيره شد. به جانم سوگند كه او در پدر و برادرش عبرت ديد و از فتنه و بى وفايى مردم با آنها، چيزهايى ديد كه سزاوار بود تا زنده است، حركت نكند و در آنچه مردم بر صلاح وارد مى شوند، وارد شود؛ چرا كه خير، در جماعت است.


1- عبد اللّه بن عمر بن خطّاب كه كنيه اش ابو عبد الرحمن است، پيش از هجرت به دنيا آمد و به همراه پدرش در مكّه اسلام آورد. آن گاه به مدينه هجرت كرد. وى در دو نبردِ بدر و احُد، به خاطر سنّ كم، شركت نداشت؛ ولى در جنگ احزاب و ساير جنگ ها شركت داشت. در كتب اهل سنّت، از وى روايت هاى بسيارى نقل شده است. عمر، با عضويت او در اعضاى شوراى خلافت، مخالفت كرد و مى گفت: شايستگى خلافت ندارد؛ بلكه نمى تواند همسر خود را هم طلاق بدهد. ولى سپس يكى از اعضاى شورا قرار گرفت، مشروط بر آن كه كارى بر عهده اش نباشد. پس از خلافت عثمان، وى از سياست كناره گرفت. او با معاويه و يزيد، بيعت كرد. وى در جنگ هاى امير مؤمنان عليه السلام همراه ايشان نبود و از دشمنان ايشان هم نبود. او در سال 74 هجرى در هشتاد و چهار سالگى در گذشت.
2- در برخى منابع «عبد اللّه بن عبّاس بن ابى ربيعه» آمده است.
3- عبد اللّه بن عيّاش بن ابى ربيعه مخزومى كه كنيه اش ابو الحارث است، پدرش از مسلمانان نخستين بود و به حبشه هجرت كرد. او در حبشه به دنيا آمد و هشت سال از عمر پيامبر صلى الله عليه و آله را درك كرد. او در باره امير مؤمنان عليه السلام گفته است: على، در دانش، سرآمد، و در خاندانش، بزرگ بود، سبقت در اسلام داشت، داماد پيامبر بود، فقيه در سنّت بود، شجاعت در نبرد و سخاوتمندى در ثروت داشت. وى در مكّه، در همان روزى كه مرگ يزيد بن معاويه منتشر شد(سال 64 هجرى)، در شصت و دو سالگى در گذشت و در حجون به خاك سپرده شد.
4- ابواء، آبادى اى در نزديكى مدينه و از منزلگاه هاى راه مدينه به مكّه است كه قبر آمنه عليها السلام مادر پيامبر صلى الله عليه و آله در آن، واقع است(ر. ك: نقشه شماره 3 در پايان جلد 5).

ص: 440

1318. الملهوف: جاءَ عَبدُ اللّهِ بنُ عُمَرَ في مَكَّةَ فَأَشارَ إلَيهِ بِصُلحِ أهلِ الضَّلالِ، وحَذَّرَهُ مِنَ القَتلِ وَالقِتالِ.

فَقالَ لَهُ: يا أبا عَبدِ الرَّحمنِ، أما عَلِمتَ أنَّ مِن هَوانِ الدُّنيا عَلَى اللّهِ أنَّ رَأسَ يَحيَى بنِ زَكَرِيّا اهدِيَ إلى بَغِيٍّ مِن بَغايا بَني إسرائيلَ؟!

أما عَلِمتَ أنَّ بَني إسرائيلَ كانوا يَقتُلونَ ما بَينَ طُلوعِ الفَجرِ إلى طُلوعِ الشَّمسِ سَبعينَ نَبِيّا، ثُمَّ يَجلِسونَ في أسواقِهِم يَبيعونَ ويَشتَرونَ كَأَن لَم يَصنَعوا شَيئا، فَلَم يُعَجِّلِ اللّهُ عَلَيهِم، بَل أمهَلَهُم و أخَذَهُم بَعدَ ذلِكَ أخذَ عَزيزٍ مُقتَدِرٍ! اتَّقِ اللّهَ يا أبا عَبدِ الرَّحمنِ، ولا تَدَعَنَّ نُصرَتي. (1)

1319. العقد الفريد عن سالم بن عبد اللّه بن عمر: قيلَ لِأَبي عَبدِ اللّهِ بنِ عُمَرَ: إنَّ الحُسَينَ عليه السلام تَوَجَّهَ إلَى العِراقِ، فَلَحِقَهُ عَلى ثَلاثِ مَراحِلَ مِنَ المَدينَةِ وكانَ غائِبا عِندَ خُروجِهِ فَقالَ: أينَ تُريدُ؟ فَقالَ: اريدُ العِراقَ، و أخرَجَ إلَيهِ كُتُبَ القَومِ، ثُمَّ قالَ: هذِهِ بَيعَتُهُم وكُتُبُهُم. فَناشَدَهُ اللّهَ أن يَرجِعَ، فَأَبى.

فَقالَ: احَدِّثُكَ بِحَديثٍ ما حَدَّثتُ بِهِ أحَدا قَبلَكَ: إنَّ جِبريلَ أتَى النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله يُخَيِّرُهُ

بَينَ الدُّنيا وَالآخِرَةِ، فَاختارَ الآخِرَةَ، وإنَّكُم بَضعَةٌ مِنهُ، فَوَاللّهِ لا يَليها أحَدٌ مِن أهلِ بَيتِهِ أبَدا، وما صَرَفَهَا اللّهُ عَنكُم إلّا لِما هُوَ خَيرٌ لَكُم.

فَارجِع؛ فَأَنتَ تَعرِفُ غَدرَ أهلِ العِراقِ، وما كانَ يَلقى أبوكَ مِنهُم. فَأَبى، فَاعتَنَقَهُ وقالَ: استَودَعتُكَ اللّهَ مِن قَتيلٍ! (2)


1- الملهوف: ص 102، مثير الأحزان: ص 41 نحوه، بحار الأنوار: ج 44 ص 365.
2- العقد الفريد: ج 3 ص 369، عيون الأخبار لابن قتيبة: ج 1 ص 211 عن الشعبي.

ص: 441

1318. الملهوف: عبد اللّه بن عمر، در مكّه نزد ايشان(حسين عليه السلام) آمد و به او پيشنهاد كرد كه با گم راهان، آشتى كند و او را از جنگ و خونريزى بر حذر داشت.

حسين عليه السلام به او فرمود: «اى ابو عبد الرحمن! مگر نمى دانى كه در پستىِ دنيا، همين بس كه سر يحيى فرزند زكريّا را براى بدكارى از بدكاران بنى اسرائيل به ارمغان بردند؟

مگر نمى دانى كه بنى اسرائيل در ميان طلوع سپيده تا پيدايى خورشيد، هفتاد پيامبر را مى كشتند و سپس در بازارهاى خود مى نشستند و چنان سرگرم داد و ستد مى شدند كه گويى هيچ كارى نكرده اند و با وجود اين، خدا در باره آنان، شتاب نورزيد و بِدانان مهلت داد تا پس از آن، ايشان را سخت گرفتار كرد؟ از خدا بپرهيز اى ابو عبد الرحمن و از يارى من، روى بر متاب».

1319. العقد الفريد به نقل از سالم بن عبد اللّه بن عمر: به پدرم عبد اللّه بن عمر، گفته شد كه حسين عليه السلام رو به سوى عراق نهاده است. پس پدرم در سه منزلى مدينه، به او پيوست؛ چون هنگام خروج وى، پدرم در مدينه نبود. پدرم [به او] گفت: آهنگ كجا دارى؟

فرمود: «ره سپار عراقم» و نامه هاى مردم را به او نشان داد.

سپس فرمود: «اينها، پيمان ها و نامه هاى ايشان است».

پس پدرم او را به خدا سوگند داد كه برگردد و او نپذيرفت. پس گفت: با تو

حديثى مى گويم كه پيش از اين، با كسى در ميان ننهاده ام. جبرئيل عليه السلام نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و او را ميان دنيا و آخرت، مخيّر ساخت و او آخرت را برگزيد. شما پاره تن او هستيد. به خدا سوگند، هرگز كسى از دودمان او در پىِ دنيا نخواهد رفت و خدا، جز از آن رو كه براى شما خير است، آن را از شما دريغ نداشت. پس برگرد، كه تو نيرنگ مردم عراق و آنچه را كه پدرت از آنها ديد، مى دانى.

حسين عليه السلام نپذيرفت. پدرم، او را در آغوش گرفت و گفت: تو را كه كشته مى شوى، به خدا مى سپارم.

ص: 442

1320. سير أعلام النبلاء عن الشعبي: كانَ ابنُ عُمَرَ قَدِمَ المَدينَةَ، فَاخبِرَ أنَّ الحُسَينَ عليه السلام قَد تَوَجَّهَ إلَى العِراقِ، فَلَحِقَهُ عَلى مَسيرَةِ لَيلَتَينِ، فَقالَ: أينَ تُريدُ؟ قالَ: العِراقَ، ومَعَهُ طَواميرُ (1) وكُتُبٌ، فَقالَ: لا تَأتِهِم، قالَ: هذِهِ كُتُبُهُم وبَيعَتُهُم.

فَقالَ: إنَّ اللّهَ خَيَّرَ نَبِيَّهُ بَينَ الدُّنيا وَالآخِرَةِ، فَاختارَ الآخِرَةَ، وإنَّكُم بَضعَةٌ مِنهُ، لايَليها أحَدٌ مِنكُم أبَدا، وما صَرَفَهَا اللّهُ عَنكُم إلّا لِلَّذي هُوَ خَيرٌ لَكُم، فَارجِعوا، فَأَبى، فَاعتَنَقَهُ ابنُ عُمَرَ، وقالَ: أستَودِعُكَ اللّهَ مِن قَتيلٍ. (2)

1321. الأمالي للصدوق عن عبداللّه بن منصور عن جعفر بن محمد بن عليّ بن الحسين عن أبيه عن جدّه [زين العابدين] عليهم السلام: سَمِعَ عَبدُ اللّهِ بنُ عُمَرَ بِخُروجِهِ [أيِ الحُسَينِ عليه السلام] فَقَدَّمَ راحِلَتَه، وخَرَجَ خَلفَهُ مُسرِعا، فَأَدرَكَهُ في بَعضِ المَنازِلِ، فَقالَ: أينَ تُريدُ يَابنَ رَسولِ اللّهِ؟ قالَ: العِراقَ. قالَ: مَهلًا، ارجِع إلى حَرَمِ جَدِّكَ. فَأَبَى الحُسَينُ عليه السلام عَلَيهِ، فَلَمّا رَأَى ابنُ عُمَرَ إباءَهُ ... بَكى وقالَ: أستَودِعُكَ اللّهَ يا أبا عَبدِ اللّهِ، فَإِنَّكَ مَقتولٌ في وَجهِكَ هذا. (3)


1- الطَّامُورَ والطُّومار: الصحيفة، جمعها طوامير(تاج العروس: ج 7 ص 146 «طمر»).
2- سير أعلام النبلاء: ج 3 ص 292 الرقم 48، تهذيب التهذيب: ج 1 ص 594 الرقم 1577، بغية الطلب في تاريخ حلب: ج 6 ص 2604.
3- الأمالي للصدوق: ص 217 ح 239، بحار الأنوار: ج 44 ص 313.

ص: 443

1320. سِيَرُ أعلام النُّبَلاء به نقل از شعبى: ابن عمر، وارد مدينه شد و خبردار شد كه حسين عليه السلام ره سپار عراق است. پس از دو شب راه، به او رسيد. گفت: كجا مى روى؟

فرمود: «عراق»، در حالى كه با او نامه ها و طومارهايى بود.

گفت: نزد آنان نرو.

فرمود: «اين، نامه ها و پيمان هاى آنان است».

پس گفت: راستى كه خدا، پيامبرش را ميان دنيا و آخرت، مختار ساخت و او آخرت را برگزيد و شما پاره تن او هستيد. هرگز كسى از شما، دنبال دنيا نمى رود و خدا، آن را از شما دريغ نداشت، مگر به آن سبب كه خير شما، در آن بود. پس برگرديد.

او نپذيرفت. پس ابن عمر با او معانقه كرد و گفت: تو را كه كشته مى شوى، به خدا مى سپارم.

1321. الأمالى، صدوق به نقل از عبد اللّه بن منصور، از امام صادق، از پدرش امام باقر، از جدّش امام زين العابدين عليهم السلام: عبد اللّه بن عمر شنيد كه حسين عليه السلام حركت كرده است. بر مَركبش سوار شد و شتابان، در پى او روان شد و در يكى از منازل، به او رسيد. پس گفت: اى فرزند پيامبر خدا! به كجا مى روى؟

فرمود: «عراق».

گفت: درنگ كن و به حرم جدّت باز گرد.

حسين عليه السلام از او نپذيرفت. ابن عمر، چون ديد كه او نمى پذيرد ...، گريست و گفت: اى ابا عبد اللّه! تو را به خدا مى سپارم كه تو در اين راه، كشته خواهى شد.

ص: 444

1322. تاريخ دمشق عن الشعبي: لَمّا تَوَجَّهَ الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام [إلَى] (1) العِراقِ، قيل لِابنِ عُمَرَ: إنَّ أخاكَ الحُسَينَ عليه السلام قَد تَوَجَّهَ إلَى العِراقِ، فَأَتاهُ فَناشَدَهُ اللّهَ، فَقالَ: إنَّ أهلَ العِراقِ قَومٌ مَناكيرُ، وقَد قَتَلوا أباكَ، وضَرَبوا أخاكَ، وفَعَلوا وفَعَلوا!

فَلَمّا أيِسَ مِنهُ، عانَقَهُ وقَبَّلَ بَينَ عَينَيهِ، وقالَ: أستَودِعُكَ اللّهَ مِن قَتيلٍ! سَمِعتُ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَقولُ: إنَّ اللّهَ عز و جل أبى لَكُمُ الدُّنيا. (2)

1323. تذكرة الخواصّ: قالَ الواقِدِيُّ: ولَمّا بَلَغَ عَبدَ اللّهِ بنَ عُمَرَ ما عَزَمَ عَلَيهِ الحُسَينُ عليه السلام، دَخَلَ عَلَيهِ سفرى، فَلامَهُ ووَبَّخَهُ ونَهاهُ عَنِ المَسيرِ.

وقالَ لَهُ: يا أبا عَبدِ اللّهِ! سَمِعتُ جَدَّكَ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَقولُ: «ما لي ولِلدُّنيا، وما لِلدُّنيا وما لي»، و أنتَ بَضعَةٌ مِنهُ. وذَكَرَ لَهُ نَحوَ ما ذَكَرَ ابنُ عَبّاسٍ، فَلمّا رَآهُ مُصِرّا عَلَى المَسيرِ، قَبَّلَ ما بَينَ عَينَيهِ وبَكى، وقالَ: أستَودِعُكَ اللّهَ مِن قَتيلٍ. (3)

1324. تاريخ دمشق عن يحيى بن إسماعيل بن سالم الأسدي: سَمِعتُ الشَّعبِيَّ يُحَدِّثُ عَنِ ابنِ عُمَرَ: أنَّهُ كانَ بِماءٍ لَهُ، فَبَلَغَهُ أنَّ الحُسَينَ بنَ عَلِيٍّ عليه السلام قَد تَوَجَّهَ إلَى العِراقِ، فَلَحِقَهُ عَلى مَسيرَةِ ثَلاثِ لَيالٍ، فَقالَ لَهُ: أينَ تُريدُ؟ فَقالَ: العِراقَ، وإذا مَعَهُ طَواميرُ [و] (4) كُتُبٌ، فَقالَ: هذِهِ كُتُبُهُم وبَيعَتُهُم، فَقالَ: لا تَأتِهِم (5)، فَأَبى.

قالَ: إنّي مُحَدِّثُكَ حَديثا: إنَّ جِبريلَ أتَى النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله فَخَيَّرَهُ بَينَ الدُّنيا وَالآخِرَةِ،

فَاختارَ الآخِرَةَ ولَم يُرِدِ الدُّنيا، وإنَّكُم بَضعَةٌ مِن رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله، وَاللّهِ لا يَليها أحَدٌ مِنكُم، وما صَرَفَهَا اللّهُ عَنكُم إلّا لِلَّذي هُوَ خَيرٌ لَكُم. فَأبى أن يَرجِعَ.

قالَ: وَاعتَنَقَهُ ابنُ عُمَرَ وبَكى، وقالَ: أستَودِعُكَ اللّهَ مِن قَتيلٍ! (6)


1- ما بين المعقوفين سقط من المصدر، و أضفناه ليستقيم السياق.
2- تاريخ دمشق: ج 14 ص 201 ح 3541.
3- تذكرة الخواصّ: ص 240.
4- لا توجد الواو في المصدر، و أثبتناها من المصادر الاخرى.
5- في المصدر: «لا تأتيهم»، والصواب ما أثبتناه.
6- تاريخ دمشق: ج 14 ص 202، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي: ج 1 ص 221، أنساب الأشراف: ج 3 ص 375 وليس فيه من «قال: إنّي» إلى «يرد الدنيا»، ذخائر العقبى: ص 256 كلاهما نحوه، البداية والنهاية: ج 8 ص 160 وفيه «كان بمكّة» بدل «كان بماء له»؛ المناقب للكوفي: ج 2 ص 261 ح 726.

ص: 445

1322. تاريخ دمشق به نقل از شَعبى: چون حسين بن على عليه السلام راهى عراق شد، به ابن عمر گفته شد: راستى برادرت حسين، ره سپار عراق شده است. اين بود كه نزد حسين عليه السلام آمد و او را به خدا سوگند داد و گفت: به راستى كه مردم عراق، مردم بدى هستند و پدرت را كشتند و برادرت را [نيزه] زدند و چنين و چنان كردند.

چون از او نوميد شد، دست به گردن او آويخت و ميان دو ديده اش را بوسيد و گفت: تو را كه كشته مى شوى، به خدا مى سپارم. از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله شنيدم كه مى فرمود: «خدا، دنيارا براى شما نخواسته است».

1323. تذكرة الخواصّ: واقدى مى گويد: چون خبر حركت حسين عليه السلام به عبد اللّه بن عمر رسيد، در راه بر او وارد شد و او را نكوهيد، سرزنش كرد و از حركت، نهى نمود و به او گفت: اى ابا عبد اللّه! از جدّت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله شنيدم كه مى گويد: «مرا به دنيا چه كار؟! و دنيا را به من چه كار؟!» و تو، پاره تن اويى.

آن گاه، مانند آنچه را ابن عبّاس به او گفته بود، گفت. چون او را بر رفتن، جدّى يافت، ميان ديدگانش را بوسيد و گريست و گفت: تو را كه كشته مى شوى، به خدا مى سپارم.

1324. تاريخ دمشق به نقل از يحيى بن اسماعيل بن سالم اسدى: شنيدم كه شَعبى در باره ابن عمر، چنين روايت مى كرد كه: او در كنار چشمه آب خود بود كه خبر رسيد حسين بن على عليه السلام ره سپار عراق شده است. پس از سه شب راه پيمودن، به او رسيد و به وى گفت: كجا مى روى؟

فرمود: «عراق» و طومارها و نامه هايى همراهش بود.

سپس فرمود: «اينها، نامه ها و پيمان هاى آنان است».

پس گفت: نزدشان نرو.

او نپذيرفت.

ابن عمر گفت: من برايت حديثى را مى گويم. جبرئيل عليه السلام نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و او را ميان دنيا و آخرت، مخيّر ساخت و او آخرت را برگزيد و نه دنيا را. شما نيز پاره تن پيامبر صلى الله عليه و آله هستيد. به خدا سوگند، هيچ يك از شما به دنيا دست نمى يابد و خدا، آن را جز براى آن كه خيرتان در آن بوده، از شما دريغ نداشته است.

پس امام عليه السلام از بازگشت، سر باز زد. ابن عمر، وى را در آغوش گرفت و گريست و گفت: تو را كه كشته مى شوى، به خدا مى سپارم.

ص: 446

1325. أنساب الأشراف عن الشعبي: لَمّا أرادَ الحُسَينُ عليه السلام الخُروجَ مِن مَكَّةَ إلَى الكوفَةِ، قالَ لَهُ ابنُ عُمَرَ حينَ أرادَ تَوديعَهُ: أطِعني و أقِم ولا تَخرُج، فَوَاللّهِ ما زَواهَا اللّهُ عَنكُم إلّا وهُوَ يُريدُ بِكُم خَيرا. فَلَمّا وَدَّعَهُ قالَ: أستَودِعُكَ اللّهَ مِن قَتيلٍ! (1)

1326. الجوهرة: لَمّا أرادَ [الحُسَينُ عليه السلام] الخُروجَ مِن مَكَّةَ، جاءَهُ عَبدُ اللّهِ بنُ عُمَرَ فَقالَ: إلى أينَ تَسيرُ يا أبا عَبدِ اللّهِ؟ قالَ: هذِهِ بَيعَةُ أهلِ العِراقِ وكُتُبُهُم قَد أتَتني. قالَ: أتَسيرُ إلى قَومٍ قَتَلوا أباكَ وخَذَلوا أخاكَ، وكانَت طاعَتُهُم لَهُما أكثَرَ مِمّا لَكَ الآنَ؟!

وجَعَلَ عَبدُ اللّهِ يُثَبِّطُهُ (2) عَنِ الخُروجِ، فَلَمّا أبى عَلَيهِ، اعتَنَقَهُ وقالَ: أستَودِعُكَ اللّهَ مِن قَتيلٍ! (3)


1- أنساب الأشراف: ج 3 ص 374.
2- التثبيط: التعويق والشغل عن المراد(النهاية: ج 1 ص 207 «ثبط»).
3- الجوهرة: ص 42.

ص: 447

1325. أنساب الأشراف به نقل از شعبى: چون حسين عليه السلام خواست كه از مكّه به كوفه برود، ابن عمر به هنگام خداحافظى به او گفت: از من بشنو. بمان و بيرون نرو. به خدا سوگند، خدا، دنيا را از شما دريغ نكرد، مگر براى آن كه خيرِ شما در آن بود. هنگام خداحافظى نيز گفت: تو راكه كشته مى شوى، به خدا مى سپارم.

1326. الجوهرة: چون حسين عليه السلام خواست كه از مكّه بيرون رود، عبد اللّه بن عمر به نزدش آمد و گفت: اى ابا عبد اللّه! كجا مى روى؟

فرمود: «اينها، بيعت ها و نامه هاى مردم عراق است كه به من رسيده است».

گفت: آيا به سوى مردمى مى روى كه پدرت را كشتند و برادرت را رها كردند، در حالى كه آنان از آن دو، بيش از تو پيروى مى كردند؟

عبد اللّه كوشيد كه او را از سفر باز دارد؛ امّا چون نپذيرفت، در آغوشش كشيد و گفت: تو را كه كشته مى شوى، به خدا مى سپارم.

ص: 448

ص: 449

توضيحى در باره مكان ملاقات امام با عبد اللّه بن عمر

با توجّه به گزارش هايى كه ملاحظه شد، ظاهرا در ملاقات ابن عمر با امام حسين عليه السلام ترديدى نيست؛ ليكن منابع تاريخى، مكان اين ملاقات را يكسان گزارش نكرده اند: شمارى نوشته اند كه اين ملاقات، در اطراف مدينه و در چند منزلى آن، انجام شده است. (1) شمارى، محلّ ملاقات را مكّه يا اطراف آن دانسته اند. (2) برخى، محلّ ملاقات را بين راه مكّه و مدينه، در منطقه اى به نام ابوا ذكر كرده اند. (3) شمارى از منابع هم به محلّ ملاقات آنها، اشاره اى ندارند. (4)

بنا بر اين، به طور قطع نمى توان گفت كه ملاقات آنها، كجا انجام شده است.


1- ر. ك: ص 443 ح 1320 1321 و ص 445 ح 1324.
2- تاريخ الطبرى: ج 5 ص 343، البداية والنهاية: ج 8 ص 160، تذكرة الخواص: ص 237. در تاريخ الطبرى آمده كه هنگام خروج امام عليه السلام، ابن عمر و ابن عبّاس، او را ملاقات كردند و از خبر مرگ معاويه و بيعت يزيد، مطّلع شدند و بعد، ابن عمر در نزد وليد، بيعت كرد و ر. ك: ص 441 ح 1318 و ص 447 ح 1325 1326.
3- ر. ك: ص 441 ح 1317.
4- ر. ك: ص 445 ح 1322 1323.

ص: 450

ص: 451

فهرست تفصيلى

(1) ادامه بخش هفتم: خروج امام حسين عليه السلام از مدينه تا ورود به كربلا*** 7(/ 1)

(2) فصل سوم: فعاليّت هاى امام حسين عليه السلام در مكّه*** 7(/ 2)

(3) 3/ 1 شادمانى مردم مكّه و اجتماع آنان بر گرد امام عليه السلام*** 7(/ 3)

(3) 3/ 2 ورود محمّد بن حنفيّه و گروهى از بنى عبد المطّلب به مكّه*** 13(/ 3)

(3) 3/ 3 نامه كوفيان به امام عليه السلام و دعوت او به قيام*** 13(/ 3)

(3) 3/ 4 فرستاده شدن نماينده ويژه امام عليه السلام به همراه نامه به كوفه*** 29(/ 3)

(3) 3/ 5 يارى خواستن امام عليه السلام از اهل بصره*** 41(/ 3)

(4) 3/ 5 1 نامه امام عليه السلام به سرشناسان بصره*** 41(/ 4)

(4) 3/ 5 2 پاسخ يزيد بن مسعود به نامه امام عليه السلام*** 51(/ 4)

(4) 3/ 5 3 پيوستن يزيد بن نُبَيط و دو پسرش به امام عليه السلام*** 57(/ 4)

(2) فصل چهارم: بيرون آمدن نماينده امام حسين عليه السلام از مكّه تا شهادتش در كوفه*** 61(/ 2)

(3) 4/ 1 گزارش هايى در باره رخدادها در مسير كوفه*** 61(/ 3)

(3) تأمّلى در گزارش هاى مربوط به استعفاى مسلم از نمايندگى امام حسين عليه السلام*** 70(/ 3)

(3) 4/ 2 وارد شدن مسلم به كوفه و بيعت كوفيان با او*** 73(/ 3)

(3) سخنى در باره محلّ اقامت مسلم در كوفه*** 84(/ 3)

(3) سخنى در باره تعداد بيعت كنندگان با مسلم*** 86(/ 3)

(3) 4/ 3 سخنرانى نعمان بن بشير و ترساندن مردم*** 89(/ 3)

(3) 4/ 4 رسيدن خبر بيعت مردم با مسلم و ناتوانى نعمان بن بشير، به يزيد*** 93(/ 3)

ص: 452

(3) 4/ 5 رايزنى يزيد براى انتخاب حكمران كوفه*** 97(/ 3)

(3) 4/ 6 انتصاب عبيد اللّه بن زياد به حكومت كوفه*** 103(/ 3)

(3) 4/ 7 جانشينى برادر عبيد اللّه، از طرف وى، بر حكومت بصره*** 111(/ 3)

(3) 4/ 8 آمدن ابن زياد به كوفه*** 113(/ 3)

(3) سخنى در باره گزارش ورود ابن زياد به كوفه پس از حركت كردن امام حسين عليه السلام از مكّه*** 129(/ 3)

(3) 4/ 9 سخنرانى ابن زياد در مسجد كوفه و ترساندن مردم از مخالفت با خويش*** 131(/ 3)

(3) 4/ 10 سياست ابن زياد براى تسلّط بر كوفه*** 135(/ 3)

(3) 4/ 11 رفتن مسلم به خانه هانى بن عُروه*** 141(/ 3)

(3) 4/ 12 نامه مسلم به امام عليه السلام براى آمدن به كوفه*** 149(/ 3)

(3) 4/ 13 گزارش هاى مربوط به نقشه كشتن ابن زياد*** 151(/ 3)

(3) تأمّلى در گزارش طرح ترور ابن زياد*** 174(/ 3)

(3) 4/ 14 فرستادن مال و جاسوس براى شناسايى محلّ مسلم*** 179(/ 3)

(3) 4/ 15 گرفتار شدن هانى و ماجراهاى او*** 189(/ 3)

(3) 4/ 16 سخنرانى ابن زياد، پس از در بند كشيدن هانى*** 207(/ 3)

(3) 4/ 17 دعوت مسلم از نيروهايش و حركت به سوى قصر*** 209(/ 3)

(3) 4/ 18 محاصره قصر ابن زياد به وسيله مسلم و يارانش*** 215(/ 3)

(3) 4/ 19 نبرد ميان مسلم و نيروهاى ابن زياد و زخمى شدن مسلم*** 217(/ 3)

(3) 4/ 20 نقشه ابن زياد براى پراكنده كردن مردم از اطراف مسلم*** 225(/ 3)

(3) 4/ 21 پراكنده شدن مردم از پيرامون پسر عقيل*** 235(/ 3)

(3) 4/ 22 پناه بردن مسلم به خانه طَوعه*** 241(/ 3)

(3) 4/ 23 ابن زياد در جستجوى مسلم و يارانش*** 251(/ 3)

(3) 4/ 24 سخنرانى ابن زياد و فرمان جستجوى خانه به خانه*** 253(/ 3)

ص: 453

(3) 4/ 25 خبر دادن پسر طَوعه از مخفيگاه مسلم بن عقيل*** 259(/ 3)

(3) 4/ 26 حمله وحشيانه به خانه طَوعه براى دستگيرى مسلم*** 263(/ 3)

(3) 4/ 27 نبرد شديد در اطراف خانه طوعه*** 265(/ 3)

(3) 4/ 28 اسارت مسلم پس از جراحتْ ديدن بسيار*** 273(/ 3)

(3) تأمّلى در گزارش هاى مربوط به دستگيرى مسلم، پس از امان دادن به او*** 286(/ 3)

(3) 4/ 29 گريه مسلم بر امام حسين عليه السلام و خانواده اش*** 289(/ 3)

(3) 4/ 30 پيغام مسلم براى امام حسين عليه السلام جهت نيامدن به كوفه*** 291(/ 3)

(3) نكته*** 295(/ 3)

(3) 4/ 31 آب خواستن مسلم*** 297(/ 3)

(3) 4/ 32 آنچه ميان مسلم و ابن زياد در قصر حكومتى گذشت*** 303(/ 3)

(3) 4/ 33 وصيّت هاى مسلم بن عقيل*** 319(/ 3)

(3) 4/ 34 شهادت مسلم بن عقيل*** 329(/ 3)

(3) 4/ 35 مدّت حضور مسلم در كوفه*** 343(/ 3)

(3) سخنى در باره مدّت حضور مسلم در كوفه*** 345(/ 3)

(3) 4/ 36 شهادت هانى بن عُروه*** 347(/ 3)

(3) 4/ 37 فرستاده شدن سرهاى مسلم و هانى براى يزيد، به وسيله ابن زياد*** 359(/ 3)

(3) 4/ 38 نامه سپاس گزارى يزيد از ابن زياد و تحريك وى بر ضدّ امام حسين عليه السلام*** 363(/ 3)

(2) فصل پنجم: شهادت گروهى از ياران امام عليه السلام در كوفه و زندانى شدن گروهى ديگر*** 369(/ 2)

(3) 5/ 1 شهادت عبد اللّه بن يَقطُر*** 369(/ 3)

(3) 5/ 2 شهادت قيس بن مُسهِر صَيداوى*** 381(/ 3)

(3) 5/ 3 شهادت عبدُ الأعلَى بن يزيد*** 389(/ 3)

(3) 5/ 4 شهادت عُمارة بن صَلخَب ازْدى*** 391(/ 3)

ص: 454

(3) 5/ 5 دستگيرى مختار*** 393(/ 3)

(3) 5/ 6 دستگيرى عبد اللّه بن حارث*** 401(/ 3)

(3) نگاهى به كارنامه مسلم در كوفه*** 408(/ 3)

(4) 1. قلمرو مأموريت مسلم*** 409(/ 4)

(4) 2. فضاى سياسى اجتماعى كوفه*** 410(/ 4)

(2) فصل ششم مخالفان رفتن امام عليه السلام به سمت عراق*** 413(/ 2)

(3) 6/ 1 ابو بكر بن عبد الرحمن*** 413(/ 3)

(3) 6/ 2 ابو محمّد واقدى و زُرارة بن جلح*** 417(/ 3)

(3) 6/ 3 ابو سعيد خُدْرى*** 419(/ 3)

(3) 6/ 4 ابو واقد ليثى*** 421(/ 3)

(3) 6/ 5 احنف بن قَيس*** 423(/ 3)

(3) 6/ 6 امّ سلمه*** 423(/ 3)

(3) 6/ 7 بُحَير بن شَدّاد*** 425(/ 3)

(3) 6/ 8 بَعثَر فَقعَسى*** 425(/ 3)

(3) 6/ 9 طِرِمّاح بن عَدى*** 427(/ 3)

(3) 6/ 10 عبد اللّه بن جَعدة بن هُبَيره*** 429(/ 3)

(3) 6/ 11 عبد اللّه بن جعفر*** 431(/ 3)

(3) 6/ 12 عبد اللّه بن عبّاس*** 433(/ 3)

(3) 6/ 13 عبد اللّه بن عمر*** 439(/ 3)

(3) توضيحى در باره مكان ملاقات امام عليه السلام با عبد اللّه بن عمر*** 449(/ 3)

جلد پنجم

اشاره

ص: 2

ص: 3

ص: 4

ص: 5

ص: 6

[ادامه بخش هفتم]

[ادامه فصل ششم]

اشاره

6 / 14عَبدُ اللّهِ بنُ مُطيعٍ (1)تاريخ الطبري عن عقبة سمعان :خَرَجنا [أي مِنَ المَدينَةِ] فَلَزِمنَا الطَّريقَ الأَعظَمَ ، فَقالَ لِلحُسَينِ عليه السلام أهلُ بَيتِهِ : لَو تَنَكَّبتَ الطَّريقَ الأَعظَمَ كَما فَعَلَ ابنُ الزُّبَيرِ ، لا يَلحَقكَ الطَّلَبُ . قالَ : لا وَاللّهِ ، لا اُفارِقُهُ حَتّى يَقضِيَ اللّهُ ما هُوَ أحَبُّ إلَيهِ ، قالَ : فَاستَقبَلَنا عَبدُ اللّهِ بنُ مُطيعٍ (2) ، فَقالَ لِلحُسَينِ عليه السلام : جُعِلتُ فِداكَ ، أينَ تُريدُ ؟ قالَ : أمَّا الآنَ فَإِنّي اُريدُ مَكَّةَ ، وأمّا بَعدَها فَإِنّي أستَخيرُ اللّهَ . قالَ : خارَ اللّهُ لَكَ ، وجَعَلَنا فِداكَ ! فَإِذا أنتَ أتَيتَ مَكَّةَ فَإِيّاكَ أن تَقرَبَ الكوفَةَ ؛ فَإِنَّها بَلدَةٌ مَشؤومَةٌ ، بِها قُتِلَ أبوكَ وخُذِلَ أخوكَ ، وَاغتيلَ بِطَعنَةٍ كادَت تَأتي عَلى نَفسِهِ ، اِلزَمِ الحَرَمَ فَإِنَّكَ سَيِّدُ العَرَبِ ، لا يَعدِلُ بِكَ _ وَاللّهِ _ أهلُ الحِجازِ أحَدا ، وَيتَداعى إلَيكَ النّاسُ مِن كُلِّ جانِبٍ ، لا تُفارِقِ الحَرَمَ فِداكَ عَمّي وخالي ! فَوَاللّهِ لَئِن هَلَكتَ لَنُستَرَقَّنَّ بَعدَكَ . فَأقبَلَ حَتّى نَزَلَ مَكَّةَ . (3)

.


1- .عبداللّه بن مطيع بن الأسود القرشيّ العدويّ ، أبو سليمان . ولد في عهد النبيّ صلى الله عليه و آله، صحابيّ ، يقال: روى عن النبيّ صلى الله عليه و آله ، وكان من جلّة قريش ؛ شجاعا وجلدا . لمّا خرج الحسين بن عليّ عليه السلام من المدينة يريد مكّة مرّ به . كان أمير أهل المدينة من قريش في وقعة الحرّة ، فلمّا انهزم أهل الحرّة فرّ ، ثمّ سكن مكّة ، فأرسله عبداللّه بن الزبير الى الكوفة أميرا ، ثمّ غلبه عليها المختار فأخرجه فلحق بابن الزبير ، فكان معه في حصار الحجّاج له ، وكان يقاتل أهل الشام ، وقتل يومئذ سنة (73 أو 74 ه) ، وحمل رأسه مع رأس عبداللّه بن الزبير (راجع : الطبقات الكبرى: ج 5 ص 144 _ 149 واُسد الغابة: ج 3 ص 262 والاستيعاب : ج 3 ص 116 والإصابة : ج 5 ص 21 والأمالي للطوسي : ص 240 ح 424 وقاموس الرجال : ج 6 ص 621 ).
2- .ذكرت أغلب المصادر أنّ مكان لقاء عبد اللّه بن مطيع بالإمام كان بين المدينة ومكّة . وذكر البعض أنه التقى بالإمام في الطريق بين مكة والكوفة . وعلى هذا لا يمكن أن نحدِّد _ على وجه الدقّة _ مكان اللِّقاء .
3- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 351 ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 533 ، الفصول المهمّة : ص 181 .

ص: 7

6 / 14عبد اللّه بن مُطيع

(1)تاريخ الطبرى_ به نقل از عُقْبه سَمعان _: از مدينه بيرون رفتيم و راه بزرگ (اصلى) را پيش گرفتيم. خاندان حسين عليه السلام به وى گفتند: بهتر ، آن است كه از راه بزرگ (اصلى) صرف نظر كنى تا تعقيب كنندگان به تو نرسند ، چنان كه ابن زبير ، چنين كرد . فرمود : «نه، به خدا! از اين راه، جدا نمى شوم تا خدا، هر چه را دوست مى دارد ، پيش آوَرَد» . عبد اللّه بن مطيع ، به پيشواز ما آمد (2) و به حسين عليه السلام گفت: فدايت شوم! كجا مى روى؟ فرمود : «اكنون به سوى مكّه مى روم و پس از آن ، از خدا، خير مى جويم» . گفت: خدا، براى تو خير بخواهد و ما را فداى تو كند! اگر به مكّه رفتى ، مبادا به كوفه نزديك شوى كه شهرى است شوم! پدرت، آن جا كشته شد و برادرت را بى يار گذاشتند و به غافلگيرى ، ضربتى به وى زدند كه نزديك بود او را بكشد. در حرم بمان كه سَرور عربى. به خدا ، مردم حجاز، هيچ كس را به جاى تو بر نمى گيرند و مردم، از هر سو به سمت تو مى آيند . عمو و دايى ام به فدايت! از حرم خدا دور مشو كه اگر نابود شوى ، پس از تو ، ما به بردگى كشيده مى شويم . حسين عليه السلام رفت تا به مكّه رسيد.

.


1- .ابو سليمان عبد اللّه بن مطيع بن اسود قرشى عَدَوى، در زمان پيامبر صلى الله عليه و آله به دنيا آمد و از صحابه است . گفته اند از پيامبر صلى الله عليه و آله حديث نقل كرده است. وى از بزرگان قريش و شجاع و چابك بود. وقتى حسين بن على عليه السلام از مدينه ره سپار مكّه بود ، بر او گذشت. در حادثه حَرّه ، وى فرمانده مردم مدينه از جانب قريش بود و چون اين حادثه به شكست انجاميد ، فرار كرد و در مكّه سكونت گزيد . عبد اللّه بن زبير ، او را به اميرى كوفه منصوب كرد ؛ ولى مختار بر او غالب شد و او را از كوفه بيرون راند. وى به ابن زبير پيوست و در محاصره حَجّاج ، همراه عبد اللّه بن زبير بود. وى در نبرد با شاميان شركت داشت و در سال 73 يا 74 ق، در همان نبرد ، كشته شد و سر او را به همراه سر عبد اللّه بن زبير [براى حَجّاج] فرستادند .
2- .بيشتر منابع ، محلّ ملاقات عبد اللّه بن مطيع با امام حسين عليه السلام را بين مدينه و مكه دانسته اند؛ ولى در برخى از منابع تاريخى، محلّ ملاقات ميان مكه و كوفه ثبت شده است. از اين رو، نمى توان به دقّت، محلّ ملاقات را تعيين كرد.

ص: 8

أنساب الأشراف :شَخَصَ [الحُسَينُ عليه السلام ] إلى مَكَّةَ ، فَلَقِيَهُ عَبدُ اللّهِ بنُ مُطيعٍ العَدَوِيُّ مِن قُرَيشٍ ، فَقالَ لَهُ : جُعِلتُ فِداكَ أينَ تُريدُ ؟ قالَ : أمَّا الآنَ فاُريدُ مَكَّةَ ، وأمّا بَعدَ أن آتِيَ مَكَّةَ فَإِنّي أستَخيرُ اللّهَ . فَقالَ : خارَ اللّهُ لَكَ يَابنَ بِنتِ رَسولِ اللّهِ ، وجَعَلَني فِداكَ ! فَإِذا أتَيتَ مَكَّةَ فَاتَّقِ اللّهَ ولا تَأتِ الكوفَةَ ؛ فَإِنَّها بَلدَةٌ مَشؤومَةٌ ، بِها قُتِلَ أبوكَ وطُعِنَ أخوكَ ، وأنا أرى أن تَأتِيَ الحَرَمَ فَتَلزَمَهُ ، فَإِنَّكَ سَيِّدُ العَرَبِ ، ولَن يَعدِلَ أهلُ الحِجازِ بِكَ أحَدا ، ووَاللّهِ لَئِن هَلَكتَ لَنُستَرَقَّنَّ بَعدَكَ . ويُقالُ : إنَّهُ كانَ لَقِيَهُ عَلى ماءٍ في طَريقِهِ حينَ تَوَجَّهَ إلَى الكوفَةِ مِن مَكَّةَ ، فَقالَ لَهُ : إنّي أرى لَكَ أن تَرجِعَ إلَى الحَرَمِ فَتَلزَمَهُ ، ولا تأتِيَ الكوفَةَ . (1)

الأخبار الطوال :جَعَلَ الحُسَينُ عليه السلام يَطوِي المَنازِلَ ، فَاستَقبَلَهُ عَبدُاللّهِ بنُ مُطيعٍ ، وهُوَ مُنصَرِفٌ مِن مَكَّةَ يُريدُ المَدينَةَ ، فَقالَ لَهُ : أينَ تُريدُ ؟ قالَ الحُسَينُ عليه السلام : أمَّا الآنَ فَمَكَّةَ . قالَ : خارَ اللّهُ لَكَ ، غَيرَ أنّي اُحِبُّ أن اُشيرَ عَلَيكَ بِرَأيٍ . قالَ الحُسَينُ عليه السلام : وما هُوَ ؟ قالَ : إذا أتَيتَ مَكَّةَ ، فَأَرَدتَ الخُروجَ مِنها إلى بَلَدٍ مِنَ البُلدانِ ، فَإِيّاكَ وَالكوفَةَ ؛ فَإِنَّها بَلدَةٌ مَشؤومَةٌ ، بِها قُتِلَ أبوكَ ، وبِها خُذِلَ أخوكَ ، وَاغتيلَ بِطَعنَةٍ كادَت تَأتي عَلى نَفسِهِ ، بَلِ الزَمِ الحَرَمَ ؛ فَإِنَّ أهلَ الحِجازِ لا يَعدِلونَ بِكَ أحَدا ، ثُمَّ ادعُ إلَيكَ شيعَتَكَ مِن كُلِّ أرضٍ ، فَسَيَأتونَكَ جَميعا . قالَ لَهُ الحُسَينُ عليه السلام : يَقضِي اللّهُ ما أحَبَّ . ثُمَّ أطلَقَ عِنانَهُ ، ومَضى حَتّى وافى مَكَّةَ ، فَنَزَلَ شِعبَ عَلِيٍّ عليه السلام (2) . (3)

.


1- .أنساب الأشراف : ج 3 ص 368 .
2- .شِعبُ عليًّ هو شِعبُ أبي طالب نَفسُهُ (راجع: الخريطة رقم 2 في آخر هذا المجلّد).
3- .الأخبار الطوال : ص 228 .

ص: 9

أنساب الأشراف :حسين عليه السلام رو به سوى مكّه نهاد . عبد اللّه بن مطيع عَدَوى، از قريش، به ديدار او رفت و به وى گفت: فدايت گردم! كجا مى روى؟ فرمود : «اكنون به مكّه مى روم و پس از رسيدن به مكّه، از خدا خير مى جويم» . گفت: خدا برايت خير بخواهد _ اى فرزند دختر پيامبر _ و مرا فدايت گَرداند! چون به مكّه وارد شدى ، از خدا پروا كن و به كوفه نرو كه شهرى است شوم . در آن جا پدرت كشته شد و برادرت ضربت خورد . نظر من ، اين است كه به حرم بروى و در آن جا بمانى ، كه تو سَرور عرب هستى و مردم حجاز ، هرگز كسى را به جاى تو نمى گيرند. به خدا سوگند ، اگر تو نابود شوى، ما پس از تو به بردگى خواهيم رفت. نيز گفته مى شود : حسين عليه السلام را در آبگاهى در مسير راه، هنگامى كه از مكّه به كوفه روى آورْد ، ديد و به او گفت: نظر من در باره تو ، آن است كه به حرم برگردى و آن جا بمانى و به كوفه نروى.

الأخبار الطِّوال :حسين عليه السلام داشت منزل ها را در مى نورديد كه عبد اللّه بن مطيع _ كه از مكّه به سوى مدينه باز مى گشت _ با ايشان رو به رو شد و گفت: كجا مى روى؟ حسين عليه السلام فرمود: «اكنون به مكّه!» . گفت : خدا، برايت خير بخواهد! من پيشنهادى دارم . حسين عليه السلام فرمود: «چيست؟» . گفت: چون به مكّه وارد شدى و خواستى از آن جا به شهرى از شهرها بروى، زينهار از كوفه كه شهر بدشگونى است . پدرت در آن ، كشته شد و برادرت در آن ، تنها ماند و با نيزه، چنان به او شبيخون زدند كه نزديك بود كشته شود. همنشين حرم باش كه مردم حجاز ، هيچ كس را به جاى تو برنمى گيرند. سپس پيروان خويش را از هر سرزمينى فرا بخوان ، كه همگى به تو مى پيوندند . حسين عليه السلام به او فرمود : «خدا، آنچه را دوست دارد، رقم مى زند» و لگام [ اسبش ]را رها كرد و رفت تا به مكّه رسيد و در شِعب على عليه السلام (1) فرود آمد.

.


1- .شعب على عليه السلام ، همان شِعب ابو طالب است كه يكى از شيارهاى كوهستان مكّه و دره اى در حاشيه شهر مكّه بوده است (ر.ك: نقشه شماره 2 در پايان همين جلد).

ص: 10

الفتوح :فَبَينَمَا الحُسَينُ عليه السلام كَذلِكَ بَينَ المَدينَةِ ومَكَّةَ ، إذِ (1) استَقبَلَهُ عَبدُ اللّهِ بنُ مُطيعٍ العَدَوِيُّ ، فَقالَ : أينَ تُريدُ أبا عَبدِ اللّهِ ، جَعَلَنِي اللّهُ فِداكَ؟! قالَ : أمّا في وَقتي هذا اُريدُ مَكَّةَ ، فَإِذا صِرتُ إلَيهَا استَخَرتُ اللّهَ تَعالى في أمري بَعدَ ذلِكَ . فَقالَ لَهُ عَبدُ اللّهِ بنُ مُطيعٍ : خارَ اللّهُ لَكَ يَابنَ بِنتِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله فيما قَد عَزَمتَ عَلَيهِ ، غَيرَ أنّي اُشيرُ عَلَيكَ بِمَشورَةٍ ، فَاقبَلها مِنّي ، فَقالَ لَهُ الحُسَينُ عليه السلام : وما هِيَ يَابنَ مُطيعٍ ؟ قالَ : إذا أتَيتَ مَكَّةَ فَاحذَر أن يَغُرَّكَ أهلُ الكوفَةِ ، فيها قُتِلَ أبوكَ ، و[طُعِنَ] (2) أخوكَ بِطَعنَةٍ طَعَنوهُ كادَت أن تَأتِيَ عَلى نَفسِهِ ، فَالزَمِ الحَرَمَ فَأَنتَ سَيِّدُ العَرَبِ في دَهرِكَ هذا ، فَواللّهِ لَئِن هَلَكتَ لَيَهلِكَنَّ أهلُ بَيتِكَ بِهَلاكِكَ ، وَالسَّلامُ . قالَ : فَوَدَّعَهُ الحُسَينُ عليه السلام ودَعا لَهُ بِخَيرٍ . (3)

.


1- .في المصدر : «إذا» ، والتصويب من المصادر الاُخرى .
2- .. ما بين المعقوفين أثبتناه من مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي .
3- .الفتوح : ج 5 ص 22 ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 1 ص 189 .

ص: 11

الفتوح :در آن هنگام كه حسين عليه السلام اين چنين در ميان مكّه و مدينه بود، عبد اللّه بن مطيعِ عَدَوى ، با او رو به رو شد و گفت : كجا مى روى ، اى ابا عبد اللّه ؟! فدايت شوم! فرمود : «اينك به سوى مكّه مى روم و چون بدان جا رسيدم ، از خدا مى خواهم كه از آن پس ، خير پيش آورد» . عبد اللّه بن مطيع به او گفت: خدا برايت _ اى فرزند دختر پيامبر خدا _ در اين تصميمى كه دارى ، خير بخواهد! من پيشنهادى دارم . از من بپذير. حسين عليه السلام فرمود : «پيشنهادت چيست ، اى ابن مطيع؟» . گفت: چون به مكّه رسيدى ، زينهار كه كوفيان فريبت ندهند، كه پدرت در آن جا كشته شد و برادرت با نيزه اى كه نزديك بود به كشتن او بينجامد، آسيب ديد. پس در حرم نشيمن گير كه تو سالار عرب در اين روزگارى. به خدا، اگر كشته شوى، دودمانت با مرگ تو نابود مى گردند. بدرود! حسين عليه السلام با او بدرود گفت و در حقّش دعاى نيك كرد.

.

ص: 12

العقد الفريد عن أبي عبيد القاسم بن سلّام :دَعَا الحُسَينُ عليه السلام بِرَواحِلِهِ ، فَرَكِبَها وتَوَجَّهَ نَحوَ مَكَّةَ عَلَى المَنهَجِ الأَكبَرِ ، ورَكِبَ ابنُ الزُّبَيرِ بِرذَونا (1) لَهُ ، وأخَذَ طَريقَ العَرجِ (2) حَتّى قَدِمَ مَكَّةَ . ومَرَّ حُسَينٌ عليه السلام حَتّى أتى عَلى عَبدِ اللّهِ بنِ مُطيعٍ وهُوَ عَلى بِئرٍ لَهُ ، فَنَزَلَ عَلَيهِ ، فَقالَ لِلحُسَينِ عليه السلام : يا أبا عَبدِ اللّهِ ، لا سَقانَا اللّهُ بَعدَكَ ماءً طَيِّبا ، أينَ تُريدُ ؟ قالَ : العِراقَ . قالَ : سُبحانَ اللّهِ ! لِمَ ؟ قالَ : ماتَ مُعاوِيَةُ ، وجاءَني أكثَرُ مِن حِملٍ صُحُفٌ . قالَ : لا تَفعَل أبا عَبدِ اللّهِ ! فَوَاللّهِ ما حَفِظوا أباكَ وكانَ خَيرا مِنكَ ، فَكَيفَ يَحفَظونَكَ ؟ ووَاللّهِ لَئِن قُتِلتَ ، لا بَقِيَت حُرمَةٌ بَعدَكَ إلَا استُحِلَّت ! فَخَرَجَ حُسَينٌ عليه السلام حَتّى قَدِمَ مَكَّةَ . (3)

تهذيب الكمال :قالَ لَهُ عَبدُ اللّهِ بنُ مُطيعٍ : لا تَفعَل ، أي فِداكَ أبي واُمّي ! مَتِّعنا بِنَفسِكَ ، ولا تَسِر إلَى العِراقِ ، فَوَاللّهِ لَئِن قَتَلَكَ هؤُلاءِ القَومُ ، لَيَتَّخِذُنّا خَوَلاً وعَبيدا . (4)

الطبقات الكبرى عن عبد اللّه عن أبيه :مَرَّ حُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام عَلَى ابنِ مُطيعٍ _ وهُوَ بِبِئرِهِ قَد أنبَطَها (5) _ فَنَزَلَ حُسَينٌ عليه السلام عَن راحِلَتِهِ ، فَاحتَمَلَهُ ابنُ مُطيعٍ احتِمالاً حَتّى وَضَعَهُ عَلى سَريرِهِ ، ثُمَّ قالَ : بِأَبي واُمّي ! أمسِك عَلَينا نَفسَكَ ، فَوَاللّهِ لَئِن قَتَلوكَ لَيَتَّخِذُنّا هؤُلاءِ القَومُ عَبيدا . (6)

.


1- .البراذين من الخيل : ما كان من غير نتاج العراب (لسان العرب : ج 13 ص 51 «برذن»).
2- .العَرْجُ : هي قرية جامعة في وادٍ من نواحي الطائف (معجم البلدان : ج 4 ص 98) وراجع : الخريطة رقم 3 في آخر هذا المجلّد .
3- .العقد الفريد : ج 3 ص 363 ، المحن : ص 142 ، جواهر المطالب : ج 2 ص 263 . وهذا النقل فيه إشكال؛ وذلك لأنّه يذكر من جهة أنّ لقاء عبداللّه بن مطيع بالإمام الحسين عليه السلام كان قبل دخول الإمام عليه السلام مكّة ، ومن جهة اُخرى يذكر رسائل وكتب أهل الكوفة، في حين أنّ كتب الكوفيّين بدعوة الإمام عليه السلام بلغته وهو في مكّة .
4- .تهذيب الكمال : ج 6 ص 416 ، الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج 1 ص 443 ، سير أعلام النبلاء : ج 3 ص 296 ، تاريخ الإسلام للذهبي : ج 5 ص 7 ، تاريخ دمشق : ج 14 ص 207 ، بغية الطلب في تاريخ حلب : ج 6 ص 2608 .
5- .أنْبَطَ الحَفّارُ : بلغ الماء (الصحاح : ج 3 ص 1162 «نبط») .
6- .الطبقات الكبرى : ج 5 ص 145 .

ص: 13

العقد الفريد_ به نقل از ابو عبيد قاسم بن سلّام _: حسين عليه السلام مركبش را خواست و بر آن سوار شد و از راه اصلى به سوى مكّه ره سپار شد . ابن زبير نيز بر مركبش بِرذَون (1) نشست و راه عَرْج (2) را پيش گرفت ، تا به مكّه وارد شد . حسين عليه السلام رفت تا بر عبد اللّه بن مطيع وارد شد و او بر كنار چاهش بود . حسين عليه السلام آن جا فرود آمد. به حسين عليه السلام گفت: اى ابا عبد اللّه ! پس از تو ، خدا، ما را از آب پاكيزه سيراب نكند! كجا مى روى؟ فرمود : «عراق» . گفت : سبحان اللّه ! چرا؟ فرمود : «معاويه مُرد و بيش از يك خورجين نامه نوشته اند» . گفت: اى ابا عبد اللّه ! چنين نكن. به خدا، پدرت را كه از تو بهتر بود ، نگاه نداشتند . پس چگونه تو را نگاه مى دارند؟ به خدا سوگند كه اگر كشته شوى، پس از تو هيچ حرمتى نخواهد ماند ، جز آن كه شكسته مى شود. پس حسين عليه السلام بيرون رفت تا به مكّه رسيد. (3)

تهذيب الكمال :عبد اللّه بن مطيع به حسين عليه السلام گفت: نكن، پدر و مادرم به فداى تو! ما را از خود ، بهره مند ساز و به عراق نرو . به خدا سوگند ، اگر اين گروه ، تو را بكشند ، ما را به بردگى و بندگى مى كشانند.

الطبقات الكبرى_ به نقل از عبد اللّه [بن مطيع] ، از پدرش _: حسين عليه السلام بر ابن مطيع _ كه بر سر چاهش بود و آن به آب رسيده بود _ گذشت و در آن جا از مركبش پياده شد . ابن مطيع ، او را در بر گرفت و او را بر تخت خود نشاند و سپس گفت: پدر و مادرم به فدايت! خويش را براى ما نگه دار . به خدا سوگند ، اگر تو را بكشند ، اين گروه ، ما را به بردگى مى برند.

.


1- .بِرذَون ، اسبى از نژاد غير عرب بوده است.
2- .عَرج: روستاى بزرگى در ناحيه طائف (ر.ك: نقشه شماره 3 در پايان همين جلد).
3- .اين نقل، اشكال دارد، چرا كه از يك سو، ملاقات عبد اللّه بن مطيع با امام عليه السلام را قبل از ورود امام عليه السلام به مكّه دانسته و از سوى ديگر، سخن از نامه هاى دعوت دارد، در حالى كه نامه هاى كوفيان براى دعوت امام عليه السلام در زمان حضور ايشان عليه السلام در مكّه، واصل شده است.

ص: 14

الطبقات الكبرى عن أبي عون :لَمّا خَرَجَ حُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام مِنَ المَدينَةِ يُريدُ مَكَّةَ ، مَرَّ بِابنِ مُطيعٍ وهُوَ يَحفِرُ بِئرَهُ ، فَقالَ لَهُ : أينَ (1) ، فِداكَ أبي واُمّي ؟ قالَ : أرَدتُ مَكَّةَ ... وذَكَرَ لَهُ أنَّهُ كَتَبَ إلَيهِ شيعَتُهُ بِها . فَقالَ لَهُ ابنُ مُطيعٍ : أي (2) فِداكَ أبي واُمّي ! مَتِّعنا بِنَفسِكَ ولا تَسِر إلَيهِم ، فَأَبى حُسَينٌ عليه السلام . فَقالَ لَهُ ابنُ مُطيعٍ : إنَّ بِئري هذِهِ قَد رَشَّحتُها (3) ، وهذا اليَومُ أوانٌ ما خَرَجَ إلَينا فِي الدَّلوِ شَيءٌ مِن ماءٍ ، فَلَو دَعَوتَ اللّهَ لَنا فيها بِالبَرَكَةِ . قالَ : هاتِ مِن مائِها ، فَاُتِيَ مِن مائِها فِي الدَّلوِ ، فَشَرِبَ مِنهُ ، ثُمَّ مَضمَضَ ، ثُمَّ رَدَّهُ فِي البِئرِ ، فَأَعذَبَ وأمهى (4) . (5)

.


1- .في تاريخ الإسلام : «إلى أين» ، وهو الأنسب للسياق .
2- .في المصدر : «إنّي» ، وهو تصحيف ظاهر ، وفي بعض المصادر : «أين» ، والظاهر أنّ الصواب ما أثبتناه .
3- .ترشيح المقطوع من شجر التمر : القيام عليه وإصلاحه حتّى تعود ثمرته تطلع (راجع: لسان العرب : ج 2 ص 450 «رشح») .
4- .أمْهى الشرابَ : أكثر ماءه ، وقد مَهُوَ هو مَهاوَةً (لسان العرب : ج 15 ص 298 «مها») .
5- .الطبقات الكبرى : ج 5 ص 144 ، تاريخ الإسلام للذهبي : ج 5 ص 8 ، تاريخ دمشق : ج 14 ص 182 ، بغية الطلب في تاريخ حلب : ج 6 ص 2592 عن ابن عون .

ص: 15

الطبقات الكبرى_ به نقل از ابو عون _: حسين عليه السلام چون از مدينه به سوى مكّه روانه شد ، به ابن مطيع _ كه چاه خود را حفر مى كرد _ رسيد. ابن مطيع به او گفت: پدر و مادرم به فدايت! كجا؟ فرمود : «به مكّه مى روم ...» و يادآورى كرد كه شيعيانش در كوفه، به او نامه نوشته اند. ابن مطيع به او گفت: پدر و مادرم به فداى تو! ما را از خويش بهره مند كن و به سوى آنان نرو . ولى حسين عليه السلام نپذيرفت. ابن مطيع به او گفت: اين چاه را تازه به آب رسانده ايم و امروز ، اوّلين بار ، مقدارى آب با دَلْو براى ما بيرون آمده است . دعا كن كه خدا براى ما در آن ، بركت قرار دهد. فرمود: «از آبش برگير» . او با دَلْو از آن آب براى حسين عليه السلام آورد و وى از آن نوشيد و مَزه مَزه كرد و سپس آن را به چاه برگرداند . آب آن ، گوارا و فراوان گشت.

.

ص: 16

تاريخ الطبري عن محمّد بن قيس :ثُمَّ أقبَلَ الحُسَينُ عليه السلام سَيرا إلَى الكوفَةِ ، فَانتَهى إلى ماءٍ مِن مِياهِ العَرَبِ ، فَإِذا عَلَيهِ عَبدُ اللّهِ بنُ مُطيعٍ العَدَوِيُّ ، وهُوَ نازِلٌ هاهنا ، فَلَمّا رَأَى الحُسَينَ عليه السلام قامَ إلَيهِ ، فَقالَ : بِأَبي أنتَ واُمّي يَابنَ رَسولِ اللّهِ ! ما أقدَمَكَ ؟! وَاحتَمَلَهُ فَأَنزَلَهُ . فَقالَ لَهُ الحُسَينُ عليه السلام : كانَ مِن مَوتِ مُعاوِيَةَ ما قَد بَلَغَكَ ، فَكَتَبَ إلَيَّ أهلُ العِراقِ يَدعونَني إلى أنفُسهِمِ . فَقالَ لَهُ عَبدُ اللّهِ بنُ مُطيعٍ : اُذَكِّرُكَ اللّهَ _ يَابنَ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله _ وحُرمَةَ الإِسلامِ أن تُنتَهَكَ ! أنشُدُكَ اللّهَ في حُرمَةِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ! أنشُدُكَ اللّهَ في حُرمَةِ العَرَبِ ! فَوَاللّهِ لَئِن طَلَبتَ ما في أيدي بَني اُمَيَّةَ لَيَقتُلُنَّكَ ، ولَئِن قَتَلوكَ لا يَهابونَ بَعدَكَ أحَدا أبَدا ، وَاللّهِ إنَّها لَحُرَمَةُ الإِسلامِ تُنتَهَكُ ، وحُرمَةُ قُرَيشٍ ، وحُرمَةُ العَرَبِ ، فَلا تَفعَل ، ولا تَأتِ الكوفَةَ ، ولا تَعرِض لِبَني اُمَيَّةَ . قالَ : فَأَبى إلّا أن يَمضِيَ ، قالَ : فَأَقبَلَ الحُسَينُ عليه السلام حَتّى كانَ بِالماءِ فَوقَ زَرودَ (1) . (2)

الإرشاد :ثُمَّ أقبَلَ الحُسَينُ عليه السلام مِنَ الحاجِزِ يَسيرُ نَحوَ الكوفَةِ ، فَانتَهى إلى ماءٍ مِن مِياهِ العَرَبِ ، فَإِذا عَلَيهِ عَبدُ اللّهِ بنُ مُطيعٍ العَدَوِيُّ ، وهُوَ نازِلٌ بِهِ ، فَلَمّا رَأَى الحُسَينَ عليه السلام قامَ إلَيهِ فَقالَ : بِأَبي أنتَ واُمّي يَابنَ رَسولِ اللّهِ ، ما أقدَمَكَ ؟ وَاحتَمَلَهُ وأنزَلَهُ . فَقالَ لَهُ الحُسَينُ عليه السلام : كانَ مِن مَوتِ مُعاوِيَةَ ما قَد بَلَغَكَ ، فَكَتَبَ إلَيَّ أهلُ العِراقِ يَدعونَني إلى أنفُسِهِم . فَقالَ لَهُ عَبدُ اللّهِ بنُ مُطيعٍ : اُذَكِّرُكَ اللّهَ _ يَابنَ رَسولِ اللّهِ _ وحُرمَةَ الإِسلامِ أن تُنتَهَكَ ، أنشُدُكَ اللّهَ في حُرمَةِ قُرَيشٍ ، أنشُدُكَ اللّهَ في حُرمَةِ العَرَبِ ! فَوَاللّهِ لَئِن طَلَبتَ ما في أيدي بَني اُمَيَّةَ لَيَقتُلُنَّكَ ، ولَئِن قَتَلوكَ لا يَهابوا بَعدَكَ أحَدا أبَدا ، وَاللّهِ إنَّها لَحُرمَةُ الإِسلامِ تُنتَهَكُ ، وحُرمَةُ قُرَيشٍ ، وحُرمَةُ العَرَبِ ، فَلا تَفعَل ، ولا تَأتِ الكوفَةَ ، ولا تُعَرِّض نَفسَكَ لِبَني اُمَيَّةَ ؛ فَأَبَى الحُسَينُ عليه السلام إلّا أن يَمضِيَ . (3)

.


1- .زَرُود : رمال بين الثعلبيّة والخزيميّة بطريق الحجّ من الكوفة (معجم البلدان : ج 3 ص 139) وراجع: الخريطة رقم 3 في آخر هذا المجلّد .
2- .. تاريخ الطبري : ج 5 ص 395 ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 548 ، الفصول المهمّة : ص 186 نحوه وزاد فيه «قريب من الحاجز» بعد «إلى ماء» وفيه «أتى الثعلبيّة» بدل «فوق زرود» .
3- .الإرشاد : ج 2 ص 71 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 370 .

ص: 17

تاريخ الطبرى_ به نقل از محمّد بن قيس _: پس از آن ، حسين عليه السلام به سوى كوفه روان بود تا به يكى از آبگاه هاى عرب رسيد . عبد اللّه بن مُطيعِ عَدَوى را ديد كه آن جا فرود آمده است . او چون حسين عليه السلام را ديد، پيش پاى وى برخاست و گفت: اى پسر پيامبر خدا! پدر و مادرم به فدايت! براى چه آمده اى ؟ و او را در بر گرفت و فرود آورد . حسين عليه السلام به او فرمود : «معاويه _ چنان كه شنيده اى _ مُرده است و مردم عراق به من [نامه ]نوشته اند و مرا به سوى خويش خوانده اند» . عبد اللّه بن مطيع گفت: اى پسر پيامبر خدا! تو را به خدا ، مگذار حرمت اسلام بشكند. تو را به خدا ، حرمت پيامبر صلى الله عليه و آله را حفظ كن. تو را به خدا ، حرمت عرب را حفظ كن. به خدا، اگر آنچه را بنى اميّه به دست دارند ، مطالبه كنى ، حتما تو را مى كشند و اگر تو را بكشند ، پس از تو ، هرگز از كسى بيم نخواهند داشت . به خدا، حرمت اسلام مى شكند و حرمت قريش و حرمت عرب نيز [از بين مى رود] . اين كار را مكن. به كوفه مرو و با بنى اميّه، درگير مشو . امّا حسين بر رفتن ، اصرار داشت. حسين عليه السلام تا آبگاهى بالاى زَروُد (1) آمد .

الإرشاد :پس حسين عليه السلام از منزل حاجِز ، حركت كرد و به سوى كوفه آمد تا به آبى از آب هاى عرب رسيد كه عبد اللّه بن مطيعِ عَدَوى ، در كنار آن فرود آمده بود . او چون حسين عليه السلام را ديد ، پيش پاى ايشان برخاست و گفت: پدر و مادرم به فدايت ، اى فرزند پيامبر خدا ! چه چيزى تو را به اين جا كشانده است ؟ سپس، ايشان را در بر گرفت و فرود آورد . حسين عليه السلام به او فرمود : «از مرگ معاويه كه خبر دارى. مردم عراق، [نامه ]نوشته اند و مرا به سوى خود ، فرا خوانده اند» . عبد اللّه بن مطيع به او گفت: اى فرزند پيامبر خدا! خدا را به تو يادآور مى شوم كه مبادا حرمت اسلام ، شكسته شود! تو را به خدا، در باره حرمت قريش و حرمت عرب، سوگند مى دهم. به خدا، اگر آنچه را كه در دستان بنى اميّه است ، بخواهى، حتما تو را مى كشند و اگر تو را بكشند ، هرگز پس از تو، از كسى پروا نخواهند كرد. به خدا سوگند ، حرمت اسلام و حرمت قريش و حرمت عرب مى شكند . پس اين كار را مكن و به كوفه مرو و خود را در معرض بنى اميّه، قرار مده . حسين عليه السلام جز ادامه دادن راه، چيزى را نپذيرفت.

.


1- .همان رَمْل هاى ميان ثعلبيّه و خُزَيميّه كه در راه حج از مسير كوفه قرار دارند (ر.ك: نقشه شماره 3 در پايان همين جلد).

ص: 18

الأخبار الطوال :سارَ الحُسَينُ عليه السلام مِن بَطنِ الرُّمَّةِ (1) ، فَلَقِيَهُ عَبدُ اللّهِ بنُ مُطيعٍ ، وهُوَ مُنصَرِفٌ مِنَ العِراقِ ، فَسَلَّمَ عَلَى الحُسَينِ عليه السلام ، وقالَ لَهُ : بِأَبي أنتَ واُمّي يَابنَ رَسولِ اللّهِ ! ما أخرَجَكَ مِن حَرَمِ اللّهِ وحَرَمِ جَدِّكَ ؟ فَقالَ : إنَّ أهلَ الكوفَةِ كَتَبوا إلَيَّ يَسأَلونَني أن أقدَمَ عَلَيهِم ، لِما رَجَوا مِن إحياءِ مَعالِمِ الحَقِّ ، وإماتَةِ البِدَعِ . قالَ لَهُ ابنُ مُطيعٍ : أنشُدُكَ اللّهَ ألّا تَأتِيَ الكوفَةَ ، فَوَاللّهِ لَئِن أتَيتَها لَتُقتَلَنَّ . فَقالَ الحُسَينُ عليه السلام : «لَّن يُصِيبَنَا إِلَا مَا كَتَبَ اللَّهُ لَنَا» ، (2) ثُمَّ وَدَّعَهُ ومَضى . (3)

مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي :وأقبَلَ إلَيهِ [أي إلَى الحُسَينِ عليه السلام ] عَبدُ اللّهِ بنُ مُطيعٍ العَدَوِيُّ ، فَقالَ : جُعِلتُ فِداكَ يَابنَ رَسولِ اللّهِ ، لا تَخرُج إلَى العِراقِ ، فَإِنَّ حُرمَتَكَ مِنَ اللّهِ حُرمَةٌ ، وقَرابَتَكَ مِن رَسولِ اللّهِ قَرابَةٌ ، وقَد قُتِلَ ابنُ عَمِّكَ بِالكوفَةِ ، وإنَّ بَني اُمَيَّةَ إن قَتَلوكَ لَم يَرتَدِعوا عَن حُرمَةِ اللّهِ أن يَنتَهِكوها ، ولَم يَهابوا أحَدا بَعدَكَ أن يَقتُلوهُ ، فَاللّهَ اللّهَ أن تَفجَعَنا بِنَفسِكَ ! فَلَم يَلتَفِتِ الحُسَينُ عليه السلام إلى كَلامِهِ . (4)

.


1- .بَطنُ الرُمّة : منزل لأهل البصرة إذا أرادوا المدينة ، بها يجتمع أهل الكوفة والبصرة (معجم البلدان : ج 3 ص 72) وراجع: الخريطة رقم 3 في آخر هذا المجلّد .
2- .التوبة : 51 .
3- .الأخبار الطوال : ص 246 .
4- .مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 1 ص 216 وراجع : الحدائق الورديّة : ج 1 ص 114 والأمالي للشجري : ج 1 ص 167 .

ص: 19

الأخبار الطوال :حسين عليه السلام از بطن الرُمَّه (1) حركت كرد و عبد اللّه بن مطيع را ديد كه از عراق، باز مى گشت . او بر حسين عليه السلام سلام كرد و به ايشان گفت: پدر و مادرم به فدايت، اى فرزند پيامبر خدا! چه چيزى تو را از حرم خدا و حرم جدّت، بيرون آورده است؟ فرمود: «مردم كوفه ، نامه هايى برايم نوشته اند و از من خواسته اند كه به سوى آنان بروم ؛ چون به زنده كردن نشانه هاى حق و ميراندن بدعت ها، اميد بسته اند» . ابن مطيع به ايشان گفت : تو را به خدا ، سوگند مى دهم كه به كوفه وارد نشوى . به خدا سوگند كه اگر بِدان وارد شوى ، حتما تو را خواهند كشت . حسين عليه السلام فرمود : « «جز آنچه خدا بر ما مقرّر كرده است ، به ما نخواهد رسيد » » و آن گاه با او خداحافظى كرد و رفت.

مقتل الحسين عليه السلام ، خوارزمى :عبد اللّه بن مطيعِ عَدَوى ، به سوى حسين عليه السلام آمد و گفت: فدايت شوم ، اى فرزند پيامبر خدا! به عراق نرو ؛ چرا كه تو نزد خدا، احترام ويژه اى دارى و با پيامبر خدا نيز خويشاوندى ويژه دارى. پسرعموى تو در كوفه كشته شد و اگر بنى اميّه تو را بكشند ، از شكستن هيچ حرمتى پروا نخواهند كرد و پس از از كشتن تو ، از كشتن هيچ كس پروا نخواهند كرد. پس خدا را ، خدا را ، كه با [ دادن ]جان خويش ، ما را مصيبت زده گردانى! حسين عليه السلام به سخن او توجّه نكرد.

.


1- .بطن الرُّمّه، منزلگاه مردم بصره در سفرشان به مدينه است و كوفى ها و اهل بصره، در آن جا به هم مى رسند. (ر.ك: نقشه شماره 3 در پايان همين جلد).

ص: 20

6 / 15عُمَرُ بنُ عَبدِ الرَّحمنِ (1)تاريخ الطبري عن عمر بن عبد الرحمن بن الحارث بن هشام المخزومي(2) : لَمّا قَدِمَت كُتُبُ أهلِ العِراقِ إلَى الحُسَينِ عليه السلام ، وتَهَيَّأَ لِلمَسيرِ إلَى العِراقِ ، أتَيتُهُ فَدَخَلتُ عَلَيهِ وهُوَ بِمَكَّةَ ، فَحَمِدتُ اللّهَ وأثنَيتُ عَلَيهِ ، ثُمَّ قُلتُ : أمّا بَعدُ ، فَإِنّي أتَيتُكَ يَابنَ عَمِّ لِحاجَةٍ اُريدُ ذِكرَها لَكَ نَصيحَةً ، فَإِن كُنتَ تَرى أنَّكَ تَستَنصِحُني وإلّا كَفَفتُ عَمّا اُريدُ أن أقولَ . فَقالَ : قُل ، فَوَاللّهِ ما أظُنُّكَ بِسَيِّئِ الرَّأيِ ، ولا هَوٍ (3) لِلقَبيحِ مِنَ الأَمرِ وَالفِعلِ . قالَ : قُلتُ لَهُ : إنَّهُ قَد بَلَغَني أنَّكَ تُريدُ المَسيرَ إلَى العِراقِ ، وإنّي مُشفِقٌ عَلَيكَ مِن مَسيرِكَ ؛ إنَّكَ تَأتي بَلَدا فيهِ عُمّالُهُ واُمَراؤُهُ ، ومَعَهُم بُيوتُ الأَموالِ ، وإنَّمَا النّاسُ عَبيدٌ لِهذَا الدِّرهَمِ وَالدّينارِ ، ولا آمَنُ عَلَيكَ أن يُقاتِلَكَ مَن وَعَدَكَ نَصرَهُ ، ومَن أنتَ أحَبُّ إلَيهِ مِمَّن يُقاتِلُكَ مَعَهُ . فَقالَ الحُسَينُ عليه السلام : جَزاكَ اللّهُ خَيرا يَابنَ عَمِّ ! فَقَد وَاللّهِ عَلِمتُ أنَّكَ مَشَيتَ بِنُصحٍ ، وتَكَلَّمتَ بِعَقلٍ ، ومَهما يُقضَ مِن أمرٍ يَكُن ، أخَذتُ بِرَأيِكَ أو تَرَكتُهُ ، فَأَنتَ عِندي أحمَدُ مُشيرٍ ، وأنصَحُ ناصِحٍ . قالَ : فَانصَرَفتُ مِن عِندِهِ فَدَخَلتُ عَلَى الحارِثِ بنِ خالِدِ بنِ العاصِ بنِ هِشامٍ ، فَسَأَلَني : هَل لَقيتَ حُسَينا ؟ فَقُلتُ لَهُ : نَعَم . قالَ : فَما قالَ لَكَ ؟ وما قُلتَ لَهُ ؟ قالَ : فَقُلتُ لَهُ : قُلتُ كَذا وكَذا ، وقالَ : كَذا وكَذا . فَقالَ : نَصَحتَهُ ورَبِّ المَروَةِ الشَّهباءِ (4) ، أما ورَبِّ البَنِيَّةِ ، إنَّ الرَّأيَ لَما رَأَيتَهُ ، قَبِلَهُ أو تَرَكَهُ ، ثُمَّ قالَ : رُبَّ مُستَنصَحٍ يَغُشُّ وَيُردي (5)وَظنينٍ بِالغَيبِ يُلفى (6) نصيحا . (7)

.


1- .عمر بن عبد الرحمن بن الحارث القرشيّ المخزوميّ المدنيّ . تابعيّ ، أخوه أبوبكر بن عبد الرحمن أحد الفقهاء السبعة بالمدينة ، قيل : مات يوم مات عمر ، ولكن الأصحّ أنّه ولد في هذا اليوم . قيل : استعمله ابن الزبير على الكوفة فخدعه المختار فانصرف عنه ، ثمّ صار مع الحجّاج ، ومات بالعراق ، فعليه تأخّر موته الى حدود السبعين (راجع : الثقات لابن حبّان : ج 5 ص 147 وتهذيب الكمال : ج 21 ص 424 وتقريب التهذيب : ص 723) .
2- .هناك وجوه شبه بين الكلام الذي نُقل عنه والكلام الذي نُقل عن أخيه أبي بكر بن عبد الرحمن ، ولا يستبعد وقوع الخلط فيما بينهما (راجع: ج 4 ص 412 «أبو بكر بن عبد الرحمن») .
3- .هَوِيَهُ هَوَىً فهو هَوٍ : أحبَّهُ (القاموس المحيط : ج 4 ص 404 «هوى») .
4- .الشهباء : البيضاء (لسان العرب : ج 1 ص 508 «شهب») .
5- .رَدِي رَدىً _ من باب تَعِبَ _ : هَلَكَ ، ويتعدّى بالهمز (المصباح المنير : ص 225 «ردى») .
6- .ألفيت الشيء : إذا وجدته وصادفته ولقيته (النهاية : ج 4 ص 262 «لفا») .
7- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 382 ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 545 ، الفصول المهمّة : ص 183 كلاهما نحوه وفيهما إلى «أنصح ناصح» .

ص: 21

6 / 15عمر بن عبد الرحمان

(1)تاريخ الطبرى_ به نقل از عمر بن عبد الرحمان بن حارث بن هشام مخزومى (2) _: چون نامه هاى مردم عراق به حسين عليه السلام رسيد و او آماده سفر به عراق شد ، نزد او آمدم و در مكّه بر او وارد شدم. پس خدا را سپاس گفتم و ستايش كردم و آن گاه گفتم: امّا بعد ، _ اى پسرعمو _ براى كارى ، پيش تو آمده ام و مى خواهم از روى نيكخواهى ، آن را به تو يادآور شوم . اگر مرا خيرخواهِ خود مى دانى ، بگويم ؛ وگر نه از آنچه مى خواهم بگويم، خوددارى مى ورزم . فرمود : «بگو . به خدا سوگند ، تو را بدعقيده و دوستدار كار زشت و امور ناپسند نمى پندارم» . به وى گفتم: به من خبر رسيده كه تو آهنگ حركت به عراق دارى و من از رفتن تو ، نگرانم . تو به سرزمينى مى روى كه كارگزاران و فرمان روايانش در آن هستند و بيت المال، در كفشان است و مردم ، بردگان اين درهم و دينارند. بر تو بيمناكم كه آن كه به تو وعده يارى داده و آن كه تو را از مخالفانت بيشتر دوست مى دارد ، با تو بجنگند . پس حسين عليه السلام فرمود : «پسرعمو! خدا به تو پاداش نيكو دهد! به خدا سوگند ، دانستم كه تو براى نيكخواهى آمده اى و از روى خِرد ، سخن مى گويى. هر چه سرنوشت باشد، همان مى شود ، چه رأى تو را به كار بندم و چه آن را وا بگذارم . پس تو نزد من ، ستوده ترين مشورت دهنده و نيكخواه ترين اندرزگويى» . از نزد او باز گشتم و بر حارث بن خالد بن عاص بن هشام، وارد شدم . او از من پرسيد : آيا حسين را ديدى؟ به او گفتم: آرى. گفت: به تو چه گفت؟ و تو به او چه گفتى ؟ گفتم : به او چنين و چنان گفتم و او هم ، چنين و چنان گفت . گفت: به پروردگار مروه ، سوگند كه براى او خيرخواهى كرده اى . هان! سوگند به پروردگار كعبه ، رأى درست ، همين است، بپذيرد يا نپذيرد. سپس شعرى بدين مضمون گفت : چه بسا مشورت دهنده اى كه فريب مى دهد و نابود مى كند!و اى بسا بدخواهى كه خيرخواه شمرده مى شود!

.


1- .عمر بن عبد الرحمان بن حارث قرشى مخزومى مدنى، از تابعيان است و برادرش ابو بكر بن عبد الرحمان ، يكى از فقهاى هفتگانه در مدينه بود . گفته اند : روز مرگ عمَر ، وى هم از دنيا رفت ؛ ولى درست آن است كه در روز مرگ عمَر ، به دنيا آمد . گفته اند : ابن زبير ، او را فرماندار كوفه كرد ؛ ولى مختار به او نيرنگ زد و او از اين كار ، انصراف داد. آن گاه با حَجّاج بود و در عراق از دنيا رفت . بر اين اساس ، در سنّ حدود هفتاد، از دنيا رفته است.
2- .ميان سخنانى كه از وى نقل شده است و سخنانى كه از برادرش ابو بكر بن عبد الرحمان نقل گرديده، مشابهت وجود دارد و بعيد نيست كه ميان آنها، خَلطى صورت گرفته باشد (ر. ك : ج 4 ص 413 «ابو بكر بن عبد الرحمان»).

ص: 22

أنساب الأشراف :ولَمّا كَتَبَ أهلُ الكوفَةِ إلَى الحُسَينِ عليه السلام بِما كَتَبوا بِهِ ، فَاستَخَفّوهُ لِلشُّخوصِ ، جاءَهُ عُمَرُ بنُ عَبدِ الرَّحمنِ بنِ الحارِثِ بنِ هِشامٍ المَخزومِيُّ بِمَكَّةَ ، فَقالَ لَهُ : بَلَغَني أنَّكَ تُريدُ العِراقَ ، وأنَا مُشفِقٌ عَلَيكَ مِن مَسيرِكَ ، لِأَنَّكَ تَأتي بَلَدا فيهِ عُمّالُهُ واُمَراؤُهُ ، ومَعَهُم بُيوتُ الأَموالِ ، وِإنّما النّاسُ عَبيدُ الدّينارِ وَالدِّرهَمِ ، فَلا آمَنُ عَلَيكَ أن يُقاتِلَكَ مَن وَعَدَكَ نَصرَهُ ، ومَن أنتَ أحَبُّ إلَيهِ مِمَّن يُقاتِلُكَ مَعَهُ . فَقالَ لَهُ : قَد نَصَحتَ ، ويَقضِي اللّهُ . (1)

.


1- .أنساب الأشراف : ج 3 ص 373 .

ص: 23

أنساب الأشراف :چون كوفيان براى حسين عليه السلام آن نامه ها را نوشتند و درخواست كردند كه به سرعت به سوى آنان حركت كند، عمر بن عبد الرحمان بن حارث بن هشام مخزومى ، در مكّه نزد وى آمد و به وى گفت: به من خبر رسيده كه به سوى عراق مى روى و من از اين سفر ، بر تو بيمناكم ؛ چرا كه به شهرى مى روى كه كارگزاران و فرمان روايان در آن حضور دارند و بيت المال ، در اختيار آنهاست و مردم ، بنده درهم و دينارند. پس بر تو بيمناكم كه آن كه به تو وعده يارى داده و آن كه تو براى او دوست داشتنى تر از آنهايى هستى كه برايشان مى جنگد ، با تو بجنگند. حسين عليه السلام به او فرمود: «تو خيرخواهى كردى و خداوند ، قضايش را عملى مى سازد» .

.

ص: 24

الفتوح :إنَّهُ [أيِ الحُسينَ عليه السلام ] عَزَمَ عَلَى المَسيرِ إلَى العِراقِ ، فَدَخَلَ عَلَيهِ عُمَرُ بنُ عَبدِ الرَّحمنِ بنِ الحارِثِ بنِ هِشامٍ المَخزومِيُّ ، فَقالَ : يَابنَ بِنتِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، إنّي أتَيتُ إلَيكَ بِحاجَةٍ اُريدُ أن أذكُرَها لَكَ ، فَأَنَا غَيرُ غَاشٍّ لَكَ فيها ، فَهَل لَكَ أن تَسمَعَها ؟ فَقالَ الحُسَينُ عليه السلام : هاتِ ، فَوَاللّه ما أنتَ عِندي بِمُسيءِ الرَّأيِ ، فَقُل ما أحبَبتَ . فَقالَ : قَد بَلَغَني أنَّكَ تُريدُ العِراقَ ، وإنّي مُشفِقٌ عَلَيكَ مِن ذلِكَ ؛ إنَّكَ تَرِدُ إلى قَومٍ فيهِمُ الاُمَراءُ ، وَمَعهُم بُيوتُ الأَموالِ ، ولا آمَنُ عَلَيكَ أن يُقاتِلَكَ مَن أنتَ أحَبُّ إلَيهِ مِن أبيهِ واُمِّهِ ، مَيلاً إلَى الدُّنيا وَالدِّرهَمِ ، فَاتَّقِ اللّهَ ولا تَخرُج مِن هذَا الحَرَمِ . فَقالَ لَهُ الحُسَينُ عليه السلام : جَزاكَ اللّهُ خَيرا يَابن عَمِّ ! فَقَد عَلِمتُ أنَّكَ أمَرتَ بِنُصحٍ ، ومَهما يَقضِ اللّهُ مِن أمرٍ فَهُوَ كائِنٌ ، أخَذتُ بِرَأيِكَ أم تَركتُهُ . قالَ : فَانصَرَفَ عَنهُ عُمَرُ بنُ عَبدِ الرَّحمنِ وهُوَ يَقولُ : رُبَّ مُستَنصَحٍ سَيُعصى ويُؤذىوظَنينٍ (1) بِالغَيبِ يُلفى نَصيحا (2)

المناقب لابن شهر آشوب :فَلَمّا عَزَمَ الحُسَينُ عليه السلام عَلَى الخُروجِ ، نَهاهُ عَمرُو (3) بنُ عَبدِ الرَّحمنِ بنِ هِشامٍ المَخزومِيُّ . فَقالَ : جَزاكَ اللّهُ خَيرا يَابن عَمِّ ، مَهما يُقضَ يَكُن ، وأنتَ عِندي أحمَدُ مُشيرٍ ، وأنصَحُ ناصِحٍ . (4)

.


1- .في الطبعة المعتمدة : «ونصيح» ، والتصويب من طبعة دار الفكر .
2- .الفتوح : ج 5 ص 64 ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 1 ص 215 نحوه .
3- .. كذا في المصدر ، والظاهر أنّ الصحيح «عُمَر» كما في غيره من المصادر .
4- .المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 94 .

ص: 25

الفتوح :حسين عليه السلام آهنگ حركت به سوى عراق كرد. عمر بن عبد الرحمان بن حارث بن هشام مخزومى ، بر وى وارد شد و گفت: اى پسر دختر پيامبر خدا! براى خواسته اى نزد تو آمده ام و مى خواهم آن را بيان كنم . من در اين خواسته ، اهل نيرنگ نيستم . آيا آن را از من مى شنوى؟ حسين عليه السلام فرمود: «بگو . به خدا سوگند ، تو نزد من ، بدعقيده نيستى . هر چه دوست دارى ، بگو» . او گفت: به من خبر رسيده كه به عراق مى روى و من، از اين سفر براى تو بيمناكم . تو بر مردمى وارد مى شوى كه فرمان روايانشان در آن جا حضور دارند و بيت المال ، در اختيار آنهاست و من بيم آن دارم كه آن كسى كه تو نزد او از پدر و مادرش عزيزترى ، به خاطر درهم و دينار دنيا، با تو بجنگد . از خدا، پروا كن و از اين حرم ، بيرون مرو. حسين عليه السلام به وى فرمود: «پسرعمو! خداوند ، به تو پاداش خير دهد! مى دانم كه از روى دلسوزى چنين گفتى . هر چه خدا بخواهد ، همان مى شود ، چه بر طبق نظر تو رفتار كنم ، يا بر خلاف آن عمل نمايم» . عمر بن عبد الرحمان، از حسين عليه السلام جدا شد ، در حالى كه مى گفت : چه بسا مشورت دهنده اى ، كه نافرمانى مى شود و آزار مى بيند!و اى بسا بدخواهى كه خيرخواه شمرده مى شود!

المناقب ، ابن شهرآشوب :چون حسين عليه السلام قصد بيرون رفتن [از مكّه ]كرد ، عمرو (1) بن عبد الرحمان بن هشام مخزومى ، وى را از اين كار، بر حذر داشت. امام عليه السلام فرمود: «پسرعمو! خداوند ، به تو پاداش نيكو دهد! هر چه مقدّر باشد ، همان مى شود و تو نزد من ، بهترين مشورت دهنده و دلسوزترين خيرخواهى» .

.


1- .صحيح ، «عمر» است .

ص: 26

6 / 16عُمَرُ بنُ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ (1)الملهوف عن محمّد بن عمر :سَمِعتُ أبي عُمَرَ بنَ عَليِّ بنِ أبي طالِبٍ يُحَدِّثُ أخوالي آلَ عَقيلٍ ، قالَ : لَمَّا امتَنَعَ أخِيَ الحُسَينُ عليه السلام عَنِ البَيعَةِ لِيَزيدَ بِالمَدينَةِ ، دَخَلتُ عَلَيهِ فَوَجَدتُهُ خالِيا ، فَقُلتُ لَهُ : جُعِلتُ فِداكَ يا أبا عَبدِ اللّهِ ، حَدَّثَني أخوكَ أبو مُحَمَّدٍ الحَسَنُ عَن أبيهِ عليهماالسلام ، ثُمَّ سَبَقَتنِي الدَّمعَةُ وعَلا شَهيقي ، فَضَمَّني إلَيهِ وقالَ : حَدَّثَكَ أنّي مَقتولٌ ؟ فَقُلتُ : حوشيتَ يَا بنَ رَسولِ اللّهِ . فَقالَ : سَأَلتُكَ بِحَقِّ أبيكَ ، بِقَتلي خَبَّرَكَ؟ فَقُلتُ : نَعَم ، فَلَولا ناوَلتَ وبايَعتَ! فَقالَ : حَدَّثَني أبي أنَّ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله أخبَرَهُ بِقَتلِهِ وقَتلي ، وأنَّ تُربَتي تَكونُ بِقُربِ تُربَتِهِ ، فَتَظُنُّ أنَّكَ عَلِمتَ ما لَم أعلَمهُ ! وإنَّهُ لا اُعطى الدُّنيا (2) عَن نَفسي أبَدا ، ولَتَلقَيَنَّ فاطِمَةُ أباها شاكِيَةً ما لَقِيَت ذُرِّيَّتُها مِن اُمَّتِهِ ، ولا يَدخُلُ الجَنَّةَ أحَدٌ آذاها في ذُرِّيَّتِها . (3)

6 / 17عَمرَةُ بِنتُ عَبدِ الرَّحمنِ (4)الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) :وكَتَبَت إلَيهِ [أي إلَى الحُسَينِ عليه السلام ] عَمرَةُ بنتُ عَبدِ الرَّحمنِ ، تُعَظِّمُ عَلَيهِ ما يُريدُ أن يَصنَعَ ، وتَأمُرُهُ بِالطّاعَةِ ولُزومِ الجَماعَةِ ! وتُخبِرُهُ أنَّهُ إنَّما يُساقُ إلى مَصرَعِهِ ، وتَقولُ : أشهَدُ لَحَدَّثَتني عائِشَةُ أنَّها سَمِعَت رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَقولُ : «يُقتَلُ حُسَينٌ بِأَرضِ بابِلَ» . فَلَمّا قَرَأَ كِتابَها ، قالَ : فَلابُدَّ لي إذا مِن مَصرَعي ! ومَضى . (5)

.


1- .راجع: ج3 ص424(الفصل الثاني/اقتراح عمر بن علي بن أبيطالب عليه السلام ).
2- .في بعض النسخ : «لا اُعطِي الدَّنِيَّةَ» .
3- .الملهوف (طبعة أنوار الهدى) : ص 19 .
4- .عمرة بنت عبد الرحمن بن سعد بن زرارة الأنصاريّة المدنيّة ، من بني النجّار . ولدت في سنة (21 ه) ، تابعيّة ثقة ، كانت في حجر عائشة ، وروت عنها وعن اُمّ سلمة وكانت عالمة . أمر عمر بن عبد العزيز والي المدينة بأن يكتب أحاديثها خشية من دروس العلم . تزوّجها عبد الرحمن بن حارثة بن النعمان ، وتوفّيت في سنة 98 أو 96 ه (راجع : الطبقات الكبرى : ج 8 ص 480 وسير أعلام النبلاء : ج 4 ص 507 وتهذيب التهذيب : ج 6 ص 552 ).
5- .الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج 1 ص 446 ، تهذيب الكمال : ج 6 ص 418 ، سير أعلام النبلاء : ج 3 ص 296 وليس فيه «وتأمره بالطاعة ولزوم الجماعة» ، تاريخ دمشق : ج 14 ص 209 الرقم 3542 ، تاريخ الإسلام للذهبي : ج 5 ص 9 وليس فيه ذيله من «فلمّا» ، بغية الطلب في تاريخ حلب : ج 6 ص 2609 ، البداية والنهاية : ج 8 ص 163 .

ص: 27

6 / 16عمر بن على بن ابى طالب

(1)الملهوف_ به نقل از محمّد بن عمر _: از پدرم عمر بن على بن ابى طالب شنيدم كه براى دايى هايم ، خاندان عقيل ، صحبت مى كرد و مى گفت: چون برادرم حسين، از بيعت با يزيد در مدينه سر باز زد ، نزد او رفتم و او را تنها يافتم . به وى گفتم : جانم فدايت ، اى ابا عبد اللّه ! برادرت حسن، از پدرت برايم چنين نقل كرد . [در اين هنگام ]گريه و اشك ، امانم ندادند و صداى هق هق گريه ام بلند شد. حسين ، مرا در آغوش گرفت و فرمود: «برايت نقل كرد كه من كشته مى شوم؟» . گفتم: حاشا كه چنين بگويد ، اى پسر پيامبر خدا! فرمود: «تو را به جان پدرت سوگند مى دهم ، آيا از كشته شدن من خبر داد؟» . گفتم: آرى. پس چرا دست نمى دهى و بيعت نمى كنى؟ فرمود: «پدرم خبر داد كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله او را از كشته شدن او و من، باخبر ساخت و اين كه قبر من نزديك قبر او خواهد بود . آيا گمان مى برى كه چيزى را مى دانى كه من نمى دانم؟ به راستى كه خوارى و پَستى را هرگز بر خود نمى پسندم. فاطمه، پدرش را در حالى ملاقات مى كند كه از رفتار بنى اميّه با فرزندانش شاكى است. هرگز كسى كه او را از طريق [آزردن] فرزندانش بيازارد، وارد بهشت نخواهد شد!» .

6 / 17عَمره، دختر عبد الرحمان

(2)الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) :عَمره دختر عبد الرحمان ، براى حسين عليه السلام نامه نوشت و تصميم او [براى رفتن به كوفه] را سنگين شمرد و او را به تسليم شدن و همراهى با جماعت ، سفارش كرد و به او خبر داد كه به قتلگاه مى رود. نيز مى گفت: گواهى مى دهم كه عايشه، برايم روايت كرد كه از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله شنيده است كه مى فرمود : «حسين، در سرزمين بابِل، كشته خواهد شد». حسين عليه السلام چون نامه اش را خواند ، فرمود: «پس من بايد به قتلگاه خويش بروم»، و رفت.

.


1- .ر. ك: ج 3 ص 425 (فصل دوم / پيشنهاد عمر بن على بن ابى طالب عليه السلام ).
2- .عَمره دختر عبد الرحمان بن سعد بن زراره انصارى مدنى ، از قبيله بنى نجّار است كه در سال 21 هجرى به دنيا آمد . وى تابعى و زنى مورد وثوق بود كه در خانه عايشه زندگى مى كرد . وى از عايشه و امّ سلمه روايت كرده است و زنى دانشمند بود . عمر بن عبد العزيز، به فرماندار مدينه دستور داد كه روايت هاى وى، نوشته شود تا مبادا از بين بروند . عبد الرحمان بن حارثة بن نعمان ، با وى ازدواج كرد . عَمره، در سال 98 يا 96 هجرى در گذشت.

ص: 28

6 / 18عَمرُو بنُ لوذانَ (1)الإرشاد عن عبد اللّه بن سليمان والمنذر بن المُشمَعِلّ الأسديّين :فَلَمّا كانَ السَّحَرُ أمَرَ [الحُسَينُ عليه السلام ]أصحابَهُ فَاستَقَوا ماءً وأكثَروا ، ثُمَّ سارَ حَتّى مَرَّ بِبَطنِ العَقَبَةِ (2) فَنَزَلَ عَلَيها ، فَلَقِيَهُ شَيخٌ مِن بَني عِكرِمَةَ يُقالُ لَهُ عَمرُو بنُ لوذانَ ، فَسَأَلَهُ : أينَ تُريدُ ؟ فَقالَ لَهُ الحُسَينُ عليه السلام : الكوفَةَ ، فَقالَ الشَّيخُ : أنشُدُكَ اللّهَ لَمَّا انصَرَفتَ ؛ فَوَاللّهِ ما تَقدَمُ إلّا عَلَى الأَسِنَّةِ وحَدِّ السُّيوفِ ، وإنَّ هؤُلاءِ الَّذينَ بَعَثوا إلَيكَ لَو كانوا كَفَوكَ مَؤونَةَ القِتالِ ، ووَطَّؤوا لَكَ الأَشياءَ فَقَدِمتَ عَلَيهِم كانَ ذلِكَ رَأيا ، فَأَمّا عَلى هذِهِ الحالِ الَّتي تَذكُرُ ، فَإِنّي لا أرى لَكَ أن تَفعَلَ ! فَقالَ لَهُ : يا عَبدَ اللّهِ ، لَيسَ يَخفى عَلَيَّ الرَّأيُ ، ولكِنَّ اللّهَ تَعالى لا يُغلَبُ عَلى أمرِهِ . ثُمَّ قالَ عليه السلام : وَاللّهِ لا يَدَعونّي حَتّى يَستَخرِجوا هذِهِ العَلَقَةَ مِن جَوفي ، فَإِذا فَعَلوا ، سَلَّطَ اللّهُ عَلَيهِم مَن يُذِلُّهُم ، حَتّى يَكونوا أذَلَّ (3) فِرَقِ الاُمَمِ . (4)

.


1- .عمرو بن لوذان هكذا وردت العبارة في الإرشاد ، وأمّا الطبري فقد نقل الرواية نفسها ولكنّه ذكر اسم «لوذان» فقط . وأمّا في الكامل في التاريخ فقد جاء التعبير ب «رجل من العرب» . وعلى أيّ حال فإنّ المصادر الرجالية والروائيّة لم تذكر شخصا بهذا الاسم (راجع: تاريخ الطبري: ج 5 ص 399 و الكامل في التاريخ: ج 2 ص 549 والبداية والنهاية: ج 8 ص 171).
2- .العَقَبَةُ : منزل في طريق مكّة ، وهو ماء لبني عكرمة من بكر بن وائل (معجم البلدان : ج 4 ص 134) وراجع: الخريطة رقم 3 في آخر هذا المجلّد .
3- .في المصدر : «أذلّ من فرق الاُمم» ، والتصويب من بحار الأنوار .
4- .الإرشاد : ج 2 ص 76 ، إعلام الورى : ج 1 ص 447 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 375 ؛ تاريخ الطبري : ج 5 ص 399 ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 549 كلاهما نحوه .

ص: 29

6 / 18عمرو بن لوذان

(1)الإرشاد_ به نقل از عبد اللّه بن سليمان اسدى و مُنذِر بن مُشمَعِل اسدى _: چون سحرگاه شد، حسين عليه السلام دستور داد كه يارانش بسيار آب بر دارند . آن گاه رفت تا به منزل عَقَبه (2) رسيد و در آن ، فرود آمد. پيرمردى از بنى عِكرِمه به نام عمرو بن لوذان به ديدارش آمد . از او پرسيد : كجا مى روى؟ حسين عليه السلام به او فرمود: «كوفه» . پيرمرد گفت: تو را به خدا، باز گرد. به خدا سوگند ، جز به سوى نيزه ها و تيزىِ شمشيرها نمى روى و اينان كه به سوى تو نامه فرستاده اند ، اگر تضمين مى كردند كه عهده دار جنگ به همراه تو شوند و زمينه ها را هموار مى كردند و آن گاه به سوى آنان مى رفتى، درست بود ؛ ولى با اين شرايطى كه مى گويى ، صلاح نمى بينم كه به كوفه بروى. حسين عليه السلام به او فرمود : «اى عبد اللّه ! رأى صحيح ، بر من ، پوشيده نيست ؛ ولى دستور خداى متعال ، مغلوب نمى شود» . سپس فرمود: «به خدا، تا وقتى جگرم را از درون [سينه] من بيرون نياورند ، رهايم نمى كنند و چون چنين كردند ، خدا، كسى را بر آنان چيره خواهد كرد كه خوارشان مى سازد تا خوارترين گروه مردمان باشند» .

.


1- .در عبارت الإرشاد ، «عمرو بن لوذان» آمده است ؛ ولى طبرى و ابن كثير ، فقط «لوذان» را ثبت كرده اند و ابن اثير در الكامل ، تعبير «مردى از عرب» را قيد كرده است . به هر حال ، در منابع حديثى و رجالى ، مردى بدين نام ، ذكر نشده است.
2- .عَقَبه ، يكى از منزل هاى راه مكّه است و آن جا، آبگاهى براى قبيله بنى عكرمه است (ر.ك: نقشه شماره 3 در پايان همين جلد).

ص: 30

الأخبار الطوال :سارَ [الحُسَينُ عليه السلام ] حَتَّى انتَهى إلى بَطنِ العَقيقِ (1) ، فَلَقِيَهُ رَجُلٌ مِن بَني عِكرِمَةَ فَسَلَّمَ عَلَيهِ ، وأخبَرَهُ بِتَوطيدِ ابنِ زِيادٍ الخَيلَ ما بَينَ القادِسِيَّةِ إلَى العُذَيبِ رَصَدا لَهُ . ثُمَّ قالَ لَهُ : اِنصَرفِ بِنَفسي أنتَ ! فَوَاللّهِ ما تَسيرُ إلّا إلَى الأَسِنَّةِ وَالسُّيوفِ ، ولا تَتَّكِلَنَّ عَلَى الَّذينَ كَتَبوا لَكَ ؛ فَإِنَّ اُولئِكَ أوَّلُ النّاسِ مُبادَرَةً إلى حَربِكَ . فَقالَ لَهُ الحُسَينُ عليه السلام : قَد ناصَحتَ وبالَغتَ ، فَجُزيتَ خَيرا . ثُمَّ سَلَّمَ عَلَيهِ ، ومَضى حَتّى نَزَلَ بِشراة (2) باتَ بِها ، ثُمَّ ارتَحَلَ وسارَ . (3)

.


1- .الظاهر أنّ «عقيق» تصحيف «عقبة» كما جاء في النقل السابق ، ولا يمكن أن يكون المراد هو وادي العقيق ، لأنّ هذا الوادي يقع قريبا من مكّة مع أنّه قد ورد في الأخبار الطوال أنّ هذه الواقعة وقعت قبل مواجهة الحرّ بن يزيد الرياحي بيوم .
2- .كذا في المصدر ، وفي بغية الطلب : «بسراة» ، والصواب : «بشراف» .
3- .الأخبار الطوال : ص 248 ، بغية الطلب في تاريخ حلب : ج 6 ص 2622 .

ص: 31

الأخبار الطوال :حسين عليه السلام رفت تا به منزل عقيق (1) رسيد . مردى از بنى عِكرِمه، او را ديد و سلام كرد و از آمادگى سپاه ابن زياد از قادسيه تا عُذَيب براى پيگردِ او خبر داد. سپس به او گفت: جانم فدايت! باز گرد . به خدا، جز به سوى نيزه ها و شمشيرها ره سپار نيستى و بر آنها كه به تو نامه نوشتند، تكيه مكن ؛ زيرا اينان ، نخستين كسانى هستند كه به جنگ با تو مى پردازند. حسين عليه السلام به او گفت: «نيكخواهى كردى و آن را به اوج رساندى . پاداش خير ببينى!». سپس با او خداحافظى كرد و رفت تا به منزل «شُرات» (2) فرود آمد و شب در آن جا ماند . سپس از آن جا كوچيد و به راه افتاد .

.


1- .ظاهرا عقيق ، تصحيف «عُقْبه» است كه در نقل پيشين نيز آمده بود و مراد ، وادى عقيق نيست ؛ زيرا وادى عقيق ، نزديك مكّه است و در الأخبار الطوال آمده كه اين حادثه، يك روز پيش از رويايى با حرّ بن يزيد رياحى اتّفاق افتاد ، يعنى در نزديكى كوفه.
2- .صحيح آن، «شِراف» است.

ص: 32

6 / 19الفَرَزدَقُ 1أنساب الأشراف عن الزبير بن الخِرِّيت :سَمِعتُ الفَرَزدَقَ قالَ : لَقيتُ الحُسَينَ عليه السلام بِذاتِ عِرقٍ (1) وهُوَ يُريدُ الكوفَةَ ، فَقالَ لي : ماتَرى أهلَ الكوفَةِ صانِعينَ ؟ فَإِنَّ مَعي جَمَلاً مِن كُتُبِهِم ؟ قُلتُ : يَخذُلونَكَ ، فَلا تَذهَب ، فَإِنَّكَ تَأتي قَوما قُلوبُهُم مَعَكَ ، وأيديهم عَلَيكَ . فَلَم يُطِعني! (2)

راجع : ص 142 (الفصل السابع / لقاء الفرزدق في الصفاح) . و ج 4 ص 416 (أبو محمّد الواقدي وزرارة بن جلح) .

6 / 20مُحَمَّدُ ابنُ الحَنَفِيَّةِ (3)الإرشاد_ في ذِكرِ خُروجِ الإِمامِ مِنَ المَدينَةِ _: فَخَرَجَ مِن تَحتِ لَيلَتِهِ _ وهِيَ لَيلَةُ الأَحَدِ لِيَومَينِ بَقِيا مِن رَجَبٍ _ مُتَوَجِّها نَحوَ مَكَّةَ ، ومَعَهُ بَنوهُ وإخوَتُهُ ، وبَنو أخيهِ وجُلُّ أهلِ بَيتِهِ ، إلّا مُحَمَّدَ ابنَ الحَنَفِيَّةِ ، فَإِنَّهُ لَمّا عَلِمَ عَزمَهُ عَلَى الخُروجِ عَنِ المَدينَةِ لَم يَدرِ أينَ يَتَوَجَّهُ . فَقالَ لَهُ : يا أخي ! أنتَ أحَبُّ النّاس إلَيَّ ، وأعَزُّهُم عَلَيَّ ، ولَستُ أدَّخِرُ النَّصيحَةَ لِأَحَدٍ مِنَ الخَلقِ إلّا لَكَ ، وأنتَ أحَقُّ بِها ، تَنَحَّ بِبَيعَتِكَ عَن يَزيدَ بنِ مُعاوِيَةَ وعَنِ الأَمصارِ مَا استَطَعتَ ، ثُمَّ ابعَث رُسُلَكَ إلَى النّاسِ فَادعُهُم إلى نَفسِكَ ، فَإِن تابَعَكَ النّاسُ وبايَعوا لَكَ حَمِدتَ اللّهَ عَلى ذلِكَ ، وإن أجمَعَ النّاسُ عَلى غَيرِكَ ، لَم يَنقُصِ اللّهُ بِذلِكَ دينَكَ ولا عَقلَكَ ، ولا تَذهَبُ بِهِ مُروءَتُكَ ولا فَضلُك . إنّي أخافُ أن تَدخُلَ مِصرا مِن هذِهِ الأَمصارِ ، فَيَختَلِفَ النّاسُ بَينَهُم ، فَمِنهُم طائِفَةٌ مَعَكَ واُخرى عَلَيكَ ، فَيَقتَتِلونَ ، فَتَكونُ أنتَ لِأَوَّلِ الأَسِنَّةِ ، فَإِذا خَيرُ هذِهِ الاُمَّةِ كُلِّها نَفسا وأبا واُمّا ، أضيَعُها دَما ، وأذَلُّها أهلاً . فَقالَ لَهُ الحُسَينُ عليه السلام : فَأَينَ أذهَبُ يا أخي ؟ قالَ : اِنزِل مَكَّةَ ، فَإِنِ اطمَأَنَّتِ بِكَ الدّارُ بِها فَسَبيلُ ذلِكَ ، وإن نَبَت (4) بِكَ لَحِقتَ بِالرِّمالِ وشَعَفِ (5) الجِبالِ ، وخَرَجتَ مِن بَلَدٍ إلى بَلَدٍ ، حَتّى تَنظُرَ ما يَصيرُ أمرُ النّاسِ إلَيهِ ، فَإِنَّكَ أصوَبُ ما تَكونُ رَأيا حينَ تَستَقبِلُ الأَمرَ استِقبالاً . فَقالَ : يا أخي ! قَد نَصَحتَ وأشفَقتَ ، وأرجو أن يَكونَ رَأيُكَ سَديدا مُوَفَّقا . (6)

.


1- .ذاتُ عِرْق : مُهَلّ أهل العراق ، وهو الحدّ بين نجد وتهامة (معجم البلدان : ج 4 ص 107) وراجع: الخريطة رقم 3 في آخر هذا المجلّد .
2- .أنساب الأشراف : ج 3 ص 377 ، تاريخ الإسلام للذهبي : ج 5 ص 10 ، سير أعلام النبلاء : ج 3 ص 304 ، تاريخ دمشق : ج 14 ص 214 نحوه .
3- .راجع: ج 3 ص 426 (الفصل الثاني / اقتراح ابن الحنفيّة).
4- .نَبَتْ بي تلك الأرض : أي لم أجد بها قرارا (لسان العرب : ج 15 ص 302 «نبا») .
5- .الشَعَفَةُ : رأس الجبل ، والجمع شَعَف (الصحاح : ج 4 ص 1381 «شعف») .
6- .الإرشاد : ج 2 ص 34 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 326 .

ص: 33

6 / 19فَرَزدَق

(1)أنساب الأشراف_ به نقل از زبير بن خِرّيت _: از فَرَزدَق شنيدم كه گفت: حسين را در منزل ذات عِرق (2) ديدم كه به كوفه مى رفت. به من فرمود : «گمان مى كنى مردم كوفه _ كه خورجينى از نامه هايشان نزد من است _ چه مى كنند؟». گفتم: رهايت مى كنند. پس نرو. تو به سوى مردمى مى روى كه دل هايشان، با تو و دست هايشان، رو در روى توست. ولى او نپذيرفت.

ر.ك: ص 143 (فصل هفتم / ديدار فرزدق در صفاح) و ص 324 (تحليلى درباره ارزيابى سفر امام حسين عليه السلام به عراق و نهضت كوفه / اقسام شيعيان در آن دوران). و ج 4 ص 417 (ابو محمّد واقدى و زرارة بن جلح) .

6 / 20محمّد بن حنفيّه

(3)الإرشاد_ در گزارش بيرون رفتن امام عليه السلام از مدينه _: حسين عليه السلام شب هنگام (شب يكشنبه، دو روز مانده از رجب)، به سوى مكّه به راه افتاد و فرزندان، برادران، برادرزادگان و همه خانواده اش، جز محمّد بن حنفيّه ، همراه او بودند . محمّد بن حنفيّه ، چون دريافت كه ايشان آهنگ بيرون رفتن از مدينه را دارد و خودش هم نمى داند كه به كجا مى رود، به وى گفت: برادر! تو محبوب ترينِ مردم و گرامى ترينِ آنان در نزد منى و دلسوزى را براى هيچ يك از مردم ، جز براى تو ، نگاه نمى دارم و تو ، بِدان سزاوارترى. از بيعت با يزيد بن معاويه و از شهرها ، تا آن جا كه مى توانى ، چشمپوشى كن. سپس فرستادگانى به سوى مردم ، گسيل دار و آنان را به سوى خود ، فرا بخوان. پس اگر مردم از تو پيروى كردند و به بيعت تو در آمدند ، خدا را بر آن ، سپاس بگزار و اگر سراغ كسى جز تو رفتند، از دين و خِرد تو ، كاسته نمى شود و مردانگى و ارجمندىِ تو ، بر باد نمى رود . من نگرانم كه به يكى از اين شهرها وارد شوى و مردم ، دچار چنددستگى شوند : گروهى با تو و گروهى بر ضدّ تو ، و با يكديگر نبرد كنند و تو، هدف نخستين نيزه باشى و در آن صورت ، بهترينِ همه اين امّت از نظر شخصيت فردى و پدر و مادر ، خونش از همه پايمال تر و خانواده اش از همه خوارتر شود . حسين عليه السلام به او فرمود : «برادر! پس كجا بروم؟» . گفت: مكّه . پس اگر سراى آرامى بود، همان جا بمان و اگر تو را در آن ، آرامش نبود ، به رَمْل ها و ستيغ كوه ها پناه ببر و از شهرى به شهرى برو تا بنگرى كه سرنوشت مردم، چه خواهد شد . پس درست ترين تصميم گيرى تو ، زمانى است كه به استقبال حوادث و رخدادها بروى. امام عليه السلام فرمود : «برادرم! تو نيكخواهى و دلسوزى كردى و اميد دارم كه نظر تو ، استوار و همراه توفيق باشد» .

.


1- همّام بن غالب بن صعصعه كه كنيه اش ابو فراس و معروف به فرزدق است، در سال 25 هجرى در بصره به دنيا آمد. وى از ياران امير مؤمنان، امام حسين و امام زين العابدين عليهم السلام است. قصيده اش در مدح امام زين العابدين عليه السلام در حضور هشام بن عبد الملك، معروف است و بيت آغاز آن، چنين است: اين، كسى است كه سرزمين بطحا، جاى گام هايش را مى شناسد و كعبه و حرم و غير حرم، او را مى شناسند. هشام، از شنيدن اين اشعار، خشمگين شد و دستور داد فرزدق را زندانى كنند. او را در عَسفان (ميان مكّه و مدينه) زندانى كردند و امام زين العابدين عليه السلام دوازده هزار درهم صله به خاطر آن شعر، به وى داد؛ ولى فرزدق، آن را نپذيرفت و گفت كه تنها براى پاداش اخروى، آن را سروده است و تنها با اصرار امام عليه السلام آن را پذيرفت. وى در سال 110 هجرى پس از سفرى به عراق، شام و جزيره (شمال عراق و سوريه) در گذشت.
2- .ذاتِ عِرق ، ميقات عراقيان است و مرز ميان نجد و تهامه است (ر . ك : نقشه شماره 3 در پايان همين جلد) .
3- .ر. ك: ج 3 ص 427 (فصل دوم / پيشنهاد محمّد بن حنفيه به او).

ص: 34

تاريخ الطبري عن أبي مخنف_ في ذِكرِ خُروجِ الإِمامِ مِنَ المَدينَةِ _: وأمَّا الحُسَينُ عليه السلام ، فَإِنَّهُ خَرَجَ بِبَنيهِ وإخوَتِهِ ، وبَني أخيهِ وجُلِّ أهلِ بَيتِهِ ، إلّا مُحَمَّدَ ابنَ الحَنَفِيَّةِ ، فَإِنَّهُ قالَ لَهُ : يا أخي ، أنتَ أحَبُّ النّاسِ إلَيَّ ، وأعَزُّهُم عَلَيَّ ، ولَستُ أدَّخِرُ النَّصيحَةَ لِأَحَدٍ مِنَ الخَلقِ أحقَّ بِها مِنكَ . تَنَحَّ بِتَبِعَتِكَ (1) عَن يَزيدَ بنِ مُعاوِيَةَ وعَنِ الأَمصارِ مَا استَطَعتَ ، ثُمَّ ابعَث رُسُلَكَ إلَى النّاسِ فَادعُهُم إلى نَفسِكَ ، فَإِن بايَعوا لَكَ حَمِدتَ اللّهَ عَلى ذلِكَ ، وإن أجمَعَ النّاسُ عَلى غَيرِكَ لَم يَنقُصِ اللّهُ بِذلِكَ دينَكَ ولا عَقلَكَ ، ولا يَذهَبُ بِهِ مُروءَتُكَ ولا فَضلُكَ . إنّي أخافُ أن تَدخُلَ مِصرا مِن هذِهِ الأَمصارِ ، وَتأتِيَ جَماعَةً مِنَ النّاسِ ، فَيَختَلِفونَ بَينَهُم ، فَمِنهُم طائِفَةٌ مَعَكَ واُخرى عَلَيكَ ، فَيَقتَتِلونَ فَتَكونُ لِأَوَّلِ الأَسِنَّةِ ، فَإِذا خَيرُ هذِهِ الاُمَّةِ كُلِّها نَفسا وأبا واُمّا ، أضيَعُها دَما ، وأذَلُّها أهلاً . قالَ لَهُ الحُسَينُ عليه السلام : فَإِنّي ذاهِبٌ يا أخي ، قالَ : فَانزِل مَكَّةَ ، فَإِنِ اطمَأَنَّت بِكَ الدّارُ فَسَبيلُ ذلِكَ ، وإن نَبَت بِكَ ، لَحِقتَ بِالرِّمالِ وشَعَفِ الجِبالِ ، وخَرَجتَ مِن بَلَدٍ إلى بَلَدٍ ، حَتّى تَنظُرَ إلى ما يَصيرُ أمرُ النّاسِ ، وتَعرِفَ عِندَ ذلِكَ الرَّأيَ ، فَإِنَّكَ أصوَبُ ما تَكونُ رَأيا وأحزَمُهُ عَمَلاً حينَ تَستَقبِلُ الاُمورَ استِقبالاً ، ولا تَكونُ الاُمورُ عَلَيكَ أبدا أشكَلَ مِنها حينَ تَستَدبِرُهَا استِدبارا . قالَ : يا أخي ، قَد نَصَحتَ فَأَشفَقتَ ، فَأَرجو أن يَكونَ رَأيُكَ سَديدا مُوَفَّقا . (2)

.


1- .في الكامل في التاريخ : «تنحَّ ببَيعَتِكَ» .
2- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 341 ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 530 ، الفتوح : ج 5 ص 20 ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 1 ص 187 .

ص: 35

تاريخ الطبرى_ به نقل از ابو مِخنَف ، در باره بيرون آمدن امام عليه السلام از مدينه _: حسين عليه السلام با فرزندان، برادران، برادرزادگان و تمام خانواده اش، بجز محمّد بن حنفيّه، بيرون رفت. محمّد بن حنفيّه به حسين عليه السلام گفت: برادرم! تو دوست داشتنى ترينِ مردم و گرامى ترينِ آنها نزد منى و نيكخواهى را براى كسى از مردم، جز تو ، نگاه نمى دارم. از بيعت با يزيد بن معاويه و از شهرها ، تا مى توانى ، كناره بگير . آن گاه فرستادگانت را به سوى مردم ، گسيل دار و آنان را به سوى خود فرا بخوان. اگر بيعت كردند، خدا را بر آن ، ستايش كن و اگر سراغ كسى جز تو رفتند ، از ديانت و خِرد تو ، چيزى نخواهد كاست و مردانگى و ارجمندى ات بر باد نخواهد رفت . من نگرانم كه به يكى از شهرها وارد شوى و نزد گروهى از مردم بروى و آنان با يكديگر، دچار اختلاف شوند ، گروهى با تو و گروهى بر ضدّ تو باشند و با هم نبرد كنند و تو ، نخستين هدف نيزه ها باشى. پس آن گاه بهترينِ اين امّت از نظر شخصيت فردى و پدر و مادر، خونش از همه پايمال تر و خانواده اش از همه خوارتر خواهد بود . حسين عليه السلام به او فرمود : «برادرم! من مى روم» . گفت: پس در مكّه فرود آى . اگر سرايى مطمئن بود ، چه بهتر ، وگر نه به شِنزارها و بلنداىِ كوه ها پناه ببر و از شهرى به شهرى خواهى رفت تا بنگرى كه كار مردم ، چه مى شود. آن گاه رأى و راه خود را مى شناسى ؛ چرا كه استوارترين رأى و دورانديشانه ترين كار ، آن گاه است كه به پيشواز كارها بروى و زمانى كه به كارها پشت كنى ، دشوارترينِ حالت ها برايت پيش مى آيد . فرمود : «برادرم! خيرخواهى و دلسوزى كردى . اميد دارم كه رأى تو ، استوار و با توفيقْ همراه باشد» .

.

ص: 36

الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) :بَعَثَ حُسَينٌ عليه السلام إلَى المَدينَةِ ، فَقَدِمَ عَلَيهِ مَن خَفَّ مَعَهُ مِن بَني عَبدِ المُطَّلِبِ ، وهُم تِسعَةَ عَشَرَ رَجُلاً ، ونِساءٌ وصِبيانٌ مِن أخَواتِهِ وبَناتِهِ ونِسائِهِم ، وتَبِعَهُم مُحَمَّدُ ابنُ الحَنَفِيَّةِ فَأَدرَكَ حُسَينا عليه السلام بِمَكَّةَ ، وأعلَمَهُ أنَّ الخُروجَ لَيسَ لَهُ بِرَأيٍ يَومَهُ هذا ، فَأَبَى الحُسَينُ عليه السلام أن يَقبَلَ . (1)

.


1- .الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج 1 ص 451 ، تهذيب الكمال : ج 6 ص 421 ، سير أعلام النبلاء : ج 3 ص 304 ، تاريخ الإسلام للذهبي : ج 5 ص 9 ، تاريخ دمشق : ج 14 ص 211 ، بغية الطلب في تاريخ حلب : ج 6 ص 2612 وفيهما «إخوانه» بدل «أخواته» ، البداية والنهاية : ج 8 ص 165 .

ص: 37

الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) :حسين عليه السلام قاصدى به مدينه فرستاد و كسانى از عبد المطّلب كه از همراهى با وى باز مانده بودند ، [ در مكّه ] بر او وارد شدند . آنان ، نوزده مرد و زن و كودك ، از برادران و خواهران و همسرانش بودند . محمّد بن حنفيّه نيز در پىِ آنان آمد تا در مكّه به حسين عليه السلام رسيد و به او خبر داد كه به نظر او ، قيام كردن در اين روزها، درست نيست؛ امّا حسين عليه السلام از پذيرش آن، سر باز زد.

.

ص: 38

المناقب لابن شهر آشوب :كانَ مُحَمَّدُ ابنُ الحَنَفِيَّةِ وعَبدُ اللّهِ بنُ المُطيعِ نَهَياهُ عَنِ الكوفَةِ ، وقالا : إنَّها بَلدَةٌ مَشؤومَةٌ ، قُتِلَ فيها أبوكَ ، وخُذِلَ فيها أخوكَ ، فَالزَمِ الحَرَمَ فَإِنَّكَ سَيِّدُ العَرَبِ ، لا يَعدِلُ بِكَ أهلُ الحِجازِ ، وتَتَداعى إلَيكَ النّاسُ مِن كُلِّ جانِبٍ . ثُمَّ قالَ مُحَمَّدُ ابنُ الحَنَفِيَّةِ : وإن نَبَت بِكَ ، لَحِقتَ بِالرِّمالِ وشَعَفِ الجِبالِ ، وتَنَفَّلتَ (1) مِن بَلَدٍ إلى بَلَدٍ حَتّى تَفرُقَ لَكَ الرَّأيَ ، فَتَستَقبِلُ الاُمورَ استِقبالاً ، ولا تَستَدبِرُهَا استدِبارا . (2)

إثبات الوصيّة :خَرَجَ مُحَمَّدُ ابنُ الحَنَفِيَّةِ يُشَيِّعُهُ [أيِ الإِمامَ الحُسَينَ عليه السلام ] ، فَقالَ لَهُ عِندَ الوَداعِ : يا أبا عَبدِ اللّهِ ، اللّهَ اللّهَ في حُرَمِ (3) رَسولِ اللّهِ ! فَقالَ لَهُ : أبَى اللّهُ إلّا أن يَكُنَّ سَبايا . (4)

تاريخ الطبري عن هشام بن الوليد عمّن شهد ذلك :أقبَلَ الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام بِأَهلِهِ مِن مَكَّةَ ، ومُحَمَّدُ ابنُ الحَنَفِيَّةِ بِالمَدينَةِ ، قالَ : فَبَلَغَهُ خَبَرُهُ وهُوَ يَتَوَضَّأُ في طَستٍ ؛ قالَ : فَبَكى حَتّى سَمِعتُ وَكفَ (5) دُموعِهِ فِي الطَّستِ . (6)

.


1- .كذا في المصدر ، والظاهر : «وتَنقَّلتَ» .
2- .المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 88 .
3- .حُرَمُ الرَّجل : عياله ونساؤه وما يحمي (لسان العرب : ج 12 ص 123 «حرم») .
4- .إثبات الوصيّة : ص 176 ، عيون المعجزات : ص 69 بزيادة «عند توجّهه إلى العراق» بعد «يشيّعه» .
5- .وَكَفَ الدَّمْعُ : إذا تقاطر (النهاية : ج 5 ص 220 «وكف») .
6- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 394 ، أنساب الأشراف : ج 3 ص 377 نحوه .

ص: 39

المناقب ، ابن شهرآشوب :محمّد بن حنفيّه و عبد اللّه بن مطيع ، او (امام حسين عليه السلام ) را از رفتن به كوفه نهى كردند و گفتند: اين شهر ، بدشگون است. در آن ، پدرت كشته شد و برادرت تنها ماند. پس در حرم بمان كه سَرور عرب هستى و مردم حجاز ، كسى را به جاى تو بر نمى گيرند و مردم از هر جا به سوى تو مى گروند . سپس محمّد بن حنفيّه گفت: اگر ماندن [ در مكّه ] هموار نشد ، به رَمْل ها و ستيغ كوه ها مى پيوندى و از شهرى به شهرى مى روى تا تصميم گيرى برايت روشن گردد. پس به پيشواز كارها مى روى و به آنها پشت نمى كنى.

إثبات الوصيّة :محمّد بن حنفيّه، براى بدرقه حسين عليه السلام (1) بيرون آمد و هنگام خداحافظى به او گفت: اى ابا عبد اللّه ! خدا را ، خدا را در باره خاندان پيامبر خدا، در نظر آور! حسين عليه السلام به او فرمود : «خدا، جز اسير شدنِ آنان را نمى خواهد» .

تاريخ الطبرى_ به نقل از هشام بن وليد ، از كسى كه آن جا حضور داشت _: حسين عليه السلام با خانواده اش از مكّه حركت كرد و محمّد بن حنفيّه، در مدينه بود. هنگامى كه در تشتى وضو مى گرفت، اين خبر به او رسيد. گريست ، آن چنان كه شنيدم اشك هايش بر تَشت مى ريخت.

.


1- .عيون المعجزات، اين اضافه را نيز دارد: «در وقت رفتن به عراق».

ص: 40

تذكرة الخواصّ عن الواقدي :لَمّا بَلَغَ مُحَمَّدَ ابنَ الحَنَفِيَّةِ مَسيرُهُ [أي مَسيرُ الحُسَينِ عليه السلام ]وكانَ يَتَوَضَّأُ وبَينَ يَدَيهِ طَشتٌ ، فَبَكى حَتّى مَلَأَهُ مِن دُموعِهِ ، ولَم يَبقَ بِمَكَّةَ إلّا مَن حَزِنَ لِمَسيرِهِ ، ولَمّا كَثُروا عَلَيهِ ، أنشَدَ أبياتَ أخِي الأَوسِ : سَأَمضي فَما فِي المَوتِ عارٌ عَلَى الفَتىإذا ما نَوى خَيرا وجاهَدَ مُغرَما وآسَى الرِّجالَ الصّالِحينَ بِنَفسِهِوفارَقَ مَثبورا وخالَفَ مَحرَما وإن عِشتُ لَم اُذمَم وإن مِتُّ لَم اُلَمكَفى بِكَ ذُلّاً أن تَعيشَ وتُرغَما ثُمَّ قَرَأ : «وَكَانَ أَمْرُ اللَّهِ قَدَرًا مَّقْدُورًا » (1) . (2)

ملاحظةاستناداً إلى الروايات التي مرَّت وكذلك الروايات التي ستأتي فإنَّ محمد ابن الحنفية التقى الإمام عليه السلام قبل انطلاقه نحو مكّة ، وعرض عليه بعض المقترحات ، وبعد استقرار الإمام في مكّة وعلى أثر التحاق مجموعة من أهل بيته ، توجَّه محمد ابن الحنفية إلى مكّة والتقى فيها _ أيضاً _ الإمام عليه السلام وألحَّ عليه أن يغضّ النظر عن الذهاب إلى الكوفة .

راجع: ص 56 (الفصل السابع / تآمر يزيد لقتل الإمام عليه السلام في مكّة) وج 3 ص 426 (الفصل الثاني / اقتراح ابن الحنفيّة) و ج 4 ص 12 (الفصل الثالث / قدوم ابن الحنفيّة وعِدَّة من بني عبد المطّلب إلى مكّة).

.


1- .الأحزاب : 38 .
2- .تذكرة الخواصّ : ص 240 .

ص: 41

تذكرة الخواصّ_ به نقل از واقدى _: محمّد بن حنفيّه، از رفتن حسين عليه السلام آگاه شد، در حالى كه وضو مى گرفت و پيشِ رويش تَشتى بود . او گريست تا آن را از اشك ، پُر كرد و كسى در مكّه نبود ، مگر آن كه از رفتنش اندوهگين بود. چون آنها [ در استدلال براى نرفتن به كوفه ] بر او چيره شدند ، اين اشعار مرد اَوسى را خواند: مى روم و مرگ ، بر جوان ، ننگ نيستآن گاه كه نيّت او نيك باشد و با تباهى ، نبرد كند و مردان شايسته را با جانش يارى كندو از نابودى ، دورى گزيند و با حرامى مخالفت ورزد اگر زنده بمانم ، نكوهش نمى شوم و چون بميرم ، سرزنش نمى شومدر خوارىِ تو ، همين بس كه تحت ستم ، زنده باشى! سپس اين آيه را خواند: «و همواره فرمان خدا ، تقديرى رقم خورده است » .

نكتهبه گواهى رواياتى كه گذشت و رواياتى كه خواهد آمد ، محمّد بن حنفيّه، پيش از حركت امام حسين عليه السلام به سوى مكّه ، با ايشان ديدار كرده و به ايشان پيشنهادهايى ارائه داده است و پس از حضور امام عليه السلام در مكّه نيز در پىِ پيوستن گروهى از خاندان امام عليه السلام به ايشان، وى به مكّه رفته و در آن جا، بار ديگر با ايشان ديدار نموده و به ايشان اصرار كرده كه از رفتن به كوفه، چشم بپوشد.

ر . ك: ص 57 (فصل هفتم / توطئه يزيد براى كشتن امام عليه السلام در مكّه). و ج 3 ص 427 (فصل دوم / پيشنهاد محمّد بن حنفيّه به او) و ج 4 ص 13 (فصل سوم / ورود محمّد بن حنفيّه و گروهى از بنى عبد المطّلب به مكّه).

.

ص: 42

6 / 21المِسوَرُ بنُ مَخرَمَةَ (1)الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) :كَتَبَ إلَيهِ [أي إلَى الحُسَينِ عليه السلام ]المِسوَرُ بنُ مَخرَمَةَ : إيّاكَ أن تَغَتَرَّ بِكُتُبِ أهلِ العِراقِ ؛ ويَقولَ لَكَ ابنُ الزُّبَيرِ : اِلحَق بِهِم فَإِنَّهُم ناصِروكَ ! إيّاكَ أن تَبرَحَ الحَرَمَ ؛ فَإِنَّهُم إن كانَت لَهُم بِكَ حاجَةٌ ، فَسَيَضرِبونَ إلَيكَ آباطَ الإِبِلِ حَتّى يُوافوكَ ، فَتَخرُجَ في قُوَّةٍ وعُدَّةٍ . فَجَزّاهُ خَيرا وقالَ : أستَخيرُ اللّهَ في ذلِكَ . (2)

6 / 22يَزيدُ بنُ الأَصَمِّ (3)تاريخ دمشق عن سفيان بن عُيينة :كَتَبَ يَزيدُ بنُ الأَصَمِّ إلَى الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام حينَ خَرَجَ : أمّا بَعدُ ، فَإِنَّ أهلَ الكوفَةِ قَد أبَوا إلّا أن يُبغِضوكَ ، وقَلَّ مَن أبغَضَ إلّا قَلِقَ ، وإنّي اُعيذُكَ بِاللّهِ أن تَكونَ كَالمُغتَرِّ بِالبَرقِ ، وكَالمُهريقِ ماءً لِلسَّرابِ «فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَ لَا يَسْتَخِفَّنَّكَ» أهلُ الكوفَةِ «الَّذِينَ لَا يُوقِنُونَ » (4) . (5)

.


1- .المِسوَر بن مخرمة بن نوفل القرشي الزهري ، أبو عبد الرحمن ، ويقال أبو عثمان . ولد بمكّة في سنة 2 ه ، وروى عن النبيّ صلى الله عليه و آله . كان فقيها ، وكان مع خاله عبدالرحمن بن عوف في أمر الشورى . بقي بالمدينة إلى أن قتل عثمان ، ثمّ انحدر إلى مكّة فلم يزل بها حتّى توفّى معاوية ، وكره بيعة يزيد وقال : إنّه يشرب الخمر ، فلمّا بلغه ذلك كتب إلى أمير المدينة فجلده الحدّ ، فأنشد المِسوَر فيه شعرا . في حرب أهل الشام مع ابن الزبير أصابه حجر منجنيق وهو يصلّي في الحجر ، فمكث ثمّ مات في سنة 64 ه (راجع : الاستيعاب : ج 3 ص 455 والمعارف لابن قتيبة : ص 429 واُسد الغابة: ج 5 ص 170 والإصابة : ج 6 ص 93 وسير أعلام النبلاء : ج 3 ص 390 وتاريخ دمشق : ج 58 ص 158 _ 178 وتهذيب الكمال : ج 27 ص 581 والأمالي للطوسي : ص 727 ح 1530 ).
2- .الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج 1 ص 446 ، تهذيب الكمال : ج 6 ص 417 ، تاريخ دمشق : ج 14 ص 208 ، بغية الطلب في تاريخ حلب : ج 6 ص 2609 .
3- .يزيد بن الأصمّ ، أبو عوف العامري البكائي الكوفي . كان من جلّة التابعين بالرقّة ، قيل : إنّه ولد في زمن النبيّ صلى الله عليه و آله ، ويقال : له رؤية ، ولم يثبت ، وكان كثير الحديث ، روى عن خالته ميمونة زوجة النبيّ صلى الله عليه و آله عنه فضائل أمير المومنين عليه السلام . مات سنة 113 أو 114 ه ، في خلافة يزيد بن عبدالملك ، ويقال سنة 101 ه (راجع : سير أعلام النبلاء : ج 4 ص 517 وتهذيب الكمال : ج 32 ص 83 والإصابة : ج 6 ص 545 والأمالي للطوسي ص 505 ح 7011 وبحارالأنوار : ج 93 ص 177 ح 3 ).
4- .الروم : 60 .
5- .تاريخ دمشق : ج 65 ص 127 .

ص: 43

6 / 21مِسوَر بن مَخرَمه

(1) الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) :مِسوَر بن مَخرَمه، براى حسين عليه السلام نوشت كه : «مبادا از نامه هاى مردم عراق ، فريفته شوى و ابن زبير به تو بگويد كه به آنان بپيوندى و آنان، ياور تو اند! مَبادا كه حرم را رها كنى! اگر آنان به تو نياز دارند، رنج سفر را بر خود، هموار مى سازند تا به تو برسند و تو با نيرو و توشه، قيام كنى» . حسين عليه السلام براى او آرزوى پاداش نيكو كرد و فرمود: «در اين باره، از خدا مى خواهم كه خير پيش آورد» .

6 / 22يزيد بن اَصَم

(2)تاريخ دمشق_ به نقل از سفيان بن عُيَينَه _: يزيد بن اَصَم، براى حسين بن على عليه السلام هنگامى كه حركت كرد ، نامه نوشت: «امّا بعد ، پس همانا مردم كوفه ، تنها كينه تو را دارند و كسانى هستند كه آرام نمى گيرند . من ، تو را در پناه خدا قرار مى دهم كه با جرقّه آنان ، فريب بخورى و آب را در سراب بريزى! « شكيبا باش كه وعده خدا حق است و [مراقب باش] آنها كه يقين ندارند» يعنى مردم كوفه «تو را به خوارى نكشانند » .

.


1- مِسوَر بن مخرمة بن نوفل قرشى زهرى كه كنيه اش ابو عبد الرحمن و يا ابو عثمان است، در سال دوم هجرى در مكّه به دنيا آمد. وى از پيامبر صلى الله عليه و آله روايت كرده و فقيه بوده است. وى طرفدار دايى اش عبد الرحمن بن عوف، از اعضاى شورا [براى انتخاب جانشين عمر براى خلافت] بود. او تا كشته شدن عثمان، در مدينه ماند و سپس به مكّه رفت و در آن جا ماند تا معاويه از دنيا رفت. وى، بيعت با يزيد را نمى پسنديد و مى گفت: او مى گسار است. وقتى اين خبر به يزيد رسيد، به امير مدينه نامه نوشت و او را تازيانه زد و مسور نيز شعرى سرود. در نبرد شاميان با ابن زبير، سنگى كه با منجنيق پرتاب شد، به او اصابت كرد و او در حجر، نماز مى خواند. پس از آن، مدّتى زنده ماند و در سال 64 هجرى در گذشت.
2- .ابو عوف يزيد بن اصم عامرى بكايى كوفى ، از بزرگان تابعيان در شهر رَقّه است . گفته اند كه او در زمان پيامبر صلى الله عليه و آله به دنيا آمد و برخى گفته اند : پيامبر صلى الله عليه و آله را ديد ؛ ولى اين مطلب به اثبات نرسيده است . وى پُر حديث است . از خاله اش ميمونه، همسر پيامبر صلى الله عليه و آله روايت هاى فضائل امير مؤمنان عليه السلام را نقل كرده است. وى در سال 113 يا 114 هجرى، به هنگام خلافت يزيد بن عبد الملك ، در گذشت. نيز گفته شده كه در سال 101 هجرى در گذشت.

ص: 44

. .

ص: 45

. .

ص: 46

الفصل السّابع : مِن مَكَّةَ إلى كَربَلاءَ7 / 1جُهودُ يَزيدَ لِصَرفِ الإِمامِ عليه السلام عَنِ الخُروجِالطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) :كَتَبَ يَزيدُ بنُ مُعاوِيَةَ إلى عَبدِ اللّهِ بنِ عَبّاسٍ يُخبِرُهُ بِخُروجِ الحُسَينِ عليه السلام إلى مَكَّةَ : ونَحسَبُهُ جاءَهُ رِجالٌ مِن أهلِ هذَا المَشرِقِ فَمَنَّوهُ الخِلافَةَ ، وعِندَكَ مِنهُم خِبرَةٌ وتَجرِبَةٌ ، فَإِن كانَ فَعَلَ فَقَد قَطَعَ واشِجَ القَرابَةِ ، وأنتَ كَبيرُ أهلِ بَيتِكَ وَالمَنظورُ إلَيهِ ، فَاكفُفهُ عَنِ السَّعيِ فِي الفُرقَةِ . وكَتَبَ بِهذِهِ الأَبياتِ إلَيهِ وإلى مَن بِمَكَّةَ وَالمَدينَةِ مِن قُرَيشٍ : يا أيُّهَا الرّاكِبُ الغادي لِطِيَّتِهِ (1)عَلى عُذافِرَةٍ (2) في سَيرِها قُحَمُ (3) أبلِغ قُرَيشا عَلى نَأيِ المَزارِ بِهابَيني وبَينَ حُسَينٍ اللّهُ وَالرَّحِمُ ومَوقِفٌ بِفِناءِ البَيتِ أنشُدُهُعَهدَ الإِلهِ وما تُوفى بِهِ الذِّمَمُ عنيتُمُ قَومَكُم فَخرا بِاُمِّكُمُاُمٌّ لَعَمري حَصانٌ عَفَّةُ كَرَمُ هِيَ الَّتي لا يُداني فَضلَها أحَدٌبِنتُ الرَّسولِ وخَيرُ النّاسِ قَد عَلِموا وفَضلُها لَكُمُ فَضلٌ وغَيرُكُمُمِن قَومِكُم لَهُم في فَضلِها قَسَمُ إنّي لَأَعلَمُ أو ظَنّا كَعالِمِهِوَالظَّنُّ يَصدُقُ أحيانا فَيَنتَظِمُ أن سَوفَ يَترُكُكُم ما تَدَّعون بِهاقَتلى تَهاداكُمُ العُقبانُ وَالرَّخَمُ (4) يا قَومَنا لا تَشُبُّوا الحَربَ إذ سَكَنَتوَمسِّكوا بِحِبالِ (5) السِّلمِ وَاعتَصِموا قَد غَرَّتِ الحَربُ مَن قَد كانَ قَبلَكُمُمِنَ القُرونِ وقَد بادَت بِهَا الاُمَمُ فَأَنصِفوا قَومَكُم لا تَهلِكوا بَذَخافَرُبَّ ذي بَذَخٍ زَلَّت بِهِ القَدَمُ قالَ : فَكَتَبَ إلَيهِ عَبدُ اللّهِ بنُ عَبّاسٍ : إنّي لَأَرجو ألّا يَكونَ خُروجُ الحُسَينِ عليه السلام لِأَمرٍ تَكرَهُهُ ، ولَستُ أدَعُ النَّصيحَةَ لَهُ في ما يَجمَعُ اللّهُ بِهِ الاُلفَةَ ، ويُطفِئُ بِهِ النّائِرَةَ (6) . (7)

.


1- .الطِّيّة : النية (الصحاح : ج 6 ص 2415 «طوى») .
2- .جَمَلٌ عُذافر : هو العظيم الشديد (الصحاح : ج 2 ص 742 «عذفر») .
3- .الإقحام : الإرسال في عجلة (لسان العرب : ج 12 ص 463 «قحم») .
4- .الرَّخَمُ : طائر أبقع على شكل النسر خِلْقَة (تاج العروس : ج 16 ص 279 «رخم») .
5- .في المصدر : «بحال» ، وهو تصحيف ، والتصويب من المصادر الاُخرى .
6- .النائِرةُ : الحقد والعداوة (لسان العرب : ج 5 ص 247 «نير») .
7- .الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج 1 ص 448 ، تهذيب الكمال : ج 6 ص 419 ، تاريخ دمشق : ج 14 ص 210 ، بغية الطلب في تاريخ حلب : ج 6 ص 2610 ، سير أعلام النبلاء : ج 3 ص 304 نحوه وليس فيه الأبيات ، البداية والنهاية : ج 8 ص 164 .

ص: 47

فصل هفتم : از مكّه تا كربلا

7 / 1كوشش هاى يزيد براى جلوگيرى از حركت امام عليه السلام

الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) :يزيد بن معاويه ، در نامه اى به عبد اللّه بن عبّاس ، از رفتن امام عليه السلام به مكّه خبر داد: «گمان مى كنيم كه مردانى از اهل خاور ، نزد او آمده اند و او را به آرزوى خلافت افكنده اند و تو در ميان آنان ، داراى آگاهى و تجربه اى. پس اگر چنين كرده، پيوند خويشاوندى را گسسته است و تو ، بزرگ خاندان و مورد نظر آنان هستى . پس او را از كوشش براى ايجاد تفرقه، باز دار». او، اين اشعار را براى ابن عبّاس و اهالى قريش كه در مكّه و مدينه بودند، نوشت: هان ، اى سوارى كه بامدادان به قصدىبر شتر تنومند خود ، چنين شتابان ، ره مى سپارى! به قريش _ كه از آن ، دور افتاده ام _ ، پيام مرا برسان كه :ميان من و حسين، خدا و پيوند خويشاوندى ، داور است . او را به جايگاهى كه در كنار كعبه جاى دارد ، سوگند مى دهمكه عهد خداوند و آنچه را كه بايد بر آن وفا شود ، نگه دارد . شما ، با افتخار به مقام مادرتان ، قوم خود را به زحمت مى اندازيد .آرى ! سوگند به جان خودم كه او ، مادرى پارسا و گرامى و عفيف است . او كسى است كه هيچ كس در والايى و فضيلت به او نمى رسد ؛دختر پيامبر صلى الله عليه و آله و بهترينِ مردم است كه همه مى دانند . فضيلت او ، براى شما فضيلت است ، و نيز براى ديگرافراد قوم شما ، از فضيلت او، بهره اى است . من به خوبى مى دانم ، يا گمان نزديك به دانايى دارم_ و گاه ، گمان ، راست و سامان دهنده است _ كه به زودى ، چيزى كه مدّعىِ آن هستيد، شما راكُشتگانى قرار مى دهد كه عقابان و كركسان ، به يكديگر هديه خواهند داد . اى خويشان ما ! اينك كه جنگ ، آرام گرفته است، آن را بر ميفروزيدو به رشته هاى آشتى در آويزيد و چنگ زنيد . جنگ ، اقوامى را كه پيش از شما بودند ، فريفتو ملّت هايى را نابود ساخت . پس نسبت به خويشان خود ، انصاف روا داريد و با گردن كشى ، آنان را به نابودى نيفكنيد .چه بسا گردن كشانى كه پايشان ، لغزيده است» . عبد اللّه بن عبّاس ، براى يزيد نوشت : «من اميدوارم كه بيرون رفتن حسين ، براى كارى نباشد كه تو را ناخوش آيد. من از نصيحت كردن او در باره چيزى كه مايه همبستگى و موجب خاموشىِ خشم و آتش باشد ، به يارى خداوند ، دريغ نخواهم كرد».

.

ص: 48

تذكرة الخواصّ عن الواقدي :لَمّا نَزَلَ الحُسَينُ عليه السلام مَكَّةَ ، كَتَبَ يَزيدُ بنُ مُعاوِيَةَ إلَى ابنِ عَبّاسٍ : أمّا بَعدُ ، فَإِنَّ ابنَ عَمِّكَ حُسَينا ، وعَدُوَّ اللّهِ ابنَ الزُّبَيرِ التَوَيا بِبَيعَتي ، ولَحِقا بِمَكَّةَ مُرصِدَينِ لِلفِتنَةِ ، مُعَرِّضَينِ أنفُسَهُما لِلهَلَكَةِ ، فَأَمَّا ابنُ الزُّبَيرِ ، فَإِنَّهُ صَريعُ الفِناءِ وقَتيلُ السَّيفِ غَدا ، وأمَّا الحُسَينُ ، فَقَد أحبَبتُ الإِعذارَ إلَيكُم _ أهلَ البَيتِ _ مِمّا كانَ مِنهُ . وقَد بَلَغَني أنَّ رِجالاً مِن شيعَتِهِ مِن أهلِ العِراقِ يُكاتِبونَهُ ويُكاتِبُهُم ، ويُمَنّونَهُ الخِلافَةَ ويُمَنّيهِمُ الإِمرَةَ ، وقَد تَعلَمونَ ما بَيني وبَينَكُم مِنَ الوُصلَةِ ، وعَظيمِ الحُرمَةِ ، ونَتايِجِ الأَرحامِ ، وقَد قَطَعَ ذلِكَ الحُسَينُ وبَتَّهُ . (1) وأنتَ زَعيمُ أهلِ بَيتِكَ ، وسَيِّدُ أهلِ بِلادِكَ ، فَالقَهُ فَاردُدهُ عَنِ السَّعيِ فِي الفُرقَةِ ، ورُدَّ هذِهِ الاُمَّةَ عَنِ الفِتنَةِ ، فَإِن قَبِلَ مِنكَ وأنابَ إلَيكَ ، فَلَهُ عِندِي الأَمانُ وَالكَرامَةُ الواسِعَةُ ، واُجري عَلَيهِ ما كانَ أبي يُجريهِ عَلى أخيهِ ، وإن طَلَبَ الزِّيادَةَ فَاضمَن لَهُ ما أراكَ اللّهُ ، اُنفِذُ ضَمانَكَ وأقومُ لَهُ بِذلِكَ ، ولَهُ عَلَيَّ الأَيمانُ المُغَلَّظَةُ وَالمَواثيقُ المُؤَكَّدَةُ ، بِما تَطمَئِنُّ بِهِ نَفسُهُ ، ويَعتَمِدُ في كُلِّ الاُمورِ عَلَيهِ ، عَجِّل بِجَوابِ كِتابي ، وبِكُلِّ حاجَةٍ لَكَ إلَيَّ وقِبَلي ، وَالسَّلامُ . قالَ هِشامُ بنُ مُحَمَّدٍ : وكَتَبَ يَزيدُ في أسفَلِ الكِتابِ : يا أيُّهَا الرّاكِبُ الغادي لِطِيَّتِهِ (2)عَلى عُذافِرَةٍ في سَيرِها قُحَمُ أبلِغ قُرَيشا عَلى نَأيِ المَزارِ بِهابَيني وبَينَ الحُسَينِ اللّهُ وَالرَّحِمُ ومَوقِفٌ بِفِناءِ البَيتِ أنشُدُهُعَهدَ الإِلهِ غَدا يوفى بِهِ الذِّمَمُ هنيتُمُ قَومَكُم فَخرا بِاُمِّكُمُاُمٌّ لَعَمري حَسانٌ عَفَّةٌ كَرَمُ هِيَ الَّتي لا يُداني فَضلَها أحَدٌبِنتُ الرَّسولِ وخَيرُ النّاسِ قَد عَلِموا إنّي لَأَعلَمُ أو ظَنّا لِعالِمِهِوَالظَّنُّ يَصدُقُ أحيانا فَيَنتَظِمُ أن سَوفَ يَترُكُكُم ما تَدَّعونَ بِهِقَتلى تَهاداكُمُ العُقبانُ وَالرَّخَمُ يا قومَنا لا تَشُبُّوا الحَربَ إذ سَكَنَتوأمسِكوا بِحِبال السِّلمِ وَاعتَصِموا قَد غَرَّتِ الحَربُ مَن قَد كانَ قَبلَكُمُمِنَ القُرونِ (3) وقَد بادَت بِهَا الاُمَمُ فَأَنصِفوا قَومَكُم لا تَهلِكوا بَذَخافَرُبَّ ذي بَذَخٍ زَلَّت بِهِ القَدَمُ فَكَتَبَ إلَيهِ ابنُ عَبّاسٍ : أمّا بَعدُ ، فَقَد وَرَدَ كِتابُكَ تَذكُرُ فيهِ لَحاقَ الحُسَينِ عليه السلام وَابنِ الزُّبَيرِ بِمَكَّةَ ، فَأَمَّا ابنُ الزُّبَيرِ فَرَجُلٌ مُنقَطِعٌ عَنّا بِرَأيِهِ وهَواهُ ، يُكاتِمُنا مَعَ ذلِكَ أضغانا يُسِرُّها في صَدرِهِ ، يوري عَلَينا وَريَ الزِّنادِ (4) ، لا فَكَّ اللّهُ أسيرَها ، فَارأَ في أمرِهِ ما أنتَ راءٍ . (5) وأمَّا الحُسَينُ عليه السلام ، فَإِنَّهُ لَمّا نَزَلَ مَكَّةَ ، وتَرَكَ حَرَمَ جَدِّهِ ومَنازِلَ آبائِهِ ، سَأَلتُهُ عَن مَقدَمِهِ ، فَأَخبَرَني أنَّ عُمّالَكَ فِي المَدينَةِ أساؤوا إلَيهِ ، وعَجَّلوا عَلَيهِ بِالكَلامِ الفاحِشِ ، فأقبَلَ إلى حَرَمِ اللّهِ مُستَجيرا بِهِ ، وسَأَلقاهُ فيما أشَرتَ إلَيهِ ، ولَن أدَعَ النَّصيحَةَ فيما يَجمَعُ اللّهُ بِهِ الكَلِمَةَ ، ويُطفِئُ بِهِ النّائِرَةَ ، ويُخمِدُ بِهِ الفِتنَةَ ، ويَحقُنُ بِهِ دِماءَ الاُمَّةِ . فَاتَّقِ اللّهَ فِي السِّرِّ وَالعَلانِيَةِ ، ولا تَبيتَنَّ لَيلَةً وأنتَ تُريدُ لِمُسلِمٍ غائِلَةً (6) ، ولا تَرصُدهُ بِمَظلَمَةٍ ، ولا تَحفِر لهُ مَهواةً ، فَكَم مِن حافِرٍ لِغَيرِهِ حَفرا وَقَعَ فيهِ ، وكَم مِن مُؤَمِّلٍ أمَلاً لَم يُؤتَ أمَلَهُ . وخُذ بِحَظِّكَ مِن تِلاوَةِ القُرآنِ ونَشرِ السُّنَّةِ ، وعَلَيكَ بِالصِّيامِ وَالقِيامِ ، لا تَشغَلكَ عَنهُما مَلاهِي الدُّنيا وأباطيلُها ، فَإِنَّ كُلَّ ما شُغِلتَ بِهِ عَنِ اللّهِ يَضُرُّ ويَفنى ، وكُلَّ مَا اشتَغَلتَ بِهِ مِن أسبابِ الآخِرَةِ يَنفَعُ ويَبقى ، وَالسَّلامُ . (7)

.


1- .البَتُّ : القطع (الصحاح : ج 1 ص 242 «بتت») .
2- .في المصدر : «لمطيَّتهِ» ، وهو تصحيف ، والصواب ما أثبتناه ، وقد تقدّم شرحه .
3- .في المصدر : «المقرون» ، وهو تصحيف ، والصّواب ما أثبتناه كما في مصادر اُخرى .
4- .ورَتِ الزِّنادُ إذا خرجت نارُها (لسان العرب : ج 15 ص 388 «وري») .
5- .في المصدر : «ما أنت رآه» ، والصواب ما أثبتناه .
6- .الغائلة ، أي الشرّ ، والغوائل : الدواهي (الصحاح : ج 5 ص 1788 «غيل») .
7- .تذكرة الخواصّ : ص 237 .

ص: 49

تذكرة الخواصّ_ به نقل از واقدى _: هنگامى كه حسين عليه السلام وارد مكّه شد ، يزيد به ابن عبّاس نوشت: «امّا بعد، پسرعمويت حسين، و دشمن خدا، فرزند زبير ، از بيعت با من سر باز زده و به مكّه رفته اند و در صدد فتنه انگيزى اند و خود را در معرض نابودى نهاده اند. امّا پسر زبير ، به راستى كه او به زودى ، در گرداب نابودى وارد و كشته شمشير خواهد شد . و امّا در باره حسين ، دوست دارم كه توبيخ او را به خاطر رفتارى كه از وى سر زده ، به شما اهل بيت ، واگذار كنم . شنيده ام كسانى از پيروان او از مردم عراق ، با او نامه نگارى مى كنند و او هم به آنها نامه مى نويسد . به او وعده خلافت مى دهند و او را به آرزوى زمامدارى مى اندازند . شما از پيوند ميان من و خودتان و حرمت ها و خويشاوندى[مان ]آگاهيد ؛ ولى حسين ، آن را گسسته و جدا كرده است. تو ، پيشواى اهل بيتِ خود و سَرور مردم شَهرت هستى . با او ديدار كن و او را از كوشش براى جدايى باز دار و اين امّت را از [راهِ] فتنه باز گردان. پس اگر از تو پذيرفت و به سوى تو باز گشت، او نزد من ، ايمن است و از احترام گسترده ، برخوردار خواهد بود و به او همان حقوقى را پرداخت خواهم كرد كه پدرم به برادرش مى پرداخت و اگر بيش از اين هم خواست ، آن گونه كه خود [مصلحت ]مى دانى ، برايش تضمين كن، كه من ضمانت تو را اجرا مى كنم و آن را برايش انجام مى دهم . سوگندهاى سخت و سندهاى تأكيد شده اى كه مايه اطمينان او باشد و آنچه در همه كارها بر آن تكيه كند، بر عهده من است. در پاسخ دادن به نامه ام و هر نيازى كه به من دارى ، شتاب كن . و السّلام . هشام بن محمّد مى گويد : يزيد در زير نامه اين گونه نوشت : هان ، اى سوارى كه بامدادان ، به قصدىبر شتر تنومند خود ، چنين شتابان ، ره مى سپارى! به قريش _ كه از آن ، دور افتاده ام _ ، پيام مرا برسان كه :ميان من و حسين، خدا و پيوند خويشاوندى ، داور است . او را به جايگاهى كه در كنار كعبه جاى دارد ، سوگند مى دهمكه عهد خداوند و آنچه را كه بايد بر آن وفا شود ، نگه دارد . شما ، با افتخار به مقام مادرتان ، قوم خود را به زحمت مى اندازيدآرى ! سوگند به جان خودم كه او ، مادرى پارسا و گرامى و عفيف است . او كسى است كه هيچ كس در والايى و فضيلت ، به او نمى رسد؛دختر پيامبر صلى الله عليه و آله و بهترينِ مردم است كه همه مى دانند . من به خوبى مى دانم ، يا گمان نزديك به دانايى دارم_ و گاه ، گمان ، راست و سامان دهنده است _ كه به زودى ، چيزى كه مدّعىِ آن هستيد، شما راكُشتگانى قرار مى دهد كه عقابان و كركسان ، به يكديگر هديه خواهند داد . اى خويشان ما ! اينك كه جنگ ، آرام گرفته است، آن را بر ميفروزيدو به رشته هاى آشتى در آويزيد و چنگ زنيد . جنگ ، اقوامى را كه پيش از شما بودند ، فريفتو ملّت هايى را نابود ساخت . پس نسبت به خويشان خود ، انصاف روا داريد و با گردن كشى ، آنان را به نابودى نيفكنيد .چه بسا گردن كشانى كه پايشان ، لغزيده است» . ابن عبّاس به او نوشت: «امّا بعد، نامه ات كه در آن از پيوستن حسين و زبير به مكّه ياد كرده بودى ، رسيد . امّا زبير ، از نظر موضع و گرايش ، از ما جداست. علاوه بر آن كه كينه هايى از ما در سينه اش نهفته دارد كه شعله هايش را از ما مى پوشانَد . خدا ، اسيرش را آزاد نكند ! در مورد او ، هر نظرى كه دارى ، انجام بده. و امّا حسين ، چون به مكّه رسيد و حرم جدّ و خانه هاى پدرانش را وا نهاد، از آمدنش پرسيدم. به من خبر داد كه كارگزارانت در مدينه ، با او بدى كرده و سخن زشت به او گفته اند و به حرم خدا ، پناه جسته است . در باره آنچه بِدان اشاره كرده اى، با او ديدار خواهم كرد و از خيرخواهى در آنچه باعث وحدت شود و آتش را خاموش كند و فتنه را فرو نشاند و خون هاى امّت را محفوظ بدارد ، فروگذار نخواهم كرد. پس ، از خدا ، در نهان و آشكار، پروا كن و شب را اين چنين سپرى مكن كه در پىِ بدى براى مسلمانى ، يا در صدد ستم رساندن به او يا حفر گودالى براى او باشى . چه بسا كسى كه براى ديگرى ، چاهى مى كَنَد و خود در آن مى افتد ، و چه بسيار آرزومندى كه به آرزويش دست نمى يابد. از تلاوت قرآن و گسترش سنّت، بهره گير. بر تو باد روزه و شب زنده دارى ، و سرگرمى ها و ياوه هاى دنيا ، تو را از آنها باز ندارد ؛ چون هر چه تو را از خدا باز دارد ، زيانبار و تباه كننده است و به هر يك از كارهاى آخرت، چنگ زنى، سودمند و ماندگار است. با درود».

.

ص: 50

. .

ص: 51

. .

ص: 52

. .

ص: 53

. .

ص: 54

الفتوح :كِتابُ يَزيدَ بنِ مُعاوِيَةَ قَد أقبَلَ مِنَ الشّامِ إلى أهلِ المَدينَةِ عَلَى البَريدِ ، مِن قُرَيشٍ وغَيرِهِم مِن بَني هاشِمٍ ، وفيهِ هذِهِ الأَبياتُ : يا أيُّهَا الرّاكِبُ الغادي لِطِيَّتِهِعَلى عُذافِرَةٍ في سَيرِهِ قُحَمُ أبلِغ قُرَيشا عَلى نَأيِ المَزارِ بِهابَيني وبَينَ الحُسَينِ اللّهُ وَالرِّحِمُ ومَوقِفٌ بِفِناءِ البَيتِ يُنشِدُهُعَهدَ الإِلهِ وما توفى بِهِ الذِّمَمُ غَنيتُمُ قَومَكُم فَخرا بِاُمِّكِمُاُمٌّ لَعَمري حَصانٌ بَرَّةٌ كَرَمُ هِيَ الَّتي لا يُداني فَضلَها أحَدٌبِنتُ الرَّسولِ وخَيرُ النّاسِ قَد عَلِموا وفَضلُها لَكُم فَضلٌ وغَيرُكُمُمِن يَومِكُم لَهُم في فَضلِها قَسَمُ إنّي لَأَعلَمُ حَقّا غَيرُ ما كَذِبٍوَالطَّرفُ يَصدُقُ أحيانا ويَقتَصِمُ أن سَوفَ يُدرِكُكُم ما تَدَّعونَ بِهاقَتلى تَهاداكُمُ العُقبانُ وَالرَّخَمُ يا قَومَنا لا تَشُبُّوا الحَربَ إذ سَكَنَتتَمَسَّكوا بِحِبالِ الخَيرِ وَاعتَصِموا قَد غَرَّتِ الحَربُ مَن قَد كانَ قَبلَكُمُمِنَ القُرونِ وقَد بادَت بِهَا الاُمَمُ فَأَنصِفوا قَومَكُم لا تَهلِكوا بَذَخافَرُبَّ ذي بَذَخٍ زَلَّت بِهِ القَدَمُ قالَ : فَنَظَرَ أهلُ المَدينَةِ إلى هذِهِ الأَبياتِ ، ثُمَّ وَجَّهوا بِها وبِالكِتابِ إلَى الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام ، فَلَمّا نَظَرَ فيهِ عَلِمَ أنَّهُ كِتابُ يَزيدَ بنِ مُعاوِيَةَ . فَكَتَبَ الحُسَينُ عليه السلام الجَوابَ : بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحيمِ «وَ إِن كَذَّبُوكَ فَقُل لِّى عَمَلِى وَ لَكُمْ عَمَلُكُمْ أَنتُم بَرِي_ئونَ مِمَّا أَعْمَلُ وَ أَنَا بَرِى ءٌ مِّمَّا تَعْمَلُونَ » (1) وَالسَّلامُ . (2)

.


1- .يونس : 41 .
2- .الفتوح : ج 5 ص 68 .

ص: 55

الفتوح :نامه يزيد بن معاويه از شام ، با پيك براى مردم مدينه (اعم از قريش و جز آنان از بنى هاشم) رسيد . در آن ، اين اشعار بود : هان ، اى سوارى كه بامدادان ، به قصدىبر شتر تنومند خود ، چنين شتابان ، ره مى سپارى! به قريش _ كه از آن دور افتاده ام _ ، پيام مرا برسان كه :ميان من و حسين، خدا و پيوند خويشاوندى ، داور است . او را به جايگاهى كه در كنار كعبه جاى دارد ، سوگند مى دهمكه عهد خداوند و آنچه را كه بايد بر آن وفا شود ، نگه دارد . شما ، با افتخار به مقام مادرتان ، قوم خود را به زحمت مى اندازيد .آرى ! سوگند به جان خودم كه او ، مادرى پارسا و گرامى و عفيف است . او كسى است كه هيچ كس در والايى و فضيلت ، به او نمى رسد ؛دختر پيامبر صلى الله عليه و آله و بهترينِ مردم است كه همه مى دانند . فضيلت او ، براى شما فضيلت است ، و نيز براى ديگرافراد قوم شما ، از فضيلت او، بهره اى است . من به خوبى مى دانم ، يا گمان نزديك به دانايى دارم_ و گاه ، گمان ، راست و سامان دهنده است _ كه به زودى ، چيزى كه مدّعىِ آن هستيد، شما راكُشتگانى قرار مى دهد كه عقابان و كركسان ، به يكديگر هديه خواهند داد . اى خويشان ما ! اينك كه جنگ ، آرام گرفته است، آن را بر ميفروزيدو به رشته هاى آشتى در آويزيد و چنگ زنيد . جنگ ، اقوامى را كه پيش از شما بودند ، فريفتو ملّت هايى را نابود ساخت . پس نسبت به خويشان خود ، انصاف روا داريد و با گردن كشى ، آنان را به نابودى نيفكنيد .چه بسا گردن كشانى كه پايشان ، لغزيده است . مردم مدينه ، به اين ابيات نگريستند و آن گاه ، ابيات و نامه را براى حسين بن على عليه السلام فرستادند . ايشان ، چون در آن نگريست ، دانست كه نامه يزيد بن معاويه است. حسين عليه السلام پاسخ را بدين ترتيب نگاشت: «به نام خداى بخشنده مهربان. «و اگر تو را تكذيب كردند ، بگو : عمل من ، به من اختصاص دارد و عمل شما ، به شما اختصاص دارد . شما ، از آنچه من انجام مى دهم ، [بيزار و ]جدا هستيد و من از آنچه شما انجام مى دهيد ، [بيزار و ]جدا هستم» . والسّلام !».

.

ص: 56

7 / 2تَآمُرُ يَزيدَ لِقَتلِ الإِمامِ عليه السلام في مَكَّةَالملهوف عن محمّد بن داوود القمّي بالإسناد عن أبي عبداللّه [الصادق] عليه السلام :جاءَ مُحَمَّدُ ابنُ الحَنَفِيَّةِ إِلَى الحُسَينِ عليه السلام فِي اللَّيلَةِ الَّتي أرادَ الحُسَينُ عليه السلام الخُروجَ في صَبيحَتِها عَن مَكَّةَ ، فَقالَ لَهُ : يا أخي ، إنَّ أهلَ الكوفَةِ مَن قَد عَرَفتَ غَدرَهُم بِأَبيكَ وأخيكَ ، وقَد خِفتُ أن يَكونَ حالُكَ كَحالِ مَن مَضى ، فَإِن رَأَيتَ أن تُقيمَ ؛ فَإِنَّكَ أعَزُّ مَن بِالحَرَمِ وأمنَعُهُ . فَقالَ : يا أخي ، قَد خِفتُ أن يَغتالَني يَزيدُ بنُ مُعاوِيَةَ بِالحَرَمِ ، فَأَكونَ الَّذي يُستَباحُ بِهِ حُرمَةُ هذَا البَيتِ . فَقالَ لَهُ ابنُ الحَنَفِيَّةِ : فَإِن خِفتَ ذلِكَ فَصِر إلَى اليَمَنِ أو بَعضِ نَواحِي البَرِّ ، فَإِنَّكَ أمنَعُ النّاسِ بِهِ ، ولا يَقدِرُ عَلَيكَ أحَدٌ . فَقالَ : أنظُرُ فيما قُلتَ . فَلَمّا كانَ السَّحَرُ ارتَحَلَ الحُسَينُ عليه السلام ، فَبَلَغَ ذلِكَ ابنَ الحَنَفِيَّةِ ، فَأَتاهُ فَأَخَذَ زِمامَ ناقَتِهِ وقَد رَكِبَها ، فَقالَ : يا أخي ، ألَم تَعِدنِي النَّظَرَ فيما سَأَلتُكَ ؟ قالَ : بَلى . قالَ : فَما حَداكَ عَلَى الخُروجِ عاجِلاً ؟ فَقالَ : أتاني رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله بَعدَما فارَقتُكَ، فَقالَ : يا حُسَينُ اخرُج ، فَإِنَّ اللّهَ قَد شاءَ أن يَراكَ قَتيلاً . فَقالَ مُحَمَّدُ ابنُ الحَنَفِيَّةِ : «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّ_آ إِلَيْهِ رَ جِعُونَ» (1) ، فَما مَعنى حَملِكَ هؤُلاءِ النِّساءَ مَعَكَ وأنتَ تَخرُجُ عَلى مِثلِ هذَا الحالِ ؟ قالَ : فَقالَ لَهُ : قَد قالَ لي : إنَّ اللّهَ قَد شاءَ أن يَراهُنَّ سَبايا . وسَلَّمَ عَلَيهِ ومَضى . (2)

.


1- .البقرة : 156 .
2- .الملهوف : ص 127 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 364 .

ص: 57

7 / 2توطئه يزيد براى كشتن امام عليه السلام در مكّه

الملهوف_ به نقل از محمّد بن داوود قمى ، با سند خود، از امام صادق عليه السلام _: محمّد بن حنفيّه ، در همان شبى كه امام حسين عليه السلام در بامداد آن، آهنگ خارج شدن از مكّه را داشت، نزد او آمد و گفت: برادرم ! مردم كوفه ، كسانى اند كه نيرنگشان را در باره پدر و برادرت مى شناسى. بيم دارم كه حالِ تو ، همچون حال آنان باشد . پس در مكّه اقامت كن ؛ چرا كه تو ، گرامى ترينِ مردمان حرم و والاترينِ آنهايى. امام فرمود : «اى برادر! بيم دارم كه يزيد ، در حرم به من ، شبيخون بزند و من ، كسى باشم كه با [ريخته شدن خون] او ، حرمت حرم، شكسته شود». ابن حنفيّه به او گفت: اگر از آن مى ترسى، به يَمَن يا برخى از مناطق خشك برو ، كه در آن جا محفوظ ترى و كسى نمى تواند بر تو دست يابد. امام فرمود : «در آنچه گفتى ، مى نگرم». چون بامداد فرا رسيد، حسين عليه السلام كوچ كرد . خبر به محمّد بن حنفيّه رسيد . نزد او آمد و لگام شترش را كه بر آن ، سوار بود ، گرفت و گفت: اى برادر ! مگر به من وعده درنگ در درخواستم را ندادى؟ فرمود : «چرا». گفت: پس چرا در رفتن ، شتاب مى كنى؟ فرمود: «پس از جدايى از تو، پيامبر صلى الله عليه و آله به خوابم آمد و فرمود: اى حسين ! بيرون برو كه خدا ، خواسته است تو را كشته ببيند ». محمّد بن حنفيّه گفت: «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّ_آ إِلَيْهِ رَ جِعُونَ» . تو كه اين چنين بيرون مى روى ، چرا اين زنان را با خود مى برى؟ به او فرمود : «پيامبر صلى الله عليه و آله به من فرمود: خدا ، خواسته است آنان را اسير ببيند » . آن گاه با او خداحافظى كرد و رفت .

.

ص: 58

الملهوف عن معمر بن المثنّى في مقتل الحسين عليه السلام :فَلَمّا كانَ يَومُ التَّروِيَةِ (1) ، قَدِمَ عَمرُو بنُ سَعيدِ بنِ العاصِ (2) إلى مَكَّةَ في جُندٍ كَثيفٍ ، قَد أمَرَهُ يَزيدُ أن يُناجِزَ الحُسَينَ عليه السلام القِتالَ إن هُوَ ناجَزَهُ ، أو يُقاتِلَهُ إن قَدَرَ عَلَيهِ ، فَخَرَجَ الحُسَينُ عليه السلام يَومَ التَّروِيَةِ . (3)

الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) عن الفرزدق :لَقيتُ حُسَينا عليه السلام ، فَقُلتُ : بِأَبي أنتَ ! لَو أقَمتَ حَتّى يَصدُرَ النّاسُ لَرَجَوتُ أن يَتَقَصَّفَ (4) أهلُ المَوسِمِ مَعَكَ ، فَقالَ : لَم آمَنهُم يا أبا فِراسٍ . (5)

الإرشاد :لَمّا أرادَ الحُسَينُ عليه السلام التَّوَجُّهَ إلَى العِراقِ ، طافَ بِالبَيتِ وسَعى بَينَ الصَّفا وَالمَروَةِ ، وأحَلَّ مِن إحرامِهِ وجَعَلَها عُمرَةً ؛ لِأَنَّهُ لَم يَتَمَكَّن مِن تَمامِ الحَجِّ ؛ مَخافَةَ أن يُقبَضَ عَلَيهِ بِمَكَّةَ فَيُنفَذَ إلى يَزيدَ بنِ مُعاوِيَةَ ، فَخَرَجَ عليه السلام مُبادِرا بِأَهلِهِ ووُلدِهِ ومَنِ انضَمَّ إلَيهِ مِن شيعَتِهِ ، ولَم يَكُن خَبَرُ مُسلِمٍ قَد بَلَغَهُ ؛ لِخُروجِهِ يَومَ خُروجِهِ عَلى ما ذَكَرناهُ . فَرُوِيَ عَنِ الفَرَزدَقِ الشّاعِرِ أنَّهُ قالَ : حَجَجتُ بِاُمّي في سَنَةِ سِتّينَ ، فَبَينا أنَا أسوقُ بَعيرَها حينَ دَخَلتُ الحَرَمَ ، إذ لَقيتُ الحُسَينَ بنَ عَلِيٍّ عليه السلام خارِجا مِن مَكَّةَ ، مَعَهُ أسيافُهُ وتِراسُهُ . (6) فَقُلتُ : لِمَن هذا القِطارُ (7) ؟ فَقيلَ : لِلحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام ، فَأَتَيتُهُ فَسَلَّمتُ عَلَيهِ ، وقُلتُ لَهُ : أعطاكَ اللّهُ سُؤلَكَ وأَمَلَكَ فيما تُحِبُّ ، بِأَبي أنتَ واُمّي يَابنَ رَسولِ اللّهِ ! ما أعجَلَكَ عَنِ الحَجِّ ؟ فَقالَ : لَو لَم أعجَل لَاُخِذتُ . (8)

.


1- .يوم التروية : هو اليوم الثامن من ذي الحجّة ، سُمّي بذلك لأنّهم كانوا يرتوون فيه من الماء لما بعده (النهاية : ج 2 ص 280 «روى») .
2- .عمرو بن سعيد بن العاص بن سعيد بن اُميّة ، المعروف بالأشدق ،من التابعين .هو مصداق لما تنبأ به رسول اللّه صلى الله عليه و آله حيث قال: «ليرعفنّ على منبري جبّار من جبابرة بني أمية يسيل رعافه»،رعف على منبر رسول اللّه صلى الله عليه و آله حتّى سال رعافه . كان يلقّب ب_ «لطيم الشيطان» . وقيل إنّه أوّل من أسرّ البسملة في الصلاة مخالفة لابن الزبير ؛ لأنّه كان يجهر بها . ولي المدينة لمعاوية و ليزيد بن معاوية بعد خلع الوليد بن عتبة ، وقُتل الحسينُ عليه السلام وهو عليها ، ثم طلب الخلافة وغلب على دمشق . ثمّ قتله عبدالملك بن مروان بيده بعد أن أعطاه الأمان في سنة (69 ه_ ) واستصوب ابن حجر قتله في (70 ه_ ) ، وقال عنه : كان مسرفاً على نفسه (راجع: المسند لابن حنبل : ج 3 ص 610 ح 10768 والطبقات الكبرى: ج 5 ص 237وتهذيب التهذيب: ج 4 ص 325 و تقريب التهذيب: ج 2 ص 76 والإصابة: ج 5 ص 225).
3- .الملهوف (إعداد عبد الزهراء عثمان محمّد) : ص 58 .
4- .يَتَقَصَّفُ عليه الناس : أي يزدحمون (النهاية : ج 4 ص 73 «قصف») .
5- .الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج 1 ص 455 ح 438 .
6- .التُّرس من السلاح : المتوقّى بها ، الجمع تِراس (تاج العروس : ج 8 ص 215 «ترس») .
7- .القِطارُ : قِطارُ الإبل (الصحاح : ج 2 ص 796 «قطر») .
8- .الإرشاد : ج 2 ص 67 ، إعلام الورى : ج 1 ص 445 ، مثير الأحزان : ص 38 و ص 40 نحوه ، بحار الأنوار : ج 44 ص 363 و ص 365 .

ص: 59

الملهوف_ به نقل از مُعمَّر بن مُثَنّا در مقتل الحسين عليه السلام _: چون روز تَرويه (1) شد، عمرو بن سعيد بن عاص ، (2) با سپاهى گران، وارد مكّه شد . يزيد به او دستور داده بود كه اگر حسين عليه السلام جنگيد ، با او بجنگد و اگر بر او دست يافت ، او را بكُشد . پس حسين عليه السلام در روز تَرويه ، بيرون رفت.

الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة)_ به نقل از فَرَزدَق _: حسين عليه السلام را ديدم و به وى گفتم: پدرم به قربانت ! آيا مى شود صبر كنى تا مردم از مكّه [به سوى عرفات ]بيايند . اميدوارم كه مردم در موسم [عرفات] بر محور تو ، گِرد آيند. فرمود : «اى ابو فِراس ! از آنها (ياران يزيد) در امان نيستم» .

الإرشاد :چون حسين عليه السلام خواست كه به سوى عراق حركت كند، خانه خدا را طواف كرد و سعىِ ميان صفا و مروه را انجام داد و از احرام ، بيرون آمد . ايشان ، به خاطر نگرانى از اين كه او را در مكّه دستگير كنند و نزد يزيد بفرستند ، نمى توانست حج را تمام كند و به همين دليل ، حجّ خود را عمره كرد . پس با خانواده و فرزندان و شيعيانِ همراهش ، به سرعت، [از مكّه ]بيرون رفت و هنوز خبر [شهادت] مسلم به او نرسيده بود؛چون چنان كه گفتيم، روز قيام مسلم، همان روز حركت حسين عليه السلام بود. از فَرَزدَق شاعر ، نقل شده كه گفت: در سال شصتم، مادرم را به حج بردم . در ايّام حج _ كه شتر او را مى راندم _ ، هنگامى كه به حرم رسيدم، حسين بن على عليه السلام را ديدم كه از مكّه بيرون مى رفت، و شمشيرها و سپرهاى خود را همراه داشت. گفتم : اين قطار شتر ، از كيست؟ گفتند : از حسين بن على . پيش او رفتم و سلام كردم و گفتم: اى پسر پيامبر خدا ! خداوند ، حاجت و آرزوهايت را روا دارد ! پدر و مادرم به فدايت ! چرا حج نكردى و با شتاب مى روى؟ فرمود : «اگر شتاب نكنم، دستگير مى شوم» .

.


1- .روز هشتم ذى حجّه را «روز تَرويه» مى گويند ؛ چرا كه حاجيان ، در آن براى روزهاى بعد ، آب بر مى دارند .
2- .عمرو بن سعيد بن عاص بن سعيد بن اميّه ، مشهور به «اَشدَق» ، از تابعيان است . او مصداق اين پيشگويىِ پيامبر خدا صلى الله عليه و آله است كه فرمود : «كسى از زورگويان بنى اميّه بر فراز منبر من خونْ دماغ مى شود و خون بينى اش جارى مى شود» . وى بر بالاى منبر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، خون دماغ شد و خون بينى اش سرازير گرديد . او «لطيم الشيطان (يتيم شيطان)» لقب گرفته بود . گفته شده كه وى ، نخستين كسى است كه براى مخالفت با ابن زبير ، «بسم اللّه » را در نماز ، آهسته مى گفت؛ چون ابن زبير ، آن را بلند مى گفت . او پس از وليد بن عتبه ، از سوى معاويه و يزيد بن معاويه ، فرماندار مدينه شد و زمان كشته شدن حسين عليه السلام نيز هم همچنان فرماندار مدينه بود . او بعدها ، خواهان خلافت شد ، و دمشق را تصرّف كرد . عبد الملك بن مروان ، به او امان داد و سپس به سال 69 هجرى ، او را با دست خودش كشت . ابن حجر ، كشته شدن او را در سال 70 هجرى دانسته و در باره اش گفته كه وى ، خودش را تلف كرد .

ص: 60

7 / 3حِوارُ الإِمامِ عليه السلام مَعَ عَبدِ اللّهِ بنِ عَبّاسٍتاريخ الطبري عن عقبة بن سمعان :إنَّ حُسَينا عليه السلام لَمّا أجمَعَ المَسيرَ إلَى الكوفَةِ ، أتاهُ عَبدُ اللّهِ بنُ عَبّاسٍ فَقالَ : يَا بنَ عَمِّ ! إنَّكَ قَد أرجَفَ (1) النّاسُ أنَّكَ سائِرٌ إلَى العِراقِ ، فَبَيِّن لي ما أنتَ صانِعٌ ؟ قالَ : إنّي قَد أجمَعتُ المَسيرَ في أحَدِ يَومَيَّ هذَينِ ، إن شاءَ اللّهُ تَعالى . فَقالَ لَهُ ابنُ عَبّاسٍ : فَإِنّي اُعيذُكَ بِاللّهِ مِن ذلِكَ ، أخبِرني _ رَحِمَكَ اللّهُ _ أَتسيرُ إلى قَومٍ قَد قَتَلوا أميرَهُم ، وضَبَطوا بِلادَهُم ، ونَفَوا عَدُوَّهُم ؟ فَإِن كانوا قَد فَعَلوا ذلِكَ فَسِر إلَيهِم ، وإن كانوا إنَّما دَعَوكَ إلَيهِم وأميرُهم عَلَيهِم ، قاهِرٌ لَهُم ، وعُمّالُهُ تَجبي بِلادَهُم ، فَإِنَّهُم إنَّما دَعَوكَ إلَى الحَربِ وَالقِتالِ ، ولا آمَنُ عَلَيكَ أن يَغُرّوكَ ويَكذِبوكَ ويُخالِفوكَ ويَخذُلوكَ ، وأن يُستَنفَروا إلَيكَ ، فَيكونوا أشَدَّ النّاسِ عَلَيكَ . فَقالَ لَهُ حُسَينٌ عليه السلام : وإنّي أستَخيرُ اللّهَ وأنظُرُ ما يَكونُ ، قالَ : فَخَرَجَ ابنُ عَبّاسٍ مِن عِندِهِ ، وأتاهُ ابنُ الزُّبَيرِ فَحَدَّثَهُ ساعَةً ، ثُمَّ قالَ : ما أدري ما تَركُنا هؤُلاءِ القَومَ وكَفُّنا عَنهُم ، ونَحنُ أبناءُ المُهاجِرينَ ، ووُلاةُ هذَا الأَمرِ دُونَهُم ، خَبِّرني ماتُريدُ أن تَصنَعَ ؟ فَقالَ الحُسَينُ عليه السلام : وَاللّهِ لَقَد حَدَّثتُ نَفسي بِإِتيانِ الكوفَةِ ، ولَقَد كَتَبَ إلَيَّ شيعَتي بِها وأشرافُ أهلِها ، وأستَخيرُ اللّهَ . فَقالَ لَهُ ابنُ الزُّبَيرِ : أما لَو كانَ لي بِها مِثلُ شيعَتِكَ ما عَدَلتُ بِها . قالَ : ثُمَّ إنَّهُ خَشِيَ أن يَتَّهِمَهُ فَقالَ : أما إنَّكَ لَو أقَمتَ بِالحِجازِ ، ثُمَّ أرَدتَ هذَا الأَمرَ هاهُنا ، ما خولِفَ عَلَيكَ إن شاءَ اللّهُ ، ثُمَّ قامَ فَخَرَجَ مِن عِندِهِ . فَقالَ الحُسَينُ عليه السلام : ها إنَّ هذا لَيسَ شَيءٌ يُؤتاهُ مِنَ الدُّنيا أحَبَّ إلَيهِ مِن أن أخرُجَ مِنَ الحِجازِ إلَى العِراقِ ، وقَد عَلِمَ أنَّهُ لَيسَ لَهُ مِنَ الأَمرِ مَعي شَيءٌ ، وأنَّ النّاسَ لَم يَعدِلوهُ بي ، فَوَدَّ أنّي خَرَجتُ مِنها لِتَخلُوَ لَهُ . قالَ : فَلَمّا كانَ مِنَ العَشِيِّ _ أو مِنَ الغَدِ _ أتَى الحُسَينَ عليه السلام عَبدُ اللّهِ بنُ العَبّاسِ ، فَقالَ : يَا بنَ عَمِّ ، إنّي أتَصَبَّرُ ولا أصبِرُ ، إنّي أتَخَوَّفُ عَلَيكَ في هذَا الوَجهِ الهَلاكَ وَالاِستِئصالَ ، إنَّ أهلَ العِراقِ قَومٌ غُدُرٌ فَلا تَقرَبَنَّهُم ، أقِم بِهذَا البَلَدِ فَإِنَّكَ سَيِّدُ أهلِ الحِجازِ ، فَإِن كانَ أهلُ العِراقِ يُريدونَكَ كَما زَعَموا ، فَاكتُب إلَيهِم فَليَنفوا عَدُوَّهُم ، ثُمَّ اقدَم عَلَيهِم . فَإِن أبَيتَ إلّا أن تَخرُجَ ، فَسِر إلَى اليَمَنِ ، فَإِنَّ بِها حُصونا وشِعابا (2) ، وهِيَ أرضٌ عَريضَةٌ طَويلَةٌ ، ولِأَبيكَ بِها شيعَةٌ ، وأنتَ عَنِ النّاسِ في عُزلَةٍ ، فَتَكتُبُ إلَى النّاسِ ، وتُرسِلُ وتَبُثُّ دُعاتَكَ ، فَإِنّي أرجو أن يَأتِيَكَ عِندَ ذلِكَ الَّذي تُحِبُّ في عافِيَةٍ . فَقالَ لَهُ الحُسَينُ عليه السلام : يَا بنَ عَمِّ ، إنّي وَاللّهِ لَأَعلَمُ أنَّكَ ناصِحٌ مُشفِقٌ ، ولكِنّي قَد أزمَعتُ وأجمَعتُ عَلَى المَسيرِ . فَقالَ لَهُ ابنُ عَبّاسٍ : فَإِن كُنتَ سائِرا فَلا تَسِر بِنِسائِكَ وصِبيَتِكَ ، فَوَاللّهِ إنّي لَخائِفٌ أن تُقتَلَ كَما قُتِلَ عُثمانُ ، ونِساؤُهُ ووُلدُهُ يَنظُرونَ إلَيهِ . ثُمَّ قالَ ابنُ عَبّاسٍ : لَقَد أقرَرتَ عَينَ ابنِ الزُّبَيرِ بِتَخلِيَتِكَ إيّاهُ وَالحِجازَ ، وَالخُروجِ مِنها ، وهُوَ يَومٌ لا يَنظُرُ إلَيهِ أحَدٌ مَعَكَ ، وَاللّهِ الَّذي لا إلهَ إلّا هُوَ ، لَو أعلَمُ أنَّكَ إذا أخَذتُ بِشَعرِكَ وناصِيَتِكَ حَتّى يَجتَمِعَ عَلَيَّ وعَلَيكَ النّاسُ أطَعتَني ، لَفَعَلتُ ذلِكَ . قالَ : ثُمَّ خَرَجَ ابنُ عَبّاسٍ مِن عِندِهِ ، فَمَرَّ بِعَبدِ اللّهِ بنِ الزُّبَيرِ ، فَقالَ : قَرَّت عَينُكَ يَا بنَ الزُّبَيرِ ، ثُمَّ قالَ : يا لَكِ مِن قُبَّرَةٍ بِمَعمَرِخَلا لَكِ الجَوُّ فَبيضي وَاصفِري وَنَقِّري ما شِئتِ أن تُنَقِّري هذا حُسَينٌ عليه السلام يَخرُجُ إلَى العِراقِ ، وعَلَيكَ بِالحِجازِ . (3)

.


1- .أرجف القوم : أكثروا من الأخبار السيّئة واختلاق الأقوال الكاذبة (المصباح المنير : ص 220 «رجف») .
2- .الشِّعبُ : الطريق في الجبل ، والجمع الشِّعاب (الصحاح : ج 1 ص 156 «شعب») .
3- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 383 ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 545 ، أنساب الأشراف : ج 3 ص 373 ، الفتوح : ج 5 ص 65 وليس فيهما كلام ابن الزبير ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 1 ص 216 ، الفصول المهمّة : ص 183 ، البداية والنهاية : ج 8 ص 159 كلّها نحوه وراجع : المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 94 وبحار الأنوار : ج 75 ص 362 .

ص: 61

7 / 3گفتگوى امام عليه السلام با عبد اللّه بن عبّاس

تاريخ الطبرى_ به نقل از عُقبة بن سَمعان _: وقتى حسين عليه السلام مصمّم شد كه به سوى كوفه روان شود ، عبد اللّه بن عبّاس ، نزد وى آمد و گفت : اى پسرعمو! مردم ، شايع كرده اند كه تو به سوى عراق خواهى رفت . به من بگو كه چه خواهى كرد . فرمود : «آهنگ آن دارم كه _ إن شاء اللّه تعالى _ همين يكى دو روز آينده ، حركت كنم». ابن عبّاس به او گفت: تو را از اين كار ، در پناه خدا قرار مى دهم . به من بگو _ خدا ، تو را قرين رحمتت بدارد _ كه آيا به سوى مردمى مى روى كه حاكمشان را كُشته اند و ولايتشان را به تصرّف خود در آورده اند و دشمن خويش را بيرون رانده اند؟ اگر چنين كرده اند ، به سوى آنها برو ؛ امّا اگر تو را خوانده اند و [هنوز ]حاكمشان ، آن جاست و بر قوم ، چيره است و كارگزارانش خراجِ ولايت ها را مى گيرند ، تو را به جنگ و زد و خورد ، فرا خوانده اند. بيمِ آن دارم كه فريبت دهند و تكذيبت نمايند و با تو ناسازگارى كنند و يارى ات ندهند و بر ضدّ تو ، شورانده شوند و از هر كس ديگرى در كار دشمنىِ تو ، سخت تر باشند. حسين عليه السلام فرمود : «از خدا خير مى جويم . ببينم كه چه خواهد شد». ابن عبّاس ، از نزد وى رفت و ابن زبير آمد و او نيز مدّتى با حسين عليه السلام سخن گفت و سپس چنين بر زبان آورد: نمى دانم چرا اين قوم را وا گذاشته ايم و دست از آنها برداشته ايم، در صورتى كه ما ، فرزندان مهاجران و صاحبان خلافتيم ، نه آنها . به من بگو كه مى خواهى چه كنى . حسين عليه السلام فرمود : «در نظر دارم به سوى كوفه بروم ، كه پيروانم در آن جا و سران اهل كوفه ، به من نامه نوشته اند ، و از خدا خير مى جويم». ابن زبير به او گفت: اگر كسانى همانند پيروان تو در آن جا داشتم، از آن ، صرف نظر نمى كردم. آن گاه از بيم آن كه مبادا حسين عليه السلام بدگمان شود ، گفت: اگر [هم] در حجاز بمانى و اين جا براى خلافت برخيزى ، إن شاء اللّه ، كسى با تو ناسازگارى نخواهد كرد. سپس برخاست و از پيش او رفت. حسين عليه السلام فرمود : «هان ! اين، هيچ چيزِ دنيا را بيشتر از اين دوست ندارد كه من ، از حجاز به سوى عراق بروم . او مى داند كه با حضور من ، چيزى از خلافت به او نمى رسد و مردم ، او را با من برابر نمى گيرند. پس دوست دارد از اين جا بروم تا حجاز ، تنها براى او باشد». چون شب ، يا صبح بعد ، فرا رسيد ، عبد اللّه بن عبّاس ، نزد حسين عليه السلام آمد و گفت: اى پسرعمو! من صبورى مى كنم ؛ امّا صبر ندارم . بيم دارم كه در اين سفر ، هلاك و نابود شوى. مردم عراق ، قومى حيله گرند . به آنها نزديك مشو. در همين شهر بمان ، كه سَرور مردم حجازى. اگر مردم عراق _ چنان كه مى گويند _ تو را مى خواهند ، به آنها بنويس كه دشمنِ خويش را بيرون كنند . آن گاه به سوى آنها برو. اگر جز رفتن نمى خواهى، به سوى يَمَن برو كه در آن جا ، قلعه ها و درّه هايى وجود دارد و سرزمينى پهناور است و پدرت ، در آن جا پيروانى دارد و از مردم نيز دورى. آن گاه براى مردم ، نامه مى نويسى و دعوتگرانت را مى فرستى . در اين صورت ، اميدوارم كه آنچه را مى خواهى، بى خطر بيابى . حسين عليه السلام به او فرمود : «اى پسرعمو ! به خدا مى دانم كه خيرخواه و دلسوزى ؛ ولى من تصميم خود را گرفته ام و آهنگ رفتن دارم» . ابن عبّاس گفت: اگر مى روى ، زنان و كودكانت را نبر . به خدا ، نگرانم كه همانند عثمان كه [كشته شد و] زنان و فرزندانش به او مى نگريستند ، كشته شوى . پس از آن ، ابن عبّاس گفت: ديده ابن زبير را روشن كردى كه حجاز را به او وا مى گذارى و از آن ، بيرون مى روى ! امروز ، چنان است كه با وجود تو ، كسى به او نمى نگرد . به خدايى كه جز او خدايى نيست ، چنانچه مى دانستم اگر موى و پيشانى ات را بگيرم تا مردم [به خاطر دعواى ما] بر من و تو گِرد آيند ، به رأى من ، عمل مى كنى [و از مكّه نمى روى]، چنين مى كردم. آن گاه ابن عبّاس ، از نزد وى رفت و بر عبد اللّه بن زبير گذشت و گفت: اى پسر زبير ! ديدگانت روشن شد ! آن گاه ، شعرى بدين مضمون خواند: اى چكاوك كه در مَعمَر هستى!جا براى تو ، خالى شد . پس تخم بگذار و بانگ برآور و هر اندازه كه مى خواهى ، منقار بر زمين بزن. اينك ، حسين به سوى عراق مى رود . حجاز را نگه دار.

.

ص: 62

. .

ص: 63

. .

ص: 64

الأخبار الطوال :لَمّا عَزَمَ [الحُسَينُ عليه السلام ] عَلَى الخُروجِ ، وأخَذَ فِي الجَهازِ ، بَلَغَ ذلِكَ عَبدَ اللّهِ بنَ عَبّاسٍ ، فَأَقبَلَ حَتّى دَخَلَ عَلَى الحُسَينِ عليه السلام ، فَقالَ : يَا بنَ عَمِّ ، قَد بَلَغَني أنَّكَ تُريدُ المَسيرَ إلَى العِراقِ . قالَ الحُسَينُ عليه السلام : أنَا عَلى ذلِكَ . قالَ عَبدُ اللّهِ : اُعيذُكَ بِاللّهِ يَا بنَ عَمِّ مِن ذلِكَ ! قالَ الحُسَينُ عليه السلام : قَد عَزَمتُ ، ولا بُدَّ مِنَ المَسيرِ . قالَ لَهُ عَبدُ اللّهِ : أتَسيرُ إلى قَومٍ طَرَدوا أميرَهُم عَنهُم ، وضَبَطوا بِلادَهُم ؟ فَإِن كانوا فَعَلوا ذلِكَ فَسِر إلَيهِم ، وإن كانوا إنَّما يَدعونَكَ إلَيهِم ، وأميرُهُم عَلَيهِم ، وعُمّالُهُ يَجبونَهُم ، فَإِنَّهُم إنَّما يَدعونَكَ إلَى الحَربِ ، ولا آمَنُهُم أن يَخذُلوكَ كَما خَذَلوا أباكَ وأخاكَ ! قالَ الحُسَينُ عليه السلام : يَا بنَ عَمِّ ! سَأَنظُرُ فيما قُلتَ . وبَلَغَ عَبدَ اللّهِ بنَ الزُّبَيرِ ما يَهُمُّ بِهِ الحُسَينُ عليه السلام ، فَأَقبَلَ حَتّى دَخَلَ عَلَيهِ ، فَقالَ لَهُ : لَو أقَمتَ بِهذَا الحَرَمِ ، وبَثَثتَ رُسُلَكَ فِي البُلدانِ ، وكَتَبتَ إلى شيعَتِكَ بِالعِراقِ أن يَقدَموا عَلَيكَ ، فَإِذا قَوِيَ أمرُكَ نَفَيتَ عُمّالَ يَزيدَ عَن هذَا البَلَدِ ، وعَلَيَّ لَكَ المُكانَفَةُ وَالمُؤازَرَةُ ، وإن عَمِلتَ بِمَشورَتي ، طَلَبتَ هذَا الأَمرَ بِهذَا الحَرَمِ ؛ فَإِنَّهُ مَجمَعُ أهلِ الآفاقِ ، ومَورِدُ أهلِ الأَقطارِ ، لَم يُعدِمكَ بِإِذنِ اللّهِ إدراكَ ما تُريدُ ، ورَجَوتُ أن تَنالَهُ . قالوا : ولَمّا كانَ فِي اليَومِ الثّالِثِ ، عادَ عَبدُ اللّهِ بنُ عَبّاسٍ إلَى الحُسَينِ عليه السلام ، فَقالَ لَهُ : يَا بنَ عَمِّ ، لا تَقرَب أهلَ الكوفَةِ ؛ فَإِنَّهُم قَومٌ غَدَرَةٌ ، وأقِم بِهذِهِ البَلدَةِ ، فَإِنَّكَ سَيِّدُ أهلِها ، فَإِن أبَيتَ فَسِر إلى أرضِ اليَمَنِ ، فَإِنَّ بِها حُصونا وشِعابا ، وهِيَ أرضٌ طَويلَةٌ عَريضَةٌ ، ولِأَبيكَ فيها شيعَةٌ ، فَتَكونُ عَنِ النّاسِ في عُزلَةٍ ، وتَبُثُّ دُعاتَكَ فِي الآفاقِ ، فَإِنّي أرجو إن فَعَلتَ ذلِكَ أتاكَ الَّذي تُحِبُّ في عافِيَةٍ . قالَ الحُسَينُ عليه السلام : يَا بنَ عَمِّ ، وَاللّهِ إنّي لَأَعلَمُ أنَّكَ ناصِحٌ مُشفِقٌ ، غَيرَ أنّي قَد عَزَمتُ عَلَى الخُروجِ . قالَ ابنُ عَبّاسٍ : فَإِن كُنتَ _ لا مَحالَةَ _ سائِرا ، فَلا تُخرِجِ النِّساءَ وَالصِّبيانَ ؛ فَإِنّي لا آمَنُ أن تُقتَلَ كَما قُتِلَ ابنُ عَفّانَ ، وصِبيَتُهُ يَنظُرونَ إلَيهِ . قالَ الحُسَينُ عليه السلام : [يابن] عَمِّ ! ما أرى إلَا الخُروجَ بِالأَهلِ وَالوَلَدِ . فَخَرَجَ ابنُ عَبّاسٍ مِن عِندِ الحُسَينِ عليه السلام . (1)

.


1- .الأخبار الطوال : ص 243 و راجع : مقاتل الطالبيّين : ص 110 .

ص: 65

الأخبار الطوال :چون حسين عليه السلام تصميم به بيرون رفتن از مكّه گرفت و شروع به آماده شدن كرد ، خبر به عبد اللّه بن عبّاس رسيد . وى به ديدار ايشان آمد و گفت: اى پسرعمو ! شنيده ام كه قصد رفتن به عراق دارى؟ فرمود : «آرى . چنين تصميمى دارم» . عبد اللّه گفت: اى پسرعمو ! تو را به خدا سوگند ، از اين كار ، منصرف شو . فرمود : «تصميم خود را گرفته ام و چاره اى جز حركت نيست» . ابن عبّاس گفت: آيا به جايى مى روى كه [اهالى اش] اميرِ خود را بيرون كرده اند و سرزمين هاى خود را به تصرّف خويش در آورده اند؟ اگر چنين كرده اند ، برو ؛ ولى اگر تو را به سوى خود ، دعوت كرده اند ، امّا اميرشان همان جاست و كارگزارانش از آنان خراج مى گيرند ؛ همانا تو را براى جنگ كردن فرا خوانده اند و بيم دارم كه تو را رها كنند ، چنان كه نسبت به پدر و برادرت چنين كردند. حسين عليه السلام فرمود: «پسر عمو ! در باره آنچه گفتى ، خواهم انديشيد». خبر تصميم امام حسين عليه السلام به عبد اللّه بن زبير رسيد. او هم به ديدار ايشان آمد و گفت: اگر در همين حرم الهى بمانى و نمايندگان و دعوتگران خود را به شهرها بفرستى و براى پيروان خود در عراق بنويسى كه نزد تو بيايند و چون كارت استوار شد ، كارگزاران يزيد را از اين شهر بيرون كنى، من هم در اين كار با تو همراهى و هم فكرى خواهم كرد . اگر به مشورتِ من عمل كنى و اين كار را در همين حرم _ كه محلّ گِرد آمدن مردم روى زمين ، و محلّ آمد و شد از هر سويى است _ انجام دهى ، به خواست خداوند، آنچه را مى خواهى از دست نمى دهى و اميدوارم كه بِدان برسى . مى گويند: چون روز سوم رسيد، عبد اللّه بن عبّاس ، باز به حضور امام حسين عليه السلام آمد و گفت: اى پسرعمو ! به مردم كوفه نزديك مشو كه قومى حيله گرند . در همين شهر بمان كه سَرور مردم اين جايى ، و اگر نمى پذيرى ، به يَمَن برو كه در آن ، قلعه ها و درّه هايى است . آن جا ، سرزمينى گسترده و پهناور است و گروهى از شيعيان پدرت ، آن جايند، ضمن آن كه از مردم نيز دور خواهى بود و دعوتگرانِ خود را به سرزمين ها مى فرستى . اميد دارم كه اگر چنين كنى ، آنچه را مى خواهى ، در سلامت به دست آورى. امام حسين عليه السلام فرمود: «اى پسرعمو ! به خدا سوگند ، مى دانم كه تو خيرخواه ومهربانى ؛ ولى من ، تصميم به رفتن گرفته ام» . ابن عبّاس گفت: اگر به ناچار مى روى ، پس زنان و كودكان را با خود مبر ، كه من ، بيم آن دارم كه تو نيز همچون عثمان بن عَفّان كه كشته شد و كودكانش شاهد كشته شدنش بودند ، كشته شوى . حسين عليه السلام فرمود: «پسر عمو! مصلحت را در اين مى بينم كه با زنان و فرزندان ، بيرون بروم». ابن عبّاس ، از نزد حسين عليه السلام بيرون رفت.

.

ص: 66

. .

ص: 67

. .

ص: 68

الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) :دَخَلَ عَبدُ اللّهِ بنُ العَبّاسِ عَلَى الحُسَينِ عليه السلام فَكَلَّمَهُ طَويلاً ، وقالَ : أنشُدُكَ اللّهَ أن تَهلِكَ غَدا بِحالِ مَضيعَةٍ ، لا تأتِ العِراقَ ، وإن كُنتَ لابُدَّ فاعِلاً ، فَأَقِم حَتّى يَنقَضِيَ المَوسِمُ وتَلقَى النّاسَ ، وتَعلَمَ عَلى ما يَصدُرونَ ، ثُمَّ تَرى رَأيَكَ _ وذلِكَ في عَشرِ ذِي الحِجَّةِ سَنَةَ سِتّينَ _ فَأَبَى الحُسَينُ عليه السلام إلّا أن يَمضِيَ إلَى العِراقِ . فَقالَ لَهُ ابنُ عَبّاسٍ : وَاللّهِ إنّي لَأَظُنُّكَ سَتُقتَلُ غَدا بَينَ نِسائِكَ وبَناتِكَ كَما قُتِلَ عُثمانُ بَينَ نِسائِهِ وبَناتِهِ ، وَاللّهِ إنّي لَأَخافُ أن تَكونَ الَّذي يُقادُ بِهِ عُثمانُ ! فَإِنّا للّهِِ وإنّا إلَيهِ راجِعونَ ! فَقالَ الحُسَينُ عليه السلام : أبَا العَبّاسِ ، إنَّكَ شَيخٌ قَد كَبَرتَ . فَقالَ ابنُ عَبّاسٍ : لَولا أن يُزرِيَ ذلِكَ بي أو بِكَ لَنَشَبتُ يَدَيَّ في رَأسِكَ ، ولَو أعلَمُ أنّا إذا تَناصَينا أقمتَ لَفَعَلتُ ، ولكن لا أخالُ ذلِكَ نافِعي ! فَقالَ لَهُ الحُسَينُ عليه السلام : لَأَن اُقتَلَ بِمَكانِ كَذا و كَذا أحَبُّ إلَيَّ أن تُستَحَلَّ بي _ يَعني مَكَّةَ _ قالَ : فَبَكَى ابنُ عَبّاسٍ وقالَ : أقرَرتَ عَينَ ابنِ الزُّبَيرِ . فَذاكَ الَّذي سَلا بِنَفسي عَنهُ . ثُمَّ خَرَجَ عَبدُ اللّهِ بنُ عَبّاسٍ مِن عِندِهِ وهُوَ مُغضَبٌ ، وَابنُ الزُّبَيرِ عَلَى البابِ ، فَلَمّا رَآهُ قالَ : يَابنَ الزُّبَيرِ ، قَد أتى ما أحبَبتَ ، قَرَّت عَينُكَ ، هذا أبو عَبدِ اللّهِ يَخرُجُ ويَترُكُكَ وَالحِجازَ : يا لَكِ مِن قُبَّرَةٍ بمَعمَرِخَلا لَكِ الجَوُّ فَبيضي وَاصفِري ونَقِّري ما شِئتِ أن تُنَقِّري . (1)

.


1- .الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج 1 ص 450 ، تهذيب الكمال : ج 6 ص 420 ، تاريخ دمشق : ج 14 ص 211 ، بغية الطلب في تاريخ حلب : ج 6 ص 2611 ، تاريخ الإسلام للذهبي : ج 5 ص 9 ، سير أعلام النبلاء : ج 3 ص 297 كلاهما نحوه وليس فيهما صدره إلى «يمضي إلى العراق» ، البداية والنهاية : ج 8 ص 164 .

ص: 69

الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) :عبد اللّه بن عبّاس نزد امام حسين عليه السلام آمد و مدّتى طولانى با وى سخن گفت و چنين گفت: تو را به خدا كه فردا ، خود را به حال تباهى به كشتن نده و به عراق نرو ، و اگر ناچارى، بِايست تا آيين حج انجام شود و مردم را ببينى و بدانى كه چه مى خواهند . سپس به رأى خود بنگر . اين ، در دهم ذى حجّه سال شصت بود . امّا حسين عليه السلام نپذيرفت ، جز آن كه به سوى عراق برود. ابن عبّاس به او گفت: به خدا ، گمان مى برم كه فردا در ميان همسران و دخترانت كشته شوى ، چنان كه عثمان در ميان همسران و دخترانش كشته شد ، ونگرانم كه به راه عثمان بروى و در آن صورت، «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّ_آ إِلَيْهِ رَ جِعُونَ» . حسين عليه السلام فرمود : «اى پدر عبّاس ! تو پير شده اى . پس ابن عبّاس گفت: اگر نبود كه براى من يا تو زشت است، دستانم را [براى جلوگيرى از رفتنت] در سرت فرو مى بردم ، و اگر مى دانستم كه با دست به گريبان شدن با تو ، همين جا مى مانى ، اين كار را مى كردم ؛ ولى گمان نمى برم كه اين كار براى من ، سودى داشته باشد. حسين عليه السلام به او فرمود : «اگر در جايى چنين و چنان [كه گفتى] كشته شوم، بهتر است از اين كه حرمت مكّه به وسيله من شكسته شود» . ابن عبّاس ، گريست و گفت: چشمان ابن زبير را روشن مى كنى ! به جان خودم ، اين ، همان است كه مايه خُرسندى او خواهد شد . سپس عبد اللّه بن عبّاس، خشمگين ، از نزد او رفت . ابن زبير ، بر در ، ايستاده بود . ابن عبّاس ، چون او را ديد ، گفت: اى فرزند زبير ! آنچه دوست داشتى ، پيش آمد. چشمت روشن باد ! ابا عبد اللّه مى رود و حجاز را به تو وا مى گذارد: اى چكاوك كه در مَعمَر هستى !جا براى تو ، خالى شد . پس تخم بگذار و بانگ برآور و هر اندازه كه مى خواهى ، منقار بر زمين بزن .

.

ص: 70

الفتوح :دَخَلَ الحُسَينُ عليه السلام إلى مَكَّةَ ، فَفَرِحَ بِهِ أهلُها فَرَحا شَديدا ، قالَ : وجَعَلوا يَختَلِفونَ إلَيهِ بُكرَةً وعَشِيَّةً ، وَاشتَدَّ ذلِكَ عَلى عَبدِ اللّهِ بنِ الزُّبَيرِ ؛ لِأَنَّهُ قَد كانَ طَمِعَ أن يُبايِعَهُ أهلُ مَكَّةَ ، فَلَمّا قَدِمَ الحُسَينُ عليه السلام شَقَّ ذلِكَ عَلَيهِ ، غَيرَ أنَّهُ لا يُبدي ما في قَلبِهِ إلَى الحُسَين عليه السلام ، لكِنَّهُ يَختَلِفُ إلَيهِ ويُصَلّي بِصَلاتِهِ ، ويَقعُدُ عِندَهُ ويَسمَعُ مِن حَديثِهِ ، و هُوَ مَعَ ذلِكَ يَعلَمُ أنَّهُ لا يُبايِعُهُ أحَدٌ مِن أهلِ مَكَّةَ وَالحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام بِها ؛ لِأَنَّ الحُسَينُ عليه السلام عِندَهُم أعظَمُ في أنفُسِهِم مِنِ ابنِ الزُّبَيرِ . قالَ : وبَلَغَ ذلِكَ أهلَ الكوفَةِ أنَّ الحُسَينَ بنَ عَلِيٍّ عليه السلام قَد صارَ إلى مَكَّةَ . وأقامَ الحُسَينُ عليه السلام بِمَكَّةَ باقِيَ شَهرِ شَعبانَ ورَمَضانَ وشَوّالَ وذِي القِعدَةِ . قالَ : وبِمَكَّةَ يَومَئِذٍ عَبدُ اللّهِ بنُ عَبّاسٍ و عَبدُ اللّهِ بنُ عُمَرَ بنِ الخَطّابِ ، فَأَقبَلا جَميعا حَتّى دَخَلا عَلَى الحُسَينِ عليه السلام ، وقَد عَزَما عَلى أن يَنصَرِفا إلَى المَدينَةِ ، فَقالَ لَهُ ابنُ عُمَرَ : أبا عَبدِ اللّهِ رَحِمَكَ اللّهُ ، اِتَّقِ اللّهَ الَّذي إلَيهِ مَعادُكَ ، فَقَد عَرَفتَ مِن عَداوَةِ أهلِ هذَا البَيتِ لَكُم ، وظُلمَهُم إيّاكُم ، وقَد وَلِيَ النّاسَ هذَا الرُّجُلُ يَزيدُ بنُ مُعاوِيَةَ ، ولَستُ آمَنُ أن يَميلَ النّاسُ إلَيهِ لِمَكانِ هذِهِ الصَّفراءِ وَالبَيضاءِ ، فَيَقتُلونَكَ ويَهلِكُ فيكَ بَشَرٌ كَثيرٌ ؛ فَإِنّي قَد سَمِعتُ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله وهُوَ يَقولُ : «حُسَينٌ مَقتولٌ ، ولَئِن قَتَلوهُ وخَذَلوهُ ولَن يَنصُروهُ ، لَيَخذُلُهُمُ اللّهُ إلى يَومِ القِيامَةِ» . وأنَا اُشيرُ عَلَيكَ أن تَدخُلَ في صُلحِ ما دَخَلَ فيهِ النّاسُ ، وَاصبِر كَما صَبَرتَ لِمُعاوِيَةَ مِن قَبلُ ، فَلَعَلَّ اللّهَ أن يَحكُمَ بَينَكَ وبَينَ القَومِ الظّالِمينَ . فَقالَ لَهُ الحُسَينُ عليه السلام : أبا عَبدِ الرَّحمنِ ! أنَا اُبايِعُ يَزيدَ وأدخُلُ في صُلحِهِ ! وقَد قالَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله فيهِ وفي أبيهِ ما قالَ؟! فَقالَ ابنُ عَبّاسٍ : صَدَقتَ أبا عَبدِ اللّهِ ! قالَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله في حَياتِهِ : «ما لي ولِيَزيدَ ؟ لا بارَكَ اللّهُ في يَزيدَ ! وإنَّهُ يَقتُلُ وَلَدِي ووَلَدَ ابنَتِيَ الحُسَينَ ، وَالَّذي نَفسي بِيَدِهِ ، لا يُقتَلُ وَلَدي بَينَ ظَهرانَي قَومٍ فَلا يَمنَعونَهُ ، إلّا خالَفَ اللّهُ بَينَ قُلوبِهِم وألسِنَتِهِم» . ثُمَّ بَكَى ابنُ عَبّاسٍ ، وبَكى مَعَهُ الحُسَينُ عليه السلام ، وقالَ : يَا بنَ عَبّاسٍ ، تَعلَمُ أنِّي ابنُ بِنتِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ؟ فَقالَ ابنُ عَبّاسٍ : اللّهُمَّ نَعَم ، نَعلَمُ ونَعرِفُ أنَّ ما فِي الدُّنيا أحَدٌ هُوَ ابنُ بِنتِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله غَيرُكَ ، وأنَّ نَصرَكَ لَفَرضٌ عَلى هذِهِ الاُمَّةِ ، كَفَريضَةِ الصَّلاةِ وَالزَّكاةِ الَّتي لا يُقدَرُ أن يُقبَلَ أحَدُهُما دونَ الاُخرى . قالَ الحُسَينُ عليه السلام : يَابنَ عَبّاسٍ ، فَماتَقولُ في قَومٍ أخرَجُوا ابنَ بِنتِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله مِن دارِهِ وقَرارِهِ ، ومَولِدِهِ وحَرَمِ رَسولِهِ ، ومُجاوَرَةِ قَبرِهِ ومَولِدِهِ ، ومَسجِدِهِ ومَوضِعِ مُهاجَرِهِ ، فَتَرَكوهُ خائِفا مَرعوبا لا يَستَقِرُّ في قَرارٍ ، ولا يأوي في مَوطِنٍ ، يُريدونَ في ذلِكَ قَتلَهُ وسَفكَ دَمِهِ ، وهُوَ لَم يُشرِك بِاللّهِ شَيئا ، ولَا اتَّخَذَ مِن دونِهِ وَلِيّا ، ولَم يَتَغَيَّر عَمّا كانَ عَلَيهِ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله وَالخُلَفاءُ مِن بَعدِهِ ؟ فَقالَ ابنُ عَبّاسٍ : ما أقولُ فيهِم إلّا «أَنَّهُمْ كَفَرُواْ بِاللَّهِ وَبِرَسُولِهِ وَلَا يَأْتُونَ الصَّلَوةَ إِلَا وَهُمْ كُسَالَى» (1) «يُرَاءُونَ النَّاسَ وَلَا يَذْكُرُونَ اللَّهَ إِلَا قَلِيلاً * مُّذَبْذَبِينَ بَيْنَ ذَ لِكَ لَا إِلَى هَ_ؤُلَاءِ وَلَا إِلَى هَ_ؤُلَاءِ وَمَن يُضْلِلِ اللَّهُ فَلَن تَجِدَ لَهُ سَبِيلاً» (2) وعَلى مِثلِ هؤُلاءِ تَنزِلُ البَطشَةُ الكُبرى . وأمّا أنتَ يَا بنَ بِنتِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، فَإِنَّكَ رَأسُ الفَخارِ بِرَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، وَابنُ نَظيرَةِ البَتولِ (3) ، فَلا تَظُنَّ يَا بنَ بِنتِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله أنَّ اللّهَ غافِلٌ عَمّا يَعمَلُ الظّالِمونَ ، وأنَا أشهَدُ أنَّ مَن رَغِبَ عَن مُجاوَرَتِكَ ، وطَمِعَ في مُحارَبَتِكَ ومُحارَبَةِ نَبِيِّكَ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله ، فَما لَهُ مِن خَلاقٍ . فَقالَ الحُسَينُ عليه السلام : اللّهُمَّ اشهَد ! فَقالَ ابنُ عَبّاسٍ : جُعِلتُ فِداكَ يَا بنَ بِنتِ رَسولِ اللّهِ ! كَأَنَّكَ تُريدُني إلى نَفسِكَ ، وتُريدُ مِنّي أن أنصُرَكَ ! وَاللّهِ الَّذي لا إلهَ إلّا هُوَ ، أن لَو ضَرَبتُ بَينَ يَدَيكَ بِسَيفي هذا حَتّى انخَلَعَ جَميعا مِن كَفّي ، لَما كُنتُ مِمَّن اُوفي مِن حَقِّكَ عُشرَ العُشرِ ، وها أنَا بَينَ يَدَيكَ ، مُرني بِأَمرِكَ . فَقالَ ابنُ عُمَرَ : مَهلاً ! ذَرنا مِن هذا يَا بنَ عَبّاسٍ . قالَ : ثُمَّ أقبَلَ ابنُ عُمَرَ عَلَى الحُسَينِ عليه السلام ، فَقالَ : أبا عَبدِ اللّهِ ، مَهلاً عَمّا قَد عَزَمتَ عَلَيهِ ، وَارجِع مِن هُنا إلَى المَدينَةِ ، وَادخُل في صُلحِ القَومِ ، ولا تَغِب عَن وَطَنِكَ وحَرَمِ جَدِّكَ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، ولا تَجعَل لِهؤُلاءِ الَّذينَ لا خَلاقَ لَهُم عَلى نَفسِكَ حُجَّةً وسَبيلاً ، وإن أحببَتَ ألّا تُبايِعَ فَأَنتَ مَتروكٌ حَتّى تَرى بِرَأيِكَ ، فَإِنَّ يَزيدَ بنَ مُعاوِيَةَ عَسى ألّا يَعيشَ إلّا قَليلاً ، فَيَكفِيَكَ اللّهُ أمرَهُ . فَقالَ الحُسَينُ عليه السلام : اُفٍّ لِهذَا الكَلامِ أبَدا مادامَتِ السَّماواتُ وَالأَرضُ ، أسأَلُكَ بِاللّهِ يا عَبدَ اللّهِ ، أنَا عِندَكَ عَلى خَطَأٍ مِن أمري هذا ؟ فَإِن كُنتُ عِندَكَ عَلى خَطَأٍ فَرُدَّني ، فَإِنّي أخضَعُ وأسمَعُ واُطيعُ . فَقالَ ابنُ عُمَرَ : اللّهُمَّ لا ، ولَم يَكُنِ اللّهُ تَعالى يَجعَلُ ابنَ بِنتِ رَسولِهِ عَلى خَطَأٍ ، ولَيسَ مِثلُكَ مِن طَهارَتِهِ وصَفوَتِهِ مِنَ الرَّسولِ صلى الله عليه و آله عَلى مِثلِ يَزيدَ بنِ مُعاوِيَةَ بِاسمِ الخِلافَةِ ، ولكن أخشى أن يُضرَبَ وَجهُكَ هذَا الحَسَنُ الجَميلُ بِالسُّيوفِ ، وتَرى مِن هذِهِ الاُمَّةِ ما لا تُحِبُّ ، فَارجِع مَعَنا إلَى المَدينَةِ ، وإن لَم تُحِبَّ أن تُبايِعَ ، فَلا تُبايِع أبدا وَاقعُد في مَنزِلِكَ . فَقالَ الحُسَينُ عليه السلام : هَيهاتَ يَا بنَ عُمَرَ ، إنَّ القَومَ لا يَترُكونّي ، وإن أصابوني وإن لَم يُصيبوني فَلا يَزالونَ حَتّى اُبايِعَ وأنَا كارِهٌ ، أو يَقتُلوني ، أما تَعلَمُ يا عَبدَ اللّهِ ، أنَّ مِن هَوانِ هذِهِ الدُّنيا عَلَى اللّهِ تَعالى أنَّهُ اُتِيَ بِرَأسِ يَحيَى بنِ زَكَرِيّا عليه السلام إلى بَغِيَّةٍ مِن بَغايا بَني إسرائيلَ ، وَالرَّأسُ يَنطِقُ بِالحُجَّةِ عَلَيهِم ؟! أما تَعلَمُ أبا عَبدِ الرَّحمنِ ، أنَّ بَني إسرائيلَ كانوا يَقتُلونَ ما بَينَ طُلوعِ الفَجرِ إلى طُلوعِ الشَّمسِ سَبعينَ نَبِيّا ، ثُمَّ يَجلِسونَ في أسواقِهِم يَبيعونَ ويَشتَرونَ كُلُّهُم كَأَنَّهُم لَم يَصنَعوا شَيئا ؟! فَلَم يُعَجِّلِ اللّهُ عَلَيهِم ، ثُمَّ أخَذَهُم بَعدَ ذلِكَ أخذَ عَزيزٍ مُقتَدِرٍ . اِتَّقِ اللّهَ أبا عَبدِ الرَّحمنِ ولا تَدَعَنَّ نُصرَتي ... . ثُمَّ أقبَلَ الحُسَينُ عليه السلام عَلى عَبدِ اللّهِ بنِ عَبّاسٍ ، فَقالِ : يَا بنَ عَبّاسٍ ، إنَّكَ ابنُ عُمِّ والِدي ، ولَم تَزَل تَأمُرُ بِالخَيرِ مُنذُ عَرَفتُكَ ، وكُنتَ مَعَ والِدي تُشيرُ عَلَيهِ بِما فيهِ الرَّشادُ ، وقَد كانَ يَستَنصِحُكَ ويَستَشيرُكَ فُتُشيرُ عَلَيهِ بِالصَّوابِ ، فَامضِ إلَى المَدينَةِ في حِفظِ اللّهِ وكَلائِهِ ، ولا يَخفى عَلَيَّ شَيءٌ مِن أخبارِكَ ، فَإِنّي مُستَوطِنٌ هذَا الحَرَمَ ، ومُقيمٌ فيهِ أبَدا ما رَأَيتُ أهلَهُ يُحبّونّي ويَنصُرونّي ، فَإِذا هُم خَذَلونِي استَبدَلتُ بِهِم غَيرَهُم ، وَاستَعصَمتُ بِالكَلِمَةِ الَّتي قالَها إبراهيمُ الخَليلُ عليه السلام يَومَ اُلقِيَ فِي النّارِ : «حَسِبيَ اللّهُ ونِعمَ الوَكيلُ» فَكانَتِ النّارُ عَلَيهِ بَردا وسَلاما . قالَ : فَبَكَى ابنُ عَبّاسٍ وابنُ عُمَرَ في ذلِكَ الوَقتِ بُكاءً شَديدا ، وَالحُسَينُ عليه السلام يَبكي مَعَهُما ساعَةً ، ثُمَّ وَدَّعَهُما ، وصارَ ابنُ عُمَرَ وَابنُ عَبّاسٍ إلَى المَدينَةِ ، وأقامَ الحُسَينُ عليه السلام بِمَكَّةَ . (4)

.


1- .التوبة : 54 .
2- .النساء : 142 و 143 .
3- .المقصود هنا فاطمة عليهاالسلام ، والمقصود بالبتول مريم العذراء عليهاالسلام .
4- .الفتوح : ج 5 ص 23 ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 1 ص 190 .

ص: 71

الفتوح :حسين عليه السلام وارد مكّه شد و مردم آن جا ، بسيار خرسند شدند . بامداد و شامگاه ، نزد او ، رفت و آمد مى كردند و اين ، بر عبد اللّه بن زبير ، گران آمد؛ زيرا او طمع كرده بود كه مردم مكّه با او بيعت كنند ؛ ولى چون حسين عليه السلام آمد، كار بر او سخت شد . او ، آنچه را در درون داشت ، براى حسين عليه السلام آشكار نمى ساخت و نزد او رفت و آمد مى كرد و در نمازش حاضر مى شد و نزد او مى نشست و از او سخن مى شنيد . با وجود اين ، مى دانست كه تا حسين عليه السلام در مكّه است ، هيچ يك از اهالىِ آن با وى بيعت نمى كند ؛ چون حسين عليه السلام در نزد آنان ، از ابن زبير ، باعظمت تر بود. خبر به مردم كوفه رسيد كه حسين عليه السلام به مكّه آمده است و حسين عليه السلام بقيه ماه شعبان و تمام ماه هاى رمضان، شوّال و ذى قعده را در مكّه ماند. در آن ايّام ، عبد اللّه بن عبّاس و عبد اللّه بن عمر بن خطّاب ، در مكّه بودند . آن دو با هم بر حسين عليه السلام وارد شدند و قصد داشتند به مدينه برگردند. ابن عمر به حسين عليه السلام گفت: اى ابا عبد اللّه ! رحمت خدا بر تو باد ! از خدايى كه بازگشت تو به سوى اوست، پروا كن. از دشمنىِ اين خاندان با خودتان و ستمى كه بر شما كرده اند، آگاهى و اين مرد، يزيد بن معاويه ، بر مردم ، فرمان روا شده است. ايمن نيستم [و مى ترسم ]كه مردم براى سيم و زر ، به وى روى آورند و تو را بكشند و در اين راه ، انسان هاى بسيارى نابود شوند. از پيامبر صلى الله عليه و آله شنيدم كه مى فرمود: «حسين، كشته مى شود، و اگر او را كشتند و تنها نهادند و يارى اش نكردند، خدا تا قيامت ، آنان را خوار خواهد كرد». من به تو پيشنهاد مى كنم از درِ سازش _ كه مردم نيز آن گونه وارد شده اند _ وارد شوى و چنان كه در گذشته بر معاويه شكيبايى كردى، شكيبايى كن. شايد خدا، ميان تو و اين گروه ستمگر ، حكم رانَد. حسين عليه السلام به او فرمود : «اى ابو عبد الرحمان ! من با يزيد ، بيعت و سازش كنم، در حالى كه پيامبر صلى الله عليه و آله در باره او و پدرش، آن فرمود كه فرمود؟!» . ابن عبّاس گفت: درست گفتى ، اى ابا عبد اللّه ! پيامبر صلى الله عليه و آله در زمان حياتش فرمود: «ما را چه با يزيد؟! خدا ، او را مبارك نكند ! او فرزندم و فرزند دخترم ، حسين ، را مى كشد. سوگند به آن كه جانم در دست اوست ، فرزندم در برابر مردمى كه از او دفاع نمى كنند، كشته نمى شود، مگر آن كه خدا ، ميان دل ها و زبان هايشان، جدايى مى افكند» . آن گاه ابن عبّاس گريست . حسين عليه السلام هم با او گريست و فرمود : «اى ابن عبّاس ! تو مى دانى كه من ، فرزند دختر پيامبرم؟» . ابن عبّاس گفت: به خدا سوگند، آرى . مى دانيم و مى دانيم كه در تمام دنيا ، جز تو ، كسى نيست كه فرزند دختر پيامبر باشد ، و اين كه يارى تو ، بر اين امّت ، واجب است، همانند وجوب نماز و زكات _ كه يكى بدون ديگرى ، پذيرفته نيست _ . حسين عليه السلام فرمود : «اى ابن عبّاس ! در باره مردمى كه فرزند دختر پيامبر صلى الله عليه و آله را از سرا و منزل و زادگاهش و از حرم پيامبرش و از همسايگىِ قبر او و زادگاه و مسجد و جايگاه هجرتش بيرون كردند، چه مى گويى ؛ آنان كه او را نگران و ترسان، رها كردند كه در جايى ، آرام نگيرد و در منزلى، پناه نجويد و قصد آنان، كشتن و ريختن خون اوست، در حالى كه وى به خدا شرك نورزيده است و جز او سرپرستى بر نگرفته و از آنچه پيامبر صلى الله عليه و آله و خليفگانِ پس از او بر آن بودند، جدا نشده است؟» . ابن عبّاس گفت: در باره آنان ، جز اين آيه را نمى گويم: «آنان ، به خدا و پيامبرش كفر ورزيدند و نماز را جز با حالت سستى نمى خوانند» . «در برابر مردم ، خودنمايى مى كنند و جز اندكى ، از خدا ياد نمى كنند. ميان آن [دو گروه] ، دو دل اند . نه با اينان اند و نه با آنان اند ، و هر كه خدا گم راهش ساخت ، راهى براى او نخواهى يافت» و بر چنين كسانى ، بزرگ ترين ضربه فرود خواهد آمد. و امّا تو _ اى پسر دختر پيامبر _ ، به راستى كه سرآمدِ افتخار به پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و پسرِ همانندِ مريم عَذرايى. اى پسر دختر پيامبر ! گمان مبر كه خدا، از آنچه ستمگران مى كنند، بى خبر است. من گواهى مى دهم كه هر كس از همراهىِ تو روى بگردانَد و در ستيز با تو و نبرد با پيامبرت محمّد صلى الله عليه و آله طمع ورزد، هيچ بهره اى نخواهد داشت. حسين عليه السلام فرمود: «خدايا ! گواه باش» . ابن عبّاس گفت: اى پسر دختر پيامبر ! فدايت شوم ! گويى مرا به سوى خود مى خوانى و از من مى خواهى كه يارى ات كنم! به خدايى كه جز او خدايى نيست، اگر با اين شمشيرم در پيشِ روى تو، چنان ضربه زنم كه شمشيرم ، به تمامى ، خُرد شود ، يك صدمِ حقّ تو را نگزارده ام. اينك ، پيش روى تو ام . به من ، فرمان بده». ابن عمر گفت: درنگ كنيد! اى ابن عبّاس ! ما را از اين [گرفتارى] بِرَهان. سپس ابن عمر ، به حسين عليه السلام رو كرد و گفت: اى ابا عبد اللّه ! در آنچه تصميم دارى، درنگ كن و از اين جا به مدينه باز گرد و از در سازش با اين قوم ، وارد شو و از ميهن خود و حرم جدّت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، غايب مباش و براى اينان كه بهره اى ندارند، حجّت و راهى بر ضدّ خود مگذار ، و اگر مى خواهى [با يزيد] بيعت نكنى، آزاد هستى تا در كارت بنگرى ؛ زيرا اميد است كه يزيد بن معاويه ، جز اندكى زنده نماند و خداوند ، تو را از كارش كفايت كند. حسين عليه السلام فرمود : «اُف بر اين سخن، تا آن زمان كه آسمان ها و زمين هستند ! اى عبد اللّه ! تو را به خدا ، من در اين كار ، دچار خطايم؟ اگر در نظر تو بر خطا هستم ، مرا [از خطايم] باز گردان كه من فروتن، شنوا و پذيرايم». ابن عمر گفت: نه ، خدايا ! خداوند ، پسر دختر پيامبرش را بر خطا ننهاده است و يزيد بن معاويه ، در كار خلافت ، همانند تو _ كه پاك و برگزيده نسل پيامبر خدايى _ نيست ؛ ولى مى ترسم اين چهره زيبا و نيكوى تو ، با شمشير ، نواخته شود و از اين امّت ، آنچه را دوست ندارى ، ببينى . پس با ما به مدينه باز گرد و اگر دوست ندارى بيعت كنى، هرگز بيعت نكن و در خانه ات بنشين . حسين عليه السلام فرمود : «اى ابن عمر ! [ تصوّر سخن تو ] دور است . اين گروه، چه به من دست يابند و چه به من دست نيابند ، مرا رها نمى كنند و پيوسته بر آن اند تا اگرچه به زور ، بيعت كنم و يا مرا بكُشند . اى عبد اللّه ! مگر نمى دانى از پستى دنيا نزد خداى متعال است كه سرِ يحيى بن زكريّا ، براى بدكاره اى از بدكارگان بنى اسرائيل ، ارمغان برده شد ، در حالى كه سر با برهان، بر ضدّ آنان سخن مى گفت؟ اى ابو عبد الرحمان ! مگر نمى دانى كه بنى اسرائيل ، در ميان طلوع سپيده تا بر آمدن خورشيد، هفتاد پيامبر را مى كشتند و پس از آن ، در بازارهايشان ، همگى به داد و ستد مى نشستند، چنان كه گويى كارى نكرده اند ، و خدا در مورد آنان ، شتاب نورزيد و سپس آنان را سخت و مقتدرانه گرفت ؟ و اى ابو عبد الرحمان ! از خدا پروا كن و از يارى ام ، رو بر متاب...» . سپس حسين عليه السلام به عبد اللّه بن عبّاس، رو كرد و گفت: اى ابن عبّاس ! تو پسرعموى پدرم هستى و از هنگامى كه تو را شناخته ام ، پيوسته به نيكى فرمان مى دهى و به پدرم رايزنى هاى حكيمانه مى دادى . او پيوسته از تو خيرخواهى و رايزنى مى خواست و تو به درستى ، به او پيشنهاد مى دادى. پس در پناه و پشتيبانى خدا ، به مدينه برو و چيزى از خبرهاى تو ، بر من پوشيده نمى مانَد ؛ زيرا من در اين حرم، نشيمن دارم و تا وقتى كه ببينم مردمش مرا دوست دارند و يارى ام مى كنند ، همواره در آن ، سُكنا خواهم گزيد . پس آن گاه كه مرا وا نهند، ديگران را جاى گزين آنان خواهم كرد و به سخنى چنگ خواهم زد كه ابراهيمِ خليل عليه السلام ، هنگامى كه در آتش افكنده شد ، آن را گفت: خداوند ، مرا بَسَنده است و او ، خوبْ كارگزارى است ! پس آتش ، بر او ، سرد و سلامت گشت». در آن هنگام ، ابن عبّاس و ابن عمر ، سخت گريستند و حسين عليه السلام نيز مدّتى با آن دو ، گريست. پس از آن ، با آن دو خداحافظى كرد و ابن عمر و ابن عبّاس، به مدينه رفتند و حسين عليه السلام در مكّه اقامت گزيد .

.

ص: 72

. .

ص: 73

. .

ص: 74

. .

ص: 75

. .

ص: 76

تذكرة الخواصّ عن هشام بن محمّد :إنَّ حُسَينا عليه السلام كَثُرَت عَلَيهِ كُتُبُ أهلِ الكوفَةِ ، وتَواتَرَت إلَيهِ رُسُلُهُم : «إن لَم تَصِل إلَينا فَأَنتَ آثِمٌ» ، فَعَزَمَ عَلَى المَسيرِ ، فَجاءَ إلَيهِ ابنُ عَبّاسٍ ونَهاهُ عَن ذلِكَ ، وقالَ لَهُ : يَا بنَ عَمِّ ، إنَّ أهلَ الكوفَةِ قَومٌ غُدُرٌ ، قَتَلوا أباكَ ، وخَذَلوا أخاكَ وطَعَنوهُ وسَلَبوهُ وسَلَّموهُ إلى عَدُوِّهِ ، وفَعَلوا ما فَعَلوا . فَقالَ : هذِهِ كُتُبُهُم ورُسُلُهُم ، وقَد وَجَبَ عَلَيَّ المَسيرُ لِقِتالِ أعداءِ اللّهِ . فَبَكَى ابنُ عَبّاسٍ ، وقالَ : واحُسَيناه ! (1)

.


1- .تذكرة الخواصّ : ص 239 .

ص: 77

تذكرة الخواصّ_ به نقل از هشام بن محمّد _: نامه هاى مردم كوفه به حسين عليه السلام فزونى گرفت و پيك هايشان ، پياپى مى رسيد كه: اگر به ما نپيوندى ، گناهكارى ! پس حسين عليه السلام آهنگ رفتن كرد. ابن عبّاس ، آمد و او را از اين كار ، نهى كرد و به او گفت: اى پسرعمو! مردم كوفه، مردمى نيرنگبازند . پدرت را كشتند و برادرت را تنها نهادند و بر او نيزه زدند و جامه اش را بر گرفتند و او را به دشمن سپردند ، و كردند آنچه كردند ! حسين عليه السلام فرمود : «اينها ، نامه ها و پيك هاى آنان است و بر من واجب است كه به نبرد دشمنان خدا بروم» . پس ابن عبّاس گريست و گفت: واى از مصيبت حسين!

.

ص: 78

دلائل الإمامة عن عبد اللّه بن عبّاس :لَقيتُ الحُسَينَ بنَ عَلِيٍّ عليه السلام وهُوَ يَخرُجُ إلَى العِراقِ ، فَقُلتُ لَهُ : يَا بنَ رَسولِ اللّهِ ، لا تَخرُج ، قالَ : فَقالَ لي : يَا بنَ عَبّاسٍ ، أما عَلِمتَ أنّ مَنِيَّتي مِن هُناكَ ، وأنَّ مَصارِعَ أصحابي هُناكَ ؟ فَقُلتُ لَهُ : فَأنّى لَكَ ذلِكَ ؟ قالَ : بِسِرٍّ سُرَّ لي ، وعِلمٍ اُعطيتُهُ . (1)

كشف الريبة عن عبداللّه بن سليمان النوفلي عن جعفر بن محمّد الصادق عن أبيه محمّد بن عليّ بن الحسين [الباقر] عليهماالسلام :لَمّا تَجَهَّزَ الحُسَينُ عليه السلام إلَى الكوفَةِ ، أتاهُ ابنُ عَبّاسٍ ، فَناشَدَهُ اللّهَ وَالرَّحِمَ أن يَكونَ هُوَ المَقتولَ بِالطَّفِّ . فَقالَ : [أنا أعرَفُ] (2) بِمَصرَعي مِنكَ ، وما وُكدي (3) مِنَ الدُّنيا إلّا فِراقُها . (4)

الملهوف :وجاءَهُ [أي الإمامَ الحُسَينَ عليه السلام عِندَ الخُروجِ مِن مَكَّةَ ]عَبدُ اللّهِ بنُ العَبّاسِ، وعَبدُ اللّهِ بنُ الزُّبَيرِ ، فَأَشارا عَلَيهِ بِالإِمساكِ . فَقالَ لَهُما : إنَّ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله قَد أمَرَني بِأَمرٍ وأنَا ماضٍ فيهِ . قالَ : فَخَرَجَ ابنُ عَبّاسٍ وهُوَ يَقولُ : واحُسَيناه . (5)

.


1- .دلائل الإمامة : ص 181 ح 96 ، ذوب النُّضار : ص 30 ، إثبات الهداة : ج 2 ص 588 ح 66 نقلاً عن كتاب مناقب فاطمة وولدها عليهم السلام ، وليس فيهما ذيله من «فقلت له : فأنّى» .
2- .. ما بين المعقوفين سقط من المصدر وأثبتناه من بحار الأنوار .
3- .وكد فلانٌ أمرا : إذا قصده وطلبه (النهاية : ج 5 ص 219 «وكد») .
4- .كشف الريبة : ص 89 ، بحار الأنوار : ج 75 ص 362 ح 77 .
5- .الملهوف : ص 101 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 364 .

ص: 79

دلائل الإمامة_ به نقل از عبد اللّه بن عبّاس _: حسين بن على عليه السلام را هنگامى كه به سوى عراق مى رفت، ديدم. گفتم: اى پسر پيامبر خدا ! نرو. به من فرمود : «اى ابن عبّاس ! مگر نمى دانى كه مرگ من ، در آن جاست؟ و كشتارگاه ياران من ، آن جاست؟» . به او گفتم: اين را از كجا مى گويى ؟ فرمود : «از رازى كه برايم گفته شده است و آگاهى اى كه به من داده اند».

كشف الريبة_ به نقل از عبد اللّه بن سليمان نوفلى، از امام صادق عليه السلام ، از پدرش امام باقر عليه السلام _: چون حسين عليه السلام آماده رفتن به كوفه شد، ابن عبّاس ، نزد او آمد و او را به خدا و خويشاوندى ، سوگند داد كه او ، آن كشته طَف نباشد . پس حسين عليه السلام فرمود : «من از قتلگاه خويش آگاهم و خواسته ام از دنيا، جز جدايى از آن نيست» .

الملهوف :عبد اللّه بن عبّاس و عبد اللّه بن زبير ، هنگام رفتن امام عليه السلام از مكّه، نزد ايشان آمدند و به او پيشنهاد خويشتندارى [و ماندن] كردند. امام عليه السلام به آن دو فرمود: «پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به من دستورى داده است و من ، آن را انجام مى دهم» . ابن عبّاس ، در حالى كه مى گفت: «واى از مصيبت حسين !» ، بيرون رفت.

.

ص: 80

اُسد الغابة :سارَ [الإِمامُ الحُسَينُ عليه السلام ] مِنَ المَدينَةِ إلى مَكَّةَ ، فَأَتاهُ كُتُبُ أهلِ الكوفَةِ وهُوَ بِمَكَّةَ ، فَتَجَهَّزَ لِلمَسيرِ ، فَنَهاهُ جَماعَةٌ ، مِنهُم : أخوهُ مُحَمَّدُ ابنُ الحَنَفِيَّةِ ، وَابنُ عُمَرَ ، وَابنُ عَبّاسٍ ، وغَيرُهُم . فَقالَ : رَأَيتُ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله فِي المَنامِ ، وأمَرَني بِأَمرٍ فَأَنَا فاعِلٌ ما أمَرَ . (1)

راجع: ج 4 ص 432 (الفصل السادس / عبد اللّه بن عبّاس).

7 / 4حِوارُ الإِمامِ مَعَ عَبدِ اللّهِ بنِ الزُّبَيرِ (2)كامل الزيارات عن أبي الجارود عن أبي جعفر[الباقر] عليه السلام :إنَّ الحُسَينَ عليه السلام خَرَجَ مِن مَكَّةَ قَبلَ التَّروِيَةِ بَيَومٍ ، فَشَيَّعَهُ عَبدُ اللّهِ بنُ الزُّبَيرِ ، فَقالَ : يا أبا عَبدِ اللّهِ ، لَقَد حَضَرَ الحَجُّ وتَدَعُهُ وتَأتِي العِراقَ ؟! فَقالَ : يَابنَ الزُّبَيرِ ! لَأَن اُدفَنَ بِشاطِئِ الفُراتِ ، أحَبُّ إلَيَّ مِن أن اُدفَنَ بِفِناءِ الكَعبَةِ . (3)

.


1- .اُسد الغابة : ج 2 ص 28 .
2- .عبد اللّه بن الزبير بن العوّام القرشيّ الأسديّ ، أبوبكر ، اُمّه أسماء بنت أبي بكر . صحابيّ ، ولد في السنة الاُولى من الهجرة ، وهو أوّل مولود من المهاجرين .بذل قصارى جهده في سبيل تولية أبيه الخلافة بعد مقتل عثمان ، إلّا أنّه لم يفلح في ذلك . كان متّصلاً بخالته عائشة من جهةٍ وبأبيه الزبير وطلحة من جهة اُخرى . شهد الجمل مع أبيه ، فكان عليّ عليه السلام يقول : «ما زال الزبير منّا أهل البيت حتّى نشأ له عبد اللّه » . وبعد انهزام جيش الجمل عفي عنه ، وذلك بطلب من عائشة . لم يكن معاويةُ يحترمُه ، وبعد هلاك معاوية لم يبايع ابنُ الزبير يزيدَ ، وتوطّن مكّة حفاظا على نفسه ، حتّى وقعت الفتنة بينه وبين جيش يزيد . ثمّ ادّعى الخلافة سنة (64 ه) ، واستولى على الحجاز واليمن والعراق وخراسان . طلب البيعة من عبداللّه بن عبّاس ومحمّد بن الحنفيّة فلم يستجيبا له ، فعزم على إحراقهما . قتل ثمّ صلب في عهد عبد الملك بن مروان سنة (73 ه) ، بعدما هجم الحجّاج على مكّة والمسجد الحرام . رويت عن أهل البيت عليهم السلام فيه ذموم (راجع : المستدرك على الصحيحين : ج 3 ص 631 _ 640 وتاريخ الطبري : ج 4 ص 530 و519 و509 وج 5 ص 501 و498 و340 و 323 ومروج الذهب: ج 2 ص 376 _ 378 و ج 3 ص 83 _ 94 و 119 وسير أعلام النبلاء : ج 3 ص 363 _ 380 و ص 356 واُسد الغابة: ج 3 ص 241 وتاريخ دمشق : ج 28 ص 204 وشرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد : ج 4 ص 79 و62 و61و ج 6 ص 11 ونهج البلاغة : الحكمة 453 والخصال : ص 157 ح 199) .
3- .كامل الزيارات : ص 151 ح 184 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 86 ح 18 .

ص: 81

اُسْد الغابة :امام حسين عليه السلام از مدينه به مكّه رفت . نامه هاى مردم كوفه به او رسيد و او در مكّه بود . پس آماده رفتن شد. گروهى از جمله برادرش محمّد بن حنفيّه، ابن عمر، ابن عبّاس و ديگران ، او را باز داشتند . پس فرمود: «پيامبر خدا صلى الله عليه و آله را در خواب ديدم . به من فرمانى داد و من ، آن را انجام مى دهم».

ر . ك : ج 4 ص 433 (فصل ششم / عبد اللّه بن عباس).

7 / 4گفتگوى امام عليه السلام با عبد اللّه بن زبير

(1)كامل الزيارات_ به نقل از ابو جارود ، از امام باقر عليه السلام _: حسين عليه السلام يك روز قبل از تَرويه ، (2) از مكّه بيرون رفت . عبد اللّه بن زبير ، او را بدرقه كرد و گفت: اى ابا عبد اللّه ! موسم حج فرا رسيد و تو ، آن را وا مى گذارى و به سوى عراق مى روى؟ فرمود : «اى پسر زبير ! اگر در ساحل فرات به خاك سپرده شوم ، بهتر از آن است كه در آستانه كعبه به خاك سپرده شوم [و حرمت كعبه حفظ نشود]» .

.


1- .عبد اللّه بن زبير بن عوّام قرشى اسدى _ كه كنيه اش ابو بكر و مادرش اَسما دختر ابو بكر است _ ، از صحابيان است . وى در سال اوّل هجرت ، به دنيا آمد و نخستين مولود مهاجران است . وى پس از كشته شدن عثمان ، تمام تلاش خود را براى به خلافت رساندن پدرش زبير به كار گرفت ؛ ولى موفّق نشد. او از يك سو با خاله اش عايشه و از يك سو با پدرش زبير ، و از سوى ديگر با طلحه ارتباط داشت . او در جنگ جَمَل با پدرش حضور داشت . امام على عليه السلام مى فرمود: «زبير ، هميشه از ما بود ، تا اين كه عبد اللّه ، بزرگ شد» . پس از شكست نبرد جمل ، با وساطت عايشه بخشوده شد. معاويه ، او را احترام نمى كرد و او پس از مرگ معاويه ، با يزيد بيعت نكرد و براى حفظ جان خود ، در مكّه سكنا گزيد ، تا اين كه آشوبى ميان او و سپاه يزيد برپا شد. او در سال 64 هجرى ، به قصد خلافت ، قيام كرد و بر حجاز، يمن، عراق و خراسان ، مسلّط گشت . وى از عبد اللّه بن عبّاس و محمّد بن حنفيّه ، درخواست بيعت كرد ؛ ولى آن دو به وى پاسخ مثبت ندادند و تصميم داشت آن دو را بسوزاند. او در حكومت عبد الملك بن مروان ، به سال 73 هجرى ، پس از آن كه حَجّاج ، به مكّه و مسجد الحرام حمله بُرد ، كشته شد و سپس به دار آويخته شد . از امامان اهل بيت عليهم السلام در باره اش مذمّت هايى نقل شده است.
2- .تَروِيَه ، روز هشتم ذى حجّه است .

ص: 82

كامل الزيارات عن داوود بن فرقد عن أبي عبداللّه [الصادق] عليه السلام :قالَ عَبدُ اللّهِ بنُ الزُّبَيرِ لِلحُسَينِ عليه السلام : ولَو جِئتَ إلى مَكَّةَ فَكُنتَ بِالحَرَمِ ! فَقالَ الحُسَينُ عليه السلام : لا نَستَحِلُّها ولا تُستَحَلُّ بِنا (1) ، ولَأَن اُقتَلَ عَلى تَلِّ أعفَرَ (2) أحَبُّ إلَيَّ مِن أن اُقتَلَ بِها . (3)

كامل الزيارات عن أبي سعيد عقيصا :سَمِعتُ الحُسَينَ بنَ عَلِيٍّ عليه السلام و خَلا بِهِ عَبدُ اللّهِ بنُ الزُّبَيرِ وناجاهُ طَويلاً ، قالَ : ثُمَّ أقبَلَ الحُسَينُ عليه السلام بِوَجهِهِ إلَيهِم ، وقالَ : إنَّ هذا يَقولُ لي : كُن حَماما مِن حَمامِ الحَرَمِ ! ولَأَن اُقتَلَ بَيني وبَينَ الحَرَمِ باعٌ أحَبُّ إلَيَّ مِن أن اُقتَلَ وبَيني وبَينَهُ شِبرٌ ، ولَأَن اُقتَلَ بِالطَّفِّ أحَبُّ إلَيَّ مِن أن اُقتَلَ بِالحَرَمِ . (4)

تاريخ دمشق عن بشر بن غالب :قالَ عَبدُ اللّهِ بنُ الزُّبَيرِ لِحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام : أينَ تَذهَبُ ؟ إلى قَومٍ قَتَلوا أباكَ وطَعَنوا أخاكَ ؟! (5) فَقالَ لَهُ حُسَينٌ عليه السلام : لَأَن اُقتَلَ بِمَكانِ كَذا وكَذا ، أحَبُّ إلَيَّ مِن أن تُستَحَلَّ بي _ يَعني مَكَّةَ _ . (6)

.


1- .الظاهر أنّ كلام الإمام عليه السلام هنا هو تعريض بعبداللّه بن الزبير ، الذي تسبّب مرّتين في هتك حرمة البيت الحرام (راجع : ج 9 ص 8 «القسم العاشر / المدخل») .
2- .الأعفر : الأبيض وليس بالشديد البياض . والأعفر : الرمل الأحمر (تاج العروس : ج7 ص240 وص246 «عفر») . وتلُّ أعفر : قيل : إنّ أصله التلّ الأعفر لِلَونه ؛ وهو اسم قلعة بين سنجار والموصل ، وتلّ أعفر أيضا : بليدة بين حصن مسلمة والرقّة من نواحي الجزيرة (معجم البلدان : ج2 ص39) وراجع : الخريطة رقم 5 في آخر مجلّد 8 .
3- .كامل الزيارات : ص 151 ح 183 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 85 ح 17 .
4- .كامل الزيارات : ص 151 ح 182 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 85 ح 16 .
5- .في المصدر : «خالك» ، وهو تصحيف ظاهر .
6- .تاريخ دمشق : ج 14 ص 203 ، سير أعلام النبلاء : ج 3 ص 293 وليس فيه «بمكان كذا و كذا» ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 1 ص 219 ، ذخائر العقبى : ص 257 ، البداية والنهاية : ج 8 ص 161 .

ص: 83

كامل الزيارات_ به نقل از داوود بن فُرقَد ، از امام صادق عليه السلام _: عبد اللّه بن زبير، به حسين عليه السلام گفت: كاش به مكّه مى آمدى و در حرم بودى! حسين عليه السلام فرمود: «ما حرمت آن را نمى شكنيم و به وسيله ما ، حرمتش از ميان نمى رود . (1) اگر در تَلِّ اَعْفَر (2) كشته شوم ، بهتر است تا در حرم ، كشته شوم» .

كامل الزيارات_ به نقل از ابو سعيد عَقيصا _: شنيدم كه عبد اللّه بن زبير ، با حسين بن على عليه السلام خلوت كرد و مدّتى طولانى، با او آهسته (درِ گوشى) سخن گفت . آن گاه حسين عليه السلام به جمعيّت رو كرد و فرمود : «اين به من مى گويد: كبوترى از كبوتران حرم باش! اگر من در فاصله دور از حرم ، كشته شوم ، بهتر است كه در فاصله يك وجبى آن ، كشته شوم ، و اگر در طَف كشته شوم ، بهتر است كه در حرم ، كشته شوم» .

تاريخ دمشق_ به نقل از بِشر بن غالب _: عبد اللّه بن زبير ، به حسين بن على عليه السلام گفت: كجا مى روى؟ به سوى مردمى كه پدرت را كشتند و برادرت را نيزه زدند؟! حسين عليه السلام به او فرمود : «اگر در فلان محل و فلان محل كشته شوم، نزد من ، بهتر است كه حرمت حرم به وسيله من ، شكسته شود».

.


1- .ظاهرا سخن امام عليه السلام ، طعنى بر عبد اللّه بن زبير است كه دو بار ، سبب هتك حرمت بيت اللّه الحرام شد.
2- .اَعفَر ، يعنى سفيدى اى كه بسيار سفيد نباشد . نيز به ريگ و خاك سرخ ، گفته مى شود . تلّ اَعفَر ، نام قلعه اى است كه بين سِنجار و موصل ، واقع شده است و گفته شده كه به خاطر رنگش به آن ، اَعفَر گفته اند . همچنين شهر كوچكى به همين نام است كه بين حصن مسلمه و رَقّه ، از نواحى شمال عراق ، واقع شده است (ر . ك : نقشه شماره 5 در پايان جلد 8) .

ص: 84

الأمالي للشجري عن بشر بن غالب الأسدي :إنَّ ابنَ الزُّبَيرِ لَحِقَ الحُسَينَ بنَ عَلِيٍّ عليه السلام ، قالَ : أينَ تُريدُ ؟ قالَ : العِراقَ . قالَ : هُمُ الَّذينَ قَتَلوا أباكَ وطَعَنوا أخاكَ ! وأنا أرى أنَّهُم قاتِلوكَ . قالَ : وأنا أرى ذلِكَ . (1)

تاريخ دمشق عن معمر :سَمِعتُ رَجُلاً يُحَدِّثُ عَنِ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام ، قالَ : سَمِعتُهُ يَقولُ لِعَبدِ اللّهِ بنِ الزُّبَيرِ : أتَتني (2) بَيعَةُ أربَعينَ ألفا يَحلِفونَ لي بِالطَّلاقِ وَالعِتاقِ مِن أهلِ الكوفَةِ _ أو قالَ : مِن أهلِ العِراقِ _ . فَقالَ لَهُ عَبدُ اللّهِ بنُ الزُّبَيرِ : أتَخرُجُ إلى قَومٍ قَتَلوا أباكَ ، وأخرَجوا أخاكَ ؟ ! (3)

تاريخ الطبري عن أبي سعيد عقيصا عن بعض أصحابه :سَمِعتُ الحُسَينَ بنَ عَلِيٍّ عليه السلام وهُوَ بِمَكَّةَ ، وهُوَ واقِفٌ مَعَ عَبدِ اللّهِ بنِ الزُّبَيرِ ، فَقالَ لَهُ ابنُ الزُّبَيرِ : إلَيَّ يَا بنَ فاطِمَةَ ، فَأَصغى إلَيهِ فَسارَّهُ ، قالَ : ثُمَّ التَفَتَ إلَينَا الحُسَينُ عليه السلام فَقالَ : أتَدرونَ ما يَقولُ ابنُ الزُّبَيرِ ؟ فَقُلنا : لا نَدري جَعَلَنَا اللّهُ فِداكَ ! فَقالَ : قالَ : أقِم فِي هذَا المَسجِدِ؛ أجمَعُ لَكَ النّاسَ . ثُمَّ قالَ الحُسَينُ عليه السلام : وَاللّهِ، لَأَن اُقتَلَ خارِجا مِنها بِشِبرٍ ، أحَبُّ إلَيَّ مِن أن اُقتَلَ داخِلاً مِنها بِشِبرٍ ، وَايمُ اللّهِ ، لَو كُنتُ في جُحرٍ هامّةٍ مِن هذِهِ الهَوامِّ لَاستَخرَجوني حَتّى يَقضوا فِيَّ حاجَتَهُم ، ووَاللّهِ لَيَعتَدُنَّ عَلَيَّ كَمَا اعتَدَتِ اليَهودُ فِي السَّبتِ . (4)

.


1- .الأمالي للشجري : ج 1 ص 174 ، المناقب للكوفي : ج 2 ص 262 ح 727 نحوه .
2- .في المصدر : «ائتني» ، والتصويب في المصادر الاُخرى .
3- .تاريخ دمشق : ج 14 ص 203 ، بغية الطلب في تاريخ حلب : ج 6 ص 2604 ، البداية والنهاية : ج 8 ص 161 .
4- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 385 .

ص: 85

الأمالى ، شجرى_ به نقل از بِشر بن غالب اسدى _: همانا ابن زبير ، به حسين بن على عليه السلام رسيد و گفت: كجا مى روى؟ فرمود : «عراق» . گفت: آنان ، كسانى هستند كه پدرت را كشتند و به برادرت نيزه زدند و مى بينم كه تو را نيز مى كشند. فرمود: «من نيز همان را مى بينم» .

تاريخ دمشق_ به نقل از مَعمَر _: شنيدم كه مردى با حسين بن على ، سخن مى گويد . شنيدم به عبد اللّه بن زبير مى فرمود: بيعت چهل هزار نفر از مردم كوفه يا عراق ، به دستم رسيده است كه برايم به طلاق و آزادى ، سوگند خورده اند [كه اگر تخلّف كردند ، زنانشان را طلاق دهند يا بردگانشان را آزاد كنند]» . عبد اللّه بن زبير گفت: آيا به سوى مردمى مى روى كه پدرت را كشتند و برادرت را بيرون كردند؟!

تاريخ الطبرى_ به نقل از ابو سعيد عَقيصا ، از برخى يارانش _: از حسين بن على عليه السلام در مكّه شنيدم كه با عبد اللّه بن زبير ، ايستاده بود . ابن زبير به او گفت : اى پسر فاطمه ! نزديك بيا . حسين عليه السلام به او _ كه آهسته با وى سخن مى گفت _ ، گوش فرا داد . آن گاه حسين عليه السلام رو به ما كرد و فرمود : «مى دانيد ابن زبير ، چه مى گويد؟» . گفتيم: خدا ما را فدايت كند! نمى دانيم. فرمود : «مى گويد: در اين مسجد (مسجد الحرام) بمان تا مردم را پيرامون تو گِرد آورم» . حسين عليه السلام آن گاه فرمود : «به خدا ، اگر يك وجب بيرون از مسجد كشته شوم، بهتر از آن است كه يك وجب ، داخل آن كشته شوم. به خدا ، اگر در سوراخِ يكى از خزندگان باشم، مرا بيرون مى كشند تا كار خود را انجام دهند. به خدا ، به من ستم مى كنند، چنان كه يهوديان در روز شنبه، ستم كردند» .

.

ص: 86

تاريخ الطبري عن عبد اللّه بن سليم و المذري بن المشمعل الأسديّين :خَرَجنا حاجّينَ مِنَ الكوفَةِ حَتّى قَدِمنا مَكَّةَ ، فَدَخَلنا يَومَ التَّروِيَةِ ، فَإِذا نَحنُ بِالحُسَينِ عليه السلام وعَبدِ اللّهِ بنِ الزُّبَيرِ قائِمَينِ عِندَ ارتِفاعِ الضُّحى فيما بَينَ الحِجرِ وَالبابِ ، قالا : فَتَقَرَّبنا مِنهُما ، فَسَمِعنا ابنَ الزُّبَيرِ وهُوَ يَقولُ لِلحُسَينِ عليه السلام : إن شِئتَ أن تُقيمَ أقَمتَ فَوُلّيتَ هذَا الأَمرَ ، فَآزَرناكَ وساعَدناكَ ، ونَصَحنا لَكَ وبايَعناكَ . فَقالَ لَهُ الحُسَينُ عليه السلام : إنَّ أبي حَدَّثَني أنَّ بِها كَبشا يَستَحِلُّ حُرمَتَها ، فَما اُحِبُّ أن أكونَ أنا ذلِكَ الكَبشَ ، فَقالَ لَهُ ابنُ الزُّبَيرِ : فَأَقِم إن شِئتَ ، وتُوَلّيني _ أنَا _ الأَمرَ فَتُطاعُ ولا تُعصى . فَقالَ : وما اُريدُ هذا أيضا . قالا : ثُمَّ إنَّهُما أخفَيا كَلامَهُما دونَنا ، فَما زالا يَتَناجَيانِ حَتّى سَمِعنا دُعاءَ النّاسِ رائِحينَ مُتَوَجِّهينَ إلى مِنىً عِندَ الظُّهرِ ؛ قالا : فَطافَ الحُسَينُ عليه السلام بِالبَيتِ وبَينَ الصَّفا وَالمَروَةِ ، وقَصَّ مِن شَعرِهِ وحَلَّ مِن عُمرَتِهِ ، ثُمَّ تَوَجَّهَ نَحوَ الكوفَةِ ، وتَوَجَّهنا نَحوَ النّاسِ إلى مِنى . (1)

تاريخ الطبري عن عقبة بن سمعان :أتَاهُ ابنُ الزُّبَيرِ فَحَدَّثَهُ ساعَةً ، ثُمَّ قالَ : ما أدري ما تَركُنا هؤُلاءِ القَومَ وكَفُّنا عَنهُم ، ونَحنُ أبناءُ المُهاجِرينَ ووُلاةُ هذَا الأَمرِ دونَهُم ! خَبِّرني ما تُريدُ أن تَصنَعَ ؟ فَقالَ الحُسَينُ عليه السلام : وَاللّهِ لَقَد حَدَّثتُ نَفسي بِإِتيانِ الكوفَةِ ، ولَقَد كَتَبَ إلَيَّ شيعَتي بِها وأشرافُ أهلِها ، وأستَخيرُ اللّهَ . فَقالَ لَهُ ابنُ الزُّبَيرِ : أما لَو كانَ لي بِها مِثلُ شيعَتِكَ ما عَدَلتُ بِها ! ثُمَّ إنَّهُ خَشِيَ أن يَتَّهِمَهُ ، فَقالَ : أما إنَّكَ لَو أقَمتَ بِالحِجازِ ثُمَّ أرَدتَ هذَا الأَمرَ هاهُنا ما خولِفَ عَلَيكَ إن شاءَ اللّهُ ، ثُمَّ قامَ فَخَرَجَ مِن عِندِهِ . فَقالُ الحُسَينُ عليه السلام : ها ، إنَّ هذا لَيسَ شَيءٌ يُؤتاه مِنَ الدُّنيا أحَبَّ إلَيهِ مِن أن أخرُجَ مِنَ الحِجازِ إِلَى العِراقِ ، وقَد عَلِمَ أنَّهُ لَيسَ لَهُ مِنَ الأَمرِ مَعي شَيءٌ ، وأنَّ النّاسَ لَم يَعدِلوهُ بي ، فَوَدَّ أنّي خَرَجتُ مِنها لِتَخلُوَ لَهُ . (2)

.


1- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 384 ، البداية والنهاية : ج 8 ص 166 .
2- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 383 ، البداية والنهاية : ج 8 ص 160 نحوه .

ص: 87

تاريخ الطبرى_ به نقل از عبد اللّه بن سليم اسدى و مَذَرى بن مُشمَعِل اسدى _: به آهنگ حج، از كوفه بيرون رفتيم تا به مكّه رسيديم . روز تَرويه ، وارد آن جا شديم . حسين عليه السلام و عبد اللّه بن زبير را ديديم كه هنگام ظهر ، ميان حِجر و در ، ايستاده بودند . نزديك رفتيم و شنيديم كه ابن زبير به حسين عليه السلام مى گفت: اگر مى خواهى بمانى، بمان و حكومت را به دست بگير كه پشتيبان تو مى شويم و يارى ات مى كنيم، و نيكخواهى مى نماييم و بيعت مى كنيم. حسين عليه السلام به وى فرمود : «پدرم به من خبر داده كه سردسته اى آن جا هست كه حرمت كعبه را مى شكند . نمى خواهم من ، آن سردسته باشم» . ابن زبير به او گفت: اگر مى خواهى ، بمان و كار را به من وا گذار كه اطاعت مى بينى و نافرمانى نمى بينى. فرمود : «اين را هم نمى خواهم». سپس آنان ، آهسته سخنْ گفتند كه ما نمى شنيديم و همچنان ، آهسته سخن مى گفتند تا هنگامى كه دعاى مردم را شنيديم كه هنگام ظهر، به سوى مِنا ره سپار بودند. حسين عليه السلام برخاست و طواف كعبه كرد و ميان صفا و مروه ، سعى نمود و چيزى از موى خود را كوتاه كرد و از احرام عمره ، بيرون رفت . آن گاه راهىِ كوفه شد و ما با مردم ، به سوى مِنا رفتيم.

تاريخ الطبرى_ به نقل از عُقبة بن سَمعان _: ابن زبير ، نزد حسين عليه السلام آمد و مدّتى با او سخن گفت . سپس گفت: نمى دانم چرا اين قوم (بنى اميّه) را وا گذاشته ايم و دست از آنها برداشته ايم ، در صورتى كه ما ، فرزندان مهاجرانيم و [ما ]صاحبان خلافتيم ، نه آنها ! به من بگو كه مى خواهى چه كنى؟ حسين عليه السلام فرمود : «در نظر دارم به كوفه بروم ، كه پيروانم در آن جا و سران مردم كوفه ، به من نامه نوشته اند، و از خدا ، خير مى جويم» . ابن زبير به او گفت: اگر كسانى همانند پيروان تو در آن جا داشتم، از آن چشم نمى پوشيدم. آن گاه از بيم آن كه مبادا حسين عليه السلام به او بدگمان شود ، گفت: اگر در حجاز بمانى و اين جا [نيز] براى خلافت برخيزى، إن شاء اللّه ، مخالفت نخواهى ديد. آن گاه برخاست و از نزد وى رفت. حسين عليه السلام فرمود : «هان ! اين ، هيچ چيز دنيا را بيشتر از اين دوست ندارد كه من از حجاز به سوى عراق بروم ؛ چرا كه مى داند با وجود من، چيزى از خلافت به او نمى رسد و مردم ، او را با من ، برابر نمى گيرند. دوست دارد از اين جا بروم كه حجاز براى او خالى بماند» .

.

ص: 88

الكامل في التاريخ :خَرَجَ ابنُ عَبّاسٍ وأتاهُ [أيِ الحُسَينَ عليه السلام ] ابنُ الزُّبَيرِ فَحَدَّثَهُ ساعَةً ، ثُمَّ قالَ : ما أدري ما تَركُنا هؤُلاءِ القَومَ وكَفُّنا ، ونَحنُ أبناءُ المُهاجِرينَ ووُلاةُ هذَا الأَمرِ دونَهُم ، خَبِّرني ما تُريدُ أن تَصنَعَ ؟ فَقالَ الحُسَينُ عليه السلام : لَقَد حَدَّثتُ نَفسي بِإِتيانِ الكوفَةِ ، ولَقَد كَتَبَت إلَيَّ شيعَتي بِها ، وأشرافُ النّاسِ ، وأستَخيرُ اللّهَ . فَقالَ لَهُ ابنُ الزُّبَيرِ : أما لَو كانَ لي بِها مِثلُ شيعَتِكَ لَما عَدَلتُ عَنها ! ثُمَّ خَشِيَ أن يَتَّهِمَهُ فَقالَ لَهُ : أما إنَّكَ لَو أقَمتَ بِالحِجازِ ثُمَّ أرَدتَ هذَا الأَمرَ هاهُنا ، لَما خالَفنا عَلَيكَ ، وساعَدناكَ وبايَعناكَ ونَصَحنا لَكَ . فَقالَ لَهُ الحُسَينُ عليه السلام : إنَّ أبي حَدَّثَني أنَّ لَها كَبشا بِهِ تُستَحَلُّ حُرمَتُها ، فَما اُحِبُّ أن أكونَ أنا ذلِكَ الكَبشَ . قالَ : فَأَقِم إن شِئتَ وتُوَلّيني أنَا الأَمرَ ، فَتُطاعُ ولا تُعصى . قالَ : ولا اُريدُ هذا أيضا . ثُمَّ إنَّهُما أخفَيا كَلامَهُما دونَنا ، فَالتَفَتَ الحُسَينُ عليه السلام إلى مَن هُناكَ وقالَ : أتَدرونَ ما يَقولُ ؟ قالوا : لا نَدري ، جَعَلَنا اللّهُ فِداكَ ! قالَ : إنَّهُ يَقولُ : أقِم في هذَا المَسجِدِ أجمَعُ لَكَ النّاسَ ! ثُمَّ قالَ لَهُ الحُسَينُ عليه السلام : وَاللّهِ لَأَن اُقتَلَ خارِجا مِنها بِشِبرٍ أحَبُّ إلَيَّ مِن أن اُقتَلَ فيها ، ولَأَن اُقتَلَ خارِجا مِنها بِشِبرَينِ أحَبُّ إلَيَّ مِن أن اُقتَلَ خارِجا مِنها بِشِبرٍ ، وَايمُ اللّهِ ، لَو كُنتُ في جُحرِ هامَّةٍ مِن هذِهِ الهَوامِّ لَاستَخرَجوني حَتّى يَقضوا بي حاجَتَهُم ! وَاللّهِ لَيَعتَدُنَّ عَلَيَّ كَما اعتَدَتِ اليَهودُ فِي السَّبتِ . فَقامَ ابنُ الزُّبَيرِ فَخَرَجَ مِن عِندِهِ . فَقالَ الحُسَينُ عليه السلام : إنَّ هذا لَيسَ شَيءٌ مِنَ الدُّنيا أحَبَّ إلَيهِ مِن أن أخرُجَ مِنَ الحِجازِ ، وقَد عَلِمَ أنَّ النّاسَ لا يَعدِلونَهُ بي ، فَوَدَّ أنّي خَرَجتُ حَتّى يَخلُوَ لَهُ . (1)

.


1- .الكامل في التاريخ : ج 2 ص 546 ، الفصول المهمّة : ص 184 نحوه .

ص: 89

الكامل فى التاريخ :ابن عبّاس رفت و ابن زبير ، نزد حسين عليه السلام آمد و ساعتى با او سخن گفت . سپس گفت: نمى دانم چرا ما اينها (بنى اميّه) را رها كرده و دست از آنها بر داشته ايم ، در حالى كه ما ، فرزندان مهاجرانيم ، و زمامداران اين حكومت [، ما ]هستيم ، نه اينان. به من خبر بده كه چه مى خواهى انجام دهى . حسين عليه السلام فرمود : «با خود از رفتن به كوفه مى گفتم ؛ چرا كه شيعيان من و برجستگان مردم ، به من نامه نوشته اند ، و از خدا، خير مى خواهم» . ابن زبير به او گفت: اگر من ، مانند تو پيروانى در آن جا داشتم، از اين كار ، دست بر نمى داشتم . سپس از بيم آن كه امام عليه السلام به او بدگمان شود ، به او گفت: تو اگر در حجاز [هم] بمانى و در اين جا پيگير اين كار ( حكومت ) باشى، با تو مخالفت نداريم. تو را يارى مى دهيم و با تو بيعت مى نماييم و برايت ، خيرخواهى مى كنيم. حسين عليه السلام به او فرمود : «البتّه پدرم به من خبر داده كه اين جا سردسته اى دارد كه با او ، حرمت حرم ، شكسته مى شود و من دوست ندارم آن سردسته باشم» . ابن زبير گفت : پس اگر خواستى ، اين جا بمان و كار را به من بسپار ، كه فرمان بُرده مى شوى و نافرمانى نمى شوى . حسين عليه السلام فرمود : «اين را هم نمى خواهم» . سپس آن دو ، سخنان خود را از ما پنهان داشتند . آن گاه حسين عليه السلام رو به مردم آن جا كرد و فرمود : «آيا مى دانيد چه مى گويد؟» . گفتند: نمى دانيم، خدا ما را فداى تو گرداند! فرمود : «او مى گويد: در اين مسجد بنشين تا مردم را براى تو گِرد آورم» . آن گاه حسين عليه السلام به او فرمود : «به خدا ، اگر يك وجب دورتر از حرم كشته شوم، براى من ، دوست داشتنى تر است از اين كه در آن جا كشته شوم ، و اگر دو وجب دورتر از آن كشته شوم ، بهتر از اين است كه يك وجب دورتر از آن كشته شوم. به خدا سوگند ، اگر در سوراخِ خزنده اى از خزندگان باشم، مرا بيرون آورده، كار خود را در مورد من انجام مى دهند . به خدا ، به من ستم مى كنند، چنان كه يهود در روز شنبه ، ستم كردند» . پس ابن زبير ، از نزد او برخاست و رفت. حسين عليه السلام فرمود: «هيچ چيز در دنيا نزد او ، دوست داشتنى تر از اين نيست كه من از حجاز ، بيرون بروم. او مى داند كه مردم ، مرا با او برابر نمى گيرند. پس دوست دارد كه من بيرون روم تا حجاز براى او ، خالى بماند» .

.

ص: 90

شرح الأخبار عن أبي سعيد :كُنّا جُلوسا مَعَ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام عِندَ جَمرَةِ العَقَبَةِ ، فَلَقِيَهُ عَبدُ اللّهِ بنُ الزُّبَيرِ ، فَخَلا بِهِ ، ثُمَّ مَضى . فَقالَ لَنَا الحُسَينُ عليه السلام : أتَدرونَ ما يَقولُ هذا ؟ يَقولُ : كُن حَمامَةً مِن حَمامِ هذَا المَسجِدِ ! وَاللّهِ لَأَن اُقتَلَ خارِجا مِنهُ بِشِبرٍ أحَبُّ إلَيَّ مِن أن اُقتَلَ فيهِ ، ولَأَن اُقتَلَ خارِجا مِنهُ بِشِبرَينِ أحَبُّ إلَيَّ مِن أن اُقتَلَ خارِجا مِنهُ بِشِبرٍ . وَاللّهِ لَو كُنتُ في جُحرِ هامَّةٍ لَأَخرَجوني حَتّى يَقضوا فِيَّ حاجَتَهُم ، وَاللّهِ ليعتدوا (1) فِيَّ كَمَا اعتَدَتِ اليَهودُ فِي السَّبتِ . (2)

.


1- .هناك احتمالان في هذه الكلمة : الأوّل : أن تكون اللام للتعليل ، وعندها تكون الكلمة صحيحة بهذا الشكل . الثاني : أن تكون اللام للتوكيد ، وعندها لابدّ أن تكون الكلمة بهذا الشكل : «لَيعتَدُنَّ» .
2- .شرح الأخبار : ج 3 ص 145 ح 1087 .

ص: 91

شرح الأخبار_ به نقل از ابو سعيد _: در جَمَره عَقَبه، با حسين بن على عليه السلام نشسته بوديم كه عبد اللّه بن زبير ، به ديدارش آمد و با او خلوت كرد و رفت. حسين عليه السلام به ما فرمود : «مى دانيد كه اين ، چه مى گويد؟ مى گويد: كبوترى از كبوترانِ اين مسجد باش . به خدا سوگند، اگر يك وجب دورتر از آن كشته شوم، نزد من ، دوست داشتنى تر است تا اين كه در درون آن كشته شوم ، و اگر دو وجب دورتر از آن كشته شوم ، بهتر از آن است كه يك وجب دورتر از آن كشته شوم. به خدا ، اگر در سوراخ خزنده اى باشم ، مرا بيرون مى آورند تا خواسته خود را انجام دهند. به خدا، چنان كه يهوديان در روز شنبه ستم ورزيدند ، اينان به من ستم مى كنند» .

.

ص: 92

مروج الذهب :بَلَغَ ابنَ الزُّبَيرِ أنَّهُ [أيِ الحُسَينَ عليه السلام ] يُريدُ الخُروجَ إلَى الكوفَةِ ، وهُوَ أثقَلُ النّاسِ عَلَيهِ ، قَد غَمَّهُ مَكانُهُ بِمَكَّةَ ؛ لِأَنَّ النّاسَ ما كانوا يَعدِلونَهُ بِالحُسَينِ عليه السلام ، فَلَم يَكُن شَيءٌ يُؤتاهُ أحَبَّ إلَيهِ مِن شُخوصِ الحُسَينِ عليه السلام عَن مَكَّةَ ، فَأَتاهُ فَقالَ : أبا عَبدِ اللّهِ ، ما عِندَكَ ؟ فَوَاللّهِ لَقَد خِفتُ اللّهَ في تَركِ جِهادِ هؤُلاءِ القَومِ عَلى ظُلمِهِم وَاستِذلالِهِمُ الصّالحينَ مِن عِبادِ اللّهِ . فَقالَ حُسَينٌ عليه السلام : قَد عَزَمتُ عَلى إتيانِ الكوفَةِ . فَقالَ : وَفَّقَكَ اللّهُ ، أما لَو أنَّ لي بِها مِثلَ أنصارِكَ ما عَدَلتُ عَنها . ثُمَّ خافَ أن يَتَّهِمَهُ ، فَقالَ : ولَو أقَمتَ بِمَكانِكَ فَدَعَوتَنا وأهلَ الحِجازِ إلى بَيعَتِكَ ، أجَبناكَ وكُنّا إلَيكَ سِراعا ، وكُنتَ أحَقَّ بِذلِكَ مِن يَزيدَ وأبي يَزيدَ . (1)

أنساب الأشراف :عَرَضَ ابنُ الزُّبَيرِ عَلَى الحُسَينِ عليه السلام أن يُقيمَ بِمَكَّةَ فَيُبايِعَهُ ويُبايِعَهُ النّاسُ ، وإنَّما أرادَ بِذلِكَ ألّا يَتَّهِمَهُ وأن يُعذِرَ فِي القَولِ . فَقالَ الحُسَينُ عليه السلام : لَأَن اُقتَلَ خارِجا مِن مَكَّةَ بِشِبرٍ أحَبُّ إلَيَّ مِن أن اُقتَلَ فيها، ولَأَن اُقتَلَ خارِجا مِنها بِشِبرَينِ أحَبُّ إلَيَّ مِن أن اُقتَلَ خارِجا مِنها بِشِبرٍ . (2)

.


1- .مروج الذهب : ج 3 ص 65 .
2- .أنساب الأشراف : ج 3 ص 375 .

ص: 93

مروج الذهب :ابن زبير ، شنيد كه حسين عليه السلام آهنگ رفتن به كوفه دارد و او (حسين عليه السلام ) گران ترينِ مردم بر او بود و جايگاهش در مكّه ، او را اندوهگين مى كرد ؛ زيرا مردم ، وى را با حسين عليه السلام برابر نمى كردند و براى او چيزى بهتر از اين نبود كه حسين عليه السلام از مكّه برود. پس نزد حسين عليه السلام آمد و گفت: اى ابا عبد اللّه ! رأى تو چيست؟ به خدا، از وا نهادن جهاد با اين گروه به خاطر ستمشان و خوار كردن بندگان شايسته خدا، از خدا مى ترسم . حسين عليه السلام گفت: «آهنگ رفتن به كوفه دارم» . گفت: خدا ، به تو توفيق دهد ! هان ! اگر من يارانى همانند تو در آن جا داشتم، از رفتن ، چشم نمى پوشيدم . وى پس از آن ترسيد كه حسين عليه السلام به او بدگمان شود و گفت: كاش در اين جا مى ماندى و ما و مردم حجاز را به بيعت با خويش ، فرا مى خواندى و ما بِدان ، شتاب مى ورزيديم . تو براى آن (حكومت)، از يزيد و پدرش سزاوارترى .

أنساب الأشراف :ابن زبير ، از حسين عليه السلام خواست كه در مكّه بماند تا او و مردم ، با وى بيعت كنند و اين را از آن روى گفت كه به او بدگمان نشود و در گفتار، بهانه اى داشته باشد. آن گاه حسين عليه السلام فرمود: «اگر يك وجب ، دورتر از حرم كشته شوم، نزد من ، دوست داشتنى تر است تا در درون آن كشته شوم ، و اگر دو وجب دورتر از آن كشته شوم ، بهتر از آن است كه يك وجب دورتر از آن كشته شوم» .

.

ص: 94

الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) :خَرَجَ الحُسَينُ عليه السلام وعَبدُ اللّهِ بنُ الزُّبَيرِ مِن لَيلَتِهِما إلى مَكَّةَ ، فَأَصبَحَ النّاسُ فَغَدَوا عَلَى البَيعَةِ لِيَزيدَ ، وطُلِبَ الحُسَينُ عليه السلام وابنُ الزُّبَيرِ فَلَم يوجَدا ، فَقالَ المِسوَرُ بنُ مَخرَمَةَ : عَجَّلَ أبو عَبدِ اللّهِ ، وابنُ الزُّبَيرِ الآنَ يَلفِتُهُ (1) ويُزجيهِ إلَى العِراقِ لِيَخلُوَ بِمَكَّةَ . فَقَدِما مَكَّةَ ، فَنَزَلَ الحُسَينُ عليه السلام دارَ العَبّاسِ بنِ عَبدِ المُطَّلِبِ ، ولَزِمَ ابنُ الزُّبَيرِ الحِجرَ ولَبِسَ المَعافِرِيَّ (2) ، وجَعَلَ يُحَرِّضُ النّاسَ عَلى بَني اُمَيَّةَ ، وكانَ يَغدو ويَروحُ إلَى الحُسَينِ عليه السلام ويُشيرُ عَلَيهِ أن يَقدَمَ العِراقَ ، ويَقولُ : هُم شيعَتُكَ وشيعَةُ أبيكَ ، وكانَ عَبدُ اللّهِ بنُ عَبّاسٍ يَنهاهُ عَن ذلِكَ ، ويَقولُ : لا تَفعَل ، وقالَ لَهُ عَبدُ اللّهِ بنُ مُطيعٍ : أي فِداكَ أبي واُمّي مَتِّعنا بِنَفسِكَ ، ولا تَسِر إلَى العِراقِ ، فَوَاللّهِ لَئِن قَتَلَكَ هؤُلاءِ القَومُ لَيَتَّخِذُنّا خَوَلاً (3) وعَبيدا . (4)

الأخبار الطوال :بَلَغَ عَبدَ اللّهِ بنَ الزُّبَيرِ ما يَهُمُّ بِهِ الحُسَينُ عليه السلام ، فَأَقبَلَ حَتّى دَخَلَ عَلَيهِ ، فَقالَ لَهُ : لَو أقَمتَ بِهذَا الحَرَمِ ، وبَثَثتَ رُسُلَكَ فِي البُلدانِ ، وكَتَبتَ إلى شيعَتِكَ بِالعِراقِ أن يَقدَموا عَلَيكَ ، فَإِذا قَوِيَ أمرُكَ نَفَيتَ عُمّالَ يَزيدَ عَن هذَا البَلَدِ ، وعَلَيَّ لَكَ المُكانَفَةُ (5) وَالمُؤازَرَةُ ، وإن عَمِلتَ بِمَشورَتي طَلَبتَ هذَا الأَمرَ بِهذَا الحَرَمِ ؛ فَإِنَّهُ مَجمَعُ أهلِ الآفاقِ ، ومَورِدُ أهلِ الأَقطارِ ، لم يُعدِمكَ بِإِذنِ اللّهِ إدراكَ ما تُريدُ ، ورَجَوتُ أن تَنالَهُ . (6)

.


1- .لَفَتَه : صرفه (الصحاح : ج 1 ص 264 «لفت») .
2- .المعافري : هي بُرود باليمن منسوبة إلى معافِر ؛ وهي قبيلة باليمن (النهاية : ج 3 ص 262 «عفر») .
3- .خَوَلاً : أي خدما (النهاية : ج 2 ص 88 «خول») .
4- .الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج 1 ص 443 ، تهذيب الكمال : ج 6 ص 415 ، تاريخ دمشق : ج 14 ص 207 ، بغية الطلب في تاريخ حلب : ج 6 ص 2608 ، سير أعلام النبلاء : ج 3 ص 295 ، تاريخ الإسلام للذهبي : ج 5 ص 7 كلاهما نحوه ، البداية والنهاية : ج 8 ص 162 .
5- .أكنِفُ راعِيكَ : أي أعينه وأكون إلى جانبه (النهاية : ج 4 ص 206 «كنف») .
6- .الأخبار الطوال : ص 244 .

ص: 95

الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) :حسين عليه السلام و عبد اللّه بن زبير ، شب هنگام [ از مدينه ] به مكّه رفتند. بامدادان ، مردم به بيعت با يزيد در آمدند . براى يافتن حسين عليه السلام و ابن زبير ، جستجو شد ؛ ولى آن دو يافت نشدند. مِسوَر بن مَخرَمه گفت: ابا عبد اللّه ، شتاب كرد و اكنون ، ابن زبير ، او را بر مى گردانَد و به عراق روانه مى كند تا تنها خودش در مكّه باشد. هر دو به مكّه وارد شدند و حسين عليه السلام در سراى عبّاس بن عبد المطّلب ، فرود آمد . ابن زبير ، به حِجر چسبيد و بُرد يمانى پوشيد و به تحريك مردم ، بر ضدّ بنى اميّه برخاست و صبح و شام ، نزد حسين عليه السلام مى آمد و به او پيشنهاد رفتن به عراق مى داد و مى گفت: آنان ، پيروان تو و پدرت هستند . ولى عبد اللّه بن عبّاس ، او را از اين كار ، باز مى داشت و مى گفت: چنين مكن . عبد اللّه بن مطيع نيز به او گفت: پدر و مادرم ، به فدايت ! ما را از خويشتن ، بهره مند ساز و به عراق نرو . به خدا ، اگر اينان تو را بكُشند ، ما را نوكر و برده خود خواهند كرد.

الأخبار الطوال :عبد اللّه بن زبير ، شنيد كه حسين عليه السلام چه قصدى دارد . پس آمد تا بر او وارد شد و به او گفت: كاش در اين حرم بمانى و پيك هايت را در شهرها پراكنده سازى و به پيروانت در عراق بنويسى تا به نزدت بيايند و هنگامى كه كار تو استوار شد ، كارگزاران يزيد را از اين شهر برانى ، و بر من بايسته است كه تو را يارى دهم و از تو پشتيبانى كنم . اگر به مشورت من عمل كنى ، اين كار را از اين حرم ، پى مى گيرى كه كانون همايش مردمان آفاق و محلّ آمدن اهالى سرزمين هاست . به يارى خدا ، در آنچه مى خواهى ، ناكام نمى شوى و اميدوارم به آن ، دست يابى .

.

ص: 96

شرح الأخبار :لَمّا هَمَّ [الحُسَينُ عليه السلام ] بِالخُروجِ مِن مَكَّةَ لَقِيَهُ ابنُ الزُّبَيرِ ، فَقالَ : يا أبا عَبدِ اللّهِ ، إنَّكَ مَطلوبٌ ، فَلَو مَكَثتَ بِمَكَّةَ ، فَكُنتَ كَأَحدِ حَمامِ هذَا البَيتِ ، وَاستَجَرتَ بِحَرَمِ اللّهِ ، لَكانَ ذلِكَ أحسَنُ لَكَ . فَقالَ لَهُ الحُسَينُ عليه السلام : يَمنَعُني مِن ذلِكَ قَولُ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله : «سَيَستَحِلُّ هذَا الحَرَمَ مِن أجلي رَجُلٌ مِن قُرَيشٍ» (1) ، وَاللّهِ لا أكونُ ذلِكَ الرَّجَلُ ، صَنَعَ اللّهُ بي ما هُوَ صانِعٌ . (2)

تذكرة الخواصّ :لَمّا بَلَغَ ابنَ الزُّبَيرِ عَزمُهُ [أيِ الحُسَينِ عليه السلام ] ، دَخَلَ عَلَيهِ وقالَ لَهُ : لَو أقَمتَ هاهُنا بايَعناكَ ، فَأَنتَ أحَقُّ مِن يَزيدَ وأبيهِ . وكانَ ابنُ الزُّبَيرِ أسَرَّ النّاسِ بِخُروجِهِ من مَكَّةَ ، وإنَّما قالَ لَهُ هذا لِئَلّا يَنسِبَهُ إلى شَيءٍ آخَرَ . (3)

تاريخ الطبري عن عقبة بن سمعان :نَزَلَ [الحُسَينُ عليه السلام ] مَكَّةَ ، فَأَقبَلَ أهلُها يَختَلِفونَ إلَيهِ ويَأتونَهُ ، ومَن كانَ بِها مِنَ المُعتَمِرينَ وأهلِ الآفاقِ ، وَابنُ الزُّبَيرِ بِها قَد لَزِمَ الكَعبَةَ ، فَهُوَ قائِمٌ يُصَلّي عِندَها عامّةَ النَّهارِ ويَطوفُ ، ويَأتي حُسَينا عليه السلام فيمَن يَأتيهِ ، فَيَأتيهِ اليَومَينِ المُتَوالِيَينِ ، ويَأتيهِ بَينَ كُلِّ يَومَينِ مَرَّةً ، ولا يَزالُ يُشيرُ عَلَيهِ بِالرَّأيِ ، وهُوَ أثقَلُ خَلقِ اللّهِ عَلَى ابنِ الزُّبَيرِ ، قَد عَرَفَ أنَّ أهلَ الحِجازِ لا يُبايِعونَهُ ولا يُتابِعونَهُ أبَدا مادامَ حُسَينٌ عليه السلام بِالبَلَدِ ، وأنَّ حُسَينا عليه السلام أعظَمُ في أعيُنِهِم وأنفُسِهِم مِنهُ ، وأطوَعُ فِي النّاسِ مِنهُ . (4)

.


1- .كذا جاء المتن في المصدر ، والظاهر أنّ الصواب : «سَيُستَحَلُّ هذا الحَرَمُ من أجلِ رَجُلٍ مِنْ قُرَيشٍ» .
2- .. شرح الأخبار : ج 3 ص 143 .
3- .تذكرة الخواصّ : ص 240 .
4- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 351 ؛ الإرشاد : ج 2 ص 36 ، إعلام الورى : ج 1 ص 435 كلاهما نحوه .

ص: 97

شرح الأخبار :چون حسين عليه السلام تصميم گرفت كه از مكّه بيرون رود، ابن زبير با او ديدار كرد و گفت: اى ابا عبد اللّه ! تو تحت پيگرد هستى. اگر در مكّه درنگ كنى و مانند يكى از كبوتران اين خانه باشى و در حرم خدا پناه بگيرى ، براى تو نيكوتر است. حسين عليه السلام به او فرمود : «اين سخن پيامبر خدا صلى الله عليه و آله كه : به زودى ، به خاطر مردى از قريش، حرمت اين خانه مى شكند ، مرا از اين كار ، باز مى دارد. به خدا ، من ، آن مرد نخواهم بود. خدا ، هر چه مى خواهد ، با من بكند» .

تذكرة الخواصّ :چون ابن زبير از تصميم حسين عليه السلام [براى رفتن از مكّه] آگاه شد ، نزد او آمد و به او گفت: اگر اين جا بمانى ، با تو بيعت مى كنيم ، كه تو ، سزاوارتر از يزيد و پدرش [به حكومت ]هستى. ابن زبير ، از همه مردم به خاطر رفتن امام عليه السلام از مكّه ، خشنودتر بود و اين را از آن رو به ايشان گفت كه او را به چيز ديگرى نسبت ندهد .

تاريخ الطبرى_ به نقل از عقبة بن سَمعان _: حسين عليه السلام در مكّه سُكنا گزيد و مردم مكّه و عمره گزاران و مردم ديگر سرزمين ها ، نزد او رفت و آمد مى كردند . ابن زبير هم در مكّه بود و ملازم كعبه شده بود و در تمام روز ، در كنار آن ، نماز مى خواند و طواف مى كرد و نيز هر روز يا يك روز در ميان ، به همراه مردم ، نزد حسين عليه السلام مى آمد و پيوسته به او پيشنهاد مى داد و حسين عليه السلام سنگين ترينِ بندگان خدا بر ابن زبير بود . او مى دانست كه تا حسين در شهر هست ، مردم حجاز با او بيعت نمى كنند و هرگز از او پيروى نمى نمايند و حسين عليه السلام در چشم و دل آنان ، بزرگ تر و در ميان مردم ، پذيرفته تر از اوست.

.

ص: 98

مقاتل الطالبيّين :كانَ مُسلِمٌ قَد كَتَبَ إلَى الحُسَينِ عليه السلام بِأَخذِ البَيعَةِ لَهُ ، وَاجتِماعِ النّاسِ عَلَيهِ وَانتِظارِهِم إيّاهُ ، فَأَزمَعَ الشُّخوصَ إلَى الكوفَةِ ، ولَقِيَهُ عَبدُ اللّهِ بنُ الزُّبَيرِ في تِلكَ الأَيّامِ _ ولَم يَكُن شَيءٌ أثقَلَ عَلَيهِ مِن مَكانِ الحُسَينِ عليه السلام بِالحِجازِ ، ولا أحَبَّ إلَيهِ مِن خُروجِهِ إلَى العِراقِ طَمَعا فِي الوُثوبِ بِالحِجازِ ، وعِلما بِأَنَّ ذلِكَ لا يَتِمُّ لَهُ إلّا بَعدَ خُروجِ الحُسَينِ عليه السلام _ فَقالَ لَهُ : عَلى أيِّ شَيءٍ عَزَمتَ يا أبا عَبدِ اللّهِ ؟ فَأَخبَرَهُ بِرَأيِهِ في إتيانِ الكوفَةِ ، وأعلَمَهُ بِما كَتَبَ بِهِ مُسلِمُ بنُ عَقيلٍ إلَيهِ ، فَقالَ لَهُ ابنُ الزُّبَيرِ : فَما يَحبِسُكَ ؟ فَوَاللّهِ لَو كانَ لي مِثلُ شيعَتِكَ بِالعِراقِ ما تَلَوَّمتُ في شَيءٍ ! وقَوّى عَزمَهُ ، ثُمَّ انصَرَفَ . (1)

الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) عن أبي سلمة بن عبد الرحمن :قَد كانَ يَنبَغي لِحُسَينٍ عليه السلام أن يَعرِفَ أهلَ العِراقِ ، ولا يَخرُجَ إلَيهِم ، ولكِن شَجَّعَهُ عَلى ذلِكَ ابنُ الزُّبَيرِ . (2)

مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي :أقبَلَ عَبدُ اللّهِ بنُ الزُّبَيرِ فَسَلَّمَ عَلَيهِ وجَلَسَ ساعَةً ، ثُمَّ قالَ : أما وَاللّهِ يَابنَ رَسولِ اللّهِ ، لَو كانَ لي بِالعِراقِ مِثلُ شيعَتِكَ لَما أقَمتُ بِمَكَّةَ يَوما واحِدا ، ولَو أنَّكَ أقَمتَ بِالحِجازِ ما خالَفَكَ أحَدٌ ، فَعَلى ماذا نُعطي هؤُلاءِ الدَّنِيَّةَ ، ونُطمِعُهُم في حَقِّنا ، ونَحنُ أبناءُ المُهاجِرينَ وهُم أبناءُ المُنافِقينَ ؟! قالَ : وكانَ هذَا الكَلامُ مَكرا مِنِ ابنِ الزُّبَيرِ ؛ لِأَنَّهُ لا يُحِبُّ أن يَكونَ بِالحِجازِ أحَدٌ يُناويهِ (3) ، فَسَكَتَ عَنهُ الحُسَينُ عليه السلام وعَلِمَ ما يُريدُ . (4)

.


1- .مقاتل الطالبيّين : ص 110 .
2- .الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج 1 ص 446 ، تاريخ دمشق : ج 14 ص 208 ، البداية والنهاية : ج 8 ص 163 .
3- .ناوأت الرجل : عاديته ، وربّما لم يُهمَز وأصله الهمز (الصحاح : ج 1 ص 79 «نوأ») .
4- .مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 1 ص 217 .

ص: 99

مقاتل الطالبيّين :مسلم ، به حسين عليه السلام نوشت كه از مردم براى او بيعت گرفته و مردم ، بر او گِرد آمده اند و در انتظار اويند. پس تصميم گرفت به كوفه برود . عبد اللّه بن زبير ، در اين روزها با وى ملاقات كرد و براى او ، چيزى گران تر از حضور حسين عليه السلام در حجاز ، و نيز دوست داشتنى تر از رفتن او به عراق نبود . وى با آگاهى از اين كه دستيابى به حجاز ، برايش ممكن نيست ، مگر پس از بيرون رفتن حسين عليه السلام ، پس به او گفت: اى ابا عبد اللّه ! چه تصميمى گرفته اى؟ امام عليه السلام نظر خود را در رفتن به كوفه ، به او اطّلاع داد و او را از نامه مسلم ، آگاه ساخت. ابن زبير به او گفت: پس چه چيزى تو را نگاه داشته است ؟ به خدا ، اگر من همانند پيروان تو را در عراق داشتم ، در هيچ چيز ، درنگ نمى كردم . اين چنين ، تصميم حسين عليه السلام را تقويت كرد و برگشت.

الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة)_ به نقل از ابو سلمة بن عبد الرحمان _: بايسته بود كه حسين عليه السلام مردم عراق را بشناسد و به سوى آنان نرود ؛ ولى ابن زبير ، او را در اين كار ، دلير ساخت.

مقتل الحسين عليه السلام ، خوارزمى :عبد اللّه بن زبير آمد و بر او (حسين عليه السلام ) سلام كرد و ساعتى نشست. سپس گفت: به خدا _ اى پسر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله _ اگر در عراق ، همانند پيروان تو را داشتم ، يك روز در مكّه نمى ماندم ، و اگر تو در حجاز [هم ]بمانى ، كسى با تو ناسازگارى نخواهد كرد . پس چرا به اين فرومايگان ( بنى اميّه ) ، مجال بدهيم و آنان را در حقّ خويش به طمع اندازيم ، در حالى كه ما ، فرزندان مهاجرانيم و آنان ، فرزندان منافقان اند؟! اين سخن ، نيرنگ ابن زبير بود ؛ زيرا دوست نداشت كسى در حجاز باشد كه با او، هماورد باشد. حسين عليه السلام در پاسخ او خاموش مانْد و دانست كه چه مى خواهد.

.

ص: 100

7 / 5خُطبَةُ الإِمامِ عليه السلام عِندَ خُروجِهِ مِن مَكَّةَتيسير المطالب عن زيد بن عليّ عن أبيه [زين العابدين] عليه السلام :إنَّ الحُسَينَ بنَ عَلِيٍّ عليه السلام خَطَبَ أصحابَهُ ، فَحَمِدَ اللّهَ وأثنى عَلَيهِ ، ثُمَّ قالَ : أيُّهَا النّاسُ ! خُطَّ المَوتُ عَلى بَني آدَمَ كَخَطِّ القِلادَةِ عَلى جيدِ (1) الفَتاةِ ، ما أولَعَني بِالشَّوقِ إلى أسلافِي اشتِياقَ يَعقوبَ عليه السلام إلى يوسُفَ وأخيهِ ، وإنَّ لي مَصرَعا أنَا لاقيهِ ، كَأَنّي أنظُرُ إلى أوصالي تُقَطِّعُها وُحوشُ الفَلَواتِ غبرا وعفرا (2) ، قَد مَلَأَت مِنّي أكراشَها ، رِضَى اللّهِ رِضانا أهلَ البَيتِ ، نَصبِرُ عَلى بَلائِهِ لِيُوَفِّيَنا اُجورَ الصّابِرينَ ، ولَن تَشُذَّ عَن رَسولِ اللّهِ حُرمَتُهُ وعِترَتُهُ ، ولَن تُفارِقَهُ أعضاؤُهُ ، وهِيَ مَجموعَةٌ في حَظيرَةِ القُدسِ (3) ، تَقَرُّ بِهِم عَينُهُ ، وتُنجَزُ لَهُم عِدَتُهُ ، ألا مَن كانَ فينا باذِلاً مُهجَتَهُ فَليَرحَل ، فَإِنّي راحِلٌ غَدا إن شاءَ اللّهُ . ثُمَّ نَهَضَ إلى عَدُوِّهِ ، فَاستُشهِدَ صَلَواتُ اللّهِ عَلَيهِ . (4)

الملهوف :رُوِيَ أنَّهُ [أيِ الحُسَينَ عليه السلام ] لَمّا عَزَمَ عَلَى الخُروجِ إلَى العِراقِ قامَ خَطيبا ، فَقالَ : الحَمدُ للّهِِ ، ما شاءَ اللّهُ ولا قُوَّةَ إلّا بِاللّهِ ، وَصَلَّى اللّهُ عَلى رَسولِهِ وسَلَّمَ ، خُطَّ المَوتُ عَلى وُلدِ آدَمَ مَخَطَّ القِلادَةِ عَلى جيدِ الفَتاةِ ، وما أولَهَني (5) إلى (6) أسلافِي اشتِياقَ يَعقوبَ إلى يوسُفَ ، وخيرَ لي مَصرَعٌ أنَا لاقيهِ ، كَأَنّي بِأَوصالي تُقَطِّعُها ذِئابُ الفَلَواتِ بَينَ النَّواويسِ (7) وكَربَلاءَ ، فَيَملَأنَ مِنّي أكراشا جوفا وأجرِبَةً سُغبا (8) ، لا مَحيصَ عَن يَومٍ خُطَّ بِالقَلَمِ ، رِضَى اللّهِ رِضانا أهلَ البَيتِ ، نَصبِرُ عَلى بَلائِهِ ويُوَفّينا اُجورَ الصّابِرينَ ، لَن تَشُذَّ عَن رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله لُحمَتُهُ (9) ، بَل هِيَ مَجموعَةٌ لَهُ في حَظيرَةِ القُدسِ ، تَقَرُّ بِهِم عَينُهُ ، ويُنجَزُ بِهِم وَعدُهُ . مَن كانَ باذِلاً فينا مُهجَتَهُ ، ومُوَطِّنا عَلى لِقاءِ اللّهِ نَفسَهُ ، فَليَرحَل مَعَنا ؛ فَإِنّي راحِلٌ مُصبِحا إن شاءَ اللّهُ . (10)

.


1- .الجِيْدُ : العُنق (النهاية : ج 1 ص 324 «جيد») .
2- .العُفرة : بياض ليس بالناصع ، ولكن كلون عَفَر الأرض ؛ وهو وجهها (النهاية : ج 3 ص 261 «عفر») .
3- .حَظِيرَة القُدْس : الجنّة (مجمع البحرين : ج 1 ص 424 «حظر») .
4- .تيسير المطالب : ص 199 ، الحدائق الورديّة : ج 1 ص 114 .
5- .الوله : الحزن أو ذهاب العقل حزنا ، والحيرة (القاموس المحيط : ج 4 ص 295 «وله») .
6- .في المصدر : «إلى اشتياق أسلافي» ، والصواب ما أثبتناه كما في المصادر الاُخرى .
7- .الناووس : مقابر النصارى (لسان العرب : ج 6 ص 245 «نوس») . كانت مقبرة عامّة للنصارى قبل الفتح الإسلامي ، وتقع في أراضي ناحية الحسينيّة قرب نينوى (تراث كربلاء : ص 19) راجع : الخريطة رقم 4 آخر هذا المجلد .
8- .سَغِبَ يسغبُ سَغَبا : أي جاعَ (الصحاح : ج 1 ص 147 «سغب») .
9- .اللُّحمَةُ _ بالضمّ _ : القرابة (لسان العرب : ج 12 ص 538 «لحم») .
10- .الملهوف : ص 126 ، نثر الدرّ : ج 1 ص 333 وفيه «أجريه» بدل «أجربة» ، كشف الغمّة : ج 2 ص 241 وفيهما «لقائنا» بدل «لقاء اللّه » ، نزهة الناظر : ص 86 ، مثير الأحزان : ص 41 وفيها «عسلان» بدل «ذئاب» ، بحار الأنوار : ج 44 ص 366 ؛ مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 5 عن زيد بن عليّ بن الحسين عن أبيه عليهماالسلامنحوه وليس فيه «لمّا عزم على الخروج إلى العراق» .

ص: 101

7 / 5سخنرانى امام عليه السلام هنگام بيرون رفتن از مكّه

تيسير المطالب_ به نقل از زيد بن على ، از پدرش امام زين العابدين عليه السلام _: حسين بن على عليه السلام ، براى يارانش سخنرانى كرد و خداى را سپاس گفت و ستود و سپس فرمود : «اى مردم! قلّاده مرگ براى فرزندان آدم ، چونان گردنبند بر گردن دختر جوان است [ و حتمى است ] ، و اشتياقى فراوان به ديدار گذشتگانم دارم ، چونان اشتياق يعقوب به يوسف و برادرش . به راستى كه مرا قتلگاهى است كه آن را ملاقات مى كنم و گويا به بندهايم مى نگرم كه درندگان بيابان ها ، آنها را از هم مى گسلند و شكم هاى خود را از آن مى آكنند . خشنودى خدا، خشنودى خانواده ماست. بر بلاى او بردباريم تا پاداش بردباران را به ما ببخشد. حرم و خاندان پيامبر، از او جدا نيستند و اعضاى آن ، هرگز از هم جدا نمى شوند و آنان در بهشت برين ، جمع مى شوند و ديدگان او (پيامبر صلى الله عليه و آله ) به آنان ، روشن مى گردد و وعده خدا در باره آنان ، تحقّق مى يابد. هان! هر كس آماده است جان خود را در راه ما بدهد، با ما همسفر شود. من _ إن شاء اللّه _ فردا حركت مى كنم» . آن گاه به سوى دشمن برخاست و به شهادت رسيد. درود خدا بر او باد!

الملهوف :روايت شده كه چون حسين عليه السلام تصميم رفتن به عراق گرفت، به سخنرانى ايستاد و فرمود: «ستايش ، از آنِ خداست. هر چه خدا بخواهد [، همان مى شود] و هيچ نيرويى جز از جانب خدا نيست. درود خدا بر پيامبرش باد! قلّاده مرگ براى فرزندان آدم ، چونان گردنبند بر گردن دختر جوان است [ و حتمى است ] و اشتياقى فراوان به ديدار گذشتگانم دارم ، مانند اشتياق يعقوب به يوسف . برايم قتلگاهى انتخاب شده كه آن را خواهم ديد و گويا به بندهايم مى نگرم كه درندگان بيابان ها ، آنها را ميان نَواويس (1) و كربلا ، از هم جدا مى كنند و شكم هاى خود را از آن مى آكَنند . هيچ چاره اى از روزى ( سرنوشتى ) كه نوشته شده ، نيست . خشنودى خدا ، خشنودىِ ما خاندان است. بر بلاهايش صبر مى كنيم و [خدا ]پاداش صابران را به ما مى دهد . پاره هاى تن پيامبر صلى الله عليه و آله از او جدا نيستند ؛ بلكه آنان در بهشت بَرين ، جمع خواهند شد و چشم پيامبر صلى الله عليه و آله به آنان روشن خواهد گرديد و وعده پيامبر صلى الله عليه و آله در باره آنان ، عملى خواهد گشت . هر كه جانش را در راه ما مى بخشد و خود را براى ملاقات با خدا آماده كرده ، با ما سفر كند . به راستى كه من فردا ، به خواست خدا ، حركت مى كنم» .

.


1- .نَواويس: جمع ناووس. ناووس، به گورستان مسيحيان گفته مى شده است. پيش از فتوحات اسلامى، در زمين هاى حدود حرم امام حسين عليه السلام ، نزديك نينوا، گورستانى ويژه مسيحيان وجود داشته است (ر . ك : نقشه شماره 4 پايان همين جلد) .

ص: 102

7 / 6تاريخُ خُروجِ الإِمامِ عليه السلام مِن مَكَّةَكامل الزيارات عن أبي الجارود عن أبي جعفر [الباقر] عليه السلام :إنَّ الحُسَينَ عليه السلام خَرَجَ مِن مَكَّةَ قَبلَ التَّروِيَةِ بِيَومٍ ، فَشَيَّعَهُ عَبدُ اللّهِ بنُ الزُّبَيرِ ، فَقالَ : يا أبا عَبدِ اللّهِ ، لَقَد حَضَرَ الحَجُّ وتَدَعُهُ وتَأتِي العِراقَ ؟! فَقالَ : يَابنَ الزَّبَيرِ ، لَأَن اُدفَنَ بِشاطِئِ الفُراتِ ، أحَبُّ إلَيَّ مِن أن اُدفَنَ بِفِناءِ الكَعبَةِ . (1)

.


1- .كامل الزيارات : ص 152 ح 184 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 86 ح 18 .

ص: 103

7 / 6تاريخ بيرون رفتن امام عليه السلام از مكّه
اشاره

كامل الزيارات_ به نقل از ابو جارود ، از امام باقر عليه السلام _: حسين عليه السلام يك روز پيش از تَرويه ، از مكّه بيرون رفت. عبد اللّه بن زبير ، او را بدرقه كرد و گفت: اى ابا عبد اللّه ! موسم حج است . تو آن را رها كرده اى و به عراق مى روى؟! فرمود : «اى پسر زبير ! اگر در ساحل فرات دفن شوم، نزد من ، پسنديده تر است از اين كه در آستان كعبه به خاك سپرده شوم» .

.

ص: 104

تهذيب الأحكام عن إبراهيم بن عمر اليمانيّ عن أبي عبداللّه [الصادق] عليه السلام :إنَّ الحُسَينَ بنَ عَلِيٍّ عليه السلام خَرَجَ يَومَ التَّروِيَةِ إلَى العِراقِ ، وقَد كانَ دَخَلَ مُعتَمِرا . (1)

الكافي عن معاوية بن عمّار عن أبي عبداللّه [الصادق] عليه السلام :قَدِ اعتَمَرَ الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام في ذِي الحِجَّةِ ، ثُمَّ راحَ يَومَ التَّروِيَةِ إلَى العِراقِ ، وَالنّاسُ يَروحونَ إلى مِنى . (2)

تاريخ الطبري عن عون بن أبي جحيفة :كانَ مَخرَجُ مُسلِمِ بنِ عَقيلٍ بِالكوفَةِ يَومَ الثَّلاثاءِ ، لِثَمانِ لَيالٍ مَضَينَ مِن ذِي الحِجَّةِ سَنَةَ سِتّينَ ، ويُقالُ (3) : يَومَ الأَربِعاءِ لِتِسعٍ (4) مَضَينَ سَنَةَ سِتّينَ مِن يَومِ عَرَفَةَ (5) ، بَعدَ مَخرَجِ الحُسَينِ عليه السلام مِن مَكَّةَ مُقبِلاً إلَى الكوفَةِ بِيَومٍ . قالَ : وكانَ مَخرَجُ الحُسَينِ عليه السلام مِنَ المَدينَةِ إلى مَكَّةَ يَومَ الأَحَدِ ، لِلَيلَتَينِ بَقِيَتا مِن رَجَبٍ سَنَةَ سِتّينَ ، ودَخَلَ مَكَّةَ لَيلَةَ الجُمُعَةِ ، لِثَلاثٍ مَضَينَ مِن شَعبانَ ، فَأَقامَ بِمَكَّةَ شَعبانَ وشَهرَ رَمضانَ وشَوّالاً وذَا القِعدَةِ ، ثُمَّ خَرَجَ مِنها لِثَمانٍ مَضَينَ مِن ذِي الحِجَّةِ، يَومَ الثَّلاثاءِ يَومَ التَّروِيَةِ ، فِي اليَومِ الَّذي خَرَجَ فيهِ مُسلِمُ بنُ عَقيلٍ . (6)

.


1- .تهذيب الأحكام : ج 5 ص 436 ح 1516 ، الكافي : ج 4 ص 535 ح 3 وفيه «خرج قبل التروية بيوم » بدل «خرج يوم التروية» ، بحار الأنوار : ج 45 ص 85 ح 14 .
2- .الكافي : ج 4 ص 535 ح 4 ، تهذيب الأحكام : ج 5 ص 437 ح 1519 كلاهما عن معاوية بن عمّار ، بحار الأنوار : ج 45 ص 85 ح 15 .
3- .في الإرشاد : ج2 ص66 «وقتله» .
4- .في المصدر : «لسبع» ، والتصويب من سائر المصادر كأنساب الأشراف والكامل في التاريخ والإرشاد .
5- .هكذا جاءت العبارة في المصدر ، والصواب فيها : «ويقال : يوم الأربعاء لتسعٍ خلون من ذي الحجّة سنة ستّين ؛ يوم عَرَفة» كما في أنساب الأشراف .
6- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 381 ، أنساب الأشراف : ج 3 ص 371 وفيه «لتسع» بدل «لسبع» بزيادة «وقد يقال إنّه خرج بالكوفة يوم الأربعاء هو يوم عرفة» في آخره ، تذكرة الخواصّ : ص 245 وليس فيه صدره إلى «بيوم» وص 240 وفيه «خرج من مكّة سابع ذي الحجّة سنة ستّين» فقط ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 547 ، بغية الطلب في تاريخ حلب : ج 6 ص 2572 وفيهما «خرج الحسين يوم التروية» فقط .

ص: 105

تهذيب الأحكام_ به نقل از ابراهيم بن عمر يمانى ، از امام صادق عليه السلام _: حسين بن على عليه السلام روز تَروِيَه (1) به سوى عراق حركت كرد . او به قصد عمره ، وارد مكّه شده بود.

الكافى_ به نقل از معاوية بن عمّار ، از امام صادق عليه السلام _: حسين بن على عليه السلام در ذى حجّه ، عمره گزارد و در روز تَرويه به عراق رفت، در حالى كه مردم به مِنا مى رفتند.

تاريخ الطبرى_ به نقل از عون بن ابى جُحَيفه _: قيام مسلم بن عقيل در كوفه ، روز سه شنبه هشتم ذى حجّه سال شصت و به گفته اى، چهارشنبه نهم [ذى حجّه] سال شصت، يعنى روز عرفه بود، يك روز پس از بيرون رفتن حسين عليه السلام از مكّه به سوى كوفه. بيرون رفتن حسين عليه السلام از مدينه به آهنگ مكّه ، روز يك شنبه دو روز مانده از رجب سال شصت بود. وى شب جمعه ، سوم شعبان ، به مكّه رسيد و ماه شعبان، رمضان، شوّال و ذى قعده را در مكّه به سر برد. آن گاه هشتم ذى حجّه، روز سه شنبه، روز تَرويه، همان روزى كه مسلم بن عقيل قيام كرده بود، از مكّه بيرون رفت. (2)

.


1- .در الكافى آمده است: «يك روز قبل از تَرويَه».
2- .نقل أنساب الأشراف ، اين اضافه را دارد : «وگفته اند كه حسين عليه السلام در روز چهارشنبه ، روز عرفه ، از مكّه به قصد كوفه به راه افتاد» . مؤلّف تذكرة الخواصّ ، روز خروج امام عليه السلام از مكّه را هفتم ذى حجّه دانسته ؛ امّا در نقل هاى الكامل في التاريخ و بغية الطلب ، روز «ترويه» به عنوان روز خروج امام عليه السلام مشخّص شده است .

ص: 106

الإرشاد :كانَ خُروجُ مُسلِمِ بنِ عَقيلٍ بِالكوفَةِ يَومَ الثَّلاثاءِ ، لِثَمانٍ مَضَينَ مِن ذِي الحِجَّةِ سَنَةَ سِتّينَ ، وقَتلُهُ يَومَ الأَربِعاءِ ، لِتِسعٍ خَلَونَ مِنهُ يَومَ عَرَفَةَ . وكانَ تَوجُّهُ الحُسَينِ عليه السلام مِن مَكَّةَ إلَى العِراقِ في يَومِ خُروجِ مُسلِمٍ بِالكوفَةِ _ وهُوَ يَومُ التَّروِيَةِ _ بَعدَ مُقامِهِ بِمَكَّةَ بَقِيَّةَ شَعبانَ وشَهرَ رَمضانَ وشَوّالاً وذَاالقِعدَةِ وثَمانِيَ لَيالٍ خَلَونَ مِن ذِي الحِجَّةِ ، سَنَةَ سِتّينَ . (1)

مروج الذهب :كانَ ظُهورُ مُسلِمٍ بِالكوفَةِ يَومَ الثَّلاثاءِ ، لِثَمانِ لَيالٍ مَضَينَ مِن ذِي الحِجَّةِ سَنَةَ سِتّينَ ، وهُوَ اليَومُ الَّذِي ارتَحَلَ فيهِ الحُسَينُ عليه السلام مِن مَكَّةَ إلَى الكوفَةِ . وقيلَ : يَومَ الأَربِعاءِ ، يَومَ عَرَفَةَ ، لِتِسعٍ مَضَينَ مِن ذِي الحِجَّةِ سَنَةَ سِتّينَ . (2)

الملهوف :كانَ قَد تَوَجَّهَ الحُسَينُ عليه السلام مِن مَكَّةَ يَومَ الثَّلاثاءِ ، لِثَلاثٍ مَضَينَ مِن ذِي الحِجَّةِ ، وقيلَ : لِثَمانٍ مَضَينَ مِن ذِي الحِجَّةِ ، سَنَةَ سِتّينَ مِنَ الهِجرَةِ ، قَبل أن يَعلَمَ بِقَتلِ مُسلِمٍ ؛ لِأَنَّهُ عليه السلام خَرَجَ مِن مَكَّةَ فِي اليَومِ الَّذي قُتِلَ فيهِ مُسلِمٌ رِضوانُ اللّهِ عَلَيهِ . (3)

.


1- .الإرشاد : ج 2 ص 66 ، الدرّ النضيد : ص546 ، مثير الأحزان : ص 38 نحوه ، إعلام الورى : ج 1 ص 445 وليس فيه ذيله من «وهو يوم التروية» ، بحار الأنوار : ج 44 ص 363 ؛ البداية والنهاية : ج 8 ص 158 .
2- .مروج الذهب : ج 3 ص 70 ، الفتوح : ج 5 ص 69 ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 1 ص 220 ، مطالب السؤول : ص 74 ؛ كشف الغمّة : ج 2 ص 255 كلاهما نحوه وليس فيهما ذيله من «وقيل» .
3- .. الملهوف : ص 124 ، الحدائق الورديّة : ج 1 ص 113 وفيه «خرج من مكّة سائرا إليها لثمان خلون من ذي الحجّة» فقط ، بحار الأنوار : ج 44 ص 366 .

ص: 107

الإرشاد :قيام مسلم بن عقيل در كوفه ، سه شنبه هشتم ذى حجّه سال شصت ، و شهادت او چهارشنبه نهم ذى حجّه ، روز عرفه بود. حركت حسين عليه السلام از مكّه به عراق ، در روز قيام مسلم در كوفه روز ترويه بود و مدّت توقّف حسين عليه السلام در مكّه ، باقى مانده ماه شعبان، ماه رمضان، شوّال، ذى قعده و هشت روز از ذى حجّه سال شصت بود.

مروج الذهب :قيام مسلم در كوفه ، سه شنبه هشتم ذى حجّه سال شصت بود ؛ همان روزى كه حسين عليه السلام از مكّه به عراق كوچ كرد. نيز گفته شده : روز چهارشنبه روز عرفه، نهم ذى حجّه سال شصت بود .

الملهوف :حسين عليه السلام روز سه شنبه سوم ذى حجّه ، از مكّه بيرون رفت و گفته شده: در روز هشتم ذى حجّه سال شصت هجرى ، پيش از آن كه از شهادت مسلم ، باخبر شود ؛ چرا كه امام حسين عليه السلام در روزى از مكّه بيرون رفت كه مسلم در آن كشته شد . خشنودى خدا بر او باد! (1)

.


1- .در نقل الحدائق الورديّة ، روز خروج امام حسين عليه السلام از مكّه ، روز هشتم ذى حجّه گفته شده است .

ص: 108

الأخبار الطوال :كانَ قَتلُ مُسلِمِ بنِ عَقيلٍ يَومَ الثَّلاثاءِ ، لِثَلاثٍ خَلَونَ مِن ذِي الحِجَّةِ سَنَةَ سِتّينَ ، وهِيَ السَّنَةُ الَّتي ماتَ فيها مُعاوِيَةُ ، وخَرَجَ الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام مِن مَكَّةَ في ذلِكَ اليَومِ . (1)

تاريخ الإسلام :بَعَثَ أهلُ العِراقِ إلَى الحُسَينِ عليه السلام الرُّسُلَ وَالكُتُبَ يَدعونَهُ إلَيهِم ، فَخَرَجَ مِن مَكَّةَ مُتَوَجِّها إلَى العِراقِ في عَشرِ ذِي الحِجَّةِ . (2)

.


1- .الأخبار الطوال : ص 242 .
2- .تاريخ الإسلام للذهبي : ج 5 ص 9 .

ص: 109

الأخبار الطوال :شهادت مسلم بن عقيل، سه شنبه سوم ذى حجّه سال شصت بود ؛ سالى كه معاويه در آن مُرد . حسين عليه السلام در همان روز ، از مكّه بيرون رفت.

تاريخ الإسلام ، ذهبى :مردم عراق براى حسين عليه السلام پيك ها و نامه ها فرستادند و او را فرا خواندند . پس او در دهم ذى حجّه ، از مكّه به سوى عراق رفت .

.

ص: 110

. .

ص: 111

دو نكته تاريخى و فقهى در باره خروج امام عليه السلام از مكّه
اشاره

در باره خروج امام حسين عليه السلام از مكّه در دهه اوّل ذى حجّه ، بايد دو نكته تاريخى و فقهى را بررسى كرد :

1 . نكته تاريخى

اين كه امام حسين عليه السلام در دهه اوّل ذى حجّه ، از مكّه خارج شده ، ظاهرا مورد اتّفاق مورّخان است ؛ امّا در باره روز خروج ايشان ، اختلاف نظر وجود دارد . برخى روز خروج را سوم ، (1) برخى هفتم ، (2) برخى هشتم (3) و برخى نهم (4) ذى حجّه گزارش كرده اند ؛ ولى قول مشهور و درست تر ، اين است كه امام عليه السلام در روز تَروِيه ؛ يعنى هشتم ذى حجّه ، از مكّه خارج شده است . روايت صحيحى كه معاوية بن عمّار از امام صادق عليه السلام نقل كرده (5) نيز اين نظر را تأييد مى كند .

2 . نكته فقهى

شهرت يافته كه امام حسين عليه السلام در روز تَرويَه ، حجّ خود را به عمره تبديل كرد و از مكّه ، خارج شد . گويا مبدأ اصلى اين شهرت ، سخن شمارى از مَقتل نگاران و سيره نويسان است . (6) از جمله ، علّامه مجلسى رحمه الله در تبيين علّت رفتن امام عليه السلام از مدينه به مكّه و خروج

.


1- .ر. ك: ص107 ح1402 و ص 109 ح 1403.
2- .الكافى : ج 4 ص 535 ح 3 ، تذكرة الخواصّ : ص 240 . نيز ، ر . ك: همين دانش نامه : ج5 ص 103 ح 1396 .
3- .ر. ك: ص 105 ح 1397 _ 1402.
4- .أنساب الأشراف : ج 3 ص 371 . نيز ، ر. ك: همين دانش نامه : ج5 ص 107 ح 1401.
5- .ر. ك: ص 105 ح 1398.
6- .در الإرشاد آمده است : حسين عليه السلام چون خواست به سوى عراق برود ، طواف كعبه و سعى بين صفا و مروه را انجام داد و از احرام ، با تقصير بيرون آمد و آن را عمره قرار داد ؛ چرا كه نمى توانست حج را به پايان برساند (ر.ك: الإرشاد : ج 2 ص 67 ، إعلام الورى : ج 1 ص 445 ، روضة الواعظين: ص 177، مثير الأحزان : ص 38 و ص 40) .

ص: 112

از مكّه در موسم حج ، گفته است : از خبرهاى گذشته ، برايت روشن شد كه امام حسين عليه السلام از ترس كشته شدن ، از مدينه به مكّه گريخت و همين طور ، پس از آن كه دريافت آنها مى خواهند غافلگيرانه او را بكُشند ، از مكّه هم رفت تا جايى كه برايش فراهم نشد كه حجّش را به پايان ببرد . پس او _ كه جان من و پدر و مادر و فرزندانم ، فداى او باد! _ از احرام ، خارج شد و نگران و چشم انتظار ، از مكّه بيرون رفت . آنان _ كه خدا لعنتشان كند! _ همه مناطق را بر او تنگ كردند و جايى براى گريز او نگذاشتند . در كتاب هاى معتبرى ديدم كه يزيد ، عمرو بن سعيد بن عاص را با سپاهى عظيم ، راهى كرد و او را مسئول حج قرار داد و امير حج گزاران كرد ، در حالى كه به او سفارش كرده بود كه امام حسين عليه السلام را پنهانى دستگير كند و اگر نشد ، ترور كند . عمرو بن سعيد ، سى تن از اُمَويان شيطانْ صفت را در لا به لاى حج گزاران فرستاد و دستور داد كه در هر حال و وضعيتى كه ممكن شد ، امام حسين عليه السلام را بكشند ؛ ولى امام عليه السلام زمانى كه متوجّه ماجرا شد ، از احرام حج ، بيرون آمد و عمره تمتّع را به عمره مفرده تبديل كرد . (1) ولى اين سخن ، قابل قبول نيست ؛ زيرا : اوّلاً روايت معاوية بن عمّار و نيز روايت ابراهيم بن عُمَير يمانى _ كه از نظر سند ، معتبرند _ ، به روشنى دلالت دارند كه عمره امام حسين عليه السلام ، عمره مفرده بوده ، نه عمره تمتّع . بنا بر اين ، امام عليه السلام هنگام خروج از مكّه ، اساسا مُحرِم نبوده و از اين جهت ، مشكلى نداشته است . متن روايت معاوية بن عمّار ، اين است كه وى از امام صادق عليه السلام پرسيد : تفاوت كسى كه عمره تمتّع انجام مى دهد ، با عمره گزار مفرده چيست؟ ايشان فرمود : إنَّ المُتَمَتِّعَ مُرتَبِطٌ بِالحَجِّ ، وَ المُعتَمِرُ إذا فَرَغَ مِنها ذَهَبَ حَيثُ شاءَ ، و قَدِ اعتَمَرَ

.


1- .بحار الأنوار : ج 45 ص 99.

ص: 113

الحُسَينُ بنُ عَلِىٍّ عليه السلام فى ذِى الحِجَّةِ ثُمَّ راحَ يَومَ التَّروِيَةِ إلَى العِراقِ ، وَ النّاسُ يَروحونَ إلى مِنى ، و لا بَأسَ بِالعُمرَةِ فى ذى الحِجَّةِ لِمَن لا يُريدُ الحَجَّ . (1) [اعمال عمره گزارِ] متمتّع ، به حج ، متّصل مى شود ؛ امّا عمره گزار مفرده ، وقتى فارغ شد ، هر جا كه بخواهد ، مى رود . حسين بن على عليه السلام در ذى حجّه ، عمره مفرده گزارد و در روز تَرويَه ، عازم عراق شد ، در حالى كه مردم ، عازم مِنا بودند ، و اشكالى ندارد كه كسى كه قصد حج ندارد ، در ماه ذى حجّه ، عمره مفرده به جا آورد . ثانيا از نظر فقهى ، تبديل احرام حج به عمره ، صحيح نيست و كسى كه مُحرم به احرام حج است ، اگر نتواند حجّش را به انجام برساند ، تنها با قربانى كردن ، از احرام بيرون مى آيد (2) و حجّ او تبديل به عمره نمى گردد . فقيه بزرگوار آية اللّه سيّد محسن حكيم ، در اين باره مى گويد : اين كه در برخى از كتاب هاى مقتل آمده است كه امام حسين عليه السلام عمره اش را به عمره مفرده تبديل كرد _ كه نشان مى دهد ايشان ، عمره تمتّع به جا آورده بوده و از آن ، به عمره مفرده عدول كرده است _ ، در برابر احاديث وارد شده از اهل بيت عليهم السلام ، قابل اعتماد نيست . (3) بديهى است كه اگر دليل قابل اعتمادى وجود داشت كه امام حسين عليه السلام احرام حجّ خود را به عمره تبديل كرده است ، فقها بر خلاف آن، فتوا نمى دادند ؛ امّا همان طور كه اشاره شد، نه تنها دليلى بر اين نكته وجود ندارد ، بلكه دلايلى بر خلاف آن نيز در دست است.

.


1- .الكافى : ج 4 ص 535 ح 4 ، تهذيب الأحكام : ج 5 ص 437 ح 1519 . نيز ، ر . ك : ص 436 ح 1516 ، الكافى : ج 4 ص 535 ح 3 .
2- .ر.ك : تهذيب الأحكام : ج 12 ص 349 ، تقريرات الحج ، گلپايگانى : ج 1 ص 58 ، كتاب الحج ، داماد : ج 1 ص 333 .
3- .مستمسك العروة الوثقى : ج 11 ص 192 .

ص: 114

سخنى در باره حركت كاروان امام حسين عليه السلام از مكّه تا كربلا

بر پايه صحيح ترينِ گزارش ها ، كاروان امام حسين عليه السلام پس از چهار ماه و پنج روز اقامت در مكّه ، روز سه شنبه هشتم ذى حجّه سال شصت هجرى ، (1) مكّه را به سوى كوفه ترك كرد ؛ امّا هنگامى كه به نزديكى كوفه رسيد ، به دليل ممانعت سپاهيان ابن زياد ، مجبور به فرود آمدن در كربلا گرديد . گفتنى است كه امام عليه السلام در آغاز حركت ، به جاى آن كه از مكّه به سوى شمال شرق و منزل صفاح (نخستين منزل مسير مكّه به كوفه) برود ، به سمت تنعيم در شمال غرب و در مسير مدينه ، حركت كرد و بدين سان ، حدود نُه كيلومتر ، راه خود را دور نمود . احتمالاً اين اقدام ، ترفندى بر ضدّ تعقيب مأموران حكومت بود كه قصد ممانعت از حركت امام عليه السلام به سوى كوفه داشتند . در نقشه اى كه ويژه اين دانش نامه تهيّه شده ، مسير كاروان امام عليه السلام از مكّه تا كربلا مشخّص گرديده است . (2) منازلى كه اين كاروان طى كرده ، به ترتيب ، عبارت اند از : 1 . مكّه ، 2 . تنعيم ، 3 . صفاح ، 4 . بستان ابن عامر ، 5 . ذات عِرق ، 6 . غمره ، 7 . مسلح ، 8 . افيعيّه ، 9 . معدن بنى سليم ، 10 . عمق ، 11 . سليليّه ، 12 . ربذه ، 13 . مغيثة الماوان ، 14 . نقره ، 15 . حاجر ، 16 . سميراء ، 17 . توز ، 18 . فيد ، 19 . اجفر ، 20 . خزيميّه ، 21 .

.


1- .ر.ك: ص 111 (دو نكته تاريخى و فقهى در باره خروج امام عليه السلام از مكّه).
2- .ر. ك: نقشه شماره 3 در پايان همين جلد.

ص: 115

زرود ، 22 . ثعلبيّه ، 23 . بطان ، 24 . شقوق ، 25 . زباله ، 26 . قاع ، 27 . عقبه ، 28 . واقصه ، 29 . شراف ، 30 . ذو حسم ، 31 . بيضه ، 32 . عذيب الهِجانات ، 33 . رهيمه ، 34 . قصر بنى مقاتل ، 35 . طف ، و 36 . كربلا . بر اساس محاسباتِ انجام شده ، كاروان امام عليه السلام ، اين منازل را با مسافتى حدود 1447 كيلومتر، در مدّت تقريبا 25 روز طى كرد و روز دوم محرّم سال 61 هجرى ، وارد كربلا شد . (1)

.


1- .ر.ك: ص 351 (بخش هشتم / فصل يكم / فرود آمدن امام عليه السلام در كربلا).

ص: 116

7 / 7مُرافِقوا الإِمامِ عليه السلامالطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) :بَعَثَ أهلُ العِراقِ إلَى الحُسَينِ عليه السلام الرُّسُلَ وَالكُتُبَ يَدعونَهُ إلَيهِم ، فَخَرَجَ مُتَوَجِّها إلَى العِراقِ في أهلِ بَيتِهِ وسِتّينَ شَيخا مِن أهلِ الكوفَةِ ، وذلِكَ يَومُ الإِثنَينِ ، في عَشرِ ذِي الحِجَّةِ سَنَةَ سِتّينَ . (1)

الملهوف :مِمّا يُمكِنُ أن يَكونَ سَبَبا لِحَملِ الحُسَينِ عليه السلام لِحَرَمِهِ مَعَهُ ولِعِيالِهِ ، أنَّهُ لَو تَرَكَهُنَّ بِالحِجازِ أو غَيرِها مِنَ البِلادِ ، كانَ يَزيدُ بنُ مُعاوِيَةَ لَعَنَهُ اللّهُ أرسَلَ مَن أخَذَهُنَّ إلَيهِ ، وصَنَعَ بِهِنَّ مِنَ الاِستيصالِ وسوءِ الأَعمالِ ما يَمنَعُ الحُسَينَ عليه السلام مِنَ الجِهادِ وَالشَّهادَةِ ، ويَمتَنِعُ عليه السلام _ بِأَخذِ يَزيدَ بنِ مُعاوِيَةَ لَهُنَّ _ عَن مَقامِ السَّعادَةِ . (2)

الفتوح :جَمَعَ الحُسَينُ عليه السلام أصحابَهُ الَّذينَ قَد عَزَموا عَلَى الخُروجِ مَعَهُ إلَى العِراقِ ، فَأَعطى كُلَّ واحِدٍ مِنهُم عَشَرَةَ دَنانيرَ وجَمَلاً يَحمِلُ عَلَيهِ زادَهُ ورَحلَهُ ، ثُمَّ إنَّهُ طافَ بِالبَيتِ وبِالصَّفا وَالمَروَةِ ، وتَهَيَّأَ لِلخُروجِ ، فَحَمَلَ بَناتِهِ وأخَواتِهِ عَلَى المَحامِلِ . وخَرَجَ الحُسَينُ عليه السلام مِن مَكَّةَ يَومَ الثَّلاثاءِ ، يَومَ التَّروِيَةِ ، لِثَمانٍ مَضَينَ مِن ذِي الحِجَّةِ ، ومَعَهُ اثنانِ وثَمانونَ رَجُلاً مِن شيعَتِهِ وأهلِ بَيتِهِ . (3)

الفصول المهمّة :كانَ الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام بَعدَ أن سَيَّرَ ابنَ عَمِّهِ مُسلِمَ بنَ عَقيلٍ إلَى الكوفَةِ ، لَم يُقِم بَعدَهُ إلّا قَليلاً ، حَتّى تَجَهَّزَ لِلمَسيرِ في أثَرِهِ بِجَميعِ أهلِهِ ووُلدِهِ وخاصَّتِهِ وحاشِيَتِهِ . (4)

.


1- .. الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج 1 ص 451 ، تهذيب الكمال : ج 6 ص 421 ، تاريخ دمشق : ج 14 ص 212 ، بغية الطلب في تاريخ حلب : ج 6 ص 2612 ، البداية والنهاية : ج 8 ص 165 .
2- .الملهوف : ص 142 .
3- .الفتوح : ج 5 ص 69 ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 1 ص 220 ، مطالب السؤول : ص 74 ؛ كشف الغمّة : ج 2 ص 255 وفيهما ذيله من «خرج» .
4- .الفصول المهمّة : ص 183 .

ص: 117

7 / 7همراهان امام عليه السلام

الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) :مردم عراق براى حسين عليه السلام پيك ها و نامه ها فرستادند و او را نزد خود، فرا خواندند و او با خانواده اش و شصت نفر از بزرگان كوفه ، در روز دوشنبه دهم ذى حجّه سال شصت ، راهىِ عراق شد.

الملهوف :انگيزه همراه بردن محارم و خانواده از سوى حسين عليه السلام مى تواند آن باشد كه اگر آنان را در حجاز يا شهرهاى ديگر مى گذاشت ، يزيد _ كه خدا لعنتش كند _ براى دستگيرى آنان اقدام مى كرد و با خوار كردن و بدرفتارى با آنان ، چنان مى كرد كه حسين عليه السلام را از جهاد و شهادت ، باز دارد و حسين عليه السلام با دستگيرى ايشان توسّط يزيد بن معاويه ، از پايگاه سعادت ، دور مى مانْد.

الفتوح :حسين عليه السلام يارانش را _ كه به همراه او ، قصد رفتن به عراق داشتند _ گرد آورد و به هر يك ، ده دينار و يك شتر براى حمل توشه و اثاثشان داد . آن گاه خانه خدا و صفا و مروه را طواف نمود و آماده رفتن شد و دختران و خواهرانش را بر كجاوه ها سوار كرد. حسين عليه السلام روز سه شنبه، روز تَرْوِيَه ، هشتم ذى حجّه، به همراه 82 نفر از پيروان و خانواده اش ، از مكّه بيرون رفت.

الفصول المهمّة :حسين بن على عليه السلام پس از فرستادن پسرعمويش مسلم بن عقيل به كوفه ، جز اندكى نمانْد ، تا اين كه همراه همه خانواده و فرزندان و كسان و ياران نزديكش ، آماده رفتن شد .

.

ص: 118

راجع : ص 56 (تآمر يزيد لقتل الإمام عليه السلام في مكّة) .

7 / 8خَيبَةُ شُرطَةِ عَمرِو بنِ سَعيدٍ في مَنعِهِمُ الإِمامَ عليه السلام عَنِ الخُروجِالأخبار الطوال :لَمّا خَرَجَ الحُسَينُ عليه السلام مِن مَكَّةَ ، اِعتَرَضَهُ صاحِبُ شُرطَةِ أميرِها عَمرِو بنِ سَعيدِ بنِ العاصِ في جَماعَةٍ مِنَ الجُندِ ، فَقالَ : إنَّ الأَميرَ يَأمُرُكَ بِالاِنصِرافِ ، فَانصَرِف وإلّا مَنَعتُكَ . فَامتَنَعَ عَلَيهِ الحُسَينُ عليه السلام ، وتَدافَعَ الفَريقانِ ، وَاضطَرَبوا بِالسِّياطِ . وبَلَغَ ذلِكَ عَمرَو بنَ سَعيدٍ ، فَخافَ أن يَتَفاقَمَ الأَمرُ ، فَأَرسَلَ إلى صاحِبِ شُرَطِهِ يَأمُرُهُ بِالاِنصِرافِ . (1)

تاريخ الطبري عن عقبة بن سمعان :لَمّا خَرَجَ الحُسَينُ عليه السلام مِن مَكَّةَ ، اعتَرَضَهُ رُسُلُ عَمرِو بنِ سَعيدِ بنِ العاصِ ، عَلَيهِم يَحيَى بنُ سَعيدٍ ، فَقالوا لَهُ : اِنصَرِف ، أينَ تَذهَبُ ؟ فَأَبى عَلَيهِم ومَضى ، وتَدافَعَ الفَريقانِ فَاضطَرَبوا بِالسِّياطِ . ثُمَّ إنَّ الحُسَينَ عليه السلام وأصحابَهُ امتَنَعوا امتِناعا قَوِيّا ، ومَضَى الحُسَينُ عليه السلام عَلى وَجهِهِ ، فَنادَوهُ : يا حُسَينُ ، ألا تَتَّقِي اللّهَ! تَخرُجُ مِنَ الجَماعَةِ وتُفَرِّقُ بَينَ هذِهِ الاُمَّةِ؟ فَتَأَوَّلَ حُسَينٌ عليه السلام قَولَ اللّهِ عز و جل : «لِى عَمَلِى وَ لَكُمْ عَمَلُكُمْ أَنتُم بَرِي_ئونَ مِمَّا أَعْمَلُ وَ أَنَا بَرِى ءٌ مِّمَّا تَعْمَلُونَ » (2) . (3)

.


1- .الأخبار الطوال : ص 244 .
2- .يونس : 41 .
3- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 385 ، أنساب الأشراف : ج 3 ص 375 وليس فيه ذيله من «وتفرّق» ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 1 ص 220 نحوه ، البداية والنهاية : ج 8 ص 166 ؛ الإرشاد : ج 2 ص 68 وليس فيه ذيله من «ومضى» ، مثير الأحزان : ص 39 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 365 .

ص: 119

ر . ك : ص 57 (توطئه يزيد براى كشتن امام عليه السلام در مكّه) .

7 / 8ناكامى مأموران عمرو بن سعيد در جلوگيرى از رفتن امام عليه السلام

الأخبار الطوال :چون حسين عليه السلام از مكّه بيرون آمد، فرمانده پاسبانان عمرو بن سعيد بن عاص (فرماندار مكّه) با گروهى نظامى ، جلو ايشان را گرفت و گفت: فرمان روا به تو دستور مى دهد برگردى. برگرد ؛ وگر نه من از حركت تو ، جلوگيرى مى كنم. حسين عليه السلام سخن او را نپذيرفت و دو گروه با تازيانه با يكديگر، درگير شدند . چون اين گزارش به عمرو بن سعيد رسيد، ترسيد كه كار ، دشوار شود . پس به فرماندهِ پاسبانان خود ، پيام داد كه باز گردد.

تاريخ الطبرى_ به نقل از عُقبة بن سَمعان _: هنگامى كه حسين عليه السلام از مكّه بيرون آمد، فرستادگان عمرو بن سعيد بن عاص به فرماندهى يحيى بن سعيد ، جلوى راه او را گرفتند و گفتند: باز گرد . كجا مى روى؟ حسين عليه السلام اعتنايى نكرد و رفت و دو گروه ، با تازيانه با يكديگر درگير شدند . حسين عليه السلام و يارانش ، سرسختانه ايستادگى كردند . پس از آن ، حسين عليه السلام به راه خويش رفت، كه بر او بانگ زدند: اى حسين ! مگر از خدا نمى ترسى ؟ از جماعت ، بيرون مى شوى و ميان اين امّت، جدايى مى افكنى؟ حسين عليه السلام ، اين سخن خدا را خواند كه : «كار من ، به من اختصاص دارد و كار شما ، به شما اختصاص دارد . شما از كارى كه من مى كنم ، بيزاريد و من ، از كارهايى كه شما مى كنيد، بيزارم» .

.

ص: 120

الكامل في التاريخ :ثُمَّ خَرَجَ الحُسَينُ عليه السلام يَومَ التَّروِيَةِ ، فَاعتَرَضَهُ رُسُلُ عَمرِو بنِ سَعيدِ بنِ العاصِ ، وهُوَ أميرٌ عَلَى الحِجازِ لِيَزيدَ بنِ مُعاوِيَةَ مَعَ أخيهِ يَحيى ، يَمنَعونَهُ ، فَأَبى عَلَيهِم ومَضى ، وتَضارَبوا بِالسِّياطِ ، وَامتَنَعَ الحُسَينُ عليه السلام وأصحابُهُ . (1)

العقد الفريد عن أبي عبيد القاسم بن سلّام :قَدِمَ عَمرُو بنُ سَعيدٍ في رَمضانَ أميرا عَلَى المَدينَةِ وَالمَوسِمِ ، وعَزَلَ الوَليدَ بنَ عُتبَةَ ، فَلَمَّا استَوى عَلَى المِنبَرِ رَعَفَ (2) ، فَقالَ أعرابِيٌّ : مَه (3) ! جاءَنا وَاللّهِ بِالدَّمِ ! قالَ : فَتَلَقّاهُ رَجُلٌ بِعِمامَتِهِ ، فَقالَ : مَه ! عَمَّ النّاسَ وَاللّهِ ! ثُمَّ قامَ فَخَطَبَ ، فَناوَلوهُ عَصا لَها شُعبَتانِ ، فَقالَ : تَشَعَّبَ النّاسُ وَاللّهِ ! ثُمَّ خَرَجَ إلى مَكَّةَ فَقَدِمَها قَبلَ يَومِ التَّروِيَةِ بِيَومٍ ، ووَفَدَتِ النّاسُ لِلحُسَينِ عليه السلام يَقولونَ : يا أبا عَبدِ اللّهِ ، لَو تَقَدَّمتَ فَصَلَّيتَ بِالنّاسِ فَأَنزَلتَهُم بِدارِكَ ؟ إذ جاءَ المُؤَذِّنُ فَأَقامَ الصَّلاةَ ، فَتَقَدَّمَ عَمرُو بنُ سَعيدٍ فَكَبَّرَ ، فَقيلَ لِلحُسَينِ عليه السلام : اُخرُج أبا عَبدِ اللّهِ إذ أبَيتَ أن تَتَقَدَّم . فَقالَ : اَلصَّلاةُ فِي الجَماعَةِ أفضَلُ . قالَ : فَصَلّى ثُمَّ خَرَجَ . فَلَمَّا انصَرَفَ عَمرُو بنُ سَعيدٍ ، بَلَغَهُ أنَّ حُسَينا عليه السلام قَد خَرَجَ ، فَقالَ : اُطلُبوهُ ، اِركَبوا كُلَّ بَعيرٍ بَينَ السَّماءِ وَالأَرضِ فَاطلُبوهُ . قالَ : فَعَجِبَ النّاسُ مِن قَولِهِ هذا ، فَطَلَبوهُ فَلَم يُدرِكوهُ . (4)

.


1- .الكامل في التاريخ : ج 2 ص 547 .
2- .الرُعافُ : الدم يخرج من الأنف ، رعَفَ يَرعَفُ ويَرعُفُ (الصحاح : ج 4 ص 1365 «رعف») .
3- .مَهْ : بمعنى اسكت (النهاية : ج 4 ص 377 «مهه») .
4- .العقد الفريد : ج 3 ص 363 ، جواهر المطالب : ج 2 ص 264 .

ص: 121

الكامل فى التاريخ :حسين عليه السلام روز تَرْوِيَه ، حركت كرد و فرستادگان عمرو بن سعيد بن عاص _ كه از سوى يزيد بن معاويه با برادرش يحيى ، امير حجاز بود _ به او اعتراض كردند و او را از رفتن ، باز مى داشتند ؛ ولى حسين عليه السلام نپذيرفت و حركت كرد ، و به روى هم تازيانه زدند ؛ ولى حسين عليه السلام و يارانش، نپذيرفتند.

العقد الفريد_ به نقل از ابو عُبَيد قاسم بن سلّام _: عمرو بن سعيد در رمضان ، امير مدينه و مراسم حج شد و وليد بن عُقبه بركنار گرديد. عمرو ، چون بر منبر ايستاد، دچار خون دماغ شد. عربى بيابانى گفت: خاموش باش ! به خدا ، با خون ، نزد ما آمد. مردى با عمامه ، جلو خون دماغ او را گرفت و عرب گفت: خاموش باش ! به خدا [ خونريزى ، ]همه مردم را در بر مى گيرد . پس عمرو بن سعيد ايستاد و سخنرانى كرد و عصاى دو شاخه اى براى او آوردند. عرب گفت : به خدا ، مردم ، شاخه شاخه شدند. سپس عمرو بن سعيد به مكّه رفت و يك روز پيش از ترويه بِدان جا رسيد . مردم بر حسين عليه السلام وارد شدند و گفتند : اى ابا عبد اللّه ! اى كاش براى مردم ، نماز مى خواندى و در خانه ات بار عام مى دادى ! در اين هنگام ، مؤذّن آمد و براى نماز ، اقامه گفت و عمرو بن سعيد جلو آمد و تكبير گفت [ و نماز گزارد ] . به حسين عليه السلام گفته شد : اگر جلو نمى افتى، بيرون رو . فرمود : «نماز جماعت ، بافضيلت تر است». آن گاه ، نماز گزارد و بيرون رفت . چون عمرو بن سعيد [ از نماز جماعت ] باز گشت، شنيد كه حسين عليه السلام حركت كرده است. دستور داد كه : به دنبالش برويد . هر شترى را كه در ميان آسمان و زمين است ، سوار شويد و به دنبالش برويد. مردم ، از اين گفته او شگفت زده شدند و به جستجوى او رفتند ؛ ولى وى را پيدا نكردند.

.

ص: 122

المحاسن والمساوئ عن أبي معشر :قَدِمَ عَمرُو بنُ سَعيدِ بنِ العاصِ في رَمَضانَ أميرا عَلَى المَدينَةِ وعَلَى المَوسِمِ ، وعَزَلَ الوَليدَ بنَ عُتبَةَ ، فَلَمَّا استَوى عَلَى المِنبَرِ رَعَفَ ، فَقالَ أعرابِيٌّ : ما (1) جاءَنا وَاللّهِ بِالدّمِ ! قالَ : فَتَلَقّاهُ رَجُلٌ بِعِمامَتِهِ ، فَقالَ : ما عَمَّ النّاسَ وَاللّهِ ! ثُمَّ قامَ وخَطَبَ ، فَناوَلوهُ عَصا لَها شُعبَتانِ ، فَقالَ : تَشَعَّبَ النّاسُ وَاللّهِ ! ثُمَّ خَرَجَ إلى مَكَّةَ فَقَدِمَها قَبلَ التَّروِيَةِ بِيَومٍ ، وخَرَجَ الحُسَينُ عليه السلام ، فَقيلَ لَهُ : خَرَجَ الحُسَينُ عليه السلام ، فَقالَ : اِركَبوا كُلَّ بَعيرٍ وفَرَسٍ بَينَ السَّماءِ وَالأَرضِ في طَلَبِهِ فَاطلُبوهُ . قالَ : فَكانَ النّاسُ يَتَعَجَّبونَ مِن قَولِهِ هذا ، فَطَلَبوهُ فَلَم يُدرِكوهُ . (2)

الإمامة والسياسة :ذَكَروا أنَّ يَزيدَ بنَ مُعاوِيَةَ عَزَلَ خالِدَ بنَ الحَكَمِ عَنِ المَدينَةِ ، ووَلّاها عُثمانَ بنَ مُحَمَّدِ بن أبي سُفيانَ الثَّقَفِيَّ ، وخَرَجَ الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام وعَبدُ اللّهِ بنُ الزُّبَيرِ إلى مَكَّةَ ، وأقبَلَ عُثمانُ بنُ مُحَمَّدٍ مِنَ الشّامِ والِيا عَلَى المَدينَةِ ومَكَّةَ وعَلَى المَوسِمِ في رَمَضانَ ، فَلَمَّا استَوى عَلَى المِنبَرِ بِمَكَّةَ رَعَفَ ، فَقالَ رَجُلٌ مُستَقبِلُهُ : جِئتَ وَاللّهِ بِالدَّمِ ! فَتَلَقّاهُ رَجُلٌ آخَرُ بِعِمامَتِهِ ، فَقالَ : مَه ، وَاللّهِ عَمَّ النّاسَ ! ثُمَّ قامَ يَخطُبُ ، فَتَناوَلَ عَصا لَها شُعبَتانِ فَقالَ : مَه ، شَعَبَ (3) وَاللّهِ أمرَ النّاسِ ! ثُمَّ نَزَلَ ، فَقالَ النّاسُ لِلحُسَينِ عليه السلام : يا أبا عَبدِ اللّهِ ، لَو تَقَدَّمتَ فَصَلَّيتَ بِالنّاسِ ؟ فَإِنَّهُ لَيَهُمُّ بِذلِكَ إذ جاءَ المُؤَذِّنُ فَأَقامَ الصَّلاةَ ، فَتَقَدَّمَ عُثمانُ فَكَبَّرَ ، فَقالَ لِلحُسَينِ عليه السلام : يا أبا عَبدِ اللّهِ ، إذا أبَيتَ أن تَتَقَدَّمَ فَاخرُج . فَقالَ : الصَّلاةُ فِي الجَماعَةِ أفضَلُ . قالَ : فَصَلّى ثُمَّ خَرَجَ ، فَلَمَّا انصَرَفَ عُثمانُ بنُ مُحَمَّدٍ مِنَ الصَّلاةِ ، بَلَغَهُ أنَّ الحُسَينَ عليه السلام خَرَجَ . قالَ : اِركَبوا كُلَّ بَعيرٍ بَينَ السَّماءِ وَالأَرضِ فَاطلُبوهُ . فَطُلِبَ فَلَم يُدرَك . قالَ : ثُمَّ قَدِمَ المَدينَةَ . (4)

.


1- .كذا في المصدر ، والظاهر أنّ «ما» زائدة وكذلك في العبارة التالية ، والصواب : «جاءنا واللّه بالدم» و «عمّ الناس واللّه » ، ولعلّ الصواب «مه» بدل «ما» ، كما في المتن السابق له وكما في الإمامة والسياسة .
2- .المحاسن والمساوئ : ص 59 ، الإمامة والسياسة : ج 2 ص 5 ، المحن : ص 143 نحوه .
3- .شَعَبتُ القومَ : فَرَّقتُهم (المصباح المنير : ص 313 «شعب») .
4- .الإمامة والسياسة : ج 1 ص 227 .

ص: 123

المحاسن و المساوئ_ به نقل از ابو مَعشَر _: در ماه رمضان، عمرو بن سعيد بن عاص ، امير مدينه و مراسم حج شد و وليد بن عقبه، بركنار گرديد . عمرو ، چون بر منبر بالا رفت ، دچار خونْ دماغ شد . مردى بيابانى گفت: به خدا ، براى خونريزى آمده است. مردى با عمامه اش جلو خون را گرفت و آن مرد بيابانى گفت: به خدا سوگند ، [خونريزى، ] همه مردم را فرا مى گيرد. [عمرو] سپس برخاست و سخنرانى كرد و عصاى دو شاخه اى به او رساندند . آن مرد عرب گفت: به خدا سوگند ، مردم ، دچار پراكندگى شدند ! آن گاه به مكّه رفت و يك روز پيش از تَرويه ، به آن جا رسيد و حسين عليه السلام [از مكّه ]بيرون رفت . به او گفتند: حسين ، بيرون رفت. گفت: بر هر شتر و اسبى كه در ميان آسمان و زمين است، سوار شويد و در پى او برويد. مردم ، از اين سخنِ او ، شگفت زده شدند و هر چه گشتند ، او حسين عليه السلام را نيافتند.

الإمامة و السياسة :گفته اند : يزيد بن معاويه، خالد بن حَكَم را از حكومت مدينه بركنار كرد و به جاى او ، عثمان بن محمّد بن ابى سفيان ثقفى را گمارد. حسين بن على عليه السلام و عبد اللّه بن زبير به مكّه رفتند. عثمان بن محمّد ، از شام به عنوان فرماندار مدينه و مكّه و [عهده دارِ ]مراسم رمضان آمد. وقتى وى در مكّه بر منبر قرار گرفت ، از بينى اش خون آمد. مردى كه رو به روى او بود ، گفت: به خدا سوگند ، تو براى خونريزى آمده اى . مردى ديگر با عمامه اش جلو خون را گرفت و آن مرد گفت : آرى ! به خدا [ خونريزى ] ، همه مردم را فرا مى گيرد . آن گاه [عثمان بن محمّد] به خطبه آغاز كرد و عصايى را كه دو شاخه داشت، بر گرفت . آن مرد گفت: آرام باشيد. به خدا ، مردم را دچار چنددستگى خواهد كرد . وى فرود آمد و مردم به حسين عليه السلام گفتند: اى ابا عبد اللّه ! چه خوب مى شد اگر جلو مى رفتى و با مردم ، نماز مى گزاردى ! حسين عليه السلام مى خواست چنين كند كه مؤذّن آمد و اقامه گفت و عثمان ، پيش آمد و تكبير گفت و به حسين عليه السلام گفت: اگر از امامت جماعت، خوددارى مى كنى، بيرون برو . فرمود: «نماز به جماعت، بهتر است» . حسين عليه السلام نماز را [به جماعت] خواند و [از مسجد] بيرون رفت . عثمان ، هنگامى كه نمازش پايان يافت ، دريافت كه حسين عليه السلام بيرون رفته است. گفت: بر هر شترى در ميان آسمان و زمين ، سوار شويد و او را جستجو كنيد . ولى هر چه گشتند، او را نيافتند . سپس [عثمان] به مدينه وارد شد .

.

ص: 124

7 / 9كِتابُ الإِمامِ عليه السلام إلى بَني هاشِمٍ يُخبِرُهُم بِالمُستَقبَلِكامل الزيارات عن زرارة عن أبي جعفر [الباقر] عليه السلام :كَتَبَ الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام مِن مَكَّةَ إلى مُحَمَّدِ بنِ عَلِيٍّ [ابنِ الحَنَفِيَّةِ] : بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحيمِ ، مِنَ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ إلى مُحَمَّدِ بنِ عَلِيٍّ ومَن قِبَلَهُ مِن بَني هاشِمٍ ، أمّا بَعدُ ، فَإِنَّ مَن لَحِقَ بِيَ استُشهِدَ ، ومَن لَم يَلحَق بي لَم يُدرِكِ الفَتحَ ، وَالسَّلامُ . (1)

مثير الأحزان :تَحَدَّثَ النّاسُ عِندَ الباقِرِ عليه السلام تَخَلُّفَ مُحَمَّدِ ابنِ الحَنَفِيَّةِ عَنهُ ، فَقالَ : يا أبا حَمزَةَ الثُّمالِيَّ ، إنَّ الحُسَينَ عليه السلام لَمّا تَوَجَّهَ إلَى العِراقِ دَعا بِقِرطاسٍ وكَتَبَ : بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحيمِ ، مِنَ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ إلى بَني هاشِمٍ ، أمّا بَعدُ ، فَإِنَّهُ مَن لَحِقَ بِيَ استُشهِدَ ، ومَن تَخَلَّفَ عَنّي لَم يَبلُغِ الفَتحَ ، وَالسَّلامُ . (2)

دلائل الإمامة عن حمزة بن حُمران عن أبي جعفر [الباقر] عليه السلام ، قالَ :ذَكَرنا خُروجَ الحُسَينِ عليه السلام وتَخَلُّفَ ابنِ الحَنَفِيَّةِ عَنهُ ، فَقالَ : يا حَمزَةُ ! إنّي سَاُحَدِّثُكَ مِن هذَا الحَديثِ بِما لا تَشُكُّ فيهِ بَعدَ مَجلِسِنا هذا ، إنَّ الحُسَينَ صَلَواتُ اللّهِ عَلَيهِ لَمّا فَصَلَ مُتَوَجِّها إلَى العِراقِ ، دَعا بِقِرطاسٍ وكَتَبَ فيهِ : بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحيمِ ، مِنَ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ إلى بَني هاشِمٍ ، أمّا بَعدُ ، فَإِنَّهُ مَن لَحِقَ بِيَ استُشهِدَ ، ومَن تَخَلَّفَ عَنّي لَم يَبلُغِ الفَتحَ ، وَالسَّلامُ . (3)

.


1- .كامل الزيارات : ص 157 ح 195 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 87 ح 23 .
2- .مثير الأحزان : ص 39 ، الخرائج والجرائح : ج 2 ص 771 ح 93 من دون إسنادٍ إلى أحدٍ من أهل البيت عليهم السلام .
3- .دلائل الإمامة : ص 187 ح 107 ، الملهوف (طبعة أنوار الهدى) : ص 40 ، مختصر بصائر الدرجات : ص 6 ، بصائر الدرجات : ص 481 ح 5 كلّها عن حمزة بن حمران عن الإمام الصادق عليه السلام ، المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 76 عن أبي حمزة بن عمران عن الإمام الصادق عليه السلام وكلّها نحوه ، بحار الأنوار : ج 44 ص 330 .

ص: 125

7 / 9نامه امام عليه السلام به بنى هاشم و خبر دادن از آينده

كامل الزيارات_ به نقل از زُراره ، از امام باقر عليه السلام _: حسين بن على عليه السلام از مكّه به محمّد به على (ابن حنفيّه) نامه نوشت كه : «به نام خداى بخشنده مهربان. از حسين بن على ، به محمّد بن على و خويشاوندان او از بنى هاشم. امّا بعد ، همانا هر كس به من بپيوندد ، شهيد مى شود و هر كس به من نپيوندد ، پيروزى نخواهد يافت. و السّلام !» .

مثير الأحزان :در حضور امام باقر عليه السلام در باره نافرمانى محمّد بن حنفيّه از امام حسين عليه السلام سخن رفت . فرمود: «اى ابو حمزه ثُمالى ! البتّه حسين عليه السلام هنگامى كه رو به سوى عراق كرد ، كاغذى خواست و نوشت: به نام خداى بخشنده مهربان . از حسين بن على ، به بنى هاشم . امّا بعد ، هر كس با من همراه شود، شهيد مى شود و هر كس از من روى بگرداند ، به پيروزى نمى رسد. والسّلام ! » .

دلائل الإمامة_ به نقل از حمزة بن حُمْران _: ما در نزد ابو جعفر [امام باقر عليه السلام ] از قيام حسين عليه السلام و سرپيچى محمّد بن حنفيّه ياد كرديم . فرمود: «اى حمزه ! من از اين موضوع ، چندان با تو سخن مى گويم كه ديگر در آن ، ترديد نكنى حسين بن على عليه السلام چون براى رفتن به سوى عراق، تصميم گرفت ، كاغذى خواست و در آن ، نوشت: به نام خداوند بخشنده مهربان . از حسين بن على ، به بنى هاشم. امّا بعد ، هر كس به من بپيوندد، شهيد مى شود و هر كس از من روى بگرداند، به پيروزى نمى رسد. والسّلام ! » .

.

ص: 126

الحدائق الورديّة :فَلَمّا نَزَلَ [الحُسَينُ عليه السلام ] بُستانَ بَني عامِرٍ (1) ، كَتَبَ إلى مُحَمَّدٍ أخيهِ وأهلِ بَيتِهِ : مِنَ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ إلى مُحَمَّدِ بنِ عَلِيٍّ وأهلِ بَيتِهِ ، أمّا بَعدُ ، فَإِنَّكُم إن لَحِقتُم بِيَ استُشهِدتُم ، وإن تَخَلَّفتُم عَنّي لَم تَلحَقُوا النَّصرَ ، وَالسَّلامُ . (2)

7 / 10كِتابُ يَزيدَ إلَى ابنِ زِيادٍ يَأمُرُهُ بِقَتلِ الإِمامِ عليه السلامتاريخ اليعقوبي :أقبَلَ الحُسَينُ عليه السلام مِن مَكَّةَ يُريدُ العِراقَ ، وكانَ يَزيدُ قَد وَلّى عُبَيدَ اللّهِ بنَ زِيادٍ العِراقَ ، وكَتَبَ إلَيهِ : قَد بَلَغَني أنَّ أهلَ الكوفَةِ قَد كَتَبوا إلَى الحُسَينِ فِي القُدومِ عَلَيهِم ، وأنَّهُ قَد خَرَجَ مِن مَكَّةَ مُتَوَجِّها نَحوَهُم ، وقَد بُلِيَ بِهِ بَلَدُكَ مِن بَينِ البُلدانِ ، وأيّامُكَ مِن بَينِ الأَيّامِ ، فَإِن قَتَلتَهُ ، وإلّا رَجَعتَ إلى نَسَبِكَ ، وإلى أبيكَ عُبَيدٍ ، فَاحذَر أن يَفوتَكَ . (3)

المعجم الكبير عن محمّد بن الضحّاك عن أبيه :خَرَجَ الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام إلَى الكوفَةِ ساخِطا لِوِلايَةِ يَزيدَ بنِ مُعاوِيَةَ . فَكَتَبَ يَزيدُ بنُ مُعاوِيَةَ إلى عُبَيدِ اللّهِ بنِ زِيادٍ وهُوَ واليهِ عَلَى العِراقِ : إنَّهُ قَد بَلَغَني أنَّ حُسَينا قَد سارَ إلَى الكوفَةِ ، وقَدِ ابتُلِيَ بِهِ زَمانُكَ مِن بَينِ الأَزمانِ ، وبَلَدُكَ مِن بَينِ البُلدانِ ، وَابتُليتَ بِهِ مِن بَينِ العُمّالِ ، وعِندَها تُعتَقُ أو تَعودُ (4) عَبدا كَما يُعتَبَدُ (5) العَبيدُ . (6)

.


1- .بستان ابن معمر : ولكن الناس غلطوا فقالوا : بستان ابن عامر وبستان بني عامر ، وقالوا : أمّا بستان ابن عامر فهو موضع آخر قريب من الجحفة (معجم البلدان : ج 1 ص 414) وراجع : الخريطة رقم 3 في آخر هذا المجلّد .
2- .الحدائق الورديّة : ج 1 ص 113 .
3- .تاريخ اليعقوبي : ج 2 ص 242 .
4- .في المصدر : «يعتق أو يعود» ، والصواب ما أثبتناه ، كما في المصادر الاُخرى .
5- .. اعتَبَدَ [فلانٌ ]فُلانا : اتّخذَهُ عبدا (تاج العروس : ج 5 ص 89 «عبد») .
6- .المعجم الكبير : ج 3 ص 115 الرقم 2846 ، تاريخ دمشق : ج 14 ص 214 ، أنساب الأشراف : ج 3 ص 371 ، سير أعلام النبلاء : ج 3 ص 305 ، تاريخ الإسلام للذهبي : ج 5 ص 10 ، البداية والنهاية : ج 8 ص 165 والأربعة الأخيرة نحوه ؛ مثير الأحزان : ص 40 وليس فيه صدره ، بحار الأنوار : ج 44 ص 360 .

ص: 127

الحدائق الورديّة :چون حسين عليه السلام در بُستان بنى عامر (1) فرود آمد، به محمّد بن حنفيّه و خاندانش نوشت : «از حسين بن على ، به محمّد بن على و خانواده اش. امّا بعد، شما اگر به من پيوستيد، شهيد مى شويد و اگر از پيوستن، خوددارى كرديد، به پيروزى نخواهيد رسيد. والسّلام !» .

7 / 10نامه يزيد به ابن زياد براى كشتن امام عليه السلام

تاريخ اليعقوبى :حسين از مكّه رو به سوى عراق نهاد و يزيد به عبيد اللّه بن زياد _ كه او را بر عراق گمارده بود _ ، نوشت: «به من ، گزارش شده كه مردم كوفه، در باره آمدن حسين به كوفه ، به او نامه نوشته اند و او از مكّه به سوى آنان حركت كرده و شهر تو ، از ميان همه شهرها و روزگارت ، از ميان همه روزها به او دچار شده است . اگر او را كُشتى، كه هيچ ؛ و گر نه به نَسَب خودت و پدرت عُبَيد ، باز خواهى گشت. زنهار ، كه او از دستت در نرود!» .

المعجم الكبير_ به نقل از محمّد بن ضحّاك ، از پدرش _: حسين بن على ، از سرِ خشم نسبت به زمامدارى يزيد بن معاويه ، به سوى كوفه رفت. پس يزيد بن معاويه به عبيد اللّه بن زياد _ كه كارگزار او در عراق بود _ نوشت: «شنيده ام كه حسين به سوى كوفه حركت كرده و زمان تو ، از همه زمان ها و شهر تو ، از ميان همه شهرها و تو از ميان همه كارگزاران ، به او مبتلا شده ايد . در اين وضعيت ، تو ، يا [كار او را مى سازى و ] آزاد مى شوى ، يا به بردگى باز مى گردى، چنان كه بردگان به بردگى گرفته مى شوند» .

.


1- .در معجم البلدان آمده: «بوستان ابن مُعمّر ، درست است و مردم ، به اشتباه ، به آن، بوستان ابن عامر و بوستان بنى عامر گفته اند . گفته شده كه بوستان ابن عامر ، در جايى ديگر در نزديكى جُحفه است» (ر . ك : نقشه شماره 3 در پايان همين جلد) .

ص: 128

راجع : ج 4 ص 102 (الفصل الرابع / نصب ابن زياد أميرا على الكوفة) .

7 / 11ذِكرُ الإِمامِ عليه السلام شَهادَةَ يَحيَى بنِ زَكَرِيّا عليهما السلام فِي الطريقِالإرشاد عن عليّ بن يزيد (1) عن عليّ بن الحسين [زين العابدين] عليه السلام :خَرَجنا مَعَ الحُسَينِ عليه السلام ، فَما نَزَلَ مَنزِلاً ولَا ارتَحَلَ مِنهُ ، إلّا ذَكَرَ يَحيَى بنَ زَكَرِيّا عليه السلام وقَتلَهُ . وقالَ يَوما : ومِن هَوانِ الدُّنيا عَلَى اللّهِ ، أنَّ رَأسَ يَحيَى بنِ زَكَرِيّا عليه السلام اُهدِيَ إلى بَغِيٍّ مِن بَغايا بَني إسرائيلَ . (2)

المناقب لابن شهر آشوب عن عليّ بن الحسين [زين العابدين] عليه السلام :خَرَجنا مَعَ الحُسَينِ عليه السلام ، فَما نَزَلَ مَنزِلاً ولَا ارتَحَلَ عَنهُ إلّا وذَكَرَ يَحيَى بنَ زَكَرِيّا عليه السلام ، وقالَ يَوما : مِن هَوانِ الدُّنيا عَلَى اللّهِ ، أنَّ رَأسَ يَحيى عليه السلام اُهدِيَ إلى بَغِيٍّ مِن بَغايا بَني إسرائيلَ . وفي حَديثِ مُقاتِلٍ عَن زَينِ العابِدينَ عليه السلام عَن أبيهِ عليه السلام : إنَّ امرَأَةَ مَلِكِ بَني إسرائيلَ كَبِرَت ، وأرادَت أن تُزَوِّجَ بِنتَها مِنهُ لِلمَلِكِ ، فَاستَشارَ المَلِكُ يَحيَى بنَ زَكَرِيّا عليه السلام فَنَهاهُ عَن ذلِكَ ، فَعَرَفَتِ المَرأَةُ ذلِكَ ، وزَيَّنَت بِنتَها وبَعَثَتها إلَى المَلِكِ ، فَذَهَبَت ولَعَبَت بَينَ يَدَيهِ . فَقالَ لَهَا المَلِكُ : ما حاجَتُكِ ؟ قالَت : رَأسُ يَحيَى بَنِ زَكَرِيّا . فَقالَ المَلِكُ : يا بُنَيَّةُ ، حاجَةٌ غَيرُ هذِهِ ! قالَت : ما اُريدُ غَيرَهُ . وكانَ المَلِكُ إذا كَذَبَ فيهِم عُزِلَ عَن مُلكِهِ ، فَخُيِّرَ بَينَ مُلكِهِ وبَينَ قَتلِ يَحيى عليه السلام ، فَقَتَلَهُ ، ثُمَّ بَعَثَ بِرَأسِهِ إلَيها في طَشتٍ مِن ذَهَبٍ . (3)

.


1- .والظاهر هو عليّ بن زيد كما في بقيّة المصادر .
2- .الإرشاد : ج 2 ص 132 ، مجمع البيان : ج 6 ص 779 ، كشف الغمّة : ج 2 ص 221 ، إعلام الورى : ج 1 ص 429 كلّها عن عليّ بن زيد ، عوالي اللآلي : ج 4 ص 81 ح 83 من دون إسنادٍ إلى أحدِ أهل البيت عليهم السلام ، وليس فيها «وقتله» ، بحار الأنوار : ج 45 ص 89 ح 28 .
3- .المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 85 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 298 ح 10 ، وراجع : تفسير الآيات الاُولى من سورة مريم في مصادر التفسير .

ص: 129

ر . ك : ج 4 ص 103 (فصل چهارم / انتصاب عبيد اللّه بن زياد به حكومت كوفه) .

7 / 11يادكرد امام عليه السلام از شهادت يحيى بن زكريّا: در مسير

الإرشاد_ به نقل از على بن يزيد ، از امام زين العابدين عليه السلام _: با حسين عليه السلام حركت كرديم. ايشان در هيچ منزلى فرود نيامد و از آن جا بر نخاست ، جز آن كه از يحيى بن زكريّا عليه السلام و شهادت او ، ياد كرد. روزى فرمود : «از پستىِ دنيا در نزد خدا، اين كه سر يحيى بن زكريّا به بدكاره اى از بدكارگان بنى اسرائيل ، هديه شد».

المناقب ، ابن شهرآشوب :امام زين العابدين عليه السلام فرمود : «با حسين عليه السلام راه افتاديم . او در هيچ منزلى ، فرود نيامد و از آن بر نخاست، مگر آن كه از يحيى بن زكريّا ياد كرد. روزى فرمود : از پستىِ دنيا نزد خدا ، اين كه سر يحيى براى بدكاره اى از بدكارگان بنى اسرائيل، ارمغان برده شد » . نيز در حديث مُقاتل ، از امام زين العابدين عليه السلام ، از پدرش عليه السلام آمده است: «زن پادشاه بنى اسرائيل ، پير شد و خواست دخترش را به جاى خود ، به ازدواج پادشاه در آورد. پادشاه با يحيى بن زكريّا عليه السلام رايزنى كرد و يحيى ، او را از اين كار ، باز داشت. زن ، اين مطلب را فهميد . دخترش را آرايش كرد و نزد پادشاه فرستاد. او رفت و نزد شاه ، بازى كرد. شاه به او گفت: چه نياز دارى؟ گفت: سر يحيى فرزند زكريّا را . شاه گفت: فرزندم ! چيزى جز اين بخواه. گفت: جز اين نمى خواهم. رسم آنان ، چنين بود كه شاه، اگر دروغ مى گفت، از شاهى بركنار مى شد. پس ميان پادشاهى و كشتن يحيى عليه السلام ، مخيّر شد. پس يحيى را كشت و سرش را در طشتى از طلا براى او فرستاد.

.

ص: 130

7 / 12أخذُ الأَموالِ الَّتي بُعِثَت مِنَ اليَمنِ إلى يَزيدَتاريخ الطبري عن عقبة بن سمعان :إنَّ الحُسَينَ عليه السلام أقبَلَ حَتّى مَرَّ بِالتَّنعيمِ (1) ، فَلَقِيَ بِها عِيرا قَد اُقبِلَ بِها مِنَ اليَمَنِ ، بَعَثَ بِها بَحيرُ بنُ رَيسانَ الحِميَرِيُّ إلى يَزيدَ بنِ مُعاوِيَةَ _ وكانَ عامِلَهُ عَلَى اليَمَنِ _ وعَلَى العيرِ الوَرسُ (2) وَالحُلَلُ يُنطَلَقُ بِها إلى يَزيدَ ، فَأَخَذَهَا الحُسَينُ عليه السلام فَانطَلَقَ بِها . ثُمَّ قالَ لِأَصحابِ الإِبِلِ : لا اُكرِهُكُم ، مَن أحَبَّ أن يَمضِيَ مَعَنا إلَى العِراقِ أوفَينا كِراءَهُ ، وأحسَنّا صُحبَتَهُ ، ومَن أحَبَّ أن يُفارِقَنا مِن مَكانِنا هذا ، أعطَيناهُ مِنَ الكِراءِ عَلى قَدرِ ما قَطَعَ مِنَ الأَرضِ . قالَ : فَمَن فارَقَهُ مِنهُم حوسِبَ فَأَوفى حَقَّهُ ، ومَن مَضى مِنهُم مَعَهُ أعطاهُ كِراءَهُ وكَساهُ . (3)

.


1- .التنعيم : موضع بمكّة في الحِلّ ، وهو بين مكّة وسَرِف ، وسُمّي بذلك لأنّ جبلاً عن يمينه يقال له : نعيم ، وآخر عن شماله يقال له : ناعم ، والوادي : نعمان (معجم البلدان : ج 2 ص 49) . وأصبحت التنعيم في هذا الزمان داخل مكّة (راجع : الخريطة رقم 2 في آخر هذا المجلّد) .
2- .الوَرْسُ : نبت أصفر يُصبغ به (النهاية : ج 5 ص 173 «ورس») .
3- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 385 ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 547 ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 1 ص 220 كلاهما نحوه .

ص: 131

7 / 12گرفتن اموال ارسالى از يمن براى يزيد

تاريخ الطبرى_ به نقل از عُقْبة بن سَمعان _: حسين عليه السلام رفت تا به تنعيم (1) رسيد . كاروانى را در آن جا ديد كه از يمن مى آمد و بَحير بن رَيسان حِمْيَرى _ كه از سوى يزيد، كارگزار يمن بود _ آن را براى يزيد ، فرستاده بود. بار كاروان ، وَرس (2) و زيورآلات بود كه پيش يزيد مى بردند . حسين عليه السلام كاروان را گرفت و همراه خودش برد . سپس به شتربانان فرمود : «شما را مجبور نمى كنم. هر كه بخواهد با ما به عراق بيايد، كرايه او را مى پردازيم و با او خوش رفتارى مى كنيم ، و هر كه نخواهد و همين جا از ما جدا شود، كرايه او را به اندازه مسافتى كه پيموده است ، مى پردازيم» . پس هر كس از آنها كه از وى جدا شد، حسابش را كردند و حقّش را دادند و هر كس از آنها كه همراه وى رفت، كرايه او را پرداخت و به او جامه پوشانيد .

.


1- .در باره «تنعيم» در معجم البلدان آمده است: «محلّى در منطقه مكّه در محدوده خارج از حرم كه ميان مكّه و سَرِف قرار داشته. آن جا را تنعيم ناميده اند ؛ چون كوه سمت راست آن ، نعيم و كوه سمت چپ آن ، ناعم و درّه ميان آنها ، نعمان نام دارد. تنعيم ، اكنون در داخل شهر مكّه قرار گرفته است» (ر . ك : نقشه شماره 2 در پايان همين جلد) .
2- .گياهى زردرنگ كه براى رنگرزى از آن استفاده مى شده .

ص: 132

أنساب الأشراف :لَقِيَ الحُسَينُ عليه السلام بِالتَّنعيمِ عيرا قَد اُقبِلَ بِها مِنَ اليَمَنِ ، بَعَثَ بِها بجيرُ بنُ رَيسانَ الحِميَرِيُّ إلى يَزيدَ بنِ مُعاوِيَةَ _ وكانَ عامِلَهُ عَلَى اليَمَنِ _ وعَلَى العيرِ وَرسٌ وحُلَلٌ ، ورُسُلُهُ فيها يَنطَلِقونَ إلى يَزيدَ . فَأَخَذَهَا الحُسَينُ عليه السلام فَانطَلَقَ بِها مَعَهُ ، وقالَ لِأَصحابِ الإِبِلِ : لا اُكرِهُكُم ، مَن أحَبَّ أن يَمضِيَ مَعَنا إلَى العِراقِ وَفَّيناهُ كِراهُ وأحسَنّا صُحبَتَهُ ، ومَن أحَبَّ أن يُفارِقَنا مِن مَكانِنا هذا أعطَيناهُ مِنَ الكِراءِ عَلى قَدرِ ما قَطَعَ مِنَ الأَرضِ . فَأَوفى مَن فارَقَهُ حَقَّهُ بِالتَّنعيمِ ، وأعطى مَن مَضى مَعَهُ وكَساهُم ، فَيُقالُ إنَّهُ لَم يَبلُغ كَربَلاءَ مِنهُم إلّا ثَلاثَةُ نَفَرٍ ، فَزادَهُم عَشَرَةَ دَنانيرَ عَشَرَةَ دَنانيرَ ، وأعطاهُم جَمَلاً جَمَلاً ، وصَرَفَهُم . (1)

الإرشاد :وسارَ [الحُسَينُ عليه السلام ] حَتّى أتَى التَّنعيمَ ، فَلَقِيَ عيرا قَد أقبَلَت مِنَ اليَمَنِ ، فَاستَأجَرَ مِن أهلِها جِمالاً لِرَحلِهِ وأصحابِهِ ، وقالَ لِأَصحابِها : مَن أحَبَّ أن يَنطَلِقَ مَعَنا إلَى العِراقِ ، وَفَّيناهُ كِراءَهُ وأحسَنّا صُحبَتَهُ ، ومَن أحَبَّ أن يُفارِقَنا في بَعضِ الطَّريقِ ، أعطَيناهُ كِراءً عَلى قَدرِ ما قَطَعَ مِنَ الطَّريقِ . فَمَضى مَعَهُ قَومٌ وَامتَنَعَ آخَرونَ . (2)

.


1- .أنساب الأشراف : ج 3 ص 375 ، الأخبار الطوال : ص 245 نحوه .
2- .الإرشاد : ج 2 ص 68 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 365 .

ص: 133

أنساب الأشراف :حسين عليه السلام در تنعيم ، با كاروانى از يَمَن ، رو به رو شد كه بَجير بن رَيسان حِميَرى (گماشته يزيد در يمن)، براى يزيد فرستاده بود. بار كاروان ، وَرس و زيورآلات بود كه نزد يزيد مى بردند. حسين عليه السلام كاروان را گرفت و همراه خودش برد . پس از آن ، به شتربانان فرمود : «شما را مجبور نمى كنم. هر كه بخواهد با ما به عراق بيايد، كرايه او را مى پردازيم و با او خوش رفتارى مى كنيم و هر كه نخواهد و همين جا از ما جدا شود، كرايه او را به اندازه مسافتى كه پيموده است ، مى پردازيم». پس هر كس از آنها كه از وى جدا شد، حسابش را كردند و حقّش را دادند و هر كس از آنها كه همراه وى رفت، كرايه او را پرداخت و به او جامه پوشانيد. مى گويند : جز سه نفر از آنان به كربلا نرسيد. بر آنها ده دينار ده دينار افزود و شتر شتر به آنان بخشيد و آنان را برگرداند .

الإرشاد :حسين عليه السلام حركت كرد تا به تنعيم رسيد و در آن جا كاروانى يافت كه از يَمَن آمده بود . از كاروانيان ، شترانى براى سفر يارانش ، اجاره كرد و به ساربانان فرمود : «هر كس دوست دارد كه با ما به عراق بيايد، كرايه اش را مى پردازيم و با او خوش رفتارى مى كنيم و هر كه در ميان راه ، از ما جدا شود ، كرايه مسافتى را كه پيموده ، به وى مى پردازيم» . پس گروهى با او ره سپار و ديگران از او جدا شدند.

.

ص: 134

البداية والنهاية عن عقبة بن سمعان :... ثُمَّ إنَّ الحُسَينَ عليه السلام مَرَّ بِالتَّنعيمِ ، فَلَقِيَ بِها عيرا قَد بَعَثَ بِها بجيرُ بنُ زِيادٍ الحِميَرِيُّ نائِبُ اليَمَنِ ، قَد أرسَلَها مِنَ اليَمَنِ إلى يَزيدَ بنِ مُعاوِيَةَ ، عَلَيها وَرسٌ وحُلَلٌ كَثيرَةٌ ، فَأَخَذَهَا الحُسَينُ عليه السلام وَانطَلَقَ بِها ، وَاستَأجَرَ أصحابَ الجِمالِ عَلَيها إلَى الكوفَةِ ، ودَفَعَ إلَيهِم اُجرَتَهُم . (1)

الملهوف :سارَ الحُسَينُ عليه السلام حَتّى مَرَّ بِالتَّنعيمِ ، فَلَقِيَ هُناكَ عيرا تَحمِلُ هَدِيَّةً قَد بَعَثَ بِها بَحيرُ بنُ رَيسانَ الحِميَرِيُّ _ عامِلُ اليَمَنِ _ إلى يَزيدَ بنِ مُعاوِيَةَ ، فَأَخَذَ عليه السلام الهَدِيَّةَ ، لِأَنَّ حُكمَ اُمورِ المُسلِمينَ إلَيهِ ، ثُمَّ قالَ لِأَصحابِ الجِمالِ : مَن أحَبَّ أن يَنطَلِقَ مَعَنا إلَى العِراقِ ، وَفَّيناهُ كِراهُ وأحسَنّا صُحبَتَهُ ، ومَن أحَبَّ أن يُفارِقَنا ، أعطَيناهُ كِراهُ بِقَدرِ ما قَطَعَ مِنَ الطَّريقِ . فَمَضى مَعَهُ قَومٌ وَامتَنَعَ آخَرونَ . (2)

7 / 13اِمتِناعُ الإِمامِ عليه السلام عن قَبولِ أمانِ عَمرِو بنِ سَعيدٍتاريخ الطبري عن الحارث بن كعب الواليّ عن علي بن الحسين بن عليّ بن أبي طالب [زين العابدين] عليه السلام :لَمّا خَرَجنا مِن مَكَّةَ ، كَتَبَ عَبدُ اللّهِ بنُ جَعفَرِ بنِ أبي طالِبٍ إلَى الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام مَعَ ابنَيهِ عَونٍ ومُحَمَّدٍ : أمّا بَعدُ ، فَإِنّي أسأَلُكَ بِاللّهِ لَمَّا انصَرَفتَ حينَ تَنظُرُ في كِتابي ، فَإِنّي مُشفِقٌ عَلَيكَ مِنَ الوَجهِ الَّذي تَوَجَّهُ لَهُ أن يَكونَ فيهِ هَلاكُكَ وَاستِئصالُ أهلِ بَيتِكَ ، إن هَلَكتَ اليَومَ طَفِئَ نورُ الأَرضِ ، فَإِنَّكَ عَلَمُ المُهتَدينَ ، ورَجاءُ المُؤمِنينَ ، فَلا تَعَجَّل بِالسَّيرِ فَإِنّي في أثَرِ الكِتابِ ، وَالسَّلامُ . قالَ : وقامَ عَبدُ اللّهِ بنُ جَعفَرٍ إلى عَمرِو بنِ سَعيدِ بنِ العاصِ فَكَلَّمَهُ ، وقالَ : اُكتُب إلَى الحُسَينِ كِتابا تَجَعلُ لَهُ فيهِ الأَمانَ ، وتُمَنّيهِ فيهِ البِرَّ وَالصِّلَةَ ، وتوثِقُ لَهُ في كِتابِكَ ، وتَسأَلُهُ الرُّجوعَ ، لَعَلَّهُ يَطمَئِنُّ إلى ذلِكَ فَيَرجِعَ . فَقالَ عَمرُو بنُ سَعيدٍ : اُكتُب ما شِئتَ وَائتِني بِهِ حَتّى أختِمَهُ . فَكَتَبَ عَبدُ اللّهِ بنُ جَعفَرٍ الكِتابَ (3) ، ثُمَّ أتى بِهِ عَمرَو بنَ سَعيدٍ ، فَقالَ لَهُ : اِختِمهُ ، وَابعَث بِهِ مَعَ أخيكَ يَحيَى بنِ سَعيدٍ ، فَإِنَّهُ أحرى أن تَطمَئِنَّ نَفسُهُ إلَيهِ ، ويَعلَمَ أنَّهُ الجِدُّ مِنكَ ، فَفَعَلَ ، وكانَ عَمرُو بنُ سَعيدٍ عامِلَ يَزيدَ بنِ مُعاوِيَةَ عَلى مَكَّةَ . قالَ : فَلَحِقَهُ يَحيى وعَبدُ اللّهِ بنُ جَعفَرٍ ، ثُمَّ انصَرَفا بَعدَ أن أقرَأَهُ يَحيَى الكِتابَ ، فَقالا : أقرَأناهُ الكِتابَ ، وجَهَدنا بِهِ ، وكانَ مِمَّا اعتَذَرَ بِهِ إلَينا أن قالَ : إنّي رَأَيتُ رُؤيا فيها رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، واُمِرتُ فيها بِأَمرٍ أنَا ماضٍ لَهُ ، عَلَيَّ كانَ أو لي . فَقالا لَهُ : فَما تِلكَ الرُّؤيا ؟ قالَ : ما حَدَّثتُ أحَدا بِها ، وما أنَا مُحَدِّثٌ بِها حَتّى ألقى رَبّي . قالَ : وكانَ كِتابُ عَمرِو بنِ سَعيدٍ إلَى الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام : بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحيمِ ، مِن عَمرِو بنِ سَعيدٍ إلَى الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ ، أمّا بَعدُ ، فَإِنّي أسأَلُ اللّهَ أن يَصرِفَكَ عَمّا يوبِقُكَ (4) ، وأن يَهدِيَكَ لِما يُرشِدُكَ ، بَلَغَني أنَّكَ قَد تَوَجَّهتَ إلَى العِراقِ ، وإنّي اُعيذُكَ بِاللّهِ مِنَ الشِّقاقِ ، فَإِنّي أخافُ عَلَيكَ فيهِ الهَلاكَ ، وقَد بَعَثتُ إلَيكَ عَبدَ اللّهِ بنَ جَعفَرٍ ويَحيَى بنَ سَعيدٍ ، فَأَقبِل إلَيَّ مَعَهُما ، فَإِنَّ لَكَ عِندِيَ الأَمانَ وَالصِّلَةَ ، وَالبِرَّ وحُسنَ الجِوارِ لَكَ ، اللّهُ عَلَيَّ بِذلِكَ شَهيدٌ وكَفيلٌ ، ومُراعٍ ووَكيلٌ ، وَالسَّلامُ عَلَيكَ . قالَ : وكَتَبَ إلَيهِ الحُسَينُ عليه السلام : أمّا بَعدُ ، فَإِنَّهُ لَم يُشاقِقِ اللّهَ ورَسولَهُ مَن دَعا إلَى اللّهِ عز و جل ، وعَمِلَ صالِحا وقالَ إنَّني مِنَ المُسلِمينَ ، وقَد دَعوتَ إلَى الأَمانِ وَالبِرِّ وَالصِّلَةِ ، فَخَيرُ الأَمانِ أمانُ اللّهِ ، ولَن يُؤمِنَ اللّهُ يَومَ القِيامَةِ مَن لَم يَخَفهُ فِي الدُّنيا ، فَنَسأَلُ اللّهَ مَخافَةً فِي الدُّنيا توجِبُ لَنا أمانَهُ يَومَ القِيامَةِ ، فَإِن كُنتَ نَوَيتَ بِالكِتابِ صِلَتي وبِرّي ، فَجُزيتَ خَيرا فِي الدُّنيا وَالآخِرَةِ ، وَالسَّلامُ . (5)

.


1- .البداية والنهاية : ج 8 ص 166 .
2- .الملهوف : ص 130 ، مثير الأحزان : ص 42 نحوه وليس فيه «لأنّ حكم اُمور المسلمين إليه» ، بحار الأنوار : ج 44 ص 367 .
3- .نصُّ الكتاب _ كما سيأتي _ لا يُفهم منه أنّه من كتابة عبد اللّه بن جعفر وكذلك جواب الإمام الحسين عليه السلام له ، بل يُفهمَ منه أنّه كتاب عمرو بن سعيد بإنشائه ؛ لما فيه من العبارات التي فيها جرأة على الإمام عليه السلام .
4- .وَبَق يَبِقُ : إذا هلك (النهاية : ج 5 ص 146 «وبق») .
5- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 387 ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 548 وليس فيه ذيله من «قال: وكان كتاب» ، الفتوح : ج 5 ص 67 وفيه «سعيد بن العاص» ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 1 ص 218 وليس فيهما صدره إلى «ألقى ربّي» وليس فيهما «عبد اللّه بن جعفر» وكلّها نحوه .

ص: 135

البداية و النهاية_ به نقل از عُقبة بن سَمعان _: سپس حسين عليه السلام از تنعيم گذشت و در آن جا كاروانى را ديد كه بجير بن زياد حِميَرى، حاكم يمن ، آن را از يَمَن براى يزيد بن معاويه فرستاده بود و وَرس و زيورآلات بسيارى در آن بود . حسين عليه السلام آن را گرفت و به همراه خود بُرد و شتربانانِ آن كاروان را تا كوفه اجاره كرد و مزدشان را پرداخت .

الملهوف :حسين عليه السلام حركت كرد تا به تنعيم رسيد و در آن جا كاروانى را ديد كه بارش هديه اى بود كه بَحير بن رَيسان حِميَرى (كارگزار يمن) براى يزيد بن معاويه، فرستاده بود. حسين عليه السلام هديه را گرفت ؛ زيرا زمام كارهاى مسلمانان ، به دست او بود. سپس به شتربانان كاروان فرمود : «هر كس بخواهد با ما به عراق بيايد، كرايه اش را مى پردازيم و با او خوش رفتارى مى كنيم ، و هر كس دوست دارد از ما جدا شود، كرايه اش را به اندازه راهى كه پيموده، مى پردازيم» . پس گروهى با او رفتند و ديگران ، سر باز زدند.

7 / 13خوددارى امام عليه السلام از پذيرش امان عمرو بن سعيد

تاريخ الطبرى_ به نقل از حارث بن كعب والى ، از امام زين العابدين عليه السلام _: هنگامى كه از مكّه بيرون آمديم ، نامه عبد اللّه بن جعفر و دو پسرش، عون و محمّد ، رسيد كه به حسين بن على عليه السلام نوشته بود: «امّا بعد، تو را به خدا ، آن گاه كه اين نامه را ديدى، باز گرد كه بيم دارم اين سفرى كه در پيش دارى ، موجب مرگ تو و نابودى خاندانت گردد. اگر اينك نابود گردى، نور زمين ، خاموش مى شود ؛ زيرا تو راه نماى ره يافتگان و اميد مؤمنانى . پس در رفتن ، شتاب مكن ، كه من در پىِ نامه ره سپارم. والسّلام !» . عبد اللّه بن جعفر ، نزد عمرو بن سعيد رفت و با وى ، چنين سخن گفت: به حسين ، نامه اى بنويس و او را امان بده و به او وعده نيكى و بخشش بده و در نامه خود ، تعهّد كن و از او بخواه كه باز گردد . شايد اطمينان يابد و باز آيد. عمرو بن سعيد گفت: هر چه مى خواهى ، بنويس و پيش من بياور تا بر آن ، مُهر بزنم. عبد اللّه بن جعفر ، نامه را نوشت (1) و نزد عمرو بن سعيد برد و به او گفت: به آن ، مهر بزن و همراه برادرت يحيى بن سعيد بفرست كه كاملاً اطمينان يابد و بداند كه داستان ، جدّى است. عمرو ، چنان كرد. وى كارگزار يزيد بن معاويه در مكّه بود. يحيى و عبد اللّه بن جعفر به حسين عليه السلام رسيدند و پس از آن كه يحيى بن عمرو ، نامه را برايش خواند، [به نزد عمرو] باز گشتند و گفتند: نامه را برايش خوانديم و به وى اصرار كرديم و از جمله عذرهايى كه آورد ، اين بود كه : «خوابى ديده ام كه پيامبر صلى الله عليه و آله در آن بود و دستورى يافته ام كه آن را انجام مى دهم ، به ضررم باشد ، يا به سودم». به او گفت[يم] : اين خواب ،چه بود؟ گفت: «به هيچ كس نگفته ام و به هيچ كس نخواهم گفت تا به پيشگاه پروردگارم بروم». نامه عمرو بن سعيد به حسين بن على ، چنين بود: «به نام خداى بخشنده مهربان . از عمرو بن سعيد ، به حسين بن على . امّا بعد، از خدا مى خواهم كه تو را از آنچه مايه هلاكت تو مى شود ، منصرف كند و تو را به آنچه مايه توفيقت مى شود ، هدايت نمايد . شنيدم به جانب عراق روانه شده اى. خدايت از مخالفت ، به دور بدارد ، كه بيم دارم مايه هلاكت تو شود. عبد اللّه بن جعفر و يحيى بن سعيد را نزد تو فرستادم. با آنها پيش من بيا ، كه نزد من ، امان دارى و پاداش و نيكى و مصاحبت شايسته . خدا را بر اين ، شاهد و ضامن و مراقب و وكيل مى گيرم. درود بر تو باد!». حسين عليه السلام به او نوشت: «امّا بعد، هر كه به سوى خداى عز و جل دعوت كند و عمل نيك نيك انجام دهد و بگويد من از مسلمانانم، بر خلاف خدا و پيامبر او رفتار نكرده است . مرا به امان و نيكى و پاداش خوانده اى. بهترين امان، امان خداست و خدا در روز رستاخيز ، كسى را كه در دنيا از او نترسيده باشد ، امان نمى دهد . از خدا مى خواهيم كه در اين دنيا ترسى دهد كه در روز رستاخيز ، موجب امان شود. اگر از آن نامه قصد رعايت و نيكى به من داشته اى ، خدا به تو در دنيا و آخرت ، پاداش دهد . والسّلام !» .

.


1- .همان گونه كه خواهد آمد ، از متن نامه فهميده نمى شود كه نوشته عبد اللّه بن جعفر است . همچنين ، از پاسخ امام حسين عليه السلام به او به دست مى آيد كه عمرو بن سعيد ، خود ، آن را نوشته است ؛ چون در عبارت هايى از آن به امام عليه السلام جسارت شده است .

ص: 136

. .

ص: 137

. .

ص: 138

الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) :كَتَبَ عَبدُ اللّهِ بنُ جَعفَرِ بنِ أبي طالِبٍ إلَيهِ [أي إلَى الحُسَينِ عليه السلام ]كِتابا يُحَذِّرُهُ أهلَ الكوفَةِ ، ويُناشِدُهُ اللّهَ أن يَشخَصَ إلَيهِم ، فَكَتَبَ إلَيهِ الحُسَينُ عليه السلام : إنّي رَأَيتُ رُؤيا ، ورَأَيتُ فيها رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، وأمَرَني بِأَمرٍ أنَا ماضٍ لَهُ ، ولَستُ بِمُخبِرٍ بِها أحَدا ، حَتّى اُلاقي عَمَلي . وكَتَبَ إلَيهِ عَمرُو بنُ سَعيدِ بنِ العاصِ : إنّي أسأَلُ اللّهَ أن يُلهِمَكَ رُشدَكَ ، وأن يَصرِفَكَ عَمّا يُرديكَ (1) ، بَلَغَني أنَّكَ قَدِ اعتَزَمتَ عَلَى الشُّخوصِ إلَى العِراقِ ، فَإِنّي اُعيذُك بِاللّهِ مِنَ الشِّقاقِ ، فَإِن كُنتَ خائِفا فَأَقبِل إلَيَّ ، فَلَكَ عِندِيَ الأَمانُ وَالبِرُّ وَالصِّلَةُ . فَكَتَبَ إلَيهِ الحُسَينُ عليه السلام : إن كُنتَ أرَدتَ بِكِتابِكَ إلَيَّ بِرّي وصِلَتي ، فَجُزيتَ خَيرا فِي الدُّنيا وَالآخِرَةِ ، وإنَّهُ لَم يُشاقِق مَن دَعا إلَى اللّهِ ، وعَمِلَ صالِحا وقالَ إنَّني مِنَ المُسلِمينَ ، وخَيرُ الأَمانِ أمانُ اللّهِ ، ولَم يُؤمِن بِاللّهِ مَن لَم يَخَفهُ فِي الدُّنيا ، فَنَسأَلُ اللّهَ مَخافَةً فِي الدُّنيا ، توجِبُ لَنا أمانَ الآخِرَةِ عِندَهُ . (2)

.


1- .الرَّدَى : الهلاك (لسان العرب : ج 14 ص 316 «ردي») .
2- .الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج 1 ص 447 ، تهذيب الكمال : ج 6 ص 418 ، تاريخ دمشق : ج 14 ص 209 ، سير أعلام النبلاء : ج 3 ص 297 ، تاريخ الإسلام للذهبي : ج 5 ص 9 وليس فيهما ذيله من «وكتب إليه عمرو» ، بغية الطلب في تاريخ حلب : ج 6 ص 2610 ، البداية والنهاية : ج 8 ص 163 .

ص: 139

الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) :عبد اللّه بن جعفر به حسين عليه السلام نامه اى نوشت و به او نسبت به مردم كوفه ، هشدار داد و او را از رفتن به سوى آنان ، با سوگند به خدا ، پرهيز داد. حسين عليه السلام به او چنين نگاشت : «من خوابى ديده ام كه در آن، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به من دستورى داد ، كه من ، آن را انجام مى دهم و كسى را از آن ، آگاه نمى كنم تا بِدان ، جامه عمل بپوشانم» . عمرو بن سعيد بن عاص هم به حسين عليه السلام نوشت: «از خداى متعال مى خواهم كه رشد را به تو الهام كند و اين كه از خواسته ات برگردى . شنيده ام كه آهنگ رفتن به عراق كرده اى . به خدا پناه مى بردم از اين كه تو مايه چنددستگى و جدايى شوى. اگر بيمناك هستى، به سوى من بيا كه براى تو ، امان و نيكويى و پاداش است» . حسين عليه السلام به او نوشت : «اگر از نوشتن نامه ، قصد نيكى و مهرورزى به مرا داشته اى، در دنيا و آخرت ، پاداش يافته اى و كسى كه به خدا فرا مى خواند و كردار شايسته دارد و مى گويد: من مسلمانم ، جدايى نمى افكند. بهترين امان، امان خداست و كسى كه در دنيا از خدا بيم ندارد، به او ايمان ندارد. پس، از خدا بيم و ترس در دنيا مى خواهيم كه [آرامش و] امن آخرت را به ارمغان مى آورد».

.

ص: 140

الإرشاد :وألحَقَهُ عَبدُ اللّهِ بنُ جَعفَرٍ بِابنَيهِ عَونٍ ومُحَمَّدٍ ، وكَتَبَ عَلى أيديهِما إلَيهِ [أي إلَى الحُسَينِ عليه السلام ] كِتابا يَقولُ فيهِ : أمّا بَعدُ ، فَإِنّي أسأَلُكَ بِاللّهِ لَمَّا انصَرَفتَ حينَ تَنظُرُ في كِتابي ؛ فَإِنّي مُشفِقٌ عَلَيكَ مِنَ الوَجهِ الَّذي تَوَجَّهتَ لَهُ أن يَكونَ فيه هَلاكُكَ ، وَاستِئصالُ أهلِ بَيتِكَ ، إن هَلَكتَ اليَومَ طَفِئَ نورُ الأَرضِ ، فَإِنَّكَ عَلَمُ المُهتَدينَ ، ورَجاءُ المُؤمِنينَ ، فَلا تَعَجَّل بِالمَسيرِ ، فَإِنّي في أثَرِ كِتابي ، وَالسَّلامُ . وصارَ عَبدُ اللّهِ بنُ جَعفَرٍ إلى عَمرِو بنِ سَعيدٍ ، فَسَأَلَهُ أن يَكتُبَ لِلحُسَينِ عليه السلام أمانا ، ويُمَنّيهِ لِيَرجِعَ عَن وَجهِهِ . فَكَتَبَ إلَيهِ عَمرُو بنُ سَعيدٍ كِتابا يُمَنّيهِ فيهِ الصِّلَةَ ، ويُؤَمِّنُهُ عَلى نَفسِهِ ، وأنفَذَهُ مَعَ أخيهِ يَحيَى بنِ سَعيدٍ ، فَلَحِقَهُ يَحيى وعَبدُ اللّهِ بنُ جَعفَرٍ _ بَعدَ نُفوذِ ابنَيهِ _ ودَفَعا إلَيهِ الكِتابَ ، وجَهَدا بِهِ فِي الرُّجوعِ . فَقالَ : إنّي رَأَيتُ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله فِي المَنامِ ، وأمَرَني بِما أنَا ماضٍ لَهُ ، فَقالا لَهُ : فَما تِلكَ الرُّؤيا ؟ قالَ : ما حَدَّثتُ أحَدا بِها ، ولا أنَا مُحَدِّثٌ أَحدا حَتّى ألقى رَبّي جَلَّ وعَزَّ . فَلَمّا أيِسَ مِنهُ عَبدُ اللّهِ بنُ جَعفَرٍ ، أمَرَ ابنَيهِ عَونا ومُحَمَّدا بِلُزومِهِ ، وَالمَسيرِ مَعَهُ وَالجِهادِ دونَهُ ، ورَجَعَ مَعَ يَحيَى بنِ سَعيدٍ إلى مَكَّةَ . (1)

.


1- .الإرشاد : ج 2 ص 68 ، إعلام الورى : ج 1 ص 446 نحوه وليس فيه صدره إلى «عن وجهه» ، بحار الأنوار : ج 44 ص 366 .

ص: 141

الإرشاد :عبد اللّه بن جعفر ، فرزندانش عون و محمّد را به حسين عليه السلام ملحق ساخت و به دستشان نامه اى داد كه در آن ، نوشته بود: «امّا بعد، تو را به خدا سوگند مى دهم كه چون در نامه ام نگريستى، باز گردى . من از سَمتى كه بِدان ره سپارى ، نگرانم كه مبادا نابودى خود و درماندگى خانواده ات در آن باشد . اگر امروز كشته شوى، نور زمين ، خاموش مى گردد ؛ زيرا تو پرچم هدايت يافتگان و اميد مؤمنانى. پس در حركت ، شتاب مكن ، كه من در پىِ نامه ام خواهم آمد. والسّلام !» . عبد اللّه بن جعفر ، نزد عمرو بن سعيد رفت و از او خواست براى حسين عليه السلام امان نامه اى بنويسد و به وى [وعده و] اميدوارى دهد تا از راهش برگردد. عمرو بن سعيد به حسين عليه السلام نامه اى نگاشت و در آن ، وى را به پاداش ، اميدوار كرد و بر جانش ايمنى داد و آن را با برادرش يحيى بن سعيد فرستاد. يحيى بن سعيد و عبد اللّه بن جعفر [پس از فرستادن فرزندانش] به امام حسين عليه السلام ملحق شدند و نامه را به وى تحويل دادند و سعى بسيار در باز گرداندن او به كار بستند. حسين عليه السلام فرمود: «من ، پيامبر صلى الله عليه و آله را در خواب ديدم كه دستورى داد و من ، بِدان عمل مى كنم». به او گفتند: آن خواب چيست؟ فرمود: «در باره آن ، با كسى سخن نمى گويم و آن را براى كسى نمى گويم ، تا خدا را ديدار كنم». چون عبد اللّه بن جعفر از او نوميد شد ، از فرزندانش عون و محمّد خواست كه به او بپيوندند و با او بروند و در راه او ، جهاد كنند و خود با يحيى بن سعيد به مكّه باز گشت.

.

ص: 142

7 / 14لِقاءُ الفَرَزدَقِ فِي الصِّفاحِتاريخ الطبري عن عبد اللّه بن سليم والمذري :أقبَلنا حَتَّى انتَهَينا إلَى الصِّفاحِ (1) ، فَلَقِيَنا الفَرَزدَقُ بنُ غالِبٍ الشّاعِرُ ، فَواقَفَ حُسَينا عليه السلام فَقالَ لَهُ : أعطاكَ اللّهُ سُؤلَكَ ، وأمَّلَكَ فيما تُحِبُّ . فَقالَ لَهُ الحُسَينُ عليه السلام : بَيِّن لَنا نَبَأَ النّاسِ خَلفَكَ ، فَقالَ لَهُ الفَرَزدَقُ : مِنَ الخَبيرِ سَأَلتَ ، قُلوبُ النّاسِ مَعَكَ ، وسُيوفُهُم مَعَ بَني اُمَيَّةَ ، وَالقَضاءُ يَنزِلُ مِنَ السَّماءِ ، وَاللّهُ يَفعَلُ ما يَشاءُ . فَقالَ لَهُ الحُسَينُ عليه السلام : صَدَقتَ ، للّهِِ الأَمرُ ، وَاللّهُ يَفعَلُ ما يَشاءُ ، وكُلَّ يَومٍ رَبُّنا في شَأنٍ ، إن نَزَلَ القَضاءُ بِما نُحِبُّ فَنَحمَدُ اللّهَ عَلى نَعمائِهِ ، وهُوَ المُستعانُ عَلى أداءِ الشُّكرِ ، وإن حالَ القَضاءُ دونَ الرَّجاءِ ، فَلَم يَعتَدِ مَن كانَ الحَقَّ نِيَّتُهُ ، وَالتَّقوى سَريرَتُهُ . ثُمَّ حَرَّكَ الحُسَينُ عليه السلام راحِلَتَهُ فَقالَ : السَّلامُ عَلَيكَ ، ثُمَّ افتَرَقا . (2)

أنساب الأشراف :ولَمّا صارَ الحُسَينُ عليه السلام إلَى الصِّفاحِ ، لَقِيَهُ الفَرَزدَقُ بنُ غالِبٍ الشّاعِرُ ، فَسَأَلَهُ عَن أمرِ النّاسِ وَراءَهُ . فَقالَ لَهُ الفَرَزدَقُ : اَلخَبيرَ سَأَلتَ ، إنَّ قُلوبَ النّاسِ مَعَكَ ، وسُيوفَهُم مَعَ بَني اُمَيَّةَ ، وَالقَضاءُ مِنَ السَّماءِ ، وَاللّهُ يَفعَلُ ما يَشاءُ . فَقالَ الحُسَينُ عليه السلام : صَدَقتَ . (3)

.


1- .الصِّفاحُ : هي من أوائل المنازل في طريق مكّة إلى الكوفة (راجع: الخريطة رقم 3 في آخر هذا المجلّد) .
2- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 386 ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 547 ، الفصول المهمّة : ص 185 ، البداية والنهاية : ج 8 ص 166 عن أبي مخنف بإسناده وكلّها نحوه .
3- .أنساب الأشراف : ج 3 ص 376 ، تجارب الاُمم : ج 2 ص 59 ؛ المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 95 نحوه وفيه «في ذات عرق» بدل «الصفاح» وراجع : الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج 1 ص 456 الرقم 439 والأخبار الطوال : ص 245 .

ص: 143

7 / 14ديدار فَرَزدَق در صِفاح
اشاره

تاريخ الطبرى_ به نقل از عبد اللّه بن سليم و مَذَرى _: آمديم تا به صِفاح (1) رسيديم. فَرَزدَق بن غالبِ شاعر را ديديم كه مقابل حسين عليه السلام ايستاد و به ايشان گفت: خدا حاجت تو را بدهد و آرزويت را بر آورد! حسين عليه السلام به او فرمود: «خبر مردمى را كه پشت سر نهادى ، با ما بگو». فَرَزدَق گفت: از شخصِ آگاهى پرسيدى ! دل هاى مردم با توست و شمشيرهايشان با بنى اميّه . تقدير از آسمان مى رسد و خدا هر چه بخواهد ، انجام مى دهد» . حسين عليه السلام به او فرمود: «راست گفتى . كار ، به دست خداست و خدا هر چه بخواهد ، انجام مى دهد و هر روزى ، پروردگار ما ، در كارى است. اگر تقدير ، به خواست ما فرود آيد، خدا را بر نعمت هايش سپاس مى گزاريم و او ياور بر سپاس گزارى است و اگر تقدير ، مانع خواسته ما شود، كسى كه انگيزه پاك و منش پرهيزگارانه دارد، ستم نكرده است» . آن گاه حسين عليه السلام مَركبش را حركت داد و گفت: «درود بر تو!» و از هم جدا شدند.

أنساب الأشراف :چون حسين عليه السلام به صِفاح رسيد، فرزدق بن غالبِ شاعر ، به ديدارش آمد . حسين عليه السلام از او، در باره مردمى كه پشت سر نهاده بود، پرسيد. فرزدق گفت: از شخص آگاهى، پرسش نمودى . به راستى كه دل هاى مردم ، با تو و شمشيرهايشان با بنى اميّه است . تقدير ، از آسمان مى رسد و خدا هر چه را بخواهد ، انجام مى دهد . حسين عليه السلام فرمود : «راست گفتى» .

.


1- .از اولين منازل، در مسير مكه به كوفه (ر . ك : نقشه شماره 3 در پايان همين جلد ).

ص: 144

الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) عن الفرزدق :لَقيتُ حُسَيناً عليه السلام ، فَقُلتُ : بِأَبي أنتَ ! لَو أقَمتَ حَتّى يَصدُرَ النّاسُ ، لَرَجَوتُ أن يَتَقَصَّفَ (1) أهلُ المَوسِمِ مَعَكَ . فَقالَ : لَم آمَنهُم يا أبا فِراسٍ . قالَ : فَدَخَلتُ مَكَّةَ ، فَإِذا فُسطاطٌ (2) وهَيئَةٌ ، فَقُلتُ: لِمَن هذا ؟ قالوا : لِعَبدِ اللّهِ بنِ عَمرِو بنِ العاصِ ، فَأَتَيتُهُ فَإِذا شَيخٌ أحمَرُ ، فَسَلَّمتُ ، فَقالَ : مَن ؟ قُلتُ : الفَرَزدَقُ ، أتَرى أن أنصُرَ حُسَيناً عليه السلام ؟ قالَ : إذاً تُصيبَ أجراً وذُخراً ، قُلتُ : بِلا دُنيا ؟! فَأَطرَقَ ثُمَّ قالَ : يَا بنَ غالِبٍ ، لَتَتِمَّنَّ خِلافَةُ يَزيدَ ، فَانظُرَن . فَكَرِهتُ ما قالَ . قالَ : فَسَبَبتُ يَزيدَ ومُعاوِيَةَ ، قالَ : مَه! قَبَّحَكَ اللّهُ . فَغَضِبتُ فَشَتَمتُهُ وقُمتُ ، ولَو حَضَرَ حَشَمُهُ (3) لَأَوجَعوني . فَلَمّا قَضَيتُ الحَجَّ رَجَعتُ ، فَإِذا عيرٌ ، فَصَرَختُ : ألا ما فَعَلَ الحُسَينُ عليه السلام ؟ فَرَدّوا عَلَيَّ : ألا قُتِلَ . (4)

تاريخ الطبري عن الفرزدق بن غالب :حَجَجتُ بِاُمّي ، فَأَنَا أسوقُ بَعيرَها حينَ دَخَلتُ الحَرَمَ في أيّامِ الحَجِّ ، وذلِكَ في سَنَةِ سِتّينَ ، إذ لَقيتُ الحُسَينَ بنَ عَلِيٍّ عليه السلام خارِجا مِن مَكَّةَ ، مَعَهُ أسيافُهُ وتِراسُهُ ، فَقُلتُ : لِمَن هذَا القِطارُ ؟ فَقيلَ : لِلحُسَينِ بنَ عَلِيٍّ عليه السلام ، فَأَتَيتُهُ فَقُلتُ : بِأَبي واُمّي يَابنَ رَسولِ اللّهِ ! ما أعجَلَكَ عَنِ الحَجِّ ؟ فَقالَ : لَو لَم أعجَل لَاُخِذتُ . قالَ : ثُمَّ سَأَلَني : مِمَّن أنتَ ؟ فَقُلتُ لَهُ : اُمرُؤٌ مِنَ العِراقِ ؛ قالَ : فَوَاللّهِ ما فَتَّشَني عَن أكثَرَ مِن ذلِكَ ، وَاكتَفى بِها مِنّي ، فَقالَ : أخبِرني عَنِ النّاسِ خَلفَكَ ؟ قالَ : فَقُلتُ لَهُ : القُلوبُ مَعَكَ ، وَالسُّيوفُ مَع بَني اُمَيَّةَ ، وَالقَضاءُ بِيَدِ اللّهِ . قالَ : فَقالَ لي : صَدَقتَ . قالَ : فَسَأَلتُهُ عَن أشياءَ ، فَأَخبَرَني بِها مِن نُذورٍ ومَناسِكَ ... . قالَ : ثُمَّ مَضَيتُ فَإِذا بِفُسطاطٍ مَضروبٍ فِي الحَرَمِ ، وهَيئَتُهُ حَسَنَةٌ ، فَأَتَيتُهُ فَإِذا هُوَ لِعَبدِ اللّهِ بنِ عَمرِو بنِ العاصِ ، فَسَأَلَني ، فَأَخبَرتُهُ بِلِقاءِ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام . فَقالَ لي : وَيلَكَ ! فَهَلَا اتَّبَعتَهُ ، فَوَاللّهِ لَيَملِكَنَّ ، ولا يَجوزُ السِّلاحُ فيهِ ولا في أصحابِهِ . قالَ : فَهَمَمتُ وَاللّهِ أن ألحَقَ بِهِ ، ووَقَعَ في قَلبي مَقالَتُهُ ، ثُمَّ ذَكَرتُ الأَنبِياءَ وقَتلَهُم ، فَصَدَّني ذلِكَ عَنِ اللَّحاقِ بِهِم ، فَقَدِمتُ عَلى أهلي بِعُسفانَ (5) . قالَ : فَوَاللّهِ إنّي لَعِندَهُم إذ أقبَلَت عيرٌ قَدِ امتارَت (6) مِنَ الكوفَةِ ، فَلَمّا سَمِعتُ بِهِم خَرَجتُ في آثارِهِم ، حَتّى إذا أسمَعتُهُمُ الصَّوتَ ، وعَجِلتُ عَن إتيانِهِم صَرَختُ بِهِم : ألا ما فَعَلَ الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام ؟ قالَ : فَرَدّوا عَلَيَّ : ألا قَد قُتِلَ ، قالَ : فَانصَرَفتُ وأنَا ألعَنُ عَبدَ اللّهِ بنَ عَمرِو بنِ العاصِ . قالَ : وكانَ أهلُ ذلِكَ الزَّمانِ يَقولونَ ذلِكَ الأَمرَ ، ويَنتَظِرونَهُ في كُلِّ يَومٍ ولَيلَةٍ . قالَ : وكانَ عَبدُ اللّهِ بنُ عَمرٍو يَقولُ : لا تَبلُغُ الشَّجَرَةُ ولَا النَّخلَةُ ولَا الصَّغيرُ حَتّى يَظهَرَ هذَا الأَمرُ . قالَ : فَقُلتُ لَهُ : فَما يَمنَعُكَ أن تَبيعَ الوَهطَ ؟ قالَ : فَقالَ لي : لَعنَةُ اللّهِ عَلى فُلانٍ _ يَعني مُعاوِيَةَ _ وعَلَيكَ . قالَ : فَقُلتُ : لا ، بَل عَلَيكَ لَعنَةُ اللّهِ ؛ قالَ : فَزادَني مِنَ اللَّعنِ ، ولَم يَكُن عِندَهُ مِن حَشَمِهِ أحَدٌ فَأَلقى مِنهُم شَرّا . قالَ : فَخَرَجتُ وهُوَ لا يَعرِفُني . وَالوَهطُ : حائِطٌ لِعَبدِ اللّهِ بنِ عَمرٍو بِالطّائِفِ ؛ قالَ : وكانَ مُعاوِيَةُ قَد ساوَمَ بِهِ عَبدَ اللّهِ بنَ عَمرٍو ، وأعطاهُ بِهِ مالاً كَثيرا ، فَأَبى أن يَبيعَهُ بِشَيءٍ . (7)

.


1- .. القصف : الكسر والدّفع الشديد لفرط الزّحام ، ويتقصّف عليه أبناؤهم ، أي يزدحمون (النهاية : ج 4 ص 73 «قصف») .
2- .الفُسْطَاطُ : ضرب من الأبنية في السفر دون السرادق (النهاية : ج 3 ص 445 «فسط») .
3- .حَشَمُ الرجل : خَدَمُه ومن يغضب له (الصحاح : ج 5 ص 1900 «حشم») .
4- .الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج 1 ص 455 الرقم 438 وراجع : الرقم 437 و سير أعلام النبلاء : ج 3 ص 293 .
5- .عُسْفان : منهلة من مناهل الطريق بين الجحفة ومكّة ، وهي من مكّة على مرحلتين (معجم البلدان : ج 4 ص 121) وراجع : الخريطة رقم 3 في آخر هذا المجلّد .
6- .المِيرَة : جلب الطعام ، مارَ عِيالَهُ وَامتارَ لَهم (القاموس المحيط : ج2 ص137 «الميرة») .
7- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 386 ، البداية والنهاية : ج 8 ص 167 نحوه وليس فيه ذيله من «قال : وكان أهل» .

ص: 145

الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة)_ به نقل از فَرَزدَق _: حسين عليه السلام را ديدم و گفتم: پدرم ، فدايت! چه مى شد اگر مى ماندى تا مردم ، براى مراسم [ عرفات ] ، خارج شوند ؟ اميد دارم كه مردم پس از مراسم حج ، بر گِرد تو جمع شوند. فرمود : «اى ابو فارِس ! از آنها در امان نيستم». وارد مكّه شدم . خيمه اى و هيئتى ديدم. گفتم: اين، از آن كيست؟ گفتند: از آنِ عبد اللّه بن عمرو بن عاص . نزد او آمدم . پيرمردى سرخ رو را ديدم و بر او سلام كردم . گفت : كيستى؟ گفتم: فَرَزدَق . آيا موافقى حسين را يارى كنم ؟ گفت: اگر چنين شود ، از پاداش و ذخيره آخرت ، بهره مند مى شوى. گفتم: بدون دنيا؟! او سر به زير افكند و سپس گفت: اى فرزند غالب ! حتما خلافت يزيد ، كامل مى شود . حالا ببين . سخنش را نپسنديدم. به يزيد و معاويه ، ناسزا گفتم. گفت: آرام باش _ خدا تو را زشت كند _ ! خشمگين شدم و به او هم ناسزا گفتم و برخاستم _ و اگر نزديكانش بودند، مرا اذيّت مى كردند _ . چون حج گزاردم، باز گشتم. كاروانى ديدم و فرياد كشيدم: آهاى ! حسين ، چه كرد؟ پاسخ دادند: هم اينك ، كشته شد.

تاريخ الطبرى_ به نقل از فرزدق بن غالب _: مادرم را به حج بردم و شتر او را مى راندم . وقتى وارد حرم شدم _ و اين به سال شصت [هجرى] بود _ ، حسين بن على عليه السلام را ديدم كه از مكّه بيرون مى شد و شمشيرها و سپرهاى خويش را همراه داشت. گفتم: اين كاروان ، از آنِ كيست؟ گفتند: از آنِ حسين بن على . آن گاه پيش او رفتم و گفتم: اى پسر پيامبر خدا ! پدر و مادرم به فدايت ! چرا حج نكرده ، با شتاب مى روى؟ فرمود : «اگر شتاب نكنم ، مرا مى گيرند» . آن گاه از من پرسيد: «از چه قبيله اى هستى ؟» . گفتم: مردى از عراقم. به خدا ، بيشتر از اين ، كنجكاوى نكرد و به همين ، بسنده كرد و فرمود : «از اخبار مردم پشت سر خود ، با من بگو». گفتم: دل هايشان با توست و شمشيرهايشان با بنى اميّه است ، و تقدير ، به دست خداست . فرمود : «راست گفتى». مسئله هايى از او پرسيدم و او در باره نذرها و مَناسك ، مطالبى به من فرمود ... . آن گاه حركت كردم و داخل حرم ، سراپرده اى ديدم كه وضعى نيكو داشت . به سوى آن رفتم و معلوم شد از آنِ عبد اللّه بن عمرو بن عاص است . از من پرسيد و به او گفتم كه حسين بن على را ديده ام. گفت: واى بر تو! چرا با وى نرفتى ؟ به خدا ، به قدرت مى رسد و سلاح در او و يارانش ، كارگر نمى افتد . به خدا ، آهنگ آن كردم كه خودم را به او برسانم و سخن عبد اللّه در دلم اثر كرده بود. آن گاه پيامبران و كشته شدنشان را به ياد آوردم و اين انديشه ، مرا از پيوستن به آنها باز داشت و به عُسْفان ، (1) پيش كسانِ خويش رفتم . به خدا پيش آنها بودم كه كاروانى آمد كه از كوفه ، آذوقه آورده بود . چون از آمدن كاروان ، خبردار شدم ، به دنبال آن ، روان شدم و چون به صدارَس كاروان رسيديم، صبر نداشتم تا به آنها برسم و [از همان جا] بانگ زدم: حسين بن على ، چه كرد؟ جواب دادند: كشته شد. پس باز گشتم ، در حالى كه عبد اللّه بن عمرو بن عاص را لعنت مى كردم. مردم آن زمان ، از اين قضيّه سخن مى گفتند و هر روز و شب ، منتظر خبر حسين عليه السلام بودند . عبد اللّه بن عمرو مى گفت: پيش از آن كه اين درخت و اين نخل و اين صغير به كمال برسد، اين قضيّه (حكومت خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله ) آشكار مى شود . يك روز به او گفتم: پس چرا وَهْط را نمى فروشى؟ گفت: لعنت خدا بر فلانى و بر تو ! و مقصودش [از فلانى] ، معاويه بود . گفتم: نه ؛ بلكه لعنت خدا بر تو ! او باز مرا لعن كرد . از اطرافيان وى ، كسى آن جا نبود كه زحمتى از آنها ببينم. پس ، از پيش وى آمدم و مرا نشناخت . وَهْط ، باغى بود كه عبد اللّه بن عمرو در طائف داشت و معاويه با عبد اللّه در باره معامله آن ، گفتگو كرده بود كه مالى بسيار بدهد ؛ امّا وى نپذيرفته بود كه آن را به هيچ بهايى بفروشد.

.


1- .عُسفان از چشمه هاى مسير بين جُحفه و مكه است و در دو منزلى مكه قرار دارد (ر . ك : نقشه شماره 3 در پايان همين جلد) .

ص: 146

. .

ص: 147

. .

ص: 148

الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) عن سفيان بن عيينة :حَدَّثَني لَبَطَةُ بنُ الفَرَزدَقِ وهُوَ فِي الطَّوافِ ، وهُوَ مَعَ ابنِ شُبُرمَةَ ، قالَ : أخبَرَني أبي ، قالَ : خَرَجنا حُجّاجا فَلَمّا كُنّا بِالصِّفاحِ ، إذا نَحنُ بِرَكبٍ عَلَيهِمُ اليَلامِقُ (1) ومَعَهُمُ الدَّرَقُ (2) ، فَلَمّا دَنَوتُ مِنهُم إذا أنَا بِحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام ، فَقُلتُ : أي أبا عَبدِ اللّهِ! قالَ : يا فَرَزدَقُ ما وَراءَكَ ؟ قالَ : أنتَ أحَبُّ النّاسِ ، وَالقَضاءُ فِي السَّماءِ ، وَالسُّيوفُ مَعَ بَني اُمَيَّةَ . قالَ : ثُمَّ دَخَلنا مَكَّةَ ، فَلَمّا كُنّا بِمِنىً قُلتُ لَهُ : لَو أتَينا عَبدَ اللّهِ بنَ عَمروٍ فَسَأَلناهُ عَن حُسَينٍ وعَن مَخرَجِهِ . فَأَتَينا مَنزِلَهُ بِمِنىً ، فَإِذا نَحنُ بِصِبيَةٍ لَهُ سودٍ مُوَلَّدينَ يَلعَبونَ ، قُلنا : أينَ أبوكُم ؟ قالوا : فِي الفُسطاطِ يَتَوَضَّأُ . فَلَم نَلبَث أن خَرَجَ عَلَينا مِن فُسطاطِهِ ، فَسَأَلناهُ عَن حُسَينٍ عليه السلام فَقالَ : أما إنَّهُ لا يَحيكُ فيهِ السِّلاحُ ، قالَ : فَقُلتُ لَهُ : تَقولُ هذا فيهِ ، وأنتَ الَّذي قاتَلتَهُ وأباهُ ! فَسَبَّني وسَبَبتُهُ . ثُمَّ خَرَجنا حَتّى أتَينا ماءً لَنا يُقالُ لَهُ «تعشار» ، فَجَعَلَ لا يَمُرُّ بِنا أحَدٌ إلّا سَأَلناهُ عَن حُسَينٍ عليه السلام ، حَتى مَرَّ بِنا رَكبٌ فَنادَيناهُم : ما فَعَلَ حُسَينُ بنُ عَلِيٍّ ؟ قالوا : قُتِلَ . فَقُلتُ : فَعَلَ اللّهُ بِعَبدِ اللّهِ بنِ عَمرٍو وفَعَلَ . قالَ سُفيانُ : ذَهَبَ الفَرَزدَقُ إلى غَيرِ المَعنى _ أو قالَ : الوَجهِ _ إنَّما قالَ : لا يَحيكُ فيهِ السِّلاحُ ولا يَضُرُّهُ القَتلُ مَعَ ما قَد سَبَقَ لَهُ . (3)

.


1- .اليَلْمَقْ : القباء _ فارسي _ (القاموس المحيط : ج 3 ص 291 «يَلْمَق») .
2- .الدَّرَقُ : ضرب من الترسة ، الواحدة دَرَقَة تتَّخذ من الجلد (لسان العرب : ج 10 ص 95 «درق») .
3- .الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج 1 ص 452 الرقم 435 ، تاريخ دمشق : ج 14 ص 212 ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 1 ص 222 ، بغية الطلب في تاريخ حلب : ج 6 ص 2612 كلاهما نحوه وراجع : أنساب الأشراف : ج 3 ص 376 وسير أعلام النبلاء : ج 3 ص 298 .

ص: 149

الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة)_ به نقل از سفيان بن عُيَينه _: لَبَطَة بن فَرَزدَق در طواف [خانه خدا] همراه ابن شُبْرُمه بود كه به من گفت: پدرم برايم نقل كرد كه در سفر حج، در محلّ صِفاح، به كاروانى با زره و سپر برخورديم و چون به آنها نزديك شدم، حسين بن على عليه السلام را ديدم. گفتم: اى ابا عبد اللّه ! فرمود : «فرزدق ! چه خبر؟» . گفتم: تو [در نزد كوفيان ،] دوست داشتنى ترينِ مردمى . تقدير و سرنوشت ، در آسمان است و شمشيرها با بنى اميّه اند . [در آن سفر] پس از آن كه به مكّه رسيديم، در مِنا به او (پدرم) گفتم: كاش نزد عبد اللّه بن عمرو برويم و از حسين و بيرون آمدنش بپرسيم. به منزل او در مِنا وارد شديم . كودكانى سياه و نوخاسته ، بازى مى كردند. گفتيم: پدرتان كجاست؟ گفتند : در چادر ، وضو مى گيرد. لختى نگذشته بود كه از خيمه بيرون آمد. از او در باره حسين عليه السلام پرسيديم . گفت: سلاح ، در او اثر نمى كند. [پدرم] گفت : به او گفتم : در باره او چنين مى گويى ، در حالى كه تو با او و پدرش جنگيدى؟! او به من دشنام گفت و من هم ناسزايش گفتم. سپس حركت كرديم تا به آبگاهى به نام تعشار _ كه مال ما بود _ رسيديم . هر كس بر ما مى گذشت ، در باره حسين عليه السلام از او مى پرسيديم، تا اين كه سوارانى بر ما گذشتند . آنان را صدا زديم و پرسيديم : حسين بن على ، چه كرد؟ گفتند: كشته شد. گفتم: خدا ، سزاى عبد اللّه بن عمرو را بدهد ، كه مى دهد ! فرزدق ، معناى ديگرى [از سخن عبد اللّه ] دريافت كرده بود. او گفت : [معناى سخنش اين است كه] با آن سابقه اى كه حسين دارد ، كشتن به او زيان نمى رساند.

.

ص: 150

الإرشاد عن الفرزدق :حَجَجتُ بِاُمّي في سَنَةِ سِتّينَ ، فَبَينا أنَا أسوقُ بَعيرَها حينَ دَخَلتُ الحَرَمَ إذ لَقيتُ الحُسَينَ بنَ عَلِيٍّ عليه السلام خارِجا مِن مَكَّةَ ، مَعَهُ أسيافُهُ وتِراسُهُ . فَقُلتُ : لِمَن هذَا القِطارُ ؟ فَقيلَ : لِلحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام ، فَأَتَيتُهُ فَسَلَّمتُ عَلَيهِ وقُلتُ لَهُ : أعطاكَ اللّهُ سُؤلَكَ ، وأمَّلَكَ فيما تُحِبُّ ، بِأَبي أنتَ واُمّي يَابنَ رَسولِ اللّهِ ! ما أعجَلَكَ عَنِ الحَجِّ ؟ فَقالَ : لَو لَم أعجَل لَاُخِذتُ ، ثُمَّ قالَ لي : مَن أنتَ ؟ قُلتُ : اُمُرؤٌ مِنَ العَرَبِ ، فَلا وَاللّهِ ما فَتَّشَني عَن أكثَرَ مِن ذلِكَ ، ثُمَّ قالَ لي : أخبِرني عَنِ النّاسِ خَلفَكَ ، فَقُلتُ : الخَبيرَ سَأَلتَ ، قُلوبُ النّاسِ مَعَكَ ، وأسيافُهُم عَلَيكَ ، وَالقَضاءُ يَنزِلُ مِنَ السَّماءِ ، وَاللّهُ يَفعَلُ ما يَشاءُ . فَقالَ : صَدَقتَ ، للّهِِ الأَمرُ ، وكُلَّ يَومٍ رَبُّنا هُوَ في شَأنٍ ، إن نَزَلَ القَضاءُ بِما نُحِبُّ فَنَحمَدُ اللّهَ عَلى نَعمائِهِ ، وهُوَ المُستَعانُ عَلى أداءِ الشُّكرِ ، وإن حالَ القَضاءُ دونَ الرَّجاءِ ، فَلَم يَبعُد مَن كانَ الحَقَّ نِيَّتُهُ ، وَالتَّقوى سَريرَتُهُ . فَقُلتُ لَهُ : أجَل ، بَلَّغَكَ اللّهُ ما تُحِبُّ ، وكَفاكَ ما تَحذَرُ . (1)

.


1- .الإرشاد : ج 2 ص 67 ، إعلام الورى : ج 1 ص 445 وليس فيه ذيله من «وقضاء ينزل» ، مثير الأحزان : ص 40 عن عبيد اللّه بن سليم والمدري نحوه ، بحار الأنوار : ج 44 ص 365 .

ص: 151

الإرشاد_ به نقل از فرزدق _: مادرم را در ايّام حج در سال شصت ، به حج بردم . شترش را مى راندم و وارد حرم شدم كه حسين بن على عليه السلام را ديدم كه از مكّه ، بيرون مى رفت و شمشيرها و سپرهاى خويش را به همراه داشت. گفتم: اين ، كاروانِ كيست؟ گفتند: از آنِ حسين بن على است . نزد او آمدم و سلام كردم و به وى گفتم: خدا ، خواسته تو را برآورده سازد و تو را به آنچه دوست دارى ، برساند ! پدر و مادرم به فدايت ، اى فرزند پيامبر خدا! چرا حج نكرده ، با شتاب مى روى؟ فرمود : «اگر شتاب نكنم، دستگيرم مى كنند». سپس از من پرسيد : «تو كيستى ؟» . گفتم : مردى از عرب . به خدا بيش از اين ، كنجكاوى نكرد و سپس به من فرمود : «از اخبارِ مردم پشت سرت با من بگو» . گفتم: از شخص آگاهى پرسيدى ! دل هاى مردم ، با تو و شمشيرهايشان ، بر ضدّ توست و تقدير (سرنوشت) ، از آسمان مى آيد و خدا ، هر چه بخواهد ، انجام مى دهد . فرمود : «درست گفتى. كار ، دست خداست و پروردگار ما ، هر روز ، در كارى است. اگر تقدير ، چنان كه ما دوست داريم ، فرود آيد، خدا را بر نعمت هايش سپاس مى گوييم _ و او تنها ياور بر سپاس گزارى است _ و اگر تقدير ، مانع تحقّق آرزو شود، آن كه نيّتش حق باشد و پارسايى، منش او، دور نخواهد بود». به او گفتم: آرى. خدا ، تو را به آنچه دوست دارى ، برساند و از آنچه بيم دارى، كفايت كند!

.

ص: 152

تذكرة الخواصّ :أمَّا الحُسَينُ عليه السلام ، فَإِنَّهُ خَرَجَ مِن مَكَّةَ سابِعَ ذِي الحِجَّةِ سَنَةَ سِتّينَ ، فَلَمّا وَصَلَ بُستانَ بَني عامِرٍ ، لَقِيَ الفَرَزدَقَ الشّاعِرَ وكانَ يَومَ التَّروِيَةِ . فَقالَ لَهُ : إلى أينَ يَابنَ رَسولِ اللّهِ ! ما أعجَلَكَ عَنِ المَوسِمِ ؟! قالَ : لَو لَم أعجَل لَاُخِذتُ أخذا ، فَأَخبِرني يا فَرَزدَقُ عَمّا وَراءَكَ ؟ فَقالَ : تَرَكتُ النّاسَ بِالعِراقِ قُلوبَهُم مَعَكَ ، وسُيوفَهُم مَعَ بَني اُمَيَّةَ ، فَاتَّقِ اللّهَ في نَفسِكَ وَارجِع . فَقالَ لَهُ : يا فَرَزدَقُ ! إنَّ هؤُلاءِ قَومٌ لَزِموا طاعَةَ الشَّيطانِ ، وتَرَكوا طاعَةَ الرَّحمنِ ، وأظهَروا الفَسادَ فِي الأَرضِ ، وأبطَلُوا الحُدودَ ، وشَرِبُوا الخُمورَ ، وَاستَأثَروا في أموالِ الفُقَراءِ وَالمَساكينِ ، وأنَا أولى مَن قامَ بِنُصرَةِ دينِ اللّهِ ، وإعزازِ شَرعِهِ ، وَالجِهادِ في سَبيلِهِ ، لِتَكونَ كَلِمَةُ اللّهِ هِيَ العُليا . فَأَعرَضَ عَنهُ الفَرَزدَقُ وسارَ . (1)

كشف الغمّة عن الفرزدق :لَقِيَنِي الحُسَينُ عليه السلام في مُنصَرَفي مِنَ الكوفَةِ ، فَقالَ : ما وَراءَكَ يا أبا فِراسٍ ؟ قُلتُ : أصدُقُكَ ؟ قالَ عليه السلام : الصِّدقُ اُريدُ . قُلتُ : أمّا القلوبُ فَمَعَكَ ، وأمّا السُّيوفُ فَمَعَ بَني اُمَيَّةَ ، وَالنَّصرُ مِن عِندِ اللّهِ . قالَ : ما أراكَ إلّا صَدَقتَ . النّاسُ عَبيدُ المالِ ، وَالدّينُ لَغوٌ (2) عَلى ألسِنَتِهِم ، يَحوطونَهُ ما دَرَّت (3) بِهِ معايِشُهُم ، فَإِذا مُحِّصوا (4) بِالبَلاءِ قَلَّ الدَّيّانونَ . (5)

.


1- .تذكرة الخواصّ : ص 240 وراجع : الأمالي للشجري : ج 1 ص 166 والحدائق الورديّة : ج 1 ص 114 .
2- .اللَّغْوَ واللّغى : السَّقط وما لا يُعتدّ به من الكلام وغيره ، ولا يُحصل منه على فائدة ولا نفع ، وكاللغوى ؛ وهو ما كان من الكلام غير معقود عليه (تاج العروس : ج 20 ص 154 «لغو») وفي بعض النقول «لعقٌ على ألسنتِهم» ، وهو على الاستعارة ، مِن لَعِقَه لَعقا : أي لَحسَهُ ، أي إنّ الدين لم يتجاوز ألسنتهم .
3- .درّ اللبن : إذا زاد وكثر (مجمع البحرين : ج 1 ص 587 «درر») .
4- .التمحيص : الابتلاء والاختبار (الصحاح : ج 3 ص 1056 «محص») .
5- .كشف الغمّة : ج 2 ص 244 ، الحدائق الورديّة : ج 1 ص 113 عن الطرمّاح الطائي الشاعر نحوه ، بحار الأنوار : ج 44 ص 195 ح 9 ؛ بغية الطلب في تاريخ حلب : ج 6 ص 2613 ، بستان الواعظين : ص 262 كلاهما نحوه .

ص: 153

تذكرة الخواصّ :امام حسين عليه السلام در هفتم ذى حجّه سال شصت ، از مكّه خارج شد و چون به بستان بنى عامر رسيد ، با فَرَزدَق در روز تَرويه ديدار كرد. [فَرَزدَق] به او گفت: اى فرزند پيامبر خدا ! به كجا مى روى؟ چرا حج را با شتاب ، رها مى كنى؟ فرمود : «اگر نشتابم، دستگير مى شوم. پس بگو _ اى فرزدق _ چه خبر از پشت سرت ؟» . گفتم: مردم عراق را پشت سر نهادم ، در حالى كه دل هايشان با تو و شمشيرهايشان با بنى اميّه بود. پس ، از خدا بر جان خود ، بترس و برگرد. به وى فرمود : «اى فرزدق ! اينان ، مردمى هستند كه به پيروى از شيطان ، پيوسته و از پرستش [خداىِ] رحمان ، گسسته اند ، در زمين ، تباهى را آشكار كرده اند ، حدود را ميرانده، مى گسارى كرده اند و بينوايان و درماندگان را از دارايى، محروم ساخته اند. من سزاوارترم به يارى دين خدا و گراميداشتِ شرع او و جهاد در راهش، تا سخن خدا برترين باشد». پس فَرَزدَق از او جدا شد و رفت.

كشف الغُمّة_ به نقل از فرزدق _: حسين عليه السلام در بازگشتم از كوفه ، با من ديدار كرد و فرمود: «اى ابو فِراس ! چه خبر؟» . گفتم: راست بگويم؟ فرمود: «راستى را مى خواهم». گفتم: دل ها با تو اند ؛ ولى شمشيرها با بنى اميّه ! و البته يارى ، از جانب خداست . فرمود : «مى بينم كه راست مى گويى . مردم ، بردگان ثروت اند و دين بر زبانشان بازيچه است ، تا جايى كه درآمد زندگى شان ، با دين ، افزايش مى يابد . بر گِرد آن مى چرخند و چون با سختى ها دچار آزمون شدند، دينداران ، اندك مى شوند».

.

ص: 154

الفتوح :سارَ الحُسَينُ عليه السلام حَتّى نَزَلَ الشُّقوقَ (1) ، فَإِذا هُوَ بِالفَرَزدَقِ بنِ غالِبٍ الشّاعِرِ قَد أقبَلَ عَلَيهِ ، فَسَلَّمَ ، ثُمَّ دَنا مِنهُ فَقَبَّلَ يَدَهُ . فَقالَ الحُسَينُ عليه السلام : مِن أينَ أقبَلتَ يا أبا فِراسٍ ؟ فَقالَ : مِنَ الكوفَةِ يَابنَ بِنتِ رَسولِ اللّهِ ! فَقالَ : كَيفَ خَلَّفتَ أهلَ الكوفَةِ ؟ فَقالَ : خَلَّفتُ النّاسَ مَعَكَ ، وسُيوفَهُم مَعَ بَني اُمَيَّةَ ، وَاللّهُ يَفعَلُ في خَلقِهِ ما يَشاءُ . فَقالَ : صَدَقتَ وبَرَرتَ . إنَّ الأَمرَ للّهِِ يَفعَلُ ما يَشاءُ ، ورَبُّنا تَعالى كُلَّ يَومٍ هُوَ في شَأنٍ ، فَإِن نَزَلَ القَضاءُ بِما نُحِبُّ فَالحَمدُ للّهِِ عَلى نَعمائِهِ ، وهُوَ المُستَعانُ عَلى أداءِ الشُّكرِ ، وإن حالَ القَضاءُ دونَ الرَّجاءِ ، فَلَم يَعتَدِ مَن كانَ الحَقَّ نِيَّتُهُ . فَقالَ الفَرَزدَقُ : يَابنَ بِنتِ رَسولِ اللّهِ ! كَيفَ تَركَنُ إلى أهلِ الكوفَةِ ، وهُم قَد قَتَلُوا ابنَ عَمِّكَ مُسلِمَ بنَ عَقيلٍ وشيعَتَهُ ؟ قالَ : فَاستَعبَرَ الحُسَينُ عليه السلام بِالبُكاءِ ، ثُمَّ قالَ : رَحِمَ اللّهُ مُسلِما ، فَلَقَد صارَ إلى رَوحِ اللّهِ ورَيحانِهِ ، وجَنَّتِهِ ورِضوانِهِ ، أما إنَّهُ قَد قَضى ما عَلَيهِ ، وبَقِيَ ما عَلَينا . قالَ : ثُمَّ أنشَأَ الحُسَينُ عليه السلام يَقولُ : وإن تَكُنِ الدُّنيا تُعَدُّ نَفيسَةًفَدارُ ثَوابِ اللّهِ أعلى وأنبَلُ وإن تَكُنِ الأَبدانُ لِلمَوتِ اُنشِئَتفَقَتلُ امرِىً بِالسَّيفِ فِي اللّهِ أفضَلُ وإن تَكُنِ الأَرزاقُ رِزقا مُقَدَّرافَقِلّةُ حِرصِ المَرءِ فِيالرِّزقِ أجمَلُ وإن تَكُنِ الأَموالُ لِلتَّركِ جَمعُهافَما بالُ مَتروكٍ بِهِ الخَيرُ يُبخَلُ قالَ : ثُمَّ وَدَّعَهُ الفَرَزدَقُ في نَفَرٍ مِن أصحابِهِ ، ومَضى يُريدُ مَكَّةَ ، فَأَقبَلَ عَلَيهِ ابنُ عَمٍّ لَهُ مِن بَني مُجاشِعٍ ، فَقالَ : أبا فِراسٍ ! هذَا الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام . فَقالَ الفَرَزدَقُ : هذَا الحُسَينُ ابنُ فاطِمَةَ الزَّهراءِ بِنتِ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله ، هذا وَاللّهِ ابنُ خيرَةِ اللّهِ ، وأفضَلُ مَن مَشى عَلى وَجهِ الأَرضِ بَعدَ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله ، وقَد كُنتُ قُلتُ فيهِ أبياتا قَبلَ اليَومِ ، فَلا عَلَيكَ أن تَسمَعَها . فَقالَ لَهُ ابنُ عَمِّهِ : ما أكرَهُ ذلِكَ يا أبا فِراسٍ ، فَإِن رَأَيتَ أن تُنشِدَني ما قُلتَ فيهِ . فَقالَ الفَرَزدَقُ : نَعَم ، أنَا القائِلُ فيهِ وفي أبيهِ وأخيهِ وجَدِّهِ صَلَواتُ اللّهِ عَلَيهِم هذِهِ الأَبياتِ (2) : هذَا الَّذي تَعرِفُ البَطحاءُ وَطأَتَهُوَالبَيتُ يَعرِفُهُ وَالحِلُّ وَالحَرَمُ هذا ابنُ خَيرِ عِبادِ اللّهِ كُلِّهِمُهذَا التَّقِيُّ النَّقِيُّ الطّاهِرُ العَلَمُ هذا حُسَينٌ رَسولُ اللّهِ والِدُهُأمسَت بِنورِ هُداهُ تَهتَدِي الاُمَمُ هذَا ابنُ فاطِمَةَ الزَّهراءِ عِترَتُهافي جَنَّةِ الخُلدِ مَجرِيّا بِهَا القَلَمُ إذا رَأَتهُ قُرَيشٌ قالَ قائِلُهاإلى مَكارِمِ هذا يَنتَهِي الكَرَمُ يَكادُ يُمسِكُهُ عِرفانُ راحَتِهِرُكنُ الحَطيمِ إذا ما جاءَ يَستَلِمُ بِكَفِّهِ خَيزُرانٌ ريحُهُ عَبِقٌبِكَفِّ أروَعَ في عِرنينِهِ (3) شَمَمُ يُغضي حَياءً ويُغضي مِن مَهابَتِهِفَلا يُكَلِّمُ إلّا حينَ يَبتَسِمُ يَنشَقُّ نورُ الدُّجى عَن نورِ غُرَّتِهِكَالشَّمسِ تَنجابُ عَن إشراقِهَا الظُّلَمُ مُشتَقَّةٌ مِن رَسولِ اللّهِ نَبعَتُهُطابَت أرومَتُهُ وَالخيمُ والشِّيَمُ في مَعشَرٍ حُبُّهُم شُكرٌ وبُغضُهُمُكُفرٌ وقُربُهُم مَنجى ومُعتَصَمُ يُستَدفَعُ الضُّرُّ وَالبَلوى بِحُبِّهِمُويَستَقيمُ بِهِ الإِحسانُ وَالنِّعَمُ إن عُدَّ أهلُ النَّدى كانوا أئَمَّتَهُمأو قيلَ : مَن خَيرُ أهلِ الأَرضِ قيلَ : هُمُ لا يَستَطيعُ جَوادٌ بَعدَ جودِهِمُولا يُدانيهِمُ قَومٌ وإن كَرُموا بُيوتُهُم مِن قُرَيشٍ يُستَضاءُ بِهافِي النّائِباتِ وعِندَ الحُكمِ إن حَكَموا فَجَدُّهُ مِن قُرَيشٍ في أرومَتِهامُحَمَّدٌ وعَلِيٌّ بَعدَهُ عَلَمُ قالَ : ثُمَّ أقبَلَ الفَرَزدَقُ عَلَى ابنِ عَمِّهِ فَقالَ : وَاللّهِ لَقَد قُلتُ فيهِ هذِهِ الأَبياتِ غَيرَ مُتَعَرِّضٍ إلى مَعروفِهِ ، غَيرَ أنّي أرَدتُ اللّهَ وَالدّارَ الآخِرَةَ . (4)

.


1- .شُقُوق : منزل بطريق مكّة بعد واقصة من الكوفة وبعدها تلقاء مكّة بطان (معجم البلدان : ج 3 ص 356) وراجع : الخريطة رقم 3 في آخر هذا المجلّد .
2- .المشهور أنّه قالها في مدح الإمام زين العابدين عليه السلام وقصّتها معروفة (راجع : الإرشاد : ج 2 ص 151) .
3- .العِرنين من كلّ شيء : أوّله ، ومنه عرنين الأنف ، لأوّله ؛ وهو ما تحت مجتمع الحاجبين ، وهو موضع الشَّمِّ (مجمع البحرين : ج 2 ص 1204 «عرن») .
4- .الفتوح : ج 5 ص 71 ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 1 ص 223 ، مطالب السؤول : ص 73 و 74 ؛ كشف الغمّة : ج 2 ص 239 و ص 255 كلّها نحوه وراجع : المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 95 .

ص: 155

الفتوح :حسين عليه السلام حركت كرد تا به شُقوق (1) رسيد . در آن جا فرزدق بن غالبِ شاعر ، به سوى وى آمد و سلام كرد و آن گاه به او نزديك شد و دستش را بوسيد. حسين عليه السلام فرمود: «از كجا مى آيى ، ابو فِراس؟ گفت : از كوفه، اى فرزند دختر پيامبر خدا ! فرمود : «مردم كوفه را چگونه پشتِ سر نهادى؟» . گفت: مردم با تو اند ؛ ولى شمشيرهايشان ، با بنى اميّه است ، و خدا هر گونه كه بخواهد ، در آفرينش خود ، انجام مى دهد. فرمود : «راست گفتى و نيكى كردى . كار ، دست خداست و چنان كه بخواهد ، مى كند. و پروردگار ما ، هر روزى ، در كارى است. اگر تقدير ، چنان كه ما مى خواهيم ، فرود آيد، ستايش ، خدا را بر نعمت هايش _ و او در گزاردنِ سپاس، ياور است _ ؛ و اگر تقدير ، جلوى آرزو را گرفت ، كسى كه انگيزه اش حق بوده، ستم نكرده است» . فرزدق گفت: اى فرزند دختر پيامبر! چگونه بر مردم كوفه ، تكيه مى كنى ؛ آنان كه پسرعمويت مسلم بن عقيل و پيروانش را كشتند؟ حسين عليه السلام اشك ريخت و سپس فرمود : «خدا ، مسلم را رحمت كند ! او به سوى روح و ريحانِ (شادى و گُلِ) خداوند و بهشت و خشنودى او رفت و وظيفه اش را انجام داد و وظيفه ما ، بر جا مانده است» . سپس حسين عليه السلام اين اشعار را خواند : «اگر سراى دنيا، گران بها شمرده مى شود،سراى پاداش خدا ، برتر و بالاتر است . و اگر بدن ها براى مرگ ، آفريده شده اند ،شهادت مرد با شمشير در راه خدا ، برتر است . و اگر روزى ها، تقدير شده اند ،كمىِ حرصِ آدمى براى روزى ، زيباتر است . و اگر گردآورى دارايى ها ، براى رها كردن است ،چرا در راه خير ، بِدان بخل ورزيده مى شود ؟» . سپس فرزدق و گروهى از يارانش ، با او خداحافظى كردند و به سوى مكّه رفتند . پسرعمويش از بنى مُجاشِع ، به او روى آورد و گفت: ابو فِراس ! اين ، حسين بن على است ؟ فرزدق گفت: اين ، حسين فرزند فاطمه زهرا ، دختر محمّد صلى الله عليه و آله است . به خدا ، اين ، فرزند بهترين بنده خداست و برتر از هر كه پس از محمّد صلى الله عليه و آله بر زمين راه مى رود . روز گذشته ، ابياتى در باره او گفته ام كه منعى نيست آن را بشنوى. پسرعمويش به او گفت: بدم نمى آيد ، اى ابو فِراس ! اگر مى خواهى ، آنچه را در باره او گفته اى، اينك بازگو كن . فرزدق گفت : آرى . من در باره او، پدر، برادر و جدّش _ كه درود خدا بر آنان باد _ اين ابيات را گفته ام: (2) اين ، آن كس است كه سرزمين بطحا ، جاى گام هايش را مى شناسدو خانه كعبه و حرم و بيرون حرم نيز او را مى شناسند . اين ، فرزند بهترينِ تمام بندگان خداست .او پيراسته از هر آلودگى و پاك از هر كاستى و بلنداى فضيلت است . اين ، حسين است كه فرستاده خدا، پدر اوستو با نور هدايت او، امّت ها راه يافته اند . اين ، فرزند فاطمه زهراست و دودمان فاطمهبه قلم تقدير، در بهشت جاودان ، خواهند بود . چون قريش ، او را ببينند ، گوينده شان مى گويد :نهايت كَرَم با خصلت هاى او ، به انتها مى رسد . او چنان است كه چون به آهنگ دست سودن بر حجر الأسود گام نهد ،گويى كه ركن مى خواهد دست او را نزد خود ، نگاه دارد . در دستش چوب خيزرانى است كه بويى خوش مى پراكَنَدو بوى خوش ، از دست آن دل نوازى است كه تارَكى عطرافشان دارد . ديدگان ، از فرط آزرم ، فرو مى نشينند و نيز از هيبت او فرو مى نشينندو با او سخن گفته نمى شود ، مگر آن گاه كه لبخند مى زند . نورى كه پرده ظلمت را مى درد ، از نور او مشتق شده ،چنان كه خورشيد با پرتو خويش ، تاريكى ها را از ميان مى برد . شاخه نيرومند شخصيت او ، از پيكر پيامبر صلى الله عليه و آله بر دميده است .از اين رو ، گوهر وجودش و خوى و خصالش ، پاك و ويراسته است . او از آن گروهى است كه دوستى شان ، سپاس خداوند و كينه شانناسپاسى [و كفر] است و نزديكى بِدانان، رستگارى و پناهگاه آدمى است . با محبّت آنان ، بلا و ناگوارى ، برطرف مى شوندو نيكوكارى و نعمت ها ، بِدان ، استوار مى گردد . اگر اهل بخشش شمرده شوند، پيشوايشان آنان اندو اگر گفته شود: «برترين مردم زمين ، كيان اند؟» ، گفته مى شود: آنان . هيچ بخشنده اى به اوج بخشش آنان نمى رسدو هيچ گروهى به پايه آنان نمى رسد ، هر چند بزرگوار باشد . از خانه هايشان در ميان قريش، پرتو مى گيرنددر دشوارى ها و هنگام داورى ، آن گاه كه داورى كنند . ريشه او در قريش است و جدّش محمّد استو پس از آن ، على، پرچم [و نشانه] است . فَرَزدَق ، به پسرعمويش رو كرد و گفت: به خدا ، اين ابيات را در باره او و بدون چشمداشت به خير [ و صِله ] او گفتم و آن را براى خدا و سراى آخرت گفتم .

.


1- .شُقوق ، منزلگاهى است در راه كوفه به مكّه ، بين واقصه و بطان (ر . ك : نقشه شماره 3 در پايان همين جلد) .
2- .مشهور ، آن است كه اين ابيات را در باره امام زين العابدين عليه السلام سروده است.

ص: 156

. .

ص: 157

. .

ص: 158

. .

ص: 159

. .

ص: 160

. .

ص: 161

سخنى در باره ملاقات فرزدق با امام حسين عليه السلام

شمارى از گزارش هايى كه ارائه شدند ، حاكى از آن اند كه ملاقات فَرَزدَق با امام حسين عليه السلام ، در نزديكى مكّه، (1) در زمانى بوده كه امام عليه السلام عازم كوفه و فرزدق براى انجام دادن مناسك ، ره سپار مكّه بوده است . شمارى ديگر از گزارش ها نيز دلالت دارند كه اين ملاقات ،پس از شهادت مسلم عليه السلام و در حوالى منزل زُباله اتّفاق افتاده است . (2) از اين رو ، برخى احتمال داده اند كه امام عليه السلام دو بار با فرزدق، ملاقات كرده است : يكى قبل از حج و ديگرى بعد از آن . (3) با تأمّل در متن و منابع اين گزارش ها ، روشن مى گردد كه گزارش نخست ، مشهورتر و درست تر است . همچنين اين احتمال كه امام عليه السلام دو بار با وى ملاقات كرده باشد ، صحيح نيست ؛ زيرا : اوّلاً ، بر پايه گزارش طبرى ، فرزدق، پس از مراسم حج ، به سمت كوفه نيامده است . بنا بر اين ، نمى توانسته با امام عليه السلام برخورد داشته باشد . (4) ثانيا ، اگر چنين اتّفاقى افتاده بود ، ضمن گزارش ها بِدان اشاره مى شد . ثالثا ، متن همه گزارش ها ، حاكى از آن است كه ملاقات فرزدق با امام عليه السلام ، بيش از يك بار نبوده است .

.


1- .مكان هاى گفته شده ، عبارت اند از: 1. حرم ( ر . ك : ص 145 ح 1434 و ص 151 ح 1436 ). 2. بستان بنى عامر (ر . ك : ص 153 ح 1437 ) . 3 . صفاح (ر . ك : ص 149 ح 1435) . 4 . ذات عرق (المناقب لابن شهر آشوب : ج 4 ص 95 و ر . ك : همين دانش نامه : ج 5 ص 33 ح 1347) .
2- .ر . ك : ص 199 ح 1467 .
3- .ر.ك: موسوعة كلمات الإمام الحسين عليه السلام :ص 350 .
4- .ر.ك: ص 149 ح 1435 .

ص: 162

7 / 15لِقاءُ بِشرِ بنِ غالِبٍ (1) في ذاتِ عِرقٍ (2)الفتوح :سارَ [الحُسَينُ عليه السلام ] حَتّى إذا بَلَغَ ذاتَ عِرقٍ ، فَلَقِيَهُ رَجُلٌ مِن بَني أسَدٍ يُقالُ لَهُ : بِشرُ بنُ غالِبٍ ، فَقَالَ لَهُ الحُسَينُ عليه السلام : مِمَّنِ الرَّجُلُ ؟ قالَ : رَجُلٌ مِنَ بَني أسَدٍ ، قالَ : فَمِن أينَ أقبَلتَ يا أخا بَني أسَدٍ ؟ قالَ : مِنَ العِراقِ ، فَقالَ : كَيفَ خَلَّفتَ أهلَ العِراقِ ؟ قالَ : يَابنَ بِنتِ رَسولِ اللّهِ ، خَلَّفتُ القُلوبَ مَعَكَ ، وَالسُّيوفَ مَعَ بَني اُمَيَّةَ ! فَقالَ لَهُ الحُسَينُ عليه السلام : صَدَقتَ يا أخَا العَرَبِ ، إنَّ اللّهَ تَبارَكَ وتَعالى يَفعَلُ ما يَشاءُ ، ويَحكُمُ ما يُريدُ . فَقالَ لَهُ الأَسَدِيُّ : يَابنَ بِنتِ رَسولِ اللّهِ ! أخبِرني عَن قَولِ اللّهِ تَعالى : «يَوْمَ نَدْعُواْ كُلَّ أُنَاس بِإِمَ_مِهِمْ» . (3) فَقالَ الحُسَينُ عليه السلام : نَعَم يا أخا بَني أسَدٍ ! هُم إمامانِ : إمامُ هُدىً دَعا إلى هُدىً ، وإمامُ ضَلالَةٍ دَعا إلى ضَلالَةٍ ، فَهَدى مَن أجابَهُ إلَى الجَنَّةِ ، ومَن أجابَهُ إلَى الضَّلالَةِ دَخَلَ النّارَ . (4)

الملهوف :ثُمَّ سارَ [الحُسَينُ عليه السلام ] حَتّى بَلَغَ ذاتَ عِرقٍ ، فَلَقِيَ بِشرَ بنَ غالِبٍ وارِدا مِنَ العِراقِ ، فَسَأَلَهُ عَن أهلِها ، فَقالَ : خَلَّفتُ القُلوبَ مَعَكَ ، وَالسُّيوفَ مَعَ بَني اُمَيَّةَ . فَقالَ عليه السلام : صَدَقَ أخو بَني أسَدٍ ، إنَّ اللّهَ يَفعَلُ ما يَشاءُ ، ويَحكُمُ ما يُريدُ . (5)

.


1- .بشر بن غالب الأسديّ الكوفيّ ، أبو صادق . كان من أصحاب أميرالمؤمنين والحسنين والسجّاد عليهم السلام ، والظاهر أنّه وأخوه بشير رويا عن الحسين بن عليّ عليه السلام دعاء يوم عرفة . سُجن في زمن المختار ، واُخرجَ بعد مقتله (راجع : رجال الطوسي : ص 99 و 110، البلد الأمين : ص 258، بحارالأنوار : ج 45 ص 375 و 338 الرقم 3؛ التاريخ الكبير : ج 2 ص 81، الثقات لابن حبّان : ج 4 ص 69، لسان الميزان : ج 2 ص 28 و 29) .
2- .ذاتُ عِرْق : مُهَلّ أهل العراق ، وهو الحدّ بين نجد وتهامة ، وقيل : عرق جبل بطريق مكّة ومنه ذات عِرق (معجم البلدان : ج 4 ص 107) وراجع : الخريطة رقم 3 في آخر هذا المجلّد .
3- .الإسراء : 71 .
4- .الفتوح : ج 5 ص 69 ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 1 ص 220 .
5- .الملهوف : ص 131 ، مثير الأحزان : ص 42 نحوه ، المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 95 وفيه «الفرزدق» بدل «بشر بن غالب» ، بحار الأنوار : ج 44 ص 367 .

ص: 163

7 / 15ديدار بِشر بن غالب

(1) در ذاتِ عِرق (2)الفتوح :چون حسين عليه السلام به ذاتِ عِرق رسيد ، در آن جا مردى از بنى اسد به نام بِشر بن غالب ، با او ديدار كرد . حسين عليه السلام به او فرمود : «مرد كدام قبيله اى ؟» . گفت: مردى از بنى اسد. فرمود : «از كجا مى آيى ، اى مرد اسدى؟» . گفت: از عراق. فرمود : «مردم عراق را چگونه پشتِ سر نهادى؟». گفت: اى فرزند دختر پيامبر خدا ! دل هايى را پشتِ سر نهادم كه با تو بودند و شمشيرهايى را كه با بنى اميّه بودند . حسين عليه السلام به او فرمود : «راست مى گويى ، برادر عرب ! خداوند متعال ، هر چه را بخواهد ، انجام مى دهد و هر چه را اراده كند ، به آن حكم مى نمايد» . مرد اسدى به او گفت: اى پسر دختر پيامبر خدا ! از [اين] سخن خداى متعال ، آگاهم كن كه : «آن روز كه هر گروهى را با پيشوايشان فرا مى خوانيم» . حسين فرمود : «آرى ، اى مرد اسدى ! آنان ، دو دسته پيشوايند : پيشواى هدايت ، كه به هدايت ، فرا مى خواند ؛ و پيشواى گم راهى ، كه به گم راهى فرا مى خواند . پس هر كه به پيشواى هدايتْ پاسخ دهد ، به بهشت مى رود و هر كه به آن يكى پاسخ دهد ، به جهنّم راه مى يابد» .

الملهوف :پس از آن ، حسين عليه السلام رفت تا به ذات عِرق رسيد و بِشر بن غالب را كه از عراق مى آمد، ديد و از او در باره اهل عراق پرسيد . او گفت: دل هايى را پشتِ سر نهادم كه با تو بودند و شمشيرهايى را كه با بنى اميّه بودند . فرمود : «برادر بنى اسدى، راست گفت . البتّه خدا هر چه را بخواهد ، انجام مى دهد و هر را چه اراده كند، به آن حكم مى نمايد» .

.


1- .بِشر بن غالب اسدى كوفى _ كه كنيه اش ابو صادق است _ ، از ياران امير مؤمنان عليه السلام ، امام حسن عليه السلام ، امام حسين عليه السلام و امام زين العابدين عليه السلام بوده است . ظاهرا او و برادرش بشير ، دعاى روز عرفه را از امام حسين عليه السلام روايت كرده اند . وى ، در زمان مختار ، به زندان افكنده شد و پس از كشته شدن مختار ، آزاد گرديد.
2- .ذاتِ عِرق ، محلّ احرام عراقيان است و ميان نجد و تهامه ، قرار گرفته است . نيز گفته اند : عِرق ، كوهى در راه مكّه است و منزلگاه ذات عِرق ، بدان منسوب است (ر . ك : نقشه شماره 3 در پايان همين جلد) .

ص: 164

الأمالي للصدوق عن عبداللّه بن منصور عن جعفر بن محمد بن علي بن الحسين عن أبيه عن جدّه [زين العابدين] عليهم السلام :سارَ الحُسَينُ عليه السلام وأصحابُهُ ، فَلَمّا نَزَلُوا الثَّعلَبِيَّةَ (1) وَرَدَ عَلَيهِ رَجُلٌ يُقالُ لَهُ : بِشرُ بنُ غالِبٍ ، فَقالَ : يَابنَ رَسولِ اللّهِ ، أخبِرني عَن قَولِ اللّهِ عز و جل : «يَوْمَ نَدْعُواْ كُلَّ أُنَاس بِإِمَ_مِهِمْ» ؟ قالَ : إمامٌ دَعا إلى هُدىً فَأَجابوهُ إلَيهِ ، وإمامٌ دَعا إلى ضَلالَةٍ فَأَجابوهُ إلَيها ، هؤُلاءِ فِي الجَنَّةِ ، وهؤُلاءِ فِي النّارِ ، وهُوَ قَولُهُ عز و جل : «فَرِيقٌ فِى الْجَنَّةِ وَ فَرِيقٌ فِى السَّعِيرِ » (2) . (3)

7 / 16لِقاءُ عَونِ بنِ عَبدِ اللّهِ بنِ جَعدَةَ في ذاتِ عِرقٍأنساب الأشراف :لَحِقَ الحُسَينَ عليه السلام عَونُ بنُ عَبدِ اللّهِ بنِ جَعدَةَ بنِ هُبَيرَةَ بِذاتِ عِرقٍ بِكِتابٍ مِن أبيهِ ، يَسأَلُهُ فيهِ الرُّجوعَ ، ويَذكُرُ ما يَخافُ عَلَيهِ مِن مَسيرِهِ ، فَلَم يُعجِبهُ (4) . (5)

راجع : ج 4 ص 428 (الفصل السادس / عبد اللّه بن جعدة بن هبيرة) .

7 / 17كِتابُ الإِمامِ عليه السلام إلى أهلِ الكوفَةِ بِالحاجِرِ مِن بَطنِ الرُّمَّةِ (6) وَشهادَةُ رَسولِهِالأخبار الطوال :مَضَى الحُسَينُ عليه السلام حَتّى إذا صارَ بِبَطنِ الرُّمَّةِ كَتَبَ إلى أهلِ الكوفَةِ : بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحيمِ ، مِنَ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ إلى إخوانِهِ مِنَ المُؤمِنينَ بِالكوفَةِ ، سَلامٌ عَلَيكُم ، أمّا بَعدُ ، فَإِنَّ كِتابَ مُسلِمِ بنِ عَقيلٍ وَرَدَ عَلَيَّ بِاجتِماعِكُم لي ، وتَشَوُّفِكُم إلى قُدومي ، وما أنتُم عَلَيهِ مُنطَوونَ مِن نَصرِنا ، وَالطَّلَبِ بِحَقِّنا ، فَأَحسَنَ اللّهُ لَنا ولَكُمُ الصَّنيعَ ، وأثابَكُم عَلى ذلِكَ بِأَفضَلِ الذُّخرِ ، وكِتابي إلَيكُم مِن بَطنِ الرُّمَّةِ ، وأنَا قادِمٌ عَلَيكُم ، وحَثيثُ السَّيرِ إلَيكُم ، وَالسَّلامُ . ثُمَّ بَعَثَ بِالكِتابِ مَعَ قَيسِ بنِ مُسهِرٍ ، فَسارَ حَتّى وافَى القادِسِيَّةَ (7) ، فَأَخَذَهُ حُصَينُ بنُ نُمَيرٍ ، وبَعَثَ بِهِ إلَى ابنِ زِيادٍ ، فَلَمّا اُدخِلَ عَلَيهِ أغلَظَ لِعُبَيدِ اللّهِ ، فَأَمَرَ بِهِ أن يُطرَحَ مِن أعلى سورِ القَصرِ إلَى الرُّحبَةِ ، فَطُرِحَ فَماتَ . (8)

.


1- .الثَعلبِيّة : من منازل طريق مكّة من الكوفة بعد الشقوق وقبل الخُزيميّة (معجم البلدان : ج 2 ص 78) وراجع : الخريطة رقم 3 في آخر هذا المجلّد .
2- .الشورى : 7 .
3- .الأمالي للصدوق : ص 217 ح 239 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 313 .
4- .هكذا في المصدر ، ولعلّ الصواب : «فلم يجبه» .
5- .أنساب الأشراف : ج 3 ص 377 .
6- .بَطْنُ الرُّمّة : وادٍ معروف بعالية نجد (معجم البلدان : ج 1 ص 449) وراجع : الخريطة رقم 3 في آخر هذا المجلّد .
7- .ذكر في معجم البلدان (ج 4 ص 291): إنّ القادسية مدينة بينها وبين الكوفة 15 فرسخا ، والظاهر إنّ الصحيح هو 15 ميلاً (راجع : الخريطة رقم 3 في آخر هذا المجلّد) .
8- .الأخبار الطوال : ص 245 .

ص: 165

الأمالى ، صدوق_ به نقل از عبد اللّه بن منصور، از امام صادق ، از پدرش ، از جدّش امام زين العابدين عليهم السلام _: حسين عليه السلام و يارانش حركت كردند و چون به ثَعلَبيّه (1) رسيدند ، مردى _ كه به او بِشر بن غالب گفته مى شد _ بر او وارد شد و گفت: اى فرزند پيامبر خدا ! از اين سخن خدا ، آگاهم كن كه : «آن روزى كه هر گروهى را با پيشوايشان ، فرا مى خوانيم» . فرمود : «پيشوايى كه به هدايت، فرا مى خوانْد و [گروهى] به او پاسخ دادند ؛ و پيشوايى كه به گم راهى فرا مى خوانْد و [گروهى] در آن ، اجابتش كردند . گروه اوّل ، در بهشت و گروه دوم در آتش اند و اين ، همان سخن خداست كه : «گروهى در بهشت و گروهى در دوزخ اند» .

7 / 16ديدار عون بن عبد اللّه بن جَعده در ذات عِرق

أنساب الأشراف :عون بن عبد اللّه بن جَعدة بن هُبَيره در ذات عِرق، با نامه پدرش، به حسين عليه السلام پيوست. در آن نامه، پدرش درخواستِ بازگشت داشت و نگرانى خود را از حركت حسين عليه السلام يادآور شده بود ؛ ولى حسين عليه السلام به او پاسخ نداد.

ر . ك : ج 4 ص 429 (فصل ششم / عبد اللّه بن جعدة بن هبيرة) .

7 / 17نامه امام عليه السلام به مردم كوفه از منزلگاه حاجِر در بطنُ الرُّمَّه

(2) و شهادت فرستاده امام عليه السلامالأخبار الطِّوال :چون حسين عليه السلام به منطقه بطنُ الرُّمّه رسيد ، براى كوفيان چنين نوشت: «به نام خداوند بخشنده مهربان . از حسين بن على ، به برادران مؤمنش در كوفه . درود بر شما ! به راستى كه نامه مسلم بن عقيل به من رسيد كه شما براى من ، انجمن كرده ايد و مشتاق آمدن من هستيد و عزم يارى دادن ما و گرفتن حقّ ما را داريد. خداوند ، براى ما و شما ، نيكى پيش آورد و در برابر اين كار ، بهترين پاداش را به شما بدهد. من ، اين نامه را از بطن الرُّمّه براى شما نوشتم و شتابان ، پيش شما مى آيم. و السّلام !» . اين نامه را با قيس بن مُسهِر صَيداوى فرستاد و چون قيس به قادسيه (3) رسيد، حُصَين بن نُمَير ، او را دستگير كرد و پيش عبيد اللّه بن زياد فرستاد . چون او را نزد ابن زياد بردند، بر عبيد اللّه ، تندى كرد و ابن زياد ، دستور داد او را از فراز بام قصر (دار الحكومه) ، به ميدان افكندند و كشته شد .

.


1- .از منزل هاى ميان مكّه و كوفه، پس از منزل شُقوق و قبل از منزل خُزَيميّه (ر . ك : نقشه شماره 3 در پايان همين جلد) .
2- .سرزمينى معروف واقع در بالاى نجد (ر . ك : نقشه شماره 3 در پايان همين جلد) .
3- .در معجم البلدان ، قادسيه ، شهرى در پانزده فرسنگى كوفه معرّفى شده كه درست نيست و ظاهرا پانزده ميلى درست باشد (ر . ك : نقشه شماره 3 در پايان همين جلد) .

ص: 166

تاريخ الطبري عن محمّد بن قيس :إنَّ الحُسَينَ عليه السلام أقبَلَ حَتّى إذا بَلَغَ الحاجِرَ مِن بَطنِ الرُّمَّةِ ، بَعَثَ قَيسَ بنَ مُسهِرٍ الصَّيداوِيَّ إلى أهلِ الكوفَةِ ، وكَتَبَ مَعَهُ إلَيهِم : بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحيمِ ، مِنَ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ إلى إخوانِهِ مِنَ المُؤمِنينَ وَالمُسلِمينَ ، سَلامٌ عَلَيكُم ، فَإِنّي أحمَدُ إلَيكُمُ اللّهَ الَّذي لا إلهَ إلّا هُوَ ، أمّا بَعدُ ، فَإِنَّ كِتابَ مُسلِمِ بنِ عَقيلٍ جاءَني ، يُخبِرُني فيهِ بِحُسنِ رَأيِكُم ، وَاجتِماعِ مَلَئِكُم عَلى نَصرِنا ، وَالطَّلَبِ بِحَقِّنا ، فَسَأَلتُ اللّهَ أن يُحسِنَ لَنَا الصُّنعَ ، وأن يُثيبَكُم عَلى ذلِكَ أعظَمَ الأَجرِ ، وقَد شَخَصتُ إلَيكُم مِن مَكَّةَ يَومَ الثَّلاثاءِ ، لِثَمانٍ مَضَينَ مِن ذِي الحِجَّةِ ، يَومَ التَّروِيَةِ ، فَإِذا قَدِمَ عَلَيكُم رَسولي فَأَكمِشوا أمرَكم وجِدّوا (1) ؛ فَإِنّي قادِمٌ عَلَيكُم في أيّامي هذِهِ إن شاءَ اللّهُ ، وَالسَّلامُ عَلَيكُم ورَحمَةُ اللّهِ وبَرَكاتُهُ . وكانَ مُسلِمُ بنُ عَقيلٍ قَد كانَ كَتَبَ إلَى الحُسَينِ عليه السلام قَبلَ أن يُقتَلَ لِسَبعٍ وعِشرينَ لَيلَةً : أمّا بَعدُ ، فَإِنَّ الرّائِدَ لا يَكذِبُ أهلَهُ ، إنَّ جَمعَ أهلِ الكوفَةِ مَعَكَ ، فَأقبِل حينَ تَقرَأُ كِتابي ، وَالسَّلامُ عَلَيكَ . قالَ : فَأَقبَلَ الحُسَينُ عليه السلام بِالصِّبيانِ وَالنِّساءِ مَعَهُ ، لا يَلوي عَلى شَيءٍ ، وأقبَلَ قَيسُ بنُ مُسهِرٍ الصَّيداوِيُّ إلَى الكوفَةِ بِكِتابِ الحُسَينِ عليه السلام ، حَتّى إذَا انتَهى إلَى القادِسِيَّةِ أخَذَهُ الحُصَينُ بنُ تَميمٍ (2) ، فَبَعَثَ بِهِ إلى عُبَيدِ اللّهِ بنِ زِيادٍ ، فَقالَ لَهُ عُبَيدُ اللّهِ : اِصعَد إلَى القَصرِ فَسُبَّ الكَذّابَ ابنَ الكَذّابِ ؛ فَصَعِدَ ثُمَّ قالَ : أيُّهَا النّاسُ ! إنَّ هذَا الحُسَينَ بنَ عَلِيٍّ خَيرُ خَلقِ اللّهِ ، ابنُ فاطِمَةَ بِنتِ رَسولِ اللّهِ ، وأَنا رَسولُهُ إلَيكُم ، وقَد فارَقتُهُ بِالحاجِرِ ؛ فَأَجيبوهُ . ثُمَّ لَعَنَ عُبَيدَ اللّهِ بنَ زِيادٍ وأباهُ ، وَاستَغفَرَ لِعَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ عليه السلام . قالَ : فَأَمَرَ بِهِ عُبَيدُ اللّهِ بنُ زِيادٍ أن يُرمى بِهِ مِن فَوقِ القَصرِ ، فَرُمِيَ بِهِ ، فَتَقَطَّعَ فَماتَ . (3)

.


1- .أكمَشَ في السَّير والعمل : أسرع (تاج العروس : ج 9 ص 188 «كمش») .
2- .كذا في المصدر ، وفي أكثر المصادر : «الحصين بن نمير» .
3- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 394 ، أنساب الأشراف : ج 3 ص 378 ، تجارب الاُمم : ج 2 ص 60 وليس فيه صدره إلى «بركاته» ، البداية والنهاية : ج 8 ص 167 ؛ الإرشاد : ج 2 ص 70 بزيادة «ويقال : بل بعث أخاه من الرضاعة عبد اللّه بن يقطر» بعد «بعث قيس بن مسهر الصيداوي» ، مثير الأحزان : ص 42 وفي الثلاثة الأخيرة «الحصين بن نمير» وكلّها نحوه ، بحار الأنوار : ج 44 ص 69 وراجع : الكامل في التاريخ : ج 2 ص 548 وتذكرة الخواصّ : ص 245 والمناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 95 وروضة الواعظين : ص 196 وإعلام الورى : ج 1 ص 446 .

ص: 167

تاريخ الطبرى_ به نقل از محمّد بن قيس _: حسين عليه السلام آمد و چون به منزلگاه حاجِر در بطن الرُّمّه رسيد، قيس بن مُسهِر صَيداوى را سوى مردم كوفه فرستاد و همراه او براى آنان ، چنين نوشت: «به نام خداى بخشنده مهربان. از حسين بن على ، به برادرانش از مؤمنان و مسلمانان . درود بر شما ! ستايش مى كنم خدايى را كه جز او خدايى نيست. امّا بعد ، به راستى كه نامه مسلم بن عقيل ، به من رسيد كه از نيكونظرى و فراهم آمدن جمع شما براى يارى ما و گرفتن حقّ ما ، خبر مى داد. از خدا خواستم كه با ما نيكى كند و شما را بر اين كار ، پاداش بزرگ دهد. از مكّه به روز سه شنبه هشتم ذى حجّه، روز تَرويه، به سوى شما ره سپار شده ام. هنگامى كه پيك من نزد شما رسيد، در كار خويش شتاب كنيد و بكوشيد كه من، همين روزها نزد شما مى رسم ، إن شاء اللّه ! سلام بر شما و رحمت و بركات خدا [بر شما]!». مسلم بن عقيل ، 27 روز پيش از آن كه كشته شود ، براى حسين عليه السلام نوشته بود: «امّا بعد، راه نما ، به كسان خود ، دروغ نمى گويد. جماعت مردم كوفه ، با شمايند . هنگامى كه نامه مرا خواندى ، حركت كن. درود بر تو باد!». حسين عليه السلام همراه با كودكان و زنان ، ره سپار شد و همچنان آمد و توقّف نمى كرد. قيس بن مُسهِر صَيداوى ، با نامه حسين عليه السلام به سوى كوفه آمد تا به قادسيّه رسيد . حُصَين بن نُمَير ، او را دستگير كرد و نزد عبيد اللّه فرستاد. عبيد اللّه بن زياد گفت: بالاى قصر برو و دروغگوى زاده دروغگو را نفرين كن . وى ، بالا رفت و گفت: اى مردم ! اينك حسين بن على ، بهترين آفريده خدا، فرزند فاطمه دختر پيامبر خدا ، مى رسد. من ، فرستاده او به سوى شمايم و در منزلگاه حاجِر ، از او جدا شدم. به او پاسخ مثبت دهيد. آن گاه ، عبيد اللّه و پدرش را نفرين كرد و براى على بن ابى طالب ، آمرزش خواست. عبيد اللّه بن زياد ، دستور داد او را از فراز قصر به زير افكنند ، كه بيفكندند و در هم شكست و در گذشت.

.

ص: 168

الملهوف :كَتَبَ الحُسَينُ عليه السلام كِتابا إلى سُلَيمانَ بنِ صُرَدٍ ، وَالمُسَيَّبِ بنِ نَجَبَةَ ، ورِفاعَةَ بنِ شَدّادٍ ، وجَماعَةٍ مِنَ الشّيعَةِ بِالكوفَةِ ، وبَعَثَ بِهِ مَعَ قَيسِ بِن مُسهِرٍ الصَّيداوِيِّ . فَلَمّا قارَبَ دُخولَ الكوفَةِ اعتَرَضَهُ الحُصَينُ بنُ نُمَيرٍ صاحِبُ عُبَيدِ اللّهِ بنِ زِيادٍ لِيُفَتِّشَهُ ، فَأَخرَجَ الكِتابَ ومَزَّقَهُ ، فَحَمَلَهُ الحُصَينُ إلَى ابنِ زِيادٍ . فَلَمّا مَثُلَ بَينَ يَدَيهِ قالَ لَهُ : مَن أنتَ ؟ قالَ : أنَا رَجُلٌ مِن شيعَةِ أميرِ المُؤمِنينَ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ وَابنِهِ عليهماالسلام . قالَ : فَلِماذا مَزَّقتَ الكِتابَ ؟ قالَ : لِئَلّا تَعلَمَ ما فيهِ . قالَ : مِمَّنِ الكِتابُ وإلى مَن ؟ قالَ : مِنَ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام إلى جَماعَةٍ مِن أهلِ الكوفَةِ ، لا أعرِفُ أسماءَهُم . فَغَضِبَ ابنُ زِيادٍ وقالَ : وَاللّهِ لا تُفارِقُني حَتّى تُخبِرَني بِأَسماءِ هؤُلاءِ القَومِ ، أو تَصعَدَ المِنبَرَ فَتَلعَنَ الحُسَينَ وأباهُ وأخاهُ ، وإلّا قَطَّعتُكَ إربا إربا . فَقالَ قَيسٌ : أمَّا القَومُ فَلا اُخبِرُكَ بِأَسمائِهِم ، وأمّا لَعنُ الحُسَينِ وأبيهِ وأخيهِ فَأَفعَلُ . فَصَعِدَ المِنبَرَ ، فَحَمِدَ اللّهَ وأثنى عَلَيهِ ، وصَلّى عَلَى النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله ، وأكثَرَ مِنَ التَّرَحُّمِ عَلى عَلِيٍّ ووُلدِهِ صَلَواتُ اللّهِ عَلَيهِم ، ثُمَّ لَعَنَ عُبَيدَ اللّهِ بنَ زِيادٍ وأباهُ ، ولَعَنَ عُتاةَ بَني اُمَيَّةَ عَن آخِرِهِم . ثُمَّ قالَ : أيُّهَا النّاسُ ! أنَا رَسولُ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام إلَيكُم ، وقَد خَلَّفتُهُ بِمَوضِعِ كَذا وكَذا ، فَأَجيبوهُ . فَاُخبِرَ ابنُ زِيادٍ بِذلِكَ ، فَأَمَرَ بِإِلقائِهِ مِن أعلَى القَصرِ ، فَاُلقِيَ مِن هُناكَ ، فَماتَ رحمه الله . فَبَلَغَ الحُسَينَ عليه السلام مَوتُهُ ، فَاستَعبَرَ باكِيا ، ثُمَّ قالَ : اللّهُمَّ اجعَل لَنا ولِشيعَتِنا مَنزِلاً كَريما ، وَاجمَع بَينَنا وبَينَهُم في مُستَقَرِّ رَحمَتِكَ ، إنَّكَ عَلى كُلِّ شَيءٍ قَديرٌ . ورُوِيَ أنَّ هذَا الكِتابَ كَتَبَهُ الحُسَينُ عليه السلام مِنَ الحاجِزِ ، وقيلَ غَيرُ ذلِكَ . (1)

.


1- .الملهوف : ص 135 ، مثير الأحزان : ص 43 نحوه ، بحار الأنوار : ج 44 ص 370 ؛ الفتوح : ج 5 ص 82 ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 1 ص 235 كلاهما نحوه .

ص: 169

الملهوف :حسين عليه السلام به سليمان بن صُرَد و مُسَيَّب بن نَجَبه و رِفاعة بن شَدّاد و گروهى از شيعيان كوفه ، نامه اى نوشت و آن را به وسيله قيس بن مُسهِر صَيداوى فرستاد. او چون به كوفه نزديك شد، حُصَين بن نُمَير، گمارده عبيد اللّه بن زياد ، جلو او را گرفت و خواست او را تفتيش كند ، كه او نامه را بيرون آورد و پاره كرد و از بين برد . پس حُصَين ، او را نزد ابن زياد برد. چون جلوى او قرار گرفت ، [ابن زياد] به او گفت: كيستى؟ گفت: من ، مردى از پيروان امير مؤمنان ، على بن ابى طالب ، و فرزندش هستم. گفت: چرا نامه را پاره كردى ؟ گفت: براى آن كه ندانى در درون آن چيست . گفت: نامه از سوى چه كسى و براى كه بود ؟ گفت: از حسين بن على ، به گروهى از مردم كوفه كه نامشان را نمى دانم. ابن زياد ، در خشم شد و گفت: به خدا از من جدا نمى شوى ، مگر نام اين مردم را به من اطّلاع دهى، يا بالاى منبر مى روى و حسين و پدر و برادرش را نفرين مى كنى ، وگر نه ، تكّه تكّه ات مى كنم. قيس گفت: نام مردم را كه به تو نخواهم گفت ؛ امّا نفرين بر حسين و پدر و برادرش را انجام مى دهم. وى ، بالاى منبر رفت و خدا را سپاس گزارد و ستايش خدا گفت و بر پيامبر صلى الله عليه و آله درود فرستاد و درود بسيار ، نثار على و فرزندانش _ كه درود خدا بر آنان باد _ كرد و سپس ، عبيد اللّه بن زياد، پدرش و گردن كشان بنى اميّه را لعن كرد. سپس گفت: اى مردم ! من ، فرستاده حسين بن على به سوى شمايم و او را در فلان محل ، پشت سر گذاشتم . پس به او پاسخ دهيد. ابن زياد ، از اين موضوع، آگاه شد . فرمان داد او را از فراز قصر، فرو افكنند و از همان جا او را پرتاب كردند و در گذشت. خبر مرگ او به حسين عليه السلام رسيد . بر او گريست و فرمود : «بار خدايا ! براى ما و پيروانمان ، جايگاهى والا قرار بده و ما و ايشان را در محلّ رحمت خويش ، گرد آور ، كه تو بر هر چيز ، توانايى» . و مى گويند : حسين عليه السلام اين نامه را از منزلگاه حاجز نوشت و غير آن هم گفته اند .

.

ص: 170

. .

ص: 171

. .

ص: 172

راجع : ص 202 (خبر شهادة عبد اللّه بن يقطر في زبالة). و ج 4 ص 368 (الفصل الخامس / شهادة عبد اللّه بن يقطر) و ص 380 (شهاده قيس بن مسهر الصيداوي) .

7 / 18لِقاءُ عَبدِ اللّهِ بنِ مُطيعٍالأخبار الطوال :سارَ الحُسَينُ عليه السلام مِن بَطنِ الرُّمَّةِ ، فَلَقِيَهُ عَبدُ اللّهِ بنُ مُطيعٍ ، وهُوَ مُنصَرِفٌ مِنَ العِراقِ ، فَسَلَّمَ عَلَى الحُسَينِ عليه السلام ، وقالَ لَهُ : بِأَبي أنتَ واُمّي يَابنَ رَسولِ اللّهِ ، ما أخرَجَكَ مِن حَرَمِ اللّهِ وحَرَمِ جَدِّكَ ؟ فَقالَ : إنَّ أهلَ الكوفَةِ كَتَبوا إلَيَّ يَسأَلونَني أن أقدَمَ عَلَيهِم ، لِما رَجَوا مِن إحياءِ مَعالِمِ الحَقِّ ، وإماتَةِ البِدَعِ . (1)

راجع : ص 6 (الفصل السادس / عبد اللّه بن مطبع) .

7 / 19النُّزولُ بِالخُزَيمِيَّةِ وما وَقَعَ فيهاالفتوح :سارَ الحُسَينُ عليه السلام حَتّى نَزَلَ الخُزَيمِيَّةَ ، (2) وأقامَ بِها يَوما ولَيلَةً ، فَلَمّا أصبَحَ ، أقبَلَت إلَيهِ اُختُهُ زَينَبُ بِنتُ عَلِيٍّ فَقالَت : يا أخي ! ألا اُخبِرُكَ بِشَيءٍ سَمِعتُهُ البارِحَةَ ؟ فَقالَ الحُسَينُ عليه السلام : وما ذاكَ ؟ فَقالَت : خَرَجتُ في بَعضِ اللَّيلِ لِقَضاءِ حاجَةٍ ، فَسَمِعتُ هاتِفا يَهتِفُ وهُوَ يَقولُ : ألا يا عَينُ فَاحتَفِلي بِجُهدِومَن يَبكي عَلَى الشُّهداءِ بَعدي عَلى قَومٍ تَسوقُهُمُ المَنايابِمِقدارٍ إلى إنجازِ وَعدِ فَقالَ لَهَا الحُسَينُ عليه السلام : يا اُختاه ، المَقضِيُّ هُوَ كائِنٌ . (3)

.


1- .الأخبار الطوال : ص 246 .
2- .هو منزل من منازل الحاج بعد الثعلبيّة من الكوفة وقبل الأجفر (معجم البلدان : ج2 ص370) وراجع : الخرية رقم 3 في آخر هذا المجلّد) .
3- .الفتوح : ج 5 ص 70 ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 1 ص 225 ؛ المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 95 نحوه ، بحار الأنوار : ج 44 ص 372 .

ص: 173

ر . ك : ص 203 (خبر شهادت عبد اللّه بن يقطر در زباله). و ج 4 ص 369 (فصل پنجم / شهادت عبد اللّه بن يَقطُر) و ص 381 (شهادت قيس بن مُسهِر صيداوى) .

7 / 18ديدار عبد اللّه بن مُطيع

الأخبار الطوال :حسين عليه السلام از بطنُ الرُّمّه حركت نمود و عبد اللّه بن مُطيع در بازگشت از عراق ، با او ديدار كرد . بر او سلام كرد و به او گفت: پدر و مادرم به فدايت ، اى فرزند پيامبر خدا ! چه چيز ، تو را از حرم خدا و جدّت ، بيرون آورده است؟ فرمود : «اهل كوفه به من نامه نوشته و از من درخواست كرده اند كه به سوى آنها بيايم ؛ چرا كه به زنده كردن نشانه هاى حق و ميراندن بدعت ها ، اميد بسته اند» .

ر . ك : ص 7 (فصل ششم / عبد اللّه بن مطيع) .

7 / 19توقّف در خُزَيميّه و رويدادهاى آن

الفتوح :حسين عليه السلام حركت كرد تا به خُزَيميّه (1) رسيد و يك شبانه روز ، در آن جا مانْد. چون صبح شد، خواهرش زينب دختر على عليه السلام ، به او رو كرد و گفت: برادرم ! چيزى را كه ديشب شنيده ام ، به آگاهى ات برسانم؟ حسين عليه السلام فرمود : «آن چيست؟» . گفت: شب براى انجام دادن كارى بيرون رفتم . صدايى شنيدم كه مى گفت: هان ، اى ديده ! بكوش و از سرشك ، لبريز شو .كيست كه پس از من ، بر اين شهيدان بگِريد ؟ بر گروهى كه مرگ ، آنان را مى رانَد ،بدان جا كه وعده اش تحقّق يابد . حسين عليه السلام به او فرمود : «خواهرم ! تقدير، انجام مى شود» .

.


1- .منزلگاهى است از منزلگاه هاى مسير حُجّاج ، بعد از ثعلبيّه (از نواحى كوفه) و قبل از اَجفر (ر .ك : نقشه شماره 3 در پايان همين جلد) .

ص: 174

راجع : ج 7 ص 380 (القسم التاسع / الفصل الثاني / نياحة الجنّ) .

7 / 20دَعوَةُ الإِمامِ زُهَيرَ بنَ القَينِ لِنُصرَتِهِ في زَرودَالأخبار الطوال :سارَ [الحُسَينُ عليه السلام ] حَتَّى انتَهى إلى زَرودَ (1) ، فَنَظَرَ إلى فُسطاطٍ مَضروبٍ ، فَسَأَلَ عَنهُ ، فَقيلَ لَهُ : هُوَ لِزُهَيرِ بنِ القَينِ . وكانَ حاجّا أقبَلَ مِن مَكَّةَ يُريدُ الكوفَةَ . فَأَرسَلَ إلَيهِ الحُسَينُ عليه السلام : أنِ القَني اُكَلِّمكَ . فَأَبى أن يَلقاهُ . وكانَت مَعَ زُهَيرٍ زَوجَتُهُ ، فَقالَت لَهُ : سُبحانَ اللّهِ ، يَبعَثُ إلَيكَ ابنُ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله فَلا تُجيبُهُ ؟! فَقامَ يَمشي إلَى الحُسَينِ عليه السلام ، فَلَم يَلبَث أنِ انصَرَفَ وقَد أشرَقَ وَجهُهُ ، فَأَمَرَ بِفُسطاطِهِ فَقُلِعَ ، وضُرِبَ إلى لِزقِ فُسطاطِ الحُسَينِ عليه السلام . ثُمَّ قالَ لِامرَأَتِهِ : أنتِ طالِقٌ ، فَتَقَدَّمي مَعَ أخيكِ حَتّى تَصِلي إلى مَنزِلِكِ ؛ فَإِنّي قَد وطَّنتُ نَفسي عَلَى المَوتِ مَعَ الحُسَينِ عليه السلام . ثُمَّ قالَ لِمَن كانَ مَعَهُ مِن أصحابِهِ : مَن أحَبَّ مِنكُمُ الشَّهادَةَ فَليُقِم ، ومَن كَرِهَها فَليَتَقَدَّم . فَلَم يُقِم مَعَهُ مِنهُم أحَدٌ ، وخَرَجوا مَعَ المَرأَةِ وأخيها حَتّى لَحِقوا بِالكوفَةِ . (2)

.


1- .زَرود : رمال بين الثعلبيّة والخُزيميّة بطريق الحاجّ من الكوفة (معجم البلدان : ج 3 ص 139) وراجع : الخريطة رقم 3 في آخر هذا المجلّد .
2- .الأخبار الطوال : ص 246 .

ص: 175

ر. ك : ج 7 ص 381 (بخش نهم / فصل دوّم / نوحه گرى جنّيان) .

7 / 20دعوت امام عليه السلام از زُهَير بن قَين براى يارى كردن او در منزل زَرود

الأخبارُ الطِوال :حسين عليه السلام به زَرود (1) رسيد و خيمه برافراشته اى ديد . در مورد آن پرسيد. گفتند: از آنِ زُهَير بن قَين است . او به حج رفته بود و از مكّه به كوفه مى آمد. حسين عليه السلام نزد او فرستاد كه: «به ديدارم بيا تا با تو سخن بگويم». او از ديدار ، سر باز زد . همسر زُهَير كه همراهش بود ، به او گفت: سبحان اللّه ! !فرزند پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، به سوى تو مى فرستد و تو ، پاسخ نمى دهى؟! پس برخاست و به سوى حسين عليه السلام رفت و چيزى نگذشت كه با چهره درخشان ، باز گشت . آن گاه ، دستور داد خيمه اش را بر كندند و آن را در كنار خيمه حسين عليه السلام ، بر پا كردند . سپس به همسرش گفت: تو را طلاق دادم. با برادرت برو تا به منزلت برسى . من ، جان خود را آماده مرگ در كنار حسين عليه السلام كرده ام. پس به ياران همراهش گفت: هر يك از شما شهادت را دوست دارد، بِايستد و هر كس نمى پسندد، برود . هيچ يك ، همراه او نمانْد و همگى با همسر و برادرش رفتند تا به كوفه رسيدند.

.


1- .سرزمينى رَمْلى (شنزار) ، ميان منزل هاى ثَعلَبيّه و خُزَيميّه در راه حاجيان كوفه (ر . ك : نقشه شماره 3 در پايان همين جلد) .

ص: 176

أنساب الأشراف :كانَ زُهَيرُ بنُ القَينِ البَجَلِيُّ بِمَكَّةَ ، وكانَ عُثمانِيّا ، فَانصَرَفَ مِن مَكَّةَ مُتَعَجِّلاً ، فَضَمَّهُ الطَّريقُ وحُسَينا عليه السلام ، فَكانَ يُسايِرُهُ ولا يُنازِلُهُ ؛ يَنزِلُ الحُسَينُ عليه السلام في ناحِيَةٍ وزُهَيرٌ في ناحِيَةٍ . فَأَرسَلَ الحُسَينُ عليه السلام إلَيهِ في إتيانِهِ ، فَأَمَرَتهُ امرَأَتُهُ دَيلَمُ (1) بنتُ عَمرٍو أن يَأتِيَهُ فَأَبى ، فَقالَت : سُبحانَ اللّهِ ! أيَبعَثُ إلَيكَ ابنُ بِنتِ رَسولِ اللّهِ فَلا تَأتيهِ ؟ ! فَلَمّا صارَ إلَيهِ ثُمَّ انصَرَفَ إلى رَحلِهِ ، قالَ لِامرَأَتِهِ : أنتِ طالِقٌ ، فَالحَقي بِأَهلِكِ فَإِنّي لا اُحِبُّ أن يُصيبَكِ بِسَبَبي إلّا خَيرا . ثُمَّ قالَ لِأَصحابِهِ : مَن أحَبَّ مِنكُم أن يَتبَعَني ، وإلّا فَإِنَّهُ آخِرُ العَهدِ . وصارَ مَعَ الحُسَينِ عليه السلام . (2)

تاريخ الطبري عن أبي مخنف :حَدَّثَنِي السَّدِّيُّ ، عَن رَجُلٍ مِن بَني فَزارَةَ ، قالَ : لَمّا كانَ زَمَنُ الحَجّاجِ بنِ يوسُفَ ، كُنّا في دارِ الحارِثِ بنِ أبي رَبيعَةَ الَّتي فِي التَّمّارينَ ، الَّتي اُقطِعَت بَعدَ زُهَيرِ بنِ القَينِ ، مِن بَني عَمرِو بنِ يَشكُرَ مِن بَجيلَةَ ، وكانَ أهلُ الشّامِ لا يَدخُلونَها ، فَكُنّا مُختَبِئينَ فيها ، قالَ : فَقُلتُ لِلفَزارِيِّ : حَدِّثني عَنكُم حينَ أقبَلتُم مَعَ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام . قالَ : كُنّا مَعَ زُهَيرِ بنِ القَينِ البَجَلِيِّ _ حينَ أقبَلنا مِن مَكَّةَ _ نُسايِرُ الحُسَينَ عليه السلام ، فَلَم يَكُن شَيءٌ أبغَضَ إلَينا مِن أن نُسايِرَهُ في مَنزِلٍ ، فَإِذا سارَ الحُسَينُ عليه السلام تَخَلَّفَ زُهَيرُ بنُ القَينِ ، وإذا نَزَلَ الحُسَينُ عليه السلام تَقَدَّمَ زُهَيرٌ ، حَتّى نَزَلنا يَومَئِذٍ في مَنزِلٍ لَم نَجدِ بُدّا مِن أن نُنازِلَهُ فيهِ ، فَنَزَلَ الحُسَينُ عليه السلام في جانِبٍ ، ونَزَلنا في جانِبٍ . فَبَينا نَحنُ جُلوسٌ نَتَغَدّى مِن طَعامٍ لَنا ، إذ أقبَلَ رَسولُ الحُسَينِ عليه السلام حَتّى سَلَّمَ ، ثُمَّ دَخَلَ فَقالَ : يا زُهَيرُ بنُ القَينِ ، إنَّ أبا عَبدِ اللّهِ الحُسَينَ بنَ عَلِيٍّ عليه السلام بَعَثَني إلَيكَ لِتَأتِيَهُ ، قالَ : فَطَرَحَ كُلُّ إنسانٍ ما في يَدِهِ ، حَتّى كَأَنَّنا عَلى رُؤوسِنا الطَّيرُ . قالَ أبو مِخنَفٍ : فَحَدَّثَتني دَلهَمُ بِنتُ عَمرٍو امرَأَةُ زُهَيرِ بنِ القَينِ ، قالَت : فَقُلتُ لَهُ : أيَبعَثُ إلَيكَ ابنُ رَسولِ اللّهِ ثُمَّ لا تأتيهِ ؟ ! سُبحانَ اللّهِ ! لَو أتَيتَهُ فَسَمِعتَ مِن كَلامِهِ ثُمَّ انصَرَفتَ . قالَت : فَأَتاهُ زُهَيرُ بنُ القَينِ ، فَما لَبِثَ أن جاءَ مُستَبشِرا قَد أسفَرَ وَجهُهُ . قالَت : فَأَمَرَ بِفُسطاطِهِ وثَقَلِهِ ومَتاعِهِ فَقُدِّمَ ، وحُمِلَ إلَى الحُسَينِ عليه السلام ، ثُمَّ قالَ لِامرَأَتِهِ : أنتِ طالِقٌ ، اِلحَقي بِأَهلِكِ ، فَإِنّي لا اُحِبُّ أن يُصيبَكِ مِن سَبَبي إلّا خَيرٌ . ثُمَّ قالَ لِأَصحابِهِ : مَن أحَبَّ مِنكُم أن يَتبَعَني ، وإلّا فَإِنَّهُ آخِرُ العَهدِ ، إنّي سَاُحَدِّثُكُم حَديثا : غَزَونا بَلَنجَرَ (3) ، فَفَتَحَ اللّهُ عَلَينا ، وأصَبنا غَنائِمَ ، فَقالَ لَنا سَلمانُ الباهِلِيُّ 4 : أفَرِحتُم بِما فَتَحَ اللّهُ عَلَيكُم ، وأصَبتُم مِنَ الغَنائِمِ ؟! فَقُلنا : نَعَم ، فَقالَ لَنا : إذا أدرَكتُم شَبابَ آلِ مُحَمَّدٍ فَكونوا أشَدَّ فَرَحا بِقِتالِكُم مَعَهُم مِنكُم بِما أصَبتُم مِنَ الغَنائِمِ ، فَأَمّا أنا ، فَإِنّي أستَودِعُكُمُ اللّهَ ، قالَ : ثُمَّ وَاللّهِ ما زالَ في أوَّلِ القَومِ حَتّى قُتِلَ . (4)

.


1- .هكذا ، وفي بعض النقول : «دَلهَم» .
2- .أنساب الأشراف : ج 3 ص 378 .
3- .بَلَنْجَر : مدينة ببلاد الخزر ... قالوا : فتحها عبد الرحمن بن ربيعة ، وقال البلاذري : سلمان بن ربيعة الباهلي (معجم البلدان : ج 1 ص 489) وراجع : الخريطة رقم 5 في آخر مجلّد 8 .
4- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 396 ؛ الإرشاد : ج 2 ص 72 ، روضة الواعظين : ص 97 ، مثير الأحزان : ص 46 كلّها نحوه ، بحار الأنوار : ج 44 ص 371 وراجع : مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 1 ص 225 .

ص: 177

أنساب الأشراف :زُهَير بن قَين بَجَلى، در مكّه بود . او طرفدار عثمان بود . شتابان ، از مكّه رفت و راه ، او و حسين عليه السلام را به هم رسانيد . او همراه حسين عليه السلام مى رفت ؛ ولى با ايشان ، هم منزل نمى شد . حسين عليه السلام در جايى فرود مى آمد و او در ناحيه اى ديگر. حسين عليه السلام براى آمدن، در پىِ او فرستاد. همسرش دَيلَم دختر عمرو ، از او خواست كه برود ؛ ولى او نپذيرفت. همسرش گفت: سبحان اللّه ! پسر دختر پيامبر ، تو را مى خواند ؛ ولى تو به سويش نمى روى؟! چون نزد حسين عليه السلام رفت و به خيمه خود باز گشت، به همسرش گفت: تو را طلاق دادم. به خانواده خويش ، ملحق شو ؛ چون نمى خواهم كه به خاطر من ، جز خوبى ببينى. سپس به يارانش گفت: هر كس كه دوست دارد، با من بيايد ، وگر نه اين ، واپسين ديدار است. سپس خود ، همراه حسين عليه السلام شد.

تاريخ الطبرى_ به نقل از ابو مِخنَف _: سُدّى ، در باره مردى از بنى فَزاره ، برايم نقل كرد كه : در روزگار حَجّاج بن يوسف، در خانه حارث بن ابى ربيعه ، در محلّه خرمافروشان بوديم كه پس از زُهَير بن قَين از قبيله بنى عمرو بن يَشْكُر از تيره بَجيله ، به تيول در آمده بود (مُصادره شده بود) . مردم شام ، بِدان جا نمى آمدند و ما در آن جا پنهان بوديم. به مرد فزارى گفتم : از كار خودتان ، هنگامى كه با حسين بن على آمديد ، با من سخن بگو. گفت: با زُهَير بن قَين بَجَلى بوديم _ هنگامى كه از مكّه مى آمديم _ و با حسين عليه السلام در يك راه بوديم ؛ امّا خوش نداشتيم كه با وى در يك منزلگاه باشيم. وقتى حسين عليه السلام حركت مى كرد، زُهَير بن قَين ، عقب مى ماند و چون حسين عليه السلام فرود مى آمد، زُهَير حركت مى كرد، تا اين كه به منزلگاهى رسيديم كه به ناچار ، مى بايست با وى در يك جا مى بوديم . پس حسين عليه السلام سويى فرود آمد و ما نيز در سويى ديگر ، فرود آمديم. نشسته بوديم و از غذايى كه داشتيم ، مى خورديم كه فرستاده حسين عليه السلام آمد و سلام گفت و وارد شد و گفت: اى زُهَير بن قَين ! ابا عبد اللّه ، حسين بن على ، مرا فرستاده كه پيش وى بيايى. هر كس ، هر چه به دست داشت، گذاشت ، گويى پرنده بر سرمان نشسته بود! همچنين دَلهَم ، دختر عمرو ، همسر زُهَير بن قَين ، برايم نقل كرد كه : به او گفتم: پسر پيامبر خدا ، به سوى تو مى فرستد و نمى روى؟ ! سبحان اللّه ! چه مى شود اگر بروى و سخن وى را بشنوى و باز آيى؟ زهير بن قَين ، رفت و چيزى نگذشت كه خندان آمد و چهره اش گشاده بود. سپس دستور داد تا خيمه و بار و اثاث وى را آوردند و همه به سوى حسين عليه السلام حَمل شد . آن گاه به همسرش گفت: تو را طلاق دادم . پيش كسانت برو ، كه نمى خواهم به خاطر من ، به تو بدى برسد. آن گاه به يارانش گفت: هر كس از شما كه مى خواهد، با من بيايد ، وگر نه اين ، واپسين ديدار است . اينك، داستانى را براى شما بگويم: به بَلَنجَر (1) يورش برديم و خدا ، پيروزمان كرد و غنيمت هايى را به دست آورديم. سلمان باهِلى 2 به ما گفت: «از پيروزى اى كه خدا نصيبتان كرد و غنيمت هايى كه گرفتيد، خرسنديد؟ گفتيم: آرى . گفت: هنگامى كه جوانان خاندان محمّد صلى الله عليه و آله را يافتيد ، از نبرد در كنار آنان ، خرسندتر باشيد تا از اين غنيمت هايى كه گرفته ايد ؛ امّا من ، شما را به خدا مى سپارم». به خدا سوگند، پس از آن ، پيوسته پيشاپيش سپاهيان بود، تا كشته شد.

.


1- .در معجم البلدان آمده است: بَلَنجَر ، شهرى در سرزمين خَزَران (قفقاز) است . مى گويند : عبد الرحمان بن ربيعه ، آن جا را فتح كرد . بلاذرى گفته است : سلمان بن ربيعه باهلى ، آن را فتح كرد (ر. ك: نقشه شماره 5 در پايان جلد 8) .

ص: 178

. .

ص: 179

. .

ص: 180

الكامل في التاريخ :كانَ زُهَيرُ بنُ القَينِ البَجَلِيُّ قَد حَجَّ ، وكانَ عُثمانِيّا ، فَلَمّا عادَ جَمَعَهُمَا الطَّريقُ ، وكانَ يُسايِرُ الحُسَينَ عليه السلام مِن مَكَّةَ ، إلّا أنَّهُ لا يَنزِلُ مَعَهُ ، فَاستَدعاهُ يَوما الحُسَينُ عليه السلام فَشَقَّ عَلَيهِ ذلِكَ ، ثُمَّ أجابَهُ عَلى كُرهٍ ، فَلَمّا عادَ مِن عِندِهِ نَقَلَ ثَقَلَهُ إلى ثَقَلِ الحُسَينِ عليه السلام . ثُمَّ قالَ لِأَصحابِهِ : مَن أحَبَّ مِنكُم أن يَتبَعَني وإلّا فَإِنَّهُ آخِرُ العَهدِ ، وسَاُحَدِّثُكُم حَديثا : غَزَونا بَلَنجَرَ ، فَفُتِحَ عَلَينا ، وأصَبنا غَنائِمَ فَفَرِحنا ، وكانَ مَعَنا سَلمانُ الفارِسِيُّ (1) فَقالَ لَنا : إذا أدرَكتُم سَيِّدَ شَبابِ أهلِ مُحَمَّدٍ فَكونوا أشَدَّ فَرَحا بِقِتالِكُم مَعَهُ ، بِما أصَبتُمُ اليَومَ مِنَ الغَنائِمِ ، فَأَمّا أنا فَأَستَودِعُكُمُ اللّهَ ! ثُمَّ طَلَّقَ زَوجَتَهُ وقالَ لَها : اِلحَقي بِأَهلِكِ ، فَإِنّي لا اُحِبُّ أن يُصيبَكِ في سَبَبي إلّا خَيرٌ . ولَزِمَ الحُسَينَ عليه السلام حَتّى قُتِلَ مَعَهُ . (2)

الملهوف :حَدَّثَ جَماعَةٌ مِن بَني فَزارَةَ وبَجيلَةَ قالوا : كُنّا مَعَ زُهَيرِ بنِ القَينِ لَمّا أقبَلنا مِن مَكَّةَ ، فَكُنّا نُسايِرُ الحُسَينَ عليه السلام ، وما شَيءٌ أكرَهَ إلَينا مِن مُسايَرَتِهِ ، لِأَنَّ مَعَهُ نِسوانَهُ ، فَكانَ إذا أرادَ النُّزولَ اعتَزَلناهُ ، فَنَزَلنا ناحِيَةً . فَلَمّا كانَ في بَعضِ الأَيّامِ نَزَلَ في مَكانٍ ، فَلَم نَجِد بُدّا مِن أن نُنازِلَهُ فيهِ ، فَبَينَما نَحنُ نَتَغَدّى بِطَعامٍ لَنا إذ أقبَلَ رَسولُ الحُسَينِ عليه السلام حَتّى سَلَّمَ عَلَينا . ثُمَّ قالَ : يا زُهَيرُ بنُ القَينِ ، إنَّ أبا عَبدِ اللّهِ عليه السلام بَعَثَني إلَيكَ لِتَأتِيَهُ . فَطَرَحَ كُلُّ إنسانٍ مِنّا ما في يَدِهِ ، حَتّى كَأَنَّما عَلى رُؤوسِنا الطَّيرُ . فَقالَت لَهُ زَوجَتُهُ _ وهِيَ دَيلَمُ بِنتُ عَمرٍو _ : سُبحانَ اللّهِ ! أَيبعَثُ إلَيكَ ابنُ رَسولِ اللّهِ ثُمَّ لا تَأتيهِ ؟ ! فَلَو أتَيتَهُ فَسَمِعتَ مِن كَلامِهِ . فَمَضى إلَيهِ زُهَيرٌ . فَما لَبِثَ أن جاءَ مُستَبشِرا قَد أشرَقَ وَجهُهُ ، فَأَمَرَ بِفُسطاطِهِ فَقُوِّضَ ، وبِثَقَلِهِ ومَتاعِهِ فَحُوِّلَ إلَى الحُسَينِ عليه السلام ، وقالَ لِامرَأَتِهِ : أنتِ طالِقٌ ؛ فَإِنّي لا اُحِبُّ أن يُصيبَكِ بِسَبَبي إلّا خَيرٌ ، وقَد عَزَمتُ عَلى صُحبَةِ الحُسَينِ عليه السلام لِأَفدِيَهُ بِروحي ، وأقِيَهُ بِنَفسي . ثُمَّ أعطاها مالَها ، وسَلَّمَها إلى بَعضِ بَني عَمِّها لِيوصِلَها إلى أهلِها . فَقامَت إلَيهِ ووَدَّعَتهُ وبَكَت ، وقالَت : خارَ اللّهُ لَكَ ، أسأَلُكَ أن تَذكُرَني فِي القِيامَةِ عِندَ جَدِّ الحُسَينِ عليه السلام . ثُمَّ قالَ لِأَصحابِهِ : مَن أحَبَّ مِنكُم أن يَصحَبَني ، وإلّا فَهُوَ آخِرُ العَهدِ مِنّي بِهِ . (3)

.


1- .الصحيح: «سلمان الباهليّ» كما بيّناه .
2- .الكامل في التاريخ : ج 2 ص 549 .
3- .الملهوف : ص 132 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 371 .

ص: 181

الكامل فى التاريخ :زُهَير بن قَين بَجَلى _ كه از طرفداران عثمان بود _ ، حج گزارده بود . هنگام بازگشت، مسير، آن دو را به هم رسانْد. او از مكّه همراه حسين عليه السلام بود ؛ ولى با ايشان ، فرود نمى آمد . يك روز، حسين عليه السلام او را فرا خواند. اين ، بر او گران آمد ؛ ولى با ناخرسندى به ايشان ، پاسخ داد. چون از نزد ايشان باز گشت، خيمه گاه و اثاثش را به نزديكى حسين عليه السلام انتقال داد . سپس به يارانش گفت: هر كس از شما مى خواهد، به دنبال من بيايد ، وگر نه اين ، واپسينْ ديدار است. براى شما داستانى را بگويم: در بَلَنْجَر جنگيديم و پيروز شديم و آن جا را گشوديم . غنايمى را به دست آورديم و شادمان بوديم . سلمان باهِلى همراه ما بود . به ما گفت: آن گاه كه سَرور جوانان بهشت را دريافتيد، از نبرد همراه او ، شادمان تر باشيد ، از امروز كه غنايمى را فرا چنگ آورده ايد . پس من ، شما را به خدا مى سپارم. پس از آن، همسرش را طلاق داد و به او گفت: به خانواده خويش بپيوند ؛ زيرا من نمى خواهم به خاطر من، آسيبى به تو برسد، مگر نيكويى. آن گاه ، همراه حسين عليه السلام شد تا با او به شهادت رسيد.

الملهوف :گروهى از بنى فَزاره و بَجيله مى گويند: با زُهَير بن قَين ، از مكّه برمى گشتيم و با حسين عليه السلام هم سفر بوديم و هم سفرى با او ، بر ما بسيار ناگوار بود ؛ زيرا زنانش همراه او بودند و هر گاه در جايى فرود مى آمد، از او دورى مى جستيم و در ناحيه اى ديگر ، فرود مى آمديم. يك روز در جايى فرود آمد كه چاره اى نداشتيم ، مگر اين كه با او فرود بياييم. مشغول خوردن غذا بوديم كه فرستاده حسين عليه السلام آمد و بر ما سلام كرد و سپس گفت: اى زُهَير بن قَين ! ابا عبد اللّه ، مرا فرستاده تا تو به نزدش بروى. هر يك از ما ، آنچه را در دست داشت، افكند و گويا پرنده بر روى سر ما بود. همسرش ، دَيلَم دختر عمرو ، به او گفت: سبحان اللّه ! فرزند پيامبر خدا، پيغام مى دهد و تو نزد او نمى روى؟! كاش مى رفتى و به سخنش گوش فرا مى دادى ! زُهَير ، نزد ايشان رفت و لَختى نگذشت كه نويديافته، با چهره اى درخشان آمد و فرمان داد تا خيمه و بار و بنه و كالايش را برچينند و به سوى حسين عليه السلام ببرند و به همسرش گفت: تو را طلاق دادم ؛ چون نمى خواهم جز بهره نيكو ، از من به تو برسد. آهنگ همراهى حسين عليه السلام كرده ام تا جانم را فدايش نمايم و با جان ، از او پاسدارى كنم. سپس دارايىِ همسرش را به او پس داد و او را به برخى پسرعموهايش سپرد كه او را به خانواده اش برسانند. همسرش به سوى او رفت و با او خداحافظى كرد و گريست و گفت: خدا ، برايت خير خواست . از تو مى خواهم كه در روز رستاخيز ، مرا نزد جدّ حسين ، ياد كنى. سپس [زُهَير] به يارانش گفت: هر يك از شما دوست دارد، همراهم بيايد ، وگر نه اين ، واپسين ديدار من با اوست.

.

ص: 182

دلائل الإمامة عن عمارة بن زيد :حَدَّثَنا إبراهيمُ بنُ سَعدٍ ؛ أخبَرَني أنَّهُ كانَ مَعَ زُهَيرِ بنِ القَينِ حينَ صَحِبَ الحُسَينَ عليه السلام ، فَقالَ لَهُ : يا زُهَيرُ ! اِعلَم أنَّ هاهُنا مَشهَدي ، ويَحمِلُ هذا مِن جَسَدي _ يَعني رَأسَهُ _ زَحرُ بنُ قَيسٍ ، فَيَدخُلُ بِهِ عَلى يَزيدَ يَرجو نَوالَهُ ، فَلا يُعطيهِ شَيئا . (1)

راجع : ج 6 ص 288 (القسم الثامن / الفصل الثالث : مقتل أصحابه / زهير بن القين) .

.


1- .دلائل الإمامة : ص 182 ح 97 .

ص: 183

دلائل الإمامة_ به نقل از عمارة بن زيد _: ابراهيم بن سعد به من خبر داد هنگامى كه زُهَير همراه حسين عليه السلام شد، با وى بوده است . پس حسين عليه السلام به او فرمود : «اى زُهَير ! بدان كه اين جا ، شهادتگاه من است و زَحر بن قيس ، اين قسمت بدنم (يعنى سرش) را به اميد پاداش ، نزد يزيد مى برد ؛ ولى او چيزى به وى نخواهد داد».

ر. ك : ج 6 ص 289 (بخش هشتم / فصل سوّم / زُهَير بن قَين) .

.

ص: 184

7 / 21أخبارُ نُزولِ الإِمامِ عليه السلام بِالثَّعلَبِيَّةِ (1)الكافي عن الحكم بن عتيبة :لَقِيَ رَجُلٌ الحُسَينَ بنَ عَلِيٍّ عليه السلام بِالثَّعلَبِيَّةِ ، وهُوَ يُريدُ كَربَلاءَ ، فَدَخَلَ عَلَيهِ فَسَلَّمَ عَلَيهِ ، فَقالَ لَهُ الحُسَينُ عليه السلام : مِن أيِّ البِلادِ أنتَ ؟ قالَ : مِن أهلِ الكوفَةِ . قالَ : أما وَاللّهِ يا أخا أهلِ الكوفَةِ ! لَو لَقيتُكَ بِالمَدينَةِ لَأَرَيتُكَ أثَرَ جَبرَئيلَ عليه السلام مِن دارِنا ، ونُزولِهِ بِالوَحيِ عَلى جَدّي ، يا أخا أهلِ الكوفَةِ ، أفَمُستَقَى النّاسِ العِلمَ مِن عِندِنا ، فَعَلِموا وَجهِلنا ؟ ! هذا ما لا يَكونُ! (2)

الملهوف :باتَ [الحُسَينُ] عليه السلام فِي المَوضِعِ [أي الثَّعلَبِيَّةِ] ، فَلَمّا أصبَحَ ، فَإِذا هُوَ بِرَجُلٍ مِن أهلِ الكوفَةِ يُكَنّى أبا هِرَّةَ الأَزدِيَّ (3) ، فَلَمّا أتاهُ سَلَّمَ عَلَيهِ ، ثُمَّ قالَ : يَابنَ رَسولِ اللّهِ ، مَا الَّذي أخرَجَكَ مِن حَرَمِ اللّهِ وحَرَمِ جَدِّكَ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ؟ فَقالَ الحُسَينُ عليه السلام : وَيحَكَ يا أبا هِرَّةَ ! إنَّ بَني اُمَيَّةَ أخَذوا مالي فَصَبَرتُ ، وشَتَموا عِرضي فَصَبَرتُ ، وطَلَبوا دَمي فَهَرَبتُ ، وَايمُ اللّهِ! لَتَقتُلُنِّي الفِئَةُ الباغِيَةُ ، ولَيُلبِسَنَّهُمُ اللّهُ ذُلّاً شامِلاً ، وسَيفا قاطِعا ، ولَيُسَلِّطَنَّ اللّهُ عَلَيهِم مَن يُذِلُّهُم ، حَتّى يَكونوا أذَلَّ مِن قَومِ سَبَأٍ ؛ إذ مَلَكَتهُمُ امرَأَةٌ مِنهُم ، فَحَكَمَت في أموالِهِم ودِمائِهِم حَتّى أذَلَّتهُم . (4)

.


1- .الثّعلبِيّة : من منازل طريق مكّة من الكوفة بعد الشقوق وقبل الخُزيميّة (معجم البلدان : ج2 ص78) وراجع : الخريطة رقم 3 في آخر هذا المجلّد .
2- .الكافي : ج 1 ص 398 ح 2 ، بصائر الدرجات : ص 12 ، تفسير العيّاشي : ج 1 ص 16 ح 9 عن الحكم عن عيينة نحوه ، بحار الأنوار : ج 45 ص 93 ح 34 .
3- .هو أبو هرّة الأزدي الكوفي، ذكره الشيخ الصدوق في أماليه بعنوان « أبو هرم»، و لم يذكره الرجاليون (راجع: الأماليللصدوق: ص 218ح 239و مستدركات علم الرجال: ج 8 ص 474 الرقم 17388).
4- .الملهوف : ص 132 ، مثير الأحزان : ص 46 وفيه «أبا هرّة الأسدي» ، بحار الأنوار : ج 44 ص 367 ؛ الفتوح : ج 5 ص 71 ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 1 ص 226 وليس فيها «حتّى أذلّتهم» .

ص: 185

7 / 21اخبار فرود آمدن امام عليه السلام در ثَعلَبيّه

(1)الكافى_ به نقل از حكم بن عُتَيبه _: مردى در ثعلبيّه با حسين بن على عليه السلام كه مى خواست به كربلا برود، ديدار كرد. بر او وارد شد و سلام كرد. حسين عليه السلام به او فرمود : «تو از كدام سرزمينى؟» . گفت: از مردم كوفه ام . فرمود : «سوگند به خدا _ اى برادر كوفى _ كه اگر تو را در مدينه ديده بودم ، نشانه جبرئيل عليه السلام را در خانه مان و وحى آوردنش را بر جدّم ، به تو نشان مى دادم. اى برادر كوفى ! آيا مى شود كه آبشخور دانش مردم ، ما باشيم و اينك ، آنان بدانند و ما ندانيم؟ اين ، نمى شود» .

الملهوف :حسين عليه السلام شب را در ثعلبيّه به سر برد و چون بامداد شد، مردى از مردم كوفه با كنيه ابو هِرّه اَزْدى (2) را ديد . او چون نزد حسين عليه السلام آمد، بر ايشان سلام كرد و سپس گفت: اى فرزند پيامبر خدا ! چه چيزى تو را از حرم خدا و حرم جدّت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، بيرون كرده است؟ حسين عليه السلام فرمود : «واى بر تو ، اى ابو هِرّه! بنى اميّه ، دارايى ام را گرفتند، بردبارى كردم ، دشنامم دادند ، تاب آوردم و خواستند خونم را بريزند ، گريختم . به خدا سوگند ، گروه ستم پيشه ، مرا خواهند كشت و خداوند بر آنان ، خوارىِ گسترده و شمشير بُرّان را مسلّط مى سازد و كسى را بر آنان چيره مى گردانَد كه خوارشان كند تا از مردم سَبَأ _ كه زنى بر آنان ، حاكم بود و در دارايى و خون هايشان ، بر آنان فرمان راند تا خوارشان ساخت _ خوارتر باشند .

.


1- .از منزل هاى ميان مكّه و كوفه ، پس از منزل شُقوق و قبل از منزل خُزيميّه (ر .ك : نقشه شماره 3 در پايان همين جلد) .
2- .ابو هِرّه اَزْدى كوفى ، همان است كه شيخ صدوق در الأمالى خود ، با عنوان «ابو هَرِم» از او ياد كرده و رجال شناسان ، از او يادى نكرده اند .

ص: 186

الأمالي للصدوق عن عبداللّه بن منصور عن جعفر بن محمد بن علي بن الحسين عن أبيه عن جدّه [زين العابدين] عليهم السلام :ثُمَّ سارَ [الحُسَينُ عليه السلام ] حَتّى نَزَلَ الرُّهَيمَةَ (1) ، فَوَرَدَ عَلَيهِ رَجُلٌ مِن أهلِ الكوفَةِ ، يُكَنّى أبا هَرِمٍ ، فَقالَ : يَابنَ النَّبِيِّ ، مَا الَّذي أخرَجَكَ مِنَ المَدينَةِ ؟ فَقالَ : وَيحَكَ يا أبا هَرِمٍ ! شَتَموا عِرضي فَصَبَرتُ ، وطَلَبوا مالي فَصَبَرتُ ، وطَلَبوا دَمي فَهَرَبتُ ، وَايمُ اللّهِ لَيَقتُلُنّي ، ثُمَّ لَيُلبِسَنَّهُمُ اللّهُ ذُلّاً شامِلاً ، وسَيفا قاطِعا ، ولَيُسَلِّطَنَّ عَلَيهِم مَن يُذِلُّهُم . (2)

الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) عن بحير بن شدّاد الأسدي :مَرَّ بِنَا الحُسَينُ عليه السلام بِالثَّعلَبِيَّةِ ، فَخَرَجتُ إلَيهِ مَعَ أخي ، فَإِذا عَلَيهِ جُبَّةٌ صَفراءُ ، لَها جَيبٌ في صَدرِها ، فَقالَ لَهُ أخي : إنّي أخافُ عَلَيكَ . فَضَرَبَ بِالسَّوطِ عَلى عَيبَةٍ (3) قَد حَقَبَها (4) خَلفَهُ ، وقالَ : هذِهِ كُتُبُ وُجوهِ أهلِ المِصرِ . (5)

تاريخ دمشق عن سفيان :حَدَّثَنا رَجُلٌ مِن بَني أسَدٍ يُقالُ لَهُ بحيرٌ _ بَعدَ الخَمسينَ وَالمِئَةِ _ وكانَ مِن أهلِ الثَّعلَبِيَّةِ ، ولَم يَكُن فِي الطَّريقِ رَجُلٌ أكبَرَ مِنهُ ، فَقُلتُ : مِثلُ مَن كُنتَ حينَ مَرَّ بِكُم حُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام ؟ قالَ : غُلامٌ يَفَعتُ (6) _ قالَ : _ فَقامَ إلَيهِ أخٌ لي كانَ أكبَرَ مِنّي يُقالُ لَهُ زُهَيرٌ ، قالَ : أيِ ابنَ بِنتِ رَسولٍ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، إنّي أراكَ في قِلَّةٍ مِنَ النّاسِ ! فَأَشارَ الحُسَينُ عليه السلام بِسَوطٍ في يَدِهِ هكَذا ، فَضَرَبَ حَقيبَةً وَراءَهُ ، فَقالَ : ها إنَّ هذِهِ مَملوءَةٌ كُتُبا ، فَكَأَنَّهُ شَدَّ مِن مُنَّةِ (7) أخي . قالَ سُفيانُ : فَقُلتُ لَهُ : ابنُ كَم أنتَ ؟ قالَ : ابنُ سِتَّ عَشرَةَ ومِئَةٍ . قالَ سُفيانُ : وكُنّا استَودَعناهُ طَعاما لَنا ومَتاعا ، فَلَمّا رَجَعنا طَلَبناهُ مِنهُ ، قالَ : إن كانَ طَعاما فَلَعَلَّ الحَيَّ قَد أكَلوهُ ! فَقُلنا : إنّا للّهِِ ذَهَبَ طَعامُنا ! فَإِذا هُوَ يَمزَحُ مَعي ، فَأَخرَجَ إلَينا طَعامَنا ومَتاعَنا . (8)

.


1- .الرُّهَيْمةُ : ضيعة قرب الكوفة ، قال السكوني : هي عين بعد خَفِيّة إذا أردت الشام من الكوفة (معجم البلدان : ج 3 ص 109) وراجع : الخريطة رقم 4 في آخر هذا المجلّد .
2- .الأمالي للصدوق : ص 218 ح 239 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 314 .
3- .العَيْبَةُ : ما يُجعل فيه الثياب (الصحاح : ج 1 ص 190 «عيب») .
4- .أحْقَبَها : أي أردفها خلفه (النهاية : ج 1 ص 412 «حقب») .
5- .الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج 1 ص 457 ح 440 ، تاريخ دمشق : ج 14 ص 216 .
6- .كذا في المصدر و في الهامش عن ابن العديم:غلامٌ قَد ألفَعِتُ
7- .المُنّةُ _ بالضمّ _ : القوّة ، وخصّ بعضهم به قوّة القلب (لسان العرب : ج 13 ص 415 «منن») .
8- .تاريخ دمشق : ج 14 ص 214 ، بغية الطلب في تاريخ حلب : ج 6 ص 2615 ، تاريخ الإسلام للذهبي : ج 5 ص 10 ، سير أعلام النبلاء : ج 3 ص 305 نحوه وليس فيهما ذيله من «فكأنّه» وفيها «بجير» بدل «بحير» .

ص: 187

الأمالى ، صدوق_ به نقل از عبد اللّه بن منصور، از امام صادق ، از پدرش امام باقر، از جدّش امام زين العابدين عليهم السلام _: حسين عليه السلام حركت كرد تا به رُهَيمه (1) رسيد. آن جا مردى كوفى با كنيه ابو هَرِم ، بر او وارد شد و گفت: اى پسر پيامبر ! چه چيزى تو را از مدينه بيرون آورد؟ فرمود : «واى بر تو ، اى ابو هَرِم ! دشنامم دادند ، تاب آوردم . دارايى ام را خواستند، تحمّل كردم . خونم را خواستند، گريختم. به خدا سوگند كه مرا خواهند كشت. سپس خدا ، آنان را به خوارىِ گسترده و همه جانبه و شمشير بُرّان ، گرفتار مى سازد و كسى را بر آنان چيره مى سازد كه خوارشان گردانَد» .

الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة)_ به نقل از بحير بن شدّاد اسدى _: در ثعلبيّه ، حسين عليه السلام به ما رسيد . با برادرم به سوى او رفتيم. جُبّه زردى پوشيده بود و در قسمت سينه اش ، جيبى داشت . برادرم به او گفت : براى تو نگرانم. او با تازيانه بر جامه دانى كه پشتِ سرش نهاده بود ، زد و فرمود: «اين ، نامه هاى برجستگان مردم كوفه است» .

تاريخ دمشق_ به نقل از سفيان _: مردى از بنى اسد، به نام بَحير _ كه اهل ثعلبيّه بود _ ، پس از سال يكصد و پنجاه [هجرى] ، براى ما گزارش كرد و مردى مسن تر از او در راه نبود. گفتم: مانند كه بودى ، هنگامى كه حسين بن على عليه السلام به شما رسيد؟ گفت: نوجوانى ، كه تازه به بلوغ رسيده است . آن روز، برادر بزرگ ترم به نام زُهَير ، نزد حسين عليه السلام رفت و گفت: اى فرزند پيامبر خدا ! تو را در ميان مردمى اندك مى بينم ! حسين عليه السلام با تازيانه اى كه در دستش بود، چنين اشاره كرد و بر خورجينى كه پشتِ سرش بود ، زد و فرمود : «اين خورجين ، آكنده از نامه است». گويى او از سخن [ بى پرواى ] برادرم [ ناراحت شده بود و ] شدّت عمل به خرج داد . به او گفتم : چند ساله اى؟ گفت : 116 ساله. غذا و كالايمان را به او سپرديم و چون باز گشتيم ، آن را از او خواستيم . گفت: اگر غذايى باشد ! شايد جانداران ، آن را خورده اند . گفتيم: اى دريغا ! غذايمان رفت. امّا ديديم كه او با من شوخى كرده و غذا و كالايمان را به ما داد.

.


1- .مزرعه اى نزديك كوفه. سَكونى گفته است : چشمه اى پس از منزل خَفيّه است ، در راهى كه از كوفه به شام مى روى (ر . ك : نقشه شماره 4 در پايان همين جلد) .

ص: 188

7 / 22خَبَرُ شَهادَةِ مُسلِمِ بنِ عَقيلٍالإرشاد عن عبد اللّه بن سليمان والمنذر بن المشمعلّ الأسديّين :لَمّا قَضَينا حَجَّنا ، لَم تَكُن لَنا هِمَّةٌ إلَا اللَّحاقَ بِالحُسَينِ عليه السلام فِي الطَّريقِ ، لِنَنظُرَ ما يَكونُ مِن أمرِهِ ، فَأَقبَلنا تُرقِلُ (1) بِنا نِياقُنا مُسرعَينِ حَتّى لَحِقنا بِزَرودَ ، فَلَمّا دَنَونا مِنهُ ، إذا نَحنُ بِرَجُلٍ مِن أهلِ الكوفَةِ قَد عَدَلَ عَنِ الطَّريقِ حينَ رَأَى الحُسَينَ عليه السلام ، فَوَقَفَ الحُسَينُ عليه السلام كَأَنَّهُ يُريدُهُ ، ثُمَّ تَرَكَهُ ومَضى ، ومَضَينا نَحوَهُ . فَقالَ أحَدُنا لِصاحِبِهِ : اِذهَب بِنا إلى هذا لِنَسأَلَهُ ، فَإِنَّ عِندَهُ خَبَرَ الكوفَةِ ، فَمَضَينا حَتَّى انتَهَينا إلَيهِ ، فَقُلنا : السَّلامُ عَلَيكَ ، فَقالَ : وعَلَيكُمُ السَّلامُ ، قُلنا : مِمَّنِ الرَّجُلُ ؟ قالَ : أسَدِيٌّ ، قُلنا : ونَحنُ أسَدِيّانِ ، فَمَن أنتَ ؟ قالَ : أنَا بَكرُ بنُ فُلانٍ ، وَانتَسَبنا لَهُ ثُمَّ قُلنا لَهُ : أخبِرنا عَنِ النّاسِ وَراءَكَ . قالَ : نَعَم ، لَم أخرُج مِنَ الكوفَةِ حَتّى قُتِلَ مُسلِمُ بنُ عَقيلٍ ، وهانِئُ بنُ عُروَةَ ، ورَأَيتُهُما يُجَرّانِ بِأَرجُلِهِما فِي السّوقِ . فَأَقبَلنا حَتّى لَحِقنَا الحُسَينَ صَلَواتُ اللّهِ عَلَيهِ ، فَسايَرناهُ حَتّى نَزَلَ الثَّعلَبِيَّةَ مُمسِيا ، فَجِئناهُ حينَ نَزَلَ ، فَسَلَّمنا عَلَيهِ فَرَدَّ عَلَينَا السَّلامَ ، فَقُلنا لَهُ : رَحِمَكَ اللّهُ ! إنَّ عِندَنا خَبَرا ، إن شِئتَ حَدَّثناكَ عَلانِيَةً وإن شِئتَ سِرّا ، فَنَظَرَ إلَينا وإلى أصحابِهِ ، ثُمَّ قالَ : ما دونَ هؤُلاءِ سِترٌ . فَقُلنا لَهُ : رَأَيتَ الرّاكِبَ الَّذِي استَقبَلتَهُ عَشِيَّ أمسِ ؟ قالَ : نَعَم ، وقَد أرَدتُ مَسأَلَتَهُ ، فَقُلنا : قَد وَاللّهِ استَبرَأنا لَكَ خَبَرَهُ ، وكَفَيناكَ مَسأَلَتَهُ ، وهُوَ امرُؤٌ مِنّا ذو رَأيٍ وصِدقٍ وعَقلٍ ، وإنَّهُ حَدَّثَنا أنَّهُ لَم يَخرُج مِنَ الكوفَةِ حَتّى قُتِلَ مُسلِمٌ وهانِئٌ ، ورَآهُما يُجَرّانِ فِي السّوقِ بِأَرجُلِهِما . فَقالَ : «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّ_آ إِلَيْهِ رَ جِعُونَ» (2) رَحمَةُ اللّهِ عَلَيهِما ! يُكَرِّرُ ذلِكَ مِرارا ، فَقُلنا لَهُ : نَنشُدُكَ اللّهَ في نَفسِكَ وأهلِ بَيتِكَ ، إلَا انصَرَفتَ مِن مَكانِكَ هذا ، فَإِنَّهُ لَيسَ لَكَ بِالكوفَةِ ناصِرٌ ولا شيعَةٌ ، بَل نَتَخَوَّفُ أن يَكونوا عَلَيكَ . فَنَظَرَ إلى بَني عَقيلٍ ، فَقالَ : ما تَرَونَ ؟ فَقَد قُتِلَ مُسلِمٌ؟ فَقالوا : وَاللّهِ لا نَرجِعُ حَتّى نُصيبَ ثَأرَنا ، أو نَذوقَ ما ذاقَ . فَأَقبَلَ عَلَينَا الحُسَينُ عليه السلام وقالَ : لا خَيرَ فِي العَيشِ بَعدَ هؤُلاءِ . فَعَلِمنا أنَّهُ قَد عَزَمَ رَأيَهُ عَلَى المَسيرِ ، فَقُلنا لَهُ : خارَ اللّهُ لَكَ ! فَقالَ : رَحِمَكُمَا اللّهُ ! فَقالَ لَهُ أصحابُهُ : إنَّكَ وَاللّهِ ما أنتَ مِثلَ مُسلِمِ بنِ عَقيلٍ ، ولَو قَدِمتَ الكوفَةَ لَكانَ النّاسُ إلَيكَ أسرَعَ . فَسَكَتَ ثُمَّ انتَظَرَ حَتّى إذا كانَ السَّحَرُ قالَ لِفِتيانِهِ وغِلمانِهِ : أكثِروا مِنَ الماءِ . فَاستَقَوا وأكثَروا ثُمَّ ارتَحَلوا ، فَسارَ حَتَّى انتَهى إلى زُبالَةَ (3) . (4)

.


1- .أرقَلَ : أسرع (القاموس المحيط : ج 3 ص 386 «رقلة») .
2- .البقرة : 156 .
3- .زُبَالَة : منزل معروف بطريق مكّة من الكوفة (معجم البلدان : ج 3 ص 129) وراجع : الخريطة رقم 3 في آخر هذا المجلّد .
4- .الإرشاد : ج 2 ص 73 ، روضة الواعظين : ص 197 نحوه ، بحار الأنوار : ج 44 ص 372 ؛ تاريخ الطبري : ج 5 ص 397 عن عبد اللّه بن سليم والمذري بن المشمعل الأسديّين ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 1 ص 228 نحوه وراجع : إعلام الورى : ج 1 ص 447، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 549، مقاتل الطالبيّين : ص 111 .

ص: 189

7 / 22خبر شهادت مسلم بن عقيل

الإرشاد_ به نقل از عبد اللّه بن سليمان اسدى و مُنذِر بن مُشمَعِل اسدى _: چون حج گزارديم، قصدى جز پيوستن به حسين عليه السلام نداشتيم، تا بنگريم كارش به كجا مى انجامد. با شتاب ، بر شتران رانديم تا به زَرود رسيديم . چون نزديك شديم، مردى كوفى را ديديم كه هنگامى كه حسين عليه السلام را ديده بود ، راهش را كج كرده بود. و حسين عليه السلام ايستاده بود، گويى كه مى خواهد او را ببيند . سپس او حسين عليه السلام را رها كرد و رفت و ما به سوى او رفتيم. يكى از ما به ديگرى گفت: نزد او برويم و از او بپرسيم ؛ چون از كوفه خبر دارد. رفتيم تا به او رسيديم. گفتيم : درود بر تو ! گفت: درود بر شما ! گفتيم : از كدام قبيله اى؟ گفت: اسدى هستم . گفتيم: ما نيز اسدى هستيم . تو كيستى؟ گفت : من ، بَكر فرزند فلانى ام . ما نيز خود را معرّفى كرديم و سپس گفتيم : از خبرهاى مردم بگو . گفت: باشد . از كوفه بيرون نيامده بودم كه مسلم بن عقيل و هانى بن عروه كشته شدند و ديدم كه از طرف پاهايشان ، در بازار كشيده مى شوند . آمديم تا به حسين عليه السلام _ كه درود خدا بر او باد _ رسيديم. با او همراهى كرديم تا اين كه شب در ثعلبيّه فرود آمد. هنگامى كه فرود آمد ، نزد او آمديم و بر وى سلام كرديم و پاسخ سلام ما را داد . به او گفتيم: رحمت خدا بر تو باد! ما خبرى داريم . اگر دوست دارى ، آشكارا ، و اگر دوست دارى ، پنهانى آن را برايت نقل كنيم. به ما و يارانش نگريست و فرمود : «از اينان ، چيزى پنهان نيست» . به او گفتيم: سوارى را كه ديشب آمد، ديدى؟ فرمود : «بله ! مى خواستم از او بپرسم». گفتيم: به خدا كه ما خبرش را از او گرفتيم و نياز به پرسش نيست . او مردى است هم تيره ما ، صاحب نظر ، راستگو و خردمند. او به ما خبر داد كه پس از شهادت مسلم و هانى ، از كوفه بيرون آمده و آنان را ديده است كه در بازار از طرف پاهايشان ، بر زمين كشيده مى شوند. فرمود : « «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّ_آ إِلَيْهِ رَ جِعُونَ» . رحمت خدا بر آن دو باد!» و چند بار ، اين جمله را بر زبان آورد. به او گفتيم: تو را به خدا ، جان خود و خانواده ات را درياب و از اين جا باز گرد ؛ چرا كه در كوفه ، يار و پيروى ندارى ؛ بلكه مى ترسيم بر ضدّ تو باشند. او به فرزندان عقيل نگريست و گفت: «نظرتان چيست؟ مسلم ، كشته شد!» . گفتند: به خدا برنمى گرديم تا انتقام بگيريم و يا آنچه را او چشيد ، بچشيم . حسين عليه السلام رو به ما كرد و فرمود : «پس از اينان ، زندگى، خيرى ندارد» . ما دانستيم كه تصميم و نظر او ، بر رفتن است. به او گفتيم: خدا برايت خير بخواهد! فرمود : «رحمت خدا بر شما باد!» . يارانش به او گفتند: به خدا سوگند، تو مانند مسلم بن عقيل نيستى . اگر به كوفه وارد شوى ، مردم به سوى تو مى شتابند. او خاموش شد و در انتظار ماند ، تا بامداد كه به جوانان و نوجوانانش چنين فرمود : «آب بسيار برداريد» . آنان آب بسيار برداشتند و سپس كوچيدند تا به زُباله (1) رسيدند.

.


1- .منزل معروفى در مسير كوفه به مكّه (ر . ك : نقشه شماره 3 در پايان همين جلد) .

ص: 190

. .

ص: 191

. .

ص: 192

تاريخ الطبري عن أبي مخنف عن قدامة بن سعيد بن زائدة بن قدامة الثقفي_ في ذِكرِ ماجَرى عَلى مُسلِمِ بنِ عَقيلٍ وأسرِهِ عَلى يَدِ مُحَمَّدِ بنِ الأَشعَثِ _: ثُمَّ أقبَلَ [مُسلِمٌ ]عَلى مُحَمَّدِ بنِ الأَشعَثِ فَقالَ : يا عَبدَ اللّهِ ، إنّي أراكَ وَاللّهِ سَتَعجِزُ عَن أماني ، فَهَل عِندَكَ خَيرٌ ؟ تَستَطيعُ أن تَبعَثَ مِن عِندِكَ رَجُلاً عَلى لِساني يُبَلِّغُ حُسَينا _ فَإِنّي لا أراهُ إلّا قَد خَرَجَ إلَيكُمُ اليَومَ مُقبِلاً ، أو هُوَ يَخرُجُ (1) غَدا هُوَ وأهلُ بَيتِهِ ، وإنَّ ماتَرى مِن جَزَعي لِذلِكَ _ فَيَقولُ : إنَّ ابنَ عَقيلٍ بَعَثَني إلَيكَ ، وهُوَ في أيدِي القَومِ أسيرٌ ، لا يَرى أن تَمشِيَ حَتّى تُقتَلَ ، وهُوَ يَقولُ : اِرجِع بِأَهلِ بَيتِكَ ، ولا يَغُرُّكَ أهلُ الكوفَةِ ؛ فَإِنَّهُم أصحابُ أبيكَ الَّذي كانَ يَتَمَنّى فِراقَهُم بِالمَوتِ أوِ القَتلِ ؛ إنَّ أهلَ الكوفَةِ قَد كَذَّبوكَ وكَذَّبوني ، ولَيسَ لِمُكَذَّبٍ رَأيٌ ؛ فَقالَ ابنُ الأَشعَثِ : وَاللّهِ لَأَفعَلَنَّ ، ولَاُعلِمَنَّ ابنَ زِيادٍ أنّي قَد أمَّنتُكَ . قالَ أبو مِخنَفٍ : فَحَدَّثَني جَعفَرُ بنُ حُذَيفَةَ الطائِيُّ _ وقَد عَرَفَ سَعيدُ بنُ شَيبانَ الحَديثَ _ قالَ : دَعا مُحَمَّدُ بنُ الأَشعَثِ إياسَ بنَ العَثِلِ الطائِيَّ مِن بَني مالِكِ بنِ عَمرِو بنِ ثُمامَةَ _ وكانَ شاعِرا _ وكانَ لِمُحَمَّدٍ زَوّارا . فَقالَ لَهُ : اِلقَ حُسَينا فَأَبلِغهُ هذَا الكِتابَ ، وكَتَبَ فيهِ الَّذي أمَرَهُ ابنُ عَقيلٍ ، وقالَ لَهُ : هذا زادُكَ وجَهازُكَ ومُتعَةٌ لِعِيالِكَ ، فَقالَ : مِن أينَ لي بِراحِلَةٍ ؛ فَإِنَّ راحِلَتي قَد أنضَيتُها (2) ؟ قالَ : هذِهِ راحِلَةٌ فَاركَبها بِرَحلِها . ثُمَّ خَرَجَ فَاستَقبَلَهُ بِزُبالَةَ ، لِأَربَعِ لَيالٍ ، فَأَخبَرَهُ الخَبَرَ ، وبَلَّغَهُ الرِّسالَةَ . فَقالَ لَهُ حُسَينٌ عليه السلام : كُلُّ ما حُمَّ (3) نازِلٌ ، وعِندَ اللّهِ نَحتَسِبُ أنفُسَنا وفَسادَ اُمَّتِنا . (4)

.


1- .في المصدر : «خَرَجَ» ، والصواب ما أثبتناه .
2- .ينضيه : أي يهزله ويجعله نضوا . والنِّضو : الدابّة التي أهزلتها الأسفار ، وأذهبت لحمها (النهاية : ج 5 ص 72 «نضا») .
3- .حُمَّ : قُدِّرَ (الصحاح : ج 5 ص 1904 «حمم») .
4- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 374 ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 543 ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 1 ص 211 كلاهما نحوه وراجع : أنساب الأشراف : ج 2 ص 342 و بحار الأنوار : ج 44 ص 353 .

ص: 193

تاريخ الطبرى :ابو مِخنَف مى گويد : قدامة بن سعيد بن زائدة بن قدامه ثقفى ، در باره رفتار محمّد بن اشعث با مسلم بن عقيل و اسارت وى نقل كرد كه : آن گاه ، مسلم ، رو به محمّد بن اشعث كرد و گفت: اى بنده خدا ! به خدا سوگند كه مى بينم از امان دادن به من ، ناتوانى . آيا خيرى در تو هست؟ آيا مى توانى يكى را بفرستى كه از زبان من براى حسين عليه السلام پيغام ببرد _ چرا كه مى دانم امروز با خاندان خويش به سوى شما روان شده، يا فردا روان مى شود و اين نگرانى و اندوهى كه [در وجود من ]مى بينى ، به سبب آن است _ و بگويد: «ابن عقيل ، مرا پيش تو فرستاد ، در حالى كه به دست اين قوم ، اسير بود و مى دانست كه كشته مى شود . او مى گفت : با خاندان خويش ، باز گرد . مردم كوفه ، فريبت ندهند ، كه آنان، همان ياران پدرت هستند كه آرزوى جدايى از آنها را با مرگ يا كشته شدن داشت . مردم كوفه ، تو را و مرا تكذيب كردند و كسى كه تكذيب شد ، رأيش پذيرفته نمى شود» ؟ ابن اشعث گفت: به خدا ، چنين مى كنم و به ابن زياد نيز مى گويم كه به تو امان داده ام. جعفر بن حُذَيفه طايى براى من (ابو مِخنَف) نقل كرد _ و سعيد بن شيبان نيز اين گزارش را مى دانست _ كه : محمّد بن اشعث، اِياس بن عَثِلِ طايى ، از قبيله بنى مالك بن عمرو بن ثُمامه، را _ كه مردى شاعرپيشه بود و با محمّد ، رفت و آمد داشت _ ، فرا خواند و به وى گفت: نزد حسين برو و اين نامه را به او برسان. او در نامه ، سخنانى را كه ابن عقيل به او گفته بود ، نوشت و به وى گفت: اين ، توشه و اين ، لوازم سفر و اين هم از آنِ خانواده ات! مرد گفت: پس مَركبم كو ؟ به راستى كه مَركب خودم ، ناتوان است . گفت: اين نيز مركب و جهاز! سوار شو . اِياس رفت و پس از چهار شبانه روز، حسين عليه السلام را در منزلگاه زُباله ديد و خبر را به وى گفت و نامه را به وى داد. حسين عليه السلام به او فرمود : «آنچه مقدّر است ، همان مى شود . جان خويش و تباهى امّت را به خدا وا مى گذاريم» .

.

ص: 194

الأخبار الطوال :لَمّا رَحَلَ الحُسَينُ عليه السلام مِن زَرودَ تَلَقّاهُ رَجُلٌ مِن بَني أسَدٍ ، فَسَأَلَهُ عَنِ الخَبَرِ ، فَقالَ : لَم أخرُج مِنَ الكوفَةِ حَتّى قُتِلَ مُسلِمُ بنُ عَقيلٍ وهانِئُ بنُ عُروَةَ ، ورَأَيتُ الصِّبيانَ يَجُرّونَ بِأَرجُلِهِما . فَقالَ : «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّ_آ إِلَيْهِ رَ جِعُونَ» ! (1) عِندَ اللّهِ نَحتَسِبُ أنفُسَنا . فَقالَ لَهُ : أنشُدُكَ اللّهَ يَابنَ رَسولِ اللّهِ في نَفسِكَ ، وأنفُسِ أهلِ بَيتِكَ هؤُلاءِ الَّذينَ نَراهُم مَعَكَ ، اِنصَرِف إلى مَوضِعِكَ ودَعِ المَسيرَ إلَى الكوفَةِ ، فَوَاللّهِ ما لَكَ بِها ناصِرٌ . فَقالَ بَنو عَقيلٍ _ وكانوا مَعَهُ _ : ما لَنا فِي العَيشِ بَعدَ أخينا مُسلِمٍ حاجَةٌ ، ولَسنا بِراجِعينَ حَتّى نَموتَ . فَقالَ الحُسَينُ عليه السلام : فَما خَيرٌ فِي العَيشِ بَعدَ هؤُلاءِ . وسارَ ، فَلَمّا وافى زُبالَةَ وافاهُ بِها رَسولُ مُحَمَّدِ بنِ الأَشعَثِ وعُمَرَ بنِ سَعدٍ بِما كانَ سَأَلَهُ مُسلِمٌ أن يَكتُبَ بِهِ إلَيهِ مِن أمرِهِ ، وخِذلانِ أهلِ الكوفَةِ إيّاهُ ، بَعدَ أن بايَعوهُ ، وقَد كانَ مُسلِمٌ سَأَلَ مُحَمَّدَ بنَ الأَشعَثِ ذلِكَ . فَلَمّا قَرَأَ الكِتابَ استَيقَنَ بِصِحَّةِ الخَبَرِ ، وأفظَعَهُ قَتلُ مُسلِمِ بنِ عَقيلٍ وهانِئِ بنِ عُروَةَ ، ثُمَّ أخبَرَهُ الرَّسولُ بِقَتلِ قَيسِ بنِ مُسهِرٍ رَسولِهِ الَّذي وَجَّهَهُ مِن بَطنِ الرُّمَّةِ . وقَد كانَ صَحِبَهُ قَومٌ مِن مَنازِلِ الطَّريقِ ، فَلَمّا سَمِعوا خَبَرَ مُسلِمٍ ، وقَد كانوا ظَنّوا أنَّهُ يَقدَمُ عَلى أنصارٍ وعَضُدٍ ، تَفَرَّقوا عَنهُ ، ولَم يَبقَ مَعَهُ إلّا خاصَّتُهُ . (2)

.


1- .. البقرة : 156 .
2- .الأخبار الطوال : ص 247 ، بغية الطلب في تاريخ حلب : ج 6 ص 2621 وراجع : المحن : ص 146 و الإمامة والسياسة : ج 2 ص 11 .

ص: 195

الأخبار الطوال :حسين عليه السلام چون از زَرود حركت كرد، مردى از بنى اسد را ديد و از او در باره اخبار كوفه پرسيد . گفت: هنوز از كوفه بيرون نيامده بودم كه مسلم بن عقيل و هانى بن عروه كشته شدند و خودم ديدم كه كودكان ، پاهاى آن دو را گرفته بودند و بر زمين مى كشيدند . امام حسين عليه السلام فرمود : « «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّ_آ إِلَيْهِ رَ جِعُونَ» . جان هاى خود را به خداوند ، وا مى گذاريم» . آن مرد به امام حسين عليه السلام گفت: اى پسر پيامبر خدا! تو را به خدا سوگند مى دهم كه جان خود را و جان هاى خاندانت را كه همراه تو مى بينم ، حفظ كنى . به جاى خود ، برگرد و رفتن به كوفه را رها كن. به خدا سوگند ، در آن شهر ، براى تو ياورى نيست. فرزندان عقيل _ كه همراه حسين عليه السلام بودند _ گفتند: ما را پس از مرگ برادرمان مسلم ، نيازى به زندگى نيست و هرگز باز نمى گرديم تا كشته شويم. حسين عليه السلام فرمود: «پس از ايشان، خيرى در زندگى نيست» . آن گاه ، حركت كرد و چون به منزل زُباله رسيد، فرستاده محمّد بن اشعث و عمر بن سعد _ كه او را به درخواست مسلم ، با نامه اى حاكى از بى وفايى و پيمان شكنىِ مردم كوفه بعد از بيعتشان ، گسيل داشته بودند _ ، رسيد. حسين عليه السلام چون آن نامه را خواند، به درستىِ خبر كشته شدن مسلم و هانى ، يقين كرد و سخت اندوهگين شد. آن مرد ، خبر كشته شدن قيس بن مُسهِر را هم داد ؛ همان پيكى كه امام عليه السلام او را از بطن الرُّمّه، فرستاده بود. گروهى از ساكنان منزل هاى ميان راه كه به امام عليه السلام پيوسته بودند و مى پنداشتند امام عليه السلام پيش ياران و پيروان خود خواهد رفت، چون اين خبر را شنيدند، پراكنده شدند و كسى جز ياران خاصّ حسين عليه السلام ، باقى نماند.

.

ص: 196

أنساب الأشراف :لَقِيَ الحُسَينَ عليه السلام ومَن مَعَهُ رَجُلٌ يُقالُ لَهُ : بَكرُ بنُ المُعنِقةِ بنِ رُودٍ ، فَأَخبَرَهُم بِمَقتَلِ مُسلِمِ بنِ عَقيلٍ وهانِئٍ ، وقالَ : رَأَيتُهُما يُجَرّانِ بِأَرجُلِهِما فِي السّوقِ ، فَطَلَبَ إلَى الحُسَينِ عليه السلام فِي الاِنصِرافِ ، فَوَثَبَ بَنو عَقيلٍ فَقالوا : وَاللّهِ لا نَنصَرِفُ حَتّى نُدرِكَ ثَأرَنا ، أو نَذوقَ ماذاقَ أخونا . فَقالَ الحُسَينُ عليه السلام : ماخَيرٌ فِي العَيشِ بَعدَ هؤُلاءِ . فَعُلِمَ أنَّهُ قَد عَزَمَ رَأيَهُ عَلَى المَسيرِ ، فَقالَ لَهُ عَبدُ اللّهِ بنُ سُلَيمٍ وَالمَدَرِيُّ بنُ الشِّمعَلِ الأَسَدِيّانِ : خارَ اللّهُ لَكَ ، فَقالَ : رَحِمَكُمَا اللّهُ . (1)

الفتوح :بَلَغَ الحُسَينَ بنَ عَلِيٍّ عليه السلام بِأَنَّ مُسلِمَ بنَ عَقيلٍ قَد قُتِلَ ، وذلِكَ أنَّهُ قَدِمَ عَلَيهِ رَجُلٌ مِن أهلِ الكوفَةِ ، فَقالَ لَهُ الحُسَينُ عليه السلام : مِن أينَ أقبَلتَ ؟ فَقالَ : مِنَ الكوفَةِ ، وما خَرَجتُ مِنها حَتّى نَظَرتُ مُسلِمَ بنَ عَقيلٍ وهانِئَ بنَ عُروَةَ المَذحِجِيَّ _ رَحِمَهُمَا اللّهُ _ قَتيلَينِ مَصلوبَينِ مُنَكَّسَينِ في سوقِ القَصّابينَ ، وقَد وُجِّهَ بِرَأسَيهِما إلى يَزيدَ بنِ مُعاوِيَةَ . قالَ : فَاستَعبَرَ الحُسَينُ عليه السلام باكِيا ، ثُمَّ قالَ : «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّ_آ إِلَيْهِ رَ جِعُونَ» ! (2)

.


1- .أنساب الأشراف : ج 3 ص 379 .
2- .الفتوح : ج 5 ص 64 ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 1 ص 215 .

ص: 197

أنساب الأشراف :مردى به نام بَكر بن معنقة بن رود، با حسين عليه السلام و همراهانش ديدار كرد و شهادت مسلم بن عقيل و هانى را به او خبر داد و گفت: آن دو را ديدم كه از طرف پاهايشان ، در بازار كشيده مى شوند. سپس از حسين عليه السلام خواست كه برگردد. فرزندان عقيل، برخاستند و گفتند: به خدا، باز نمى گرديم، تا وقتى كه انتقام خود را بگيريم ، يا آنچه را برادرمان چشيد ، بچشيم. سپس حسين عليه السلام فرمود : «پس از اينان، خيرى در زندگى نيست» و معلوم شد كه او تصميم به رفتن دارد . عبد اللّه بن سُلَيم اسدى و مَدَرى بن شِمْعَل اسدى، گفتند: خدا برايت خير بخواهد! حسين عليه السلام هم فرمود : «خداوند ، هر دوى شما را رحمت كند!» .

الفتوح :به حسين بن على عليه السلام خبر رسيد كه مسلم بن عقيل ، كشته شد . اين ، هنگامى بود كه مردى كوفى بر او وارد شده بود . پس حسين عليه السلام فرمود : «از كجا آمده اى؟» . مرد گفت: از كوفه . پيش از آن كه بيرون بيايم ، مسلم بن عقيل و هانى بن عروه مَذْحِجى را _ كه رحمت خدا بر آن دو باد _ ، كشته و [پيكرشان را] آويخته بر صليب از طرف پاها در بازار قصّابان ديدم كه سرشان را براى يزيد ، فرستاده بودند. حسين عليه السلام سخت گريست و گفت: « «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّ_آ إِلَيْهِ رَ جِعُونَ» .

.

ص: 198

الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) :وبَلَغَ الحُسَينَ عليه السلام قَتلُ مُسلِمٍ وهانِئٍ ... فَقالَت بَنو عَقيلٍ لِحُسَينٍ عليه السلام : لَيسَ هذا بِحينِ رُجوعٍ ، وحَرَّضوهُ عَلَى المُضِيِّ . فَقالَ حُسَينٌ عليه السلام لِأَصحابِهِ : قَد تَرَونَ ما يَأتينا ، وما أرَى القَومَ إلّا سَيَخذُلونَنا ؛ فَمَن أحَبَّ أن يَرجِعَ فَليَرجِع . فَانصَرَفَ عَنهُ مَن صاروا إلَيهِ في طَريقِهِ ، وبَقِيَ في أصحابِهِ الَّذينَ خَرَجوا مَعَهُ مِن مَكَّةَ ، ونُفَيرٍ قَليلٍ مِن صَحبِهِ فِي الطَّريقِ ، فَكانَت خَيلُهُمُ اثنَينِ وثَلاثينَ فَرَسا . (1)

تاريخ اليعقوبي :سارَ الحُسَينُ عليه السلام يُريدُ العِراقَ ، فَلَمّا بَلَغَ القُطقُطانَةَ (2) أتاهُ الخَبَرُ بِقَتلِ مُسلِمِ بنِ عَقيلٍ . (3)

الملهوف :سارَ الحُسَينُ عليه السلام حَتّى بَلَغَ زُبالَةَ ، فَأَتاهُ فيها خَبَرُ مُسلِمِ بنِ عَقيلٍ ، فَعَرَفَ بِذلِكَ جَماعَةٌ مِمَّن تَبِعَهُ ، فَتَفَرَّقَ عَنهُ أهلُ الأَطماعِ وَالاِرتِيابِ ، وبَقِيَ مَعَهُ أهلُهُ وخِيارُ الأَصحابِ . قالَ الرّاوي : وَارتَجَّ المَوضِعُ بِالبُكاءِ وَالعَويلِ لِقَتلِ مُسلِمِ بنِ عَقيلٍ ، وسالَتِ الدُّموعُ عَلَيهِ كُلَّ مَسيلٍ . ثُمَّ إنَّ الحُسَينَ عليه السلام سارَ قاصِدا لِما دَعاهُ اللّهُ إلَيهِ ، فَلَقِيَهُ الفَرَزدَقُ (4) فَسَلَّمَ عَلَيهِ وقالَ : يَابنَ رَسولِ اللّهِ ، كَيفَ تَركَنُ إلى أهلِ الكوفَةِ ، وهُمُ الَّذينَ قَتَلُوا ابنَ عَمِّكَ مُسلِمَ بنَ عَقيلٍ وشيعَتَهُ ؟ قالَ : فَاستَعبَرَ الحُسَينُ عليه السلام باكِيا ، ثُمَّ قالَ : رَحِمَ اللّهُ مُسلِما ! فَلَقَد صارَ إلى رَوحِ اللّهِ ورَيحانِهِ ، وتَحِيَّتِهِ ورِضوانِهِ ، أما إنَّهُ قَد قَضى ما عَلَيهِ وبَقِيَ ما عَلَينا . ثُمَّ أنشَأَ يَقولُ : فَإِن تَكُنِ الدُّنيا تُعَدُّ نَفيسَةًفَإِنَّ ثَوابَ اللّهِ أعلى وأنبَلُ وإن تَكُنِ الأَبدانُ لِلمَوتِ اُنشِئَتفَقَتلُ امرِئٍ بِالسَّيفِ فِي اللّهِ أفضَلُ وإن تَكُنِ الأَرزاقُ قَسما مُقَدَّرافَقِلَّةُ حِرصِ المَرءِ فِي السَّعيِ أجمَلُ وإن تَكُنِ الأَموالُ لِلتَّركِ جَمعُهافَما بالُ مَتروكٍ بِهِ المَرءُ يَبخَلُ . (5)

.


1- .الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج 1 ص 463 ، تاريخ الإسلام للذهبي : ج 5 ص 11 ، سير أعلام النبلاء : ج 3 ص 300 وليس فيه ذيله من «صاروا» .
2- .القُطْقُطَانَةُ : موضع قرب الكوفة من جهة البرّيّة بالطفّ (معجم البلدان : ج 4 ص 374) وراجع : الخريطة رقم 4 في آخر هذا المجلّد .
3- .تاريخ اليعقوبي : ج 2 ص 243 .
4- .كما تقدّم في هذا الفصل تحت عنوان «لقاء الفرزدق في الصفاح» ، فإنّ الظاهر أنّ لقاء الفرزدق بالإمام الحسين عليه السلام لم يكن في هذا الموضع، وأنّ اللقاء كان لقاء واحدا قريبا من مكّة في بدايات حركة الإمام من مكّة إلى الكوفة( وراجع : ص 161 «لقاء الفرزدق في الصفاح») .
5- .الملهوف : ص 134 ، كشف الغمّة : ج 2 ص 239 نحوه ، بحار الأنوار : ج 44 ص 374 ؛ مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 1 ص 223 ، مطالب السؤول : ص 73 وفيها من «فلقيه الفرزدق» وراجع : مثير الأحزان : ص 45 .

ص: 199

الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) :خبر شهادت مسلم و هانى ، به حسين عليه السلام رسيد ... . فرزندان عقيل به حسين عليه السلام گفتند: اينك ، هنگام بازگشت نيست . آن گاه ، او را بر رفتن ، تشويق كردند. حسين عليه السلام به يارانش فرمود : «مى بينيد آنچه را كه براى ما پيش مى آيد . مى بينم كه مردم ، ما را تنها مى گذارند . هر كه دوست دارد ، برگردد» . كسانى كه در راه ، همراه او شده بودند، باز گشتند و يارانى كه با او از مكّه آمده بودند و نيز شمارِ اندكى از كسانى كه در ميانه راه ، همراهش شده بودند، ماندند. سواران آنها ، 32 نفر بودند.

تاريخ اليعقوبى :حسين عليه السلام به سوى عراق ، حركت كرد. چون به قُطْقُطانه (1) رسيد، خبر شهادت مسلم بن عقيل را دريافت كرد.

الملهوف :حسين عليه السلام حركت كرد تا به زُباله رسيد. در آن جا خبر شهادت مسلم را دريافت كرد و شمارى از پيروانش ، اين مطلب را دانستند . پس آزمندان و دو دلان ، از گِرد او پراكنده شدند و خانواده و ياران خوبش ، همراه او ماندند. زمينِ آن جا براى شهادت مسلم بن عقيل ، از گريه و فرياد ، به لرزه در آمد و اشك ها چون سيل ، جارى شدند . سپس حسين عليه السلام به آهنگ آنچه خدا او را بِدان خوانده بود ، رفت. سپس فَرَزدَق (2) به ديدارش آمد . بر او سلام كرد و گفت: اى فرزند پيامبر خدا! چگونه به مردم كوفه اعتماد مى كنى ، در حالى كه پسرعمويت مسلم بن عقيل و يارانش را كشتند؟ سرشك از ديده حسين عليه السلام سرازير شد و فرمود : «خداوند ، مسلم را رحمت كند! او به سوى نسيم رحمت و درود و خشنودىِ خدا، شتافت و آنچه بر عهده او بود، انجام داد و ما مانده ايم و وظيفه» . سپس چنين سرود: اگر دنيا ، گران بها شمرده مى شود ،پاداش خدا ، برتر و برجسته تر است . و اگر پيكرها براى مرگ ، آفريده شده اند ،كشته شدن مرد با شمشير در راه خدا ، برترين است . و اگر روزى ها در تقدير و پخش شده اند ،آزمندىِ كمتر مرد در كوشش ، زيباتر است . و اگر دارايى ها براى وا نهادن گرد مى آيند ،چرا انسان به وا نهاده ، بخل بورزد ؟» .

.


1- .قُطقُطانه ، جايى در بيابان هاى طف در نزديكى كوفه است (ر . ك : نقشه شماره 4 در پايان همين جلد) .
2- .چنان كه در ذيل عنوان «ديدار فرزدق در صِفاح» گذشت ، ظاهرا بين فرزدق و امام عليه السلام ، در اين مكان ، ملاقاتى صورت نگرفته و ديدار وى با امام عليه السلام يك بار بوده است و آن هم در ابتداى حركت امام عليه السلام از مكّه به سمت كوفه. نيز ، ر . ك : ص 161 (سخنى در باره ملاقات فرزدق با امام حسين عليه السلام ) .

ص: 200

مروج الذهب :فَلَمّا بَلَغَ الحُسَينُ عليه السلام القادِسِيَّةَ ، لَقِيَهُ الحُرُّ بنُ يَزيدَ التَّميمِيُّ ، فَقالَ لَهُ : أينَ تُريدُ يَابنَ رَسولِ اللّهِ ؟ قالَ : اُريدُ هذَا المِصرَ ، فَعَرَّفَهُ بِقَتلِ مُسلِمٍ ، وما كانَ مِن خَبَرِهِ . (1)

ملاحظةتدلّ الروايات التي مرّت بنا على أنّ أحداث الكوفة كانت قد بلغت الإمام في دار زرود ، أو ثعلبية ، قبل وصول الرسول من الكوفة ، والذي كان على مايبدو مكلّفاً من جانب ابن زياد بإبلاغ الإمام عليه السلام بخبر مقتل مسلم عليه السلام بناءً على وصيّته ، وبهدف ثني الإمام عن عزمه على الذهاب إلى الكوفة .

.


1- .مروج الذهب : ج 3 ص 70 ، تذكرة الخواصّ : ص 245 نحوه وراجع : تاريخ الطبري : ج 5 ص 389 وتهذيب الكمال : ج 1 ص 427 .

ص: 201

مروج الذهب :چون حسين عليه السلام به قادسيّه رسيد، حُرّ بن يزيد تميمى ، به او رسيد و به وى گفت: كجا مى روى ، اى فرزند پيامبر خدا؟ فرمود : «به اين شهر» . وى كشته شدن مسلم و ماجراهاى آن را به حسين عليه السلام گوشزد كرد .

نكتهگزارش هاى ارائه شده ، نشان مى دهند كه پيش از رسيدن قاصد كوفه _ كه به ظاهر ، بنا بر وصيّت مسلم عليه السلام و در واقع ، براى منصرف كردن امام عليه السلام از رفتن به كوفه فرستاده شده بود و حامل خبر كشته شدن مسلم عليه السلام از طرف ابن زياد براى امام عليه السلام بود _ ، حوادث كوفه، در منزل زَرود يا ثَعلَبيّه به اطّلاع امام عليه السلام رسيده بود .

.

ص: 202

7 / 23خَبَرُ شَهادَةِ عَبدِ اللّهِ بنِ يَقطُرَ في زُبالَةَ (1)تاريخ الطبري عن بكر بن مصعب المزني :كانَ الحُسَينُ عليه السلام لا يَمُرُّ بِأَهلِ ماءٍ إلَا اتَّبَعوهُ ، حَتّى إذَا انتَهى إلى زُبالَةَ ، سَقَطَ إلَيهِ مَقتَلُ أخيهِ مِنَ الرَّضاعَةِ؛ مَقتَلُ عَبدِ اللّهِ بنِ بُقطُرٍ ، وكانَ سَرَّحَهُ إلى مُسلِمِ بنِ عَقيلٍ مِنَ الطَّريقِ ، وهُوَ لا يَدري أنَّهُ قَد اُصيبَ ... قال هشام : . . . فَأَتى ذلِكَ الخَبَرُ حُسَينا عليه السلام وهُوَ بِزُبالَةَ ، فَأَخرَجَ لِلنّاسِ كِتابا ، فَقَرَأَ عَلَيهِم : بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحيمِ ، أمّا بَعدُ ، فَإِنَّهُ قَد أتانا خَبَرٌ فَظيعٌ ؛ قَتلُ مُسلِمِ بنِ عَقيلٍ وهانِئِ بنِ عُروَةَ وعَبدِ اللّهِ بنِ بُقطُرٍ ، وقَد خَذَلَتنا شيعَتُنا ؛ فَمَن أحَبَّ مِنكُمُ الاِنصِرافَ فَليَنصَرِف ، لَيسَ عَلَيهِ مِنّا ذِمامٌ . قالَ : فَتَفَرَّقَ النّاسُ عَنهُ تَفَرُّقا فَأَخَذوا يَمينا وشِمالاً ، حَتّى بَقِيَ في أصحابِهِ الَّذينَ جاؤوا مَعَهُ مِنَ المَدينَةِ ، وإنَّما فَعَلَ ذلِكَ لِأَنَّهُ ظَنَّ أنَّمَا اتَّبَعَهُ الأَعرابُ ؛ لِأَنَّهُم ظَنّوا أنَّهُ يَأتي بَلَدا قَدِ استَقامَت لَهُ طاعَةُ أهلِهِ ، فَكَرِهَ أن يَسيروا مَعَهُ إلّا وهُم يَعلَمونَ عَلامَ يَقدَمونَ ، وقَد عَلِمَ أنَّهُم إذا بَيَّنَ لَهُم لَم يَصحَبهُ إلّا مَن يُريدُ مُواساتَهُ ، وَالمَوتَ مَعَهُ . (2)

الإرشاد :فَسارَ [الحُسَينُ عليه السلام ] حَتَّى انتَهى إلى زُبالَةَ فَأَتاهُ خَبَرُ عَبدِ اللّهِ بنِ يَقطُرَ ، فَأَخرَجَ إلَى النّاسِ كِتابا فَقَرَأَهُ عَلَيهِم : بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحيمِ ، أمّا بَعدُ ، فَإِنَّهُ قَد أتانا خَبَرٌ فَظيعٌ ؛ قَتلُ مُسلِمِ بنِ عَقيلٍ ، وهانِئِ بنِ عُروَةَ ، وعَبدِ اللّهِ بنِ يَقطُرَ ، وقَد خَذَلَنا شيعَتُنا ؛ فَمَن أحَبَّ مِنكُمُ الاِنصِرافَ فَليَنصَرِف غَيرَ حَرِجٍ ، لَيسَ عَلَيهِ ذِمامٌ . فَتَفَرَّقَ النّاسُ عَنهُ وأخَذوا يَمينا وشِمالاً ، حَتّى بَقِيَ في أصحابِهِ الَّذينَ جاؤوا مَعَهُ مِنَ المَدينَةِ ، ونَفَرٍ يَسيرٍ مِمَّنِ انضَوَوا إلَيهِ ، وإنَّما فَعَلَ ذلِكَ لِأَنَّهُ عليه السلام عَلِمَ أنَّ الأَعرابَ الَّذينَ اتَّبَعوهُ ، إنَّمَا اتَّبَعوهُ وهُم يَظُنُّونَ أنَّهُ يَأتي بَلَدا قَدِ استَقامَت لَهُ طاعَةُ أهلِهِ ، فَكَرِهَ أن يَسيروا مَعَهُ إلّا وهُم يَعلَمونَ عَلى ما يَقدَمونَ . (3)

.


1- .زبالة : منزل معروف بطريق مكّة من الكوفة (معجم البلدان : ج3 ص129) وراجع : الخريطة رقم 3 في آخر هذا المجلّد .
2- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 398 ، أنساب الأشراف : ج 3 ص 379 ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 549 ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 1 ص 129 كلّها نحوه وراجع : البداية والنهاية : ج 8 ص 169 .
3- .الإرشاد : ج 2 ص 75 ، روضة الواعظين : ص 197 ، إعلام الورى : ج 1 ص 447 نحوه وفيه «الثعلبيّة» بدل «زُبالة» ، بحار الأنوار : ج 44 ص 374 ، وراجع : هذه الموسوعة : ج 5 ص 164 (كتاب الإمام عليه السلام إلى أهل الكوفة بالحاجر من بطن الرمّة وشهادة رسوله) .

ص: 203

7 / 23رسيدن خبر شهادت عبد اللّه بن يَقطُر در منزلگاه زُباله
اشاره

(1)تاريخ الطبرى :بكر بن مُصعَب مُزَنى مى گويد : حسين عليه السلام به هيچ آبگاهى نمى رسيد ، جز آن كه مردمِ آن جا به دنبال وى مى آمدند . تا به زُباله رسيد و از كشته شدن برادر شيرىِ خود ، عبد اللّه بن بُقطُر، آگاه شد . امام عليه السلام او را از راه اصلى به سمت مسلم فرستاده بود و نمى دانست كه مسلم ، كشته شده است ... . هشام مى گويد: ... در منزل زُباله ، اين خبر به حسين عليه السلام رسيد. آن گاه ، نوشته اى بيرون آورد و براى مردم خواند: «به نام خداى بخشنده مهربان. امّا بعد، گزارشى دردناك و ناگوار ، رسيده است : كشته شدن مسلم بن عقيل و هانى بن عروه و عبد اللّه بن بُقطر. شيعيان ما، ما را تنها گذاشته اند . هر كس از شما مى خواهد ، باز گردد . بازگردد ، كه حقّى بر او نداريم» . مردم ، يكباره از گِرد وى ،پراكنده شدند و راه راست و چپ در پيش گرفتند و او ماند و يارانش كه از مدينه با وى آمده بودند. او اين كار را از آن رو كرد كه گمان داشت باديه نشينان ، به اين پندار از پىِ او آمده اند كه او به سوى شهرى مى رود كه مردمش به اطاعت وى ، استوارند و [با حوادث پيش آمده ، ديگر ]نخواست با وى بيايند و ندانند كجا مى روند ، و خوب مى دانست كه وقتى معلومشان كند ، جز آنها كه مى خواهند جانبازى كنند و با وى بميرند ، كسى همراهش نمى مانَد .

الإرشاد :حسين عليه السلام حركت كرد تا به زُباله رسيد . پس خبر شهادت عبد اللّه بن يَقْطُر به او رسيد . پس نامه اى بيرون آورد و بر مردم خواند: «به نام خداوند بخشنده مهربان. امّا بعد، گزارشى دردناك و ناگوار ، رسيده است : كشته شدن مسلم بن عقيل و هانى بن عروه و عبد اللّه بن يَقْطُر. شيعيان ما، ما را بى ياور گذاشته اند . پس هر كس از شما مى خواهد كه باز گردد ، منعى نيست . باز گردد ، كه حقّى بر او نداريم» . مردم ، يكباره از پيرامون وى ، پراكنده شدند و راه راست و چپ گرفتند و او ماند و يارانش كه از مدينه با وى همراه بودند ، و نيز تعداد اندكى از آنان كه در طول مسير به او پيوسته بودند . امام عليه السلام اين كار را از آن رو كرد كه مى دانست باديه نشينان ، به اين پندار ، از پىِ او آمده اند كه او به سوى شهرى مى رود كه مردمش به اطاعت وى ، استوارند و نخواست با وى بيايند و ندانند كجا مى روند .

.


1- .منزل معروفى در مسير كوفه به مكّه (ر .ك : نقشه شماره 3 در پايان همين جلد) .

ص: 204

مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي :سارَ الحُسَينُ عليه السلام حَتَّى انتَهى إلى زُبالَةَ ، فَوَرَدَ عَلَيهِ هُناكَ مَقتَلُ أخيهِ مِنَ الرَّضاعَةِ عَبدِ اللّهِ بنِ يَقطُرَ . وكانَ قَد تَبِعَ الحُسَينَ عليه السلام خَلقٌ كَثيرٌ مِنَ المِياهِ الَّتي يَمُرُّ بِها ؛ لِأَنَّهُم كانوا يَظُنّونَ استقامَةَ الاُمورِ لَهُ عليه السلام ، فَلَمّا صارَ بِزُبالَةَ قامَ فيهِم خَطيبا فَقالَ : ألا إنَّ أهلَ الكوفَةِ وَثَبوا عَلى مُسلِمِ بنِ عَقيلٍ وهانِي بنِ عُروَةَ فَقَتَلوهُما ، وقَتَلوا أخي مِنَ الرَّضاعَةِ ، فَمَن أحَبَّ مِنكُم أن يَنصَرِفَ فَليَنصَرِف مِن غَيرِ حَرَجٍ ، ولَيسَ عَلَيهِ مِنّا ذِمامٌ . فَتَفَرَّقَ النّاسُ وأخَذوا يَمينا وشِمالاً ، حَتّى بَقِيَ في أصحابِهِ الَّذينَ جاؤوا مَعَهُ مِن مَكَّةَ ، وإنَّما أرادَ ألّا يَصحَبَهُ إنسانٌ إلّا عَلى بَصيرَةٍ . (1)

الفتوح :فَبَينا عُبَيدُ اللّهِ بنُ زِيادٍ مِن هؤُلاءِ القَومِ في مُحاوَرَةٍ ، إذ دَخَلَ عَلَيهِ رَجُلٌ مِن أصحابِهِ يُقالُ لَهُ عَبدُ اللّهِ بنُ يَربوعٍ التَّميمِيُّ ، فَقالَ : أصلَحَ اللّهُ الأَميرَ ، هاهُنا خَبَرٌ ، فَقالَ لَهُ ابنُ زِيادٍ : وما ذاكَ ؟ قالَ : كُنتُ خارِجَ الكوفَةِ أجولُ (2) عَلى فَرَسي واُقَلِّبُهُ ؛ إذ نَظَرتُ إلى رَجُلٍ قَد خَرَجَ مِنَ الكوفَةِ مُسرِعا يُريدُ البادِيَةَ ، فَأَنكَرتُهُ ، ثُمَّ لَحِقتُهُ وسأَلتُهُ عَن حالِهِ وأمرِهِ ، فَذَكَرَ أنَّهُ مِن أهلِ المَدينَةِ : ثُمَّ نَزَلتُ عَن فَرَسي فَفَتَّشتُهُ فَأَصَبتُ مَعَهُ هذَا الكِتابَ . قالَ : فَأَخَذَ عُبَيدُ اللّهِ بنُ زِيادٍ الكِتابَ فَفَضَّهُ وقَرَأَهُ ، وإذا فيهِ مَكتوبٌ : بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحيمِ ، لِلحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ ، أمّا بَعدُ ، فَإِنّي اُخبِرُكَ أنَّهُ قَد بايَعَكَ مِن أهلِ الكوفَةِ نَيِّفٌ وعِشرونَ ألفا ، فَإِذا بَلَغَكَ كِتابي هذا ، فَالعَجَلَ العَجَلَ ، فَإِنَّ النّاسَ كُلُّهُم مَعَكَ ، ولَيسَ لَهُم في يَزيدَ بنِ مُعاوِيَةَ رَأيٌ ولا هَوىً ، وَالسَّلامُ . قالَ : فَقالَ ابنُ زِيادٍ : أين هذَا الرَّجُلُ الَّذي أصَبتَ مَعَهُ هذَا الكِتابَ ؟ قالَ : بِالبابِ ، فَقالَ : اِيتوني بِهِ ، فَلَمّا دَخَلَ ووَقَفَ بَينَ يَدَيِ ابنِ زِيادٍ ، فَقالَ لَهُ : مَن أنتَ ، قالَ : أنَا مَولىً لِبَني هاشِمٍ ، قالَ : فَمَا اسمُكَ ، قالَ : اِسمي عَبدُ اللّهِ بنُ يَقطينَ ، قالَ : مَن دَفَعَ إلَيكَ هذَا الكِتابَ ؟ قالَ : دَفَعَهُ إلَيَّ امرَأَةٌ لا أعرِفُها . قالَ : فَضَحِكَ عُبَيدُ اللّهِ بنُ زِيادٍ وقالَ : أخبِرني واحِدَةً مِن ثِنتَينِ : إمّا أن تُخبِرَني مَن دَفَعَ إلَيكَ هذَا الكِتابَ ، فَتَنجُوَ مِن يَدي ، وإمّا أن تُقتَلَ . فَقالَ : أمَّا الكِتابَ فَإِنّي لا اُخبِرُكَ مَن دَفَعَهُ إلَيَّ ، وأمّا القَتلَ فَإِنّي لا أكرَهُهُ ، فَإِنّي لا أعلَمُ قَتيلاً عِندَ اللّهِ أعظَمَ مِمَّن يَقتُلُهُ مِثلُكَ . قالَ : فَأَمَرَ عُبَيدُ اللّهِ بنُ زِيادٍ بِضَربِ عُنُقِهِ ، فَضُرِبَتَ رَقبَتُهُ صَبرا (3) . (4)

.


1- .مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 1 ص 229 .
2- .جَالَ : إذا ذهب وجاء (النهاية : ج 1 ص 317 «جول») .
3- .قال الفيّومي : كلّ ذي روح يوثق حتّى يُقْتَلَ فقد قُتِلَ صبرا (المصباح المنير : ص 331 «صبر») . وقال ابن الأثير : كلّ من قتل في غير معركة ولا حربٍ ولا خطأ فإنّه مقتول صبرا (النهاية : ج3 ص8 «صبر») .
4- .الفتوح : ج 5 ص 44 ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 1 ص 203 وفيه «عبد اللّه بن يقطر» بدل «عبد اللّه بن يقطين» و«مالك بن يربوع التميمي» بدل «عبد اللّه بن يربوع التميمي» .

ص: 205

مقتل الحسين عليه السلام ، خوارزمى :حسين عليه السلام حركت كرد تا به زُباله رسيد. در آن جا خبر شهادت برادر شيرى اش، عبد اللّه بن يَقْطُر به وى رسيد. حسين عليه السلام از هر آبگاهى كه مى گذشت، گروه بسيارى به او مى پيوستند ؛ چون گمان مى بردند كه كارها براى او استوار خواهد شد. چون به زُباله رسيد، در ميان مردم ايستاد و چنين خطبه خواند: «آگاه باشيد كه مردم كوفه ، بر مسلم بن عقيل و هانى بن عروه يورش آورده و آن دو را كشته اند و برادر شيرى ام را نيز كشته اند. پس هر يك از شما كه دوست دارد، باز گردد . بدون سختى برگردد، كه ما حقّى بر او نداريم» . مردم ، پراكنده شدند و راه شمال و جنوب را در پيش گرفتند. تنها آنان كه از مكّه با او آمده بودند، با او ماندند. او مى خواست كه كسى همراه او نيايد ، مگر از روى بينش و آگاهى .

الفتوح :هنگامى كه عبيد اللّه بن زياد ، با مردم در حال سخن گفتن بود، يكى از يارانش به نام عبد اللّه بن يَربوع تميمى ، بر او وارد شد و گفت: خداوند ، امير را بر راستى بدارَد ! اينك ، خبرى رسيده است. ابن زياد به او گفت: چه خبرى دارى؟ گفت: در بيرون از كوفه با اسب خويش ، گردش مى كردم . مردى را ديدم كه از كوفه بيرون آمده بود و با شتاب به سوى بيابان مى رفت. او را نشناختم . پس در پىِ او رفتم و از او در باره وضع و كارش پرسيدم . او يادآور شد كه از اهالى مدينه است . از اسب ، فرود آمدم و او را تفتيش كردم . همراهش اين نامه را يافتم. عبيد اللّه بن زياد ، نامه را از او گرفت و باز گشود و خواند . در آن نامه ، آمده بود : «به نام خداى بخشنده مهربان . به حسين بن على . امّا بعد، به تو گزارش مى كنم كه بيست و چند هزار از مردم كوفه با تو بيعت كرده اند. چون اين نامه به تو رسيد ، بشتاب، بشتاب ، كه همه مردم با تو اند و هيچ گرايش و نظرى به يزيد بن معاويه ندارند . والسلام» . [راوى] مى گويد: ابن زياد گفت: مردى كه اين نامه را با او يافتى ، كجاست؟ گفت: دمِ در. گفت: او را نزد من بياوريد . چون مرد آمد و جلوى ابن زياد ايستاد، به وى گفت، كيستى؟ گفت: يكى از وابستگان بنى هاشم. پرسيد: نامت چيست؟ گفت: عبد اللّه فرزند يَقطين (1) . گفت: اين نامه را چه كسى به تو داده است؟ گفت: زنى كه او را نمى شناسم. عبيد اللّه بن زياد ، خنديد و گفت: يكى از دو گزينه را برگير : يا به من مى گويى كه چه كسى اين نامه را به تو داده تا از دستم رها شوى ، يا كشته مى شوى. گفت : در مورد نامه، بِدان كه به تو نخواهم گفت چه كسى آن را به من داده است . و امّا در مورد كشتن ، بِدان كه من از كشته شدن، نگرانى ندارم ؛ زيرا من كشته اى را نزد خدا برتر از آن كه همچون تويى ، او را بكُشد ، نمى شناسم. ابن زياد ، دستور داد گردن او را بزنند . پس دست و پايش را بستند و او را كشتند.

.


1- .در مقتل الحسين عليه السلام خوارزمى ، «يقطر» به جاى «يقطين» آمده است .

ص: 206

. .

ص: 207

. .

ص: 208

أنساب الأشراف :لَمّا بَلَغَ الحُسَينَ عليه السلام قَتلُ ابنِ يَقطُرَ خَطَبَ فَقالَ : أيُّهَا النّاسُ ! قَد خَذَلَتنا شيعَتُنا ، وقُتِلَ مُسلِمٌ وهانِئٌ وقَيسُ بنُ مُسهِرٍ ، وَ[ابنُ] (1) يَقطُرَ ؛ فَمَن أرادَ مِنكُمُ الاِنصِرافَ ، فَليَنصَرِف . فَتَفَرَّقَ النّاسُ الَّذينَ صَحِبوهُ أيدي سَبا (2) ، فَأَخَذوا يَمينا وشِمالاً ، حَتّى بَقِيَ في أصحابِهِ الَّذينَ جاؤوا مَعَهُ مِنَ الحِجازِ . (3)

.


1- .ما بين المعقوفين سقط من المصدر .
2- .يقال : ذهبوا أيدي سَبا ؛ أي متفرّقين (تاج العروس : ج 19 ص 506 «سبى») .
3- .أنساب الأشراف : ج 3 ص 379 .

ص: 209

أنساب الأشراف :هنگامى كه به حسين عليه السلام خبر كشته شدن ابن يَقْطُر رسيد، خطبه خواند و فرمود : «اى مردم! شيعيان ما، ما را تنها گذاردند و مسلم، هانى، قيس بن مُسهِر و ابن يَقْطُر، كشته شدند . پس هر كس از شما كه مى خواهد برگردد، برگردد» . پس مردمى كه همراه او بودند ، دسته دسته پراكنده شدند و راه راست و چپ را در پيش گرفتند ، تا اين كه با يارانى كه از حجاز با او آمده بودند، تنها ماند.

.

ص: 210

سخنى در باره شهادت پيك هاى امام حسين عليه السلام
اشاره

بر پايه گزارش منابع تاريخى ، سه تن از پيك هاى امام حسين عليه السلام توسّط ابن زياد ، به شهادت رسيده اند :

1 . ابو رَزين سليمان

سليمان ، از خدمت گزاران امام حسين عليه السلام بود و از اين رو ، «سليمان مَولَى الحسين عليه السلام » ناميده مى شد . وى ، نخستين شهيد نهضت حسينى است ؛ چرا كه او، حامل نامه يارى طلبىِ امام عليه السلام به سران بصره بود و يكى از آنان به نام مُنذِر بن جارود ، در شبى كه ابن زياد مى خواست صبح روز بعد از آن به سوى كوفه حركت كند، موضوع را به وى گزارش كرد و ابن زياد هم سليمان را فرا خواند و گردن زد (1) . (2)

2 . عبد اللّه بن يَقطُر

در برخى گزارش ها آمده كه ابن يَقطُر ، نامه امام عليه السلام را براى مسلم مى برد كه دستگير و

.


1- .ر.ك : ج 4 ص 41 (فصل سوم / نامه امام عليه السلام به سرشناسان بصره) و ص 51 (پاسخ يزيد بن مسعود به نامه امام عليه السلام ) .
2- .گفتنى است كه در برخى گزارش ها ، نام او ، در شمار شهداى كربلا آمده است (ر . ك: ج 6 ص 417 «بخش هشتم / سخنى در باره ديگر ياران شهيد امام حسين عليه السلام / سليمان، غلام امام حسين عليه السلام ») .

ص: 211

شهيد گرديد و در برخى گزارش ها نيز وى حامل نامه مسلم به امام عليه السلام دانسته شده است . برخى نيز شهادت وى را در كربلا گفته اند . (1)

3 . قيس بن مُسْهِر

قيس ، پيكى بسيار فعّال بود و بارها از كوفه براى امام عليه السلام پيام برد و پيام امام عليه السلام را به كوفيان رساند . (2)

.


1- .ر . ك: ج 4 ص 369 (فصل پنجم / شهادت عبد اللّه بن يَقطُر) .
2- .ر . ك : ج 4 ص 381 (فصل پنجم / شهادت قيس بن مُسهِر صَيداوى) .

ص: 212

7 / 24نُزولُ الإِمامِ عليه السلام بِالعَقَبَةِ وما وَقَعَ فيها (1)7 / 24 _ 1رُؤيَا الإِمامِ عليه السلامكامل الزيارات عن شهاب بن عبد ربّه عن أبي عبداللّه [الصادق] عليه السلام :لَمّا صَعِدَ الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام عَقَبَةَ البَطنِ ، قالَ لِأَصحابِهِ : ما أراني إلّا مَقتولاً ، قالوا : وما ذاكَ يا أبا عَبدِ اللّهِ ؟ قالَ : رُؤيا رَأَيتُها فِي المَنامِ ، قالوا : وما هِيَ ، قالَ : رَأَيتُ كِلابا تَنهَشُني ، أشَدُّها عَلَيَّ كَلبٌ أبقَعُ . (2)

7 / 24 _ 2إخبارُ الإِمامِ عليه السلام بِشَهادَتِهالإرشاد عن عبد اللّه بن سليمان والمنذر بن المشمعل الأسديّين :فَلَمّا كانَ السَّحَرُ أمَرَ [الحُسَينُ عليه السلام ] أصحابَهُ فَاستَقَوا ماءً وأكثَروا ، ثُمَّ سارَ حَتّى مَرَّ بِبَطنِ العَقَبَةِ فَنَزَلَ عَلَيها ، فَلَقِيَهُ شَيخٌ مِن بَني عِكرِمَةَ يُقالُ لَهُ عَمرُو بنُ لوذانَ ، فَسَأَلَهُ : أينَ تُريدُ ؟ فَقالَ لَهُ الحُسَينُ عليه السلام : الكوفَةَ ، فَقالَ الشَّيخُ : أنشُدُكَ اللّهَ لَمَّا انصَرَفتَ ؛ فَوَاللّهِ ما تَقدَمُ إلّا عَلَى الأَسِنَّةِ وحَدِّ السُّيوفِ ، وإنَّ هؤُلاءِ الَّذينَ بَعَثوا إلَيكَ ، لَو كانوا كَفَوكَ مَؤوَنةَ القِتالِ ، ووَطَّؤوا لكَ الأَشياءَ فَقَدِمتَ عَلَيهِم ، كانَ ذلِكَ رَأيا ، فَأَمّا عَلى هذِهِ الحالِ الَّتي تَذكُرُ ، فَإِنّي لا أرى لَكَ أن تَفعَلَ . فَقالَ لَهُ : يا عَبدَ اللّهِ ، لَيسَ يَخفى عَلَيَّ الرَّأيُ ، ولكِنَّ اللّهَ تَعالى لا يُغلَبُ عَلى أمرِهِ . ثُمَّ قالَ عليه السلام : وَاللّهِ لا يَدَعُونّي حَتّى يَستَخرِجوا هذِهِ العَلَقَةَ مِن جَوفي ، فَإِذا فَعَلوا سَلَّطَ اللّهُ عَلَيهِم مَن يُذِلُّهُم ، حَتّى يَكونوا أذَلَّ فِرَقِ الاُمَمِ . (3)

.


1- .العَقَبَةُ : منزل في طريق مكّة ، وهو ماء لبني عكرمة من بكر بن وائل (معجم البلدان : ج4 ص134) وراجع : الخريطة رقم 3 في آخر هذا المجلّد .
2- .كامل الزيارات : ص 157 ح 194 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 87 ح 24 .
3- .الإرشاد : ج 2 ص 76 ، إعلام الورى : ج 1 ص 447 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 375 ؛ تاريخ الطبري : ج 5 ص 399 ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 549 كلاهما نحوه .

ص: 213

7 / 24ورود امام عليه السلام به منزلگاه عَقَبه و رخدادهاى آن

7 / 24 _ 1رؤياى امام عليه السلامكامل الزيارات_ به نقل از شهاب بن عبد ربّه ، از امام صادق عليه السلام _: چون حسين بن على عليه السلام بر بالاى عَقَبة البَطْن رفت ، به يارانش فرمود: «من ، حتما كشته خواهم شد» . گفتند: چه طور يقين كردى، اى ابا عبد اللّه ؟ فرمود: «به سبب خوابى كه ديدم» . گفتند: آن خواب ، چيست؟ فرمود: «سگ هايى را ديدم كه بر من حمله كردند و سخت ترين حمله ، از سوى سگى سياه و سفيد بود» .

7 / 24 _ 2خبر دادن امام عليه السلام از شهادت خودالإرشاد_ به نقل از عبد اللّه بن سليمان اسدى و مُنذر بن مُشمَعِل اسدى _: چون هنگام سحر شد، حسين عليه السلام به يارانش دستور داد كه آبِ بسيار برگيرند . سپس حركت كرد تا به بَطْن العَقَبه رسيد و در آن جا فرود آمد. پيرمردى از بنى عِكْرِمه به نام عمرو بن لوذان با امام عليه السلام ديدار كرد و پرسيد : كجا مى روى؟ حسين عليه السلام به وى فرمود: «كوفه» . پيرمرد گفت: تو را به خدا سوگند ، باز گرد. به خدا سوگند ، جز بر نيزه ها و شمشيرهاى تيز ، وارد نمى شوى. كسانى كه به دنبال شما فرستاده اند ، اگر كار جنگ را خود ، انجام مى دادند و كارها را آماده مى كردند تا شما بر آنها وارد مى شدى، رفتن ، قابل قبول بود ؛ امّا با چنين وضعى كه گزارش مى كنى ، من عقيده ندارم كه بروى. امام عليه السلام به وى فرمود: «اى بنده خدا ! رأى تو ، بر من ، پنهان نيست ؛ ليكن خواست خداوند متعال ، مغلوب نمى شود» . سپس فرمود: «به خدا سوگند ، آنان مرا رها نمى كنند تا اين خونِ بسته را از درونم بيرون كشند و وقتى چنين كردند ، خداوند ، كسى را بر آنان مسلّط مى كند كه خوارشان سازد و خوارترينِ مردمان شوند» .

.

ص: 214

الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) عن يزيد الرِّشك :حَدَّثَني مَن شافَهَ الحُسَينَ عليه السلام ، قالَ : رَأَيتُ أبنِيَةً مَضروبَةً بِفَلاةٍ مِنَ الأَرضِ ، فَقُلتُ : لِمَن هذِهِ ؟ قالوا : هذِهِ لِحُسَينٍ عليه السلام . قالَ : فَأَتَيتُهُ فَإِذا شَيخٌ يَقرَأُ القُرآنَ ، وَالدُّموعُ تَسيلُ عَلى خَدَّيهِ ولِحيَتِهِ ، قالَ : قُلتُ : بِأَبي واُمّي يَابنَ رَسولِ اللّهِ ، ما أنزَلَكَ هذِهِ البِلادَ وَالفَلاةَ الَّتي لَيسَ بِها أحَدٌ ؟ قالَ : هذِهِ كُتُبُ أهلِ الكوفَةِ إلَيَّ ولا أراهُم إلّا قاتِلِيَّ ، فَإِذا فَعَلوا ذلِكَ لَم يَدَعوا للّهِِ حُرمَةً إلَا انتَهَكوها ، فَيُسَلِّطُ اللّهُ عَلَيهِم مَن يُذِلُّهُم ، حَتّى يَكونوا أذَلَّ مِن فَرَمِ الأَمَةِ (1) _ يَعني مِقنَعَتَها _ . (2)

7 / 25نُزولُ الإِمامِ عليه السلام وأصحابِهِ بِشَرافِ (3) وتَزَوُّدُهُم بِالماءِ مِنهاتاريخ الطبري عن عبد اللّه بن سليم والمذري بن المشمعلّ الأسديّين :أقبَلَ الحُسَينُ عليه السلام حَتّى نَزَلَ شَرافِ ، فَلَمّا كانَ فِي السَّحَرِ أمَرَ فِتيانَهُ فَاستَقَوا مِنَ الماءِ فَأَكثَروا ، ثُمَّ ساروا مِنها . (4)

.


1- .فرم الأمة : فسّر هاهنا بالمقنعة . وقال ابن الأثير : قيل : هو خرقة الحيض (النهاية : ج 3 ص 441 «فرم») .
2- .الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج 1 ص 458 ح 441 ، سير أعلام النبلاء : ج 3 ص 305 ، تاريخ دمشق : ج 14 ص 216 وفيه «منفعتها» بدل «مقنعتها» ، تاريخ الإسلام للذهبي : ج 5 ص 11 ، بغية الطلب في تاريخ حلب : ج 6 ص 261 نحوه ، البداية والنهاية : ج 8 ص 169 .
3- .شَرَافِ : بين واقصة والقرعاء (معجم البلدان : ج 3 ص 331) وراجع : الخريطة رقم 3 في آخر هذا المجلّد .
4- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 400 ، أنساب الأشراف : ج 3 ص 380 وفيه «أشراف» بدل «شراف» ؛ الإرشاد : ج 2 ص 76 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 375 .

ص: 215

الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة)_ به نقل از يزيدِ رِشك _: كسى كه با حسين عليه السلام گفتگوى حضورى داشته ، برايم نقل كرد كه : خيمه هايى برافراشته در بيابان ديدم . پرسيدم : اينها از آنِ كيست؟ گفتند: از آنِ حسين است. نزد او آمدم و پيرمردى را ديدم كه قرآن مى خواند و اشك ها بر گونه ها و محاسنش جارى است. گفتم: پدر و مادرم به فدايت ، اى پسر پيامبر خدا! چه چيزى شما را به اين شهرها و بيابانى كه كسى در آن نيست، كشاند؟ فرمود: «اينها ، نامه هاى كوفيان به من است و آنان را نمى بينم ، جز آن كه قاتلم باشند و وقتى چنين كنند ، از هتكِ هيچ حرمتى فروگذار نمى كنند و خداوند ، كسى را بر آنان مسلّط مى نمايد كه خوارشان سازد و از پارچه حيض ، (1) خوارتر شوند» .

7 / 25فرود آمدن امام عليه السلام و يارانش در منزلگاه شَراف

(2) و آب برداشتن از آن جاتاريخ الطبرى_ به نقل از عبد اللّه بن سليم اسدى و مذرى بن مُشمَعِل اسدى _: حسين عليه السلام آمد تا به منزل شَراف رسيد . چون سحر شد ، به جوانان دستور داد كه آب فراوان بردارند و سپس از آن جا حركت كردند.

.


1- .. واژه «فَرَمُ الأمَة» كه در متن عربى حديث آمده ، «روسرى» هم معنا مى دهد .
2- .شَراف : منزلى ميان واقصه و قرعا (ر . ك : نقشه شماره 3 در پايان همين جلد) .

ص: 216

7 / 26إشخاصُ الحُرِّ لِلإِتيانِ بِالإِمامِ عليه السلام إلَى الكوفَةِالطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) :جَمَعَ عُبَيدُ اللّهِ المُقاتِلَةَ وأمَرَ لَهُم بِالعَطاءِ ، وأعطَى الشُرَطَ ، ووَجَّهَ حُصَينَ بنَ تَميمٍ الطُّهَويَّ إلَى القادِسِيَّةِ (1) ، وقالَ لَهُ : أقِم بِها ، فَمَن أَنكَرتَهُ فَخُذهُ . وكانَ حُسَينٌ عليه السلام قَد وَجَّهَ قَيسَ بنَ مُسهِرٍ الأَسَدِيَّ إلى مُسلِمِ بنِ عَقيلٍ قَبلَ أن يَبلُغَهُ قَتلُهُ ، فَأَخَذَهُ حُصَينٌ فَوَجَّهَ بِهِ إلى عُبَيدِ اللّهِ ، فَقالَ لَهُ عُبَيدُ اللّهِ : قَد قَتَلَ اللّهُ مُسلِما ، فَأَقِم فِي النّاسِ فَاشتِمِ الكَذّابَ ابنَ الكَذّابِ ، فَصَعِدَ قَيسٌ المِنبَرَ فَقالَ : أيُّهَا النّاسُ ، إنّي تَرَكتُ الحُسَينَ بنَ عَلِيٍّ عليه السلام بِالحاجِرِ ، وأنَا رَسولُهُ إلَيكُم ، وهُوَ يَستَنصِرُكُم . فَأَمَرَ بِهِ عُبَيدُ اللّهِ ، فَطُرِحَ مِن فَوقِ القَصرِ فَماتَ . ووَجَّهَ الحُصَينُ بنُ تَميمٍ الحُرَّ بنَ يَزيدَ اليَربوعِيَّ _ مِن بَني رِياحٍ _ في ألفٍ إلَى الحُسَينِ عليه السلام ، وقالَ : سايِرهُ ولا تَدَعهُ يَرجِعُ حَتّى يَدخُلَ الكوفَةَ ، وجَعجِع (2) بِهِ ، فَفَعَلَ ذلِكَ الحُرُّ بنُ يَزيدَ ، فَأَخَذَ الحُسَينُ عليه السلام طَريقَ العُذَيبِ حَتّى نَزَلَ الجَوفَ ، مَسقَطَ النَّجَفِ مِمّا يَلِي المِئَتَينِ ، فَنَزَلَ قَصرَ أبي مُقاتِلٍ . (3)

.


1- .القادسيّة : بينها وبين الكوفة خمسة عشر فرسخا ، وبينها وبين العُذيب أربعة أميال (معجم البلدان : ج 4 ص 291) وراجع : الخريطة رقم 4 في آخر هذا المجلّد .
2- .جَعْجِعْ به : أي ضيّق عليه المكانَ (النهاية : ج 1 ص 275 «جعجع») .
3- .الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج 1 ص 463 .

ص: 217

7 / 26فرستاده شدن حُر ، براى آوردن امام عليه السلام به كوفه

الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) :عبيد اللّه ، جنگجويان را جمع كرد و به آنان ، عطايايى بخشيد و به شُرطه ها (پاسبانان) نيز هديه داد. آن گاه ، حُصَين بن تميم طُهَوى را به قادسيه (1) فرستاد و به وى گفت: در آن جا بمان و هر كه را نشناختى ، دستگير كن. حسين عليه السلام ، قيس بن مُسهِر اسدى را به سوى مسلم بن عقيل _ پيش از آن كه خبر شهادتش به وى برسد _ فرستاده بود . حُصَين، قيس را دستگير كرد و به سوى عبيد اللّه فرستاد. عبيد اللّه به وى گفت: خداوند ، مسلم را كُشت. پس در ميان مردم برخيز و به دروغگو پسر دروغگو ، دشنام بده. قيس ، بر منبر رفت و گفت: اى مردم! من از حسين بن على در منزلگاه حاجِر ، جدا شدم و من ، فرستاده او به سوى شمايم. او از شما يارى مى خواهد. عبيد اللّه ، دستور داد او را از بالاى قصر ، انداختند و جان داد. حُصَين بن تميم (نُمَير)، حُرّ بن يزيد يَربوعى (از قبيله بنى رياح) را با هزار نفر به سوى حسين عليه السلام فرستاد و گفت: او را همراهى كن و مگذار برگردد كه وارد كوفه شود و راه را بر او تنگ كن . حُرّ بن يزيد ، چنين كرد و حسين عليه السلام راه عُذَيْب را در پيش گرفت تا به دامنه و سراشيبى نجف رسيد و در قصر (منزلگاه) ابو مُقاتِل ، فرود آمد.

.


1- .ر . ك : نقشه شماره 4 در پايان همين جلد .

ص: 218

7 / 27سَدُّ الحُرِّ الطَّريقَ عَلَى الإِمامِ عليه السلامتاريخ الطبري عن هشام عن أبي مخنف عن أبي جناب عن عديّ بن حرملة عن عبداللّه بن سليم والمذري بن المشمعلّ الأسديّين :ثُمَّ ساروا مِنها [أي مِن شَرافِ ]فَرَسَموا (1) صَدرَ يَومِهِم حَتَّى انتَصَفَ النَّهارُ . ثُمَّ إنَّ رَجُلاً قالَ : اللّهُ أكبَرُ ! فَقالَ الحُسَينُ عليه السلام : اللّهُ أكبَرُ ، ما كَبَّرتَ ؟ قالَ : رَأَيتُ النَّخلَ ، فَقالَ لَهُ الأَسَدِيّانِ : إنَّ هذَا المَكانَ ما رَأَينا بِهِ نَخلَةً قَطُّ ، قالا : فَقالَ لَنَا الحُسَينُ عليه السلام : فَما تَرَيانِهِ رَأى ؟ قُلنا : نَراهُ رَأى هَوادِيَ الخَيلِ (2) ، فَقالَ : وأنَا وَاللّهِ أرى ذلِكَ . فَقالَ الحُسَينُ عليه السلام : أما لَنا مَلجَأٌ نَلجَأٌ إلَيهِ نَجعَلُهُ في ظُهورِنا ، ونَستَقبِلُ القَومَ مِن وَجهٍ واحِدٍ ؟ فَقُلنا لَهُ : بَلى ، هذا ذو حُسُمٍ إلى جَنبِكَ ، تَميلُ إلَيهِ عَن يَسارِكَ ، فَإِن سَبَقتَ القَومَ إلَيهِ فَهُوَ كَما تُريدُ . قالا : فَأَخَذَ إلَيهِ ذاتَ اليَسارِ ، قالا : ومِلنا مَعَهُ ، فَما كانَ بِأَسرَعَ مِن أن طَلَعَت عَلَينا هَوادِي الخَيلِ ، فَتَبَيَّنّاها ، وعُدنا فَلَمّا رَأَونا وقَد عَدَلنا عَنِ الطَّريقِ عَدَلوا إلَينا ، كَأَنَّ أسِنَّتَهُمُ اليَعاسيبُ (3) ، وكَأَنَّ راياتِهِم أجنِحَةُ الطَّيرِ . قالَ : فَاستَبَقنا إلى ذي حُسُمٍ ، فَسَبَقناهُم إلَيهِ ، فَنَزَلَ الحُسَينُ عليه السلام ، فَأَمَرَ بِأَبنِيَتِهِ فَضُرِبَت ، وجاءَ القَومُ _ وهُم ألفُ فارِسٍ _ مَعَ الحُرِّ بنِ يَزيدَ التَّميمِيِّ اليَربوعِيِّ ، حَتّى وَقَفَ هُوَ وخَيلُهُ مُقابِلَ الحُسَينِ عليه السلام في حَرِّ الظَّهيرَةِ ، وَالحُسَينُ عليه السلام وأصحابُهُ مُعتَمّونَ مُتَقَلِّدو أسيافِهِم . فَقالَ الحُسَينُ عليه السلام لِفِتيانِهِ : اِسقُوا القَومَ وأرووهُم مِنَ الماءِ ، ورَشِّفوا الخَيلَ تَرشيفا ، فَقامَ فِتيانُهُ فَرَشَّفُوا الخَيلَ تَرشيفا ، فَقامَ فِتيَةٌ وسَقَوُا القَومَ مِنَ الماءِ حَتّى أروَوهُم ، وأقبَلوا يَملَؤونَ القِصاعَ وَالأَتوارَ (4) وَالطِّساسَ (5) مِنَ الماءِ ، ثُمَّ يُدنونَها مِنَ الفَرَسِ ، فَإِذا عَبَّ فيهِ ثَلاثا أو أربَعا أو خَمسا عُزِلَت عَنهُ ، وسَقَوا آخَرَ ، حَتّى سَقَوُا الخَيلَ كُلَّها . قالَ هِشامٌ : حَدَّثَني لَقيطٌ ، عَن عَلِيِّ بنِ الطَّعّانِ المُحارِبِيِّ : كُنتُ مَعَ الحُرِّ بنِ يَزيدَ ، فَجِئتُ في آخِرِ مَن جاءَ مِن أصحابِهِ ، فَلَمّا رَأى الحُسَينُ عليه السلام ما بي وبِفَرَسي مِنَ العَطَشِ ، قالَ : أنِخِ الرّاوِيَةَ _ وَالرّاوِيَةُ عِندِي السِّقاءُ _ ثُمَّ قالَ : يَابنَ أخِ ، أنِخِ الجَمَلَ ، فَأَنَختُهُ ، فَقالَ : اِشرَب ، فَجَعَلتُ كُلَّما شَرِبتُ سالَ الماءُ مِنَ السِّقاءِ . فَقالَ الحُسَينُ عليه السلام : اِخنِثِ السِّقاءَ _ أيِ اعطِفهُ _ قالَ : فَجَعَلتُ لا أدري كَيفَ أفعَلُ ! قالَ : فَقامَ الحُسَينُ عليه السلام فَخَنَثَهُ ، فَشَرِبتُ وسَقَيتُ فَرَسي . قالَ : وكانَ مَجيءُ الحُرِّ بنِ يَزيدَ ومَسيرُهُ إلَى الحُسَينِ عليه السلام مِنَ القادِسِيَّةِ ، وذلِكَ أنَّ عُبَيدَ اللّهِ بنَ زِيادٍ لَمّا بَلَغَهُ إقبالُ الحُسَينِ عليه السلام بَعَثَ الحُصَينَ بنَ تَميمٍ التَّميمِيَّ _ وكانَ عَلى شُرَطِهِ _ فَأَمَرَهُ أن يَنزِلَ القادِسِيَّةَ ، وأن يَضَعَ المَسالِحَ فَيُنَظِّمَ ما بَينَ القُطقُطانَةِ إلى خَفّانَ (6) ، وقَدَّمَ الحُرَّ بنَ يَزيدَ بَينَ يَدَيهِ في هذِهِ الأَلفِ مِنَ القادِسِيَّةِ ، فَيَستَقبِلُ حُسَينا عليه السلام . قالَ : فَلَم يَزَل مُوافِقا حُسَينا عليه السلام حَتّى حَضَرَتِ الصَّلاةُ ؛ صَلاةَ الظُّهرِ ، فَأَمَرَ الحُسَينُ عليه السلام الحَجّاجَ بنَ مَسروقٍ الجُعفِيَّ أن يُؤَذِّنَ ، فَأَذَّنَ ، فَلَمّا حَضَرَتِ الإِقامَةُ خَرَجَ الحُسَينُ عليه السلام في إزارٍ ورِداءٍ ونَعلَينِ ، فَحَمِدَ اللّهَ وأثنى عَلَيهِ ، ثُمَّ قالَ : أيُّهَا النّاسُ ! إنَّها مَعذِرَةٌ إلَى اللّهِ عز و جل وإلَيكُم ؛ إنّي لَم آتِكُم حَتّى أتَتني كُتُبُكُم ، وقَدِمَت عَلَيَّ رُسُلُكُم : أنِ اقدَم عَلَينا ؛ فَإِنَّهُ لَيسَ لَنا إمامٌ ، لَعَلَّ اللّهَ يَجمَعُنا بِكَ عَلَى الهُدى . فَإِن كُنتُم عَلى ذلِكَ فَقَد جِئتُكُم ، فَإِن تُعطوني ما أطمَئِنُّ إلَيهِ مِن عُهودِكُم ومَواثيقِكُم اَقدَم مِصرَكُم ، وإن لَم تَفعَلوا وكُنتُم لِمَقدَمي كارِهينَ انصَرَفتُ عَنكُم إلَى المَكانِ الَّذي أقبَلتُ مِنهُ إلَيكُم ! قالَ : فَسَكَتوا عَنهُ وقالوا لِلمُؤَذِّنِ : أقِم ، فَأَقامَ الصَّلاةَ ، فَقالَ الحُسَينُ عليه السلام لِلحُرِّ : أتُريدُ أن تُصَلِّيَ بِأَصحابِكَ ؟ قالَ : لا ، بَل تُصَلّي أنتَ ونُصَلّي بِصَلاتِكَ ، قالَ : فَصَلّى بِهِمُ الحُسَينُ عليه السلام ، ثُمَّ إنَّهُ دَخَلَ وَاجتَمَعَ إلَيهِ أصحابُهُ ، وَانصَرَفَ الحُرُّ إلى مَكانِهِ الَّذي كانَ بِهِ ، فَدَخَلَ خَيمَةً قَد ضُرِبَت لَهُ ، فَاجتَمَعَ إلَيهِ جَماعَةٌ مِن أصحابِهِ ، وعادَ أصحابُهُ إلى صَفِّهِمُ الَّذي كانوا فيهِ فَأَعادوهُ ، ثُمَّ أخَذَ كُلُّ رَجُلٍ مِنهُم بِعِنانِ دابَّتِهِ وجَلَسَ في ظِلِّها ، فَلَمّا كانَ وَقتُ العَصرِ أمَرَ الحُسَينُ عليه السلام أن يَتَهَيَّؤوا لِلرَّحيلِ . ثُمَّ إنَّهُ خَرَجَ فَأَمَرَ مُنادِيَهُ فَنادى بِالعَصرِ ، وأقامَ فَاستَقدَمَ الحُسَينُ عليه السلام فَصَلّى بِالقَومِ ثُمَّ سَلَّمَ ، وَانصَرَفَ إلَى القَومِ بِوَجهِهِ ، فَحَمِدَ اللّهَ وأثنى عَلَيهِ ، ثُمَّ قالَ : أمّا بَعدُ ، أيُّهَا النّاسُ ! فَإِنَّكُم إن تَتَّقوا وتَعرِفُوا الحَقَّ لِأَهلِهِ يَكُن أرضى للّهِِ ، ونَحنُ أهلَ البَيتِ أولى بِوِلايَةِ هذَا الأَمرِ عَلَيكُم مِن هؤُلاءِ المُدَّعينَ ما لَيسَ لَهُم ، وَالسّائِرينَ فيكُم بِالجَورِ وَالعُدوانِ ، وإن أنتُم كَرِهتُمونا ، وجَهِلتُم حَقَّنا ، وكانَ رَأيُكُم غَيرَ ما أتَتني كُتُبُكُم ، وقَدِمَت بِهِ عَلَيَّ رُسُلُكُم ، اِنصَرَفتُ عَنكُم . فَقالَ لَهُ الحُرُّ بنُ يَزيدَ : إنّا وَاللّهِ ما نَدري ما هذِهِ الكُتُبُ الَّتي تَذكُرُ ! فَقالَ الحُسَينُ عليه السلام : يا عُقبَةَ بنَ سَمعانَ ! أخرِجِ الخُرجَينِ اللَّذَينِ فيهِما كُتُبُهُم إلَيَّ . فَأَخرَجَ خُرجَينِ مَملوءَينِ صُحُفا ، فَنَشَرَها بَينَ أيديهِم . فَقالَ الحُرُّ : فَإِنّا لَسنا مِن هؤُلاءِ الَّذينَ كَتَبوا إلَيكَ ، وقَد اُمِرنا إذا نَحنُ لَقيناكَ ألّا نُفارِقَكَ حَتّى نُقدِمَكَ عَلى عُبَيدِ اللّهِ بنِ زِيادٍ . فَقالَ لَهُ الحُسَينُ عليه السلام : المَوتُ أدنى إلَيكَ مِن ذلِكَ ، ثُمَّ قالَ لِأَصحابِهِ : قوموا فَاركَبوا ، فَرَكِبوا وَانتَظَروا حَتّى رَكِبَت نِساؤُهم ، فَقالَ لِأَصحابِهِ : اِنصَرِفوا بِنا . فَلَمّا ذَهَبوا لِيَنصَرِفوا حالَ القَومُ بَينَهُم وبَينَ الاِنصِرافِ . فَقالَ الحُسَينُ عليه السلام لِلحُرِّ : ثَكِلَتكَ اُمُّكَ ! ما تُريدُ ؟ قالَ : أمَا وَاللّهِ لَو غَيرُكَ مِنَ العَرَبِ يَقولُها لي وهُوَ عَلى مِثلِ الحالِ الَّتي أنتَ عَلَيها ما تَرَكتُ ذِكرَ اُمِّهِ بِالثُّكلِ أن أقولَهُ كائِنا مَن كانَ ، ولكن وَاللّهِ ما لي إلى ذِكرِ اُمِّكَ مِن سَبيلٍ إلّا بِأَحسَنِ ما يُقدَرُ عَلَيهِ . فَقالَ لَهُ الحُسَينُ عليه السلام : فَما تُريدُ ؟ قالَ الحُرُّ : اُريدُ _ وَاللّهِ _ أن أنطَلِقَ بِكَ إلى عُبَيدِ اللّهِ بنِ زِيادٍ . قالَ لَهُ الحُسَينُ عليه السلام : إذن وَاللّهِ لا أتبَعُكَ ! فَقالَ لَهُ الحُرُّ : إذَن وَاللّهِ لا أدَعُكَ ! فَتَرادّا القَولَ ثَلاثَ مَرّاتٍ ، ولَمّا كَثُرَ الكَلامُ بَينَهُما قالَ لَهُ الحُرُّ : إنّي لَم اُؤمَر بِقِتالِكَ ، وإنَّما اُمِرتُ ألّا اُفارِقَكَ حَتّى اُقدِمَكَ الكوفَةَ ، فَإِذا أبَيتَ فَخُذ طَريقا لا تُدخِلُكَ الكَوفَةَ ، ولا تَرُدُّكَ إلَى المَدينَةِ ، تَكونُ بَيني وبَينَكَ نَصَفا حَتّى أكتُبَ إلَى ابنِ زِيادٍ ، وتَكتُبَ أنتَ إلى يَزيدَ بنِ مُعاوِيَةَ إن أرَدتَ أن تَكتُبَ إلَيهِ ، أو إلى عُبَيدِ اللّهِ بنِ زِيادٍ إن شِئتَ ، فَلَعَلَّ اللّهَ إلى ذاكَ أن يَأتِيَ بِأَمرٍ يَرزُقُني فيهِ العافِيَةَ مِن أن اُبتَلى بِشَيءٍ مِن أمرِكَ . قالَ : فَخُذ هاهُنا ، فَتَياسَرَ عَن طَريقِ العُذَيبِ (7) وَالقادِسِيَّةِ ، وبَينَهُ وبَينَ العُذَيبِ ثَمانِيَةٌ وثَلاثونَ ميلاً . ثُمَّ إنَّ الحُسَينَ عليه السلام سارَ في أصحابِهِ وَالحُرُّ يُسايِرُهُ . (8)

.


1- .يرسُمون نحوه : أي يذهبون إليه سرعا . والرَّسيم : ضربٌ من السير سريع يؤثّر في الأرض (النهاية : ج 2 ص 224 «رسم») .
2- .هَوادي الخيل : يعني أوائلها ، والهادي والهادية : العُنُق (النهاية : ج 5 ص 255 «هدا») .
3- .اليَعسُوب : جريدة من النخل مستقيمة دقيقة يكشط خوصها ، والذي لم ينبت عليه خوص (القاموس المحيط : ج 1 ص 104 «عسب») .
4- .التَّوْر : إناء يُشرب فيه (الصحاح : ج 2 ص 602 «تور») .
5- .طَسّ : لغة في الطَّست ، والجمع طساس (لسان العرب : ج 6 ص 122 «طسس») .
6- .خَفّان : موضع قرب الكوفة (معجم البلدان : ج 2 ص 379) وراجع: الخريطة رقم 4 في آخر هذا المجلّد .
7- .العُذَيْبُ : هو ماء بين القادسيّة والمُغِيثة ، وبينه وبين القادسيّة أربعة أميال (معجم البلدان : ج 4 ص 92) وراجع : الخريطة رقم 4 في آخر هذا المجلّد .
8- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 400 ، أنساب الأشراف : ج 3 ص 380 ، تجارب الاُمم : ج 2 ص 61 ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 551 ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 1 ص 229 ؛ الإرشاد : ج 2 ص 77 ، إعلام الورى : ج 1 ص 448 وفي الأربعة الأخيرة «الحصين بن نمير التميمي» وكلّها نحوه ، بحار الأنوار : ج 44 ص 375 وراجع : روضة الواعظين : ص 198 والمناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 95 .

ص: 219

7 / 27بسته شدن راه بر امام عليه السلام توسّط حُر

تاريخ الطبرى_ به نقل از هشام _: ابو مِخنَف ، از ابو جَناب ، از عدىّ بن حرمله ، از عبد اللّه بن سليم اسدى و مَذَرى بن مُشمَعِل اسدى ، برايم نقل كرد كه : سپس از آن جا (منزلگاه شَراف) روان شدند. اوّلِ روز را با شتاب ، راه پيمودند تا روز به نيمه رسيد . آن گاه ، يكى گفت: اللّه أكبر ! حسين عليه السلام فرمود : «اللّه اكبر ! براى چه تكبير گفتى؟» . گفت: نخلستان ديدم. دو مرد اسدى گفتند: هيچ گاه در اين جا ، حتّى يك نخل نديده ايم. [دو مرد اسدى] گفتند : حسين عليه السلام به ما فرمود : «پس به نظر شما ، چه ديده است ؟» . گفتيم: به نظر ما ، گردن اسبان و سر نيزه ها را ديده است . فرمود : «به خدا ، نظر من نيز همين است» . آن گاه ، حسين عليه السلام فرمود : «آيا پناهگاهى هست كه به سوى آن برويم و آن را پشت سرِ خويش نهيم و با اين قوم، از يك سمت ، مقابله كنيم ؟» . گفتيم: آرى ؛ ذوحُسُم ، پهلوى توست . از سمت چپ ، به سوى آن مى پيچى. اگر زودتر از اين قوم به آن جا برسى ، چنان مى شود كه مى خواهى. پس حسين عليه السلام ، از طرف چپ ، راه آن جا را پيش گرفت. ما نيز با وى پيچيديم و خيلى زود ، گردن اسبان ، نمودار شد و آنها را آشكارا ديديم . آنها چون ديدند كه ما راه را كج كرديم ، به طرف ما پيچيدند، گويى نيزه هاشان ، شاخ نخل ها بود و پرچم هاشان ، بال پرندگان. شتابان ، به سوى ذو حُسُم رفتيم و زودتر از آنها به آن جا رسيديم . حسين عليه السلام ، فرود آمد و فرمان داد تا خيمه هاى او را برپا كردند . آن گاه ، آن قوم _ كه يك هزار سوار بودند _ همراه حُرّ بن يزيد تميمى يَربوعى آمدند . او و سپاهش در گرماى نيم روز ، مقابل حسين عليه السلام ايستادند . حسين عليه السلام و يارانش ، دستار [بر سر] و شمشير به كمر داشتند . حسين عليه السلام به جوانانش فرمود : «به اين جماعت ، آب بدهيد و سيرابشان كنيد . اسبان را نيز سيراب كنيد». گروهى از جوانان برخاستند و به آنان ، آب دادند تا سيراب شدند . آنان ، مى آمدند و كاسه ها و ظرف هاى سنگى و طشت ها را از آب ، پُر مى كردند و نزديك اسبى مى بردند و چون سه يا چهار يا پنج بار مى خورد، از پيشِ او مى بردند و اسب ديگر را آب مى دادند، تا همه سپاه را آب دادند. همچنين لَقيط ، از على بن طَعّان مُحاربى براى من (هشام) نقل كرد كه : با حُرّ بن يزيد بودم و با آخرين دسته از ياران وى رسيديم . چون حسين عليه السلام ديد كه من و اسبم تشنه ايم ، فرمود : «راويه را بخوابان» كه راويه نزد من ، معناى مَشك مى داد. آن گاه فرمود : «برادرزاده! شتر را بخوابان» . و من ، شتر را خوابانيدم. فرمود : «آب بنوش» . من ، نوشيدن آغاز كردم و چون مى نوشيدم ، آب از مشك ، بيرون مى ريخت. حسين عليه السلام فرمود : «مشك را بپيچ» ، و من ندانستم چه كنم. حسين عليه السلام آمد و مَشك را كج كرد و من ، آب نوشيدم و اسبم را هم آب دادم. حُرّ بن يزيد ، از قادسيّه به سوى حسين عليه السلام آمده بود ؛ چون وقتى عبيد اللّه بن زياد از آمدن حسين عليه السلام خبر يافت ، حُصَين بن تميم تميمى را _ كه رئيس شرطه ها (پاسبان ها) بود _ فرستاد و گفت كه در قادسيّه جاى گيرد و همه جا از قُطقُطانه تا خَفّان ، (1) ديده بان نهد و حُرّ بن يزيد را با اين هزار سوار ، از قادسيّه به استقبال حسين عليه السلام فرستاد. حُر ، همچنان در مقابل حسين عليه السلام بود، تا وقت نماز رسيد ؛ نماز ظهر.حسين عليه السلام به حَجّاج بن مَسروق جُعْفى فرمود كه اذان بگويد و او اذان گفت . چون وقت اقامه گفتن رسيد ، حسين عليه السلام با ردا و عبا و نَعلَين ، بيرون آمد . ستايش خدا كرد و او را سپاس گزارد و آن گاه فرمود : «اى مردم! اين ، عذرى است به درگاه خداوند عز و جل و شما . من ، پيش شما نيامدم ، تا نامه هاى شما به من رسيد و فرستادگانتان آمدند كه : به سوى ما بيا كه پيشوايى نداريم . شايد خدا به وسيله تو ، ما را بر هدايت ، فرا هم آورَد . اگر بر اين قراريد ، آمده ام . اگر عهد و پيمانى مى سپاريد كه بِدان اطمينان يابم ، به شهر شما مى آيم ، و اگر چنين نكنيد و آمدنِ مرا خوش نمى داريد، از پيش شما باز مى گردم و به همان جا مى روم كه از آن، به سوى شما آمده ام» . آنان ، در مقابل وى ، خاموش ماندند و به مؤذّن گفتند كه : اقامه بگو . او نيز اقامه نماز را گفت. حسين عليه السلام به حُر فرمود : «مى خواهى با ياران خويش ، نماز بگزارى ؟» . گفت: نه . تو نماز مى گزارى و ما نيز به تو اقتدا مى كنيم. پس حسين عليه السلام با آنان ، نماز خواند . آن گاه به درون [خيمه] رفت و يارانش به دور وى ، گِرد آمدند . حُر نيز به جاى خويش رفت و وارد خيمه اى شد كه برايش زده بودند . جمعى از يارانش ، دور او جمع شدند و بقيّه يارانش نيز به صفى كه داشتند ، رفتند و از نو ، صف بستند و هر كدامشان ، عنان مَركب خويش را گرفته ، در سايه آن ، نشسته بود . وقتى عصر شد، حسين عليه السلام فرمود : «براى حركت ، آماده شويد» . پس از آن ، بيرون آمد و مؤذّن خويش را خواند و او نداى نماز عصر داد و اقامه گفت. سپس حسين عليه السلام ، پيش آمد و با قوم ، نماز گزارد و سلام نماز را گفت . آن گاه ، رو به جماعت كرد و ستايش خدا كرد و او را سپاس گزارد و سپس فرمود : «امّا بعد ، اى مردم! اگر پرهيزگار باشيد و حق را براى صاحب حق بشناسيد، بيشتر مايه رضاى خداست. ما اهل بيت ، به كار خلافت شما از اين مدّعيان ناحق _ كه با شما رفتار ظالمانه دارند _ ، شايسته تريم. اگر ما را خوش نداريد و حقّ ما را نمى شناسيد و رأى شما ، جز آن است كه در نامه هايتان به من رسيده و فرستادگانتان به نزد من آورده اند، از پيش شما باز مى گردم» . حُرّ بن يزيد گفت: به خدا ، ما نمى دانيم اين نامه ها كه مى گويى ، چيست! حسين عليه السلام فرمود : «اى عُقبة بن سَمعان! دو خورجينى را كه نامه هاى آنها در آن است ، بياور» . عُقبه ، دو خورجين پُر از نامه آورد و پيشِ روى آنها ريخت. حُر گفت: ما جزو اين گروهى كه به تو نامه نوشته اند ، نيستيم. به ما دستور داده اند كه وقتى به تو رسيديم ، از تو جدا نشويم تا تو را نزد عبيد اللّه بن زياد ببريم. حسين عليه السلام فرمود : «مرگ ، از اين كار به تو نزديك تر است» . آن گاه ، حسين عليه السلام به ياران خويش فرمود : «برخيزيد و سوار شويد» . پس ياران وى ، سوار شدند و منتظر ماندند تا زنانشان نيز سوار شدند . آن گاه به ياران خود فرمود : «برگرديم» ! چون خواستند كه برگردند ، جماعت ، از رفتنشان مانع شدند. حسين عليه السلام به حُر فرمود : «مادرت عزادارت شود! چه مى خواهى؟» . گفت: به خدا ، اگر جز تو كسى از عرب ، اين سخن را به من گفته بود و در اين وضع بود كه تو هستى، هر كه بود ، از آرزو كردن عزادارى مادرش بر او دريغ نمى كردم ؛ امّا به خدا ، از مادر تو نمى توان سخن گفت ، مگر به نيكوترين شكل . حسين عليه السلام فرمود : «پس چه مى خواهى؟» . گفت: به خدا، مى خواهم تو را نزد عبيد اللّه بن زياد ببرم. حسين عليه السلام فرمود : «در اين صورت ، به خدا كه با تو نمى آيم» . حُر گفت: در اين صورت، به خدا كه تو را وا نمى گذارم. اين سخن ، سه بار از دو سو ، تكرار شد. چون سخن در ميان آن دو بسيار شد ، حُر گفت: به من ، دستور جنگ با تو را نداده اند . فقط دستور داده اند كه از تو جدا نشوم تا تو را به كوفه برسانم. اگر اِبا دارى، راهى را در پيش بگير كه تو را به كوفه نرساند و تو را به سوى مدينه هم نبَرَد ، كه ميان من و تو ، عادلانه باشد ، تا من براى ابن زياد ، نامه بنويسم و تو نيز اگر مى خواهى به يزيد ، نامه بنويسى، بنويسى، يا اگر مى خواهى به ابن زياد بنويسى ، بنويسى . شايد خدا تا آن وقت ، كارى پيش آورد كه مرا از ابتلا به كار تو ، معاف دارد . [سپس] حُر گفت: پس، از اين راه برو . حسين عليه السلام از راه عُذَيب (2) و قادسيّه ، به سمت چپ حركت كرد . ميان قادسيّه و عُذَيب ، 38 ميل فاصله بود. پس حسين عليه السلام با ياران خويش به راه افتاد و حُر نيز با وى همراه بود.

.


1- .. ر . ك : نقشه شماره 4 در پايان همين جلد .
2- .عُذَيب ، آبگاهى ميان قادسيّه و مُغِيثه است و ميان آن و قادسيّه ، چهار ميل فاصله است (ر . ك : نقشه شماره 4 در پايان همين جلد) .

ص: 220

. .

ص: 221

. .

ص: 222

. .

ص: 223

. .

ص: 224

. .

ص: 225

. .

ص: 226

الفتوح_ في ذِكرِ ماجَرى بَينَ الإِمامِ وبَينَ الحُرِّ بنِ يَزيدَ الرِّياحِيِّ _: وإذَا الحُرُّ بنُ يَزيدَ في ألفِ فارِسٍ مِن أصحابِ عُبَيدِ اللّهِ بنِ زِيادٍ ، شاكينَ فِي السِّلاحِ ، لا يُرى مِنهُم إلّا حَماليقُ الحَدَقِ (1) ، فَلَمّا نَظَرَ إلَيهِمُ الحُسَينُ عليه السلام وَقَفَ في أصحابِهِ ، ووَقَفَ الحُرُّ بنُ يَزيدَ في أصحابِهِ . فَقالَ الحُسَينُ عليه السلام : أيُّهَا القَومُ ! مَن أنتُم ؟ قالوا : نَحنُ أصحابُ الأَميرِ عُبَيدِ اللّهِ بنِ زِيادٍ . فَقالَ الحُسَينُ عليه السلام : ومَن قائِدُكُم ؟ قالوا : الحُرُّ بنُ يَزيدَ الرِّياحِيُّ . قالَ : فَناداهُ الحُسَينُ عليه السلام : وَيحَكَ يَابنَ يَزيدَ ! ألَنا أم عَلَينا ؟ فَقالَ الحُرُّ : بَل عَلَيكَ أبا عَبدِ اللّهِ ! فَقالَ الحُسَينُ عليه السلام : لا حَولَ ولا قُوَّةَ إلّا بِاللّهِ . قالَ : ودَنَت صَلاةُ الظُّهرِ ، فَقالَ الحُسَينُ عليه السلام لِلحَجّاجِ بنِ مَسروقٍ : أذِّن _ رَحِمَكَ اللّهُ _ وأقِمِ الصَّلاةَ حَتّى نُصَلِّيَ ! قالَ : فَأَذَّنَ الحَجّاجُ ، فَلَمّا فَرَغَ مِن أذانِهِ صاحَ الحُسَينُ عليه السلام بِالحُرِّ بنِ يَزيدَ فَقالَ لَهُ : يَابنَ يَزيدَ ! أتُريدُ أن تُصَلِّيَ بِأَصحابِكَ واُصَلِّيَ بِأَصحابي ؟ فَقالَ لَهُ الحُرُّ : بَل أنتَ تُصَلّي بِأَصحابِكَ ونُصَلّي بِصَلاتِكَ . فَقالَ الحُسَينُ عليه السلام لِلحَجّاجِ بنِ مَسروقٍ : أقِمِ الصَّلاةَ ! فَأَقامَ ، وتَقَدَّمُ الحُسَينُ عليه السلام فَصَلّى بِالعَسكَرَينِ جَميعا . فَلَمّا فَرَغَ مِن صَلاتِهِ وَثَبَ قائِما ، فَاتَّكَأَ عَلى قائِمَةِ سَيفِهِ ، فَحَمِدَ اللّهَ وأثنى عَلَيهِ ، ثُمَّ قالَ : أيُّهَا النّاسُ ! إنَّها مَعذِرَةٌ إلَى اللّهِ وإلى مَن حَضَرَ مِنَ المُسلِمينَ ، إنّي لَم أقدَم عَلى هذَا البَلَدِ حَتّى أتَتني كُتُبُكُم ، وقَدِمَت عَلَيَّ رُسُلُكُم أنِ اقدَم إلَينا إنَّهُ لَيسَ عَلَينا إمامٌ ، فَلَعَلَّ اللّهَ أن يَجمَعَنا بِكَ عَلَى الهُدى . فَإِن كُنتُم عَلى ذلِكَ فَقَد جِئتُكُم ، فَإِن تُعطوني ما يَثِقُ بِهِ قَلبي مِن عُهودِكُم ومِن مَواثيقِكُم دَخَلتُ مَعَكُم إلى مِصرِكُم ، وإن لَم تَفعَلوا وكُنتُم كارِهينَ لِقُدومي عَلَيكُمُ ، اِنصَرَفتُ إلى المَكانِ الَّذي أقبَلتُ مِنهُ إلَيكُم . قالَ : فَسَكَتَ القَومُ عَنهُ ولَم يُجيبوا بِشَيءٍ ، وأمَرَ الحُرُّ بنُ يَزيدَ بِخَيمَةٍ لَهُ فَضُرِبَت ، فَدَخَلَها وجَلَسَ فيها . فَلَم يَزَلِ الحُسَينُ عليه السلام واقِفا مُقابِلَهُم وكُلُّ واحِدٍ مِنهُم آخِذٌ بِعِنانِ فَرَسِهِ... . قالَ : ودَنَت صَلاةُ العَصرِ فَأَمَرَ الحُسَينُ عليه السلام مُؤَذِّنَهُ فَأَذَّنَ وأقامَ الصَّلاةَ ، وتَقَدَّمَ الحُسَينُ عليه السلام فَصَلّى بِالعَسكَرَينِ ، فَلَمّا انصَرَفَ مِن صَلاتِهِ وَثَبَ قائِما عَلى قَدَمَيهِ ، فَحَمِدَ اللّهَ وأثنى عَلَيهِ ، ثُمَّ قالَ : أيُّهَا النّاسُ ! أنَا ابنُ بِنتِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، ونَحنُ أولى بِوِلايَةِ هذِهِ الاُمورِ عَلَيكُم مِن هؤُلاءِ المُدَّعينَ ما لَيسَ لَهُم ، وَالسّائِرينَ فيكُم بِالظُّلمِ وَالعُدوانِ ، فَإِن تَثِقوا بِاللّهِ وتَعرِفُوا الحَقَّ لِأَهلِهِ فَيَكونُ ذلِكَ للّهِِ رِضىً ، وإن كَرِهتُمونا وجَهِلتُم حَقَّنا ، وكانَ رَأيُكُم عَلى خِلافِ ما جاءَت بِهِ كُتُبُكُم ، وقَدِمَت بِهِ رُسُلُكُم ، اِنصَرَفتُ عَنكُم . قالَ : فَتَكَلَّمَ الحُرُّ بنُ يَزيدَ بَينَهُ وبَينَ أصحابِهِ ، فَقالَ : أبا عَبدِ اللّهِ ! ما نَعرِفُ هذِهِ الكُتُبَ ، ولا مَن هؤُلاءِ الرُّسُلُ ؟ قالَ : فَالتَفَتَ الحُسَينُ عليه السلام إلى غُلامٍ لَهُ يُقالُ لَهُ : عُقبَةُ بنُ سَمعانَ ، فَقالَ : يا عُقبَةُ ! هاتِ الخُرجَينِ اللَّذَينِ فيهِمَا الكُتُبُ ، فَجاءَ عُقبَةُ بِكُتُبِ أهلِ الشّامِ (2) وَالكوفَةِ ، فَنَثَرَها بَينَ أيديهِم ثُمَّ تَنَحّى ، فَتَقَدَّموا ونَظَروا إلى عُنوانِها ، ثُمَّ تَنَحَّوا . فَقالَ الحُرُّ بنُ يَزيدَ : أبا عَبدِ اللّهِ ! لَسنا مِنَ القَومِ الَّذينَ كَتَبوا إلَيكَ هذِهِ الكُتُبَ ، وقَد اُمِرنا إن لَقيناكَ لا نُفارِقُكَ حَتّى نَأتِيَ بِكَ عَلَى الأَميرِ . فَتَبَسَّمَ الحُسَينُ عليه السلام ثُمَّ قالَ : يَابنَ يَزيدَ ! أوَ تَعلَمُ أنَّ المَوتَ أدنى إلَيكَ مِن ذلِكَ ، ثُمَّ التَفَتَ الحُسَينُ عليه السلام فَقالَ : اِحمِلُوا النِّساءَ لِيَركَبوا ، حَتّى نَنظُرَ مَا الَّذي يَصنَعُ هذا وأصحابُهُ ! قالَ : فَرَكِبَ أصحابُ الحُسَينِ عليه السلام وساقُوا النِّساءَ بَينَ أيديهِم ، فَقَدِمَت خَيلُ الكوفَةِ حَتّى حالَت بَينَهُم وبَينَ المَسيرِ ، فَضَرَبَ الحُسَينُ عليه السلام بِيَدِهِ إلى سَيفِهِ ثُمَّ صاحَ بِالحُرِّ : ثَكِلَتكَ اُمُّكَ ! مَا الَّذي تُريدُ أن تَصنَعَ ؟ فَقالَ الحُرُّ : أما وَاللّهِ لَو قالَها غَيرُكَ مِنَ العَرَبِ لَرَدَدتُها عَلَيهِ كائِنا مَن كانَ ، ولكِن لا وَاللّهِ ما لي إلى ذلِكَ سَبيلٌ مِن ذِكرِ اُمِّكَ ، غَيرَ أنَّهُ لا بُدَّ أن أنطَلِقَ بِكَ إلى عُبَيدِ اللّهِ بنِ زِيادٍ . فَقالَ لَهُ الحُسَينُ عليه السلام : إذَن وَاللّهِ لا أتبَعُكَ أو تَذهَبَ نَفسي . قالَ الحُرُّ : إذَن وَاللّهِ لا اُفارِقُكَ أو تَذهَبَ نَفسي وأنفُسُ أصحابي ! قالَ الحُسَينُ عليه السلام : بَرِّز أصحابي وأصحابَكَ وَابرُز إلَيَّ ، فَإِن قَتَلتَني خُذ بِرَأسي إلَى ابنِ زِيادٍ ، وإن قَتَلتُكَ أرَحتُ الخَلقَ مِنكَ . فَقالَ الحُرُّ : أبا عَبدِ اللّهِ ! إنّي لَم اُؤمَر بِقَتلِكَ ، وإنَّما اُمِرتُ ألّا اُفارِقَكَ أو اقدَمَ بِكَ عَلَى ابنِ زِيادٍ ، وأنَا وَاللّهِ كارِهٌ إن يَبتَلِيَنِيَ (3) اللّهُ بِشَيءٍ مِن أمرِكَ ، غَيرَ أنّي قَد أخَذتُ بِبَيعَةِ القَومِ وخَرَجتُ إلَيكَ ، وأنَا أعلَمُ أنَّهُ لا يُوافِي القِيامَةَ أحَدٌ مِن هذِهِ الاُمَّةِ إلّا وهُوَ يَرجو شَفاعَةَ جَدِّكَ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله ، وأنَا خائِفٌ إن أنَا قاتَلتُكَ أن أخسَرَ الدُّنيا وَالآخِرَةَ ، ولِكن أنَا _ أبا عَبدِ اللّهِ _ لَستُ أقدِرُ الرُّجوعَ إلَى الكوفَةِ في وَقتي هذا ، ولكِن خُذ عَنّي هذَا الطَّريقَ وَامضِ حَيثُ شِئتَ ، حَتّى أكتُبَ إلَى ابنِ زِيادٍ أنَّ هذا خالَفَني فِي الطَّريقِ فَلَم أقدِر عَلَيهِ ، وأنَا أنشُدُكَ اللّهَ في نَفسِكَ . فَقالَ الحُسَينُ عليه السلام : يا حُرُّ ! كَأَنَّكَ تُخبِرُني أنّي مَقتولٌ ! فَقالَ الحُرُّ : أبا عَبدِ اللّهِ ! نَعَم ، ما أشُكُّ في ذلِكَ إلّا أن تَرجِعَ مِن حَيثُ جِئتَ . فَقالَ الحُسَينُ عليه السلام : ما أدري ما أقولُ لَكَ ، ولكِنّي أقولُ كَما قالَ أخُو الأَوسِ حَيثُ يَقولُ : سَأَمضيوما بِالمَوتِ عارٌ عَلَى الفَتىإذا ما نَوى خَيرا وجاهَدَ مُسلِما وواسَى الرِّجالَ الصّالِحينَ بِنَفسِهِوفارَقَ مَذموما وخالَفَ مُجرِما اُقَدِّمُ نَفسي لا اُريدُ بَقاءَهالِتَلقى خَميسا (4) فِي الوَغاءِ عَرَمرَما (5) فَإِن عِشتُ لَم أندَم (6) وإن مِتُّ لَم اُذَمّكَفى بِكَ ذُلّاً أن تَعيشَ مُرَغَّما . (7)

.


1- .حِملاق العين : باطن أجفانها الذي يُسوّد بالكحلة ، أو ما غطّته الأجفان من بياض المُقلة ... والجمع : حَماليقُ . والحَدَقَة: سواد العين ، والجمع : حَدَقٌ (القاموس المحيط : ج 3 ص 224 «حملق» وص 219 «حدق») . والمراد أنّه لا يُرى منهم سوى عيونهم ؛ لما لبسوه من لباس حرب ولكثرة ما عليهم من سلاح وأعتدة .
2- .ليس في سائر المصادر الإشارة إلى أهل الشام ، والظاهر أنّه الصواب .
3- .في المصدر : «سلبني» ، والتصويب من المصادر الاُخرى .
4- .الخَمِيسُ : الجيش . وقيل : الجيش الجرّار (لسان العرب : ج 6 ص 70 «خمس») .
5- .العَرَمْرَمُ : الشديد والجيش الكثير (القاموس المحيط : ج 4 ص 149 «عُرام») .
6- .في المصدر : «لم اُلَم» ، وما أثبتناه هو الصحيح وبه يستقيم الوزن ، وكما في المصادر الاُخرى .
7- .الفتوح : ج 5 ص 76 ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 1 ص 230 نحوه وراجع : المنتظم : ج 5 ص 335 وتذكرة الخواصّ : ص 240 .

ص: 227

الفتوح_ در گزارش وقايع ميان امام حسين عليه السلام و حُرّ بن يزيد رياحى _: در آن هنگام ، به حُرّ بن يزيد برخوردند كه با هزار سوار از سوى عبيد اللّه بن زياد ، آمده بود و پوشيده در سلاح بودند و جز چشمانشان ، ديده نمى شد. وقتى حسين عليه السلام نگاهش به آنان افتاد ، در كنار ياران خود ايستاد و حُرّ بن يزيد هم در كنار ياران خود ايستاد. حسين عليه السلام فرمود: «اى مردم! شما كيستيد؟» . گفتند: ما ياران امير عبيد اللّه بن زياد هستيم. حسين عليه السلام فرمود: «فرمانده شما كيست؟» . گفتند: حُرّ بن يزيد رياحى. حسين عليه السلام بانگ بر آورد: «واى بر تو ، اى پسر يزيد! با مايى ، يا در برابر ما؟» . حُر گفت: در برابر تو ، اى ابا عبد اللّه ! حسين عليه السلام فرمود: «توان و نيرويى ، جز از جانب خدا نيست» . هنگام نماز ظهر شد . حسين عليه السلام به حَجّاج بن مسروق فرمود: «اذان بگو _ خداوند ، تو را بيامرزد _ و اقامه نماز بگو تا نماز بگزاريم» . حَجّاج ، اذان گفت و چون از اذان گفتنْ فراغت يافت ، حسين عليه السلام به حُرّ بن يزيد ، بانگ زد و فرمود: «اى پسر يزيد! آيا مى خواهى تو با يارانت نماز بخوانى و من هم با يارانم؟» . حُر گفت: تو با يارانت نماز مى خوانى و ما هم به تو اقتدا مى كنيم. حسين عليه السلام به حَجّاج بن مسروق فرمود: «اقامه نماز بگو» و او اقامه گفت . حسين عليه السلام جلو ايستاد و همراه با دو لشكر ، نماز خواند و چون از نماز فارغ شد ، برخاست و بر شمشير خود ، تكيه زد و حمد و سپاس خدا به جا آورد و فرمود: «اى مردم! اين ، عذرى است به درگاه خدا و در مقابل مسلمانانى كه اين جا حضور دارند . من به اين شهر نيامدم ، مگر پس از آن كه نامه هايتان به من رسيد و فرستادگانتان ، نزد من آمدند كه : به سوى ما بيا كه ما ، پيشوايى نداريم و اميد است خداوند به واسطه تو ، ما را بر محور هدايت ، گرد آورد . [اينك] اگر بر همان دعوت ها استواريد ، من آمده ام ، و اگر به من اطمينان مى دهيد كه بر عهد و پيمان خود پايداريد ، با شما به شهرتان داخل شوم ، و اگر بر آن عهد نيستيد و از آمدنم ناخرسنديد ، به همان مكانى كه از آن جا آمده ام ، باز گردم» . مردم ، سكوت كردند و چيزى در پاسخ نگفتند . حُرّ بن يزيد ، دستور داد برايش خيمه اى برپا كردند و در آن ، داخل شد و نشست ؛ ولى حسين عليه السلام همچنان رو به روى سپاه حُر ، ايستاده بود و هر يك از سپاهيان ، افسار اسب خود را گرفته [ و ايستاده ] بود ... . وقت نماز عصر رسيد . حسين عليه السلام به مؤذّن خويش ، فرمان داد و او اذان و اقامه گفت و حسين عليه السلام جلو ايستاد و با دو سپاه ، نماز خواند و چون از نماز فارغ شد ، به پا خاست و حمد و سپاس خدا را به جا آورد و فرمود: «اى مردم! من ، پسر دختر پيامبر خدا هستم . ما به حكومت بر شما سزاوارتريم از اين مدّعيانِ بى پايه و اساس و آنان كه به بيداد و ستم در ميان شما رفتار مى كنند. اگر به خداوند ، اعتماد كنيد و حق را براى اهل حق بشناسيد، خشنودى خداوند ، در آن است و اگر از ما ناخرسنديد و حقّ ما را به رسميت نمى شناسيد و رأيتان بر خلاف نامه هايى است كه رسيده و فرستادگانتان گفته اند ، باز مى گردم» . حُرّ بن يزيد رياحى ، ميان حسين عليه السلام و يارانش به سخن برخاست و گفت: اى ابا عبد اللّه ! ما از اين نامه ها و فرستادگان ، بى خبريم! حسين عليه السلام به غلامى به نام عُقبة بن سَمعان ، رو كرد و فرمود: «اى عُقبه! خورجين هاى نامه ها را بياور» . عُقبه ، نامه هاى شاميان (1) و كوفيان را آورد و آن را در برابر آنان گشود و خود ، كنار رفت . سپاهيان حُر ، نزديك آمدند و بدانها نگريستند و كنار رفتند. حُرّ بن يزيد گفت: اى ابا عبد اللّه ! ما از كسانى نيستيم كه اين نامه ها را برايت نوشته اند . ما مأموريم كه اگر به تو برخورديم ، از تو جدا نشويم تا تو را نزد امير ببريم. حسين عليه السلام خنديد و فرمود: «اى پسر يزيد! آيا مى دانى كه مرگ ، به تو نزديك تر از اين كار است ؟» . آن گاه برگشت و فرمود: «زنان را وا داريد تا سوار شوند تا ببينيم اين (يعنى حُر) و سپاهش چه مى كنند!» . ياران حسين عليه السلام سوار شدند و [ مَركب هاى ] زنان را جلو انداختند ؛ ولى سپاه كوفه ، جلو رفت و راه را بر آنان بست . حسين عليه السلام دست به شمشير بُرد و بر حُر ، بانگ زد: «مادرت به عزايت بنشيند! چه مى خواهى بكنى؟» . حُر گفت: به خدا سوگند ، اگر عربى جز تو ، اين سخن را مى گفت ، هر كه بود ، پاسخش را مى دادم ؛ امّا به خدا سوگند ، نمى توانم اين سخن را نسبت به مادر تو بگويم ؛ ولى چاره اى نيست ، جز اين كه تو را نزد عبيد اللّه بن زياد ببَرَم. حسين عليه السلام به وى فرمود: «پس تو را همراهى نمى كنم ، حتّى اگر جانم را از دست بدهم» . حُر گفت: پس تو را رها نمى كنم ، حتّى اگر جان خود و سپاهم از دست برود. حسين عليه السلام فرمود: «پس دستور بده تا دو سپاه ، رو در رو شوند و خود نيز با من ، رو در رو شو . اگر مرا كشتى ، سرم را براى ابن زياد بفرست و اگر من تو را كشتم ، خَلق را از شرّت راحت كرده ام» . حُر گفت: اى ابا عبد اللّه ! من مأمور به كشتن تو نيستم و فقط مأمورم كه از تو جدا نشوم تا تو را نزد ابن زياد ببَرَم. به خدا سوگند ، خوش ندارم كه خداوند ، مرا به كار تو مبتلا سازد ؛ ليكن من با اين قوم ، بيعت كرده ام و [سپس] به سمت تو حركت نموده ام . من مى دانم كه كسى از اين امّت ، به قيامت پا نمى گذارد ، جز آن كه اميد به شفاعت جدّ تو ، محمّد صلى الله عليه و آله دارد و من ترسانم كه اگر با تو بجنگم ، دنيا و آخرتم بر باد برود ؛ ولى _ اى ابا عبد اللّه _ من اينك نمى توانم به كوفه باز گردم . پس اين راه را انتخاب كن و هر كجا مى خواهى ، برو تا من هم براى ابن زياد ، نامه بنويسم كه حسين از راهى ديگر مى رود و من ، توان رويارويى با وى را ندارم. من ، تو را به خدا سوگند مى دهم كه مراقب خود باشى. حسين عليه السلام فرمود: «اى حُر! گويا از كشته شدن من ، خبر مى دهى!» . حُر گفت: آرى ، اى ابا عبد اللّه ! در اين ، ترديد ندارم ، مگر به جايى برگردى كه [از آن ]آمده اى. حسين عليه السلام فرمود: «نمى دانم چه بگويم ؛ ولى همان سخن مرد اَوسى را مى گويم كه گفت: مى روم و مرگ براى جوان مرد ، ننگ نيست ،آن گاه كه قصد خير كند و از روى مسلمانى ، جهاد كند . و نسبت به مردان صالح ، جانفشانى كندو از بدى ها فاصله بگيرد و با مجرمان ، رو در رو شود . جانم را عرضه مى دارم و بقاى آن را نمى خواهمتا با لشكر بسيار و خونخوار ، رو به رو گردد . اگر زنده بمانم ، پشيمان نخواهم بود و اگر مُردم ، سرزنش نمى شوم .براى خوارى تو ، همين بس كه ذليلانه زندگى كنى» .

.


1- .در منابع ديگر ، واژه «شاميان» وجود ندارد كه به نظر مى رسد همان هم صحيح باشد .

ص: 228

. .

ص: 229

. .

ص: 230

. .

ص: 231

. .

ص: 232

. .

ص: 233

. .

ص: 234

مقاتل الطالبيّين عن أبي مخنف :إنَّ عُبَيدَ اللّهِ بنَ زِيادٍ وَجَّهَ الحُرَّ بنَ يَزيدَ لِيَأخُذَ الطَّريقَ عَلَى الحُسَينِ عليه السلام ، فَلَمّا صارَ في بَعضِ الطَّريقِ لَقِيَهُ أعرابِيّانِ مِن بَني أسَدٍ ، فَسَأَلَهُما عَنِ الخَبَرِ ، فَقالا لَهُ : يَابنَ رَسولِ اللّهِ ! إنَّ قُلوبَ النّاسِ مَعَكَ ، وسُيوفَهُم عَلَيكَ ، فَارجِع . وأخبَراهُ بِقَتلِ ابنِ عَقيلٍ وأصحابِهِ ، فَاستَرجَعَ الحُسَينُ عليه السلام . فَقالَ لَهُ بَنو عَقيلٍ : لا نَرجِعُ وَاللّهِ أبَدا ، أو نُدرِكَ ثَأرَنا ، أو نُقتَلَ بِأَجمَعِنا . فَقالَ لِمَن كانَ لَحِقَ بِهِ مِنَ الأَعرابِ : مَن كانَ مِنكُم يُريدُ الاِنصِرافَ عَنّا فَهُوَ في حِلٍّ مِن بَيعَتِنا . فَانصَرَفوا عَنهُ ، وبَقِيَ في أهلِ بَيتِهِ ونَفَرٍ مِن أصحابِهِ . ومَضى حَتّى دَنا مِنَ الحُرِّ بنِ يَزيدَ ، فَلَمّا عايَنَ أصحابُهُ العَسكَرَ مِن بَعيدٍ كَبَّروا ، فَقالَ لَهُمُ الحُسَينُ عليه السلام : ما هذَا التَّكبيرُ ؟ قالوا : رَأَينَا النَّخلَ ، فَقالَ بَعضُ أصحابِهِ : ما بِهذَا المَوضِعِ وَاللّهِ نَخلٌ ، ولا أحسَبُكُم تَرَونَ إلّا هَوادِيَ الخَيلِ وأطرافَ الرِّماحِ . فَقالَ الحُسَينُ عليه السلام : وأنا وَاللّهِ أرى ذلِكَ . فَمَضَوا لِوُجوهِهِم ، ولَحِقَهُمُ الحُرُّ بنُ يَزيدَ في أصحابِهِ ، فَقالَ لِلحُسَينِ عليه السلام : إنّي اُمِرتُ أن اُنزِلَكَ في أيِّ مَوضِعٍ لَقيتُكَ ، واُجَعجِعَ بِكَ ، ولا أترُكَكَ أن تَزولَ مِن مَكانِكَ . قالَ : إذا اُقاتِلَكَ ، فَاحذَر أن تَشقى بِقَتلي ثَكِلَتكَ اُمُّكَ ! فَقالَ : أما وَاللّهِ لَو غَيرُكَ مِنَ العَرَبِ يَقولُها _ وهُوَ عَلى مِثلِ الحالِ الَّتي أنتَ عَلَيها _ ما تَرَكتُ ذِكرَ اُمِّهِ بِالثُّكلِ أن أقولَهُ كائِنا مَن كانَ ، ولكِن _ وَاللّهِ _ ما لي إلى ذِكرِ اُمِّكَ مِن سَبيلٍ إلّا بِأَحسنِ ما يُقدَرُ عَلَيهِ . وأقبَلَ يَسيرُ وَالحُرُّ يُسايِرُهُ ويَمنَعُهُ مِنَ الرُّجوعِ مِن حَيثُ جاءَ ، ويَمنَعُ الحُسَينُ عليه السلام مِن دُخولِ الكوفَةِ ، حَتّى نَزَلَ بِأَقساسِ مالِكٍ (1) ، وكَتَبَ الحُرُّ إلى عُبَيدِ اللّهِ يُعلِمُهُ ذلِكَ . (2)

.


1- .أقساس : قرية بالكوفة يقال لها : أقساس مالك ، منسوبة إلى مالك بن عبد هند (معجم البلدان : ج 1 ص 236) وراجع : الخريطة رقم 4 في آخر هذا المجلّد .
2- .مقاتل الطالبيّين : ص 111 .

ص: 235

مقاتل الطالبيّين_ به نقل از ابو مخنف _: عبيد اللّه بن زياد، حرّ بن يزيد را فرستاد تا راه را بر حسين عليه السلام ببندد. وقتى حسين عليه السلام در راه ، حركت مى كرد ، دو مرد اعرابى از قبيله بنى اسد ، با ايشان برخورد كردند. [حسين عليه السلام ] از اخبار پرسيد . گفتند: اى پسر پيامبر خدا! به راستى كه دل هاى مردم ، با شماست و شمشيرهايشان ، رو در روى شما . برگرد! سپس ، از كشته شدن مسلم و يارانش خبر دادند . حسين عليه السلام استرجاع كرد (اِنّا للّهِ گفت). فرزندان عقيل به وى گفتند: به خدا سوگند ، باز نمى گرديم تا اين كه انتقام خون خود را بگيريم و يا همه كشته شويم. حسين عليه السلام به باديه نشينانى كه در راه به وى پيوسته بودند ، فرمود: «هر يك از شما كه مى خواهد برگردد، باز گردد . ما بيعت خود را برداشتيم» . همه رفتند و حسين عليه السلام با خانواده و چند نفر از يارانش باقى ماند . حسين عليه السلام به راه ادامه داد تا به نزديك حرّ بن يزيد رسيد . ياران حسين عليه السلام ، چون سپاه را از دور ديدند ، تكبير گفتند. حسين عليه السلام به آنان فرمود: «تكبير براى چيست؟» . گفتند: درخت خرما ديده ايم. يكى از ياران گفت : به خدا سوگند ، در اين مكان ، درخت خرما نبوده است . گمان مى كنم كه شما سرهاى اسبان و نوك نيزه ها را ديده ايد . حسين عليه السلام فرمود: «به خدا سوگند ، من نيز چنين عقيده اى دارم» . به پيش رفتند تا حرّ بن يزيد و سپاهش به آنان برخوردند . او به حسين عليه السلام گفت: من مأمورم كه هر كجا تو را ديدم ، نگه دارم و بر تو سخت بگيرم و نگذارم كه از اين جا حركت كنى . حسين عليه السلام فرمود: «در اين صورت ، با تو نبرد مى كنم. بپرهيز از اين كه با كشتن من ، بدبخت شوى، مادرت به عزايت بنشيند!» . حُر گفت: به خدا سوگند ، اگر عربى جز تو _ هر كس كه بود _ در چنين شرايطى كه تو دارى ، اين سخن را مى گفت ، من نيز همين سخن را به مادرش مى گفتم ؛ ولى به خدا سوگند ، نمى توانم نام مادر تو را جز به بهترين شيوه ببَرَم. حسين عليه السلام به حركت، ادامه داد و حُر نيز همراه او مى رفت و از بازگشت امام عليه السلام به جايى كه از آن آمده بود ، جلوگيري مي نمود و امام عليه السلام نيز از ورود به كوفه ، خودداري مى كرد ، تا اين كه در روستايى نزديك كوفه به نام اَقساسِ مالك ، (1) فرود آمد. حُر ، جريان را براى عبيد اللّه نوشت.

.


1- .اَقساس ، دِهى در منطقه كوفه است كه به آن «اَقساس مالك» هم گفته مى شود و به مالك بن عبد هند ، منسوب است (ر . ك : نقشه شماره 4 در پايان همين جلد) .

ص: 236

الأخبار الطوال :فَلَمَّا انتَصَفَ النَّهارُ وَاشتَدَّتِ الحَرُّ _ وكانَ ذلِكَ فِي القَيظِ _ تَراءَت لَهُمُ الخَيلُ . فَقالَ الحُسَينُ عليه السلام لِزُهَيرِ بنِ القَينِ : أما هاهُنا مَكانٌ يُلجَأُ إلَيهِ ، أو شَرَفٌ نَجعَلُهُ خَلفَ ظُهورِنا ونَستَقبِلُ القَومَ مِن وَجهٍ واحِدٍ ؟ قالَ لَهُ زُهَيرٌ : بَلى ، هذا جَبَلُ ذي جُشَمٍ يَسرَةً عَنكَ ، فَمِل بِنا إلَيهِ فَإِن سَبَقتَ إلَيهِ فَهُوَ كَما تُحِبُّ ، فَسارَ حَتّى سَبَقَ إلَيهِ ، وجَعَلَ ذلِكَ الجَبَلَ وَراءَ ظَهرِهِ . وأقبَلَتِ الخَيلُ _ وكانوا ألفَ فارِسٍ _ مَعَ الحُرِّ بنِ يَزيدَ التَّميمِيِّ ، ثُمَّ اليَربوعِيِّ ، حَتّى إذا دَنَوا ، أمَرَ الحُسَينُ عليه السلام فِتيانَهُ أن يَستَقبلوهُم بِالماءِ ، فَشَرِبوا ، وتَغَمَّرَت خَيلُهُم ، ثُمَّ جَلَسوا جَميعا في ظِلِّ خُيولِهِم ، وأعِنَّتُها في أيديهِم ، حَتّى إذا حَضَرَتِ الظُّهرُ قالَ الحُسَينُ عليه السلام لِلحُرِّ : أتُصَلّي مَعَنا ، أم تُصَلّي بِأَصحابِكَ واُصَلّي بِأَصحابي ؟ قالَ الحُرُّ : بَل نُصَلّي جَميعا بِصَلاتِكَ . فَتَقَدَّمَ الحُسَينُ عليه السلام ، فَصَلّى بِهِم جَميعا ، فَلَمَّا انفَتَلَ مِن صَلاتِهِ حَوَّلَ وَجهَهُ إلَى القَومِ ، ثُمَّ قالَ : أيُّهَا النّاسُ ! مَعذِرَةً إلَى اللّهِ ، ثُمَّ إلَيكُم ، إنّي لَم آتِكُم حَتّى أتَتني كُتُبُكُم ، وقَدِمَت عَلَيَّ رُسُلُكُم ، فَإِن أعطَيتُموني ما أطمَئِنُّ إلَيهِ مِن عُهودِكُم ومَواثيقِكُم دَخَلنا مَعَكُم مِصرَكُم ، وإن تَكُنِ الاُخرى انصَرَفتُ مِن حَيثُ جِئتُ . فَاُسكِتَ القَومُ ، فَلَم يَرُدّوا عَلَيهِ . حَتّى إذا جاءَ وَقتُ العَصرِ ، نادى مُؤَذِّنُ الحُسَينِ عليه السلام ثُمَّ أقامَ ، وتَقَدَّمَ الحُسَينُ عليه السلام ، فَصَلّى بِالفَريقَينِ ، ثُمَّ انفَتَلَ إلَيهِم ، فَأَعادَ مِثلَ القَولِ الأَوَّلِ ، فَقالَ الحُرُّ بنُ يَزيدَ : وَاللّهِ ما نَدري ما هذِهِ الكُتُبُ الَّتي تَذكُرُ ! فَقالَ الحُسَينُ عليه السلام : اِيتِني بِالخُرجَينِ اللَّذَينِ فيهِما كُتُبُهُم ، فَاُتِيَ بِخُرجَينِ مَملوءَينِ كُتُبا ، فَنُثِرَت بَينَ يَدَيِ الحُرِّ وأصحابِهِ ، فَقالَ لَهُ الحُرُّ : يا هذا ، لَسنا مِمَّن كَتَبَ إلَيكَ شَيئا مِن هذِهِ الكُتُبِ ، وقَد اُمِرنا ألّا نُفارِقَكَ إذا لَقيناكَ ، أو نَقدَمَ بِكَ الكوفَةَ عَلَى الأَميرِ عُبَيدِ اللّهِ بنِ زِيادٍ . فَقالَ الحُسَينُ عليه السلام : المَوتُ دونَ ذلِكَ . ثُمَّ أمَرَ بِأَثقالِهِ فَحُمِلَت ، وأمَرَ أصحابَهُ فَرَكِبوا ، ثُمَّ وَلّى وَجهَهُ مُنصَرِفا نَحوَ الحِجازِ ، فَحالَ القَومُ بَينَهُ وبَينَ ذلِكَ . فَقالَ الحُسَينُ عليه السلام لِلحُرِّ : مَا الَّذي تُريدُ ؟ قالَ : اُريدُ وَاللّهِ أن أنطَلِقَ بِكَ إلَى الأَميرِ عُبَيدِ اللّهِ بنِ زِيادٍ . قالَ الحُسَينُ عليه السلام : إذَن وَاللّه اُنابِذُكَ الحَربَ . فَلَمّا كَثُرَ الجِدالُ بَينَهُما قالَ الحُرُّ : إنّي لَم اُؤمَر بِقِتالِكَ ، وإنَّما اُمِرتُ ألّا اُفارِقَكَ ، وقَد رَأَيتُ رَأيا فيهِ السَّلامَةُ مِن حَربِكَ ، وهُوَ أن تَجعَلَ بَيني وبَينَكَ طَريقا لا تُدخِلُكَ الكوفَةَ ، ولا تَرُدُّكَ إلَى الحِجازِ ، تَكونُ نَصَفا بَيني وبَينَكَ ، حَتّى يَأتِيَنا رَأيُ الأَميرِ . قالَ الحُسَينُ عليه السلام : فَخُذ هاهُنا . فَأَخَذَ مُتَياسِرا مِن طَريقِ العُذَيبِ ، ومِن ذلِكَ المَكانِ إلَى العُذَيبِ ثَمانِيَةٌ وثَلاثونَ ميلاً . فَسارا جَميعا حَتَّى انتَهَوا إلى عُذَيبِ الحَماماتِ (1) ، فَنَزَلوا جَميعا ، وكُلُّ فَريقٍ مِنهُما عَلى غَلوَةٍ (2) مِنَ الآخَرِ . (3)

.


1- .الصحيح : عذيب الهجانات ، كما في سائر المصادر .
2- .الغَلْوَةُ : قَدْرُ رمية بسهم (النهاية : ج 3 ص 383 «غلا») .
3- .الأخبار الطوال : ص 248 ، بغية الطلب في تاريخ حلب : ج 6 ص 2622 .

ص: 237

الأخبار الطوال :چون روز ، به نيمه رسيد و هوا به شدّت گرم شد _ و ايّام گرما بود _ ، سپاهى از دور ، نمايان شد. حسين عليه السلام به زُهَير بن قَين فرمود: «آيا در اين جا مكانى نيست كه بِدان پناه ببريم و يا بلندى اى كه آن را پشتِ سر خود قرار دهيم و از يك سو ، با اين سپاه مواجه شويم ؟» . زهير گفت: چرا . در اين جا ، كوه بزرگى است كه سمت چپ تو قرار گرفته است . ما را بِدان سمت ببَر كه اگر زودتر بدان جا برسى ، همان گونه خواهد شد كه مى خواهى. حسين عليه السلام بِدان سمت حركت كرد و زودتر [از سپاه حُر] بِدان جا رسيد و كوه را پشت سر خود ، قرار داد. سپاه _ كه هزار سوار بودند _ با حرّ بن يزيد تميمى يربوعى آمدند تا نزديك شدند . حسين عليه السلام به جوانان خود ، دستور داد كه با آب ، از آنان پذيرايى كنند . آنها آب نوشيدند و اسبانشان نيز سيراب شدند . سپس در سايه اسب ها نشستند ، در حالى كه افسار اسبان در دستانشان بود. چون هنگام ظهر شد، حسين عليه السلام به حُر فرمود: «با ما نماز مى خوانى ، يا تو با ياران خود ، [جدا] نماز مى گزارى و من هم با ياران خود ، نماز بگزارم؟» . حُر گفت: همه با تو نماز مى خوانيم. حسين عليه السلام جلو ايستاد و با همه نماز خواند و چون از نماز فارغ شد ، به سوى جمعيت بر گشت و فرمود: «اى مردم! اين ، عذرى است به درگاه خداوند و سپس حجّتى در برابر شما . من خود ، بدين جا نيامدم ، تا آن كه نامه هايتان به دستم رسيد و فرستادگانتان نزد من آمدند. اگر به من اطمينان دهيد كه به عهد و پيمان خود ، وفاداريد، به همراه شما وارد شهرتان مى شويم ، وگر نه به همان جايى باز مى گردم كه از آن جا آمده ام» . جمعيت ، سكوت كردند و پاسخى ندادند ، تا اين كه هنگام نماز عصر رسيد . مؤذّن امام حسين ، اذان و اقامه گفت و حسين عليه السلام جلو ايستاد و با دو گروه ، نماز خواند و سپس به سوى آنان بر گشت و سخنان پيشين خود را تكرار كرد. آن گاه حرّ بن يزيد گفت: به خدا سوگند ، از اين نامه هايى كه ياد مى كنى ، اطّلاعى نداريم! حسين عليه السلام فرمود: «آن دو خورجينى را كه نامه هاى آنان در آن است ، برايم بياوريد» . دو خورجينِ پُر از نامه را آوردند و نامه ها در مقابل حُر و سپاهش پخش شد. آن گاه حُر گفت: اى حسين! ما از كسانى نيستيم كه اين نامه ها را نوشته اند . ما مأموريم كه هر گاه به تو برخورديم ، از تو جدا نشويم ، تا اين كه تو را به كوفه نزد امير عبيد اللّه بن زياد ببريم. حسين عليه السلام فرمود: «مگر بميريم» . آن گاه دستور داد بارها را بستند و دستور داد يارانش سوار شوند و سپس ، رو به سوى حجاز كرد ؛ ولى سپاهيان حُر ، از اين كار مانع شدند. حسين عليه السلام به حُر فرمود: «چه مى خواهى؟» . حُر گفت: به خدا سوگند ، مى خواهم تو را نزد امير عبيد اللّه بن زياد ببَرَم. حسين عليه السلام فرمود: «به خدا سوگند ، در آن صورت ، با تو مى جنگم» . وقتى سخن ميان آنان بالا گرفت ، حُر گفت: من ، مأمور به جنگ با تو نيستم . فقط مأمورم كه از تو جدا نشوم. اينك ، راهى به نظر مى رسد كه جنگ در آن نيست و آن ، اين كه راهى برگزينى كه تو را به كوفه نبرد و به حجاز برنگرداند . اين ، كارى ميانه و عادلانه است ، تا ببينيم كه از سوى امير ، چه دستورى مى آيد. حسين عليه السلام فرمود: «پس اين راه را بگير [ تا برويم ]» و سپس راه عُذَيب به سمت چپ را برگزيد كه تا عُذَيب ، 38 ميل ، راه بود. هر دو گروه ، بِدان سمت حركت كردند تا به عُذَيب الحَمامات (1) رسيدند و در آن جا فرود آمدند . البتّه فاصله منزلگاه هاى آنان از هم ، به اندازه پرتاب يك تير بود .

.


1- .صحيح آن ، «عُذَيب الهِجانات» است ، چنان كه در مصادر ديگر آمده است .

ص: 238

. .

ص: 239

. .

ص: 240

الإرشاد :سارَ الحُسَينُ عليه السلام وسارَ الحُرُّ في أصحابِهِ يُسايِرُهُ وهُوَ يَقولُ لَهُ : يا حُسَينُ ، إنّي اُذَكِّرُكَ اللّهَ في نَفسِكَ ؛ فَإِنّي أشهَدُ لَئِن قاتَلتَ لَتُقتَلَنَّ . فَقالَ لَهُ الحُسَينُ عليه السلام : أفَبِالمَوتِ تُخَوِّفُني ؟ وهَل يَعدو بِكُمُ الخَطبُ أن تَقتُلوني ؟ وسَأَقولُ كَما قالَ أخُو الأَوسِ لاِبنِ عَمِّهِ ، وهُوَ يُريدُ نُصرَةَ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله فَخَوَّفَهُ ابنُ عَمِّهِ ، وقالَ : أينَ تَذهَبُ ، فَإِنَّكَ مَقتولٌ ؟! فَقالَ : سَأَمضيفَما بِالمَوتِ عارٌ عَلَى الفَتىإذا ما نَوى حَقّا وجاهَدَ مُسلِما وآسى الرِّجالَ الصّالِحينَ بِنَفسِهِوفارَقَ مَثبورا وباعَدَ مُجرِما فَإِن عِشتُ لَم أندَم وإن مِتُّ لَم اُلَمكَفى بِكَ ذُلّاً أن تَعيشَ وتُرغَما فَلَمّا سَمِعَ ذلِكَ الحُرُّ تَنَحّى عَنهُ ، فَكانَ يَسيرُ بِأَصحابِهِ ناحِيَةً ، وَالحُسَينُ عليه السلام في ناحِيَةٍ اُخرى ، حَتَّى انتَهَوا إلى عُذَيبِ الهِجاناتِ . (1)

.


1- .الإرشاد : ج 2 ص 81 ، روضة الواعظين : ص 198 ، إعلام الورى : ج 1 ص 449 نحوه ، بحار الأنوار : ج 44 ص 378 ؛ تاريخ الطبري : ج 5 ص 404 عن عقبة بن أبي العيزار ، أنساب الأشراف : ج 3 ص 382 ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 553 ، البداية والنهاية : ج 8 ص 173 والأربعة الأخيرة نحوه .

ص: 241

الإرشاد :حسين عليه السلام حركت كرد و حُر نيز با سپاهش ، او را همراهى مى كرد و مى گفت: اى حسين! تو را به خدا ، مراقب باش . مى بينم كه اگر بجنگى ، كشته مى شوى. حسين عليه السلام فرمود: «آيا مرا از مرگ مى ترسانى؟ و آيا بيش از كشتن من ، كارى از دستتان بر مى آيد ؟ من ، [در پاسخ شما] همان را مى گويم كه مَرد اَوسى به پسرعمويش گفت _ زمانى كه قصد يارى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله را داشت و پسرعمويش به قصد ترساندن وى به او گفت : كجا مى روى ؟ كشته مى شوى! _ و چنين سرود : مى روم و مرگ براى جوان مرد ، ننگ نيست ،آن گاه كه قصد خير كند و از روى مسلمانى بجنگد و در راه مردان صالح ، جان فشانى كندو از تباهى و از گنهكاران ، دورى گزيند . اگر زنده ماندم ، پشيمان نخواهم بود ، و اگر مُردم ، سرزنش نمى شوم ؛ولى براى خوارىِ تو ، همين بس كه ذليلانه زندگى كنى!» . وقتى حُر ، اين سخن را شنيد ، از آنان كناره گرفت. او و سپاهش از سمتى و حسين عليه السلام از سمتى ديگر حركت كردند تا به منزل عُذَيب الهِجانات رسيدند.

.

ص: 242

الأمالي للصدوق عن عبداللّه بن منصور عن جعفر بن محمّد بن عليّ بن الحسين عن أبيه عن جدّه [زين العابدين] عليهم السلام :إنَّ الحُسَينَ عليه السلام قَد نَزَلَ الرُّهَيمَةَ ، فَأَسرى [ابنُ زيادٍ ]إلَيهِ الحُرَّ بنَ يَزيدَ في ألفِ فارِسٍ . قالَ الحُرُّ : فَلَمّا خَرَجتُ مِن مَنزِلي مُتَوَجِّها نَحوَ الحُسَينِ عليه السلام نُوديتُ ثَلاثا : يا حُرُّ ! أبشِر بِالجَنَّةِ ، فَالتَفَتُّ فَلَم أرَ أحَدا ، فَقُلتُ : ثَكِلَتِ الحُرَّ اُمُّهُ ؛ يَخرُجُ إلى قِتالِ ابنِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ويُبَشَّرُ بِالجَنَّةِ ! فَرَهِقَهُ عِندَ صَلاةِ الظُّهرِ ، فَأَمَرَ الحُسَينُ عليه السلام ابنَهُ ، فَأَذَّنَ وأقامَ ، وقامَ الحُسَينُ عليه السلام فَصَلّى بِالفَريقَينِ جَميعا ، فَلَمّا سَلَّمَ وَثَبَ الحُرُّ بنُ يَزيدَ فَقالَ : اَلسَّلامُ عَلَيكَ يَابنَ رَسولِ اللّهِ ورَحمَةُ اللّهِ وبَرَكاتُهُ ، فَقالَ الحُسَينُ عليه السلام : وعَلَيكَ السَّلامُ ، مَن أنتَ يا عَبدَ اللّهِ ؟ فَقالَ : أنَا الحُرُّ بنُ يَزيدَ . فَقالَ : يا حُرُّ ، أعَلَينا أم لَنا ؟ فَقالَ الحُرُّ : وَاللّهِ يَابنَ رَسولِ اللّهِ ، لَقَد بُعِثتُ لِقِتالِكَ ، وأعوذُ بِاللّهِ أن اُحشَرَ مِن قَبري وناصِيَتي مَشدودَةٌ إلَيَّ ، ويَدي مَغلولَةٌ إلى عُنُقي ، واُكَبَّ عَلى حُرِّ وَجهي فِي النّارِ . يَابنَ رَسولِ اللّهِ ، أينَ تَذهَبُ ؟ ! اِرجِع إلى حَرَمِ جَدِّكَ ؛ فَإِنَّكَ مَقتولٌ ، فَقالَ الحُسَينُ عليه السلام : سَأَمضيفَما بِالمَوتِ عارٌ عَلَى الفَتىإذا ما نَوى حَقّا وجاهَدَ مُسلِما وواسى الرِّجالَ الصّالِحينَ بِنَفسِهِوفارَقَ مَثبورا (1) وخالَفَ مُجرِما فَإِن مِتُّ لَم أندَم وإن عِشتُ لَم اُلَمكَفى بِكَ ذُلّاً أن تَموتَ وتُرغَما . (2)

.


1- .الثُّبور : الهلاك (النهاية : ج 1 ص 206 «ثبر») .
2- .الأمالي للصدوق : ص 218 ح 239 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 314 ح 1 وراجع : الحدائق الورديّة : ج 1 ص 113 .

ص: 243

الأمالى ، صدوق_ به نقل از عبد اللّه بن منصور ، از امام صادق ، از پدرش امام باقر ، از جدّش امام زين العابدين عليهم السلام _: حسين عليه السلام در منزل رُهَيمه فرود آمد . عبيد اللّه بن زياد ، حرّ بن يزيد را با هزار سوار ، در پى او فرستاد. حُر مى گويد: وقتى از خانه ام بيرون آمدم تا به سوى حسين عليه السلام روانه شوم ، سه بار شنيدم كه: اى حُر! تو را به بهشت ، مژده باد!» . به اطراف خود نگريستم ؛ امّا كسى را نديدم. با خود گفتم: مادر حُر ، به عزايش بنشيند! براى نبرد با پسر پيامبر مى رود و بشارت بهشت به او داده مى شود ! حُر به هنگام نماز ظهر ، به حسين عليه السلام رسيد . حسين عليه السلام به فرزندش دستور داد تا اذان و اقامه گفت و حسين عليه السلام برخاست و به اتّفاق هر دو گروه ، نماز گزارد . چون سلام نماز را گفت ، حرّ بن يزيد ، برخاست و گفت : درود و رحمت و بركات خداوند بر تو باد ، اى پسر پيامبر! حسين عليه السلام پاسخ گفت و پرسيد : «اى بنده خدا! كيستى؟» . گفت: حرّ بن يزيد هستم . فرمود : «اى حر! با مايى ، يا بر ضدّ ما؟» . حُر گفت: به خدا سوگند _ اى پسر پيامبر _ كه براى نبرد با شما فرستاده شدم ؛ ولى به خدا پناه مى برم كه از قبر بيرون آيم ، در حالى كه سرافكنده باشم و دستانم به گردنم بسته شده باشد و بر صورت ، بر آتش افكنده شوم. اى پسر پيامبر! كجا مى روى؟ به حرم جدّت باز گرد ، كه [اگر باز نگردى ، ]كشته مى شوى. حسين عليه السلام فرمود: «مى روم و مرگ براى جوان مرد ، ننگ نيست ،آن گاه كه قصد خير كند و از روى مسلمانى بجنگند و براى مردانِ نيك ، جانفشانى كندو از تباهى و گنهكاران ، دورى گزيند . اگر بميرم ، پشيمان نخواهم شد و اگر زنده بمانم ، سرزنش نمى شوم .براى خوارىِ تو ، همين بس كه ذليلانه از دنيا بروى» .

.

ص: 244

7 / 28خُطبَةُ الإِمامِ عليه السلام في ذي حُسُمٍ (1)العَيزار :تاريخ الطبري عن عقبة بن أبي قامَ حُسَينٌ عليه السلام بِذي حُسُمٍ ، (2) فَحَمِدَ اللّهَ وأثنى عَلَيهِ ثُمَّ قالَ : إنَّهُ قَد نَزَلَ مِنَ الأَمرِ ما قَد تَرَونَ ، وإنَّ الدُّنيا قَد تَغَيَّرَت وتَنَكَّرَت ، وأدبَرَ مَعروفُها وَاستَمَرَّت جِدّا ، فَلَم يَبقَ مِنها إلّا صُبابةٌ كَصُبابَةِ الإِناءِ ، وخَسيسُ عَيشٍ كَالمَرعى الوَبيلِ (3) . ألا تَرَونَ أنَّ الحَقَّ لا يُعمَلُ بِهِ ، وأنَّ الباطِلَ لا يُتَناهى عَنهُ ! لِيَرغَبِ المُؤمِنُ في لِقاءِ اللّهِ مُحِقّا ؛ فَإِنّي لا أرى المَوتَ إلّا شَهادَةً ، ولا الحَياةَ مَعَ الظّالِمينَ إلّا بَرَما . (4) قالَ : فَقامَ زُهَيرُ بنُ القَينِ البَجَلِيُّ فَقالَ لِأَصحابِهِ : تَكَلَّمونَ أم أتَكَلَّمُ ؟ قالوا : لا ، بل تَكَلَّم ، فَحَمِدَ اللّهَ فَأَثنى عَلَيهِ ثُمَّ قالَ : قَد سَمِعنا _ هَداكَ اللّهُ يَابنَ رَسولِ اللّهِ _ مَقالَتَكَ ، وَاللّهِ لَو كانَتِ الدُّنيا لَنا باقِيَةً وكُنّا فيها مُخَلَّدينَ ، إلّا أنَّ فِراقَها في نَصرِكَ ومُواساتِكَ ، لَاثَرنَا الخُروجَ مَعَكَ عَلَى الإِقامَةِ فيها . قالَ : فَدَعا لَهُ الحُسَينُ عليه السلام ثُم قالَ لَهُ خَيرا . (5)

.


1- .هناك خلاف في تحديد مكان الخطبة، فقيل : ذي حسم (تاريخ الطبري) ، أو عذيب الهجانات (ظاهر الملهوف) ، أو في مسير كربلاء (تحف العقول) ، أو في كربلاء بعد ورود عمر بن سعد و اقتراب الحرب (المعجم الكبير) ، والمعتمد لدينا في عملنا هو تاريخ الطبري .
2- .موضع بين شراف والبيضة (راجع : الخريطة رقم 4 في آخر هذا المجلّد) .
3- .الوَبيلُ من المرعى : الوَخيم (لسان العرب : ج 11 ص 720 «وبل») .
4- .بَرَما : مصدر برِم به : سئمهُ وملّه (النهاية : ج 1 ص 121 «برم») .
5- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 403 ؛ مثير الأحزان : ص 44 عن عتبة بن أبي العبران وليس فيه ذيله من «قال : فقام زهير» .

ص: 245

7 / 28سخنرانى امام عليه السلام در ذى حُسُم

(1)تاريخ الطبرى_ به نقل از عقبة بن ابى عيزار _: حسين عليه السلام در ذى حُسُم (2) ايستاد و حمد و سپاس خدا را به جا آورد و سپس فرمود : «كارها چنان شده كه مى بينيد! دنيا تغيير يافته و به زشتى ، گراييده است . خير آن ، رفته و پيوسته بدتر شده و از آن ، جز اندكى مانند قطره آبى در ته ظرف و مَعاشى ناچيز چون چراگاه كم مايه ، باقى نمانده است . مگر نمى بينيد كه بر پايه حق ، رفتار نمى شود و از باطل ، دورى نمى گردد ؟ حقّا كه مؤمن بايد [در اين شرايط] به ديدار خداوند راغب باشد ، كه به نظر من ، بايد شهادت را به جاى مرگ [ طبيعى ]برگزيد ، نه زندگى با ستمگران را كه مايه رنج است» . زُهَير بن قَين بَجَلى برخاست و به ياران خويش گفت: شما سخن مى گوييد ، يا من سخن بگويم؟ گفتند: تو سخن بگو. پس زهير ، حمد خدا گفت و ثناى وى را به جا آورد و گفت: «اى پسر پيامبر! خدا تو را قرين هدايت بدارد! گفتار تو را شنيديم . به خدا اگر دنيا براى ما باقى بود و در آن ، جاويد بوديم و يارى و پشتيبانى تو موجب جدايى از دنيا بود ، قيام با تو را بر اقامت در دنيا ترجيح مى داديم. حسين عليه السلام براى وى دعا كرد و در حقّش سخن نيك گفت.

.


1- .در باره محلّ اين سخنرانى ، در كتب تاريخ ، اختلاف است . در تاريخ الطبرى ، «ذى حُسُم» ، در الملهوف ، «عُذَيب الهِجانات» ، در تحف العقول ، «در مسير كربلا» و در المعجم الكبير ، «كربلا و به هنگام ورود عمر بن سعد و نزديك شدن نبرد» گفته شده ، كه آنچه ما برگزيديم ، نقل تاريخ الطبرى است .
2- .جايى است بين شراف و بيضه (ر .ك : نقشه شماره 4 در پايان همين جلد) .

ص: 246

الملهوف :فَقامَ الحُسَينُ عليه السلام خَطيبا في أصحابِهِ ، فَحَمِدَ اللّهَ وأثنى عَلَيهِ ، وذَكَرَ جَدَّهُ فَصَلّى عَلَيهِ ، ثُمَّ قالَ : إنَّهُ قَد نَزَلَ بِنا مِنَ الأَمرِ ما قَد تَرَونَ ، وإنَّ الدُّنيا قَد تَنَكَّرَت وتَغَيَّرَت ، وأدبَرَ مَعروفُها وَاستَمَرَّت جَذّاءَ (1) ، ولَم يَبقَ مِنها إلّا صُبابةٌ كَصُبابَةِ الإِناءِ ، وخَسيسُ عَيشٍ كَالمَرعى الوَبيلِ ، ألا تَرَونَ إلَى الحَقِّ لا يُعمَلُ بِهِ ، وإلَى الباطِلِ لا يُتَناهى عَنهُ ! لِيَرغَبِ المُؤمِنُ في لِقاءِ رَبِّهِ مُحِقّا ، فَإِنّي لا أرى المَوتَ إلّا سَعادَةً وَالحَياةَ مَعَ الظّالِمينَ إلّا بَرَما . فَقامَ زُهَيرُ بنُ القَينِ ، فَقالَ : لَقَد سَمِعنا _ هَدانا اللّهُ بِكَ يَابنَ رَسولِ اللّهِ _ مَقالَتَكَ ، ولَو كانَتِ الدُّنيا لَنا باقِيَةً ، وكُنّا فيها مُخَلَّدينَ ، لَاثَرَنا النُّهوضَ مَعَكَ عَلَى الإِقامَةِ فيها . قالَ : ووَثَبَ هِلالُ بنُ نافِعٍ البَجَلِيُّ ،فَقالَ : وَاللّهِ ما كَرِهنا لِقاءَ رَبِّنا ، وإنّا عَلى نِيّاتِنا وبَصائِرِنا ، نُوالي مَن والاكَ ونُعادي مَن عاداكَ . قالَ : وقامَ بُرَيرُ بنُ حُصَينٍ ، فَقالَ :وَاللّهِ يَابنَ رَسولِ اللّهِ ، لَقَد مَنَّ اللّهُ بِكَ عَلَينا أن نُقاتِلَ بَينَ يَدَيكَ ، فَتُقَطَّعُ فيكَ أعضاؤُنا ، ثُمَّ يَكونُ جَدُّكَ شَفيعَنا يَومَ القِيامَةِ . (2)

نثر الدرّ :لَمّا نَزَلَ بِهِ [أي بِالإِمامِ الحُسَينِ عليه السلام ] عُمَرُ (3) بنُ سَعدٍ لَعَنَهُ اللّهُ ، وأيقَنَ أنَّهُم قاتِلوهُ ، قامَ في أصحابِهِ خَطيبا ، فَحَمِدَ اللّهَ وأثنى عَلَيهِ ، ثُمَّ قالَ : إنَّهُ قَد نَزَلَ مِنَ الأَمرِ ما تَرَونَ ، وإنَ الدُّنيا قَد تَغَيَّرَت وتَنَكَّرَت ، وأدبَرَ مَعروفُها وَاستَمَرَّت ، حَتّى لَم يَبقَ مِنها إلّا صُبابَةٌ كَصُبابَةِ الإِناءِ ، وإلّا خَسيسُ عَيشٍ كَالكَلَأِ الوَبيلِ . ألا تَرَونَ الحَقَّ لا يُعمَلُ بِهِ ، وَالباطِلَ لا يُتَناهى عَنهُ ! لِيَرغَبِ المُؤمِنُ في لِقاءِ اللّهِ ، فَإِنّي لا أرى المَوتَ إلّا سعادَةً ، وَالحَياةَ مَعَ الظّالِمينَ إلّا بَرَما . (4)

.


1- .جَذَذْتُ الشيء : كَسّرتُه وقطّعتُه (الصحاح : ج 2 ص 561 «جذذ») .
2- .الملهوف : ص 138 ، الحدائق الورديّة : ج 1 ص 113 نحوه وليس فيه ذيله من «قال : ووثب» ، بحار الأنوار : ج 44 ص 381 .
3- .في المصدر : «عمرو» ، وهو تصحيف .
4- .نثر الدرّ : ج 1 ص 337 ، نزهة الناظر : ص 87 ح 26 ، تنبيه الخواطر : ج 2 ص 102 ، الأمالي للشجري : ج 1 ص 161 ، شرح الأخبار : ج 3 ص 150 ح 1088 وليس فيه صدره إلى «قاتلوه» ، كشف الغمّة : ج 2 ص 244 .

ص: 247

الملهوف :حسين عليه السلام براى سخنرانى در ميان يارانش برخاست. حمد و سپاس خدا گفت و از جدّش ياد كرد و بر او درود فرستاد و سپس فرمود: «به راستى كه حوادثى بر ما فرود آمده كه مى بينيد . دنيا ، زشت شده و تغيير كرده، خوبى هايش پشت كرده و از ميان رفته است و از آن ، جز اندكى مانند قطره آبى در ته ظرف ، و مَعاشى ناچيز چون چراگاه كم مايه ، باقى نمانده است . مگر نمى بينيد كه بر پايه حق ، رفتار نمى شود و از باطل ، دورى نمى گردد ؟ بايد كه مؤمن به ملاقات پروردگارش راغب باشد! به راستى كه من ، مرگ را جز خوش بختى و زندگى با ستمگران را جز رنج و خسارت نمى بينم» . زُهَير بن قَين برخاست و گفت: سخنت را شنيديم . خداوند ، ما را به واسطه شما هدايت كرد! اگر دنيا براى ما باقى بود و ما در آن ، جاودانه مى بوديم ، همراهى با تو را بر ماندن در دنيا ترجيح مى داديم. آن گاه ، هلال بن نافع بَجَلى برخاست و گفت: به خدا سوگند ، ما ملاقات پروردگارمان را ناخوش نمى داريم. ما بر نيّت ها و بينش هاى خود ، استواريم . آن را كه تو را دوست بدارد ، دوست مى داريم و آن را كه تو را دشمن بدارد ، دشمن مى داريم . بُرَير بن حُصَين برخاست و گفت: به خدا سوگند _ اى پسر پيامبر _ خداوند بر ما منّت نهاده كه در سپاه تو نبرد كنيم و بدن هاى ما در راه تو ، قطعه قطعه گردد ، بِدان اميد كه جدّ تو در روز قيامت ، شفيع ما باشد.

نثر الدرّ :چون عمر بن سعد _ كه نفرين خدا بر او باد _ بر حسين عليه السلام فرود آمد و حسين عليه السلام يقين كرد كه آنان با وى نبرد مى كنند ، در ميان ياران خود براى سخنرانى به پا خاست . حمد و سپاس خدا را به جا آورد و فرمود: «به راستى كه حوادثى بر ما فرود آمده كه مى بينيد! دنيا تغيير كرده و به زشتى گراييده ، خوبى هايش رفته و از آن ، جز اندكى مانند قطره آبى در ته ظرف ، و مَعاشى ناچيز مانند چراگاه كم مايه ، باقى نمانده است . مگر نمى بينيد كه بر پايه حق ، رفتار نمى شود و از باطل ، پرهيز نمى گردد ؟ بايد كه مؤمن به ديدار خداوند ، راغب باشد! به راستى كه من ، مرگ را جز خوش بختى و زندگى با ستمگران را جز رنج و خسارت نمى بينم» .

.

ص: 248

تحف العقول عن الإمام الحسين عليه السلام_ في مَسيرِهِ إلى كَربَلاءَ _: إنَّ هذِهِ الدُّنيا قَد تَغَيَّرَت وتَنَكَّرَت ، وأدبَرَ مَعروفُها ، فَلَم يَبقَ مِنها إلّا صُبابَةٌ كَصُبابَةِ الإِناءِ ، وخَسيسُ عَيشٍ كَالمَرعى الوَبيلِ . ألا تَرَونَ أنّ الحَقَّ لا يُعمَلُ بِهِ ، وأنَّ الباطِلَ لا يُتَناهى عَنهُ ! لِيَرغَبِ المُؤمِنُ في لِقاءِ اللّهِ مُحِقّا ؛ فَإِنّي لا أرى المَوتَ إلّا سَعادَةً وَالحَياةَ مَعَ الظّالِمينَ إلّا بَرَما . إنَّ النّاسَ عَبيدُ الدُّنيا ، وَالدّينُ لَعِقٌ عَلى ألسِنَتِهِم ، يَحوطونَهُ ما دَرَّت مَعائِشُهُم ، فَإِذا مُحِّصوا بِالبَلاءِ قَلَّ الدَّيّانونَ . (1)

المعجم الكبير عن محمّد بن الحسن :لَمّا نَزَلَ عُمَرُ بنُ سَعدٍ بِحُسَينٍ عليه السلام ، وأيقَنَ أنَّهُم قاتِلوهُ ، وقامَ في أصحابِهِ خَطيبا ، فَحَمِدَ اللّهَ عز و جلوأثنى عَلَيهِ ، ثُمَّ قالَ : قَد نَزَلَ ما تَرَونَ مِنَ الأَمرِ ، وإنَّ الدُّنيا تَغَيَّرَت وتَنَكَّرَت ، وأدَبَر مَعروفُها وَاستَمَرَّت ، حَتّى لَم يَبقَ مِنها إلّا كَصُبابَةِ الإِناءِ ، [و] إلّا خَسيسُ عَيشٍ كَالمَرعى الوَبيلِ . ألا تَرَونَ الحَقَّ لا يُعمَلُ بِهِ ، وَالباطِلَ لا يُتَناهى عَنهُ ! لِيَرغَبِ المُؤمِنُ في لِقاءِ اللّهِ ، وإنّي لا أرى المَوتَ إلّا سَعادَةً ، وَالحَياةَ مَعَ الظّالِمينَ إلّا بَرَما . (2)

.


1- .تحف العقول : ص 245 ، المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 68 عن محمّد بن حسن نحوه وليس فيه ذيله من «إنّ الناس» ، بحار الأنوار : ج 44 ص 192 ح 4 .
2- .المعجم الكبير : ج 3 ص 114 ح 2842 ، سير أعلام النبلاء : ج 3 ص 310 وفيه «ندما» بدل «برما» ، العقد الفريد : ج 3 ص 366 وفيه «اشمعلّت» بدل «استمرّت» و «ذلّاً وندما» بدل «برما» ، حلية الأولياء : ج 2 ص 39 وفيه «جرما» بدل «برما» ، تاريخ دمشق : ج 14 ص 217 كلّها نحوه .

ص: 249

تحف العقول_ از امام حسين عليه السلام ، به هنگام رفتن به كربلا _: به راستى كه اين دنيا تغيير كرده و دگرگون شده است . خوبى هايش پشت كرده و از آن ، جز اندكى مانند قطره آبى در ته ظرف ، و مَعاشى ناچيز چون چراگاه كم مايه ، باقى نمانده است . مگر نمى بينيد كه بر پايه حق ، رفتار نمى شود و از باطل ، پرهيز نمى گردد ؟ بايد كه مؤمن به ديدار خدا راغب باشد! به راستى كه من ، مرگ را جز خوش بختى و زندگى با ستمگران را جز رنج و خسارت نمى بينم. مردم ، بنده دنيايند و دين ، بازيچه اى بر سرِ زبان آنهاست . بر گِرد دين مى چرخند ، تا زمانى كه زندگى شان بچرخد و آن گاه كه گرفتار بلا گردند ، دينداران ، كم مى شوند.

المعجم الكبير_ به نقل از محمّد بن حسن _: چون عمر بن سعد بر حسين عليه السلام فرود آمد ، او يقين كرد كه آنان با وى مى جنگند . [پس] در ميان ياران خود براى سخنرانى برخاست و حمد و سپاس خدا را به جا آورد و سپس فرمود: «حوادثى رخ داده كه مى بينيد ! دنيا ، تغيير كرده و دگرگون شده و خوبى هايش پشت كرده و از ميان رفته است و از آن ، جز اندكى مانند قطره آبى در ته ظرف ، و مَعاشى ناچيز مانند چراگاه كم مايه ، باقى نمانده است . مگر نمى بينيد كه بر پايه حق ، رفتار نمى شود و از باطل ، دورى نمى گردد ؟ بايد كه مؤمن به ملاقات خدا ، راغب باشد! به راستى كه من ، مرگ را جز خوش بختى و زندگى با ستمگران را جز رنج و خسارت نمى بينم» .

.

ص: 250

7 / 29خطبة الإِمامِ عليه السلام لِأَصحابِهِ وأصحابِ الحُرِّ في بَيضَةَ (1)تاريخ الطبري عن عقبة بن أبي العَيزار :إنَّ الحُسَينَ عليه السلام خَطَبَ أصحابَهُ وأصحابَ الحُرِّ بِالبَيضَةِ ، فَحَمِدَ اللّهَ وأثنى عَلَيهِ ، ثُمَّ قالَ : أيُّهَا النّاسُ ! إنَّ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله قالَ :«مَن رَأى سُلطانا جائِرا ، مُستَحِلّاً لِحُرَم اللّهِ ، ناكِثا لِعَهدِ اللّهِ ، مُخالِفا لِسُنَّةِ رَسولِ اللّهِ ، يَعمَلُ في عِبادِ اللّهِ بِالإِثمِ وَالعُدوانِ ، فَلَم يُغَيِّر عَلَيهِ بِفِعلٍ ولا قَولٍ ، كانَ حَقّا عَلَى اللّهِ أن يُدخِلَهُ مُدخَلَهُ» . ألا وإنَّ هؤُلاءِ قَد لَزِموا طاعَةَ الشَّيطانِ ، وتَرَكوا طاعَةَ الرَّحمنِ ، وأظهَرُوا الفَسادَ ، وعَطَّلُوا الحُدودَ ، وَاستَأثَروا بِالفَيءِ ، وأحَلّوا حَرامَ اللّهِ ، وحَرَّموا حَلالَهُ ، وأنا أحَقُّ مَن غَيَّرَ . قَد أتَتني كُتُبُكُم ، وقَدِمَت عَلَيَّ رُسُلُكُم بِبَيعَتِكُم ؛ أنَّكُم لا تُسلِمونّي ولا تَخذُلونّي ، فَإِن تَمَّمتُم عَلى بَيعَتِكُم تُصيبوا رُشدَكُم ، فَأَنَا الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ ، وَابنُ فاطِمَةَ بِنتِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، نَفسي مَعَ أنفُسِكُم ، وأهلي مَعَ أهليكُم ، فَلَكُم فِيَّ اُسوَةٌ ، وإن لَم تَفعَلوا ونَقَضتُم عَهدَكُم ، وخَلَعتُم بَيعَتي مِن أعناقِكُم ، فَلَعَمري ما هِيَ لَكُم بِنُكرٍ ، لَقَد فَعَلتُموها بِأَبي وأخي وَابنِ عمّي مُسلِمٍ ، وَالمَغرورُ مَنِ اغتَرَّ بِكُم ، فَحَظَّكُم أخطَأتُم ، ونَصيبَكُم ضَيَّعتُم ، ومَن نَكَثَ (2) فَإِنّما يَنكُثُ عَلى نَفسِهِ ، وسَيُغنِي اللّهُ عَنكُم ، وَالسَّلام عَلَيكُم ورَحمَةُ اللّهِ وبَرَكاتُهُ (3) . (4)

.


1- .البَيَضةُ : ماء بين واقصة إلى العُذيب متّصلة بالحَزَن لبني يربوع (معجم البلدان : ج 1 ص 532) و راجع : الخريطة رقم 3 في آخر هذا المجلّد .
2- .. النَّكْثُ : نقضُ العهد (النهاية : ج5 ص114 «نكث») .
3- .فيما يرتبط بخطب الإمام الحسين عليه السلام ، فإنّ ثمّة اختلاف يلاحظ أحيانا في مكان إلقائها أو المخاطبين بها . كما يوجد ثمّة تلفيق بين بعض المقاطع فيها أو التغيير لمواضعها . وفي الوقت الذي نحاول فيه الاقتصار في حالات الاختلاف في نقل الحادثة على موضع الحاجة خاصّة فإنّا نعتمد في ترتيب الحوادث ما يذكره الطبري قدر المستطاع .
4- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 403 ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 552 نحوه .

ص: 251

7 / 29سخنرانى امام عليه السلام براى ياران خود و ياران حُر در منزلگاه بَيَضه

(1)تاريخ الطبرى_ به نقل از عقبة بن ابى عَيزار _: حسين عليه السلام در بَيَضه براى ياران خويش و ياران حُر ، سخنرانى كرد . نخست حمد و سپاس خدا را به جا آورد و سپس فرمود : «اى مردم! پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود: هر كه حاكم ستمگرى را ببيند كه محرّمات خدا را حلال مى شمارد و پيمان خدا را مى شكند و بر خلاف سنّت پيامبر خدا مى رود و ميان بندگان خدا ، با گناه و ستم ، عمل مى كند ، ولى با كردار و يا گفتار ، بر او نشورد، بر خدا فرض است كه [ در قيامت ] او را به جايگاه همان ستمگر ببرد . بدانيد كه اينان ، به اطاعت شيطان در آمده اند و اطاعت خدا را رها كرده اند . تباهى آورده اند و حدود را معطّل نهاده اند و ثروت ها را به خويش اختصاص داده اند . حرام خدا را حلال دانسته و حلال خدا را حرام شمرده اند ، و من ، شايسته ترين فرد هستم براى اين كه اين چيزها را تغيير دهد . نامه هاى شما به من رسيد و فرستادگانتان با بيعت شما ، نزد من آمدند كه : مرا تسليم نمى كنيد و از يارى ام باز نمى مانيد . اگر به بيعت خويش عمل كنيد ، رشد مى يابيد. من ، حسين پسر على و پسر فاطمه دختر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله هستم . جانم با جان هاى شماست و كسانم با كسانِ شمايند و من ، مقتداى شمايم . اگر به عهد خود رفتار نكنيد و پيمان خويش را بشكنيد و بيعت مرا از گردن خويش برداريد ، به جان خودم سوگند كه اين از شما تازه نيست، كه با پدرم ، برادرم و عموزاده ام نيز چنين كرديد. فريب خورده ، كسى است كه فريب شما را بخورد . اقبال خويش را گم كرده ايد و نصيب خويش را به تباهى داده ايد. هر كه پيمان بشكند ، به ضرر خويش مى شكند . زود است كه خدا ، مرا از شما بى نياز گرداند. درود و رحمت و بركات خداوند ، بر شما باد!» . (2)

.


1- .بَيَضه : آبگاهى متعلّق به بنى يربوع كه ميان واقصه و عُذَيب، واقع شده و به حَزَن متّصل است (ر . ك : نقشه شماره 3 در پايان همين جلد) .
2- .در نقل سخنرانى هاى امام عليه السلام در مصادر تاريخى ، در باره محلّ سخنرانى و نيز مخاطبان ، اختلاف هايى ديده مى شود و نيز گاهى تلفيق ها يا تقطيع هايى در مصادر ، صورت گرفته است. آن جا كه ناچار به ذكر يك نقل بوده ايم ، تاريخ الطبرى را مبنا قرار داده ايم .

ص: 252

الفتوح :أصبَحَ الحُسَينُ عليه السلام مِن وَراءِ عُذَيبِ الهِجاناتِ (1) ... فَقالَ لَهُ زُهَيرٌ : فَسِر بِنا حَتّى نَصيرَ بِكَربَلاءَ ؛ فَإِنَّها عَلى شاطِئِ الفُراتِ فَنَكونَ هُنالِكَ ، فَإِن قاتَلونا قاتَلناهُم وَاستَعَنّا بِاللّهِ عَلَيهِم . قالَ : فَدَمِعَت عَينا الحُسَينِ عليه السلام ، ثُمَ قالَ : اللّهُمَّ ، ثُمَّ اللّهُمَّ ، إنّي أعوذُ بِكَ مِنَ الكَربِ وَالبَلاءِ . قالَ : ونَزَلَ الحُسَينُ عليه السلام في مَوضِعِهِ ذلِكَ ، ونَزَلَ الحُرُّ بنُ يَزيدَ حِذاءَهُ في ألفِ فارِسٍ ، ودَعَا الحُسَينُ عليه السلام بِدَواةٍ وبَياضٍ ، وكَتَبَ إلى أشرافِ الكوفَةِ مِمَّن كانَ يَظُنَّ أنَّهُ عَلى رَأيِهِ : بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحيمِ ، مِنَ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ إلى سُلَيمانَ بنِ صُرَدٍ ، وَالمُسَيَّبِ بنِ نُجبَةَ ، ورَفاعَةَ بنِ شَدّادٍ ، وعَبدِ اللّهِ بنِ والٍ ، وجَماعَةِ المُؤمِنينَ . أمّا بَعدُ ، فَقَد عَلِمتُم أنَّ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله قَد قالَ في حَياتِهِ : «مَن رَأى سُلطانا جائِرا ، مُستَحِلّاً لِحَرامٍ ، أو تارِكا لِعَهدِ اللّهِ ومُخالِفا لِسُنَّةِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، فَعَمِلَ في عِبادِ اللّهِ بِالإِثمِ وَالعُدوانِ ، ثُمَّ لَم يُغَيِّر عَلَيهِ بِقَولٍ ولا فِعلٍ ، كانَ حَقّا عَلَى اللّهِ أن يُدخِلَهُ مُدخَلَهُ» . وقَد عَلِمتُم أنَّ هؤُلاءِ لَزِموا طاعَةَ الشَّيطانِ ، وتَوَلَّوا عَن طاعَةِ الرَّحمنِ ، وأظهَرُوا الفَسادَ ، وعَطَّلُوا الحُدودَ ، وَاستَأثَروا بِالفَيءِ ، وأحَلّوا حَرامَ اللّهِ ، وحَرَّموا حَلالَهُ ، وأنَا أحَقُّ مِن غَيري بِهذَا الأَمرِ ؛ لِقَرابَتي مِن رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، وقَد أتَتني كُتُبُكُم ، وقَدِمَت عَلَيَّ رُسُلُكُم بِبَيعَتِكُم أنَّكُم لا تَخذُلونّي ، فَإِن وَفَيتُم لي بِبَيعَتِكُم فَقَدِ استَوفَيتُم حَقَّكُم وحَظَّكُم ورُشدَكُم ، ونَفسي مَعَ أنفُسِكُم ، وأهلي ووُلدي مَعَ أهاليكُم وأولادِكُم ، فَلَكُم فِيَّ اُسوَةٌ . وإن لَم تَفعَلوا ونَقَضتُم عَهدَكُم ومَواثيقَكُم ، وخَلَعتُم بَيعَتَكُم ، فَلَعَمري ما هِيَ مِنكُم بِنُكرٍ ، لَقَد فَعَلتُموها بِأَبي وأخي وابنِ عَمّي ، هَلِ المَغرورُ إلّا مَنِ اغتَرَّ بِكُم ، فَإِنَّما حَقَّكُم أخطَأتُم ونَصيبَكُم ضَيَّعتُم ، ومَن نَكَثَ فَإِنَّما يَنكُثُ عَلى نَفسِهِ ، وسَيُغنِي اللّهُ عَنكُم ، وَالسَّلامُ . قالَ : ثُمَّ طَوى الكِتابَ وخَتَمَهُ ، ودَفَعَهُ إلى قَيسِ بنِ مُسهِرٍ الصَّيداوِيِّ ، وأمَرَهُ أن يَسيرَ إلَى الكوفَةِ . (2)

.


1- .وكما يلاحظ فإنّ الفتوح أورد ما ذكره الطبري بعنوان : خطبة الإمام في منزل البيضة ، على أنّه كتاب الإمام الذي بعثه إلى أشراف الكوفة قريبا من عذيب الهجانات .
2- .الفتوح : ج 5 ص 80 ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 1 ص 234 ؛ بحار الأنوار : ج 44 ص 381 .

ص: 253

الفتوح :حسين عليه السلام صبحگاهان به منزل عُذَيب الهِجانات وارد شد ... (1) . زُهَير به ايشان گفت: ما را به كربلا برسان ، كه بر ساحل رود فرات است و در آن جا اقامت مى گزينيم . اگر با ما جنگيدند ، با آنان مى جنگيم و از خدا مدد مى جوييم. در اين هنگام ، ديدگان حسين عليه السلام پُر از اشك شد و فرمود : «بار خدايا! بار خدايا ! به تو پناه مى بَرَم از كرب و بلا» . حسين عليه السلام در همان جا فرود آمد و حُرّ بن يزيد نيز با هزار جنگجو در مقابل آنان فرود آمد . حسين عليه السلام كاغذ و قلمى خواست و براى برخى از بزرگان كوفه كه گمان مى كرد همفكر او هستند ، نامه اى اين چنين نوشت: «به نام خداوند بخشنده مهربان . از حسين بن على ، به سليمان بن صُرَد، مُسَيَّب بن نُجْبه، رَفاعة بن شَدّاد، عبد اللّه بن وال و گروهى از مؤمنان . امّا بعد ، مى دانيد كه پيامبر صلى الله عليه و آله در زمان حياتش فرمود : هر كه حاكم ستمگرى را ببيند كه محرّمات خدا را حلال مى شمارد و پيمان خدا را مى شكند و بر خلاف سنّت پيامبر ، رفتار مى كند و ميان بندگان خدا با گناه و ستم ، عمل مى كند ، ولى با گفتار و كردار ، بر او نشورد ، بر خداوند ، فرض است كه [ در قيامت ] او را به جايگاه همان ستمگر ببرد . مى دانيد كه اينان ، به اطاعت شيطان در آمده اند و اطاعت خداى رحمان را رها كرده اند . تباهى آورده اند و حدود را معطّل نهاده اند و ثروت ها را به خويش اختصاص داده اند . حرام خدا را حلال دانسته و حلال خدا را حرام شمرده اند ، و من ، شايسته ترينِ كسان به حكومتم ، به خاطر خويشاوندى ام با پيامبر خدا صلى الله عليه و آله . نامه هاى شما به من رسيد و فرستادگانتان با بيعت شما ، نزد من آمدند كه : مرا تسليم نمى كنيد . اينك اگر به بيعت خويش عمل كنيد ، حقّ خويش را به دست آورده ، بهره مند مى شويد و رشد مى يابيد. جانم با جان هاى شماست و خويشان و فرزندانم با خويشان و فرزندان شمايند و من ، مُقتداى شمايم. و اگر به عهد خود ، رفتار نكنيد و پيمان خويش بشكنيد و بيعت مرا از گردن خويش برداريد، به جان خودم سوگند كه اين از شما تازه نيست ، كه با پدرم ، برادرم و عموزاده ام نيز چنين كرديد . فريب خورده ، كسى است كه فريب شما را بخورد . اقبال خويش را گم كرده ايد و نصيب خويش را به تباهى داده ايد . هر كه پيمان بشكند ، به ضرر خويش مى شكند . زود است كه خدا ، مرا از شما بى نياز گرداند . والسلام !» . آن گاه نامه را پيچيد و مُهر كرد و آن را به قيس بن مُسهِر صَيداوى سپرد و دستور داد به كوفه برود.

.


1- .در اين منبع (الفتوح) و در اين قسمت از متن ، آنچه طبرى به عنوان سخنرانى امام عليه السلام در بيضه آورده ، به عنوان نامه اى به بزرگان كوفه ، ثبت شده است .

ص: 254

أنساب الأشراف :تَياسَرَ الحُسَينُ عليه السلام إلى طَريقِ العُذَيبِ وَالقادِسِيَّةِ ، وبَينَهُ _ حينَئِذٍ _ وبَينَ العُذَيبِ ثَمانِيَةٌ وثَلاثونَ ميلاً ، ثُمَّ إنَّ الحُسَينَ عليه السلام سارَ في أصحابِهِ وَالحُرُّ بنُ يَزيدَ يُسايِرُهُ . وخَطَبَ الحُسَينُ عليه السلام فَقالَ : إنَّ هؤُلاءِ قَومٌ لَزِموا طاعَةَ الشَّيطانِ ، وتَرَكوا طاعَةَ الرَّحمنِ ، فَأَظهَرُوا الفَسادَ ، وعَطَّلُوا الحُدودَ ، وَاستَأثَروا بِالفَيءِ ، وأنَا أحَقُّ مَن غَيَّرَ ، وقَد أتَتني كُتُبُكُم ، وقَدِمَت عَلَيَّ رُسُلُكُم ، فَإِن تُتِمّوا عَلَيَّ بَيعَتَكُم تُصيبوا رُشدَكُم . ووَبَّخَهُم بِما فَعَلوا بِأَبيهِ وأخيهِ قَبلَهُ . فَقامَ زُهَيرُ بنُ القَينِ فَقالَ : وَاللّهِ لَو كُنّا فِي الدُّنيا مُخَلَّدينَ ، لَاثَرنا فِراقَها في نُصرَتِكَ ومُواساتِكَ . فَدَعا لَهُ الحُسَينُ عليه السلام بِخَيرٍ . (1)

.


1- .أنساب الأشراف : ج 3 ص 381 .

ص: 255

أنساب الأشراف :حسين عليه السلام سمت چپ راه عُذَيب و قادسيّه (1) را انتخاب كرد و از آن جا تا عُذَيب ، 38 ميل فاصله بود ، حسين عليه السلام با ياران خود مى رفت و حرّ بن يزيد نيز آنان را همراهى مى كرد . حسين عليه السلام سخنرانى كرد و فرمود: «اينان ، به اطاعت شيطان در آمده اند و اطاعت [خداى ]رحمان را رها كرده اند ، تباهى آورده اند و حدود را معطّل نهاده اند و ثروت ها را به خويش اختصاص داده اند ، و من ، شايسته ترينِ كسان به تغيير و دگرگونى اوضاع هستم . نامه هاى شما به من رسيد و فرستادگانتان نزد من آمدند . اگر به بيعت خود وفادار بمانيد ، رشد مى يابيد» و آن گاه آنان را به خاطر رفتار گذشته شان با پدر و برادرش سرزنش كرد. سپس زُهَير بن قَين برخاست و گفت: به خدا سوگند ، اگر در دنيا جاودانه مى بوديم ، جدايى از آن را به خاطر يارى و همدلى با تو بر مى گزيديم . حسين عليه السلام نيز برايش دعاى خير كرد.

.


1- .ر . ك : نقشه شماره 4 در پايان همين جلد .

ص: 256

7 / 30إقبالُ أربَعَةِ نَفَرٍ مِنَ الكوفَةِ مَعَهُمُ الطِّرِمّاحُ بنُ عَدِيٍّ إلَى الإِمامِ عليه السلامتاريخ الطبري عن عقبة بن أبيالعَيزار :كانَ [الحُرُّ بنُ يَزيدَ الرِّياحِيُّ] يَسيرُ بِأَصحابِهِ في ناحِيَةٍ ، وحُسَينٌ عليه السلام في ناحِيَةٍ اُخرى ، حَتّى انتَهَوا إلى عُذَيبِ الهِجاناتِ ، وكانَ بِها هَجائِنُ (1) النُّعمانِ تَرعى هُنالِكَ ، فَإِذا هُم بِأَربَعَةِ نَفَرٍ قَد أقبَلوا مِنَ الكوفَةِ عَلى رَواحِلِهِم ، يَجنُبونَ (2) فَرَسا لِنافِعِ بنِ هِلالٍ _ يُقالُ لَهُ الكامِلُ _ ومَعَهُم دَليلُهُمُ الطِّرمّاحُ بنُ عَدِيٍّ عَلى فَرَسِهِ ، وهُوَ يَقولُ : يا ناقَتي لا تَذعَري مِن زَجريوشَمِّري قَبلَ طُلوعِ الفَجرِ بِخَيرِ رُكبانٍ وخَيرِ سَفرِحَتّى تَحِلّي بِكَريمِ النَّجرِ الماجِدِ الحُرِّ رَحيبِ الصَّدرِأتى بِهِ اللّهُ لِخَيرِ أمرِ ثَمَّتَ أبقاهُ بَقاءَ الدَّهرِ قالَ : فَلَمَّا انتَهَوا إلَى الحُسَينِ عليه السلام أنشَدوهُ هذِهِ الأَبياتَ ، فَقالَ : أما وَاللّهِ إنّي لَأَرجو أن يَكونَ خَيرا ما أرادَ اللّهُ بِنا ، قُتِلنا أم ظَفِرنا . قالَ : وأقبَلَ إلَيهِمُ الحُرُّ بنُ يَزيدَ ، فَقالَ : إنَّ هؤُلاءِ النَّفَرَ الَّذينَ مِن أهلِ الكوفَةِ لَيسوا مِمَّن أقبَلَ مَعَكَ ، وأنَا حابِسُهُم أو رادُّهُم . فَقالَ لَهُ الحُسَينُ عليه السلام : لَأَمنَعَنَّهُم مِمّا أمنَعُ مِنهُ نَفسي ، إنَّما هؤُلاءِ أنصاري وأعواني ، وقَد كُنتَ أعطَيتَني ألّا تَعرِضَ لي بِشَيءٍ حَتّى يَأتِيَكَ كِتابٌ مِنِ ابنِ زِيادٍ . فَقالَ : أجَل ، لكِن لَم يَأتوا مَعَكَ ! قالَ : هُم أصحابي ، وهُم بِمَنزِلَةِ مَن جاءَ مَعي ، فَإِن تَمَمتَ عَلى ما كانَ بَيني وبَينَكَ وإلّا ناجَزتُكَ . قالَ : فَكَفَّ عَنهُمُ الحُرُّ . قالَ : ثُمَّ قالَ لَهُمُ الحُسَينُ عليه السلام : أخبِروني خَبَرَ النّاسِ وَراءَكُم ؟ فَقالَ لَهُ مُجَمِّعُ بنُ عَبدِ اللّهِ العائِذِيُّ ، وهُوَ أحَدُ النَّفَرِ الأَربَعَةِ الَّذينِ جاؤوهُ : أمّا أشرافُ النّاسِ فَقَد اُعظِمَت رِشوَتُهُم ، ومُلِئَت غَرائِرُهُم ، يُستَمال وُدُّهُم ، ويُستَخلَصُ بِهِ نَصيحَتُهُم ، فَهُم إلبٌ (3) واحِدٌ عَلَيكَ ، وأمّا سائِرُ النّاسِ بَعدُ ، فَإِنَّ أفئِدَتَهُم تَهوي إلَيكَ ، وسُيوفَهُم غَدا مَشهورَةٌ عَلَيكَ . قالَ : أخبِروني ، فَهَل لَكُم بِرَسولي إلَيكُم ؟ قالوا : مَن هُوَ ؟ قالَ : قَيسُ بنُ مُسهِرٍ الصَّيداوِيُّ . فَقالوا : نَعَم ، أخَذَهُ الحُصَينُ بنُ تَميمٍ (4) ، فَبَعَثَ بِهِ إلَى ابنِ زِيادٍ ، فَأَمَرَهُ ابنُ زِيادٍ أن يَلعَنَكَ ويَلعَنَ أباكَ ، فَصَلّى عَلَيكَ وعَلى أبيكَ ، ولَعَنَ ابنَ زِيادٍ وأباهُ ، ودَعا إلى نُصرَتِكَ ، وأخبَرَهُم بِقُدومِكَ ، فَأَمَرَ بِهِ ابنُ زِيادٍ فَاُلقِيَ مِن طَمارِ (5) القَصرِ ؛ فَتَرَقرَقَت عَينا حُسَينٍ عليه السلام ولَم يَملِك دَمعَهُ ، ثُمَّ قالَ : «فَمِنْهُم مَّن قَضَى نَحْبَهُ وَ مِنْهُم مَّن يَنتَظِرُ وَ مَا بَدَّلُواْ تَبْدِيلاً » (6) . اللّهُمَّ اجعَل لَنا ولَهُمُ الجَنَّةَ نُزُلاً ، وَاجمَع بَينَنا وبَينَهُم في مُستَقَرًّ مِن رَحمَتِكَ ، ورَغائِبِ مَذخورِ ثَوابِكَ . قالَ أبو مِخنَفٍ : حَدَّثَني جَميلُ بنُ مَرثَدٍ مِن بَني مَعَنٍ ، عَنِ الطِّرِمّاحِ بنِ عَدِيٍّ ؛ أنَّهُ دَنا مِنَ الحُسَينِ عليه السلام فَقالَ لَهُ : وَاللّه إِنّي لَأَنظُرُ فَما أرى مَعَكَ أحَدا ، ولَو لَم يُقاتِلكَ إلّا هؤُلاءِ الَّذينَ أراهُم مُلازِميكَ لَكانَ كَفى بِهِم ، وقَد رَأَيتُ قَبلَ خُروجي مِنَ الكوفَةِ إلَيكَ بِيَومٍ ظَهرَ الكوفَةِ ، وفيهِ مِنَ النّاسِ ما لَم تَرَ عَينايَ في صَعيدٍ واحِدٍ جَمعا أكثَرَ مِنهُ ، فَسَأَلتُ عَنهُم ، فَقيلَ : اِجتَمَعوا لِيُعرَضوا ، ثُمَّ يُسَرَّحونَ إلَى الحُسَينِ . فَأَنشُدُكَ اللّهَ إن قَدَرتَ عَلى ألّا تَقَدَّمَ عَلَيهِم شِبرا إلّا فَعَلتَ ! فإن أرَدتَ أن تَنزِلَ بَلَدا يَمنَعُكَ اللّهُ بِهِ حَتّى تَرى مِن رَأيِكَ ، ويَستَبينَ لَكَ ما أنتَ صانِعٌ ، فَسِر حَتّى اُنزِلَكَ مَناعَ جَبَلِنا الَّذي يُدعى أجَأً ، اِمتَنَعنا وَاللّهِ بِهِ مِن مُلوكِ غَسّانَ وحِميَرٍ ، ومِنَ النُّعمانِ بنِ المُنذِرِ ، ومِنَ الأَسوَدِ وَالأَحمَرِ ، وَاللّهِ إن دَخَلَ عَلَينا ذُلٌّ قَطُّ ؛ فَأَسيرُ مَعَكَ حَتّى اُنزِلَكَ القُرَيَّةَ ، ثُمَّ نَبعَثُ إلَى الرِّجالِ مِمَّن بِأَجَأٍ وسَلمى مِن طَيِّئٍ (7) ، فَوَاللّهِ لا يَأتي عَلَيكَ عَشَرَةُ أيّامٍ حَتّى تَأتِيَكَ طَيِّئٌ رِجالاً ورُكبانا ، ثُمَّ أقِم فينا ما بَدا لَكَ ، فَإِن هاجَكَ هَيجٌ فَأَنَا زَعيمٌ لَكَ بِعِشرينَ ألفَ طائِيٍّ يَضرِبونَ بَينَ يَدَيكَ بِأَسيافِهِم ، وَاللّهِ لا يوصَلُ إلَيكَ أبَدا ومِنهُم عَينٌ تَطرِفُ . فَقالَ لَهُ : جَزاكَ اللّهُ وقَومَكَ خَيرا ! إنَّهُ قَد كانَ بَينَنا وبَينَ هؤُلاءِ القَومِ قَولٌ لَسنا نَقدِرُ مَعَهُ عَلَى الاِنصِرافِ ، ولا نَدري عَلامَ تَنصَرِفُ بِنا وبِهِمُ الاُمورُ في عاقِبِهِ . قالَ أبو مِخنَفٍ : فَحَدَّثَني جَميلُ بنُ مَرثَدٍ ، قالَ : حَدَّثَني الطِّرِمّاحُ بنُ عَدِيٍّ ، قالَ : فَوَدَّعتُهُ وقُلتُ لَهُ : دَفَعَ اللّهُ عَنكَ شَرَّ الجِنِّ وَالإِنسِ ، إنّي قَدِ امتَرتُ (8) لِأَهلي مِنَ الكوفَةِ ميرَةً ، ومَعي نَفَقَةٌ لَهُم ، فَآتيهِم فَأَضَعُ ذلِكَ فيهِم ، ثُمَّ اُقبِلُ إلَيكَ إن شاءَ اللّهُ ، فَإِن ألحَقكَ فَوَاللّهِ لَأَكونَنَّ مِن أنصارِكَ . قالَ : فَإِن كُنتَ فاعِلاً فَعَجِّل رَحِمَكَ اللّهُ ! قالَ : فَعَلِمتُ أنَّهُ مُستَوحِشٌ إلَى الرِّجالِ حَتّى يَسأَلُنِي التَّعجيلَ . قالَ : فَلَمّا بَلَغتُ أهلي وَضَعتُ عِندَهُم ما يُصلِحُهُم ، وأوصَيتُ ، فَأَخَذَ أهلي يَقولونَ : إنَّكَ لَتَصنَعُ مَرَّتُكَ هذِهِ شَيئا ما كُنتَ تَصنَعُهُ قَبلَ اليَومِ ! فَأَخبَرتُهُم بِما اُريدُ ، وأقبَلتُ في طَريقِ بَني ثُعَلٍ ، حَتّى إذا دَنَوتُ مِن عُذَيبِ الهِجاناتِ استَقبَلَني سَماعَةُ بنُ بَدرٍ ، فَنَعاهُ إلَيَّ ، فَرَجَعتُ . (9)

.


1- .. الهِجَان : الإبل البيض ، يستوي فيه المذكّر والمؤنّث ، وناقة هجان : أي كريمة (مجمع البحرين : ج 3 ص 1862 «هجن») .
2- .جَنَبْتُ الدابّة : إذا قدتها إلى جنبك (الصحاح : ج 1 ص 102 «جنب») .
3- .الإلبُ _ بالفتح والكسر _ : القوم يجتمعون على عداوة إنسان (النهاية : ج 1 ص 59 «ألب») .
4- .كذا في المصدر ، وفي أكثر المصادر : «الحصين بن نمير» .
5- .طَمار _ بوزن قَطام _ : الموضع المرتفع العالي (النهاية : ج 3 ص 138 «طمر») .
6- .الأحزاب : 23 .
7- .راجع : الخريطة رقم 3 في آخر هذا المجلد .
8- .المِيرَة : الطعام يمتاره الإنسان ، وامتارَ لهم : جلبَ لهم . ويقال : مارَهُم يميرهم : إذا أعطاهم المِيرة (تاج العروس : ج 7 ص 500 «مير») .
9- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 404 ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 553 ، البداية والنهاية : ج 8 ص 173 كلاهما نحوه وراجع : تجارب الاُمم : ج 2 ص 65 ، ومقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 1 ص 228 .

ص: 257

7 / 30آمدن چهار نفر از كوفه به همراه طِرِمّاح بن عَدى به سوى امام عليه السلام

تاريخ الطبرى_ به نقل از عقبة بن ابى عَيزار _: حُرّ بن يزيد رياحى با يارانش از يك سو مى رفت و حسين عليه السلام از سوى ديگر مى رفت، تا به عُذَيب الهِجانات رسيدند كه شترهاى سفيد نعمان ، در آن جا چرا مى كردند. ناگهان ، چهار كس را ديدند كه از كوفه مى آمدند و بر مَركب هاى خويش بودند و اسبى را به نام «كامل» كه از اسب هاى نافع بن هلال بود ، يدك مى كشيدند . راه نمايشان ، طِرِمّاح بن عَدى، سوار بر اسب خويش ، همراهشان بود و شعرى به اين مضمون مى خواند: اى شتر من! از اين كه مى رانمت ، بيم مكنو شتاب كن كه پيش از سحرگاهان ، با بهترينِ سواران و بهترينِ مسافران ،به مرد والانسب برسى ؛ بزرگوار آزاده گشاده دلكه خدا او را براى بهترين كار ، آورْد . خداوند ، او را براى هميشه روزگار ، باقى بدارد! چون به حسين عليه السلام رسيدند ، اين اشعار را براى وى خواندند ، كه فرمود : «به خدا ، من اميدوارم كه آنچه خدا براى ما خواسته، نيك باشد : كشته شويم يا ظفر يابيم» . حُرّ بن يزيد آمد و گفت: اين كسانى كه از مردم كوفه اند ، جزو همراهان تو نبوده اند و من ، آنها را حبس مى كنم يا بر مى گردانم. حسين عليه السلام فرمود : «از آنها، همانند خويش ، دفاع مى كنم . آنها ياران و پشتيبانان من اند . تعهّد كرده بودى كه متعرّض من نشوى تا نامه اى از ابن زياد براى تو بيايد» . گفت: آرى؛ امّا آنان با تو نيامده بودند. فرمود : «آنها ياران من اند و همانند كسانى هستند كه همراه من بوده اند . اگر به قرارى كه ميان من و تو بوده ، عمل نكنى ، با تو پيكار مى كنم» . حُر ، از آنها دست برداشت. آن گاه حسين عليه السلام به آنها فرمود : «به من از مردم پشت سرتان ، خبر بدهيد» . مُجَمِّع بن عبد اللّه عائذى _ كه يكى از آن چهار نفر بود _ گفت: به بزرگان قوم ، رشوه هاى كلان داده اند و جوال هايشان را پُر كرده اند كه دوستى شان را جلب كنند و به صف خويش ببرند . آنان بر ضدّ تو ، متّفق اند. بقيّه مردم ، دل هايشان به تو مايل است ؛ امّا فردا شمشيرهايشان بر ضدّ تو كشيده مى شود. فرمود : «به من بگوييد آيا از پيكى كه به سوى شما فرستاده ام ، خبر داريد؟» . گفتند: چه كسى بود؟ فرمود : «قيس بن مُسْهِر صَيداوى» . گفتند: آرى . حُصَين بن تَميم، (1) او را گرفت و نزد ابن زياد فرستاد . ابن زياد به او دستور داد كه تو و پدرت را لعنت كند ؛ ولى او بر تو و پدرت درود گفت و ابن زياد و پدرش را لعنت كرد و مردم را به يارى تو خواند و آنان را از آمدنت خبر داد . ابن زياد نيز فرمان داد تا وى را از بالاى قصر ، به زير انداختند. اشك در چشم حسين عليه السلام آمد و نتوانست آن را نگه دارد. آن گاه فرمود : «بعضى از ايشان ، تعهّد خويش را به سر برده اند [و به شهادت رسيدند] و بعضى از ايشان ، منتظرند و به هيچ وجه ، تغييرى نيافته اند» . خدايا! بهشت را جايگاه ما و آنها قرار ده و ما و آنها را در محلّ رحمت خويش و ذخيره هاى خواستنى ثوابَت، فرا هم آور» . ابو مِخنَف مى گويد: جميل بن مَرثَد (از بنى مَعَن) ، در باره طِرِمّاح بن عَدى برايم نقل كرد كه طِرِمّاح به حسين عليه السلام نزديك شد و گفت: به خدا سوگند ، مى نگرم ؛ ولى كسى را با تو نمى بينم . اگر جز همين كسانى كه اينك مراقب تو اند ، كسى به جنگت نيايد، بس است . يك روز پيش از آن كه از كوفه در آيم و به سوى تو بيايم ، بيرون كوفه چندان كس ديدم كه هرگز بيش از آن جماعت را به يك جا نديده بودم. در باره آنها پرسش كردم . گفتند: فراهم آمده اند كه رژه بروند و براى مقابله با حسين ، روانه شوند. تو را به خدا ، اگر مى توانى يك وجب جلو نروى ، نرو! اگر مى خواهى به شهرى فرود آيى كه خدا تو را در آن جا محفوظ دارد تا كار خويش را ببينى و بنگرى كه چه خواهى كرد، حركت كن تا تو را به كوهستان محفوظ ما _ كه اَجَأ نام دارد _ برسانم . به خدا در آن جا از شاهان غَسّان و حِميَر و از نعمان بن مُنذر و سياه و سرخ ، محفوظ بوده ايم. به خدا ، هرگز در آن جا خوارى اى بر ما وارد نشده است . من نيز با تو مى آيم تا تو را در دهكده فرود آورم . آن گاه نزد مردان طَى (2) ، پيكى مى فرستم كه در اَجَأ و سَلمى ، اقامت دارند . به خدا ، ده روز نمى گذرد كه مردم طى ، پياده و سواره به سوى تو رو مى كنند . هر چند مدّت كه مى خواهى ، ميان ما بمان. اگر حادثه اى رخ دهد ، من متعهّدم كه بيست هزار مرد طايى با شمشيرهاى خويش ، پيشِ روى تو به پيكار بِايستند. به خدا تا يكى از آنها زنده باشد ، به تو دست نمى يابند. حسين عليه السلام فرمود : «خدا ، تو و قومت را پاداش نيك دهد! ميان ما و اين مردم، عهدى است كه با وجود آن ، نمى توان باز گشت و نمى دانيم كار ما و آنها به كجا مى انجامد» . ابو مِخنَف مى گويد : جميل بن مَرثَد ، برايم نقل كرد كه طِرِمّاح بن عَدى گفت: با وى وداع كردم و گفتم: خدا ، شرّ جن و اِنس را از تو دور بگردانَد! از كوفه براى كسانم آذوقه گرفته ام و خرجىِ آنها ، پيش من است . مى روم و اين را پيششان مى نهم و إن شاء اللّه ، نزد تو مى آيم. وقتى آمدم ، به خدا كه از جمله ياران تو خواهم بود. فرمود : «اگر چنين خواهى كرد، بشتاب . خدا ، تو را رحمت كند!» . دانستم كه از كار آن كسان ، نگران است كه به من مى گويد بشتابم. چون پيش خانواده ام رسيدم و لوازمشان را دادم و وصيّت كردم، مى گفتند: اين بار ، رفتارى مى كنى كه پيش از اين ، نمى كردى! مقصود خويش را با آنها بگفتم و از راه بنى ثُعَل ، روان شدم . چون به عُذَيب الهِجانات رسيدم، سَماعة بن بدر به من رسيد و خبر كشته شدن حسين عليه السلام را داد ، كه از همان جا باز گشتم.

.


1- .در اكثر منابع، «حُصَين بن نُمَير» آمده است كه صحيح تر به نظر مى رسد.
2- .ر . ك : نقشه شماره 3 در پايان همين جلد .

ص: 258

. .

ص: 259

. .

ص: 260

. .

ص: 261

. .

ص: 262

أنساب الأشراف :تَنَحَّى [الحُرُّ بنُ يَزيدَ] بِأَصحابِهِ في ناحِيَةِ عُذَيبِ الهِجاناتِ _ وهِيَ الَّتي كانَت هَجائِنُ النُّعمانِ بنِ المُنذِرِ تَرعى بِها _ وإذا هُم بِأَربَعَةٍ نَفَرٍ مُقبِلينَ مِنَ الكوفَةِ عَلى رَواحِلِهِم ، يَجنُبونَ فَرَسا لِنافِعِ بنِ هِلالٍ _ يُقالُ لَهُ الكامِلُ _ وكانَ الأَربَعَةُ النَّفَرُ : نافِعُ بنُ هِلالٍ المُرادِيُّ ، وعَمرُو بنَ خالِدٍ الصَّيداوِيُّ وسَعدٌ مَولاهُ ، ومُجَمِّعُ بنُ عَبدِ اللّهِ بنِ العائِذِيِّ مِن مَذحِجٍ . فَقالَ الحُرُّ : إنَّ هؤُلاءِ القَومَ لَيسوا مِمَّن أقبَلَ مَعَكَ ، فَأَنَا حابِسُهُم أو رادُّهُم . فَقالَ الحُسَينُ عليه السلام : إذا أمنَعَهُم مِمّا أمنَعُ مِنهُ نَفسي ! إنَّما هؤُلاءِ أنصاري وأعواني ، وقَد جَعَلتَ لي ألّا تَعرِضَ لي حَتّى يَأتِيَكَ كتابُ ابنِ زِيادٍ . فَكَفَّ عَنهُم . وسَأَلَهُمُ الحُسَينُ عليه السلام عَنِ النّاسِ ، فَقالوا : أمَّا الأَشرافُ فَقد اُعظِمَت رِشوَتُهُم ، ومُلِئَت غَرائِرُهُم لِيُستَمالَ وُدُّهُم ، وتُستَنزَلَ نَصائِحُهُم ، فَهُم عَلَيكَ إلبٌ واحِدٌ ، وما كَتَبوا إلَيكَ إلّا لِيَجعَلوكَ سوقا وكَسبا . وأمّا سائِرُ النّاسِ بَعدُ ، فَأَفئِدَتُهُم تَهوي إلَيكَ ، وسُيوفُهُم غَدا مَشهورَةٌ عَليكَ . وكانَ الطِّرِمّاحُ بنُ عَدِيٍّ دَليلَ هؤُلاءِ النَّفَرِِ ، فَأَخَذَ بِهِم عَلَى الغَرِيَّينِ ، ثُمَّ ظَعَنَ بِهِم فِي الجَوفِ ، وخَرَجَ بِهِم عَلَى البَيضَةِ إلى عُذَيبِ الهِجاناتِ ، وكانَ يَقولُ وهُوَ يَسيرُ : يا ناقَتي لا تَذعَري مِن زَجريوشَمِّري قَبلَ طُلوعِ الفَجرِ بِخَيرِ رُكبانٍ وخَيرِ سَفرِحَتّى تَحُلّي بِكَريمِ النَجرِ أتى بِهِ اللّهُ بِخَيرِ أمرِثَمَّتَ أبقاهُ بَقاءَ الدَّهرِ فَدَنا الطِّرِمّاحُ بنُ عَدِيٍّ مِنَ الحُسَينِ عليه السلام فَقالَ لَهُ : وَاللّهِ إنّي لَأَنظُرُ فَما أرى مَعَكَ كَبيرَ أحَدٍ ، ولَو لَم يُقاتِلكَ غَيرُ هؤُلاءِ الَّذينَ أراهُم مُلازِمينَ لَكَ مَعَ الحُرِّ لَكانَ ذلِكَ بَلاءً ، فَكَيفَ وقَد رَأَيتُ _ قَبلَ خُروجي مِنَ الكوفَةِ بِيَومٍ _ ظَهرَ الكوفَةِ مَملوءا رِجالاً ، فَسَأَلتُ عَنهُم فَقيلَ : عُرِضوا لِيُوَجَّهوا إلَى الحُسَينِ _ أو قالَ : لِيُسَرَّحوا _ فَنَشَدتُكَ اللّهَ إن قَدَرتَ ألّا تَتَقَدَّمَ إلَيهِم شِبرا إلّا فَعَلتَ . وعَرَضَ عَلَيهِ أن يُنزِلَهُ أجَأً أو سَلمى (1) أحَدَ جَبَلَي طَيِءٍ ، فَجَزّاهُ خَيرا ، ثُمَّ وَدَّعَهُ ومَضى إلى أهلِهِ ، ثُمَّ أقبَلَ يُريدُهُ فَبَلَغَهُ مَقتَلُهُ ، فَانصَرَفَ . (2)

.


1- .راجع : الخريطة رقم 3 في آخر هذا المجلد .
2- .أنساب الأشراف : ج 3 ص 382 وراجع : مثير الأحزان : ص 43 .

ص: 263

أنساب الأشراف :حرّ بن يزيد ، با يارانش به سمت عُذَيب الهِجانات _ كه محلّ چَراى شتران سفيد نعمان بن مُنذر بوده است _ مى رفتند كه چهار نفر را ديدند كه سوار بر مركب هاى خويش از كوفه مى آمدند و «كامل» ، اسب نافع بن هلال را يدك مى كشيدند . اين چهار نفر ، نافع بن هلال مرادى، عمرو بن خالد صَيداوى و غلامش سعد و مُجَمِّع بن عبد اللّه بن عائذى از قبيله مَذحِج بودند. حر گفت: اينان ، از كسانى نيستند كه با شما آمدند . من آنها را حبس مى كنم ، يا بر مى گردانم. حسين عليه السلام فرمود: «در اين صورت ، از آنان ، همانند خويش ، دفاع مى كنم . آنها ياران و پشتيبانان من اند و تو تعهّد كرده بودى كه متعرّض من نشوى تا نامه اى از ابن زياد به سوى تو بيايد» . حُر از آنها دست برداشت . حسين عليه السلام از آنان در باره مردم پرسيد . گفتند: به بزرگان ، رشوه هاى كلان داده اند و جوال هايشان پُر شده است تا دوستى شان جلب شود و از خيرخواهى ، باز افتند . آنان بر ضدّ تو ، متّفق اند . آنان برايت نامه ننوشتند ، مگر براى آن كه شما را ابزار كسب و تجارت خويش قرار دهند . بقيّه ديگر مردمان نيز دل هايشان به تو مايل است و فردا شمشيرهايشان بر ضدّ تو بر كشيده مى شود. طِرِمّاح بن عَدى ، راه نماى اين چهار نفر بود . وى ، آنان را از مسير غَريَّين و از راه بَيضه به عُذَيب الهِجانات رساند و در حال حركت ، چنين مى خواند: اى شتر من! از اين كه مى رانمت ، بيم مكنو شتاب كن كه پيش از سحرگاهان ، با بهترينِ سواران و بهترينِ مسافران ،به مرد والانسب برسى كه خدا او را براى بهترين كار آورْدخداوند ، او را براى هميشه روزگار ، باقى بدارد! طِرمّاح بن عَدى به حسين عليه السلام نزديك شد و گفت: به خدا سوگند، مى نگرم ؛ ولى جمعيت زيادى را با تو نمى بينم . اگر جز همين كسانى كه با حُر مراقب شمايند ، به جنگ با شما نيايند ، بس است . پس چگونه است كه يك روز پيش از آن كه از كوفه بيرون بيايم ، در بيرون كوفه ، مردان بسيارى را ديدم و چون در باره آنها پرسيدم ، گفتند: رژه مى روند تا به سوى حسين ، روانه شوند ؟ تو را به خدا، اگر مى توانى يك وجب جلو نروى، نرو. آن گاه ، پيشنهاد كرد كه ايشان را به سرزمين اَجَأ و سَلْمى (1) ، يكى از كوهستان هاى طى ، ببرد. حسين عليه السلام نيز برايش طلب خير كرد. او آن گاه وداع كرد و نزد خويشانِ خود رفت و سپس به قصد يارى حسين عليه السلام حركت كرد كه خبر كشته شدن وى را دريافت كرد و باز گشت.

.


1- .ر . ك : نقشه شماره 3 در پايان همين جلد .

ص: 264

. .

ص: 265

. .

ص: 266

الفتوح :أقبَلَ الحُسَينُ عليه السلام إلى أصحابِهِ وقالَ : هَل فيكُم أحَدٌ يَخبُرُ (1) الطَّريقَ عَلى غَيرِ الجادَّةِ ؟ فَقالَ الطِّرِمّاحُ بنُ عَدِيٍّ الطائِيُّ : يَابنَ بِنتِ رَسولِ اللّهِ ! أنَا أخبُرُ الطَّريقَ . فَقالَ الحُسَينُ عليه السلام : إذا سِر بَينَ أيدينا ! قالَ : فَسارَ الطِّرِمّاحُ وَاتَّبَعَهُ الحُسَينُ عليه السلام هُوَ وأصحابُهُ ، وجَعَلَ الطِّرِمّاحُ يَقولُ : يا ناقَتي لا تَجزَعي مِن زَجريوَامضي بِنا قَبلَ طُلوعِ الفَجرِ بِخَيرِ فِتيانٍ وخَيرِ سَفرِإلى رَسولِ اللّهِ أهلِ الفَخرِ اَلسّادةِ البيضِ الوُجوهِ الزُّهرِاَلطّاعنينَ بِالرِّماحِ السُّمرِ اَلضّارِبينَ بِالسُّيوفِ البُترِحَتى تَحُلّي بِكَريمِ النَّجرِ بِماجِدِ الجَدِّ رَحيبِ الصَّدرِأتى بِهِ اللّهُ لِخَيرِ أمرِ عَمَّرَهُ اللّهُ بَقاءَ الدَّهرِيا مالِكَ النَّفعِ مَعا وَالضُّرِّ اُمدُد حُسَينا سَيِّدي بِالنَّصرِعَلَى الطُّغاةِ مِن بَقايَا الكُفرِ عَلى اللَّعينَينِ سَليلَي صَخرِ (2)يَزيدَ لا زالَ حَليفَ الخَمرِ وَالعودِ وَالصَّنجِ مَعا وَالزَّمرِوَابنِ زِيادِ العهرِ وَابنِ العهرِ . (3)

.


1- .. خَبَرتُ الشيءَ أخبُرُ _ من باب قَتَل _ : علمتُهُ (المصباح المنير : ص 162 «خبر») .
2- .صخر : هو اسم أبي سفيان .
3- .الفتوح : ج 5 ص 79 ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 1 ص 233 ؛ المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 96 وفيه إلى «الضاربين بالسيوف البترِ» وكلاهما نحوه ، بحار الأنوار : ج 44 ص 378 وراجع : مثير الأحزان : ص 48 .

ص: 267

الفتوح :حسين عليه السلام به سوى يارانش آمد و فرمود : «در ميان شما ، كسى هست كه مسير را از غير راه اصلى بداند؟» . طِرِمّاح بن عَدى طايى گفت: اى پسر دختر پيامبر! من به راه ، آشنايم. حسين عليه السلام فرمود: «پس جلوى ما حركت كن» . طِرِمّاح ، در جلو بود و حسين عليه السلام و يارانش از پىِ او مى رفتند و طِرِمّاح ، اين اشعار را مى خواند: اى شتر من! از اين كه مى رانمت ، بيم مكنو ما را پيش از سحرگاه . به سوى بهترين جوانان و بهترين مسافرانبه سوى پيامبر خدا ، صاحبان فخر و بزرگواران سفيدرو و گل چهره ها ؛آنان كه با نيزه هاى آهنى و رها شده و شمشيرهاى بُرنده مى جنگند ، ببَرتا به مرد والانسب برسى ؛ به بزرگوارِ آزاده گشاده دلى كهخدا ، او را براى بهترين كار آورْد. خداوند ، همانند روزگار ، عمرش را بلند گرداند!اى مالك سود و زيان! آقايم حسين را با يارى خود ، مدد رسانبر ضدّ ستمگران از نسل كافران ؛ بر ضدّ دو لعنت شده از دودمان صَخر : (1)يزيدِ هميشه مى گسار و اهل ساز و طنبور و ابن زيادِ زنازاده پسر زنازاده.

.


1- .صَخر ، نام ابو سفيان است.

ص: 268

7 / 31اِستِنصارُ الإِمامِ عليه السلام في قَصرِ بَني مُقاتِلٍ7 / 31 _ 1اِستِنصارُهُ بعُبَيدِ اللّهِ بنِ الحُرِّ (1)تاريخ الطبري عن أبي مخنف :فحدّثني جميل بن مرثد : مَضَى الحُسَينُ عليه السلام حَتَّى انتَهى إلى قَصرِ بَني مُقاتِلٍ ، فَنَزَلَ بِهِ ، فَإِذا هُوَ بِفُسطاطٍ مَضروبٍ . قالَ أبو مِخنَفٍ : حَدَّثَنِي المُجالِدُ بنُ سَعيدٍ ، عَن عامِرٍ الشَّعبِيِّ ، أنَّ الحُسَينَ بنَ عَلِيٍّ عليه السلام قالَ : لِمَن هذَا الفُسطاطُ ؟ فَقيلَ : لِعُبَيدِ اللّهِ بنِ الحُرِّ الجُعفِيِّ ، قالَ : اُدعوهُ لي ، وبَعَثَ إلَيهِ ، فَلَمّا أتاهُ الرَّسولُ ، قالَ : هذَا الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام يَدعوكَ . فَقالَ عُبَيدُ اللّهِ بنُ الحُرِّ : إنّا للّهِِ وإنّا إلَيهِ راجِعونَ ! وَاللّهِ ما خَرَجتُ مِنَ الكوفَةِ إلّا كَراهَةَ أن يَدخُلَهَا الحُسَينُ عليه السلام وأنا بِها ، وَاللّهِ ما اُريدُ أن أراهُ ولا يَراني ، فَأَتاهُ الرَّسولُ فَأَخبَرَهُ ، فَأَخَذَ الحُسَينُ عليه السلام نَعلَيهِ فَانتَعَلَ ، ثُمَّ قامَ فَجاءَهُ حَتّى دَخَلَ عَلَيهِ ، فَسَلَّمَ وجَلَسَ ، ثُمَّ دَعاهُ إلَى الخُروجِ مَعَهُ ، فَأَعاد إلَيهِ ابنُ الحُرِّ تِلكَ المَقالَةَ . فَقالَ : فَإِن لا تَنصُرنا فَاتَّقِ اللّهَ أن تَكونَ مِمَّن يُقاتِلُنا ، فَوَاللّهِ لا يَسمَعُ وَاعِيَتَنا أحَدٌ ثُمَّ لا يَنصُرُنا إلّا هَلَكَ . قالَ : أمّا هذا فَلا يَكونُ أبَدا إن شاءَ اللّهُ . ثُمَّ قامَ الحُسَينُ عليه السلام مِن عِندِهِ حَتّى دَخَلَ رَحلَهُ . (2)

.


1- .عبيداللّه بن الحر بن عمرو بن خالد المجمع الجعفي المذحجي ، الشاعر الفارس ، شهد القادسية وكان عثمانياً . فلمّا قتل عثمان انحاز إلى معاوية ، فشهد معه صفّين ، وأقام عنده إلى أن قتل علي عليه السلام ، فرحل إلى الكوفة . قد مشى إليه الحسين عليه السلام وندبه إلى الخروج معه فلم يفعل ، ثمّ تداخله الندم . سأل عنه ابن زياد فجاءه بعد أيّام، فعاتبه على تغيّبه واتهمه بأنّه كان يقاتل مع الحسين ، فقال: لو كنت معه لرؤي مكاني . ثمّ خرج ، فطلبه ابن زياد ، فامتنع وذهب بمكان على شاطئ الفرات ، والتف حوله جمع . وإنّ المختار كتب إلى عبيد اللّه بن الحرّ الجعفي: ( إنّما خرجت غضبا للحسين ، ونحن أيضا ممّن غضب له ، وقد تجرّدنا لنطلب بثأره ، فأعنّا على ذلك). فلم يجبه عبيد اللّه إلى ذلك . فركب المختار إلى داره بالكوفة فهدمها . ولمّا قدم مصعب بن الزبير قصده عبيداللّه بمن معه ، وصحبه في حرب المختار الثقفي . ثمّ خاف مصعب أن ينقلب عليه عبيداللّه ، فحبسه وأطلقه بعد أيّام بشفاعة رجال من مذحج ، فحقدها عليه، وكان معه ثلاثمئة مقاتل ، فامتلك تكريت ، وأغار على الكوفة . وأعيا مصعبا أمره . ثمّ تفرّق عنه جمعه بعد معركة ، وخاف أن يؤسر ، فألقى نفسه في الفرات ، فمات غريقاً في سنة (68 ه) (راجع : الثقات لابن حبّان : ج 5 ص 66 وتاريخ الطبري : ج 5 ص 407 و ج 6 ص 128- 137 والأخبار الطوال: ص 297والإصابة: ج 5 ص 88 والفتوح : ج 5 ص 73 وج 6 ص 285 _ 316 والإرشاد : ج 2 ص 81 و الأمالي للصدوق : ص 219 الرقم 239 ورجال النجاشي : ج 1 ص 71) .
2- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 407 ، أنساب الأشراف : ج 3 ص 384 ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 554 ؛ الإرشاد : ج 2 ص 81 ، مثير الأحزان : ص 48 كلّها نحوه ، بحار الأنوار : ج 44 ص 379 .

ص: 269

7 / 31يارى خواستن امام عليه السلام در منزلگاه بنى مُقاتل

7 / 31 _ 1يارى خواستن از عبيد اللّه بن حُرتاريخ الطبرى_ به نقل از ابو مِخنَف _: جميل بن مَرثَد برايم نقل كرد كه : حسين عليه السلام به راه ادامه داد تا به قصر (منزلگاه) بنى مُقاتل رسيد . آن جا فرود آمد و خيمه اى برپا شده ديد. مُجالد بن سعيد ، از عامر شَعبى برايم نقل كرد كه : حسين بن على عليه السلام پرسيد: «اين خيمه ، از آنِ كيست؟» . گفتند: از آنِ عبيد اللّه بن حُرّ جُعفى 1 است. فرمود: «او را نزد من فرا خوانيد» و قاصدى به سوى او فرستاد. قاصد ، چون نزد او رسيد ، گفت: اين ، حسين بن على است كه تو را فرا مى خوانَد. عبيد اللّه بن حُر ، استرجاع كرد (اِنّا للّه گفت) و گفت: به خدا سوگند ، از كوفه بيرون نيامدم ، مگر بِدان جهت كه مبادا حسين ، وارد كوفه شود و من در آن جا باشم . به خدا سوگند ، نمى خواهم او را ببينم و او مرا ببيند . قاصد آمد و به حسين عليه السلام خبر داد . حسين عليه السلام كفش هايش را پوشيد و برخاست و [رفت تا] بر او وارد شد . سلام كرد و نشست و آن گاه ، او را براى همراهى خود ، دعوت كرد ؛ ولى پسر حُر ، سخن خود را تكرار كرد. حسين عليه السلام فرمود: «اگر ما را يارى نمى كنى، از خدا بترس كه با كسانى باشى كه با ما نبرد مى كنند . به خدا سوگند ، كسى كه صداى يارى ما را بشنود و ما را يارى نكند ، نابود مى شود» . پسر حُر گفت: اين ، هرگز نخواهد شد ، إن شاء اللّه ! حسين عليه السلام برخاست و به اقامتگاه خود آمد.

.

ص: 270

الأخبار الطوال :ارتَحَلَ الحُسَينُ عليه السلام مِن مَوضِعِهِ ذلِكَ مُتَيامِنا (1) عَن طَريقِ الكوفَةِ ، حَتّى انتَهى إلى قَصرِ بَني مُقاتِلٍ ، فَنَزَلوا جَميعا هُناكَ ، فَنَظَرَ الحُسَينُ عليه السلام إلى فُسطاطٍ مَضروبٍ ، فَسَأَلَ عَنهُ ، فَاُخبِرَ أنَّهُ لِعُبَيدِ اللّهِ بنِ الحُرِّ الجُعفِيِّ ، وكانَ مِن أشرافِ أهلِ الكوفَةِ ، وفُرسانِهِم . فَأَرسَلَ الحُسَينُ عليه السلام إلَيهِ بَعضَ مَواليهِ يَأمُرُهُ بِالمَصيرِ إلَيهِ ، فَأَتاهُ الرَّسولُ ، فَقالَ : هذَا الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام يَسأَلُكَ أن تَصيرَ إلَيهِ . فَقالَ عُبَيدُ اللّهِ : وَاللّهِ ما خَرَجتُ مِنَ الكوفَةِ إلّا لِكَثرَةِ مَن رَأَيتُهُ خَرَجَ لِمُحارَبَتِهِ ، وخِذلانِ شيعَتِهِ ، فَعَلِمتُ أنَّهُ مَقتولٌ ولا أقدِرُ عَلى نَصرِهِ ، فَلَستُ اُحِبُّ أن يَراني ولا أراهُ . فَانتَعَلَ الحُسَينُ عليه السلام حَتّى مَشى ودَخَلَ عَلَيهِ قُبَّتَهُ ، ودَعاهُ إلى نُصرَتِهِ ، فَقالَ عُبَيدُ اللّهِ : وَاللّهِ إنّي لَأَعلَمُ أنَّ مَن شايَعَكَ كانَ السَّعيدَ فِي الآخِرَةِ ، ولكِن ما عَسى أن اُغنِيَ عَنكَ ، ولَم اُخُلِّف لَكَ بِالكوفَةِ ناصِرا ؟! فَأنشُدُكَ اللّهَ أن تَحمِلَني عَلى هذِهِ الخُطَّةِ ؛ فَإِنَّ نَفسي لَم تَسمَع بَعدُ بِالمَوتِ ، ولكِن فَرَسي هذِهِ المُلحِقَةُ ، وَاللّهِ ما طَلَبتُ عَلَيها شَيئا قَطُّ إلّا لَحِقتُهُ ، ولا طَلَبَني _ وأنَا عَلَيها _ أحَدٌ قَطُّ إلّا سَبَقتُهُ ، فَخُذها فَهِيَ لَكَ . قالَ الحُسَينُ عليه السلام : أمّا إذا رَغِبتَ بِنَفسِكَ عَنّا ، فَلا حاجَةَ لَنا إلى فَرَسِكَ . (2)

.


1- .الظاهر أنّ الصحيح «متياسرا» (راجع : الخريطة رقم 3 في آخر هذا المجلّد) .
2- .الأخبار الطوال : ص 250 ، بغية الطلب في تاريخ حلب : ج 6 ص 2624 وراجع : الأمالي للشجري : ج 1 ص 181 .

ص: 271

الأخبار الطوال :حسين عليه السلام از اُطراقگاه خود ، كوچ كرد و سمت راست (1) جادّه كوفه را انتخاب كرد تا به قصر بنى مُقاتل رسيد و در آن جا فرود آمدند . حسين عليه السلام نگاه كرد و خيمه اى برافراشته ديد . پرسيد : «اين ، از آنِ كيست؟» . گفتند : از عبيد اللّه بن حُرّ جُعفى است _ كه از بزرگان كوفه و جنگجويان آنها بود _ . حسين عليه السلام يكى از غلامانش را نزد او فرستاد و او را نزد خود خواند . قاصد آمد و گفت: اين ، حسين بن على است . از تو مى خواهد كه نزد او بروى. عبيد اللّه گفت: به خدا سوگند ، از كوفه بيرون نيامدم ، مگر بِدان جهت كه جمعيّت بسيارى را ديدم كه براى نبرد با او بيرون آمده اند و پيروانش ، سست و پراكنده شده بودند. آن گاه دانستم كه او كشته مى شود. من ، توان يارى او را ندارم و دوست ندارم او مرا ببيند و من او را ببينم. حسين عليه السلام كفش هايش را پوشيد و رفت و در خيمه اش بر او وارد شد و او را به يارى فرا خواند . عبيد اللّه گفت : به خدا سوگند ، مى دانم كه هر كس تو را همراهى كند ، در آخرت ، خوش بخت خواهد بود ؛ ولى من نمى توانم برايت كارى كنم و در كوفه هم برايت ياورى سراغ ندارم. تو را به خدا سوگند كه مرا بر اين كار ، وادار مكن ، كه هنوز براى مُردن آماده نيستم ؛ ليكن اين ، اسب من ، مُلْحِقه ، است . به خدا سوگند ، چيزى را با آن طلب نكردم ، مگر اين كه بِدان دست يافتم ، و وقتى سوار بر آن بودم ، كسى مرا دنبال نكرد ، مگر آن كه از او جلو زدم . اين اسب را بگير و از آنِ تو باشد. حسين عليه السلام فرمود: «وقتى خودت را از ما دريغ مى دارى ، ما را نيازى به اسب تو نيست» .

.


1- .ظاهرا سمت چپ ، صحيح است (ر . ك : نقشه شماره 3 در پايان همين جلد) .

ص: 272

الأمالي للصدوق عن عبداللّه بن منصور عن جعفر بن محمّد بن عليّ بن الحسين عن أبيه عن جدّه [زين العابدين] عليهم السلام :سارَ الحُسَينُ عليه السلام حَتّى نَزَلَ القُطقُطانَةَ (1) ، فَنَظَرَ إلى فُسطاطٍ مَضروبٍ ، فَقالَ : لِمَن هذَا الفُسطاطُ ؟ فَقيلَ : لِعُبَيدِ اللّهِ بنِ الحُرِّ الجُعفِيِّ ، فَأَرسَلَ إلَيهِ الحُسَينُ عليه السلام فَقالَ : أيُّهَا الرَّجُلُ ، إنَّكَ مُذنِبٌ خاطِئٌ ، وإنَّ اللّهَ عز و جلآخِذُكَ بِما أنتَ صانِعٌ إن لَم تَتُب إلَى اللّهِ تَبارَكَ وتَعالى في ساعَتِكَ هذِهِ فَتَنصُرُني ، ويَكونُ جَدّي شَفيعَكَ بَينَ يَدَيِ اللّهِ تَبارَكَ وتَعالى . فَقالَ : يَابنَ رَسولِ اللّهِ ، وَاللّهِ لَو نَصَرتُكَ لَكُنتُ أوَّلَ مَقتولٍ بَينَ يَدَيكَ ، ولكِن هذا فَرَسي خُذهُ إلَيكَ ، فَوَاللّهِ ما رَكِبتُهُ قَطُّ وأنا أرومُ (2) شَيئا إلّا بَلَغتُهُ ، ولا أرادَني أحَدٌ إلّا نَجَوتُ عَلَيهِ ، فَدونَكَ فَخُذهُ . فَأَعرَضَ عَنهُ الحُسَينُ عليه السلام بِوَجهِهِ ، ثُمَّ قالَ : لا حاجَةَ لَنا فيكَ ولا في فَرَسِكَ ، «وَ مَا كُنتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّينَ عَضُدًا » (3) ، ولكِن فِرَّ ، فَلا لَنا ولا عَلَينا ؛ فَإِنَّهُ مَن سَمِعَ واعِيَتَنا أهلَ البَيتِ ثُمَّ لَم يُجِبنا ، كَبَّهُ اللّهُ عَلى وَجهِهِ في نارِ جَهَنَّمَ . (4)

.


1- .إنّ محلّ لقاء الإمام الحسين عليه السلام مع عبيداللّه بن الحرّ الجعفي هو قصر بني مقاتل على المشهور .
2- .الرَّوم : الطلب (القاموس المحيط : ج 4 ص 123 «روم») .
3- .الكهف : 51 .
4- .الأمالي للصدوق : ص 219 ح 239 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 315 ح 1 .

ص: 273

الأمالى ، صدوق_ به نقل از عبد اللّه بن منصور ، از امام صادق ، از پدرش امام باقر ، از جدّش امام زين العابدين عليهم السلام _: حسين عليه السلام حركت كرد تا به قُطقُطانه (1) رسيد . به خيمه اى افراشته نظر افكند و فرمود: «اين خيمه ، از آنِ كيست؟» . گفتند: از آنِ عبيد اللّه بن حُرّ جعفى. حسين عليه السلام برايش پيغام فرستاد و فرمود: «اى مرد! تو گنهكار و خطاكارى و خداوند ، تو را بِدان كيفر مى دهد ، اگر به درگاه خداوند متعال توبه نكنى . اگر در اين لحظات ، مرا يارى رسانى ، جدّم در پيشگاه خداوند ، شفيع تو خواهد بود» . عبيد اللّه بن حُر گفت: اى پسر پيامبر! اگر تو را يارى كنم ، نخستين كشته خواهم بود ؛ ولى اين اسبم را بگيريد. به خدا سوگند ، هيچ گاه سوارش نشدم و دنبال چيزى نبودم ، مگر اين كه بِدان دست يافتم و كسى مرا تعقيب نكرد ، مگر آن كه نجات يافتم . پس آن را بگيريد. حسين عليه السلام چهره از وى برگرداند و سپس فرمود: «ما را به تو و اسبت نيازى نيست «و هيچ گاه ، گم راهان را ياور نمى گيرم» ؛ ولى از اين جا برو . نه با ما باش و نه بر ضدّ ما ؛ زيرا هر كس فرياد ما خاندان را بشنود و پاسخ نگويد ، خداوند ، او را با صورت در آتش دوزخ مى افكند» .

.


1- .مشهور، اين است كه جاى ديدار امام حسين عليه السلام با عبيد اللّه بن حُر جُعْفى ، قصر (منزلگاه) بنى مُقاتل بوده است .

ص: 274

الفتوح :سارَ الحُسَينُ عليه السلام حَتّى نَزَلَ في قَصرِ بَني مُقاتِلٍ ، فَإِذا هُوَ بِفُسطاطٍ مَضروبٍ ، ورُمحٍ مَنصوبٍ ، وسَيفٍ مُعَلَّقٍ ، وفَرَسٍ واقِفٍ عَلى مِذوَدِهِ . (1) فَقالَ الحُسَينُ عليه السلام : لِمَن هذَا الفُسطاطُ ؟ فَقيلَ : لِرَجُلٍ يُقالُ لَهُ عُبَيدُ اللّهِ بنُ الحُرِّ الجُعفِيُّ ، قالَ : فَأَرسَلَ الحُسَينُ عليه السلام بِرَجُلٍ مِن أصحابِهِ يُقالُ لَهُ الحَجّاجُ بنُ مَسروقٍ الجُعفِيُّ . فَأَقبَلَ حَتّى دَخَلَ عَلَيهِ في فُسطاطِهِ ، فَسَلَّمَ عَلَيهِ فَرَدَّ عَلَيهِ السَّلامَ ، ثُمَّ قالَ : ما وَراءَكَ ؟ فَقالَ الحَجّاجُ : وَاللّهِ ! وَرائي يَابنَ الحُرِّ [ الخَيرُ ] (2) ، وَاللّهِ! قَد أهدَى اللّهُ إلَيكَ كَرامَةً إن قَبِلتَها ! قالَ : وما ذاكَ ؟ فَقالَ : هذَا الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام يَدعوكَ إلى نُصرَتِهِ ؛ فَإِن قاتَلتَ بَينَ يَدَيهِ اُجِرتَ ، وإن مِتَّ فَإِنَّكَ استُشهِدتَ ! فَقالَ لَهُ عُبَيدُ اللّهِ : وَاللّهِ! ما خَرَجتُ مِنَ الكوفَةِ إلّا مَخافَةَ أن يَدخُلَهَا الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام وأنا فيها فَلا أنصُرُهُ ؛ لِأَنَّهُ لَيسَ لَهُ فِي الكوفَةِ شيعَةٌ ولا أنصارٌ إلّا وقَد مالوا إلَى الدُّنيا ، إلّا مَن عَصَمَ اللّهُ مِنهُم ، فَارجِع إلَيهِ وخَبِّرهُ بِذاكَ . فَأَقبَلَ الحَجّاجُ إلَى الحُسَينِ عليه السلام فَخَبَّرَهُ بِذلِكَ ، فَقامَ الحُسَينُ عليه السلام ثُمَّ صارَ إلَيهِ في جَماعَةٍ مِن إخوانِهِ ، فَلَمّا دَخَلَ وسَلَّمَ وَثَبَ عُبَيدُ اللّهِ بنُ الحُرِّ مِن صَدرِ المَجلِسِ ، وجَلَسَ الحُسَينُ عليه السلام فَحَمِدَ اللّهَ وأثنى عَلَيهِ ، ثُمَّ قالَ : أمّا بَعدُ ، يَابنَ الحُرِّ ! فَإِنَّ مِصرَكُم هذِهِ كَتَبوا إلَيَّ ، وخَبَّروني أنَّهُم مُجتَمِعونَ عَلى نُصرَتي ، وأن يَقوموا دوني ويُقاتِلوا عَدُوّي ، وإنَّهُم سَأَلوني القُدومَ عَلَيهِم فَقَدِمتُ ، ولَستُ أدرِي القَومَ عَلى ما زَعَموا ، لِأَنَّهُم قَد أعانوا عَلى قَتلِ ابنِ عَمّي مُسلمِ بنِ عَقيلٍ وشيعَتِهِ ، وأجمَعوا عَلَى ابنِ مَرجانَةَ عُبَيدِ اللّهِ بنِ زِيادٍ مُبايِعينَ (3) لِيَزيدَ بنِ مُعاوِيَةَ . وأنتَ يَابنَ الحُرِّ ، فَاعلَم أنَّ اللّهَ عَزَّ وجَلَّ مُؤاخِذُكَ بِما كَسَبتَ وأسلَفتَ مِنَ الذُّنوبِ فِي الأَيّامِ الخالِيَةِ ، وأنَا أدعوكَ في وَقتي هذا إلى تَوبَةٍ تَغسِلُ بِها ما عَلَيكَ مِنَ الذُّنوبِ ، وأدعوكَ إلى نُصرَتِنا أهلَ البَيتِ ، فَإِن اُعطينا حَقَّنا حَمِدنَا اللّهَ عَلى ذلِكَ وقَبلِناهُ ، وإن مُنعِنا حَقَّنا ورُكِبنا بِالظُّلمِ ، كُنتَ مِن أعواني عَلى طَلَبِ الحَقِّ . فَقالَ عُبَيدُ اللّهِ بنُ الحُرِّ : وَاللّهِ يَابنَ بِنتِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ! لَو كانَ لَكَ بِالكوفَةِ أعوانٌ يُقاتِلونَ مَعَكَ لَكُنتُ أنا أشَدَّهُم عَلى عَدُوِّكَ ، ولكِنّي رَأَيتُ شيعَتَكَ بِالكوفَةِ وقَد لَزِموا مَنازِلَهُم ، خَوفا مِن بَني اُميَّةَ ومِن سُيوفِهِم ، فَأَنشُدُكَ بِاللّهِ أن تَطلُبَ مِنّي هذِهِ المَنزِلَةَ ، وأنا اُواسيك بِكُلِّ ما أقدِرُ عَلَيهِ ، وهذِهِ فَرَسي مُلجَمَةٌ ، وَاللّهِ ما طَلَبتُ عَلَيها شَيئا إلّا أذَقتُهُ حِياضَ المَوتِ ، ولا طُلِبتُ وأنا عَلَيها فَلُحِقتُ ، وخُذ سَيفي هذا فَوَاللّهِ ما ضَرَبتُ بِهِ إلّا قَطَعتُ . فَقالَ لَهُ الحُسَينُ عليه السلام : يَابنَ الحُرِّ ! ما جِئناكَ لِفَرَسِكَ وسَيفِكَ ! إنَّما أتَيناكَ لِنَسأَلَكَ النُّصرَةَ ، فَإِن كُنتَ قَد بَخِلتَ عَلَينا بِنَفسِكَ فَلا حاجَةَ لَنا في شَيءٍ مِن مالِكَ ، ولَم أكُن بِالَّذي أتَّخِذُ المُضِلّين عَضُدا ؛ لاِنّي قَد سَمِعتُ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله وهُوَ يَقولُ : «مَن سَمِعَ داعِيَةَ (4) أهلِ بَيتي ولَم يَنصُرهُم عَلى حَقِّهِم ، إلّا أكَبَّهُ اللّهُ عَلى وَجهِهِ فِي النّارِ» . ثُمَّ سارَ الحُسَينُ عليه السلام مِن عِندِهِ ورَجِعَ إلى رَحلِهِ . فَلَمّا كانَ مِنَ الغَدِ رَحَلَ الحُسَينُ عليه السلام ، ونَدِمَ ابنُ الحُرِّ عَلى ما فاتَهُ مِن نُصرَتِهِ ، فَأَنشَأَ يَقولُ : أراها حَسرَةً ما دُمتُ حَيّاتَرَدَّدُ بَينَ صَدري وَالتَّراقي حُسَينٌ حينَ يَطلُبُ بَذلَ نَصريعَلى أهلِ العَداوَةِ وَالشِّقاقِ فَلَو واسَيتُهُ يَوما بِنَفسيلَنِلتُ كَرامَةً يَومَ التَّلاقي مَعَ ابنِ مُحَمَّدٍ تَفديهِ نَفسيفَوَدَّعَ ثُمَّ وَلّى بِانطِلاقِ غَداةَ يَقولُ لي بِالقَصرِ قَولاًأتَترُكُنا وتَعزِمُ بِالفِراقِ فَلَو فَلَقَ التَّلَهُّبُ قَلبَ حَيًّلَهَمَّ القَلبُ مِنّي بِانفِلاقِ فَقَد فازَ الَّذي نَصَرَ الحُسَينَ (5)وخابَ الأَخسَرونَ ذَوُو النِّفاقِ قالَ : وسارَ الحُسَينُ عليه السلام عَلى مَرحَلَتَينِ مِنَ الكوفَةِ . (6)

.


1- .المِذوَد _ كَمِنبَر _ : مُعتَلَف الدابّة (القاموس المحيط : ج1 ص293 «ذود») .
2- .ما بين المعقوفين سقط من المصدر ، وأثبتناه من مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي ، ولا يصحّ السياق بدونه .
3- .في المصدر : «يبايعني» ، والصواب ما أثبتناه كما في مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي .
4- .كذا في المصدر ، والظاهر أنّ الصواب : «واعية» ، كما في مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي وكما في نقولٍ اُخرى .
5- .كذا في المصدر ، وهو خطأ واضح ، والصواب ما في مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : «لقد فاز الاُلى نصروا حسينا» .
6- .الفتوح : ج 5 ص 73 ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 1 ص 226 نحوه وراجع : الأخبار الطوال : ص 262 .

ص: 275

الفتوح :حسين عليه السلام حركت كرد تا به قصر بنى مُقاتل رسيد . در آن جا خيمه اى برافراشته و نيزه اى بر زمين كوبيده و شمشيرى آخته و اسبى ايستاده بر آخور ديد. حسين عليه السلام فرمود: «اين خيمه ، از كيست؟» . گفتند: از آنِ مردى به نام عبيد اللّه بن حُرّ جعفى است . حسين عليه السلام مردى از يارانش به نام حَجّاج بن مسروق جُعْفى را نزد وى فرستاد. حَجّاج آمد و وارد خيمه شد و بر او سلام كرد و او هم پاسخ داد . سپس عبيد اللّه گفت: پشتِ سرت چيست؟ حَجّاج گفت: به خدا سوگند _ اى پسر حُر _ ، پشت سرم ، خير است . به خدا سوگند ، خداوند ، كرامتى نصيب تو كرده است ، اگر آن را بپذيرى . عبيد اللّه گفت: آن چيست؟ حَجّاج گفت: اين ، حسين بن على است كه تو را براى يارى خود ، فرا مى خوانَد . اگر به همراه او بجنگى ، پاداش خواهى داشت ، و اگر بميرى ، شهيد خواهى بود . عبيد اللّه ، در پاسخ وى گفت: به خدا سوگند، از كوفه بيرون نيامدم ، مگر بِدان جهت كه مبادا حسين بن على ، وارد آن شود و من در كوفه باشم و يارى اش نكنم ؛ چرا كه در كوفه ، هيچ پيرو و ياورى ندارد ، مگر آن كه به دنيا گراييده است ، جز آنان كه خداوند ، حفظشان كند . پس باز گرد و اين مطلب را به وى برسان. حَجّاج ، نزد حسين عليه السلام آمد و جريان را به وى گفت . حسين عليه السلام برخاست و به همراه گروهى از برادرانش نزد او رفت . چون وارد شد و سلام كرد ، عبيد اللّه بن حُر از بالاى مجلس ، بلند شد و حسين عليه السلام نشست و حمد و سپاس خدا را به جا آورد و سپس فرمود : «امّا بعد _ اى پسر حر _ ، همشهريان شما برايم نامه نوشتند و به من گزارش دادند كه بر يارى ام اتّفاق دارند و برايم قيام مى كنند و با دشمنم مى جنگند ، و از من خواستند نزد آنان بروم . اينك آمده ام ؛ ولى گمان نمى كنم كه آنان بر آنچه گفته اند ، ثابت باشند ؛ چرا كه به كشتن پسرعمويم مسلم بن عقيل و پيروانش كمك كردند و بر گِرد پسر مَرجانه، عبيد اللّه بن زياد ، جمع شده اند و با يزيد بن معاويه ، بيعت كرده اند . و تو _ اى پسر حُر _ بدان كه خداوند به خاطر گناهان گذشته و رفتار پيشينت ، تو را مؤاخذه مى كند . اينك ، تو را به توبه اى فرا مى خوانم كه گناهانت را بشويد و تو را به يارى ما اهل بيت، دعوت مى كنم . اگر به حقّمان رسيديم ، خداوند را سپاس مى گوييم و آن را مى پذيريم و اگر از حقّمان باز داشته شديم و مورد ستم قرار گرفتيم ، تو ياور ما در جستجوى حق خواهى بود» . عبيد اللّه بن حُر گفت: به خدا سوگند _ اى پسر دختر پيامبر _ اگر در كوفه يارانى داشتى كه به همراهت نبرد مى كردند ، من سخت ترين جنگجو در برابر دشمنت بودم ؛ ولى پيروانت را در كوفه ديدم كه از ترس بنى اميّه و شمشيرهايشان ، خانه نشين شده اند . تو را به خدا سوگند كه اين را از من نخواه ؛ ولى آنچه در توان دارم ، در اختيارت مى نهم . اين اسبم مُلْجَمه است . به خدا سوگند كه با آن در جستجوى چيزى نرفتم ، مگر بِدان دست يافتم و وقتى بر آن بودم ، كسى مرا دنبال نكرد كه به من برسد. اين شمشير را نيز بگير ، كه به خدا سوگند ، بر چيزى فرود نياوردم ، مگر آن كه آن را شكافت. حسين عليه السلام فرمود: «اى پسر حر! ما براى اسب و شمشير نيامديم . ما آمديم و از تو يارى خواستيم . اگر نسبت به جانت بُخل مى ورزى ، ما را نيازى به ثروت تو نيست و من ، گم راهان را ياور نمى گيرم. به راستى كه از پيامبر صلى الله عليه و آله شنيدم كه مى فرمود: هر كس فرياد خاندانم را بشنود و آنان را در طلب حقّشان يارى نكند ، خداوند ، او را با صورت ، بر آتش مى افكند » . آن گاه حسين عليه السلام حركت كرد و به اقامتگاه خود باز گشت. چون فردا شد ، حسين عليه السلام حركت كرد و پسر حُر ، از اين كه يارى حسين عليه السلام را از دست داده بود ، پشيمان شد و چنين سرود: اين حسرت را تا زنده ام ، ميان سينه و گلو مى بينم .حسين ، از من ، بر ضدّ ستمگران و جدايى افكنان ، طلب يارى كرد . اگر روزى ، جانم را در راهش مى دادم ،در روز رستاخيز ، به كرامت ، نايل مى شدم به همراه پسر پيامبر _ كه جانم به فدايش _ .او خداحافظى كرد و رفت . فردا در قصر [بهشت] به من مى گويد :«ما را رها مى كنى و ساز جدايى مى زنى ؟!» . اگر بشود كه شعله ها ، قلب زنده اى را بشكافند،قلب من مى خواهد كه شكافته شود . به راستى آن كه حسين عليه السلام را يارى كرد ، رستگار شدو خسارت ديدگان منافق ، بدبخت شدند. حسين عليه السلام از دو منزلىِ كوفه به حركت ادامه داد.

.

ص: 276

. .

ص: 277

. .

ص: 278

الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) :ولَقِيَ عُبَيدُ اللّهِ بنُ الحُرِّ الجُعفِيُّ حُسَينَ بنَ عَلِيٍّ عليه السلام فَدَعاهُ حُسَينٌ عليه السلام إلى نُصرَتِهِ وَالقِتالِ مَعَهُ فَأَبى ، وقالَ : قَد أعيَيتُ أباكَ قَبلَكَ . قالَ : فَإِذا أبَيتَ أن تَفعَلَ فَلا تَسمَعِ الصَّيحَةَ عَلَينا ؛ فَوَاللّهِ لا يَسمَعُها أحَدٌ ثُمَّ لا يَنصُرُنا فَيَرى بَعدَها خَيرا أبَدا . قالَ عُبَيدُ اللّهِ : فَوَاللّهِ لَهِبتُ كَلِمَتَهُ تِلكَ ، فَخَرَجتُ هارِبا مِن عُبَيدِ اللّهِ بنِ زِيادٍ ، مَخافَةَ أن يُوَجِّهَني إلَيهِ ، فَلَم أزَل فِي الخَوفِ حَتَّى انقَضَى الأَمرُ . فَنَدِمَ عُبَيدُ اللّهِ عَلى تَركِهِ نُصرَةَ حُسَينٍ عليه السلام ، فَقالَ : يَقولُ أميرٌ غادِرٌ حَقَّ غادِرِألا كُنتَ قاتَلتَ الشَّهيدَ ابنَ فاطِمَه ونَفسي عَلى خِذلانِهِ وَاعتِزالِهِوبَيعَةِ هذَا النّاكِثِ العَهدِ لائِمَه فَيا نَدَما ألّا أكونَ نَصَرتُهُألا كُلُّ نَفسٍ لا تُسَدَّدُ نادِمَه . (1)

.


1- .الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج 1 ص 513 ، تاريخ الطبري : ج 5 ص 470 ، البداية والنهاية : ج 8 ص 210 كلاهما نحوه .

ص: 279

الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) :عبيد اللّه بن حُرّ جعفى، حسين بن على عليه السلام را ملاقات كرد. حسين عليه السلام او را به يارى و نبرد به همراه خود فرا خواند ؛ ولى وى امتناع كرد و گفت: پدرت را پيش از تو خسته كردم. حسين عليه السلام فرمود: «اگر يارى نمى كنى، فرياد [دادخواهى] ما را مشنو . به خدا سوگند ، اگر كسى آن فرياد را بشنود و يارى نرساند ، پس از آن ، هرگز خيرى نمى بيند» . عبيد اللّه مى گويد: به خدا سوگند ، از اين سخن به وحشت افتادم و از دست عبيد اللّه بن زياد ، فرار كردم كه مبادا مرا به سوى حسين عليه السلام بفرستد ، و يكسر ، در هراس بودم ، تا كار حسين عليه السلام پايان يافت . سپس عبيد اللّه ، از يارى نكردن حسين عليه السلام پشيمان شد و چنين سرود: فرمان رواى خيانت پيشه با خود مى گويد :چرا با پسر شهيد فاطمه ، نبرد نكردى ؟ جانم به خاطر كناره گيرى از او و تنها گذاشتن اوو به خاطر بيعت با اين عهدشكن ، سرزنشم مى كند . واى از پشيمانى بر اين كه يارى اش نكردم!و هر كس كار صواب نكند ، پشيمان است.

.

ص: 280

7 / 31 _ 2اِستِنصارُهُ بعَمرِو بنِ قَيسٍ المَشرِقِيِّ (1)ثواب الأعمال عن عمرو بن قيس المشرقيّ :دَخَلتُ عَلَى الحُسَينِ عليه السلام أنا وابنُ عَمٍّ لي _ وهُوَ في قَصرِ بَني مُقاتِلٍ _ فَسَلَّمنا عَلَيهِ ، فَقالَ لَهُ ابنُ عَمّي : يا أبا عَبدِ اللّهِ ، هذَا الَّذي أرى خِضابٌ أو شَعرُكَ ؟ فَقالَ : خِضابٌ ، وَالشَّيبُ إلَينا بَني هاشِمٍ يَعجَلُ . ثُمَّ أقبَلَ عَلَينا فَقالَ : جِئتُما لِنُصرَتي ؟ فَقُلتُ : إنّي رَجُلٌ كَبيرُ السِّنِّ كَثيرُ الدَّينِ كَثيرُ العِيالِ ، وفي يَدي بَضائِعُ لِلنّاسِ ولا أدري ما يَكونُ ، وأكرَهُ أن اُضَيِّعَ أمانَتي ، وقالَ لَهُ ابنُ عَمّي مِثلَ ذلِكَ . قالَ لَنا : فَانطَلِقا فَلا تَسمَعا لي واعِيَةً ، ولا تَرَيا لي سَوادا ، فَإِنَّهُ مَن سَمِعَ واعِيَتَنا أو رَأى سَوادَنا فَلَم يُجِبنا ولَم يُغثِنا ، كانَ حَقّا عَلَى اللّهِ عز و جل أن يَكُبَّهُ عَلى مَنخِرَيهِ فِي النّارِ . (2)

.


1- .عمرو بن قيس المشرقي ، لا توجد عندنا معلومات كافية عنه ، ذكره البرقي و الطوسي في أصحاب الحسن و الحسين عليهماالسلام .دعاه الحسين عليه السلام لنصرته فاعتذر إليه ببضائع كانت معه يريد إيصالها . اكتفى العلّامة و ابن داوود الحلّيان بذمّه وذكره في القسم الثاني من كتابيهما، وذكرا كلاما جرى بينهما يشتمل على ما في المتن (راجع : ثواب الأعمال: ص 309 ورجال الطوسي : ص 95 و ص102 ورجال البرقي: ص 8 والتحرير الطاووسي : ص 190 وخلاصة الأقوال: ص 377) .
2- .ثواب الأعمال : ص 309 ح 1 ، رجال الكشّي : ج 1 ص 330 ح 181 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 84 ح 12 .

ص: 281

7 / 31 _ 2يارى خواستن امام عليه السلام از عمرو بن قيس مَشرقى (1)ثواب الأعمال_ به نقل از عمرو بن قيس مَشرقى _: من و پسرعمويم در قصر (منزلگاه) بنى مُقاتل بر حسين عليه السلام وارد شديم و بر او سلام كرديم . پسرعمويم به وى گفت: اى ابا عبد اللّه ! آنچه مى بينم ، رنگ است ، يا محاسنتان چنين است؟ فرمود: «رنگ است . پيرى در بنى هاشم ، زودرس است» . آن گاه به ما رو كرد و فرمود: «براى يارى من آمده ايد؟» . گفتم: من مردى كهن سال، بدهكار و عيالوارم و در دستم ، امانت هاى مردم است و نمى دانم چه مى شود و دوست ندارم كه امانت ها از دست بروند . پسرعمويم نيز همين سخن را گفت. به ما فرمود: «پس برويد ، تا فرياد ما را نشنويد و سياهىِ [كاروانِ] ما را نبينيد ؛ چرا كه هر كسى فرياد ما را بشنود و سياهىِ ما را ببيند و به ما پاسخ ندهد و يارى نرساند ، بر خداوند فرض است كه او را با صورت ، در آتش افكند» .

.


1- .اطّلاعات درستى در باره عمرو بن قيس مشرقى در دست نيست . برقى و شيخ طوسى ، او را در شمار ياران امام حسن عليه السلام و امام حسين عليه السلام دانسته اند . امام حسين عليه السلام او را به كمك فرا خواند؛ امّا او به خاطر كالاهايى كه نزدش بود و تصميم داشت آنها را به جايى بفرستد ، عذر آورد . علّامه حلّى و ابن داوود حلّى ، به سرزنش او بسنده كرده اند و در بخش دوم كتاب هايشان از او ياد كرده اند و سخنى را كه در بالا گفته شد و ميان آن دو ردّ و بدل شده ، ذكر كرده اند .

ص: 282

7 / 32رُؤيَا الاِستِشهادِتاريخ الطبري عن عقبة بن سمعان :لَمّا كانَ في آخِرِ اللَّيلِ ، أمَرَ الحُسَينُ عليه السلام بِالاِستِقاءِ مِنَ الماءِ ، ثُمَّ أمَرَنا بِالرَّحيلِ ، فَفَعَلنا . قالَ : فَلَمَّا ارتَحَلنا مِن قَصرِ بَني مُقاتِلٍ وسِرنا ساعَةً ، خَفَقَ الحُسَينُ عليه السلام بِرَأسِهِ خَفقَةً ، ثُمَّ انتَبَهَ وهُوَ يَقولُ : «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّ_آ إِلَيْهِ رَ جِعُونَ» (1) وَالحَمدُ للّهِِ رَبِّ العالَمينَ . قالَ : فَفَعَلَ ذلِكَ مَرَّتَينِ أو ثَلاثا . قالَ : فَأَقبَلَ إلَيهِ ابنُهُ عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ عليه السلام عَلى فَرَسٍ لَهُ فَقالَ : «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّ_آ إِلَيْهِ رَ جِعُونَ» وَالحَمدُ للّهِِ رَبِّ العالَمينَ ، يا أبَتِ ، جُعِلتُ فِداكَ ! مِمَّ حَمِدتَ اللّهَ وَاستَرجَعتَ ؟ قالَ : يا بُنَيَّ ! إنّي خَفَقتُ بِرَأسي خَفقَةً (2) ، فَعَنَّ (3) لي فارِسٌ عَلى فَرَسٍ ، فَقالَ : القَومُ يَسيرونُ وَالمَنايا تَسري إلَيهِم ، فَعَلِمتُ أنَّها أنفُسُنا نُعِيَت إلَينا . قالَ لَهُ : يا أبَتِ ، لا أراكَ اللّهُ سوءا ، ألَسنا عَلَى الحَقِّ ؟ قالَ : بَلى وَالَّذي إلَيهِ مَرجِعُ العِبادِ ؛ قالَ : يا أبَتِ ، إذَن لا نُبالي ؛ نَموتُ مُحِقّينَ . فَقالَ لَهُ : جَزاكَ اللّهُ مِن وَلَدٍ خَيرَ ما جَزى وَلَدا عَن والِدِهِ . (4)

.


1- .البقرة : 156 .
2- .خَفَقَ برأسهِ خَفقَةً : إذا أخذَتهُ سِنَةٌ من النّعاس فَمالَ برأسهِ دون سائرِ جَسَدِهِ (المصباح المنير : ص 176 «خفق») .
3- .عنَّ الشيءُ يعِنُّ : إذا ظهر أمامك واعترض (القاموس المحيط : ج 4 ص 249 «عنّ») .
4- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 407 ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 555 ، مقاتل الطالبيّين : ص 112 عن عتبة بن سمعان ؛ الإرشاد : ج 2 ص 82 ، روضة الواعظين : ص 198 ، إعلام الورى : ج 1 ص 450 كلّها نحوه ، بحار الأنوار : ج 44 ص 379 وراجع : أنساب الأشراف : ج 3 ص 384 والطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج 1 ص 464 وسير أعلام النبلاء : ج 3 ص 298 ومثير الأحزان : ص 47 .

ص: 283

7 / 32رؤياى شهادت

تاريخ الطبرى_ به نقل از عُقْبة بن سَمعان _: وقتى آخر شب شد ، حسين عليه السلام به ما فرمود كه آبگيرى كنيم. آن گاه دستور حركت داد و ما به راه افتاديم. وقتى از قصر (منزلگاه) بنى مُقاتل ، حركت كرديم و لختى رفتيم، حسين عليه السلام چرتى زد و آن گاه بيدار شد و مى فرمود : « «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّ_آ إِلَيْهِ رَ جِعُونَ» و «الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَ__لَمِينَ» » و اين را دو يا سه بار تكرار كرد. پسرش على ، بر اسب خويش آمد و گفت: «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّ_آ إِلَيْهِ رَ جِعُونَ» و «الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَ__لَمِينَ» پدر جان! فدايت شوم! حمد و اِنّا لِلّه گفتن تو ، براى چيست ؟ فرمود : «پسرم! چُرتم گرفت و [در خواب ،] سوارى را بر اسبى ديدم كه گفت: اين قوم ، حركت مى كنند و مرگ نيز به دنبال آنهاست . پس دانستم كه از مرگمان به ما خبر مى دهند» . گفت: پدر جان! خدا ، برايت بد نياورد! مگر ما بر حق نيستيم؟ فرمود : «سوگند به آن كه بندگان به سوى او خواهند رفت ، چرا» . گفت: پدر جان! پس اهمّيتى ندارد ؛ چرا كه بر حق ، جان مى دهيم. فرمود : «خدا ، نيكوترين پاداشى را كه به خاطر پدرى به فرزندى داده ، به تو بدهد!» .

.

ص: 284

الأمالي للصدوق عن عبداللّه بن منصور عن جعفر بن محمّد بن عليّ بن الحسين عن أبيه عن جدّه [زين العابدين] عليهم السلام :سارَ [الحُسَينُ عليه السلام ] حَتّى نَزَلَ العُذَيبَ ، فَقالَ فيها قائِلَةَ (1) الظَّهيرَةِ ، ثُمَّ انتَبَهَ مِن نَومِهِ باكِيا ، فَقالَ لَهُ ابنُهُ : ما يُبكيكَ يا أبَه ؟ فَقالَ : يا بُنَيَّ ، إنَّها ساعَةٌ لا تَكذِبُ الرُّؤيا فيها ، وإنَّهُ عَرَضَ لي في مَنامي عارِضٌ فَقالَ : تُسرِعونَ السَّيرَ ، وَالمَنايا تَسيرُ بِكُم إلَى الجَنَّةِ . (2)

مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي :سارَ الحُسَينُ عليه السلام حَتّى نَزَلَ الثَّعلَبِيَّةَ ، وذلِكَ في وَقتِ الظَّهيرَةِ ، ونَزَلَ أصحابُهُ فَوَضَعَ رَأسَهُ فَأغفى ، ثُمَّ انتَبَهَ باكِيا مِن نَومِهِ . فَقالَ لَهُ ابنُهُ عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ : ما يُبكيكَ يا أبَه ؟ لا أبكَى اللّهُ عَينَيكَ ! فَقالَ لَهُ : يا بُنَيَّ ، هذِهِ ساعَةٌ لا تَكذِبُ فيهِ الرُّؤيا ، فَاُعلِمُكَ أنّي خَفَقتُ بِرَأسي خَفقَةً ، فَرَأَيتُ فارِسا عَلى فَرَسٍ وَقَفَ عَلَيَّ ، وقالَ : يا حُسَينُ ، إنَّكُم تُسرِعونَ وَالمَنايا تُسرِعُ بِكُم إلَى الجَنَّةِ . فَعَلِمتُ أنَّ أنفُسَنا نُعِيَت إلَينا . فَقالَ لَهُ ابنُهُ عَلِيٌّ : يا أبَه ، أفَلَسنا عَلَى الحَقِّ ؟ قالَ : بَلى يا بُنَيَّ ، وَالَّذي إلَيهِ مَرجِعُ العِبادِ ، فَقالَ ابنُهُ عَلِيٌّ : إذَن لا نُبالي بِالمَوتِ . فَقالَ لَهُ الحُسَينُ عليه السلام : جَزاكَ اللّهُ يا بُنَيَّ خَيرَ ماجَزى بِهِ وَلَدا عَن والِدِهِ . (3)

.


1- .القائلة : نصف النهار . قالَ قَيلاً وقائلةً وقَيلولةً : نامَ فيه (القاموس المحيط : ج 4 ص 42 «قيل») .
2- .الأمالي للصدوق : ص 218 ح 239 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 313 .
3- .مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 1 ص 226، الفتوح : ج 5 ص 70 ؛ الملهوف : ص 131 ، مثير الأحزان : ص 44 كلّها نحوه ، بحار الأنوار : ج 44 ص 367 وراجع : المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 95 .

ص: 285

الأمالى ، صدوق _ به نقل از عبد اللّه بن منصور ، از امام صادق ، از پدرش امام باقر ، از جدّش امام زين العابدين عليهم السلام_ : حسين عليه السلام حركت كرد تا در منزل عُذَيب فرود آمد و در آن جا خواب قَيلوله (خواب پيش از ظهر) كرد. سپس با گريه از خواب ، بيدار شد . فرزندش به وى گفت: پدر! چرا گريه مى كنى؟ فرمود: «فرزندم! در اين ساعت ، خواب ، دروغ نيست. در خواب ، كسى به من پيام داد كه : با سرعت ، حركت مى كنيد و مرگ ، شما را به سمت بهشت مى برد » .

مقتل الحسين عليه السلام ، خوارزمى :حسين عليه السلام حركت كرد تا به منزل ثَعلَبيّه رسيد و آن ، هنگام ظهر بود. يارانش فرود آمدند و وى ، سر گذاشت و خوابش بُرد . سپس با گريه از خواب ، بيدار شد . فرزندش على بن الحسين به وى گفت: پدرم! چرا گريه مى كنى؟ خداوند ، شما را نگريانَد! فرمود: «فرزندم! رؤيا در اين ساعت ، دروغ نيست . بِدان كه سر گذاشتم و خوابم بُرد و سوارى را بر اسبى ديدم كه بالاى سرم ايستاد و گفت: اى حسين! به سرعت مى رويد و مرگ ، شما را به سمت بهشت مى راند . دانستم كه اين ، پيام مرگ است» . فرزندش على به وى گفت: پدر! مگر ما بر حق نيستيم؟ فرمود: «چرا _ فرزندم _ ، به خدايى كه بازگشتگاه بندگان به سوى اوست» . فرزندش گفت: پس ، از مرگ ، باكى نداريم. حسين عليه السلام به او فرمود: «فرزندم! خداوند ، به تو پاداش خير دهد؛ بهترين پاداشى كه از ناحيه [دعاى خيرِ] پدرى به فرزندش مى دهد !» .

.

ص: 286

7 / 33كِتابُ ابنِ زِيادٍ إلَى الحُرِّ يَأمُرُهُ بِتَضييقِ الأَمرِ عَلَى الإِمامِ عليه السلامتاريخ الطبري عن عقبة بن سمعان :فَلَمّا أصبَحَ [الحُسَينُ عليه السلام ] نَزَلَ فَصَلَّى الغَداةَ ، ثُمَّ عَجَّلَ الرُّكوبَ ، فَأَخَذَ يَتَياسَرُ بِأَصحابِهِ يُريدُ أن يُفَرِّقَهُم ، فَيَأتيهِ الحُرُّ بنُ يَزيدَ فَيَرُدُّهُم فَيَرُدُّهُ ، فَجَعَلَ إذا رَدَّهُم إلَى الكوفَةِ رَدّا شَديدا امتَنَعوا عَلَيهِ فَارتَفَعوا ، فَلَم يَزالوا يَتَسايَرونَ [الحُسَينُ عليه السلام وَالحُرُّ] حَتَّى انتَهَوا إلى نينَوى ؛ المَكانِ الَّذي نَزَلَ بِهِ الحُسَينُ عليه السلام . قالَ : فَإِذا راكِبٌ عَلى نَجيبٍ لَهُ ، وعَلَيهِ السِّلاحُ ، مُتَنَكِّبٌ قَوسا ، مُقبِلٌ مِنَ الكوفَةِ ، فَوَقَفوا جَميعا يَنتَظِرونَهُ . فَلَمَّا انتَهى إلَيهِم سَلَّمَ عَلَى الحُرِّ بنِ يَزيدَ وأصحابِهِ ، ولَم يُسَلِّم عَلَى الحُسَينِ عليه السلام وأصحابِهِ ، فَدَفَعَ إلَى الحُرِّ كِتابا مِن عُبَيدِ اللّهِ بنِ زِيادٍ فَإِذا فيهِ : أمّا بَعدُ ، فَجَعجِع بِالحُسَينِ حينَ يَبلُغُكَ كِتابي ، وَيقدَمُ عَلَيكَ رَسولي ، فَلا تُنزِلهُ إلّا بِالعَراءِ في غَيرِ حِصنٍ وعَلى غَيرِ ماءٍ ، وقَد أمَرتُ رَسولي أن يَلزَمَكَ ولا يُفارِقَكَ ، حَتّى يَأتِيَني بِإِنفاذِكَ أمري ، وَالسَّلامُ . قالَ : فَلَمّا قَرَأَ الكِتابَ قالَ لَهُمُ الحُرُّ : هذا كِتابُ الأَميرِ عُبَيدِ اللّهِ بنِ زِيادٍ ، يَأمُرُني فيهِ أن اُجَعجِعَ بِكُم فِي المَكانِ الَّذي يَأتيني فيهِ كتابُهُ ، وهذا رَسولُهُ ، وقَد أمَرَهُ ألّا يُفارِقَني حَتّى اُنفِذَ رَأيَهُ وأمرَهُ . فَنَظَرَ إلى رَسولِ عُبَيدِ اللّهِ ، يَزيدُ بنُ زِيادِ بنِ المُهاصِرِ _ أبُو الشَّعثاءِ الكِندِيُّ ثُمَّ البَهدَلِيُّ _ فَعَنَّ لَهُ ، فَقالَ : أمالِكُ بنُ النُّسَيرِ البَدِّيُّ ؟ قالَ : نَعَم _ وكانَ أحَدَ كِندَةَ _ فَقالَ لَهُ يَزيدُ بنُ زِيادٍ : ثَكَلَتكَ اُمُّكَ ! ماذا جِئتَ فيهِ ؟ قالَ : وما جِئتُ فيهِ ! أطَعتُ إمامي ، ووَفَيتُ بِبَيعَتي ، فَقالَ لَهُ أبُو الشَّعثاءِ : عَصَيتَ رَبَّكَ ، وأطَعتَ إمامَكَ في هَلاكِ نَفسِكَ ، كَسَبتَ العارَ وَالنّارَ ، قالَ اللّهُ عز و جل : «وَ جَعَلْنَ_هُمْ أَئِمَّةً يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ وَ يَوْمَ الْقِيَ_مَةِ لَا يُنصَرُونَ » (1) فَهُو إمامُكُ . قالَ : وأخَذَ الحُرُّ بنُ يَزيدَ القَومَ بِالنُّزولِ في ذلِكَ المَكانِ عَلى غَيرِ ماءٍ ، ولا في قَريَةٍ ، فَقالوا : دَعنا نَنزِل في هذِهِ القَريَةِ ؛ يَعنونَ نينَوى ، أو هذِهِ القَريَةِ ؛ يَعنونَ الغاضِرِيَّةَ ، أو هذِهِ الاُخرى ؛ يَعنونَ شُفَيَّةَ . فَقالَ : لا وَاللّهِ ما أستَطيعُ ذلِكَ ، هذا رَجُلٌ قَد بُعِثَ إلَيَّ عَينا . فَقالَ لَهُ زُهَيرُ بنُ القَينِ : يَابنَ رَسولِ اللّهِ ، إنَّ قِتالَ هؤُلاءِ أهوَنُ مِن قِتالِ مَن يَأتينا مِن بَعدِهِم ، فَلَعَمري لَيَأتينا مِن بَعدِ مَن تَرى ما لا قِبَلَ لَنا بِهِ . فَقالَ لَهُ الحُسَينُ عليه السلام : ما كُنتُ لِأَبدَأَهُم بِالقِتالِ ، فَقالَ لَهُ زُهَيرُ بنُ القَينِ : سِر بِنا إلى هذِهِ القَريَةِ حَتّى تَنزِلَها فَإِنَّها حَصينَةٌ ، وهِيَ عَلى شاطِئِ الفُراتِ ، فَإِن مَنَعونا قاتَلناهُم ، فَقِتالُهُم أهوَنُ عَلَينا مِن قِتالِ مَن يَجيءُ مِن بَعدِهِم . فَقالَ لَهُ الحُسَينُ عليه السلام : وأيَّةُ قَريَةٍ هِيَ ؟ قالَ : هِي العَقرُ (2) ، فَقالَ الحُسَينُ عليه السلام : اللّهُمَّ إنّي أعوذُ بِكَ مِنَ العَقرِ (3) ، ثُمَّ نَزَلَ ، وذلِكَ يَومُ الخَميسِ ، وهُوَ اليَومُ الثّاني مِنَ المُحَرَّمِ سَنَةَ إحدى وسِتّينَ ، فَلَمّا كانَ مِنَ الغَدِ قَدِمَ عَلَيهِم عُمَرُ بنُ سَعدِ بنِ أبي وَقّاصٍ مِنَ الكوفَةِ في أربَعَةِ آلافٍ . (4)

.


1- .القصص : 41 .
2- .العَقْرُ : عدّة مواضع ؛ منها : عقر بابل قرب كربلاء من الكوفة (معجم البلدان : ج 4 ص 136) وراجع : الخريطة رقم 4 في آخر هذا المجلّد .
3- .العَقْر : الجرح . وأيضا : أثرَه . كالحَزِّ في قوائم الفَرَس والإبل ، يقال : عَقَر _ أي الفرسَ والإبلَ _ بالسيف : قَطَعَ قوائِمَهُ (تاج العروس : ج 7 ص 246 و 247 «عقر») .
4- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 408 ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 555 ، الأخبار الطوال : ص 251 ، تجارب الاُمم : ج 2 ص 67 ؛ الإرشاد : ج 2 ص 82 وفيه «يزيد بن المهاجر الكناني» ، روضة الواعظين : ص 199 ، إعلام الورى : ج 1 ص 450 كلّها نحوه ، بحار الأنوار : ج 44 ص 380 وراجع : أنساب الأشراف : ج 3 ص 384 ومثير الأحزان : ص 48 .

ص: 287

7 / 33نامه ابن زياد به حُر ، جهت سختگيرى بر امام عليه السلام
اشاره

تاريخ الطبرى_ به نقل از عقبة بن سَمعان _: چون صبح شد ، حسين عليه السلام فرود آمد و نماز صبح را خواند. آن گاه با شتاب ، سوار شد و ياران خود را به جانب چپ برد و مى خواست كه پراكنده شان كند ؛ امّا حُر مى آمد و آنها را بر مى گردانْد . حسين عليه السلام نيز او را بر مى گردانْد و چون آنها را به سوى كوفه مى راند، مقاومت مى كردند و راهِ بالا ، در پيش مى گرفتند و همچنان با هم راه مى پيمودند تا به نينوا رسيدند ؛ جايى كه حسين عليه السلام ، آن را منزلگاه قرار داد . در اين وقت ، سوارى بر اسبى اصيل ، پديدار شد كه مسلّح بود و كمانى بر شانه داشت و از كوفه مى آمد. همگى ايستادند و منتظرش بودند . چون به آنها رسيد ، به حرّ بن يزيد و يارانش سلام گفت ؛ امّا به حسين عليه السلام و يارانش سلام نگفت. آن گاه نامه اى به حر داد كه از ابن زياد بود و چنين نوشته بود: «وقتى نامه من به تو رسيد و فرستاده ام نزد تو آمد، بر حسين ، سخت بگير و او را در بيابانِ بى حصار و آب ، فرود آور. به فرستاده ام دستور داده ام با تو باشد و از تو جدا نشود تا خبر بياورد كه دستور مرا اجرا كرده اى. والسّلام !» . حُر ، وقتى نامه را خواند ، بِدانها گفت: اين ، نامه امير عبيد اللّه بن زياد است كه به من دستور مى دهد تا شما را در همان جا كه نامه اش به من مى رسد ، نگه دارم. اين ، فرستاده اوست كه گفته از من جدا نشود تا نظر وى اجرا شود. ابو شعثا يزيد بن زياد بن مُهاصر كِنْدى بَهْدَلى، به فرستاده عبيد اللّه بن زياد نگريست و رو به او كرد و گفت: مالك بن نُسَير بَدّى هستى؟ گفت: آرى . او نيز يكى از مردم كِنْده بود. يزيد بن زياد به او گفت: مادرت عزادارت شود! براى چه آمده اى؟ گفت: در آنچه آمده ام! پيشوايم را اطاعت كرده ام و به بيعتم ، عمل كرده ام . ابو شعثا گفت: پروردگار را نافرمانى كرده اى و از پيشواى خويش ، در هلاكت خويش ، اطاعت كرده اى و ننگ و جهنّم به دست آورده اى ، كه خداوند عز و جلمى فرمايد : «آنها را پيشوايان ، قرار داديم كه به سوى جهنّم دعوت كنند و روز رستاخيز ، يارى نمى بينند» . پيشواى تو ، چنين است. حُر ، جماعت را وادار كرد كه در همان مكان بى آب و آبادى ، فرود آيند. گفتند: بگذار ما در اين دهكده ، فرود آييم _ و مقصودشان ، نينوا بود _ يا در اين دهكده _ كه مقصودشان غاضريّه بود _ يا در آن ديگرى _ كه مقصودشان شُفَيّه بود _ . گفت: نه! به خدا ، قدرت اين كار را ندارم . اين مرد را براى مراقبت از من فرستاده اند. زُهَير بن قَين گفت: اى پسر پيامبر خدا! جنگ با اينان، آسان تر از جنگ با كسانى است كه پس از اين به مقابله ما مى آيند . به جان خودم سوگند، از پىِ اينان كه مى بينى ، كسانى به سوى ما مى آيند كه تاب مقابله با آنها را نداريم. حسين عليه السلام فرمود : «من ، كسى نيستم كه جنگ را آغاز كنم» . گفت: ما را به سوى اين دهكده ببر و در آن جا فرود آى كه امن است و بر كنار فرات است ، و اگر نگذاشتند ، با آنها مى جنگيم ، كه جنگ با آنها ، آسان تر از جنگ با كسانى است كه از پىِ آنها مى رسند. حسين عليه السلام فرمود : «اين ، چه دهكده اى است؟» . گفت: عَقْر . (1) حسين عليه السلام فرمود : «خدايا! از عَقْر ، (2) به تو پناه مى برم» . آن گاه فرود آمد و اين به روز پنج شنبه، دوم محرّم سال شصت و يكم بود. چون فردا شد ، عمر بن سعد بن ابى وقّاص ، با چهار هزار نفر از كوفه بر آنها وارد شدند.

.


1- .عَقْر ، نام چند جاست . از جمله عَقرِ بابل كه در نزديكى كربلا به سمت كوفه است (ر . ك : نقشه شماره 4 در پايان همين جلد) .
2- .عَقْر ، به معناى زخمى كردن و نيز پِى كردن اسب هم آمده است .

ص: 288

. .

ص: 289

. .

ص: 290

الفتوح :وإذا كِتابٌ قَد وَرَدَ مِنَ الكوفَةِ : مِن عُبَيدِ اللّهِ بنِ زِيادٍ إلَى الحُرِّ بنِ يَزيدَ ، أمّا بَعدُ ، يا أخي ! إذا أتاكَ كِتابي فَجَعجِع بِالحُسَينِ ، ولا تُفارِقهُ حَتّى تَأتِيَني بِهِ ؛ فَإِنّي أمَرتُ رَسولي ألّا يُفارِقَكَ ، حَتّى يَأتِيَني بِإِنفاذِ أمري إلَيكَ ، وَالسَّلامُ . قالَ : فَلَمّا قَرَأَ الحُرُّ الكِتابَ ، بَعَثَ إلى ثِقاتِ أصحابِهِ فَدَعاهُم ، ثُمَّ قالَ : وَيحَكُم ! وَرَدَ عَلَيَّ كِتابُ عُبَيدِ اللّهِ بنِ زِيادٍ يَأمُرُني أن أقدَمَ إلَى الحُسَينِ عليه السلام بِما يَسوؤُهُ ، ووَاللّهِ ما تُطاوِعُني نَفسي ، ولا تُجيبُني إلى ذلِكَ . فَالتَفَتَ رَجُلٌ مِن أصحابِ الحُرِّ بنِ يَزيدَ _ يُكَنّى أبَا الشَّعثاءِ الكِندِيَّ _ إلى رَسولِ عُبَيدِ اللّهِ بنِ زِيادٍ ، فَقالَ لَهُ : فيماذا جِئتَ ثَكِلَتكَ (1) اُمُّكُ ؟! فَقالَ لَهُ : أطَعتُ إمامي ، ووَفَيتُ بِبَيعَتي ، وجِئتُ بِرِسالَةِ أميري . فَقالَ لَهُ أبُو الشَّعثاءِ : لَقَد عَصَيتَ رَبَّكَ ، وأطَعتَ إمامَكَ ، وأهلَكتَ نَفسَكَ ، وَاكتَسَبتَ عارا ؛ فَبِئسَ الإِمامُ إمامُكَ ! قالَ اللّهُ عَزَّ وجَلَّ : «وَ جَعَلْنَ_هُمْ أَئِمَّةً يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ وَ يَوْمَ الْقِيَ_مَةِ لَا يُنصَرُونَ » (2) . (3)

.


1- .ثَكِلَتْكَ اُمُّكَ : أي فقدتك ، والثُكْل : فقد الولد (النهاية : ج 1 ص 217 «ثكل») .
2- .القصص : 41 .
3- .الفتوح : ج 5 ص 77 ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 1 ص 231 .

ص: 291

الفتوح :در اين هنگام ، نامه اى از كوفه رسيد: «از عبيد اللّه بن زياد ، به حُرّ بن يزيد . امّا بعد ، برادرم! وقتى نامه ام به تو رسيد ، بر حسين ، سخت بگير و از او جدا مشو تا او را نزد من بياورى . به فرستاده ام دستور داده ام كه از تو جدا نشود تا مراقب اجراى دستورم باشد. والسلام!» . حُر ، چون نامه را خواند ، به دنبال ياران مورد اعتمادش فرستاد و گفت: واى بر شما! نامه عبيد اللّه بن زياد رسيده و دستور داده كه با حسين كارى كنم كه او را خوش نمى آيد . به خدا سوگند ، دلم همراهى نمى كند و بدين كار ، رضايت نمى دهد. مردى از ياران حرّ بن يزيد _ كه كنيه اش ابو شَعثا كِنْدى بود _ به فرستاده عبيد اللّه بن زياد نگريست و به وى گفت: براى چه آمده اى ، مادرت به عزايت بنشيند؟ آن مرد گفت: امر پيشوايم را اطاعت كردم و به بيعتم وفا نمودم و نامه اميرم را آوردم. ابو شعثا به وى گفت: پروردگارت را نافرمانى كردى و پيشوايت را اطاعت كردى و خود را هلاك ساختى و براى خود ، ننگ خريدى. بد پيشوايى است، پيشواى تو! خداوند عز و جل فرمود : «آنها را پيشوايانى قرار داديم كه به سوى جهنّم ، دعوت مى كنند و روز قيامت ، يارى نمى بينند» .

.

ص: 292

الفتوح :وأصبَحَ الحُسَينُ عليه السلام مِن وَراءِ عُذَيبِ الهِجاناتِ ، وإذا بِالحُرِّ بنِ يَزيدَ قَد ظَهَرَ لَهُ أيضا في جَيشِهِ . فَقالَ الحُسَينُ عليه السلام : ما وَراءَكَ يَابنَ يَزيدَ ! ألَيسَ قَد أمَرتَنا أن نَأخُذَ عَلَى الطَّريقِ فَأَخَذنا وقَبِلنا مَشورَتَكَ ؟ فَقالَ : صَدَقتَ ، ولكِن هذا كِتابُ عُبَيدِ اللّهِ بنِ زِيادٍ قَد وَرَدَ عَلَيَّ ، يُؤَنِّبُني ويُعَنِّفُني في أمرِكَ . فَقالَ الحُسَينُ عليه السلام : فَذَرنا حَتّى نَنزِلَ بِقَريَةِ نينَوى أوِ الغاضِرِيَّةِ ، فَقالَ الحُرُّ : لا وَاللّهِ ما أستَطيعُ ذلِكَ ، هذا رَسولُ عُبَيدِ اللّهِ بنِ زِيادٍ مَعي ، ورُبَّما بَعَثَهُ عَينا عَلَيَّ . قالَ : فَأَقبَلَ الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام عَلى رَجُلٍ مِن أصحابِهِ يُقالُ لَهُ زُهَيرُ بنُ القَينِ البَجَلِيُّ ، فَقالَ لَهُ : يَابنَ بِنتِ رَسولِ اللّهِ ! ذَرنا حَتّى نُقاتِلَ هؤُلاءِ القَومَ ؛ فَإِنَّ قِتالَنا السّاعَةَ _ نَحنُ وإيّاهُم _ أيسَرُ عَلَينا وأهوَنُ مِن قِتالِ مَن يَأتينا مِن بَعدِهِم . فَقالَ الحُسَينُ عليه السلام : صَدَقتَ يا زُهَيرُ ! ولكِن ما كُنتُ بِالَّذي اُنذِرُهُم (1) بِقِتالٍ حَتّى يَبتَدِروني . فَقالَ لَهُ زُهَيرٌ : فَسِر بِنا حَتّى نَصيرَ بِكَربَلاءَ ؛ فَإِنَّها عَلى شاطِئِ الفُراتِ ، فَنَكونَ هُنالِكَ ، فَإِن قاتَلونا قاتَلناهُم وَاستَعَنّا بِاللّهِ عَلَيهِم . قالَ : فَدَمِعتَ عَينا الحُسَينِ عليه السلام ، ثُمَّ قالَ : اللّهُمَّ ! ثُمَّ اللّهُمَّ ! إنّي أعوذُ بِكَ مِنَ الكَربِ وَالبَلاءِ . قالَ : ونَزَلَ الحُسَينُ عليه السلام في مَوضِعِهِ ذلِكَ ، ونَزَلَ الحُرُّ بنُ يَزيدَ حِذاءَهُ في ألفِ فارِسٍ . (2)

الملهوف :وسارَ الحُسَينُ عليه السلام حَتّى صارَ عَلى مَرحَلَتَينِ مِنَ الكوفَةِ ، فَإِذا بِالحُرِّ بنِ يَزيدَ في ألفِ فارِسٍ . فَقالَ لَهُ الحُسَينُ عليه السلام : ألَنا أم عَلَينا ؟ فَقالَ : بَل عَلَيكَ يا أبا عَبدِ اللّهِ ، فَقالَ : لا حَولَ ولا قُوَّةَ إلّا بِاللّهِ العَلِيِّ العَظيمِ ! ثُمَّ تَرادَّ القَولُ بَينَهُما ، حَتّى قالَ لَهُ الحُسَينُ عليه السلام : فَإِذا كُنتُم عَلى خِلافِ ما أتَتني بِهِ كُتُبُكُم ، وقَدِمَت بِهِ عَلَيَّ رُسُلُكُم ، فَإِنّي أرجِعُ إلَى المَوضِعِ الَّذي أتَيتُ مِنهُ ؛ فَمَنَعَهُ الحُرُّ وأصحابُهُ مِن ذلِكَ ، وقالَ : لا ، بَل خُذ يَابنَ رَسولِ اللّهِ طَريقا لا يُدخِلُكَ الكوفَةَ ، ولا يوصِلُكَ إلَى المَدينَةِ ، لِأَعتَذِرَ إلَى ابنِ زِيادٍ بِأَنَّكَ خالَفتَنِي الطَّريقَ . فَتَياسَرَ الحُسَينُ عليه السلام ، حَتّى وَصَلَ إلى عُذَيبِ الهِجاناتِ . قالَ : فَوَرَدَ كِتابُ عُبَيدِ اللّهِ بنِ زِيادٍ إلَى الحُرِّ يَلومُهُ في أمرِ الحُسَينِ عليه السلام ، ويَأمُرُهُ بِالتَّضييقِ عَلَيهِ . فَعَرَضَ لَهُ الحُرُّ وأصحابُهُ ، ومَنَعوهُ مِنَ المَسيرِ . فَقالَ لَهُ الحُسَينُ عليه السلام : ألَم تَأمُرنا بِالعُدولِ عَنِ الطَّريقِ ؟ فَقالَ الحُرُّ : بَلى ، ولكِنَّ كِتابَ الأَميرِ عُبَيدِ اللّهِ بنِ زِيادٍ قَد وَصَلَ يَأمُرُني فيهِ بِالتَّضييقِ عَلَيكَ ، وقَد جَعَلَ عَلَيَّ عَينا يُطالِبُني بِذلِكَ . (3)

.


1- .كذا في المصدر ، وفي مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : «لأبدأهم» .
2- .الفتوح : ج 5 ص 80 ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 1 ص 234 نحوه .
3- .الملهوف : ص 137 .

ص: 293

الفتوح :حسين عليه السلام ، صبحگاهان به پشت عُذَيب الهِجانات رسيد و در آن هنگام ، به حُرّ بن يزيد ، برخورد كه با سپاهش نمايان شدند. حسين عليه السلام فرمود: «پشت سرت چيست ، اى پسر يزيد ؟ مگر تو دستور ندادى كه از اين راه برويم ؟ ما چنين كرديم و مشورت تو را پذيرفتيم» . حُر گفت: راست مى گويى ؛ ولى اين ، نامه عبيد اللّه بن زياد است كه به دستم رسيده و مرا بر سختگيرى در كار تو ، وا مى دارد. حسين عليه السلام فرمود: «بگذار تا در دهكده نينوا يا غاضريّه فرود آييم» . حُر گفت: به خدا سوگند ، نمى توانم. اين ، فرستاده عبيد اللّه بن زياد است كه او را بر مراقبت از من ، گماشته است. حسين بن على عليه السلام به سراغ مردى از يارانش به نام زُهَير بن قَين بَجَلى آمد . زُهَير گفت: اى پسر دختر پيامبر! بگذار با اينها نبرد كنيم ؛ چرا كه نبرد ما با اينان در اين ساعت ، آسان تر از نبرد با كسانى است كه از پى مى آيند. حسين عليه السلام فرمود: «درست مى گويى _ اى زهير _ ؛ ولى من آغاز كننده نخواهم بود تا آنان نبرد را آغاز كنند» . زُهَير گفت: پس ما را ببر تا به كربلا برسيم . آن جا كنار فرات است . آن جا فرود مى آييم و اگر با ما به نبرد پرداختند ، با آنان نبرد مى كنيم و از خداوند ، مدد مى جوييم. چشمان حسين عليه السلام اشك آلود شد و سپس فرمود : «بار خدايا! بار خدايا ! به تو پناه مى برم از كرب و بلا» . حسين عليه السلام در آن جا فرود آمد و حُر نيز با هزار جنگجو در برابرش فرود آمد.

الملهوف :حسين عليه السلام حركت كرد تا به دو منزلىِ كوفه رسيد و در آن جا به حرّ بن يزيد با هزار سوار ، برخورد كرد. حسين عليه السلام به وى فرمود: «با مايى ، يا بر ضدّ ما؟» . حُر گفت: بر ضدّ تو ، اى ابا عبد اللّه ! حسين عليه السلام فرمود : «نيرو و توانى ، جز از جانب خداوند بزرگ نيست» . سخنانى ميان آنها رد و بدل شد ، تا اين كه حسين عليه السلام به او فرمود: «اگر شما بر خلاف نامه هايتان و خلاف فرستادگانتان رفتار مى كنيد ، من به همان جايى باز مى گردم كه از آن آمده ام» ؛ ولى حُر و يارانش، از اين كار ، ممانعت كردند. حُر گفت: نه ؛ ليكن _ اى پسر پيامبر _ راهى انتخاب كن كه تو را به كوفه نبَرَد و به مدينه نرساند ، تا نزد عبيد اللّه بن زياد ، عذر داشته باشم كه به راهى ديگر رفته اى . آن گاه حسين عليه السلام ، راه سمت چپ را انتخاب كرد تا به عُذَيب الهِجانات رسيد. سپس نامه عبيد اللّه بن زياد به حُر رسيد كه او را در كار حسين عليه السلام ، سرزنش مى كرد و دستور سختگيرى مى داد. در اين هنگام ، حُر و يارانش متعرّض آنان شدند و از حركتشان، جلوگيرى كردند . حسين عليه السلام به حُر فرمود: «مگر تو دستور ندادى كه راهمان را كج كنيم ؟» . حُر گفت: چرا ؛ ولى نامه امير عبيد اللّه بن زياد به دستم رسيده و مرا بر سختگيرى بر تو، دستور داده است و جاسوسى را بر من گماشته كه [حتما] اين كار را انجام دهم .

.

ص: 294

. .

ص: 295

. .

ص: 296

. .

ص: 297

تحليلى در باره ارزيابى سفر امام حسين عليه السلام به عراق و نهضت كوفه
اشاره

امام حسين عليه السلام ، پس از خارج شدن از مدينه ، از سوم شعبان تا هشتم ذى حجّه سال شصت هجرى ، حدود چهارماه و پنج روز در مكّه توقّف كرد و پس از دريافت نامه مسلم بن عقيل عليه السلام از كوفه _ كه حاكى از آمادگى كوفيان براى حمايت از ايشان در برابر حكومت يزيد بود _ ، و نيز احساس خطر جدّى از ناحيه كارگزاران نظام حاكم در مراسم حج ، در هشتم ذى حجّه ، مكّه را به قصد كوفه ، ترك كرد . كاروان امام عليه السلام ، پس از طى كردن 28 منزل ، پس از مكانى كه «شِراف» نام داشت ، در حدود يكصد و شصت كيلومترى كوفه ، (1) با مشاهده سپاه حُر از دور ، از مسير كوفه به سمت چپ ، متمايل گرديد و در «ذوحَسَم» با سپاه حُر ، مواجه شد . چون حُر مانع حركت طبيعي كاروان امام عليه السلام به سمت كوفه و يا بازگشت بود ، همراهان امام عليه السلام و سپاه حُر ، در مسيرى نيم دايره اى، به حركت ، ادامه دادند و سرانجام ، كاروان امام عليه السلام پس از طى 34 منزل (حدود 1447 كيلومتر) (2) در 25 روز ، در دوم محرّم سال 61 هجرى به سرزمين كربلا رسيد و از روز دوم تا روز دهم محرّم ، امام عليه السلام و يارانش در كربلا منزل گُزيده بودند كه حادثه جانخراش عاشوراى 61 هجرى به وقوع پيوست . بر پايه گزارش هايى كه در اين فصل آمد ، امام حسين عليه السلام ، به رغم ممانعت جدّى حكومت اُمَوى كه در آغاز ، با واسطه و بى واسطه ، ايشان را از سفر به كوفه ، باز

.


1- .ر. ك: نقشه شماره 3 در پايان همين جلد.
2- .ر . ك : نقشه شماره 3 در پايان همين جلد .

ص: 298

مى داشتند ، و با ردّ پيشنهاد شمارى از مصلحت انديشان و علاقه مندان به ايشان كه با خطرناك توصيف كردن اين سفر ، با اصرار تمام، از او مى خواستند كه از تصميم خود منصرف گردد ، دعوت كوفيان را پذيرفت و به سوى كوفه حركت كرد و ضمن پيشگويى هاى مكرّر كنايى و بلكه صريح از به شهادت رسيدن خود و همراهان ، روانه كربلا شد ، و هنگام حركت از مكّه به سوى عراق ، به بنى هاشم نوشت : مَن لَحِقَ بِىَ استُشهِدَ ، ومَن تَخَلَّفَ عَنّى لَم يَبلُغِ الفَتحَ. (1) هر كس به من بپيوندد ، به شهادت مى رسد؛ و [امّا] هر كس نپيوندد ، به پيروزى نايل نمى آيد. در اين باره ، چند پرسشْ مطرح است كه بايد به آنها پاسخ داد : 1 . سؤال اوّل اين كه : آيا انتخاب كوفه به عنوان پايگاه قيام عليه حكومت يزيد ، از نظر سياسى، كار صحيحى بوده است؟ آيا سياست مدار بزرگى مانند امام حسين عليه السلام ، با در نظر گرفتن سوابق كوفيان در برخورد با پدر او و برادر بزرگ ترش ، به وعده آنان در حمايت از وى در برابر حكومت بنى اميّه ، اعتماد مى كند و كوفه را به عنوان پايگاه مركز نهضت بر ضدّ حاكميت، انتخاب مى نمايد؟ به بيان واضح تر ، آيا امام عليه السلام آنچه را ديگران در مورد خطرناك بودن سفر به كوفه مى گفتند ، نمى دانست؟ و نهايت، اين كه : آيا امام عليه السلام نمى دانست كه فضاى عمومى جانبدارى از او _ كه قبل از آمدن ابن زياد به كوفه ، در اين شهر حاكم بود _ ، جوّ كاذبى است ؟ 2 . آيا همه دعوت كنندگان از امام حسين عليه السلام ، از شيعيان و پيروان اعتقادى و واقعىِ او بودند و چنان كه برخى پنداشته اند ، (2) وى فريب شيعيان خود را خورده كه به او ،

.


1- .ر. ك : ص 125 (نامه امام عليه السلام به بنى هاشم و خبر دادن از آينده).
2- .مانند عبد اللّه بن عبد العزيز، كه در كتابش (من قتل الحسين عليه السلام ) مى گويد: مردم كوفه به حسين عليه السلام ، نامه نوشتند و از او درخواست كردند كه به كوفه برود ؛ امّا طولى نكشيد كه فرستاده اش مسلم بن عقيل را تنها گذاشتند و به او نيرنگ زدند . آن گاه ، نوبت حسين عليه السلام رسيد كه از آنان به او برسد آنچه به مسلم رسيد . همچنين تنها حسين عليه السلام نبود كه شيعيان به او نيرنگ زدند ؛ بلكه پيش تر ، به پدر و برادرش و پس از او به امامان از اهل بيت _ كه خدا از آنان خشنود باد _ نيز نيرنگ زدند (من قتل الحسين عليه السلام : ص 118) .

ص: 299

وعده يارى داده بودند ؛ امّا نه تنها از او حمايت نكردند ، بلكه به جنگ او برخاستند و با اين حساب ، شيعه ، خود، مقصّر اصلى در به وجود آمدن فاجعه عاشوراست ، يا اين كه «شيعه» در آن دوران ، مفهومى متفاوت با مفهومِ امروزى آن داشته است و كسانى كه امام حسين عليه السلام را تنها گذاشتند ، شيعه سياسى و اجتماعى بودند ، نه شيعه اعتقادى و حقيقى؟ 3 . دلايل اقبال مردم كوفه به نهضت حسينى و پشت كردن به آن و به عبارت ديگر، عوامل شكست اين نهضت ، چه بود؟

.

ص: 300

1دلايل انتخاب كوفه به عنوان پايگاه قيام

براى ارزيابى سفر امام حسين عليه السلام به عراق و انتخاب كوفه به عنوان پايگاه قيام ، بايد توجّه داشت كه فلسفه قيام امام عليه السلام ، در صورت همكارى مردم ، در درجه اوّل ، براندازى حكومت يزيد و تأسيس حكومت اسلامى بود و در مرتبه بعد ، امر به معروف و نهى از منكر ، افشاگرى عليه حكومت اُمَوى و سست كردن پايه هاى آن ، پيشگيرى از نابودى ارزش هاى اسلامى و در نهايت ، اتمام حجّت بر مردم مسلمان بود ، هر چند تحقّق اين اهداف ، به قيمت شهادت او و عزيزانش و اسارت خانواده اش تمام شود . (1) كوفه در آن دوران ، ويژگى هايى داشت كه با عنايت به آن ويژگى ها ، مناسب ترين نقطه در جهان اسلام براى تحقّق اهداف امام حسين عليه السلام بود . اين ويژگى ها عبارت اند از :

يك . موقعيت سياسى _ نظامى

شهر كوفه ، در سال هفده هجرى ، به فرمان عمر، خليفه دوم، و به دست سعد بن ابى وقّاص ، به منظور تشكيل يك پادگان بزرگ نظامى جهت ساماندهى نيروهاى نظامى براى گسترش هر چه بيشتر فتوحات اسلامى ، (2) شكل گرفت . (3) عمر ، دستور داده بود كه مسجد اين شهر ، داراى چنان مساحتى باشد كه تمام نيروهاى نظامى را در خود، جاى دهد . از اين رو ، مسجدى كه طبق اين فرمان ساخته شد ، گنجايش چهل هزار نفر را داشت . (4)

.


1- .ر . ك : ج 3 ص 323 (تحليلى در باره اهداف قيام امام حسين عليه السلام ) .
2- .كوفه ، براى سازماندهى و هدايت فتوحات منطقه غرب ، مانند : شام، فلسطين و افريقيّه شكل گرفت و بصره نيز به همين منظور و براى گسترش فتوحات منطقه شرق .
3- .تاريخ الطبرى : ج 4 ص 40 .
4- .معجم البلدان : ج 4 ص 491 .

ص: 301

گفتنى است كه در دوران فرمان روايى زياد بن ابيه _ كه از طرف معاويه ، حكومت كوفه به او سپرده شده بود _ ، وى اقدام به گسترش مسجد كوفه نمود و گنجايش آن را به شصت هزار نفر رساند . (1) به دليل موقعيت ويژه شهر كوفه در صدر اسلام ، شمار قابل توجّهى از سران قبايل ، فرماندهان بزرگ نظامى و جنگجويان زُبده ، در اين شهر، ساكن بودند . از اين رو ، امام على عليه السلام هنگامى كه براى خاموش كردن فتنه «ناكثين (پيمان شكنان)» از مدينه عازم عراق شد ، تنها هفتصد نفر (2) نيروى نظامى از مهاجر و انصار، همراه داشت ؛ ولى دوازده هزار نيرو از كوفه به سپاه ايشان پيوستند . (3) جالب توجّه ، اين كه امام عليه السلام وقتى مى خواست از مدينه به طرف بصره حركت كند ، نامه اى خطاب به اهل كوفه نوشت كه با اين جملات ، آغاز شده بود : مِن عَبدِ اللّهِ عَلِىٍّ أميرِ المُؤمِنينَ إلى أهلِ الكوفَةِ ، جَبهَةِ الأَنصارِ و سَنامِ العَرَبِ. (4) از بنده خدا ، على امير مؤمنان ، به كوفيان ، گروه ياران شرافتمند و بلندپايگان عرب . برپايه گزارش طبرى ، وقتى كه بين راه به امام عليه السلام خبر دادند كه شورشيان به بصره رفته اند ، ايشان ، احساس آرامش كرد و فرمود : إنَّ أهلَ الكوفَةِ أشَدُّ إلىّ حُبّاً ، و فيهِم رُؤوسُ العَرَبِ و أعلامُهُم. (5) كوفيان ، براى من دوست داشتنى ترند و سران و بزرگان عرب ، در ميان آنان اند .

.


1- .معجم البلدان : ج 4 ص 491، تاريخ الطبرى : ج 3 ص 343 .
2- .الجمل : ص 240 .
3- .تاريخ الطبرى : ج 4 ص 500 . نيز ، ر . ك : دانش نامه اميرالمؤمنين عليه السلام : ج 5 ص 35 (بخش ششم / پيكار نخست: جنگ جمل / فصل پنجم: يارى خواستن امام عليه السلام از كوفيان).
4- .تاريخ الطبرى: ج 4 ص 500.
5- .تاريخ الطبرى: ج 4 ص 477.

ص: 302

و نيز به آنها نوشت : إنّى قَدِ اختَرتُكُم عَلَى الأَمصارِ و إنّى بِالأَثرَةِ . (1) من، شما را بر ديگر شهرها ترجيح دادم ، و من ، خوبْ گزينشگرى هستم . و در روايت ديگرى آمده كه به آنها نوشت : فَإِنّى قَدِ اختَرتُكُم وَ النُّزولَ بَينَ أظهِرُكُم لِما أعرِفُ مِن مَوَدَّتِكُم و حُبِّكُم للّهِِ عز و جل و لِرَسولِهِ صلى الله عليه و آله ... . (2) من ، شما را انتخاب كردم و سكونت در ميان شما را برگزيدم ، چون مهرورزى و علاقه تان را به خداى عز و جل و پيامبرش صلى الله عليه و آله مى دانم . و هنگامى كه كوفيان در «ذى قار» به امام على عليه السلام پيوستند ، ايشان در ستايش آنها فرمود : أنتُم أشَدُّ العَرَبِ ودّاً لِلنَّبِىِّ و لِأَهلِ بَيتِهِ ، و إنَّما جِئتُكُم ثِقَةً - بَعدَ اللّهِ - بِكُم . (3) شما بامحبّت ترينِ عرب نسبت به پيامبر صلى الله عليه و آله و خاندانش هستيد . من، پس از خدا ، با اعتماد كردن به شما نزدتان آمدم . و پس از پايان جنگ جمل ، با اين جملات از آنها قدردانى كرد : جزاكُمُ اللّهُ مِن أهلِ مِصرٍ عَن أهلِ بَيتِ نَبِيِّكُم أحسَنَ ما يَجزِى العامِلينَ بِطاعَتِهِ وَ الشّاكِرينَ لِنِعمَتِهِ ، فَقَد سَمِعتُم وأطَعتُم ، وَدُعيتُم فَأَجَبتُم . (4) خداوند ، به خاطر خاندان پيامبرتان ، بهترين پاداشى را كه به اهل طاعت و سپاس گزاران نعمتش مى دهد ، به شما عطا كند . شما ، گوش فرا داديد و اطاعت كرديد ، و فرا خوانده شديد و اجابت كرديد .

.


1- .تاريخ الطبرى: ج 4 ص 477.
2- .تاريخ الطبرى: ج 4 ص 477، شرح نهج البلاغة ، ابن ابى الحديد : ج 14 ص 16.
3- .الإرشاد : ج 1 ص 250 .
4- .نهج البلاغة : نامه 2 .

ص: 303

همچنين در جنگ صِفّين كه شمار سپاهيان امام على عليه السلام در منابع تاريخى تا يكصد و بيست هزار (1) ذكر شده ، عمده نيروهاى ايشان از كوفه بودند . در همين جنگ ، هنگامى كه امام عليه السلام سستىِ سپاهيان خود را در برابر سپاه شام ملاحظه كرد ، ضمن سخنانى سرزنش آميز ، به جايگاه مهم آنان در جهان اسلام اشاره كرد و فرمود : أنتُم لَهاميمُ العَرَبِ و يَآفيخُ الشَّرَفِ، وَ الأَنفُ المُقَدَّمُ ، وَ السَّنامُ الأَعظَمُ . (2) شما بزرگان عرب و سران شرف و پيشوايان جلودار و مهتران بزرگ هستيد . و در جايى ديگر ، همراه با انتقاد از كوفيان ، خطاب به آنها مى فرمايد : و أنتُم تَريكةُ الإِسلامِ، و بَقِيَّةُ النّاسِ . (3) و شما، يادگارِ اسلام و بازمانده مسلمانانيد .

دو . موقعيت جغرافيايى

بنا به گزارش متون جغرافيايى، طول جغرافيايى كوفه ، 44 درجه و24 دقيقه و عرض آن ، 32 درجه ويك دقيقه ، گزارش شده است . كوفه ، در گذشته ، در قلب بلاد اسلامى قرار داشت و نزديك ترين نقطه براى مديريت قلمرو مسلمانان ، بويژه براى نقاطى بود كه در عصر خليفه دوم ، به قلمرو حكومت اسلامى افزوده شد . در دوران زمامدارى امام على عليه السلام ، مقرّ خلافت از مدينه به كوفه منتقل شد كه بى ترديد ، افزون بر موقعيت اقتصادى ، يكى از دلايل آن ، دسترسى آسان از اين شهر به بلاد مختلف اسلامى ، خصوصا هنگام نياز به اعزام نيرو براى جنگ با معاويه بود .

.


1- .ر . ك: دانش نامه امير المؤمنين عليه السلام : ج 5 ص 283 (بخش ششم / پيكار دوم، جنگ صفّين / فصل يكم / تعداد شركت كنندگان در نبرد).
2- .نهج البلاغة: خطبه 107.
3- .نهج البلاغة: خطبه 180.

ص: 304

بنا بر اين ، كوفه از نظر جغرافيايى نيز مناسب ترين مكان براى اقدام بر ضدّ حكومت يزيد بود .

سه . موقعيت فرهنگى

كوفه ، افزون بر موقعيت سياسى ، نظامى و جغرافيايى آن ، مهم ترين پايگاه فرهنگى جهان اسلام نيز بوده است . سياست خليفه دوم ، اين بود كه در كوفه ، سربازانى آشنا با قرآن وناآشنا با سنّت ، پديد آورد . لذا نقلِ حديث را در كوفه ممنوع كرد و بر اين اساس ، قاريان كوفه ، غالبا مسلمانان تكْ بُعدى وناآشنا به سنّت بودند ؛ امّا پس از به خلافت رسيدن امام على عليه السلام ، سياست هاى اصولى فرهنگى ايشان در دوران حكومت ، از يك سو ، و حضور ياران بزرگ پيامبر خدا صلى الله عليه و آله كه همراه امام على عليه السلام به كوفه آمده بودند ، (1) از سوى ديگر ، نقش مؤثّرى در رشد فرهنگى مردم كوفه داشت . بر اين اساس ، هنگام قيام امام حسين عليه السلام _ كه حدود 25 سال از آغاز حكومت امام على عليه السلام مى گذشت _ ، بى ترديد ، مردم كوفه ، به طور نسبى از بالاترين سطوح فرهنگى در ميان جوامع اسلامى برخوردار بودند . از اين رو ، زمينه اصلاح طلبى و قيام عليه ظلم و جور بنى اميّه ، در اين شهر بيش از هر جاى ديگرى فراهم بود . شورش هاى مكرّر آنها بر ضدّ حكومت هاى وقت پس از قيام امام حسين عليه السلام ، گواه اين مدّعاست . از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله روايت شده كه فرمود : الكوفَةُ جُمجُمَةُ العَرَبِ ، و رُمحُ اللّهِ تَبارَكَ وتَعالى ، و كَنزُ الإيمانِ . (2)

.


1- .در جنگ صفّين ، بين هفتاد تا هشتاد نفر از اهل بدر و هشتصد تن از كسانى كه در «بيعت رضوان» شركت داشتند و چهارصد تن از ساير ياران پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، امام على عليه السلام را همراهى مى كردند .البته دليلى كه اثبات كند همه آنها در كوفه اقامت گزيده اند ، وجود ندارد ؛ ليكن به طور طبيعى، بسيارى از آنها در كوفه و بصره اقامت داشته اند (ر . ك : دانش نامه امير المؤمنين عليه السلام : ج 5 ص 289 «بخش ششم / پيكار دوم / فصل يكم / ياران برجسته امام عليه السلام »).
2- .الكافى: ج 6 ص 243 ح 1 ، علل الشرائع : ص 461 ح 1 . شايان ذكر است كه اين مضمون در منابع اهل سنت از عمر نيز نقل شده و سند روايت الكافى هم ضعيف است ، با توجه به اين كه كوفه ، تقريبا هفت سال پس از درگذشت پيامبر صلى الله عليه و آله بنياد گذاشته شد احتمال دارد كه روايت منابع اهل سنّت ، به واقعيت نزديك تر باشد (ر . ك : تاريخ الطبرى : ج 4 ص 59 ، الطبقات الكبرى : ج 6 ص 5 ، فتوح البلدان : ص 287) .

ص: 305

كوفه ، جُجُمه (مِهتر) عرب ، نيزه خداوند _ تبارك و تعالى _ و گنج ايمان است . در اين نقل، كوفه با سه ويژگى وصف شده كه به موقعيت هاى سياسى ، نظامى و فرهنگى آن ، اشاره دارد . «جُمجُمه» ، به معناى كاسه سر است كه مغز در آن جا دارد و تعبير «جمجمةُ العرب» ، اشاره به آن است كه روزى فرا مى رسد كه كوفه ، مركز تصميم گيرى هاى كلان در جهان عرب و به تَبَع، در جهان اسلام خواهد شد . واژه «رُمْح» نيز به معناى نيزه است كه يكى از ابزارهاى اصلى نظامى در آن دوران بوده است و تعبير «رُمحُ اللّه » ، به موقعيت ويژه نظامى كوفه اشاره دارد . همچنين «كنزُ الإيمان (گنج ايمان)» ، اشاره به موقعيت ممتاز فرهنگى كوفه در جهان اسلام است . سلمان فارسى ، از ياران بزرگ پيامبر خدا صلى الله عليه و آله نيز با تعبير «قُبّةُ الإسلام (گنبد اسلام)» ، (1) به جايگاه رفيع كوفه در جهان اسلام ، اشاره كرده است . امّا آنچه در اهمّيت شهر كوفه ذكر شد ، به اين معنا نيست كه فضيلت مردم كوفه ، هميشگى است ؛ بلكه تا وقتى است كه به ارزش هاى اسلامى وفادار باشند ، چنان كه امام على عليه السلام در اوّلين لحظات ورودش به كوفه پس از پيروزى در جنگ جمل ، ضمن سخنانى خطاب به آنان فرمود : يا أهلَ الكوفَةِ فَإِنَّ لَكُم فِي الإِسلامِ فَضلاً ما لَم تُبَدِّلوا وتُغَيِّروا. (2) اى كوفيان! براى شما در اسلام ، فضيلت است ، مادام كه دگرگونى و تغييرى نداشته

.


1- .المصنّف ، ابن ابى شيبه : ج 7 ص 553 ش 2 ، معجم البلدان : ج 4 ص 492 ، فتوح البلدان : ص 287 . اين تعبير از صعصعة بن صوحان نيز در باره كوفه نقل شده است (ر . ك : مروج الذهب : ج 3 ص 51) .
2- .وقعة صفّين: ص 3.

ص: 306

باشيد . اين سخن ، بدين معناست كه اهل كوفه نيز مانند همه انسان ها ، همواره در معرض آزمون الهى و لغزش قرار دارند و اين فضيلت ها ، تنها در صورتى كه در دفاع از آرمان هاى اسلامى استقامت داشته باشند ، برايشان پايدار خواهد بود .

چهار . كانون مبارزه با حكومت شام

نقش تعيين كننده كوفيان در فتوحات اسلامى و درگيرى آنها با حكومت ستمگر شام ، بويژه در دوران حكومت امام على عليه السلام ، ايجاب مى كرد تا طبعا رضايت ندهند كه شام ، مركز خلافت و تصميم گيرى در جهان اسلام باشد . لذا در طول حكومت اُمَوى ، كوفه ، كانون مبارزه و مخالفت با حكومت اُمَوى شام بود و در اين راه ، بيشترين كشته ، زندانى و تبعيدى را داد . معاويه ، خود به اين حقيقت ، اعتراف داشت . وى در وصيّت خود به فرزندش يزيد ، گفته است : در باره عراقى ها ، به هوش باش كه هرگز ، تو را دوست نمى دارند و خيرخواه تو نيستند ؛ امّا تا جايى كه ممكن است و در توان توست ، با آنها مدارا كن و اگر هرروزه ، خواهان بركنار كردن كارگزارى هستند ، اين كار را انجام بده ، كه بركنار كردن يك كارگزار ، آسان تر و سبُك تر از اين است كه صد هزار شمشير بر ضدّ تو بكِشند. (1) زياد بن ابيه ، در دورانى كه از طرف معاويه به حكومت كوفه گمارده شد ، علاوه بر كشتن (2) و زندانى كردن بسيارى از مبارزان و تبعيد بسيارى از آنان به شام و ساير شهرها ، (3) بر پايه برخى از گزارش ها ، تنها پنجاه هزار نفر را از كوفه و بصره به سوى

.


1- .مقتل الحسين عليه السلام ، خوارزمى: ج 1 ص 177. نيز، ر. ك : همين دانش نامه : ج 3 ص 151 (بخش پنجم / فصل سوم: جانشين كردن يزيد / وصيّت معاويه به يزيد هنگام مرگ).
2- .ر . ك : ج 3 ص 7 (بخش پنجم / فصل دوم / نامه توبيخ آميز امام عليه السلام به معاويه در باره ستم ها و بدعت هايش).
3- .تاريخ الطبرى: ج 5 ص 257، تاريخ دمشق: ج 12 ص 227.

ص: 307

خراسان ، كوچ داد . (1) همچنين فرزندش ابن زياد ، علاوه بر كشتار گسترده مبارزان ، بنا به نقلى ، حدود دوازده هزار نفر از شيعيان كوفه را زندانى كرد . (2) حَجّاج بن يوسف ثقفى نيز در طول بيست سال حكومت خود در عراق ، بر پايه برخى از گزارش ها ، يكصد و بيست هزار نفر را كُشت (3) و در زندان هاى او، پنجاه هزار مرد و سى هزار زن _ كه شانزده هزار نفر آنها مجرّد بودند _ مُردند! (4) هر چند اين اعداد ، اغراق آميز به نظر مى رسد، ولى در قساوت و بى رحمى اين حاكم ستمگر و كثرت كسانى كه به دست او كشته شدند ، ترديدى وجود ندارد . همچنين نهضت توّابين به رهبرى مختار ، پس از واقعه كربلا ، (5) شورش عبد الرحمان بن اشعث در سال هاى 82 و 83 هجرى (6) و قيام زيد بن على عليه السلام در سال 122 ، (7) دلايل روشن ديگرى بر نفرت عميق بخش قابل توجّهى از مردم كوفه از حكومت اُمَوى است . در دوران امامت امام حسين عليه السلام ، مفاسد اخلاقى و عملى آشكار يزيد _ كه خود را خليفه مسلمانان مى دانست _ ، نفرت طبيعى مردم كوفه نسبت به حكومت شام را دوچندان كرد . لذا با نوشتن نامه هاى پى در پى ، از امام عليه السلام دعوت كردند تا به كوفه بيايد و نهضت شكل گرفته بر ضدّ حاكمان اُمَوى را سامان دهد .

پنج . حضور هواداران اهل بيت عليهم السلام

هر چند شمار شيعيان حقيقى و پيروان واقعى اهل بيت عليهم السلام در كوفه _ چنان كه توضيح

.


1- .فتوح البلدان : ص 400 .
2- .حياة الإمام الحسين عليه السلام ، قَرَشى : ج 2 ص 416 .
3- .سنن الترمذى : ج4 ص 499 ح 2220 ، تاريخ الطبرى : ج 6 ص 382 .
4- .مروج الذهب : ج3 ص 175 . نيز ، ر . ك : سفينة البحار : واژه «حَجّاج» .
5- .تاريخ الطبرى : ج 5 ص 551 به بعد .
6- .تاريخ الطبرى: ج 6 ص 342 ، سير أعلام النبلاء : ج 4 ص 184 .
7- .تاريخ الطبرى : ج 7 ص 180 .

ص: 308

خواهيم داد _ ، (1) اندك بود ؛ ليكن دوستداران اهل بيت عليهم السلام و كسانى كه نسبت به خاندان رسالت ، اظهار ارادت مى كردند ، در اين شهر ، فراوان بودند ؛ بلكه با عنايت به اين كه كوفه ، حدود پنج سال مركز حكومت عدل امام على عليه السلام بود و جمع بسيارى از ياران بزرگ پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، همراه با ايشان به اين شهر آمده بودند و از اين طريق ، احاديث فراوانى در فضائل اهل بيت عليهم السلام در ميان مردم انتشار يافته بود ، كوفه به تدريج ، كانون هواداران اهل بيت عليهم السلام در جهان اسلام شد و به همين جهت ، پس از مرگ معاويه ، هنگامى كه جمع كوچكى از پيروان راستين اهل بيت عليهم السلام فعاليت تبليغاتى خود را براى بيعت با امام حسين عليه السلام و مبارزه با حكومت اُمَوى آغاز كردند ، در فضاى باز اجتماعى ناشى از ضعف فرماندار كوفه ، در مدّت كوتاهى فضاى عمومى شهر در اختيار هواداران امام حسين عليه السلام قرار گرفت . امّا مردم مكّه و مدينه ، به دليل شرايط سياسى حاكم بر آنها ، مانند كوفيان به اهل بيت عليهم السلام علاقه مند نبودند . ابن ابى الحديد ، به نقل از ابو عمر نَهْدى ، از امام زين العابدين عليه السلام نقل كرده كه فرمود : ما بِمَكَّةَ وَ المَدينَةِ عِشرونَ رَجُلاً يُحِبُّنا . (2) در مكّه و مدينه ، بيست نفر هم نيستند كه ما را دوست بدارند . در مقابل ، گزارش هاى فراوانى ، از كثرت نسبى علاقه مندان اهل بيت عليهم السلام در كوفه حكايت دارد ، چنان كه از امام باقر عليه السلام نقل شده كه فرمود : إنَّ وَلايَتَنا عُرِضَت عَلى أهلِ الأَمصارِ فَلَم يَقبَلها قَبولَ أهلِ الكوفَةِ بِشَى ءٍ . (3) ولايت ما، بر مردم شهرها ارائه شد . هيچ كدام مانند مردم كوفه ، آن را نپذيرفتند . در روايت ديگرى از امام صادق عليه السلام آمده است :

.


1- .ر.ك : ص 324 (اقسام شيعيان در آن دوران).
2- .شرح نهج البلاغة ، ابن ابى الحديد : ج 4 ص 104 ؛ بحار الأنوار : ج 34 ص 297 .
3- .ثواب الأعمال : ص 114 ح 20 ، كامل الزيارات : ص 314 ح 533 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 46 ح 6 .

ص: 309

إنَّ اللّهَ عَرَضَ وَلايَتَنا عَلى أهلِ الأَمصارِ فَلَم يَقبَلها إلّا أهلُ الكوفَةِ . (1) خداوند ، ولايت ما را بر مردم شهرها ارائه كرد ؛ ولى هيچ يك جز مردم كوفه، آن را نپذيرفتند . روايات ديگرى نيز رسيده اند كه مؤيّد اين اند كه هواداران اهل بيت عليهم السلام در كوفه ، بيش از هر شهر ديگرى وجود داشته اند. هر چند هوادارىِ بيشتر آنها در حدّ دفاع عملى و ايثار جان نبوده است ؛ ليكن در ساير شهرها ، اهل بيت عليهم السلام ، همين مقدار طرفدار هم نداشته اند و لذا هنگامى كه ابن زياد ، كوفيان را مجبور به رفتن به سوى سرزمين كربلا و جنگ با امام عليه السلام كرد ، بسيارى از آنها ، از نيمه راه گريختند و در كربلا ، حاضر نشدند . بَلاذُرى ، در اين باره مى نويسد : يك گروه هزارنفره [از كوفه] اعزام مى شد ؛ امّا به جهت اكراه آنان از اين كار (نبرد با حسين عليه السلام ) ، تنها سيصد يا چهارصد نفر يا كمتر از اينها به مقصد مى رسيدند . (2) همچنين ابن قُتَيبه مى گويد : وقتى ابن زياد ، كسى را با جمعيّت بسيارى به جنگ با حسين عليه السلام مى فرستاد ، هنگامى كه گروه به كربلا مى رسيدند ، جز جمعيت اندكى باقى نمانده بود . آنان ، جنگ با حسين عليه السلام را ناخوشايند مى دانستند . لذا باز مى گشتند و جا مى ماندند . (3) شركت انبوهى از مردم كوفه در نهضت توّابين و شورش هاى پس از آن نيز گواه آن است كه بخش عظيمى از مردم كوفه ، در كربلا حاضر نبودند .

.


1- .كامل الزيارات : ص 313 ح 530 ، بصائر الدرجات : ص 76 ح 1 ، بحار الأنوار : ج 23 ص 281 ح 25 .
2- .ر . ك : ص 385 (بخش هشتم / فصل يكم / تلاش هاى ابن زياد براى حركت دادن لشكر به سوى كربلا) .
3- .ر . ك : همان .

ص: 310

ششم . دعوت كوفيان از امام عليه السلام

در سراسر جهان اسلام، جز اهل كوفه، هيچ كس از امام حسين عليه السلام براى قيام بر ضدّ حكومت يزيد، دعوت نكرد . از اين رو، يكى از پاسخ هاى امام عليه السلام به معترضان ، (1) استناد به دعوت نامه هاى مردم كوفه بود . در چنين فضايى، اگر امام عليه السلام براى آغاز نهضت به نقطه ديگرى عزيمت مى كرد و به دست كارگزاران حكومت، كشته مى شد ، آيا او را به بى سياستى متّهم نمى كردند؟!

هفتم . ممانعت حكومت اموى از رفتن امام عليه السلام به كوفه

رسيدن امام حسين عليه السلام به كوفه براى امويان بسيار خطرناك بود و لذا پيش از سلطه كامل ابن زياد بر كوفه ، يزيد و كارگزارانش با همه توان تلاش مى كردند كه امام عليه السلام به كوفه نرود . يزيد، حتّى دست به دامن ابن عبّاس شد (2) تا امام عليه السلام را از رفتن به كوفه باز دارد ، همچنين عمرو بن سعيد ، فرماندار مكّه، كوشيد تا جلوى رفتن امام عليه السلام را بگيرد ، و گروهى را اعزام كرد تا مانع خروج امام عليه السلام از مكّه شوند ، امّا پس از درگيرى مختصرى، امام عليه السلام روانه عراق گرديد . (3) بنا بر اين ، كوفه از نظر موقعيت فرهنگى ، سياسى ، اجتماعى ، نظامى و جغرافيايى ، مناسب ترين نقطه براى آغاز نهضت بر ضدّ حكومت يزيد بود . از اين رو، سيّد مرتضى رحمه الله در تحليل حادثه كربلا مى گويد : اسباب پيروزى بر دشمن، روشن و آشكار بود ، امّا آن اتّفاق بد، ماجرا را دگرگون و

.


1- .ر.ك : ص 7 (عبد اللّه بن مطيع) و ج 4 ص 425 (فصل ششم : مخالفان رفتن امام عليه السلام به سمت عراق / بحير بن شدّاد) .
2- .ر.ك : ص 47 (فصل هفتم / كوشش هاى يزيد براى جلوگيرى از حركت امام عليه السلام ).
3- .ر.ك : ص 119 (فصل هفتم / ناكامى مأموران عمرو بن سعيد در جلوگيرى از رفتن امام عليه السلام ).

ص: 311

معكوس كرد تا جايى كه به انجام رسيد ، آنچه رسيد . (1) هر چند ما با اين نظر ، موافق نيستيم، ليكن به دلايلى كه بيان كرديم ، كوفه را بهترين گزينه براى تحقق اهداف نهضت حسينى مى دانيم . توضيح بيشتر اين مطلب، در بخش دوم خواهد آمد .

.


1- .تنزيه الأنبياء: ص 176، بحار الأنوار: ج 45 ص 98.

ص: 312

2پاسخ هاى امام عليه السلام به خطرناك توصيف كردن سفر به كوفه
اشاره

بررسى گزارش هايى كه در منابع تاريخى در اين زمينه آمده اند و بخشى از آنها در فصل ششم گذشت ، نشان مى دهد كه افراد مختلفى با انگيزه هاى گوناگون، مى خواستند تا امام حسين عليه السلام را از سفر به عراق منصرف كنند . برخى مستقيما از يزيد دستور ممانعت داشتند ، برخى غير مستقيم، عامل اجرايى او بودند ، برخى ضمن علاقه مندى به امام عليه السلام در جهت اجراى خواست حكومت يزيد، عمل مى كردند ، شمارى به خاطر پيشگويى هايى كه از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در باره شهادت ايشان شنيده بودند ، از اين سفر احساس خطر مى كردند ، برخى مى خواستند كه امام عليه السلام هم مانند آنها عافيت طلبى را پيشه سازد و در نهايت، برخى هم انگيزه اى جز علاقه مندى به امام عليه السلام نداشتند . براى تحليل پاسخ هاى امام عليه السلام به كسانى كه با خطرناك توصيف كردن سفر به كوفه، تلاش مى كردند تا امام عليه السلام را از اين سفر منصرف كنند ، بايد توجّه داشت _ همان طور كه پيش از اين گفتيم _ ، هدف امام عليه السلام از سفر به كوفه، در درجه نخست، تأسيس حكومت اسلامى و در مرتبه بعد، سست كردن پايه هاى حكومت اموى و دفاع از اساس اسلام به قيمت شهادت خود و عزيزانش بود . بنا بر اين، تحقّق اين هدف با خطرهاى احتمالى، بلكه قطعى اين سفر، منافات ندارد . امام حسين عليه السلام از يك سو ، سرنوشت اين سفر را مى دانست و از خطرهاى آن، كاملاً آگاه بود و از سوى ديگر، براى اتمام حجّت بر مردم، نمى توانست همه آنچه را مى داند، براى همه مردم بيان كند. از اين رو، پاسخ هاى امام عليه السلام به كسانى كه سفر به كوفه را خطرناك وصف مى كردند، متفاوت بود . اين پاسخ ها را به سه دسته مى توان تقسيم كرد :

1. پاسخ به كارگزاران حكومت

پاسخ امام عليه السلام به كارگزاران يزيد كه او را از سفر به عراق منع مى كردند، در واقع، اين

.

ص: 313

بود كه: در كار من، دخالت نكنيد . هنگامى كه مأموران عمرو بن سعيد، فرماندار مكّه، مانع خروج امام عليه السلام و يارانش از مكّه شدند و ضمن درگيرى مختصرى خطاب به امام عليه السلام گفتند : اى حسين ! از خدا نمى ترسى كه از جماعت، جدا مى شوى و ميان امّت، تفرقه مى اندازى؟ امام حسين عليه السلام تنها به قرائت اين آيه شريف، بسنده كرد : «لِى عَمَلِى وَ لَكُمْ عَمَلُكُمْ أَنتُم بَرِي_ئونَ مِمَّآ أَعْمَلُ وَ أَنَا بَرِىءٌ مِّمَّا تَعْمَلُونَ . (1) عمل من، براى من و عمل شما، براى شماست . شما از آنچه من مى كنم، بيزاريد و من، از آنچه شما مى كنيد، بيزارم» . (2) بر پايه نقل ابن اعثم ، امام عليه السلام در پاسخ نامه يزيد به اهل مدينه _ كه متضمّن باز داشتن آنها از قيام بود _ ، نيز تنها به نوشتن آيه ياد شده اكتفا كرد . (3)

2. پاسخ به كسانى كه نمى خواست سرنوشت سفر را براى آنان بازگو نمايد

از آن جا كه هدف اوليه امام عليه السلام از سفر به عراق، تأسيس حكومت اسلامى بود ، براى اتمام حجّت بر مردم ، نمى توانست سرنوشت سفر را براى همه مردم، حتّى براى برخى از خواص ، بيان كند . لذا در پاسخ بسيارى از كسانى كه با خطرناك توصيف كردن سفر به عراق، از ايشان مى خواستند تا از اين سفر منصرف شود ، به پاسخ هاى اجمالى اكتفا مى كرد، چنان كه در پاسخ به پيشنهاد طِرّماح و ابو بكر بن عبد الرحمان فرمود : مَهما يَقضِ اللّهُ مِن أمرٍ يَكُن . (4) هر چه خداوند حكم كند ، همان مى شود .

.


1- .يونس : آيه 41 .
2- .ر. ك : ص 119 (فصل هفتم / ناكامى مأموران عمرو بن سعيد در جلوگيرى از رفتن امام عليه السلام ).
3- .ر.ك : ص 47 (فصل هفتم / كوشش هاى يزيد براى جلوگيرى از حركت امام عليه السلام ).
4- .ر . ك : ج 4 ص 414 ح 1295 .

ص: 314

إنَّ بَينى وَ بَينَ القَومِ مَوعِدا اُكرهُ أن اُخلِفَهُم، فَإِن يَدفَعِ اللّهُ عَنّا، فَقَديما ما أَنعَمَ عَلَينا وَكَفى، وَ إِن يَكُن ما لابُدَّ مِنهُ، فَفَوزٌ وَ شَهادَةٌ إن شاءَ اللّهُ. (1) ميان من و مردم كوفه، قرارى هست كه دوست ندارم مخالفت كنم . اگر خداوند از ما دفاع كند ، از پيش ترها هم بر ما نعمت ارزانى مى داشت و برايمان كافى است ، و اگر اتّفاقى گريزناپذير بيفتد ، كه رستگارى و شهادت است . و در پاسخ بِشر بن غالب ، (2) عبد اللّه بن مطيع و عمر بن عبد الرحمان و فَرَزدَق و امثال آنها نيز به پاسخ هاى اجمالى اكتفا كرد . (3)

3. پاسخ به خواص

امّا پاسخ امام عليه السلام به شخصيت هاى بزرگى مانند امّ سلمه وعبد اللّه بن جعفر و محمّد ابن حنفيه، كاملاً متفاوت با پاسخ به ديگران بود ؛ چرا كه در پاسخ به آنها امام عليه السلام از شهادت خود خبر مى داد ، چنان كه در پاسخ به اُم سلّمه مى فرمايد : إنّي واللّهِ مَقتولٌ كَذلِكَ، وإن لَم أخرُج إلَى العِراقِ يَقتُلونى أيضا . (4) به خدا سوگند ، من، اين چنين كشته مى شوم ، و اگر به عراق هم نروم ، مرا مى كشند . و نيز به عبد اللّه بن جعفر مى فرمايد : لَو كُنتُ في جُحرِ هامَةٍ مِن هَوامِّ الأَرضِ لَاستَخرَجونى وَيَقتلونى . (5) اگر در لانه جنبنده اى هم باشم ، مرا بيرون مى آورند و مى كشند .

.


1- .ر. ك: ج 4 ص 428 ح 1309 .
2- .ر . ك : ص 163 (فصل هفتم / ديدار بِشر بن غالب در ذات عرق) .
3- .ر. ك : ج 4 ص 413 (فصل ششم : مخالفان رفتن امام عليه السلام به سمت عراق) .
4- .ر . ك : ج 4 ص 422 ح 1304 .
5- .ر . ك : ج 4 ص 432 ح 1311 .

ص: 315

همچنين به عمرو بن لوذان مى فرمايد : وَاللّهِ لا يَدَعونى حَتّى يَستَخرِجوا هذِهِ العَلَقَةَ مِن جَوفى . (1) به خدا سوگند ، مرا وا نمى گذارند، مگر اين كه اين خونم را از درونم بيرون بكِشند . پاسخ ايشان به عبد اللّه بن عبّاس و ابن زبير هم شبيه همين پاسخ ها بود . در پاسخ امام عليه السلام به ابن عبّاس آمده : لَأَن اُقتَلَ _ وَاللّهِ _ بِمَكانٍ كَذا ، أحَبُّ إلَىَّ مِن أن اُستَحَلَّ بِمَكَّةَ . (2) به خدا سوگند ، در فلان مكان كشته شوم ، برايم دوست داشتنى تر است از اين كه حرمت مكّه را بشكنم . و در گزارش ديگرى آمده كه فرمود : لَأَن اُقتَلَ خارِجاً مِنها بِشِبرَينِ أحَبُّ إلَىَّ مِن أن اُقتَلَ خارِجاً مِنها بشِبرٍ . (3) دو وجب دورتر از آن (مكّه) كشته شوم ، برايم بهتر است كه در يك وجبى آن كشته شوم . و به ابن زبير فرمود : لَأَن اُدفَنَ بِشاطِىِ الفُراتِ أحَبُّ إلَىَّ مِن أن اُدفَنَ بِفِناءِ الكعبة . (4) در ساحل فرات دفن شوم برايم ، دوست داشتنى تر است از اين كه در آستانه كعبه به خاك سپرده شوم . اين سخن، بدين معناست كه: من ، چه به كوفه بروم و چه نروم ، بى ترديد، به دست عوامل يزيد، كشته مى شوم . بنا بر اين، بايد نقطه اى را براى شهادت خود انتخاب كنم

.


1- .ر . ك : ص 28 ح 1345 .
2- .ر. ك: ج 4 ص 434 ح 1313 .
3- .ر. ك: ص 88 ح 1382 .
4- .ر. ك: ص 80 ح 1373 .

ص: 316

كه خون من، بيشترين بهره را براى اسلام داشته باشد و بيشترين ضربه را به حكومت اُمَوى بزند وحرمت حرم نيز حفظ گردد، و آن نقطه ، جايى جز عراق نيست . به بيان روشن تر ، امام حسين عليه السلام در صورتى كه نمى توانست با همكارى مردم، زمام حكومت را به دست گيرد ، در برابر حكومت يزيد، دو راه در پيش رو داشت : يا بايد با يزيد _ با همه خصوصيات ضدّ اسلامى اى كه داشت _ ، بيعت مى كرد (1) و يا كشته مى شد . از آن جا كه امام عليه السلام راه نخست را بر خلاف مصالح اسلام مى دانست، راه دوم را انتخاب كرده بود و بر اين اساس، علاوه بر آنچه از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله خود ايشان و ديگران در باره شهادت او شنيده بودند ، همه قرائن نشان مى داد كه اگر با يزيد بيعت نكند، او را خواهد كشت. لذا كسانى كه به او توصيه مى كردند به عراق نرود ، صريحا و يا تلويحا، از امام عليه السلام مى خواستند كه با يزيد، بيعت كند . از اين رو، هنگامى كه عبد اللّه بن عمر، با اصرار از امام عليه السلام خواست كه از سفر به عراق منصرف شود و افزود : «با ما به مدينه برگرد ، و اگر دوست ندارى كه بيعت كنى ، هرگز بيعت مكن و در خانه ات بنشين» ، امام عليه السلام در پاسخ او فرمود : هَيهاتَ يَابنَ عُمَرَ! إنَّ القَومَ لا يَترُكونى . . . فَلا يَزالونَ حَتّى أبايِعَ وَأَنا كارِهٌ ، أو يَقتُلونى . (2) اى پسر عمر ! هرگز ، اين گروه مرا رها نمى كنند... . همواره، در پى اين هستند كه به زور بيعت كنم و يا مرا بكشند . بر اين اساس ، امام عليه السلام مى دانست كه چون با يزيد بيعت نخواهد كرد ، كشته شدن او قطعى است . از اين رو، بايد جايى را براى شهادت خود، انتخاب كند و فضايى را ايجاد نمايد كه شهادتش بيشترين نقش را در افشاى حكومت اُمَوى ، بيدارى امّت اسلامى و تبيين اسلام ناب براى آيندگان داشته باشد . انتخاب كوفه و همراه بردن

.


1- .ر.ك : ج 3 ص 365 (فصل يكم / درخواست بيعت از امام عليه السلام ).
2- .ر. ك: ص 70 ح 1367 .

ص: 317

خانواده و كودكان خردسال و بهترين ياران در اين سفر ، دقيقا در راستاى تحقّق اين هدف والاى الهى بوده است، زيرا : اولاً كوفه، داراى بهترين موقعيت فرهنگى، اجتماعى، سياسى، نظامى و جغرافيايى در جهان اسلام بود و طبعا شهادت امام عليه السلام در اين منطقه، بيشترين موج را در سراسر جهان ، ايجاد مى كرد . ثانيا كوفيان از امام عليه السلام دعوت كرده و به او وعده يارى داده بودند . دعوت گسترده آنان از امام عليه السلام به مفهوم اعلانِ همراهى و همكارى يكى از مهم ترين و بزرگ ترين پايگاه هاى سياسى و نظامى جهان اسلام بود و اين دعوت، با بيعت گسترده مردم با نماينده امام عليه السلام تأييد گرديده بود. بنا بر اين، اگر امام عليه السلام با استناد به بى وفايى آنان با پدر و برادرش، دعوت آنان را نمى پذيرفت و در جاى ديگرى كه نه دعوتى از او شده بود ، و نه موقعيّت نظامى و فرهنگىِ كوفه را داشت، كشته مى شد ، نه تنها كوفيان، بلكه جهان اسلام، او را ملامت مى كردند و نام ايشان در منابع تاريخى، به عنوان رهبرى بى سياست، ثبت مى شد . افزون بر اين، در قيامت، حجّتى در پيشگاه خداوند متعال نداشت . ثالثا با سفر امام عليه السلام به سوى كوفه و شهادت او در راه مبارزه با ظلم و فساد و احياى ارزش هاى اسلامى ، حجّت الهى نه تنها بر كوفيان، بلكه بر جهان اسلام ، تمام مى شد . رابعا زمينه هاى فرهنگى و سياسى كوفه، از يك سو ، و دعوت آنان از امام عليه السلام و همراهى نكردن با ايشان، از سوى ديگر ، در آينده، زمينه را براى پشيمانى آنان و تصميم به جبران گذشته و قيام هاى مردمى بر ضدّ حكومت يزيد، فراهم مى كرد . بر اين اساس ، امام حسين عليه السلام گزينه اى بهتر از كوفه براى مخالفت با حكومت شام نداشت و سفر امام عليه السلام به عراق ، تكليف الهى ، و صد در صد منطبق با مصالح اسلام و امّت اسلامى بود .

.

ص: 318

3عوامل اقبال مردم كوفه به نهضت حسينى

با توجّه به آنچه در باره موقعيّت فرهنگى و سياسى كوفه بيان كرديم ، دلايل اقبال مردم كوفه را به نهضت حسينى ، در موارد زير مى توان خلاصه كرد : 1 . بالا بودن سطح فرهنگىِ بخشى از مردم كوفه ؛ 2 . تقابل منافع سياسى و اقتصادى كوفه با شام . كوفه، روزى پايگاه مهمّ تصميم گيرى در جهان اسلام بود و با شام، درگيرى داشت . اكنون، كوفيان در برابر حكومت شام ، احساس ذلّت و خفّت مى كردند ؛ 3 . علاقه مندى بسيارى از مردم كوفه نسبت به اهل بيت عليهم السلام ؛ 4 . مفاسد حكومت اُمَوى و بخصوص فساد آشكار يزيد ؛ 5 . نبودن جاى گزينى مناسب براى امام حسين عليه السلام كه بتواند كوفيان را در مخالفت با حكومت شام و براندازى آن ، رهبرى كند . در كنار هم قرار گرفتن عوامل مذكور ، سبب شد كه جمعى از پيروان راستين امام حسين عليه السلام ، مخالفت با حكومت اُمَوى را بياغازند و هنگامى كه مردم را به همراهى با ايشان جهت براندازى حكومتْ فرا خواندند ، توده مردم از آن استقبال كردند . سياست نعمان بن بشير نيز _ كه مايل به درگيرى نبود _ ، زمينه را فراهم كرد و فضاى عمومى كوفه ، به سرعت در جهت نهضت حسينى قرار گرفت ، به گونه اى كه حتّى جمعى از سران هوادار حكومت _ مانند : عمرو بن حَجّاج و شَبَث بن رِبْعى كه موقعيّت خود را در خطر مى ديدند _ ، تحت تأثير فضاى عمومى شهر ، به ظاهر به صف حاميان نهضت پيوستند و براى امام حسين عليه السلام نامه نوشتند . اكنون بايد ديد كه: چرا در فرصت كوتاهى پس از آمدن ابن زياد به كوفه ، به طور

.

ص: 319

كلّى، ورق برگشت و فضاى عمومى كوفه ، در جهت خواستِ حكومت يزيد قرار گرفت؟ به سخن ديگر ، جامعه كوفه در كنار آن ويژگى هاى مثبت ، چه خصوصيّات ديگرى داشت كه يك روز، فضاى عمومى آن در جهت خواستِ امام حسين عليه السلام بود و روز ديگر، در جهت خواست يزيد؟ و آيا اين رويكردِ مردم كوفه را مى توان به حساب شيعيان گذاشت؟ براى پاسخ دادن به اين پرسش ها ، جامعه شناسى و روان شناسى مردم كوفه و شناخت نظام ادارى و اقتصادى حاكم بر اين شهر ، ضرورى است . در بخش هاى آينده ، به تبيين اين مسائل خواهيم پرداخت و پس از آن ، مهم ترين عوامل شكست نهضت كوفه را بررسى خواهيم كرد .

.

ص: 320

4جامعه شناسى كوفه
اشاره

در ارزيابى سفر امام حسين عليه السلام به كوفه و نهضت كوفيان ، افزون بر آنچه گذشت ، جامعه شناسى كوفه را نيز بايد بررسى كرد . كوفه آن روزگار، از زواياى گوناگون ، قابل ارزيابى است؛ چرا كه شهرى متنوّع و چند گونه بوده است :

1. جامعه كوفه از نظر نژادى

(1)جامعه كوفه را از نظر نژادى ، مى توان به دو بخش عرب و غيرعرب، تقسيم كرد . بيشتر مردم عربِ ساكن كوفه ، قبايلى بودند كه با آغاز فتوحات اسلامى در ايران ، از شبه جزيره عربستان، به قصد شركت در جنگ ، به سمت عراق، كوچ كردند و سرانجام، پس از پايان فتوحات ، در كوفه و بصره، مسكن گزيدند . اين قبايل _ كه هسته اوّليه ساكنان كوفه را تشكيل مى دادند _ ، از دو تيره قَحْطانى و عَدْنانى بودند كه در اصطلاح ، «يَمانى» و «نِزارى» خوانده مى شدند . از بيست هزار خانه ساخته شده در آغاز تأسيس كوفه ، دوازده هزار خانه به يمانى ها و هشت هزار خانه به نِزارى ها تعلّق داشت. (2) در آغاز ، يمانى ها علاقه بيشترى نسبت به اهل بيت عليهم السلام داشتند و از همين رو ، معاويه، سرمايه گذارى بيشترى براى جذب آنها كرد . (3) بخش ديگرى از عرب هاى ساكن كوفه را قبايلى مانند بنى تَغلِب تشكيل مى دادند كه پيش از اسلام ، در عراق، سكونت گزيده بودند و پيوسته با ايرانيان در جنگ بودند . اينان، با آغاز فتوحات اسلامى ، به مسلمانان پيوستند و آنها را در فتوحات ، يارى دادند . سپس بخشى از آنها در شهرهاى تازه تأسيس اسلامى ،

.


1- .ر.ك: حياة الإمام الحسين عليه السلام ، قَرَشى : ج 2 ص 433 .
2- .الحياة الإجتماعية و الاقتصادية فى الكوفة فى القرن الأوّل الهجرى : ص 47 .
3- .تاريخ التمدّن الإسلامى : ج 4 ص 338 . نيز ، ر . ك : فتوح البلدان: ص 274 .

ص: 321

سُكنا يافتند . (1) مردمان غير عرب كوفه _ كه اندكى از جمعيّت آن را تشكيل مى دادند _ ، شامل گروه هايى همچون مَوالى ، (2) سُريانى ها (3) و نَبْطى ها (4) بودند . (5)

2. جامعه كوفه از نظر اعتقادى

از نظر اعتقادى ، جامعه آن روز كوفه را مى توان به دو بخش مسلمان و غير مسلمان، تقسيم كرد . بخش غير مسلمان كوفه ، عبارت بودند از : مسيحيان عرب از «بنى تَغلِب» ، مسيحيان نَجران ، مسيحيان نَبْطى ، يهوديانى كه در زمان عمر از شبه جزيره عربستان رانده شده بودند ، و زردشتيان ايرانى . اين بخش، در مجموع ، قسمت ناچيزى از كلّ جمعيّت كوفه بودند . (6)

3. جامعه كوفه از نظر سياسى

بخش مسلمان كوفه را، از نظر سياسى ، مى توان به چهار دسته تقسيم كرد :

1 . هواداران اهل بيت عليهم السلام

پيش از اين ، اشاره كرديم كه در عصر نهضت حسينى ، كوفه، كانون هواداران اهل بيت عليهم السلام بود ؛ ولى اين سخن، بدان معنا نيست كه همه كسانى كه به اهل بيت عليهم السلام اظهار

.


1- .الحياة الاجتماعية والاقتصادية فى الكوفة فى القرن الأول الهجرى : ص 42 .
2- .منظور از مَوالى ، مسلمانان غير عرب (مانند : ايرانيان ، رومى ها و تركان) هستند (تاريخ تمدّن اسلامى ، جرجى زيدان : ص 686) .
3- .. سُريانى ها ، كسانى بودند كه به زبانى سريانى سخن مى گفتند . آنان، امروزه مسيحى اند و در سوريه و شمال بين النهرين زندگى مى كنند (المنجد : ص 354 «السُّريان») .
4- .نَبْطى ها ، طايفه اى از عرب بودند كه داخل عجم ها و روميان شده بودند و نسبشان با آنان درآميخته بود و فرهنگ و زبانشان را از دست داده بودند (مجمع البحرين : ج 3 ص 1746) .
5- .حياة الإمام الحسين عليه السلام : ج 2 ص 437- 439 .
6- .حياة الإمام الحسين عليه السلام : ج 2 ص 440- 445 .

ص: 322

ارادت مى كردند ، پيروان راستين آنها و «شيعه» به مفهوم حقيقى اين كلمه بودند ؛ بلكه هواداران اهل بيت عليهم السلام و مدّعيان تشيّع در آن دوران ، به چند دسته تقسيم مى شدند كه در ادامه همين بخش ، توضيح خواهيم داد .

2 . هواداران بنى اميّه

هواداران بنى اميّه ، بخش قابل توجّهى از مردم كوفه را تشكيل مى دادند . در آن دوران كه بيست سال از حكومت اُمَويان در كوفه مى گذشت ، افراد بسيارى جذب آنها شده بودند . هواداران بنى اميّه در كوفه ، از تشكّل و سازماندهى نيرومندى برخوردار بودند . افرادى مانند عمرو بن حَجّاج زبيدى ، يزيد بن حرث ، عمرو بن حُرَيث ، عبد اللّه بن مسلم ، عمارة بن عقبه ، عمر بن سعد و مسلم بن عمرو باهِلى ، از سران آنان به شمار مى رفتند (1) و همين ها بودند كه وقتى از پيشرفت كار مسلم بن عقيل و ضعف و فتور نعمان بن بشير، فرماندار كوفه احساس خطر كردند ، به شام نامه نوشتند و زمينه را براى عزل نعمان و فرمان روايى ابن زياد ، فراهم ساختند . 2 گفته شده كه رؤسا و مُتنفّذان قبايل كوفه، از اين حزب بوده اند و اين امر ، خود ، باعث گرايش بسيارى از مردم به اين سو مى شده است . (2)

3 . خوارج

على رغم سركوب خوارج در جنگ نهروان ، سياست هاى غير اسلامى معاويه باعث شد كه خوارج كوفه ، در زمان او، قدرت بگيرند . آنان در سال 43 ق ، در دوران

.


1- .ر . ك : مقتل الحسين عليه السلام ، عبد الرزّاق مقرّم : ص 149 ، حياة الإمام الحسين عليه السلام : ج 3 ص 441 .
2- .ر . ك : بازتاب تفكّر عثمانى در واقعه كربلا : ص 103 .

ص: 323

فرمان روايى مغيرة بن شعبه بر كوفه ، به رهبرى مُستَورِد قيام كردند ؛ ولى كارشان به شكست انجاميد . (1) زياد بن ابيه نيز پس از به عهده گرفتن فرماندارى كوفه در سال 50 ق ، نقش مهمّى در سركوب آنها داشت . (2) پس از مرگ زياد (سال 53 ق) ، خوارج كوفه به رهبرى حيّان بن ظبيان ، در سال 58 ق ، قيامى ديگر ترتيب دادند (3) و اين بار ، ابن زياد ، پس از به عهده گرفتن زمام امور كوفه ، به سركوب آنها پرداخت . بنا بر اين ، با توجّه به درگيرى خوارج با اُمَويان ، شايد بتوان گفت كه آنان در جريان نهضت حسينى ، با هيچ يك از دو طرف ، همكارى نكرده اند .

4 . افراد بى اعتنا و دَمْ دَمى مِزاج

بخش قابل توجّهى از جوامع مختلف را كسانى تشكيل مى دهند كه يا همه حوادث اجتماعى را بى اهميّت مى شمارند و يا هر روز ، به رنگى در مى آيند . در كوفه نيز جمعى بودند كه نه به اهل بيت عليهم السلام علاقه داشتند و نه هوادار بنى اميّه بودند ؛ بلكه هوادار شكم و شهوتِ خويش بودند و هر كس مى توانست زندگى آنان را تأمين كند ، از او پيروى مى كردند .

.


1- .تاريخ الطبرى : ج 5 ص 181 .
2- .تاريخ الطبرى : ج 5 ص 235 .
3- .تاريخ الطبرى : ج 5 ص 309 .

ص: 324

5اقسام شيعيان در آن دوران
اشاره

در روايات اهل بيت عليهم السلام ، مدّعيان تشيّع و هوادارىِ خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله ، به چند طبقه يا دسته تقسيم شده اند :

1 . شيعيان طبقه اوّل

برترين دسته شيعيان ، كسانى بودند كه به راستى ، به خاندان رسالت عشق مى ورزيدند و در پنهان و آشكار ، از آرمان هاى آنان دفاع مى كردند . اينان، در كلام امام صادق عليه السلام ، دوستانِ تَرازِ اوّل اهل بيت عليهم السلام معرّفى شده اند : طَبَقَهٌ يُحِبّونا فِى السِرِّ وَ العَلانِيَةِ ، هُمُ النَّمَطُ الأَعلى . گروهى كه ما را آشكارا و پنهان ، دوست دارند ؛ آنان در بالاترين درجه اند . امام صادق عليه السلام در ادامه اين سخن ، ويژگى هاى اين گروه راه چنين تبيين فرموده است : فَمِن بَينِ مَجروحٍ وَ مَذبوحٍ ، مُتَفَرِّقينَ في كُلِّ بِلادٍ قاصِيَةٍ . . . وَ هُمُ الأَقَلّونَ عَدَداً ، الأَعظَمونَ عِندَ اللّهِ قَدراً وَ خَطَراً . (1) جمعى زخمى و جمعى سربُريده ، در شهرهايى دوردست ، پراكنده افتاده اند ... . آنان، جمعيّتى اندك اند ؛ امّا در پيشگاه خدا ، ارج و منزلتى والا دارند . در عصر نهضت حسينى ، حبيب بن مُظاهر اسدى ، مسلم بن عَوسَجه و ابو ثُمامه صائدى ، نمونه هاى شناخته شده اين دسته از شيعيان و علاقه مندان اهل بيت عليهم السلام بودند . آنان ، پس از مرگ معاويه ، در خانه سليمان بن صُرَد خُزاعى جمع شدند و باب نامه نگارى به امام حسين عليه السلام ، پس از مرگ معاويه ، به دست آنها گشوده شد . اين دسته از دوستان اهل بيت عليهم السلام ، در احاديث ، گروهى معرّفى شده اند كه از اهل بيت اند و رو

.


1- .تحف العقول : ص 325 .

ص: 325

به كوى اهل بيت عليهم السلام دارند . (1) همچنين به طلاى سرخ، تشبيه شده اند كه با ورود به آتش ، ناب تر مى شود . (2) با اين همه ، چنان كه در كلام امام صادق عليه السلام آمد ، تعداد آنها بسيار اندك بود و همين ها بودند كه به دست كارگزاران حكومت اُموى ، كشته مى شدند يا در حبس و تبعيد به سر مى بردند .

2 . شيعيان طبقه دوم

اين دسته ، كسانى بودند كه بر اثر جاذبه هاى حكومت علوى و آشنايى با احاديثى كه اصحاب بزرگ پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در فضايل اهل بيت عليهم السلام نقل كرده بودند ، به اين خاندان ، اظهار ارادت مى كردند ؛ ولى دوستى آنها ، از مرز ظاهر و زبان ، تجاوز نمى كرد . امام صادق عليه السلام اين دسته را دوستانِ تَرازِ پايين اهل بيت عليهم السلام وصف فرموده است : وَ الطَّبَقَةُ الثانِيَةُ : النَّمَطُ الأَسفَلُ ، أحَبّونا فِى العَلانِيَةِ وَ ساروا بِسيرَةِ المُلوكِ ، فَأَلسِنَتُهُم مَعَنا وَ سُيوفُهُم عَلَينا . (3) گروه دوم ، پايين ترند . ما را آشكارا دوست دارند ؛ ولى به شيوه پادشاهان رفتار مى كنند . از اين رو ، زبان هايشان ، با ماست و شمشيرهايشان ، بر ضدّ ما! در دوران حكومت امام على عليه السلام و ديگر امامان ، بيشتر مردم كوفه از همين دسته بودند ؛ همان ها كه امام على عليه السلام در اواخر حكومت خود ، پى در پى ، از آنها گله مى كرد و خطاب به آنها مى فرمود : يا أَشباهَ الرِّجالِ وَلا رِجالَ . (4)

.


1- .در حديثى ، تعبير «صنفٌ منّا و إلينا؛ گروهى كه از ما و شيفته ما هستند» در باره آنها به كار رفته است (مشكاة الأنوار : ص 127ح 297) .
2- .تعبير حديث، اين است: «صِنفٌ كَالذَّهَبِ الأَحمَرِ كُلَّما أُدخِلَ النّارَ ازدادَ جَودَةً؛ آنان، گروهى همچون طلاى سرخ اند كه هر گاه وارد آتش شوند، ارزشمندتر مى شوند» (كشف الغمّة : ج 2 ص 344 ، بحار الأنوار : ج 78 ص 186ح 24) .
3- .تحف العقول : ص 325 .
4- .نهج البلاغة : خطبه 27 ، الكافى : ج 5 ص 6 ح 6 ، بحار الأنوار : ج 34 ص 65 ح 931 .

ص: 326

اى مردْنمايانِ نامرد ! و مى فرمود : مُنيتُ بِمَن لا يُطيعُ . (1) گرفتار كسانى شده ام كه فرمان نمى برند . و مى فرمود : لا غَناءَ فى كَثرَةِ عَدَدِكُم . (2) زياد بودنِ جمعيّت شما ، سودى ندارد . و مى فرمود : لَبِئسَ حُشّاشُ نارِ الحَربِ أنتُم ! (3) شما بد آتش افروزانى براى جنگ هستيد . و مى فرمود : هَيهاتَ أن أطلُعَ بِكُم أسرارَ العَدلِ . (4) هيهات كه خواسته باشم به يارى شما ، عدالت پنهان را آشكار كنم ! و مى فرمود : لَو كَانَ لى مِنكُم عِصابَةٌ بِعَدَدِ أهِل بَدرٍ . (5) اى كاش از ميان شما ، ياورانى به تعداد سپاهيان بدر مى داشتم .

.


1- .نهج البلاغة : خطبه 39 ، بحار الأنوار : ج 34 ص 32 ح 905 .
2- .نهج البلاغة : خطبه 119 ، بحار الأنوار : ج 34 ص 96 ح 942 .
3- .نهج البلاغة : خطبه 125 ، الغارات : ج 1 ص 36 ، بحار الأنوار : ج 34 ص 49 ح 910 - 911 ، تاريخ الطبرى : ج 5 ص 90 .
4- .نهج البلاغة : خطبه 131 ، بحار الأنوار : ج 34 ص 110 ح 949 .
5- .الإرشاد : ج 1 ص 263 ، الاحتجاج : ج1 ص 408 ح 88 ، بحار الأنوار : ج 32 ص 390 ح 360

ص: 327

و مى فرمود : اللَّهُمَّ إنّى قَد مَلَلتُهُم وَ مَلّونى ، وَ سَئِمتُهُم وَ سَئِمونى . (1) خدايا ! من ، آنان را دل تنگ ساختم و آنان ، مرا . من ، آنان را خسته كردم و آنان ، مرا . (2) نيز بر پايه برخى از گزارش ها ، امام حسن عليه السلام در توضيح علّت صلح خود با معاويه ، اين دسته از ياوران خود را اين گونه توصيف فرمود : يَقولونَ لَنا إنَّ قُلُوبَهُم مَعَنا وَ إِنَّ سُيوفَهُم لَمَشهورَةٌ عَلَينا ! (3) به ما مى گويند كه دل هايشان با ماست ؛ ولى شمشيرهايشان بر ضدّ ماست . همچنين ، فَرَزدَق در ديدار با امام حسين عليه السلام ، در وصف اين دسته از علاقه مندان اهل بيت عليهم السلام ، مى گويد : القُلوبُ مَعَكَ ، وَ السُّيوفُ مَع بَنى اُمَيَّةَ . (4) دل ها با توست و شمشيرها با بنى اميّه . نكته شايان توجّه ، اين كه در وصف دسته دوم ، گفته شده كه «زبان هاشان ، با اهل بيت عليهم السلام و شمشيرهاشان ، بر ضدّ آنان است» ؛ امّا در كلام فرزدق و ديگران ، آمده است كه «دل هاشان با اهل بيت عليهم السلام است و شمشيرهاشان ، بر ضدّ آنها» . حقيقت ، اين است كه اگر به راستى ، دل آنها با اهل بيت عليهم السلام بود ، شمشير آنها نمى توانست بر ضدّ اهل بيت عليهم السلام باشد . ضدّيت عملى اين دسته با خاندان رسالت ، نشان مى دهد كه ارادت آنان به اين خاندان ، از مرز زبان تجاوز نمى كرده است ، چنان

.


1- .نهج البلاغة : خطبه 25 ، الإرشاد : ج 1 ص 282 ، بحار الأنوار : ج 34 ص 139 ح 956 .
2- .ر.ك : دانش نامه امير المؤمنين عليه السلام : ج 6 ص 557 (بخش هفتم / فصل سوم / شِكوه امام عليه السلام از نافرمانى يارانش) و ج 7 ص 206 (فصل دهم / دلايل تنهايى امام على عليه السلام ) .
3- .الاحتجاج : ج 2 ص 72 ح 159 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 147 ، ح 14 .
4- .ر. ك: ص 146 ح 1434.

ص: 328

كه در سخن امام صادق عليه السلام آمده است . نيز هنگامى كه فرزدق گفت : «شمشيرها با بنى اميّه است» ، امام حسين عليه السلام فرمود : ما أراكَ إلّا صَدَقتَ ، النّاسُ عَبيدُ المالِ ، وَ الدّينُ لَغُوٌ عَلى ألسِنَتِهِم ، يَحوطونَهُ ما دَرَّت بِهِ معايِشُهُم ، فَإِذا مُحِّصوا بِالبَلاءِ قَلَّ الدَّيّانونَ . (1) تو را جز راستگو نمى بينم . مردم ، برده دنيايند و دين ، بر سرِ زبان هايشان است و آن را تا زمانى كه زندگى شان را سامان دهد ، مى چرخانند ؛ ولى چون در بوته آزمايش گذاشته شوند ، دينداران ، اندك اند .

3 . شيعيان طبقه سوم

دسته سوم : از علاقه مندان اهل بيت عليهم السلام ، كسانى بودند كه نه همانند دسته اوّل ، در ظاهر و باطن از اهل بيتْ عليهم السلام دفاع مى كردند ، و نه همانند دسته دوم ، علاقه اى ظاهرى داشتند . اين دسته ، اهل بيت عليهم السلام را در قلب خود ، دوست داشتند ؛ ولى جرئت اظهار ارادت نسبت به آنان را نداشتند . اينان ، به تعبير امام صادق عليه السلام ، علاقه مندان تَرازِ وسط اند . متن سخن امام عليه السلام ، اين است : وَ الطَّبَقَةُ الثالِثَةُ : النَّمَطُ الأَوسَطُ ، أحَبّونا فِى السِّرِّ وَ لَم يُحِبّونا فِى العَلانِيَةِ . (2) گروه سوم ، در رتبه وسط اند . ما را در نهان ، دوست دارند ؛ امّا آشكارا با ما دوستى نمى كنند . سپس در تبيين ويژگى هاى دسته سوم ، مى فرمايد : وَلَعَمرى لَئِن كانوا أحَبّونا فِى السرِّ دُونَ العَلانِيَةِ فَهُمُ الصَّوامونَ بِالنَّهارِ القَوّامونَ بِاللَّيلِ ، تَرى أثَرَ الرَّهبانِيَةَ فى وُجوهِهِم ، أهلُ سِلمٍ وَ انقِيادٍ . (3) به جان خودم ، اگر آنان ما را در باطن دوست مى داشتند و نه به ظاهر ، روزه دارانِ

.


1- .ر . ك : ص 152 ح 1438 .
2- .تحف العقول: ص 325.
3- .تحف العقول : ص 325 ، بحار الأنوار : ج 68 ص 275 ح 31 .

ص: 329

روز و عابدانِ شب مى بودند و اثر عبادت را در چهره شان مى ديدى ، و تسليم و فرمان بردار مى بودند . در يك تقسيم بندى ديگر براى شيعيان، از امام باقر عليه السلام چنين روايت شده كه فرمود: الشيعَةُ ثَلاثَةُ أصنافٍ : صِنفٌ يَتَزيَّنونَ بِنا ، وَ صِنفٌ يَستَأكِلونَ بِنا ، وَ صِنفٌ مِنّا وَ إلَينا . (1) شيعيان ، سه دسته اند : دسته اى با ما ، خود را مى آرايند . دسته اى با ما ، منافع مالى خود را به چنگ مى آوردند ، و دسته اى ، از مايند و رو به كوى ما دارند . و در حديثى ديگر از ايشان ، آمده است . اِفتَرَقَ النّاسُ فينا عَلى ثَلاثِ فِرَقٍ : فِرقَةٌ أحبّونَا انتظِارَ قائِمِنا لِيُصيبوا مِن دُنيانا ، فَقالوا وَ حَفِظوا كَلامَنا وَ قَصَّروا عَن فِعلِنا ، فَسَيَحشُرُهُم اللّهُ إلَى النّارِ . وَ فِرقَةٌ أحَبّونا وَ سَمِعوا كَلامَنا وَ لَم يُقَصِّروا عَن فِعلِنا ، لِيَستَأكِلُوا النّاسَ بِنا ، فَيَملَأُ اللّهُ بُطونَهُم ناراً ، يُسَلَّطُ عَلَيهِمُ الجوعُ وَ العَطَشُ . وَ فِرقَةٌ أحبّونا وَ حَفِظوا قَولَنا وَ أَطاعوا أمرَنا وَ لَم يُخالِفوا فِعلَنا ، فَأُولئِكَ مِنّا وَ نَحنُ مِنهُم . (2) مردم در باره ما ، به سه گروه تقسيم مى شوند : گروهى ، دوستدار مايند و در انتظار قائم ما به سر مى برند تا از دنياى ما بهره اى ببرند . اينان ، سخنان ما را مى گويند و گفته هاى ما را حفظ مى كنند ؛ امّا در عمل كردن به كردار ما ، كوتاهى مى كنند . خداوند ، آنها را به زودى ، به سوى آتش ، گسيل مى دارد . گروهى ديگر ، دوستدار مايند ، سخنان ما را گوش مى دهند و در عمل كردن به كردار ما ، كوتاهى نمى كنند تا به وسيله ما ، مردم را بچاپند . خداوند ، شكمشان را از آتش سوزان ، پُر مى كند و گرسنگى و تشنگى بر آنان چيره مى شود . گروهى نيز ما را دوست دارند ، گفته ما را حفظ مى كنند ، دستورهاى ما را اطاعت مى نمايند و با عمل ما ، مخالفت نمى كنند . آنان ، از مايند و ما ، از آنهاييم .

.


1- .مشكاة الأنوار : ص 127 ح 297.
2- .تحف العقول : ص 514.

ص: 330

با توجّه به اين روايات ، مدّعيان تشيّع در كوفه را مى توان به سه دسته تقسيم كرد : دسته اوّل ، كسانى كه دل آنها با اهل بيت عليهم السلام بود و در عمل نيز از آرمان هاى اين خاندان ، دفاع مى كردند . تعداد اين دسته ، بسيار اندك بود . دسته دوم ، كسانى كه اهل بيت عليهم السلام را به راستى دوست داشتند ؛ ولى جرئت دفاع از آرمان هاى آنان را نداشتند . تعداد اينان ، بيش از دسته اوّل و كمتر از دسته سوم بود . (1) دسته سوم ، كسانى كه براى رسيدن به منافع سياسى يا اجتماعى و يا اقتصادى ، به اهل بيت عليهم السلام اظهار ارادت مى كردند ، ولى شمشيرهايشان در خدمت دشمنان آنها بود . بيشتر شيعيان كوفه ، از اين دسته بودند ؛ ولى اينان ، شيعه واقعى نبودند و مى توان آنان را شيعيان سياسى و اقتصادى ناميد . چنين كسانى ، در واقع ، پيرو كسى هستند كه بتواند منافع آنها را تأمين كند . از اين رو ، در فضايى كه مردم احساس مى كردند كه امام حسين عليه السلام پيروز خواهد شد ، اين دسته نيز با مسلم بيعت كردند ؛ ولى در فضايى كه ديدند همراهى با امام عليه السلام براى آنها خطرناك است ، در صف پيروان بنى اميّه قرار گرفتند ، چنان كه بر پايه روايتى ، امام حسين عليه السلام در روز عاشورا ، خطاب به آنان فرمود : وَيحَكُم _ يا شيعَةَ آلِ أبي سُفيانَ _ ، إن لَم يَكُن لَكُم دينٌ وكُنتُم لا تَخافونَ المَعادَ فَكونوا أحراراً فى دُنياكُم . (2) واى بر شما ، اى پيروان آل ابو سفيان! اگر دينى نداريد و از روز معاد نمى هراسيد ، پس در دنيايتان ، آزاده باشيد . بنا بر اين ، گناه حمايت نكردن از نهضت امام حسين عليه السلام ، به دوش شيعيان سياسى ، اجتماعى و اقتصادى و نيز كسانى است كه از نام شيعه ، سوء استفاده مى كردند ، نه

.


1- .شايد همين دسته بودند كه سعد بن عبيده ، در باره آنها مى گويد : [روز عاشورا] بزرگان ما ، روى تپّه ايستاده بودند ، مى گريستند و مى گفتند : «خداوندا ! يارى ات را فرو فرست» . گفتم : «اى دشمنان خدا ! چرا پايين نمى رويد و كمكش نمى كنيد؟!» (ر.ك : ج 6 ص 171 «بخش هشتم / فصل دوم / دعا و گريه برخى بزرگان كوفه براى امام عليه السلام ») .
2- .ر. ك: ج 7 ص 236 ح 1948 .

ص: 331

شيعيان اعتقادى و واقعى . بدين سان ، كوفيان با امام حسين عليه السلام همان گونه برخورد كردند كه با پدرش امام على عليه السلام كرده بودند ، چنان كه برپايه روايتى ، هنگامى كه امام على عليه السلام همراه فرزندش حسين عليه السلام از كربلا مى گذشت ، با چشم گريان ، خطاب به او فرمود : صَبراً يا بُنَىَّ! فَقَد لَقِىَ أبوكَ مِنهُم مِثلَ الَّذى تَلقى بَعدَهُ . (1) پسرم! شكيبايى پيشه كن . پدرت همان رنجى را از آنها كشيد كه تو پس از او خواهى كشيد .

.


1- .ر . ك : ج 3 ص 260 ح 888 و ص 270 ح 891 .

ص: 332

6روان شناسى كوفيان
اشاره

به طور كلّى ، ويژگى هاى روانى بيشتر جامعه آن روزگارِ كوفه را كه در شكست ظاهرى نهضت امام حسين عليه السلام دخيل بوده اند ، مى توان چنين برشمرد :

يك . نظام ناپذيرى

هسته اوّليه شهر كوفه را قبايل بَدَوى (صحرانشين) تشكيل مى دادند كه بنا به علل مختلف ، در فتوحات اسلامى شركت جستند و سپس از صحرانشينى و كوچرَوى ، به شهرنشينى روى آوردند ؛ امّا با اين حال ، خُلق و خوى صحرانشينى خود را از دست نداده بودند . يكى از ويژگى هاى صحرانشينان ، داشتن آزادى بى حدّ و حصر در صحراها و بيابان هاست . از اين رو ، آنان از همان ابتدا به درگيرى با اميران خود پرداختند ، به گونه اى كه خليفه دوم را به ستوه آوردند ، تا جايى كه از دست آنان ، اين چنين شِكوه نمود : چه مصيبتى بالاتر از اين كه با صد هزار جمعيّت ، رو به رو باشى كه نه آنها از اميرى خشنودند ، و نه اميرى از آنان رضايت دارد ؟! (1) مى توان گفت كه چنين جامعه اى ، امير عادل و آزادانديش را بر نمى تابد . در اين جامعه ، مردم از اين گونه اميران ، سوء استفاده مى كنند ، در مقابل آنها به معارضه بر مى خيزند و از فرمان آنان ، اطاعت نمى نمايند . نمونه همه اين نشانه ها را در رفتار كوفيان با امام على عليه السلام مشاهده مى كنيم . امير مناسب اين جامعه ، اميرى مانند «زياد بن ابيه» است كه با خشونت و ستمگرى ، آنان را وادار به اطاعت در برابر حكومت نمايد . (2)

دو . دنياطلبى

گرچه بسيارى از مسلمانان صدر اسلام ، با نيّتى خالص و به جهت رضاى حق و

.


1- .تاريخ الطبرى : ج 4 ص 165 .
2- .جمهرة خطب العرب فى عصور العربية الزاهرة : ج 1 ص 420 به بعد (سخنان امام على عليه السلام در مذمّت مردم كوفه) . نيز ، ر.ك: مشكاة (فصل نامه) : ش 53 ص 21 (مقاله «مردم شناسى كوفه»، به قلم نعمة اللّه صفرى فروشانى) ؛ بازتاب تفكّر عثمانى در واقعه كربلا : ص 11 _ 19 .

ص: 333

پيشرفت اسلام در فتوحات اسلامى شركت مى جستند ، امّا كم نبودند افراد و قبايلى كه به قصد به دست آوردن غنايم جنگى در اين جنگ ها شركت مى كردند . اينان ، پس از سكونت در كوفه ، حاضر به از دست دادن دنياى خود نبودند و به محض احساس كردن هر گونه خطرى ، عقب مى نشستند و به عكس ، هر گاه احساس نفعى مى نمودند ، فورا به عرصه داخل مى شدند . شاهد صادق اين مطلب ، حضور كوفيان در دو جنگ جَمَل و صفّين است . هنگامى كه در سال 36 هجرى ، امام على عليه السلام براى مقابله با شورشيانِ مستقر در بصره ، از مدينه ره سپار عراق شد ، از كوفيان ، درخواست كمك نمود . كوفيان كه هنوز حكومت امام على عليه السلام را نوپا مى ديدند و از سرنوشت جنگ ، بخصوص با توجّه به كثرت سپاه بصره ، بيمناك بودند ، كوشيدند از زير بار اين دعوت ، شانه خالى كنند و سرانجام ، پس از تبليغ ها و تشويق هاى فراوان ، تنها دوازده هزار نفر ، يعنى حدود ده درصد از جمعيّت جنگجويان كوفه ، در اين جنگ ، به نفع على عليه السلام شركت جستند . (1) پس از اتمام جنگ نيز يكى از اعتراض هاى نخبگان و خواصّ آنان ، مصادره نشدن و تقسيم نشدن غنايم به وسيله امام على عليه السلام بود . (2) امّا در جنگ صفّين كه كوفيان ، حكومت امام على عليه السلام را سامان يافته مى ديدند و اميد فراوانى به پيروزى داشتند ، رغبت بيشترى به شركت در جنگ نشان دادند ، به طورى كه تعداد سپاهيان امام على عليه السلام را در اين جنگ ، بين 65 تا 120 هزار نفر نگاشته اند (3) كه شمار افراد غير كوفى آن ، بسيار ناچيز بوده است . فراوانىِ بيعت كنندگان با مسلم را نيز مى توان با همين اصلْ توجيه نمود ، گرچه

.


1- .تاريخ الطبرى : ج 4 ص 500 .
2- .تاريخ الطبرى : ج 4 ص 541 .
3- .تاريخ الطبرى : ج 5 ص 80 ، مروج الذهب : ج 2 ص 384 .

ص: 334

عدّه اندكى از افراد مخلص نيز در ميان آنها بودند . مردم كوفه در آن هنگام ، از سويى به علّت مرگ معاويه و جوانى يزيد ، حكومت مركزى شام را دچار ضعف مى ديدند و از سوى ديگر ، فرماندار كوفه (نعمان بن بشير) را قادر به مقابله با قيامى جدّى نمى دانستند . از اين رو ، تجمّع عدّه اى از شيعيان مخلص به رهبرىِ سليمان بن صُرَد خُزاعى و پيشنهاد دعوت از امام حسين عليه السلام و تشكيل حكومت در كوفه ، به سرعت از سوى كوفيان ، مورد استقبال قرار گرفت ؛ زيرا احتمال پيروزى و تشكيل حكومت را قوى مى دانستند . كوفيان ، حتّى پس از ورود عبيد اللّه به كوفه ، اميد پيروزى را از دست ندادند . از اين رو ، تعداد فراوانى از آنها به همراه مسلم در محاصره قصر عبيد اللّه شركت جستند و هنگامى كه احساس خطر نمودند ، به سرعت ، از نهضت ، كناره گرفتند و مسلم و هانى را به دست عبيد اللّه سپردند . اين احساس خطر ، هنگامى شدّت گرفت كه شايعه حركت سپاه شام از سوى طرفداران عبيد اللّه در ميان مردم، پخش شد. البته ترس از سپاه شام را نيز مى توان معلول دنياطلبى مردم كوفه به شمار آورد . (1)

سه . تابع احساسات بودن

با مطالعه مقاطع مختلف تاريخ كوفه ، مى توانيم تابع احساس بودنِ اهالى آن را مشاهده نماييم . علّت اصلى اين ويژگى را مى توان عدم رسوخ ايمان در قلب هاى آنان دانست و طبعا از افراد و قبايلى كه با ديدن شوكت اسلام به آن پيوستند و براى دنياى خود به جنگ رفتند ، انتظارى جز اين نمى توان داشت . شايد معروف شدن كوفيان به نيرنگبازى ، فريبكارى و بى وفايى _ تا جايى كه به

.


1- .تاريخ الطبرى : ج 5 ص 369 - 371 . نيز، ر . ك : همين دانش نامه : ج 4 ص 189 (فصل چهارم / گرفتار شدن هانى و ماجراهاى او) و ص 215 (محاصره قصر ابن زياد به وسيله مسلم و يارانش) و ص 225 (نقشه ابن زياد براى پراكنده كردن مردم از اطراف مسلم) .

ص: 335

ظهور مَثَل هايى چون : «أغدَرُ مِن كوفىٍّ (فريبكارتر از كوفى)» ، (1) يا «الكوفىُّ لا يوفى (كوفى ، وفا ندارد)» (2) انجاميده _ ، نيز ناشى از همين ويژگىِ احساساتى بودن آنها باشد .

چهار . پرخاشگرى

نظامى بودن شهر كوفه و پديد آمدن فرصت هاى متعدّد براى جنگيدن ، روحيّه اى خاص و پرخاشگرانه به آنان داده بود . آنان ، مغرور از قدرت نظامى و فتوحات خويش ، در برابر هر تحوّلى پرخاش كرده ، با شورشگرى ، در صدد بازيابى هويت خويش و به دست آوردن منفعت بودند .

پنج. قبيله گرايى

پنج . قبيله گرايىقبيله گرايى حاكم بر عراق و جزيرة العرب ، قبيله گرايى حاكم بر عراق و جزيرة العرب، در كوفه نيز نمود داشت و افراد قبيله، به رئيس قبيله خويش، بيش از رئيس حكومت، وابسته بودند. از سوى ديگر، سياست مَدارانى همچون معاويه و ابن زياد، با تطميع رؤساى قبائل، از توانايى آنان بر ضدّ امامان شيعه عليهم السلام، استفاده مى كردند.

.


1- .الفرق بين الفرق ، عبد القاهر بغدادى : ص 45 .
2- .آثار البلاد ، زكريّا قزوينى : ص 307 .

ص: 336

7نقش نظام ادارى و اقتصادى كوفه در بسيج نظامى مردم
اشاره

تركيب نژادى ، اعتقادى و سياسى مردم كوفه و نيز ويژگى هاى روانى آنها ، ايجاب مى كرد كه نظام ادارى و شرايط اقتصادى حاكم بر اين شهر ، نقش بسيار مؤثّرى در بسيج نظامى آنها داشته باشد . براى روشن شدن اين مطلب ، اشاره اى كوتاه به نظام ادارى كوفه و منابع درآمد مردم آن ، ضرورى است :

الف _ نظام ادارى

مهم ترين عناصر تشكيلات ادارى كوفه ، عبارت بودند از :

يك . فرماندار

فرماندار (والى) ، مهم ترين مقام اجرايى كوفه بود كه مستقيما توسّط رئيس حكومت مركزى ، منصوب و اداره امور كوفه و توابع آن (1) به او سپرده مى شد . (2)

دو . رؤساى اَرباع

زياد بن ابيه ، هنگامى كه در سال 50 هجرى به حكومت كوفه منصوب شد ، (3) به منظور تسلّط بيشتر بر اين شهر ، آن را به چهار قسمت (رُبع) ، تقسيم كرد : (4) ربع اهل مدينه ، ربع تميم و همْدان ، ربع ربيعه و كِنده ، ربع مَذحِج و اسد . همچنين براى هر يك ، رئيسى معيّن نمود كه مجموع آنها ، «رؤساى اَرباع» ناميده مى شدند . (5)

.


1- .همه نواحى ايرانِ آن روز (مانند : آذربايجان ، زنجان ، قزوين ، طبرستان ، كابل) ، توابع كوفه محسوب مى شدند .
2- .تاريخ العراق فى عصور الخلافة العربية : ص 21 .
3- .تاريخ الطبرى : ج 5 ص 235 .
4- .الأعلام ، زِرِكلى : ج 3 ص 53 .
5- .مشكاة (فصل نامه) : ش 53 ص 30 .

ص: 337

فرماندهانى كه زياد براى اين ارباع انتخاب كرده بود ، به ترتيب ، عبارت بودند از : عمرو بن حريث ، خالد بن عَرَفطه ، قيس بن وليد و ابو بُردة بن ابى موسى اشعرى . (1) مسلم بن عقيل نيز هنگام برپايى قيام خود ، از اين نظام ، استفاده كرد و افراد هر ربع را در همان ربع ، سازماندهى نمود و خود ، رئيسى غير از رئيس منصوب از سوى حكومت، براى هر ربع ، انتخاب كرد . در جريان شورش مسلم در كوفه پس از دستگيرى هانى و محاصره قصر ، به نام هاى رؤساى ارباع كه به وسيله او منصوب شده بودند ، بر مى خوريم : مسلم بن عوسجه اسدى ، رئيس رُبعِ مَذحِج و اسد ، عبيد اللّه بن عمر بن عزيز كِندى ، رئيس رُبع كِنده و ربيعه ، عبّاس بن جَعده جَدَلى ، رئيس رُبع اهل مدينه و ابو ثُمامه صائدى ، رئيس رُبع تميم و همْدان . (2) هانى بن عروه ، رياست رُبع كِنده و ربيعه را از سوى حكومت ، بر عهده نداشت ؛ امّا به قدرى در ميان اين رُبع _ كه پرجمعيّت ترين رُبع كوفه بود _ احترام داشت كه گفته شده است در هنگام كمك خواستن ، سى هزار شمشير آماده ، به فريادرسى او مى آمدند (3) كه البتّه ابن زياد ، توانست با سياست هاى خود و استفاده از عمرو بن حَجّاج زُبيدى ، رقيب هانى ، اين نفوذ را به حدّ اقل برساند و سرانجام ، او را شهيد كند ، بدون آن كه هيچ تحرّكى در رُبع ، پديد آيد . (4)

سه . عُرَفا

عُرَفا ، جمع «عَريف» است و عريف ، منصبى در قبيله بوده است كه صاحب آن ،

.


1- .تاريخ الطبرى : ج 5 ص 268 .
2- .ر.ك : ج 4 ص 209 (فصل چهارم / دعوت مسلم از نيروهايش و حركت به سوى قصر) .
3- .تاريخ الكوفة : ص 297 .
4- .گفتنى است كه پيش از آن نيز قبل از بنياد نهاده شدن شهر كوفه ، قبايل مختلفى كه در فتوحات شركت داشتند ، تحت نظام «اَعشار» اداره مى شدند . پس از شهرنشين شدن سپاهيان سعد ، وى به دستور خليفه دوم ، «نظام اَسباع» را به جاى «نظام اَعشار» در كوفه تأسيس كرد و اين نظام ، تا دوران حكومت «زياد» ادامه داشت . (فصل نامه مشكاة ، شماره 53 ص 29 . نيز ، ر.ك: تاريخ الطبرى : ج 4 ص 48) .

ص: 338

رياست عدّه اى از افراد قبيله و سرپرستى امور آنان را بر عهده داشته و نسبت به اعمال آن افراد ، در مقابل حكومت ، پاسخگو بوده است . وظيفه اى كه عريف انجام مى داد و نيز تعداد افراد تحت نظر او ، «عِرافت» ناميده مى شد . (1) اين منصب ، در قبايل عرب در زمان جاهليت نيز وجود داشته و از نظر ادارى ، يك يا دو درجه پايين تر از رياست قبيله بوده است ؛ (2) امّا پس از پايه ريزى نظام اَسباع در سال هفدهم هجرى ، نظام عُرَفا ، به گونه اى ديگر پى ريزى شد ، بدين ترتيب كه افرادِ تحت سرپرستى هر عريف را به تعدادى قرار مى دادند كه عطا و حقوق آنها و همسران و فرزندانشان ، صد هزار درهم باشد . (3) از اين رو ، تعداد افرادِ «عِرافت»هاى مختلف ، متفاوت بود ؛ زيرا نظامى كه عمر بن خطّاب براى پرداخت عطا به جنگجويان در نظر گرفته بود ، بر پايه مساوات قرار نداشت ؛ بلكه بر اساس فضايل و ويژگى هاى افراد (مانند : صحابى بودن ، شركت در جنگ ها به فرماندهى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، شركت در فتوحات و ...) متغيّر بود . (4) بدين ترتيب ، «عرافت»هاى مختلف ، از بيست تا شصت جنگجو را در بر مى گرفت كه زن و فرزندان آنها نيز به اين رقم ، اضافه مى شدند . وظيفه اوّليه عُرَفا در آن زمان ، اين بود كه عطا و حقوق افراد تحت مسئوليت خود را از امراى اَسباع ، تحويل مى گرفتند و به آنان مى رساندند . نيز در هنگام جنگ ، افراد خود را آماده مى كردند و احيانا اسامى افرادى را كه از شركت در جنگ ، سر باز زده بودند ، به اطّلاع فرماندار يا اُمراى اَسباع مى رساندند . (5)

.


1- .النهاية: ج3 ص 218 ، لسان العرب : ج 9 ص 238 .
2- .تاج العروس: ج 12 ص 380 ، تاريخ التمدّن الإسلامى، جرجى زيدان : ج 1 ص 176 .
3- .تاريخ الطبرى : ج 4 ص 49 .
4- .براى اطلاع بيشتر از ويژگى هاى نظام عطاى عمر ، ر . ك : تاريخ الطبرى : ج 3 ص 613 .
5- .مشكاة (فصل نامه) : ش 53 ص 31 .

ص: 339

هنگامى كه لشكريان عرب ، شهرنشين شدند و در كوفه مستقر گرديدند ، عُرَفا ، اهمّيت بيشترى يافتند ؛ زيرا علاوه بر مسئوليت هاى سابق ، مسئوليت كامل برقرارى امنيت در محدوده زير نظارتشان ، به آنها واگذار گرديد . از اين رو ، آنان دفترهايى تهيّه كرده بودند كه در آنها ، اسامى جنگجويان و همسران و فرزندانشان و نيز مَوالى آنان ضبط شده بود و اسامى و سال تولّد تازه متولّدها در آنها ثبت مى شد ، چنان كه اسامى افرادى كه از دنيا مى رفتند ، محو مى گرديد و بدين ترتيب ، شناخت كاملى از افراد خود داشتند . به نظر مى رسد چنان كه عرفا در آن زمان در مقابل فرماندار ، مسئول بوده اند ، (1) نصب و عزل آنها نيز توسّط فرماندار ، صورت مى گرفته است . در هنگام بروز تشنّج و اضطراب در شهر ، نقش و اهمّيت عرفا ، دوچندان مى شد ؛ زيرا آنها مسئول برقرارى نظم در ميان افراد شامل عرافت خود بودند و طبعا اگر حكومت مركزىِ شهر ، قوى بود ، از آنان مى خواست كه افراد قيام كننده (شورشى) را معرّفى نمايند . (2)

ب _ منابع درآمد مردم

به طور كلّى ، طرق درآمد مردمِ آن روزگار كوفه را مى توان به دو بخش : كسب و كار ، و دريافت عطا و رزق از حكومت ، تقسيم نمود :

يك . كسب و كار

كسب و كار مردم در آن زمان ، معمولاً زراعت ، صناعت ، تجارت و يا كارهاى دولتى و حكومتى (مانند خدمت در شُرطه) بود . به نظر مى رسد با توجّه به وابستگى شديد مردم به عطا و حقوق حكومتى، مردم

.


1- .تنظيمات الجيش العربى الاسلامى : ص 223 ، الحياة الاجتماعية والاقتصادية فى الكوفة : ص 49 به بعد .
2- .گفتنى است كه در نظام ادارى كوفه ، از منصب ديگرى با نام «مَناكب» ياد شده كه بر پايه برخى از گزارش ها ، اين منصب را ابن زياد ، براى نظارت و تسلّط بر كار عرفا ، ايجاد كرده بود (ر. ك: فصل نامه مشكاة : ش 53 ص 31).

ص: 340

عرب كوفه ، كمتر به كسب و كار مى پرداختند ، به طورى كه گفته شده است : اكثر حرفه هاى كوفه را مَوالى بر عهده داشتند و اصولاً عرب ها ، اشتغال به حرفه و صنعت را در خور شأن خود نمى دانستند . (1)

دو . عطا و رزق

عطا ، پرداخت نقدى اى بود كه از سوى حكومت كوفه ، يك جا يا در چند مرحله ، سالانه به مردم جنگجوى اين شهر ، انجام مى گرفت ، چنان كه رزق ، كمك هاى جنسى ، مانند : خرما ، گندم ، جو ، روغن و ... بود كه هر ماه به صورت بلا عوض ، به آنها تحويل مى شد . نظام عطا و رزق ، به وسيله عمر بن خطّاب ، بنيان گذارى شد ، بدين ترتيب كه عمر ، براى برپا داشتن يك لشكرِ هميشه آماده و به منظور جلوگيرى از اشتغال سربازان به كارهاى ديگر ، براى آنان حقوقى ساليانه تعيين نمود ، كه ملاك هاى خاصّى را نيز (مانند : صحابى بودن ، دفعات شركت در جنگ ها و ...) در آن ، مدّ نظر داشت . اين حقوق ساليانه _ كه عمدتا از فتوحات و خراج سرزمين هاى تازه فتح شده ، تأمين مى گشت _ ، (2) به تناسب افراد ، مبلغى بين سيصد تا دو هزار درهم در سال بود ، كه مقدار حدّ اكثر آن ، «شرف العطاء» ناميده مى شد و به افرادى كه داراى ويژگى هاى برجسته اى مانند شجاعت و رشادت فراوان بودند ، پرداخت مى گرديد . (3) امام على عليه السلام پس از رسيدن به حكومت ، اصل نظام عطا را تأييد كرد ؛ امّا ويژگى ها و ملاك هاى عمَر را در پرداخت هاى متفاوت ، الغا نمود و مساوات كامل در عطا را برقرار ساخت كه اين ، موجب نارضايتى هاى فراوان گرديد . (4)

.


1- .الحياة الاجتماعية والاقتصادية فى الكوفة في القرن الأول الهجرى : ص 82 .
2- .تاريخ الطبرى : ج 3 ص 613 ، فتوح البلدان : ص 435 به بعد .
3- .الحياة الاجتماعية والاقتصادية فى الكوفة في القرن الأول الهجري : ص 240 ، تنظيمات الجيش العربى الإسلامى : ص 98 ، فتوح البلدان : ص 442 . نيز ، ر.ك : تاريخ دمشق : ج 59 ص 204 .
4- .نهج البلاغة : خطبه 126 .

ص: 341

يكى ديگر از ويژگى هاى پرداخت عطا در زمان امام على عليه السلام ، آن بود كه ايشان به محض وصول مال به بيت المال ، آن را تقسيم مى نمود و نمى گذاشت اموال در بيت المال ، انباشته گردد ، چنان كه نقل شده است پس از تقسيم سه نوبت عطا ، مال فراوانى از اصفهان رسيد و ايشان ، از مردم و رؤساى اَسباع خواست تا چهارمين عطاى خود را تحويل بگيرند . (1) سومين ويژگى اين عطا ، در زمان امام على عليه السلام آن بود كه ايشان ، اين حقوق را حتّى به مخالفان خود ، مانند خوارج _ مادام كه اقدام عملى بر ضدّ حكومت اسلامى ننموده بودند _ ، پرداخت مى كرد . (2) در زمان حكومت معاويه ، اين نظام پرداخت ، به كلّى از ميان برداشته شد و دوباره نظام طبقاتىِ عطا ، برقرار گرديد ؛ ولى اين بار ، ملاك هاى فضيلت و سابقه در اسلام و شركت در جنگ ها ، لحاظ نگرديد ؛ بلكه ميزان تقرّب به دستگاه اُموى و مقدار سرسپردگى به حكومت ، ملاك قرار گرفت . (3) عطاى موالى ، حذف شد و تنها معاويه در برهه اى از زمان ، دستور پرداخت پانزده درهم در سال به آنان را صادر نمود كه آن هم پرداخت نگرديد . (4) به همين جهت ، مَوالى ، ناچار به ارتزاق از حاصل كار و تلاش خود شدند . بنا بر اين ، اصلى ترين منابع درآمد مالى و تأمين زندگى مردم كوفه ، در دست حاكميت بود و اكثر مردم براى امرار معاش ، راهى جز همكارى با حكومت نداشتند . به نظر مى رسد كه نظام ادارى و اقتصادى موجود در كوفه ، مؤثّرترين عامل در روى گردانى مردم از نهضت امام حسين عليه السلام و پيوستن آنان به هواداران حكومت بود ، چنان كه ابن زياد ، پس از ورود به كوفه و ايراد يك سخنرانى سياسى ، از نظام ادارى و

.


1- .مروج الذهب : ج 2 ص 421 .
2- .تاريخ الطبرى : ج 5 ص 73 .
3- .تنظيمات الجيش العربى الإسلامى : ص 92 .
4- .الحياة الاجتماعية و الاقتصادية فى الكوفة في القرن الأول الهجرى : ص 87 .

ص: 342

اقتصادى اين شهر براى تهديد و تطميع مردم ، نهايت بهره را برد . متن گزارش طبرى در اين باره ، چنين است : ابن زياد ، بر رؤسا و مردم ، سخت گرفت و گفت: به رؤساى قبايل بنويسيد : هر كس از مخالفان امير مؤمنان و حَروريه (خوارج) و اهل ترديد _ كه كارشان اختلاف افكنى و نفاق و تشتّت است _ ، در ميان شما باشد و امان نامه بنويسد ، در امان است ؛ امّا هر كس امان نامه ننويسد ، بايد كسى از رؤسا ، او را ضمانت كند كه با ما مخالفتى نمى كند و بر ما خروج نمى نمايد ، و اگر چنين نكند ، ذمّه ام از او برى است و خون و مالش حلال است و خونش ريخته مى شود . اگر در تحت رياست بزرگ قبيله اى ، كسى بر امير مؤمنان خروج كند و وى ، او را براى ما نفرستد ، بر درِ خانه اش به دار آويخته مى شود و از مقرّرى ، محروم مى گردد و به منطقه «الزاره» (بيشه شيران) در عُمان ، فرستاده مى شود . (1) همچنين هنگامى كه مسلم بن عقيل عليه السلام به همراه سپاه خود ، قصر ابن زياد را محاصره كرد و او را در فشار قرار داد ، يكى از شگردهاى موفّق ابن زياد ، اين بود كه از طريق اشراف كوفه و رؤساى قبايل ، به سپاهيان مسلم ، پيغام داد كه اگر دست از يارى او بردارند و در صف فرمانبران در آيند ، به عطاى آنان خواهد افزود ؛ ولى در صورت ادامه شورش ، عطاى آنان ، قطع خواهد شد . (2) بر پايه برخى از گزارش ها ، در روز عاشورا ، هنگامى كه امام حسين عليه السلام با كوفيان ، اتمام حجّت مى نمود و آنها با سر و صدا ، تلاش مى كردند كه از سخنرانى ايشان ممانعت كنند ، امام عليه السلام به موضوع «عطا» و حرامخوارىِ آنان از اين طريق ، به عنوان يكى از علل انحراف و نافرمانى آنان ، اشاره كرد و فرمود : وَكُلُّكُم عاصٍ لِأَمرى غَيرُ مُستَمِعٍ لِقَولى ، قَدِ انخَزَلَت عَطِيّاتُكُم مِنَ الحَرامِ ، وَ مُلِئَت

.


1- .ر . ك : ج 4 ص 135 (فصل چهارم / سياست ابن زياد براى تسلّط بر كوفه) .
2- .ر. ك : همان ص 225 (فصل چهارم / نقشه ابن زياد براى پراكنده كردن مردم از اطراف مسلم) .

ص: 343

بُطونُكُم مِنَ الحَرامِ ، فَطُبِعَ عَلى قُلوبِكُم . (1) همه تان از فرمان من ، سرپيچى مى كنيد و به سخنانم ، گوش فرا نمى دهيد . عطاياى حرام ، شما را سست [و سنگين] كرده و شكمتان از حرام ، آكنده شده است . از اين رو ، بر دل هايتان مُهر خورده است .

.


1- .ر . ك : ج 6 ص 118 ح 1630 .

ص: 344

8مهم ترين عوامل شكست نهضت كوفه
اشاره

با در نظر گرفتن آنچه در تبيين جامعه شناسى و روان شناسى كوفيان بيان شد ، مى توان گفت كه مهم ترين عوامل شكست نهضت كوفه و خوددارىِ كوفيان از همراهى با امام حسين عليه السلام ، عبارت اند از :

1 . عدم تشكّل و ضعف امكانات اقتصادى هواداران امام عليه السلام

پيش از اين ، توضيح داديم كه يكى از ويژگى هاى كوفيان ، نظام ناپذيرى بود . به همين جهت ، هواداران امام حسين عليه السلام نيز تشكّل خاصّى نداشتند . كوفيان ، به دليل حاكميت نظام قبيله اى در كوفه ، تابع رئيس قبيله بودند . از اين رو ، در صورت كناره گيرى رئيس قبيله يا دستگيرى و يا خيانت او ، مردم نمى توانستند تصميم گيرى كنند . افزون بر عدم تشكّل هواداران امام عليه السلام ، ضعف امكانات مالى و تجهيزات نظامى آنان نيز در شكست نهضت كوفه ، بى تأثير نبود .

2 . تشكّل ادارى و قدرت اقتصادى دشمنان امام عليه السلام

در مقابل هواداران امام عليه السلام ، دشمنان ايشان و طرفداران حاكيمت اُموى ، در قالب نظام ادارى كوفه ، داراى تشكّل بودند و امكانات اقتصادى و تجهيزات نظامى اين شهر را در دست داشتند ، هر چند براى مقابله با مسلم عليه السلام با دو مشكل اساسى ، رو به رو بودند : يكى ، ضعف مديريت نعمان بن بشير ، و ديگرى ، جوّ عمومى هوادارى مردم از امام حسين عليه السلام ، كه با آمدن ابن زياد ، هر دو مشكل ، حل شد .

3 . تهديد و تطميع مردم

ابن زياد ، براى در هم شكستن فضاى سياسى ، اجتماعى كوفه _ كه به شدّت ، تحت تأثير فعّاليت هواداران امام حسين عليه السلام بود _ ، كار خود را با تهديد و تطميع مردم ، آغاز

.

ص: 345

كرد . او در نخستين سخنرانى خويش پس از ورود به كوفه ، به مردم گفت : امير مؤمنان [يزيد] ، مرا بر شهر شما گمارده و فَيْئتان را تقسيم كرده و دستور داده به ستم ديدگان شما ، خدمت كنم و بر گوش به فرمان ها و مطيعان شما ، احسان نمايم و بر نافرمانان و مشكوك ها ، سخت بگيرم . من در به انجام رساندن فرمان او ، تا پايان خواهم ايستاد و نسبت به فرمانبرانِ شما ، همانند پدرى مهربانم و بر مخالفان ، همانند زهر كشنده ام . پس هر كسى تنها براى حفظ خود بكوشد . (1)

4 . تطميع سران قبايل

اقدام ديگر ابن زياد براى سركوب كردن نهضت كوفه ، دادن رشوه هاى كلان به سران قبايل و اشراف كوفه بود . اين اقدام ، با توجّه به نظام قبيله اىِ كوفه ، براى خاموش كردن آتش انقلاب ، فوق العاده مؤثّر بود . در اين باره ، مُجمّع بن عبد اللّه عائِذى (يكى از كسانى كه گزارش حوادث كوفه را در راه به امام عليه السلام داد) ، به ايشان چنين گفت : اشراف ، رشوه و فسادشان بسيار شده و كيسه هايشان ، پُر گرديده و دوستى شان ، به سويى ديگر جلب شده و خيرخواهى شان ، خالصانه براى اوست و بر ضدّ تو ، يك دست شده اند ؛ امّا ديگر مردمان ، هنوز دل هايشان با توست و فردا ، شمشيرهايشان بر ضدّ تو ، آخته است . (2)

5 . بازداشت شمارى از هواداران برجسته امام عليه السلام

يكى ديگر از اقدامات ابن زياد ، بازداشت كردن موقّت جمعى از بزرگان هوادار امام عليه السلام بود . طبرى ، در اين باره مى نويسد : وى ، ديگر بزرگان [كوفه] را به خاطر ترس و دلهره اى كه از آنها داشت ، در نزد

.


1- .ر . ك : ج 4 ص 131 (فصل چهارم / سخنرانى ابن زياد در مسجد كوفه و ترساندن مردم از مخالفت با خويش) .
2- .ر . ك : همان ص 135 (فصل چهارم / سياست ابن زياد براى تسلّط بر كوفه) .

ص: 346

خود بازداشت كرد ؛ زيرا همراهانش اندك بودند . (1) از جمله كسانى كه توسّط ابن زياد بازداشت شد ، مختار بن ابى عُبَيده ثقفى بود كه تا شهادت امام حسين عليه السلام ، در زندان بود . (2) گفتنى است كه جدا از همه عوامل ، تنها بازداشت عنصرى مؤثّر مانند مختار ، در كنار عقب نشينى سليمان بن صُرَد ، كافى بود كه نهضت كوفه را با مشكل جدّى ، بلكه با شكست ، مواجه سازد .

6 . اِعمال خشونت

سياست خشونت و كشتن ، يكى ديگر از ابزارهاى ابن زياد براى سركوب نهضت كوفه بود . در اين باره ، گزارش شده : ابن زياد ، وقتى وارد قصر شد و شب را به صبح رساند ، مردم را گرد آورد و سخن تند و تهديدآميز گفت و كشت و ترور كرد و خون ريخت و پرده درى نمود . (3) در گزارشى ديگر مى خوانيم : گروهى از كوفيان را نگه داشت و فى المجلس ، آنها را كشت . (4) هانى بن عروه ، يكى از سران هوادار امام عليه السلام بود كه توسّط ابن زياد ، دستگير شد و پس از آزار و شكنجه فراوان ، به شهادت رسيد . (5)

7 . سوء استفاده از چهره هاى پرنفوذ مذهبى و اجتماعى

در كنار ساير عوامل سركوب نهضت مردم كوفه ، يكى از خطرناك ترين سياست هاى ابن زياد ، سوء استفاده از چهره هاى مذهبى و مورد اعتماد مردم ، مانند شُرَيح قاضى بود .

.


1- .ر.ك: ج 4 ص 225 (فصل چهارم / نقشه ابن زياد براى پراكنده كردن مردم از اطراف مسلم) .
2- .ر.ك : همان ص 393 (فصل پنجم / دستگيرى مختار) .
3- .ر . ك : همان ص 135 (فصل چهارم / سياست ابن زياد براى تسلّط بر كوفه).
4- .ر . ك : همان .
5- .ر.ك: همان ص 189 (فصل چهارم / گرفتار شدن هانى و ماجراهاى او) .

ص: 347

پس از بازداشت هانى بن عروه ، افراد قبيله مَذحِج ، براى آزادساختن او ، قصر دار الإماره را احاطه كردند . ابن زياد ، احساس خطر كرد و به شُرَيح قاضى ، دستور داد : برو و هانى را ببين و به مردم بگو كه او ، زنده است . شُرَيح ، به بازداشتگاه هانى آمد . هنگامى كه چشم هانى به شريح افتاد ، در حالى كه خون بر محاسن او جارى بود ، فرياد زد : «اى خدا ! اى مسلمانان ! خاندانم نابود شدند . اهل ديانت ، كجايند؟ اهل شهر ، كجايند؟» و هنگامى كه سر و صداى افراد قبيله خود را _ كه در بيرون دار الإماره براى آزادسازى او جمع شده بودند _ شنيد ، گفت : «اگر ده نفر به اين جا بيايند ، مرا نجات مى دهند» . شريح قاضى ، بدون توجّه به آنچه ديد و شنيد ، به طرف مردمى كه اطراف قصر را گرفته بودند ، آمد و به آنها گفت : امير ، وقتى از حضورتان و سخنانتان در باره بزرگتان (هانى) ، مطّلع شد فرستاد كه پيش او بروم . من هم پيش او رفتم و او را ديدم و امير به من دستور داد كه با شما ديدار كنم و به شما بگويم كه بزرگتان زنده است و خبر كشته شدنش دروغ است . (1) عمرو بن حَجّاج _ كه رهبرى مردمِ گرد آمده در اطراف قصر را به عهده داشت _ ، با شنيدن سخن شريح گفت : «الحمد للّه كه او كشته نشده است!» و اطراف قصر را خالى كردند و رفتند . گفتنى است كه عمرو بن حَجّاج ، برادر روعه ، همسر هانى ، و از طرفداران پر و پا قرص ابن زياد بود كه با اين حيله ، ابن زياد را از چنگ قبيله مَذحِج ، رها ساخت . بارى ! ابن زياد ، با به كارگيرى سياستِ زر و زور و تزوير ، شعله هاى انقلاب كوفه را در نطفه خفه كرد ، مسلم عليه السلام را كشت و فضاى سياسى _ اجتماعى كوفه را چنان دگرگون ساخت كه از مردم كوفه ، سپاهى انبوه به كربلا فرستاد و حادثه خونين و بى نظير عاشورا را پديد آورد . (2)

.


1- .ر . ك : ج 4 ص 189 (فصل چهارم / گرفتار شدن هانى و ماجراهاى او) .
2- .گفتنى است كه در نگارش بخشى از اين تحليل، از مقاله «مردم شناسى كوفه» نوشته آقاى نعمت اللّه صفرى فروشانى كه در فصل نامه مشكاة (ش 53، زمستان 1375) آمده، بهره گرفتيم.

ص: 348

. .

ص: 349

بخش هشتم : از رسيدن امام حسين عليه السلام به كربلا ، تا شهادت

اشاره

فصل يكم : امام عليه السلام در محاصره دشمن

فصل دوم : نگاهى به ميدان نبرد

فصل سوم : شهادت ياران امام حسين عليه السلام

فصل چهارم : شهادت فرزندان امام حسين عليه السلام

فصل پنجم : شهادت فرزندان اميرمؤمنان عليه السلام

فصل ششم : شهادت فرزندان امام حسن عليه السلام

فصل هفتم : شهادت فرزندان عبدالله بن جعفر

فصل هشتم : شهادت فرزندان عقيل

فصل نهم : شهادت سيّدالشهدا عليه السلام .

ص: 350

الفَصْلُ الأَوَّلُ : الإِمامُ عليه السلام في حِصارِ الأَعداءِ1 / 1نُزولُ الإِمامِ عليه السلام بِكَربَلاءَالإرشاد :نَزَلَ [الحُسَينُ عليه السلام بِكَربَلاءَ] وذلِكَ يَومُ الخَميسِ ، وهُوَ اليَومُ الثّاني مِنَ المُحَرَّمِ ، سَنَةَ إحدى وسِتّينَ . (1)

المناقب لابن شهر آشوب :فَساقُوا [الحُسَينَ عليه السلام وعَسكَرَهُ] إلى كَربَلاءَ يَومَ الخَميسِ ، الثّانِيَ مِنَ المُحَرَّمِ ، سَنَةَ إحدى وسِتّينَ ، ثُمَّ نَزَلَ وقالَ : هذا مَوضِعُ الكَربِ وَالبَلاءِ ، هذا مُناخُ رِكابِنا ، ومَحَطُّ رِحالِنا ، ومَقتَلُ رِجالِنا ، وسَفكُ (2) دِمائِنا . (3)

تاريخ الطبري عن عمّار الدهني عن أبي جعفر [الباقر] عليه السلام :فَسارَ [الحُسَينُ عليه السلام ] ، فَلَقِيَتهُ أوائِلُ خَيلِ عُبَيدِ اللّهِ ، فَلَمّا رَأى ذلِكَ عَدَلَ إلى كَربَلاءَ ، فَأَسنَدَ ظَهرَهُ إلى قَصباءَ (4) وخَلاً (5) ؛ كَيلا يُقاتِلَ إلّا مِن وَجهٍ واحِدٍ ، فَنَزَلَ وضَرَبَ أبنِيَتَهُ ، وكانَ أصحابُهُ خَمسَةً وأربَعينَ فارِسا ومِئَةَ راجِلٍ . (6)

.


1- .الإرشاد : ج 2 ص 84 ، الملهوف : ص 139 ، مثير الأحزان : ص 49 وليس فيه «يوم الخميس» ، روضة الواعظين : ص 199 ، إعلام الورى : ج 1 ص 451 ؛ أنساب الأشراف : ج 3 ص 385 ، تاريخ الطبري : ج 5 ص 409 عن أبي مخنف ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 555 ، الفتوح : ج 5 ص 83 ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 1 ص 237 عن عقبة بن سمعان وفيهما «يوم الأربعاء أو الخميس» ، الفصول المهمّة : ص 188 وفيه «نزلوا بكربلاء وذلك يوم الأربعاء الثامن من المحرّم سنة إحدى وستّين» .
2- .هكذا في المصدر ، والظاهر أنّ الصواب : «مسفك» .
3- .المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 97 ، كشف الغمّة : ج 2 ص 259 ؛ مطالب السؤول : ص 75 وفيهما «يوم الأربعاء أو الخميس» .
4- .القَصْباء : هو القصب النابت ، الكثير في مقصبته (لسان العرب : ج 1 ص 674 «قصب») .
5- .الخَلا مقصورٌ : النبات الرطب الرقيق مادام رطْبا (النهاية : ج 2 ص 75 «خلا») . وفي البداية والنهاية : ج 8 ص 197 : «وحَلَفا» و في لسان العرب : هونبت أطرافه محدّدة كأنّها أطراف سعف النخل والخوص ، ينبت في مغايض الماء والنُزُوز (لسان العرب : ج 9 ص 56 «حلف») .
6- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 389 ، تهذيب الكمال : ج 6 ص 427 ، تهذيب التهذيب : ج 1 ص 592 ، سير أعلام النبلاء : ج 3 ص 308 وفيه «قصميا» بدل «قصباء وخلاً» ، الأمالي للشجري : ج 1 ص 191 .

ص: 351

فصل يكم : امام عليه السلام در محاصره دشمن

1 / 1فرود آمدن امام عليه السلام در كربلا

اشاره

الإرشاد :روز پنج شنبه ، (1) دوم محرّم [ سال 61 ] هجرى ، امام حسين عليه السلام ، در كربلا فرود آمد.

المناقب، ابن شهرآشوب :روز پنج شنبه، دوم محرّم سال 61 هجرى ، امام حسين عليه السلام و لشكرش را به سوى كربلا راندند . امام عليه السلام در آن جا فرود آمد و فرمود: «اين جا ، جايگاه كَرْب (رنج) و بَلاست . اين جا ، جايگاه مَركب ها و بار و بُنه ماست و [ اين جا ]قتلگاه مردانمان و جاى ريخته شدن خونمان است» .

تاريخ الطبرى_ به نقل از عمّار دُهْنى ، از امام باقر عليه السلام _: حسين عليه السلام ، حركت كرد و جلوداران سپاه عبيد اللّه بن زياد ، ايشان را ديدند. حسين عليه السلام چون چنين ديد ، راه خود را به سوى كربلا ، كج كرد و پشت لشكر را به سوى نيزار و گياه تازه قرار داد تا تنها در يك جبهه بجنگد ، و فرود آمد و چادر زد. يارانش چهل و پنج سوار و صد پياده بودند» .

.


1- .در برخى نقل ها ، «چهارشنبه» آمده است .

ص: 352

المِحَن :فَلَقِيَهُ [أيِ الحُسَينَ عليه السلام ] الجَيشُ عَلى خُيولِهِم بِوادِي السِّباعِ ... ثُمَّ قالوا : سِر بِنا يَابنَ بِنتِ رَسولِ اللّهِ ، فَما زالوا يَرجونَهُ ، وأخَذوا بِهِ عَلَى النُّجُبِ حَتّى نَزَلوا بِكَربَلاءَ . (1)

.


1- .المحن : ص 146 ، الإمامة والسياسة : ج 2 ص 11 وفيه «الجرف» بدل «النجب» .

ص: 353

المِحَن :لشكر سواره نظام [ عبيد اللّه ] ، حسين عليه السلام را در وادى سِباع ديدند ... . سپس گفتند: اى فرزند دختر پيامبر خدا ! با ما حركت كن . پيوسته به او اميد [ توافق ]داشتند و گِرداگرد او ، سواره حركت كردند تا در كربلا ، فرود آمدند .

.

ص: 354

. .

ص: 355

بررسى تطبيقى روز ورود امام عليه السلام به كربلا و روز عاشورا

بر پايه گزارش هاى قطعى منابع تاريخى و حديثى وتقويم هاى تطبيقى ، حادثه عاشورا، در دهم محرّم سال 61 هجرى قمرى واقع شده است ، و بر اساس بيشتر تقويم هاى تطبيقى ،اين حادثه، در بيستم مهرماه سال 59 شمسى (1) و دوازدهم اكتبر سال 680 ميلادى، (2) روى داده است . اندكْ اختلافِ موجود در ميان تقويم هاى تطبيقى، بر سرِ روز وقوع حادثه (بيستم و دوازدهم) است و نه ماه و سال وقوع آن (مهرماه 59 و اكتبر 680). در اين كه روز ورود امام حسين عليه السلام به كربلا و همچنين روز عاشورا ، مصادف با كدام يك از روزهاى هفته بوده ، گزارش ها مختلف است . بيشتر منابع ، ورود امام حسين عليه السلام و يارانش به كربلا را روز پنج شنبه دوم محرّم سال 61 هجرى گزارش كرده اند ، (3) بر اساس اين گزارش ها و نيز گزارش هايى كه روز ورود امام عليه السلام به كربلا را

.


1- .هيئت و نجوم اسلامى: ج 2 ص 226، نرم افزار نجوم اسلامى . در گاه نامه تطبيقى سه هزار ساله (ص 85) ، روز عاشورا ، برابر با 21 مهر دانسته شده است .
2- .هيئت و نجوم اسلامى: ج 2 ص 226 . برخى نيز نهم و دهم اكتبر گفته اند (ر.ك: التواريخ الهجرية : ص 93؛ تقويم تطبيقى هزار و پانصد ساله هجرى قمرى و ميلادى: ص 13، گاه نامه تطبيقى سه هزار ساله: ص 85 ، نرم افزار نجوم اسلامى) .
3- .ر . ك : ص 291 ح 1505 و ص 351 ح 1509 و 1510 و ص 399 ح 1538 . نيز ، ر . ك : تجارب الأمم : ج 2 ص 68 ، مقاتل الطالبيّين : ص 85 ؛ روضة الواعظين : ص 99 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 381 .

ص: 356

چهارشنبه اوّل محرّم گزارش كرده اند (1) و همچنين گزارش هايى كه تصريح كرده اند روز عاشورا ، جمعه بوده ، (2) بايد گفت كه حادثه عاشورا در روز جمعه دهم محرّم سال 61 هجرى اتفاق افتاده است . گزارش شمارى ديگر از منابع ، حاكى از آن است كه حادثه عاشورا ، در روز دوشنبه اتّفاق افتاده است . (3) همچنين در برخى از منابع ، روز شنبه (4) يا چهارشنبه (5) گزارش شده است . بنا بر اين ، بر اساس يافته هاى تاريخى ، قوى ترين گزارش، حاكى از آن است كه روز عاشورا ، روز جمعه بوده و پس از آن ، روز دوشنبه از شهرت بيشترى برخوردار است ؛ امّا نكته قابل توجّه ، اين است كه محاسبات مبتنى بر تقويم هاى تطبيقى ،

.


1- .ر . ك : ص 368 ح 1520.
2- .الإرشاد: ج 2 ص 95، مجموعة نفيسة: ص 176 (تاريخ مواليد الأئمة ووفياتهم) ، تهذيب الأحكام: ج 6 ص 42، المناقب ، ابن شهرآشوب: ج 4 ص 77 ، إعلام الورى: ج 1 ص 420 و ص 458 ، كشف الغمّة : ج 2 ص 252 ؛ المستدرك على الصحيحين: ج 3 ص 194 ش 4819 ،المعجم الكبير: ج 3 ص 117 ش 2852، تهذيب الكمال : ج 6 ص 445 ، تاريخ الطبرى : ج 5 ص 422، الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة): ج 1 ص 474، اُسد الغابة: ج 2 ص 27، مقاتل الطالبيّين: ص 84 ، تاريخ دمشق: ج 14 ص 116 ، العقد الفريد: ج 3 ص 366، التنبيه و الإشراف: ص 262 ، تذكرة الخواص : ص 251، مقتل الحسين عليه السلام ، خوارزمى : ج 2 ص 4 و 47، مطالب السؤول : ص 76، البداية والنهاية: ج 8 ص 198 .
3- .الكافى : ج 1 ص 463 ، تهذيب الأحكام: ج 6 ص 42، دلائل الإمامة : ص 177 ، مجموعة نفيسة : ص 106 (تاج المواليد) ، مجموعة نفيسة : ص 176 (تاريخ مواليد الأئمة ووفياتهم) ، المناقب ، ابن شهرآشوب : ج 4 ص 77 ، إعلام الورى : ج 1 ص 420 ، كشف الغمّة : ج 2 ص 252 ؛ تهذيب الكمال : ج 6 ص 446 ، التنبيه و الإشراف: ص 262 .
4- .الإرشاد : ج 2 ص 133 و 95، تهذيب الأحكام: ج 6 ص 42 ، مجموعة نفيسة : ص 106 (تاج المواليد)، المناقب ، ابن شهرآشوب : ج 4 ص 77. إعلام الورى: ج 1 ص 420؛ تاريخ الطبرى : ج 5 ص 422، تهذيب الكمال: ج 6 ص 446 ، الثقات، ابن حبّان: ج 2 ص 309 ،مقاتل الطالبيّين : ص 84 ، اُسد الغابة: ج 2 ص 27 ، تذكرة الخواص: ص 251 ، مقتل الحسين عليه السلام ، خوارزمى : ج 2 ص 47 و 4 .
5- .تاريخ خليفة بن خيّاط: ص 178، الثقات ، ابن حبّان : ج 2 ص 309.

ص: 357

وقوع حادثه عاشورا را در هيچ يك از اين دو روز، تأييد نمى كنند ؛ بلكه بر اساس اين محاسبات ، روز عاشورا ، چهارشنبه (1) يا سه شنبه (2) روى داده است . گفتنى است كه برخى از پژوهشگران ، در جمع بندى ميان گزارش هاى تاريخى و محاسبات نجومى ، با عنايت به اين كه گاه محاسبات نجومى ، با تقويم هِلالى محلّى (كه تابع رؤيت است) يك روز اختلاف دارند ، گزارش هايى را كه روز عاشورا را دوشنبه ذكر كرده اند ، ترجيح داده اند . (3)

.


1- .ر.ك: التواريخ الهجرية : ص 93؛ تقويم تطبيقى هزار و پانصد ساله هجرى قمرى و ميلادى: ص 13؛ گاه نامه تطبيقى سه هزار ساله: ص 85.
2- .در نرم افزار نجوم اسلامى ، روز عاشورا ، سه شنبه نهم اكتبر ، ضبط شده است.
3- .دمع السجوم : ص 202 ، هيئت و نجوم اسلامى : ج 2 ص 225 _ 226 .

ص: 358

1 / 2أرضُ كَربٍ وبَلاءٍالمعجم الكبير عن المطّلب بن عبد اللّه بن حنطب :لَمّا اُحيطَ بِالحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام قالَ : مَا اسمُ هذِهِ الأَرضِ ؟ قيلَ : كَربَلاءُ . فَقالَ : صَدَقَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله إنَّها أرضُ كَربٍ وبَلاءٍ . (1)

المعجم الكبير عن اُمّ سلمة :كانَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله جالِسا ذاتَ يَومٍ في بَيتي ، فَقالَ : لا يَدخُل عَلَيَّ أحَدٌ ، فَانتَظَرتُ ، فَدَخَلَ الحُسَينُ عليه السلام ، فَسَمِعتُ نَشيجَ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَبكي ، فَاطَّلَعتُ ، فَإِذا حُسَينٌ عليه السلام في حِجرِهِ ، وَالنَّبِيُّ صلى الله عليه و آله يَمسَحُ جَبينَهُ ، وهُوَ يَبكي ، فَقُلتُ : وَاللّهِ ، ما عَلِمتُ حينَ دَخَلَ . فَقالَ : إنَّ جِبريلَ عليه السلام كانَ مَعَنا فِي البَيتِ ، فَقالَ : تُحِبُّهُ ؟ قُلتُ : أمّا مِنَ الدُّنيا فَنَعَم . قالَ : إنَّ اُمَّتَكَ سَتَقتُلُ هذا بِأَرضٍ يُقالُ لَها : كَربَلاءُ ، فَتَناوَلَ جِبريلُ عليه السلام مِن تُربَتِها ، فَأَراهَا النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله . فَلَمّا اُحيطَ بِحُسَينٍ عليه السلام حينَ قُتِلَ قالَ : مَا اسمُ هذِهِ الأَرضِ ؟ قالوا : كَربَلاءُ ، قالَ : صَدَقَ اللّهُ ورَسولُهُ ، أرضُ كَربٍ وبَلاءٍ . (2)

تذكرة الخواصّ عن هشام :قالَ الحُسَينُ عليه السلام : ما يُقالُ لِهذِهِ الأَرضِ ؟ فَقالوا : كَربَلاءُ ويُقالُ لَها : أرضُ نِينَوى (3) ، قَريَةٌ بِها ، فَبَكى ، وقالَ : كَربٌ وبَلاءٌ ؛ أخبَرَتني اُمُّ سَلَمَةَ ، قالَت : كانَ جَبرَئيلُ عِندَ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، وأنتَ مَعي ، فَبَكَيتَ ، فَقالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : دَعِي ابني ، فَتَرَكتُكَ ، فَأَخَذَكَ ووَضَعَكَ في حِجرِهِ ، فَقالَ جَبرَئيلُ عليه السلام : أتُحِبُّهُ ؟ قالَ : نَعَم . قالَ : فَإِنَّ اُمَّتَكَ سَتَقتُلُهُ ! قالَ : وإن شِئتَ أن اُرِيَكَ تُربَةَ أرضِهِ الَّتي يُقتَلُ فيها ؟ قالَ : نَعَم ، قالَت : فَبَسَطَ جَبرَئيلُ عليه السلام جَناحَهُ عَلى أرضِ كَربَلا ، فَأَراهُ إيّاها . فَلَمّا قيلَ لِلحُسَينِ عليه السلام هذِهِ أرضُ كَربَلاءَ ، شَمَّها وقالَ : هذِهِ _ وَاللّهِ _ هِيَ الأَرضُ الَّتي أخبَرَ بِها جَبرائيلُ عليه السلام رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، وإنَّني اُقتَلُ فيها . وفي رِوايَةٍ : قَبَضَ مِنها قَبضَةً ، فَشَمَّها . (4)

.


1- .المعجم الكبير : ج 3 ص 106 ح 2812 و ص 133 ح 2902 نحوه ، ذخائر العقبى : ص 255 ، العقد الفريد : ج 3 ص 365 عن أبي عبيد القاسم بن سلّام ، تاريخ دمشق : ج 14 ص 220 كلاهما نحوه ، كنز العمّال : ج 13 ص 671 ح 37713 .
2- .المعجم الكبير : ج 3 ص 108 ح 2819 و ج 23 ص 289 ح 637 ، كنز العمّال : ج 13 ص 656 ح 37666 .
3- .نِينَوى : بسواد الكوفة ناحية يقال لها نِينَوى ، منها كربلاء التي قُتل بها الحسين عليه السلام (معجم البلدان : ج 5 ص 339) وراجع : الخريطة رقم 4 في آخر هذا المجلّد .
4- .تذكرة الخواصّ : ص 250 .

ص: 359

1 / 2سرزمين اندوه و بلا

المعجم الكبير_ به نقل از مطّلب بن عبد اللّه بن حَنطَب: هنگامى كه حسين بن على عليه السلام را محاصره كردند، پرسيد: «نام اين سرزمين چيست ؟» . گفتند: كربلا. فرمود: «پيامبر صلى الله عليه و آله راست گفت . به درستى كه اين ، سرزمينِ كَرْب (اندوه ) و بلاست» .

المعجم الكبير :اُمّ سَلَمه گفت : روزى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در خانه ام نشسته بود كه فرمود : «كسى بر من وارد نشود» . من ، چشم انتظار بودم ، كه حسين عليه السلام وارد شد و صداى گريه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله را شنيدم. سَرَك كشيدم . ديدم حسين عليه السلام در دامان پيامبر صلى الله عليه و آله است و ايشان ، گريه كنان، دست بر پيشانى خود مى كشد. گفتم: به خدا سوگند، نفهميدم كِى داخل شد! پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «جبرئيل ، با ما در خانه بود و گفت: او (حسين) را دوست دارى ؟ گفتم: از دنيا [ او را ] دوست دارم . جبرئيل گفت: بى ترديد ، امّتت ، او را به زودى در سرزمينى به نام كربلا مى كُشند» . [امّ سلمه گفت :] سپس جبرئيل ، از خاك آن جا برگرفت و به پيامبر صلى الله عليه و آله نشان داد و حسين عليه السلام [ سال ها بعد ، ] هنگامى كه او را براى كُشتنْ محاصره كردند، پرسيد: «نام اين سرزمين چيست ؟» . گفتند: كربلا. فرمود: «خدا و پيامبرش راست گفتند ؛ سرزمينِ كَرْب (اندوه) و بلاست» .

تذكرة الخواصّ_ به نقل از هِشام _: حسين عليه السلام پرسيد: «نام اين سرزمين چيست ؟» . گفتند: كربلا . به آن ، زمينِ نينوا (1) نيز _ كه نام روستايى در اين جاست _ ، مى گويند . حسين عليه السلام فرمود : «سرزمين كرب و بلا . اُمّ سلمه ، برايم گفته است : جبرئيل عليه السلام نزد پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بود و تو نيز [_ كه كودكى بودى _] با من بودى و گريه مى كردى . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : پسرم را رها كن ! و من ، رهايت كردم . او تو را گرفت و در دامانش نهاد . جبرئيل عليه السلام [ به او ] گفت : آيا او را دوست مى دارى ؟ فرمود : آرى . گفت: امّت تو، او را به زودى مى كُشند . مى خواهى خاك سرزمينى را كه در آن كشته مى شود ، به تو نشان دهم ؟ فرمود : آرى . جبرئيل عليه السلام ، بال خود را بر زمين كربلا گشود و آن را به پيامبر صلى الله عليه و آله نشان داد . آن گاه كه به حسين عليه السلام گفته شد : «اين ، سرزمينِ كربلاست» ، آن را بوييد و فرمود : «به خدا سوگند ، اين ، همان سرزمينى است كه جبرئيل عليه السلام به پيامبر خدا صلى الله عليه و آله خبر داده و من در آن ، كشته مى شوم» . نيز در گزارشى آمده است : حسين عليه السلام ، مُشتى از خاك آن جا را برگرفت و بوييد .

.


1- .در منطقه كوفه ، ناحيه اى است كه به آن نينوا گفته مى شود و كربلا _ كه حسين عليه السلام در آن كشته شد _ ، جزئى از آن است (ر . ك : نقشه شماره 4 در آخر همين جلد).

ص: 360

الأمالي للصدوق عن عبد اللّه بن منصور عن جعفر بن محمّد بن عليّ بن الحسين عن أبيه عن جدّه [زين العابدين] عليهم السلام :سارَ [الحُسَينُ عليه السلام ] حَتّى نَزَلَ كَربَلاءَ ، فَقالَ : أيُّ مَوضِعٍ هذا ؟ فَقيلَ : هذا كَربَلاءُ يَابنَ رَسولِ اللّهِ . فَقالَ : هذا _ وَاللّهِ _ يَومُ كَربٍ وبَلاءٍ ، وهذَا المَوضِعُ الَّذي يُهَراقُ فيهِ دِماؤُنا ، ويُباحُ فيهِ حَريمُنا . (1)

الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) :سارَ [الحُسَينُ عليه السلام ] حَتّى نَزَلَ بِكَربَلاءَ ، فَاضطَرَبَ فيهِ ، ثُمَّ قالَ : أيُّ مَنزِلٍ نَحنُ بِهِ ؟ قالوا : بِكَربَلاءَ . فَقالَ : يَومُ كَربٍ وبَلاءٍ . (2)

.


1- .الأمالي للصدوق : ص 219 ح 239 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 315 ح 1 .
2- .الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج 1 ص 464 ، سير أعلام النبلاء : ج 3 ص 311 ، تاريخ دمشق : ج 14 ص 220 ، تاريخ الإسلام للذهبي : ج 5 ص 13 ، بغية الطلب في تاريخ حلب : ج 6 ص 2616 وليس فيها «فاضطرب فيه» .

ص: 361

الأمالى ، صدوق_ به نقل از عبد اللّه بن منصور ، از امام صادق ، از پدرش امام باقر ، از جدّش امام زين العابدين عليهم السلام _: حسين عليه السلام حركت كرد تا در كربلا ، فرود آمد و پرسيد: «نام اين سرزمين چيست ؟» . گفتند: اى فرزند پيامبر خدا ! اين جا كربلاست . حسين عليه السلام فرمود : «به خدا سوگند، اين، روزِ كرب و بلاست و اين جا ، همان جايى است كه خون هاى ما در آن ، ريخته و حرمت ما ، شكسته مى شود» .

الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) :سپس حسين عليه السلام حركت كرد تا در كربلا ، فرود آمد . در آن جا ، پريشان خاطر شد و پرسيد: «ما در چه منزلى فرود آمده ايم ؟» . گفتند: در كربلا . حسين عليه السلام فرمود : «به خدا سوگند ، اين ، روزِ كرب و بلاست» .

.

ص: 362

الملهوف :... ثُمَّ إنَّ الحُسَينَ عليه السلام قامَ ورَكِبَ ، وصارَ كُلَّما أرادَ المَسيَر يَمنَعونَهُ تارَةً ، ويُسايِرونَهُ اُخرى ، حَتّى بَلَغَ كَربَلاءَ ، وكانَ ذلِكَ فِي اليَومِ الثّاني مِنَ المُحَرَّمِ ، فَلَمّا وَصَلَها قالَ : مَا اسمُ هذِهِ الأَرضِ ؟ فَقيلَ : كَربَلاءُ . فَقالَ : اِنزِلوا ، هاهُنا _ وَاللّهِ _ مَحَطُّ رِكابِنا ، وسَفكُ دِمائِنا (1) ، هاهُنا _ وَاللّهِ _ مَخَطُّ قُبورِنا ، وهاهُنا _ وَاللّهِ _ سَبيُ حَريمِنا ، بِهذا حَدَّثَني جَدّي . (2)

الفتوح_ بَعدَ ذِكرِ وُصولِ أمرِ عُبَيدِ اللّهِ بِالتَّضييقِ في وَراءِ عُذَيبِ الهِجاناتِ (3) _: خَرَجَ الحُسَينُ عليه السلام ووُلدُهُ وإخوَتُهُ وأهلُ بَيتِهِ _ رَحمَةُ اللّهِ عَلَيهِم _ بَينَ يَدَيهِ ، فَنَظَرَ إلَيهِم ساعَةً وبَكى ، وقالَ : اللّهُمَّ إنّا عِترَةُ نَبِيِّكَ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله ، وقَد اُخرِجنا وطُرِدنا عَن حَرَمِ جَدِّنا ، وتَعَدَّت بَنو اُمَيَّةَ عَلَينا ، فَخُذ بِحَقِّنا ، وَانصُرنا عَلَى القَومِ الكافِرينَ . قالَ : ثُمَّ صاحَ الحُسَينُ عليه السلام في عَشيرَتِهِ ، ورَحَلَ مِن مَوضِعِهِ ذلِكَ ، حَتّى نَزَلَ كَربَلاءَ في يَومِ الأَربِعاءِ ، أو يَومِ الخَميسِ ، وذلِكَ فِي الثّاني مِنَ المُحَرَّمِ ، سَنَةَ إحدى وسِتّينَ ، ثُمَّ أقبَلَ إلى أصحابِهِ ، فَقالَ لَهُم : أهذِهِ كَربَلاءُ ؟ فَقالوا : نَعَم . فَقالَ الحُسَينُ عليه السلام لِأَصحابِهِ : اِنزِلوا ، هذا مَوضِعُ كَربٍ وبَلاءٍ ، هاهُنا مُناخُ رِكابِنا ، ومَحَطُّ رِحالِنا ، وسَفكُ دِمائِنا . قالَ : فَنَزَلَ القَومُ ، وحَطُّوا الأَثقالَ ناحِيَةً مِنَ الفُراتِ ، وضُرِبَت خَيمَةُ الحُسَينِ عليه السلام لِأَهلِهِ وبَنيهِ ، وضَرَبَ عَشيرَتُهُ خِيامَهُم مِن حَولِ خَيمَتِهِ . (4)

.


1- .في بعض نسخ المصدر : «ومسفك دمائنا» .
2- .الملهوف : ص 139 ، مثير الأحزان : ص 49 نحوه ، بحار الأنوار : ج 44 ص 381 وفيه «الثامن» بدل «الثاني» وراجع : الحدائق الورديّة : ج 1 ص 114 .
3- .راجع : الخريطة رقم 3 في آخر هذا المجلّد .
4- .الفتوح : ج 5 ص 83 ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 1 ص 236 بزيادة «فقال : الناس عبيد الدنيا ، والدِّين لعق على ألسنتهم ، يحوطونه ما درّت معايشهم ، فإذا مُحّصوا بالبلاء قلَّ الديّانون» بعد «أصحابه» ؛ بحار الأنوار : ج 44 ص 383 .

ص: 363

الملهوف :امام حسين عليه السلام برخاست و سوار مَركبش شد و هر گاه اراده مسيرى را مى كرد ، يا با ممانعت سپاه اعزامى ابن زياد ، رو به رو مى شد و يا دوشادوش او حركت مى كردند تا روز دوم محرّم ، به كربلا رسيدند . چون به آن جا رسيد، فرمود: «نام اين سرزمين چيست ؟» . گفته شد: كربلا. فرمود: «فرود آييد كه _ به خدا سوگند _، اين جا ، محلّ فرود آمدن مَركب هايمان و ريخته شدن خون هايمان است ! به خدا سوگند ، اين جا قبر ما مى شود و به خدا سوگند، اين جا خانواده ما اسير مى شوند . اينها را جدّم به من فرموده است» .

الفتوح_ پس از آن كه در «عُذَيب الهِجانات» ، (1) فرمان عبيد اللّه بن زياد ، براى در تنگنا قرار دادن حسين عليه السلام رسيد _: حسين عليه السلام ، بيرون آمد و فرزندان و برادران و خانواده اش _ كه رحمت خدا بر ايشان باد _ ، پيشِ رويش بودند . حسين عليه السلام ، لَختى به ايشان نگريست و گريست و فرمود: «خدايا ! ما خاندان پيامبرت محمّد صلى الله عليه و آله هستيم و از حرم جدّمان ، بيرون رانده شده ايم و بنى اميّه ، بر ما ستم كرده اند. حقّ ما را [ از ايشان ]بگير و بر اين قوم كافر ، يارى مان ده» . سپس حسين عليه السلام در ميان خانواده اش بانگ زد و از آن جا حركت كرد تا روز چهارشنبه يا پنج شنبه ، دوم محرّم سال 61 [ هجرى ] در كربلا فرود آمد . به يارانش رو كرد و فرمود : «آيا اين جا كربلاست ؟» . گفتند: آرى . حسين عليه السلام به يارانش فرمود : «فرود آييد كه اين جا ، جايگاه اندوه و بلاست ! اين جا ، محلّ فرود آمدن مَركب هايمان ، و اين جا محلّ بار و بُنه ما و ريخته شدن خونمان است». آنها پياده شدند و بارهايشان را در جايى كناره فرات ، فرود آوردند و خيمه اى را براى حسين عليه السلام و همسران و فرزندانش ، بر پا كردند و خويشان حسين عليه السلام ، گِرداگِرد خيمه او ، خيمه زدند . (2)

.


1- .عُذَيب الهِجانات، منطقه اى در نزديكى قادسيه در عراق ، بوده است (ر ك: نقشه شماره 3 در پايان همين جلد).
2- .در مقتل الحسين خوارزمى ، اين افزوده آمده است : امام عليه السلام فرمود : «به راستى كه مردم ، بندگان دنيايند و دين ، فقط بازيچه اى بر سرِ زبان آنهاست . تا آن جا كه زندگى شان اقتضا دارد ، گِرد آن مى چرخند و زمانى كه در بوته آزمايش گذاشته شوند ، دينداران، اندك اند» .

ص: 364

الأخبار الطوال :وسارَ الحُسَينُ عليه السلام مِن قَصرِ بَني مُقاتِلٍ ، ومَعَهُ الحُرُّ بنُ يَزيدَ ، كُلَّما أرادَ أن يَميلَ نَحوَ البادِيَةِ مَنَعَهُ ، حَتَّى انتَهى إلَى المَكانِ الَّذي يُسَمّى «كَربَلاءَ» ، فَمالَ قَليلاً مُتَيامِنا ، حَتَّى انتَهى إلى نِينَوى ، فَإِذا هُوَ بِراكِبٍ عَلى نَجيبٍ ، مُقبِلٍ مِنَ القَومِ ، فَوَقَفوا جَميعا يَنتَظِرونَهُ ، فَلَمَّا انتَهى إلَيهِم سَلَّمَ عَلَى الحُرِّ ، ولَم يُسَلِّم عَلَى الحُسَينِ عليه السلام . ثُمَّ ناوَلَ الحُرَّ كِتابا مِن عُبَيدِ اللّهِ بنِ زِيادٍ ، فَقَرَأَهُ ، فَإِذا فيهِ : أمّا بَعدُ ، فَجَعجِع بِالحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ وأصحابِهِ بِالمَكانِ الَّذي يُوافيكَ كِتابي ، ولا تُحِلَّهُ إلّا بِالعَراءِ عَلى غَيرِ خَمَرٍ (1) ولا ماءٍ ، وقَد أمَرتُ حامِلَ كِتابي هذا أن يُخبِرَني بِما كانَ مِنكَ في ذلِكَ ، وَالسَّلامُ . فَقَرَأَ الحُرُّ الكِتابَ ، ثُمَّ ناوَلَهُ الحُسَينَ عليه السلام ، وقالَ : لا بُدَّ مِن إنفاذِ أمرِ الأَميرِ عُبَيدِ اللّهِ بنِ زِيادٍ ، فَانزِل بِهذَا المَكانِ ، ولا تَجعَل لِلأَميرِ عَلَيَّ عِلَّةً . فَقالَ الحُسَينُ عليه السلام : تَقَدَّم بِنا قَليلاً إلى هذِهِ القَريَةِ الَّتي هِيَ مِنّا عَلى غَلوَةٍ (2) ، وهِيَ الغاضِرِيَّةُ ، أو هذِهِ الاُخرَى الَّتي تُسَمَّى «السَّقَبَةَ» ، فَنَنزِل في إحداهُما . قالَ الحُرُّ : إنَّ الأَميرَ كَتَبَ إلَيَّ أن اُحِلَّكَ عَلى غَيرِ ماءٍ ، ولا بُدَّ مِنَ الاِنتِهاءِ إلى أمرِهِ . فَقالَ زُهَيرُ بنُ القَينِ لِلحُسَينِ عليه السلام : بِأَبي واُمّي يَابنَ رَسولِ اللّهِ ! وَاللّهِ لَو لَم يَأتِنا غَيرُ هؤُلاءِ لَكانَ لَنا فيهِم كِفايَةٌ ، فَكَيفَ بِمَن سَيَأتينا مِن غَيرِهِم ؟ فَهَلُمَّ بِنا نُناجِز هؤُلاءِ ؛ فَإِنَّ قِتالَ هؤُلاءِ أيسَرُ عَلَينا مِن قِتالِ مَن يَأتينا مِن غَيرِهم . قالَ الحُسَينُ عليه السلام : فَإِنّي أكرَهُ أن أبدَأَهُم بِقِتالٍ حَتّى يَبدَأوا . فَقالَ لَهُ زُهَيرٌ : فَهاهُنا قَريَةٌ بِالقُربِ مِنّا عَلى شَطِّ الفُراتِ ، وهِيَ في عاقُولٍ (3) حَصينَةٍ ، الفُراتُ يُحدِقُ بِها إلّا مِن وَجهٍ واحِدٍ . قالَ الحُسَينُ عليه السلام : ومَا اسمُ تِلكَ القَريَةِ ؟ قالَ : العَقرُ . (4) قالَ الحُسَينُ عليه السلام : نَعوذُ بِاللّهِ مِنَ العَقرِ . (5) فَقالَ الحُسَينُ عليه السلام لِلحُرِّ : سِر بِنا قَليلاً ، ثُمَّ نَنزِلُ . فَسارَ مَعَهُ حَتّى أتَوا كَربَلاءَ ، فَوَقَفَ الحُرُّ وأصحابُهُ أمامَ الحُسَينِ عليه السلام ، ومَنَعوهُم مِنَ المَسيرِ ، وقالَ : اِنزِل بِهذَا المَكانِ ، فَالفُراتُ مِنكَ قَريبٌ . قالَ الحُسَينُ عليه السلام : ومَا اسمُ هذَا المَكانِ ؟ قالوا لَهُ : كَربَلاءُ . قالَ : ذاتُ كَربٍ وبَلاءٍ ، ولَقَد مَرَّ أبي بِهذَا المَكانِ عِندَ مَسيرِهِ إلى صِفّينَ ، وأنَا مَعَهُ ، فَوَقَفَ ، فَسَأَلَ عَنهُ ، فَاُخبِرَ بِاسمِهِ ، فَقالَ : «هاهُنا مَحَطُّ رِكابِهِم ، وهاهُنا مُهَراقُ دِمائِهِم» ، فَسُئِلَ عَن ذلِكَ ، فَقالَ : «ثَقَلٌ لِالِ بَيتِ مُحَمَّدٍ يَنزِلونَ هاهُنا» . ثُمَّ أمَرَ الحُسَينُ عليه السلام بِأَثقالِهِ ، فَحُطَّت بِذلِكَ المَكانِ يَومَ الأَربِعاءِ ، غُرَّةَ المُحَرَّمِ مِن سَنَةِ إحدى وسِتّينَ . (6)

.


1- .الخَمَر _ بالتحريك _ : كلُّ ما سترك من شجر أو بناء أو غيره (النهاية : ج 2 ص 77 «خمر») .
2- .الغَلْوَةُ : مقدار رمية (الصحاح : ج 6 ص 2448 «غلا») .
3- .. العاقول : الأرض لا يُهتدى لها لكثرة معاطفها ، والعاقول : نبت معروف له شوك ترعاه الإبل (تاج العروس : ج 15 ص 509 «عقل») .
4- .العَقر : عدّة مواضع ، منها : عَقرُ بابل قُرب كربلاء من الكوفة (معجم البلدان : ج 4 ص 136) وراجع : الخريطة رقم 4 في آخر هذا المجلّد .
5- .العَقر : الجَرح ، وأيضا : أثَرٌ كالحَزِّ في قوائم الفَرَس والإبل ، يقال : عَقَرَه _ أي الفرس والإبلَ _ بالسيف : قَطَعَ قوائِمَهُ (راجع : تاج العروس : ج 7 ص 246 و 247 «عقر») .
6- .الأخبار الطوال : ص 251 ، بغية الطلب في تاريخ حلب : ج 6 ص 2624 وفيه «السقية» بدل «السقبة» .

ص: 365

الأخبار الطّوال :حسين عليه السلام از منزلگاه بنى مُقاتِل ، حركت كرد. حُرّ بن يزيد ، با او حركت مى كرد و هر گاه كه ايشان مى خواست به سوى صحرا برود، جلوى او را مى گرفت تا آن كه به جايى به نام كربلا رسيد. اندكى به راست ، متمايل شد تا به نينوا رسيد. در آن جا مردى شترسوار ، به سوى قوم مى آمد. همه به انتظار او ايستادند . او چون به آنان رسيد ، بر حُر سلام داد ؛ امّا بر حسين عليه السلام ، سلام نكرد. آن گاه ، نامه اى را از عبيد اللّه بن زياد ، به حُر داد و او ، آن را خواند . متن آن ، چنين بود: «امّا بعد ، بر حسين بن على و يارانش ، در همان جايى كه نامه من به تو مى رسد، تنگ بگير و جز در جايى بى آب و علف ، به او اجازه فرود آمدن مده . به حامل اين نامه ام فرمان داده ام كه آنچه را تو در اين باره انجام مى دهى ، به من گزارش دهد. والسّلام !» . حُر ، نامه را خواند و سپس ، آن را به حسين عليه السلام داد و گفت: ناگزير از اجراى فرمان امير عبيد اللّه بن زياد هستم. پس همين جا فرود بيا و بهانه اى عليه من به دست امير مده . حسين عليه السلام فرمود : «اندكى با ما تا اين روستاى غاضِريه _ كه در تيررَسِ ماست _ و يا آن يك كه سَقَبه نام دارد ، راه بيا تا در يكى از آن دو ، فرود بياييم» . حُر گفت: امير، به من نوشته كه تو را جايى بدون آب ، فرود بياورم و چاره اى جز اجراى فرمانش نيست. زُهَير بن قَين به حسين عليه السلام گفت: پدر و مادرم فدايت باد، اى فرزند پيامبر خدا ! به خدا سوگند ، اگر نيروى كمكى هم به ايشان نرسد، مى توانند با ما بجنگند [ و بر ما غلبه كنند ] . چگونه مى شود اگر بر ايشان ، افزوده هم بشود ؟ پس بشتاب تا با همين ها بجنگيم [ و كار را تمام كنيم ] كه جنگ با اينها ، از جنگيدن با كسانى كه به اينها افزوده مى شوند ، براى ما آسان تر است . حسين عليه السلام فرمود: «من ، آغاز كردن جنگ را ناخوش مى دارم ، مگر آن كه آنان ، [جنگ را ]شروع كنند» . زُهَير گفت: در اين جا ، روستايى نزديك ما و كنار رود فرات هست كه از فراوانىِ گياه و پيچ و خم هايش، مانند دژ است و فرات ، آن را از سه طرف ، در ميان گرفته است. حسين عليه السلام فرمود: «نام اين روستا چيست ؟» . گفت: عَقْر . (1) حسين عليه السلام فرمود: «از عَقْر ، (2) به خدا پناه مى بريم !» . آن گاه ، حسين عليه السلام به حُر فرمود: «با ما اندكى بيا . سپس ، فرود مى آييم» . سپس با هم حركت كردند تا به كربلا رسيدند . حُر و يارانش ، جلوى [ لشكر ]امام حسين عليه السلام ايستادند و آنان را از ادامه مسير ، باز داشتند . حُر گفت: همين جا فرود بيا كه فرات ، نزديك است . حسين عليه السلام فرمود: «نام اين جا چيست ؟» . به ايشان گفتند : كربلا . حسين عليه السلام فرمود: داراى كَرْب ( اندوه ) و بلاست و پدرم هنگام حركتش به سوى صِفّين ، از اين جا گذشت و من با او بودم. ايستاد و از آن پرسيد . نامش را به او گفتند. پس فرمود: «اين جا ، جايگاه فرود آمدن مَركب هايشان ، و اين جا ، جايگاه ريخته شدن خون هايشان است» . موضوع را پرسيدند. فرمود: «كاروانى از خاندان محمّد صلى الله عليه و آله ، اين جا فرود مى آيند» . سپس حسين عليه السلام فرمان داد كه بارهايش را در آن جا ، فرود آوردند كه روز چهارشنبه ، اوّل محرّم سال 61 [ هجرى ] بود .

.


1- .نقطه اى نزديك كربلا، از طرف كوفه (ر . ك : نقشه شماره 4 در پايان همين جلد).
2- .عَقْر ، به معناى زخمى كردن و نيز پِى كردن اسب است.

ص: 366

. .

ص: 367

. .

ص: 368

المطالب العالية عن أبي يحيى عن رجل من بني ضبّة :شَهِدتُ عَلِيّا عليه السلام حينَ نَزَلَ كَربَلاءَ ، فَانطَلَقَ ، فَقامَ ناحِيَةً ، فَأَومَأَ بِيَدِهِ ، فَقالَ : مُناخُ رِكابِهِم أمامَهُ ، ومَوضِعُ رِحالِهِم عَن يَسارِهِ ، فَضَرَبَ بِيَدَيهِ الأَرضَ ، فَأَخَذَ مِنَ الأَرضِ قَبضَةً ، فَشَمَّها فَقالَ : واحَبَّذَا الدِّماءُ يُسفَكُ فيهِ . ثُمَّ جاءَ الحُسَينُ عليه السلام فَنَزَلَ كَربَلاءَ . قالَ الضَّبِّيُّ : فَكُنتُ فِي الخَيلِ الَّتي بَعَثَهَا ابنُ زِيادٍ إلَى الحُسَينِ عليه السلام ؛ فَلَمّا قَدِمتُ فَكَأَنَّما نَظَرتُ إلى مَقامِ عَلِيٍّ عليه السلام وإشارَتِهِ بِيَدِهِ ، فَقَلَبتُ فَرَسي ، ثُمَّ انصَرَفتُ إلَى الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام فَسَلَّمتُ عَلَيهِ ، وقُلتُ لَهُ : إنَّ أباكَ كانَ أعلَمَ النّاسِ ، وإنّي شَهِدتُهُ في زَمَنِ كَذا وكَذا قالَ : كَذا وكَذا ، وإنَّكَ _ وَاللّهِ _ لَمَقتولٌ السّاعَةَ . قالَ : فَما تُريدُ أن تَصنَعَ أنتَ ؟ أتَلحَقُ بِنا ، أم تَلحَقُ بِأَهلِكَ ؟ قُلتُ : وَاللّهِ ، إنَّ عَلَيَّ لَدَينا ، وإنَّ لي لَعِيالاً ، وما أظُنُّ إلّا سَأَلحَقُ بِأَهلي . قالَ : أمّا لا ، فَخُذ مِن هذَا المالِ حاجَتَكَ _ وإذا مالٌ مَوضوعٌ بَينَ يَدَيهِ _ قَبلَ أن يَحرُمَ عَلَيكَ ، ثُمَّ النَّجاءَ ، فَوَاللّهِ ، لا يَسمَعُ الدّاعِيَةَ أحَدٌ ولا يَرَى البارِقَةَ (1) أحَدٌ ولا يُعينُنا ، إلّا كانَ مَلعونا عَلى لِسانِ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله . قالَ : قُلتُ : وَاللّهِ ، لا أجمَعُ اليَومَ أمرَينِ : آخُذُ مالَكَ ، وأخذُلُكَ . فَانصَرَفَ وتَرَكَهُ (2) .

.


1- .البارِقَةُ : مؤنّث البارق ، بريق السلاح (المعجم الوسيط : ج 1 ص 51 «برق») .
2- .المطالب العالية : ج 4 ص 326 ح 4517 .

ص: 369

المطالب العالية_ به نقل از ابو يحيى ، از مردى از قبيله بنى ضَبّه _: هنگامى كه على عليه السلام در كربلا فرود آمد، من حاضر بودم. ايشان ، رفت و در كنارى ايستاد و با دستش اشاره كرد و فرمود : «جلوى آن ، جايگاه فرود آمدن مَركب هايشان ، و سمت چپ آن، جاى بار و بُنه شان است». سپس با دستانش به زمين زد و مُشتى از خاك آن را بر گرفت و آن را بوييد و فرمود : «وه كه چه خون هايى بر آن ، ريخته مى شود!» . بعدها حسين عليه السلام آمد و در كربلا ، فرود آمد. من ، در ميان سوارانى بودم كه ابن زياد ، آنها را به سوى حسين عليه السلام ، روانه كرده بود. هنگامى كه رسيدم ، گويى به جايگاه على عليه السلام و اشاره با دستش مى نگريستم. اسبم را چرخاندم و به سوى حسين بن على عليه السلام باز گشتم و بر او ، سلام دادم و به او گفتم: پدرت ، داناترينِ مردم بود و من ، در فلان موقع، كنارش بودم. چنين و چنان فرمود . به خدا سوگند، تو در اين زمان ، كُشته مى شوى ! حسين عليه السلام فرمود: «تو مى خواهى چه كنى ؟ آيا به ما مى پيوندى، يا به خانواده ات ملحق مى شوى ؟» . گفتم: به خدا سوگند، من ، فردى بدهكار و عيالوارم، و گمانى نمى برم، جز آن كه به خانواده ام ملحق مى شوم . حسين عليه السلام فرمود: «حال كه به ما نمى پيوندى، نيازت را از اين مال (مالى كه پيشِ رويش نهاده شده بود) ، بردار، پيش از آن كه بر تو ، حرام شود . سپس ، خود را نجات بده كه _ به خدا سوگند _ ، هر كس فرياد ياريخواهىِ ما و برق شمشيرها را ببيند و يارى مان ندهد، بر زبان پيامبر صلى الله عليه و آله ، لعن شده است» . گفتم: به خدا سوگند، امروز ، هر دو كار را با هم انجام نمى دهم . مالت را بگيرم و رهايت كنم ؟ ! مرد ضَبّى ، باز گشت و حسين عليه السلام را وا نهاد.

.

ص: 370

راجع : ج 3 ص 176 (القسم السادس / الفصل الثاني : انباء النبي صلى الله عليه و آله بشهادة الحسين عليه السلام ) . و ص 246 (الفصل الثالث : انباء أمير المؤمنين عليه السلام بشهادة الحسين عليه السلام ) .

1 / 3كِتابُ الإِمامِ عليه السلام إلى بَني هاشِمٍكامل الزيارات عن ميسر بن عبد العزيز عن أبي جعفر [الباقر] عليه السلام :كَتَبَ الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام إلى مُحَمَّدِ بنِ عَلِيٍّ [أيِ ابنِ الحَنَفِيَّةِ] مِن كَربَلاءَ : بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحيم مِنَ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ إلى مُحَمَّدِ بنِ عَلِيٍّ ومَن قِبَلَهُ مِن بَني هاشِمٍ : أمّا بَعدُ ، فَكَأَنَّ الدُّنيا لَم تَكُن ، وكَأَنَّ الآخِرَةَ لَم تَزَل ، وَالسَّلامُ . (1)

1 / 4قِصَّةُ خُروجِ عُمَرَ بنِ سَعدٍ لِقِتالِ الإِمامِ عليه السلام1 / 4 _ 1إخبارُ الإِمامِ عَلِيٍّ عليه السلام بِاختِيارِ عُمَرَ النّارَ !تهذيب الكمال عن محمّد بن سيرين عن بعض أصحابه :قالَ عَلِيٌّ عليه السلام لِعُمَرَ بنِ سَعدٍ : كَيفَ أنتَ إذا قُمتَ مَقاما تُخَيَّرُ فيهِ بَينَ الجَنَّةِ وَالنّارِ ، فَتَختارُ النّارَ ؟! (2)

.


1- .كامل الزيارات : ص 158 ح 196 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 87 ح 23 .
2- .تهذيب الكمال : ج 21 ص 359 ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 683 ، تاريخ دمشق : ج 45 ص 49 ، تذكرة الخواصّ : ص 247 نحوه ، كنز العمّال : ج 13 ص 674 ح 37723 ؛ مثير الأحزان : ص 50 .

ص: 371

ر . ك : ج 3 ص 177 (بخش ششم / فصل دوم / خبر دادن پيامبر عليه السلام از شهادت امام حسين عليه السلام ) و ص 247 (فصل سوم / خبر دادن امير مؤمنان عليه السلام از شهادت امام حسين عليه السلام ).

1 / 3نامه امام عليه السلام به هاشميان

كامل الزيارات_ به نقل از مُيَسِّر بن عبد العزيز ، از امام باقر عليه السلام _: حسين بن على عليه السلام از كربلا به محمّد بن حنفيه نوشت : «به نام خداوند بخشنده مهربان . از حسين بن على ، به محمّد بن على و خويشاوندان هاشمى اش . امّا بعد، گويى كه دنيا ، هيچ گاه نبوده است و آخرت ، هميشه هست. والسّلام !» .

1 / 4داستان بيرون آمدن عمر بن سعد براى نبرد با امام عليه السلام

1 / 4 _ 1خبر دادن امام على عليه السلام از برگزيدن دوزخ به وسيله ابن سعد

تهذيب الكمال_ به نقل از محمّد بن سيرين ، از يكى از يارانش _: على عليه السلام به عمر بن سعد فرمود: «تو در چه حالى هستى ، هنگامى كه در دوراهىِ بر گُزيدن بهشت يا دوزخ ، قرار مى گيرى و دوزخ را بر مى گزينى؟!» .

.

ص: 372

1 / 4 _ 2اِختِيارُ النّارِتاريخ الطبري عن عمّار الدهني عن أبي جعفر [الباقر] عليه السلام :كانَ عُمَرُ بنُ سَعدِ بنِ أبي وَقّاصٍ قَد وَلّاهُ عُبَيدُ اللّهِ بنُ زِيادٍ الرَّيَّ ، وعَهِدَ إلَيهِ عَهدَهُ ، فَقالَ : اِكفِني هذَا الرَّجُلَ [أيِ الحُسَينَ عليه السلام ] . قالَ : أعفِني ، فَأَبى أن يُعفِيَهُ ، قالَ : فَأَنظِرنِي اللَّيلَةَ ، فَأَخَّرَهُ ، فَنَظَرَ في أمرِهِ ، فَلَمّا أصبَحَ غَدا عَلَيهِ راضِيا بِما اُمِرَ بِهِ ، فَتَوَجَّهَ إلَيهِ عُمَرُ بنُ سَعدٍ . (1)

تاريخ الطبري عن عقبة بن سمعان :كانَ سَبَبُ خُروجِ ابنِ سَعدٍ إلَى الحُسَينِ عليه السلام أنَّ عُبَيدَ اللّهِ بنَ زِيادٍ بَعَثَهُ عَلى أربَعَةِ آلافٍ مِن أهلِ الكوفَةِ يَسيرُ بِهِم إلى دَستَبي (2) ، وكانَتِ الدَّيلَمُ قَد خَرَجوا إلَيها ، وغَلَبوا عَلَيها ، فَكَتَبَ إلَيهِ ابنُ زِيادٍ عَهدَهُ عَلَى الرَّيِّ ، وأمَرَهُ بِالخُروجِ ، فَخَرَجَ مُعَسكِرا بِالنّاسِ بِحَمّامِ أعيَنَ . فَلَمّا كانَ مِن أمرِ الحُسَينِ عليه السلام ما كانَ ، وأقبَلَ إلَى الكوفَةِ ، دَعَا ابنُ زِيادٍ عُمَرَ بنَ سَعدٍ ، فَقالَ : سِر إلَى الحُسَينِ ، فَإِذا فَرَغنا مِمّا بَينَنا وبَينَهُ سِرتَ إلى عَمَلِكَ . فَقالَ لَهُ عُمَرُ بنُ سَعدٍ : إنَ رَأَيتَ _ رَحِمَكَ اللّهُ _ أن تُعفِيَني فَافعَل ، فَقالَ لَهُ عُبَيدُ اللّهِ : نَعَم ، عَلى أن تَرُدَّ لَنا عَهدَنا ، قالَ : فَلَمّا قالَ لَهُ ذاكَ ، قالَ عُمَرُ بنُ سَعدٍ : أمهِلنِي اليَومَ حَتّى أنظُرَ ، قالَ : فَانصَرَفَ عُمَرُ يَستَشيرُ نُصَحاءَهُ ، فَلَم يَكُن يَستَشيرُ أحَدا إلّا نَهاهُ . قالَ : وجاءَ حَمزَةُ بنُ المُغيرَةِ بنِ شُعبَةَ ، وهُوَ ابنُ اُختِهِ ، فَقالَ : أنشُدُكَ اللّهَ _ يا خالِ _ أن تَسيرَ إلَى الحُسَينِ ، فَتَأثَمَ بِرَبِّكَ وتَقطَعَ رَحِمَكَ ! فَوَاللّهِ ، لَأَن تَخرُجَ مِن دُنياكَ ومالِكَ وسُلطانِ الأَرضِ كُلِّها _ لَو كانَ لَكَ _ خَيرٌ لَكَ مِن أن تَلقَى اللّهَ بِدَمِ الحُسَينِ ! فَقالَ لَهُ عُمَرُ بنُ سَعدٍ : فَإِنّي أفعَلُ إن شاءَ اللّهُ . قالَ هِشامٌ : حَدَّثَني عَوانَةُ بنُ الحَكَمِ ، عَن عَمّارِ بنِ عَبدِ اللّهِ بنِ يَسارٍ الجُهَنِيِّ عَن أبيهِ ، قالَ : دَخَلتُ عَلى عُمَرَ بنِ سَعدٍ وقَد اُمِرَ بِالمَسيرِ إلَى الحُسَينِ عليه السلام ، فَقالَ لي : إنَّ الأَميرَ أمَرَني بِالمَسيرِ إلَى الحُسَينِ ، فَأَبَيتُ ذلِكَ عَلَيهِ ، فَقُلتُ لَهُ : أصابَ اللّهُ بِكَ ، أرشَدَكَ اللّهُ ، أحِل فَلا تَفعَل ولا تَسِر إلَيهِ . قالَ : فَخَرَجتُ مِن عِندِهِ ، فَأَتاني آتٍ ، وقالَ : هذا عُمَرُ بنُ سَعدٍ يَندُبُ النّاسَ إلَى الحُسَينِ ، قالَ : فَأَتَيتُهُ فَإِذا هُوَ جالِسٌ ، فَلَمّا رَآني أعرَضَ بِوَجهِهِ ، فَعَرَفتُ أنَّهُ قَد عَزَمَ عَلَى المَسيرِ إلَيهِ ، فَخَرَجتُ مِن عِندِهِ . قالَ : فَأَقبَلَ عُمَرُ بنُ سَعدٍ إلَى ابنِ زِيادٍ ، فَقالَ : أصلَحَكَ اللّهُ ، إنَّكَ وَلَّيتَني هذَا العَمَلَ ، وكَتَبتَ لِيَ العَهدَ ، وسَمِعَ بِهِ النّاسُ ، فَإِن رَأَيتَ أن تُنفِذَ لي ذلِكَ فَافعَل ، وَابعَث إلَى الحُسَينِ في هذَا الجَيشِ مِن أشرافِ الكوفَةِ مَن لَستُ بِأَغنى ولا أجزَأَ عَنكَ في الحَربِ مِنهُ ، فَسَمّى لَهُ اُناسا . فَقالَ لَهُ ابنُ زِيادٍ : لا تُعلِمني بِأَشرافِ أهلِ الكوفَةِ ، ولَستُ أستَأمِرُكَ فيمَن اُريدُ أن أبعَثَ ! إن سِرتَ بِجُندِنا ، وإلّا فَابعَث إلَينا بِعَهدِنا . فَلَمّا رَآهُ قَد لَجَّ ، قالَ : فَإِنّي سائِرٌ . قالَ : فَأَقبَلَ في أربَعَةِ آلافٍ حَتّى نَزَلَ بِالحُسَينِ عليه السلام مِنَ الغَدِ مِن يَومَ نَزَلَ الحُسَينُ عليه السلام نِينَوى . (3)

.


1- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 389 ، تهذيب الكمال : ج 6 ص 427 ، مقاتل الطالبيّين : ص 112 من دون إسنادٍ إلى أحدٍ من أهل البيت عليهم السلام نحوه ؛ الأمالي للشجري : ج 1 ص 192 ، الحدائق الورديّة : ج 1 ص 116 عن الإمام زين العابدين عليه السلام .
2- .دستبي : دَشتابي ؛ مُنبسَطُ قَزوين (دشتُ قزوين) ؛ أراضى سهلة وخصبة في جنوب قزوين وفيها آوَجُ وبوئين زهراء ومُدن اُخرى (بُلدان الخلافة الشرقية : ص199) .
3- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 409 ، تاريخ دمشق : ج 45 ص 49 وفيه «عمّار بن عبداللّه بن سنان الجُهَنيّ» ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 555 ، أنساب الأشراف : ج 3 ص 385 نحوه وراجع : المنتظم : ج 5 ص 336 وتذكرة الخواصّ : ص 247 والأخبار الطوال : ص 253 وبغية الطلب في تاريخ حلب : ج 6 ص 2625 .

ص: 373

1 / 4 _ 2برگُزيدن دوزخ

تاريخ الطبرى_ به نقل از عمّار دُهْنى ، از امام باقر عليه السلام _: عبيد اللّه بن زياد، فرمان روايى رى را به عمر بن سعد بن ابى وقّاص سپرد و فرمان [ حكومت ] را به او داد و گفت: مرا از اين مرد ( يعنى حسين عليه السلام ) ، آسوده كن. عمر گفت: مرا معاف بدار ؛ امّا ابن زياد نپذيرفت . عمر گفت: امشب را به من مهلت بده. به او مهلت داد . عمر ، در كارش انديشيد و چون صبح شد ، نزد ابن زياد آمد و آنچه را بِدان فرمان يافته بود ، پذيرفت . سپس عمر بن سعد ، به سوى امام عليه السلام ، روانه شد .

تاريخ الطبرى :عُقْبة بن سَمعان مى گويد : سبب خارج شدن عمر بن سعد به سوى حسين عليه السلام ، اين بود كه عبيد اللّه بن زياد ، او را بر چهار هزار تن از كوفيان ، گماشته بود تا آنان را به سوى دَستَبى (1) ببرد و با ديلميان _ كه به دستَبى رفته و بر آن جا ، چيره شده بودند _ ، رويارويى كند. ابن زياد ، فرمان حكومت رى را به نام عمر نوشت و فرمان حركت را به او داد. او بيرون رفت و در حمّام اَعيَن ، خيمه لشكر را بر پا كرد. هنگامى كه ماجراى امام حسين عليه السلام پيش آمد و ايشان ، به سوى كوفه حركت كرد، ابن زياد، عمر بن سعد را فرا خواند و گفت: به سوى حسين ، حركت كن . هنگامى كه از كار ما و او فارغ شديم ، به سوى فرمان روايى خود مى روى . عمر بن سعد به او گفت: خدايت رحمت كند ! اگر مى توانى مرا معاف بدارى، معاف بدار. عبيد اللّه به او گفت: آرى ؛ به شرط آن كه فرمان [ حكومت رى ] را به ما ، باز گردانى . هنگامى كه ابن زياد ، اين را گفت، عمر بن سعد گفت: امروز را به من ، مهلت بده تا بينديشم . او باز گشت تا با خيرخواهانش ، مشورت كند . با هيچ كس مشورت نكرد، جز آن كه او را [ از پذيرش اين كار ، ]باز داشت . حمزه پسر مُغَيرة بن شُعبه _ كه خواهرزاده اش بود _ ، آمد و گفت: اى دايى ! تو را به خدا سوگند مى دهم كه مبادا به سوى حسين ، حركت كنى و خدايت را نافرمانى كرده ، قطع رَحِم كنى! به خدا سوگند، اگر همه دنيا و زمين و دارايى هايش ، از آنِ تو باشد و از آنها دست بشويى، برايت بهتر است از آن كه خدا را ديدار كنى ، در حالى كه [ ريختن ] خون حسين عليه السلام را به گردن دارى ! عمر بن سعد به او گفت: بى گمان ، به خواست خدا ، اين كار را مى كنم . هشام مى گويد: عَوانة بن حَكَم ، از عمّار بن عبد اللّه بن يَسار جُهَنى ، از پدرش نقل مى كند كه گفت : بر عمر بن سعد ، وارد شدم . او فرمان يافته بود تا به سوى حسين عليه السلام برود . به من گفت: امير ( ابن زياد ) به من فرمان داده كه به سوى حسين بروم ؛ ولى من نپذيرفته ام . به او گفتم: كار درستى كرده اى . خدا ، هدايتت كند ! به گردن ديگرى بينداز . انجام نده و به سوى حسين ، مرو. از نزدش بيرون آمدم. كسى نزدم آمد و گفت: اين ، عمر بن سعد است كه مردم را براى حركت به سوى حسين ، فرا مى خوانَد . پس نزد او رفتم. نشسته بود و هنگامى كه مرا ديد، رويش را برگردانْد . دانستم كه تصميم به حركت و رويارويى با حسين عليه السلام گرفته است. لذا از نزدش بيرون آمدم. عمر بن سعد ، به سوى ابن زياد رفت و گفت: خداوند ، كارت را به صلاح دارد ! تو ، اين كار و عهد فرمان روايى را به من سپرده اى و مردم ، آن را شنيده اند. اگر صلاح مى بينى، آن را تنفيذ كن و كس ديگرى را از ميان بزرگان كوفه ، به سوى حسين ، روانه كن، كه من براى تو در جنگ ، سودمندتر و با كفايت تر از آنها نيستم. سپس ، تنى چند را نام بُرد . ابن زياد به او گفت: بزرگان كوفه را به من معرّفى نكن و براى فرستادن كسى ، از تو مشورتى نخواسته ام . اگر با لشكر ما مى روى، برو ؛ و گر نه ، فرمانِ ما را باز گردان . عمر نيز چون پافشارى او را ديد، گفت: مى روم . عمر ، با چهار هزار نفر ، حركت كرد و فرداى روز رسيدن حسين عليه السلام به نينوا ، به آن جا رسيد .

.


1- .دَستَبى : دشتْ آبى ؛ دستَوا . امروزه دشت قزوين ناميده مى شود كه در جنوب شهر قزوينْ واقع است و بويين زهرا و آوَج در آن قرار گرفته اند (ر . ك : جغرافياى تاريخى سرزمين هاى خلافت شرقى ، ص 239) .

ص: 374

. .

ص: 375

. .

ص: 376

الفتوح :جَمَعَ [ابنُ زِيادٍ] أصحابَهُ ، وقالَ : أيُّهَا النّاسُ ! مَن مِنكُم تَوَلّى قِتالَ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ وَلِيَ وِلايَةَ أيِّ بَلَدٍ شاءَ ؟ فَلَم يُجِبهُ أحَدٌ بِشَيءٍ . قالَ : فَالتَفَتَ إلى عُمَرَ بنِ سَعدِ بنِ أبي وَقّاصٍ ، وقَد كانَ عُمَرُ بنُ سَعدٍ قَبلَ ذلِكَ بِأَيّامٍ قَد عَقَدَ لَهُ عُبَيدُ اللّهِ بنُ زِيادٍ عَقدا ووَلّاهُ الرَّيَّ ودَستَبى ، وأمَرَهُ بِحَربِ الدَّيلَمِ ، فَأَرادَ أن يَخرُجَ إلَيها ، فَلَمّا كانَ ذلِكَ اليَومُ أقبَلَ عَلَيهِ ابنُ زِيادٍ ، فَقالَ : اُريدُ أن تَخرُجَ إلى قِتالِ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ ، فَإِذا نَحنُ فَرَغنا مِن شُغُلِهِ سِرتَ إلى عَمَلِكَ إن شاءَ اللّهُ . فَقالَ لَهُ عُمَرُ : أيُّهَا الأَميرُ ! إن أرَدتَ أن تُعفِيَني مِن قِتالِ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ فَافعَل ! فَقالَ : قَد أعفَيتُكَ ، فَاردُد إلَينا عَهدَنَا الَّذي كَتَبناهُ لَكَ ، وَاجلِس في مَنزِلِكَ نَبعَثُ غَيرَكَ . فَقالَ لَهُ عُمَرُ : أمهِلنِي اليَومَ حَتّى أنظُرَ في أمري . قالَ : قَد أمهَلتُكَ . فَانصَرَفَ عُمَرُ إلى مَنزِلِهِ وجَعَلَ يَستَشيرُ بَعضَ إخوانِهِ ومَن يَثِقُ بِهِ ، فَلَم يُشِر عَلَيهِ أحَدٌ بِشَيءٍ غَيرَ أنَّهُ يَقولُ لَهُ : اِتَّقِ اللّهَ ولا تَفعَل ! قالَ : وأقبَلَ عَلَيهِ حَمزَةُ بنُ المُغيرَةِ بنِ شُعبَةَ ، وهُوَ ابنُ اُختِهِ ، فَقالَ : أنشُدُكَ اللّهَ _ يا خالِ _ أن تَسيرَ إلَى الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ ، فَإِنَّكَ تَأثَمُ بِرَبِّكَ ، وتَقطَعُ رَحِمَكَ ، وما لَكَ ولِسُلطانِ الأَرضِ ؟ اِتَّقِ اللّهَ أن تَتَقَدَّمَ يَومَ القِيامَةِ بِدَمِ الحُسَينِ ابنِ فاطِمَةَ . قالَ : فَسَكَتَ عُمَرُ وفي قَلبِهِ مِنَ الرَّيِّ . فَلَمّا أصبَحَ أقبَلَ حَتّى دَخَلَ عَلى عُبَيدِ اللّهِ بنِ زِيادٍ ، فَقالَ : ما عِندَكَ يا عُمَرُ ؟ فَقالَ : أيُّهَا الأَميرُ ! إنَّكَ قَد وَلَّيتَني هذَا الأَمرَ وكَتَبتَ لي هذَا العَهدَ ، وقَد سَمِعَ بِهِ النّاسُ ، وفِي الكوفَةِ أشرافٌ _ وعَدَّهُم _ فَقالَ لَهُ عُبَيدُ اللّهِ بنُ زِيادٍ : أنَا أعلَمُ مِنكَ بِأَشرافِها ، وما اُريدُ مِنكَ إلّا أن تَكشِفَ هذِهِ الغُمَّةَ ، وأنتَ الحَبيبُ القَريبُ ، وإلَا اردُد عَلَينا عَهدَنا وَالزَم مَنزِلَكَ ، فَإِنّا لا نُكرِهُكَ . قالَ : فَسَكَتَ عُمَرُ ، فَقالَ لَهُ ابنُ زِيادٍ : يَابنَ سَعدٍ ، وَاللّهِ ، لَئِن لَم تَسِر إلَى الحُسَينِ وتَتَوَّلَ حَربَهُ وتَقدَم عَلَينا بِما يَسوؤُهُ ، لَأَضرِبَنَّ عُنُقَكَ ، ولَأَنهَبَنَّ أموالَكَ . قالَ : فَإِنّي سائِرٌ إلَيهِ غَدا إن شاءَ اللّهُ ، فَجَزاهُ ابنُ زِيادٍ خَيرا ، ووَصَلَهُ وأعطاهُ وحَيّاهُ (1) ، ودَفَعَ إلَيهِ أربَعَةَ آلافِ فارِسٍ ، وقالَ لَهُ : سِر حَتّى تَنزِلَ بِالحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ (2) .

.


1- .هكذا في المصدر ، ولا يبعد صحّتها ، ويحتمل أيضا أن تكون «وحَباه» بالباء الموحّدة .
2- .الفتوح : ج 5 ص 85 ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 1 ص 239 وراجع : مطالب السؤول : ص 75 وكشف الغمّة : ج 2 ص 259 .

ص: 377

الفتوح :ابن زياد ، يارانش را گِرد آورد و گفت: اى مردم! چه كسى جنگيدن با حسين بن على عليه السلام را به عهده مى گيرد و [ در عوض ] من هم فرماندارىِ هر جايى را كه بخواهد ، به او بدهم؟ هيچ كس به او پاسخى نداد. ابن زياد ، به عمر بن سعد بن ابى وقّاص ، توجّه كرد كه چند روز پيش، فرمان حكومت رى و دَستَبى را برايش صادر كرده و فرمان جنگ با ديلم را به او داده بود و قصد راه افتادن به سوى آن جا را داشت . چون چنين شد ، به او رو كرد و گفت: مى خواهم كه به سوى جنگ با حسين بن على عليه السلام بروى ، و چون ما از گرفتارىِ او آسوده شديم، به سوى فرماندارى خود مى روى ، إن شاء اللّه ! عمر به او گفت: اى امير ! اگر مى توانى كه مرا از جنگ با حسين بن على عليه السلام معاف دارى، معاف دار! ابن زياد گفت: تو را معاف داشتم. فرمانى را كه [ براى حكومت ] برايت نوشته بوديم ، به ما باز گردان و در خانه ات بنشين تا كسى جز تو را روانه كنيم ! عمر به او گفت: امروز را به من ، مهلت بده تا در كارم بينديشم . ابن زياد گفت : به تو مهلت مى دهم . عمر به خانه اش باز گشت و با برخى از برادران و افراد مورد اعتماد خود ، به مشورت پرداخت. هيچ كدام ، جز اين نگفتند كه: از خدا پروا كن و اين كار را مكن ! حمزه ، پسر مُغَيرة بن شُعبه ، خواهرزاده اش ، نزد او آمد و گفت: اى دايى ! تو را به خدا سوگند مى دهم كه مبادا به سوى حسين بن على بروى كه خدايت را نافرمانى كرده ، رَحِمت را قطع كرده اى ! تو را به سلطنت زمين ، چه كار؟ از خدا ، پروا كن كه مبادا روز قيامت ، با خون حسين پسر فاطمه ، بر خدا وارد شوى ! عمر ، ساكت مانْد ؛ امّا محبّت مُلك رى ، در دلش بود . بامداد، به سوى ابن زياد رفت و بر او وارد شد . ابن زياد گفت: چه تصميمى گرفتى ، اى عمر؟ گفت: اى امير ! تو اين فرماندارى را به من سپرده و اين پيمان نامه را برايم نوشته اى و مردم ، [ خبر ]آن را شنيده اند . در شهر كوفه ، بزرگانى هستند [ كه به جنگ حسين بروند ]. سپس ، آنها را شِمُرد . عبيد اللّه بن زياد، به او گفت: من ، بزرگان كوفه را از تو بهتر مى شناسم و از تو ، جز اين نمى خواهم كه اين گِره را بگشايى و از محبوبان و نزديكان من بشوى ؛ وگر نه ، فرمان ما را باز گردان و در خانه ات بنشين كه ما تو را مجبور نمى كنيم ! عمر ، ساكت مانْد . ابن زياد به او گفت: اى پسر سعد ! به خدا سوگند، اگر به سوى حسين عليه السلام حركت نكنى و نبرد با او را بر عهده نگيرى و آنچه او را ناراحت مى كند ، براى ما نياورى، گردنت را مى زنم و اموالت را تاراج مى كنم . عمر گفت: فردا ، به يارى خدا ، به سوى او حركت مى كنم . ابن زياد ، به او پاداش خوبى داد و به او اِنعام و عطاى فراوان داد و صِله بخشيد و چهار هزار سوار را همراهش كرد و به او گفت: حركت كن تا بر حسين بن على عليه السلام ، فرود آيى .

.

ص: 378

الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) :فَوَجَّهَ إلَيهِ [أي إلَى الحُسَينِ عليه السلام ]عُبَيدُ اللّهِ بنُ زِيادٍ عُمَرَ بنَ سَعدِ بنِ أبي وَقّاصٍ في أربَعَةِ آلافٍ ، وقَد كانَ استَعمَلَهُ قَبلَ ذلِكَ عَلَى الرَّيِّ وهَمذانَ ، وقَطَعَ ذلِكَ البَعثَ مَعَهُ ، فَلَمّا أمَرَهُ بِالمَسيرِ إلى حُسَينٍ عليه السلام تَأَبّى ذلِكَ وكَرِهَهُ وَاستَعفى مِنهُ . فَقالَ لَهُ ابنُ زِيادٍ : اُعطِي اللّهَ عَهدا لَئِن لَم تَسِر إلَيهِ وتُقدِم عَلَيهِ ، لَأَعزِلَنَّكَ عَن عَمَلِكَ ، وأهدِمُ دارَكَ ، وأضرِبُ عُنُقَكَ ! فَقالَ : إذَن أفعَلُ . فَجاءَتهُ بَنو زُهرَةَ ، قالوا : نَنشُدُكَ اللّهَ أن تَكونَ أنتَ الَّذي تَلي هذا مِن حُسَينٍ ، فَتَبقى عَداوَةٌ بَينَنا وبَينَ بني هاشِمٍ ، فَرَجَعَ إلى عُبَيدِ اللّهِ فَاستَعفاهُ فَأَبى أن يُعفِيَهُ ، فَصَمَّمَ وسارَ إلَيهِ . ومَعَ حُسَينٍ عليه السلام يَومَئِذٍ خَمسونَ رَجُلاً ، وأتاهُم مِنَ الجَيشِ عِشرونَ رَجُلاً ، وكانَ مَعَهُ مِن أهلِ بَيتِهِ تِسعَةَ عَشَرَ رَجُلاً . فَلَمّا رَأَى الحُسَينُ عليه السلام عُمَرَ بنَ سَعدٍ قَد قَصَدَ لَهُ في مَن مَعَهُ قالَ : يا هؤُلاءِ ، اسمَعوا يَرحَمُكُمُ اللّهُ ! ما لَنا ولَكُم ؟ ! ما هذا بِكُم يا أهلَ الكوفَةِ ؟ ! قالوا : خِفنا طَرحَ العَطاءِ ، قالَ : ما عِندَ اللّهِ مِنَ العَطاءِ خَيرٌ لَكُم . (1)

.


1- .الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج 1 ص 464 ، سير أعلام النبلاء : ج 3 ص 300 ، تاريخ الإسلام للذهبي : ج 5 ص 13 ، تاريخ دمشق : ج 45 ص 55 وليس فيه ذيله من «فجاءته بنو زهرة» وكلّها نحوه .

ص: 379

الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) :عبيد اللّه بن زياد، عمر بن سعد بن ابى وقّاص را با چهار هزار تن به سوى حسين عليه السلام ، روانه كرد. ابن زياد ، پيش تر ، او را فرماندارِ رى و همدان ، كرده بود و آن افراد را نيز به همين منظور ، با او همراه كرده بود . هنگامى كه به او فرمان حركت به سوى حسين عليه السلام را داد ، عمر ، خوددارى ورزيد و خوش نداشت كه برود و درخواست كرد كه او را معاف بدارد ؛ امّا ابن زياد به او گفت: با خدا ، پيمان مى بندم كه اگر به سوى او حركت نكنى و بر وى در نيايى ، تو را از كار ، بر كنار كرده ، خانه ات را ويران مى كنم و گردنت را مى زنم . عمر گفت: در اين صورت ، انجام مى دهم . قبيله عمر، بنى زُهْره، نزدش آمدند و گفتند: تو را به خدا سوگند مى دهيم كه مبادا رويارويى با حسين را به عهده بگيرى كه دشمنى را ميان ما و بنى هاشم ، بر جا مى گذارد ! عمر ، به سوى عبيد اللّه باز گشت و خواست كه او را معاف بدارد ؛ امّا ابن زياد نپذيرفت . لذا او مصمّم شد و به سوى حسين عليه السلام ، حركت كرد . آن هنگام ، پنجاه تن همراه حسين عليه السلام بودند و بيست تن نيز از لشكر[ عمر ] به او پيوستند و از خويشان نيز نوزده مرد ، در كنار امام عليه السلام بودند . چون امام حسين عليه السلام ديد كه عمر بن سعد با همراهانش، قصد او را كرده است، فرمود: «اى مردم ! گوش دهيد. خداوند ، بر شما ، رحمت آورد! ما را با شما چه كار ؟! اى كوفيان ! اين ، چه كارى است ؟» . گفتند: از قطع شدن عطا (1) و حقوقمان ترسيديم. امام عليه السلام فرمود: «عطايتان نزد خدا ، برايتان بهتر است».

.


1- .عَطا: حقوق شهروندان مسلمان از بيت المال كه در صدر اسلام، سالى يك بار يا بيشتر به آنان پرداخت مى شد.

ص: 380

الفتوح :أرسَلَ إلَيهِ [أي إلى عُمَرَ بنِ سَعدٍ] الحُسَينُ عليه السلام بُرَيرا ، فَقالَ بُرَيرٌ : يا عُمَرَ بنَ سَعدٍ ، أتَترُكُ أهلَ بَيتِ النُّبُوَّةِ يَموتونَ عَطَشا ، وحُلتَ بَينَهُم وبَينَ الفُراتِ أن يَشرَبوهُ وتَزعُمُ أنَّكَ تَعرِفُ اللّهَ ورَسولَهُ ؟! قالَ : فَأَطرَقَ عُمَرُ بنُ سَعدٍ ساعَةً إلَى الأَرضِ ، ثُمَّ رَفَعَ رَأسَهُ وقالَ : إنّي _ وَاللّهِ _ أعلَمُهُ يا بُرَيرُ عِلما يَقينا ، أنَّ كُلَّ مَن قاتَلَهُم وغَصَبَهُم عَلى حُقوقِهِم فِي النّارِ لا مَحالَةَ ، ولكِن وَيحَكَ يا بُرَيرُ ! أتُشيرُ عَلَيَّ أن أترُكَ وِلايَةَ الرَّيِّ فَتَصيرَ لِغَيري ؟ ما أجِدُ نَفسي تُجيبُني إلى ذلِكَ أبَدا ، ثُمَّ أنشَأَ يَقولُ : دَعاني عُبَيدُ اللّهِ مِن دونِ قَومِهِإلى خِطَّةٍ فيها خَرَجتُ لِحيني فَوَاللّهِ لا أدري وإنّي لَواقِفٌعَلى خَطَرٍ بعظمٍ عليّ وسيني (1) أأترُكُ مُلكَ الرَّيِّ وَالرَّيُّ رَغبَةٌأمَ ارجِعُ مَذموما بِثَأرِ حُسَينِ (2) وفي قَتلِهِ النّارُ الَّتي لَيس دونَهاحِجابٌ ومُلكُ الرَّيِّ قُرَّةُ عَيني قالَ : فَرَجَعَ بُرَيرُ بنُ حُضَيرٍ إلَى الحُسَينِ عليه السلام ، فَقالَ : يَابنَ بِنتِ رَسولِ اللّهِ ، إنَّ عُمَرَ بنَ سَعدٍ قَد رَضِيَ أن يَقتُلَكَ بِمُلكِ الرَّيِّ! (3)

.


1- .هكذا في المصدر ، ولكن في مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : «اُفكّر في أمري على خطرين» .
2- .في مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : «أم ارجع مأثوماً بقتل الحسين» .
3- .الفتوح : ج 5 ص 96 ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 1 ص 248 نحوه .

ص: 381

الفتوح :حسين عليه السلام ، بُرَير را به سوى عمر بن سعد فرستاد . بُرَير ، به عمر بن سعد گفت: اى عَمر ! آيا مى گذارى كه خاندان نبوّت ، از تشنگى جان بدهند و مانعِ آنان مى شوى كه از آب فرات بنوشند و ادّعاى شناختن خدا و پيامبرش را مى كنى؟ ! عمر بن سعد ، ساعتى به زمين، چشم دوخت . سپس ، سرش را بلند كرد و گفت: به خدا سوگند، من ، اين را به يقين مى دانم كه هر كس با آنان بستيزد و حقّشان را غصب كند، ناگزير ، در دوزخ خواهد بود ؛ امّا واى بر تو ، اى بُرَير! آيا نظرت اين است كه فرماندارى رى را رها كنم تا به كسى جز من برسد ؟ ! در خود نمى بينم كه بتوانم از اين مُلك ، در گذرم . سپس ، چنين سرود : عبيد اللّه ، مرا ، نه كسى ديگر را از قبيله اش ، فرا خواندتا در اين زمان و فورى ، به سرزمينى بروم . به خدا سوگند ، نمى دانم چه كنم ، و منميان دو كار بزرگ ، حيران مانده ام ! (1) آيا فرمان روايىِ رى را با همه علاقه ام ، وا نَهَمو يا نكوهيده ، از ريختن خون حسين ، باز گردم ؟ در كُشتن حسين ، دوزخ است ، بى هيچ مانعىامّا فرمان روايى رى هم [ مايه ] چشمْ روشنىِ من است. بُرَير بن حُضَير ، به سوى حسين عليه السلام باز گشت و گفت: اى فرزند پيامبر خدا ! عمر بن سعد ، راضى شده كه در برابر فرمان روايى رى ، تو را بكُشد .

.


1- .در مقتل الحسين خوارزمى ، اين گونه آمده است : «در باره دو كار مهم ، بينديشم».

ص: 382

مطالب السؤول :كَتَبَ عُبَيدُ اللّهِ كِتابا إلى عُمَرَ بنِ سَعدٍ يَحُثُّهُ عَلى مُناجَزَةِ الحُسَينِ عليه السلام ، فَعِندَها ضَيَّقَ الأَمرَ عَلَيهِم ، وَاشتَدَّ بِهِمُ العَطَشُ ، فَقالَ إنسانٌ مِن أصحابِ الحُسَينِ عليه السلام يُقالُ لَهُ يَزيدُ بنُ حُصَينٍ الهَمدانِيُّ _ وكانَ زاهِدا _ لِلحُسَينِ عليه السلام : إيذَن لي يَابنَ رَسولِ اللّهِ لِاتِيَ ابنَ سَعدٍ فَاُكَلِّمَهُ في أمرِ الماءِ عَساهُ يَرتَدِعُ ، فَقالَ لَهُ : ذلِكَ إلَيكَ . فَجاءَ الهَمدانِيُّ إلى عُمَرَ بنِ سَعدٍ ، فَدَخَلَ عَلَيهِ ولَم يُسَلِّم ، قالَ : يا أخا هَمدانَ ، ما مَنَعَكَ مِنَ السَّلامِ عَلَيَّ ؟ ألَستُ مُسلِما أعرِفُ اللّهَ ورَسولَهُ ؟ فَقالَ لَهُ الهَمدانِيُّ : لَو كُنتَ مُسلِما كَما تَقولُ لَما خَرَجتَ إلى عِترَةِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله تُريدُ قَتلَهُم ! وبَعدُ ، فَهذا ماءُ الفُراتِ يَشرَبُ مِنهُ كِلابُ السَّوادِ وخَنازيرُها ، وهذَا الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام وإخوَتُهُ ونِساؤُهُ وأهلُ بَيتِهِ يَموتونَ عَطَشا ، قَد حُلتَ بَينَهُم وبَينَ ماءِ الفُراتِ أن يَشرَبوهُ وتَزعُمُ أنَّكَ تَعرِفُ اللّهَ ورَسولَهُ ؟! فَأَطرَقَ عُمَرُ بنُ سَعدٍ ، ثُمَّ قالَ : وَاللّهِ يا أخا هَمدانَ ، إنّي لَأَعلَمُ حُرمَةَ أذاهُم ولكِن : دَعاني عُبَيدُ اللّهِ مِن دونِ قَومِهِإلى خِطَّةٍ فيها خَرَجتُ لِحيني فَوَاللّهِ ما أدري وإنّي لَواقِفٌعَلى خَطَرٍ لا أرتَضيهِ ومَيني (1) أأترُكُ مُلكَ الرَّيِّ وَالرَّيُّ رَغبَةٌأمَ ارجِعُ مَطلوبا بِقَتلِ حُسَينِ وفي قَتلِهِ النّارُ الَّتي لَيسَ دونَهاحِجابٌ ومُلكُ الرَّيِّ قُرَّةُ عَيني يا أخا هَمدانَ ! ما أجِدُ نَفسي تُجيبُني إلى تَركِ الرَّيِّ لِغَيري . فَرَجَعَ يَزيدُ بنُ حُصَينِ الهَمدانِيُّ ، فَقالَ لِلحُسَينِ عليه السلام : يَابنَ رَسولِ اللّهِ ، إنَّ عُمَرَ بنَ سَعدٍ قَد رَضِيَ أن يَقتُلَكَ بِوِلايَةِ الرَّيِّ! (2)

.


1- .المَيْنُ : الكَذِب (الصحاح : ج 6 ص 2210 «مين») .
2- .مطالب السؤول : ص 75 ، الفصول المهمّة : ص 189 نحوه ؛ كشف الغمّة : ج 2 ص 259 وراجع : المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 98 .

ص: 383

مطالب السَؤول :عبيد اللّه [ بن زياد ] ، نامه اى به عمر بن سعد نوشت و او را به رويارويى با حسين عليه السلام ، ترغيب كرد . پس از آن ، عمر بر حسين عليه السلام و يارانش ، سخت گرفت و تشنگى شان شديد شد. يكى از ياران حسين عليه السلام به نام يزيد بن حُصَين همْدانى _ كه فردى زاهدپيشه بود _ ، به حسين عليه السلام گفت: اى فرزند پيامبر خدا ! به من اجازه بده تا نزد عمر بن سعد بروم و در باره آب ، با او سخن بگويم، شايد از كارش ، دست بردارد . حسين عليه السلام به او اجازه داد. او به سوى عمر بن سعد آمد و بر او وارد شد ؛ ولى به او سلام نداد. عمر گفت: اى برادرِ هَمْدانى ! چه چيز ، تو را از سلام دادن بر من ، باز داشت ؟ آيا من ، مسلمانى آشنا نسبت به خدا و پيامبرش نيستم ؟ مرد همْدانى به او گفت: اگر آن گونه كه مى گويى ، مسلمان بودى، به قصد كُشتن خاندان پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، بيرون نمى آمدى! همچنين ، اين آب فرات است كه سگان و خوكان صحرا ، از آن مى نوشند ؛ امّا حسين بن على و برادران، خواهران و خانواده اش ، از تشنگى در حال جان دادن هستند . ميان آنان و آب فرات ، مانع شده اى و ادّعاى شناختنِ خدا و پيامبرش را هم دارى ؟ ! عمر بن سعد ، ساعتى چشم به زمين دوخت و سپس گفت: اى برادر همْدانى ! به خدا سوگند كه من ، حرمت آزار ايشان را مى دانم ؛ امّا : عبيد اللّه ، مرا ، نه كس ديگرى را از قبيله اش ، فرا خواندتا در اين زمان و فورى ، به سرزمينى بروم. به خدا سوگند ، نمى دانم چه كنم ، و منميان دو كار بزرگ ، حيران مانده ام ! آيا فرمان روايىِ رى را با همه علاقه ام ، وا نَهَمو يا نكوهيده ، از ريختن خون حسين ، باز گردم ؟ در كُشتن حسين ، دوزخ است ، بى هيچ مانعىامّا فرمان روايى رى هم [ مايه ] چشمْ روشنىِ من است. اى مَرد همْدانى ! فكر نمى كنم نفْسم بگذارد كه مُلك رى را براى ديگرى وا نَهَم . يزيد بن حُصَين هَمْدانى ، باز گشت و به حسين عليه السلام گفت: اى فرزند پيامبر خدا ! عمر بن سعد ، راضى شده كه تو را در برابر فرمان روايى رى ، بكُشد !

.

ص: 384

راجع : ص 420 (منع الإمام عليه السلام وأصحابه من الماء في السابع من المحرّم) .

1 / 5جُهودُ ابنِ زِيادٍ لِتَسييرِ الجَيشِ إلى كَربَلاءَالفتوح :جَمَعَ عُبَيدُ اللّهِ بنُ زِيادٍ النّاسَ إلى مَسجِدِ الكوفَةِ ، ثُمَّ خَرَجَ فَصَعِدَ المِنبَرَ ، فَحَمِدَ اللّهَ وأثنى عَلَيهِ ، ثُمَّ قالَ : أيُّهَا النّاسُ ! إنَّكُم قَد بَلَوتُم آلَ سُفيانَ فَوَجَدتُموهُم عَلى ما تُحِبّونَ ، وهذا يَزيدُ قَد عَرَفتُموهُ أنَّهُ حَسَنُ السّيرَةِ ، مَحمودُ الطَّريقَةِ ، مُحسِنٌ إلَى الرَّعِيَّةِ ، مُتَعاهِدُ الثُّغورِ ، يُعطِي العَطاءَ في حَقِّهِ ، حَتّى أنَّهُ كانَ أبوهُ كَذلِكَ ، وقَد زادَ أميرُ المُؤمِنينَ في إكرامِكُم ، وكَتَبَ إلَيَّ يَزيدُ بنُ مُعاوِيَةَ بِأَربَعَةِ آلافِ دينارٍ ومِئَتَي ألفِ دِرهَمٍ ، أفرُقُها عَلَيكُم ، واُخرِجُكُم إلى حَربِ عَدُوِّهِ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ ، فَاسمَعوا لَهُ وأطيعوا ، وَالسَّلامُ . قالَ : ثُمَّ نَزَلَ عَنِ المِنبَرِ ، ووَضَعَ لِأَهلِ الشّامِ (1) العَطاءَ فَأَعطاهُم ، ونادى فيهِم بِالخُروجِ إلى عُمَرَ بنِ سَعدٍ ؛ لِيَكونوا أعوانا لَهُ عَلى قِتالِ الحُسَينِ عليه السلام . قالَ : فَأَوَّلُ مَن خَرَجَ إلى عُمَرَ بنِ سَعدٍ الشِّمرُ بنُ ذِي الجَوشَنِ السَّلولِيُّ _ لَعَنَهُ اللّهُ _ في أربَعَةِ آلافِ فارِسٍ ، فَصارَ عُمَرُ بنُ سَعدٍ في تِسعَةِ آلافٍ ، ثُمَّ أتبَعَهُ زَيدُ بنُ رَكّابٍ الكَلبِيُّ في ألفَينِ ، وَالحُصَينُ بنُ نُمَيرٍ السَّكونِيُّ في أربَعَةِ آلافٍ ، وَالمصابُ الماري في ثَلاثَةِ آلافٍ ، ونَصرُ بنُ حَربَةَ في ألفَينِ ، فَتَمَّ لَهُ عِشرونَ ألفا ، ثُمَّ بَعَثَ ابنُ زِيادٍ إلى شَبَثِ بنِ رِبعِيٍّ الرِّياحِيِّ رَجُلاً ، وسَأَلَ أن يُوَجِّهَ إلى عُمَرَ بنِ سَعدٍ ، فَاعتَلَّ بِمَرَضٍ ، فَقالَ لَهُ ابنُ زِيادٍ : أتَتَمارَضُ ؟ ! إن كُنتَ في طاعَتِنا فَاخرُج إلى قِتالِ عَدُوِّنا ، فَخَرَجَ إلى عُمَرَ بنِ سَعدٍ في ألفِ فارِسٍ بَعدَ أن أكرَمَهُ ابنُ زِيادٍ وأعطاهُ وحَباهُ ، وأتبَعَهُ بِحَجّارِ بنِ أبجَرَ في ألفِ فارسٍ ، فَصارَ عُمَرُ بنُ سَعدٍ فِي اثنَينِ وعِشرينَ ألفا ما بَينَ فارِسٍ وراجِلٍ . ثُمَّ كَتَبَ ابنُ زِيادٍ إلى عُمَرَ بنِ سَعدٍ : إنّي لَم أجعَل لَكَ عِلَّةً في قِتالِ الحُسَينِ مِن كَثرَةِ الخَيلِ وَالرِّجالِ ، فَانظُر أن لا تَبدَأَ أمرا حَتّى تُشاوِرَني غُدُوّا وعَشِيّا مَعَ كُلِّ غادٍ ورائِحٍ ، وَالسَّلامُ . قالَ : وكانَ عُبَيدُ اللّهِ بنُ زِيادٍ في كُلِّ وَقتٍ يَبعَثُ إلى عُمَرَ بنِ سَعدٍ ويَستَعجِلُهُ في قِتالِ الحُسَينِ عليه السلام . قالَ : وَالتَأَمَتِ العَساكِرُ إلى عُمَرَ بنِ سَعدٍ لِسِتٍّ مَضَينَ مِنَ المُحَرَّمِ . (2)

.


1- .في مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : «لأهل الرياسة» ، والظاهر هو الصحيح .
2- .الفتوح : ج 5 ص 89 ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 1 ص 242 نحوه ؛ بحار الأنوار : ج 44 ص 385 .

ص: 385

ر . ك : ص 421 (بازداشتن امام عليه السلام و يارانش از آب ، در روز هفتم محرّم) .

1 / 5تلاش هاى ابن زياد براى حركت دادن لشكر به سوى كربلا

الفتوح :عبيد اللّه بن زياد ، مردم را در مسجد كوفه ، گِرد آورد و [ از كاخش ] بيرون آمد و بر بالاى منبر رفت و پس از حمد و ثناى الهى ، گفت : اى مردم! شما ، خاندان سفيان را تجربه كرديد و آنها را آن گونه يافتيد كه دوست داشتيد ؛ و اين ، يزيد است كه او را به سيرتِ نيكو و روش پسنديده و نيكى به مردم و مراقبت از مرزها و بخشش به جا مى شناسيد، گو اين كه پدرش نيز اين گونه بود. امير مؤمنان، يزيد، بر گراميداشتِ شما ، افزوده و به من نوشته است تا چهار هزار دينار و دويست هزار درهم را در ميانتان تقسيم كنم و شما را به سوى جنگ با دشمنش، حسين بن على ، بيرون ببرم . پس به [ سخنان او ] گوش دهيد و فرمان ببريد . والسّلام ! سپس ، از منبر ، فرود آمد و عطاى آنان را ميان بزرگانشان ، تقسيم كرد و آنان را به حركت و همراهى و يارى دادن به عمر بن سعد در جنگ با حسين عليه السلام ، فرا خواند. نخستين كسى كه به سوى عمر بن سعد ، حركت كرد ، شِمر بن ذى الجوشن سَلولى _ كه لعنت خدا بر او باد _ بود كه با چهار هزار تن ، به او پيوست و لشكر عمر بن سعد ، به نُه هزار تن رسيد. پس از او، زيد (/ يزيد) بن رَكّاب كَلْبى با دو هزار تن، حُصَين بن نُمَير سَكونى با چهار هزار تن، مُصاب مارى (ِ مُضاير مازِنى) با سه هزار تن و نصر بن حَربه (/ حَرَشه) با دو هزار تن ، به او پيوستند و سپاهش به بيست هزار تن رسيد . آن گاه ابن زياد ، مردى را به سوى شَبَث بن رِبعى رياحى فرستاد و از او خواست كه به سوى عمر بن سعد برود. او بيمارى را بهانه كرد . ابن زياد به او گفت: آيا خود را به بيمارى مى زنى ؟ اگر تو گوش به فرمان ما هستى، به سوى جنگ با دشمن ما برو . او نيز پس از آن كه ابن زياد ، او را بزرگ داشت و عطايا و هدايايى به وى بخشيد ، با هزار سوار ، به عمر بن سعد پيوست. پس از آن ، حجّار بن اَبجَر نيز با هزار سوار ، از پىِ او آمد و سپاه عمر بن سعد ، به 22 هزار پياده و سواره رسيد. آن گاه ابن زياد ، به عمر بن سعد نوشت: «با فراوانىِ سواره و پياده ، بهانه اى در جنگ با حسين ، برايت نگذاشته ام . دقّت كن كه هيچ كارى را آغاز مكنى ، جز آن كه صبح و شب ، با هر پيك بامدادى و شامگاهى ، با من مشورت كنى . والسّلام !» . عبيد اللّه بن زياد ، همواره كسى را به سوى عمر بن سعد ، روانه مى كرد و از او مى خواست تا در نبرد با حسين عليه السلام ، شتاب كند . دسته هاى سپاه عمر بن سعد ، شش روز از محرّم گذشته ، به هم پيوستند .

.

ص: 386

. .

ص: 387

. .

ص: 388

الأخبار الطوال :وَجَّهَ الحُصَينَ بنَ نُمَيرٍ وحَجّارَ بنَ أبجَرَ وشَبَثَ بنَ رِبعِيٍّ وشِمرَ بنَ ذِي الجَوشَنِ ، لِيُعاوِنوا عُمَرَ بنَ سَعدٍ عَلى أمرِهِ ، فَأَمّا شِمرٌ فَنَفَذَ لِما وَجَّهَهُ لَهُ ، وأمّا شَبَثٌ فَاعتَلَّ بِمَرَضٍ ، فَقالَ لَهُ ابنُ زِيادٍ : أتَتَمارَضُ ؟ إن كُنتَ في طاعَتِنا فَاخرُج إلى قِتالِ عَدُوِّنا . فَلَمّا سَمِعَ شَبَثٌ ذلِكَ خَرَجَ ، ووَجَّهَ أيضا الحارِثَ بنَ يَزيدَ بنِ رُوَيمٍ . قالوا : وكانَ ابنُ زِيادٍ إذا وَجَّهَ الرَّجُلَ إلى قِتالِ الحُسَينِ عليه السلام فِي الجَمعِ الكَثيرِ ، يَصِلونَ إلى كَربَلاءَ ، ولَم يَبقَ مِنهُم إلَا القَليلُ ، كانوا يَكرَهونَ قِتالَ الحُسَينِ عليه السلام ، فَيَرتَدِعونَ ويَتَخَلَّفونَ . فَبَعَثَ ابنُ زِيادٍ سُوَيدَ بنَ عَبدِ الرَّحمنِ المِنقَرِيَّ في خَيلٍ إلَى الكوفَةِ ، وأمَرَهُ أن يَطوفَ بِها ، فَمَن وَجَدَهُ قَد تَخَلَّفَ أتاهُ بِهِ . فَبَينا هُوَ يَطوفُ في أحياءِ الكوفَةِ إذ وَجَدَ رَجُلاً مِن أهلِ الشّامِ قَد كانَ قَدِمَ الكُوفَةَ في طَلَبِ ميراثٍ لَهُ ، فَأَرسَلَ بِهِ إلَى ابنِ زِيادٍ ، فَأَمَرَ بِهِ فَضُرِبَت عُنُقُهُ ، فَلَمّا رَأَى النّاسُ ذلِكَ خَرَجوا . (1)

أنساب الأشراف :قالوا : ولَمّا سَرَّحَ ابنُ زِيادٍ عُمَرَ بنَ سَعدٍ مِن حَمّامِ أعيَنَ ، أمَرَ النّاسَ فَعَسكَروا بِالنُّخَيلَةِ ، وأمَرَ أن لا يَتَخَلَّفَ أحَدٌ مِنهُم ، وصَعِدَ المِنبَرَ ، فَقَرَّظَ مُعاوِيَةَ ، وذَكَرَ إحسانَهُ ، وإدرارَهُ الأَعطِياتِ ، وعِنايَتَهُ بِاُمورِ الثُّغورِ ، وذَكَرَ اجتِماعَ الاُلفَةِ بِهِ وعَلى يَدِهِ ، وقالَ : إنَّ يَزيدَ ابنُهُ المُتَقَيِّلُ لَهُ ، السّالِكُ لِمَناهِجِهِ ، المُحتَذي لِمِثالِهِ ، وقَد زادَكُم مِئَةً مِئَةً في أعطِيَتِكُم ، فَلا يَبقَيَنَّ رَجُلٌ مِنَ العُرَفاءِ وَالمَناكِبِ وَالتُّجّارِ وَالسُّكّانِ إلّا خَرَجَ فَعَسكَرَ مَعي ، فَأَيُّما رَجُلٍ وَجَدناهُ بَعدَ يَومِنا هذا مُتَخَلِّفا عَنِ العَسكَرِ بَرِئتُ مِنهُ الذِّمَّةَ . ثُمَّ خَرَجَ ابنُ زِيادٍ فَعَسكَرَ ، وبَعَثَ إلَى الحُصَينِ بنِ تَميمٍ ، وكانَ بِالقادِسِيَّةِ في أربَعَةِ آلافٍ ، فَقَدِمَ النُّخَيلَةَ في جَميعِ مَن مَعَهُ ، ثُمَّ دَعَا ابنُ زِيادٍ كَثيرَ بنَ شِهابٍ الحارِثِيَّ ، ومُحَمَّدَ بنَ الأَشعَثِ بنِ قَيسٍ ، وَالقَعقاعَ بنَ سُوَيدِ بنِ عَبدِ الرَّحمنِ المِنقَرِيَّ ، وأسماءَ بنَ خارِجَةَ الفَزارِيَّ ، وقالَ : طوفوا فِي النّاسِ ، فَمُروهُم بِالطّاعَةِ وَالاِستِقامَةِ ، وخَوِّفوهُم عَواقِبَ الاُمورِ وَالفِتنَةَ وَالمَعصِيَةَ ، وحُثّوهُم عَلَى العَسكَرَةِ . فَخَرَجوا فَعَذَّروا (2) وداروا بِالكوفَةِ ، ثُمَّ لَحِقوا بِهِ ، غَيرَ كَثيرِ بنِ شِهابٍ ؛ فَإِنَّهُ كانَ مُبالِغا يَدورُ بِالكوفَةِ يَأمُرُ النّاسَ بِالجَماعَةِ ، ويُحَذِّرُهُمُ الفِتنَةَ وَالفُرقَةَ ، ويُخَذِّلُ عَنِ الحُسَينِ عليه السلام . وسَرَّحَ ابنُ زِيادٍ أيضا حُصَينَ بنَ تَميمٍ في الأَربَعَةِ الآلافِ الَّذينَ كانوا مَعَهُ إلَى الحُسَينِ عليه السلام بَعدَ شُخوصِ عُمَرَ بنِ سَعدٍ بِيَومٍ أو يَومَينِ ، ووَجَّهَ أيضا إلَى الحُسَينِ عليه السلام حَجّارَ بنَ أبجَرَ العِجلِيَّ في ألفٍ ، وتَمارَضَ شَبَثُ بنُ رِبعِيٍّ ، فَبَعَثَ إلَيهِ فَدَعاهُ وعَزَمَ عَلَيهِ أن يَشخَصَ إلَى الحُسَينِ عليه السلام في ألفٍ فَفَعَلَ . وكانَ الرَّجُلُ يُبعَثُ في ألفٍ فَلا يَصِلُ إلّا في ثَلاثِمِئَةٍ أو أربَعِمِئَةٍ وأقَلَّ مِن ذلِكَ ، كَراهَةً مِنهُم لِهذَا الوَجهِ . ووَجَّهَ أيضا يَزيدَ بنَ الحارِثِ بنِ يَزيدَ بنِ رُوَيمٍ في ألفٍ أو أقَلَّ ، ثُمَّ إنَّ ابنَ زِيادٍ استَخلَفَ عَلَى الكوفَةِ عَمرَو بنَ حُرَيثٍ ، وأمَرَ القَعقاعَ بنَ سُوَيدِ بنِ عَبدِ الرَّحمنِ بنِ بُجَيرٍ المِنقَرِيَّ بِالتَّطوافِ بِالكوفَةِ في خَيلٍ ، فَوَجَدَ رَجُلاً مِن هَمدانَ قَد قَدِمَ يَطلُبُ ميراثا لَهُ بِالكوفَةِ ، فَأَتى بِهِ ابنَ زِيادٍ فَقَتَلَهُ ، فَلَم يَبقَ بِالكوفَةِ مُحتَلِمٌ إلّا خَرَجَ إلَى العَسكَرِ بِالنُّخَيلَةِ . ثُمَّ جَعَلَ ابنُ زِيادٍ يُرسِلُ العِشرينَ وَالثَّلاثينَ وَالخَمسينَ إلَى المِئَةِ غُدوَةً وضَحوَةً ونِصفَ النَّهارِ وعَشِيَّةً مِنَ النُّخَيلَةِ ، يُمِدُّ بِهِم عُمَرَ بنَ سَعدٍ ، وكانَ يَكرَهُ أن يَكونَ هَلاكُ الحُسَينِ عليه السلام عَلى يَدِهِ . فَلَم يَكُن شَيءٌ أحَبَّ إلَيهِ مِن أن يَقَعَ الصُّلحُ . ووَضَعَ ابنُ زِيادٍ المَناظِرَ عَلَى الكوفَةِ ؛ لِئَلّا يَجوزَ أحَدٌ مِنَ العَسكَرِ مَخافَةً لِأَن يَلحَقَ الحُسَينَ عليه السلام مُغيثا لَهُ ، ورَتَّبَ المَسالِحَ (3) حَولَها ، وجَعَلَ عَلى حَرَسِ الكوفَةِ وَالعَسكَرِ زَحرَ بنَ قَيسٍ الجُعِفيَّ ، ورَتَّبَ بَينَهُ وبَينَ عَسكَرِ عُمَرَ بنِ سَعدٍ خَيلاً مُضَمَّرَةً (4) مُقَدَّحَةً (5) ، فَكانَ خَبرُما قِبَلَهُ يَأتيهِ في كُلِّ وَقتٍ. (6)

.


1- .الأخبار الطوال : ص 254 ، بغية الطلب في تاريخ حلب : ج 6 ص 2626 .
2- .عذَّروا : قصَّروا ولم يبالغوا ، من التعذير : التقصير (راجع : النهاية : ج 3 ص 198 «عذر») .
3- .المسلحة : القوم الذين يحفظون الثغور من العدوّ . وجمع المسلح : مسالح (النهاية : ج 2 ص 388 «سلح») .
4- .تضمير الخيل : هو أن يظاهر عليها بالعلف حتّى تسمَن ، ثمّ لا تُعلَف إلّا قوتا لتخفَّ ، وقيل : تشدّ عليها سروجها وتجلَّل بالأجلّة حتّى تعرق تحتها ، فيذهب رَهَلُها ويشتدّ لحمها (النهاية : ج 3 ص 99 «ضمر») .
5- .من المجاز : التّقديح ؛ وهو تضمير الفرس ، وخيل مقدَّحة : ضامرة كأنّها ضُمِّرت ، فعل ذلك بها (تاج العروس : ج 4 ص 166 «قدح») . وكأنّها استعيرت من القِدح ؛ وهو السهم ، أي أنّها صارت كالسهم في انتصابها وسرعتها .
6- .أنساب الأشراف : ج 3 ص 386 وراجع : الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج 1 ص 466 .

ص: 389

الأخبار الطِوال :[ عبيد اللّه بن زياد ]حُصَين بن نُمَير، حجّار بن اَبجَر، شَبَث بن رِبعى و شمر بن ذِى الجوشن را روانه كرد تا عمر بن سعد را در كارش يارى دهند. شمر ، اطاعت كرد و روانه شد ؛ امّا شَبَث ، بيمارى را بهانه كرد . ابن زياد به او گفت: آيا خود را به بيمارى مى زنى ؟ اگر تو مطيع ما هستى، براى جنگ با دشمن ما ، بيرون برو . هنگامى كه شَبَث ، اين را شنيد، حركت كرد و ابن زياد ، حارث بن يزيد بن رُوَيم را نيز روانه نمود. ابن زياد ، هر يكى از اين سرداران را روانه مى كرد ، افراد فراوانى را همراهشان مى كرد ؛ امّا وقتى به كربلا مى رسيدند، تنها گروه اندكى از آنان ، باقى مى مانْد ؛ زيرا جنگ با حسين عليه السلام را خوش نمى داشتند و از آن ، خوددارى كرده ، كنار مى كشيدند . از اين رو، ابن زياد، سُوَيد بن عبد الرحمان مِنقَرى را با سوارانى ، به سوى كوفه فرستاد و به او فرمان داد كه در كوفه بگردد و هر كس را ديد كه سرپيچى نموده، نزد او بياورد. او در محلّه هاى كوفه مى چرخيد كه مردى شامى را ديد كه براى گرفتن ارث خود به كوفه آمده بود. او را نزد ابن زياد فرستاد . او فرمان داد كه گردنش را بزنند . مردم ، چون چنين ديدند، [ براى جنگ با حسين عليه السلام ] ، راه افتادند .

أنساب الأشراف :[ گزارشگران ] مى گويند: هنگامى كه ابن زياد، عمر بن سعد را از حمّام اَعيَن روانه كرد، به مردم فرمان داد تا در نُخَيله ، خيمه بزنند و فرمان داد كه هيچ كس ، سرپيچى نكند . آن گاه ، بر بالاى منبر بالا رفت و معاويه را ستود و از نيكى اش و نيز عطاياى فراوان و توجّهش به امور مرزها ، ياد كرد و گوشزد نمود كه به واسطه او و به دست او، اُلفت و اتّفاق [ نظر ] ، به وجود آمده است . همچنين افزود: پسرش يزيد نيز همانند اوست ، راه او را مى رود و پايش را جاى پاى او مى گذارد، و اكنون ، صد تا صد تا بر عطايايتان ، افزوده است. پس هيچ كس از عَريفان (كارگزاران قبايل)، سران، تاجران و ساكنان نمانَد ، جز آن كه بيرون بيايد و با من در لشكرگاه ، حضور يابد ؛ چرا كه هر مردى را پس از امروز بيابيم كه از پيوستن به لشكر ، سرپيچى كرده، خون او مُباح است . سپس ابن زياد ، بيرون رفت و لشكرگاه را [ در نُخَيله ] بر پا كرد و فرستاد تا حُصَين بن تَميم (1) كه با چهار هزار تن در قادسيه بود، با آنان به نُخَيله بيايد ، و آمد. پس از او، كثير بن شِهاب حارثى، محمّد بن اشعث بن قيس ، قَعقاع بن سُوَيد بن عبدالرحمان مِنقَرى و اسماء بن خارجه فَزارى را فرا خواند و به آنان گفت: ميان مردم بگرديد و آنان را به فرمان بُردارى و پايدارى ، فرمان دهيد و از فرجام كار ، فتنه و سرپيچى ، بيمشان دهيد و آنان را براى پيوستن به لشكر ، تشويق كنيد. آنان ، بيرون آمدند ؛ امّا اندكى بيش در كوفه نچرخيدند و خود را به ابن زياد رساندند ، بجز كثير بن شِهاب كه تلاش مى كرد و در كوفه مى چرخيد و مردم را به متّحد شدن ، فرا مى خواند و نسبت به فتنه و تفرقه ، هشدار مى داد و مردم را از حسين عليه السلام ، باز مى داشت. ابن زياد ، همچنين حُصَين بن تَميم را با چهار هزار نفرى كه با او بودند ، يكى دو روز پس از فرستادن عمر بن سعد ، به سوى حسين عليه السلام روانه كرد . همچنين ، حجّار بن ابجر عِجْلى را با هزار نفر به سوى حسين عليه السلام فرستاد ؛ امّا شَبَث بن رِبعى ، خود را به بيمارى زد . ابن زياد ، دنبالش فرستاد و او را فرا خواند و به جد ، از او خواست كه با هزار نفر به سوى حسين عليه السلام بيرون برود ، و او چنين كرد. سردارى با هزار نفر روانه مى شد، امّا سيصد يا چهار صد تن و گاه كمتر از اين ، به كربلا مى رسيد ؛ زيرا اين رويارويى را ناخوش مى داشتند. ابن زياد، يزيد بن حارث بن يزيد بن رُوَيم را نيز با هزار نفر يا كمتر ، روانه كرد و سپس ، عمرو بن حُرَيث را به جاى خود در كوفه نهاد و به قَعقاع بن سُوَيد بن عبد الرحمان بن بُجَير مِنقَرى فرمان داد تا با سواران در كوفه بگردد. او مردى از قبيله هَمْدان را يافت كه براى گرفتن ارثيه اش، به كوفه آمده بود . او را نزد ابن زياد آورد و وى ، او را كُشت . از اين رو ، هيچ بالغى در كوفه نمانْد ، مگر آن كه به سوى لشكر در نُخَيله ، بيرون رفت. آن گاه ابن زياد ، بيست نفر و سى نفر و چهل نفر و گاه تا صد نفر را صبح زود و صبح و نيم روز و عصر ، از لشكرگاه نُخَيله به كمك عمر بن سعد ، روانه مى كرد و [ عمر ] ناخوش مى داشت كه كشته شدن حسين عليه السلام به دست او صورت گيرد و هيچ چيز را بيش از صلح با او ، دوست نداشت . ابن زياد ، پايگاه هايى را در كوفه قرار داده و نيروهايى را هم سامان داده بود ، از بيم آن كه كسى از لشكر براى يارى حسين عليه السلام به او نپيوندد و بر نگهبانان كوفه و لشكر، زَحر بن قيس جعفر را گمارده بود و ميان خود و لشكر عمر بن سعد، اسب هايى ورزيده و تندرو گذاشته بود و دائما اخبار او را دريافت مى كرد .

.


1- .نام درست اين فرمانده، «حُصَين بن نُمَير» است، چنان كه در اكثر منابع آمده است.

ص: 390

. .

ص: 391

. .

ص: 392

المناقب لابن شهرآشوب :جَهَّزَ ابنُ زِيادٍ عَلَيهِ خَمسا وثَلاثينَ ألفا ، فَبَعَثَ الحُرَّ في ألفِ رَجُلٍ مِنَ القادِسِيَّةِ ، وكَعبَ بنَ طَلحَةَ في ثَلاثَةِ آلافٍ ، وعُمَرَ بنَ سَعدٍ في أربَعَةِ آلافٍ ، وشِمرَ بنَ ذِي الجَوشَنِ السَّلولِيَّ في أربَعَةِ آلافٍ مِن أهلِ الشّامِ ، ويَزيدَ بنَ رَكّابٍ الكَلبِيَّ في ألفَينِ ، وَالحُصَينَ بنَ نُمَيرٍ السَّكونِيَّ في أربَعَةِ آلافٍ ، ومُضايِرَ بنَ رَهينَةَ المازِنِيَّ في ثَلاثَةِ آلافٍ ، ونَصرَ بنَ حَرَشَةَ في ألفَينِ ، وشَبَثَ بنَ رِبعِيٍّ الرِّياحِيَّ في ألفٍ ، وحَجّارَ بنَ أبجَرَ في ألفٍ ، وكانَ جَميعُ أصحابِ الحُسَينِ عليه السلام اثنَينِ وثَمانينَ رَجُلاً ، مِنهُمُ الفُرسانُ اثنانِ وثَلاثونَ فارِسا ، ولَم يَكُن لَهُم مِنَ السِّلاحِ إلاَّ السَّيفُ وَالرُّمحُ . (1)

.


1- .المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 98 .

ص: 393

المناقب، ابن شهرآشوب :ابن زياد ، 35 هزار تن را عليه او (امام حسين عليه السلام ) تجهيز كرد ، [ به اين قرار : ]حُر را با هزار نفر از قادسيه ، كعب بن طلحه را با سه هزار نفر، عمر بن سعد را با چهار هزار نفر، شمر بن ذى الجوشن سَلولى را با چهار هزار نفر از شاميان، يزيد بن رَكّاب كلبى را با دو هزار نفر، حُصَين بن نُمَير سَكونى را با چهار هزار نفر، مُضاير بن رَهينه مازِنى را با سه هزار نفر ، نصر بن حَرَشه را با دو هزار نفر، شَبَث بن رِبْعى رياحى را با يك هزار نفر و حجّار بن اَبجَر را با يك هزار نفر ؛ [ در حالى كه ]همه ياران حسين عليه السلام 82 تن بودند كه تنها 32 نفر آنها سواره [ و بقيّه ، پياده ]بودند و سلاحشان ، فقط شمشير و نيزه بود .

.

ص: 394

الأمالي للصدوق عن عبد اللّه بن منصور عن جعفر بن محمّد بن عليّ بن الحسين عن أبيه عن جدّه [زين العابدين] عليهم السلام :أقبَلَ عُبَيدُ اللّهِ بنُ زِيادٍ بِعَسكَرِهِ حَتّى عَسكَرَ بِالنُّخَيلَةِ ، وبَعَثَ إلَى الحُسَينِ عليه السلام رَجُلاً يُقالُ لَهُ عُمَرُ بنُ سَعدٍ قائِدُهُ في أربَعَةِ آلافِ فارِسٍ ، وأقبَلَ عَبدُ اللّهِ بنُ الحُصَينِ التَّميمِيُّ في ألفِ فارِسٍ ، يَتبَعُهُ شَبَثُ بنُ رِبعِيٍّ في ألفِ فارِسٍ ومُحَمَّدُ بنُ الأَشعَثِ بنِ قَيسٍ الكِندِيُّ أيضا في ألفِ فارِسٍ ، وكَتَبَ لِعُمَرَ بنِ سَعدٍ عَلَى النّاسِ ، وأمَرَهُم أن يَسمَعوا لَهُ ويُطيعوهُ . (1)

إثبات الوصيّة :تَوَجَّهَ عُبَيدُ اللّهِ بنُ زِيادٍ _ لَعَنَهُ اللّهُ _ بِالجُيوشِ مِن قِبَلِ يَزيدَ في ثَمانِيَةٍ وعِشرينَ ألفا . (2)

1 / 6وُصولُ عُمَرَ بنِ سَعدٍ إلى كَربَلاءَتاريخ الطبري عن عمّار بن عبد اللّه بن يسار الجهني :أقبَلَ [عُمَرُ بنُ سَعدٍ ]في أربَعَةِ آلافٍ حَتّى نَزَلَ بِالحُسَينِ عليه السلام مِنَ الغَدِ مِن يَومَ نَزَلَ الحُسَينُ عليه السلام نِينَوى . قالَ : فَبَعَثَ عُمَرُ بنُ سَعدٍ إلَى الحُسَينِ عليه السلام عَزرَةَ بنَ قَيسٍ الأَحمَسِيَّ ، فَقالَ : اِيتِهِ فَسَلهُ مَا الَّذي جاءَ بِهِ ؟ وماذا يُريدُ ؟ وكانَ عَزرَةُ مِمَّن كَتَبَ إلَى الحُسَينِ عليه السلام ، فَاستَحيى مِنهُ أن يَأتِيَهُ . قالَ : فَعَرَضَ ذلِكَ عَلَى الرُّؤَساءِ الَّذينَ كاتَبوهُ ، فَكُلُّهُم أبى وكَرِهَهُ . قالَ : وقامَ إلَيهِ كَثيرُ بنُ عَبدِ اللّهِ الشَّعبِيُّ _ وكانَ فارِسا شُجاعا لَيس يَرُدُّ وَجهَهُ شَيءٌ _ فَقالَ : أنَا أذهَبُ إلَيهِ ، وَاللّهِ ، لَئِن شِئتَ لَأَفتِكَنَّ بِهِ ، فَقالَ لَهُ عُمَرُ بنُ سَعدٍ : ما اُريدُ أن يُفتَكَ بِهِ ، ولكِنِ ائتِهِ فَسَلهُ مَا الَّذي جاءَ بِهِ ؟ قالَ : فَأَقبَلَ إلَيهِ ، فَلَمّا رَآهُ أبو ثُمامَةَ الصّائِدِيُّ ، قالَ لِلحُسَينِ عليه السلام : أصلَحَكَ اللّهُ أبا عَبدِ اللّهِ ! قَد جاءَكَ شَرُّ أهلِ الأَرضِ وأجرَؤُهُ عَلى دَمٍ وأفتَكُهُ . فَقامَ إلَيهِ ، فَقالَ : ضَع سَيفَكَ ، قالَ : لا وَاللّهِ ، ولا كَرامَةَ ، إنَّما أنَا رَسولٌ ، فَإِن سَمِعتُم مِنّي أبلَغتُكُم ما اُرسِلتُ بِهِ إلَيكُم ، وإن أبَيتُمُ انصَرَفتُ عَنكُم ، فَقالَ لَهُ : فَإِنّي آخِذٌ بِقائِمِ سَيفِكَ ، ثُمَّ تَكَلَّم بِحاجَتِكَ ، قالَ : لا وَاللّهِ ، لا تَمُسُّهُ ، فَقالَ لَهُ : أخبِرني ما جِئتَ بِهِ وأنَا اُبلِغُهُ عَنكَ ، ولا أدَعُكَ تَدنو مِنهُ ، فَإِنَّكَ فاجِرٌ ، قالَ : فَاستَبّا . ثُمَّ انصَرَفَ إلى عُمَرَ بنِ سَعدٍ فَأَخبَرَهُ الخَبَرَ ، قالَ : فَدَعا عُمَرُ قُرَّةَ بنَ قَيسٍ الحَنظَلِيَّ ، فَقالَ لَهُ : وَيحَكَ يا قُرَّةُ ! اِلقَ حُسَينا فَسَلهُ ما جاءَ بِهِ ؟ وماذا يُريدُ ؟ قالَ : فَأَتاهُ قُرَّةُ بنُ قَيسٍ ، فَلَمّا رَآهُ الحُسَينُ عليه السلام مُقبِلاً قالَ : أتَعرِفونَ هذا ؟ فَقالَ حَبيبُ بنُ مُظاهِرٍ : نَعَم ، هذا رَجُلٌ مِن حَنظَلَةَ تَميمِيٌّ ، وهُوَ ابنُ اُختِنا، ولَقَد كُنتُ أعرِفُهُ بِحُسنِ الرَّأيِ ، وما كُنتُ أراهُ يَشهَدُ هذَا المَشهَدَ ، فَجاءَ حَتّى سَلَّمَ عَلَى الحُسَينِ عليه السلام ، وأبلَغَهُ رِسالَةَ عُمَرَ بنِ سَعدٍ إلَيهِ لَهُ . فَقالَ الحُسَينُ عليه السلام : كَتَبَ إلَيَّ أهلُ مِصرِكُم هذا أن أقدَمَ ، فَأَمّا إذ كَرِهوني فَأَنَا أنصَرِفُ عَنهُم ، قالَ : ثُمَّ قالَ لَهُ حَبيبُ بنُ مُظاهِرٍ : وَيحَكَ يا قُرَّةَ بنَ قَيسٍ ! أنّى تَرجِعُ إلَى القَومِ الظّالِمينَ ! اُنصُر هذَا الرَّجُلَ الَّذي ، بِآبائِهِ أيَّدَكَ اللّهُ بِالكَرامَةِ وإيّانا مَعَكَ ، فَقالَ لَهُ قُرَّةُ : أرجِعُ إلى صاحِبي بِجَوابِ رِسالَتِهِ ، وأرى رَأيي . قالَ : فَانصَرَفَ إلى عُمَرَ بنِ سَعدٍ ، فَأَخبَرَهُ الخَبَرَ ، فَقالَ لَهُ عُمَرُ بنُ سَعدٍ : إنّي لَأَرجو أن يُعافِيَنِي اللّهُ مِن حَربِهِ وقِتالِهِ . (3)

.


1- .الأمالي للصدوق : ص 219 ح 239 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 315 ح 1 .
2- .إثبات الوصيّة : ص 176 .
3- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 410 ، الفتوح : ج 5 ص 86 وفيه «فلان بن عبد اللّه السبيعي» بدل «كثير بن عبد اللّه الشعبي» ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 1 ص 240 ؛ الإرشاد : ج 2 ص 84 ، روضة الواعظين : ص 199 كلّها نحوه وفي الأخيرين «عروة بن قيس» ، بحار الأنوار : ج 44 ص 384 وراجع : أنساب الأشراف : ج 3 ص 386 .

ص: 395

الأمالى ، صدوق _ به نقل از عبد اللّه بن منصور ، از امام صادق ، از پدرش امام باقر ، از جدّش امام زين العابدين عليهم السلام_ : عبيد اللّه بن زياد ، با لشكرش آمد تا در نُخَيله ، چادر زد و مردى به نام عمر بن سعد را با چهار هزار سوار به سوى حسين عليه السلام ، روانه كرد. عبد اللّه بن حُصَين تَميمى ، با هزار سوار و در پىِ او شَبَث بن رِبعى با هزار سوار ، و نيز محمّد بن اشعث بن قيس كِنْدى نيز با هزار سوار آمدند و عبيد اللّه ، عمر بن سعد را فرمانده همه آنان نمود و به ايشان ، فرمان داد تا گوش به فرمان و مطيع او باشند .

إثبات الوصيّة :عبيد اللّه بن زياد _ كه خداوند ، لعنتش كند _ ، 28 هزار سرباز را از جانب يزيد ، روانه كرد .

1 / 6رسيدن عمر بن سعد به كربلا

تاريخ الطبرى_ به نقل از عمّار بن عبد اللّه بن يَسار جُهَنى _: عمر بن سعد ، با چهار هزار نفر آمد تا در فرداى همان روزى كه حسين عليه السلام در نينوا فرود آمد، بر او در آمد . عمر بن سعد ، عَزرَة بن قيس اَحمَسى را به سوى حسين عليه السلام فرستاد و به او گفت: نزد او برو و انگيزه و هدف آمدنش را بپرس ؛ امّا عَزرَه از نامه نگاران به حسين عليه السلام بود و از اين رو ، خجالت كشيد كه نزد او برود . عمر ، اين را از ديگر سرانى كه [ با حسين عليه السلام ] نامه نگارى كرده بودند ، درخواست كرد ؛ امّا همه آنان ، خوددارى كردند و آن را ناخوش داشتند. كثير بن عبد اللّه شَعبى _ كه سوارى جسور بود و چيزى ، او را از ميدان به در نمى بُرد _ گفت: من به نزد او مى روم و _ به خدا سوگند _ ، اگر بخواهى ، او را ترور مى كنم ! عمر بن سعد به او گفت: نمى خواهم او را بكُشى ؛ بلكه فقط نزد او برو و انگيزه آمدنش را بپرس. او به سوى حسين عليه السلام آمد . هنگامى كه ابو ثُمامه صائدى ، او را ديد ، به حسين عليه السلام گفت: خداوند ، كارت به سامان آورد ، اى ابا عبد اللّه ! بدترين، جسورترين و بى مهاباترينِ زمينيان در كُشتن و خون ريختن ، نزد تو آمده است . از اين رو ، ابو ثُمامه ، به سوى او رفت و گفت: شمشيرت را فرو بگذار. او گفت: به خدا سوگند كه هرگز ، چنين نمى كنم و روا نيست كه چنين كنم ! من تنها يك پيكم . اگر به سخن من گوش مى دهيد، پيغامم را برسانم و اگر خوددارى مى كنيد، باز گردم . ابو ثمامه به او گفت: پس من ، قبضه شمشيرت را مى گيرم . آن گاه ، سخنت را بگو. او گفت: به خدا سوگند، دستت به آن نمى رسد ! ابو ثمامه به او گفت: پيغامت را به من بگو . من ، آن را به حسين عليه السلام مى رسانم ؛ ولى نمى گذارم كه به او نزديك شوى كه تو نابه كارى . آن دو به هم دشنام دادند . او نزد عمر بن سعد ، باز گشت و ماجرا را باز گفت . عمر ، قُرَّة بن قيس حَنظَلى را فرا خواند و به او گفت: واى بر تو ، اى قُرّه ! حسين را ملاقات كن و انگيزه و هدفش را جويا شو. قُرّة بن قيس ، نزد حسين عليه السلام آمد . چون امام عليه السلام او را ديد كه مى آيد ، فرمود : «آيا او را مى شناسيد ؟» . حبيب بن مُظاهر گفت: آرى . او مردى از قبيله حنظله تَميمى و خواهرزاده ماست . او را به نيكورأيى مى شناختم و گمان نمى بردم كه در اين معركه ، حاضر شود . او آمد تا بر حسين عليه السلام ، سلام داد و پيام عمر بن سعد را به حسين عليه السلام رساند . حسين عليه السلام فرمود : «اهل اين شهرتان (كوفه) به من نوشته اند كه بيايم ؛ امّا اكنون كه [ آمدن ]مرا خوش نمى دارند ، باز مى گردم» . حبيب بن مُظاهر نيز به او گفت: واى بر تو ، اى قُرّة بن قيس! كجا به سوى ستمكاران ، باز مى گردى؟! اين مرد را يارى كن كه خداوند ، تو و ما را به دست پدران او ، به كرامت ، تأييد كرده است . قُرّه ، به حبيب گفت : پاسخ پيام را به نزد فرماندهم مى برم و مى انديشم . قُرّه ، به سوى عمر بن سعد ، باز گشت و ماجرا را باز گفت. عمر بن سعد به او گفت: اميد مى برم كه خداوند ، مرا از ستيز و جنگ با او ، معاف بدارد .

.

ص: 396

. .

ص: 397

. .

ص: 398

تاريخ اليعقوبي :وَجَّهَ عُبَيدُ اللّهِ بنُ زِيادٍ ، لَمّا بَلَغَهُ قُربُهُ [أيِ الحُسَينِ عليه السلام ] مِنَ الكوفَةِ ، بِالحُرِّ بنِ يَزيدَ ، فَمَنَعَهُ مِن أن يَعدِلَ ، ثُمَّ بَعَثَ إلَيهِ بِعُمَرَ بنِ سَعدِ بنِ أبي وَقّاصٍ في جَيشٍ ، فَلَقِيَ الحُسَينَ عليه السلام بِمَوضِعٍ عَلَى الفُراتِ يُقالُ لَهُ كَربَلاءُ ، وكانَ الحُسَينُ عليه السلام فِي اثنَينِ وسِتّينَ ، أوِ اثنَينِ وسَبعينَ رَجُلاً مِن أهلِ بَيتِهِ وأصحابِهِ ، وعُمَرُ بنُ سَعدٍ في أربَعَةِ آلافٍ ، فَمَنَعوهُ الماءَ ، وحالوا بَينَهُ وبَينَ الفُراتِ ، فَناشَدَهُمُ اللّهَ عز و جل ، فَأَبَوا إلّا قِتالَهُ أو يَستَسلِمَ ، فَيَمضوا (1) بِهِ إلى عُبَيدِ اللّهِ بنِ زِيادٍ ، فَيَرى رَأيَهُ فيهِ ، ويُنفِذَ فيهِ حُكمَ يَزيدَ . (2)

إعلام الورى :نَزَلَ [الإِمامُ الحُسَينُ عليه السلام ] وذلِكَ في يَومِ الخَميسِ ، الثّاني مِنَ المُحَرَّمِ ، سَنَةَ إحدى وسِتّينَ ، فَلَمّا كانَ مِنَ الغَدِ قَدِمَ عَلَيهِم عُمَرُ بنُ سَعدِ بنِ أبي وَقّاصٍ في أربَعَةِ آلافِ فارِسٍ ، فَنَزَلَ نِينَوى ، فَبَعَثَ إلَى الحُسَينِ عليه السلام ، عُروَةَ بنَ قَيسٍ الأَحمَسِيَّ ، فَقالَ لَهُ : فَأتِهِ فَسَلهُ مَا الَّذي جاءَ بِكَ ؟ وكانَ عُروَةُ مِمَّن كَتَبَ إلَى الحُسَينِ عليه السلام ، فَاستَحيى مِنهُ أن يَأتِيَهُ ، فَعَرَضَ ذلِكَ عَلَى الرُّؤَساءِ ، فَكُلُّهُم أبى ذلِكَ لِمَكانِ أنَّهُم كاتَبوهُ ، فَدَعا عُمَرُ قُرَّةَ بنَ قَيسٍ الحَنظَلِيَّ فَبَعَثَهُ ، فَجاءَ ، فَسَلَّمَ عَلَى الحُسَينِ عليه السلام ، فَبَلَّغَهُ رِسالَةَ ابنِ سَعدٍ . فَقالَ الحُسَينُ عليه السلام : كَتَبَ إلَيَّ أهلُ مِصرِكُم هذا أن أقدَمَ ، فَأَمّا إذا كَرِهوني فَأَنَا أنصَرِفُ عَنكُم . (3)

.


1- .في الطبعة المعتمدة : «فمضوا» ، والتصويب من طبعة النجف .
2- .تاريخ اليعقوبي : ج 2 ص 243 .
3- .إعلام الورى : ج 1 ص 451 .

ص: 399

تاريخ اليعقوبى :هنگامى كه خبر نزديك شدن حسين عليه السلام به كوفه ، به عبيد اللّه بن زياد رسيد، حُرّ بن يزيد را روانه كرد و او ، حسين عليه السلام را از رفتن به راه خود ، باز داشت . سپس عمر بن سعد را با لشكرى فرستاد كه حسين عليه السلام را در جايى كنار فرات به نام كربلا ، ديدار كرد. حسين عليه السلام ، با 62 يا 72 تن از خاندان و يارانش بود و عمر بن سعد ، با چهار هزار تن [ سپاهى ] . آنان ، آب را از حسين عليه السلام ، باز داشتند و ميان او و فرات ، جدايى انداختند و حسين عليه السلام ، آنان را به خدا سوگند داد ؛ امّا ايشان ، چيز ديگرى جز جنگ يا تسليم شدن را نپذيرفتند ؛ تسليم شدن به اين صورت كه نزد عبيد اللّه بن زياد بروند و نظر او را بپذيرند و حكم يزيد را جارى كنند.

إعلام الورى :امام حسين عليه السلام ، روز پنج شنبه ، دوم محرّم سال 61 [ هجرى ] ، فرود آمد و فرداى آن روز، عمر بن سعد بن ابى وقّاص با چهار هزار سوار ، در نينوا فرود آمد و عُروة بن قيس اَحمَسى را به سوى حسين عليه السلام ، روانه كرد و به او گفت: نزد او برو و انگيزه آمدنش را بپرس . عُروه ، از نامه نگاران به حسين عليه السلام بود و از رفتن به نزد او ، خجالت كشيد. عمر ، از ديگر سران [ لشكر ]درخواست كرد ؛ ولى همگى به دليل نامه نگارى به امام عليه السلام ، خوددارى كردند . عمر ، قُرّه بن قيس حَنظَلى را فرا خواند و او را روانه كرد . او آمد و بر حسين عليه السلام ، سلام داد و پيام ابن سعد را به او رساند. حسين عليه السلام فرمود: «اهل اين شهرتان ، به من نوشته اند كه بيايم ؛ امّا اكنون كه [ آمدن ]مرا خوش نمى دارند، باز مى گردم» .

.

ص: 400

الملهوف :قالَ الرّاوي : ونَدَبَ عُبَيدُ اللّهِ بنُ زِيادٍ أصحابَهُ إلى قِتالِ الحُسَينِ عليه السلام فَاتَّبَعوهُ ، وَاستَخَفَّ قَومَهُ فَأَطاعوهُ ، وَاشتَرى مِن عُمَرَ بنِ سَعدٍ آخِرَتَهُ بِدُنياهُ ، ودَعاهُ إلى وِلايَةِ الحَربِ فَلَبّاهُ ، وخَرَجَ لِقِتالِ الحُسَينِ عليه السلام في أربَعَةِ آلافِ فارِسٍ ، وأتبَعَهُ ابنُ زِيادٍ بِالعَساكِرِ ، حَتّى تَكامَلَت عِندَهُ إلى سِتِّ لَيالٍ خَلَونَ مِنَ المُحَرَّمِ عِشرونَ ألفا ، فَضَيَّقَ عَلَى الحُسَينِ عليه السلام حَتّى نالَ مِنهُ العَطَشُ ومِن أصحابِهِ . (1)

1 / 7كِتابُ ابنِ زِيادٍ إلَى الإِمامِ عليه السلام وَامتِناعُهُ عَنِ الجَوابِالفتوح :أقبَلَ الحُرُّ بنُ يَزيدَ حَتّى نَزَلَ حِذاءَ الحُسَينِ عليه السلام في ألفِ فارِسٍ ، ثُمَّ كَتَبَ إلى عُبَيدِ اللّهِ بنِ زِيادٍ يُخبِرُهُ أنَّ الحُسَينَ نَزَلَ بِأَرضِ كَربَلاءَ ، قالَ : فَكَتَبَ عُبَيدُ اللّهِ بنُ زِيادٍ إلَى الحُسَينِ عليه السلام : أمّا بَعدُ يا حُسَينُ ، فَقَد بَلَغَني نُزولُكَ بِكَربَلاءَ ، وقَد كَتَبَ إلَيَّ أميرُ المُؤمِنينَ يَزيدُ بنُ مُعاوِيَةَ أن لا أتَوَسَّدَ الوَثيرَ (2) ولا أشبَعَ مِنَ الخُبزِ أو اُلحِقَكَ بَاللَّطيفِ الخَبيرِ ، أو تَرجِعَ إلى حُكمي وحُكمِ يَزيدَ بنِ مُعاوِيَةَ ، وَالسَّلامُ . فَلَمّا وَرَدَ الكِتابُ قَرَأَهُ الحُسَينُ عليه السلام ، ثُمَّ رَمى بِهِ ، ثُمَّ قالَ : لا أفلَحَ قَومٌ آثَروا مَرضاةَ أنفُسِهِم عَلى مَرضاةِ الخالِقِ . فَقالَ لَهُ الرَّسولُ : أبا عَبدِ اللّهِ ، جَوابُ الكِتابِ ؟ قالَ : ما لَهُ عِندي جَوابٌ ؛ لِأَنَّهُ قَد حَقَّت عَلَيهِ كَلِمَةُ العَذابِ . فَقالَ الرَّسولُ لِابنِ زِيادٍ ذلِكَ ، فَغَضِبَ مِن ذلِكَ أشَدَّ الغَضَبِ . (3)

.


1- .الملهوف : ص 145 وراجع : كشف الغمّة : ج 2 ص 292 و ص 259 ومطالب السؤول : ص 72 و ص 75 .
2- .الوَثيرُ : الفِراشُ الوطيء (الصحاح : ج 2 ص 844 «وثر») .
3- .الفتوح : ج 5 ص 84 ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 1 ص 239 ، مطالب السؤول : ص 75 ؛ المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 98 ، كشف الغمّة : ج 2 ص 259 كلّها نحوه ، بحار الأنوار : ج 44 ص 383 .

ص: 401

الملهوف :راوى مى گويد: عبيد اللّه بن زياد ، يارانش را به جنگ با حسين عليه السلام ، فرا خواند و آنان ، پيروى اش كردند . قومش را خوار داشت و اطاعتش كردند . آخرتِ عمر بن سعد را با دنيايش خريد و او را به فرماندهى نبرد با حسين عليه السلام ، فرا خواند و او پذيرفت و با چهار هزار سوار، براى جنگ با حسين عليه السلام بيرون آمد . همچنين ابن زياد ، سپاهيانى را پشتِ سر او فرستاد تا آن كه شش شب از محرّم گذشته ، به بيست هزار نفر رسيدند ، و بر حسين عليه السلام تنگ گرفت تا آن جا كه تشنگى در حسين عليه السلام و يارانش اثر كرد .

1 / 7نامه ابن زياد به امام عليه السلام و پاسخ ندادن ايشان

الفتوح :حُرّ بن يزيد ، با هزار سوار آمد و رو به روى حسين عليه السلام ، فرود آمد. سپس به عبيد اللّه بن زياد ، خبر فرود آمدن حسين عليه السلام را به سرزمين كربلا نوشت . عبيد اللّه بن زياد نيز به حسين عليه السلام چنين نوشت: «امّا بعد، اى حسين ! خبر فرود آمدنت به كربلا ، به من رسيده و اميرمؤمنان يزيد بن معاويه ، به من نوشته است كه بستر نگُسترم و نانِ سير نخورم تا آن كه تو را به خداى داناى لطيف ، ملحق كنم يا به حكم من و يزيد بن معاويه ، گردن بنهى . والسّلام ! » . هنگامى كه نامه رسيد، حسين عليه السلام آن را خواند . سپس آن را پرتاب كرد و فرمود : «قومى كه رضايتِ خودشان را بر رضايت آفريدگارشان مقدّم بدارند ، رستگار نمى شوند». پيك به حسين عليه السلام گفت: ابا عبد اللّه ! پاسخ نامه ؟ حسين عليه السلام فرمود : «من به او پاسخى نمى دهم ؛ چرا كه عذاب الهى بر او حتمى شده است» . پيك ، اين را به ابن زياد گفت و او به شدّت ، خشمگين شد .

.

ص: 402

1 / 8لِقاءُ الإِمامِ عليه السلام وَابنِ سَعدٍ بَينَ العَسكَرَينِتاريخ الطبري :قالَ أبو مِخنَفٍ : حَدَّثَني أبو جَنَابٍ عَن هانِئِ بنِ ثُبَيتٍ الحَضرَمِيِّ _ وكانَ قَد شَهِدَ قَتلَ الحُسَينِ عليه السلام _ قالَ : بَعَثَ الحُسَينُ عليه السلام إلى عُمَرَ بنِ سَعدٍ عَمرَو بنَ قَرَظَةَ بنِ كَعبٍ الأَنصارِيَّ : أنِ القَنِي اللَّيلَ بَينَ عَسكَري وعَسكَرِكَ . قالَ : فَخَرَجَ عُمَرُ بنُ سَعدٍ في نَحوٍ مِن عِشرينَ فارِسا ، وأقبَلَ حُسَينٌ عليه السلام في مِثلِ ذلِكَ ، فَلَمَّا التَقَوا أمَرَ حُسَينٌ عليه السلام أصحابَهُ أن يَتَنَحَّوا عَنهُ ، وأمَرَ عُمَرُ بنُ سَعدٍ أصحابَهُ بِمِثلِ ذلِكَ . قالَ : فَانكَشَفنا عَنهُما بِحَيثُ لا نَسمَعُ أصواتَهُما ولا كَلامَهُما ، فَتَكَلَّما فَأَطالا حَتّى ذَهَبَ مِنَ اللَّيلِ هَزيعٌ (1) ، ثُمَّ انصَرَفَ كُلُّ واحِدٍ مِنهُما إلى عَسكَرِهِ بِأَصحابِهِ . وتَحَدَّثَ النّاسُ فيما بَينَهُما ظَنّا يَظُنّونَهُ أنَّ حُسَينا عليه السلام قالَ لِعُمَرَ بنِ سَعدٍ : اُخرُج مَعي إلى يَزيدَ بنِ مُعاوِيَةَ ونَدَعُ العَسكَرَينِ . قالَ عُمَرُ : إذَن تُهدَمَ داري ، قالَ : أنَا أبنيها لَكَ ، قالَ : إذَن تُؤخَذَ ضِياعي ، قالَ : إذَن اُعطِيَكَ خَيرا مِنها مِن مالي بِالحِجازِ . قالَ : فَتَكَرَّهَ ذلِكَ عُمَرُ . قالَ : فَتَحَدَّثَ النّاسُ بِذلِكَ ، وشاعَ فيهِم مِن غَيرِ أن يَكونوا سَمِعوا مِن ذلِكَ شَيئا ولا عَلِموهُ . قالَ أبو مِخنَفٍ : وأمّا ما حَدَّثَنا بِهِ المُجالِدُ بنُ سَعيدٍ وَالصَّقعَبُ بنُ زُهَيرٍ الأَزدِيُّ وغَيرُهُما مِنَ المُحَدِّثينَ ، فَهُوَ ما عَلَيهِ جَماعَةُ المُحَدِّثينَ ، قالوا : إنَّهُ قالَ : اِختاروا مِنّي خِصالاً ثَلاثا : إمّا أن أرجِعَ إلَى المَكانِ الَّذي أقبَلتُ مِنهُ ، وإمّا أن أضَعَ يَدي في يَدِ يَزيدَ بنِ مُعاوِيَةَ ، فَيَرى فيما بَيني وبَينَهُ رَأيَهُ ، وإمّا أن تُسَيِّروني إلى أيِّ ثَغرٍ مِن ثُغورِ المُسلِمينَ شِئتُم ، فَأَكونَ رَجُلاً مِن أهلِهِ ، لي ما لَهُم ، وعَلَيَّ ما عَلَيهِم . قالَ أبو مِخنَفٍ : فَأَمّا عَبدُ الرَّحمنِ بنُ جُندَبٍ فَحَدَّثَني عَن عُقبَةَ بنِ سِمعانَ قالَ : صَحِبتُ حُسَينا ، فَخَرَجتُ مَعَهُ مِنَ المَدينَةِ إلى مَكَّةَ ، ومِن مَكَّةَ إلَى العِراقِ ، ولَم اُفارِقهُ حَتّى قُتِلَ ، ولَيسَ مِن مُخاطَبَتِهِ النّاسَ كَلِمَةٌ بِالمَدينَةِ ، ولا بِمَكَّةَ ، ولا فِي الطَّريقِ ، ولا بِالعِراقِ ، ولا في عَسكَرٍ إلى يَومِ مَقتَلِهِ إلّا وقَد سَمِعتُها . ألا وَاللّهِ ، ما أعطاهُم ما يَتَذاكَرُ النّاسُ وما يَزعُمونَ ؛ مِن أن يَضَعَ يَدَهُ في يَدِ يَزيدَ بنِ مُعاوِيَةَ ، ولا أن يُسَيِّروهُ إلى ثَغرٍ مِن ثُغورِ المُسلِمينَ ، ولكِنَّهُ قالَ : دَعوني فَلَأَذهَبُ في هذِهِ الأَرضِ العَريضَةِ حَتّى نَنظُرَ ما يَصيرُ أمرُ النّاسِ . (2)

.


1- .هَزيعٌ من الليل : أي طائفة منه ، نحو ثُلُثِه أو رُبُعهِ (النهاية : ج 5 ص 262 «هزع») .
2- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 413 ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 556 نحوه وراجع : الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج 1 ص 465 وسير أعلام النبلاء : ج 3 ص 311 وتاريخ دمشق : ج 14 ص 220 .

ص: 403

1 / 8ديدار امام عليه السلام و ابن سعد، ميان دو لشكر

تاريخ الطبرى_ به نقل از ابو مِخنَف _: ابو جَناب ، ازهانى بن ثُبَيت حَضرَمى _ كه شاهد كشته شدن حسين عليه السلام بوده است _ برايم نقل كرد كه : حسين عليه السلام ، عمرو بن قَرَظَة بن كعب انصارى را به سوى عمر بن سعد فرستاد كه [ بگويد ] : «امشب ، با من ميان لشكر من و لشكر خودت ، ديدار كن» . عمر بن سعد ، با حدود بيست سوار ، بيرون آمد و حسين عليه السلام نيز با همين حدود همراه ، آمد . چون همديگر را ديدند، حسين عليه السلام به يارانش فرمان داد كه از او دور شوند . عمر بن سعد نيز به يارانش ، همين گونه فرمان داد . ما از آنها جدا و دور شديم ، به گونه اى كه صدا و سخنشان را نشنويم . آن دو ، سخن گفتن را طول دادند تا پاسى از شب گذشت و هر يك از آنان با يارانش ، به سوى لشكر خود رفتند. مردم ، از روى گمان، سخنان ميان آنان را چنين بازگو كردند كه حسين عليه السلام به عمر بن سعد ، گفته است: «همراه من به نزد يزيد بن معاويه بيا و هر دو ، لشكر را رها كنيم» . عمر گفت: در اين صورت ، خانه ام ويران مى شود . حسين عليه السلام فرمود: «من ، آن را برايت مى سازم» . عمر گفت: مِلك و مزرعه ام را مى گيرند. حسين عليه السلام فرمود: «من ، بهتر از آن را از مِلكم در حجاز ، به تو مى دهم» ؛ امّا عمر ، از اين سخن ، خوشش نيامد . مردم ، اين [ نقل قول ها ] را مى گويند و ميان آنان ، رواج يافته است، بدون آن كه چيزى از آن را شنيده باشند و يا دانسته باشند. و امّا آنچه مُجالِد بن سعيد و صَقعَب بن زُهَير اَزْدى و محدّثان ديگر براى ما گفته اند، همان است كه گروه محدّثان ، بر آن هستند و گفته اند كه امام حسين عليه السلام فرمود: «يكى از سه پيشنهاد مرا بپذيريد : يا به همان جايى كه از آن جا آمده ام ، باز گردم يا دستم را در دست يزيد بن معاويه بگذارم و ميان من و خود ، حكم كند يا مرا به هر يك از مرزهاى مسلمانان كه مى خواهيد ، بفرستيد و من هم مانند يكى از ساكنان همان جا مى شوم ، با همان وظايف و حقوق» . امّا عبد الرحمان بن جُندَب ، برايم از عُقبَة بن سَمْعان نقل كرد كه : همراه حسين عليه السلام بودم و با او از مدينه به مكّه ، و از مكّه به عراق آمدم و تا هنگام شهادتش از او جدا نشدم و كلمه اى با مردم ، چه در مدينه ، چه در مكّه ، چه در راه ، چه در عراق و چه در ميان لشكر تا روز شهادتش ، سخن نگفت، جز آن كه من ، آن را شنيدم . بدانيد كه _ به خدا سوگند _ ، حسين عليه السلام ، آنچه را كه مردم مى گويند و مى پندارند ، به آنان ، واگذار نكرد . او ، نه گفت كه [مى خواهد] دست در دست يزيد بن معاويه بگذارد ، نه [خواست كه] او را به مرزى از مرزهاى مسلمانان بفرستند ؛ بلكه فرمود : «مرا وا بگذاريد كه در اين زمين پهناور بروم تا ببينم كه كار مردم ، به كجا مى انجامد» .

.

ص: 404

مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي :أرسَلَ الحُسَينُ عليه السلام إلَى ابنِ سَعدٍ : إنّي اُريدُ أن اُكَلِّمَكَ فَالقَنِي اللَّيلَةَ بَينَ عَسكَري وعَسكَرِكَ ، فَخَرَجَ إلَيهِ عُمَرُ بنُ سَعدٍ في عِشرينَ فارِسا وَالحُسَينُ عليه السلام في مِثلِ ذلِكَ ، ولَمَّا التَقَيا أمَرَ الحُسَينُ عليه السلام أصحابَهُ ، فَتَنَحَّوا عَنهُ ، وبَقِيَ مَعَهُ أخوهُ العَبّاسُ عليه السلام ، وَابنُهُ عَلِيٌّ الأَكبَرُ ، وأمَرَ ابنُ سَعدٍ أصحابَهُ ، فَتَنَحَّوا عَنهُ ، وبَقِيَ مَعَهُ ابنُهُ حَفصٌ ، وغُلامٌ لَهُ يُقالُ لَهُ لاحِقٌ . فَقالَ الحُسَينُ عليه السلام لِابنِ سَعدٍ : وَيحَكَ ! أما تَتَّقِي اللّهَ الَّذي إلَيهِ مَعادُكَ ؟ أتُقاتِلُني وأنَا ابنُ مَن عَلِمتَ يا هذا ؟ ذَر هؤُلاءِ القَومَ وكُن مَعي ؛ فَإِنَّهُ أقرَبُ لَكَ مِنَ اللّهِ . فَقالَ لَهُ عُمَرُ : أخافُ أن تُهدَمَ داري ! فَقالَ الحُسَينُ عليه السلام : أنَا أبنيها لَكَ . فَقالَ عُمَرُ : أخافُ أن تُؤخَذَ ضَيعَتي ! فَقالَ : أنَا اُخلِفُ عَلَيكَ خَيرا مِنها مِن مالي بِالحِجازِ . فَقالَ : لي عِيالٌ أخافُ عَلَيهِم ، فَقالَ : أنَا أضمِنُ سَلامَتَهُم . قالَ : ثُمَّ سَكَتَ فَلَم يُجِبهُ عَن ذلِكَ ، فَانصَرَفَ عَنهُ الحُسَينُ عليه السلام وهُوَ يَقولُ : ما لَكَ ذَبَحَكَ اللّهُ عَلى فِراشِكَ سَريعا عاجِلاً ، ولا غَفَرَ لَكَ يَومَ حَشرِكَ ونَشرِكَ ! فَوَاللّهِ ، إنّي لَأَرجو أن لا تَأكُلَ مِن بُرِّ العِراقِ إلّا يَسيرا . فَقالَ لَهُ عُمَرُ : يا أبا عَبدِ اللّهِ ، فِي الشَّعيرِ عِوَضٌ عَنِ البُرِّ ! ! ثُمَّ رَجَعَ عُمَرُ إلى مُعَسكَرِهِ (1) .

.


1- .مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 1 ص 245 ، الفتوح : ج 5 ص 92 نحوه وبزيادة «من رسول اللّه صلى الله عليه و آله » بعد «يا هذا» ؛ بحار الأنوار : ج 44 ص 388 .

ص: 405

مقتل الحسين عليه السلام ، خوارزمى :حسين عليه السلام ، به عمر بن سعد ، پيام فرستاد كه : «مى خواهم با تو گفتگو كنم. امشب ميان لشكر من و لشكر خودت ، همديگر را ببينيم» . عمر بن سعد ، با بيست سوار و حسين عليه السلام نيز با همين تعداد ، بيرون آمدند . هنگامى كه يكديگر را ديدند، حسين عليه السلام به يارانش فرمان داد و آنان ، از او كناره گرفتند و تنها برادرش عبّاس عليه السلام و پسرش على اكبر عليه السلام در كنارش ماندند . ابن سعد نيز به يارانش فرمان داد . آنان هم از او دور شدند و تنها فرزندش حَفْص و غلامش به نام لاحِق ، در كنار او ماندند. حسين عليه السلام به ابن سعد گفت : «واى بر تو! آيا از خدايى كه بازگشتت به سوى اوست، پروا نمى كنى ؟ اى مرد ! آيا با من مى جنگى ، در حالى كه مى دانى من ، فرزند چه كسى هستم ؟ اين قوم را وا گذار و با من باش كه در اين حال ، به خدا نزديك ترى» . عمر به حسين عليه السلام گفت : بيم دارم كه خانه ام ويران شود ! حسين عليه السلام فرمود : «من ، آن را برايت مى سازم» . عمر گفت : مى ترسم كه مزرعه ام را بگيرند . حسين عليه السلام فرمود : «من ، بهتر از آن را از مِلكم در حجاز ، به تو مى دهم» . عمر گفت: من خانواده اى دارم كه بر آنها بيمناكم . حسين عليه السلام فرمود : «من ، سلامتِ آنها را ضمانت مى كنم» . عمر ، ساكت ماند و پاسخى نداد و حسين عليه السلام ، از او روى گردانْد و در حال بازگشت فرمود : «تو را چه شده ؟! خداوند ، تو را هر چه زودتر در بسترت بكُشد و تو را در روز حَشْر و نشرت ، نيامرزد! به خدا سوگند ، اميد دارم كه جز اندكى از گندم عراق ، نخورى !». عمر به حسين عليه السلام گفت: اى ابا عبد اللّه ! به جاى گندم، جو هست ! سپس ، عمر به لشكر خود ، باز گشت .

.

ص: 406

أنساب الأشراف :تَواقَفَ الحُسَينُ عليه السلام وعُمَرُ بنُ سَعدٍ خِلوَينِ ، فَقالَ الحُسَينُ عليه السلام : اِختاروا مِنِّي الرُّجوعَ إلَى المَكانِ الَّذي أقبَلتُ مِنهُ ، أو أن أضَعَ يَدي في يَدِ يَزيدَ ، فَهُوَ ابنُ عَمّي لِيَرى رَأيَهُ فِيَّ ، وإمّا أن تُسَيِّروني إلى ثَغرٍ مِن ثُغورِ المُسلِمينَ ، فَأَكونَ رَجُلاً مِن أهلِهِ ، لي ما لَهُ ، وعَلَيَّ ما عَلَيهِ . ويُقالُ : إنَّهُ لَم يَسَلهُ إلّا أن يَشخَصَ إلَى المَدينَةِ فَقَط . (1)

.


1- .أنساب الأشراف : ج 3 ص 390 .

ص: 407

أنساب الأشراف :حسين عليه السلام و عمر بن سعد ، با يكديگر خلوت كردند . حسين عليه السلام به او فرمود : «يكى از اين سه كار را از من بپذيريد: بازگشت به جايى كه از آن جا آمده ام ، يا دست در دست يزيد بگذارم كه او پسرعموى من است و به نظرش در باره ام گردن مى نهم ، يا مرا به يكى از مرزهاى مسلمانان بفرستيد تا مانند آنها باشم ، با همان وظايف و حقوق» . همچنين ، گفته مى شود : از او ، جز اين كه به مدينه برود ، چيزى نخواست .

.

ص: 408

تذكرة الخواصّ :قَد وَقَعَ في بَعضِ النُّسَخِ ، أنَّ الحُسَينَ عليه السلام قالَ لِعُمَرَ بنِ سَعدٍ : دَعوني أمضي إلَى المَدينَةِ أو إلى يَزيدَ ، فَأَضَعُ يَدي في يَدِهِ ، ولا يَصِحُّ ذلِكَ عَنهُ ، فَإِنَّ عُقبَةَ بنَ سِمعانَ قالَ : صَحِبتُ الحُسَينَ عليه السلام مِنَ المَدينَةِ إلَى العِراقِ ، ولَم أزَل مَعَهُ إلى أن قُتِلَ ، وَاللّهِ ، ما سَمِعتُهُ قالَ ذلِكَ . (1)

المناقب لابن شهرآشوب :إنَّ الحُسَينَ بنَ عَلِيٍّ عليه السلام قالَ لِعُمَرَ بنِ سَعدٍ : إنَّ مِمّا يُقِرُّ لِعَيني أنَّكَ لا تَأكُلُ مِن بُرِّ العِراقِ بَعدي إلّا قَليلاً ، فَقالَ مُستَهزِئا : يا أبا عَبدِ اللّهِ ، فِي الشَّعيرِ خَلَفٌ !! فَكانَ كَما قالَ لَم يَصِل إلَى الرَّيِّ ، وقَتَلَهُ المُختارُ . (2)

1 / 9كِتابُ ابنِ سَعدٍ إلَى ابنِ زِيادٍ وجَوابُهُتاريخ الطبري عن حسّان بن فائد بن بكير العبسيّ :أشهَدُ أنَّ كِتابَ عُمَرَ بنِ سَعدٍ جاءَ إلى عُبَيدِ اللّهِ بنِ زِيادٍ وأنَا عِندَهُ ، فَإِذا فيهِ : بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحيمِ ، أمّا بَعدُ ، فَإِنّي حَيثُ نَزَلتُ بِالحُسَينِ بَعَثتُ إلَيهِ رَسولي ، فَسَأَلتُهُ عَمّا أقدَمَهُ ، وماذا يَطلُبُ ويَسأَلُ ، فَقالَ : كَتَبَ إلَيَّ أهلُ هذِهِ البِلادِ وأتَتني رُسُلُهُم ، فَسَأَلونِيَ القُدومَ فَفَعَلتُ ؛ فَأَمّا إذ كَرِهوني ، فَبَدا لَهُم غَيرُ ما أتَتني بِهِ رُسُلُهُم ، فَأَنَا مُنصَرِفٌ عَنهُم ، فَلَمّا قُرِئَ الكِتابُ عَلَى ابنِ زِيادٍ قالَ : الآنَ إذ عَلِقَتْ مَخالِبُنا بِهِيَرجُو النَّجاةَ ولاتَ حينَ مَناصِ ! (3) قالَ : وكَتَبَ إلى عُمَرَ بنِ سَعدٍ : بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحيمِ ، أمّا بَعدُ ، فَقَد بَلَغَني كِتابُكَ ، وفَهِمتُ ما ذَكَرتَ ، فَاعرِض عَلَى الحُسَينِ أن يُبايِعَ لِيَزيدَ بنِ مُعاوِيَةَ هُوَ وجَميعُ أصحابِهِ ، فَإِذا فَعَلَ ذلِكَ رَأَينا رَأيَنا ، وَالسَّلامُ . قالَ : فَلَمّا أتى عُمَرَ بنَ سَعدٍ الكِتابُ ، قالَ : قَد حَسِبتُ ألّا يَقبَلَ ابنُ زِيادٍ العافِيَةَ (4) .

.


1- .تذكرة الخواصّ : ص 248 .
2- .المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 55 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 300 ح 1 .
3- .لات حين مناص : ليست الساعة أو المدّة حين مناص ، والمناص : الملجأ (مفردات ألفاظ القرآن : ص 749 «لات» وص 829 «نوص») .
4- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 411 ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 1 ص 241 نحوه ؛ الإرشاد : ج 2 ص 86 ، روضة الواعظين : ص 200 ، إعلام الورى : ج 1 ص 451 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 385 وراجع : أنساب الأشراف : ج 3 ص 386 والفتوح : ج 5 ص 87 .

ص: 409

تذكرة الخواصّ :در برخى نسخه ها آمده است كه حسين عليه السلام به عمر بن سعد فرمود : «يا بگذاريد كه به مدينه باز گردم ، يا نزد يزيد بروم و دست در دستش بگذارم» . اين ، سخن درستى نيست ؛ زيرا عُقبَة بن سَمْعان ، گفته است : من از مدينه تا عراق ، همراه حسين عليه السلام بودم و همواره تا هنگام شهادتش ، او را همراهى كردم ؛ امّا _ به خدا سوگند _ ، اين سخن را از او نشنيدم.

المناقب، ابن شهرآشوب :حسين بن على عليه السلام ، به عمر بن سعد فرمود : «آنچه چشمم را روشن مى كند ، اين است كه تو پس از من ، جز اندكى از گندم عراق ، نخواهى خورد» . عمر ، به ريشخند گفت: اى ابا عبد اللّه ! به جايش ، جو هست ! او ، همان گونه كه حسين عليه السلام گفته بود، به فرمان روايىِ رى نرسيد و مختار ، او را كُشت .

1 / 9نامه ابن سعد به ابن زياد و پاسخ او

تاريخ الطبرى_ به نقل از حسّان بن فائد بن بُكَير عَبَسى : _گواهى مى دهم وقتى نامه عمر بن سعد به عبيد اللّه بن زياد رسيد ، من آن جا بودم. در آن ، نوشته بود : «به نام خداوند بخشنده مهربان . امّا بعد ، هنگامى كه بر حسين عليه السلام فرود آمدم، پيكم را به سوى او فرستادم و از كار و مقصود و خواسته اش ، جويا شدم. او گفت : اهالى اين سرزمين، به من نامه نوشته اند و فرستادگان آنها نزد من آمده ، از من خواسته اند كه بيايم و من ، آمده ام ؛ امّا اكنون ، اگر [ آمدن ] مرا خوش نمى دارند و از تصميمى كه فرستادگانشان برايم آورده بودند، منصرف شده اند، من نيز باز مى گردم » . هنگامى كه نامه را براى ابن زياد خواندند ، گفت : اكنون كه چنگال هايمان در او فرو رفته استاميد نجات دارد ؛ ولى هيچ راه گريزى نيست. آن گاه عبيد اللّه بن زياد ، به عمر بن سعد ، نوشت : «به نام خداوند بخشنده مهربان . امّا بعد، نامه ات به من رسيد و آنچه را گفتى ، فهميدم . به حسين ، پيشنهاد بده كه خودش و همه يارانش با يزيد ، بيعت كنند . چون چنين كرد، تصميم خود را مى گيريم . والسّلام ! ». هنگامى كه نامه به عمر بن سعد رسيد ، گفت : فكرش را مى كردم كه ابن زياد ، [ حسين را ]آسوده نخواهد گذاشت !

.

ص: 410

تاريخ الطبري عن المجالد بن سعيد الهمداني والصّقعب بن زهير :إنَّهُما كانَا التَقَيا مِرارا ثَلاثا أو أربَعا ؛ حُسَينٌ عليه السلام وعُمَرُ بنُ سَعدٍ ؛ قالَ : فَكَتَبَ عُمَرُ بنُ سَعدٍ إلى عُبَيدِ اللّهِ بنِ زِيادٍ : أمّا بَعدُ ، فَإِنَّ اللّهَ قَد أطفَأَ النّائِرَةَ (1) ، وجَمَعَ الكَلِمَةَ ، وأصلَحَ أمرَ الاُمَّةِ ، هذا حُسَينٌ قَد أعطاني أن يَرجِعَ إلَى المَكانِ الَّذي مِنهُ أتى ، أو أن نُسَيِّرَهُ إلى أيِّ ثَغرٍ مِن ثُغورِ المُسلِمينَ شِئنا ، فَيَكونَ رَجُلاً مِنَ المُسلِمينَ ، لَهُ ما لَهُم ، وعَلَيهِ ما عَلَيهِم ، أو أن يَأتِيَ يَزيدَ أميرَ المُؤمِنينَ ، فَيَضَعَ يَدَهُ في يَدِهِ ، فَيَرى فيما بَينَهُ وبَينَهُ رَأيَهُ ، وفي هذا لَكُم رِضىً ولِلاُمَّةِ صَلاحٌ . قالَ : فَلَمّا قَرَأَ عُبَيدُ اللّهِ الكِتابَ قالَ : هذا كِتابُ رَجُلٍ ناصِحٍ لِأَميرِهِ ، مُشفِقٍ عَلى قَومِهِ ، نَعَم قَد قَبِلتُ . قالَ : فَقامَ إلَيهِ شِمرُ بنُ ذِي الجَوشَنِ ، فَقالَ : أتَقبَلُ هذا مِنهُ وقَد نَزَلَ بِأَرضِكَ إلى جَنبِكَ ؟ وَاللّهِ ، لَئِن رَحَلَ مِن بَلَدِكَ ولَم يَضَع يَدَهُ في يَدِكَ لَيَكونَنَّ أولى بِالقُوَّةِ وَالعِزَّةِ ، ولَتَكونَنَّ أولى بِالضَّعفِ وَالعَجزِ ، فَلا تُعطِهِ هذِهِ المَنزِلَةَ ، فَإِنَّها مِنَ الوَهَنِ ، ولكِن لِيَنزِل عَلى حُكمِكَ هُوَ وأصحابُهُ ، فَإِن عاقَبتَ فَأَنت وَلِيُّ العُقوبَةِ ، وإن غَفَرتَ كانَ ذلِكَ لَكَ ، وَاللّهِ ، لَقَد بَلَغَني أنَّ حُسَينا وعُمَرَ بنَ سَعدٍ يَجلِسانِ بَينَ العَسكَرَينِ ، فَيَتَحَدَّثانِ عامَّةَ اللَّيلِ . فَقالَ لَهُ ابنُ زِيادٍ : نِعمَ ما رَأَيتَ ! الرَّأيُ رَأيُكَ . (2)

.


1- .نائرة : أي فتنة حادثة وعداوة . ونارُ الحرب ونائرتها : شرُّها وهيجها (النهاية : ج 5 ص 127 «نور») .
2- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 414 ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 556 وراجع : الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج 1 ص 465 وسير أعلام النبلاء : ج 3 ص 311 وتاريخ دمشق : ج 14 ص 220 .

ص: 411

تاريخ الطبرى_ به نقل از مُجالِد بن سعيد هَمْدانى و صَقعَب بن زُهَير _: آن دو (حسين عليه السلام و عمر بن سعد) ، سه، چهار بار ، يكديگر را ملاقات كردند و عمر بن سعد ، به عبيد اللّه بن زياد نوشت : «امّا بعد، خداوند ، آتش جنگ را خاموش كرد و ما را بر يك كلمه ، گِرد آورد و كار امّت را به سامان آورد. اين ، حسين است كه به من ، پيشنهاد داده است يا به همان جا كه از آن آمده ، باز گردد يا او را به هر مرزى از مرزهاى مسلمانان كه مى خواهيم ، بفرستيم تا مانند يك مسلمان ، حقوق و وظايفى داشته باشد ، يا نزد اميرمؤمنان يزيد بيايد و دست در دست او بگذارد و به رأى او ، گردن نهد . اين ، رضايت شما و صلاح امّت را فراهم مى آورد» . هنگامى كه عبيد اللّه ، نامه را خواند ، گفت : اين ، نامه مردى است كه خيرخواه اميرش و دلسوز قومش است. باشد . پذيرفتم . شمر بن ذى الجوشن ، برخاست و به ابن زياد گفت: آيا اين را از او مى پذيرى، در حالى كه به سرزمينت وارد شده و در كنار تو ، فرود آمده است ؟ ! به خدا سوگند ، اگر از سرزمين تو برود و دست بيعت به تو ندهد، قوى تر و شوكتمندتر مى شود و تو ، ضعيف تر و ناتوان تر. پس ، اين اختيار را به او نده كه نشانِ سستى است ؛ بلكه او و يارانش ، بايد بر حكم تو گردن نهند. پس اگر كيفر دادى، اختيار دارى و اگر بخشيدى، حقّ توست . به خدا سوگند ، به من خبر رسيده كه حسين و عمر بن سعد ، ميان دو لشكر مى نشينند و همه شب را با هم سخن مى گويند . ابن زياد به او گفت: خوب گفتى! رأى ، همان رأى تو باشد .

.

ص: 412

المناقب لابن شهرآشوب :أقبَلَ عُمَرُ بنُ سَعدٍ في أربَعَةِ آلافٍ حَتّى نَزَلَ بِالحُسَينِ عليه السلام ، وبَعَثَ مِن غَدِهِ قُرَّةَ بنَ قَيسٍ الحَنظَلِيَّ يَسأَلُهُ مَا الَّذي جاءَ بِهِ ؟ فَلَمّا بَلَّغَ رِسالَتَهُ قالَ الحُسَينُ عليه السلام : كَتَبَ إلَيَّ أهلُ مِصرِكُم أن أقدَمَ ، فَأَمّا إذا كَرِهتُموني فَأَنَا أنصَرِفُ عَنكُم . فَلَمّا سَمِعَ عُمَرُ جَوابَهُ كَتَبَ إلَى ابنِ زِيادٍ بِذلِكَ ، فَلَمّا رَأَى ابنُ زِيادٍ كِتابَهُ قالَ : الآنَ إذ عَلِقَت مَخالِبُنا بِهِيَرجُو النَّجاةَ ولاتَ حينَ مَناصِ وكَتَبَ إلى عُمَرَ : اِعرِض عَلَى الحُسَينِ أن يُبايِعَ يَزيدَ وجَميعُ أصحابِهِ ، فَإِذا فَعَلَ ذلِكَ رَأَينا رَأيَنا ، وإن أبى فَائتِني بِهِ . (1)

الإرشاد عن حميد بن مسلم :لَمّا رَأَى الحُسَينُ عليه السلام نُزولَ العَساكِرِ مَعَ عُمَرَ بنِ سَعدٍ بِنينَوى ومَدَدَهُم لِقِتالِهِ أنفَذَ إلى عُمَرَ بنِ سَعدٍ : إنّي اُريدُ أن ألقاكَ ، فَاجتَمَعا لَيلاً ، فَتَناجَيا طَويلاً ، ثُمَّ رَجَعَ عُمَرُ بنُ سَعدٍ إلى مَكانِهِ ، وكَتَبَ إلى عُبَيدِ اللّهِ بنِ زِيادٍ : أمّا بَعدُ ، فَإِنَّ اللّهَ قَد أطفَأَ النّائِرَةَ ، وجَمَعَ الكَلِمَةَ ، وأصلَحَ أمرَ الاُمَّةِ ، هذا حُسَينٌ قَد أعطاني أن يَرجِعَ إلَى المَكانِ الَّذي أتى مِنهُ ، أو أن يَسيرَ إلى ثَغرٍ مِنَ الثُّغورِ ، فَيَكونَ رَجُلاً مِنَ المُسلِمينَ ، لَهُ ما لَهُم ، وعَلَيهِ ما عَلَيهِم ، أو أن يَأتِيَ أميرَ المُؤمِنينَ يَزيدَ ، فَيَضَعَ يَدَهُ في يَدِهِ ، فَيَرى فيما بَينَهُ وبَينَهُ رَأيَهُ ، وفي هذا لَكُم رِضىً ولِلاُمَّةِ صَلاحٌ . فَلَمّا قَرَأَ ، عُبَيدُ اللّهِ الكِتابَ قالَ : هذا كِتابُ ناصِحٍ مُشفِقٍ عَلى قَومِهِ . فَقامَ إلَيهِ شِمرُ بنُ ذِي الجَوشَنِ ، فَقالَ : أتَقبَلُ هذا مِنهُ وقَد نَزَلَ بِأَرضِكَ وإلى جَنبِكَ ؟ وَاللّهِ ، لَئِن رَحَلَ مِن بِلادِكَ ولَم يَضَعَ يَدَهُ في يَدِكَ لَيَكونَنَّ أولى بِالقُوَّةِ ، ولَتَكونَنَّ أولى بِالضَّعفِ وَالعَجزِ ، فَلا تُعطِهِ هذِهِ المَنزِلَةَ ، فَإِنَّها مِنَ الوَهَنِ ، ولكِن لِيَنزِل عَلى حُكمِكَ هُوَ وأصحابُهُ ، فَإِن عاقَبتَ فَأَنتَ أولى بِالعُقوبَةِ ، وإن عَفَوتَ كانَ ذلِكَ لَكَ . قالَ لَهُ ابنُ زِيادٍ : نِعمَ ما رَأَيتَ ، الرَّأيُ رَأيُكَ ، اخرُج بِهذَا الكِتابِ إلى عُمَرَ بنِ سَعدٍ ، فَليَعرِض عَلَى الحُسَينِ وأصحابِهِ النُّزولَ عَلى حُكمي ، فَإِن فَعَلوا فَليَبعَث بِهِم إلَيَّ سِلما ، وإن هُم أبَوا فَليُقاتِلهُم ، فَإِن فَعَلَ فَاسمَع لَهُ وأطِع ، وإن أبى أن يُقاتِلَهُم فَأَنتَ أميرُ الجَيشِ ، وَاضرِب عُنُقَهُ ، وَابعَث إلَيَّ بِرَأسِهِ ... . فَأَقبَلَ شِمرٌ بِكِتابِ عُبَيدِ اللّهِ إلى عُمَرَ بنِ سَعدٍ ، فَلَمّا قَدِمَ عَلَيهِ وقَرَأَهُ ، قالَ لَهُ عُمَرُ : ما لَكَ وَيلَكَ ؟ لا قَرَّبَ اللّهُ دارَكَ ، قَبَّحَ اللّهُ ما قَدِمتَ بِهِ عَلَيَّ ، وَاللّهِ ، إنّي لَأَظُنُّكَ أنَّكَ نَهَيتَهُ أن يَقبَلَ ما كَتَبتُ بِهِ إلَيهِ ، وأفسَدتَ عَلَينا أمرَنا . (2)

.


1- .المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 97 وراجع : المنتظم : ج 5 ص 336 .
2- .الإرشاد : ج 2 ص 87 ، روضة الواعظين : ص 201 ، إعلام الورى : ج 1 ص 452 كلاهما نحوه ، بحار الأنوار : ج 44 ص 389 وراجع : مثير الأحزان : ص 50 .

ص: 413

المناقب، ابن شهرآشوب:عمر بن سعد ، با چهارهزار تن آمد تا بر حسين عليه السلام ، فرود آمد و فردايش ، قُرّة بن قيس حَنظَلى را روانه كرد تا هدف از آمدنش را بپرسد. هنگامى كه پيغامش را رساند، امام حسين عليه السلام فرمود : «اهالى سرزمينتان، به من نوشته اند كه بيايم ؛ امّا اگر [ آمدن ] مرا خوش نمى داريد، باز مى گردم» . هنگامى كه عمر ، پاسخش را شنيد، آن را به ابن زياد نوشت . هنگامى كه ابن زياد ، نامه عمر را خواند ، گفت : اكنون كه چنگال هايمان در او فرو رفته استاميد نجات دارد ؛ امّا هيچ راه گريزى نيست . سپس به عمر نوشت: به حسين ، عرضه بدار كه خود و همه يارانش با يزيد ، بيعت كنند . چون چنين كرد، ما رأى خود را صادر مى كنيم ، و اگر خوددارى نمود، او را نزد من بياور .

الإرشاد_ به نقل از حُمَيد بن مسلم _: هنگامى كه امام حسين عليه السلام ، فرود آمدن لشكرها را با عمر بن سعد در نينوا و كمك دادنشان براى نبرد با او را ديد، به سوى عمر بن سعد فرستاد كه : «مى خواهم تو را ببينم» . يك شب ، گِرد هم آمدند و مدّتى طولانى با هم آهسته ، گفتگو كردند. سپس عمر بن سعد ، به جاى خود باز گشت و به عبيد اللّه بن زياد نوشت : «امّا بعد، خداوند ، آتش جنگ را خاموش كرد و ما را بر يك كلمه ، گِرد آورد و كار امّت را به سامان آورد. اين ، حسين است كه به من پيشنهاد داده است به همان جا كه از آن آمده ، باز گردد ، يا به مرزى از مرزهاى مسلمانان برود تا مانند يك مسلمان ، حقوق و وظايفى داشته باشد ، يا نزد اميرمؤمنان يزيد بيايد و دست در دست او بگذارد و به رأى او گردن نهد ؛ و اين ، رضايت شما و صلاحِ امّت را فراهم مى آورد». عبيد اللّه ، هنگامى كه نامه را خواند ، گفت : اين ، نامه مردى خيرخواه و دلسوز براى قومش است . شمر بن ذى الجوشن ، برخاست و به ابن زياد گفت : آيا اين را از او مى پذيرى ، در حالى كه به سرزمينت وارد شده و در كنار تو فرود آمده است ؟ به خدا سوگند ، اگر از سرزمين تو برود و دست بيعت به تو ندهد ، قوى تر مى شود و تو ، ضعيف تر و ناتوان تر . پس اين اختيار را به او مده ، كه نشانِ سستى است ؛ بلكه او و يارانش ، بايد بر حكم تو گردن نهند . پس اگر كيفر دادى ، اختيار دارى ، و اگر بخشيدى ، حقّ توست . ابن زياد به او گفت : خوب گفتى ! رأى ، همان رأى تو باشد . اين نامه را براى عمر بن سعد ببر . بايد به حسين و يارانش ، پيشنهاد دهد كه به حكم من ، گردن بنهند . اگر چنين كردند، آنان را تسليم شده ، به سوى من بفرستد و اگر خوددارى كردند ، با آنان بجنگد . اگر عمر بن سعد ، چنين كرد ، تو [ اى شمر ! ] گوش به فرمان و مطيع او باش ، و اگر از جنگيدن با آنها خوددارى نمود، تو فرمانده لشكرى . گردنش را بزن و سرش را براى من بفرست ... . شمر ، نامه عبيد اللّه را براى عمر بن سعد آورد . چون بر او وارد شد و آن را خواند، عمر به او گفت: واى بر تو ! چه مى خواهى ؟ خداوند ، خانه ات را نزديك نكند ( آواره ات كند) ! خدا ، آنچه را آورده اى ، برايت زشت سازد ! به خدا سوگند ، من گمان مى كنم كه تو ، او را از پذيرش آنچه به وى نوشته بودم ، باز داشته اى و كارمان را بر ما ، تباه نموده اى ! .

.

ص: 414

. .

ص: 415

. .

ص: 416

1 / 10جُهودُ حَبيبِ بنِ مُظاهِرٍ لِنُصرَةِ الإِمامِ عليه السلام فِي السّادِسِ مِن المُحَرَّمالفتوح :اِلتَأَمَتِ العَساكِرُ إلى عُمَرَ بنِ سَعدٍ لِسِتٍّ مَضَينَ مِنَ المُحَرَّمِ . وأقبَلَ حَبيبُ بنُ مُظاهِرٍ الأَسَدِيُّ إلَى الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام ، فَقالَ : هاهُنا حَيٌّ مِن بَني أسَدٍ بِالقُربِ مِنّي أوَ تَأذَنُ لي أن أسيرَ إلَيهِم أدعوهُم إلى نُصرَتِكَ ، فَعَسَى اللّهُ أن يَدفَعَ بِهِم عَنكَ بَعضَ ما تَكرَهُ ! فَقالَ لَهُ الحُسَينُ عليه السلام : قَد أذِنتُ لَكَ يا حَبيبُ . قالَ : فَخَرَجَ حَبيبُ بنُ مُظاهِرٍ في جَوفِ اللَّيلِ مُنكَرا حَتّى صارَ إلى اُولئِكَ القَومِ ، فَحَيّاهُم وحَيَّوهُ ، وعَرَفوا أنَّهُ مِن بَني أسَدٍ ، فَقالوا : ما حاجَتُكَ يَابنَ عَمٍّ ؟ فَقالَ : حاجَتي إلَيكُم قَد أتَيتُكُم بِخَيرِ ما أتى بِهِ وافِدٌ إلى قَومٍ ، أتَيتُكُم أدعوكُم إلى نُصرَةِ ابنِ بِنتِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ؛ فَإِنَّهُ في عِصابَةٍ مِنَ المُؤمِنينَ ، الرَّجُلُ مِنهُم خَيرٌ مِن ألفِ رَجُلٍ ، لَن يَخذُلوهُ ولَن يُسلِموهُ وفيهِم عَينٌ نَظَرَت ، وهذا عُمَرُ بنُ سَعدٍ قَد أحاطَ بِهِ فِي اثنَينِ وعِشرينَ ألفٍ ، وأنتُم قَومي وعَشيرَتي ، وقَد جِئتُكُم بِهذِهِ النَّصيحَةِ ، فَأَطيعونِي اليَومَ في نُصرَتِهِ تَنالوا (1) غَدا شَرَفا فِي الآخِرَةِ ؛ فَإِنّي اُقسِمُ بِاللّهِ ، أنَّهُ لا يُقتَلُ مِنكُم رَجُلٌ مَعَ ابنِ بِنتِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله صابِرا مُحتَسِبا إلّا كانَ رَفيقَ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله في أعلى عِلِّيّينَ . قالَ : فَوَثَبَ رَجُلٌ مِن بَني أسَدٍ يُقالُ لَهُ بِشرُ بنُ عُبَيدِ اللّهِ ، فَقالَ : وَاللّهِ ، أنَا أوَّلُ مَن أجابَ إلى هذِهِ الدَّعوَةِ : ثُمَّ أنشَأَ يَقولُ : قَد عَلِمَ القَومُ إذا تَواكَلواوأحجَمَ الفُرسانُ أو تَناصَلوا إنّي شُجاعٌ بَطَلٌ مُقاتِلُكَأَنَّني لَيثٌ عَرينٌ باسِلُ قالَ : ثُمَّ تَبادَرَ رِجالُ الحَيِّ مَعَ حَبيبِ بنِ مُظاهِرٍ الأَسَدِيِّ . قالَ : وخَرَجَ رَجُلٌ مِنَ الحَيِّ في ذلِكَ الوَقتِ حَتّى صارَ إلى عُمَرَ بنِ سَعدٍ في جَوفِ الَّليلِ ، فَخَبَّرَهُ بِذلِكَ . فَدَعا رَجُلاً مِن أصحابِهِ يُقالُ لَهُ الأَزرَقُ بنُ حَربٍ الصَّيداوِيُّ ، فَضَمَّ إلَيهِ أربَعَةَ آلافِ فارِسٍ ، ووَجَّهَ بِهِ في جَوفِ اللَّيلِ إلى حَيِّ بَني أسَدٍ مَعَ الرَّجُلِ الَّذي جاءَ بِالخَبَرِ . قالَ : فَبَينَمَا القَومُ في جَوفِ اللَّيلِ قَد أقبَلوا يُريدونَ مُعَسكَرَ الحُسَينِ عليه السلام ، إذِ استَقبَلَهُم جُندُ عُمَرَ بنِ سَعدٍ عَلى شاطِئِ الفُراتِ ، قالَ : فَتَناوَشَ القَومُ بَعضُهُم بَعضا ، وَاقتَتَلوا قِتالاً شَديدا ، وصاحَ بِهِ حَبيبُ بنُ مُظاهِرٍ : وَيلَكَ يا أزرَقُ ! ما لَكَ ولَنا ؟ دَعنا ! قالَ : وَاقتَتَلوا قِتالاً شَديدا . فَلَمّا رَأَى القَومُ بِذلِكَ انهَزَموا راجِعينَ إلى مَنازِلِهِم . فَرَجَعَ حَبيبُ بنُ مُظاهِرٍ إلَى الحُسَينِ عليه السلام فَأَعلَمَهُ بِذلِكَ الخَبَرِ ، فَقالَ : لا حَولَ ولا قُوَّةَ إلّا بِاللّهِ العَلِيِّ العَظيمِ . (2)

.


1- .في المصدر: «تنالون» ، والصواب ما أثبتناه كما في المصدرَينِ الآخَرين .
2- .الفتوح : ج 5 ص 90 ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 1 ص 243 نحوه وفيه «عبد اللّه بن بشر» بدل «بشر بن عبيد اللّه » ، بحار الأنوار : ج 44 ص 386 .

ص: 417

1 / 10كوشش هاى حبيب بن مُظاهر براى يارى امام عليه السلام، در ششم محرّم

الفتوح :لشكرهاى عمر بن سعد، شش روز از محرّم گذشته ، به هم پيوستند . حبيب بن مُظاهر اسدى ، به سوى حسين بن على عليه السلام آمد و گفت: در اين جا و نزديك ما ، تيره اى از قبيله بنى اسد هستند . آيا به من اجازه مى دهى به سويشان بروم و آنان را به يارى ات ، فرا بخوانم . شايد خداوند ، بخشى از آنچه را ناخوش مى دارى ، با آنان از تو دور كند. امام حسين عليه السلام به او فرمود : «اى حبيب ! به تو اجازه دادم». حبيب بن مُظاهر ، در دلِ شب ، به طور ناشناس ، به راه افتاد تا به آن قوم رسيد . به يكديگر ، سلام كردند. آنان دانستند كه حبيب ، از قبيله بنى اسد است . پرسيدند: اى پسرعمو ! خواسته ات چيست؟ حبيب گفت: درخواستم از شما، بهتر از هر چيزى است كه ميهمان قومى براى آنان مى آورد. نزد شما آمده ام تا شما را به يارىِ فرزند دختر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، فرا بخوانم كه او ميان گروهى از مؤمنان است كه هر يك از آنان ، بهتر از هزار تن است ، و تا هنگامى كه يكى از آنان ، چشمى دارد كه با آن مى بيند، او را وا نمى نهند و تسليمش نمى كنند . و اين ، عمر بن سعد است كه با 22 هزار تن ، او را محاصره كرده است. شما ، قوم و قبيله من هستيد . اين ، نصيحت من به شماست . امروز ، مرا در يارى دادن به او ، اطاعت كنيد، فردا در آخرت ، به شرافت مى رسيد . سوگند ياد مى كنم كه هيچ مردى از شما به همراه حسين عليه السلام ، شكيبا و با اخلاص ، به حساب خدا كشته نمى شود ، جز آن كه همراه محمّد صلى الله عليه و آله ، در بالاترين درجه بهشت و نزديك به خدا ، خواهد بود . مردى از بنى اسد به نام بِشْر بن عبد اللّه ، از جا پريد و گفت: به خدا سوگند، من نخستين اجابتگرِ اين دعوتم ! آن گاه ، چنين سرود : همه مى دانند كه چون كار را به يكديگر ، وا مى نهندو سواران ، پا پس مى كشند و يا رويارو مى شوند ، من ، شجاعانه و قهرمانانه ، مى جنگمگويى كه شيرى قوى و دلاورم . سپس ، مردان قبيله با حبيب بن مُظاهر اسدى ، همراه شدند. يك نفر از قبيله، همان وقت در دلِ شب ، به سوى عمر بن سعد ، بيرون آمد و او را باخبر نمود. عمر نيز، يكى از يارانش به نام اَزرَق بن حَرب صَيداوى را فرا خواند و چهار هزار سوار ، در اختيار او گذاشت و در دلِ شب ، او را با همان خبرچين ، به سوى قبيله بنى اسد فرستاد. بنى اسد ، در دلِ شب ، به سوى لشكرگاه حسين عليه السلام مى آمدند كه سپاه عمر بن سعد ، جلوى آنان را بر كناره فرات گرفتند و با هم ، درگير شدند و سپس ، به سختى با هم جنگيدند كه حبيب بن مُظاهر ، فرياد كشيد: واى بر تو ، اى اَزرَق ! به ما چه كار دارى ؟ ما را وا گذار! آن دو گروه ، به سختى با هم جنگيدند . قبيله بنى اسد ، چون چنين ديدند ، گريختند و به خانه هايشان ، باز گشتند . حبيب بن مُظاهر نيز به سوى حسين عليه السلام باز گشت و ماجرا را براى او گفت . امام عليه السلام فرمود : «هيچ تغيير و توانى ، جز با خواستِ خداى والاى بزرگ ، انجام نمى پذيرد !» .

.

ص: 418

أنساب الأشراف :قالَ حَبيبُ بنُ مُظَهَّرٍ لِلحُسَينِ عليه السلام : إنَّ هاهُنا حَيّا مِن بَني أسَدٍ أعرابا يَنزِلونَ النَّهرَينِ ، ولَيسَ بَينَنا وبَينَهُم إلّا رَوحَةٌ ، أفَتَأذَنُ لي في إتيانِهِم ودُعائِهِم ، لَعَلَّ اللّهَ أن يَجُرَّ بِهِم إلَيكَ نَفعا أو يَدفَعَ عَنكَ مَكروها ؟ فَأَذِنَ لَهُ في ذلِكَ فَأَتاهُم ، فَقالَ لَهُم : إنّي أدعوكُم إلى شَرَفِ الآخِرَةِ وفَضلِها وجَسيمِ ثَوابِها ، أنَا أدعوكُم إلى نَصرِ ابنِ بِنتِ نَبِيِّكُم ، فَقَد أصبَحَ مَظلوما ، دَعاهُ أهلُ الكوفَةِ لِيَنصُروهُ ، فَلَمّا أتاهُم خَذَلوهُ ، وعَدَوا عَلَيهِ لِيَقتُلوهُ ، فَخَرَجَ مَعَهُم مِنهُم سَبعونَ . وأتى عُمَرَ بنَ سَعدٍ رَجُلٌ مِمَّن هُناكَ يُقالُ لَهُ : جَبَلَةُ بنُ عَمرٍو ، فَأَخبَرَهُ خَبَرَهُم ، فَوَجَّهَ أزرَقَ بنَ الحارِثِ الصَّيداوِيَّ في خَيلٍ ، فَحالوا بَينَهُم وبَينَ الحُسَينِ ، ورَجَعَ ابنُ مُظَهِّرٍ إلَى الحُسَينِ ، فَأَخبَرَهُ الخَبَرَ ، فَقالَ : الحَمدُ للّهِِ كَثيرا . (1)

.


1- .أنساب الأشراف : ج 3 ص 388 .

ص: 419

أنساب الأشراف :حبيب بن مُظَهَّر ، به حسين عليه السلام گفت: اين جا باديه نشينانى از بنى اسد كه در كناره دو رود ، فرود آمده اند ، زندگى مى كنند و فاصله ميان ما و آنان ، تنها يك منزل است. آيا به من اجازه مى دهى كه نزد آنان بروم و دعوتشان كنم؟ شايد خداوند ، سودى به وسيله آنان به سوى تو بكشانَد و يا مكروهى را از تو ، دور سازد . حسين عليه السلام به او اجازه داد . او نزد آنان آمد و به ايشان گفت: من ، شما را به شرافت و فضيلتِ آخرت و پاداش سِتُرگ آن ، فرا مى خوانم. من ، شما را به يارىِ فرزند دختر پيامبرتان مى خوانم كه به او ستم شده است و كوفيان ، او را فرا خوانده اند تا يارى اش كنند و چون نزد آنان آمده، او را وا نهاده و بر او تاخته اند تا او را بكُشند و هفتاد تن نيز با او ، همراه شده اند . از ميان كسانى كه آن جا بودند، مردى به نام جَبَلة بن عمرو ، نزد عمر بن سعد آمد و باخبرش كرد . او نيز اَزرَق بن حارث صيداوى را با سوارانى ، روانه كرد و ميان آنان و حسين عليه السلام ، مانع شدند . حبيب بن مُظهّر نيز به سوى حسين عليه السلام باز گشت و ماجرا را باز گفت . حسين عليه السلام فرمود : «ستايش فراوان ، ويژه خداست ! » .

.

ص: 420

1 / 11مَنعُ الماءِ عنِ الإِمامِ عليه السلام وأصحابِهِ فِي السّابِعِ مِن مُحَرَّمتاريخ الطبري عن حميد بن مسلم الأزدي :جاءَ مِن عُبَيدِ اللّهِ بنِ زِيادٍ كِتابٌ إلى عُمَرَ بنِ سَعدٍ : أمّا بَعدُ ، فَحُل بَينَ الحُسَينِ وأصحابِهِ وبَينَ الماءِ ، ولا يَذوقوا مِنهُ قَطرَةً ، كَما صُنِعَ بِالتَّقِيِّ الزَّكِيِ المَظلومِ أميرِ المُؤمِنينَ عُثمانَ بنِ عَفّانَ . قالَ : فَبَعَثَ عُمَرُ بنُ سَعدٍ عَمرَو بنَ الحَجّاجِ عَلى خَمسِمِئَةِ فارِسٍ ، فَنَزَلوا عَلَى الشَّريعَةِ ، وحالوا بَينَ حُسَينٍ عليه السلام وأصحابِهِ وبَينَ الماءِ أن يُسقَوا مِنهُ قَطرَةً ، وذلِكَ قَبلَ قَتلِ الحُسَينِ عليه السلام بِثَلاثٍ . قالَ : ونازَلَهُ عَبدُ اللّهِ بنُ أبي حُصَينٍ الأَزدِيُّ (1) _ وعِدادُهُ في بَجيلَةَ _ فَقالَ : يا حُسَينُ ، ألا تَنظُرُ إلَى الماءِ كَأَنَّهُ كَبِدُ السَّماءِ ! وَاللّهِ ، لا تَذوقُ مِنهُ قَطرَةً حَتّى تَموتَ عَطَشا !! فَقالَ حُسَينٌ عليه السلام : اللّهُمَّ اقتُلهُ عَطَشا ، ولا تَغفِر لَهُ أبَدا . قالَ حُمَيدُ بنُ مُسلِمٍ : وَاللّهِ ، لَعُدتُهُ بَعدَ ذلِكَ في مَرَضِهِ ، فَوَاللّهِ الَّذي لا إلهَ إلّا هُوَ ، لَقَد رَأَيتُهُ يَشرَبُ حَتّى بَغِرَ (2) ، ثُمَّ يَقيءُ ، ثُمَّ يَعودُ فَيَشرَبُ حَتّى يَبغَرَ فَما يَروى ، فَما زالَ ذلِكَ دَأبَهُ حَتّى لَفَظَ عَصَبَهُ ، يَعني نَفسَهُ . (3)

.


1- .في أنساب الأشراف وتذكرة الخواصّ : «عبد اللّه بن حصن الأزديّ» ، وفي الإرشاد وإعلام الورى : «عبد اللّه بن الحصين الأزديّ» ، وفي روضة الواعظين : «عبد الرحمن بن الحصين الأزديّ» .
2- .البَغَر والبَغْر : الشِّرب بلا ريّ . بَغِرَ بَغرا : إذا أكثر من الماء فلم يرو (لسان العرب : ج 4 ص 72 «بغر») .
3- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 412 ، أنساب الأشراف : ج 3 ص 389 ؛ الإرشاد : ج 2 ص 86 ، روضة الواعظين : ص 201 ، إعلام الورى : ج 1 ص 452 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 389 وراجع : تذكرة الخواصّ : ص 247 وتاريخ اليعقوبي : ج 2 ص 243 .

ص: 421

1 / 11باز داشتن امام عليه السلام و يارانش از آب ، در روز هفتم محرّم

تاريخ الطبرى_ به نقل از حميد بن مسلم اَزْدى _: نامه اى از عبيد اللّه بن زياد ، براى عمر بن سعد آمد [ كه متنش چنين بود ] : «امّا بعد، ميان حسين و يارانش و آب ، مانع شو و قطره اى از آن را نچشند، همان گونه كه با پرهيزگار پاكِ مظلوم، امير مؤمنان عثمان بن عَفّان كردند» . عمر بن سعد، عمرو بن حَجّاج را با پانصد سوار ، روانه كرد و بر شريعه (آبْ راهِ) (1) فرات ، فرود آمدند تا ميان حسين عليه السلام و يارانش و آب ، مانع شوند و نگذارند قطره اى از آن را بنوشند . اين ، سه روز پيش از شهادت حسين عليه السلام بود . عبد اللّه بن ابى حُصَين اَزْدى بَجَلى ، (2) با حسين عليه السلام رويارو شد و گفت: اى حسين ! آيا به آب نمى نگرى كه مانند سينه آسمان [ ، صاف و زلال ]است ؟! به خدا سوگند، قطره اى از آن را نمى چشى تا تشنه بميرى ! حسين عليه السلام گفت: «خدايا ! او را تشنه بميران و هيچ گاه ، او را نيامرز» . به خدا سوگند، پس از اين ماجراها، او را در بيمارى اش ، عيادت كردم . به خدايى كه هيچ خدايى به جز او نيست، سوگند، ديدم كه او آب مى نوشد تا اين كه شكمش ، پُر مى شود و سپس ، آنها را قِى مى كند و باز مى گردد ، و مى نوشد تا شكمش پُر مى شود، امّا سيراب نمى شود ! اين ، كارِ او بود تا جانش به در رفت.

.


1- .شريعه: راهْ آب؛ جايى از رودخانه كه مى توان براى برداشتن آب، از آن، استفاده كرد؛ شاخه اى يا آب راهى كه از رودخانه اصلى مُنشعب شده است.
2- .منابع ديگر، نام او را عبد اللّه بن حصن، عبد اللّه بن حُصَين و نيز عبد الرحمان بن حُصَين اَزْدى آورده اند .

ص: 422

الأخبار الطوال :وَرَدَ كِتابُ ابنِ زِيادٍ عَلى عُمَرَ بنِ سَعدٍ أنِ امنَعِ الحُسَينَ وأصحابَهُ الماءَ ، فَلا يَذوقوا مِنهُ حُسوَةً (1) ، كَما فَعَلوا بِالتَّقِيِّ عُثمانَ بنِ عَفّانَ . فَلَمّا وَرَدَ عَلى عُمَرَ بنِ سَعدٍ ذلِكَ أمَرَ عَمرَو بنَ الحَجّاجِ أن يَسيرَ في خَمسِمِئَةِ راكِبٍ ، فَيُنيخَ عَلَى الشَّريعَةِ ، ويَحولوا بَينَ الحُسَينِ عليه السلام وأصحابِهِ وبَينَ الماءِ ، وذلِكَ قَبلَ مَقتَلِهِ بِثَلاثَةِ أيّامٍ ، فَمَكَثَ أصحابُ الحُسَينِ عليه السلام عَطاشى . (2)

مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي :رَجَعَت تِلكَ الخَيلُ [أيِ الخَيلُ الَّتي أرسَلَهَا ابنُ سَعدٍ لِمَنعِ قَومٍ مِن بَني أَسدٍ] حَتّى نَزَلَت عَلَى الفُراتِ ، وحالوا بَينَ الحُسَينِ عليه السلام وأصحابِهِ وبَينَ الماءِ ، فَأَضَرَّ العَطَشُ بِالحُسَينِ عليه السلام وبِمَن مَعَهُ ، فَأَخَذَ الحُسَينُ عليه السلام فَأسا وجاءَ إلى وَراءِ خَيمَةِ النِّساءِ ، فَخَطا عَلَى الأَرضِ تِسعَ عَشرَةَ خُطوَةً نَحوَ القِبلَةِ ، ثُمَّ احتَفَرَ هُنالِكَ ، فَنَبَعَت لَهُ هُناكَ عَينٌ مِنَ الماءِ العَذبِ ، فَشَرِبَ الحُسَينُ عليه السلام وشَرِبَ النّاسُ بِأَجمَعِهِم ، ومَلَؤوا أسقِيَتَهُم ، ثُمَّ غارَتِ العَينُ ، فَلَم يُرَ لَها أثَرٌ . وبَلَغَ ذلِكَ عُبَيدَ اللّهِ ، فَكَتَبَ إلى عُمَرَ بنِ سَعدٍ : بَلَغَني أنَّ الحُسَينَ يَحفِرُ الآبارَ ، ويُصيبُ الماءَ ، فَيَشرَبُ هُوَ وأصحابُهُ ، فَانظُر إذا وَرَدَ عَلَيكَ كِتابي فَامنَعهُم مِن حَفرِ الآبارِ مَا استَطَعتَ ، وضَيِّق عَلَيهِم ، ولا تَدَعهُم أن يَذوقوا مِنَ الماءِ قَطرَةً ، وَافعَل بِهِم كَما فَعَلوا بِالزَّكِيِّ عُثمانَ وَالسَّلامُ . فَضَيَّقَ عَلَيهِمُ ابنُ سَعدٍ غايَةَ التَّضييقِ . (3)

.


1- .الحُسْوَةُ : الجَرعة من الشراب بقدر ما يُحسى مرّة واحدة (النهاية : ج 1 ص 387 «حسا») .
2- .الأخبار الطوال : ص 255 ، بغية الطلب في تاريخ حلب : ج 6 ص 2627 .
3- .مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 1 ص 244 ، الفتوح : ج 5 ص 91 وفيه ذيله من «فكتب» .

ص: 423

الأخبار الطّوال :نامه ابن زياد به عمر بن سعد رسيد كه : «حسين و يارانش را از آب ، باز دار تا يك جرعه هم از آن ننوشند، همان گونه كه با پرهيزگار، عثمان بن عفّان ، كردند». هنگامى كه اين نامه به عمر بن سعد رسيد، به عمرو بن حَجّاج ، فرمان داد تا با پانصد سوار برود و بر شريعه فرات ، فرود آيد و ميان حسين عليه السلام و يارانش و آب ، مانع شود . اين ، سه روز پيش از شهادت حسين عليه السلام بود و ياران حسين عليه السلام ، سه روز را با تشنگى ، سر كردند .

مقتل الحسين عليه السلام ، خوارزمى :سوارانى كه ابن سعد ، آنها را براى جلوگيرى از عزيمت گروه بنى اسد [ به نزد حسين عليه السلام ]فرستاده بود ، باز گشتند و بر كناره فرات ، فرود آمده ، ميان آب فرات و حسين و يارانش ، حائل شدند . تشنگى ، به حسين عليه السلام و ياران همراهش ، فشار آورد . حسين عليه السلام ، تيشه اى را بر گرفت و به پشت خيمه زنان آمد و نوزده گام به سوى قبله برداشت و آن جا را حفر كرد . چشمه آب شيرينى از آن جا بيرون زد . حسين عليه السلام و همراهانش ، همگى از آن نوشيدند و مَشك هايشان را پُر كردند . سپس ، چشمه [ در دلِ خاك ] فرو رفت و هيچ اثرى از آن ، ديده نشد . [ خبر ] اين اتّفاق به عبيد اللّه رسيد . به عمر بن سعد نوشت : «به من خبر رسيده كه حسين ، چاه حفر مى كند و به آب مى رسد و او و يارانش ، آب مى نوشند . بنگر كه چون نامه ام به تو رسيد ، تا آن جا كه مى توانى ، از حفر چاه به وسيله آنان ، جلوگيرى كن و بر آنان ، سخت بگير و مگذار كه قطره اى آب بنوشند ، و با آنان ، همان گونه رفتار كن كه با عثمانِ پاك كردند . والسّلام !» . ابن سعد نيز تا آن جا كه مى شد ، بر آنان ، سخت گرفت .

.

ص: 424

الفتوح_ في ذِكرِ الإِمامِ عليه السلام حينَ مُنِعَ مِن الوُصولِ إلَى الماءِ _: فَاشتَدَّ العَطَشُ مِنَ الحُسَينِ عليه السلام وأصحابِهِ ، وكادوا أن يَموتوا عَطَشا . (1)

بستان الواعظين :رَأَيتُ في كِتابِ التَّعازي وَالعَزاءِ مِن وَضعِ أبي مُحَمَّدٍ عَبدِ اللّهِ بنِ مُحَمَّدٍ البللورِيِّ : إنَّ الحُسَينَ عليه السلام استَسقى ماءً حينَ قُتِلَ ، فَمُنِعَ مِنهُ ، وقُتِلَ وهُوَ عَطشانُ ، وأتَى اللّهَ حَتّى سَقاهُ مِن شَرابِ الجَنَّةِ . (2)

1 / 12دَورُ العَبّاسِ في إيصالِ الماءِ إلى عَسكَرِ الإِمامِ عليه السلامالأخبار الطوال :ولَمَّا اشتَدَّ بِالحُسَينِ عليه السلام وأصحابِهِ العَطَشُ أمَرَ أخاهُ العَبّاسَ بنَ عَلِيٍّ عليه السلام _ وكانَت اُمُّهُ مِن بَني عامِرِ بنِ صَعصَعَةَ _ أن يَمضِيَ في ثَلاثينَ فارِسا وعِشرينَ راجِلاً ، مَعَ كُلِّ رَجُلٍ قِربَةٌ حَتّى يَأتُوا الماءَ ، فَيُحارِبوا مَن حالَ بَينَهُم وبَينَهُ ، فَمَضَى العَبّاسُ عليه السلام نَحوَ الماءِ ، وأمامَهُم نافِعُ بنُ هِلالٍ حَتّى دَنَوا مِنَ الشَّريعَةِ ، فَمَنَعَهُم عَمرُو بنُ الحَجّاجِ ، فَجالَدَهُمُ (3) العَبّاسُ عليه السلام عَلَى الشَّريعَةِ بِمَن مَعَهُ حَتّى أزالوهُم عَنها ، وَاقتَحَمَ رَجّالَةُ الحُسَينِ عليه السلام الماءَ ، فَمَلَؤوا قِرَبَهُم ، ووَقَفَ العَبّاسُ عليه السلام في أصحابِهِ يَذُبّونَ عَنهُم ، حَتّى أوصَلُوا الماءَ إلى عَسكَرِ الحُسَينِ عليه السلام . (4)

.


1- .الفتوح : ج 5 ص 92 .
2- .بستان الواعظين : ص 263 ح 419 .
3- .جالَدَهم : ضارَبَهم (لسان العرب : ج 3 ص 125 «جلد») .
4- .الأخبار الطوال : ص 255 ، بغية الطلب في تاريخ حلب : ج 6 ص 2627 وراجع : المنتظم : ج 5 ص 336 .

ص: 425

الفتوح_ در يادكرد امام عليه السلام ، هنگامى كه از رسيدن به آب ، باز داشته شد _: تشنگىِ حسين عليه السلام و يارانش ، چنان شديد شد كه نزديك بود از تشنگى بميرند .

بستان الواعظين :در كتاب التعازى و العزاء ، از نوشته هاى ابو محمّد عبد اللّه بن محمّد بللورى ، ديدم كه : حسين عليه السلام ، به هنگام شهادت ، درخواستِ آب كرد ؛ امّا از او دريغ داشتند و او ، تشنه شهيد شد و نزد خدا وارد شد تا از نوشيدنى بهشت ، سيرابش گردانْد .

1 / 12نقش عبّاس در رساندن آب به لشكر امام عليه السلام

الأخبار الطّوال :هنگامى كه تشنگى بر حسين عليه السلام و يارانش سخت شد، به برادرش عبّاس بن على عليه السلام كه مادرش از قبيله بنى عامر بن صَعصَعه بود ، فرمان داد كه با سى سوار و بيست پياده كه هر كدام ، مَشك آبى هم داشته باشند ، به سوى آب برود و با كسانى كه ميان آنان و آب ، مانع شده اند ، بجنگند . عبّاس عليه السلام به سوى آب ، روان شد و نافِع بن هِلال ، پيشاپيش آنان بود . به شريعه (آبْ راهِ) فرات ، نزديك شدند كه عمرو بن حَجّاج ، آنان را باز داشت . عبّاس عليه السلام و همراهانش ، با او درگير شدند و آنان را از شريعه راندند و پيادگان [ لشكر ] حسين عليه السلام ، به درون آب رفتند و مَشك هاى خود را پُر كردند . عبّاس عليه السلام ، ميان يارانش ايستادگى كرد و از پيادگان ، دفاع نمود تا آب را به لشكر حسين عليه السلام رساندند.

.

ص: 426

تاريخ الطبري عن حميد بن مسلم :لَمَّا اشتَدَّ عَلَى الحُسَينِ وأصحابِهِ العَطَشُ ، دَعَا العَبّاسَ بنَ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ عليه السلام أخاهُ ، فَبَعَثَهُ في ثَلاثينَ فارِسا وعِشرينَ راجِلاً ، وبَعَثَ مَعَهُم بِعِشرينَ قِربَةً ، فَجاؤوا حَتّى دَنَوا مِنَ الماءِ لَيلاً ، وَاستَقدَمَ أمامَهُم بِاللِّواءِ نافِعُ بنُ هِلالٍ الجَمَلِيُّ . فَقالَ عَمرُو بنُ الحَجّاجِ الزُّبَيدِيُّ : مَنِ الرَّجُلُ ؟ فجئ (1) ، فَقالَ : ما جاءَ بِكَ ؟ قالَ : جِئنا نَشرَبُ مِن هذَا الماءِ الَّذي حَلَأتُمونا (2) عَنهُ ، قالَ : فَاشرَب هَنيئا ، قالَ : لا وَاللّهِ ، لا أشرَبُ مِنهُ قَطرَةً وحُسَينٌ عليه السلام عَطشانُ ومَن تَرى مِن أصحابِهِ ! فَطَلَعوا عَلَيهِ ، فَقالَ : لا سَبيلَ إلى سَقيِ هؤُلاءِ ، إنَّما وُضِعنا بِهذَا المَكانِ لِنَمنَعَهُمُ الماءَ . فَلَمّا دَنا مِنهُ أصحابُهُ قالَ لِرِجالِهِ : اِملَؤوا قِرَبَكُم ، فَشَدَّ الرَّجّالَةُ فَمَلَؤوا قِرَبَهُم ، وثارَ إلَيهِم عَمرُو بنُ الحَجّاجِ وأصحابُهُ ، فَحَمَلَ عَلَيهِمُ العَبّاسُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام ونافِعُ بنُ هِلالٍ ، فَكَفّوهُم ، ثُمَّ انصَرَفوا إلى رِحالِهِم ، فَقالوا : اِمضوا ، ووَقَفوا دونَهُم ، فَعَطَفَ عَلَيهِم عَمرُو بنُ الحَجّاجِ وأصحابُهُ ، وَاطَّرَدوا قَليلاً . ثُمَّ إنَّ رَجُلاً مِن صُداءَ طُعِنَ مِن أصحابِ عَمرِو بنِ الحَجّاجِ ، طَعَنَهُ نافِعُ بنُ هِلالٍ ، فَظَنَّ أنَّها لَيسَت بِشَيءٍ ، ثُمَّ إنَّهَا انتَقَضَت (3) بَعدَ ذلِكَ ، فَماتَ مِنها ، وجاءَ أصحابُ حُسَينٍ عليه السلام بِالقِرَبِ ، فَأَدخَلوها عَلَيهِ . (4)

.


1- .كذا في المصدر ، وفيه سقط وتصحيف ، والصواب : «... من الرجل ؟ قال : نافع بن هلال ، فقال : ...» كما في بقيّة المصادر .
2- .حلّأهُ عن الماء : طردهُ ومنعهُ (القاموس المحيط : ج 1 ص 12 «حلأ») .
3- .انتقض الجُرحُ بعد بُرئه : فسد (المصباح المنير : ص 622 «نقض») .
4- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 412 ، أنساب الأشراف : ج 3 ص 389 ، تجارب الاُمم : ج 2 ص 70 ، مقاتل الطالبيّين : ص 117 وراجع : تذكرة الخواصّ : ص 248 .

ص: 427

تاريخ الطبرى_ به نقل از حُمَيد بن مسلم _: هنگامى كه تشنگى بر حسين عليه السلام و يارانش سخت شد، برادرش عبّاس بن على بن ابى طالب عليه السلام را فرا خواند و او را با سى سوار و بيست پياده ، با بيست مَشك ، روانه كرد . آنان ، شبْ هنگام ، خود را به نزديكى آب رساندند و پيشاپيش آنان، نافِع بن هِلال جَمَلى ، پرچم را مى بُرد . عمرو بن حَجّاج زُبيدى گفت: كيست ؟ پس [جلوتر] آمد و گفت (1) : براى چه آمده اى ؟ گفت: آمده ايم تا از اين آبى كه ما را از آن ، باز داشته ايد، بنوشيم . عمرو گفت: بنوش. گوارايت باشد ! نافِع گفت : نه . به خدا سوگند ، قطره اى از آن نمى نوشم ، در حالى كه حسين عليه السلام و اين گروه از يارانش كه مى بينى ، تشنه هستند . آنان ، بر نافع در آمدند . عمرو بن حَجّاج گفت: سيراب كردن اين دسته ، راهى ندارد . ما براى آن كه آنان را از آب ، باز بداريم ، اين جا گماشته شده ايم. هنگامى كه ياران نافِع به او نزديك شدند، به پيادگانش گفت: مَشك هايتان را پُر كنيد . پيادگان ، دويدند و مَشك هايشان را پُر كردند . عمرو و يارانش هم به سوى آنها دويدند . عبّاس بن على عليه السلام و نافِع بن هِلال نيز به آنان ، حمله كردند و آنها را [ از آسيب رساندن به پيادگان ]باز داشتند . سپس به جايگاهشان باز گشتند و گفتند: برويد . آن گاه ، در دفاع از آنان ، رو به روى عمرو بن حَجّاج ايستادند . عمرو و يارانش ، به آنان حمله كردند و آنان را مقدارى [ عقب ] راندند . سپس مردى از قبيله صُدا ، از ياران عمرو بن حَجّاج ، نيزه اى از نافِع بن هِلال خورد و گمان كرد كه چيزى نيست ؛ امّا زخم آن ، چرك كرد و به سبب همان ، مُرد . ياران حسين عليه السلام با مَشك ها آمدند و برايش ، آب آوردند.

.


1- .در اين جا عبارت ، افتادگى دارد . متن درست ، همان گونه كه در ساير منابع آمده ، اين است: «تو كيستى ؟ گفت: نافِع بن هلال هستم . گفت:»

ص: 428

الإمامة والسياسة :نَزَلوا [أيِ الحُسَينُ عليه السلام وأصحابُهُ بِكَربَلاءَ] وبَينَهُم وبَينَ الماءِ رَبوَةٌ (1) ، فَأَرادَ الحُسَينُ عليه السلام وأصحابُهُ الماءَ ، فَحالوا بَينَهُم وبَينَهُ . فَقالَ لَهُ شَهرُ بنُ حَوشَبٍ : لا تَشرَبوا (2) مِنهُ حَتّى تَشرَبوا مِنَ الحَميمِ ! فَقالَ عَبّاسُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام : يا أبا عَبدِ اللّهِ ، نَحنُ عَلَى الحَقِّ ، فَنُقاتِلُ ؟ قالَ : نَعَم . فَرَكِبَ فَرَسَهُ ، وحَمَلَ بَعضَ أصحابِهِ عَلَى الخُيولِ ، ثُمَّ حَمَلَ عَلَيهِم ، فَكَشَفَهُم عَنِ الماءِ ، حَتّى شَرِبوا وسَقوا . (3)

مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي_ في قَضِيَّةِ مَنعِ الإِمامِ مِنَ الماءِ _: ودَعا [ابنُ سَعدٍ ]بِرَجُلٍ يُقالُ لَهُ : عَمرُو بنُ الحَجّاجِ الزُّبَيدِيُّ ، فَضَمَّ إلَيهِ خَيلاً كَثيرَةً ، وأمَرَهُ أن يَنزِلَ عَلَى الشَّريعَةِ الَّتي هِيَ حِذاءَ مُعَسكَرِ الحُسَينِ عليه السلام ، فَنَزَلَتِ الخَيلُ عَلَى شَريعَةِ الماءِ . فَلَمَّا اشتَدَّ العَطَشُ بِالحُسَينِ عليه السلام وأصحابِهِ دَعا أخاهُ العَبّاسَ عليه السلام ، وضَمَّ إلَيهِ ثَلاثينَ فارِسا وعِشرينَ راجِلاً ، وبَعَثَ مَعَهُم عِشرينَ قِربَةً في جَوفِ اللَّيلِ حَتّى دَنَوا مِنَ الفُراتِ ، فَقالَ عَمرُو بنُ الحَجّاجِ : مَن هذا ؟ فَقالَ لَهُ هِلالُ بنُ نافِعٍ الجَمَلِيُّ : أنَا ابنُ عَمٍّ لَكَ مِن أصحابِ الحُسَينِ عليه السلام ، جِئتُ حَتّى أشرَبَ مِن هذَا الماءِ الَّذي مَنَعتُمونا عَنهُ ، فَقالَ لَهُ عَمرٌو : اِشرَب هَنيئا مَريئا . فَقالَ نافِعٌ : وَيحَكَ كَيفَ تَأمُرُني أن أشرَبَ مِنَ الماءِ وَالحُسَينُ عليه السلام ومَن مَعَهُ يَموتونَ عَطَشا ؟! فَقالَ : صَدَقتَ قَد عَرَفتُ هذا ، ولكِن اُمِرنا بِأَمرٍ ولا بُدَّ لَنا أن نَنتَهِيَ إلى ما اُمِرنا بِهِ . فَصاحَ هِلالٌ بِأَصحابِهِ ودَخَلُوا الفُراتَ ، وصاحَ عَمرٌو بِأَصحابِهِ لِيَمنَعوا ، فَاقتَتَلَ القَومُ عَلَى الماءِ قِتالاً شَديدا ، فَكانَ قَومٌ يُقاتِلونَ وقَومٌ يَملَؤونَ القِرَبَ حَتّى مَلَؤوها ، وقُتِلَ مِن أصحابِ عَمرِو بنِ الحَجّاجِ جَماعَةٌ ، ولَم يُقتَل مِن أصحابِ الحُسَينِ عليه السلام أحَدٌ ، ثُمَّ رَجَعَ القَومُ إلى مُعَسكَرِهِم بِالماءِ ، فَشَرِبَ الحُسَينُ عليه السلام ومَن كانَ مَعَهُ ، ولُقِّبَ العَبّاسُ عليه السلام يَومَئِذٍ السَّقّاءَ . (4)

.


1- .الرَبْوَةُ : ما ارتفع من الأرض (النهاية : ج 2 ص 192 «ربا») .
2- .هكذا في المصدر ، والصحيح : تشربون .
3- .الإمامة والسياسة : ج 2 ص 11 ، المحن : ص 146 ، المحاسن والمساوئ : ص 61 نحوه وفيه «شمر بن ذي الجوشن» بدل «شهر بن حوشب» .
4- .مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 1 ص 244 ، الفتوح : ج 5 ص 91 .

ص: 429

الإمامة و السياسة:امام حسين عليه السلام و يارانش ، در كربلا فرود آمدند و ميان آنان و آب ، تپّه اى بود. امام حسين عليه السلام و يارانش ، خواستند كه آب بنوشند ؛ امّا دشمن ، ميان آنان و آب ، مانع شدند . شهر بن حَوشَب ، به امام حسين عليه السلام گفت: از آن نمى نوشيد تا آن گاه كه از آبِ جوشان دوزخ بنوشيد . عبّاس بن على عليه السلام گفت: اى ابا عبد اللّه ! ما بر حق هستيم . آيا بجنگيم ؟ فرمود : «آرى» . او نيز بر اسبش سوار شد و برخى يارانش را بر اسب ها نشاند و به آنان ، حمله بُرد و آنان را از اطراف آب ، كنار زد تا آن كه از آن نوشيدند و سيراب شدند .

مقتل الحسين عليه السلام ، خوارزمى _ در ماجراى باز داشتن امام عليه السلام از آب _ :ابن سعد ، مردى به نام عمرو بن حَجّاج زُبيدى را فرا خواند و سواران فراوانى را با او همراه كرد و به او فرمان داد تا بر راه آبى كه كنار لشكرگاه امام حسين عليه السلام بود ، فرود آيد . سواران ، بر راه آب ، فرود آمدند . [ از آن سو ، ] هنگامى كه تشنگى حسين عليه السلام و يارانش شدّت گرفت ، برادرش عبّاس عليه السلام را فرا خواند و سى سوار و بيست پياده را با او همراه كرد و بيست مَشك به آنان داد . آنان ، در دلِ شب ، به فراتْ نزديك شدند . عمرو بن حَجّاج گفت: كيست ؟ هلال بن نافِع جَمَلى به او گفت: من پسرعموى تو ، از ياران حسين عليه السلام هستم . آمده ام تا از اين آبى كه از ما دريغ كرده ايد ، بنوشم . عمرو به او گفت: بنوش . گوارايت باد ! نافع گفت: واى برتو ! چگونه به من فرمان مى دهى كه از آب بنوشم ، در حالى كه حسين عليه السلام و همراهانش ، از تشنگى در حال مرگ اند؟! عمرو گفت: راست مى گويى . اين را مى دانم ؛ امّا فرمانى به ما داده شده است و ناگزيريم كه اين فرمان را به انجام برسانيم . هلال ، يارانش را فرا خواند و به درون فرات رفتند . عمرو نيز يارانش را فرا خواند تا مانعِ آنان شوند . هر دو گروه ، بر سرِ آب ، سخت با هم درگير شدند . دسته اى مى جنگيدند و دسته اى ، مَشك ها را از آب ، پُر مى كردند . گروهى از ياران عمرو بن حَجّاج ، كشته شدند ؛ ولى هيچ يك از ياران حسين عليه السلام ، كشته نشدند . سپس آن گروه ، با آب به لشكرگاهشان باز گشتند و حسين عليه السلام و همراهانش ، آب نوشيدند . عبّاس عليه السلام ، آن روز، «سَقّا (آب آور) » ناميده شد» .

.

ص: 430

1 / 13كِتابُ ابنِ زِيادٍ إلَى ابنِ سَعدٍ يَحُثُّهُ عَلى تَعجيلِ النِّزالِالأمالي للصدوق عن عبد اللّه بن منصور عن جعفر بن محمّد بن عليّ بن الحسين عن أبيه عن جده [زين العابدين] عليهم السلام :بَلَغَ عُبَيدَ اللّهِ بنَ زِيادٍ أنَّ عُمَرَ بنَ سَعدٍ يُسامِرُ الحُسَينَ عليه السلام ويُحَدِّثُهُ ، ويَكرَهُ قِتالَهُ ، فَوَجَّهَ إلَيهِ شِمرَ بنَ ذِي الجَوشَنِ في أربَعَةِ آلافِ فارِسٍ ، وكَتَبَ إلى عُمَرَ بنِ سَعدٍ : إذا أتاكَ كِتابي هذا فَلا تُمهِلَنَّ الحُسَينَ بنَ عَلِيٍّ ، وخُذ بِكَظَمِهِ (1) ، وحُل بَينَ الماءِ وبَينَهُ ، كَما حيلَ بَينَ عُثمانَ وبَينَ الماءِ يَومَ الدّارِ . (2)

الملهوف :وَرَدَ كِتابُ عُبَيدِ اللّهِ عَلى عُمَرَ بنِ سَعدٍ ، يَحُثُّهُ عَلَى القِتالِ وتَعجيلِ النِّزالِ ، ويُحَذِّرُهُ مِنَ التَّأخيرِ وَالإِمهالِ . (3)

.


1- .الكَظَم : مخرج النَّفَس من الحَلق (النهاية : ج 4 ص 178 «كظم») .
2- .الأمالي للصدوق : ص 220 ح 239 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 315 ح 1 .
3- .الملهوف : ص 148 .

ص: 431

1 / 13نامه ابن زياد به ابن سعد و ترغيب به شتاب ورزيدن در نبرد با امام عليه السلام

الأمالى ، صدوق _ به نقل از عبد اللّه بن منصور ، از امام صادق ، از پدرش امام باقر ، از جدّش امام زين العابدين عليهم السلام_ : به عبيد اللّه بن زياد ، خبر رسيد كه عمر بن سعد ، شب ها با حسين عليه السلام مى نشيند و با او سخن مى گويد و نبرد با او را خوش نمى دارد. عبيد اللّه ، شمر بن ذى الجوشن را با چهار هزار سوار ، به سوى او فرستاد و به عمر بن سعد نوشت : «هنگامى كه اين نامه ام به تو رسيد، به حسين بن على ، مهلت نده و گلويش (گربانش) را بگير و ميان آب و او ، مانع شو، همان گونه كه ميان عثمان و آب ، در روز حادثه قتل عثمان ، مانع شدند» .

الملهوف :نامه عبيد اللّه بن زياد ، به عمر بن سعد رسيد و او را بر جنگ و شتاب در رويارويى ، تحريك كرد و از تأخير و مهلت دادن ، بر حذر داشت.

.

ص: 432

الأخبار الطوال :إنَّ ابنَ زِيادٍ كَتَبَ إلى عُمَرَ بنِ سَعدٍ : أمّا بَعدُ ، فَإِنّي لَم أبعَثكَ إلَى الحُسَينِ لِتُطاوِلَهُ الأَيّامَ ، ولا لِتُمَنِّيَهُ السَّلامَةَ وَالبَقاءَ ، ولا لِتَكونَ شَفيعَهُ إلَيَّ ، فَاعرِض عَلَيهِ وعَلى أصحابِهِ النُّزولَ عَلى حُكمي ، فَإِن أجابوكَ فَابعَث بِهِ وبِأَصحابِهِ إلَيَّ ، وإن أبَوا فَازحَف إلَيهِ ؛ فَإِنَّهُ عاقٌّ شاقٌّ !! فَإِن لَم تَفعَل فَاعتَزِل جُندَنا ، وخَلِّ بَينَ شِمرِ بنِ ذِي الجَوشَنِ وبَينَ العَسكَرِ ، فَإِنّا أمَرناكَ بِأَمرِنا . فَنادى عُمَرُ بنُ سَعدٍ في أصحابِهِ أنِ انهَدوا (1) إلَى القَومِ . (2)

تاريخ الطبري عن سعد بن عبيدة :إنّا لَمُستَنقِعونَ فِي الماءِ مَعَ عُمَرَ بنِ سَعدٍ ، إذ أتاهُ رَجُلٌ ، فَسارَّهُ وقالَ لَهُ : قَد بَعَثَ إلَيكَ ابنُ زِيادٍ جُوَيرِيَةَ بنَ بَدرٍ التَّميمِيَّ ، وأمَرَهُ إن لَم تُقاتِلِ القَومَ أن يَضرِبَ عُنُقَكَ . قالَ : فَوَثَبَ إلى فَرَسِهِ فَرَكِبَهُ ، ثُمَّ دَعا سِلاحَهُ فَلَبِسَهُ ، وإنَّهُ عَلى فَرَسِهِ ، فَنَهَضَ بِالنّاسِ إلَيهِم ، فَقاتَلوهُم . (3)

تاريخ الطبري عن أبي مخنف عن سليمان بن أبي راشد عن حميد بن مسلم :إنَّ عُبَيدَ اللّهِ بنَ زِيادٍ دَعا شِمرَ بنَ ذِي الجَوشَنِ ، فَقالَ لَهُ : اُخرُج بِهذَا الكِتابِ إلى عُمَرَ بنِ سَعدٍ ، فَليَعرِض عَلَى الحُسَينِ وأصحابِهِ النُّزولَ عَلى حُكمي ، فَإِن فَعَلوا فَليَبعَث بِهِم إلَيَّ سِلما ، وإن هُم أبَوا فَليُقاتِلهُم ، فَإِن فَعَلَ فَاسمَع لَهُ وأطِع ، وإن هُوَ أبى فَقاتِلهُم ، فَأَنتَ أميرُ النّاسِ ، وثِب عَلَيهِ ، فَاضرِب عُنُقَهُ ، وَابعَث إلَيَّ بِرَأسِهِ . قالَ أبو مِخنَفٍ : حَدَّثَني أبو جَنابٍ الكَلبِيُّ ، قالَ : ثُمَّ كَتَبَ عُبَيدُ اللّهِ بنُ زِيادٍ إلى عُمَرَ بنِ سَعدٍ : أمّا بَعدُ ، فَإِنّي لَم أبعَثكَ إلَى حُسَينٍ لِتَكُفَّ عَنهُ ولا لِتُطاوِلَهُ ، ولا لِتُمَنِّيَهُ السَّلامَةَ وَالبَقاءَ ، ولا لِتَقعُدَ لَهُ عِندي شافِعا ... ، اُنظُر فَإِن نَزَلَ حُسَينٌ وأصحابُهُ عَلَى الحُكمِ وَاستَسلَموا فَابعَث بِهِم إلَيَّ سِلما ، وإن أبَوا فَازحَف إلَيهِم حَتّى تَقتُلَهُم وتُمَثِّلَ بِهِم ؛ فَإِنَّهُم لِذلِكَ مُستَحِقّونَ ! فَإِن قُتِلَ حُسَينٌ فَأَوطِئِ الخَيلَ صَدرَهُ وظَهرَهُ ؛ فَإِنَّهُ عاقٌّ مُشاقٌّ قاطِعٌ ظَلومٌ !! ولَيسَ دَهري في هذا أن يُضَرَّ بَعدَ المَوتِ شَيئا ، ولكِن عَلَيَّ قَولٌ لَو قَد قَتَلتُهُ فَعَلتُ هذا بِهِ !! إن أنتَ مَضَيتَ لِأَمرِنا فيهِ جَزَيناكَ جَزاءَ السّامِعِ المُطيعِ ، وإن أبَيتَ فَاعتَزِل عَمَلَنا وجُندَنا ، وخَلِّ بَينَ شِمرِ بنِ ذِي الجَوشَنِ وبَينَ العَسكَرِ ، فَإِنّا قَد أمَرناهُ بِأَمرِنا ، وَالسَّلامُ . (4)

.


1- .نَهَدَ : شَخَصَ ، وَنَهَدَ إليه : قَامَ (لسان العرب : ج 3 ص 429 «نهد») .
2- .الأخبار الطوال : ص 255 ، بغية الطلب في تاريخ حلب : ج 6 ص 2627 ، المنتظم : ج 5 ص 336 نحوه .
3- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 393 ، أنساب الأشراف : ج 3 ص 424 وفيه «ابن حويزة بن بدر التميمي» ، تاريخ دمشق : ج 45 ص 53 ، البداية والنهاية : ج 8 ص 171 .
4- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 414 ، أنساب الأشراف : ج 3 ص 390 ، تاريخ دمشق : ج 45 ص 51 وليس فيه ذيله من «قال أبو مخنف» ؛ الإرشاد : ج 2 ص 88 ، المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 97 ، روضة الواعظين : ص 201 ، إعلام الورى : ج 1 ص 453 كلّها نحوه ، بحار الأنوار : ج 44 ص 390 وراجع : الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج 1 ص 466 وسير أعلام النبلاء : ج 3 ص 300 و 311 وتاريخ دمشق : ج 14 ص 220 .

ص: 433

الأخبار الطّوال :ابن زياد به عمر بن سعد نوشت : «امّا بعد، من ، تو را به سوى حسين ، روانه نكرده ام تا به او مهلت دهى و يا سلامت و ماندگارى را برايش آرزو كنى و شفيع او نزد من شوى. گردن نهادن به حكم مرا ، به او و يارانش عرضه بدار. اگر تو را اجابت كردند، او و يارانش را به سوى من ، روانه كن ، و اگر خوددارى كردند ، به نبرد با او بپرداز كه او نافرمان و جدا شده [ از امّت ] است ؛ و اگر چنين نكردى، از سپاه ما ، كنار برو و لشكر را به شمر بن ذى الجوشن بسپار كه ما تو را به فرمانمان ، امر كرده ايم» . از اين رو ، عمر بن سعد ، يارانش را ندا داد تا به سوى آنان (حسين عليه السلام و يارانش ) ، روان شوند.

تاريخ الطبرى_ به نقل از سعد بن عُبَيده _: ما با عمر بن سعد ، آبْ تنى مى كرديم كه مردى آمد و درِگوشى با او سخن گفت و به وى گفت كه : ابن زياد، جُوَيرية بن بَدر تَميمى را به سوى تو فرستاده است و به او فرمان داده كه اگر با حسين و يارانش نجنگى، گردنت را بزند. عمر ، به سوى اسبش پريد و بر آن ، سوار شد . سلاحش را خواست و آن را روى همان اسب ، به خود بست و مردم (لشكر) را به سوى ايشان (حسين عليه السلام و يارانش) ، حركت داد و با آنان جنگيد .

تاريخ الطبرى_ به نقل از ابو مِخنَف _: سليمان بن ابى راشد ، از حميد بن مسلم ، برايم نقل كرد كه : عبيد اللّه بن زياد، شمر بن ذى الجوشن را فرا خواند و به او گفت: اين نامه را براى عمر بن سعد ببر و بايد گردن نهادن به حكم مرا به حسين و يارانش ، عرضه بدارد . اگر پذيرفتند، بايد آنان را دستْ بسته ، به سوى من بفرستد ، و اگر نپذيرفتند، بايد با آنان بجنگد . اگر عمر چنين كرد ، گوش به فرمان و مطيعِ او باش ، و اگر خوددارى كرد، تو با آنان بجنگ و تو ، فرمانده مردمى (لشكرى) و بر او (حسين عليه السلام ) بپَر و گردنش را بزن و سرش را به سوى من بفرست . ابو جَناب كَلْبى نيز برايم گفت: سپس عبيد اللّه بن زياد ، به عمر بن سعد نوشت : «امّا بعد، من ، تو را به سوى حسينْ نفرستادم كه كارى به او نداشته باشى و يا به او مهلت دهى و برايش سلامت و ماندگارى را آرزو كنى و يا برايش نزد من به شفاعت بنشينى... . دقّت كن ! اگر حسين و يارانش ، به حكم [ من ] گردن نهادند و تسليم شدند، آنها را دستْ بسته ، نزد من بفرست ، و اگر خوددارى كردند ، لشكر را به سويشان حركت ده و آنها را بكُش و مُثْله كن كه سزامندِ اين هستند ؛ و اگر حسين ، كشته شد ، بر سينه و پشتش اسب بتازان كه او نافرمان و بُريده [ از امّت ] و بُرَنده[ ى رَحِم ] و ستمكار است . قصدم از اين كار ، زيان رساندن به او پس از مرگ نيست _ كه امكان ندارد _ ؛ بلكه عهد كرده بودم كه اگر او را بكُشم ، اين كار را با او بكنم . اگر تو ، كار ما را اجرا كنى، پاداش مطيعِ گوش به فرمان را به تو مى دهيم ، و اگر خوددارى كردى، از كار و سپاه ما ، كناره بگير و لشكر را به شمر بن ذى الجوشن ، وا بگذار كه ما ، فرمانمان را به او داده ايم . والسّلام !» .

.

ص: 434

مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي :رَجَعَ عُمَرُ [بنُ سَعدٍ] إلى مُعَسكَرِهِ ، ثُمَّ إنَّهُ وَرَدَ عَلَيهِ كِتابٌ مِن ابنِ زِيادٍ يُؤَنِّبُهُ ويُضَعِّفُهُ ، ويَقولُ : ما هذِهِ المُطاوَلَةُ ؟ اُنظُر إن بايَعَ الحُسَينُ وأصحابُهُ ونَزَلوا عِندَ حُكمي فَابعَث بِهِم إلَيَّ سِلما ، وإن أبَوا ذلِكَ فَازحَف إلَيهِم حَتّى تَقتُلَهُم وتُمَثِّلَ بِهِم ؛ فَإِنَّهُم لِذلِكَ مُستَحِقّونَ ، فَإِذا قَتَلتَ الحُسَينَ فَأَوطِئِ الخَيلَ ظَهرَهُ وبَطنَهُ ، فَإِنَّهُ عاقٌّ شاقٌّ قاطِعٌ ظَلومٌ !! فَإِذا فَعَلتَ ذلِكَ جَزَيناكَ جَزاءَ السّامِعِ المُطيعِ ، وإن أبَيتَ ذلِكَ فَاعتَزِل خَيلَنا وجُندَنا ، وسَلِّمِ الجُندَ وَالعَسكَرَ إلى شِمرِ بنِ ذِي الجَوشَنِ ؛ فَإِنَّهُ أشَدُّ مِنكَ حَزما ، وأمضى مِنكَ عَزما . وقالَ غَيرُهُ : إنَّ عُبَيدَ اللّهِ بنَ زِيادٍ دَعا حُوَيرَةَ بنَ يَزيدَ التَّميمِيَّ ، وقالَ : إذا وَصَلتَ بِكِتابي إلى عُمَرَ بنِ سَعدٍ ، فَإِن قامَ مِن ساعَتِهِ لِمُحارَبَةِ الحُسَينِ فَذاكَ ، وإن لَم يَقُم فَخُذهُ وقَيِّدهُ ، وَاندُب شَهرَ بنَ حَوشَبٍ لِيَكونَ أميرا عَلَى النّاسِ . فَوَصَلَ الكِتابُ وكانَ فِي الكِتابِ : إنّي لَم أبعَثكَ _ يَابنَ سَعدٍ _ لِمُنادَمَةِ الحُسَينِ ، فَإِذا أتاكَ كِتابي فَخَيِّرِ الحُسَينَ بَينَ أن يَأتِيَ إلَيَّ وبَينَ أن تُقاتِلَهُ . فَقامَ عُمَرُ بنُ سَعدٍ مِن ساعَتِهِ وأخبَرَ الحُسَينَ عليه السلام بِذلِكَ ، فَقالَ لَهُ الحُسَينُ عليه السلام : أخِّرني إلى غَدٍ . (1)

.


1- .مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 1 ص 245 ، الفتوح : ج 5 ص 93 نحوه وليس فيه ذيله من «وقال غيره» .

ص: 435

مقتل الحسين عليه السلام ، خوارزمى:عمر بن سعد ، به لشكرگاه خود باز گشت . نامه اى از ابن زياد ، در سرزنش و ناتوان شمردن او آمد كه مى گفت: [علّت] اين تأخير چيست ؟ دقّت كن ! اگر حسين و يارانش ، بيعت كردند و به حكم من ، گردن نهادند ، آنها را دستْ بسته ، به سوى من روانه كن ، و اگر از اين كار ، خود دارى كردند، با آنان بجنگ و آنها را بكُش و مُثله شان كن كه سزامندِ اين هستند . نيز چون حسين را كُشتى ، بر پشت و شكمش ، اسب بتازان كه او نافرمان و بُريده [ از امّت ] و بُرَنده[ ى رَحِم ] و ستمكار است . اگر چنين كردى، پاداش مطيعِ گوش به فرمان را به تو مى دهيم ، و اگر خوددارى ورزيدى ، از لشكر و سپاه ما ، كنار برو و سپاه و لشكر را به شمر بن ذى الجوشن بسپار كه او از تو ، استوارْ انديش تر و استوارگام تر است . و غير از او ( راوى متن پيشين ) گفته اند: عبيد اللّه بن زياد ، حُوَيرة بن يزيد تَميمى را فرا خواند و گفت: چون نامه ام را به عمر بن سعد رساندى، اگر فورا به نبرد با حسين برخاست كه خوب است . اگر چنين نكرد ، او را بگير و در بند كن و شهر بن حَوشَب را بخوان تا فرمانده لشكر باشد . نامه ، رسيد و در نامه ، چنين آمده بود : «اى ابن سعد ! من ، تو را براى همدمىِ حسين نفرستاده ام ! پس چون نامه ام به تو رسيد، حسين را مخيّر كن كه يا به سوى من بيايد و يا با او بجنگى» . عمر بن سعد ، همان لحظه برخاست و اين را به حسين عليه السلام ، خبر داد . حسين عليه السلام به او فرمود : «تا فردا ، به من فرصت بده».

.

ص: 436

1 / 14يَومَ حوصِرَ فيهِ الحُسَينُ عليه السلام وأصحابُهُالكافي عن عبد الملك :سَأَلتُ أبا عَبدِ اللّهِ عليه السلام عَن صَومِ تاسوعا وعاشورا مِن شَهرِ المُحَرَّمِ ؟ فَقالَ : تاسوعا يَومٌ حوصِرَ فيهِ الحُسَينُ عليه السلام وأصحابُهُ رَضِيَ اللّهُ عَنهُم بِكَربَلاءَ ، وَاجتَمَعَ عَلَيهِ خَيلُ أهلِ الشّامِ وأناخوا عَلَيهِ ، وفَرِحَ ابنُ مَرجانَةَ وعُمَرُ بنُ سَعدٍ بِتَوافُرِ الخَيلِ وكَثرَتِها ، وَاستَضعَفوا فيهِ الحُسَينَ عليه السلام وأصحابَهُ رَضِيَ اللّهُ عَنهُم ، وأيقَنوا أن لا يَأتِيَ الحُسَينَ عليه السلام ناصِرٌ ولا يُمِدُّهُ أهلُ العِراقِ ، بِأَبِي المُستَضعَفُ الغَريبُ . ثُمَّ قالَ : وأمّا يَومُ عاشورا فَيَومٌ اُصيبَ فِيهِ الحُسَينُ عليه السلام صَريعا بَينَ أصحابِهِ ، وأصحابُهُ صَرعى حَولَهُ عُراةً ، أفَصَومٌ يَكونُ في ذلِكَ اليَومِ ؟! كَلّا ورَبِّ البَيتِ الحَرامِ (1) .

.


1- .الكافي : ج 4 ص 147 ح 7 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 95 ح 40 .

ص: 437

1 / 14روز محاصره حسين عليه السلام و يارانش

الكافى_ به نقل از عبد الملك _: از امام صادق عليه السلام ، از روزه روزهاى تاسوعا و عاشورا در ماه محرّم پرسيدم. فرمود: «تاسوعا ، روزى است كه حسين و يارانش _ كه خدا از ايشان ، خشنود باد _ ، در كربلا ، محاصره شدند و سپاه شام ، بر گِرد او جمع شدند و فرود آمدند . ابن مرجانه و عمر بن سعد ، از وفور و فراوانىِ سپاهيان ، شادمان شدند و در اين روز ، حسين عليه السلام و يارانش را _ كه خدا از ايشان خشنود باد _ ، ناتوان شمردند و يقين كردند كه كسى به يارى حسين عليه السلام نمى آيد و عراقيان ، به او كمكى نمى دهند . پدرم فداى ناتوانْ شمرده شده غريب باد !» سپس فرمود : «امّا روز عاشورا، روزى است كه مصيبت حسين عليه السلام و بر خاك افتادن او ميان يارانش ، پيش آمد و يارانش نيز برهنه ، بر گِرد او بر زمين افتاده بودند . آيا در چنين روزى، روزه مى گيرند ؟ به پروردگار خانه حرام سوگند كه هرگز ، روا نيست !» .

.

ص: 438

1 / 15حيلَةُ الشِّمرِ لِلتَّفريقِ بَينَ الإِمامِ عليه السلام وأخيهِ العَبّاسِ عليه السلامتاريخ الطبري عن عبد اللّه بن شريك العامريّ :لَمّا قَبَضَ شِمرُ بنُ ذِي الجَوشَنِ الكِتابَ قامَ هُوَ وعَبدُ اللّهِ بنُ أبِي المُحِلِّ _ وكانَت عَمَّتُهُ اُمُّ البَنينَ ابنَةُ حِزامٍ عِندَ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ عليه السلام ، فَوَلَدَت لَهُ العَبّاسَ وعَبدَ اللّهِ وجَعفَرا وعُثمانَ _ فَقالَ عَبدُ اللّهِ بنُ أبِي المُحِلِّ بنِ حِزامِ بنِ خالِدِ بنِ رَبيعَةَ بنِ الوَحيدِ بنِ كَعبِ بنِ عامِرِ بنِ كِلابٍ : أصلَحَ اللّهُ الأَميرَ ! إنَّ بَني اُختِنا مَعَ الحُسَينِ ، فَإِن رَأَيتَ أن تَكتُبَ لَهُم أمانا فَعَلتَ ، قالَ : نَعَم ونَعمَةَ عَينٍ . فَأَمَرَ كاتِبَهُ ، فَكَتَبَ لَهُم أمانا ، فَبَعَثَ بِهِ عَبدُ اللّهِ بنُ أبِي المُحِلِّ مَعَ مَولىً لَهُ يُقالُ لَهُ : كُزمانُ ، فَلَمّا قَدِمَ عَلَيهِم دَعاهُم ، فَقالَ : هذا أمانٌ بَعَثَ بِهِ خالُكُم ، فَقالَ لَهُ الفِتيَةُ : أقرِئ خالَنَا السَّلامَ ، وقُل لَهُ : أن لا حاجَةَ لَنا في أمانِكُم ، أمانُ اللّهِ خَيرٌ مِن أمانِ ابنِ سُمَيَّةَ . قالَ : فَأَقبَلَ شِمرُ بنُ ذِي الجَوشَنِ بِكِتابِ عُبَيدِ اللّهِ بنِ زِيادٍ إلى عُمَرَ بنِ سَعدٍ : فَلَمّا قَدِمَ بِهِ عَلَيهِ فَقَرَأَهُ قالَ لَهُ عُمَرُ : ما لَكَ وَيلَكَ ! لا قَرَّبَ اللّهُ دارَكَ ، وقَبَّحَ اللّهُ ما قَدِمتَ بِهِ عَلَيَّ ! وَاللّهِ إنّي لَأَظُنُّكَ أنتَ ثَنَيتَهُ أن يَقبَلَ ما كَتَبتُ بِهِ إلَيهِ ، أفسَدتَ عَلَينا أمرا كُنّا رَجَونا أن يَصلُحَ ، لا يَستَسلِمُ _ وَاللّهِ _ حُسَينٌ ، إنَّ نَفسا أبِيَّةً لَبَينَ جَنبَيهِ . فَقالَ لَهُ شِمرٌ : أخبِرني ما أنتَ صانِعٌ ؟ أتَمضي لِأَمرِ أميرِكَ وتَقتُلُ عَدُوَّهُ ، وإلاّ فَخَلِّ بَيني وبَينَ الجُندِ وَالعَسكَرِ . قالَ : لا ، ولا كَرامَةَ لَكَ ، وأنَا أتَوَلّى ذلِكَ ، قالَ : فَدونَكَ ، وكُن أنتَ عَلَى الرِّجالِ ، قالَ : فَنَهَضَ إلَيهِ عَشِيَّةَ الخَميسِ لِتِسعٍ مَضَينَ مِنَ المُحَرَّمِ ، قالَ : وجاءَ شِمرٌ حَتّى وَقَفَ عَلى أصحابِ الحُسَينِ عليه السلام ، فَقالَ : أينَ بَنو اُختِنا ؟ فَخَرَجَ إلَيهِ العَبّاسُ وجَعفَرٌ وعُثمانُ بَنو عَلِيٍّ عليه السلام ، فَقالوا لَهُ : ما لَكَ وما تُريدُ ؟ قالَ : أنتُم يا بَني اُختي آمِنونَ . قالَ لَهُ الفِتيَةُ : لَعَنَكَ اللّهُ ولَعَنَ أمانَكَ ! لَئِن كُنتَ خالَنا أتُؤمِنُنا وَابنُ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله لا أمانَ لَهُ ؟! (1)

.


1- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 415 ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 558 ، البداية والنهاية : ج 8 ص 175 كلاهما نحوه ؛ الإرشاد : ج 2 ص 89 ، إعلام الورى : ج 1 ص 454 نحوه وليس فيهما صدره إلى «ابن سُميّة» ، بحار الأنوار : ج 44 ص 390 .

ص: 439

1 / 15حيله شمر براى جدايى انداختن ميان امام عليه السلام و برادرش عبّاس عليه السلام

تاريخ الطبرى_ به نقل از عبد اللّه بن شَريك عامرى _: هنگامى كه شمر بن ذى الجوشن ، نامه را [ از ابن زياد براى ابن سعد ]گرفت، او و عبد اللّه بن ابى مُحِل برخاستند. عمّه ابن ابى مُحِل ، اُمّ البنين [ مادر عبّاس عليه السلام ] ، دختر حِزام، همسر على بن ابى طالب عليه السلام بود كه عبّاس عليه السلام ، عبد اللّه ، جعفر و عثمان را براى او به دنيا آورد. عبد اللّه بن ابى مُحِلّ بن حِزام بن خالد بن ربيعة بن وحيد بن كعب بن عامر بن كِلاب گفت: خداوند ، [كار] امير را به سامان آوَرَد! پسران خواهر ما همراه حسين هستند . اگر موافقى، امان نامه اى براى آنان بنويس . گفت : باشد ؛ با كمال ميل ! آن گاه ، به مُنشى اش فرمان داد و امان نامه اى براى آنان نوشت و عبد اللّه بن ابى مُحِل ، آن امان نامه را با غلامش به نام كُزمان ، فرستاد. هنگامى كه او بر آنان در آمد ، آنان را فرا خواند و گفت : اين ، امانى است كه دايى تان براى شما فرستاده است . آن جوانان ( فرزندان امّ البنين ) ، به او گفتند: به دايى مان ، سلام برسان و به او بگو: ما نيازى به امانِ تو نداريم ، امان خدا ، بهتر از امانِ فرزند سميّه است . شمر بن ذى الجوشن ، با نامه عبيد اللّه بن زياد به عمر بن سعد، به سوى او آمد . چون بر او در آمد و نامه را خواند، عمر به او گفت: واى بر تو ! چه مى خواهى ؟ خدا ، از خانه ات دورت بدارد (آواره گردى) و آنچه را برايم آورده اى ، زشت گردانَد ! به خدا سوگند ، گمان مى كنم كه تو مانع شده اى تا آنچه را به او نوشته بودم ، بپذيرد. كارِ ما را تباه كردى . ما اميد داشتيم كه كار ، سامان پذيرد . به خدا سوگند، حسين ، تسليم نمى شود . جانى غيرتمند در وجودش نهفته است . شمر به او گفت: به من بگو كه چه مى كنى ؟ آيا فرمانِ اميرت را اجرا مى كنى و دشمنش را مى كُشى ؟ اگر نه ، سپاه و لشكر را به من ، وا گذار . عمر گفت: هرگز به تو واگذار نمى كنم و خودم كار را به انجام مى رسانم ! تو هم كارى را به عهده بگير و فرمانده پيادگان باش . عمر ، پنج شنبه شب، نُه روز از محرّم گذشته ، حركت كرد [ و حمله كرد ] . شمر نيز آمد تا جلوى ياران حسين عليه السلام ايستاد و گفت: خواهرزادگان ما كجا هستند ؟ عبّاس عليه السلام و جعفر و عثمان، فرزندان على عليه السلام ، بيرون آمدند و به او گفتند: چه مى خواهى و در پى چه هستى ؟ گفت: شما _ اى خواهرزادگانم _ ، در امان هستيد . آن جوانان به او گفتند : خداوند ، تو و امانت را لعنت كند! اگر تو دايىِ ما هستى ، به ما امان مى دهى ، در حالى كه فرزند پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در امان نيست ؟ !

.

ص: 440

أنساب الأشراف :وَقَفَ شِمرٌ فَقالَ : أينَ بَنو اُختِنا ؟ يَعني : العَبّاسَ وعَبدَ اللّهِ وجَعفَرا وعُثمانَ بَني عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ عليه السلام ، واُمُّهُم اُمُّ البَنينَ بِنتُ حِزامِ بنِ رَبيعَةَ الكِلابِيِّ الشّاعِرِ ، فَخَرَجوا إلَيهِ ، فَقالَ : لَكُمُ الأَمانُ . فَقالوا : لَعَنَكَ اللّهُ ولَعَنَ أمانَكَ ! أتُؤمِنُنا وَابنُ بِنتِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله لا أمانَ لَهُ ؟! (1)

الفتوح :أقبَلَ شِمرُ بنُ ذِي الجَوشَنِ حَتّى وَقَفَ عَلى مُعَسكَرِ الحُسَينِ عليه السلام فَنادى بِأَعلى صَوتِهِ : أينَ بَنو اُختِنا عَبدُ اللّهِ وجَعفَرٌ والعَبّاسُ بَنو عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ ! فَقالَ الحُسَينُ عليه السلام لِاءِخوَتِهِ : أجيبوهُ وإن كانَ فاسِقا ، فَإِنَّهُ مِن أخوالِكُم ! فَنادَوهُ فَقالوا : ما شَأنُكَ وما تُريدُ ؟ فَقالَ : يا بَني اُختي ، أنتُم آمِنونَ ، فَلا تَقتُلوا أنفُسَكُم مَعَ أخيكُمُ الحُسَينِ ، وَالزَموا طاعَةَ أميرِ المُؤمِنينَ يَزيدَ بنِ مُعاوِيَةَ ! فَقالَ لَهُ العَبّاسُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام : تَبّا لَكَ يا شِمرُ ، ولَعَنَكَ اللّهُ ، ولَعَنَ ما جِئتَ بِهِ مِن أمانِكَ هذا يا عَدُوَّ اللّهِ ! أتَأمُرُنا أن نَدخُلَ في طاعَةِ العِنادِ ونَترُكَ نُصرَةَ أخينَا الحُسَينِ عليه السلام ؟! (2)

.


1- .أنساب الأشراف : ج 3 ص 391 ، المنتظم : ج 5 ص 337 ، تذكرة الخواصّ : ص 249 كلاهما نحوه .
2- .الفتوح : ج 5 ص 94 ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 1 ص 246 نحوه .

ص: 441

أنساب الأشراف :شمر ، [در ميدان] ايستاد و گفت: خواهرزادگان ما ، كجا هستند ( يعنى : عبّاس عليه السلام ، عبد اللّه ، جعفر و عثمان، فرزندان على بن ابى طالب عليه السلام كه مادرشان، اُمّ البنين ، دختر حِزام بن ربيعه كِلابىِ شاعر بود) ؟ آنان ، به سوى او آمدند. شمر گفت: شما در امان هستيد . گفتند: خداوند ، تو و امانت را لعنت كند! آيا به ما امان مى دهى، در حالى كه فرزند دختر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در امان نيست ؟!

الفتوح :شمر بن ذى الجوشن آمد تا رو به روى لشكرگاه حسين عليه السلام ايستاد و با بالاترين صدايش ، ندا داد: خواهرزادگان ما ، عبد اللّه ، جعفر و عبّاس ، پسران على بن ابى طالب ، كجا هستند ؟ حسين عليه السلام به برادرانش فرمود : «پاسخ او را بدهيد، هر چند فاسق است ؛ چرا كه او از دايى هاى شماست» . آنان ، او را صدا زدند و گفتند: چه كارى دارى و چه مى خواهى ؟ شمر گفت: اى خواهرزادگانم ! شما در امان هستيد . خود را با برادرتان حسين ، به كُشتن ندهيد و در اطاعتِ امير مؤمنان يزيد بن معاويه باشيد ! عبّاس بن على عليه السلام به او گفت: مرگ بر تو ، اى شمر! خدا ، لعنتت كند و اين امانى را نيز كه آورده اى ، لعنت كند ! اى دشمن خدا! آيا به ما فرمان مى دهى كه به اطاعت معاند [ با خدا ] در آييم و يارى برادرمان حسين عليه السلام را وا نهيم ؟!

.

ص: 442

الملهوف :أقَبَل شِمرُ بنُ ذِي الجَوشَنِ _ لَعَنَهُ اللّهُ _ فَنادى : أينَ بنو اُختي عَبدُ اللّهِ وجَعفَرٌ وَالعَبّاسُ وعُثمانُ ؟ فَقالَ الحُسَينُ عليه السلام : أجيبوهُ وإن كانَ فاسِقا ، فَإِنَّهُ بَعضُ أخوالِكُم ، فَقالوا لَهُ : ما شَأنُكَ ؟ فَقالَ : يا بَني اُختي ، أنتُم آمِنونَ ، فَلا تَقتُلوا أنفُسَكُم مَعَ أخيكُمُ الحُسَينِ ، وَالزَموا طاعَةَ أميرِ المُؤمِنينَ يَزيدَ بنِ مُعاوِيَةَ ! فَناداهُ العَبّاسُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام : تَبَّت يَداكَ ولُعِنَ ما جِئتَ بِهِ مِن أمانِكَ يا عَدُوَّ اللّهِ ! أتَأمُرُنا أن نَترُكَ أخانا وسَيِّدَنَا الحُسَينَ بنَ فاطِمَةَ ونَدخُلَ في طاعَةِ اللَّعناءِ أولادِ اللَّعناءِ ؟! فَرَجَعَ الشِّمرُ إلى عَسكَرِهِ مُغضَبا . (1)

الأمالي للشجري عن الحسن بن خضر عن أبيه عن ابن الكلبي :صاحَ شِمرُ بنُ ذِي الجَوشَنِ يَومَ واقَعُوا الحُسَينَ عليه السلام : أيا عَبّاسُ (2) _ يَعنِي العَبّاسَ بنَ عَلِيٍّ عليه السلام _ اُخرُج إلَيَّ اُكَلِّمكَ . فَاستَأذَنَ الحُسَينَ عليه السلام فَأَذِنَ لَهُ ، فَقالَ لَهُ : ما لَكَ ؟ قالَ : هذا أمانٌ لَكَ ولِاءِخوَتِكَ مِن اُمَّكَ ، أخَذتُهُ لَكَ مِنَ الأَميرِ _ يَعنِي ابنَ زِيادٍ _ لِمَكانِكُم مِنّي ؛ لِأَنّي أحَدُ أخوالِكُم ، فَاخرُجوا آمِنينَ . فَقالَ لَهُ العَبّاسُ : لَعَنَكَ اللّهُ ولَعَنَ أمانَكَ ! وَاللّهِ ، إنَّكَ تَطلُبُ لَنَا الأَمانَ أن كُنّا بَني اُختِكَ ، ولا يَأمَنُ ابنُ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ؟! فَأَرادَ العَبّاسُ أن يَنزِلَ فَقالَ لَهُ الحُسَينُ : قَدِّم أخَوَيكَ بَينَ يَدَيكَ ، وهُما عَبدُ اللّهِ وجَعفَرٌ ؛ فَإِنَّهُما لَيسَ لَهُما وَلَدٌ ولَكَ وَلَدٌ حَتّى تربهما (3) وتَحتَسِبَهُما ، فَأَمَرَ أخَوَيهِ فَنَزَلا فَقاتَلا حَتّى قُتِلا ، ثُمَّ نَزَلَ فَقاتَلَ حَتّى قُتِلَ . قالَ الحَسَنُ : قالَ أبي : وهؤُلاءِ الثَّلاثَةُ بَنو اُمِّ جَعفَرٍ ، وهِيَ الكِلابِيَّةُ وهِيَ اُمُّ البَنينَ . (4)

.


1- .الملهوف : ص 148 ، مثير الأحزان : ص 55 نحوه .
2- .في المصدر : «أبا عبّاس» ، وهو تصحيف .
3- .والظاهر أنَّ الصواب : «ترثهما» كما جاء في النصوص الاُخرى .
4- .الأمالي للشجري : ج 1 ص 175 .

ص: 443

الملهوف :شمر بن ذى الجوشن _ كه خدا ، لعنتش كند _ آمد و ندا داد: خواهرزادگان من، عبد اللّه ، جعفر ، عبّاس و عثمان ، كجا هستند ؟ حسين عليه السلام فرمود : «پاسخش را بدهيد، هر چند فاسق است ؛ چرا كه يكى از دايى هاى شماست» . آنان به او گفتند: چه كار دارى ؟ گفت: اى خواهرزادگان من ! شما در امان هستيد . خود را به همراه برادرتان حسين ، به كُشتن ندهيد و در اطاعت امير مؤمنان يزيد بن معاويه باشيد . عبّاس بن على عليه السلام ، او را ندا داد : «دستانت ، بُريده باد و لعنت بر امانى كه آورده اى، اى دشمن خدا! آيا به ما فرمان مى دهى كه برادر و سَرورمان حسين بن فاطمه را وا گذاريم و در اطاعت ملعونان و فرزندان ملعون ها درآييم ؟!» . شمر ، خشمگينانه ، به سوى لشكرش بازگشت .

الأمالى ، شجرى_ به نقل از حسن بن خضر _: پدرم ، از ابن كَلْبى برايم نقل كرد كه : شمر بن ذى الجوشن، روزى كه با حسين عليه السلام رويارو شدند، فرياد برآورد: اى عبّاس ! به سوى من بيا تا با تو سخن بگويم . عبّاس ، از امام حسين عليه السلام اجازه خواست . امام عليه السلام به او اجازه داد . عبّاس عليه السلام به شمر گفت : «چه مى خواهى ؟» . گفت: اين امان ، براى تو و برادران مادرىِ توست . آن را از امير( يعنى ابن زياد ) ، به خاطر خويشاوندى تان با خويش گرفته ام ؛ زيرا من ، يكى از دايى هايتان هستم . بيرون بياييد كه در امان هستيد . عبّاس عليه السلام به او گفت : «خداوند ، تو و امان تو را لعنت كند ! به خدا سوگند ، تو به خاطر اين كه ما خواهرزادگان تو هستيم ، برايمان امان مى گيرى ؛ ولى فرزند پيامبر خدا صلى الله عليه و آله امان ندارد ؟!» . همچنين عبّاس عليه السلام خواست كه فرود آيد [ و بجنگد ] ؛ امّا حسين عليه السلام به او فرمود : «برادرانت را پيش بينداز كه آن دو، عبد اللّه و جعفر ، فرزند ندارند ؛ ولى تو فرزند دارى و مى توانى از آن دو ، ارث ببرى ، (1) و نيز در شكيبايى بر شهادتشان ، اجر ببرى» . عبّاس عليه السلام ، به دو برادرش فرمان داد و آن دو جنگيدند تا كشته شدند . سپس ، [خودِ ]عبّاس عليه السلام فرود آمد و جنگيد تا كشته شد . پدرم گفت: اين سه تن، پسران امّ جعفر كِلابى ، يعنى همان اُمّ البنين بودند .

.


1- .يعنى : همگى ، بدون ترديد ، شهيد خواهيد شد ؛ امّا اگر آن دو زودتر شهيد شوند ، اموالشان به تو و از تو به فرزندانت ارث مى رسد .

ص: 444

. .

ص: 445

فهرست تفصيلى

(1) ادامه فصل ششم: مخالفان رفتن امام عليه السلام به سمت عراق*** 7 (/ 1)

(2) 6/ 14 عبد اللّه بن مُطيع*** 7 (/ 2)

(2) 6/ 15 عمر بن عبد الرحمن*** 21 (/ 2)

(2) 6/ 16 عمر بن على بن ابى طالب*** 27 (/ 2)

(2) 6/ 17 عَمره، دختر عبد الرحمن*** 27 (/ 2)

(2) 6/ 18 عمرو بن لوذان*** 29 (/ 2)

(2) 6/ 19 فَرَزدَق*** 33 (/ 2)

(2) 6/ 20 محمّد بن حنفيّه*** 33 (/ 2)

(2) نكته*** 41 (/ 2)

(2) 6/ 21 مِسوَر بن مَخرَمه*** 43 (/ 2)

(2) 6/ 22 يزيد بن اصَم*** 43 (/ 2)

(1) فصل هفتم: از مكّه تا كربلا*** 47 (/ 1)

(2) 7/ 1 كوشش هاى يزيد براى جلوگيرى از حركت امام عليه السلام*** 47 (/ 2)

(2) 7/ 2 توطئه يزيد براى كشتن امام عليه السلام در مكّه*** 57 (/ 2)

(2) 7/ 3 گفتگوى امام عليه السلام با عبد اللّه بن عبّاس*** 61 (/ 2)

(2) 7/ 4 گفتگوى امام عليه السلام با عبد اللّه بن زبير*** 81 (/ 2)

(2) 7/ 5 سخنرانى امام عليه السلام هنگام بيرون رفتن از مكّه*** 101 (/ 2)

(2) 7/ 6 تاريخ بيرون رفتن امام عليه السلام از مكّه*** 103 (/ 2)

ص: 446

(2) دو نكته تاريخى و فقهى در باره خروج امام عليه السلام از مكّه*** 111 (/ 2)

(3) 1. نكته تاريخى*** 111 (/ 3)

(3) 2. نكته فقهى*** 111 (/ 3)

(2) سخنى در باره حركت كاروان امام حسين عليه السلام از مكّه تا كربلا*** 114 (/ 2)

(2) 7/ 7 همراهان امام عليه السلام*** 117 (/ 2)

(2) 7/ 8 ناكامى مأموران عمرو بن سعيد در جلوگيرى از رفتن امام عليه السلام*** 119 (/ 2)

(2) 7/ 9 نامه امام عليه السلام به بنى هاشم و خبر دادن از آينده*** 125 (/ 2)

(2) 7/ 10 نامه يزيد به ابن زياد براى كشتن امام عليه السلام*** 127 (/ 2)

(2) 7/ 11 يادكرد امام عليه السلام از شهادت يحيى بن زكريّا عليهما السلام در مسير*** 129 (/ 2)

(2) 7/ 12 گرفتن اموال ارسالى از يمن براى يزيد*** 131 (/ 2)

(2) 7/ 13 خوددارى امام عليه السلام از پذيرفتن امان عمرو بن سعيد*** 135 (/ 2)

(2) 7/ 14 ديدار فَرَزدَق در صِفاح*** 143 (/ 2)

(2) سخنى در باره ملاقات فرزدق با امام حسين عليه السلام*** 161 (/ 2)

(2) 7/ 15 ديدار بِشر بن غالب در ذاتِ عِرق*** 163 (/ 2)

(2) 7/ 16 ديدار عون بن عبد اللّه بن جَعده در ذات عِرق*** 165 (/ 2)

(2) 7/ 17 نامه امام عليه السلام به مردم كوفه از منزلگاه حاجِر در بطنُ الرُّمَّه و شهادت فرستاده امام عليه السلام*** 165 (/ 2)

(2) 7/ 18 ديدار عبد اللّه بن مُطيع*** 173 (/ 2)

(2) 7/ 19 توقّف در خُزَيميّه و رويدادهاى آن*** 173 (/ 2)

(2) 7/ 20 دعوت امام عليه السلام از زُهَير بن قَين براى يارى كردن او در منزل زَرود*** 175 (/ 2)

(2) 7/ 21 اخبار فرود آمدن امام عليه السلام در ثَعلَبيّه*** 185 (/ 2)

(2) 7/ 22 خبر شهادت مسلم بن عقيل*** 189 (/ 2)

(2) نكته*** 201 (/ 2)

(2) 7/ 23 رسيدن خبر شهادت عبد اللّه بن يَقطُر در منزلگاه زُباله*** 203 (/ 2)

ص: 447

(2) سخنى در باره شهادت پيك هاى امام حسين عليه السلام*** 210 (/ 2)

(3) 1. ابو رَزين سليمان*** 210 (/ 3)

(3) 2. عبد اللّه بن يَقطُر*** 210 (/ 3)

(3) 3. قيس بن مُسْهِر*** 211 (/ 3)

(2) 7/ 24 ورود امام عليه السلام به منزلگاه عَقَبه و رخدادهاى آن*** 213 (/ 2)

(3) 7/ 24 1 رؤياى امام عليه السلام*** 213 (/ 3)

(3) 7/ 24 2 خبر دادن امام عليه السلام از شهادت خود*** 213 (/ 3)

(2) 7/ 25 فرود آمدن امام عليه السلام و يارانش در منزلگاه شَراف و آب برداشتن از آن جا*** 215 (/ 2)

(2) 7/ 26 فرستاده شدن حُر، براى آوردن امام عليه السلام به كوفه*** 217 (/ 2)

(2) 7/ 27 بسته شدن راه بر امام عليه السلام توسّط حُر*** 219 (/ 2)

(2) 7/ 28 سخنرانى امام عليه السلام در ذى حُسُم*** 245 (/ 2)

(2) 7/ 29 سخنرانى امام عليه السلام براى ياران خود و ياران حُر در منزلگاه بيضه*** 251 (/ 2)

(2) 7/ 30 آمدن چهار نفر از كوفه به همراه طِرِمّاح بن عَدى به سوى امام عليه السلام*** 257 (/ 2)

(2) 7/ 31 يارى خواستن امام عليه السلام در منزلگاه بنى مُقاتل*** 269 (/ 2)

(3) 7/ 31 1 يارى خواستن از عبيد اللّه بن حُر*** 269 (/ 3)

(3) 7/ 31 2 يارى خواستن امام عليه السلام از عمرو بن قيس مَشرقى*** 281 (/ 3)

(2) 7/ 32 رؤياى شهادت*** 283 (/ 2)

(2) 7/ 33 نامه ابن زياد به حُر، جهت سختگيرى بر امام عليه السلام*** 287 (/ 2)

(2) تحليلى در باره ارزيابى سفر امام حسين عليه السلام به عراق و نهضت كوفه*** 297 (/ 2)

(3) 1 دلايل انتخاب كوفه به عنوان پايگاه قيام*** 300 (/ 3)

(4) يك. موقعيت سياسى نظامى*** 300 (/ 4)

(4) دو. موقعيت جغرافيايى*** 303 (/ 4)

ص: 448

(4) سه. موقعيت فرهنگى*** 304 (/ 4)

(4) چهار. كانون مبارزه با حكومت شام*** 306 (/ 4)

(4) پنج. حضور هواداران اهل بيت عليهم السلام*** 307 (/ 4)

(4) ششم. دعوت كوفيان از امام عليه السلام*** 310 (/ 4)

(4) هفتم. ممانعت حكومت اموى از رفتن امام عليه السلام به كوفه*** 310 (/ 4)

(3) 2 پاسخ هاى امام عليه السلام به خطرناك توصيف كردن سفر به كوفه*** 312 (/ 3)

(4) 1. پاسخ به كارگزاران حكومت*** 312 (/ 4)

(4) 2. پاسخ به كسانى كه نمى خواست سرنوشت سفر را براى آنان بازگو نمايد*** 313 (/ 4)

(4) 3. پاسخ به خواص*** 314 (/ 4)

(3) 3 عوامل اقبال مردم كوفه به نهضت حسينى*** 318 (/ 3)

(3) 4 جامعه شناسى كوفه*** 320 (/ 3)

(4) 1. جامعه كوفه از نظر نژادى*** 320 (/ 4)

(4) 2. جامعه كوفه از نظر اعتقادى*** 321 (/ 4)

(4) 3. جامعه كوفه از نظر سياسى*** 321 (/ 4)

(5) 1. هواداران اهل بيت عليهم السلام*** 321 (/ 5)

(5) 2. هواداران بنى اميّه*** 322 (/ 5)

(5) 3. خوارج*** 322 (/ 5)

(5) 4. افراد بى اعتنا و دَمْ دَمى مِزاج*** 323 (/ 5)

(3) 5 اقسام شيعيان در آن دوران*** 324 (/ 3)

(4) 1. شيعيان طبقه اوّل*** 324 (/ 4)

(4) 2. شيعيان طبقه دوم*** 325 (/ 4)

(4) 3. شيعيان طبقه سوم*** 328 (/ 4)

ص: 449

(3) 6 روان شناسى كوفيان*** 332 (/ 3)

(4) يك. نظام ناپذيرى*** 332 (/ 4)

(4) دو. دنياطلبى*** 332 (/ 4)

(4) سه. تابع احساسات بودن*** 334 (/ 4)

(4) چهار. پرخاشگرى*** 335 (/ 4)

(4) پنج. قبيله گرايى*** 335 (/ 4)

(3) 7 نقش نظام ادارى و اقتصادى كوفه در بسيج نظامى مردم*** 336 (/ 3)

(4) الف نظام ادارى*** 336 (/ 4)

(5) يك. فرماندار*** 336 (/ 5)

(5) دو. رؤساى ارباع*** 336 (/ 5)

(5) سه. عُرَفا*** 337 (/ 5)

(4) ب منابع درآمد مردم*** 339 (/ 4)

(5) يك. كسب و كار*** 339 (/ 5)

(5) دو. عطا و رزق*** 340 (/ 5)

(3) 8 مهم ترين عوامل شكست نهضت كوفه*** 344 (/ 3)

(4) 1. عدم تشكّل و ضعف امكانات اقتصادى هواداران امام عليه السلام*** 344 (/ 4)

(4) 2. تشكّل ادارى و قدرت اقتصادى دشمنان امام عليه السلام*** 344 (/ 4)

(4) 3. تهديد و تطميع مردم*** 344 (/ 4)

(4) 4. تطميع سران قبايل*** 345 (/ 4)

(4) 5. بازداشت شمارى از هواداران برجسته امام عليه السلام*** 345 (/ 4)

(4) 6. اعمال خشونت*** 346 (/ 4)

(4) 7. سوء استفاده از چهره هاى پرنفوذ مذهبى و اجتماعى*** 346 (/ 4)

ص: 450

(1) بخش هشتم: از رسيدن امام حسين عليه السلام به كربلا، تا شهادت*** 349 (/ 1)

(2) فصل يكم: امام عليه السلام در محاصره دشمن*** 351 (/ 2)

(3) 1/ 1 فرود آمدن امام عليه السلام در كربلا*** 351 (/ 3)

(3) بررسى تطبيقى روز ورود امام عليه السلام به كربلا و روز عاشورا*** 355 (/ 3)

(3) 1/ 2 سرزمين اندوه و بلا*** 359 (/ 3)

(3) 1/ 3 نامه امام عليه السلام به هاشميان*** 371 (/ 3)

(3) 1/ 4 داستان بيرون آمدن عمر بن سعد براى نبرد با امام عليه السلام*** 371 (/ 3)

(4) 1/ 4 1 خبر دادن امام على عليه السلام از برگزيدن دوزخ به وسيله ابن سعد*** 371 (/ 4)

(4) 1/ 4 2 برگُزيدن دوزخ*** 373 (/ 4)

(3) 1/ 5 تلاش هاى ابن زياد براى حركت دادن لشكر به سوى كربلا*** 385 (/ 3)

(3) 1/ 6 رسيدن عمر بن سعد به كربلا*** 395 (/ 3)

(3) 1/ 7 نامه ابن زياد به امام عليه السلام و پاسخ ندادن ايشان*** 401 (/ 3)

(3) 1/ 8 ديدار امام عليه السلام و ابن سعد، ميان دو لشكر*** 403 (/ 3)

(3) 1/ 9 نامه ابن سعد به ابن زياد و پاسخ او*** 409 (/ 3)

(3) 1/ 10 كوشش هاى حبيب بن مُظاهر براى يارى امام عليه السلام، در ششم محرّم*** 417 (/ 3)

(3) 1/ 11 باز داشتن امام عليه السلام و يارانش از آب، در روز هفتم محرّم*** 421 (/ 3)

(3) 1/ 12 نقش عبّاس عليه السلام در رساندن آب به لشكر امام عليه السلام*** 425 (/ 3)

(3) 1/ 13 نامه ابن زياد به ابن سعد و ترغيب به شتاب ورزيدن در نبرد با امام عليه السلام*** 431 (/ 3)

(3) 1/ 14 روز محاصره حسين عليه السلام و يارانش*** 437 (/ 3)

(3) 1/ 15 حيله شمر براى جدايى انداختن ميان امام عليه السلام و برادرش عبّاس عليه السلام*** 439 (/ 3)

جلد ششم

اشاره

ص: 2

ص: 3

ص: 4

ص: 5

ص: 6

[ادامه بخش هشتم]

[ادامه فصل يكم]

اشاره

1 / 16اِستِمهالُ لَيلَةٍ لِلصَّلاةِ وَالدُّعاءِ وَالاِستِغفارِ !تاريخ الطبري عن أبي مخنف عن الحارث بن حصيرة عن عبد اللّه بن شريك العامريّ_ في ذِكرِ ما حَدَثَ في عَصرِ يَومِ التّاسوعاءِ _: إنَّ عُمَرَ بنَ سَعدٍ نادى : يا خَيلَ اللّهِ اركَبي وأبشِري ! فَرَكِبَ فِي النّاسِ ، ثُمَّ زَحَفَ نَحوَهُم بَعدَ صَلاةِ العَصرِ ، وحُسَينٌ عليه السلام جالِسٌ أمامَ بَيتِهِ ، مُحتَبِيا (1) بِسَيفِهِ ، إذ خَفَقَ بِرَأسِهِ عَلى رُكبَتَيهِ ، وسَمِعَت اُختُهُ زَينَبُ عليهاالسلام الصَّيحَةَ ، فَدَنَت مِن أخيها ، فَقالَت : يا أخي ، أما تَسمَعُ الأَصواتَ قَدِ اقتَرَبَت ؟! قالَ : فَرَفَعَ الحُسَينُ عليه السلام رَأسَهُ ، فَقالَ : إنّي رَأَيتُ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله فِي المَنامِ ، فَقالَ لي : إنَّكَ تَروحُ إلَينا ، قالَ : فَلَطَمَت اُختُهُ وَجهَها ، وقالَت : يا وَيلَتا ! فَقالَ : لَيسَ لَكِ الوَيلُ يا اُخَيَّةُ ، اسكُني رَحِمَكِ الرَّحمنُ ! وقالَ العَبّاسُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام : يا أخي ! أتاكَ القَومُ ، قالَ : فَنَهَضَ ، ثُمَّ قالَ : يا عَبّاسُ ، اركَب بِنَفسي أنتَ يا أخي حَتّى تَلقاهُم ، فَتَقولُ لَهُم : ما لَكُم ، وما بَدا لَكُم ؟ وتَسأَ لُهُم عَمّا جاءَ بِهِم ؟ فَأَتاهُمُ العَبّاسُ عليه السلام ، فَاستَقبَلَهُم في نَحوٍ مِن عِشرينَ فارِسا ، فيهِم زُهَيرُ بنُ القَينِ ، وحَبيبُ بنُ مُظاهِرٍ ، فَقالَ لَهُمُ العَبّاسُ عليه السلام : ما بَدا لَكُم ، وما تُريدونَ ؟ قالوا : جاءَ أمرُ الأَميرِ بِأَن نَعرِضَ عَلَيكُم أن تَنزِلوا عَلى حُكمِهِ ، أو نُنازِلَكُم ! قالَ : فَلا تَعجَلوا حَتّى أرجِعَ إلى أبي عَبدِ اللّهِ ، فَأَعرِضَ عَلَيهِ ما ذَكَرتُم ، قالَ : فَوَقَفوا ، ثُمَّ قالوا : اِلقَهُ فَأَعلِمهُ ذلِكَ ، ثُمَّ القَنا بِما يَقولُ . قالَ : فَانصَرَفَ العَبّاسُ عليه السلام راجِعا يَركُضُ إلَى الحُسَينِ عليه السلام يُخبِرُهُ بِالخَبَرِ ، ووَقَفَ أصحابُهُ يُخاطِبونَ القَومَ ، فَقالَ حَبيبُ بنُ مُظاهِرٍ لِزُهَيرِ بنِ القَينِ : كَلِّمِ القَومَ إن شِئتَ ، وإن شِئتَ كَلَّمتُهُم . فَقالَ لَهُ زُهَيرٌ : أنتَ بَدَأتَ بِهذا ، فَكُن أنتَ تُكَلِّمُهُم ، فَقالَ لَهُم (2) حَبيبُ بنُ مُظاهِرٍ : أما وَاللّهِ ، لَبِئسَ القَومُ عِندَ اللّهِ غَدا قَومٌ يَقدَمونَ عَلَيهِ قَد قَتَلوا ذُرِّيَّةَ نَبِيِّهِ عليه السلام وعِترَتَهُ وأهلَ بَيتِهِ صلى الله عليه و آله ، وعُبّادَ أهلِ هذَا المِصرِ المُجتَهِدينَ بِالأَسحارِ ، وَالذّاكِرينَ اللّهَ كَثيرا . فَقالَ لَهُ عَزرَةُ بنُ قَيسٍ : إنَّكَ لَتُزَكّي نَفسَكَ مَا استَطَعتَ ! فَقالَ لَهُ زُهَيرٌ : يا عَزرَةُ ! إنَّ اللّهَ قَد زَكّاها وهَداها ، فَاتَّقِ اللّهَ يا عَزرَةُ ، فَإِنّي لَكَ مِنَ النّاصِحينَ ، أنشُدُكَ اللّهَ يا عَزرَةُ أن تَكونَ مِمَّن يُعينُ الضَّلالَ عَلى قَتلِ النُّفوسِ الزَّكِيَّةِ ! قالَ : يا زُهَيرُ ! ما كُنتَ عِندَنا مِن شيعَةِ أهلِ هذَا البَيتِ . إنَّما كُنتَ عُثمانِيّا ! قالَ : أفَلَستَ تَستَدِلُّ بِمَوقِفي هذا أنّي مِنهُم ! أما وَاللّهِ ، ما كَتَبتُ إلَيهِ كِتابا قَطُّ ، ولا أرسَلتُ إلَيهِ رَسولاً قَطُّ ، ولا وَعَدتُهُ نُصرَتي قَطُّ ، ولكِنَّ الطَّريقَ جَمَعَ بَيني وبَينَهُ ، فَلَمّا رَأَيتُهُ ذَكَرتُ بِهِ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله ومَكانَهُ مِنهُ ، وعَرَفتُ ما يُقدَمُ عَلَيهِ مِن عَدُوِّهِ وحِزبِكُم ، فَرَأَيتُ أن أنصُرَهُ ، وأن أكونَ في حِزبِهِ ، وأن أجعَلَ نَفسي دونَ نَفسِهِ ، حِفظا لِما ضَيَّعتُم مِن حَقِّ اللّهِ وحَقِّ رَسولِهِ صلى الله عليه و آله . قالَ : وأقبَلَ العَبّاسُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام يَركُضُ حَتَّى انتَهى إلَيهِم ، فَقالَ : يا هؤُلاءِ ، إنَّ أبا عَبدِ اللّهِ يَسأَ لُكُم أن تَنصَرِفوا هذِهِ العَشِيَّةَ حَتّى يَنظُرَ في هذَا الأَمرِ ... وكانَ العَبّاسُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام حينَ أتى حُسَينا عليه السلام بِما عَرَضَ عَلَيهِ عُمَرُ بنُ سَعدٍ قالَ : اِرجِع إلَيهِم ، فَإِنِ استَطَعتَ أن تُؤَخِّرَهُم إلى غُدوَةٍ وتَدفَعَهُم عِندَ العَشِيَّةِ ؛ لَعَلَّنا نُصَلّي لِرَبِّنَا اللَّيلَةَ ، ونَدعوهُ ونَستَغفِرُهُ ، فَهُوَ يَعلَمُ أنّي قَد كُنتُ اُحِبُّ الصَّلاةَ لَهُ ، وتِلاوَةَ كِتابِهِ ، وكَثرَةَ الدُّعاءِ وَالاِستِغفارِ ! قالَ أبو مِخنَفٍ : حَدَّثَنِي الحارِثُ بنُ حَصِيرَةَ ، عَن عَبدِ اللّهِ بنِ شَريكٍ العامِرِيِّ ، عَن عَلِيِّ بنِ الحُسَينِ عليه السلام قالَ : أتانا رَسولٌ مِن قِبَلِ عُمَرَ بنِ سَعدٍ ، فَقامَ مِثلَ حَيثُ يُسمَعُ الصَّوتُ ، فَقالَ : إنّا قَد أجَّلناكُم إلى غَدٍ ، فَإِنِ استَسلَمتُم سَرَّحنا بِكُم إلى أميرِنا عُبَيدِ اللّهِ بنِ زِيادٍ ، وإن أبَيتُم فَلَسنا تارِكيكُم . (3)

.


1- .الاحتباء : ضمّ الساقين إلى البطن بالثوب أو اليدين (مجمع البحرين : ج 1 ص 356 «حبا») .
2- .في المصدر : «له» ، والصواب ما أثبتناه كما في أنساب الأشراف .
3- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 416 ، أنساب الأشراف : ج 3 ص 391 وليس فيه من «إذ خفق» إلى «رحمك الرحمن»، المنتظم : ج 5 ص 337 وليس فيه من «فقال حبيب بن مظاهر لزهير بن القين» إلى «وحقّ رسوله صلى الله عليه و آله » ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 558 ، البداية والنهاية : ج 8 ص 176 ؛ الإرشاد : ج 2 ص 89 ، إعلام الورى : ج 1 ص 454 كلّها نحوه وليس في الأربعة الأخيرة من «فقال حبيب بن مظاهر لزهير بن القين» إلى «في هذا الأمر» ، بحار الأنوار : ج 44 ص 391 و راجع : تجارب الاُمم : ج 2 ص 73 وروضة الواعظين : ص 202 والمناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 98 .

ص: 7

1 / 16شب را مهلت گرفتن ، براى نماز و دعا و استغفار

تاريخ الطبرى_ به نقل از ابو مِخنَف ، در يادكردِ حوادث عصر تاسوعا _: حارث بن حَصيره از عبد اللّه بن شريك عامرى برايم نقل كرد كه : عمر بن سعد ندا داد : اى لشكر خدا ! سوار شويد و بشارتتان باد ! آن گاه ، خود با مردم ، سوار شد و پس از نماز عصر ، به سوى آنان (سپاه حسين عليه السلام ) ، حركت كرد . حسين عليه السلام ، جلوى خيمه نشسته بود و شمشيرش را بر گِرد پاهايش حلقه كرده بود و خوابش برده ، سرش بر روى زانوانش افتاده بود كه خواهرش زينب عليهاالسلام ، صدا[ ى حركت لشكر ابن سعد ] را شنيد و به برادرش نزديك شد و گفت: اى برادر من ! آيا صداها را نمى شنوى كه نزديك شده اند ؟ حسين عليه السلام ، سرش را بلند كرد و فرمود : «پيامبر خدا صلى الله عليه و آله را در خواب ديدم . به من فرمود : تو به سوى ما مى آيى » . خواهرش به صورت خود زد و گفت : واى بر من ! حسين عليه السلام فرمود : «خواهرم ! بر تو چنين مباد . آرام باش . [ خداى ] رحمان ، بر تو رحم كند!» . عبّاس بن على عليه السلام گفت: اى برادر ! آنان به سوى تو حركت كرده اند . حسين عليه السلام برخاست و سپس فرمود : «اى عبّاس! اى برادرم! جانم فدايت ! سوار شو و با آنان ، ملاقات كن و بپرس كه در چه حال اند و چه شده است و براى چه آمده اند ؟» . عبّاس عليه السلام با بيست سوار ، به پيشواز آنان رفت. زُهَير بن قَين و حبيب بن مُظاهر نيز ميان آن بيست تن بودند. عبّاس عليه السلام به آنان گفت: چه شده و چه مى خواهيد ؟ گفتند: فرمان امير آمده كه به شما پيشنهاد دهيم كه يا به حكمش گردن نهيد و يا با شما بجنگيم. عبّاس عليه السلام گفت: عجله نكنيد تا به سوى ابا عبد اللّه ، باز گردم و آنچه را گفتيد ، به او برسانم . آنان ، ايستادند و سپس گفتند: او را ببين و از اين موضوع ، آگاهش كن . سپس نزد ما بيا و آنچه را كه مى گويد، به ما بگو . عبّاس عليه السلام ، با شتاب به سوى حسين عليه السلام باز گشت تا باخبرش سازد ؛ امّا يارانش ايستادند و با سپاهيان دشمن ، سخن گفتند. حبيب بن مُظاهر ، به زُهَير بن قَين گفت: اگر مى خواهى ، تو با مردم ، سخن بگو و اگر مى خواهى ، من سخن بگويم . زُهَير به او گفت: تو اين كار را آغاز كردى . پس تو با آنان ، سخن بگو . حبيب بن مُظاهر ، به آنان گفت : بدانيد كه _ به خدا سوگند _ ، فرداى قيامت و نزد خدا، چه بد مردمى هستند كه بر او در مى آيند ، در حالى كه فرزندان پيامبرش صلى الله عليه و آله خاندان و اهل بيت او ، و نيز عابدان اين سرزمين و سحرخيزانِ كوشا و فراوانْ يادكنندگانِ خدا را كُشته اند ! عَزرَة بن قيس به او گفت: تا مى توانى ، از خودت بگو و تعريف كن! زُهَير به او گفت: اى عَزره ! خدا از او تعريف كرده و ره نمونش شده است . از خدا پروا كن _ اى عَزره _ كه من ، خيرخواه تو هستم ! تو را به خدا سوگند مى دهم _ اى عزره _ كه مبادا در كشتن جان هاى پاك ، از ياوران گم راهى باشى ! او گفت: اى زُهَير ! تو نزد ما ، از پيروان اين خاندان ، به شمار نمى رفتى. تو عثمانى بودى! زُهَير گفت: آيا تو از موضعگيرى و ايستادنم در اين جا ، به اين راه نمى برى كه از آنها هستم ؟! بدانيد كه _ به خدا سوگند _ ، من هيچ گاه نامه اى به حسين عليه السلام ننوشته ام و پيكى روانه نساخته ام و به او وعده يارى نداده ام ؛ امّا راه ، ما را با هم گِرد آورد و هنگامى كه او را ديدم، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله را و جايگاه حسين را در نزد او، به ياد آوردم و آنچه را از دشمنش و گروه شما به او رسيده، دانستم . پس انديشيدم كه يارى اش كنم و در گروه او باشم و جانم را فدايش كنم تا حقّ خدا و پيامبرش را كه شما تباه كرده ايد، پاس بدارم. عبّاس بن على عليه السلام ، به شتاب آمد تا به آنها رسيد و گفت: اى مردم ! ابا عبد اللّه ، از شما مى خواهد كه امشب ، باز گرديد تا در اين باره بينديشد ... . هنگامى كه عبّاس بن على عليه السلام نزد حسين عليه السلام آمد و پيشنهاد عمر بن سعد را باز گفت ، امام حسين عليه السلام به او فرمود: «به سوى آنان ، باز گرد و اگر توانستى ، [ رويارويى با ] آنها را تا صبح به تأخير بينداز و امشب ، بازشان گردان . شايد كه امشب براى پروردگارمان ، نماز بخوانيم و او را بخوانيم و از وى آمرزش بخواهيم ، كه او خود مى داند كه من ، نماز گزاردن براى او، تلاوت كتابش ، دعا و آمرزش خواهىِ فراوان را دوست دارم» . همچنين حارث بن حَصيره ، از عبد اللّه بن شريك عامرى ، از امام زين العابدين عليه السلام برايم نقل كرد كه فرمود : «پيكى از سوى عمر بن سعد ، نزد ما آمد و به گونه اى ايستاد كه سخنش را بشنويم و سپس گفت: ما تا فردا به شما ، مهلت مى دهيم . اگر تسليم شديد ، شما را به سوى اميرمان عبيد اللّه بن زياد مى بريم ، و اگر خوددارى كرديد، شما را رها نمى كنيم» .

.

ص: 8

. .

ص: 9

. .

ص: 10

الفتوح :إذَا المُنادي يُنادي مِن عَسكَرِ عُمَرَ : يا جُندَ اللّهِ اركَبوا . قالَ : فَرَكِبَ النّاسُ وساروا نَحوَ مُعَسكَرِ الحُسَينِ عليه السلام ، وَالحُسَينُ عليه السلام في وَقتِهِ ذلِكَ جالِسٌ قَد خَفَقَ رَأسُهُ عَلى رُكبَتَيهِ ، وسَمِعَت اُختُهُ زَينَبُ رَضِيَ اللّهُ عَنهَا الصَّيحَةَ وَالضَّجَّةَ ، فَدَنَت مِن أخيها وحَرَّكَتهُ ، فَقالَت : يا أخي ، ألا تَسمَعُ الأَصواتَ قَدِ اقتَرَبَت مِنّا ؟! قالَ : فَرَفَعَ الحُسَينُ عليه السلام رَأسَهُ ، وقالَ : يا اُختاه ، إنّي رَأَيتُ جَدّي فِي المَنامِ وأبي عَلِيّا وفاطِمَةَ اُمّي وأخِي الحَسَنَ عليهم السلام ، فَقالوا : يا حُسَينُ ، إنَّكَ رائِحٌ إلَينا عَن قَريبٍ ، وقَد وَاللّهِ يا اُختاه دَنَا الأَمرُ في ذلِكَ ، لا شَكَّ . قالَ : فَلَطَمَت زَينَبُ عليهاالسلام وَجهَها ، وصاحَت واخَيبَتاه ! فَقالَ الحُسَينُ عليه السلام : مَهلاً ! اُسكُتي ولا تَصيحي ، فَتَشمَتَ بِنَا الأَعداءُ . ثُمَّ أقبَلَ الحُسَينُ عليه السلام عَلى أخيهِ العَبّاسِ عليه السلام ، فَقالَ : يا أخي ، اركَب وتَقَدَّم إلى هؤُلاءِ القَومِ ، وسَلهُم عَن حالِهِم ، وَارجِع إلَيَّ بِالخَبَرِ . قالَ : فَرَكِبَ العَبّاسُ عليه السلام في إخوَتِهِ _ رَضِيَ اللّهُ عَنهُم _ ومَعَهُ أيضا عَشَرَةُ فَوارِسَ حَتّى دَنا مِنَ القَومِ ، ثُمَّ قالَ : ما شَأنُكُم وما تُريدونَ ؟ فَقالوا : نُريدُ أنَّهُ قَد جاءَ الأَمرُ مِن عِندِ عُبَيدِ اللّهِ بنِ زِيادٍ يَأمُرُنا أن نَعرِضَ عَلَيكُم أن تَنزِلوا عَلى أمرِ عُبَيدِ اللّهِ بنِ زِيادٍ ، أو نُلحِقَكُم بِمَن سَلَفَ ! فَقالَ لَهُمُ العَبّاسُ عليه السلام : لا تَعجَلوا حَتّى أرجِعَ إلَى الحُسَينِ عليه السلام فَاُخبِرَهُ بِذلِكَ . قالَ : فَوَقَفَ القَومُ في مَواضِعِهِم ، ورَجَعَ العَبّاسُ إلَى الحُسَينِ عليهماالسلام ، فَأَخبَرَهُ بِذلِكَ ، فَأَطرَقَ الحُسَينُ عليه السلام ساعَةً ، وَالعَبّاسُ عليه السلام واقِفٌ بَينَ يَدَيهِ ، وأصحابُ الحُسَينِ عليه السلام يُخاطِبونَ أصحابَ عُمَرَ بنِ سَعدٍ . فَقالَ لَهُم حَبيبُ بنُ مُظاهِرٍ : أما وَاللّهِ ، لَبِئسَ القَومُ يَقدَمونَ غَدا عَلَى اللّهِ عز و جلوعَلى رَسولِهِ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله وقَد قَتَلوا ذُرِّيَّتَهُ وأهلَ بَيتِهِ المُجتَهِدينَ بِالأَسحارِ ، الذّاكِرينَ اللّهَ كَثيرا بِاللَّيلِ وَالنَّهارِ ، وشيعَتَهُ الأَتقِياءَ الأَبرارَ . قالَ : فَقالَ رَجُلٌ مِن أصحابِ عُمَرَ يُقالُ لَهُ عَزرَةُ (1) بنُ قَيسٍ : يابنَ مُظاهِرٍ ، إنَّكَ لَتُزَكّي نَفسَكَ مَا استَطَعتَ ! فَقالَ لَهُ زُهَيرٌ : اِتَّقِ اللّهَ يابنَ قَيسٍ ، ولا تَكُن مِنَ الَّذينَ يُعينونَ عَلَى الضَّلالِ ، ويَقتُلونَ النُّفوسَ الزَّكِيَّةَ الطّاهِرَةَ عِترَةَ خَيرِ الأَنبِياءِ . فَقالَ لَهُ عَزرَةُ بنُ قَيسٍ : إنَّكَ لَم تَكُن عِندَنا مِن شيعَةِ أهلِ البَيتِ ، إنَّما كُنتَ عُثمانِيّا نَعرِفُكَ ! هؤُلاءِ فِي المُخاطَبَةِ ، وَالحُسَينُ عليه السلام مُفَكِّرٌ في أمرِ نَفسِهِ وأمرِ الحَربِ ، وَالعَبّاسُ عليه السلام واقِفٌ في حَضرَتِهِ . قالَ : وأقبَلَ العَبّاسُ عليه السلام عَلَى القَومِ وهُم وُقوفٌ ، فَقالَ : يا هؤُلاءِ ، إنَّ أبا عَبدِ اللّهِ يَسأَ لُكُمُ الاِنصِرافَ عَنهُ في هذَا اليَومِ حَتّى يَنظُرَ في هذَا الأَمرِ ، ثُمَّ يَلقاكُم غَدا إن شاءَ اللّهُ تَعالى . قالَ : فَخَبَّرَ القَومُ بِهذا أميرَهُم عُمَرَ بنَ سَعدٍ ، فَقالَ لِلشِّمرِ بنِ ذِي الجَوشَنِ : ما تَرى مِنَ الرَّأيِ ؟ فَقالَ : أرى رَأيَكَ أيُّهَا الأَميرُ ! فَقالَ عُمَرُ : إنَّني أحبَبتُ أن لا أكونَ أميرا ، قالَ : ثُمَّ إنّي اُكرِهتُ . قالَ : وأقبَلَ عُمَرُ عَلى أصحابِهِ ، فَقالَ : مَا الَّذي عِندَكُم في هذَا الرَّأيِ ؟ فَقالَ رَجُلٌ مِن أصحابِهِ يُقالُ لَهُ عَمرُو بنُ الحَجّاجِ : سُبحانَ اللّهِ العَظيمِ ! لَو كانوا مِنَ التُّركِ وَالدَّيلَمِ وسَأَلوا هذِهِ المَنزِلَةَ لَقَد كانَ حَقّا عَلَينا أن نُجيبَهُم إلى ذلِكَ ، وكَيفَ وهُم آلُ الرَّسولِ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله وأهلُهُ ؟! فَقالَ عُمَرُ بنُ سَعدٍ : إنّا قَد أجَّلناهُم في يَومِنا هذا . قالَ : فَنادى رَجُلٌ مِن أصحابِ عُمَرَ : يا شيعَةَ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ! قَد أجَّلناكُم يَومَكُم هذا إلى غَدٍ ، فَإِنِ استَسلَمتُم ونَزَلتُم عَلى حُكمِ الأَميرِ وَجَّهنا بِكُم إلَيهِ ، وإن أبَيتُم ناجَزناكُم . قالَ : فَانصَرَفَ الفَريقانِ بَعضُهُم مِن بَعضٍ . (2)

.


1- .في المصدر : «عروة بن قيس» وفي الموضع الثاني بُعيد هذا «عمرو بن قيس» وكلاهما تصحيف وصَحَّناه من تاريخ الطبري .
2- .الفتوح : ج 5 ص 97 ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 1 ص 249 نحوه .

ص: 11

الفتوح :ناگهان ، جارچىِ لشكر عمر بن سعد ، فرياد زد: اى سپاه خدا ! سوار شويد . مردم ، سوار شدند و به سوى لشكرگاه حسين عليه السلام ، حركت كردند . در آن هنگام ، حسين عليه السلام نشسته بود و سرش [ از خواب ، سنگين شده و ] روى زانوانش افتاده بود . خواهرش زينب _ كه خدا از او خشنود باشد _ ، سر و صدا[ ى دشمن ] را شنيد . به برادرش نزديك شد و او را تكان داد و گفت: اى برادر من ! آيا نمى شنوى كه صداها از نزديكى به گوش مى رسد ؟! حسين عليه السلام ، سرش را بلند كرد و گفت : خواهرم ! جدّم و نيز پدرم على، مادرم فاطمه و برادرم حسن عليهم السلام را در خواب ديدم . آنان گفتند : اى حسين ! تو به زودى به سوى ما مى آيى . اى خواهر ! به خدا سوگند و بدون ترديد ، آن حادثه (شهادت) ، نزديك شده است» . زينب عليهاالسلام ، به صورت خود زد و فرياد كشيد: واى از ناكامى! حسين عليه السلام فرمود : «آرام تر ! ساكت باش و صيحه مكش كه دشمنان ، ما را شماتت مى كنند» . سپس حسين عليه السلام به برادرش عبّاس عليه السلام رو كرد و گفت : «اى برادر ! سوار شو و به سوى اين مردم برو و از حالشان بپرس و خبر آن را برايم بياور» . عبّاس عليه السلام با برادرانش _ كه خداوند از ايشان ، خشنود باد _ و ده سوار ديگر ، به دشمن نزديك شد و گفت: چه كار داريد و چه مى خواهيد ؟ گفتند: فرمانى از جانب عبيد اللّه بن زياد آمده كه به شما پيشنهاد دهيم كه : يا به حكم عبيد اللّه ، گردن نهيد يا شما را به پيشينيان ، ملحق كنيم ! مى خواهيم كه آن را عرضه بداريم . عبّاس عليه السلام به آنان گفت: عجله نكنيد تا به نزد حسين عليه السلام باز گردم و از اين موضوع ، باخبرش كنم. آنان ، در جايشان ايستادند و عبّاس عليه السلام به سوى حسين عليه السلام باز گشت و خبر را به او رساند . حسين عليه السلام ، لَختى به فكر فرو رفت و عبّاس عليه السلام ، پيشِ رويش ايستاده بود . ياران حسين عليه السلام نيز با ياران عمر بن سعد ، سخن مى گفتند. حبيب بن مُظاهر به آنان گفت: هان ! به خدا سوگند، بد قومى هستند آن كسانى كه فردا بر خدا و پيامبرش در مى آيند، در حالى كه فرزندان و خاندانش ، كوشندگان در سحرها و فراوانْ يادكنندگانِ خدا در روز و شب ، و نيز پيروان پرهيزگارِ نيكوكارش را مى كُشند ! يكى از ياران عمر به نام عَزرة (1) بن قيس گفت: اى ابن مُظاهر ! تا مى توانى از خودت تعريف كن ! زُهَير به او گفت : اى ابن قيس ! از خدا ، پروا كن و از كسانى مباش كه گم راهى را يارى مى دهند و جان هاى پاك و پاكيزه ، خانواده بهترين پيامبر را مى كُشند . عَزرَة بن قيس به زهير گفت: تو نزد ما از پيروان اين خاندان ، به شمار نمى رفتى . ما تو را به عثمانى بودن مى شناختيم ؟! آنها در حال گفتگو با هم بودند و حسين عليه السلام ، به كار خود و نبرد مى انديشيد و عبّاس عليه السلام هم در حضور حسين عليه السلام ، ايستاده بود . عبّاس عليه السلام ، به سوى مردمى كه ايستاده بودند ، آمد و گفت: اى مردم ! ابا عبد اللّه ، از شما مى خواهد كه امروز ، باز گرديد تا در اين كار بينديشد و سپس _ اگر خدا بخواهد _ ، فردا شما را ببيند . مردم ، اين خبر را به عمر بن سعد دادند . او به شمر بن ذى الجوشن گفت: تو چه نظرى دارى ؟ گفت: هر چه تو بگويى، اى امير ! عمر گفت: من دوست داشتم كه امير نباشم ؛ امّا مجبورم كردند . سپس عمر ، به يارانش رو كرد و گفت: نظر شما در اين باره چيست ؟ يكى از يارانش به نام عمرو بن حَجّاج گفت: سبحان اللّه ! اگر اينان ( حسين و يارانش ) ، تُرك و ديلم هم بودند و اين درخواست را داشتند ، بر ما لازم بود كه با آنان ، موافقت كنيم، حال كه خاندان و خانواده محمّدِ پيامبر صلى الله عليه و آله هستند ! عمر بن سعد گفت: ما امروز را به آنان ، مهلت مى دهيم. مردى از ياران عمر ، ندا داد : اى پيروان حسين بن على ! امروز را تا فردا ، به شما مهلت مى دهيم . اگر تسليم شديد و به حكمِ امير ، گردن نهاديد، شما را به سوى او مى بريم ، و اگر خوددارى كرديد ، با شما مى جنگيم. آن گاه ، هر دو گروه ، از هم جدا شدند.

.


1- .در مصدر ، «عُروه» آمده بود كه بر اساس نقل تاريخ الطبرى ، تصحيح گرديد .

ص: 12

. .

ص: 13

. .

ص: 14

. .

ص: 15

. .

ص: 16

الملهوف :لَمّا رَأَى الحُسَينُ عليه السلام حِرصَ القَومِ عَلى تَعجيلِ القِتالِ وقِلَّةَ انتِفاعِهِم بِالوَعظِ وَالمَقالِ ، قالَ لِأَخيهِ العَبّاسِ عليه السلام : إنِ استَطَعتَ أن تَصرِفَهُم عَنّا في هذَا اليَومِ فَافعَل ؛ لَعَلَّنا نُصَلّي لِرَبِّنا في هذِهِ اللَّيلَةِ ، فَإِنَّهُ يَعلَمُ أنّي اُحِبُّ الصَّلاةَ لَهُ وتِلاوَةَ كِتابِهِ . قالَ الرّاوي : فَسَأَلَهُمُ العَبّاسُ عليه السلام ذلِكَ ، فَتَوَقَّفَ عُمَرُ بنُ سَعدٍ ، فَقالَ لَهُ عَمرُو بنُ الحَجّاجِ الزُّبَيدِيُّ : وَاللّهِ ، لَو أنَّهُم مِنَ التُّركِ وَالدَّيلَمِ وسَأَلوا ذلِكَ لَأَجَبناهُم ، فَكَيفَ وهُم آلُ مُحَمَّدٍ ؟! فَأَجابوهُم إلى ذلِكَ . قالَ الرّاوي : وجَلَسَ الحُسَينُ عليه السلام فَرَقَدَ ، ثُمَّ استَيقَظَ وقالَ : يا اُختاه إنّي رَأَيتُ السّاعَةَ جَدّي مُحَمَّدا صلى الله عليه و آله وأبي عَلِيّا واُمّي فاطِمَةَ وأخِي الحَسَنَ عليهم السلام ، وهُم يَقولونَ : يا حُسَينُ ، إنَّكَ رائِحٌ إلَينا عَن قَريبٍ ، وفي بَعضِ الرِّواياتِ : غَدا . قالَ الرّاوي : فَلَطَمَت زَينَبُ عليهاالسلام وَجهَها ، وصاحَت ، فَقالَ لَهَا الحُسَينُ عليه السلام : مَهلاً! لا تُشمِتِي القَومَ بِنا . (1)

مثير الأحزان :فَلَمّا كانَ التّاسِعُ مِنَ المُحَرَّمِ دَعاهُم عُمَرُ بنُ سَعدٍ إلَى المُحارَبَةِ ، فَأَرسَلَ الحُسَينُ عليه السلام العَبّاسَ عليه السلام يَلتَمِسُ مِنهُم تَأخيرَ تِلكَ اللَّيلَةِ ، فَقالَ عُمَرُ لِشِمرٍ : ما تَقولُ ؟ قالَ : أمّا أنَا لَو كُنتُ الأَميرَ لَم اُنظِرهُ . فَقالَ عَمرُو بنُ الحَجّاجِ بنِ سَلَمَةَ بنِ عَبدِ يَغوثَ الزُّبَيدِيُّ : سُبحانَ اللّهِ! وَاللّهِ ، لَو كانَ مِنَ التُّركِ وَالدَّيلَمِ وسَأَلوكَ عَن هذا ما كانَ لَكَ أن تَمنَعَهُم حينَئِذٍ ، أمهِلهُم . فَكانَ لَهُم في تِلكَ اللَّيلَةِ دَوِيٌّ كَالنَّحلِ مِنَ الصَّلاةِ وَالتِّلاوَةِ ، فَجاءَ إلَيهِم جَماعَةٌ مِن أصحابِ عُمَرَ بنِ سَعدٍ . (2)

.


1- .الملهوف : ص 150 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 391 .
2- .مثير الأحزان : ص 52 .

ص: 17

الملهوف :هنگامى كه حسين عليه السلام ، حرص ورزى دشمن را در شتاب براى نبرد و اندك بودن بهره مندى شان از اندرز و سخن را ديد ، به برادرش عبّاس عليه السلام فرمود : «اگر مى توانى ، آنان را امروز از [ نبرد با ] ما منصرف كنى ، بكن، تا امشب را براى پروردگارمان ، نماز بگزاريم كه او مى داند من ، نماز گزاردن براى او و تلاوت كتابش را دوست دارم». عبّاس عليه السلام ، اين را از ايشان خواست و عمر بن سعد ، درنگ كرد. عمرو بن حَجّاج زَبيدى ، به او گفت: به خدا سوگند ، اگر آنان ترك و ديلم نيز بودند و اين را خواسته بودند، موافقت مى كرديم، حال كه خاندان محمّد صلى الله عليه و آله هستند، چگونه نپذيريم ؟! از اين رو ، لشكر عمر بن سعد ، موافقت كرد . حسين عليه السلام ، نشسته ، خوابش بُرد . سپس بيدار شد و گفت : «اى خواهر ! اين ساعت، جدّم محمّد صلى الله عليه و آله و پدرم على عليه السلام ، و مادرم فاطمه عليهاالسلام و برادرم حسن عليه السلام را در عالم رؤيا ديدم كه مى گفتند: اى حسين ! تو به زودى ، (بر اساس برخى روايت ها : فردا) به سوى ما مى آيى » . زينب عليهاالسلام ، بر صورت خود زد و شيوَنى كشيد . حسين عليه السلام به او فرمود : «آرام تر! دشمن را شماتت كننده ما مكن».

مثير الأحزان :روز نهم محرّم، عمر بن سعد ، آنان (حسين عليه السلام و يارانش) را به جنگ ، فرا خواند . حسين عليه السلام ، عبّاس را فرستاد و از او خواست كه آن يك شب را مهلت دهد. عمر ، نظر شمر را خواست . او گفت: اگر من فرمانده بودم، به آنان مهلت نمى دادم . عمرو بن حَجّاج بن سَلَمة بن عبدِ يَغوث زُبَيدى گفت: سبحان اللّه ! به خدا سوگند ، اگر او از ترك و ديلم هم بود و اين درخواست را از شما داشت، حقّ مخالفت كردن نداشتيد ! به ايشان ، مهلت دهيد . آن شب، صداى حسين عليه السلام و يارانش به نماز و تلاوت قرآن ، بلند بود و مانند آواى زنبور عسل ، قطع نمى شد و گروهى از همراهان عمر بن سعد ، به آنان پيوستند .

.

ص: 18

الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) :قَدِمَ شِمرُ بنُ ذِي الجَوشَنِ الضِّبابِيُّ عَلى عُمَرَ بنِ سَعدٍ بِما أمَرَهُ بِهِ عُبَيدُ اللّهِ ، عَشِيَّةَ الخَميسِ ، لِتِسعٍ خَلَونَ مِنَ المُحَرَّمِ ، سَنَةَ إحدى وسِتّينَ بَعدَ العَصرِ ، فَنودِيَ فِي العَسكَرِ فَرَكِبوا ، وحُسَينٌ عليه السلام جالِسٌ أمامَ بَيتِهِ مُحتَبِيا ، فَنَظَرَ إلَيهِم قَد أقبَلوا . فَقالَ لِلعَبّاسِ بنِ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ عليه السلام : اِلقَهُم فَاسأَلهُم ما بَدا لَهُم ؟ فَسَأَلَهُم ، فَقالوا : أتانا كِتابُ الأَميرِ يَأمُرُنا أن نَعرِضَ عَلَيكَ أن تَنزِلَ عَلَى حُكمِهِ ، أو نُناجِزَكَ ! فَقالَ : اِنصَرِفوا عَنَّا العَشِيَّةَ حَتّى نَنظُرَ لَيلَتَنا هذِهِ فيما عَرَضتُم ، فَانصَرَفَ عُمَرُ . (1)

الأخبار الطوال :فَنَهَضَ [عُمَرُ بنُ سَعدٍ] إلَيهِم عَشِيَّةَ الخَميسِ ولَيلَةَ الجُمُعَةِ ، لِتِسعِ لَيالٍ خَلَونَ مِنَ المُحَرَّمِ ، فَسَأَلَهُمُ الحُسَينُ عليه السلام تَأخيرَ الحَربِ إلى غَدٍ ، فَأَجابوهُ . (2)

1 / 17كلامُ الإِمامِ مَعَ أَهلِ بَيتِهِ وأصحابِهِ وعَرضُهُ عَلَيهِمُ الاِنصِرافَ عَنهُ جَميعاتاريخ الطبري عن أبي مخنف عن الحارث بن حصيرة عن عبداللّه بن شريك العامريّ عن عليّ بن الحسين عليه السلام :جَمَعَ الحُسَينُ عليه السلام أصحابَهُ بَعدَما رَجَعَ عُمَرُ بنُ سَعدٍ ، وذلِكَ عِندَ قُربِ المَساءِ ، قالَ عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ عليه السلام : فَدَنَوتُ مِنهُ لِأَسمَعَ وأنَا مَريضٌ ، فَسَمِعتُ أبي وهُوَ يَقولُ لِأَصحابِهِ : اُثني عَلَى اللّهِ تَبارَكَ وتَعالى أحسَنَ الثَّناءِ ، وأحمَدُهُ عَلَى السَّرّاءِ وَالضَّرّاءِ ، اللّهُمَّ إنّي أحمَدُكَ عَلى أن أكرَمتَنا بِالنُّبُوَّةِ ، وعَلَّمتَنَا القُرآنَ ، وفَقَّهتَنا فِي الدّينِ ، وجَعَلتَ لَنا أسماعا وأبصارا وأفئِدَةً ، ولَم تَجعَلنا مِنَ المُشرِكينَ . أمّا بَعدُ ، فَإِنّي لا أعلَمُ أصحابا أولى ولا خَيرا مِن أصحابي ، ولا أهلَ بَيتٍ أبَرَّ ولا أوصَلَ مِن أهلِ بَيتي ، فَجَزاكُمُ اللّهُ عَنّي جَميعا خَيرا ، ألا وإنّي أظُنُّ يَومَنا مِن هؤُلاءِ الأَعداءِ غَدا ، ألا وإنّي قَد رَأَيتُ لَكُم ، فَانطَلِقوا جَميعا في حِلٍّ ، لَيسَ عَلَيكُم مِنّي ذِمامٌ ، هذا لَيلٌ قَد غَشِيَكُم ، فَاتَّخِذوهُ جَمَلاً . (3)

.


1- .الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج 1 ص 466 ، سير أعلام النبلاء : ج 3 ص 301 نحوه وليس فيه صدره إلى «العسكر» .
2- .الأخبار الطوال : ص 256 ، بغية الطلب في تاريخ حلب : ج 6 ص 2627 .
3- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 418 ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 559 ؛ الإرشاد : ج 2 ص 91 ، إعلام الورى : ج 1 ص 455 وفيها «أوفى» بدل «أولى» روضة الواعظين : ص 202 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 392 كلّها نحوه وراجع : تجارب الاُمم : ج 2 ص 74 والبداية والنهاية : ج 8 ص 176 .

ص: 19

الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) :شمر بن ذى الجوشن ضَبابى ، بر عمر بن سعد ، در آمد و فرمان عبيد اللّه را آورد. اين ، شامگاه پنج شنبه، نهم محرّم سال 61 [ هجرى ] ، پس از عصر بود. در لشكر ، ندا دادند و سوار شدند . حسين عليه السلام ، جلوى خيمه اش ، زانو به بغل گرفته ، نشسته بود و به آنان كه پيش آمدند ، مى نگريست . به عبّاس بن على بن ابى طالب فرمود : «به ديدار آنان برو و از ايشان بپرس كه چه شده است» . او از ايشان پرسيد . گفتند: نامه امير ، به ما رسيده است و به ما فرمان داده كه به تو عرضه بداريم كه يا به حكمش گردن نهى و يا با تو بجنگيم . حسين عليه السلام فرمود : «امشب را باز گرديد تا در اين شب ، به پيشنهادتان بينديشيم» . عمر بن سعد ، باز گشت .

الأخبار الطّوال :عمر بن سعد ، شامگاه پنج شنبه ، شبِ جمعه، نُه روز از محرّمْ گذشته ، به سوى ايشان حركت كرد و حسين عليه السلام ، تأخير جنگ را تا فردا ، خواستار شد . آنان ، پذيرفتند .

1 / 17سخن گفتن امام عليه السلام با خانواده و يارانش و پيشنهاد بازگشت دادن به همگى آنها

تاريخ الطبرى_ به نقل از ابو مِخنَف ، از حارث بن حَصيره ، از عبد اللّه بن شريك عامرى ، از امام زين العابدين عليه السلام _: حسين عليه السلام ، يارانش را پس از باز گشت عمر بن سعد، گِرد آورد ، و اين ، هنگام غروب بود. من ، بيمار بودم . خودم را به او نزديك كردم تا سخنش را بشنوم . شنيدم كه پدرم به يارانش مى گويد: «خداوند _ تبارك و تعالى _ را با بهترين ثناها ، مى ستايم و او را بر شادى و سختى ، ستايش مى كنم . خدايا ! تو را بر اين مى ستايم كه به نبوّت ، گرامى مان داشتى و قرآن را به ما آموختى و در دين ، بينايمان گرداندى و برايمان ، گوش و چشم و دل ، قرار دادى و ما را از مشركان ، قرار ندادى . امّا بعد، من ، يارانى شايسته تر و بهتر از ياران خود نمى شناسم و خانواده اى بهتر از خانواده ام ، در نيكى كردن و صِله اَرحام ، سراغ ندارم . خداوند ، از جانب من به همه شما ، جزاى خير دهد ! هان ! من گمان دارم كه روز [ كارزار ] ما با اين دشمنان ، فرداست. هان كه من ، نظرم را برايتان گفتم ! همگى آزاديد كه برويد . تعهّدى به من نداريد . اين [ سياهىِ ]شب ، شما را پوشانده است . آن را مَركب خود سازيد» .

.

ص: 20

1 / 18جَوابُ أهلِ بَيتِهِ وأصحابِهِتاريخ الطبري عن الضحّاك بن عبداللّه المشرقيّ :قَدِمتُ ومالِكَ بنَ النَّضرِ الأَرحَبِيَّ عَلَى الحُسَينِ عليه السلام ، فَسَلَّمنا عَلَيهِ ، ثُمَّ جَلَسنا إلَيهِ ، فَرَدَّ عَلَينا ، ورَحَّبَ بِنا ، وسَأَلَنا عَمّا جِئنا لَهُ ، فَقُلنا : جِئنا لِنُسَلِّمَ عَلَيكَ ، ونَدعُوَ اللّهَ لَكَ بِالعافِيَةِ ، ونُحدِثَ بِكَ عَهدا ، ونُخبِرَكَ خَبَرَ النّاسِ ، وإنّا نُحَدِّثُكَ أنَّهُم قَد جَمَعوا عَلى حَربِكَ فَرَ رَأيَكَ . فَقالَ الحُسَينُ عليه السلام : حَسبِيَ اللّهُ ونِعمَ الوَكيلُ ! قالَ : فَتَذَمَّمنا وسَلَّمنا عَلَيهِ ، ودَعَونَا اللّهَ لَهُ . قالَ : فَما يَمنَعُكُما مِن نُصرَتي ؟ فَقالَ مالِكُ بنُ النَّضرِ : عَلَيَّ دَينٌ ، ولي عِيالٌ ، فَقُلتُ لَهُ : إنَّ عَلَيَّ دَينا ، وإنَّ لي لَعِيالاً ، ولكِنَّكَ إن جَعَلتَني في حِلٍّ مِنَ الاِنصِرافِ إذا لَم أجِد مُقاتِلاً قاتَلتُ عَنكَ ما كانَ لَكَ نافِعا ، وعَنكَ دافِعا! قالَ : قالَ : فَأَنتَ في حِلٍّ ، فَأَقَمتُ مَعَهُ ، فَلَمّا كانَ اللَّيلُ قالَ : هذَا اللَّيلُ قَد غَشِيَكُم ، فَاتَّخِذوهُ جَمَلاً ، ثُمَّ لِيَأخُذ كُلُّ رَجُلٍ مِنكُم بِيَدِ رَجُلٍ مِن أهلِ بَيتي ، تَفَرَّقوا في سَوادِكُم ومَدائِنِكُم حَتّى يُفَرِّجَ اللّهُ ، فَإِنَّ القَومَ إنَّما يَطلُبُوني ، ولَو قَد أصابوني لَهَوا عَن طَلَبِ غَيري . فَقالَ لَهُ إخوَتُهُ وأبناؤُهُ وبَنو أخيهِ وَابنا عَبدِ اللّهِ بنِ جَعفَرٍ : لِمَ نَفعَلُ؟ لِنَبقى بَعدَكَ ؟ لا أرانَا اللّهُ ذلِكَ أبَدا ، بَدَأَهُم بِهذَا القَولِ العَبّاسُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام ، ثُمَّ إنَّهُم تَكَلَّموا بِهذا ونَحوِهِ . فَقالَ الحُسَينُ عليه السلام : يا بَني عَقيلٍ ! حَسبُكُم مِنَ القَتلِ بِمُسلِمٍ ، اذهَبوا قَد أذِنتُ لَكُم ، قالوا : فَما يَقولُ النّاسُ ؟! يَقولونَ إنّا تَرَكنا شَيخَنا وسَيِّدَنا وبَني عُمومَتِنا خَيرَ الأَعمامِ ، ولَم نَرمِ مَعَهُم بِسَهمٍ ، ولَم نَطعَن مَعَهُم بِرُمحٍ ، ولَم نَضرِب مَعَهُم بِسَيفٍ ، ولا نَدري ما صَنَعوا ! لا وَاللّهِ ، لا نَفعَلُ ، ولكِن تَفدِيكَ أنفُسُنا وأموالُنا وأهلُونا ، ونُقاتِلُ مَعَكَ حَتّى نَرِدَ مَورِدَكَ ، فَقَبَّحَ اللّهُ العَيشَ بَعدَكَ ... . قالَ : فَقامَ إلَيهِ مُسلِمُ بنُ عَوسَجَةَ الأَسَدِيُّ ، فَقالَ : أنَحنُ نُخَلّي عَنكَ ولَمّا نُعذِر إلَى اللّهِ في أداءِ حَقِّكَ ؟! أما وَاللّهِ ، حَتّى أكسِرَ في صُدورِهِم رُمحي ، وأضرِبَهُم بِسَيفي ما ثَبَتَ قائِمُهُ في يَدي ، ولا اُفارِقُكَ ، ولَو لَم يَكُن مَعي سِلاحٌ اُقاتِلُهُم بِهِ لَقَذَفتُهُم بِالحِجارَةِ دونَكَ حَتّى أموتَ مَعَكَ . قالَ : وقالَ سَعيدُ بنُ عَبدِ اللّهِ الحَنَفِيُّ : وَاللّهِ ، لا نُخَلّيكَ حَتّى يَعلَمَ اللّهُ أنا حَفِظنا غَيبَةَ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله فيكَ ، وَاللّهِ ، لَو عَلِمتُ أنّي اُقتَلُ ، ثُمَّ اُحيا ، ثُمَّ اُحرَقُ حَيّا ، ثُمَّ اُذَرُّ، يُفعَلُ ذلِكَ بي سَبعينَ مَرَّةً ما فارَقتُكَ حَتّى ألقى حِمامي (1) دونَكَ، فَكَيفَ لا أفعَلُ ذلِكَ ! وإنَّما هِيَ قَتلَةٌ واحِدَةٌ ، ثُمَّ هِيَ الكَرامَةُ الَّتي لَا انقِضاءَ لَها أبَدا ؟! قالَ : وقالَ زُهَيرُ بنُ القَينِ : وَاللّهِ ، لَوَدِدتُ أنّي قُتِلتُ ، ثُمَّ نُشِرتُ ، ثُمَّ قُتِلتُ حَتّى اُقتَلَ كَذا ألفَ قَتلَةٍ ، وأنَّ اللّهَ يَدفَعُ بِذلِكَ القَتلَ عَن نَفسِكَ وعَن أنفُسِ هؤُلاءِ الفِتيَةِ مِن أهلِ بَيتِكَ . قالَ : وتَكَلَّمَ جَماعَةُ أصحابِهِ بِكَلامٍ يُشبِهُ بَعضُهُ بَعضا في وَجهٍ واحِدٍ ، فَقالوا : وَاللّهِ ، لا نُفارِقُكَ ، ولكِنَّ أنفُسَنا لَكَ الفِداءُ ، نَقِيكَ بِنُحورِنا وجِباهِنا وأيدينا ، فَإِذا نَحنُ قُتِلنا كُنّا وَفَّينا ، وقَضَينا ما عَلَينا . (2)

.


1- .الحِمَامُ : الموت (النهاية : ج 1 ص 446 «حمم») .
2- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 418 ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 559 ، البداية والنهاية : ج 8 ص 176 ؛ الإرشاد : ج 2 ص 91 ، الملهوف : ص151 ، مثير الأحزان : ص53 ، روضة الواعظين : ص 202 ، إعلام الورى : ج 1 ص 455 كلّها نحوه ، بحار الأنوار : ج 44 ص 392 وراجع : الفتوح : ج5 ص94 ومقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج1 ص246 والمنتظم : ج5 ، ص377 والمناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 99 .

ص: 21

1 / 18پاسخ خانواده و ياران امام عليه السلام

تاريخ الطبرى_ به نقل از ضحّاك بن عبد اللّه مِشرَقى _: من و مالك بن نضْر اَرحَبى ، بر حسين عليه السلام وارد شديم . بر او سلام داديم و نزدش نشستيم . پاسخ ما را داد و خوشامد گفت و از علّت آمدنمان ، جويا شد . گفتيم : آمده ايم تا بر تو سلامى دهيم و از خداوند ، برايت سلامت بخواهيم و ديدارى با تو تازه كنيم و خبر مردم را به تو بگوييم كه آنان ، براى جنگ با تو ، گِرد هم آمده اند . نظر تو چيست ؟ حسين عليه السلام فرمود : «خداوند ، مرا بس است و بهترين نگاهبان است» . حرمتش را پاس داشتيم و بر او درود فرستاديم و برايش ، دعا كرديم . فرمود : «چه چيز ، شما را از يارى من ، باز مى دارد ؟» . مالك بن نضر گفت : من ، بدهى و نانخور دارم . من (ضحّاك) نيز گفتم : من هم بدهى و نانخور دارم ؛ امّا اگر به من اجازه دهى ، هنگامى كه هيچ جنگجويى [در كنارت] نيافتم ، باز گردم و فقط تا آن جا برايت بجنگم كه برايت سودمند باشد و بتوانم از تو دفاع كنم . حسين عليه السلام فرمود : «اجازه دارى» . من هم در كنار او ايستادم . چون شب شد ، فرمود : «اين ، [ سياهىِ ] شب است كه شما را پوشانده است . آن را مَركب خود گيريد و هر كدامتان ، دست مردى از خاندانم را بگيرد و در دشت ها و شهرهايتان ، پراكنده شويد تا خداوند ، گشايشى دهد كه اين مردم ، در پىِ من هستند و اگر به من دست بيابند ، در پىِ ديگران نمى روند» . برادران ، پسران و برادرزادگان حسين عليه السلام و دو پسر عبد اللّه بن جعفر ، به ايشان گفتند : چرا چنين كنيم ؟ براى اين كه پس از تو بمانيم ؟ ! خداوند ، هرگز آن [ روز ] را به ما نشان ندهد ! عبّاس بن على عليه السلام ، آغازگر اين سخن بود و سپس ، بقيّه آنان ، همين سخن و مانند آن را بر زبان آوردند . حسين عليه السلام فرمود : «اى فرزندان عقيل ! كُشته شدن مُسلم ، براى شما كافى است . برويد كه من به شما ، اجازه دادم» . آنان گفتند : مردم ، چه خواهند گفت ؟ مى گويند كه ما ، بزرگ و سَرور خود را و بهترينْ عموزادگان خود را رها كرديم و همراه آنان ، نه تيرى انداختيم ، و نه نيزه اى پَرانديم و نه شمشيرى زديم ، و نمى دانيم چه كردند! به خدا سوگند ، چنين نمى كنيم ؛ بلكه جان و مال و خانواده مان را فداى تو مى كنيم و همراه تو مى جنگيم تا به سرانجام تو برسيم . خداوند ، زندگى پس از تو را زشت گردانَد ! ... . سپس ، مسلم بن عَوسَجه اسدى ، برخاست و به حسين عليه السلام گفت : آيا ما تو را تنها بگذاريم ، در حالى كه هنوز از عهده اداى حقّ تو در برابر خدا ، بيرون نيامده ايم ؟! بدان كه _ به خدا سوگند _ ، با تو هستم تا آن جا كه نيزه ام را در سينه هايشان بِشكنم ! تا هر زمان كه قبضه شمشيرم را به دست دارم ، با آنان مى جنگم و از تو ، جدا نمى شوم ؛ و اگر سلاح نداشته باشم تا با آنان بجنگم ، در دفاع از تو ، به سوى آنان ، سنگ پرتاب مى كنم تا همراه تو بميرم . سپس سعيد بن عبد اللّه حنفى گفت : به خدا سوگند ، تو را تنها نمى گذاريم تا خدا بداند كه ما در غياب پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، تو را پاس داشتيم . به خدا سوگند ، اگر مى دانستم كه كشته مى شوم و سپس زنده مى شوم ، آن گاه زنده زنده ، سوزانده مى شوم و خاكسترم را بر باد مى دهند و اين كار را هفتاد مرتبه با من مى كنند ، از تو جدا نمى شدم تا مرگم را پيش روىِ تو ببينيم ! پس اكنون ، چرا اين كار را نكنم كه تنها يك بار كُشته شدن است و آن هم با كرامتى جاويدان در پىِ آن ؟! و زُهَير بن قَين گفت : به خدا سوگند ، دوست داشتم كه كشته شوم و سپس ، زنده شوم و سپس ، كشته شوم و تا هزار مرتبه مرا بكشند ؛ امّا خداوند با كشته شدن من ، كشته شدن را از تو و از جانِ اين جوانان خاندانت ، دور بدارد ! عموم ياران حسين عليه السلام ، سخنانى چنين و به همين صورت ، بر زبان آوردند و گفتند : به خدا سوگند ، از تو جدا نمى شويم ؛ بلكه جان هايمان ، فداى تو باد ! ما از تو با دل و جان و دست و سر ، محافظت مى كنيم ؛ و چون كشته شويم ، به عهد خود وفا كرده ، وظيفه خود را ادا كرده ايم .

.

ص: 22

. .

ص: 23

. .

ص: 24

الأمالي للصدوق عن عبد اللّه بن منصور عن جعفر بن محمّد بن عليّ بن الحسين عن أبيه عن جده [زين العابدين] عليهم السلام :لَمّا وَصَلَ الكِتابُ [مِن عُبَيدِ اللّهِ بنِ زِيادٍ] إلى عُمَرَ بنِ سَعدٍ ، أمَرَ مُنادِيَهُ ، فَنادى : إنّا قَد أجَّلنا حُسَينا وأصحابَهُ يَومَهُم ولَيلَتَهُم ، فَشَقَّ ذلِكَ عَلَى الحُسَينِ عليه السلام وعَلى أصحابِهِ ، فَقامَ الحُسَينُ عليه السلام في أصحابِهِ خَطيبا ، فَقالَ : اللّهُمَّ إنّي لا أعرِفُ أهلَ بَيتٍ أبَرَّ ولا أزكى ولا أطهَرَ مِن أهلِ بَيتي ، ولا أصحابا هُم خَيرٌ مِن أصحابي ، وقَد نَزَلَ بي ما قَد تَرَونَ ، وأنتُم في حِلٍّ مِن بَيعَتي ، لَيسَت لي في أعناقِكُم بَيعَةٌ ، ولا لي عَلَيكُم ذِمَّةٌ ، وهذَا اللَّيلُ قَد غَشِيَكُم ، فَاتَّخِذوهُ جَمَلاً ، وتَفَرَّقوا في سَوادِهِ ، فَإِنَّ القَومَ إنَّما يَطلُبونَني ، ولَو ظَفِروا بي لَذَهَلوا عَن طَلَبِ غَيري . فَقامَ إلَيهِ عَبدُ اللّهِ بنُ مُسلِمِ بنِ عَقيلِ بنِ أبي طالِبٍ ، فَقالَ : يَابنَ رَسولِ اللّهِ ، ماذا يَقولُ لَنَا النّاسُ إن نَحنُ خَذَلنا شَيخَنا وكَبيرَنا وسَيِّدَنا ، وَابنَ سَيِّدِ الأَعمامِ ، وَابنَ نَبِيِّنا سَيِّدِ الأَنبِياءِ ، لَم نَضرِب مَعَهُ بِسَيفٍ ، ولَم نُقاتِل مَعَهُ بِرُمحٍ ؟ لا وَاللّهِ ، أو نَرِدَ مَورِدَكَ ، ونَجعَلَ أنفُسَنا دونَ نَفَسِكَ ، ودِماءَنا دونَ دَمِكَ ، فَإِذا نَحنُ فَعَلنا ذلِكَ فَقَد قَضَينا ما عَلَينا ، وخَرَجنا مِمّا لَزِمَنا . وقامَ إلَيهِ رَجُلٌ يُقالُ لَهُ زُهَيرُ بنُ القَينِ البَجَلِيُّ ، فَقالَ : يَا بنَ رَسولِ اللّهِ ، وَدِدتُ أنّي قُتِلتُ ، ثُمَّ نُشِرتُ (1) ، ثُمَّ قُتِلتُ ، ثمَّ نُشِرتُ ، ثُمَّ قُتِلتُ ، ثُمّ نُشِرتُ فيكَ وفِي الَّذينَ مَعَكَ مِئَةَ قَتلَةٍ ، وإنَّ اللّهَ دَفَعَ بي عَنكُم أهلَ البَيتِ . فَقالَ لَهُ و لِأَصحابِهِ : جُزِيتُم خَيرا . (2)

.


1- .نُشِرتُ : أي اُحْيِيتُ ، يُقال : أنْشَرَهُم اللّه : أي أحياهم (الصحاح : ج 2 ص 828 «نشر») .
2- .الأمالي للصدوق : ص 220 ح 239 ، بحارالأنوار : ج 44 ص 315 ح 1 وراجع : تاريخ اليعقوبي : ج 2 ص 244 .

ص: 25

الأمالى ، صدوق_ به نقل از عبد اللّه بن منصور ، از امام صادق ، از پدرش امام باقر ، از امام زين العابدين عليهم السلام _: هنگامى كه نامه عبيد اللّه بن زياد ، به عمر بن سعد رسيد ، عمر به جارچى اش فرمان داد كه ندا در دهد : ما امروز و امشب را به حسين و يارانش ، مهلت داديم . اين بر حسين عليه السلام و يارانش ، گران آمد . حسين عليه السلام در ميان يارانش به سخن ايستاد و فرمود : «خدايا ! من ، نه خاندانى را مى شناسم كه از خاندانم ، نيكوكارتر و پاك تر و پاكيزه تر باشند ، و نه يارانى را كه بهتر از ياران من باشند . مى بينيد كه چه شده است ؟ شما از بيعت من آزاديد و چيزى به گردنتان نيست و تعهّدى به من نداريد . اين ، شب است كه تاريكى آن ، شما را فرا گرفته است . آن را مَُركب خود گيريد و در شهرها پراكنده شويد ، كه اين جماعت ، مرا مى جويند و اگر به من دست يابند ، از تعقيب ديگران ، دست مى كشند» . عبد اللّه بن مسلم بن عقيل بن ابى طالب ، برخاست و گفت : اى فرزند پيامبر خدا ! اگر ما ، بزرگ و پير و سَرورمان ، زاده سَرور عموهايمان ، فرزند پيامبرمان و سَرور پيامبران را وا بگذاريم و همراهش شمشير نزنيم و با نيزه ، همراهش نجنگيم ، مردم به ما چه مى گويند ؟ به خدا سوگند ، نه ؛ تا آن كه به همان جايى در آييم كه تو در مى آيى و جان هايمان را فداىِ تو كنيم و خون هايمان را به پاى تو بريزيم ، كه چون چنين كرديم ، آنچه را بر عهده ماست ، ادا نموده و از عهده وظيفه مان ، بيرون آمده ايم . مردى به نام زُهَير بن قَين بَجَلى نيز برخاست و به امام عليه السلام گفت : اى فرزند پيامبر خدا ! دوست داشتم كه كشته شوم و دوباره ، زنده شوم و سپس كشته شوم و دوباره ، زنده شوم و آن گاه ، كشته شوم و باز ، زنده شوم و تا صدبار به خاطر تو و همراهيانت كشته شوم ، امّا خدا با من ، [ مرگ را ] از شما اهل بيت ، دور بگردانَد . امام عليه السلام به او و يارانش فرمود : «جزاى خير ببينيد !» .

.

ص: 26

مثير الأحزان :جَمَعَ الحُسَينُ عليه السلام أصحابَهُ ، وحَمِدَ اللّهَ وأثنى عَلَيهِ ، ثُمَّ قالَ : أمّا بَعدُ ، فَإِنّي لا أعلَمُ لي أصحابا أوفى ولا خَيرا مِن أصحابي ، ولا أهلَ بَيتٍ أبَرَّ ولا أوصَلَ مِن أهلِ بَيتي ، فَجَزاكُمُ اللّهُ عَنّي جَميعا خَيرا ، ألا وإنّي قَد أذِنتُ لَكُم ، فَانطَلِقوا أنتُم في حِلٍّ ، لَيسَ عَلَيكُم مِنّي ذِمامٌ (1) ، هذَا اللَّيلُ قَد غَشِيَكُم ، فَاتَّخِذوهُ جَمَلاً . فَقالَ لَهُ إخوَتُهُ وأبناؤُهُ وأبناءُ عَبدِ اللّهِ بنِ جَعفَرٍ : ولِمَ نَفعَلُ ذلِكَ ، لِنَبقى بَعدَكَ ؟! لا أرانَا اللّهُ ذلِكَ ، وبَدَأَهُمُ العَبّاسُ أخوهُ عليه السلام ، ثُمَّ تابَعوهُ . وقالَ لِبَني مُسلِمِ بنِ عَقيلٍ : حَسبُكُم مِنَ القَتلِ بِصاحِبِكُم مُسلِمٍ ، اِذهَبوا فَقَد أذِنتُ لَكُم ، فَقالوا : لا وَاللّهِ ، لا نُفارِقُكَ أبَدا حَتّى نَقِيَكَ بِأَسيافِنا ، ونُقتَلَ بَينَ يَدَيكَ ... ثُمَّ قالَ مُسلِمُ بنُ عَوسَجَةَ : نَحنُ نُخَلّيكَ وقَد أحاطَ بِكَ العَدُوُّ ؟! لا أرانَا اللّهُ ذلِكَ أبَدا حَتّى أكسِرَ في صُدورِهِم رُمحي ، واُضارِبَهُم بِسَيفي ، ولَو لَم يَكُن لي سِلاحٌ لَقَذَفتُهُم بِالحِجارَةِ ، ولَم اُفارِقكَ . وقامَ سَعيدُ بنُ عَبدِ اللّهِ الحَنَفِيُّ وزُهَيرُ بنُ القَينِ ، فَأَجمَلا فِي الجَوابِ ، وأحسَنا فِي المَآبِ . (2)

.


1- .الذِمَامُ : الحقّ والحُرمة (لسان العرب : ج 12 ص 221 «ذمم») .
2- .مثير الأحزان : ص 52 .

ص: 27

مثير الأحزان :امام حسين عليه السلام ، يارانش را گِرد آورد و پس از حمد و ثناى الهى فرمود : «امّا بعد، من ، نه يارانى وفادارتر و بهتر از ياران خود مى شناسم ، و نه خاندانى بهتر از خاندانم در نيكوكارى و برقرارى پيوندِ خويشى . خداوند ، به همه شما از جانب من ، جزاى خير دهد ! بدانيد كه من ، به شما اجازه دادم . برويد كه مجازيد و حقّى بر گردن شما ندارم . اين ، [ سياهى ] شب است كه شما را پوشانده است . پس آن را مَركب خود كنيد» . برادران و پسران امام عليه السلام و پسران عبد اللّه بن جعفر ، به او گفتند : چرا چنين كنيم ؟ براى اين كه پس از تو باقى بمانيم ؟! خدا ، آن روز را نياورَد . عبّاس عليه السلام ، برادرش ، آغازگر [اين گونه سخنان] بود و بقيّه هم پيروى كردند . امام عليه السلام به پسران مسلم بن عقيل فرمود : «كشته شدن مُسلم ، براى شما بس است . برويد كه من به شما ، اجازه دادم» . آنان گفتند : به خدا سوگند ، نه ! هرگز از تو جدا نمى شويم تا با شمشيرهايمان ، از تو محافظت كنيم و جلوى تو ، كشته شويم ... . سپس ، مسلم بن عَوسَجه گفت : ما تو را در حالى كه دشمنان ، گِردت را گرفته اند ، تنها بگذاريم ؟! خدا ، اين را هرگز به ما نشان ندهد تا آن گاه كه نيزه ام را در سينه هايشان بشكنم و با شمشيرم ، آنان را بزنم . اگر هم سلاح نداشته باشم ، به آنان سنگ مى زنم و از تو ، جدا نمى شوم . سعيد بن عبد اللّه حنفى و زُهَير بن قَين نيز برخاستند و پاسخ هاى زيبايى دادند و سخن را به نيكويى ، پايان دادند .

.

ص: 28

مقاتل الطالبيّين عن عتبة بن سمعان الكلبي :قامَ الحُسَينُ عليه السلام في أصحابِهِ خَطيبا ، فَقالَ : اللّهُمَّ إنَّكَ تَعلَمُ أنّي لا أعلَمُ أصحابا خَيرا مِن أصحابي ، ولا أهلَ بَيتٍ خَيرا مِن أهلِ بَيتي ، فَجَزاكُمُ اللّهُ خَيرا ، فَقَد آزَرتُم وعاوَنتُم ، وَالقَومُ لا يُريدونَ غَيري ، ولَو قَتَلوني لَم يَبتَغوا غَيري أحَدا ، فَإِذا جَنَّكُمُ اللَّيلُ فَتَفَرَّقوا في سَوادِهِ ، وَانجوا بِأَنفُسِكُم . فَقامَ إليهِ العَبّاسُ بنُ عَلِيٍّ أخوهُ وعَلِيٌّ ابنُهُ وبَنو عَقيلٍ عليهم السلام ، فَقالوا لَهُ : مَعاذَ اللّهِ وَالشَّهرِ الحَرامِ ، فَماذا نَقولُ لِلنّاسِ إذا رَجَعنا إلَيهِم ، إنّا تَرَكنا سَيِّدَنا وَابنَ سَيِّدِنا وعِمادَنا ، وتَرَكناهُ غَرَضا لِلنَّبلِ ، ودَريئَةً (1) لِلرِّماحِ ، وجَزَرا (2) لِلسِّباعِ ، وفَرَرنا عَنهُ رَغبَةً فِي الحَياةِ ؟ مَعاذَ اللّهِ ، بَل نَحيا بِحَياتِكَ ، ونَموتُ مَعَكَ . فَبَكى وبَكَوا عَلَيهِ ، وجَزاهُم خَيرا ، ثُمَّ نَزَلَ صَلَواتُ اللّهِ عَلَيهِ . (3)

أنساب الأشراف :عَرَضَ الحُسَينُ عليه السلام عَلى أهلِهِ ومَن مَعَهُ أن يَتَفَرَّقوا ويَجعَلُوا اللَّيلَ جَمَلاً ... ، فَقالوا : قَبَّحَ اللّهُ العَيشَ بَعدَكَ . وقالَ مُسلِمُ بنُ عَوسَجَةَ الأَسَدِيُّ : أنُخَلّيكَ ولِمَ نَعذِرُ إلَى اللّهِ فيكَ في أداءِ حَقِّكَ ؟! لا وَاللّهِ ، حَتّى أكسِرَ رُمحي في صُدورِهِم ، وأضرِبَهُم بِسَيفي ما ثَبَتَ قائِمُهُ في يَدي ، ولَو لَم يَكُن سِلاحي مَعي لَقَذَفتُهُم بِالحِجارَةِ دونَكَ . وقالَ لَهُ سَعيدُ بنُ عَبدِ اللّهِ الحَنَفِيُّ نَحوَ ذلِكَ ، فَتَكَلَّمَ أصحابُهُ بِشَبيهٍ بِهذَا الكَلامِ . (4)

.


1- .الدَّرِيئَةُ : الحَلَقَةُ يُتَعَلَّم الطعنُ والرميُ عليها (القاموس المحيط : ج 1 ص 14 «درأ») .
2- .الجَزَرُ : الشياة السمينة ، الواحدة جَزَرَة (لسان العرب : ج 4 ص 134 «جزر») .
3- .مقاتل الطالبيّين : ص 112 .
4- .أنساب الأشراف : ج 3 ص 393 .

ص: 29

مَقاتل الطالبيّين_ به نقل از عُتْبة بن سمعان كَلْبى _: حسين عليه السلام ميان يارانش به سخن ايستاد و گفت : «خدايا ! تو مى دانى كه من ، نه يارانى بهتر از ياران خود مى شناسم ، و نه خاندانى بهتر از خاندان خود . خداوند ، به شما جزاى خير دهد كه يارى و همكارى كرديد ! اين قوم ، جز مرا نمى خواهند ؛ و اگر مرا بكُشند ، كسى جز مرا نمى جويند . چون شب ، شما را فرا گرفت، در سياهى آن ، پراكنده شويد و خود را نجات دهيد» . عبّاس بن على عليه السلام ، برادر حسين ، و على [ اكبر ] ، فرزندش و فرزندان عقيل ، به پا خاستند و به ايشان گفتند : پناه بر خدا و سوگند به اين ماه حرام ! چون باز گشتيم ، به مردم چه بگوييم ؟ بگوييم : سَرور و فرزند سَرور و تكيه گاهمان را رها كرديم و او را هدف تيرها ، حلقه اى براى پرتاب نيزه ها و قربانى اى براى درندگان كرديم و از سرِ رغبت به دنيا گريختيم ؟! پناه بر خدا ! بلكه ما با تو زنده ايم و با تو مى ميريم. حسين عليه السلام گريست و آنان هم با او گريستند . سپس از خداوند براى آنان ، جزاى خير طلب كرد . سپس حسين _ كه درودهاى خدا بر او باد _ ، نشست .

أنساب الأشراف :حسين عليه السلام بر خانواده و همراهانش عرضه داشت كه پراكنده شوند و [ سياهى ] شب را مَركب خود كنند... گفتند: خداوند ، زندگى پس از تو را زشت گردانَد ! مسلم بن عَوسَجه اسدى گفت: آيا تو را تنها بگذاريم ؟ آن وقت ، چه عذرى در پيشگاه خدا در اداى حقّ تو داريم ؟! به خدا سوگند ، نه ؛ تا آن كه نيزه ام را در سينه هايشان بشكنم و تا هنگامى كه قبضه شمشيرم به دستم است، آنان را با آن بزنم ، و اگر سلاحى نداشتم، در دفاع از تو، آنان را با سنگ مى زنم . سعيد بن عبد اللّه حنفى هم مانند اين را گفت و ديگر ياران هم چنين گفتند .

.

ص: 30

الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) :جَمَعَ حُسَينٌ عليه السلام أصحابَهُ في لَيلَةِ عاشوراءَ لَيلَةِ الجُمُعَةِ ، فَحَمِدَ اللّهَ وأثنى عَلَيهِ ، وذَكَرَ النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله وما أكرَمَهُ اللّهُ بِهِ مِنَ النُّبُوَّةِ ، وما أنعَمَ بِهِ عَلى اُمَّتِهِ وقالَ : إنّي لا أحسَبُ القَومَ إلّا مُقاتِلوكُم غَدا ، وقَد أذِنتُ لَكُم جَميعا ، فَأَنتُم في حِلٍّ مِنّي، وهذَا اللَّيلُ قَد غَشِيَكُم ، فَمَن كانَت لَهُ مِنكُم قُوَّةٌ فَليَضُمَّ رَجُلاً مِن أهلِ بَيتي إلَيهِ ، وتَفَرَّقوا في سَوادِكُم حَتّى يَأتِيَ اللّهُ بِالفَتحِ أو أمرٍ مِن عِندِهِ فَيُصبِحوا عَلى ما أسَرّوا في أنفُسِهِم نادِمينَ (1) ، فَإِنَّ القَومَ إنَّما يَطلُبونَني ، فَإِذا رَأَوني لَهَوْا عَن طَلَبِكُم . فَقالَ أهلُ بَيتِهِ : لا أبقانَا اللّهُ بَعدَكَ ، لا وَاللّهِ ، لا نُفارِقُكَ حَتّى يُصيبَنا ما أصابَكَ ، وقالَ ذلِكَ أصحابُهُ جَميعا . فَقالَ : أثابَكُمُ اللّهُ عَلى ما تَنوُونَ الجَنَّةَ . (2)

الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) عن الأسود بن قيس العبدي :قيلَ لِمُحَمَّدِ بنِ بَشيرٍ الحَضرَمِيِّ : قَد اُسِرَ ابنُكَ بِثَغرِ الرِّيِّ . قالَ : عِندَ اللّهِ أحتَسِبُهُ ونَفسي ، ما كُنتُ اُحِبُّ أن يُؤسَرَ ، ولا أن أبقى بَعدَهُ . فَسَمِعَ قَولَهُ الحُسَينُ عليه السلام فَقالَ لَهُ : رَحِمَكَ اللّهُ ، أنتَ في حِلٍّ مِن بَيعَتي ، فَاعمَل في فِكاكِ ابنِكَ . قالَ : أكَلَتنِي السِّباعُ حَيّا إن فارَقتُكَ . قالَ : فَأَعطِ ابنَكَ هذِهِ الأَثوابَ وَالبُرودَ يَستَعينُ بِها في فِكاكِ أخيهِ . فَأَعطاهُ خَمسَةَ أثوابٍ قيمَتُها ألفُ دينارٍ . (3)

.


1- .تضمين للآية 52 من سورة المائدة : «فَعَسَى اللَّهُ أَن يَأْتِىَ بِالْفَتْحِ أَوْ أَمْرٍ مِّنْ عِندِهِ فَيُصْبِحُواْ عَلَى مَآ أَسَرُّواْ فِى أَنفُسِهِمْ نَ_دِمِينَ» .
2- .الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج 1 ص 466 ، سير أعلام النبلاء : ج 3 ص 301 نحوه وراجع : تذكرة الخواصّ : ص 249 .
3- .الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج 1 ص 468 ح 443 ، تهذيب الكمال : ج 6 ص 407 ، تاريخ دمشق : ج 14 ص 182 .

ص: 31

الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) :حسين عليه السلام ، يارانش را در شب عاشورا _ كه شبِ جمعه بود _ ، گِرد آورد و پس از ستايش و ثناى الهى و يادكردِ پيامبر صلى الله عليه و آله و نبوّتش _ كه خدايش به آن گرامى داشته و بِدان بر امّتش نعمت داده است _ ، فرمود : «من ، جز اين گمان نمى برم كه اين جماعت ، فردا با شما مى جنگند . من به همه شما اجازه رفتن دادم . پس اجازه داريد در اين تاريكى شب كه شما را فرا گرفته ، برويد . هر يك از شما كه نيرويى دارد ، كسى از خانواده مرا با خود همراه ببرد . در شهرهايتان ، پراكنده شويد تا خداوند ، فتحى و يا امرى از جانب خود بياورد تا [ اين دشمنان، ] از آنچه در دلْ نهان كرده اند ، پشيمان شوند . اين جماعت ، فقط مرا مى جويند و چون مرا ببينند ، ديگر در پىِ شما نمى آيند» . خاندان او گفتند : خداوند ، ما را پس از تو ، باقى نگذارد ! به خدا سوگند ، از تو جدا نمى شويم تا آنچه به تو مى رسد ، به ما نيز برسد ! ياران امام عليه السلام نيز همگى ، چنين گفتند . امام عليه السلام فرمود : «خداوند ، پاداش نيّت شما را بهشت ، قرار دهد !» .

الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة)_ به نقل از اَسوَد بن قيس عبدى _: به محمّد بن بشير حَضرَمى گفته شد : پسرت ، در مرز رى ، اسير شده است . گفت: او و خودم را به حساب خدا مى گذارم . نه دوست داشتم كه اسير شود ، و نه پس از او بمانم. حسين عليه السلام ، سخن او را شنيد . به او فرمود : «خداوند ، رحمتت كند! بيعتم را از تو برداشتم . [ برو و ] به آزاد كردن فرزندت بپرداز» . او گفت: درندگان ، مرا زنده زنده بخورند، اگر از تو جدا شوم ! امام عليه السلام فرمود : «پس ، اين جامه هاى گران بها را در اختيارِ فرزندت قرار ده تا با آنها ، فِديه (جانْ فداى) برادرش را فراهم كند» . سپس ، پنج جامه به ارزش هزار دينار به او بخشيد .

.

ص: 32

مقاتل الطالبيّين عن حميد بن مسلم :جاءَ رَجُلٌ حَتّى دَخَلَ عَسكَرَ الحُسَينِ عليه السلام ، فَجاءَ إلى رَجُلٍ مِن أصحابِهِ ، فَقالَ لَهُ : إنَّ خَبَرَ ابنِكَ فُلانٍ وافى أنَّ الدَّيلَمَ أسِروهُ ، فَتَنصَرِفُ مَعي حَتّى نَسعى في فِدائِهِ ، فَقالَ : حَتّى أصنَعَ ماذا ؟ عِندَ اللّهِ أحتَسِبُهُ ونَفسي . فَقالَ لَهُ الحُسَينُ عليه السلام : اِنصَرِف وأنتَ في حِلٍّ مِن بَيعَتي ، وأنَا اُعطيكَ فِداءَ ابنِكَ . فَقالَ : هَيهاتَ أن اُفارِقَكَ ، ثُمَّ أسأَلَ الرُّكبانَ عَن خَبَرِكَ ! لا يَكونُ _ وَاللّهِ _ هذا أبَدا ، ولا اُفارِقُكَ ، ثُمَّ حَمَلَ عَلَى القَومِ فَقاتَلَ حَتّى قُتِلَ رَحمَةُ اللّهِ عَلَيهِ ورِضوانُهُ (1) . (2)

شرح الأخبار عن الحسين عليه السلام_ لِأَصحابِهِ _: إنَّ هؤُلاءِ لا يَطلُبونَ مِنكُم غَيري ، وأنَا فَلَستُ اُسَلِّمُ إلَيهِم نَفسي أو يَقتُلوني ، فَمَن شاءَ مِنكُم فَليَنصَرِف عَنّي مُحَلَّلاً مِن ذلِكَ . قالوا : وكَيفَ نَنصَرِفُ عَنِ ابنِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ؟! نُقتَلُ بَينَ يَدَيهِ بَعدَ أن نَبذُلَ مَجهودَنا في عَدُوِّهِ ، وفي دَفعِهِ عَنهُ حَتّى نَلقَى اللّهَ عز و جل . (3)

.


1- .ذكر مؤلف كتاب مقاتل الطالبيين هذه الحادثة خلال أحداث يوم عاشوراء، ولكن يبدو من كتاب الملهوف إلى حدٍّ ما أنّ وقوع الحادثة كان في ليلة عاشوراء، وهذا ما يستشمّ من كتاب الطبقات الكبرى أيضاً، فيما ذكرت بعض الكتب _ مثل تهذيب الكمال _ ، الحادثةَ صرفاً دون الإشارة إلى زمانها .
2- .مقاتل الطالبيّين : ص 116 .
3- .شرح الأخبار : ج 3 ص 152 .

ص: 33

مقاتل الطالبيّين_ به نقل از حميد بن مسلم _: مردى از راه رسيد و به ميان لشكر حسين عليه السلام در آمد و به نزد يكى از ياران حسين عليه السلام رفت و به او گفت: از فلان پسرت ، خبر رسيده است كه جنگجويان ديلم ، او را اسير كرده اند . پس با من بيا تا در پرداخت فِديه اش بكوشيم . او گفت: تا چه كنم ؟! او و خودم را به حساب خدا ، وا مى نهم . حسين عليه السلام به او فرمود : «برو كه بيعتم را از تو برداشتم . فديه پسرت را هم من به تو مى بخشم» . او گفت: هرگز ! از تو جدا شوم و سپس ، خبرت را از كاروان ها بپرسم ؟! به خدا سوگند كه اين ، هرگز نمى شود و از تو جدا نمى گردم . سپس به دشمن ، يورش بُرد و جنگيد تا كشته شد . رحمت و رضوان خدا بر او باد! (1)

شرح الأخبار :امام حسين عليه السلام ، خطاب به يارانش فرمود : «اينها ، جز مرا نمى جويند و من هم خود را تسليم آنان نمى كنم تا آن كه مرا بكُشند . هر يك از شما كه مى خواهد ، باز گردد كه از سوى من ، اجازه دارد» . گفتند : چگونه فرزند پيامبر خدا صلى الله عليه و آله را رها كرده ، برويم ؟ پيشِ رويش كشته مى شويم ، پس از آن كه همه توانمان را در برابر دشمنش به كار مى بنديم . آنان را از حسين ، مى رانيم تا خداى عز و جل را ديدار كنيم .

.


1- .مقاتل الطالبيّين ، اين ماجرا را در ضمن وقايع روز عاشورا آورده است ؛ امّا از الملهوف ، چنين بر مى آيد كه اين حادثه در شب عاشورا روى داده است. متن الطبقات الكبرى نيز گوياى همين مطلب است . برخى كتاب ها نظير تهذيب الكمال هم ، بدون اشاره به زمان آن ، صرفا ماجرا را آورده اند .

ص: 34

1 / 19رؤيَة أصحابِ الإِمامِ مَنازِلَهِم في الجَنَّةِعلل الشرائع عن محمّد بن عمارة عن أبي عبداللّه [الصادق] عليه السلام :قُلتُ لَهُ : أخبِرني عَن أصحابِ الحُسَينِ عليه السلام وإقدامِهِم عَلَى المَوتِ . فَقالَ : إنَّهُم كُشِفَ لَهُمُ الغِطاءُ حَتّى رَأَوا مَنازِلَهُم مِنَ الجَنَّةِ ، فَكانَ الرَّجُلُ مِنهُم يُقدِمُ عَلَى القَتلِ لِيُبادِرَ إلى حَوراءَ يُعانِقُها ، وإلى مَكانِهِ مِنَ الجَنَّةِ . (1)

الخرائج والجرائح :رُوِيَ عَن زَينِ العابِدينَ عليه السلام : لَمّا كانَتِ اللَّيلَةُ الَّتي قُتِلَ فيهَا الحُسَينُ عليه السلام في صَبيحَتِها ، قامَ في أصحابِهِ ، فَقالَ عليه السلام : إنَّ هؤُلاءِ يُريدونَني دونَكُم ، ولَو قَتَلوني لَم يُقبِلوا إلَيكُم ، فَالنَّجاءَ النَّجاءَ (2) ، وأنتُم في حِلٍّ ، فَإِنَّكُم إن أصبَحتُم مَعي قُتِلتُم كُلُّكُم . فَقالوا : لا نَخذُلُكَ ، ولا نَختارُ العَيشَ بَعدَكَ . فَقالَ عليه السلام : إنَّكُم تُقتَلونَ كُلُّكمُ حَتّى لا يُفلِتَ مِنكُم واحِدٌ ، فَكانَ كَما قالَ عليه السلام . (3)

الخرائج والجرائح عن أبي حمزة الثمالي :قالَ عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ : كُنتُ مَعَ أبِيَ اللَّيلَةَ الَّتي قُتِلَ صَبيحَتَها ، فَقالَ لِأَصحابِهِ : هذَا اللَّيلُ فَاتَّخِذوهُ جَمَلاً ؛ فَإِنَّ القَومَ إنَّما يُريدونَني ، ولَو قَتَلوني لَم يَلتَفِتوا إلَيكُم ، وأنتُم في حِلٍّ وسَعَةٍ ، فَقالوا : لا وَاللّهِ ، لا يَكونُ هذا أبَدا . قالَ : إنَّكُم تُقتَلونَ غَدا كَذلِكَ ، لا يُفلِتُ مِنكُم رَجُلٌ . قالوا : الحَمدُ للّهِِ الَّذي شَرَّفَنا بِالقَتلِ مَعَكَ . ثُمَّ دَعا ، وقالَ لَهُم : اِرفَعوا رُؤوسَكُم وَانظُروا . فَجَعَلوا يَنظُرونَ إلى مَواضِعِهِم ومَنازِلِهِم مِنَ الجَنَّةِ ، وهُوَ يَقولُ لَهُم : هذا مَنزِلُكَ يا فُلانُ ، وهذا قَصرُكَ يا فُلانُ ، وهذِهِ دَرَجَتُكَ يا فُلانُ . فَكانَ الرَّجُلُ يَستَقبِلُ الرِّماحَ وَالسُّيوفَ بِصَدرِهِ ، ووَجهِهِ لِيَصِلَ إلى مَنزِلِهِ مِنَ الجَنَّةِ . (4)

.


1- .علل الشرائع : ص 229 ح 1 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 297 ح 1 .
2- .فالنجاء النجاء : أي انجوا بأنفسكم (النهاية : ج 5 ص 25 «نجا») .
3- .الخرائج والجرائح : ج 1 ص 254 ح 8 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 89 ح 27 .
4- .الخرائج والجرائح : ج 2 ص 847 ح 62 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 298 ح 3 .

ص: 35

1 / 19نگريستن ياران امام عليه السلام به جايگاه هايشان در بهشت

علل الشرائع_ به نقل از محمّد بن عماره _: به امام [ صادق عليه السلام ] گفتم: مرا از ياران حسين عليه السلام و رفتنشان به پيشواز مرگ ، باخبر كن . امام عليه السلام فرمود: «پرده از پيشِ چشمشان ، كنار رفت تا آن كه جايگاه هايشان را در بهشت ديدند، و هر يك از آنان ، به شهادت اقدام مى كرد تا به همبَر شدن با حوريان و جايگاهش در بهشت برسد» .

الخرائج و الجرائح :از امام زين العابدين عليه السلام روايت شده است : «هنگامى كه شبِ شهادت حسين عليه السلام در رسيد ، ميان يارانش ايستاد و فرمود : اينان ، مرا مى خواهند ، نه شما را ؛ و اگر مرا بكُشند ، به سوى شما نمى آيند . پس خود را نجات دهيد و دريابيد كه شما ، آزاديد [ و بيعتم را از شما برداشتم ] ؛ و اگر تا صبح با من بمانيد ، همه شما كشته مى شويد . آنان گفتند : تو را وا نمى گذاريم و زندگىِ پس از تو را نمى خواهيم . امام عليه السلام فرمود : همگى تان ، كشته مى شويد و حتّى يك نفر از شما نمى تواند نجات پيدا كند . همان گونه نيز شد كه امام عليه السلام گفته بود» .

الخرائج و الجرائح_ به نقل از ابو حمزه ثُمالى _: از امام العابدين عليه السلام روايت شده كه فرمود : «من در شبى كه صبحِ فردايش ، پدرم كشته شد ، با او بودم . به يارانش فرمود : اين ، شب است . [ سياهىِ ] آن را مركَب خود بگيريد كه اين جماعت ، در پىِ من هستند ؛ و اگر مرا بكُشند ، ديگر به شما ، كارى ندارند . شما [از ناحيه بيعت با من] ، آزاد و صاحب اختيار هستيد . يارانش گفتند : نه . به خدا سوگند ، هرگز چنين نمى شود ! فرمود : فردا ، شما كشته مى شويد و هيچ يك از شما [ از مرگ ] نمى رَهَد . گفتند : ستايش ، خدايى كه ما را به شَرَف كشته شدن همراه تو رساند ! سپس امام عليه السلام دعا كرد و به آنان فرمود : سرهايتان را بالا بگيريد و بنگريد . پس به جايگاه و منزلگاه خود در بهشت نگريستند ، و امام عليه السلام به آنان مى فرمود : فلانى ! اين ، خانه توست و فلانى ! اين ، قصر توست و فلانى ! اين ، درجه توست . از اين رو ، هر يك از آنان ، با سر و سينه به استقبال نيزه ها و شمشيرها مى رفتند تا به جايگاهشان در بهشت برسند» .

.

ص: 36

1 / 20لَيلَةُ الدُّعاءِ وَالاِستِغفارِ !أنساب الأشراف :لَمّا جَنَّ اللَّيلُ عَلَى الحُسَينِ عليه السلام وأصحابِهِ قامُوا اللَّيلَ كُلَّهُ يُصَلّونَ ويُسَبِّحونَ ويَستَغفِرونَ ويَدعونَ ويَتَضَرَّعونَ . (1)

مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي :جاءَ اللَّيلُ ، فَباتَ الحُسَينُ عليه السلام تِلكَ اللَّيلَةَ [لَيلَةَ عاشوراءَ] راكِعا ساجِدا باكِيا مُستَغفِرا مُتَضَرِّعا ، وباتَ أصحابُهُ ولَهُم دَوِيٌّ كَدَوِيِّ النَّحلِ . (2)

الملهوف :قالَ الرّاوي : وباتَ الحُسَينُ عليه السلام وأصحابُهُ تِلكَ اللَّيلَةَ ولَهُم دَوِيٌّ كَدَوِيِّ النَّحلِ ، ما بَينَ راكِعٍ وساجِدٍ وقائِمٍ وقاعِدٍ ، فَعَبَرَ عَلَيهِم في تِلكَ اللَّيلَةِ مِن عَسكَرِ عُمَرَ بنِ سَعدٍ اثنانِ وثَلاثونَ رَجُلاً . وكَذا كانَت سَجِيَّةُ الحُسَينِ عليه السلام في كَثرَةِ صَلاتِهِ وكَمالِ صِفاتِهِ . (3)

البداية والنهاية عن الحارث بن كعب وأبي الضحاك عن عليّ بن الحسين [زين العابدين] عليه السلام :باتَ الحُسَينُ عليه السلام وأصحابُهُ طولَ لَيلِهِم يُصَلّونَ ويَستَغفِرونَ ويَدعونَ ويَتَضَرَّعونَ ، وخُيولُ حَرَسِ عَدُوِّهِم تَدورُ مِن وَرائِهِم ، عَلَيها عَزرَةُ بنُ قَيسٍ الأَحمَسِيُّ ، وَالحُسَينُ عليه السلام يَقرَأُ : «وَلَا يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُواْ أَنَّمَا نُمْلِى لَهُمْ خَيْرٌ لِّأَنفُسِهِمْ إِنَّمَا نُمْلِى لَهُمْ لِيَزْدَادُواْ إِثْمًا وَلَهُمْ عَذَابٌ مُّهِينٌ * مَّا كَانَ اللَّهُ لِيَذَرَ الْمُؤْمِنِينَ عَلَى مَا أَنتُمْ عَلَيْهِ حَتَّى يَمِيزَ الْخَبِيثَ مِنَ الطَّيِّبِ» ، الآيَةَ (4) . (5)

.


1- .أنساب الأشراف : ج 3 ص 394 ، المنتظم : ج 5 ص 338 ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 560 كلاهما نحوه .
2- .مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 1 ص 251 ، الفتوح : ج 1 ص 99 .
3- .الملهوف (طبعة أنوار الهدى) : ص 57 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 394 وراجع : مثير الأحزان : ص 52 والمناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 99 .
4- .آل عمران : 178 و 179 ، وتتمّتها : «... وَمَا كَانَ اللَّهُ لِيُطْ_لِعَكُمْ عَلَى الْغَيْبِ وَلَ_كِنَّ اللَّهَ يَجْتَبِى مِن رُّسُلِهِ مَن يَشَآءُ فَ_ئامِنُواْ بِاللَّهِ وَرُسُلِهِ وَإِن تُؤْمِنُواْ وَتَتَّقُواْ فَلَكُمْ أَجْرٌ عَظِيمٌ» .
5- .البداية والنهاية : ج 8 ص 177 .

ص: 37

1 / 20شب راز و نياز

أنساب الأشراف :هنگامى كه شب بر حسين عليه السلام و يارانش ، سايه افكند، آنان ، همه شب را به نماز و تسبيح و آمرزش خواهى ايستادند و دعا و گريه و زارى كردند .

مقتل الحسين عليه السلام ، خوارزمى :شب ، در رسيد و حسين عليه السلام ، شب عاشورا را به ركوع و سجود و گريه و آمرزش خواهى و تضرّع و زارى پرداخت و يارانش ، زمزمه هايى [ بدون وقفه ]مانند آواى زنبور عسل داشتند .

الملهوف :حسين عليه السلام و يارانش ، آن شب را به راز و نياز و ركوع و سجود و قيام و قعود و زمزمه هايى مانند زنبور عسل گذراندند . در آن شب ، 32 تن از لشكر عمر بن سعد ، به آنان پيوستند . نماز فراوان و داشتن كمالات ، شيوه حسين عليه السلام در طول زندگى اش بود.

البدايه و النهاية_ به نقل از حارث بن كعب و ابو ضحّاك ، از امام زين العابدين عليه السلام _: حسين عليه السلام و يارانش ، همه شبشان را نماز خواندند و آمرزش خواستند و دعا و گريه و زارى كردند . سواران نگهبان دشمن ، به فرماندهى عَزرَة بن قيس اَحمَسى ، پشت آنها مى چرخيدند. همچنين حسين عليه السلام ، تلاوت مى كرد: «و البته كسانى كه كافر شده اند ، نبايد تصوّر كنند اين كه به ايشان مهلت مى دهيم ، براى آنان نيكوست . ما فقط به ايشان ، مهلت مى دهيم تا بر گناه [ خود ] بيفزايند ؛ و [ آن گاه ] عذابى خفّت آور خواهند داشت . خداوند ، بر آن نيست كه مؤمنان را به اين [ حالى ] كه شما بر آن هستيد، وا گذارد ، تا آن كه پليد را از پاك ، جدا كند ...» تا آخر آيه . (1)

.


1- .ادامه آيه چنين است : «... و خداوند ، بر آن نيست كه شما را از غيب ، آگاه سازد ؛ امّا خداوند ، از ميان فرستادگان خويش ، برخى را به خواست خويش برمى گزيند . پس به خدا و فرستادگانش ايمان بياوريد و البته اگر ايمان بياوريد و تقوا پيشه كنيد ، پاداشى بزرگ خواهيد داشت» .

ص: 38

1 / 21مِن وَقائِعِ لَيلَةِ عاشوراءَتاريخ الطبري عن الضحّاك بن عبد اللّه المشرقيّ :لَمّا أمسى حُسَينٌ عليه السلام وأصحابُهُ قامُوا اللَّيلَ كُلَّهُ يُصَلّونَ ويَستَغفِرونَ ، ويَدعونَ ويَتَضَرَّعونَ ، قالَ : فَتَمُرُّ بِنا خَيلٌ لَهُم تَحرُسُنا ، وإنَّ حُسَينا عليه السلام لَيَقرَأُ : «وَلَا يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُواْ أَنَّمَا نُمْلِى لَهُمْ خَيْرٌ لِّأَنفُسِهِمْ إِنَّمَا نُمْلِى لَهُمْ لِيَزْدَادُواْ إِثْمًا وَلَهُمْ عَذَابٌ مُّهِينٌ * مَّا كَانَ اللَّهُ لِيَذَرَ الْمُؤْمِنِينَ عَلَى مَا أَنتُمْ عَلَيْهِ حَتَّى يَمِيزَ الْخَبِيثَ مِنَ الطَّيِّبِ» . فَسَمِعَها رَجُلٌ مِن تِلكَ الخَيلِ الَّتي كانَت تَحرُسُنا، فَقالَ : نَحنُ ورَبِّ الكَعبَةِ الطَّيِّبونَ ، مُيِّزنا مِنكُم ، قالَ : فَعَرَفتُهُ ، فَقُلتُ لِبُرَيرِ بنِ حُضَيرٍ : تَدري مَن هذا ؟ قالَ : لا : قُلتُ : هذا أبو حَربٍ السَّبيعِيُّ عَبدُ اللّهِ بنُ شَهرٍ ، وكانَ مِضحاكا بَطّالاً ، وكانَ شَريفا شُجاعا فاتِكا ، وكانَ سَعيدُ بنُ قَيسٍ رُبَّما حَبَسَهُ في جِنايَةٍ . فَقالَ لَهُ بُرَيرُ بنُ حُضَيرٍ : يا فاسِقُ! أنتَ يَجعَلُكَ اللّهُ فِي الطَّيِّبينَ ! فَقالَ لَهُ : مَن أنتَ ؟ قالَ : أنَا بُرَيرُ بنُ حُضَيرٍ ؛ قالَ : إنّا للّهِِ ! عَزَّ عَلَيَّ ! هَلَكتَ وَاللّهِ ، هَلَكتَ وَاللّهِ يا بُرَيرُ ! قالَ : يا أبا حَربٍ ، هَل لَكَ أن تَتوبَ إلَى اللّهِ مِن ذُنوبِكَ العِظامِ ! فَوَاللّهِ ، إنّا لَنَحنُ الطَّيِّبونَ ، ولكِنَّكُم لَأَنتُمُ الخَبيثونَ ؛ قالَ : وأنَا عَلى ذلِكَ مِنَ الشّاهِدينَ . قُلتُ : وَيحَكَ ؟ أفَلا يَنفَعُكَ مَعرِفَتُكَ ؟ قالَ : جُعِلتُ فِداكَ ! فَمَن يُنادِمُ يَزيدَ بنَ عَذرَةَ العَنَزِيَّ مِن عَنَزِ بنِ وائِلٍ ! قالَ : ها هُوَ ذا مَعي ، قالَ : قَبَّحَ اللّهُ رَأيَكَ عَلى كُلِّ حالٍ ! أنتَ سَفيهٌ . قالَ : ثُمَّ انصَرَفَ عَنّا ، وكانَ الَّذي يَحرُسُنا بِالَّليلِ فِي الخَيلِ عَزرَةُ بنُ قَيسٍ الأَحمَسِيُّ ، وكانَ عَلَى الخَيلِ . (1)

.


1- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 421 ، البداية والنهاية : ج 8 ص 177 نحوه .

ص: 39

1 / 21از وقايع شب عاشورا

تاريخ الطبرى_ به نقل از ضحّاك بن عبد اللّه مِشرَقى _: هنگامى كه شب شد ، حسين عليه السلام و يارانش ، همه شب را به نماز و آمرزش خواهى و دعا و راز و نياز ايستادند . سوارانى از دشمن كه نگهبانىِ ما را مى دادند ، بر ما گذشتند ، در حالى كه حسين عليه السلام ، تلاوت مى كرد: «و البته كسانى كه كافر شده اند ، نبايد تصوّر كنند اين كه به ايشان مهلت مى دهيم ، براى آنان نيكوست . ما فقط به ايشان ، مهلت مى دهيم تا بر گناه [ خود ] بيفزايند ؛ و [ آن گاه ] ، عذابى خفّت آور خواهند داشت . خداوند ، بر آن نيست كه مؤمنان را به اين [ حالى ]كه شما بر آن هستيد، وا گذارد، تا آن كه پليد را از پاك ، جدا كند» . يكى از سواران نگهبان بر ما ، آيه را شنيد و گفت: به خداى كعبه سوگند، ما پاكيزگانيم و از شما جدا گشته ايم . او را شناختم و به بُرَير بن حُضَير گفتم: مى دانى اين كيست ؟ گفت: نه. گفتم: اين ، ابو حرب عبد اللّه بن شَهر سَبيعى است . شوخ و بيهوده كار ، و با اين همه ، بزرگ زاده و دلير و گستاخ بود و سعيد بن قيس ، او را به خاطر جنايتى ، زندان هم كرده بود. بُرَير بن حُضَير به او گفت: اى فاسق ! خداوند ، تو را از پاكيزگان قرار داده ؟ ! او به بُرَير گفت: تو كيستى ؟ گفت: من بُرَير بن حُضَير هستم . او گفت: ما از آنِ خداييم ! (1) بر من گران است! به خدا سوگند ، هلاك مى شوى ! به خدا سوگند _ اى بُرير _ هلاك مى شوى ! بُرَير گفت: اى ابو حرب ! آيا مى خواهى از گناهان بزرگت به درگاه خدا ، توبه كنى ؟ به خدا سوگند، ما پاكيزگانيم و شما ، آلودگانيد ! ابو حرب [ به استهزا ] گفت: و من ، از گواهانِ بر اين موضوع هستم ! من گفتم : واى بر تو ! آيا شناختت ، بهره اى برايت ندارد ؟ گفت: فدايت شوم! پس چه كسى همدم يزيد بن عَذره عَنَزى از قبيله عَنز بن وائل شود ؟! اكنون ، او اين جا با من است . [بُرَير] گفت : خداوند ، هميشه رأيت را زشت گرداند! تو كم عقلى . سپس ابو حرب ، باز گشت، و فرمانده سوارانى كه آن شب ، نگهبانىِ ما را مى دادند، عَزرَة بن قيس اَحمَسى بود .

.


1- .اين تعبير (إنّا للّه ) ، صدر آيه استرجاع (سوره بقره، آيه 156) است و در اين جا، به نشانه قريب الوقوع بودن مرگ، به كار رفته است.

ص: 40

الإرشاد :رَجَعَ [الحُسَينُ] عليه السلام إلى مَكانِهِ ، فَقامَ اللَّيلَ كُلَّهُ يُصَلّي ويَستَغفِرُ ، ويَدعو ويَتَضَرَّعُ ، وقامَ أصحابُهُ كَذلِكَ يُصَلّونَ ويَدعونَ ويَستَغفِرونَ . قالَ الضَّحّاكُ بنُ عَبدِ اللّهِ : ومَرَّ بِنا خَيلٌ لِابنِ سَعدٍ يَحرُسُنا ، وإنَّ حُسَينا عليه السلام لَيَقرَأُ : «وَلَا يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُواْ أَنَّمَا نُمْلِى لَهُمْ خَيْرٌ لِّأَنفُسِهِمْ إِنَّمَا نُمْلِى لَهُمْ لِيَزْدَادُواْ إِثْمًا وَلَهُمْ عَذَابٌ مُّهِينٌ * مَّا كَانَ اللَّهُ لِيَذَرَ الْمُؤْمِنِينَ عَلَى مَا أَنتُمْ عَلَيْهِ حَتَّى يَمِيزَ الْخَبِيثَ مِنَ الطَّيِّبِ» (1) ، فَسَمِعَها مِن تِلكَ الخَيلِ رَجُلٌ يُقالُ لَهُ عَبدُ اللّهِ بنُ سُمَيرٍ ، وكانَ مِضحاكا ، وكانَ شُجاعا بَطَلاً فارِسا فاتِكا شَريفا ، فَقالَ : نَحنُ _ ورَبِّ الكَعبَةِ _ الطَّيِّبونَ ، مُيِّزنا مِنكُم . فَقالَ لَهُ بُرَيرُ بنُ خُضَيرٍ : يا فاسِقُ ! أنتَ يَجعَلُكَ اللّهُ مِنَ الطَّيِّبينَ !! فَقالَ لَهُ : مَن أنتَ وَيلَكَ ؟ قالَ : أنَا بُرَيرُ بنُ خُضَيرٍ ، فَتَسابّا . (2)

.


1- .آل عمران : 178 و 179 .
2- .الإرشاد : ج 2 ص 94 ، إعلام الورى : ج 1 ص 457 وفيه صدره إلى «ويستغفرون» ، روضة الواعظين : ص 203 وفيه من «قال الضحّاك» إلى «الطيب» ، بحار الأنوار : ج 45 ص 3 .

ص: 41

الإرشاد :حسين عليه السلام ، به جايگاهش باز گشت و همه شب را به نماز گزاردن و آمرزش خواهى و دعا و گريه و زارى پرداخت و همه يارانش نيز به نماز گزاردن و دعا و آمرزش خواهى ، مشغول بودند . ضحّاك بن عبد اللّه مى گويد : سواران ابن سعد كه نگهبانى ما را مى دادند ، بر ما گذشتند. حسين عليه السلام ، مشغول تلاوت اين آيه بود: «و البته كسانى كه كافر شده اند ، نبايد تصوّر كنند اين كه به ايشان مهلت مى دهيم ، براى آنان ، نيكوست . ما فقط به ايشان مهلت مى دهيم تا بر گناه [ خود ]بيفزايند ؛ و [ آن گاه ] عذابى خفّت آور خواهند داشت . خداوند ، بر آن نيست كه مؤمنان را به اين [ حالى ] كه شما بر آن هستيد، وا گذارد، تا آن كه پليد را از پاك ، جدا كند» . يكى از آن سواران ، به نام عبد اللّه بن سُمَير آن را شنيد . او كه شوخ و دلير و پهلوان و سواركار و جسور و از خاندانى بزرگ بود ، گفت: به خداى كعبه سوگند، ما پاكيزگانيم و از شما ، جدا شده ايم ! بُرَير بن خُضَير به او گفت: اى فاسق! خداوند ، تو را از پاكيزگان ، قرار داده است ؟! او به بُرَير گفت: تو كيستى، واى برتو! گفت: من ، بُرَير بن خُضَير هستم . آن گاه ، به هم ناسزا گفتند .

.

ص: 42

1 / 22حِوارُ بُرَيرٍ و شِمرٍالفتوح :أقبَلَ الشِّمرُ بنُ ذِي الجَوشَنِ _ لَعَنَهُ اللّهُ _ في نِصفِ اللَّيلِ ومَعَهُ جَماعَةٌ مِن أصحابِهِ حَتّى تَقارَبَ مِن عَسكَرِ الحُسَينُ عليه السلام ، وَالحُسَينُ عليه السلام قَد رَفَعَ صَوتَهُ وهُوَ يَتلو هذِهِ الآيَةَ «وَلَا يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُواْ أَنَّمَا نُمْلِى لَهُمْ» ، إلى آخِرِها . قالَ : فَصاحَ لَعينٌ مِن أصحابِ شِمرِ بنِ ذِي الجَوشَنِ : نَحنُ ورَبِّ الكَعبَةِ الطَّيِّبونَ ، وأنتُمُ الخَبيثونَ ! وقَد مُيِّزنا مِنكُم . قالَ : فَقَطَعَ بُرَيرٌ الصَّلاةَ ، فَناداهُ : يا فاسِقُ ! يا فاجِرُ ! يا عَدُوَّ اللّهِ ! أمِثلُكَ يَكونُ مِنَ الطَّيِّبينَ ؟! ما أنتَ إلّا بَهيمَةٌ ولا تَعقِلُ ، فَأَبشِر بِالنّارِ يَومَ القِيامَةِ وَالعَذابِ الأَليمِ . قالَ : فَصاحَ بِهِ شِمرُ بنُ ذِي الجَوشَنِ _ لَعَنَهُ اللّهُ _ وقالَ : أيُّهَا المُتَكَلِّمُ ، إنَّ اللّهَ تَبارَكَ وتَعالى قاتِلُكَ وقاتِلُ صاحِبِكَ عَن قَريبٍ . فَقالَ لَهُ بُرَيرٌ : يا عَدُوَّ اللّهِ! أبِالمَوتِ تُخَوِّفُني ، وَاللّهِ ، إنَّ المَوتَ أحَبُّ إلَينا مِنَ الحَياةِ مَعَكُم ! وَاللّهِ ، لا يَنالُ شَفاعَةَ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله قَومٌ أراقوا دِماءَ ذُرِّيَّتِهِ وأهلِ بَيتِهِ . قالَ : وأقبَلَ رَجُلٌ مِن أصحابِ الحُسَينِ عليه السلام إلى بُرَيرِ بنِ حُضَيرٍ ، فَقالَ لَهُ : رَحِمَكَ اللّهُ يا بُرَيرُ ! إنَّ أبا عَبدِ اللّهِ يَقولُ لَكَ : اِرجِع إلى مَوضِعِكَ ولا تُخاطِبِ القَومَ ، فَلَعَمري لَئِن كانَ مُؤمِنُ آلِ فِرعَونَ نَصَحَ لِقَومِهِ وأبلَغَ فِي الدُّعاءِ ، فَلَقَد نَصَحتَ وأبلَغتَ فِي النُّصحِ . (1)

.


1- .الفتوح : ج 5 ص 99 ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 1 ص 251 نحوه .

ص: 43

1 / 22گفتگوى بُرَير و شِمْر

الفتوح :شمر بن ذى الجوشن _ كه خداوند ، لعنتش كند _ ، نيمه شب ، با گروهى از همراهانش به لشكر حسين عليه السلام نزديك شد . حسين عليه السلام ، با صداى بلند ، به تلاوت اين آيه مشغول بود: «و البته كسانى كه كافر شده اند ، نبايد تصوّر كنند اين كه به ايشان مهلت مى دهيم ، براى آنان ، نيكوست ...» ، تا آخر آيه . ملعونى از همراهان شمر بن ذى الجوشن ، فرياد كشيد: به خداى كعبه سوگند، ما پاكيزگانيم و شما ، پليديد ، و ما از شما ، جدا گشته ايم ! بُرَير ، نمازش را قطع كرد و ندا داد: اى فاسق ! اى تبهكار ! اى دشمن خدا! آيا مانند تويى ، از پاكيزگان است ؟ ! تو جز چارپايى بى خِرد ، نيستى. تو را به آتش روز قيامت و عذاب دردناك ، بشارت باد ! شمر بن ذى الجوشن _ كه خدا لعنتش كند _ ، بر سرِ او داد كشيد و گفت: اى گوينده ! خداوند _ تبارك و تعالى _ ، تو را و همراهت حسين را به زودى مى كُشد . بُرَير به او گفت: اى دشمن خدا! آيا مرا از مرگ مى ترسانى ؟ به خدا سوگند، مرگ ، از زندگى با شما، براى ما دوست داشتنى تر است . به خدا سوگند ، كسانى كه خون فرزندان و خاندان محمّد صلى الله عليه و آله را مى ريزند ، به شفاعتش نمى رسند . مردى از ياران حسين عليه السلام به سوى بُرَير بن حُضَير آمد و به او گفت: خدايت رحمت كند ، اى برير! ابا عبد اللّه عليه السلام به تو مى فرمايد : «به جايگاهت ، باز گرد و با آنان سخن مگو، كه _ به جانم سوگند _ ، اگر مؤمنِ آل فرعون ، قومش را نصيحت كرد و دعوت را به آخر رساند، تو نيز نصيحت كردى و آن را به آخر رساندى» .

.

ص: 44

1 / 23حالَةُ زَينَبَ عليها السلام لَيلَةَ عاشوراءَتاريخ الطبري عن الحارث بن كعب وأبي الضّحاك عن عليّ بن الحسين بن عليّ [زين العابدين] عليه السلام :إنّي جالِسٌ في تِلكَ العَشِيَّةِ الَّتي قُتِلَ أبي صَبيحَتَها ، وعَمَّتي زَينَبُ عِندَي تُمَرِّضُني ، إذِ اعتَزَلَ أبي بِأَصحابِهِ في خِباءٍ لَهُ ، وعِندَهُ حُوَيٌّ (1) مَولى أبي ذَرٍّ الغِفارِيِّ ، وهُوَ يُعالِجُ سَيفَهُ ويُصلِحُهُ ، وأبي يَقولُ : يا دَهرُ اُفٍّ لَكَ مِن خَليلِكَم لَكَ بِالإِشراقِ وَالأَصيلِ مِن صاحِبٍ أو طالِبٍ قَتيلِوَالدَّهرُ لا يَقنَعُ بِالبَديلِ وإنَّمَا الأَمرُ إلَى الجَليلِوكُلُّ حَيٍّ سالِكُ السَّبيلِ قالَ : فَأَعادَها مَرَّتَينِ أو ثَلاثا حَتّى فَهِمتُها ، فَعَرَفتُ ما أرادَ ، فَخَنَقَتني عَبرَتي ، فَرَدَدتُ دَمعي ولَزِمتُ السُّكونَ ، فَعَلِمتُ أنَّ البَلاءَ قَد نَزَلَ ، فَأَمّا عَمَّتي فَإِنَّها سَمِعَت ما سَمِعتُ ، وهِيَ امرَأَةٌ ، وفِي النِّساءِ الرِّقَّةُ وَالجَزَعُ ، فَلَم تَملِك نَفسَها أن وَثَبَت تَجُرُّ ثَوبَها ، وإنَّها لَحاسِرَةٌ حَتَّى انتَهَت إلَيهِ ، فَقالَت : وَاثُكْلاه ! لَيتَ المَوتَ أعدَمَنِي الحَياةَ ! اليَومَ ماتَت فاطِمَةُ اُمّي وعَلِيٌّ أبي وحَسَنٌ أخي ! يا خَليفَةَ الماضي وثِمالَ (2) الباقي . (3) قالَ : فَنَظَرَ إلَيهَا الحُسَينُ عليه السلام فَقالَ : يا اُخَيَّةُ ، لا يُذهِبَنَّ حِلمَكِ الشَّيطانُ . قالَت : بِأَبي أنتَ واُمّي يا أبا عَبدِ اللّهِ ، استَقتَلتَ نَفسي فِداكَ ! فَرَدَّ غُصَّتَهُ ، وتَرَقرَقَت عَيناهُ ، وقالَ : لَو تُرِكَ القَطا لَيلاً لَنامَ ، قالَت : يا وَيلَتى ، أفَتُغصَبُ نَفسُكَ اغتِصابا ، فَذلِكَ أقرَحُ لِقَلبي ، وأشَدُّ عَلى نَفسي ! ولَطَمَت وَجهَها ، وأهوَت إلى جَيبِها وشَقَّتهُ ، وخَرَّت مَغشِيّا عَلَيها . فَقامَ إلَيهَا الحُسَينُ عليه السلام ، فَصَبَّ عَلى وَجهِهَا الماءَ ، وقالَ لَها : يا اُخَيَّةُ ، اتَّقِي اللّهَ وتَعَزَّي بِعَزاءِ اللّهِ ، وَاعلَمي أنَّ أهلَ الأَرضِ يَموتونَ ، وأنَّ أهلَ السَّماءِ لا يَبقَونَ ، وأنَّ كُلَّ شَيءٍ هالِكٌ إلّا وَجهَ اللّهِ الَّذي خَلَقَ الأَرضَ بِقُدرَتِهِ ، ويَبعَثُ الخَلقَ فَيَعودونَ ، وهُوَ فَردٌ وَحدَهُ ، أبي خَيرٌ مِنّي ، واُمّي خَيرٌ مِنّي ، وأخي خَيرٌ مِنّي ، ولي ولَهُم ولِكُلِّ مُسلِمٍ بِرَسولِ اللّهِ اُسوَةٌ . قالَ : فَعَزّاها بِهذا ونَحوِهِ ، وقالَ لَها : يا اُخَيَّةُ ، إنّي اُقسِمُ عَلَيكِ فَأَبِرِّي قَسَمي ، لا تَشُقّي عَلَيَّ جَيبا، ولا تَخمُشي عَلَيَّ وَجها، ولا تَدعي عَلَيَّ بِالوَيلِ وَالثُّبورِ إذا أنَا هَلَكتُ . قالَ : ثُمَّ جاءَ بِها حَتّى أجلَسَها عِندي ، وخَرَجَ إلى أصحابِهِ ، فَأَمَرَهُم أن يُقَرِّبوا بَعضَ بُيوتِهِم مِن بَعضٍ ، وأن يُدخِلُوا الأَطنابَ (4) بَعضَها في بَعضٍ ، وأن يَكونوا هُم بَينَ البُيوتِ إلَا الوَجهَ الَّذي يَأتيهِم مِنهُ عَدُوُّهُم . (5)

.


1- .في الإرشاد وإعلام الورى : «جوين» وفي مقاتل الطالبيّين «جون» بدل «حويّ» .
2- .الثِمالُ : الملجأ والغياث ، وقيل : هو المُطعِم في الشِدّة (النهاية : ج 1 ص 222 «ثمل») .
3- .كذا فى المصدر ، وفى الملهوف (ص 139) : يا خليفة الماضين وثمال الباقين!
4- .الطَنَبُ : حبل الخباء ، والجمع أطناب (الصحاح : ج 1 ص 172 «طنب») .
5- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 420 ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 559 ، المنتظم : ج 5 ص 338 كلاهما من دون إسنادٍ إلى أحدٍ من أهل البيت عليهم السلام ، البداية والنهاية : ج 8 ص 177 ؛ الإرشاد : ج 2 ص 93 ، تاريخ اليعقوبي : ج 2 ص 243 وليس فيه ذيله من «فأمرهم» ، إعلام الورى : ج 1 ص 456 كلّها نحوه ، روضة الواعظين : ص 203 وليس فيه ذيله من «فأمّا عمّتي» ، بحار الأنوار : ج 45 ص 1 وراجع : تذكرة الخواصّ : ص 249 والأمالي للشجري : ج 1 ص 177 .

ص: 45

1 / 23حال زينب عليها السلام در شب عاشورا
اشاره

تاريخ الطبرى_ به نقل از حارث بن كعب و ابو ضحّاك ، از امام زين العابدين عليه السلام _: در شبى كه بامدادش پدرم به شهادت رسيد ، نشسته بودم و عمّه ام زينب عليهاالسلام ، از من پرستارى مى كرد كه پدرم از يارانش كناره گرفت و به خيمه خود رفت و حُوَى ، (1) غلام ابو ذر غِفارى ، نزدش بود و به اصلاح و پرداختِ شمشير ايشان ، مشغول بود ، و پدرم مى خواند : «اى روزگار ! اُف بر دوستى ات !چه قدر بامدادها و شامگاه هايى داشته اى كه در آنها ، همراه و يا جوينده اى كُشته شدهكه روزگار ، از آوردن همانندش ، ناتوان است ! و كار ، با [ خداى ] بزرگ استو هر زنده اى ، اين راه را مى پيمايد» . دو يا سه بار ، اين شعر را خواند تا آن جا كه فهميدم و دانستم كه منظورش چيست . گريه ، راه گلويم را بست ؛ ولى بغضم را فرو خوردم و هيچ نگفتم و دانستم كه بلا ، فرود مى آيد ؛ امّا عمه ام نيز آنچه را من شنيدم ، شنيد و چون مانند ديگر زنان ، دلْ نازك و بى تاب بود ، نتوانست خود را نگاه دارد . بيرون پريد و در حالى كه لباسش را بر روى زمين مى كشيد و درمانده شده بود ، خود را به امام عليه السلام رساند و گفت : وا مصيبتا ! كاش مُرده بودم . امروز ، [ گويى ] مادرم فاطمه و پدرم على و برادرم حسن ، در گذشته اند ، اى جانشينِ گذشتگان و پناه باقى ماندگان ! حسين عليه السلام به او نگريست و فرمود : «خواهرم ! شيطان ، بردبارى ات را نبرَد» . زينب عليهاالسلام گفت : اى ابا عبد اللّه ! پدر و مادرم فدايت ! خود را آماده كشته شدن كرده اى ! جانم فدايت ! حسين عليه السلام ، اندوهش را فرو بُرد و اشك در چشمانش جمع شد و فرمود : «اگر مرغ سنگخواره را شبى آزاد بگذارند ، مى خوابد» . (2) زينب عليهاالسلام گفت : واى بر من ! آيا چنين سخت ، در زير فشارى ؟ همين دلم را بيشتر ريش مى كند و بر من ، سخت مى آيد . آن گاه ، به صورت خود زد و گريبان ، چاك كرد و بيهوش شد و افتاد . حسين عليه السلام به سويش آمد و آب بر صورتش زد و به او گفت : خواهرم ! از خدا ، پروا كن و به تسلّى بخشىِ او ، آرام باش . بدان كه زمينيان ، مى ميرند و آسمانيان ، باقى نمى مانند و هر چيزى ، از ميان مى رود ، جز ذات خدا كه با قدرتش ، زمين را آفريده است ، و مردم را برمى انگيزد تا همه ، باز گردند و او ، تنها بمانَد . پدرم ، از من بهتر بود . مادرم ، از من بهتر بود . برادرم ، از من بهتر بود ، و سرمشق من و آنان و هر مسلمانى ، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله است» . حسين عليه السلام ، با اين سخن و مانند آن او را تسلّا داد و به او فرمود : «خواهرم ! تو را سوگند مى دهم كه به اين [سفارشم] ، عمل كنى : بر [ مرگ ]من ، گريبانْ چاك مده و صورت ، مخراش و چون در گذشتم ، ناله و فغان مكن» . سپس ، او را آورد و كنار من نشاند و به سوى يارانش برگشت و به آنان فرمان داد تا خيمه هاى خود را به يكديگر ، نزديك كنند و طناب هاى خيمه ها را در هم بتابند و خودشان ، در ميان خيمه ها قرار بگيرند و فقط ، سمتى را كه دشمن از طريق آن مى آيد ، باز بگذارند .

.


1- .در الإرشاد و إعلام الورى ، «جُوَين» و در مقاتل الطالبيين، «جَون» آمده است .
2- .مَثَلى است در عرب . در اين جا به اين معناست كه آنان ، مرا آسوده نمى گذارند و هر جا بروم ، در پىِ من خواهند آمد.

ص: 46

. .

ص: 47

. .

ص: 48

مقاتل الطالبيّين عن الحرث بن كعب عن عليّ بن الحسين [زين العابدين] عليه السلام :إنّي وَاللّهِ لَجالِسٌ مَعَ أبي في تِلكَ اللَّيلَةِ ، وأنَا عَليلٌ ، وهُوَ يُعالِجُ سِهاما لَهُ ، وبَينَ يَدَيهِ جَونٌ مَولى أبي ذَرٍّ الغِفارِيِّ ، إذِ ارتَجَزَ الحُسَينُ عليه السلام : يا دَهرُ اُفٍّ لَكَ مِن خَليلِكَم لَكَ بِالإِشراقِ وَالأَصيلِ مِن صاحِبٍ و ماجِدٍ قَتيلِوَالدَّهرُ لا يَقنَعُ بِالبَديلِ وَالأَمرُ في ذاكَ إلَى الجَليلِوكُلُّ حَيٍّ سالِكُ السَّبيلِ قالَ : وأمّا أنَا فَسَمِعتُهُ ورَدَدتُ عَبرَتي . وأمّا عَمَّتي فَسَمِعَتهُ دونَ النِّساءِ ، فَلَزِمَتهَا الرِّقَّةُ وَالجَزَعُ ، فَشَقَّت ثَوبَها ، ولَطَمَت وَجهَها ، وخَرَجَت حاسِرَةً تُنادي : وَاثُكلاه ! واحُزناه ! لَيتَ المَوتَ أعدَمَنِي الحَياةَ ، يا حُسَيناه! يا سَيِّداه ! يا بَقِيَّةَ أهلِ بَيتاه ! استَقَلتَ (1) ويَئِستَ مِنَ الحَياةِ ، اليَومَ ماتَ جَدّي رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله واُمّي فاطِمَةُ الزَّهراءُ وأبي عَلِيٌّ وأخِي الحَسَنُ ! يا بَقِيَّةَ الماضينَ وثِمالَ الباقينَ . فَقالَ لَها الحُسَينُ عليه السلام : يا اُختي! لَو تُرِكَ القَطا لَنامَ . قالَت : فَإِنَّما تُغتَصَبُ نَفسُكَ اغتِصابا ، فَذاكَ أطوَلُ لِحُزني ، وأشجى لِقَلبي ! وخَرَّت مَغشِيّا عَلَيها ، فَلَم يَزَل يُناشِدُها ، وَاحتَمَلَها حَتّى أدخَلَهَا الخِباءَ . (2)

.


1- .كذا في المصدر ، والظاهر أنّ الصواب : «استقتَلتَ» ، كما في بعض النقول .
2- .مقاتل الطالبيّين : ص 113 .

ص: 49

مقاتل الطالبيّين_ به نقل از حرث بن كعب ، از امام زين العابدين عليه السلام _: به خدا سوگند ، در شب عاشورا با پدرم نشسته بودم ، و من ، بيمار بودم و او ، به تعمير و پرداختِ تيرهايش ، مشغول بود و جَون ، غلام ابو ذر غِفارى ، در پيشِ پاى او بود كه پدرم ، اين رَجَزها را خواند : اى روزگار ! اُف بر دوستى ات!چه قدر بامدادها و شامگاه هايى داشته اى كه در آنها ، همراه و يا بزرگى ، كشته شده استكه روزگار ، از آوردن همانندش ، ناتوان است! و كار ، با [ خداى ] بزرگ استو هر زنده اى ، اين راه را مى پيمايد» . من كه اينها را شنيدم ، جلوى گريه خودم را گرفتم ؛ امّا از بين زنان ، فقط عمّه ام اينها را شنيد . دلش سوخت و بى تاب شد و گريبانْ چاك كرد و به صورت خود زد و حيرت زده ، به بيرون دويد و گفت : وا مصيبتا ! چه غم بزرگى ! كاش مُرده بودم . اى حسين من ! اى سَرور من ! و اى تنها باقى مانده خانواده ام ! خود را آماده كشته شدن كرده اى و از زندگى ، مأيوس گشته اى . امروز ، [ گويى ] مادرم فاطمه و پدرم على و برادرم حسن ، در گذشته اند ! اى جانشينِ گذشتگان و پناه باقى ماندگان ! حسين عليه السلام به او فرمود : «اى خواهر من ! اگر مرغ سنگخواره را آزاد بگذارند ، مى خوابد» . زينب عليهاالسلام گفت : همين كه چنين سخت در زير فشارى ، غمم را بيشتر و دلم را ريش تر مى كند . سپس بيهوش شد و افتاد . حسين عليه السلام ، پيوسته او را سوگند مى داد و او را آورد تا به داخل خيمه رساند .

.

ص: 50

أنساب الأشراف_ عن الامام زين العابدين عليه السلام _: كانَ مَعَ الحُسَينِ عليه السلام حُوَيٌّ مَولى أبي ذَرٍّ الغِفارِيِّ ، فَجَعَلَ يُعالِجُ سَيفَهُ ويُصلِحُهُ ، ويَقولُ : يا دَهرُ اُفٍّ لَكَ مِن خَليلِكَم لَكَ بِالإِشراقِ وَالأَصيلِ مِن طالِبٍ و صاحِبٍ قَتيلِوَالدَّهرُ لا يَقنَعُ بِالبَديلِ وإنَّمَا الأَمرُ إلَى الجَليلِوكُلُّ حَيٍّ سالِكٌ سَبيلِ ورَدَّدَها حَتّى حَفِظتُ ، وسَمِعَتها زَينَبُ بِنتُ عَلِيٍّ عليهاالسلام ، فَنَهَضَت إلَيهِ تَجُرُّ ثَوبَها وهِيَ تَقولُ : واثُكلاه ! لَيتَ المَوتَ أعدَمَنِي الحَياةَ ! اليَومَ ماتَت فاطِمَةُ اُمّي وعَلِيٌّ أبي وَالحَسَنُ أخي ! يا خَليفَةَ الماضي وثِمالَ الباقي . فَقالَ الحُسَينُ عليه السلام : يا اُخَيَّةُ ، لا يُذهِبَنَّ حِلمَكِ الشَّيطانُ . قالَت : أتَغتَصِبُ نَفسَكَ اغتِصابا ؟! ثُمَّ لَطَمَت وَجهَها ، وشَقَّت جَيبَها ، وهُوَ يُعَزّيها ويُصَبِّرُها (1) .

الملهوف :نَزَلَ الحُرُّ وأصحابُهُ ناحِيَةً ، وجَلَسَ الحُسَينُ عليه السلام يُصلِحُ سَيفَهُ ، ويَقولُ : يا دَهرُ اُفٍّ لَكَ مِن خَليلِكَم لَكَ بِالإِشراقِ وَالأَصيلِ مِن طالِبٍ و صاحِبٍ قَتيلِوَالدَّهرُ لا يَقنَعُ بِالبَديلِ وإنَّمَا الأَمرُ إلَى الجَليلِوكُلُّ حَيٍّ فَإِلى سَبيلِ ما أقرَبَ الوَعدَ إلَى الرَّحيلِإلى جِنانٍ وإلى مَقيلِ قالَ الرّاوي : فَسَمِعَت زَينَبُ ابنَةُ فاطِمَةَ عليهاالسلام ذلِكَ فَقالَت : يا أخي! هذا كَلامُ مَن قَد أيقَنَ بِالقَتلِ . فَقالَ : نَعَم يا اُختاه ! فَقالَت زَينَبُ عليهاالسلام : واثُكلاه ، يَنعى إلَيَّ الحُسَينُ عليه السلام نَفسَهُ !! قالَ : وبَكَى النِّسوَةُ ، ولَطَمنَ الخُدودَ ، وشَقَقنَ الجُيوبَ ، وجَعَلَت اُمُّ كُلثومٍ تُنادي : وامُحَمّداه ! واعَلِيّاه ! وااُمّاه ! وافاطِمَتاه ! واحَسَناه ! واحُسَيناه ! واضَيعَتاه بَعدَكَ يا أبا عَبدِ اللّهِ ! قالَ : فَعَزّاهَا الحُسَينُ عليه السلام وقالَ لَها : يا اُختاه تَعَزَّي بِعَزاءِ اللّهِ ، فَإِنَّ سُكّانَ السَّماواتِ يَموتونَ ، وأهلَ الأَرضِ لا يَبقَونَ ، وجَميعَ البَرِيَّةِ يَهلِكونَ . ثُمَّ قالَ : يا اُختاه يا اُمَّ كُلثومٍ! وأنتِ يا زَينَبُ! وأنتِ يا رُقَيَّةُ! وأنتِ يا فاطِمَةُ! وأنتِ يا رَبابُ! اُنظُرنَ إذا أنَا قُتِلتُ ، فَلا تَشقُقنَ عَلَيَّ جَيبا ، ولا تَخمُشنَ عَلَيَّ وَجها ، ولا تَقُلنَ عَلَيَّ هُجرا . ورُوِيَ مِن طَريقٍ آخَرَ : أنَّ زَينَبَ عليهاالسلام لَمّا سَمِعَتِ الأَبياتَ _ وكانَت في مَوضِعٍ مُنفَرِدٍ عَنهُ مَعَ النِّساءِ وَالبَناتِ _ خَرَجَت حاسِرَةً تَجُرُّ ثَوبَها ، حَتّى وَقَفَت عَلَيهِ ، وقالَت : واثُكلاه ! لَيتَ المَوتَ أعدَمَنِي الحَياةَ ! اليَومَ ماتَت اُمّي فاطِمَةُ الزَّهراءُ ، وأبي عَلِيٌّ المُرتَضى ، وأخِي الحَسَنُ الزَّكِيُّ ! يا خَليفَةَ الماضينَ وثِمالَ الباقينَ . فَنَظَرَ الحُسَينُ عليه السلام إلَيها وقالَ : يا اُختاه لا يَذهَبَنَّ حِلمُكِ . فَقالَت : بِأَبي أنتَ واُمّي أسَتُقتَلُ؟! نَفسي لَكَ الفِداءُ . فَرَدَّ غُصَّتَهُ وتَغَرغَرَت عَيناهُ بِالدُّموعِ ، ثُمَّ قالَ : هَيهاتَ هَيهاتَ! لَو تُرِكَ القَطا لَيلاً لَنامَ ! فَقالَت : يا وَيلَتاه ، أفَتَغتَصِبُ نَفسَكَ اغتِصابا ، فَذلِكَ أقرَحُ لِقَلبي وأشَدُّ عَلى نَفسي ! ثُمَّ أهوَت إلى جَيبِها فَشَقَّتهُ ، وخَرَّت مَغشِيّا عَلَيها . فَقامَ عليه السلام فَصَبَّ عَلى وَجهِهَا الماءَ حَتّى أفاقَت ، ثُمَّ عَزّاها عليه السلام بِجُهدِهِ ، وذَكَّرَهَا المُصيبَةَ بِمَوتِ أبيهِ وجَدِّهِ صَلَواتُ اللّهِ عَلَيهِم أجمَعينَ . (2)

.


1- .أنساب الأشراف : ج 3 ص 393 .
2- .الملهوف : ص 139 ؛ الفتوح : ج 5 ص 84 ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 1 ص 237 عن الإمام زين العابدين عليه السلام وكلاهما نحوه .

ص: 51

أنساب الأشراف_ از امام زين العابدين _: حُوَىْ ، غلام ابو ذر غِفارى ، نزد حسين عليه السلام بود و به تعمير و پرداختِ شمشير ايشان مشغول بود ، و [ پدرم ] مى خواند : اى روزگار ! اُف بر دوستى ات !چه قدر بامدادها و شامگاه هايى داشته اى كه در آنها ، جوينده اى يا دارنده اى كشته شدهكه روزگار ، از آوردن همانندش ، ناتوان است ! و كار ، با [ خداى ] بزرگ استو هر زنده اى ، اين راه را مى پيمايد» . دو يا سه بار ، اين شعر را خواند تا آن را حفظ كردم . عمّه ام نيز آنچه را من شنيدم ، شنيد . برخاست و در حالى كه لباسش بر روى زمين كشيده مى شد ، به سوى پدرم رفت و مى گفت : وا مصيبتا ! كاش مُرده بودم ! امروز ، [ گويى ] مادرم فاطمه و پدرم على و برادرم حسن ، درگذشته اند ، اى جانشينِ گذشتگان و پناه باقى ماندگان ! حسين عليه السلام فرمود : «اى خواهر من ! شيطان ، بردبارى ات را نبرَد» . زينب عليهاالسلام گفت : واى بر من ! آيا چنين تن به مرگ داده اى ؟ آن گاه ، به صورت خود زد و گريبان ، چاك كرد . حسين عليه السلام او را تسلّا مى داد و به شكيبايى ، دعوت مى كرد .

الملهوف :حُر ، با يارانش ، در كنار [لشكر امام عليه السلام ] فرود آمدند . امام عليه السلام به تعمير شمشير خود ، مشغول بود و مى خواند : اى روزگار ! اُف بر دوستى ات !چه قدر بامدادها و شامگاه ها داشته اى كه در آنها ، همراه و يا جوينده اى ، كشته شدهكه روزگار ، از آوردن همانندش ، ناتوان است! و كار ، با [ خداى ] بزرگ استو هر زنده اى ، اين راه را مى پيمايد و چه قدر بانگ رحيل ، نزديك استبه سوى بهشت و استراحتگاه ابدى !» . زينب ، دختر فاطمه عليهاالسلام ، اين را شنيد و گفت : اى برادر ! اين ، سخن كسى است كه به كشته شدنش ، يقين كرده است . امام عليه السلام فرمود : «آرى ، اى خواهر !» . زينب عليهاالسلام گفت : وا مصيبتا ! حسين ، خبر شهادتش را خود به من مى دهد ! [ ديگر ] زنان نيز گريستند و بر صورت خود زدند و گريبان ، دريدند . اُمّ كلثوم ، فرياد مى زد : وا محمّدا! وا عليّا ! مادرا ! وا فاطمَتا! وا حَسَنا ! وا حُسينا ! واى از بى سرپرستى پس از تو ، اى ابا عبد اللّه ! حسين عليه السلام ، او را آرام كرد و به او فرمود : «تسلّاى خدا را به ياد آور ، كه ساكنان آسمان و زمين ، مى ميرند و نمى مانند و همه مخلوقات ، هلاك مى شوند» . سپس فرمود : «اى خواهر ! اى امّ كلثوم ! و تو اى زينب ! و تو اى رُقَيّه! و تو اى فاطمه ! و تو اى رَباب ! مواظب باشيد كه چون من شهيد شدم ، بر من ، گريبان ندريد و صورت نخراشيد و ناروا مگوييد» . و به سند ديگرى ، روايت شده است : زينب عليهاالسلام ، هنگامى كه شعرها را شنيد ، در جايى جدا از زنان و دختران بود . سرآسيمه و در حالى كه لباسش [ بر زمين ]كشيده مى شد ، بيرون آمد و در كنار حسين عليه السلام ايستاد و گفت : وا مصيبتا ! كاش مرگ من مى رسيد! امروز ، [ گويى ] مادرم ، فاطمه زهرا درگذشته و نيز پدرم ، علىِ مرتضى و برادرم ، حسن پاك! اى جانشينِ گذشتگان و پناه باقى ماندگان ! حسين عليه السلام به او نگريست و فرمود : «اى خواهر ! بردبارى ات را از دست ندهى» . زينب عليهاالسلام گفت : پدر و مادرم ، فدايت باد ! آيا به زودى كشته مى شوى ؟ جانم به فدايت ! امام عليه السلام ، بغض خود را فرو خورد و اشك در چشمانش حلقه زد . سپس فرمود : «دور است ، دور [ كه رهايى يابم ] ! اگر مرغ سنگخواره را شبى رها مى گذاشتند ، حتما مى خوابيد» . زينب عليهاالسلام گفت : اى واى ! آيا چنين تن به مرگ داده اى ؟ همين است كه دلِ مرا به درد آورده و مرا در تنگنا قرار داده است . سپس ، سر به گريبان افكند و آن را چاك داد و بيهوش ، افتاد . امام عليه السلام ، برخاست و آب به صورت زينب عليهاالسلام پاشيد تا به هوش آمد . سپس در آرامش بخشيدن به او كوشيد و مصيبتِ مرگ پدر و جدّش را به او يادآور شد . درودهاى خدا بر همه آنان باد !

.

ص: 52

. .

ص: 53

. .

ص: 54

. .

ص: 55

. .

ص: 56

. .

ص: 57

دو نكته در باره اشعار به امام حسين عليه السلام در شب عاشورا

در زمينه گزارش هايى كه گذشت ، دو نكته قابل تأمّل است : نكته اوّل ، اين كه: بيشتر منابع، اشعار منسوب به امام حسين عليه السلام : «يا دهر! أُفّ لك من خليل... ؛ اى روزگار ! اُف بر دوستى ات !...» و بازتاب روانى آن را در خواهرش زينب عليهاالسلام ، مربوط به شب عاشورا مى دانند و آن را از امام زين العابدين عليه السلام روايت كرده اند ؛ امّا كتاب هايى مانند: الملهوف و الفتوح ، بدون اشاره به راوى، اين جريان را مربوط به اوايل محرّم دانسته اند . نكته دوم ، اين كه بيشتر گزارش ها، حاكى از آن است كه مخاطب امام عليه السلام ، تنها زينب عليهاالسلام است ؛ ولى برخى از منابع ، گزارش كرده اند كه امام عليه السلام در پايان سخنانش با زينب عليهاالسلام ، ديگر زنان حاضر را نيز به شكيبايى فرا خوانده است ، چنان كه در الفتوح ، آمده است كه سپس امام عليه السلام به آنها فرمود : اُنظُرنَ إذا أنا قُتِلتُ فَلا تَشقِفَنَّ عَلَىَّ جَيبا وَلا تَخمِشنَّ عَلَيَّ وَجها! (1) مراقب باشيد كه وقتى من كشته شدم ، گريبان خود را چاك مدهيد و صورت خويش را مخراشيد ! و در گزارش مقتل الحسين خوارزمى، زينب، امّ كلثوم، فاطمه و رَباب، مورد خطاب امام عليه السلام قرار گرفته اند (2) و در برخى نسخ الملهوف ، (3) نام رُقَيّه نيز در كنار نام هاى ياد شده قرار دارد كه ظاهرا مقصود، رُقَيّه، دختر امام على عليه السلام و همسر مسلم عليه السلام است.

.


1- .الفتوح: ج 5 ص 84 و ر . ك : همين دانشنامه : ج6 ص 46 ح 1599 و ص 52 ح 1602 .
2- .مقتل الحسين عليه السلام ، خوارزمى : ج 1 ص 238 .
3- .ر. ك: ص 52 ح 1602.

ص: 58

1 / 24رُؤيَا الإِمامِ عليه السلام وَقْتَ السَّحَرِالفتوح :لَمّا كانَ وَقتُ السَّحَرِ خَفَقَ الحُسَينُ عليه السلام بِرَأسِهِ (1) خَفقَةً (2) ، ثُمَّ استَيقَظَ ، فَقالَ : أتَعلَمونَ ما رَأَيتُ في مَنامِي السّاعَةَ ؟ قالوا : ومَا الَّذي رَأَيتَ يَابنَ بِنتِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ؟ فَقالَ : رَأَيتُ كَأَنَّ كِلابا قَد شَدَّت عَلَيَّ تُناشِبُني ، وفيها كَلبٌ أبقَعُ رَأَيتُهُ أشَدَّها عَلَيَّ ، وأظُنُّ الَّذي يَتَوَلّى قَتلي رَجُلٌ أبقَعُ وأبرَصُ مِن هؤُلاءِ القَومِ . ثُمَّ إنّي رَأَيتُ بَعدَ ذلِكَ جَدّي رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله ومَعَهُ جَماعَةٌ مِن أصحابِهِ ، وهُوَ يَقولُ لي : يا بُنَيَّ ، أنتَ شَهيدُ آلِ مُحَمَّدٍ ! وقَدِ استَبشَرَت بِكَ أهلُ السَّماواتِ وأهلُ الصَّفحِ (3) الأَعلى ، فَليَكُن إفطارُكَ عِندِي اللَّيلَةَ ، عَجِّل ولا تُؤَخِّر ! فَهذا أثَرُكَ قَد نَزَلَ مِنَ السَّماءِ لِيَأخُذَ دَمَكَ في قارورَةٍ خَضراءَ . وهذا ما رَأَيتُ ، وقَد أزِفَ (4) الأَمرُ ، وَاقتَرَبَ الرَّحيلُ مِن هذِهِ الدُّنيا ، لا شَكَّ في ذلِكَ . (5)

1 / 25التَّأَهُّبُ لِلحَربِالأمالي للصدوق عن عبد اللّه بن منصور عن جعفر بن محمّد بن عليّ بن الحسين عن أبيه عن جده [زين العابدين] عليهم السلام :إنَّ الحُسَينَ عليه السلام أمَرَ بِحَفيرَةٍ فَحُفِرَت حَولَ عَسكَرِهِ شِبهَ الخَندَقِ ، وأمَرَ فَحُشِيَت حَطَبا ، وأرسَلَ عَلِيّا ابنَهُ عليه السلام في ثَلاثينَ فارِسا وعِشرينَ راجِلاً لِيَستَقُوا الماءَ ، وهُم عَلى وَجَلٍ شَديدٍ ، وأنشَأَ الحُسَينُ عليه السلام يَقولُ : يا دَهرُ اُفٍّ لَكَ مِن خَليلِكَم لَكَ فِي الإِشراقِ وَالأَصيلِ مِن طالِبٍ و صاحِبٍ قَتيلِوَالدَّهرُ لا يَقنَعُ بِالبَديلِ وإنَّمَا الأَمرُ إلَى الجَليلِوكُلُّ حَيٍّ سالِكٌ سبيلِ ثُمَّ قالَ لِأَصحابِهِ : قُوموا فَاشرَبوا مِنَ الماءِ يَكُن آخِرَ زادِكُم ، وتَوَضَّؤوا وَاغتَسِلوا ، وَاغسِلوا ثِيابَكُم لِتَكونَ أكفانَكُم . ثُمَّ صَلّى بِهِمُ الفَجرَ ، وعَبَّأَهُم تَعبِئَةَ الحَربِ ، وأمَرَ بِحَفيرَتِهِ الَّتي حَولَ عَسكَرِهِ ، فَاُضرِمَت بِالنّارِ ؛ لِيُقاتِلَ القَومَ مِن وَجهٍ واحِدٍ . (6)

.


1- .في المصدر: «رأسه»، والصواب ما أثبتناه كما في المصادر الاُخرى .
2- .خَفَقَ بِرَأسِهِ خَفقَةً : إذا أخَذتهُ سِنَةٌ من النعاس فمال رَأسُهُ دونَ سائر جسده (المصباح المنير: ص 176 «خفق») .
3- .في مقتل الحسين عليه السلام وبحارالأنوار: «الصفيح» بدل «الصفح». والصفيح: من أسماء السماء (النهاية: ج 3 ص 35 «صفح») .
4- .أزِفَ : دنا وقرب (النهاية : ج 1 ص 45 «اُرف») .
5- .الفتوح : ج 5 ص 99 ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 1 ص 251 نحوه ؛ بحار الأنوار : ج 45 ص 3 .
6- .الأمالي للصدوق : ص 220 ح 239 ، بحارالأنوار : ج 44 ص 316 ح 1 .

ص: 59

1 / 24رؤياى امام عليه السلام در سحرگاه عاشورا

الفتوح :در وقت سحر ، حسين عليه السلام ، سرش [از خواب ، ] سنگين شد و سپس بيدار شد و فرمود : «آيا مى دانيد كه هم اكنون ، چه خوابى ديدم ؟» . گفتند : چه ديدى ، اى فرزند دختر پيامبر خدا ؟ فرمود : «سگ هايى را ديدم كه بر من ، سخت گرفته اند و ميانشان ، سگ پيسه اى بود كه از بقيّه بر من ، سخت تر مى گرفت . گمان مى بَرَم كسى كه كُشتن مرا به عهده مى گيرد ، مردى لَك و پيس دار از اين قوم باشد . سپس ، جدّم پيامبر خدا صلى الله عليه و آله را با گروهى از يارانش ديدم كه به من مى فرمايد : پسر عزيزم ! تو شهيدِ خاندان محمّدى و آسمانيان و ملكوتيان ، به تو بشارت يافته اند . افطارِ امشبت را نزد من خواهى بود . بشتاب و تأخير مكن كه اين ، اَجَلِ فرود آمده از آسمان به قصد توست تا خونت را در شيشه اى سبز بگيرد ! . اين است آنچه ديدم و بى ترديد ، حادثه (مرگ)، نزديك شده و گاهِ كوچ از اين دنيا فرا رسيده است» .

1 / 25آماده شدن براى نبرد
اشاره

الأمالى ، صدوق_ به نقل از عبد اللّه بن منصور ، از امام صادق ، از پدرش امام باقر از جدّش امام زين العابدين عليهم السلام _: آن گاه امام حسين عليه السلام فرمان داد تا در اطراف لشكرش ، گودالى شبيه خندق كَنْدند و به دستور ايشان ، پُر از هيزم شد . آن گاه ، پسرش على اكبر عليه السلام را با سى سوار و بيست پياده ، براى آوردن آبْ فرستاد ، در حالى كه خطرهاى بسيارى آنها را تهديد مى كرد ، و امام حسين عليه السلام ، اين شعرها را مى خواند : «اى روزگار ! اُف بر دوستى ات !چه بامدادها و شامگاه هايى داشته اى كه در آنها ، همراه و يا جوينده اى كشته شدهكه روزگار ، از آوردن مانندش ، ناتوان است ! و كار ، با [ خداى ] بزرگ استو هر زنده اى ، اين راه را مى پيمايد» . آن گاه ، امام حسين عليه السلام به يارانش فرمود : «برخيزيد و آب بنوشيد ، كه آخرين توشه شماست ؛ و وضو بگيريد و غسل كنيد و لباس هايتان را بشوييد ، كه كفن هايتان مى شود» . سپس ، نماز صبح را با آنان خواند و آماده نبردشان ساخت . همچنين فرمان داد تا گودالى كه اطراف لشكرش كَنده بودند ، پُر از آتش شود تا تنها از يك سو با دشمن بجنگند .

.

ص: 60

تاريخ الطبري عن أبي مخنف عن الحارث بن كعب وأبي الضحّاك عن عليّ بن الحسين [زين العابدين] عليه السلام :خَرَجَ [الحُسَينُ عليه السلام ] إلى أصحابِهِ ، فَأَمَرَهُم أن يُقَرِّبوا بَعضَ بُيوتِهِم مِن بَعضٍ وأن يُدخِلُوا الأَطنابَ بَعضَها في بَعضٍ ، وأن يَكونوا هُم بَينَ البُيوتِ إلَا الوَجهَ الَّذي يَأتيهِم مِنهُ عَدُوُّهُم ... . قالَ أبو مِخنَفٍ : عَن عَبدِ اللّهِ بنِ عاصِمٍ عَنِ الضَّحّاكِ بنِ عَبدِ اللّهِ المِشرَقِيِّ قالَ : _ في غداة عاشوراء _ وجَعَلُوا البُيوتَ في ظُهورِهِم ، وأمَرَ بِحَطَبٍ وقَصَبٍ كانَ مِن وَراءِ البُيوتِ يُحرَقُ بِالنّارِ ؛ مَخافَةَ أن يَأتوهُم مِن وَرائِهِم . قالَ : وكانَ الحُسَينُ عليه السلام أتى بِقَصَبٍ وحَطَبٍ إلى مَكانٍ مِن وَرائِهِم مُنخَفِضٍ كَأَنَّهُ ساقِيَةٌ ، فَحَفَروهُ في ساعَةٍ مِنَ اللَّيلِ ، فَجَعَلوهُ كَالخَندَقِ ، ثُمَّ ألقَوا فيهِ ذلِكَ الحَطَبَ وَالقَصَبَ ، وقالوا : إذا عَدَوا عَلَينا فَقاتَلونا ألقَينا فيهِ النّارَ ؛ كي لا نُؤتى مِن وَرائِنا ، وقاتَلنَا القَومَ مِن وَجهٍ واحِدٍ . فَفَعَلوا وكانَ لَهُم نافِعا . قالَ أبو مِخنَفٍ : فَحَدَّثَني عَبدُ اللّهِ بنُ عاصِمٍ قالَ : حَدَّثَنِي الضَّحّاكُ المِشرَقِيُّ قالَ : لَمّا أقبَلوا نَحوَنا ، فَنَظَروا إلَى النّارِ تَضطَرِمُ فِي الحَطَبِ وَالقَصَبِ ، الَّذي كُنّا ألهَبنا فيهِ النّارَ مِن وَرائِنا لِئَلّا يَأتونا مِن خَلفِنا ، إذ أقبَلَ إلَينا مِنهُم رَجُلٌ يَركُضُ عَلى فَرَسٍ كامِلِ الأَداةِ ، فَلَم يُكَلِّمنا حَتّى مَرَّ عَلى أبياتِنا ، فَنَظَرَ إلى أبياتِنا ، فَإِذا هُوَ لا يَرى إلّا حَطَبا تَلتَهِبُ النّارُ فيهِ ، فَرَجَعَ راجِعا ، فَنادى بِأَعلى صَوتِهِ : يا حُسَينُ ، استَعجَلتَ النّارَ فِي الدُّنيا قَبلَ يَومِ القِيامَةِ ! فَقالَ الحُسَينُ عليه السلام : مَن هذا ؟ كَأَنَّهُ شِمرُ بنُ ذِي الجَوشَنِ . فَقالوا : نَعَم ، أصلَحَكَ اللّهُ ، هُوَ هُوَ . فَقالَ : يَابنَ راعِيَةِ المِعزى ! أنتَ أولى بِها صِلِيّا . فَقالَ لَهُ مُسلِمُ بنُ عَوسَجَةَ : يَابنَ رَسولِ اللّهِ ، جُعِلتُ فِداكَ ، ألا أرميهِ بِسَهمٍ ؟ فَإِنَّهُ قَد أمكَنَني ، ولَيسَ يَسقُطُ مِنّي سَهمٌ ، فَالفاسِقُ مِن أعظَمِ الجَبّارينَ . فَقالَ لَهُ الحُسَينُ عليه السلام : لا تَرمِهِ ؛ فَإِنّي أكرَهُ أن أبدَأَهُم . (1)

.


1- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 421 _ 423 ، أنساب الأشراف : ج 3 ص 393 _ 396 ، المنتظم : ج 5 ص 339 ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 560 ، البداية والنهاية : ج 8 ص 178 ، تذكرة الخواصّ : ص 251 ؛ الإرشاد : ج 2 ص 94 ، إعلام الورى : ج 1 ص 475 كلّها نحوه .

ص: 61

تاريخ الطبرى_ به نقل از ابو مِخنَف _: حارث بن كَعْب و ابو ضحّاك ، از امام زين العابدين عليه السلام برايم نقل كردند كه : حسين عليه السلام به سوى يارانش بيرون آمد و به آنان ، فرمان داد كه چادرهايشان را به هم نزديك كنند و طناب هاى آنها را در هم بتابند و خودشان ، ميان چادرها قرار گيرند و تنها سمتى را كه دشمن از آن سو مى آيد ، باز بگذارند ... . همچنين ، عبد اللّه بن عاصم ، از ضحّاك بن عبد اللّه مشرقى برايم نقل كرده كه : _ صبح عاشورا _ خيمه ها را پشتِ سر خود قرار دادند و امام عليه السلام ، فرمان داد تا هيزم و نِيى را كه در پشت خيمه ها بود ، آتش زدند ، مبادا كه دشمنان ، از پشت ، به آنها حمله كنند . سپس حسين عليه السلام ، به جاى گودى كه در پشت خيمه ها قرار داشت و مانند جوى آبى بود ، هيزم و نِى آورد و در دلِ شب ، آن جا را به شكل خندق در آوردند و هيزم و نِى را در آن جا ريختند و گفتند : چون دشمن به ما حمله كرد و با ما درگير شد ، در اين جا ، آتش مى افكنيم تا از پشت سر ، بر ما وارد نشوند و تنها از يك سو با آنان بجنگيم . چنين كردند و سودبخش هم بود . عبد اللّه بن عاصم ، به نقل از ضحّاك مشرقى برايم گفت : هنگامى كه دشمنان به سوى ما روى آوردند و به آتش برافروخته هيزم و نِى نگريستند _ همان آتشى كه در پشتمان برافروخته بوديم تا از پشتِ سر به ما حمله نكنند _ ، يكى از سوارانِ غرق در سلاح آنان ، به شتاب و بى آن كه با ما سخنى بگويد ، به سوى ما آمد و چون به خيمه هايمان نگريست و جز هيزم آتش گرفته ، چيزى نديد ، باز گشت و با تمام توان فرياد كشيد : اى حسين ! در همين دنيا و پيش از فرا رسيدن قيامت ، به سوى آتش شتافتى . حسين عليه السلام گفت : «اين كيست ؟! گويى شمر بن ذى الجوشن است ! » . گفتند : آرى ! هموست . خداوند ، كارت را به سامان بدارد ! حسين عليه السلام فرمود : «اى پسر زن بُزچران! تو به در آمدن به آتش ، سزامندترى» . مسلم بن عَوسَجه ، به حسين عليه السلام گفت : اى فرزند پيامبر خدا ! فدايت شوم ! آيا او را با تير نزنم ؟ اكنون در تيررسِ من است و تير من ، به خطا نمى رود و اين فاسق ، از بزرگ ترين زورگويان است . حسين عليه السلام فرمود : «تيراندازى مكن ، كه من خوش ندارم آغازگرِ جنگ باشم» .

.

ص: 62

الأخبار الطوال :أمَرَ الحُسَينُ عليه السلام أصحابَهُ أن يَضُمّوا مَضارِبَهُم بَعضَهُم مِن بَعضٍ ، ويَكونوا أمامَ البُيوتِ ، وأن يَحفِروا مِن وَراءِ البُيوتِ اُخدودا ، وأن يُضرِموا فيهِ حَطَبا وقَصَبا كَثيرا ؛ لِئَلّا يُؤتَوا مِن أدبارِ البُيوتِ ، فَيَدخُلوها . (1)

مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي :فَلَمّا أيِسَ الحُسَينُ عليه السلام مِنَ القَومِ وعَلِمَ أنَّهُم مُقاتِلوهُ ، قالَ لِأَصحابِهِ : قوموا فَاحفِروا لَنا حَفيرَةً شِبهَ الخَندَقِ حَولَ مُعَسكَرِنا وأجِّجوا فيها نارا ، حَتّى يَكونَ قِتالُ هؤُلاءِ القَومِ مِن وَجهٍ واحِدٍ ؛ فَإِنَّهُم لَو قاتَلونا وشَغَلنا بِحَربِهِم لَضاعَتِ الحَرَمُ ، فَقاموا مِن كُلِّ ناحِيَةٍ ، فَتَعاوَنوا وَاحتَفَرُوا الحَفيرَةَ ، ثُمَّ جَمَعُوا الشَّوكَ وَالحَطَبَ ، فَأَلقَوهُ فِي الحَفيرَةِ ، وأجَّجوا فيهَا النّارَ . (2)

.


1- .الأخبار الطوال : ص 256 ، بغية الطلب في تاريخ حلب : ج 6 ص 2627 .
2- .مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 1 ص 248 ، الفتوح : ج 5 ص 96 نحوه وراجع : مطالب السؤول : ص 76 و كشف الغمّة : ج 2 ص 262 .

ص: 63

الأخبار الطّوال :حسين عليه السلام به يارانش فرمان داد كه خيمه ها را چسبيده به هم بر پا كنند و خود ، جلوى خيمه ها باشند و پشتِ خيمه ها را گودال بكَنند و هيزم و نِى فراوانى در آن بيفروزند تا دشمن ، از پشتِ خيمه ها ، حمله و نفوذ نكند .

مقتل الحسين عليه السلام ، خوارزمى :هنگامى كه حسين عليه السلام از آنان نااميد شد و دانست كه با او مى جنگند ، به يارانش فرمود: «برخيزيد و برايمان به گِرد لشكرگاهمان ، گودالى مانند خندق ، حفر كنيد و در آن، آتش بيفروزيد تا تنها از يك جبهه با اينان بجنگيم ، كه اگر اينان با ما بجنگند و ما را سرگرم جنگ با خود كنند، حرم ، تباه مى شود» . ياران ، از هر سو برخاستند و با كمك هم، چاله اى كَنْدند و سپس ، خار و خاشاك ، گِرد آوردند و آن را در چاله ريختند و در آن ، آتش افروختند .

.

ص: 64

المناقب لابن شهرآشوب :فَلَمّا أصبَحوا عَبَّى الحُسَينُ عليه السلام أصحابَهُ ، وأمَرَ بِأَطنابِ البُيوتِ ، فَقُرِّبَت حَتّى دَخَلَ بَعضُها في بَعضٍ ، وجَعَلوها وَراءَ ظُهورِهِم ؛ لِيَكونَ الحَربُ مِن وَجهٍ واحِدٍ ، وأمَرَ بِحَطَبٍ وقَصَبٍ كانوا أجمَعوهُ وَراءَ البُيوتِ ، فَطُرِحَ ذلِكَ في خَندَقٍ جَعَلوهُ ، وألقَوا فيهِ النّارَ ، وقالَ : لا نُؤتى مِن وَرائِنا . (1)

.


1- .المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 99 .

ص: 65

المناقب، ابن شهرآشوب :صبحگاهان، حسين عليه السلام ، يارانش را آماده كرد و فرمان داد تا خيمه ها را به گونه اى به هم نزديك كنند و طناب ها را در هم بتابند و آنها را پشت سرِ خود قرار دادند تا جنگ ، تنها در يك جبهه باشد . همچنين فرمان داد تا در پشت خيمه ها ، هيزم و نِى گِرد آورند و در خندقى كه كَنده بودند ، بريزند و در آن، آتش بيفكنند، و [ در بيان علّت آن ] فرمود : «تا از پشتمان نيايند» .

.

ص: 66

. .

ص: 67

موقعيت خيمه هاى امام حسين عليه السلام و نقش آنها در صحنه نبرد

امام حسين عليه السلام ، در آغاز ورود به كربلا ، نقطه اى را براى بر پا كردن خيمه ها در نظر گرفت كه در صورت وقوع درگيرى با دشمن ، از دو ويژگى برخوردار باشد : 1 . دشمن ، از يك سو بيشتر نتواند به آنها حمله كند ؛ 2 . زنان و كودكان ، امنيت بيشترى داشته باشند . از اين رو ، امام عليه السلام دستور داد خيمه ها را در منطقه اى زدند كه پشتِ آن ، نيزار بود ، به گونه اى كه دشمن نمى توانست از پشت به سپاه امام عليه السلام ، حمله كند . در گزارش طبرى ، چنين آمده است : حسين عليه السلام ، راه افتاد و طليعه سپاه عبيد اللّه ، با او برخورد كردند . وقتى چنين ديد ، راهش را به سوى كربلا ، كج كرد و براى اين كه تنها از يك جانب بجنگد ، نيزار و گياهان تازه را در سمت پشتِ سر قرار داد و خيمه هايش را بر پا كرد . (1) و در گزارش ابن اعثم ، مى خوانيم : ياران حسين عليه السلام ، فرود آمدند و بارها را در حوالى فرات ، مستقر كردند و خيمه ها را براى خانواده حسين عليه السلام و فرزندانش ، بر پا نمودند و خويشاوندانش ،

.


1- .ر. ك : ج 5 ص 351 ح 1511 .

ص: 68

خيمه هايشان را در اطراف خيمه او بر پا كردند . (1) افزون بر اين ، پشت خيمه ها و يا پشت نيزارى كه خيمه ها جلوى آن بود ، گودالى شبيه به جوى آب قرار داشت كه به گزارش طبرى ، امام عليه السلام در ساعتى از شب عاشورا ، دستور داد تا آن را كَندند و چيزى شبيه به خندق ، درست كردند و در آن ، هيزم و نِى ريختند تا هنگام حمله دشمن ، آن را آتش بزنند و مانعى ديگر براى حمله از پشتِ سر ايجاد نمايند . در اين گزارش ، آمده است : امام عليه السلام ، صبحگاه عاشورا ، دستور داد تا هيزم و نِى آوردند و پشتِ خانه ها ، آتش برافروختند تا مبادا دشمن ، از پشتْ حمله كند . همچنين به دستور حسين عليه السلام ، به جايى در پشتِ جايگاهشان كه همانند نهر آب ، گود بود ، نِى و هيزم آوردند و آن را در ساعاتى از شب كَنْدند و به صورت خندق ، در آوردند و نِى ها و هيزم ها را در آن ريختند و گفتند : هر گاه بر ما تاختند و قصد جنگ با ما را داشتند ، اين جا را آتش مى زنيم تا از پشتِ سر ، حمله نكنند و تنها از يك سو با ما رو به رو شوند . اين كار ، برايشانْ سودمند افتاد . (2) اقدام ديگرى كه براى پيشگيرى از حمله دشمن از پشت سر ، به دستور امام عليه السلام در شب عاشورا انجام شد ، اين بود كه ياران امام عليه السلام ، خيمه هاى خود را در كنار هم قرار دادند و با طناب ، آنها را از سه طرف به هم متصّل كردند و فقط يك راه از رو به رو براى برخورد با دشمن ، باقى گذاشتند . به اين گزارش بنگريد : حسين عليه السلام ، به سوى يارانش آمد و دستور داد كه خيمه هايشان را به هم نزديك كنند و طناب هاى خيمه ها را به هم متّصل كنند و خودشان ، ميان خيمه ها قرار بگيرند و تنها يك راه را كه مقابل دشمن بود ، باز بگذارند . 3

.


1- .ر. ك : ج 5 ص 364 ح1519 .
2- .ر. ك : ص 61 ح 1605.

ص: 69

اگر مجموع اين تدابير حكيمانه جنگىِ امام عليه السلام نبود ، نه تنها سپاه ابن سعد مى توانست از پشت ، ياران امام عليه السلام را مورد حمله قرار دهد ؛ بلكه در همان لحظات آغازين حمله ، به سادگى ، آنان را در حلقه محاصره خود مى گرفتند و با كمترين درگيرى ، امام عليه السلام و يارانش را شهيد يا اسير مى كردند . ولى صبح عاشورا ، هنگامى كه دشمن خواست تا حمله را آغاز كند ، ناگاه ، خود را در برابر تلّى از آتش و دود ، مشاهده كرد كه از اطراف خيمه هاى امام عليه السلام و يارانش زبانه مى كشيد . ضحّاك مشرقى ، در اين باره مى گويد : وقتى به سمت ما آمدند ، ناگهان ، چشمشان به آتشى افتاد كه از هيزم و نِى ، شعله مى كشيد . ما آن را پشتِ سرمان برافروخته بوديم تا از پشت ، به ما حمله ور نشوند . (1) او در ادامه ، مى افزايد كه خيمه هاى ياران امام عليه السلام ، چنان در محاصره آتش و دود بود كه وقتى شمر از نزديكى آنها عبور كرد ، چيزى جز هيمه هايى كه آتش از آنها زبانه مى كشيد ، نديد . بر اساس اين تدبير و با اين آرايش جنگى ، سپاه امام عليه السلام _ كه عدد آنها بنا بر نقل مشهور ، 72 تن بود _ ، (2) توانستند در برابر سپاه دشمن _ كه تعداد آنها تا 35 هزار نفر ، برآورد شده _ ، ساعت ها مقاومت كنند و شمار فراوانى از دشمنان را به هلاكت برسانند . طبرى ، در اين باره مى گويد : تا ظهر ، با دشمن ، جنگ سخت و بى سابقه اى كردند و [دشمنان] به خاطر كنار هم قرار گرفتن خيمه ها و تراكم آنها ، جز از يك طرف نمى توانستند به آنها حمله ور شوند . (3)

.


1- .ر. ك: ص 63 ح 1605.
2- .ر . ك : ص 84 (فصل دوّم / سخنى در باره شمار دو سپاه) .
3- .ر. ك : ص 153 ح 1656 .

ص: 70

شدّت مقاومت ياران امام حسين عليه السلام در نبرد رويارو ، موجب شد كه عمر بن سعد ، جمعى از سپاه خود را مأمور كرد كه خيمه هاى آنها را ويران كنند تا بتوانند آنها را محاصره نمايند . (1) اين تدبير هم كارساز نبود ؛ چون ياران امام عليه السلام ، در گروه هاى سه يا چهار نفره ، در لا به لاى خيمه ها كمين مى كردند و دشمن را _ كه مشغول ويران كردن خيمه ها بودند _ ، از پا در مى آوردند . ابن سعد ، چون از اين اقدام هم نتيجه اى نگرفت ، براى پيشگيرى از تلفات بيشتر سپاه خود ، ضمن دستور توقّف اين عمليات ، مجدّدا چنين دستور داد كه خيمه ها را آتش بزنند ؛ ولى داخل آنها نشوند و آنها را خراب نكنند . لذا آتش آوردند و خيمه ها را آتش زدند . ياران امام عليه السلام مى خواستند مانع آتش زدن خيمه ها شوند ؛ ولى امام عليه السلام فرمود : دَعوهُم فَليُحرِقوها . فَإِنَّهُم لَو قَد حَرَّقوها لَم يَستَطيعوا أن يَجوزوا إلَيكُم مِنها . (2) رهايشان كنيد تا خيمه ها را بسوزانند ، كه اگر آنها را به آتش بكشند ، نخواهند توانست از آنها عبور كنند و به شما دست يابند . بدين سان ، دشمن ، بخشى از خيمه هاى ياران امام عليه السلام را _ كه مانع نفوذ آنها بود _ ، آتش زد؛ امّا همان طور كه امام عليه السلام پيش بينى كرده بود ، باز هم نتوانستند به حلقه دفاعى ياران او نفوذ كنند و بدين ترتيب ، امام عليه السلام و ياران دلاور و باوفايش ، تا آخرين نفر و آخرين نفس ، در برابر سپاه كوفه كه همچون سيل به سوى آنان سرازير شده بودند ، مقاومت كردند .

.


1- .ر. ك: ص 153 ح 1656 .
2- .ر . ك : ص 153 ح 1656.

ص: 71

بر پايه گزارش هايى كه گذشت ، مى توان چنين نتيجه گيرى كرد كه : 1 . چينش و آرايش خيمه هاى همراهان امام عليه السلام ، به صورت هِلالى بوده است كه خيمه هاى اهل حرم ، در بخش ميانى آن قرار داشته و دو سوى آن ، تا ميدان نبرد ، كشيده شده بوده است . اين دو طرف ، احتمالاً خيمه هاى ياران بوده كه به دليل حضور ساكنان آن در ميدان نبرد ، غالبا خالى بوده است و از آنها به عنوان سنگر يا ديوار دفاعى ، استفاده مى شده است كه در نهايت ، به دستور عمر بن سعد ، به آتش كشيده شدند . 2 . خيمه هاى ياران امام عليه السلام ، با ميدان نبرد ، فاصله چندانى نداشته اند . اين مطلب ، در گزارش هاى ديگر از صحنه نبرد نيز ديده مى شود ، چنان كه در گزارش مربوط به شهادت على اكبر عليه السلام ، آمده است : او را از قتلگاهش آوردند و در برابر خيمه هايى كه در مقابلش مى جنگيدند ، گذاشتند . (1) 3 . اهل بيتِ امام عليه السلام ، از نزديك ، شاهد جانبازى عزيزان خود ، و قساوت و بى رحمىِ دشمنان بوده اند . از اين رو ، مى توان حدس زد كه بر زنان و كودكانى كه ديده اند عزيزانشان در جلوى چشم آنها قطعه قطعه مى شوند ، چه گذشته است!

.


1- .ر . ك : ج 7 ص 17 ح 1764 .

ص: 72

1 / 26التَّرحابُ بِالشَّهادَةِتاريخ الطبري عن غلام لعبد الرحمن بن عبد ربّه الأنصاري :كُنتُ مَعَ مَولايَ ، فَلَمّا حَضَرَ النّاسُ وأقبَلوا إلَى الحُسَينِ عليه السلام ، أمَرَ الحُسَينُ عليه السلام بِفُسطاطٍ فَضُرِبَ ، ثُمَّ أمَرَ بِمِسكٍ فَميثَ (1) في جَفنَةٍ عَظيمَةٍ أو صَحفَةٍ ، قالَ : ثُمَّ دَخَلَ الحُسَينُ عليه السلام ذلِكَ الفُسطاطَ ، فَتَطَلّى بِالنّورَةِ . قالَ : ومَولايَ عَبدُ الرَّحمنِ بنُ عَبدِ رَبِّهِ وبُرَيرُ بنُ حُضَيرٍ الهَمدانِيُّ عَلى بابِ الفُسطاطِ تَحتَكُّ مَناكِبُهُما ، فَازدَحَما أيُّهُما يَطَّلي عَلى أثَرِهِ ، فَجَعَلَ بُرَيرٌ يُهازِلُ عَبدَ الرَّحمنِ، فَقالَ لَهُ عَبدُ الرَّحمنِ : دَعنا، فَوَاللّهِ ، ما هذِهِ بِساعَةِ باطِلٍ . فَقالَ لَهُ بُرَيرٌ : وَاللّهِ ، لَقَد عَلِمَ قَومي أنّي ما أحبَبتُ الباطِلَ شابّا ولا كَهلاً ، ولكِن _ وَاللّهِ _ إنّي لَمُستَبشِرٌ بِما نَحنُ لاقونَ ، وَاللّهِ ، إن بَينَنا وبَينَ الحورِ العينِ إلّا أن يَميلَ هؤُلاءِ عَلَينا بِأَسيافِهِم ، ولَوَدِدتُ أنَّهُم قَد مالوا عَلَينا بِأَسيافِهِم . قالَ : فَلَمّا فَرَغَ الحُسَينُ عليه السلام دَخَلنا فَاطَّلَينا . (2)

أنساب الأشراف :أمَرَ الحُسَينُ عليه السلام بِفُسطاطٍ فَضُرِبَ ، فَاطَّلى فِيهِ بِالنّورَةِ ، ثُمَّ اُتِيَ بِجَفنَةٍ أو صَحفَةٍ ، فَميثَ فيها مِسكٌ ، وتَطَيَّبَ مِنهُ ، ودَخَلَ بُرَيرُ بنُ خُضَيرٍ الهَمدانِيُّ فَاطَّلى بَعدَهُ ، ومَسَّ مِن ذلِكَ المِسكِ ، وتَحَنَّطَ الحُسَينُ عليه السلام وجَميعُ أصحابِهِ ، وجَعَلَتِ النّارُ تَلتَهِبُ خَلفَ بُيوتِ الحُسَينِ عليه السلام وأصحابِهِ ، فَقالَ شِمرُ بنُ ذِي الجَوشَنِ : يا حُسَينُ ! تَعَجَّلتَ النّارَ ! فَقالَ : أنتَ تَقولُ هذا يَابنَ راعِيَةِ المِعزى ! أنتَ _ وَاللّهِ _ أولى بِها صِلِيّا . فَقالَ مُسلِمُ بنُ عَوسَجَةَ : يَابنَ رَسولِ اللّهِ ! ألا أرميهِ بِسَهمٍ ؟ فَإِنَّهُ قَد أمكَنَني . فَقالَ الحُسَينُ عليه السلام : لا تَرمِهِ ، فَإِنّي أكرَهُ أن أبدَأَهُم . (3)

.


1- .مِثتُ الشيء ، إذا دُفته [أي خلطته] في الماء (النهاية : ج 4 ص 378 «ميث») .
2- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 423 ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 561 ، البداية والنهاية : ج 8 ص 178 وفيه «يزيد بن حصين» وكلاهما نحوه .
3- .أنساب الأشراف : ج 3 ص 395 .

ص: 73

1 / 26استقبال از شهادت با روى باز

تاريخ الطبرى_ به نقل از غلام عبد الرحمان بن عبدِ رَبِّه انصارى _: با مولايم بودم. هنگامى كه دشمنانْ حضور يافتند و به حسين عليه السلام روى آوردند، حسين عليه السلام فرمان داد تا خيمه اى بر پا شود و سپس ، مُشك را در ديگى بزرگ با آب در آميزند . آن گاه ، حسين عليه السلام به درون آن خيمه رفت و نوره ماليد. سپس مولايم عبد الرحمان بن عبد ربّه و بُرَير بن حُضَير هَمْدانى ، بر درِ خيمه ، شانه هايشان به هم ساييده مى شد و بر سر اين كه كدام يك پس از امام عليه السلام نوره بمالند ، با هم بحث مى كردند . بُرَير ، با عبد الرحمان ، شوخى مى كرد . عبد الرحمان ، به او گفت: رهايمان كن . به خدا سوگند، اكنون، وقت بازى و شوخى و بطالت نيست ! بُرَير به او گفت: به خدا سوگند، قوم من مى دانند كه من ، بطالت [ و شوخى كردن ]را دوست نداشته ام ، نه در جوانى و نه در پيرى ؛ امّا _ به خدا سوگند _ ، من به آنچه خواهيم ديد ، مُژده داده شده ام! به خدا سوگند، ميان ما و حور العين ، جز اين نيست كه اينان با شمشيرهايشان ، به ما حمله كنند ، و بسيار دوست دارم كه اين كار را بكنند ! هنگامى كه حسين عليه السلام فارغ شد، ما به درون [ خيمه ] رفتيم و نوره ماليديم .

انساب الأشراف :حسين عليه السلام ، فرمان داد تا خيمه اى زده شد و در آن ، نوره ماليد . سپس ديگى يا كاسه بزرگى آوردند و در آن ، مُشك را با آب ، درآميختند و با آن ، خود را خوش بو كرد . بُرَير بن خُضَير هَمْدانى ، به درون [ آن خيمه ] آمد و پس از حسين عليه السلام ، نوره ماليد و از آن مُشك ، به خود ماليد . حسين عليه السلام و همه يارانش ، حُنوط گذاشتند ، در حالى كه آتش ، در پشت خيمه هاى حسين عليه السلام و يارانش ، زبانه مى كشيد. شمر بن ذى الجوشن گفت: اى حسين ! به سوى آتش ، شتاب ورزيده اى! حسين عليه السلام فرمود: «تو اين را مى گويى، اى پسر زن بُزچران! به خدا سوگند ، تو به در آمدن به آن ، سزامندترى !» . مسلم بن عَوسَجه گفت: اى فرزند پيامبر خدا ! در تيررس من است. آيا تيرى به سوى او نيندازم ؟ حسين عليه السلام فرمود: «نينداز ، كه من خوش ندارم آغازگرِ جنگ باشم» .

.

ص: 74

الملهوف :فَلَمّا كانَ الغَداةُ أمَرَ الحُسَينُ عليه السلام بِفُسطاطِهِ فَضُرِبَ ، وأمَرَ بِجَفنَةٍ فيها مِسكٌ كَثيرٌ ، وجُعِلَ فيها نورَةٌ ، ثُمَّ دَخَلَ لِيَطَّلِيَ . فَرُوِيَ أنَّ بُرَيرَ بنَ حُصَينٍ الهَمدانِيَّ وعَبدَ الرَّحمنِ بنَ عَبدِ رَبِّهِ الأَنصارِيَّ وَقَفا عَلى بابِ الفُسطاطِ لِيَطَّلِيا بَعدَهُ ، فَجَعَلَ بُرَيرٌ يُضاحِكُ عَبدَ الرَّحمنِ ، فَقالَ لَهُ عَبدُ الرَّحمنِ : يا بُرَيرُ ، أتَضحَكُ ؟! ما هذِهِ ساعَةُ ضِحكٍ ولا باطِلٍ . فَقالَ بُرَيرٌ : لَقَد عَلِمَ قَومي أنّي ما أحبَبتُ الباطِلَ كَهلاً ولا شابّا ، وإنَّما أفعَلُ ذلِكَ استِبشارا بِما نَصيرُ إلَيهِ ، فَوَاللّهِ ، ما هُوَ إلّا أن نَلقى هؤُلاءِ القَومَ بِأَسيافِنا نُعالِجُهُم بِها ساعَةً ، ثُمَّ نُعانِقُ الحورَ العينَ . (1)

رجال الكشّي :لَقَد مَزَحَ حَبيبُ بنُ مُظاهِرٍ الأَسَدِيُّ ، فَقالَ لَهُ يَزيدُ بنُ خُضَيرٍ الهَمدانِيُّ _ وكانَ يُقالُ لَهُ سَيِّدُ القُرّاءِ _ : يا أخي ، لَيسَ هذِهِ بِساعَةِ ضِحكٍ ! قالَ : فَأَيُّ مَوضِعٍ أحَقُّ مِن هذا بِالسُّرورِ ؟ وَاللّهِ ، ما هُوَ إلّا أن تَميلَ عَلَينا هذِهَ الطَّغامُ بِسُيوفِهِم ، فَنُعانِقَ الحورَ العينَ . (2)

مثير الأحزان :دَخَلَ [الحُسَينُ] عليه السلام لِيَطَّلِيَ ، ووَقَفَ عَلى بابِ الفُسطاطِ بُرَيرُ بنُ خُضَيرٍ الهَمدانِيُّ وعَبدُ الرَّحمنِ بنُ عَبدِ رَبِّهِ الأَنصارِيُّ ، فَجَعَلَ بُرَيرٌ يُضاحِكُ عَبدَ الرَّحمنِ ، فَقالَ : يا بُرَيرُ ، ما هذِهِ ساعَةُ باطِلٍ . فَقالَ بُرَيرٌ : وَاللّهِ ، ما أحبَبتُ الباطِلَ قَطُّ ، وإنَّما فَعَلتُ ذلِكَ استِبشارا بِما نَصيرُ إلَيهِ 3 . (3)

.


1- .الملهوف : ص 154 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 1 .
2- .رجال الكشّي : ج 1 ص 293 ح 133 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 93 ح 33 .
3- .مثير الأحزان : ص 54 .

ص: 75

الملهوف :چون صبح شد، حسين عليه السلام فرمان داد تا خيمه اى برايش برپا شود . نيز فرمان داد تا كاسه بزرگى كه در آن ، مُشك فراوانى ريخته بودند ، آماده كنند و در داخل آن ، نوره قرار داده شد . سپس امام عليه السلام ، به درون خيمه رفت تا نوره بمالد . همچنين نقل شده كه بُرَير بن حُصَين هَمْدانى و عبد الرحمن بن عبد ربّه ، بر در خيمه ايستاده بودند تا پس از امام عليه السلام ، نوره بمالند . بُرَير با عبد الرحمان ، شوخى مى كرد . عبد الرحمان به او گفت : اى بُرَير ! آيا مى خندى ؟! اكنون كه وقت خنده و بطالت نيست . بُرَير گفت : قوم من مى دانند كه من ، بطالت [ و شوخى كردن ] را دوست نداشته ام ، نه در جوانى و نه در پيرى . اين شوخى كردن ، تنها به خاطر بشارتى است كه يافته ايم و به سوى آن مى رويم . به خدا سوگند ، جز اين نيست كه اين قوم را با شمشيرهايمان ، ملاقات كنيم و مقدارى با آنان بجنگيم و آن گاه ، با حور العين ، هماغوش مى شويم !

رجال الكشّى :حبيب بن مُظاهر اسدى ، شوخى مى كرد . يزيد بن خُضَير هَمْدانى _ كه سَرور قاريان ناميده مى شد _ ، به او گفت: اى برادر من ! اكنون، هنگام شوخى [ و خنده ] نيست ! او گفت: كجا از اين جا براى شادى ، سزامندتر ؟ به خدا سوگند، جز اين نيست كه اين طاغيان ، با شمشيرهايشان ، به ما حمله كنند و سپس با حور العين ، هماغوش مى شويم !

مثير الأحزان :حسين عليه السلام ، وارد [ خيمه مخصوص ] شد تا نوره بمالد و بر درِ آن خيمه ، بُرَير بن خُضَير هَمْدانى و عبد الرحمان بن عبد ربّه انصارى ، ايستاده بودند . بُرَير با عبد الرحمانْ شوخى مى كرد. او گفت: اى بُرَير ! اكنون ، هنگام بطالت[ گويى ]نيست . بُرَير گفت : به خدا سوگند، تا كنون ، بطالت[ گويى و شوخى كردن ] را دوست نداشته ام و تنها در پىِ مژده يافتن بدانچه به سوى آن روانيم ، شوخى مى كنم. 1

.

ص: 76

. .

ص: 77

. .

ص: 78

الفَصْلُ الثَّاني : نَظرَةٌ إلى ساحَةِ القِتالِ2 / 1المُواجَهَةُ بَينَ جَيشِ الهُدى وجَيشِ الضَّلالَةِالأمالي للصدوق عن عبد اللّه بن منصور عن جعفر بن محمّد بن عليّ بن الحسين عن أبيه عن جدّه [زين العابدين] عليهم السلام :قالَ [الحُسَينُ عليه السلام ] لِأَصحابِهِ : قوموا فَاشرَبوا مِنَ الماءِ ، يَكُن آخِرَ زادِكُم ، وتَوَضَّؤوا وَاغتَسِلوا ، وَاغسِلوا ثِيابَكُم لِتَكونَ أكفانَكُم . ثُمَّ صَلّى بِهِمُ الفَجرَ ، وعَبَّأَهُم تَعبِئَةَ الحَربِ . (1)

الإرشاد :أصبَحَ الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام فَعَبَّأَ أصحابَهُ بَعدَ صَلاةِ الغَداةِ ، وكانَ مَعَهُ اثنانِ وثَلاثونَ فارِسا وأربَعونَ راجِلاً ، فَجَعَلَ زُهَيرَ بنَ القَينِ في مَيمَنَةِ أصحابِهِ ، وحَبيبَ بنَ مُظاهِرٍ في مَيسَرَةِ أصحابِهِ ، وأعطى رايَتَهُ العَبّاسَ أخاهُ عليه السلام ... . وأصبَحَ عُمَرُ بنُ سَعدٍ في ذلِكَ اليَومِ ، وهُوَ يَومُ الجُمُعَةِ _ وقيلَ : يَومُ السَّبتِ _ فَعَبَّأَ أصحابَهُ وخَرَجَ فيمَن مَعَهُ مِنَ النّاسِ نَحوَ الحُسَينِ عليه السلام ، وكانَ عَلى مَيمَنَتِهِ عَمرُو بنُ الحَجّاجِ ، وعَلى مَيسَرَتِهِ شِمرُ بنُ ذِي الجَوشَنِ ، وعَلَى الخَيلِ عُروَةُ بنُ قَيسٍ ، وعَلَى الرَّجّالَةِ شَبَثُ بنُ رِبعِيٍّ ، وأعطَى الرّايَةَ دُرَيدا مَولاهُ . (2)

.


1- .الأمالي للصدوق : ص 221 ح 239 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 316 .
2- .الإرشاد : ج 2 ص 95 ، إعلام الورى : ج 1 ص 457 و ليس فيه ذيله ، روضة الواعظين : ص 203 وليس فيه ذيله من «وكان على ميمنته» ، بحار الأنوار : ج 45 ص 4 ؛ الأخبار الطوال : ص 256 وفيه «عزرة بن قيس» ، بغية الطلب في تاريخ حلب : ج 6 ص 2628 وفيهما «زيد مولى عمر بن سعد» بدل «دُريدا مولاه» وكلاهما نحوه وراجع : المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 100 .

ص: 79

فصل دوم : نگاهى به ميدان نبرد

2 / 1رويارويى لشكر هدايت و لشكر گم راهى
اشاره

الأمالى ، صدوق_ به نقل از عبد اللّه بن منصور ، از امام صادق ، از پدرش امام باقر ، از جدّش امام زين العابدين عليهم السلام _: حسين عليه السلام به يارانش فرمود : «برخيزيد و آبى بنوشيد ، كه آخرين توشه شما خواهد بود و وضو بگيريد و غسل كنيد و لباس هايتان را بشوييد تا كفن هايتان باشند» . سپس ، نماز صبح را با آنان خواند و براى نبرد ، آماده شان كرد .

الإرشاد :حسين بن على عليه السلام ، صبحگاهان، يارانش را پس از نماز صبح ، آماده كرد. سى و دو سوار و چهل پياده با او بودند . او زُهَير بن قَين را بر جناح راست يارانش و حبيب بن مظاهر را بر جناح چپ يارانش ، قرار داد و پرچمش را به دست برادرش عبّاس عليه السلام سپرد... . عمر بن سعد نيز در همان صبحگاه _ كه روز جمعه بود و شنبه هم گفته شده _ ، يارانش را آماده كرد و با لشكرى كه همراهش بودند ، به سوى حسين عليه السلام بيرون آمد. بر جناح راست [ لشكر ]او ، عمرو بن حَجّاج و بر جناح چپ [ لشكر ] او ، شمر بن ذى الجوشن و بر سواران ، عُروَة بن قيس و بر پيادگان ، شَبَث بن رِبْعى گمارده شده بودند و پرچم را به غلامش دُرَيد داد .

.

ص: 80

تاريخ الطبري عن أبي مخنف عن عبد اللّه بن عاصم عن الضحّاك بن عبد اللّه المشرقي :عَبَّأَ الحُسَينُ عليه السلام أصحابَهُ وصَلّى بِهِم صَلاةَ الغَداةِ ، وكانَ مَعَهُ اثنانِ وثَلاثونَ فارِسا وأربَعونَ راجِلاً ، فَجَعَلَ زُهَيرَ بنَ القَينِ في مَيمَنَةِ أصحابِهِ ، وحَبيبَ بنَ مُظاهِرٍ في مَيسَرَةِ أصحابِهِ ، وأعطى رايَتَهُ العَبّاسَ بنَ عَلِيٍّ أخاهُ عليه السلام ... . قالَ أبومِخنَفٍ : حَدَّثَني فُضَيلُ بنُ خَديجٍ الكِندِيُّ عَن مُحَمَّدِ بنِ بِشرٍ عَن عَمرٍو الحَضرَمِيِّ ، قالَ : لَمّا خَرَجَ عُمَرُ بنُ سَعدٍ بِالنّاسِ ، كانَ عَلى رَبعِ أهلِ المَدينَةِ يَومَئِذٍ : عَبدُ اللّهِ بنُ زُهَيرِ بنِ سُلَيمٍ الأَزدِيُّ ، وعَلى رَبعِ مَذحِجٍ وأسَدٍ : عَبدُ الرَّحمنِ بنُ أبي سَبرَةَ الجُعفِيُّ ، وعَلى رَبعِ رَبيعَةَ وكِندَةَ : قَيسُ بنُ الأَشعَثِ بنِ قَيسٍ ، وعَلى رَبعِ تَميمٍ وهَمدانَ : الحُرُّ بنُ يَزيدَ الرِّياحِيُّ ، فَشَهِدَ هؤُلاءِ كُلُّهُم مَقتَلَ الحُسَينِ إلَا الحُرَّ بنَ يَزيدَ ؛ فَإِنَّهُ عَدَلَ إلَى الحُسَينِ عليه السلام وقُتِلَ مَعَهُ . وجَعَلَ عُمَرُ عَلى مَيمَنَتِهِ : عَمرَو بنَ الحَجّاجِ الزُّبَيدِيَّ ، وعَلى مَيسَرَتِهِ : شِمرَ بنَ ذِي الجَوشَنِ بنِ شُرَحبيلَ بنِ الأَعوَرِ بنِ عُمَرَ بنِ مُعاوِيَةَ _ وهُوَ الضِّبابُ بنُ كِلابٍ _ وعَلَى الخَيلِ : عَزرَةَ بنَ قَيسٍ الأَحمَسِيَّ ، وعَلَى الرِّجالِ : شَبَثَ بنَ رِبعِيٍّ الرِّياحِيَّ ، وأعطَى الرّايَةَ ذُوَيدا مَولاهُ . (1)

.


1- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 422 ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 560 و فيه «عروة» بدل «عزرة» و«دريدا» بدل «ذويدا» ، أنساب الأشراف : ج 3 ص 395 وليس فيه من «لمّا خرج» إلى «قتل معه» ؛ مثير الأحزان : ص 53 و فيه «عبد الرحمن بن أبي سيرة الجعفي» و«عروة بن قيس الأحمسي» وفيه «رجل من بني تميم» بدل «الحرّ بن يزيد الرياحي» وكلاهما نحوه وراجع : المنتظم : ج 5 ص 338 .

ص: 81

تاريخ الطبرى_ به نقل از ابو مِخنَف _: عبد اللّه بن عاصم ، از ضحّاك بن عبد اللّه مِشرَقى نقل كرد كه گفت : حسين عليه السلام ، يارانش را آماده كرد و نماز صبح را با آنان خواند. با او سى و دو سوار و چهل پياده بودند. زُهَير بن قين را در جناح راست يارانش و حبيب بن مظاهر را در جناح چپ يارانش ، قرار داد و پرچمش را به برادرش عبّاس بن على عليه السلام سپرد ... . فُضَيل بن خَديج كِنْدى ، از محمّد بن بشر ، از عمرو حَضرَمى برايم نقل كرد كه : چون عمر بن سعد ، با لشكر به راه افتاد ، بر افرادى كه اهل مدينه بودند، عبد اللّه بن زُهَير بن سليم اَزْدى و بر قبيله مَذحِج و اسد، عبد الرحمان بن ابى سَبره جُعْفى و بر قبيله ربيعه و كِنْده، قيس بن اشعث بن قيس و بر قبيله تميم و همْدان ، حُرّ بن يزيد رياحى ، فرمانده بودند. اينان ، همگى در كشتن حسين عليه السلام حضور داشتند ، جز حُرّ بن يزيد كه به سوى حسين عليه السلام رفت و همراه او كشته شد عمر [ بن سعد ] ، بر جناح راست [لشكر] خود، عمرو بن حَجّاج زُبَيدى را و بر جناح چپ آن ، شمر بن ذى الجوشن بن شُرَحبيل بن اَعوَر بن عمر بن معاويه را _ كه همان ضَباب بن كِلاب بود _ و بر سواران ، عَزرَة (/ عُروة) بن قيس اَحمَسى را و بر پيادگان، شَبَث بن رِبْعى رياحى را گمارد و پرچم را به دست غلامش ذُوَيد (/ دُرَيد) ، داده بود .

.

ص: 82

مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي :لَمّا أصبَحَ الحُسَينُ عليه السلام يَومَ الجُمُعَةِ عاشِرَ مُحَرَّمٍ _ وفي رِوايَةٍ : يَومَ السَّبتِ _ عَبَّأَ أصحابَهُ ، وكانَ مَعَهُ اثنانِ وثَلاثونَ فارِسا وأربَعونَ راجِلاً ، وفي رِوايَةٍ : اِثنانِ وثَمانونَ راجِلاً ، فَجَعَلَ عَلى مَيمَنَتِهِ : زُهَيرَ بنَ القَينِ ، وعَلى مَيسَرَتِهِ حَبيبَ بنَ مُظاهِرٍ ، ودَفَعَ اللِّواءَ إلى أخيهِ العَبّاسِ بنِ عَلِيٍّ ، وثَبَتَ عليه السلام مَعَ أهلِ بَيتِهِ فِي القَلبِ . وعَبَّأَ عُمَرُ بنُ سَعدٍ أصحابَهُ ، فَجَعَلَ عَلى مَيمَنَتِهِ : عَمرَو بنَ الحَجّاجِ ، وعَلى مَيسَرَتِهِ : شِمرَ بنَ ذِي الجَوشَنِ ، وثَبَتَ هُوَ فِي القَلبِ ، وكانَ جُندُهُ اثنَينِ وعِشرينَ ألفا ، يَزيدُ أو يَنقُصُ . (1)

مثير الأحزان :وعَبَّأَ [الإِمامُ الحُسَينُ عليه السلام ] أصحابَهُ لِلقِتالِ وكانوا خَمسَةً وأربَعينَ فارِسا ومِئَةَ راجِلٍ . (2)

.


1- .مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 4 .
2- .مثير الأحزان : ص 54 ، الملهوف : ص 158 نحوه ، بحار الأنوار : ج 45 ص 4 ؛ تذكرة الخواصّ : ص 251 نحوه وبزيادة «وقال قوم : كانوا سبعين فارسا ومئة راجل ، وقيل : كان معه ثلاثون فارسا . وذكر المسعودي : إنّه كان معه ألف . والأوّل أصحّ» في آخره .

ص: 83

مقتل الحسين عليه السلام ، خوارزمى :حسين عليه السلام ، صبحگاه روز جمعه (بنا بر روايتى ، شنبه) دهم محّرم، يارانش را آماده كرد. سى و دو سوار و چهل پياده و بنابر روايتى ، هشتاد و دو پياده با او بودند. حسين عليه السلام بر جناح راست [ لشكر ]خود ، زُهَير بن قَين و بر جناح چپ آن ، حبيب بن مظاهر را قرار داد و پرچم را به برادرش عبّاس بن على عليه السلام سپرد و خود با خانواده اش ، در قلب لشكر ايستاد . عمر بن سعد نيز يارانش را آماده كرد و بر جناح راست [ لشكر ] خود ، عمرو بن حَجّاج و بر جناح چپ آن ، شمر بن ذى الجوشن را قرار داد و خود در ميانه لشكر ايستاد و لشكرش ، بيست و دو هزار تن بودند، كمى بيشتر يا كمتر .

مثير الأحزان :حسين عليه السلام ، يارانش را براى نبرد ، آماده كرد. آنان ، چهل و پنج سوار و صد پياده بودند. (1)

.


1- .در تذكرة الخواص ، اين افزوده آمده است : «گروهى گفته اند : آنان ، هفتاد سواره و صد پياده بودند . همچنين گفته شده : همراه او ، سى سوار بودند . مسعودى نيز گفته : همراه او ، هزار نفر بودند . ولى نقل نخست ، درست تر است» .

ص: 84

سخنى در باره شمار دو سپاه
اشاره

تعيين دقيق و قطعى شمار دو سپاه ، مقدور نيست ؛ امّا در اين باره اعدادى گزارش شده كه ارائه مى گردد .

الف _ شمار سپاه امام حسين عليه السلام

بيشتر منابع معتبر ، شمار سپاهيان امام عليه السلام را 72 نفر ، گزارش كرده اند . (1) شيخ مفيد رحمه اللهمى نويسد : حسين بن على عليه السلام ، هنگام صبحگاه و بعد از نماز صبح ، يارانش را [ براى نبرد ، ]آماده كرد . آنان ، سى و دو سوار و چهل پياده بودند . (2) ليكن با ملاحظه نام و مشخّصات شهداى كربلا ، مى توان گفت كه شمار سپاهان امام عليه السلام بيش از اين تعداد بوده است ، چنان كه پاره اى از منابع ، عدد ياران امام عليه السلام را 82 نفر ، (3) برخى 114 نفر ، (4) برخى 145 نفر ، (5) برخى صد و هفتاد

.


1- .الأخبار الطوال: ص 256 ، بغية الطلب فى تاريخ حلب : ج 6 ص 2628، البداية و النهاية: ج 8 ص 178 . نيز ، ر . ك : همين دانشنامه : ج6 ص 79 ح 1615 _ 1617 و ص 127 ح 1638 .
2- .ر. ك: ص 793 ح 1615.
3- .المناقب ، ابن شهرآشوب : ج 4 ص 98 . در اين كتاب آمده است : «تمام ياران امام عليه السلام 82 نفر بودند كه 32 نفر آن سواره بودند» .
4- .ر. ك: ص 83 ح 1617.
5- .ر. ك : ص 83 ح 1618 .

ص: 85

نفر ، (1) برخى ششصد نفر (2) و برخى هزار نفر (3) و برخى ارقام ديگرى گزارش كرده اند . 4 نكته قابل توجّه ، اين كه در تبيين آمار شهداى كربلا ، بجز امام عليه السلام ، مشخّصات 154 نفر ، ارائه مى شود كه حدود 72 تن از آنها از خاندان امام حسين عليه السلام و پيامبر صلى الله عليه و آله و امام على عليه السلام بوده اند . بنا بر اين ، ممكن است آنچه در گزارش مشهور آمده ، اشاره به همين افراد باشد ، و نيز مى تواند اشاره به ياران امام عليه السلام قبل از ملحق شدن كسانى باشد كه به تدريج به ايشان پيوسته اند ؛ زيرا گزارش هايى از پيوستن بيست تا سى نفر به امام عليه السلام حكايت دارند ، چنان كه احتمال دارد برخى اسامى ، به دليل تصحيف ، تكرار شده باشند . به هر حال ، تعداد ياران امام عليه السلام بيش از 72 تن بوده اند . البتّه شمارى از شهدا ، مانند : على اصغر عليه السلام و عبد اللّه بن حسن عليه السلام و اُمّ وَهْب ، از سپاهيان به شمار نمى روند و شمارى از سپاهيان امام عليه السلام مانند : حسن مُثنّا و ضَحّاك بن عبد اللّه مَشرقى نيز شهيد نشده اند . گفتنى است كه شمارى از ياران امام عليه السلام ، از خاندان و نزديكان ايشان بوده اند و شمارى از آنها ، از ياران پيامبر صلى الله عليه و آله و امام على عليه السلام .

.


1- .ر. ك: ص 83 ح 1618 (پانوشت يكم) .
2- .مروج الذهب: ج 3 ص 70 . در اين كتاب ، آمده است كه بعد از بستن راه توسّط حُر ، تعداد ياران امام حسين عليه السلام ، پانصد سوار و يكصد پياده بودند . وى در ادامه (ص 71) آورده است كه جمع شهداى كربلا ، 78 نفر بوده است .
3- .تاريخ الطبرى: ج 5 ص 459، الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة): ج1 ص 465 و 485 و 451، العقد الفريد: ج 3 ص 365، تذكرة الخواصّ: ص 256 ، مقتل الحسين عليه السلام ، خوارزمى : ج 1 ص 47 ، الأخبار الطوال: ص 259 ؛ الملهوف : ص 145، مثير الأحزان: ص 84 و 98 .

ص: 86

توضيح بيشتر در اين زمينه ، در تبيين آمار شهداى كربلا خواهد آمد . (1)

ب _ شمار سپاه عمر بن سعد

شمار سپاهيان ابن سعد _ كه در گزارش هاى نسبتا معتبر آمده _ ، عبارت است از : چهار هزار نفر ، (2) چهار هزار و پانصد نفر ، (3) بيست هزار نفر ، (4) 22 هزار نفر ، (5) 28 هزار نفر ، (6) سى هزار نفر ، (7) 31 هزار نفر ، (8) و 35 هزار نفر . (9) با توجّه به اين كه نيروهايى كه از كوفه به كربلا رفتند ، يك جا اعزام نشدند ، احتمالاً برخى از مورّخان ، تنها آمار اوّليه نيروهاى اعزامى از كوفه را ثبت كرده اند و برخى ، آمار كسانى را نيز كه به آنها پيوسته اند ، ثبت كرده اند . در نتيجه ، چنين اختلاف هايى پديد آمده است . از سوى ديگر ، با در نظر گرفتن اين كه شمارى از نيروهاى اعزامى در بين راه ،

.


1- .ر. ك : ج 7 ص 281 (فصل نهم / سخنى در باره تعداد شهداى كربلا) .
2- .تاريخ الخلفاء : ص 247 ، تاريخ اليعقوبى : ج 2 ص 432 .
3- .تذكرة الخواصّ : ص 246 .
4- .الملهوف : ص 145 ، مثير الأحزان : ص 50 ، كشف الغمّة : ج 2 ص 229 ؛ الفصول المهمّة : ص 188 .
5- .الفتوح : ج 5 ص 101 ، مقتل الحسين عليه السلام ، خوارزمى : ج 1 ص 442 ، مطالب السؤول : ص 75 . نيز ، ر. ك: همين دانشنامه : ج6 ص 83 ح 1617 و ج 5 ص 417 ح 1550.
6- .ر. ك: ج 5 ص 395 ح1535 .
7- .ر. ك: ج 3 ص 309 ح918 و ج7 ص87 ح1808 و ص199 ح1901.
8- .عمدة الطالب : ص 192 .
9- .ر. ك: ج 5 ص 385 (فصل يكم / تلاش هاى ابن زياد براى حركت دادن لشكر به سوى كربلا).

ص: 87

فرار كرده اند ، (1) اظهار نظر در باره شمار واقعى و حتّى شمار تقريبى سپاه ابن سعد ، بسيار دشوار است . گفتنى است كه رقم سى هزار نفر ، در دو روايت از امام حسن عليه السلام و امام زين العابدين عليه السلام ، نقل شده است . (2) هر چند كه سند اين روايات ، از اعتبار لازم برخوردار نيست ؛ ليكن با توجّه به كوچ دادن عمومى مردم كوفه به سوى كربلا توسّط ابن زياد و نيز با توجّه به اين كه اين تعداد ، كمتر از نيمى از جنگجويانِ كوفه است _ كه حدود صد هزار نفر تخمين زده شده اند _ ، رقمى قابل قبول است . قرينه ديگرى كه مى تواند تعداد سى هزار نفر را تأييد كند ، اين است كه سپاهيان مختار را شصت هزار نفر گزارش كرده اند . (3) به نظر مى رسد كه سپاهيان او را كسانى تشكيل داده اند كه در واقعه كربلا ، در لشكر عمر بن سعد نبوده اند .

.


1- .ر. ك : ج 5 ص 385 (فصل يكم / تلاش هاى ابن زياد براى حركت دادن لشكر به سوى كربلا) .
2- .ر. ك : ج 7 ص 77 ح 1808 و ج 3 ص 309 ح 918 .
3- .ر. ك : الأخبار الطّوال: ص 305 .

ص: 88

2 / 2دُعاءُ الإِمامِ صَباحَ عاشوراءَ 1الإرشاد عن عليّ بن الحسين زين العابدين عليه السلام :لَمّا صَبَّحَتِ الخَيلُ الحُسَينَ عليه السلام ، رَفَعَ يَدَيهِ وقالَ : اللّهُمَّ أنتَ ثِقَتي في كُلِّ كَربٍ ، ورَجائي في كُلِّ شِدَّةٍ ، وأنتَ لي في كُلِّ أمرٍ نَزَلَ بي ثِقَةٌ وعُدَّةٌ ، كَم مِن هَمٍّ يَضعُفُ فيهِ الفُؤادُ ، وتَقِلُّ فيهِ الحيلَةُ ، ويَخذُلُ فيهِ الصَّديقُ ، ويَشمَتُ فيهِ العَدُوُّ ، أنزَلتُهُ بِكَ وشَكَوتُهُ إلَيكَ رَغبَةً مِنّي إلَيكَ عَمَّن سِواكَ ، فَفَرَّجتَهُ وكَشَفتَهُ ، وأنتَ وَلِيُّ كُلِّ نِعمَةٍ ، وصاحِبُ كُلِّ حَسَنَةٍ ، ومُنتَهى كُلِّ رَغبَةٍ . (1)

2 / 3كَلِمَةُ زُهَيرِ بنِ القَينِ لِجَيشِ الكوفَةِتاريخ الطبري عن كثير بن عبد اللّه الشعبي :لَمّا زَحَفنا قِبَلَ الحُسَينِ ، خَرَجَ إلَينا زُهَيرُ بنُ القَينِ عَلى فَرَسٍ لَهُ ذَنوبٍ (2) ، شاكٍ فِي السِّلاحِ ، فَقالَ : يا أهلَ الكوفَةِ ، نَذارِ لَكُم مِن عَذابِ اللّهِ نَذارِ ! إنَّ حَقّا عَلَى المُسلِمِ نَصيحَةُ أخيهِ المُسلِمِ ، ونَحنُ حَتَّى الآنَ إخوَةٌ ، وعَلى دينٍ واحِدٍ ومِلَّةٍ واحِدَةٍ ، ما لَم يَقَع بَينَنا وبَينَكُمُ السَّيفُ ، وأنتُم لِلنَّصيحَةِ مِنّا أهلٌ ، فَإِذا وَقَعَ السَّيفُ انقَطَعَتِ العِصمَةُ ، وكُنّا اُمَّةً وأنتُم اُمَّةً ، إنَّ اللّهَ قَدِ ابتَلانا وإيّاكُم بِذُرِّيَّةِ نَبِيِّهِ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله ، لِيَنظُرَ ما نَحنُ وأنتُم عامِلونَ ، إنّا نَدعوكُم إلى نَصرِهِم وخِذلانِ الطّاغِيَةِ عُبَيدِ اللّهِ بنِ زِيادٍ ؛ فَإِنَّكُم لا تُدرِكونَ مِنهُما إلّا بِسوءِ عُمُرِ سُلطانِهِما كُلِّهِ ، لَيَسمُلانِّ أعيُنَكُم ، ويَقطَعانِّ أيدِيَكُم وأرجُلَكُم ، ويُمَثِّلانِّ بِكُم ، ويَرفَعانِّكُم عَلى جُذوعِ النَّخلِ ، ويُقَتِّلانِّ أماثِلَكُم وقُرّاءَكُم ، أمثالَ حُجرِ بنِ عَدِيٍّ وأصحابِهِ ، وهانِئِ بنِ عُروَةَ وأشباهِهِ . قالَ : فَسَبّوهُ وأثنَوا عَلى عُبَيدِ اللّهِ بنِ زِيادٍ ، ودَعَوا لَهُ ، وقالوا : وَاللّهِ ، لا نَبرَحُ حَتّى نَقتُلَ صاحِبَكَ ومَن مَعَهُ ، أو نَبعَثَ بِهِ وبِأَصحابِهِ إلَى الأَميرِ عُبَيدِ اللّهِ سِلما . فَقالَ لَهُم : عِبادَ اللّهِ! إنَّ وَلَدَ فاطِمَةَ رِضوانُ اللّهِ عَلَيها أحَقُّ بِالوُدِّ وَالنَّصرِ مِنِ ابنِ سُمَيَّةَ ، فَإِن لَم تَنصُروهُم فَاُعيذُكُم بِاللّهِ أن تَقتُلوهُم ، فَخَلّوا بَينَ الرَّجُلِ وبَينَ ابنِ عَمِّهِ يَزيدَ بنِ مُعاوِيَةَ ، فَلَعَمري إنَّ يَزيدَ لَيَرضى مِن طاعَتِكُم بِدونِ قَتلِ الحُسَينِ عليه السلام . قالَ : فَرَماهُ شِمرُ بنُ ذِي الجَوشَنِ بِسَهمٍ ، وقالَ : اُسكُت ، أسكَتَ اللّهُ نَأمَتَكَ (3) ، أبرَمتَنا (4) بِكَثرَةِ كَلامِكَ ! فَقالَ لَهُ زُهَيرٌ : يَابنَ البَوّالِ عَلى عَقِبَيهِ ، ما إيّاكَ اُخاطِبُ ، إنَّما أنتَ بَهيمَةٌ ، وَاللّهِ ما أظُنُّكَ تُحكِمُ مِن كِتابِ اللّهِ آيَتَينِ ! فَأَبشِر بِالخِزيِ يَومَ القِيامَةِ وَالعَذابِ الأَليمِ . فَقالَ لَهُ شِمرٌ : إنَّ اللّهَ قاتِلُكَ وصاحِبَكَ عَن ساعَةٍ . قالَ : أفَبِالمَوتِ تُخَوِّفُني ؟ فَوَاللّهِ ، لَلمَوتُ مَعَهُ أحَبُّ إلَيَّ مِنَ الخُلدِ مَعَكُم . قالَ : ثُمَّ أقبَلَ عَلَى النّاسِ رافِعا صَوتَهُ ، فَقالَ : عِبادَ اللّهِ ! لا يَغُرَّنَّكُم مِن دينِكُم هذَا الجِلفُ (5) الجافي (6) وأشباهُهُ ! فَوَاللّهِ ، لا تَنالُ شَفاعَةُ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله قَوما هَراقوا (7) دِماءَ ذُرِّيَّتِهِ وأهلِ بَيتِهِ ، وقَتَلوا مَن نَصَرَهُم وذَبَّ عَن حَريمِهِم. قالَ : فَناداهُ رَجُلٌ ، فَقالَ لَهُ : إنَّ أبا عَبدِ اللّهِ عليه السلام يَقولُ لَكَ : أقبِل ، فَلَعَمري لَئِن كانَ مُؤمِنُ آلِ فِرعَونَ نَصَحَ لِقَومِهِ وأبلَغَ فِي الدُّعاءِ ، لَقَد نَصَحتَ لِهؤُلاءِ وأبلَغتَ لَو نَفَعَ النُّصحُ وَالإِبلاغُ . (8)

.


1- .الإرشاد : ج 2 ص 96 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 4 ؛ تاريخ الطبري : ج 5 ص 423 ، تاريخ دمشق : ج 14 ص 217 وفيه «كلّ غاية» بدل «كلّ رغبة» وكلاهما عن أبي خالد الكابلي ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 561 وفيه «واقتتل أصحابه بين يديه» بدل «لمّا صبّحت الخيل الحسين» وكلّها من دون إسنادٍ إلى أحدٍ من أهل البيت عليهم السلام وراجع : الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج 1 ص 468 .
2- .الذَّنُوبُ : أي وافر شعر الذَنَب (النهاية : ج 2 ص 170 «ذنب») .
3- .النَّأمة : الصوت (الصحاح : ج 5 ص 2038 «نأم») .
4- .بَرِمَ به _ بالكسر _ يبرَمُ بَرَما _ بالتحريك _ : إذا سئمه وملّه (النهاية : ج 1 ص 121 «برم») .
5- .الجِلْفُ : الأحمق (النهاية : ج 1 ص 287 «جلف») .
6- .الجافي : الغليظ الخِلقَة والطبع (لسان العرب : ج 14 ص 148 «جفا») .
7- .هَراقَ الماء يهريقه : صَبّه ، وأصله : أراقه يُريقه (القاموس المحيط : ج 3 ص 290 «هراق») .
8- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 426 ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 562 ، البداية والنهاية : ج 8 ص 180 كلاهما نحوه وراجع : أنساب الأشراف : ج 3 ص 397 .

ص: 89

2 / 2دعاى امام در صبح عاشورا

(1) الإرشاد_ از امام زين العابدين عليه السلام _: صبح [ عاشورا ] ، چون امام حسين عليه السلام چشم گشود و لشكر [ دشمن ]را ديد ، دستانش را بالا برد و گفت : «خداوندا! تو تكيه گاه من در هر سختى ، و اميد من در هر گرفتارى هستى. در هر رويدادى كه براى من اتّفاق مى افتد، تو تكيه گاه و ساز و برگِ منى . بسى پريشانى[ ها ]كه دل ، در آن[ ها ]سست مى شود و چاره ، اندك مى گردد و دوست ، انسان را وا مى گذارد و دشمن ، شماتت مى كند كه من ، از سرِ رغبت به تو ، و نه ديگران ، شكايتش را نزد تو آورده ام و تو در آن ، برايم گشايش قرار داده اى و آن را برطرف ساخته اى ! تو ، ولىّ هر نعمت و صاحبِ هر نيكى و نهايتِ هر مقصودى هستى» .

2 / 3سخن گفتن زُهَير بن قَين با لشكر كوفه

تاريخ الطبرى_ به نقل از كثير بن عبد اللّه شَعْبى _: هنگامى كه لشكر ما به سوى حسين عليه السلام حركت كرد، زُهَير بن قَين ، غرق در سلاح و سوار بر اسبش _ كه دُمى پُرمو داشت _ ، به سوى ما آمد و گفت: اى كوفيان ! شما را از عذاب خدا ، بيم مى دهم ؛ بيم مى دهم! بر مسلمان ، واجب است كه برادر مسلمانش را نصيحت كند و ما تا كنون ، برادر و بر يك دين و آيين بوده ايم. تا آن گاه كه شمشير ، به ميان ما و شما نيامده ، سزامندِ نصيحت از جانب ما هستيد ، و چون شمشير به ميان آيد، اين حق و حرمت ، از ميان مى رود و ما دسته اى خواهيم بود و شما ، دسته اى ديگر . خداوند ، ما و شما را به فرزندان محمّد صلى الله عليه و آله ، آزموده است تا ببيند ما و شما ، چه كار مى كنيم. ما ، شما را به يارى ايشان و وا نهادن اين طاغوت، عبيد اللّه بن زياد ، فرا مى خوانيم كه شما از سلطنت آن دو (يزيد و ابن زياد) ، جز بدى ، بهره اى نداريد . چشمانتان را از حدقه ، بيرون مى آورند و دست و پاهايتان را قطع مى كنند و شما را مُثْله مى نمايند و بر شاخه هاى خرما ، به دارتان كِشند و انسان هاى نمونه و قاريانتان را مى كُشند، همچون حُجر بن عَدى و يارانش ، و هانى بن عُروه و همانندان او . كوفيان ، او را دشنام دادند و عبيد اللّه بن زياد را ستودند و برايش دعا كردند و گفتند: به خدا سوگند، آرام نمى گيريم تا همراهت (حسين عليه السلام ) و هر كه را با اوست ، بكُشيم و يا او و يارانش را دست بسته به سوى امير عبيد اللّه ببريم ! زُهَير به آنان گفت: بندگان خدا ! فرزند فاطمه _ كه رضوان خدا بر او باد _ ، از پسر سميّه ، به دوستى و يارى، سزامندتر است . اگر يارى شان نمى كنيد ، پناه بر خدا ، از كُشتن آنان ! ميان اين مرد و پسرعمويش يزيد بن معاويه را خالى كنيد كه به جانم سوگند ، يزيد ، به اطاعت شما بدون كُشتن حسين عليه السلام هم رضايت مى دهد ! شمر بن ذى الجوشن ، تيرى به سوى او انداخت و گفت: ساكت شو، خدا ، صدايت را خاموش كند ! با پُرگويى ات ، ما را خسته كردى . زُهَير به او گفت: اى فرزند بول كننده بر پاشنه پاهايش ! با تو سخن نمى گويم . تو چارپايى بيش نيستى و _ به خدا سوگند _ ، گمان نمى برم كه دو آيه از كتاب خدا را نيكْ بدانى! به رسوايى روز قيامت و عذاب دردناك ، بشارتت باد ! شمر به او گفت: خداوند ، تو و همراهت را لَختى ديگر مى كُشد . زُهَير گفت: آيا مرا از مرگ مى ترسانى ؟ به خدا سوگند ، مرگ با حسين عليه السلام ، برايم دوست داشتنى تر از زندگى جاويد با شماست . سپس ، رو به مردم (لشكر) نمود و صدايش را بلند كرد و گفت: بندگان خدا! اين احمقِ تندخو و همانندانش ، شما را در دينتانْ فريب ندهند ! به خدا سوگند، مردمى كه خون فرزندان و اهل بيت محمّد صلى الله عليه و آله را بريزند و كسانى را كه آنان را يارى داده و از حريمش دفاع كرده اند، بكُشند ، به شفاعت او نمى رسند . مردى ، زُهير را ندا داد و به او گفت: ابا عبد اللّه ، به تو مى گويد: «باز گرد!» . به جانم سوگند ، اگر مؤمن آل فرعون ، قومش را نصيحت كرد و دعوت را به نهايت رساند، تو نيز اينان را نصيحت كردى و به نهايت رساندى، اگر نصيحت و ابلاغ ، سودى داشته باشد .

.


1- اين جمله، مشهور است كه: «كُلُّ يَومٍ عاشوراءُ وكُلُّ أَرضٍ كَربَلاءُ». گاهى بر آن افزوده شده: «وَكُلُّ شَهرٍ مُحَرَّمٌ». گاهى نيز ديده مى شود كه آن را به اهل بيت عليهم السلام نسبت مى دهند، در حالى كه چنين مطالبى در منابع حديثى ديده نمى شود؛ امّا مضمون آن، ضمن اشعار محمّد بن سعيد بوصيرى (ق 7 ق) در رثاى امام حسين عليه السلام و يارانش آمده است. متن شعر او، اين است: كلُّ يومٍ وكلُّ أرضٍ لِكَربى فيهِمُ كربلاءُ وعاشورا هر روزى و هر سرزمينى، به خاطر اندوه من بر [مصيبت] آنان، كربلا و عاشوراست. احتمالًا همين شعر، ريشه اصلى آن جمله مشهور باشد.

ص: 90

. .

ص: 91

. .

ص: 92

تاريخ اليعقوبي :خَرَجَ زُهَيرُ بنُ القَينِ عَلى فَرَسٍ لَهُ ، فَنادى : يا أهلَ الكوفَةِ ! نَذارِ لَكُم مِن عَذابِ اللّهِ نَذارِ! عِبادَ اللّهِ ، وَلَدُ فاطِمَةَ عليهاالسلام أحَقُّ بِالوُدِّ وَالنَّصرِ مِن وَلَدِ سُمَيَّةَ ، فَإِن لَم تَنصُروهُم فَلا تُقاتِلوهُم . أيُّهَا النّاسُ! إنَّهُ ما أصبَحَ عَلى ظَهرِ الأَرضِ ابنُ بِنتِ نَبِيٍّ إلَا الحُسَينُ عليه السلام ، فَلا يُعينُ أحَدٌ عَلى قَتلِهِ ولَو بِكَلِمَةٍ إلّا نَغَّصَهُ (1) اللّهُ الدُّنيا ، وعَذَّبَهُ أشَدَّ عَذابِ الآخِرَةِ . (2)

2 / 4كَلِمَةُ بُرَيرِ بنِ خُضَيرٍ لِجَيشِ الكوفَةِالأمالي للصدوق عن عبد اللّه بن منصور عن جعفر بن محمّد بن عليّ بن الحسين عن أبيه عن جده [زين العابدين] عليهم السلام_ في ذِكرِ أحداثِ يَومِ عاشوراءَ _: بَلَغَ العَطَشُ مِنَ الحُسَينِ عليه السلام وأصحابِهِ ، فَدَخَلَ عَلَيهِ رَجُلٌ مِن شيعَتِهِ يُقالُ لَهُ : بُرَيرُ بنُ خُضَيرٍ الهَمدانِيُّ (3) _ قالَ إبراهيمُ بنُ عَبدِ اللّهِ راوِي الحَديثِ : هُوَ خالُ أبي إسحاقَ الهَمدانِيِّ _ فَقالَ : يَا بنَ رَسولِ اللّهِ ، أتَأذَنُ لي فَأَخرُجَ إلَيهِم ، فَاُكَلِّمَهُم ؟ فَأَذِنَ لَهُ ، فَخَرَجَ إلَيهِم ، فَقالَ : يا مَعشَرَ النّاسِ ! إنَّ اللّهَ عز و جل بَعَثَ مُحَمَّدا بِالحَقِّ بَشيرا ونَذيرا وداعِيا إلَى اللّهِ بِإِذنِهِ وسِراجا مُنيرا ، وهذا ماءُ الفُراتِ تَقَعُ فيهِ خَنازيرُ السَّوادِ وكِلابُها ، وقَد حِيلَ بَينَهُ وبَينَ ابنِهِ ! فَقالوا : يا بُرَيرُ ، قَد أكثَرتَ الكَلامَ فَاكفُف ، فَوَاللّهِ ، لَيَعطَشُ الحُسَينُ كَما عَطِشَ مَن كانَ قَبلَهُ . فَقالَ الحُسَينُ عليه السلام : اُقعُد يا بُرَيرُ . (4)

.


1- .نَغَّصَ اللّه عليه العيش : أي كدّره (الصحاح : ج 3 ص 1059 «نغص») .
2- .تاريخ اليعقوبي : ج 2 ص 244 .
3- .وفي بحار الأنوار وروضة الواعظين : «يزيد بن حصين الهمداني».
4- .الأمالي للصدوق : ص 222 ح 239 ، روضة الواعظين : ص 204 من دون إسنادٍ إلى أحدٍ من أهل البيت عليهم السلام ، بحار الأنوار : ج 44 ص 318 .

ص: 93

تاريخ اليعقوبى :زُهَير بن قَين ، سوار بر اسبش ، بيرون آمد و ندا داد: اى كوفيان! شما را از عذاب خدا ، بيم مى دهم و بر حذر مى دارم . بندگان خدا ! فرزند فاطمه ، به دوستى و يارى ، سزامندتر از فرزند سميّه است . پس اگر آنان را يارى نمى دهيد، دستِ كم با آنان نجنگيد. اى مردم! بر روى زمين، پسرِ دختر پيامبرى نمانده است ، جز حسين عليه السلام ، و هيچ كس بر كُشتن او ، حتّى با گفتن يك كلمه يارى نمى دهد ، مگر آن كه خداوند ، زندگى اش را تيره مى گردانَد و به سخت ترين عذاب آخرت، عذابش مى كند.

2 / 4سخن گفتن بُرَير بن خُضَير با سپاه كوفه

الأمالى ، صدوق_ به نقل از عبد اللّه بن منصور ، از امام صادق ، از پدرش امام باقر ، از جدّش امام زين العابدين عليهم السلام ، در يادكردِ حوادث روز عاشورا _: تشنگى بر حسين عليه السلام و يارانش چيره شد . مردى از يارانش به نام بُرَير بن خُضَير هَمْدانى ، (1) بر او وارد شد و گفت: اى فرزند پيامبر خدا ! آيا به من اجازه مى دهى تا به سوى آنان بروم و با ايشان ، سخن بگويم ؟ امام عليه السلام ، اجازه داد . او به سوى ايشان رفت و فرمود: «اى مردم! خداوند عز و جل ، محمّد صلى الله عليه و آله را به حق، بشارت دهنده و بيم دهنده ، دعوتگر به خدا با اجازه اش و چراغ فروزان [ راهش ] بر انگيخت ؛ و اين ، آب فرات است كه خوكان و سگان صحرا در آن مى روند ؛ امّا ميان آن و فرزند اين پيامبر ، جدايى انداخته اند . آنان گفتند: اى بُرَير ! زياد حرف زدى . بس است ! به خدا سوگند ، حسين تشنگى خواهد كشيد ، همان گونه كه پيشينيانِ او ، تشنگى كشيدند ! حسين عليه السلام فرمود : «اى بُرَير ! بنشين» .

.


1- .ابراهيم بن عبد اللّه ، از راويان اين حديث ، او (بُرير) را دايى ابو اسحاقِ هَمْدانى دانسته است .

ص: 94

2 / 5اِحتِجاجاتُ الإِمامِ عليه السلام عَلى جَيشِ الكوفَةِالأمالي للصدوق عن عبد اللّه بن منصور عن جعفر بن محمّد بن عليّ بن الحسين عن أبيه عن جدّه [زين العابدين] عليهم السلام_ في ذِكرِ وَقائِعِ يَومِ عاشوراءَ _: وَثَبَ الحُسَينُ عليه السلام مُتَوَكِّئا عَلى سَيفِهِ ، فَنادى بِأَعلى صَوتِهِ ، فَقالَ : أنشُدُكُمُ اللّهَ ، هَل تَعرِفُونّي ؟ قالوا : نَعَم ، أنتَ ابنُ رَسولِ اللّهِ وسِبطُهُ . قالَ : أنشُدُكُمُ اللّهَ ، هَل تَعلَمونَ أنَّ جَدّي رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله ؟ قالوا : اللّهُمَّ نَعَم . قالَ : أنشُدُكُمُ اللّهَ ، هَل تَعلَمونَ أنَّ اُمّي فاطِمَةُ بِنتُ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله ؟ قالوا : اللّهُمَّ نَعَم . قالَ : أنشُدُكُمُ اللّهَ ، هَل تَعلَمونَ أنَّ أبي عَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ عليه السلام ؟ قالوا : اللّهُمَّ نَعَم . قالَ : أنشُدُكُمُ اللّهَ ، هَل تَعلَمونَ أنَّ جَدَّتي خَديجَةُ بِنتُ خُوَيلِدٍ أوَّلُ نِساءِ هذِهِ الاُمَّةِ إسلاما ؟ قالوا : اللّهُمَّ نَعَم . قالَ : أنشُدُكُمُ اللّهَ ، هَل تَعلَمونَ أنَّ سَيِّدَ الشُّهَداءِ حَمزَةُ عَمُّ أبي ؟ قالوا : اللّهُمَّ نَعَم . قالَ : فَأَنشُدُكُمُ اللّهَ ، هَل تَعلَمونَ أنَّ جَعفَرا الطَّيّارَ فِي الجَنَّةِ عَمّي ؟ قالوا : اللّهُمَّ نَعَم . قالَ : فَأَنشُدُكُمُ اللّهَ ، هَل تَعلَمونَ أنَّ هذا سَيفُ رَسولِ اللّهِ وأنَا مُتَقَلِّدُهُ ؟ قالوا : اللّهُمَّ نَعَم . قالَ : فَأَنشُدُكُمُ اللّهَ ، هَل تَعلَمونَ أنَّ هذِهِ عِمامَةُ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله أنَا لابِسُها ؟ قالوا : اللّهُمَّ نَعَم . قالَ : فَأَنشُدُكُمُ اللّهَ ، هَل تَعلَمونَ أنَّ عَلِيّا كانَ أوَّلَهُم إسلاما ، وأعلَمَهُم عِلما ، وأعظَمَهُم حِلما ، وأنَّهُ وَلِيُّ كُلِّ مُؤمِنٍ ومُؤمِنَةٍ ؟ قالوا : اللّهُمَّ نَعَم . قالَ : فَبِمَ تَستَحِلّونَ دَمي ، وأبِي الذّائِدُ (1) عَنِ الحَوضِ غَدا يَذودُ عَنهُ رِجالاً كَما يُذادُ البَعيرُ الصّادي (2) عَنِ الماءِ ، ولِواءُ الحَمدِ في يَدَي جَدّي يَومَ القِيامَةِ ؟ قالوا : قَد عَلِمنا ذلِكَ كُلَّهُ ، ونَحنُ غَيرُ تارِكيكَ حَتّى تَذوقَ المَوتَ عَطَشا . فَأَخَذَ الحُسَينُ عليه السلام بِطَرَفِ لِحيَتِهِ ، وهُوَ يَومَئِذٍ ابنُ سَبعٍ وخَمسينَ سَنَةً ، ثُمَّ قالَ : اِشتَدَّ غَضَبُ اللّهِ عَلَى اليَهودِ حينَ قالوا : عُزَيرٌ ابنُ اللّهِ ، وَاشتَدَّ غَضَبُ اللّهِ عَلَى النَّصارى حينَ قالوا : المَسيحُ ابنُ اللّهِ ، وَاشتَدَّ غَضَبُ اللّهِ عَلَى المَجوسِ حينَ عَبَدُوا النّارَ مِن دونِ اللّهِ ، وَاشتَدَّ غَضَبُ اللّهِ عَلى قَومٍ قَتَلوا نَبِيَّهُم ، وَاشتَدَّ غَضَبُ اللّهِ عَلى هذِهِ العِصابَةِ الَّذينَ يُريدونَ قَتلَ ابنِ نَبِيِّهِم . (3)

.


1- .الذائد : وهو الحامي الدافع ، أذُودُ الناس : أي أطردُهم وأدفعُهم (النهاية : ج 2 ص 172 «ذود») .
2- .الصّدَى : العَطَش ، وقد صدى يصدي فهو صادٍ (الصحاح : ج 6 ص 2399 «صدى») .
3- .الأمالي للصدوق : ص 222 ح 239 ، الملهوف : ص 145 _ 158 ، روضة الواعظين : ص 205 من دون إسنادٍ إلى أحدٍ من أهل البيت عليهم السلام وكلاهما نحوه ، بحار الأنوار : ج 44 ص 318 .

ص: 95

2 / 5احتجاج هاى امام عليه السلام بر سپاه كوفه

الأمالى ، صدوق_ به نقل از عبد اللّه بن منصور ، از امام صادق ، از پدرش امام باقر ، از جدّش امام زين العابدين عليهم السلام ، در ياد كردِ حوادث روز عاشورا _: حسين عليه السلام ، با تكيه دادن بر شمشيرش برخاست و با بلندترين صدايش ، ندا داد و گفت : «شما را به خدا سوگند مى دهم ، آيا مرا مى شناسيد ؟» . گفتند: آرى . تو فرزند پيامبر خدا و نوه او هستى . فرمود : «شما را به خدا سوگند مى دهم ، آيا جدّ من، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله نيست ؟!» . گفتند : چرا . به يقين هست . فرمود : «شما را به خدا سوگند مى دهم، آيا مادر من، فاطمه دختر محمّد صلى الله عليه و آله نيست ؟» . گفتند: چرا . به يقين هست . فرمود : «شما را به خدا سوگند مى دهم، آيا پدر من، على بن ابى طالب عليه السلام نيست ؟!» . گفتند: چرا . به يقين هست . فرمود : «شما را به خدا سوگند مى دهم، آيا مادربزرگم، خديجه، دختر خُوَيلد، نخستين زن مسلمان اين امّت نيست ؟!» . گفتند: آرى . به يقين هست . فرمود : «شما را به خدا سوگند مى دهم، آيا سيّد الشهدا ، حمزه ، عموى پدرم نيست؟!» . گفتند: چرا . به يقين هست . فرمود : «شما را به خدا سوگند مى دهم، آيا جعفرِ پرواز كننده [ با دو بال ] در بهشت، عموى من نيست ؟!» . گفتند: چرا . به يقين هست . فرمود : «شما را به خدا سوگند مى دهم، آيا اين شمشير پيامبر خدا صلى الله عليه و آله نيست كه بر خود آويخته ام ؟!» . گفتند: چرا . به يقين هست . فرمود : «شما را به خدا سوگند مى دهم، آيا اين ، عمامه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله نيست كه من پوشيده ام ؟!» . گفتند: چرا . به يقين هست . فرمود : «شما را به خدا سوگند مى دهم، آيا على عليه السلام ، نخستين آنان (مسلمانان) در اسلام آوردن و داناترين و بُردبارترينِ آنها ، و ولىّ هر مرد و زن مسلمان نيست ؟!» . گفتند: چرا . به يقين هست . فرمود: «پس به سبب چه چيزى ، خونم را حلال مى شِمُريد ، در حالى كه پدرم ، فرداى قيامت ، كسانى را از حوض [ كوثر ]مى راند ، همان گونه كه شتر تشنه را از آب مى رانند و پرچم ستايش ، روز قيامت ، در دستان جدّم است ؟!» . گفتند: ما همه اينها را مى دانيم ؛ امّا تو را آسوده نمى گذاريم تا تشنه بميرى . حسين عليه السلام _ كه در آن وقت، 57 ساله بود _ ، محاسنش را در دست گرفت و آن گاه فرمود : «خشم خدا ، بر يهودْ بالا گرفت، هنگامى كه گفتند : عُزَير، فرزند خداست . خشم خدا ، بر مسيحيانْ بالا گرفت ، هنگامى كه گفتند: مسيح، فرزند خداست . خشم خدا ، بر مَجوسْ بالا گرفت ، هنگامى كه آتش را به جاى خدا پرستيدند . خشم خدا ، بر قومى كه پيامبرشان را كُشتند ، بالا گرفت . نيز خشم خدا ، بر اين دسته كه اراده كُشتن فرزند پيامبرشان را دارند، بالا گرفته است» .

.

ص: 96

. .

ص: 97

. .

ص: 98

تاريخ الطبري عن الضحّاك المشرقيّ :كانَ مَعَ الحُسَينِ عليه السلام فَرَسٌ لَهُ يُدعى لاحِقا حَمَلَ عَلَيهِ ابنَهُ عَلِيَّ بنَ الحُسَينِ عليه السلام ، قالَ : فَلَمّا دَنا مِنهُ القَومُ عادَ بِراحِلَتِهِ فَرَكِبَها ، ثُمَّ نادى بِأَعلى صَوتِهِ دُعاءً يُسمِعُ جُلَّ النّاسِ : أيُّهَا النّاسُ ! اِسمَعوا قَولي ، ولا تُعجِلوني حَتّى أعِظَكُم بِما لِحَقٍّ لَكُم عَلَيَّ (1) ، وحَتّى أعتَذِرَ إلَيكُم مِن مَقدَمي عَلَيكُم ، فَإِن قَبِلتُم عُذري ، وصَدَّقتُم قَولي ، وأعطَيتُمونِي النَّصَفَ ، كُنتُم بِذلِكَ أسعَدَ ، ولَم يَكُن لَكُم عَلَيَّ سَبيلٌ ، وإن لَم تَقبَلوا مِنِّي العُذرَ ، ولَم تُعطُوا النَّصَفَ مِن أنفُسِكُم «فَأَجْمِعُواْ أَمْرَكُمْ وَ شُرَكَاءَكُمْ ثُمَّ لَا يَكُنْ أَمْرُكُمْ عَلَيْكُمْ غُمَّةً ثُمَّ اقْضُواْ إِلَىَّ وَ لَا تُنظِرُونِ» (2) ، «إِنَّ وَلِيِّىَ اللَّهُ الَّذِى نَزَّلَ الْكِتَ_بَ وَهُوَ يَتَوَلَّى الصَّ__لِحِينَ» (3) . قالَ : فَلَمّا سَمِعَ أخَواتُهُ كَلامَهُ هذا صِحنَ وبَكَينَ ، وبَكى بَناتُهُ ، فَارتَفَعَت أصواتُهُنَّ ، فَأَرسَلَ إلَيهِنَّ أخاهُ العَبّاسَ بنَ عَلِيٍّ وعَلِيّا عليهماالسلام ابنَهُ ، وقالَ لَهُما: أسكِتاهُنَّ ، فَلَعَمري لَيَكثُرَنَّ بُكاؤُهُنَّ ... . فَلَمّا سَكَتنَ حَمِدَ اللّهَ وأثنى عَلَيهِ ، وذَكَرَ اللّهَ بِما هُوَ أهلُهُ ، وصَلّى عَلى مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله وعَلى مَلائِكَتِهِ وأنبِيائِهِ ، فَذَكَرَ مِن ذلِكَ مَا اللّهُ أعلَمُ وما لا يُحصى ذِكرُهُ . قالَ : فَوَاللّهِ ، ما سَمِعتُ مُتَكَلِّما قَطُّ قَبلَهُ ولا بَعدَهُ أبلَغَ في مَنطِقٍ مِنهُ . ثُمَّ قالَ : أمّا بَعدُ ، فَانسُبوني فَانظُروا مَن أنَا ، ثُمَّ ارجِعوا إلى أنفُسِكُم وعاتِبوها ، فَانظُروا هَل يَحِلُّ لَكُم قَتلي وَانتِهاكُ حُرمَتي ؟ ألَستُ ابنَ بِنتِ نَبِيِّكُم صلى الله عليه و آله وَابنَ وَصِيِّهِ وَابنِ عَمِّهِ ، وأوَّلِ المُؤمِنينَ بِاللّهِ وَالمُصَدِّقِ لِرَسولِهِ بِما جاءَ بِهِ مِن عِندِ رَبِّهِ ؟ أوَلَيسَ حَمزَةُ سَيِّدُ الشُّهَداءِ عَمَّ أبي ؟ أوَلَيسَ جَعفَرٌ الشَّهيدُ الطَّيّارُ ذُو الجَناحَينِ عَمّي ؟ أوَلَم يَبلُغكُم قَولٌ مُستَفيضٌ فيكُم : إنَّ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله قالَ لي ولِأَخي : «هذانِ سَيِّدا شَبابِ أهِلِ الجَنَّةِ» ؟ فَإِن صَدَّقتُموني بِما أقولُ ، وهُوَ الحَقُّ ، فَوَاللّهِ ، ما تَعَمَّدتُ كَذِبا مُذ عَلِمتُ أنَّ اللّهَ يَمقُتُ عَلَيهِ أهلَهُ ، ويَضُرُّ بِهِ مَنِ اختَلَقَهُ ، وإن كَذَّبتُموني فَإِنَّ فيكُم مَن إن سَأَلتُموهُ عَن ذلِكَ أخبَرَكُم ، سَلوا جابِرَ بنَ عَبدِ اللّهِ الأَنصارِيَّ ، أو أبا سَعيدٍ الخُدرِيَّ ، أو سَهلَ بنَ سَعدٍ السّاعِدِيَّ ، أو زَيدَ بنَ أرقَمَ ، أو أنَسَ بنَ مالِكٍ ، يُخبِروكُم أنَّهُم سَمِعوا هذِهِ المَقالَةَ مِن رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله لي ولِأَخي . أفَما في هذا حاجِزٌ لَكُم عَن سَفكِ دَمي ؟ فَقالَ لَهُ شِمرُ بنُ ذِي الجَوشَنِ : هُوَ يَعبُدُ اللّهَ عَلى حَرفٍ إن كانَ يَدري ما يَقولُ ! (4) فَقالَ لَهُ حَبيبُ بنُ مُظاهِرٍ : وَاللّهِ ، إنّي لَأَراكَ تَعبُدُ اللّهَ عَلى سَبعينَ حَرفا ، وأنَا أشهَدُ أنَّكَ صادِقٌ ما تَدري ما يَقولُ ، قَد طَبَعَ اللّهُ عَلى قَلبِكَ . ثُمَّ قالَ لَهُمُ الحُسَينُ عليه السلام : فَإِن كُنتُم في شَكٍّ مِن هذَا القَولِ أفَتَشُكّونَ أثَرا ما أنِّي (5) ابنُ بِنتِ نَبِيِّكُم ! فَوَاللّهِ ، ما بَينَ المَشرِقِ وَالمَغرِبِ ابنُ بِنتِ نَبِيٍّ غَيري مِنكُم ولا مِن غَيرِكُم ، أنَا ابنُ بِنتِ نَبِيِّكُم خاصَّةً. أخبِروني ، أتَطلُبُونّي بِقَتيلٍ مِنكُم قَتَلتُهُ ، أو مالٍ لَكُمُ استَهلَكتُهُ ، أو بِقِصاصٍ مِن جِراحَةٍ ؟ قالَ : فَأَخَذوا لا يُكَلِّمونَهُ ، قالَ : فَنادى : يا شَبَثَ بنَ رِبعِيٍّ ، ويا حَجّارَ بنَ أبجَرَ ، ويا قَيسَ بنَ الأَشعَثِ ، ويا يَزيدَ بنَ الحارِثِ ، ألَم تَكتُبوا إلَيَّ : أن قَد أينَعَتِ (6) الثِّمارُ ، وَاخضَرَّ الجَنابُ ، وطَمَّتِ (7) الجِمامُ (8) ، وإنَّما تَقدَمُ عَلى جُندٍ لَكَ مُجَنَّدٍ ، فَأَقبِل ؟ قالوا لَهُ : لَم نَفعَل ، فَقالَ : سُبحانَ اللّهِ ! بَلى وَاللّهِ ، لَقَد فَعَلتُم . ثُمَّ قالَ : أيُّهَا النّاسُ ! إذ كَرِهتُموني فَدَعوني أنصَرِف عَنكُم إلى مَأمَني مِنَ الأَرضِ . قالَ : فَقالَ لَهُ قَيسُ بنُ الأَشعَثِ : أوَلا تَنزِلُ عَلى حُكمِ بَني عَمِّكَ ؟ فَإِنَّهُم لَن يُروكَ إلّا ما تُحِبُّ ، ولَن يَصِلَ إلَيكَ مِنهُم مَكروهٌ . فَقالَ الحُسَينُ (عليه السلام): أنتَ أخو أخيكَ (9) ، أتُريدُ أن يَطلُبَكَ بَنو هاشِمٍ بِأَكثَرَ مِن دَمِ مُسلِمِ بنِ عَقيلٍ ؟ لا وَاللّهِ ، لا اُعطيهِم بِيَدي إعطاءَ الذَّليلِ ، ولا اُقِرُّ إقرارَ العَبيدِ . عِبادَ اللّهِ ! إنّي عُذتُ بِرَبّي ورَبِّكُم أن تَرجُمونِ ، أعوذُ بِرَبّي ورَبِّكُم مِن كُلِّ مُتَكَبِّرٍ لا يُؤمِنُ بِيَومِ الحِسابِ . قالَ : ثُمَّ إنَّهُ أناخَ راحِلَتَهُ ، وأمَرَ عُقبَةَ بنَ سِمعانَ ، فَعَقَلَها ، وأقبَلوا يَزحَفونَ نَحوَهُ . (10)

.


1- .هكذا في المصدر ، وفي بعض المصادر كالإرشاد وإعلام الورى وبحار الأنوار : «بما يحقّ لكم عليّ» ، وفي الكامل : «بما يجب لكم عليّ» وكلاهما أنسب للسياق .
2- .يونس : 71 .
3- .الأعراف : 196 .
4- .في البداية والنهاية : «إن كنت أدري ما يقول» .
5- .كذا في المصدر ، وفي الكامل في التاريخ : «أوَ تَشُكّون في أنّي...» .
6- .يَنَعَ الثَّمَرُ : حان قطافه (القاموس المحيط : ج 3 ص 102 «ينع») .
7- .طَمّ الماء : علا وغمر (لسان العرب : ج 12 ص 370 «طمم») .
8- .الجُمّة : هو المكان الذي يجتمع فيه ماؤه وجمعه جِمام (تاج العروس : ج 16 ص 117 «جمم») .
9- .هذه إشارة من الإمام عليه السلام إلى محمد بن الأشعث أخو قيس الذي شارك في استشهاد مسلم .
10- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 424 ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 561 ، البداية والنهاية : ج 8 ص 178 ؛ الإرشاد : ج 2 ص 97 ، إعلام الورى : ج 1 ص 458 وفيهما «لا أفرّ فرار» بدل «أقرّ إقرار» وكلها نحوه ، بحار الأنوار : ج 45 ص 6 وراجع : أنساب الأشراف : ج 3 ص 396 والمنتظم : ج 5 ص 339 وتذكرة الخواصّ : ص 251 .

ص: 99

تاريخ الطبرى_ به نقل از ضحّاك مِشرَقى _: با حسين عليه السلام ، اسبى به نام لاحِق بود كه فرزندش امام زين العابدين عليه السلام ، بر آن سوار مى شد . هنگامى كه دشمن به حسين عليه السلام نزديك شد ، به نزد مَركبش [ لاحق ]باز گشت و بر آن اسب، سوار شد و با بلندترين صدايش، چنين ندا داد كه به گوش همه مردم رسيد : «اى مردم ! سخنم را بشنويد و عجله نكنيد تا بر پايه حقّى كه بر من داريد، اندرزتان دهم و دليل در آمدنم بر شما را بگويم . اگر پذيرفتيد و سخنم را تصديق كرديد و با من انصاف ورزيديد، سعادتمند مى شويد و راهى بر من نداريد ، و اگر دليل و عذرم را نپذيرفتيد و انصاف نورزيديد، «ساز و برگِ خويش و شريكانتان (بتان) را گِرد آوريد و هيچ چيز از كارى كه مى كنيد ، بر شما پوشيده نباشد . به دشمنى من، گام پيش نهيد و به من ، مهلت ندهيد» . «ولىّ من ، خداست كه اين كتاب را نازل كرده است ؛ و او ، سرپرستِ صالحان است» » . هنگامى كه خواهرانش اين سخن را شنيدند، صيحه زدند و گريستند . دخترانش نيز گريه كردند و گريه شان ، بالا گرفت . حسين عليه السلام ، برادرش عبّاس بن على عليه السلام و پسرش على [ اكبر ] عليه السلام را به سوى آنان فرستاد و به آن دو فرمود : «آنها را ساكت كنيد كه به جانم سوگند ، بس گريه ها خواهند داشت !...» . هنگامى كه زنان ، ساكت شدند ، خداوند را مدح و ثنا گفت و آنچه را شايسته بود ، برايش بر شمرد و بر محمّد و فرشتگان و پيامبران خدا ، درود فرستاد و آن قدر از اين گونه سخن گفت كه خدا مى داند و نمى توان ذكر كرد. به خدا سوگند، هيچ گاه، نه پيش از او و نه پس از او ، سخنرانى را نديدم كه بليغ تر از او سخن بگويد ! سپس فرمود: «امّا بعد، نَسَبم را در يابيد و بنگريد كه من ، كيستم . سپس به خودتان بياييد و آن را سرزنش كنيد و بنگريد كه آيا كُشتن من و هتك حرمتم ، برايتان رواست ؟ آيا من ، فرزند دختر پيامبرتان، و فرزند وصى و پسرعمويش، اوّلين ايمان آورنده به خدا و تصديقگر پيامبرش در آنچه از نزد پروردگارش آورده است ، نيستم ؟ آيا حمزه سيّد الشهدا عليه السلام ، عموى پدرم نيست ؟ آيا جعفرِ شهيد و پرواز كننده با دو بال [ در بهشت ] ، عمويم نيست ؟ آيا اين روايت پُرتكرار ، به شما نرسيده كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، در باره من و برادرم فرمود : اين دو ، سَرور جوانان بهشت اند ؟ اگر گفته مرا كه حقّ است ، تصديق كنيد ، به خدا سوگند ، از آن زمان كه دانسته ام خداوند ، دروغگو را دشمن مى دارد و به دروغ ساز ، زيان مى زند ، آهنگِ دروغ نكرده ام ، و اگر تكذيبم كنيد ، ميان شما كسانى هستند كه اگر از آنها بپرسيد ، آگاهتان مى كنند . از جابر بن عبد اللّه انصارى يا ابوسعيد خُدْرى يا سهل بن سعد ساعدى يا زيد بن اَرقَم يا اَ نَس بن مالك بپرسيد . به شما خبر خواهند داد كه اين گفته را از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، در باره من و برادرم شنيده اند . آيا اين ، مانع شما از ريختن خون من نمى شود ؟» . شمر بن ذى الجوشن، [به طعنه] در باره حسين عليه السلام گفت كه : او، خدا را [تنها] به زبان ، مى پرستد ، اگر بداند كه چه مى گويد ! حبيب بن مُظاهر به شمر گفت : به خدا سوگند ، چنين مى بينم كه تو نيستى كه خدا را با هفتاد زبان (با ترديد و بدون ايمان قلبى) مى پرستى . من ، گواهى مى دهم كه تو ، راست مى گويى و نمى دانى [حسين] چه مى گويد . خداوند ، بر دلت مُهر زده است . سپس حسين عليه السلام به آنان فرمود : «اگر در اين گفته ، ترديد داريد ، آيا در اين هم شك داريد كه من ، پسرِ دختر پيامبرتان هستم ؟ ! به خدا سوگند ، ميان مغرب و مشرق ، كسى غير از من ، در ميان شما و غير از شما ، پسرِ دختر پيامبرتان نيست و تنها من ، پسرِ دختر پيامبرتان هستم . به من بگوييد ، اين كه مرا [به مبارزه] مى طلبيد، آيا كسى از شما را كُشته ام يا مالى را از شما بُرده ام يا جراحتى به شما رسانده ام كه مرا به قصاص مى خواهيد ؟!» . جماعت ، شنيدند و هيچ نگفتند . حسين عليه السلام ، ندا برآورد : «اى شَبَث بن رِبعى ، اى حَجّار بن اَبجَر ، اى قيس بن اشعث ، اى يزيد بن حارث ! آيا به من ننوشتيد كه : ميوه ها رسيده و همه جا ، سبز شده و جويبارها ، پُر و لبريز شده اند . بيا كه بر لشكرى مجهّز و آراسته ، در مى آيى ؟!» . آنان گفتند : نه . ما چنين نكرده ايم ! حسين عليه السلام فرمود : «سبحان اللّه ! به خدا سوگند كه چنين كرده ايد» . سپس فرمود : «اى مردم ! اگر [ آمدن ] مرا خوش نداريد ، مرا وا گذاريد تا از شما روى بگردانم و به سرزمين امنى بروم» . قيس بن اشعث به حسين عليه السلام گفت : آيا حكم پسرعموهايت را نمى پذيرى كه آنان ، جز آنچه دوست دارى ، رأيى ندارند و چيز ناخوشى از آنان به تو نمى رسد ؟ حسين عليه السلام فرمود : «تو برادرِ برادرت هستى ! (1) آيا مى خواهى كه بنى هاشم ، بيشتر از خون مسلم بن عقيل را از تو بخواهند ؟ نه . به خدا سوگند ، به دست خود و ذليلانه ، خود را به آنان نخواهم سپرد و همچون بندگان بى اختيار ، قرار نمى گيرم . بندگان خدا ! به پروردگار خود و شما پناه مى برم از آن كه مرا برانيد . به پروردگارِ خود و شما ، از هر متكبّرى كه به روز حسابْ ايمان ندارد ، پناه مى برم» . سپس ، مَركبش را نشانْد و به عُقبة بن سَمعان ، فرمان داد تا آن را ببندد . دشمنان هم ، آهنگِ جنگ با او كردند .

.


1- .اشاره امام عليه السلام به محمّد بن اشعث ، برادر قيس است كه در به شهادت رساندن مسلم بن عقيل ، شركت داشت .

ص: 100

. .

ص: 101

. .

ص: 102

سير أعلام النبلاء :لَمّا أصبَحوا قالَ الحُسَينُ عليه السلام : اللّهُمَّ أنتَ ثِقَتي في كُلِّ كَربٍ ، ورَجائي في كُلِّ شِدَّةٍ ، وأنتَ فيما نَزَلَ بي ثِقَةٌ ، وأنتَ وَلِيُّ كُلِّ نِعمَةٍ ، وصاحِبُ كُلِّ حَسَنَةٍ . وقالَ لِعُمَرَ وجُندِهِ : لا تَعجَلوا ، وَاللّهِ ، ما أتَيتُكُم حَتّى أتَتني كُتُبُ أماثِلِكُم بِأَنَّ السُّنَّةَ قَد اُميتَت ، وَالنِّفاقَ قَد نَجَمَ (1) ، وَالحُدودَ قَد عُطِّلَت ، فَاقدَم لَعَلَّ اللّهَ يَصلُحُ بِكَ الاُمَّةَ ، فَأَتَيتُ ، فَإِذ كَرِهتُم ذلِكَ ، فَأَنَا راجِعٌ ، فَارجِعوا إلى أنفُسِكُم ، هَل يَصلُحُ لَكُم قَتلي ، أو يَحِلُّ دَمي ؟ ألَستُ ابنَ بِنتِ نَبِيِّكُم وَابنَ ابنِ عَمِّهِ ؟ أوَ لَيسَ حَمزَةُ وَالعَبّاسُ وجَعفَرٌ عُمومَتي ؟ ألَم يَبلُغكُم قَولُ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله فِيَّ وفي أخي : «هذانِ سَيِّدا شَبابِ أهلِ الجَنَّةِ» ؟ فَقالَ شِمرٌ ، هُوَ يَعبُدُ اللّهَ عَلى حَرفٍ إن كانَ يَدري ما يَقولُ ! فَقالَ عُمَرُ : لَو كانَ أمرُكَ إلَيَّ لَأَجَبتُ . وقالَ الحُسَينُ عليه السلام : يا عُمَرُ ! لَيَكونَنَّ لِما تَرى يَومٌ يَسوؤُكَ ، اللّهُمَّ إنَّ أهلَ العِراقِ غَرّوني وخَدَعوني ، وصَنَعوا بِأَخي ما صَنَعوا ، اللّهُمَّ شَتِّت عَلَيهِم أمرَهُم ، وأحصِهِم عَدَدا . (2)

.


1- .نجمَ النَّبْتُ : إذا طلع ، وكلُّ ما طلع وظهر فقد نجمَ (النهاية : ج 5 ص 24 «نجم») .
2- .سير أعلام النبلاء : ج 3 ص 301 ، الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج 1 ص 468 نحوه وليس فيه ذيله من «فقال عمر» .

ص: 103

سير أعلام النبلاء :بامدادان ، حسين عليه السلام گفت : «خدايا ! تو تكيه گاه من در هر سختى ، و اميدم در هر تنگنا ، و در آنچه بر من فرود آمده ، پشتوانه ام هستى . تو اختياردارِ هر نعمتى و صاحب هر نيكى اى هستى» . سپس به عمر [ بن سعد ] و لشكرش فرمود : «عجله نكنيد ! به خدا سوگند ، من نزد شما نيامده ام تا آن كه نامه هاى همانندان شما به من رسيد كه : سنّت ، از ميان رفته و نفاق ، سر بر آورده و حدود الهى ، اجرا نمى شود . پس بيا كه شايد خداوند ، امّت را به دست تو اصلاح كند . من نيز آمدم . اگر اين را نمى پسنديد ، باز گردم . با خود بينديشيد كه : آيا كشتن من به صلاح شماست ، يا خون من ، مباح است ؟ آيا من ، پسر دختر پيامبرتان و پسرِ پسرعمويش نيستم ؟ آيا حمزه و عبّاس و جعفر ، عموهاى من نيستند ؟ آيا اين سخن پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در باره من و برادرم به شما نرسيده است كه فرمود : اين دو ، سَرور جوانان بهشتى اند ؟ » . شمر گفت : او خدا را [ تنها ] به زبان ، عبادت مى كند ، اگر بداند كه چه مى گويد! عمر [ بن سعد ] گفت : اگر كارت با من بود ، موافقت مى كردم . حسين عليه السلام فرمود : «اى عمر! از [ پسِ ] آنچه اكنون مى بينى ، تو را روزى بد خواهد بود . خدايا ! عراقيان ، مرا فريب دادند و نيرنگ زدند و با برادرم آن كردند كه كردند . خدايا ! كارشان را از هم بگسل و يكى شان را هم رها مكن» .

.

ص: 104

مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي :تَقَدَّمَ الحُسَينُ عليه السلام حَتّى وَقَفَ قُبالَةَ القَومِ ، وجَعَلَ يَنظُرُ إلى صُفوفِهِم كَأَنَّهَا السَّيلُ ، ونَظَرَ إلَى ابنِ سَعدٍ واقِفا في صَناديدِ (1) الكوفَةِ ، فَقالَ : الحَمدُ للّهِِ الَّذي خَلَقَ الدُّنيا فَجَعَلَها دارَ فَناءٍ وزَوالٍ ، مُتَصَرِّفَةً بِأَهلِها حالاً بَعدَ حالٍ ، فَالمَغرورُ مَن غَرَّتهُ ، وَالشَّقِيُّ مَن فَتَنَتهُ ، فَلا تَغُرَّنَّكُم هذِهِ الدُّنيا ؛ فَإِنَّها تَقطَعُ رَجاءَ مَن رَكَنَ إلَيها ، وتُخَيِّبُ طَمَعَ مَن طَمِعَ فيها ، وأراكُم قَدِ اجتَمَعتُم عَلى أمرٍ قَد أسخَطتُمُ اللّهَ فيهِ عَلَيكُم ، فَأَعرَضَ بِوَجهِهِ الكَريمِ عَنكُم ، وأحَلَّ بِكُم نَقِمَتَهُ ، وجَنَّبَكُم رَحمَتَهُ ؛ فَنِعمَ الرَّبُّ رَبُّنا ، وبِئسَ العَبيدُ أنتُم ، أقرَرتُم بِالطّاعَةِ ، وآمَنتُم بِالرَّسولِ مُحَمَّدٍ ، ثُمَّ إنَّكُم زَحَفتُم إلى ذُرِّيَّتِهِ تُريدونَ قَتلَهُم! لَقَدِ استَحوَذَ (2) عَلَيكُمُ الشَّيطانُ ، فَأَنساكُم ذِكرَ اللّهِ العَظيمِ ، فَتَبّا لَكُم ولِما (3) تُريدونَ ؛ إنّا للّهِِ وإنّا إلَيهِ راجِعونَ ، هؤُلاءِ قَومٌ كَفَروا بَعدَ إيمانِهِم ؛ فَبُعدا لِلقَومِ الظّالِمينَ . فَقالَ عُمَرُ بنُ سَعدٍ : وَيلَكُم كَلِّموهُ فَإِنَّهُ ابنُ أبيهِ ، وَاللّهِ ، لَو وَقَفَ فيكُم هكَذا يَوما جَديدا لَما قَطَعَ ولَما حَصَرَ ، فَكَلِّموهُ ، فَتَقَدَّمَ إلَيهِ شِمرُ بنُ ذِي الجَوشَنِ ، فَقالَ : يا حُسَينُ ، ما هذَا الَّذي تَقولُ ؟ أفهِمنا حَتّى نَفهَمَ؟ فَقالَ عليه السلام : أقولُ لَكُم : اِتَّقُوا اللّهَ رَبَّكُم ولا تَقتُلونِ ؛ فَإِنَّهُ لا يَحِلُّ لَكُم قَتلي ولَا انتِهاكُ حُرمَتي ، فَإِنِّي ابنُ بِنتِ نَبِيِّكُم ، وجَدَّتي خَديجَةُ زَوجَةُ نَبِيِّكُم ؛ ولَعَلَّهُ قَد بَلَغَكُم قَولُ نَبِيِّكُم مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله : الحَسَنُ وَالحُسَينُ سَيِّدا شَبابِ أهلِ الجَنَّةِ ما خَلَا النَّبِيّينَ وَالمُرسَلينَ ، فَإن صَدَّقتُموني بِما أقولُ ، وهُوَ الحَقُّ ، فَوَاللّهِ ما تَعَمَّدتُ كَذِبا مُنذُ عَلِمتُ أنَّ اللّهَ يَمقُتُ عَلَيهِ أهلَهُ ، وإن كَذَّبتُموني فَإِنَّ فيكُم مِنَ الصَّحابَةِ مِثلَ : جابِرِ بنِ عَبدِ اللّهِ ، وسَهلِ بنِ سَعدٍ ، وزَيدِ بنِ أرقَمَ ، وأنَسِ بنِ مالِكٍ ، فَاسأَلوهُم عَن هذا ؛ فَإِنَّهُم يُخبِرونَكُم أنَّهُم سَمِعوهُ مِن رَسولِ اللّهِ ، فَإِن كُنتُم في شَكٍّ مِن أمري ، أفَتَشُكّونَ أنِّي ابنُ بِنتِ نَبِيِّكُم ، فَوَاللّهِ ، ما بَينَ المَشرِقَينِ وَالمَغرِبَينِ ابنُ بِنتِ نَبِيٍّ غَيري . وَيلَكُم ! أتَطلُبُونّي بِدَمِ أحَدٍ مِنكُم قَتَلتُهُ ، أو بِمالٍ استَملَكتُهُ ، أو بِقِصاصٍ مِن جِراحاتٍ استَهلَكتُهُ ؟ فَسَكَتوا عَنهُ لا يُجيبونَهُ . ثُمَّ قالَ عليه السلام : وَاللّهِ ، لا اُعطيهِم يَدي إعطاءَ الذَّليلِ ، ولا أفِرُّ فِرارَ العَبيدِ . عِبادَ اللّهِ ! إنّي عُذتُ بِرَبّي ورَبِّكُم أن تَرجُمونِ ، وأعوذُ بِرَبّي ورَبِّكُم مِن كُلِّ مُتَكَبِّرٍ لا يُؤمِنُ بِيَومِ الحِسابِ . فَقالَ لَهُ شِمرُ بنُ ذِي الجَوشَنِ : يا حُسَينَ بنَ عَلِيٍّ ، أنَا أعبُدُ اللّهَ عَلى حَرفٍ إن كُنتُ أدري ما تَقولُ ، فَسَكَتَ الحُسَينُ عليه السلام . فَقالَ حَبيبُ بنُ مُظاهِرٍ لِلشِّمرِ : يا عَدُوَّ اللّهِ وعَدُوَّ رَسولِ اللّهِ ، إنّي لَأَظُنُّكَ تَعبُدُ اللّهَ عَلى سَبعينَ حَرفا ، وأنَا أشهَدُ أنَّكَ لا تَدري ما يَقولُ ؛ فَإِنَّ اللّهَ تَبارَكَ و تَعالى قَد طَبَعَ عَلى قَلبِكَ . فَقالَ لَهُ الحُسَينُ عليه السلام : حَسبُكَ يا أخا بَني أسَدٍ ، فَقَد قُضِيَ القَضاءُ ، وجَفَّ القَلمُ ، وَاللّهُ بالِغٌ أمرَهُ ، وَاللّهِ ، إنّي لَأَشوَقُ إلى جَدّي وأبي واُمّي وأخي وأسلافي مِن يَعقوبَ إلى يوسُفَ وأخيهِ ، ولي مَصرَعٌ أنَا لاقيهِ . (4)

.


1- .صناديد القوم : أشرافهم وعظماؤهم ورؤساؤهم (النهاية : ج 3 ص 55 «صند») .
2- .استحوذ عليهم الشيطان : أي استولى عليهم وحواهم إليه (النهاية : ج 1 ص 457 «حوذ») .
3- .في المصدر : «وما» ، والأصحّ ما أثبتناه كما في بحارالأنوار : ج 45 ص 6 .
4- .مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 1 ص 252 وراجع : مثيرالأحزان : ص51 وكشف الغمة : ج2 ص225 وص 267 والمناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 100 .

ص: 105

مقتل الحسين عليه السلام ، خوارزمى :حسين عليه السلام ، پيش رفت تا جلوى دشمنان ايستاد و به صف هاى فراوانِ همچون سيل آنان نگريست و به ابن سعد _ كه ميان بزرگان كوفه ايستاده بود _ ، نگاه كرد و فرمود : «ستايش ، خدايى را كه دنيا را آفريد و آن را سراى فنا و نيستى قرار داد ؛ دنيايى كه اهلش را از حالى به حالى ديگر در مى آورد . فريفته ، كسى است كه فريب آن را بخورد و بدبخت ، كسى است كه شيفته آن است . اين دنيا ، شما را نفريبد كه آن ، اميد هر كه را به آن تكيه كند ، نااميد مى كند وطمع هر كه را به آن طمع ورزد ، ناكام مى گذارد . شما را مى بينم كه بر كارى گِرد آمده ايد كه خشم خدا را برايتان مى آورد و او را از شما ، روى گردان مى كند و موجب نزول عذابش بر شما و دورى رحمتش از شما مى شود . پروردگار ما ، بهترين پروردگار است و شما ، بدترين بندگانيد . به اطاعت ، اقرار كرده و به محمّد پيامبر ، ايمان آورده ايد و آن گاه ، بر ذرّيه او تاخته ايد و آهنگِ كشتن او را داريد . شيطان ، بر شما چيره شده و خداى بزرگ را از ياد شما برده است . نابودى بر شما باد و بر آنچه مى خواهيد ! ما از آنِ خداييم و به سوى همو ، باز مى گرديم . اينان ، گروهى هستند كه پس از ايمان آوردن ، كافر شده اند . دور باد اين قوم ستمكار [ از رحمت خدا ] !» . عمر بن سعد گفت : واى بر شما ! با او سخن بگوييد كه او فرزند پدرش است . به خدا سوگند ، اگر همه روز را هم اين چنين بِايستد ، از سخن ، باز نمى ايستد و در نمى مانَد ! با او سخن بگوييد . شمر بن ذى الجوشن به سوى او آمد و گفت : اى حسين ! چه مى گويى ؟ به ما بفهمان تا بفهميم ! حسين عليه السلام فرمود : «به شما مى گويم : از خدايتان ، پروا كنيد و مرا نكُشيد كه كُشتن و هتكِ حرمت من ، بر شما روا نيست . من ، فرزند دختر پيامبرتان هستم و مادربزرگم ، خديجه ، همسر پيامبرِ شماست و شايد اين سخن پيامبر صلى الله عليه و آله به شما رسيده باشد كه فرمود : حسن و حسين ، سَروران جوانان بهشتى اند ، جز پيامبران و فرستادگان . اگر مرا در آنچه مى گويم ، تصديق مى كنيد _ كه به خدا سوگند ، حقيقت است _ ، از همان زمانى كه دانسته ام خداوند از دروغگويانْ نفرت دارد ، آهنگِ دروغ گفتن نكرده ام و اگر مرا تكذيب مى كنيد ، ميان شما صحابيانى مانند جابر بن عبد اللّه ، سهل بن سعد ، زيد بن اَرقَم و اَنَس بن مالك هستند . در باره اين سخن ، از ايشان بپرسيد كه به شما خواهند گفت كه آن را از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله شنيده اند . اگر در كار من ترديد داريد ، در اين كه دختر پيامبرتان هستم نيز ترديد داريد؟! به خدا سوگند ، ميان مشرق و مغرب عالم ، فرزند دختر پيامبرى جز من نيست . واى بر شما! آيا خونى را از شما ريخته ام يا مالى را از شما برده ام و يا زخمى به شما رسانده ام كه در پىِ [ خون ]من هستيد؟!» . آنان ، خاموش شدند و پاسخى به او ندادند . آن گاه امام عليه السلام فرمود : «به خدا سوگند ، دستِ تسليم و خوارى به آنان نمى دهم و همچون بندگان [ ذليل ] ، نمى گريزم . بندگان خدا ! من به پروردگار خود و پروردگار شما ، از اين كه مرا برانيد ، پناه مى بَرَم و از هر متكبّرى كه روز حساب را باور ندارد ، به پروردگار خود و پروردگار شما ، پناه مى برم» . شمر بن ذى الجوشن به او گفت : اى حسين بن على ! اگر بفهمم كه چه مى گويى ، آن گاه ، خدا را [ تنها ] با زبان ، عبادت كرده ام ! حسين عليه السلام ، سكوت كرد . حبيب بن مُظاهر ، به شمر گفت : اى دشمن خدا و دشمن پيامبر خدا ! من گمان مى كنم كه تو ، خدا را با هفتاد زبان ، عبادت مى كنى . من گواهى مى دهم كه تو نمى دانى كه او چه مى گويد . بى گمان ، خداوند _ تبارك و تعالى _ بر دل تو ، مُهر زده است . حسين عليه السلام به حبيب فرمود : «اى برادر اسدى ! بس است؛ چرا كه حكم خداوند ، نوشته شده و جوهرش ، خشك شده [ و اين كار ، قطعى شده ] است و خداوند ، كارش را به آخر مى رساند . به خدا سوگند ، من به [ ديدار ] جدّم ، پدرم ، مادرم ، برادرم و اجدادم ، از يعقوب به [ ديدن ]يوسف و برادرش ، بيشتر اشتياق دارم . من قتلگاهى دارم كه آن را ديدار خواهم كرد» .

.

ص: 106

. .

ص: 107

. .

ص: 108

تذكرة الخواصّ :قالَ هِشامُ بنُ مُحَمَّدٍ : لَمّا رَآهُمُ الحُسَينُ عليه السلام مُصِرّينَ عَلى قَتلِهِ ، أخَذَ المُصحَفَ ونَشَرَهُ وجَعَلَهُ عَلى رَأسِهِ ، ونادى : بَيني وبَينَكُم كِتابُ اللّهِ وجَدّي مُحَمَّدٌ رَسولُ اللّهِ ، يا قَومِ ، بِمَ تَستَحِلّونَ دَمي ؟ ألَستُ ابنَ بِنتِ نَبِيِّكُم ؟ ألَم يَبلُغكُم قَولُ جَدّي فِيَّ وفي أخي : «هذانِ سَيِّدا شَبابِ أهلِ الجَنَّةِ» ؟ إن لَم تُصَدِّقوني فَاسأَلوا جابِرا وزَيدَ بنَ أرقَمَ وأبا سَعيدٍ الخُدرِيَّ ، ألَيسَ جَعفَرٌ الطَّيّارُ عَمّي ؟ فَناداهُ شِمرٌ : السّاعَةَ تَرِدُ الهاوِيَةَ . فَقالَ الحُسَينُ عليه السلام : اللّهُ أكبَرُ ! أخبَرَني جَدّي رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله فَقالَ : رَأَيتُ كَأَنَّ كَلبا وَلَغَ في دِماءِ أهلِ بَيتي ، وما أخالُكَ إلّا إيّاهُ . فَقالَ شِمرٌ : أنَا أعبُدُ اللّهَ عَلى حَرفٍ إن كُنتُ أدري ما تَقولُ (1) .

.


1- .تذكرة الخواصّ : ص 252 .

ص: 109

تذكرة الخواصّ :هشام بن محمّد مى گويد : حسين عليه السلام هنگامى كه ، پافشارى آنان را در كُشتن خود ديد ، قرآنى را گرفت و آن را گشود و بر سرش نهاد و ندا داد : «كتاب خدا و جدّم محمّد ، پيامبر خدا ، ميان من و شما [ داور ] باشد . اى مردم ! چرا [ ريختن ]خون مرا حلال مى شِمُريد ؟ آيا من پسر دختر پيامبرتان نيستم ؟ آيا سخن جدّم در باره من و برادرم ، به شما نرسيده است كه فرمود : اين دو ، سَرور جوانان بهشتى اند ؟ اگر سخن مرا نمى پذيريد ، از جابر و زيد بن اَرقَم و ابو سعيد خُدْرى بپرسيد . آيا جعفر طيّار ، عموى من نيست ؟» . شمر فرياد زد : اكنون ، بر دوزخ در مى آيى ! حسين عليه السلام فرمود : «اللّه اكبر! جدّم پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، به من خبر داد و فرمود : گويى سگى را مى بينم كه به خون خاندانم ، زبان مى زند . جز اين گمان ندارم كه آن سگ ، تو هستى» . شمر گفت : من ، خدا را [ تنها ] به زبان عبادت كرده ام ، اگر بدانم كه چه مى گويى!

.

ص: 110

الملهوف :رَكِبَ أصحابُ عُمَرَ بنِ سَعدٍ ، فَبَعَثَ الحُسَينُ عليه السلام بُرَيرَ بنَ حُصَينٍ ، فَوَعَظَهُم فَلَم يَسمَعوا ، وذَكَّرَهُم فَلَم يَنتَفِعوا . فَرَكِبَ الحُسَينُ عليه السلام ناقَتَهُ _ وقيلَ فَرَسَهُ _ فَاستَنصَتَهُم فَأَنصَتوا ، فَحَمِدَ اللّهَ وأثنى عَلَيهِ ، وذَكَرَهُ بِما هُوَ أهلُهُ ، وصَلّى عَلى مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله وعَلَى المَلائِكَةِ وَالأَنبِياءِ وَالرُّسُلِ ، وأبلَغَ فِي المَقالِ ، ثُمَّ قالَ : تَبّا لَكُم أيَّتُهَا الجَماعَةُ وتَرَحا (1) ! حينَ استَصرَختُمونا والِهينَ (2) ، فَأَصرَخناكُم موجِفينَ (3) ، سَلَلتُم عَلَينا سَيفا لَنا في أيمانِكُم ، وحَشَشتُم (4) عَلَينا نارا اقتَدَحناها عَلى عَدُوِّنا وعَدُوِّكُم ، فَأَصبَحتُم أولِياءَ لِأَعدائِكُم عَلى أولِيائِكُم بِغَيرِ عَدلٍ أفشَوهُ فيكُم ، ولا أمَلٍ أصبَحَ لَكُم فيهِم . فَهَلّا لَكُمُ الوَيلاتُ تَرَكتُمونا وَالسَّيفُ مَشيمٌ (5) ، وَالجَأشُ ضامِرٌ ، وَالرَّأيُ لَمّا يَستَحصِف (6) ، ولكِن أسرَعتُم إلَيها كَطَيرِ الدَّبا (7) ، وتَداعَيتُم إلَيها كَتَهافُتِ الفَراشِ ؛ فَسُحقا لَكُم يا عَبيدَ الاُمَّةِ ، وشِرارَ الأَحزابِ ، ونَبَذَةَ الكِتابِ ، ومُحَرِّفِي الكَلِمِ ، وعَصَبَةَ الآثامِ ، ونَفَثَةَ الشَّيطانِ ، ومُطفِئِي السُّنَنِ . أهؤُلاءِ تَعضُدونَ وعَنّا تَتَخاذَلونَ ؟ أجَل ، وَاللّهِ غَدرٌ فيكُم قَديمٌ ، وَشَجَت (8) عَلَيهِ اُصولُكُم ، وتَأَزَّرَت (9) عَلَيهِ فُروعُكُم ، فَكُنتُم أخبَثَ شَجا (10) لِلنّاظِرِ واُكلَةً لِلغاصِبِ . ألا وإنَّ الدَّعِيَّ ابنَ الدَّعِيِّ (11) قَد رَكَزَ بَينَ اثنَتَينِ ، بَينَ السَّلَّةِ وَالذِّلَّةِ ، وهَيهاتَ مِنّا الذِّلَّةُ ، يَأبَى اللّهُ لَنا ذلِكَ ورَسولُهُ وَالمُؤمِنونَ ، وحُجورٌ طابَت ، وحُجورٌ طَهُرَت ، واُنوفٌ حَمِيَّةٌ ونُفوسٌ أبِيَّةٌ ، مِن أن تُؤثَرَ طاعَةُ اللِّئامِ عَلى مَصارِعِ الكِرامِ . ألا وإنّي زاحِفٌ بِهذِهِ الاُسرَةِ مَعَ قِلَّةِ العَدَدِ وخِذلانِ النّاصِرِ . ثُمَّ أوصَلَ كَلامَهُ عليه السلام بِأَبياتِ فَروَةَ بنِ مُسَيكٍ المُرادِيِّ : فَإِن نَهزِم فَهَزّامونَ قِدماوإن نُغلَب فَغَيرُ مُغَلَّبينا وما أن طِبُّنا جُبنٌ ولكِنمَنايانا ودَولَةُ آخَرينا إذا مَا المَوتُ رَفَّعَ عَن اُناسٍكَلاكِلَهُ (12) أناخَ بِآخَرينا فَأَفنى ذلِكُم سَرَواتِ (13) قَوميكَما أفنَى القُرونُ الأَوَّلينا فَلَو خَلَدَ المُلوكُ إذا خَلَدناولَو بَقِيَ الكِرامُ إذا بَقينا فَقُل لِلشّامِتينَ بِنا أفيقواسَيَلقَى الشّامِتونَ كَما لَقينا ثُمَّ قالَ : أما وَاللّهِ ، لا تَلبَثونَ بَعدَها إلّا كَريثِ (14) ما يُركَبَ الفَرَسُ حَتّى يَدورَ بِكُم دَورَ الرَّحى ، ويَقلَقَ بِكُم قَلَقَ المِحوَرِ ، عَهدٌ عَهِدَهُ إلَيَّ أبي عَن جَدّي «فَأَجْمِعُواْ أَمْرَكُمْ وَ شُرَكَاءَكُمْ ثُمَّ لَا يَكُنْ أَمْرُكُمْ عَلَيْكُمْ غُمَّةً ثُمَّ اقْضُواْ إِلَىَّ وَ لَا تُنظِرُونِ» (15) ، «إِنِّى تَوَكَّلْتُ عَلَى اللَّهِ رَبِّى وَ رَبِّكُم مَّا مِن دَابَّةٍ إِلَا هُوَ ءَاخِذ بِنَاصِيَتِهَا إِنَّ رَبِّى عَلَى صِرَ طٍ مُّسْتَقِيمٍ» (16) . اللّهُمَّ احبِس عَنهُم قَطرَ السَّماءِ ، وَابعَث عَلَيهِم سِنينَ كَسِني يوسُفَ ، وسَلِّط عَلَيهِم غُلامَ ثَقيفٍ يَسومُهُم كَأسا مُصَبَّرَةً ؛ فَإِنَّهُم كَذَّبونا وخَذَلونا ، وأنتَ رَبُّنا ، عَلَيكَ تَوَكَّلنا ، وإلَيكَ أنَبنا ، وإلَيكَ المَصيرُ . (17)

.


1- .التَرَحُ : ضدّ الفَرَح ، وهو الهلاك والانقطاع أيضا (النهاية : ج 1 ص 186 «ترح») .
2- .الوَلَهُ : ذهاب العقل والتحيّر من شدّة الوَجْد (الصحاح : ج 6 ص 2256 «وله») .
3- .موجفين : أي مسرعين ، يقال : وَجَفَ الفرسُ والبعير : أسرَعَ (تاج العروس : ج 12 ص 517 «وجف») .
4- .حَشَّ النارَ : أوقدها (القاموس المحيط : ج 2 ص 268 «حشَّ») .
5- .شامَ السَّيفَ : سلَّهُ وأغمَدَهُ ، وهو من الأضداد (لسان العرب : ج 12 ص 330 «شيم») .
6- .استحصف الشيء : أي استحكم (الصحاح : ج 4 ص 1344 «حصف») .
7- .الدَّبا : الجراد قبل أن يطير ، وقيل : هو نوع يشبه الجراد (النهاية : ج 2 ص 100 «دبا») .
8- .في المصدر : «وشحّت» ، والتصويب من بعض المصادر الاُخرى .
9- .تأزّر النبت : التفّ واشتدّ (الصحاح : ج 2 ص 578 «أزر») .
10- .الشَّجا : ما اعترض في الحلق من عظم ونحوه (القاموس المحيط : ج 4 ص 347 «شجا») .
11- .المرادبه عبيدالله بن زيادالذي نسبه معاوية إلي «زياد» علي خلاف المقرر في الشريعة الاسلامية حيث أنّ آباه مجهول ، فعده أخاه و من أبناء أبي سفيان .
12- .الكَلْكَل : الصدر أو ما بين الترقوتين (القاموس المحيط : ج 4 ص 46 «كلّ») .
13- .سَرِيّا : أي نفيسا شريفا ، وقيل : سخيّا ذا مروءة (النهاية : ج 2 ص 363 «سرى») .
14- .لم يلبث إلّا ريثما : أي إلّا قدر ذلك (النهاية : ج 2 ص 287 «ريث») .
15- .يونس : 71 .
16- .هود : 56 .
17- .الملهوف : ص 155 ، الإحتجاج : ج 2 ص 97 ح 167 عن مصعب بن عبد اللّه وليس فيه ذيله من «ثُمّ قال : أما واللّه » ، تحف العقول : ص 240 بزيادة «كتابه عليه السلام إلى أهل الكوفة لمّا ساروا رأى خذلانهم إيّاه» في صدره وليس فيه الأبيات ، مثير الأحزان : ص 54 كلّها نحوه وراجع : إثبات الوصيّة : ص 177 .

ص: 111

الملهوف :ياران عمر بن سعد ، بر مَركب هايشان ، سوار شدند . حسين عليه السلام ، بُرَير بن حُصَين را روانه كرد تا آنان را اندرز دهد ؛ امّا گوش ندادند . او به آنها يادآورى كرد ؛ امّا سودى نبخشيد . حسين عليه السلام ، بر شترش (/ اسبش) سوار شد و از آنان خواست كه ساكت شوند . ساكت شدند . پس از حمد و ثناى الهى و ياد خدا ، آن گونه كه شايسته او بود ، و درود فرستادن بر محمّد و فرشتگان و پيامبران و فرستادگان ، با گفتارى رسا ، چنين فرمود : «مرگ و اندوهتان باد ، اى جماعت! با شيدايى ، ما را به فريادرسى خوانديد و ما ، به سرعت ، به فريادتان رسيديم ؛ [امّا ]شما شمشيرى را كه براى ما بود ، به روىِ خود ما بركشيديد و آتشى را كه عليه دشمن مشترك ما و شما افروخته بوديم ، بر ضدّ خود ما افروختيد و همدست دشمنانتان ، عليه دوستانتان شديد ، بى آن كه عدالت را ميان شما بگسترنَد و اميدى به آنها داشته باشيد . اى واى بر شما ! ما را وا نهاديد ، در حالى كه شمشيرها ، هنوز در نيام و ابتداىِ كار است ، و رأى [به جنگ] ، هنوز پا بر جا نگشته ؛ امّا شما همچون مَلَخان ، به سوى آن شتافته ايد و همچون پرواز پشه ها [ به سوى زرداب زخم و چرك ] ، همديگر را به آن ، فرا خوانده ايد . نابودى ، از آنِتان باد ، اى بردگان امّت و بدترين دسته هاى آن ، به كنارِ افكنان قرآن ، و تحريفگرانِ سخنان ، و دار و دسته گنهكاران ، و پذيرندگان وسوسه شيطان ، و خاموش كنندگان سنّت ها[ ى جاويدان] ! آيا اينان را يارى مى دهيد و ما را وا مى نهيد ؟ ! آرى . به خدا سوگند ، خيانت ميان شما ، سابقه دارد . ريشه هايتان ، به آن در آميخته است و شاخه هايتان ، بر آنْ پيچيده است . شما ، پليدترين استخوانِ گلوگير براى بيننده و لقمه[ ى آماده ]غاصب گشته ايد . بى نَسَب فرزند بى نَسَب ، (1) مرا ميان دو چيز ، قرار داده است : شمشير و خوارى . خوارى ، از ما دور است و خداوند ، آن را براى ما نمى پذيرد ، و نيز پيامبرش و مؤمنان ، و دامن هايى پاك و پاكيزه ، و جان هايى غيرتمند و خوددار كه اطاعت از فرومايگان را بر مرگى كريمانه ، مقدّم نمى دارند . بدانيد كه من با اين خانواده و با وجود كمىِ نفرات و نبودِ ياور ، به سوى جنگ مى روم» . آن گاه ، حسين عليه السلام سخن خود را با تمثّل به شعر فَروَة بن مُسَيك مرادى ، چنين ادامه داد : «اگر دشمن را فرارى دهيم، كه از ديربازكار ما ، فرارى دادنِ دشمن بوده است . و اگر هم به ظاهر ، مغلوب شويم[چون حق با ماست ، ] هيچ وقت ، شكست خورده نيستيم . عادت و خوى ما ترس نيست ؛ ليكناَجَل هاى ما و روزگار دولتِ ديگران ، رسيده است . هر گاه [شتر] مرگ ، سينه اش را از درِ خانه گروهى برداردبى گمان ، آن را در كنار گروه ديگرى مى خوابانَد . همين مرگ اشراف ، قوم ما را نابود كردهمان گونه كه پيشينيان را هم نابود كرد . اگر پادشاهان عالم ، در اين دنيا جاودانه مى ماندند ، ما هم مى مانديمو اگر بزرگانْ باقى مى ماندند ، ما هم باقى مى مانديم . به شماتت كنندگان ما بگو كه دست بردارندچرا كه آنان نيز مانند ما ، مرگ را ملاقات خواهند كرد» . سپس فرمود : «بدانيد كه _ به خدا سوگند _ ، پس از آن ، جز به مقدار سوار شدن بر اسبى درنگ نمى كنيد تا آنكه شما را به سان سنگ آسيا بچرخاند و چون محور آسيا بى قرار سازد! عهدى است كه پدرم از جدّم براى من نقل كرده است : «شما با شريكانى كه قائليد ، كارتان را هماهنگ و عزمتان را جزم كنيد ، و بى آن كه پرده پوشى كنيد ، كار مرا يكسره كنيد و به من مهلت ندهيد» . «من بر خداوند ، پروردگار من و شما ، توكّل كرده ام . هيچ جنبنده اى نيست ، مگر آن كه زمامِ اختيارش به دست اوست . بى گمان ، پروردگار من ، بر راهى راست است» . خدايا ! باران آسمان را از ايشان ، باز دار و سال هاى [ قحطى ] مانند سال هاى يوسف عليه السلام را براى آنان پيش آور و غلام ثقيف را بر آنان ، مسلّط ساز ، تا جرعه هاى مرگ را بر آنان بچشانَد ، كه آنان ، مرا تكذيب كردند و وا نهادند . تويى پروردگار ما ، و تنها بر تو توكّل مى كنيم و به سوى تو باز مى آييم ، و بازگشت آخرين به سوى توست» .

.


1- .منظور ، عبيد اللّه بن زياد است كه معاويه ، بر خلاف شريعت اسلام ، پدر او (زياد) را كه پدرش معلوم نبود ، برادر خود و فرزند ابوسفيان خواند . م .

ص: 112

. .

ص: 113

. .

ص: 114

تاريخ دمشق عن أبي بكر بن دريد :لَمَّا استَكَفَّ (1) النّاسُ بِالحُسَينِ عليه السلام ، رَكِبَ فَرَسَهُ ، ثُمَّ استَنصَتَ النّاسَ ، فَأَنصَتوا لَهُ ، فَحَمِدَ اللّهَ وأثنى عَلَيهِ ، وصَلّى عَلَى النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله ، ثُمَّ قالَ : تَبّا لَكُم أيَّتُهَا الجَماعَةُ وتَرَحاً ! أحينَ استَصرَختُمونا وَلِهينَ ، فَأَصرَخناكُم موجِفينَ ، شَحَذتُم عَلَينا سَيفا كانَ في أيمانِنا ، وحَشَشتُم عَلَينا نارا قَدَحناها (2) عَلى عَدُوِّكُم وعَدُوِّنا ، فَأَصبَحتُم إلبا عَلى أولِيائِكُم ، ويَدا عَلَيهِم لِأَعدائِكُم ، بِغَيرِ عَدلٍ رَأَيتُموهُ بَثّوهُ فيكُم ، ولا أصلٍ (3) أصبَحَ لَكُم فيهِم ، ومِن غَيرِ حَدَثٍ كانَ مِنّا ، ولا رَأيٍ يُفَيَّلُ (4) فينا . فَهَلّا لَكُمُ الوَيلاتُ إذ كَرِهتُموها ، تَرَكتُمونا وَالسَّيفُ مَشيمٌ ، وَالجَأشُ طامِنٌ ، وَالرَّأيُ لَم يَستَخِفَّ ، ولكِنِ استَصرَعتُم إلَينا طَيرَةَ الدَّبا ، وتَداعَيتُم إلَينا كَتَداعِي الفَراشِ قَيحا وحَكَّةً وهَلوعا ، وذِلَّةً لِطَواغيتِ الاُمَّةِ ، وشُذّاذِ الأَحزابِ ، ونَبَذَةِ الكِتابِ ، وعَصَبَةِ (5) الآثامِ ، وبَقِيَّةِ الشَّيطانِ ، ومُحَرِّفِي الكَلامِ ، ومُطفِئِي السُّنَنِ ، ومُلحِقِي العَهَرَةِ بِالنَّسَبِ ، وأسَفِ المُؤمِنينَ ، ومُزاحِ المُستَهزِئينَ «الَّذِينَ جَعَلُواْ الْقُرْءَانَ عِضِينَ» (6) ، «لَبِئْسَ مَا قَدَّمَتْ لَهُمْ أَنفُسُهُمْ أَن سَخِطَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ وَفِى الْعَذَابِ هُمْ خَ__لِدُونَ» (7) ، فَهؤُلاءِ تَعضُدونَ ، وعَنّا تَتَخاذَلونَ ؟ أجَل وَاللّهِ ، الخَذلُ فيكُم مَعروفٌ ، وشَبَحَت (8) عَلَيهِ عُروقُكُم ، وَاستَأزَرَت عَلَيهِ اُصولُكُم فَأَفرَعَكُم ، فَكُنتُم أخبَثَ ثَمَرَةِ شَجَرَةٍ لِلنّاسِ ، واُكلَةٍ لِغاصِبٍ (9) ، ألا فَلَعنَةُ اللّهِ عَلَى النّاكِثينَ الَّذينَ يَنقُضونَ الأَيمانَ بَعدَ تَوكيدِها ، وقَد جَعَلُوا اللّهَ عَلَيهِم كَفيلاً . ألا وإنَّ البَغِيَّ قَد رَكَنَ بَينَ اثنَتَينِ ، بَينَ المَسأَلَةِ وَالذِّلَّةِ ، وهَيهاتَ مِنَّا الدَّنِيَّةُ ، أبَى اللّهُ ذلِكَ ورَسولُهُ وَالمُؤمِنونَ ، وحُجورٌ طابَت ، وبُطونٌ طَهُرَت ، واُنوفٌ حَمِيَّةٌ ، ونُفوسٌ أبِيَّةٌ ، أن تُؤثَرَ مَصارِعُ الكِرامِ عَلى ظِئارِ (10) اللِّئامِ (11) ، ألا وإنّي زاحِفٌ بِهذِهِ الاُسرَةِ عَلى قُلِّ العَدَدِ وكَثرَةِ العَدُوِّ وخَذلَةِ النّاصِرِ ، ثُمَّ تَمَثَّلَ : فَإِن نَهزِم فَهَزّامونَ قِدماوإن نُهزَم فَغَيرُ مُهَزَّمينا وما إن طِبُّنا جُبنٌ ولكِنمَنايانا وطُعمَةُ آخَرينا ألا ثُمَّ لا يَلبَثوا إلّا ريثَ ما يُركَبُ فَرَسٌ ، حَتّى تُدارَ بِكُم دَورَ الرَّحى ، ويُفلَقَ بِكُم فَلَقَ المِحوَرِ ، عَهدا عَهِدَهُ النَّبِيُّ إلى أبي : «فَأَجْمِعُواْ أَمْرَكُمْ وَ شُرَكَاءَكُمْ ثُمَّ لَا يَكُنْ أَمْرُكُمْ عَلَيْكُمْ غُمَّةً ثُمَّ اقْضُواْ إِلَىَّ وَ لَا تُنظِرُونِ» (12) ، الآيَةَ ، وَالآيَةَ الاُخرى . (13)

.


1- .استَكَفُّوا به : أي أحاطوا به واجتمعوا حوله (النهاية : ج 4 ص 190 «كفف») .
2- .في الطبعة المعتمدة : «فقدحناها» ، والتصويب من الترجمة المطبوعة بتحقيق الشيخ المحمودي .
3- .كذا في الطبعة المعتمدة ، وفي الترجمة المطبوعة بتحقيق الشيخ المحمودي : «ولا أمل» ؛ وهو الأنسب للسياق وكما في الرواية اللاحقة .
4- .فَالَ الرجل في رأيه وفيّل : إذا لم يُصِب فيه (النهاية : ج 3 ص 486 «فيل») .
5- .في الطبعة المعتمدة : «وعضبة» ، والتصويب من الترجمة المطبوعة بتحقيق الشيخ المحمودي .
6- .الحِجر : 91 .
7- .المائدة : 80 .
8- .كذا في المصدر ، والظاهر أنّ الصواب : «وشجت» ، كما في نقل مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي الذي سوف يأتي لاحقا .
9- .كذا في المصدر ، وفي نقل مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي الذي سوف يأتي لاحقا : «وشجت عليه عروقكم، وتوارثته اُصولكم وفروعكم ، ونبتت عليه قلوبكم ، وغشيت عليه صدوركم ، فكنتم أخبث شيء سنخا للناصب وأكلة للغاصب»، وهو الأصحّ .
10- .يَظْأَرُ : أي يَعطِفُهم على الصلح (القاموس المحيط : ج 2 ص 80 «ظِئر») .
11- .كذا في المصدر ، وفيه تأخير وتقديم ، والصواب : «أن تؤثر ظئار اللئام على مصارع الكرام (راجع : ترجمة الإمام الحسين المطبوعة بتحقيق المحمودي : ص 217 الهامش 8) .
12- .يونس : 71 .
13- .تاريخ دمشق : ج 14 ص 218 ، بغية الطلب في تاريخ حلب : ج 6 ص 2587 نحوه وراجع : الفتوح : ج 5 ص 116 ومطالب السؤول : ص 72 .

ص: 115

تاريخ دمشق_ به نقل از ابو بكر بن دُرَيد _: آن گاه كه لشكر ، حسين عليه السلام را احاطه كردند ، بر اسبش سوار شد و از آنان خواست كه ساكت شوند . آنان ، ساكت شدند . آن گاه ، پس از حمد و ثناى الهى و ياد خدا و درود فرستادن بر محمّد ، چنين فرمود : «مرگ و اندوهتان باد ، اى جماعت! حيران و سرگردان ، ما را به فريادرسى خوانديد و ما ، به سرعت ، به فريادتان رسيديم ؛ [امّا] شما ، شمشيرى را كه در دستان ما بود ، به روىِ خود ما بر كشيديد و آتشى را كه بر دشمن مشترك ما و شما افروخته بوديم ، بر ضدّ خود ما افروختيد و همدستِ دشمنانتان ، عليه دوستانتان شديد ، بى آن كه عدالت را ميان شما بگسترنَد و اميدى به آنها داشته باشيد ، و بدون آن كه كارى از ما سر زده باشد و يا انديشه ناصوابى داشته باشيم . اى واى بر شما ! ما را خوش نداشتيد و وا نهاديد ، در حالى كه شمشيرها هنوز در نيام و ابتداىِ كار است ، و رأى [به جنگ] ، هنوز پا بر جا نگشته ؛ امّا شما همچون مَلَخان ، به سوى آن شتافته اند و همچون پرواز [ پشه ها به سوى زرداب و چرك زخم ] ، همديگر را به آن فرا خوانده ايد ، به جهت حرص ورزيدن [ بر دنيا ] و ذليل شدن در برابر طغيانگران امّت و دسته هاى به بيراهه رفته آن ، كنار افكنان قرآن و دار و دسته گنهكاران و بقاياى شيطان و تحريفگران سخنان و خاموش كنندگان سنّت هاى[ ى جاويدان] ! و ملحق كننده زنازادگان به پدران نامشروعشان و مايه تأسّف مؤمنان و فكاهى مسخره گران . «آنان كه قرآن را پشت سر انداختند» . «چه بد است آنچه از پيش [ براى آخرت ]فرستاده اند كه خداوند ، از آنان ناخشنود است و در عذاب جاويدان ، خواهند ماند» . آيا اينان را يارى مى دهيد و ما را وا مى نهيد؟ ! آرى . به خدا سوگند ، خيانت ، ميان شما معروف است . ريشه هايتان ، به آن در آميخته و شاخه هايتان ، بر آنْ پيچيده است . شما ، پليدترين ميوه درخت براى مردم و لقمه[ ى آماده ]غاصب گشته ايد . (1) بدانيد لعنت خدا بر پيمان شكنانى است كه سوگندهاى خود را ، با وجود تأكيد فراوان مى شكنند ، در حالى كه خدا را ضامن آن قرار داده بودند . بدانيد كه اين ستمكار ( ابن زياد ) ، مرا ميان دو چيز ، قرار داده است : تسليم و خوارى . خوارى ، از ما دور است و خداوند ، آن را براى ما نمى پذيرد ، و نيز پيامبرش و مؤمنان ، و دامن هايى پاك و پاكيزه ، و جان هايى غيرتمند و خوددار كه اطاعت از فرومايگان را بر مرگى كريمانه ، مقدّم نمى دارند . بدانيد كه من با اين خانواده و [ با وجود ] كمىِ نفرات و نبود ياور ، به جانب نبرد مى روم» . آن گاه حسين عليه السلام ، سخن خود را با تمثّل به اين شعر ، چنين ادامه داد : «اگر دشمن را فرارى دهيم، كه از ديربازكار ما فرارى دادن دشمن بوده است . و اگر هم به ظاهر ، مغلوب شويم[چون حق با ماست ، ] هيچ وقت ، شكست خورده نيستيم . عادت و خوى ما ترس نيست ؛ ليكناَجَل هاى ما و طعمه حكومت ديگران ، رسيده است . [ سپس فرمود : ] آگاه باشيد كه پس از اين ، جز به مقدار سوار شدن بر اسبى ، درنگ نمى كنيد تا آ كه شما را به سانِ سنگ آسيا بچرخاند و چون محور آسيا ، بى قرار سازد! عهدى است كه پدرم از جدّش براى من ، نقل كرده است : «شما با شريكانى كه قائليد ، كارتان را هماهنگ و عزمتان را جزم كنيد ، و بى آن كه پرده پوشى كنيد ، كار مرا يكسره كنيد و مهلتم ندهيد ...» (2) اين آيه را تا آخر خواند و سپس آيه ديگرى [ را نيز خواند ] .

.


1- .در مصدر اصلى چنين آمده است و در مقتل الحسين (عليه السلام) خوارزمى _ كه بعدا مى آيد _ ، آمده : «رگ و ريشه هاى شما ، به آن پيوند خورده است و تنه و شاخه تان ، آن را به ارث برده است و دل هايتان ، بر آن روييده و سينه هايتان را فرا گرفته است . پس شما پليدترين ميوه گلوگير براى مراقبان و ناپاك ترين لقمه براى رُبايندگانيد» كه اين ، صحيح تر به نظر مى رسد .
2- .يونس : آيه 71 .

ص: 116

. .

ص: 117

. .

ص: 118

مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي عن عبد اللّه بن الحسن :خَرَجَ الحُسَينُ عليه السلام مِن أصحابِهِ حَتّى أتَى النّاسَ ، فَاستَنصَتَهُم ، فَأَبَوا أن يُنصِتوا . فَقالَ لَهُم : وَيلَكُم ! ما عَلَيكُم أن تُنصِتوا إلَيَّ ، فَتَسمَعوا قَولي ، وإنَّما أدعوكُم إلى سَبيلِ الرَّشادِ ، فَمَن أطاعَني كانَ مِنَ المُرشَدينَ ، ومَن عَصاني كانَ مِنَ المُهلَكينَ ، وكُلُّكُم عاصٍ لِأَمري ، غَيرُ مُستَمِعٍ لِقَولي ، قَدِ انخَزَلَت عَطِيّاتُكُم مِنَ الحَرامِ ، ومُلِئَت بُطونُكُم مِنَ الحَرامِ ، فَطَبَعَ اللّهُ عَلى قُلوبِكُم ، وَيلَكُم ألا تُنصِتونَ ؟ ألا تَسمَعونَ ؟ فَلاوَمَ أصحابُ عُمَرَ بنِ سَعدٍ ، وقالوا : أنصِتوا لَهُ . فَقالَ الحُسَينُ عليه السلام : تَبّا لَكُم أيَّتُهَا الجَماعَةُ وتَرَحاً ! أفَحينَ استَصرَختُمونا وَلِهينَ مُتَحَيِّرينَ ، فَأَصرَخناكُم مُؤَدّينَ مُستَعِدّينَ ، سَلَلتُم عَلَينا سَيفا في رِقابِنا ، وحَشَشتُم عَلَينا نارَ الفِتَنِ الَّتي جَناها عَدُوُّكُم وعَدُوُّنا ، فَأَصبَحتُم إلبا عَلى أولِيائِكُم ، ويَدا عَلَيهِم لِأَعدائِكُم ، بِغَيرِ عَدلٍ أفشَوهُ فيكُم ، ولا أمَلٍ أصبَحَ لَكُم فيهِم ، إلَا الحَرامَ مِنَ الدُّنيا أنالوكُم ، وخَسيسَ عَيشٍ طَمِعتُم فيهِ ، مِن غَيرِ حَدَثٍ كانَ مِنّا ، ولا رَأيٍ تَفَيَّلَ لَنا . فَهَلّا _ لَكُمُ الوَيلاتُ _ إذ كَرِهتُمونا تَرَكتُمونا ، فَتَجَهَّزتُموها وَالسَّيفُ لَم يُشهَر ، وَالجَأشُ طامِنٌ ، وَالرَّأيُ لَم يَستَحصِف ، ولكِن أسرَعتُم عَلَينا كَطَيرَةِ الدَّبا ، وتَداعَيتُم إلَيها كَتَداعِي الفَراشِ ، فَقُبحا لَكُم ، فَإِنَّما أنتُم مِن طواغيتِ الاُمَّةِ ، وشُذّاذِ الأَحزابِ ، ونَبَذَةِ الكِتابِ ، ونَفَثَةِ الشَّيطانِ ، وعَصَبَةِ الآثامِ ، ومُحَرِّفِي الكِتابِ ، ومُطفِئِي السُّنَنِ ، وقَتَلَةِ أولادِ الأَنبِياءِ ، ومُبيري عِترَةِ الأَوصِياءِ ، ومُلحِقِي العُهّارِ بِالنَّسَبِ ، ومُؤذِي المُؤمِنينَ ، وصُراخِ أئِمَّةِ المُستَهزِئينَ ، الَّذينَ جَعَلُوا القُرآنَ عِضينَ ، وأنتُمُ ابنَ حَربٍ وأشياعَهُ تَعتَمِدونَ ، وإيّانا تَخذُلونَ ؟! أجَل وَاللّهِ ، الخَذلُ فيكُم مَعروفٌ ، وشَجَت عَلَيهِ عُروقُكُم ، وتَوارَثَتهُ اُصولُكُم وفُروعُكُم ، ونَبَتَت عَلَيهِ قُلوبُكُم ، وغُشِيَت بِهِ صُدورُكُم ، فَكُنتُم أخبَثَ شَيءٍ ، سِنخا (1) لِلنّاصِبِ ، واُكلَةً لِلغاصِبِ ؛ ألا لَعنَةُ اللّهِ عَلَى النّاكِثينَ ، الَّذينَ يَنقُضونَ الأَيمانَ بَعدَ تَوكيدِها ، وقَد جَعَلتُمُ اللّهَ عَلَيكُم كَفيلاً ؛ فَأَنتُم _ وَاللّهِ _ هُم . ألا إنَّ الدَّعِيَّ ابنَ الدَّعِيِّ قَد رَكَزَ بَينَ اثنَتَينِ ، بَينَ القَتلَةِ وَالذِّلَّةِ ، وهَيهاتَ مِنّا أخذُ الدَّنِيَّةِ ، أبَى اللّهُ ذلِكَ ورَسولُهُ ، وجُدودٌ طابَت ، وحُجورٌ طَهُرَت ، واُنوفٌ حَمِيَّةٌ ، ونُفوسٌ أبِيَّةٌ ، لا تُؤثِرُ طاعَةَ اللِّئامِ عَلى مَصارِعِ الكِرامِ . ألا إنّي قَد أعذَرتُ وأنذَرتُ ، ألا إنّي زاحِفٌ بِهذِهِ الاُسرَةِ عَلى قِلَّةِ العَتادِ ، وخَذَلَةِ الأَصحابِ . ثُمَّ أنشَدَ : فَإِن نَهزِم فَهَزّامونَ قِدماوإن نُهزَم فَغَيرُ مُهَزَّمينا وما إن طِبُّنا جُبنٌ ولكِنمَنايانا ودَولَةُ آخَرينا أما إنَّهُ لا تَلبَثونَ بَعدَها إلّا كَرَيثِ ما يُركَبُ الفَرَسُ ، حَتّى تَدورَ بِكُم دَورَ الرَّحى ، عَهدٌ عَهِدَهُ إلَيَّ أبي عَن جَدّي «فَأَجْمِعُواْ أَمْرَكُمْ وَ شُرَكَاءَكُمْ» (2) «فَكِيدُونِى جَمِيعًا ثُمَّ لَا تُنظِرُونِ إِنِّى تَوَكَّلْتُ عَلَى اللَّهِ رَبِّى وَ رَبِّكُم مَّا مِن دَابَّةٍ إِلَا هُوَ ءَاخِذ بِنَاصِيَتِهَا إِنَّ رَبِّى عَلَى صِرَ طٍ مُّسْتَقِيمٍ» . (3) اللّهُمَّ احبِس عَنهُم قَطرَ السَّماءِ ، وَابعَث عَلَيهِم سِنينَ كَسِنِي يوسُفَ ، وسَلِّط عَلَيهِم غُلامَ ثَقيفٍ يَسقيهِم ، كَأسا مُصَبَّرَةً ، فَلا يَدَعُ فيهِم أحَدا ، قَتلَةً بِقَتلَةٍ ، وضَربَةً بِضَربَةٍ ، يَنتَقِمُ لي ولِأَولِيائي وأهلِ بَيتي وأشياعي مِنهُم ، فَإِنَّهُم غَرّونا وكَذَّبونا وخَذَلونا ، وأنتَ رَبُّنا ، عَلَيكَ تَوَكَّلنا ، وإلَيكَ أنَبنا ، وإلَيكَ المَصيرُ . (4)

.


1- .السِّنْخ بالكسر من كلّ شيء : أصله ، والجمع أسناخ مثل حمل أحمال (مجمع البحرين : ج 2 ص 435 «سنخ») .
2- .يونس : 71 .
3- .هود : 55 و 56 .
4- .مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 6 ؛ بحار الأنوار : ج 45 ص 8 .

ص: 119

مقتل الحسين عليه السلام ، خوارزمى_ به نقل از عبد اللّه بن حسن _: حسين عليه السلام ، از ميان يارانش بيرون آمد و به سوى لشكر [كوفه ]رفت و از آنان خواست كه ساكت شوند ؛ امّا آنان ، ساكت نشدند . به آنان فرمود : «واى بر شما ! چه مى شود اگر ساكت شويد و به سخنان من ، گوش فرا دهيد ، كه من شما را به راه درست ، فرا مى خوانم . هر كس از من اطاعت كند ، از راه يافتگانْ خواهد بود و هر كس سرپيچى كند ، از هلاك شوندگان است و [ مى دانم ] همه شما از فرمان من ، سرپيچى كرده ، به سخنم گوش نخواهيد داد . [ آرى ! ] همه بخشش و پاداش هاى شما ، از حرام فراهم شده و شكم هايتان هم از حرام ، پُر شده است و خداوند ، بر دل هايتانْ مُهر زده است . واى بر شما ! آيا ساكت نمى شويد ؟ آيا گوش نمى دهيد ؟» . ياران عمر بن سعد ، همديگر را سرزنش كرده ، گفتند : ساكت شويد ! آن گاه حسين عليه السلام چنين فرمود : «مرگ و اندوهتان باد ، اى جماعت! حيران و سرگردان ، ما را به فريادرسى خوانديد و ما به سرعت ، به فريادتان رسيديم ؛ [امّا] شما شمشيرى را كه بر دوش ما بود ، به روىِ خود ما بركشيديد و آتش فتنه اى را كه دشمن مشترك ما و شما افروخته است ، بر ضدّ خود ما افروختيد و همدست دشمنانتان ، عليه دوستانتان شديد ، بى آن كه عدالت را ميان شما بگسترنَد و اميدى به آنها داشته باشيد ، جز [ مال ] دنياى حرامى كه به شما داده اند و زندگى بى مقدارى كه در دنيا خواهيد داشت ، و بدون آن كه كارى از ما سر زده باشد يا انديشه ناصوابى داشته باشيم . اى واى بر شما ! ما را خوش نداشته و وا نهاديد ، و [ براى نبرد ] آماده و مجهّز شديد ، در حالى كه شمشيرها ، هنوز در نيام و ابتداىِ كار است ، و رأى [به جنگ] ، هنوز پا بر جا نگشته ؛ امّا شما همچون مَلَخان ، به سوى ما شتافته ايد و همچون پرواز پشه ها [ به سوى زرداب زخم و چرك ] ، همديگر را به آن ، فرا خوانده ايد . زشتى ، از آنِتان باد ، طغيانگرانِ امّت و دسته هاى جدا شده از آن ، به كنار افكنانِ قرآن ، و وسوسه كنندگان شيطان ، و تحريفگران سخنان ، و دار و دسته گنهكاران ، و خاموش كنندگان سنّت ها[ ى جاويدان ] ، و قاتلان فرزندان پيامبران ، و هلاك كنندگان خاندان اوصيا ، و ملحق كنندگان پسران نامشروع به زِناكاران ، و آزاردهندگان مؤمنان ، و صداى سرانِ مسخره گران ؛ آنان كه قرآن را پشتِ سر انداختند ! شما به فرزند حرب (يزيد) و پيروانش تكيه كرده ، ما را وا مى نهيد ؟ ! آرى . به خدا سوگند ، خيانت ، ميان شما معروف است . ريشه هايتان ، به آن، در آميخته است و شاخ و برگ هايتان ، از آنْ ارث بُرده و دل هايتان ، بر آنْ روييده و سينه هايتان ، از آنْ پوشيده است . شما ، پليدترين ريشه براى نصب كننده و لقمه[ ى آماده] غاصب گشته ايد . لعنت خدا بر پيمان شكنان ؛ آنان كه سوگندهايشان را بعد از تأكيدهاى فروان مى شكنند ! شما ، همان پيمان شكنانى هستيد كه [ با شكستن پيمان ] خدا را عهده دار (كيفر دهنده) خودتان قرار داديد . بدانيد كه بى نَسَب فرزند بى نَسَب ، مرا ميان دو چيز ، قرار داده است : مرگ و خوارى . برگزيدن خوارى از ما بسى دور است و خداوند و پيامبرش ، و نيز نياكان پاك و مادران پاكْ دامن ما ، و جان هاى غيرتمند ، به فرمان بُردارى از فرومايگان ، گردن نمى نهند و آن را بر مرگ كريمانه ، مقدّم نمى كنند . بدانيد كه من ، جاى عذرى باقى نگذاشتم و هشدار دادم . بدانيد كه با همين خانواده و [ با وجود ]كمىِ نفرات و نبودِ ياران ، به سوى نبرد مى شتابم» . سپس سرود : «اگر دشمن را فرارى دهيم، كه از ديربازكار ما فرارى دادن دشمن بوده است . و اگر هم به ظاهر مغلوب شويم[چون حق با ماست ، ] هيچ وقت ، شكست خورده نيستيم . عادت و خوى ما ترس نيست ؛ ليكناَجَل هاى ما و طعمه (حكومت) ديگران ، رسيده است . [سپس فرمود :] آگاه باشيد كه پس از اين ، جز به اندازه سوار شدن بر اسبى نمى گذرد تا اين كه آسياى شما [ اندكى ] بچرخد ! اين ، عهدى است كه پدرم از جدّم برايم نقل كرده است . «پس كار و شريكان خود را گِرد آوريد» . «و همگى با من ، نيرنگ كنيد. سپس ، مهلتم ندهيد كه من بر خداوند ، پروردگار من و شما ، توكّل كرده ام ؛ و هيچ جنبده اى نيست ، جز آن كه اختيارش به دست اوست . بى ترديد ، پروردگارم بر راهى راست است» . خدايا ! بارش آسمان را از آنان ، باز دار و سال هاى [ قحطى ] مانند سال هاى يوسف عليه السلام را براى آنان ، پيش آور و غلام ثقيف را بر آنان ، مسلّط ساز تا جرعه هاى مرگ را بر آنان بچشانَد و هيچ كس از آنان را فرو نگذارد و براى هر كشته اى ، كشته اى [ بگيرد ] و براى هر ضربتى ، ضربتى [ بزند ] و براى من و دوستان و خاندان و پيروانم ، از آنان انتقام گيرد ، كه آنان ، ما را فريفتند و تكذيب كرده ، وا نهادند . تويى پروردگار ما . تنها بر تو توكّل مى كنيم و به سوى تو ، باز مى گرديم ، و بازگشت آخرين هم به سوى توست» .

.

ص: 120

. .

ص: 121

. .

ص: 122

تاريخ الطبري عن سعد بن عبيدة :أقبَلَ الحُسَينُ عليه السلام يُكَلِّمُ مَن بَعَثَ إلَيهِ ابنُ زِيادٍ ، قالَ : وإنّي لَأَنظُرُ إلَيهِ ، وعَلَيهِ جُبَّةٌ مِن بُرودٍ ، فَلَمّا كَلَّمَهُمُ انصَرَفَ ، فَرَماهُ رَجُلٌ مِن بَني تَميمٍ _ يُقالُ لَهُ : عُمَرُ الطُّهَوِيُّ _ بِسَهمٍ ، فَإِنّي لَأَنظُرُ إلَى السَّهمِ بَينَ كَتِفَيهِ مُتَعَلِّقا في جُبَّتِهِ ، فَلَمّا أبَوا عَلَيهِ رَجَعَ إلى مَصافِّهِ ، وإنّي لَأَنظُرُ إلَيهِم وإنَّهُم لَقَريبٌ مِن مِئَةِ رَجُلٍ ، فيهِم لِصُلبِ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ عليه السلام خَمسَةٌ ، ومِن بَني هاشِمٍ سِتَّةَ عَشَرَ ، ورَجُلٌ مِن بَني سُلَيمٍ حَليفٌ لَهُم ، ورَجُلٌ مِن بَني كِنانَةَ حَليفٌ لَهُم ، وَابنُ عُمَرَ بنِ زِيادٍ . (1)

.


1- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 392 ، البداية والنهاية : ج 8 ص 171 عن هلال بن يساف ، تاريخ دمشق : ج 45 ص 53 وفيه ذيله من «وإنّي لأنظر» نحوه وراجع : ج 14 ص 221 وسير أعلام النبلاء : ج 3 ص 311 .

ص: 123

تاريخ الطبرى_ به نقل از سعد بن عُبَيده _: حسين عليه السلام آمد تا با كسانى كه ابن زياد به سوى او روانه كرده بود ، سخن بگويد. من به او مى نگريستم. رَدايى خط دار ، بر تن او بود و چون با آنان سخن گفت، باز گشت . مردى از بنى تميم به نام عمر طُهَوى ، تيرى به سوى او انداخت . من به تير آويخته به ردايش، ميان دو شانه اش ، مى نگريستم . هنگامى كه از او نپذيرفتند ، به صف [ لشكر ] خود باز گشت . مى ديدم كه آنان ، نزديك به صد مرد بودند : پنج تن فرزندان على بن ابى طالب، شانزده تن از بنى هاشم، يك نفر هم پيمانشان از بنى سُلَيم ، يك تن هم پيمانانشان از بنى كِنانه و نيز فرزند عمر بن زياد .

.

ص: 124

2 / 6كَلامُ الإِمامِ عليه السلام مَعَ عُمَرَ بنِ سَعدٍمقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي عن عبد اللّه بن الحسن :قالَ [الحُسَينُ] عليه السلام : أينَ عُمَرُ بنُ سَعدٍ ؟ اُدعوا لي عُمَرَ ، فَدُعِيَ لَهُ ، وكانَ كارِها لا يُحِبُّ أن يَأتِيَهُ ، فَقالَ : يا عُمَرُ ، أنتَ تَقتُلُني وتَزعُمُ أن يُوَلِّيَكَ الدَّعِيُّ بنُ الدَّعِيِّ بِلادَ الرَّيِّ وجُرجانَ ؟ وَاللّهِ ، لا تَتَهَنَّأُ بِذلِكَ أبدَا ، عَهدٌ مَعهودٌ ، فَاصنَع ما أنتَ صانِعٌ ؛ فَإِنَّكَ لا تَفرَحُ بَعدي بِدُنيا ولا آخِرَةٍ ، وكَأَنّي بِرَأسِكَ عَلى قَصَبَةٍ قَد نُصِبَ بِالكوفَةِ ، يَتَراماهُ الصِّبيانُ ، ويَتَّخِذونَهُ غَرَضا (1) بَينَهُم . فَغَضِبَ عُمَرُ بنُ سَعدٍ مِن كَلامِهِ ، ثُمَّ صَرَفَ وَجهَهُ عَنهُ ، ونادى بِأَصحابِهِ : ما تَنتَظِرونَ (2) بِهِ ؟ اِحمِلوا بِأَجمَعِكُم ، إنَّما هِيَ اُكلَةٌ واحِدَةٌ . (3)

إثبات الوصيّة :أمَرَ [الحُسَينُ عليه السلام ] أصحابَهُ بِالقِتالِ ، فَقالَ عُمَرُ بنُ سَعدِ بنِ أبي وَقّاصٍ لَعَنَهُ اللّهُ : يا أبا عَبدِ اللّهِ ، لِمَ لا تَنزِلُ عَلى حُكمِ الأَميرِ عُبَيدِ اللّهِ بنِ زِيادٍ ؟ فَقالَ لَهُ : يا شَقِيُّ ! إنَّكَ لا تَأكُلُ مِن بُرِّ العِراقِ بَعدي إلّا قَليلاً ، فَشَأنَكَ ومَا اختَرتَهُ لِنَفسِكَ . (4)

.


1- .الغَرَض : هَدَفٌ يُرمى فيه (القاموس المحيط : ج 2 ص 338 «غرض») .
2- .في المصدر : «تنظرون» ، وما في المتن أثبتناه من المصادر الاُخرى .
3- .مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 8 ؛ الحدائق الورديّة : ج 1 ص 119 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 10 .
4- .إثبات الوصيّة : ص 177 .

ص: 125

2 / 6سخن گفتن امام عليه السلام با عمر بن سعد

مقتل الحسين عليه السلام ، خوارزمى_ به نقل از عبد اللّه بن حسن _: سپس امام عليه السلام فرمود : «عمر بن سعد كجاست ؟ او را برايم فرا بخوانيد » . عمر را فرا خواندند ؛ ولى دوست نداشت كه به ديدار حسين عليه السلام بيايد . حسين عليه السلام به عمر فرمود : «تو مرا مى كُشى و مى پندارى كه بى نَسَب فرزندِ بى نَسَب ، حكومت سرزمين هاى رى و گرگان را به تو خواهد داد ؟! به خدا سوگند كه هرگز به كام خود ، نخواهى رسيد و اين ، حتمى و تمام شده است ! هر چه مى خواهى ، بكن كه تو پس از من ، نه در دنيا شادمان خواهى بود ، نه در آخرت . گويى مى بينم كه سرت را بر نِى ، در كوفه نصب كرده اند و كودكان ، آن را هدف سنگ پرانى خود نموده اند» . عمر بن سعد ، از سخن حسين عليه السلام خشمناك شد . از ايشان ، روى گردانْد و يارانش را ندا داد كه : منتظر چه هستيد ؟ همگى حمله كنيد كه يك لقمه است !

إثبات الوصيّة :حسين عليه السلام به يارانش فرمان جنگ داد و عمر بن سعد بن ابى وقّاص _ كه خدايش لعنت كند _ گفت : اى ابا عبد اللّه ! چرا به حكم امير عبيد اللّه بن زياد ، گردن نمى نهى ؟ حسين عليه السلام به او فرمود : «اى بدبخت! تو پس از من ، جز اندكى از گندم عراق ، نخواهى خورد . پس به فكر آنچه براى خود برگزيده اى ، باش» .

.

ص: 126

2 / 7بَدءُ القِتالِ ودَعوَةُ الإِمامِ عليه السلام أصحابَهُ بِالصَّبرِ وَالجِهادِالإرشاد :ونادى عُمَرُ بنُ سَعدٍ : يا ذُوَيدُ ، أدنِ رايَتَكَ ، فَأَدناها، ثُمَّ وَضَعَ سَهمَهُ في كَبِدِ قَوسِهِ ، ثُمَّ رَمى ، وقالَ : اِشهَدوا أنّي أوَّلُ مَن رَمى ! ثُمَّ ارتَمَى النّاسُ وتَبارَزوا . (1)

الملهوف :فَتَقَدَّمَ عُمَرُ بنُ سَعدٍ ، ورَمى نَحوَ عَسكَرِ الحُسَينِ عليه السلام بِسَهمٍ ، وقالَ : اِشهَدوا لي عِندَ الأَميرِ أنّي أوَّلُ مَن رَمى ، وأقبَلَتِ السِّهامُ مِنَ القَومِ كَأَنَّهَا القَطرُ . فَقالَ عليه السلام لِأَصحابِهِ : قوموا رَحِمَكُمُ اللّهُ إلَى المَوتِ الَّذي لا بُدَّ مِنهُ ؛ فَإِنَّ هذِهِ السِّهامَ رُسُلُ القَومِ إلَيكُم . فَاقتَتَلوا ساعَةً مِنَ النَّهارِ حَملَةً وحَملَةً ، حَتّى قُتِلَ مِن أصحابِ الحُسَينِ عليه السلام جَماعَةٌ . (2)

مثير الأحزان :رَمى عُمَرُ بنُ سَعدٍ إلى أصحابِ الحُسَينِ عليه السلام ، وقالَ : اِشهَدوا لي عِندَ الأَميرِ أنّي أوَّلُ مَن رَمى ! فَقالَ عليه السلام : قوموا إلَى المَوتِ الَّذي لا بُدَّ مِنهُ ، فَنَهَضوا جَميعا ، وَالتَقَى العَسكَرانِ ، وَامتازَ الرَّجّالَةُ مِنَ الفُرسانِ ، وَاشتَدَّ الصِّراعُ ، وخَفِيَ لِاءِثارَةِ العِثيَرِ (3) الشُّعاعُ (4) ، وَالسَّمهَرِيَّةُ (5) تَرعُفُ نَجيعا (6) ، وَالمَشرَفِيَّةُ (7) يُسمَعُ لَها فِي الهامِ رَقيعا . (8)

.


1- .الإرشاد : ج 2 ص 101 ، إعلام الورى : ج 1 ص 461 و ليس فيه صدره إلى «قوسه» ؛ أنساب الأشراف : ج 3 ص 398 ، تاريخ الطبري : ج 5 ص 429 عن حميد بن مسلم . الكامل في التاريخ : ج 2 ص 564 نحوه .
2- .الملهوف : ص 158 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 12 ؛ الفتوح : ج 5 ص 100 ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 8 و 9 كلاهما نحوه وراجع : كشف الغمّة : ج 2 ص 262 ومطالب السؤول : ص 76 .
3- .العِثْيَر : التراب (القاموس المحيط : ج 2 ص 85 «عثر») .
4- .الشُّعاع : ضوءُ الشمس (لسان العرب : ج 8 ص 181 «شعّ») .
5- .السمهريّة : القناة الصلبة ، يقال : رمح سمهريّ ورماح سمهريّة (الصحاح : ج 2 ص 689 «سمهر») .
6- .النَجيعُ : من الدم ما كان إلى السواد ، أو دم الجوف (القاموس المحيط : ج 3 ص 87 «نجع») .
7- .سيف مشرفيّ : قيل : منسوب إلى مشارف الشام (المصباح المنير : ص 310 «شرف») .
8- .مثير الأحزان : ص 56 .

ص: 127

2 / 7آغاز نبرد و فرا خواندن امام عليه السلام يارانش را به شكيبايى و جهاد
اشاره

الإرشاد :عمر بن سعد ، ندا داد: اى ذُوَيد ! پرچمت را نزديك بياور . او آن را نزديك تر آورد. سپس عمر ، تيرش را در چلّه كمانش نهاد و آن را انداخت و گفت: گواهى دهيد كه من ، نخستين تير را انداختم . سپس لشكر ، تير انداختند و درگير شدند .

الملهوف :عمر بن سعد ، پيش آمد و تيرى به سوى لشكر حسين عليه السلام انداخت و گفت: نزد امير ، گواهى دهيد كه من ، نخستين تيرانداز بودم . آن گاه ، تيرها از سوى آنان ، مانند قطره هاى باران، باريدن گرفت. امام حسين عليه السلام به يارانش فرمود: «خدايتان رحمت كند ! به سوى مرگى كه چاره اى ندارد ، برخيزيد كه اين تيرها، پيك هاى اين قوم به سوى شماست» . آن دو گروه ، ساعتى با هم جنگيدند و به يكديگر حمله كردند تا اين كه گروهى از ياران حسين عليه السلام ، كشته شدند.

مُثير الأحزان :عمر بن سعد ، به سوى ياران حسين عليه السلام ، تير انداخت و گفت: نزد امير ، شهادت دهيد كه من ، نخستين تيرانداز بودم . حسين عليه السلام [ به يارانش ] فرمود : «به سوى مرگى كه چاره اى از آن نيست ، برخيزيد» . ياران ، همگى برخاستند و دو لشكر به هم در آويختند . پيادگان ، از سوارانْ متمايز شدند و درگيرى ، بالا گرفت و غبار برخاست تا آن جا كه پرتو خورشيد ، پوشيده شد و از نيزه هاى سخت، خون چكيد و صداى كوبيده شدن شمشير بر كاسه سر ، تا به آسمان رسيد.

.

ص: 128

مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي :زَحَفَ عُمَرُ بنُ سَعدٍ ، فَنادى غُلامَهُ دُرَيدا : قَدِّم رايَتَكَ يا دُرَيدُ ، ثُمَّ وَضَعَ سَهمَهُ في كَبِدِ قَوسِهِ ، ثُمَّ رَمى بِهِ ، وقالَ : اِشهَدوا لي عِندَ الأَميرِ أنّي أوَّلُ مَن رَمى ! فَرَمى أصحابُهُ كُلُّهُم بِأَجمَعِهِم في أثَرِهِ رَشقَةً واحِدَةً ، فَما بَقِيَ مِن أصحابِ الحُسَينِ عليه السلام أحَدٌ إلّا أصابَهُ مِن رَميَتِهِم سَهمٌ ... . فَلَمّا رَمَوهُم هذِهِ الرَّميَةَ قَلَّ أصحابُ الحُسَينِ عليه السلام ، فَبَقِيَ في هؤُلاءِ القَومِ الَّذينَ يُذكَرونَ فِي المُبارَزَةِ ، وقَد قُتِلَ مِنهُم ما يُنيفُ عَلى خَمسينَ رَجُلاً . (1)

الفتوح :تَقَدَّمَ عُمَرُ بنُ سَعدٍ حَتّى وَقَفَ قُبالَةَ الحُسَينِ عليه السلام عَلى فَرَسٍ لَهُ ، فَاستَخرَجَ سَهما ، فَوَضَعَهُ في كَبِدِ القَوسِ ، ثُمَّ قالَ : أيُّهَا النّاسُ! اشهَدوا لي عِندَ الأَميرِ عُبَيدِ اللّهِ بنِ زِيادٍ أنّي أوَّلُ مَن رَمى بِسَهمٍ إلى عَسكَرِ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ قالَ : فَوَقَعَ السَّهمُ بَينَ يَدَيِ الحُسَينِ عليه السلام ، فَتَنَحّى عَنهُ راجِعا إلى وَرائِهِ ، وأقبَلَتِ السِّهامُ كَأَنَّهَا المَطَرُ . فَقالَ الحُسَينُ عليه السلام لِأَصحابِهِ : أيُّهَا النّاسُ ! هذِهِ رُسُلُ القَومِ إلَيكُم ، فَقوموا إلَى المَوتِ الَّذي لا بُدَّ مِنهُ . قالَ : فَوَثَبَ أصحابُ الحُسَينِ عليه السلام فَخَرَجوا مِن بابِ خَندَقِهِم ، وهُم يَومَئِذٍ اثنانِ وثَلاثونَ فارِسا وأربَعونَ راجِلاً ، وَالقَومُ اثنانِ وعِشرونَ ألفا ، لا يَزيدونَ ولا يَنقُصونَ ، فَحَمَلَ بَعضُهُم عَلى بَعضٍ ، فَاقتَتَلوا ساعَةً مِنَ النَّهارِ ، حَملَةً واحِدَةً ، حَتّى قُتِلَ مِن أصحابِ الحُسَينِ عليه السلام نَيِّفٌ وخَمسونَ رَجُلاً ، رَحمَةُ اللّهِ عَلَيهِم . (2)

.


1- .مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 8 ؛ بحار الأنوار : ج 45 ص 12 نحوه .
2- .الفتوح : ج 5 ص 100 وراجع : المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 100 و كشف الغمّة : ج 2 ص 261 ومطالب السؤول : ص 76 .

ص: 129

مقتل الحسين عليه السلام ، خوارزمى :عمر بن سعد ، لشكر را حركت داد و غلامش دُرَيد را صدا زد و گفت: اى دُرَيد ! پرچمت را جلو ببر» . سپس تيرش را در چلّه كمانش گذاشت و آن را انداخت و گفت: نزد امير ، شهادت دهيد كه من ، نخستين تيرانداز بودم . يارانش نيز همگى و به يكباره و دسته جمعى ، تير انداختند ؛ و هيچ يك از ياران حسين عليه السلام نبود كه تيرى از تيراندازى آنان به او نرسيده باشد ... . هنگامى كه اين گونه تيراندازى كردند، ياران حسين عليه السلام كاهش يافتند و از ايشان، كسانى ماندند كه در جنگ تن به تن ، ياد مى شوند . [ در اين تيراندازى ] بيش از پنجاه تن از آنان ، كشته شدند.

الفتوح:عمر بن سعد ، پيش آمد تا رو به روى حسين عليه السلام بر روى اسبش ايستاد . تيرى بيرون كشيد و بر چلّه كمان گذاشت و گفت: اى مردم ! نزد امير عبيد اللّه بن زياد ، گواهى دهيد كه من ، نخستين تيرانداز به سوى لشكر حسين بن على بودم . تير ، پيش روى حسين عليه السلام افتاد و حسين عليه السلام ، خود را از آن دور كرد و به عقب ، باز گشت . سپس تيرها مانند باران آمدند . حسين عليه السلام به يارانش فرمود: «اى مردم! اين [ تيرها ] ، پيك هاى اين قوم به سوى شما هستند . به سوى مرگى كه گريزى از آن نيست ، برخيزيد» . ياران حسين عليه السلام ، برجستند و از درِ خَندَقشان ، بيرون آمدند. آنان ، 32 سوار و چهل پياده بودند و دشمن، 22 هزار تن، بى كم و كاست بودند . به يكديگر ، حمله بُردند و ساعتى از روز را در يك حمله ، با هم جنگيدند تا آن كه بيش از پنجاه تن از ياران حسين عليه السلام ، كشته شدند . رحمت خدا بر ايشان باد !

.

ص: 130

تاريخ اليعقوبي :لَمّا كانَ مِنَ الغَدِ خَرَجَ [الحُسَينُ عليه السلام ] فَكَلَّمَ القَومَ ، وعَظَّمَ عَلَيهِم حَقَّهُ ، وذَكَّرَهُمُ اللّهَ عَزَّ وجَلَّ ورَسولَهُ ، وسَأَلَهُم أن يُخَلّوا بَينَهُ وبَينَ الرُّجوعِ ، فَأَبَوا إلّا قِتالَهُ ، أو أخذَهُ حَتّى يَأتوا بِهِ عُبَيدَ اللّهِ بنَ زِيادٍ ، فَجَعَلَ يُكَلِّمُ القَومَ بَعدَ القَومِ وَالرَّجُلَ بَعدَ الرَّجُلِ ، فَيَقولونَ : ما نَدري ما تَقولُ . فَأَقبَلَ عَلى أصحابِهِ ، فَقالَ : إنَّ القَومَ لَيسوا يَقصِدونَ غَيري ، وقَد قَضَيتُم ما عَلَيكُم ، فَانصَرِفوا ، فَأَنتُم في حِلٍّ . فَقالوا : لا وَاللّهِ يَابنَ رَسولِ اللّهِ ، حَتّى تَكونَ أنفُسُنا قَبلَ نَفسِكَ ، فَجَزاهُمُ الخَيرَ . (1)

كامل الزيارات عن الحلبي :سَمِعتُ أبا عَبدِ اللّهِ عليه السلام يَقولُ : إنَّ الحُسَينَ عليه السلام صَلّى بِأَصحابِهِ الغَداةَ ، ثُمَّ التَفَتَ إلَيهِم ، فَقالَ : إنَّ اللّهَ قَد أذِنَ في قَتلِكُم ، فَعَلَيكُم بِالصَّبرِ . (2)

كامل الزيارات عن الحسين بن أبي العلاء عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :إنَّ الحُسَينَ بنَ عَلِيٍّ عليه السلام قالَ لِأَصحابِهِ يَومَ اُصيبوا : أشهَدُ أنَّهُ قَد اُذِنَ في قَتلِكُم ، فَاتَّقُوا اللّهَ وَاصبِروا . (3)

.


1- .تاريخ اليعقوبي : ج 2 ص 244 .
2- .كامل الزيارات : ص 152 ح 187 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 86 ح 20 .
3- .كامل الزيارات : ص 152 ح 185 و ص 153 ح189 نحوه ، بحار الأنوار : ج 45 ص 86 ح 19 و ص 87 ح 22 .

ص: 131

تاريخ اليعقوبى:فردا كه رسيد، حسين عليه السلام بيرون آمد و با مردم ، سخن گفت و حقّش را بر آنان ، بزرگ شمرد و خداى عز و جلو پيامبرش را به آنان ، يادآورى كرد و از آنان خواست كه مانع بازگشتش نشوند ؛ امّا آنان ، جز نبرد را نپذيرفتند و يا آن كه او را دستگير كرده ، نزد عبيد اللّه بن زياد ببرند . حسين عليه السلام ، يكى پس از ديگرى ، با دسته ها و حتّى افراد آنان ، گفتگو كرد ؛ ولى آنان مى گفتند: ما نمى فهميم چه مى گويى ! حسين عليه السلام به يارانش روى آورد و گفت: «اينان ، جز مرا نمى خواهند و شما ، آنچه را به عهده داشتيد ، به انجام رسانديد . آزاديد كه برويد» . آنان گفتند: به خدا سوگند كه نمى رويم _ اى فرزند پيامبر خدا _ تا جانمان را سپرِ جان تو كنيم . جزايشان ، نيكى باد !

كامل الزيارات_ به نقل از حَلَبى _: شنيدم كه امام صادق عليه السلام مى فرمايد : «حسين عليه السلام ، نماز صبح را با يارانش خواند و سپس به آنان ، رو كرد و فرمود : خداوند ، اجازه داده كه شما كُشته شويد . پس شكيب ورزيد ».

كامل الزيارات_ به نقل از حسين بن ابى علا ، از امام صادق عليه السلام _: حسين بن على عليه السلام ، در روز حادثه (عاشورا) ، به يارانش فرمود : «گواهى مى دهم كه اجازه كشته شدن شما ، داده شده است . پس ، از خدا پروا كنيد و شكيب ورزيد» .

.

ص: 132

إثبات الوصيّة :فَلَمّا صافَّهُ لِلحَربِ [أيِ ابنُ زِيادٍ لِحَربِ الحُسَينِ عليه السلام ] صَلَّى الحُسَينُ عليه السلام بِأَصحابِهِ الغَداةَ ، ورُوِيَ : أنَّهُ كانَ ذلِكَ مِن يَومِ العاشِرِ مِنَ المُحَرَّمِ ، سَنَةَ إحدى وسِتّينَ ، قامَ خَطيبا ، فَحَمِدَ اللّهَ وأثنى عَلَيهِ ، وقالَ لِأَصحابِهِ : إنَّ اللّهَ عز و جل قَد أذِنَ في قَتِلكُمُ اليَومَ وقَتلي ، وعَلَيكُم بِالصَّبرِ وَالجِهادِ . (1)

.


1- .إثبات الوصيّة : ص 176 .

ص: 133

إثبات الوصيّة :هنگامى كه ابن زياد براى جنگ با حسين عليه السلام ، لشكر خود را رو به روى او آراست، حسين عليه السلام نماز صبح را با يارانش خواند _ و روايت شده كه آن روز ، دهم محرّم سال 61 [ هجرى ]بود _ . او به سخن گفتن ايستاد و پس از حمد و ثناى الهى ، به يارانش فرمود : «خداوند عز و جل ، به كشته شدن شما و من در امروز ، اجازه داده است . بر شما باد شكيب ورزيدن و جهاد كردن!» .

.

ص: 134

. .

ص: 135

سخنى در باره شهداى حمله نخست

معروف است كه در حمله نخست سپاه كوفه به ياران امام حسين عليه السلام ، شمارى از اصحاب امام عليه السلام _ كه تعداد آنها بيش از پنجاه نفر برآورد شده است _ به شهادت رسيده اند ، تا آن جا كه ابن شهر آشوب، در كتاب المناقب، شهداى حمله اوّل را «حدود چهل تن» مى داند و از 28 نفرِ آنان نيز به نام، ياد مى كند: ياران كُشته شده حسين عليه السلام در حمله نخست ، اينان بودند: نَعيم بن عَجْلان، عِمران بن كعب بن حارث اَشجَعى ، حنظلة بن عمرو شَيبانى، قاسِط بن زُهَير ، كِنانة بن عتيق، عمرو بن مشيعَه، ضَرغامة بن مالك، عامر بن مُسلم ، سيف بن مالك نُمَيرى، عبد الرحمان اَرحَبى، مُجَمّع عائِذى ، حَباب بن حارث، عمرو جَندَعى ، حَلّاس بن عمرو راسِبى ، سَوّار بن ابى عُمَير فَهْمى، عمّار بن ابى سَلامه دالانى ، نُعمان بن عمرو راسِبى ، زاهر بن عمرو، غلام ابن حَمِق ، جَبَلة بن على ، مسعود بن حَجّاج، عبد اللّه بن عُروه غِفارى ، زُهَير بن بِشْر خَثعَمى، عمّار بن حَسّان، عبد اللّه بن عُمَير، مُسلم بن كثير، زُهَير بن سُلَيم، عبد اللّه و عبيد اللّه ، دو پسر زيد بصرى ، همچنين ده تن از غلامان حسين عليه السلام و دو تن از غلامان امير مؤمنان عليه السلام . (1)

.


1- .المناقب، ابن شهر آشوب : ج 4 ص 113 . نيز ، ر . ك : بحار الأنوار : ج 45 ص 64 كه اين افزوده را هم دارد : «والجلاس بن عمرو الراسبى و سوار بن أبى حمير الفهمى» .

ص: 136

به نظر مى رسد كه نخستين منبعى كه به شهادت حدود پنجاه تن از اصحاب امام حسين عليه السلام در حمله سپاه كوفه اشاره كرده، الفتوح ابن اعثم است كه پس از اشاره به نخستين حمله (تيراندازى سپاه كوفه) به ياران امام عليه السلام مى نويسد : فَاقتَتَلوا ساعَةً مِنَ النَّهارِ ، حَملَةً واحِدَةً ، حَتّى قُتِلَ مِن أصحابِ الحُسَينِ عليه السلام نَيِّفٌ وخَمسونَ رَجُلاً . (1) سپس ساعتى از روز را در يك حمله ، با هم جنگيدند تا آن كه بيش از پنجاه تن از ياران حسين عليه السلام كشته شدند . تأمل در گزارش ابن اعثم، نشان مى دهد كه مقصود، اين است كه كشته شدن حدود پنجاه تن از اصحاب امام عليه السلام ، در اَثناى جنگ و در بخشى از روز عاشورا اتّفاق افتاده است، نه آن كه آنها در حمله اوّل، كشته شده باشند؛ اما خوارزمى، (2) بدون توجه به مفهوم دقيق كلام ابن اعثم، اين ماجرا را به گونه اى ديگر برداشت كرده و پس از گزارش حمله اوّل در ادامه آورده است : فَلَمّا رَمَوهُم هذِهِ الرَّميَةَ قَلَّ أصحابُ الحُسَينِ عليه السلام ، فَبَقِىَ فى هؤُلاءِ القَومِ الَّذينَ يُذكَرونَ فِى المُبارَزَةِ ، وقَد قُتِلَ مِنهُم ما يُنيفُ عَلى خَمسينَ رَجُلاً . (3) هنگامى كه اين گونه تيراندازى كردند، ياران حسين عليه السلام كاهش يافتند و از ايشان، كسانى ماندند كه در جنگ تن به تن ، ياد مى شوند . [ در اين تيراندازى ] بيش از پنجاه تن از آنان ، كشته شدند. و در ادامه اين نوع گزارش ها ، همان طور كه اشاره شد ، ابن شهر آشوب نيز نام 28 تن

.


1- .ر . ك : ص 130 ح 1638 .
2- .گفتنى است كه بخش مهمى از مقتل الحسين (عليه السلام) خوارزمى، از كتاب الفتوح ابن اعثم، اخذ شده است .
3- .ر.ك: ص 128 ح 1637 .

ص: 137

را به عنوان شهداى حمله اوّل، مطرح كرده است ، كه ظاهرا صحيح نيست؛ زيرا: اولاً ، در منابع كهن ، سخنى از شهداى حمله اوّل، بدين گونه ديده نمى شود و سخن ابن اعثم، هيچ دلالتى بر اين معنا ندارد؛ بلكه همان طور كه اشاره شد، برخلاف آن، دلالت دارد . ثانيا ، منابع قابل استناد، مانند الإرشاد مفيد و تاريخ الطبرى ، تنها تيراندازى گروهىِ دشمن رابه عنوان «حمله اول » گزارش كرده اند و اشاره به شهيدى در اين حمله ندارند؛ بلكه در ادامه گزارش خود، پيروزى هاى ياران امام عليه السلام در حمله تن به تن را گزارش كرده اند كه موجب مى شود سپاه دشمن، اين گونه مبارزه (تن به تن) را متوقف كند و به صورت جمعى بر سپاه امام عليه السلام حمله ور شوند . ثالثا ، نكته مهم، اين كه طبق برخى از همين گزارش ها، سپاهيان امام عليه السلام 72 نفر بوده اند . بنا بر اين ، اگر پنجاه تن آنها در اثر تير باران حمله اوّلْ شهيد شده باشند ، افراد باقى مانده، آن اندازه نيستند كه قابل آرايش نظامى باشند ، و چگونه اين گروه اندك مى توانست تا عصر عاشورا مقاومت نمايد ؟ وانگهى، اگر سپاه دشمن مى توانست در اثر تيرباران، در يك لحظه و در يك حمله پنجاه تن از ياران امام عليه السلام را از بين ببرد ، قطعا مى توانست با ادامه تير باران، در مدتى كوتاه ، جنگ را به سرانجام برسانَد و ديگر نياز به جنگ تن به تن يا حمله گروهى نبود . بر اين اساس ، آنچه درباره شهداى حمله اوّل ، خصوصا در المناقب ابن شهرآشوب آمده، ظاهرا قابل قبول نيست .

.

ص: 138

توضيحى در باره مقصود از اجازه دادن خدا براى كشته شدن امام حسين عليه السلام و يارانش
اشاره

در شمارى از رواياتى كه گذشت ، به نقل از امام حسين عليه السلام آمده كه ايشان ، صبح عاشورا ، ضمن دعوت كردن ياران خود به شكيبايى و مقاومت ، فرمود : إنَّ اللّهَ عز و جل قَد أذِنَ فى قَتلِكُمُ اليَومَ وقَتلى . (1) خداوند عز و جل امروز به كشتن شدن شما و من ، اجازه داد . با ملاحظه اين گونه روايات ، اين پرسش پيش مى آيد كه : مقصود از اذن الهى در كشته شدن امام عليه السلام و يارانش چيست ؟ پاسخ ، اين است كه اذن الهى ، بر دو گونه است :

1 . اذن تشريعى

بدين معنا كه در نظام قانون گذارى (تشريعى) ، در مواردى ، خداوند متعال ، اجازه مى دهد كه انسان ، كارى را انجام دهد ، و در مواردى نيز اجازه نمى دهد . بى ترديد ، كشته شدن امام عليه السلام و يارانش ، سرآمد محرّمات تشريعى الهى است . بنا بر اين ، مقصود از «اذن» در رواياتى كه ملاحظه شد ، قطعا اذن تشريعى نيست .

.


1- .ر. ك: ص 132 ح 1642 و ص 130 ح 1640 و 1641.

ص: 139

2 . اذن تكوينى

مقصود از اذن تكوينى ، اين است كه تحقّق هر پديده در جهان ، منوط به اجازه تكوينى آفريدگار جهان است . توضيح مطلب ، اين كه در نظام آفرينش ، هر پديده ، علّت خاصّى دارد كه تنها از مجراى آن ، قابل تحقّق است ؛ امّا تأثير اسباب در مُسبّبات ، منوط به اذن الهى است ؛ يعنى براى نمونه ، تا خدا نخواهد ، آتش نمى سوزانَد ، چنان كه آتش نمرود ، ابراهيم عليه السلام را نسوزانْد . همچنين تا خدا نخواهد ، كارد نمى بُرَد ، چنان كه كاردِ ابراهيم عليه السلام ، گلوىِ اسماعيل عليه السلام را نبُريد ، و اين ، معناىِ «توحيد اَفعالى» است . بر اين اساس ، مقتضاى آزادى انسان ، امكان داشتن اجتماع اذن تكوينى الهى و نهى تشريعىِ اوست ؛ زيرا در غير اين صورت ، مخالفت با نهى تشريعى ، امكان پذير نخواهد بود ، و اين ، به معناى آزادى نداشتن انسان در انتخاب يكى از دو راه سعادت و شقاوت است . بنا بر اين ، سخن امام حسين عليه السلام در مورد اذن خداوند متعال در كُشته شدن او و يارانش ، اشاره به اين آيه شريف است كه «ومَآ أَصَابَ مِن مُّصِيبَةٍ إِلَا بِإِذْنِ اللَّهِ ؛ (1) هيچ ناگوارى اى به شما نمى رسد ، مگر به فرمان خداست » ، مقصود از آن نيز اذن تكوينى الهى در حادثه خونين كربلاست . بدين سان ، امام عليه السلام با اين سخن ، مى خواهد به ياران خود بگويد كه تقدير حكيمانه خداوند ، اين است كه ما همگى ، امروز ، در راه انجام وظيفه ، شهيد شويم . از اين رو ، بايد در برابر اين مصيبت ، شكيبايى پيشه سازيم و تسليم تقدير الهى و راضى به قضاى او باشيم .

.


1- .تغابن : آيه 11 .

ص: 140

2 / 8شِعارُ الإمام الحُسَينِ عليه السلام فِي القِتالِالكافي عن معاوية بن عمّار عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :شِعارُنا : «يا مُحَمَّدُ ، يا مُحَمَّدُ» ، وشِعارُنا يَومَ بَدرٍ : «يا نَصرَ اللّهِ اقتَرِب اقتَرِب» ، وشِعارُ المُسلِمينَ يَومَ اُحُدٍ : «يا نَصرَ اللّهِ اقتَرِب» . . . وشِعارُ الحُسَينِ عليه السلام : «يا مُحَمَّدُ» وشِعارُنا : «يا مُحَمَّدُ» . (1)

2 / 9التَّسابُقُ إلَى القِتالِ وَالتَّنافُسُ فيهِتاريخ الطبري عن محمّد بن قيس :لَمّا رَأى أصحابُ الحُسَينِ عليه السلام أنَّهُم قَد كُثِروا ، وأنَّهُم لا يَقدِرونَ عَلى أن يَمنَعوا حُسَينا عليه السلام ولا أنفُسَهُم ، تَنافَسوا في أن يُقتَلوا بَينَ يَدَيهِ . (2)

الملهوف :جَعَلَ أصحابُ الحُسَينِ عليه السلام يُسارِعونَ إلَى القَتلِ (3) بَينَ يَدَيهِ ، وكانوا كَما قيلَ فيهِم : قَومٌ إذا نودوا لِدَفعِ مُلِمَّةٍوَالخَيلُ بَينَ مُدَعَّسٍ (4) ومُكَردَسِ (5) لَبِسُوا القُلوبَ عَلَى الدُّروعِ كَأَنَّهُميَتَهافَتونَ إلى ذَهابِ الأَنفُسِ (6)

مثير الأحزان :كانَ أصحابُ الحُسَينِ عليه السلام يَتَسابَقونَ إلَى القِتالِ بَينَ يَدَيهِ ، وكانوا كَما قُلتُ شِعري هذا في قُوَّتِهِم عَلَى المِصاعِ (7) ، وَالذَّبِّ عَنِ السِّبطِ وَالدِّفاعِ : إذَا اعتَلَفوا سُمرَ الرِّماحِ وتَمَّموااُسودُ الشَّرى (8) فَرَّت مِنَ الخَوفِ وَالذَّعرِ كُماةُ (9) رَحَى الحَربِ العَوانِ (10) وإن سَطَوافَأَقرانُهُم يَومَ الكَريهَةِ في خَسرِ إذا أثبَتوا في مَأزَقِ الحَربِ أرجُلاًفَمَوعِدُهُم مِنهُ إلى مُلتَقَى الحَشرِ قُلوبُهُم فَوقَ الدُّروعِ وهَمُّهُمذَهابُ النُّفوسِ السّائِلاتِ عَلَى البَثرِ (11)

.


1- .الكافي : ج 5 ص 47 ح 1 ، بحار الأنوار : ج 19 ص 163 ح 1 .
2- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 442 ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 568 ، أنساب الأشراف : ج 3 ص 404 نحوه ، البداية والنهاية : ج 8 ص 184 .
3- .وفي الطبعة المعتمدة : ص 166 «يقاتلون» بدل «يسارعون إلى القتل» .
4- .الدعسُ : الطعن بالرمح ، مُدَعَّس : أي مطعون (تاج العروس : ج 8 ص 286 «دعس») .
5- .المكردَسُ : الذي جُمعت يداه ورجلاه واُلقي إلى موضع (النهاية : ج 4 ص 162 «كردس») .
6- .الملهوف (طبعة أنوار الهدى) : ص 66 ، عمدة الطالب : ص 357 وفيه الأبيات فقط وفيه «فاقبلوا» بدل «كأنّهم» .
7- .المَصْعُ : الضرب بالسيف (الصحاح : ج 3 ص 1285 «مصع») .
8- .الشَّرى : مَوضِعٌ تُنسَب إليه الاُسد . يقال للشُّجعان : ما هُم إلّا اُسودُ الشَّرى (لسان العرب : ج 14 ص 431 «شرى») .
9- .الكَمِيّ : الشجاع المتكَمّي في سلاحه ؛ لأنّه كمى نفسه أي سَتَرها بالدرع والبَيضة ، والجمع : الكُماة (لسان العرب : ج 15 ص 232 «كمى») .
10- .حربٌ عَوان : قوتِلَ فيها مرّة جبعدَ اُخرىج ، أي المتردّدة (لسان العرب : ج 13 ص 299 «عون») .
11- .مثير الأحزان : ص 67 .

ص: 141

2 / 8شعار امام حسين عليه السلام در نبرد

الكافى_ به نقل از معاوية بن عمّار ، از امام صادق عليه السلام _: شعار ما: «يا محمّد! يا محمّد ! » است ، شعارمان در جنگ بدر: «اى يارى خدا، نزديك شو، نزديك شو ! » و شعار مسلمانان در جنگ اُحُد : «اى يارى خدا ، نزديك شو ! » بود ... و شعار حسين عليه السلام : «يا محمّد ! » بود . شعار ما نيز: «يا محمّد ! » است.

2 / 9سبقت جستن براى مبارزه و رقابت در آن

تاريخ الطبرى_ به نقل از محمّد بن قيس _: هنگامى كه ياران حسين عليه السلام ، فراوانىِ دشمن را ديدند و دانستند كه نمى توانند آنان را از دست يافتن به حسين عليه السلام و خودشان باز بدارند ، در كشته شدن پيشِ روى او ، با هم مسابقه دادند .

الملهوف :ياران حسين عليه السلام ، براى كشته شدن پيشِ رويش ، شتاب مى ورزيدند و آن گونه شدند كه اين شعر مى گويد: گروهى كه چون براى دفع پيشامدها ، فرا خوانده مى شوندو لشكر ، يا نيزه خورده اند ، يا قامت شكسته اند آنان ، قلب هايشان را روى زره هايشان پوشيده اند وبراى رفتن جان هايشان ، شتاب مى كنند .

مثير الأحزان :ياران حسين عليه السلام ، براى نبرد پيشِ روى او ، بر يكديگر سبقت مى جستند و چنان بودند كه در شعرم در باره پايدارى شان بر ضربه هاى شمشير ، و نيز دفاع از نواده[ ى پيامبر صلى الله عليه و آله ] گفته ام : آن هنگام كه آنان ، نيزه ها را به جان مى خرند و كار را به پايان مى برندشيران بيشه ها هم از ترس ، مى گريزند . زره پوشانى كه سنگِ زيرين ميدان جنگ اند ، و اگر حمله ببرندهماوردانشان ، روز سخت و زيانبارى خواهند داشت . وقتى پا در ميدان نبرد مى نهندوعده گاهشان ، محلّ ديدار در روز حَشر است . قلب هايشان ، روى زره هايشان است و همّتشانريخته شدن خون هايشان بر زمين است .

.

ص: 142

2 / 10شِدَّةُ بَأسِ أصحابِ الإِمامِ عليه السلامالبداية والنهاية عن أبي جناب :وكَثُرَتِ المُبارَزَةُ يَومَئِذٍ بَينَ الفَريقَينِ ، وَالنَّصرُ في ذلِكَ لِأَصحابِ الحُسَينِ عليه السلام لِقُوَّةِ بَأسِهِم ، وأنَّهُم مُستَميتونَ ، لا عاصِمَ لَهُم إلّا سُيوفُهُم ، فَأَشارَ بَعضُ الاُمَراءِ عَلى عُمَرَ بنِ سَعدٍ بِعَدَمِ المُبارَزَةِ . (1)

تاريخ الطبري عن يحيى بن هاني بن عروة :صاحَ عَمرُو بنُ الحَجّاجِ بِالنّاسِ [لَمَّا استَحَرَّ القَتلُ بِجَيشِ عُمَرَ بنِ سَعدٍ] : يا حَمقى ! أتَدرونَ مَن تُقاتِلونَ ؟ فُرسانَ المِصرِ ، قَوما مُستَميتينَ ، لا يَبرُزَنَّ لَهُم مِنكُم أحَدٌ ، فَإِنَّهُم قَليلٌ وقَلَّما يَبقَونَ ، وَاللّهِ ، لَو لَم تَرموهُم إلّا بِالحِجارَةِ لَقَتَلتُموهُم . فَقالَ عُمَرُ بنُ سَعدٍ : صَدَقتَ ، الرَّأيُ ما رَأَيتَ . وأرسَلَ إلَى النّاسِ يَعزِمُ عَلَيهِم ألّا يُبارِزَ رَجُلٌ مِنكُم رَجُلاً مِنهُم . (2)

.


1- .البداية والنهاية : ج 8 ص 182 .
2- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 435 ، أنساب الأشراف : ج 3 ص 400 بزيادة «نقاوة» بعد «تقاتلون» ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 565 وليس فيه ذيله من «فقال عمر بن سعد» ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 15 نحوه وبزيادة «وأهل البصائر» بعد «المصر» ؛ الإرشاد : ج 2 ص 103 ، إعلام الورى : ج 1 ص 462 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 19 و راجع : المنتظم : ج 5 ص 339 .

ص: 143

2 / 10قوّت جنگى ياران امام عليه السلام

البداية و النهاية_ به نقل از ابو جَناب _: آن روز (عاشورا) ، نبرد تن به تن ميان دو دسته ، فراوان شد و پيروزى ، با ياران حسين عليه السلام بود ؛ زيرا قوّتشان بيشتر بود و دست از جان ، شُسته بودند و هيچ نگه دارنده اى جز شمشيرهايشان نداشتند . از اين رو ، يكى از فرماندهان به عمر بن سعد پيشنهاد داد كه ديگر نبرد تن به تن نكنند .

تاريخ الطبرى_ به نقل از يحيى بن هانى بن عُروه _: هنگامى كه كشته هاى لشكر عمر بن سعد [ در جنگ تن به تن ]بسيار شد ، عمرو بن حجّاج ، بانگ زد: اى احمق ها! آيا مى دانيد با چه كسانى مى جنگيد ؟ سواران اين ديار ، قومى دست از جان شُسته اند . هيچ يك از شما به هماوردىِ آنان ، در نيايد كه آنان ، اندك اند و نمى پايند . به خدا سوگند ، اگر تنها سنگ به آنان بزنيد، آنها را از پاى در مى آوريد . عمر بن سعد گفت: درست گفتى . نظر [ درست ] ، نظر توست . آن گاه ، به سوى لشكرش فرستاد و بر ايشان حكم كرد كه هيچ كدامشان با هيچ يك از آنها ، نبرد تن به تن نكنند .

.

ص: 144

مثير الأحزان :فَقالَ عَمرُو بنُ الحَجّاجِ : يا حَمقى ! أتَدرونَ مَن تُقاتِلونَ مُبارَزَةً ؟ فُرسانَ الحَرِّ (1) ، وقَوما مُستَميتينَ، فَصاحَ عُمَرُ بنُ سَعدٍ ، فَرَجَعوا إلى مَواقِفِهِم . (2)

شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد :قيلَ لِرَجُلٍ شَهِدَ يَومَ الطَّفِّ مَعَ عُمَرَ بنِ سَعدٍ : وَيحَكَ ! أقَتَلتُم ذُرِّيَّةَ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ؟ فَقالَ : عَضَضتُ بِالجَندَلِ (3) ؛ إنَّكَ لَو شَهِدتَ ما شَهِدنا لَفَعَلتَ ما فَعَلنا ، ثارَت عَلَينا عِصابَةٌ ، أيديها في مَقابِضِ سُيوفِها كَالاُسودِ الضّارِيَةِ ، تَحطِمُ الفُرسانَ يَمينا وشِمالاً ، وتُلقي أنفُسَها عَلَى المَوتِ ؛ لا تَقبَلُ الأَمانَ ، ولا تَرغَبُ فِي المالِ ، ولا يَحولُ حائِلٌ بَينَها وبَينَ الوُرودِ عَلى حِياضِ المَنِيَّةِ ، أوِ الاِستيلاءِ عَلَى المُلكِ ؛ فَلَو كَفَفنا عَنها رُوَيدا لَأَتَت عَلى نُفوسِ العَسكَرِ بِحَذافيرِها (4) ؛ فَما كُنّا فاعِلينَ لا اُمَّ لَكَ ؟ ! (5)

.


1- .كذا في المصدر ، والظاهر أنّ الصواب : «المصر» كما في المتن السابق .
2- .مثير الأحزان : ص 60 .
3- .الجندل : الحجارة (لسان العرب : ج 11 ص 128 «جندل») .
4- .حذافير الشيء : أعاليه ونواحيه ، بحذافيره : أي بجميعه (لسان العرب : ج 4 ص 177 «حذفر») .
5- .شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد : ج 3 ص 263 .

ص: 145

مثير الأحزان :عمرو بن حَجّاج گفت: اى احمق ها! آيا مى دانيد با چه كسانى تن به تن مى جنگيد ؟ سواران اين ديار و گروهى دست از جان شُسته . آن گاه ، عمر بن سعد ، بانگ زد و آنان ، به جايگاه هايشان ، باز گشتند .

شرح نهج البلاغة، ابن ابى الحديد :به مردى كه روز واقعه كربلا ، همراه عمر بن سعد ، حضور داشته است ، گفته شد: واى بر تو ! آيا فرزندان پيامبر خدا صلى الله عليه و آله را كُشتيد ؟ گفت: چاره اى نبود! اگر تو نيز آن جايى بودى كه ما بوديم، همين كار ما را مى كردى. گروهى بر ما تاختند كه دستانشان ، در قبضه شمشيرهايشان بود ، به سان شيرهاى دَرَنده؛ سواران را از چپ و راست ، در هم مى شكستند و خود را در دلِ مرگ مى انداختند ؛ امان را نمى پذيرفتند و به مال ، رغبتى نداشتند و هيچ چيز ، مانع آنان از ورود به درياهاى مرگ يا تسلّط بر تخت فرمان روايى نبود . اگر ما لحظه اى دستْ نگاه مى داشتيم ، همه لشكر را از دَم تيغ مى گذراندند . پس ما چه مى توانستيم بكنيم، اى بى مادر!

.

ص: 146

2 / 11اِشتِدادُ القِتالِ في نِصفِ النَّهارِأنساب الأشراف :رَكِبَ الحُسَينُ عليه السلام دابَّةً لَهُ ، ووَضَعَ المُصحَفَ في حِجرِهِ بَينَ يَدَيهِ ، فَما زادَهُم ذلِكَ إلّا إقداما عَلَيهِ ، ودَعا عُمَرُ بنُ سَعدٍ الحُصَينَ بنَ تَميمٍ ، فَبَعَثَ مَعَهُ المُجَفَّفَةَ (1) وخَمسَمِئَةٍ مِنَ المُرامِيَةِ ، فَرَشَقُوا الحُسَينَ عليه السلام وأصحابَهُ بِالنَّبلِ حَتّى عَقَروا خُيولَهُم ، فَصاروا رَجّالَةً كُلُّهُم ، وَاقتَتَلوا نِصفَ النَّهارِ أشَدَّ قِتالٍ وأبرَحَهُ ، وجَعَلوا لا يَقدِرونَ عَلى إتيانِهِم إلّا مِن وَجهٍ واحِدٍ ؛ لِاجتِماعِ أبنِيَتِهِم وتَقارُبِها ، ولِمَكانِ النّارِ الَّتي أوقَدوها خَلفَهُم . وأمَرَ عُمَرُ بِتَخريقِ أبنِيَتِهِم وبُيوتِهِم ، فَأَخَذوا يُخرِقونَها بِرِماحِهِم وسُيوفِهِم ، وحَمَلَ شِمرٌ فِي المَيسَرَةِ حَتّى طَعَنَ فُسطاطَ الحُسَينِ عليه السلام بِرُمحِهِ ، ونادى : عَلَيَّ بِالنّارِ حَتّى اُحرِقَ هذَا البَيتَ عَلى أهلِهِ ، فَصِحنَ النِّساءُ ووَلوَلنَ ، وخَرَجنَ مِنَ الفُسطاطِ . فَقالَ الحُسَينُ عليه السلام : وَيحَكَ ، أتَدعو بِالنّارِ لِتُحرِقَ بَيتي عَلى أهلي ؟ (2)

تاريخ الطبري عن غلام لعبد الرّحمن بن عبد ربّه الأنصاري :إنَّ الحُسَينَ عليه السلام رَكِبَ دابَّتَهُ ، ودَعا بِمُصحَفٍ ، فَوَضَعَهُ أمامَهُ ، قالَ : فَاقتَتَلَ أصحابُهُ بَينَ يَدَيهِ قِتالاً شَديدا (3) .

تاريخ الطبري عن الزبيدي :وقاتَلَهُم أصحابُ الحُسَينِ عليه السلام قِتالاً شَديدا ، وأخَذَت خَيلُهُم تَحمِلُ وإنَّما هُمُ اثنانِ وثَلاثونَ فارِسا ، وأخَذَت لا تَحمِلُ عَلى جانِبٍ مِن خَيلِ أهلِ الكوفَةِ إلّا كَشَفَتهُ ، فَلَمّا رَأى ذلِكَ عَزرَةُ بنُ قَيسٍ _ وهُوَ عَلى خَيلِ أهلِ الكوفَةِ _ أنَّ خَيلَهُ تَنكَشِفُ مِن كُلِّ جانِبٍ ، بَعَثَ إلى عُمَرَ بنِ سَعدٍ عَبدَ الرَّحمنِ بنَ حِصنٍ ، فَقالَ : أما تَرى ما تَلقى خَيلي مُذُ اليَومِ مِن هذِهِ العِدَّةِ اليَسيرَةِ ؟ اِبعَث إلَيهِمُ الرِّجالَ وَالرُّماةَ ... . ودَعا عُمَرُ بنُ سَعدٍ الحُصَينَ بنَ تَميمٍ ، فَبَعَثَ مَعَهُ المُجَفَّفَةَ وخَمسَمِئَةٍ مِنَ المُرامِيَةِ ، فَأَقبَلوا حَتّى إذا دَنَوا مِنَ الحُسَينِ عليه السلام وأصحابِهِ رَشَقوهُم بِالنَّبلِ ، فَلَم يَلبَثوا أن عَقَروا خُيولَهُم ، وصاروا رَجّالَةً كُلُّهُم . (4)

.


1- .التِجاف ، بالكسر : آلة للحرب يُلْبَسُهُ الفرس والإنسان ليقيه في الحرب ، وجفّف الفرس : ألبسه إيّاه (القاموس المحيط : ج 3 ص 124 «جفف») .
2- .أنساب الأشراف : ج 3 ص 401 .
3- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 423 ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 561 ، المنتظم : ج 5 ص 339 وليس فيه ذيله .
4- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 436 ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 566 نحوه وفيه «الحصين بن نمير» وراجع : المنتظم : ج 5 ص 339 .

ص: 147

2 / 11شدّت جنگ در نيمه روز

أنساب الأشراف :حسين عليه السلام ، بر مَركبش سوار شد و قرآن را در دامان خود و پيشِ رويش گذاشت . امّا اين اقدام، جز بر هجوم و جسارت دشمنان به او نيفزود . و عمر بن سعد ، حُصَين بن تميم را فرا خواند و دسته زرهپوش و پانصد تيرانداز را با او همراه كرد . آنان ، ياران حسين عليه السلام را تيرباران كردند تا اسب هايشان را از پاى در آوردند و همه لشكر حسين عليه السلام ، پياده شدند و در نيمه روز ، به شدّت و بدون توقّف جنگيدند و با نزديك و يك جا قرار دادن خيمه ها و افروختن آتش در پشتِ خود، كارى كرده بودند كه فقط از يك جبهه ، امكان رويارويى با آنها بود. عمر سعد ، به تخريب خيمه ها و سنگرهايشان فرمان داد كه با نيزه ها و شمشيرهاى خود ، آنها را دريدند و شمر ، از جناح چپ ، يورش بُرد تا آن جا كه با نيزه اش به خيمه حسين عليه السلام زد و فرياد كشيد: برايم آتش بياوريد تا اين خيمه را با اهلش بسوزانم ! شيوَن و وِلوِله ، ميان زنان برخاست و از خيمه ، بيرون دويدند. حسين عليه السلام فرمود: «واى بر تو ! آيا آتش مى خواهى تا خيمه ام را با اهلم بسوزانى ؟» .

تاريخ الطبرى_ به نقل از غلام عبد الرحمان بن عبد ربّه انصارى _: حسين عليه السلام بر مَركبش سوار شد و قرآنى خواست و آن را جلوى خود گذاشت . يارانش ، به شدّت، پيشِ روى او مى جنگيدند.

تاريخ الطبرى_ به نقل از زُبَيدى _: ياران حسين عليه السلام ، به شدّت با آنان جنگيدند و پيوسته ، سواران آنها _ كه تنها 32 تن بودند _ حمله مى بردند ، و به هيچ سو حمله نمى بردند ، جز آن كه سپاه كوفه را مى شكافتند . هنگامى كه عَزرَة بن قيس، فرمانده سواران كوفه ، ديد كه سواران از هر سو از هم باز و شكافته مى شوند، عبد الرحمان بن حِصن را به سوى عمر بن سعد فرستاد و گفت: آيا آنچه را سوارانم ، امروز از اين تعداد كم مى كِشند، مى بينى ؟ ! پيادگان و تيراندازان را به سوى ايشان ، روانه كن ... . عمر بن سعد ، حُصَين بن تميم (1) را فرا خواند و دسته زرهپوش و پانصد تيرانداز را با او روانه كرد . آنان، تا نزديكى حسين عليه السلام و يارانش ، جلو آمدند و آنان را تيرباران كردند. طولى نكشيد كه اسب هايشان را از پاى در آوردند و همگى آنان ، پياده گشتند.

.


1- .در الكامل فى التاريخ ، «حُصَين بن نمير» آمده است .

ص: 148

تاريخ الطبري عن أبي مخنف :حدثني نُمَيرُ بنُ وَعلَةَ : حَمَلَ شِمرُ بنُ ذِي الجَوشَنِ حَتّى طَعَنَ فُسطاطَ الحُسَينِ عليه السلام بِرُمحِهِ ، ونادى : عَلَيَّ بِالنّارِ حَتّى اُحَرِّقَ هذَا البَيتَ عَلى أهلِهِ . قالَ : فَصاحَ النِّساءُ ، وخَرَجنَ مِنَ الفُسطاطِ . قالَ : وصاحَ بِهِ الحُسَينُ عليه السلام : يَا بنَ ذِي الجَوشَنِ ! أنتَ تَدعو بِالنّارِ لِتُحَرِّقَ بَيتي عَلى أهلي ؟ حَرَّقَكَ اللّهُ بِالنّارِ ! قالَ أبو مِخنَفٍ : حَدَّثَني سُلَيمانُ بنُ أبي راشِدٍ عَن حُمَيدِ بنِ مُسلِمٍ ، قالَ : قُلتُ لِشِمرِ بنِ ذِي الجَوشَنِ : سُبحانَ اللّهِ ! إنَّ هذا لا يَصلُحُ لَكَ ، أتُريدُ أن تَجمَعَ عَلى نَفسِكَ خَصلَتَينِ ، تُعَذِّبُ بِعَذابِ اللّهِ ، وتَقتُلُ الوِلدانَ وَالنِّساءَ ! وَاللّهِ ، إنَّ في قَتلِكَ الرِّجالَ لَما تُرضي بِهِ أميرَكَ . قالَ : فَقالَ : مَن أنتَ ؟ قالَ : قُلتُ : لا اُخبِرُكَ مَن أنَا . قالَ : وخَشيتُ وَاللّهِ ، أن لَو عَرَفَني أن يَضُرَّني عِندَ السُّلطانِ . قالَ : فَجاءَهُ رَجُلٌ كانَ أطوَعَ لَهُ مِنّي ، شَبَثُ بنُ رِبعِيٍّ ، فَقالَ : ما رَأَيتُ مَقالاً أسوَأَ مِن قَولِكَ ، ولا مَوقِفا أقبَحَ مِن مَوقِفِكَ ، أمُرعِبا لِلنِّساءِ صِرتَ؟ قالَ : فَأَشهَدُ أنَّهُ استَحيا ، فَذَهَبَ لِيَنصَرِفَ ، وحَمَلَ عَلَيهِ زُهَيرُ بنُ القَينِ في رِجالٍ مِن أصحابِهِ عَشَرَةٍ ، فَشَدَّ عَلى شِمرِ بنِ ذِي الجَوشَنِ وأصحابِهِ ، فَكَشَفَهُم عَنِ البُيوتِ حَتَّى ارتَفَعوا عَنها ، فَصَرَعوا أبا عَزَّةَ الضِّبابِيَّ فَقَتَلوهُ ، فَكانَ مِن أصحابِ شِمرٍ ، وتَعَطَّفَ النّاسُ عَلَيهِم فَكَثَروهُم ، فَلا يَزالُ الرَّجُلُ مِن أصحابِ الحُسَينِ عليه السلام قَد قُتِلَ ، فَإِذا قُتِلَ مِنهُمُ الرَّجُلُ وَالرَّجُلانِ تَبَيَّن فيهِم ، واُولئِكَ كَثيرٌ لا يَتَبَيَّنُ فيهِم ما يُقتَلُ مِنهُم . (1)

.


1- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 438 ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 567 نحوه ، المنتظم : ج 5 ص 340 وفيه صدره إلى «بالنار» وراجع : الملهوف : ص 173 و بحار الأنوار : ج 45 ص 54 .

ص: 149

تاريخ الطبرى_ به نقل از ابو مِخنَف _: نُمَير بن وَعْله برايم نقل كرد كه : شمر بن ذى الجوشن ، حمله بُرد تا آن جا كه با نيزه اش به خيمه حسين عليه السلام زد و فرياد كشيد : برايم آتش بياوريد تا اين خيمه را با اهلش بسوزانم ! زنان ، صيحه كنان ، از چادر بيرون دويدند. حسين عليه السلام بر او بانگ زد: «اى پسر ذى الجوشن ! تو آتش مى خواهى تا خانه مرا با اهلم بسوزانى ؟ خداوند ، تو را با آتش بسوزانَد !» نيز سليمان بن ابى راشد ، از حُمَيد بن مسلم برايم نقل كرد كه او گفت : به شمر بن ذى الجوشن گفتم : سبحان اللّه ! اين ، براى تو خوب نيست . آيا مى خواهى دو چيز را براى خود ، گِرد آورى ؟ به عذاب خدا (آتش) ، عذاب كنى و كودكان و زنان را نيز بكُشى ؟! به خدا سوگند، تو با كشتن مردان، اميرت را راضى مى كنى ! شمر گفت: تو كيستى ؟ من گفتم: تو را از هويّتم باخبر نمى كنم . به خدا سوگند ، ترسيدم كه اگر مرا بشناسد ، نزد سلطان به من زيان برساند . سپس ، مردى به نام شَبَث بن رِبْعى _ كه شمر از او بيشتر مى پذيرفت _ ، آمد و گفت: زشت تر از اين سخنت نشنيده ام و بدتر از جايگاهت نديده ام. آيا ترساننده زن ها شده اى؟! [ حُمَيد بن مسلم ] گفت : گواهى مى دهم كه خجالت كشيد و خواست تا باز گردد كه زُهَير بن قَين ، با ده تن از يارانش ، بر شمر و يارانش حمله كرد و آنان را از خيمه ها ، جدا ساخت و دور كرد و ابو عزّه ضَبابى ، از ياران شمر را بر زمين زدند و كُشتند . مردم (لشكر) ، به سوى آن ده تن ، روى آوردند و بر آنان ، غلبه كردند تا آن كه يكايك ياران حسين عليه السلام را كُشتند . هنگامى كه يك يا دو تن از ياران حسين عليه السلام كشته مى شد ، در آنان معلوم مى شد ؛ ولى آنها فراوان بودند و هر چه از ايشان كُشته مى شد، معلوم نمى شد.

.

ص: 150

الإرشاد :تَراجَعَ القَومُ إلَى الحُسَينِ عليه السلام ، فَحَمَلَ شِمرُ بنُ ذِي الجَوشَنِ لَعَنَهُ اللّهُ عَلى أهلِ المَيسَرَةِ ، فَثَبَتوا لَهُ فَطاعَنوهُ ، وحُمِلَ عَلَى الحُسَينِ عليه السلام وأصحابِهِ مِن كُلِّ جانِبٍ ، وقاتَلَهُم أصحابُ الحُسَينِ عليه السلام قِتالاً شَديدا ، فَأَخَذَت خَيلُهُم تَحمِلُ ، وإنَّما هِيَ اثنانِ وثَلاثونَ فارِسا ، فَلا تَحمِل عَلى جانِبٍ مِن خَيلِ الكوفَةِ إلّا كَشَفَتهُ . فَلَمّا رَأى ذلِكَ عُروَةُ بنُ قَيسٍ _ وهُوَ عَلى خَيلِ أهلِ الكوفَةِ _ بَعَثَ إلى عُمَرَ بنِ سَعدٍ : أما تَرى ما تَلقى خَيلي مُنذُ اليَومِ مِن هذِهِ العِدَّةِ اليَسيرَةِ ؟ اِبعَث إلَيهِمُ الرِّجالَ وَالرُّماةَ ، فَبَعَثَ عَلَيهِم بِالرُّماةِ ، فَعُقِرَ بِالحُرِّ بنِ يَزيدَ فَرَسُهُ ، فَنَزَلَ عَنهُ ، وجَعَلَ يَقولُ : إن تَعقِروا بي فَأَنَا ابنُ الحُرِّأشجَعُ مِن ذي لِبَدٍ (1) هِزَبرِ (2) ويَضرِبُهُم بِسَيفِهِ ، وتَكاثَروا عَلَيهِ ، فَاشتَرَكَ في قَتلِهِ أيّوبُ بنُ مُسَرِّحٍ ورَجُلٌ آخَرُ مِن فُرسانِ أهلِ الكوفَةِ . وقاتَلَ أصحابُ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام القَومَ أشَدَّ قِتالٍ حَتَّى انتَصَفَ النَّهارُ ، فَلَمّا رَأَى الحُصَينُ بنُ نُمَيرٍ _ وكانَ عَلَى الرُّماةِ _ صَبرَ أصحابِ الحُسَينِ عليه السلام ، تَقَدَّمَ إلى أصحابِهِ _ وكانوا خَمسَمِئَةِ نابِلٍ _ أن يَرشُقوا أصحابَ الحُسَينِ عليه السلام بِالنَّبلِ ، فَرَشَقوهُم ، فَلَم يَلبَثوا أن عَقَروا خُيولَهُم ، وجَرَحُوا الرِّجالَ وأرجَلوهُم ، وَاشتَدَّ القِتالُ بَينَهُم ساعَةً . وجاءَهُم شِمرُ بنُ ذِي الجَوشَنِ في أصحابِهِ ، فَحَمَلَ عَلَيهِم زُهَيرُ بنُ القَينِ رَحِمَهُ اللّهُ في عَشَرَةِ رِجالٍ مِن أصحابِ الحُسَينِ عليه السلام ، فَكَشَفَهُم عَنِ البُيوتِ ، وعَطَفَ عَلَيهِم شِمرُ بنُ ذِي الجَوشَنِ ، فَقَتَلَ مِنَ القَومِ ، ورَدَّ الباقينَ إلى مَواضِعِهِم ، وأنشَأَ زُهَيرُ بنُ القَينِ يَقولُ مُخاطِبا لِلحُسَينِ عليه السلام : اليَومَ نَلقى جَدَّكَ النَّبِيّاوحَسَنا وَالمُرتَضى عَلِيّا وذَا الجَناحَينِ الفَتَى الكَمِيّا (3) وكانَ القَتلُ يَبينُ في أصحابِ الحُسَينِ عليه السلام ؛ لِقِلَّةِ عَدَدِهِم ، ولا يَبينُ في أصحابِ عُمَرَ بنِ سَعدٍ ؛ لِكَثرَتِهِم ، وَاشتَدَّ القِتالُ وَالتَحَمَ ، وكَثُرَ القَتلُ وَالجِراحُ في أصحابِ أبي عَبدِ اللّهِ الحُسَينِ عليه السلام إلى أن زالَتِ الشَّمسُ ، فَصَلَّى الحُسَينُ عليه السلام بِأَصحابِهِ صَلاةَ الخَوفِ . (4)

.


1- .يقال لزبرة الأسد : لِبدة ؛ وهي الشعر المتراكب بين كتفيه . والأسد ذو لبدة (الصحاح : ج 2 ص 533 «لبد») .
2- .الهِزَبْر : من أسماء الأسد (لسان العرب : ج 5 ص 263 «هزبر») .
3- .الكَمِيّ : الشجاع أو لابس السلاح (القاموس المحيط : ج 4 ص 383 «كمى») .
4- .الإرشاد : ج 2 ص 104 ، إعلام الورى : ج 1 ص 463 وليس فيه «فثبتوا له فطاعنوه» ومن «وأنشا» إلى «الكميّا» .

ص: 151

الإرشاد:مردم (لشكر) ، به سوى حسين عليه السلام باز گشتند و شمر بن ذى الجوشن _ كه خدا لعنتش كند _ ، به جناح چپ [سپاه حسين عليه السلام ] ، حمله برد و آنان ، در برابرش ايستادند و با او به زد و خورد پرداختند . از هر سو به حسين عليه السلام و يارانش حمله شد و ياران حسين عليه السلام ، به شدّت با آنان جنگيدند و سواران آنها _ كه تنها 32 تن بودند _ ، پيوسته حمله مى كردند و به هر جا از سپاه كوفه كه حمله مى بُردند، آن را مى شكافتند. هنگامى كه عُروة بن قيس _ كه فرمانده سواران سپاه كوفه بود _ ، چنين ديد ، به عمر بن سعد پيغام داد كه : آيا آنچه را سوارانم امروز از اين تعداد كم مى كِشند، نمى بينى؟! پيادگان و تيراندازان را به سوى آنها بفرست . پس عمر ، تيراندازان را به سوى آنان فرستاد . اسب حُرّ بن يزيد ، از پاى در آمد. او از اسب فرود آمد و اين گونه مى گفت : اگر اسبم را از پاى در مى آوريد ، من ، فرزند مردى آزاده امشجاعم ، شجاع تر از شيرِ يال و كوپال دار . و با شمشيرش ، بر آنها مى زد كه بر سرش ريختند . ايّوب بن مُسَرِّح و مرد ديگرى از سواران كوفه ، در كشتن او شركت جستند . ياران حسين بن على عليه السلام ، به شدّت با دشمن جنگيدند تا اين كه ظهر شد . هنگامى كه حُصَين بن نُمَير ، فرمانده تيراندازان ، مقاومت ياران حسين عليه السلام را ديد، يارانش را _ كه پانصد تيرانداز بودند _ ، جلو كشيد و از آنان خواست تا ياران حسين عليه السلام را تيرباران كنند . آنان نيز طولى نكشيد كه مَركب هاى ايشان را با تير ، از پاى در آوردند و آن مردان را زخمى و پياده كردند و مدّتى ، جنگ ميانشان بالا گرفت . شمر بن ذى الجوشن ، با يارانش [به پيش] آمد و زُهَير بن قَين _ كه خدا ، رحمتش كند _ با ده مرد از ياران حسين عليه السلام ، به او حمله بُردند و آنان را از خيمه ها ، عقب راندند . شمر بن ذى الجوشن نيز به آنان ، حمله آورد و برخى از آنان را كُشت و بقيّه را به جايگاه هايشان ، باز گردانْد . در اين هنگام ، زُهَير بن قَين ، خطاب به حسين عليه السلام ، چنين سرود : امروز ، جدّت پيامبر صلى الله عليه و آله را ديدار مى كنيمو نيز حسن و على مرتضى را و [ جعفر ، ] جوانِ شجاع پرواز كننده [ در بهشت ] را . چون ياران حسين عليه السلام كم بودند، كشته شدنشان معلوم مى شد ؛ امّا ياران عمر بن سعد ، فراوان بودند و كشته شدنشان معلوم نمى شد . جنگ و كارزار ، سخت شد و كشته و زخمى در ميان ياران ابا عبد اللّه الحسين عليه السلام ، فراوان شد تا آن كه ظهر شد و حسين عليه السلام با يارانش ، نماز خوف خوانْد .

.

ص: 152

تاريخ الطبري عن نُمير بن وعلة :وقاتَلوهُم [أيِ الحُسَينَ عليه السلام وأصحابَهُ ]حَتَّى انتَصَفَ النَّهارُ ، أشَدَّ قِتالٍ خَلَقَهُ اللّهُ ، وأخَذوا لا يَقدِرونَ عَلى أن يَأتوهم إلّا مِن وَجهٍ واحِدٍ ؛ لِاجتِماعِ أبنِيَتِهِم ، وتَقارُبِ بَعضِها مِن بَعضٍ . قالَ : فَلَمّا رَأى ذلِكَ عُمَرُ بنُ سَعدٍ ، أرسَلَ رِجالاً يُقَوِّضونَها عَن أيمانِهِم وعَن شَمائِلِهِم ؛ لِيُحيطوا بِهِم ، قالَ : فَأَخَذَ الثَّلاثَةُ وَالأَربَعَةُ مِن أصحابِ الحُسَينِ عليه السلام يَتَخَلَّلونَ البُيوتَ ، فَيَشُدّونَ عَلَى الرَّجُلِ وهُوَ يُقَوِّضُ ويَنتَهِبُ ، فَيَقتُلونَهُ ويَرمونَهُ مِن قَريبٍ ويَعقِرونَهُ ، فَأَمَرَ بِها عُمَرُ بنُ سَعدٍ عِندَ ذلِكَ ، فَقالَ : أحرِقوها بِالنّارِ ، ولا تَدخُلوا بَيتا ولا تُقَوِّضوهُ ، فَجاءوا بِالنّارِ ، فَأَخَذوا يُحرِقونَ . فَقالَ حُسَينٌ عليه السلام : دَعوهُم فَليُحرِقوها ، فَإِنَّهُم لَو قَد حَرَّقوها لَم يَستَطيعوا أن يَجوزوا إلَيكُم مِنها ، وكانَ ذلِكَ كَذلِكَ ، وأخَذوا لا يُقاتِلونَهُم إلّا مِن وَجهٍ واحِدٍ . (1)

.


1- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 437 ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 566 وراجع : المنتظم : ج 5 ص 339 .

ص: 153

تاريخ الطبرى_ به نقل از نُمَير بن وَعْله :تا فرا رسيدن ظهر ، با حسين عليه السلام و يارانش جنگيدند ؛ شديدترين جنگى كه خدا آفريده بود . دشمن نمى توانست جز از يك جبهه بر آنان ، وارد شود ؛ زيرا سنگرها و خيمه هايشان گِرد هم و به يكديگر ، نزديك بود . هنگامى كه عمر بن سعد ، اين را ديد ، مردانى را فرستاد تا آن خيمه ها را از چپ و راستشان ، ويران كنند و آنها را به محاصره خود در آوردند. ياران حسين عليه السلام ، در دسته هاى سه، چهار نفرى ، ميان چادرها مى ايستادند و به آن افرادى كه به ويران كردن خيمه ها و غارت آنها مشغول بودند، حمله مى بُردند و هر يك از آنها را مى كُشتند و يا از نزديك به سوى او تير مى انداختند و وى را از پاى در مى آوردند. از اين رو ، عمر بن سعد ، فرمان داد: خيمه ها را بسوزانيد ؛ امّا داخل آنها نشويد و ويرانشان نكنيد . آنان ، آتش آوردند و اقدام به سوزاندن آنها كردند . حسين عليه السلام فرمود : «آنان را وا گذاريد تا آنها را بسوزانند ؛ چرا كه اگر آنها را آتش بزنند ، نمى توانند از آنها بگذرند و به شما برسند» . همين گونه هم شد و [ دشمنان ] جز در يك جبهه ، نتوانستند با آنها بجنگند .

.

ص: 154

مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي :حَمَلَ شِمرُ بنُ ذِي الجَوشَنِ ، فَثَبَتوا لَهُ ، وقاتَلَ أصحابُ الحُسَينِ عليه السلام قِتالاً شَديدا ، وإنَّما هُمُ اثنانِ وثَلاثونَ فارِسا ، فَلا يَحمِلونَ عَلى جانِبٍ مِن أهلِ الكوفَةِ إلّا كَشَفوهُ . فَدَعا عُمَرُ بنُ سَعدٍ بِالحُصَينِ بنِ نُمَيرٍ في خَمسِمِئَةٍ مِنَ الرُّماةِ ، فَأَقبَلوا حَتّى دَنَوا مِنَ الحُسَينِ عليه السلام وأصحابِهِ ، فَرَشَقوهُم بِالنَّبلِ ، فَلَم يَلبَثوا أن عَقَروا خُيولَهُم ، وقاتَلوهُم حَتَّى انتَصَفَ النَّهارُ ، وَاشتَدَّ القِتالُ ، ولَم يَقدِر أصحابُ ابنِ سَعدٍ أن يَأتوهُم إلّا مِن جانِبٍ واحِدٍ ؛ لِاجتِماعِ أبنِيَتِهِم ، وتَقارُبِ بَعضِها مِن بَعضٍ . فَأَرسَلَ عُمَرُ بنُ سَعدٍ الرِّجالَ لِيُقَوِّضُوا الأَبنِيَةَ مِن عَن شَمائِلِهِم وأيمانِهِم ، لِيُحيطوا بِها ، وأخَذَ الثَّلاثَةُ وَالأَربَعَةُ مِن أصحابِ الحُسَينِ عليه السلام يَتَخَلَّلونَ بَينَها ، فَيَشُدّونَ عَلَى الرَّجُلِ وهُوَ يُقَوِّضُ ، ويَنهَبُ فَيَرمونَهُ عَن قَريبٍ ، فَيَصرَعونَهُ ويَقتُلونَهُ . فَأَمَرَ عُمَرُ بنُ سَعدٍ أن يُحرِقوها بِالنّارِ ، فَقالَ الحُسَينُ عليه السلام لِأَصحابِهِ : دَعوهُم فَليُحرِقوها ، فَإِنَّهُم لَو فَعَلوا لَم يَجوزوا إلَيكُم مِنها ، فَأَحرَقوها ، وكانَ ذلِكَ كَذلِكَ . وقيلَ : قالَ لَهُ شَبَثُ بنُ رِبعِيٍّ : أفزَعتَ النِّساءَ ثَكِلَتكَ اُمُّكَ ! فَاستَحيا مِن ذلِكَ ، وَانصَرَفَ عَنهُ ، وجَعَلوا لا يُقاتِلونَهُم إلّا مِن وَجهٍ واحِدٍ . وشَدَّ أصحابُ زُهَيرِ بنِ القَينِ ، فَقَتَلوا أبا عُذرَةَ الضِّبابِيَّ منِ أصحابِ شِمرٍ . قالَ : ولا يَزالُ يُقتَلُ مِن أصحابِ الحُسَينِ عليه السلام الواحِدُ وَالاِثنانِ ، فَتَبَيَّنُ ذلِكَ فيهِم ؛ لِقِلَّتِهِم ، ويُقتَلُ مِن أصحابِ عُمَرَ العَشَرَةُ وَالعِشرونَ ، فَلا يَتَبَيَّنُ ذلِكَ فيهِم ؛ لِكَثرَتِهِم . (1)

.


1- .مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 16 .

ص: 155

مقتل الحسين عليه السلام ، خوارزمى :شمر بن ذى الجوشن ، حمله كرد ؛ ولى در برابرش ايستادگى كردند . ياران حسين عليه السلام ، با آن كه تنها 32 سوار بودند ، به شدّت مى جنگيدند و بر هيچ سويى از لشكر كوفه حمله نمى بُردند، جز آن كه آن را مى شكافتند. پس عمر بن سعد ، حُصَين بن نُمَير را با پانصد تير انداز ، فرا خواند . آنان ، جلو آمدند تا به نزديك حسين عليه السلام و يارانش رسيدند و آنان را تيرباران كردند . اندكى نگذشت كه مَركب هايشان را از پاى در آوردند و با آنان جنگيدند تا ظهر ، فرا رسيد و كار جنگ ، بالا گرفت ؛ امّا ياران ابن سعد ، نتوانستند جز از يك جبهه ، بر آنانْ وارد شوند ؛ زيرا خيمه هايشان ، گِرد هم و به يكديگر ، نزديك بود . از اين رو ، عمر بن سعد ، پيادگان را فرستاد تا خيمه ها را از چپ و راستشان ويران كرده ، از هم جدا كنند و سپس به محاصره خود در آورند ؛ امّا ياران حسين عليه السلام ، در دسته هاى سه ، چهار نفرى ، ميان خيمه ها پنهان مى شدند و بر هر يك از آنها كه مشغول ويران كردن خيمه ها و غارت آنها بود ، يورش مى بردند و از نزديك ، او را مى زدند و مى انداختند و مى كُشتند . پس عمر بن سعد ، فرمان داد كه خيمه ها را با آتش بسوزانند . حسين عليه السلام نيز به يارانش فرمود : «بگذاريد تا آنها را بسوزانند ، كه اگر چنين كنند، نمى توانند از آن بگذرند و به شما برسند» . آنها خيمه ها را سوزاندند و همان گونه شد كه حسين عليه السلام گفته بود . همچنين گفته شده است : شَبَث بن رِبعى به او (ابن سعد) گفت: آيا زنان را مى ترسانى، مادرت ، به عزايت بنشيند؟! او نيز از كارش خجالت كشيد و از آن ، منصرف شد . لذا [ دشمنان ] جز از يك جبهه ، نتوانستند با آنان بجنگند . ياران زُهَير بن قَين هم حمله بُردند و ابو عُذره ضَبابى از ياران شمر را كُشتند . و پيوسته ، ياران حسين عليه السلام ، يكى يكى كُشته مى شدند و به دليل كم بودنشان ، در آنها معلوم مى شد . از ياران عمر نيز ، ده تن ده تن ، كُشته مى شدند ؛ امّا چون فراوان بودند ، در آنها معلوم نبود .

.

ص: 156

تاريخ الطبري عن أبي جناب :حَمَلَ عَمرُو بنُ الحَجّاجِ _ وهُوَ عَلى مَيمَنَةِ النّاسِ _ فِي المَيمَنَةِ ، فَلَمّا أن دَنا مِن حُسَينٍ عليه السلام جَثَوا لَهُ عَلَى الرُّكَبِ ، وأشرَعُوا الرِّماحَ نَحوَهُم ، فَلَم تُقدِم خَيلُهُم عَلَى الرِّماحِ ، فَذَهَبَتِ الخَيلُ لِتَرجِعَ ، فَرَشَقوهُم بِالنَّبلِ ، فَصَرَعوا مِنهُم رِجالاً ، وجَرَحوا مِنهُم آخَرينَ . (1)

البداية والنهاية عن أبي جناب :حَمَلَ عَمرُو بنُ الحَجّاجِ أميرُ مَيمَنَةِ جَيشِ ابنِ زِيادٍ ، وجَعَلَ يَقولُ : قاتِلوا مَن مَرَقَ مِنَ الدِّينِ وفارَقَ الجَماعَةَ . فَقالَ لَهُ الحُسَينُ عليه السلام : وَيحَكَ يا حَجّاجُ! أعَلَيَّ تُحَرِّضُ النّاسَ ! أنَحنُ مَرَقنا مِنَ الدّينِ وأنتَ تُقيمُ عَلَيهِ ؟! سَتَعلَمونَ إذا فارَقَت أرواحُنا أجسادَنا مَن أولى بِصِلِيِّ النّارِ . (2)

2 / 12صَلاةُ الجَماعَةِ بِإِمامَةِ الحُسَينِ عليه السلام في ظُهرِ عاشوراءَتاريخ الطبري عن حميد بن مسلم :فَلا يَزالُ الرَّجُلُ مِن أصحابِ الحُسَينِ عليه السلام قَد قُتِلَ ، فَإِذا قُتِلَ مِنهُمُ الرَّجُلُ وَالرَّجُلانِ تَبَيَّنَ فيهِم ، واُولئِكَ كَثيرٌ لا يَتَبَيَّنُ فيهِم ما يُقتَلُ مِنهُم . قالَ : فَلَمّا رَأى ذلِكَ أبو ثُمامَةَ عَمرُو بنُ عَبدِ اللّهِ الصّائِدِيُّ قالَ لِلحُسَينِ عليه السلام : يا أبا عَبدِ اللّهِ ، نَفسي لَكَ الفِداءُ ! إنّي أرى هؤُلاءِ قَدِ اقتَرَبوا مِنكَ ، ولا وَاللّهِ ، لا تُقتَلُ حَتّى اُقتَلَ دونَكَ إن شاءَ اللّهُ ، واُحِبُّ أن ألقى رَبّي وقَد صَلَّيتُ هذِهِ الصَّلاةَ الَّتي دَنا وَقتُها . قالَ : فَرَفَعَ الحُسَينُ عليه السلام رَأسَهُ ، ثُمَّ قالَ : ذَكَرتَ الصَّلاةَ ، جَعَلَكَ اللّهُ مِنَ المُصَلّينَ الذّاكِرينَ ! نَعَم ، هذا أوَّلُ وَقتِها ، ثُمَّ قالَ : سَلوهُم أن يَكُفُّوا عَنّا حَتّى نُصَلِّيَ . فَقالَ لَهُمُ الحُصَينُ بنُ تَميمٍ : إنَّها لا تُقبَلُ ! فَقالَ لَهُ حَبيبُ بنُ مُظاهِرٍ : لا تُقبَلُ؟! زَعَمتَ الصَّلاةَ مِن آلِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله لا تُقبَلُ ، وتُقبَلُ مِنكَ يا حِمارُ (3) ؟ !... وقَتَلَ أبو ثُمامَةَ الصّائِدِيُّ ابنَ عَمٍّ لَهُ كانَ عَدُوّا لَهُ ، ثُمَّ صَلُّوا الظُّهرَ ، صَلّى بِهِمُ الحُسَينُ عليه السلام صَلاةَ الخَوفِ ، ثُمَّ اقتَتَلوا بَعدَ الظُّهرِ ، فَاشتَدَّ قِتالُهُم . (4)

.


1- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 430 ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 564 ؛ الإرشاد : ج 2 ص 102 ، إعلام الورى : ج 1 ص 461 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 13 .
2- .البداية والنهاية : ج 8 ص 182 .
3- .ويحتمل أن تكون بالخاء المعجمة ، أي : «يا خمّار» ، بقرينة بعض النقول حيث جاء فيها : «... وتقبل منك وأنت شارب الخمر ؟!» .
4- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 439 _ 441 ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 567 بزيادة «ففعلوا» بعد «حتّى نصلّي» ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 16 نحوه وليس فيه ذيله من «وقتل» ؛ بحار الأنوار : ج 45 ص 21 .

ص: 157

تاريخ الطبرىبه نقل از ابو جَناب_ : _ عمرو بن حَجّاج _ كه فرمانده جناح راست [ سپاه ابن سعد ] بود _ حمله كرد . هنگامى كه به حسين عليه السلام نزديك شد، [ ياران حسين عليه السلام ] بر زانوانشان نشستند و نيزه هايشان را به سوى آنها ، نشانه گرفتند . سواران عمرو بن حَجّاج نيز به سوى نيزه ها نيامدند و خواستند كه باز گردند ؛ امّا ياران حسين عليه السلام به سوى آنان ، تير انداختند و چند تن از آنان را به خاك افكندند و چند تن ديگر را هم زخمى كردند.

البداية و النهاية_ به نقل از ابو جَناب _: عمرو بن حَجّاج، فرمانده جناح راست سپاه ابن زياد ، حمله كرد و مى گفت: با بيرون رفتگان از دين و جدا شدگان از جماعت [ مسلمانان ] ، بجنگيد ! حسين عليه السلام به او فرمود : «واى بر تو ، اى حَجّاج! آيا مردم را بر ضدّ من مى شورانى ؟! آيا ما از دين بيرون رفته ايم و تو در آن ، مانده اى؟! به زودى ، هنگامى كه جان هايمان از پيكرهايمان بيرون رفت، خواهيد دانست كه چه كسى به وارد شدن در آتش ، سزاوارتر است !» .

2 / 12نماز جماعت در ظهر عاشورا به امامت حسين عليه السلام
اشاره

تاريخ الطبرى_ به نقل از حُمَيد بن مسلم _: ياران حسين عليه السلام ، پيوسته كشته مى شدند و چون يكى دو تن از آنان كُشته مى شد، معلوم مى شد ؛ امّا هر چه از دشمن كشته مى شد ، معلوم نمى گشت ؛ زيرا آنان ، فراوان بودند . هنگامى كه ابوثُمامه عمرو بن عبد اللّه صائدى چنين ديد ، به حسين عليه السلام گفت: اى ابا عبد اللّه ! جانم به فدايت! مى بينم كه اينان ، به تو نزديك شده اند . نه . به خدا سوگند، كُشته نمى شوى تا من _ اگر خدا بخواهد _ ، پيش از تو كُشته شوم ! دوست دارم كه پروردگارم را در حالى ملاقات كنم كه اين نمازى را كه وقتش فرا رسيده ، بخوانم . حسين عليه السلام ، سرش را بلند كرد و سپس فرمود : «از نماز ، ياد كردى . خداوند ، تو را از نمازگزارانِ ذكرگو قرار دهد! آرى . اكنون ، اوّلِ وقت آن است» . سپس فرمود : «از آنان بخواهيد كه از ما دست بكِشند تا نماز بخوانيم» . حُصَين بن تميم ، به ايشان گفت: آن [ نماز ] ، پذيرفته نمى شود ! حبيب بن مُظاهر به او گفت: پذيرفته نمى شود ؟! پنداشته اى كه نماز، از خاندان پيامبر خدا صلى الله عليه و آله قبول نمى شود و از تو _ اى درازگوش _ ، پذيرفته مى شود ؟! ... ابو ثُمامه صاعدى ، يكى از پسرعموهايش را كه در لشكر دشمن بود ، كُشت . سپس ، نماز ظهر را خواندند. حسين عليه السلام با ايشان ، نماز خوف گزارد و آن گاه ، بعد از ظهر ، دوباره جنگيدند و جنگ ، بالا گرفت.

.

ص: 158

الملهوف :حَضَرَت صَلاةُ الظُّهرِ ، فَأَمَرَ الحُسَينُ عليه السلام زُهَيرَ بنَ القَينِ وسَعيدَ بنَ عَبدِ اللّهِ الحَنَفِيَّ أن يَتَقَدَّما أمامَهُ بِنِصفِ مَن تَخَلَّفَ مَعَهُ ، ثُمَّ صَلّى بِهِم صَلاةَ الخَوفِ ، فَوَصَلَ إلَى الحُسَينِ عليه السلام سَهمٌ ، فَتَقَدَّمَ سَعيدُ بنُ عَبدِ اللّهِ الحَنَفِيُّ ووَقَفَ يَقيهِ بِنَفسِهِ ، ما زالَ ولا تَخَطّى حَتّى سَقَطَ إلَى الأَرضِ ، وهُوَ يَقولُ : اللّهُمَّ العَنهُم لَعنَ عادٍ وثَمودَ ، اللّهُمَّ أبلِغ نَبِيَّكَ عَنِّي السَّلامَ ، وأبلِغهُ ما لَقيتُ مِن ألَمِ الجِراحِ ؛ فَإِنّي أرَدتُ ثَوابَكَ في نَصرِ ذُرِّيَّةِ نَبِيِّكَ ، ثُمَّ قَضى نَحبَهُ رِضوانُ اللّهِ عَلَيهِ ، فَوُجِدَ بِهِ ثَلاثَةَ عَشَرَ سَهما سِوى ما بِهِ مِن ضَربِ السُّيوفِ وطَعنِ الرِّماحِ . (1)

.


1- .الملهوف : ص 165 ؛ مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 17 نحوه وراجع : هذه الموسوعة ج6 ص 302 (الفصل الثالث : مقتل أصحابه / سعيد بن عبد اللّه الحنفى) .

ص: 159

الملهوف :هنگام نماز ظهر شد . حسين عليه السلام به زُهَير بن قَين و سعيد بن عبد اللّه ، فرمان داد تا با حدود نيمى از يارانش ، جلوى ايشان بِايستند . سپس امام عليه السلام با آنان ، نماز خوف گزارد . به سوى حسين عليه السلام ، تيرى پرتاب شد . سعيد بن عبد اللّه حنفى، جلوى امام عليه السلام ايستاد و با جانش از او محافظت كرد ، بى آن كه به چپ و راست برود، تا آن كه بر اثرِ تيرهايى كه خورده بود ، به زمين افتاد، در حالى كه مى گفت: خدايا ! آنان را همچون عاد و ثمود ، لعنت كن . خدايا ! سلام مرا به پيامبرت برسان و از درد و رنج زخم هايم ، به او خبر ده كه هدفم از يارىِ فرزندان پيامبرت ، [ كسب ] ثواب تو بوده است . سپس ، شهيد شد _ كه خشنودى خدا بر او باد _ و افزون بر جاى ضربه هاى شمشير و زخم نيزه ها، سيزده تير در [ بدن ]او يافتند .

.

ص: 160

مثير الأحزان :حَضَرَت صَلاةُ الظُّهرِ ، فَأَمَرَ [الحُسَينُ] عليه السلام لِزُهَيرِ بنِ القَينِ وسَعيدِ بنِ عَبدِ اللّهِ الحَنَفِيِّ أن يَتَقَدَّما أمامَهُ بِنِصفِ مَن تَخَلَّفَ مَعَهُ ، وصَلّى بِهِم صَلاةَ الخَوفِ بَعدَ أن طَلَبَ مِنهُمُ الفُتورَ عَنِ القِتالِ لِأَداءِ الفَرضِ . قالَ ابنُ حُصَينٍ : إنَّها لا تُقبَلُ مِنكَ . قالَ حَبيبُ بنُ مُظاهِرٍ : لا يُقبَلُ مِن آلِ رَسولِ اللّهِ وأنصارِهِم وتُقبَلُ مِنكَ وأنتَ شارِبُ الخَمرِ ؟! وقيلَ : صَلَّى الحُسَينُ عليه السلام وأصحابُهُ فُرادى بِالإِيماءِ ، وقاتَلَ زُهَيرٌ قِتالاً شَديدا حَتّى قُتِلَ . (1)

الإرشاد :اِشتَدَّ القِتالُ وَالتَحَمَ ، وكَثُرَ القَتلُ وَالجِراحُ في أصحابِ أبي عَبدِ اللّهِ الحُسَينِ عليه السلام إلى أن زالَتِ الشَّمسُ ، فَصَلَّى الحُسَينُ عليه السلام بِأَصحابِهِ صَلاةَ الخَوفِ . 2

.


1- .مثير الأحزان : ص 65 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 22.

ص: 161

مثير الأحزان :[ هنگام ] نماز ظهر ، فرا رسيد . حسين عليه السلام ، به زُهَير بن قَين و سعيد بن عبد اللّه حنفى فرمان داد كه با نيمى از بازماندگان ، جلوى او بِايستند و پس از آن كه از دشمن خواست كه اندكى جنگ را براى اداى نماز ، متوقّف كنند ، با آنان ، نماز خوف گزارد . ابن حُصَين گفت: آن [ نماز ] ، از تو پذيرفته نمى شود ! حبيب بن مُظاهر گفت: از خاندان پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و يارانشان ، پذيرفته نمى شود و از تو _ اى شرابخوار _ ، پذيرفته مى شود؟! نيز گفته شده است: حسين عليه السلام و يارانش ، نماز را با اشاره و فُرادا خواندند و زُهَير ، به شدّت جنگيد تا كشته شد.

الإرشاد:جنگ ، بالا گرفت و شديد شد و كشتگان و زخميان در ياران ابا عبد اللّه الحسين عليه السلام ، فراوان شدند ، تا آن كه ظهر شد و حسين عليه السلام با يارانش، نماز خوف گزارد. (1)

.


1- .در معالى السبطين آمده است : چون ظهر عاشورا شد ، امام عليه السلام نماز ظهر را به هر گونه اى كه بود ، ادا كرد ؛ ولى نماز عصر را نتوانست . پس نمازى گزارد كه نه كسى پيش از او به جاى آورده بود و نه پس از او به جا مى آورد : وضوى آن نماز ، از خون پيشانى اش ، و ركوع آن ، هنگامى بود كه بر كوهه زين ، خم شد و تير را بيرون آورد ، و سجده اش ، آن دَم بود كه بر زمين افتاد ، ولى نتوانست پيشانى اش را بر زمين بگذارد _ چون سنگ بر آن خورده بود _ ، پس سمت راست صورتش را بر زمين نهاد ، و تشهّدش نيز آن هنگام بود كه بر دو زانو نشست و تير را از گلوى خويش بيرون كشيد .

ص: 162

. .

ص: 163

اشاره اى به چگونگى به جا آوردنِ نماز خوف

در بيشتر نقل ها ، آمده است كه امام حسين عليه السلام ، نماز ظهر عاشورا را با جماعت ، به شكل نماز خوف خوانده اند. گفتنى است كه نماز خوف ، مانند نماز مسافر ، چه به صورت فُرادا و چه به جماعت ، شكسته (قصر) است و در صورتى كه به جماعتْ خوانده شود ، بنا بر مشهور ، بدين گونه است كه : مجاهدان ، دو دسته مى شوند . دسته اوّل ، يك ركعت با امام مى خوانند و امام ، پس از اِتمام ركعت اوّل ، تأمّل مى كند تا مأمومان ، ركعت دوم را فُرادا بخوانند و خود را به سنگرها و نقاطى كه بايد بروند ، مى رسانند و آن گاه ، گروه دوم ، جاى آنها را مى گيرند و ركعت اوّل خود را با ركعت دوم امام ، به جا مى آورند. نماز خوف ، به گونه هاى ديگرى نيز بيان شده و جزئيات بيشترى دارد كه در كتب تفسيرى و فقهى ، آمده است.

.

ص: 164

2 / 13كَلِمَةُ الإِمامِ عليه السلام لِأَصحابِهِمعاني الأخبار عن عليّ بن الحسين [زين العابدين] عليه السلام :لَمَّا اشتَدَّ الأَمرُ بِالحُسَينِ بنِ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ عليهماالسلام ، نَظَرَ إلَيهِ مَن كانَ مَعَهُ فَإِذا هُوَ بِخِلافِهِم ؛ لِأَنَّهُم كُلَّمَا اشتَدَّ الأَمرُ ، تَغَيَّرَت ألوانُهُم ، وَارتَعَدَت فَرائِصُهُم (1) ، ووَجَبَت (2) قُلوبُهُم ، وكانَ الحُسَينُ عليه السلام وبَعضُ مَن مَعَهُ مِن خَصائِصِهِ ، تُشرِقُ ألوانُهُم ، وتَهدَأُ جَوارِحُهُم ، وتَسكُنُ نُفوسُهُم ، فَقالَ بَعضُهُم لِبَعضٍ : اُنظُروا ، لا يُبالي بِالمَوتِ ! فَقالَ لَهُمُ الحُسَينُ عليه السلام : صَبرا بَنِي الكِرامِ ، فَمَا المَوتُ إلّا قَنطَرَةٌ تَعبُرُ بِكُم عَنِ البُؤسِ وَالضَّرّاءِ إلَى الجِنانِ الواسِعَةِ وَالنَّعيمِ الدّائِمَةِ ، فَأَيُّكُم يَكرَهُ أن يَنتَقِلَ مِن سِجنٍ إلى قَصرٍ ؟ وما هُوَ لِأَعدائِكُم إلّا كَمَن يَنتَقِلُ مِن قَصرٍ إلى سِجنٍ وعَذابٍ . إنَّ أبي حَدَّثَني عَن رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله : إنَّ الدُّنيا سِجنُ المُؤمِنِ وجَنَّةُ الكافِرِ ، وَالمَوتُ جِسرُ هؤُلاءِ إلى جَنّاتِهِم ، وجِسرُ هؤُلاءِ إلى جَحيمِهِم ، ما كَذَبتُ ولا كُذِبتُ . (3)

تاريخ دمشق عن بشر بن طانحة عن رجل من همدان :خَطَبَنَا الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام غَداةَ اليَومِ الَّذِي استُشهِدَ فيهِ ، فَحَمِدَ اللّهَ وأثنى عَلَيهِ ، ثُمَّ قالَ : عِبادَ اللّهِ ، اتَّقُوا اللّهَ وكونوا مِنَ الدُّنيا عَلى حَذَرٍ ، فَإِنَّ الدُّنيا لَو بَقِيَت لِأَحَدٍ وبَقِيَ عَلَيها أحَدٌ كانَتِ الأَنبِياءُ أحَقَّ بِالبَقاءِ ، وأولى بِالرِّضى ، وأرضى بِالقَضاءِ ، غَيرَ أنَّ اللّهَ تَعالى خَلَقَ الدُّنيا لِلبَلاءِ ، وخَلَقَ أهلَها لِلفَناءِ ، فَجَديدُها بالٍ ، ونَعيمُها مُضمَحِلٌّ ، وسُرورُها مُكفَهِرٌّ (4) ، وَالمَنزِلُ بُلغَةٌ (5) ، وَالدّارُ قُلعَةٌ (6) فَتَزَوَّدوا فَإِنَّ خَيرَ الزّادِ التَّقوى ، وَاتَّقُوا اللّهَ لَعَلَّكُم تُفلِحونَ (7) . (8)

.


1- .الفريصة : اللحمة التي بين جنب الدابّة وكتفها لاتزال تُرعَد . وجمع الفريصة فرائص ، فاستعارها للرقبة . وتُرعَد فرائصهم : أي ترجف من الخوف (النهاية : ج 3 ص 431 و 432 «فرص») .
2- .وَجَبَ القلبُ : خفق واضطرب (لسان العرب : ج 1 ص 794 «وجب») .
3- .معاني الأخبار : ص 288 ح 3، الاعتقادات : ص 52 من دون إسنادٍ إلى أحدٍ من أهل البيت عليهم السلام ، بحار الأنوار : ج 44 ص 297 ح 2 .
4- .وجهٌ مكفهرٌّ : أي عابس قطوب (النهاية : ج 4 ص 193 «كفهر») .
5- .البُلغة : ما يُتَبلَّغ به من العيش ولا يفضل . يقال : تبلّغ به : إذا اكتفى به وتجزّأ . وفي هذا بُلغَةٌ : أي كفاية (المصباح المنير : ص 61 «بلغ») .
6- .قُلعة : أي تحوّلٌ وارتحال . والقُلعة هو العارية ؛ لأنّه غير ثابت في المستعير ومنقلع إلى مالكه (النهاية : ج 4 ص 102 «قلع») .
7- .اقتباس من الآيتين 197 و 189 من سورة البقرة .
8- .تاريخ دمشق : ج 14 ص 218 ، كفاية الطالب : ص 429 و فيه «بشر بن طامحة» .

ص: 165

2 / 13سخن امام عليه السلام با يارانش

معانى الأخبار_ از امام زين العابدين عليه السلام _: چون كار [ نبرد ] بر حسين عليه السلام سخت شد ، همراهانش به او نگريستند و او حالى متفاوت داشت . همراهانش هر چه كار سخت تر مى شد ، رنگشان دگرگون مى شد و مضطرب مى شدند و دل هايشان به تپش مى افتاد ، اما امام و برخى ياران ويژه اش رنگشان ، گلگون مى شد و اندامشان آرامش مى يافت و جان هايشان ، قرار مى گرفت . برخى به برخى ديگر گفتند : بنگريد كه او باكى از مرگ ندارد ! حسين عليه السلام به آنان فرمود : «اى بزرگ زادگان ! شكيبا باشيد . مرگ ، جز پلى نيست كه شما را از سختى و ناخوشى ، به سوى بهشتِ پُرگستره و نعمتِ جاويدان ، عبور مى دهد . كدامتان خوش ندارد كه از زندان به قصر منتقل شود؟! و آن براى دشمنانتان ، مانند انتقال از قصر به زندان و شكنجه شدن است . پدرم از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله برايم نقل كرد : دنيا ، زندانِ مؤمن و بوستانِ كافر است و مرگ ، پل مؤمنان به سوى بهشت هايشان و پل كافران به دوزخشان است . نه دروغ مى گويم و نه به من ، دروغ گفته شده است» .

تاريخ دمشق_ به نقل از بشر بن طانحه ، از مردى از قبيله هَمْدان _: حسين بن على عليه السلام ، صبحِ روزى كه به شهادت رسيد ، برايمان سخنرانى كرد و پس از حمد و ثناى الهى فرمود : «بندگان خدا ! از خدا ، پروا كنيد و از دنيا ، بر حذر باشيد كه اگر دنيا براى كسى مى مانْد و كسى در آن مى مانْد ، پيامبران ، سزاوارترين افراد به ماندن و سزامندتر به خشنود شدن از قضاى الهى و خشنودتر به آن بودند؛ امّا خداى متعال ، دنيا را براى آزمايش ، و اهلش را براى نابودى آفريده است . نوى آن ، كهنه و نعمتش زايل و شادى اش تلخ مى شود . سراى آن ، فقط براى رسيدن و خانه اش براى دل كَنْدن است . توشه برگيريد كه بهترين توشه ، پرهيزگارى است ، و پروا كنيد ، شايد كه رستگار شويد» .

.

ص: 166

الخرائج والجرائح عن جابر عن أبي جعفر [الباقر] عليه السلام :قالَ الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام لِأَصحابِهِ قَبلَ أن يُقتَلَ : إنَّ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله قالَ : يا بُنَيَّ ، إنَّكَ سَتُساقُ إلَى العِراقِ ، وهِيَ أرضٌ قَدِ التَقى بِهَا النَّبِيّونَ وأوصِياءُ النَّبِيّينَ ، وهِيَ أرضٌ تُدعى «عَمورا» ، وإنَّكَ تُستَشهَدُ بِها ، ويُستَشهَدُ مَعَكَ جَماعَةٌ مِن أصحابِكَ ، لا يَجِدونَ ألَمَ مَسِّ الحَديدِ ، وتَلا : «قُلْنَا يَ_نَارُ كُونِى بَرْدًا وَسَلَ_مًا عَلَى إِبْرَ هِيمَ» (1) ، تَكونُ الحَربُ عَلَيكَ وعَلَيهِم بَردا وسَلاما . فَأَبشِروا ، فَوَاللّهِ ، لَئِن قَتَلونا فَإِنّا نَرِدُ عَلى نَبِيِّنا صلى الله عليه و آله . (2)

الأمالي للشجري عن حسين بن زيد بن علي عن آبائه عليهم السلام :إنَّ الحُسَينَ بنَ عَلِيٍّ عليه السلام خَطَبَ يَومَ اُصيبَ ، فَحَمِدَ اللّهَ وأثنى عَلَيهِ ، وقالَ : الحَمدُ للّهِِ الَّذي جَعَلَ الآخِرَةَ لِلمُتَّقينَ ، وَالنّارَ وَالعِقابَ عَلَى الكافِرينَ ، وإنّا _ وَاللّهِ _ ما طَلَبنا في وَجهِنا هذَا الدُّنيا ، فَنَكونَ الشّاكّينَ (3) في رِضوانِ رَبِّنا ، فَاصبِروا فَإِنَّ اللّهَ مَعَ الَّذينَ اتَّقَوا ، ودارُ الآخِرَةِ خَيرٌ لَكُم . فَقالوا : بِأَنفُسِنا نَفديكَ . فَقالَ الحُسَينُ بنُ زَيدِ بنِ عَلِيٍّ : فَكانوا _ وَاللّهِ _ يُبادِرونَهُ إلَى القِتالِ ، حَتّى مَضَوا بَينَ يَدَيهِ ، فَيَحتَسِبُهُم ويَستَغفِرُ لَهُم . (4)

.


1- .الأنبياء : 69 .
2- .الخرائج والجرائح : ج 2 ص 848 ح 63 ، مختصر بصائر الدرجات : ص 36 و ص 50 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 80 ح 6 .
3- .في المصدر : «الساكين» ، وهو تصحيف ظاهر، والظاهر أنّ الصواب ما أثبتناه .
4- .الأمالي للشجري : ج 1 ص 160 .

ص: 167

الخرائج و الجرائح_ به نقل از جابر ، از امام باقر عليه السلام _: امام حسين عليه السلام ، پيش از كشته شدن به يارانش فرمود : «پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : پسر عزيزم! تو به زودى ، به سوى عراقْ كشانده مى شوى ، و آن، سرزمينى است كه پيامبران و اوصياىِ پيامبران ، آن را ديدار كرده اند ، و آن ، همان سرزمين صعَموراص است و تو در آن جا شهيد مى شوى و گروهى از همراهانت ، با تو به شهادت مى رسند كه درد شمشيرها را حس نمى كنند . سپس تلاوت فرمود : « «گفتيم : اى آتش! بر ابراهيم ، سرد و سلامت باش» . آتش جنگ ، بر تو و بر ايشان ، سرد و سلامت است . [سپس افزود :] پس مژده تان باد كه _ به خدا سوگند _ ، اگر ما را بكُشند ، بر پيامبرمان وارد خواهيم شد !» .

الأمالى ، شجرى :حسين بن زيد بن على ، از پدرانش عليهم السلام نقل كرده است كه : امام حسين عليه السلام ، روز حادثه [ ى عاشورا] ، سخن گفت و پس از حمد و ثناى الهى فرمود : «ستايش ، ويژه خدايى است كه آخرت را براى پرهيزگاران ، قرار داد و آتش و كيفر را براى كافران . به خدا سوگند ، ما در اين راه ، به طلب دنيا نيامده ايم تا درباره[ ى بهشت ]پروردگار خود ، به شك بيفتيم ! شكيب ورزيد كه خدا با پرهيزگاران است و سراى آخرت ، برايتان بهتر است» . گفتند : جان هايمان را فدايت مى كنيم . حسين بن زيد بن على مى گويد : به خدا سوگند ، آنان بر او (امام حسين عليه السلام ) سبقت مى جستند تا پيشِ روى او به شهادت برسند و امام عليه السلام ، در شهادت آنان ، پاداش ببرد و برايشان آمرزش خواهى كند .

.

ص: 168

2 / 14سَلامُ الوَداعِالمناقب لابن شهرآشوب :كانَ كُلُّ مَن أرادَ الخُروجَ وَدَّعَ الحُسَينَ عليه السلام ، وقالَ : السَّلامُ عَلَيكَ يَا بنَ رَسولِ اللّهِ ، فَيُجيبُهُ : وعَلَيكَ السَّلامُ ، ونَحنُ خَلفَكَ ، ويَقرَأُ : «فَمِنْهُم مَّن قَضَى نَحْبَهُ وَ مِنْهُم مَّن يَنتَظِرُ» (1) . (2)

مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي :كانَ يَأتِي الحُسَينَ عليه السلام الرَّجُلُ بَعدَ الرَّجُلِ ، فَيَقولُ : السَّلامُ عَلَيكَ يَا بنَ رَسولِ اللّهِ ، فَيُجيبُهُ الحُسَينُ عليه السلام : وعَلَيكَ السَّلامُ ، ونَحنُ خَلفَكَ ، ويَقرَأُ : «فَمِنْهُم مَّن قَضَى نَحْبَهُ وَ مِنْهُم مَّن يَنتَظِرُ» ، ثُمَّ يَحمِلُ فَيُقتَلُ ، حَتّى قُتِلوا عَن آخِرِهِم ، رِضوانُ اللّهِ عَلَيهِم ، ولَم يَبقَ مَعَ الحُسَينِ إلّا أهلُ بَيتِهِ . (3)

البداية والنهاية عن محمّد بن قيس :أتاهُ أصحابُهُ مَثنى وفُرادى يُقاتِلونَ بَينَ يَدَيهِ ، وهُوَ يَدعو لَهُم ، ويَقولُ : جَزاكُمُ اللّهُ أحسَنَ جَزاءِ المُتَّقينَ ! فَجَعَلوا يُسَلِّمونَ عَلَى الحُسَينِ عليه السلام ويُقاتِلونَ ، حَتّى يُقتَلوا . (4)

.


1- .الأحزاب : 23 .
2- .المناقب لابن شهرآشوب: ج 4 ص 100 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 15 .
3- .مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 25 .
4- .البداية والنهاية : ج 8 ص 185 .

ص: 169

2 / 14سلامِ وداع

المناقب ، ابن شهرآشوب :هر كدام از ياران كه مى خواست به ميدان برود ، با حسين عليه السلام خداحافظى مى كرد و مى گفت: سلام بر تو ، اى فرزند پيامبر خدا ! امام عليه السلام هم پاسخ مى داد : «و بر تو سلام ! و ما در پىِ تو هستيم» . سپس ، قرائت مى كرد: « «و برخى از آنان ، پيمان خويش را به انجام رساندند [ و به شهادت رسيدند ] و برخى ، چشم به راه اند» » .

مقتل الحسين عليه السلام ، خوارزمى :مردان ، يكى پس از ديگرى ، نزد حسين عليه السلام مى آمدند و مى گفتند: سلام بر تو ، اى فرزند پيامبر خدا! حسين عليه السلام هم پاسخ مى داد: «و بر تو سلام ! و ما در پىِ تو هستيم» سپس ، قرائت مى كرد : « «و برخى از آنان ، پيمان خويش را به انجام رساندند [ و به شهادت رسيدند ] و برخى ، چشم به راه اند» » . آن گاه ، [ آن يار امام عليه السلام ] ، حمله مى كرد تا كشته مى شد تا آن كه آخرينِ ايشان نيز كشته شد _ كه رضوان الهى بر آنان باد _ ؛ و جز اهل بيت حسين عليه السلام ، كسى با او نمانْد .

البداية و النهاية_ به نقل از محمّد بن قيس _: ياران حسين عليه السلام ، دوتا دوتا و يكى يكى ، نزدش مى آمدند و پيشِ رويش مى جنگيدند و حسين عليه السلام هم برايشان ، دعا مى كرد و مى گفت : «خداوند ، بهترين جزاى پرهيزگاران را به شما بدهد!» . آنان هم بر حسين عليه السلام ، سلام مى دادند و مى جنگيدند تا كشته شوند.

.

ص: 170

2 / 15دُعاءُ أشياخٍ مِن أهلِ الكوفَةِ لِانتِصارِ الإِمامِ عليه السلام وبُكاؤُهُم !تاريخ الطبري عن سعد بن عبيدة :إنَّ أشياخا مِن أهلِ الكوفَةِ لَوُقوفٌ عَلَى التَّلِّ يَبكونَ ، ويَقولونَ : اللّهُمَّ أنزِل نَصرَكَ . قالَ : قُلتُ : يا أعداءَ اللّهِ ! ألا تَنزِلونَ فَتَنصُرونَهُ . (1)

2 / 16آخِرُ دُعاءٍ للحُسَينُ عليه السلام يَومَ عاشوراءَمصباح المتهجّد عن أبي عبد اللّه الحسين بن عليّ بن سفيان البزوفري :آخِرُ دُعاءٍ دَعا بِهِ [الإِمامُ الحُسَينُ] عليه السلام يَومَ كوثِرَ (2) : اللّهُمَّ [أنتَ] (3) مُتَعالِي المَكانِ ، عَظيمُ الجَبَروتِ ، شَديدُ المِحالِ (4) ، غَنِيٌّ عَنِ الخَلائِقِ ، عَريضُ الكِبرياءِ ، قادِرٌ عَلى ما تَشاءُ ، قَريبُ الرَّحمَةِ ، صادِقُ الوَعدِ ، سابِغُ النِّعمَةِ ، حَسَنُ البَلاءِ ، قَريبٌ إذا دُعيتَ ، مُحيطٌ بِما خَلَقتَ ، قابِلُ التَّوبَةِ لِمَن تابَ إلَيكَ ، قادِرٌ عَلى ما أرَدتَ ، ومُدرِكٌ ما طَلَبتَ ، وشَكورٌ إذا شُكِرتَ ، وذَكورٌ إذا ذُكِرتَ ، أدعوكَ مُحتاجا ، وأرغَبُ إلَيكَ فَقيرا ، وأفزَعُ إلَيكَ خائِفا ، وأبكي إلَيكَ مَكروبا ، وأستَعينُ بِكَ ضَعيفا ، وأتَوَكَّلُ عَلَيكَ كافِيا ؛ اُحكُم بَينَنا وبَينَ قَومِنا ، فَإِنَّهُم غَرّونا وخَدَعونا وخَذَلونا ، وغَدَروا بِنا وقَتَلونا ، ونَحنُ عِترَةُ نَبِيِّكَ ، ووُلدُ حَبيبِكَ مُحَمَّدِ بنِ عَبدِ اللّهِ صلى الله عليه و آله الَّذِي اصطَفَيتَهُ بِالرِّسالَةِ ، وَائتَمَنتَهُ عَلى وَحيِكَ ، فَاجعَل لَنا مِن أمرِنا فَرَجا ومَخرَجا ، بِرَحمَتِكَ يا أرحَمَ الرّاحِمينَ . (5)

.


1- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 392 .
2- .يومَ كُوثِرَ : على بناء المجهول ، أي صار مغلوبا بكثرة العدوّ . قال ابن الأثير : المكثور : المغلوب ، وهو الذي تكاثر عليه الناس ، فقهروه (النهاية : ج 4 ص 153 «كثر») .
3- .ما بين المعقوفين أثبتناه من الإقبال والمصباح للكفعمي .
4- .المِحالُ : الكيد ، وقيل : المكْرُ ، وقيل : القوّة والشِدّة (النهاية : ج 4 ص 303 «محل») .
5- .مصباح المتهجّد : ص 827 ، المزار الكبير : ص 399 ، الإقبال : ج 3 ص 304 ، المصباح للكفعمي : ص 720 ، البلد الأمين : ص 185 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 348 .

ص: 171

2 / 15دعا و گريه برخى بزرگان كوفه براى امام عليه السلام

تاريخ الطبرى_ به نقل از سعد بن عُبَيده _: برخى بزرگان كوفه ، بر تپّه اى ايستاده بودند و مى گريستند و مى گفتند: خدايا ! نصرتت را نازل كن . گفتم: اى دشمنان خدا! چرا پايين نمى آييد و يارى اش نمى دهيد؟!

2 / 16آخرين دعاى حسين عليه السلام در روز عاشورا

مصباح المتهجّد_ به نقل از ابو عبد اللّه ، حسين بن على بن سفيان بَزوفَرى _: آخرين دعاى امام حسين عليه السلام در روزى كه او را در ميان گرفتند و مغلوب شد ، [اين بود ] : «خداوندا ! تو والامكان ، سِتُرگِ چيره ، چاره ساز و بى نياز از آفريده هايى كه بزرگى ات فراگير است و بر هر چه بخواهى ، توانايى . رحمتت نزديك و وعده ات راست است . فرو ريزنده نعمت ، نيكوْآزمون ، نزديكْ چون خوانده شوى ، محيط بر هر چه آفريدى ، پذيرنده توبه آن كه به سويت باز گردد ، توانا بر هر چه اراده كنى ، دريابنده هر چه بجويى ، سپاس گزارى ، چون سپاسَت بگزارند و ياد كننده اى ، چون يادت كنند ! از سرِ نياز ، تو را مى خوانم و از سرِ نادارى ، به تو رغبت مى ورزم و از سرِ ترس ، به تو پناه مى برم و از سرِ اندوه ، نزد تو مى گِريم و از سرِ ضعف ، يارى ات را مى طلبم و براى كفايت كردن ، بر تو توكّل مى كنم . ميان ما و قوم ما ، داورى كن كه آنان ، ما را فريفتند و نيرنگ زدند و ما را وا نهادند و به ما خيانت كردند و ما را كُشتند ، در حالى كه ما خاندانِ پيامبرت و فرزندان حبيبت محمّد بن عبد اللّه صلى الله عليه و آله هستيم كه او را به رسالتت برگزيدى و بر وحى ات امينش كردى . پس براى ما فَرَجى و گشايشى قرار ده ، به رحمتت ، اى مهربان ترينِ مهربانان !» .

.

ص: 172

راجع : ج 14 ص 78 (القسم الخامس عشر / الفصل العاشر / أدعيته يوم عاشوراء).

.

ص: 173

ر . ك : ج 14 ص 79 (بخش پانزدهم / فصل دهم / دعاهاى امام عليه السلام در روز عاشورا) .

.

ص: 174

الفصل الثالث : مَقتَلُ أصحابِهِ3 / 1خصائصُ الاصحابيتمّ في هذا الفصل عرضُ كيفيّة شهادة عددٍ من أصحاب الإمام الحسين عليه السلام ممن وردت ملاحظةٌ ملفتةٌ للنظر في حياتهم أو استشهادهم، إلّا أنه تجب الإشارة قبل ذلك إلى عدّة ملاحظات في تبيين شخصيّاتهم ومواصفاتهم .

1 . إنّهم أفضل الأصحاباستناداً إلى الروايات الواردة في عددٍ من المصادر التاريخيّة المعتبرة، فإنّ الإمام الحسين عليه السلام أشاد بأصحابه عند غروب تاسوعاء ، وذلك في خطبة ملحميّة ألقاها ، حيث قال : فَإِنّي لا أعلَمُ لي أصحابا أوفى ولا خَيرا مِن أصحابي . (1) وجاء في رواية اُخرى : فَإِنّي لا أعلَمُ أصحابا أولى ولا خَيرا مِن أصحابي . (2) وورد في رواية ثالثة : أنّي لا أعلَمُ أصحابا خَيرا مِن أصحابي (3) . (4) وتدلّ هذه الأحاديث على أنّ أصحاب الإمام الحسين عليه السلام كانوا اُناسا كاملين في عصر ذلك الإمام العظيم (5) ، ولذا ورد في الزيارة الرجبيّة : السَّلامُ عَلَيكُم أيُّهَا الرَّبّانِيّونَ ، أنتُم خِيَرَةُ اللّهِ ، اختارَكُمُ اللّهُ لِأَبي عَبدِ اللّهِ عَلَيهِ السَّلامُ . (6) كما جاء في زيارة الناحية المقدّسة : السَّلامُ عَلَيكُم يا خَيرَ أنصارٍ . (7)

.


1- .راجع : ص 26 ح 1582 .
2- .راجع : ص 20 ح 1579 .
3- .راجع : ص 28 ح 1583 .
4- .وقد وردت تعابير اُخرى أيضا منها : اللّهمّ إنّي لا أعرف ... ولا أصحاباً هم خير من أصحابي (الأمالي للصدوق : ص 220 ح 239). فإنّي لا أعلم أصحاباً خيراً منكم (الملهوف : ص 151). إنّي لا أعلم أصحاباً أصحّ منكم (الفتوح : ج 5 ص 95) وراجع : هذه الموسوعة ج6 ص 24 ح 1583 .
5- .يرى الأستاذ الشهيد العلامة المطهري أنّ العبارات المذكورة تدلّ على أن أصحاب الإمام الحسين عليه السلام كانوا أفضل من أصحاب النبيّ صلى الله عليه و آله في حرب بدر وأصحاب الإمام عليّ عليه السلام وأصحاب جميع الأنبياء ، إلّا أنّه ونظراً للعبارات الواردة في ذيلها ، فإنّه يجب التأمّل في هذا الرأي (راجع : حماسه حسيني «بالفارسيّة» : ج 1 ص 135) .
6- .راجع: ج 12 ص 124 (القسم الثالث عشر / الفصل الثاني عشر / زيارته في أوّل رجب) . .
7- .راجع : ج 12 ص 268 (القسم الثالث عشر / الفصل الثالث عشر / الزيارة الثانية برواية الإقبال) . .

ص: 175

فصل سوم : شهادت ياران امام حسين عليه السلام

3 / 1ويژگى هاى ياران امام عليه السلام
اشاره

در اين فصل ، چگونگى شهادت شمارى از ياران امام حسين عليه السلام كه نكته قابل توجّهى در زندگى يا شهادت آنها گزارش شده ، ارائه مى گردد ؛ امّا پيش از آن ، اشاره به چند نكته در تبيين شخصيت و ويژگى هاى آنان ، قابل توجّه است :

1 . بهترين ياران

برپايه گزارش شمارى از منابع معتبر تاريخى ، امام حسين عليه السلام هنگام غروب تاسوعا ، ضمن خطابه اى حماسى ، در ستايش از ياران خود فرمود : من ، يارانى باوفاتر و بهتر از ياران خود ، سراغ ندارم . و در گزارش ديگرى آمده كه فرمود : من ، يارانى برتر و بهتر از ياران خود ، نمى شناسم . و در گزارش سومى آمده كه فرمود : من ، يارانى بهتر از ياران خود ، سراغ ندارم . (1) اين سخنان ، حاكى از آن است كه ياران امام حسين عليه السلام ، انسان هاى كاملِ دوران امامتِ آن بزرگوار بوده اند . (2) لذا در «زيارت رجبيّه» ، آمده است : سلام بر شما ، اى خدايى شدگان ! شما برگزيدگان خداييد كه خداوند ، شما را براى ابا عبد اللّه عليه السلام ، انتخاب كرده است . همچنين در «زيارت ناحيه مقدّسه» ، آمده است : سلام بر شما ، اى بهترينِ ياران !

.


1- .گفتنى است كه اين حديث ، با تعابير ديگرى هم آمده است و از جمله آنهاست : «يارانى بهتر از ياران من ، وجود ندارند» و «همانا يارانى بهتر از شما (ياران خودم) نمى شناسم» و «همانا يارانى كه از شما (ياران خودم) درست تر [و تمام تر در دوستى ]باشند ، نمى شناسم» .
2- .استاد شهيد مطهّرى رحمه الله ، جملات ياد شده را حاكى از آن مى دانند كه ياران امام حسين عليه السلام بهتر از ياران پيامبر صلى الله عليه و آله در جنگ بدر و ياران امام على عليه السلام و نيز ياران همه پيامبران بوده اند ؛ ولى با توجّه به جملات ذيل آن ، اين نظر ، محلّ تأمّل است .

ص: 176

2 . بلوغهم قمّة اليقينإنّ كلام عدد من أصحاب الإمام في إبراز الحبّ والوفاء له ، يدلّ على أنّهم بلغوا قمّة اليقين التي تمثّل ذروة الكمالات الإنسانيّة ، مثل كلام سعيد بن عبد اللّه الحنفي مخاطباً الإمام عليه السلام : وَاللّهِ ، لَو عَلِمتُ أنّي اُقتَلُ ، ثُمَّ اُحيا ، ثُمَّ اُحرَقُ حَيّا ، ثُمَّ اُذَرُّ ، يُفعَلُ ذلِكَ بي سَبعينَ مَرَّةً ما فارَقتُكَ حَتّى ألقى حِمامي دونَكَ ، فَكَيفَ لا أفعَلُ ذلِكَ ! وإنَّما هِيَ قَتلَةٌ واحِدَةٌ ، ثُمَّ هِيَ الكَرامَةُ الَّتي لَا انقِضاءَ لَها أبَدا ؟! (1) وكذلك كلام زهير بن القين، حيث قال : وَاللّهِ ، لَوَدِدتُ أنّي قُتِلتُ ، ثُمَّ نُشِرتُ ، ثُمَّ قُتِلتُ حَتّى اُقتَلَ كَذا ألفَ قَتلَةٍ ، وأنَّ اللّهَ يَدفَعُ بِذلِكَ القَتلَ عَن نَفسِكَ وعَن أنفُسِ هؤُلاءِ الفِتيَةِ مِن أهلِ بَيتِكَ . (2) فهذه الكلمات التي صدرت عن أفرادٍ غير مجبورين على اختيار طريق الشهادة ، ومن الممكن أن يسلكوا سبيل العافية بابتعادهم عن الإمام ، إن دلّت على شيء فإنّما تدلّ على استحكام إيمانهم وحركتهم في ظلّ نور اليقين .

.


1- .راجع : ص 22 ح 1580 .
2- .راجع : ص 24 ح 1580 .

ص: 177

2 . دستيابى به قلّه يقين

سخنانِ شمارى از ياران امام عليه السلام در ابراز عشق و وفادارى به ايشان ، حاكى از آن است كه آنان ، به قلّه يقين _ كه نقطه اوج كمالات انسانى است _ ، دست يافته بودند ؛ مانند اين سخن سعيد بن عبد اللّه حنفى خطاب به امام عليه السلام كه : به خدا سوگند ، اگر بدانم كه كشته مى شوم و بار ديگر ، زنده مى شوم و آن گاه ، زنده زنده ، سوزانده و قطعه قطعه مى شوم و هفتاد بار ديگر اين كار با من تكرار مى شود ، از تو جدا نمى شوم تا در راه تو بميرم ! چرا چنين نكنم ؟ كشته شدن كه تنها يك بار است و پس از آن ، كرامت بى پايانِ هميشگى است . و نيز سخن زُهَير بن قَين كه مى گويد : به خدا سوگند ، آرزو دارم كه كشته شوم و دوباره ، زنده شوم و باز ، كشته شوم و تا هزار بار ، اين گونه كشته شوم و خداوند ، با اين كارم ، كشته شدن را از تو و از اين جوانانِ خاندانت ، دور كند ! اين سخنان ، از كسانى كه اجبارى در انتخاب راه شهادت نداشتند و با كناره گرفتن از امام عليه السلام مى توانستند راه عافيت جويى را بپيمايند ، حاكى از استوارى ايمان آنان و حركت در پرتو نورِ يقين است .

.

ص: 178

3 . شهود الحقائق الغيبيةاستناداً إلى عدد من الروايات ، فإنّ أصحاب الإمام الحسين عليه السلام رأوا مواضعهم في الجنّة ، لذا كانوا يذهبون لاستقبال الشهادة باشتياق كامل . يقول محمّد بن عمارة : سألت الإمام الصادق عليه السلام : كيف كان أصحاب الإمام الحسين عليه السلام يستقبلون الموت؟ فأجاب قائلاً : إنَّهُم كُشِفَ لَهُمُ الغِطاءُ حَتّى رَأَوا مَنازِلَهُم مِنَ الجَنَّةِ . (1) وجاء في رواية اُخرى عن الإمام زين العابدين عليه السلام أنّه عندما أذن الإمام لأصحابه أن يتركوه وحيداً، فلم يوافقوا على ذلكَ ، فأكّد الإمام عليه السلام : إنَّكُم تُقتَلونَ غَدا كَذلِكَ ، لا يُفلِتُ مِنكُم رَجُلٌ . قالوا : الحَمدُ للّهِِ الَّذي شَرَّفَنا بِالقَتلِ مَعَكَ . ثُمَّ دَعا ، وقالَ لَهُم : اِرفَعوا رُؤوسَكُم وَانظُروا . فَجَعَلوا يَنظُرونَ إلى مَواضِعِهِم ومَنازِلِهِم مِنَ الجَنَّةِ ، وهُوَ يَقولُ لَهُم : هذا مَنزِلُكَ يا فُلانُ ، وهذا قَصرُكَ يا فُلانُ ، وهذِهِ دَرَجَتُكَ يا فُلانُ . فَكانَ الرَّجُلُ يَستَقبِلُ الرِّماحَ وَالسُّيوفَ بِصَدرِهِ ووَجهِهِ لِيَصِلَ إلى مَنزِلِهِ مِنَ الجَنَّةِ . (2) فكان بلوغ أصحاب الإمام عليه السلام قمّة اليقين يستوجب أن تزداد سكينتهم أكثر كلّما ازدادت الأوضاع تأزّما وتوتّراً ، خاصّة الذين كانوا يتمتّعون بكمالات أكثر، كما روي عن الإمام زين العابدين عليه السلام : وكانَ الحُسَينُ عليه السلام وبَعضُ مَن مَعَهُ مِن خَصائِصِهِ ، تُشرِقُ ألوانُهُم ، وتَهدَأُ جَوارِحُهُم ، وتَسكُنُ نُفوسُهُم ، فَقالَ بَعضُهُم لِبَعضٍ : اُنظُروا ، لا يُبالي بِالمَوتِ ! . (3)

.


1- .راجع: ص 34 ح 1589 .
2- .راجع : ص 34 ح 1591.
3- .راجع : ص 164 ح 1664 .

ص: 179

3 . شهود حقايق غيبى

بر پايه شمارى از روايات ، ياران امام حسين عليه السلام ، جايگاه خود در بهشت را مى ديدند و بدين جهت ، با اشتياق كامل به استقبال شهادت مى رفتند . محمّد بن عُماره مى گويد كه از امام صادق عليه السلام پرسيدم : ياران امام حسين عليه السلام ، چگونه از مرگ استقبال مى كردند ؟ فرمود : پرده از برابرِ آنها كنار رفت تا اين كه جايگاهشان را در بهشت ، ديدند . در روايت ديگرى از امام زين العابدين عليه السلام ، آمده است كه شب عاشورا ، پس از آن كه امام حسين عليه السلام اجازه داد تا يارانش او را تنها بگذارند و آنها نپذيرفتند ، امام عليه السلام تأكيد كرد كه : شما ، فردا چنان كشته مى شويد كه هيچ كس از شما ، نجات پيدا نمى كند . آنها گفتند : ستايش ، خدايى را كه به ما با كشته شدن با تو ، شرافت بخشيد ! سپس امام عليه السلام ، براى آنها دعا كرد و فرمود : سرتان را بالا بگيريد و نگاه كنيد . آنان به جايگاه و منزلگاه هايشان در بهشت ، نگاه كردند ، در حالى كه آن امام عليه السلام به ايشان مى فرمود : فلانى ! اين ، جاى توست . فلانى ! اين ، قصر توست . فلانى ! اين درجه توست . پس هر كدام از آنها ، با سينه و صورت خود ، از تيرها و شمشيرها استقبال مى كرد تا در بهشت به جايگاهش برسد . دستيابى ياران امام عليه السلام به قلّه يقين ، ايجاب مى كرد كه روز عاشورا ، هر چه اوضاعْ بحرانى تر مى شد ، آرامش آنها ، بويژه كسانى كه از كمالات بيشترى برخوردار بودند ، افزون تر گردد ، چنان كه از امام زين العابدين عليه السلام ، روايت شده كه فرمود : و حسين عليه السلام و كسانى از ياران ويژه او كه همراهش بودند ، رنگ [ چهره هاى ] آنها مى درخشيد و تن و جانشان ، آرام بود و برخى به برخى ديگر مى گفتند : ببينيد ! هيچ باكى از مرگ ندارد .

.

ص: 180

4 . مثلهم مثل من استشهد مع الأنبياء عليهم السلامروي عن الإمام الباقر عليه السلام أنّ الإمام الحسين عليه السلام حينما كان يجعل الشهداء من أصحابه إلى جانب بعضهم البعض يقول : قَتلانا قَتلَى النَّبِييّنَ . (1) وهذا الكلام يعني ، أنّ شهداء كربلاء كانوا يتمتّعون بفضائل كفضائل من استشهد في ركاب الأنبياء الإلهيين .

5 . هم سادة الشهداءكما لُقّب الإمام الحسين عليه السلام بسيّد الشهداء عليه السلام (2) ، فإنّ أصحابه أيضاً عُدّوا من سادة الشهداء ، كما قال رسول اللّه صلى الله عليه و آله في رواية في معرض إشارته لمستقبل الإمام الحسين عليه السلام وقضيّة كربلاء: تَنصُرُهُ عِصابَةٌ مِنَ المُسلِمينَ ، اُولئِكَ مِن سادَةِ شُهَداءِ اُمَّتي يَومَ القِيامَةِ . (3) وقال الإمام السجّاد عليه السلام : إنَّ لِلعَبّاسِ عِندَ اللّهِ تَبارَكَ وتَعالى مَنزِلَةً يَغبِطُهُ بِها جَميعُ الشُّهداءِ يَومَ القِيامَةِ . (4) كما نقل الشيخ الصدوق رحمه الله عن ميثم التمّار، مخاطباً امرأة تدعى جبلة: اعلَمي أنَّ الحُسَينَ بنَ عَلِيٍّ عليه السلام سَيِّدُ الشُّهَداءِ يَومَ القِيامَةِ ، ولِأَصحابِهِ عَلى سائِرِ الشُّهَداءِ دَرَجَةٌ . (5)

.


1- .الغيبة للنعماني : ص211 ح 19 عن الفضل بن أبي قرّة التفليسي عن الإمام الصادق عليه السلام ، بحار الأنوار : ج 45 ص 80 ح 5.
2- .راجع : ج 3 ص 166 (القسم السادس / الفصل الأوّل / سيد الشهداء من الأولين والآخرين) .
3- .راجع: ج 3 ص 236 ح 869 .
4- .راجع: ج 7 ص 86 ح 1808 .
5- .راجع: ج 3 ص 314 ح 922 .

ص: 181

4 . همانند شهيدانِ همراه پيامبران عليهم السلام

از امام باقر عليه السلام روايت شده كه امام حسين عليه السلام هنگامى كه ياران شهيد خود را كنار هم مى نهاد ، مى فرمود : كشتگان ما ، [ مانند ] كشتگان [ همراه ] پيامبران اند . اين سخن ، بدين معناست كه شهداى كربلا ، از فضائلى مانند فضيلت هاى كسانى كه در ركاب پيامبران الهى شهيد شده اند ، برخوردارند .

5 . سَروران شهيدان

همان سان كه امام حسين عليه السلام ، «سيّد الشهدا (سَرور شهيدان) » لقب يافته است ، ياران او نيز سَروران شهيدان ، شمرده شده اند ، چنان كه در روايتى از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، _ كه در آن به آينده امام حسين عليه السلام و ماجراى كربلا اشاره شده _ آمده است : گروهى از مسلمانان ، او را يارى مى دهند . آنها در روز قيامت ، از بزرگانِ شهيدان امّتم هستند . همچنين امام زين العابدين عليه السلام مى فرمايد : عبّاس عليه السلام در پيشگاه خداوند _ تباك و تعالى _ ، جايگاهى دارد كه همه شهيدان در روز قيامت ، به آن، حسرت مى خورند . شيخ صدوق رحمه الله نيز از ميثم تمّار نقل مى كند كه در پيشگويى اى ، خطاب به زنى به نام جَبَله ، گفته است : بدان كه حسين بن على عليه السلام ، سَرور شهيدان در روز قيامت است و يارانش ، درجه اى [ برتر ]از ديگر شهيدان دارند .

.

ص: 182

6 . يدخلون الجنّة قبل أن يجفّ عرق خيولهمروى الشيخ الصدوق في الأمالي عن كعب الأحبار أنّه قال جاء في كتابنا (أي التوراة) : إنَّ رَجُلاً مِن وُلدِ مُحَمَّدٍ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله يُقتَلُ ، ولا يَجِفُّ عَرَقُ دَوابِّ أصحابِهِ حَتّى يَدخُلُوا الجَنَّةَ ، فَيعانِقُوا الحورَ العينَ . (1) كما روي في بعض مصادر أهل السنّة عن عمّار الدهني ، أنّه قال : مَرَّ عَلِيٌّ عليه السلام عَلى كَعبٍ ، فَقالَ : يُقتَلُ مِن وُلدِ هذَا الرَّجُلِ رَجُلٌ في عِصابَةٍ لا يَجِفُّ عَرَقُ خُيولِهِم حَتّى يَرِدوا عَلى مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله ، فَمَرَّ حَسَنٌ عليه السلام فَقالوا : هذا يا أبا إسحاقَ ؟ قالَ : لا ، فَمَرَّ حُسَينٌ عليه السلام فَقالوا : هذا ؟ قالَ : نَعَم (2) . (3) وسنعرض الآن إشارات قصيرة لحياة عدد من أبرز أصحاب الإمام عليه السلام :

.


1- .راجع: ج 3 ص 314 ح 925 .
2- .جدير بالذكر أنه وردت في كتاب الدمعة الساكبة حكاية تقول بأن زينب عليهاالسلامخاطبت الإمام الحسين عليه السلام في ليلة عاشوراء : «أخي ، هل استعلمت من أصحابك نياتهم فإني أخشى أن يسلموك عند الوثبة واصطكاك الأسنة! فبكى عليه السلام وقال : أما واللّه لقد نهرتهم وبلوتهم وليس فيهم جإلاج الأشوس الأقعس ، يستأنسون بالمنية دوني استئناس الطفل بلبن اُمه» ، إلا أنّه كما اعترف مؤلّف هذا الكتاب أنّ هذا الكلام لا يوجد في المصادر المعتبرة (الدمعة الساكبة : ج 4 ص 272 _ 273) .
3- .راجع: ج 3 ص 316 ح 926 .

ص: 183

6 . پيش از خشك شدن عَرَق اسب هايشان ، به بهشت مى روند

در الأمالى شيخ صدوق ، از كعب الأحبار نقل شده كه گفته است : در كتاب ما (يعنى تورات) ، آمده : مردى از فرزندان محمّد پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، كشته مى شود كه عَرَق مَركب يارانش خشك نشده ، وارد بهشت مى شوند و با حور العين ، هماغوش مى گردند . همچنين در برخى از منابع اهل سنّت ، از عمّار دُهْنى گزارش شده كه گفته است : على عليه السلام از كنار كعب گذشت . كعب گفت : از فرزندان اين مرد ، كسى در ميان گروهى (يارانش) كشته مى شود كه عَرَق اسبانشان خشك نشده ، به خدمت محمّد صلى الله عليه و آله وارد مى شوند . پس حسن عليه السلام عبور كرد . گفتند : اى ابو اسحاق ! اين است ؟ گفت : نه . پس حسين عليه السلام آمد . گفتند : اين است ؟ گفت : آرى . 1 و اينك ، اشاره اى كوتاه به زندگى نامه شمارى از برجسته ترين ياران امام حسين عليه السلام .

.

ص: 184

3 / 2أبو ثُمامَةَ (عَمرُو بنُ عَبدِ اللّهِ الصّائِدِيُّ)أبو ثمامة كنية لأحد الوجوه البارزة من أصحاب الإمام الحسين عليه السلام ، وقد ورد ذكره في المصادر المختلفة بأسماء وكنى متعدّدة هي : عمرو بن عبد اللّه الصائدي (1) ، عمرو بن عبد اللّه الأنصاري (2) ، زياد بن عمرو بن عريب بن حنظلة بن دارم بن عبد اللّه بن كعب الصائد 3 ، أبو ثمامة الصائدي (3) ، أبو ثمامة الصيداوي (4) ، (5) وأبو ثُمامة بن عمر الصائدي (6) . وقد كتب الطبري في هذا الصدد : كان من فرسان العرب ووجوه الشيعة . (7) واستناداً إلى بعض الروايات، فإنّه كان من أصحاب الإمام علي عليه السلام الأبطال الشجعان ، وقد شارك في الحروب التي وقعت في عصره ، وكان بعد ذلك من أصحاب الإمام المجتبى عليه السلام . كان أبو ثمامة يسكن الكوفة ، وهو أحد الأشخاص الذين أرسلوا الكتب بعد موت معاوية إلى الإمام الحسين عليه السلام يدعوه إلى الثورة. 9 وعندما جاء مسلم بن عقيل بوصفه سفيراً للإمام ، كان من أصحابه الموثوقين ، ونشط في خصوص إعداد الأسلحة والإمكانيات الماليّة ، (8) وعيّنه مسلم قائداً على ربع تميم همدان ، وقد حاصر جيشُه ابنَ زياد في القصر (9) ، وعندما خذل أهل الكوفة مسلماً وتركوه وحيداً، خرج أبو ثمامة من الكوفة والتحق بالإمام الحسين عليه السلام (10) ، وصار في صفوف عشّاقه والمتفانين دونه . ونظرة خاطفة إلى حياة هذا الرجل العظيم المليئة بالفخر والاعتزاز ، تُظهر أنّه كان يتمتّع بفطنة وذكاء سياسيّين ، ومعلومات أمنيّة وسيعة ، فضلاً عن ثباته في الإيمان وصلابته في ولاية أهل البيت وبطولته وشجاعته، لذا عندما أراد كثير بن عبد اللّه _ الذي اقترح على ابن سعد اغتيال الإمام عليه السلام والكيد به _ أن يدخل على الإمام مسلّحاً بوصفه حاملاً رسالة ابن سعد، حال أبو ثمامة دون ذلك . (11) ومن النقاط البارزة والساطعة لهذا الرجل العظيم ، والتي سجّلت في تاريخ عاشوراء ، هي التذكير بإقامة الصلاة عند الظهر في بحبوحة الحرب في يوم عاشوراء، حيث خاطب أبو ثمامة الإمام في تلك الغوغاء : يا أبا عَبدِ اللّهِ ، نَفسي لَكَ الفِداءُ ! إنّي أرى هؤُلاءِ قَدِ اقتَرَبوا مِنكَ ، ولا وَاللّهِ ، لا تُقتَلُ حَتّى اُقتَلَ دونَكَ إن شاءَ اللّهُ ، واُحِبُّ أن ألقى رَبّي وقَد صَلَّيتُ هذِهِ الصَّلاةَ الَّتي دَنا وَقتُها . وعندما سمع الإمام الحسين عليه السلام كلام أبي ثمامة رفع رأسه وقال : ذَكَرتَ الصَّلاةَ ، جَعَلَكَ اللّهُ مِنَ المُصَلّينَ الذّاكِرينَ ! نَعَم ، هذا أوَّلُ وَقتِها . ثُمَّ قالَ : سَلوهُم أن يَكُفُّوا عَنّا حَتّى نُصَلِّيَ . فتجاسر حصين بن نمير على الإمام وقال : إنّ صلاتكم غير مقبولة! فأجابه حبيب بن مظاهر ، وقاتله واستشهد، كما قُتل ابن عمّ أبي ثمامة الذي كان في عسكر ابن سعد في هذا الاشتباك على يده (12) ، وأخيراً فقد أقيمت صلاة الظهر في ظهر عاشوراء وباقتراح أبي ثمامة جماعةً ، فكانت صلاةً تاريخيّةً للإمام الحسين عليه السلام في ساحة الحرب . (13) وقد تجلّى مسرح صلاة الجماعة بإمامة الحسين عليه السلام ، ووجهه ملطّخ بالدماء في ساحة القتال ، أمام النبال التي كانت تتقاطر عليهم . وبعد استشهاد عدد من أصحاب أبي عبد اللّه عليه السلام ، دخل أبوثمامة ساحة القتال وهجم على صفوف الأعداء ، وهو يرتجز بهذه الأبيات : عَزاءٌ لِالِ المُصطَفى وبَناتِهِعَلى حَبسِ خَيرِ النّاسِ سِبطِ مُحَمَّدِ عَزاءٌ لِزَهراءِ النَّبِيِّ وزَوجِهاخَزانَةِ عِلمِ اللّهِ مِن بَعدِ أحمَدِ عَزاءٌ لِأَهلِ الشَّرقِ وَالغَربِ كُلِّهِمُوحُزنا عَلى حَبسِ الحُسَينِ المُسَدَّدِ فَمَن مُبلِغٌ عَنِّي النَّبِيَّ وبِنتَهُبِأَنَّ ابنَكُم في مَجهَدٍ (14) أيَّ مَجهَدِ (15) وأخيراً التحق بموكب شهداء كربلاء في اشتباك مع قيس بن عبد اللّه ؛ وقد ورد اسمه في الزيارتين الرجبيّة (16) والناحية المقدّسة : السَّلامُ عَلى أبي ثُمامَةَ عُمَرَ بنِ عَبدِ اللّهِ الصّائِدِيِّ . 19

.


1- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 439 . و فى بعض النقول «عمر» بدل «عمرو» وراجع : ج 12 ص266 زيارة الناحيه وهذه الموسوعة : ج6 ص 190 ح 1673 .
2- .رجال الطوسي : ص 103 وفيه «ويكنى أبا ثمامه» ، كما عَدّ شخصاً آخر يُدعى «عمرو بن ثمامة» من أصحاب الإمام الحسين عليه السلام .
3- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 364 ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 568 ؛ الإرشاد : ج 2 ص 46 و85 وراجع: الزيارة الرجبية و هذه الموسوعة : ج6 ص 190 ح 1674 .
4- .الصائد : بطن من همدان . والصيداء : بطن من أسد بن خزيمة (راجع : تاج العروس : ج 5 ص 71 و 73) . ويبدو أن «الصائد» هو الصواب (راجع : ص 190 ح 1674) .
5- .الأخبار الطوال : ص 238 ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 17 ، روضة الواعظين : ص 200 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 384 .
6- .مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 1 ص 206.
7- .راجع: ج 4 ص 180 ح 1134 .
8- .راجع : ج 4 ص 178 (القسم السابع / الفصل الرابع / بثّ العيون والأموال لمعرفة مكان مسلم).
9- .راجع : ج 4 ص 208 (القسم السابع / الفصل الرابع / دعوة مسلم قواته والحركة نحو القصر).
10- .تنقيح المقال : ج 2 ص 333 ، إبصار العين : ص 119 .
11- .راجع : ج 5 ص 394 (الفصل الأوّل / وصول عمر بن سعد إلى كربلاء).
12- .راجع : ص 156 (الفصل الثاني / صلاة الجماعة في ظهر عاشوراء بإمامة الحسين عليه السلام ).
13- .الجَهْدُ : المشقّة (النهاية : ج 1 ص 320 «جهد») .
14- .المناقب لابن شهر آشوب : ج 4 ص 104 .
15- .وفيها «أبي ثمامة الصائدي» وفي رواية مصباح الزائر «أبو تمامة» وفي نسخة «أبو ثمامة» راجع : ج 12 ص 118 (القسم الثالث عشر / الفصل الثاني عشر / زيارته في أوّل رجب) .
16- .راجع: ج 12 ص266 (القسم الثالث عشر / الفصل الثالث عشر / الزيارة الثانِيَة برواية الإقبال).

ص: 185

3 / 2ابو ثُمامه عمرو بن عبد اللّه صائِدى

ابو ثُمامه ، كُنيه يكى از ياران برجسته امام حسين عليه السلام است كه با نام هاى : عمرو بن عبد اللّه صائدى ، (1) عمرو بن عبد اللّه انصارى ، (2) زياد بن عمرو بن عَريب بن حنظلة بن دارِم بن عبد اللّه بن كعب صائدِ ، 3 و ابو ثُمامة بن عمر صائِدى ، در منابع مختلف ، از او ياد شده است . طبرى ، در باره او مى گويد: وى از جنگاوران عرب و از بزرگان شيعه بود . بر اساس برخى از گزارش ها ، او از ياران شجاع و دلاور امام على عليه السلام بود و در جنگ هايى كه در دوران حكومت ايشان اتّفاق افتاد ، حضور داشته است و پس از شهادت ايشان ، از ياران امام مجتبى عليه السلام بوده است . ابو ثمامه ، ساكن كوفه بوده و يكى از افرادى است كه پس از مرگ معاويه ، به امام حسين عليه السلام نامه نوشت و او را به قيام ، دعوت كرد . (3) هنگامى كه مُسلم بن عقيل عليه السلام ، به نمايندگى از امام عليه السلام به كوفه آمد ، ابو ثُمامه ، در زمره ياران مورد اعتماد او قرار گرفت و در تهيّه سلاح و امكانات مالى ، فعّاليت داشت . (4) مسلم عليه السلام نيز او را به فرماندهى سپاهيان قبيله رُبع تميم هَمْدان گماشت و سپاه او بود كه ابن زياد را در قصر حكومتى ، محاصره كرد . (5) هنگامى كه مردم كوفه ، مسلم عليه السلام را تنها گذاشتند ، ابو ثُمامه ، از كوفه خارج شد و خود را به امام حسين عليه السلام رسانيد (6) و در صف عاشقان و جان نثاران وى ، قرار گرفت . نگاهى گذرا به زندگى افتخارآميز اين مرد بزرگ ، نشان مى دهد كه او ، افزون بر استوارى در ايمان ، صلابت در ولايت اهل بيت عليهم السلام ، دلاورى و شجاعت ، از هوش و ذكاوت سياسى و اطّلاعات گسترده امنيتى برخوردار بوده است . لذا هنگامى كه كثير بن عبد اللّه _ كه پيشنهاد ترور امام حسين عليه السلام را به ابن سعد داده بود _ ، مى خواست تا به عنوان پيام آور وى ، مسلّح بر امام عليه السلام وارد شود ، او ممانعت نمود . از كارهاى برجسته و درخشان اين مرد بزرگ _ كه درتاريخ عاشورا ثبت شده است _ ، يادآورىِ فرا رسيدن وقت ظهر براى اقامه نماز در بحبوحه نبرد در روز عاشوراست . در آن هنگامه ، ابو ثُمامه ، خطاب به امام گفت : اى ابا عبد اللّه ! جانم فداى تو باد ! من مى بينم كه اينان ، به تو نزديك شده اند . نه . به خدا سوگند ، تو كشته نمى شوى تا اين كه من _ به يارى خدا _، پيشِ روى تو كشته شوم و دوست دارم وقتى كه پروردگارم را ملاقات مى كنم ، اين نمازى را كه وقتش رسيده ، خوانده باشم . امام حسين عليه السلام ، با شنيدن سخن ابو ثُمامه ، سرش را بلند كرد و فرمود : نماز را يادآورى كردى. خداوند ، تو را از نمازگزارانِ اهل ذكر ، قرار دهد! آرى . اين ، اوّلِ وقت نماز است . سپس فرمود : از آنها بخواهيد كه از ما دست بدارند، تا نماز بگزاريم . حُصَين بن نُمَير ، به امام جسارت كرد و گفت : نماز شما ، پذيرفته نمى شود! حبيب بن مُظاهر ، به او پاسخ داد و با او درگير شد و به شهادت رسيد . پسرعموى ابو ثُمامه نيز _ كه در سپاه ابن سعد بود _ ، در اين درگيرى ، به دست او كشته شد. در نهايت ، در ظهر عاشورا به پيشنهاد ابو ثُمامه ، نماز جماعتِ تاريخى امام حسين عليه السلام در ميدان نبرد ، برگزار شد ؛ (7) نماز جماعتى به امامت حسين عليه السلام ، كه با پيكرى خونين در ميدان جنگ و در برابر تيرهايى كه از هر سو ، امام و يارانش را نشانه مى رفت ، برگزار شد (8) . ابو ثُمامه ، پس از شهادت شمارى از ياران ابا عبد اللّه عليه السلام ، به ميدان آمد و در حالى كه اين اشعار را زمزمه مى كرد ، به صف دشمنْ حمله كرد : تسليت به خاندان مصطفى و دختران اوبر حبس بهترينِ مردم، نواده محمّد ! تسليت به زهراى پيامبر و همسرشخزانه دانش خدا، پس از احمد ! تسليت به همه اهالى مشرق و مغربو اندوه بر حبس حسينِ استوار ! چه كسى از سوى من به پيامبر و دخترش مى رساندكه فرزندتان ، در سختىِ شديدى است ؟ وى ، در نهايت ، در درگيرى با قيس بن عبد اللّه ، به خيل شهداى كربلا پيوست . در «زيارت رجبيّه» و «زيارت ناحيه مقدّسه» ، آمده است : سلام بر ابو ثُمامه 10 ، عمر بن عبد اللّه صائِدى !

.


1- .در برخى منابع ، «عمر» به جاى «عمرو» آمده است .
2- .در رجال الطوسى آمده كه كنيه او «ابوثمامه» است . همچنين فرد ديگرى به نام «عمرو بن ثمامه» را از ياران امام حسين عليه السلام شمرده است .
3- .در منابع كهن، اين گزارش ها نيامده است؛ ولى در الأمالى شجرى و الحدائق الورديّة آمده كه او از ياران امير مؤمنان عليه السلام بود.
4- .ر .ك : ج 4 ص 179 (بخش هفتم / فصل چهارم / فرستادن مال و جاسوس براى شناسايى محلّ مسلم).
5- .ر .ك : ج 4 ص 209 (بخش هفتم / فصل چهارم / دعوت مسلم از نيروهايش و حركت به سوى قصر) .
6- .إبصار العين، از الإرشاد و الأخبار الطوال نقل مى كنند كه وى به همراه نافع آمد؛ ولى اين مطلب، در اين دو كتاب، يافت نشد .
7- .ر. ك : ص 157 (فصل دوم / نماز جماعت در ظهر عاشورا به امامت امام حسين عليه السلام ) .
8- .در زيارت رجبيّه، «أبي ثُمامة الصائدى» آمده است.

ص: 186

. .

ص: 187

. .

ص: 188

. .

ص: 189

. .

ص: 190

الحدائق الوردية :قُتِلَ مِن هَمدانَ أبو ثُمامَةَ عُمَرُ بنُ عَبدِ اللّهِ الصّائِدِيُّ ، وكانَ مِن أصحابِ أميرِ المُؤمِنينَ عليه السلام ، قَتَلَهُ قَيسُ بنُ عَبدِ اللّهِ . (1)

تاريخ الطبري عن محمّد بن قيس :قَتَلَ أبو ثُمامَةَ الصّائِدِيُّ ابنَ عَمٍّ لَهُ ، كانَ عَدُوّا لَهُ (2) .

أنساب الأشراف :قُتِلَ مَعَ الحُسَينِ عليه السلام زِيادُ بنُ عَمرِو بنِ عَريبٍ الصّائِدِيُّ مِن هَمدانَ ، فَكانَ يُكَنّى أبا ثُمامَةَ . (3)

.


1- .الحدائق الورديّة : ج 1 ص 122 ، الأمالي للشجري : ج 1 ص 173 وفيه «أبو همامة عمرو بن عبد اللّه الصائد» .
2- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 441 ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 568 .
3- .أنساب الأشراف : ج 3 ص 405 .

ص: 191

الحدائق الوِرديّة :از قبيله هَمْدان، ابو ثُمامه عمر بن عبد اللّه صائِدى ، كشته شد كه از ياران امير مؤمنان على عليه السلام بود . قيس بن عبد اللّه ، او را كُشت .

تاريخ الطبرى_ به نقل از محمّد بن قيس _: ابو ثُمامه صائِدى ، يكى از پسرعموهايش را كه در سپاه دشمن بود ، كُشت .

أنساب الأشراف :زياد بن عمرو بن عَريب صائدى ، از [ قبيله ] همْدان _ كه كنيه اش ابو ثُمامه بود _ ، همراه حسين عليه السلام كُشته شد .

.

ص: 192

3 / 3أنَسُ بنُ الحارِثِهو أنس بن الحارث بن نُبيه بن كاهل بن عمرو بن صعب بن أسد بن خزيمة الأسدي الكاهلي (1) ، الذي ذُكر اسمه بأشكال مختلفة هي : أنس بن الحارث (2) ، أنس بن الحارث الكاهلي (3) ، أنس بن كاهل الأسدي (4) ، أنس بن هزلة (5) ، ومالك بن أنس الكاهلي . (6) اعتبر أنس بن الحارث أحد أصحاب رسول اللّه صلى الله عليه و آله (7) و الإمام الحسين عليه السلام . (8) روى عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله إذ قال : إنَّ ابني هذا _ يَعنِي الحُسَينَ عليه السلام _ يُقتَلُ بِأَرضٍ يُقالُ لَها : كَربَلاءُ ، فَمَن شَهِدَ ذلِكَ مِنكُم فَليَنصُرهُ . وتستمرّ الرواية قائلة: فَخَرَجَ أنَسُ بنُ الحارِثِ إلى كَربَلاءَ ، فَقُتِلَ مَعَ الحُسَينِ عليه السلام . (9) إلّا أنّه ورد في رواية البلاذري ، أنّه خرج من الكوفة شأنه شأن عبيد اللّه بن الحرّ الجعفي، حيث لم يكن يرغب أن يكون مع الإمام ولا مع ابن زياد ، وعندما التقى الإمام قال: وَاللّهِ ما أخرَجَني مِنَ الكوفَةِ إلّا ما أخرَجَ هذا ، مِن كَراهَةِ قِتالِكَ أوِ القِتالِ مَعَكَ ، ولكِنَّ اللّهَ قَذَفَ في قَلبي نُصرَتَكَ وشَجَّعَني عَلَى المَسيرِ مَعَكَ . (10) جدير بالذكر أنّه مع الأخذ بنظر الاعتبار أنّ أنس بن الحارث هو راوي الرواية التي تنبّأ فيها النبيّ صلى الله عليه و آله بشهادة الإمام عليه السلام (11) ، وأنّ رواية البلاذري هذه لم ترد في سائر المصادر، فإنّه من المستبعد أن تكون هذه الرواية صحيحة . بل يمكن القول : إنّ من المحتمل أن يكون هو ذلك الشخص الذي أقام في هذه المنطقة منذ سنوات قبل واقعة كربلاء ، وذلك بدليل استماع التنبّؤ المذكور كي ينال فيض الشهادة مع سيّد الشهداء عليه السلام . (12) وقد ذكر في زيارتي الرجبية (13) والناحية المقدسة هكذا : السَّلامُ عَلى أنَسِ بنِ كاهِلٍ الأَسَدِيِّ 14

.


1- .تنقيح المقال : ج 1 ص 154 .
2- .التاريخ الكبير : ج 2 ص 30 ، اُسد الغابة : ج 1 ص 288 ، الإصابة : ج 1 ص 270 ، تاريخ دمشق : ج 14 ص 223 ؛ رجال الطوسي : ص 21 ، المناقب لابن شهر آشوب : ج 1 ص 140 ، الأمالي للشجري : ج 1 ص 172 ، الحدائق الورديّة : ج 1 ص 121.
3- .رجال الطوسي : ص 99 ، مثير الأحزان : ص 63 ، المناقب لابن شهر آشوب : ج 4 ص 78 ؛ أنساب الأشراف : ج 3 ص 384.
4- .راجع: زيارة الناحية والزيارة الرجبية.
5- .اُسد الغابة : ج 1 ص 288 و 301 ، الإصابة : ج 1 ص 281.
6- .راجع: ص 196 ح 1677 وهامش ح 1676.
7- .رجال الطوسي : ص 21 ، الأمالي للشجري : ج 1 ص 172 ، الحدائق الورديّة : ج 1 ص 121 ؛ الإصابة : ج 1 ص 270 و ص 693، اُسد الغابة: ج 1 ص 288 و 301.
8- .رجال الطوسي : ص 99 ، رجال ابن داوود : ص 52 ، المناقب لابن شهر آشوب : ج 4 ص 78.
9- .راجع : ج 3 ص 224 (القسم السادس / الفصل الثاني / دعوة النبيّ صلى الله عليه و آله اُمّته إلى نصرته) .
10- .أنساب الأشراف : ج 3 ص 384 .
11- .الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج 1 ص 435 ح 424 وفيه «عن العربان بن الهيثم : كان أبي يتبدّى ، فينزل قريباً من الموضع الذي كان فيه معركة الحسين عليه السلام ، فكنّا لا نبدو إلا وجدنا رجلاً من بني أسد هناك ، فقال له أبي : أراك ملازماً هذا المكان ، قال : بلغني أنّ حسيناً عليه السلام يقتل هاهنا ، فأنا أخرج لعلّي اُصادفه فاُقتل معه . فلمّا قتل الحسين عليه السلام ، قال أبي : انطلقوا ننظر هل الأسدي فيمن قتل؟ فأتينا المعركة ، فطوّفنا ، فإذا الأسدي مقتول» (راجع : ج 3 ص 316 «القسم السادس / الفصل الرابع / إنباء رجل من بني أسد بشهادته») .
12- .راجع : ج 12 ص 106 (القسم الثالث عشر / الفصل الثاني عشر / زيارته في أوّل رجب) .
13- .راجع : ج 12 ص 261 (القسم الثالث عشر / الفصل الثالث عشر / الزيارة الثانية برواية الإقبال).

ص: 193

3 / 3اَنَس بن حارث

او اَنَس بن حارث بن نُبَيه بن كاهل بن عمرو بن صَعْب بن اسد بن خُزَيمه اسدى كاهِلى است كه به صورت هاى گوناگون ، از وى نام برده شده است : اَنَس بن حارث ، اَنَس بن حارث كاهِلى، اَنَس بن كاهل اسدى (1) ، اَنَس بن هزله و مالك بن اَنَس كاهِلى . اَنَس بن حارث ، يكى از ياران پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و امام حسين عليه السلام به شمار مى رفته است . وى از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله روايت كرده كه با اشاره به امام حسين عليه السلام فرمود : اين پسرم [حسين عليه السلام ]، در سرزمينى به نام كربلا ، كشته مى شود . هر كس از شما آن جا بود ، حتما به او كمك كند . و در ادامه همين نقل ، آمده است : اَنَس بن حارث ، به سوى كربلا رفت و در كنار حسين عليه السلام ، كشته شد . (2) ليكن در گزارش بَلاذُرى ، آمده است كه او ، مانند عبيد اللّه بن حُرّ جُعْفى ، از كوفه خارج شد و قصدش اين بود كه نه با امام عليه السلام همراهى كند و نه با ابن زياد . هنگام ديدار امام عليه السلام نيز به ايشان گفت : به خداوند سوگند ، از كوفه بيرون نيامدم ، جز اين كه جنگ با تو يا همراهى با تو را خوش نداشتم ؛ ولى خداوند ، در دلم انداخت كه تو را يارى كنم و به من جرئت داد كه با تو همراه شوم . گفتنى است كه با توجّه به اين كه اَنَس بن حارث ، راوىِ حديثى است كه پيامبر صلى الله عليه و آله ، شهادت امام حسين عليه السلام را پيشگويى كرده (3) و اين گزارش بَلاذُرى در ساير منابع نيامده است، درستى اين گزارش ، بعيد به نظر مى رسد ؛ بلكه مى توان گفت : احتمالاً ، وى همان كسى است كه به دليل شنيدن پيشگويى ياد شده ، سال ها پيش از واقعه كربلا ، در اين منطقه اقامت گُزيد تا به فيض شهادت با سيّد الشهدا عليه السلام نائل آيد . (4) در زيارت هاى «رجبيّه» و «ناحيه مقدّسه» از اَنَس، چنين ياد شده : سلام بر اَنَس بن كاهِل اسدى !

.


1- .ر. ك: ج 12 ص 123 ح 3280 وص 261 ح 3331 .
2- .ر . ك : ج 3 ص 225 (بخش ششم / فصل دوم / دعوت پيامبر صلى الله عليه و آله از امّت خويش براى يارى او)
3- .ر .ك : ج 3 ص 225 (بخش ششم / فصل دوم / دعوت پيامبر صلى الله عليه و آله از امّت خويش براى يارى او).
4- .الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : كه در آن ، به نقل از عربان بن هيثم ، آمده است : «پدرم به صحرا مى رفت و در منطقه اى منزل مى كرد كه جنگ حسين عليه السلام در آن جا رخ داد . ما هر وقت وارد آن جا مى شديم ، مردى اسدى را مى ديديم كه در آن جا مقيم شده است . پدرم به او گفت : مى بينم كه اين جا اقامت كرده اى ؟ او گفت : به من خبر رسيده كه حسين عليه السلام ، در اين جا كشته مى شود . من آمده ام تا با او باشم و با او كُشته شوم . وقتى حسين عليه السلام كشته شد ، پدرم گفت : برويم و ببينيم آيا آن مرد اسدى ، ميان كشتگان هست يا نه ؟ به آوردگاه آمديم و گشتيم . ديديم كه او جزو كشته هاست» .

ص: 194

مثير الأحزان :ثُمَّ خَرَجَ أنَسُ بنُ الحارِثِ الكاهِلِيُّ وهُوَ يَقولُ : قَد عَلِمَت كاهِلُنا وذودانِوَالخِندِفِيّونَ (1) وقَيسُ غَيلانِ بِأَنَّ قَومي آفَةٌ لِلأَقرانِيا قَومِ كونوا كَاُسودِ خَفّانِ (2) وَاستَقبِلُوا القَومَ بِضَربٍ الآنِآلُ عَلِيٍّ شيعَةُ الرَّحمانِ وآلُ حَربٍ شيعَةُ الشَّيطانِ (3)

.


1- .خِنْدِف : في الأصل لقب ليلى بنت عمران بن الحاف بن قضاعة ، سُمّيت بها القبيلة (النهاية : ج 2 ص 82 «خندف») .
2- .خَفّان : موضع قرب الكوفة يسلكه الحاجّ أحيانا ، وهو مأسدة (معجم البلدان : ج 2 ص 379) و راجع : الخريطة رقم 3 في آخر مجلد 5 .
3- .مثير الأحزان : ص 63 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 24 نحوه وفيه «مالك بن أنس المالكي» ؛ الفتوح : ج 5 ص 107 وفيه «مالك بن أنس الباهلي» ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 18 وفيه «مالك بن أنس الكاهلي» وكلاهما نحوه .

ص: 195

مثير الأحزان :سپس اَنَس بن حارث كاهِلى (1) به ميدان آمد ، در حالى كه مى گفت : كاهِل ما و ذودانو نيز قبيله خِندِف و قيس غَيلان مى دانند كه قوم من ، براى هماوردان ، آفت است .اى قوم من ! به مانند شيران خَفّان (2) باشيد . و اكنون ، از دشمن با ضربِ شمشير ، استقبال كنيد .خاندان على، پيرو [ خداوند ] رحمان اند و خاندان حرب (ابو سفيان) ، پيرو شيطان اند .

.


1- .برخى روايات تاريخى، ضمن نقل اين اشعار، نام وى را «مالك بن انس كاهلى»، «مالك بن اَنس مالكى» و «مالك بن اَنس باهلى» آورده اند.
2- .جايى در نزديكى كوفه (ر. ك: نقشه شماره 3 در پايان جلد 5).

ص: 196

الأمالي للصدوق عن عبد اللّه بن منصور عن جعفر بن محمّد بن عليّ بن الحسين عن أبيه عن جدّه [زين العابدين] عليهم السلام :بَرَزَ ... مالِكُ بنُ أنَسٍ الكاهِلِيُّ ، وهُوَ يَقولُ : قَد عَلِمَت كاهِلُها ودودانِوَالخِندِفِيّونَ وقَيسُ عَيلانِ بِأَنَّ قَومي قُصَمُ (1) الأَقرانِيا قَومِ كونوا كَاُسودِ الجانِ آلُ عَلِيٍّ شيعَةُ الرَّحمانِوآلُ حَربٍ شيعَةٌ الشَّيطانِ فَقَتَلَ مِنهُم ثَمانِيَةَ عَشَرَ رَجُلاً ، ثُمَّ قُتِلَ رِضوانُ اللّهِ عَلَيهِ . (2)

.


1- .قُصَمٌ : يحطّم ما لقي (الصحاح : ج 5 ص 2013 «قصم») .
2- .الأمالي للصدوق : ص 224 ح 239 ، روضة الواعظين : ص 206 من دون إسنادٍ إلى أحدٍ من أهل البيت عليهم السلام ، المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 102 وليس فيه من «قد علمت» إلى «الجان» وفيه «أربعة عشر» بدل «ثمانية عشر» ، بحار الأنوار : ج 44 ص 320 ح 1 .

ص: 197

الأمالى ، صدوق_ به نقل از عبد اللّه بن منصور ، از امام صادق ، از پدرش امام باقر ، از جدّش امام زين العابدين عليهم السلام _: مالك بن اَنَس كاهِلى به ميدان آمد ، در حالى كه مى گفت : كاهِل آنها و دودانو نيز قبيله خِندِف و قَيس عَيلان مى دانند كه قوم من، در هم شكننده هماوردان است .اى قوم من ! مانند شيرانِ شرزه باشيد خاندان على، پيرو [ خاندان ] رحمان اندو خاندان حرب، پيرو شيطان هستند . آن گاه ، هجده تن از آنان را كُشت و سپس به شهادت رسيد . رضوان خدا بر او باد !

.

ص: 198

3 / 4بُرَيرُ بنُ خُضَيرٍذكر اسمه في المصادر الروائية والتاريخية بأنحاء مختلفة ، منها : برير بن خضير الهمداني المشرقي (1) ، برير بن خضير (2) ، برير بن خضير الهمداني (3) ، برير بن حضير (4) ، يزيد بن خضير الهمداني (5) ، يزيد بن حصين الهمداني المشرقي (6) ، زيد بن حصين الهمداني المشرقي (7) ، يزيد بن عبداللّه المشرقي (8) ، وبرير بن حصين الهمداني . (9) إذا تأمّلنا قليلاً، يتّضح أنّ المراد من كافّة هذه الأسماء هو شخص واحد ، وأنّ تعابير مثل: «يزيد»، «زيد» هي تصحيفات في الكتابة.

.


1- .زيارة الناحية برواية مصباح الزائر .
2- .الإرشاد : ج 2 ص 95 ، أنساب الأشراف : ج 3 ص 399 ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 580 و راجع : الزيارة الرجبية و هذه الموسوعة : ج6 ص212 ح 1682 .
3- .راجع: ح 1678 و 1681 .
4- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 421 ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 561 ، الفتوح : ج 5 ص 102 وزاد فيهما «الهمداني» ؛ الحدائق الورديّة : ج 1 ص 122 وفيه «من همدان بريد بن حضير المشرقي» وراجع : هذه الموسوعة : ج6 ص 204 ح 1680 .
5- .راجع : ص 242 ح 1687 (حبيب بن مظاهر) و بحار الأنوار : ج 44 ص 320 «بدير بن حفير الهمداني».
6- .زيارة الناحية برواية الإقبال ، رجال الطوسي : ص 106 وليس فيه «الهمداني» ، روضة الواعظين : ص 204 ، كشف الغمّة : ج 2 ص 259 ؛ مطالب السؤول : ص 76 ، الفصول المهمة : ص 189 وليس فيها «المشرقي» .
7- .زيارة الناحيه برواية المزار الكبير .
8- .الأمالي للشجري : ج 1 ص 173 وفيه «من همدان».
9- .الملهوف : ص 154 و 139 وليس فيه «الهمداني» ، وفي بعض النسخ «خضير» و«حضير» و راجع :هذه الموسوعة : ج 5 ص 244 (القسم السابع / الفصل السابع / خطبة الإمام عليه السلام في ذي حسم) .

ص: 199

3 / 4بُرَير بن خُضَير
اشاره

در منابع روايى و تاريخى ، از وى با نام هايى چون : بُرَير بن خُضَير هَمْدانى مَشرقى ، (1) بُرَير بن خُضَير (2) ، بُرَير بن خُضَير هَمْدانى ، بُرَير بن حُضَير ، (3) يزيد بن خُضَير هَمْدانى ، (4) يزيد بن حُصَين هَمْدانى مشرقى ، (5) زيد بن حُصَين هَمْدانى مَشرقى ، (6) يزيد بن عبد اللّه مشرقى (7) و بُرَير بن حُصَين هَمْدانى ، (8) ياد شده است . با اندكى تأمّل ، روشن مى گردد كه مقصود از همه اين نام ها ، يكى است و تعبيرهايى ، مانند : «يزيد» و «زيد» ، تصحيف در نوشتار است .

.


1- .در زيارت ناحيه ، به نقل از مصباح الزائر ، اين گونه آمده است.
2- .در زيارت رجبيّه ، اين گونه آمده است.
3- .الفتوح: كه در آن ، افزوده «هَمْدانى» آمده است ؛ الحدائق الورديّة: كه در آن آمده : «از همدان بُرَيد بن حُضَير مشرقى» .
4- .بحار الأنوار: كه در آن ، آمده : «بدير بن حُضَير هَمْدانى» .
5- .در زيارت ناحيه، به نقل از الإقبال اينگونه آمده است. رجال الطوسى: كه در آن ، «هَمْدانى» نيامده ، الفصول المهمّة: كه در آن ، «مشرقى» نيامده است .
6- .در زيارت ناحيه ، به نقل از المزار الكبير ، اين گونه آمده است.
7- .الأمالى ، شجرى : كه در آن آمده «از هَمْدَان» .
8- .الملهوف : كه در آن ، افزوده «همدانى» و در بعضى نسخ ، «خُضَير» يا «حُضَير» آمده است .

ص: 200

خصائص برير بن خضير1 . معرفة القرآنكان برير من جملة أكبر العلماء المضطلعين بالقرآن في عصره بالكوفة ، بحيث عُدّ «أقرأ أهل زمانه» (1) ، و«سيّد القرّاء» . (2) وممّا يجدر ذكره أن لقب «القارئ» (3) كان يطلق في ذلك العصر على من كانت له معرفة بمفاهيم القرآن وأحكامه، فضلاً عن اطّلاعه على ألفاظ القرآن وقراءته .

2 . البصيرة الكاملةكان برير يعتقد بمبادئه الدينيّة اعتقاداً راسخاً ، وكانت له بصيرة كاملة بأحقّية الطريق الذي سلكه، لذا فإنّه خلال المناظرة مع يزيد بن معقل في يوم عاشوراء ، دعاه للمباهلة وبتغلّبه عليه أثبت إجابة دعائه وأحقّيته . (4)

3 . الزهدومن الخصائص الاُخرى لبرير هي الزهد والعبادة والتهجّد في الليل والصيام (5) ، وقد روي في شأنه : كان من الزهّاد الذين يصومون النهار ويقومون الليل . (6)

4 . الخطابةكان من الخطباء المتمكّنين ، وإنّ كلامه في «ذي حسم» (7) وعندما حال جيش الكوفة بين الماء وبين آل بيت الإمام عليه السلام (8) ، وكذلك احتجاجه في يوم عاشوراء على الكوفيّين بأمر الإمام عليه السلام (9) ، دليل واضح على قدرته في الخطابة. كما تحدّث مع ابن سعد حول موضوع الماء بإذن الإمام عليه السلام . (10)

.


1- .راجع: ص204 ح 1678 .
2- .راجع: ص 208 ح 1680 و ص 242 ح 1687 .
3- .راجع: زيارة الناحية و ح 1680 .
4- .الملهوف : ص 160.
5- .راجع : ص204 ح 1679 .
6- .مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 1 ص 248.
7- .راجع : ج 5 ص 244 (القسم السابع / الفصل السابع / خطبة الإمام عليه السلام في ذي حسم) .
8- .راجع : ص 92 (الفصل الثاني / كلمة بُرير بن خضير لجيش الكوفة) ج 5 ص 380 ح 1528 و ص92 ح1622 .
9- .راجع : ص210 ح1681 .
10- .راجع : ج 5 ص 382 ح 1529 .

ص: 201

ويژگى هاى بُرَير بن خُضَير
1 . قرآن شناسى

بُرَير، از بزرگ ترين قرآن شناسان عصر خود در كوفه بوده است ، به گونه اى كه وى «أقرأ أهل زمانه (بهترين قارى عصر خود) » و «سيّد القُرّاء (سرور قاريان)» شمرده شده است . گفتنى است كه لقب «قارى»، در آن دوران ، به كسى اطلاق مى شده كه علاوه بر آشنايى با الفاظ قرآن و قرائت آن ، با مفاهيم قرآن و احكام آن نيز آشنايى داشته است .

2 . بصيرت كامل

بُرَير ، به مبانى دينى خود ، اعتقادى راسخ ، و نسبت به حقّانيت راهى كه در پيش گرفته بود ، بصيرت كامل داشت و از اين رو ، در مناظره با يزيد بن مَعقِل در روز عاشورا ، او را به مباهله دعوت كرد و با غلبه يافتن بر او ، دعايش به اجابت رسيد و حقّانيت خود را اثبات نمود .

3 . پارسايى

يكى ديگر از ويژگى هاى بُرَير ، پارسايى ، عبادت ، شب زنده دارى و روزه دارى است . در باره او گزارش شده است كه : بُرَير، از پارسايانى بود كه روزها را روزه مى گرفتند و شب ها را به نماز مى ايستادند .

4 . سخنورى

وى از سخنوران توانا بود . سخنان وى در ذى حُسُم و هنگامى كه سپاه كوفه ، مانع از رسيدن آب به اهل بيت امام عليه السلام شده بود، و نيز احتجاج او در روز عاشورا بر كوفيان به فرمان امام عليه السلام ، دليل روشنى بر توانايى او در سخنورى است . همچنين ، وى با اجازه امام عليه السلام ، در موضوع آب با ابن سعد ، گفتگو كرد .

.

ص: 202

5 . البشاشة صباح يوم عاشوراءكان برير _ وبسبب يقينه بالحياة بعد الموت _ يتمتّع بسكينة خاصّة في يوم عاشوراء عندما كان الإمام عليه السلام وأصحابه في حلقة محاصرة الأعداء وفي مقربة من الشهادة (1) ، وكان يتحدّث مع صديقه عبدالرحمن بوجه بشوش ، وعندما اعترض عليه صديقه على ذلك قائلاً : يا برير! أتضحك؟! ما هذه ساعة ضحك ولا باطل؟ أجابه بقوله : لقد علم قومي أنّي ما أحببت الباطل كهلاً ولا شابّاً، وإنّما أفعل ذلك استبشاراً بما نصير إليه، فواللّه ، ما هو إلاّ أن نلقى هؤلاء القوم بأسيافنا نعالجهم بها ساعة، ثمّ نعانق الحور العين . (2) و استشهد في يوم عاشوراء _ بعد أن خاض معركة بطوليّة _ على يد كعب بن جابر . (3) وجاء في زيارة الناحية المقدّسة : السَّلامُ عَلى يَزيدَ بنِ حُصَينٍ الهَمدانِيِّ المِشرَقِيِّ القاري ، المُجَدَّلِ بِالمَشرَفِيِّ . (4) وقد ورد اسمه في الزيارة الرجبيّة أيضا . (5)

.


1- .راجع : ص 72 (الفصل الأوّل / الترحاب بالشهادة) .
2- .راجع : ص 74 ح 1611 .
3- .ويقال : قاتله بحير (بجير) بن أوسي الضبي ؛ الفتوح : ج 5 ص 102 ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 12 وراجع: هذه الموسوعة : ج6 ص204 ح 1680.
4- .وفي رواية المزار الكبير «زيد» بدل «يزيد» وفي مصباح الزائر «برير بن خضير» وليس فيه «بالمشرفي» راجع : ج 12 ص260 القسم الثالث عشر/ الفصل الثالث عشر / الزيارة الثانية برواية الإقبال ) . .
5- .وفيها «برير بن خضير» راجع: ج 12 ص118 القسم الثالث عشر / الفصل الثاني عشر / زيارته في أول رجب) . .

ص: 203

5 . خنده رويى در صبح عاشورا

بُرَير ، همان كسى است كه به دليل يقين به زندگىِ پس از مرگ ، در صبح عاشورا ، هنگامى كه امام عليه السلام و يارانش در حلقه محاصره دشمن بودند و فاصله اى با شهادت نداشتند ، از آرامش خاصّى برخوردار بود و با دوست خود ، عبد الرحمان ، با چهره اى خندان ، گفتگو مى كرد . دوستش به وى ايراد گرفت و گفت : اى بُرَير ! مى خندى ؟! الآن ، نه وقت خنده است ، و نه كار بيهوده . بُرَير ، در پاسخ وى گفت : قوم من مى دانند كه من ، نه در جوانى و نه در پيرى به كار بيهوده علاقه مند نبوده ام . اين كار را براى خجستگى آنچه برايمان اتّفاق مى افتد ، مى كنم. به خدا سوگند ، جز اين نيست كه ما با اين گروه ، با شمشيرهايمان رويارو مى شويم و ساعتى را با آنها مى جنگيم و سپس با حور العين ، هماغوش مى گرديم . وى در روز عاشورا ، پس از نبردى دليرانه ، به وسيله كعب بن جابر ، به شهادت رسيد . (1) در «زيارت ناحيه» آمده است : سلام بر يزيد (2) بن حُصَين هَمْدانى مِشرَقى قارى كه با [ شمشيرِ ] مَشرَفى ، زده شد ! نام او در «زيارت رجبيّه» هم آمده است . (3)

.


1- .در برخى نقل ها آمده است : قاتل او بحير (/ بجير) بن اوس ضَبّى بود.
2- .در زيارت ناحيه به روايت المزار الكبير، «زيد» به جاى «يزيد» آمده و در روايت مصباح الزائر، «برير بن خضير» آمده و عبارتِ «با [شمشير ]مشرفى» نيامده است.
3- .در زيارت رجبيه، نام وى «برير بن خضير» آمده است.

ص: 204

الأمالي للصدوق عن عبد اللّه بن منصور عن جعفر بن محمّد بن عليّ بن الحسين عن أبيه عن جدّه [زين العابدين] عليهم السلام :بَرَزَ ... بُرَيرُ بنُ خُضَيرٍ الهَمدانِيُّ ، وكانَ أقرَأَ أهلِ زَمانِهِ ، وهُوَ يَقولُ : أنَا بُرَيرٌ وأبي خُضَيرُلا خَيرَ فيمَن لَيسَ فيهِ خَيرُ فَقَتَلَ مِنهُم ثَلاثينَ رَجُلاً ، ثُمَّ قُتِلَ رِضوانُ اللّهِ عَليهِ . (1)

الملهوف :خَرَجَ بُرَيرُ بنُ خُضَيرٍ وكانَ زاهِدا عابِدا ، فَخَرَجَ إلَيهِ يَزيدُ بنُ مَعقِلٍ ، وَاتَّفَقا عَلَى المُباهَلَةِ إلَى اللّهِ في أن يَقتُلَ المُحِقُّ مِنهُمَا المُبطِلَ ، فَتَلاقَيا فَقَتَلَهُ بُرَيرٌ ، ولَم يَزَل يُقاتِلُ حَتّى قُتِلَ رِضوانُ اللّهِ عَلَيهِ . (2)

تاريخ الطبري عن أبي مخنف عن يوسف بن يزيد عن عفيف بن زهير بن أبي الأخنس_ وكانَ قَد شَهِدَ مَقتَلَ الحُسَينِ عليه السلام _: خَرَجَ يَزيدُ بنُ مَعقِلٍ مِن بَني عَميرَةَ بنِ رَبيعَةَ وهُوَ حَليفٌ لِبَني سَليمَةَ مِن عَبدِ القَيسِ ، فَقالَ : يا بُرَيرَ بنَ حُضَيرٍ ! كَيفَ تَرَى اللّهَ صَنَعَ بِكَ ؟ قالَ : صَنَعَ اللّهُ _ وَاللّهِ _ بي خَيرا ، وصَنَعَ اللّهُ بِكَ شَرّا . قالَ : كَذَبتَ ، وقَبلَ اليَومِ ما كُنتَ كَذّابا ، هَل تَذكُرُ وأنَا اُماشيكَ في بَني لَوذانَ وأنتَ تَقولُ : إنَّ عُثمانَ بنَ عَفّانَ كانَ عَلى نَفسِهِ مُسرِفا ، وإنَّ مُعاوِيَةَ بنَ أبي سُفيانَ ضالٌّ مُضِلٌّ ، وإنَّ إمامَ الهُدى وَالحَقِّ عَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ ؟ فَقالَ لَهُ بُرَيرٌ : أشهَدُ أنَّ هذا رَأيي وقَولي ، فَقالَ لَهُ يَزيدُ بنُ مَعقِلٍ : فَإِنّي أشهَدُ أنَّكَ مِنَ الضّالّينَ . فَقالَ لَهُ بُرَيرُ بنُ حُضَيرٍ : هَل لَكَ فَلاُباهِلكَ ؟ وَلنَدعُ اللّهَ أن يَلعَنَ الكاذِبَ وأن يَقتُلَ المُبطِلَ ، ثُمَّ اخرُج فَلاُبارِزكَ . قالَ : فَخَرَجا فَرَفَعا أيدِيَهُما إلَى اللّهِ يَدعُوانِهِ أن يَلعَنَ الكاذِبَ ، وأن يَقتُلَ المُحِقُّ المُبطِلَ ، ثُمَّ بَرَزَ كُلُّ واحِدٍ مِنهُما لِصاحِبِهِ ، فَاختَلَفا ضَربَتَينِ ، فَضَرَبَ يَزيدُ بنُ مَعقِلٍ بُرَيرَ بنَ حُضَيرٍ ضَربَةً خَفيفَةً لَم تَضُرَّهُ شَيئا ، وضَرَبَهُ بُرَيرُ بنُ حُضَيرٍ ضَربَةً قَدَّتِ المِغفَرَ (3) ، وبَلَغَتِ الدِّماغَ ، فَخَرَّ كَأَنَّما هَوى مِن حالِقٍ ، وإنَّ سَيفَ ابنِ حُضَيرٍ لَثابِتٌ في رَأسِهِ ، فَكَأَنّي أنظُرُ إلَيهِ يُنَضنِضُهُ (4) مِن رَأسِهِ . وحَمَلَ عَلَيهِ رَضِيُّ بنُ مُنقِذٍ العَبدِيُّ فَاعتَنَقَ بُرَيرا ، فَاعتَرَكا ساعَةً . ثُمَّ إنَّ بُرَيرا قَعَدَ عَلى صَدرِهِ ، فَقالَ رَضِيٌّ : أينَ أهلُ المِصاعِ (5) وَالدِّفاعِ ؟ قالَ : فَذَهَبَ كَعبُ بنُ جابِرِ بنِ عَمرٍو الأَزدِيُّ لِيَحمِلَ عَلَيهِ ، فَقُلتُ : إنَّ هذا بُرَيرُ بنُ حُضَيرٍ القارِئُ الَّذي كانَ يُقرِئُنَا القُرآنَ فِي المَسجِدِ ، فَحَمَلَ عَلَيهِ بِالرُّمحِ حَتّى وَضَعَهُ في ظَهرِهِ ، فَلَمّا وَجَدَ مَسَّ الرُّمحِ بَرَكَ عَلَيهِ فَعَضَّ بِوَجهِهِ ، وقَطَعَ طَرَفَ أنفِهِ ، فَطَعَنَهُ كَعبُ بنُ جابِرٍ حَتّى ألقاهُ عَنهُ ، وقَد غَيَّبَ السِّنانَ في ظَهرِهِ ، ثُمَّ أقبَلَ عَلَيهِ يَضرِبُهُ بِسَيفِهِ حَتّى قَتَلَهُ . قالَ عَفيفٌ : كَأَنّي أنظُرُ إلَى العَبدِيِّ الصَّريعِ قامَ يَنفُضُ التُّرابَ عَن قَبائِهِ ، ويَقولُ : أنعَمتَ عَلَيَّ يا أخَا الأَزدِ نِعمَةً لَن أنساها أبَدا . قالَ : فَقُلتُ : أنتَ رَأَيتَ هذا ؟ قالَ : نَعَم ، رَأْيَ عَيني وسَمْعَ اُذُني . فَلَمّا رَجَعَ كَعبُ بنُ جابِرٍ ، قالَت لَهُ امرَأَتُهُ _ أو اُختُهُ _ النَّوارُ بِنتُ جابِرٍ : أعَنتَ عَلَى ابنِ فاطِمَةَ وقَتَلتَ سَيِّدَ القُرّاءِ ! لَقَد أتَيتَ عَظيما مِنَ الأَمرِ ، وَاللّهِ لا اُكَلِّمُكَ مِن رَأسي كَلِمَةً أبَدا . وقالَ كَعبُ بنُ جابِرٍ : سَلي تُخبَري عَنّي وأنتِ ذَميمَةٌغَداةَ حُسَينٍ وَالرِّماحُ شَوارِعُ ألَم آتِ أقصى ماكَرِهتِ ولَم يُخِلعَلَيَّ غَداهَ الرَّوعِ ما أنَا صانِعُ مَعي يَزَنِيٌّ (6) لَم تَخُنهُ كُعوبُهُوأبيضُ مَخشوبُ (7) الغِرارَينِ (8) قاطِعُ فَجَرَّدتُهُ في عُصبَةٍ لَيسَ دينُهُمبِديني وإنّي بِابنِ حَربٍ لَقانِعُ ولَم تَرَ عَيني مِثلَهُم في زَمانِهِمولا قَبلَهُم فِي النّاسِ إذ أنَا يافِعُ (9) أشَدَّ قِراعا بِالسُّيوفِ لَدَى الوَغىألا كُلُّ مَن يَحمِي الذِّمارَ (10) مُقارِعُ وقَد صَبَروا لِلطَّعنِ وَالضَّربِ حُسَّراوقَد نازَلوا لَو أنَّ ذلِكَ نافِعُ فَأَبلِغ عُبَيدَ اللّهِ إمّا لَقيتَهُبِأَنّي مُطيعٌ لِلخَليفَةِ سامِعُ قَتَلتُ بُرَيرا ثُمَّ حَمَّلتُ نِعمَةًأبا مُنقِذٍ لَمّا دَعا مَن يُماصِعُ ؟ قالَ أبو مِخنَفٍ : حَدَّثَني عَبدُ الرَّحمنِ بنُ جُندَبٍ ، قالَ : سَمِعتُهُ في إمارَةِ مُصعَبِ بنِ الزُّبَيرِ وهُوَ يَقولُ : يا رَبِّ إنّا قَد وَفَينا فَلا تَجعَلنا يا رَبِّ كَمَن قَد غَدَرَ ، فَقالَ لَهُ أبي : صَدَقَ ، ولَقَد وَفى وكَرُمَ ، وكَسَبتَ لِنَفسِكَ شَرّا ، قالَ : كَلّا ! إنّي لَم أكسِب لِنَفسي شَرّا ، ولكِنّي كَسَبتُ لَها خَيرا . قالَ : وزَعَموا أنَّ رَضِيَّ بنَ مُنقِذٍ العَبدِيَّ رَدَّ بَعدُ علَى كَعبِ بنِ جابِرٍ جَوابَ قَولِهِ فَقالَ : لَو شاءَ رَبّي ما شَهِدتُ قِتالَهُمولا جَعَلَ النَّعماءَ عِندِي ابنُ جابِرِ لَقَد كانَ ذاكَ اليَومُ عارا وسُبَّةً (11)يُعَيِّرُهُ الأَبناءُ بَعدَ المَعاشِرِ فَيا لَيتَ أنّي كُنتُ مِن قَبلِ قَتلِهِويَومَ حُسَينٍ كُنتُ في رَمسِ (12) قابِرِ (13)

.


1- .الأمالي للصدوق : ص 224 ح 239 ، روضة الواعظين : ص 206 من دون إسنادٍ إلى أحدٍ من أهل البيت عليهم السلام ، بحار الأنوار : ج 44 ص 320 وفيه «بدير بن حفير الهمداني» .
2- .الملهوف : ص 160 ، مثير الأحزان : ص 61 وفيه «يقال له سيّد القرّاء» بدل «عابدا» .
3- .المغفر : زرد ينسج من الدروع على قَدر الرأس ، يُلبس تحت القلنسوة (الصحاح : ج 2 ص 771 «غفر») .
4- .يُنَضْنِضُهُ : أي يُحرّكه (النهاية : ج 5 ص 72 «نضنض») .
5- .المِصاعُ : المجالدة والمضاربة (النهاية : ج 4 ص 337 «مصع») .
6- .رمح يزنيّ : أي منسوب إلى ذي يزن . قال الجوهري : ذو يزن ملك من ملوك حِميَر ، تنسب إليه الرماح اليزنيّة (الصحاح : ج 6 ص 2219 «يزن») .
7- .المخشوب : الشحيذ (تاج العروس : ج 1 ص 460 «خشب») .
8- .الغراران : شفرتا السيف (الصحاح : ج 2 ص 768 «غرر») .
9- .أيفع الغلام فهو يافع : إذا شارف الاحتلام (النهاية : ج 5 ص 299 «يفع») .
10- .الذّمار : ما لزمك حفظه ممّا وراءك وتعلّق بك (النهاية : ج 2 ص 167 «ذمر») .
11- .السُّبّة : العار . ويقال : صار هذا الأمر سُبّة عليهم : أي عارا يُسبُّ به (لسان العرب : ج 1 ص 456 «سبب») .
12- .الرَّمس : التراب ، ثمّ سُمّي القبر به (المصباح المنير : ص 238 «رمس») .
13- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 431 وراجع : الكامل في التاريخ : ج 2 ص 565 وأنساب الأشراف : ج 3 ص 399 .

ص: 205

الأمالى ، صدوق_ به نقل از عبد اللّه بن منصور ، از امام صادق ، از پدرش امام باقر ، از جدّش امام زين العابدين عليهم السلام _: بُرَير بن خُضَير هَمْدانى _ كه بهترين قارى روزگارش بود _ ، به ميدان آمد، در حالى كه مى گفت : من ، بُرَيرم و پدرم ، خُضَير استخيرى نيست در كسى كه خيرى ندارد . آن گاه ، سى تن از آنان را كُشت و سپس ، به شهادت رسيد . رضوان خدا بر او باد !

الملهوف :بُرَير بن خُضَير _ كه زاهد و عابد (1) بود _ ، به ميدان آمد . يزيد بن مَعقِل ، به سوى او بيرون آمد و با هم ، قرار مُباهِله گذاشتند و از خدا خواستند كه هر كه بر حق است ، آن را كه بر باطل است ، بكُشد . آن گاه ، با هم جنگيدند و بُرَير ، او را كُشت . سپس ، پيوسته جنگيد تا به شهادت رسيد . خداوند، از او خشنود باد !

تاريخ الطبرى_ به نقل از ابو مِخنَف _: يوسف بن يزيد ، از عفيف بن زُهَير بن ابى اَخنَس _ كه در هنگام شهادت حسين عليه السلام ، حضور داشت _ ، برايم نقل كرد : يزيد بن مَعقِل از قبيله بنى عَميرَة بن ربيعه _ كه با تيره بنى سَليمه از قبيله عبد قيس هم پيمان بودند _ ، بيرون آمد و گفت: اى بُرَير بن خُضَير ! مى بينى كه خدا ، براى تو چه خواسته است؟ بُرَير گفت: به خدا سوگند كه براى من ، خوبى خواسته است و براى تو ، بدى ! يزيد گفت: دروغ مى گويى ، در حالى كه پيش از اين ، دروغگو نبودى . آيا به ياد مى آورى كه در محلّه بنى لَوذان ، با هم مى رفتيم و تو مى گفتى: عثمان بن عفّان ، بر خود ، ستم كرد و معاوية بن ابى سفيان ، گم راه و گم راه كننده است و بى ترديد ، پيشواى هدايت و حقيقت، على بن ابى طالب است؟ بُرَير گفت: گواهى مى دهم كه اين ، نظر و گفته من است. يزيد بن مَعقِل به او گفت: من ، گواهى مى دهم كه تو از گم راهان هستى . بُرَير بن خُضَير به او گفت: اگر موافقى با همديگر مُباهله كنيم و خدا را بخوانيم تا دروغگو را لعنت كند و هر كدام را كه بر باطل هستيم ، بكُشد . سپس بيرون بيا، تا با هم ، تن به تن بجنگيم. هر دو بيرون آمدند و دستانشان را به سوى خدا ، بلند كردند و از او خواستند كه دروغگو را لعنت كند و آن كه بر حق است ، ديگرى را كه بر باطل است، بكُشد . سپس در برابر يكديگر ايستادند و به نبرد با هم پرداختند و دو ضربه به هم زدند . يزيد بن مَعقِل ، ضربه اى آرام به بُرَير بن خُضَير زد كه آسيبى به او نرساند و بُرَير بن خُضَير نيز ضربه اى به او زد كه كلاهْ خود او را شكافت و تا مغز سرش رسيد و چنان [ بر زمين ]افتاد كه گويى از بلندى ، سقوط كرده است . شمشير ابن خُضَير هم در سرش گير كرد ؛ و گويى او را مى بينم كه آن را تكان مى دهد تا آن را از سرش بيرون بكِشد . سپس ، رضى بن مُنقِذ به بُرَير حمله بُرد و با او گلاويز شد و لَختى درگير بودند. سپس بُرَير بر سينه اش نشست . رضى گفت: جنگاوران و مدافعان ، كجايند ؟ كعب بن جابر بن عمرو اَزْدى ، رفت تا به بُرَير، حمله ببرَد . به او گفتم : اين ، بُرَير بن خُضَير قارى است كه در مسجد ، به ما قرآن مى آموخت . امّا او با نيزه به او يورش بُرد و آن را در پشت بُرَير ، جاى داد. بُرَير ، چون سوزش نيزه را احساس كرد، بر او جَست و صورتش را گاز گرفت و نوك بينى اش را كَنْد ؛ ولى كعب بن جابر ، او را زد تا بر زمينش انداخت و نيزه را كاملاً در پشتِ او فرو كرد . سپس ، به او روى آورد و چندان با شمشيرش بر او زد تا او را كُشت . عفيف [ بن زُهَير ] مى گفت: گويى مرد عبدىِ از پاى افتاده را مى بينم كه برخاست و خاك از جامه اش تكانْد و گفت: اى برادر اَزْدى ! نعمتى به من دادى كه هرگز ، آن را فراموش نمى كنم. [يوسف بن يزيد] مى گفت : به عفيف گفتم: تو خود ، اينها را ديدى ؟ او گفت: آرى . به چشم خود ، ديدم و با گوش خود ، شنيدم . هنگامى كه كعب بن جابر باز گشت ، همسرش (يا خواهرش) نَوار دختر جابر ، به او گفت: دشمنان فرزند فاطمه را يارى دادى و بزرگ قاريان را كُشتى! كار فجيعى انجام دادى. به خدا سوگند، ديگر هيچ گاه ، حتّى يك كلمه هم با تو سخن نمى گويم ! كعب بن جابر گفت : اى زن نكوهيده ! از احوال من بپرس ، تا به تو بگوينددر آن روز، با حسين [ چه كردم ] ، در حالى كه نيزه ها آماده كارزار بودند . آيا ناپسندترين مطلوبِ تو را نياوردمدر حالى كه در آن روز ترسناك ، آنچه كردم ، بر من مُشتَبَه نبود (كارم درست بود) . با من نيزه اى بود كه سرش خيانت ننمودو شمشير سپيدى كه با دو لبه تيز و بُرّان آن را برهنه كرده ، ميان گروهى بر كشيدمكه دينشان، دين من نبود ؛ چرا كه من به دين اُموَيان ، خشنودم . و از نوجوانى تا كنون ، چشمانم مانند آنها راچه در روزگارِ ايشان ، و چه پيش از آن ، نديده بود با كوبنده ترين ضربه هاى شمشير ، به گاهِ نبردآرى . هر حامى حريم خويش، چنين كوبنده است. بى زره و كلاه خود ، در برابر زخم و ضربِ نيزه و شمشيرشكيب ورزيدند و به نبرد تن به تن ، روى آوردند ؛ امّا سودى نداشت . اگر عبيد اللّه را ديدى، به او بگو كهمن ، مطيع و گوش به فرمان خليفه ام . بُرَير را كُشتم و سپس ، نعمت نجات دادن را بر ابو مُنقِذبار نمودم، هنگامى كه جنگاوران را به يارى طلبيد . عبد الرحمان بن جُندَب نيز برايم گفت: شنيدم كه كعب بن جابر ، در روزگار فرمان روايى مُصعَب بن زُبير [ بر عراق ]مى گفت : اى پروردگار من ! ما به پيمان، وفا كرديم . پس _ اى پروردگار _ ما را مانند خيانتكاران ، قرار مده . پدرم به او گفت: راست است. او وفا كرد و كَرَم ورزيد و تو براى خود ، شر اندوختى . او گفت: هرگز! من براى خودم شر نيندوختم ؛ بلكه خير اندوختم. و ادّعا كرده اند كه رضى بن مُنقِذ عبدى ، بعدها در پاسخِ اين اشعار كعب ، چنين سروده است: اگر پروردگارم مى خواست ، من در جنگ [ با ] آنان ، شركت نمى كردمو پسر جابر ، بر من منّت [ نجات دادنم را ] نمى گذاشت . [ شركت در ] آن روز ، چنان ننگ آور است كهفرزندانم نيز مانند همنشينانم ، بر من عيب مى گيرند . اى كاش پيش از شهادت حسين ، مُرده بودمو به زير خاك رفته بودم !

.


1- .در مثير الأحزان ، به جاى «عابد» ، آمده است : «او را سَرور قاريان مى خواندند» .

ص: 206

. .

ص: 207

. .

ص: 208

. .

ص: 209

. .

ص: 210

مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي :أصبَحَ الحُسَينُ عليه السلام فَصَلّى بِأَصحابِهِ ، ثُمَ قُرِّبَ إلَيهِ فَرَسُهُ فَاستَوى عَلَيهِ ، وتَقَدَّمَ نَحوَ القَومِ في نَفَرٍ مِن أصحابِهِ ، وبَينَ يَدَيهِ بُرَيرُ بنُ خُضَيرٍ الهَمدانِيُّ ، فَقالَ لَهُ الحُسَينُ عليه السلام : كَلِّمِ القَومَ يا بُرَيرُ وَانصَحهُم . فَتَقَدَّمَ بُرَيرٌ حَتّى وَقَفَ قَريبا مِنَ القَومِ وَالقَومُ قَد زَحَفوا إلَيهِ عَن بُكرَةِ أبيهِم ، فَقالَ لَهُم بُرَيرٌ : يا هؤُلاءِ اتَّقُوا اللّهَ ؛ فَإِنَّ ثَقَلَ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله قَد أصبَحَ بَينَ أظهُرِكُم ، هؤُلاءِ ذُرِّيَّتُهُ وعِترَتُهُ وَبناتُهُ وحَرَمُهُ ، فَهاتوا ما عِندَكُم ، ومَا الَّذي تُريدونَ أن تَصنَعوا بِهِم ؟ فَقالوا : نُريدُ أن نُمَكِّنَ مِنهُمُ الأَميرَ عُبَيدَ اللّهِ بنَ زِيادٍ فَيَرى رَأيَهُ فيهِم . فَقالَ بُرَيرٌ : أفَلا تَرضَونَ مِنهُم أن يَرجِعوا إلَى المَكانِ الَّذي أقبَلوا مِنهُ ؟ وَيلَكُم يا أهلَ الكوفَةِ ! أنَسيتُم كُتُبَكُم إلَيهِ وعُهودَكُمُ الَّتي أعطَيتُموها مِن أنفُسِكُم وأشهَدتُمُ اللّهَ عَلَيها وكَفى بِاللّهِ شَهيدا ؟ وَيلَكُم ! دَعَوتُم أهلَ بَيتِ نَبِيِّكُم وزَعَمتُم أنَّكُم تَقتُلونَ أنفُسَكُم مِن دونِهِم ، حَتّى إذا أتَوكُم أسلَمتُموهُم لِعُبَيدِ اللّهِ ، وحَلَأتُموهُم (1) عَن ماءِ الفُراتِ الجاري وهُوَ مَبذولٌ ، يَشرَبُ مِنهُ اليَهودُ وَالنَّصارى وَالمَجوسُ ، وتَرِدُهُ الكِلابُ وَالخَنازيرُ ! بِئسَما خَلَفتُم مُحَمَّدا في ذُرِّيَّتِهِ ! ما لَكُم ؟! لا سَقاكُمُ اللّهُ يَومَ القِيامَةِ ! فَبِئسَ القَومُ أنتُم . فَقالَ لَهُ نَفَرٌ مِنهُم : يا هذا ! ما نَدري ما تَقولُ . فَقالَ بُرَيرٌ : الحَمدُ لِلّهِ الَّذي زادَني فيكُم بَصيرَةً ، اللّهُمَّ إنّي أبرَأُ إلَيكَ مِن فِعالِ هؤُلاءِ القَومِ ، اللّهُمَّ ألقِ بَأسَهُم بَينَهُم حَتّى يَلقَوكَ وأنتَ عَلَيهِم غَضبانُ . فَجَعَلَ القَومُ يَرمونَهُ بِالسِّهامِ ، فَرَجَعَ بُرَيرٌ إلى وَرائِهِ . (2)

.


1- .يُحلّأوت عنه : أي يُصَدّون عنه ويُمنَعون من وروده (النهاية : ج 1 ص 421 «حلأ») .
2- .مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 1 ص 252 ، الفتوح : ج 5 ص 100 وليس فيه ذيله من «يوم القيامة» ؛ بحار الأنوار : ج 45 ص 5 وراجع : الملهوف : ص 155 .

ص: 211

مقتل الحسين عليه السلام ، خوارزمى :حسين عليه السلام ، صبحگاهان ، با يارانش نماز گزارد . سپس اسبش را برايش آوردند و بر آن نشست و با چند تن ازيارانش به سوى لشكر دشمن ، پيش آمد . بُرَير بن خُضَير هَمْدانى، جلوى ايشان بود. حسين عليه السلام به او فرمود : «اى بُرَير ! با اينان ، سخن بگو و آنان را نصيحت كن» . بُرَير ، پيش رفت و نزديك لشكر دشمن _ كه همگى به سوى حسين عليه السلام پيش آمده بودند _ ، ايستاد . سپس، بُرَير به آنان گفت: اى مردم ! از خدا پروا كنيد، كه باقى مانده گران قدرِ پيامبر صلى الله عليه و آله ، به ميان شما آمده است و اينان ، فرزندان و خاندان و دختران و حرمِ (نزديكانِ) او هستند . نظر و دليلتان را بياوريد و بگوييد كه مى خواهيد با آنان ، چه كنيد؟ گفتند: مى خواهيم كه آنان را در اختيار امير عبيد اللّه بن زياد بگذاريم تا در باره ايشان ، نظر دهد . بُرَير گفت: آيا راضى نمى شويد كه ايشان ، به همان جايى كه از آن آمده اند، باز گردند ؟ واى بر شما ، اى كوفيان! نامه هايى را كه براى آنان فرستاديد و تعهّدهايى را كه از جانب خود به ايشان داديد و خدا را بر آن گواه گرفتيد، فراموش كرده ايد ، و خدا براى گواهى دادن ، كافى است. واى بر شما! خاندان پيامبرتان را دعوت كرديد و ادّعا كرديد كه جانتان را براى آنان ، فدا مى كنيد ؛ امّا چون نزد شما آمدند ، آنان را در اختيار عبيد اللّه گذاشتيد و آب جارى فرات را كه در دسترس همه است و يهود و نصارا و مجوس از آن مى نوشند ، و سگ و خوك هم به آن در مى آيند، از آنان ، باز داشتيد . پس از محمّد صلى الله عليه و آله ، با ذريّه اش بد كرديد. شما را چه مى شود ؟! خداوند ، روز قيامت ، شما را سيراب نكند! چه بد قومى هستيد شما ! برخى از آنها به او گفتند: اى مرد ! ما نمى دانيم كه چه مى گويى . بُرَير گفت: ستايش ، ويژه خدايى است كه بصيرتم را در باره شما افزون كرد . خدايا ! من از كردار اين گروه ، به سوى تو بيزارى مى جويم . خدايا ! ميانشان درگيرى و هراس بينداز ، تا تو را خشمگين بر خودشان ، ملاقات كنند . آنان ، به سوى او تيراندازى كردند و بُرَير ، به عقبْ باز گشت.

.

ص: 212

المناقب لابن شهرآشوب :بَرَزَ بُرَيرُ بنُ خُضَيرٍ الهَمدانِيُّ وهُوَ يَقولُ : أنَا بُرَيرٌ وأبي خُضَيرٌلَيثٌ يَروعُ الأُسدَ عِندَ الزِّئرِ يَعرِفُ فينَا الخَيرَ أهلُ الخَيرِأضرِبُكُم ولا أرى مِن ضَيرِ (1) كَذاكَ فِعلُ الخَيرِ مِن بُرَيرِقَتَلَهُ بَحيرُ بنُ أوسٍ الضَّبِّيُّ . (2)

راجع: ص 38 (الفصل الأوّل / من وقائع ليلة عاشورا) و ص 42 (حوار برير و شمر) و ص 94 (الفصل الثاني / احتجاجات الإمام عليه السلام على جيش الكوفة) .

.


1- .يضيره ضيرا : أي ضرّه ، لغة فيه (النهاية : ج 3 ص 107 «ضير») .
2- .المناقب لابن شهر آشوب : ج 4 ص 100 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 15 .

ص: 213

المناقب، ابن شهرآشوب :بُرَير بن خُضَير هَمْدانى به ميدان آمد ، در حالى كه مى گفت : من، بُرَيرم و پدرم، خُضَير بود؛شيرى كه ديگر شيران را [ نيز ] با غُرّشش مى ترسانْد . نيكوكاران ، كار خير ما را مى دانندشما را [ با شمشير ] مى زنم و در اين كار ، زيانى نمى بينم . اين گونه است انجام دادن كار خير از بُرَير .بَحير بن اوس ضَبّى ، او را كُشت .

ر . ك : ص 39 (فصل يكم / از وقايع شب عاشورا) و ص 43 (گفتگوى برير و شمر) و ص 95 (فصل دوم / احتجاج هاى امام عليه السلام بر سپاه كوفه) .

.

ص: 214

3 / 5بَشيرُ بنُ عَمروٍ الحَضرَمِيُّذكر بشير بن عمرو الحضرمي (1) في المصادر بأسماء مختلفة ، منها : بشر بن عمر الحضرمي (2) ، بشير بن عمرو (3) ، ومحمد بن بشير الحضرمي (4) . وهو من أصحاب الإمام عليه السلام الراسخين والأوفياء . سمع النبأ الفادح لأسر ابنه وهو في كربلاء ، وفي حين كان بإمكانه أن يترك ساحة الحرب بذريعة فكاك ابنه من الأسر، إلّا أنّه أثبت فتوتّه ولم يترك الإمام عليه السلام . وعندما قال له الإمام عليه السلام : أنتَ في حِلٍّ مِن بَيعَتي ، فَاعمَل في فِكاكِ ابنِكَ . أجاب: أكَلَتنِي السِّباعُ حَيّا إن فارَقتُكَ . (5) وجاء في رواية اُخرى أنّ الإمام عليه السلام قال إنّه سيعطيه فدية فكاك أسر ابنه أيضاً ، لكنّه لم يقبل ذلك ، وقال : هَيهاتَ أن اُفارِقَكَ ، ثُمَّ أسأَلَ الرُّكبانَ عَن خَبَرِكَ ! لا يَكونُ _ وَاللّهِ _ هذا أبَدا ، ولا اُفارِقُكَ . (6) واستناداً لرواية الطبري (7) فإنّ بشيرا وسويدا كانا آخر أصحاب الإمام الذين التحقوا بموكب شهداء كربلاء. خرج لقتال الأعداء وهو يرتجز بالأبيات التالية حتّى استشهد : اليَومَ يا نَفسُ اُلاقِي الرَّحمانَوَاليَومَ تُجزَينَ بِكُلِّ إحسانِ لا تَجزَعي فَكُلُّ شَيءٍ فانٍوَالصَّبرُ أحظى لَكَ عِندَ الدَّيّانِ (8) ورد اسمه في زيارة الناحية المقدّسة هكذا : السَّلامُ عَلى بِشرِ بنِ عُمَرَ الحَضرَمِيِّ ، شَكَرَ اللّهُ لَكَ قَولَكَ لِلحُسَينِ وقَد أذِنَ لَكَ فِي الاِنصِرافِ : أكَلَتني إذَن السِّباعُ حَيّا إن فارَقتُكَ وأسأَلُ عَنكَ الرُّكبانَ ، وأخذُلُكَ مَعَ قِلَّةِ الأَعوانِ ، لا يَكونُ هذا أبَدا . (9) كما جاء اسمه في الزيارة الرجبيّة أيضا . 10

.


1- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 444 ، أنساب الأشراف : ج 3 ص 404 ؛ الزيارة الرجبيّة في رواية المزار للشهيد الأول : ص 152 ومصباح الزائر: ص296 .
2- .الزيارة الرجبيّة و زيارة الناحية وفي زيارة الناحيه برواية المزار الكبير: ص 493 «بشير بن عمر الحضرمي» .
3- .الحدائق الورديّة : ج 1 ص 122 ، الأمالي للشجري : ج 1 ص 173 وفيه «عمر» بدل «عمرو» وزاد فيهما «من حضرموت».
4- .راجع : ص216 ح 1683 .
5- .راجع : ص218 ح 1684.
6- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 444 وفيه «لم يبق معه عليه السلام غير سويد بن عمرو بن أبي المطاع الخثعميّ وبشير بن عمرو الحضرمي».
7- .أنساب الأشراف : ج 3 ص 404 .
8- .راجع: ج 12 ص 260 (القسم الثالث عشر / الفصل الثالث عشر / الزيارة الثانية برواية الإقبال) . .
9- .راجع: ج 12 ص 120 (القسم الثالث عشر / الفصل الثاني عشر / زيارته في أوّل رجب) . .

ص: 215

3 / 5بَشير بن عَمرو حَضرَمى

بَشير بن عمرو حَضرَمى (1) ، كه در منابع از وى با نام هاى بشر بن عمر حَضرَمى (2) ، بشير بن عمرو و محمّد بن بشير حَضرَمى نيز ياد شده ، از ياران استوارگام و باوفاى سيّد الشهدا عليه السلام است . وى ، خبر ناگوار اسارت فرزندش در ناحيه اى مرزى را در كربلا شنيد و در حالى كه مى توانست به بهانه آزاد كردن فرزندش صحنه را ترك كند ، جوان مردى كرد و از امام حسين عليه السلام جدا نشد . امام عليه السلام به وى فرمود : تو از بيعت من ، آزادى . پس [برو و] براى رهايى پسرت ، تلاش كن . امّا وى پاسخ داد : اگر از تو جدا شوم ، درندگان ، زنده زنده ، مرا بخورند ! و در گزارشى ديگر ، آمده كه امام عليه السلام به وى فرمود كه فِديه (جانْ فداى) آزاد كردن فرزندش را هم در اختيارش مى گذارد ؛ امّا وى ، نپذيرفت و گفت : هرگز ! از تو جدا شوم و از مسافران ، خبر تو را جويا شوم ؟ به خدا ، هرگز اين اتّفاق نمى افتد و از تو جدا نمى شوم ! بر پايه گزارش طبرى ، بشير و سُوَيد ، آخرين ياران امام عليه السلام بودند كه به خيل شهداى كربلا پيوستند . وى ، در حالى كه اين اشعار را زمزمه مى كرد ، با سپاه دشمن درگير شد و به شهادت رسيد : امروز _ اى نَفْس _ ، با [ خداى ] مهربان ، ديدار مى كنمو امروز ، با احسان تمام ، پاداش داده مى شوى . بى تابى مكن . همه چيز ، فنا شدنى استو شكيبايى براى تو ، پُر بهره ترين است ، در پيشگاه داورِ روز جزا . از وى در «زيارت ناحيه مقدّسه» ، چنين ياد شده است : سلام بر بِشْر بن عُمَر حَضرَمى ! خداوند ، سپاس گزار اين گفته تو به حسين باشد ، آن هنگام كه او به تو اجازه داد كه بروى [ ؛ امّا گفتى ] : اگر از تو جدا شوم ، درندگان ، زنده زنده ، مرا بخورند ! خبر تو را از مسافران ، جويا شوم و تو را با وجود كمىِ ياور ، تنها بگذارم ؟ هرگز ، چنين اتّفاقى نمى افتد ! نام او در «زيارت رجبيّه» نيز آمده است .

.


1- .نام او، در زيارت رجبيه به روايت المزار شهيد اول و بحار الانوار ، چنين آمده است.
2- .نام او، در زيارت رجبيه و زيارت ناحيه ، اين گونه آمده است؛ ولى در زيارت ناحيه به روايت المزار الكبير ، «بَشير بن عُمَر حضرمى» آمده است.

ص: 216

تهذيب الكمال عن الأسود بن قيس :قيلَ لِمُحَمَّدِ بنِ بَشيرٍ الحَضرَمِيِّ : قَد اُسِرَ ابنُكَ بِثَغرِ الرَّيِّ ، قالَ : عِندَ اللّهِ أحتَسِبُهُ ونَفسي ، ما كُنتُ اُحِبُّ أن يُؤسَرَ ، ولا أن أبقى بَعدَهُ . فَسَمِعَ الحُسَينُ عليه السلام قَولَهُ ، فَقالَ لَهُ : رَحِمَكَ اللّهُ ! أنتَ في حِلٍّ مِن بَيعَتي ، فَاعمَل في فِكاكِ ابنِكَ ، قالَ : أكَلَتنِي السِّباعُ حَيّا إن فارَقتُكَ . قالَ : فَأَعطِ ابنَكَ هذِهِ الأَثوابَ البُرودَ (1) يَستَعينُ بِها في فِداءِ أخيهِ ، فَأَعطاهُ خَمسَةَ أثوابٍ ثَمَنُها ألفُ دينارٍ . (2)

.


1- .البُرْد : نوع من الثياب معروف ، والبُرْدة : الشملة المخطّطة ، وقيل : كساء أسود مربّع فيه صغر تلبسه الأعراب (النهاية : ج 1 ص 116 «برد») .
2- .تهذيب الكمال : ج 6 ص 407 ، الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج 1 ص 468 ح 443 ، تاريخ دمشق : ج 14 ص 182 ؛ الملهوف : ص 153 ، مثير الأحزان : ص 53 نحوه ، بحار الأنوار : ج 44 ص 394 وفيه «محمّد بن بشر الحضرمي» وراجع: هذه الموسوعة : ج6 ص 32 ح 1586 .

ص: 217

تهذيب الكمال_ به نقل از اَسوَد بن قيس _: به محمّد بن بَشير حَضرَمى گفته شد: پسرت در مرز رى ، اسير شده است . گفت : او و خودم را به حساب خدا مى گذارم . نه دوست داشتم كه اسير شود، و نه اين كه پس از او بمانم . حسين عليه السلام ، سخن او را شنيد و به او فرمود : «خدا ، رحمتت كند! بيعتم را از تو برداشتم . [برو و] براى آزاد كردن فرزندت تلاش كن» . او گفت: درندگان ، مرا زنده زنده بخورند، اگر از تو جدا شوم ! امام عليه السلام فرمود : «پس ، اين جامه هاى گران بها را در اختيارِ فرزندت قرار ده تا با آنها ، فِديه (جانْ فداى) برادرش را فراهم كند» . سپس ، پنج جامه به ارزش هزار دينار به او بخشيد.

.

ص: 218

مقاتل الطالبيّين عن حميد بن مسلم :جاءَ رَجُلٌ حَتّى دَخَلَ عَسكَرَ الحُسَينِ عليه السلام ، فَجاءَ إلى رَجُلٍ مِن أصحابِهِ ، فَقالَ لَهُ : إنَّ خَبَرَ ابنِكَ فُلانٍ وافى ؛ إنَّ الدَّيلَمَ أسِروهُ ، فَتَنصَرِفُ مَعي حَتّى نَسعى في فِدائِهِ ، فَقالَ : حَتّى أصنَعَ ماذا ؟ عِندَ اللّهِ أحتَسِبُهُ ونَفسي . فَقالَ لَهُ الحُسَينُ عليه السلام : اِنصَرِف وأنتَ في حِلٍّ مِن بَيعَتي ، وأنَا اُعطيكَ فِداءَ ابنِكَ ، فَقالُ : هَيهاتَ أن اُفارِقَكَ ، ثُمَّ أسأَلَ الرُّكبانَ عَن خَبَرِكَ ! لا يَكونُ وَاللّهِ هذا أبَدا ولا اُفارِقُكَ . ثُمَّ حَمَلَ عَلَى القَومِ ، فَقاتَلَ حَتّى قُتِلَ رَحمَةُ اللّهِ عَلَيهِ ورِضوانُهُ . (1)

3 / 6الجابِرِيّانِ (2)سيف بن الحارث بن سريع ، ومالك بن عبد بن سريع ، وهما ابنا عمّ ، وأخوان لاُم . (3) ذُكر سيف بأسماء مختلفة منها : سيف بن الحارث بن سريع (4) ، سيف بن الحارث (5) ، شبيب بن الحارث بن سريع (6) ، وسفيان بن سريع (7) . كما ذكر مالك بأسماء مختلفة منها : مالك بن عبد بن سريع ، (8) مالك بن عبد اللّه بن سريع (9) ، مالك بن عبد اللّه الحائري (10) ، ومالك بن سريع . (11) كانا من أصحاب الإمام الحسين عليه السلام (12) جاءا إليه في اللحظات العسيرة من يوم عاشوراء وهما يبكيان ، وعندما سألهما الإمام عن سبب بكائهما ، أجاباه بقولهما : جَعَلَنَا اللّهُ فِداكَ ! لا وَاللّهِ ما عَلى أنفُسِنا نَبكي ، ولكِنّا نَبكي عَلَيكَ ، نَراكَ قَد اُحيطَ بِكَ ولا نَقدِرُ عَلى أن نَمنَعَكَ . فدعا لهما الإمام عليه السلام . (13) ورد اسماهما في زيارتي الناحية والرجبيّة ، (14) فنقرأ في زيارة الناحية : السَّلامُ عَلى شَبيبِ بنِ الحارِثِ بنِ سَريعٍ .السَّلامُ عَلى مالِكِ بنِ عَبدِ بنِ سَريعٍ . (15)

.


1- .مقاتل الطالبيّين : ص 116 .
2- .مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 24 وفيه «بطن من همدان يقال لهم : بنو جابر» ؛ مثير الأحزان : ص 66 و راجع : هذه الموسوعة : ج6 ص 222 ح 1685 .
3- .يرجع نسبهما لاُسرة فائش بن الجابر (جبير) بن عبداللّه بن قادم بن يزيد (راجع : نسب معد : ج 2 ص 511 ، الاشتقاق : ص 420 ، أنساب الأشراف : ج 3 ص 405).
4- .نسب معد : ج 2 ص 511 ، أنساب الأشراف : ج 3 ص 405 وزاد فيه «الهمداني» ، الاشتقاق : ص 420 ؛ الأمالي للشجري : ج 1 ص 173 ، الحدائق الورديّة : ج 1 ص 122 وفيهما «من همدان» ، مثير الأحزان : ص 66 وفيه «أبي الحارث» بدل «الحارث» وفيه «بطن من همدان يقال لهم بنو جابر» و راجع : هذه الموسوعة : ج 6 ص 222 ح 1685 .
5- .راجع: الزيارة الرجبيّة.
6- .راجع: زيارة الناحيّة.
7- .رجال الطوسي : ص 101.
8- .نسب معد: ج 2 ص 511، الاشتقاق: ص 420؛ الزيارة الناحية برواية الإقبال وراجع : هذه الموسوعة : ج 6 ص 222 ح1685
9- .أنساب الأشراف : ج 3 ص 405 ؛ الأمالي للشجري : ج 1 ص 173 ، الحدائق الورديّة : ج 1 ص 122 وفيهما «من همدان» وراجع : ج 12 ص 218 (الزيارة الناحية برواية المزار الكبير و مصباح الزائر) .
10- .راجع : ج 12 ص 120 (القسم الثالث عشر / الفصل الثاني عشر / زيارته في أوّل رجب) . .
11- .رجال الطوسي : ص 105.
12- .رجال الطوسي : ص 101 وص 105 وفيه «سفيان بن سريع» و«مالك بن سريع».
13- .راجع : ص 222 ح 1685 .
14- .وفيها «السيف بن الحارث» و «مالك بن عبد اللّه الحائرى» (راجع : ج 12 ص 120 القسم الثالث عشر / الفصل الثاني عشر / زيارته في أوّل رجب . ) .
15- .راجع: ج 12 ص 266 (القسم الثالث عشر / الفصل الثالث عشر / الزيارة الثانية برواية الإقبال) . .

ص: 219

مقاتل الطالبيّين_ به نقل از حُمَيد بن مسلم _: مردى آمد و به ميان لشكر حسين عليه السلام در آمد و به نزد يكى از ياران ايشان رفت و به او گفت: از فلان پسرت ، خبر رسيده كه جنگجويان ديلم ، او را اسير كرده اند . پس با من بيا تا در پرداخت فِديه اش بكوشيم. او گفت: تا چه كنم ؟ او و خودم را به حساب خدا ، وا مى گذارم . امام حسين عليه السلام به او فرمود : «برو كه بيعتم را از تو برداشتم و فِديه پسرت را هم به تو مى بخشم». او گفت: هرگز ! از تو جدا شوم و سپس خبرت را از مسافران بپرسم ؟ به خدا سوگند كه اين ، هرگز اتّفاق نمى افتد و از تو جدا نمى گردم ! سپس ، به آنان يورش بُرد و جنگيد تا كشته شد . رحمت و رضايت خدا بر او باد !

3 / 6دو جوان جابرى

سيف بن حارث بن سَريع و مالك بن عبد بن سَريع ، دو برادرِ مادرى و نيز پسرعموى يكديگر بودند. (1) از سيف ، به صورت هاى گوناگون ، نام برده اند: سيف بن حارث بن سريع ، سيف بن حارث ، شَبيب بن حارث بن سريع و سُفيان بن سريع . از مالك نيز با نام هاى مختلفى ياد كرده اند: مالك بن عبد بن سريع (2) ، مالك بن عبد اللّه بن سريع (3) ، مالك بن عبد اللّه حائرى و مالك بن سريع . اين دو ، از ياران امام حسين عليه السلام بودند (4) و در لحظات سخت روز عاشورا ، گريان ، نزد امام عليه السلام آمدند. وقتى امام عليه السلام از علّت گريه آنها پرسيد، دليل آن را نگرانى نسبت به حال امام عليه السلام و عدم توانايى جهت دفع دشمن ، بيان كردند . امام عليه السلام نيز براى آنها ، دعا كرد . نام اين دو در زيارت هاى «ناحيه» و «رجبيّه» (5) آمده است. در «زيارت ناحيه» مى خوانيم : سلام بر شَبيب بن حارث بن سَريع ! سلام بر مالك بن عبد بن سَريع !

.


1- .سب اين دو ، به خاندان فائش بن جابر (جُبَير) بن عبد اللّه بن قادم بن يزيد بر مى گردد.
2- .ر. ك: زيارت ناحيه به روايت از «الإقبال».
3- .ر. ك: زيارت ناحيه به روايت از المزار الكبير و مصباح الزائر .
4- .در رجال الطوسى ، نام «سفيان بن سريع» و «مالك بن سريع» آمده است.
5- .در زيارت رجبيّه آمده است : «سيف بن حارث و مالك بن عبداللّه حائرى» .

ص: 220

. .

ص: 221

. .

ص: 222

تاريخ الطبري عن محمّد بن قيس :جاءَ الفَتَيانِ الجابِرِيّانِ (1) : سَيفُ بنُ الحارِثِ بنِ سُرَيعٍ ، ومالِكُ بنُ عَبدِ بنِ سُرَيعٍ ، وهُمَا ابنا عَمٍّ وأخَوانِ لِاُمٍّ ، فَأَتَيا حُسَينا عليه السلام فَدَنَوا مِنهُ وهُما يَبكيانِ . فَقالَ : أيِ ابنَي أخي ، ما يُبكيكُما ؟ فَوَاللّهِ إنّي لَأَرجو أن تَكونا عَن ساعَةٍ قَريرَي عَينٍ . قالا : جَعَلَنَا اللّهُ فِداكَ ! لا وَاللّهِ ما عَلى أنفُسِنا نَبكي ، ولكِنّا نَبكي عَلَيكَ ، نَراكَ قَد اُحيطَ بِكَ ولا نَقدِرُ عَلى أن نَمنَعَكَ . فَقالَ : جَزاكُمَا اللّهُ يا بَني أخي بِوَجدِكُما مِن ذلِكَ ومُواساتِكُما إيّايَ بِأَنفُسِكُما أحسَنَ جَزاءِ المُتَّقينَ ... ثُمَّ استَقدَمَ الفَتَيانِ الجابِرِيّانِ يَلتَفِتانِ إلى حُسَينٍ عليه السلام ويَقولانِ : السَّلامُ عَلَيكَ يَابنَ رَسولِ اللّهِ ، فَقالَ : وعَلَيكُمَا السَّلامُ ورَحمَةُ اللّهِ ، فَقاتَلا حَتّى قُتِلا . (2)

.


1- .خلطت بعض المصادر كالخوارزمي وتبعه بحار الأنوار على ذلك بين مقتل الجابريّين والغفاريّين .
2- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 442 ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 568 ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 23 وفيه «عبد اللّه وعبد الرحمن الغفاريّان» و ص 24 ؛ مثير الأحزان : ص 66 وفيه «سيف بن أبي الحارث بن سريع» وليس فيهما من «وهما» إلى «المتّقين» ، بحار الأنوار : ج 45 ص 29 وفيه «عبد اللّه وعبد الرحمن الغفاريّان» وكلّها نحوه .

ص: 223

تاريخ الطبرى_ به نقل از محمّد بن قيس _: دو جوان جابرى (1) : سيف بن حارث بن سريع و مالك بن عبد بن سريع _ كه پسرعمو و برادرِ مادرى يكديگر بودند _ ، نزد حسين عليه السلام آمدند و در حالى كه مى گريستند ، به او نزديك شدند . امام عليه السلام فرمود: اى پسران برادرم! چرا گريه مى كنيد ؟ به خدا سوگند ، من اميدوارم كه به زودى ، چشمتان روشن شود !». آن دو گفتند: خداوند ، ما را فدايت كند! به خدا سوگند كه براى خود ، گريه نمى كنيم ؛ بلكه بر تو مى گِرييم ! مى بينيم كه محاصره شده اى و كارى از ما بر نمى آيد . امام عليه السلام فرمود : «اى پسران برادرم ! خداوند ، شما را بر اين غمخوارى و همدردى و جانبازى تان براى ما، بهترين پاداش پرواپيشگان را عطا فرمايد»... . سپس ، آن دو جوان پيش رفتند و در همان حال ، به سوى حسين عليه السلام رو كرده، گفتند: سلام بر تو ، اى فرزند پيامبر خدا ! امام عليه السلام نيز پاسخ داد : «و بر شما باد سلام و رحمت خدا !». سپس جنگيدند تا به شهادت رسيدند.

.


1- .بعضى از منابع ، مثل مقتل الحسين خوارزمى و به دنبال او بحار الأنوار ، بين جريان شهادت دو جوان جابرى و دو جوان غفارى، خلط كرده اند.

ص: 224

3 / 7جُنادَةُ بنُ الحارِثِ وابنُهُ عَمروٌذكر جنادة بن الحارث السلماني (1) أو الأنصاري (2) بأسماء مختلفة : جابر بن الحارث السلماني (3) ، جبّار بن الحارث السلماني (4) ، جياد بن الحارث السلماني المرادي (5) ، حيّان بن الحارث السلماني الأزدي (6) ، حيّان بن الحارث (7) ، حسّان بن الحارث (8) ، وحباب بن الحارث . ذكره الطبري باسم «جابر بن الحارث السلماني». وعدَّه مع أشخاص آخرين من أوائل المقاتلين ، ومن أوائل الشهداء الذين استشهدوا جميعا في مكان واحد . (9) وذكره ابن شهرآشوب باسم «حباب بن الحارث» وعدّه ضمن شهداء الحملة الاُولى . واعتبر ابن الكلبي حيّان بن الحارث من شهداء كربلاء. وعدّت بعض المصادر جنادة بن الحارث الأنصاري وابنه عمرو ضمن شهداء كربلاء. ونحن نحتمل أن يكون جنادة بن الحارث السلماني نفسه. هجم على صفوف الأعداء وهو يرتجز هذه الأبيات ، وقاتل حتّى استشهد : أنَا جُنادَةُ أنَا ابنُ الحارِثِلَستُ بِخَوّارٍ (10) ولا بِناكِثِ عَن بَيعَتي حَتّى يَقومَ وارِثيمِن فَوقِ شِلوٍ (11) فِي الصَّعيدِ ماكِثِ فحمل ولم يزل يقاتل حَتّى قتل . ثمَّ خرج من بعده عَمرُو بنُ جُنادَة ، وهو يُنشِدُ ويقول : أضِقِ الخِناقَ مِنِ ابنِ هِندٍ وَارمِهِفي عُقرِهِ بِفَوارِسِ الأَنصارِ ومُهاجِرينَ مُخَضِّبينَ رِماحَهُمتَحتَ العَجاجَةِ مِن دَمِ الكُفّارِ خُضِبَت عَلى عَهدِ النَّبِيِّ مُحَمَّدٍفَاليَومَ تُخضَبُ مِن دَمِ الفُجّارِ وَاليَومَ تُخضَبُ مِن دِماءِ مَعاشِرٍرَفَضُوا القُرانَ لِنُصرَةِ الأَشرارِ طَلَبوا بِثَأرِهِم بِبَدرٍ وَانثَنَوابِالمُرهَفاتِ (12) وبِالقَنَا (13) الخَطّارِ وَاللّهِ رَبّي لا أزالُ مُضارِبالِلفاسِقينَ بِمُرهَفٍ بَتّارِ هذا عَلَيَّ اليَومَ حَقٌّ واجِبٌفي كُلِّ يَومِ تَعانُقٍ وحِوارِ (14) . (15) وجاء في زيارة الناحية: السَّلامُ عَلى حَيّانَ بنِ الحارِثِ السَّلمانِيِّ الأَزدِيِّ . (16) وذكر اسمه في الزيارة الرجبيّة أيضا . 17

.


1- .رجال الطوسي : ص 99 ، الأمالي للشجري : ج 1 ص 172 ، الحدائق الورديّة : ج 1 ص 122 وفيهما «من مراد».
2- .الفتوح: ج 5 ص 110.
3- .راجع : ص 352 ح 1736 .
4- .الكامل في التاريخ : ج 2 ص 569.
5- .أنساب الأشراف : ج 3 ص 405.
6- .راجع: زيارة الناحية .
7- .نسب معد : ج 1 ص 334 وراجع : الزيارة الرجبية برواية مصباح الزائر و المزار للشهيد الأوّل .
8- .الزيارة الرجبية برواية الإقبال.
9- .الخَوّارُ : الضعيف كالخائر (القاموس المحيط : ج 2 ص 25 «خور») .
10- .الشِّلو : العضو ، وقيل : شِلو الإنسان جسده بعد بلاه (المصباح المنير : ص 322 «شلو») .
11- .رهَفَت السيف فهو مُرهَف : أي رقّقت حواشيه (النهاية : ج 2 ص 283 «رهف») .
12- .القنا : جمع قناة وهي الرمح (الصحاح : ج 6 ص 2468 «قنا») .
13- .الحِوَار : الرجوع . يقال : حارَ بعدما كار (لسان العرب : ج 4 ص 217 «حور») . وفي الفتوح وبحار الأنوار : «وكرار» .
14- .مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 21 ، الفتوح : ج 5 ص 110 نحوه ؛ المناقب لابن شهر آشوب : ج 4 ص 104 وليس فيه اشعار لابنه ، بحار الأنوار : ج 45 ص 28 .
15- .راجع: ج 12 ص264( القسم الثالث عشر / الفصل الثالث عشر / الزيارة الثانية برواية الإقبال) .
16- .وفيها (حيّان / حسّان بن الحارث) راجع: ج 12 ص 120 ( القسم الثالث عشر / الفصل الثالث عشر / زيارته في أوّل رجب) .

ص: 225

3 / 7جُنادة بن حارث و فرزندش عمرو

جُنادة بن حارث سلمانى يا انصارى ، كه با نام هاى مختلفى ، مانند: جابر بن حارث سلمانى ، جبّار بن حارث سلمانى ، جيّاد بن حارث سلمانى مرادى ، حيّان بن حارث سلمانى اَزْدى ، حيّان بن حارث ، حسّان بن حارث و حَبّاب بن حارث ، از او ياد شده است . طبرى ، از او با نام جابر بن حارث سلمانى ، ياد مى نمايد و او و چند تن ديگر را از اوّلين جنگاوران و از نخستين شهيدانى ذكر مى كند كه همگى در يك مكان ، به شهادت رسيدند. (1) ابن شهرآشوب نيز او را با نام «حَباب بن حارث» ، جزو شهداى حمله اوّل دشمن بر مى شمُرَد . (2) ابن كَلْبى ، حيّان بن حارث را جزو شهداى كربلا مى داند. برخى منابع ، جُنادة بن حارث انصارى و پسرش عمرو را از شهداى كربلا شمرده اند كه ظاهرا ، همان جُنادة بن حارث سلمانى باشد. وى در روز عاشورا ، با خواندن اين اشعار ، به صف دشمنْ حمله ور شد و جنگيد تا به خيل شهيدان پيوست : من ، جُناده ، پسر حارثمنه ناتوانم ، و نه شكننده بيعتم تا آن زمان كه وارثمبر بالاى جسد متلاشى شده ام بر روى خاك ، بِايستد . سپس ، به دشمن هجوم بُرد و آن قدر به نبرد ادامه داد تا كشته شد . آن گاه ، پس از او ، [پسرش] عمرو بن جُناده ، به سوى ميدان رفت ، در حالى كه مى خواند : گلوى پسر هند را بفشار و تيربارانش كنبا سوارگان انصار ، در درون خانه اش، با مهاجرانى كه تيرهايشان ، رنگين استاز خون كافران، در زير گَرد و غبار؛ تيرهايى كه در روزگار محمّد صلى الله عليه و آله ، رنگين شدندو امروز ، از خون فاجران ، رنگين مى شوند و امروز ، رنگين مى شوند ، با خون هاى گروهى كهقرآن را به منظور يارى اشرار ، كنار گذاشتند. در طلب خون هايشان در بدر ، بر آمدند و رو برگرداندندبا تيزىِ شمشيرها و نيزه هاى خطرناك. به خداوند _ كه پروردگار من است _ ، سوگند كه همواره مى زنمفاسقان را با شمشير تيز بُرَنده ! اين ، امروز بر من ، حقّ واجبى استو [گر نه] در همه روزها ، [وقت] در آغوش گرفتن و گفتگوست . در «زيارت ناحيه» ، آمده است : سلام بر حيّان بن حارث سَلمانى اَزْدى ! نام وى ، در «زيارت رجبيّه» هم آمده است .

.


1- .ر. ك: ص 353 ح 1736 .
2- .ر .ك : ص135 (سخنى درباره شهداى حمله نخست) .

ص: 226

. .

ص: 227

. .

ص: 228

3 / 8جَون مَولى أبي ذَرٍّ (1)ذكر جون في المصادر بالأسماء التالية : جوين (2) ، جون بن حويّ (3) ، جون بن حريّ (4) ، جوين أبي مالك (5) ، وحويّ (6) . وكان عبداً أسودَ من أصحاب الإمام الحسين عليه السلام (7) ، أراد أن يذهب للقتال في يوم عاشوراء، إلّا أنّ الإمام طلب منه أن ينصرف عن ذلك ، لكنّه قال للإمام مصرّاً على الذهاب : وَاللّهِ إنَّ ريحي لَمُنتِنٌ ، وإنَّ حَسَبي لَلَئيمٌ ، ولَوني لَأَسوَدُ ، فَتَنفَّس عَلَيَّ بِالجَنَّةِ ، فَيَطيبَ ريحي ، ويَشرُفَ حَسَبي ، ويَبيَضَّ وَجهي . لا وَاللّهِ لا اُفارِقُكُم حَتّى يَختَلِطَ هذَا الدَّمُ الأَسوَدُ مَعَ دِمائِكُم . (8) ثمّ دخل ساحة المعركة وهجم على العدوّ وهو ينشد هذه الأشعار: كَيفَ تَرَى الفُجّارُ ضَربَ الأَسوَدِبِالمَشرَفِيِّ (9) القاطِعِ المُهَنَّدِ (10) بِالسَّيفِ صَلتا (11) عَن بَني مُحَمَّدِأذُبُّ عَنهُم بِاللِّسانِ وَاليَدِ 12 أرجو بِذاكَ الفَوزَ يَومَ المَورِدِمِنَ الإِلهِ الواحِدِ المُوَحَّدِ إذ لا شَفيعَ عِندَهُ كَأَحمَدِ . (12) وقاتل هذا الموالي الصادق لأهل البيت عليه السلام حتّى استشهد . وجاء في رواية أنّ الإمام عليه السلام وقف على جنازته ودعا له بما يلي : اللّهُمَّ بَيِّض وَجهَهُ ، وطَيِّب ريحَهُ وَاحشُرهُ مَعَ الأَبرارِ ، وعَرِّف بَينَهُ وبَينَ مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ . (13) وروي عن الإمام زين العابدين عليه السلام أنّه عندما جاء الناس لدفن الشهداء بعد عشرة أيّام ، كان عطر المسك يستشمّ من جنازته . (14) وجاء في زيارة الناحية المقدّسة : السَّلامُ عَلى جَونِ بنِ حَرِيٍّ مَولى أبي ذَرٍّ الغِفارِيِّ . (15) كما ذكر اسمه في الزيارة الرجبيّة أيضا . (16)

.


1- .رجال الطوسي : ص 99 ، مقاتل الطالبيين : ص 113 ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 19 و ج 1 ص 237 و راجع: هذه الموسوعة : ج6 ص232ح 1686 .
2- .الإرشاد : ج 2 ص 93 ، إعلام الورى : ج 1 ص 456.
3- .زيارة الناحية برواية بحار الأنوار : ج 45 ص 71 نقلاً عن الإقبال .
4- .زيارة الناحية برواية الإقبال : ج 3 ص 78 وفي نسخة «عون».
5- .المناقب لابن شهر آشوب : ج 4 ص 103.
6- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 420 ، أنساب الأشراف : ج 3 ص 393 و 403 ، الفتوح : ج 5 ص 108 ؛ الأمالي للشجري : ج 1 ص 172 ، الحدائق الورديّة : ج 1 ص 121.
7- .رجال الطوسي : ص 99.
8- .راجع: ص 232 ح 1686 .
9- .المشرفيّة : سيوف نسبت إلى مشارف ؛ وهي قرى من أرض العرب تدنو من الريف (الصحاح : ج 4 ص 1380 «شرف») .
10- .المهنّد : السيف المطبوع من حديد الهند (الصحاح : ج 2 ص 557 «هند») .
11- .صَلتا : أي مجرّدا ، يقال : أصلَتَ السيف ؛ إذا جرَّدَه من غمده . وضرَبَه بالسيف صَلتا (النهاية : ج 1 ص 45 «صلت») .
12- .الفتوح : ج 5 ص 108 ، أنساب الأشراف : ج 3 ص 403 ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 19 وفيه «جون مولى أبيذرّ الغفّاري» ؛ المناقب لابن شهر آشوب : ج 4 ص 103 وفيه «جوين بن أبيمالك مولى أبيذرّ» وكلّها نحوه ، بحار الأنوار : ج 45 ص 23 .
13- .تسلية المجالس : ج 2 ص 293 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 23.
14- .نفس المصدر.
15- .ليس في رواية مصباح الزائر و المزار الكبير «بن حرّي» راجع: ج 12 ص 262 (القسم الثالث عشر / الفصل الثالث عشر / الزيارة الثانية برواية الإقبال).
16- .وفيها «جون مولى أبي ذرّ» راجع: ج 12 ص 118 (القسم الثالث عشر / الفصل الثاني عشر / زيارته في أوّل رجب).

ص: 229

3 / 8جَون ، غلام ابوذر

جَون ، كه با نام هاى : جوين ، جون بن حَوى (1) ، جَون بن حَرى (2) ، جُوَين بن ابى مالك و حَوى ، در منابع از او ياد شده است . وى ، برده سياهى بود از ياران امام حسين عليه السلام . وى ، روز عاشورا خواست تا به ميدان برود ؛ ولى امام عليه السلام از وى خواست كه از اين كار ، منصرف شود ؛ امّا جَون ، ضمن پافشارى براى رفتن به ميدان ، به امام عليه السلام گفت : به خدا سوگند ، بويى بد ، تبارى پست و رنگى سياه دارم پس بهشت را از من دريغ مَدار تا بويم ، خوش و تبارم ، نيكو و رويم سپيد شود ! نه! به خدا سوگند ، از شما جدا نمى شوم تا اين كه خون سياهم با خون شما ، در آميزد . سپس به ميدان آمد و با خواندن اين اشعار ، به صف دشمن ، حمله ور شد : فاجران ، چگونه مى بينند شمشير زدن سياهى راكه با شمشير مَشرَفى بُرَنده تيز مى زند ؟ با شمشيرى آخته ، از فرزندان محمّد صلى الله عليه و آله دفاع مى كنم. (3)دفاع مى كنم از آنان ، با زبان و دستم. با اين كارها ، رستگارىِ روز وارد شدن (قيامت) رااز معبود يگانه تنها، اميد دارم؛ زمانى كه شفاعت كننده اى همانند احمد ، در پيشگاه او نيست . اين خدمت گزار راستين آل محمّد صلى الله عليه و آله نيز جنگيد تا به خيل شهيدان پيوست . در گزارشى آمده كه امام عليه السلام ، بر سرِ جنازه او ايستاد و براى او ، اين چنين دعا كرد : خداوندا ! صورت او را نورانى و بويش را خوش گردان و او را با نيكان ، محشور كن و ميان او و محمّد و خاندان محمّد صلى الله عليه و آله ، آشنايى برقرار نما . از امام زين العابدين عليه السلام ، روايت شده كه پس از ده روز كه مردم ، براى دفن شهدا آمدند ، از جنازه او بوى مُشك، استشمام مى شد . در «زيارت ناحيه مقدّسه» ، آمده است : سلام بر جون بن حَرِى (4) ، غلام ابو ذر غفارى ! در «زيارت رجبيّه» (5) هم نام وى آمده است .

.


1- .در زيارت ناحيه به روايت الاقبال ، اين گونه آمده است .
2- .در زيارت ناحيه به روايت بحارالأنوار از الإقبال ، اين گونه آمده است .
3- .اين بيت ، در مصدر ، اشكالاتى داشت و ما صحيح آن را از متن هاى ديگر ، در اين جا آورده ايم.
4- .در روايت مصباح الزائر و المزار الكبير ، «بن حَرّى» نيامده است .
5- .در زيارت رجبيه ، «جون مولى أبي ذر» آمده است .

ص: 230

. .

ص: 231

. .

ص: 232

الملهوف_ في ذِكرِ مَقتَلِ أصحابِ الإِمامِ عَلِيٍّ عليه السلام _: بَرَزَ جَونٌ مَولى أبي ذَرٍّ ، وكانَ عَبدا أسوَدَ ، فَقالَ لَهُ الحُسَينُ عليه السلام : أنتَ في إذنٍ مِنّي ؛ فَإِنَّما تَبِعتَنا طَلَبا لِلعافِيَةِ ، فَلا تَبتَلِ بِطَريقِنا . فَقالَ : يَابنَ رَسولِ اللّهِ ، أنَا فِي الرَّخاءِ ألحَسُ قِصاعَكُم ، وفِي الشِّدَّةِ أخذُلُكُم ؟! وَاللّهِ إنَّ ريحي لَمُنتِنٌ ، وإنَّ حَسَبي لَلَئيمٌ ، ولَوني لَأَسوَدُ ، فَتَنفَسُ عَلَيَّ بِالجَنَّةِ ، فَيَطيبَ ريحي ، ويَشرُفَ حَسَبي ، ويَبيَضَّ وَجهي ، لا وَاللّهِ لا اُفارِقُكُم حَتّى يَختَلِطَ هذَا الدَّمُ الأَسوَدُ مَعَ دِمائِكُم . ثُمَّ قاتَلَ حَتّى قُتِلَ رِضوانُ اللّهِ عَلَيهِ . (1)

3 / 9حَبيبُ بنُ مُظاهِرٍكان حبيب بن مظاهر الأسدي (2) ، والذي ذكر في المصادر الرجاليّة والتاريخيّة باسم حبيب بن مظهّر (3) الفقعسيّ (4) أيضاً ، من خاصّة أصحاب الإمام عليّ والإمام الحسن والإمام الحسين عليهم السلام (5) ، بل استناداً إلى قول ابن حجر ، فإنّه أدرك عصر رسول اللّه صلى الله عليه و آله أيضاً . (6) كان في عصر حكم الإمام عليّ عليه السلام ، أحدَ أعضاء جيشه الخاصّ والذي كان يسمّى ب_ «شرطة الخميس» . (7) إنّ حديث حبيب بن مظاهر مع ميثم التّمار ورشيد الهجري حول أحداث المستقبل ، تدلّ على أنّهم كانوا من أصحاب سرّ الإمام عليّ عليه السلام ، وممّن يتمتّعون بكمالات معنويّة رفيعة ، وكانوا على معرفة بعلم المنايا والبلايا . (8) كان من أوائل الذين دعوا الإمام الحسين عليه السلام للمجيء إلى الكوفة (9) ، وبعد دخول مسلم عليه السلام الكوفة وقراءة كتاب الإمام عليه السلام على أهلها، قام عابس فأظهر نوعا من الشكّ بشأن صدق أهل الكوفة، وأقسم بأنّه يلبّي دعوة الإمام عليه السلام وسفيره ، ويحارب في سبيل اللّه أعداءهما حتّى يلقى اللّه ، وقام بعده حبيبٌ وقال: رحمك اللّه ! قد قضيت ما في نفسك بواجز من قولك . ثمّ قال: وأنا واللّه الذي لا إله إلّا هو، على مثل ما هذا عليه . (10) وبدأت بيعة الناس لمسلم بعد كلام هذين الشخصين (11) . وكان لحبيب دور فعّال في أخذ البيعة من أهل الكوفة . (12) وبعد التحاقه بالإمام عليه السلام بذل جهوداً كثيرة من أجل استقطاب الأفراد والمقاتلين من قبيلة بني أسد (13) إلى عسكر الإمام عليه السلام ومجابهة الأعداء . (14) تولّى حبيب في يوم عاشوراء قيادة ميسرة عسكر الإمام عليه السلام (15) ، وكان يتمتّع بالسكينة بشكل عال ، وكان مسرورا عند اقترابه من الشهادة ، وفي نقلٍ أنّه كان يداعب أصحابه (16) ، وحينما قال له برير : يا أخي! لَيسَ هذِهِ بِساعَةِ ضِحكٍ ! أجاب: فَأَيُّ مَوضِعٍ أحَقُّ مِن هذا بِالسُّرورِ ، وَاللّهِ ما هُوَ إلّا أن تَميلَ عَلَينا هذِهِ الطَّغامُ بِسُيوفِهِم ، فَنُعانِقُ الحورَ العينَ . (17) وحمل على جيش العدوّ وهو يرتجز هذه الأبيات : أنَا حَبيبٌ وأبي مُظاهِرُفارِسُ هَيجاءَ وحَربٍ تُسعَرُ أنتُم أعَدُّ عُدَّةً وأكثَرُونَحنُ أوفى مِنكُمُ وأصبَرُ ونَحنُ أعلى حُجَّةً وأظهَرُحَقّا وأتقى مِنكُمُ وأعذَرُ (18) وهكذا قاتل حتّى التحق بموكب شهداء كربلاء. كانت شهادة حبيب أليمة جداً على الإمام الحسين عليه السلام ، لذا فإنّه قال عند شهادته : أحتَسِبُ نَفسي وحُماةَ أصحابي . (19) وجاء في زيارة الناحية المقدّسة : (20) السَّلامُ عَلى حَبيبِ بنِ مُظاهِرٍ الأَسَدِيِّ . كما ذكر اسمه في الزيارة الرجبيّة أيضا (21) .

.


1- .الملهوف : ص 163 ، مثير الأحزان : ص 63 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 22 .
2- .تاريخ الطبري : ج 5 ص416، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج2 ص18 ؛ الإرشاد : ج2 ص95، رجال الطوسي : ص100 وراجع: هذه الموسوعة : ج6 ص240 ح1687 وص242 ح 1689 و ص 244 ح 1690.
3- .جمهرة النسب : ص 170 ، أنساب الأشراف : ج 3 ص 402 ، الأخبار الطوال : ص 256 ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 567 ، البداية والنهاية : ج 8 ص 182 وفيهما «مطهر» ؛ الاختصاص : ص 7 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 340 و راجع : هذه الموسوعة : ج6 ص 242 ح 1688 .
4- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 355 ، الإصابة : ج 2 ص 142 ، الفتوح : ج 5 ص 34 وراجع : جمهرة النسب : ص 170.
5- .رجال الطوسي : ص 60 و 93 و 100 ، الاختصاص : ص 3 و 7 و8 ، ورجال البرقي : ص 4 و 7 ، رجال ابن داوود : ص 70.
6- .الإصابة : ج 2 ص 142 وفيه «حتيت بن مظهر بن رئاب بن الأشتر بن جحوان بن فقعس الكندي ثم الفقعسي ، له إدراك ، وعمّر حتى قتل مع الحسين بن علي عليه السلام » .
7- .راجع : رجال البرقي : ص 4.
8- .راجع : ص 240 ح 1687 .
9- .راجع : ج4 ص12 (القسم السابع/الفصل الثالث/كتب أهل الكوفة إلى الإمام عليه السلام يدعونه إلى القيام).
10- .راجع : ج 4 ص 72 (القسم السابع / الفصل الرابع / قدوم مسلم الكوفة وبيعة أهلها له) .
11- .وراجع : ج 4 ص 72 (القسم السابع / الفصل الرابع / قدوم مسلم الكوفة وبيعة أهلها له) .
12- .الأمالي للشجري : ج 1 ص 172 ، الحدائق الورديّة : ج 1 ص 121.
13- .راجع : ج 5 ص 416 (الفصل الأوّل / جهود حبيب بن مظاهر لنصرة الإمام عليه السلام في السادس من المحرّم).
14- .راجع : ص 6 (الفصل الأوّل / استمهال ليلة للصلاة والدعاء والاستغفار) و ص 94 (الفصل الثاني / احتجاجات الإمام عليه السلام على جيش الكوفة) و ص 156 (صلاة الجماعة في ظهر عاشوراء بإمامة الحسين عليه السلام ).
15- .راجع : ص 78 (الفصل الثاني / المواجهة بين جيش الهدى وجيش الضلالة).
16- .راجع : ص 72 (الفصل الأوّل / الترحاب بالشهادة).
17- .راجع: ص 242 ح 1687 .
18- .راجع: ص 244 ح 1690 .
19- .راجع : ص 248 ح 1690 .
20- .راجع: ج 12 ص260 ( القسم الثالث عشر / الفصل الثالث عشر / الزيارة الثانية برواية الإقبال ) .
21- .راجع: ج 12 ص 118 ( القسم الثالث عشر / الفصل الثالث عشر / زيارته في أوّل رجب ) .

ص: 233

الملهوف_ در يادكرد كشته شدن ياران امام على عليه السلام _: جَون ، غلام ابو ذر ، به ميدان آمد . او برده اى سياه بود . حسين عليه السلام به او فرمود : «تو مُجازى [ كه نجنگى ] ؛ زيرا تو براى عافيت، در پىِ ما آمده اى . پس خود را درگيرِ گرفتارىِ ما مكن» . جَون گفت: اى فرزند پيامبر خدا ! من به گاه راحتى ، از شما بهره ببرم و به هنگام سختى ، رهايتان كنم ؟ ! به خدا سوگند، بوى من ، بد و تبارم ، پَست و رنگ پوستم ، سياه است . آيا بهشت را از من دريغ مى دارى تا بويم ، خوش و تبارم ، نيكو و رويم سپيد شود ؟ به خدا سوگند ، از شما جدا نمى شوم تا اين خون سياه با خون هاى شما ، در آميزد ! سپس جنگيد تا به شهادت رسيد . خُشنودى خدا بر او باد !

3 / 9حبيب بن مُظاهر

حبيب بن مُظاهر اسدى كه در منابع رجالى و تاريخى ، از وى با نام حبيب بن مُظهّر فَقعَسى نيز ياد شده ، از ياران خاصّ امام على ، امام حسن و امام حسين عليهم السلام بوده است ؛ بلكه به گفته ابن حجر، دوران پيامبر خدا صلى الله عليه و آله را نيز درك كرده است . وى در دوران حكومت امام على عليه السلام ، يكى از اعضاى «سپاه ويژه» ايشان _ كه «شُرطَةُ الخَميس» ناميده مى شد _ ، بوده است. مذاكرات حبيب بن مظاهر با ميثم تمّار و رُشَيد هَجَرى در باره آينده ، نشانه آن است كه آنان، از اصحاب سِرّ امام على عليه السلام ، و برخوردار از كمالات بلند معنوى و علم مَنايا و بلايا (مرگ ها و حادثه ها) بوده اند . وى، در زمره نخستين كسانى بود كه از امام حسين عليه السلام براى آمدن به كوفه، دعوت كردند (1) و پس از ورود مسلم عليه السلام به كوفه و قرائت نامه امام عليه السلام براى مردم كوفه ، پس از عابِس _ كه ضمن اظهار ترديد در صداقت مردم كوفه ، سوگند ياد كرد كه شخصا دعوت امام عليه السلام و نماينده ايشان را مى پذيرد و براى رضاى خدا با دشمنان آنان مى جنگد تا خدا را ملاقات كند _ ، از جا برخاست و گفت : خداوند، تو را بيامرزد! آنچه را در نظر داشتى، با سخنى كوتاه، بيان كردى. سپس گفت: به خداوندى كه جز او خدايى نيست، سوگند، من هم نظرى همچون نظر او دارم. پس از سخنان اين دو نفر ، بيعت مردم با مُسلم بن عقيل ، آغاز شد . (2) همچنين حبيب ، در بيعت گرفتن از مردم كوفه ، نقشى فعّال داشت . وى پس از حضور در كربلا نيز براى جذب نيرو براى سپاه امام عليه السلام از طايفه بنى اسد (3) و برخورد با دشمنان، تلاش هاى فراوانى داشت . (4) حبيب ، در روز عاشورا ، فرماندهى جناح چپ سپاه امام عليه السلام را به عهده داشت (5) و از آرامش و روحيه بسيار بالايى برخوردار بود . چنان كه در آستانه شهادت، شاد بود و بر اساس نقلى ، با همرزمان خود، شوخى مى كرد . (6) بُرَير به او گفت : برادر ! الآن وقت خنده نيست . حبيب ، پاسخ داد : كجا براى شادمانى ، بهتر از اين جا ؟ به خدا سوگند ، جز اين نيست كه اين گروه اُوباش ، با شمشيرهايشان به ما هجوم مى آورند و ما با حور العين ، هماغوش مى شويم . وى ، در حالى كه اين اشعار را زمزمه مى كرد ، به سپاه دشمن ، حمله ور شد : من ، حبيبم و پدرم ، مُظاهر استيكّه سوار پيكارجو ، ميان شعله هاى جنگ . شما ، آماده تر و پُر شمارتريدو ما ، وفادارتر و شكيباتر از شماييم . ما ، حجّتى برتر و حقّى روشن تر داريمو از شما ، پرهيزگارتريم و دليل بهترى داريم . او همچنان رزميد تا به خيل شهداى كربلا پيوست . شهادت حبيب ، براى امام حسين عليه السلام ، بسيار ناگوار بود . لذا هنگامى كه وى شهيد شد ، فرمود : من ، شهادت خود و يارانِ حمايتگرم را به حساب خدا مى گذارم . در «زيارت ناحيه مقدّسه» ، آمده است : سلام بر حبيب بن مُظاهر اسدى ! نام وى در «زيارت رجبيّه» هم آمده است .

.


1- .ر .ك : ج 4 ص 13 (بخش هفتم / فصل سوم / نامه كوفيان به امام عليه السلام و دعوت او به قيام).
2- .ر. ك: ج 4 ص 73 (بخش هفتم / فصل چهارم / وارد شدن مسلم به كوفه و بيعت كوفيان با او).
3- .ر. ك: ج 5 ص 417 (فصل يكم / كوشش هاى حبيب بن مظاهر براى يارى امام عليه السلام در ششم محرّم).
4- .ر. ك: ص 7 (فصل يكم / شب را مهلت گرفتن براى نماز و دعا و استغفار) و ص 95 (فصل دوم / احتجاج هاى امام عليه السلام بر سپاه كوفه) و ص 157 (نماز جماعت در ظهر عاشورا به امامت امام حسين عليه السلام ).
5- .ر. ك: ص 79 (فصل دوم / رويارويى لشكر هدايت و لشكر گم راهى).
6- .ر. ك: ص 73 (فصل يكم / استقبال از شهادت با روى باز).

ص: 234

. .

ص: 235

. .

ص: 236

. .

ص: 237

. .

ص: 238

راجع: ص 362 (الفصل الثالث / مسلم بن عوسجة).

ملاحظةجدير بالذكر روى الفاضل الدربندي في كتاب أسرار الشهادة (1) حكايةً مفصّلة حول لقاء حبيب بن مظاهر بمسلم بن عوسجة عند عطّار في سوق الكوفة لشراء الصبغ ، وكذلك ذكر اُمورا اُخرى من قبيل : كتاب الإمام الحسين إلى حبيب ودعوته لنصرته، حوار حبيب مع زوجته حول الذهاب إلى كربلاء، حوار غلام حبيب مع فرسه في خارج الكوفة، كيفيّة وصول حبيب إلى كربلاء وإبلاغه سلام زينب عليه السلام عند وصوله كربلاء ، وغيرها من الحوادث التي ليس لها ذِكرٌ في المصادر المعتبرة، ومن المؤسف أنّ الكثير من الخطباء والرواديد يستندون إليها .

.


1- .أسرار الشهادة : ج 2 ص 591 _ 593 .

ص: 239

ر . ك : ص 363 (فصل سوم / مُسلم بن عَوسَجَه) .

نكتهگفتنى است كه فاضل دربندى ، در كتاب أسرار الشهادة ، داستان مفصّلى را (1) در باره ملاقات حبيب بن مُظاهر با مُسلم بن عَوسَجه در مغازه عطّارى در بازار كوفه براى خريد رنگ، همچنين نامه امام حسين عليه السلام به حبيب و دعوت از او براى يارى خود، گفتگوى حبيب با همسرش در باره رفتن به كربلا ، سخن گفتن غلام حبيب با اسب وى در خارج از كوفه، چگونگى رسيدن حبيب به كربلا و ابلاغ سلام زينب عليهاالسلام به وى هنگام ورود به كربلا، نقل كرده است كه مانند بسيارى از مطالب ديگر اين كتاب ، در منابع معتبر ، اثرى از آنها ديده نمى شود و متأسّفانه ، بسيارى از اهل منبر و مرثيه سرايان ، آنها را نقل مى كنند .

.


1- .ر. ك : ج 1 ص 101 (درآمد / كتاب شناسى تاريخ عاشورا و عزادارى امام حسين عليه السلام ).

ص: 240

رجال الكشّي عن فضيل بن الزبير :مَرَّ ميثَمٌ التَّمّارُ عَلى فَرَسٍ لَهُ ، فَاستَقبَلَ حَبيبَ بنَ مُظاهِرٍ الأَسَدِيَّ عِندَ مَجلِسِ بَني أسَدٍ ، فَتَحَدَّثا حَتَّى اختَلَفَ أعناقُ فَرَسَيهِما . ثُمَّ قالَ حَبيبٌ : لَكَأَنّي بِشَيخٍ أصلَعَ ضَخمِ البَطنِ يَبيعُ البِطّيخَ عِندَ دارِ الرِّزقِ ، قَد صُلِبَ في حُبِّ أهلِ بَيتِ نَبِيِّهِ صلى الله عليه و آله ، ويُبقَرُ بَطنُهُ عَلَى الخَشَبِ . فَقالَ ميثَمٌ : وإنّي لَأَعرِفُ رَجُلاً أحمَرَ لَهُ ضَفيرَتانِ (1) يَخرُجُ لِيَنصُرَ ابنَ بِنتِ نَبِيِّهِ ، فَيُقتَلُ ويُجالُ بِرَأسِهِ بِالكوفَةِ . ثُمَّ افتَرَقا ، فَقالَ أهلُ المَجلِسِ : ما رَأَينا أحَدا أكذَبَ مِن هذَينِ ! قالَ : فَلَم يَفتَرِق أهلُ المَجلِسِ حَتّى أقبَلَ رُشَيدٌ الهَجَرِيُّ ، فَطَلَبَهُما فَسَأَلَ أهلَ المَجلِسِ عَنهُما ، فَقالوا : اِفتَرَقا ، وسَمِعناهُما يَقولانِ كَذا وكَذا ، فَقالَ رُشَيدٌ : رَحِمَ اللّهُ ميثَما ! نَسِيَ : ويُزادُ في عَطاءِ الَّذي يَجيءُ بِالرَّأسِ مِئَةُ دِرهَمٍ ، ثُمَّ أدبَرَ ، فَقالَ القَومُ : هذا وَاللّهِ أكذَبُهُم !! فَقالَ القَومُ : وَاللّهِ ما ذَهَبَتِ الأَيّامُ وَاللَّيالي حَتّى رَأَيناهُ مَصلوبا عَلى بابِ دارِ عَمرِو بنِ حُرَيثٍ ، وجيءَ بِرَأسِ حَبيبِ بنِ مُظاهِرٍ قَد قُتِلَ مَعَ الحُسَينِ عليه السلام ، ورَأَينا كُلَّ ما قالوا . وكانَ حَبيبٌ مِنَ السَّبعينَ الرِّجالِ الَّذينَ نَصَرُوا الحُسَينَ عليه السلام ، ولَقوا جِبالَ الحَديدِ ، وَاستَقبَلُوا الرِّماحَ بِصُدورِهِم وَالسُّيوفَ بِوُجوهِهِم ، وهُم يُعرَضُ عَلَيهِمُ الأَمانُ وَالأَموالُ فَيَأبونَ ، ويَقولونَ : لا عُذرَ لَنا عِندَ رَسولِ اللّه صلى الله عليه و آله إن قُتِلَ الحُسَينُ عليه السلام ومِنّا عَينٌ تَطرِفُ ، حَتّى قُتِلوا حَولَهُ . ولَقَد مَزَحَ حَبيبُ بنُ مُظاهِرٍ الأَسَدِيُّ ، فَقالَ لَهُ يَزيدُ بنُ خُضَيرٍ الهَمدانِيُّ ، وكانَ يُقالُ لَهُ سَيِّدُ القُرّاءِ : يا أخي لَيسَ هذِهِ بِساعَةِ ضِحكٍ ! قالَ : فَأَيُّ مَوضِعٍ أحَقُّ مِن هذا بِالسُّرورِ ، وَاللّهِ ما هُوَ إلّا أن تَميلَ عَلَينا هذِهِ الطَّغامُ (2) بِسُيوفِهِم ، فَنُعانِقُ الحورَ العينَ (3) .

.


1- .في المصدر : «صفيدتان» ، وهو تصحيف .
2- .الطَّغَامُ : أوغاد الناس (الصحاح : ج 5 ص 1975 «طغم») .
3- .رجال الكشّي : ج 1 ص 292 الرقم 133 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 92 ح 33 .

ص: 241

رجال الكشّى_ به نقل از فُضَيل بن زُبير _: ميثم تمّار ، سوار بر اسبش مى رفت كه حبيب بن مُظاهر اسدى را در مجلس قبيله بنى اسد ، ديد . آنها با هم سخن گفتند تا آن جا كه گردن اسب هايشان ، در هم فرو رفت. سپس حبيب گفت: گويى پيرمردى شكم بزرگ را مى بينم كه در دار الرزق ، خربزه مى فروشد و به خاطر محبّت نسبت به خاندان پيامبرش ، به دار آويخته شده و بر همان چوبه دار ، شكمش را شكافته اند. ميثم گفت : من نيز مردى سرخ رو ، با دو گيسوى بافته را مى شناسم كه بيرون مى آيد تا فرزند دختر پيامبرش را يارى دهد و كشته مى شود و سرش را به كوفه مى برَند . آن گاه ، آن دو از هم جدا شدند و اهل مجلس گفتند: دروغگوتر از اين دو ، نديده بوديم ! اهل مجلس ، هنوز متفرّق نشده بودند كه رشيد هَجَرى آمد و از اهل مجلس ، در باره آن دو پرسيد . گفتند : از هم جدا شدند و شنيديم كه اين گونه مى گويند. رشيد گفت: خداوند ، ميثم را رحمت كند! فراموش كرد كه [ بگويد ]: و صد درهم ، بر جايزه آورنده سر [ _ِ حبيب ] مى افزايند. سپس ، رشيد رفت و اهل مجلس گفتند: به خدا سوگند، اين ، دروغگوترينِ آنان بود! همان مردم مى گويند: به خدا سوگند، روزگارى نگذشت كه ميثم را بر درِ خانه عمرو بن حُرَيث ، به دار آويخته ، ديديم . نيز شاهد بوديم كه سرِ حبيب بن مُظاهر را _ كه همراه با حسين عليه السلام كشته شده بود _ ، آوردند و همه آنچه را گفته بودند ، به چشم ديديم . حبيب ، از هفتاد تن يارانِ يارى دهنده حسين عليه السلام بود كه كوه هايى از آهن [ و شمشير ]را پيشِ روى خود ديدند و با سينه و صورت ، به استقبال نيزه و شمشير رفتند، در حالى كه امان و مال ، به آنها پيشنهاد شده بود ؛ ولى آنان ، پاسخ رد دادند و گفتند: ما نزد پيامبر خدا صلى الله عليه و آله عذرى نداريم ، اگر حسين عليه السلام كُشته شود و ما جانى در بدن داشته و نگاره گر باشيم . سپس ، گِرد او چرخيدند تا به شهادت رسيدند . حبيب [ در واپسين ساعات عمرش ] شوخى مى كرد و يزيد بن خُضَير هَمْدانى _ كه او را سَرورِ قاريان مى خواندند _ ، به او گفت: برادر من ! اكنون ، وقت خنده نيست . حبيب گفت: كجا بهتر از اين جا ، براى شادمانى است ؟ به خدا سوگند، جز اين نيست كه اين اُوباش ، با شمشيرهايشان به سوى ما مى آيند [ و ما را شهيد مى كنند ] و با حور العين ، هماغوش مى شويم .

.

ص: 242

الأمالي للصدوق عن عبد اللّه بن منصور عن جعفر بن محمّد بن عليّ بن الحسين عن أبيه عن جدّه [زين العابدين] عليهم السلام :ثُمَّ بَرَزَ حَبيبُ بنُ مُظَهَّرٍ الأَسَدِيُّ رِضوانُ اللّهِ عَلَيهِ ، وهُوَ يَقولُ : أنَا حَبيبٌ وأبي مُظَهَّرُلَنَحنُ أزكى مِنكُمُ وأطهَرُ نَنصُرُ خَيرَ النّاسِ حينَ يُذكَرُ فَقَتَلَ مِنهُم أحَدا وثَلاثينَ رَجُلاً ، ثُمَّ قُتِلَ رِضوانُ اللّهِ عَلَيهِ . (1)

الفتوح :وخَرَجَ ... حَبيبُ بنُ مُظاهِرٍ الأَسَدِيُّ ، وهُوَ يَرتَجِزُ ويَقولُ : أنَا حَبيبٌ وأبي مُظاهِرُفارِسُ هَيجاءَ (2) وحَربٍ تُسعَرُ أنتُمُ أعَدُّ عُدَّةً وأكثَرُونَحنُ أعلى حُجَّةً وأقهَرُ وأنتُمُ عِندَ الوَفاءِ أغدَرُونَحنُ أوفى مِنكُمُ وأصبَرُ ثُمَّ حَمَلَ فَلَم يَزَل يُقاتِلُ حَتّى قُتِلَ رَحِمَهُ اللّهُ . (3)

.


1- .الأمالي للصدوق : ص 224 ح 239 ، روضة الواعظين : ص 206 من دون إسنادٍ إلى أحدِ أهل البيت عليهم السلام ، بحار الأنوار : ج 44 ص 319 .
2- .الهيجاء : الحرب ، بالمدّ والقصر ، لأنها موطن غضب (لسان العرب : ج 2 ص 395 «هوج») .
3- .الفتوح : ج 5 ص 107 ؛ المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 103 نحوه وفيه «فقتل اثنين وستّين رجلاً ، فقتله الحصين بن نمير ، وعلق رأسه في عنق فرسه» بدل «ثمّ حمل ...» ، بحار الأنوار : ج 45 ص 26 .

ص: 243

الأمالى ، صدوق_ به نقل از عبد اللّه بن منصور ، از امام صادق ، از پدرش امام باقر ، از جدّش امام زين العابدين عليهم السلام _: سپس حبيب بن مُظاهر اسدى _ كه رضوان خدا بر او باد _ ، به ميدان مبارزه آمد ، در حالى كه چنين رَجَز مى خواند : من ، حبيبم و پدرم ، مُظهّر استما ، از شما پاك تر و پاكيزه تريم و بهترين مردم به گاه يادآورى را يارى مى دهيم . آن گاه ، 31 تن از آنان را كُشت و سپس به شهادت رسيد . رضوان خدا بر او باد !

الفتوح :حبيب بن مُظاهر اسدى ، به ميدان آمد ، در حالى كه رَجَز مى خواند و مى گفت: من ، حبيبم و پدرم ، مُظاهر استيّكه سوارِ پيكارجو، ميان شعله هاى جنگ. شما ، آماده تر و پُرشمارتريدو ما ، با حجّت برتر و چيره تر . و شما ، خيانتكار در پيمانيدو ما از شما ، وفادارتر و شكيباتريم . سپس يورش بُرد و آن قدر جنگيد تا به شهادت رسيد . خدايش بيامرزد !

.

ص: 244

تاريخ الطبري عن أبي مخنف عن سليمان بن أبي راشد عن حميد بن مسلم :قالَ [ الحُسَينُ عليه السلام في ظُهرِ عاشوراءَ ] : سَلوهُم أن يَكُفّوا عَنّا حَتّى نُصَلِّيَ ، فَقالَ لَهُمُ الحُصَينُ بنُ تَميمٍ : إنَّها لا تُقبَلُ ، فَقالَ لَهُ حَبيبُ بنُ مُظاهِرٍ : لا تُقبَلُ ! زَعَمتَ الصَّلاة مِن آل رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله لا تُقبَلُ ، وتُقبَلُ مِنكَ يا حِمارُ ؟ قالَ : فَحَمَلَ عَلَيهِم حُصَينُ بنُ تَميمٍ ، وخَرَجَ إلَيهِ حَبيبُ بنُ مَظاهِرٍ ، فَضَرَبَ وَجهَ فَرَسِهِ بِالسَّيفِ ، فَشَبَّ ووَقَعَ عَنهُ ، وحَمَلَهُ أصحابُهُ فَاستَنقَذوهُ ، وأخَذَ حَبيبٌ يَقولُ : اُقسِمُ لَو كُنّا لَكُم أعداداأو شَطرَكُم وَلَّيتُمُ أكتادا (1) يا شَرَّ قَومٍ حَسَبا وآدا (2) قالَ : وجَعَلَ يَقولُ يَومَئِذٍ : أنَا حَبيبٌ وأبي مُظاهِرُفارِسُ هَيجاءَ وحَربٍ تُسعَرُ أنتُم أعَدُّ عُدَّةٌ وأكثَرُونَحنُ أوفى مِنكُمُ وأصبَرُ ونَحنُ أعلى حُجَّةً وأظهَرُحَقّا وأتقى مِنكُمُ وأعذَرُ وقاتَلَ قِتالاً شَديدا ، فَحَمَلَ عَلَيهِ رَجُلٌ مِن بَني تَميمٍ فَضَرَبَهُ بِالسَّيفِ عَلى رَأسِهِ فَقَتَلَهُ _ وكانَ يُقالُ لَهُ : بُدَيلُ بنُ صُرَيمٍ مِن بَني عُقفانَ _ وحَمَلَ عَلَيهِ آخَرُ مِن بَني تَميمٍ فَطَعَنَهُ فَوَقَعَ ، فَذَهَبَ لِيَقومَ ، فَضَرَبَهُ الحُصَينُ بنُ تَميمٍ عَلى رَأسِهِ بِالسَّيفِ فَوَقَعَ ، ونَزَلَ إلَيهِ التَّميمِيُّ فَاحتَزَّ رَأسَهُ . فَقالَ لَهُ الحُصَينُ : إنّي لَشَريكُكَ في قَتلِهِ ، فَقالَ الآخَرُ : وَاللّهِ ما قَتَلَهُ غَيري ، فَقالَ الحُصَينُ : أعطِنيهِ اُعَلِّقهُ في عُنُقِ فَرَسي كَيما يَرَى النّاسُ ويَعلَموا أنّي شَرِكتُ في قَتلِهِ ، ثُمَّ خُذهُ أنتَ بَعدُ فَامضِ بِهِ إلى عُبَيدِ اللّهِ بنِ زِيادٍ ، فَلا حاجَةَ لي فيما تُعطاهُ عَلى قَتلِكَ إيّاهُ . قالَ : فَأَبى عَلَيهِ ، فَأَصلَحَ قَومُهُ فيما بَينَهُما عَلى هذا ، فَدَفَعَ إلَيهِ رَأسَ حَبيبِ بنِ مُظاهِرٍ ، فَجالَ بِهِ فِي العَسكَرِ قَد عَلَّقَهُ في عُنُقِ فَرَسِهِ ، ثُمَّ دَفَعَهُ بَعدَ ذلِكَ إلَيهِ . فَلَمّا رَجَعوا إلَى الكوفَةِ أخَذَ الآخِرُ رَأسَ حَبيبٍ فَعَلَّقَهُ في لَبانِ (3) فَرَسِهِ ، ثُمَّ أقبَلَ بِهِ إلَى ابنِ زِيادٍ فِي القَصرِ فَبَصُرَ بِهِ ابنُهُ القاسِمُ بنُ حَبيبٍ ، وهُوَ يَومَئِذٍ قَد راهَقَ ، فَأَقبَلَ مَعَ الفارِسِ لا يُفارِقُهُ ، كُلَّما دَخَلَ القَصرَ دَخَلَ مَعَهُ ، وإذا خَرَجَ خَرَجَ مَعَهُ ، فَارتابَ بِهِ ، فَقالَ : ما لَكَ يا بُنَيَّ تَتبَعُني ؟ قالَ : لا شَيءَ ، قالَ : بَلى ، يا بُنَيَّ أخبِرني ، قالَ لَهُ : إنَّ هذَا الرَّأسَ الَّذي مَعَكَ رَأسُ أبي ، أفَتُعطينيهِ حَتّى أدفِنَهُ ؟ قالَ : يا بُنَيَّ ، لا يَرضَى الأَميرُ أن يُدفَنَ ، وأنَا اُريدُ أن يُثيبَنِي الأَميرُ عَلى قَتلِهِ ثَوابا حَسَنا ، قالَ لَهُ الغُلامُ : لكِنَّ اللّهَ لا يُثيبُكَ عَلى ذلِكَ إلّا أسوَأَ الثَّوابِ ، أما وَاللّهِ لَقَد قَتَلتَ خَيرا مِنكَ ، وبَكى ، فَمَكَثَ الغُلامُ حَتّى إذا أدرَكَ لَم يَكُن لَهُ هِمَّةٌ إلَا اتِّباعُ أثَرِ قاتِلِ أبيهِ لِيَجِدَ مِنهُ غِرَّةً (4) فَيَقتُلَهُ بِأَبيهِ . فَلَمّا كانَ زَمانُ مُصعَبِ بنِ الزُّبَيرِ وغَزا مُصعَبٌ باجُمَيرى (5) ، دَخَلَ عَسكَرَ مُصعَبٍ فَإِذا قاتِلُ أبيهِ في فُسطاطِهِ (6) ، فَأَقبَلَ يَختَلِفُ في طَلَبِهِ وَالتِماسِ غِرَّتِهِ ، فَدَخَلَ عَلَيهِ وهُوَ قائِلٌ نِصفَ النَّهارِ ، فَضَرَبَهُ بِسَيفِهِ حَتّى بَرَدَ . قالَ أبو مِخنَفٍ : حَدَّثَني مُحَمَّدُ بنُ قَيسٍ ، قالَ : لَمّا قُتِلَ حَبيبُ بنُ مُظاهِرٍ هَدَّ ذلِكَ حُسَينا عليه السلام وقالَ عِندَ ذلِكَ : أحتَسِبُ نَفسي وحُماةَ أصحابي . (7)

.


1- .أكتاد : أي جماعات (القاموس المحيط : ج 1 ص 332 «كتد») .
2- .الآد : الصُّلب (القاموس المحيط : ج 1 ص 275 «آد») . كأنّه أراد أنّ أصلاب آبائهم التي خرجت منها نطفهم خبيثة .
3- .اللبان : الصدر من ذي الحافر خاصّة (لسان العرب : ج 13 ص 377 «لبن») .
4- .الغِرَّة : الغفلة (المصباح المنير : ص 444 «غِرّة») .
5- .باجميرى:موضع دون تكريت (معجم البلدان : ج1 ص314) وراجع: الخريطة رقم5 في آخر مجلّد8 .
6- .الفُسطاط : بيت من الشّعر (الصحاح : ج 3 ص 115 «فسط») .
7- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 439 ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 567 نحوه وليس فيه من «اُقسم» إلى «أعذر» وراجع : أنساب الأشراف : ج 3 ص 402 ومقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 17 _ 19 ومثير الأحزان : ص 62 و ص 65 .

ص: 245

تاريخ الطبرى_ به نقل از ابو مِخنَف _: سليمان بن ابى راشد ، از حُمَيد بن مسلم برايم نقل كرد : حسين عليه السلام ، در ظهر عاشورا فرمود : «از آنان بخواهيد كه دست نگه دارند تا نماز بخوانيم». حُصَين بن تميم گفت: اين [ نماز ] پذيرفته نمى شود ! حبيب بن مُظاهر گفت: پذيرفته نمى شود؟! گمان بُرده اى كه نماز از خاندان پيامبر خدا صلى الله عليه و آله پذيرفته نمى شود و از تو _ اى درازگوش _ ، پذيرفته مى شود ؟! حُصَين بن تميم ، به آنان يورش بُرد . حبيب بن مُظاهر نيز به سوى او بيرون آمد و با شمشير به صورت اسبش زد . اسب ، دست هايش را بلند كرد و حُصَين ، از آن [ بر زمين ]افتاد و يارانش ، او را با خود بردند و نجاتش دادند . حبيب ، شروع به رَجَزخوانى كرد : سوگند ياد مى كنم كه اگر به شمارِ شما بوديميا حتّى نصف شما ، گروه گروه ، فرار مى كرديد اى بدتباران و پليدان ! و آن روز ، چنين رَجَز خواند : من ، حبيب هستم و پدرم ، مُظاهر استيكّه سوار پيكارجو، ميان شعله هاى جنگ. شما ، آماده تر و پُرشمارتريدو ما ، وفادارتر و شكيباتر . و ما با حجّت برتر و حقّ آشكارتريمو از شما ، پرهيزگارتريم و دليل بهترى داريم. سپس ، سخت جنگيد . مردى از قبيله بنى تميم به او حمله بُرد و با شمشير ، به سرش زد و خون او را ريخت. نام آن مرد ، بُدَيل بن صُرَيم و از قبيله بنى عُقفان بود . مردى ديگر از بنى تميم نيز به او حمله بُرد و او را با نيزه به زمين انداخت. حبيب ، خواست برخيزد كه حُصَين بن تميم ، با شمشير بر سرش زد و او را دوباره [ بر زمين ] انداخت . مرد تميمى ، فرود آمد و سرش را [ از تن ]جدا كرد . حُصَين به او گفت : من ، شريك تو در كُشتنِ او بودم . امّا او گفت: به خدا سوگند ، كسى جز من ، او را نكُشت . حُصَين گفت: سر را به من بده تا به گردن اسبم بياويزم و مردم ببينند و شركت جستنِ مرا در كُشتن او بدانند. سپس ، آن را بگير و به نزد عبيد اللّه بن زياد ببر كه من ، نيازى به جايزه كُشتن او ندارم . مرد تميمى نپذيرفت ؛ ولى قومشان ، آن دو را بر همين گونه اى كه گفته شد، صلح دادند و او ، سرِ حبيب بن مُظاهر را به حُصَين داد تا به گردن اسبش بياويزد و ميان لشكر بچرخانَد . سپس ، آن را به او بدهد . هنگامى كه به كوفه بازگشتند، آن ديگرى ، سرِ حبيب را گرفت و به سينه اسبش آويخت و با همان به ديدار ابن زياد در كاخش رفت . قاسم پسر حبيب _ كه آن زمان ، نوجوان بود _ ، او را ديد و همراه سوار رفت و بى آن كه از او جدا شود ، با وى به درون كاخ رفت و چون خارج شد ، با او بيرون آمد. سوار ، به او بدگمان شد و گفت: پسركم ! چرا دنبال من مى آيى ؟ گفت: چيزى نيست. گفت: چرا، پسركم ! به من بگو. گفت: اين سرى كه همراه توست، سرِ پدر من است. آيا آن را به من مى دهى تا آن را به خاك بسپارم ؟ گفت: پسركم ! امير (ابن زياد ) به دفن او رضايت نمى دهد و من مى خواهم كه امير ، پاداش نيكويى در برابر كُشتن او به من بدهد . جوان به او گفت: امّا خداوند ، بر اين كار، چيزى جز بدترين سزا به تو نمى دهد. بدان كه به خدا سوگند ، بهتر از خودت را كُشته اى . آن جوان ، گريست و آن گاه ، صبر كرد تا بزرگ شد و همّ و غمّش جز اين نبود تا قاتل پدرش را تعقيب كند و در نخستين فرصت ، او را به انتقام پدرش بكُشد . به روزگار فرمان روايى مُصعَب بن زبير بر عراق و نبردش در باجُمَيرا ، آن پسر به اردوگاه مُصعَب ، وارد شد و قاتل پدرش را در خيمه اش ديد . با استفاده از غفلت او ، به آن جا رفت و آمد كرد تا نيم روزى كه به خواب رفته بود ، بر وى وارد شد و او را با شمشير زد تا جان داد . محمّد بن قيس ، براى من (ابو مِخنَف) گفت : هنگامى كه حبيب بن مُظاهر ، كشته شد، حسين عليه السلام آشفته گشت و فرمود : «خود و يارانِ يارى كننده ام را به حساب خدا مى گذارم [ و شكيبايى مى كنم] » .

.

ص: 246

. .

ص: 247

. .

ص: 248

3 / 10الحَجّاجُ بنُ مَسروقٍالحجّاج بن مسروق الجعفي (1) والذي سُمّي في بعض المصادر بالحجّاج بن مسرور ، (2) هو أحد الأصحاب الأوفياء لسيّد الشهداء عليه السلام ، والذي نال شرف الشهادة في عاشوراء. وهو الذي بعثه الإمام الحسين عليه السلام إلى عبيد اللّه بن الحرّ الجعفي كي يأتي لنصرته (3) . وهو الذي أذّن الظهر بإذن الإمام عند تصدّي جيش الحرّ بن يزيد له عليه السلام (4) . وقد ذكرته بعض المصادر بوصفه مؤذّناً للإمام الحسين عليه السلام . (5) حمل على صفوف العدوّ وهو ينشد هذه الأشعار حتّى التحق بربّه : أقدِم هُديتَ هادِيا مَهدِيّافَاليَومَ تَلقى جَدَّكَ النَّبِيّا ثُمَّ أباكَ ذَا النَّدى (6) عَلِيّاذاكَ الَّذي نَعرِفُهُ وَصِيّا وَالحَسَنَ الخَيرَ التَّقِي الوَفِيّاوذَا الجَناحَينِ الفَتَى الكَمِيّا (7) وأسَدَ اللّهِ الشَّهيدَ الحَيّا (8) ورد اسمه في زيارة الناحية : السَّلامُ عَلى الحَجّاجِ بنِ مَسروقٍ الجُعفِيِّ . (9) كما ذكر اسمه في الزيارة الرجبيّة . (10)

.


1- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 401 ، أنساب الأشراف : ج 3 ص 405 ، نسب معد : ج 1 ص 316 ، الاشتقاق : ص 409 ، الفتوح : ج 5 ص 109 ، المناقب لابن شهر آشوب : ج 4 ص 103 وراجع: زيارة الناحية والزيارة الرجبية وهذه الموسوعة : ج6 ص250 ح1691 .
2- .الإرشاد : ج 2 ص 78.
3- .راجع : ج 5 ص 268 (القسم السابع / الفصل السابع / استنصاره من عبيد اللّه بن الحرّ).
4- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 400 .
5- .راجع : ج 5 ص 218 (القسم السابع / الفصل السابع / إغلاق الحرّ الطريق على الإمام عليه السلام ) .
6- .فلان نديُّ الكفّ : إذا كان سخيّا (الصحاح : ج 6 ص 2506 «ندا») .
7- .الكميُّ : الشجاع (الصحاح : ج 6 ص 2477 «كمى») .
8- .الفتوح : ج 5 ص 109 ؛ المناقب لابن شهر آشوب : ج 4 ص 103 وليس فيه من «والحسن» إلى «الحيّا» وفيه «فقتل خمسا وعشرين رجلاً» بدل «ثمّ حمل ...» .
9- .راجع: ج 12 ص 264 (القسم الثالث عشر / الفصل الثالث عشر / الزيارة الثانية برواية الإقبال).
10- .راجع: ج 12 ص 120 (القسم الثالث عشر / الفصل الثاني عشر / زيارته في أوّل رجب).

ص: 249

3 / 10حَجّاج بن مَسروق

حَجّاج بن مَسروق جُعْفى ، كه برخى از منابع ، وى را حَجّاج بن مَسرور ناميده اند ، يكى ديگر از ياران باوفاى سيّد الشهدا عليه السلام است كه در عاشورا ، به شرف شهادت ، نائل آمد . وى ، همان كسى است كه امام حسين عليه السلام ، او را نزد عبيد اللّه بن حُرّ جُعْفى فرستاد تا از او بخواهد كه به يارى امام عليه السلام بيايد ، (1) و در جريان برخورد سپاه حُرّ بن يزيد با امام عليه السلام ، به دستور امام عليه السلام ، اذان ظهر را گفت و منابع ، او را به عنوان مؤذّن حسين عليه السلام معرّفى كرده اند . (2) وى ، روز عاشورا ، با خواندن اين اشعار ، به صف دشمن حمله كرد تا به لقاء اللّه پيوست : به پيش ، كه تو ، هم هدايت شده اى و هم هدايت كنندهامروز ، جدّت پيامبر صلى الله عليه و آله را ديدار مى كنى آن گاه ، پدر سخاوتمندت ، على عليه السلام راهمان كه ما ، او را وصى [ پيامبر ] مى شناسيم . و حسنِ نيكوكارِ پرهيزگارِ وفادار راو [جعفر] داراى دو بال [ در بهشت ] ، جوان مردِ دلير را و [حمزه] شير خدا ، شهيد جاويدان را . در «زيارت ناحيه» ، آمده است : سلام بر حَجّاج بن مَسروق جُعْفى ! نام وى در «زيارت رجبيّه» هم آمده است .

.


1- .ر. ك : ج 5 ص 269 (بخش هفتم / فصل هفتم / يارى خواستن از عبيد اللّه بن حُر) .
2- .ر. ك : ج 5 ص 219 (بخش هفتم / فصل هفتم / بسته شدن راه بر امام عليه السلام توسّط حرّ).

ص: 250

مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي :خَرَجَ ... الحَجّاجُ بنُ مَسروقٍ _ وهُوَ مُؤَذِّنُ الحُسَينِ عليه السلام _ فَجَعَلَ يَقولُ : أقدِم حُسَينُ هادِيا مَهدِيّااليَومَ نَلقى جَدَّكَ النَّبِيّا ثُمَّ أباكَ ذَا العُلا عَلِيّاوَالحَسَنَ الخَيرَ الرِّضَى الوَلِيّا وذَا الجَناحَينِ الفَتَى الكَمِيّاوأسَدَ اللّهِ الشَّهيدَ الحَيّا ثُمَّ حَمَلَ فَقاتَلَ ، حَتّى قُتِلَ . (1)

.


1- .مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 20 ؛ بحار الأنوار : ج 45 ص 25 نحوه .

ص: 251

مقتل الحسين عليه السلام ، خوارزمى :حَجّاج بن مَسروق _ كه اذانگوى حسين عليه السلام بود _ ، به ميدان آمد و اين گونه رَجَز مى خواند : اى حسين! به پيش كه هدايت شده اى و هم هدايت كنندهامروز ، جدّت پيامبر صلى الله عليه و آله را ديدار مى كنى سپس ، پدر والايت، على عليه السلام راو حسن عليه السلام ، نيكوكارِ پسنديده ولىّ را و [جعفر،] دارنده دو بال [ در بهشت ] ، جوان مرد دلير راو [ حمزه ] شير خدا ، شهيد جاويدان را . سپس يورش برد و جنگيد تا به شهادت رسيد .

.

ص: 252

3 / 11الحُرُّ بنُ يَزيدَ الرِّياحِيُّكان الحرّ بن يزيد الرياحي (1) أحد وجهاء قبيلة بني تميم (2) ، ولا تتوفّر معلومات اُخرى عنه، إلّا أنّ مصيره بين أصحاب الإمام الحسين عليه السلام متميّز وباعث للاعتبار كثيراً . كان الحر، الشخص الوحيد الذي اجتاز في يوم عاشوراء المسافة بين الجنّة والنار خلال ساعات قصيرة ، وصعد بنفسه من حضيض الشقاوة إلى قمّة السعادة، لذا فإنّ مصير الحرّ دليل واضح على اختيار الإنسان الطريق الصحيح للحياة . كان الحرّ أوّل من أغلق الطريق على الإمام الحسين وأصحابه (3) ، وإنّ انتخابه بوصفه قائداً للجيش حيث قام بأوّل مواجهة للإمام (4) ، يدلّ على الاعتماد الكامل للحكم الاُمويّ عليه . لم يكن الذنب الذي اقترفه الحرّ ذنباً صغيراً، إلّا أنّه عندما شاهد نفسه بين الجنّة والنار، لم يغرّه الظاهر الخادع للدنيا والذي كانت جهنّم تكمن في باطنه، فاختار مع شهداء كربلاء الآخرين طريق الجنّة ، وقال بشأن هذا الاختيار : إنّي وَاللّهِ اُخَيِّرُ نَفسي بَينَ الجَنَّةِ وَالنّارِ ، ووَاللّهِ لا أختارُ عَلَى الجَنَّةِ شَيئا ولَو قُطِّعتُ وحُرِّقتُ . (5) وهذه رسالة تعليميّة لجميع الذين تنتابهم الحيرة عند مفترق طريق الجنّة والنار، وخاصّة الشباب. وبعد اختياره طريق الجنّة، ضرب فرسه وتوجّه نحو خيام سيّد الشهداء ويده على رأسه ، وكان يكرّر مع نفسه هذه العبارات أثناء الطريق : اللّهُمَّ إنّي تُبتُ إلَيكَ فَتُب عَلَيَّ ، فَقَد أرعَبتُ قُلوبَ أولِيائِكَ وأولادِ بِنتِ نَبِيِّكَ . وبسبب الخطأ الكبير الذي ارتكبه الحرّ كان يحتمل ألّا تُقبل توبته. لذا فإنّه عندما وصل إلى الإمام عليه السلام قال : جُعِلتُ فِداكَ ! أنَا صاحِبُكَ الَّذي حَبَسَكَ عَنِ الرُّجوعِ وجَعجَعَ بِكَ ، وَاللّهِ ما ظَنَنتُ أنَّ القَومَ يَبلُغونَ بِكَ ما أرى ، وأنَا تائِبٌ إلَى اللّهِ ، فَهَل تَرى لي مِن تَوبَةٍ ؟ فأجابه الإمام الحسين عليه السلام : نَعَم ، يَتوبُ اللّهُ عَلَيكَ ، فَانزِل . فقال الحرّ : أنَا لَكَ فارِسا خَيرٌ مِنّي راجِلاً ، وإلَى النُّزولِ يَؤولُ آخِرُ أمري . ثمّ أضاف قائلاً: فإِذا كُنتُ أوَّلَ مَن خَرَجَ عَلَيكَ ، فَأئذَن لي أن أكونَ أوَّلَ قَتيلٍ بَينَ يَدَيكَ ، لَعَلّي أكونُ مِمَّن يُصافِحُ جَدَّكَ مُحَمَّدا صلى الله عليه و آله غَدا فِي القِيامَةِ . (6) ويدلّ كلام الحرّ هذا على اعتقاده الراسخ بالمبدأ والمعاد ، وهذا هو الذي أدّى إلى فلاحه . ثمّ تقدّم نحو جيش الكوفة، ووعظهم في خطبة ألقاها فيهم ، ثمّ هجم عليهم وقاتل حتّى استشهد . فحمله أصحاب الإمام من ساحة القتال وفيه رمق من الحياة وجعلوه مقابل الإمام عليه السلام . فتكلّم الإمام وهو جالس عنده بكلمات جديرة بالتأمل جدّا . فقال عليه السلام وهو يمسح التراب عن وجه الحرّ : أنتَ الحُرُّ كَما سَمَّتكَ اُمُّكَ ، حُرٌّ فِي الدُّنيا وحُرٌّ فِي الآخِرَةِ . (7) وجاء في زيارة الناحية المقدّسة : السَّلامُ عَلَى الحُرِّ بنِ يَزيدَ الرِّياحِيِّ . (8) كما ذكر اسمه في الزيارة الرجبيّة أيضا . (9)

.


1- .جمهرة أنساب العرب : ص 227 ، جمهرة النسب : ص 216 ، تاريخ الطبري : ج 5 ص 392 وفيه «الحر بن يزيد الحنظلي ثم النهشلي» ، أنساب الأشراف : ج 3 ص 383 وفيه «الحر بن يزيد الحنظلي» ؛ رجال الطوسي : ص 100 وراجع : زيارة الناحية و الزيارة الرجبية و هذه الموسوعة : ج6 ص260 ح1693 .
2- .الأمالي للشجري : ج 1 ص 172 ، الحدائق الورديّة : ج 1 ص 121 ؛ تذكرة الخواص : ص 251.
3- .راجع : ج 5 ص 218 (القسم السابع / الفصل السابع / إغلاق الحر الطريق على الإمام عليه السلام ) .
4- .مقاتل الطالبيين : ص 111 وراجع : هذه الموسوعة : ج 5 ص 216 (القسم السابع / الفصل السابع / إشخاص الحرّ للإتيان بالإمام عليه السلام إلى الكوفة) و ص 286 (الفصل السابع / كتاب ابن زياد إلى الحرّ يأمره بتضييق الأمر على الإمام عليه السلام ) .
5- .راجع : ص 258 ح 1692 .
6- .راجع: ص 276 ح 1699 .
7- .راجع : ص 276 ح 1699 .
8- .راجع: ج 12 ص 260 (القسم الثالث عشر / الفصل الثالث عشر / الزيارة الثانية برواية الإقبال).
9- .راجع: ج 12 ص 118 (القسم الثالث عشر / الفصل الثاني عشر / زيارته في أوّل رجب).

ص: 253

3 / 11حُرّ بن يزيد رياحى

حُرّ بن يزيد رياحى ، يكى از بزرگان قبيله بنى تميم بوده است . اطّلاع ديگرى از وى در دست نيست ؛ ليكن سرنوشت او در ميان ياران امام حسين عليه السلام ، استثنايى و بسيار آموزنده است . حُر ، تنها كسى است كه در روز عاشورا ، فاصله ميان دوزخ و بهشت را طى ساعاتى كوتاه ، در نورديد و خود را از حَضيض شقاوت ، به قلّه سعادت رساند . از اين رو ، سرنوشت حُر ، دليل روشنى بر آزادى انسان در انتخاب راه صحيح در زندگى است . حُر ، نخستين كسى بود كه راه را بر امام حسين عليه السلام و يارانش بست . (1) انتخاب وى به فرماندهى سپاهى كه نخستين برخورد را با امام عليه السلام داشت ، (2) حاكى از اعتماد كامل حكومت اُمَوى به اوست . گناهى كه حُر مرتكب شد ، گناه كوچكى نبود ؛ ولى هنگامى كه خود را ميان بهشت و دوزخ ديد ، ظاهرِ فريبنده دنيا _ كه در باطن آن ، دوزخْ نهفته بود _ ، او را نفريفت و او، راه بهشت را به همراه ديگر شهداى كربلا ، انتخاب كرد و در باره اين انتخاب ، گفت : به خدا سوگند ، من خودم را ميان بهشت و جهنّم ، مخيّر مى بينم و _ به خدا سوگند _ ، بهشت را با هيچ چيزى عوض نمى كنم ، هر چند ، تكّه تكّه و سوزانده شوم . اين ، پيام آموزنده اى است براى همه كسانى كه در زندگى خود، در دوراهىِ دوزخ و بهشت ، قرار مى گيرند ، بويژه براى جوانان . حُر ، پس از انتخاب راه بهشت ، نهيبى بر اسب خود زد و در حالى كه دست هايش را روى سرش گذاشته بود ، خود را به خيمه هاى سيّد الشهدا عليه السلام رساند و در بين راه ، اين جملات را زمزمه مى كرد : خداوندا ! به سوى تو، توبه كردم . توبه ام را بپذير ، كه دلِ دوستانت و فرزندان دختر پيامبرت را لرزاندم . حُر ، به دليل خطاى بزرگى كه مرتكب شده بود ، احتمال مى داد كه توبه او پذيرفته نشود . از اين رو ، هنگامى كه به محضر امام عليه السلام رسيد ، گفت : فدايت گردم! من همانى هستم كه مانع بازگشت تو شدم و تو را وادار كردم كه در اين سرزمين ، فرود بيايى . به خداوند سوگند ، گمان نمى كردم كه اين گروه ، تو را به اين حالى كه مى بينم ، برسانند . من به درگاه خدا ، توبه مى كنم . آيا راه توبه اى براى من هست ؟ امام حسين عليه السلام پاسخ داد : آرى . خداوند ، توبه تو را مى پذيرد . فرود بيا ! حُر گفت: من سواره باشم ، برايت بهتر از اين است كه پياده باشم و سرانجام كارم به فرود آمدن (شهادت) ، منجر مى شود . سپس افزود : از آن جا كه من، نخستين كسى بودم كه در برابر تو در آمدم ، پس اجازه بده كه نخستين كُشته در برابر تو باشم ، شايد از كسانى باشم كه در فرداى قيامت ، از مصافحه كنندگان با جدّت محمّد صلى الله عليه و آله باشم . اين سخن حُر ، حاكى از عقيده راسخ وى به مبدأ و معاد است كه همين معنا ، اساس رستگارى وى گرديد . حُر ، پس از ايراد سخنانى هشياركننده و هشداربخش براى سپاه كوفه ، به صف دشمن حمله كرد تا به شرف شهادت، نائل آمد . ياران امام عليه السلام ، او را در حالى كه هنوز رمقى در تن داشت ، از صحنه نبرد ، بيرون آوردند و در برابر امام عليه السلام نهادند . سخنان امام عليه السلام بر بالين وى نيز ، بسيار قابل تأمّل است . ايشان، در حالى كه غبار از چهره او پاك مى كرد ، فرمود : تو حُر (آزاده) هستى ، همان گونه كه مادرت تو را ناميده است ؛ آزاده در دنيا و آخرت . در «زيارت ناحيه مقدّسه» ، آمده است : سلام بر حُرّ بن يزيد رياحى ! در «زيارت رجبيّه» هم نام وى ، آمده است .

.


1- .ر. ك : ج 5 ص 219 (بخش هفتم / فصل هفتم / بسته شدن راه بر امام عليه السلام توسّط حُر).
2- .ر. ك: ج 5 ص 217 (بخش هفتم / فصل هفتم / فرستاده شدن حُر براى آوردن امام عليه السلام به كوفه) و ص 287 (فصل هفتم / نامه ابن زياد به حُر جهت سختگيرى بر امام عليه السلام ).

ص: 254

. .

ص: 255

. .

ص: 256

تاريخ الطبري عن عديّ بن حرملة :إنَّ الحُرَّ بنَ يَزيدَ لَمّا زَحَفَ عُمَرُ بنُ سَعدٍ ، قالَ لَهُ : أصلَحَكَ اللّهُ ! مُقاتِلٌ أنتَ هذَا الرَّجُلَ ؟ قالَ : إي وَاللّهِ ، قِتالاً أيسَرُهُ أن تَسقُطَ الرُّؤوسُ وتَطيحَ الأَيدي . قالَ : أفَما لَكُم في واحِدَةٍ مِنَ الخِصالِ الَّتي عَرَضَ عَلَيكُم رِضىً ؟ قالَ عُمَرُ بنُ سَعدٍ : أما وَاللّهِ لَو كانَ الأَمرُ إلَيَّ لَفَعَلتُ ، ولكِنَّ أميرَكَ قَد أبى ذلِكَ . قالَ : فَأَقبَلَ حَتّى وَقَفَ مِنَ النّاسِ مَوقِفا ، ومَعَهُ رَجُلٌ مِن قَومِهِ يُقالُ لَهُ : قُرَّةُ بنُ قَيسٍ . فَقالَ : يا قُرَّةُ ! هَل سَقَيتَ فَرَسَكَ اليَومَ ؟ قالَ : لا ، قالَ : إنَّما تُريدُ أن تَسقِيَهُ ؟ قالَ : فَظَنَنتُ وَاللّهِ أَنّهُ يُريدُ أن يَتَنَحّى فَلا يَشهَدَ القِتالَ ، وكَرِهَ أن أراهُ حينَ يَصنَعُ ذلِكَ ، فَيَخافُ أن أرفَعَهُ عَلَيهِ ، فَقُلتُ لَهُ : لَم أسقِهِ ، وأنَا مُنطَلِقٌ فَساقيهِ . قالَ : فَاعتَزَلتُ ذلِكَ المَكانَ الَّذي كانَ فيهِ . قالَ : فَوَاللّهِ لَو أنَّهُ أطلَعَني عَلَى الَّذي يُريدُ ، لَخَرَجتُ مَعَهُ إلَى الحُسَينِ عليه السلام . قالَ : فَأَخَذَ يَدنو مِن حُسَينٍ قَليلاً قَليلاً . فَقالَ لَهُ رَجُلٌ مِن قَومِهِ يُقالُ لَهُ المُهاجِرُ بنُ أوسٍ : ما تُريدُ يَابنَ يَزيدَ ؟ أتُريدُ أن تَحمِلَ ؟ فَسَكَتَ وأخَذَهُ مِثلُ العُرَواءِ . (1) فَقالَ لَهُ : يَابنَ يَزيدَ ! وَاللّهِ إنَّ أمرَكَ لَمُريبٌ ، وَاللّهِ ما رَأَيتُ مِنكَ في مَوقِفٍ قَطُّ مِثلَ شَيءٍ أراهُ الآنَ ، ولَو قيلَ لي : مَن أشجَعُ أهلِ الكوفَةِ رَجُلاً ما عَدَوتُكَ ، فَما هذَا الَّذي أرى مِنكَ ؟ قالَ : إنّي وَاللّهِ اُخَيِّرُ نَفسي بَينَ الجَنَّةِ وَالنّارِ ، ووَاللّهِ لا أختارُ عَلَى الجَنَّةِ شَيئا ولَو قُطِّعتُ وحُرِّقتُ ، ثُمَّ ضَرَبَ فَرَسَهُ فَلَحِقَ بِحُسَينٍ عليه السلام . فَقالَ لَهُ : جَعَلَنِي اللّهُ فِداكَ يَابنَ رَسولِ اللّهِ ! أنَا صاحِبُكَ الَّذي حَبَستُكَ عَنِ الرُّجوعِ ، وسايَرتُكَ فِي الطَّريقِ ، وجَعجَعتُ (2) بِكَ في هذَا المَكانِ ، وَاللّهِ الَّذي لا إلهَ إلّا هُوَ ، ما ظَنَنتُ أنَّ القَومَ يَرُدّونَ عَلَيكَ ما عَرَضتَ عَلَيهِم أبَدا ، ولا يَبلُغونَ مِنكَ هذِهِ المَنزِلَةَ ، فَقُلتُ في نَفسي : لا اُبالي أن اُطيعَ القَومَ في بَعضِ أمرِهِم ، ولا يَرَونَ أنّي خَرَجتُ مِن طاعَتِهِم ، وأمّا هُم فَسَيَقبَلونَ مِن حُسَينٍ هذِهِ الخِصالَ الَّتي يَعرِضُ عَلَيهِم ، ووَاللّهِ لَو ظَنَنتُ أنَّهُم لا يَقبَلونَها مِنكَ ما رَكِبتُها مِنكَ ، وإنّي قَد جِئتُكَ تائِبا مِمّا كانَ مِنّي إلى رَبّي ، ومُواسِيا لَكَ بِنَفسي حَتّى أموتَ بَينَ يَدَيكَ ، أفَتَرى ذلِكَ لي تَوبَةً ؟ قالَ : نَعَم يَتوبُ اللّهُ عَلَيكَ ويَغفِرُ لَكَ ، مَا اسمُكَ ؟ قالَ: أنَا الحُرُّ بنُ يَزيدَ . قالَ : أنتَ الحُرُّ كَما سَمَّتكَ اُمُّكَ ، أنتَ الحُرُّ إن شاءَ اللّهُ فِي الدُّنيا وَالآخِرَةِ ، انزِل . قالَ : أنَا لَكَ فارِسا خَيرٌ مِنّي راجِلاً ، اُقاتِلُهُم عَلى فَرَسي ساعَةً ، وإلَى النُّزولِ ما يَصيرُ آخِرُ أمري ، قالَ الحُسَينُ عليه السلام : فَاصنَع يَرحَمُكَ اللّهُ ما بَدا لَكَ . فَاستَقدَمَ أمامَ أصحابِهِ ، ثُمَّ قالَ : أيُّهَا القَومُ ! ألا تَقبَلونَ مِن حُسَينٍ خَصلَةً مِن هذِهِ الخِصالِ الَّتي عَرَضَ عَلَيكُم فَيُعافِيَكُمُ اللّهُ مِن حَربِهِ وقِتالِهِ ؟ قالوا : هذَا الأَميرُ عُمَرُ بنُ سَعدٍ فَكَلِّمهُ ، فَكَلَّمَهُ بِمِثلِ ما كَلَّمَهُ بِهِ قَبلُ ، وبِمِثلِ ما كَلَّمَ بِهِ أصحابَهُ . قالَ عُمَرُ : قَد حَرَصتُ لَو وَجَدتُ إلى ذلِكَ سَبيلاً فَعَلتُ . فَقالَ : يا أهلَ الكوفَةِ ! لِاُمِّكُمُ الهَبَلُ (3) وَالعُبرُ (4) ، إذ دَعَوتُموهُ حَتّى إذا أتاكُم أسلَمتُموهُ ، وزَعَمتُم أنَّكُم قاتِلو أنفُسِكُم دونَهُ ، ثُمَّ عَدَوتُم عَلَيهِ لِتَقتُلوهُ ، أمسَكتُم بِنَفسِهِ ، وأخَذتُم بِكَظَمِهِ ، وأحَطتُم بِهِ مِن كُلِّ جانِبٍ ، فَمَنَعتُموهُ التَّوَجُّهَ في بِلادِ اللّهِ العَريضَةِ حَتّى يَأمَنَ ويَأمَنَ أهلُ بَيتِهِ ، وأصبَحَ في أيديكُم كَالأَسيرِ لا يَملِكُ لِنَفسِهِ نَفعا ولا يَدفَعُ ضَرّا ، وحَلَأتُموهُ ونِساءَهُ واُصَيبِيَتَهُ وأصحابَهُ عَن ماءِ الفُراتِ الجارِي ، الَّذي يَشرَبُهُ اليَهودِيُّ وَالمَجوسِيُّ وَالنَّصرانِيُّ ، وتَمَرَّغُ فيهِ خَنازيرُ السَّوادِ وكِلابُهُ ، وهاهُم اُولاءِ قَد صَرَعَهُمُ العَطَشُ ، بِئسَما خَلَفتُم مُحَمَّدا في ذُرِّيَّتِهِ ، لا سَقاكُمُ اللّهُ يَومَ الظَّمَأِ إن لَم تَتوبوا وتَنزَعوا عَمّا أنتُم عَلَيهِ مِن يَومِكُم هذا في ساعَتِكُم هذِهِ . فَحَمَلَت عَلَيهِ رَجّاَلةٌ لَهُم تَرميهِ بِالنَّبلِ ، فَأَقبَلَ حَتّى وَقَفَ أمامَ الحُسَينِ عليه السلام . (5)

.


1- .العُرَواءُ : الرِّعدة ، وهو في الأصل بَردُ الحُمّى (النهاية : ج 3 ص 226 «عرا») .
2- .جَعجع بحسين وأصحابه : أي ضيّق عليهم المكان (النهاية : ج 1 ص 275 «جعجع») .
3- .الهَبَل : الثُّكل ؛ وهو الموت ، والهلاك ، وفقدان الحبيب (راجع : لسان العرب : ج 11 ص 686 «هبل» و ص 88 «ثكل») .
4- .العُبر : البكاء بالحُزن ؛ يقال : لاُمّه العُبْر والعَبَر (لسان العرب : ج 4 ص 532 «عبر») .
5- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 427 ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 563 وليس فيه من «فأقبل حتّى وقف» إلى «لخرجت معه إلى الحسين عليه السلام » ؛ الإرشاد : ج 2 ص 99 ، إعلام الورى : ج 1 ص 460 ، مثير الأحزان : ص 58 كلّها نحوه ، بحار الأنوار : ج 45 ص 10 وراجع : أنساب الأشراف : ج 3 ص 397 والأخبار الطوال : ص 256 والمناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 99 وروضة الواعظين : ص 204 .

ص: 257

تاريخ الطبرى_ به نقل از عَدىّ بن حَرمَله _: چون عمر بن سعد ، لشكر را آماده حمله كرد، حُرّ بن يزيد به او گفت: خدا ، تو را اصلاح كند ! آيا مى خواهى با اين مرد (حسين عليه السلام ) بجنگى ؟ عمر گفت : به خدا سوگند ، آرى ؛ چنان جنگى كه آسان ترين بخشِ آن، افتاده شدن سرها و قطع دست ها باشد ! حُر گفت: آيا هيچ يك از پيشنهادهاى او، شما را راضى نمى كند ؟ عمر بن سعد گفت: به خدا سوگند ، اگر كار با من بود، [ صلح ] مى كردم ؛ امّا فرمان روايت [ ابن زياد ]نپذيرفته است . راوى مى گويد : حُر ، آمد تا در جايى ميان مردم ايستاد . مردى از قبيله اش به نام قُرّة بن قيس ، همراهش بود. به او گفت: اى قُرّه ! آيا امروز ، اسبت را آب داده اى ؟ گفت: نه. گفت: مى خواهى كه آن را آب دهى ؟ قُره مى گويد: به خدا سوگند ، گمان بُردم كه او مى خواهد كناره بگيرد و در جنگ ، حضور نيابد و خوش ندارد كه من ، او را به هنگام اين كار ببينم و خبر آن را به فرمانده برسانم . لذا به او گفتم: آبش نداده ام . مى روم تا به آن ، آب بدهم . از جايى كه حُر بود، دور شدم . به خدا سوگند، اگر مرا از قصد خود ، آگاه مى كرد، همراه او به سوى حسين عليه السلام مى رفتم . او كم كم به حسين عليه السلام نزديك شد . مردى از قبيله اش به نام مهاجر بن اوس ، به او گفت: اى ابن يزيد ! چه مى كنى ؟ مى خواهى حمله كنى ؟ حُر ، خاموش ماند و لرزه ، اندامش را گرفته بود. آن مرد به او گفت: اى ابن يزيد ! به خدا سوگند ، كار تو، مشكوك است ! به خدا سوگند، هرگز در هيچ جنگى، آنچه اكنون از تو مى بينم، نديده بودم . اگر از من مى پرسيدند كه شجاع ترين مردِ كوفه كيست ، از [ كنار نام ]تو نمى گذشتم . پس اين چه كارى است كه از تو مى بينم ؟ ! حُر گفت: به خدا سوگند، خود را ميان بهشت و دوزخ مى بينم و _ به خدا سوگند _ ، هيچ چيز را بر بهشت بر نمى گزينم، حتّى اگر تكّه تكّه و سوزانده شوم . سپس ، بر اسبش هِى زد و به حسين عليه السلام پيوست . حُر به حسين عليه السلام گفت: خدا ، مرا فدايت كند ، اى فرزند پيامبر خدا ! من ، همان كسى هستم كه تو را از برگشتن ، باز داشتم و چشم از تو برنگرفتم و همراهت آمدم تا تو را مجبور به نزول در اين جا كردم . به خدا سوگند _ آن خدايى كه جز او خدايى نيست _ ، هرگز گمان نداشتم كه اين گروه، پيشنهادهاى تو را نپذيرند و كار را به اين جا برسانند . به خود مى گفتم : چه اشكالى دارد كه در برخى امور ، از آنان ، اطاعت كنم تا آنان ، مرا بيرون رفته از اطاعتشان نبينند ؟ آنها نيز اين پيشنهادهاى حسين را مى پذيرند [ و كار به خوشى خاتمه مى يابد ] . به خدا سوگند ، اگر گمان هم مى كردم كه آنان ، پيشنهادهاى تو را نمى پذيرند، اين كارها را با تو نمى كردم . اكنون ، پيش تو آمده ام و پشيمان از آنچه كرده ام ، به درگاه خدا توبه مى كنم و با جانم ، تو را يارى مى دهم تا پيشِ رويت بميرم . آيا براى من ، توبه اى هست ؟ حسين عليه السلام فرمود: «آرى . خداوند ، توبه ات را مى پذيرد و تو را مى آمرزد. نام تو چيست» ؟ گفت: من حُر ، پسر يزيد هستم . حسين عليه السلام فرمود : «تو حُر (آزاده) هستى، همان گونه كه مادرت ، تو را ناميده است . تو ، إن شاء اللّه ، در دنيا و آخرت ، آزاده اى . فرود بيا» . حُر گفت: من سواره باشم ، برايت سودمندترم تا پياده شوم. سوار بر اسبم، ساعتى با آنان مى جنگم . كارم به فرود آمدن (شهادت) ، خواهد انجاميد . حسين عليه السلام فرمود : «رحمت خدا بر تو باد ! هر چه به نظرت مى رسد ، همان گونه عمل كن» . حُر ، جلوى يارانش آمد و گفت : اى مردمان ! چرا يكى از اين پيشنهادهاى حسين عليه السلام را نمى پذيريد تا خداوند ، شما را از جنگ و ستيز با او ، آسوده كند ؟ گفتند: اين فرمانده، عمر بن سعد است . با او سخن بگو . حُر ، همان سخن را با او باز گفت. عمر گفت: من نيز بسيار دوست داشتم كه اگر راهى بيابم، چنين كنم . حُر گفت: اى مردم كوفه! مادرتان به عزايتان بنشيند و گريان شود ! او را دعوت كرديد و چون آمد، تسليمش كرديد . ادّعاى جان دادن در راهش را نموديد و سپس ، بر او تاخته ايد تا او را بكُشيد . او را باز داشته ايد و اختيار را از كفش رُبوده و از همه سو ، محاصره اش كرده ايد و از روى آوردن به اين همه سرزمين هاى پهناور خدا براى در امان ماندن خود و خانواده اش ، باز داشته ايد . اينك ، اسيرِ دست شماست و اختيارِ سود و زيانى براى خود ندارد . او و همسران و كودكان و يارانش را از آب جارى فرات ، محروم نموده ايد ؛ آبى كه يهود و مجوس و مسيحى ، از آن مى نوشند ، و خوك و سگِ صحرا در آن مى غلتند . آن گاه ، ايشان از تشنگى ، در حال جان كَنْدن هستند. چه بد رفتارى با فرزندان محمّد صلى الله عليه و آله داشتيد ! خداوند ، شما را روز تشنگى ( قيامت ) سيراب نكند، اگر هم اكنون ، توبه نكنيد و از آنچه اكنون مى كنيد، دست نكِشيد ! پيادگان لشكر ، به او حمله بُردند و به او تيراندازى كردند . حُر نيز آمد و پيشِ روى حسين عليه السلام ايستاد .

.

ص: 258

. .

ص: 259

. .

ص: 260

تاريخ الطبري عن هلال بن يساف :كانَ فيمَن بُعِثَ إلَيهَ [إلَى الحُسَينِ عليه السلام ] الحُرُّ بنُ يَزيدَ الحَنظَلِيُّ ثُمَّ النَّهشَلِيُّ عَلى خَيلٍ ، فَلَمّا سَمِعَ ما يَقولُ الحُسَينُ عليه السلام ، قالَ لَهُم : ألا تَقبَلونَ مِن هؤُلاءِ ما يَعرِضونَ عَلَيكُم ؟ وَاللّهِ لَو سَأَلَكُم هذَا التُّركُ وَالدَّيلَمُ ما حَلَّ لَكُم أن تَرُدّوهُ ، فَأَبَوا إلّا عَلى حُكُمِ ابنِ زِيادٍ . فَصَرَفَ الحُرُّ وَجهَ فَرَسِهِ وَانطَلَقَ إلَى الحُسَينِ عليه السلام وأصحابِهِ ، فَظَنّوا أنَّهُ إنَّما جاءَ لِيُقاتِلَهُم ، فَلَمّا دَنا مِنهُم قَلَبَ تُرسَهُ وسَلَّمَ عَلَيهِم ، ثُمَّ كَرَّ عَلى أصحابِ ابنِ زِيادٍ فَقاتَلَهُم ، فَقَتَلَ مِنهُم رَجُلَينِ ، ثُمَّ قُتِلَ رَحمَةُ اللّهِ عَلَيهِ . (1)

.


1- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 392 ، أنساب الأشراف : ج 3 ص 383 نحوه وراجع : شرح الأخبار : ج 3 ص 151 .

ص: 261

تاريخ الطبرى_ به نقل از هلال بن يَساف _: ميان كسانى كه به سوى حسين عليه السلام روانه شدند، حُرّ بن يزيد حنظلى نَهشَلى بود كه فرماندهىِ سوارانى را به عهده داشت. او هنگامى كه پيشنهاد حسين عليه السلام را شنيد ، به سپاه ابن زياد گفت: چرا آنچه را به شما پيشنهاد مى دهند ، نمى پذيريد ؟ به خدا سوگند ، اگر ترك و ديلم هم چنين چيزى را از شما مى خواستند، برايتان روا نبود كه آن را رد كنيد. امّا آنان ، جز به تن در دادن حسين عليه السلام به حكم ابن زياد، راضى نشدند. حُر نيز روى اسبش را چرخاند و به سوى حسين عليه السلام و يارانش رفت، به گونه اى كه آنان (ياران امام عليه السلام ) ، گمان بُردند كه او به جنگ با ايشان آمده است ؛ امّا چون به آنان نزديك شد، سپرش را واژگون كرد و بر آنان ، سلام داد و سپس به ياران ابن زياد ، حمله كرد و با آنان جنگيد و دو تن از آنان را كُشت و سپس به شهادت رسيد . رحمت خدا بر او باد !

.

ص: 262

تاريخ الطبري عن محمّد بن قيس :لَمّا قُتِلَ حَبيبُ بنُ مُظاهِرٍ هَدَّ ذلِكَ حُسَينا عليه السلام ، وقالَ عِندَ ذلِكَ : أحتَسِبُ نَفسي وحُماةَ أصحابي ، قالَ : فَأَخَذَ الحُرُّ يَرتَجِزُ ويَقولُ : آلَيتُ لا اُقتَلُ حَتّى أقتُلاولَن اُصابَ اليَومَ إلّا مُقبِلا أضرِبُهُم بِالسَّيفِ ضَربا مِقصَلا (1)لا ناكِلاً عَنهُم ولا مُهَلِّلا وأخَذَ يَقولُ أيضا : أضرِبُ في أعراضِهِم (2) بِالسَّيفِعَن خَيرِ مَن حَلَّ مِنىً وَالخَيفِ فَقاتَلَ هُوَ وزُهَيرُ بنُ القَينِ قِتالاً شَديدا ، فَكانَ إذا شَدَّ أحَدُهُما فَإِنِ استُلحِمَ (3) شَدَّ الآخَرُ حَتّى يُخَلِّصَهُ ، فَفَعَلا ذلِكَ ساعَةً ، ثُمَّ إنَّ رَجّالَةً شَدَّت عَلَى الحُرِّ بنِ يَزيدَ ، فَقُتِلَ . (4)

تاريخ الطبري عن النضر بن صالح أبي زهير العبسي :إنَّ الحُرَّ بنَ يَزيدَ لَمّا لَحِقَ بِحُسينٍ عليه السلام ، قالَ رَجُلٌ مِن بَني تَميمٍ مِن بَني شَقِرَةَ ، وهُم بَنُو الحارِثِ بنِ تَميمٍ ، يُقالُ لَهُ يَزيدُ بنُ سُفيانَ : أما وَاللّهِ ، لَو أنّي رَأَيتُ الحُرَّ بنَ يَزيدَ حينَ خَرَجَ لَأَتبَعتُهُ السِّنانَ . قالَ : فَبَينَا النّاسُ يَتَجاوَلونَ ويَقتَتِلونَ ، وَالحُرُّ بنُ يَزيدَ يَحمِلُ عَلَى القَومِ مُقدِما ، ويَتَمَثَّلُ قَولَ عَنتَرَةَ : ما زِلتُ أرميهِم بِثُغرَةِ (5) نَحرِهِولَبانِهِ حَتّى تَسَربَلَ بِالدَّمِ قالَ : وإنَّ فَرَسَهُ لَمَضروبٌ عَلى اُذُنَيهِ وحاجِبِه ، وإنَّ دِماءَهُ لَتَسيلُ ، فَقالَ الحُصَينُ بنُ تَميمٍ _ وكانَ عَلى شُرطَةِ عَبيدِ اللّهِ فَبَعَثَهُ إلَى الحُسَينِ عليه السلام وكانَ مَعَ عُمَرَ بنِ سَعدٍ ، فَوَلّاهُ عُمَرُ مَعَ الشُّرطَةِ المُجَفَّفَةِ (6) _ لِيَزيدَ بنِ سُفيانَ : هذَا الحُرُّ بنُ يَزيدَ الَّذي كُنتَ تَتَمَنّى ، قالَ : نَعَم ، فَخَرَجَ إلَيهِ فَقالَ لَهُ : هَل لَكَ يا حُرَّ بنَ يَزيدَ فِي المُبارَزَةِ ؟ قالَ : نَعَم ، قَد شِئتُ . فَبَرَزَ لَهُ ، قالَ : فَأَنَا سَمِعتُ الحُصَينَ بنَ تَميمٍ يَقولُ : وَاللّهِ لَأَبرُزُ لَهُ فَكَأَنَّما كانَت نَفسُهُ في يَدِهِ ، فَما لَبِثَهُ الحُرُّ حينَ خَرَجَ إلَيهِ أن قَتَلَهُ . (7)

.


1- .قصَلَه : قطعه ، وسيف مقصَل : قطّاع (القاموس المحيط : ج 4 ص 37 «قصل») .
2- .العُرض : الجانب من كلِّ شيء . يقال : خرجوا يضربون الناسَ عن عُرض : أي من أيِّ شِقٍّ وناحيَةٍ لا يبالون مَن ضَربوا (راجع: لسان العرب : ج 7 ص 176 و 177 «عرض») .
3- .استُلْحِمَ الرجلُ : احتوشه العدوّ في القتال (الصحاح : ج 5 ص 2027 «لحم») .
4- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 440 ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 567 نحوه وليس فيه من «قال : فأخذ» إلى «والخيف» وراجع : أنساب الأشراف : ج 3 ص 403 .
5- .الثُغْرَةُ : وهي نقرة النحر فوق الصدر (النهاية : ج 1 ص 213 «ثغر») .
6- .فرس مُجفّف : أي عليه تجفاف ؛ وهو شيء من سلاح يترك على الفرس يقيه الأذى ، وقد يلبسه الإنسان أيضا (النهاية : ج 1 ص 279 «جفف») .
7- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 434 وراجع : أنساب الأشراف : ج 3 ص 400 والكامل في التاريخ : ج 2 ص 565 .

ص: 263

تاريخ الطبرى_ به نقل از محمّد بن قيس _: هنگامى كه حبيب بن مُظاهر كُشته شد ، اين اتّفاق ، حسين عليه السلام را آزرده خاطر كرد و فرمود : «خودم و ياران حمايت كننده ام را به حساب خدا مى گذارم» . حُر نيز شروع به رَجَزخوانى كرد و گفت : سوگند ياد كرده ام كه كشته نشوم تا بكُشمو امروز، تنها از رو به رو، ضربت مى خورم [ و نمى گريزم ] . آنان را با شمشير ، ضربتى قاطع و بُرّان مى زنمنه از آنان دست مى كِشم ، و نه بازْپس مى نشينم . و نيز مى گفت: با شمشير ، بر سپاهشان ، ضربه مى زنمدر دفاع از بهترين ساكن مِنا و خَيف . او و زُهَير بن قَين ، به شدّت جنگيدند . هنگامى كه يكى از آن دو ، حمله مى برد و دشمن ، گِردش را مى گرفتند، ديگرى حمله مى بُرد و او را مى رهانْد . مدّتى به اين كار پرداختند تا آن كه پيادگان [ لشكر ابن زياد ] ، بر حُرّ بن يزيد ، حمله بُردند و او به شهادت رسيد .

تاريخ الطبرى_ به نقل از ابو زُهَير نَضْر بن صالح عَبْسى _: هنگامى كه حُرّ بن يزيد رياحى به حسين عليه السلام پيوست ، مردى به نام يزيد بن سفيان از قبيله بنى تميم و از تيره بنى شَقِره _ كه از فرزندان حارث بن تميم بودند _ ، گفت : بدانيد كه _ به خدا سوگند _ ، اگر حُرّ بن يزيد را به هنگام بيرون آمدن ببينم ، با نيزه به او حمله مى برم . در بحبوحه رفت و آمد و درگيرى سپاهيان ، حُرّ بن يزيد به پيشروى و حمله به دشمن ، مشغول بود و اين شعر عَنتَره را مى خواند : هماره ، به گودىِ زير گلويش ، تير مى زنمو نيز به سينه اش ، تا اين كه با خون ، رنگين شود . اسب او هم از ناحيه گوش و ابرو ، زخم خورده بود و خونش روان بود . در اين هنگام ، حُصَين بن تميم _ كه فرمانده نگاهبانان عبيد اللّه بن زياد بود و عبيد اللّه ، او را به سوى حسين عليه السلام روانه كرده و همراه عمر بن سعد بود و از سوى او ، فرمانده سواران تكاور زرهپوش شده بود _ ، به يزيد بن سفيان گفت : اين ، حُرّ بن يزيد است كه آرزوى [ ديدن ] او را داشتى . او گفت : آرى . سپس به سوى او حركت كرد و به او گفت : اى حُرّ بن يزيد ! آيا خواهان جنگ تن به تن هستى ؟ حُر گفت : آرى . مى خواهم . حُر به مبارزه آمد. شنيدم كه حُصَين بن تميم مى گويد : به خدا سوگند ، من به او (يزيد بن سفيان) مى نگريستم . گويى كه جانش را در دستش گرفته بود . حُر ، مهلتش نداد و پس از بيرون آمدن ، بلافاصله ، او را كُشت .

.

ص: 264

تاريخ الطبري عن نمير بن وعلة :إنَّ أيّوبَ بنَ مِشرَحٍ الخَيوانِيُّ كانَ يَقولُ : أنَا وَاللّهِ عَقَرتُ بِالحُرِّ بنِ يَزيدَ فَرَسَهُ ، حَشَأتُهُ (1) سَهما فَما لَبِثَ أن اُرعِدَ الفَرَسُ وَاضطَرَبَ وكَبا ، فَوَثَبَ عَنهُ الحُرُّ كَأَنَّهُ لَيثٌ وَالسَّيفُ في يَدِهِ وهُوَ يَقولُ : إن تَعقِروا بي فَأَنَا ابنُ الحُرِّأشجَعُ مِن ذي لِبَدٍ هِزَبرِ قالَ : فَما رَأَيتُ أحَدا قَطُّ يُفري فَريَهُ (2) . قالَ : فقال لَهُ أشياخٌ مِنَ الحَيِّ : أنتَ قَتَلتَهُ ؟ قالَ : لا وَاللّهِ ما أنَا قَتَلتُهُ ، ولكِن قَتَلَهُ غَيري ، وما اُحِبُّ أنّي قَتَلتُهُ ، فَقالَ لَهُ أبُو الوَدّاكِ : ولِمَ ؟ قالَ : إنَّهُ كانَ زَعَموا مِنَ الصّالِحينَ ، فَوَاللّهِ لَئِن كانَ ذلِكَ إثما ، لَأَن ألقَى اللّهَ بِإِثمِ الجِراحَةِ وَالمَوقِفِ أحَبُّ إلَيَّ مِن أن ألقاهُ بِإِثمِ قَتلِ أحَدٍ مِنهُم . فَقالَ لَهُ أبُو الوَدّاكِ : ما أراكَ إلّا سَتَلقَى اللّهَ بِإِثمِ قَتلِهِم أجمَعينَ ، أرَأَيتَ لَو أنَّكَ رَمَيتَ ذا فَعَقَرتَ ذا ، ورَمَيتَ آخَرَ ووَقَفتَ مَوقِفا ، وكَرَرتَ عَلَيهِم ، وحَرَّضتَ أصحابَكَ ، وكَثَّرتَ أصحابَكَ ، وحُمِلَ عَلَيكَ فَكَرِهتَ أن تَفِرَّ ، وفَعَلَ آخَرُ مِن أصحابِكَ كَفِعلِكَ وآخَرُ وآخَرُ ، كانَ هذا وأصحابُهُ يُقتَلونَ ؟ أنتُم شُرَكاءُ كُلُّكُم في دِمائِهِم . فَقالَ لَهُ : يا أبَا الوَدّاكِ ، إنَّكَ لَتُقَنِّطُنا مِن رَحمَةِ اللّهِ ! إن كُنتَ وَلِيَّ حِسابِنا يَومَ القِيامَةِ فَلا غَفَرَ اللّهُ لَكَ إن غَفَرتَ لَنا ! قالَ : هُوَ ما أقولُ لَكَ . (3)

.


1- .حَشَأتُ الرجل : إذا أصبت جوفه (الصحاح : ج 1 ص 43 «حشأ») .
2- .أفرَيتُ الأوداجَ : قطعتها ، وأفريت الشيء شققته (الصحاح : ج 6 ص 2454 «فرا») .
3- .تاريخ الطبري : ج 4 ص 437 .

ص: 265

تاريخ الطبرى_ به نقل از نُمَير بن وَعْله _: ايّوب بن مِشرَح خَيوانى مى گفت : به خدا سوگند ، من اسب حُرّ بن يزيد را پِى كردم . تيرى به قلبش زدم و طولى نكشيد كه اسب ، با لرزه و اضطراب ، افتاد و حُر ، مانند شيرى از روى آن برجَست و شمشير در دست ، چنين رَجَز مى خواند : اگر اسبم را پى مى كنيد ، من فرزندى آزاده امشجاع تر از شيرِ شرزه . او مى گفت : تا كنون ، كسى مانند او نديده ام كه [ سپاه را ] چنان بشكافد . برخى بزرگان قبيله به او (ايّوب) گفتند : تو او (حُر) را كُشتى ؟ گفت : نه . به خدا ، من او را نكُشتم ! ديگرى او را كُشت و دوست نداشتم كه او را بكُشم . ابو وَدّاك به او گفت : چرا ؟ [ ايّوب ] گفت : او را از شايستگان ، به شمار مى آوردند و _ به خدا سوگند _ ، اگر چنين بود و كُشتن او گناه ، اين كه خدا را با گناه زخم زدن و حضور در نبرد با او ديدار كنم ، برايم دوست داشتنى تر است از اين كه او را با گناه كشتن يكى از آنان ، ديدار كنم . ابو وَدّاك به او گفت : من جز اين نمى بينم كه تو ، خدا را با گناه كُشتن همه آنان ، ديدار مى كنى . چنين نمى بينى كه اگر تو، اين را با تير نمى زدى و آن را پى نمى كردى و ديگرى را با تير از پا نمى انداختى و در جنگ ، حضور نمى يافتى و به آنان ، حمله نمى كردى و يارانت را تحريك و آنها را افزون نمى نكردى و به گاه حمله آنان ، از پيشِ رويشان مى گريختى و ايستادگى نمى كردى و آن ديگرى و بقيّه همراهانت نيز چنين نمى كردند ، حُر و همراهانش ، كشته مى شدند ؟ شما ، همگى در خون آنها شريك هستيد . [ ايّوب ] به او گفت : اى ابو وَدّاك ! تو ما را از رحمت خدا ، نااميد مى كنى . اگر تو روز قيامت ، حسابرس ما شدى، خدا تو را نيامرزد ، اگر ما را بيامرزى ! ابو وَدّاك گفت : سخن ، همان است كه به تو گفتم .

.

ص: 266

الأمالي للصدوق عن عبد اللّه بن منصور عن جعفر بن محمّد بن عليّ بن الحسين عن أبيه عن جدّه [زين العابدين] عليهم السلام :ضَرَبَ الحُرُّ بنُ يَزيدَ فَرَسَهُ ، وجازَ عَسكَرَ عُمَرَ بنِ سَعدٍ لَعَنَهُ اللّهُ إلى عَسكَرِ الحُسَينِ عليه السلام ، واضِعا يَدَهُ عَلى رَأسِهِ ، وهُوَ يَقولُ : اللّهُمَّ إلَيكَ اُنيبُ فَتُب عَلَيَّ ؛ فَقَد أرعَبتُ قُلوبَ أولِيائِكَ وأولادِ نَبِيِّكَ . يَابنَ رَسولِ اللّهِ ، هَل لي مِن تَوبَةٍ ؟ قالَ : نَعَم ، تابَ اللّهُ عَلَيكَ . قالَ : يَابنَ رَسولِ اللّهِ ! أتَأذَنُ لي فَاُقاتِلَ عَنكَ ؟ فَأَذِنَ لَهُ ، فَبَرَزَ وهُوَ يَقولُ : أضرِبُ في أعناقِكُم بِالسَّيفِعَن خَيرِ مَن حَلَّ بِلادَ الخَيفِ (1) فَقَتَلَ مِنهُم ثَمانِيَةَ عَشَرَ رَجُلاً ثُمَّ قُتِلَ ، فَأَتاهُ الحُسَينُ عليه السلام ودَمُهُ يَشخَبُ (2) ، فَقالَ : بَخٍ بَخٍ يا حُرُّ ، أنتَ حُرٌّ كَما سُمِّيتَ فِي الدُّنيا وَالآخِرَةِ ، ثُمَّ أنشَأَ الحُسَينُ عليه السلام يَقولُ : لَنِعمَ الحُرُّ حُرُّ بَني رِياحِونِعمَ الحُرُّ مُختَلَفُ الرِّماحِ ونِعمَ الحُرُّ إذ نادى حُسَينافَجادَ بِنَفسِهِ عِندَ الصَّباحِ (3)

.


1- .الخَيف : بطحاء مكّة (معجم البلدان : ج 2 ص 412) .
2- .الشَّخب : السيلان (النهاية : ج 2 ص 450 «شخب») .
3- .الأمالي للصدوق : ص 223 ح 239 ، روضة الواعظين : ص 205 من دون إسنادٍ إلى أحدٍ من أهل البيت عليهم السلام وليس فيه صدره إلى «تاب اللّه عليك» ، بحار الأنوار : ج 44 ص 319 ح 1 .

ص: 267

الأمالى ، صدوق_ به نقل از عبد اللّه بن منصور ، از امام صادق ، از پدرش امام باقر ، از امام زين العابدين عليهم السلام _: حُرّ بن يزيد ، اسبش را هِى كرد و از لشكر عمر بن سعد _ كه خدا ، لعنتش كند _ ، عبور كرد و به لشكر حسين عليه السلام رسيد ، در حالى كه دستش را بر سرش نهاده بود و مى گفت: خدايا ! به سوى تو باز مى گردم. تو هم توبه ام را بپذير كه من ، دل هاى دوستان تو و فرزندان پيامبرت را لرزانده ام . اى فرزند پيامبر خدا ! آيا من مى توانم توبه كنم ؟ امام عليه السلام فرمود: «آرى . خداوند، توبه ات را پذيرفت» . حُر گفت: اى فرزند پيامبر خدا ! آيا اجازه مى دهى برايت بجنگم ؟ امام عليه السلام ، اجازه فرمود . او به ميدان آمد ، در حالى كه چنين رَجَز خواند : من ، گردن هايتان را با شمشير مى زنمدر راه بهترين ساكن سرزمين خَيف ( صحراى مكّه ) . آن گاه، هجده تن از آنان را كُشت و سپس ، كشته شد. امام حسين عليه السلام نزد او _ كه خون از بدنش جارى بود _ آمد و فرمود : «به به ! اى حُر ! تو در دنيا و آخرت ، حُرّى (آزاده اى) ، همان گونه كه چنين ناميده شده اى» . سپس امام حسين عليه السلام ، چنين سرود : بهترين آزاده ، حُرّ رياحى استو چه آزاده اى، كه جايگاه آمد و شدِ نيزه ها ! و چه خوب آزاده اى كه چون حسين، نداد داددر نخستين ساعات صبح ، جان خود را فدا كرد !

.

ص: 268

مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي عن أبي مخنف :صاحَ [الحُسَينُ عليه السلام ] : أما مِن مُغيثٍ يُغيثُنا لِوَجهِ اللّهِ تَعالى . أما مِن ذابٍّ يَذُبُّ عَن حَرَمِ رَسولِ اللّهِ ! فَلَمّا سَمِعَ الحُرُّ بنُ يَزيدَ هذَا الكَلامَ ، اضطَرَبَ قَلبُهُ ، ودَمَعَت عَيناهُ فَخَرَجَ باكِيا مُتَضَرِّعا مَعَ غُلامٍ لَهُ تُركِيٍّ . وكانَ كَيفِيَّةُ انتِقالِهِ إلَى الحُسَينِ عليه السلام أنَّهُ لَمّا سَمِعَ هذَا الكَلامَ مِنَ الحُسَينِ عليه السلام أتى إلى عُمَرَ بنِ سَعدٍ ، فَقالَ لَهُ : أمُقاتِلٌ أنتَ هذَا الرَّجُلَ ؟ قالَ : إي وَاللّهِ ! قِتالاً شَديدا أيسَرُهُ أن تَسقُطَ الرُّؤوسُ وتَطيحَ الأَيدي ، فَقالَ : أما لَكُم في واحِدَةٍ مِنَ الخِصالِ الَّتي عَرَضَ عَلَيكُم رِضىً ؟ فَقالَ : وَاللّهِ لَو كانَ الأَمرُ إلَيَّ لَفَعَلتُ ، ولكِنَّ أميرَكَ قَد أبى ذلِكَ . فَأَقبَلَ الحُرُّ حَتّى وَقَفَ عَنِ النّاسِ جانِبا ومَعَهُ رَجُلٌ مِن قَومِهِ يُقالُ لَهُ : قُرَّةُ بنُ قَيسٍ ، فَقالَ لَهُ : يا قُرَّةُ ! هَل سَقَيتَ فَرَسَكَ اليَومَ ماءً ؟ قالَ : لا ! قالَ : أما تُريدُ أن تَسقِيَهُ ؟ قالَ قُرَّةُ : فَظَنَنتُ وَاللّهِ أنَّهُ يُريدُ أن يَتَنَحّى فَلا يَشهَدَ القِتالَ ، ويَكرَهُ أن أراهُ يَصنَعُ ذلِكَ مَخافَةَ أن أرفَعَ عَلَيهِ ، فَقُلتُ لَهُ : لَم أسقِهِ ، وأنَا مُنطَلِقٌ فَأَسقيهِ . قالَ : فَاعتَزَلتُ ذلِكَ المَكانَ الَّذي كانَ فيهِ ، وَاللّهِ لَو أطلَعَني عَلَى الَّذي يُريدُ لَخَرَجتُ مَعَهُ إلَى الحُسَينِ عليه السلام . فَأَخَذَ يَدنو قَليلاً قَليلاً ، فَقالَ لَهُ رَجُلٌ مِن قَومِهِ : يا أبا يَزيدَ ! إنَّ أمرَكَ لَمُريبٌ ، فَمَا الَّذي تُريدُ ؟ قالَ : وَاللّهِ إنّي اُخَيِّرُ نَفسي بَينَ الجَنَّةِ وَالنّارِ ، ووَاللّهِ لا أختارُ عَلَى الجَنَّةِ شَيئا ولَو قُطِّعتُ وحُرِّقتُ . ثُمَّ ضَرَبَ فَرَسَهُ ، ولَحِقَ بِالحُسَينِ عليه السلام مَعَ غُلامِهِ التُّركِيِّ ، فَقالَ : يَابنَ رَسولِ اللّهِ ، جَعَلَنِيَ اللّهُ فِداكَ ! إنّي صاحِبُكَ الَّذي حَبَستُكَ عَنِ الرُّجوعِ ، وسايَرتُكَ فِي الطَّريقِ ، وجَعجَعتُ بِكَ في هذَا المَكانِ ، وَاللّهِ الَّذي لا إلهَ إلّا هُوَ ، ما ظَنَنتُ القَومَ يَرُدّونَ عَلَيكَ ما عَرَضتَ عَلَيهِم ، ولا يَبلُغونَ بِكَ هذِهِ المَنزِلَةَ ، وإنّي لَو سَوَّلَت (1) لي نَفسي أنَّهُم يَقتُلونَكَ ما رَكِبتُ هذا مِنكَ، وإنّي قَد جِئتُكَ تائِبا إلى رَبّي مِمّا كانَ مِنّي ، ومُواسيكَ بِنَفسي حَتّى أموتَ بَينَ يَدَيكَ ، أفَتَرى ذلِكَ لي تَوبَةً ؟ قالَ : نَعَم ! يَتوبُ اللّهُ عَلَيكَ ويَغفِرُ لَكَ ، مَا اسمُكَ ؟ قالَ : أنَا الحُرُّ ، قالَ : أنتَ الحُرُّ كَما سَمَّتكَ اُمُّكَ ، أنتَ الحُرُّ فِي الدُّنيا وَالآخِرَةِ ؛ انزِل ، فَقالَ : أنَا لَكَ فارِسا خَيرٌ مِنّي لَكَ راجِلاً ، اُقاتِلُهُم عَلى فَرَسي ساعَةً ، وإلَى النُّزولِ ما يَصيرُ أمري . ثُمَّ قالَ : يَابنَ رَسولِ اللّهِ ! كُنتُ أوَّلَ خارِجٍ عَلَيكَ ، فَائذَن لي أن أكونَ أوَّلَ قَتيلٍ بَينَ يَدَيكَ ، فَلَعَلّي أن أكونَ مِمَّن يُصافِحُ جَدَّكَ مُحَمَّداً غَداً فِي القِيامَةِ . فَقالَ لَهُ الحُسَينُ عليه السلام : إن شِئتَ فَأَنتَ مِمَّن تابَ اللّهُ عَلَيهِ وهُوَ التَّوّابُ الرَّحيمُ . فَكانَ أوَّلَ مَن تَقَدَّمَ إلى بِرازِ القَومِ الحُرُّ بنُ يَزيدَ الرِّياحِيُّ ، فَأَنشَدَ في بِرازِهِ : إنّي أنَا الحُرُّ ومَأوىَ الضَّيفِأضرِبُ في أعناقِكُم بِالسَّيفِ عَن خَيرِ مَن حَلَّ بِوادِي الخَيفِأضرِبُكُم ولا أرى مِن حَيفِ (2) ورُوِيَ أنَّ الحُرَّ لَمّا لَحِقَ بِالحُسَينِ عليه السلام قالَ رَجُلٌ مِن بَني تَميمٍ يُقالُ لَهُ يَزيدُ بنُ سُفيانَ : أما وَاللّهِ لَو لَقيتُ الحُرَّ حينَ خَرَجَ لَأَتبَعتُهُ السِّنانَ . فَبَينا هُوَ يُقاتِلُ ، وإنَّ فَرَسَهُ لَمَضروبٌ عَلى اُذُنَيهِ وحاجِبِهِ ، وإنَّ الدِّماءَ لَتَسيلُ ، إذ قالَ الحُصَينُ بنُ نُمَيرٍ : يا يَزيدُ ، هذَا الحُرُّ الَّذي كُنتَ تَتَمَنّاهُ ، فَهَل لَكَ بِهِ ؟ قالَ : نَعَم ، وخَرَجَ إلَيهِ ، فَما لَبِثَ الحُرُّ أن قَتَلَهُ وقَتَلَ أربَعينَ فارِسا وراجِلاً ، ولَم يَزَل يُقاتِلُ حَتّى عُرقِبَ (3) فَرَسُهُ ، وبَقِيَ راجِلاً ، فَجَعَلَ يُقاتِلُ وهُوَ يَقولُ : إن تَعقِروا (4) بي فَأَنَا ابنُ الحُرِّأشجَعُ مِن ذي لِبدَةٍ هِزَبرِ (5) ولَستُ بِالخَوّارِ عِندَ الكَرِّلكِنَّنِي الثّابِتُ عِندَ الفَرِّ ثُمَّ لَم يَزَل يُقاتِلُ حَتّى قُتِلَ ، فَاحتَمَلَهُ أصحابُ الحُسَينِ عليه السلام حَتّى وَضَعوهُ بَينَ يَدَيِ الحُسَينِ عليه السلام وبِهِ رَمَقٌ ، فَجَعَلَ الحُسَينُ عليه السلام يَمسَحُ التُّرابَ عَن وَجهِهِ ، وهُوَ يَقولُ لَهُ : أنتَ الحُرُّ كَما سَمَّتكَ بِهِ اُمُّكَ ، أنتَ الحُرُّ فِي الدُّنيا وأنتَ الحُرُّ فِي الآخِرَةِ . ثُمَّ رَثاهُ بعضُ أصحابِ الحُسَينِ عليه السلام _ وقالَ الحاكِمُ الجُشَمِيُّ : بَل رَثاهُ عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ عليه السلام _ بِقَولِهِ : لَنِعمَ الحُرُّ حُرُّ بَني رِياحِصَبورٌ عِندَ مُشتَبَكِ الرِّماحِ ونِعمُ الحُرُّ إذ نادى حُسَينٌفَجادَ بِنَفسِهِ عِندَ الصِّياحِ ورُوِيَ أنَّهُ كانَ يُنشِدُ عِندَ مُكافَحَتِهِ : آلَيتُ لا اُقتَلُ حَتّى أقتُلاولا اُصابُ اليَومَ إلّا مُقبِلا أضرِبُهُم بِالسَّيفِ ضَربا مُعضِلالا ناكِلاً (6) فيهِم ولا مُهَلِّلا (7)

.


1- .التسويل : تحسين الشيء وتزيينه وتحبيبه إلى الإنسان ليفعله أو يقوله (النهاية : ج 2 ص 425 «سول») .
2- .الحَيفُ : الجَورُ والظُلم (النهاية : ج 1 ص 469 «حيف») .
3- .عرقبتُ الدابَّةَ : قطعت عرقوبها . والعرقوب : عقب موتَّر خلف الكعبين (العين : ص 534 «عرقب») .
4- .عَقَر البعير بالسيف : ضرب قوائمه به (المصباح المنير : ص 421 «عقر») .
5- .الهزبر : الأسد (الصحاح : ج 2 ص 854 «هزبر») .
6- .الناكِلُ : الجبان الضعيف (الصحاح : ج 5 ص 1835 «نكل») .
7- .مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 9 ، الفتوح : ج5 ص101 ؛ بحار الأنوار : ج 45 ص 13 وراجع : مطالب السؤول : ص76 و كشف الغمّة : ج2 ص262 .

ص: 269

مقتل الحسين عليه السلام ، خوارزمى_ به نقل از ابو مِخنَف _: حسين عليه السلام بانگ زد : «آيا ياورى نيست كه ما را به خاطر رضاى خداى متعال ، يارى دهد. آيا مدافعى نيست كه از حرم پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، دفاع كند ؟!» . هنگامى كه حُرّ بن يزيد ، اين سخن را شنيد، دلش مضطرب و چشمانش اشكبار شد و گريان و نالان ، با غلام تُركش ، بيرون آمد . چگونگى رفتنش به سوى حسين عليه السلام ، اين گونه بود كه چون اين سخن را از حسين عليه السلام شنيد، نزد عمر بن سعد آمد و به او گفت: آيا تو مى خواهى با اين مرد ، بجنگى ؟ ! عمر گفت : به خدا سوگند ، آرى ؛ چنان جنگى كه آسان ترين بخش آن، انداختن سرها و افتادن دست ها باشد . حُر گفت : آيا هيچ يك از پيشنهادهاى ايشان ، شما را راضى نمى كند ؟ عمر سعد گفت: به خدا سوگند ، اگر كار به دست من بود، [ صلح ] مى كردم ؛ امّا فرمانده ات [ عبيد اللّه ]از آن ، خوددارى مى كند . سپس حُر جلو رفت و از مردم ، كناره گرفت و به مردى از قبيله اش به نام قُرّة بن قيس _ كه همراه او بود _ ، گفت : اى قُرّه! آيا امروز ، اسبت را آب داده اى ؟ گفت : نه . گفت : آيا نمى خواهى كه به او آب بنوشانى ؟ قُرّه مى گويد : به خدا سوگند ، گمان بردم كه او مى خواهد كنار بكِشد و در جنگ ، حاضر نشود و خوش ندارد كه من ، او را در حال چنين كارى ببينم ، مبادا كه گزارش دهم . به او گفتم : به اسبم آب نداده ام . مى روم تا به او آب بدهم . از آن جا كه حُر بود ، دور شدم . به خدا سوگند ، اگر مرا از قصد خود آگاه مى كرد ، همراه او به سوى حسين عليه السلام مى رفتم . حُر ، كم كم خود را [ به حسين عليه السلام ] نزديك مى كرد . مردى از قبيله اش به او گفت : اى ابا يزيد! كارت مشكوك است . چه مى خواهى بكنى ؟ حُر گفت : به خدا سوگند ، خود را ميان بهشت و دوزخ مى بينم و _ به خدا سوگند _ ، هيچ چيز را بر بهشتْ ترجيح نمى دهم ، حتّى اگر تكّه تكّه و سوزانده شوم . آن گاه اسبش را هِى زد و با غلام تركش به حسين عليه السلام پيوست و گفت : خدا ، مرا فدايت كند ، اى فرزند پيامبر خدا ! من، همانم كه تو را از برگشتن ، باز داشتم و همراهت در راه آمدم و تو را وادار به فرود آمدن در اين جا كردم . به خدايى كه جز او خدايى نيست ، گمان نمى كردم كه اينان ، پيشنهادت را نپذيرند و كارت را به اين جا برسانند . اگر پى مى بردم كه آنان مى خواهند تو را بكُشند ، اين كار را با تو نمى كردم . من اكنون با توبه از گذشته ام به درگاه خدا ، نزد تو آمده ام و تو را با جانم يارى مى دهم تا پيشِ روى تو بميرم . آيا در اين براى من ، توبه اى هست ؟ حسين عليه السلام فرمود : «آرى. خدا ، توبه ات را مى پذيرد و تو را مى آمرزد . نامت چيست ؟» . گفت : من ، حُر هستم . فرمود : تو «حُر ( آزاده ) هستى ، همان گونه اى كه مادرت تو را ناميده است . تو در دنيا و آخرت ، آزاده هستى . فرود بيا» . حُر گفت : من ، سواره باشم ، برايت بهتر است تا پياده باشم . لَختى سوار بر اسبم ، با آنان مى جنگم و در پايان كارم، به فرود (شهادت) ، خواهد انجاميد . سپس گفت : اى فرزند پيامبر خدا ! من نخستين كسى هستم كه بر تو بيرون آمد . پس اجازه بده تا نخستين كشته پيشِ روى تو باشم تا شايد از مصافحه كنندگان با جدّت محمّد صلى الله عليه و آله در فرداى قيامت باشم . حسين عليه السلام به او فرمود : «اگر بخواهى ، سخنى نيست ، كه تو از كسانى هستى كه خداوند ، توبه شان را مى پذيرد ؛ چرا كه او توبه پذيرِ مهربان است» . نخستين كسى كه پا به ميدان نهاد و به نبرد تن به تن با دشمن پرداخت ، حُرّ بن يزيد رياحى بود كه به گاه بيرون آمدنش براى هماوردى ، چنين خواند : من ، بى گمان ، آزاده ام و پناه ميهمانان[ امّا گردنِ ] شما را با شمشير مى زنم . به دفاع از بهترين ساكنان خَيف (1)شما را مى زنم و در آن ، هيچ ستمى نمى بينم . همچنين روايت شده كه چون حُر به حسين عليه السلام پيوست ، مردى از بنى تميم به نام يزيد بن سفيان گفت : به خدا سوگند ، اگر حُر را به هنگام بيرون آمدن ببينم ، با نيزه در پى او مى روم . هنگامى كه حُر مى جنگيد و بر گوش و ابروى اسبش زده بودند و خون از آنها سرازير بود ، حُصَين بن نُمَير گفت : اى يزيد ! اين، همان حُرّ است كه آرزو داشتى او را ببينى . آيا مى خواهى با او رو به رو شوى ؟ گفت : آرى . سپس ، به سوى او بيرون آمد. طولى نكشيد كه حُر ، او را كُشت و چهل سوار و پياده را نيز كُشت و همچنان مى جنگيد تا آن كه اسبش را پِى كردند و پياده مانْد ؛ امّا همچنان مى جنگيد و مى گفت : اگر اسبم را پِى مى كنيد ، من فرزندى آزاده امشجاع تر از شير شرزه . و به گاه حمله ، ناتوان نيستمبلكه هنگام فرار ديگران ، استوار مى ايستم . آن گاه ، جنگيد تا كشته شد . ياران حسين عليه السلام او را بُردند و در حالى كه هنوز رَمقى داشت ، پيشِ روى حسين عليه السلام نهادند . امام عليه السلام ، غبار از چهره اش پاك كرد و فرمود : «تو آزاده اى ، همان گونه كه مادرت تو را ناميده است . تو در دنيا و آخرت ، آزاده اى» . سپس يكى از ياران حسين عليه السلام (حاكم جُشَمى گفته است : بلكه زين العابدين عليه السلام ) ، در سوگ او سرود : چه آزاده نيكويى بود ، حُرّ رياحىپايدار ، به گاهِ بارش تيرها ! چه آزاده نيكويى ، كه به گاه نداى حسينبا يك بانگ ، جان خود را ندا كرد! و روايت شده كه حُر به هنگام نبرد مى خوانْد : سوگند ياد كرده ام كه كشته نشوم تا بكُشمو امروز ، جز از رو به رو، زخمى نخورم. آنان را سختْ با شمشير مى زنمنه از آنان دست مى كشم ، و نه بازْ پس مى نشينم .

.


1- .خَيف : مكانى است در كنار مِنا و مكّه .

ص: 270

. .

ص: 271

. .

ص: 272

. .

ص: 273

. .

ص: 274

الملهوف :صاحَ الحُسَينُ عليه السلام : أما مِن مُغيثٍ يُغيثُنا لِوَجهِ اللّهِ ! أما مِن ذابٍّ يَذُبُّ عَن حَرَمِ رَسولِ اللّهِ ؟ فَإِذَا الحُرُّ بنُ يَزيدَ الرِّياحِيُّ قَد أقبَلَ إلى عُمَرَ بنِ سَعدٍ فَقالَ لَهُ : أمُقاتِلٌ أنتَ هذَا الرَّجُلَ ؟ فَقالَ : إي وَاللّهِ! قِتالاً أيسَرُهُ أن تَطيرَ الرُّؤوسُ وتَطيحَ الأَيدي . قالَ : فَمَضَى الحُرُّ ووَقَفَ مَوقِفا مِن أصحابِهِ ، وأخَذَهُ مِثلُ الأَفكَلِ (1) . فَقالَ لَهُ المُهاجِرُ بنُ أوسٍ : وَاللّهِ إنَّ أمرَكَ لَمُريبٌ ! ولَو قيلَ مَن أشجَعُ أهلِ الكوفَةِ لَما عَدَوتُكَ ، فَما هذَا الَّذي أراهُ مِنكَ ؟ فَقالَ : إنّي وَاللّهِ اُخَيِّرُ نَفسي بَينَ الجَنَّةِ وَالنّارِ ، فَوَاللّهِ لا أختارُ عَلَى الجَنَّةِ شَيئا ولَو قُطِّعتُ واُحرِقتُ . ثُمَّ ضَرَبَ فَرَسَهُ قاصِدا إلَى الحُسَينِ عليه السلام ويَدُهُ عَلى رَأسِهِ ، وهُوَ يَقولُ : اللّهُمَّ إنّي تُبتُ إلَيكَ فَتُب عَلَيَّ ، فَقَد أرعَبتُ قُلوبَ أولِيائِكَ وأولادِ بِنتِ نَبِيِّكَ . وقالَ لِلحُسَينِ عليه السلام : جُعِلتُ فِداكَ ! أنَا صاحِبُكَ الَّذي حَبَسَكَ عَنِ الرُّجوعِ وجَعجَعَ بِكَ ، وَاللّهِ ما ظَنَنتُ أنَّ القَومَ يَبلُغونَ بِكَ ما أرى ، وأنَا تائِبٌ إلَى اللّهِ ، فَهَل تَرى لي مِن تَوبَةٍ ؟ فَقالَ الحُسَينُ عليه السلام : نَعَم ، يَتوبُ اللّهُ عَلَيكَ ، فَانزِل ، فَقالَ : أنَا لَكَ فارِسا خَيرٌ مِنّي راجِلاً ، وإلَى النُّزولِ يَؤولُ آخِرُ أمري . ثُمَّ قالَ : فإِذا كُنتُ أوَّلَ مَن خَرَجَ عَلَيكَ ، فَأذَن لي أن أكونَ أوَّلَ قَتيلٍ بَينَ يَدَيكَ ، (2) لَعَلّي أكونُ مِمَّن يُصافِحُ جَدَّكَ مُحَمَّدا صلى الله عليه و آله غَدا فِي القِيامَةِ . فَأَذِنَ لَهُ فَجَعَلَ يُقاتِلُ أحسَنَ قِتالٍ ، حَتّى قَتَلَ جَماعَةً مِن شُجعانٍ وأبطالٍ ، ثُمَّ استُشهِدَ ، فَحُمِلُ إلَى الحُسَينِ عليه السلام ، فَجَعَلَ يَمسَحُ التُّرابَ عَن وَجهِهِ ، ويَقولُ : أنتَ الحُرُّ كَما سَمَّتكَ اُمُّكُ ، حُرٌّ فِي الدُّنيا وحُرٌّ [فِي] (3) الآخِرَةِ . (4)

.


1- .الأفكَلُ : الرِّعدة (الصحاح : ج 5 ص 1792 «فكل») .
2- .وفي الملهوف : «قالَ جامِعُ الكِتابِ : إنَّما أرادَ أوَّلَ قَتيلٍ مِنَ الآنِ ؛ لِأَنَّ جَماعَةً قُتِلوا قَبلَهُ كَما وَرَدَ» .
3- .ما بين المعقوفين سقط من المصدر ولا يصحّ السياق بدونه .
4- .الملهوف : ص 159 .

ص: 275

الملهوف :حسين عليه السلام بانگ زد : «آيا فريادرسى نيست كه ما را به خاطر خدا ، يارى كند ؟ آيا مدافعى نيست كه از حرم پيامبر خدا صلى الله عليه و آله دفاع كند ؟ در اين هنگام ، حُرّ بن يزيد رياحى به سوى عمر بن سعد آمد و به او گفت : آيا تو مى خواهى با اين مرد ، بجنگى ؟! گفت : آرى . به خدا سوگند ، آرى ؛ چنان جنگى كه پَراندن سرها و قطع دست ها ، آسان ترين بخش آن باشد . حُر ، گذشت و جايى كنار يارانش ايستاد و لرزه بر اندامش افتاده بود. مهاجر بن اوس به او گفت : به خدا سوگند ، كارت مشكوك است. اگر از من مى پرسيدند كه شجاع ترينِ كوفيان ، چه كسى است ، از [كنار نامِ] تو نمى گذشتم . پس اين چه چيزى است كه از تو مى بينم ؟ حُر گفت : به خدا سوگند ، خود را ميان بهشت و دوزخ مى بينم و _ به خدا سوگند _ ، حتّى اگر تكّه تكّه و سوزانده شوم ، هيچ چيزى را بر بهشت ، ترجيح نمى دهم . سپس بر اسبش هِى زد و در حالى كه دست بر سر نهاده بود ، به سوى حسين عليه السلام رفت و مى گفت : خدايا ! به سوى تو باز گشته ام . توبه ام را بپذير كه من ، دل دوستانت و فرزندان دختر پيامبرت را لرزنده ام . آن گاه به حسين عليه السلام گفت : فدايت شوم! من همان كسى هستم كه تو را از برگشتن ، باز داشتم و تو را وادار كردم كه در اين جا فرود بيايى . به خدا سوگند ، گمان نمى كردم كه اينان ، تو را تا به اين جايى كه مى بينم ، بكشانند . من از اين كار ، به سوى خدا توبه مى كنم . آيا براى من ، راه توبه اى هست ؟ حسين عليه السلام فرمود : «آرى . خداوند ، توبه ات را مى پذيرد . فرود بيا» . حُر گفت : من سواره باشم ، براى تو بهتر است از آن كه پياده باشم و سرانجام كار، به فرود آمدن (شهادت ) مى انجامد . سپس گفت : چون نخستين فردى بودم كه در برابر تو بيرون آمدم ، به من اجازه بده كه نخستين كشته پيشِ روى تو باشم ، (1) تا شايد از كسانى باشم كه با جدّت محمّد صلى الله عليه و آله ، در فرداى قيامت ، مصافحه مى كنند . امام عليه السلام به او اجازه داد و او به بهترين صورتى كه امكان داشت ، جنگيد تا آن كه گروهى از شجاعان و قهرمانان دشمن را كُشت و سپس ، شهيد شد . پيكرش را نزد حسين عليه السلام بُردند . امام عليه السلام ، غبار از چهره اش پاك مى كرد و مى فرمود : «تو حُر (آزاده) هستى، همان گونه كه مادرت ، تو را ناميده است ؛ آزاده در دنيا و آخرت» .

.


1- .سيّد ابن طاووس، در اين جا اضافه كرده است: مقصود حُر ، نخستين كشته از هنگام پيوستن او به حسين عليه السلام بوده است ؛ و گر نه ، همان گونه كه روايت شده ، گروهى پيش از او به شهادت رسيده بودند .

ص: 276

الإرشاد :نَشِبَ القِتالُ فَقُتِلَ مِنَ الجَميعِ جَماعَةٌ . وحَمَلَ الحُرُّ بنُ يَزيدَ عَلى أصحابِ عُمَرَ بنِ سَعدٍ ، وهُوَ يَتَمَثَّلُ بِقَولِ عَنتَرَةَ : ما زِلتُ أرميهِم بِغُرَّةِ (1) وَجهِهِولَبانِهِ حَتّى تَسَربَلَ بِالدَّمِ فَبَرَزَ إلَيهِ رَجُلٌ مِن بَلحارِثٍ يُقالُ لَهُ : يَزيدُ بنُ سُفيانَ ، فَما لَبِثَهُ الحُرُّ حَتّى قَتَلَهُ... قاتَلَهُم أصحابُ الحُسَينِ قِتالاً شَديدا ، فَأَخَذَت خَيلُهُم تَحمِلُ وإنَّما هِيَ اثنانِ وثَلاثونَ فارِسا ، فَلا تَحمِلُ عَلى جانِبٍ مِن خَيلِ الكوفَةِ إلّا كَشَفَتهُ ، فَلَمّا رَأى ذلِكَ عُروَةُ بن قَيسٍ _ وهُوَ عَلى خَيلِ أهلِ الكوفَةِ _ بَعَثَ إلى عُمَرَ بنِ سَعدٍ : أما تَرى ما تَلقى خَيلي مُنذُ اليَومِ مِن هذِهِ العِدَّةِ اليَسيرَةِ ؟ ابعَث إلَيهِمُ الرِّجالَ وَالرُّماةَ فَبَعَثَ عَلَيهِم بِالرُّماةِ فَعُقِرَ بِالحُرِّ بنِ يَزيدَ فَرَسُهُ فَنَزَلَ عَنهُ وجَعَلَ يَقولُ : إن تَعقِروا بي فَأَنَا ابنُ الحُرِّأشجَعُ مِن ذي لِبَدٍ هِزَبرِ ويَضرِبُهُم بِسَيفِهِ ، وتَكاثَروا عَلَيهِ ، فَاشتَرَكَ في قَتلِهِ أيّوبُ بنُ مُسَرَّحٍ ورَجُلٌ آخَرُ مِن فُرسانِ أهلِ الكوفَةِ . (2)

.


1- .غُرّة كلّ شيء : أوّله وأكرمه (الصحاح : ج 2 ص 768 «غرر») .
2- .الإرشاد : ج 2 ص 102 _ 104 ، إعلام الورى : ج 1 ص 462 - 463 نحوه وراجع : مثير الأحزان : ص 59 _ 60 والكامل في التاريخ : ج 2 ص 565 _ 566 .

ص: 277

الإرشاد :جنگ ، بالا گرفت و گروهى از هر دو گروه ، كشته شدند و حُرّ بن يزيد ، به ياران عمر بن سعد ، يورش بُرد ، در حالى كه شعر عَنتَره را مى خواند : پيوسته، بر پيشانى و صورت و سينه شانمى زنم ، تا جامه خون به تن كنند . و مردى از قبيله بَلحارث، به نام يزيد بن سفيان، به سوى او بيرون آمد ؛ ولى اندكى نكشيد كه حُر ، او را كُشت ... و ياران حسين عليه السلام ، با آنان به شدّت جنگيدند و سواره نظامشان كه 32 تن سواركار بودند ، بر هيچ سويى از سواره نظام كوفه يورش نمى بُرد ، مگر آن كه آن را مى شكافت . عُروة بن قيس ، فرمانده سواره نظام كوفيان ، چون چنين ديد، به سوى عمر بن سعد فرستاد كه: آيا نمى بينى كه امروز ، گروه من از دست اين تعداد اندك ، چه مى كِشد ؟ پيادگان و تيراندازان را به سوى آنان ، گسيل دار . عمر نيز تيراندازانى را به سوى آنها فرستاد و اسب حُرّ بن يزيد را پِى كردند. حُر ، از اسبش فرود آمد و چنين رَجَز خواند : اگر اسبم را پِى مى كنيد، من فرزندى آزاده امشجاع تر از شيرِ شَرزه . و با شمشيرش ، آنان را مى زد تا اين كه تعدادشان ، فزونى گرفت و بر او ، غلبه كردند. ايّوب بن مُسَرّح و مردى ديگر از سواران لشكر كوفه ، با هم، او را به شهادت رساندند .

.

ص: 278

الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) :أقبَلَ الحُرُّ بنُ يَزيدَ _ أحَدُ بَني رِياحِ بنِ يَربوعٍ _ عَلى عُمَرَ بنِ سَعدٍ ، فَقالَ : أمُقاتِلٌ أنتَ هذا الرَّجُلَ ؟ قالَ : نَعَم ، قالَ : أما لَكُم في واحِدَةٍ مِن هذِهِ الخِصالِ الَّتي عَرَضَ رِضىً ؟ قالَ : لَو كانَ الأَمرُ إلَيَّ فَعَلتُ . فَقالَ : سُبحانَ اللّهِ ! ما أعظَمَ هذا أن يَعرِضَ ابنُ بِنتِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله عَلَيكُم ما يَعرِضُ فَتَأبَونَهُ !! ثُمَّ مالَ إلَى الحُسَينِ عليه السلام فَقاتَلَ مَعَهُ حَتّى قُتِلَ . فَفي ذلِكَ يَقولُ الشّاعِرُ المُتَوَكِّلُ اللَّيثِيُّ : لَنِعمَ الحُرُّ حُرُّ بَني رِياحِوحُرٌّ عِندَ مُختَلَفِ الرِّماحِ ونِعمَ الحُرُّ ناداهُ حُسَينٌفَجادَ بِنَفسِهِ عِندَ الصَّباحِ وقالَ الحُسَينُ عليه السلام : أما وَاللّهِ يا عُمَرُ ، لَيَكونَنَّ لِما تَرى يَوما يَسوؤُكَ . (1)

تذكرة الخواصّ :إنَّهُ [أيِ الإِمامَ الحُسَينَ عليه السلام ] نادى : يا شَبَثَ بنَ رِبعِيٍّ ، ويا حَجّارَ بنَ أبجَرَ (2) ، ويا قَيسَ بنَ الأَشعَثِ ، ويا زَيدَ بنَ الحَرثِ ، ويا فُلانُ ، ويا فُلانُ ! ألَم تَكتُبوا إلَيَّ ؟ فَقالوا : ما نَدري ما تَقولُ . وكانَ الحُرُّ بنُ يَزيدَ اليَربوعِيُّ مِن ساداتِهِم ، فَقالَ لَهُ : بَلى وَاللّهِ لَقَد كاتَبناكَ (3) ، ونَحنُ الَّذينَ أقدَمناكَ ، فَأَبعَدَ اللّهُ الباطِلَ وأهلَهُ ، وَاللّهِ لا أختارُ الدُّنيا عَلَى الآخِرَةِ ، ثُمَّ ضَرَبَ رَأسَ فَرَسِهِ ودَخَلَ في عَسكَرِ الحُسَينِ عليه السلام . فَقالَ لَهُ الحُسَينُ عليه السلام : أهلاً بِكَ وسَهلاً ، أنتَ وَاللّهِ الحُرُّ فِي الدُّنيا وَالآخِرَةِ . ثُمَّ ناداهُمُ الحُرُّ : وَيحَكُم لا اُمَّ لَكُم ! أنتُمُ الَّذينَ أقدَمتُموهُ ، فَلَمّا أتاكُم أسلَمتُموهُ ، فَصارَ كَالأَسيرِ ، ومَنَعتُموهُ وأهلَهُ الماءَ الجارِيَ ، الَّذي تَشرَبُ مِنهُ اليَهودُ وَالنَّصارى وَالمَجوسُ ، ويَتَمَرَّغُ فيهِ خَنازيرُ السَّوادِ ، بِئسَ ما خَلَفتُم مُحَمَّدا في أهلِهِ وذُرِّيَّتِهِ ، وإذا لَم تَنصُروهُ وتَفوا لَهُ بِما حَلَفتُم عَلَيهِ ، فَدَعوهُ يَمضي حَيثُ شاءَ مِن بِلادِ اللّهِ ، أما أنتُم بِاللّهِ مُؤمِنونَ ؟ وبِنُبُوَّةِ مُحَمَّدٍ جَدِّهِ مُصَدِّقونَ ؟ وبِالمَعادِ موقِنونَ ؟ ثُمَّ حَمَلَ وقالَ : أضرِبُ في أعناقِكُم بِالسَّيفِعَن خَيرِ مَن حَلَّ مِنىً وَالخَيفِ وَقَتَلَ مِنهُم جَماعَةً ، ثُمَّ تَكاثَروا عَلَيهِ فَقَتَلوهُ . (4)

.


1- .الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج 1 ص 469 وراجع : الأمالي للشجري : ج 1 ص 167 .
2- .في المصدر : «الحرّ» ، وهو تصحيف ظاهر .
3- .ويُفهم ممّا نُقل حول تلك المحاورات التي جرت بين الإمام عليه السلام والحرّ بعد التقاء الجيشين ، أنّ الحرّ لم يكن ممّن دعى الإمام عليه السلام إلى القدوم ، فالحرّ بحسب الظاهر من أعوان النظام آنذاك ، ولم يكن من المخطّطين لمصير الإمام عليه السلام وقدومه . ولو قبلنا ما جاء في المتن من جواب الحرّ للإمام عليه السلام بالإيجاب ، فإنّما قال ذلك بعدما رأى إحجام القوم عن جواب الإمام عليه السلام ، فكان لسان حالهم .
4- .تذكرة الخواصّ : ص 251 .

ص: 279

الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) :حُرّ بن يزيد ، از قبيله رياح بن يَربوع ، به سوى عمر بن سعد آمد و گفت : آيا مى خواهى با اين مرد بجنگى ؟ گفت: آرى . گفت: آيا هيچ يك از پيشنهادهاى او ، شما را راضى نمى كند ؟ عمر گفت: اگر كار به دست من بود، مى پذيرفتم. حُر گفت: سبحان اللّه ! چه قدر گِران است كه فرزند دختر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، پيشنهادى به شما بدهد و شما آن را نپذيريد ! سپس به سوى حسين عليه السلام تمايل يافت و همراه او جنگيد تا كشته شد. متوكّل ليثى ، در اين باره ، سروده است : چه خوبْ آزاده اى است، حُرّ رياحىآزاده ، به گاه رفت و آمدِ نيزه ها ! چه خوبْ آزاده اى كه حسين ، ندايش دادو او در نخستين ساعات روز ، جانش را ندا كرد! حسين عليه السلام نيز فرمود : «به خدا سوگند _ اى عمر _ ، به خاطر اين روزى كه مى بينى ، روزى سخت بر تو خواهد آمد.

تذكرة الخواص :حسين عليه السلام ، ندا داد : «اى شَبَث بن رِبْعى ، اى حَجّار بن اَبجَر ، اى قيس بن اشعث، اى زيد بن حرث و اى فلان و فلان! آيا به من نامه ننوشتيد ؟» . آنان گفتند: ما نمى دانيم چه مى گويى ! حُرّ بن يزيد يَربوعى ، از بزرگانِ آنان بود كه به حسين عليه السلام گفت: چرا . به خدا سوگند، با تو مكاتبه كرديم، (1) و ما بوديم كه تو را پيش انداختيم . خداوند ، باطل و اهلش را دور گردانَد ! به خدا سوگند ، دنيا را به آخرت ، ترجيح نمى دهم . سپس ، بر سرِ اسبش زد و به درون لشكر حسين عليه السلام آمد. حسين عليه السلام به او خوشامد گفت و فرمود: «به خدا سوگند ، تو در دنيا و آخرت ، آزاده (حُر) هستى !». سپس حُر ، لشكر ابن سعد را چنين ندا داد : واى بر شما ، اى بى مادران ! شما بوديد كه او را پيش انداختيد و چون نزدتان آمد، او را تسليم كرديد و همچون اسيران شد . آب جارى را از او و خاندانش ، باز داشتيد ؛ آبى را كه يهود و نصارا و مَجوس ، از آن مى نوشند و خوكان بيابان ، در آن مى غلتند. پس از محمّد صلى الله عليه و آله ، با خاندان و فرزندانش ، بد كرديد. اكنون كه يارى اش نمى دهيد و به پيمانى كه با او بسته ايد ، وفا نمى كنيد ، پس بگذاريد به هر سرزمينى از خدا كه خواست ، برود . آيا شما به خدا ، ايمان نداريد ؟ به پيامبرى جدّش محمّد باور نداريد ؟ به معاد و بازگشت ، يقين نداريد ؟ سپس ، يورش بُرد و چنين خواند : گردن هايتان را با شمشير مى زنمبه جانبدارى از بهترين ساكن مِنا و خَيف . آن گاه ، گروهى از آنان را كُشت . سپس تعدادشان فزونى گرفت تا اين كه بر او غلبه كردند و او را كُشتند .

.


1- .از گفتگوى حُر با امام حسين عليه السلام ، روشن مى شود كه حُر ، جزو نامه نگاران به امام عليه السلام نبوده است ؛ زيرا او از كارگزاران حكومت آن روزگار بوده و جزو هواداران و دعوت كنندگان امام حسين عليه السلام به كوفه نبوده است. از اين رو ، اگر ادّعاى متن را بپذيريم، بايد گفت: پاسخ حُر، به اعتبار مجموع مخاطبان امام عليه السلام و پس از خوددارى آنان از دادنِ پاسخ است .

ص: 280

المناقب لابن شهرآشوب :بَرَزَ الحُرُّ وهُوَ يَرتَجِزُ : إنّي أنَا الحُرُّ ومَأوَى الضَّيفِأضرِبُ في أعناقِكُم بِالسَّيفِ عَن خَيرِ مَن حَلَّ بِلادَ الخَيفِأضرِبُكُم ولا أرى مِن حَيفِ فَقَتَلَ نَيِّفا (1) وأربَعينَ رَجُلاً . (2)

مثير الأحزان :رَوَيتُ بِإِسنادي أنَّهُ [أيِ الحُرَّ بنَ يَزيدَ الرِّياحِيَّ ]قالَ لِلحُسَينِ عليه السلام : لَمّا وَجَّهَني عُبَيدُ اللّهِ إلَيكَ ، خَرَجتُ مِنَ القَصرِ فَنوديتُ مِن خَلفي : أبشِر يا حُرُّ بِخَيرٍ ، فَالتَفَتُّ فَلَم أرَ أحَدا . فَقلتُ : وَاللّهِ ما هذِهِ بِشارَةٌ وأنَا أسيرُ إلَى الحُسَينِ عليه السلام ! وما اُحَدِّثُ نَفسي بِاتِّباعِكَ . فَقالَ عليه السلام : لَقَد أصَبتَ أجرا وخَيرا . (3)

.


1- .النَّيِّف : من واحدٍ إلى ثلاثٍ (المصباح المنير : ص 631 «نيف») .
2- .المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 100 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 14 _ 15 .
3- .مثير الأحزان : ص 59 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 15 .

ص: 281

المناقب، ابن شهرآشوب :حُر ، به ميدان مبارزه آمد و چنين رَجَز مى خواند : من ، بى گمان آزاده ام و پناه ميهمانان[ امّا ] گردن شما را با شمشيرمى زنم . به جانبدارى از بهترين ساكن سرزمين خَيفبر شما ضربه مى زنم و در اين كار ، هيچ ستمى نمى بينم. آن گاه ، چهل و دو سه تن از آنان را كُشت .

مثير الأحزان :با سندم نقل مى كنم كه حُرّ بن يزيد رياحى به حسين عليه السلام گفت : هنگامى كه عبيد اللّه ، مرا به سوى تو روانه كرد و از كاخ [ حكومتى ] بيرون آمدم ، از پشتِ سرم ندا رسيد : «اى حُر! تو را به نيكى ، بشارت باد» . من [ به سوى صدا ] رو كردم ؛ امّا كسى را نديدم و گفتم: خدايا! اين ، چه بشارتى است، در حالى كه من [ براى جنگ ]به سوى حسين عليه السلام مى روم؟! و پيروى از تو ، به فكرم نمى رسيد . امام عليه السلام فرمود: «به پاداش و نيكى رسيدى» .

.

ص: 282

3 / 12حَنظَلَةُ بنُ أسعَدٍ الشِّبامِيُّحنظلة بن أسعد الشباميّ (1) ، أو «الشاميّ» (2) ، بَطَلٌ آخر من أبطال ملحمة كربلاء العظام (3) . فبينما جعل نفسه درعاً للإمام مقابل سيوف الأعداء ونبالهم ورماحهم ، كان يحذّرهم كمؤمن آل فرعون بتلاوته هذه الآيات بصوت رفيع : «يَ_قَوْمِ إِنِّى أَخَافُ عَلَيْكُم مِّثْلَ يَوْمِ الْأَحْزَابِ * مِثْلَ دَأْبِ قَوْمِ نُوحٍ وَ عَادٍ وَ ثَمُودَ وَ الَّذِينَ مِن بَعْدِهِمْ وَ مَا اللَّهُ يُرِيدُ ظُ_لْمًا لِّلْعِبَادِ * وَ يَ_قَوْمِ إِنِّى أَخَافُ عَلَيْكُمْ يَوْمَ التَّنَادِ * يَوْمَ تُوَلُّونَ مُدْبِرِينَ مَا لَكُم مِّنَ اللَّهِ مِنْ عَاصِمٍ وَ مَن يُضْلِلِ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِنْ هَادٍ» (4) ، يا قَومِ [لا ]تَقتُلوا حُسَينا فَيُسحِتَكُمُ اللّهُ بِعَذابٍ «وَ قَدْ خَابَ مَنِ افْتَرَى» (5) . ثمّ نظر إلى الإمام وقال : أفَلا نَروحُ إلى رَبِّنا ونَلحَقُ بِأَصحابِنا ؟ فأجابه الإمام قائلاً : بَل رُح إلى ما هُوَ خَيرٌ لَكَ مِنَ الدُّنيا وما فيها ، وإلى مُلكٍ لا يَبلى . (6) وبعد الاستئذان من الإمام ودّعه بهذه العبارات : السَّلامُ عَلَيكَ يا أبا عَبدِ اللّهِ ، صَلَّى اللّهُ عَلَيكَ وعلَى أهلِ بَيتِكَ ، وعَرَّفَ بَينَنا وبَينَكَ في جَنَّتِهِ . وقال الإمام: آمينَ آمينَ . (7) وبذلك دخل حنظلة ساحة الحرب وذاق شهد الشهادة. وقد ورد في زيارتي الناحية (8) والرجبيّة : السَّلامُ عَلى حَنظَلَةَ بنِ أسعَدَ الشِّبامِيِّ . (9)

.


1- .راجع : ص 284 ح 1705 وص 288 ح1707 و الزيارة الرجبيّة وزيارة الناحية . وفي بعض النقول «سعد» بدل «أسعد» راجع : ص 286 ح 1706 ، معجم البلدان : ج 3 ص 318 وفيه «حنظلة بن عبداللّه الشبامي» ، رجال الطوسي : ص 100 ، الحدائق الورديّة : ج 1 ص 122 وفيه «من همدان» ، المناقب لابن شهر آشوب : ج 4 ص 113 وفيه «حنظلة بن عمرو الشيباني» .
2- .عيون أخبار الرضا عليه السلام : ج 2 ص 203 ح 5 ، الزيارة الرجبيّه وزيارة الناحية برواية مصباح الزائر : ص 295 وص 285 ، الأمالي للشجري : ج 2 ص 173 وفيه «من همدان».
3- .هو ذلك الشخص الذي كانت فرقة من الغلاة تعتقد بأنه في يوم عاشوراء صار شبيهاً بالحسين واستشهد بدلاً عنه ، وأنّ الإمام الحسين عليه السلام لم يستشهد بل صعد إلى السماء كعيسى عليه السلام . وفي حديث للإمام الرضا عليه السلام كذّب فيه هذه القضية وكفّر من يعتقد بها (راجع : عيون أخبار الرضا عليه السلام : ج 2 ص 203 ح 5).
4- .غافر : 30 _ 33 .
5- .طه : 61.
6- .راجع: ص 288 ح 1706 و 1707 .
7- .راجع: ص 286 ح 1705 .
8- .راجع: ج 12 ص 266 (القسم الثالث عشر / الفصل الثالث عشر / الزيارة الثانية برواية الإقبال).
9- .راجع: ج 12 ص 120 (القسم الثالث عشر / الفصل الثاني عشر / زيارته في أوّل رجب).

ص: 283

3 / 12حنظلة بن اسعد شِبامى

حنظلة بن اسعد شِبامى يا شامى ، (1) يكى ديگر از حماسه سازان بزرگ عاشوراست. (2) وى در حالى كه خود را سپرِ امام عليه السلام در برابر شمشيرها، تيرها و نيزه هاى دشمن قرار داده بود، همانند مؤمنِ آل فرعون ، با قرائت آياتى از قرآن ، با صداى بلند ، به آنان هشدار داد : «اى قوم من ! من بر شما، از روزى همانند روزگار [عذاب] اقوام پيشين مى هراسم ؛ مانند حال و روزِ قوم نوح و عاد و ثمود و كسانى كه پس از آنها بودند ؛ و خداوند ، در حقّ بندگان ، ستمى نمى خواهد . و اى قوم من ! من بر شما ، از روزِ فريادخواهى مى هراسم ؛ روزى كه روى مى گردانيد ، امّا هيچ پناهگاهى در برابر خداوند نداريد ؛ و هر كس را خداوند [به خاطر اعمالش ]گم راه كند ، راه نمايى ندارد» (3) . اى مردم ! حسين را مكُشيد كه خدا ، شما را در عذاب ، هلاك مى كند . «و بى گمان ، آن كه افترا زد ، ناكام شد» . (4) سپس نگاهى به امام عليه السلام كرد و گفت : آيا به سوى پروردگارمان نرويم تا به يارانمان بپيونديم ؟ امام عليه السلام ، در پاسخ به او فرمود : [ چرا ؛ ] بلكه به سوى آنچه كه از دنيا و داشته هايش بهتر است ، برو ؛ به مُلكى زائل ناشدنى . وى پس از كسب اجازه امام عليه السلام با اين جملات ، با ايشان خداحافظى كرد : سلام بر تو ، اى ابا عبد اللّه ! درود خدا بر تو و خاندانت باد ! و خداوند ، در بهشتش ، ميان ما و تو آشنايى برقرار كند . حسين عليه السلام نيز «آمين» گفت . سپس ، حنظله به ميدان آمد و شربت شهادت نوشيد . در زيارت هاى «ناحيه» و «رجبيّه» آمده است : سلام بر حنظلة بن اسعد شِبامى !

.


1- .نام وى، حنظلة بن عبد اللّه شبامى و حنظلة بن عمرو شَيبانى و حنظله شامى نيز آمده است.
2- .وى، همان كسى است كه فرقه اى از غُلات، معتقد بودند كه روز عاشورا، شبيه امام حسين عليه السلام شد و شهيد گرديد و امام حسين عليه السلام به شهادت نرسيد؛ بلكه مانند عيسى عليه السلام به آسمان برده شد. در حديثى، امام رضا عليه السلام به شدّت اين مسئله را تكذيب و معتقدان به آن را تكفير نموده است.
3- .غافر : آيه 30 _ 33 .
4- .طه : آيه 60 .

ص: 284

تاريخ الطبري عن محمّد بن قيس :جاءَ حَنظَلَةُ بنُ أسعَدَ الشَّبامِيُّ ، فَقامَ بَينَ يَدَي حُسَينٍ عليه السلام فَأَخَذَ يُنادي : «يَ_قَوْمِ إِنِّى أَخَافُ عَلَيْكُم مِّثْلَ يَوْمِ الْأَحْزَابِ * مِثْلَ دَأْبِ قَوْمِ نُوحٍ وَ عَادٍ وَ ثَمُودَ وَ الَّذِينَ مِن بَعْدِهِمْ وَ مَا اللَّهُ يُرِيدُ ظُ_لْمًا لِّلْعِبَادِ * وَ يَ_قَوْمِ إِنِّى أَخَافُ عَلَيْكُمْ يَوْمَ التَّنَادِ * يَوْمَ تُوَلُّونَ مُدْبِرِينَ مَا لَكُم مِّنَ اللَّهِ مِنْ عَاصِمٍ وَ مَن يُضْلِلِ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِنْ هَادٍ» (1) ، يا قَومِ [لا] (2) تَقتُلوا حُسَينا فَيُسحِتَكُمُ (3) اللّهُ بِعَذابٍ «وَ قَدْ خَابَ مَنِ افْتَرَى» (4) . فَقالَ لَهُ حُسَينٌ عليه السلام : يَابنَ أسعَدَ ! رَحِمَكَ اللّهُ ! إنَّهُم قَدِ استَوجَبُوا العَذابَ حينَ رَدّوا عَلَيكَ ما دَعَوتَهُم إلَيهِ مِنَ الحَقِّ ، ونَهَضوا إلَيكَ لِيَستَبيحوكَ وأصحابَكَ ، فَكَيفَ بِهِمُ الآنَ وقَد قَتَلوا إخوانَكَ الصّالِحينَ ؟! قالَ : صَدَقتَ جُعِلتُ فِداكَ ! أنتَ أفقَهُ مِنّي وأحَقُّ بِذلِكَ ، أفَلا نَروحُ إلَى الآخِرَةِ ونَلحَقُ بِإِخوانِنا ؟ فَقالَ : رُح إلى خَيرٍ مِنَ الدُّنيا وما فيها ، وإلى مُلكٍ لا يَبلى . فَقالَ : السَّلامُ عَلَيكَ أبا عَبدِ اللّهِ ! صَلَّى اللّهُ عَلَيكَ وعلَى أهلِ بَيتِكَ ، وعَرَّفَ بَينَنا وبَينَكَ في جَنَّتِهِ . فَقالَ : آمينَ آمينَ ! فَاستَقدَمَ فَقاتَلَ حَتّى قُتِلَ . (5)

.


1- .غافر : 30 _ 33 .
2- .ما بين المعقوفين سقط من المصدر، وأثبتناه من المصادر الاُخرى .
3- .يسحتكم : يستأصلكم (لسان العرب : ج 2 ص 41 «سحت») .
4- .طه : 61 .
5- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 443 ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 568 ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 24 بزيادة «يقيه السهام والرماح والسيوف بوجهه ونحره» بعد «فقام بين يدي حسين عليه السلام » وكلاهما نحوه بحار الأنوار : ج 45 ص 23 .

ص: 285

تاريخ الطبرى_ به نقل از محمّد بن قيس _: حنظلة بن اسعد شِبامى آمد و جلوى حسين عليه السلام ايستاد و [ رو به دشمن ، ]فرياد برآورد : «اى قوم من ! من بر شما از روزى همانند روزگار [عذاب ]اقوام پيشين مى هراسم ؛ مانند حال و روزِ قوم نوح و عاد و ثمود و كسانى كه پس از آنها بودند ؛ و خداوند ، در حقّ بندگان ، ستمى نمى خواهد . و اى قوم من ! من بر شما از روزِ فريادخواهى مى هراسم ؛ روزى كه روى مى گردانيد ، امّا هيچ پناهگاهى در برابر خداوند نداريد ؛ و هر كس را خداوند [به خاطر اعمالش ]گم راه كند ، راه نمايى ندارد» . اى مردم ! حسين را مكُشيد كه خدا ، شما را در عذاب ، هلاك مى كند . «و بى گمان ، آن كه افترا زد ، ناكام شد» . حسين عليه السلام به او فرمود : «اى پسر اَسعَد ! خدايت بيامرزد . آنان ، همان هنگامى سزاوارِ عذاب شدند كه دعوت تو به سوى حق را رد كردند و به سوى تو و يارانت برخاستند تا خونت را حلال بشمارند . پس اكنون كه برادران شايسته ات را كُشته اند ، چگونه [سزاوار عذاب ]نباشند ؟!» . حنظله گفت : فدايت شوم ! تو از من ، آگاه ترى و بدان نيز سزاوارترى . آيا به سوى آخرت نرويم و به برادرانمان ، نپيونديم ؟ فرمود : «[ چرا ؛ ] بلكه به سوى آنچه از دنيا و داشته هايش بهتر است ، برو ؛ به سوى مُلكى زائل نشدنى!» . حنظله گفت : سلام بر تو ، اى ابا عبد اللّه ! درود خدا بر تو و خاندانت باد ! خدا ، در بهشت ، ميان ما و تو آشنايى برقرار كند ! حسين عليه السلام فرمود : «آمين، آمين!» . سپس ، حنظله به پيش تاخت و جنگيد تا كُشته شد .

.

ص: 286

الملهوف :جاءَ حَنظَلَةُ بنُ سَعدٍ الشِّبامِيُّ ، فَوَقَفَ بَينَ يَدَيِ الحُسَينِ عليه السلام يَقيهِ السِّهامَ وَالسُّيوفَ وَالرِّماحَ بِوَجهِهِ ونَحرِهِ ، وأخَذَ يُنادي : «يَ_قَوْمِ إِنِّى أَخَافُ عَلَيْكُمْ يَوْمَ التَّنَادِ*يَوْمَ تُوَلُّونَ مُدْبِرِينَ مَا لَكُم مِّنَ اللَّهِ مِنْ عَاصِمٍ» ، يا قَومِ لا تَقتُلوا حُسَينا فَيُسحِتَكُمُ اللّهُ بِعَذابٍ «وَ قَدْ خَابَ مَنِ افْتَرَى» . ثُمَّ التَفَتَ إلَى الحُسَينِ عليه السلام فَقالَ لَهُ : أفَلا نَروحُ إلى رَبِّنا ونَلحَقُ بِأَصحابِنا ؟ فَقالَ لَهُ : بَل رُح إلى ما هُوَ خَيرٌ لَكَ مِنَ الدنيا وما فيها ، وإلى مُلكٍ لا يَبلى . فَتَقَدَّمَ فَقاتَلَ قِتالَ الأَبطالِ ، وصَبَرَ عَلَى احتِمالِ الأَهوالِ ، حَتّى قُتِلَ رِضوانُ اللّهِ عَلَيهِ . (1)

.


1- .الملهوف : ص 164 ، الإرشاد : ج 2 ص 105 ، إعلام الورى : ج 1 ص 464 نحوه وليس فيهما من «ثمّ التفت» إلى «الأهوال» .

ص: 287

الملهوف :حنظلة بن سعد شِبامى آمد و پيشِ روى حسين عليه السلام ايستاد تا او را با صورت و گلوى خود ، از نيزه ها و تيرها و شمشيرها، نگاه دارد . آن گاه ، [ رو به دشمن ، ]فرياد برآورد : «اى قوم من ! من بر شما از روزى همانند روزگار [عذاب ]اقوام پيشين مى هراسم ؛ مانند حال و روزِ قوم نوح و عاد و ثمود و كسانى كه پس از آنها بودند ؛ و خداوند ، در حقّ بندگان ، ستمى نمى خواهد . و اى قوم من ! من بر شما از روزِ فريادخواهى مى هراسم ؛ روزى كه روى مى گردانيد ، امّا هيچ پناهگاهى در برابر خداوند نداريد ؛ و هر كس را خداوند [به خاطر اعمالش ]گم راه كند ، راه نمايى ندارد» . اى مردم ! حسين را مكُشيد كه خدا ، شما را در عذاب ، هلاك مى كند «و بى گمان ، آن كه افترا زد ، ناكام شد» . سپس به سوى حسين عليه السلام رو كرد و به او گفت : آيا به سوى پروردگارمان نرويم و به يارانمان نپيونديم ؟ امام عليه السلام به او فرمود : «[ چرا ؛ ] بلكه به سوى چيزى برو كه از دنيا و آنچه در آن است، بهتر است ، و به سوى مُلكى كه زائل نمى گردد» . او پيش رفت و قهرمانانه جنگيد و بر بيم و هراس ميدان ، شكيب ورزيد تا آن كه كشته شد . رضوان خداوند بر او باد !

.

ص: 288

مثير الأحزان :جاءَ حَنظَلَةُ بنُ أسعَدَ الشِّبامِيُّ فَوَقَفَ بَينَ يَدَيِ الحُسَينِ عليه السلام ، يَقيهِ الرِّماحَ وَالسِّهامَ والسُّيوفَ بِوَجهِهِ ونَحرِهِ ، ثُمَّ التَفَتَ إلَى الحُسَينِ عليه السلام ، فَقالَ : أفَلا نَروحُ إلى رَبِّنا ونَلحَقُ ؟ فَقالَ : رُح إلى ما هُوَ خَيرٌ لَكَ مِنَ الدُّنيا وما فيها . فَقاتَلَ قِتالَ الشُّجعانِ ، وصَبَرَ عَلى مَضَضِ (1) الطِّعانِ ، حَتّى قُتِلَ وألحَقَهُ اللّهُ بِدارِ الرِّضوانِ . (2)

3 / 13زُهَيرُ بنُ القَينِكان زهير بن القين البجليّ (3) ، أحد أبرز أصحاب سيّد الشهداء عليه السلام ، وكان يتولّى قيادة جناح الميمنة في عسكر الإمام عليه السلام ، وكان له دور مؤثّر في التصدّي لجيش الكوفة . (4) يعتبره البلاذريّ عثمانيّ الهوى ، (5) وقد ناداه الأعداء في عصر تاسوعاء بذلك أيضا ، وممّا يؤيّد ذلك أيضا اشتراكه في حرب بلنجر بقيادة سلمان الباهلي في عهد حكم عثمان ، (6) وعدم وجود روايات بخصوص تواجده في الحروب التي حدثت في فترة حكم الإمام عليّ عليه السلام ، وكذلك عدم رغبة زهير للالتقاء بالإمام الحسين عليه السلام في مسيره إلى الكوفة . وأمّا في منزل زرود، فعندما دعاه رسول الإمام عليه السلام للالتقاء به، حضر عند الإمام الحسين عليه السلام بتحريض من زوجته ، ولم يمض طويل وقت حتّى رجع إلى خيمته بوجه مستبشر ، يدلّ على تغييرٍ أساسيّ في معنويّاته ، وأمر أن تنقل خيمته إلى مقربة من خيام الإمام الحسين عليه السلام . (7) وقد أشار إلى هذا التغيير الذي طرأ عليه عندما وعظ جيش ابن زياد في عصر اليوم التاسع من محرّم ، فقالوا له : يا زهير ، ما كنت عندنا من شيعة أهل هذا البيت ، إنّما كنت عثمانيّا ! فأجابهم زهير قائلاً : أفَلَستَ تَستَدِلُّ بِمَوقِفي هذا أنّي مِنهُم ! أما وَاللّهِ ، ما كَتَبتُ إلَيهِ كِتابا قَطُّ ، ولا أرسَلتُ إلَيهِ رَسولاً قَطُّ ، ولا وَعَدتُهُ نُصرَتي قَطُّ ، ولكِنَّ الطَّريقَ جَمَعَ بَيني وبَينَهُ ، فَلَمّا رَأَيتُهُ ذَكَرتُ بِهِ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله ومَكانَهُ مِنهُ ، وعَرَفتُ ما يُقدَمُ عَلَيهِ مِن عَدُوِّهِ وحِزبِكُم ، فَرَأَيتُ أن أنصُرَهُ ، وأن أكونَ في حِزبِهِ ، وأن أجعَلَ نَفسي دونَ نَفسِهِ ، حِفظا لِما ضَيَّعتُم مِن حَقِّ اللّهِ وحَقِّ رَسولِهِ صلى الله عليه و آله . (8) ولا نعلم ما قاله الإمام عليه السلام لزهير في هذا اللقاء القصير ، إلّا أنّه يبدو من الكلام الذي أدلى به إلى أصحابه عند الوداع، بأنّ إحدى المسائل التي أبداها الإمام الحسين عليه السلام له ، هي التذكير بذكرى مهمّة وسارّة من ذكريات حرب بلنجر . وبعد رجوعه من لدن الإمام عليه السلام حكى زهير هذه الذكرى لرفاقه لعلّه يستجذبهم معه، فخاطبهم قائلاً : مَن أحَبَّ مِنكُم أن يَتبَعَني ، وإلّا فَإِنَّهُ آخِرُ العَهدِ ، إنّي سَاُحَدِّثُكُم حَديثا : غَزَونا بَلَنجَرَ ، فَفَتَحَ اللّهُ عَلَينا ، وأصَبنا غَنائِمَ ، فَقالَ لَنا سَلمانُ الباهِلِيُّ : أفَرِحتُم بِما فَتَحَ اللّهُ عَلَيكُم ، وأصَبتُم مِنَ الغَنائِمِ ؟! فَقُلنا : نَعَم ، فَقالَ لَنا : إذا أدرَكتُم شَبابَ آلِ مُحَمَّدٍ فَكونوا أشَدَّ فَرَحا بِقِتالِكُم مَعَهُم مِنكُم بِما أصَبتُم مِنَ الغَنائِمِ ، فَأَمّا أنا ، فَإِنّي أستَودِعُكُمُ اللّهَ . (9) واستمرّ قائلاً : مَن أحَبَّ مِنكُمُ الشَّهادَةَ فَليَقُم ، ومَن كَرِهَها فَليَتَقَدَّم . فلم يقم معه منهم أحد . (10) وبعد هذه اللحظة المصيريّة التحق زهيرٌ بصفوف أصحاب الإمام الراسخين ، بحيث أنّه حينما خاطب الإمام عليه السلام أصحابه : ألا وإنّي لَأَظُنُّ إنّه آخِرُ يَومٍ لَنا مِن هؤُلاءِ . ألا وإنّي قَد أذِنتُ لَكُم ، فَانطَلِقوا جَميعاً في حِلّ ، لَيسَ عَلَيكُم مِنّي ذِمامٌ ، هذَا اللَّيلُ قَد غَشِيَكُم ، فَاتَّخِذوهُ جَمَلاً . (11) فوقف زهير وأبدى وفاءه للإمام بهذه العبارات الجميلة والعجيبة : وَاللّهِ ، لَوَدِدتُ أنّي قُتِلتُ ، ثُمَّ نُشِرتُ ، ثُمَّ قُتِلتُ حَتّى اُقتَلَ كَذا ألفَ قَتلَةٍ ، وأنَّ اللّهَ يَدفَعُ بِذلِكَ القَتلَ عَن نَفسِكَ وعَن أنفُسِ هؤُلاءِ الفِتيَةِ مِن أهلِ بَيتِكَ . (12) وفي ظهر عاشوراء وقف زهير إلى جانب سعد بن عبد اللّه الحنفيّ مع النصف الباقين من أصحاب الإمام ليشكّلوا ساترا دفاعيّاً للإمام، فإنّهم وقفوا أمام الإمام وصلّى الإمام خلفهم (13) ، وعندما هجم العدوّ على خيام أهل البيت عليهم السلام ، قاومهم زهير مع عشرة أفراد من أصحاب الإمام عليه السلام وأجبروهم على التراجع (14) ، وأنشأ زهير هذه الأشعار مخاطباً بها الإمام الحسين عليه السلام : اليَومَ نَلقى جَدَّكَ النَّبِيّاوحَسَنا وَالمُرتَضى عَلِيّا وذَا الجَناحَينِ الفَتَى الكَمِيّا (15) وبعد حربٍ ضروس وبطوليّة، استُشهد زهيرٌ على أيدي كثير بن عبد اللّه والمهاجر بن أوس ، وعندما خرّ صريعاً على الأرض ، قال الإمام عليه السلام مخاطباً هذا المجاهد العظيم : لا يُبعِدَنَّكَ اللّهُ يا زُهَيرُ ، ولَعَنَ اللّهُ قاتِلَكَ ، لَعنَ الَّذينَ مَسَخَهُم قِرَدَةً وخَنازيرَ ! (16) ونقرأ في زيارة الناحية المقدّسة : السَّلامُ عَلى زُهَيرِ بنِ القَينِ البَجَلِيِّ ، القائِلِ لِلحُسَينِ وقَد أذِنَ لَهُ فِي الاِنصِرافِ : «لا وَاللّهِ لا يَكونُ ذلِكَ أبَدا ، أترُكُ ابنَ رَسولِ اللّهِ أسيرا في يَدِ الأَعداءِ وأنجو! لا أرانِيَ اللّهُ ذلِكَ اليَومَ« . (17) كما ذكر اسمه في الزيارة الرجبيّة . (18) لم تذكر المصادر المعتبرة ما جاء في كتاب مجالس المواعظ، من أنّ زهيرا كان يلعب ذات يوم في طفولته مع الإمام الحسين عليه السلام ، وأنّه كان يقبّل التراب تحت قدميه، ولذلك فقد حظي بملاطفة النبيّ صلى الله عليه و آله . كما أنّ تاريخ حياة زهير يدلّ على عدم صحّة هذه الرواية. (19) الجدير بالذكر أنّ هذه الحادثة جاءت بتفصيلٍ أكثر في كتاب المنتخب للطريحي، ولكن لم يذكر اسم الطفل 20 ، ويدور على الألسنة اسم حبيب بن مظاهر عادة؛ إلّا أنّ أصل الحادثة واسم الطفل يفتقدان على أيّ حالٍ إلى سندٍ معتبر.

.


1- .المَضَضُ : وَجَعُ المصيبة (الصحاح : ج 3 ص 1106 «مضض») .
2- .مثير الأحزان : ص 65 .
3- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 392 و 404 ، أنساب الأشراف : ج 3 ص 378 ، نسب معد : ج 1 ص 345 ، جمهرة أنساب العرب : ص 388 وفيهما «زهير بن القين بن الحارث بن عامر بن سعد بن مالك بن ذهل بن عمرو بن يشكر ، قتل مع الحسين بن على بالطفّ» ، الفتوح : ج 5 ص 109 الإرشاد : ج 2 ص 72 ، رجال الطوسي : ص 101 ، الأمالي للصدوق : ص 220 و 224.
4- .راجع : ص 78 (الفصل الثاني / المواجهة بين جيش الهدى وجيش الضلالة) .
5- .راجع: ج 5 ص 174 (القسم السابع / الفصل السابع / دعوة الإمام عليه السلام زهير بن القين لنصرته فى زرود).
6- .نفس المصدر .
7- .راجع : ص 8 ح 1573 .
8- .راجع : ج 5 ص 178 ح 1451 .
9- .راجع : ج 5 ص 174 ح 1449 .
10- .الإرشاد : ج 2 ص 91 وراجع : هذه الموسوعة : ج 6 ص 18 (الفصل الأوّل / خطاب الإمام عليه السلام بأهل بيته وأصحابه وعرضه عليهم الانصراف عنه جميعاً) .
11- .راجع : ص 24 ح 1580 .
12- .راجع : ص 156 (الفصل الثاني / صلاة الجماعة في ظهر عاشوراء بإمامة الحسين عليه السلام ) .
13- .راجع : ص 146 (الفصل الثاني / اشتداد القتال في نصف النهار) .
14- .راجع: 152 ح 1655.
15- .راجع: ص300 ح 1712.
16- .راجع: ج 12 ص 260 (القسم الثالث عشر / الفصل الثالث عشر / الزيارة الثانية برواية الإقبال).
17- .راجع: ج 12 ص 118 (القسم الثالث عشر / الفصل الثاني عشر / زيارته في أوّل رجب) .
18- .هذا هو نصّ الرواية المذكورة: «قيل : إنّ النبيّ صلى الله عليه و آله رأى زهيرا وهو طفل في طريقه، فاحتضنه النبيّ صلى الله عليه و آله وقبّله ولاطفه. فقال له أصحابه: من يكون؟ فقال صلى الله عليه و آله : إنّ هذا الطفل يحبّ الحسين كثيرا. وقد رأيته ذات يوم وهو يلعب مع الحسين ويأخذ التراب من تحت قدميه ويقبّله. ولقد أخبرني جبرائيل أنّه ينصر الحسين في كربلاء» (مجالس المواعظ: ص 59).
19- .المنتخب للطريحي: ص 196.

ص: 289

مثير الأحزان :حنظلة بن اَسعَد شِبامى ، آمد و پيشِ روى حسين عليه السلام ايستاد تا با صورت و گلوى خود ، او را از نيزه ها و تيرها و شمشيرها، نگاه دارد . سپس به سوى حسين عليه السلام ، رو كرد و گفت: آيا به سوى پروردگارمان نرويم و نپيونديم ؟ امام عليه السلام فرمود: «[ چرا . ] به سوى چيزى برو كه از دنيا و آنچه در آن است ، بهتر است» . او نيز شجاعانه جنگيد و بر سوزشِ نيزه ها ، شكيب ورزيد تا آن كه كشته شد و خداوند ، او را به سراى خشنودى خويش ، مُلحق ساخت .

3 / 13زُهَير بن قَين

زُهَير بن قَين بن حارث بَجَلى ، يكى از برجسته ترين ياران امام حسين عليه السلام بود كه در روز عاشورا ، فرماندهى جناح راست سپاه امام عليه السلام بر عهده او بود و نقش مؤثّرى در برخورد با سپاه كوفه داشت . (1) بَلاذُرى ، وى را از هواداران عثمان مى داند . دشمن نيز در عصر تاسوعا ، او را عثمانى خواند. شركت او در جنگ بَلَنجَر _ كه به فرماندهى سلمان باهِلى ، در دوران حكومت عثمان در گرفت _ ، در دست نبودن گزارشى دالّ بر حضور وى در جنگ هاى دوران زمامدارى امام على عليه السلام و همچنين ، مايل نبودن زهير به ملاقات با امام حسين عليه السلام در مسير مكّه به كوفه ، مؤيّد اين نكته است . با اين همه ، هنگامى كه در منزل زَرود فرستاده امام عليه السلام ، او را براى ديدار با ايشان دعوت كرد ، با تشويق همسرش ، به حضور امام حسين عليه السلام رسيد و طولى نكشيد كه با چهره اى گشاده _ كه حاكى از تحوّل اساسى در روحيّه او بود _ ، به خيمه اش باز گشت و دستور داد كه آن را به نزديكى خيمه هاى امام حسين عليه السلام منتقل كنند . (2) او خود نيز عصر تاسوعا ، در سخنان اندرزگونه اش در مقابل دشمن ، به تحوّل خود ، اشاره اى كوتاه كرد . يكى از سپاهيان كوفه به او گفت : اى زهير ! تو در نگاه ما ، از شيعيان اين خانواده نبودى ؛ [ بلكه ] عثمانى بودى؟ زهير ، پاسخ داد : چرا به موقعيّت فعلى من ، استدلال نمى كنى كه از آنهايم ؟! بدان _ كه به خدا سوگند _ ، من هرگز نامه اى براى حسين ننوشتم ، پيكى به سويش نفرستادم و قول كمكى نيز به او ندادم ؛ ولى راه ، مرا با او در يك جا گِرد آورد و همين كه او را ديدم ، به ياد پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و منزلتى افتادم كه او در پيش ايشان داشت ، و پى بردم كه از سوى دشمنانش و گروه شما ، چه بر سرِ او خواهد آمد ، ديدم كه براى حفظ حقّ خدا و پيامبرش كه شما آن را ضايع كرده ايد ، بايد به كمك او بشتابم ، در زمره گروه او باشم و جانم را فداى او كنم . ما نمى دانيم كه در آن ملاقات كوتاه ، امام حسين عليه السلام به زهير چه فرمود ؛ امّا از سخنانى كه هنگام خداحافظى به يارانش گفت ، بعيد نيست كه يكى از سخنان امام حسين عليه السلام به او ، يادآورى خاطره اى مهم و شيرين از جنگ بَلَنجَر بوده باشد . زهير ، پس از بازگشت از محضر امام عليه السلام ، اين خاطره را براى همراهانش تعريف كرد تا شايد بتواند آنان را با خود همراه كند . وى خطاب به آنان گفت : هر كس علاقه مند است ، از من پيروى كند ، وگر نه اين آخرين فرصت است . من برايتان ماجرايى را نقل مى كنم : در بَلَنجَر كه مى جنگيديم ، خداوند ، ما را پيروز كرد و به غنايمى دست يافتيم . سلمان باهِلى به ما گفت : آيا از پيروزى و غنيمت هايى كه خدا نصيبتان كرد ، خوش حاليد ؟ گفتيم : آرى . به ما گفت : هر گاه جوانان خاندان محمّد صلى الله عليه و آله را يافتيد ، شادمانى تان از اين كه در كنار آنان مى جنگيد ، بيش از شادىِ به دست آوردن غنيمت باشد . اينك من ، شما را به خدا مى سپارم . او در ادامه سخنان خود افزود : هر يك از شما كه به شهادت علاقه مند است ، برخيزد و هر كس كه آن را خوش ندارد ، بماند . از آن جمعيتى كه با او بودند ، كسى برنخاست . پس از اين لحظه سرنوشت ساز ، زهير درصف ياران استوار امام حسين عليه السلام قرار گرفت . شب عاشورا نيز امام حسين عليه السلام ، خطاب به ياران خود فرمود : بدانيد كه به گمانم ، امروز ، آخرين روزى است كه با آنهاييم . من به شما ، اجازه دادم و همه شما آزاديد كه برويد . هيچ عهدى از من برعهده شما نيست . شب ، تاريكى اش را گسترده است . پس آن را مَركب خود قرار دهيد [ و برويد ] . زُهَير ، ايستاد و با اين جملات زيبا و شگفت انگيز ، نسبت به آن امام عليه السلام ، اظهار ارادت و وفادارى كرد : به خدا سوگند ، دوست دارم كه كشته شوم ، آن گاه ، دوباره زنده گردم و باز ، كشته شوم و تا هزار بار ، كشته شدنم تكرار شود ؛ و خداوند ، با اين كشته شدنم ، از تو و از اين جوانان خاندانت ، كشته شدن را برطرف كند . ظهر عاشورا ، زُهَير ، در كنار سعد بن عبد اللّه حنفى ، همراه با نيمى از ياران باقى مانده امام عليه السلام ، خود را سپرِ دفاعى ايشان قرار دادند . آنان ، جلوى امام عليه السلام ايستادند و امام عليه السلام در پشتِ آنها نماز خواند . (3) هنگامى كه دشمن به خيمه هاى خانواده امام عليه السلام حمله كرد ، زهير ، همراه با ده تن از ياران امام عليه السلام ، در مقابل آنها مقاومت كردند و آنها را به مواضع خود ، باز گردانْدند (4) و او ، اين اشعار را خطاب به امام حسين عليه السلام خواند : امروز ، جدّت پيامبر صلى الله عليه و آله را ديدار مى كنيمو حسن و علىِ مرتضى را و جعفر ، دارنده دو بال [در بهشت] ، جوان مردِ دلير را . زُهَير ، پس از نبردى سنگين و قهرمانانه ، به دست كثير بن عبد اللّه و مهاجر بن اوس ، شهيد شد . لحظه اى كه او به زمين افتاد ، امام عليه السلام خطاب به اين مجاهد بزرگ ، چنين فرمود : خداوند ، تو را از [ رحمتش ] دور نكند _ اى زُهَير _ و كُشنده ات را لعنت نمايد ؛ همانند لعن كسانى كه آنها را به بوزينه و خوك ، تبديل كرد !» . در «زيارت ناحيه مقدّسه» مى خوانيم : سلام بر زُهَير بن قَين بَجَلى كه وقتى حسين عليه السلام به او اجازه داد كه برود ، گفت : نه . به خدا سوگند ، چنين چيزى ، هرگز اتّفاق نمى افتد كه پسر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله را در دست دشمنان ، رها كنم و خودم را نجات دهم . خدا ، چنين روزى را نياورد ! نام او در «زيارت رجبيّه» نيز آمده است . گفتنى است آنچه در كتاب مجالس المواعظ آمده كه زُهَير ، در كودكى با امام حسين عليه السلام بازى مى كرده است و خاكِ جاى پاى او را بوسيده و بدين جهت ، مورد ملاطفت پيامبر صلى الله عليه و آله قرار گرفته است ، در منابع معتبر نيامده و بررسى زندگى زُهَير نيز قرينه عدم صحّت اين گزارش است . (5) اين ماجرا ، در كتاب المنتخب طُرَيحى ، مفصّل تر آمده ؛ ولى نام كودك ، بيان نشده است و در افواه نيز ، معمولاً نام آن كودك ، حبيب بن مُظاهر گفته مى شود ؛ ولى به هر حال ، اصل ماجرا و نام كودك ، مدرك معتبرى ندارد .

.


1- .ر. ك : ص 79 (فصل دوم / رويارويى لشكر هدايت و لشكر گم راهى) .
2- .ر . ك : ج 5 ص 175 (بخش هفتم / فصل هفتم / دعوت امام عليه السلام از زهير بن قين براى يارى كردن او در منزل زرود) .
3- .ر . ك : ص 157 (فصل دوم / نماز جماعت در ظهر عاشورا به امامت حسين عليه السلام ) .
4- .ر . ك : ص 147 (فصل دوم / شدّت گرفتن جنگ در نيمروز) .
5- .متن گزارش ياد شده ، چنين است : «مى گويند : اين زُهَير ، آن طفلى است كه پيغمبر صلي الله عليه و آله به راهى مى گذشت . او را ديد [كه] بازى مى كند . حضرت ، او را گرفت و بوسيد و ملاطفت كرد . اصحاب ، عرض كردند : اين كيست ؟ حضرت فرمودند : اين طفل ، حسين را خيلى دوست مى دارد . يك روز ديدم با حسين ، بازى مى كرد و خاكِ زير قدم او را بر مى داشت و مى بوسيد . جبرائيل عليه السلام به من خبر داده است كه در كربلا ، او را يارى مى كند» .

ص: 290

. .

ص: 291

. .

ص: 292

. .

ص: 293

. .

ص: 294

. .

ص: 295

. .

ص: 296

الأمالي للصدوق عن عبد اللّه بن منصور عن جعفر بن محمّد بن عليّ بن الحسين عن أبيه عن جدّه [زين العابدين] عليهم السلام :بَرَزَ ... زُهَيرُ بنُ القَينِ البَجَلِيُّ ، وهُوَ يَقولُ مُخاطِبا لِلحُسَينِ عليه السلام : اليَومَ نَلقى جَدَّكَ النَّبِيّاوحَسَنا وَالمُرتَضى عَلِيّا فَقَتَلَ مِنهُم تِسعَةَ عَشَرَ رَجُلاً ، ثُمَّ صُرِعَ وهُوَ يَقولُ : أنَا زُهَيرٌ وأنَا ابنُ القَينِأذُبُّكُم بِالسَّيفِ عَن حُسَينِ (1)

.


1- .الأمالي للصدوق : ص 224 ح 239 ، روضة الواعظين : ص 206 من دون إسنادٍ إلى أحدٍ من أهل البيت عليهم السلام ، بحار الأنوار : ج 44 ص 319 .

ص: 297

الأمالى ، صدوق_ به نقل از عبد اللّه بن منصور ، از امام صادق ، از پدرش امام باقر ، از جدّش امام زين العابدين عليهم السلام _: زُهَير بن قَين بَجَلى به ميدان آمد، در حالى كه به حسين عليه السلام ، چنين خطاب مى كرد : امروز ، جدّت پيامبر صلى الله عليه و آله را مى بينيمو نيز حسن و على مرتضى را . آن گاه ، نوزده تن از آنان را كُشت و سپس به زمين افتاد، در حالى كه مى گفت: من ، زُهَير هستم ، پسر قَينشما را با شمشير ، از حسين ، مى رانم .

.

ص: 298

تاريخ الطبري عن محمّد بن قيس :قاتَلَ زُهَيرُ بنُ القَينِ قِتالاً شَديدا ، وأخَذَ يَقولُ : أنَا زُهَيرٌ وأنَا ابنُ القَينِأذودُهُم بِالسَّيفِ عَن حُسَينِ قالَ : وأخَذَ يَضرِبُ عَلى مَنكِبِ حُسَينٍ عليه السلام ويَقولُ : أقدِم هُديتَ هادِيا مَهدِيّافَاليَومَ تَلقى جَدَّكَ النَّبِيّا وحَسَنا وَالمُرتَضى عَلِيّاوذَا الجَناحَينِ الفَتَى الكَمِيّا وأسَدَ اللّهِ الشَّهيدَ الحَيّا قالَ : فَشَدَّ عَلَيهِ كَثيرُ بنُ عَبدِ اللّهِ الشَّعبِيُّ ومُهاجِرُ بنُ أوسٍ فَقَتَلاهُ . (1)

الإرشاد :جاءَهُم شِمرُ بنُ ذِي الجَوشَنِ في أصحابِهِ ، فَحَمَلَ عَلَيهِم زُهَيرُ بنُ القَينِ رَحِمَهُ اللّهُ في عَشَرَةِ رِجالٍ مِن أصحابِ الحُسَينِ عليه السلام ، فَكَشَفَهُم عَنِ البُيوتِ ، وعَطَفَ عَلَيهِم شِمرُ بنُ ذِي الجَوشَنِ فَقَتَلَ مِنَ القَومِ ورَدَّ الباقينَ إلى مَواضِعِهِم ، وأنشَأَ زُهَيرُ بنُ القَينِ يَقولُ مُخاطِبا لِلحُسَينِ عليه السلام : اليَومَ نَلقى جَدَّكَ النَّبِيّاوحَسَنا وَالمُرتَضى عَلِيّا وذَا الجَناحَينِ الفَتَى الكَمِيّا (2)

مثير الأحزان :تَقَدَّمَ زُهَيرُ بنُ القَينِ فَقاتَلَ بَينَ يَدَيِ الحُسَينِ عليه السلام وهُوَ يَقولُ : أنَا زُهَيرٌ وأنَا ابنُ القَينِأذودُهُم بِالسَّيفِ عَن حُسَينِ قالَ : وحَضَرَت صَلاةُ الظُّهرِ ، فَأَمَرَ عليه السلام لِزُهَيرِ بنِ القَينِ وسَعيدِ بنِ عَبدِ اللّهِ الحَنَفِيِّ أن يَتَقَدَّما أمامَهُ بِنِصفِ مَن تَخَلَّفَ مَعَهُ ، وصَلّى بِهِم صَلاةَ الخَوفِ ... وقاتَلَ زُهَيرٌ قِتالاً شَديدا حَتّى قُتِلَ . (3)

.


1- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 441 ، أنساب الأشراف : ج 3 ص 403 ، تذكرة الخواصّ : ص 253 نحوه وليس فيها من «وذا الجناحين» إلى «الحيّا» ، البداية والنهاية : ج 8 ص 184 .
2- .الإرشاد : ج 2 ص 105 ، إعلام الورى : ج 1 ص 463 وفيه إلى «وأنشأ» .
3- .مثير الأحزان : ص 65 ، الملهوف : ص 165 وفيه من «وحضرت» إلى «الخوف» .

ص: 299

تاريخ الطبرى_ به نقل از محمّد بن قيس _: زُهَير بن قَين ، به سختى جنگيد و اين گونه مى گفت: من ، زُهَير هستم ، پسر قَينآنان را با شمشير ، از حسين ، مى رانم . و بر شانه حسين عليه السلام مى زد و مى گفت : به پيش ، كه تو ، هم هدايت شده اى و هم هدايت كننده !امروز ، جدّت پيامبر صلى الله عليه و آله را ديدار مى كنى ، و نيز حسن و على مرتضى راو جعفر ، دارنده دو بال [ در بهشت ] ، آن جوان مرد دلير را و شير خدا [ ، حمزه ]، شهيد جاويدان را . كثير بن عبد اللّه شَعْبى و مهاجر بن اوس ، به او يورش بُردند و او را كُشتند .

الإرشاد :شمر بن ذى الجوشن ، با يارانش ، به [ خيمه هاى ] آنان نزديك شدند . زُهَير بن قَين _ كه خدايش رحمت كند _ ، با ده تن از ياران حسين عليه السلام ، بر آنان يورش بُردند و آنان را از [ اطراف ]خيمه ها دور كردند . شمر بن ذى الجوشن ، دوباره بر آنان حمله بُرد و برخى را كُشت و بقيّه را به جايشان باز گردانْد . زُهَير بن قَين ، خطاب به حسين عليه السلام خواند : امروز ، جدّت پيامبر صلى الله عليه و آله را ديدار مى كنيمو نيز حسن و على مرتضى را و [جعفر] ، دارنده دو بال [ در بهشت ] ، جوان مرد دلير را .

مُثير الأحزان :زُهَير بن قَين ، پيش آمد و پيش روىِ حسين عليه السلام جنگيد ، در حالى كه مى گفت : من زُهَيرم ، پسر قَينآنان را با شمشير ، از حسين عليه السلام مى رانم . وقت نماز ظهر ، فرا رسيد . حسين عليه السلام به زُهَير بن قَين و سعيد بن عبد اللّه حنفى ، فرمان داد تا با نيمى از ياران باقى مانده اش ، جلوى او بِايستند . سپس حسين عليه السلام با يارانش نماز خوف خواند... و زُهَير ، به سختى جنگيد تا به شهادت رسيد.

.

ص: 300

مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي :خَرَجَ ... زُهَيرُ بنُ القَينِ البَجَلِيُّ ، وهُوَ يَقولُ : أنَا زُهَيرٌ وأنَا ابنُ القَينِأذودُكُم بِالسَّيفِ عَن حُسَينِ إنَّ حُسَينا أحَدُ السِّبطَينِمِن عِترَةِ البَرِّ التَّقِيِّ الزَّينِ ذاكَ رَسولُ اللّهِ غَيرُ المَينِ (1)أضرِبُكُم ولا أرى مِن شَينِ ورُوِيَ أنَّ زُهَيرا لَمّا أرادَ الحَملَةَ وَقَفَ عَلَى الحُسَينِ عليه السلام وضَرَبَ عَلى كَتِفِهِ، وقالَ : أقدِم حُسَينُ هادِيا مَهدِيّا (2) . ثُمَّ قاتَلَ قِتالاً شَديدا ، فَشَدَّ عَلَيهِ كَثيرُ بنُ عَبدِ اللّهِ الشَّعبِيُّ ، ومُهاجِرُ بنُ أوسٍ التَّميمِيُّ فَقَتَلاهُ . فَقالَ الحُسَينُ عليه السلام حينَ صُرِعَ زُهَيرٌ : لا يُبعِدَنَّكَ اللّهُ يا زُهَيرُ ، ولَعَنَ اللّهُ قاتِلَكَ ، لَعنَ الَّذينَ مَسَخَهُم قِرَدَةً وخَنازيرَ ! (3)

راجع : ص20 (الفصل الأوّل / جواب أهل بيته و أصحابه ) و ص 88 (الفصل الثاني / كلمة زهير بن القين لجيش الكوفة) . و ج 5 ص 218 (القسم السابع / الفصل السابع / اغلاق الحرّ الطريق على الإمام عليه السلام ) و ص 244 (القسم السابع / الفصل السابع / خطبه الإمام عليه السلام في ذي حُسم) و ص 250 (الفصل السابع / خطاب الإمام عليه السلام لإصحابه وأصحاب الحرّ في بيضه) و ص 286 (الفصل السابع / كتاب ابن زياد إلى الحرّ يأمره بتضييق الأمر على الإمام عليه السلام ) و ص 358 (القسم الثامن / الفصل الأول / إنّها أرض كرب و بلاء)

.


1- .المَينُ : الكِذبُ (الصحاح : ج 6 ص 2210 «مين») .
2- .الأشعار التي تقدّمت للحجاج بن مسروق (راجع : ص 50 ح 1691) .
3- .مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 20 ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 568 وفيه من «ثمّ قاتل» إلى «فقتلاه» ، الفتوح : ج 5 ص 109 وفيه صدره إلى «شين» ؛ المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 103 وفيه «فقتل مئة وعشرين رجلاً» بدل «قتالاً شديدا» وكلاهما نحوه ، بحار الأنوار : ج 45 ص 25 .

ص: 301

مقتل الحسين عليه السلام ، خوارزمى :زُهَير بن قَين بَجَلى به ميدان آمد ، در حالى كه مى گفت: من زُهَير هستم ، پسر قَينشما را با شمشير ، از حسين عليه السلام مى رانم . بى گمان ، حسين عليه السلام يكى از دو سِبط [ِ پيامبر صلى الله عليه و آله ]استاز خاندانى نيك و پرهيزگار و آراسته . همان پيامبر خدا ، بى هيچ دروغىشما را [ با شمشير ] مى زنم و در اين كار ، هيچ اشكالى نمى بينم . همچنين ، نقل شده كه چون زُهَير خواست كه حمله كند، رو به روى حسين عليه السلام ايستاد و بر شانه اش زد و گفت: حسين ، اى راه نماى ره يافته ! به پيش ! (1) سپس ، به سختى جنگيد . كثير بن عبد اللّه شَعْبى و مهاجر بن اوس تميمى ، به او حمله كردند و او را كُشتند . حسين عليه السلام ، هنگامى كه زُهَير به زمين افتاد ، فرمود : «خداوند ، تو را [ از رحمتش ]دور نكند _ اى زُهَير _ ، و قاتلت را لعنت كند ؛ مانند لعن كسانى كه آنها را به بوزينه و خوك ، تبديل كرد !» .

ر. ك: ص 21 (فصل يكم / پاسخ خانواده و ياران امام عليه السلام و ص 89 (فصل دوم / سخن گفتن زهير بن قين با لشكر كوفه) . و ج 5 ص 219 (بخش هفتم / فصل هفتم / بسته شدن راه بر امام عليه السلام توسّط حُر) و ص 245 (فصل هفتم / سخنرانى امام عليه السلام در ذى حسم) و ص 251 (فصل هفتم / سخنرانى امام عليه السلام براى ياران خود و ياران حر در بيضه) و ص 287 (فصل هفتم / نامه ابن زياد به حر ، جهت سختگيرى بر امام عليه السلام ) و ص 359 (بخش هشتم / فصل يكم / سرزمين اندوه و بلا) .

.


1- .اين ، همان اشعارى است كه از حَجّاج بن مَسروق نيز نقل شد .

ص: 302

3 / 14سَعيدُ بنُ عَبدِ اللّهِ الحَنَفِيُّسعيد بن عبداللّه الحنفيّ (1) الذي ذكر أيضا بِاسم : سعد بن عبد اللّه الحنفي (2) وسعيد بن عبد اللّه الخثعمي ، (3) هو أحد الأصحاب الراسخين ، (4) والوجوه المعروفة في كربلاء . واستناداً إلى رواية البلاذريّ ، فإنّ سعيد بن عبد اللّه كان في عهد إمامة الإمام الحسن عليه السلام من مخالفي الصلح مع معاوية، لكن وافق عليه بعد التشاور مع الإمام الحسين عليه السلام . (5) كان سعيد بن عبد اللّه أحد الذين دعوا الإمام الحسين عليه السلام إلى الكوفة (6) والتقى الإمام برفقة المجموعة الثانية التي حملت كتب الكوفييّن إليه ، كما كان عاملَ إيصال جواب الإمام عليه السلام لأهل الكوفة . (7) جاء سعيدٌ إلى دار المختار بعد مجيء مسلم عليه السلام إلى الكوفة وأعلن عن نصرته ووفائه للنهضة الحسينيّة ، من خلال كلمة ألقاها وحرّض فيها الناس على البيعة لمسلم والطاعة له . (8) وعندما أذن الإمام الحسين عليه السلام ليلة عاشوراء لأصحابه أن يتركوه ويخرجوا من أرض المعركة ، أظهر محبّته ووفاءه في خطبة ملحميّة ، حيث قال : وَاللّهِ ، لَو عَلِمتُ أنّي اُقتَلُ ، ثُمَّ اُحيا ، ثُمَّ اُحرَقُ حَيّا ، ثُمَّ اُذَرُّ ، يُفعَلُ ذلِكَ بي سَبعينَ مَرَّةً ؛ ما فارَقتُكَ حَتّى ألقى حِمامي دونَكَ . (9) واستناداً إلى بعض الروايات ، كان سعيد بن عبد اللّه أحد الذين وقفوا ظهر عاشوراء ليشكّلوا حصناً إزاء الإمام الحسين عليه السلام ، كي يستطيع الإمام أداء صلاته . (10) واستنادا إلى رواية الخوارزمي فإنّه عندما سقط سعيد بن عبد اللّه الحنفي على الأرض كان يتمتم بهذه الكلمات : اللّهُمَّ العَنهُم لَعنَ عادٍ وثَمودَ ، اللّهُمَّ أبلِغ نَبِيَّكَ عَنِّي السَّلامَ ، وأبلِغهُ ما لَقيتُ مِن ألَمِ الجِراحِ ؛ فَإِنّي أرَدتُ ثَوابَكَ في نَصرِ ذُرِّيَّةِ نَبِيِّكَ . (11) وقد جاء في الزيارة الرجبيّة . (12) وكذلك في زيارة الناحية المقدّسة : السَّلامُ عَلى سَعدِ بنِ عَبدِ اللّهِ الحَنَفِيِّ ، القائِلِ لِلحُسَينِ وقَد أذِنَ لَهُ فِي الاِنصِرافِ : «لا وَاللّهِ لا نُخَلّيكَ حَتّى يَعلَمَ اللّهُ أنّا قَد حَفِظنا غَيبَةَ رَسولِ اللّهِ صَلَّى اللّهُ عَلَيهِ وآلِهِ فيكَ ، وَاللّهِ لَو أعلَمُ أنّي اُقتَلُ ثُمَّ اُحيى ثُمَّ اُحَرُقُ ثُمَّ اُذرى ، ويُفعَلُ بي ذلِكَ سَبعينَ مَرَّةً ما فارَقتُكَ ، حَتّى ألقى حِمامي دونَكَ ، وكَيفَ لا أفعَلُ ذلِكَ وإنَّما هِيَ مَوتَةٌ أو قَتلَةٌ واحِدَةٌ ، ثُمَّ هِيَ بَعدَهَا الكَرامَةُ الَّتي لَا انقِضاءَ لَها أبَدا» . فَقَد لَقيتَ حِمامَكَ ، وواسَيتَ إمامَكَ ، ولَقيتَ مِنَ اللّهِ الكَرامَةَ في دارِ المُقامَةِ ، حَشَرَنَا اللّهُ مَعَكُم فِي المُستَشهَدينَ ، ورَزَقَنا مُرافَقَتَكُم في أعلى عِلِّيّينَ . (13)

.


1- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 419 ، أنساب الأشراف : ج 3 ص 393 الإرشاد : ج 2 ص 38 ، رجال الطوسي : ص 101 وليس فيه «الحنفي» ، الملهوف : ص 153 ، الحدائق الورديّة : ج 1 ص 122 وفيه «عبيد اللّه » بدل «عبد اللّه » ، الأمالي للشجري : ج 1 ص 172 وفيهما «من بني حنيفة» ، الزيارة الرجبية وزيارة الناحية برواية المزار الكبير: ص 492 و راجع هذه الموسوعة : ج 6 ص 306 ح 1714 و 1716 .
2- .راجع: زيارة الناحية.
3- .تاريخ اليعقوبي : ج 2 ص 242 ؛ الأخبار الطوال : ص 229 وذكره أيضا مرّة اُخرى في نفس الصفحة بعد سطرين بلقب «الثقفي» بدل «الخثعمي» راجع هذه الموسوعة : ج 4 ص 12 (القسم السابع / الفصل الثالث / كتب أهل الكوفة إلى الإمام عليه السلام يدعونه إلى القيام) .
4- .رجال الطوسي : ص 101.
5- .أنساب الأشراف : ج 3 ص 363.
6- .راجع : ج 4 ص 12 (القسم السابع / الفصل الثالث / كُتُب أهل الكوفة إلى الإمام عليه السلام يدعونه إلى القيام) .
7- .راجع : ج 4 ص 28 (القسم السابع / الفصل الثالث / إشخاص الإمام عليه السلام مندوبه الخاصّ إلى الكوفة وكتابه إلى أهلها) .
8- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 355 وفيه الحنفي ، راجع : هذه الموسوعة : ج 4 ص 72 (القسم السابع / الفصل الرابع / قدوم مسلم الكوفة وبيعة أهلها له) .
9- .راجع : ص 22 ح 1580 .
10- .راجع : ص 156 (الفصل الثاني / صلاة الجماعة في ظهر عاشوراء بإمامة الحسين عليه السلام ) .
11- .راجع: ص 158 ح 1661.
12- .راجع: ج 12 ص 118 (القسم الثالث عشر / الفصل الثاني عشر / زيارته في أوّل رجب).
13- .راجع: ج 12 ص 258 (القسم الثالث عشر / الفصل الثالث عشر / الزيارة الثانية برواية الإقبال) .

ص: 303

3 / 14سعيد بن عبد اللّه حنفى

سعيد بن عبد اللّه حنفى ، كه از وى با نام هاى : سعد بن عبد اللّه حَنَفى و سعيد بن عبد اللّه خَثعَمى ياد شده ، از ياران استوارگام امام حسين عليه السلام و از افراد نامدار حاضر در واقعه كربلاست . بر پايه گزارش بَلاذُرى ، وى در دوران امامتِ امام حسن عليه السلام ، جزو مخالفان صلح با معاويه بود كه پس از مشورت با امام حسين عليه السلام ، صلح را پذيرفت . سعيد بن عبد اللّه ، يكى از دعوت كنندگان امام حسين عليه السلام به كوفه بود (1) و همراه دومين گروهى كه نامه كوفيان را براى امام عليه السلام آوردند ، به حضور ايشان آمد و نيز سبب پاسخگويى امام عليه السلام به اهل كوفه گرديد . (2) همچنين ، پس از ورود مسلم عليه السلام به كوفه ، وى در خانه مختار ، حضور يافت و ضمن سخنرانى اى ، يارى كردن امام حسين عليه السلام و وفادارى خود را به نهضت حسينى ، اعلام كرد و مردم را به بيعت با مسلم و پيروى از او ، تشويق نمود . (3) وى ، هنگامى كه امام حسين عليه السلام در شب عاشورا ، به همراهانش اجازه داد كه از ايشان جدا شوند و از منطقه درگيرى خارج گردند ، با اين سخنان حماسى ، نسبت به ايشان ، اظهار ارادت و وفادارى كرد و گفت : اگر مى دانستم كه كشته مى شوم و بار ديگر زنده مى شوم و زنده زنده ، سوزانده و تكّه تكّه مى شوم و هفتاد بار با من ، چنين مى كنند ، باز از تو جدا نمى شدم تا در راه تو بميرم . بر پايه شمارى از گزارش ها ، سعيد بن عبد اللّه ، يكى از كسانى بود كه ظهر عاشورا ، خود را در برابر امام حسين عليه السلام ، سپر قرار دادند و امام عليه السلام با كمك آنها ، نماز گزارد . (4) به گزارش خوارزمى ، هنگامى كه سعيد بن عبد اللّه حنفى بر زمين افتاد ، اين جملات را زمزمه مى كرد : خداوندا ! آنان را همانند عاد و ثمود ، لعنت كن . خداوندا ! از من به پيامبرت ، سلام برسان و درد زخم هايم را به او برسان . من با اين كار ، قصد يارى ذُريّه پيامبرت را دارم . در «زيارت رجبيّه» و «زيارت ناحيه مقدّسه» آمده است : سلام بر سعد بن عبد اللّه حنفى ؛ آن كه وقتى حسين عليه السلام به او اجازه داد كه برود ، گفت : نه . به خدا سوگند ، تو را رها نمى كنم ، تا خدا بداند كه در نبودِ پيامبر خدا ، از تو پاسدارى كرديم . به خدا سوگند ، اگر بدانم كه كشته مى شوم و بار ديگر ، زنده مى شوم و سوزانده و قطعه قطعه مى شوم و با من ، هفتاد بار چنين مى كنند ، از تو جدا نمى شوم تا در راه تو بميرم . چرا چنين نكنم ، در حالى كه مُردن يا كشته شدن ، يك بار بيش نيست و پس از آن ، غوطه ور شدن در كرامتى پايان ناپذير است . تو مرگ را ديدار كردى و امام خود را يارى نمودى و از خداوند ، در سراى اقامت ، كرامت دريافت كردى . خداوند ، ما را با شما در ميان شهيد شدگان ، محشور كند و در برترين جايگاه ، همراهىِ با شما را روزى مان نمايد .

.


1- .ر. ك : ج 4 ص 13 (بخش هفتم / فصل سوم / نامه كوفيان به او و دعوت به قيام) .
2- .ر. ك : ج 4 ص 29 (بخش هفتم / فصل سوم / فرستاده شدن نماينده ويژه امام عليه السلام به همراه نامه به كوفه) .
3- .ر . ك : ج 4 ص 73 (بخش هفتم / فصل چهارم / وارد شدن مسلم به كوفه و بيعت كوفيان با او) .
4- .ر . ك : ص 157 (فصل دوم / نماز جماعت در ظهر عاشورا به امامت حسين عليه السلام ) .

ص: 304

. .

ص: 305

. .

ص: 306

تاريخ الطبري عن محمّد بن قيس :صَلُّوا الظُّهرَ [أي في يَومِ عاشوراءَ] ، صَلّى بِهِمُ الحُسَينُ عليه السلام صَلاةَ الخَوفِ ، ثُمَّ اقتَتَلوا بَعدَ الظُّهرِ ، فَاشتَدَّ قِتالُهُم ووَصَلَ إلَى الحُسَينِ عليه السلام ، فَاستَقدَمَ الحَنَفِيُّ أمامَهُ ، فَاستَهدَفَ لَهُم يَرمونَهُ بِالنَّبلِ يَمينا وشِمالاً قائِما بَينَ يَدَيهِ ، فَما زالَ يُرمى حَتّى سَقَطَ . (1)

مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي :قالَ الحُسَينُ عليه السلام لِزُهيرِ بنِ القَينِ وسَعيدِ بنِ عَبدِ اللّهِ : تَقَدَّما أمامي ، فَتَقَدَّما أمامَهُ في نَحوٍ مِن نِصفِ أصحابِهِ ، حَتّى صَلّى بِهِم صَلاةَ الخَوفِ . ورُوِيَ أنَّ سَعيدَ بنَ عَبدِ اللّهِ الحَنَفِيَّ تَقَدَّمَ أمامَ الحُسَينِ عليه السلام ، فَاستَهدَفَ لَهُ يَرمونَهُ بِالنَّبلِ ، فَما أخَذَ الحُسَينُ عليه السلام يَمينا وشِمالاً إلّا قامَ بَينَ يَدَيهِ ، فَما زالَ يُرمى حَتّى سَقَطَ إلَى الأَرضِ وهُوَ يَقولُ : اللّهُمَّ العَنهُم لَعنَ عادٍ وثَمودَ ، اللّهُمَّ أبلِغ نَبِيَّكَ عَنِّي السَّلامَ ، وأبلِغهُ ما لَقيتُ مِن ألَمِ الجِراحِ ، فَإِنّي أرَدتُ بِذلِكَ نُصرَةَ ذُرِّيَّةِ نَبِيِّكَ . ثُمَّ ماتَ فَوُجِدُ بِهِ ثَلاثَةَ عَشَرَ سَهماً سِوى ما بِهِ مِن ضَربِ السُّيوفِ وطَعنِ الرِّماحِ . (2)

مثير الأحزان :لَمّا وَصَلَ القِتالُ إلَيهِ عليه السلام تَقَدَّمَ أمامَهُ رَجُلٌ مِن بَني حَنيفَةَ يَقيهِ بِنَفسِهِ حَتّى سَقَطَ بَينَ يَدَيِ الحُسَينِ عليه السلام ، فَقالَ الحَنَفِيُّ : اللّهُمَّ لا يُعجِزُكَ شَيءٌ تُريدُهُ ، فَأَبلِغ مُحمَّدا صلى الله عليه و آله نُصرَتي ودَفعي عَنِ الحُسَينِ عليه السلام ، وَارزُقني مُرافَقَتَهُ في دارِ الخُلودِ . (3)

مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي :خَرَجَ ... سَعيدُ بنُ عَبدِ اللّهِ الحَنَفِيُّ وهُوَ يَقولُ : أقدِم حُسَينُ اليَومَ نَلقى أحمَداوشَيخَكَ الخَيرَ عَلِيّا ذَا النَّدى وحَسَنا كَالبَدرِ وافَى الأَسعَداوعَمَّكَ القَرمَ (4) الهِجانَ (5) الأَصيَدا (6) وحَمزَةَ لَيثَ الإِلهِ الأَسَدافي جَنَّةِ الفِردَوسِ نَعلو صُعُدا فَحَمَلَ وقاتَلَ حَتّى قُتِلَ . ورُوِيَ أنَّ هذِهِ الأَبياتَ لِسُوَيدِ بنِ عَمرِو بنِ أبِي المُطاعِ ، وَاللّهُ أعلَمُ . (7)

.


1- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 441 ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 568 ، أنساب الأشراف : ج 3 ص 403 نحوه وبزيادة «يقال إنّه استهدف دونه رجل من بني حنيفة غير سعيد بن عبد اللّه » في آخره .
2- .مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 17 ؛ الملهوف : ص 165 نحوه ، بحار الأنوار : ج 45 ص 21 .
3- .مثير الأحزان : ص 66 .
4- .القَرم : أي المقدّم في الرأي (النهاية : ج 4 ص 49 «قرم») .
5- .الهجان : الرجل الحسيب (القاموس المحيط : ج 4 ص 277 «هجن») .
6- .الأَصيد : الذي يرفع رأسه كبرا ، ومنه قيل للملك : أصيد (الصحاح : ج 2 ص 499 «صيد») .
7- .مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 20 ، الفتوح : ج 5 ص 109 نحوه ؛ المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 103 وليس فيه ذيله من «وعمّك» .

ص: 307

تاريخ الطبرى_ به نقل از محمّد بن قيس _: در ظهر عاشورا، حسين عليه السلام نماز ظهر را با آنان به صورت نماز خوف خواند . بعد از ظهر ، دوباره به نبرد پرداختند و جنگ بالا گرفت و به حسين عليه السلام نزديك شد. حنفى ، جلوى حسين عليه السلام آمد و خود را هدف تيرهاى آنان كرد و آن قدر در برابر تيرهايشان _ كه از چپ و راست مى آمد _ ، ايستاد تا از پاى در آمد.

مقتل الحسين عليه السلام ، خوارزمى :حسين عليه السلام به زُهَير بن قَين و سعيد بن عبد اللّه فرمود: «جلوى من بِايستيد» . آن دو ، با نيمى از ياران حسين عليه السلام پيشِ روى ايشان [ در برابر لشكر دشمن ]ايستادند و حسين عليه السلام با بقيّه يارانش نماز خوف گزاردند. همچنين نقل شده كه سعيد بن عبد اللّه حنفى، جلوى حسين عليه السلام ايستاد و خود را هدف تيرهايى كه پرتاب مى كردند ، قرار داد و هر چه حسين عليه السلام به چپ و راست مى رفت ، او هم جلوى حسين عليه السلام مى ايستاد تا آن كه بر اثر تيرهايى كه خورده بود ، به زمين افتاد، در حالى كه مى گفت: خدايا ! آنان را همچون عاد و ثمود ، لعنت كن . خدايا ! سلام مرا به پيامبرت برسان و از درد و رنج زخم هايم ، به او خبر ده كه من هدفم از آن ، يارى فرزندان پيامبرت بود . سپس شهيد شد و افزون بر جاى ضربه هاى شمشير و زخم نيزه ها، سيزده تير در [بدن ]او يافتند .

مثير الاحزان :هنگامى كه جنگ به حسين عليه السلام رسيد، مردى از بنى حنيفه ، جلوى امام عليه السلام آمد و از او با جانش محافظت مى كرد تا پيشِ روى او به زمين افتاد و اين گونه گفت: خدايا ! در ايجاد هر چه كه بخواهى ، ناتوان نيستى . پس يارى و دفاع مرا از حسين عليه السلام ، به محمّد صلى الله عليه و آله برسان و همراه شدن با او در سراى جاودان را روزىِ من بگردان .

مقتل الحسين عليه السلام ، خوارزمى :سعيد بن عبد اللّه حَنَفى ، ... به ميدان آمد ، در حالى كه مى گفت: اى حسين ! امروز ، پيش برو كه احمد را ديدار مى كنيمو نيز پدر نيكوكار تو ، علىِ بخشنده را و حسن را كه به سانِ ماهِ تمام و ستاره خوش بختى استو عمويت [ جعفر ] ، روشن بينِ نيكوتبارِ بزرگ را و حمزه ، شير شرزه خدا راو در باغ بهشت ، بر بلندى ها ، بالا مى رويم آن گاه ، حمله بُرد و جنگيد تا به شهادت رسيد . همچنين ، نقل شده كه اين اشعار ، از آنِ سُوَيد بن عمرو بن ابى مُطاع است . و البته خدا بهتر مى داند !

.

ص: 308

3 / 15سُويدُ بنُ عَمرٍوسويد بن عمرو بن أبي المطاع الخثعمي ، (1) الذي ورد أيضا بِاسم : سويد بن عمر بن أبي المطاع ، (2) وسويد بن أبي المطاع الخثعمي ، (3) هو آخر شهيد (4) من أصحاب الإمام الحسين عليه السلام . (5) يقول السيّد ابن طاووس حول كيفيّة شهادته : فَقاتَلَ قِتالَ الأَسَدِ الباسِلِ ، وبالَغَ فِي الصَّبرِ عَلَى الخَطبِ النّازِلِ ، حَتّى سَقَطَ بَينَ القَتلى وقَد اُثخِنَ بِالجِراحِ ، ولَم يَزَل كَذلِكَ ولَيسَ بِهِ حَراكٌ حَتّى سَمِعَهُم يَقولونَ : قُتِلَ الحُسَينُ ، فَتَحامَلَ وأخرَجَ مِن خُفِّهِ سِكّينا ، وجَعَلَ يُقاتِلُهُم بِها حَتّى قُتِلَ رِضوانُ اللّهِ عَلَيهِ . (6) وجاء في بعض الكتب الأُخرى : ثمّ خرجَ... عُمرُ بن مطاع الجعفيّ، وهو يقول: أنَا ابنُ جُعفِيٍّ وأبي مُطاعُوفي يَميني مُرهَفٌ قَطّاعُ وأسمَرُ سِنانُهُ لَمّاعُيُرى لَهُ مِن ضَوئِهِ شُعاعُ قَد طابَ لي في يَومِيَ القِراعُدونَ حُسَينٍ ولَهُ الدِّفاعُ ثُمَّ حَمَلَ فَقاتَلَ حَتّى قُتِلَ . 7 والظاهر أنّ هذا الشخص هو سويد بن عمرو بن أبي المطاع نفسه. جدير بالذكر أنّ اسمه لم يرد في الزيارة الرجبيّة وزيارة الناحية المقدّسة .

.


1- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 446 ، أنساب الأشراف : ج 3 ص 409 ؛ رجال الطوسي : ص 101 وليس فيهما «الخثعمي» ، الأمالي للشجري : ج 1 ص 172 وفيه «المطاع» بدل «أبي المطاع» ، الحدائق الورديّة : ج 1 ص 122 وفيه «أبي مطاوع» بدل «أبي المطاع» وفيهما «من بني خثعم» وراجع : هذه الموسوعة : ج 6 ص 312 ح 1719 _ 1720 .
2- .راجع: ح 1717 .
3- .الكامل في التاريخ : ج2 ص 569 وفي ص 573 «سويد بن المطاع» ؛ مثير الأحزان : ص 67 وليس فيه «الخثعمي».
4- .راجع: ص 312 ح 1719 .
5- .رجال الطوسي : ص 101.
6- .مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 18 ، الفتوح : ج 5 ص 107 نحوه وفيه «عمرو بن مطاع الجعفي» و راجع : المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 102 .

ص: 309

3 / 15سُوَيد بن عمرو

سُوَيد بن عمرو بن ابى مُطاع خَثعَمى ، كه با نام هاى : سُوَيد بن عمر بن ابى مُطاع و سُوَيد بن ابى مُطاع خَثعَمى نيز به او اشاره شده ، آخرين شهيد از ياران امام حسين عليه السلام است . سيّد بن طاووس ، در باره چگونگى شهادت او مى گويد : او همانند شيرى دلير جنگيد و برناگوارى هاى سخت ، شكيبايى ورزيد ، تا در ميان كشته ها افتاد . او زخم هاى بسيارى برداشت و همچنان ، بى حركت افتاده بود تا اين كه شنيد : «حسين ، كشته شد !» . جنبيد و از كفشش ، كاردى را بيرون كشيد و [ دوباره ] با دشمنان نبرد كرد ، تا كشته شد . رضوان خدا بر او باد ! و در برخى منابع ديگر ، آمده است : آن گاه ، عمر بن مُطاع جُعْفى ، به ميدان آمد ، در حالى كه مى گفت : من ، پسر جُعْفى ام و پدرم ، مُطاع استو در دست راستم ، شمشيرى بُرَنده است و نيزه اى كه تيغه اش برق مى زندو از پرتوش ، شعاعى ديده مى شود . برايم امروز ، كوبيدن [دشمن] ، به خاطر حسين عليه السلامگواراست و دفاع از او ، واجب . آن گاه ، حمله كرد و جنگيد تا كشته شد . ظاهرا اين شخص ، همان سُوَيد بن عمرو بن ابى مُطاع باشد . گفتنى است كه نام وى در زيارت هاى «ناحيه مقدّسه» و «رجبيّه» ، نيامده است .

.

ص: 310

الملهوف :تَقَدَّمَ سُوَيدُ بنُ عُمر بنِ أبِي المُطاعِ ، وكانَ شَريفا كَثيرَ الصَّلاةِ ، فَقاتَلَ قِتالَ الأَسَدِ الباسِلِ ، وبالَغَ فِي الصَّبرِ عَلَى الخَطبِ النّازِلِ ، حَتّى سَقَطَ بَينَ القَتلى وقَد اُثخِنَ بِالجِراحِ ، ولَم يَزَل كَذلِكَ ولَيسَ بِهِ حَراكٌ حَتّى سَمِعَهُم يَقولونَ : قُتِلَ الحُسَينُ ، فَتَحامَلَ وأخرَجَ مِن خُفِّهِ سِكّينا ، وجَعَلَ يُقاتِلُهُم بِها حَتّى قُتِلَ رِضوانُ اللّهِ عَلَيهِ . (1)

.


1- .الملهوف : ص 165 ، مثير الأحزان : ص 67 نحوه وفيه «سويد بن أبي مطاع» ، بحار الأنوار : ج 45 ص 24 .

ص: 311

الملهوف :سُوَيد بن عمر بن ابى مُطاع ، پيش آمد. او كه [مردى ]ارجمند و پُرنماز بود ، به سانِ شيرى شَرزه مى جنگيد و بر حوادث سهمگين ، نهايتِ شكيبايى را ورزيد تا ميان كشتگان ، به زمين افتاد و از فراوانى زخم ، سنگين شد و [ بر زمينْ ]بى حركت مانْد ، تا شنيد كه مى گويند: حسين ، كشته شد ! پس با زحمت برخاست و از چكمه اش چاقويى بيرون آورد و با آن، به جنگ با دشمنان پرداخت تا به شهادت رسيد . رضوان خداوند بر او باد !

.

ص: 312

تاريخ الطبري عن زهير بن عبد الرحمن الخثعميّ :إنَّ سُوَيدَ بنَ عَمرِو بنِ أبِي المُطاعِ كانَ صُرِعَ فَاُثخِنَ ، فَوَقَعَ بَينَ القَتلى مُثخَنا ، فَسَمِعَهُم يَقولونَ : قُتِلَ الحُسَينُ عليه السلام ، فَوَجَدَ إفاقَةً ، فَإِذا مَعَهُ سِكّينٌ وقَد اُخِذَ سَيفُهُ ، فَقاتَلَهُم بِسِكّينِهِ ساعَةً ، ثُمَّ إنَّهُ قُتِلَ ، قَتَلَهُ عُروَةُ بنُ بطار التَّغلِبِيُّ وزَيدُ بنُ رُقادٍ الجَنبِيُّ ، وكانَ آخِرَ قَتيلٍ . (1)

تاريخ الطبري عن زهير بن عبد الرحمن بن زهير الخثعميّ :كانَ آخِرَ مِن بَقِيَ مَعَ الحُسَينِ عليه السلام مِن أصحابِهِ سُوَيدُ بنُ عَمرِو بنِ أبِي المُطاعِ الخَثعَمِيُّ . قالَ : وكانَ أوَّلَ قَتيلٍ مِن بَني أبي طالِبٍ يَومَئِذٍ عَلِيٌّ الأَكبَرُ بنُ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام . (2)

نَسَبُ مَعَدّ :سُوَيدُ بنُ عَمرِو بنِ أبِي المُطاعِ ، قُتِلَ مَعَ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام بِالطَّفِّ ، وهُوَ الَّذي يَقولُ : أنَا سُوَيدٌ وأبِي المُطاعُ . (3)

.


1- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 453 ، أنساب الأشراف : ج 3 ص 409 وفيه «عرزة بن بطان التغلبي» ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 573 وفيه «سويد بن المطاع» وكلاهما نحوه .
2- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 446 ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 569 وفيه «سويد بن أبي المطاع الخثعمي» .
3- .نسب معد : ج 1 ص 357 .

ص: 313

تاريخ الطبرى_ به نقل از زُهَير بن عبد الرحمان خَثعَمى _: سُوَيد بن عمرو بن ابى مُطاع ، زخم خورده ، ميان كشتگان افتاد و ناىِ حركت نداشت . چون شنيد كه مى گويند: «حسين ، كشته شد» و حالش هم اندكى بهتر شده بود ، با چاقوى همراهش ، به جاى شمشيرى كه از او گرفته بودند، ساعتى با دشمنان به جنگ پرداخت و سپس ، كشته شد. او آخرين كشته[ ى كربلا ] بود كه عُروة بن بطّار تَغلِبى و زيد بن رُقاد جَنبى ، او را كُشتند .

تاريخ الطبرى_ به نقل از زُهَير بن عبد الرحمان بن زُهَير خَثعَمى: آخرين فرد از ياران حسين عليه السلام كه با او مانده بود، سُوَيد بن عمرو بن ابى مُطاع خَثعَمى بود . در آن روز، نخستين كُشته آل ابو طالب نيز ، على اكبر عليه السلام فرزند حسين عليه السلام بود .

نسب مَعَد :سُوَيد بن عمرو بن ابى مُطاع ، همراه حسين بن على عليه السلام در كربلا ، كُشته شد. او بود كه مى گفت : من ، سُوَيدم و پدرم ، مُطاع است.

.

ص: 314

3 / 16شابّ قُتل أبوهلا تتوفّر معلومات دقيقة عن اسم هذا الشابّ ونسبه، ويعتقد بعض المتاخّرين أنّه عمرو بن جنادة بن كعب الأنصاري ، (1) واحتمل المحدّث القمّي رحمة اللّه عليه أنّه نجل مسلم بن عوسجة . (2) وعلى أيّ حال، فقد ذكرت المقاتل شابّاً استُشهد أبوه ، وطلبت أُمّه منه أن يذهب لنصرة ابن رسول اللّه صلى الله عليه و آله . فذهب إلى ساحة القتال واستشهد، فرمى عسكر العدوّ رأسه نحو معسكر الإمام عليه السلام ، إلّا أنّ هذه الأُمّ المؤمنة البطلة ، أخذت رأس ولدها العزيز وهي تشيد بقرّة عينها ورمته نحو العدوّ ، وهجمت عليهم بعمود الخيمة و دعا لها الإمام الحسين عليه السلام وأمرها أن ترجع إلى الخيام .

مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي :خَرَجَ مِن بَعدِهِ [ أي بَعدَ جُنادَةَ الأَنصارِيِّ ] عَمرُو بنُ جُنادَةَ ؛ شابٌّ قُتِلَ أبوهُ فِي المَعرَكَةِ ، وكانَت اُمُّهُ عِندَهُ ، فَقالَت : يا بُنَيَّ اخرُج فَقاتِل بَينَ يَدَيِ ابنِ رَسولِ اللّهِ حَتّى تُقتَلَ ، فَقالَ : أفعَلُ ! فَقالَ الحُسَينُ عليه السلام : هذا شابٌّ قُتِلَ أبوهُ ، ولَعَلَّ اُمَّهُ تَكرَهُ خُروجَهُ ، فَقالَ الشّابُّ : اُمّي أمَرَتني يَابنَ رَسولِ اللّهِ . فَخَرَجَ وهُوَ يَقولُ : أميري حُسَينٌ ونِعمَ الأَميرُسُرورُ فُؤادِ البَشيرِ النَّذيرِ عَلِيٌّ وفاطِمَةُ والِداهُفَهَل تَعلَمونَ لَهُ مِن نَظيرِ (3) ؟ ثُمَّ قاتَلَ فَقُتِلَ ، وحُزَّ رَأسُهُ ورُمِيَ بِهِ إلى عَسكَرِ الحُسَينِ عليه السلام ، فَأَخَذَت اُمُّهُ رَأسَهُ وقالَت : أحسَنتَ يا بُنَيَّ ! يا قُرَّةَ عَيني وسُرورَ قَلبي ! ثُمَّ رَمَت بِرَأسِ ابنِها رَجُلاً فَقَتَلَتهُ ، وأخَذَت عَمودَ خَيمَةٍ وحَمَلَت عَلَى القَومِ ، وهِيَ تَقولُ : أنَا عَجوزٌ فِي النِّسا ضَعيفَةٌبالِيَةٌ خاوِيَةٌ نَحيفَةٌ أضرِبُكُم بِضَربَةٍ عَنيفَةٍدونَ بَني فاطِمَةَ الشَّريفَةِ فَضَرَبَت رَجُلَينِ فَقَتَلَتهُما ، فَأَمَرَ الحُسَينُ عليه السلام بِصَرفِها ودَعا لَها (4) .

.


1- .قاموس الرجال : ج 8 ص 73 ، ذخيرة الدارين : ص 431 ، أنصار الحسين عليه السلام : ص 101.
2- .نفس المهموم : ص 266 ، روضة الشهداء : ص 298 .
3- .النَّظِيرُ : المِثْلُ في كلّ شيء (النهاية : ج 5 ص 78 «نظر») .
4- .مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 21 ؛ المناقب لابن شهر آشوب : ج 4 ص 104 نحوه .

ص: 315

3 / 16جوانى كه پدرش شهيد شده بود

از نام و نسب اين جوان، اطّلاع دقيقى در دست نيست . برخى از متأخّران ، او را عمرو بن جُنادة بن كعب انصارى دانسته اند . محدّث قمى رحمه الله ، احتمال داده كه وى ، فرزند مُسلم بن عَوسَجه باشد. به هر حال، مَقتل نگاران ، از جوانى ياد كرده اند كه پدرش شهيد شده بود و مادرش ، از وى خواست كه به يارى فرزند پيامبر صلى الله عليه و آله برود . وى نيز به ميدان رفت و شهيد شد . سپاهيان دشمن ، سر او را به سوى لشكرگاه امام عليه السلام پرتاب كردند ؛ امّا اين مادر باايمان و دلاور ، سرِ عزيز خود را برداشت و ضمن آفرين گفتن بر نور چشم خود، آن را به سوى دشمن ، پرتاب كرد و با عمود خيمه ، به آنان حمله ور شد كه امام حسين عليه السلام ، براى او دعا كرد و دستور داد تا از ميدان ، باز گردد.

مقتل الحسين عليه السلام ، خوارزمى :پس از او ( جُناده انصارى ) ، عمرو بن جُناده ، بيرون آمد. پدر او در نبرد ، شهيد شده بود ؛ ولى مادرش نزدش بود. مادر به او گفت: فرزند عزيزم ! به ميدان برو و پيشِ روى فرزند پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بجنگ تا كشته شوى . او گفت: چنين مى كنم ! حسين عليه السلام فرمود: «اين ، جوانى است كه پدرش شهيد شده است . شايد مادرش از به ميدان آمدنش [ براى نبرد ] ، خشنود نباشد» . آن جوان گفت : اى فرزند پيامبر خدا ! مادرم به من فرمان [ _ِ به ميدان رفتن] داده است . آن گاه ، به ميدان رفت ، در حالى كه مى خواند : فرمانده من ، حسين عليه السلام است و خوبْ فرماندهى است !همان دلْ خوشى پيامبرِ مژده رسان و هشداردهنده ! على عليه السلام و فاطمه عليهاالسلام ، پدر و مادر اويند .آيا برايش همانندى سراغ داريد ؟ سپس جنگيد تا به شهادت رسيد . سرش را جدا كردند و به سوى لشكر حسين عليه السلام ، پرتاب كردند. مادرش ، سر را گرفت و گفت : آفرين ، اى پسر عزيزم! اى روشنىِ چشم و دلْ خوشى من ! سپس ، سر پسرش را به سوى مردى [ از دشمن ] پرتاب كرد و او را كُشت . سپس عمود خيمه اى را بر گرفت و به دشمن ، يورش بُرد ، در حالى كه مى گفت : من ، پيرزنى ضعيف و ناتوانمفرسوده و سست و نَزارم ؛ امّا به شما ضربتى كارى مى زنمبه دفاع از فرزندان فاطمه شريف . آن گاه ، به دو مرد ، ضربه زد و آن دو را كُشت . حسين عليه السلام ، فرمان داد تا او را [ از ميدانْ ]بازگردانند و آن گاه ، برايش دعا كرد .

.

ص: 316

راجع: ص 224 (جنادة بن الحارث وابنه عمرو) و ص 380 (وهب بن وهب).

3 / 17شَبيبُ بنُ عَبدِ اللّهِ (أبو عُمَرَ) النَّهشَلِيُّشبيب بن عبد اللّه النهشلي ، (1) الذي ذكر بِاسم شبيب بن عبد اللّه (2) وحبيب بن عبد اللّه النهشلي (3) أيضاً ، كان من أصحاب الإمام الحسين عليه السلام ، (4) ومن قبيلة بني نفيل بن دارم . (5) ويبدو أنّه ذلك الشخص نفسه الذي سمّاه ابن نما بأبي عمر النهشلي . (6) وذكر في الزيارة الرجبيّة (7) وزيارة الناحية المقدّسة : السَّلامُ عَلى شَبيبِ بنِ عَبدِ اللّهِ النَّهشَلِيِّ . (8)

.


1- .رجال الطوسي : ص 101 ، المناقب لابن شهر آشوب : ج 4 ص 78 وراجع: الزيارة الرجبية وزيارة الناحية.
2- .الأمالي للشجري : ج 1 ص 172 ، الحدائق الورديّة : ج 1 ص 121 .
3- .الزيارة الرجبية برواية الإقبال : ج 3 ص 346.
4- .رجال الطوسي : ص 101 ، المناقب لابن شهر آشوب : ج 4 ص 78 ، بحار الأنوار : ج 44 ص199.
5- .الأمالي للشجري : ج 1 ص 172 ، الحدائق الورديّة : ج 1 ص 121.
6- .راجع: ح 1722.
7- .راجع: ج 12 ص 122 (القسم الثالث عشر / الفصل الثاني عشر / زيارته في أوّل رجب) .
8- .راجع : ج 12 ص 262 (القسم الثالث عشر / الفصل الثالث عشر / الزيارة الثانية برواية الإقبال) .

ص: 317

ر . ك : ص 225 (جنادة بن حارث و فرزندش عمرو) و ص 381 (وَهْب بن وهب) .

3 / 17ابو عمر شَبيب بن عبد اللّه نَهشَلى

شَبيب بن عبد اللّه نَهشَلى ، كه از وى با نام هاى شَبيب بن عبد اللّه و حبيب بن عبد اللّه نَهشَلى نيز ياد شده ، از ياران امام حسين عليه السلام و از طايفه بنى نُفَيل بن دارِم بوده است . به نظر مى رسد كه وى ، همان كسى است كه ابن نَما ، وى را ابو عمرو نَهشَلى ناميده است . (1) از وى در زيارت هاى «رجبيّه» و «ناحيه مقدّسه» ، چنين ياد شده است : سلام بر شَبيب بن عبد اللّه نَهشَلى !

.


1- .مؤلف أنصار الحسين عليه السلام ، او را با شبيب ، يكى دانسته و مؤلف إبصار العين ، ابو عمر را با زياد بن عريب ، يكى مى داند .

ص: 318

مثير الأحزان عن مهران مولى بني كاهل :شَهِدتُ كَربَلاءَ مَعَ الحُسَينِ عليه السلام ، فَرَأَيتُ رَجُلاً يُقاتِلُ قِتالاً شَديدا ، لا يَحمِلُ عَلى قَومٍ إلّا كَشَفَهُم ، ثُمَّ يَرجِعُ إلَى الحُسَينِ عليه السلام ويَرتَجِزُ ويَقولُ : أبشِر هُديتَ الرُّشدَ تَلقى أحمَدافي جَنَّةِ الفِردَوسِ تَعلو صُعُدا فَقُلتُ: مَن هذا ؟ فَقالوا : أبو عُمَرَ (1) النَّهشَلِيُّ _ وقيلَ : الخَثعَمِيُّ _ فَاعتَرَضَهُ عامِرُ بنُ نَهشَلٍ أحَدُ بَنِي اللّاتِ مِن ثَعلَبَةَ ، فَقَتَلَهُ وَاجتَزَّ رَأسَهُ ، وكانَ أبو عُمَرَ هذا مُتَهَجِّدا كَثيرَ الصَّلاةِ . (2)

3 / 18شَوذَبٌ مَولى شاكِرٍ (3)كان شوذب _ والذي يسمّى سويد (4) أيضاً _ من محدّثي الشيعة ورجالها استناداً إلى بعض الروايات. (5) قيل بشأن شخصيّته : كان شوذب يجلس للشيعة فيأتونه للحديث ، وكان متقدّماً في الشيعة . (6) ووصفه بعض المتاخّرين بما يلي : قد ذكر أهل السير أنّه كان من رجال الشيعة ووجوهها ومن الفرسان المعدودين ، وكان حافظاً للحديث حاملاً له عن أمير المؤمنين ، وكان يجلس للشيعة فيأتونه للحديث . (7) فإذا ثبتت هذه الروايات فالظاهر أنّها لا تنسجم مع الروايات الدالّة على كونه غلام عابس، لذا يقول المحدّث القمي : شاكر قبيلة في اليمن من همدان ينتهي نسبهم إلى شاكر بن ربيعة بن مالك ، (8) وعابس كان من هذه القبيلة، وشوذب كان مولاهم أي نزيلهم، أو حليفهم، لا أنّه كان غلاماً لعابس، أو معتقه، أو عبده كما رسخ في الأذهان، بل قال شيخنا الأجلّ المحدّث النوري صاحب المستدرك عليه الرحمة : (9) ولعلّ كان مقامه أعلى من مقام عابس ، لما قالوا في حقّه : وكان _ أي شوذب _ متقدّماً في الشيعة . (10) وجاء في زيارة الناحية المقدّسة : السَّلامُ عَلى شَوذَبٍ مَولى شاكِرٍ . (11) وورد في الزيارة الرجبيّة : السَّلامُ عَلى سُوَيدٍ مَولى شاكِرٍ . (12)

.


1- .انفرد بهذا الاسم مثير الأحزان ، والظاهر أنّه نفس شبيب بن عبد اللّه النهشليّ ، واعتبره بعض متّحدا مع زياد بن عريب. راجع: أنصار الحسين عليه السلام : ص 116 وإبصار العين: ص 134.
2- .مثير الأحزان : ص 57 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 30 .
3- .رجال الطوسي: ص101، الأمالي للشجري: ج 1 ص 173، الحدائق الورديّة : ج 1 ص 122 وفيهما «من همدان». وراجع: زيارة الناحية وهذه الموسوعة : ج6 ص322 ح 1723 و 1724 . .
4- .راجع: الزيارة الرجبية
5- .رجال الطوسي : ص 101.
6- .الأمالي للشجري : ج 1 ص 173 ، الحدائق الورديّة : ج 1 ص 122.
7- .تنقيح المقال : ج 2 ص 88 الرقم 5616.
8- .راجع : جمهرة أنساب العرب : ص 397 ، وكتاب النسب : ص 338 والجوهرة : ص 25.
9- .راجع : لؤلؤ ومرجان : ص 165.
10- .نفس المهموم : ص 254.
11- .راجع : ج 12 ص 266 (القسم الثالث عشر / الفصل الثالث عشر / الزيارة الثانية برواية الإقبال) .
12- .راجع : ج 12 ص 124 (القسم الثالث عشر / الفصل الثاني عشر / زيارته في أوّل رجب) .

ص: 319

مثير الأحزان_ به نقل از مهران، هم پيمان بنى كاهل _: در كربلا با حسين عليه السلام بودم كه ديدم مردى ، به شدّت مى جنگد ، و به گروهى حمله نمى بَرد ، جز آن كه آنها را از هم مى شكافد و سپس ، به سوى حسين عليه السلام باز مى گردد و رَجَز مى خواند و مى گويد : بشارت ده كه به راه درست در آمده اى و احمد را ديدار مى كنىو بر بلنداى درِ باغ بهشت ، فراز مى آيى ! پرسيدم : اين شخص ، كيست ؟ گفتند: ابو عمر نَهشَلى (نيز گفته شده : خَثعَمى) . سپس عامر بن نَهشَل ، يكى از افراد تيره بنى لات از قبيله ثَعلَبه ، راه را بر او گرفت و او را كُشت و سرش را جدا نمود . اين ابو عمر ، از شب زنده دارانِ بسيارْ نمازگزار بود.

3 / 18شَوذَب ، هم پيمان قبيله شاكر

شَوذَب ، كه نام او سُوَيد نيز گفته شده ، بر پايه برخى از گزارش ها ، از محدّثان و بزرگان شيعه بوده است . در باره او گفته شده : شَوذَب ، در مجلسى مى نشست و شيعيان ، براى شنيدن حديث ، نزد وى مى آمدند . وى ، در تشيّع ، پيش گام بود . و برخى از متأخّران ، وى را چنين توصيف كرده اند : سيره نويسان گفته اند كه او از بزرگان و شخصيت هاى شيعه و جنگجويى دلاور و حافظ حديث بود و از امير مؤمنان عليه السلام ، حديث نقل مى كرد . او در مجلس مى نشست و شيعيان ، براى استماع حديث ، نزد او مى آمدند . اين گزارش ها _ اگر ثابت باشد _ ، با گزارش هايى كه حاكى از آن است كه وى ، غلام عابِس بوده ، ظاهرا هماهنگ نيست . لذا محدّث قمّى مى گويد : شاكر ، قبيله اى در يمن از قبيله هَمْدان است كه نَسَبشان به شاكر بن ربيعة بن مالك مى رسد و عابِس نيز از اين قبيله است ، و شَوذَب ، هم پيمان آنهاست ، نه غلام عابِس يا آزاد شده يا برده اش _ چنان كه در ذهن هاست _ ؛ بلكه شيخ بزرگوار ما محدّث نورى ، مؤلّف المستدرك _ كه رحمت خدا بر او باد _ ، گفته است : چه بسا كه مقام شَوذَب ، از مقام عابِس ، بالاتر باشد ؛ چرا كه در حقّش گفته اند : شَوذَب ، در تشيّع ، پيش گام بود . در زيارت «ناحيه مقدّسه» ، آمده است : سلام بر شَوذَب ، هم پيمان بنى شاكر ! و در «زيارت رجبيّه» نيز آمده : سلام بر سُوَيد ، هم پيمان بنى شاكر !

.

ص: 320

. .

ص: 321

. .

ص: 322

تاريخ الطبري عن محمّد بن قيس :جاءَ عابِسُ بنُ أبي شَبيبٍ الشّاكِرِيُّ ومَعَهُ شَوذَبٌ مَولى شاكِرٍ ، فَقالَ : يا شَوذَبُ ، ما في نَفسِكَ أن تَصنَعَ ؟ قالَ : ما أصنَعُ ؟ اُقاتِلُ مَعَكَ دونَ ابنِ بِنتِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله حَتّى اُقتَلَ ، قالَ : ذلِكَ الظَّنُّ بِكَ ، أمّا لا (1) فَتَقَدَّم بَينَ يَدَي أبي عَبدِ اللّهِ حَتّى يَحتَسِبَكَ كَمَا احتَسَبَ غَيرَكَ مِن أصحابِهِ ، وحَتّى أحتَسِبَكَ أنَا ، فَإِنَّهُ لَو كانَ مَعِي السّاعَةَ أحَدٌ أنَا أولى بِهِ مِنّي بِكَ لَسَرَّني أن يَتَقَدَّمَ بَينَ يَدَيَّ حَتّى أحتَسِبَهُ ، فَإِنَّ هذا يَومٌ يَنبَغي لَنا أن نَطلُبَ الأَجرَ فيهِ بِكُلِّ ما قَدَرنا عَلَيهِ ، فَإِنَّهُ لاَّعَمَلَ بَعدَ اليَومِ وإنَّما هُوَ الحِسابُ . قالَ : فَتَقَدَّمَ فَسَلَّمَ عَلَى الحُسَينِ عليه السلام ، ثُمَّ مَضى فَقاتَلَ حَتّى قُتِلَ . (2)

الإرشاد :تَقَدَّمَ ... شَوذَبٌ مَولى شاكِرٍ ، فَقالَ : السَّلامُ عَلَيكَ يا أبا عَبدِ اللّهِ ورَحمَةُ اللّهِ وبَرَكاتُهُ ، أستَودِعُكَ اللّهَ وأستَرعيكَ ، ثُمَّ قاتَلَ حَتّى قُتِلَ رَحِمَهُ اللّهُ . (3)

3 / 19عابِسُ بنُ أبي شَبيبٍكان عابس بن أبي شبيب الشاكري ، (4) الذي سُمّي عابس بن شبيب الشاكري (5) أيضاً ، من أشجع وأنشط أصحاب الإمام الحسين عليه السلام . (6) وحينما قرأ مسلم عليه السلام كتاب الإمام الحسين عليه السلام في دار المختار على جمع من شيعة الكوفة، كان عابس أوّل شخص قام من مكانه ، وبعد حمد اللّه والثناء عليه قال : أمّا بَعدُ ، فَإِنّي لا اُخبِرُكَ عَنِ النّاسِ ، ولا أعلَمُ ما في أنفُسِهِم ، وما أغُرُّكَ مِنهُم ، وَاللّهِ لَاُحَدِّثَنَّكَ عَمّا أنَا مُوَطِّنٌ نَفسي عَلَيهِ ، وَاللّهِ لَاُجيبَنَّكُم إذا دَعَوتُم ، ولَاُقاتِلَنَّ مَعَكُم عَدُوَّكُم ، ولَأَضرِبَنَّ بِسَيفي دونَكُم حَتّى ألقَى اللّهَ ، لا اُريدُ بِذلِكَ إلّا ما عِندَ اللّهِ . وقام بعده حبيب بن مظاهر وأبدى استعداده لنصرة الإمام ، وهيّأت كلمة هذين الرجلين الأرضيّة لبيعة الناس . (7) حمل عابس كتاب مسلم للإمام إلى مكّة ، (8) وكان له حضور مؤثّر في المقاطع المختلفة من النهضة الحسينيّة ، ويدلّ كلامه عند الوداع مع الإمام الحسين عليه السلام في يوم عاشوراء ، على ذروة إيمانه وإيثاره وحبّه لأهل بيت الرسالة، حيث خاطب الإمام قائلاً: يا أبا عَبدِ اللّهِ ، وَاللّهِ ما أقدِرُ عَلى أن أدفَعَ عَنكَ القَتلَ وَالضَّيمَ بِشَيءٍ أعَزَّ عَلَيَّ مِن نَفسي ، فَعَلَيكَ السَّلامُ ! (9) وحينما عجز عسكر العدوّ عن مواجهته ، أمر عمر بن سعد أن يرشقوه بالحجارة من كلّ جانب ، فلمّا رأى ذلك، استبشر وألقى درعه ومغفره ، واستقبل رشق الحجارة دون درعٍ ومغفر! يقول الراوي في تبيين شجاعته بعد أن استشهد عابس : رَأَيتُ رَأسَهُ في أيدي رِجالٍ ذَوي عُدَّةٍ ، هذا يَقولُ : أنَا قَتَلتُهُ ، وهذا يَقولُ : أنَا قَتَلتُهُ ، فَأَتَوا عُمَرَ بنَ سَعدٍ فَقالَ : لا تَختَصِموا ، هذا لَم يَقتُلهُ سِنانٌ واحِدٌ . (10) وجاء في الزيارة الرجبيّة (11) وزيارة الناحية المقدّسة : السَّلامُ عَلى عابِسِ بنِ شَبيبٍ الشّاكِرِيِّ . (12)

.


1- .«أمّا لا» هكذا في المصدر ، ولم تذكر في المصادر الاُخرى .
2- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 443 ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 22 نحوه ؛ بحار الأنوار : ج 45 ص 28 وراجع : الكامل في التاريخ : ج 2 ص 568 ومثير الأحزان : ص 66 .
3- .الإرشاد : ج 2 ص 105 ، إعلام الورى : ج 1 ص 464 .
4- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 355 ؛ الإرشاد : ج 2 ص 106 وفي الأصل «عابس بن شبيب الشاكري» رجال الطوسي : ص 103 ، مثير الأحزان : ص 66 بزيادة «مولى بني شاكر» ، الأمالي للشجري : ج 1 ص 172 ، الحدائق الورديّة : ج 1 ص 122 وفيهما «من همدان» .
5- .مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي: ج 2 ص 22 وراجع: الزيارة الرجبية وزيارة الناحية.
6- .رجال الطوسي : ص 103.
7- .راجع : ج 4 ص 72 (القسم السابع / الفصل الرابع / قدوم مسلم إلى الكوفة وبيعة أهلها له) .
8- .راجع : ج 4 ص 148 (القسم السابع / الفصل الرابع / كتاب مسلم إلى الإمام عليه السلام يدعوه بالقدوم إلى الكوفة) .
9- .راجع: ص 326 ح 1725.
10- .راجع: ص 328 ح 1726.
11- .وفى رواية المزار للشهيد الأول : «عابس بن أبي شبيب الشاكري» راجع: ج 12 ص 120 (القسم الثالث عشر / الفصل الثاني عشر / زيارته في أوّل رجب) .
12- .راجع : ج 12 ص 266 (القسم الثالث عشر / الفصل الثالث عشر / الزيارة الثانية برواية الإقبال) .

ص: 323

تاريخ الطبرى_ به نقل از محمّد بن قيس _: عابِس بن ابى شَبيب شاكرى ، با شَوذَبْ هم پيمانِ (وابسته) قبيله اش ، آمد و به شَوذَب گفت: قصد دارى چه كنى ؟ شَوذَب گفت: چه كنم ؟! همراه تو در دفاع از فرزند فاطمه دختر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله مى جنگم تا كشته شوم. عابِس گفت: همين گونه هم به تو گمان مى رفت ؛ امّا نه ! پيشِ روى ابا عبد اللّه عليه السلام برو ، همان گونه كه شهادت ديگر يارانش را ديده ، شهادت تو را نيز ببيند و پاداش شكيبايى بر آن را ببرد . من نيز همين كار را مى كنم كه اگر در اين لحظه، كس ديگرى از تو نزديك تر داشتم ، خوش داشتم كه او را پيش بيندازم تا پاداش شكيبايى بر او را به حساب خدا بگذارم كه امروز، برايمان سزاوار است با هر چه مى توانيم، كسبِ پاداش كنيم ؛ زيرا پس از امروز ، ديگر عملى نيست و تنها محاسبه است . شَوذَب آمد و بر حسين عليه السلام سلام داد و روانه ميدان شد و جنگيد تا كشته شد .

الإرشاد :شَوذَب ، هم پيمان قبيله شاكر ، ... پيش آمد و گفت: سلام بر تو _ اى ابا عبد اللّه _ و نيز رحمت و بركات خدا بر تو باد ! تو را به خدا مى سپارم و از تو مى خواهم كه به فكر من باشى . سپس جنگيد تا كشته شد . خداوند ، رحمتش كند !

3 / 19عابِس بن ابى شَبيب

عابِس بن ابي شبيب شاكرى _ كه عابِس بن شَبيب شاكرى نيز ناميده شده _ ، يكى از دلاورترين و كوشاترين ياران امام حسين عليه السلام بوده است . وى ، نخستين كسى است كه وقتى مسلم عليه السلام ، نامه امام حسين عليه السلام را در خانه مختار براى جمعى از شيعيان كوفه قرائت كرد ، از جا برخاست و پس از حمد و ثناى خداوند متعال ، گفت : امّا بعد ، من از حال و روز مردم به تو نمى گويم و نمى دانم كه در دلِ آنها چه مى گذرد و كدام يك از آنها به تو نيرنگ مى زنند . به خدا سوگند ، از آنچه در دل خودم مى گذرد ، به تو مى گويم . به خدا ، هرگاه دعوت كنيد ، پاسخ مى دهم و در كنار شما ، با دشمنان مى جنگم و شمشيرم را در راه شما مى زنم تا خدا را ديدار كنم و از اين كار ، جز رسيدن به آنچه در پيش خداست ، قصدى ندارم . پس از او ، حبيب بن مُظاهر ايستاد و براى يارى امام عليه السلام ، اعلام آمادگى كرد و سخنان اين دو نفر ، زمينه را براى بيعت مردم ، فراهم نمود . (1) عابِس ، نامه مسلم به امام عليه السلام را به مكّه بُرد (2) و در صحنه هاى مختلف نهضت امام حسين عليه السلام ، حضور جدّى داشت . سخنان او هنگام وداع با امام حسين عليه السلام در روز عاشورا ، حاكى از نهايت ايمان ، ايثار و عشق او به خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله است . وى خطاب به امام عليه السلام گفت : اى ابا عبد اللّه ! چيزى عزيزتر از جانم براى جلوگيرى از كشته شدن تو و ستم بر تو ، ندارم. پس بِدرود ! هنگامى كه سپاه دشمن از دلاورى هاى او به ستوه آمد ، عمر بن سعد ، دستور داد كه از هر سو با سنگ به او حمله كنند . عابِس ، با ديدن اين صحنه ، چنان به وجد آمد كه كلاهْ خودِ خود را از سر برداشت و زره از تن به در كرد و بدون كلاهْ خود و زره ، از سنگ باران دشمن ، استقبال كرد . راوى، در بيان شجاعت او مى گويد : پس از شهادت عابِس ، سرش در دست عدّه اى بود كه هر يك از آنها مدّعى بودند او را كشته اند . وقتى دعواى خويش را نزد عمر بن سعد بُردند ، گفت : دعوا نكنيد . او را يك نفر ، نكشته است . در «زيارت رجبيّه» و «زيارت ناحيه مقدّسه» ، آمده است : سلام بر عابِس بن شَبيب شاكرى !

.


1- .ر . ك : ج 4 ص 73 (بخش هفتم / فصل چهارم / وارد شدن مسلم به كوفه و بيعت كوفيان با او) .
2- .ر . ك : ج 4 ص 149 (بخش هفتم / فصل چهارم / نامه مسلم به امام عليه السلام براى آمدن به كوفه) .

ص: 324

. .

ص: 325

. .

ص: 326

أنساب الأشراف :قالوا : فَلَمّا رَأى بَقِيَّةُ أصحابِ الحُسَينِ عليه السلام أنَّهُم لا يَقدِرونَ عَلى أن يَمتَنِعوا ولا يَمنَعوا حُسَينا عليه السلام ، تَنافَسوا في أن يُقتَلوا ، فَجَعَلوا يُقاتِلونَ بَينَ يَدَيهِ حَتّى يُقتَلوا . وجاءَ عابِسُ بنُ أبي شَبيبٍ فَقالَ : يا أبا عَبدِ اللّهِ ، وَاللّهِ ما أقدِرُ عَلى أن أدفَعَ عَنكَ القَتلَ وَالضَّيمَ (1) بِشَيءٍ أعَزَّ عَلَيَّ مِن نَفسي ، فَعَلَيكَ السَّلامُ ! وقاتَلَ بِسَيفِهِ ، فَتَحاماهُ (2) النّاسُ لِشَجاعَتِهِ ، ثُمَّ عَطَفوا عَلَيهِ مِن كُلِّ جانِبٍ ، فَقُتِلَ . (3)

تاريخ الطبري عن أبي مخنف عن محمّد بن قيس :ثُمَّ قالَ عابِسُ بنُ أبي شَبيبٍ : يا أبا عَبدِ اللّهِ ، أما وَاللّهِ ما أمسى عَلى ظَهرِ الأَرضِ قَريبٌ ولا بَعيدٌ أعَزَّ عَلَيَّ ولا أحَبَّ إلَيَّ مِنكَ ، ولَو قَدَرتُ عَلى أن أدفَعَ عَنكَ الضَّيمَ وَالقَتلَ بِشَيءٍ أعَزَّ عَلَيَّ مِن نَفسي ودَمي لَفَعَلتُهُ ؛ السَّلامُ عَلَيكَ يا أبا عَبدِ اللّهِ ، اُشهِدُ اللّهَ أنّي عَلى هَديِكَ وهَديِ أبيكَ . ثُمَّ مَشى بِالسَّيفِ مُصلِتا نَحوَهُم ، وبِهِ ضَربَةٌ عَلى جَبينِهِ . قالَ أبو مِخنَفٍ : حَدَّثَني نُمَيرُ بنُ وَعلَةَ عَن رَجُلٍ مِن بَني عَبدٍ مِن هَمدانَ ، يُقالُ لَهُ رَبيعُ بنُ تَميمٍ شَهِدَ ذلِكَ اليَومَ ، قالَ : لَمّا رَأَيتُهُ مُقبِلاً عَرَفتُهُ وقَد شاهَدتُهُ فِي المَغازي وكانَ أشجَعَ النّاسِ ، فَقُلتُ : أيُّهَا النّاسُ هذَا الأَسَدُ الأَسوَدُ ، هذَا ابنُ أبي شَبيبٍ ، لا يَخرُجَنَّ إلَيهِ أحَدٌ مِنكُم . فَأَخَذَ يُنادي : ألا رَجُلٌ لِرَجُلٍ ! فَقالَ عُمَرُ بنُ سِعدٍ : اِرضَخوهُ (4) بِالحِجارَةِ . قالَ : فَرُمِيَ بِالحِجارَةِ مِن كُلِّ جانِبٍ ، فَلَمّا رَأى ذلِكَ ألقى دِرعَهُ ومِغفَرَهُ ثُمَّ شَدَّ عَلَى النّاسِ ، فَوَاللّهِ لَرَأَيتُهُ يَكرُدُ (5) أكثَرَ مِن مِئَتَينِ مِنَ النّاسِ ، ثُمَّ إنَّهُم تَعَطَّفوا عَلَيهِ مِن كُلِّ جانِبٍ فَقُتِلَ . قالَ : فَرَأَيتُ رَأسَهُ في أيدي رِجالٍ ذَوي عُدَّةٍ ، هذا يَقولُ : أنَا قَتَلتُهُ ، وهذا يَقولُ : أنَا قَتَلتُهُ ، فَأَتَوا عُمَرَ بنَ سَعدٍ فَقالَ : لا تَختَصِموا ، هذا لَم يَقتُلهُ سِنانٌ واحِدٌ ، فَفَرَّقَ بَينَهُم بِهذَا القَولِ . (6)

.


1- .الضَّيْمُ : الظُلم (الصحاح : ج 5 ص 1973 «ضيم») .
2- .تحاماه الناس : أي توقّوه واجتنبوه (الصحاح : ج 6 ص 2321 «حمى») .
3- .أنساب الأشراف : ج 3 ص 404 .
4- .رَضَختُه وأرضخته : إذا رميته بالحجارة (الصحاح : ج 1 ص 422 «رضخ») .
5- .يكردهم : أي يكفّهم ويطردهم (النهاية : ج 4 ص 162 «كرد») .
6- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 444 ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 23 ، البداية والنهاية : ج 8 ص 185 ، كلاهما نحوه وراجع : الكامل في التاريخ : ج 2 ص 569 والإرشاد : ج 2 ص 106 .

ص: 327

أنساب الأشراف :گفته اند: هنگامى كه باقى مانده ياران حسين عليه السلام ديدند كه نمى توانند خود حسين عليه السلام را از دسترس دشمن ، دور نگاه دارند، براى شهادت، به رقابت پرداختند و پيش روىِ حسين عليه السلام به جنگ پرداختند تا كشته شوند . عابِس بن ابى شَبيب ، آمد و گفت: اى ابا عبد اللّه ! به خدا سوگند، نمى توانم قتل و ستم را با چيزى عزيزتر از جانم ، از تو دور كنم . پس خدا حافظ ! سپس با شمشيرش به نبرد پرداخت و مردم ، به سبب شجاعتش [ از او ]مى گريختند . سپس از همه سو به او هجوم آوردند تا به شهادت رسيد .

تاريخ الطبرى_ به نقل از ابو مِخنَف _: محمّد بن قيس ، برايم گفت كه سپس عابِس بن ابى شبيب گفت: اى ابا عبد اللّه ! به خدا سوگند ، بر روى زمين ، از دور و نزديك ، كسى را ندارم كه از تو برايم عزيزتر و دوست داشتنى تر باشد . اگر مى توانستم كه قتل و ستم را با چيزى عزيزتر از جان و خونم، از تو برانم، چنان مى كردم . خدا حافظ ، اى ابا عبد اللّه ! خدا را گواه مى گيرم كه من ، بر راه تو و راه پدرت هستم. سپس با شمشير آخته به سوى آنان رفت ، در حالى كه جاى ضربتى بر پيشانى اش بود . نُمَير بن وَعْله ، از مردى از تيره بنى عبد از قبيله هَمْدان به نام ربيع بن تميم _ كه در روز عاشورا ، حضور داشته است _ ، برايم نقل كرد كه گفت : وقتى عابِس جلو مى آمد ، او را شناختم ؛ زيرا در جنگ ها، او را ديده بودم . او از شجاع ترينْ مردمان بود. گفتم: اى مردم ! اين ، شير سياه است . اين ، ابن ابى شَبيب است. هيچ يك از شما به ميدان او نرود . او فرياد برآورد: يك تن در برابر يك تن! عمر بن سعد گفت: او را با سنگ بزنيد. از هر سو ، او را سنگباران كردند . چون چنين ديد، زره و كلاه خودش را افكند و به آنان ، حمله بُرد. به خدا سوگند ، ديدم كه بيش از دويست تن را حريف مى شود و دور مى سازد . سپس ، از هر سو به او حمله آوردند و به شهادت رسيد . سرش را در دست مردمانى با ساز و برگ جنگى ديدم كه هر يك مى گفت: من ، او را كُشته ام ! نزد عمر بن سعد آمدند . او گفت: دعوا نكنيد . اين را يك نيزه ، نكُشته است . با اين سخن ، آنها را از هم جدا كرد.

.

ص: 328

مثير الأحزان :جاءَ عابِسُ بنُ أبي شَبيبٍ الشّاكِرِيُّ مَولى بَني شاكِرٍ ، فَقالَ لَهُ الحُسَينُ عليه السلام : يا أبا شَوذَبَ ما في نَفسِكَ ؟ قالَ : اُقاتِلُ مَعَكَ ، فَدَنا مِنَ الحُسَينِ عليه السلام وقالَ : لَو قَدَرتُ أن أرفَعَ (1) عَنكَ بِشَيءٍ هُوَ أعَزُّ مِن نَفسي لَفَعَلتُ . ثُمَّ تَقَدَّمَ فَلَم يُقدِم عَلَيهِ أحَدٌ . فَقالَ زِيادُ بنُ الرَّبيعِ بنِ أبي تَميمٍ الحارِثِيُّ : هذَا ابنُ أبي شَبيبٍ الشّاكِرِيُّ القَوِيُّ ، لا يَخرُجَنَّ إلَيهِ أحَدٌ ، اِرموهُ بِالحِجارَةِ . فَرَمَوهُ حَتّى قُتِلَ . (2)

.


1- .كذا في المصدر ، والظاهر أنّ الصواب : «أدفع» .
2- .مثير الأحزان : ص 66 .

ص: 329

مُثير الأحزان :عابِس بن ابى شَبيب شاكرى، هم پيمان بنى شاكر ، آمد . حسين عليه السلام به او فرمود: «اى ابو شَوذَب ! چه قصدى دارى؟» . گفت: همراه تو مى جنگم . سپس به حسين عليه السلام نزديك شد و گفت: اگر مى توانستم كه با چيزى عزيزتر از جانم، از تو حفاظت كنم، اين كار را مى كردم . سپس پيش رفت ؛ ولى هيچ جنگجويى براى نبرد با او پيش نيامد. زياد بن ربيع بن ابى تميم حارثى گفت: اين ، فرزند ابو شبيب شاكرى و فردى نيرومند است . كسى به سوى او بيرون نرود . به سوى او ، سنگْ پرتاب كنيد . آنها هم سنگ بارانش كردند تا كُشته شد .

.

ص: 330

3 / 20عَبدُ الرَّحمنِ بنُ عَبدِ رَبِّهِ الأنصارِيُّعبد الرحمن بن عبد ربّه الأنصاري ، (1) ذُكر كذلك بِاسم : عبد الرحمن بن عبد ربّه الخزرجي ، (2) وعبد الرحمن بن عبد ربّ . (3) كان من أصحاب رسول اللّه صلى الله عليه و آله ، (4) والإمام علي عليه السلام ، (5) والإمام الحسين عليه السلام ، (6) وقيل في شأنه : كان أمير المؤمنين ربّاه وعلّمه القرآن . (7) ومن التاريخ المشرق لهذا الرجل العظيم أنّه حينما ناشد الإمام عليّ عليه السلام جمعاً من أصحاب رسول اللّه صلى الله عليه و آله في الكوفة ، وأقسم عليهم وطلب منهم أن ينهض كلّ من سمع كلام رسول اللّه صلى الله عليه و آله في غدير خمّ فليشهد على ذلك ، كان أحدَ الذين نهضوا وشهدوا بذلك . (8) كما ذكر اسمه فيمن تمازح من أصحاب الإمام الحسين أبّان الشهادة . (9) جدير بالذكر أنّ اسمه لم يرد في زيارة الناحية المقدّسة والزيارة الرجبيّة .

.


1- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 423 ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 561 وليس فيه «الأنصاري» ؛ الملهوف : ص 154 ، مثير الأحزان : ص 54.
2- .رجال الطوسي : ص 103 ، المناقب لابن شهر آشوب : ج 4 ص 78 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 199 وفيهما «عبد اللّه » بدل «عبد الرحمن».
3- .الأمالي للشجري : ج 1 ص 172 ، الحدائق الورديّة : ج 1 ص 122 وفيهما «من بني سالم بني الخزرج» .
4- .ويدلّ على ذلك نقله لحديث الغدير .
5- .رجال الطوسي : ص 74.
6- .رجال الطوسي : ص 103 ، المناقب لابن شهر آشوب : ج 4 ص 78 ، بحار الأنوار : ج 44 ص199.
7- .الأمالي للشجري : ج 1 ص 172 ، الحدائق الورديّة : ج 1 ص 122.
8- .اُسد الغابة : ج 3 ص 465 وراجع : موسوعة الإمام علي بن أبي طالب عليه السلام : ج 1 ص 576 (القسم الثالث / الفصل العاشر / مناشدات علي عليه السلام ) .
9- .راجع : ص 72 (الفصل الأوّل / الترحاب بالشهادة) .

ص: 331

3 / 20عبد الرحمان بن عبد رَبِّه انصارى

عبد الرحمان بن عبد ربّه انصارى ، كه از وى با نام هاى : عبد الرحمان بن عبد ربّه خَزرَجى و عبد الرحمان بن عبد رب نيز ياد شده است ، از ياران پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، (1) امام على عليه السلام و امام حسين عليه السلام بوده است . در باره وى ، گفته شده : امير مؤمنان ، او را تربيت كرد و به او ، قرآن آموخت . يكى از سوابق درخشان آن مرد بزرگ ، اين بود كه وقتى امام على عليه السلام در كوفه ، جمعى از ياران پيامبر خدا صلى الله عليه و آله را سوگند داد كه هر كس سخنان ايشان را در غدير خُم ، به گوش خود شنيده است ، بلند شود و شهادت دهد ، يكى از كسانى كه از جا برخاست و در كنار ديگرانْ شهادت داد ، عبد الرحمان بود . (2) در جريان شوخى كردن ياران امام حسين عليه السلام با يكديگر در آستانه شهادت نيز ، به نام وى اشاره شده است . (3) نام عبد الرحمان ، در زيارت هاى «ناحيه مقدّسه» و «رجبيّه» نيامده است .

.


1- .نقل مستقيم حديث غدير توسّط وى، دلالت بر صحابى بودن او مى كند .
2- .ر . ك : دانش نامه امير المؤمنين عليه السلام ، ج 2 ص 322 (بخش سوم / فصل دهم / سوگند دادن هاى على عليه السلام ) .
3- .ر . ك : ص 73 (فصل يكم / استقبال از شهادت با روى باز) .

ص: 332

3 / 21عَبدُ اللّهِ بنُ عُمَيرٍ الكَلِبيُّكان عبد اللّه بن عمير الكلبي (1) والذي سمّي عبد اللّه بن تميم الكلبي (2) أيضاً (3) ، من أصحاب الإمام علي عليه السلام والإمام الحسين عليه السلام . (4) كان يعيش في الكوفة ، وحينما علم بأنّ الناس يستعدّون لحرب الإمام الحسين عليه السلام ، عزم على الذهاب إلى كربلاء لنصرة الإمام عليه السلام ، وفاتح زوجته بشأن قراره هذا، فأيّدت قرار زوجها ، وقالت له : خذني معك . وأوصلا أنفسهما إلى كربلاء ليلاً . (5) كان مقاتلاً باسلاً شجاعا ، وقد اختاره الإمام الحسين عليه السلام ليكون أوّل مبارز يبارز العدوّ ؛ فقام بمبارزة اثنين من شجعانهم وأرداهما قتيلين ، وقام بقتل اثنين أيضا في الهجوم الجماعي للعدوّ لينال بعدها وسام الشهادة ، وكان الثاني من أصحاب الإمام عليه السلام الذين التحقوا برَكب الشهداء . وبعد شهادة عبد اللّه أخذت زوجته بالبكاء على جنازته ، فضربها غلام شمر واسمه رستم ، فالتحقت بموكب الشهداء. (6) وقد ورد في الزيارة الرجبيّة (7) وزيارة الناحية المقدّسة : (8) السَّلامُ عَلى عَبدِ اللّهِ بنِ عُمَيرٍ الكَلبِيِّ .

.


1- .راجع : ص 334 ح 1728 _ 1730 و 1732 و الزياره الرجبية وليس فيها «الكلبي» وفي روايتها عن مصباح الزائر : ص 283 «عمر» بدل «عمير» .
2- .راجع : ص 342 ح 1731 .
3- .عدّ الفضيل بن الزبير شخصين من قبيلة كلب ضمن الشهداء : أحدهما عبد اللّه بن عمرو بن عياش بن عبد قيس والذي يحتمل أن يكون ابن عمير هذا نفسه ، والآخر أسلم مولى لهم (راجع : الأمالي للشجري : ج 1 ص 172 ، الحدائق الورديّة : ج 1 ص 122) .
4- .رجال الطوسي : ص 78 و 104 .
5- .راجع : ص 334 ح 1728 .
6- .راجع : ص 338 ح 1728 .
7- .راجع : ج 12 ص 118 (القسم الثالث عشر / الفصل الثاني عشر / زيارته في أوّل رجب) .
8- .راجع : ج 12 ص 260 (القسم الثالث عشر / الفصل الثالث عشر / الزيارة الثانية برواية الإقبال) .

ص: 333

3 / 21عبد اللّه بن عُمَير كَلْبى

عبد اللّه بن عُمَير كَلْبى ، كه عبد اللّه بن تميم كَلْبى نيز گفته شده ، (1) از ياران امام على عليه السلام و امام حسين عليه السلام ، شمرده شده است . وى در كوفه زندگى مى كرد . وقتى شنيد كه مردم براى جنگ با امام حسين عليه السلام ، آماده مى شوند ، تصميم گرفت كه براى يارى امام عليه السلام ، خود را به كوفه برساند . وى اين تصميم را با همسرش در ميان گذاشت . وى ، ضمن تأييد تصميم شوهرش ، به او گفت : مرا نيز همراهت ببر . آنها شبانه ، خود را به كربلا رساندند . عبد اللّه ، رزمنده اى شجاع و دلير بود كه با تشخيص امام حسين عليه السلام ، به عنوان نخستين مبارز ، به نبرد دو تن از شجاعان دشمن رفت و آنها را به هلاكت رساند و در هجوم گروهىِ دشمن نيز ، پس از هلاكت دو تن ديگر از آنان ، به عنوان دومين شهيد از ياران امام عليه السلام به خيل شهيدان پيوست . پس از شهادت عبد اللّه ، همسرش نيز _ كه در كنار جنازه او مى گريست _ ، به وسيله غلام شمر _ كه رستم نام داشت _ ، به خيل شهيدان پيوست . در زيارت هاى رجبيّه» و «ناحيه مقدّسه» آمده است : سلام بر عبد اللّه بن عُمَير كَلْبى !

.


1- .فضيل بن زبير ، دو نفر از طايفه كلب را جزو شهدا خوانده است: يكى عبد اللّه بن عمرو بن عيّاش بن عبد قيس _ كه احتمالاً همين ابن عُمَير باشد _ و ديگرى ، اَسلَم ، هم پيمان طايفه كَلْب .

ص: 334

تاريخ الطبري عن أبي مخنف عن أبي جناب :كانَ مِنّا رَجُلٌ يُدعى عَبدَ اللّهِ بنَ عُمَيرٍ ، مِن بَني عُلَيمٍ ، كانَ قَد نَزَلَ الكوفَةَ ، وَاتَّخَذَ عِندَ بِئرِ الجَعدِ مِن هَمدانَ دارا ، وكانَت مَعَهُ امرَأَةٌ لَهُ مِنَ النَّمِرِ بنِ قاسِطٍ ، يُقالُ لَها : اُمُّ وَهبٍ بِنتُ عَبدٍ ، فَرَأَى القَومَ بِالنُّخَيلَةِ (1) يُعرَضونَ لِيُسَرَّحوا (2) إلَى الحُسَينِ عليه السلام . قالَ : فَسَأَلَ عَنهُم ، فَقيلَ لَهُ : يُسَرَّحونَ إلى حُسَينِ بنِ فاطِمَةَ بِنتِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله . فَقالَ : وَاللّهِ لَقَد كُنتُ عَلى جِهادِ أهلِ الشِّركِ حَريصا ، وإنّي لَأَرجو ألّا يَكونَ جِهادُ هؤُلاءِ الَّذينَ يَغزونَ ابنَ بِنتِ نَبِيِّهِم أيسَرَ ثَوابا عِندَ اللّهِ مِن ثَوابِهِ إيّايَ في جِهادِ المُشرِكينَ ، فَدَخَلَ إلَى امرَأَتِهِ فَأَخبَرَها بِما سَمِعَ ، وأعلَمَها بِما يُريدُ ، فَقالَت : أصَبتَ أصابَ اللّهُ بِكَ أرشَدَ اُمورِكَ ، افعَل وأخرِجني مَعَكَ . قالَ : فَخَرَجَ بِها لَيلاً حَتّى أتى حُسَينا عليه السلام ، فَأَقامَ مَعَهُ ، فَلَمّا دَنا مِنهُ عُمَرُ بنُ سَعدٍ ورَمى بِسَهمٍ ارتَمَى النّاسُ ، فَلَمَّا ارتَمَوا خَرَجَ يَسارٌ مَولى زِيادِ بنِ أبي سُفيانَ وسالِمٌ مَولى عُبَيدِ اللّهِ بنِ زِيادٍ ، فَقالا : مَن يُبارِزُ ؟ لِيَخرُج إلَينا بَعضُكُم . قالَ : فَوَثَبَ حَبيبُ بنُ مُظاهِرٍ وبُرَيرُ بنُ حُضَيرٍ ، فَقالَ لَهُما حُسَينٌ عليه السلام : اِجلِسا ، فَقامَ عَبدُ اللّهِ بنُ عُمَيرٍ الكَلبِيُّ فَقالَ : أبا عَبدِ اللّهِ ، رَحِمَكَ اللّهُ ، ائذَن لي فَلأَخرُج إلَيهِما ، فَرَأى حُسَينٌ عليه السلام رَجُلاً آدَمَ (3) طَويلاً شَديدَ السّاعِدَينِ بَعيدَ ما بَينَ المَنكِبَينِ . فَقالَ حُسَينٌ عليه السلام : إنّي لَأَحسَبُهُ لِلأَقرانِ قَتّالاً ، اخرُج إن شِئتَ ، قالَ : فَخَرَجَ إلَيهِما ، فَقالا لَهُ : مَن أنتَ ؟ فَانتَسَبَ لَهُما ، فَقالا : لا نَعرِفُكَ ، لِيَخرُج إلَينا زُهَيرُ بنُ القَينِ أو حَبيبُ بنُ مُظاهِرٍ أو بُرَيرُ بنُ حُضَيرٍ ، ويَسارٌ مُستَنتِلٌ (4) أمامَ سالِمٍ . فَقالَ لَهُ الكَلبِيُّ : يَابنَ الزّانِيَةِ ، وبِكَ رَغبَةٌ عَن مُبارَزَةِ أحَدٍ مِنَ النّاسِ ؟ وما يَخرُجُ إلَيكَ أحَدٌ مِنَ النّاسِ إلّا وهُوَ خَيرٌ مِنكَ ، ثُمَّ شَدَّ عَلَيهِ فَضَرَبَهُ بِسَيفِهِ حَتّى بَرَدَ ، فَإِنَّهُ لَمُشتَغِلٌ بَهَ يَضرِبُهُ بِسَيفِهِ إذ شَدَّ عَلَيهِ سالِمٌ ، فَصاحَ [أيِ النّاسُ] بِهِ : قَد رَهِقَكَ (5) العَبدُ ، قالَ : فَلَم يَأبَه لَهُ حَتّى غَشِيَهُ فَبَدَرَهُ الضَّربَةَ ، فَاتَّقاهُ الكَلبِيُّ بِيَدِهِ اليُسرى ، فَأَطارَ أصابِعَ كَفِّهِ اليُسرى ، ثُمَّ مالَ عَلَيهِ الكَلبِيُّ فَضَرَبَهُ حَتّى قَتَلَهُ . وأقبَلَ الكَلبِيُّ مُرتَجِزا وهُوَ يَقولُ ، وقَد قَتَلَهُما جَميعا : إن تُنكِروني فَأَنَا ابنُ كَلبِحَسبي بَيتي في عُلَيمٍ حَسبي إنِّي امرُؤٌ ذو مِرَّةٍ (6) وعَصبِ (7)ولَستُ بِالخَوّارِ (8) عِندَ النَّكبِ إنّي زَعيمٌ لَكِ اُمَّ وَهبِبِالطَّعنِ فيهِم مُقدِما وَالضَّربِ ضَربِ غُلامٍ مُؤمِنٍ بِالرَّبِّ فَأَخَذَت اُمُّ وَهبٍ امرَأَتُهُ عَمودا ، ثُمَّ أقبَلَت نَحوَ زَوجِها تَقولُ لَهُ : فِداكَ أبي واُمّي ! قاتِل دونَ الطَّيِّبينَ ذُرِّيَّةِ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله ، فَأَقبَلَ إلَيها يَرُدُّها نَحوَ النِّساءِ ، فَأَخَذَت تُجاذِبُ ثَوبَهُ ، ثُمَّ قالَت : إنّي لَن أدَعَكَ دونَ أن أموتَ مَعَكَ . فَناداها حُسَينٌ عليه السلام فَقالَ : جُزيتُم مِن أهلِ بَيتٍ خَيرا ، ارجِعي رَحِمَكِ اللّهُ إلَى النِّساءِ فَاجلِسي مَعَهُنَّ ، فَإِنَّهُ لَيسَ عَلَى النِّساءِ قِتالٌ . فَانصَرَفَت إلَيهِنَّ ... . قالَ أبو مِخنَفٍ : حَدَّثَنِي الحُسَينُ بنُ عُقبَةَ المُرادِيُّ : قالَ الزُّبَيدِيُّ : ... وحَمَلَ شِمرُ بنُ ذِي الجَوشَنِ فِي المَيسَرَةِ عَلى أهلِ المَيسَرَةِ ، فَثَبَتوا لَهُ فَطاعَنوهُ وأصحابَهُ ، وحُمِلَ عَلى حُسَينٍ عليه السلام وأصحابِهِ مِن كُلِّ جانِبٍ ، فَقُتِلَ الكَلبِيُّ ، وقَد قَتَلَ رَجُلَينِ بَعدَ الرَّجُلَينِ الأَوَّلَينِ ، وقاتَلَ قِتالاً شَديدا ، فَحَمَلَ عَلَيهِ هانِئُ بنُ ثُبَيتٍ الحَضرَمِيُّ وبُكَيرُ بنُ حَيٍّ التَّيمِيُّ مِن تَيمِ اللّهِ بنِ ثَعلَبَةَ فَقَتَلاهُ ، وكانَ القَتيلَ الثّانِيَ مِن أصحابِ الحُسَينِ عليه السلام ... . قالَ أبو مِخنَفٍ : حَدَّثَني نُمَيرُ بنُ وَعلَةَ : ... وخَرَجَتِ امرَأَةُ الكَلبِيِّ تَمشي إلى زَوجِها حَتّى جَلَسَت عِندَ رَأسِهِ تَمسَحُ عَنهُ التُّرابَ وتَقولُ : هَنيئا لَكَ الجَنَّةُ ، فَقالَ شِمرُ بنُ ذِي الجَوشَنِ لِغُلامٍ يُسَمّى رُستَمَ : اِضرِب رَأسَها بِالعَمودِ ، فَضَرَبَ رَأسَها فَشَدَخَهُ (9) فَماتَت مَكانَها . (10)

.


1- .النُّخَيلة : موضع قرب الكوفة على سمت الشام (معجم البلدان : ج 5 ص 278) وراجع : الخريطة رقم 4 في آخر مجلّد 5 .
2- .سرّحت فلانا إلى موضع كذا إذا أرسلته (لسان العرب : ج 2 ص 479 «سرح») .
3- .الآدم من الناس : الأسمر (الصحاح : ج 5 ص 1859 «أدم») .
4- .اسْتَنتَلَ : أي تقدّم (النهاية : ج 5 ص 13 «نتل») .
5- .رهق فلانٌ فلانا : تبعه فقاربَ أن يلحقه (لسان العرب : ج 10 ص 129 «رهق») .
6- .المِرَّة : القُوّة والشِّدَّةُ (النهاية : ج 4 ص 316 «مرر») .
7- .العَصَبةُ : الأقارب من جهة الأب ، لأنّهم يُعصّبونه ويعتصب بهم (النهاية : ج 3 ص 245 «عصب») .
8- .خَارَ يَخورُ : إذا ضعفت قوّته ووهت (النهاية : ج 2 ص 87 «خور») .
9- .شدَختُ رأسه : كسَرتُه (المصباح المنير : ص 307 «شدخ») .
10- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 429 _ 438 ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 564 _ 566 ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 8 وفيه من «فلمّا دنا» إلى «فضربه حتّى قتله» وكلاهما نحوه .

ص: 335

تاريخ الطبرى_ به نقل از ابو مِخنَف _: ابو جناب برايم گفت : از ميان ما، مردى به نام عبد اللّه بن عُمَير ، از قبيله بنى عُلَيم بود كه ساكن كوفه بود و خانه اش ، نزديك چاه جَعْد ، در محلّه قبيله هَمْدان بود. همسرش به نام اُمّ وَهْب دختر عبد ، از قبيله نَمِر بن قاسط نيز با او بود. عبد اللّه ، گروهى را در نُخَيله ديد كه آماده اعزام به سوى حسين عليه السلام هستند. پرس و جو كرد. به او گفتند: به سوى حسين ، فرزند فاطمه، دختر پيامبر خدا ، اعزام مى شوند . گفت: به خدا سوگند ، بر جهاد با مشركان ، حريص بودم و اكنون ، اميدوارم كه پاداش جهاد با اين افراد كه با فرزند دختر پيامبرشان مى جنگند، نزد خدا ، كمتر از پاداشم در جهاد با مشركان نباشد . پس نزد همسرش رفت و آنچه را شنيده بود ، به او خبر داد و از قصد خود ، آگاهش كرد. زن گفت: درست انديشيده اى . خداوند ، تو را به درست ترين امور، برساند. به انجام برسان و مرا نيز با خود ، ببر . او شبْ هنگام ، همراه همسرش خارج شد تا نزد حسين عليه السلام آمد و در كنارش مانْد تا هنگامى كه عمر بن سعد ، به حسين عليه السلام نزديك شد و تيرى انداخت . مردم نيز تيراندازى كردند . يَسار ، غلام زياد بن ابى سفيان و سالم، غلام عبيد اللّه بن زياد ، به ميدان پا نهادند و مبارز طلبيدند . در پاسخ او ، حبيب بن مُظاهر و بُرَير بن خُضَير برخاستند ؛ امّا حسين عليه السلام به آن دو فرمود : «بنشينيد !» . سپس عبد اللّه بن عُمَير كَلْبى برخاست و گفت: اى ابا عبد اللّه ! خدايت رحمت كند ! به من اجازه بده . به نبرد هر دو مى روم . حسين عليه السلام _ كه او را مردى گندمگون، قدبلند، با دستانى سِتَبر و چهارشانه ديد _ ، فرمود: «گمان مى كنم كه او ، كُشنده هماوردان خود باشد . اگر مى خواهى ، برو». او به سوى آن دو غلام آمد . گفتند: تو كيستى ؟ خود را معرّفى كرد . گفتند: تو را نمى شناسيم . زُهَير بن قَين يا حبيب بن مُظاهر يا بُرَير بن خُضَير ، بايد بيايند . يَسار ، جلوى سالم ، ايستاده بود . كَلْبى به او گفت: اى فرزند زن زِناكار ! آيا به مبارزه با يكى از مردم عادى ، بى رغبتى ؟ هيچ كس از مردم به سوى تو بيرون نمى آيد، مگر آن كه از تو بهتر است . سپس به او هجوم بُرد و او را با شمشيرش زد تا مُرد . در همان هنگام زدن او، سالم به او حمله كرد كه مردم ، فرياد كشيدند : غلام ، به تو رسيد ! كَلْبى ، متوجّه او نشد تا او بر سرش رسيد و بلافاصله ، ضربه اى به او زد كه كَلْبى با دست چپش، خود را از آن ضربه حفظ كرد ؛ امّا انگشتان دست چپش پريد. سپس كَلْبى به او حمله كرد و آن قدر او را زد تا كشته شد . سپس ، در حالى كه هر دو نفر را كُشته بود ، جلو آمد ، در حالى كه چنين رَجَز مى خواند : اگر مرا نمى شناسيد، من فرزند كلبمخاندانم در ميان علَيم ، مرا بس باشند، بس ! من ، مردى نيرومند و قوم و خويش دار هستمو به گاه سختى ها، ناتوان نيستم . من به تو قول مى دهم _ اى اُمّ وَهْب _كه با نيزه و شمشير ، بر آنان ، ضربه مى زنم ؛ ضربه جوانِ مؤمن به خداوند . اُمّ وَهْب، همسر او نيز عمود خيمه اى را برداشت و به سوى شوهرش رفت و به او گفت: پدر و مادرم ، فدايت باد! براى پاكانِ نسل محمّد صلى الله عليه و آله بجنگ . او نيز به سوى زنش آمد و وى را نزد زنان ، باز گردانْد ؛ امّا زن، به لباس او چسبيد و گفت : من ، تو را وا نمى نهم تا آن كه همراه تو جان بدهم . امام حسين عليه السلام ، او را ندا داد و فرمود: «براى خانواده شما ، پاداش نيكو باد ! خدا ، رحمتت كند ! به نزد زنان ، باز گرد و كنار آنان بنشين كه جنگ ، بر زنانْ واجب نيست» . اُمّ وَهْب هم به سوى زنان ، بازگشت... . حسين بن عُقْبه مرادى ، به نقل از زُبيدى برايم گفت:... شمر بن ذى الجوشن ، در جناح چپ به آنان حمله كرد ؛ امّا ياران حسين عليه السلام در برابرش ايستادگى كردند و با او و يارانش ، زد و خورد كردند و سپس ، از هر سو بر حسين عليه السلام و يارانش ، هجوم آوردند و [ عبد اللّه ] كلبى ، كشته شد. او افزون بر آن دو نفر نخست، دو تن ديگر را نيز كُشت و به شدّت جنگيد . هانى بن ثُبَيت حَضرَمى و بُكَير بن حىّ تَيمى از قبيله تيم اللّه بن ثَعلَبه ، به او حمله كردند و او را كُشتند . او دومين كشته ياران حسين عليه السلام بود... . نُمَير بن وَعْله نيز برايم گفت : ... همسر كَلْبى به سوى شوهرش آمد و نزد او نشست و غبار را از او زُدود و گفت : بهشت ، گوارايت باد ! شمر بن ذى الجوشن ، به غلامش رستم گفت: با عمود بر سرش بكوب . او بر سرِ آن زن كوبيد و سرش شكست . سپس همان جا ، جان داد .

.

ص: 336

. .

ص: 337

. .

ص: 338

أنساب الأشراف :خَرَجَ يَسارٌ مَولى زِيادٍ وسالِمٌ مَولَى ابنِ زِيادٍ فَدَعَوا إلَى المُبارَزَةِ ، فَقالَ عَبدُ اللّهِ بنُ عُمَيرٍ الكَلبِيُّ : أبا عَبدِ اللّهِ _ رَحِمَكَ اللّهُ _ ائذَن لي أخرُج إلَيهِما ، فَخَرَجَ رَجُلٌ آدَمُ طُوالٌ شَديدُ السّاعِدَينِ بَعيدُ ما بَينَ المَنكِبَينِ ، فَشَدَّ عَلَيهِما فَقَتَلَهُما ، وهُوَ يَقولُ : إن تُنكِروني فَأَنَا ابنُ كَلبِحَسبي بَيتي في كُلَيبٍ حَسبي إنِّي امرُؤٌ ذو مِرَّةٍ وعَصبِولَستُ بِالخَوّارِ عِندَ النَّكبِ إنّي زَعيمٌ لَكِ اُمَّ وَهبِبِالطَّعنِ فيهِم مُقدِما وَالضَّربِ ضَربِ غُلامٍ مُؤمِنٍ بِالرَّبِّ فَأَقبَلَت إلَيهِ امرَأَتُهُ فَقالَت : قاتِل بِأَبي أنتَ واُمّي عَنِ الحُسَينِ ذُرِّيَّةِ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله . فَأَقبَلَ يَرُدُّها نَحوَ النِّساءِ ... . وحَمَلَ شِمرٌ فِي المَيسَرَةِ فَثَبَتوا لَهُ وطاعَنوهُ ، ونادى أصحابَهُ فَحَمَلَ عَلَى الحُسَينِ عليه السلام وأصحابِهِ مِن كُلِّ جانِبٍ ، وقُتِلَ عَبدُ اللّهِ بنُ عُمَيرٍ الكَلبِيُّ ، فَجَعَلَتِ امرَأَتُهُ تَبكي عِندَ رَأسِهِ ، فَأَمَرَ شِمرٌ غُلاما لَهُ يُقالُ لَهُ رُستَمُ ، فَضَرَبَ رَأسَها بِعَمودٍ حَتّى شَدَخَهُ فَماتَت مَكانَها . (1)

.


1- .أنساب الأشراف : ج 3 ص 398 _ 401 .

ص: 339

أنساب الأشراف :يَسار ، غلام زياد و سالم، غلام ابن زياد ، به ميدان آمدند و ياران حسين عليه السلام را به نبرد تن به تن ، فرا خواندند. عبد اللّه بن عُمَير كَلْبى گفت : اى ابا عبد اللّه ! خدا ، رحمتت كند ! به من اجازه بده براى مبارزه با آن دو به ميدان بروم . پس مردى گندمگون ، قدبلند ، با دستانى سِتَبر و چهارشانه (عبد اللّه ) ، به ميدان آمد و بر آن دو ، يورش بُرد و هر دو را كُشت ، در حالى كه مى گفت : اگر مرا نمى شناسيد، من پسر كَلْبمخاندانم ميان كُلَيب مرا بس باشند، بس ! من ، مردى نيرومند و خويش و قوم دار هستمو به گاه سختى، ناتوان نيستم . من به تو قول مى دهم _ اى امّ وَهْب _كه با نيزه و شمشير ، بر آنان ، ضربه مى زنم ؛ ضربه جوانِ مؤمن به خداوند . همسرش ، نزد او آمد و گفت: پدر و مادرم ، فدايت باد ! به دفاع از حسين، فرزند محمّد صلى الله عليه و آله ، نبرد كن . عبد اللّه نيز پيش آمد و او را به سوى زنان ، باز گردانْد ... . شمر ، به جناح چپ [ لشكر حسين عليه السلام ] حمله كرد ؛ ولى آنان در برابرش ايستادگى و با او زد و خورد كردند. او يارانش را صدا كرد و از هر سو به حسين عليه السلام و يارانش ، يورش بُرد . عبد اللّه بن عُمَير كَلْبى ، كشته شد و همسرش بر بالاى سرش مى گريست كه شمر ، به يكى از غلامانش به نام رستم ، فرمان داد و او نيز با عمود ، بر سرِ آن زن زد و سرش را شكست كه همان جا در گذشت .

.

ص: 340

الإرشاد :نادى عُمَرُ بنُ سَعدٍ : يا ذُوَيدُ أدنِ رايَتَكَ ، فَأَدناها ، ثُمَّ وَضَعَ سَهمَهُ في كَبِدِ قَوسِهِ ثُمَّ رَمى ، وقالَ : اِشهَدوا أنّي أوَّلُ مَن رَمى ، ثُمَّ ارتَمَى النّاسُ وتَبارَزوا ، فَبَرَزَ يَسارٌ مَولى زِيادِ بنِ أبي سُفيانَ ، وبَرَزَ إلَيهِ عَبدُ اللّهِ بنُ عُمَيرٍ ، فَقالَ لَهُ يَسارٌ : مَن أنتَ ؟ فَانتَسَبَ لَهُ ، فَقالَ: لَستُ أعرِفُكَ ، لِيَخرُج إلَيَّ زُهَيرُ بنُ القَينِ أو حَبيبُ بنُ مُظاهِرٍ . فَقالَ لَهُ عَبدُ اللّهِ بنُ عُمَيرٍ : يَابنَ الفاعِلَةِ ، وبِكَ رَغبَةٌ عَن مُبارَزَةِ أحَدٍ مِنَ النّاسِ ؟ ! ثُمَّ شَدَّ عَلَيهِ فَضَرَبَهُ بِسَيفِهِ حَتّى بَرَدَ ، فَإِنَّهُ لَمُشتَغِلٌ بِضَربِهِ إذ شَدَّ عَلَيهِ سالِمٌ مَولى عُبَيدِ اللّهِ بنِ زِيادٍ ، فَصاحوا بِهِ : قَد رَهِقَكَ العَبدُ ، فَلَم يُشعِر حَتّى غَشِيَهُ فَبَدَرَهُ ضَربَةً اتَّقاهَا ابنُ عُمَيرٍ بِكَفِّهِ اليُسرى فَأَطارَت أصابِعَ كَفِّهِ ، ثُمَّ شَدَّ عَلَيهِ فَضَرَبِهُ حَتّى قَتَلَهُ ، وأقبَلَ وقَد قَتَلَهُما جَميعا وهُوَ يَرتَجِزُ ، ويَقولُ : إن تُنكِروني فَأَنَا ابنُ كَلبِإنِّي امرُؤٌ ذو مِرَّةٍ وعَضبِ ولَستُ بِالخَوّارِ (1) عِندَ النَّكبِ (2)

.


1- .خار يَخورُ : إذا ضعفت قوّته ووهت (النهاية : ج 2 ص 87 «خور») .
2- .الإرشاد : ج 2 ص 101 ، إعلام الورى : ج 1 ص 461 نحوه ، بحار الأنوار : ج 45 ص 12 .

ص: 341

الإرشاد :عمر بن سعد ، ندا داد : اى ذُوَيد ! پرچمت را نزديك بياور . او نيز آورد. سپس عمر ، تيرى در چلّه كمانش نهاد و پرتاب نمود و گفت: گواه باشيد كه من ، نخستين تير را انداختم . سپس ، دو لشكر به هم تيراندازى كردند و به نبرد تن به تن برخاستند و يَسار ، غلام زياد بن ابى سفيان ، به ميدان در آمد و عبد اللّه بن عُمَير هم به سوى او بيرون آمد . يَسار گفت: تو كيستى ؟ او خود را معرّفى كرد . امّا يَسار گفت : تو را نمى شناسم . بايد زُهَير بن قَين يا حبيب بن مُظاهر ، به نبرد من بيايند . عبد اللّه بن عُمَير به او گفت: اى پسر زن بدكاره ! به نبرد با مردم عادى ، رغبتى ندارى ؟ سپس بر او يورش بُرد و با شمشيرش ، او را زد تا از پاى در آمد. در همان هنگام كه به زدن او مشغول بود ، سالم، غلام عبيد اللّه بن زياد ، به او يورش بُرد. بر عبد اللّه بن عُمَير ، بانگ زدند كه : «غلام ، به تو رسيد !» ؛ امّا عبد اللّه ، متوجّه نشد تا آن كه سالم بر سرش رسيد و بى درنگ ، ضربتى به او زد كه ابن عُمَير با كف دست چپش ، خود را از آن حفظ كرد ؛ امّا انگشتان دستش پريد. سپس بر او حمله كرد و او را زد تا كُشته شد . آن گاه ، پيش آمد، در حالى كه هر دو را كُشته بود و چنين رَجَز مى خواند: اگر مرا نمى شناسيد، من پسر كلبممن مردى نيرومند و تيزْزبانم و به گاه سختى ، ناتوان نيستم .

.

ص: 342

الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) :كانَ أوَّلَ مَن قاتَلَ مَولىً لِعُبَيدِ اللّهِ بنِ زِيادٍ يُقالُ لَهُ سالِمٌ ، فَصَلَ مِنَ الصَّفِّ ، فَخَرَجَ إلَيهِ عَبدُ اللّهِ بنُ تَميمٍ الكَلبِيُّ فَقَتَلَهُ . (1)

مثير الأحزان :كانَ أوَّلَ مَن قُتِلَ مَولىً لِعُبَيدِ اللّهِ بنِ زِيادٍ اسمُهُ سالِمٌ ، فَصَلَ مِنَ الصَّفِّ ، فَخَرَجَ إلَيهِ عَبدُ اللّهِ بنُ عُمَيرٍ الكَلبِيُّ ، وكانَ طَويلاً بَعيدَ ما بَينَ المَنكِبَينِ ، فَنَظَرَ إلَيهِ الحُسَينُ عليه السلام وقالَ : إنّي أحسَبُهُ لِلأَقرانِ قَتّالاً ، فَقَتَلَ سالِما . ثُمَّ رَجَعَ وعَطَفَ عَلَيهِ مَولىً لِابنِ زِيادٍ فَصاحَ بِهِ النّاسُ : قَد رَهِقَكَ الرَّجُلُ ، فَانعَطَفَ عَلَيهِ وضَرَبَهُ فَاتَّقى بِيَدِهِ فَقَطَعَها ، وجالَ عَلَيهِ فَقَتَلَهُ ، ورَجَعَ وهُوَ يَقولُ : إن تُنكِروني فَأَنَا ابنُ كَلبِحَسبي بِبَيتي مِن عُلَيمٍ حَسبي إنِّي امرُؤٌ ذو مِرَّةٍ وعَضبِولَستُ بِالخَوّارِ عِندَ النَّكبِ إنّي زَعيمٌ لَكِ اُمَّ وَهبِبِالطَّعنِ فيهِم صادِقا وَالضَّربِ وفي يَدِهِ سَيفٌ تَلوحُ المَنِيَّةُ في شَفرَتَيهِ (2) ، فَكانَ ابنُ المُعتَزِّ وَصَفَهُ بِقَولِهِ في بَيتِهِ : ولي صارِمٌ فيهِ المَنايا كَوامِنُفَما يُنضى (3) إلّا لِسَفكِ دِماءِ تَرى فَوقَ مَتنَيهِ الفِرِندَ (4) كَأَنَّهُبَقِيَّةُ غَيمٍ رَقَّ دونَ سَماءِ (5)

3 / 22عَبدُ اللّهِ وعَبدُ الرَّحمنِ الغِفارِيّانِلا يوجد خلاف في اسميهما، وإنّما وقع الخلاف في اسم أبيهما ، فقيل : عبد اللّه وعبد الرحمن ابنا عزرة الغفاريان ، (6) وعبد اللّه وعبد الرحمن ابنا قيس بن أبي غرزة ، (7) وعبد اللّه وعبد الرحمن ابنا قيس بن أبي عروة ، (8) وعبد الرحمن وعبد اللّه ابنا عروة ، (9) وعبد اللّه وعبد الرحمن ابنا عروة الحراق الغفاريّان . (10) كانا من أصحاب الإمام الحسين عليه السلام ، (11) جاءا إلى الإمام في الظروف العسيرة للحرب والهجوم الشامل للعدوّ ، وقالا: يا أبا عَبدِ اللّهِ عَلَيكَ السَّلامُ ، حازَنَا العُدُوُّ إلَيكَ ، فَأَحبَبنا أن نُقتَلَ بَينَ يَدَيكَ ، نَمنَعُكَ ونَدفَعُ عَنكَ . قالَ : مَرحبَا بِكُمَا ، ادنُوا مِنّي ، فَدَنَوا مِنهُ ، فَجَعَلا يُقاتِلانِ قَريبا مِنهُ . وقد نُقل رجزٌ لأحد الأخوين. (12) وروي في مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي (13) قضيّة ذهابهما إلى ساحة القتال كرواية الطبري (14) بشأن الأخوين الجابريّين ، وورد اسماهما في زيارتي الرجبيّة (15) و الناحية : السَّلامُ عَلى عَبدِ اللّهِ وعَبدِ الرَّحمنِ ابنَي عُروَةَ بنِ حَراقٍ الغِفارِيَّينِ . (16) عدّ ابن أعثم والخوارزمي وابن شهرآشوب قرّة بن أبي قرّة الغفاري من شهداء كربلاء ، كما نقلوا رجزاً عنه ، (17) وهذا الرجز شبيه بالرجز الذي نقل عن الغفاريّين ، لذا يحتمل اتّحادهما . (18) وفي الفتوح: ثمّ خرج من بعده (بعد يحيى بن سليم المازني) قرّة بن أبي قرّة الغفاري وهو يقول: قَد عَلِمَت حقّاً بَنو غفّارِوخِندفٌ بَعدَ بَني نَزارِ بِأنّني الليثُ لَدى الغُبارِلأضربنَّ مَعشَر الفُجّارِ بكُلِّ عَضبٍ ذَكَرٍ بَتّارِضَربا وحَتفاً عَن بَني الأخيارِ رَهطِ النَّبِيِّ السّادةِ الأبرارِ ثمّ حمل فقاتل حتّى قتل . (19)

.


1- .الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج 1 ص 470 ، سير أعلام النبلاء : ج 3 ص 302 .
2- .الشَّفرة : حدّ السيف (تاج العروس : ج 7 ص 43 «شفر») .
3- .نضا السيف : اي سلّه من غمده (لسان العرب : ج 15 ص 329 «نضا») .
4- .الفِرِند _ بكسر الفاء والراء _ : السيف نفسه (تاج العروس : ج 5 ص 163 «فرند») .
5- .مثير الأحزان : ص 56 .
6- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 442 ، أنساب الأشراف : ج 3 ص 406 ، البداية والنهاية : ج 8 ص 184 ؛ رجال الطوسي : ص 103 وفيه «عبداللّه و عبدالرحمان ابنا عرزة» وفي نسخة «عروة» .
7- .جمهرة النسب : ص 156 وفيه صرّح بأنّهما قتلا مع الحسين عليه السلام وراجع : الإصابة : ج 5 ص 374 في ترجمة قيس بن أبي غرزة .
8- .الأمالي للشجري : ج 1 ص 172 ، الحدائق الورديّة : ج 1 ص 121 وفيه «أبي غرزة» بدل «أبي عروة».
9- .راجع: ج12 ص120 (القسم الثالث عشر / الفصل الثاني عشر / زيارته في أوّل رجب) وفي الكامل في التاريخ : ج 2 ص 568 بزيادة «الغفاريان» .
10- .راجع: ج12 ص260 (القسم الثالث عشر / الفصل الثالث عشر / الزيارة الثانية برواية الإقبال) .
11- .رجال الطوسي : ص 103.
12- .راجع: ح 1733.
13- .مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 23. وقد غيّر محقق كتاب تسلية المجالس : ج 2 ص 299 المتن الأصلي للكتاب والذي يشبه عبارة الطبري وجعله كمتن الخوارزمي.
14- .راجع : ص 218 (الجابريان).
15- .راجع: ج 12 ص 106 (القسم الثالث عشر / الفصل الثاني عشر / زيارته في أوّل رجب) .
16- .راجع : ج 12 ص 248 (القسم الثالث عشر / الفصل الثالث عشر / الزيارة الثانية برواية الإقبال) .
17- .الفتوح : ج 5 ص 106 ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 18 ؛ المناقب لابن شهر آشوب : ج 4 ص 102 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 24.
18- .اعتبره مؤلف كتاب (أنصار الحسين عليه السلام : ص 106 و ص 119) عثمان بن فروة الغفاري نفسه الذي جاء في ج12 ص120 ح3278 ، إلّا أنّ البعض ذكروه مستقلاً (قاموس الرجال : ح 8 ص 521).
19- .الفتوح : ج 5 ص 106 ؛ المناقب لابن شهر آشوب : ج 4 ص 102 وفيه : «فقتل ثمانية وستين رجلاً» بدل «ثم حمل فقاتل حتى قتل» ، بحار الأنوار : ج 45 ص 24.

ص: 343

الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) :نخستين كسى كه به ميدان نبرد آمد ، غلام عبيد اللّه بن زياد به نام سالم بود . او از صف لشكر ، جدا شد و عبد اللّه بن تميم كَلْبى هم به سوى او بيرون آمد و او را كُشت .

مثير الأحزان :نخستين كُشته[ ى لشكر ابن سعد ] ، غلام عبيد اللّه بن زياد ، به نام سالم بود كه از صف لشكر ، خارج شد و عبد اللّه بن عُمَير كَلْبى هم به سوى او بيرون آمد. او قدبلند و چهارشانه بود . حسين عليه السلام به او نگريست و فرمود : «گمان مى كنم كه او كُشنده هماوردان باشد» . او سالم را كُشت و باز مى گشت كه غلام ابن زياد ، به سوى او حمله آورد كه مردم ، [ بر او ] بانگ زدند: «آن مرد ، به تو رسيد !» . عبد اللّه ، به سوى او برگشت و او ضربه اى زد كه با دستش ، خود را حفظ كرد ؛ امّا [ انگشتان ] دستش قطع شد . سپس بر او يورش بُرد و وى را كُشت و در حال بازگشت ، مى گفت : اگر مرا نمى شناسيد، من فرزند كَلْبمخاندانم ميان عُلَيم ، مرا بس باشند، بس ! من ، مردى نيرومند و تيزْزبانمو به گاه سختى، ناتوان نيستم . من به تو قول مى دهم _ اى اُمّ وَهْب _كه با نيزه و شمشير ، بر آنان ، حسابى ضربه بزنم . و در دستش شمشيرى بود كه مرگ ، از هر دو لبه اش آشكار بود كه ابن مُعتز ، آن را در اين شعرش توصيف كرده است: و مرا شمشيرى است كه مرگ ها در آن پنهان استو جز براى ريختن خون ها ، بر كشيده نمى شود . بالاىِ هر دو سوى شمشيرش را مى بينى كهبه سان باقى مانده ابرى سبُك [ و نازك ] ، به آسمان مى رود .

3 / 22عبد اللّه و عبد الرحمان غِفارى

در نام اين دو ، اختلافى نيست؛ امّا در نسب آنها اختلاف است . نام آنها به صورت هاى : عبد اللّه و عبد الرحمان ، فرزندان عَزره غِفارى ، عبد اللّه و عبد الرحمان ، فرزندان قيس بن ابى غَرزة ، عبد اللّه و عبد الرحمان ، فرزندان قيس بن ابى عُروه، و عبدالرحمان و عبداللّه ، فرزندان عُروه ، و عبداللّه و عبد الرحمان غِفارى، فرزندان عُروه حَراق ، آمده است . آن دو ، از ياران امام حسين عليه السلام بودند كه در شرايط سخت نبرد و هجوم همه جانبه دشمن ، نزد امام عليه السلام آمدند و گفتند : اى ابا عبد اللّه ! سلام بر تو باد ! دشمن ، ما را به تو چسبانده [ و حلقه محاصره را تنگ كرده ] است . ما دوست داريم كه پيشِ رويت ، كُشته شويم و از تو محافظت و دفاع كنيم . امام عليه السلام فرمود : «آفرين بر شما ! نزديك من بياييد» . آن دو ، به امام عليه السلام نزديك شدند و به نبرد پرداختند . از يكى از اين دو برادر ، رَجَزى نقل شده است . در مقتل الحسين خوارزمى ، (1) جريان رفتن اين دو به ميدان، همانند نقل طبرى (2) در باره برادران جابرى است . نام اين دو ، در زيارت هاى «ناحيه» و «رجبيّه» ، اين چنين آمده است : سلام بر عبد اللّه و عبد الرحمان ، غِفارى دو پسر عروة بن حَراق غِفارى ! ابن اَعثَم ، خوارزمى و ابن شهرآشوب ، قُرّة بن ابى قُرّه غِفارى را از شهداى كربلا شمرده و رَجَزى هم از او نقل كرده اند. اين رَجَز ، شبيه رَجَزى است كه از دو جوان غِفارى نقل شده است . لذا احتمال يكى بودن آنها ، وجود دارد . (3) در الفتوح مى خوانيم : آن گاه ، پس از يحيى بن سُلَيم مازِنى ، قُرّة بن ابى قرّه غِفارى به ميدان آمد ، در حالى كه مى سرود : فرزندان بنى غِفار و بنى خِندِفو نيز بنى نِزار ، بى گمان مى دانند كه من در گَرد و غبارها ، شيرمو گروه تبهكاران را [ با شمشير ] مى زنم ؛ با تمام شمشير بُرندهزدنى و كُشتنى در دفاع از نيكوزادگان ؛ آنان كه از خانواده پيامبر صلى الله عليه و آله و سَروران نيكوكارند . آن گاه ، حمله بُرد و جنگيد تا كشته شد .

.


1- .حقّق كتاب تسلية المجالس ، متن اصلى كتاب را _ كه مشابه عبارت طبرى بوده _ ، تغيير داده و آن را شبيه متن خوارزمى كرده است !
2- .ر . ك : ص 219 (جابريان) .
3- .بعضى ، او را همان عثمان بن فَروه غِفارى دانسته اند ؛ همو كه در «زيارت رجبيّه» نيز از او ياد شده است . امّا برخى ديگر ، او را جداگانه ذكر كرده اند .

ص: 344

. .

ص: 345

. .

ص: 346

تاريخ الطبري عن محمّد بن قيس :فَلَمّا رَأى أصحابُ الحُسَينِ عليه السلام أنَّهُم قَد كُثِروا (1) ، وأنَّهُم لا يَقدِرونَ عَلى أن يَمنَعوا حُسَينا ولا أنفُسَهُم ، تَنافَسُوا في أن يُقتَلوا بَينَ يَدَيهِ ، فَجاءَهُ عَبدُ اللّهِ وعَبدُ الرَّحمنِ ابنا عَزرَةَ الغِفارِيّانِ ، فَقالا : يا أبا عَبدِ اللّهِ عَلَيكَ السَّلامُ ، حازَنَا العُدُوُّ إلَيكَ ، فَأَحبَبنا أن نُقتَلَ بَينَ يَدَيكَ ، نَمنَعُكَ ونَدفَعُ عَنكَ . قالَ : مَرحبَا بِكُمَا ! ادنُوا مِنّي ، فَدَنَوا مِنهُ ، فَجَعَلا يُقاتِلانِ قَريبا مِنهُ ، وأحَدُهُما يَقولُ : قَد عَلِمَت حَقّا بَنو غِفارِوخِندِفٌ بَعدَ بَني نِزارِ لَنَضرِبَنَّ مَعشَرَ الفُجّارِبِكُلِّ عَضبٍ (2) صارِمٍ بَتّارِ يا قَومِ ذودوا عَن بَنِي الأَحرارِبِالمَشرَفِيِّ وَالقَنَا الخَطّارِ (3) . (4)

.


1- .المكثور : المغلوب ، وهو الذي تكاثر عليه الناس فقهروه (النهاية : ج 4 ص 153 «كثر») .
2- .العَضْبُ : السيف القاطع (الصحاح : ج 1 ص 183 «عضب») .
3- .رمح خطّار : ذو اهتزاز ، ورجل خطّار بالرمح : طعّان (الصحاح : ج 2 ص 648 «خطر») .
4- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 442 ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 568 نحوه وليس فيه ذيله من «قد علمت» وفيه «ابنا عروة الغفاريّان» وراجع : مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 23 وبحار الأنوار : ج 45 ص 29 .

ص: 347

تاريخ الطبرى_ به نقل از محمّد بن قيس _: هنگامى كه ياران حسين عليه السلام ديدند كه در برابر سيل جمعيت [ دشمن ] ، مغلوب مى شوند و ديگر نمى توانند نه حسين عليه السلام و نه خود را نگاه دارند، براى شهادت در پيشِ روى حسين عليه السلام ، به رقابت پرداختند . عبد اللّه و عبد الرحمان غِفارى ، دو پسر عَزره ، نزد حسين عليه السلام آمدند و گفتند: اى ابا عبد اللّه ! سلام بر تو باد ! دشمن ، ما را به تو چسبانده [ و حلقه محاصره را تنگ كرده ] است . ما دوست داريم كه پيشِ رويت ، كشته شويم و از تو محافظت كرده ، دفاع كنيم . حسين عليه السلام فرمود : «آفرين بر شما ! نزديك من بياييد». آن دو ، به حسين عليه السلام نزديك شدند و به نبرد پرداختند . يكى از آن دو برادر مى خواند : فرزندان بنى غِفار و بنى خِندِفو نيز بنى نَزار ، بى گمان مى دانند كه ما گروه تبهكاران را مى زنيمبا هر شمشير شكافنده تيزِ بُرّان . اى قوم من ! از فرزندان آزاده ، دفاع كنيدبا شمشير مَشرَفى و نيزه جُنبان .

.

ص: 348

مثير الأحزان :تَقَدَّمَ عَبدُ اللّهِ وعَبدُ الرَّحمنِ الغِفارِيّانِ ، وأحَدُهُما يَقولُ : قَد عَلِمَت حَقّا بَنو غِفَارِوخِندِفٌ بَعدَ بَني نِزارِ لَنَضرِبَنَّ مَعشَرَ الفُجّارِبِالمَشرَفِيِّ وَالقَنَا الخَطّارِ فَقاتَلا حَتّى قُتِلا رَحمَةُ اللّهِ عَلَيهِما . (1)

مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي :ثُمَّ خَرَجَ ... عَبدُ الرَّحمنِ بنُ عُروَةَ ، وَجَعَلَ يَقولُ : قَد عَلِمَت حَقّا بَنو غِفارِوخِندِفٌ بَعدَ بَني نِزارِ لَأَضرِبَنَّ مَعشَرَ الأَشرارِبِالمَشرَفِيِّ الصّارِمِ البَتّارِ ثُمَّ قاتَلَ حَتّى قُتِلَ . (2)

.


1- .مثير الأحزان : ص 58 وراجع : الأمالي للصدوق : ص 224 ح 239 وروضة الواعظين : ص 26 وبحار الأنوار : ج 44 ص 320 .
2- .مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 22 ؛ بحار الأنوار : ج 45 ص 28 .

ص: 349

مثير الأحزان :عبد اللّه و عبد الرحمان غِفارى ، پيش آمدند و يكى از آن دو مى گفت: بنى غِفار و بنى خِندفو نيز بنى نَزار ، بى گمان مى دانند كه ما گروه تبهكاران را مى زنيمبا شمشير مَشرَفى و نيزه تيز جُنبان . سپس جنگيدند تا كشته شدند . رحمت خدا بر آن دو باد !

مقتل الحسين عليه السلام ، خوارزمى :سپس عبد الرحمان بن عُروه ، به ميدان آمد و آغاز به خواندن اين رَجَز كرد : بنى غِفار و بنى خِندِفو نيز بنى نَزار ، بى گمان مى دانند كه ما گروه بدكاران را مى زنيمبا شمشير مَشرَفى تيز و بُرّان سپس جنگيد تا كشته شد.

.

ص: 350

3 / 23عُمَرُ بنُ خالِدٍ الصَّيداوِيُّ ومَن صَحِبَهُعمر بن خالد الصيداوي (1) والذي ذكر باسم عمرو بن خالد أيضاً ، (2) واسمُ غلامِه سعدٌ ، (3) أو سعيدٌ (4) ، من شهداء كربلاء أيضا . التحق هذان الشخصان مع نافع بن هلال المرادي ومُجِمَّعُ بن عبداللّه بن العائذي بقافلة الإمام عليه السلام ، بإرشاد من الطرمّاح بن عديّ في طريق الكوفة ، وفي منزل يدعى عذيب الهجانات . (5) واستناداً إلى رواية الطبري هجم عمر بن خالد مع غلامه ، وجابر بن الحارث ، (6) ومجمع بن عبداللّه على صفوف الأعداء في يوم عاشوراء وفي بداية الحرب، فحاصرهم عسكر العدوّ وقطع ارتباطهم بعسكر الإمام عليه السلام ، إلّا أنّهم نجوا من المحاصرة بمساعدة العبّاس عليه السلام وهم جرحى، ثمّ اقترب منهم العدوّ ثانية وقتلهم جميعاً دفعة واحدة . (7) لكن استناداً لرواية السيّد ابن طاووس ، (8) قال عمرو بن خالد للإمام عليه السلام في يوم عاشوراء: جُعِلتُ فِداكَ قَد هَمَمتُ أن ألحَقَ بِأَصحابي ، وكَرِهتُ أن أتَخَلَّفَ فَأَراكَ وَحيدا فَريدا بَينَ أهلِكَ قَتيلاً . فأجابه الإمام : تَقَدَّم فَإِنّا لاحِقونَ بِكَ عَن ساعَةٍ . فأسرع عمرو إلى ساحة القتال ، وحارب حتّى التحق بركب الشهداء . (9) وجاء اسم عمر بن خالد ومولاه في زيارة الناحية المقدّسة هكذا : السَّلامُ عَلى عُمَرَ بنِ خالِدٍ الصَّيداوِيِّ ، السَّلامُ عَلى سَعيدٍ مَولاهُ . (10) وقد جاء اسمه في الزيارة الرجبيّة على شكل عمرو بن خلف . (11)

.


1- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 446 ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 24 ؛ الحدائق الورديّة : ج 1 ص 122 وفيه «الصداءي» بدل «الصيداوي» وراجع : زيارة الناحية .
2- .أنساب الأشراف : ج 3 ص 382 ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 569 ؛ الملهوف : ص 163 وفي نسخة «عمر» ، مثير الأحزان : ص 64 ، الأمالي للشجري : ج 1 ص 172 وفيه «الصداوي» وراجع : زيارة الناحية برواية مصباح الزائر : ص 284 .
3- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 446 ، أنساب الأشراف : ج 3 ص 382 ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 569 ؛ الأمالي للشجري : ج 1 ص 172 ، الحدائق الورديّة : ج 1 ص 122.
4- .راجع: زيارة الناحية و زيارة الرجبية .
5- .راجع : ج 5 ص 256 (القسم السابع / الفصل السابع / إقبال أربعة نفر من الكوفة معهم الطرمّاح بن عدي إلى الإمام عليه السلام ) .
6- .راجع : ص 224 (جنادة بن الحارث وابنه عمرو) .
7- .راجع: ح 1736.
8- .لم يرد اسم مولاه في هذا النقل إلّا أنّه يمكن الجمع بين هذين القولين.
9- .راجع: ح 1737 .
10- .راجع: ج 12 ص 264 (القسم الثالث عشر / الفصل الثالث عشر / الزيارة الثانية برواية الإقبال) .
11- .راجع : ج 12 ص 120 (القسم الثالث عشر / الفصل الثاني عشر/ زيارته في أوّل رج_ب) .

ص: 351

3 / 23عُمَرُ بن خالد صَيداوى و همراهانش

عمر بن خالد صَيداوى ، كه با نام عمرو بن خالد نيز از او ياد شده است و غلامش كه سعد يا سعيد نام داشته ، از ديگر شهيدان حادثه كربلا به شمار مى روند . اين دو نفر ، همراه نافع بن هلال مرادى و مُجَمِّع عائِذى ، با راه نمايى طِرِمّاح بن عَدى ، در راه كوفه و در منزلى به نام «عُذَيب الهِجانات» ، به قافله امام عليه السلام پيوستند . (1) بر پايه نقل طبرى ، وى روز عاشورا و در آغاز جنگ ، همراه با غلام خود و جابر بن حارث (2) و مُجَمِّع بن عبد اللّه ، به صف دشمن ، حمله ور شدند . سپاه دشمن ، آنها را محاصره كردند و ارتباط آنها را با لشكر امام عليه السلام ، قطع نمودند ؛ امّا با يارى عبّاس عليه السلام ، از محاصره خارج شدند ، در حالى كه مجروح شده بودند . دشمن ، دوباره به آنها نزديك شدند و همگى را يك جا كُشتند . ليكن به گزارش سيّد ابن طاووس ، (3) عمرو بن خالد ، روز عاشورا به امام عليه السلام گفت : فدايت گردم ! من تلاش كردم كه به يارانم بپيوندم و دوست نداشتم كه عقب بيفتم و ببينم كه تو يكّه و تنها ، در ميان خويشانت ، كُشته افتاده باشى . امام عليه السلام در پاسخ وى فرمود : پيش برو ! ما هم ساعاتى ديگر ، به تو مى پيونديم . عمرو ، به ميدان شتافت و آن قدر جنگيد تا به صف شهيدان پيوست . در «زيارت ناحيه مقدّسه» ، نام عمر بن خالد و غلامش ، بدين سان آمده است : سلام بر عُمَر بن خالد صَيداوى ! سلام بر سعيد ، غلام او ! در «زيارت رجبيّه» ، نام او عمرو بن خلف ، ضبط شده است .

.


1- .ر. ك : ج 5 ص 257 (بخش هفتم / فصل هفتم / آمدن چهار نفر از كوفه به همراه طرماح بن عدى به سوى امام عليه السلام) .
2- .ر . ك : ص 225 (جنادة بن حارث و فرزندش عمرو) .
3- .در اين نقل ، نامى از غلام وى نيست البته احتمال جمع بين اين دو قول وجود دارد .

ص: 352

تاريخ الطبري عن فضيل بن خديج الكندي :فَأَمَّا الصَّيداوِيُّ عُمَرُ بنُ خالِدٍ ، وجابِرُ بنُ الحارِثِ السَّلمانِيُّ ، وسَعدٌ مَولى عُمَرَ بنِ خالِدٍ ، ومُجَمِّعُ بنُ عَبدِ اللّهِ العائِذِيُّ ، فَإِنَّهُم قاتَلوا في أوَّلِ القِتالِ ، فَشَدّوا مُقدِمينَ بِأَسيافِهِم عَلَى النّاسِ ، فَلَمّا وَغَلوا عَطَفَ عَلَيهِمُ النّاسُ فَأَخَذوا يَحوزونَهُم ، وقَطَعوهُم مِن أصحابِهِم غَيرَ بَعيدٍ ، فَحَمَلَ عَلَيهِمُ العَبّاسُ بنُ عَلِيٍّ فَاستَنقَذَهُم ، فَجاؤوا قَد جُرِحوا ، فَلَمّا دَنا مِنهُم عَدُوُّهُم شَدّوا بِأَسيافِهِم فَقاتَلوا في أوَّلِ الأَمرِ ، حَتّى قُتِلوا في مَكانٍ واحِدٍ . (1)

الملهوف :ثُمَّ بَرَزَ عَمرُو بنُ خالِدٍ الصَّيداوِيُّ ، فَقال لِلحُسَينِ عليه السلام : يا أبا عَبدِ اللّهِ ، جُعِلتُ فِداكَ! قَد هَمَمتُ أن ألحَقَ بِأَصحابي ، وكَرِهتُ أن أتَخَلَّفَ فَأَراكَ وَحيدا فَريدا بَينَ أهلِكَ قَتيلاً . فَقالَ لَهُ الحُسَينُ عليه السلام : تَقَدَّم فَإِنّا لاحِقونَ بِكَ عَن ساعَةٍ . فَتَقَدَّمَ فَقاتَلَ حَتّى قُتِلَ رِضوانُ اللّهِ عَلَيهِ . (2)

.


1- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 446 ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 569 وفيه «جبّار بن الحارث السلماني» و«مجمع عبيد اللّه العائذي» .
2- .الملهوف : ص 163 ، مثير الأحزان : ص 64 نحوه ، بحار الأنوار : ج 45 ص 23 ؛ مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 24 وفيه «عمر بن خالد الصيداوي» .

ص: 353

تاريخ الطبرى_ به نقل از فُضَيل بن خديج كِنْدى _: و امّا عمر بن خالد صَيداوى، جابر بن حارث سَلمانى، سعد، غلامِ عمر بن خالد و مُجَمِّع بن عبد اللّه عائِذى ، در آغاز جنگ، به نبرد پرداختند و با شمشيرهايشان ، به سوى لشكر ابن زياد ، هجوم بُردند . چون آنها به ميان لشكر دشمن فرو رفتند ، گِردشان را گرفتند و آنان را محاصره كرده ، از ديگر يارانشان جدا كردند ؛ امّا عبّاس بن على عليه السلام ، بر دشمن يورش بُرد و نجاتشان داد و آنان ، زخمى و خونين ، [ از حلقه محاصره دشمن ]بيرون آمدند . هنگامى كه دشمن به آنها نزديك شد، با شمشيرهايشان ، حمله كردند و در همان آغاز ، به نبرد پرداختند تا يك جا به شهادت رسيدند .

الملهوف :عمرو بن خالد صَيداوى ، به ميدان آمد و خطاب به حسين عليه السلام گفت: اى ابا عبد اللّه ! فدايت شوم ! قصد كرده ام كه به يارانم بپيوندم و دوست ندارم كه جا بمانم و تو را يكّه و تنها ، ميان خاندانت ، كُشته ببينم . حسين عليه السلام به او فرمود : «پيش برو كه ما نيز تا ساعتى ديگر به تو مى پيونديم» . او نيز پيش رفت و جنگيد تا كُشته شد . خشنودى خداوند، بر او باد!

.

ص: 354

3 / 24عَمرُو بنُ قَرَظَةَ الأنصارِيُّ (1)عمرو بن قرظة بن كعب الأنصاري ، أبوه أحد أصحاب رسول اللّه صلى الله عليه و آله المعروفين، حيث كان مع جيش الإسلام في حرب أُحد وسائر الحروب ، وقد فُتحت الريّ على يديه في عهد حكم الخليفة الثاني . (2) كما صاحب الإمام عليّا عليه السلام في عهد خلافته أيضا . (3) وكان لقرظة ابن آخر اسمه عليّ في عسكر عمر بن سعد . (4) وقد بعث الإمام عمرو بن قرظة إلى عمر بن سعد أن القني اللَّيل بين عسكري وعسكرك ، (5) وعندما دارت الحرب قاتل العدوّ باشتياق، وقد وصف السيّد ابن طاووس قتاله هكذا : قاتَلَ قِتالَ المُشتاقينَ إلَى الجَزاءِ ، وبالَغَ في خِدمَةِ سُلطانِ السَّماءِ ، حَتّى قَتَلَ جَمعا كَثيرا مِن حِزبِ ابنِ زِيادٍ ، وجَمَعَ بَينَ سَدادٍ وجِهادٍ ، وكانَ لا يَأتي إلَى الحُسَينِ عليه السلام سَهمٌ إلَا اتَّقاهُ بِيَدِهِ ، ولا سَيفٌ إلّا تَلَقّاهُ بِمُهجَتِهِ ، فَلَم يَكُن يَصِلُ إلَى الحُسَينِ عليه السلام سوءٌ حَتّى اُثخِنَ بِالجِراحِ . وفي آخر لقائه بالإمام عليه السلام قال له وهو مثخن بالجراح: يَابنَ رَسولِ اللّهِ ، أوَفَيتُ ؟ فأجابه الإمام: نَعَم ، أنتَ أمامي فِي الجَنَّةِ ، فَاقرَأ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله عَنِّي السَّلامَ وأعلِمهُ أنّي فِي الأَثَرِ . فقاتل عمرو بن قرظة حتّى استشهد . (6) أمّا الابن الآخر لقرظة، أي عليّ بن قرظة فكان في النقطة المقابلة لعمرو، وحينما رأى أخاه قُتل صرخ : يا حُسَينُ ! يا كَذّابَ ابنَ الكَذّابِ ، أضلَلتَ أخي وغَرَرتَهُ حَتّى قَتَلتَهُ ! فقال الإمام : إنَّ اللّهَ لَم يُضِلَّ أخاكَ ، ولكِنَّهُ هَدى أخاكَ وأضَلَّكَ . فقال عليّ بن قرظه بكلّ وقاحة: قَتَلَنِيَ اللّهُ إن لَم أقتُلكَ أو أموتَ دونَكَ . قال هذه العبارة وهجم على الإمام عليه السلام ، فقطع عليه نافع بن هلال الطريق وضربه بالرمح وصرعه قتيلاً . (7) وجاء في الزيارة الرجبيّة (8) وزيارة الناحية المقدّسة : السَّلامُ عَلى عَمرِو بنِ قَرَظَةَ الأَنصارِيِّ . (9)

.


1- .جمهرة أنساب العرب: ص 365 وفيه «عمرو بن قرظة بن كعب بن عمرو بن عامر بن زيد مناة بن مالك من طائفة الخزرج» ، وكذا في نسب معد: ج 1 ص 407 وفيه «قرطه»، أنساب الأشراف: ج 3 ص 399، تاريخ الطبري: ج 5 ص 413 وفيهما «عمرو بن قرظة بن كعب الأنصاري» وفي ص 434 «عمرو بن قرظة بن كعب»، الكامل في التاريخ: ج 2 ص 565، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي: ج 2 ص 22؛ الملهوف: ص 162 وفي نسخة «قرطة»، المناقب لابن شهرآشوب: ج 4 ص 105، الأمالي للشجري: ج 1 ص 172، الحدائق الورديّة: ج 1 ص 122 وفيهما «من الأنصار»، مثير الأحزان: ص 60 وفيه «عمر بن أبي قرظة الأنصاري» وراجع: الزياره الرجبية و الزياره الناحية وفي رواية «مصباح الزائر»: ص 283 «عمر» بدل «عمرو».
2- .اُسد الغابة : ج 4 ص 380.
3- .الإصابة : ج 5 ص 328 ، اُسد الغابة :ج 4 ص 380 ، الاستيعاب : ج 3 ص 365 وراجع : وقعة صفّين : ص 11.
4- .راجع: ص358 ح 1738.
5- .راجع : ج 5 ص 402 (الفصل الأوّل / لقاء الإمام عليه السلام وابن سعد بين العسكرين) .
6- .راجع: ص 360 ح 1739 .
7- .راجع: ص358 ح 1738 .
8- .راجع: ج 12 ص 120 (القسم الثالث عشر / الفصل الثاني عشر / زيارته في أوّل رجب) .
9- .راجع : ج 12 ص 260 (القسم الثالث عشر / الفصل الثالث عشر / الزيارة الثانية برواية الإقبال) .

ص: 355

3 / 24عَمرو بن قَرَظه انصارى

نام او عمرو (1) بن قَرَظة بن كعب انصارى است كه پدرش قَرَظة بن كعب ، يكى از ياران نامدار پيامبر خدا صلى الله عليه و آله است كه در جنگ اُحد و ساير جنگ ها ، همراه سپاه اسلام بود. گفتنى است كه رى، در دوران زمامدارى خليفه دوم ، به وسيله قَرظَة بن كعب ، فتح شد. وى در دوران خلافت امام على عليه السلام نيز با ايشان ، همراهى مى كرد . يكى از فرزندان قَرَظه به نام «عمرو» ، در سپاه امام حسين عليه السلام بود و ديگرى كه «على» نام داشت ، در سپاه عمر بن سعد! روز عاشورا ، عمرو بن قَرَظه ، به نمايندگى از امام عليه السلام با عمر بن سعد ، گفتگو كرد (2) و هنگام نبرد ، عاشقانه با دشمن جنگيد . سيّد ابن طاووس ، نبرد او را چنين توصيف مى كند : او به سانِ مشتاقان به پاداش ، جنگيد و در خدمت به فرمان رواى آسمان (حسين عليه السلام ) ، بسيار كوشيد تا اين كه تعداد فراوانى از گروه ابن زياد را كُشت و ميان درستكارى و جهاد ، جمع كرد . تيرى به سوى امام حسين عليه السلام نمى آمد ، جز اين كه او دستش را جلوى آن مى گرفت ، و شمشيرى كشيده نمى شد ، مگر اين كه با قلبش ، با آن رويارويى مى كرد ، و هيچ بدى اى به حسين عليه السلام نمى رسيد ، تا آن گاه كه او با پذيرش زخم هايى ، زمينگير شد . او در آخرين ديدارش با امام عليه السلام ، در حالى كه به شدّتْ زخمى شده بود ، به ايشان گفت : [ به پيمانم ] وفا كردم ؟ امام عليه السلام پاسخ داد : آرى . تو در بهشت ، پيشِ روى من هستى . به پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، از جانب من ، سلام برسان و به ايشان بگو كه من هم در پى [ تو ] مى آيم . سپس عمرو بن قَرظَه ، جنگيد تا به شهادت رسيد . امّا فرزند ديگر قَرَظه ، يعنى على بن قَرَظه _ كه نقطه مقابل عمرو بود _ ، وقتى ديد كه برادرش كشته شد ، فرياد زد : اى حسين ! اى دروغگو ، پسر دروغگو ! برادرم را گم راه ساختى و فريفتى تا اين كه او را به كُشتن دادى . امام عليه السلام فرمود : خداوند ، برادرت را گم راه نكرد ؛ بلكه برادرت را هدايت ساخت و تو را گم راه كرد . على بن قَرَظه ، در نهايت بى شرمى گفت : خدا مرا بكُشد ، اگر تو را نكُشم يا در راه [ كشتن ] تو نميرم ! اين جمله را گفت و به امام عليه السلام ، حمله ور شد كه نافِع بن هِلال ، راه را بر او بست و با نيزه ، او را نقشِ بر زمين كرد . در زيارت هاى «رجبيّه» و «ناحيه مقدّسه» آمده : سلام بر عمرو بن قَرَظه انصارى !

.


1- .در جمهرة أنساب العرب ، «عمرو بن قرظة بن كعب بن عمرو بن عامر بن زيد مناة بن مالك ، از طايفه خزرج» آمده و همين طور در برخى نقل ها ، «عمر» به جاى «عمرو» است .
2- .ر. ك: ج 5 ص 403 (فصل يكم / ديدار امام عليه السلام و ابن سعد ميان دو لشكر).

ص: 356

. .

ص: 357

. .

ص: 358

تاريخ الطبري عن أبي مخنف عن عبد الرحمن بن جندب :خَرَجَ عَمرُو بنُ قَرَظَةَ الأَنصارِيُّ يُقاتِلُ دونَ حُسَينٍ عليه السلام ، وهُوَ يَقولُ : قَد عَلِمَت كَتيبَةُ الأَنصارِأنّي سَأَحمي حَوزَةَ الذِّمارِ (1) ضَربَ غُلامٍ غَيرِ نِكسٍ (2) شاريدونَ حُسَينٍ مُهجَتي وداري قالَ أبو مِخنَفٍ عِن ثابِتِ بنِ هُبَيرَةَ : فَقُتِلَ عَمرُو بنُ قَرَظَةَ بنِ كَعبٍ وكانَ مَعَ الحُسَينِ عليه السلام ، وكانَ عَلِيٌّ أخوهُ مَعَ عُمَرَ بنِ سَعدٍ ، فَنادى عَلِيُّ بنُ قَرَظَةَ (3) : يا حُسَينُ ، يا كَذّابَ ابنَ الكَذّابِ ، أضلَلتَ أخي وغَرَرتَهُ حَتّى قَتَلتَهُ . قالَ : إنَّ اللّهَ لَم يُضِلَّ أخاكَ ولكِنَّهُ هَدى أخاكَ وأضَلَّكَ . قالَ : قَتَلَنِيَ اللّهُ إن لَم أقتُلكَ أو أموتَ دونَكَ . فَحَمَلَ عَلَيهِ ، فَاعتَرَضَهُ نافِعُ بنُ هِلالٍ المُرادِيُّ فَطَعَنَهُ فَصَرَعَهُ ، فَحَمَلَهُ أصحابُهُ فَاستَنقَذوهُ ، فَدُووِيَ بَعدُ فَبَرَأَ . (4)

.


1- .الذِّمار : ما لزمك حفظه ممّا وراءك وتعلّق بك (النهاية : ج 2 ص 167 «ذمر») .
2- .النِّكس : الرجل الضعيف (النهاية : ج 5 ص 116 «نكس») .
3- .في المصدر : «قريظة» ، وهو تصحيف .
4- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 434 ، أنساب الأشراف : ج 3 ص 399 وفيه «الزبير بن قرظة بن كعب» بدل «عليّ بن قريظة» ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 565 وليس فيه من «قد علمت» إلى «وداري» وكلاهما نحوه ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 22 ؛ المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 105 وليس فيهما ذيله من «قال أبو مخنف ...» ، بحار الأنوار : ج 45 ص 22 .

ص: 359

تاريخ الطبرى_ به نقل از ابو مِخنَف _: عبد الرحمان بن جُندب ، برايم نقل كرده است : عمرو بن قَرَظه انصارى ، به ميدان آمد و در دفاع از حسين عليه السلام جنگيد ، در حالى كه مى خواند : بى گمان ، جنگاوران انصار ، مى دانندكه من از حريم خود ، حمايت مى كنم . به سانِ جوانى كه نمى گُريزد ، شمشير مى زنمو خون و خانه ام را در راه حسين عليه السلام ، مى دهم. همچنين ، ثابت بن هُبَيره ، برايم نقل كرد كه : عمرو بن قَرَظة بن كعب _ كه همراه حسين عليه السلام بود _ ، كُشته شد و برادرش على (1) _ كه با عمر بن سعد بود _ ، فرياد كشيد : اى حسين، اى دروغگو، پسر دروغگو ! برادرم را گم راه كردى و فريفتى تا آن كه او را كُشتى . حسين عليه السلام پاسخ داد : «خداوند ، برادرت را گم راه نكرد ؛ بلكه برادرت را هدايت نمود و تو را گم راه ساخت» . على گفت: خدا مرا بكُشد ، اگر تو را نكُشم يا كُشته نشوم . آن گاه ، به حسين عليه السلام حمله بُرد ؛ امّا نافِع بن هِلال مرادى ، راه را بر او گرفت و ضربه اى به او زد و بر زمينش انداخت . يارانش او را بُردند و نجاتش دادند . بعدها ، مداوا شد و بهبود يافت.

.


1- .در أنساب الأشراف: «زبير» به جاى «على» آمده است.

ص: 360

الملهوف :خَرَجَ عَمرُو بنُ قَرَظَةَ الأَنصارِيُّ فَاستَأذَنَ الحُسَينَ عليه السلام فَأَذِنَ لَهُ ، فَقاتَلَ قِتالَ المُشتاقينَ إلَى الجَزاءِ ، وبالَغَ في خِدمَةِ سُلطانِ السَّماءِ ، حَتّى قَتَلَ جَمعا كَثيرا مِن حِزبِ ابنِ زِيادٍ ، وجَمَعَ بَينَ سَدادٍ وجِهادٍ ، وكانَ لا يَأتي إلَى الحُسَين عليه السلام سَهمٌ إلَا اتَّقاهُ بِيَدِهِ ، ولا سَيفٌ إلّا تَلَقّاهُ بِمُهجَتِهِ ، فَلَم يَكُن يَصِلُ إلَى الحُسَينِ عليه السلام سوءٌ حَتّى اُثخِنَ بِالجِراحِ ، فَالتَفَتَ إلَى الحُسَينِ عليه السلام وقالَ : يَابنَ رَسولِ اللّهِ أوَفَيتُ ؟ قالَ : نَعَم ، أنتَ أمامي فِي الجَنَّةِ ، فَاقرَأ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله عَنِّي السَّلامَ وأعلِمهُ أنّي فِي الأَثَرِ ، فَقاتَلَ حَتّى قُتِلَ رِضوانُ اللّهِ عَلَيهِ . (1)

مثير الأحزان :قاتَلَ عُمَرُ بنُ أبي قَرَظَةَ الأَنصارِيُّ دونَ الحُسَينِ عليه السلام ، وهُوَ يَقولُ : قَد عَلِمَت كَتيبَةُ الأَنصارِأن سوفَ أحمي حَوزَةَ الذِّمارِ ضَربَ غُلامٍ لَيسَ بِالفَرّارِدونَ حُسَينٍ مُهجَتي وداري قَولُهُ : «وداري» أشارَ إلى عُمَرَ بنِ سَعدٍ لَمَّا التَمَسَ مِنهُ الحُسَينُ عليه السلام المُهادَنَةَ (2) قالَ : تُهدَمُ داري . فَقاتَلَ قِتالَ الرَّجُلِ الباسِلِ ، وصَبَرَ عَلَى الخَطبِ الهائِلِ ، وكانَ يَلتَقِي السِّهامَ بِمُهجَتِهِ ، فَلَم يَصِل إلَى الحُسَينِ عليه السلام سوءٌ ، حَتّى اُثخِنَ بِالجِراحِ ، فَقالَ لَهُ : أوَفَيتُ ؟ قالَ : نَعَم ، أنتَ أمامي فِي الجَنَّةِ ، فَاقرَأ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله [السَّلامَ] (3) وأعلِمهُ أنّي فِي الأَثَرِ ، فَقُتِلَ . (4)

.


1- .الملهوف : ص 162 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 22 .
2- .في المصدر : «المهاندة» وهو تصحيف .
3- .أضفناها لاقتضاء السياق لها .
4- .مثير الأحزان : ص 60 .

ص: 361

الملهوف :عمرو بن قَرَظه انصارى ، بيرون آمد و از حسين عليه السلام ، اجازه ميدان رفتن گرفت و امام عليه السلام ، اجازه داد. او به سان مشتاقان به پاداش ، جنگيد و در خدمت به فرمان رواى آسمان ، بس كوشيد تا اين كه تعداد فراوانى از گروه ابن زياد را كُشت و ميان درستكارى و جهاد ، جمع كرد . تيرى به سوى حسين عليه السلام نمى آمد، جز آن كه دستش را جلو آن مى گرفت ، و شمشيرى كشيده نمى شد ، جز آن كه با قلبش ، با آن ، رويارويى مى كرد و هيچ آسيبى به حسين عليه السلام نرسيد، تا آن گاه كه او بر اثر زخم هايى زمينگير شد . او به حسين عليه السلام رو كرد و گفت: اى فرزند پيامبر خدا ! آيا [ به پيمانم ] وفا كردم ؟ امام عليه السلام فرمود : «آرى ، تو در بهشت ، پيشِ روى من هستى . سلامِ مرا به پيامبر خدا صلى الله عليه و آله برسان و به او بگو كه : من ، در پى [ تو ]مى آيم» . سپس جنگيد تا كشته شد. خشنودى خدا، بر او باد !

مثير الأحزان :عمر بن ابى قَرَظه انصارى ، در دفاع از حسين عليه السلام مى جنگيد، در حالى كه مى گفت: بى گمان ، جنگاوران انصار ، مى دانندكه من ، از حريم خود ، حمايت مى كنم به سان جوانى كه نمى گُريزد ، شمشير مى زنمخون و خانه ام را در راه حسين عليه السلام مى دهم . سخن او «خانه ام» ، به عمر بن سعد ، اشاره دارد كه چون حسين عليه السلام از او درخواست آتش بس كرد، گفت: ابن زياد ، خانه ام را خراب مى كند . او همانند مردانِ دلاور ، جنگيد و بر حوادث هولناك ، شكيب ورزيد و در برابر تيرها، سينه خود را سپر كرد و هيچ آسيبى به حسين عليه السلام نرسيد تا آن كه بر اثر زخم هايى كه خورده بود ، زمينگير شد و به حسين عليه السلام گفت : آيا [ به پيمانم ]وفا كردم ؟ حسين عليه السلام فرمود: «آرى . تو در بهشت ، پيشِ روى من هستى . به پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، سلام [ مرا ] برسان و به ايشان بگو كه من در پى [ تو ] مى آيم ». سپس ، وى به شهادت رسيد .

.

ص: 362

3 / 25مُسلِمُ بنُ عَوسَجَةَمسلم بن عوسجة الأسديّ (1) ، كنيته أبو حجل (2) ، كان رجلاً شجاعاً عابداً ، (3) وأحد أبرز أصحاب الإمام الحسين عليه السلام في واقعة كربلاء . شارك مسلم في حرب آذربايجان في صدر الإسلام مشاركةً فاعلة (4) ، واعتبره البعضُ من أصحاب رسول اللّه صلى الله عليه و آله ، (5) إلّا أنّنا لم نعثر على دليلٍ معتمد لهذا الإدّعاء . وكان له نشاط ملفت للنظر في نهضة الكوفة والتعاون مع مسلم بن عقيل عليه السلام ، (6) لكنّه انخدع من قبل معقل مولى ابن زياد في قضيّة البحث عن محلّ اختفاء مسلم . (7) وبناء على هذا وبواسطة نفوذ معقل في تنظيمات النهضة ، كان ابن زياد يطّلع على الأعمال التي كان مسلم ينوي القيام بها، ولذا يمكن القول بأنّ هذا الخطأ لم يكن بلا تأثير في فشل نهضة الكوفة، إلّا أنّه كان أحد قادة قوات مسلم في الهجوم على قصر ابن زياد (8) . وبعد الهزيمة التي لحقت بثورة الكوفة لحق بالإمام الحسين عليه السلام في كربلاء ، وفي كربلاء صار يخدم الإمام عليه السلام بعشق ، ويدلّ كلامه ليلة عاشوراء حينما أذن الإمام عليه السلام لأصحابه بالإنفصال عنه، على رسوخ إيمانه وحبّه العميق لأهل البيت عليهم السلام . (9) وهو أوّل شهيد التحق بركب الشهداء . (10) وفي اللحظات الأخيرة من حياته كانت وصيّته الوحيدة لصديقه الحميم حبيب هي : اُوصيك بهذا _ وأشار بيده إلى الحسين عليه السلام _ فقاتلْ دونه . (11) ورد اسمه في الزيارة الرجبيّة . (12) وتمّ خطابه في زيارة الناحية المقدّسة بما يلي : السَّلامُ عَلى مُسلِمِ بنِ عَوسَجَةَ الأَسَدِيِّ ، القائِلِ لِلحُسَينِ وقَد أذَنِ لَهُ فِي الاِنصرافِ : «أنَحنُ نُخَلّي عَنكَ ؟ وبِمَ نَعتَذِرُ عِندَ اللّهِ مِن أداءِ حَقِّكَ ؟ لا وَاللّهِ حَتّى أكسِرَ في صُدورِهِم رُمحي هذا ، وأضرِبَهُم بِسَيفي ما ثَبَتَ قائِمُهُ في يَدي ، ولا اُفارِقُكَ ، ولَو لَم يَكُن مَعي سِلاحٌ اُقاتِلُهُم بِهِ لَقَذَفتُهُم بِالحِجارَةِ ، ولَم اُفارِقكَ حَتّى أموتَ مَعَكَ» . وكُنتَ أوَّلَ مَن شَرى (13) نَفسَهُ ، وأوَّلَ شَهيدٍ من شهداء اللّهِ قَضى نَحبَهُ ، فَفُزتَ ورَبِّ الكَعبَةِ ، شَكَرَ اللّهُ استِقدامَكَ ومُواساتَكَ إمامَكَ ، إذ مَشى إلَيكَ وأنتَ صَريعٌ ، فَقالَ : «يَرحَمُكَ اللّهُ يا مُسلِمَ بنَ عَوسَجَةَ» ، وقَرَأَ : «فَمِنْهُم مَّن قَضَى نَحْبَهُ وَ مِنْهُم مَّن يَنتَظِرُ وَ مَا بَدَّلُواْ تَبْدِيلاً» (14) ، لَعَنَ اللّهُ المُشتَرِكينَ في قَتلِكَ : عَبدَ اللّهِ الضِّبابِيَّ ، وعَبدَ اللّهِ بنَ خُشكارَةَ البَجَلِيَّ . 15

.


1- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 362 ، أنساب الأشراف : ج 11 ص 181 ، جمهرة النسب : ص 180 وفيه «فولد ثعلبة : عوسجة الذي قتل مع الحسين بن علي عليه السلام » ويبدو أنّه خطأ ؛ رجال الطوسي : ص 105 ، الأمالي للشجري : ج 1 ص 172 ، الحدائق الورديّة : ج 1 ص 121 .
2- .تاج العروس : ج 14 ص 99 .
3- .راجع : ج 4 ص 178 (القسم السابع / الفصل الرابع / بث العيون والأموال لمعرفة مكان مسلم) .
4- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 436.
5- .تنقيح المقال : ج 3 ص 214 ، نقل هذا الموضوع عن العسقلاني وابن سعد ، إلّا أننا لم نعثر عليه في مصادره .
6- .راجع : ج 4 ص 72 (القسم السابع / الفصل الرابع / قدوم مسلم الكوفة وبيعة أهلها ل_ه ) .
7- .راجع : ج 4 ص 208 (القسم السابع / الفصل الرابع / دعوة مسلم قوّاته والحركة نحو القصر) و ص 216 (الفصل الرابع / الحرب بين مسلم وقوات ابن زياد وجرح مسلم) .
8- .راجع : ص 20 (الفصل الأوّل / جواب أهل بيته وأصحابه) و ص 58 (التأهّب للحرب) و ص 72 (الترحاب بالشهادة) .
9- .راجع: ص 370 ح 1744 .
10- .راجع: ص 368 ح 1742.
11- .راجع : ج 12 ص 118 (القسم الثالث عشر / الفصل الثاني عشر / زيارته في أوّل رجب) .
12- .شريت : بمعنى بعت (مفردات ألفاظ القرآن : ص 453 «شرى») .
13- .الأحزاب : 23 .
14- .راجع: ج 12 ص 256 (القسم الثالث عشر / الفصل الثالث عشر / الزيارة الثانية برواية الإقبال) .

ص: 363

3 / 25مُسلم بن عَوسَجه

مسلم بن عَوسَجه اسدى ، كنيه اش ابو حَجْل و مردى شجاع و عابد (1) و يكى از برجسته ترين ياران امام حسين عليه السلام در ماجراى كربلا بوده است . مسلم ، در جنگ آذربايجان در صدر اسلام ، حضورى فعّال داشته است و برخى ، وى را از ياران پيامبر خدا صلى الله عليه و آله دانسته اند ؛ (2) ولى دليل معتبرى بر اين مدّعا نيافتيم . وى در نهضت كوفه و همكارى با مسلم بن عقيل ، فعّاليت چشمگيرى داشت ؛ (3) ليكن در ماجراى جستجو براى يافتن مخفيگاه مسلم ، فريب مَعقِل ، غلام ابن زياد را خورد (4) و بدين سان ، با نفوذ مَعقِل در تشكيلات نهضت ، ابن زياد در جريان اقداماتى كه مسلم بن عقيل مى خواست انجام دهد ، قرار گرفت . لذا مى توان گفت كه اين اشتباه ، در شكست نهضت كوفه ، بى تأثير نبود ؛ امّا در جريان حمله نظامى به قصر ابن زياد ، يكى از فرماندهان گروهِ حمله كننده بود. (5) او پس از شكست نهضت كوفه ، خود را در كربلا به امام حسين عليه السلام رساند و عاشقانه در خدمت امام عليه السلام بود . سخنان وى در شب عاشورا ، هنگامى كه امام حسين عليه السلام به ياران خويش ، اجازه جدا شدن از خود را داد ، حاكى از استوارى ايمان و نهايت عشق و ارادت او به اهل بيت عليهم السلام است . (6) مسلم بن عَوسَجه ، نخستين شهيد از خيل شهداى كربلاست . او در لحظات آخر زندگى ، تنها وصيّتش به دوست صميمى خود ، حبيب ، اين بود : سفارشِ اين [حسين] را به تو مى كنم . پس برايش بجنگ [و جان بده] . نام او در «زيارت رجبيّه» آمده است . در «زيارت ناحيه مقدّسه» نيز خطاب به او آمده : سلام بر مُسلم بن عَوسَجه اسدى ؛ آن كه چون حسين عليه السلام به او اجازه بازگشت داد ، گفت : «آيا تو را رها كنيم ؟ آن گاه ، در پيشگاه خدا ، چه عذرى براى ادا نكردن حقّ تو خواهيم داشت ؟ ! به خدا سوگند ، نه ؛ تا آن كه اين نيزه ام را در سينه هاى آنان بشكنم و تا قبضه اين شمشير در دستم است ، آنان را با آن مى زنم و از تو جدا نمى شوم ؛ و اگر سلاحى نداشتم تا با آنان بجنگم ، سنگ به آنان پرتاب مى كنم و از تو جدا نمى شوم تا با تو بميرم» . تو ، نخستين كسى بودى كه جان خود را تقديم كرد ، و نخستين شهيدى بودى كه به ديدار خدا رسيد و پيمانه عمرش به پايان رسيد . سوگند به پرورگار كعبه ، رستگار شدى ! خداوند ، قرار گرفتن تو پيش روىِ امامت و از خودگذشتگى ات را ، سپاس گُزارد ، آن گاه كه حسين عليه السلام به سوى تو _ كه بر زمين افتاده بودى _ ، آمد و فرمود : «اى مُسلم بن عَوسَجه ! خدايت رحمت كند ! » و تلاوت كرد : « « برخى از آنان ، پيمان خويش را به انجام رساندند [ و به شهادت رسيدند ] ؛ و برخى ، چشم به راه [ شهادت ] نشسته اند و هرگز تغيير و تبديلى [در پيمان خود] نداده اند » » . خداوند ، همدستان در كشتن تو : عبد اللّه ضَبابى و عبد اللّه بن خُشكاره بَجَلى را لعنت كند !

.


1- .ر . ك : ج 4 ص 179 (بخش هفتم / فصل چهارم / فرستادن مال و جاسوس براى شناسايى محلّ مسلم) .
2- .مؤلف تنقيح المقال اين مطلب را از عسقلانى و ابن سعد نقل مى كند ، ولى در منابع ، يافت نشد .
3- .ر. ك : ج 4 ص 73 (بخش هفتم / فصل چهارم / وارد شدن مسلم به كوفه و بيعت كوفيان با او) .
4- .ر . ك : ج 4 ص 179 (بخش هفتم / فصل چهارم / فرستادن مال و جاسوس براى شناسايى محل مسلم) .
5- .ر . ك : ج 4 ص 209 (بخش هفتم / فصل چهارم / دعوت مسلم از نيروهايش و حركت به سوى قصر) و ص 217 (فصل چهارم / نبرد ميان مسلم و نيروهاى ابن زياد و زخمى شدن مسلم) .
6- .ر . ك : ص 21 (فصل يكم / پاسخ خانواده و ياران امام عليه السلام ) و ص 59 (آماده شدن براى نبرد) و ص 73 (استقبال از شهادت با روى باز) .

ص: 364

. .

ص: 365

. .

ص: 366

تاريخ الطبري عن الزبيدي :إنَّ عَمرَو بنَ الحَجّاجِ حَمَلَ عَلَى الحُسَينِ عليه السلام في مَيمَنَةِ عُمَرَ بنِ سَعدٍ مِن نَحوِ الفُراتِ فَاضطَرَبوا ساعَةً ، فَصُرِعَ مُسلِمُ بنُ عَوسَجَةَ الأَسَدِيُّ أوَّلَ أصحابِ الحُسَينِ عليه السلام ، ثُمَّ انصَرَفَ عَمرُو بنُ الحَجّاجَ وأصحابُهُ وَارتَفَعَتِ الغَبَرَةُ فَإِذا هُم بِهِ صَريعٌ ، فَمَشى إلَيهِ الحُسَينُ عليه السلام فَإِذا بِهِ رَمَقٌ ، فَقالَ : رَحِمَكَ رَبُّكَ يا مُسلِمَ بنَ عَوسَجَةَ «فَمِنْهُم مَّن قَضَى نَحْبَهُ وَ مِنْهُم مَّن يَنتَظِرُ وَ مَا بَدَّلُواْ تَبْدِيلاً» (1) . ودَنا مِنهُ حَبيبُ بنُ مُظاهِرٍ ، فَقالَ : عَزَّ عَلَيَّ مَصرَعُكَ يا مُسلِمُ ، أبشِر بِالجَنَّةِ . فَقالَ لَهُ مُسلِمٌ قَولاً ضَعيفا : بَشَّرَكَ اللّهُ بِخَيرٍ . فَقالَ لَهُ حَبيبٌ : لَولا أنّي أعلَمُ أنّي في أثَرِكَ لاحِقٌ بِكَ مِن ساعَتي هذِهِ ، لَأَحبَبتُ أن توصِيَني بِكُلِّ ما أهَمَّكَ ، حَتّى أحفَظَكَ في كُلِّ ذلِكَ بِما أنتَ أهلٌ لَهُ فِي القَرابَةِ وَالدّينِ . قالَ : بَل أنَا اُوصيكَ بِهذا رَحِمَكَ اللّهُ _ وأهوى بِيَدِهِ إلَى الحُسَينِ عليه السلام _ أن تَموتَ دونَهُ ، قالَ : أفعَلُ ورَبِّ الكَعبَةِ . قالَ : فَما كانَ بِأَسرَعَ مِن أن ماتَ في أيديهِم ، وصاحَت جارِيَةٌ لَهُ فَقالَت : يَابنَ عَوسَجَتاه ، يا سَيِّداه ! فَتَنادى أصحابُ عَمرِو بنِ الحَجّاجِ : قَتَلنا مُسلِمَ بنَ عَوسَجَةَ الأَسَدِيَّ . فَقالَ شَبَثٌ لِبَعضِ مَن حَولَهُ مِن أصحابِهِ : ثَكِلَتكُم اُمَّهاتُكُم ، إنَّما تَقتُلونَ أنفُسَكُم بِأَيديكُم وتُذَلِّلونَ أنفُسَكُم لِغَيرِكُم ، تَفرَحونَ أن يُقتَلَ مِثلُ مُسلِمِ بنِ عَوسَجَةَ ! أما وَالَّذي أسلَمتُ لَهُ ، لَرُبَّ مَوقِفٍ لَهُ قَد رَأَيتُهُ فِي المُسلِمينَ كَريمٍ ، لَقَد رَأَيتُهُ يَومَ سَلَقِ أذربيجانَ قَتَلَ سِتَّةً مِنَ المُشرِكينَ قَبلَ تَتامِّ خُيولِ المُسلِمينَ ، أفَيُقتَلُ مِنكُم مِثلُهُ وتَفرَحونَ ؟! قالَ : وكانَ الَّذي قَتَلَ مُسلِمَ بنَ عَوسَجَةَ مُسلِمُ بنُ عَبدِ اللّهِ الضِّبابِيُّ وعَبدُ الرَّحمنِ بنُ أبي خُشكارَةَ البَجَلِيُّ . (2)

.


1- .الأحزاب : 23 .
2- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 435 ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 565 ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 15 ؛ الإرشاد : ج 2 ص 103 وليس فيه ذيله من «حتّى أحفظك» وكلّها نحوه ، الأمالي للشجري : ج 1 ص 172 وفيه «مسلم بن عوسجة السعدي من بني سعد بن ثعلبة ، قتله مسلم بن عبد اللّه وعبيد اللّه بن أبي خشكارة» فقط ، بحار الأنوار : ج 45 ص 19 وراجع : أنساب الأشراف : ج 3 ص 400 .

ص: 367

تاريخ الطبرى_ به نقل از زُبيدى _: عمرو بن حَجّاج ، در جناح راست سپاه عمر بن سعد ، از كناره فرات به حسين عليه السلام حمله بُرد و لشكر حسين عليه السلام ، ساعتى به هم ريخت و مسلم بن عَوسَجه اسدى، نخستين يار حسين عليه السلام بود كه بر زمين افتاد . سپس ، عمرو بن حَجّاج و يارانش ، باز گشتند . غبار كه برطرف شد ، ديدند كه مسلم ، بر زمين افتاده است. حسين عليه السلام به سوى او رفت . هنوز نيمه جانى داشت . حسين عليه السلام [ به او ] فرمود : «اى مسلم بن عَوسَجه! خدايت رحمت كند ! «برخى از آنان ، پيمان خويش را به انجام رساند [ و به شهادت رسيدند ] ؛ و برخى ، چشم به راه [ شهادت ] نشسته اند و هرگز تغيير و تبديلى [ در پيمان خود ] نداده اند» » . حبيب بن مُظاهر ، به او نزديك شد و گفت: اى مُسلم ! مرگت بر من گران است ؛ امّا تو را به بهشت ، بشارت باد ! مسلم ، با صداى ضعيفى به او گفت: خداوند ، به تو بشارت خير دهد ! حبيب به او گفت: اگر نبود كه مى دانم تا ساعتى ديگر، خود به تو مى پيوندم ، دوست داشتم كه به هر چه برايت اهمّيت داشت، وصيّت مى كردى تا به خاطر خويشاوندى و همكيشى ، آنها را برايت به انجام مى رساندم . مسلم گفت: من ، به تو _ خدا رحمتت كند _ ، سفارش اين را مى كنم (و با دستش به حسين عليه السلام اشاره كرد) كه جانت را در دفاع از او بگذارى . حبيب گفت: به خداى كعبه سوگند، چنين مى كنم ! مسلم ، خيلى زود ، در دستان ياران حسين عليه السلام جان داد . دخترش فرياد كشيد و گفت: واى ، اى پسر عوسجه ! واى ، سَرور من ! ياران عمرو بن حَجّاج ، ندا دادند : مسلم بن عَوسَجه اسدى را كُشتيم ! شَبَث ، به برخى از اطرافيانش گفت: مادرهايتان به عزايتان بنشينند ! خودتان را با دست خودتان مى كُشيد و خود را زيردست ديگران قرار داده ، خوش حالى مى كنيد كه مانند مسلم بن عَوسَجه را كُشته ايد ؟! بدانيد كه سوگند به آن كه برايش اسلام آورده ام ، بسى عزّت ها از او در ميان مسلمانان ديده ام . او را در فتح جِبال آذربايجان ديدم كه شش تن از مشركان را كُشت، پيش از آن كه سواران مسلمان برسند . آيا مانند اويى از شما كُشته مى شود و شادى مى كنيد ؟! و كسانى كه مسلم بن عَوسَجه را كُشتند ، مسلم بن عبد اللّه ضَبابى و عبد الرحمان بن ابى خُشكاره بَجَلى بودند .

.

ص: 368

الملهوف :خَرَجَ مُسلِمُ بنُ عَوسَجَةَ ، فَبالَغَ في قِتالِ الأَعداءِ وصَبَرَ عَلى أهوالِ البَلاءِ ، حَتّى سَقَطَ إلَى الأَرضِ وبِهِ رَمَقٌ ، فَمَشى إلَيهِ الحُسَينُ عليه السلام ومَعَهُ حَبيبُ بنُ مُظاهِرٍ . فَقالَ لَهُ الحُسَينُ عليه السلام : رَحِمَكَ اللّهُ يا مُسلِمُ «فَمِنْهُم مَّن قَضَى نَحْبَهُ وَ مِنْهُم مَّن يَنتَظِرُ وَ مَا بَدَّلُواْ تَبْدِيلاً» ودَنا مِنهُ حَبيبٌ فَقالَ : عَزَّ وَاللّهِ عَلَيَّ مَصرَعُكَ _ يا مُسلِمُ _ ، أبشِر بِالجَنَّةِ . فَقالَ لَهُ بِصَوتٍ ضَعيفٍ : بَشَّرَكَ اللّهُ بِخَيرٍ ، ثُمَّ قالَ لَهُ حَبيبٌ : لَولا أنَّني أعلَمُ أنّي فِي الأَثَرِ لَأَحبَبتُ أن توصِيَ إلَيَّ بِكُلِّ ما أهَمَّكَ . فَقالَ لَهُ مُسلِمٌ : فَإِنّي اُوصيكَ بِهذا _ وأشارَ بِيَدِهِ إلَى الحُسَينِ عليه السلام _ فَقاتِل دونَهُ حَتّى تَموتَ . فَقالَ لَهُ حَبيبٌ : لَأُنعِمَنَّكَ عَينا ، ثُمَّ ماتَ رِضوانُ اللّهِ عَلَيهِ . (1)

.


1- .الملهوف : ص 161 ، مثير الأحزان : ص 63 ؛ البداية والنهاية : ج 8 ص 182 عن أبي مخنف وكلاهما نحوه .

ص: 369

الملهوف :مسلم بن عوسَجَه ، به ميدان آمد و در جنگ با دشمن ، با تمام توان كوشيد و بر بلاهاى هولناك ، شكيب ورزيد تا به زمين افتاد . هنوز نيمه جانى داشت كه حسين عليه السلام به سوى او آمد و حبيب بن مُظاهر نيز با او بود . حسين عليه السلام به او فرمود : «اى مُسلم ! خدا رحمتت كند ! «برخى از آنان ، پيمان خويش را به انجام رساندند [ و به شهادت رسيدند ] ؛ و برخى ، چشم به راه [ شهادت ]نشسته اند و هرگز ، تغيير و تبديلى [ در پيمان خود ] نداده اند» » . حبيب نيز به او نزديك شد و گفت: به خدا سوگند، جان دادنت بر من گران است _ اى مسلم _ ؛ امّا تو را به بهشت ، بشارت باد ! مسلم ، با صدايى ضعيف به او گفت: خدا به تو بشارت خير دهد ! سپس حبيب به او گفت: اگر نبود كه مى دانم در پىِ تو خواهم آمد، دوست داشتم كه هر چه كه تو را انديشناك كرده ، به من وصيّت كنى . مسلم به او گفت: من به تو سفارش اين را مى كنم (و با دستش به حسين عليه السلام اشاره كرد) . جانت را در دفاع از او بگذار. حبيب به او گفت: حتما و بر روى چشم ! آن گاه ، مسلم ، جان داد . خشنودى خداوند، بر او باد !

.

ص: 370

المناقب لابن شهرآشوب :بَرَزَ مُسلِمُ بنُ عَوسَجَةَ مُرتَجِزا : إن تَسأَلوا عَنّي فَإِنّي ذو لِبَدٍمِن فَرعِ قَومٍ في ذَرى بَني أسَدٍ فَمَن بَغانا حايِدٌ عَنِ الرَّشَدِوكافِرٌ بِدينِ جَبّارٍ صَمَدٍ فَقاتَلَ حَتّى قَتَلَهُ مُسلِمٌ الضِّبابِيُّ وعَبدُ الرَّحمنِ البَجَلِيُّ . (1)

جواهر المطالب :حَمَلَ ابنُ سَعدٍ وحَمَلَ النّاسُ مِن كُلِّ جانِبٍ ، فَكانَ أوَّلَ مَن قُتِلَ مِن أصحابِ الحُسَينِ عليه السلام مُسلِمُ بنُ عَوسَجَةَ رَحِمَهُ اللّهُ ، وحَمَلَ الشِّمرُ لَعَنَهُ اللّهُ عَلَى الحُسَينِ عليه السلام وحَمَلوا مَعَهُ مِن كُلِّ جانِبٍ عَلَى الحُسَينِ عليه السلام وأصحابِهِ . وقاتَلَ أصحابُ الحُسَينِ عليه السلام قتِالاً شَديدا ، لَم يَحمِلوا عَلى ناحِيَةٍ إلّا كَشَفوها ، فَرَشَقَهُم أصحابُ عُمَرَ بنِ سَعدٍ بِالنَّبلِ فَعَقَروا عامَّةَ خُيولِهِم فَصاروا رَجّالَةً كُلُّهُم ، ودَخَلَ الأَعداءُ إلى بُيوتِهِم فَأَحرَقوها بِالنّارِ . (2)

3 / 26نافِعُ بنُ هِلالٍكان نافع بن هلال ، (3) الذي ذكر في المصادر التاريخية بألقاب : الجمليّ ، (4) والبجليّ ، (5) والمراديّ ، (6) والبجليّ المراديّ ، (7) من أصحاب الإمام عليّ عليه السلام ، (8) وأحد أنشط أصحاب الإمام الحسين عليه السلام (9) في معركة كربلاء. جدير بالذكر أنّ شخصاً آخر كان في معركة كربلاء يدعى هلال بن نافع ، وكان ضمن عسكر عمر بن سعد ومن رواة معركة كربلاء ، (10) وقد يحدث الإشتباه بينه وبين نافع بن هلال أحياناً . (11) كان أحد الأفراد الأربعة الذين التحقوا بالإمام عليه السلام في طريق الكوفة في منزل يدعى «عذيب الهجانات» . (12) وحينما ألقى الإمام خطبته المعروفة مخاطباً فيها أصحابه، حيث قال في آخر الخطبة : فإِنّي لا أرى المَوتَ إلّا شَهادَةً ، ولا الحَياةَ مَعَ الظّالِمينَ إلّا بَرَما . نهض نافع من بعد زهير بن القين وقال: وَاللّهِ ما كَرِهنا لِقاءَ رَبِّنا ، وإنّا عَلى نِيّاتِنا وبَصائِرِنا ، نُوالي مَن والاكَ ونُعادي مَن عاداكَ . (13) كان لنافع بن هلال دور مهمّ في إيصال الماء لأهل بيت الإمام عليه السلام ، وكان صاحبَ اللواء في جماعة تولّوا مهمّة تهيئة الماء في ليلةٍ من ليالي عاشوراء بعد منع الماء عنهم . (14) وحينما هجم عليّ بن قرظة على الإمام بذريعة الثأر لأخيه، سدّ نافعٌ الطريقَ أمامه وردّه بطعنة رمح وجّهها له . (15) كان نافع بن هلال من الرماة الماهرين ، وقد أصاب في يوم عاشوراء اثني عشر رجلاً من عسكر العدوّ ، وجرح عددا منهم أيضاً ، (16) وبعد نفاد سهامه هجم على صفوف العدوّ بسيفه ، وهو ينشد هذا الرجز: أنَا الغُلامُ اليَمَنِيُّ الجَمَلِيديني عَلى دينِ حُسَينٍ وعَلِيّ (17) شوأخيراً قاتل إلى أن هشّمت سواعده واُسر على يد العدوّ ، وحينما أخذوه إلى عمر بن سعد والدم يجري على لحيته، خاطبه بكلّ شهامة : وَاللّهِ لَقَد قَتَلتُ مِنكُمُ اثنَي عَشَرَ سِوى مَن جَرَحتُ ، وما ألومُ نَفسي عَلَى الجَهدِ ، ولَو بَقِيَت لي عَضُدٌ وساعِدٌ ما أسَرتُموني . أمر عمر بن سعد شمراً بأن يقتله ، فقال نافع في آخر لحظات حياته مخاطباً شمراً : أما وَاللّهِ أن لَو كُنتَ مِنَ المُسلِمينَ لَعَظُمَ عَلَيكَ أن تَلقَى اللّهَ بِدِمائِنا ، فَالحَمدُ لِلّهِ الّذي جَعَلَ مَنايانا عَلى يَدَي شِرارِ خَلقِهِ . (18) ورد اسمه في الزيارة الرجبيّة (19) وزيارة الناحية المقدّسة ، ففي زيارة الناحية : السَّلامُ عَلى نافِعِ بنِ هِلالِ بنِ نافِعٍ البَجَلِيِّ المُرادِيِّ . (20)

.


1- .المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 102 ؛ الفتوح : ج 5 ص 105 نحوه ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 14 وليس فيه ذيله من «فقاتل» .
2- .جواهر المطالب : ج 2 ص 286 وراجع : أخبار الدول وآثار الاُول : ج 1 ص 322 .
3- .أنساب الأشراف : ج 3 ص 404 ، الأخبار الطوال : ص 255 ؛ الإرشاد : ج 2 ص 103 وراجع: الزياره الرجبية .
4- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 412 و 441 ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 568 ، مقاتل الطالبيين : ص 117 وفي نسخة «البجلي» ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 14 و 20 وفيه «قيل هلال بن نافع» ؛ رجال الطوسي : ص 106 ، الأمالي للشجري : ج 1 ص 172 ، الحدائق الورديّة : ج1 ص 122 وفيهما «من مراد».
5- .الإرشاد : ج 2 ص 103 ، المناقب لابن شهر آشوب : ج 4 ص 104 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 19 ، أنصار الحسين عليه السلام : ص 109 واعتبر البجلي تصحيفاً للجملي.
6- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 434 ، أنساب الأشراف : ج 3 ص 382 و 389 بزيادة «ثم الجملي» في آخره ؛ مثير الأحزان : ص 60.
7- .راجع: ج12 ص248 (القسم الثالث عشر / الفصل الثالث عشر / الزيارة الثانية برواية الإقبال) .
8- .الأمالي للشجري : ج 1 ص 172 ، الحدائق الورديّة : ج 1 ص 122.
9- .رجال الطوسي : ص 106.
10- .الملهوف : ص 177 وراجع : هذه الموسوعة : ج 7 ص 240 (الفصل التاسع / ماجرى على الإمام عليه السلام في آخر لحظة من حياته) .
11- .جدير بالذكر أنّ الفتوح ومن تبعه جعل اسمه هلالاً ، فقال : «هلال بن رافع البجلي» (الفتوح : ج 5 ص 109 ) ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 1 ص 236 ؛ مثير الأحزان : ص 44 وفيهما «هلال بن نافع الجملي» ، الملهوف : ص 138 وفيه «هلال بن نافع البجلي» ، الأمالي للصدوق : ص 225 ، روضة الواعظين : ص 207 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 321 وفي الثلاثة الأخيرة «هلال بن الحجاج» و ج 45 ص 27 و ج 44 ص 381 وفيهما «هلال بن نافع البجلي» .
12- .راجع : ج 5 ص 256 (القسم السابع / الفصل السابع / إقبال أربعة نفر من الكوفة معهم الطرمّاح بن عدي إلى الإمام عليه السلام ) .
13- .راجع : ج 5 ص 244 (القسم السابع / الفصل السابع / خطبة الإمام عليه السلام في ذي حُسُم) .
14- .راجع : ج 5 ص 424 (الفصل الأوّل / دور العبّاس في إيصال الماء إلى عسكر الإمام عليه السلام ) .
15- .راجع : ص 354 (عمرو بن قرظة الأنصاري) .
16- .راجع: ص378 ح 1748.
17- .راجع: ص380 ح 1749.
18- .راجع: ص 378 ح 1748.
19- .راجع: ج 12 ص118 (القسم الثالث عشر / الفصل الثاني عشر / زيارته في أوّل رجب).
20- .راجع: ج 12 ص260 (القسم الثالث عشر / الفصل الثالث عشر / الزيارة الثانية برواية الإقبال).

ص: 371

المناقب، ابن شهرآشوب :مسلم بن عَوسَجه ، رَجَزخوان ، به ميدان آمد : اگر در باره من مى پرسيد، من ، شير با يال و كوپالماز تيره مردمانِ در پناه بنى اسد . هر كسى بر ما ستم كند ، از راه هدايت ، كناره گرفتهو به دين خداى جبّار بى نياز ، كفر ورزيده است . آن گاه ، جنگيد تا اين كه مسلم ضَبابى و عبد الرحمان بَجَلى او را كُشتند .

جواهر المطالب :ابن سعد و لشكر ، از همه سو حمله كردند. نخستين كس از ياران حسين عليه السلام كه كشته شد ، مسلم بن عَوسَجه بود _ كه خدا رحمتش كند _ . شمر _ كه خدا لعنتش كند _ به حسين عليه السلام ، يورش بُرد و همراهانش نيز از هر سو ، به حسين عليه السلام و يارانش ، هجوم بُردند . ياران حسين عليه السلام ، به سختى جنگيدند و به جايى [ از لشكر دشمن ] حمله نمى بردند ، جز آن كه آن را از هم مى شكافتند . ياران عمر بن سعد ، آنان را تيرباران كردند و بيشترِ اسبانشان را از پاى در آوردند . از اين رو ، همه آنها پياده شدند و دشمنان ، به درون خيمه هايشان آمدند و آنها را سوزاندند .

3 / 26نافع بن هِلال

نافع بن هِلال ، كه با عناوينِ جَمَلى ، بَجَلى ، (1) مرادى و بَجَلىِ مُرادى در منابع تاريخى از وى ياد شده ، از ياران امام على عليه السلام و يكى از كوشاترين ياران امام حسين عليه السلام در جريان كربلا بوده است . گفتنى است كه شخص ديگرى به نام هِلال بن نافع ، در كربلا حضور داشته كه جزو سپاه عمر بن سعد و از گزارشگران حادثه كربلاست (2) و گاه ، وى با اين نافع بن هِلال ، اشتباه گرفته شده است . (3) وى ، يكى از چهار نفرى است كه در راه كوفه ، در منزلى به نام عُذَيب الهِجانات ، به امام حسين عليه السلام پيوستند . (4) هنگامى كه امام عليه السلام ، سخنرانىِ معروف خود را در شب عاشورا خطاب به يارانش ايراد كرد ، در پايان فرمود : من ، مرگ را چيزى جز خوش بختى ، و زندگى با ستمگران را چيزى جز ملال نمى دانم . در اين هنگام ، نافِع ، پس از زُهَير بن قَين ، از جا برخاست و گفت : به خدا سوگند ، ما از ديدار پروردگارمان ، ناخشنود نيستيم ، و بر اساس نيّت ها و بصيرت هاى [درست] خود هستيم . با دوستِ تو ، دوست و با دشمن تو ، دشمنيم . (5) نافِع بن هِلال ، در رساندن آب به خانواده امام عليه السلام نقش مؤثّرى داشت . (6) وى حوالى شب عاشورا ، پرچمدارِ گروهى بود كه مأموريت داشتند تا آب تهيّه كنند . وى هنگامى كه على بن قَرَظه ، به بهانه خونخواهى برادرش به امام حسين عليه السلام حمله بُرد ، راه را بر وى بست و با وارد كردن ضربه اى به وسيله نيزه بر او ، حمله وى را دفع كرد . (7) نافِع بن هِلال ، تيراندازى ماهر بود و در روز عاشورا ، دوازده نفر از سپاه دشمن را هدف قرار داد و از پا در آورد و عدّه اى را نيز زخمى كرد و پس از تمام شدن تيرهايش ، با شمشير خود ، به صف دشمن زد ، در حالى كه اين رَجَز را بر لب داشت : من غلام يمنىِ جَمَلى امدينم، دين حسين و على است . وى ، در نهايت ، آن قدر جنگيد تا هر دو بازويش شكست و به اسارت دشمن در آمد . وقتى او را نزد عمر بن سعد بردند ، در حالى كه خون بر محاسنش جارى بود ، با شهامتِ تمام ، خطاب به او گفت : به خدا سوگند ، من دوازده نفر از شما را كُشتم ، و اين ، جز آنهايى است كه زخمى كردم . خودم را براى تلاشى كه كرده ام ، سرزنش نمى كنم ، و اگر بازو و مُچى برايم مانده بود ، نمى توانستيد مرا اسير كنيد . عمر بن سعد ، به شمر دستور داد تا او را بكُشد . نافِع ، در آخرين لحظات زندگى ، خطاب به شِمر گفت : به خدا سوگند ، بدان كه اگر تو در زمره مسلمانان بودى ، بر تو گران مى آمد كه با [ ريختن ] خون ما به ديدار خدا نائل شوى ! ستايش ، خدايى را كه مرگ ما را به دست بدترينِ آفريدگانش قرار داد ! نام وى در «زيارت رجبيّه» و «زيارت ناحيه» آمده است . در «زيارت ناحيه مقدّسه» مى خوانيم : سلام بر نافِع بن هِلال بن نافِع بَجَلى مرادى !

.


1- .مؤلف أنصار الحسين عليه السلام ، «بَجَلى» را تصحيف «جُمَلى» مى داند .
2- .ر . ك : ج 7 ص 241 (فصل نهم / احوال امام عليه السلام در لحظه هاى پايانى زندگى) .
3- .قابل توجه است كه الفتوح و بعضى منابع ديگر : اسم او را هلال گفته اند و اسم پدر وى را رافع ، نافع و حجاج آورده اند .
4- .ر . ك : ج 5 ص 257 (بخش هفتم / فصل هفتم / آمدن چهار نفر از كوفه به همراه طرماح بن عدى به سوى امام عليه السلام ) .
5- .ر. ك : ج 5 ص 245 (بخش هفتم / فصل هفتم / سخنرانى امام عليه السلام در ذى حُسُم) .
6- .ر .ك : ج 5 ص 425 (فصل يكم / نقش عبّاس در رساندن آب به لشگر امام عليه السلام ) .
7- .ر . ك : ص 355 (عمرو بن قرظه انصارى) .

ص: 372

. .

ص: 373

. .

ص: 374

. .

ص: 375

. .

ص: 376

تاريخ الطبري عن يحيى بن هانئ بن عروة :إنَّ نافِعَ بنَ هِلالٍ كانَ يُقاتِلُ يَومَئِذٍ وهُوَ يَقولُ : أنَا الجَمَلِيُّأنَا عَلى دينِ عَلِيٍّ قالَ : فَخَرَجَ إلَيهِ رَجُلٌ يُقالُ لَهُ مُزاحِمُ بنُ حُرَيثٍ ، فَقالَ : أنَا عَلى دينِ عُثمانَ . فَقالَ لَهُ : أنتَ عَلى دينِ شَيطانٍ ، ثُمَّ حَمَلَ عَلَيهِ فَقَتَلَهُ . (1)

مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي :ثُمَّ تابَعَهُ [مُسلِمَ بنَ عَوسَجَةَ] نافِعُ بنُ هِلالٍ الجَمَلِيُّ وهُوَ يَقولُ : أنَا عَلى دينِ عَلِيٍّاِبنُ هِلالٍ الجَمَلِيُّ أضرِبُكُم بِمُنصَليتَحتَ عَجاجِ القَسطَلِ (2) فَخَرَجَ لِنافِعٍ رَجُلٌ مِن بَني قَطيعَةَ ، فَقالَ لِنافِعٍ : أنَا عَلى دينِ عُثمانَ . فَقالَ نافِعٌ : إذَن أنتَ عَلى دينِ الشَّيطانِ . وحَمَلَ عَلَيهِ فَقَتَلَهُ ؛ فَأَخَذَ نافِعٌ ومُسلِمٌ يَجولانِ في مَيمَنَةِ ابنِ سَعدٍ . (3)

أنساب الأشراف :كانَ نافِعُ بنُ هِلالٍ قَد سَوَّمَ نَبلَهُ ؛ أي أعلَمَها ، فَكانَ يَرمي بِها ويَقولُ : أرمي بِها مُعلَّما أفواقُها (4)وَالنَّفسُ لا يَنفَعُها إشفاقُها فَقَتَلَ اثنَي عَشَرَ رَجُلاً مِن أصحابِ عُمَرَ بنِ سَعدٍ ، ثُمَّ كُسِرَت عَضُدُهُ واُخِذَ أسيرا ، فَضَرَبَ شِمرٌ عُنُقَهُ . (5)

.


1- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 435 ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 565 وفيه «وقاتل نافع بن هلال مع الحسين عليه السلام أيضا ، فبرز إليه مزاحم بن حريث فقتله نافع» فقط ؛ الإرشاد : ج 2 ص 103 ، إعلام الورى : ج 1 ص 462 وفيهما «أنا ابن هلال البجلي» بدل «أنا الجملي» ، مثير الأحزان : ص 60 وفيه «خرج نافع بن هلال المرادي ، فبرز إليه واجم بن حريث الرشدي فتطاعنا ، فقتل نافع واجما» فقط ، بحار الأنوار : ج 45 ص 19 .
2- .القسطل والقصطل ، بالسين والصاد : الغبار (الصحاح : ج 5 ص 1801 «قسطل») .
3- .مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 14 .
4- .فُوقُ السهم : هو موضع الوتر منه (النهاية : ج 3 ص 480 «فوق») .
5- .أنساب الأشراف : ج 3 ص 404 ؛ الأمالي للصدوق : ص 225 ح 239 عن عبد اللّه بن منصور عن الإمام الصادق عن أبيه عن جدّه عليهم السلام ، روضة الواعظين : ص 207 كلاهما نحوه وفيهما «هلال بن حجّاج» ، بحار الأنوار : ج 44 ص 321 .

ص: 377

تاريخ الطبرى_ به نقل از يحيى بن هانى بن عُروه _: نافِع بن هِلال ، در آن روز (عاشورا) مى جنگيد و چنين رَجَز مى خواند : من ، جَمَلى امبر دين على ام . مردى به نام مُزاحم بن حُرَيث ، به سوى او بيرون آمد و گفت: من بر دينِ عثمانم . نافع به او گفت: تو بر دين شيطانى . سپس به او حمله كرد و او را كُشت .

مقتل الحسين عليه السلام ، خوارزمى :در پىِ مُسلم بن عَوسَجه ، نافع بن هِلال جَمَلى ، به ميدان آمد ، در حالى كه مى گفت: من بر دين على امفرزند هِلال جَمَلى ام . شما را با تيرهايم مى زنمزير توفانى از گَرد و غبار . مردى از بنى قَطيعه ، به سوى او بيرون آمد و به نافع گفت: من بر دين عثمانم . نافع گفت: پس در اين صورت، بر دين شيطانى ! آن گاه ، به او يورش بُرد و او را كُشت . نافع و مسلم ، در جناح راست لشكر عمر بن سعد ، جولان مى دادند .

أنساب الأشراف :نافع بن هِلال ، تيرهايش را نشاندار كرده بود . آنها را پرتاب مى كرد و مى گفت: تيرهايى با سوفارِ (1) نشاندار ، پرتاب مى كنمو ترس از آن ، براى جان سودى ندارد . نافع ، دوازده تن از ياران عمر بن سعد را كُشت و سپس ، بازويش شكست و اسير شد . شِمر ، او را گردن زد .

.


1- .سوفار، دهانه انتهايىِ تير است كه چلّه كمان را در آن، بند مى كنند (ر.ك: لغت نامه دهخدا) .

ص: 378

تاريخ الطبري عن محمّد بن قيس :كانَ نافِعُ بنُ هِلالٍ الجَمَلِيُّ قَد كَتَبَ اسمَهُ عَلى أفواقِ نَبلِهِ ، فَجَعَلَ يَرمي بِها مُسَوَّمَةً ، وهُوَ يَقولُ : أنَا الجَمَلِيُّ ، أنَا على دينِ عَلِيٍّ ، فَقَتَلَ اثنَي عَشَرَ مِن أصحابِ عُمَرَ بنِ سَعدٍ سِوى مَن جَرَحَ . قالَ : فَضُرِبَ حَتّى كُسِرَت عَضُداهُ واُخِذَ أسيرا ، قالَ : فَأَخَذَهُ شِمرُ بنُ ذِي الجَوشَنِ ومَعَهُ أصحابٌ لَهُ يَسوقونَ نافِعا حَتّى أتى بِهِ عُمَرَ بنَ سَعدٍ ، فَقالَ لَهُ عُمَرُ بنُ سَعدٍ : وَيحَكَ يا نافِعُ ، ما حَمَلَكَ عَلى ما صَنَعتَ بِنَفسِكَ ؟ قالَ : إنَّ رَبّي يَعلَمُ ما أرَدتُ ، قالَ : وَالدِّماءُ تَسيلُ عَلى لِحيَتِهِ ، وهُوَ يَقولُ : وَاللّهِ لَقَد قَتَلتُ مِنكُمُ اثنَي عَشَرَ سِوى مَن جَرَحتُ ، وما ألومُ نَفسي عَلَى الجَهدِ ، ولَو بَقِيَت لي عَضُدٌ وساعِدٌ ما أسِرتُموني . فَقالَ لَهُ شِمرٌ : اُقتُلهُ أصلَحَكَ اللّهُ ، قالَ : أنتَ جِئتَ بِهِ فَإِن شِئتَ فَاقتُلهُ . قالَ : فَانتَضى شِمرٌ سَيفَهُ ، فَقالَ لَهُ نافِعٌ : أما وَاللّهِ أن لَو كُنتَ مِنَ المُسلِمينَ لَعَظُمَ عَلَيكَ أن تَلقَى اللّهَ بِدِمائِنا ، فَالحَمدُ لِلّهِ الّذي جَعَلَ مَنايانا عَلى يَدَي شِرارِ خَلقِهِ . فَقَتَلَهُ . (1)

.


1- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 441 ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 568 ، البداية والنهاية : ج 8 ص 184 كلاهما نحوه .

ص: 379

تاريخ الطبرى_ به نقل از محمّد بن قيس _: نافع بن هِلال جَمَلى ، نام خود را بر سوفار تيرهايش نوشته بود و با همان نشان ها ، آنها را پرتاب مى كرد و مى گفت: من ، جَمَلى ام . بر دين على ام . آن گاه ، دوازده تن از ياران عمر بن سعد را افزون بر زخمى ها، از پاى در آورد. آن قدر به او ضربه زدند تا بازوهايش شكست و اسير شد. شمر بن ذى الجوشن ، به همراه يارانش ، او را گرفت و به سوى عمر بن سعد بُرد . عمر بن سعد به او گفت: واى بر تو ، اى نافع ! چه چيز ، تو را وادار كرد كه اين كار را با خود بكنى ؟ نافع گفت: پروردگارم مى داند كه مقصودم ، چه بوده است. آن گاه ، در حالى كه خون وى بر محاسنش جارى بود ، مى گفت: به خدا سوگند ، دوازده تن از شما را ، افزون بر زخمى ها ، كُشته ام و خود را بر تلاشم ، سرزنش نمى كنم ؛ و اگر برايم دست و بازو مانده بود، نمى توانستيد اسيرم كنيد. شمر به او گفت: او را بُكش _ خدا ، كارت را به سامان كند _ ! عمر گفت: تو او را آورده اى . اگر مى خواهى، او را بكُش . شمر هم شمشيرش را بر كشيد . نافع به او گفت : بدان كه _ به خدا سوگند _ ، اگر از مسلمانان بودى ، بر تو گران مى آمد كه خدا را با [ ريختن ] خون هاى ما ، ديدار كنى . پس ستايش ، خدايى را كه مرگ ما را به دست بدترينِ آفريدگانش قرار داد ! سپس شمر، او را كُشت .

.

ص: 380

مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي :خَرَجَ ... نافِعُ بنُ هِلالٌ الجَمَلِيُّ وقيلَ هِلالُ بنُ نافِعٍ ، وجَعَلَ يَرميهِم بِالسِّهامِ فَلا يُخطِئُ ، وكانَ خاضِبا يَدَهُ ، وكانَ يَرمي ويَقولُ : أرمي بِها مُعلَمَةً أَفواقُهاوَالنَّفسُ لا يَنفَعُها إشفاقُها مَسمومَةً يَجري بِها أخفاقُهالَتَملَأَنَّ أرضَها رِشاقُها فَلَم يَزَل يَرميهِم حَتّى فَنِيَت سِهامُهُ ، ثُمَّ ضَرَبَ إلى قائِمِ سَيفِهِ فَاستَلَّهُ ، وحَمَلَ وهُوَ يَقولُ : أنَا الغُلامُ اليَمَنِيُّ الجَمَلِيديني عَلى دينِ حُسَينٍ وعَلِي إن اُقتَلِ اليَومَ فَهذا أمَليوذاكَ رَأيي واُلاقي عَمَلي فَقَتَلَ ثَلاثَةَ عَشَرَ رَجُلاً حَتّى كَسَرَ القَومُ عَضُدَيهِ وأخَذوهُ أسيرا ، فَقامَ شِمرُ بنُ ذِي الجَوشَنِ فَضَرَبَ عُنُقَهُ . (1)

المناقب لابن شهرآشوب :بَرَزَ نافِعُ بنُ هِلالٍ البَجَلِيُّ قائِلاً : أنَا الغُلامُ اليَمَنِيُّ البَجَلِيديني عَلى دينِ حُسَينِ بنِ عَلِي أضرِبُكُم ضَربَ غُلامٍ بَطَلِويَختِمُ اللّهُ بِخَيرٍ عَمَلي فَقَتَلَ اثنَي عَشَرَ رَجُلاً ، ورُوِيَ سَبعينَ رَجُلاً . (2)

3 / 27وَهَبُ بنُ وَهَبٍلا تتوفّر لدينا معلومات أكثر ممّا جاء في المتون التالية . وجدير بالذكر أنّ أحد أصحاب الإمام الحسين المشهورين والشجعان ، والذي جاء إلى كربلاء مع زوجته أُمّ وهب ، واستشهدت زوجته أيضاً ، هو عبداللّه بن عمير الكلبي الذي سلفت ترجمته ، (3) وتشابه بعض المتون المتعلّقة بوهب مع اختلاطها بالمتون المتعلّقة بعبد اللّه بن عمير ، (4) أدّى إلى أن يعتقد بعض الباحثين (5) بأنّه لا وجود خارجيّاً لوهب بن وهب ، وإنّه في الحقيقة هو عبداللّه بن عمير نفسه، لكن نتيجة للخلط بينه وبين آخرين حدث هذا الشخص . وعلى أيّ حال ، فإنّ المعلومات المتوفّرة لدينا حاليّاً بين القضيّتين ، رغم وجود التشابهات والإختلاط بينهما ، تختلف اختلافا كبيرا أيضا . وبناءً على هذا فإنّ كلام بعض المحقّقين وإن كان ممكناً، إلّا أنّه لا يبعث على الإطمئنان ، ولا يبعد أن يكونا شخصين، خاصّة وأنّه لا يمكن الجمع بين ما ورد في بعض المصادر من كون وهب نصرانيّا ، وكون عبد اللّه بن عمير من أصحاب الإمام المعروفين .

.


1- .مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 20 ، الفتوح : ج 5 ص 109 نحوه وفيه «هلال بن رافع البجلي» وليس فيه ذيله من «فقتل» .
2- .المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 104 .
3- .راجع : ص 332 (عبداللّه بن عمير الكلبي) .
4- .نظير متن الملهوف ، الذي حدث خلط فيه مع عبد اللّه بن عمير بشكل كامل.
5- .راجع: قاموس الرجال: ج 10 ص 448 و 450 و 456، وكتاب «سخنان حسين بن على از مدينه تا كربلا» (بالفارسيّة) للنجمي : ص 195 .

ص: 381

مقتل الحسين عليه السلام ، خوارزمى :نافِع بن هِلال جَمَلى (نيز گفته شده: هلال بن نافع) ، به ميدان آمد و به سوى آنان ، تيراندازى مى كرد و تيرهايش هم به خطا نمى رفتند. او دستش را رنگ كرده بود [ تا تيرهايش نشاندار شوند ] و تير مى انداخت و چنين مى خواند : آنها را پرتاب مى كنم ، در حالى كه سوفارشان ، نشاندار استو ترس از آنها، براى جان ، سودى ندارد . سمّى اند و تند و تيزو زمين را از خود ، پُر مى كنند . هماره ، تير مى انداخت تا آن كه تيرهايش تمام شد . سپس ، دست به قبضه شمشيرش بُرد و آن را بيرون كشيد و يورش بُرد ، در حالى كه مى خواند : من ، غلام يمنىِ جَمَلى امدينم ، همان دينِ حسين و على است اگر امروز ، كُشته شوم ، آرزوى من استو اين ، انديشه من است و عملم را ديدار مى كنم . سپس ، سيزده تن را كُشت تا آن كه لشكريان ابن سعد ، بازوهايش را شكستند و او را اسير كردند . آن گاه ، شمر بن ذى الجوشن ، برخاست و او را گردن زد.

المناقب ، ابن شهرآشوب :نافع بن هِلال بَجَلى ، به ميدان مبارزه پا نهاد ، در حالى كه چنين مى گفت : من ، غلام يَمَنىِ بَجَلى امدينم ، همان دينِ حسين بن على است . شما را به سان جوانى قهرمان ، مى زنمو خداوند ، عملم را ختمِ به خير مى كند . آن گاه ، دوازده تن را كُشت . هفتاد نفر هم نقل شده است .

3 / 27وَهْب بن وَهْب

در باره اين شخص ، افزون بر متونى كه خواهد آمد ، اطّلاعى در دست نيست . گفتنى است كه يكى از ياران مشهور و شجاع امام حسين عليه السلام كه به همراه همسرش امّ وَهْب به كربلا آمده بود و همسرش نيز به شهادت رسيد ، عبد اللّه بن عُمَير كَلْبى است كه شرح حالش گذشت . (1) برخى متون مربوط به وَهْب ، مشابهت ها و مشتركاتى با متون مربوط به عبد اللّه بن عُمَير دارند . (2) همين باعث شده تا برخى محقّقان، معتقد شوند كه وَهْب به بن وَهْب ، وجودِ خارجى نداشته است و در واقع ، همان عبد اللّه بن عُمَير است كه نامش بر اثر خلط، شخص يا اشخاص ديگرى پديد آمده اند . به هر حال ، در آنچه اكنون وجود دارد ، ضمن مشابهت ها و خلط ها، تفاوت هاى فاحشى هم بين اين دو ماجرا ، وجود دارد. بنا بر اين ، ضمن آن كه سخن برخى محقّقان ، مبنى بر دو نفر بودن آنها امكان دارد ؛ ولى دلايل آنها در حدّ اطمينان آورى نيست و دو نفر بودن آنها ، بعيد نيست، بويژه بحث نصرانى بودن وَهْب كه در برخى منابع آمده ، با عبد اللّه بن عُمَير كه از يارانِ نامى امام حسين عليه السلام است ، به هيچ وجه ، قابل جمع نيست .

.


1- .ر ك : ص 333 (عبد اللّه بن عُمَير كَلْبى) .
2- .نظير متن الملهوف كه كاملاً با عبد اللّه بن عُمَير ، خلط شده است .

ص: 382

الأمالي للصدوق عن عبد اللّه بن منصور عن جعفر بن محمّد بن عليّ بن الحسين عن أبيه عن جدّه [زين العابدين] عليهم السلام :وبَرَزَ... وَهبُ بنُ وَهبٍ ، وكانَ نَصرانِيّا أسلَمَ عَلى يَدَيِ الحُسَينِ عليه السلام هُوَ واُمُّهُ ، فَاتَّبَعوهُ إلى كَربَلاءَ ، فَرَكِبَ فَرَسا وتَناوَلَ بِيَدِهِ عودَ الفُسطاطِ (1) ، فَقاتَلَ وقَتَلَ مِنَ القَومِ سَبعَةً أو ثِمانِيَةً ، ثُمَّ استُؤسِرَ . فَاُتِيَ بِهِ عُمَرَ بنَ سَعدٍ لَعَنَهُ اللّهُ فَأَمَرَ بِضَربِ عُنُقِهِ ، فَضُرِبَت عُنُقُهُ ، ورُمِيَ بِهِ إلى عَسكَرِ الحُسَينِ عليه السلام ، وأخَذَت اُمُّهُ سَيفَهُ وبَرَزَت . فَقالَ لَهَا الحُسَينُ عليه السلام : يا اُمَّ وَهبٍ ! اجلِسي فَقَد وَضَعَ اللّهُ الجِهادَ عَنِ النِّساءِ ، إنَّكِ وَابنَكِ مَعَ جَدّي مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله فِي الجَنَّةِ . (2)

.


1- .الفُسطاط : بيت من الشعر (الصحاح : ج 3 ص 115 «فسط») .
2- .الأمالي للصدوق : ص 225 ح 239 ، روضة الواعظين : ص 207 من دون إسنادٍ إلى أحدٍ من أهل البيت عليهم السلام وفيه «وهب» بدل «وهب بن وهب» ، بحار الأنوار : ج 44 ص 320 ح 1 .

ص: 383

الأمالى ، صدوق_ به نقل از عبد اللّه بن منصور ، از امام صادق ، از پدرش امام باقر ، از جدّش امام زين العابدين عليهم السلام _: وَهْب بن وَهْب ، به ميدان آمد. او و مادرش ، مسيحى بودند كه به دست امام حسين عليه السلام ، مسلمان شده بودند و تا كربلا به دنبال او آمده بودند . وَهْب ، بر اسب ، سوار شد و عمود خيمه را به دست گرفت و جنگيد تا هفت يا هشت تن [ از سپاه دشمن ] را كُشت و سپس ، اسير شد. او را نزد عمر بن سعد _ كه خدا ، لعنتش كند _ آوردند. فرمان داد تا گردنش را بزنند . او را گردن زدند و [ سرش را ] به سوى لشكر امام حسين عليه السلام انداختند. مادرش ، شمشير او را بر گرفت و به ميدان آمد . امام حسين عليه السلام به او فرمود : «اى امّ وَهْب ! بنشين كه خداوند ، جهاد را از دوشِ زنان ، برداشته است . تو و پسرت ، با جدّم محمّد صلى الله عليه و آله ، در بهشتْ خواهيد بود» .

.

ص: 384

الملهوف :خَرَجَ وَهبُ بنُ حُبابٍ الكَلبِيُّ فَأَحسَنَ فِي الجِلادِ (1) وبالَغَ فِي الجِهادِ ، وكانَ مَعَهُ زَوجَتُهُ ووالِدَتُهُ ، فَرَجَعَ إلَيهِما وقالَ : يا اُمّاه ، أرَضيتِ أم لا ؟ فَقالَت : لا ما رَضيتُ حَتّى تُقتَلَ بَينَ يَدَيِ الحُسَينِ عليه السلام ، وقالَتِ امرَأَتُهُ : بِاللّهِ عَلَيكَ لا تَفجَعني في نَفسِكَ . فَقالَت لَهُ اُمُّهُ : يا بُنَيَّ! اعزُب عَن قَولِها ، وَارجِع فَقاتِل بَينَ يَدَيِ ابنِ بِنتِ نَبِيِّكَ تَنَل شَفاعَةَ جَدِّهِ يَومَ القِيامَةِ . فَرَجَعَ ولَم يَزَل يُقاتِلُ حَتّى قُطِعَت يَداهُ ، فَأَخَذَتِ امرَأَتُهُ عَمودا فَأَقبَلَت نَحوَهُ وهِيَ تَقولُ : فِداكَ أبي واُمّي قاتِل دونَ الطَّيِّبينَ حَرَمِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، فَأَقبَلَ لِيَرُدَّها إلَى النِّساءِ فَأَخَذَت بِثَوبِهِ وقالَت : لَن أعودَ دونَ أن أموتَ مَعَكَ . فَقالَ الحُسَينُ عليه السلام : جُزِيتُم مِن أهلِ بَيتٍ خَيرا ، ارجِعي إلَى النِّساءِ يَرحَمُكِ اللّهِ ، فَانصَرَفَت إلَيهِنَّ ، ولَم يَزَلِ الكَلبِيُّ يُقاتِلُ حَتّى قُتِلَ رِضوانُ اللّه عَلَيهِ . (2)

المناقب لابن شهرآشوب :بَرَزَ وَهبُ بنُ عَبدِ اللّهِ الكَلبِيُّ وهُوَ يَرتَجِزُ . إن تُنكِروني فَأَنَا ابنُ الكَلبِسَوفَ تَرَوني وتَرَونَ ضَربي وحَملَتي وصَولَتي فِي الحَربِاُدرِكُ ثَأري بَعدَ ثَأرِ (3) صَحبي وأدفَعُ الكَربَ أمامَ الكَربِلَيسَ جِهادي فِي الوَغى (4) بِاللَّعبِ فَلَم يَزَل يُقاتِلُ حَتّى قَتَلَ مِنهُم جَماعَةً ، ثُمَّ قالَ لِاُمِّهِ : يا اُمّاه أرَضيتِ أم لا ؟ فَقالَت : ما أرضى أو تُقتَلَ بَينَ يَدَيِ الحُسَينِ عليه السلام . فَرَجَعَ قائِلاً : إنّي زَعيمٌ لَكِ اُمَّ وَهبِبِالطَّعنِ فيهِم تارَةً وَالضَّربِ ضَربِ غُلامٍ موقِنٍ بِالرَّبِّحَتّى يَذوقَ القَومُ مُرَّ الحَربِ إنِّي امرُؤٌ ذو مِرَّةٍ وغَضبِحَسبي إلهي مِن عُلَيمٍ حَسبي فَلَم يَزَل يُقاتِلُ حَتّى قَتَلَ تِسعَةَ عَشَرَ فارِسا وَاثنَي عَشَرَ راجِلاً ، ثُمَّ قُطِعَت يَمينُهُ واُخِذَ أسيراً . (5)

.


1- .الجِلادُ : هو الضرب بالسيف في القتال (النهاية : ج 1 ص 285 «جلد») .
2- .الملهوف : ص 161 ، مثير الأحزان : ص 62 نحوه .
3- .في المصدر : «ثأري» ، والتصويب من بحار الأنوار .
4- .الوغى : الحرب (لسان العرب : ج 15 ص 398 «وغي») .
5- .المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 101 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 16 .

ص: 385

الملهوف :وَهْب بن حُباب كَلْبى ، به ميدان آمد و خوب ، شمشير زد و نيكو جنگيد . سپس ، به سوى همسر و مادرش _ كه با او آمده بودند _ ، باز گشت و گفت: اى مادر ! آيا راضى شدى يا نه ؟ مادر گفت: نه . راضى نمى شوم تا آن كه در ركاب حسين عليه السلام ، كُشته شوى . همسرش نيز گفت: تو را به خدا سوگند مى دهم كه مرا به [ مرگ ] خودت ، سوگوار مكن . امّا مادرش به او گفت : پسر عزيزم ! سخنش را نشنيده بگير و باز گرد و پيشِ روى فرزند دختر پيامبرت بجنگ تا به شفاعت جدّش در روز قيامت ، نائل شوى. وَهْب نيز باز گشت و جنگيد تا دستانش قطع شد . همسرش ، عمود خيمه اى را برداشت و به سوى او پيش رفت، در حالى كه مى گفت: پدر و مادرم ، فدايت باد ! در دفاع از پاكانِ حرم پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بجنگ . وَهْب ، جلو آمد تا او را به سوى زنان بازگردانَد ؛ امّا همسرش ، لباس او را گرفت و گفت: باز نمى گردم تا اين كه همراه تو بميرم . امام حسين عليه السلام فرمود : «پاداش خير ، نصيب شما خانواده باد ! به سوى زنان ، باز گرد ، خدا ، رحمتت كند !» . او نيز به سوى آنها باز گشت ، و كَلْبى نيز پيوسته مى جنگيد تا كشته شد . رضوان الهى بر او باد !

المناقب ، ابن شهرآشوب :وَهْب بن عبد اللّه كَلْبى به ميدان آمد ، در حالى كه چنين رَجَز مى خواند: اگر مرا نمى شناسيد ، من فرزند كَلْبمبه زودى ، مرا و ضربه هايم را خواهيم ديد و نيز يورش و هجوم مرا در جنگانتقام خود را پس از انتقام گرفتن همراهانم خواهم گرفت . و سختى ها را يك به يك ، عقب مى رانمجولان من در ميدان نبرد ، بازى نخواهد بود . وى ، پيوسته جنگيد تا گروهى از آنان را كُشت . سپس به مادرش گفت: اى مادر ! آيا راضى شدى يا نه ؟ مادرش گفت: من ، راضى نمى شوم تا آن كه پيش روىِ حسين عليه السلام ، كُشته شوى . پس وَهْب باز گشت ، در حالى كه مى گفت: من به تو قول مى دهم _ اى اُمّ وَهْب _كه آنان را هم با ضرب نيزه و هم با شمشير ، بزنم ضربه جوانان مؤمن به پروردگارتا آن كه دشمن ، تلخىِ جنگ را بچشد . من ، مردى نيرومند و خشمگينمخدايا ! از [خاندان] ، عُلَيم بودن ، براى من بس باشد، بس ! سپس ، پيوسته جنگيد تا نوزده سوار و دوازه پياده دشمن را كُشت . سپس ، دست راستش قطع گرديد و اسير شد .

.

ص: 386

مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي :خَرَجَ وَهبُ بنُ عَبدِ اللّهِ بنِ جَنابٍ الكَلبِيُّ ، وكانَت مَعَهُ اُمُّهُ ، فَقالَت لَهُ : قُم يا بُنَيَّ فَانصُرِ ابنَ بِنتِ رَسولِ اللّهِ ، فَقالَ : أفعَلُ يا اُمّاه ، ولا اُقَصِّرُ إن شاءَ اللّهُ ، ثُمَّ بَرَزَ وهُوَ يَقولُ : إن تُنكِروني فَأَنَا ابنُ الكَلبِيسَوفَ تَرَوني وتَرَونَ ضَربي وحَملَتي وصَولَتي فِي الحَربِاُدرِكُ ثاري بَعدَ ثارِ صَحبي وأدفَعُ الكَربَ بِيَومِ الكَربِفَما جِلادي فِي الوَغى بِاللَّعبِ ثُمَّ حَمَلَ ، فَلَم يَزَل يُقاتِلُ حَتّى قَتَلَ جَماعَةً ، فَرَجَعَ إلى اُمِّهِ وَامرَأَتِهِ فَوَقَفَ عَلَيهِما ، فَقالَ : يا اُمّاه ! أرَضيتِ عَنّي ؟ فَقالَت : ما رَضيتُ ، أو تُقتَلَ بَينَ يَدَيِ ابنِ بِنتِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، فَقالَت لَهُ امرَأَتُهُ : أسأَلُكَ بِاللّهِ أن لا تُفجِعَني بِنَفسِكَ . فَقالَت لَهُ اُمُّهُ : لا تَسمَع قَولَها ، وَارجِع فَقاتِل بَينَ يَدَيِ ابنِ بِنتِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ؛ لِيَكونَ غَدا شَفيعَكَ عِندَ رَبِّكَ . فَتَقَدَّمَ وهُوَ يَقولُ : إنّي زَعيمٌ لَكِ اُمَّ وَهبِبِالطَّعنِ فيهِم تارَةً وَالضَّربِ فِعلَ غُلامٍ مُؤمِنٍ بِالرَّبِّحَتّى يُذيقَ القَومَ مُرَّ الحَربِ إنِّي امرُؤٌ ذو مِرَّةٍ وعَصبِولَستُ بِالخَوّارِ عِندَ النَّكبِ حَسبي بِنَفسي مِن عُلَيمٍ حَسبيإذَا انتَمَيتُ فِي كِرامِ العُربِ ولَم يَزَل يُقاتِلُ حَتّى قُطِعَت يَمينُهُ ، فَلَم يُبالِ ، وجَعَلَ يُقاتِلُ حَتّى قُطِعَت شِمالُهُ ، ثُمَّ قُتِلَ ؛ فَجاءَت إلَيهِ اُمُّهُ تَمسَحُ الدَّمَ عَن وَجهِهِ ، فَأَبصَرَها شِمرُ بنُ ذِي الجَوشَنِ ، فَأَمَرَ غُلاما لَهُ فَضَرَبَها بِالعَمودِ حَتّى شَدَخَها وقَتَلَها ، فَهِيَ أوَّلُ امرَأَةٍ قُتِلَت في حَربِ الحُسَينِ عليه السلام . ذَكَرَ مَجدُ الأَئِمَّةِ السرخسكيُّ عَن أبي عَبدِ اللّهِ الحَدّادِ أنَّ وَهبَ بنَ عَبدِ اللّهِ هذا كانَ نَصرانِيّا ، فَأَسلَمَ هُوَ واُمُّهُ عَلى يَدِ الحُسَينِ عليه السلام ، وأنَّهُ قَتَلَ فِي المُبارَزَةِ أربَعَةً وعِشرينَ رَجُلاً (1) وَاثنَي عَشَرَ فارِسا ، فَاُخِذَ أسيرا واُتِيَ بِهِ عُمَرَ بنَ سَعدٍ ، فَقالَ لَهُ : ما أشَدَّ صَولَتَكَ ؟ ثُمَّ أمَرَ فَضُرِبَ عُنُقُهُ ورُمِيَ بِرَأسِهِ إلى عَسكَرِ الحُسَينِ عليه السلام ، فَأَخَذَت اُمُّهُ الرَّأسَ فَقَبَّلَتهُ ؛ ثُمَّ شَدَّت بِعَمودِ الفُسطاطِ ، فَقَتَلَت بِهِ رَجُلَينِ . فَقالَ لَهَا الحُسَينُ عليه السلام : اِرجِعي اُمَّ وَهبٍ ، فَإِنَّ الجِهادَ مَرفوعٌ عَنِ النِّساءِ ، فَرَجَعَت وهِيَ تَقولُ : إلهي لا تَقطَع رَجائي ، فَقالَ لَهَا الحُسَينُ عليه السلام : لا يَقطَعُ اللّهُ رَجاءَكَ يا اُمَّ وَهبٍ ، أنتِ ووَلَدُكِ مَعَ رَسولِ اللّه وذُرِّيَّتِهِ فِي الجَنَّةِ (2) .

.


1- .هكذا في المصدر ، والظاهر أنّ الصواب : «راجلاً» .
2- .مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 12 ، الفتوح : ج 5 ص 104 نحوه وفيه «وهب بن عبد اللّه بن عمير الكلبي» وليس فيه ذيله من «فجاءت» .

ص: 387

مقتل الحسين عليه السلام ، خوارزمى :وَهْب بن عبد اللّه بن جَناب كَلْبى _ در حالى كه مادرش همراهش بود _ ، بيرون آمد . مادرش به او گفت: برخيز _ اى پسرم _ و فرزند دختر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله را يارى ده. او گفت: اى مادر ! چنين مى كنم و _ به يارىِ خدا _ كوتاهى نخواهم كرد . سپس به ميدان آمد، در حالى كه مى گفت: اگر مرا نمى شناسيد ، من فرزند كَلْبَمبه زودى ، مرا و ضربه هايم را خواهيم ديد و نيز يورش و هجوم مرا در نبردانتقام خودم را پس از گرفتن انتقام همراهانم خواهم گرفت و سختى را در روز سختى مى رانم .جولانم در نبرد، بازى نيست . آن گاه ، حمله كرد و پيوسته مى جنگيد تا گروهى [ از سپاهيان دشمن ] را كُشت . سپس به سوى مادر و همسرش باز گشت و نزديك آنها ايستاد و گفت: اى مادر! آيا از من ، راضى شدى ؟ مادرش گفت: راضى نمى شوم ، مگر آن كه پيش روىِ فرزند دختر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، كُشته شوى. همسرش به او گفت: تو را به خدا سوگند مى دهم كه مرا به [ مرگ ] خود ، سوگوار نكنى . مادرش به او گفت: به سخنش ، گوش مده و باز گرد و پيش روىِ فرزند دختر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بجنگ تا فردا، شفيع تو نزد پروردگارت باشد. او نيز [ براى نبرد ] جلو رفت ، در حالى كه مى گفت : من به تو قول مى دهم _ اى امّ وَهْب _كه آنان را با سرنيزه و ضربت شمشير ، بزنم ضربه جوانِ مؤمن به پروردگارتا آن كه دشمن ، تلخىِ جنگ را بچشد من ، مردى نيرومند و قوم و خويش دار هستمو به گاه سختى ، ناتوان نيستم از [ خاندان ] عُلَيم بودن ، براى من بس باشد، بسچرا كه تبارم ، به كريمان عرب مى رسد . سپس ، پيوسته جنگيد تا دست راستش قطع شد؛ امّا توجّهى نكرد و باز جنگيد تا دست چپش نيز قطع شد و سپس ، كُشته شد . مادرش به سوى او آمد تا خون را از چهره اش پاك كند كه شمر بن ذى الجوشن ، او را ديد و به يكى از غلامانش فرمان داد تا با عمود خيمه ، به او بزند . [ او نيز چنين كرد و ] سرش را شكست و وى را كُشت . او نخستين زنى بود كه در نبرد [همراه با ]حسين عليه السلام ، به شهادت رسيد . مَجدُ الأئمّه سَرَخسَكى ، از ابو عبد اللّه حدّاد نقل مى كند كه وَهْب بن عبد اللّه ، [ نخست ]مسيحى بود كه همراه با مادرش ، به دست امام حسين عليه السلام اسلام آورده بود . وى در مبارزه ، بيست و چهار تن پياده و دوازده تن سواره [ از سپاه دشمن ] را كُشت و سپس ، اسير شد . او را نزد عمر بن سعد آوردند . او به وَهْب گفت: حمله ات ، خيلى سخت بود ! سپس ، فرمان داد تا گردنش را بزنند و [ سرش را ] به سوى لشكر حسين عليه السلام بيندازند . مادرش ، سر وى را برگرفت و آن را بوسيد و با عمود خيمه ، [ به دشمن ] حمله كرد و با آن ، دو تن را كُشت. امام حسين عليه السلام به او فرمود: امّ وَهْب باز گرد كه جهاد ، از دوش زنان ، برداشته شده است» . او نيز باز گشت ، در حالى كه مى گفت: خداى من ! اميد مرا ، قطع مكن . پس امام حسين عليه السلام به او فرمود : «خداوند ، اميدت را قطع نمى كند، اى امّ وَهْب ! تو و فرزندت، در بهشت، همراه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و فرزندانش خواهى بود» .

.

ص: 388

. .

ص: 389

. .

ص: 390

3 / 28يُزيدُ بنُ زِيادِ بنِ المُهاصِرِذكر يزيد بن زياد بن المهاصر أبوالشعثاء الكندي ، (1) في المصادر الحديثيّة والتأريخيّة بأشكال مختلفة . (2) واستناداً إلى ما ورد في بعض المصادر فإنّه كان بصحبة الإمام الحسين عليه السلام ، وفي طريق كربلاء، حينما جاء رسول ابن زياد بكتاب للحرّ يطلب منه التضييق على الإمام عليه السلام ، ردّ عليه بشدّة وقال : عَصَيتَ رَبَّكَ ، وأطَعتَ إمامَكَ في هَلاكِ نَفسِكَ ، كَسَبتَ العارَ وَالنّارَ ، قالَ اللّهُ عز و جل : «وَ جَعَلْنَ_هُمْ أَئِمَّةً يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ وَ يَوْمَ الْقِيَ_مَةِ لَا يُنصَرُونَ » (3) فَهُو إمامُكُ . (4) كان مقاتلاً وراميا ماهراً ، قتل بسهامه في يوم عاشوراء عدداً من عسكر العدوّ ، فدعا له الإمام وقال: اللّهُمَّ سَدِّد رَميَتَهُ ، وَاجعَل ثَوابَهُ الجَنَّةَ . (5) جدير بالذكر أنّ الطبري عدّه ضمن عسكر عمر بن سعد، حيث التحق بعسكر الإمام عليه السلام كالحرّ (6) ، إلّا أنّ هذا الكلام يتنافى مع محاججته مع رسول ابن زياد والتي رواها الطبري نفسه . 7 لذا يبدو أنّ رواية الشيخ المفيد الذي اعتبره من مصاحبي الإمام الحسين (7) صحيحة . وجاء في الزيارة الرجبيّة : السَّلامُ عَلى زائِدَةَ بنِ مُهاجِرٍ . (8) وجاء في زيارة الناحية المقدّسة : السَّلامُ عَلى يَزيدَ بنِ زِيادِ بنِ المُهاجِرِ الكِندِيِّ . (9)

.


1- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 408 .
2- .يزيد بن زياد بن المهاصر بن النعمان الكندي، يزيد بن زياد أبو الشعثاء، يزيد بن زياد بن مظاهر الكندي، يزيد بن زياد بن مهاجر الكندي، يزيد بن زيد بن المهاصر، يزيد بن مهاصر أبو الشعثاء الكندي، يزيد بن المهاجر، يزيد بن مهاصر الجعفي، زائده بن مهاجر، زياد بن مهاصر الكندي، أبو الشعثاء الكندي و... (راجع: التاريخ الكبير: ج 8 ص 363 الرقم 3342، نسب معد: ج 1 ص 159 ، الكامل في التاريخ: ج 2 ص 569، الفتوح: ج 5 ص 77، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي: ج 1 ص 19 و 25 و 231؛ الإرشاد: ج 2 ص 83، المناقب لابن شهر آشوب: ج 4 ص 103، روضة الواعظين: ص 206، الأمالي للشجري: ج 1 ص 172، الحدائق الورديّة: ج 1 ص 122 وراجع أيضا : الزيارة الرجبية و زيارة الناحية ج12 ص122 ح3280 وهذه الموسوعة : ج6 ص394 ح 1755 _ 1759).
3- .القصص : 41 .
4- .راجع : ج 5 ص 286 (القسم السابع / الفصل السابع / كتاب ابن زياد إلى الحرّ يأمره بتضيق الأمر على الإمام عليه السلام ) .
5- .راجع: ص394 ح 1755.
6- .نفس المصدر .
7- .الإرشاد : ج 2 ص 83.
8- .راجع: ج 12 ص 122 (القسم الثالث عشر / الفصل الثاني عشر / زيارته في اوّل رجب) .
9- .وفي رواية المزار الكبير و مصباح الزائر : «المظاهر» بدل «المهاجر» راجع: ج 12 ص 264 (القسم الثالث عشر / الفصل الثالث عشر / الزيارة الثانية برواية الإقبال) .

ص: 391

3 / 28يزيد بن زياد بن مُهاصِر

ابو شَعثا يزيد بن زياد بن مُهاصِر كِنْدى ، كه در منابع حديثى و تاريخى ، به صورت هاى مختلفى از وى نام برده شده است . (1) بر پايه برخى از گزارش ها ، وى همراه امام حسين عليه السلام بود و در راه كربلا ، هنگامى كه فرستاده ابن زياد ، براى حُر پيام آورد كه بر امام حسين عليه السلام سختگيرى كند ، ضمن برخوردى تند ، به او گفت : پروردگارت را نافرمانى كردى و در نابودى خود ، از پيشوايت ، پيروى كردى و براى خود ، ننگ و آتش [ دوزخ ] را كسب كردى . خداوند عز و جل فرموده است : «و آنها را پيشوايانى قرار داديم كه به سوى آتش ، فرا مى خوانند و روز قيامت ، يارى نمى شوند» . پس او (ابن زياد) ، پيشواى توست . (2) وى ، جنگاور و تيرانداز ماهرى بود كه روز عاشورا ، با تيراندازى ، شمارى از سپاهيان دشمن را به هلاكت رساند . امام عليه السلام نيز در باره او دعا كرد و فرمود : خداوندا ! تيرش را به هدف برسان و ثوابش را بهشتْ قرار ده . گفتنى است كه طبرى ، وى را از سپاه عمر بن سعد ، شمرده است كه پس از ردّ شرط هاى امام حسين عليه السلام ، همانند حُر ، به سپاه امام عليه السلام پيوست ؛ ولى اين سخن ، با گفتگوى وى با فرستاده ابن زياد _ كه خودِ طبرى ، آن را گزارش كرده _ ، منافات دارد . 3 لذا گزارش شيخ مفيد كه او را از همراهانِ امام حسين عليه السلام بر شمرده ، صحيح است . در «زيارت رجبيّه» ، آمده است : سلام بر زائِدة بن مُهاجر ! در «زيارت ناحيه مقدّسه» نيز آمده است : سلام بر يزيد بن زياد بن مُهاجر كِنْدى !

.


1- .يزيد بن زياد بن المهاصر بن النعمان الكندى ، يزيد بن زياد أبو الشعثاء ، يزيد بن زياد بن مظاهر الكندى ، يزيد بن زياد بن مهاجر الكندى ، يزيد بن زيد بن المهاصر ، يزيد بن معاصر أبو الشعثاء الكندى ، يزيد بن مهاجر ، يزيد بن مهاصر جعفى، زائده بن مهاجر، زياد بن مُهاصِر الكندى ، أبو الشعثاء الكندى .
2- .ر. ك: ج 5 ص 287 (بخش هفتم / فصل هفتم / نامه ابن زياد به حُر، جهت سختگيرى بر امام عليه السلام ) .

ص: 392

. .

ص: 393

. .

ص: 394

تاريخ الطبري عن فضيل بن خُديج الكندي :إنَّ يَزيدَ بنَ زِيادٍ وهُوَ أبُو الشَّعثاءِ الكِندِيُّ مِن بَني بَهدَلَةَ ، جَثا عَلى رُكبَتَيهِ بَينَ يَدَيِ الحُسَينِ عليه السلام ، فَرَمى بِمِئَةِ سَهمٍ ما سَقَطَ مِنها خَمسَةُ أسهُمٍ ، وكانَ رامِيا ، فَكانَ كُلَّما رَمى قالَ : أنَا ابنُ بَهدَلَهفُرسانِ العَرجَلَه (1) ويَقولُ حُسَينٌ عليه السلام : اللّهُمَّ سَدِّد رَميَتَهُ ، وَاجعَل ثَوابَهُ الجَنَّةَ . فَلَمّا رَمى بِها قامَ فَقالَ : ما سَقَطَ مِنها إلّا خَمسَةُ أسهُمٍ ، ولَقَد تَبَيَّنَ لي أنّي قَد قَتَلتُ خَمسَةَ نَفَرٍ ، وكانَ في أوَّلِ مَن قُتِلَ ، وكانَ رَجَزُهُ يَومَئِذٍ : أنَا يَزيدُ وأبي مُهاصِرأشجَعُ مِن لَيثٍ بِغيلٍ (2) خادِر (3) يا رَبّ إنّي لِلحُسَينِ ناصِرولِابنِ سَعدٍ تارِكٌ وهاجِر وكانَ يَزيدُ بنُ زِيادِ بنِ المُهاصِرِ مِمَّن خَرَجَ مَعَ عُمَرَ بنِ سَعدٍ إلَى الحُسَينِ عليه السلام ، فَلَمّا رَدُّوا الشُّروطَ عَلَى الحُسَينِ عليه السلام ، مالَ إلَيهِ فَقاتَلَ مَعَهُ حَتّى قُتِلَ . (4)

أنساب الأشراف :بَرَكَ (5) أبُو الشَّعثاءِ يَزيدُ بنُ زِيادِ بنِ المُهاصِرِ بنِ النُّعمانِ الكِنِديُّ بَينَ يَدَيِ الحُسَينِ عليه السلام ، فَرَمى ثَمانِيَةَ أسهُمٍ أصابَ مِنها بِخَمسَةٍ قَتَلَت خَمسَةَ نَفَرٍ ، وقالَ : أنَا يَزيدُ وأبِي المُهاصِرأشجَعُ مِن لَيثٍ بِغيلٍ خادِر يا رَبِّ إنّي لِلحُسَينِ ناصِرولِابنِ سَعدٍ رافِضٌ مُهاجِر وكانَ أبُو الشَّعثاءِ مَعَ مَن خَرَجَ مَعَ عُمَرَ بنِ سَعدٍ ، ثُمَّ صارَ إلَى الحُسَينٍ حينَ رَدّوا ما سَأَلَ ولَم يُنفِذوهُ ، فَقاتَلَ حَتّى قُتِلَ . (6)

.


1- .العرجلة : القطيع من الخيل (العين : ص 527 «عرجل») .
2- .الغِيْلُ : شجر ملتفّ يستتر به كالأجمة (النهاية : ج 3 ص 403 «غيل») .
3- .خَدَرَ الأسدُ فهو خادرٌ : إذا كان في خدره وهو بيته (النهاية : ج 2 ص 13 «خدر») .
4- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 445 ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 569 نحوه وفيه «يزيد بن أبي زياد» وليس فيه الأبيات ، البداية والنهاية : ج 8 ص 185 نحوه وليس فيه ذيله من «وكان يزيد بن زياد» وراجع : مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 25 .
5- .في المصدر : «ترك» ، وهو تصحيف .
6- .أنساب الأشراف : ج 3 ص 405 .

ص: 395

تاريخ الطبرى_ به نقل از فُضَيل بن خديج كِنْدى _: يزيد بن زياد، يعنى همان ابو شَعثاى كِنْدى ، از تيره بنى بَهدَله ، پيشِ روى حسين عليه السلام ، دوزانو نشست و صد تير انداخت كه پنج تير از آنها هم به خطا نرفت . او تيرانداز [ ماهرى ] بود و هر گاه تيرى مى انداخت ، مى گفت : من ، پسر بَهدَله امسواركارى يكّه ام . حسين عليه السلام نيز مى فرمود: «خدايا ! پرتابش را درست و و پاداشش را بهشت ، قرار بده». پس چون تيرهايش را انداخت، برخاست و گفت: تنها پنج تير به خطا رفت . برايم روشن است كه پنج نفر را كشته ام . او در زمره نخستين شهيدان بود و رَجَزش در آن روز ، اين بود : من يزيدم و پدرم ، مُهاصِر استشجاع تر از شيرى كه در بيشه ، كمين كرده است . پروردگارا ! من ، ياور حسينمو رها كننده و وا گذارنده ابن سعد . يزيد بن زياد بن مُهاصِر ، از كسانى بود كه همراه عمر بن سعد ، به سوى حسين عليه السلام حركت كرد ؛ امّا هنگامى كه آنان، پيشنهادهاى حسين عليه السلام را نپذيرفتند [ و او را ملزم به خواسته هاى نابه جاى خود كردند ]، به سوى حسين عليه السلام آمد و همراه او جنگيد تا كشته شد .

أنساب الأشراف :ابو شَعثا، يزيد بن زياد بن مُهاصِر بن نعمان كِنْدى، پيشِ روى حسين عليه السلام دو زانو نشست و هشت تير انداخت كه پنج تير از آنها ، اصابت كرد و پنج تن [ از سپاه دشمن ] را كُشت . آن گاه ، چنين خواند : من ، يزيدم و پدرم ، مُهاصِر استشجاع تر از شيرى كه در بيشه ، كمين كرده است . پروردگارا ! من ، ياور حسينمو رها كننده و وا گذارنده ابن سعد . ابو شعثا ، با همراهيان عمر بن سعد بود ؛ امّا هنگامى كه آنان ، درخواست هاى حسين عليه السلام را رد كردند و نپذيرفتند، به سوى حسين عليه السلام رفت و [ همراه او ] جنگيد تا كُشته شد .

.

ص: 396

الفتوح :خَرَجَ ... يَزيدُ بنُ زيادِ بنِ المُهاصِرِ الجُعفِيُّ وهُوَ يَقولُ : أنَا يَزيدُ وأبِي مُهاصِرلَيثٌ عَبوسٌ فِي العَرينِ جاذِر (1) يا رَبِّ إنّي لِلحُسَينِ ناصِرولِابنِ سَعدٍ تارِكٌ وهاجِر وَابنُ زِيادٍ خاذِلٌ وغادِروللِأَعادي مُبغِضٌ ونافِر وكُلُّهُم إلَى الجَحيمِ صائِر قالَ : ثُمَّ حَمَلَ فَقاتَلَ حَتّى قُتِلَ رَحِمَهُ اللّهُ . (2)

الأمالي للصدوق عن عبد اللّه بن منصور عن جعفر بن محمّد بن عليّ بن الحسين عن أبيه عن جدّه [زين العابدين] عليهم السلام :بَرَزَ ... زِيادُ بنُ مُهاصِرٍ الكِندِيُّ فَحَمَلَ عَلَيهِم وأنشَأَ يَقولُ : أنَا زِيادٌ وأبي مُهاصِرأشجَعُ مِن لَيثِ العَرينِ الخادِر يا رَبَّ إنّي لِلحُسَينِ ناصِرولِابنِ سَعدٍ تارِكٌ مُهاجِر فَقَتَلَ مِنهُم تِسعَةً ثُمَّ قُتِلَ رِضوانُ اللّهِ عَلَيهِ . (3)

.


1- .كذا في المصدر ، وفي المصادر الاُخرى : «خادر» .
2- .الفتوح : ج 5 ص 108 ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 19 وليس فيه من «وابن زياد» إلى «صائر» ؛ المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 103 نحوه وليس فيه ذيله من «وابن زياد» .
3- .الأمالي للصدوق : ص 225 ح 239 ، روضة الواعظين : ص 206 من دون إسنادٍ إلى أحدٍ من أهل البيت عليهم السلام وبزيادة «أو مصاهر» بعد «زياد بن مهاصر» ، بحار الأنوار : ج 44 ص 320 ح 1 .

ص: 397

الفتوح :يزيد بن زياد بن مُهاصِر جُعْفى ، به ميدان آمد ... ، در حالى كه مى گفت: من يزيدم و پدرم ، مُهاصِر استشجاع تر از شيرى كه در بيشه ، آشيانه گُزيده است . پروردگارا ! من ، يارى كننده حسينمو وا گذارنده و دورى كننده از عمر بن سعد . و ابن زياد ، وا گذارنده و خيانتكار استو از پيروان [ اين خيانتكار ] ، متنفّر و بيزارم . و همگى آنها به سوى دوزخ ، ره سپارند . سپس ، حمله بُرد و جنگيد تا كشته شد . خداوند ، رحمتش كند !

الأمالى ، صدوق_ به نقل از عبد اللّه بن منصور ، از امام جعفر صادق ، از پدرش امام باقر ، از جدّش امام زين العابدين عليهم السلام _: زياد بن مُهاصِر كِنْدى به ميدان آمد و به دشمنان حمله بُرد و چنين سرود : من ، زيادم و پدرم ، مُهاصِر استشجاع تر از شيرى كه در بيشه ، كمين كرده است پروردگارا ! من ، ياور حسينمو رها كننده و وا گذارنده ابن سعد . سپس ، نُه تن از آنان را كُشت و سپس ، كشته شد . خشنودى خدا بر او باد !

.

ص: 398

مثير الأحزان :خَرَجَ يَزيدُ بنُ المُهاجِرِ فَقَتَلَ خَمسَةً مِن أصحابِ عُمَرَ بِالنُّشّابِ (1) ، وصارَ مَعَ الحُسَينِ عليه السلام وهُوَ يَقولُ : أنَا يَزيدُ وأبِي المُهاجِركَأَنَّني لَيثٌ بِغيلٍ خادِر يا رَبِّ إنّي لِلحُسَينِ ناصِرولِابنِ سَعدٍ تارِكٌ وهاجِر وكانَ يُكنّى أبَا الشَّعثاءِ مِن بَني بَهدَلَةَ مِن كِندَةَ . (2)

3 / 29يَزيدُ بنُ نُبَيط وَابناهُكما سمّي يزيد بن نبيط، (3) زيد بن ثبيت القيسي، (4) بدر بن رقيط (5) وزيد البصري (6) . إلّا أنّ جميع الروايات ذكرت أنّ اسمَي ولَدَيه : عبد اللّه وعبيد اللّه . (7) وورد في وصفه كان من الشيعة، من طائفة عبد القيس من أهل البصرة . (8) وكان شريفاً في قومه، وكان ممّن حضر المؤتمر السرّي الشيعيّ في بيت المرأة المؤمنة ماريّة بنت منقذ العبديّة ، التي كانت دارها مألفاً ومنتدى للشيعة في البصرة يتحدّثون فيه ، ويتداولون أخبار حركة الأحداث آنذاك . (9) وقد روى كُتّاب السيرَ أنّه كان لديه عشرة أبناء ، فدعاهم لنصرة الإمام الحسين عليه السلام ، فأجاب دعوته عبد اللّه وعبيد اللّه . وخرجوا من البصرة وأوصلوا أنفسهم إلى مكّة ، وصاحبوا الإمام ونالوا فيض الشهادة في ركاب الإمام عليه السلام . (10) وقيل أنّ ابنيه استشهدا في الحملة الأولى . وجاء في زيارة الناحية المقدّسة : السَّلامُ عَلى زيدِ بنِ ثُبَيتٍ القَيسِيِّ . السَّلامُ عَلى عَبدِ اللّهِ وعُبَيدِ اللّهِ ابنَي يَزيدَ بنِ ثُبَيتٍ (11) القَيسِيِّ . (12) وورد في الزيارة الرجبيّة : السَّلامُ عَلى بَدرِ بنِ رَقيطٍ وَابنَيهِ عَبدِ اللّهِ وعُبَيدِ اللّهِ . (13)

.


1- .النُشّابُ : النَّبْلُ (القاموس المحيط : ج 1 ص 132 «نشب») .
2- .مثير الأحزان : ص 61 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 30 .
3- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 354 ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 534 وفيه «بنيط» بدل «نبيط» ؛ الأمالي للشجري : ج 1 ص 172 ، وفيها «من عبدالقيس» ، رجال الطوسي : ص 106 .
4- .راجع : زيارة الرجبية .
5- .راجع: زيارة الرجبية .
6- .المناقب لابن شهر آشوب : ج 4 ص 113 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 64 .
7- .رجال الطوسي : ص 103 وفيه «عبداللّه وعبيداللّه معرفان» ، وراجع: زيارة الناحية و زيارة الرجبية .
8- .الأمالي للشجري : ج 1 ص 172 ، الحدائق الورديّة : ج 1 ص 122.
9- .راجع: ص402 ح 1760.
10- .نفس المصدر.
11- .فى رواية مصباح الزائر هنا «نبيط» بدل «ثبيت» وليس في المزار الكبير : ص 494 من «ابني ...» .
12- .راجع : ج 12 ص 262 (القسم الثالث عشر / الفصل الثالث عشر / الزيارة الثانية برواية الإقبال).
13- .راجع : ج 12 ص 120 (القسم الثالث عشر / الفصل الثاني عشر / زيارته في أوّل رجب).

ص: 399

مثير الأحزان :يزيد بن مُهاجر به ميدان آمد و پنج تن از ياران عمر بن سعد را با تير كُشت و همراه حسين عليه السلام گرديد و چنين مى گفت : من ، يزيدم و پدرم ، مُهاجر استگويى چون شيرى هستم كه در بيشه ، كمين كرده است . پروردگارا ! من ، ياور حسينمو رها كننده و وا گذارنده ابن سعد . او از تيره بنى بَهدَلَه ، از قبيله كِنْده و كنيه اش ابو شَعثا بود .

3 / 29يزيد بن نُبَيط و پسرانش
اشاره

يزيد بن نُبَيط را زيد بن ثُبَيت ، بدر بن رَقيط و زيد بن بَصرىْ نيز ناميده اند ؛ ولى در همه گزارش ها ، نام دو فرزند شهيدش ، عبد اللّه و عبيد اللّه آمده است . (1) در توصيف او آمده است كه : از شيعيان و از طايفه عبد قيس از مردم بصره بوده و در ميان قومش ، جايگاهى والا داشته است . وى از زمره كسانى بوده كه در گردهمايى پنهانىِ شيعيان _ كه در خانه زنى مؤمن به نام ماريه دختر مُنقِذ عبدى بر پا مى شد _ ، شركت داشته است . خانه اين زن ، مركز ديدار و كانون شيعيان در بصره بوده كه گِرد مى آمدند و در آن جا با هم سخن مى گفتند و خبرها و رُخدادهاى آن روزگار را ردّ و بدل مى كردند . سيره نويسان ، گزارش كرده اند كه وى ، ده پسر داشت كه آنها را به همراهى با خود براى يارىِ امام حسين عليه السلام ، دعوت كرد ؛ امّا تنها دو تن از آنها ، عبد اللّه و عبيد اللّه ، دعوت او را پذيرفتند. او و دو فرزندش، از بصره خارج شدند و خود را به مكّه رساندند و همراه امام عليه السلام شدند و در ركاب وى به فيضِ شهادت رسيدند . گفته شده كه دو فرزند او ، در حمله نخست دشمن ، به شهادت رسيدند . (2) در «زيارت ناحيه مقدّسه» آمده است : سلام بر يزيد بن ثُبَيت قَيسى ! سلام بر عبد اللّه و عبيد اللّه ، دو پسر يزيد بن ثُبَيت قيسى ! در «زيارت رجبيّه» نيز آمده است : سلام بر بَدر بن رَقيط و دو پسرش عبد اللّه و عبيد اللّه .

.


1- .در رجال الطوسى آمده است: «عبد اللّه و عبيداللّه كه شناخته شده اند».
2- .ر .ك : ص135 (فصل دوم / سخنى درباره شهداى حمله نخست) .

ص: 400

تاريخ الطبري عن أبي المخارق الراسبي :اِجتَمَعَ ناسٌ مِنَ الشّيعَةِ بِالبَصرَةِ في مَنزِلِ امرَأَةٍ مِن عَبدِ القَيسِ يُقالُ لَها مارِيَةُ ابنَةُ سَعدٍ _ أو مُنقِذٍ _ أيّاماً، وكانَت تَشَيَّعُ ، وكانَ مَنزِلُها لَهُم مَألَفاً يَتَحَدَّثونَ فيهِ ، وقَد بَلَغَ ابنَ زِيادٍ إقبالُ الحُسَينِ عليه السلام ، فَكَتَبَ إلى عامِلِهِ بِالبَصرَةِ أن يَضَعَ المَناظِرَ ويَأخُذَ بِالطَّريقِ . قالَ : فَأَجمَعَ يَزيدُ بنُ نُبَيطٍ الخُروجَ _ وهُوَ مِن عَبدِ القَيسِ _ إلَى الحُسَينِ عليه السلام ، وكانَ لَهُ بَنونَ عَشَرَةٌ ، فَقالَ : أيُّكُم يَخرُجُ مَعي ؟ فَانتَدَبَ مَعَهُ ابنانِ لَهُ : عَبدُ اللّهِ وعُبَيدُ اللّهِ ، فَقالَ لِأصحابِهِ في بَيتِ تِلكَ المَرأَةِ : إنّي قَد أزمَعتُ عَلَى الخُروجِ ، وأنَا خارِجٌ ، فَقالوا لَهُ : إنّا نَخافُ عَلَيكَ أصحابَ ابنِ زِيادٍ ، فَقالَ : إنّي وَاللّهِ لَو قَدِ استَوَت أخفافُهُما بِالجَدَدِ (1) لَهانَ عَلَيَّ طَلَبُ مِن طَلَبَني . قالَ : ثُمَّ خَرَجَ فَتَقَدّى (2) فِي الطَّريقِ حَتّى انتَهى إلى حُسَينٍ عليه السلام ، فَدَخَلَ في رَحلِهِ بِالأَبطَحِ ، وبَلَغَ الحُسَينَ عليه السلام مَجيئُهُ فَجَعَلَ يَطلُبُهُ ، وجاءَ الرَّجُلُ إلى رَحلِ الحُسَينِ عليه السلام ، فَقيلَ لَهُ : قَد خَرَجَ إلى مَنزِلِكَ ، فَأَقبَلَ في أثَرِهِ ، ولَمّا لَم يَجِدهُ الحُسَينُ عليه السلام جَلَسَ في رَحلِهِ يَنتَظِرُهُ ، وجاءَ البَصرِيُّ فَوَجَدَهُ في رَحلِهِ جالِسا ، فَقالَ : «بِفَضْلِ اللَّهِ وَ بِرَحْمَتِهِ فَبِذَ لِكَ فَلْيَفْرَحُواْ» (3) قالَ : فَسَلَّمَ عَلَيهِ وجَلَسَ إلَيهِ فَخَبَّرَهُ بِالَّذي جاءَ لَهُ ، فَدَعا لَهُ بِخَيرٍ ، ثُمَّ أقبَلَ مَعَهُ حَتّى أتى فَقاتَلَ مَعَهُ ، فَقُتِلَ مَعَهُ هُوَ وَابناهُ . (4)

.


1- .الجَدَدُ : أي المستوي من الأرض (النهاية: ج 1 ص 245 «جدد») .
2- .تقدّت به دابّته : لزمت سنن الطريق ، وتقدّى هو عليها (لسان العرب : ج 15 ص 177 «قدا») .
3- .يونس : 58 .
4- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 353 وراجع : الكامل في التاريخ : ج 2 ص 534 وفيه «يزيد بن بُنيط» .

ص: 401

تاريخ الطبرى_ به نقل از ابو مُخارق راسِبى _: گروهى از شيعيان، در بصره در خانه زنى از قبيله عبد قيس به نام ماريه ، دختر سعد يا مُنقِذ _ كه از شيعيان بود و خانه اش ، محلّى براى گِرد هم آمدن و گفتگو بود _ ، چند روزى گِرد آمدند . خبر روى آوردن حسين عليه السلام به ابن زياد رسيد و او به كارگزارش در بصره نوشت كه جاسوسانى بگمارد و راه را زير نظر بگيرد. يزيد بن نُبَيط ، از [ قبيله ] عبد قيس ، تصميم گرفت كه به سوى حسين عليه السلام برود . از اين رو ، از ده پسرش پرسيد: كدام يك از شما با من مى آيد ؟ دو پسرش به نام هاى عبد اللّه و عبيد اللّه ، به او پاسخ مثبت دادند . او به همراهيانش در خانه آن زن گفت : من ، تصميم گرفته ام كه [ براى يارى حسين عليه السلام ] بروم و اكنون ، مى روم . آنان به او گفتند: ما از ياران ابن زياد ، بر تو مى ترسيم . او گفت : اگر كف اين دو كفشم بر دشت هموار ، ساييده [و تمام] شود ، باز هم جستجوى آنچه مى طلبم ، بر من آسان است [ و آن را رها نخواهم كرد ] . سپس ، به راه افتاد و [ شجاعانه ، ] از ميانه راه اصلى رفت تا به [توقّفگاه ]حسين عليه السلام رسيد و در [صحراى] اَبطَح ، به خيمه ايشان وارد شد . از سوى ديگر ، خبر حركت او به حسين عليه السلام رسيده بود و ايشان در پىِ او رفته بود . به او گفته شد: حسين عليه السلام ، به سوى خيمه تو ، به راه افتاده است . او نيز به دنبال حسين عليه السلام رفت . حسين عليه السلام ، هنگامى كه وى را نيافت، در خيمه او به انتظارش نشست . يزيد بصرى آمد و ديد كه ايشان در خيمه او نشسته است . گفت : «به فضل و رحمت خدا [فرود آمدى]، به جهت اين ، بايد شادى كرد» . سپس بر حسين عليه السلام سلام داد و نزدش نشست و هدفش را از آمدن ، براى حسين عليه السلام بازگو كرد. ايشان هم برايش دعاى خير كرد . سپس ، وى همراه با حسين عليه السلام آمد تا نبرد ، در گرفت و او همراه حسين عليه السلام جنگيد و با پسرانش ، همراه حسين عليه السلام ، كُشته شدند .

.

ص: 402

. .

ص: 403

. .

ص: 404

. .

ص: 405

سخنى در باره ديگر ياران شهيد امام حسين عليه السلام
اشاره

پيش از اين ، زندگى نامه اجمالىِ شمارى از شهداى كربلا كه نكته قابل توجّهى در باره آنها گزارش شده بود ، گذشت . اينك ، فهرست اسامى ديگر يارانِ شهيد امام حسين عليه السلام كه در منابع تاريخى يا حديثى از آنها ياد شده ، بدين سان ، ارائه مى گردد :

1 . ابراهيم بن حُصَين اسدى

تنها ابن شهرآشوب ، از او ياد كرده است . وى براى او رَجَزى نقل كرده و او را هلاك كننده 84 نفر ، شمرده است . وجود چنين شخصى با چنين كار بزرگى ، با سكوت منابع ديگر ، سازگار نيست . (1)

2 . برادرزاده حُذَيفة بن اَسيد غِفارى

در كتاب بصائر الدرجات ، خبرى آمده است به اين مضمون كه : حُذَيفة بن اَسيد غِفارى ، به همراه برادرزاده اش در ديوانى كه در دست امام مجتبى عليه السلام بوده و نام شيعيان در آن بوده ، نظر مى كند و نام خود و برادرزاده اش را مى بيند و همين برادرزاده اش ، بعدا در ركاب امام حسين عليه السلام ، شهيد مى شود . (2) اين ، تنها خبر در باره اوست و در هيچ منبع ديگرى ، نام وى يافت نشد .

.


1- .لمناقب ، ابن شهرآشوب : ج 4 ص 105 . در قاموس الرجال (ج 1 ص 172) آمده : «ولى سخن ضعيف در المناقب ابن شهرآشوب ، بسيار است» .
2- .بصائر الدرجات : ص 172 ، بحار الأنوار : ج 26 ص 124 ح 19 .

ص: 406

3 . ابو هَيّاج

ابو هياج عبد اللّه (/ على) بن ابى سفيان بن حارث بن عبد المطّلب ، صحابى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله (1) و داماد امير مؤمنان على عليه السلام و همسر رَمْله بوده است . (2) همچنين ، در زمان حكومت امام على عليه السلام ، كارگزار ايشان بود (3) و در بلاد سواد (عراق) ، قاضى گرديد . (4) گزارش شده كه ابو هَيّاج ، شاعرى ماهر و سخنورى حاضرْجواب بوده است . (5)(6) منابع اهل سنّت ، او را در زمره شهيدان كربلا ، نام برده اند .

4 . اَدهَم بن اُميّه

تنها فُضَيل بن زُبير ، (7) از او نام برده و او را اهل بصره و از قبيله بنى عبد القيس ، معرّفى كرده است . (8)

.


1- .لاستيعاب: ج 3 ص 53، الإصابة: ج 4 ص 101و 102 ، تاريخ دمشق : ج29 ص 72 .
2- .المحبر: 56 ؛ المناقب ، ابن شهرآشوب: ج 3 ص 305، بحار الأنوار : ج 42 ص 92 .
3- .سنن الترمذي : ج 3 ص 366 ح 1049، سنن أبي داوود: ج 3 ص 215 ح 3218 .
4- .المحلّى ، ابن حزم : ج 9 ص 385 .
5- .الإصابة: ج 4 ص 101 ، الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج 1 ص 477 ، تاريخ دمشق : ج 29 ص 74. نيز، ر. ك : الجمل : ص 118 ، الفصول المختاره : ص 269 ، بحار الأنوار: ج 38 ص 276 ، شرح نهج البلاغة ، ابن ابى الحديد : ج 13 ص 231 .
6- .الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج 1 ص 477، الإصابة: ج 4 ص 101 ، تاريخ دمشق : ج 29 ص 75 ، ذخائر العقبى : ص 404 .
7- .فُضَيل بن زبير بن عمر بن درهم اسدى كوفى ، از ياران امام باقر وامام صادق عليهم السلام بوده ودر قرن دوم مى زيسته است. او كتابى با نام تسمية من قُتل مع الحسين عليه السلام من ولده و إخوته وأهل بيته وشيعته فراهم آورده و در آن ، بيست تن از خانواده و 78 تن از غيرِ خانواده امام عليه السلام را نام مى برد. اين كتاب ، شايد قديمى ترين نوشته در اين موضوع باشد . گفتنى است تنها منابعى كه به اين كتاب دسترس داشته اند ، الأمالى شجرى والحدائق الورديّة ، از منابع زيديه، بوده اند . برخى افرادى كه نامشان در اين كتاب به عنوان شهيد آمده، در منابع ديگر، ياد نشده اند (ر . ك : ج1 ص53) .
8- .لأمالى ، شجرى: ج 1 ص 172، الحدائق الورديّة: ج 1 ص 121. در تنقيح المقال مى خوانيم: «ادهم بن اُميّه، ف جزو شيعيانى بود كه در بصره و در خانه ماريه بنت منقذ ، جمع مى شدند. او با يزيد بن نَبيط و دو فرزندش ، به راه افتادند و در اَبطَح به امام عليه السلام پيوستند و در [روز عاشورا] حمله اوّل ، شهيد شدند. پدر او ابو اميّه ، از ياران پيامبر صلى الله عليه و آله بوده است (تنقيح المقال: ج 1 ص 106) .

ص: 407

5 . انيس بن مَعقِل اَصبَحى

در باره وى ، چيزى در منابع تاريخى و مقاتل ، ديده نمى شود . آنچه در باره وى گزارش شده ، رَجَزهايى است كه در ميدان نبرد ، خوانده است . در المناقب ابن شهرآشوب ، آمده كه بيش از بيست نفر ، به دست او كشته شده اند .احتمال دارد كه وى ، همان زيد بن مَعقِل باشد كه خواهد آمد. در باره وى ، آمده است : آن گاه ، انيس بن مَعقِل اَصبَحى به ميدان آمد و مى خواند : (1) من اَنيس پسر مَعقِل هستمدر دست راستم ، تيغه شمشيرى قطع كننده است . در ميان غبارها ، سرها را با آن مى پرانمتا اين كه پيشامد ناگوار را برطرف نمايم و آن ، دور شود [در دفاع] از حسين برترِ صاحب فضيلت پسر پيامبر خدا ، كه بهترين فرستاده شده است . آن گاه ، حمله كرد و جنگيد تا كشته شد . (2) همچنين ، آمده است: انيس بن مَعقِل اَصبَحى به ميدان رفت ، در حالى كه رَجَز مى خواند و مى گفت : (3) من ، انيس ، پسر مَعقِل هستم و در دست راستم ، تيغه شمشيرى صيقل يافته است . در جنگ ، با آن چنان مى زنم كه [ناگوارى] دور شودو با آن ، در ميان غبارها ، سرها را مى پرانم [در دفاع] از حسين شكوهمندِ صاحب فضيلت پسر پيامبر خدا ، كه بهترين فرستاده شده است . آن گاه ، حمله كرد و جنگيد تا كشته شد . رحمت خدا بر او باد ! (4)

.


1- أنَا أنيسٌ و أنَا ابنُ مَعقِل وفي يَميني نَصلُ سَيفٍ فَيصَلِ أعلو بِهِ الهاماتِ بَينَ القَسطَلِ حَتّى ازيلَ خَطبَهُ فَيَنجلي عَنِ الحُسَينِ الفاضِلِ المُفَضَّلِ ابنِ رَسولِ اللّهِ خَيرِ مُرسَل
2- .مقتل الحسين عليه السلام ، خوارزمى : ج 2 ص 19 .
3- أنَا أنيسٌ و أنَا ابنُ مَعقِلِ وفي يَميني نَصلُ سَيفٍ مُصقَلٍ أضرِبُ بِهِ فِي الحَربِ حَتّى يَنجَلى أعلو بِهِ الهاماتِ وَسطَ القَسطَلِ مِنَ الحُسَينِ الماجِدِ المُفَضَّلِ ابنِ رَسولِ اللّهِ خَيرِ مُرسَل
4- .الفتوح : ج 5 ص 108 ؛ المناقب ، ابن شهرآشوب : ج 4 ص 103 .

ص: 408

6 . جابر بن حَجّاج

تنها فُضَيل بن زبير ، از وى نام بُرده است . (1)

7 . جَبَلة بن على شَيبانى

(2)وى ، در زمره شهداى حمله اوّل ، (3) شمرده شده است . نام وى در زيارت هاى «رجبيّه» (4) و «ناحيه» ، آمده است . در «زيارت ناحيه مقدّسه» مى خوانيم : ي السَّلامُ عَلى جَبَلَةَ بنِ عَلِىٍّ الشَّيبانِىِّ . (5)

.


1- .الأمالى ، شجرى: ج 1 ص 172، الحدائق الورديّة: ج 1 ص 122.
2- .الأمالى ، شجرى: ج 1 ص 172 ، الحدائق الورديّة: ج 1 ص 122 .
3- .ر. ك : ص 135 (فصل دوم / سخنى درباره شهداى حمله نخست) .
4- .در زيارت رجبيّه ، نام پدر وى «على» و «عبد اللّه » آمده است . در اين باره ، ر . ك : ج 12 ص 121 (بخش سيزدهم / فصل دوازدهم / زيارت امام عليه السلام در اوّل رجب) .
5- .ر . ك : ج 12 ص 264 (بخش سيزدهم / فصل سيزدهم / زيارت دوم به روايت الإقبال) .

ص: 409

سلام بر جَبَلة بن على شَيبانى !

8 . جُندَب بن حُجَير

(1) وى ، جزو ياران امام حسين عليه السلام شمرده شده است . (2) نام وى در «زيارت رجبيّه» (3) آمده است . در «زيارت ناحيه» نيز مى خوانيم : السَّلامُ عَلى جُندَبِ بنِ حُجرٍ الخَولانِىِّ ! سلام بر جُندب بن حُجْر خولانى ! (4)

9 . جُوَين بن مالك

(5)وى ، جزو ياران امام حسين عليه السلام شمرده شده است . (6) احتمال دارد كه اين شخص ، همان ، غلام ابو ذر باشد . (7)

.


1- الأمالى، شجرى: ج 1 ص 172، الحدائق الورديّة: ج 1 ص 122، بحار الأنوار: ج 101 ص 341. در الأمالى شجرى، فرزند وى به نام «حجير» نيز جزو شهدا شمرده شده است؛ امّا با توجّه به اين كه اسامى شهدا در الأمالى شجرى و الحدائق الوردية، يكى است و در منبع اخير، نام «جُندَب بن حُجَير بن جُندَب»، بدون ذكر فرزندش آمده، احتمال اشتباه در الأمالى وجود دارد.
2- .رجال الطوسى : ص 100 .
3- .در زيارت رجبيّه «جندب بن حجير» آمده است . ر . ك : ج 12 ص 123 (بخش سيزدهم / فصل دوازدهم / زيارت امام عليه السلام در اوّل رجب) .
4- .ر . ك : ج 12 ص 249 (بخش سيزدهم / فصل سيزدهم / زيارت دوم به روايت الإقبال) .
5- .الأمالى ، شجرى : ج 1 ص 172 ، الحدائق الورديّة : ج 1 ص 121 ، إبصار العين: ص 194 . در اين كتاب ، از ابن شهرآشوب نقل شده كه او [درروز عاشورا] در حمله اوّل به شهادت رسيده ، در حالى كه در المناقب ، نام او «سيف بن مالك نمرى» آمده است .
6- .رجال الطوسى : ص 99 .
7- .ابن شهرآشوب ، در باره جوين آورده : «جوين بن ابى مالك ، غلام ابو ذر» و رجزى را نيز از او نقل مى كند (المناقب ، ابن شهر آشوب : ج 3 ص 103) .

ص: 410

نام وى در «زيارت رجبيّه» آمده است . (1) در «زيارت ناحيه» نيز مى خوانيم : السَّلامُ عَلى حُوَىِّ بنِ مالِكٍ الضُّبَعِىِّ ! (2) سلام بر حُوَىّ بن مالك ضُبَعى!

10 . حارث بن امرؤ القيس

تنها فُضَيل بن زبير ، از وى نام برده است . (3)

11 . حارث بن بنهان ، آزاد شده حمزة بن عبد المطّلب

تنها فُضَيل بن زبير ، از وى نام برده است . (4)

12 . حَجّاج بن زيد ( / يزيد)

(5)در باره وى ، اطّلاعى در دست نيست ؛ ولى نامش در «زيارت رجبيّه» (6) و «زيارت ناحيه» آمده است . در «زيارت ناحيه مقدّسه» مى خوانيم :

.


1- .در زيارت رجبيّه ، نام وى مختلف آمده است : «جوير» و «جوين» . (ر . ك : ج 12 ص 123 «بخش سيزدهم / فصل دوازدهم / زيارت امام عليه السلام در اول رجب») .
2- .نام وى در روايت المزار الكبير، «جوين» آمده است. (ر . ك : ج12 ص262 «بخش سيزدهم / فصل سيزدهم / زيارت دوم به روايت الإقبال») .
3- .الأمالى ، شجرى: ج 1 ص 172، الحدائق الورديّة: ج 1 ص 122 .
4- .الأمالى ، شجرى: ج 1 ص 172، الحدائق الورديّة: ج 1 ص 121 .
5- .نام پدر وى «بدر» آمده است : در اين باره ، ر . ك : الأمالى ، شجرى: ج 1 ص 172، الحدائق الورديّة: ج 1 ص 121 .
6- .نام پدر وى در زيارت رجبيه «زيد» و «بدر» آمده است (ر . ك : ج 12 ص 123 «بخش سيزدهم / فصل دوازدهم / زيارت امام عليه السلام در اول رجب») .

ص: 411

السَّلامُ عَلَى الحَجّاجِ بنِ يَزيدَ السَّعدِىِّ ! (1) سلام بر حَجّاج بن يزيد سعدى !

13 و 14 . حُلاس بن عمرو و نُعمان بن عمرو

(2)ظاهرا اين دو نفر ، برادرند . هر دو را از ياران امام حسين عليه السلام (3) و از شهداى حمله اوّل شمرده اند . (4) در مقتل هاى مشهور و «زيارت ناحيه» ، نام آنها نيامده است ؛ امّا در «زيارت رجبيّه» ، مى خوانيم : السَّلامُ عَلى نُعمانَ بنِ عَمرٍو ! السَّلامُ عَلى جُلاسِ بنِ عَمرٍو ! (5) سلام بر نُعمان بن عمرو ! سلام بر جُلاس بن عمرو !

15 . رافع ، وابسته بنى شِنْده

تنها فُضَيل بن زُبير ، از او نام برده است . (6)

16 . رُمَيث بن عمرو

او از ياران امام حسين عليه السلام بوده است ؛ (7) امّا تنها در «زيارت رجبيّه» ، به شهادت او اشاره شده و آمده است :

.


1- .نام پدر وى در روايت مصباح الزائر و المزار الكبير ، «زيد» آمده است (ر . ك : ج 12 ص 262 (بخش سيزدهم / فصل سيزدهم / زيارت دوم به روايت الإقبال») .
2- .رجال الطوسى: ص 100 و ص 106 در الحدائق الورديّة : ج 1 ص 122 و الأمالي ، شجري : ج 1 ص 172 «خلاس» آمده و در ادامه ، «الراسبى» اضافه شده است .
3- .رجال الطوسى : ص 106 و ص 100.
4- .ر. ك: ص 135 (فصل دوم / سخنى درباره شهداى نخست) .
5- .در روايت المزار ، شهيد اوّل «الحلاس» آمده است . ر . ك : ج 12 ص 122 (بخش سيزدهم / فصل دوازدهم / زيارت امام عليه السلام در اول رجب) .
6- .الأمالى ، شجرى: ج 1 ص 173، الحدائق الورديّة: ج 1 ص 122 .
7- .رجال الطوسى : ص 100 ، المناقب ، ابن شهرآشوب : ج 4 ص 78، بحار الأنوار : ج 44 ص 199 .

ص: 412

السَّلامُ عَلى رُمَيثِ بنِ عمر ! (1) سلام بر رُمَيث بن عمر !

17 . زاهر ، مُصاحب عمرو بن حَمِق

زاهر، مصاحب عمرو بن حَمِق (2) (صحابى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و يار امير مؤمنان عليه السلام در همه جنگ ها) بود (3) و در ماجراى تعقيب و دستگيرى عمرو _ كه منجر به شهادت او به دست مأموران معاويه شد _ ، همراه عمرو بود ؛ ولى توانست خود را بِرَهاند تا اين كه در ركاب امام حسين عليه السلام به شهادت رسيد . 4 او را از ياران امام حسين عليه السلام (4) و از شهداى حمله اوّل دشمن شمرده اند . (5) نام وى در زيارت هاى «رجبيّه» (6) و «ناحيه» آمده است . در «زيارت ناحيه مقدّسه» مى خوانيم : السَّلامُ عَلى زاهِرٍ مَولى عَمرِو بنِ الحَمِقِ الخُزاعِىِّ ! (7) سلام بر زاهر ، وابسته عمرو بن حَمِق خُزاعى !

.


1- .در روايت مصباح الزائر ، نام پدر وى «عمرو» آمده است . ر . ك : ج 12 ص 122 (بخش سيزدهم / فصل دوازدهم / زيارت امام عليه السلام در اوّل رجب) .
2- .رجال الطوسى : ص 101 ، المناقب ، ابن شهر آشوب : ج 3 ص 113 .
3- .ر. ك : دانش نامه امير المؤمنين عليه السلام : ج 12 ص 259 (بخش شانزدهم : ياران و كارگزاران امام على عليه السلام / عمرو بن حَمِق خُزاعى) .
4- .ال الطوسى : ص 101.
5- .ر . ك : ص 135 (فصل دوم / سخنى درباره شهداى حمله نخست) .
6- .ر . ك : ج 12 ص 123 (بخش سيزدهم / فصل دوازدهم / زيارت امام عليه السلام در اوّل رجب) .
7- .ر . ك : ج 12 ص 264 (بخش سيزدهم / فصل سيزدهم / زيارت دوم به روايت الإقبال) .

ص: 413

18 . زُهَير بن بِشْر خَثعَمى

وى ، از شهداى حمله اوّل ، شمرده شده است . (1) نام وى در زيارت هاى «ناحيه» (2) و «رجبيّه» ، (3) آمده است . در نقل فُضَيل بن زبير ، نام وى عبد اللّه بن بِشر خَثعَمى آمده (4) كه احتمالاً همين شخص باشد . (5)

19 . زُهَير بن سُلَيم اَزْدى

(6)وى ، از شهداى كربلا (7) و جزو شهداى حمله اوّل دشمن ، شمرده شده است . (8) نام وى در زيارت هاى «رجبيّه» (9) و «ناحيه» (10) چنين آمده است :

.


1- .ر . ك : ص 135 (فصل دوم / سخنى درباره شهداى حمله نخست) .
2- .ر . ك : ج 12 ص 264 (بخش سيزدهم / فصل سيزدهم / زيارت دوم به روايت الإقبال) .
3- .در زيارت رجبيه «زهير بن بشير» آمده است (ر . ك : ج 12 ص 123 «بخش سيزدهم / فصل دوازدهم / زيارت امام عليه السلام در اوّل رجب») .
4- .الأمالى ، شجرى: ج 1 ص 172، الحدائق الورديّة: ج 1 ص 122 .
5- .در تنقيح المقال (ج 2 ص 170) آمده است كه عبد اللّه بن بِشر خثعَمى با لشكر عمر سعد آمد و سپس به امام حسين عليه السلام پيوست و نامش در «زيارت ناحيه» آمده است ؛ ولى اين نام را آن جا نيافتيم و مستند ديگرى نيز يافت نشد.
6- .برخى ، او را برادر مِخنَف بن سُلَيم اَزْدى دانسته اند (ر. ك : الأخبار الطوال: ص 123) . در الأخبار الطوال (ص 123) و فتوح البلدان (ص 366) ، در باره فتح مدائن ، آمده است كه زُهَير ، در فتح ايران شركت داشت و مبارزى ايرانى به نام نخارجان يا نخيرخان را كُشت . در ميان فرماندهان لشكر عمر سعد ، نام عبد اللّه بن زُهَير بن سليم اَزْدى (تاريخ الطبرى : ج 5 ص422) يا عبد اللّه بن زُهَير بن سُلَيم بن مِخنَف عامرى (مثير الأحزان : ص 53) به چشم مى خورد كه احتمال دارد فرزند زهير بوده باشد .
7- .الأمالى ، شجرى: ج 1 ص 173 ، الحدائق الورديّة : ج 1 ص 122 .
8- .ر. ك: ص 135 (فصل دوم / سخنى درباره شهداء حمله نخست) .
9- .ر . ك : ج 12 ص 107 (بخش سيزدهم / فصل دوازدهم / زيارت امام عليه السلام در اوّل رجب) .
10- .ر. ك: ج 12 ص 266 (بخش سيزدهم / فصل سيزدهم / زيارت دوم به روايت الإقبال).

ص: 414

السَّلامُ عَلى زُهَيرِ بنِ سُلَيمٍ الأَزدِيِّ ! سلام بر زُهَير بن سُلَيم اَزْدى !

20 . زيد بن مَعقِل

از او به صورت هاى گوناگون ، نام برده اند : زيد بن مَعقِل ، (1) زيد بن مَعقِل جُعْفى (2) و بدر بن مَعقِل جُعْفى . 3 وى ، از ياران امام حسين عليه السلام بوده است . (3) در برخى منابع ، اين رَجَز از وى ، نقل شده : أنا ابنُ جعفِىٍ وأبيالكلاعُوفي يميني مُرهفٌ قَراعٌ و مازنٌ ثَعلبَهُ لمّاعُ. من ، پسر جُعْفى ام و پدرم كلاع استو در دست راستم ، شمشيرى بُرّان ، انعطاف پذير ، روباه گونه و صيقل يافته است . (4)

.


1- .رجال الطوسى : ص 101 .
2- .المناقب ، ابن شهرآشوب : ج 4 ص 78 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 199 و ج 45 ص 72. نيز، ر. ك: زيارة الناحية برواية الإقبال) .
3- .رجال الطوسى : ص 101 ، المناقب ، ابن شهرآشوب : ج 4 ص 78 ، بحار الأنوار: ج 45 ص 199 (كه اين مأخذ به شهادت وى ، اشاره نمى كند) .
4- .أنساب الأشراف : ج 3 ص 405 ، نسب معد : ج 1 ص 316 در اين دو منبع ، نام وى را «بدر بن مغفل بن ف جعونة ...» آورده است .

ص: 415

ابن حجر ، در الإصابة ، به نقل از مرزبانى ، يزيد بن مَغفِل كوفى را از شهيدان كربلا ، نام بُرده و رَجَز او را اين گونه نقل مى كند : (1) اگر مرا نمى شناسيد ، من ، پسر مَغفِلمكه در هنگام نبرد ، غرق در سلاحم و كنار نمى كِشم . در دست راستم ، نيمه شمشيرِ خميده اى است كه با آندر ميان غبارها ، [ هر ] جنگجو[ يى ] را به هوا مى فرستم . (2) ابن شهرآشوب ، شبيه اين رَجَز را از زبان انيس بن مَعقِل اَصبَحى آورده است . (3) شايد زيد بن مَعقِل همان انيس بن مَعقِل ، باشد كه گذشت . (4)

21 . سالم ، غلام ابنِ مَدَنيّه كَلْبى

نام او اسلَم نيز گفته شده است . وى ، از ياران امام حسين عليه السلام بوده است (5) و در نقل فَضَل بن زُبير (6) و «زيارت ناحيه» ، از شهيدان كربلا شمرده شده است . در «زيارت ناحيه مقدّسه» (7) آمده است : السَّلامُ عَلى سالِمٍ ، مَولَى ابنِ المَدَنِيَّةِ الكَلبِىِّ ! سلام بر سالم ، غلام ابن مدنيّه كلبى !

.


1- إن تنكرونى فأنا ابنُ المَغفلِ شاكٍ لدى الهَيجاءِ غَيرُ أعزَلِ و فى يمينى نِصفُ سيفٍ مُعصلِ أعلو بِه الفَارِسَ وَسطَ القَسطَلِ.
2- .الإصابة: ج 6 ص 554 .
3- .المناقب ، ابن شهرآشوب : ج 4 ص 103 .
4- .ر . ك : ص 407 (انيس بن معقل اَصبَحى) .
5- .رجال الطوسى: ص 99 .
6- .الأمالى ، شجرى: ج 1 ص 172، الحدائق الورديّة: ج 1 ص 122 .
7- .ر . ك : ج 12 ص 266 (بخش سيزدهم / فصل سيزدهم / زيارت دوم به روايت الإقبال) .

ص: 416

22 . سعد بن حارث و برادرش حتوف بن حارث

تنها فُضَيل بن زُبير ، در باره اين دو ، مطلب آورده است . وى مى گويد : آن دو ، از خوارج بودند . هنگامى كه صداى زنان و كودكان خاندان پيامبر خدا صلى الله عليه و آله را شنيدند ، «لا حكم إلّا للّه » گفتند و با شمشيرهايشان تاختند و همراه حسين عليه السلام جنگيديد تا كشته شدند . آن دو ، سه نفر از ياران عمر بن سعد را زدند . (1)

23 . سعد بن حَنظَله تميمى

(2)برخى او را با حَنظَله بن سعد شِبامى ، يكى دانسته اند. (3) ابن اعثم و خوارزمى مى گويند : وى به شدّت جنگيد تا كشته شد. (4)

24 . سعيد بن كَردَم

تنها در تاريخ دمشق به نام وى اشاره شده است . اين كتاب ، سعيد بن كَردَم ، معروف به زيد بن كَردَم را از شهداى كربلا خوانده وپدرش كَردَم را از شهداى ركاب امام على عليه السلام در صفّين ، دانسته است . (5) در شهداى واقعه صفين ، اين نام را نيافتيم كه احتمال دارد تصحيفى رُخ داده باشد .

25 . سليمان بن ربيعه

فضيل بن زبير ، نام وى را آورده و او را از طايفه بنى اسد بن خزيمه ، شمرده است . (6)

.


1- .الأمالى ، شجرى: ج 1 ص 172، الحدائق الورديّة : ج 1 ص 122 .
2- .مقتل الحسين عليه السلام ، خوارزمى : ج 2 ص 14 ، الفتوح : ج 5 ص 105 ؛ المناقب ، ابن شهر آشوب : ج 14 ص 101 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 18 .
3- .قاموس الرجال: ج 5 ص 31 . نيز ، ر. ك : همين دانشنامه : ج6 ص 283 (فصل سوم / حنظلة بن اسعد شبامى).
4- .الفتوح : ج 5 ص 105 ، مقتل الحسين عليه السلام ، خوارزمى: ج 2 ص 14.
5- .تاريخ دمشق : ج 34 ص 206.
6- .لأمالى ، شجرى: ج 1 ص 172، الحدائق الورديّة: ج 1 ص 121.

ص: 417

26 . سليمان ، غلام امام حسين عليه السلام

(1)وى ، از ياران امام حسين عليه السلام بوده است . (2) او را بايد اوّلين شهيد نهضت حسينى ناميد . وى ، حامل نامه امام عليه السلام به بزرگان بصره بود كه پس از انجام دادن مأموريت ، به دستور ابن زياد ، در بصره دستگير شده ، به شهادت رسيد . 3

27 . سوّار بن ابى حِميَر

(3)وى ، از جمله زخمى شدگان در روز عاشوراست (4) كه پس از حادثه ، اسير شد و شش ماه بعد ، بر اثر زخم هايى كه خورده بود ، به شهادت رسيد (5) . برخى نقل ها ، وى را از شهداى حمله اوّل شمرده اند . (6) در «زيارت ناحيه» ، آمده است :

.


1- .تاريخ الطبرى: ج 5 ص 357 و 469 ، الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة): ج 1 ص 477، المعجم الكبير: ج 3 ص 103 ، الأخبار الطوال: ص 231 ، البداية والنهاية: ج 8 ص 157 ، الثقات، ابن حبّان: ج 2 ص 310 ؛ رجال الطوسى: ص 101 ، الاختصاص: ص 83، الملهوف: ص 110، مثير الأحزان: ص 27 .
2- .رجال الطوسى : ص 101 .
3- .نسب معد : ج 2 ص 511 ، رجال الطوسى : ص 101 در اين منبع ، «سوار بن منعم بن حابس» آمده است .
4- .أنساب الأشراف : ج 3 ص 405 در اين منبع « سوار بن أبي خمير الجابري از همدان » آمده است .
5- .لأمالى ، شجرى: ج 1 ص 173، الحدائق الورديّة: ج 1 ص 122 در اين دو منبع «سوار بن حمير (خمير) الجابرى» آمده است .
6- .ر . ك : ص 135 (فصل دوم / سخنى درباره شهداى حمله نخست) .

ص: 418

(1) السَّلامُ عَلَى الجَريحِ المَأسورِ سَوّارِ بنِ أبى حِميَرٍ الفَهمِىِّ الهَمدانِىِّ ! سلام بر زخمى اسير ، سَوّار بن ابى حِمْيَر فهْمى هَمْدانى !

28. سيف بن مالك

(2) و گفته شده كه در حمله اوّل به شهادت رسيده است . (3) او اهل بصره و از طايفه عبد القيس بوده است . (4) نام او در زيارت هاى «رجبيّه» (5) و «ناحيه» (6) چنين آمده است . السَّلامُ عَلى سَيفِ بنِ مالِكٍ ! سلام بر سيف بن مالك !

29 . ضُباب بن عامر

تنها فُضَيل بن زبير ، از وى نام برده است . (7)

30 . ضَرغامة بن مالكوى ، از ياران امام حسين عليه السلام

(8) و از قبيله بنى تَغلِب بوده است . (9) وى ، از شهداى حمله اوّل دشمن ، شمرده شده است . (10)

.


1- .ر . ك : ج 12 ص 249 (بخش سيزدهم / فصل سيزدهم / زيارت دوم به روايت الإقبال) .
2- .رجال الطوسى : ص 101، المناقب ، ابن شهرآشوب : ج 4 ص 78، بحار الأنوار: ج44 ص 199.
3- .ر. ك: ص 135 (فصل دوم / سخنى درباره شهداى حمله نخست) .
4- .الأمالى ، شجرى : ج 1 ص 172 ، الحدائق الورديّة : ج 1 ص 121 .
5- .در زيارة رجبيه ، «سفيان بن مالك» آمده است . ر . ك : ج 12 ص 123 (بخش سيزدهم / فصل دوازدهم / زيارت امام عليه السلام در اوّل رجب) .
6- .ر . ك : ج 12 ص 264 (بخش سيزدهم / فصل سيزدهم / زيارت دوم به روايت الإقبال) .
7- .الأمالى ، شجرى : ج 1 ص 172 ، الحدائق الورديّة: ج 1 ص 122 و در اين دو آمده است «من بني الحارث بن كعب» .
8- .رجال الطوسى: ص 101 ، المناقب ، ابن شهرآشوب : ج 4 ص 78 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 199 .
9- .الأمالى ، شجرى: ج 1 ص 172، الحدائق الورديّة: ج 1 ص 121.
10- .ر. ك: ص 135 (فصل دوم / سخنى درباره شهداى حمله نخست) .

ص: 419

ابن شهرآشوب ، فردى به نام مالك بن دوران را جزو شهداى كربلا شمرده و آورده است : سپس ، مالك بن دوران ، به ميدان آمد ، در حالى كه مى گفت : 1 از جانب مالك ضرغام ، بر شماضربه اى در حمايت از بزرگواران ، زده مى شود و [با اين كار] از خداوند ، انعام دهنده ، اميد ثواب دارد . (1) احتمالاً چنانچه برخى احتمال داده اند ، اين شخص ، همان ضرغامة بن مالك باشد . (2) در «زيارت ناحيه» (3) و «زيارت رجبيّه» (4) چنين آمده است : السَّلامُ عَلى ضَرغامَةَ بنِ مالِكِ ! سلام بر ضرغامة بن مالك !

31 و 32 . عامر بن مسلم و غلامش سالم ( / مسلم)

(5)اين دو نفر ، از ياران امام حسين عليه السلام (6) و از شهداى كربلا ، محسوب مى شوند . (7)

.


1- .المناقب ، ابن شهرآشوب : ج 4 ص 104 .
2- .قاموس الرجال : ج 8 ص 652 . احتمال دارد كه وى ، همان «اَنَس بن حارث» باشد .
3- .ر . ك : ج 12 ص 263 (بخش سيزدهم / فصل سيزدهم / زيارت دوم به روايت الإقبال) .
4- .ر . ك : ج 12 ص 122 (بخش سيزدهم / فصل دوازدهم / زيارت امام عليه السلام در اوّل رجب) .
5- .الأمالى ، شجرى: ج 1 ص 172 ، الحدائق الورديّة: ج 1 ص 121 .
6- .رجال الطوسى : ص 103 و ص 105 .
7- .جمهرة أنساب العرب : ص 293 ، نسب معد : ج 1 ص 113 (كه در آن ، تصريح شده با حسين عليه السلام كشته شده) ، جمهرة النسب : ص 595 (كه در آن آمده : «او و پسرش در طف با حسين عليه السلام ، كشته شده اند») .

ص: 420

عامر ، از شهداى حمله اوّل ، شمرده شده است . (1) نام هر دو در «زيارت رجبيّه» (2) و «ناحيه» آمده و در زيارت ناحيه مى خوانيم : السَّلامُ عَلى عامِرِ بنِ مُسلِمٍ ! ... السَّلامُ عَلى سالِمٍ ، مَولى عامِرِ بنِ مُسلِمٍ ! (3) سلام بر عامر بن مُسلم !... سلام بر سالم ، غلام عامر بن مسلم !

33 . عباد بن ابى مهاجر

تنها فضيل بن زبير ، از او نام برده است . (4) رجال الطوسى فردى به نام ، «عياض بن أبي المهاجر» ، را بدون اشاره به شهادتش از ياران امام حسين عليه السلام دانسته است (5) كه احتمالاً همين شخص باشد.

34 . عبدالرحمان بن عبد اللّه بن كَدَن اَرحَبى

(6)وى ، از ياران امام حسين عليه السلام (7) و جزو افرادى بود كه از كوفه به مكّه آمدند و نامه هاى كوفيان را تقديم امام عليه السلام كردند . (8) امام عليه السلام نيز هنگام

.


1- .ر. ك: ص 135 (فصل دوم / سخنى درباره شهداى حمله نخست) .
2- .در زيارت رجبيّه ، «مسلم» به جاى «سالم» آمده است . در اين باره ، ر. ك: ج 12 ص 121 (بخش سيزدهم / فصل دوازدهم / زيارت امام عليه السلام در اوّل رجب) .
3- .ر . ك : ج 12 ص 262 (بخش سيزدهم / فصل سيزدهم / زيارت دوم به روايت الإقبال) .
4- .الأمالى ، شجرى: ج 1 ص 172، الحدائق الورديّة: ج 1 ص 122 .
5- .رجال الطوسى : ص 103 .
6- .تاريخ الطبرى : ج 5 ص 354 ، أنساب الأشراف : ج 3 ص 370 ، الأخبار الطّوال : ص 229 ، مقتل الحسين عليه السلام ، خوازمى : ج 1 ص 194 ، الفتوح: ج 5 ص 29، تذكرة الخواص: ص 244 ؛ الإرشاد: ج 2 ص 37 و ص 39 ، الحدائق الورديّة: ج 1 ص 122 ، الأمالى ، شجرى: ج 1 ص 173 ، المناقب ، ابن شهرآشوب: ج 4 ص 90 و ص 113 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 333 .
7- .رجال الطوسى : ص 103 .
8- .ر. ك: ج 4 ص 13 (بخش هفتم / فصل سوّم / نامه كوفيان به امام عليه السلام و دعوت او به قيام).

ص: 421

فرستادن مسلم عليه السلام به كوفه ، عبد الرحمان را در اين سفر خطير ، همراه او قرار داد . (1) عبد الرحمان ، جزو شهداى حمله اوّل دشمن ، شمرده شده است . (2) اين رَجَز زيبا ، از او نقل شده است : (3) هر كه مرا نمى شناسد ، من پسر كَدَن هستم و بر دين حسين و حسنم . بَلاذُرى مى افزايد كه او جنگيد تا كشته شد . (4) در نقل الفتوح آمده است : عبد الرحمان بن عبد اللّه يَزَنى (5) به ميدان آمد ، در حالى كه مى گفت : 6 من پسر عبد اللّه ، از خاندان يَزَن هستم و دينم ، دين حسين و حسن است . به شما ضربه مى زنم ، ضربه جوانى يمنى و با آن ، اميد رستگارى در پيشگاه خداى مؤتمن را دارم . (6)

.


1- .. ك : ج 4 ص 29 (بخش هفتم / فصل سوم / فرستاده شدن نماينده ويژه امام عليه السلام به همراه نامه به كوفه).
2- .ر. ك: ص 135 (فصل دوم / سخنى درباره شهداى حمله نخست) .
3- .إنّي لِمَن يُنكِرُنِى ابنُ الكَدَنإنّى عَلى دينِ حُسَينٍ وحَسَن .
4- .أنساب الأشراف : ج 3 ص 404 .
5- .اگرچه رَجَز عبد الرحمان ارحبى و عبد الرحمان يَزَنى و نيز چگونگى شهادت آنها متفاوت نقل شده است ، ليكن چون اين موارد در نقل هاى طبرى ، مفيد و فضيل بن زبير نيست ، به نظر مى رسد كه همگى ، اشاره به يك نفر باشد .
6- .الفتوح : ج 5 ص 106 ، مقتل الحسين عليه السلام ، خوارزمى : ج 2 ص 17 ؛ المناقب ، ابن شهرآشوب : ج 4 ص 102 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 22 .

ص: 422

آن گاه ، حمله كرد و جنگيد تا كشته شد . رحمت خدا بر او باد ! در «زيارت ناحيه» آمده است: السَّلامُ عَلى عَبدِ الرَّحمنِ بنِ عَبدِ اللّهِ بنِ الكَدِرِ الأَرحَبِىِّ ! (1) سلام بر عبد الرحمان بن عبد اللّه بن كَدِر اَرحَبى ! و در «زيارت رجبيّه» آمده است : السَّلامُ عَلى عَبدِ الرَّحمنِ بنِ عَبدِ اللّهِ الأَزدِىِّ ! (2) سلام بر عبد الرحمان بن عبد اللّه اَزْدى ! ظاهرا همه اين نقل ها ناظر به يك نفر هستند .

35 . عُقْبة بن صَلْت

تنها فُضَيل بن زبير ، نام او را در زمره شهداى كربلا ، آورده است . (3)

36 . عمّار بن ابى سلامه دالانى

(4)وى ، از ياران امام حسين عليه السلام است . (5) ابن اثير ، در باره اش مى گويد : عمّار بن ابى سلامه ... هَمْدانى دالانى ، پيامبر صلى الله عليه و آله را درك نمود و در نبردهاى دوره حكومت امير مؤمنان عليه السلام شركت داشت و با حسين عليه السلام كشته شد . (6) وى قبل از پيوستن به امام عليه السلام ، تلاش كرد تا ابن زياد را بكُشد . بَلاذُرى ، آورده است :

.


1- .در روايت مصباح الزائر «الكدن» به جاى «الكدر» آمده است . در اين باره ، ر . ك : ج 12 ص 266 (بخش سيزدهم / فصل سيزدهم / زيارت دوم به روايت الإقبال) .
2- .ر . ك : ج 12 ص 118 (بخش سيزدهم / فصل دوازدهم / زيارت امام عليه السلام در اول رجب) .
3- .الأمالى ، شجرى : ج 1 ص 172 ، الحدائق الورديّة : ج 1 ص 122 .
4- .المناقب ، ابن شهرآشوب: ج 4 ص 113، الأمالى ، شجرى: ج 1 ص173 ، الحدائق الورديّة: ج 1 ص 122 .
5- .رجال الطوسى : ص 103 .
6- .الإصابة: ج 5 ص 107 ، نسب معد: ج 2 ص 519 .

ص: 423

وى تلاش كرد تا عبيد اللّه بن زياد را در لشكرگاهش در نُخَليه ، غافلگيرانه بكُشد (ترور كند) ؛ امّا موفّق به اين كار نشد . لذا مخفيانه به حسين عليه السلام پيوست و همراه او كشته شد . (1) وى ، از شهداى حمله اوّل ، شمرده شده (2) و نامش در «زيارت ناحيه» ، چنين آمده است : السَّلامُ عَلى عَمّارِ بن أبى سَلامَةَ الهَمدانِىِّ ! (3) سلام بر عمّار بن ابى سلامه هَمْدانى !

37 . عمّار بن حَسّان

(4)وى ، از ياران امام حسين عليه السلام شمرده شده است . (5) پدر او از شهداى نبرد صفّين بوده است (6) و خود او ، از شهداى حمله اوّل دشمن ، شمرده شده است . (7) نام او در «زيارت رجبيّه» (8) و «زيارت ناحيه» (9) اين گونه آمده است :

.


1- .أنساب الأشراف : ج 3 ص 388 .
2- .ر . ك : ص 135 (فصل دوّم / سخنى درباره شهداى حمله نخست) .
3- .ر . ك : ج 12 ص 266 ( بخش سيزدهم / فصل سيزدهم / زيارت دوم به روايت الإقبال )
4- .الحدائق الورديّة: ج 1 ص 122 ، الأمالى ، شجرى: ج 1 ص 172 در اين منبع ، «عامر بن حسان» آمده است ؛ نسب معد: ج 1 ص 226.
5- .رجال الطوسى : ص 103 .
6- .رجال النجاشى : ج 2 ص 35 و ج 1 ص 250، رجال ابن داوود : ص 116 . در اين منابع ، «عامر بن حسّان» آمده است .
7- .ر. ك: ص 135 (فصل دوم / سخنى درباره شهداى حمله نخست) .
8- .ر . ك : ج 12 ص 107 (بخش سيزدهم / فصل دوازدهم / زيارت امام عليه السلام در اوّل رجب) .
9- .در روايت المزار الكبير «حيان» به جاى «حسّان» آمده است . (ر . ك : ج 12 ص 249 «بخش سيزدهم / فصل سيزدهم / زيارت دوم به روايت الإقبال») .

ص: 424

السَّلامُ عَلى عَمّارِ بنِ حَسّانَ بنِ شُرَيحٍ الطّائِىِّ ! سلام بر عمّار بن حَسّان بن شُرَيح طايى !

38 . عِمران بن كعب انصارى

احتمالاً وى ، همان عمران بن كعب (1) است . گفته شده كه در حمله اوّل دشمن به شهادت رسيد . (2) نام او در زيارت هاى «ناحيه» (3) و «رجبيّه» (4) آمده است . نيز احتمال دارد كه وى ، همان عمرو بن قَرَظَه باشد ، چنان كه مؤلف أنصار الحسين ، آنها را يكى دانسته است (5) و در كتاب إبصار العين ، ذكرى از او نيامده است .

39 . عمر بن اُحدوث حَضرَمى

تنها در «زيارت ناحيه» ، (6) از او ياد شده است .

40 و 41 . عمرو بن خالد اَزْدى و پسرش خالد بن عمرو

بر اساس برخى نقل ها ، اين پدر و پسر ، در روز عاشورا ، رَجَز خواندند و پس از جنگيدن ، به شهادت

.


1- .رجال الطوسى: ص 103 ، الأمالى ، شجرى: ج 1 ص 172، الحدائق الورديّة: ج 1 ص 122 .
2- .نام وى «عمران بن كعب بن حارث اشجعى» آمده است . در اين باره ، ر . ك : ص 135 (فصل دوم / سخنى درباره شهداى حمله نخست) .
3- .در زيارت ناحيه نام وى مختلف آمده است «عمر بن أبي كعب الأنصارى» و «عمران بن كعب الأنصارى» . در اين باره ، ر . ك : ج 12 ص 261 (بخش سيزدهم / فصل سيزدهم / زيارت دوم به روايت الإقبال) .
4- .در نقل هاى زيارت رجبيّه نام وى «عمر بن ابى كعب» و «عمران بن كعب الأنصارى» آمده است. در اين باره ر . ك : ج12 ص121 (بخش سيزدهم/فصل دوازدهم/زيارت امام عليه السلام دراوّل رجب).
5- .انصار الحسين عليه السلام : ص 103 .
6- .نام وى در روايت الإقبال: «عمر بن جندب حضرمى» و در نسخه اى «عمر بن احدث» آمده است. در روايت مصباح الزائر «عمرو» به جاى «عمر» آمده است . در اين باره ، ر . ك : ج 12 ص 267 (بخش سيزدهم / فصل سيزدهم / زيارت دوم به روايت الإقبال) .

ص: 425

رسيدند . در بيشتر كتاب ها ، نام آنها نيامده است . البته احتمال دارد كه اين شخص ، همان عمر بن خالد صَيداوى باشد كه شرح حال او گذشت . (1) در الفتوح آمده است : آن گاه ... عمرو بن خالد اَزْدى به ميدان مبارزه آمد ، در حالى كه چنين مى گفت : 2 امروز _ اى نَفْس _ ، روز رفتن به سوى [ خداى ] مهربان استبا نسيم روح و ريحان . امروز ، به پاس احسان ، پاداش مى گيرىاز تو ، زمانى گذشته است . آنچه در پيشگاه خداوند ، در لوح نوشته شده[ ، اين است : ]بى تابى مكن كه هر زنده اى ، فانى است . شكيبايى ، براى در امان بودنت ، بهترين بهره است .اى گروه اَزْدىِ بنى قَحْطان ! در نبرد ، همانند شيران ، همسو و يكدست باشيد . آن گاه ، به سوى دشمن تاخت و جنگيد تا كشته شد . رحمت خدا بر او باد ! سپس ، پسرش خالد به ميدان آمد ، در حالى كه چنين مى گفت : 3 اى بنى قَحْطان ! در برابر مرگ ، شكيبايى پيشه كنيدتا مورد رضاى [ خداى ] مهربان باشيد ؛ همو كه صاحب عظمت و عزّت و برهان استو صاحبِ والايى و نعمت و احسان . تا در بهشت ، مستقر شويمدر كاخ هاى خوشْ بنا . آن گاه ، به سوى دشمن تاخت و پيوسته جنگيد تا كشته شد . رحمت خدا بر او باد ! (2) خوارزمى در مقتل الحسين عليه السلام ، آورده است : سپس عمرو بن خالد اَزْدى به ميدان مبارزه آمد ، در حالى كه مى گفت : 5 امروز _ اى نَفْس _ ، روز رفتن به سوى [ خداى ] مهربان استبا نسيم روح و ريحان . امروز ، به پاس احسان ، پاداش مى گيرىو از تو ، زمانى سپرى شده است . آنچه در لوح در پيشگاه داور ، نگاشته شدهامروز ، با آمرزش خدا ، پاك مى شود . بى تابى مكن كه هر زنده اى ، فانى استو شكيبايى ، براى در امان بودنت ، بهترين بهره است .

.


1- .ر . ك : ص 351 .(عمر بن خالد صيداوي و همراهانش)
2- .الفتوح : ج 5 ص 105 .

ص: 426

سپس جنگيد تا كشته شد . آن گاه ، پسرش خالد بن عمرو بن خالد اَزْدى به ميدان آمد و چنين مى گفت : 1 اى بنى قَحْطان ! در برابر مرگ ، شكيبايى پيشه كنيدتا مورد رضاى [ خداى ] مهربان باشيد ؛ همو كه صاحب عظمت و عزّت و برهان است .اى پدر ! در بهشت ، مستقر شدى . سپس ، به دشمن تاخت تا كشته شد . (1)

.


1- .مقتل الحسين عليه السلام ، خوارزمى : ج 2 ص 14 ؛ المناقب ، ابن شهرآشوب : ج 4 ص 101 نحوه .

ص: 427

42 . عمرو بن ضُبيعة

وى ، از ياران امام حسين عليه السلام و از قبيله قيس بن ثَعلَبه بود . (1) ابن شهرآشوب ، (2) عمرو بن مشيعه را از شهداى حمله اوّل دشمن خوانده ، كه ظاهرا ، همين شخص باشد. (3) نام او در زيارت هاى «رجبيّه » و «ناحيه» (4) چنين آمده است :

.


1- .رجال الطوسى : ص 103 ، المناقب ، ابن شهرآشوب : ج 4 ص 87 ، الأمالى ، شجرى: ج 1 ص 172، الحدائق الورديّة: ج 1 ص 121 .
2- .ر . ك : ص 135 (فصل دوم / سخنى درباره شهداى حمله نخست) .
3- .قاموس الرجال : ج 8 ص 139 (اين شهيد را با «عمرو بن قَرَظه» ، يكى دانسته است) .
4- .در روايت مصباح الزائر و المزار الكبير ، «عمرو» به جاى «عمر» آمده است . در اين باره ، ر. ك: ج 12 ص 262 (بخش سيزدهم / فصل سيزدهم / زيارت دوم به روايت الإقبال).

ص: 428

السَّلامُ عَلى عُمَرَ بنِ ضُبَيعَةَ الضُّبَعِىِّ ! (1) سلام بر عمر بن ضُبَيعه ضُبَعى !

43 . عمرو بن عبد اللّه جُندَعى

او از افرادى است كه گفته شده در روز عاشورا ، مجروح شد و يك سال بعد ، به شهادت رسيد . (2) ابن شهرآشوب ، او را جزو شهداى حمله اوّل دشمن ، آورده است . (3) نام او در «زيارت ناحيه» ، با اين عبارت آمده است : السَّلامُ عَلَى المُرثَثِّ مَعَهُ (مَعَ سَوّارٍ) ، عَمروِ بنِ عَبدِ اللّهِ الجُندَعِىِّ ! (4) سلام بر زخمىِ زمينگير شده با او (سوّار) ، عمرو بن عبد اللّه جُندَعى !

44 . عُمَير (عمرو) بن عبد اللّه مَذحِجى

ابن اعثم ، خوارزمى و ابن شهرآشوب ، رَجَزى براى او در روز عاشورا ، نقل كرده اند و خوارزمى ، نام دو قاتل او را نيز آورده است . در باره وى ، آمده : عمير بن عبد اللّه مَذحِجى ... به ميدان آمد ، در حالى كه مى گفت : 5 طايفه سعد و قبيله مَذحِج ، مى دانندكه من ، شير بيشه ام و هيچ مانعى نمى تواند در پيش رويم بِايستد [ سرِ ] زرهپوشان را با شمشيرم مى پرانَمو رقيب را هنگام مارپيچ رفتن ، رها مى كنم همانند شكار كردن كفتارِ لرزان و لغزانهر كس را كه ببينى ، در جلو راهم ايستاده است . و جنگ مدام و جانانه اى كرد تا مسلم ضُبابى و عبد اللّه بَجَلى ، با كمك يكديگر ، او را كُشتند . (5)

.


1- .در زيارت رجبيّه «ضبيعة بن عمرو» آمده است . در اين باره ، ر . ك : ج 12 ص 123 (بخش سيزدهم / فصل دوازدهم / زيارت امام عليه السلام در اوّل رجب) .
2- .الأمالى ، شجرى : ج 1 ص 173 ، الحدائق الورديّة : ج 1 ص 122 .
3- .ر . ك: ص 135 (فصل دوم / سخنى درباره شهداى حمله نخست) .
4- .ر . ك : ج 12 ص 268 (بخش سيزدهم / فصل سيزدهم / زيارت دوم به روايت الإقبال .
5- .مقتل الحسين عليه السلام ، خوارزمى : ج 2 ص 14 ، الفتوح : ج 5 ص 105 ؛ المناقب ، ابن شهرآشوب : ج 4 ص 101 .

ص: 429

45 . غلام تُرك

وى ، برده دانشمندى بود كه توفيق شهادت در ركاب امام حسين عليه السلام را يافت . خوارزمى ، در باره او آورده است : جوان تركى كه قارى قرآن و عربيدان بود ، براى مبارزه به ميدان آمد . او كه از غلامان حسين عليه السلام بود ، نبرد را شروع كرد ، در حالى كه چنين رَجَز مى خواند : 1 دريا ، از [ نيزه ] انداختن و [ شمشير ] زدنم ، متلاطم مى شودو فضا ، از تير و تيراندازى ام آكَنْده مى شود . زمانى كه شمشيرم در دست راستم ، برق مى زنددل حسود مورد احترام ، مى شكافد . سپس ، تعدادى را كُشت . او را دوره كردند و به زمينش زدند . حسين عليه السلام به سوى او آمد و گريست و صورتش را بر صورت او گذاشت . او چشمانش را باز كرد و حسين عليه السلام را ديد و لبخندى زد و به سوى پروردگارش ، ره سپار شد . (1)

.


1- .مقتل الحسين عليه السلام ، خوارزمى : ج 2 ص 42 ؛ المناقب ، ابن شهرآشوب : ج 4 ص 104 .

ص: 430

ابن شهرآشوب ، او را غلام حُر ، معرّفى كرده است . (1) خوارزمى نيز ماجراى پيوستن حُر به اردوى امام عليه السلام را به همراه برده اى تُرك ، (2) آورده است . (3)

46 . قارِب ، غلام امام حسين عليه السلام

نام وى در «زيارت ناحيه» ، به صورت «قارِب ، مولى الحسين عليه السلام » و در نقل فُضَيل بن زبير ، «قارِب الدُّئِلى ، مولى الحسين عليه السلام » ، آمده است . (4) اطّلاع معتبر ديگرى در باره او نداريم . در «زيارت ناحيه» ، مى خوانيم : السَّلامُ عَلى قارِبٍ مَولَى الحُسَينِ بنِ عَلِىٍّ ! (5) سلام بر قارِب ، غلام حسين بن على !

47 . و48 . قاسِط و كَردوس ، پسران زُهَير بن حارث

اين دو برادر ، از طائفه بنى تَغِلب (6) و از ياران امام حسين عليه السلام بوده اند . (7) شيخ طوسى ، كَردوس را در زمره ياران امير مؤمنان عليه السلام نيز آورده است . (8)

.


1- .المناقب ، ابن شهرآشوب : ج 4 ص 104 .
2- .مقتل الحسين عليه السلام ، خوارزمى : ج 2 ص 10 .
3- .تنقيح المقال : ج 1 ص 125 (كه نام او را اَسْلم بن عمر ، آورده است) ، أنصار الحسين عليه السلام : ص 73 (كه با نام «اَسلَم ترك» از او ياد كرده) إبصار العين : ص 95 (كه نام او را «واضح تركى ، غلام حارث» آورده است و جريان شاب و مادرش و رجز «أميرى حسينٌ ...» را به اَسلَم بن عمرو ، غلام امام حسين عليه السلام ، نسبت مى دهد كه پدرش ترك و خودش كاتب بوده است) . و در نقل فُضَيل بن زبير نيز نام او «علامة بن واضح رومى» آمده است . (الأمالى ، شجرى: ج 1 ص 72 ، الحدائق الورديّة : ج 1 ص 122).
4- .الحدائق الورديّة : ج 1 ص 121 ، الأمالى ، شجرى: ج 1 ص 172 .
5- .ر . ك : ج 12 ص 256 (بخش سيزدهم / فصل سيزدهم / زيارت دوم به روايت الإقبال) .
6- .الأمالى ، شجرى : ج 1 ص 172، الحدائق الورديّة: ج 1 ص 121 .
7- .شيخ طوسى ، در ميان ياران امام حسين عليه السلام از قاسط و مُقسط ، پسران عبد اللّه ، نام برده است ، بدون تصريح به شهادت آنها (رجال الطوسى : ص 104 _ 105) .
8- .رجال الطوسى : ص 80 .

ص: 431

قاسِط را از شهيدان حمله اوّل دشمن دانسته اند (1) ؛ ولى چگونگى شهادت كَردوس ، معلوم نيست . نام هر دو ، در زيارت هاى «رجبيّه» (2) و «ناحيه» چنين آمده است : السَّلامُ عَلى قاسِطٍ وكَرِشٍ ابنَي ظَهيرٍ التَّغلِبِيَّينِ ! (3) سلام بر قاسِط و كَرِش تَغلِبى ، دو پسرِ ظَهير !

49 . قاسم بن حبيب اَزْدى

(4)وى از ياران امام حسين عليه السلام بوده است . (5) نام او در زيارت هاى «ناحيه» و «رجبيّه» (6) آمده است . در زيارت ناحيه مى خوانيم: السَّلامُ عَلى قاسِمِ بنِ حَبيبِ الأَزدِىِّ ! (7) سلام بر قاسم بن حبيب اَزْدى !

50 . قَعنَب بن عمرو نَمِرى

نام او ، تنها در «زيارت ناحيه» آمده است . (8)

.


1- .ر. ك: ص 135 (فصل دوم / سخنى درباره شهداى حمله نخست) .
2- .در زيارت رجبيه «قاسط و كرش ابنى زهير» آمده است . ر . ك : ج 12 ص 123 (بخش سيزدهم / فصل دوازدهم / زيارت امام عليه السلام در اوّل رجب) .
3- .نام «كرش» ، مختلف آمده است : «كردوس» و «كرسى» . در اين باره ، ر . ك : ج 12 ص 262 (بخش سيزدهم / فصل سيزدهم / زيارت دوم به روايت الإقبال) .
4- .در نقل فُضَيل بن زبير، در ميان شهيدان طايفه اَزْد ، از كسى به نام قاسم بن بشر ياد شده است كه به نظر مى رسد همان قاسم بن حبيب باشد (الأمالى ، شجرى : ج 1 ص 173 ، الحدائق الورديّة : ج 1 ص 122) .
5- .رجال الطوسى : ص 104 .
6- .ر . ك : ج 12 ص 123 (بخش سيزدهم / فصل دوازدهم / زيارت امام عليه السلام در اوّل رجب) .
7- .ر . ك : ج 12 ص 266 (بخش سيزدهم / فصل سيزدهم / زيارت دوم به روايت الإقبال) .
8- .همان .

ص: 432

51 . كِنانة بن عتيق

وى از ياران امام حسين (1) و از طايفه بنى تَغلِب بوده (2) و گفته شده كه در حمله اوّل به شهادت رسيده است . (3) نام او در زيارت هاى «ناحيه» (4) و «رجبيّه» ، (5) بدين گونه آمده است : السَّلامُ عَلى كِنانَةَ بنِ عَتيقٍ ! سلام بر كِنانة بن عتيق !

52 . مُجَمِّع بن زياد

تنها فُضَيل بن زبير ، از او ياد كرده است . (6)

53 . مُجَمِّع بن عبد اللّه عائِذى

مُجَمّع ، از ياران امام حسين عليه السلام بوده است . (7) وى به همراه عدّه اى ديگر ، همچون : نافع بن هِلال و عمر بن خالد ، به راه نمايى طِرِمّاح بن عَدى ، در منزلگاه «عُذَيبُ الهِجانات» ، پس از ممانعت حُر از حركت امام حسين عليه السلام به سوى كوفه ، با وساطت امام عليه السلام به لشكر حق پيوستند و اخبار كوفه را به ايشان رساندند. (8)

.


1- .رجال الطوسى : ص 104 .
2- .الأمالى ، شجرى: ج 1 ص 172 ، الحدائق الورديّة: ج 1 ص 121 .
3- .ر . ك : ص 135 (فصل دوم / سخنى درباره شهداى حمله نخست) .
4- .ر. ك: ج 12 ص 263 (بخش سيزدهم / فصل سيزدهم / زيارت دوم به روايت الإقبال) .
5- .ر . ك : ج 12 ص 122 (بخش سيزدهم / فصل دوازدهم / زيارت امام عليه السلام در اوّل رجب) .
6- .الأمالى ، شجرى: ج 1 ص 172، الحدائق الورديّة: ج 1 ص 122 .
7- .رجال الطوسى : ص 105 .
8- .ر . ك : ج 5 ص 257 (بخش هفتم / فصل هفتم / آمدن چهار نفر از كوفه به همراه طِرِمّاح بن عدى به سوى امام عليه السلام ).

ص: 433

مُجَمّع ، در ابتداى جنگ ، در گروهى چهارنفره، به ميدان رفت كه در محاصره قرار گرفتند و با يارى ابو الفضل العبّاس عليه السلام ، از محاصره نجات يافتند؛ امّا در راه بازگشت، با ديگر همراهانش ، در يك مكان به شهادت رسيدند. (1) ابن شهر آشوب ، او را از شهداى حمله اوّل دشمن ، به شمار آورده است. (2) فُضَيل بن زبير ، از فرزند وى نيز به نام عائِد بن مُجَمِّع ، به عنوان شهيد واقعه كربلا نام برده است؛ (3) امّا در نقل هاى ديگر ، چيزى در اين باره نيامده است . (4) در زيارت هاى «ناحيه» (5) و «رجبيّه» ، (6) آمده است : السَّلامُ عَلى مُجَمِّعِ بنِ عَبدِ اللّهِ العائِذِىِّ ! سلام بر مُجَمِّع بن عبد اللّه عائِذى !

54. مسعود بن حَجّاج و پسرش عبد الرحمان

(7)مسعود ، از ياران امام حسين عليه السلام بود (8) و جزو شهداى حمله اوّل دشمن ، شمرده شده است . (9) نام او و فرزندش عبد الرحمان ، در زيارت «ناحيه» (10)

.


1- .ر. ك: ص 351 (فصل سوم / عمر بن خالد صَيداوى و همراهانش).
2- .ر . ك : ص 135 (فصل دوّم / سخنى درباره شهداى حمله نخست) .
3- .الأمالى ، شجرى: ج 1 ص 172 ، الحدائق الورديّة : ج 1 ص 122 كه در آن ، «عايد بن مجمع» آمده است .
4- .ابن كلبى ، در باره فرزندى از مُجَمّع به نام عبد اللّه ، مى گويد: «همراه مختار ، كشته شد» (نسب معد: ج 1 ص 320) .
5- .ر . ك : ج 12 ص 265 (بخش سيزدهم / فصل سيزدهم / زيارت دوم به روايت الإقبال) .
6- .ر . ك : ج 12 ص 120 (بخش سيزدهم / فصل دوازدهم / زيارت امام عليه السلام در اوّل رجب) .
7- .الأمالى ، شجرى: ج 1 ص 172 ، الحدائق الورديّة : ج 1 ص 122 .
8- .رجال الطوسى : ص 105 .
9- .ر. ك: ص 135 (فصل دوم / سخنى درباره شهداى حمله نخست) .
10- .ر . ك : ج 12 ص 265 (بخش سيزدهم / فصل سيزدهم / زيارت دوم به روايت الإقبال) .

ص: 434

، بدين گونه آمده است : (1) السَّلامُ عَلى مَسعودِ بنِ الحَجّاجِ وَابنِهِ ! سلام بر مسعود بن حَجّاج و پسرش !

55 . مسلم بن كثير

(2)شيخ طوسى ، او را از ياران امام حسين عليه السلام دانسته (3) و ابن شهرآشوب ، وى را جزو شهداى حمله اوّل دشمن ، شمرده است . (4) نام او در زيارت هاى «رجبيّه» (5) و «ناحيه» چنين آمده است : (6) السَّلامُ عَلى أسلَمَ بنِ كَثيرٍ الأَزدِىِّ الأَعرَجِ ! سلام بر اَسلَم بن كثير اَزْدى اَعْرج !

56 . مُنجِح ، غلام امام حسين عليه السلام

وى ، از ياران امام حسين عليه السلام بوده (7) كه در كربلا ، به شهادت رسيده است . (8)

.


1- .در زيارت رجبيّه به فرزند او اشاره نشده است. در اين باره ، ر . ك : ج 12 ص 122 (بخش سيزدهم / فصل دوازدهم / زيارت امام عليه السلام در اوّل رجب) .
2- .الأمالى ، شجرى: ج 1 ص 173 ، الحدائق الورديّة : ج 1 ص 122 .
3- .رجال الطوسى : ص 105 .
4- .ر. ك: ص 135 (فصل دوم / سخنى درباره شهداى حمله نخست) .
5- .در زيارت رجبيّه «سليمان بن كثير» آمده است . در اين باره ، ر . ك : ج 12 ص 123 (بخش سيزدهم / فصل دوازدهم / زيارت امام عليه السلام در اوّل رجب) .
6- .ر . ك : ج 12 ص 266 (بخش سيزدهم / فصل سيزدهم / زيارت دوم به روايت الإقبال) .
7- .رجال الطوسى : ص 105 .
8- .اريخ الطبرى: ج 5 ص 469، الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة): ج 1 ص 478، الثقات ، ابن حبان : ج 2 ص 310 ، الكامل فى التاريخ : ج 2 ص 582؛ رجال الطوسى: ص 105، الاختصاص: ص 83.

ص: 435

قاتل او را حسّان بن بَكر حَنظَلى گفته اند . (1) نام او در زيارت هاى «رجبيّه» (2) و «ناحيه» ، بدين گونه آمده است : السَّلامُ عَلى مُنجِحٍ مَولَى الحُسَينِ بنِ عَلِىٍّ ! (3) سلام بر مُنجِح ، غلام حسين بن على !

57 . نَعيم بن عَجلان

(4)وى ، از ياران امام حسين عليه السلام بوده (5) و در زمره شهداى حمله اوّل دشمن ، شمرده شده است . (6) نام او در زيارت هاى «رجبيّه» (7) و «ناحيه» ، بدين گونه آمده است : السَّلامُ عَلى نَعيمِ بنِ عَجلانَ الأَنصارِىِّ ! (8) سلام بر نَعيم بن عَجْلان انصارى !

58 . هَفْهاف بن مُهَنَّد راسِبى

تنها در نقل فُضَيل بن زبير ، در باره او ، مطالبى آمده است . در اين نقل ، آمده :

.


1- .لأمالى ، شجرى: ج 1 ص 172، الحدائق الورديّة: ج 1 ص 121.
2- .ر . ك : ج 12 ص 123 (بخش سيزدهم / فصل دوازدهم / زيارت امام عليه السلام در اوّل رجب) .
3- .ر . ك : ج 12 ص 256 (بخش سيزدهم / فصل سيزدهم / زيارت دوم به روايت الإقبال) .
4- .الأمالى ، شجرى: ج 1 ص 172، الحدائق الورديّة : ج 1 ص 122 .
5- .رجال الطوسى : ص 106 .
6- .ر. ك: ص 135 (فصل دوم / سخنى در باره شهداى حمله نخست) .
7- .در زيارت رجبيّه «الأنصارى» نيامده است . در اين باره ، ر . ك : ج 12 ص 121 (بخش سيزدهم / فصل دوازدهم / زيارت امام عليه السلام در اوّل رجب) .
8- .ر . ك : ج 12 ص 260 ( بخش سيزدهم / فصل سيزدهم / زيارت دوم به روايت الذقبال ) .

ص: 436

هَفهاف بن مُهَنَّد راسبى ، وقتى خبر خروج حسين عليه السلام را شنيد ، از بصره بيرون آمد ؛ امّا پس از كشته شدن حسين عليه السلام ، به لشكر ابن سعد رسيد . وارد لشكر شد ، شمشيرش را كشيد و آن گاه ، گفت : (1) اى سپاه مسلّح !من ، هَفهاف بن مُهَنَّدم و خانواده محمّد را مى جويم . سپس ، در ميان آنها ، به سختى تاخت و تاز كرد . امام زين العابدين عليه السلام [ در باره او ] فرموده است : «از زمانى كه ، خداوند محمّد صلى الله عليه و آله را برانگيخت ، پس از على بن ابى طالب عليه السلام ، مردم ، جنگاورى مثل او نديده بودند كه اين گونه ، تعدادى را بكُشد . به مقابله با او برخاستند و پنج نفر ، محاصره اش كردند تا او را كُشتند . رحمت خداى متعال بر او باد !» . (2)

59 . همام بن سَلَمه قانِصى

تنها فُضَيل بن زبير ، نام او را در زمره شهيدان كربلا آورده است . (3)

60 . يحيى بن سليم مازِنى

نام و رَجَز و به شهادت رسيدن او در كتاب هاى الفتوح و مقتل خوارزمى و المناقب ابن شهرآشوب ، آمده است و در منابع ديگر ، چيزى نيامده است . در باره او آمده : يحيى بن سليم مازِنى ، به سوى ميدان آمد ، در حالى كه مى خواند : (4)


1- يا أيّها الجُند المُجَنَّد أَنَا الهَفهافُ بنُ المُهَنَّد أبغى عيالَ محمّد.
2- .الأمالى، شجرى : ج 1 ص 173 ، الحدائق الورديّة : ج 1 ص 122 .
3- .الأمالى ، شجرى: ج 1 ص 173 ، الحدائق الورديّة: ج 1 ص 122 .
4- لَأَضرِبَنَّ القَومَ ضَربا فَيصَلا ضَربا شَديدا فِى الغَداةِ مُعجِلا لا عاجِزا فيها و لا مُوَلوِلا و لا أخافُ اليَومَ مَوتا مُقبِلا لكِنَّنى كَاللَّيثِ أحمى أشبُلا.

ص: 437

اين گروه را با ضربتى سخت و پايان دهنده ، مى زنمضربت سهمگينِ صبحگاهى و شتابان كه نه ناتوانى اى در آن دارم و نه ترديدىو امروز ، از مرگ پيشِ رو واهمه اى ندارم . امّا من همانند شيرى هستم كه حامى فرزندانش است . آن گاه ، بر دشمن، يورش بُرد و جنگيد تا كشته شد . رحمت خدا بر او باد ! (1)


1- .الفتوح : ج 5 ص 106 ، مقتل الحسين عليه السلام ، خوارزمى : ج 2 ص 17 ؛ المناقب ، ابن شهرآشوب : ج 4 ص 102 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 24 .

ص: 438

. .

ص: 439

فهرست تفصيلى

(1) ادامه فصل يكم: امام عليه السلام در محاصره دشمن*** 7 (/ 1)

(2) 1/ 16 شب را مهلت گرفتن، براى نماز و دعا و استغفار*** 7 (/ 2)

(2) 1/ 17 سخن گفتن امام عليه السلام با خانواده و يارانش و پيشنهاد بازگشت دادن به همگى آنها*** 19 (/ 2)

(2) 1/ 18 پاسخ خانواده و ياران امام عليه السلام*** 21 (/ 2)

(2) 1/ 19 نگريستن ياران امام عليه السلام به جايگاه هايشان در بهشت*** 35 (/ 2)

(2) 1/ 20 شب راز و نياز*** 37 (/ 2)

(2) 1/ 21 از وقايع شب عاشورا*** 39 (/ 2)

(2) 1/ 22 گفتگوى بُرَير و شِمْر*** 43 (/ 2)

(2) 1/ 23 حال زينب عليها السلام در شب عاشورا*** 45 (/ 2)

(2) دو نكته درباره اشعار منسوب به امام حسين عليه السلام در شب عاشورا*** 57 (/ 2)

(2) 1/ 24 رؤياى امام عليه السلام در سحرگاه عاشورا*** 59 (/ 2)

(2) 1/ 25 آماده شدن براى نبرد*** 59 (/ 2)

(2) موقعيت خيمه هاى امام حسين عليه السلام و نقش آنها در صحنه نبرد*** 67 (/ 2)

(2) 1/ 26 استقبال از شهادت با روى باز*** 73 (/ 2)

(1) فصل دوم: نگاهى به ميدان نبرد*** 79 (/ 1)

(2) 2/ 1 رويارويى لشكر هدايت و لشكر گم راهى*** 79 (/ 2)

(2) سخنى در باره شمار دو سپاه*** 84 (/ 2)

ص: 440

(3) الف شمار سپاه امام حسين عليه السلام*** 84 (/ 3)

(3) ب شمار سپاه عمر بن سعد*** 86 (/ 3)

(2) 2/ 2 دعاى امام عليه السلام در صبح عاشورا*** 89 (/ 2)

(2) 2/ 3 سخن گفتن زُهَير بن قَين با لشكر كوفه*** 89 (/ 2)

(2) 2/ 4 سخن گفتن بُرَير بن خُضَير با سپاه كوفه*** 93 (/ 2)

(2) 2/ 5 احتجاج هاى امام عليه السلام بر سپاه كوفه*** 95 (/ 2)

(2) 2/ 6 سخن گفتن امام عليه السلام با عمر بن سعد*** 125 (/ 2)

(2) 2/ 7 آغاز نبرد و فرا خواندن امام عليه السلام يارانش را به شكيبايى و جهاد*** 127 (/ 2)

(2) سخنى در باره شهداى حمله نخست*** 135 (/ 2)

(2) توضيحى در باره مقصود از اجازه دادن خدا براى كشته شدن امام حسين عليه السلام ويارانش*** 138 (/ 2)

(3) 1. اذن تشريعى*** 138 (/ 3)

(3) 2. اذن تكوينى*** 139 (/ 3)

(2) 2/ 8 شعار امام حسين عليه السلام در نبرد*** 141 (/ 2)

(2) 2/ 9 سبقت جستن براى مبارزه و رقابت در آن*** 141 (/ 2)

(2) 2/ 10 قوّت جنگى ياران امام عليه السلام*** 143 (/ 2)

(2) 2/ 11 شدّت جنگ در نيمه روز*** 147 (/ 2)

(2) 2/ 12 نماز جماعت در ظهر عاشورا به امامت حسين عليه السلام*** 157 (/ 2)

(2) اشاره اى به چگونگى به جا آوردنِ نماز خوف*** 163 (/ 2)

(2) 2/ 13 سخن امام عليه السلام با يارانش*** 165 (/ 2)

(2) 2/ 14 سلامِ وداع*** 169 (/ 2)

(2) 2/ 15 دعا و گريه برخى بزرگان كوفه براى امام عليه السلام*** 171 (/ 2)

(2) 2/ 16 آخرين دعاى حسين عليه السلام در روز عاشورا*** 171 (/ 2)

ص: 441

(1) فصل سوم: شهادت ياران امام حسين عليه السلام*** 175 (/ 1)

(2) 3/ 1 ويژگى هاى ياران امام عليه السلام*** 175 (/ 2)

(3) 1. بهترين ياران*** 175 (/ 3)

(3) 2. دستيابى به قلّه يقين*** 177 (/ 3)

(3) 3. شهود حقايق غيبى*** 179 (/ 3)

(3) 4. همانند شهيدانِ همراه پيامبران عليهم السلام*** 181 (/ 3)

(3) 5. سَروران شهيدان*** 181 (/ 3)

(3) 6. پيش از خشك شدن عَرَق اسب هايشان، به بهشت مى روند*** 183 (/ 3)

(2) 3/ 2 ابو ثُمامه عمرو بن عبد اللّه صائِدى*** 185 (/ 2)

(2) 3/ 3 انَس بن حارث*** 193 (/ 2)

(2) 3/ 4 بُرَير بن خُضَير*** 199 (/ 2)

(2) ويژگى هاى برير بن خُضَير*** 201 (/ 2)

(3) 1. قرآن شناسى*** 201 (/ 3)

(3) 2. بصيرت كامل*** 201 (/ 3)

(3) 3. پارسايى*** 201 (/ 3)

(3) 4. سخنورى*** 201 (/ 3)

(3) 5. خنده رويى در صبح عاشورا*** 203 (/ 3)

(2) 3/ 5 بَشير بن عَمرو حَضرَمى*** 215 (/ 2)

(2) 3/ 6 دو جوان جابرى*** 219 (/ 2)

(2) 3/ 7 جُنادة بن حارث و فرزندش عمرو*** 225 (/ 2)

(2) 3/ 8 جَون، غلام ابو ذر*** 229 (/ 2)

(2) 3/ 9 حبيب بن مُظاهر*** 233 (/ 2)

(2) نكته*** 239 (/ 2)

(2) 3/ 10 حَجّاج بن مَسروق*** 249 (/ 2)

(2) 3/ 11 حُرّ بن يزيد رياحى*** 253 (/ 2)

(2) 3/ 12 حنظلة بن اسعد شِبامى*** 283 (/ 2)

ص: 442

(2) 3/ 13 زُهَير بن قَين*** 289 (/ 2)

(2) 3/ 14 سعيد بن عبد اللّه حنفى*** 303 (/ 2)

(2) 3/ 15 سُوَيد بن عمرو*** 309 (/ 2)

(2) 3/ 16 جوانى كه پدرش شهيد شده بود*** 315 (/ 2)

(2) 3/ 17 ابو عمر شَبيب بن عبد اللّه نَهشَلى*** 317 (/ 2)

(2) 3/ 18 شَوذَب، هم پيمان قبيله شاكر*** 319 (/ 2)

(2) 3/ 19 عابِس بن ابى شَبيب*** 323 (/ 2)

(2) 3/ 20 عبد الرحمن بن عبد رَبِّه انصارى*** 331 (/ 2)

(2) 3/ 21 عبد اللّه بن عُمَير كَلْبى*** 333 (/ 2)

(2) 3/ 22 عبد اللّه و عبد الرحمن غِفارى*** 343 (/ 2)

(2) 3/ 23 عُمَرُ بن خالد صَيداوى و همراهانش*** 351 (/ 2)

(2) 3/ 24 عَمرو بن قَرَظه انصارى*** 355 (/ 2)

(2) 3/ 25 مُسلم بن عَوسَجه*** 363 (/ 2)

(2) 3/ 26 نافع بن هِلال*** 371 (/ 2)

(2) 3/ 27 وَهْب بن وَهْب*** 381 (/ 2)

(2) 3/ 28 يزيد بن زياد بن مُهاصِر*** 391 (/ 2)

(2) 3/ 29 يزيد بن نُبَيط و پسرانش*** 399 (/ 2)

(2) سخنى در باره ديگر ياران شهيد امام حسين عليه السلام*** 405 (/ 2)

(3) 1. ابراهيم بن حُصَين اسدى*** 405 (/ 3)

(3) 2. برادرزاده حُذَيفة بن اسيد غِفارى*** 405 (/ 3)

(3) 3. ابو هَيّاج*** 406 (/ 3)

(3) 4. ادهَم بن اميّه*** 406 (/ 3)

(3) 5. انيس بن مَعقِل اصبَحى*** 407 (/ 3)

(3) 6. جابر بن حَجّاج*** 408 (/ 3)

(3) 7. جَبَلة بن على شَيبانى*** 408 (/ 3)

ص: 443

(3) 8. جُندَب بن حُجَير*** 409 (/ 3)

(3) 9. جُوَين بن مالك*** 409 (/ 3)

(3) 10. حارث بن امرؤ القيس*** 410 (/ 3)

(3) 11. حارث بن بنهان، آزاد شده حمزة بن عبد المطّلب*** 410 (/ 3)

(3) 12. حَجّاج بن زيد (/ يزيد)*** 410 (/ 3)

(3) 13 و 14. حُلاس بن عمرو و نُعمان بن عمرو*** 411 (/ 3)

(3) 15. رافع، وابسته بنى شِنْده*** 411 (/ 3)

(3) 16. رُمَيث بن عمرو*** 411 (/ 3)

(3) 17. زاهر، مُصاحب عمرو بن حَمِق*** 412 (/ 3)

(3) 18. زُهَير بن بِشْر خَثعَمى*** 413 (/ 3)

(3) 19. زُهَير بن سُلَيم ازْدى*** 413 (/ 3)

(3) 20. زيد بن مَعقِل*** 414 (/ 3)

(3) 21. سالم، غلام ابنِ مَدَنيّه كَلْبى*** 415 (/ 3)

(3) 22. سعد بن حارث و برادرش حتوف بن حارث*** 416 (/ 3)

(3) 23. سعد بن حَنظَله تميمى*** 416 (/ 3)

(3) 24. سعيد بن كَردَم*** 416 (/ 3)

(3) 25. سليمان بن ربيعه*** 416 (/ 3)

(3) 26. سليمان، غلام امام حسين عليه السلام*** 417 (/ 3)

(3) 27. سوّار بن ابى حِميَر*** 417 (/ 3)

(3) 28. سيف بن مالك*** 418 (/ 3)

(3) 29. ضُباب بن عامر*** 418 (/ 3)

(3) 30. ضَرغامة بن مالك*** 418 (/ 3)

(3) 31 و 32. عامر بن مسلم و غلامش سالم (/ مسلم)*** 419 (/ 3)

(3) 33. عباد بن ابى مهاجر*** 420 (/ 3)

(3) 34. عبدالرحمان بن عبد اللّه بن كَدَن ارحَبى*** 420 (/ 3)

ص: 444

(3) 35. عُقْبة بن صَلْت*** 422 (/ 3)

(3) 36. عمّار بن ابى سلامه دالانى*** 422 (/ 3)

(3) 37. عمّار بن حَسّان*** 423 (/ 3)

(3) 38. عِمران بن كعب انصارى*** 424 (/ 3)

(3) 39. عمر بن احدوث حَضرَمى*** 424 (/ 3)

(3) 40 و 41. عمرو بن خالد ازْدى و پسرش خالد بن عمرو*** 424 (/ 3)

(3) 42. عمرو بن ضُبيعة*** 427 (/ 3)

(3) 43. عمرو بن عبد اللّه جُندَعى*** 428 (/ 3)

(3) 44. عُمَير (عمرو) بن عبد اللّه مَذحِجى*** 428 (/ 3)

(3) 45. غلام تُرك*** 429 (/ 3)

(3) 46. قارِب، غلام امام حسين عليه السلام*** 430 (/ 3)

(3) 47. و 48. قاسِط و كَردوس، پسران زُهَير بن حارث*** 430 (/ 3)

(3) 49. قاسم بن حبيب ازْدى*** 431 (/ 3)

(3) 50. قَعنَب بن عمرو نَمِرى*** 431 (/ 3)

(3) 51. كِنانة بن عتيق*** 432 (/ 3)

(3) 52. مُجَمِّع بن زياد*** 432 (/ 3)

(3) 53. مُجَمِّع بن عبد اللّه عائِذى*** 432 (/ 3)

(3) 54. مسعود بن حَجّاج و پسرش عبد الرحمن*** 433 (/ 3)

(3) 55. مسلم بن كثير*** 434 (/ 3)

(3) 56. مُنجِح، غلام امام حسين عليه السلام*** 434 (/ 3)

(3) 57. نَعيم بن عَجلان*** 435 (/ 3)

(3) 58. هَفْهاف بن مُهَنَّد راسِبى*** 435 (/ 3)

(3) 59. همام بن سَلَمه قانِصى*** 436 (/ 3)

(3) 60. يحيى بن سليم مازِنى*** 436 (/ 3)

جلد هفتم

اشاره

ص: 2

ص: 3

ص: 4

ص: 5

ص: 6

[ادامه بخش هشتم]

اشاره

الفصل الرابع : مَقتَلُ أولادِهِ4 / 1عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ عليه السلامكان عليّ بن الحسين أكبر الأولاد الذكور للإمام الحسين عليه السلام ، (1) ، وكان يشبه رسول اللّه صلى الله عليه و آله خلقاً وخلُقاً ومنطقاً ، بحيث إنّ كلّ من كان يشتاق لرؤية رسول اللّه ينظر إليه ؛ كما قال أبوه عليه السلام حين ذهابه لسوح القتال طبق النقل الوارد: اللّهُمَّ اشهَد عَلى هؤُلاءِ القَومِ، فَقَد بَرَزَ إلَيهِم غُلامٌ أشبَهُ النّاسِ خَلقاً وخُلُقاً ومَنطِقاً بِرَسولِكَ مُحَمّدٍ صلى الله عليه و آله ، كُنّا إذَا اشتَقنا إلى وَجهِ رَسولِكَ نَظَرنا إلى وَجهِهِ . (2) كان علي الأكبر من أركان الجيش في وقعة عاشوراء (3) ومن خصائصه تأكيده على محوريّة الحقّ والدفاع عنه ، بل الإيثار بنفسه حين سماعه نبأ الشهادة من أبيه أثناء مسيرهم إلى كربلاء . (4) وممّا تميّز به أيضا رفعُه الأذان لإقامة صلاة الجماعة بإمامة الحسين عليه السلام في قضيّة مواجهة جيش الحرّ مع قافلة الإمام ، (5) وقيادته عمليّات إيصال الماء إلى الخيام ليلة عاشوراء ، (6) وكذلك تطوّعه للشهادة قبل سائر بني هاشم بناءً على النقل المشهور (7) . وقد خوطب في زيارة الناحية المقدّسة : السَّلامُ عَلَيكَ يا أوَّلَ قَتيلٍ مِن نَسلِ خَيرِ سَليلٍ مِن سُلالَةِ إبراهيمَ الخَليلِ ، (8) صَلَّى اللّهُ عَلَيكَ وعَلى أبيكَ ، إذ قالَ فيكَ : قَتَلَ اللّهُ قَوما قَتَلوكَ ، يا بُنَيَّ ما أجرَأَهُم عَلَى الرَّحمنِ وعَلَى انتِهاكِ حُرمَةِ الرَّسولِ ! عَلَى الدُّنيا بَعدَكَ العَفا ، كَأَنّي بِكَ بَينَ يَدَيهِ ماثِلاً ، ولِلكافِرينَ قائِلاً : أنَا عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ بنِ عَلِيّنَحنُ وبَيتِ اللّهِ أولى بِالنَّبِيّ أطعَنُكُم بِالرُّمحِ حَتّى يَنثنَيأضرِبُكُم بِالسَّيفِ أحمي عَن أبي ضَرَبَ غُلامٍ هاشِمِيٍّ عَرَبِيّوَاللّهِ لا يَحكُمُ فينَا ابنُ الدَّعِيّ (9) حَتّى قَضَيتَ نَحبَكَ ولَقيتَ رَبَّكَ ، أشهَدُ أنَّكَ أولى بِاللّهِ وبِرَسولِهِ ، وأنَّكَ ابنُ رَسولِهِ ، وحُجَّتُهُ وأمينُهُ (10) ، وَابنُ حُجَّتِهِ وأمينِهِ . حَكَمَ اللّهُ عَلى قاتِلِكَ مُرَّةَ بنِ مُنقِذِ بنِ النُّعمانِ العَبدِيِّ _ لَعَنَهُ اللّهُ وأخزاهُ _ ومَن شَرِكَهُ في قَتلِكَ ، وكانوا عَلَيكَ ظَهيرا ، أصلاهُمُ اللّهُ جَهَنَّمَ وساءَت مَصيرا ، وجَعَلَنَا اللّهُ مِن مُلاقيكَ ومُرافِقيكَ ، ومُرافِقي جَدِّك وأبيكَ وعَمِّكَ وأخيكَ واُمِّكَ المَظلومَةِ (11) ، وأبرَأُ إلَى اللّهِ مِن أعدائِكَ اُولِى الجُحودِ (12) ، والسَّلامُ عَلَيكَ ورَحمَةُ اللّهِ وبَرَكاتُهُ . (13) الجدير بالذكر أنّ بعض المصادر المتأخّرة روت مواضيع في ذكر مصائب عليّ الأكبر عليه السلام لا نجدها في المصادر المعتبرة؛ بل إنّ من المؤكّد أنّ الكثير منها خلاف الحقيقة ، مثل ماجاء في معالي السبطين من أنّ الإمام الحسين عليه السلام عندما رأى ابنه الشاب عليّا الأكبر متوجّها إلى ساحة القتال، حلّت به حالة الاحتضار! (14) أو أنّ عمّات عليّ الأكبر وأخواته، مَنَعنَهُ من التوجّه إلى ساحة المعركة! (15) أو أنّ زينب عليهاالسلام ألقَت بنفسها على جسد عليٍّ الأكبر قبل مجيء الإمام؛ لأنّها كانت تعلم أنّ روحه ستفارق جسمه إن رأى ابنه مقتولاً! (16) كما وردت في هذا المجال بعض الروايات في كتب مثل أسرار الشهادات (17) ، عنوان الكلام (18) ، ونور العين (19) ، ولا ضرورة لطرحها هنا . ولكنّ الروايات القابلة للاعتماد هي كالتالي :

.


1- .راجع : ج 1 ص 306 (القسم الأوّل / الفصل السادس : الأولاد) .
2- .راجع: ص 26 ح 1769.
3- .راجع : ج 5 ص 402 (الفصل الأوّل / لقاء الإمام عليه السلام وابن سعد بين العسكرين) .
4- .راجع : ج 5 ص 282 (القسم السابع / الفصل السابع / رؤيا الاستشهاد) .
5- .راجع : ج 5 ص 218 (القسم السابع / الفصل السابع / إغلاق الحرّ الطريق على الإمام عليه السلام ) .
6- .راجع : ج 6 ص 58 (الفصل الأوّل / التأهّب للحرب) .
7- .استناداً إلى النقل غير المشهور فإن أول شهيد من أهل بيت الإمام عليه السلام كان عبداللّه بن مسلم بن عقيل (راجع : ج 7 ص 158 «الفصل الثامن / عبد اللّه بن مسلم بن عقيل») .
8- .وقد ورد في تاريخ الطبرى : «كان أوّل قتيلٍ من بني أبي طالبٍ يومئذٍ عليٌّ الأكبر بن الحسين بن علي عليهماالسلام» راجع: ص 14 ح 1764 .
9- .الدَّعِيُّ : المنسوب إلى غير أبيه (لسان العرب : ج 14 ص 261 «دعا») .
10- .في المصدر : «دينه» بدل «أمينه» ، والصواب ما أثبتناه كما في بحار الأنوار : ج 45 ص 65 نقلاً عن المصدر.
11- .زاد في المزار الكبير ومصباح الزائر وبحار الأنوار هنا : «وأبرأ إلى اللّه من قاتليك وأسأل اللّه مرافقتك في دار الخلود».
12- .الجُحُودُ : الإنكار مع العلم (الصحاح : ج 2 ص 451 «جحد») .
13- .راجع : ج 12 ص 250 (القسم الثالث عشر / الفصل الثالث عشر / زيارة الثانية برواية الإقبال) .
14- .معالي السبطين : ج 1 ص 254 (نقلا عن الشيخ جعفر التستري رغم أننا لم نجد هذه الرواية في أي من كتب المرحوم التستري).
15- .نفس المصدر.
16- .معالي السبطين : ج 1 ص 254، جدير ذكره أن أصل مجيء زينب عليهاالسلام قبل الإمام الحسين عليه السلام ورد في المصادر المعتبرة؛ ولكن الإشكال يكمن في بيان سبب غير حقيقي للحادثة . يقول المؤلف : لقد جاءت زينب كي لا تفارق روح الإمام الدنيا!
17- .أسرار الشهادات : ج 2 ص 514 .
18- .عنوان الكلام : ص 282 .
19- .نور العين : ص 44 .

ص: 7

فصل چهارم : شهادت فرزندان امام حسين عليه السلام

4 / 1على اكبر

على اكبر عليه السلام ، بزرگ ترين پسر امام حسين عليه السلام بود (1) كه از نظر صورت و سيرت و سخن گفتن ، به حدّى شبيه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بود كه هر كس شوق ديدار پيامبر صلى الله عليه و آله را داشت ، به او مى نگريست ، چنان كه پدر بزرگوارش ، طبق نقلى ، هنگام رفتن وى به ميدان نبرد ، فرمود : خداوندا ! گواه باش كه جوانى براى جنگ با آنان مى رود كه شبيه ترينِ مردم به پيامبرت از جهت صورت و سيرت و سخن گفتن است و ما هرگاه مشتاق ديدار پيامبر تو مى شديم ، به او نگاه مى كرديم . على اكبر عليه السلام در واقعه عاشورا ، از اركان سپاه امام عليه السلام به شمار مى رفت . (2) تأكيد او بر حق مدارى و دفاع از حق تا ايثار جان ، هنگام شنيدن خبر به شهادت رسيدن خود در مسير كربلا از پدر بزرگوارش ، (3) اذان گفتن براى اقامه جماعت به امامت حسين عليه السلام در جريان برخورد سپاه حُر با كاروان امام عليه السلام ، (4) بر عهده گرفتن مسئوليت آب رسانى به خيمه ها در شب عاشورا (5) و همچنين داوطلب شدن ايشان براى شهادت پيش از ديگر بنى هاشم ، بنا بر نقل مشهور ، (6) از ويژگى هاى اين فرزند برومند سيّد الشهدا عليه السلام است . در «زيارت ناحيه مقدّسه» ، خطاب به او آمده است : سلام بر تو ، اى نخستين كُشته از تبار بهترين بازمانده از نسلِ ابراهيم خليل ! (7) درود خدا بر تو و بر پدرت ، آن گاه كه در باره ات فرمود : «خدا ، بكُشد آن گروهى را كه تو را كُشت . پسرم ! چه جرئتى بر خداى مهربان كردند . و چه جسارتى در هتكِ حرمت پيامبر ! پس از تو ، خاك بر سرِ دنيا !» . گويى كه من (زائر) ، در نزد تو هستم و تو (على اكبر عليه السلام ) به كافران مى گويى : من على ، پسر حسين بن على ام .به خانه خدا سوگند كه ما به پيامبر صلى الله عليه و آله ، نزديك تريم . با نيزه ، چنان بر شما خواهم زد كه نوك آن ، كج شودو با شمشير ، در حمايت از پدرم ، شما را مى زنم ؛ زدنِ جوان هاشمىِ عرب .به خداوند سوگند ، پسر بى نسب (ابن زياد) ، حق ندارد بر ما حكمرانى كند ! تا عهدت را به انجام رساندى و پروردگارت را ديدار كردى . گواهى مى دهم كه تو به خدا و پيامبر او ، نزديك ترينى ، و پسرِ پيامبر خدا و حجّت و امين اويى ، و پسر حجّت خدا و پسرِ امين اويى . خداوند ، در باره قاتل تو ، مُرّة بن مُنقِذ بن نعمان عبدى _ كه لعنت و خوارى خدا بر او باد _ و همدستانش در كُشتن تو ، داورى كند كه عليه تو ، هم داستان بودند . خدا ، آنان را به جهنّم ، فرو افكنَد _ كه بد بازگشتگاهى است _ و خداوند ، ما را از ديدار كنندگانِ تو و همراهانت و همراهان جدّ و پدر و عمو و برادر و مادر ستم ديده ات ، قرار دهد ! از دشمنانِ اهل انكار تو ، برائت مى جويم . سلام و نيز رحمت و بركات خدا بر تو باد ! در «زيارت رجبيّه» هم از او ياد شده است. گفتنى است كه در شمارى از منابع متأخّر ، مطالبى در ذكر مصائب على اكبر عليه السلام گزارش شده است كه در منابع معتبر ، يافت نمى شود ؛ بلكه خلافِ واقع بودن بسيارى از آنها ، قطعى است ، مانند آنچه در معالى السبطين آمده كه امام حسين عليه السلام ، وقتى ديد كه فرزند جوانش على اكبر به ميدان جنگ مى رود ، به حال احتضار در آمد ! (8) يا اين كه عمّه ها و خواهران على اكبر ، از به ميدان رفتن وى ، ممانعت كردند ! يا اين كه زينب عليهاالسلامقبل از رسيدن امام عليه السلام به بالين على اكبر ، خودش را روى جنازه او انداخت ؛ چون مى دانست كه ايشان ، اگر فرزندش را كشته ببيند ، روح از بدنش مفارقت مى كند ! (9) در اين باره ، همچنين گزارش هايى در كتاب هايى مانند : أسرار الشهادات ، عنوان الكلام و نور العين آمده اند كه طرح آنها در اين جا ، ضرورتى ندارد ؛ امّا گزارش هاى قابل استناد ، از اين قرارند :

.


1- .ر . ك : ج 1 ص 307 (بخش اوّل / فصل ششم: فرزندان) .
2- .ر . ك : ج 5 ص 403 (فصل يكم / ديدار امام عليه السلام و ابن سعد ميان دو لشكر).
3- .ر. ك : ج 5 ص 283 (بخش هفتم / فصل هفتم / رؤياى شهادت).
4- .ر. ك : ج 5 ص 219 (بخش هفتم / فصل هفتم / بسته شدن راه بر امام عليه السلام توسط حُر) .
5- .ر. ك : ج 6 ص 59 (فصل يكم / آماده شدن براى نبرد) .
6- .بنا به نقل غير مشهور ، نخستين شهيد از خاندان امام حسين عليه السلام ، عبد اللّه بن مسلم بن عقيل بوده است . در اين باره، ر. ك : ص 159 (فصل هشتم / عبد اللّه بن مسلم بن عقيل) .
7- .در تاريخ طبري آمده است: «نخستين كشته از خاندان ابو طالب، در روز عاشورا، علىِ اكبر، فرزند حسين عليه السلام بود».
8- .معالى السبطين ، اين مطلب را از شيخ جعفر شوشترى نقل كرده است ؛ امّا در هيچ يك از آثار مرحوم شوشترى يافت نشد .
9- .گفتنى است اصل زودتر آمدن زينب3 بر بالين على اكبر7 در برخى منابع معتبر آمده است و اشكال عمده ، در بيان علّتى غيرواقعى براى ماجراست . مؤلّف معالى السبطَين مى گويد : زينب3 آمد تا امام عليه السلام از دنيا نرود !

ص: 8

. .

ص: 9

. .

ص: 10

4687.شرح نهج البلاغة :الأمالي للصدوق عن عبد اللّه بن منصور عن جعفر بن محمّد بن عليّ بن الحسين عن أبيه عن جدّه [زين العابدين] عليهم السلام: إنَّ الحُسَينَ عليه السلام قَد نَزَلَ الرُّهَيمَةَ (1) ، فَأَسرى [ابنُ زِيادٍ] إلَيهِ الحُرَّ بنَ يَزيدَ في ألفِ فارِسٍ . . .

فَرَهِقَهُ عِندَ صَلاةِ الظُّهرِ ، فَأَمَرَ الحُسَينُ عليه السلام ابنَهُ فَأَذَّنَ وأقامَ ، وقامَ الحُسَينُ عليه السلام فَصَلّى بِالفَريقَينِ جَميعا . (2) .


1- .راجع: الخريطة رقم 4 في آخر مجلّد 5 .
2- .الأمالي للصدوق : ص 218 ح 239 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 314 .

ص: 11

4686.شرح نهج البلاغة ( _ به نقل از ابو سعيد خُدْرى _ ) الأمالى ، صدوق_ به نقل از عبد اللّه بن منصور ، از امام صادق ، از پدرش امام باقر ، از جدّش امام زين العابدين عليهم السلام _: حسين عليه السلام ، در رُهَيمه ، (1) فرود آمد و ابن زياد ، حُرّ بن يزيد را با هزار سوار ، شبانه به سوى او گسيل كرد ... و او هنگام نماز ظهر ، به امام عليه السلام رسيد . حسين عليه السلام به پسرش [على اكبر] فرمان داد تا اذان و اقامه بگويد . سپس ، حسين عليه السلام قامت بست و هر دو گروه ، با او نماز خواندند . .


1- .ر. ك: نقشه شماره 4 در پايان جلد 5 .

ص: 12

4685.دلائل النبوّة ( _ به نقل از محمّد بن كعب ، در يادكرد جريان صلح حُ ) الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) :دَعا رَجُلٌ مِن أهلِ الشّامِ عَلِيَّ بنَ الحُسَينِ الأَكبَرَ _ واُمُّهُ آمِنَةُ بِنتُ أبي مُرَّةَ بنِ عُروَةَ بنِ مَسعودٍ الثَّقَفِيِّ واُمُّها بِنتُ أبي سُفيانَ بنِ حَربٍ _ فَقالَ: إنَّ لَكَ بِأَميرِ المُؤمِنينَ قَرابَةً ورَحِماً، فَإِن شِئتَ آمَنّاكَ، وَامضِ حَيثُما أحبَبتَ!

فَقالَ: أما وَاللّهِ لَقَرابَةُ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله كانَت أولى أن تُرعى مِن قَرابَةِ أبي سُفيانَ، ثُمَّ كَرَّ عَلَيهِ وهُوَ يَقولُ:

أنَا عَلِيُّ بنُ حُسَينِ بنِ عَلِيّنَحنُ وبَيتِ اللّهِ أولى بِالنَّبِيِّ مِن شَمِرٍ وعُمَرٍ وَابنِ الدَّعِيّ

قالَ: وأقبَلَ عَلَيهِ رَجُلٌ مِن عَبدِ القَيسِ، يُقالُ لَهُ: مُرَّةُ بنُ مُنقِذِ بنِ النُّعمانِ فَطَعَنَهُ، فَحُمِلَ فَوُضِعَ قَريباً مِن أبيهِ .

فَقالَ لَهُ: قَتَلوكَ يا بُنَيَّ، عَلَى الدُّنيا بَعدَكَ العَفاءُ، وضَمَّهُ أبوهُ إلَيهِ حَتّى ماتَ . فَجَعَلَ الحُسَينُ عليه السلام يَقولُ: اللّهُمَّ دَعَونا لِيَنصُرونا فَخَذَلونا وقَتَلونا، اللّهُمَّ فَاحبِس عَنهُم قَطرَ السَّماءِ، وَامنَعهُم بَرَكاتِ الأَرضِ، فَإِن مَتَّعتَهُم إلى حينٍ فَفَرِّقهُم شِيَعاً، وَاجعَلهُم طَرائِقَ قِدَداً، ولا تُرضِ الوُلاةَ عَنهُم أبَداً . (1)4687.شرح نهج البلاغة :الأمالي للصدوق عن عبد اللّه بن منصور عن جعفر بن محمّد بن عليّ بن الحسين عن أبيه عن جده [زين العابدين] عليهم السلام: لَمّا بَرَزَ [عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ] إلَيهِم دَمَعَت عَينُ الحُسَينِ عليه السلام ، فَقالَ: اللّهُمَّ كُن أنتَ الشَّهيدَ عَلَيهِم، فَقَد بَرَزَ إلَيهِمُ ابنُ رَسولِكَ، وأشبَهُ النّاسِ وَجهاً وسَمتاً (2) بِهِ، فَجَعَلَ يَرتَجِزُ وهُوَ يَقولُ:

أنَا عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ بنِ عَلِيّنَحنُ وبَيتِ اللّهِ أولى بِالنَّبِيّ أما تَرَونَ كَيفَ أحمي عَن أبي

فَقَتَلَ مِنهُم عَشَرَةً ثُمَّ رَجَعَ إلى أبيهِ، فَقالَ: يا أبَه العَطَشُ، فَقالَ الحُسَينُ عليه السلام : صَبراً يا بُنَيَّ، يَسقيكَ جَدُّكَ بِالكَأسِ الأَوفى، فَرَجَعَ فَقاتَلَ حَتّى قَتَلَ مِنهُم أربَعَةً وأربَعينَ رَجُلاً، ثُمَّ قُتِلَ صَلَّى اللّهُ عَلَيهِ . (3) .


1- .الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة): ج 1 ص 470 ، نسب قريش: ص 57 نحوه وليس فيه ذيله من «وضمّه» وراجع : أنساب الأشراف: ج 3 ص 361 والشجرة المباركة: ص 72 والردّ على المتعصّب العنيد: ص 39 وتذكرة الخواصّ: ص 255 والأمالي للشجري: ج 1 ص 171 .
2- .سَمْتُه: حُسنُ هيئته ومنظره في الدين (النهاية: ج 2 ص 397 «سمت») .
3- .الأمالي للصدوق: ص 226 ح 239 ، روضة الواعظين: ص 207 من دون إسنادٍ إلى أحدٍ من أهل البيت عليهم السلام ، بحار الأنوار: ج 44 ص 321 .

ص: 13

4686.شرح نهج البلاغة عن أبي سعيد الخدري :الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) :مردى از شاميان ، على اكبر ، فرزند حسين عليه السلام را _ كه مادرش آمنه ، دختر ابو مُرّة بن عُروة بن مسعود ثقفى بود ، و مادر آمنه نيز دختر ابو سفيان بن حَرب ( جدّ يزيد ) بود _ ، فرا خواند و گفت : تو با امير مؤمنان [ يزيد ] ، خويشاوندى دارى و به او نزديكى . اگر بخواهى ، ما به تو امان مى دهيم و به هر كجا كه دوست داشتى ، برو !

على اكبر گفت : «بدان كه _ به خدا سوگند _ رعايتِ خويشاوندىِ پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، لازم تر از رعايت خويشاوندى ابو سفيان است !» .

سپس ، به او هجوم بُرد و چنين سرود :

من على ، پسر حسين بن على ام .به خانه خدا سوگند كه ما به پيامبر صلى الله عليه و آله ، نزديك تريم از شمر و عمر [ بن سعد ] و ابن زياد !

مردى از بنى عبد قيس به نام مُرّة بنِ مُنقِذ بن نُعمان ، به او حمله كرد و نيزه اى بر او زد . على اكبر عليه السلام را بُردند و نزديك پدرش ، بر زمين نهادند . حسين عليه السلام ، خطاب به او فرمود : «پسر عزيزم ! تو را كُشتند . دنيا ، پس از تو ويران باد !» .

آن گاه ، او را به خود چسبانْد تا جان داد . همچنين حسين عليه السلام گفت : «خدايا ! ما را خواندند تا يارى مان دهند ؛ ولى ما را وا نهادند و ما را كُشتند .

خدايا ! باران را از آنان ، دريغ بدار و بركت هاى زمين را از آنان ، باز دار و اگر هم مدّتى بهره مندشان كردى ، دچار اختلاف و تفرقه شان كن و هر يك را به راهى ببر و هيچ گاه ، حاكمان را از آنها ، راضى مگردان» .4685.دلائل النبوّة عن محمّد بن كعب ( _ في صُلحِ الحُدَيبِيَّةِ _ ) الأمالى ، صدوق_ به نقل از عبد اللّه بن منصور ، از امام جعفر صادق ، از پدرش امام باقر ، از جدّش امام زين العابدين عليهم السلام _: هنگامى كه على اكبر عليه السلام براى مبارزه به سوى دشمن رفت ، چشمان حسين عليه السلام ، گريان شد و گفت : «خدايا ! تو بر ايشان گواه باش ، كه فرزند پيامبرت و شبيه ترينِ مردم به او در صورت و سيرت ، به سوى آنان مى رود» .

على اكبر عليه السلام نيز چنين رَجَز مى خواند :

من على ، پسر حسين بن على امبه خانه خدا سوگند كه ما به پيامبر صلى الله عليه و آله ، نزديك تريم . آيا نمى بينيد كه چگونه از پدرم ، حمايت مى كنم ؟

آن گاه ، ده تن از آنان را كُشت و سپس به نزد پدرش باز گشت و گفت : اى پدر ! تشنه ام .

حسين عليه السلام فرمود : «شكيبايى كن ، پسر عزيزم ! جدّت با كاسه اى پُر به تو مى نوشانَد» .

او باز گشت و جنگيد و 44 تن از دشمنان را كُشت و سپس ، به شهادت رسيد . درود خدا بر او باد ! .

ص: 14

4684.المناقب ، خوارزمى ( _ به نقل از ابو ليلى _ ) تاريخ الطبري عن أبي مخنف عن زهير بن عبد الرحمن بن زهير الخثعمي :كانَ آخِرَ مَن بَقِيَ مَعَ الحُسَينِ عليه السلام مِن أصحابِهِ سُوَيدُ بنُ عَمرِو بنِ أبِي المُطاعِ الخَثعَمِيُّ، قالَ: وكانَ أوَّلَ قَتيلٍ مِن بَني أبي طالِبٍ يَومَئِذٍ عَلِيٌّ الأَكبَرُ بنُ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام ، واُمُّهُ لَيلَى ابنَةُ أبي مُرَّةَ بنِ عُروَةَ بنِ مَسعودٍ الثَّقَفِيِّ، وذلِكَ أنَّهُ أخَذَ يَشُدُّ عَلَى النّاسِ وهُوَ يَقولُ:

أنَا عَلِيُّ بنُ حُسَينِ بنِ عَلِيّنَحنُ وَرَبِّ البَيتِ أولى بِالنَبِيّ تَاللّهِ لا يَحكُمُ فينَا ابنُ الدَّعِيّ

قالَ: فَفَعَلَ ذلِكَ مِراراً، فَبَصُرَ بِهِ مُرَّةُ بنُ مُنقِذِ بنِ النُّعمانِ العَبدِيُّ ثُمَّ اللَّيثِيُّ، فَقالَ: عَلَيَّ آثامُ العَرَبِ ، إن مَرَّ بي يَفعَلُ مِثلَ ما كانَ يَفعَلُ إن لَم اُثكِلهُ (1) أباهُ، فَمَرَّ يَشُدُّ عَلَى النّاسِ بِسَيفِهِ، فَاعتَرَضَهُ مُرَّةُ بنُ مُنقِذٍ فَطَعَنَهُ فَصُرِعَ، وَاحتَوَلَهُ (2) النّاسُ فَقَطَّعوهُ بِأَسيافِهِم .

قالَ أبو مِخنَفٍ: حَدَّثَني سُلَيمانُ بنُ أبي راشِدٍ، عَن حُمَيدِ بنِ مُسلِمٍ الأَزدِيِّ، قالَ: سَماعُ اُذني يَومَئِذٍ مِنَ الحُسَينِ عليه السلام يَقولُ : قَتَلَ اللّهُ قَوماً قَتَلوكَ يا بُنَيَّ! ما أجرَأَهُم عَلَى الرَّحمنِ، وعَلَى انتِهاكِ حُرمَةِ الرَّسولِ! عَلَى الدُّنيا بَعدَكَ العَفاءُ.

قالَ: وكَأَنّي أنظُرُ إلَى امرَأَةٍ خَرَجَت مُسرِعَةً كَأَنَّهَا الشَّمسُ الطّالِعَةُ تُنادي: يا اُخَيّاه! ويَابنَ اُخَيّاه! قالَ: فَسَأَلتُ عَلَيها، فَقيلَ: هذِهِ زَينَبُ ابنَةُ فاطِمَةَ ابنَةِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، فَجاءَت حَتّى أكَبَّت عَلَيهِ، فَجاءَهَا الحُسَينُ عليه السلام فَأَخَذَ بِيَدِها فَرَدَّها إلَى الفُسطاطِ .

وأقبَلَ الحُسَينُ عليه السلام إلَى ابنِهِ، وأقبَلَ فِتيانُهُ إلَيهِ، فَقالَ: اِحمِلوا أخاكُم، فَحَمَلوهُ مِن مَصرَعِهِ حَتّى وَضَعوهُ بَينَ يَدَيِ الفُسطاطِ الَّذي كانوا يُقاتِلونَ أمامَهُ . (3) .


1- .الثُّكْل: الموت والهلاك، وفقدان الحبيب أو الولد (القاموس المحيط: ج 3 ص 343 «ثكل») .
2- .احتولَهُ القومُ: احتوشوا حواليه (لسان العرب: ج 11 ص 187 «حول» ) .
3- .تاريخ الطبري: ج 5 ص 446، الكامل في التاريخ: ج 2 ص 569 نحوه وفيه «سويد بن أبي المطاع الخثعمي» وراجع : تاريخ دمشق: ج 69 ص 169 والمنتظم: ج 5 ص 340.

ص: 15

4683.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :تاريخ الطبرى_ به نقل از ابو مِخنَف _: زُهَير بن عبد الرحمان بن زُهَير خَثعَمى برايم نقل كرد كه : آخرين بازمانده ياران حسين عليه السلام [در روز عاشورا] ، سُوَيد بن عمرو بن ابى مُطاع خَثعَمى بود ، و نخستين كشته خاندان ابو طالب در آن روز [ كه پس از ياران حسين عليه السلام به ميدان رفت ] ، على اكبر ، پسر حسين عليه السلام بود كه مادرش ليلا ، دختر ابو مُرّة بن عُروة بن مسعود ثَقَفى بود و شهادتش ، بدين گونه بود كه بر دشمن ، حمله مى بُرد و چنين رَجَز مى خواند :

من على ، پسر حسين بن على ام .به خداى كعبه سوگند كه ما به پيامبر صلى الله عليه و آله ، نزديك تريم ! و به خدا سوگند كه آن پسر بى نَسَب (ابن زياد) ، نمى تواند بر ما حكم برانَد .

او اين كار (حمله و رَجَزخوانى) را بارها به انجام رساند . مُرّة بن مُنقِذ بن نُعمان عبدى ليثى ، او را ديد و گفت : گناهان عرب بر دوش من ، اگر بر من بگذرد و چنين كند و من ، پدرش را به عزايش ننشانم !

على اكبر عليه السلام ، با شمشيرش به دشمن حمله مى بُرد كه بر مُرّة بن مُنقِذ گذشت . او نيزه اى به على اكبر عليه السلام زد و او [ بر زمين ] افتاد . دشمن ، گِردش را گرفتند و با شمشيرهايشان ، او را تكّه تكّه كردند .

همچنين سليمان بن ابى راشد ، از حُمَيد بن مسلم اَزْدى برايم نقل كرد كه : در روز عاشورا ، به گوش خود شنيدم كه حسين عليه السلام مى گويد : «خدا ، بكشد كسانى را كه تو را كشتند ، اى پسر عزيزم ! چه گستاخ بودند در برابر [خداى] رحمان و بر هتك حرمتِ پيامبر! دنيا ، پس از تو ويران باد!

و گويى هم اينك به زنى مى نگرم كه مانند خورشيدِ به گاه طلوع ، به سرعت ، بيرون دويده ، ندا مى دهد : اى برادرم و فرزند برادرم !

در باره او پرسيدم . گفته شد : اين ، زينب ، فرزند فاطمه دختر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله است .

آن زن آمد تا خود را بر روى [پيكر] على اكبر عليه السلام انداخت . حسين عليه السلام نزد او آمد و دستش را گرفت و او را به خيمه ، باز گردانْد . سپس ، حسين عليه السلام به پسرش روى آورد و جوانان [ خاندان ] او نيز همراهش آمدند . حسين عليه السلام فرمود : «برادرتان را ببريد !»

آنان ، او را از آن جايى كه بر زمين افتاده بود ، بُردند و در خيمه اى نهادند كه جلوى آن مى جنگيدند . .

ص: 16

4682.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :الإرشاد:ولَم يَزَل يَتَقَدَّمُ رَجُلٌ رَجُلٌ مِن أصحابِهِ فَيُقتَلُ، حَتّى لَم يَبقَ مَعَ الحُسَينِ عليه السلام إلّا أهلُ بَيتِهِ خاصَّةً . فَتَقَدَّمَ ابنُهُ عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ عليه السلام _ واُمُّهُ لَيلى بِنتُ أبي مُرَّةَ بنِ عُروَةَ بنِ مَسعودٍ الثَّقَفِيِّ _ وكانَ مِن أصبَحِ النّاسِ وَجهاً، ولَهُ يَومَئِذٍ بِضعَ عَشرَةَ سَنَةً، فَشَدَّ عَلَى النّاسِ، وهُوَ يَقولُ:

أنَا عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ بنِ عَلِيّنَحنُ وبَيتِ اللّهِ أولى بِالنَّبِيّ تَاللّهِ لا يَحكُمُ فينَا ابنُ الدَّعِيّأضرِبُ بِالسَّيفِ اُحامي عَن أبي ضَربَ غُلامٍ هاشِمِيٍّ قُرَشِيّ

فَفَعَلَ ذلِكَ مِراراً وأهلُ الكوفَةِ يَتَّقونَ قَتلَهُ، فَبَصُرَ بِهِ مُرَّةُ بنُ مُنقِذٍ العَبدِيُّ، فَقالَ: عَلَيَّ آثامُ العَرَبِ ، إن مَرَّ بي يَفعَلُ مِثلَ ذلِكَ إن لَم اُثكِلهُ أباهُ، فَمَرَّ يَشتَدُّ عَلَى النّاسِ كَما مَرَّ فِي الأَوَّلِ، فَاعتَرَضَهُ مُرَّةُ بنُ مُنقِذٍ، فَطَعَنَهُ فَصُرِعَ، وَاحتَواهُ القَومُ فَقَطَّعوهُ بِأَسيافِهِم.

فَجاءَ الحُسَينُ عليه السلام حَتّى وَقَفَ عَلَيهِ، فَقالَ: قَتَلَ اللّهُ قَوماً قَتَلوكَ يا بُنَيَّ ، ما أجرَأَهُم عَلَى الرَّحمنِ وعَلَى انتِهاكِ حُرمَةِ الرَّسولِ! وَانهَمَلَت عَيناهُ بِالدُّموعِ، ثُمَّ قالَ: عَلَى الدُّنيا بَعدَكَ العَفاءُ.

وخَرَجَت زَينَبُ اُختُ الحُسَينِ مُسرِعَةً تُنادي: يا اُخَيّاه وَابنَ اُخَيّاه، وجاءَت حَتّى أكَبَّت عَلَيهِ، فَأَخَذَ الحُسَينُ عليه السلام بِرَأسِها فَرَدَّها إلَى الفُسطاطِ، وأمَرَ فِتيانَهُ فَقالَ: اِحمِلوا أخاكُم، فَحَمَلوهُ حَتّى وَضَعوهُ بَينَ يَدَيِ الفُسطاطِ الَّذي كانوا يُقاتِلونَ أمامَهُ . (1) .


1- .. الإرشاد: ج 2 ص 106 ، مثير الأحزان: ص 68 ، إعلام الورى: ج 1 ص 464 كلاهما نحوه وليس فيهما من «اضرب» إلى «قرشي» .

ص: 17

4681.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :الإرشاد :ياران امام حسين عليه السلام ، يكى يكى پيش مى آمدند و مى جنگيدند و كُشته مى شدند تا آن كه جز خانواده اش ، كسى با حسين عليه السلام نماند . آن گاه پسرش على اكبر عليه السلام _ كه مادرش ليلا ، دختر ابى مُرّة بن عُروة بن مسعود ثقفى بود _ ، قدم به ميدان نهاد . او از زيباروى ترينِ مردمان و آن هنگام ، هجده _ نوزده ساله بود .

او به دشمن، حمله بُرد و چنين خواند :

من على ، پسر حسين بن على امبه خانه خدا سوگند ، كه ما به پيامبر صلى الله عليه و آله ، نزديك تريم . و به خدا سوگند ، كه پسر بى نَسَب (ابن زياد) نمى تواند بر ما حكم براند .با شمشير مى زنم و از پدرم ، حمايت مى كنم ؛ شمشير زدنِ جوان هاشمىِ قُرَشى .

او اين كار را بارها به انجام رساند و كوفيان ، از كُشتن او پروا مى كردند كه مُرّة بن مُنقِذ عبدى ، او را ديد و گفت : گناهان عرب بر دوش من باشد ، اگر بر من بگذرد و چنين كند و من ، پدرش را به عزايش ننشانم ! على اكبر عليه السلام ، مانند بار اوّل ، بر دشمن حمله بُرد كه مُرّة بن مُنقِذ ، راه را بر او گرفت و نيزه اى به او زد و بر زمينش انداخت . سپاهيان ، گِردش را گرفتند و او را با شمشيرهايشان ، تكّه تكّه كردند .

حسين عليه السلام به بالاى سر او آمد و ايستاد و فرمود : «خداوند ، بكُشد كسانى را كه تو را كُشتند ، اى پسر عزيزم ! چه گستاخ بودند در برابر [ خداى ] رحمان و بر هتك حرمت پيامبر!» .

سپس اشك از چشمانش روان شد و فرمود : «دنياى پس از تو ، ويران باد !».

زينب عليهاالسلام خواهر حسين عليه السلام ، به شتاب ، بيرون دويد و ندا داد : اى برادرم و فرزند برادرم ! آن گاه ، آمد تا خود را بر روى [پيكر] على اكبر عليه السلام انداخت . حسين عليه السلام ، سر او را گرفت و [ او را بلند كرد و ] به خيمه اش باز گردانْد و به جوانان [ خاندان ]خود ، فرمان داد و فرمود : «برادرتان را ببريد !» . آنان ، او را بُردند و در خيمه اى گذاشتند كه جلوى آن ، مى جنگيدند . .

ص: 18

4684.المناقب للخوارزمي عن أبي ليلى :الملهوف:فَلَمّا لَم يَبقَ مَعَهُ إلّا أهلُ بَيتِهِ، خَرَجَ عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ عليه السلام _ وكانَ مِن أصبَحِ النّاسِ وَجهاً ، وأحسَنِهِم خُلُقاً _ فَاستَأذَنَ أباهُ فِي القِتالِ، فَأذِنَ لَهُ؛ ثُمَّ نَظَرَ إلَيهِ نَظرَةَ آيِسٍ مِنهُ، وأرخى عليه السلام عَينَيهِ وبَكى .

ثُمَّ قالَ: اللّهُمَّ اشهَد، فَقَد بَرَزَ إلَيهِم غُلامٌ أشبَهُ النّاسِ خَلقاً وخُلُقاً ومَنطِقاً بِرَسولِكَ صلى الله عليه و آله ، وكُنّا إذَا اشتَقنا إلى نَبِيِّكَ نَظَرنا إلَيهِ . فَصاحَ وقالَ: يَا بنَ سَعدٍ، قَطَعَ اللّهُ رَحِمَكَ كَما قَطَعتَ رَحِمي.

فَتَقَدَّمَ نَحوَ القَومِ، فَقاتَلَ قِتالاً شَديداً ، وقَتَلَ جَمعاً كَثيراً، ثُمَّ رَجَعَ إلى أبيهِ وقالَ: يا أبَتِ! العَطَشُ قَد قَتَلَني ، وثِقلُ الحَديدِ (1) قَد أجهَدَني، فَهَل إلى شَربَةِ ماءٍ مِن سَبيلٍ؟

فَبَكَى الحُسَينُ عليه السلام وقالَ: واغَوثاه! يا بُنَيَّ مِن أينَ آتي بِالماءِ، قاتِل قَليلاً، فَما أسرَعَ ما تَلقى جَدَّكَ مُحَمَّداً صلى الله عليه و آله ، فَيَسقيكَ بِكَأسِهِ الأَوفى شَربَةً لا تَظمَأُ بَعدَها.

فَرَجَعَ إلى مَوقِفِ النِّزالِ، وقاتَلَ أعظَمَ القِتالِ، فَرَماهُ مُنقِذُ بنُ مُرَّةَ العَبدِيُّ بِسَهمٍ فَصَرَعَهُ، فَنادى: يا أبَتاه عَلَيكَ مِنِّي السَّلامُ، هذا جَدّي يُقرِئُكَ السَّلامَ، ويَقولُ لَكَ: عَجِّلِ القُدومَ عَلَينا، ثُمَّ شَهِقَ شَهقَةً فَماتَ.

فَجاءَ الحُسَينُ عليه السلام حَتّى وَقَفَ عَلَيهِ، ووَضَعَ خَدَّهُ عَلى خَدِّهِ، وقالَ: قَتَلَ اللّهُ قَوماً قَتَلوكَ! ما أجرَأَهُم عَلَى اللّهِ! وعَلَى انتِهاكِ حُرمَةِ رَسولِ اللّهِ صَلَّى اللّهُ عَلَيهِ وآلِهِ! عَلَى الدُّنيا بَعدَكَ العَفاءُ.

قالَ الرّاوي : وخَرَجَت زَينَبُ بِنتُ عَلِيٍّ عليه السلام تُنادي: يا حَبيباه، يَا بنَ أخاه! وجاءَت فَأَكَبَّت عَلَيهِ ، فَجاءَ الحُسَينُ عليه السلام فَأَخَذَها ورَدَّها إلَى النِّساءِ .

ثُمَّ جَعَلَ أهلُ بَيتِهِ يَخرُجُ مِنهُمُ الرَّجُلُ بَعدَ الرَّجُلِ، حَتّى قَتَلَ القَومُ مِنهُم جَماعَةً، فَصاحَ الحُسَينُ عليه السلام في تِلكَ الحالِ: صَبراً يا بَني عُمومَتي، صَبراً يا أهلَ بَيتي، صَبرا فَوَاللّهِ لا رَأَيتُم هَواناً بَعدَ هذَا اليَومِ أبَداً . (2) .


1- .ويحتمل أن يكون مراد عليّ بن الحسين من ثقل الحديد كثرة عسكر المخالفين (راجع : نفس المهموم: ص 589) .
2- .الملهوف: ص 166 .

ص: 19

4683.عنه صلى الله عليه و آله :الملهوف :هنگامى كه جز اهل بيتِ امام عليه السلام ، كسى با او نمانْد ، على اكبر عليه السلام _ كه از زيباروى ترين و خوش خوترينِ مردم بود _ ، بيرون آمد و از پدر ، اجازه نبرد خواست . امام عليه السلام به او اجازه داد . سپس ، مأيوسانه به او نگريست و سرش را پايين انداخت و گريست .

سپس گفت : «خدايا ! گواه باش . جوانى به نبرد آنها مى رود كه از نظر صورت و سيرت و سخن گفتن ، شبيه ترينِ مردم به پيامبر توست و ما هر گاه مشتاق پيامبرت مى شديم ، به او مى نگريستيم» . سپس ، بانگ برآورد و فرمود : «اى پسر سعد ! خداوند ، رَحِمت را قطع كند ، همان گونه كه رَحِم مرا قطع كردى» .

سپس على اكبر عليه السلام به پيش آمد و به سختى با دشمن جنگيد و گروه فراوانى را كُشت . سپس به نزد پدرش باز گشت و گفت : اى پدر ! تشنگى ، مرا كُشت و سنگينىِ آهن[ زره و كلاه خود و شمشير ] (1) ، مرا به رنج افكنده است . آيا آبى براى نوشيدن ، يافت مى شود ؟

حسين عليه السلام گريست و گفت : «واى ، واى ! اى پسر عزيزم ! از كجا آب بياورم ؟ اندكى بجنگ كه خيلى زود ، جدّت محمّد صلى الله عليه و آله را مى بينى و او از جام لَبالَبش ، شربتى به تو مى نوشانَد كه ديگر هرگز تشنه نشوى» .

على اكبر عليه السلام ، به ميدان باز گشت و بهترين نبردش را به نمايش گذاشت . مُنقِذ بن مُرّه عبدى ، تيرى به سوى او پرتاب كرد و او را به زمين انداخت . على اكبر عليه السلام ، ندا داد : اى پدر ! سلام بر تو ! اين ، جدّم است كه به تو سلام مى رساند و مى فرمايد : «زودتر ، به سوى ما بيا» . سپس ، صيحه اى كشيد و جان داد .

حسين عليه السلام آمد و بر بالاى سرش ايستاد و گونه بر گونه اش نهاد و فرمود : «خداوند ، بكُشد كسانى را كه تو را كُشتند ! چه قدر در برابر خدا و بر هتك حرمت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، گستاخ بودند ! دنيا ، پس از تو ، ويران باد !» .

زينب عليهاالسلام دختر على عليه السلام ، بيرون آمد و فرياد مى زد : اى محبوب من ! اى زاده برادرم !

آن گاه ، آمد و خود را بر روى [پيكر] على اكبر عليه السلام انداخت . حسين عليه السلام نيز آمد و او را بلند كرد و به نزد زنان ، باز گردانْد .

آن گاه ، مردان خاندان حسين عليه السلام ، يك به يك ، به ميدان رفتند و دشمن ، گروهى از آنان را به شهادت رساند . حسين عليه السلام ، در آن حال ، بانگ بر آورد و فرمود : «اى عموزادگان ! شكيبا باشيد . اى خاندان من ! شكيبايى كنيد . شكيبايى كنيد كه _ به خدا سوگند _ ، پس از امروز ، هيچ گاه خوارى نخواهيد ديد» . .


1- .در نفس المهموم آمده : ممكن است كه مراد على اكبر7 از سنگينى آهن ، فراوانىِ سپاه دشمن باشد .

ص: 20

4682.عنه صلى الله عليه و آله :مقاتل الطالبيّين:قالَ المَدائِنِيُّ ، عَنِ العَبّاسِ بنِ مُحَمَّدِ بنِ رَزينٍ ، عن عَلِيِّ بنِ طَلحَةَ، وعَن أبي مِخنَفٍ عن عَبدِ الرَّحمنِ بنِ يَزيدَ بنِ جابِرٍ ، عَن حُمَيدِ بنِ مُسلِمٍ، وقالَ عُمَرُ بنُ سَعدٍ البَصرِيُّ ، عَن أبي مِخنَفٍ عن زُهَيرِ بنِ عَبدِ اللّهِ الخَثعَمِيِّ، وحَدَّثَنيهِ أحمَدُ بنُ سَعيدٍ ، عَن يَحيَى بنِ الحَسَنِ العَلَوِيِّ ، عَن بَكرِ بنِ عَبدِ الوَهّابِ ، عَن إسماعيلَ بنِ أبي إدريسَ ، عَن أبيهِ عَن جَعفَرِ بنِ مُحَمَّدٍ ، عَن أبيهِ، دَخَلَ حَديثُ بَعضِهِم في حَديثِ الآخَرينَ: إنَّ أوَّلَ قَتيلٍ قُتِلَ مِن وُلدِ أبي طالِبٍ مَعَ الحُسَينِ عليه السلام ابنُهُ عَلِيٌّ، قالَ: فَأَخَذَ يَشُدُّ عَلَى النّاسِ وهُوَ يَقولُ:

أنَا عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ بنِ عَلِيّنَحنُ وبَيتِ اللّهِ أولى بِالنَّبِيّ مِن شَبَثٍ ذاكَ ومِن شِمرِ الدَّنِيّ؟أضرِبُكُم بِالسَّيفِ حَتّى يَلتَوي ضَربَ غُلامٍ هاشِمِيٍّ عَلَوِيّولا أزالُ اليَومَ أحمي عَن أبي وَاللّهُ لا يَحكُمُ فينَا ابنُ الدَّعِي

فَفَعَلَ ذلِكَ مِراراً، فَنَظَرَ إلَيهِ مُرَّةُ بنُ مُنقِذٍ العَبدِيُّ، فَقالَ: عَلَيَّ آثامُ العَرَبِ ، إن هُوَ فَعَلَ مِثلَ ما أراهُ يَفعَلُ، ومَرَّ بي أن اُثكِلَهُ اُمَّهُ.

فَمَرَّ يَشُدُّ عَلَى النّاسِ ويَقولُ كَما كانَ يَقولُ، فَاعتَرَضَهُ مُرَّةُ وطَعَنَهُ بِالرُّمحِ فَصَرَعَهُ، وَاعتَوَرَهُ (1) النّاسُ فَقَطَّعوهُ بِأَسيافِهِم.

وقالَ أبو مِخنَفٍ: عَن سُلَيمانَ بنِ أبي راشِدٍ ، عَن حُمَيدِ بنِ مُسلِمٍ ، قالَ: سَماعُ اُذُني يَومَئِذٍ الحُسَينَ عليه السلام وهُوَ يَقولُ: قَتَلَ اللّهُ قَوماً قَتَلوكَ يا بُنَيَّ، ما أجرَأَهُم عَلَى اللّهِ! وعَلَى انتِهاكِ حُرمَةِ الرَّسولِ صلى الله عليه و آله ! ثُمَّ قالَ : عَلَى الدُّنيا بَعدَكَ العَفاءُ.

قالَ حُمَيدٌ: وكَأَنّي أنظُرُ إلَى امرَأَةٍ خَرَجَت مُسرِعَةً كَأَنَّهَا الشَّمسُ الطّالِعَةُ ، تُنادي يا حَبيباه! يَا بنَ أخاه! فَسَأَلتُ عَنها فَقالوا: هذِهِ زَينَبُ بِنتُ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ عليه السلام ، ثُمَّ جاءَت حَتَّى انكَبَّت عَلَيهِ، فَجاءَهَا الحُسَينُ عليه السلام فَأَخَذَ بِيَدِها إلَى الفُسطاطِ، وأقبَلَ إلَى ابنِهِ، وأقبَلَ فِتيانُهُ إلَيهِ فَقالَ: اِحمِلوا أخاكُم، فَحَمَلوهُ مِن مَصرَعِهِ ذلِكَ، ثُمَّ جاءَ بِهِ حَتّى وَضَعَهُ بَينَ يَدَي فُسطاطِهِ.

حَدَّثَني أحمَدُ بنُ سَعيدٍ، قالَ: حَدَّثَني يَحيَى بنُ الحَسَنِ العَلَوِيُّ، قالَ: حَدَّثَنا غَيرُ واحِدٍ ، عَن مُحَمَّدِ بنِ عُمَيرٍ ، عَن أحمَدَ بنِ عَبدِ الرَّحمنِ البَصرِيِّ ، عَن عَبدِ الرَّحمنِ بنِ مَهدِيٍّ ، عَن حَمّادِ بنِ سَلَمَةَ ، عَن سَعيدِ بنِ ثابِتٍ ، قالَ: لَمّا بَرَزَ عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ عليه السلام إلَيهِم، أرخَى الحُسَينُ صَلَواتُ اللّهِ عَلَيهِ وسَلامُهُ عَينَيهِ فَبَكى، ثُمَّ قالَ: اللّهُمَّ كُن أنتَ الشَّهيدَ عَلَيهِم، فَبَرَزَ إلِيهِم غُلامٌ أشبَهُ الخَلقِ بِرَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله .

فَجَعَلَ يَشُدُّ عَلَيهِم، ثُمَّ يَرجِعُ إلى أبيهِ فَيَقولُ: يا أبَه العَطَشُ! فَيَقولُ لَهُ الحُسَينُ عليه السلام : اِصبِر حَبيبي؛ فَإِنَّكَ لا تُمسي حَتّى يَسقِيَكَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله بِكَأسِهِ، وجَعَلَ يَكُرُّ كَرَّةً بَعدَ كَرَّةٍ، حَتّى رُمِيَ بِسَهمٍ فَوَقَعَ في حَلقِهِ فَخَرَقَهُ، وأقبَلَ يَنقَلِبُ في دَمِهِ، ثُمَّ نادى: يا أبَتاه، عَلَيكَ السَّلامُ، هذا جَدّي رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله يُقرِئُكَ السَّلامَ، ويَقولُ: عَجِّلِ القُدومَ إلَينا ، وشَهِقَ شَهقَةً فارَقَ الدُّنيا . (2) .


1- .اعْتَوَروا الشيء: أي تداولوه فيما بينهم (الصحاح: ج 2 ص 762 «عور») .
2- .مقاتل الطالبيّين: ص 115؛ بحار الأنوار: ج 45 ص 45 وراجع : مروج الذهب: ج 3 ص 71 وسير أعلام النبلاء: ج 3 ص 302 .

ص: 21

4681.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :مقاتل الطالبيّين :مدائنى مى گويد : عبّاس بن محمّد بن رَزين ، از على بن طلحه و ابومِخنَف ، از عبد الرحمان بن يزيد بن جابر ، از حُمَيد بن مسلم ؛ و نيز عمر بن سعد بصرى ، از ابو مِخَنف ، از زُهَير بن عبد اللّه خَثعَمى ؛ و همچنين ، احمد بن سعيد ، از يحيى بن حسن علوى ، از بَكْر بن عبد الوهّاب ، از اسماعيل بن ابى ادريس ، از پدرش ، از صادق عليه السلام ، از پدرش باقر عليه السلام ، برايم نقل كرده اند كه مجموع هر سه نقل ، اين است : نخستين كُشته خاندان ابو طالب در كنار حسين عليه السلام ، فرزندش على اكبر بود . او بر دشمن ، هجوم مى بُرد و مى گفت :

من على ، پسر حسين بن على ام .به خانه خدا سوگند كه ما به پيامبر صلى الله عليه و آله ، نزديك تريم ، از اين شَبَث [ بن رِبْعى ] و از شمرِ پَست.شما را [ آن قدر ] با شمشير مى زنم ، تا اين كه [ شمشيرم ] در هم پيچيده شود ؛ شمشير زدنِ جوانى هاشمى و عَلَوىو امروز ، پيوسته ، از پدرم حمايت مى كنم . به خدا سوگند كه پسر بى نَسَب (ابن زياد) ، نمى تواند بر ما حكم برانَد .

او اين كار را بارها انجام داد . مُرّة بن مُنقِذ عبدى به او نگريست و گفت : گناهان عرب بر دوش من باشد ، اگر او مانند آنچه مى بينم ، انجام دهد و بر من بگذرد و من ، مادرش را به عزايش ننشانم !

على اكبر عليه السلام كه به دشمن ، هجوم مى بُرد و مانند قبلْ رَجَز مى خواند ، بر مُرّه گذشت . مُرّه ، نيزه اى به او زد و او را بر زمين انداخت . سپاهيان نيز او را در ميان گرفتند و با شمشيرهايشان ، تكّه تكّه اش كردند .

ابو مِخنَف ، از سليمان بن ابى راشد ، از حُمَيد بن مسلم نقل مى كند كه گفت : در روز عاشورا ، به گوش خود شنيدم كه حسين عليه السلام فرمود : «خداوند ، بكُشد كسانى كه تو را كُشتند ، اى پسرم ! چه قدر در برابر خدا و بر هتك حرمت پيامبر صلى الله عليه و آله ، گستاخ بودند !» .

سپس فرمود : «دنيا ، پس از تو ، ويران باد !» .

حُمَيد گفت : و گويى به زنى مى نگرم كه مانند خورشيدِ هنگام طلوع ، به شتاب ، بيرون دويد و فرياد مى كشيد : اى محبوب من ، اى زاده برادرم !

در باره اش پرس و جو كردم . گفتند : اين ، زينب ، دختر على بن ابى طالب است .

سپس ، آمد تا خود را بر روى [پيكر] على اكبر عليه السلام انداخت . حسين عليه السلام نيز به سوى او آمد و دستش را گرفت [ و بلند كرد ]و به سوى خيمه بُرد . آن گاه ، به سوى فرزندش باز گشت و جوانان [ خاندانش ] به سويش آمدند . حسين عليه السلام به آنها فرمود : «برادرتان را ببريد !» .

آنان نيز او را از آن جا بردند و جلوى خيمه اش ، بر زمين نهادند .

احمد بن سعيد ، از يحيى بن حسن علوى ، از چندين نفر ، از محمّد بن عُمَير ، از احمد بن عبد الرحمان بصرى ، از عبد الرحمان بن مهدى ، از حَمّاد بن سَلَمه ، از سعيد بن ثابت ، نقل كرده است كه گفت : چون على اكبر عليه السلام به سوى دشمن ، بيرون آمد، حسين _ كه درودها و سلام خدا بر او باد _ ، چشمانش را بر زمين دوخت و گريست . سپس گفت : «خدايا ! تو بر اينها گواه باش كه جوانى به سوى آنان رفت كه شبيه ترينِ مردم به پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بود» .

على اكبر عليه السلام ، به سوى آنان ، حمله مى برد و سپس ، به نزد پدرش باز مى گشت و مى گفت : پدر ! تشنه ام .

حسين عليه السلام به او فرمود : «شكيبايى كن _ اى محبوب من _ كه به شب نرسيده ، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله از جام خويش ، تو را سيراب مى گردانَد» .

او پى در پى ، حمله مى كرد تا آن كه تيرى به او اصابت كرد و بر گلويش نشست و آن را دريد . در خون خود ، دست و پا مى زد كه ندا داد : اى پدر ! درود بر تو ! اين ، جدّم پيامبر خدا صلى الله عليه و آله است كه به تو سلام مى رسانَد و مى فرمايد : «به سوى ما بشتاب !» .

آن گاه ، صيحه اى كشيد و جان داد . .

ص: 22

. .

ص: 23

. .

ص: 24

4680.امام هادى عليه السلام ( _ زيارت نامه اى كه نزد مقبره امير مؤمنان عليه الس ) المناقب لابن شهر آشوب :تَقَدَّمَ عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ الأَكبَرُ عليه السلام ، وهُوَ ابنُ ثَمانَ عَشرَةَ سَنَةً، ويُقالُ : اِبنُ خَمسٍ وعِشرينَ، وكانَ يُشَبَّهُ بِرَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله خَلقاً وخُلُقاً ونُطقاً، وجَعَلَ يَرتَجِزُ ويَقولُ:

أنَا عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ بنِ عَلِيّمِن عُصبَةٍ جَدُّ أبيهِمُ النَّبِيّ نَحنُ وبَيتِ اللّهِ أولى بِالوَصِيّوَاللّهِ لا يَحكُمُ فينَا ابنُ الدَّعِيّ أضرِبُكُم بِالسَّيفِ أحمي عَن أبيأطعَنُكُم بِالرُّمحِ حَتّى يَنثَني طَعنَ غُلامٍ هاشِمِيٍّ عَلَوِيّ

فَقَتَلَ سَبعينَ مُبارِزاً، ثُمَّ رَجَعَ إلى أبيهِ وقَد أصابَتهُ جِراحاتٌ، فَقالَ: يا أبَه العَطَشُ، فَقالَ الحُسَينُ عليه السلام : يَسقيكَ جَدُّكَ، فَكَرَّ أيضاً عَلَيهِم وهُوَ يَقولُ:

الحَربُ قَد بانَت لَها حَقائِقُوظَهَرَت مِن بَعدِها مَصادِقُ وَاللّهِ رَبِّ العَرشِ لا نُفارِقُجُموعَكُم أو تُغمَدُ البَوارِقُ (1)

فَطَعَنَهُ مُرَّةُ بنُ مُنقِذٍ العَبدِيُّ عَلى ظَهرِهِ غَدراً، فَضَرَبوهُ بِالسَّيفِ .

فَقالَ الحُسَينُ عليه السلام : عَلَى الدُّنيا بَعدَكَ العَفا، وضَمَّهُ إلى صَدرِهِ وأتى بِهِ إلى بابِ الفُسطاطِ، فَصارَت اُمُّهُ شَهرَبانَوَيهِ وَلهى ، تَنظُرُ إلَيهِ ولا تَتَكَلَّمُ، فَبَقِيَ الحُسَينُ عليه السلام وَحيداً (2) . (3) .


1- .البَوارِقُ: لَمعَان السُّيوف (مجمع البحرين: ج 1 ص 144 «برق») .
2- .ذكرت روايات أخرى أن ام علي الأكبر تدعى «ليلى» . كما أن ما دل على أن عليا الأكبر هو أول شهيد من أهل البيت عليهم السلام ، فهو يعني أن العباس واخوته كانوا أحياء عند شهادة علي الأكبر .
3- .المناقب لابن شهرآشوب: ج 4 ص 109 .

ص: 25

4679.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :المناقب ، ابن شهرآشوب :على اكبر عليه السلام ، فرزند حسين عليه السلام ، پيش آمد . او جوانى هجده ساله (و گفته شده كه 25 ساله) بود و صورت و سيرت و سخن گفتنش به پيامبر صلى الله عليه و آله مى مانْد . او رَجَز مى خواند و مى گفت :

من على ، پسر حسين بن على امكه جدّ پدرى شان پيامبر صلى الله عليه و آله است . به خانه خدا سوگند كه ما به داشتن وصى ، شايسته تريمو به خدا سوگند كه بى نسب (ابن زياد) ، نمى تواند بر ما حكم براند ! شما را با شمشير مى زنم و از پدرم ، حمايت مى كنمو [ آن قدر ] با نيزه شما را مى زنم تا اين كه خم شود شمشير زدنِ جوان هاشمىِ عَلَوى .

آن گاه ، هفتاد تن از جنگجويان آنان را كُشت . سپس به سوى پدرش باز گشت و در حالى كه زخم هايى به او رسيده بود ، گفت : اى پدر ! تشنه ام .

حسين عليه السلام فرمود : «جدّت ، [به زودى] تو را سيراب خواهد گردانْد» .

آن گاه ، او دوباره بر آنان ، حمله بُرد و مى خواند :

حقيقت جنگ ، نمايان شده استو پس از آن ، راستى و پايدارى ، آشكار مى شود . به خداى صاحب عرش ، سوگند ، نه شما را رها مى كنيمو نه شمشيرهايمان را غلاف مى كنيم .

مُرّة بن مُنقِذ عبدى ، از پشت به او نيزه زد [و ديگر سپاهيان دشمن ، گِردش را گرفتند ]و او را با شمشيرهايشان زدند .

حسين عليه السلام فرمود : «دنيا ، پس از تو ، ويران باد !» .

آن گاه ، او را به سينه اش چسباند و به درگاه خيمه اش بُرد . مادرش شهربانو ، مات و مبهوت ، به او مى نگريست و هيچ نمى گفت ؛ و حسين عليه السلام ، تنها مانْد . (1) .


1- .در گزارش هاى ديگر ، نام مادر على اكبر عليه السلام ، ليلا ذكر شده است . نيز على اكبر عليه السلام ، نخستين شهيد از خانواده امام عليه السلام بوده است . اين ، بدان معناست كه عبّاس عليه السلام و برادرانش ، پس از شهادت على اكبر عليه السلام ، هنوز زنده و در كنار امام حسين عليه السلام بوده اند .

ص: 26

4678.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ( _ به على عليه السلام _ ) مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي :فَتَقَدَّمَ عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ _ واُمُّهُ لَيلى بِنتُ أبي مُرَّةَ بنِ عُروَةَ بنِ مَسعودٍ الثَّقَفِيِّ _ وهُوَ يَومَئِذٍ ابنُ ثمانَ عَشرَةَ سَنَةً، فَلَمّا رَآهُ الحُسَينُ عليه السلام رَفَعَ شَيبَتَهُ نَحوَ السَّماءِ، وقالَ:

اللّهُمَّ اشهَد عَلى هؤُلاءِ القَومِ، فَقَد بَرَزَ إلَيهِم غُلامٌ أشبَهُ النّاسِ خَلقاً وخُلُقاً ومَنطِقاً بِرَسولِكَ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله ، كُنّا إذَا اشتَقنا إلى وَجهِ رَسولِكَ نَظَرنا إلى وَجهِهِ، اللّهُمَّ فَامنَعهُم بَرَكاتِ الأَرضِ، وإن مَنَعتَهُم فَفَرِّقهُم تَفريقاً، ومَزِّقهُم تَمزيقاً، وَاجعَلهُم طَرائِقَ قِدَداً ، ولا تُرضِ الوُلاةَ عَنهُم أبَداً؛ فَإِنَّهُم دَعَونا لِيَنصُرونا ثُمَّ عَدَوا عَلَينا يُقاتِلُونّا ويَقتُلُونّا.

ثُمَّ صاحَ الحُسَينُ عليه السلام بِعُمَرَ بنِ سَعدٍ: ما لَكَ؟! قَطَعَ اللّهُ رَحِمَكَ، ولا بارَكَ لَكَ في أمرِكَ، وسَلَّطَ عَلَيكَ مَن يَذبَحُكَ عَلى فِراشِكَ، كَما قَطَعتَ رَحِمي ، ولَم تَحفَظ قَرابَتي مِن رَسولِ اللّهِ! ثُمَّ رَفَعَ عليه السلام صَوتَهُ وقَرَأَ: «إِنَّ اللّه اصْطَفَى آدَمَ وَنُوحاً وَآلَ إِبْرَاهِيمَ وَآلَ عِمْرَانَ عَلَى الْعَالَمِينَ * ذُرِّيَّةً بَعْضُهَا مِن بَعْضٍ وَاللّه سَمِيعٌ عَلِيمٌ» . (1)

ثُمَّ حَمَلَ عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ وهُوَ يَقولُ:

أنَا عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ بنِ عَلِيّنَحنُ وبَيتِ اللّهِ أولى بِالنَّبِيّ وَاللّهِ لا يَحكُمُ فينَا ابنُ الدَّعِيّأطعَنُكُم بِالرُّمحِ حَتّى يَنثَني أضرِبُكُم بِالسَّيفِ حَتّى يَلتَويضَربَ غُلامٍ هاشِمِيٍّ عَلَوِيّ

فَلَم يَزَل يُقاتِلُ حَتّى ضَجَّ أهلُ الكوفَةِ لِكَثرَةِ مَن قَتَلَ مِنهُم، حَتّى أنَّهُ رُوِيَ أنَّهُ عَلى عَطَشِهِ قَتَلَ مِئَةً وعِشرينَ رَجُلاً، ثُمَّ رَجَعَ إلى أبيهِ وقَد أصابَتهُ جِراحاتٌ كَثيرَةٌ، فَقالَ: يا أبَه! العَطَشُ قَد قَتَلَني، وثِقلُ الحَديدِ قَد أجهَدَني، فَهَل إلى شَربَةٍ مِن ماءٍ سَبيلٌ ، أتَقَوّى بِها عَلَى الأَعداءِ؟

فَبَكَى الحُسَينُ عليه السلام وقالَ: يا بُنَيَّ! عَزَّ عَلى مُحَمَّدٍ وعَلى عَلِيٍّ وعَلى أبيكَ أن تَدعُوَهُم فَلا يُجيبونَكَ، وتَستَغيثَ بِهِم فَلا يُغيثونَكَ، يا بُنَيَّ! هاتِ لِسانَكَ ، فَأَخَذَ لِسانَهُ فَمَصَّهُ، ودَفَعَ إلَيهِ خاتَمَهُ، وقالَ لَهُ: خُذ هذَا الخاتَمَ في فيكَ، وَارجِع إلى قِتالِ عَدُوِّكَ، فَإِنّي أرجو أن لا تُمسِيَ حَتّى يَسقِيَكَ جَدُّكَ بِكَأسِهِ الأَوفى شَربَةً لا تَظمَأُ بَعدَها أبَداً. فَرَجَعَ عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ عليه السلام إلَى القِتالِ ، وحَمَلَ وهُوَ يَقولُ:

الحَربُ قَد بانَت لَها حَقائِقُوظَهَرَت مِن بَعدِها مَصادِقُ وَاللّهِ رَبِّ العَرشِ لا نُفارِقُجُموعَكُم أو تُغمَدُ البَوارِقُ

وجَعَلَ يُقاتِلُ حَتّى قَتَلَ تَمامَ المِئَتَينِ، ثُمَّ ضَرَبَهُ مُنقِذُ بنُ مُرَّةَ العَبدِيُّ عَلى مَفرِقِ رَأسِهِ ضَربَةً صَرَعَهُ فيها، وضَرَبَهُ النّاسُ بِأَسيافِهِم، فَاعتَنَقَ الفَرَسُ فَحَمَلَهُ الفَرَسُ إلى عَسكَرِ عَدُوِّهِ، فَقَطَّعوهُ بِأَسيافِهِم إرباً إرباً، فَلَمّا بَلَغَت روحُهُ التَّراقِيَ ، نادى بِأَعلى صَوتِهِ: يا أبَتاه! هذا جَدّي رَسولُ اللّهِ، قَد سَقاني بِكَأسِهِ الأَوفى شَربَةً لا أظمَأُ بَعدَها أبَداً، وهُوَ يَقولُ لَكَ: العَجَلَ! فَإِنَّ لَكَ كَأساً مَذخورَةً.

فَصاحَ الحُسَينُ عليه السلام : قَتَلَ اللّهُ قَوماً قَتَلوكَ! يا بُنَيَّ، ما أجرَأَهُم عَلَى اللّهِ ، وعَلَى انتِهاكِ حُرمَةِ رَسولِ اللّهِ! عَلَى الدُّنيا بَعدَكَ العَفا.

قالَ حُمَيدُ بنُ مُسلِمٍ: لَكَأَنّي أنظُرُ إلَى امرَأَةٍ خَرَجَت مُسرِعَةً كَأَنَّهَا الشَّمسُ طالِعَةً، تُنادي بِالوَيلِ وَالثُّبورِ، تَصيحُ: وَاحَبيباه! وَاثَمَرَةَ فُؤاداه! وانورَ عَيناه! فَسَأَلتُ عَنها فَقيلَ: هِيَ زَينَبُ بِنتُ عَلِيٍّ.

ثُمَّ جاءَت حَتَّى انكَبَّت عَلَيهِ، فَجاءَ إلَيهَا الحُسَينُ عليه السلام حَتّى أخَذَ بِيَدِها ورَدَّها إلَى الفُسطاطِ . ثُمَّ أقبَلَ مَعَ فِتيانِهِ إلَى ابنِهِ، فَقالَ: اِحمِلوا أخاكُم ، فَحَمَلوهُ مِن مَصرَعِهِ حَتّى وَضَعوهُ عِندَ الفُسطاطِ الَّذي يُقاتِلونَ أمامَهُ . (2) .


1- .آل عمران: 33 و34 .
2- .مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي: ج 2 ص 30، الفتوح: ج 5 ص 114 نحوه وليس فيه ذيله من «وجعل يقاتل» وفيه «من عصبة جدّ أبيهم النبيّ» بدل «نحن وبيت اللّه أولى بالنبيّ»، بحار الأنوار: ج 45 ص 42 .

ص: 27

4677.المستدرك على الصحيحين ( _ به نقل از ابن عبّاس _ ) مقتل الحسين عليه السلام ، خوارزمى :على اكبر عليه السلام _ كه مادرش ليلا ، دختر ابى مُرّة بن عُروة بن مسعود ثقفى و آن هنگام ، هجده ساله بود _ ، گام پيش نهاد . هنگامى كه حسين عليه السلام او را ديد ، محاسن سپيدش را رو به آسمان كرد و گفت : «خدايا ! تو بر اين قوم، گواه باش كه جوانى به سوى آنان رفت كه از نظر صورت ، سيرت و سخن گفتن ، شبيه ترين مردم به پيامبرت محمّد صلى الله عليه و آله بود و ما هر گاه مشتاق روى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله مى شديم ، به روى او مى نگريستيم . خدايا ! بركت هاى زمين را از آنان ، باز دار و چون چنين كردى ، آنها را دچار تفرقه و گروه گروه كن و هر يك را به راهى ببر و حاكمان را هيچ گاه از آنان ، راضى مدار ، كه آنانْ ما را دعوت كردند تا يارى مان دهند ؛ امّا بر ما هجوم آوردند كه با ما بجنگند و ما را بكُشند» . آن گاه ، حسين عليه السلام بر عمر بن سعد، بانگ بر آورد كه : «چه مى خواهى ؟ خداوند ، خويشاوندىِ تو را قطع كند و كارت را بر تو مبارك نگردانَد و كسى را بر تو مسلّط كند كه تو را در بسترت بكُشد ، همان گونه كه خويشان مرا از ميان بردى و نزديكى ام به پيامبر خدا صلى الله عليه و آله را پاس نداشتى» .

آن گاه ، صدايش را بلند كرد و [اين آيه را] قرائت كرد : «خداوند ، آدم و نوح و خاندان ابراهيم و خاندان عمران را بر جهانيان برگزيد . آنها دودمانى بودند كه برخى ، از برخى ديگر گرفته شده بودند ؛ و خداوند ، شنوا و داناست» » .

سپس على اكبر عليه السلام ، حمله بُرد و چنين رَجَز خواند :

من على ، پسر حسين بن على ام .به خانه خدا سوگند كه ما به پيامبر صلى الله عليه و آله نزديك تريم . و به خدا سوگند كه بى نَسَب (ابن زياد) ، نمى تواند بر ما حكم برانَد .شما را [آن قدر] با نيزه مى زنم تا اين كه خم شود [و آن قدر] شما را با شمشير مى زنم تا آن كه در هم پيچد ؛زدنِ جوان هاشمىِ علوى .

وى ، پيوسته مى جنگيد تا ضجّه كوفيان ، از فراوانىِ كُشتگانشان ، بلند شد . حتّى روايت شده كه او با وجود تشنگى ، صد و بيست مرد از آنان را كُشت . سپس به سوى پدرش باز گشت و در حالى كه زخم هاى فراوانى به او زده بودند ، گفت : اى پدر ! تشنگى مرا كُشت و سنگينىِ آهن ، تاب مرا بُرد . آيا آبى براى نوشيدن هست تا با آن در برابر دشمن ، نيرو بيابم ؟

حسين عليه السلام گريست و فرمود : «اى پسر عزيزم ! بر محمّد و على و پدرت ، سخت است كه از آنان ، چيزى بخواهى و آن را اجابت نكنند ، و از آنان ، يارى بخواهى و تو را يارى نكنند . پسر عزيزم ! زبانت را [ بيرون ] بياور» .

آن گاه ، زبانش را گرفت و آن را مكيد . سپس ، انگشترش را به او داد و فرمود : «اين انگشتر را به دهانت بگير و براى نبرد با دشمنت ، باز گرد كه من ، اميد مى برَم كه شب نرسيده ، از كاسه لبريز جدّت ، چنان شربتى بنوشى كه پس از آن ، ديگر هرگز تشنه نشوى» . پس على اكبر عليه السلام به ميدان باز گشت و حمله بُرد و چنين رَجَز مى خواند :

حقيقتِ جنگ ، نمايان شده استو پس از آن ، راستى و پايدارى ، آشكار مى شود . به خداى صاحب عرش ، سوگند ، نه شما را رها مى كنيمو نه شمشيرهايمان را غلاف مى كنيم .

او به جنگ ، ادامه داد و دويست نفر را كُشت . سپس ، مُنقِذ بن مُرّه عبدى ، ضربه اى بر فرقِ سرش زد كه او را به زمين انداخت . [ديگر] سپاهيان نيز شمشيرهايشان را بر او فرود آوردند . او از گردن اسب ، آويخت . اسب ، او را به ميان دشمن بُرد و آنان ، او را با شمشيرهايشان ، تكّه تكّه كردند . چون جان به گلويش رسيد ، با بالاترين صدايش ندا داد : اى پدر ! اين ، جدّم پيامبر خدا صلى الله عليه و آله است كه با كاسه لبريزش ، به من شربتى نوشانْد كه پس از آن ، هرگز تشنه نخواهم شد و به تو مى فرمايد : «بشتاب كه كاسه اى برايت ، نگاه داشته اند !» .

حسين عليه السلام ، بانگ بر آورد : «خداوند ، بكُشد كسانى را كه تو را كُشتند ، اى پسر عزيزم ! چه قدر در برابر خدا و بر هتك حرمت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، گستاخ بودند ! دنيا ، پس از تو ، ويران باد !» .

حُمَيد بن مسلم مى گويد : گويى هم اينك به زنى مى نگرم كه به سان خورشيدِ هنگام طلوع ، به شتاب ، بيرون مى آيد و آه و ناله سرداده ، فرياد مى كشد : واى ، محبوب من ! واى ، ميوه دلم و نور چشمم !

در باره اش پرسيدم . گفتند او زينب ، دختر على است .

سپس ، آمد تا خود را بر روى [پيكر] او انداخت . حسين عليه السلام به سوى او آمد و دستش را گرفت و [ بلند كرد و ] به خيمه اش باز گردانْد .

آن گاه ، با جوانان [ خاندان خود ] به سوى فرزندش رفت و فرمود : «برادرتان را ببريد !»

آنها ، او را از آن جايى كه بر زمين افتاده بود ، برداشتند و آوردند و پيشِ روى خيمه اى نهادند كه جلوى آن مى جنگيدند . .

ص: 28

. .

ص: 29

. .

ص: 30

4676.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :تاريخ الطبري عن هشام :قُتِلَ عَلِىُّ بنُ الحُسَينِ _ واُمُّهُ لَيلى ابنَةُ أبي مُرَّةَ بنِ عُروَةً بنِ مَسعودِ بنِ مُعَتِّبٍ الثَّقَفِيِّ، واُمُّها مَيمونَةُ ابنَةُ أبي سُفيانَ بنِ حَربٍ _ قَتَلَهُ مُرَّةُ بنُ مُنقِذِ بنِ النُّعمانِ العَبدِيُّ . (1)راجع : ج 1 ص 278 (القسم الأوّل / الفصل الخامس / ليلى) و ص 314 (القسم الأوّل / الفصل السادس / عليّ الأكبر) .

.


1- .تاريخ الطبري: ج 5 ص 468، تاريخ خليفة بن خيّاط: ص 179 عن أبي عبيدة وأبي الحسن وفيه «اُمّه ليلى أو لبنى بنت أبي مُرّة بن عروة بن مسعود بن عامر بن معتب الثقفي»، الكامل في التاريخ: ج 2 ص 581 وفيه «اُمّه ليلى ، ابنة أبي مُرّة ابن عروة الثقفي»، تذكرة الخواصّ: ص 254 عن هشام بن محمّد وفيه «قُتل عليّ بن الحسين بن عليّ وهو عليّ الأكبر ، واُمّه ليلى بنت مُرّة الثقفيّة ، قتله مُرّة بن سعد العبديّ» فقط؛ الاختصاص: ص 82 وليس فيه ذيله من «ابن معتب» وراجع : تاريخ الطبري: ج 6 ص 64 وأنساب الأشراف: ج 3 ص 406 والأخبار الطوال: ص 256 .

ص: 31

4679.عنه صلى الله عليه و آله :تاريخ الطبرى_ به نقل از هشام _: على اكبر عليه السلام _ كه مادرش ليلى ، دختر ابو مُرّة بن عُروة بن مسعود بن مُعتب ثَقَفى بود و مادر ليلى ، ميمونه ، دختر ابوسفيان بن حَرْب بود _ ، به دست مُرّة بن مُنقِذ بن نُعمان عبدى ، كُشته شد .ر .ك : ج 1 ص 279 (بخش يكم / فصل پنجم / ليلى) و ص 315 (بخش يكم / فصل ششم / على اكبر) .

.

ص: 32

4 / 2الطِّفلُ الصَّغيرُأشرنا سابقا في تبيين أولاد الإمام الحسين عليه السلام ، بأنّه واستناداً لبعض الروايات كان للحسين عليه السلام ستّة أبناء ذكور ، واسم اثنين منهما هو عبد اللّه وعليّ الأصغر . (1) ويحتمل _ كما قال ابن طلحة (2) _ أنّ ابني الإمام هذين استشهدا في يوم عاشوراء (3) ، وأنّ أحدهما كان رضيعاً والآخر له عدّة أعوام . أمّا الروايات التي جاءت فيها كلمة «الرضيع» (4) ، أو تصرّح بأنّه وُلد للإمام ابن في يوم عاشوراء اُصيب بسهم وهو على يدي أبيه واستشهد (5) ، فإنّها تشير إلى شهادة ابن واحد . وبطبيعة الحال ينبغي الإلتفات إلى أنّ ما سُمع كراراً ، بأنّ الطفل كان له ستّة أشهر ليس له سند معتبر (6) . وأمّا الروايات التي تشير إلى استشهاد ابنٍ للإمام له ثلاث سنوات ، أو تعابير مشابهة وقريبة من هذا السن (7) ، فإنها تتعلّق باستشهاد ولد آخر . (8) ويبدو أنّ تشابه عدد من الروايات المتعلّقة بشهادة هذين الطفلين من جهة ، واختلاف عدّة روايات أُخرى ، وكذلك الاختلاف بشأن اسم أُمّ الطفل الذي استشهد من بين أبناء الإمام (9) ، تدلّ على خلط الرواة فيما يتعلّق بشهادة هذين الطفلين . وجاء في زيارة الناحية المقدّسة : السَّلامُ عَلى عَبدِ اللّهِ بنِ الحُسَينِ الطِّفلِ الرَّضيعِ ، المَرمِيِّ الصَّريعِ ، المُتَشَحِّطِ دَما ، المُصَعَّدِ دَمُهُ فِي السَّماءِ ، المَذبوحِ بِالسَّهمِ في حِجرِ أبيهِ (10) ، لَعَنَ اللّهُ رامِيَهُ حَرمَلَةَ بنَ كاهِلٍ الأَسَدِيَّ وذَويهِ . (11) كما ورد في زيارة الناحية الثانية: السَّلامُ عَلى عَلِيٍّ الكَبيرِ ، السَّلامُ عَلَى الرَّضيعِ الصَّغيرِ . (12) الجدير بالذكر أنّ بعض المعلومات رويت في مصائب عليّ الأصغر في عدد من المصادر المتأخّرة لا نراها في المصادر المعتبرة، مثل ما جاء في شأن اُمّ عليّ الأصغر _ حيث جَفّت ثدياها _ في آخر رواية روضة الشهداء : حمل الحسين عليه السلام عليّا الأصغر على يديه ونادى قائلاً : يا قوم! إن كنتُ قد ارتكبت ذنبا كما تزعمون ، فما ذنب هذا الطفل؟ اسقوه جرعةَ ماءٍ (13) ، فلم يبقَ لبنٌ في ثدي أُمّه لشدّة العطش . (14) أو ماجاء في كتاب مصرع الحسين من أنّ الاختلاف وقع بين جيش عمر بن سعد حول تقديم الماء إلى عليّ الأصغر، وأنّ ابن سعد قال لحرملة: اقطع النزاع! (15) أو ما ذكر في كتاب (سوگنامه آل محمد صلى الله عليه و آله _ بالفارسية _ ) أنّ حرملة قال للمختار : إن لم يكن بدّ من قتلي، فدعني أخبرك بما فعلته كي أُحرق قلبك . أيّها الأمير! لقد كان لي ثلاثة سهام مُثلثّة ، وكنت قد غمستها في السمّ ، ولقد ذبحت بأحدها نحر عليّ الأصغر وهو في حضن الحسين، وغرزت الثاني في قلب الحسين... وضربت بالثالث نحرَ عبد اللّه بن الحسن . (16) أو ما جاء في محرق القلوب: نظر عليّ الأصغر إلى وجه أبيه بعد إصابته بالسهم، ثم تبسّم واستشهد . (17) أو ما روي في كتاب (عنوان الكلام) فيما يتعلّق بليلة الحادي عشر وهو أنّ اللبن نزل في ثدي الرباب بعد شربها للماء، فأمسكت بثدييها وقالت: أين أنت يا عليّ الأصغر، يا قرّة عيني ، فثدياي قد امتلآ باللبن! (18) أو أنّ عليّ الأصغر استُخرج من تحت التراب بقماطه ، وعلّق رأسه على الرمح . (19) وأمّا ما روي في المصادر المعتبرة فهو:

.


1- .راجع : ج 1 ص 306 (القسم الأوّل / الفصل السادس : الأولاد) و ص 344 (الفصل السادس / علي الأصغر) .
2- .راجع : ص 50 ح 1787 .
3- .صرّحت بعض النقول بتعدّد أطفال الإمام الّذين استشهدوا في كربلاء . راجع: ص 48 ح 1786 و 1787 و ج 1 ص 306 (القسم الأوّل / الفصل السادس : الأولاد).
4- .راجع : ص 44 ح 1781 .
5- .الحدائق الورديّة : ج 1 ص 120 ، الأمالي للشجري : ج 1 ص 171 وراجع : ص 48 ح 1785 .
6- .منشأ هذا الكلام هو ما ورد في النسخة الضعيفة والمطبوعة من كتاب مقتل الحسين عليه السلام المنسوب لأبي مخنف (طبعة مكتبة الشريف الرضي) : ص 129 حيث ورد فيه : «وله العمر ستة أشهر» ، وهذا لم يرد في أي مصدر معتبر ، بل لم يرد في النسخة المخطوطة من هذا الكتاب والموجودة في مكتبة دار الحديث . وجاء في تاريخ البلعمي (ج4 ص710) أنّ «الرضيع» كان «ابن سَنة» .
7- .راجع : ص 48 ح 1786 .
8- .راجع : الحدائق الورديّة: ج1 ص120، الأمالي للشجري : ج 1 ص 171 و ص 48 ح 1786 وص50 ح 1787.
9- .فأغلب المصادر على أنّ اُمّ الطفل هي الرباب (الاختصاص : ص 83 ، مجموعة نفيسة : ص 110 «تاج المواليد» ، المناقب لابن شهر آشوب : ج 4 ص 77 ، الحدائق الورديّة : ج 1 ص 120 ؛ نسب قريش : ص 59 ، مقاتل الطالبيين : ص 94) وراجع : هذه الموسوعة ج 7 ص 44 ح 1782 و ص 52 ح 1790 و ج 1 ص 282 (القسم الأوّل / الفصل الخامس / الرباب) و ص 306 (الفصل السادس : الأولاد) .
10- .ليس في المزار الكبير : «المرميّ الصريع» إلى «حجر أبيه» .
11- .راجع: ج 12 ص 250 (القسم الثالث عشر / الفصل الثالث عشر / الزيارة الثانية برواية الإقبال) . وقد جاء في الزيارة الرجبية برواية المزار للشهيد الأول : ص 149 .
12- .راجع : ج 12 ص 222 (القسم الثالث عشر / الفصل الثالث عشر / الزيارة الاُولى برواية المزار الكبير) و ص 288 (الفصل الرابع عشر : زيارة زار بها علم الهدى) .
13- .إلى هنا من هذا النقل مطابق لرواية ترجمة الفتوح (ص902) .
14- .روضة الشهداء: ص 342.
15- .مصرع الحسين عليه السلام : ص 181.
16- .سوگنامه آل محمّد صلى الله عليه و آله : ص 535 نقلاً عن منهاج الدموع : ص 411.
17- .محرق القلوب : ص 106.
18- .عنوان الكلام: ص 268 و 123 نحوه.
19- .عنوان الكلام : ص 265 و 326 و 54 كلاهما نحوه.

ص: 33

4 / 2كودك خردسال

پيش از اين ، در ياد كرد فرزندان امام حسين عليه السلام ، اشاره كرديم كه بر پايه برخى از گزارش ها ، ايشان ، شش پسر داشته كه دو تن از آنان ، عبد اللّه و على اصغر ، نام داشته اند . (1) احتمالاً _ همان طور كه ابن طلحه گفته _ ، اين دو فرزند امام عليه السلام ، هر دو در روز عاشورا ، شهيد شده اند ، (2) با اين تفاوت كه يكى شيرخواره بوده است و ديگرى ، چند ساله . گزارش هايى كه كلمه «رَضيع (شيرخواره) » در آنها به كار رفته و يا تصريح مى كنند كه فرزندى از امام عليه السلام كه در روز عاشورا به دنيا آمده بود ، روى دست پدر ، تير خورد و شهيد شد ، به شهادتِ يكى از اين فرزندان ، اشاره دارد . البته بايد توجّه داشت آنچه مكرّر شنيده مى شود كه آن كودك ، شش ماهه بوده ، سند معتبرى ندارد . (3) امّا گزارش هايى كه به شهادت فرزند سه ساله امام عليه السلام اشاره كرده اند يا تعبيرهاى مشابه و نزديك به آن دارند ، مربوط به شهادت فرزند ديگرى از ايشان است . به نظر مى رسد كه از يك سو ، تشابه شمارى از گزارش هاى مربوط به شهادت اين دو كودك ، و از سوى ديگر ، اختلاف شمارى ديگر از آنها و همچنين ، اختلاف در نام مادر فرزند خردسال امام عليه السلام كه شهيد شده ، (4) حاكى از بى دقّتى گزارشگران در گزارش شهادت اين دو كودك (و عدم تفكيك آنها از يكديگر) است . در «زيارت ناحيه مقدّسه» آمده است : سلام بر عبد اللّه بن الحسين ، كودك شيرخواره تير خورده ضربت خورده به خون تيپده كه خونش به آسمان ، پرتاب شد و در دامان پدرش ، با تير ، سر بُريده شد ! خدا لعنت كند حَرمَلَه بن كاهِل اسدى و همراهانش را كه به او تير زدند ! همچنين در «زيارت ناحيه دوم» (5) آمده است: سلام بر علىِ بزرگ ! سلام بر شيرخواره كوچك ! گفتنى است كه در شمارى از منابع متأخّر ، مطالبى در ذكر مصائب على اصغر ، گزارش شده است كه در منابع قابل استناد ، ديده نمى شود ؛ مانند آنچه در روضة الشهدا ، در پايان نقل زير ، در باره بى شير شدن مادر على اصغر آمده است كه : [امام حسين عليه السلام ،] على اصغر را روى دست آورده و آواز داد كه : اى قوم ! اگر به زعم شما ، من گناه كرده ام ، اين طفل ، بارى ، هيچ گناهى ندارد . وى را يك جرعه آب دهيد (6) كه از غايتِ تشنگى ، شير در پستان مادرش نمانده . يا آنچه در كتاب مَصرَعُ الحسين عليه السلام آمده كه : در ميان لشكر عمر بن سعد ، در باره آب دادن به على اصغر ، اختلاف افتاد . ابن سعد به حَرمَله گفت : اين نزاع را قطع كن ! يا آنچه در سوگ نامه آل محمّد صلى الله عليه و آله آمده است كه : حرمله به مختار گفت : اكنون كه مرا مى كُشى ، بگذار كارهاى خودم را بگويم تا قلبت را بسوزانم . اى امير ! من ، سه تير سه شاخه داشتم كه آنها را با زهر ، آميخته كرده بودم . با يكى از آنها ، گلوى على اصغر را در آغوش حسين ، دريدم ؛ با دومى ، قلب حسين را نشانه رفتم ... ، و با سومى ، گلوى عبد اللّه بن حسن را . يا آنچه در مُحْرِقُ القلوب آمده است كه : على اصغر ، بعد از تير خوردن ، به روى پدر نگريست و تبسّمى كرد و سپس به شهادت رسيد . يا آنچه در عنوان الكلام آمده است كه : شب يازدهم ، بعد از خوردن آب ، شير در پستان [رَباب] آمد . پستان ها[يش] را سرِ دست گرفت . همى گفت : نورِ ديده ، على اصغر ! كجايى ؟ پستان هاى من ، پُر از شير است ! يا اين كه به عملكرد سپاهيان ابن سعد ، بعد از واقعه عاشورا اشاره دارد : قنداقه على اصغر را از زير خاك ، بيرون آوردند و سرِ او را به نيزه نمودند . آنچه در منابع قابل استناد ، گزارش شده ، عبارت است از :

.


1- .ر. ك : ج 1 ص 307 (بخش يكم / فصل ششم: فرزندان) و ص 345 (فصل ششم / على اصغر).
2- .برخى نقل ها تصريح دارند كه «چند فرزند كوچكِ» امام عليه السلام به شهادت رسيده اند و نه يك فرزند.
3- .منشأ اين سخن ، احتمالاً نسخه منتشر شده مقتل ضعيف منسوب به ابو مِخنَف باشد كه در آن آمده : «از عمر او (على اصغر) شش ماه گذشته بود» . گفتنى است كه اين سخن ، نه تنها در هيچ منبع معتبرى نيامده است ؛ بلكه در نسخه خطى اى از همين كتاب نيز _ كه در كتاب خانه تخصّصى حديث (قم / دار الحديث) ، موجود است _ اين جمله نيامده است البته گزارشى از «يك ساله بودن» وى ، در تاريخ بلعمى آمده است .
4- .بيشتر منابع ، نام مادر اين كودك را «رَباب» آورده اند .
5- .ر . ك : ج 12 ص 223 (بخش سيزدهم / فصل سيزدهم / زيارت اوّل به روايت المزار الكبير) و ص 289 (فصل چهاردهم: زيارتى كه سيّد مرتضى با آن، امام عليه السلام را زيارت كرد) .
6- .تا اين قسمت از اين نقل ، با گزاش ترجمه الفتوح ، مشترك است .

ص: 34

. .

ص: 35

. .

ص: 36

4672.المعجم الكبير ( _ به نقل از ابن عبّاس _ ) الملهوف:لَمّا رَأَى الحُسَينُ عليه السلام مَصارِعَ فِتيانِهِ وأحِبَّتِهِ، عَزَمَ عَلى لِقاءِ القَومِ بِمُهجَتِهِ، ونادى: هَل مِن ذابٍّ يَذُبُّ عَن حَرَمِ رَسولِ اللّهِ؟ هَل مِن مُوَحِّدٍ يَخافُ اللّهَ فينا؟ هَل مِن مُغيثٍ يَرجُو اللّهَ بِإِغاثَتِنا؟ هَل مِن مُعينٍ يَرجو ما عِندَ اللّهِ في إعانَتِنا؟

فَارتَفَعَت أصواتُ النِّساءِ بِالعَويلِ، فَتَقَدَّمَ إلى بابِ الخَيمَةِ، وقالَ لِزَينَبَ: ناوِليني وَلَدِيَ الصَّغيرَ حَتّى اُوَدِّعَهُ، فَأَخَذَهُ وأومَأَ إلَيهِ لِيُقَبِّلَهُ، فَرَماهُ حَرمَلَةُ بنُ الكاهِلِ بِسَهمٍ فَوَقَعَ في نَحرِهِ فَذَبَحَهُ.

فَقالَ لِزَينَبَ: خُذيهِ، ثُمَّ تَلَقَّى الدَّمَ بِكَفَّيهِ حَتَّى امتَلَأَتا، ورَمى بِالدَّمِ نَحوَ السَّماءِ وقالَ: هَوَّنَ عَلَيَّ ما نَزَلَ بي أنَّهُ بِعَينِ اللّهِ.

قالَ الباقِرُ عليه السلام : فَلَم يَسقُط مِن ذلِكَ الدَّمِ قَطرَةٌ إلَى الأَرضِ. (1) .


1- .الملهوف: ص 168، بحار الأنوار: ج 45 ص 46 .

ص: 37

4674.تاريخ دمشق عن أنس بن مالك :الملهوف :هنگامى كه حسين عليه السلام ، شهادت جوانان و محبوبانش را ديد ، تصميم گرفت كه خود به ميدان برود و ندا داد : «آيا مدافعى هست كه از حرم پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، دفاع كند ؟ آيا يكتاپرستى هست كه در باره ما از خدا بترسد ؟ آيا دادرسى هست كه به خاطر خدا ، به داد ما برسد ؟ آيا يارى دهنده اى هست كه به خاطر خدا ، ما را يارى دهد ؟» .

پس صداى زنان ، به ناله برخاست . امام عليه السلام ، به جلوى درِ خيمه آمد و به زينب عليهاالسلامفرمود : «كودك خُردسالم را به من بده تا با او ، خداحافظى كنم» .

او را گرفت و مى خواست او را ببوسد كه حَرمَلة بن كاهِل ، تيرى به سوى او انداخت كه در گلويش نشست و او را ذبح كرد .

امام عليه السلام به زينب عليهاالسلام فرمود : «او را بگير !» . سپس ، كف دستانش را زير خون [ گلوى او ]گرفت تا پُر شدند . خون را به سوى آسمان پاشيد و فرمود : «آنچه بر من وارد مى شود ، برايم آسان است ؛ چون بر خدا پوشيده نيست و در پيش ديد اوست» .

امام باقر عليه السلام [ در باره آن خون ] فرموده است : «از آن خون ، يك قطره هم به زمين ، باز نگشت» . .

ص: 38

4673.الإمام عليّ عليه السلام :تاريخ الطبري عن أبي مخنف:حدّثني سليمان بن أبي راشِد ، عن حُميد بن مُسْلِم : لَمّا قَعَدَ الحُسَينُ عليه السلام ، اُتِيَ بِصَبِيٍّ لَهُ فَأَجلَسَهُ في حِجرِهِ، زَعَموا أنَّهُ عَبدُ اللّهِ بنُ الحُسَينِ.

قالَ أبو مِخنَفٍ: قالَ عُقبَةُ بنُ بَشيرٍ الأَسَدِيُّ: قالَ لي أبو جَعفَرٍ مُحَمَّدُ بنُ عَلِيِّ بنِ الحُسَينِ عليه السلام : إنَّ لَنا فيكُم يا بَني أسَدٍ دَماً. قالَ: قُلتُ: فَما ذَنبي أنَا في ذلِكَ رَحِمَكَ اللّهُ يا أبا جَعفَرٍ! وما ذلِكَ؟

قالَ: اُتِيَ الحُسَينُ عليه السلام بِصَبِيٍّ لَهُ، فَهُوَ في حِجرِهِ، إذ رَماهُ أحَدُكُم يا بَني أسَدٍ بِسَهمٍ فَذَبَحَهُ، فَتَلَقَّى الحُسَينُ عليه السلام دَمَهُ، فَلَمّا مَلَأَ كَفَّيهِ صَبَّهُ فِي الأَرضِ، ثُمَّ قالَ: رَبِّ ، إن تَكُ حَبَستَ عَنَّا النَّصرَ مِنَ السَّماءِ ، فَاجعَل ذلِكَ لِما هُوَ خَيرٌ، وَانتَقِم لَنا مِن هؤُلاءِ الظّالِمينَ . (1)4672.المعجم الكبير عن ابن عبّاس :الأخبار الطوال:بَقِيَ الحُسَينُ عليه السلام وَحدَهُ، فَحَمَلَ عَلَيهِ مالِكُ بنُ بِشرٍ الكِندِيُّ، فَضَرَبَهُ بِالسَّيفِ عَلى رَأسِهِ، وعَلَيهِ بُرنُسُ خَزٍّ فَقَطَعَهُ، وأفضَى السَّيفُ إلى رَأسِهِ فَجَرَحَهُ فَأَلقَى الحُسَينُ عليه السلام البُرنُسَ، ودَعا بِقَلَنسُوَةٍ فَلَبِسَها، ثُمَّ اعتَمَّ بِعِمامَةٍ وجَلَسَ، فَدَعا بِصَبِيٍّ لَهُ صَغيرٍ، فَأَجلَسَهُ في حِجرِهِ، فَرَماهُ رَجُلٌ مِن بَني أسَدٍ _ وهُوَ في حِجرِ الحُسَينِ عليه السلام _ بِمِشْقَصٍ (2) ، فَقَتَلَهُ . (3) .


1- .. تاريخ الطبري: ج 5 ص 448 .
2- .المِشقَص : نَصلٌ عريض من نِصال السِّهام ، أو هو سهم فيه نَصلٌ عريض . وقيل : النَّصلُ الطويل وليس بالعَريض (تاج العروس : ج 9 ص 298 «شقص») .
3- .الأخبار الطوال: ص 258، بغية الطلب في تاريخ حلب: ج 6 ص 2629، تاريخ الطبري: ج 5 ص 448 عن أبي مخنف نحوه وفيه «مالك بن النسير» .

ص: 39

4671.المستدرك على الصحيحين ( _ به نقل از اَنس بن مالك _ ) تاريخ الطبرى_ به نقل از ابو مِخنَف _: سليمان بن ابى راشد ، از حُمَيد بن مسلم برايم نقل كرد كه : وقتى حسين عليه السلام نشست ، يكى از كودكانش را برايش آوردند . حسين عليه السلام ، او را در دامانش نشاند . اين كودك را عبد اللّه بن حسين پنداشته اند .

عُقْبة بن بشير اسدى ، گفته است : امام باقر عليه السلام به من فرمود : «ما از شما بنى اسد ، خونى طلب داريم» . گفتم : گناه من در اين ميان چيست _ خدايتْ رحمت كند ، اى ابو جعفر _ ؟ ماجرا چيست ؟

حسين عليه السلام فرمود : «[روز عاشورا ،] يكى از كودكان حسين عليه السلام را برايش آوردند . در دامانش نشسته بود كه يكى از شما _ اى بنى اسد _ ، تيرى به سويش انداخت و او را ذبح كرد . حسين عليه السلام ، خونش را گرفت و هنگامى كه كفِ دو دستش از آن خون ، پُر شد ، آن را بر زمين ريخت و سپس گفت : اى خدا ! اگر يارىِ آسمانى ات را از ما دريغ كردى ، آن را براى جاى بهترى قرار ده و انتقام ما را از اين ستم پيشگان بگير » .4670.امام باقر عليه السلام :الأخبار الطّوال :حسين عليه السلام ، تنها مانْد. مالك بن بِشْر كِنْدى ، به او حمله بُرد و با شمشير ، بر سرش زد كه كلاهِ لباس خَزِ او را پاره كرد و شمشير ، به سرش رسيد و آن را زخمى كرد . حسين عليه السلام ، آن لباس را انداخت و كلاهى خواست . آن را به سر نهاد و عمامه اى بست و نشست . سپس ، كودك خُردسالش را طلبيد و در دامانش نشانْد كه مردى از بنى اسد ، آن كودك را در همان جايى كه بود ، با تيرى بلند ، زد و كُشت . .

ص: 40

4669.المستدرك على الصحيحين ( _ به نقل از حيّان اسدى _ ) تاريخ الطبري عن عمّار الدهني عن أبي جعفر [الباقر] عليه السلام :جاءَ سَهمٌ فَأَصابَ ابناً له [أي لِلإِمامِ الحُسَينِ عليه السلام ] مَعَهُ في حِجرِهِ، فَجَعَلَ يَمسَحُ الدَّمَ عَنهُ ويَقولُ: اللّهُمَّ احكُم بَينَنا وبَينَ قَومٍ دَعَونا لِيَنصُرونا فَقَتَلونا . (1)4668.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ( _ به على عليه السلام _ ) الإرشاد:جَلَسَ الحُسَينُ عليه السلام أمامَ الفُسطاطِ، فَاُتِيَ بِابنِهِ عَبدِ اللّهِ بنِ الحُسَينِ ، وهُوَ طِفلٌ، فَأَجلَسَهُ في حِجرِهِ، فَرَماهُ رَجُلٌ مِن بَني أسَدٍ بِسَهمٍ فَذَبَحَهُ، فَتَلَقَّى الحُسَينُ عليه السلام دَمَهُ، فَلَمّا مَلَأَ كَفَّهُ صَبَّهُ فِي الأَرضِ، ثُمَّ قالَ:

رَبِّ ، إن تَكُن حَبَستَ عَنَّا النَّصرَ مِنَ السَّماءِ، فَاجعَل ذلِكَ لِما هُوَ خَيرٌ، وَانتَقِم لَنا مِن هؤُلاءِ القَومِ الظّالِمينَ. ثُمَّ حَمَلَهُ حَتّى وَضَعَهُ مَعَ قَتلى أهلِهِ . (2)4667.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :مثير الأحزان عن حميد بن مسلم:فَلَمّا رَأَى الحُسَينُ عليه السلام أنَّهُ لَم يَبقَ مِن عَشيرَتِهِ وأصحابِهِ إلَا القَليلُ، فَقامَ ونادى: هَل مِن ذابٍّ عَن حَرَمِ رَسولِ اللّهِ؟ هَل مِن مُوَحِّدٍ؟ هَل مِن مُغيثٍ؟ هَل مِن مُعينٍ؟ فَضَجَّ النّاسُ بِالبُكاءِ.

ثُمَّ تَقَدَّمَ إلى بابِ الفُسطاطِ، ودَعا بِابنِهِ عَبدِ اللّهِ _ وهُوَ طِفلٌ _ فَجيءَ بِهِ لِيُوَدِّعَهُ، فَرَماهُ رَجُلٌ مِن بني أسَدٍ بِسَهمٍ فَوَقَعَ في نَحرِهِ فَذَبَحَهُ، فَتَلَقَّى الحُسَينُ عليه السلام الدَّمَ بِكَفَّيهِ حَتَّى امتَلَأَتا ، ورَمى بِالدَّمِ نَحوَ السَّماءِ.

ثُمَّ قالَ: رَبِّ إن كُنتَ حَبَستَ عَنَّا النَّصرَ مِنَ السَّماءِ، فَاجعَل ذلِكَ لِما هُوَ خَيرٌ، وَانتَقِم لَنا مِن هؤُلاءِ الظّالِمينَ.

قالَ الباقِرُ عليه السلام : فَلَم تَسقُط مِنَ الدَّمِ قَطرَةٌ إلَى الأَرضِ، ثُمَّ حَمَلَهُ فَوَضَعَهُ مَعَ قَتلى أهلِ بَيتِهِ . (3) .


1- .تاريخ الطبري: ج 5 ص 389، تهذيب الكمال: ج 6 ص 428، سير أعلام النبلاء: ج 3 ص 309 ، المنتظم: ج 5 ص 340، مروج الذهب: ج 3 ص 70 وفيه الدعاء فقط، أنساب الأشراف: ج 3 ص 407 وفيه «ورمى حرملة بن كاهل الوالبي عبداللّه بن حسين بسهم فذبحه» فقط .
2- .الإرشاد: ج 2 ص 108، إعلام الورى: ج 1 ص 466، روضة الواعظين: ص 208 وفيه «عبداللّه بن الحسن» بدل «عبداللّه بن الحسين»؛ الكامل في التاريخ: ج 2 ص 570 كلاهما نحوه .
3- .مثير الأحزان: ص 70 .

ص: 41

4671.المستدرك على الصحيحين عن أنس بن مالك :تاريخ الطبرى_ به نقل از عمّار دُهْنى ، از امام باقر عليه السلام _: تيرى آمد و به پسر حسين عليه السلام _ كه در دامانش بود _ ، اصابت كرد . حسين عليه السلام ، خون را از [ چهره ] او پاك مى كرد و مى گفت : «خدايا ! ميان ما و مردمى كه دعوتمان كردند تا يارى مان دهند ، امّا ما را كُشتند ، حكم بران» .4670.الإمام الباقر عليه السلام :الإرشاد :حسين عليه السلام جلوى خيمه نشست . فرزندش عبد اللّه بن حسين را _ كه خُردسال بود _ ، برايش آوردند . امام عليه السلام ، او را در دامانش نشانْد . مردى از بنى اسد ، او را با تيرى زد و ذبحش كرد . حسين عليه السلام ، خون او را گرفت و هنگامى كه كفِ دستش پُر شد ، آن را بر زمين ريخت . سپس گفت : «پروردگارا ! اگر يارىِ آسمانى ات را از ما دريغ داشتى ، آن را براى جاى بهترى قرار بده و انتقام ما را از اين مردم ستمكار ، بگير» .

سپس ، آن كودك را آورد و كنار كشتگان خاندانش قرار داد .4669.المستدرك على الصحيحين عن حيّان الأسدي :مثير الأحزان_ به نقل از حُمَيد بن مسلم _: وقتى حسين عليه السلام ديد كه از خاندان و يارانش ، جز اندكى باقى نمانده است ، برخاست و ندا داد : «آيا كسى هست كه از حرم پيامبر خدا صلى الله عليه و آله دفاع كند ؟ آيا يكتاپرستى هست ؟ آيا فريادرسى هست ؟ آيا ياورى هست ؟» .

صداى مردم ، به گريه بلند شد . سپس به جلوى درِ خيمه آمد و فرزندش عبد اللّه را _ كه خردسال بود _ ، خواست . او را آوردند تا با او خداحافظى كند كه مردى از بنى اسد ، تيرى به سوى او انداخت كه در گلويش نشست و او را ذبح كرد . حسين عليه السلام ، خون [ او ] را با كفِ دو دستش گرفت و آن را به سوى آسمان پاشيد و آن گاه گفت : «پروردگارا ! اگر يارىِ آسمانى ات را از ما دريغ داشتى ، آن را براى جاى بهترى قرار ده و انتقام ما را از اين ستمكاران ، بگير» .

امام باقر عليه السلام [ در باره آن خون ] فرمود : «از آن خون ، يك قطره هم به زمين باز نگشت» .

سپس حسين عليه السلام ، او را بُرد و كنار كشتگان خاندانش قرار داد . .

ص: 42

4668.عنه صلى الله عليه و آله ( _ لِعَلِيٍّ عليه السلام _ ) مقاتل الطالبيّين عن مورع بن سويد بن قيس:حَدَّثَنا مَن شَهِدَ الحُسَينَ عليه السلام ، قالَ: كانَ مَعَهُ ابنُهُ الصَّغيرُ فَجاءَ سَهمٌ فَوَقَعَ في نَحرِهِ.

قالَ: فَجَعَلَ الحُسَينُ عليه السلام يَأخُذُ الدَّمَ مِن نَحرِهِ ولَبَّتِهِ (1) فَيَرمي بِهِ إلَى السَّماءِ، فَما يَرجِعُ مِنهُ شَيءٌ، ويَقولُ: اللّهُمَّ لا يَكونُ أهوَنَ عَلَيكَ مِن فَصيلٍ (2) . (3)4667.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :البداية والنهاية عن أبي مخنف :إنَّ الحُسَينَ عليه السلام أعيا ، فَقَعَدَ عَلى بابِ فُسطاطِهِ، واُتِيَ بِصَبِيٍّ صَغيرٍ مِن أولادِهِ اسمُهُ عَبدُ اللّهِ، فَأَجلَسَهُ في حِجرِهِ، ثُمَّ جَعَلَ يُقَبِّلُهُ ويَشُمُّهُ ويُوَدِّعُهُ ويوصي أهلَهُ، فَرَماهُ رَجُلٌ مِن بَني أسَدٍ _ يُقالُ لَهُ: ابنُ موقِدِ النّارِ _ بِسَهمٍ فَذَبَحَ ذلِكَ الغُلامَ، فَتَلَقّى حُسَينٌ عليه السلام دَمَهُ في يَدِهِ ، وألقاهُ نَحوَ السَّماءِ، وقالَ: رَبِّ إن تَكُ قَد حَبَستَ عَنَّا النَّصرَ مِنَ السَّماءِ ، فَاجعَلهُ لِما هُوَ خَيرٌ، وَانتَقِم لَنا مِنَ الظّالِمينَ . (4)4666.الإرشاد ( _ به نقل از حكيم بن جُبَير، از كسى كه از او حديث ) تذكرة الخواص عن هشام بن محمّد:لَمّا رَآهُمُ الحُسَينُ عليه السلام مُصِرّينَ عَلى قَتلِهِ، أخَذَ المُصحَفَ ونَشَرَهُ ، وجَعَلَهُ عَلى رَأسِهِ، ونادى: بَيني وبَينَكُم كِتابُ اللّهِ ، وجَدّي مُحَمَّدٌ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، يا قَومِ! بِمَ تَستَحِلّونَ دَمي؟!...

فَالتَفَتَ الحُسَينُ عليه السلام فَإِذا بِطِفلٍ لَهُ يَبكي عَطَشاً، فَأَخَذَهُ عَلى يَدِهِ، وقالَ: يا قَومِ ، إن لَم تَرحَموني فَارحَموا هذَا الطِّفلَ، فَرَماهُ رَجُلٌ مِنهُم بِسَهمٍ فَذَبَحَهُ، فَجَعَلَ الحُسَينُ عليه السلام يَبكي ويَقولُ: اللّهُمَّ احكُم بَينَنا وبَينَ قَومٍ دَعَونا لِيَنصُرونا فَقَتَلونا.

فَنودِيَ مِنَ الهَوا: دَعهُ يا حُسَينُ؛ فَإِنَّ لَهُ مُرضِعاً فِي الجَنَّةِ . (5) .


1- .اللَّبّة: وسط الصدر والمنحر (لسان العرب: ج 1 ص 733 «لبب») .
2- .الفَصِيل: ولد الناقة إذا فُصِل عن اُمّه (الصحاح: ج 5 ص 1791 «فصل») . أي فصيل ناقة صالح عليه السلام .
3- .مقاتل الطالبيّين: ص 95؛ المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 109 نحوه وفيه «عليّ الأصغر» بدل «ابنه الصغير»، بحار الأنوار : ج 45 ص 47 .
4- .البداية والنهاية : ج 8 ص 186 .
5- .تذكرة الخواصّ: ص 252.

ص: 43

4665.امام على عليه السلام :مقاتل الطالبيّين_ به نقل از مُوَرِّع بن سُوَيد بن قيس _: يكى از حاضران در كنار حسين عليه السلام ، برايمان گفت : همراه حسين عليه السلام پسر خردسالش (1) هم بود كه تيرى آمد و در گلويش نشست . حسين عليه السلام ، خون را از گلوى او و گودىِ زير گلويش مى گرفت و به سوى آسمان مى پاشيد و از آن ، چيزى [ به زمين ] باز نمى گشت . حسين عليه السلام مى گفت : «خدايا ! نزد تو ، از بچّه شتر [ صالح عليه السلام ] ، كمتر نباشد» .4664.امام على عليه السلام :البداية و النهاية_ به نقل از ابو مِخنَف _: حسين عليه السلام در مانْد و بر درِ خيمه اش نشست . كودك خردسالى از فرزندانش به نام عبد اللّه را برايش آوردند . او را در دامانش نشانْد و به بوسيدن و بوييدن او و خداحافظى با او مشغول بود و به خانواده اش وصيّت مى كرد كه در اين حال، مردى از بنى اسد به نام «پسر آتش افروز» ، تيرى به سوى او انداخت و آن پسر را ذبح كرد . حسين عليه السلام ، خونش را در دستش گرفت و به سوى آسمان پاشيد و گفت : «پروردگارا ! اگر يارىِ آسمانى ات را از ما دريغ داشتى ، آن را براى جاى بهترى قرار ده و انتقام ما را از اين ستمكاران ، بگير» .4663.امام على عليه السلام :تذكرة الخواصّ_ به نقل از هشام بن محمّد _: وقتى حسين عليه السلام ديد كه آنها بر كُشتن او پافشارى مى كنند ، قرآنى را گرفت و آن را باز كرد و بر سرش نهاد و ندا داد : «كتاب خدا و نيز جدّم محمّد ، فرستاده خدا ، ميان من و شما [ ، داورى كند ] . اى مردم ! براى چه خونم را حلال مى شمريد ؟ ! ...» .

همچنين حسين عليه السلام ، به سوى يكى از كودكانش كه از تشنگى مى گريست ، رفت . او را بر سرِ دست گرفت و گفت : «اى قوم ! اگر بر من رحم نمى كنيد ، بر اين كودك ، رحم كنيد» .

در اين حال ، مردى از آنان ، تيرى به سوى او انداخت و ذبحش كرد . حسين عليه السلام مى گريست و مى گفت : «خدايا ! ميان ما و گروهى كه ما را دعوت كردند تا ما را يارى دهند ، امّا ما را كُشتند ، داورى كن» .

در اين هنگام ، از آسمان ، ندايى رسيد : «او را وا گذار _ اى حسين _ ، كه او را در بهشت ، شير مى دهند» . .


1- .در المناقب ابن شهرآشوب «على اصغر» آمده است .

ص: 44

4662.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ( _ به على عليه السلام _ ) المَجديّ_ في ذِكرِ أولادِهِ عليه السلام _: وعَبدُ اللّهِ أخرَجَهُ أبوهُ ، يَرقَوا القَومُ بِهِ وإنَّهُ عَطشانُ ، فَرَماهُ رَجُلٌ بِسَهمٍ فَذَبَحَهُ وهُوَ عَلى يَدِ أبيهِ ، أَخَذَ اللّهُ بِحَقِّهِ. (1)4666.الإرشاد عن حكيم بن جبير عمّن حدّثه :سرّ السلسلة العلويّة_ في ذكرِ أولادِهِ عليه السلام _: وعَبدُ اللّهِ بنُ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ ، قُتِلَ في حِجرِ أبيهِ عليه السلام وهُوَ صَبِيٌّ رَضيعٌ ، أصابَهُ سَهمٌ مِن رَجُلٍ مِن بَني أسَدٍ ، فَاضطَرَبَ وماتَ. (2)4665.عنه عليه السلام :الأمالي للشجري عن زيد بن عليّ بن الحسين ويحيى بن اُمّ طويل وعبداللّه بن شريك العامريّ وغيرهم_ في ذِكرِ تَسمِيَةِ المَقتولينَ _: وعَبدُ اللّهِ بنُ الحُسَينِ عليه السلام ، واُمُّهُ الرَّبابُ بِنتُ امرِىِء القَيسِ بنِ عَدِيِّ بنِ أوسِ بنِ جابِرِ بنِ كَعبِ بنِ حَكيمٍ الكَلبِيِّ، قَتَلَهُ حَرمَلَةُ بنُ الكاهِلِ الأَسَدِيُّ الوالِبِيُّ، وكانَ وُلِدَ لِلحُسَينِ عليه السلام (3) بنِ عَليٍّ عليه السلام فِي الحَربِ، فَاُتِيَ بِهِ وهُوَ قاعِدٌ ، وأخَذَهُ في حِجرِهِ، ولَبّاهُ (4) بِريقِهِ وسَمّاهُ عَبدَ اللّهِ، فَبَينَما هُوَ كَذلِكَ ، إذ رَماهُ حَرمَلَةُ بنُ الكاهِلِ بِسَهمٍ فَنَحَرَهُ، فَأَخَذَ الحُسَينُ عليه السلام دَمَهُ (5) ، فَجَمَعَهُ ورَمى بِهِ نَحوَ السَّماءِ، فَما وَقَعَت مِنهُ قَطرَةٌ إلَى الأَرضِ.

قالَ فُضَيلٌ: وحَدَّثَني أبُو الوَردِ أنَّهُ سَمِعَ أبا جَعفَرٍ عليه السلام يَقولُ: لَو وَقَعَت مِنهُ إلَى الأَرضِ قَطرَةٌ لَنَزَلَ العَذابُ. وهُوَ الَّذي يَقولُ الشّاعِرُ فيهِ:

وعِندَ غَنِيٍّ قَطرَةٌ مِن دِمائِناوفي أسَدٍ اُخرى تُعَدُّ وَتُذكَرُ . (6) .


1- .المجدي : ص 91 .
2- .سرّ السلسلة العلوية : ص 30 ، الشجرة المباركة : ص 73 ؛ تاريخ قم: ص 497، معارج الوصول إلى معرفة فضل آل الرسول والبتول عليهم السلام : ص 77، التذكرة في الأنساب المطهّرة: ص 266 نحوه، الأصيلي: ص 143 وفيه «علي الأصغر» بدل «عبد اللّه ».
3- .في المصدر: «الحسين» ، وهو تصحيف .
4- .اللَّبأُ : أوّل ما يحلب حين الولادة ، وألبأه بريقه : صَبَّ ريقه في فيه كما يصبُّ اللّبأُ في فم الصبيّ (النهاية : ج 4 ص 221 «لبأ») .
5- .في المصدر: «دمعه» ، وهو تصحيف .
6- .الأمالي للشجري: ج 1 ص 171 ، الحدائق الورديّة : ج 1 ص 120 نحوه .

ص: 45

4664.عنه عليه السلام :المَجْدىّ_ در ياد كردِ فرزندان حسين عليه السلام _: عبد اللّه ، (1) پدرش او را بيرون آورد و مردم به او نگاه مى كردند ، و او تشنه بود . در همان حال كه روى دستِ پدرش بود ، مردى ، تيرى به سوى او انداخت و او را ذبح كرد . خداوند ، حقّش را بستانَد !4663.الإمام عليّ عليه السلام :سرّ السلسلة العَلَوية_ در يادكرد فرزندان حسين عليه السلام _: عبد اللّه بن حسين بن على ، در دامان پدرش كُشته شد . او كودكى شيرخوار بود كه تيرى از مردى از قبيله بنى اسد ، به او اصابت كرد كه دست و پا زد و جان داد .4662.رسول اللّه صلى الله عليه و آله ( _ لِعَلِيٍّ عليه السلام _ ) الأمالى ، شجرى_ به نقل از زيد بن على بن الحسين عليه السلام و يحيى بن امّ طَويل و عبد اللّه بن شَريك عامِرى و غير ايشان ، در يادكرد نام هاى كشته شدگان كربلا _: [ ديگر ، ] عبد اللّه بن حسين ، كه مادرش رَباب ، دختر امرؤ القيس بن عَدى بن اوس بن جابر بن كَعْب بن حَكيم كَلْبى بود . او را حَرمَلة بن كاهِل اسدى والِبى كُشت . او در هنگامه نبرد ، [ در روز عاشورا ] به دنيا آمد . وى را نزد امام حسين عليه السلام _ كه نشسته بود _ ، آوردند . امام عليه السلام ، او را گرفت و در دامانش نشانْد و كامش را با آب دهان خود برگرفت و او را «عبد اللّه » ناميد كه در اين ميان ، حَرمَلة بن كاهِل ، او را با تيرى زد و گلويش را شِكافت . حسين عليه السلام ، خونش را گرفت و آن را جمع نمود و به سوى آسمان پاشيد كه قطره اى از آن خون ، به زمين ، باز نگشت .

فُضَيل مى گويد : ابو وَرْد ، برايم گفت كه شنيده كه امام باقر عليه السلام مى فرمايد : «اگر قطره اى از آن خون به زمين مى افتاد ، عذابْ نازل مى شد» .

اين ، همانى است كه شاعر ، در باره اش گفته است :

و نزد قبيله غنى ، قطره اى از خون ما (ابو بكر بن حسن) استو خونى ديگر (عبد اللّه شيرخوار) ، نزد قبيله بنى اسد ، به شمار و ياد است . .


1- .در الأصيلى «على اصغر» آمده است .

ص: 46

4661.المناقب ، ابن مغازلى ( _ به نقل از عَدىّ بن ثابت _ ) الاحتجاج:قيلَ: إنَّهُ لَمّا قُتِلَ أصحابُ الحُسَينِ عليه السلام وأقارِبُهُ ، وبَقِيَ وَحيداً فَريداً لَيسَ مَعَهُ إلَا ابنُهُ عَلِيٌّ زَينُ العابِدينَ عليه السلام ، وَابنٌ آخَرُ فِي الرِّضاعِ اسمُهُ عَبدُ اللّهِ، فَتَقَدَّمَ الحُسَينُ عليه السلام إلى بابِ الخَيمَةِ فَقالَ: ناوِلوني ذلِكَ الطِّفلَ حَتّى اُوَدِّعَهُ! فَناوَلوهُ الصَّبِيَّ، فَجَعَلَ يُقَبِّلُهُ وهُوَ يَقولُ: يا بُنَيَّ، وَيلٌ لِهؤُلاءِ القَومِ إذا كانَ خَصمَهُم مُحَمَّدٌ صلى الله عليه و آله .

قيلَ: فَإِذا بِسَهمٍ قَد أقبَلَ حَتّى وَقَعَ في لَبَّةِ الصَّبِيِّ فَقَتَلَهُ، فَنَزَلَ الحُسَينُ عليه السلام عَن فَرسِهِ ، وحَفَرَ لِلصَّبِيِّ بِجَفنِ سَيفِهِ، ورَمَّلَهُ (1) بِدَمِهِ ودَفَنَهُ . (2)4660.تاريخ المدينة ( _ به نقل از امّ سلمه _ ) مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي:لَمّا فُجِعَ [الحُسَينُ عليه السلام ] بِأَهلِ بَيتِهِ ووَلَدِهِ، ولَم يَبقِ غَيرُهُ وغَيرُ النِّساءِ وَالأَطفالِ وغَيرُ وَلَدِهِ المَريضِ، نادى: هَل مِن ذابٍّ يَذُبُّ عَن حَرَمِ رَسولِ اللّهِ؟ هَل مِن مُوَحِّدٍ يَخافُ اللّهَ فينا؟ هَل مِن مُغيثٍ يَرجُو اللّهَ في إغاثَتِنا؟ هَل مِن مُعينٍ يَرجو ما عِندَ اللّهِ في إعانَتِنا؟ فَارتَفَعَت أصواتُ النِّساءِ بِالعَويلِ.

فَتَقَدَّمَ عليه السلام إلى بابِ الخَيمَةِ وقالَ: ناوِلوني عَلِيّاً الطِّفلَ حَتّى اُوَدِّعَهُ، فَناوَلوهُ الصَّبِيَّ، فَجَعَلَ يُقَبِّلُهُ ويَقولُ: وَيلٌ لِهؤُلاءِ القَومِ إذا كانَ خَصمَهُم جَدُّكَ، فَبَينَا الصَّبِيُّ في حِجرِهِ، إذ رَماهُ حَرمَلَةُ بنُ الكاهِلِ الأَسَدِيُّ فَذَبَحَهُ في حِجرِهِ، فَتَلَقَّى الحُسَينُ عليه السلام دَمَهُ حَتَّى امتَلَأَت كَفُّهُ، ثُمَّ رَمى بِهِ نَحوَ السَّماءِ، وقالَ: اللّهُمَّ إن حَبَستَ عَنَّا النَّصرَ ، فَاجعَل ذلِكَ لِما هُوَ خَيرٌ لَنا.

ثُمَّ نَزَلَ الحُسَينُ عليه السلام عَن فَرَسِهِ ، وحَفَرَ لِلصَّبِيِّ بِجَفنِ سَيفِهِ، وزَمَّلَهُ (3) بِدَمِهِ ، وصَلّى عَلَيهِ . (4) .


1- .رمّله بالدّم فترمَّل : أي تلطّخ (الصحاح : ج 4 ص 1713 «رمل») .
2- .الاحتجاج: ج 2 ص 101 ح 168، بحار الأنوار: ج 45 ص 49 .
3- .زمّلوهم بثيابهم ودمائهم: أي لفّوهم فيها. يقال: تزمّل بثوبه: إذا التفّ فيه (النهاية: ج 2 ص 313 «زمل») .
4- .مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي: ج 2 ص 32 ، الفتوح : ج 5 ص 115 نحوه ؛ بحار الأنوار: ج 45 ص 46 .

ص: 47

4659.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :الاحتجاج :گفته شده است : هنگامى كه ياران و نزديكان حسين عليه السلام ، كشته شدند ، او يكّه و تنها مانْد و كسى جز پسرش على زين العابدين و پسرى ديگر به نام عبد اللّه _ كه شيرخوار بود _ ، با او نبود . حسين عليه السلام به جلوى درِ خيمه آمد و گفت : «آن كودك را به من بدهيد تا با او خداحافظى كنم» . آن كودك را به او دادند . كودك را مى بوسيد و مى گفت : «پسركم ! واى بر اين مردم كه طرف دعوايشان ، محمّد صلى الله عليه و آله است !» .

گفته شده : در همين حال ، تيرى آمد و بر گودىِ گلوى كودك نشست و او را كُشت . حسين عليه السلام ، از اسبش فرود آمد و با قبضه شمشيرش ، گودالى كَنْد و كودك را با خون آغشته اش ، در آن ، دفن كرد .4658.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :مقتل الحسين عليه السلام ، خوارزمى :حسين عليه السلام هنگامى كه با فاجعه[ ى از دست دادن ]خاندان و فرزندانش رو به رو شد و جز او و زنان و كودكان و فرزند بيمارش كسى نمانْد ، ندا داد : «آيا مدافعى هست كه از حرم پيامبر خدا صلى الله عليه و آله دفاع كند ؟ آيا يكتاپرستى هست كه در حقّ ما ، از خدا بهراسد ؟ آيا فريادرسى هست كه به اميد خدا ، به داد ما برسد ؟ آيا ياورى هست كه به خاطر پاداش خدا ، به ما كمك كند ؟» .

صداى زنان ، به گريه و ناله ، بلند شد . حسين عليه السلام ، به جلوى درِ خيمه آمد و گفت : «على ، كودك خردسال را ، به من بدهيد تا با او خداحافظى كنم» .

كودك را به او دادند . امام عليه السلام او را مى بوسيد و مى گفت : «واى بر اين مردم كه طرفِ دعوايشان ، جدّ توست !» .

همان هنگام كه كودك در دامان حسين عليه السلام بود ، حَرمَلة بن كاهِل اسدى ، تيرى به سوى او پرتاب كرد و او را در دامان ايشان ذبح كرد . حسين عليه السلام ، خون او را گرفت تا آن كه كفِ دستش پُر شد . سپس ، آن را به سوى آسمان پاشيد و گفت : «خدايا ! اگر يارى ات را از ما دريغ داشتى ، آن را در جاى بهترى براى ما قرار بده» .

سپس ، حسين عليه السلام از اسبش فرود آمد و با دسته شمشيرش ، چاله اى براى او كَنْد و او را به خونش آميخته كرد [ و به خاك سپرد ] و بر او درود فرستاد . .

ص: 48

4657.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :تاريخ اليعقوبي:تَقَدَّموا رَجُلاً رَجُلاً، حَتّى بَقِيَ وَحدَهُ ما مَعَهُ أحَدٌ مِن أهلِهِ ، ولا وُلدِهِ ولا أقارِبِهِ، فَإِنَّهُ لَواقِفٌ عَلى فَرَسِهِ، إذ اُتِيَ بِمَولودٍ قَد وُلِدَ لَهُ في تِلكَ السّاعَةِ، فَأَذَّنَ في اُذُنِهِ، وجَعَلَ يُحَنِّكُهُ إذ أتاهُ سَهمٌ فَوَقَعَ في حَلقِ الصَّبِيِّ فَذَبَحَهُ، فَنَزَعَ الحُسَينُ عليه السلام السَّهمَ مِن حَلقِهِ، وجَعَلَ يُلَطِّخُهُ بِدَمِهِ ويَقولُ: وَاللّهِ لَأَنتَ أكرَمُ عَلَى اللّهِ مِنَ النّاقَةِ، ولَمُحَمَّدٌ أكرَمُ عَلَى اللّهِ مِن صالِحٍ! ثُمَّ أتى فَوَضَعَهُ مَعَ وُلدِهِ وبَني أخيهِ . (1)4661.المناقب لابن المغازليعن عديّ بن ثابت :الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) :الحُسَينُ عليه السلام جالِسٌ ، عَلَيهِ جُبَّةُ خَزٍّ دَكناءُ ، وقَد وَقَعَتِ النِّبالُ عَن يَمينِهِ وعَن شِمالِهِ ، وَابنٌ لَهُ _ ابنُ ثَلاثِ سِنينَ _ بَينَ يَدَيهِ ، فَرَماهُ عُقبَةُ بنُ بِشرٍ الأَسَدِيُّ فَقَتَلَهُ ...

وجاءَ صَبِيٌّ مِن صِبيانِ الحُسَينِ عليه السلام يَشتَدُّ حَتّى جَلَسَ في حِجرِ الحُسَينِ عليه السلام ، فَرَماهُ رَجَلٌ بِسَهمٍ ، فَأَصابَ ثُغرَةَ نَحرِهِ فَقَتَلَهُ . (2) .


1- .تاريخ اليعقوبي: ج 2 ص 245 .
2- .الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج 1 ص 470 ، سير أعلام النبلاء : ج 3 ص 302 وفيه «فوقعت نبلة في ولد له ابن ثلاث سنين» وليس فيه «فرماه عقبة بن بشر الأسدي» وراجع : الردّ على المتعصّب العنيد : ص39 .

ص: 49

4660.تاريخ المدينة عن اُمّ سلمة :تاريخ اليعقوبى :ياران حسين عليه السلام ، يك به يك ، گامْ پيش نهادند [و رزميدند و شهيد شدند] تا اين كه حسين عليه السلام تنها ماند و هيچ يك از [ مردان ]خانواده و فرزندان و نزديكانش با او نماند . او بر بالاى اسبش بود . كودكى را كه همان ساعت متولّد شده بود ، برايش آوردند . حسين عليه السلام ، در گوشش اذان گفت و كامِ او را بر مى داشت كه تيرى آمد و در گلوى كودك نشست و ذبحش كرد . حسين عليه السلام ، تير را از گلوى او بيرون كشيد و خونش را به بدن او ماليد و گفت : «به خدا سوگند ، تو نزد خدا ، از شتر صالح ، گرامى ترى و محمّد صلى الله عليه و آله نيز نزد خدا از صالح، گرامى تر است» .

سپس آمد و او را كنار فرزندان و برادرزادگانش نهاد .4659.عنه صلى الله عليه و آله :الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) :حسين عليه السلام ، نشسته بود و بالاپوشِ خَزِ تيره رنگى بر تن داشت و از چپ و راستش ، تير مى باريد . پسرى سه ساله ، پيشِ رويش بود كه عُقْبة بن بِشْر اسدى ، تيرى به سويش انداخت و او را كُشت ... .

همچنين ، كودكى از فرزندان حسين عليه السلام ، دويد تا بيايد و در دامان او بنشيند . مردى ، تيرى به سوى او انداخت كه به گودى گلويش رسيد و او را كُشت . .

ص: 50

4658.عنه صلى الله عليه و آله :مطالب السؤول:كانَ لَهُ [أي لِلإِمامِ الحُسَينِ عليه السلام ] وَلَدٌ صَغيرٌ ، فَجاءَهُ مِنهُم سَهمٌ فَقَتَلَهُ، فَرَمَّلَهُ عليه السلام ، وحَفَرَ لَهُ بِسَيفِهِ ، وصَلّى عَلَيهِ ودَفَنَهُ ، وقالَ هذِهِ الأَبياتَ:

غَدَرَ القَومُ وقِدما رَغِبواعَن ثَوابِ اللّهِ رَبِّ الثَّقَلَينِ ... .

وأمّا عَلِيٌّ الأَصغَرُ جاءَهُ سَهمٌ _ وهُوَ طِفلٌ _ فَقَتَلَهُ، وقَد تَقَدَّمَ ذِكرُهُ عِندَ ذِكرِ الأَبياتِ لَمّا قُتِلَ.

وقيلَ: إنَّ عَبدَ اللّهِ _ أيضاً _ قُتِلَ مَعَ أبيهِ شَهيداً . (1)4657.عنه صلى الله عليه و آله :الأخبار الطوال:بَقِيَ الحُسَينُ عليه السلام وَحدَهُ... جَلَسَ فَدَعا بِصَبِيٍّ لَهُ صَغيرٍ، فَأَجلَسَهُ في حِجرِهِ، فَرَماهُ رَجُلٌ مِن بَني أسَدٍ، وهُوَ في حِجرِ الحُسَينِ عليه السلام بِمِشْقَصٍ، فَقَتَلَهُ . (2)4656.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :مقاتل الطالبيّين :كانَ عَبدُ اللّهِ بنُ الحُسَينِ يَومَ قُتِلَ صَغيرا ، جاءَتهُ نُشّابَةٌ (3) وهُوَ في حِجرِ أبيهِ فَذَبَحَتهُ .

حَدَّثَني أحمَدُ بنُ شَبيبٍ ، قالَ : حَدَّثَنا أحمَدُ بنُ الحَرثِ عَنِ المَدائِنِيِّ ، عَن أبي مِخنَفٍ عَن سُلَيمانَ بنِ أبي راشِدٍ عَن حُمَيدِ بنِ مُسلِمٍ ، قالَ : دَعَا الحُسَينُ عليه السلام بِغُلامٍ فَأَقعَدَهُ في حِجرِهِ ، فَرَماهُ عُقبَةُ بنُ بِشرٍ فَذَبَحَهُ .

حَدَّثَني مُحَمَّدُ بنُ الحُسَينِ الاُشنانِيُّ ، قالَ : حَدَّثَنا عَبّادُ بنُ يَعقوبَ ، قالَ : أخبَرَنا مورعُ بنُ سُوَيدِ بنِ قَيسٍ ، قالَ : حَدَّثَنا مَن شَهِدَ الحُسَينَ عليه السلام ، قالَ : كانَ مَعَهُ ابنُهُ الصَّغيرُ ، فَجاءَ سَهمٌ فَوَقَعَ في نَحرِهِ .

قالَ : فَجَعَلَ الحُسَينُ عليه السلام يَأخُذُ الدَّمَ مِن نَحرِهِ ولَبَّتِهِ (4) ، فَيَرمي بِهِ إلَى السَّماءِ فَما يَرجِعُ مِنهُ شَيءٌ ، ويَقولُ : اللّهُمَّ لا يَكونُ أهوَنَ عَلَيكَ مِن فَصيلٍ . (5) .


1- .مطالب السؤول: ص 73؛ كشف الغمّة: ج 2 ص 238، بحار الأنوار: ج 45 ص 331 ح 5 .
2- .الأخبار الطوال: ص 258، بغية الطلب في تاريخ حلب: ج 6 ص 2629 .
3- .. النُشّابُ : السِّهام ، الواحدة نُشّابة (الصحاح : ج 1 ص 224 «نشب») .
4- .اللّبَّةُ : هي الهزمة التي فوق الصدر ، وفيها تُنحرُ الإبل (النهاية : ج 4 ص 223 «لبب») .
5- .مقاتل الطالبيّين : ص 94 ؛ الإرشاد : ج 2 ص 135 ، إعلام الورى : ج 1 ص 478 ، مجموعة نفيسة : ص 35 (تاج المواليد) وليس فيها ذيله من «عن سليمان» ، بحار الأنوار : ج 45 ص 47 .

ص: 51

4655.تاريخ دمشق ( _ به نقل از جابر بن عبد اللّه انصارى _ ) مطالب السَّؤول :حسين عليه السلام ، فرزندى خُردسال داشت كه از سوى دشمنان ، تيرى آمد و او را كُشت . حسين عليه السلام ، خون كودك را به بدن او ماليد و با شمشير خود ، گودالى برايش كَنْد و بر او نماز خواند و او را به خاك سپرد و اين شعر را خواند :

«اين قوم ، خيانت كردند و پيش تر نيز از پاداش خداوند_ كه پروردگار اِنس و جنّ است _ ، روى گرداندند ...» .

و به على اصغر نيز _ كه خردسال بود _ ، تيرى رسيد و او را كُشت كه به هنگام نقل اشعار [حسين عليه السلام ] پس از كشته شدنش ، ذكرش گذشت.

همچنين گفته شده كه عبد اللّه نيز با پدرش كشته شد و به شهادت رسيد .4654.تاريخ المدينة ( _ به نقل از جابر بن عبد اللّه _ ) الأخبار الطّوال :حسين عليه السلام ، تنها مانْد ... نشست و كودك خردسالش را طلبيد . و او را در دامانش نشاند كه مردى از بنى اسد ، تيرى بلند به سوى او انداخت و وى را در همان دامان حسين عليه السلام كُشت .4656.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :مقاتل الطالبيّين :عبد اللّه بن حسين عليه السلام ، روزى كه كُشته شد ، خردسال بود . تيرى آمد و او را در همان دامان پدرش ، ذبح كرد .

احمد بن شُبَيب ، از احمد بن حَرْث ، از مدائنى ، از ابو مِخنَف ، از سليمان بن ابى راشد ، از حُمَيد بن مسلم برايم نقل كرد كه گفت : حسين عليه السلام ، كودكى [ از پسرانش ]را خواست . او را در دامانش نشانْد كه عُقْبة بن بِشْر ، تيرى به سوى او انداخت و او را ذبح كرد .

محمّد بن حسين اَشْنانى ، از عَبّاد بن يعقوب ، از مُوَرَّع بن سُوَيد بن قيس ، برايم نقل كرد كه گفت : يكى از حاضران در كنار حسين عليه السلام به ما گفت : كودك خردسال حسين عليه السلام ، با او بود كه تيرى آمد و در گودىِ گلويش نشست .

حسين عليه السلام ، خون را از گلوى او و گودىِ آن مى گرفت و به سوى آسمان مى پاشيد ؛ امّا هيچ از آن خون ، باز نمى گشت . حسين عليه السلام مى گفت : «خدايا ! او نزد تو ، از بچّه شتر صالح ، كمتر نباشد» . .

ص: 52

4655.تاريخ دمشق عن جابر بن عبد اللّه الأنصاري :تاريخ الطبري عن هشام :قُتِلَ عَبدُ اللّهِ بنُ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام _ واُمُّهُ الرَّبابُ ابنَةُ امرِىِء القَيسِ بنِ عَدِيِّ بنِ أوسِ بنِ جابِرِ بنِ كَعبِ بنِ عُلَيمٍ مِن كَلبٍ _ قَتَلَهُ هانِئُ بنُ ثُبَيتٍ الحَضرَمِيُّ . (1) .


1- .تاريخ الطبري: ج 5 ص 468، الكامل في التاريخ: ج 2 ص 581 وفيه «امرئ القيس الكلبي»، مقاتل الطالبيّين: ص 94 بزيادة «ابن جناب بن كلب ، وأُمّها هند الهنود بنت الربيع بن مسعود بن مصاد بن حصن بن كعب بن عليم بن جناب ، وأُمّها ميسون بنت عمرو بن ثعلبة بن حصين بن ضمضم ، وأُمّها بنت أوس بن حارثة» بعد «عليم»، الثقات لابن حبّان : ج 2 ص 311 وفيه «الرباب بنت القاسم بن أوس بن عدي بن أوس بن جابر بن كعب» وكلاهما نحوه، تذكرة الخواصّ: ص 254 عن هشام بن محمّد وفيه «هانئ بن ثابت الحضرمي»، الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة): ج 1 ص 476 وليس فيه «أُمّه» ؛ الاختصاص: ص 83 وليس فيه قاتله، شرح الأخبار: ج 3 ص 177 وليس فيه «ابن عدي بن أوس» .

ص: 53

4654.تاريخ المدينة عن جابر بن عبد اللّه :تاريخ الطبرى_ به نقل از هشام _: عبد اللّه بن حسين بن على عليه السلام _ كه مادرش رَباب ، دختر امرؤ القيس بن عَدى بن اوس بن جابر بن كَعْب بن عُلَيم از [ قبيله ] كَلْب بود _ ، (1) به دست هانى بن ثُبَيت حَضرَمى ، كشته شد . .


1- .در مقاتل الطالبيّين ، پس از عُلَيم ، دنباله نسب وى ، اين گونه آمده است : فرزند جناب بن كَلْب و مادرش ، هند الهنود ، دختر ربيع بن مسعود بن مصاد بن حصن بن كعب بن عُلَيم بن جناب بود و مادر او ، ميسون ، دختر عمرو بن ثَعلَبة بن حُصَين بن ضَمضَم بود و مادر او نيز دختر اوس بن حارثه بود .

ص: 54

الفصل الخامس : مقتل اولاد أمير المؤمنين عليه السلام5 / 1أبو بَكرِ بنُ عَلِيٍأبو بكر ، هو كنية لأحد أبناء الإمام عليّ عليه السلام الآخرين من زوجة اسمها ليلى (1) ، حيث إنّه استشهد في كربلاء استناداً إلى العديد من الروايات (2) . ويرى الشيخ المفيد ، أنّ اسمه محمّد الأصغر ، والذي استشهد مع أخيه عبيد اللّه (3) في واقعة كربلاء ، (4) لكنّ بعض المصادر تعتقد أنّ محمّداً الأصغر وأبابكر اسمان لاثنين من أبناء أمير المؤمنين عليه السلام . (5) جدير بالذكر أنّ اسم أبي بكر، ورد في مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي والمجدي ، بضبط عبد اللّه . (6) لم يرد اسمه في زيارة الناحية المقدّسة، لكنّه ورد في الزيارة الرجبيّة كما يلي : السَّلامُ عَلى أبي بَكرِ ابنِ أميرِ المُؤمِنينَ . (7)

.


1- .الطبقات الكبرى : ج 3 ص 19 ، المعجم الكبير : ج 3 ص 103 الرقم 2803 ، الثقات لابن حبّان : ج 2 ص 311 ؛ رجال الطوسي : ص 106 ، الاختصاص : ص 82 ، الأمالي للشجري : ج 1 ص 170 ، الحدائق الورديّة : ج 1 ص 120 وراجع : هذه الموسوعة : ج 7 ص 56 ح 1791 _ 1794 .
2- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 253 وراجع : المعجم الكبير : ج 3 ص 103 الرقم 2803 والثقات لابن حبّان : ج 2 ص 311 والإمامة والسياسة : ج 2 ص 12 ورجال الطوسي : ص 106 و راجع : هذه الموسوعة : ج 7 ص 56 ح 1791 _ 1794 .
3- .لكن جاء في أغلب المصادر بأنه قاتل جيش المختار وقتل في منطقة مذار . (راجع : تاريخ الطبري : ج 5 ص 154 و ج 6 ص 115 ، جمهرة أنساب العرب : ص 38 ، الطبقات الكبرى : ج 5 ص 117 و ج 3 ص 19 ، المعارف لابن قتيبة : ص 217 ، أنساب الأشراف : ج 2 ص 412 ، مقاتل الطالبيين : ص 92 ، نسب قريش : ص 43 ، جمهرة النسب : ص 31 وفيه : «عبد اللّه وأبو بكر درجا وأمهما ليلى» ؛ المجدي : ص 17 .
4- .الإرشاد : ج 2 ص 125 و راجع : مجموعة نفيسة : ص 95 (تاج المواليد) و العمدة : ص 30 والكامل في التاريخ : ج 2 ص 440 والبداية والنهاية : ج 7 ص 332 .
5- .الاختصاص : ص 82 ، رجال الطوسي : ص 105 وفيهما «محمد بن علي اُمّه اُمّ ولد» .
6- .المجدي : ص 17 وراجع : هذه الموسوعة : ج 7 ص 56 ح 1791.
7- .وفي رواية المزار للشهيد الأول : ص 149 : «أبي بكر محمد بن أميرالمؤمنين» . وراجع : ج 12 ص 116 (القسم الثالث عشر / الفصل الثاني عشر / زيارته في أوّل رجب) .

ص: 55

فصل پنجم : شهادت فرزندان امير مؤمنان عليه السلام

5/ 1ابو بكر بن على

ابو بكر ، كنيه يكى ديگر از فرزندان امام على عليه السلام از همسرى به نام ليلاست كه بر اساس گزارش شمارى از منابع ، در كربلا به شهادت رسيد . شيخ مفيد ، نام وى را محمّدِ اصغر مى داند كه همراه برادرش عبيد اللّه ، (1) در واقعه كربلا شهيد شد؛ ليكن برخى منابع ، محمّد اصغر و ابو بكر را دو نام براى دو تن از فرزندان امير مؤمنان عليه السلام مى دانند . گفتنى است كه در مقتل الحسينِ خوارزمى و المَجدىّ ، نام ابو بكر ، «عبد اللّه » ذكر شده [و «ابو بكر»، كُنيه او فرض شده] است . نام او در «زيارت ناحيه مقدّسه» نيامده ؛ ولى در «زيارت رجبيّه» ، چنين آمده است : سلام بر ابو بكر ، پسر امير مؤمنان ! (2)

.


1- .شايان ذكر است كه در بيشتر منابع آمده كه عبيد اللّه در برابر سپاه مختار جنگيد و در منطقه مذار ، كشته شد .
2- .نام او در المزار شهيد اوّل، «ابو بكر محمّد بن امير المؤمنين7» آمده است.

ص: 56

4649.المعجم الكبير ( _ به نقل از جابر بن سَمُره _ ) مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي:ثُمَّ تَقَدَّمَ إخوَةُ الحُسَينِ عليه السلام عازِمينَ عَلى أن يُقتَلوا مِن دونِهِ.

فَأَوَّلُ مَن تَقَدَّمَ مِنهُم أبو بَكرِ بنُ عَلِيٍّ _ وَاسمُهُ عَبدُ اللّهِ، واُمُّهُ لَيلى بِنتُ مَسعودِ بنِ خالِدِ بنِ رِبعِيِّ بنِ مُسلِمِ بنِ جَندَلِ بنِ نَهشَلِ بنِ دارِمٍ التَّميمِيَّةُ _ فَبَرَزَ أبو بَكرٍ وهُوَ يَقولُ :

شَيخي عَلِيٌّ ذُو الفَخارِ الأَطوَلِمِن هاشِمِ الصِّدقِ الكَريمِ المُفضَلِ هذَا الحُسَينُ ابنُ النَّبِيِّ المُرسَلِنَذودُ عَنهُ بِالحُسامِ الفَيصَلِ (1) تَفديهِ نَفسي مِن أخٍ مُبَجَّلِيا رَبِّ فَامنَحني ثَوابَ المُجزَلِ

فَحَمَلَ عَلَيهِ زَحرُ بنُ قَيسٍ النَّخَعِيُّ فَقَتَلَهُ، وقيلَ: بَل رَماهُ عَبدُ اللّهِ بنِ عُقبَةَ الغَنَوِيُّ فَقَتَلَهُ . (2) .


1- .فَيْصَل: ماضٍ، وطعنةُ فَيصَل: تفصل بين القرنين (لسان العرب: ج 11 ص 522 «فصل») .
2- .مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 28، الفتوح: ج 5 ص 112 ؛ المناقب لابن شهرآشوب: ج 4 ص 107 كلاهما نحوه، بحار الأنوار: ج 45 ص 36 .

ص: 57

4648.المستدرك على الصحيحين ( _ به نقل از سعد بن مالك (ابن ابى وقّاص) _ ) مقتل الحسين عليه السلام ، خوارزمى :سپس برادران حسين عليه السلام ، پيش آمدند و تصميم داشتند كه در راه او ، كشته شوند .

نخستين كس از آنان كه پيش آمد ، ابو بكر بن على بود كه نامش عبد اللّه بود و مادرش ليلا ، دختر مسعود بن خالد بن رِبعى بن مُسلم بن جَندَل بن نَهشَل بن دارِم تميمى بود . او به ميدان در آمد و چنين مى خواند :

پدرم ، علىِ پُرافتخار و والاستاز نسل هاشمِ درستْ كردارِ بزرگوار و بخشنده . اين ، حسين است ، فرزند پيامبرِ فرستاده شده .ما با شمشير بُرّان ، از او دفاع مى كنيم . جانم فداى اين برادر بزرگوار !پروردگارا ! پاداشى بزرگ ، به من عطا فرما .

زَحر بن قيس نَخَعى به او حمله بُرد و او را كُشت . نيز گفته شده كه عبد اللّه بن عُقْبه غَنَوى به سوى وى تير انداخت و او را كُشت . .

ص: 58

4647.خصائص أميرالمؤمنين ( _ به نقل از ابن سعد _ ) تاريخ الطبري عن هشام:قُتِلَ أبو بَكرِ بنُ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ عليه السلام واُمُّهُ لَيلَى ابنَةُ مَسعودِ بنِ خالِدِ بنِ مالِكِ بنِ رِبعِيِّ بنِ سُلمَى بنِ جَندَلِ بنِ نَهشَلِ بنِ دارِمٍ _ وقَد شُكَّ في قَتلِهِ . (1)4646.خصائص أميرالمؤمنين ( _ به نقل از حارث بن مالك _ ) مقاتل الطالبيّين:أبو بَكرِ بنُ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ عليه السلام لَم يُعرَفِ اسمُهُ، واُمُّهُ لَيلى بِنتُ مَسعودِ بنِ خالِدِ بنِ مالِكِ بنِ رِبعِيِّ بنِ سَلمِ بنِ جَندَلِ بنِ نَهشَلِ بنِ دارِمِ بنِ مالِكِ بنِ حَنظَلَةَ بنِ زَيدِ مناةَ بنِ تَميمٍ . واُمُّ لَيلى بِنتُ مَسعودٍ عُمَيرَةُ بِنتُ قَيسِ بنِ عاصِمِ بنِ سِنانِ بنِ خالِدِ بنِ مِنقَرِ _ سَيِّدِ أهلِ الوَبَرِ _ بنِ عُبَيدِ بنِ الحارِثِ وهُوَ مُقاعِسٌ، واُمُّها عَناقُ بِنتُ عِصامِ بنِ سِنانِ بنِ خالِدِ بنِ مِنقَرٍ، واُمُّها بِنتُ أعبَدَ بنِ أسعَدَ بنِ مِنقَرٍ، واُمُّها بِنتُ سُفيانَ بنِ خالِدِ بنِ عُبَيدِ بنِ مُقاعِسِ بنِ عَمرِو بنِ كَعبِ بنِ سَعدِ بنِ زَيدِ مَناةَ بنِ تَميمٍ . ولِسَلمٍ يَقولُ الشّاعِرُ:

تَسَوَّدَ أقوامٌ ولَيسوا بِسادَةٍبَلِ السَّيِّدُ المَيمونُ سَلمُ بنُ جَندَلِ

ذَكَرَ أبو جَعفَرٍ مُحَمَّدُ بنُ عَلِيِّ بنِ الحُسَينِ وفِي الإِسنادِ الَّذي تَقَدَّمَ: أنَّ رَجُلاً مِن هَمدانَ قَتَلَهُ . وذَكَرَ المَدائِنِيُّ أنَّهُ وُجِدَ في ساقِيَةٍ مَقتولاً، لا يُدرى مَن قَتَلَهُ . (2) .


1- .تاريخ الطبري: ج 5 ص 468، الكامل في التاريخ: ج 2 ص 581، التنبيه والإشراف : ص 263 وفيه «قتل معه من ولد أبيه ستّة ... وأبو بكر» فقط، الثقات لابن حبّان: ج 2 ص 311 وفيه «قد قيل إنّه قتل في ذلك اليوم»، الطبقات الكبرى: ج 3 ص 19، تذكرة الخواصّ: ص 254 عن هشام بن محمّد، الفصول المهمّة: ص 195، ذخائر العقبى: ص 203؛ الاختصاص: ص 82، الأمالي للشجري: ج 1 ص 170 عن زيد بن عليّ بن الحسين ويحيى بن اُمّ طويل وعبد اللّه بن شريك العامري وغيرهم ، المناقب للكوفي: ج 2 ص 48 وليس في الثمانية الأخيرة ذيله وكلّها نحوه، المناقب لابن شهرآشوب: ج 4 ص 112 وفيه «وأبو بكر شكّ في قتله» فقط وراجع : تاريخ الطبري: ج 5 ص 153 .
2- .مقاتل الطالبيّين: ص 91، الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة): ج 1 ص 476 وفيه «أبو بكر بن عليّ بن أبي طالب ، يقال إنّه قتل في ساقية» فقط، بحار الأنوار: ج 45 ص 37 .

ص: 59

4645.المعجم الكبير ( _ به نقل از ابن عبّاس _ ) تاريخ الطبرى_ به نقل از هِشام _: ابو بكر بن على بن ابى طالب عليه السلام كشته شد . مادرش ليلا ، دختر مسعود بن خالد بن مالك بن رِبعى بن سُلَمى بن جَندَل بن نَهشَل بن دارِم بوده است و در كشته شدنش ، ترديد وجود دارد .4649.المعجم الكبير عن جابر بن سمرة :مقاتل الطالبيّين :ابو بكر بن على بن ابى طالب عليه السلام نامش معلوم نيست . مادرش ليلا ، دختر مسعود بن خالد بن مالك بن رِبعى بن سَلْم بن جَندَل بن نَهشَل بن دارِم بن مالك بن حَنظَلة بن زيد مَناة بن تَميم است و مادر ليلا ، دختر مسعود ، عُمَيره ، دختر قيس بن عاصم بن سِنان بن خالد بن مِنقَر (بزرگِ چادرنشينان) ، پسر عُبَيد بن حارث ، همان [حارثِ ]مُقاعِس ، بوده است و مادر او (مادر عُمَيره) ، عَناق ، دختر عِصام بن سِنان بن خالد بن مِنقَر بوده است و مادر او (مادر عَناق) ، دختر سُفيان بن خالد بن عُبَيد بن مُقاعِس بن عمرو بن كعب بن سعد بن زيد مناة بن تميم ، بوده است . شاعر ، اين شعر را براى سَلْم [ از نياكان ابو بكر بن على عليه السلام ] گفته است :

برخى ، خود را بزرگ مى شِمُرند ، ولى بزرگ نيستند .بزرگِ خجسته ، سَلْم بن جَندَل است .

از امام باقر عليه السلام _ در سندى كه پيش تر گذشت _ ، نقل شده است كه مردى از قبيله هَمْدان ، او را كُشت . مدائنى نيز آورده است كه او را در جوى آبى ، كشته يافتند و معلوم نشد كه چه كسى او را كُشته است . .

ص: 60

4648.المستدرك على الصحيحين عن سعد بن مالك :الإرشاد_ في ذِكرِ أولادِ أميرِ المُؤمِنينَ عليه السلام _: مُحَمَّدٌ الأَصغَرُ _ المُكَنّى بِأَبي بَكرٍ _ وعُبَيدُ اللّهِ، الشَّهيدانِ مَعَ أخيهِمَا الحُسَينِ عليه السلام بِالطَّفِّ، اُمُّهُما لَيلى بِنتُ مَسعودٍ الدّارِمِيَّةُ . (1)5 / 2جَعفَرُ بنُ عَلِيٍّكان جعفر بن عليّ (2) آخر أخ للعبّاس عليه السلام من أبويه ، استشهد في كربلاء ، وقد ذكرت أغلب المصادر أنّ عمره حين استشهاده كان تسعة عشر عامًا (3) ، لكن ورد في بعضها أنّ عمره سبعة عشر عامًا (4) ، واستنادًا لبعض النقول تسعة وعشرين عاما (5) . لكن ونظرا لاستشهاد أمير المؤمنين عليه السلام في عام أربعين للهجرة، ينبغي أن يكون عمره في واقعة كربلاء عشرين عامًا على الأقل، لو لم تكن أُمّه حملته توّا حين شهادة الإمام عليه السلام ، إذ يكون سنّ التاسعة عشرة في هذه الحالة مقبولاً . هجم جعفر على العدوّ وهو يرتجز بالأبيات التالية ، والتحق بركب الشهداء : إنّي أنَا جَعفَرٌ ذُو المَعالينَجلُ عَلِيِّ الخَيرِ ذُو النَّوالِ أحمي حُسَيناً بِالقَنَا العَسّالِوبِالحُسامِ الواضِحِ الصَّقّالِ (6) قيل إن قاتله هانئ بن ثبيت (7) ، وقيل خولي بن يزيد الأصبحي (8) ، وورد اسمه في الزيارة الرجبيّة (9) ، كما جاء في زيارة الناحية المقدّسة : السَّلامُ عَلى جَعفَرِ بنِ أميرِ المُؤمِنينَ ، الصّابِرِ بِنَفسِهِ مُحتَسِبا ، وَالنّائي عَنِ الأَوطانِ مُغتَرِبا ، المُستَسلِمِ لِلقِتالِ ، المُستَقدِمِ لِلنِّزالِ ، المَكثورِ (10) بِالرِّجالِ ، لَعَنَ اللّهُ قاتِلَهُ هانِئَ بنَ ثُبَيتٍ الحَضرَمِىَّ . (11)

.


1- .الإرشاد: ج 1 ص 354، العمدة: ص 30، كشف الغمّة: ج 2 ص 66، إعلام الورى: ج 1 ص 396 ؛ كفاية الطالب: ص 446 وفيه «ذكر أبو بكر محمّد الأصغر في المقتولين بالطفّ» فقط وراجع : العُدد القويّة: ص 242 وكشف الغمّة ج 2 ص 67 ومروج الذهب: ج 3 ص 73 ومطالب السؤول: ص 62 .
2- .رجال الطوسي : ص 99 ، الاختصاص : ص 82 ، المجدي : ص 15 وفيه «أن كنيته أبو عبد اللّه » ، الأمالي للشجري : ج 1 ص 170 ، الحدائق الورديّة : ج 1 ص 120 ؛ الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج 1 ص 475 ، الطبقات الكبرى : ج 3 ص 20 ، أنساب الأشراف : ج 2 ص 413 وفيهما «جعفر الأكبر» ، المعجم الكبير : ج 3 ص 103 الرقم 2803 ، الثقات لابن حبّان : ج 2 ص 309 ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 29 .
3- .لباب الأنساب : ج 1 ص 398 وراجع : هذه الموسوعة : ج 7 ص 64 ح 1798.
4- .شرح الأخبار : ج 3 ص 194 .
5- .المجدي : ص 15 .
6- .راجع : ص 64 ح 1796 .
7- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 449 ، الأخبار الطوال : ص 257 وفيه «ثويب» بدل «ثبيت» ، راجع : زيارة الناحية و هذه الموسوعة : ج 7 ص 64 ح 1797 و 1798 .
8- .راجع : ص 66 ح 1798 و فى لباب الأنساب : ج 1 ص 398 «شمر بن ذي الجوشن» .
9- .راجع: ج 12 ص 116 (القسم الثالث عشر / الفصل الثاني عشر / زيارته في أوّل رجب) .
10- .المكثور: المغلوب، وهو الذي تكاثر عليه الناس فقهروه (النهاية: ج 4 ص 153 «كثر»).
11- .راجع : ج 12 ص 252 (القسم الثالث عشر / الفصل الثالث عشر / الزيارة الثانية برواية الإقبال) .

ص: 61

4644.مسند ابن حنبل ( _ به نقل از زيد بن ارقم _ ) الإرشاد_ در يادكردِ فرزندان امير مؤمنان عليه السلام _: محمّد اصغر _ كه كُنيه اش ابو بكر بود _ و عبيد اللّه ، كه با برادرشان حسين عليه السلام در كربلا ، شهيد شدند . مادر آنها ، ليلا ، دختر مسعود دارِمى بود.

5/ 2جعفر بن على

جعفر بن على ، (1) آخرين برادر تنىِ عبّاس عليه السلام بود كه در كربلا ، به شهادت رسيد . بيشتر منابع ، سنّ او را هنگام شهادت ، نوزده سال ذكر كرده اند ؛ ليكن برخى گفته اند كه او هفده ساله بوده و طبق نقل برخى ، 29 سال ، داشته است . با توجّه به اين كه امير مؤمنان عليه السلام در سال چهلم هجرى به شهادت رسيد ، وى بايد در جريان عاشورا ، حدّاقل بيست ساله بوده باشد ، مگر اين كه هنگام شهادت امام على عليه السلام ، مادرش تازه به او باردار شده باشد كه در اين صورت ، نوزده ساله بودن او نيز قابل قبول خواهد بود . وى در روز عاشورا ، با خواندن اين رَجَز، به دشمنْ حمله كرد و به خيل شهدا پيوست : من ، جعفرم ، صاحب افتخاراتپسر علىِ نيك و بخشنده . با نيزه جولان دهنده ، از حسين، دفاع مى كنمو با شمشير برّاقِ درخشنده . قاتل وى را برخى هانى بن ثُبَيت و برخى خولى بن يزيد اَصبَحى (2) دانسته اند . نام وى در «زيارت رجبيّه» آمده است . در «زيارت ناحيه مقدّسه» هم مى خوانيم: سلام بر جعفر ، پسر امير مؤمنان ؛ همان شكيبايى كه كارش را براى خدا انجام داد ، همان كه دور از وطن و غريب ، تسليمِ نبرد شد ، و پيش گام در نبرد بود و مغلوبِ مهاجمان گرديد ! خداوند ، قاتلش هانى بن ثُبَيت حَضرَمى را لعنت كند !

.


1- .در الطبقات الكبرى و أنساب الأشراف ، «جعفر اكبر» آمده و مؤلّف المجدى ، كنيه او را «ابو عبد اللّه » آورده است .
2- .در لباب الأنساب ، قاتل او «شمر بن ذى الجوشن» گفته شده است .

ص: 62

4643.مسند البزّار عن مصعب بن سعد عن أبيه :المناقب لابن شهر آشوب:ثُمَّ بَرَزَ أخوهُ جَعفَرٌ مُنشِئاً:

إنّي أنَا جَعفَرٌ ذُو المَعالياِبنُ عَلِيِّ الخَيرِ ذُو النَّوالِ ذاكَ الوَصِيُّ ذُو السَّنا والواليحَسبي بِعَمّي جَعفَرٍ وَالخالِ أحمي حُسَيناً ذَا (1) النَّدَى المِفضالِ

رَماهُ خَولِيٌّ الأَصبَحِيُّ، فَأَصابَ شَقيقَتَهُ أو عَينَهُ . (2) .


1- .في المصدر: «ذي»، وهو تصحيف.
2- .المناقب لابن شهرآشوب: ج 4 ص 107، بحار الأنوار: ج 45 ص 38.

ص: 63

4642.المعجم الأوسط عن العلاء بن عرار :المناقب ، ابن شهرآشوب :سپس برادر حسين عليه السلام ، جعفر ، به ميدان پا نهاد و اين شعر را سرود :

من ، جعفرِ صاحب بزرگوارى امفرزند علىِ نيك و بخشنده . آن وصىّ بلندمرتبه و حاكمجعفر [ طيّار ] ، مرا از داشتن عمو و دايى ، كفايت مى كند . از حسين ، آن بخشنده همچون باران ، حمايت مى كنم .

خولى اَصبَحى ، به او تيرى زد كه به شَقيقه يا چشمش خورد [ و او را كُشت ] . .

ص: 64

4641.تاريخ بغداد ( _ به نقل از جابربن عبد اللّه _ ) مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي:ثُمَّ خَرَجَ مِن بَعدِهِ [أي بَعدِ عُثمانَ] أخوهُ جَعفَرُ بنُ عَلِيٍّ _ واُمُّهُ اُمُّ البَنينَ أيضاً _ فَحَمَلَ وهُوَ يَقولُ:

إنّي أنَا جَعفَرٌ ذُو المَعالينَجلُ عَلِيِّ الخَيرِ ذُو النَّوالِ أحمي حُسَيناً بِالقَنَا العَسّالِوبِالحُسامِ الواضِحِ الصَّقالِ

ثُمَّ قاتَلَ حَتّى قُتِلَ . (1)4640.مسند ابن حنبل ( _ به نقل از عبد اللّه بن رقيم كِنانى _ ) الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة)_ في تَسمِيَةِ المَقتولينَ _: جَعفَرُ بنُ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ الأَكبَرُ، قَتَلَهُ هانِئُ بنُ ثُبَيتٍ الحَضرَمِيُّ . (2)4639.مسند ابن حنبل ( _ به نقل از ابن عبّاس _ ) مقاتل الطالبيّين عن عبيداللّه بن الحسن وعبداللّه بن العبّاس:قُتِلَ جَعفَرُ بنُ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ وهُوَ ابنُ تِسعَ عَشرَةَ سَنَةً.

قالَ أبو مِخنَفٍ في حَديثِ الضَّحّاكِ المِشرَفِيِّ: إنَّ العَبّاسَ بنَ عَلِيٍّ قَدَّمَ أخاهُ جَعفَراً بَينَ يَدَيهِ ... فَشَدَّ عَلَيهِ هانِئُ بنُ ثُبَيتٍ الَّذي قَتَلَ أخاهُ فَقَتَلَهُ، هكَذا قالَ الضَّحّاكُ.

وقالَ نَصرُ بنُ مُزاحِمٍ: حَدَّثَني عَمرُو بنُ شِمرٍ ، عَن جابِرٍ ، عَن أبي جَعفَرٍ مُحَمَّدِ بنِ عَلِيٍّ: إنَّ خَولِيَّ بنَ يَزيدَ الأَصبَحِيَّ _ لَعَنَهُ اللّهُ _ قَتَلَ جَعفَرَ بنَ عَلِيٍّ . (3) .


1- .مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي: ج 2 ص 29، الفتوح: ج 5 ص 113 وفيه «أخي حسين ذو الندى المفضال» بدل «أحمي حسيناً بالقنا العسّال / وبالحسام الواضح الصقال».
2- .الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج 1 ص 475، التنبيه والإشراف : ص 263 وفيه «وقتل معه من ولد أبيه ستّة ... وجعفر» فقط؛ الأمالي للشجري: ج 1 ص 170 عن زيد بن عليّ بن الحسين ويحيى بن اُمّ طويل وعبداللّه بن شريك العامري وغيرهم وفيه «هاني بن نبيت الحضرمي» وراجع : تاريخ خليفة بن خيّاط: ص 178.
3- .مقاتل الطالبيّين: ص 88، الفصول المهمّة: ص 195 وفيه «وقتل جعفر بن عليّ ، واُمّه اُمّ البنين أيضاً ، رماه خولي بن يزيد بسهم فقتله» فقط؛ إعلام الورى : ج 1 ص 395 وفيه «وقتل جعفر بن عليّ وله تسع عشرة سنة» فقط، بحار الأنوار : ج 45 ص 38.

ص: 65

4638.سنن التِّرمَذى ( _ به نقل از ابن عبّاس _ ) مقتل الحسين عليه السلام ، خوارزمى :پس از عثمان ، برادرش جعفر بن على _ كه مادر او نيز اُمّ البنين بود _ ، به ميدان آمد و [ به دشمن ] حمله بُرد ، در حالى كه مى خوانْد :

من ، همان جعفرِ صاحب بزرگوارى امفرزند علىِ نيك و بخشنده . با نيزه جولان دهنده ، از حسين عليه السلام دفاع مى كنمو نيز با شمشيرِ برّاق درخشنده .

آن گاه ، جنگيد تا كشته شد .4641.تاريخ بغداد عن جابر بن عبد اللّه :الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة)_ در يادكردِ كشته شدگان _: جعفر اكبر ، پسر على بن ابى طالب عليه السلام كه هانى بن ثُبَيت حَضرَمى ، او را كُشت .4640.مسند ابن حنبل عن عبد اللّه بن الرقيم الكناني :مقاتل الطالبيّين_ به نقل از عبيد اللّه بن حسن و عبد اللّه بن عبّاس _: جعفر بن ابى طالب ، به هنگام شهادت ، نوزده سال داشت . ابو مِخنَف در حديث ضحّاك مِشرَفى گفته است كه : عبّاس بن على عليه السلام ، برادرش جعفر را پيش از خود به ميدان فرستاد ... .

و هانى بن ثُبَيت _ كه برادرش [ عبد اللّه ] را كشته بود _ ، به او نيز حمله بُرد و او را هم كُشت .

ضحّاك ، چنين گفته است ؛ ولى نصر بن مُزاحِم [ مِنقَرى ] ، به نقل از عمرو بن شِمْر ، از جابر ، از باقر عليه السلام ، آورده است كه : خولى بن يزيد اَصبَحى _ كه خدا ، لعنتش كند _ ، جعفر بن على [بن ابى طالب عليه السلام ] را كشته است . .

ص: 66

5 / 3عَبدُ اللّهِ بنُ عَلِيٍّ (1)كان للإمام عليّ عليه السلام من زوجته اُمّ البنين أربعة أبناء بأسماء : العباس، وعبداللّه ، وعثمان ، و جعفر ، واستشهدوا جميعا في كربلاء . كنية عبد اللّه ، أبو محمد الأكبر ، (2) ولقبه ، عبد اللّه الأصغر ، (3) وعمره حين استشهاده 25 عامًا . (4) كان العبّاس عليه السلام يرغب بأن يرى إخوانه يَفْدون أرواحهم ويتفانون في سبيل إمامهم وأخيهم الأكبر وهو على قيد الحياة ؛ وذلك لكي ينال أجر الصابرين، ولهذا خاطب أخاه عبد اللّه قائلاً : تَقَدَّم بَينَ يَدَيَّ حَتّى أراكَ وأحتَسِبُكَ فَإِنَّهُ لا وَلَدَ لَكَ . (5) ثمّ تقدّم عبد اللّه نحو ساحة القتال ، وحمل على العدوّ وهو ينشد هذه الأشعار حتّى استُشهد : أنَا ابنُ ذِيالنَّجدَةِ وَالإِفضالِذاكَ عَلِيُّ الخَيرِ ذُو الفَعالِ سَيفُ رَسولِ اللّهِ ذُو النَّكالِفي كُلِّ يومٍ ظاهِرِ الأَهوالِ (6) ورد اسمه في الزيارة الرجبيّة ، (7) كما جاء اسمه في زيارة الناحية المقدّسة هكذا : السَّلامُ عَلى عَبدِ اللّهِ ابنِ أميرِ المُؤمِنينَ ، مُبلِي البَلاءِ ، وَالمُنادي بِالوَلاءِ في عَرصَةِ كَربَلاءَ ، المَضروبِ مُقبِلاً ومُدبِرا ، لَعَنَ اللّهُ قاتِلَهُ هانِئَ بنَ ثُبَيتٍ الحَضرَمِيَّ . (8)

.


1- .التنبيه والإشراف : ص 263 .
2- .المجدي : ص 15 .
3- .المناقب لابن شهر آشوب : ج 4 ص 112 .
4- .المجدي : ص 15 وراجع : هذه الموسوعة : ج 7 ص 68 ح 1801.
5- .راجع : ص 70 ح 1801 .
6- .راجع : ص 70 ح 1802.
7- .راجع: ج 12 ص 106 (القسم الثالث عشر / الفصل الثاني عشر / زيارته في أوّل رجب) .
8- .راجع : ج 12 ص 218 (القسم الثالث عشر / الفصل الثالث عشر / الزيارة الاُولى برواية المزار الكبير) .

ص: 67

5/ 3عبد اللّه بن على

امام على عليه السلام ، از همسرش اُمّ البنين ، چهار فرزند به نام هاى : عبّاس ، عبد اللّه ، عثمان و جعفر داشت كه همه آنها در كربلا ، شهيد شدند . كنيه عبد اللّه ، ابو محمّدِ اكبر و لقبش عبد اللّهِ اصغر بود . سنّ او هنگام شهادت ، 25 سال گزارش شده است . عبّاس عليه السلام ، مايل بود كه تا زنده است ، جانبازى برادرانش را در راه امام عليه السلام و برادرِ بزرگ تر خود ببيند و اجر شكيبايان را ببرد . لذا خطاب به برادرش عبد اللّه گفت : در پيشِ رويم بجنگ [و شهيد شو] ، تا [ كشته شدن ] تو را ببينم و [ در راه خدا ]به شمار آورم ، كه تو فرزندى ندارى . آن گاه ، عبد اللّه به ميدان آمد و در حالى كه اين اشعار را زمزمه مى كرد ، به صف دشمن ، حمله كرد تا شهيد شد : من ، پسرِ داراى دليرى و شايستگى هايمآن علىِ نيكوى صاحب تلاش آن شمشير پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، دارنده عبرت ها [ و پندها ]هر گاه كه حوادث هولناك رُخ مى نمودند . نام وى در «زيارت رجبيّه» آمده است . در «زيارت ناحيه مقدّسه» نيز مى خوانيم : سلام بر عبد اللّه ، فرزند امير مؤمنان ؛ خوبْ آزموده شده در بلا ، ندا دهنده به ولايت در عرصه كربلا و ضربه خورده از جلو و پشت ! خداوند ، قاتلش هانى بن ثُبَيت حَضرَمى را لعنت كند !

.

ص: 68

4635.امام على عليه السلام :الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة)_ في ذِكرِ تَسمِيَةِ المَقتولينَ _: عَبدُ اللّهِ بنُ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ ، قَتَلَهُ هانِئُ بنُ ثُبَيتٍ الحَضرَمِيُّ . (1)4634.امام على عليه السلام :الأمالي للشجري عن زيد بن عليّ بن الحسين ويحيى بن اُمّ طويل وعبداللّه بن شريك العامريّ وغيرهم_ في ذِكرِ تَسمِيَةِ المَقتولينَ _: عَبدُ اللّهِ بنُ عَلِيٍّ واُمُّهُ أيضاً اُمُّ البَنينَ، رَماهُ خَولِيُّ بنُ يَزيدَ الأَصبَحِيُّ بِسَهمٍ، وأجهَزَ عَلَيهِ رَجُلٌ مِن بَني تَميمِ بنِ أبانِ بنِ دارِمٍ . (2)4633.الاستيعاب ( _ به نقل از ابو طُفَيل _ ) مقاتل الطالبيّين عن علي بن إبراهيم:حَدَّثَني عُبَيدُ اللّهِ بنُ الحَسَنِ وعَبدُ اللّهِ بنُ العَبّاسِ ، قالا: قُتِلَ عَبدُ اللّهِ بنُ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ وهُوَ ابنُ خَمسٍ وعِشرينَ سَنَةً، ولا عَقِبَ لَهُ.

حَدَّثَني أحمَدُ بنُ عيسى، قالَ: حَدَّثَني حُسَينُ بنُ نَصرٍ، قالَ: حَدَّثَنا أبي عَن عُمَرَ بنِ سَعدٍ ، عن أبي مِخنَفٍ ، عن عَبدِ اللّهِ بنِ عاصِمٍ ، عَنِ الضَّحّاكِ المِشرَفِيِّ ، قالَ:

قالَ العَبّاسُ بنُ عَلِيٍّ لِأَخيهِ مِن أبيهِ واُمِّهِ عَبدِ اللّهِ بنِ عَلِيٍّ: تَقَدَّمَ بَينَ يَدَيَّ حَتّى أراكَ وأحتَسِبُكَ؛ فَإِنَّهُ لا وَلَدَ لَكَ، فَتَقَدَّمَ بَينَ يَدَيهِ ، وشَدَّ عَلَيهِ هانِئُ بنُ ثُبَيتٍ الحَضرَمِيُّ فَقَتَلَهُ . (3) .


1- .الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة): ج 1 ص 475، أنساب الأشراف: ج 3 ص 407 نحوه، التنبيه والإشراف : ص 263 وفيه «قتل معه من ولد أبيه ستّة... وعبداللّه » فقط؛ المناقب لابن شهرآشوب: ج 4 ص 107 وفيه «هاني بن شبيب الحضرمي»، بحار الأنوار: ج 45 ص 38 .
2- .الأمالي للشجري: ج 1 ص 170 .
3- .مقاتل الطالبيّين: ص 88؛ شرح الأخبار: ج 3 ص 194، إعلام الورى: ج 1 ص 395 وفيهما «قتل عبداللّه وله خمس وعشرون سنة» فقط، بحار الأنوار: ج 45 ص 38 .

ص: 69

4635.عنه عليه السلام :الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة)_ در يادكردِ كُشته شدگان _: [ ديگر ، ] عبد اللّه بن على بن ابى طالب ، كه هانى بن ثُبَيت حَضرَمى ، او را كُشت .4634.الإمام عليّ عليه السلام :الأمالى ، شجرى_ در يادكردِ كشته شدگان _: زيد بن على بن الحسين عليه السلام و يحيى بن اُمّ طويل و عبد اللّه بن شريك عامرى و غير ايشان گفته اند : عبد اللّه بن على ، كه مادر او نيز اُمّ البنين بود . خولى بن يزيد اَصبَحى ، تيرى به سوى او انداخت و مردى از بنى تميم بن اَبان بن دارِم ، كار او را تمام كرد .4633.الاستيعاب عن أبي الطفيل :مقاتل الطالبيّين_ به نقل از على بن ابراهيم _: عبيد اللّه بن حسن و عبد اللّه بن عبّاس ، برايم نقل كردند كه عبد اللّه بن على بن ابى طالب ، به هنگام شهادت ، 25 ساله بود و فرزندى از او نمانْد .

احمد بن عيسى ، از حسين بن نصر ، از پدرش ، از عمر بن سعد ، از ابو مِخنَف ، از عبد اللّه بن عاصم ، از ضحّاك مِشرَفى برايم نقل كرد كه : عبّاس بن على عليه السلام ، به برادر تنى اش عبد اللّه بن على گفت : پيش از من ، به ميدان برو تا [ شهادت ] تو را ببينم و [ پاداش شهادت تو را ] به حساب خدا بگذارم [ و اجر ببرم ] ، كه تو فرزندى ندارى .

او پيش گام شد و هانى بن ثُبَيت حَضرَمى ، به او حمله برد و وى را كُشت . .

ص: 70

4632.الاحتجاج ( _ به نقل از اُبىّ بن كعب _ ) الفتوح:ثُمَّ خَرَجَ مِن بَعدِهِ [أي بَعدِ جَعفَرٍ] أخوهُ عَبدُ اللّهِ بنُ عَلِيٍّ وهُوَ يَرتَجِزُ ويَقولُ:

أنَا ابنُ ذِيالنَّجدَةِ وَالإِفضالِذاكَ عَلِيُّ الخَيرِ ذُو الفَعالِ سَيفُ رَسولِ اللّهِ ذُو (1) النَّكالِ (2)في كُلِّ يومٍ ظاهِرِ الأَهوالِ

ثُمَّ حَمَلَ فَقاتَلَ حَتّى قُتِلَ رَحِمَهُ اللّهُ . (3)5 / 4عُثمانُ بنُ عَلِيٍّ (4)سمّى الإمام عليّ عليه السلام أحد أولاده من اُمّ البنين عثمان ، بسبب حبّه لعثمان بن مظعون الصحابيّ العظيم لرسول اللّه صلى الله عليه و آله ، وقد روي عنه أنّه قال : إنَّما سَمَّيتُهُ بِاسمِ أخي عُثمانَ بنِ مَظعونٍ . (5) كنيته أبو عمرو (6) ، وعمره حين استشهد 21 عاماً (7) ، دخل ساحة القتال وهجم على صفوف العدوّ ، وهو ينشد هذه الأراجيز : إنّي أنا عُثمانُ ذُو المَفاخِرِشَيخي عَلِيٌّ ذُو الفَعالِ الطّاهِرِ وَابنُ عَمٍّ لِلنَّبِيِّ (8) الطّاهِرِأخو حُسَينٍ خَيرَةُ الأَخائِرِ وسَيِّدُ الكِبارِ وَالأَصاغِرِبَعدَ الرَّسولِ وَالوَصِيِّ النّاصِرِ (9) حتّى أصابه خولي بن يزيد الأصبحي بسهمٍ فخرّ صريعاً على الأرض ، وقطع رجل من بني أبان رأسه . (10) ورد اسمه في الزيارة الرجبيّة . (11) وجاء في زيارة الناحية المقدّسة : السَّلامُ عَلى عُثمانَ ابنِ أميرِ المُؤمِنينَ ، سَمِيِّ عُثمانَ بنِ مَظعونٍ ، لَعَنَ اللّهُ رامِيَهُ بِالسَّهمِ خَولِيَّ بنَ يَزيدَ الأَصبَحِيَّ الإِيادِيَّ الدّارِمِيَّ . (12)

.


1- .في المصدر «ذي» ، والصواب ما أثبتناه كما في مقتل الحسين عليه السلام .
2- .نكّل به تنكيلاً ، إذا جعله عبرةً ونكالاً لغيره (الصحاح : ج 5 ص 1835 «نكل») .
3- .الفتوح : ج 5 ص 113 ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 29 وفيه «وكاشف الخطوب» بدل «في كلّ يوم ظاهر»؛ المناقب لابن شهرآشوب: ج 4 ص 107 نحوه، بحار الأنوار: ج 45 ص 38 .
4- .المعجم الكبير : ج 3 ص 103 الرقم 2803 ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 29 ؛ الأمالي للشجري : ج 1 ص 171 ، الحدائق الورديّة : ج 1 ص 120 .
5- .راجع : ص 76 ح 1806 وج 12 ص 248 ح 3331
6- .المجدي : ص 15.
7- .المجدي : ص15، لباب الأنساب : ج1 ص398، شرح الأخبار : ج3 ص194 وراجع : هذه الموسوعة : ج 7 ص76 ح1806.
8- .في المصدر : «النبيّ» ، والتصويب من المصادر الاُخرى .
9- .راجع : ص 74 ح 1804 .
10- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 449 و 468 وفيه «رماه خولي بن يزيد بسهم فقتله» ، لباب الأنساب : ج 1 ص 398 وفيه : «غلام لعمر بن سعد» وراجع : هذه الموسوعة : ج 7 ص 74 ح 1803 وص 76 ح 1806 _ 1807 .
11- .راجع : ج 12 ص 116 (القسم الثالث عشر / الفصل الثاني عشر / زيارته في أوّل رج_ب ) .
12- .راجع : ج 12 ص 252 (القسم الثالث عشر / الفصل الثالث عشر / الزيارة الثانية برواية الإقبال) .

ص: 71

4631.العمدة عن زيد بن أرقم :الفتوح :پس از جعفر ، برادرش عبد اللّه بن على به ميدان آمد ، در حالى كه رَجَز مى خواند و مى گفت :

من ، پسر دلاور و بخشنده امآن علىِ نيكِ نيكوكردار آن شمشيرِ مجازات پيامبر خدا صلى الله عليه و آلهدر هر پيكار دهشتناك .

سپس ، حمله كرد و جنگيد تا كشته شد . خدايش رحمت كند !

5/ 4عثمان بن على

امام على عليه السلام ، به جهت علاقه اى كه به عثمان بن مَظعون ، صحابى بزرگ پيامبر خدا صلى الله عليه و آله داشت ، نام يكى از فرزندانش از اُمّ البنين را عثمان ناميد . از ايشان ، در اين باره روايت شده كه فرمود : همانا او را به نام برادرم عثمان بن مظعون ، قرار دادم . كنيه عثمان بن على ، ابو عَمرو بود و سنّ او هنگام شهادت ، 21 سال گزارش شده است . او به ميدان آمد و به صف دشمن حمله برد ، در حالى كه چنين رَجَزهايى را مى خواند : من ، عثمانِ صاحب دارنده افتخاراتم .پدرم ، على است ، آن نيكوكردارِ پاك . و پسرعموى پيامبرِ پاكو نيز برادرِ حسينم ، بهترينِ بهترين ها و سَرور بزرگ و كوچكپس از پيامبر صلى الله عليه و آله و وصىّ يارى كننده . وى مى جنگيد تا اين كه شخصى به نام خولى بن يزيد اَصبَحى ، (1) او را هدف تير قرار داد و بر زمين افتاد و مردى از بنى اَبان ، سرش را از تنش جدا ساخت . نام وى در «زيارت رجبيّه» آمده است . در زيارت «ناحيه مقدّسه» نيز آمده : سلام بر عثمان، پسر امير مؤمنان ، همنام عثمان بن مَظعون ! خدا ، خَولى بن يزيد اَصبَحى اِيادى دارِمى را لعنت كند كه او را هدف تير قرار داد !

.


1- .در أنساب الأشراف آمده است: «غلام عمر سعد».

ص: 72

4628.فضائل الصحابة ، ابن حنبل ( _ به نقل از زيد بن ابى اَوفى _ ) المناقب لابن شهرآشوب:ثُمَّ بَرَزَ أخوهُ عُثمانُ وهُوَ يُنشِدُ:

إنّي أنَا عُثمانُ ذُو المَفاخِرِشَيخي عَلِيٌّ ذُو الفَعالِ الطّاهِرِ هذا حُسَينٌ سَيِّدُ الأَخايِرِوسَيِّدُ الصِّغارِ وَالأَكابِرِ بَعدَ النَّبِيِّ وَالوَصِيِّ النّاصِرِ

رَماهُ خَولِيُّ بنُ يَزيدَ الأَصبَحِيُّ عَلى جَنبِهِ فَسَقَطَ عَن فَرَسِهِ، وجَزَّ رَأسَهُ رَجُلٌ مِن بَني أبانِ بنِ حازِمٍ . (1) .


1- .المناقب لابن شهرآشوب: ج 4 ص 107 .

ص: 73

4627.فضائل الصحابة ، ابن حنبل ( _ به نقل از عمر بن عبد اللّه ، از پدرش ، از جدّش ) المناقب ، ابن شهرآشوب :سپس عثمان ، برادر عبّاس عليه السلام ، به ميدان آمد ، در حالى كه اين گونه مى خواند :

من ، عثمانِ صاحب افتخاراتمپدرم ، على نيكوكردارِ پاك است. اين ، حسين است ، سَرور نيكانو سَرور كوچك و بزرگ پس از پيامبر صلى الله عليه و آله و وصىّ يارى كننده .خولى بن يزيد اَصبَحى ، تيرى به پهلويش زد كه از اسب بر زمين افتاد و مردى

از بنى اَبان بن حازِم ، سرش را جدا كرد . .

ص: 74

4628.فضائل الصحابة لابن حنبل عن زيد بن أبي أوفى :الفتوح:خَرَجَ مِن بَعدِهِ (1) أخوهُ عُثمانُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام _ واُمُّهُ اُمُّ البَنينَ بِنتُ حِزامِ بنِ خالِدِ بنِ رَبيعَةَ بنِ الوَحيدِ بنِ كِلابٍ العامِرِيَّةُ _ وهُوَ يَقولُ:

إنّي أنَا عُثمانُ ذُو المَفاخِرِشَيخي عَلِيٌّ ذُو الفَعالِ الطّاهِرِ وَابنُ عَمٍّ لِلنَّبِيِّ (2) الطّاهِرِأخو حُسَينٍ خَيرَةُ الأَخائِرِ وسَيِّدُ الكِبارِ وَالأَصاغِرِبَعدَ الرَّسولِ وَالوَصِيِّ النّاصِرِ

فَقاتَلَ حَتّى قُتِلَ رحمه الله . (3)4627.فضائل الصحابة لابن حنبل عن عمر بن عبد اللّه عن أبالأخبار الطوال:ورَمى يَزيدُ الأَصبَحِيُّ عُثمانَ بنَ عَلِيٍّ بِسَهمٍ فَقَتَلَهُ، ثُمَّ خَرَجَ إلَيهِ فَاحتَزَّ رَأسَهُ، فَأَتى عُمَرَ بنَ سَعدٍ، فَقالَ لَهُ: أثِبني.

فَقالَ عُمَرُ: عَلَيكَ بِأَميرِكَ _ يَعني عُبَيدَ اللّهِ بنَ زِيادٍ _ فَسَلهُ أن يُثيبَكَ . (4) .


1- .أي بعد عمر بن عليّ بن أبي طالب عليه السلام كما في المصدر ، ولكن عمر لم يكن حاضرا في كربلاء ، وهو ليس من شهداء كربلاء . راجع : ص 116 (تنبيه) .
2- .في المصدر : «النبيّ» ، والتصويب من المصادر الاُخرى .
3- .الفتوح: ج 5 ص 113، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي: ج 2 ص 29 ؛ بحار الأنوار: ج 45 ص 37 .
4- .الأخبار الطوال: ص 257، بغية الطلب في تاريخ حلب: ج 6 ص 2629 .

ص: 75

4626.سنن التِّرمذى ( _ به نقل از ابن عمر _ ) الفتوح :پس از او ، (1) برادرش عثمان بن على _ كه مادر او نيز اُمّ البنين ، دختر حِزام بن خالد بن ربيعة بن وحيد بن كِلاب عامرى بود _ ، به ميدان آمد ، در حالى كه چنين مى خواند :

منم ، عثمان ، دارنده افتخارات .پدرم ، على است ، آن نيكوكردارِ پاك . پسرعموى پيامبرِ پاكو برادر حسينم ، برگزيده نيكان و سَرور بزرگ و كوچكپس از پيامبر صلى الله عليه و آله و پس از وصىّ يارى كننده .

آن گاه ، جنگيد تا كشته شد .4625.المستدرك على الصحيحين ( _ به نقل از جميع بن عُمَير تيمى ، از ابن عمر _ ) الأخبار الطّوال :يزيد اَصبَحى ، تيرى به عثمان بن على زد و او را كُشت . سپس به سوى او رفت و سرش را جدا كرد و نزد عمر بن سعد آورد و تقاضاى پاداش كرد . عمر گفت : نزد اميرت عبيد اللّه بن زياد ، برو و پاداشت را از او بخواه . .


1- .در متن، مقصود ، پس از «عمر بن على» است ؛ امّا بايد دانست او در كربلا نبوده و از شهيدان كربلا نيست . نيز ، ر . ك : ص 117 (يادآورى) .

ص: 76

4624.فضائل الصحابة ، ابن حنبل ( _ به نقل از سعيد بن مُسَيَّب _ ) مقاتل الطالبيّين:عُثمانُ بنُ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ عليه السلام _ واُمُّهُ اُمُّ البَنينَ أيضاً _ قالَ يَحيَى بنُ الحَسَنِ ، عَن عَلِيِّ بنِ إبراهيمَ ، عَن عُبَيدِ اللّهِ بنِ الحَسَنِ وعَبدِ اللّهِ بنِ العَبّاسِ، قالا: قُتِلَ عُثمانُ بنُ عَلِيٍّ وهُوَ ابنُ إحدى وعِشرينَ سَنَةً .

وقالَ الضَّحّاكُ المِشرَفِيُّ فِي الإِسنادِ الأَوَّلِ الَّذي ذَكَرناهُ آنِفاً: إنَّ خَولِيَّ بنَ يَزيدَ رَمى عُثمانَ بنَ عَلِيٍّ بِسَهمٍ فَأَوهَطَهُ (1) ، وشَدَّ عَلَيهِ رَجُلٌ مِن بَني أبانٍ بنِ دارِمِ فَقَتَلَهُ وأخَذَ رَأسَهُ.

وعُثمانُ بنُ عَلِيٍّ الَّذي رُوِيَ عَن عَلِيٍّ عليه السلام أنَّهُ قالَ: إنَّما سَمَّيتُهُ بِاسمِ أخي عُثمانَ بنِ مَظعونٍ . (2)4626.سنن الترمذي عن ابن عمر :الإرشاد:وتَعَمَّدَ خَولِيُّ بنُ يَزيدَ الأَصبَحِيُّ عُثمانَ بنَ عَلِيٍّ _ وقَد قامَ مَقامَ إخوَتِهِ _ فَرَماهُ بِسَهمٍ فَصَرَعَهُ ، وشَدَّ عَلَيهِ رَجُلٌ مِن بَني دارِمٍ فَاحتَزَّ رَأسَهُ . (3)5 / 5العبَّاسُ بنُ عَلِيٍّمظهر العشق والإيثار، ومثال الرجولة والصفاء والوقار، ورمز الشجاعة والشهامة والكرامة. وكانت له بين أبطال كربلاء وشهداء التاريخ منزلة رفيعة، ومكانة سامقة (4) ، حتّى قال سيّد الساجدين زين العابدين عليه السلام في حقّه : إنَّ لِلعَبّاسِ عِندَ اللّهِ تَبارَكَ وتَعالى مَنزِلَةً يَغبِطُهُ بِها جَميعُ الشُّهَداءِ يَومَ القِيامَةِ . (5) ولد من اُمّ عظيمة تنتسب إلى قبيلة بني كلاب، التي أنجبت أشجع الصناديد الأفذاذ في زمانها، وتربّى في حجرها، ونشأ مع أخويه اللذين لا مثيل لهما ؛ وهما الحسن والحسين عليهماالسلام . كانت كناه: أبا الفضل، (6) وأبا القربة، (7) وألقابه : السقّاء ، (8) وقمر بني هاشم. (9) وأمّا صفته: فقد كان ممشوق القامة، عريض الصدر، عبل الذراعين، جميل المحيا، حتّى سمّي: قمر بني هاشم. كان مع أبي عبد اللّه الحسين عليه السلام منذ بداية الثورة. وهو صاحب لوائه في كربلاء ، (10) وتولّى سقاية العطاشى في ساعة العسرة التي كان فيها الإمام وأصحابه محاصرين . (11) وعندما طلب الإمام عليه السلام من أصحابه وأهل بيته أن يذهبوا ويتركوه وحده في ليلة العاشر من المحرّم، كان أبو الفضل أوّل من هبّ ليخبره بملازمته إيّاه، وتفانيه من أجله، عبر كلمات طافحة بالعشق والإيمان والإيثار . (12) أتاه _ وأُخوتَه الثلاثة _ شمرُ بن ذي الجوشن ومعه كتاب الأمان ، فامتعض منه وكره لقاءه، وقال في ردّ اقتراحه السّفيه : لَعَنَكَ اللّهُ ولَعَنَ أمانَكَ!.. أتُؤَمِّنُنا وابنُ رَسولِ اللّهِ لا أمانَ لَهُ؟! (13) أثنى عليه المعصومون عليهم السلام ووصفوه بالإيثار، والبصيرة النافذة، والثبات على الإيمان، والجهاد العظيم، والبلاء الحسن، (14) والمنزلة التى يغبط عليها يوم القيامة. (15) استُشهد هذا البطل المهيب، والعضد الصامد لأبي عبداللّه عليه السلام ، وهو يحاول إيصال الماء إلى الأفواه اليابسة الظامئة، حين ظلّ الإمام عليه السلام وحيداً فريداً، فعزّ مصرعه على الحسين عليه السلام ، ورثاه بحرقة وألم قائلاً : الآن انكسَرَ ظَهري، وقلَّت حيلَتي . (16) عمره الشريف حين استشهد 34 سنة (17) ، وعلى هذا يكون قد وُلدَ حوالي سنة 26 للهجرة. وجاء في زيارة الناحية: السَّلامُ عَلَى أبي الفَضلِ العَبّاسِ بنِ أميرِ المُؤمِنينَ، المُواسي أخاهُ بِنَفسِهِ، الآخِذِ لِغَدِهِ مِن أمسِهِ، الفادي لَهُ الواقي، السّاعي إلَيهِ بِمائِهِ، المَقطوعَةِ يَداهُ، لَعَنَ اللّهُ قاتِلَيهِ يَزيدَ بنَ الرُّقادِ الحيتي (18) وحَكيمَ بنَ الطُّفيلِ الطّائِيَّ . (19) من الجدير بالذكر أنّ بعض المصادر المتأخِّرة روت معلومات حول أبي الفضل عليه السلام لا نراها في المصادر المعتبرة، مثل ما جاء في معالي السبطين: لمّا كانت ليلة إحدى وعشرين من شهر رمضان و أشرف عليّ عليه السلام على الموت ، أخذ العبّاسَ وضمّه إلى صدره الشريف وقال: ولدي! ستقرّ عيني بك يوم القيامة. ولدي! إذا كان يوم عاشوراء ودخلت المشرعة إيّاك أن تشرب الماء وأخوك الحسين عطشان . (20) أو ما روي في كتاب شعشعة الحسيني وهو: اختلى أميرُ المؤمنين عليه السلام ودعا الحسنين وزينب وأُمّ كلثوم ومسح بيده المباركة على رؤوسهم ووجوههم ، وكان يبكي بشدّة وكانوا يبكون هم أيضا، بحيث دخل سائر أولاده عليه السلام البيتَ دون إرادة منهم بعد أن كانوا خارجه. فأخذ أمير المؤمنين بيد الإمام الحسن عليه السلام وأوكل أولاده إليه. ثمّ نظر إلى العبّاس، فرأى أنّ بكاءه أشدّ من الآخرين، فدعاه إليه وصاح صياحا عاليا وبكى بكاءً طويلاً ، ثمّ قال: يا ولدي ومهجتي! عليك بالحسين؛ فإنّه أمانة اللّه وأمانة رسوله وأمانة فاطمة وأمانتي عندك ، كن عضدا وترسا له ، وَافِد نفسك له . ثمّ صاح وغشي عليه من كثرة البكاء والصراخ . (21) أو ماجاء في كتاب أسرار الشهادات وهو: إنّه قيل: أتى زهيرٌ إلى عبد اللّه بن جعفر بن عقيل قبل أن يقتل، فقال له: يا أخي! ناولني الراية، فقال له عبد اللّه : أوَ فِيَّ قصورٌ عن حملها؟ قال: لا ، ولكن لي بها حاجة. قال: فدفعها إليه، وأخذها زهيرٌ وأتى بها فجأة للعبّاس بن عليّ عليه السلام وقال: يابن أمير المؤمنين عليه السلام ! اُريد أن أُحدّثك بحديثٍ وعيته، فقال: حدّث، فقد حلا وقت الحديث! حدّث ولا حرج عليك ، فإنّك تروي لنا خبرا يقينيّا . فقال له: اِعلم يا أبا الفضل أنّ أباك أمير المؤمنين عليه السلام لمّا أراد أن يتزوّج بأُمّك اُمِّ البنين بعث إلى أخيه عقيل _ وكان عارفا بأنساب العرب _ فقال عليه السلام : يا أخي! أُريد منك أن تخطب لي امرأةً من ذوي البيوت والحسب والنسب والشجاعة، لكي أُصيبَ منها ولدا يكون شجاعا وعضدا ينصر ولدي هذا _ وأشار إلى الحسين عليه السلام _ ليواسيه في طفّ كربلاء . وقد ادّخرك أبوك لمثل هذا اليوم، فلا تقصّر عن حلائل أخيك وعن إخوانك . قال: فارتعد العبّاس وتمطّى في ركابه حتّى قطعه ، قال: يا زهير! تشجّعني في مثل هذا اليوم؟ واللّه لأُرينَّك شيئا ما رأيته قط . (22) وللأسف، فإنّنا لا نرى في المصادر المعتبرة أيَّ كلامٍ لأمير المؤمنين عليه السلام يخاطب به العبّاس أو يدور حوله! أو ما نُقل في تذكرة الشهداء : ذكر البعض أنّ العبّاس قال وهو على تلك الحال: أُريد أن أنظر إلى وجهك مرّةً أُخرى، ولكنّ حرملة ضرب عينيّ بالسهم . (23) وقد جاء الكثير من الروايات الأُخرى بشأنه أيضا في كتب مثل: معالي السبطين ، (24) شعشعة الحسينيّ ، (25) أسرار الشهادات ، (26) ناسخ التواريخ ، (27) عنوان الكلام ، (28) تذكرة الشهداء (29) ، سوگنامه (30) آل محمّد صلى الله عليه و آله (31) ، والمنتخب للطريحي (32) وأمثالها، ولكنّها لا توجد في الكتب المعتبرة. وأمّا ما روي في المصادر المعتبرة فهو:

.


1- .وَهَطَ: ضَعُفَ ووَهَنَ (القاموس المحيط: ج 2 ص 392 «وهط») .
2- .مقاتل الطالبيّين : ص 89 ، التنبيه والإشراف : ص 263 وفيه «وقتل معه من ولد أبيه ستّة ... وعثمان» فقط ؛ بحار الأنوار: ج 45 ص 37 .
3- .الإرشاد: ج 2 ص 109، إعلام الورى: ج 1 ص 466 ؛ الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة): ج 1 ص 476، أنساب الأشراف: ج 3 ص 407 وكلاهما نحوه، تاريخ خليفة بن خيّاط: ص 178 عن أبي الحسن وفيه «قتل معه عثمان بن عليّ أُمّه أُمّ البنين» فقط.
4- .سمق يسمق فهو سامق : ارتفع وعلا وطال (لسان العرب : ج 10 ص 163 «سمق») .
5- .راجع: ص 86 ح 1808.
6- .تهذيب الكمال : ج 20 ص 479 ؛ المجديّ : ص 15، الفخريّ: ص 39 وراجع : هذه الموسوعة : ج 7 ص 100 ح 1824 و ص 106 ح 1829 .
7- .مقاتل الطالبيين : ص 89 و راجع : هذه الموسوعة : ج 7 ص 88 ح 1810 و ص 90 ح 1815 .
8- .مقاتل الطالبيين: ص 89 ؛ المجدي : ص 15 و راجع : هذه الموسوعة : ج 7 ص 88 ح 1810 وص 90 ح 1813 و 1815 وص 96 ح1820 _ 1822 .
9- .راجع: ص 96 ح 1822 و ص 102 ح 1824 .
10- .الأخبار الطوال : ص 256 ؛ الإرشاد : ج 2 ص 95 ، المجدي : ص 15 ، شرح الأخبار : ج 3 ص 182 الرقم 1125 و راجع : هذه الموسوعة : ج 7 ص 96 ح 1822 و ص 102 ح 1824 .
11- .راجع: ج 5 ص 424 (الفصل الأوّل / دور العباس في إيصال الماء إلى عسكر الإمام عليه السلام ).
12- .راجع: ج 6 ص 20 (الفصل الأوّل / جواب أهل بيته وأصحابه).
13- .راجع: ج 5 ص 440 ح 1568 .
14- .راجع: ص 88 ح 1809.
15- .راجع : ص 86 ح 1808 .
16- .راجع: ص 96 ح 1820.
17- .المجدي : ص 15 ، شرح الأخبار : ج 3 ص 194 و راجع : هذه الموسوعة : ج 7 ص 88 ح 1809 و 1810 .
18- .في مصباح الزائر : «الجنبي» وليس في المزار الكبير .
19- .ليس في رواية المزار الكبير : ص 489 و مصباح الزائر : ص 279 : «أبي الفضل» راجع : هذه الموسوعة : ج 12 ص 252 (القسم الثالث عشر / الفصل الثالث عشر / الزيارة الثّانية برواية الإقبال) .
20- .معالي السبطين : ج 1 ص 277.
21- .شعشعة الحسيني: ج 2 ص 60 .
22- .أسرار الشهادات : ج 2 ص 395.
23- .تذكرة الشهدا (بالفارسية) : ص 272 و ردّ الملّا حبيب اللّه الكاشاني هذه الرواية نفسها قائلاً: «في غاية الضعف ولم تذكر في الكتب المشهورة» .
24- .. معالي السبطين : ج 1 ص 275 و 270 و 271.
25- .شعشعة الحسيني (بالفارسيّة) : ج 2 ص 184.
26- .أسرار الشهادات : ج 2 ص 402 و 412.
27- .ناسخ التواريخ : (تاريخ الإمام الحسين عليه السلام) ص 441 و 438.
28- .عنوان الكلام : ص 194 و 162 و 280.
29- .تذكرة الشهداء: ص 270 و 443 .
30- .كلمة فارسيّة تعني : كتاب رثاء أو عزاء .
31- .سوگنامه آل محمد صلى الله عليه و آله (بالفارسيّة) : ص 300.
32- .المنتخب للطريحي: ص 305.

ص: 77

4622.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :مقاتل الطالبيّين :عثمان بن على بن ابى طالب ، كه مادر او نيز اُمّ البنين بود . يحيى بن حسن ، به نقل از على بن ابراهيم ، از عبيد اللّه بن حسن و عبد اللّه بن عبّاس ، در باره او آورده است كه گفته اند : عثمان بن على ، در 21 سالگى ، كشته شد .

ضحّاك مِشرَفى ، در سند نخستين _ كه اندكى پيش بيان شد _ ، گفته است : خَولى بن يزيد ، تيرى به عثمان بن على زد و او را ناتوان كرد . سپس مردى از بنى اَبان بن دارِم ، به او يورش بُرد و او را كُشت و سرش را جدا كرد .

عثمان بن على ، همان است كه از امام على عليه السلام روايت شده كه در باره اش فرمود : «همانا او را به نام برادرم عثمان بن مَظعون ناميدم» .4621.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :الإرشاد :خَولى بن يزيد اَصبَحى ، عثمان بن على را _ كه جاى برادرانش را [ در ميدان ]گرفته بود _ ، نشانه گرفت و تيرى به او زد و او را بر زمين انداخت . سپس مردى از بنى دارِم ، به او حمله بُرد و سرش را جدا كرد .

5/ 5عبّاس بن على

عبّاس عليه السلام ، جلوه عشق و ايثار ، تبلور رادمردى ، صفا و وقار ، و تجسّم شجاعت ، شهامت و كرامت است . او در ميان حماسه آفرينان كربلا و شهيدان تاريخ ، از چنان جايگاه بلند و مكانت والايى برخوردار است كه به گفته سيّد الساجدين ، زين العابدين عليه السلام : براى عبّاس عليه السلام ، نزد خداوند _ تبارك و تعالى _ ، منزلتى است كه همه شهدا در روز قيامت ، به او رَشك مى برند. او از مادرى بزرگوار از قبيله بنى كِلاب _ كه شجاع ترين ، رزم آورترين و تيزْتك ترين مردانِ روزگار را در خود داشت _ ، و در دامان پُرمهر او و در كنار برادران بى نظيرى همچون امام حسن عليه السلام و امام حسين عليه السلام ، باليد و رشد كرد . كنيه آن بزرگوار ، ابو الفضل و ابو قِربه (صاحب مَشك) و القابش سقّا و قمر بنى هاشم است . عبّاس عليه السلام ، قامتى بلند ، سينه اى سِتَبر ، بازوانى توانمند و چهره اى بس زيبا داشت ، بدان سان كه او را «ماه بنى هاشم» مى گفتند . او از آغاز قيام ابا عبد اللّه الحسين عليه السلام ، همراه و همدل ايشان و در هنگامه نبرد كربلا ، پرچمدار سپاه او بود . عبّاس عليه السلام ، در روزهاى سخت محاصره امام عليه السلام و يارانش ، سقايت سپاه و آب رسانى به كودكان را بر عهده داشت . (1) او در آستانه شب عاشورا ، در جمع همراهان حسين عليه السلام ، هنگامى كه امام عليه السلام از آنها خواسته بود تا بروند و ايشان را تنها بگذارند اوّلين كسى بود كه با جملاتى سرشار از عشق و ايمان ، و آكَنده از ايثار ، هم گامى و جان فشانى اش را اعلام كرد . (2) شمر بن ذى الجوشن ، در كربلا براى عبّاس عليه السلام و سه برادرش ، امان نامه آورد . او كه در آغاز ، حتّى از رويارو شدن با شمر ، نفرت داشت ، در ردّ پيشنهاد سفاهت آميز او ، شكوهمند و استوار ، گفت: لعنت خدا بر تو و امان نامه ات باد! ... آيا به ما امان مى دهى ، در حالى كه پسر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در امان نيست ؟! عبّاس عليه السلام ، در كلام معصومان عليهم السلام ، به ايثار ، تيزبينى ، استوارى در ايمان ، جهاد عظيم ، آزمايش نيكو و داشتن جايگاه رَشك آور در قيامت ، ستوده شده است . اين قهرمان شكوهمند قيام كربلا و پشتيبان شكست ناپذير ابا عبد اللّه عليه السلام ، در هنگامه اوج تنهايى امام عليه السلام و در راه رساندن آب به كام هاى خشكيده كاروان حسين عليه السلام ، شهدِ شهادت نوشيد . غم شهادت او ، جان امام حسين عليه السلام را بسى فِسُرد ، بدان گونه كه در كنار قامت خونينش ، از سرِ سوز ، در سوگ آن عزيز از دست رفته فرمود : اكنون ، پشتم شكست وچاره ام ، ناچار شد. عبّاس عليه السلام ، در هنگام شهادت ، 34 سال داشت . بنا بر اين ، در حدود سال 26 هجرى به دنيا آمده است . در «زيارت ناحيه مقدّسه» ، در باره او آمده است : سلام بر ابوالفضل عبّاس ، فرزند امير مؤمنان ؛ از خود در گذرنده با جان براى برادر ، برگيرنده از ديروزش براى فردايش ، فدايىِ او ، نگهدارنده ، كوشنده براى رساندن آب به او ، و كسى كه دست هايش بُريده شد ! خداوند ، قاتلانش يزيد بن رُقاد حيتى و حَكيم بن طُفَيل طايى را لعنت كند ! گفتنى است كه در شمارى از منابع متأخّر ، مطالبى در باره ابو الفضل العبّاس عليه السلام گزارش شده است كه در منابع قابل استناد ، ديده نمى شود . براى نمونه ، به شمارى از گزارش هاى بى اساس ، اشاره مى كنيم . در معالى السبطين آمده است كه : آن هنگام كه شبِ بيست و يكم ماه رمضان شد و على عليه السلام در آستانه مرگ قرار گرفت ، عبّاس عليه السلام را به سينه چسبانْد و فرمود: «فرزندم كه چشم من در قيامت ، با تو روشن خواهد شد! فرزندم! هنگامى كه روز عاشورا شد و وارد شريعه شدى ، مبادا آب بنوشى ، در حالى كه برادرت حسين ، تشنه است!» . نيز در كتاب شعشعة الحسينى آمده است : جناب امير مؤمنان عليه السلام خلوت نمودند . حسنين عليهماالسلام و زينب عليهاالسلام و امّ كلثوم عليهاالسلام را طلب فرمود و دست مبارك بر سر و روىِ ايشان كشيد و به شدّت مى گريست و ايشان هم مى گريستند ، به نوعى كه ساير اولادهاى آن حضرت [كه] در بيرون خانه بودند ، بى اختيار ، داخل خانه شدند و مى گريستند . پس حضرت امير المؤمنين عليه السلام گرفت دست امام حسن عليه السلام را و به امانت سپرد فرزندان خود را به آن بزرگوار . پس نظر فرمود به عبّاس عليه السلام . ديد گريه او از همه شديدتر است . پس او را به نزد خود ، طلب فرمود و شيون بلندى كرد و مفصّل گريست و آن گاه فرمود : «اى پسرم ! اى جانم ! از حسين ، مراقبت كن ، كه او امانت خدا و پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و فاطمه عليهاالسلام و امانت من است . تو ياور او باش و خودت را فداى او كن» . آن گاه ، شيون زد و از گريه و فرياد زياد ، بيهوش شد . همچنين در كتاب أسرار الشهادات ، آمده است : گفته شده : زُهَير ، پيش از كشته شدنش ، نزد عبد اللّه بن جعفر بن عقيل آمد و به او گفت : برادرم ! پرچم را به من بده . عبد اللّه به وى گفت : آيا من در حمل آن ، كوتاهى كرده ام؟ زهير گفت : نه ؛ [ولى] من به آن ، نياز دارم . راوى گفت : عبد اللّه ، پرچم را به زهير داد و زهير ، آن را گرفت و به صورت ناگهانى ، پيش عبّاس بن على عليه السلام آورد و گفت : يا ابن امير المؤمنين ! مى خواهم خبرى را برايت بازگو كنم كه حفظش كرده ام . عبّاس عليه السلام گفت : بگو كه الآن ، وقت بازگويىِ خبر است . عيبى ندارد . بگو ، كه تو براى ما ، خبر قطعى نقل مى كنى . زهير به وى گفت : اى ابوالفضل! بدان كه پدرت امير المؤمنين عليه السلام ، وقتى تصميم گرفت با مادرت اُمّ البنين ازدواج كند ، دنبال برادرش عقيل _ كه نسب شناسِ عرب بود _ فرستاد و فرمود : «برادرم ! از تو مى خواهم كه برايم زنى را از خانواده هاى اصيل و نَسَب دار و شجاع ، انتخاب كنى تا با او پسرى شجاع بياورم كه ياور اين پسرم _ و اشاره به حسين عليه السلام كرد _ باشد و او را در سرزمين طفّ كربلا همراهى كند» . پدرت ، تو را براى اين روز ، ذخيره كرد . پس تو در دفاع از حرم برادر و برادرانت ، كوتاهى نكن . راوى گفت : عبّاس عليه السلام ، تكان خورد و دست به ركابش كشيد و آن را كَند و گفت : اى زهير! در چنين روزى ، مرا تشجيع مى كنى؟! به خدا سوگند ، تو را به گونه اى مى بينم كه هرگز چنين نديده بودم . بايد گفت : متأسّفانه ، هيچ سخنى از امير مؤمنان عليه السلام خطاب به عبّاس عليه السلام يا در باره وى ، در منابع معتبر ، ثبت نشده است . نيز در تذكرة الشهدا آمده است : بعضى ذكر كرده اند كه عبّاس عليه السلام ، در آن حال ، عرض كرد كه : مى خواهم يك بار ديگر ، نظر به صورتت نمايم ، و لكن حَرمَله ، تير بر چشم هاى من زده است . (3) گزارش هاى بسيار ديگرى نيز در باره ايشان در كتاب هايى مانند : معالى السبطين ، شعشعة الحسينى ، اسرار الشهادات ، ناسخ التواريخ ، عنوان الكلام ، تذكرة الشهدا ، سوگ نامه آل محمّد صلى الله عليه و آله و المنتخب طريحى آمده است كه در كتب معتبر ، وجود ندارد . اينك ، آنچه در منابع قابل استناد ، گزارش شده است ، در پى مى آيد :

.


1- .ر . ك : ج 5 ص 425 (فصل يكم / نقش عبّاس در رساندن آب به لشكر امام عليه السلام) .
2- .ر . ك : ج 6 ص 21 (فصل يكم / پاسخ خانواده و ياران امام عليه السلام).
3- .ملّا حبيب كاشى در تذكرة الشهدا در ذيل اين مطلب، آن را اين گونه رد مى كند : «بسيار ضعيف است و در كتب مشهوره، مذكور نيست» .

ص: 78

. .

ص: 79

. .

ص: 80

. .

ص: 81

. .

ص: 82

. .

ص: 83

. .

ص: 84

. .

ص: 85

. .

ص: 86

4621.عنه صلى الله عليه و آله :الأمالي للصدوق عن ثابت بن أبي صفيّة:نَظَرَ سَيِّدُ العابِدينَ عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ عليه السلام إلى عُبَيدِ اللّهِ بنِ العَبّاسِ بنِ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ، فَاستَعبَرَ ثُمَّ قالَ: ما مِن يَومٍ أشَدَّ عَلى رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله مِن يَومِ اُحُدٍ، قُتِلَ فيهِ عَمُّهُ حَمزَةُ بنُ عَبدِ المُطَّلِبِ أسدُ اللّهِ وأسَدُ رَسولِهِ، وبَعدَهُ يَومَ مُؤتَةَ، قُتِلَ فيهِ ابنُ عَمِّهِ جَعفَرُ بنُ أبي طالِبٍ.

ثُمَّ قالَ عليه السلام : ولا يَومَ كَيَومِ الحُسَينِ عليه السلام ، اِزدَلَفَ إلَيهِ ثَلاثونَ ألفَ رَجُلٍ يَزعُمونَ أنَّهُم مِن هذِهِ الاُمَّةِ، كُلٌّ يَتَقَرَّبُ إلَى اللّهِ عز و جل بِدَمِهِ 1 ، وهُوَ بِاللّهِ يُذَكِّرُهُم فَلا يَتَّعِظونَ، حَتّى قَتَلوهُ بَغياً وظُلماً وعُدواناً.

ثُمَّ قالَ عليه السلام : رَحِمَ اللّهُ العَبّاسَ! فَلَقَد آثَرَ وأبلى وفَدى أخاهُ بِنَفسِهِ حَتّى قُطِعَت يَداهُ، فَأَبدَلَهُ اللّهُ عز و جل بِهِما جَناحَينِ يَطيرُ بِهِما مَعَ المَلائِكَةِ فِي الجَنَّةِ ، كَما جَعَلَ لِجَعفَرِ بنِ أبي طالِبٍ، وإنَّ لِلعَبّاسِ عِندَ اللّهِ تَبارَكَ وتَعالى مَنزِلَةً يَغبِطُهُ بِها جَميعُ الشُّهَداءِ يَومَ القِيامَةِ . (1) .


1- .الأمالي للصدوق: ص 547 ح 731، الخصال: ص 68 ح 101 وليس فيه صدره إلى «عدواناً»، بحار الأنوار: ج 44 ص 298 ح 4.

ص: 87

4620.عنه صلى الله عليه و آله :الأمالى ، صدوق_ به نقل از ثابت بن ابى صفيّه _: سَرور عابدان ، على بن الحسين عليه السلام ، به عبيد اللّه ، پسر عبّاس بن على بن ابى طالب عليه السلام نگريست و گريست . سپس فرمود : «بر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، هيچ روزى سخت تر از جنگ اُحُد نبود كه عمويش حمزة بن عبد المطّلب ، شير خدا و شير پيامبرش ، در آن كشته شد و پس از آن ، نبرد موته كه پسرعمويش جعفر بن ابى طالب ، در آن كشته شد» .

سپس فرمود : «و هيچ روزى مانند روز حسين عليه السلام (عاشورا) نيست . سى هزار مرد _ كه همگى ادّعا مى كردند از اين امّت اند _ ، به سوى او حمله بُردند و همگى ، با ريختن خون او ، قصد تقرّب به خدا را داشتند 1 و او ، خدا را به يادشان مى آورد ؛ امّا آنان ، پند نمى گرفتند تا آن كه او را با سركشى و ستم و تجاوز ، كُشتند» .

آن گاه فرمود : «خداوند ، عبّاس را رحمت كند ! بى هيچ ترديدى ، ايثار كرد و آزمايش [ نيكويى ] شد و خود را فداىِ برادرش كرد تا آن كه دستانش قطع شد و خداوند عز و جل به جاى آنها ، دو بال برايش قرار داد كه با آنها ، همراه فرشتگان در بهشت ، پرواز مى كند ، همان گونه كه براى جعفر بن ابى طالب ، قرار داد .

عبّاس عليه السلام ، نزد خداوند _ تبارك و تعالى _ منزلتى دارد كه همه شهيدان در روز قيامت ، به آن ، رَشك مى برند» . .

ص: 88

4619.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :سرّ السلسلة العلويّة عن المفضل بن عمر :قالَ الصّادِقُ عليه السلام : كانَ عَمُّنَا العَبّاسُ نافِذَ البَصيرَةِ، صَلبَ الإِيمانِ، جاهَدَ مَعَ أبي عَبدِ اللّهِ الحُسَينِ عليه السلام ، وأبلى بَلاءً حَسَناً ، ومَضى شَهيداً ، ووَرِثَ إخوَتَهُ مِن اُمِّهِ، ووَرِثَهُ ابنُهُ عُبَيدُ اللّهِ بنُ العَبّاسِ، قالَ: اُستُشهِدَ وقَد بَلَغَ سِنُّهُ أربَعاً وثَلاثينَ سَنَةً . (1)4618.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ( _ به على عليه السلام _ ) إعلام الورى:وكانَ العَبّاسُ يُكَنّى أبا قِربَةَ ؛ لِحَملِهِ الماءَ لِأَخيهِ الحُسَينِ عليه السلام ، ويُقالُ لَهُ: السَّقّاءُ، وقُتِلَ ولَهُ أربَعٌ وثَلاثونَ سَنَةً، ولَهُ فَضائِلُ . (2)4617.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ( _ به على عليه السلام _ ) أنساب الاشراف_ في ذِكرِ تَسمِيَةِ أولادِ أميرِ المُؤمِنينَ عليه السلام _: وَالعَبّاسُ الأَكبَرُ وهُوَ السَّقّاءُ، كانَ حَمَلَ قِربَةَ ماءٍ لِلحُسَينِ عليه السلام بَكَربَلاءَ، ويُكنّى أبا قِربَةَ . (3)4616.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ( _ به على عليه السلام _ ) تاريخ الطبري عن الضحّاك بن عبد اللّه المشرقيّ_ عِندَما أذِنَ الإِمامُ الحُسَينُ عليه السلام لَهُم بِالرُّجوعِ _: فَقالَ لَهُ إخوَتُهُ وأبناؤُهُ وبَنو أخيهِ وَابنا عَبدِ اللّهِ بنِ جَعفَرٍ: لِمَ نَفعَلُ ؟ لِنَبقى بَعدَكَ! لا أرانَا اللّهُ ذلِكَ أبَداً. بَدَأَهُم بِهذَا القَولِ العَبّاسُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام . (4)4619.عنه صلى الله عليه و آله :الثقات لابن حبّان:العَبّاسُ عليه السلام يُقالُ لَهُ: السَّقّاءُ؛ لِأَنَّ الحُسَينَ عليه السلام طَلَبَ الماءَ في عَطَشِهِ وهُوَ يُقاتِلُ، فَخَرَجَ العَبّاسُ وأخوهُ، وَاحتالَ حَملَ إداوَةِ (5) ماءٍ ودَفَعَها إلَى الحُسَينِ عليه السلام ، فَلَمّا أرادَ الحُسَينُ عليه السلام أن يَشرَبَ مِن تِلكَ الإِداوَةِ، جاءَ سَهمٌ فَدَخَلَ حَلقَهُ، فَحالَ بَينَهُ وبَينَ ما أرادَ مِنَ الشُّربِ، فَاحتَرَشَتهُ السُّيوفُ حَتّى قُتِلَ . فَسُمِّيَ العَبّاسُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام «السَّقّاءَ» لِهذَا السَّبَبِ . (6) .


1- .سرّ السلسلة العلويّة: ص 89 .
2- .إعلام الورى: ج 1 ص 395 .
3- .أنساب الأشراف: ج 2 ص 413، تهذيب الكمال: ج 20 ص 479 وفيه «والعبّاس الأكبر أبو الفضل ، قتل بالطفّ ، ويقال له: السقّاء أبو قربة» فقط.
4- .تاريخ الطبري: ج 5 ص 419؛ الإرشاد: ج 2 ص 91، الملهوف: ص 151، روضة الواعظين: ص 202، إعلام الورى: ج 1 ص 455، بحار الأنوار: ج 44 ص 393 وراجع: هذه الموسوعة : ج 6 ص 20 (الفصل الأوّل / جواب أهل بيته وأصحابه) .
5- .الإدَاوَة: إناء صغير من جلد يتّخذ للماء (النهاية: ج 1 ص 33 «أدا»).
6- .الثقات لابن حبّان : ج 2 ص 310.

ص: 89

4618.عنه صلى الله عليه و آله ( _ لِعَلِيٍّ عليه السلام _ ) سِرُّ السلسلة العلويّة_ به نقل از مُفَضَّل بن عمر : [امام] صادق عليه السلام فرمود: عمويمان عبّاس عليه السلام ، تيزبين بود و ايمانى استوار داشت . همراه ابا عبد اللّه الحسين عليه السلام ، جهاد كرد و نيكو از آزمايش به در آمد و به شهادت رسيد و وارث برادران مادرى اش شد و پسرش عبيد اللّه بن عبّاس ، [آنها را] از او ارث بُرد . عبّاس عليه السلام ، به هنگام شهادت ، سى و چهار ساله بود .4617.عنه صلى الله عليه و آله ( _ لِعَلِيٍّ عليه السلام _ ) إعلام الورى :كنيه عبّاس عليه السلام ، ابو قِربَه (صاحب مَشك) بود ؛ زيرا براى برادرش [ حسين عليه السلام ]آب آورد . به او سقّا (آب آور) نيز گفته اند . او به هنگام شهادت ، 34 ساله بود داشت و فضيلت ها[ ى بسيارى ]داشت .4616.رسول اللّه صلى الله عليه و آله ( _ لِعَلِيٍّ عليه السلام _ ) أنساب الأشراف_ در يادكردِ نام هاى فرزندان امير مؤمنان عليه السلام _: عبّاس اكبر _ كه سقّا بود _ . او در كربلا ، مَشك آبى را براى حسين عليه السلام آورد و كنيه ابو قِربه (صاحب مَشك) ، به او داده شد .4615.الطبقات الكبرى ( _ به نقل از محمّد بن عمر بن على _ ) تاريخ الطبرى_ به نقل از ضحّاك بن عبد اللّه مَشرقى _، هنگامى كه امام حسين عليه السلام به يارانش ، اجازه بازگشت داد _ : برادران و فرزندان و برادرزادگانش و نيز دو پسر عبد اللّه بن جعفر ، به حسين عليه السلام گفتند : چرا اين كار را بكنيم ؟ براى اين كه پس از تو بمانيم ؟! خداوند ، چنين روزى را هيچ گاه به ما نشان ندهد ! آغازگر اين گونه سخنان ، عبّاس بن على عليه السلام بود .4614.السيرة النبويّة ( _ به نقل از ابن اسحاق _ ) الثقات، ابن حبّان :به عبّاس عليه السلام ، سقّا مى گويند ؛ زيرا حسين عليه السلام در زمان جنگيدنش ، براى رفع تشنگى اش ، آب خواست و عبّاس عليه السلام و برادرش ، به چاره جويى بر آمدند . عبّاس عليه السلام مَشك آب كوچكى يافت . آن را [ آورد و ] به حسين عليه السلام داد تا بنوشد ؛ امّا هنگامى كه خواست بنوشد ، تيرى آمد و بر گلويش نشست و نگذاشت كه آب بنوشد . شمشيرها ، او را در ميان گرفتند تا به شهادت رسيد . از اين رو ، عبّاس بن على عليه السلام را «سقّا» مى نامند . .

ص: 90

4613.المناقب ، ابن مغازلى ( _ به نقل از حذيفة بن يمان _ ) شرح الأخبار:وسُمِّيَ العَبّاسُ عليه السلام : السَّقّاءَ ، لِأَنَّ الحُسَينَ عليه السلام عَطِشَ وقَد مَنَعوهُ الماءَ، وأخَذَ العَبّاسُ قِربَةً ومَضى نَحوَ الماءِ، وَاتَّبَعَهُ إخوَتُهُ مِن وُلدِ عَلِيٍّ عليه السلام : عُثمانُ وجَعفَرٌ وعَبدُ اللّهِ، فَكَشَفوا أصحابَ عُبَيدِ اللّهِ عَنِ الماءِ، ومَلَأَ العَبّاسُ عليه السلام القِربَةَ، وجاءَ بِها فَحَمَلَها عَلى ظَهرِهِ إلَى الحُسَينِ عليه السلام وَحدَهُ.

وقَد قُتِلَ إخوَتُهُ: عُثمانُ وجَعفَرٌ وعَبدُ اللّهِ فِي المَعرَكَةِ عَلَى الماءِ . (1)4615.الطبقات الكبرى عن محمّد بن عمر بن عليّ :نسب قريش:العَبّاسُ بنُ عَلِيِّ عليه السلام ، وَلَدُهُ [أيِ الإِمامِ عَلِيٍّ عليه السلام ] يُسَمّونَهُ السَّقّاءَ، ويُكَنّونَهُ: أبا قِربَةَ؛ شَهِدَ مَعَ الحُسَينِ عليه السلام كَربَلاءَ، فَعَطِشَ الحُسَينُ عليه السلام ، فَأَخَذَ قِربَةً وَاتَّبَعَهُ إخوَتُهُ لِأَبيهِ واُمِّهِ بَنو عَلِيٍّ وهُم: عُثمانُ، وجَعفَرٌ، وعَبدُ اللّهِ، فَقُتِلَ إخوَتُهُ قَبلَهُ، وجاءَ بِالقِربَةِ يَحمِلُها إلَى الحُسَينِ عليه السلام مَملوءَةً ، فَشَرِبَ مِنهَا الحُسَينُ عليه السلام ، ثُمَّ قُتِلَ العَبّاسُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام بَعدَ إخوَتِهِ مَعَ الحُسَينِ عليه السلام ، فَوَرِثَ العَبّاسُ إخوَتَهُ ، ولَم يَكُن لَهُم وَلَدٌ، ووَرِثَ العَبّاسَ عليه السلام ابنُهُ عُبَيدُ اللّهِ بنُ العَبّاسِ .

وكانَ مُحَمَّدُ ابنُ الحَنَفِيَّةِ وعُمَرُ حَيَّينِ، فَسَلَّمَ مُحَمَّدٌ لِعُبَيدِ اللّهِ ميراثَ عُمومَتِهِ، وَامتَنَعَ عُمَرُ حَتّى صولِحَ واُرضِيَ مِن حَقِّهِ . (2)4614.السيرة النبويّة عن ابن إسحاق :الأخبار الطوال:لَمّا رَأى ذلِكَ العَبّاسُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام ، قالَ لِاءِخوَتِهِ عَبدِ اللّهِ، وجَعفَرٍ، وعُثمانَ بَني عَلِيٍّ عَلَيهِ وعَلَيهِمُ السَّلامُ _ واُمُّهُم جَميعاً اُمُّ البَنينَ العامِرِيَّةُ مِن آلِ الوَحيدِ _ : تَقَدَّموا، بِنَفسي أنتُم! فَحاموا عَن سَيِّدِكُم حَتّى تَموتوا دونَهُ. فَتَقَدَّموا جَميعاً، فَصاروا أمامَ الحُسَينِ عليه السلام ، يَقونَهُ بِوُجوهِهِم ونُحورِهِم.

فَحَمَلَ هانِئُ بنُ ثُوَيبٍ الحَضرَمِيُّ عَلى عَبدِ اللّهِ بنِ عَلِيٍّ فَقَتَلَهُ، ثُمَّ حَمَلَ عَلى أخيهِ جَعفَرِ بنِ عَلِيٍّ، فَقَتَلَهُ أيضاً.

ورَمى يَزيدُ الأَصبَحِيُّ عُثمانَ بنَ عَلِيٍّ بِسَهمٍ فَقَتَلَهُ، ثُمَّ خَرَجَ إلَيهِ فَاحتَزَّ رَأسَهُ، فَأَتى عُمَرَ بنَ سَعدٍ، فَقالَ لَهُ: أثِبني، فَقالَ عُمَرُ: عَلَيكَ بِأَميرِكَ _ يَعني عُبَيدَ اللّهِ بنَ زِيادٍ _ فَسَلهُ أن يُثيبَكَ.

وبَقِيَ العَبّاسُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام قائِماً أمامَ الحُسَينِ عليه السلام يُقاتِلُ دونَهُ، ويَميلُ مَعَهُ حَيثُ مالَ، حَتّى قُتِلَ رَحمَةُ اللّهِ عَلَيهِ . (3) .


1- .شرح الأخبار: ج 3 ص 182 ح 1125.
2- .نسب قريش: ص 43، مقتل الإمام أمير المؤمنين لابن أبي الدنيا: ص 120 الرقم 116.
3- .الأخبار الطوال: ص 257، تاريخ الطبري : ج 5 ص 448 ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 570 كلاهما نحوه ، بغية الطلب في تاريخ حلب: ج 6 ص 2628 .

ص: 91

4613.المناقب لابن المغازلي عن حذيفة بن اليمان :شرح الأخبار :عبّاس عليه السلام ، سقّا ناميده شده ؛ زيرا حسين عليه السلام تشنه بود و او را از آب ، باز داشته بودند . عبّاس عليه السلام ، مَشكى گرفت و به سوى آب ، روان شد . برادرانش از پشتِ على عليه السلام : عثمان ، جعفر و عبد اللّه نيز در پىِ او رفتند و ياران عبيد اللّه بن زياد را از آب ، دور كردند . عبّاس عليه السلام ، مَشك را از آب ، پُر كرد و آن را به تنهايى بر دوش كشيد و براى حسين عليه السلام آورد ، در حالى كه برادرانش عثمان و جعفر و عبد اللّه ، در اين نبرد ، به خاطر آب ، كشته شدند .4612.الاستيعاب :نسبُ قريش :عبّاس، فرزند على عليه السلام ، را سقّا مى نامند و كنيه اش را ابو قِربَه (صاحب مَشك) مى دانند . او در كربلا ، همراه حسين عليه السلام بود . حسين عليه السلام ، تشنه شد . عبّاس عليه السلام ، مَشكى بر گرفت و برادران تنى اش ، پسران على عليه السلام : عثمان ، جعفر و عبد اللّه ، در پى او رفتند . برادرانش ، پيش از او كشته شدند و او ، مَشك پُر از آب را براى حسين عليه السلام برد و حسين عليه السلام ، از آن نوشيد . سپس عبّاس بن على عليه السلام ، پس از برادرانش و با حسين عليه السلام ، كُشته شد . عبّاس عليه السلام از برادرانش _ كه فرزندى نداشتند _ ارث بُرد و پسرش عبيد اللّه بن عبّاس نيز وارث او شد .

محمّد بن حنفيّه و عمر [ بن على ] ، هر دو، زنده بودند . محمّد ، ميراث عموهاى عبيد اللّه را به او تسليم كرد ؛ امّا عمر ، خوددارى ورزيد تا آن كه با او صلح كرد و راضى اش كردند .4611.المعيار والموازنة :الأخبار الطّوال :هنگامى كه عبّاس بن على عليه السلام ، اين [ وضعيت ] را ديد ، به برادرانش : عبد اللّه ، جعفر و عثمان ، پسران على _ كه بر او و پسرانش درود باد _ و مادر همگى آنها اُمّ البنين عامِرى از آل وحيد بود ، گفت : پيش قدم شويد _ فدايتان شوم _ و از سَرورتان ، حمايت كنيد تا به پاى او جان دهيد» .

آنان ، همگى پيش قدم شدند و پيش روىِ حسين عليه السلام ، با سر و گلوى خود ، از او محافظت كردند .

هانى بن ثُوَيب حَضرَمى ، به عبد اللّه بن على ، حمله بُرد و او را كُشت . سپس به برادرش جعفر بن على حمله بُرد و او را نيز كُشت .

و يزيد اَصبحى نيز عثمان بن على را با تير زد و كُشت . سپس به سوى او رفت و سرش را جدا كرد و نزد عمر بن سعد آمد و به او گفت : به من ، پاداش بده !

عمر گفت : برو از اميرت (يعنى عبيد اللّه بن زياد) بگير !

عبّاس بن على عليه السلام ، باقى ماند و پيشِ روى حسين عليه السلام مى جنگيد و هر كجا حسين عليه السلام مى رفت ، همراهش مى رفت تا آن كه كشته شد . خدايش رحمت كند ! .

ص: 92

4612.الاستيعاب :الإرشاد:حَمَلَتِ الجَماعَةُ عَلَى الحُسَينِ عليه السلام فَغَلَبوهُ عَلى عَسكَرِهِ، وَاشتَدَّ بِهِ العَطَشُ، فَرَكِبَ المُسَنّاةَ (1) يُريدُ الفُراتَ وبَينَ يَدَيهِ العَبّاسُ أخوهُ، فَاعتَرَضَتهُ خَيلُ ابنِ سَعدٍ، وفيهِم رَجُلٌ مِن بَني دارِمٍ، فَقالَ لَهُم: وَيلَكُم ، حولوا بَينَهُ وبَينَ الفُراتِ ، ولا تُمَكِّنوهُ مِنَ الماءِ.

فَقالَ الحُسَينُ عليه السلام : اللّهُمَّ أظمِئهُ، فَغَضِبَ الدّارِمِيُّ ورَماهُ بِسَهمٍ فَأَثبَتَهُ في حَنَكِهِ، فَانتَزَعَ الحُسَينُ عليه السلام السَّهمَ، وبَسَطَ يَدَهُ تَحتَ حَنَكِهِ فَامتَلَأَت راحَتاهُ بِالدَّمِ، فَرَمى بِهِ، ثُمَّ قالَ: اللّهُمَّ إنّي أشكو إلَيكَ ما يُفعَلُ بِابنِ بِنتِ نَبِيِّكَ ، ثُمَّ رَجَعَ إلى مَكانِهِ وقَدِ اشتَدَّ بِهِ العَطَشُ.

وأحاطَ القَومُ بِالعَبّاسِ عليه السلام فَاقتَطَعوهُ عَنهُ، فَجَعَلَ يُقاتِلُهُم وَحدَهُ حَتّى قُتِلَ رِضوانُ اللّهِ عَلَيهِ ، وكانَ المُتَوَلِّيَ لِقَتلِهِ زَيدُ بنُ وَرقاءَ الحَنَفِيُّ ، وحَكيمُ بنُ الطُّفَيلِ السِّنبِسِيُّ، بَعدَ أن اُثخِنَ بِالجِراحِ فَلَم يَستَطِع حَراكاً . (2) .


1- .المسنّاة: ظفيرة تُبنى للسيل لتردّ الماء ؛ سُمّيت مسنّاة لأنّ فيها مفاتح للماء بقدر ما تحتاج إليه ممّا يغلب (لسان العرب : ج 14 ص 406 «سنا») .
2- .الإرشاد: ج 2 ص 109، إعلام الورى: ج 1 ص 466 وليس فيه ذيله من «وكان المتولّي»، بحار الأنوار: ج 45 ص 50.

ص: 93

4611.المعيار والموازنة :الإرشاد :دشمنان ، بر حسين عليه السلام حمله بردند و بر لشكرش ، غلبه كردند . تشنگى بر او شدّت گرفت . بر سيل بند فرات ، بالا رفت تا خود را به آب برساند و برادرش عبّاس عليه السلام ، پيشِ رويش بود . سواران ابن سعد ، راه بر او گرفتند . در ميان آنان ، مردى از بنى دارِم بود كه به آن سواران گفت : واى بر شما ! ميان او و فرات ، حائل شويد و آب را در اختيارش نگذاريد .

حسين عليه السلام گفت : «خدايا ! او را تشنه بگذار !» .

دارمِى ، خشمگين شد و تيرى به سوى حسين عليه السلام انداخت كه بر زير گلويش نشست . حسين عليه السلام ، تير را بيرون كشيد و دستش را زير گلويش گرفت . كفِ دستانش از خون ، پُر شد . آنها را پاشيد و سپس گفت : «خدايا ! از آنچه با پسر دختر پيامبرت مى كنند ، به تو شكايت مى كنم» . سپس به جايگاه خود ، باز گشت ، در حالى كه تشنگى اش ، شدّت يافته بود .

دشمنان ، گِرد عبّاس عليه السلام را گرفتند و او را از حسين عليه السلام ، جدا كردند . عبّاس عليه السلام نيز به تنهايى با آنها جنگيد تا به شهادت رسيد . رضوان الهى بر او باد !

شركت كنندگان در قتل او ، زيد بن وَرقاء حَنَفى و حَكيم بن طُفَيل سِنبِسى بودند كه پس از آن كه زخم هايش افزون شد و ديگر نتوانست حركت كند [ ، او را به شهادت رساندند ] . .

ص: 94

4610.السيرة الحلبيّة :الملهوف:وَاشتَدَّ العَطَشُ بِالحُسَينِ عليه السلام ، فَرَكِبَ المُسَنّاةَ يُريدُ الفُراتَ، وَالعَبّاسُ أخوهُ بَينَ يَدَيهِ، فَاعتَرَضَتهُما خَيلُ ابنِ سَعدٍ، فَرَمى رَجُلٌ مِن بَني دارِمٍ الحُسَينَ عليه السلام بِسَهمٍ فَأَثبَتَهُ في حَنَكِهِ الشَّريفِ، فَانتَزَعَ صَلَواتُ اللّهِ عَلَيهِ السَّهمَ، وبَسَطَ يَدَهُ تَحتَ حَنَكِهِ حَتَّى امتَلَأَت راحَتاهُ مِنَ الدَّمِ، ثُمَّ رَمى بِهِ وقالَ: اللّهُمَّ إنّي أشكو إلَيكَ ما يُفعَلُ بِابنِ بِنتِ نَبِيِّكَ.

ثُمَّ اقتَطَعُوا العَبّاسَ عليه السلام عَنهُ، وأحاطوا بِهِ مِن كُلِّ جانِبٍ ومَكانٍ، حَتّى قَتَلوهُ قَدَّسَ اللّهُ روحَهُ، فَبَكَى الحُسَينُ عليه السلام بُكاءً شَديداً. وفي ذلِكَ يَقولُ الشّاعِرُ:

أحَقُّ النّاسِ أن يُبكى عَلَيهِفَتىً أبكَى الحُسَينَ بِكَربَلاءِ أخوهُ وَابنُ والِدِهِ عَلِيٍّأبُو الفَضلِ المُضَرَّجُ بِالدِّماءِ ومَن واساهُ لا يَثنيهَِشيءٌوجادَ لَهُ عَلى عَطَشٍ بِماءِ . (1)4609.المُحبَّر ( _ در يادكردِ پيمان برادرى بستن پيامبر صلى الله عل ) مثير الأحزان:ثُمَّ اقتَطَعُوا العَبّاسَ عليه السلام عَنهُ، وأحاطوا بِهِ مِن كُلِّ جانِبٍ وقَتَلوهُ، فَبَكَى الحُسَينُ عليه السلام لِقَتلِهِ بُكاءً شديداً. (2) .


1- .الملهوف: ص 170.
2- .مثير الأحزان : ص 170 .

ص: 95

4610.السيرة الحلبيّة :الملهوف :تشنگى حسين عليه السلام ، شدّت گرفت . از سيلْ بندِ فرات ، بالا رفت تا خود را به آب برساند و عبّاس عليه السلام ، برادرش نيز پيشِ رويش بود . سواران ابن سعد ، راه را بر آن دو گرفتند و مردى از بنى دارِم ، تيرى به سوى حسين عليه السلام پرتاب كرد و آن را در گلوى شريفش نشانْد . امام _ كه درودهاى خدا بر او باد _ ، تير را بيرون كشيد و دستش را زير گلويش گرفت تا كفِ هر دو دستش از خون ، پُر شد . سپس آن را پاشيد و گفت : «خدايا ! من از آنچه با پسر دختر پيامبرت مى كنند ، به تو شكايت مى كنم» .

سپس ، عبّاس عليه السلام را از او جدا كردند و او را از هر سو ، در ميان گرفتند تا او را به شهادت رساندند . خداوند ، روحش را پاك بدارد ! پس حسين عليه السلام ، به شدّت گريست . شاعر ، در اين باره گفته است :

سزامندترين كس به گريه مردم بر اوجوانى است كه حسين عليه السلام را در كربلا به گريه انداخت برادر او و پسر پدرش على عليه السلامابو الفضلِ آغشته به خون كسى كه براى حسين عليه السلام ، از خود گذشتگى كرد و هيچ چيز ، او را خم ننمودو با وجود تشنگى ، آب را به او بخشيد .4609.المحبّر ( _ في ذِكرِ مُؤاخاةِ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آل ) مثير الأحزان :سپس عبّاس عليه السلام را از حسين عليه السلام جدا كردند و از هر سو ، او را در ميان گرفتند و به شهادت رساندند و حسين عليه السلام ، به سبب كشته شدن او ، به شدّت گريست . .

ص: 96

4608.الكافى ( _ به نقل از عبد الرحمان بن حَجّاج _ ) مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي:ثُمَّ خَرَجَ مِن بَعدِهِ [أي بَعدِ عَبدِ اللّهِ بنِ عَلِيٍّ ]العَبّاسُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام ، واُمُّهُ اُمُّ البَنينَ أيضاً ، وهُوَ السَّقّاءُ، فَحَمَلَ وهُوَ يَقولُ:

أقسَمتُ بِاللّهِ الأَعَزِّ الأَعظَمِوبِالحَجونِ (1) صادِقاً وزَمزَمِ وبِالحَطيمِ (2) وَالفَنَا المُحَرَّمِلَيُخضَبَنَّ اليَومَ جِسمي بِدَمي دونَ الحُسَينِ ذِي الفَخارِ الأَقدَمِإمامُ أهلِ الفَضلِ وَالتَّكَرُّمِ

فَلَم يَزَل يُقاتِلُ حَتّى قَتَلَ جَماعَةً مِنَ القَومِ، ثُمَّ قُتِلَ.

فَقالَ الحُسَينُ عليه السلام : الآنَ انكَسَرَ ظَهري، وقَلَّت حيلَتي . (3)4608.الكافي عن عبد الرحمن بن الحجّاج :المناقب والمثالب لأبي حنيفة النعمان المغربي:كانَ العَبّاسُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام لَمّا مُنِعَ الحُسَينُ عليه السلام الماءَ، جَعَلَ يَحمِلُ عَلَى النّاسِ فَيُفرِجونَ حَتّى يَأتِي الفُراتَ ويَأتي بِالماءِ، فَيَسقِي الحُسَينَ عليه السلام وأصحابَهُ، فَسُمِّيَ «السَّقّاءَ» يَومَئِذٍ . وقُتِلَ بَينَ الفُراتِ ومَصرَعِ الحُسَينِ عليه السلام ، فَثَمَّ قَبرُهُ، وقَطَعوا يَومَئِذٍ يَدَيهِ ورِجلَيهِ . (4)4607.تاريخ المدينة ( _ به نقل از ابو غسّان _ ) المناقب لابن شهرآشوب:كانَ عَبّاسٌ السَّقّاءُ قَمَرُ بَني هاشِمٍ، صاحِبَ لِواءِ الحُسَينِ عليه السلام ، وهُوَ أكبَرُ الإِخوانِ . مَضى بِطَلَبِ الماءِ فَحَمَلوا عَلَيهِ وحَمَلَ هُوَ عَلَيهِم، وجَعَلَ يَقولُ:

لا أرهَبُ المَوتَ إذِ المَوتُ رَقىحَتّى اُوارى فِي المَصاليتِ (5) لِقا نَفسي لِنَفسِ المُصطَفَى الطُّهرِ وَقاإنّي أنَا العَبّاسُ أغدو بِالسَّقا ولا أخافُ الشَّرَّ يَومَ المُلتَقى

فَفَرَّقَهُم، فَكَمَنَ لَهُ زَيدُ بنُ وَرقاءَ الجُهَنِيُّ مِن وَراءِ نَخلَةٍ، وعاوَنَهُ حَكيمُ بنُ طُفَيلٍ السِّنبِسِيُّ، فَضَرَبَهُ عَلى يَمينِهِ، فَأَخَذَ السَّيفَ بِشِمالِهِ، وحَمَلَ عَلَيهِم وهُوَ يَرتَجِزُ:

وَاللّهِ إن قَطَعتُمُ يَمينيإنّي اُحامي أبَداً عَن ديني وعَن إمامٍ صادِقِ اليَقينِنَجلِ النَّبِيِّ الطّاهِرِ الأَمينِ

فَقاتَلَ حَتّى ضَعُفَ، فَكَمَنَ لَهُ الحَكيمُ بنُ الطُّفَيلِ الطّائِيُّ مِن وَراءِ نَخلَةٍ، فَضَرَبَهُ عَلى شِمالِهِ، فَقالَ:

يا نَفسُ لا تَخشَي مِنَ الكُفّارِوأبشِري بِرَحمَةِ الجَبّارِ مَعَ النَّبِيِّ السَّيِّدِ المُختارِقَد قَطَعوا بِبَغيِهِم يَساري فَأَصلِهِم يا رَبِّ حَرَّ النّارِ

فَقَتَلَهُ المَلعونُ بِعَمودٍ مِن حَديدٍ.

فَلَمّا رَآهُ الحُسَينُ عليه السلام مَصروعاً عَلى شَطِّ الفُراتِ، بَكى وأنشَأَ يَقولُ:

تَعَدَّيتُمُ يا شَرَّ قَومٍ بِفِعلِكُمُوخالَفتُمُ قَولَ النَّبِيِّ مُحَمَّدِ أما كانَ خَيرُ الرُّسُلِ وَصّاكُم بِناأما نَحنُ مِن نَسلِ النَّبِيِّ المُسَدَّدِ أما كانَتِ الزَّهراءُ اُمِّيَ دونَكُمُأما كانَ مِن خَيرِ البَرِيَّةِ أحمَدِ لُعِنتُم واُخزيتُم بِما قَد جَنَيتُمُفَسَوفَ تُلاقوا حَرَّ نارٍ تَوَقَّدِ . (6) .


1- .الحجون: الجبل المشرف ممّا يلي شعب الجزّارين بمكّة (النهاية: ج 1 ص 348 «حجن») .
2- .الحطيم: وهو ما بين الركن الذي فيه الحجر الأسود وبين الباب (مجمع البحرين: ج 1 ص 423 «حطم») .
3- .مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي: ج 2 ص 29، الفتوح: ج 5 ص 114 نحوه وليس فيه «فقال الحسين : الآن انكسر ظهري ، وقلّت حيلتي» .
4- .المناقب والمثالب لأبي حنيفة النعمان المغربي: ص 309 .
5- .الصلت: السيف الصقيل الماضي (القاموس المحيط: ج 1 ص 152 «صلت»).
6- .المناقب لابن شهرآشوب: ج 4 ص 108، بحار الأنوار: ج 45 ص 40.

ص: 97

4607.تاريخ المدينة عن أبي غسّان :مقتل الحسين عليه السلام ، خوارزمى :پس از عبد اللّه بن على ، عبّاس بن على عليه السلام _ كه مادر او نيز اُمّ البنين بود _ ، به ميدان آمد . او _ كه همان سقّاست _ ، حمله كرد و چنين خواند :

به خداى عزيزتر و بزرگ تر ، سوگند مى خورمسوگندى راست به حَجون (1) و زمزم و به حَطيم (2) و صحن مسجد الحرامكه امروز ، پيكرم با خونم رنگين مى شود در راه حسينِ پُرافتخار سابقه دار [ در اسلام ]پيشواى فضيلتمندان بااحترام !

آن گاه ، هماره جنگيد تا گروهى از دشمن را كُشت و سپس ، كُشته شد .

پس حسين عليه السلام فرمود : «اكنون ، پُشتم شكست و چاره ام ، ناچار گشت» .4606.الكامل ، مبرّد ( _ به نقل از ابو نيزر _ ) المناقب و المثالب ، نُعمان مغربى :عبّاس بن على عليه السلام ، پس از آن كه حسين عليه السلام را از آب ، باز داشتند ، به دشمن حمله مى بُرد و آنها را مى شكافت و خود را به آب فرات مى رساند و حسين عليه السلام و يارانش را سيراب مى كرد . وى در آن روزها ، «سَقّا (آب آور) » ناميده شد و ميان فرات و قتلگاه حسين عليه السلام كشته شد . قبر او نيز همان جاست . در آن روز ، [ دشمنان ]دست و پاهاى او را هم قطع كردند .4606.الكامل للمبرّد عن أبي نيزر :المناقب ، ابن شهرآشوب :عبّاس، سقا ، ماه بنى هاشم و پرچمدار حسين عليه السلام بود . او از ديگر برادرانش بزرگ تر بود و در طلب آب مى رفت كه بر او حمله بُردند . او هم به آنها حمله بُرد و چنين مى خواند :

از مرگْ نمى هراسم ؛ زيرا مرگ ، ترقّى و صعودى استكه مرا در پشت شمشيرها ، پنهان مى كند . جانم ، سپر جان پاكيزه مصطفى باد!من ، عبّاسم كه سقّا گشته ام و به روز برخورد ، هراسى از شرّ ندارم .

پس آنان را متفرّق كرد . زيد بن وَرقاى جُهَنى ، در پشت درخت خرمايى به كمين او نشست و حَكيم بن طُفَيل سِنبِسى نيز او را يارى داد و بر دست راست عبّاس عليه السلام ضربه اى زد [ و آن را قطع كرد ] . عبّاس عليه السلام ، شمشير را به دست چپ گرفت و به آنها حمله بُرد و چنين رَجَز مى خواند :

به خدا سوگند ، اگر دست راستم را قطع كنيدمن ، هميشه از دينم حمايت مى كنم و نيز از امام راستگو و استوارباورىكه نواده پيامبرِ پاك و امين است .

آن گاه ، جنگيد تا ناتوان شد . حَكيم بن طُفَيل طايى ، از پشت درخت خرما به او كمين زد و بر دست چپش ضربه اى زد [ و آن را قطع كرد ] . عبّاس عليه السلام نيز خواند :

اى جان ! از كافران مترسو به رحمت خداى جبران كننده ، بشارتت باد ! همراه با پيامبر صلى الله عليه و آله ، سَرور برگزيده !با سركشى شان ، دست چپم را قطع كردند پروردگارا ! آنان را به داغىِ آتش برسان !

پس آن ملعون ، با عمود آهنين [ به او زد و ] عبّاس عليه السلام را به شهادت رساند .

هنگامى كه حسين عليه السلام ، او را بر [ كناره ] رود فرات ، افتاده ديد ، گريست و چنين خواند :

«اى بدترينِ مردمان ! با كارتان ، تجاوز كرديدو با گفته محمّد پيامبر ، مخالفت كرديد . آيا بهترينِ پيامبران ، سفارش ما را به شما نكرد ؟آيا ما از نسل پيامبرِ تأييد شده نيستيم ؟ آيا زهرا عليهاالسلام ، مادر ماست يا شما ؟آيا احمد ، بهترينِ مردمان نيست ؟ نفرين شُديد و به خاطر جنايتتان ، رسوا گشتيدبه زودى ، داغىِ آتشى برافروخته را خواهيد ديد» . .


1- .حَجون ، كوهى مُشرف به درّه جزّارين در مكّه است و اكنون ، ميان منطقه معابده و مسجد الحرام قرار دارد .
2- .حَطيم ، بخشى از مسجد الحرام ، از حجر الأسود تا درِ كعبه كه محلّ اجتماع و ازدحام هميشگى حاجيان است .

ص: 98

4605.امام باقر عليه السلام :شرح الأخبار:كانَ الَّذي وَلِيَ قَتلَ العَبّاسِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام يَومَئِذٍ يَزيدُ بنُ زِيادٍ الحَنَفِيُّ، وأخَذَ سَلَبَهُ حَكيمُ بنُ طُفَيلٍ الطّائِيُّ، وقيلَ: إنَّهُ شَرِكَ في قَتلِهِ يَزيد .

وكانَ بَعدَ أن قُتِلَ إخوَتُهُ عَبدُ اللّهِ وعُثمانُ وجَعفَرٌ مَعَهُ قاصِدينَ الماءَ. ويَرجِعُ وَحدَهُ بِالقِربَةِ فَيَحمِلُ عَلى أصحابِ عُبَيدِ اللّهِ بنِ زِيادٍ الحائِلينَ دونَ الماءِ، فَيَقتُلُ مِنهُم، ويَضرِبُ فيهِم حَتّى يَتَفَرَّجوا عَنِ الماءِ، فَيَأتِيَ الفُراتَ فَيَملَأَ القِربَةَ ويَحمِلَها، ويَأتِيَ بِهَا الحُسَينَ عليه السلام وأصحابَهُ، فَيَسقِيَهُم حَتّى تَكاثَروا عَلَيهِ، وأوهَنَتهُ الجِراحُ مِن النَّبلِ، فَقَتَلوهُ كَذلِكَ بَينَ الفُراتِ والسُّرادِقِ (1) وهُوَ يَحمِلُ الماءَ، وثَمَّ قَبرُهُ رَحِمَهُ اللّهُ. وقَطَعوا يَدَيهِ ورِجلَيهِ حَنَقاً عَلَيهِ ، ولِما أبلى فيهِم وقَتَلَ مِنهُم، فَلِذلِكَ سُمِّيَ السَّقّاءَ.

وفيهِ يَقولُ الفَضلُ بنُ مُحَمَّدِ بنِ الحَسَنِ بنِ عُبَيدِ اللّهِ بنِ العَبّاسِ بنِ عَلِيٍّ :

أحَقُّ النّاسِ أن يُبكى عَلَيهِإذ أبكَى الحُسَينَ بِكَربَلاءِ (2) أخوهُ وَابنُ والِدِهِ عَلِيٍّأبُو الفَضلِ المُضَرَّجُ بِالدِّماءِ ومَن واساهُ لا يَثنيهِ شَيءٌوجاءَ لَهُ عَلى عَطَشٍ بِماءِ . (3) .


1- .السرادق: هو كلّ ما أحاط بشيء من حائط أو مضرب أو خباء (النهاية: ج 2 ص 359 «سردق») .
2- .كذا في المصدر ، وهو خطأ واضح ، والصحيح : «فتىً أبكى الحسين بكربلاء» ، كما تقدّم في النقول السابقة عن الملهوف .
3- .شرح الأخبار: ج 3 ص 191.

ص: 99

4604.امام صادق عليه السلام :شرح الأخبار :كسى كه عهده دار كشتن عبّاس بن على عليه السلام در آن روز (عاشورا) شد ، يزيد بن زياد حَنَفى بود ، و لباس و تجهيزات [ رزم ] عبّاس عليه السلام را حَكيم بن طُفَيل طايى برداشت. نيز گفته شده است كه او همدست يزيد [بن زياد] در كُشتن عبّاس عليه السلام بود .

پس از آن كه برادران عبّاس عليه السلام : عبد اللّه ، عثمان و جعفر _ كه همراه او قصد [ آوردن ]آب را داشتند _ كشته شدند ، عبّاس عليه السلام به تنهايى و با مَشك آب ، باز مى گشت و به ياران عبيد اللّه _ كه ميان او و آب ، فاصله انداخته بودند _ ، حمله مى بُرد و آنان را مى زد و مى كُشت تا از [ شريعه ] آب ، كنار روند . آن گاه ، به فرات ، وارد مى شد و مَشك را پُر مى كرد و مى بُرد و به حسين عليه السلام و يارانش مى رساند و آنان را سيراب مى كرد ، تا آن كه دشمنان ، بر او غلبه كردند و زخم تيرها ، او را ناتوان كرد و ميان فرات و سراپرده خيمه ها ، در حال بُردن آب ، او را كُشتند . قبرش نيز همان جاست . خدايش رحمت كند !

همچنين ، دست ها و پاهايش را از سرِ كينه ورزى با او و به سبب گرفتارى[ هايى كه برايشان به وجود آورده بود ] و كُشتارى كه از آنها كرده بود ، قطع كردند . از اين رو بود كه او «سقّا» ناميده شد .

فضل بن محمّد بن حسن بن عبيد اللّه بن عبّاس بن على عليه السلام ، در اين باره ، گفته است :

سزامندترينِ كس به گريستن مردم بر اوجوانى است كه حسين عليه السلام را در كربلا، گريانْد برادر او و فرزند پدرش علىابو الفضلِ آغشته به خون ؛ كسى كه براى حسين عليه السلام ، از خود گذشتگى كرد و هيچ چيز ، او را خَم نكردو با وجود تشنگى ، آب را به او بخشيد . .

ص: 100

4603.امام صادق عليه السلام :مقاتل الطالبيّين:العَبّاسُ بنُ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ عليه السلام ، ويُكَنّى أبَا الفَضلِ. واُمُّهُ اُمُّ البَنينَ أيضاً، وهُوَ أكبَرُ وَلَدِها، وهُوَ آخِرُ مَن قُتِلَ مِن إخوَتِهِ لِاُمِّهِ وأبيهِ ... .

وفِي العَبّاسِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام يَقولُ الشّاعِرُ:

أحَقُّ النّاسِ أن يُبكى عَلَيهِإذ أبكَى الحُسَينَ بِكَربَلاءِ أخوهُ وَابنُ والِدِهِ عَلِيٍّأبُو الفَضلِ المُضَرَّجُ بِالدِّماءِ ومَن واساهُ لا يَثنيهِ شَيءٌوجادَ لَهُ عَلى عَطَشٍ بِماءِ

وفيهِ يَقولُ الكُمَيتُ بنُ زَيدٍ:

وأبُو الفَضلِ إنّ ذكرَهُمُ الحُلوَشِفاءُ النُّفوسِ مِن أسقامِ قَتَلَ الأَدعِياءَ إذ قَتَلوهُأكرَمَ الشّارِبينَ صَوبَ الغَمامِ

وكانَ العَبّاسُ عليه السلام رَجُلاً وَسيماً جَميلاً، يَركَبُ الفَرَسَ المُطَهَّمَ (1) ورِجلاهُ تَخُطّانِ فِي الأَرضِ، وكانَ يُقالُ لَهُ: قَمَرُ بَني هاشِمٍ. وكانَ لِواءُ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام مَعَهُ يَومَ قُتِلَ.

حَدَّثَني أحمَدُ بنُ سَعيدٍ، قالَ: حَدَّثَني يَحيَى بنُ الحَسَنِ ، قالَ: حَدَّثَنا بَكرُ بنُ عَبدِ الوَهّابِ ، قالَ: حَدَّثَنِي ابنُ أبي اُوَيسٍ عَن أبيهِ عَن جَعفَرِ بنِ مُحَمَّدٍ ، قالَ: عَبَّأَ الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام أصحابَهُ، فَأَعطى رايَتَهُ أخاهُ العَبّاسَ بنَ عَلِيٍّ عليه السلام .

حَدَّثَني أحمَدُ بنُ عيسى، قالَ: حَدَّثَني حُسَينُ بنُ نَصرٍ، قالَ: حَدَّثَنا أبي ، قالَ: حَدَّثَنا عَمرُو بنُ شِمرٍ ، عَن جابِرٍ عَن أبي جَعفَرٍ عليه السلام : أنَّ زَيدَ بنَ رُقادٍ الجَنبِيَّ وحَكيمَ بنَ الطُّفَيلِ الطّائِيَّ قَتَلَا العَبّاسَ بنَ عَلِيٍّ عليه السلام . (2) .


1- .المطهّم: التامّ كلّ شيء منه على حدته، فهو بارع الجمال (الصحاح: ج 5 ص 1977 «طهم») .
2- .مقاتل الطالبيّين: ص 89 ؛ بحار الأنوار: ج 45 ص 39 .

ص: 101

4605.الإمام الباقر عليه السلام :مقاتل الطالبيّين :عبّاس بن على بن ابى طالب عليه السلام ، كنيه اش ابو الفضل و مادرش اُمّ البنين بود . او بزرگ ترين فرزند اُمّ البنين و آخرينِ برادران تنى است كه [ در كربلا ] به شهادت رسيد ... . شاعر ، در باره عبّاس بن على عليه السلام گفته است :

سزامندترين كس به گريستن مردم بر اوجوانى است كه حسين عليه السلام را در كربلا ، گريانْد برادرِ او و فرزند پدرش على عليه السلامابوالفضلِ آغشته به خون . كسى كه براى حسين عليه السلام ، از خود گذشتگى كرد و هيچ چيز ، او را خم ننمودو با وجود تشنگى ، آب را به او بخشيد .

و كُمَيت بن زيد ، در اين باره مى گويد :

و بى گمان ، ياد ابو الفضل ، شيرين استو شفاى جان ها از بيمارى است . حرام زادگان ، را كُشت و او را كُشتندگرامى ترين نوشنده باران از ابر را .

عبّاس عليه السلام ، مردى با چهره اى نمايان و زيبا بود . او سوار بر اسبى رشيد و زيبا مى شد ؛ ولى پاهايش به زمين كشيده مى شد . به او «ماه بنى هاشم» مى گفتند . پرچم حسين بن على عليه السلام در روز عاشورا ، به دست او بود .

احمد بن سعيد ، از يحيى بن حسن ، از بكر بن عبد الوهّاب ، از ابن ابى اويس ، از پدرش ، از امام صادق عليه السلام برايم نقل كرد كه فرمود : «حسين بن على عليه السلام ، يارانش را آماده كرد و پرچمش را به دست برادرش عبّاس بن على عليه السلام داد» .

احمد بن عيسى ، از حسين بن نصر ، از پدرش ، از عمرو بن شمر ، از جابر ، از ابو جعفر باقر عليه السلام برايم نقل كرد كه فرمود : «زيد بن رُقاد جَنبى و حَكيم بن طفَيل طايى ، عبّاس بن على عليه السلام را كُشتند» . .

ص: 102

4604.عنه عليه السلام :تاريخ الطبري عن هشام :قَتَلَهُ [أيِ العَبّاسَ بنَ عَلِيٍّ عليه السلام ] زَيدُ بنُ رُقادٍ الجَنبِيُّ ، وحَكيمُ بنُ الطُّفَيلِ السِّنبِسِيُّ . (1) .


1- .تاريخ الطبري: ج 5 ص 468، ومن الغريب أنّ الطبري لم ينقل كيفية شهادة العبّاس في تاريخه ، وتبعه في ذلك ابن الأثير في الكامل، الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة): ج 1 ص 475 وفيه «حكيم السنبسي من طيّ»، الكامل في التاريخ: ج 2 ص 581 وفيه «زيد بن داوود الجنبي»، تذكرة الخواصّ: ص 254 عن هشام بن محمّد ، الفصول المهمّة: ص 195 وفيهما «قتله زيد بن رقاد الجني» فقط ؛ الاختصاص: ص 82 وفيه «العبّاس بن عليّ بن أبي طالب ، وهو السقّاء ، قتله حكم بن الطفيل»، الأمالي للشجري : ج 1 ص 170 عن زيد بن عليّ بن الحسين ويحيى بن اُمّ طويل وعبد اللّه بن شريك العامري وغيرهم وفيه «زيد بن رفاد الجني ، وحكيم بن الطفيل الطائي السيسي» .

ص: 103

4603.الإمام الصادق عليه السلام :تاريخ الطبرى_ به نقل از هشام _: عبّاس بن على عليه السلام را زيد بن رُقاد جَنبى و حَكيم بن

طُفَيل سِنبِسى (1) كُشتند . (2) .


1- .نام قاتلان وى مختلف آمده است .
2- .تعجّب آن است كه طبرى ، كيفيت شهادت عبّاس7 را در تاريخش نقل ننموده است و به تبع او ، ابن اثير نيز آن را در كتاب خود ، نياورده است .

ص: 104

4602.شرح نهج البلاغة ( _ در يادكردِ صدقه هاى اميرمؤمنان عليه السلام _ ) أنساب الأشراف:قالَ بَعضُهُم : قَتَلَ حَرمَلَةُ بنُ كاهِلٍ الأَسَدِيُّ ثُمَّ الوالِبِيُّ العَبّاسَ بنَ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ عليه السلام مَعَ جَماعَةٍ وتَعاوَروهُ (1) ، وسَلَبَ ثِيابَهُ حَكيمُ بنُ طُفَيلٍ الطّائِيُّ، ورَمَىَ الحُسَينَ عليه السلام بِسَهمِ فَتَعَلَّقَ بِسِربالِهِ (2) ، ورَمى حَرمَلَةُ بنُ كاهِلٍ الوالِبِيُّ عَبدَ اللّهِ بنِ حُسَينٍ بِسَهمٍ فَذَبَحَهُ . (3)4601.دعائم الإسلام ( _ درباره على عليه السلام _ ) أنساب الأشراف:الأَسَدِيُّ حَرمَلَةُ بنُ الكاهِلِ، الَّذي جاءَ بِرَأسِ عَبّاسِ بنِ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ، وهُوَ قَتَلَهُ مَعَ الحُسَينِ عليه السلام بِالطَّفِّ . (4)4600.الغارات ( _ به نقل از عبد اللّه بن حسن بن حسن بن على بن ابى ) تاريخ الطبري عن موسى بن عامر:إنَّ المُختارَ بَعَثَ عَبدَ اللّهِ بنَ كامِلٍ إلى حَكيمِ بنِ طُفَيلٍ الطّائِيِّ السِّنبِسِيِّ، وقَد كانَ أصابَ سَلَبَ (5) العَبّاسِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام ، ورَمى حُسَيناً عليه السلام بِسَهمٍ، فَكانَ يَقولُ: تَعَلَّقَ سَهمي بِسِربالِهِ وما ضَرَّهُ، فَأَتاهُ عَبدُ اللّهِ بنُ كامِلٍ فَأَخَذَهُ، ثُمَّ أقبَلَ بِهِ . (6) .


1- .تعاور القوم فلاناً: إذا تعاونوا عليه بالضرب واحداً بعد واحد (النهاية: ج 3 ص 320 «عور»).
2- .السربال: القميص ، أو الدرع ، أو كلّ ما لبس فهو سربال (تاج العروس: ج 14 ص 343 «سربل») .
3- .أنساب الأشراف : ج 3 ص 406 .
4- .أنساب الأشراف: ج 13 ص 256.
5- .في المصدر : «صلب» بدل «سلب» وهو تصحيف .
6- .تاريخ الطبري: ج 6 ص 62، أنساب الأشراف: ج 6 ص 407، الكامل في التاريخ: ج 2 ص 683 كلاهما نحوه؛ بحار الأنوار: ج 45 ص 375.

ص: 105

4599.امام صادق عليه السلام :أنساب الأشراف :برخى مى گويند : حرملة بن كاهِل اسدى والِبى با گروهى ، هر كدام ، ضربه اى زدند و عبّاس بن على بن ابى طالب عليه السلام را كُشتند . و حُكَيم بن طُفَيل طايى ، لباسش را بُرد. او همچنين تيرى به سوى حسين عليه السلام انداخت كه به زره ايشان عليه السلام آويخت و حرملة بن كاهِل والِبى هم به عبد اللّه بن حسين ، تيرى زد كه او را ذبح كرد .4598.امام صادق عليه السلام :أنساب الأشراف :حرملة بن كاهِل اسدى ، كسى است كه سر عبّاس بن على بن ابى طالب عليه السلام را آورد . و همو بود كه عباس را با حسين عليه السلام ، در كربلا كُشت .4602.شرح نهج البلاغة ( _ في ذِكرِ صَدَقاتِ أميرِ المُؤمِنينَ عليه السلام ) تاريخ الطبرى_ به نقل از موسى بن عامر _: مختار ، عبد اللّه بن كامل را به سوى حُكَيم بن طُفَيل طايى سِنبِسى فرستاد كه [ تجهيزات و ] لباس هاى عبّاس عليه السلام را به تاراج برده بود و به سوى حسين عليه السلام هم تير انداخته بود و مى گفت : تيرم به زره حسين عليه السلام ، آويخته شد و به او آسيبى نزد . عبد اللّه بن كامل ، نزد او آمد و وى را دستگير كرد و نزد مختار آورد . .

ص: 106

4601.دعائم الإسلام ( _ فِي الإِمامِ عَلِيٍّ عليه السلام _ ) عمدة الطالب:في ذِكرِ عَقِبِ العَبّاسِ بنِ أميرِ المُؤمِنينَ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ عليه السلام ، ويُكَنّى أبَا الفَضلِ، ويُلَقَّبُ السَّقّا ؛ لِأَنَّهُ استَقَى الماءَ لِأَخيهِ الحُسَينِ عليه السلام يَومَ الطَّفِّ، وقُتِلَ دونَ أن يُبلِغَهُ إيّاهُ، وقَبرُهُ قَريبٌ مِنَ الشَّريعَةِ حَيثُ استُشهِدَ.

وكانَ صاحِبَ رايَةِ الحُسَينِ عليه السلام أخيهِ في ذلِكَ اليَومِ.

رَوَى الشَّيخُ أبو نَصرٍ البُخارِيُّ عَنِ المُفَضَّلِ بنِ عُمَرَ أنَّهُ قالَ: قالَ الصّادِقُ جَعفَرُ بنُ مُحَمَّدٍ عليه السلام : كانَ عَمُّنَا العَبّاسُ بنُ عَلِيٍّ نافِذَ البَصيرَةِ، صَلبَ الإِيمانِ، جاهَدَ مَعَ أبي عَبدِ اللّهِ وأبلى بَلاءً حَسَناً، ومَضى شَهيداً. (1)

ودَمُ العَبّاسِ عليه السلام في بَني حَنيفَةَ، وقُتِلَ ولَهُ أربَعٌ وثَلاثونَ سَنَةً.

واُمُّهُ واُمُّ إخوَتِهِ: عُثمانَ وجَعفَرٍ وعَبدِ اللّهِ، اُمُّ البَنينَ فاطِمَةُ بِنتُ حِزامِ بنِ خالِدِ بنِ رَبيعَةَ بنِ الوَحيدِ بنِ كَعبِ بنِ عامِرِ بنِ كِلابِ بنِ رَبيعَةَ بنِ عامِرِ بنِ صَعصَعَةَ بنِ مُعاوِيَةَ بنِ بَكرِ بنِ هَوازِنَ؛ واُمُّها لَيلى بِنتُ السُّهَيلِ بنِ مالِكٍ، وهُوَ ابنُ أبي بَرَّةَ عامِرِ مُلاعِبِ الأَسِنَّةِ بنِ مالِكِ بنِ جَعفَرِ بنِ كِلابٍ؛ وأُمُّهما عَمرَةُ بِنتُ الطُّفَيلِ بنِ عامِرٍ، واُمُّهُا كَبشَةُ بِنتُ عُروَةَ الرَّحّالِ بنِ عُتبَةَ بنِ جَعفَرِ بنِ كِلابٍ، واُمُّها فاطِمَةُ بِنتُ عَبدِ شَمسِ بنِ عَبدِ مَنافٍ.

وقَد رُوِيَ أنَّ أميرَ المُؤمِنينَ عَلِيّاً عليه السلام قالَ لِأَخيهِ عَقيلٍ _ وكانَ نَسّابَةً عالِماً بِأَنسابِ العَرَبِ وأخبارِهِم _ : اُنظُر إلَى امرَأَةٍ قَد وَلَدَتهَا الفُحولَةُ مِنَ العَرَبِ، لِأَتَزَوَّجَها فَتَلِدَ لي غُلاماً فارِساً. فَقالَ لَهُ: تَزَوَّج اُمَّ البَنينَ الكِلابِيَّةَ، فَإِنَّهُ لَيسَ فِي العَرَبِ أشجَعُ مِن آبائِها . فَتَزَوَّجَها.

ولَمّا كانَ يَومُ الطَّفِّ، قالَ شِمرُ بنُ ذِي الجَوشَنِ الكِلابِيُّ لِلعَبّاسِ عليه السلام وإخوَتِهِ: أينَ بَنو اُختي؟ فَلَم يُجيبوهُ، فَقالَ الحُسَينُ عليه السلام لِاءِخوَتِهِ: أجيبوهُ وإن كانَ فاسِقاً؛ فَإِنَّهُ بَعضُ أخوالِكُم، (2) فَقالوا لَهُ: ما تُريدُ؟ قالَ: اُخرُجوا إلَيَّ فَإِنَّكُم آمِنونَ، ولا تَقتُلوا أنفُسَكُم مَعَ أخيكُم، فَسَبّوهُ وقالوا لَهُ: قَبَّحتَ وقَبَّحَ ما جِئتَ بِهِ؛ أنَترُكُ سَيِّدَنا وأخانا ونَخرُجُ إلى أمانِكَ؟ وقُتِلَ هُوَ وإخوَتُهُ الثَّلاثَةُ في ذلِكَ اليَومِ، وما أحَقَّهُم بِقَولِ القائِلِ:

قَومٌ إذا نودوا لِدَفعِ مُلِمَّةٍوَالخَيلُ بَينَ مُدَعَّسٍ (3) ومُكَردَسِ (4) لَبِسُوا القُلوبَ عَلَى الدُّروعِ وأقبَلوايَتَهافَتونَ عَلى ذَهابِ الأَنفُسِ

وَاختُلِفَ فِي العَبّاسِ عليه السلام وأخيهِ عُمَرَ أيُّهُما أكبَرُ، وكانَ ابنُ شِهابٍ العُكبَرِيُّ وأبُو الحَسَنِ الاُشنانِيُّ وَابنُ خِداعٍ يَروونَ أنَّ عُمَرَ أكبَرُ.

وشَيخُ الشَّرَفِ العُبيدِلي وَالبَغدادِيّونَ وأبُو الغَنائِمِ العَمرِيُّ يَروونَ أنَّ عُمَرَ أصغَرُ مِنَ العَبّاسِ عليه السلام ، ويُقَدِّمونَ وُلدَ العَبّاسِ عَلى وُلدِهِ.

وعَقِبُ العَبّاسِ عليه السلام قَليلٌ، وأعقَبَ مِنِ ابنِهِ عُبَيدِ اللّهِ . (5) .


1- .راجع : ص 88 ح 1809 .
2- .في الثقافة القبيلة العربية يطلق علي الرجل الذي هو من قبيلة الام «خال» .
3- .الدّعس: الطعن، والمِدعَس: الرمح يُدعَس به (الصحاح: ج 3 ص 929 «دعس») .
4- .رجلٌ مُكَردَس: شدّت يداه ورجلاه وصُرِعَ (لسان العرب: ج 6 ص 195 «كردس») .
5- .عمدة الطالب: ص 356 .

ص: 107

4600.الغارات عن عبد اللّه بن الحسن بن الحسن بن عليّ بنعمدة الطالب :در يادكردِ فرزندان عبّاس بن امير مؤمنان ، على بن ابى طالب عليه السلام كه كنيه اش ، ابو الفضل و لقبش سقّا بود ؛ زيرا در واقعه عاشورا ، براى برادرش آب آورد و قبل از آن كه آن را به او برسانَد ، كشته شد و قبرش نيز نزديك شريعه (راهْ آب) فرات ، يعنى همان شهادتگاه اوست .

در آن روز ، پرچمدار حسين عليه السلام ، برادرش [ عبّاس عليه السلام ] بود .

شيخ ابو نصر بخارى ، از مُفَضّل بن عمر ، از جعفر بن محمّد صادق عليه السلام ، روايت كرده است كه فرمود : «عمويمان عبّاس بن على عليه السلام ، تيزبين بود و ايمانى استوار داشت . همراه ابا عبد اللّه عليه السلام جنگيد و آزمونى نيكو داد و به شهادت رسيد» .

خون عبّاس عليه السلام ، به گردن بنى حَنيفه است . او به هنگام شهادت ، 34 سال داشت .

مادر او و برادرانش : عثمان ، جعفر و عبد اللّه ، اُمّ البنين فاطمه ، دختر حِزام بن خالد بن ربيعة بن وحيد بن كعب بن عامر بن كِلاب بن ربيعة بن عامر بن صَعصَعة بن معاوية بن بَكر بن هوازِن بود . مادر اُمّ البنين هم ليلى ، دختر سُهَيل بن مالك بود و او ، پسر ابو بَرّه عامِر نيزه باز ، پسر مالك بن جعفر بن كِلاب بود و مادر آن دو ، عَمْره ، دختر طُفَيل بن عامر بود و مادر عَمرَه نيز كَبْشه ، دختر عُروه رَحّال بن عُتبة بن جعفر بن كِلاب و مادر كَبْشه هم فاطمه ، دختر عبد شمس بن عبد مناف بوده است .

همچنين روايت شده كه امير مؤمنان على عليه السلام ، به برادرش عقيل _ كه نسب شناس و در انساب و اخبار عرب ، دانا بود _ ، فرمود : «بنگر و برايم همسرى بياب كه زاده دلاوران عرب باشد تا جوانى دلير [ و جنگجو ] برايم بياورد» .

عقيل گفت : با اُمّ البنين از قبيله كِلاب ، ازدواج كن كه در عرب ، شجاع تر از پدران او نيست .

امام عليه السلام نيز با او ازدواج كرد . هنگامى كه واقعه كربلا پيش آمد ، شمر بن ذى الجوشن كِلابى ، به عبّاس عليه السلام و برادرانش گفت : خواهرزادگان من ، كجا هستند ؟

امّا آنان ، پاسخش را ندادند . حسين عليه السلام به برادرانش فرمود : «پاسخ او را بدهيد . هر چند فاسق است ؛ امّا يكى از دايى هاى شماست» . (1)

آنان به او گفتند : چه مى خواهى ؟

گفت : به سوى من بياييد كه شما ، در امان هستيد . خود را با برادرتان ، به كُشتن ندهيد .

آنان به او گفتند : رويت زشت باد و آنچه آورده اى نيز ، زشت باد ! آيا سَرور و برادرمان را رها كنيم و به امان تو در آييم ؟ !

عبّاس عليه السلام و سه برادرش ، در آن روز ، كشته شدند . اين شعر ، چه قدر مناسب حال آنان است كه :

گروهى كه چون براى دفع پيشامدها ، فرا خوانده شوندلشكر [ مقابلشان ] يا نيزه خورده اند و يا قامتْ شكسته شده اند . آنان ، قلب هايشان را روى زره هايشان پوشيده اند وگويى براى رفتن جان هايشان [ از بدن هايشان ] ، شتاب مى كنند .

در اين كه عبّاس عليه السلام بزرگ تر بود و يا برادرش عمر ، اختلاف است . ابن شهاب عُكبَرى و ابوالحسن اُشنانى و ابن خِداع ، روايت كرده اند كه : عمر ، بزرگ تر بوده است .

شيخ شرف عُبَيدلى ، بغداديان و ابو غنائم عَمْرى ، روايت كرده اند كه : عمر ، كوچك تر از عبّاس عليه السلام بوده است و فرزندان عبّاس عليه السلام را بر فرزندان او مقدّم مى دارند .

نسل عبّاس عليه السلام اندك و از طريق پسرش عبيد اللّه هستند . .


1- .در فرهنگ قبايلى عرب ، به مردى كه از قبيله مادر باشد نيز «دايى (خال)» گفته مى شود .

ص: 108

4599.عنه عليه السلام :تاريخ الطبري عن فضيل بن خديج الكندي:فَأَمَّا الصَّيداوِيُّ عُمَرُ بنُ خالِدٍ، وجابِرُ بنُ الحارِثِ السَّلمانِيُّ، وسَعدٌ مَولى عُمَرَ بنِ خالِدٍ، ومُجَمَّعُ بنُ عَبدِ اللّهِ العائِذِيُّ، فَإِنَّهُم قاتَلوا في أوَّلِ القِتالِ، فَشَدّوا مُقدِمينَ بِأَسيافِهِم عَلَى النّاسِ، فَلَمّا وَغَلوا عَطَفَ عَلَيهِمُ النّاسُ فَأَخَذوا يَحوزونَهُم (1) ، وقَطَعوهُم مِن أصحابِهِم غَيرَ بَعيدٍ، فَحَمَلَ عَلَيهِمُ العَبّاسُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام فَاستَنقَذَهُم، فَجاؤوا قَد جُرِّحوا، فَلَمّا دَنا مِنهُم عَدُوُّهُم ، شَدّوا بِأَسيافِهِم فَقاتَلوا في أوَّلِ الأَمرِ، حَتّى قُتِلوا في مَكانٍ واحِدٍ . (2) .


1- .حازه يحوزه: إذا قبضه وملكه واستبدّ به (النهاية: ج 1 ص 459 «حوز») .
2- .تاريخ الطبري: ج 5 ص 446، الكامل في التاريخ: ج 2 ص 569 وفيه «جبّار بن الحارث السلماني» و«مجمع عبيداللّه العائذي» .

ص: 109

4598.عنه عليه السلام :تاريخ الطبرى_ به نقل از فُضَيل بن خَديج كِنْدى _: امّا صيداوى ها : عمر بن خالد ، جابر بن حارث سلمانى ، سعد ، غلام عمر بن خالد و مُجَمّع بن عبد اللّه عائِذى بودند كه در آغاز جنگ ، به پيكار برخاستند و با شمشيرهايشان ، به سوى دشمنانْ يورش بردند و چون به ميان آنها فرو رفتند ، سپاهيان به سوى آنها حمله كردند و آنها را ميان گرفته ، از يارانشانْ جدا كردند . عبّاس بن على عليه السلام ، به آنان حمله كرد و ايشان را از دست آنان رَهانْد . آنان ، [ از حلقه دشمن ] زخمى ، بيرون آمدند و چون دوباره دشمن به آنها نزديك شد ، مانند آغاز كار ، با شمشيرهايشانْ يورش بُردند و جنگيدند تا يك جا شهيد شدند . .

ص: 110

4597.امام صادق عليه السلام ( _ درباره على عليه السلام _ ) كامل الزيارات عن أبي حمزة الثّمالي :قالَ الصّادِقُ عليه السلام : إذا أرَدتَ زِيارَةَ قَبرِ العَبّاسِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام _ وهُوَ عَلى شَطِّ الفُراتِ بِحِذاءِ الحائِرِ _ فَقِف عَلى بابِ السَّقيفَةِ... ثُمَّ ادخُل، وَانكَبَّ عَلَى القَبرِ، وقُل:

السَّلامُ عَلَيكَ أيُّهَا العَبدُ الصّالِحُ ، المُطيعُ للّهِِ ولِرَسولِهِ ولِأَميرِ المُؤمِنينَ وَالحَسَنِ وَالحُسَينِ عليهم السلام ، وَالسَّلامُ عَلَيكَ ورَحمَةُ اللّهِ وبَرَكاتُهُ ، ومَغفِرَتُهُ ورِضوانُهُ ، عَلى روحِكَ وبَدَنِكَ.

أشهَدُ واُشهِدُ اللّهَ أنَّكَ مَضَيتَ عَلى ما مَضى عَلَيهِ البَدرِيّونَ وَالمُجاهِدونَ في سَبيلِ اللّهِ، المُناصِحونَ لَهُ في جِهادِ أعدائِهِ، المُبالِغونَ في نُصرَةِ أولِيائِهِ، الذّابّونَ عَن أحِبّائِهِ، فَجَزاكَ اللّهُ أفضَلَ الجَزاءِ وأكثَرَ الجَزاءِ، وأوفَرَ الجَزاءِ وأوفَى جَزاءِ أحَدٍ مِمَّن وَفى بِبَيعَتِهِ، وَاستَجابَ لَهُ دَعوَتَهُ، وأطاعَ وُلاةَ أمرِهِ.

وأشهَدُ أنَّكَ قَد بالَغتَ فِي النَّصيحَةِ، وأعطَيتَ غايَةَ المَجهودِ، فَبَعَثَكَ اللّهُ فِي الشُّهَداءِ، وجَعَلَ روحَكَ مَعَ أرواحِ السُّعَداءِ، وأعطاكَ مِن جِنانِهِ أفسَحَها مَنزِلاً، وأفضَلَها غُرَفاً، ورَفَعَ ذِكرَكَ في عِلِّيّينَ ، (1) وحَشَرَكَ مَعَ النَّبِيّينَ وَالصِّدّيقينَ ، وَالشُّهَداءِ وَالصّالِحينَ، وحَسُنَ اُولئِكَ رَفيقاً.

أشهَدُ أنَّكَ لَم تَهِن ولَم تَنكُل (2) ، وأنَّكَ مَضَيتَ عَلى بَصيرَةٍ مِن أمرِكَ، مُقتَدِياً بِالصّالِحينَ، ومُتَّبِعاً لِلنَّبِيّينَ، جَمَعَ اللّهُ بَينَنا وبَينَكَ ، وبَينَ رَسولِهِ وأولِيائِهِ في مَنازِلِ المُحسِنينَ؛ فَإِنَّهُ أرحَمُ الرّاحِمينَ . (3) .


1- .العليّون : تعني المنزلة الرفيعة ، و تطلق علي المكان السامي الذي يحضره المقربون عندالله عز و جل في الجنّة
2- .نكل : جبن (الصحاح: ج 5 ص 1835 «نكل»).
3- .كامل الزيارات: ص 440 ح 671 ، مصباح المتهجّد: ص 725 عن صفوان، تهذيب الأحكام: ج 6 ص 66، المزار للمفيد: ص 122 وفيه «المخبتين» بدل «المحسنين»، المصباح للكفعمي: ص 669، البلد الأمين: ص 290 كلاهما نحوه والأربعة الأخيرة من دون إسنادٍ إلى أحدٍ من أهل البيت عليهم السلام ، بحار الأنوار: ج 101 ص 277 ح 1 .

ص: 111

4596.امام باقر يا امام صادق عليه السلام :كامل الزيارات_ به نقل از ابو حمزه ثُمالى : امام صادق عليه السلام فرمود : هنگامى كه خواستى به زيارت عبّاس بن على عليه السلام _كه كنار رود فرات ، رو به روى بارگاه حسين عليه السلام است _ ، بروى ، بر درگاه سايه بان بِايست ... . سپس ، داخل شو و روى قبر بيفت و بگو : «سلام بر تو ، اى بنده شايسته و مطيع خدا و پيامبرش و امير مؤمنان و حسن و حسين ! خداوند ، بر ايشان ، درود و سلام فرستد ! سلام و رحمت و بركات و آمرزش و رضوان خدا ، بر تو و بر روح و پيكرت باد !

گواهى مى دهم و خدا را گواه مى گيرم كه تو ، بر همان عقيده اى جان دادى كه بدريان و مجاهدان در راه خدا ، [ خداخواهانِ ] خيرخواه در جهاد با دشمنان خدا ، مبالغه كنندگان در يارى اوليايش و دفاع كنندگان از دوستانش ، جان دادند . خدا به تو ، بهترين و فراوان ترين و سرشارترين جزاىِ كسانى را كه به بيعت خود وفا كردند و دعوتش را پاسخ گفتند و اختيارداران كارهايش (اولياى امورش) را اطاعت كردند ، عطا كند .

گواهى مى دهم كه تو ، در خيرخواهى كوشيدى و نهايتِ توان خويش را به كار بردى . خداوند ، تو را در زمره شهيدان بر انگيخت و روحت را با ارواح سعادتمندان ، قرار داد و گسترده ترين منزل را ، با بهترين اتاق هاى بهشتى ، به تو عطا كرد و يادت را در عِليّين ، (1) بالا بُرد و تو را با پيامبران ، صدّيقان ، شهيدان و صالحان ، محشور كرد ، و چه همراهان خوبى !

گواهى مى دهم كه تو ، سستى نكردى و پا ، پس ننهادى و با بينايى به كارت و پيروى از شايستگان و دنباله روى از پيامبران ، به سوى كارت روان شدى . خداوند ، ما و شما را با پيامبر و اوليايش ، در جايگاه نيكوكاران ، محشور نمايد ، كه او مهربان ترينِ مهربانان است» . .


1- .علّيين ، يعنى جايگاه والا . به محلّ حضور مقرّبان درگاه الهى در بهشت مى گويند .

ص: 112

راجع : ج 6 ص 6 (الفصل الأوّل / استمهال ليلة للصلاة والدعاء والاستغفار) و ص 78 (الفصل الثاني / المواجهة بين جيش الهدى و جيش الضلالة) و ص 94 (الفصل الثاني / احتجاجات الإمام عليه السلام على جيش الكوفة) .

5 / 6مُحَمَّدُ بنُ عَلِيٍّعدّت الكثير من المصادر محمّد بن عليّ ضمن شهداء كربلاء (1) ، ولُقّب في بعضها بالأصغر (2) . واستناداً إلى بعض الروايات ، فإنّ اسم اُمّه أسماء بنت عميس الخثعمية ، وفي بعضها أنّ اُمّه اُمّ ولد . (3) عمره حين استشهد 22 سنة (4) ، وقاتله رجل من بني أبان بن دارم (5) ، ولكن استناداً لرواية ابن شهرآشوب فإنّه لم يقتل بسبب مرضه . (6) ورد في زيارة الناحية المقدّسة : السَّلامُ عَلى مُحَمَّدِ بنِ أميرِ المُؤمِنينَ ، قَتيلِ الإِيادِيِّ الدّارِمِيِّ لَعَنَهُ اللّهُ وضاعَفَ عَلَيهِ العَذابَ الأَليمَ ، وصَلَّى اللّهُ عَلَيكَ يا مُحَمَّدُ وعَلى أهلِ بَيتِكَ الصّابِرينَ . (7) ولم يرد اسمه في الزيارة الرجبيّة . (8)

.


1- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 449 ، أنساب الأشراف : ج 3 ص 422 ، مروج الذهب : ج 3 ص 71 ، تذكرة الخواص ص 254 ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 47 ؛ الاختصاص : ص 82 ، عمدة الطالب : ص 31 .
2- .راجع: ص 114 ح 1833 و ص 116 ح 1835 .
3- .مقاتل الطالبيين: ص90؛ رجال الطوسي: ص105، الاختصاص :ص82 ، الأماليللشجري:ج1ص170، الحدائق الورديّة : ج 1 ص 120 وراجع: هذه الموسوعة : ج 7 ص 114 ح 1832 و ح 1833 وص 116 ح 1835 .
4- .لباب الأنساب : ج 1 ص 400.
5- .راجع : ص 114 ح 1832 و ص 116 ح 1834 .
6- .راجع : ص 116 ح 1834 .
7- .راجع : ج 12 ص 252 (القسم الثالث عشر / الفصل الثالث عشر / الزيارة الثانية برواية الإقبال) .
8- .ورد في الزيارة الرجبية برواية المزار للشهيد الأول : ص 149 «أبي بكر محمد بن أمير المؤمنين» . راجع : هذه الموسوعة : ج 7 ص 54 (أبو بكر بن عليّ) .

ص: 113

ر . ك : ج 6 ص 7 (فصل يكم / شب را مهلت گرفتن براى نماز، دعا و استغفار) و ص 79 (فصل دوم / رويارويى لشكر هدايت و لشكر گم راهى) و ص 95 (فصل دوم / احتجاج هاى امام عليه السلام بر سپاه كوفه) .

5/ 6محمّد بن على

بسيارى از منابع ، محمّد بن على را نيز از شهداى كربلا شمرده اند و برخى ، لقب وى را «اصغر» آورده اند . بر پايه برخى از گزارش ها ، نام مادر وى ، اسماء بنت عُمَيس خَثعَمى است و برخى گفته اند كه مادرش اُمّ وَلَد (كنيز) (1) بوده است . سنّ محمّد در هنگام شهادت ، 22 سال گزارش شده و قاتلش ، مردى از طايفه اَبان بن دارِم بوده است ؛ امّا به گزارش ابن شهرآشوب ، او به دليل بيمار بودن ، در كربلا كشته نشد . در «زيارت ناحيه مقدّسه» آمده است : سلام بر محمّد ، پسر امير مؤمنان ؛ كُشته شده [ به دستِ ] اِيادى دارِمى ، كه خدا ، او را لعنت كند و بر عذاب دردناك او بيفزايد ! درودهاى خدا بر تو _ اى محمّد _ و بر خانواده شكيبايت ! نام وى در «زيارت رجبيّه» نيامده است . (2)

.


1- .اُمّ وَلَد : كنيز آزاد شده بر اثر بچه دار شدن از مولا .
2- .در زيارت رجبيه به روايت المزار شهيد اوّل، آمده : «أبو بكر محمد» . در اين باره ، ر . ك : ص 55 (ابو بكر بن على) .

ص: 114

4592.امام على عليه السلام :تاريخ الطبري عن هشام :قُتِلَ مُحَمَّدُ بنُ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ عليه السلام _ واُمُّهُ اُمُّ وَلَدٍ _ قَتَلَهُ رَجُلٌ مِن بَني أبانِ بنِ دارِمٍ . (1)4591.امام على عليه السلام :تاريخ الطبري:وتَزَوَّجَ [أميرُ المُؤمِنينَ الإِمامُ عَلِيٍّ عليه السلام ] أسماءَ ابنَةَ عُمَيسٍ الخَثعَمِيَّةَ، فَوَلَدَت لَهُ _ فيما حُدِّثْتُ عَن هِشامِ بنِ مُحَمَّدٍ _ يَحيى ومُحَمَّداً الأَصغَرَ، وقالَ: لا عَقِبَ لَهُما... .

ويَقولُ بَعضُهُم: مُحَمَّدٌ الأَصغَرُ لِاُمِّ وَلَدٍ، وكَذلِكَ قالَ الواقِدِيُّ في ذلِكَ، وقالَ: قُتِلَ مُحَمَّدٌ الأَصغَرُ مَعَ الحُسَينِ عليه السلام . (2) .


1- .تاريخ الطبري: ج 5 ص 468، الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة): ج 1 ص 476، الكامل في التاريخ: ج 2 ص 581، نسب قريش: ص 44 وفيه «محمّد الأصغر درج لاُمّ ولد» فقط، أنساب الأشراف: ج 2 ص 413 وفيه «أُمّه ورقاء أُمّ ولد»، الطبقات الكبرى: ج 3 ص 20، ذخائر العقبى: ص 204 وفي الثلاثة الأخيرة «محمّد الأصغر بن عليّ ، قُتل مع الحسين عليه السلام ، وأُمّه أُمّ ولد» فقط، مقاتل الطالبيّين: ص 90 وفيه «محمّد الأصغر»؛ الاختصاص: ص 82 وليس فيه ذيله، الأمالي للشجري: ج 1 ص 170 وفيه «محمّد الأصغر»، المناقب للكوفي: ج 2 ص 49 وفيه «محمّد الأصغر بن عليّ _ اُمّه اُمّ ولد _ قُتل مع الحسين عليه السلام » فقط، بحار الأنوار: ج 45 ص 39.
2- .تاريخ الطبري: ج 5 ص 154، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 440؛ المناقب لابن شهرآشوب: ج 3 ص 304 وليس فيه ذيله .

ص: 115

4590.امام على عليه السلام :تاريخ الطبرى _ به نقل از هشام_ : محمّد بن على بن ابى طالب _ كه مادرش اُم وَلَد (كنيز) بود _ ، (1) به دست مردى از بنى اَبان بن دارِم ، كشته شد .4592.عنه عليه السلام :تاريخ الطبرى :امير مؤمنان ، على عليه السلام ، اسماء بنت عُمَيس خَثعَمى را به همسرى برگُزيد و او _ آن گونه كه به نقل از هشام بن محمّد به من رسيده است _ ، يحيى و محمّد اصغر را برايش به دنيا آورد . نيز راوى برايم گفت كه : از آن دو نسلى نمانْد ... .

همچنين برخى راويان مى گويند : مادر محمّد اصغر ، اُمّ وَلَد (كنيز) (2) بوده است .

واقدى نيز در اين باره ، چنين گفته است . نيز آمده كه : محمّد اصغر ، همراه حسين عليه السلام ، كشُته شد . .


1- .در برخى نقل ها نام مادر وى را «ورقاء» گفته اند و در برخى نقل ها نيز نام وى را «محمد الأصغر» آمده است.
2- .اُمّ وَلَد ، به كنيزى گفته مى شود كه از ارباب خويش ، صاحب فرزند شده است . چنين كنيزى ، به سبب تولّد فرزند ، بر اساس احكام اسلام ، «آزاد» محسوب مى شود .

ص: 116

4591.عنه عليه السلام :المناقب لابن شهرآشوب:يُقالُ: لَم يُقتَل مُحَمَّدُ الأَصغَرُ بنُ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ لِمَرَضِهِ، ويُقالُ: رَماهُ رَجُلٌ مِن بَني دارِمٍ فَقَتَلَهُ (1) .4590.الإمام عليّ عليه السلام :تاريخ خليفة بن خيّاط عن أبي عبيدة وأبي الحسن:وقُتِلَ مَعَهُ [أي مَعَ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام ] العَبّاسُ الأَصغَرُ ومُحَمَّدُ بنُ عَلِيٍّ الأَصغَرُ ابنا عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ، اُمُّهُما لُبابَةُ بِنتُ عُبَيدِ اللّهِ بنِ العَبّاسِ، وقالَ أبُو الحَسَنِ: اُمُّهُ اُمُّ وَلَدٍ . (2)تنبيه :جدير بالذكر أنّ ابن أعثم في الفتوح ، وتبعاً له بعض المصادر الاُخرى ، عدّوا عمر بن عليّ شهيداً بكربلاء ، ونقلوا له رجزاً أيضاً (3) ، في حين أنّ بعض المصادر صرّحت بأنّه لم يذهب مع الإمام عليه السلام ، وتوفّي سنة 75 أو 77 للهجرة . (4) بل ورد في أحد النقول أنّه وصّى الإمام بعدم الذهاب إلى الكوفة ، وقد نقل بنفسه فيما بعد لقاءه بالإمام . كما رويت في مصادر عديدة قضايا عن عمر بن عليّ في زمن عبد الملك بن مروان ، تدلّ على أنّه كان حيّاً بعد معركة كربلاء . (5) لذا ونظراً لشهرة القضايا التي تدلّ على أنّه كان حيّاً بعد واقعة كربلاء، فلا يمكن قبول ما دلّ على استشهاده في كربلاء .

.


1- .المناقب لابن شهرآشوب: ج 4 ص 113، بحار الأنوار: ج 45 ص 63 .
2- .تاريخ خليفة بن خيّاط: ص 179 ، التنبيه والإشراف : ص 263 وفيه «وقتل معه من ولد أبيه ستّة ... ومحمّد الأصغر» فقط .
3- .الفتوح : ج 5 ص 112 ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 28 ؛ المناقب لابن شهر آشوب : ج 4 ص 107.
4- .عمدة الطالب : ص 362.
5- .الإرشاد : ج 2 ص 150 ، المجدي : ص 16 ، المناقب لابن شهر آشوب : ج 4 ص 172 ، إعلام الورى : ج 1 ص 417 ، كشف الغمة : ج 2 ص 300 ، الأصيلي : ص 319 ؛ العقد الفريد : ج 3 ص 382 ، سير أعلام النبلاء : ج 4 ص 485 ، تاريخ الإسلام : ج 6 ص 329 .

ص: 117

4587.امام باقر عليه السلام :المناقب ، ابن شهرآشوب :گفته مى شود : محمّد اصغر ، فرزند على بن ابى طالب عليه السلام ، به دليل بيمار بودن ، [ در كربلا ] كشته نشد . نيز گفته مى شود : مردى از بنى دارِم ، به او تير زد و وى را كُشت .4586.امام صادق عليه السلام :تاريخ خليفة بن خيّاط :ابو عُبيده و ابو الحسن، نقل كرده اند كه همراه حسين بن على عليه السلام ، عبّاس اصغر و محمّدِ اصغر بن على ، دو پسر على بن ابى طالب عليه السلام نيز كشته شدند . مادر آن دو ، لُبابه ، دختر عبيد اللّه بن عبّاس [بن عبد المطّلب] بود . البته ابو الحسن گفته است كه : مادر محمّد بن على ، اُمّ وَلَد (كنيز) بوده است .يادآورىگفتنى است كه الفتوح ابن اَعثَم و به پيروى از او ، برخى منابع ديگر ، عمر بن على را از شهيدان كربلا معرّفى كرده اند و رَجَزى هم براى او نقل نموده اند، در حالى كه برخى منابع ، تصريح دارند كه وى ، همراه امام حسين عليه السلام نبوده و در سال 75 يا 77 هجرى ، در گذشته است. نقلى نيز وجود دارد كه بر اساس آن ، وى به امام عليه السلام هم توصيه كرده كه به سوى كوفه نرود و خود ، ماجراى اين ديدارش با امام عليه السلام را بعدها نقل كرده است . همچنين منابع بسيارى ، ماجراهايى از عمر بن على در زمان عبد الملك مروان ، آورده اند كه حاكى از زنده بودن وى پس از حادثه كربلاست . بنا بر اين ، با توجّه به شهرت فراوان ماجراهايى كه زنده بودن وى را پس از كربلا مى رسانند ، شهادت او در كربلا ، پذيرفتنى نيست .

.

ص: 118

راجع : ج 3 ص 424 (القسم السابع / الفصل الثاني / اقتراح عمر بن علي بن أبي طالب) و ج 5 ص 26 (القسم السابع / الفصل السادس : من أشار على الإمام عليه السلام بعدم التوجّه إلى العراق / عمر بن عليّ بن أبي طالب) .

.

ص: 119

ر . ك : ج 3 ص 425 (بخش هفتم / فصل دوم / پيشنهاد عمر بن على بن ابى طالب). و ج 5 ص 27 (بخش هفتم / فصل ششم : مخالفان رفتن امام عليه السلام به سمت عراق / عمر بن على بن ابى طالب) .

.

ص: 120

الفصل السادس : مقتل أولاد الإمام الحسن عليه السلام6 / 1قاسِمُ بنُ الحَسَنِالقاسم (1) هو نجل الإمام المجتبى عليه السلام ، واُمّه اُمّ ولد (2) واسمها نرجس ، (3) كان جميلاً ، كأنّ وجهه شقّة قمر . (4) واستناداً لرواية الخوارزمي فإنّه لم يبلغ سنّ البلوغ حين استشهد ؛ (5) لكن يرى مؤلّف لباب الأنساب أنّه كان ابن ستة عشر سنة . (6) إنّ كيفيّة استئذان هذا الفتى من الإمام الحسين عليه السلام تدلّ على قوّة معرفته وكمال درايته وشهامته وإيمانه ، ولعلّه بسبب صغر سنّه لم يأذن له الإمام بالذهاب لسوح القتال في بادئ الأمر، إلّا أنّ القاسم قبّل يدي ورجلي الإمام عليه السلام وأصرّ كثيراً عليه حتّى أذن له . وفي حين كانت قطرات الدموع تسيل على خدّيه، حمل على صفوف العدوّ وهو يرتجز : إن تُنكِروني فَأَنَا فَرعُ الحَسَنْسِبطُ النَّبِيِّ المُصطَفى وَالمُؤتَمَنْ هذا حُسَينٌ كَالأَسيرِ المُرتَهَنْبَينَ اُناسٍ لا سُقوا صَوبَ المُزَنْ (7) وبعد أن أهلك عدداً من عسكر ابن سعد ، التحق بركب الشهداء. وقد ورد اسمه في الزيارة الرجبية (8) ، وجاء في زيارة الناحية المقدّسة أيضاً : السَّلامُ عَلَى القاسِمِ بنِ الحَسَنِ بنِ عَلِيٍّ ، المَضروبِ عَلى هامَتِهِ ، المَسلوبِ لامَتُهُ (9) ، حينَ نادَى الحُسَينَ عَمَّهُ ، فَجَلا (10) عَلَيهِ عَمُّهُ كَالصَّقرِ ، وهُوَ يَفحَصُ (11) بِرِجلَيهِ التُّرابَ ، وَالحُسَينُ يَقولُ : «بُعدا لِقَومٍ قَتَلوكَ ! ومَن خَصمُهُم يَومَ القِيامَةِ جَدُّكَ وأبوكَ» . ثُمَّ قالَ : «عَزَّ وَاللّهِ عَلى عَمِّكَ أن تَدعُوَهُ فَلا يُجيبَكَ ، أو أن يُجيبَكَ وأنتَ قَتيلٌ جَديلٌ (12) فَلا يَنفَعَكَ ، هذا وَاللّهِ يَومٌ كَثُرَ واتِرُهُ (13) وقَلَّ ناصِرُهُ» ، جَعَلَنِيَ اللّهُ مَعَكُما يَومَ جَمعِكُما ، وبَوَّأَني مُبَوَّأَكُما ، ولَعَنَ اللّهُ قاتِلَكَ عُمَرَ بنَ سَعدِ بنِ عُروَةَ بنِ نُفَيلٍ الأَزدِيَّ ، وأصلاهُ جَحيما وأعَدَّ لَهُ عَذابا أليما . (14)

.


1- .الثقات لابن حبّان : ج 2 ص 309 ، المعجم الكبير : ج 3 ص 103 الرقم 2803 ، الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج 1 ص 476 ، مروج الذهب : ج 3 ص 71 ، نسب قريش : ص 50 ، مقاتل الطالبيين : ص 92 وفيه : «هو أخو أبي بكر بن الحسن لأبيه واُمّه» ؛ الإرشاد : ج 2 ص 125 ، المجدي : ص 19 ، الأمالي للشجري : ج 1 ص 171 ، الحدائق الورديّة : ج 1 ص 120.
2- .راجع: ص 134 ح 1841.
3- .لباب الأنساب : ج 1 ص 342 .
4- .راجع: ص 126 ح 1836 و ص 130 ح 1837.
5- .راجع : ص 130 ح 1837 والكامل للبهائي : ج 2 ص 303.
6- .لباب الأنساب : ج 1 ص 401 .
7- .راجع: ص 130 ح 1837.
8- .راجع : ج 12 ص 116 (القسم الثالث عشر / الفصل الثاني عشر / زيارته في أوّل رجب) .
9- .الّلأْمة _ بهمزة ساكنة ويجوز تخفيفها _ : الدِّرْعُ (المصباح المنير : ص 560 «لوم») .
10- .جلا : علا (القاموس المحيط : ج 4 ص 313 «جلا») .
11- .الفحص : البحث والكشف (النهاية : ج 3 ص 415 «فحص») .
12- .مجدّل : أي ملقى على الأرض قتيلا (لسان العرب : ج 11 ص 104 «جدل») .
13- .الوتر : هي الجناية (النهاية : ج 5 ص 148 «وتر») .
14- .راجع : ج 12 ص 254 (القسم الثالث عشر / الفصل الثالث عشر / الزيارة الثانية برواية الإقبال) .

ص: 121

فصل ششم : شهادت فرزندان امام حسن عليه السلام

6/ 1قاسم بن حسن

قاسم ، (1) فرزند امام حسن عليه السلام است. مادرش كنيز بود و نرجس نام داشت . چهره او چون پاره ماه بود . به گزارش خوارزمى ، وى هنگام شهادت ، به سنّ بلوغ نرسيده بود ؛ ولى مؤلّف لباب الأنساب ، او را شانزده ساله مى داند . چگونگى اجازه گرفتن اين نوجوان از امام حسين عليه السلام براى رفتن به ميدان ، حاكى از قوّت معرفت و كمال درايت و شهامت و ايمان اوست . شايد به دليل كمىِ سن ، ابتدا امام حسين عليه السلام به او اجازه ميدان رفتن نداد ؛ امّا قاسم ، آن قدر دست و پاى امام عليه السلام را بوسيد و پافشارى و التماس كرد تا اجازه گرفت و در حالى كه اشك هايش بر گونه اش مى غلتيد، با خواندن اين رَجَز به صف دشمن ، حمله بُرد : اگر مرا نمى شناسيد ، من شاخه حسننواده پيامبرِ برگزيده و امين هستم . اين حسين ، همانند اسيرِ به گروگان گرفته شدهدر ميان مردم است كه از آب باران هم دريغ داشته شده است . او پس از هلاك نمودن تعدادى از سپاه ابن سعد ، به خيل شهيدان پيوست . در «زيارت رجبيّه» ، نام وى آمده و در «زيارت ناحيه مقدّسه» نيز در باره وى آمده است: سلام بر قاسم ، فرزند حسن بن على ؛ ضربت خورده بر سرش ، و زِرهش كَنْده شده ، هنگامى كه عمويش حسين را صدا زد ! پس عمويش ، خود را مانند بازى شكارى ، بر بالاى سرش رسانْد و او ، پاهايش را به خاك مى ساييد ؛ و حسين عليه السلام مى فرمود : «[ از رحمت خدا ] دور باشند قاتلان تو ؛ كسانى كه روز قيامت ، دشمنشان، جدّ تو و پدر تو هستند !» . سپس فرمود : «به خدا سوگند ، بر عمويت گران است كه او را بخوانى و پاسخت را ندهد ، يا پاسخت را بدهد ، ولى تو كشته شده ، بر خاك افتاده باشى و سودى برايت نداشته باشد . به خدا سوگند ، امروز ، روزى است كه كُشندگان او (عمويت) ، فراوان و ياورانش ، اندك اند !» . خداوند ، مرا در روز قيامت ، با شما دو نفر (قاسم و امام حسين عليه السلام ) ، قرار دهد و در جايگاه شما ، جاى دهد . خداوند ، قاتلت عمر بن سعد بن عروة بن نُفَيل اَزْدى را لعنت كند و او را به دوزخ برساند و عذابى دردناك ، برايش آماده سازد !

.


1- .در مقاتل الطالبيين آمده است كه وى ، برادر پدر و مادرىِ ابوبكر بن حسن است .

ص: 122

ملاحظتان

1. روي في كتاب الهداية الكبرى، للحسين بن حمدان الخصيبي ، (1) عن الإمام زين العابدين عليه السلام في بيان أحداث ليلة عاشوراء: فقال له القاسم ... : يا عمّ! وأنا أُقتل؟ فأشفق عليه، ثمّ قال عليه السلام : يابن أخي! كيف الموت عندك؟ قال: يا عمّ! أحلى من العسل! قال: إي واللّه فذلك أحلى... . (2) والجدير بالذكر أنّ ما يشبه هذه الرواية جاء في كتاب مدينة المعاجز أيضا ، (3) ولم نذكرها في النصّ بسبب عدم اعتبار مصدر الرواية. كما ذكرت بعض المعلومات في كتاب روضة الشهداء (4) والمنتخب للطريحي (5) وغيرهما حول مصائب القاسم عليه السلام وعرسه، ولكنّها غير صحيحة وغير قابلة للاعتماد . 2. هل داست الخيل بحوافرها جسد القاسم؟ جاء في مقتل القاسم: نادى القاسم بعد إصابته وسقوطه على عمّه، فأقبل عليه الإمام عليه السلام مسرعاً، وضرب ضارب القاسم بالسيف، وقطع يده. وهجم جيش العدوّ لإنقاذ الضارب . وتفيد المقاتل القديمة والمشهورة، بأنّ قاتل القاسم ديس تحت أقدام الجيش في هذا الهجوم وهلك؛ ولكن ذكر في بعض الكتب المتأخّرة وتناقلت الألسن تبعاً لها أنّ القاسم قُتل تحت أرجل الجند. ويبدو أنّ مصدر هذا الخطأ، كتاب بحار الأنوار، وأنّه انتقل بعد البحار ، إلى كتب مثل : ناسخ التواريخ ، مخزن البكاء ، مهيّج الأحزان ، وأسرار الشهادات . وقد جاء في نص بحار الأنوار : وحملت خيلُ أهل الكوفة ليستنقذوا عَمراً من الحسين، فاستقبلته بصدورها وجرحته بحوافرها ووطئته حتّى مات الغلام، فانجلت الغبرة، فإذا بالحسين عليه السلام قائم على رأس الغلام وهو يفحص برجله... . (6) والآن نلفت انتباه القرّاء إلى التعليق الذي كتبه محقّق بحار الأنوار المحترم، على عبارة «حتّى مات الغلام»: قد اُقحم هاهنا لفظ «الغلام» وهو سهو ظاهر، يخالف نسخة المقاتل والإرشاد ومناقب ابن شهرآشوب، ويخالف لفظ الكتاب أيضاً، حيث يقول بعده «وهو يفحص برجله» فإنّما يفحص برجله: أي يجود بنفسه، الذي لم يمت بعد، خصوصاً مع مخاطبة الحسين عليه السلام له بقوله « يعزّ واللّه على عمك...» الخ؛ فمات تحت حوافر الخيل وسنابكها عدوّ اللّه عمرو بن سعد بن نفيل الأزدي لا رحمه اللّه ، ولكن عبارة المصنّف رحمه اللّه تفيد أنَّه هو القاسم بن الحسن عليه السلام . أمّا نسخة المقاتل ففيه: فضرب عَمراً بالسيف ،فاتّقاه بساعده، فأطَنّها من لدن المرفق ثمّ تنحّى عنه،وحملت خيل عمر بن سعد لتستنقذه من الحسين عليه السلام ، فلمّا حملت الخيل استقبلته بصدورها وجالت فوطأته فلم يُرم حتّى مات لعنه اللّه وأخزاه، فلما تجلّت الغبرة إذا بالحسين عليه السلام على رأس الغلام وهو يفحص برجله، وحسين يقول: الخبر. وقد يظهر أنَّ لفظ «الغلام» كان في نسخة المصنّف مصحّفاًعن كلمة «لعنه اللّه » التي تكتب هكذا «لع» . (7) وأمّا ما روي في المصادر المعتبرة حول مقتل القاسم عليه السلام ، فهو كالتالي:

.


1- .الحسين بن حمدان الخصيبي معروف بالغلوّ، حيث يقول النجاشي حوله: «كان فاسد المذهب» (رجال النجاشي: ج 1 ص 187) ويقول ابن الغضائري عنه: «كذّاب فاسد المذهب. صاحب مقالة ملعونة لا يلتفت إليه» (الرجال لابن الغضائري: ص 54).
2- .الهداية الكبرى: ص 204.
3- .مدينة المعاجز : ج 4 ص 215.
4- .روضة الشهداء: ص 321 -329.
5- .المنتخب للطريحي: ص 365.
6- .بحار الأنوار: ج 45 ص 35 وراجع: تسلية المجالس: ج 2 ص 305.
7- .بحار الأنوار: ج 45 ص 35 .

ص: 123

دو نكته1 . در كتاب الهداية الكبرى ، نوشته حسين بن حَمْدان خَصيبى ، (1) از امام زين العابدين عليه السلام در شرح وقايع شب عاشورا ، گزارش شده است : قاسم گفت : عموجان! آيا من كشته مى شوم؟ حسين عليه السلام با او مهربانى كرد و فرمود : «اى برادرزاده ! مرگ در نظرت چگونه است؟» . گفت : عموجان! شيرين تر از عسل . فرمود : «آرى . به خدا سوگند ، شيرين تر است ...» . گفتنى است كه مشابه اين مطلب ، در كتاب مدينة المَعاجز نيز آمده كه ما به دليل معتبر نبودن منبع گزارش ، آن را در متن نياورديم . همچنين ، در باره عروسى قاسم(!) و مصائب او ، مطالبى در روضة الشهدا و المنتخب طُرَيحى و برخى كتاب هاى ديگر آمده است كه صحيح و قابل استناد نيستند . (2) 2 . آيا قاسم ، زيرِ دست و پاى اسب ها مانده است ؟ در چگونگى به شهادت رسيدن قاسم ، آمده است : قاسم ، پس از ضربت خوردن و فرو افتادن [از اسب] ، عمويش را صدا زد و حسين عليه السلام به سرعت ، خود را به او رسانْد و كشنده قاسم را با شمشير ، هدف قرار داد و دستش را قطع كرد . لشكر دشمن هم براى نجات آن فرد ، هجوم آوردند . بر اساس كتب مقاتل كهن و مشهور ، در اين هجوم ، به شهادت رساننده قاسم ، زير دست و پاى لشكر قرار گرفت و هلاك شد ؛ امّا در برخى كتب متأخّر و به تبع آن ، در افواه ، مطرح شده كه قاسم ، زيرِ دست و پاى لشكريان ، كشته شد . به نظر مى رسد منشأ اين اشتباه ، بحار الأنوار باشد و پس از آن ، به كتاب هايى چون : ناسخ التواريخ ، مخزن البكاء ، مهيّج الأحزان و أسرار الشهادات ، راه يافته است . در متن بحار الأنوار ، آمده است : سپاه كوفه ، هجوم بردند تا عمرو (كشنده قاسم) را از دست حسين عليه السلام نجات دهند . پس اسب ها با سينه هايشان به سوى او تاختند و با سم هايشان ، او را زخمى و پايمال كردند و آن نوجوان ، كشته شد . هنگامى كه غبار جنگ ، فرو نشست ، ناگهان ديدند كه حسين عليه السلام بر سرِ آن جوان ، ايستاده و او در حال دست و پا زدن است . اينك به پانوشتى كه محقّق محترم بحار الأنوار ، براى جمله «حتّى مات الغلام (تا آن كه آن جوان ، كشته شد)» آورده ، بنگريد : كلمه «غلام» در اين عبارت ، گذاشته (افزوده) شده است و ظاهرا از سرِ غفلت بوده است و اين ، مخالف با نسخه مقاتل الطالبيّين ، الإرشاد و المناقب ابن شهرآشوب است و با كلمات خود كتاب (بحار الأنوار) هم سازگار نيست ؛ چون پس از آن مى گويد : «و آن جوان ، دست و پا مى زد» ؛ يعنى در حال جان دادن بود و هنوز شهيد نشده بود ؛ بخصوص با خطاب امام حسين عليه السلام به او كه فرموده : «به خدا سوگند ، اين ، بر عمويت بسيار گران است... !» . پس آن كه زيرِ دست و پاى اسب ها مُرده ، دشمن خدا ، عمرو بن سعد بن نُفَيل اَزْدى بوده _ كه از رحمت خدا دور باشد _ ؛ ولى عبارت مصنّف رحمه اللهاين معنا را القا مى كند كه آن جوان ، قاسم بن حسن بوده است ؛ امّا در نسخه مقاتل الطالبيّين آمده : «عمرو را با شمشير زد و او ، مچ دستش را در برابر آن گرفت ، كه آن را از مِرفَق بُريد و كَنْد . لشكر عمر بن سعد ، هجوم آوردند تا او را از دست حسين عليه السلام بِرَهانند . زمانى كه لشكر ، هجوم آوردند ، سينه اسبان ، او را هدف قرار دادند و زير پا و سُم اسب ها انداختند و نتوانست فرار كند تا مُرد . لعنت و خوارى خدا بر او باد! زمانى كه غبار نبرد ، فرو نشست ، ديدند كه حسين عليه السلام بر بالاى سر نوجوان ، ايستاده و او ، در حال دست و پا زدن است و حسين عليه السلام مى گويد : ...» تا پايان روايت . پس به دست مى آيد كه كلمه «غلام» در نسخه مصنِّف (مرحوم مجلسى)، تصحيف كلمه «لعنه اللّه » است كه «لع» نوشته مى شود . آنچه در منابع قابل استناد در باره شهادت قاسم گزارش شده ، در پى مى آيد :

.


1- .حسين بن حمدان خصيبى ، مشهور به غلوّ است . نجاشى در باره او مى گويد : «مذهب او فاسد است» . ابن غضائرى نيز در باره او مى گويد : «دروغگو و مذهب او فاسد است . گوينده سخنِ نفرين شده اى است و به وى اعتنا نمى شود» .
2- .ر . ك : ج 1 ص 91 (درآمد / منابع غير قابل استناد).

ص: 124

. .

ص: 125

. .

ص: 126

4578.امام باقر عليه السلام :تاريخ الطبري عن حميد بن مسلم:خَرَجَ إلَينا غُلامٌ كَأَنَّ وَجهَهُ شِقَّةُ قَمَرٍ، في يَدِهِ السَّيفُ، عَلَيهِ قَميصٌ وإزارٌ ونَعلانِ قَدِ انقَطَعَ شِسعُ (1) أحَدِهِما _ ما أنسى أنَّهَا اليُسرى _ فَقالَ لي عَمرُو بنُ سَعدِ بنِ نُفَيلٍ الأَزدِيُّ: وَاللّهِ لَأَشُدَّنَّ عَلَيهِ! فَقُلتُ لَهُ: سُبحانَ اللّهِ! وما تُريدُ إلى ذلِكَ؟! يَكفيكَ قَتلُ هؤُلاءِ الَّذينَ تَراهُم قَدِ احتَوَلوهُم. قالَ: فَقالَ: وَاللّهِ لَأَشُدَّنَّ عَلَيهِ؛ فَشَدَّ عَلَيهِ ، فَما وَلّى حَتّى ضَرَبَ رَأسَهُ بِالسَّيفِ، فَوَقَعَ الغُلامُ لِوَجهِهِ، فَقالَ: يا عَمّاه!

قالَ: فَجَلَّى (2) الحُسَينُ عليه السلام كَما يُجَلِّي الصَّقرُ، ثُمَّ شَدَّ شِدَّةَ لَيثٍ غُضُبٍّ، (3) فَضَرَبَ عَمراً بِالسَّيفِ، فَاتَّقاهُ بِالسّاعِدِ، فَأَطَنَّها (4) مِن لَدُنِ المِرفَقِ، فَصاحَ، ثُمَّ تَنَحّى عَنهُ وحَمَلَت خَيلٌ لِأَهلِ الكوفَةِ لِيَستَنقِذوا عَمراً مِن حُسَينٍ عليه السلام ، فَاستَقبَلَت عَمراً بِصُدورِها، فَحَرَّكَت حَوافِرَها وجالَتِ الخَيلُ بِفُرسانِها عَلَيهِ فَوَطِئَتهُ حَتّى ماتَ.

وَانجَلَتِ الغَبرَةُ، فَإِذا أنَا بِالحُسَينِ عليه السلام قائِمٌ عَلى رَأسِ الغُلامِ، وَالغُلامُ يَفحَصُ بِرِجلَيهِ؛ وحُسَينٌ عليه السلام يَقولُ: بُعداً لِقَومٍ قَتَلوكَ، ومَن خَصمُهُم يَومَ القِيامَةِ فيكَ جَدُّكَ! ثُمَّ قالَ: عَزَّ وَاللّهِ عَلى عَمِّكَ أن تَدعُوَهُ فَلا يُجيبَكَ ، أو يُجيبَكَ ثُمَّ لا يَنفَعَكَ! صَوتٌ وَاللّهِ كَثُرَ واتِرُهُ (5) وقَلَّ ناصِرُهُ.

ثُمَّ احتَمَلَهُ، فَكَأَنّي أنظُرُ إلى رِجلَيِ الغُلامِ يَخُطّانِ فِي الأَرضِ، وقَد وَضَعَ حُسَينٌ صَدرَهُ عَلى صَدرِهِ، قالَ: فَقُلتُ في نَفسي: ما يَصنَعُ بِهِ؟ فَجاءَ بِهِ حَتّى ألقاهُ مَعَ ابنِهِ عَلِيِّ بنِ الحُسَينِ وقَتلى قَد قُتِلَت حَولَهُ مِن أهلِ بَيتِهِ، فَسَأَلتُ عَنِ الغُلامِ، فَقيلَ: هُوَ القاسِمُ بنُ الحَسَنِ بنِ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ . (6) .


1- .الشِّسْع: أحد سيور النعل، وهو الذي يدخل بين الإصبعين (النهاية: ج 2 ص 472 «شسع») .
2- .جَلّى ببصره: إذا رمى به كما ينظر الصقر (الصحاح: ج 6 ص 2305 «جلا») .
3- .غُضُبٌّ : شديد الغضب (لسان العرب : ج 1 ص 649 «غضب») .
4- .يقال : ضربَ رجلَه فأطَنَّ ساقَهُ : أي قَطَعَها (لسان العرب : ج 13 ص 268 «طنن») .
5- .الوِتْرُ: الجناية التي يجنيها الرجل على غيره من قتل أو نهب أو سبي (لسان العرب: ج 5 ص 274 «وتر») .
6- .تاريخ الطبري: ج 5 ص 447، الكامل في التاريخ: ج 2 ص 570، الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة): ج 1 ص 471، مقاتل الطالبيّين: ص 93 ؛ مثير الأحزان : ص 69 وفي الثلاثة الأخيرة «عمرو بن سعيد بن نفيل الأزدي» ، الإرشاد: ج 2 ص 107 وفيه «عمر بن سعيد بن نفيل الأزدي»، الملهوف: ص 167 وفيه «ابن فضيل الأزدي» بدل «عمرو بن سعد بن نفيل الأزدي» وكلّها نحوه وراجع : أنساب الأشراف: ج 3 ص 406 .

ص: 127

4580.حلية الأولياء ( _ فِي الإِمامِ عَلِيٍّ عليه السلام _ ) تاريخ الطبرى_ به نقل از حُمَيد بن مسلم _: جوانى به سان پاره ماه ، شمشير به دست ، به سوى ما آمد . او پيراهن و بالاپوش و كفش هايى داشت كه بند يك لِنگه اش پاره شده بود ، و از ياد نبرده ام كه لنگه چپ آن بود .

عمرو بن سعد بن نُفَيل اَزْدى به من گفت : به خدا سوگند ، بر او حمله مى برم .

به او گفتم : سبحان اللّه ! و از آن ، چه مى خواهى ؟ ! كُشتن همين كسانى كه گرداگردِ آنها را گرفته اند ، براى تو بس است .

گفت : به خدا سوگند ، به او حمله خواهم بُرد !

آن گاه ، بر او حمله بُرد ، و باز نگشت تا با شمشير ، بر سرش زد . آن جوان ، به صورت ، [بر زمين] افتاد و فرياد برآورد : عموجان !

حسين عليه السلام ، مانند باز شكارى ، نگاهى انداخت و مانند شير شرزه ، به عمرو، يورش بُرد و او را با شمشير زد . او ساعد دستش را جلوى آن گرفت امّا از آرنج ، قطع شد . فريادى كشيد و از امام عليه السلام ، كناره گرفت . سواران كوفه ، يورش آوردند تا عمرو را از دست حسين عليه السلام بِرَهانند ؛ امّا عمرو در جلوى سينه مَركب ها قرار گرفت و سواران ، با اسب بر روى او رفتند و وى را لگدمال كردند تا مُرد .

غبار [ نبرد ] كه فرو نشست ، حسين عليه السلام بر بالاى سر جوان ، ايستاده بود و او پاهايش را از درد ، به زمين مى كشيد . حسين عليه السلام فرمود : «از رحمت خدا دور باد گروهى كه تو را كُشتند و كسانى كه طرفِ دعوايشان در روز قيامت ، جدّ توست!».

سپس فرمود : «به خدا سوگند ، بر عمويت گران مى آيد كه او را بخوانى و پاسخت را ندهد يا پاسخت را بدهد و سودى نداشته باشد ؛ صدايى كه _ به خدا سوگند _ ، جنايتكاران و تجاوزگران بر آن ، فراوان و ياورانش اندك اند» .

سپس او را بُرد و گويى مى بينم كه پاهاى آن جوان ، بر زمين كشيده مى شود و حسين عليه السلام ، سينه اش را بر سينه خود ، نهاده است . با خود گفتم : با او چه مى كند ؟ او را آورد و كنار فرزند شهيدش على اكبر و كشتگان گِرد او _ كه از خاندانش بودند _ ، گذاشت . نام آن جوان را پرسيدم . گفتند: قاسم بن حسن بن على بن ابى طالب است . .

ص: 128

. .

ص: 129

. .

ص: 130

4579.عدّة الداعي :مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي:خَرَجَ مِن بَعدِهِ [أي بَعدِ عَونِ بنِ عَبدِ اللّهِ بنِ جَعفَرٍ ]عَبدُ اللّهِ بنُ الحَسَنِ بنِ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ في بَعضِ الرِّواياتِ، وفي بَعضِ الرِّواياتِ (1) القاسِمُ بنُ الحَسَنِ وهُوَ غُلامٌ صَغيرٌ لَم يَبلُغِ الحُلمَ _ فَلَمّا نَظَرَ إلَيهِ الحُسَينُ عليه السلام اعتَنَقَهُ، وجَعَلا يَبكِيانِ حَتّى غُشِيَ عَلَيهِما، ثُمَّ استَأذَنَ الغُلامُ لِلحَربِ فَأَبى عَمُّهُ الحُسَينُ عليه السلام أن يَأذَنَ لَهُ، فَلَم يَزَلِ الغُلامُ يُقَبِّلُ يَدَيهِ ورِجلَيهِ ويَسأَلُهُ الإِذنَ حَتّى أذِنَ لَهُ، فَخَرَجَ ودُموعُهُ عَلى خَدَّيهِ وهُوَ يَقولُ:

إن تُنكِروني فَأَنَا فَرعُ الحَسَنْسِبطُ النَّبِيِّ المُصطَفى وَالمُؤتَمَنْ هذا حُسَينٌ كَالأَسيرِ المُرتَهَنْبَينَ اُناسٍ لا سُقوا صَوبَ المُزَنْ (2)

وحَمَلَ وكَأَنَّ وَجهَهُ فِلقَةُ قَمَرٍ، وقاتَلَ فَقَتَلَ _ عَلى صِغَرِ سِنِّهِ _ خَمسَةً وثَلاثينَ رَجُلاً.

قالَ حُمَيدُ بنُ مُسلِمٍ: كُنتُ في عَسكَرِ ابنِ سَعدٍ، فَكُنتُ أنظُرُ إلَى الغُلامِ وعَلَيهِ قَميصٌ وإزارٌ ونَعلانِ قَدِ انقَطَعَ شِسعُ إحداهُما _ ما أنسى أنَّهُ كانَ شِسعَ اليُسرى _ فَقالَ عَمرُو بنُ سَعدٍ الأَزدِيُّ : وَاللّهِ لَأَشُدَّنَّ عَلَيهِ! فَقُلتُ: سُبحانَ اللّهِ! ما تُريدُ بِذلِكَ؟ فَوَاللّهِ لَو ضَرَبَني ما بَسَطتُ لَهُ يَدي، يَكفيكَ هؤُلاءِ الَّذينَ تَراهُم قَدِ احتَوَشوهُ. قالَ: وَاللّهِ لَأَفعَلَنَّ! وشَدَّ عَلَيهِ، فَما وَلّى حَتّى ضَرَبَ رَأسَهُ بِالسَّيفِ، فَوَقَعَ الغُلامُ لِوَجهِهِ وصاحَ: يا عَمّاه!

فَانقَضَّ عَلَيهِ الحُسَينُ عليه السلام كالصَّقرِ، وتَخَلَّلَ الصُّفوفَ، وشَدَّ شِدَّةَ اللَّيثِ الحَرِبِ ، (3) فَضَرَبَ عَمراً بِالسَّيفِ فَاتَّقاهُ بِيَدِهِ، فَأَطَنَّها مِنَ المِرفَقِ فَصاحَ، ثُمَّ تَنَحّى عَنهُ، فَحَمَلَت خَيلُ أهلِ الكوفَةِ لِيَستَنقِذوهُ، فَاستَقبَلَتهُ بِصُدورِها ووَطِئَتهُ بِحَوافِرِها، فَماتَ .

وَانجَلَتِ الغَبرَةُ فَإِذا بِالحُسَينِ عليه السلام قائِمٌ عَلى رَأسِ الغُلامِ وهُوَ يَفحَصُ بِرِجلَيهِ، وَالحُسَينُ يَقولُ: عَزَّ وَاللّهِ عَلى عَمِّكَ أن تَدعُوَهُ فَلا يُجيبَكَ، أو يُجيبَكَ فَلا يُعينَكَ، أو يُعينَكَ فَلا يُغنِيَ عَنكَ، بُعداً لِقَومٍ قَتَلوكَ، الوَيلُ لِقاتِلِكَ!

ثُمَّ احتَمَلَهُ ، فَكَأَنّيأنظُرُ إلى رِجلَيِ الغُلامِ تَخُطّانِ الأَرضَ، وقَد وَضَعَ صَدرَهُ إلى صَدرِهِ، فَقُلتُ في نَفسي، ماذا يَصنَعُ بِهِ؟ فَجاءَ بِهِ حَتّى ألقاهُ مَعَ القَتلى مِن أهلِ بَيتِهِ، ثُمَّ رَفَعَ طَرفَهُ إلَى السَّماءِ وقالَ: اللّهُمَّ أحصِهِم عَدَداً، ولا تُغادِر مِنهُم أحَداً، ولا تَغفِر لَهُم أبَداً! صَبراً يا بَني عُمومَتي صَبراً يا أهلَ بَيتي، لا رَأَيتُم هَواناً بَعدَ هذَا اليَومِ أبَداً . (4) .


1- .وهو المشهور المعتمد .
2- .المُزنُ : السحاب ، الواحدة مُزنة (المصباح المنير : ص 571 «مزن») .
3- .. حَرِبَ الرّجلُ : اشتدّ غضبه (لسان العرب : ج 1 ص 304 «حرب») .
4- .مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي :ج 2 ص 27؛ بحار الأنوار: ج 45 ص 34 وراجع : الفتوح: ج 5 ص 112 والمناقب لابن شهرآشوب: ج 4 ص 106 و 107 .

ص: 131

4578.الإمام الباقر عليه السلام :مقتل الحسين عليه السلام ، خوارزمى :پس از عون بن عبد اللّه بن جعفر، بر اساس برخى نقل ها، عبد اللّه بن حسن بن على بن ابى طالب و بر اساس برخى ديگر ، قاسم بن حسن _ كه نوجوان و نابالغ بود _ ، به ميدان آمد . هنگامى كه حسين عليه السلام به او نگريست ، او را در آغوش گرفت و آن قدر با هم گريستند كه هر دو از حال رفتند . سپس جوان ، اجازه پيكار خواست و عمويش حسين عليه السلام ، از اجازه دادن ، خوددارى كرد . جوان ، پيوسته دست و پاى حسين عليه السلام را مى بوسيد و از او اجازه مى خواست تا به او اجازه داد . او به ميدان آمد و در حالى كه اشك هايش بر گونه هايش روان بود ، چنين مى خواند :

اگر مرا نمى شناسيد ، من شاخه حسنمنواده پيامبرِ برگزيده و امين . اين ، حسين است ، به سان اسيرى در بندميان مردمى كه خدا كُند از آب باران ننوشند !

سپس حمله بُرد و صورتش به پاره ماه مى مانْد . جنگيد و با وجود كمىِ سنّش ، 35 مرد را كُشت .

حُمَيد بن مسلم ، گفته است : من در لشكر ابن سعد بودم و به آن جوان ، مى نگريستم . او پيراهنى و بالاپوش و كفش هايى داشت كه بندِ يك لنگه اش پاره بود ، و از ياد نبرده ام كه لنگه چپ آن بود .

عمرو بن سعد اَزْدى گفت : به خدا سوگند ، بر او حمله مى برم !

به او گفتم : سبحان اللّه ! و از آن ، چه مى خواهى ؟ ! كشتن همين كسانى كه گرداگردِ آنها را گرفته اند ، براى تو بس است .

گفت : به خدا سوگند ، به او حمله خواهم بُرد !

آن گاه ، بر او حمله بُرد ، و باز نگشت تا با شمشير ، بر سرش زد و آن جوان ، به صورت [ بر زمين ]افتاد و فرياد برآورد : اى عمو جان !

حسين عليه السلام ، مانند باز شكارى ، نگاهى به او انداخت و خود را به صفوف دشمن زد و مانند شيرى خشمگين ، حمله كرد و عمرو را با شمشير زد . او دستش را جلوى آن گرفت و از آرنج ، قطع شد . فريادى كشيد و از امام عليه السلام ، كناره گرفت . سواران كوفه ، براى نجات وى ، يورش آوردند ؛ امّا او در جلوى سينه اسب ها قرار گرفت و اسب ها ، او را لگدمال كردند تا مُرد .

غبار [ نبرد ] كه فرو نشست ، حسين عليه السلام بر بالاى سرِ جوان ، ايستاده بود و او ، پاهايش را از شدّت درد ، به زمين مى كشيد . حسين عليه السلام فرمود : «به خدا سوگند ، بر عمويت گران مى آيد كه او را بخوانى و پاسخت را ندهد يا پاسخت را بدهد و كمكى نتواند به تو بكند يا كمكت كند ، امّا به تو سودى نبخشد . از رحمت خدا دور باشند كسانى كه تو را كُشتند ! واى بر كُشنده تو !» . سپس او را بُرد ، و گويى مى بينم كه پاهاى آن جوان ، بر زمين كشيده مى شود و حسين عليه السلام سينه او را بر سينه خود ، نهاده است . با خود گفتم : با او چه مى كند ؟ او را آورد و كنار شهيدان و كشتگان از خاندانش نهاد .

آن گاه ، سر به آسمان بلند كرد و گفت : «خدايا ! همه آنها را به شمار آور و يك تن را هم جا مگذار و هرگز آنها را ميامرز ! اى عموزادگان ! شكيبايى كنيد . اى خاندان من ! شكيبا باشيد كه ديگر پس از امروز ، هيچ خوارى اى نخواهيد ديد !» . .

ص: 132

4577.الغارات ( _ به نقل از ابو مَطَر ، درباره امام على عليه السل ) المحن عن أبي معشر عن بعض مشيخته:رَأى رَجُلٌ مِن أهلِ الكوفَةِ عَبدَ اللّهِ بنَ الحَسَنِ بنِ عَلِيِّ عَلى فَرَسٍ، وكانَ عَبدُ اللّهِ أجمَلَ خَلقِ اللّهِ، فَقالَ الكوفِيُّ: لَأَقتُلَنَّ هذَا الفَتى، فَقالَ لَهُ رَجُلٌ: وَيحَكَ ما تَصنَعُ بِهذا؟ دَعهُ، فَأَبى ، فَحَمَلَ عَلَيهِ فَضَرَبَهُ فَقَتَلَهُ. قالَ: ولَمّا أصابَتهُ الضَّربَةُ قالَ: يا عَمّاه ! فَأَجابَهُ الحُسَينُ عليه السلام قالَ: لَبَّيكَ، صَوتٌ قَلَّ ناصِرُهُ ، وكَثُرَ واتِرُهُ! وحَمَلَ الحُسَينُ عليه السلام عَلى قاتِلِهِ فَضَرَبَهُ فَقَطَعَ يَدَهُ، ثُمَّ ضَرَبَهُ اُخرى فَقَتَلَهُ . (1)4576.فضائل الصحابة ، ابن حنبل ( _ به نقل از ابو نوار _ ) الأمالي للصدوق عن عبد اللّه بن منصور عن جعفر بن محمّد بن على بن الحسين عن أبيه عن جدّه [زين العابدين] عليهم السلام :بَرَزَ مِن بَعدِهِ [أي بَعدِ عَلِيِّ بنِ الحُسَينِ ]القاسِمُ بنُ الحَسَنِ بنِ عَلِيِّ بنِ أبيطالِبٍ وهُوَ يَقولُ:

لا تَجزَعي نَفسي فَكُلٌّ فانِاليَومَ تَلقَينَ ذُرَى الجِنانِ

فَقَتَلَ مِنهُم ثَلاثَةً ، ثُمَّ رُمِيَ عَن فَرَسِهِ . (2) .


1- .المحن: ص 147 ، جواهر المطالب : ج 2 ص 269 عن أبي عبيدة وفيه «الشام» بدل «الكوفة» وراجع : الإمامة والسياسة : ج 2 ص 12 .
2- .الأمالي للصدوق: ص 226 ح 239 ، روضة الواعظين: ص 208 من دون إسنادٍ إلى أحدٍ من أهل البيت عليهم السلام ، بحار الأنوار: ج 44 ص 321 .

ص: 133

4575.امام باقر عليه السلام ( _ در وصف اميرمؤمنان عليه السلام _ ) المِحَن_ به نقل از ابو معشر ، از يكى از استادانش _: مردى كوفى ، عبد اللّه بن حسن بن على را بر روى اسب ديد _ و عبد اللّه ، از زيباترين آفريدگانِ خدا بود _ . آن كوفى گفت : حتما اين جوان را مى كُشَم . مردى به او گفت : واى بر تو ! از اين ، چه مى خواهى ؟ او را وا گذار .

امّا او نپذيرفت و به او حمله بُرد و او را زد و كُشت .

هنگامى كه ضربه [ ى شمشير ] به او اصابت كرد ، گفت : اى عمو جان !

حسين عليه السلام به او پاسخ داد و فرمود : «جانم! اى صدايى كه ياور آن ، كم و دشمن آن، فراوان است» . همچنين حسين عليه السلام ، به قاتلش حمله كرد و او را زد و دستش را قطع كرد و با ضربه اى ديگر ، او را كُشت .4577.الغارات عن أبي مطر ( _ فِي الإِمامِ عَلِيٍّ عليه السلام _ ) الأمالى ، صدوق_ به نقل از عبد اللّه بن منصور ، از امام صادق ، از پدرش امام باقر ، از جدّش امام زين العابدين عليهم السلام _: پس از على اكبر عليه السلام ، قاسم بن حسن بن على بن ابى طالب ، پا به ميدان نهاد ، در حالى كه مى گفت :

اى جان من ! بى تابى مكن . همه فانى اندامروز ، قلّه هاى بهشت را مى بينى .

سپس، سه تن از آنان را كُشت و آن گاه، او را از اسبش بر زمين انداختند [ و كشته شد ] . .

ص: 134

4576.فضائل الصحابة لابن حنبل عن أبي النوار :الأخبار الطوال:ثُمَّ قُتِلَ القاسِمُ بنُ الحَسَنِ بنِ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ، ضَرَبَهُ عَمرُو بنُ سَعدِ بنِ مُقبِلٍ الأَسَدِيُّ . (1)4575.الإمام الباقر عليه السلام ( _ في صِفَةِ أميرِ المُؤمِنينَ عليه السلام _ ) تاريخ الطبري عن هشام :قُتِلَ القاسِمُ بنُ الحَسَنِ بنِ عَلِيٍّ _ واُمُّهُ اُمُّ وَلَدٍ _ قَتَلَهُ سَعدُ بنُ عَمرِو بنِ نُفَيلٍ الأَزدِيُّ . (2)6 / 2أبو بَكرِ بنِ الحَسَنِكان الابن الآخر من أبناء الإمام الحسن عليه السلام والذي استشهد في كربلاء يدعى أبا بكر ، (3) قيل إنّ عمره كان 35 سنة . (4) وقد أوردت أغلب المصادر هذا الاسم إلى جانب عبد اللّه والقاسم (5) ، وبناءً عليه فقد استشهد ثلاثة من أبناء الإمام الحسن عليه السلام في كربلاء . بينما عدّت بعض المصادر أبا بكر كنية لعبد اللّه (6) ، فإن كان كذلك فإنّ للإمام الحسن ابنين باسم عبد اللّه ، أحدهما عبد اللّه الأكبر وهو زوج سكينة بنت الإمام الحسين عليه السلام (7) ، وقد استشهد في كربلاء (8) ، والآخر عبد اللّه الأصغر الذي كان صبيّا وقد استشهد في آخر ساعات عاشوراء في أحضان الإمام الحسين عليه السلام . (9) والملاحظة الاُخرى هي أنه جاء في بعض المصادر أبو بكر بن الحسين، بدل أبي بكر بن الحسن ، ويبدو أنّه تصحيف ، لأنه لم يذكر أحدٌ ابناً بهذا الاسم للإمام الحسين عليه السلام . 10 وورد اسمه في الزيارة الرجبية ، (10) وجاء في زيارة الناحية المقدسة : السَّلامُ عَلى أبي بَكرِ بنِ الحَسَنِ بنِ عَلِيٍّ الزَّكِيِّ الوَلِيِّ ، المَرمِيِّ بِالسَّهمِ الرَّدِيِّ ، لَعَنَ اللّهُ قاتِلَهُ عَبدَ اللّهِ بنَ عُقبَةَ الغَنَوِيَّ . (11)

.


1- .الأخبار الطوال: ص 257، بغية الطلب في تاريخ حلب: ج 6 ص 2628 وراجع : جمهرة أنساب العرب: ص 39 .
2- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 468، المعجم الكبير: ج 3 ص 103 الرقم 2803 عن الليث بن سعد ، الثقات لابن حبّان: ج 2 ص 311 وليس فيهما ذيله، الكامل في التاريخ: ج 2 ص 581، الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة): ج 1 ص 476 وفيه «سعيد بن عمرو الأزدي» وليس فيهما «أُمّ ولد» ؛ الأمالي للشجري: ج 1 ص 171 وفيه «عمر بن سعيد بن نُفيل الأزدي»، شرح الأخبار: ج 3 ص 179 وفيه « عمرو بن سعيد بن عمرو بن نُفيل الأزدي» .
3- .مروج الذهب ، ج 3 ص 71 ، نسب قريش : ص 50 ، الأخبار الطوال : ص 257 ؛ الإرشاد : ج 2 ص 125 وذكره في ص 20 و 26 بدل «أبي بكر» «عمرو» ويحتمل أن يكون عمرو اسم أبي بكر ، مثير الأحزان ص 68 ، المناقب لابن شهر آشوب : ج 4 ص 112 ، إعلام الورى : ج 1 ص 416 ، الأمالي للشجري : ج 1 ص 171 ، الحدائق الورديّة : ج 1 ص 120.
4- .لباب الأنساب : ج 1 ص 400.
5- .نسب قريش : ص 50 ، جمهرة أنساب العرب : ص 39 ؛ إعلام الورى :ج 1 ص 416 ، المناقب لابن شهر آشوب :ج 4 ص 29.
6- .المجدي : ص 19 ، عمدة الطالب : ص 68 .
7- .المجدي : ص 19 ، شرح الأخبار : ج 3 ص 181 وذكر في المحبر : ص 438 «تزوجت سكينة بنت الحسين بن علي بن أبي طالب ، عبداللّه بن الحسن بن علي وكان أبا عذرها فمات عنها».
8- .المجدي : ص 19.
9- .راجع : ص 140 (عبد اللّه بن الحسن) .
10- .راجع : ج 12 ص 116 (القسم الثالث عشر / الفصل الثاني عشر / زيارته في أوّل رجب) .
11- .راجع : ج 12 ص 252 (القسم الثالث عشر / الفصل الثالث عشر / الزيارة الثانية برواية الإقبال) .

ص: 135

4573.فضائل الصحابة لابن حنبل عن أبي بحر عن شيخ لهم :الأخبار الطّوال :سپس قاسم بن حسن بن على بن ابى طالب ، كشته شد . عمرو بن سعد بن مُقبِل اسدى ، او را زد .4572.دعائم الإسلام ( _ درباره امام على عليه السلام _ ) تاريخ الطبرى_ به نقل از هشام _: _ قاسم بن حسن بن على _ كه مادرش ، اُمّ وَلَد (كنيز) بود _ ، به دست سعد بن عمرو بن نُفَيل اَزْدى كشته شد .

6 / 2ابو بكر بن حسن

يكى ديگر از فرزندان امام حسن عليه السلام كه در كربلا شهيد شد ، ابو بكر نام داشت . (1) سنّ او را 35 سال گفته اند. بيشتر منابع ، نام او را در كنار عبد اللّه و قاسم آورده اند . بنا بر اين ، سه تن از فرزندان امام حسن عليه السلام در كربلا شهيد شده اند . برخى از منابع ، ابو بكر را كنيه عبد اللّه مى دانند . اگر اين چنين باشد ، امام مجتبى عليه السلام ، دو فرزند به نام عبد اللّه داشته است : عبد اللّه اكبر ، كه شوهر سَكينه ، دختر امام حسين عليه السلام بوده (2) و در كربلا ، به شهادت رسيده است ؛ و ديگرى عبد اللّه اصغر ، كه خُردسال بود و در آخرين ساعات روز عاشورا ، در دامان امام حسين عليه السلام به شهادت رسيد. (3) نكته ديگر، اين كه در برخى منابع ، به جاى «ابو بكر بن حسن»، نام او «ابو بكر بن حسين» ، ضبط شده است كه ظاهرا تصحيف شده است ؛ زيرا كسى فرزندى با اين نام براى امام حسين عليه السلام ، ذكر نكرده است . (4) نام وى در «زيارت رجبيّه» آمده است. همچنين در «زيارت ناحيّه مقدسه» ، در باره وى آمده است: سلام بر ابو بكر ، فرزند حسن بن على پاك و ولى ! آن تيرخورده با تير كُشنده ! خداوند ، قاتلش عبد اللّه بن عُقْبه غَنَوى را لعنت كند !

.


1- .شيخ مفيد در كتاب الإرشاد، در بعضى جاها، «عمرو» را به جاى «ابوبكر» گفته است. پس اين احتمال وجود دارد كه «عمرو»، اسم او و «ابوبكر»، كُنيه او باشد.
2- .در المُحَبَّر آمده است : سَكينه دختر حسين بن على بن ابى طالب ، با عبد اللّه پسر حسن بن على بن ابى طالب ، ازدواج كرد و وى ، شوهر دوشيزگى او بود و پيش از عروسى شان درگذشت .
3- .ر . ك : ص 141 (عبد اللّه بن الحسن) .
4- .آنان كه براى امام حسين عليه السلام فرزندى به نام ابو بكر ذكر كرده اند ، براى امام حسن عليه السلام فرزندى به نام ابو بكر نياورده اند با آن كه مشهور بوده است . نكته ديگر اين كه نام قاتل هر دو ، عبد اللّه بن عُقْبه غَنَوى ذكر شده است . اينها صورت گرفتن تصحيف در اين باره را تقويت مى كند.

ص: 136

. .

ص: 137

. .

ص: 138

4570.فضائل الصحابة ، ابن حنبل ( _ به نقل از ابو مَطَر _ ) تاريخ الطبري عن هشام :قُتِلَ أبو بَكرِ بنُ الحَسَنِ (1) بنِ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ _ واُمُّهُ اُمُّ وَلَدٍ _ قَتَلَهُ عَبدُ اللّهِ بنُ عُقبَةَ الغَنَوِيُّ . (2)4569.خصائص الأئمّة عليهم السلامالإرشاد:رَمى عَبدُ اللّهِ بنُ عُقبَةَ الغَنَوِيُّ أبا بَكرِ بنَ الحَسَنِ بنِ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ، فَقَتَلَهُ . 34568.الطبقات الكبرى ( _ به نقل از فرّوخ _ ) مقاتل الطالبيّين:أبو بَكرِ... بنُ الحَسَنِ (3) بنِ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ _ واُمُّهُ اُمُّ وَلَدٍ _ ولا تُعرَفُ اُمُّهُ. ذَكَرَ المَدائِنِيُّ في إسنادِنا عَنهُ، عَن أبي مِخنَفٍ، عن سُلَيمانَ بنِ أبي راشِدٍ: أنَّ عَبدَ اللّهِ بنَ عُقبَةَ الغَنَوِيَّ قَتَلَهُ. وفي حَديثِ عَمرِو بنِ شِمرٍ ، عَن جابِرٍ عَن أبي جَعفَرٍ عليه السلام : أنَّ عُقبَةَ الغَنَوِيَّ قَتَلَهُ . (4)4570.فضائل الصحابة لابن حنبل عن أبي مطر :تاريخ الطبري عن أبي مخنف :طَلَبَ المُختارُ عَبدَ اللّهِ بنَ عُقبَةَ الغَنَوِيَّ فَوَجَدَهُ قَد هَرَبَ ولَحِقَ بِالجَزيرَةِ ، فَهَدَمَ دارَهُ .

وكانَ ذلِكَ الغَنَوِيُّ قَد قَتَلَ مِنهُم غُلاماً، وقَتَلَ رَجُلٌ آخَرُ مِن بَني أسَدٍ يُقالُ لَهُ حَرمَلَةُ بنُ كاهِلٍ رَجُلاً مِن آلِ الحُسَينِ عليه السلام ، فَفيهِما يَقولُ ابنُ أبي عَقِبٍ اللَّيثِيُّ:

وعِندَ غَنِيٍّ قَطرَةٌ مِن دِمائِناوفي أسَدٍ اُخرى تُعَدُّ وتُذكَرُ . (5) .


1- .في تاريخ الطبري : ج 5 ص 448 والمعجم الكبير: ج 3 ص 103 الرقم 2803 والطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة): ج 1 ص 470 والكامل في التاريخ: ج 2 ص 570 ومقاتل الطالبيّين: ص 92 وتذكرة الخواصّ: ص 254 وشرح الأخبار: ج 3 ص 178 «أبو بكر بن الحسين» و راجع : هذه الموسوعة : ج 7 ص 136 هامش 5 .
2- .تاريخ الطبري: ج 5 ص 468، الكامل في التاريخ: ج 2 ص 581 وفيه «حرملة بن الكاهل رماه بسهم» بدل « عبداللّه بن عقبة الغنوي»، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي: ج 2 ص 47 و 48 عدّه فيهما من المقتولين فقط، الأمالي للشجري: ج 1 ص 171 وراجع : جمهرة أنساب العرب: ص 39 .
3- .في المصدر : «ابن الحسين» ، والصواب ما أثبتناه كما في بحار الأنوار .
4- .مقاتل الطالبيّين: ص 92؛ بحار الأنوار: ج 45 ص 36 .
5- .تاريخ الطبري: ج 6 ص 65، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 684 وليس فيه ذيله من «ففيهما»؛ بحار الأنوار: ج 45 ص 375 نحوه وراجع : أنساب الأشراف: ج 6 ص 410 والأمالي للشجري : ج 1 ص 171 .

ص: 139

4569.خصائص الأئمّة عليهم السلام :تاريخ الطبرى_ به نقل از هشام _: ابو بكر بن حسن بن على بن ابى طالب _ كه مادرش اُمّ وَلَد (كنيز) بود _ ، به دست عبد اللّه بن عُقْبه غَنَوى كشته شد .4568.الطبقات الكبرى عن فرّوخ :الإرشاد :عبد اللّه بن عُقْبه غَنَوى ، تيرى به سوى ابو بكر بن حسن بن على بن ابى طالب انداخت و او را كُشت . 14567.الكامل فى التاريخ ( _ به نقل از سفيان _ ) مقاتل الطالبيّين :ابو بكر . . . بن حسن بن على بن ابى طالب ، كه مادرش اُمّ وَلَد (كنيز) بود و نامش معلوم نيست . طبق گزارش مستند ما از مدائنى ، به نقل از ابو مِخنَف ، از سليمان بن ابى راشد ، وى به دست عبد اللّه بن عُقْبه غنوى كشته شد . نيز در گزارش عمرو بن شمر ، از جابر ، از امام باقر عليه السلام آمده است كه فرمود : «عُقْبه غَنَوى ، او را كُشت» .4566.وقعة صِفّين ( _ به نقل از اصبغ بن نُباته _ ) تاريخ الطبرى_ به نقل از ابو مِخنَف: مختار ، عبد اللّه بن عُقْبه غَنَوى را طلبيد ؛ امّا ديد كه او گريخته و به جزيره (منطقه اى در شمال عراق) رفته است . از اين رو ، خانه اش را ويران كرد .

اين مرد غَنَوى ، جوانى را از آنان (خاندان حسين عليه السلام ) كشته بود و مردى ديگر از قبيله بنى اسد به نام حرملة بن كاهِل ، يكى ديگر از خاندان حسين عليه السلام را كشته بود . ابن ابى عَقِب ليثى ، درباره اين دو ، گفته است :

نزد قبيله غَنى ، قطره اى از خون ماست (خون ابوبكر بن حسن)و نيز در قبيله اسد ، خون ديگرى ، به شُمار و ياد است (خون على اصغر). .

ص: 140

6 / 3عَبدُ اللّهِ بنُ الحَسَنِعبداللّه (1) هو ثالث أبناء الإمام الحسن عليه السلام الذين استشهدوا في كربلاء ، وقد نال هذا الوسام وهو لم يراهق بعدُ ، ويبدو أنّه من بعد علي الأصغر كان أصغر شهداء كربلاء ، 2 فحينما حاصر عسكر الكوفة الإمام الحسين عليه السلام في آخر لحظات حياته، حاول هذا الطفل أن يصل إلى الإمام الحسين، وأرادت زينب عليه السلام أن تمنعه، لكنّها لم تتمكّن، فأسرع حتى وصل إلى الإمام واستُشهد إلى جانبه . جدير بالذكر أنّ بعض المصادر أوردت قصّة شهادة القاسم بشأن عبد اللّه ، وهو غير صحيح . ورد اسمه في الزيارة الرجبيّة ، (2) وجاء في زيارة الناحية المقدّسة : السَّلامُ عَلى عَبدِ اللّهِ بنِ الحَسَنِ بنِ عَلِيٍّ الزَّكِيِّ ، لَعَنَ اللّهُ قاتِلَهُ ورامِيَهُ حَرمَلَةَ بنَ كاهِلٍ الأَسَدِيَّ . (3)

.


1- .الإرشاد : ج 2 ص 125 ،المجدي : ص 19 ، الأمالي للشجري : ج 1 ص 171 ، الحدائق الورديّة : ج 1 ص 120 ؛ الثقات لابن حبّان : ج 2 ص 309 ،الفتوح : ج 5 ص 112 .
2- .راجع : ج 12 ص 116 (القسم الثالث عشر / الفصل الثاني عشر / زيارته في أوّل رجب) .
3- .راجع : ج 12 ص 254 (القسم الثالث عشر / الفصل الثالث عشر / الزيارة الثانية برواية الإقبال) .

ص: 141

6 / 3عبد اللّه بن حسن

سومين فرزند امام حسن عليه السلام كه در كربلا به شهادت رسيد ، عبد اللّه نام داشت . ظاهرا وى پس از على اصغر ، خُردسال ترين شهيد كربلا بوده است . (1) هنگامى كه سپاه كوفه ، امام حسين عليه السلام را در آخرين لحظات زندگى ، محاصره كرده بودند ، اين كودك ، تلاش كرد تا خود را به امام عليه السلام برساند . زينب عليه السلام ، خواست مانع وى شود ؛ ولى نتوانست . او شتابان آمد تا اين كه خود را به امام عليه السلام رساند و در كنار ايشان ، به شهادت رسيد . گفتنى است كه برخى از منابع ، ماجراى شهادت قاسم را در باره عبد اللّه آورده اند كه نادرست به نظر مى رسد . نام وى در «زيارت رجبيّه» آمده است . در «زيارت ناحيه مقدّسه» نيز مى خوانيم : سلام بر عبد اللّه بن حسن بن على پاك ! خدا ، قاتل او را و حَرمَلة بن كاهِل اسدى را _ كه به او تير زد _ ، لعنت كند !

.


1- .در كتب معتبر ، سنّ او نيامده است . برخى نويسندگان متأخّر ، او را يازده ساله دانسته اند.

ص: 142

4564.فضائل الصحابة لابن حنبل عن ابن أبي مليكة :تاريخ الطبري عن أبي مخنف:إنَّ شِمرَ بنَ ذِي الجَوشَنِ أقبَلَ فِي الرَّجّالَةِ نَحوَ الحُسَينِ عليه السلام ؛ فَأَخَذَ الحُسَينُ عليه السلام يَشُدُّ عَلَيهِم فَيَنكَشِفونَ عَنهُ، ثُمَّ إنَّهُم أحاطوا بِهِ إحاطَةً، وأقبَلَ إلَى الحُسَينِ عليه السلام غُلامٌ مِن أهلِهِ، فَأَخَذَتهُ اُختُهُ زَينَبُ ابنَةُ عَلِيٍّ لِتَحبِسَهُ، فَقالَ لَهَا الحُسَينُ عليه السلام : اِحبِسيهِ، فَأَبَى الغُلامُ وجاءَ يَشتَدُّ إلَى الحُسَينِ عليه السلام ، فَقامَ إلى جَنبِهِ .

قالَ: وقَد أهوى بَحرُ بنُ كَعبِ بنِ عُبَيدِ اللّهِ _ مِن بَني تَيمِ اللّهِ بنِ ثَعلَبَةَ بنِ عُكابَةَ _ إلَى الحُسَينِ عليه السلام بِالسَّيفِ، فَقالَ الغُلامُ: يَا بنَ الخَبيثَةِ! أتَقتُلُ عَمّي؟ فَضَرَبَهُ بِالسَّيفِ، فَاتَّقاهُ الغُلامُ بِيَدِهِ فَأَطَنَّها إلَا الجَلدَةَ، فَإِذا يَدُهُ مُعَلَّقَةٌ، فَنادَى الغُلامُ: يا اُمَّتاه.

فَأَخَذَهُ الحُسَينُ عليه السلام فَضَمَّهُ إلى صَدرِهِ، وقالَ: يَا بنَ أخي، اِصبِر عَلى ما نَزَلَ بِكَ ، وَاحتَسِب في ذلِكَ الخَيرَ، فَإِنَّ اللّهَ يُلحِقُكَ بِآبائِكَ الصّالِحينَ؛ بِرَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله وعَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ ، وحَمزَةَ وجَعفَرٍ ، وَالحَسَنِ بنِ عَلِيٍّ صَلَّى اللّهُ عَلَيهِم أجمَعينَ . (1)4563.نهج البلاغة عن نوف البكالي :الإرشاد:خَرَجَ إلَيهِم عَبدُ اللّهِ بنُ الحَسَنِ بنِ عَلِيٍّ _ وهُوَ غُلامٌ لَم يُراهِق _ مِن عِندِ النِّساءِ يَشتَدُّ حَتّى وَقَفَ إلى جَنبِ الحُسَينِ عليه السلام ، فَلَحِقَتهُ زَينَبُ بِنتُ عَلِيٍّ عليهاالسلاملِتَحبِسَهُ، فَقالَ لَهَا الحُسَينُ عليه السلام : اِحبِسيهِ يا اُختي، فَأَبى وَامتَنَعَ عَلَيهَا امتِناعاً شَديداً، وقالَ: وَاللّهِ لا اُفارِقُ عَمّي! وأهوى أبجَرُ بنُ كَعبٍ إلَى الحُسَينِ عليه السلام بِالسَّيفِ، فَقالَ لَهُ الغُلامُ : وَيلَكَ يَا بنَ الخَبيثَةِ! أتَقتُلُ عَمّي؟! فَضَرَبَهُ أبجَرُ بِالسَّيفِ ، فَاتَّقاهَا الغُلامُ بِيَدِهِ فَأَطَنَّها إلَى الجَلدَةِ، فَإِذا يَدُهُ مُعَلَّقَةٌ، ونادَى الغُلامُ: يا اُمَّتاه!

فَأَخَذَهُ الحُسَينُ عليه السلام فَضَمَّهُ إلَيهِ وقالَ: يَا بنَ أخي، اِصبِر عَلى ما نَزَلَ بِكَ، وَاحتَسِب في ذلِكَ الخَيرَ؛ فَإِنَّ اللّهَ يُلحِقُكَ بِآبائِكَ الصّالِحينَ.] [ثُمَّ رَفَعَ الحُسَينُ عليه السلام يَدَهُ وقالَ: اللّهُمَّ إن مَتَّعتَهُم إلى حينٍ، فَفَرِّقهُم فِرَقاً ، وَاجعَلهُم طَرائِقَ قِدَداً، (2) ولا تُرضِ الوُلاةَ عَنهُم أبَداً؛ فَإِنَّهُم دَعَونا لِيَنصُرونا، ثُمَّ عَدَوا عَلَينا فَقَتَلونا . (3) .


1- .تاريخ الطبري: ج 5 ص 450، الكامل في التاريخ: ج 2 ص 571، مقاتل الطالبيّين: ص 116 وفيه «أبحر بن كعب» بدل «بحر بن كعب بن عبيداللّه من بني تيم اللّه بن ثعلبة بن عكابة» وكلاهما نحوه .
2- .طرائِقَ قِدَدَاً: أي فِرقاً مختلفة أهواؤها (القاموس المحيط: ج 1 ص 326 «قدد») .
3- .الإرشاد: ج 2 ص 110، إعلام الورى: ج 1 ص 467، بحار الأنوار: ج 45 ص 53 .

ص: 143

4562.الطبقات الكبرى ( _ به نقل از ابو ظبيان _ ) تاريخ الطبرى _ به نقل از ابو مِخنَف _ :شمر بن ذى الجوشن ، با پيادگان سپاه ، به سوى حسين عليه السلام آمد . حسين عليه السلام به آنها حمله مى بُرد و آنها را از هم مى شكافت . سپس آنها ، به طور كامل ، گِرد حسين عليه السلام را گرفتند . پسربچّه اى از خاندان حسين عليه السلام ، به سوى او آمد . خواهرش زينب عليهاالسلام ، دختر على عليه السلام ، او را گرفت تا نگاه دارد . حسين عليه السلام نيز به خواهرش فرمود : «او را نگاه دار !» ؛ امّا پسربچّه ، تسليم نشد و به سوى حسين عليه السلام دويد و در كنارش ايستاد . بحر بن كعب بن عبيد اللّه ، از قبيله بنى تَيمُ اللّه بن ثَعلَبة بن عُكابه ، با شمشير به سوى حسين عليه السلام حمله كرد . آن پسربچّه گفت : اى مادرْخبيث ! آيا عمويم را مى كُشى ؟

آن مرد ، شمشيرش را بر او زد ؛ امّا پسربچّه ، دستش را سپر كرد و شمشير ، آن را از آرنج ، قطع كرد و فقط به پوست ، آويزان مانْد . پسربچّه ، مادرش را صدا زد . حسين عليه السلام ، او را گرفت و به سينه اش چسبانْد و گفت : «اى فرزند برادرم ! بر آنچه به تو رسيده ، شكيبايى كن و اين [ وقايع ] را خير ببين و به حساب خدا بگذار كه خداوند ، تو را به پدران شايسته ات ، ملحق مى كند ؛ به پيامبر خدا ، على بن ابى طالب ، حمزه ، جعفر و حسن بن على _ كه خداوند ، بر همه آنانْ درود فرستد _ » .4561.المناقب ، ابن شهر آشوب :الإرشاد :عبد اللّه بن حسن بن على _ كه جوانى نابالغ بود _ ، از نزد زنان به سوى دشمن ، بيرون دويد و خود را به كنار حسين عليه السلام رساند . زينب عليهاالسلام ، دختر على عليه السلام در پى اش رفت تا او را نگاه دارد . حسين عليه السلام هم به او فرمود : «خواهرم ! او را نگاه دار» ؛ امّا او تسليم نشد و به هيچ رو نپذيرفت و گفت : به خدا سوگند ، از عمويم جدا نمى شوم .

اَبجَر بن كعب ، شمشير را به سوى حسين عليه السلام فرود آورد . آن جوان ، به او گفت : اى مادرْخبيث ! آيا عموى مرا مى كُشى ؟

اَبجَر ، با شمشير به او (حسين عليه السلام ) زد . آن جوان ، دستش را سپر كرد كه قطع شد و به پوست ، آويزان شد . فرياد برآورد : مادر جان !

حسين عليه السلام ، او را گرفت و به سينه اش چسباند و فرمود : «اى فرزند برادرم! بر آنچه به تو رسيده ، شكيبايى كن و اين را خير ببين و به حساب خدا بگذار كه خداوند ، تو را به پدران شايسته ات ، ملحق مى كند» .

آن گاه حسين عليه السلام ، دستش را به آسمان بلند كرد و گفت : «خدايا ! اگر هم تا مدّتى [ از زندگى ]برخوردارشان ساختى ، آنها را دچار تفرقه و گروه گروه كن و هر يك را به راهى ببر ، و حاكمان را هيچ گاه از آنان ، راضى مدار ، كه آنانْ ما را دعوت كردند تا يارى مان دهند ؛ امّا بر ما هجوم آوردند تا ما را بكُشند» . .

ص: 144

4560.امام على عليه السلام ( _ هنگامى كه جامه اى كهنه و پينه دار پوشيده بود و ) الملهوف:خَرَجَ عَبدُ اللّهِ بنُ الحَسَنِ بنِ عَلِيٍّ _ وهُوَ غُلامٌ لَم يُراهِق _ مِن عِندِ النِّساءِ، فَشَدَّ حَتّى وَقَفَ إلى جَنبِ الحُسَينِ عليه السلام ، فَلَحِقَتهُ زَينَبُ ابنَةُ عَلِيٍّ لِتَحبِسَهُ، فَأَبى وَامتَنَعَ امتِناعاً شَديداً، وقالَ: وَاللّهِ لا اُفارِقُ عَمّي، فَأَهوى بَحرُ بنُ كَعبٍ _ وقيلَ: حَرمَلَةُ بنُ الكاهِلِ _ إلَى الحُسَينِ عليه السلام بِالسَّيفِ. فَقالَ لَهُ الغُلامُ: وَيلَكَ يَا بنَ الخَبيثَةِ ، أتَقتُلُ عَمّي؟ فَضَرَبَهُ بِالسَّيفِ، فَاتَّقاهَا الغُلامُ بِيَدِهِ، فَأَطَنَّها إلَى الجِلدِ، فَإِذا هِيَ مُعَلَّقَةٌ.

فَنادَى الغُلامُ: يا عَمّاه ، فَأَخَذَهُ الحُسَينُ عليه السلام فَضَمَّهُ إلَيهِ، وقالَ: يَا بنَ أخي، اِصبِر عَلى ما نَزَلَ بِكَ ، وَاحتَسِب في ذلِكَ الخَيرَ؛ فَإِنَّ اللّهَ يُلحِقُكَ بِآبائِكَ الصّالِحينَ، قالَ: فَرَماهُ حَرمَلَةُ بنُ الكاهِلِ _ لَعَنَهُ اللّهُ _ بِسَهمٍ، فَذَبَحَهُ وهُوَ في حِجرِ عَمِّهِ الحُسَينِ عليه السلام . (1)4559.فضائل الصحابة ، ابن حنبل ( _ به نقل از زيد بن وهب _ ) مقاتل الطالبيّين:عَبدُ اللّهِ بنُ الحَسَنِ بنِ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ، واُمُّهُ بِنتُ السَّليلِ بنِ عَبدِ اللّهِ ، أخي جَريرِ بنِ عَبدِ اللّهِ البَجَلِيِّ وقيلَ: إنَّ اُمَّهُ اُمُّ وَلَدٍ.

وكانَ أبو جَعفَرٍ مُحَمَّدُ بنُ عَلِيٍّ _ فيما رَوَيناهُ عَنهُ _ يَذكُرُ أنَّ حَرمَلَةَ بنَ كاهِلٍ الأَسَدِيَّ قَتَلَهُ.

وذَكَرَ المَدائِنِيُّ في إسنادِهِ عَن جَنابِ بنِ موسى، عَن حَمزَةَ بنِ بَيضٍ، عَن هانِئِ بنِ چثُبَيتٍ القَايِضِيِّ ، أنَّ رَجُلاً مِنهُم قَتَلَهُ . (2)4562.الطبقات الكبرى عن أبي ظبيان :تاريخ الطبري عن هشام :قُتِلَ عَبدُ اللّهِ بنُ الحَسَنِ بنِ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ _ واُمُّه اُمُّ وَلَدٍ _ قَتَلَهُ حَرمَلَةُ بنُ الكاهِنِ، رَماهُ بِسَهمٍ . (3) .


1- .الملهوف: ص 173، مثير الأحزان: ص 73 بزيادة «فقال الحسين عليه السلام : اللَّهمَّ إن متّعتهم إلى حين ففرّقهم فرقاً ، واجعلهم طرائق قدداً ، ولا ترض عنهم أبداً» في آخره وراجع : روضة الواعظين: ص 208 .
2- .مقاتل الطالبيّين: ص 93؛ بحار الأنوار: ج 45 ص 36 وفيه «هانى ء بن ثبيت القابضي» .
3- .تاريخ الطبري: ج 5 ص 468، الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة): ج 1 ص 476 وفيه «عبداللّه بن الحسن ، قتله ابن حرملة الكاهلي من بني أسد» فقط، تذكرة الخواصّ: ص 254 عن هشام بن محمّد وفيه «سعد بن عمر بن نفيل الأزدي»؛ الأمالي للشجري: ج 1 ص 171 وفيه «حرملة بن الكاهل الأسدي» وراجع : جمهرة أنساب العرب: ص 39 .

ص: 145

4561.المناقب لابن شهر آشوب :الملهوف :عبد اللّه بن حسن بن على _ كه هنوز جوانى نابالغ بود _ ، از نزد زنان بيرون دويد و خود را به كنار حسين عليه السلام رساند . زينب عليهاالسلام دختر على عليه السلام ، در پى اش رفت تا او را نگاه دارد ؛ امّا او تسليم نشد و به هيچ روى نپذيرفت و گفت : به خدا سوگند ، از عمويم جدا نمى شوم .

بحر بن كعب (و گفته شده كه حرملة بن كاهِل) ، شمشير را به سوى حسين عليه السلام فرود آورد . نوجوان به او گفت : اى مادرْخبيث ! آيا عموى مرا مى كُشى ؟

بحر ، با شمشير به او زد . جوان ، دستش را سپر كرد كه قطع شد و از پوست ، آويزان شد . پس فرياد بر آورد : عمو جان !

حسين عليه السلام ، او را گرفت و به سينه اش چسباند و فرمود : «اى فرزند برادرم ! بر آنچه بر تو رسيده ، شكيبايى كن و اين را خير ببين و به حساب خدا بگذار كه خداوند ، تو را به پدران شايسته ات ، ملحق مى كند» .

حرملة بن كاهِل _ كه خدا ، لعنتش كند _ ، او را با تير زد و در همان دامان عمويش ، ذبح كرد . (1)4560.الإمام عليّ عليه السلام ( _ وقَد رُئِيَ عَلَيهِ إزارٌ خَلَقٌ مَرقوعٌ فَقيلَ ) مقاتل الطالبيّين :مادر عبد اللّه بن حسن بن على بن ابى طالب ، دختر سَليل بن عبد اللّه ، برادر جرير بن عبد اللّه بَجَلى بوده است . نيز گفته شده كه مادرش ، اُمّ وَلَد (كنيز) بوده است .

همچنين ، در روايتى كه از محمّد بن على باقر عليه السلام در دست داريم ، كُشنده او ، حَرمَلة بن كاهِل اسدى دانسته شده است . مدائنى نيز در گزارش مستندش از جَناب بن موسى ، از حمزة بن بَيض ، از هانى بن ثُبَيت قايضى ، آورده كه : مردى از آنان ( لشكر ابن سعد ) ، او را كُشت .4559.فضائل الصحابة لابن حنبل عن زيد بن وهب :تاريخ الطبرى_ به نقل از هشام _: عبد اللّه بن حسن بن ابى طالب _ كه مادرش ، اُمّ وَلَد (كنيز) بود _ ، به دست حَرمَلة بن كاهِن ، (2)

كشته شد كه او را با تير زد . .


1- .در مثير الأحزان ، اين افزوده آمده است : «همچنين حسين عليه السلام گفت : خدايا ! اگر هم تا مدّتى [ از زندگى ]برخوردارشان ساختى ، آنها را دچار تفرقه و گروه گروه كن و هر يك را به راهى ببر و هيچ گاه از آنان ، راضى مباش » .
2- .در گزارش هاى ديگر ، كاهِل يا كاهلى آمده است .

ص: 146

الفصل السابع : مقتل أولاد عبداللّه بن جعفر (1)7 / 1مُحَمَّدُ بنُ عَبدِ اللّهِ بنِ جَعفَرٍمحمّدٌ (2) هو من أولاد عبد اللّه بن جعفر الطيّار والذي استشهد في واقعة كربلاء، واستناداً إلى روايات المصادر المعتبرة؛ فإنّ اُمّه هي الخوصاء بنت خصفة بن ثقيف بن ربيعة ، (3) والظاهر عدم صحّة ماجاء في بعض المصادر من أنّ اُمّه هي زينب عليهاالسلام . (4) ورد اسمه في زيارتي الناحية والرجبيّة (5) ، فقد جاء في زيارة الناحية (6) : السَّلامُ عَلى مُحَمَّدِ بنِ عَبدِ اللّهِ بنِ جَعفَرٍ ، الشّاهِدِ مَكانَ أبيهِ ، وَالتّالي لِأَخيهِ ، وواقيِه بِبَدَنِهِ ، لَعَنَ اللّهُ قاتِلَهُ عامِرَ بنَ نَهشَلٍ التَّميمِيَّ .

.


1- .جعفر بن أبي طالب بن عبد المطلب بن هاشم بن عبد مناف ، أبو عبد اللّه . كان أكبر سنّاً من عليّ بن أبي طالب عليه السلام أخيه بعشر سنين. أسلم بعد أمير المؤمنين عليه السلام ، ونزلت فيه آيات من القرآن الكريم ، وجاء في الحديث النبوي أنّه كان أشبه الناس خَلقا وخُلقاً برسول اللّه صلى الله عليه و آله . كان من المهاجرين الأولين ، هاجر إلى أرض الحبشة وقدم منها على رسول اللّه صلى الله عليه و آله حين فتح خيبر ، ثم غزا غزوة مؤتة في سنة 8 ه_ فقتل بها. روي عن النبي صلى الله عليه و آله أن له جناحان خضيبان يطير بهما في الجنة ؛ لذا اشتهر بجعفر ذي الجناحين أيضاً. ورد في فضله أخبار كثيرة رويت في كتب الأخبار من الفريقين (راجع : الإصابة : ج 1 ص 592 والاستيعاب : ج 1 ص 312 واُسد الغابة : ج 1 ص 541 والكافي : ج 1 ص 450 ح 34 و ج 3 ص 465 ح 1 و ج 6 ص 275 ح 1 و رجال الطوسي : ص 31 والغيبة للنعماني : ص 247 ح 1) .
2- .الإرشاد : ج 2 ص 125 ، الاختصاص : ص 83 ، رجال الطوسي : ص 105 ، الأمالي للشجري : ج 1 ص 170 ، الحدائق الورديّة : ج 1 ص 120 ؛ تاريخ الطبري : ج 5 ص 469 ، أنساب الأشراف : ج 3 ص 422 ، جمهرة أنساب العرب : ص 68 ، الثقات لابن حبّان : ج 2 ص 309 ، مروج الذهب : ج 3 ص 71 ، نسب قريش : ص 83 وفيه : «محمد الأصغر» ، الإمامة والسياسة : ج 2 ص 12 ، الفتوح : ج 5 ص 111 ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 26 .
3- .راجع: ص 150 ح 1853 و ح 1854، نسب قريش : ص 83 وفيه «ابنة خصفة بن ثقيف» . الثقات لابن حبّان : ج 2 ص 311 وفيه «اُم ولد» والحدائق الورديّة : ج 1 ص 120 وفيه «الحوصا بنت حصفه بن ثقيف بن ربيعة» .
4- .راجع: كامل بهائي: ج 2 ص 303، أعيان الشيعة : ج 1 ص 608 .
5- .راجع: ج 12 ص 116 (القسم الثالث عشر / الفصل الثاني عشر / زيارته في أوّل رجب) .
6- .راجع : ج 12 ص 254 (القسم الثالث عشر / الفصل الثالث عشر / الزيارة الثانية برواية الإقبال) .

ص: 147

فصل هفتم : شهادت فرزندان عبد اللّه بن جعفر

اشاره

فصل هفتم : شهادت فرزندان عبد اللّه بن جعفر(1)

7 / 1محمّد بن عبد اللّه بن جعفر

محمّد ، يكى از فرزندان عبد اللّه بن جعفر طيّار است كه در واقعه كربلا ، شهيد شد . مادر او ، بر پايه گزارش منابع معتبر ، خَوصا ، دختر خَصَفة بن ثقيف بن ربيعه است . (2) بنا بر اين ، آنچه در برخى از منابع آمده كه مادر وى زينب عليهاالسلام است ، (3) ظاهرا صحيح نيست . نام او در زيارت هاى «ناحيه» و «رجبيّه» ، آمده است. در «زيارت ناحيه» مى خوانيم : سلام بر محمّد بن عبد اللّه بن جعفر كه شاهد جايگاه پدرش و پيرو برادرش و حافظ تن او بود ! خدا ، قاتل او عامر بن نَهشَل تميمى را لعنت كند !

.


1- ابو عبد اللّه جعفر بن ابى طالب بن عبد المطّلب بن هاشم بن عبد مناف، ده سال از على بن ابى طالب عليه السلام بزرگ تر بود و پس از او مسلمان شد و آياتى چند از قرآن كريم، در باره او نازل شده است. در حديث نبوى آمده كه: او شبيه ترين خلق و خو و شمايل را به پيامبر خدا صلي الله عليه و آله داشت و جزو مهاجران نخستين به سرزمين حبشه بود و از آن جا به هنگام فتح خيبر بر پيامبر خدا صلي الله عليه و آله در آمد و سپس در جنگ موته، در سال هشتم هجرى شركت جُست و به شهادت رسيد. از پيامبر صلي الله عليه و آله روايت شده كه فرمود: «او دو بال رنگين دارد كه با آنها در بهشت، پرواز مى كند». از اين رو، به «ذو الجناحين (صاحب دو بال)» يا «طيّار (پرواز كننده)»، مشهور شده است. روايات فراوانى در فضيلت او رسيده كه در كتاب هاى حديثى شيعه و اهل سنّت، نقل شده است.
2- .در برخى نقل ها مادرِ وى را «اُمّ ولد (كنيز)» گفته اند.
3- .مانند كامل بهايى و أعيان الشيعة كه مادر محمّد را زينب كبرى گفته اند.

ص: 148

4555.الإمام الصادق عليه السلام :المناقب لابن شهرآشوب:ثُمَّ بَرَزَ مُحَمَّدُ بنُ عَبدِ اللّهِ بنِ جَعفَرٍ وهُوَ يُنشِدُ:

أشكو إلَى اللّهِ مِنَ العُدوانِفِعالَ قَومٍ فِي الرَّدى عَميانِ قَد بَدَّلوا مَعالِمَ القُرآنِومُحكَمَ التَّنزيلِ وَالتِّبيانِ وأظهَرُوا الكُفرَ مَعَ الطُّغيانِ

فَقَتَلَ عَشَرَةَ أنفُسٍ، قَتَلَهُ عامِرُ بنُ نَهشَلٍ التَّميمِيُّ . (1)4554.الإمام الباقر عليه السلام :تاريخ الطبري عن حميد بن مسلم الأزدي:حَمَلَ عامِرُ بنُ نَهشَلٍ التَّيمِيُّ عَلى

مُحَمَّدِ بنِ عَبدِ اللّهِ بنِ جَعفَرِ بنِ أبي طالِبٍ، فَقَتَلَهُ . (2) .


1- .المناقب لابن شهرآشوب: ج 4 ص 106، بحار الأنوار: ج 45 ص 34؛ الفتوح: ج 5 ص 111، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي: ج 2 ص 26 كلاهما نحوه .
2- .تاريخ الطبري: ج 5 ص 447، أنساب الأشراف: ج 3 ص 406، الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة): ج 1 ص 477 ؛ الإرشاد: ج 2 ص 107، إعلام الورى: ج1 ص465، بحار الأنوار: ج 45 ص 44 وراجع : جمهرة أنساب العرب: ص68.

ص: 149

4553.امام صادق عليه السلام :المناقب ، ابن شهرآشوب :سپس محمّد بن عبد اللّه بن جعفر ، به ميدان، پا نهاد و چنين مى خواند :

از ستم به ما ، به خدا شكايت مى كنماز كارِ گروهى كور و پَست ؛ تغيير دهنده تعاليم قرآنو آيات محكم نازل شده تبيان و آشكار كننده كفر و طغيان .

آن گاه ، ده تن را كُشت و عامر بن نَهشَل تميمى ، او را كُشت .4552.المناقب ، ابن شهر آشوب ( _ به نقل از شبيكه _ ) تاريخ الطبرى_ به نقل از حُمَيد بن مسلم اَزْدى _: عامر بن نَهشَل تميمى ، به محمّد بن عبد اللّه بن جعفر بن ابى طالب ، حمله بُرد و او را كُشت . .

ص: 150

4551.دعائم الإسلام از امام جعفر صادق عليه السلام :تاريخ الطبري عن هشام:قُتِلَ مُحَمَّدُ بنُ عَبدِ اللّهِ بنِ جَعفَرِ بنِ أبي طالِبٍ ، واُمُّهُ الخَوصاءُ ابنَةُ خَصَفَةَ بنِ ثَقيفِ بنِ رَبيعَةَ بنِ عائِذِ بنِ الحارِثِ بنِ تَيمِ اللّهِ بنِ ثَعلَبَةَ مِن بَكرِ بنِ وائِلٍ، قَتَلَهُ عامِرُ بنُ نَهشَلٍ التَّيمِيُّ . (1)4550.الكافى ( _ به نقل از حسن صيقل _ ) مقاتل الطالبيّين:مُحَمَّدُ بنُ عَبدِ اللّهِ بنِ جَعفَرِ بنِ أبي طالِبٍ، واُمُّهُ الخَوصا بِنتُ حَفصَةَ بنِ ثَقيفِ بنِ رَبيعَةَ . (2)7 / 2عَونُ بنُ عَبدِ اللّهِ بنِ جَعفَرٍ (3)هو أحد أولاد عبد اللّه بن جعفر الطيّار والذي استشهد في كربلاء . جدير بالذكر أنّه كان لعبد اللّه بن جعفر ابنان باسم عون ، لذا سُمّي أحدهما عون الأكبر والآخر عون الأصغر ، وكانت اُمّ أحدهما زينب عليهاالسلام ، (4) والآخر اُمّه جمانة بنت المسيّب . (5) ويوجد اختلاف بين المؤرّخين في الذي استشهد منهما في كربلاء من هي اُمّه ؛ فيرى أبو الفرج الإصفهاني أنّه عون الأكبر وابن زينب عليهاالسلام ، (6) ويقول أنّ عونا الأصغر استشهد في واقعة الحرّة (7) إلّا أنّ أكثر المصادر اعتبرت «عونا» الذى استشهد في كربلاء بأنّه ابن جمانة . (8) ورد اسمه في زيارتي الناحية والرجبيّة ، (9) فجاء في زيارة الناحية المقدّسة : السَّلامُ عَلى عَونِ بنِ عَبدِ اللّهِ بنِ جَعفَرٍ الطَّيّارِ فِي الجِنانِ ، حَليفِ الإِيمانِ ، ومُنازِل الأَقرانِ ، النّاصِحِ لِلرَّحمنِ ، التّالي لِلمَثاني وَالقُرآنِ ، لَعَنَ اللّهُ قاتِلَهُ عَبدَ اللّهِ بنَ قُطبَةَ النَّبهانِيَّ . (10)

.


1- .تاريخ الطبري: ج 5 ص 469، الكامل في التاريخ: ج 2 ص 581، الفصول المهمّة: ص 195 وفيه «الخرصاء بنت حفصة ، من تميم اللّه من تغلبة»، تاريخ خليفة بن خيّاط: ص 179 عن أبي الحسن، نسب قريش: ص 83 وفيه «خصفة بن ثقيف بن بكر بن وائل»، تذكرة الخواصّ: ص 255 عن هشام بن محمّد وفيه «واُمّه الحوط بنت حفصة تميميّة» وليس في الثلاثة الأخيرة «قتله عامر بن نهشل التيميّ» نحوه؛ الاختصاص: ص 83 وفيه صدره، الأمالي للشجري: ج 1 ص 171 وفيه «الحوصاء بنت حفصة بنت ثقيف بن ربيعة بن عائد...» .
2- .مقاتل الطالبيّين: ص 95 .
3- .الإرشاد : ج 2 ص 125 ، رجال الطوسي : ص 102 ، الاختصاص : ص 83 ، المجدي : ص 297 ، المناقب لابن شهر آشوب : ج 4 ص 106 ، الأمالي للشجري : 1 ص 171 الحدائق الورديّة : ج 1 ص 120 ؛ الثقات لابن حبّان : ج 2 ص 309 ، المعجم الكبير : ج 3 ص 103 الرقم 2803 ، نسب قريش : ص 83 ، جمهرة أنساب العرب : ص 68 ، مروج الذهب : ج 3 ص 71 ، الإمامة والسياسة : ج 2 ص 12 ، تذكرة الخواص : ص 192 و 254 .
4- .أنساب الأشراف : ج 2 ص 325 ، مقاتل الطالبيين : ص 95 ، تذكرة الخواص : ص 192 ، نسب قريش : ص 82 وفيه «انقرض» وفيها «عون الأكبر» .
5- .أنساب الأشراف : ج 2 ص 325 ، مقاتل الطالبيين : ص 122 ، تذكرة الخواص : ص 192 وفيها «عون الأصغر».
6- .راجع: ص 154 ح 1858 .
7- .مقاتل الطالبيين : ص 123 . أنساب الأشراف : ج 2 ص 325 وفيه «ويقال بل قتل الأكبر» وراجع : شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد : ج 15 ص 237 ، النزاع والتخاصم : ص 34 .
8- .تذكرة الخواص : ص 254 و 192 ؛ نسب قريش : ص 83 وفيهما «عون الأصغر» ، الأمالي للشجري : ج 1 ص 171 و 185 ، الحدائق الورديّة : ج 1 ص 120 وراجع : هذه الموسوعة : ج 7 ص 154 ح 1856 وجمهرة أنساب العرب : ص 68 وأنساب الأشراف : ج 3 ص 406 و 422 والمجدي : ص 297 .
9- .راجع : ج 12 ص 116 (القسم الثالث عشر / الفصل الثاني عشر / زيارته في أوّل رجب) .
10- .راجع : ج 12 ص 254 (القسم الثالث عشر / الفصل الثالث عشر / الزيارة الثانية برواية الإقبال) .

ص: 151

4551.دعائم الإسلام عن جعفر بن محمّد عليه السلام :تاريخ الطبرى_ به نقل از هشام _: محمّد بن عبد اللّه بن جعفر بن ابى طالب _ كه مادرش خوصا ، دختر خَصَفة بن ثقيف بن ربيعة بن عائِذ بن حارث بن تيم اللّه بن ثَعلَبه ، از بنى بكر بن وائِل بود _ ، به دست عامر بن نَهشَل تَيمى ، كشته شد .4550.الكافي عن الحسن الصيقل :مقاتل الطالبيّين :مادر محمّد بن عبد اللّه بن جعفر بن ابى طالب ، خوصا ، دختر حَفصَة بن ثقيف بن ربيعه بود .

7 / 2عَون بن عبد اللّه بن جعفر

عَون ، يكى ديگر از فرزندان عبد اللّه بن جعفر طيّار است كه در واقعه كربلا ، به شهادت رسيد . گفتنى است كه عبد اللّه بن جعفر ، دو فرزند به نام «عون» داشته است . از اين رو ، يكى از آنها «عونِ اكبر» و ديگرى «عونِ اصغر» ناميده شده اند . مادر يكى از آنها زينب عليهاالسلام بوده و نام مادر ديگرى ، جُمانه دختر مُسَيَّب ، گزارش گرديده است . در اين كه كدام يك از آنها در كربلا شهيد شده و مادرش كيست ، ميان مورّخان ، اختلاف نظر وجود دارد . ابو الفرج اصفهانى ، وى را عون اكبر و فرزند زينب عليهاالسلام مى داند و مى گويد كه عون اصغر ، در واقعه حَرّه [ در مدينه ] به شهادت رسيده است ؛ امّا بيشتر منابع، (1) عونِ شهيد در كربلا را فرزند «جُمانه» مى دانند. نام وى در زيارت هاى «ناحيه» و «رجبيّه» آمده است. در «زيارت ناحيه مقدّسه» مى خوانيم : سلام بر عَون ، پسر عبد اللّه ، پسر جعفرِ پرواز كننده در بهشت ؛ آن هم پيمان ايمان ، و همنشين بزرگان ، و مُخلص براى [ خداى ] مهربان ، و پيرو آيه ها و قرآن ! خدا ، قاتل او ، عبد اللّه بن قُطبه نَبهانى را لعنت كند !

.


1- .مانند تاريخ الطبرى و الكامل فى التاريخ و انساب الأشراف و الثقات لابن حبّان و المجدىّ.

ص: 152

4546.الطبقات الكبرى ( _ به نقل از عطاء ابو محمّد _ ) مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي:خَرَجَ مِن بَعدِهِ ]أي بَعدِ مُحَمَّدِ بنِ عَبدِ اللّهِ بنِ جَعفَرٍ [عَونُ بنُ عَبدِ اللّهِ بنِ جَعفَرِ بنِ أبي طالِبٍ، فَحَمَلَ وهُوَ يَقولُ:

إن تُنكِروني فَأَنَا ابنُ جَعفَرِشَهيدُ صِدقٍ فِي الجِنانِ أزهَرِ يَطيرُ فيها بِجَناحٍ أخضَرِكَفى بِهذا شَرَفاً في مَعشَرِ

فَقاتَلَ حَتّى قُتِلَ، قيلَ: قَتَلَهُ عَبدُ اللّهِ بنُ قُطبَةَ . (1) .


1- .مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي: ج 2 ص 27، الفتوح: ج 5 ص 111 نحوه ؛ المناقب لابن شهرآشوب: ج 4 ص 106 وفيه «عبداللّه بن قطنة» وفيهما «فقتل ثلاثة فوارس وثمانية عشر راجلاً» بدل «فقاتل حتّى قتل»، بحار الأنوار: ج 45 ص 34 .

ص: 153

4545.امام صادق عليه السلام :مقتل الحسين عليه السلام ، خوارزمى :پس از محمّد بن عبد اللّه بن جعفر ، عَون بن عبد اللّه بن جعفر بن ابى طالب ، به ميدان آمد ، در حالى كه چنين مى خواند :

اگر مرا نمى شناسيد ، من فرزند جعفرمشهيد راستى ، شكُفته در باغ بهشت پرواز كننده در آن جا با دو بال سبز !و اين ، براى شرافت در ميان مردم ، بس است!

آن گاه ، جنگيد تا كشته شد. گفته شده كه عبد اللّه بن قُطْبه ، او را كُشت . .

ص: 154

4544.الغارات ( _ به نقل از ابو اشعث عَنزى ، از پدرش _ ) تاريخ الطبري عن هشام:قُتِلَ عَونُ بنُ عَبدِ اللّهِ بنِ جَعفَرِ بنِ أبي طالِبٍ _ واُمُّهُ جُمانَةُ ابنَةُ المُسَيِّبِ بنِ نَجَبَةَ بنِ رَبيعَةَ بنِ رِياحٍ مِن بَني فَزارَةَ _ قَتَلَهُ عَبدُ اللّهِ بنُ قُطبَةَ الطّائِيُّ ثُمَّ النَّبهانِيُّ . (1)4548.فضائل الصحابة لابن حنبل عن الضحّاك بن عمير :تاريخ الطبري عن حميد بن مسلم الأزدي:فَحَمَلَ عَبدُ اللّهِ بنُ قُطبَةَ الطّائِيُّ ثُمَّ النَّبهانِيُّ، عَلى عَونِ بنِ عَبدِ اللّهِ بنِ جَعفَرِ بنِ أبي طالِبٍ فَقَتَلَهُ . (2)4547.فضائل الصحابة لابن حنبل عن إسماعيل عن اُمّ موسى خمقاتل الطالبيّين:عَونُ بنُ عَبدِ اللّهِ بنِ جَعفَرِ بنِ أبيطالِبٍ الأَكبَرُ، اُمُّهُ زَينَبُ العَقيلَةُ بِنتُ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ؛ واُمُّها فاطِمَةُ بِنتُ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، وإيّاهُ عَنى سُلَيمانُ بنُ قَتَّةَ بِقَولِهِ:

وَاندُبي إن بَكيتِ عَوناً أخاهُلَيسَ فيما يَنوبُهُم بِخَذولِ فَلَعَمري لَقَد أصَبتِ ذَوي القُربى فَبَكّي عَلَى المُصابِ الطَّويلِ.

... عَن حُمَيدِ بنِ مُسلِمٍ : أنَّ عَبدَ اللّهِ بنَ قُطنَةَ التَّيهانِيَّ قَتَلَ عَونَ بنَ عَبدِ اللّهِ بنِ جَعفَرٍ (3) . .


1- .تاريخ الطبري: ج 5 ص 468، الكامل في التاريخ: ج 2 ص 581، الثقات لابن حبّان: ج 2 ص 311 وفيه «كانت أُمّ عون بن عبداللّه بن جعفر بن أبي طالب جمانة بنت المسيّب بن نجبة بن ربيعة» فقط، الفصول المهمّة: ص 195؛ الأمالي للشجري: ج 1 ص 171 وفيه «رباح الفراري» بدل «رياح من بني فزارة» وفيهما «عبداللّه بن قطنة الطائي»، الاختصاص: ص 83 وفيه صدره .
2- .تاريخ الطبري: ج 5 ص 447، أنساب الأشراف: ج 3 ص 406، الكامل في التاريخ: ج 2 ص 570، الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة): ج 1 ص 477 نحوه؛ الإرشاد: ج 2 ص 107، مثير الأحزان: ص 67، بحار الأنوار: ج 45 ص 44 .
3- .مقاتل الطالبيّين: ص 95 .

ص: 155

4546.الطبقات الكبرى عن عطاء أبي محمّد :تاريخ الطبرى_ به نقل از هشام _: عَون بن عبد اللّه بن جعفر بن ابى طالب ، كه مادرش جُمانه ، دختر مُسيَّب بن نَجَبة بن ربيعة بن رياح از قبيله بنى فَزاره بود . وى به دست عبد اللّه بن قُطْبه طايى نَبهانى ، كشته شد .4545.الإمام الصادق عليه السلام :تاريخ الطبرى_ به نقل از حُمَيد بن مسلم اَزْدى _: عبد اللّه بن قُطْبه طايى نَبهانى ، به عَون بن عبد اللّه بن جعفر بن ابى طالب ، حمله كرد و او را كُشت .4544.الغارات عن أبي الأشعث العنزي عن أبيه :مقاتل الطالبيّين :مادر عَون اكبر ، فرزند عبد اللّه بن جعفر بن ابى طالب ، زينبِ عقيله (خردمند) ، (1) دختر على بن ابى طالب عليه السلام و فاطمه عليهاالسلام ، دختر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله است . مقصود سليمان بن قَتّه در اين شعر ، اوست كه :

و اگر مى گِريى ، بر عَون ، برادرش ناله كنكه در آنچه بر سرشان مى آيد ، فرو گذارنده نيست به جانم سوگند كه مصيبتت در نزديكان توست !پس بر اين مصيبت طولانى ، گريه كن .

... از حُمَيد بن مسلم، نقل شده است كه: عبد اللّه بن قُطْنه تَيهانى، عون بن عبد اللّه بن جعفر را كُشت. .


1- .از القاب مشهور زينب3 ، «عَقيله (خردمند)» و «عَقيله بنى هاشم» است .

ص: 156

4543.فضائل الصحابة ، ابن حنبل ( _ به نقل از مالك بن دينار _ ) تاريخ الطبري عن عبد الرحمن بن عبيد أبي الكنود:لَمّا بَلَغَ عَبدَ اللّهِ بنَ جَعفَرِ بنِ أبي طالِبٍ مَقتَلُ ابنَيهِ مَعَ الحُسَينِ عليه السلام ، دَخَلَ عَلَيهِ بَعضُ مَواليهِ وَالنّاسُ يُعِزّونَهُ _ قالَ: ولا أظُنُّ مَولاهُ ذلِكَ إلّا أبَا اللِّسلاسِ (1) _ فَقال: هذا ما لَقينا ودَخَلَ عَلَينا مِنَ الحُسَينِ، قالَ: فَحَذَفَهُ عَبدُ اللّهِ بنُ جَعفَرٍ بِنَعلِهِ.

ثُمَّ قالَ: يَا بنَ اللَّخناءِ، ألِلحُسَينِ تَقولُ هذا ، وَاللّهِ لَو شَهِدتُهُ لَأَحبَبتُ ألّا اُفارِقَهُ حَتّى اُقتَلَ مَعَهُ، وَاللّهِ إنَّهُ لَمِمّا يُسَخِّي بِنَفسي عَنهُما، ويُهَوِّنُ عَلَيَّ المُصابَ بِهِما، أنَّهُما اُصيبا مَعَ أخي وَابنِ عَمّي مُواسِيَينِ لَهُ، صابِرَينِ مَعَهُ . ثُمَّ أقبَلَ عَلى جُلَسائِهِ فَقالَ: الحَمدُ للّهِِ عَلى مَصرَعِ الحُسَينِ، إلّا تَكُن آسَت حُسَيناً يَدي، فَقَد آساهُ وَلَدي . (2) .


1- .في بقيّة المصادر : «أبو السلاس» .
2- .تاريخ الطبري: ج 5 ص 466، الكامل في التاريخ: ج 2 ص 579 نحوه، جواهر المطالب: ج 2 ص 296؛ الإرشاد: ج 2 ص 124 ، كشف الغمّة: ج 2 ص 280، الحدائق الوردية : ج 1 ص 121 ، بحار الأنوار: ج 45 ص 122 .

ص: 157

4542.الطبقات الكبرى ( _ به نقل از عبد اللّه بن ابى هُذَيل _ ) تاريخ الطبرى_ به نقل از ابو كَنود عبد الرحمان بن عُبَيد : هنگامى كه عبد اللّه بن جعفر بن ابى طالب ، از كشته شدن دو پسرش همراه حسين عليه السلام خبر يافت و مردم براى تسليت به حضورش مى آمدند ، يكى از وابستگانش _كه فكر نمى كنم كسى جز ابو لَسْلاس باشد _ ، گفت : مصيبتى كه ديده ايم ، از جانب حسين به ما رسيده است !

عبد اللّه بن جعفر ، او را با كفشش زد و سپس گفت : اى پسر زنِ بدبو ! آيا به حسين ، چنين مى گويى ؟ به خدا سوگند ، اگر در كنارش حاضر مى بودم ، دوست مى داشتم كه از او جدا نشوم تا همراهش كشته شوم !

به خدا سوگند ، آنچه دلم را به از فدا شدن دو پسرم راضى و مصيبت آن دو را بر من ، سبُك مى كند ، اين است كه در راه از خود گذشتگى براى برادر و پسرعمويم [ حسين عليه السلام ] و پايدارى در كنار او ، كشته شده اند !

سپس به همنشينانش رو كرد و گفت : خدا را بر شهادت حسين عليه السلام مى ستايم كه اگر نتوانستم با دستانم حسين عليه السلام را يارى كنم ، دو پسرم ، او را يارى دادند . .

ص: 158

الفصل الثامن : مقتل أولاد عقيلكان لأولاد عقيل بن أبي طالب دور مؤثّر في النهضة الحسينيّة ، فمضافا إلى مسلم بن عقيل استشهد في هذا السبيل ابنه عبد اللّه ، وإخوته جعفر وعبد اللّه وعبد الرحمن ، وكذلك محمد بن أبي سعيد وهو ابن أخيه الآخر . وقد كان الإمام زين العابدين عليه السلام يبرز محبّة خاصّة تجاه أولاد عقيل ، وحينما قيل له : ما بالُكَ تَمِيلُ إلَى بَنِي عَمِّكَ هَؤلاءِ دونَ آلِ جَعْفَرٍ؟ أجاب : إنّي أذكُرُ يَومَهُم مَعَ أبي عَبدِ اللّهِ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام ، فَأرِقُّ لَهُم . (1)

8 / 1عَبدُ اللّهِ بنُ مُسلِمِ بنِ عقيلٍهو عبداللّهِ بن مسلم بن عقيل بن أبي طالب وأُمّه رقيّة بنت الإمام عليّ عليه السلام (2) ، كان عمره حين استشهد 26 سنة (3) ، وقال البعض إنّه أوّل شهيد من أهل البيت عليهم السلام . (4) واستناداً لروايات العديد من المصادر أنّه استُشهد بعد عليّ الأكبر . (5) ورد اسمه في زيارتي الناحية والرجبية ، (6) فجاء في زيارة الناحية المقدسة : السَّلامُ عَلَى القَتيلِ ابنِ القَتيلِ ، عَبدِ اللّهِ بنِ مُسلِمِ بنِ عَقيلٍ ، ولَعَنَ اللّهُ قاتِلَهُ عامِرَ بنَ صَعصَعَةَ . (وقيلَ : أسَدَ بنَ مالِكٍ ). (7)

.


1- .كامل الزيارات : ص 214 ح 307 ، بحار الأنوار : ج 46 ص 110 ح 4.
2- .راجع: ص 164 ح 1864 ونسب قريش : ص 45 وفيه «رقيّة الكبرى» وتاريخ خليفة بن خيّاط : ص179 وفيه : «رقية بنت محمد بن سعيد بن عقيل» ورجال الطوسي : ص 103 والأمالي للشجري : ج 1 ص 171 والحدائق الورديّة : ج 1 ص 121 وشرح الأخبار : ج 3 ص195.
3- .لباب الأنساب : ج 1 ص 399 ، تنقيح المقال: ج 2 ص 217 وفيه: «14 سنة» ، ومن البعيد أن يبارز شابٌّ ذو 14 عاما ضمن أوائل القوم .
4- .راجع: ص 160 ح 1860 و ص 162 ح1861 ومثير الأحزان : ص 67 .
5- .الأخبار الطوال : ص 257 . ويمكن استفادته أيضا من أنساب الأشراف : ج 3 ص 406 والإرشاد : ج 2 ص 107 .
6- .راجع : ج 12 ص 116 (القسم الثالث عشر / الفصل الثاني عشر / زيارته في أوّل رجب) .
7- .راجع : ج 12 ص 256 (القسم الثالث عشر / الفصل الثالث عشر / الزيارة الثانية برواية الإقبال) .

ص: 159

فصل هشتم : شهادت فرزندان عَقيل

اشاره

فرزندان عقيل بن ابى طالب ، نقش مؤثّرى در نهضت حسينى داشتند . علاوه بر مُسلم ، فرزندش عبد اللّه ، برادرانش جعفر و عبد اللّه و عبد الرحمان ، و نيز فرزند يكى ديگر از برادرانش ، محمّد بن ابى سعيد ، همگى در اين راه ، به شهادت رسيدند . لذا امام زين العابدين عليه السلام ، ابراز علاقه ويژه اى نسبت به فرزندان عقيل داشت . در روايات ، آمده است كه به ايشان گفته شد : تو را چه مى شود كه به اين عموزاده هايت ( فرزندان عقيل ) ، بيشتر متمايلى ، تا به فرزندان جعفر ؟ امام عليه السلام پاسخ داد: آن روزِ سختشان با ابا عبد اللّه حسين بن على عليه السلام را به ياد مى آورم و دلم برايشان مى سوزد .

8 / 1عبد اللّه بن مُسلم بن عقيل

عبد اللّه ، فرزند مسلم و مادرش رُقَيّه دختر امام على عليه السلام بود . (1) سنّ او هنگام شهادت ، 26 سال ، گزارش شده است . (2) برخى ، وى را نخستين شهيدِ خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله دانسته اند و بر پايه گزارش شمارى از منابع ، وى پس از على اكبر عليه السلام به شهادت رسيده است . (3) نام او در زيارت هاى «ناحيه» و «رجبيّه» آمده است . در «زيارت ناحيه مقدّسه» مى خوانيم : سلام بر كُشتهشده ، پسر كُشته شده ، عبد اللّه بن مسلم بن عقيل ! لعنت خدا بر قاتل او عامِر بن صَعصَعه (و گفته شده : اسد بن مالك) !

.


1- .در نسب قريش ، نام مادر وى ، رُقيّه كبرى و در تاريخ خليفة بن خيّاط ، رُقَيّه ، دختر محمّد بن سعيد بن عقيل ، آمده است .
2- .در تنقيح المقال آمده : «چهارده سال داشت» كه بعيد است نوجوان چهارده ساله ، جزء اوّلين مبارزان باشد .
3- .از أنساب الأشراف و الإرشاد ، اين گونه برداشت مى شود .

ص: 160

4536.امام على عليه السلام :مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي:لَمّا قُتِلَ أصحابُ الحُسَينِ عليه السلام ولَم يَبقَ إلّا أهلُ بَيتِهِ، وهُم وُلدِ عَلِيٍّ ووُلدِ جَعفَرٍ ، ووُلدِ عَقيلٍ ووُلدِ الحَسَنِ ، ووُلدِهِ، اجتَمَعوا ووَدَّعَ بَعضُهُم بَعضاً وعَزَموا عَلَى الحَربِ.

فَأَوَّلُ مَن خَرَجَ مِن أهلِ بَيتِهِ (1) عَبدُ اللّهِ بنُ مُسلِمِ بنِ عَقيلٍ، فَخَرَجَ وهُو

يَقولُ:

اليَومَ ألقى مُسلِماً وَهوَ أبيوَفِتيَةً بادوا عَلى دينِ النَّبِيّ لَيسَ كَقَومٍ عُرِفوا بِالكَذِبِلكِن خِيارٌ وكِرامُ النَّسَبِ

ثُمَّ حَمَلَ فَقاتَلَ وقَتَلَ جَماعَةً، ثُمَّ قُتِلَ . (2) .


1- .بناءً على الرأي المشهور القائل بأنّ أوّل شهيد من أهل البيت هو عليّ الأكبر ، فإنّه ينبغي القول بأنّ أوّل شهيد بعده منهم هو عبداللّه بن مسلم (راجع : ص 6 «الفصل الرابع / عليّ بن الحسين عليهماالسلام») .
2- .مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي: ج 2 ص 26، الفتوح: ج 5 ص 110؛ المناقب لابن شهرآشوب: ج 4 ص 105 وفيه «ثمانية وتسعين رجلاً بثلاث حملات، ثمّ قتله عمرو بن صبيح الصيداوي وأسد بن مالك» بدل «جماعة ثمّ قتل » وليس فيهما صدره إلى «الحرب» ، بحار الأنوار : ج 45 ص 32 .

ص: 161

4538.الكافي عن معلّى بن خنيس عن الإمام الصادق عليه السمقتل الحسين عليه السلام ، خوارزمى :هنگامى كه ياران حسين عليه السلام ، كشته شدند و جز خاندانش ، يعنى فرزندان على عليه السلام ، جعفر ، عقيل و حسن عليه السلام ، و نيز فرزندان خود حسين عليه السلام ، كسى نمانْد ، گِرد هم آمدند و با يكديگر ، خداحافظى كردند و عزم جنگ نمودند .

نخستين كس از خاندان حسين عليه السلام كه [ براى نبرد ] بيرون آمد ، (1) عبد اللّه بن مسلم بن عقيل بود كه به ميدان آمد ، در حالى كه چنين مى خواند :

امروز ، مسلم را مى بينم كه پدرم استو جوان مردانى را كه بر دين پيامبر صلى الله عليه و آله در گذشتند . آنان ، مانند كسانى نيستند كه به دروغ ، شناخته شده اندبلكه برگزيده و داراى نَسَبى بزرگوارند .

سپس ، حمله كرد و جنگيد و گروهى را كُشت و سپس ، كُشته شد . .


1- .بنا به نظر مشهور _ كه نخستين شهيد اهل بيت: را على اكبر7 مى دانند _ ، بايد اين گونه گفت كه احتمالاً اوّلين شهيد بعد از على اكبر7 ، عبد اللّه بن مسلم بوده است. در اين باره، ر . ك : ص 7 (فصل چهارم / على اكبر) .

ص: 162

4537.الإمام الباقر عليه السلام :الأمالي للصدوق عن عبد اللّه بن منصور عن جعفر بن محمّد بن عليّ بن الحسين عن أبيه عن جدّه ]زين العابدين] عليهم السلام :بَرَزَ مِن بَعدِهِ [أي بَعدِ هِلالِ بنِ حَجّاجٍ ]عَبدُ اللّهِ بنُ مُسلِمِ بنِ عَقيلِ بنِ أبي طالِبٍ، وأنشَأَ يَقولُ:

أقسَمتُ لا اُقتَلُ إلّا حُرّاوقَد وَجَدتُ المَوتَ شَيئاً مُرّا أكرَهُ أن اُدعى جَباناً فَرّاإنَّ الجَبانَ مَن عَصى وفَرّا

فَقَتَلَ مِنهُم ثَلاثَةً، ثُمَّ قُتِلَ _ رِضوانُ اللّهِ عَلَيهِ ورَحمَتُهُ _ . (1)4536.الإمام عليّ عليه السلام :الإرشاد:ثُمَّ رَمى رَجُلٌ مِن أصحابِ عُمَرَ بنِ سَعدٍ يُقالُ لَهُ: عَمرُو بنُ صَبيحٍ عَبدَ اللّهِ بنَ مُسلِمِ بنِ عَقيلٍ رَحِمَهُ اللّهُ بِسَهمٍ، فَوَضَعَ عَبدُ اللّهِ يَدَهُ عَلى جَبهَتِهِ يَتَّقيهِ، فَأَصابَ السَّهمُ كَفَّهُ ونَفَذَ إلى جَبهَتِهِ فَسَمَّرَها بِهِ فَلَم يَستَطِع تَحريكَها، ثُمَّ انتَحى عَلَيهِ آخَرُ بِرُمحِهِ ، فَطَعَنَهُ في قَلبِهِ فَقَتَلَهُ . (2)4535.الغارات ( _ به نقل از بكر بن عيسى ، در يادكردِ على عليه الس ) تاريخ الطبري عن حميد بن مسلم الأزدي:إنَّ عَمرَو بنَ صَبيحٍ الصُّدائِيَّ رَمى عَبدَ اللّهِ بنَ مُسلِمِ بنِ عَقيلٍ بِسَهمٍ فَوَضَعَ كَفَّهُ عَلى جَبهَتِهِ، فَأَخَذَ لا يَستَطيعُ أن يُحَرِّكَ كَفَّيهِ (3) ،

ثُمَّ انتَحى لَهُ بِسَهمٍ آخَرَ فَفَلَقَ قَلبَهُ . (4) .


1- .الأمالي للصدوق: ص 225 ، روضة الواعظين: ص 207 من دون إسنادٍ إلى أحدٍ من أهل البيت عليهم السلام ، بحار الأنوار: ج 44 ص 321 .
2- .الإرشاد: ج 2 ص 107، إعلام الورى: ج 1 ص 465، مثير الأحزان: ص 67 وليس فيه من «فوضع» إلى «تحريكها»،بحار الأنوار: ج 45 ص 44 .
3- .هكذا في المصدر، والظاهر: «كفّه» .
4- .تاريخ الطبري: ج 5 ص 447، الكامل في التاريخ: ج 2 ص 570 وفيه «فقتله» بدل «ففلق قلبه»، الأخبار الطوال: ص 257، بغية الطلب في تاريخ حلب: ج 6 ص 2628 وفيهما «قتل عبداللّه بن مسلم بن عقيل، رماه عمرو بن صبح الصيداوي فصرعه» فقط .

ص: 163

4534.امام باقر عليه السلام :الأمالى ، صدوق_ به نقل از عبد اللّه بن منصور ، از امام جعفر صادق ، از پدرش امام باقر ، از جدّش امام زين العابدين عليهم السلام _: پس از هِلال بن حَجّاج ، عبد اللّه بن مُسلم بن عقيل بن ابى طالب ، به ميدان آمد ، در حالى كه چنين مى خواند :

سوگند خورده ام كه جز به آزادگى ، كشته نشومگر چه مرگ را تلخ يافته ام . ناپسند مى دارم كه ترسو و گريزان ، خوانده شومترسو ، كسى است كه سر پيچيد و گريخت .

آن گاه ، سه تن از دشمنان را كُشت و سپس ، كُشته شد . خشنودى خدا و رحمتش بر او باد !4533.فضائل الصحابة ، ابن حنبل ( _ به نقل از حَبّه عُرَنى ، درباره امام على عليه ا ) الإرشاد :آن گاه ، مردى از ياران عمر بن سعد ، به نام عمرو بن صَبيح ، تيرى به سوى عبد اللّه بن مسلم بن عقيل _ كه خدايش بيامرزد _ ، انداخت . عبد اللّه ، دست بر پيشانى اش نهاد تا آن را از تير ، حفظ كند كه تير آمد و كف دستش را به پيشانى اش دوخت و ديگر نتوانست آن را حركت دهد . سپس مردى ديگر ، نيزه اى به او زد كه قلبش را شكافت و او را كُشت .4532.المناقب ، خوارزمى ( _ به نقل از عدىّ بن ثابت _ ) تاريخ الطبرى_ به نقل از حُمَيد بن مُسلم اَزْدى _: عمرو بن صَبيح صُدايى ، تيرى به سوى عبد اللّه بن مسلم بن عقيل انداخت . او كفِ دستش را [ براى محفاظت ] بر پيشانى اش نهاد [ ؛ امّا تير ، دستش را به پيشانى اش دوخت ]و نتوانست آن را حركت دهد . سپس تيرى ديگر آمد و قلبش را شكافت . .

ص: 164

4531.فضائل الصحابة ، ابن حنبل ( _ به نقل به از عَدىّ بن ثابت _ ) تاريخ الطبري عن هشام :قُتِلَ عَبدُ اللّهِ بنُ مُسلِمِ بنِ عَقيلِ بنِ أبي طالِبٍ _ واُمُّهُ رُقَيَّةُ ابنَةُ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ عليه السلام _ واُمُّها اُمُّ وَلَدٍ ، قَتَلَهُ عَمرُو بنُ صَبيحٍ الصُّدائِيُّ، وقيلَ: قَتَلَهُ اُسَيدُ بنُ مالِكٍ الحَضرَمِيُّ . (1)4516.امام باقر عليه السلام :تاريخ الطبري عن أبي مخنف :بَعَثَ المُختارُ أيضاً عَبدَ اللّهِ الشّاكِرِيَّ إلى رَجُلٍ مِن جُنَّبٍ يُقالُ لَهُ زَيدُ بنُ رُقادٍ، كانَ يَقولُ: لَقَد رَمَيتُ فَتىً مِنهُم بِسَهمٍ وإنَّهُ لَواضِعٌ كَفَّهُ عَلى جَبهَتِهِ يَتَّقِي النَّبلَ ، فَأَثبَتُّ كَفَّهُ في جَبهَتِهِ، فَمَا استَطاعَ أن يُزيلَ كَفَّهُ عَن جَبهَتِهِ.

قالَ أبو مِخنَفٍ: فَحَدَّثَني أبو عَبدِ الأَعلَى الزُّبَيدِيُّ أنَّ ذلِكَ الفَتى عَبدُ اللّهِ بنُ مُسلِمِ بنِ عَقيلٍ ، وأنَّهُ قالَ حَيثُ أثبَتَ كَفَّهُ في جَبهَتِهِ: اللّهُمَّ إنَّهُم استَقَلّونا وَاستَذَلّونا، اللّهُمَّ فَاقتُلهُم كَما قَتَلونا، وأذِلَّهُم كَمَا استَذَلّونا.

ثُمَّ إنَّهُ رَمَى الغُلامَ بِسَهمٍ آخَرَ فَقَتَلَهُ، فَكانَ يَقولُ: جِئتُهُ مَيِّتاً فَنَزَعتُ سَهمِيَ الَّذي قَتَلتُهُ بِهِ مِن جَوفِهِ، فَلَم أزَل اُنَضنِضُ (2) السَّهمَ مِن جَبهَتِهِ حَتّى نَزَعتُهُ، وبَقِيَ النَّصلُ في جَبهَتِهِ مُثبَتاً ما قَدَرتُ عَلى نَزعِهِ . (3) .


1- .تاريخ الطبري: ج 5 ص 469، الكامل في التاريخ: ج 2 ص 582 وفيه «عمرو بن صبيح الصيداوي وقيل : قتله مالك بن أسيد الحضرمي»، مقاتل الطالبيّين: ص 98 وليس فيه ذيله من «الصدائي»، الفصول المهمّة: ص 195 وفيه «عمر بن صبيح الصدامي»؛ الاختصاص: ص 83 وفيه صدره، شرح الأخبار: ج 3 ص 195 وفيه «عمرو بن الصبيح [الصداني ]ويقال: أسد بن مالك»، بحار الأنوار: ج 45 ص 32 .
2- .ينضنضه: يحرّكه (النهاية: ج 5 ص 72 «نضنض») .
3- .تاريخ الطبري: ج 6 ص 64، أنساب الأشراف: ج 6 ص 407، الكامل في التاريخ: ج 2 ص 683 كلاهما نحوه وراجع : أنساب الأشراف: ج 3 ص 406 وبحار الأنوار: ج 45 ص 375 .

ص: 165

4517.امام باقر عليه السلام :تاريخ الطبرى_ به نقل از هشام _: عبد اللّه بن مسلم بن عقيل بن ابى طالب _ كه مادرش رُقَيّه ، دختر على بن ابى طالب عليه السلام بود و مادر رُقَيّه ، اُمّ ولد (كنيز) بود _ ، به وسيله عمرو بن صَبيح صُدايى ، كشته شد . نيز گفته شده است كه اُسَيد بن مالك حَضرَمى ، او را كُشت .4518.الإمام الصادق عليه السلام :تاريخ الطبرى_ به نقل از ابو مِخنَف _: مختار ، همچنين عبد اللّه شاكرى را به سوى مردى از قبيله جُنَّب ، به نام زيد بن رُقاد فرستاد كه گفته بود : من ، جوانى از آنها ( خاندان حسين عليه السلام ) را با تيرى زدم و كف دستش را _ كه سپرِ پيشانى اش كرده بود _ ، به پيشانى اش دوختم و نتوانست كفِ دستش را از پيشانى اش جدا كند .

ابو عبد الأعلى زُبَيدى ، براى من (ابو مِخنَف) ، چنين نقل كرد كه : آن جوان ، عبد اللّه بن مُسلم بن عقيل بوده است و هنگامى كه كفِ دستش به پيشانى اش دوخته شده ، گفته است : خدايا ! آنان ، ما را فرو كاستند و خوار داشتند . خدايا ! آنان را بكُش ، همان گونه كه ما را كُشتند ، و خوارشان كن ، همان گونه كه ما را خوار داشتند .

سپس او (زيد بن رُقاد) ، تيرى ديگر به سوى آن جوان انداخت و او را كُشت . [ زيد بن رُقاد ، خود ]مى گفت : وقتى به او رسيدم ، جان داده بود . آن تيرم را كه در شِكمش نشسته و او را از پاى در آورده بود ، بيرون كشيدم و بعد ، تيرِ روى پيشانى اش را آن قدر حركت دادم تا توانستم آن را بيرون بكشم؛ امّا تيغه آن، در پيشانى اش مانْد و نتوانستم آن را بيرون بكشم . .

ص: 166

8 / 2جَعفَرُ بنُ عَقيلٍ (1)ذكر البعض كنية اُمُّه «اُمّ الثغر» ، (2) والبعض الآخر «اُمّ البنين» . 3 وكان كمسلمٍ صهراً للإمام عليّ عليه السلام . واستناداً لما رواه في لباب الأنساب ، فقد كان عمره حين استشهد 23 سنة . (3) ورد اسمه في زيارتي الناحية والرجبية ، (4) فجاء في زيارة الناحية المقدّسة : السَّلامُ عَلى جَعفَرِ بنِ عَقيلٍ ، لَعَنَ اللّهُ قاتِلَهُ ورامِيَهُ بِشرَ بنَ خَوطٍ الهَمدانِيَّ . (5)

4522.الكافي عن محمّد بن عليّ الحلبي :الفتوح:خَرَجَ مِن بَعدِهِ [أي بَعدِ عَبدِ اللّهِ بنِ مُسلِمٍ] جَعفَرُ بنُ عَقيلِ بنِ أبي طالِبٍ وهُوَ يَقولُ:

أنَا الغُلامُ الأَبطَحِيُّ الطّالِبِيّمِن مَعشَرٍ في هاشِمٍ وغالِبِ ونَحنُ حَقّاً سادَةُ الذَّوائِبِهذا حُسَينٌ سَيِّدُ الأطائِبِ

ثُمَّ حَمَلَ فَقاتَلَ حَتّى قُتِلَ رَحِمَهُ اللّهُ . (6) .


1- .الإرشاد : ج 2 ص 125 ، الأمالي للشجري : ج 1 ص 171 و 185 ، الحدائق الورديّة : ج 1 ص 121 ؛ المعجم الكبير : ج 3 ص 103 ، الرقم 2803 ، أنساب الأشراف : ج 2 ص 328 وفيه «جعفر الأكبر» ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 48 .
2- .راجع: ص 168 ح 1868.
3- .لباب الأنساب : ج 1 ص 401.
4- .راجع : ج 12 ص 116 (القسم الثالث عشر / الفصل الثاني عشر / زيارته في أوّل رجب) .
5- .راجع : ج 12 ص 254 (القسم الثالث عشر / الفصل الثالث عشر / الزيارة الثانية برواية الإقبال) .
6- .الفتوح: ج 5 ص 111، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي: ج 2 ص 26.

ص: 167

8 / 2جعفر بن عقيل

(1)جعفر ، فرزند عقيل بن ابى طالب كه كنيه مادرش را برخى «اُمّ ثَغَر» و برخى «اُمّ البنين» ، گزارش كرده اند . وى نيز مانند مُسلم ، داماد امام على عليه السلام بوده است . بر پايه آنچه مؤلّف لباب الأنساب گزارش كرده ، جعفر در هنگام شهادت ، 23 ساله بوده است . نام او در زيارت هاى «ناحيه» و «رجبيّه» آمده است. در زيارت «ناحيه مقدّسه»، در باره وى مى خوانيم : سلام بر جعفر بن عقيل ! خدا ، قاتل او را و بِشْر بن بن خَوط هَمْدانى را _ كه به او تير زد _ ، لعنت كند !

4519.امام صادق عليه السلام ( _ درباره على عليه السلام _ ) الفتوح :پس از عبد اللّه بن مُسلم ، جعفر بن عقيل بن ابى طالب ، به ميدان آمد ، در حالى كه مى خواند :

من ، جوان اَبطَحى ( مكّى ) و از نسل طالبماز خاندان هاشم و غالِب و ما بى گمان ، سَرور بزرگان هستيماين ، حسين است ، سَرور پاكيزگان!

سپس حمله بُرد و جنگيد تا كشته شد . خداوند ، رحمتش كند ! .


1- .در أنساب الأشراف آمده : «جعفر الأكبر» .

ص: 168

4520.امام صادق عليه السلام :المناقب لابن شهرآشوب:ثُمَّ بَرَزَ جَعفَرُ بنُ عَقيلٍ قائِلاً:

أنَا الغُلامُ الأَبطَحِيُّ الطّالِبِيّمِن مَعشَرٍ في هاشِمٍ مِن غالِبِ ونَحنُ حَقّاً سادَةُ الذَّوائِبِهذا حُسَينٌ أطيَبُ الأَطايِبِ

فَقَتَلَ رَجُلَينِ ، وفي قَولٍ : خَمسَةَ عَشَرَ فارِساً، قَتَلَهُ بِشرُ بنُ سَوطٍ الهَمدانِيُّ . (1)4521.امام صادق عليه السلام ( _ به نقل از پدرانش _ ) مقاتل الطالبيّين:جَعفَرُ بنُ عَقيلِ بنِ أبي طالِبٍ _ واُمُّهُ اُمُّ الثَّغرِ بِنتُ عامِرٍ بِنتُ الهَصّانِ العامِرِيِّ مِن بَني كِلابٍ _ قَتَلَهُ عُروَةُ بنُ عَبدِ اللّهِ الخَثعَمِيُّ... ويُقالُ : اُمُّهُ الخَوصا بِنتُ الثَّغِريَّةِ . (2)4522.الكافى ( _ به نقل از محمّد بن على حلبى _ ) تاريخ الطبري عن هشام :قُتِلَ جَعفَرُ بنُ عَقيلِ بنِ أبي طالِبٍ _ واُمُّهُ اُمُّ البَنينَ ، ابنَةُ الشَّقِرِ بنِ الهَّضابِ _ قَتَلَهُ بِشرُ بنُ حَوطٍ الهَمدانِيُّ . (3)4523.الكافى ( _ به نقل از اُمامه دختر ابو العاص بن ربيع _ ) تاريخ الطبري عن حميد بن مسلم الأزدي:رَمى عَبدُ اللّهِ بنُ عَزرَةَ الخَثعَمِيُّ جَعفَرَ بنَ عَقيلِ بنِ أبي طالِبٍ فَقَتَلَهُ . (4) .


1- .المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 105 ، بحار الأنوار: ج 45 ص 32.
2- .مقاتل الطالبيّين: ص 97؛ بحار الأنوار: ج 45 ص 33.
3- .تاريخ الطبري: ج 5 ص 469، الكامل في التاريخ: ج 2 ص 581، الفصول المهمّة: ص 195 وليس فيه «ابنة الشقر بن الهضاب» وفيهما «بشر بن خوط الهمداني»، تذكرة الخواصّ: ص 255 عن هشام بن محمّد وفيه «أُمّ البنين ابنة النفراء»؛ الأمالي للشجري: ج 1 ص 171 عن زيد بن عليّ بن الحسين ويحيى بن اُمّ طويل وعبد اللّه بن شريك العامري وغيرهم وفيه «اُمّ البنين بنت النفرة بن عامر بن هصان الكلابي ، قتله عبداللّه بن عمرو الخثعمي».
4- .تاريخ الطبري: ج 5 ص 447، الكامل في التاريخ: ج 2 ص 570، أنساب الأشراف: ج 3 ص 406 وفيه «بسهم فغلق قلبه» بدل «فقتله» وفيهما «عبداللّه بن عروة الخثعمي»، الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة): ج 1 ص 477 وفيه «جعفر بن عقيل ، قتله بشر بن حوط الهمداني ، ويقال عروة بن عبداللّه الخثعمي» فقط.

ص: 169

4524.الغارات ( _ به نقل از بكر بن عيسى ، درباره امام على عليه ال ) المناقب ، ابن شهرآشوب :سپس جعفر بن عقيل ، به ميدان آمد ، در حالى كه مى گفت :

من ، جوان اَبطَحى ( مكّى ) و از نسل طالبماز خاندان هاشم و غالب . و ما بى گمان ، سَرور بزرگان هستيمو اين ، حسين است ، سَرور پاكيزگان !

آن گاه ، دو نفر و بنا به قولى ، پانزده جنگجو را كُشت . سپس بِشر بن سَوط هَمْدانى ، او را كُشت .4525.المناقب لابن شهر آشوب ( _ فِي الإِمامِ عَلِيٍّ عليه السلام _ ) مقاتل الطالبيّين :جعفر بن عقيل بن ابى طالب _ كه مادرش امّ ثَغَر ، دختر عامر ، دختر هَصّان عامِرى از بنى كِلاب بود _ ، به دست عُروة بن عبد اللّه خَثعَمى ، به شهادت رسيد ... . نيز گفته شده : مادرش ، خَوصا ، دختر ثَغِريّه است .4526.ربيع الأبرار عن الأسود وعلقمة :تاريخ الطبرى_ به نقل از هشام _: جعفر بن عقيل بن ابى طالب _ كه مادرش ، اُمّ البنين ، دختر شَقِر بن هَضاب بود _ ، به دست بِشر بن حَوط هَمْدانى ، كشته شد .4527.الغارات عن عقبة بن علقمة :تاريخ الطبرى_ به نقل از حُمَيد بن مُسلم اَزْدى _: عبد اللّه بن عَزره خَثعَمى ، جعفر بن عقيل بن ابى طالب را با تير زد و كُشت . .

ص: 170

8 / 3عَبدُ الرَّحمنِ بنُ عَقيلٍكان عبدالرحمن صهراً للإمام علي عليه السلام (1) أيضاً ، وزوجته خديجة ، (2) كان طويل القامة حتّى قال فيه في لباب الأنساب : سمّي «رمح عقيلي» لطوله . (3) كان عمره حين استشهاده 35 سنة (4) . و قد ورد اسمه في زيارتي الناحية والرجبيّة (5) ، فجاء في زيارة الناحية المقدّسة : السَّلامُ عَلى عَبدِ الرَّحمنِ بنِ عَقيلٍ ، لَعَنَ اللّهُ قاتِلَهُ ورامِيَهُ عُمَرَ (6) بنَ خالِدِ بنِ أسَدٍ الجُهَنِيَّ (7) .

4528.مسند ابن حنبل عن عبد اللّه بن زرير :المناقب ، ابن شهر آشوب:ثُمَّ بَرَزَ عَبدُ الرَّحمنِ بنُ عَقيلٍ وهُوَ يَرتَجِزُ:

أبي عَقيلٌ فَاعرِفوا مَكانيمِن هاشِمٍ وهاشِمٌ إخواني كُهولُ صِدقٍ سادَةُ الأَقرانِهذا حُسَينٌ شامِخُ البُنيانِ وسَيِّدُ الشِّيبِ مَعَ الشُّبّانِ

فَقَتَلَ سَبعَةَ عَشَرَ فارِساً، قَتَلَهُ عُثمانُ بنُ خالِدٍ الجُهَنِيُّ . (8) .


1- .أنساب الأشراف : ج 2 ص 328 ، نسب قريش : 84 ، جمهرة أنساب العرب : 69 ، الفتوح : ج 5 ص 111 ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 26 و 48 ؛ الإرشاد : ج 2 ص 125 ، المجدي : ص 307 ، الأمالي للشجري : ج 1 ص 171 ، الحدائق الورديّة : ج 1 ص 121 .
2- .نسب قريش : ص 45 ، أنساب الأشراف : ج 2 ص 328 و 415 ، المعارف لابن قتيبة : ص 205 .
3- .لباب الأنساب : ج 1 ص 260.
4- .لباب الأنساب : ج 1 ص 401.
5- .راجع : ج 12 ص 116 (القسم الثالث عشر / الفصل الثاني عشر / زيارته في أوّل رجب) .
6- .في المصدر «عمير» ، وما في المتن أثبتناه من المصادر الاُخرى .
7- .راجع : ج 12 ص 256 (القسم الثالث عشر / الفصل الثالث عشر / الزيارة الثانية برواية الإقبال) .
8- .المناقب لابن شهرآشوب: ج 4 ص 105، بحار الأنوار: ج 45 ص 33؛ الفتوح: ج 5 ص 111، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي: ج 2 ص 26 كلاهما نحوه.

ص: 171

8 / 3عبد الرحمان بن عقيل

عبد الرحمان بن عقيل نيز داماد امام على عليه السلام بوده و همسرش خديجه نام داشته است . طول قامت وى به گونه اى بود كه به گفته لباب الأنساب ، «نيزه خانواده عقيل» ، ناميده مى شد . وى هنگام شهادت ، 35 ساله بوده است . نام او در زيارت هاى «ناحيه» و «رجبيّه» آمده است. در «زيارت ناحيه مقدّسه»، در باره وى مى خوانيم : سلام بر عبد الرحمان بن عقيل ! خداوند ، قاتل او و عمر بن خالد بن اسد جُهَنى را _ كه به او تير زد _ ، لعنت كند !

4530.حلية الأولياء عن عبد الملك بن عمير :المناقب ، ابن شهرآشوب :سپس عبد الرحمان بن عقيل ، به ميدان آمد ، در حالى كه چنين رَجَز مى خواند :

پدرم ، عقيل است . جايگاهم را بشناسيدنسبت به هاشم ، و [بدانيد كه] فرزندان هاشم ، برادران من اند [ مردانى با ] سال ها راستى و سَرور همگِنان.اين، حسين است ، استوار و بلندبنيان و سالارِ كهن سالان و جوانان .

آن گاه ، هفده جنگجو را كُشت و سپس عثمان بن خالد جُهَنى ، او را به شهادت رساند . .

ص: 172

4530.حلية الأولياء ( _ به نقل از عبد الملك بن عُمَير _ ) تاريخ الطبري عن هشام :قُتِلَ عَبدُ الرَّحمنِ بنُ عَقيلٍ _ واُمُّهُ اُمُّ وَلَدٍ _ قَتَلَهُ عُثمانُ بنُ خالِدِ بنِ اُسَيرٍ الجُهَنِيُّ . (1)4531.فضائل الصحابة لابن حنبل عن عديّ بن ثابت :الإرشاد:شَدَّ عُثمانُ بنُ خالِدٍ الهَمدانِيُّ عَلى عَبدِ الرَّحمنِ بنِ عَقيلِ بنِ أبي طالِبٍ رَضِيَ اللّهُ عَنهُ، فَقَتَلَهُ . (2)4532.المناقب للخوارزمي عن عديّ بن ثابت :تاريخ الطبري عن حميد بن مسلم الأزديّ:شَدَّ عُثمانُ بنُ خالِدِ بنِ اُسَيرٍ الجُهَنِيُّ ، وبِشرُ بنُ سَوطٍ الهَمدانِيُّ ثُمَّ القابِضِيُّ ، عَلى عَبدِ الرَّحمنِ بنِ عَقيلِ بنِ أبي طالِبٍ فَقَتَلاهُ . (3)4533.فضائل الصحابة لابن حنبل عن حبّة العرني ( _ فِي الإِمامِ عَلِيٍّ عليه السلام _ ) الأخبار الطِّوال:ثُمَّ قُتِلَ عَبدُ الرَّحمنِ بنُ عَقيلِ بنِ أبي طالِبٍ؛ رَماهُ عَبدُ اللّهِ بنُ عُروَةَ الخَثعَمِيُّ بِسَهمٍ، فَقَتَلَهُ . (4) .


1- .تاريخ الطبري: ج 5 ص 469، الكامل في التاريخ: ج 1 ص 581، الفصول المهمّة: ص 195؛ شرح الأخبار: ج 3 ص 195، الأمالي للشجري: ج 1 ص 171 عن زيد بن عليّ بن الحسين ويحيى بن اُمّ طويل وعبد اللّه بن شريك العامري وغيرهم بزيادة «وبشر بن حرب الهمداني القانصي ، اشتركا في قتله» في آخره وراجع : جمهرة أنساب العرب: ص 69.
2- .الإرشاد: ج 2 ص 107، مثير الأحزان: ص 67، بحار الأنوار: ج 45 ص 44.
3- .تاريخ الطبري: ج 5 ص 447، الكامل في التاريخ: ج 2 ص 570، أنساب الأشراف: ج 3 ص 406 وفيه «بشر بن شوط العثماني» وج 6 ص 409 وفيه «نسر بن شوط القابضي من همدان»، الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة): ج 1 ص 477 وفيه «بشر بن حوط»، مقاتل الطالبيّين: ج 1 ص 96 وفيه «عثمان بن خالد بن أسيد الجهني وبشير بن حوط القايضي».
4- .الأخبار الطوال: ص 257، بغية الطلب في تاريخ حلب: ج 6 ص 2628.

ص: 173

4534.الإمام الباقر عليه السلام :تاريخ الطبرى_ به نقل از هشام _: عبد الرحمان بن عقيل _ كه مادرش اُمّ ولد (كنيز) بود _ ، به وسيله عثمان بن خالد بن اُسَير جُهَنى كُشته شد .4535.الغارات عن بكر بن عيسى ( _ في ذِكرِ الإِمامِ عَلِيٍّ عليه السلام _ ) الإرشاد :عثمان بن خالد هَمْدانى ، به عبد الرحمان بن عقيل بن ابى طالب _ كه خدا از او خشنود باد _ ، يورش بُرد و او را كُشت .4691.امام على عليه السلام :تاريخ الطبرى_ به نقل از حُمَيد بن مسلم اَزْدى _: عثمان بن خالد بن اُسير جُهَنى و بِشْر بن سَوط هَمْدانى قابِضى ، به عبد الرحمان بن عقيل بن ابى طالب ، حمله بُردند و او را كُشتند .4692.المناقب ، ابن شهر آشوب ( _ به نقل از حُرَيث _ ) الأخبار الطّوال :سپس عبد الرحمان بن عقيل ابن ابى طالب ، كشته شد . عبد اللّه بن عُروه خَثعَمى ، تيرى به سوى او انداخت و او را كُشت . .

ص: 174

8 / 4عَبدُ اللّهِ الأَكبَرُ بنُ عَقيلٍعبداللّه هو أحد أبناء عقيل ، واستشهد في واقعة كربلاء . (1) سمّته العديد من المصادر عبد اللّه الأكبر ، (2) وبناءً على هذا فإنّه كان لعقيل ابنٌ آخر بهذا الاسم ، وقد أشارت بعض النصوص إلى استشهاد كلا الأخوين في كربلاء . (3) كان عمره حين استشهد 33 سنة ، (4) وفي العديد من المصادر أنّه كان صهراً للإمام عليّ عليه السلام أيضاً . (5) لم يرد اسمه في زيارة الناحية المقدّسة ، لكنّه ذكر في الزيارة الرجبيّة . (6)

8 / 5مُحَمَّدُ بنُ أبي سَعيدِ بنِ عَقيلٍمحمّد بن أبي سعيد (7) الذي سمّي في بعض النصوص محمّد بن سعيد بن عقيل (8) ، هو أحد شهداء آل عقيل في واقعة كربلاء، وقد عدّ البعض أباه ضمن شهداء كربلاء أيضاً (9) ، وعدّته بعض النصوص صهراً للإمام عليّ عليه السلام (10) ، والبعض الآخر عدّت أباه . (11) يرى مؤلّف لباب الأنساب أنّ عمره كان 25 سنة حين استشهاده . (12) ورد اسمه في زيارتي الناحية والرجبية (13) ، حيث جاء في زيارة الناحية المقدّسة : السَّلامُ عَلى مُحَمَّدِ بنِ أبي سَعيدِ بنِ عَقيلٍ ، ولَعَنَ اللّهُ قاتِلَهُ لَقيطَ بنَ ناشِر الجُهَنِيَّ (14) . (15)

.


1- .تاريخ الطبري :ج 5 ص 469 ، الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج 1 ص 477 ، جمهرة أنساب العرب: ص69 ، الثقات لابن حبّان: ج2 ص309 ،مروج الذهب : ج 3 ص 71 ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي: ج2 ص48، تذكرة الخواص: ص255؛ الإرشاد: ج2 ص125، شرح الأخبار: ج2 ص195.
2- .نسب قريش : ص 84 ، أنساب الأشراف : ج 2 ص 328 ، مقاتل الطالبيين : ص 97 ؛ المناقب لابن شهر آشوب ، ج 4 ص 106 وفيه «روى» ، إعلام الورى : ج 1 ص 397 .
3- .الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج 1 ص 477 قال _ بعد أن ذكر اسميهما وأنّ اُمّ كلّ منهما اُم ولد وأنّ قاتل كلّ منهما عمرو بن صبح الصدائي ، وبعد ذكر الثاني منهما _ : ويقال قتله أسيد بن مالك الحضرمي .
4- .لباب الأنساب : ج 1 ص 399.
5- .نسب قريش : ص 45 ، المحبر : ص 156 ، أنساب الأشراف : ج 2 ص 328 ، المعارف لابن قتيبة : ص 205 ؛ إعلام الورى : ج 1 ص 397.
6- .الزيارة الرجبية برواية المزار للشهيد الأول : ص 149.
7- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 469 ، الثقات لابن حبّان : ج 2 ص 309 ، الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) ج1 ص477، المحبر : ص491 ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي: ج2 ص48؛ الإرشاد: ج2 ص125، الاختصاص : ص83 ، رجال الطوسي : ص105 ، الأمالي للشجري : ج1 ص171 ، الحدائق الورديّة : ج1 ص121.
8- .كفاية الطالب : ص 447 ؛ الإرشاد : ج 2 ص 125 ؛ المناقب لابن شهر آشوب : ج 4 ص 106 وفيه : «محمد بن سعيد الأحول بن عقيل».
9- .المجدي : ص 307 و 308 .
10- .نسب قريش : ص 46 ، المُحَبَّر : ص 56 ، الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج 8 ص 465.
11- .المجدي : ص 18.
12- .لباب الأنساب : ج 1 ص 402.
13- .راجع : ج 12 ص 116 (القسم الثالث عشر / الفصل الثاني عشر / زيارته في أوّل رجب) .
14- .وفي المزار الكبير: ص 491 : «لقيط بن ياسر الجهني».
15- .راجع : ج 12 ص 256 (القسم الثالث عشر / الفصل الثالث عشر / الزيارة الثانية برواية الإقبال) .

ص: 175

8 / 4عبد اللّه اكبر ، پسر عقيل

يكى ديگر از فرزندان عقيل كه در واقعه كربلا به شهادت رسيد ، عبد اللّه نام داشت . شمارى از منابع ، وى را عبد اللّهِ اكبر ناميده اند و بر اين اساس ، عقيل ، فرزند ديگرى به اين نام (عبداللّه ) (1) داشته است . برخى از گزارش ها ، به شهادت هر دو برادر در كربلا ، اشاره كرده اند . (2) سنّ وى را به هنگام شهادت ، 33 سال گفته اند . شمارى از منابع ، وى را نيز داماد امام على عليه السلام شمرده اند . نام او در «زيارت ناحيه مقدّسه» نيامده ؛ ولى در «زيات رجبيّه» ، نامش ذكر شده است . (3)

8 / 5محمّد بن ابى سعيد بن عقيل

محمّد بن ابى سعيد _ كه در برخى از گزارش ها ، محمّد بن سعيدبن عقيل ، ناميده شده _ ، يكى ديگر از شهداى خاندان عقيل در واقعه كربلاست . برخى پدر وى را نيز از شهداى كربلا شمرده اند . برخى ، از گزارش ها، وى را و برخى ، پدرش را داماد امام على عليه السلام دانسته اند . مؤلّف لباب الأنساب ، سنّ او را 25 سال مى داند. نام او در زيارت هاى «ناحيه» و «رجبيّه» آمده است. در «زيارت ناحيه مقدّسه»، در باره وى مى خوانيم : سلام بر محمّد بن ابى سعيد بن عقيل ! خدا ، قاتل او لَقيط بن ناشر جُهَنى را لعنت كند !

.


1- .منظور ، اين است كه عقيل ، فرزند ديگرى به نام عبداللّه اصغر داشته است .
2- .و مادرِ هر دو را «اُمّ ولد» دانسته اند.
3- .در زيارت رجبيه، به نقل از المزار شهيد اوّل (ص149) نام او آمده است.

ص: 176

4697.امام على عليه السلام :تاريخ الطبري عن هشام :قُتِلَ مُحَمَّدُ بنُ أبي سَعيدِ بنِ عَقيلٍ _ واُمُّهُ اُمُّ وَلَدٍ _ ، قَتَلَهُ لَقيطُ بنُ ياسِرٍ الجُهَنِيُّ . (1)4698.امام على عليه السلام :مقاتل الطالبيّين:مُحَمَّدُ بنُ أبي سَعيدٍ الأَحوَلِ بنِ عَقيلِ بنِ أبي طالِبٍ، واُمُّهُ اُمُّ وَلَدٍ،

قَتَلَهُ لَقيطُ بنُ ياسِرٍ الجُهَنِيُّ، رَماهُ بِسَهمٍ فيما رَوَيناهُ عَنِ المَدائِنِيِّ ، عَن أبي مِخنَفٍ ، عَن سُلَيمانَ بنِ أبي راشِدٍ ، عَن حُمَيدِ بنِ مُسلِمٍ . (2) .


1- .تاريخ الطبري: ج 5 ص 469، الكامل في التاريخ: ج 2 ص 582، الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة): ج 1 ص 477 وليس فيه «وأُمّه أُمّ ولد»، الفصول المهمّة: ص 195 وفيه «لقيب بن ياسر الجهني»؛ الأمالي للشجري: ج 1 ص 171 وفيه «ابن زهير الأزدي ، ولقيط بن ياسر الجهني ، اشتركا فيه».
2- .مقاتل الطالبيّين: ص 98؛ بحار الأنوار: ج 45 ص 33.

ص: 177

4699.امام على عليه السلام ( _ در نامه اش به معاويه _ ) تاريخ الطبرى_ به نقل از هشام _: محمّد بن ابى سعيد بن عقيل _ كه مادرش اُمّ وَلَد (كنيز) بود _ ، كُشته شد . لَقيط بن ياسر جُهَنى ، او را كُشت .4700.شرح نهج البلاغة ( _ پس از ذكر دادخواهى اش از جريان شورا و دادخواهى ) مقاتل الطالبيّين :محمّد بن ابى سعيد اَحوَل بن عقيل بن ابى طالب _ كه مادرش ، اُمّ وَلَد (كنيز) بود _ ، به دست لَقيط بن ياسر جُهَنى ، كشته شد . آن گونه كه از مدائنى ، به نقل از ابو مِخنَف ، از سليمان بن ابى راشد ، از حُمَيد بن مسلم ، روايت كرده ايم ، او را با تير زد . .

ص: 178

4701.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :الإرشاد:أسماءُ مَن قُتِلَ مَعَ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام مِن أهلِ بَيتِهِ بِطَفِّ كَربَلاءَ ، وهُم سَبعَةَ عَشَرَ نَفساً... ومُحَمَّدُ بنُ أبي سَعيدِ بنِ عَقيلِ بنِ أبي طالِبٍ رَحمَةُ اللّهِ عَلَيهِم أجمَعينَ . (1)4701.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :المناقب لابن شهر آشوب:رُوِيَ أنَّهُ قاتَلَ مُحَمَّدُ بنُ [أبي] سَعيدٍ الأَحوَلِ بنِ عَقيلٍ، فَقَتَلَهُ لَقيطُ بنُ ياسِرٍ الجُهَنِيُّ، رَماهُ بِنَبلٍ في جَنبِهِ . (2)4702.اُسد الغابة عن سعد :الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة):فاطِمَةُ بِنتُ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبِ بنِ عَبدِ المُطَّلِبِ بنِ هاشِمِ بنِ عَبدِ مَنافٍ _ واُمُّها اُمُّ وَلَدٍ _ تَزَوَّجَها مُحَمَّدُ بنُ أبي سَعيدِ بنِ عَقيلِ بنِ أبي طالِبٍ، فَوَلَدَت لَهُ حَميدَةَ بِنتَ مُحَمَّدٍ . (3)8 / 6مَقتَلُ غُلامٍ مِن أهلِ البَيتِاستشهد هذا الشهيد العزيز بعيداً عن ساحة الحرب ، في أطراف الخيام إثر هجوم شخص دنيء . لم يذكر اسمه في المصادر. وقد حدس بعض المتأخّرين أنّه محمّد بن أبي سعيد بن عقيل ، (4) وليس له دليل مقنع على ذلك ، وفي أغلب الكتب أنّ محمّد بن أبي سعيد كان رجلاً وكان ذا زوجة ، وقد اختلف في قاتله وكيفيّة استشهاده . (5)

.


1- .الإرشاد: ج 2 ص 125، إعلام الورى: ج 1 ص 476، المناقب لابن شهرآشوب: ج 4 ص 112، الاختصاص: ص 83؛ الثقات لابن حبّان : ج 2 ص 309 وليس فيهما «وهم سبعة عشر نفساً».
2- .المناقب لابن شهرآشوب: ج 4 ص 106.
3- .الطبقات الكبرى: ج 8 ص 465، نسب قريش: ص 46، تهذيب الكمال: ج 35 ص 261، تاريخ دمشق: ج 70 ص 36 كلاهما عن زبير بن بكّار نحوه وفيهما «أبي سعيد بن عقيل بن أبي طالب» وص 37 عن ابن سعد؛ إعلام الورى: ج 1 ص 397 وفيه «[محمّد بن] أبي سعيد»، المناقب لابن شهرآشوب: ج 3 ص 305 وفيه «وزوّج... فاطمة من محمّد بن عقيل» فقط، بحار الأنوار: ج 42 ص 94 الرقم 21 وفيه «أبي سعيد بن عقيل بن أبي طالب» وراجع : المحبّر : ص 56.
4- .إبصار العين : ص 91 ، تنقيح المقال : ج 2 ص 60 ، عبرات المصطفين في مقتل الحسين عليه السلام : ج 2 ص 61 وفيه «ذكر جعفر بن الحسين» .
5- .راجع : ص 174 (محمد بن أبي سعيد بن عقيل) .

ص: 179

4702.اُسدالغابة ( _ به نقل از سعد _ ) الإرشاد :نام هاى كشتگان خاندان حسين بن على عليه السلام كه در كربلا با او شهيد شدند و هفده تن هستند [ ، اينهاست] : ... و محمّد بن ابى سعيد بن عقيل بن ابى طالب . رحمت خدا بر همگى آنان باد !4703.امام على عليه السلام :المناقب ، ابن شهرآشوب :روايت شده است كه محمّد بن ابى سعيد اَحوَل بن عقيل ، جنگيد . لَقيط بن ياسر جُهَنى ، تيرى به پهلوى او زد و وى را كُشت .4704.امام على عليه السلام :الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) :فاطمه ، دختر على بن ابى طالب بن عبد المطّلب بن هاشم بن عبدِ مَناف _ كه مادرش اُمّ وَلَد (كنيز) بود _ ، به ازدواج محمّد بن ابى سعيد بن عقيل بن ابى طالب ، در آمد و حَميده دختر محمّد را برايش به دنيا آورد .

8 / 6كشته شدن جوانى از خاندان امام حسين عليه السلام

اين شهيد عزيز ، به دور از ميدان نبرد و در حوالى خيمه ها ، با هجوم شخصى دونْ صفت ، به شهادت رسيد . نام او در منابع ، نيامده است . برخى از متأخّران ، حدس زده اند كه او محمّد بن ابى سعيد بن عقيل باشد؛ (1) امّا دليل قانع كننده اى نياورده اند . بيشتر كتاب ها ، محمّد بن ابى سعيد را بزرگْ سال و متأهّل دانسته اند . همچنين ، قاتل وى و نحوه شهادتش ، متفاوت گزارش شده است . (2)

.


1- .مؤلّف عبرات المصطفين فى مقتل الحسين عليه السلام ، وى را جعفر بن حسين ذكر كرده است .
2- .ر . ك : ص 175 (محمّد بن ابى سعيد بن عقيل) .

ص: 180

4708.التوحيد :الكامل في التاريخ:وخَرَجَ غُلامٌ مِن خِباءٍ مِن تِلكَ الأَخبِيَةِ، فَأَخَذَ بِعودٍ مِن عيدانِهِ وهُوَ يَنظُرُ كَأَنَّهُ مَذعورٌ، فَحَمَلَ عَلَيهِ رَجُلٌ _ قيلَ : إنَّهُ هانِئُ بنُ ثُبَيتٍ الحَضرَمِيُّ _ فَقَتَلَهُ . (1)4709.الكافي عن سعيد بن قيس الهمداني :مقاتل الطالبيّين عن هانى ء بن ثبيت القايضي زمن خالد:كُنتُ مِمَّن شَهِدَ الحُسَينَ ، فَإِنّي لَواقِفٌ عَلى خُيولٍ إذ خَرَجَ غُلامٌ مِن آلِ الحُسَينِ مَذعوراً يَلتَفِتُ يَميناً وشِمالاً ، فَأَقبَلَ رَجُلٌ مِنّا يَركُضُ حَتّى دَنا مِنهُ ، فَمالَ عَن فَرَسِهِ فَضَرَبَهُ فَقَتَلَهُ . (2)4706.امام صادق عليه السلام :تاريخ الطبري عن هشام:حَدَّثَني أبُو الهُذَيلِ _ رَجُلٌ مِنَ السَّكونِ _ عَن هانِىِء بنِ ثُبَيتٍ الحَضرَمِيِّ ، قالَ: رَأَيتُهُ جالِساً في مَجلِسِ الحَضرَمِيّينَ في زَمانِ خالِدِ بنِ عَبدِ اللّهِ _ وهُوَ شَيخٌ كَبيرٌ _ قالَ: فَسَمِعتُهُ وهُوَ يَقولُ:

كُنتُ مِمَّن شَهِدَ قَتلَ الحُسَينِ. قالَ: فَوَاللّهِ إنّي لَواقِفٌ عاشِرَ عَشَرَةٍ ، لَيسَ مِنّا

رَجُلٌ إلّا عَلى فَرَسٍ، وقَد جالَتِ الخَيلُ وتَصَعصَعَت (3) ، إذ خَرَجَ غُلامٌ مِن آلِ الحُسَينِ وهُوَ مُمسِكٌ بِعودٍ مِن تِلكَ الأَبنِيَةِ، عَلَيهِ إزارٌ وقَميصٌ وهُوَ مَذعورٌ، يَلتَفِتُ يَميناً وشِمالاً، فَكَأَنّي أنظُرُ إلى دُرَّتَينِ في اُذُنَيهِ تَذَبذَبانِ كُلَّمَا التَفَتَ، إذ أقبَلَ رَجُلٌ يَركُضُ، حَتّى إذا دَنا مِنهُ مالَ عَن فَرَسِهِ، ثُمَّ اقتَصَدَ الغُلامَ فَقَطَّعَهُ بِالسَّيفِ .

قالَ هِشامٌ: قالَ السَّكونِيُّ: هانِئُ بنُ ثُبَيتٍ هُوَ صاحِبُ الغُلامِ، فَلَمّا عُتِبَ عَلَيهِ كَنّى عَن نَفسِهِ . (4) .


1- .الكامل في التاريخ: ج 2 ص 571، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي: ج 2 ص 31 نحوه وفيه «هانى ء بن بعيث»؛ بحار الأنوار: ج 45 ص 45.
2- .مقاتل الطالبيّين: ص 118.
3- .تصعصعت: أي تفرّقت. وقيل: تحرّكت واضطربت (النهاية: ج 3 ص 31 «صعصع»).
4- .تاريخ الطبري: ج 5 ص 449، مقاتل الطالبيّين: ص 118، البداية والنهاية: ج 8 ص 186 كلاهما نحوه.

ص: 181

4707.امام على عليه السلام ( _ در خطبه معروف به «قاصعه» _ ) الكامل فى التاريخ :جوانى ، از يكى از خيمه هاى حسين عليه السلام بيرون آمد و چوبى از چوب هاى خيمه را گرفت و وحشت زده مى نگريست كه مردى به او حمله كرد و او را كُشت . گفته مى شود كه آن مرد (قاتل) ، هانى بن ثُبَيت حَضرَمى بوده است .4708.التوحيد :مقاتل الطالبيّين_ به نقل از هانى بن ثُبَيت قايضى ، در روزگار خالد _: من از كسانى بودم كه حسين عليه السلام را مى ديدم . كنار گروه سوارانى ايستاده بودم . ديدم كه جوانى از خاندان حسين عليه السلام ، نگران و سرگردان ، بيرون آمد و به چپ و راست مى نگريست كه مردى از ما ، با شتاب ، به او نزديك شد و از اسبش پياده شد و وى را زد و كُشت .4709.الكافى ( _ به نقل از سعيد بن قيس هَمْدانى _ ) تاريخ الطبرى_ به نقل از هشام _: ابو هُذَيل ، مردى از [ قبيله ] سَكون ، در باره هانى بن ثُبَيت حَضرَمى برايم نقل كرد كه او را در روزگار خالد بن عبد اللّه ، ديده است كه مردى كهن سال بود و در مجلس حَضرَميان ، نشسته بود و چنين مى گفت : من از شاهدان كشته شدن حسين بودم . به خدا سوگند ، ميان يك گروه ده نفره بودم كه همگى سوار بر اسب بوديم و اسب ها ، به اين سو و آن سو ، در رفت و آمد بودند كه جوانى از خاندان حسين عليه السلام ، بيرون آمد . او چوبى از چوب هاى خيمه ها را در دست گرفته بود و پيراهن و بالاپوشى بر تن داشت و حيران و وحشت زده ، چپ و راست را مى نگريست ، و گويى هم اكنون مى بينم كه هر گاه به چپ و راست مى نگرد ، مرواريد گوشواره هايش ، اين سو و آن سو مى رود .

در اين حال ، مردى به سوى او شتافت و وقتى به او نزديك شد ، از اسبش فرود آمد و به سمت آن جوان رفت و او را با شمشير ، تكّه تكّه كرد .

سَكونى مى گفت : هانى بن ثُبَيت ، خودش همان شخصى است كه آن جوان را كشته است ؛ امّا وقتى او را [ به سبب آن كار ، ]سرزنش كردند ، از خود به كنايه ياد كرده است . .

ص: 182

. .

ص: 183

. .

ص: 184

الفصل التاسع : مقتل سيّد الشهداء عليه السلام9 / 1الإِمامُ عليه السلام يَطلُبُ ثَوبا لا يُرغَبُ فيهِ4711.شرح نهج البلاغة :الملهوف :قالَ الحُسَينُ عليه السلام : اِيتوني بِثَوبٍ لا يُرغَبُ فيهِ ؛ أجعَلهُ تَحتَ ثِيابي لِئَلّا اُجَرَّدَ مِنهُ ، فَاُتِيَ بِتُبّانٍ (1) ، فَقالَ : لا ، ذاكَ لِباسُ مَن ضُرِبَت عَلَيهِ الذِّلَّةُ . فَأَخَذَ ثَوبا خَلَقا (2) فَخَرَقَهُ وجَعَلَهُ تَحتَ ثِيابِهِ . فَلَمّا قُتِلَ جَرَّدوهُ مِنهُ عليه السلام .

ثُمَّ استَدعى عليه السلام بِسَراويلَ مِن حِبَرَةٍ (3) فَفَرَزَها (4) ولَبِسَها ، وإنَّما فَرَزَها لِئَلّا يُسلَبَها ، فَلَمّا قُتِلَ سَلَبَها بَحرُ بنُ كَعبٍ لَعَنَهُ اللّهُ وتَرَكَ الحُسَينَ عليه السلام مُجَرَّدا .

فَكانَت يَدا بَحرٍ بَعدَ ذلِكَ تَيبَسانِ فِي الصَّيفِ كَأَنَّهُما عودانِ يابِسانِ ، وتَتَرَطَّبان

فِي الشِّتاءِ فَتَنضَحانِ قَيحا ودَما ، إلى أن أهلَكَهُ اللّهُ تَعالى . (5) .


1- .التُبّان : سراويل صغير مقدار شبر يستر العورة المغلّظة فقط ، يكون للملّاحين (الصحاح : ج 5 ص 2086 «تبن») .
2- .ثَوبٌ خَلَقٌ : بالٍ (لسان العرب : ج 10 ص 89 «خلق») .
3- .الحِبَرَةُ : ثوب يصنع باليمن من قطن أو كتّان مخطّط (مجمع البحرين : ج 1 ص 351 «حَبر») .
4- .هكذا في المصدر ، وفي بحار الأنوار : «ففزرها» وهو الصحيح . فَزَرَ الثَّوبَ : شَقَّه (القاموس المحيط : ج 2 ص 109 «فزر») .
5- .الملهوف : ص 174 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 54 وفيه «أبجر بن كعب» ؛ تاريخ الطبري : ج 5 ص 389 عن عمّار الدهني عن الإمام الباقر عليه السلام وفيه «ثمّ أمر بحبرة فشققها ثمّ لبسها» فقط .

ص: 185

فصل نهم : شهادت سيّد الشهدا عليه السلام

9 / 1امام عليه السلام ، لباسى را مى طلبد كه كسى بدان ، رغبت نكند

4713.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :الملهوف :امام حسين عليه السلام فرمود : «برايم لباسى بياوريد كه كسى به آن، رغبت نكند تا زيرِ لباس هايم بپوشم و مرا برهنه نكنند ».

براى امام عليه السلام ، شلواركى آوردند . امام عليه السلام نپذيرفت و فرمود: «اين ، لباس خوارى است».

سپس ، خود امام عليه السلام لباس كهنه اى را برداشت و آن را پاره كرد و زير لباسش پوشيد ؛ امّا هنگامى كه شهيد شد، آن را نيز بردند و امام عليه السلام را برهنه ، رها كردند .

آن گاه امام عليه السلام ، شلوارهايى پنبه اى را _ كه بافتِ يمن بود _ ، خواست و آن را پاره كرد و پوشيد و از آن رو پاره كرد تا آن را نبرَند ؛ امّا هنگامى كه كشته شد ، بحر بن كعب _ كه خداوند ، لعنتش كند _ ، آن را هم بُرد و حسين عليه السلام را برهنه ، رها كرد .

دستان بحر ، پس از اين كار ، در تابستان ، مانند چوبِ خشك مى شد و در زمستان ، از آنها چرك و خون، تراوش مى كرد تا آن كه خداى متعال ، او را هلاك كرد . .

ص: 186

4714.رسول اللّه صلى الله عليه و آله ( _ يَومَ فَتحِ خَيبَرَ _ ) المناقب لابن شهر آشوب :ثُمَّ قالَ [الإِمامُ الحُسَينُ عليه السلام ] : اِيتوني بِثَوبٍ لا يُرغَبُ فيهِ ، ألبَسهُ غَيرَ ثِيابي ؛ لا اُجَرَّدُ ، فَإِنّي مَقتولٌ مَسلوبٌ . فَأَتَوهُ بِتُبّانٍ فَأَبى أن يَلبَسَهُ وقالَ : هذا لِباسُ أهلِ الذِّمَّةِ (1) ، ثُمَّ أتَوهُ بِشَيءٍ أوسَعَ مِنهُ _ دونَ السَّراويلِ وفَوقَ التُّبّانِ _ فَلَبِسَهُ . (2)4715.الإمام عليّ عليه السلام :تاريخ الطبري عن أبي مخنف عن سليمان بن أبي راشد عن حميد بن مسلم :لَمّا بَقِيَ الحُسَينُ عليه السلام في ثَلاثَةِ رَهطٍ (3) أو أربَعَةٍ ، دَعا بِسَراويلَ مُحَقَّقَةٍ يُلمَعُ فيهَا البَصَرُ ، يَمانِيٍّ مُحَقَّقٍ (4) ، فَفَزَرَهُ ونَكَثَهُ لِكَيلا يُسلَبَهُ ، فَقالَ لَهُ بَعضُ أصحابِهِ : لَو لَبِستَ تَحتَهُ تُبّانا .

قالَ : ذلِكَ ثَوبُ مَذَلَّةٍ ولا يَنبَغي لي أن ألبَسَهُ .

قالَ : فَلَمّا قُتِلَ ، أقبَلَ بَحرُ بنُ كَعبٍ فَسَلَبَهُ إيّاهُ ، فَتَرَكَهُ مُجَرَّدا .

قالَ أبو مِخنَفٍ : حَدَّثَني عَمرُو بنُ شُعَيبٍ ، عَن مُحَمَّدِ بنِ عَبدِ الرَّحمنِ ، أنَّ يَدَي بَحرِ بنِ كَعبٍ كانَتا فِي الشِّتاءِ تَنضَحانِ الماءَ ، وفِي الصَّيفِ تَيبَسانِ كَأَنَّهُما عودٌ . (5)4716.الإمام الصادق عليه السلام :الإرشاد :حَمَلَتِ الرَّجّالَةُ يَمينا وشِمالاً عَلى مَن كانَ بَقِيَ مَعَ الحُسَينِ عليه السلام فَقَتَلوهُم ، حَتّى لَم يَبقَ مَعَهُ إلّا ثَلاثَةُ نَفَرٍ أو أربَعَةٌ ، فَلَمّا رَأى ذلِكَ الحُسَينُ عليه السلام دَعا بِسَراويلَ يَمانِيَّةٍ يُلمَعُ فيهَا البَصَرُ ، فَفَزَرَها ثُمَّ لَبِسَها ، وإنَّما فَزَرَها لِكَي لا يُسلَبَها بَعدَ قَتلِهِ .

فَلَمّا قُتِلَ ، عَمَدَ أبجَرُ بنُ كَعبٍ إلَيهِ فَسَلَبَهُ السَّراويلَ وتَرَكَهُ مُجَرَّدا . فَكانَت يَدا أبجَرَ بنِ كَعبٍ بَعدَ ذلِكَ تَيبَسانِ فِي الصَّيفِ حَتّى كَأَنَّهُما عودانِ ، وتَتَرَطَّبانِ فِي الشِّتاءِ فَتَنضَحانِ دَما وقَيحا ، إلى أن أهلَكَهُ اللّهُ . (6) .


1- .اهل الذمّة : هم الكفار الذي يعيشون في ظل الدولة الاسلامية و في كنفها و حمايتها و لكن الظاهر أنّ الصواب في هذه الكلمة _ مع أخذ المصادر الاُخرى بنظر الاعتبار _ هو «الذلّة» لا «الذمّة» .
2- .المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 109 .
3- .الرَّهْطُ : هم عشيرة الرجل وأهله ، والرهط من الرجال مادون العشرة (النهاية : ج 2 ص 283 «رهط») .
4- .ثوب مُحقّق : عليه وشي علي صورت الحقق ، وثوب مُحقّق : إذا كان محكم النسج (لسان العرب : ج 10 ص 55 «حقق») .
5- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 451 ، أنساب الأشراف : ج 3 ص 408 وليس فيه من «مُحقّقة» إلى «ألبسه» ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 572 كلاهما نحوه ، تذكرة الخواصّ : ص 253 عن هشام بن محمّد .
6- .الإرشاد : ج 2 ص 111 ، إعلام الورى : ج 1 ص 468 وليس فيه «يمانيّة» ، مثير الأحزان : ص 74 نحوه وفيه «بحر بن كعب» .

ص: 187

4717.المناقب لابن شهر آشوب ( _ فِي الإِمامِ عَلِيٍّ عليه السلام _ ) المناقب ، ابن شهرآشوب :آن گاه امام حسين عليه السلام فرمود : «لباسى برايم بياوريد كه كسى به آن رغبت نكند و زيرِ لباس هايم بپوشم تا برهنه ام نكنند ؛ چرا كه من كشته مى شوم و لباس و سلاحم را مى بَرند» .

براى امام عليه السلام ، شلواركى آوردند ؛ امّا نپذيرفت و فرمود : «اين، لباس اهل ذِمّه (1) است» .

سپس ، لباسى بلندتر را كه از شلوار ، كوتاه تر و از شلوارك ، بلندتر بود ، آوردند و امام عليه السلام ، آن را پوشيد .4718.نثر الدرّ ( _ فِي الإِمامِ عَلِيٍّ عليه السلام _ ) تاريخ الطبرى_ به نقل از ابو مِخنَف _: سليمان بن ابى راشد ، از حُمَيد بن مسلم برايم نقل كرد كه : چون حسين عليه السلام با سه يا چهار نفر ، تنها مانْد ، شلوار يَمانى محكمش را _ كه چشم را خيره مى كرد _ ، خواست تا آن را زيرِ لباسش بپوشد . آن را پاره پاره و رشته رشته كرد كه پس از شهادتش به غارت نبرند.

يكى از ياران او گفت : كاش زير آن ، شلوارك مى پوشيدى!

فرمود : «شلوارك ، لباسِ خوارى است و براى من ، شايسته نيست كه آن را بپوشم» .

امّا هنگامى كه حسين عليه السلام به شهادت رسيد، بحر بن كعب، آن را نيز از [تن] ايشان در آورد و ايشان را برهنه ، رها كرد .

نيز عمرو بن شعيب ، از محمّد بن عبد الرحمان برايم نقل كرد كه : هر دو دستِ بحر بن كعب ، در زمستان ، آبْ ترشّح مى كرد و در تابستان ، مانند چوبِ خشك مى شد .4714.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ( _ در روز فتح خيبر _ ) الإرشاد :پيادگان لشكر ابن سعد ، از چپ و راست ، به باقى ماندگان همراه حسين عليه السلام حمله كردند و آنان را كُشتند تا آن كه جز سه يا چهار نفر ، با آنان نمانْد . هنگامى كه حسين عليه السلام چنين ديد ، شلوارِ يَمانى محكمش را _ كه چشم را خيره مى كرد _ ، خواست تا زير لباسش بپوشد . همچنين ، آن را پاره پاره كرد كه پس از شهادتش به غارت نبرند ؛ امّا هنگامى كه به شهادت رسيد، بحر بن كعب، آن را نيز از [تن] امام عليه السلام در آورد و ايشان را بى لباس، رها كرد .

به همين خاطر ، هر دو دست بحر بن كعب در تابستان ، مانند چوبِ خشك مى شد و در زمستان ، مرطوب مى شد و خون و چرك ، از آنها ترشّح مى كرد تا آن كه خداوند متعال ، او را هلاك كرد . .


1- .اهل ذمّه ، به كافرانى گفته مى شود كه در حمايت حكومت اسلامى زندگى مى كنند ؛ امّا با توجّه به منابع ديگر ، ظاهرا عبارت «أهل الذِّمّة» كه در متن عربى حديث آمده است ، تصحيف «أهل الذلّة (اهل خوارى)» باشد .

ص: 188

9 / 2وَداعُ الإِمامِ عليه السلام النِّساءَ4717.المناقب ، ابن شهر آشوب درباره امام على عليه السلاالمناقب لابن شهرآشوب :ثُمَّ وَدَّعَ [الحُسَينُ عليه السلام ] النِّساءَ ، وكانَت سُكَينَةُ تَصيحُ ، فَضَمَّها إلى صَدرِهِ وقالَ :

سَيَطولُ بَعدي يا سُكَينَةُ فَاعلَميمِنكِ البُكاءُ إذَا الحِمامُ (1) دَهاني لا تُحرِقي قَلبي بِدَمعِكِ حَسرَةًما دامَ مِنِّي الرّوحُ فِي جُثماني وإذا قُتِلتُ فَأَنتِ أولى بِالَّذيتَأتينَهُ يا خَيرَةَ النِّسوانِ (2)9 / 3وَصايَا الإِمامِ عليه السلام4720.المناقب لابن شهر آشوب :إثبات الوصيّة :ثُمَّ أحضَرَ عَلِيَّ بنَ الحُسَينِ عليه السلام ، وكانَ عَليلاً ، فَأَوصى إلَيهِ بِالاِسمِ الأَعظَمِ ومَواريثِ الأَنبِياءِ عليهم السلام ، وعَرَّفَهُ أنَّهُ قَد دَفَعَ العُلومَ وَالصُّحُفَ وَالمَصاحِفَ وَالسِّلاحَ إلى اُمِّ سَلَمَةَ رَضِيَ اللّهُ عَنها ، وأمَرَها أن تَدفَعَ جَميعَ ذلِكَ إلَيهِ . (3)4721.الإمام الباقر عليه السلام :الكافي عن أبي الجارود عن أبي جعفر [الباقر] عليه السلام :إنَّ الحُسَينَ بنَ عَلِيٍّ عليه السلام لَمّا

حَضَرَهُ الَّذي حَضَرَهُ ، دَعَا ابنَتَهُ الكُبرى فاطِمَةَ بِنتَ الحُسَينِ ، فَدَفَعَ إلَيها كِتابا مَلفوفا ووَصِيَّةً ظاهِرَةً ، وكانَ عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ عليه السلام مَبطونا (4) مَعَهُم لا يَرَونَ إلّا أنَّهُ لِما بِهِ ، فَدَفَعَت فاطِمَةُ الكِتابَ إلى عَلِيِّ بنِ الحُسَينِ عليه السلام ، ثُمَّ صارَ وَاللّهِ ذلِكَ الكِتابُ إلَينا يا زِيادُ .

قالَ : قُلتُ : ما في ذلِكَ الكِتابِ جَعَلَنِيَ اللّهُ فِداكَ ؟

قالَ : فيهِ _ وَاللّهِ _ ما يَحتاجُ إلَيهِ وُلدُ آدَمَ مُنذُ خَلَقَ اللّهُ آدَمَ إلى أن تَفنَى الدُّنيا ، وَاللّهِ إنَّ فيهِ الحُدودَ ، حَتّى أنَّ فيهِ أرشَ (5) الخَدشِ . (6) .


1- .الحِمَامُ : الموت (النهاية : ج 1 ص 446 «حمم») .
2- .المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 109 .
3- .. إثبات الوصيّة : ص 177 .
4- .المَبْطُون : العليل البطن (الصحاح : ج 5 ص 2080 «بطن») .
5- .الأرْش : دِيَةُ الجراحات (الصحاح : ج 3 ص 995 «أرش») .
6- .الكافي : ج 1 ص 303 ح 1 ، الإمامة والتبصرة : ص 197 ح 51 ، بصائر الدرجات : ص 148 ح 9 وليس فيهما ذيله من «واللّه إنّ فيه» ، إعلام الورى : ج 1 ص 482 وليس فيه ذيله من «قال : قلت» وفيها بزيادة «ووصيّة باطنة» بعد «ظاهرة» ، المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 172 وليس فيه من «وكان عليّ بن الحسين» وراجع : إثبات الوصيّة : ص 177 .

ص: 189

9 / 2خداحافظى امام عليه السلام با زنان

4719.نثر الدّر ( _ درباره امام على عليه السلام _ ) المناقب ، ابن شهرآشوب :سپس حسين عليه السلام ، با زنان، وداع كرد . سكينه ، شيون مى كرد . امام عليه السلام ، او را به سينه اش چسباند و فرمود :

اى سَكينه ! بدان كه پس از من ، گريه ات طولانىخواهد بود ، هنگامى كه مرگ ، مرا در يابد . با اشك حسرتت ، دلم را آتش مزنتا آن گاه كه روح در بدن دارم و چون كشته شدم ، تو سزامند گريستنىاى بهترينِ زنان !

9 / 3وصيّت هاى امام عليه السلام

4722.امام باقر عليه السلام :إثبات الوصيّة :حسين عليه السلام ، سپس على بن الحسين (زين العابدين) عليه السلام را _ كه بيمار بود _ ، فرا خواند و اسم اعظم و ميراث هاى پيامبران را به او وصيّت كرد و او را آگاه كرد كه علوم و نوشته ها و قرآن ها و سلاح را به اُمّ سَلَمه _ كه خدا از وى خشنود باد _ ، سپرده و به وى فرمان داده است كه همه آنها را به او (زين العابدين عليه السلام ) بدهد .4723.تاريخ الطبرى ( _ به نقل از ابو بكر هُذَلى _ ) الكافى_ به نقل از ابو جارود _: امام باقر عليه السلام فرمود : «حسين بن على عليه السلام ، هنگامى كه آنچه بايد برسد ، به او رسيد ، دختر بزرگش فاطمه بنت الحسين عليه السلام را فرا خواند و نوشته اى در هم پيچيده و وصيّتى آشكار ، به او داد . على بن الحسين عليه السلام ، درد شكم داشت و با آنان بود ؛ امّا او را به خودش وا گذاشته بودند و فكر نمى كردند كه از آن بيمارى ، جانِ سالم به در بَرَد . فاطمه ، آن نوشته را به على بن الحسين عليه السلام داد و سپس _ به خدا سوگند ، اى زياد _ ، كه آن نوشته به ما رسيده است» .

گفتم : خدا مرا فدايت كند ! در آن نوشته ، چيست ؟

فرمود : «به خدا سوگند ، همه نيازهاى فرزندان آدم از روز خلقت آدم عليه السلام تا فناى دنيا در آن ، آمده است . به خدا سوگند ، در آن ، حدود هم هست ، حتّى [ مقدار ] ديه يك خراش» . .

ص: 190

4724.ذخائر العقبى عن ابن عبّاس ( _ وقَد سَأَلَهُ رَجُلٌ _ ) الكافي عن أبي حمزة الثمالي عن أبي جعفر [الباقر] عليه السلام :لَمّا حَضَرَ عَلِيَّ بنَ الحُسَينِ عليه السلام الوَفاةُ ضَمَّني إلى صَدرِهِ ، ثُمَّ قالَ :

يا بُنَيَّ ! اُوصيكَ بِما أوصاني بِهِ أبي عليه السلام حينَ حَضَرَتهُ الوَفاةُ ، وبِما ذَكَرَ أنَّ أباهُ عليه السلام أوصاهُ بِهِ ، قالَ : يا بُنَيَّ ، إيّاكَ وظُلمَ مَن لا يَجِدُ عَلَيكَ ناصِرا إلَا اللّهَ . (1)4725.عيون الأخبار :الكافي عن أبي حمزة عن أبي جعفر [الباقر] عليه السلام :لَمّا حَضَرَت أبي عَلِيَّ بنَ الحُسَينِ عليه السلام الوَفاةُ ضَمَّني إلى صَدرِهِ ، وقالَ :

يا بُنَيَّ ! اُوصيكَ بِما أوصاني بِهِ أبي عليه السلام حينَ حَضَرَتهُ الوَفاةُ ، وبِما ذَكَرَ أنَّ أباهُ عليه السلام أوصاهُ بِهِ ، يا بُنَيَّ ، اصبِر عَلَى الحَقِّ وإن كانَ مُرّا . (2) .


1- .الكافي : ج 2 ص 331 ح 5 ، الخصال : ص 16 ح 59 ، الأمالي للصدوق : ص 249 ح 272 ، روضة الواعظين : ص 510 ، تحف العقول : ص 246 عن الإمام الحسين عليه السلام وفيه ذيله من «يا بنيَ» ، بحار الأنوار : ج46 ص 153 ح 16 .
2- .الكافي : ج 2 ص 91 ح 13 ، مشكاة الأنوار : ص 58 ح 67 ، كتاب من لا يحضره الفقيه : ج 4 ص 410 ح 5891 عن أبي حمزة الثمالي وبزيادة «يوف إليك أجرك بغير حساب» في آخره ، وليس فيه من «يا بنيَّ اُوصيك» إلى «أوصاه به» ، بحار الأنوار : ج 70 ص 184 ح 52 .

ص: 191

4726.شرح نهج البلاغة ( _ فِي الإِمامِ عَلِيٍّ عليه السلام _ ) الكافى_ به نقل از ابو حَمزه ثُمالى ، از امام باقر عليه السلام _: چون هنگام وفات [ پدرم ] على بن الحسين عليه السلام فرا رسيد ، مرا به سينه اش چسباند و سپس فرمود : «اى فرزند عزيزم ! تو را به آنچه پدرم هنگام فرا رسيدن وفاتش به من وصيّت كرد ، وصيّت مى كنم ، و نيز به آنچه پدرش به وى وصيّت كرده است» .

سپس فرمود : «اى پسر عزيزم ! مبادا بر كسى ستم كنى كه در برابر تو ، هيچ ياورى جز خدا ندارد!» .4727.المناقب لابن شهر آشوب :الكافى_ به نقل از ابو حَمزه ثُمالى ، از امام باقر عليه السلام _: چون هنگام وفات [ پدرم ] على بن الحسين عليه السلام ، فرا رسيد ، مرا به سينه اش چسباند و سپس فرمود : «اى فرزند عزيزم ! تو را به آنچه پدرم هنگام فرا رسيدن وفاتش به من وصيّت كرد ، وصيّت مى كنم ، و نيز به آنچه پدرش به وى وصيّت كرده است» .

سپس فرمود : «اى پسر عزيزم ! بر حق ، شكيبايى كن ، هر چند تلخ باشد» . .

ص: 192

4728.الأخبار الموفّقيّات عن مصعب بن عبد اللّه :الدعوات عن زين العابدين عليه السلام :ضَمَّني والِدي عليه السلام إلى صَدرِهِ يَومَ قُتِلَ وَالدِّماءُ تَغلي ، وهُوَ يَقولُ : يا بُنَيَّ ، اِحفَظ عَنّي دُعاءً عَلَّمَتنيهِ فاطِمَةُ عليهاالسلام ، وعَلَّمَها رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، وعَلَّمَهُ جَبرَئيلُ عليه السلام فِي الحاجَةِ وَالمُهِمِّ وَالغَمِّ ، وَالنّازِلَةِ إذا نَزَلَت ، وَالأمرِ العَظيمِ الفادِحِ .

قالَ : اُدعُ بِحَقِّ يس وَالقُرآنِ الحَكيمِ ، وبِحَقِّ طه وَالقُرآنِ العَظيمِ ، يا مَن يَقدِرُ عَلى حَوائِجِ السّائِلينَ ، يا مَن يَعلَمُ ما فِي الضَّميرِ ، يا مُنَفِّسُ عَنِ المَكروبينَ (1) ، يا مُفَرِّجُ عَنِ المَغمومينَ ، يا راحِمَ الشَّيخِ الكَبيرِ ، يا رازِقَ الطِّفلِ الصَّغيرِ ، يا مَن لا يَحتاجُ إلَى التَّفسيرِ ، صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ ، وَافعَل بي كَذا وكَذا . (2)راجع : ج 2 ص 312 (القسم الثالث / الفصل الرابع : وصايا الإمام عليه السلام ) .

9 / 4اِستِئذانُ المَلائِكَةِ لِنُصرَةِ الإِمامِ عليه السلام4727.المناقب ، ابن شهر آشوب:كمال الدين و تمام النعمة عن أبان بن تغلب عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :أربَعَةُ آلافِ مَلَكٍ الَّذينَ هَبَطوا يُريدونَ القِتالَ مَعَ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام فَلَم يُؤذَن لَهُم ، فَصَعِدوا فِي الاِستِئذانِ ، وهَبَطوا وقَد قُتِلَ الحُسَينُ عليه السلام ، فَهُم شُعثٌ غُبرٌ يَبكونَ عِندَ قَبر

الحُسَينِ عليه السلام إلى يَومِ القِيامَةِ . (3) .


1- .الكُرْبَةُ : الغَمُّ الذي يأخذ بالنفس ، وكذلك الكَرْبُ (الصحاح : ج 1 ص 211 «كرب») .
2- .الدعوات : ص 54 ح 137 ، بحار الأنوار : ج 95 ص 196 ح 29 .
3- .كمال الدين و تمام النعمة : ص 671 ح 22 ، الأمالي للصدوق : ص 737 ح 1005 ، كامل الزيارات : ص 171 ح 222 ، الغيبة للنعماني : ص 311 ح 5 وفيهما بزيادة «ورئيسهم ملك يقال له منصور» في آخره ، دلائل الإمامة : ص 458 ح 437 نحوه ، بحار الأنوار : ج 45 ص 220 ح 2 .

ص: 193

4728.الأخبار الموفقيّات ( _ به ن_قل از م_ص_عب ب_ن عبد اللّه _ ) الدعوات_ از امام زين العابدين عليه السلام _: پدرم [ امام حسين عليه السلام ] ، روز شهادتش و هنگامى كه خون ها مى جوشيد ، مرا به سينه اش چسباند و اين گونه فرمود : «اى پسر عزيزم ! دعايى را از من ياد بگير كه فاطمه عليهاالسلام ، آن را به من آموخته است و به او هم پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ياد داده است و به پيامبر صلى الله عليه و آله هم جبرئيل عليه السلام آموخته است و براى حاجت و نگرانى و اندوه و پيشامدهاى روزگار و حوادث سهمگين و سِتُرگ است» .

[ آن گاه ] فرمود : «در دعا بگو : به حقّ ياسين و قرآن حكيم ، و به حقّ طاها و قرآن عظيم ! اى كه بر حاجت هاى درخواست كنندگان ، توانايى ! اى كه از درون [ همه ]آگاهى ! اى كه رنج جان ها را مى زُدايى ! اى كه [ غم ] گرفتاران را مى گشايى ! اى كه بر پيرمرد فرتوت ، رحم مى كنى ! اى روزى رسان كودكِ خردسال ! اى كه به تفسير ، نياز ندارد ! بر محمّد و خاندان محمّد ، درود فرست و برايم چنين و چنان كن » .ر . ك : ج 2 ص 313 (بخش سوم / فصل چهارم : وصيّت هاى امام عليه السلام) .

9 / 4اجازه خواستن فرشتگان براى يارى كردن امام عليه السلام

4730.الأمالى ، طوسى :كمال الدين و تمام النعمة_ به نقل از اَبان بن تَغلِب ، از امام صادق عليه السلام _: چهار هزار فرشته ، فرود آمدند و قصد نبرد در كنار حسين عليه السلام را داشتند كه به آنها ، اجازه داده نشد . بالا رفتند تا [ از خداوند ]اجازه بگيرند ؛ امّا هنگامى كه پايين آمدند ، حسين عليه السلام ، كشته شده بود و آنان ، پريشان و غبارآلوده ، تا روز قيامتْ نزد قبر حسين عليه السلام ، مى گِريند . .

ص: 194

4731.المناقب لابن شهر آشوب :الغيبة للنعماني عن أبان بن تغلب عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام_ في نُزولِ المَلائِكَةِ _: أربَعَةُ آلافٍ مُسَوِّمينَ (1) كانوا مَعَ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، وثَلاثُمِئَةٍ وثَلاثَةَ عَشَرَ مَلَكا كانوا مَعَهُ يَومَ بَدرٍ ، ومَعَهُم أربَعَةُ آلافٍ صَعِدوا إلَى السَّماءِ يَستَأذِنونَ فِي القِتالِ مَعَ الحُسَينِ عليه السلام ، فَهَبَطوا إلَى الأَرضِ وقَد قُتِلَ ، فَهُم عِندَ قَبرِهِ شُعثٌ غُبرٌ يَبكونَهُ إلى يَومِ القِيامَةِ ، وهُم يَنتَظِرونَ خُروجَ القائِمِ عليه السلام . (2)4732.حياة الحيوان الكبرى :عيون أخبار الرضا عليه السلام عن الريّان بن شبيب عن الرضا عليه السلام :لَقَد نَزَلَ إلَى الأَرضِ مِنَ المَلائِكَةِ أربَعَةُ آلافٍ لِنَصرِهِ ، فَلَم يُؤذَن لَهُم ، فَهُم عِندَ قَبرِهِ شُعثٌ غُبرٌ إلى أن يَقومَ القائِمُ عليه السلام ، فَيَكونونَ مِن أنصارِهِ ، وشِعارُهُم : يا لَثاراتِ الحُسَينِ عليه السلام . (3)9 / 5اِستِنصارُ الإِمامِ عليه السلام الأَخيرُ إتماما لِلحُجَّةِ4733.نثر الدرّ عن محمّد بن الحنفيّة ( _ فِي وَصفِ الإِمامِ عَلِيٍّ عليه السلام _ ) الملهوف :لَمّا رَأَى الحُسَينُ عليه السلام مَصارِعَ فِتيانِهِ وأحِبَّتِهِ ، عَزَمَ لِقاءَ القَومِ بِمُهجَتِهِ (4) ونادى : هَل مِن ذابٍّ يَذُبُّ عَن حَرَمِ رَسولِ اللّهِ ؟ هَل مِن مُوَحِّدٍ يَخافُ اللّهَ فينا ؟ هَل مِن مُغيثٍ يَرجُو اللّهَ بِإِغاثَتِنا ؟ هَل مِن مُعينٍ يَرجو ما عِندَ اللّهِ في إعانَتِنا ؟ فَارتَفَعَت

أصواتُ النِّساءِ بِالعَويلِ . (5) .


1- .السِّمَة : العلامة . والمُسَوِّمينَ : أي المُعَلِّمينَ (النهاية : ج 2 ص 425 «سوم») .
2- .الغيبة للنعماني : ص 310 ح 4 .
3- .عيون أخبار الرضا عليه السلام : ج 1 ص 299 ح 58 ، الأمالي للصدوق : ص 192 ح 202 ، الإقبال : ج 3 ص 29 وفيهما «فوجدوه قد قتل» بدل «فلم يؤذن لهم» ، بحار الأنوار : ج 44 ص 286 ح 23 .
4- .المُهجة : الدم ، أو دم القلب والروح (القاموس المحيط : ج 1 ص 208 «مهج») .
5- .الملهوف : ص 168 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 46 ؛ مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 32 نحوه .

ص: 195

4734.النهاية عن ابن عبّاس ( _ في وَصفِ عَلِيٍّ عليه السلام _ ) الغيبة ، نعمانى_ به نقل از ابان بن تَغلِب ، از امام صادق عليه السلام ، در باره نزول فرشتگان _: چهار هزار فرشته نشاندار _ كه با پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بودند _ و سيصد و سيزده فرشته اى كه در جنگ بدر با پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بودند و نيز چهار هزار فرشته ديگر ، با آنان به آسمانْ عروج كردند تا اجازه بگيرند كه همراه حسين بن على عليه السلام بجنگند ؛ امّا چون باز گشتند ، حسين عليه السلام به شهادت رسيده بود و آنان ، پريشان و غبارآلوده ، تا روز قيامتْ نزد قبر حسين عليه السلام ، مى گِريند و همگى آنان ، انتظار قيام قائم عليه السلام را مى كِشند .4735.وقعة صفّين عن معاوية :عيون أخبار الرضا عليه السلام_ به نقل از رَيّان بن شَبيب ، از امام رضا عليه السلام _: چهار هزار فرشته ، براى يارى [ حسين عليه السلام ]به زمين ، فرود آمدند ؛ امّا اجازه نيافتند . (1) از اين رو ، پريشان و غبارآلوده ، تا قيام قائم عليه السلام نزد قبرش جاى دارند و[به گاه قيام] جزو ياران قائم عليه السلام هستند و شعارشان ، اين است : «اى خونخواهان حسين !» .

9 / 5آخرين يارى خواهى امام عليه السلام براى اِتمام حجّت

4733.نثر الدّر ( _ به نقل از محمّد بن حنفيّه ، در وصف امام على علي ) الملهوف :هنگامى كه حسين عليه السلام ، شهادت جوانان و محبوبانش را ديد ، تصميم گرفت كه خود به ميدان برود و ندا داد : «آيا مدافعى هست كه از حَرَم پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، دفاع كند ؟ آيا يكتاپرستى هست كه در كار ما از خدا بترسد ؟ آيا دادرسى هست كه به خاطر خدا ، به دادِ ما برسد ؟ آيا يارى دهنده اى هست كه به خاطر خدا ، ما را يارى دهد ؟» .

پس صداى ناله زنان برخاست . .


1- .در الأمالى صدوق و الإقبال آمده است : «امّا حسين عليه السلام را كشته يافتند» .

ص: 196

4734.النهاية ( _ به نقل از ابن عبّاس ، در توصيف على عليه السلام ) مثير الأحزان عن حميد بن مسلم :فَلَمّا رَأَى الحُسَينُ عليه السلام أنَّهُ لَم يَبقَ مِن عَشيرَتِهِ وأصحابِهِ إلَا القَليلُ ، فَقامَ ونادى : هَل مِن ذابٍّ عَن حَرَمِ رَسولِ اللّهِ ؟ هَل مِن مُوَحِّدٍ ؟ هَل مِن مُغيثٍ ؟ هَل مِن مُعينٍ ؟ فَضَجَّ النّاسُ بِالبُكاءِ . (1)4735.وقعة صِفّين ( _ به نقل از معاويه _ ) مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي :ثُمَّ التَفَتَ الحُسَينُ عليه السلام عَن يَمينِهِ وشِمالِهِ ، فَلَم يَرَ أحَداً مِنَ الرِّجالِ، فَخَرَجَ عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ عليه السلام ، وهُوَ زَينُ العابِدينَ عليه السلام _ وهُوَ أصغَرُ مِن أخيهِ عَلِيٍّ القَتيلِ _ وكانَ مَريضاً ، وهُوَ الَّذي نَسلُ آلِ مُحَمَّدٍ عليهم السلام (2) ، فَكانَ لا يَقدِرُ عَلى حَملِ سَيفِهِ ، واُمُّ كُلثومٍ تُنادي خَلفَهُ : يا بُنَيَّ ارجِع! فَقالَ : يا عَمَّتاه ، ذَريني اُقاتِل بَينَ يَدَيِ ابنِ رَسولِ اللّهِ ، فَقالَ الحُسَينُ عليه السلام : يا اُمَّ كُلثومٍ ، خُذيهِ ورُدّيهِ ، لِئَلّا تَبقى (3) الأَرضُ خالِيَةً مِن نَسلِ آلِ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله . (4)9 / 6قِتالُ الإِمامِ عليه السلام أعداءَهُ وَحيدا4738.رسائل الجاحظ :الإرشاد :لَمّا لَم يَبقَ مَعَ الحُسَينِ عليه السلام أحَدٌ إلّا ثَلاثَةُ رَهطٍ مِن أهلِهِ ، أقبَلَ عَلَى القَومِ يَدفَعُهُم عَن نَفسِهِ وَالثَّلاثَةُ يَحمونَهُ ، حَتّى قُتِلَ الثَّلاثَةُ وبَقِيَ وَحدَهُ ، وقَد اُثخِنَ بِالجِراحِ في رَأسِهِ وبَدَنِهِ ، فَجَعَلَ يُضارِبُهُم بِسَيفِهِ ، وهُم يَتَفَرَّقونَ عَنهُ يَمينا وشِمالاً .

فَقالَ حُمَيدُ بنُ مُسلِمٍ : فَوَاللّهِ ما رَأَيتُ مَكثورا (5) قَطُّ ، قَد قُتِلَ وُلدُهُ ، وأهلُ بَيتِهِ وأصحابُهُ ، أربَطَ جَأشا ولا أمضى جَنانا مِنهُ عليه السلام ، إن كانَتِ الرَّجّالَةُ لَتَشُدُّ عَلَيهِ فَيَشُدُّ عَلَيها بِسَيفِهِ ، فَتَنكَشِفُ عَن يَمينِهِ وشِمالِهِ انكِشافَ المِعزى إذا شَدَّ فيهَا الذِّئبُ . (6) .


1- .مثير الأحزان : ص 70 .
2- .يعني أنّ نسل الحسين عليه السلام منه ، فإنّ أولاده لم يبق منهم سواه (هامش المصدر) .
3- .في المصدر : «لا تبق» ، وما في المتن أثبتناه من بحار الأنوار .
4- .مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 32 ؛ بحار الأنوار : ج 45 ص 46 .
5- .المكثور : المغلوب ، وهو الذي تكاثر عليه الناس فقهروه (النهاية : ج 4 ص 153 «كثر») .
6- .الإرشاد : ج 2 ص 111 ، إعلام الورى : ج 1 ص 468 ، روضة الواعظين : ص 208 وليس فيه صدره إلى «شمالاً» وراجع : هذه الموسوعة : ج 2 ص 106 (القسم الثاني / الفصل الرابع : مكارم أخلاقه / الشجاعة) .

ص: 197

4739.المناقب لابن شهر آشوب ( _ فِي الإِمامِ عَلِيٍّ عليه السلام _ ) مثير الأحزان_ به نقل از حُمَيد بن مسلم _: هنگامى كه حسين عليه السلام ديد كه از خاندان و يارانش ، جز اندكى باقى نمانده است ، برخاست و ندا داد : «آيا كسى مدافع حرم پيامبر خدا صلى الله عليه و آله هست ؟ آيا يكتاپرستى هست ؟ آيا فريادرسى هست ؟ آيا ياورى هست ؟» .

مردم با صداى بلند ، گريه كردند .4740.محاضرات الاُدباء :مقتل الحسين عليه السلام ، خوارزمى :آن گاه حسين عليه السلام ، به چپ و راستش نگريست و هيچ مردى را نديد . على بن الحسين ، زين العابدين عليه السلام _ كه سنّش از على [ اكبر ] شهيد ، كمتر و بيمار بود و نسل خاندان محمّد عليهم السلام از طريق او استمرار يافت _ ، بيرون آمد ؛ ولى نمى توانست شمشيرش را حمل كند و اُمّ كلثوم ، پشت سرِ او فرياد مى زد : اى پسر عزيزم ! باز گرد .

على گفت : اى عمّه ! بگذار پيش روىِ فرزند پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بجنگم .

حسين عليه السلام فرمود : «اى امّ كلثوم ! او را بگير و باز گردان تا زمين ، از فرزندان خاندان محمّد صلى الله عليه و آله ، تهى نمانَد» .

9 / 6نبرد انفرادى امام عليه السلام با دشمنانش

4740.محاضرات الاُدباء :الإرشاد :هنگامى كه جز سه تن از ياران حسين عليه السلام باقى نماندند ، امام عليه السلام به دشمن ، حمله بُرد و آنان را از خود ، دور مى كرد و آن سه تن ، از او حفاظت مى كردند تا آن كه آنان نيز كشته شدند . امام عليه السلام كه از زخم هاى تن و سرش ، سنگين شده و تنها مانده بود ، آنان را با شمشير مى زد و آنها ، از چپ و راستِ او مى گريختند .

حُمَيد بن مسلم مى گويد : به خدا سوگند ، آن وقت شكست خورده اى را نديده بودم كه فرزندان و خاندان و يارانش كشته شده باشند ، امّا اين گونه استوار و پُردل و جسور مانده باشد . پيادگان ، بر او يورش مى بُردند و او هم بر آنان ، يورش مى بُرد و از چپ و راستِ او ، مانند فرار بُزها به هنگام حمله گرگ ، از هم شكافته مى شدند . .

ص: 198

4741.شرح نهج البلاغة :الملهوف :قالَ الرّاوي : ثُمَّ إنَّ الحُسَينَ عليه السلام دَعَا النّاسَ إلَى البِرازِ ، فَلَم يَزَل يَقتُلُ كُلَّ مَن بَرَزَ إلَيهِ ، حَتّى قَتَلَ مَقتَلَةً عَظيمَةً ، وهُوَ في ذلِكَ يَقولُ :

القَتلُ أولى مِن رُكوبِ العارِوَالعارُ أولى مِن دُخولِ النّارِ

قالَ بَعضُ الرُّواةِ : وَاللّهِ ما رَأَيتُ مَكثورا قَطُّ ، قَد قُتِلَ وُلدُهُ ، وأهلُ بَيتِهِ وأصحابُهُ ، أربَطَ جأشا مِنهُ ، وإنَّ الرِّجالَ كانَت لَتَشُدُّ عَلَيهِ فَيَشُدُّ عَلَيها بِسَيفِهِ ، فَتَنكَشِفُ عَنهُ انكِشافَ المِعزى إذا شَدَّ فيهَا الذِّئبُ ، ولَقَد كانَ يَحمِلُ فيهِم وقَد تَكَمَّلوا ثَلاثينَ ألفا ، فَيُهزَمونَ بَينَ يَدَيهِ كَأَنَّهُمُ الجَرادُ المُنتَشِرُ ، ثُمَّ يَرجِعُ إلى مَركَزِهِ وهُوَ يَقولُ : لا حَولَ ولا قُوَّةَ إلّا بِاللّهِ العَلِيِّ العَظيمِ . (1)4742.فضائل الصحابة ، لابن حنبل عن عبد اللّه بن شدّاد بتاريخ الطبري عن أبي مخنف عن الحجّاج عن عبد اللّه بن عمّار بن عبد يغوث البارقي :عُتِبَ عَلى عَبدِ اللّهِ ابنِ عَمّارٍ بَعدَ ذلِكَ مَشهَدُهُ قَتلَ الحُسَينِ عليه السلام ، فَقالَ عَبدُ اللّهِ بنُ عَمّارٍ : إنَّ لي عِندَ بَني هاشِمٍ لَيَدا ، قُلنا لَهُ : وما يَدُكَ عِندَهُم ؟ قالَ : حَمَلتُ عَلى حُسَينٍ بِالرُّمحِ فَانتَهَيتُ إلَيهِ ، فَوَاللّهِ لَو شِئتُ لَطَعَنتُهُ ، ثُمَّ انصَرَفتُ عَنهُ غَيرَ بَعيدٍ ، وقُلتُ : ما أصنَعُ بِأَن أتَوَلّى قَتلَهُ ؟ يَقتُلُهُ غَيري .

قالَ : فَشَدَّ عَلَيهِ رَجّالَةٌ مِمَّن عَن يَمينِهِ وشِمالِهِ ، فَحَمَلَ عَلى مَن عَن يَمينِهِ حَتَّى

ابذَعَرّوا (2) ، وعَلى مَن عَن شِمالِهِ حَتَّى ابذَعَرّوا ، وعَلَيهِ قَميصٌ لَهُ مِن خَزٍّ وهُوَ مُعتَمٌّ .

قالَ : فَوَاللّهِ ما رَأَيتُ مَكسورا قَطُّ ، قَد قُتِلَ وُلدُهُ ، وأهلُ بَيتِهِ وأصحابُهُ ، أربَطَ جَأشا ولا أمضى جَنانا ولا أجرَأَ مَقدَما مِنهُ ، وَاللّهِ ما رَأَيتُ قَبلَهُ ولا بَعدَهُ مِثلَهُ ، إن كانَتِ الرَّجّالَةُ لَتَنكَشِفُ مَن عَن يَمينِهِ وشِمالِهِ انكِشافَ المِعزى إذا شَدَّ فيهَا الذِّئبُ... .

قالَ أبو مِخنَفٍ : حَدَّثَنِي الصَّقعَبُ بنُ زُهَيرٍ ، عَن حُمَيدِ بنِ مُسلِمٍ ، قالَ : كانَت عَلَيهِ جُبَّةٌ مِن خَزٍّ ، وكانَ مُعتَمّا ، وكانَ مَخضوبا بِالوَسمَةِ .

قالَ : وسَمِعتُهُ يَقولُ قَبلَ أن يُقتَلَ ، وهُوَ يُقاتِلُ عَلى رِجلَيهِ قِتالَ الفارِسِ الشُّجاعِ ، يَتَّقِي الرَّمِيَّةَ ، ويَفتَرِصُ (3) العَورَةَ ، ويَشُدُّ عَلَى الخَيلِ وهُوَ يَقولُ : أعَلى قَتلي تَحاثّونَ (4) ؟ أما وَاللّهِ لا تَقتُلونَ بَعدي عَبدا مِن عِبادِ اللّهِ ، اللّهُ أسخَطُ عَلَيكُم لِقَتلِهِ مِنّي ، وَايمُ اللّهِ ، إنّي لَأَرجو أن يُكرِمَنِيَ اللّهُ بِهَوانِكُم ، ثُمَّ يَنتَقِمُ لي مِنكُم مِن حَيثُ لا تَشعُرونَ ، أما وَاللّهِ أن لَو قَد قَتَلتُموني ، لَقَد ألقَى اللّهُ بَأسَكُم بَينَكُم ، وسَفَكَ دِماءَكُم ، ثُمَّ لا يَرضى لَكُم حَتّى يُضاعِفَ لَكُمُ العَذابَ الأَليمَ . (5) .


1- .الملهوف : ص 170 ، مثير الأحزان : ص 72 نحوه وفيه «عبد اللّه بن عمّار بن عبد يغوث» بدل «بعض الرواة» ، بحار الأنوار : ج 45 ص 50 وراجع : شرح الأخبار : ج 3 ص 163 ح 1091 .
2- .اِبْذَعَرُّوا : أي تفرّقوا (الصحاح : ج 2 ص 588 «بذعر») .
3- .فَرَصَ : انتهز فلان الفُرصة ، أي اغتنمها وفاز بها (الصحاح : ج 3 ص 1048 «فرص») .
4- .الحَثُّ : الإعجال في اتّصال (لسان العرب : ج 2 ص 129 «حثث») .
5- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 452 ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 572 نحوه وراجع : أنساب الأشراف : ج 3 ص 408 ومقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 38 والبداية والنهاية : ج 8 ص 188 .

ص: 199

4743.المصنّف لابن أبي شيبة عن عبد الرحمن بن عوف :الملهوف :راوى مى گويد : آن گاه حسين عليه السلام ، دشمن را به نبردِ تن به تن فرا خواند و همه كسانى را كه به جنگش مى آمدند ، از ميان بر مى داشت تا آن جا كه تعداد فراوانى از آنها را كُشت و در اين حال ، مى فرمود :

«مرگ ، از ننگ ، بهتر استو ننگ ، از ورود به آتش» .

يكى از راويان مى گويد : به خدا سوگند ، تا كنون شكست خورده اى را نديده بودم كه فرزندان و خاندان و يارانش كشته شده باشند ؛ امّا اين گونه استوار و پُردل مانده باشد . پيادگان ، بر او يورش مى بُردند واو هم بر آنان ، يورش مى بُرد و آنان ، مانند فرار بُزها به هنگام حمله گرگ ، از هم شكافته مى شدند .

او بر آنان ، حمله مى بُرد و در حالى كه آنان ، بالغ بر سى هزار نفر بودند ، از پيشِ پاى او ، مانند ملخ هاى پراكنده ، مى گريختند و او ، دوباره به جاى خويش ، باز مى گشت و مى گفت : «هيچ نيرو و توانى ، جز از جانب خداوندِ والامرتبه بزرگ ، نيست» .4741.شرح نهج البلاغة :تاريخ الطبرى_ به نقل از ابو مِخنَف _: حَجّاج ، از عبد اللّه بن عمّار بن عبدِ يَغوث بارِقى برايم نقل كرد كه : بعدها ، عبد اللّه بن عمّار را به خاطر حضورش در جنگ با حسين عليه السلام ، سرزنش كردند . عبد اللّه بن عمّار گفت : من بر بنى هاشم ، دستِ احسانى دارم .

به او گفتيم : چه احسانى بر آنها كرده اى ؟

گفت : با نيزه ، بر حسين حمله بُردم و به او رسيدم و - به خدا سوگند _ اگر مى خواستم ، او را زخمى مى كردم ! سپس كمى از او فاصله گرفتم و [ با خود ] گفتم : با كُشتن او ، مى خواهم چه كار كنم ؟ [ بگذار ] كسى جز من ، او را بكُشد .

پيادگانى از چپ و راست ، به او حمله بُردند و حسين عليه السلام هم به سمت راستِ خود ، يورش بُرد و آنان را پراكنده كرد . همچنين به سمت چپش حمله كرد و آنان نيز متفرّق شدند ؛ و او پيراهنى از خَز [ بر تن ] داشت و عمامه اى بر سر داشت .

به خدا سوگند ، تا كنون شكست خورده اى را كه فرزندان و خاندان و يارانش كشته شده باشند و اين گونه استوار و پُردل و جسور مانده باشد ، نديده بودم و _ به خدا سوگند _ پيش از او و پس از او نيز نديده ام . پيادگان ، از چپ و راست او مى گريختند و مانند فرار بُزها به هنگام حمله گرگ ، از هم شكافته مى شدند ... .

نيز صَقعَب بن زُهَير ، از حُمَيد بن مسلم برايم نقل كرد كه گفت : رَدايى از خَز بر [ تن ]حسين عليه السلام بود و عمامه [بر سر ]داشت و مويش را رنگ كرده بود .

همچنين شنيدم كه پيش از شهادتش و در حالى كه هنوز مانند سواران دلاور ، سرِ پا بود و مى جنگيد و از تيرها ، خود را دور مى داشت و ضعف هاى دشمن را مى جُست و به لشكر ، حمله مى برد ، مى فرمود : «آيا به كشتن من ، تحريك مى كنيد ؟ هان ! به خدا سوگند ، ديگر پس از من ، نمى توانيد بنده اى از بندگان خدا را بكُشيد . خدا به خاطر كُشتن من ، بر شما خشم خواهد گرفت .

به خدا سوگند ، من اميد مى بَرَم كه خدا ، با خوار كردن شما ، مرا گرامى بدارد و سپس ، انتقام مرا از شما ، از جايى كه نمى دانيد ، بگيرد . هان! به خدا سوگند ، اگر مرا بكُشيد ، خداوند ، ميان شما درگيرى مى اندازد و خون هايتان را مى ريزد و سپس ، برايتان ، جز به اين رضايت نمى دهد كه عذاب دردناكِ شما را دوچندان كند» . .

ص: 200

4742.فضائل الصحابة ، ابن حنبل ( _ به نقل از عبد اللّه بن شدّاد بن هاد _ ) الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) :لَمّا قُتِلَ أصحابُهُ وأهلُ بَيتِهِ ، بَقِيَ الحُسَينُ عليه السلام عامَّةَ النَّهارِ لا يُقدِمُ عَلَيهِ أحَدٌ إلَا انصَرَفَ ، حَتّى أحاطَت بِهِ الرَّجّالَةُ ، فَما رَأَينا مَكثورا قَطُّ أربَطَ جَأشا مِنهُ ، إن كانَ لَيُقاتِلُهُم قِتالَ الفارِسِ الشُّجاعِ ، وإن كانَ لَيَشُدُّ عَلَيهِم فَيَنكَشِفونَ عَنهُ انكِشافَ المِعزى شَدَّ فيهَا الأَسَدُ . (1) .


1- .الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج 1 ص 473 ، سير أعلام النبلاء : ج 3 ص 302 نحوه .

ص: 201

4743.المصنَّف ، ابن ابى شيبه ( _ به نقل از عبد الرحمان بن عَوف _ ) الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) :هنگامى كه ياران و خاندان حسين عليه السلام كشته شدند ، همه روز را مقاومت كرد ، و هيچ كس به سوى او نمى آمد ، مگر آن كه باز مى گشت ، تا آن كه پيادگان ، او را در ميان گرفتند و ما ، كسى را تا آن هنگام نديده بوديم كه در حلقه چنين گروهى بيفتد و اين همه استوار بماند .

مانند سواران دلاور ، با آنها مى جنگيد و هر گاه كه به آنها حمله مى بُرد ، از هم باز و شكافته مى شدند ، گويى كه شيرى به گلّه بُزها حمله بُرده باشد . .

ص: 202

4744.الإمام عليّ عليه السلام :مطالب السؤول :ثُمَّ دَعَا [الحُسَينُ عليه السلام ] النّاسَ إلَى البِرازِ ، فَلَم يَزَل يُقاتِلُ ويَقتُلُ كُلَّ مَن بَرَزَ إلَيهِ مِنهُم مِن عُيونِ الرِّجالِ ، حَتّى قَتَلَ مِنهُم مَقتَلَةً كَبيرَةً... هذا وهُوَ كَاللَّيثِ المُغضَبِ ، لا يَحمِلُ عَلى أحَدٍ مِنهُم إلّا نَفَحَهُ (1) بِسَيفِهِ فَأَلحَقَهُ بِالحَضيضِ (2) . (3)4745.الاستيعاب ( _ فِي الإِمامِ عَلِيٍّ عليه السلام _ ) الفتوح :ثُمَّ إنَّهُ [أيِ الحُسَينَ عليه السلام ] دَعا إلَى البِرازِ ، فَلَم يَزَل يَقتُلُ كُلَّ مَن خَرَجَ إلَيهِ مِن عُيونِ الرِّجالِ ، حَتّى قَتَلَ مِنهُم مَقتَلَةً عَظيمَةً .

قالَ : وتَقَدَّمَ الشِّمرُ بنُ ذِي الجَوشَنِ لَعَنَهُ اللّهُ في قَبيلَةٍ عَظيمَةٍ ، فَقاتَلَهُمُ الحُسَينُ عليه السلام بِأَجمَعِهِم وقاتَلوهُ ... ثُمَّ حَمَلَ عَلَيهِمُ [الحُسَينُ عليه السلام ] كَاللَّيثِ المُغضَبِ ، فَجَعَلَ لا يَلحَقُ أحَدا إلّا لَفَحَهُ (4) بِسَيفِهِ لَفحَةً ألحَقَهُ بِالأَرضِ ، وَالسِّهامُ تَقصِدُهُ مِن كُلِّ ناحِيَةٍ ، وهُوَ يَتَلَقّاها بِصَدرِهِ ونَحرِهِ وهُوَ يَقولُ : يا اُمَّةَ السَّوءِ ! فَبِئسَ ما أخلَفتُم مُحَمَّدا في اُمَّتِهِ وعِترَتِهِ ، أما إنَّكُم لَن تَقتُلوا بَعدي عَبدا مِن عِبادِ اللّهِ فَتَهابونَ (5) قَتلَهُ ، بَل يَهونُ عَلَيكمُ عِندَ قَتلِكُم إيّايَ ، وَايمُ اللّهِ ، إنّي لَأَرجو أن يُكرِمَنِي اللّهُ بِهَوانِكُم ، ثُمَّ يَنتَقِمُ لي مِنكُم مِن حَيثُ لا تَشعُرونَ .

قالَ : فَصاحَ بِهِ الحُصَينُ بنُ نُمَيرٍ السَّكونِيُّ فَقالَ : يَابنَ فاطِمَةَ ! وبِماذا يَنتَقِمُ لَكَ مِنّا ؟

فَقالَ : يُلقي بَأسَكُم بَينَكُم ، ويَسفِكُ دِماءَكُم ، ثُمَّ يَصُبُّ عَلَيكُمُ العَذابَ صَبّا . (6) .


1- .النَّفْحُ : الضربُ والرمي (النهاية : ج 5 ص 89 «نفح») .
2- .اُطلِقَ الحضيضُ على كلّ سافل في الأرض (تاج العروس : ج 10 ص 36 «حضض») .
3- .مطالب السؤول : ص 72 ؛ كشف الغمّة : ج 2 ص 232 وفيه «كثيرة» بدل «كبيرة» وراجع : نزهة الناظر : ص 44 .
4- .لَفَحَهُ بالسيف : ضربه (القاموس المحيط : ج 1 ص 247 «لفح») .
5- .في المصدر : «فتأهّبوا» ، وما في المتن أثبتناه من المصادر الاُخرى .
6- .الفتوح : ج 5 ص 117 ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 34 نحوه وفيه «حصين بن مالك السكوني» ؛ بحار الأنوار : ج 45 ص 52 .

ص: 203

4746.اُسد الغابة ( _ فِي الإِمام عَلِيٍّ عليه السلام _ ) مطالب السَّؤول :آن گاه حسين عليه السلام ، دشمن را به نبرد تن به تن ، فرا خواند و همه آنانى را كه به جنگش مى آمدند ، حتّى بزرگان آنها را ، از ميان برداشت تا آن جا كه تعداد فراوانى از آنها را كُشت ... . او مانند شيرِ شَرزه بود و به كسى حمله نمى بُرد ، جز آن كه با ضربه شمشيرش ، او را به خاك مى افكند .4744.امام على عليه السلام :الفتوح :آن گاه ، حسين عليه السلام [دشمن را] به نبرد تن به تن ، فرا خواند و همه قهرمانانى را كه به جنگ او مى آمدند ، مى كُشت تا آن كه تعداد فراوانى را از آنها كُشت .

شمر بن ذى الجوشن _ كه خدا لعنتش كند _ ، پيشاپيش دسته بزرگى ، جلو آمد . حسين عليه السلام با همه آنها جنگيد و آنها نيز با او جنگيدند ... آن گاه حسين عليه السلام ، مانند شير شرزه به آنها حمله بُرد و در پىِ كسى نمى رفت ، جز آن كه او را با ضربه شمشيرش به زمين مى انداخت . تيرها از هر سو به طرف او مى آمدند و به گلو و سينه او مى خوردند ، و او مى فرمود : «اى امّت بدكار ! پس از محمّد ، چه بد كرديد در حقّ امّت و خاندانش . هان ! شما پس از من ، ديگر از كشتن هيچ بنده اى از بندگان خدا ، هراس نخواهيد داشت ؛ بلكه چون مرا كُشتيد ، كشتن هر كس ديگرى بر شما گران نخواهد بود و _ به خدا سوگند _ ، اميد مى برم كه خدا ، مرا با خوارى شما ، گرامى بدارد و انتقام مرا از شما به گونه اى كه نمى دانيد ، بگيرد» .

حُصَين بن نُمَير سَكونى ، بر حسين عليه السلام بانگ زد : اى پسر فاطمه ! خدا، چگونه انتقام تو را از ما مى گيرد ؟

حسين عليه السلام فرمود : «ميانتان ، ترس و درگيرى مى اندازد و خونتان را [ به دست خودتان ]مى ريزد و آن گاه ، عذاب را بر شما سرازير مى كند» . .

ص: 204

4745.الاستيعاب ( _ درباره على عليه السلام _ ) المناقب لابن شهرآشوب :ثُمَّ حَمَلَ عليه السلام عَلَى المَيمَنَةِ ، وقالَ :

المَوتُ خَيرٌ مِن رُكوبِ العارِوَالعارُ أولى مِن دُخولِ النّارِ

ثُمَّ حَمَلَ عَلَى المَيسَرَةِ ، وقالَ :

أنَا الحُسَينُ بنُ عَلِيّأحمي عِيالاتِ أبي آلَيتُ أن لا أنثَنيأمضي عَلى دينِ النَّبِيّ

وجَعَلَ يُقاتِلُ حَتّى قَتَلَ ألفا وتِسعَمِئَةٍ وخَمسينَ سِوىَ المَجروحينَ . (1)

فَقالَ عُمَرُ بنُ سَعدٍ لِقَومِهِ : الوَيلُ لَكُم ، أتَدرونَ مَن تُبارِزونَ ؟ هذَا ابنُ الأَنزَعِ البَطينِ ، هذَا ابنُ قَتّالِ العَرَبِ ، فَاحمِلوا عَلَيهِ مِن كُلِّ جانِبٍ .

فَحَمَلوا بِالطَّعنِ مِئَةً وثَمانينَ ، وأربَعَةَ آلافٍ بِالسِّهامِ . (2)9 / 7ما نُسِبَ إلَى الإِمامِ عليه السلام مِنَ الشِّعرِ في ساحَةِ القِتالِ4748.المعجم الكبير عن جابر بن سمرة :الاحتجاج :ثُمَّ تَقَدَّمَ الحُسَينُ عليه السلام حَتّى وَقَفَ قُبالَةَ القَومِ ، وسَيفُهُ مُصلَتٌ في يَدِهِ ، آيِسا مِن نَفسِهِ ، عازِما عَلَى المَوتِ ، وهُوَ يَقولُ :

أنَا ابنُ عَلِيِّ الطُهرِ مِن آلِ هاشِمٍكَفاني بِهذا مَفخَرا حينَ أفخَرُ وجَدّي رَسولُ اللّهِ أكرَمُ مَن مَشىونَحنُ سِراجُ اللّهِ فِي الخَلقِ نَزهَرُ وفاطِمُ اُمّي مِن سُلالَةِ أحمَدٍوعَمِّيَ يُدعى ذَا الجَناحَينِ جَعفَرُ وفينا كِتابُ اللّهِ اُنزِلَ صادِقاوفينَا الهُدى وَالوَحيُ بِالخَيرِ يُذكَرُ ونَحنُ أمانُ اللّهِ لِلنّاسِ كُلِّهِمُنَطولُ بِهذا فِي الأَنامِ ونَجهَرُ ونَحنُ وُلاةُ الحَوضِ نَسقي وُلاتَنابِكَأسِ رَسولِ اللّهِ ما لَيسَ يُنكَرُ وشيعَتُنا فِي النّاسِ أكرَمُ شيعَةٍومُبغِضُنا يَومَ القِيامَةِ يَخسَرُ (3) .


1- .إذا افترضنا أنّ قتل كلّ شخص يحتاج إلى دقيقة واحدة من الزمان ، فإنّ قتل 1900 شخص يستغرق أكثر من 31 ساعة! ولذلك فإنّ قبول مثل هذه الروايات التي بالغت بشكل غير عادي في ذكر عدد القتلى على يد الإمام، أو أهل البيت عليهم السلام يبدو صعباً ؛ نظراً إلى الزمان المحدود والتفوّق العسكري للعدوّ ، وأنّ الاُمور جرت في كربلاء وفق المسار الطبيعي لها لا بالنحو الإعجازي .
2- .المناقب لابن شهر آشوب : ج 4 ص 110 وراجع : إثبات الوصيّة : ص 178 ونزهة الناظر : ص 88 ح 27 .
3- .الاحتجاج : ج 2 ص 103 ح 168 ، المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 80 وفيه «ثمّ استوى على فرسه» بدل «ثمّ تقدّم... الموت»و «نسرّ» بدل «نطول» ، كشف الغمّة : ج 2 ص 231 وليس فيه من «ونحن أمان» إلى «نجهر» ، بحار الأنوار : ج 45 ص 48 ؛ الفتوح : ج 5 ص 116 وفيه «نصول» بدل «نطول» ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 32 نحوه ، مطالب السؤول : ص 72 وليس فيه من «نحن أمان» إلى «نجهر» .

ص: 205

4749.المناقب لابن شهر آشوب عن زيد بن عليّ عن آبائه عليالمناقب ، ابن شهرآشوب :سپس حسين عليه السلام ، به جناح راست [ دشمن ] حمله بُرد و فرمود :

«مرگ ، از ننگ ، بهتر استو ننگ ، از ورود به آتش» .

و به جناح چپ [ دشمن ] حمله بُرد و فرمود :

«من ، حسين بن على امحامىِ خاندان پدرم ! سوگند خورده ام كه تسليم نشومو بر دين پيامبر صلى الله عليه و آله بروم» .

آن گاه ، به نبرد پرداخت تا 1950 تن را كُشت و عدّه ديگرى را هم زخمى كرد . (1)

عمر بن سعد ، به لشكرش گفت : واى بر شما ! آيا مى دانيد با كه مى جنگيد ؟ اين ، فرزندِ همان كاكُلْ ريخته فَربه شكم (على بن ابى طالب) است . اين پسرِ كشنده عرب است . از هر سو به او حمله ببريد .

آنان هم با 180 نيزه و چهار هزار تير ، حمله كردند .

9 / 7اشعار منسوب به امام عليه السلام در ميدان جنگ

4747.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ( _ در وصف على عليه السلام _ ) الاحتجاج :سپس حسين عليه السلام ، پيش آمد تا جلوى دشمن ايستاد و شمشيرش ، برهنه در دستش بود . از خود، [از پيروزى ]نااميد بود و به مرگ مى انديشيد و چنين مى گفت :

«من ، پسر علىِ پاك ، از خاندان هاشممبراى افتخار ، همين ، مرا بس است . جدّ من ، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، گرامى ترينِ مردم استو ما ، چراغ هاى درخشان خداوند در زمينيم . فاطمه ، مادرم ، از تبارِ احمد استو عمويم جعفر را «صاحبِ دو بال [ در بهشت ]» مى خوانند . كتاب راستين خدا ، ميان ما نازل شده استو هدايت و سخن نيك ، از وحى در خاندان ماست . ما امان خدا براى همه مردمانيماز اين رو ، ميان مردم ، سرفراز و نمايانيم . ما صاحبان حوض [ كوثر ] هستيم و دوستداران خود رابا جام پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، سيراب مى كنيم ، بى هيچ ترديدى . پيروان ما ميان مردم ، گرامى ترينِ پيروان اندو دشمنان ما روز قيامت ، زيانكاران اند» . .


1- .اگر براى كشتن هر نفر ، يك دقيقه وقت نياز باشد ، براى كشتن هزار و نهصد نفر، بيش از 31 ساعت وقت لازم است . از اين رو ، با عنايت به محدوديت زمان و برترى نظامى دشمن و اين كه نوع كارها در كربلا ، بر اساس امور طبيعى جريان داشته ، نه به صورت خارق العاده ، پذيرفتن درستى گزارش هايى از اين قبيل _ كه تعداد كشته شدگان به دست امام عليه السلام يا اهل بيت آن بزرگوار را غيرعادى نشان مى دهند _، مشكل است .

ص: 206

4748.المعجم الكبير ( _ به نقل از جابر بن سَمُرة _ ) المناقب لابن شهرآشوب :أنشَأَ [الحُسَينُ عليه السلام ] يَومَ الطَّفِّ :

كَفَرَ القَومُ وقِدما رَغِبواعَن ثَوابِ اللّهِ رَبِّ الثَّقَلَينِ قَتَلوا قِدما عَلِيّا وَابنَهُ الحَسَنَ الخَيرَ الكَريمَ الطَّرَفَينِ حَنَقا (1) مِنهُم وقالوا أجمِعوانَفتِكُ الآنَ جَميعا بِالحُسَينِ يا لَقَومٍ مِن اُناسٍ رُذَّلٍجَمَعُوا الجَمعَ لِأَهلِ الحَرَمَينِ ثُمَّ ساروا وتَواصَوا كُلُّهُمبِاجتِياحي (2) لِرِضاءِ المُلحِدَينِ لَم يَخافُوا اللّهَ في سَفكِ دَميلِعُبَيدِ اللّهِ نَسلِ الكافِرَينِ وَابنُ سَعدٍ قَد رَماني عَنوَةًبِجُنودٍ كَوُكوفِ (3) الهاطِلَينِ لا لِشَيءٍ كانَ مِنّي قَبلَ ذاغَيرَ فَخري بِضِياءِ الفَرقَدَينِ بِعَلِيِّ الخَيرِ مِن بَعدِ النَّبِيّوَالنّبِيِّ القُرَشِيِّ الوالِدَينِ خَيرَةُ اللّهِ مِنَ الخَلقِ أبيثُمَّ اُمّي فَأَنَا ابنُ الخَيرَتَينِ فِضَّةٌ قَد خَلَصَت مِن ذَهَبٍفَأَنَا الفِضَّةُ وَابنُ الذَّهَبَينِ فاطِمُ الزَّهراءُ اُمّي وأبيوارِثُ الرُّسلِ ومَولَى الثَّقَلَينِ طَحَنَ الأَبطالَ لَمّا بَرَزوايَومَ بَدرٍ وبِاُحدٍ وحُنَينِ ولَهُ في يَومِ اُحدٍ وَقعَةٌشَفَتِ الغِلَّ بِفَضِّ العَسكَرَينِ ثُمَّ بِالأَحزابِ وَالفَتحِ مَعاكانَ فيها حَتفُ أهلِ الفَيلَقَينِ وأخو خَيبَرَ إذ بارَزَهُمبِحُسامٍ صارِمٍ ذي شُفرَتَينِ ... وَالَّذي أردى جُيوشا أقبَلوايَطلُبونَ الوِترَ (4)(5) في يَومِ حُنَينِ في سَبيلِ اللّهِ ماذا صَنَعَتاُمَّةُ السَّوءِ مَعا بِالعِترَتَينِ عِترَةُ البَرِّ التَّقِيِّ المُصطَفىوعَلِيِّ القَرمِ (6) يَومَ الجَحفَلَينِ (7) مَن لَهُ عَمٌّ كَعَمّي جَعفَرٍوَهَبَ اللّهُ لَهُ أجنِحَتَينِ مَن لَهُ جَدٌّ كَجَدّي فِي الوَرىوكَشَيخي فَأَنَا ابنُ العَلَمَينِ والِدي شَمسٌ واُمّي قَمَرٌفَأَنَا الكَوكَبُ وابنُ القَمَرَينِ جَدِّيَ المُرسَلُ مِصباحُ الهُدىوأبِي الموفي لَهُ بِالبَيعَتَينِ بَطَلٌ قَرمٌ هِزَبرٌ (8) ضَيغَمٌ (9)ماجِدٌ سَمحٌ قَوِيُّ السّاعِدَينِ عُروَةُ الدّينِ عَلِيٌّ ذاكُمُصاحِبُ الحَوضِ مُصَلِّي القِبلَتَينِ مَعَ رَسولِ اللّهِ سَبعا كامِلاًما عَلَى الأَرضِ مُصَلٍّ غَيرُ ذَينِ تَرَكَ الأَوثانَ لَم يَسجُد لَهامَعْ قُرَيشٍ مُذ نَشا طَرفَةَ عَينٍ عَبَدَ اللّهَ غُلاما يافِعاوقُرَيشٌ يَعبُدونَ الوَثَنَينِ يَعبُدونَ اللّاتَ وَالعُزّى مَعاوعَلِيٌّ كانَ صَلَّى القِبلَتَينِ (10)11 .


1- .الحَنَق : الغيظ (الصحاح : ج 4 ص 1465 «حنق»).
2- .في المصدر : «باحتياجي» ، وما في المتن أثبتناه من المصادر الاُخرى .
3- .الوَكُوف : الغزيرة الكثيرة (لسان العرب : ج 9 ص 363 «وكف») .
4- .الوِتْر : الثأر (مجمع البحرين : ج 3 ص 1902 «وتر») .
5- .القَرْمُ : الفحل والسيّد (القاموس المحيط : ج 4 ص 163 «قرم») .
6- .الجَحفَلُ : الجيش (الصحاح : ج 4 ص 1652 «جحفل») .
7- .هِزَبْر : من أسماء الأسد (لسان العرب : ج 5 ص 263 «هزبر») .
8- .الضَّيْغَم : الأسد (لسان العرب : ج 12 ص 357 «ضغم») .
9- .في المصدر : «وعليٌّ قائمٌ بِالحُسنَيَين» ، وما أثبتناه من بحار الأنوار .
10- .المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 79 وراجع : الاحتجاج : ج 2 ص 101 وكشف الغمّة : ج 2 ص 238 وبحار الأنوار : ج 45 ص 47 و 92 والفتوح : ج 5 ص 115 ومقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 33 ومطالب السؤول : ص 73 .

ص: 207

4749.المناقب ، ابن شهر آشوب ( _ به نقل از زيد بن على ، از پدرانش عليهم السلام _ ) المناقب ، ابن شهرآشوب :حسين عليه السلام در روز عاشورا ، اين بيت ها را مى خواند :

«اين قوم ، كافر شدند و پيش از اين نيزاز پاداش پروردگار اِنس و جن ، روى گرداندند . پيش از اين ، على عليه السلام را و نيز فرزندشحسن عليه السلام را _ كه از هر دو سو (پدر و مادر) بزرگوار بود _ ، به كينه كشتند . و اينك ، با كينه و خشم مى گويند : جمع شويدتا همگى ، بر حسين بتازيم ! واى بر اين قوم ، از دست اين مردم پَستكه براى كشتن اهل دو حرم (مكّه و مدينه) ، لشكر آراسته اند ! آنها براى نابودى من ، به يكديگر سفارش مى كنندو براى رضاى دو ملحد (ابن زياد و يزيد) ، به راه افتاده اند . در ريختن خون من ، از خدا نمى ترسندبراى [رضايت] عبيد اللّه ، از نسل دو كافر (معاويه و زياد) . ابن سعد ، با لشكر قهرش ، مراهمچون ريزش دانه هاى فراوان باران ، تيرباران كرد . نه اين كه خلافى كرده باشم ؛بلكه تنها به خاطر افتخارم به دو ستاره فروزان : على بن ابى طالب ، بهترين فرد پس از پيامبر صلى الله عليه و آلهپيامبرى كه از طرف پدر و مادر ، قُرَشى است . برگزيده خداوند از ميان مردم ، پدرم استو پس از آن ، [ به سبب ] مادرم [ فاطمه عليهاالسلام ] ؛ و من ، فرزند دو برگزيده خدايم . من نقره اى برگرفته از طلا هستمنقره اى كه فرزندِ دو طلاست : مادرم ، فاطمه زهرا عليهاالسلام ، و پدرم ،وارثِ پيامبران و سَرور جنّ و اِنس است همو كه در جنگ هاى بدر و اُحُد و حُنَينپهلوانان به ميدان آمده را در هم كوبيد . او (پدرم) در جنگ اُحُد ، داستانى داردبا پراكندن سپاه دشمن ، اندوه دل [مسلمانان] را شفا بخشيد . سپس در جنگ احزاب و فتح مكّه ، با حضور پدرمسپاه بزرگِ مشركان و يهوديان ، براى هميشه از ميان رفتند . همان صاحبِ خيبر كه با خيبريان به جنگ برخاستبا شمشيرى دودَم و بُرَنده . همو كه سپاهى را به هلاكت افكندكه در روز حُنين ، براى گرفتن انتقام آمده بودند . ببين اين امّت زشتكار ، با عترت آن دو [بزرگ] چه كردندو به خيال خود ، به خاطر خدا كردند ! عترت پيامبرِ برگزيده نيكوكارِ پرهيزگارو عترت على ، دلاورِ روزهاى جنگ . چه كسى عمويى مانند عمويم جعفر داردكه خداوند ، دو بال [در بهشت] به او بخشيده است ؟ چه كسى ميان مردم ، جَدّى همانند جدّ من داردو پدرى مانند پدرم ؟ من ، فرزند دو نامدارم . پدرم ، خورشيد و مادرم ، ماه استو من ، ستاره و فرزندِ آن خورشيد و ماهم . جدّم ، فرستاده خدا و چراغ هدايت استو پدرم ، آن كه در دو جا برايش بيعت گرفته اند . او پهلوان ، دلاور ، شيرِ شَرزه بيشهقوى پنجه ، بزرگوار و بخشنده است . آرى! اين على ، دستگيره دينو صاحب حوض [كوثر] و نماز گزارنده به سوى دو قبله است كه هفت سال كامل ، با پيامبر صلى الله عليه و آله نماز خوانده استدر حالى كه روى زمين ، هيچ نمازگزارى جز آن دو نبود . بت ها را رها كرد و از هنگام ولادتچشم بر هم زدنى ، بت ها را همراه قريش ، سجده نكرد . از نوجوانى ، فقط خدا را پرستيددر حالى كه قريش ، دو بت را پرستش مى كردند . آنها لات و عُزّا را پرستش مى كردنددر حالى كه على عليه السلام ، به سوى دو قبله (بيت المقدّس و كعبه) نماز مى گزارد» . .

ص: 208

. .

ص: 209

. .

ص: 210

4750.امام على عليه السلام ( _ پس از بازگشت از نهروان _ ) مقاتل الطالبيّين_ في ذِكرِ أبياتٍ قالَها ضِرارُ بنُ الخَطّابِ الفِهرِيُّ يَومَ عَبَرَ الخَندَقَ عَلى رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، وتَمَثَّلَ بِهَا الحُسَينُ عليه السلام يَومَ الطَّفِّ _:

مَهلاً بَني عَمِّنا ظُلامَتَناإنَّ بِنا سَورَةً (1) مِنَ الغَلَقِ (2) لِمِثلِكُم تُحمَلُ السُّيوفُ ولاتُغمَزُ أحسابُنا مِنَ الرَّقَقِ إنّي لَأَنمى إذَا انتَمَيتُ إلىعِزٍّ عَزيزٍ ومَعشَرٍ صُدُقِ بِيضٍ سِباطٍ (3) كَأَنَّ أعيُنَهُمتُكحَلُ يَومَ الهِياجِ بِالعَلَقِ (4)(5) .


1- .سَورة : أي ثورة من حدّة (النهاية : ج 2 ص 420 «سور») .
2- .غَلِقَ الرجل غَلَقا : مثل ضَجِرَ وعَضِبَ وزنا ومعنى (المصباح المنير : ص 451 «غلق») .
3- .سَبْطُ الجسم : إذا كان حسن القد والاستواء (الصحاح : ج 3 ص 1129 «سبط») .
4- .العَلَقُ : الدم الغليظ (مجمع البحرين : ج 2 ص 1255 «علق») .
5- .مقاتل الطالبيّين : ص 320 ، الأغاني : ج 19 ص 204 ، شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد : ج 3 ص 309 .

ص: 211

4751.امام باقر عليه السلام و امام صادق عليه السلام :مقاتل الطالبيّين_ در يادكرد اشعارى كه ضِرار بن خَطّاب فِهْرى به هنگام عبور از خندق ، در جنگ احزاب سرود و حسين عليه السلام ، روز عاشورا ، آنها را خواند _:

شكيبايى كنيد عموزادگان ما ! شكيبايى كنيد كه ما ،حقّ ربوده شده اى داريم و خشمى برانگيخته از آن . براى مانند شما ، شمشيرها بر دوش مى آيدو حَسَب و نَسَب ما ، اشكال و نقصى ندارد . من به هنگام پى جويىِ نَسَب هانَسَب به عزّتى بِشْكوه و مردمانى راستين مى برم . سپيدروى و خوش قامت ، و چشم هايشان رابه روز نبرد ، گويى سرمه از خون كشيده اند . .

ص: 212

9 / 8الإِمامُ عليه السلام يَطلُبُ الماءَ4754.المستدرك على الصحيحين عن ابن عبّاس :الأخبار الطوال :عَطِشَ الحُسَينُ عليه السلام فَدَعا بِقَدَحٍ مِن ماءٍ ، فَلَمّا وَضَعَهُ في فيهِ رَماهُ الحُصَينُ بنُ نُمَيرٍ بِسَهمٍ ، فَدَخَلَ فَمَهُ ، وحالَ بَينَهُ وبَينَ شُربِ الماءِ ، فَوَضَعَ القَدَحَ مِن يَدِهِ .

ولَمّا رَأَى القَومَ قَد أحجَموا عَنهُ ، قامَ يَتَمَشّى عَلَى المُسَنّاةِ نَحوَ الفُراتِ ، فَحالوا بَينَهُ وبَينَ الماءِ ، فَانصَرَفَ إلى مَوضِعِهِ الَّذي كانَ فيهِ . (1)4755.الاستيعاب عن ابن عبّاس :أخبار الدول وآثار الاُول :اِشتَدَّ العَطَشُ بِهِ [أي بِالحُسَينِ عليه السلام ]فَمَنَعوهُ ، فَحَصَلَ لَهُ شَربَةُ ماءٍ ، فَلَمّا أهوى لِيَشرَبَ رَماهُ حُصَينُ بنُ تَميمٍ بِسَهمٍ في حَنَكِهِ ، فَصارَ الماءُ دَما ... . (2)4752.الإرشاد ( _ به نقل از ابو البَختَرى قرشى _ ) مثير الأحزان :ثُمَّ قَصَدوهُ [أيِ الحُسَينَ عليه السلام ] بِالحَربِ ، وجَعَلوهُ شِلوا (3) مِن كَثرَةِ الطَّعنِ وَالضَّربِ ، وهُوَ يَستَقي شَربَةً مِن ماءٍ فَلا يَجِدُ ، وقَد أصابَتهُ اثنَتانِ وسَبعونَ جِراحَةً . (4) .


1- .الأخبار الطوال : ص 258 ، بغية الطلب في تاريخ حلب : ج 6 ص 2629 .
2- .أخبار الدول وآثار الاُول : ج 1 ص 322 .
3- .الشِّلْو : القطعة من اللحم (النهاية : ج 2 ص 499 «شلا») .
4- .مثير الأحزان : ص 73 .

ص: 213

9 / 8امام عليه السلام در پىِ آب

4755.الاستيعاب ( _ به نقل از ابن عبّاس _ ) الأخبار الطِّوال :حسين عليه السلام ، تشنه شد و كاسه آبى خواست . هنگامى كه آن را به دهان بُرد ، حُصَين بن نُمَير ، تيرى به سوى او انداخت كه به دهانش فرو رفت و ميان او و آب نوشيدن ، مانع شد و حسين عليه السلام ، كاسه را از دست ، فرو گذاشت .

هنگامى كه ديد دشمنان از او پس مى كِشند ، برخاست و بر تَل و سيلْ بندِ كنار فرات ، به سوى آب رفت كه جلويش را گرفتند و او به همان جا كه بود ، باز گشت .4756.المعجم الكبير عن ابن عبّاس :أخبار الدُّوَل و آثار الاُوَل :تشنگى حسين عليه السلام ، شديد شد و او را از آب ، باز داشتند . آب قابل نوشيدنى برايش فراهم شد . رفت تا آن را بياشامد كه حُصَين بن تميم ، تيرى به گلويش زد ، و آب ، خون شد ... .4757.الطبقات الكبرى عن قتادة :مُثير الأحزان :سپس ، نبرد را متوجّه حسين عليه السلام كردند و او را از فراوانىِ زخم ها و ضربه ها ، مانند تكّه گوشتى كردند . امام عليه السلام ، آبى براى نوشيدن مى جوييد و نمى يافت و 72 زخم ، برداشته بود . .

ص: 214

4758.تاريخ دمشق عن ابن عبّاس :بستان الواعظين :إنَّ الحُسَينَ عليه السلام استَسقى ماءً حينَ قُتِلَ فَمُنِعَ مِنهُ ، وقُتِلَ وهُوَ عَطشانٌ ، وأتَى اللّهَ حَتّى سَقاهُ مِن شَرابِ الجَنَّةِ . (1)4759.شرح الأخبار عن أبي رافع :الملهوف :وقَصَدوهُ بِالحَربِ ، فَجَعَلَ يَحمِلُ عَلَيهِم ويَحمِلونَ عَلَيهِ ، وهُوَ مَعَ ذلِكَ يَطلُبُ شَربَةً مِن ماءٍ فَلا يَجِدُ . (2)4756.المعجم الكبير ( _ به نقل از ابن عبّاس _ ) الفتوح :فَحَمَلَ عَلَيهِ القَومُ بِالحَربِ ، فَلَم يَزَل يَحمِلُ عَلَيهِم ويَحمِلونَ عَلَيهِ وهُوَ في ذلِكَ يَطلُبُ الماءَ لِيَشرَبَ مِنهُ شَربَةً ، فَكُلَّما حَمَلَ بِنَفسِهِ عَلَى الفُراتِ ، حَمَلوا عَلَيهِ حَتّى أحالوهُ عَنِ الماءِ . (3)9 / 9مَطَرُ السِّهامِ4759.شرح الأخبار ( _ به نقل از ابو رافع _ ) الإرشاد :فَلَمّا رَأى ذلِكَ [أي شَجاعَةَ الحُسَينِ عليه السلام ] شِمرُ بنُ ذِي الجَوشَنِ ، استَدعَى الفُرسانَ فَصاروا في ظُهورِ الرَّجّالَةِ ، وأمَرَ الرُّماةَ أن يَرموهُ ، فَرَشَقوهُ بِالسِّهامِ حَتّى صارَ كَالقُنفُذِ ، فَأَحجَمَ عَنهُم ، فَوَقَفوا بِإِزائِهِ . (4)4760.فضائل الصحابة لابن حنبل عن ابن عبّاس :مثير الأحزان :لَمّا اُثخِنَ [الحُسَينُ عليه السلام ] بِالجِراحِ ولَم يَبقَ فيهِ حَراكٌ ، أمَرَ شِمرٌ أن يَرموهُ بِالسِّهامِ . (5)4761.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :الفتوح :وَالسِّهامُ تَقصِدُهُ [أيِ الحُسَينَ عليه السلام ] مِن كُلِّ ناحِيَةٍ ، وهُوَ يَتَلَقّاها بِصَدرِهِ ونَحرِهِ وهُوَ يَقولُ : يا اُمَّةَ السَّوءِ ، فَبِئسَما أخلَفتُم مَحَمَّدا في اُمَّتِهِ وعِترَتِهِ ، أما إنَّكُم لَن تَقتُلوا بَعدي عَبدا مِن عِبادِ اللّهِ فَتَهابوا (6) قَتلَهُ بَل يَهونُ عَلَيكُم عِندَ قَتلِكُم إيّايَ ، وَايمُ اللّهِ ! إنّي لَأَرجو أن يُكرِمَنِيَ اللّهُ بِهَوانِكُم ، ثُمَّ يَنتَقِمُ لي مِنكُم مِن حَيثُ لا تَشعُرونَ . (7) .


1- .بستان الواعظين : ص263 ح419 نقلاً عن كتاب التعازي والعزاء .
2- .الملهوف : ص 171 .
3- .الفتوح : ج 5 ص 117 ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 34 نحوه وفيه «اجلوه» بدل «أحالوه» ؛ بحار الأنوار : ج 45 ص 51 .
4- .الإرشاد : ج 2 ص 111 ، روضة الواعظين : ص 208 وليس فيه ذيله من «فأحجم» ، إعلام الورى : ج 1 ص 468 وليس فيه من «استدعى» إلى «الرجّالة» .
5- .مثير الأحزان : ص 74 .
6- .في المصدر : «فتأهبوا» ، والتصويب من المصادر الاُخرى .
7- .. الفتوح : ج 5 ص 118 ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 34 ؛ بحار الأنوار : ج 45 ص 52 .

ص: 215

4762.السيرة الحلبيّة عن حذيفة :بستان الواعظين :حسين عليه السلام ، به هنگام شهادتش ، آبى طلبيد ؛ امّا از او باز داشتند و تشنه به شهادت رسيد و بر خدا وارد شد تا از شراب بهشتى ، سيرابش كند .4760.فضائل الصحابة ، ابن حنبل ( _ به نقل از ابن عبّاس _ ) الملهوف :نبرد را متوجّه او كردند و او بر آنان ، و آنان بر او حمله مى بردند و او با وجود آن ، آبى براى نوشيدن مى جوييد و نمى يافت .4761.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :الفتوح :دشمنان ، بر او حمله بُردند و پيوسته ، او بر آنان و آنان بر او حمله مى بردند و او در اين ميان ، آبى مى جُست تا از آن بنوشد و هر بار كه به تنهايى به سوى فرات ، يورش مى بُرد ، به او حمله مى كردند تا او را از آب ، باز بدارند .

9 / 9بارانِ تير

4764.عنه عليه السلام :الإرشاد :هنگامى كه شمر بن ذى الجوشن ، شجاعت حسين عليه السلام را ديد ، سواران را فرا خواند و در پشتِ پيادگان قرار گرفتند و به تيراندازان ، فرمانِ تير داد . آنان ، او را تيرباران كردند و از فراوانىِ تيرها ، مانند خارپشت شده بود . امام عليه السلام ، عقب كشيد و آنان در برابرش موضع گرفتند .4765.اُسد الغابة عن سعيد بن المسيّب :مثير الأحزان :هنگامى كه حسين عليه السلام از شدّت جراحات ، زمينگير شد و ديگر توانِ حركت نداشت ، شمر ، فرمان داد كه او را تيرباران كنند .4763.امام حسن عليه السلام ( _ در هنگام كشته شدن على عليه السلام _ ) الفتوح :تيرها از هر سو به طرف حسين عليه السلام مى آمدند و به گلو و سينه او مى خوردند و او مى فرمود : «اى امّت بدكار ! چه بد جانشينانى براى محمّد ، در ميان امّت و خاندانش بوديد . هان ! شما پس از من ، ديگر از كُشتن هيچ بنده اى از بندگان خدا ، هراس نخواهيد داشت ؛ بلكه چون مرا كُشتيد ، كُشتن هر كس ديگرى بر شما ، گران نخواهد بود و _ به خدا سوگند _ اميد مى برم كه خدا ، مرا با خوارى شما ، گرامى بدارد و انتقام مرا از شما ، به گونه اى كه نمى دانيد ، بگيرد» . .

ص: 216

4764.امام حسن عليه السلام :تاريخ الطبري عن سعد بن عبيدة :فَأَقبَلَ الحُسَينُ عليه السلام يُكَلِّمُ مَن بَعَثَ إلَيهِ ابنُ زِيادٍ ، قالَ : وإنّي لَأَنظُرُ إلَيهِ وعَلَيهِ جُبَّةٌ مِن بُرودٍ (1) ، فَلَمّا كَلَّمَهُمُ انصَرَفَ ، فَرَماهُ رَجُلٌ مِن بَني تَميمٍ _ يُقالُ لَهُ : عُمَرُ الطُّهَوِيُّ _ بِسَهمٍ ، فَإِنّي لَأَنظُرُ إلَى السَّهمِ بَينَ كَتِفَيهِ مُتَعَلِّقا في جُبَّتِهِ . (2)4765.اُسد الغابة ( _ به نقل از سعيد بن مُسيَّب _ ) المناقب لابن شهر آشوب :كانَتِ السِّهامُ في دِرعِهِ كَالشَّوكِ في جِلدِ القُنفُذِ . ورُوِيَ أنَّها كانَت كُلُّها في مُقَدَّمِهِ . قالَ العَونِيُّ :

يا سِهاما بِدَمِ ابنِ ال_مُصطَفى مُنقَسِماتِ ورِماحا في ضُلوعِ اب_نِ النَّبِيِّ مُتَّصِلاتِ (3)9 / 10سَهمٌ عَلَى الجَبهَةِ4768.الإمام عليّ عليه السلام :الفتوح :كُلَّما حَمَلَ [الحُسَينُ عليه السلام ] بِنَفسِهِ عَلَى الفُراتِ حَمَلوا عَلَيهِ حَتّى أحالوهُ عَنِ الماءِ . ثُمَّ رَمى رَجُلٌ مِنهُم بِسَهمٍ _ يُكَنّى أبَا الحُتوفِ (4) الجُعفِيَّ _ فَوَقَعَ السَّهمُ في جَبهَتِهِ ، فَنَزَعَ الحُسَينُ عليه السلام السَّهمَ فَرَمى بِهِ ، فَسالَتِ الدِّماءُ عَلى وَجهِهِ ولِحيَتِهِ .

فَقالَ الحُسَينُ عليه السلام : اللّهُمَّ إنَّكَ تَرى ما أنَا فيهِ مِن عِبادِكَ هؤُلاءِ العُصاةِ الطُّغاةِ ، اللّهُمَّ فَأَحصِهِم عَدَدا ، وَاقتُلهُم بَدَدا (5) ، ولا تَذَر عَلى وَجهِ الأرضِ مِنهُم أحَدا ، ولا تَغفِر لَهُم أبَدا . (6) .


1- .البُرْد : ثوب فيه خطوط ، وخصّ بعضهم به الوشي ، والجمع بُرُود (لسان العرب : ج 3 ص 87 «برد») .
2- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 392 ، تاريخ دمشق : ج 14 ص 221 ، سير أعلام النبلاء : ج 3 ص 311 وفيه «في جنبه» بدل «في جبّته» ، بغية الطلب في تاريخ حلب : ج 6 ص 2617 ، البداية والنهاية : ج 8 ص 170 كلّها نحوه وفيها «عمرو بن خالد الطهوي» .
3- .المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 111 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 52 .
4- .في الطبعة المعتمدة : «الجنوب» ، والتصويب من طبعة دار الفكر .
5- .في المصدر : «مددا» ، وهو خطأ واضح ، وما أثبتناه هو الصحيح كما في هامش المصدر . وبَدَدا : جمع بُدّة وهي الحصّة والنصيب ... أي متفرّقين في القتل واحدا بعد واحد ، من التبديد (النهاية : ج 1 ص 105 «بدد») .
6- .الفتوح : ج 5 ص 117 ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 34 ؛ بحار الأنوار : ج 45 ص 52 .

ص: 217

4766.امام على عليه السلام :تاريخ الطبرى_ به نقل از سعد بن عُبَيده _: حسين عليه السلام ، جلو آمد و با نمايندگان ابن زياد ، گفتگو كرد . گويى اكنون به رَداى خط دارِ او مى نگرم . هنگامى كه با آنان ، سخن گفت ، باز گشت . مردى از قبيله بنى تميم _ كه به او عمر طُهَوى مى گفتند _ ، تيرى به سوى او انداخت . گويى اكنون آن تير را مى بينم كه ميان شانه هايش به ردايش آويخته است .4767.الطبقات الكبرى ( _ به نقل از محمّد بن عمر بن على عليه السلام _ ) المناقب ، ابن شهرآشوب :تيرها در زره امام عليه السلام مانند خار در پوستِ خارپشت شده بود . نيز روايت شده كه همه آنها ، از رو به رو به او اصابت كرده بود . عَونى [ در اين باره ] مى گويد :

اى تيرهاى تقسيم شده در خون فرزند مصطفىكه در همه پيكرش فرو رفته ايد! و اى نيزه هاى فرو رفته در پهلوى فرزند پيامبركه از بسيارى ، به هم چسبيده ايد !

9 / 10اصابت تيرى به پيشانى امام عليه السلام

4770.الإمام عليّ عليه السلام :الفتوح :هرگاه حسين عليه السلام ، به تنهايى به سوى فراتْ يورش مى بُرد ، به او حمله مى كردند تا او را از [ رسيدن به ]آب ، باز بدارند . آن گاه ، مردى از آنان _ كه كنيه اش ابو حُتوف جُعْفى بود _ ، تيرى انداخت و بر پيشانى حسين عليه السلام نشست . حسين عليه السلام ، تير را كَنْد و آن را انداخت . خون بر صورت و محاسنش ، سرازير شد .

سپس حسين عليه السلام گفت : «خدايا ! تو مى بينى كه من از دست اين بندگان نافرمان و طغيانگرت ، در چه حالى هستم . خدايا ! يكْ يكِ آنان را به شمار آور و جدا از هم و متفرّق ، هلاكشان ساز و هيچ يك از آنان را بر روى زمين ، باقى مگذار و هرگز ، آنان را ميامرز !» . .

ص: 218

4771.التوحيد عن الأَصبَغ بن نُباتَة :تاريخ دمشق عن مسلم بن رباح مولى عليّ بن أبي طالب عليه السلام :كُنتُ مَعَ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام يَومَ قُتِلَ ، فَرُمِيَ في وَجهِهِ بِنُشّابَةٍ (1) ، فَقالَ لي : يا مُسلِمُ ، أدنِ يَدَيكَ مِنَ الدَّمِ ، فَأَدنَيتُهُما ، فَلَمَّا امتَلَأَتا قالَ : اُسكُبهُ في يَدي ، فَسَكَبتُهُ في يَدِهِ ، فَنَفَحَ (2) بِهِما إلَى السَّماءِ ، وقالَ :

اللّهُمَّ اطلُب بِدَمِ ابنِ بِنتِ نَبِيِّكَ . قالَ مُسلِمٌ : فَما وَقَعَ مِنهُ إلَى الأَرضِ قَطرَةٌ . (3)4772.الإمام عليّ عليه السلام ( _ بَعدَ إخبارِهِ لِحَوادِثَ آتِيَةٍ ، فَقالَ لَهُ ) المناقب لابن شهرآشوب :فَحَمَلوا عَلَيهِ مِن كُلِّ جانِبٍ ، فَرَماهُ أبُو الحَنوقِ (4)

الجُعفِيُّ في جَبينِهِ . (5) .


1- .النُشّاب : السِّهام ، والواحدة نُشّابة (مجمع البحرين : ج 3 ص 1782 «نشب») .
2- .في الطبعة المعتمدة : «فنفخ» ، والتصويب من الترجمة المطبوعة بتحقيق الشيخ المحمودي . قال ابن الأثير : [يقال] : نفحتُ الشيء ؛ إذا رميته (النهاية : ج 5 ص 90 «نفح») .
3- .تاريخ دمشق : ج 14 ص 223 ، كفاية الطالب : ص 431 .
4- .. يحتمل أنّ كلمة «الحنوق» هي تصحيف لكلمة «الحتوف» .
5- .المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 111 .

ص: 219

4769.الطبقات الكبرى ( _ به نقل از ابو البَخترى _ ) تاريخ دمشق_ به نقل از مُسلم بن رِباح ، غلام آزاد شده على بن ابى طالب عليه السلام _: روز شهادت حسين بن على عليه السلام ، با او بودم . تيرهايى به صورتش اصابت كرده بود . به من فرمود : «اى مُسلم ! دستت را زير خون ها بگير» .

گرفتم . چون [ دست هايم از خون ] پُر شدند ، فرمود : «آنها را در دستم بريز» .

آنها را در دستش ريختم . آنها را به سوى آسمان پاشيد و گفت : «خدايا ! خون فرزند دختر پيامبرت را بستان» .

قطره اى از آن خون ، بر زمين نريخت .4770.امام على عليه السلام :المناقب ، ابن شهرآشوب :آن گاه ، از هر سو به حسين عليه السلام حمله كردند و ابو حُنوق (1) جُعْفى ، تيرى بر پيشانى او زد . .


1- .احتمالاً «الحنوق» كه در متن عربى حديث آمده ، تصحيف «حتوف» است .

ص: 220

9 / 11سَهمٌ فِي القَلبِ4773.الإمام الصادق عليه السلام :مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي :فَوَقَفَ [الحُسَينُ عليه السلام ] يَستَريحُ ، وقَد ضَعُفَ عَنِ القِتالِ ، فَبَينَما هُوَ واقِفٌ إذ أتاهُ حَجَرٌ فَوَقَعَ عَلى جَبهَتِهِ ، فَسالَتِ الدِّماءُ مِن جَبهَتِهِ ، فَأَخَذَ الثَّوبَ لِيَمسَحَ عَن جَبهَتِهِ ، فَأَتاهُ سَهمٌ مُحَدَّدٌ مَسمومٌ ، لَهُ ثَلاثُ شُعَبٍ ، فَوَقَعَ في قَلبِهِ . (1)

فَقالَ الحُسَينُ عليه السلام : بِسمِ اللّهِ وبِاللّهِ ، وعَلى مِلَّةِ رَسولِ اللّهِ . ورَفَعَ رَأسَهُ إلَى السَّماءِ ، وقالَ : إلهي ! إنَّكَ تَعلَمُ أنَّهُم يَقتُلونَ رَجُلاً لَيسَ عَلى وَجهِ الأَرضِ ابنُ نَبِيٍّ غَيرُهُ ، ثُمَّ أخَذَ السَّهمَ وأخرَجَهُ مِن وَراءِ ظَهرِهِ ، فَانبَعَثَ الدَّمُ كَالميزابِ ، فَوَضَعَ يَدَهُ عَلَى الجُرحِ ، فَلَمَّا امتَلَأَت دَما رَمى بِها إلَى السَّماءِ فَما رَجَعَ مِن ذلِكَ قَطرَةٌ ، ... ثُمَّ وَضَعَ يَدَهُ عَلَى الجُرحِ ثانِيا ، فَلَمَّا امتَلَأَت لَطَخَ بِها رَأسَهُ ولِحيَتَهُ ، وقالَ : هكَذا وَاللّهِ أكونُ حَتّى ألقى جَدّي مُحَمَّدا وأنَا مَخضوبٌ بِدَمي ، وأقولُ : يا رَسولَ اللّهِ ، قَتَلَني فُلانٌ وفُلانٌ . (2)4774.المناقب لابن المغازليّ عن اُمّ سَلَمَةَ :مثير الأحزان :فَوَقَفَ [الحُسَينُ عليه السلام ] وقَد ضَعُفَ عَنِ القِتالِ ، أتاهُ حَجَرٌ عَلى جَبهَتِه

هَشَمَها ، ثُمَّ أتاهُ سَهمٌ لَهُ ثَلاثُ شُعَبٍ مَسمومٌ ، فَوَقَعَ عَلى قَلبِهِ .

فَقالَ : بِسمِ اللّهِ ، وعَلى مِلَّةِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله . ثُمَّ رَفَعَ رَأسَهُ إلَى السَّماءِ وقالَ : إلهي ، تَعلَمُ أنَّهُم يَقتُلونَ ابنَ بِنتِ نَبِيِّهِم . ثُمَّ ضَعُفَ مِن كَثرَةِ انبِعاثِ الدَّمِ بَعدَ إخراجِ السَّهمِ مِن وَراءِ ظَهرِهِ ، وهُوَ مُلقىً فِي الأَرضِ . (3) .


1- .لو فُرضت صحّة هذا المقطع من الرواية، فإنّ المراد منه هو إصابة السهم ناحية من القلب ، لا القلب نفسه، كما ورد في رواية المناقب من أنّ موضع الإصابة كان صدر الإمام ، فمن البديهيّ أنّ القلب لو كان هو المصاب ، لما سنحت الفرصة للأعمال التالية التي ذكرتها الرواية!
2- .مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 34 ؛ الملهوف : ص 172 وليس فيه ذيله من «فوضع يده» ، بحار الأنوار : ج 45 ص 53 .
3- .مثير الأحزان : ص 73 .

ص: 221

9 / 11اصابت تيرى به سينه امام عليه السلام

4775.الإمام عليّ عليه السلام :مقتل الحسين عليه السلام ، خوارزمى :حسين عليه السلام كه بر اثر نبرد ، كم توان شده بود ، ايستاد و به استراحت پرداخت . همان هنگام كه ايستاده بود ، سنگى آمد و به پيشانى اش خورد . خون از پيشانى اش ، سرازير شد . پارچه اى را گرفت تا خون از پيشانى اش پاك كند كه تيرى با پيكانِ سه شاخه آهنين و مسموم آمد و در قلبش نشست . (1)

حسين عليه السلام گفت : «به نام خدا و يارى خدا ، و بر دين پيامبر خدا !» .

آن گاه ، سرش را به سوى آسمان ، بالا بُرد و گفت : «خداى من ! تو مى دانى كه آنان ، مردى را مى كُشند كه جز او ، فرزند پيامبرى بر روى زمين نيست» .

سپس ، تير را گرفت و آن را از پشت خود ، بيرون كشيد . خون ، مانند ناودان ، از آن سرازير شد . حسين عليه السلام ، دستش را بر زخم نهاد و چون از خون پُر شد ، آن را به آسمان پاشيد . قطره اى از آن ، باز نگشت ... . دوباره ، دستش را بر زخم نهاد و چون [ از خون ] پُر شد ، به سر و محاسنش كشيد و فرمود : «به خدا سوگند ، اين گونه خواهم بود تا جدّم محمّد صلى الله عليه و آله را با خضاب خون ، ديدار كنم و بگويم : «اى پيامبر خدا ! فلانى و فلانى ، مرا كُشتند» .4776.عنه عليه السلام :مثير الأحزان :حسين عليه السلام كه بر اثر نبرد ، كم توان شده بود ، ايستاد . سنگى به پيشانى اش خورد و آن را شكست . سپس ، تير سه شاخه مسمومى آمد و بر قلبش نشست .

امام عليه السلام گفت : «به نام خدا و بر دين پيامبر خدا !» .

سپس ، سرش را به سوى آسمان گرفت و گفت : «خداى من ! مى دانى كه آنان ، فرزند دختر پيامبرشان را مى كُشند» .

آن گاه ، پس از بيرون كشيدن تير از پشت خود ، بر اثر خونريزى فراوان ، ناتوان شد و بر زمين افتاد . .


1- .در صورت درستى اين بخش از گزارش ، مقصود ، اصابت تير به ناحيه قلب است ، نه خودِ قلب، چنان كه در گزارش المناقب، محلّ اصابت، سينه امام عليه السلام ذكر شده است . بديهى است كه اگر قلب ايشان مورد اصابت قرار مى گرفت ، فرصتى براى اقدامات بعدى _ كه در گزارش آمده _ ، وجود نداشت .

ص: 222

4777.عنه عليه السلام :المناقب لابن شهرآشوب :كانَ رَماهُ سِنانُ بنُ أنَسٍ النَّخَعِيُّ في صَدرِهِ ، فَوَقَعَ عَلَى الأَرضِ ، وأخَذَ دَمَهُ بِكَفَّيهِ وصَبَّهُ عَلى رَأسِهِ مِرارا . (1)9 / 12سَهمٌ فِي النَّحرِ4775.امام على عليه السلام :الأمالي للصدوق عن عبد اللّه بن منصور عن جعفر بن محمّد بن عليّ بن الحسين عن أبيه عن جده [زين العابدين] عليهم السلام :نَظَرَ الحُسَينُ عليه السلام يَمينا وشِمالاً ولا يَرى أحَدا ، فَرَفَعَ رَأسَهُ إلَى السَّماءِ ، فَقالَ : اللّهُمَّ إنَّكَ تَرى ما يُصنَعُ بِوَلَدِ نَبِيِّكَ .

وحالَ بَنو كِلابٍ بَينَهُ وبَينَ الماءِ ، ورُمِيَ بِسَهمٍ فَوَقَعَ في نَحرِهِ ، وخَرَّ عَن فَرَسِهِ ، فَأَخَذَ السَّهمَ فَرَمى بِهِ ، وجَعَلَ يَتَلَقَّى الدَّمَ بِكَفِّهِ ، فَلَمَّا امتَلَأَت لَطَخَ بِها رَأسَهُ ولِحيَتَهُ ، وهُوَ يَقولُ : ألقَى اللّهَ عز و جل وأنَا مَظلومٌ مُتَلَطِّخٌ بِدَمي . (2)4776.امام على عليه السلام :تاريخ اليعقوبي :ثُمَّ حَمَلَ [الحُسَينُ عليه السلام ] عَلَيهِم فَقَتَلَ مِنهُم خَلقا عَظيما ، وأتاهُ سَهمٌ فَوَقَعَ في لَبَّتِهِ (3) ، فَخَرَجَ مِن قَفاهُ فَسَقَطَ ، وبادَرَ القَومُ فَاحتَزّوا رَأسَهُ ، وبَعَثوا بِهِ إلى عُبَيدِ اللّهِ بنِ زِيادٍ . (4) .


1- .المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 111 .
2- .الأمالي للصدوق : ص 226 ح 239 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 321 .
3- .اللَّبَّةُ : المنحر (الصحاح : ج 1 ص 217 «لبب») .
4- .تاريخ اليعقوبي : ج 2 ص 245 .

ص: 223

4777.امام على عليه السلام :المناقب ، ابن شهرآشوب :سِنان بن اَنَس نَخَعى ، تيرى بر سينه حسين عليه السلام زد كه به زمين افتاد . امام عليه السلام ، خونش را چندين بار با كفِ دستانش گرفت و بر سرش كشيد .

9 / 12اصابت تيرى به گلوى امام عليه السلام

4780.عنه عليه السلام :الأمالى ، صدوق_ به نقل از عبد اللّه بن منصور ، از امام صادق ، از پدرش امام باقر ، از جدّش امام زين العابدين عليهم السلام _: حسين عليه السلام ، به چپ و راست نگريست و كسى را نديد . سرش را به سوى آسمان ، بالا بُرد و گفت : «خدايا ! تو مى بينى كه با فرزند پيامبرت چه مى كنند» .

قبيله بنى كِلاب ، ميان حسين عليه السلام و آب ، مانع شدند . تيرى به سوى او پرتاب شد كه بر گلويش نشست و از اسبش به زمين افتاد . امام عليه السلام تير را گرفت و بيرون كشيد . سپس ، خون را با كفِ دستش مى گرفت و هنگامى كه پُر مى شد ، به سر و صورتش مى ماليد و مى گفت : «خداى عز و جل را مظلوم و خونين ، ديدار خواهم كرد» .4780.امام على عليه السلام :تاريخ اليعقوبى :سپس حسين عليه السلام ، به آنها حمله بُرد و تعداد بسيارى از آنها را كُشت . تيرى آمد و بر گودىِ زير گلويش نشست و از پشتش به در آمد . حسين عليه السلام به زمين افتاد و دشمنان ، بلا فاصله ، به جدا كردن سرش پرداختند و آن را براى عبيد اللّه بن زياد فرستادند . .

ص: 224

4781.الإمام عليّ عليه السلام :الملهوف :ثُمَّ رَماهُ [أيِ الإِمامَ الحُسَينَ عليه السلام ] سِنانٌ أيضا بِسَهمٍ ، فَوَقَعَ السَّهمُ في نَحرِهِ ، فَسَقَطَ عليه السلام وجَلَسَ قاعِدا ، فَنَزَعَ السَّهمَ مِن نَحرِهِ ، وقَرَنَ كَفَّيهِ جَميعا وكُلَّمَا امتَلَأَتا مِن دِمائِهِ خَضَّبَ بِها رَأسَهُ ولِحيَتَهُ ، وهُوَ يَقولُ : هكَذا ألقَى اللّهَ مُخَضَّبا بِدَمي ، مَغصوبا عَلى حَقّي . (1)4782.عنه عليه السلام :الدرّ النظيم :قَد أصابَ الحُسَينَ عليه السلام جُرحٌ في حَلقِهِ ، وهُوَ يَضَعُ يَدَهُ عَلَيهِ فَإِذَا امتَلَأَتِ الدَّمُ قالَ : اللّهُمَّ إنَّكَ تَرى ، ثُمَّ يُعيدُها ، فَإِذَا امتَلَأَت قالَ : اللّهُمَّ إنَّ هذا فيكَ قَليلٌ . (2)4783.الإمام الباقر عليه السلام :الإرشاد :رَكِبَ [الحُسَينُ عليه السلام ] المُسَنّاةَ (3) يُريدُ الفُراتَ وبَينَ يَدَيهِ العَبّاسُ أخوهُ ، فَاعتَرَضَتهُ خَيلُ ابنِ سَعدٍ ، وفيهِم رَجُلٌ مِن بَني دارِمٍ ، فَقالَ لَهُم : وَيلَكُم ! حولوا بَينَهُ وبَينَ الفُراتِ ولا تُمَكِّنوهُ مِنَ الماءِ .

فَقالَ الحُسَينُ عليه السلام : اللّهُمَّ أظمِئهُ ! فَغَضِبَ الدّارِمِيُّ ورَماهُ بِسَهمٍ فَأَثبَتَهُ في حَنَكِهِ ، فَانتَزَعَ الحُسَينُ عليه السلام السَّهمَ ، وبَسَطَ يَدَهُ تَحتَ حَنَكِهِ فَامتَلَأَت راحَتاهُ بِالدَّمِ ، فَرَمى بِهِ ثُمَّ قالَ : اللّهُمَّ إنّي أشكو إلَيكَ ما يُفعَلُ بِابنِ بِنتِ نَبِيِّكَ . ثُمَّ رَجَعَ إلى مَكانِهِ وقَدِ اشتَدَّ بِهِ العَطَشُ . (4)4784.الإمام عليّ عليه السلام :الفتوح :ورَماهُ [أيِ الإِمامَ الحُسَينَ عليه السلام ] سِنانُ بنُ أنَسٍ النَخَعِيُّ بِسَهمٍ ، فَوَقَعَ السَّهمُ في نَحرِهِ ، وطَعَنَهُ صالِحُ بنُ وَهبٍ اليَزَنِيُّ طَعنَةً في خاصِرَتِهِ ، فَسَقَطَ الحُسَينُ عليه السلام عَن فَرَسِهِ إلَى الأَرضِ ، وَاستَوى قاعِدا ونَزَعَ السَّهمَ مِن نَحرِهِ ، وأقرَنَ كَفَّيهِ ، فَكُلَّمَا امتَلَأَتا مِن دَمِهِ خَضَّبَ بِهِ رَأسَهُ ولِحيَتَهُ ، وهُوَ يَقولُ : هكَذا حَتّى ألقى رَبّي بِدَمي ، مَغصوبا عَلى حَقّي . (5) .


1- .الملهوف : ص 175 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 55 .
2- .الدرّ النظيم : ص 551 .
3- .المسنّاة : ضفيرة تبنى للسيل لتردَّ الماء ؛ سمّيت مسنّاة لأنّ فيها مفاتح للماء بقدر ما تحتاج إليه ممّا يغلب (لسان العرب : ج 14 ص 406 «سنا») .
4- .الإرشاد : ج 2 ص 109 ، إعلام الورى : ج 1 ص 466 ، الملهوف : ص 170 نحوه ، روضة الواعظين : ص 208 وليس فيه ذيله من «ثمّ قال» ، بحار الأنوار : ج 45 ص 50 .
5- .الفتوح : ج 5 ص 118 .

ص: 225

4781.امام على عليه السلام :الملهوف :سپس سِنان نيز تيرى به سوى امام حسين عليه السلام انداخت . تير ، بر گلويش نشست . امام عليه السلام [ بر زمين ] افتاد . سپس راست نشست و تير را از گلويش بيرون كشيد و دو دستش را كنارهم گرفت و هر گاه از خونش پُر مى شدند ، سر و صورتش را با آن ، خضاب مى كرد و مى فرمود : «خدا را اين گونه ، خضاب كرده از خونم و با حقّ غصب شده ام ، ديدار خواهم كرد» .4782.امام على عليه السلام :الدرّ النظيم :زخمى در گلوى حسين عليه السلام [ بر اثر تيرى كه به او اصابت كرد ، ] پديد آمد . او دستش را بر آن مى نهاد و چون از خون ، پُر مى شد ، مى گفت : «خدايا ! تو مى بينى» .

سپس ، دوباره چنين مى كرد و چون پُر مى شد ، مى گفت : «خدايا ! اين ، در راه تو ، اندك است» .4783.امام باقر عليه السلام :الإرشاد :حسين عليه السلام ، بر سيلْ بندِ فرات ، بالا رفت تا خود را به آب برساند . برادرش عبّاس عليه السلام پيشِ رويش ، بود . سواران ابن سعد ، راه بر او گرفتند . در ميان آنان ، مردى از بنى دارِم بود كه به آن سواران گفت : واى بر شما ! ميان او و فرات ، مانع شويد و آب را در اختيارش نگذاريد .

حسين عليه السلام گفت : «خدايا ! او را تشنه بگذار» .

مرد دارِمى ، خشمگين شد و تيرى به سوى امام عليه السلام انداخت كه بر زير گلويش نشست . حسين عليه السلام ، تير را بيرون كشيد و دستش را زير گلويش گرفت . كفِ دستانش از خون ، پُر شد . آنها را پاشيد و سپس گفت : «خدايا ! از آنچه با پسر دختر پيامبرت مى كنند ، به تو شِكوه مى بَرم» .

سپس به جايگاهش باز گشت ، در حالى كه تشنگى اش ، شدّت يافته بود .4784.امام على عليه السلام :الفتوح :سِنان بن اَنَس نَخَعى ، تيرى به سوى حسين عليه السلام انداخت . تير ، بر گلويش نشست . صالح بن وَهَب يَزَنى هم نيزه اى به پهلوى حسين عليه السلام زد . حسين عليه السلام از اسبش به زمين افتاد . سپس ، راست نشست و تير را از گلويش بيرون كشيد . كفِ دستانش را كنار هم مى گرفت و هر گاه از خونش پُر مى شدند ، آنها را به سر و صورتش مى ماليد و مى گفت : «اين گونه ، خدايم را با خونم و با حقّ غصب شده ام ، ديدار خواهم كرد» . .

ص: 226

4785.الإمام عليّ عليه السلام :المناقب لابن شهرآشوب :فَرَماهُ [أيِ الإِمامَ الحُسَينَ عليه السلام ] ... أبو أيّوبَ الغَنَوِيُّ بِسَهمٍ مَسمومٍ في حَلقِهِ . فَقالَ عليه السلام : بِسمِ اللّهِ ، ولا حَولَ ولا قُوَّةَ إلّا بِاللّهِ ، وهذا قَتيلٌ في رِضَى اللّهِ . (1)9 / 13سَهمٌ فِي الفَمِ4788.الخصال عن ذَريحِ بن محمّد بن يَزيدَ المُحارِبيّ :الكامل في التاريخ :اِشتَدَّ عَطَشُ الحُسَينِ عليه السلام فَدَنا مِنَ الفُراتِ لِيَشرَبَ ، فَرَماهُ حُصَينُ بنُ نُمَيرٍ بِسَهمٍ فَوَقَعَ في فَمِهِ ، فَجَعَلَ يَتَلَقَّى الدَّمَ بِيَدِهِ ورَمى بِهِ إلَى السَّماءِ ، ثُمَّ حَمِدَ اللّهَ وأثنى عَلَيهِ ، ثُمَّ قالَ : اللّهُمَّ إنّي أشكو إلَيكَ ما يُصنَعُ بِابنِ بِنتِ نَبِيِّكَ ، اللّهُمَّ أحصِهِم عَدَدا ، وَاقتُلهُم بَدَدا ، ولا تُبقِ مِنهُم أحَدا .

وقيلَ : الَّذي رَماهُ رَجُلٌ مِن بَني أبانِ بنِ دارِمٍ . (2)4789.الإمام الجواد عليه السلام :الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) :عَطِشَ الحُسَينُ عليه السلام فَاستَقى ، ولَيسَ مَعَهُم ماءٌ فَجاءَهُ رَجُلٌ بِماءٍ ، فَتَناوَلَهُ لِيَشرَبَ ، فَرَماهُ حُصَينُ بنُ تَميمٍ بِسَهمٍ ، فَوَقَعَ في فيهِ ، فَجَعَلَ يَتَلَقَّى الدَّمَ بِيَدِهِ ويَحمَدُ اللّهَ . (3) .


1- .المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 111 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 55 .
2- .الكامل في التاريخ : ج 2 ص 571 ، تاريخ الطبري : ج 5 ص 449 عن جابر الجعفي ، أنساب الأشراف : ج 3 ص 407 ، الردّ على المتعصّب العنيد : ص 39 كلّها نحوه وفيها «حصين بن تميم» .
3- .الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج 1 ص 472 ، سير أعلام النبلاء : ج 3 ص 302 وليس فيه «فاستسقى وليس معهم ماء» ، الردّ على المتعصّب العنيد : ص 39 نحوه ؛ المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 111 وفيه «فرماه ... والحصين بن نمير في فيه» فقط ، بحار الأنوار : ج 45 ص 55 .

ص: 227

4785.امام على عليه السلام :المناقب ، ابن شهرآشوب :ابو ايّوب غَنَوى ، تيرى مسموم به گلوى امام حسين عليه السلام زد . امام عليه السلام گفت : «به نام خدا ؛ و هيچ تغيير و توانى ، جز با خواستِ خدا ، نيست ؛ و اين ، كشته اى براى خشنودى خداست !» .

9 / 13اصابت تيرى بر دهان امام عليه السلام

4788.الخصال ( _ به نقل از ذريح بن محمّد بن يزيد محاربى _ ) الكامل فى التاريخ :تشنگى حسين عليه السلام ، شدّت گرفت . نزديك فرات شد تا آبى بياشامد . حُصَين بن نُمَير ، تيرى به سوى ايشان انداخت كه به دهانش اصابت كرد . حسين عليه السلام ، خون را با دستش مى گرفت و به سوى آسمان ، پرتاب مى كرد . سپس حمد و ثناى الهى را به جاى آورد و آن گاه گفت : «بار خدايا! از رفتارى كه با پسرِ دختر پيامبرت مى كنند ، به تو شِكوه مى بَرم . بار خدايا! يكايكشان را به شمار آور و يكايكِ آنان را بكُش و هيچ يك از ايشان را باقى مگذار» .

نيز گفته اند : كسى كه به حسين عليه السلام تير انداخت ، مردى از قبيله بنى اَبان بن دارِم بود .4789.امام جواد عليه السلام :الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) :حسين عليه السلام ، تشنه شد و آب خواست . آبى با آنان نبود . مردى آب آورد و به حسين عليه السلام داد تا بنوشد كه حُصَين بن تَميم ، تيرى به او زد و در دهانش نشست و حسين عليه السلام ، خون را با دستش مى گرفت و خدا را مى ستود . .

ص: 228

4790.كنز العمّال عن ابن عبّاس :تذكرة الخواصّ عن هشام بن محمّد :رَماهُ [أيِ الحُسَينَ عليه السلام ] حُصَينُ بنُ تَميمٍ بِسَهمٍ فَوَقَعَ في شَفَتَيهِ ، فَجَعَلَ الدَّمُ يَسيلُ مِن شَفَتَيهِ ، وهُوَ يَبكي ويَقولُ : اللّهُمَّ إنّي أشكو إلَيكَ ما يُفعَلُ بي وبِإِخوَتي ووُلدي وأهلي ، ثُمَّ اشتَدَّ بِهِ العَطَشُ . (1)4791.الإمام عليّ عليه السلام :ذخائر العقبى عن رجل من كلب :صاحَ الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام : اِسقونا ماءً ! فَرَمى رَجُلٌ بِسَهمٍ فَشَقَّ شِدقَهُ (2) ، فَقالَ : لا أرواكَ اللّهُ ! فَعَطِشَ الرَّجُلُ إلى أن رَمى نَفسَهُ فِي الفُراتِ ، فَشَرِبَ حَتّى ماتَ . (3)4792.الخصال عن الأَصبَغِ بنِ نُباتَةَ :المناقب لابن شهرآشوب عن ابن عيينة :أدرَكتُ مِن قَتَلَةِ الحُسَينِ عليه السلام رَجُلَينِ ، أمّا أحَدُهُما ... فَإِنَّهُ كانَ يَستَقبِلُ الرّاوِيَةَ فَيَشرَبُها إلى آخِرِها ولا يَروى ، وذلِكَ أنَّهُ نَظَرَ إلَى الحُسَينِ عليه السلام وقَد أهوى إلى فيهِ بِماءٍ وهُوَ يَشرَبُ فَرَماهُ بِسَهمٍ ، فَقالَ الحُسَينُ عليه السلام : لا أرواكَ اللّهُ مِنَ الماءِ في دُنياكَ ولا آخِرَتِكَ . (4)4790.كنز العمّال ( _ ب_ه ن_قل از اب_ن عبّاس _ ) تاريخ الطبري عن القاسم بن الأصبغ بن نباتة :حَدَّثَني مَن شَهِدَ الحُسَينَ عليه السلام في عَسكَرِهِ ، أنَّ حُسَينا عليه السلام حينَ غُلِبَ عَلى عَسكَرِهِ رَكِبَ المُسَنّاةَ يُريدُ الفُراتَ ، قالَ : فَقالَ رَجُلٌ مِن بَني أبانِ بنِ دارِمٍ : وَيلَكُم ! حولوا بَينَهُ وبَينَ الماءِ لا تَتامَّ (5) إلَيهِ شيعَتُهُ .

قالَ : وضَرَبَ فَرَسَهُ ، وأتبَعَهُ النّاسُ حَتّى حالوا بَينَهُ وبَينَ الفُراتِ ، فَقالَ الحُسَينُ عليه السلام : اللّهُمَّ أظمِهِ ! قالَ : ويَنتَزِعُ الأَبانِيُّ بِسَهمٍ فَأَثبَتَهُ في حَنَكِ الحُسَينِ عليه السلام .

قالَ : فَانتَزَعَ الحُسَينُ عليه السلام السَّهمَ ، ثُمَّ بَسَطَ كَفَّيهِ فَامتَلَأَت دَما ، ثُمَّ قالَ الحُسَينُ عليه السلام : اللّهُمَّ إنّي أشكو إلَيكَ ما يُفعَلُ بِابنِ بِنتِ نَبِيِّكَ . قالَ : فَوَاللّهِ إن مَكَثَ الرَّجُلُ إلّا يَسيرا حَتّى صَبَّ اللّهُ عَلَيهِ الظَّمَأَ ، فَجَعَلَ لا يَروى .

قالَ القاسِمُ بنُ الأَصبَغِ : لَقَد رَأَيتُني فيمَن يُرَوِّحُ عَنهُ ، وَالماءُ يُبَرَّدُ لَهُ ، فيهِ السُّكَّرُ ، وعِساسٌ (6) فيهَا اللَّبَنُ ، وقِلالٌ (7) فيهَا الماءُ ، وإنَّهُ لَيَقولُ : وَيلَكُم ! اِسقوني قَتَلَنِيَ الظَّمَأُ ! فَيُعطَى القُلَّةُ أوِ العُسُّ كانَ مُروِيا أهلَ البَيتِ فَيَشرَبُهُ ، فَإِذا نَزَعَهُ مِن فيهِ اضطَجَعَ الهُنَيهَةَ ، ثُمَّ يَقولُ : وَيلَكُمُ اسقوني قَتَلَنِيَ الظَّمَأُ !

قالَ : فَوَاللّهِ ما لَبِثَ إلّا يَسيرا ، حَتَّى انقَدَّ بَطنُهُ انقِدادَ بَطنِ البَعيرِ . (8) .


1- .تذكرة الخواصّ : ص 252 .
2- .الشدق : جانب الفم (الصحاح : ج 4 ص 1500 «شدق») .
3- .ذخائر العقبى : ص 246 ، المعجم الكبير : ج 3 ص 114 ح 2841 ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 94 ، كفاية الطالب : ص 435 ؛ المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 56 كلّها نحوه ، بحار الأنوار : ج 45 ص 300 ح 1 .
4- .المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 56 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 300 ح 1 ؛ بغية الطلب في تاريخ حلب : ج 6 ص 2621 نحوه .
5- .تَتَامّت إليه : أي جاءته متوافرة متتابعة (النهاية : ج 1 ص 197 «تمم») .
6- .العُسّ : القَدَحُ العظيم (الصحاح : ج 3 ص 949 «عسس») .
7- .القُلّة : الجرّة العظيمة ، وقيل : الجرّة عامّة (لسان العرب : ج 11 ص 565 «قلل») .
8- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 449 ، الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج 1 ص 472 ؛ الثاقب في المناقب : ص 341 ح 287 كلاهما نحوه وراجع : أنساب الأشراف : ج 3 ص 407 وسير أعلام النبلاء : ج 3 ص 302 والكامل في التاريخ : ج 2 ص 571 .

ص: 229

4791.امام على عليه السلام :تذكرة الخواص_ به نقل از هشام بن محمّد _: حُصَين بن تَميم ، تيرى به سوى حسين عليه السلام انداخت كه به لب هايش خورد و خون از آنها ، سرازير شد . حسين عليه السلام ، در حالى كه مى گريست ، مى گفت : «خدايا ! من از آنچه با من ، برادرانم ، فرزندانم و خاندانم مى كنند ، به تو شِكوه مى بَرَم» .

سپس ، تشنگى اش شدّت گرفت .4792.الخصال ( _ به نقل از اَصبغ بن نُباته _ ) ذخائر العُقبى_ به نقل از مردى از قبيله كَلْب _: حسين بن على عليه السلام ، بانگ زد : «به ما آب دهيد !» .

مردى ، تيرى انداخت كه گوشه دهان حسين عليه السلام را دريد . حسين عليه السلام گفت : «خداوند ، سيرابت نكند !» .

آن مرد ، تشنه شد تا آن جا كه خود را در فرات انداخت و آن قدر آب نوشيد تا مُرد .4793.الإمام عليّ عليه السلام :المناقب ، ابن شهرآشوب_ به نقل از ابن عُيَينَه _: دو تن از قاتلان حسين عليه السلام را ديدم : يكى از آنها ... ، ظرف آب را مى گرفت و آن را تا آخر ، سر مى كشيد ؛ امّا سيراب نمى شد . اين ، از آن رو بود كه [ روز عاشورا ] ديد كه حسين عليه السلام ، ظرف آبى را نزديك دهان بُرده ، از آن مى نوشد . پس تيرى به سوى او انداخت . حسين عليه السلام فرمود : «خداوند ، تو را در دنيا و آخرت ، سيراب نكند !» .4794.الإمام الحسن عليه السلام :تاريخ الطبرى_ به نقل از قاسم بن اَصبَغ بن نُباته _: يكى از كسانى كه در لشكر حسين عليه السلام حاضر بوده است، برايم نقل كرد كه: چون لشكر حسين عليه السلام ، مغلوب شد، او بر سيل بندِ فرات ، بالا رفت تا به فرات برسد . مردى از قبيله بنى اَبان بن دارِم گفت : واى بر شما ! ميان او و آب ، مانع شويد تا پيروانش گِردش نيايند .

حسين عليه السلام ، بر اسبش زد [ و حركت كرد ] . دشمنان هم به دنبالش رفتند تا ميان او و فرات ، مانع شدند . حسين عليه السلام گفت : «خدايا ! او را تشنه بدار» .

آن مرد اَبانى ، تيرى بيرون كشيد و آن را بر گلوى حسين عليه السلام نشاند . حسين عليه السلام ، تير را بيرون كشيد و سپس ، كفِ دستانش را گشود و آنها [ را زير گلو گرفت و ] از خون ، پُر شدند . سپس حسين عليه السلام گفت : «خدايا ! من از آنچه با پسر دختر پيامبرت مى كنند ، به تو شِكوه مى بَرم» .

به خدا سوگند ، طولى نكشيد كه خداوند ، آن مرد را چنان تشنه كرد كه [ هر چه آب مى نوشيد ، ]سيراب نمى شد .

قاسم بن اَصبَغ [ ، خود ] مى گويد : بعدها ، ديدم كه آن مرد را باد مى زنند و آب را برايش سرد و شيرين مى كنند و كاسه بزرگى شير و كاسه بزرگى آب آورده اند ، و او مى گويد : واى بر شما ! به من آب بدهيد . تشنگى مرا كُشت !

همچنين ، كاسه شير و يا آبى را كه مى توانست خانواده اى را سيراب كند ، به او مى دادند و مى نوشيد ، و چون از دهانش دور مى كرد ، اندكى دراز مى كشيد و سپس [ دوباره ] مى گفت : واى بر شما ! به من آب بدهيد . تشنگى مرا كُشت !

به خدا سوگند ، اندكى طول نكشيد كه شكمش [ به سبب بسيار نوشيدنِ آب ، ]مانند شكم شتر ، شكاف خورد . .

ص: 230

4795.العلل لابن حنبل عن عبد الرّحمن بن أبي ليلى :مُجابو الدعوة لابن أبي الدنيا عن محمّد الكوفي :كانَ رَجُلٌ مِن بَني أبانِ بنِ دارِمٍ يُقالُ لَهُ زُرعَةُ شَهِدَ قَتلَ الحُسَينِ عليه السلام ، فَرَمَى الحُسَينَ عليه السلام بِسَهمٍ فَأَصابَ حَنَكَهُ ، فَجَعَلَ يَتَلَقَّى الدَّمَ ، يَقولُ _ هكَذا _ إلَى السَّماءِ فَيَرمي بِهِ ، وذلِكَ أنَّ الحُسَينَ عليه السلام دَعا بِماءٍ لِيَشرَبَ ، فَلَمّا رَماهُ حالَ بَينَهُ وبَينَ الماءِ .

فَقالَ : اللّهُمَّ ظَمِّئهُ اللّهُمَّ ظَمِّئهُ . قالَ : فَحَدَّثَني مَن شَهِدَهُ وهُوَ يَموتُ ، وهُوَ يَصيحُ مِنَ الحَرِّ في بَطنِهِ وَالبَردِ في ظَهرِهِ ، وبَينَ يَدَيهِ المَراوِحُ وَالثَّلجُ ، وخَلفَهُ الكانونُ (1) ، وهُوَ يَقولُ : اِسقوني ، أهلَكَنِيَ العَطَشُ ، فَيُؤتى بِعُسٍّ عَظيمٍ فيهِ السَّويقُ أوِ الماءُ وَاللَّبَنُ ، لَو شَرِبَهُ خَمسَةٌ لَكَفاهُم .

قالَ : فَيَشرَبُهُ، ثُمَّ يَعودُ فَيَقولُ : اِسقوني أهلَكَنِيَ العَطَشُ .

قالَ : فَانقَدَّ بَطنُهُ كَانقِدادِ البَعيرِ . (2) .


1- .الكانون : المَوقِد (الصحاح : ج 6 ص 2189 «كون») .
2- .مُجابو الدعوة لابن أبي الدنيا : ص 51 ح 58 ، تاريخ دمشق : ج 14 ص 223 ، كفاية الطالب : ص 434 وفيه «المَرج» بدل «المراوح» ، بغية الطلب في تاريخ حلب : ج 6 ص 2620 ، سير أعلام النبلاء : ج 3 ص 311 عن هشام الكلبي عن أبيه ، ذخائر العقبى : ص 246 ؛ المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 56 والثلاثة الأخيرة نحوه ، بحار الأنوار : ج 45 ص 311 ح 12 .

ص: 231

4793.امام على عليه السلام :مُجابو الدّعوة ، ابن ابى الدنيا_ به نقل از محمّد كوفى _: مردى از قبيله اَبان بن دارِم به نام زُرْعه ، در كُشتن حسين عليه السلام ، حاضر بود . او تيرى به سوى حسين عليه السلام انداخت كه به گلويش اصابت كرد . حسين عليه السلام ، خون را مى گرفت و به سوى آسمان مى پاشيد . اين ، از آن رو بود كه حسين عليه السلام ، آبى طلبيد تا بنوشد و هنگامى كه آن مرد تير زد ، ميان او و آب، جدايى انداخت [ و نتوانست آب بنوشد ] .

حسين عليه السلام گفت : «خدايا ! او را تشنه بدار . خدايا ! او را تشنه بدار» .

يكى از شاهدان مرگش برايم نقل كرد كه : آن مرد ، از احساس حرارت در شكمش و سردىِ پشتش ، فرياد مى كشيد و جلوى او ، يخ و بادبِزَن و در پشت او ، آتشدان بود و مى گفت : به من ، آب بدهيد . تشنگى ، مَرا كُشت !

كاسه بزرگى برايش مى آوردند كه در آن ، شربت يا آب و شير بود و اگر پنج تن از آن مى نوشيدند ، سيراب مى شدند ؛ ولى او مى نوشيد و دوباره مى گفت : به من ، آب بدهيد . تشنگى ، مرا كُشت !

سرانجام، شكمش [ به سبب بسيار نوشيدن آب ] ، مانند شكم شتر ، شكافته شد . .

ص: 232

4794.امام حسن عليه السلام :مثير الأحزان :قالَ زُرعَةُ بنُ أبانِ بنِ دارِمٍ : حولوا بَينَهُ وبَينَ الماءِ ، ورَماهُ بِسَهمٍ فَأَثبَتَهُ في حَنَكِهِ .

فَقالَ عليه السلام : اللّهُمَّ اقتُلهُ عَطَشا ، ولا تَغفِر لَهُ أبَدا ، وكانَ قَد اُتِيَ بِشَربَةٍ فَحالَ الدَّمُ بَينَهُ وبَينَ الشُّربِ ، فَجَعَلَ يَتَلَقَّى الدَّمَ ويَقولُ _ هكَذا _ إلَى السَّماءِ . (1)4795.العلل ، ابن حنبل ( _ به نقل از عبد الرّحمان بن ابى ليلى _ ) الثقات لابن حبّان :خَرَجَ العَبّاسُ وأخوهُ ، وَاحتالَ حَملَ إداوَةِ (2) ماءٍ ودَفَعَها إلَى الحُسَينِ عليه السلام ، فَلَمّا أرادَ الحُسَينُ عليه السلام أن يَشرَبَ مِن تِلكَ الإِداوَةِ ، جاءَ سَهمٌ فَدَخَلَ حَلقَهُ ، فَحالَ بَينَهُ وبَينَ ما أرادَ مِنَ الشُّربِ ، فَاحتَرَشَتهُ السُّيوفُ حَتّى قُتِلَ . (3) .


1- .مثير الأحزان : ص 71 .
2- .الإداوة : هي إناء صغير من جلد يُتطهّر به ويُشرب (مجمع البحرين : ج 1 ص 31 «أدا») .
3- .الثقات لابن حبّان : ج 2 ص 310 .

ص: 233

4796.الإمام الباقر عليه السلام :مثير الأحزان :زُرْعة بن اَبان بن دارِم گفت : ميان او و آب ، مانع شويد .

سپس تيرى به سوى امام عليه السلام انداخت كه بر گلويش نشست . امام عليه السلام گفت : «خدايا ! او را تشنه بميران و هيچ گاه ، او را نيامرز» .

براى امام عليه السلام نوشيدنى آوردند ؛ امّا خونريزى ، مانع نوشيدنش شد . امام عليه السلام ، خون [ گلويش ]را مى گرفت و به سوى آسمان مى پاشيد .4797.رجال النجاشي عن عُذافِرٍ الصَّيرفيّ :الثقات، ابن حبّان :عبّاس عليه السلام و برادرش [ حسين عليه السلام ] براى آوردن آب ، چاره جويى كردند . عبّاس عليه السلام مَشك كوچك آبى را آورد و به حسين عليه السلام داد . هنگامى كه حسين عليه السلام خواست از آن مَشك بنوشد ، تيرى آمد و در گلويش نشست و نگذاشت كه حسين عليه السلام آب بنوشد . شمشيرها ، او را در ميان گرفتند تا به شهادت رسيد . .

ص: 234

9 / 14كَلامُ زَينَبَ عليها السلام مَعَ عُمَرَ بنِ سَعدٍ4796.امام باقر عليه السلام :تاريخ الطبري عن عبد اللّه بن عمّار :خَرَجَت زَينَبُ ابنَةُ فاطِمَةَ اُختُهُ [أي اُختُ الحُسَينِ عليه السلام ] ... وهِيَ تَقولُ : لَيتَ السَّماءَ تَطابَقَت عَلَى الأَرضِ ، وقَد دَنا عُمَرُ بنُ سَعدٍ مِن حُسَينٍ عليه السلام ، فَقالَت : يا عُمَرَ بنَ سَعدٍ ، أيُقتَلُ أبو عَبدِ اللّهِ وأنتَ تَنظُرُ إلَيهِ ؟ قالَ : فَكَأَنّي أنظُرُ إلى دُموعِ عُمَرَ وهِيَ تَسيلُ عَلى خَدَّيهِ ولِحيَتِهِ ، قالَ : وصَرَفَ بِوَجهِهِ عَنها . (1)4797.رجال النجاشى ( _ به نقل از عُذافِر صَيرُفى _ ) الإرشاد :خَرَجَت اُختُهُ زَينَبُ إلى بابِ الفُسطاطِ ، فَنادَت عُمَرَ بنَ سَعدِ بنِ أبي وَقّاصٍ : وَيحَكَ يا عُمَرُ ! أيُقتَلُ أبو عَبدِ اللّهِ وأنتَ تَنظُرُ إلَيهِ ؟ فَلَم يُجِبها عُمَرُ بِشَيءٍ ، فَنادَت : وَيحَكُم ، أما فيكُم مُسلِمٌ ؟! فَلَم يُجِبها أحَدٌ بِشَيءٍ . (2)9 / 15كَلامُ زَينَبَ عليها السلام حينَ رَأَت مَقتَلَ أخيها4800.الكافي عن أبي الجارود {-1-} عن الإمام الباقر عليهالملهوف :خَرَجَت زَينَبُ مِن بابِ الفُسطاطِ وهِيَ تُنادي : وا أخاه ! وا سَيِّداه ! وا أهلَ بَيتاه ! لَيتَ السَّماءَ انطَبَقَت عَلَى الأَرضِ ، ولَيتَ الجِبالَ تَدَكدَكَت عَلَى السَّهلِ . (3)9 / 16الهُجومُ عَلَى الخِيامِ4801.الأمالى ، طوسى ( _ به نقل از يعقوب بن ميثم تمّار ، از آزاد شدگان ع ) تاريخ الطبري عن أبي مخنف :ثُمَّ إنَّ شِمرَ بنَ ذِي الجَوشَنِ ، أقبَلَ في نَفَرٍ ، نَحوٍ مِن عَشَرَةٍ مِن رَجّالَةِ أهلِ الكوفَةِ ، قِبَلَ مَنزِلِ الحُسَينِ عليه السلام الَّذي فيهِ ثَقَلُهُ (4) وعِيالُهُ ، فَمَشى نَحوَهُ ، فَحالوا بَينَهُ وبَينَ رَحلِهِ .

فَقالَ الحُسَينُ عليه السلام : وَيلَكُم ! إن لَم يَكُن لَكُم دينٌ ، وكُنتُم لا تَخافونَ يَومَ المَعادِ ، فَكونوا في أمرِ دُنياكُم أحرارا ذَوي أحسابٍ ، امنَعوا رَحلي وأهلي مِن طُغامِكُم (5) وجُهّالِكُم . فَقالَ ابنُ ذِي الجَوشَنِ : ذلِكَ لَكَ يَابنَ فاطِمَةَ . (6) .


1- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 452 ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 35 ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 572 ، البداية والنهاية : ج 8 ص 187 عن حميد بن مسلم نحوه ؛ بحار الأنوار : ج 45 ص 55 .
2- .الإرشاد : ج 2 ص 112 وراجع : أنساب الأشراف : ج 3 ص 409 .
3- .الملهوف : ص 175 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 54 .
4- .الثَّقَلُ : متاع المسافر (النهاية : ج 1 ص 217 «ثقل») .
5- .. الطُّغام : أرذال الناس وأوغادهم (لسان العرب : ج 12 ص 368 «طغم») .
6- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 450 ، أنساب الأشراف : ج 3 ص 407 ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 571 كلاهما نحوه .

ص: 235

9 / 14سخن گفتن زينب عليها السلام با عمر بن سعد

4804.الإمام عليّ عليه السلام :تاريخ الطبرى_ به نقل از عبد اللّه بن عمّار _: زينب عليهاالسلام ، دختر فاطمه عليهاالسلام وخواهر حسين عليه السلام ، بيرون آمد... و اين گونه مى گفت : كاش آسمان ، خراب مى شد و بر زمين مى افتاد !

عمر بن سعد ، به حسين عليه السلام نزديك شده بود . زينب عليهاالسلام به او گفت : اى عمر بن سعد ! آيا ابا عبد اللّه را مى كُشند و تو ، نگاه مى كنى ؟!

گويى اشك هاى عمر را مى بينم كه بر گونه ها و محاسنش روان است . آن گاه ، عمر از او روى گردانْد .4805.الكافي عن مُعَلَّى بن خُنَيس:الإرشاد :خواهر امام ، زينب عليهاالسلام به درگاه خيمه آمد و عمر بن سعد بن ابى وقّاص را ندا داد : واى بر تو ، اى عمر ! آيا ابا عبد اللّه را مى كُشند و تو نگاه مى كنى ؟!

عمر ، پاسخش را نداد . زينب عليهاالسلام بانگ زد : واى بر شما ! آيا مسلمانى ميان شما نيست ؟ ! هيچ كس ، پاسخى به او نداد .

9 / 15سخنان زينب عليها السلام هنگام شهادت برادر

4803.امام صادق عليه السلام :الملهوف :زينب عليهاالسلام ، از درِ خيمه بيرون آمد و فرياد مى زد : واى ، اى برادر ! واى ، اى سَرور من ! واى ، اى خاندان من ! كاش آسمان ، خراب مى شد و به زمين مى افتاد و كوه ها ، خاك و در دشت ها ، پراكنده مى شدند !

9 / 16هجوم بردن به خيمه ها

4806.الكافى ( _ به نقل از عبد الرحمان بن ابى عبد اللّه _ ) تاريخ الطبرى_ به نقل از ابو مِخنَف _: سپس شمر بن ذى الجوشن ، با تنى چند (حدود ده تن از پيادگان سپاه كوفه) ، پيشروى كردند و به سوى خيمه اى كه اثاث و خانواده حسين عليه السلام در آن بود ، رفتند و ميان او و خيمه هايش ، مانع شدند .

حسين عليه السلام فرمود : «واى بر شما ! اگر دين نداريد و از روز معاد نمى هراسيد ، دستِ كم در دنيايتان ، آزاده و بزرگْ مَنش باشيد . خيمه و خانواده ام را از دستبُردِ اراذل و اُوباشتان ، دور بداريد» .

ابن ذى الجوشن گفت : اين [ حق ] براى تو هست ، اى پسر فاطمه ! .

ص: 236

4807.أدب الإملاء والاستملاء عن اُمّ سلمة :الفصول المهمّة :حالَ الشِّمرُ بنُ ذِي الجَوشَنِ _ لَعَنَهُ اللّهُ _ بَينَهُ وبَينَ الحَريمِ وَالمَرجِعِ إلَيهِم في جَماعَةٍ مِن أبطالِهِم (1) وشُجعانِهِم ، وأحدَقوا بِهِ ، ثُمَّ جَماعَةٌ مِنهُم تَبادَروا إلَى الحَريمِ وَالأَطفالِ يُريدونَ سَلَبَهُم .

فَصاحَ الحُسَينُ عليه السلام : وَيحَكُم يا شيعَةَ الشَّيطانِ ، كُفّوا سُفهاءَكُم عَنِ التَّعَرُّضِ لِلنِّساءِ وَالأَطفالِ ، فَإِنَّهُم لَم يُقاتِلوا .

فَقالَ الشِّمرُ لَعَنَهُ اللّهُ : كُفّوا عَنهُم وَاقصِدُوا الرَّجُلَ بِنَفسِهِ . (2)4808.الإمامة والتبصرة عن اُمّ سلمة :الفتوح :ثُمَّ إنَّهُ [أيِ الحُسَينَ عليه السلام ] دَعا إلَى البِرازِ ، فَلَم يَزَل يَقتُلُ كُلَّ مَن خَرَجَ إلَيهِ مِن عُيونِ الرِّجالِ ، حَتّى قَتَلَ مِنهُم مَقتَلَةً عَظيمَةً . قالَ : وتَقَدَّمَ الشِّمرُ بنُ ذِي الجَوشَنِ لَعَنَهُ اللّهُ في قَبيلَةٍ عَظيمَةٍ ، فَقاتَلَهُمُ الحُسَينُ عليه السلام بِأَجمَعِهِم وقاتَلوهُ ، حَتّى حالوا بَينَهُ وبَينَ رَحلِهِ ، قالَ : فَصاحَ بِهِمُ الحُسَينُ عليه السلام : وَيحَكُم يا شيعَةَ آلِ أبي سُفيانَ ! إن لَم يَكُن [لَكُم] (3) دينٌ وكُنتُم لا تَخافونَ المَعادَ فَكونوا أحرارا في دُنياكُم هذِهِ ، وَارجِعوا إلى أحسابِكُم إن كُنتُم عُربا (4) كَما تَزعُمونَ .

قالَ : فَناداهُ الشِّمرُ بنُ ذِي الجَوشَنِ لَعَنَهُ اللّهُ : ماذا تَقولُ يا حُسَينُ ؟ قالَ : أقولُ أنَا الَّذي اُقاتِلُكُم وتُقاتِلُونّي ، وَالنِّساءُ لَيسَ عَلَيهِنَّ جُناحٌ ، فَامنَعوا عُتاتَكُم وطُغاتَكُم وجُهّالَكُم عَنِ التَّعَرُّضِ لِحَرَمي ما دُمتُ حَيّا . فَقالَ الشِّمرُ : لَكَ ذلِكَ يَابنَ فاطِمَةَ ، ثُمَّ صاحَ الشِّمرُ بِأَصحابِهِ : إلَيكُم عَن حَريمِ الرَّجُلِ ، وَاقصِدوهُ في نَفسِهِ ، فَلَعَمري إنَّهُ لَكُفوٌ كَريمٌ ! (5) .


1- .في المصدر : «أباطلهم» ، وهو تصحيف ظاهر ، والصواب ما أثبتناه .
2- .الفصول المهمّة : ص 190 .
3- .ما بين المعقوفين سقط من المصدر ، وأثبتناه من المصادر الاُخرى .
4- .في المصدر : «أعوانا» ، وما في المتن أثبتناه من مقتل الحسين عليه السلام .
5- .الفتوح : ج 5 ص 117 ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 33 ، مطالب السؤول : ص 76 ؛ كشف الغمّة : ج 2 ص 262 وفيهما «الشيطان» بدل «آل أبي سفيان» ، الملهوف : ص 171 كلّها نحوه ، بحار الأنوار : ج 45 ص 51 .

ص: 237

4807.أدب الإملاء والاستملاء ( _ به نقل از اُمّ سلمه _ ) الفصول المهمّة :شمر بن ذى الجوشن _ كه خدا ، لعنتش كند _ ، ميان حسين عليه السلام و خانواده اش ، مانع شد و با گروهى از قهرمانان و دلاوران لشكر ، مانع از بازگشت او به سوى خانواده اش شد . حسين عليه السلام را در ميان گرفتند و سپس ، عدّه اى از آنان ، به سوى خانواده و كودكان حسين عليه السلام ، هجوم آوردند تا اموالشان را به تاراج ببرند . حسين عليه السلام بانگ زد : «واى بر شما ، اى پيروان شيطان ! نابخردانِ خود را از دست درازى به زنان و كودكان ، باز داريد كه آنان با شما نجنگيده اند» .

شمر _ كه خدا ، لعنتش كند _ ، بانگ زد : از آنان ، دست بكِشيد و تنها خودِ او را قصد كنيد .4808.الإمامة والتبصرة ( _ به نقل از اُمّ سلمه _ ) الفتوح :سپس حسين عليه السلام ، هماورد طلبيد و هر كدام از قهرمانان را كه به سوى او مى آمد ، مى كُشت تا آن كه تعداد بسيارى از آنان را كُشت. شمر بن ذى الجوشن _ كه خداوند ، او را لعنت كند _ ، با عدّه فراوانى پيش آمدند و همگى با هم با او جنگيدند. امام حسين عليه السلام نيز با آنان جنگيد تا آن كه ميان او و خيمه گاهش فاصله انداختند .

پس حسين عليه السلام ، بر آنان فرياد كشيد : «واى بر شما ، اى پيروانِ خاندان ابوسفيان ! اگر دين نداريد و از [ روز ]معاد نمى هراسيد ، پس در اين دنيايتان آزاده باشيد و به [خوى] نياكانتان باز گرديد ، اگر آن گونه كه مى گوييد ، عرب هستيد» .

پس شمر بن ذى الجوشن _ كه خداوند ، او را لعنت كند _ ، فرياد برآورد : اى حسين! چه مى گويى ؟

فرمود : «مى گويم : من با شما مى جنگم و شما با من مى جنگيد ؛ ولى زنان كه گناهى ندارند . پس سركشان و نابخردانتان را از دست درازى به حرمم ، تا زنده ام ، باز داريد» .

شمر گفت : اى پسر فاطمه ! اين [حق] براى تو هست .

پس شمر بر يارانش بانگ زد و گفت : از حريم اين مرد ، دور شويد و در پىِ خودش باشيد كه به خدا سوگند ، او هَماوردى شايسته (/ بزرگوار) است» . .

ص: 238

4809.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :مثير الأحزان :لَم يَزَلِ [الحُسَينُ عليه السلام ] يُقاتِلُ حَتّى جاءَ شِمرُ بنُ ذِي الجَوشَنِ فَحالَ بَينَهُ وبَينَ رَحلِهِ ، فَقالَ عليه السلام : رَحلي لَكُم عَن ساعَةٍ مُباحٌ فَامنَعوهُ جُهّالَكُم وطُغاتَكُم ، وكونوا فِي الدُّنيا أحرارا إن لَم يَكُن لَكُم دينٌ ... .

فَقالَ لَهُ شِمرٌ : ما تَقولُ يَابنَ فاطِمَةَ ؟ قالَ : أقولُ : إنّي اُقاتِلُكُم وتُقاتِلُونّي ، وَالنِّساءُ لَيسَ عَلَيهِنَّ جُناحٌ . قالَ : لَكَ ذلِكَ . (1)4810.عنه صلى الله عليه و آله :مقاتل الطالبيّين عن هانئ بن ثبيت القايضي :حَمَلَ شِمرٌ لَعَنَهُ اللّهُ عَلى عَسكَرِ الحُسَينِ عليه السلام ، فَجاءَ إلى فُسطاطِهِ (2) لِيَنهَبَهُ ، فَقالَ لَهُ الحُسَينُ عليه السلام : وَيلَكُم ! إن لَم يَكُن لَكُم دينٌ فَكونوا أحرارا فِي الدُّنيا ، فَرَحلي لَكُم عَن ساعَةٍ مُباحٌ ! قالَ : فَاستَحيا ورَجَعَ . (3) .


1- .مثير الأحزان : ص 72 ؛ الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج 1 ص 473 وليس فيه من «ويعز» إلى «جناح» .
2- .الفُسْطاط : بيت من شعر (الصحاح : ج 3 ص 1150 «فسط») .
3- .مقاتل الطالبيّين : ص 118 .

ص: 239

4809.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :مثير الأحزان :حسين عليه السلام ، پيوسته مى جنگيد تا آن كه شمر بن ذى الجوشن آمد و ميان او و خيمه اش ، مانع شد . امام عليه السلام فرمود : «به زودى خيمه ام براى شما مباح خواهد شد ؛ ولى نابخردان و سركشانتان را از آن ، باز داريد و اگر دين نداريد ، دستِ كم در دنيا ، آزاده باشيد ...» .

شمر به او گفت : اى فرزند فاطمه ! چه مى گويى ؟

فرمود : «مى گويم : من با شما مى جنگم و شما با من مى جنگيد ؛ ولى زنان كه گناهى ندارند» .

شمر گفت : اين [ حق ] ، براى تو هست .4810.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :مقاتل الطالبيّين_ به نقل از هانى بن ثُبَيت قايضى : شمر _كه خدا ، لعنتش كند _ ، به لشكر حسين عليه السلام ، حمله كرد و به سوى خيمه اش رفت تا آن را غارت كند . حسين عليه السلام به او فرمود : «واى بر شما ! اگر دين نداريد ، دست كم در دنيايتان ، آزاده باشيد . خيمه ام ، به زودى [ پس از مرگم ] برايتان مُباح خواهد شد» .

شمر ، خجالت كشيد و باز گشت . .

ص: 240

9 / 17ماجَرى عَلَى الإِمامِ عليه السلام في آخِرِ لَحظَةٍ مِن حَياتِهِ4813.عنه صلى الله عليه و آله :الأمالي للصدوق عن عبد اللّه بن منصور عن جعفر بن محمّد بن عليّ بن الحسين عن أبيه عن جدّه [زين العابدين] عليهم السلام :ثُمَّ خَرَّ [الحُسَينُ عليه السلام ] عَلى خَدِّهِ الأَيسَرِ صَريعا ، وأقبَلَ _ عَدُوُّ اللّهِ _ سِنانُ بنُ أنَسٍ الإِيادِيُّ وشِمرُ بنُ ذِي الجَوشَنِ العامِرِيُّ لَعَنَهُمَا اللّهُ ، في رِجالٍ مِن أهلِ الشّامِ حَتّى وَقَفوا عَلى رَأسِ الحُسَينِ عليه السلام .

فَقالَ بَعضُهُم لِبَعضٍ : ما تَنتَظِرونَ ؟ أريحُوا الرَّجُلَ . فَنَزَلَ سِنانُ بنُ أنَسٍ الإِيادِيُّ لَعَنَهُ اللّهُ وأخَذَ بِلِحيَةِ الحُسَينِ عليه السلام ، وجَعَلَ يَضرِبُ بِالسَّيفِ في حَلقِهِ ، وهُوَ يَقولُ : وَاللّهِ إنّي لَأَحتَزُّ رَأسَكَ ، وأنَا أعلَمُ أنَّكَ ابنُ رَسولِ اللّهِ ، وخَيرُ النّاسِ أبا واُمّا ! ! ! (1)4814.عنه صلى الله عليه و آله :الاُصول الستة عشر عن بعض أصحابنا عن أبي جعفر [الباقر] عليه السلام :كانَ أبي عليه السلام مَبطونا يَومَ قُتِلَ أبو عَبدِ اللّهِ الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام ، وكانَ فِي الخَيمَةِ ، وكُنتُ أرى مَوالِيَنا (2) كَيفَ يَختَلِفونَ مَعَهُ ، يُتبِعونَهُ بِالماءِ ، يَشُدُّ عَلَى المَيمَنَةِ مَرَّةً ، وعَلَى المَيسَرَةِ مَرَّةً ، وعَلَى القَلبِ مَرَّةً ، ولَقَد قَتَلوهُ قِتلَةً نَهى رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله أن يُقتَلَ بِهَا الكِلابُ ، ولَقَد قُتِلَ بِالسَّيفِ وَالسِّنانِ ، وبِالحِجارَةِ وبِالخَشَبِ وبِالعِصِيِّ ، ولَقَد أوطَؤوهُ (3) الخَيلَ بَعدَ ذلِكَ . (4)4815.عنه صلى الله عليه و آله :تاريخ الطبري عن حميد بن مسلم :إنَّ رَجُلاً مِن كِندَةَ يُقالُ لَهُ : مالِكُ بنُ النُّسَيرِ مِن بَني بَدّاءَ ، أتاهُ [أيِ الحُسَينَ عليه السلام ]فَضَرَبَهُ عَلى رَأسِهِ بِالسَّيفِ وعَلَيهِ بُرنُسٌ لَهُ ، فَقَطَعَ البُرنُسَ وأصابَ السَّيفُ رَأسَهُ فَأَدمى رَأسَهُ ، فَامتَلَأَ البُرنُسُ دَما .

فَقالَ لَهُ الحُسَينُ عليه السلام : لا أكَلتَ بِها ولا شَرِبتَ ، وحَشَرَكَ اللّهُ مَعَ الظّالِمينَ ! قالَ : فَأَلقى ذلِكَ البُرنُسَ ، ثُمَّ دَعا بِقَلَنسُوَةٍ فَلَبِسَها وَاعتَمَّ ، وقَد أعيا وبَلَّدَ (5) ، وجاءَ الكِندِيُّ حَتّى أخَذَ البُرنُسَ _ وكانَ مِن خَزٍّ _ فَلَمّا قَدِمَ بِهِ بَعدَ ذلِكَ عَلَى امرَأَتِهِ اُمِّ عَبدِ اللّهِ ابنَةِ الحُرِّ ، اُختِ حُسَينِ بنِ الحُرِّ البَدِّيِّ ، أقبَلَ يَغسِلُ البُرنُسَ مِنَ الدَّمِ ، فَقالَت لَهُ امرَأَتُهُ : أسَلَبَ ابنِ بِنتِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله تُدخِلُ بَيتي ؟ ! أخرِجهُ عَنّي ! فَذَكَرَ أصحابُهُ أنَّهُ لَم يَزَل فَقيرا بِشَرٍّ حَتّى ماتَ . (6) .


1- .الأمالي للصدوق : ص 226 ح 239 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 322 .
2- .في المصدر : «موالياتنا» ، والتصويب من بحار الأنوار .
3- .في المصدر : «أوطأه» ، والتصويب من بحار الأنوار .
4- .الاُصول الستّة عشر : ص 122 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 91 ح 30 .
5- .بَلَّدَ الرجلُ : إذا ضَعُف (لسان العرب : ج 3 ص 96 «بلد») .
6- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 448 ، أنساب الأشراف : ج 3 ص 408 ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 35 وفيه «مالك بن نسر» ؛ مثير الأحزان : ص 73 _ 76 ، إعلام الورى : ج 1 ص 467 وليس فيه ذيله من «وقد أعيا» ، شرح الأخبار : ج 3 ص 163 ح 1090 عن المدائني وص 165 ح 1094 عن أبي مخنف وفيها «مالك بن بشير» ، المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 57 وفيه «مالك بن اليسر» وكلّها نحوه ، بحار الأنوار : ج 45 ص 53 .

ص: 241

9 / 17احوال امام عليه السلام در لحظه هاى پايانى زندگى

4811.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :الأمالى ، صدوق_ به نقل از عبد اللّه بن منصور ، از امام صادق ، از پدرش امام باقر ، از امام زين العابدين عليهم السلام _: سپس حسين عليه السلام با گونه چپش [ به زمين ] افتاد و دشمن خدا ، سِنان بن اَنَس اِيادى و شمر بن ذى الجوشن عامِرى _ كه خدا ، لعنتشان كند _ ، با مردانى از شاميان ، پيش آمدند تا بر بالاى سرِ حسين عليه السلام ايستادند .

آنان به يكديگر گفتند : منتظر چه هستيد ؟ او را راحت كنيد !

سِنان بن اَنَس اِيادى _ كه خدا ، لعنتش كند _ ، فرود آمد و محاسن امام عليه السلام را گرفت و با شمشير ، به گلوى او مى زد و مى گفت : به خدا سوگند ، سرت را جدا مى كنم ، با آن كه مى دانم كه تو ، فرزند پيامبر خدايى و بهترين پدر و مادر را دارى !4812.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :الاُصول الستّة عشر_ به نقل از يكى از راويان شيعه ، از امام باقر عليه السلام _: پدرم [ امام زين العابدين عليه السلام ] _ كه روز شهادت ابا عبد اللّه حسين بن على عليه السلام ، دردِ شكم داشت و در خيمه بود _ [ مى فرمايد : ] «من ، غلامانمان را مى ديدم كه چگونه با او مى آيند و مى روند و برايش آب مى برند و حسين عليه السلام ، يك بار به جناح راست و بار ديگر به جناح چپ و گاه به قلب لشكر ، حمله مى بُرد ؛ و آنان ، حسين عليه السلام را به گونه اى كشتند كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله از كشتن سگان بدان گونه نيز نهى كرده بود . حسين عليه السلام را با شمشير و نيزه و سنگ و چوب و عصا كُشتند و پس از آن ، بر [ بدن ] او اسب دواندند .4813.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :تاريخ الطبرى_ به نقل از حُمَيد بن مسلم _: مردى از قبيله كِنْده به نام مالك بن نُسَير از بنى بَدّا ، نزديك حسين عليه السلام آمد و با شمشير ، چنان بر سرِ وى زد كه كلاه او را پاره كرد و به سرش رسيد و آن را خون انداخت و كلاه ، پُر از خون شد .

حسين عليه السلام به او فرمود : «با آن [ دستت ] نخورى و ننوشى ، و خدا ، تو را با ستمكاران ، محشور كند !» .

حسين عليه السلام ، آن كلاه را انداخت و سپس ، كلاهى [ ديگر ] خواست و آن را به سر نهاد و عمامه بست ؛ ولى درمانده و ناتوان شده بود . آن مرد كِنْدى ، نزديك آمد و آن كلاه را _ كه از خَز بود _ ، برداشت . هنگامى كه پس از آن بر همسرش ، امّ عبد اللّه ، دختر حُر و خواهر حسين بن حُرِّ بَدّى در آمد و كلاه را از خون شست ، همسرش به او گفت : آيا لباس فرزند دختر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله را به خانه ام مى آورى ؟ آن را از من ، دور كن !

يارانش هم گفته اند كه او ، همواره نادار و بدحال بود تا مُرد . .

ص: 242

4814.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :الإرشاد :لَمّا رَجَعَ الحُسَينُ عليه السلام مِنَ المُسَنّاةِ إلى فُسطاطِهِ ، تَقَدَّمَ إلَيهِ شِمرُ بنُ ذِي الجَوشَنِ في جَماعَةٍ مِن أصحابِهِ فَأَحاطَ بِهِ ، فَأَسرَعَ مِنهُم رَجُلٌ يُقالُ لَهُ مالِكُ بنُ النَّسرِ الكِندِيُّ ، فَشَتَمَ الحُسَينَ عليه السلام وضَرَبَهُ عَلى رَأسِهِ بِالسَّيفِ ، وكانَ عَلَيهِ قَلَنسُوَةٌ فَقَطَعَها حَتّى وَصَلَ إلى رَأسِهِ فَأَدماهُ ، فَامتَلَأَتِ القَلَنسُوَةُ دَما .

فَقالَ لَهُ الحُسَينُ عليه السلام : لا أكَلتَ بِيَمينِكَ ، ولا شَرِبتَ بِها ، وحَشَرَكَ اللّهُ مَعَ الظّالِمينَ . ثُمَّ ألقَى القَلَنسُوَةَ ، ودَعا بِخِرقَةٍ فَشَدَّ بِها رَأسَهُ ، وَاستَدعى قَلَنسُوَةً اُخرى فَلَبِسَها وَاعتَمَّ عَلَيها . (1) .


1- .الإرشاد : ج 2 ص 110 ، روضة الواعظين : ص 208 وفيه «مالك بن أنس» ، الملهوف : ص 172 نحوه .

ص: 243

4815.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :الإرشاد :هنگامى كه حسين عليه السلام از سيل بندِ فرات به سوى خيمه اش باز گشت ، شمر بن ذى الجوشن ، با گروهى از يارانش جلو آمدند و او را محاصره كردند و مردى از ميان آنان به نام مالك بن نَسْر كِنْدى ، به سرعت آمد و به حسين عليه السلام دشنام داد و با شمشير ، بر سرِ او زد و كلاهى را كه بر سرِ امام عليه السلام بود ، شكافت و شمشير به سرِ امام عليه السلام رسيد و خون افتاد و كلاه ، پُر از خون شد .

حسين عليه السلام به او فرمود : «با دست راستت [ كه شمشير را با آن ، فرود آوردى ] ، نخورى و ننوشى ، و خدا ، تو را با ستمكاران ، محشور كند !» .

سپس كلاه را انداخت و پارچه اى خواست و سرش را با آن ، محكم بست . آن گاه ، كلاه ديگرى خواست و بر سر نهاد و روى آن ، عمامه بست . .

ص: 244

4816.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :الإرشاد :نادى شِمرُ بنُ ذِي الجَوشَنِ الفُرسانَ وَالرَّجّالَةَ ، فَقالَ : وَيحَكُم ما تَنتَظِرونَ بِالرَّجُلِ ، ثَكِلَتكُم اُمَّهاتُكُم ؟ فَحُمِلَ عَلَيهِ مِن كُلِّ جانِبٍ ، فَضَرَبَهُ زُرعَةُ بنُ شَريكٍ عَلى كَفِّهِ اليُسرى فَقَطَعَها ، وضَرَبَهُ آخَرُ مِنهُم عَلى عاتِقِهِ فَكَبا مِنها لِوَجهِهِ ، وطَعَنَهُ سِنانُ بنُ أنَسٍ بِالرُّمحِ فَصَرَعَهُ ، وبَدَرَ إلَيهِ خَولِيُّ بنُ يَزيدَ الأَصبَحِيُّ لَعَنَهُ اللّهُ فَنَزَلَ لِيَحتَزَّ رَأسَهُ فَاُرعِدَ ، فَقالَ لَهُ شِمرٌ : فَتَّ اللّهُ في عَضُدِكَ ، ما لَكَ تُرعِدُ ؟

ونَزَلَ شِمرٌ إلَيهِ فَذَبَحَهُ ، ثُمَّ دَفَعَ رَأسَهُ إلى خَولِيِّ بنِ يَزيدَ ، فَقالَ : اِحمِلهُ إلَى الأَميرِ عُمَرَ بنِ سَعدٍ . (1)4817.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :تاريخ الطبري عن أبي مخنف :أقدَمَ [شِمرٌ] عَلَيهِ [أي عَلَى الحُسَينِ عليه السلام ]بِالرَّجّالَةِ ، مِنهُم : أبُو الجَنوبِ وَاسمُهُ عَبدُ الرَّحمنِ الجُعفِيُّ ، وَالقَشعَمُ بنُ عَمرِو بنِ يَزيدَ الجُعفِيُّ ، وصالِحُ بنُ وَهبٍ اليَزَنِيُّ ، وسِنانُ بنُ أنَسٍ النَّخَعِيُّ ، وخَولِيُّ بنُ يَزيدَ الأَصبَحِيُّ .

فَجَعَلَ شِمرُ بنُ ذِي الجَوشَنِ يُحَرِّضُهُم ، فَمَرَّ بِأَبِي الجَنوبِ وهُوَ شاكٍ فِي السِّلاحِ ، فَقالَ لَهُ : أقدِم عَلَيهِ ، قالَ : وما يَمنَعُكَ أن تُقدِمَ عَلَيهِ أنتَ ؟ فَقالَ لَهُ شِمرٌ : إلَيَّ تَقولُ ذا ! قالَ وأنتَ لي تَقولُ ذا ! فَاستَبّا ، فَقالَ لَهُ أبُو الجَنوبِ _ وكانَ شُجاعا _ : وَاللّهِ لَهَمَمتُ أن اُخَضخِضَ (2) السِّنانَ في عَينِكَ ، قالَ : فَانصَرَفَ عَنهُ شِمرٌ وقالَ : وَاللّهِ لَئِن قَدَرتُ عَلى أن أضُرَّكَ لَأَضُرَّنَّكَ . (3)4818.عنه صلى الله عليه و آله :تاريخ الطبري عن حميد بن مسلم :لَقَد مَكَثَ [الحُسَينُ عليه السلام ] طَويلاً مِنَ النَّهارِ ، ولَو شاءَ النّاسُ أن يَقتُلوهُ لَفَعَلوا ، ولكِنَّهُم كانَ يَتَّقي بَعضُهُم بِبَعضٍ ، ويُحِبُّ هؤُلاءِ أن يَكفِيَهُم هؤُلاءِ .

قالَ : فَنادى شِمرٌ فِي النّاسِ : وَيحَكُم ، ماذا تَنظُرونَ بِالرَّجُلِ ؟ اُقتُلوهُ ثَكِلَتكُم اُمَّهاتُكُم ! قالَ : فَحُمِلَ عَلَيهِ مِن كُلِّ جانِبٍ ، فَضُرِبَت كَفُّهُ اليُسرى ضَربَةً ضَرَبَها زُرعَةُ بنُ شَريكٍ التَّميمِيُّ ، وضُرِبَ عَلى عاتِقِهِ ، ثُمَّ انصَرَفوا وهُوَ يَنوءُ ويَكبو .

قالَ : وحَمَلَ عَلَيهِ في تِلكَ الحالِ سِنانُ بنُ أنَسِ بنِ عَمرٍو النَّخَعِيُّ ، فَطَعَنَهُ بِالرُّمحِ فَوَقَعَ ، ثُمَّ قالَ لِخَولِيِّ بنِ يَزيدَ الأَصبَحِيِّ : اِحتَزَّ رَأسَهُ ! فَأَرادَ أن يَفعَلَ فَضَعُفَ فَاُرعِدَ ، فَقالَ لَهُ سِنانُ بنُ أنَسٍ : فَتَّ اللّهُ عَضُدَيكَ وأبانَ يَدَيكَ ، فَنَزَلَ إلَيهِ فَذَبَحَُه وَاحتَزَّ رَأسَهُ ، ثُمَّ دُفِعَ إلى خَولِيِّ بنِ يَزيدَ ، وقَد ضُرِبَ قَبلَ ذلِكَ بِالسُّيوفِ . (4) .


1- .الإرشاد : ج 2 ص 112 ، روضة الواعظين : ص 208 ، إعلام الورى : ج 1 ص 469 وليس فيه من «ضربه» إلى «لوجهه» وفيهما «كتفه» بدل «كفّه» وراجع : مجموعة نفيسة : ص 107 (تاج المواليد).
2- .الخَضْخَضَةُ : التحريك (لسان العرب : ج 7 ص 145 «خضض») .
3- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 450 ، أنساب الأشراف : ج 3 ص 407 ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 571 وليس فيه ذيله من «فمرّ» ، البداية والنهاية : ج 8 ص 187 وليس فيه صدره إلى «خولي بن يزيد الأصبحي» وكلّها نحوه .
4- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 452 ، أنساب الأشراف : ج 3 ص 409 وليس فيه صدره إلى «هؤلاء» ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 572 وليس فيه ذيله ، المنتظم : ج 5 ص 340 نحوه .

ص: 245

4819.عنه صلى الله عليه و آله :الإرشاد :شمر بن ذى الجوشن ، سواران و پيادگانش را ندا داد و گفت : واى بر شما ! مادرانتان ، به عزايتان بنشينند ! چه چيزى را از او ، انتظار مى كشيد ؟

سپس ، از هر سو به امام عليه السلام ، حمله شد . زُرْعة بن شريك ، ضربه اى بر كف دست چپ امام عليه السلام زد و آن را قطع كرد . فردى ديگر از آنان ، ضربه اى بر گردن امام عليه السلام زد كه با صورت ، [ از اسب ] بر زمين افتاد . سِنان بن اَنَس هم با نيزه او را زد و به خاكش افكند و خولى بن يزيد اَصبَحى _ كه خدا ، لعنتش كند _ ، بى درنگ ، پياده شد تا سرش را قطع كند ؛ امّا ترسيد و لرزيد [ و نتوانست ] ، شمر به او گفت : خدا ، بازوانت را بشكند ! چرا مى لرزى ؟

سپس خودِ شمر پياده شد و سرِ امام عليه السلام را بُريد و آن را به خولى بن يزيد داد و گفت : آن را براى امير عمر بن سعد ببر .4820.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :تاريخ الطبرى_ به نقل از ابو مِخنَف _: شمر با پيادگان ، به سوى حسين عليه السلام آمد . در ميان آنان ، ابو جَنوب _ كه نامش عبد الرحمان جُعْفى بود _ ، قَشعَم بن عمرو بن يزيد جُعْفى ، صالح بن وَهْب يَزَنى ، سِنان بن اَنَس نَخَعى و خولى بن يزيد اَصبَحى بودند و شمر ، آنان را تحريك مى كرد . او بر ابو جَنوب _ كه غرق در سلاح بود _ ، گذشت و به او گفت : به سوى حسين برو .

او گفت : چرا خودت نمى روى ؟

شمر گفت : به من ، اين را مى گويى ؟!

او گفت : و تو اين را به من مى گويى ؟!

آن گاه ، به هم دشنام دادند و ابو جَنوب _ كه جسور بود _ ، به او گفت : به خدا سوگند ، تصميم گرفته ام كه نيزه را در چشمت فرو كنم !

شمر ، باز گشت و گفت : به خدا سوگند ، اگر قادر بودم كه به تو زيانى برسانم ، مى رساندم .4821.عنه صلى الله عليه و آله :تاريخ الطبرى_ به نقل از حُمَيد بن مسلم _: حسين عليه السلام ، مدّتى طولانى از روز را [ نيمه جان ] گذارانْد و اگر دشمنان مى خواستند ، مى توانستند او را بكُشند ؛ امّا هر يك به خاطر ديگرى ، پرهيز مى كرد و هر گروهى مى خواست كه گروه ديگرى كار را تمام كند . شمر ، ميان مردم فرياد برآورد : واى بر شما ! براى چه به او مى نگريد ؟ مادرهايتان به عزايتان بنشيند ! او را بكُشيد .

از هر سو به حسين عليه السلام حمله شد و كفِ دست چپش با ضربه زُرْعة بن شريك تميمى ، قطع شد و ضربه اى به شانه اش فرود آمد . سپس ، آنان باز گشتند و او به زحمت ، بلند مى شد و به رو ، [ بر زمين ]مى افتاد .

در همان حال ، سِنان بن اَنَس بن عمرو نَخَعى ، به او حمله كرد و با نيزه ، بر حسين عليه السلام زخم زد كه او به زمين افتاد . سپس به خولى بن يزيد اَصبَحى گفت : سرش را جدا كن !

او خواست كه اين كار را بكند ؛ امّا ضعف و لرزه گرفت و نتوانست . سِنان بن اَنَس به او گفت : خداوند ، بازوانت را بشكند و دستانت را قطع كند !

سپس ، خود، پياده شد و سرِ حسين عليه السلام را بُريد و آن را به خولى بن يزيد داد . پيش از آن ، شمشيرها[ ى بسيارى ] بر حسين عليه السلام زده بودند . .

ص: 246

4822.عنه صلى الله عليه و آله :الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) :مَكَثَ [الحُسَينُ عليه السلام ] مَلِيّا مِنَ النَّهارِ وَالنّاسُ يَتَدافَعونَهُ ويَكرَهونَ الإِقدامَ عَلَيهِ ، فَصاحَ بِهِم شِمرُ بنُ ذِي الجَوشَنِ : ثَكِلَتكُم اُمَّهاتُكُم ! ماذا تَنتَظِرونَ بِهِ ؟ أقدِموا عَلَيهِ .

فَكانَ أوَّلَ مَنِ انتَهى إلَيهِ زُرعَةُ بنُ شَريكٍ التَّميمِيُّ ، فَضَرَبَ كَتِفَهُ اليُسرى ، وضَرَبَهُ حُسَينٌ عليه السلام عَلى عاتِقِهِ فَصَرَعَهُ . وبَرَزَ لَهُ سِنانُ بنُ أنَسٍ النَّخَعِيُّ فَطَعَنَهُ في تَرقُوَتِهِ (1) ، ثُمَّ انتَزَعَ الرُّمحَ فَطَعَنَهُ في بَواني (2) صَدرِهِ ، فَخَرَّ الحُسَينُ عليه السلام صَريعا ، ثُمَّ نَزَلَ إلَيهِ لِيَحتَزَّ رَأسَهُ ، ونَزَلَ مَعَهُ خَولِيُّ بنُ يَزيدَ الأَصبَحِيُّ فَاحتَزَّ رَأسَهُ ، ثُمَّ أتى بِهِ عُبَيدَ اللّهِ بنَ زيادٍ فَقالَ :

أوقِر رِكابي فِضَّةً وذَهَباأنَا قَتَلتُ المَلِكَ المُحَجَّبَا قَتَلتُ خَيرَ النّاسِ اُمّا وأباوخَيرَهُم إذ يُنْسَبُونَ نَسَبا

قالَ : فَلَم يُعطِهِ عُبَيدُ اللّهِ شَيئا . (3) .


1- .الترقُوَة : هي العظم الذي بين ثغرة النحر والعاتق (النهاية : ج 1 ص 187 «ترق») .
2- .البَوَاني : عظام الصدر (لسان العرب : ج 14 ص 96 «بني») .
3- .الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج 1 ص 473 ، سير أعلام النبلاء : ج 3 ص 302 وص 298 ، تاريخ الإسلام للذهبي : ج 5 ص 13 كلّها نحوه وليس فيها ذيله من «ثُمّ أتى» .

ص: 247

4823.عنه صلى الله عليه و آله :الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) :حسين عليه السلام ، مدّتى طولانى از روز را [ نيمه جان ] گذراند و مردم ، او را به همديگر ، واگذار مى كردند و يكسره كردنِ كار او را ناپسند مى داشتند كه شمر بن ذى الجوشن ، بر آنان بانگ زد : مادرهايتان به عزايتان بنشيند ! منتظر چه هستيد ؟ كار را تمام كنيد !

نخستين كسى كه خود را به او رساند ، زُرْعة بن شريك تميمى بود كه [ ضربه اى ]بر شانه چپ حسين عليه السلام زد و حسين عليه السلام هم بر گردن او زد و او را [ بر زمين ]انداخت . سِنان بن اَنَس نَخَعى ، با او رويارو شد و نيزه اى به تَرقُوه او فرو كرد و سپس ، آن را بيرون كشيد و در قفسه سينه او فرو كرد . حسين عليه السلام ، به خاك افتاد . آن گاه ، سِنان پياده شد تا سرش را [ از تن ] جدا كند كه خولى بن يزيد اَصبَحى نيز با او فرود آمد و سرِ حسين عليه السلام را جدا كرد و نزد عبيد اللّه بن زياد آورد و گفت :

بر ركابم ، طلا و نقره بريزكه من ، پادشاه باحشمت را كُشتم ؛ آن كه بهترين پدر و مادر را داشتو نيكوترينِ مردم ، به گاه بر شمردن [ حَسَب و ] نَسَب بود .

عبيد اللّه ، هيچ به او نداد . .

ص: 248

4818.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :الأخبار الطوال :بَقِيَ الحُسَينُ عليه السلام مَلِيّا جالِسا ، ولَو شاؤوا أن يَقتُلوهُ قَتَلوهُ ، غَيرَ أنَّ كُلَّ قَبيلَةٍ كانَت تَتَّكِلُ عَلى غَيرِها ، وتَكرَهُ الإِقدامَ عَلى قَتلِهِ .

وعَطِشَ الحُسَينُ عليه السلام ، فَدَعا بِقَدَحٍ مِن ماءٍ ، فَلَمّا وَضَعَهُ في فيهِ رَماهُ الحُصَينُ بنُ نُمَيرٍ بِسَهمٍ ، فَدَخَلَ فَمَهُ ، وحالَ بَينَهُ وبَينَ شُربِ الماءِ، فَوَضَعَ القَدَحَ مِن يَدِهِ . ولَمّا رَأَى القَومَ قَد أحجَموا عَنهُ ، قامَ يَتَمَشّى عَلَى المُسَنّاةِ نَحوَ الفُراتِ ، فَحالوا بَينَهُ وبَينَ الماءِ ، فَانصَرَفَ إلى مَوضِعِهِ الَّذي كانَ فيهِ .

فَانتَزَعَ لَهُ رَجُلٌ مِنَ القَومِ بِسَهمٍ فَأَثبَتَهُ في عاتِقِهِ ، فَنَزَعَ عليه السلام السَّهمَ . وضَرَبَهُ زُرعَةُ بنُ شُريكٍ التَّميمِيُّ بِالسَّيفِ ، وَاتَّقاهُ الحُسَينُ عليه السلام بِيَدِهِ ، فَأَسرَعَ السَّيفُ في يَدِهِ . وحَمَلَ عَلَيهِ سِنانُ بنُ أوسٍ النَّخَعِيُّ فَطَعَنَهُ ، فَسَقَطَ . ونَزَلَ إلَيهِ حَولِيُّ (1) بنُ يَزيدَ الأَصبَحِيُّ لِيَحُزَّ رَأسَهُ ، فَاُرعِدَت يَداهُ . فَنَزَلَ أخوهُ شِبلُ بنُ يَزيدَ فَاحتَزَّ رَأسَهُ ، فَدَفَعَهُ إلى أخيهِ حَولِيٍّ . (2)4819.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :المنتظم :بَقِيَ الحُسَينُ عليه السلام زَمانا مَا انتَهى إلَيهِ رَجُلٌ مِنهُم ، إلَا انصَرَفَ عَنهُ وكَرِهَ أن يَتَوَلّى قَتلَهُ ، وَاشتَدَّ بِهِ العَطَشُ فَتَقَدَّمَ لِيَشرَبَ ، فَرَماهُ حُصَينُ بنُ تَميمٍ بِسَهمٍ فَوَقَعَ في فَمِهِ ، فَجَعَلَ يَتَلَقَّى الدَّمَ ويَرمي بِهِ السَّماءَ ويَقولُ : اللّهُمَّ أحصِهِم عَدَدا وَاقتُلهُم مَدَدا ، ولا تَذَر عَلَى الأَرضِ مِنهُم أحَدا . (3) .


1- .هكذا في المصدر ، والظاهر أنّ الصحيح : «خوليّ» كما هو المعروف والموجود في أغلب النقول .
2- .الأخبار الطوال : ص 258 ، بغية الطلب في تاريخ حلب : ج 6 ص 2629 .
3- .المنتظم : ج 5 ص 340 ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 35 ؛ الملهوف : ص 172 ، مثير الأحزان : ص 73 كلّها نحوه وفيها صدره إلى «قتله» ، بحار الأنوار : ج 45 ص 53 .

ص: 249

4820.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :الأخبار الطّوال :حسين عليه السلام ، مدّتى طولانى [ نيمه جان ] نشسته بود و اگر مى خواستند ، مى توانستند كه او را بكُشند ؛ امّا هر قبيله اى ، اين كار را به ديگرى وا مى نهاد و دوست نداشت كه به كُشتن حسين عليه السلام ، اقدام كند .

حسين عليه السلام ، تشنه بود و كاسه اى آب خواست ؛ امّا هنگامى كه آن را به دهانش بُرد ، حُصَين بن نُمَير ، تيرى به سوى او انداخت كه به دهانش فرو رفت و نگذاشت تا از آن آب بنوشد . كاسه را از دست ، فرو گذاشت و چون ديد كه دشمنان ، از او كنار كشيده اند ، برخاست و بر سيل بند فرات ، به سوى آب ، حركت كرد ؛ امّا جلويش را گرفتند . لذا منصرف شد و به همان جايى كه بود ، باز گشت .

يكى از دشمنان ، تيرى بيرون كشيد و آن را بر شانه او نشاند . حسين عليه السلام ، تير را بيرون كشيد . زُرَعة بن شريك تميمى ، با شمشير ، [ ضربه اى ] بر او زد . حسين عليه السلام ، دستش را سپر كرد كه شمشير بر آن ، اثر گذاشت [ و آن را قطع كرد ] . سِنان بن اَوس نَخَعى ، نيزه اى به او زد كه [ به زمين ] افتاد . خولى بن يزيد اَصبَحى ، پياده شد تا سرش را ببُرد كه دستانش لرزيد [ و نتوانست ] . برادرش شِبْل بن يزيد ، پياده شد و سرِ حسين عليه السلام را [ از تن ] جدا كرد و آن را به برادرش خولى داد .4821.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :المنتظم :حسين عليه السلام ، مدّتى [ نيمه جان ] ماند . هيچ كس به سراغ او نمى رفت ، جز آن كه باز مى گشت و ناخوش مى داشت كه عهده دارِ كُشتن او شود . تشنگى حسين عليه السلام ، شدّت گرفت . پيش رفت تا آب بنوشد كه حُصَين بن تميم ، تيرى به سوى او انداخت كه در دهانش فرو رفت . حسين عليه السلام ، خون ها را مى گرفت و به سوى آسمان مى پاشيد و مى گفت : «خدايا ! آنها را به شمار آور و همگى را بكُش . هيچ يك از آنان را بر روى زمين ، باقى مگذار» . .

ص: 250

4822.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :الملهوف :لَمّا اُثخِنَ الحُسَينُ عليه السلام بِالجِراحِ وبَقِيَ كَالقُنفُذِ ، طَعَنَهُ صالِحُ بنُ وَهبٍ المُزَنِيُّ لَعَنَهُ اللّهُ عَلى خاصِرَتِهِ طَعنَةً ، فَسَقَطَ الحُسَينُ عليه السلام عَن فَرَسِهِ إلَى الأَرضِ عَلى خَدِّهِ الأَيمَنِ ، ثُمَّ قامَ عليه السلام .

قالَ الرّاوي : وخَرَجَت زَينَبُ عليهاالسلام مِن بابِ الفُسطاطِ وهِيَ تُنادي : وا أخاه ! وا سَيِّداه ! وا أهلَ بَيتاه ! لَيتَ السَّماءَ انطَبَقَت عَلَى الأَرضِ ، ولَيتَ الجِبالَ تَدَكدَكَت عَلَى السَّهلِ .

قالَ : وصاحَ شِمرٌ بِأَصحابِهِ : ما تَنتَظِرونَ بِالرَّجُلِ ؟! قالَ : فَحَمَلوا عَلَيهِ مِن كُلِّ جانِبٍ ، فَضَرَبَهُ زُرعَةُ بنُ شَريكٍ عَلى كَتِفِهِ اليُسرى ، فَضَرَبَ الحُسَينُ عليه السلام زُرعَةَ فَصَرَعَهُ ، وضَرَبَهُ آخَرُ عَلى عاتِقِهِ المُقَدَّسِ بِالسَّيفِ ضَربَةً كَبا عليه السلام بِها عَلى وَجهِهِ .

وكانَ قَد أعيا فَجَعَلَ يَنوءُ ويَكبو ، فَطَعَنَهُ سِنانُ بنُ أنَسٍ النَّخَعِيُّ لَعَنَهُ اللّهُ في تَرقُوَتِهِ ، ثُمَّ انتَزَعَ الرُّمحَ فَطَعَنَهُ في بَواني صَدرِهِ ، ثُمَّ رَماهُ سِنانٌ أيضا بِسَهمٍ فَوَقَعَ السَّهمُ في نَحرِهِ ، فَسَقَطَ عليه السلام وجَلَسَ قاعِدا ، فَنَزَعَ السَّهمَ مِن نَحرِهِ ، وقَرَنَ كَفَّيهِ جَميعا وكُلَّمَا امتَلَأَتا مِن دِمائِهِ خَضَبَ بِها رَأسَهُ ولِحيَتَهُ ، وهُوَ يَقولُ : هكَذا ألقَى اللّهَ مُخَضَّبا بِدَمي ، مَغصوبا عَلى حَقّي .

فَقالَ عُمَرُ بنُ سَعدٍ لِرَجُلٍ عَن يَمينِهِ : اِنزِل -وَيحَكَ- إلَى الحُسَينِ فَأَرِحهُ ! فَبَدَرَ إلَيهِ خَولِيُّ بنُ يَزيدَ الأَصبَحِيُّ لِيَحتَزَّ رَأسَهُ فَاُرعِدَ ، فَنَزَلَ إلَيهِ سِنانُ بنُ أنَسٍ النَّخَعِيُّ لَعَنَهُ اللّهُ فَضَرَبَهُ بِالسَّيفِ في حَلقِهِ الشَّريفِ ، وهُوَ يَقولُ : وَاللّهِ إنّي لَأَحتَزُّ رَأسَكَ وَأعلَمُ أنَّكَ ابنُ رَسولِ اللّهِ ، وخَيرُ النّاسِ أبا واُمّا ، ثُمَّ احتَزَّ رَأسَهُ الشَّريفَ عليه السلام . وفي ذلِكَ يَقولُ الشّاعِرُ :

فَأَيُّ رَزِيَّةٍ عَدَلَت حُسَيناغَداةَ تُبيرُهُ (1) كَفّا سِنانِ

... قالَ الرّاوي : وَارتَفَعَت فِي السَّماءِ في ذلِكَ الوَقتِ غَبَرَةٌ شَديدَةٌ سَوداءُ مُظلِمَةٌ ، فيها ريحٌ حَمراءُ لا يُرى فيها عَينٌ ولا أثَرٌ ، حَتّى ظَنَّ القَومُ أنَّ العَذابَ قَد جاءَهُم ، فَلَبِثوا كَذلِكَ ساعَةً ثُمَّ انجَلَت عَنهُم .

ورَوى هِلالُ بنُ نافِعٍ قالَ : إنّي لَواقِفٌ مَعَ أصحابِ عُمَرَ بنِ سَعدٍ ، إذ صَرَخَ صارِخٌ : أبشِر أيُّهَا الأَميرُ ! فَهذا شِمرٌ قَد قَتَلَ الحُسَينَ .

قالَ : فَخَرَجتُ بَينَ الصَّفَّينِ ، فَوَقَفتُ عَلَيهِ فَإِنَّهُ لَيَجودُ بِنَفسِهِ ، فَوَاللّهِ ما رَأَيتُ قَتيلاً مُضَمَّخا بِدَمِهِ أحسَنَ مِنهُ ولا أنوَرَ وَجها ، ولَقَد شَغَلَني نورُ وَجهِهِ وجَمالُ هَيأَتِهِ عَنِ الفِكرِ في قَتلِهِ ، فَاستَسقى في تِلكَ الحالِ ماءً ، فَسَمِعتُ رَجُلاً يَقولُ لَهُ : وَاللّهِ لا تَذوقُ الماءَ حَتّى تَرِدَ الحامِيَةَ فَتَشرَبَ مِن حَميمِها . (2)

فَقالَ لَهُ الحُسَينُ عليه السلام : لا ، بَل أرِدُ عَلى جَدّي رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، وأسكُنُ مَعَهُ في دارِهِ ، في مَقعَدِ صِدقٍ عِندَ مَليكٍ مُقتَدِرٍ ، وأشرَبُ مِن ماءٍ غَيرِ آسِنٍ (3)

، وأشكو إلَيهِ مَا ارتَكَبتُم مِنّي وفَعَلتُم بي .

قالَ : فَغَضِبوا بِأَجمَعِهِم ، حَتّى كَأَنَّ اللّهَ لَم يَجعَل في قَلبِ أحَدٍ مِنهُم مِنَ الرَّحمَةِ شَيئا ، فَاحتَزّوا رَأسَهُ وإنَّهُ لَيُكَلِّمُهُم ، فَعَجِبتُ مِن قِلَّةِ رَحمَتِهِم ! ! وقُلتُ : وَاللّهِ لا اُجامِعُكُم عَلى أمرٍ أبَدا ! (4) .


1- .مُبيرٌ : أي مهلكٌ يُسرف في إهلاك الناس (النهاية : ج 1 ص 161 «بور») .
2- .الحَمِيمُ : الماء الشديد الحرارة (مفردات ألفاظ القرآن : ص 254 «حمّ») .
3- .أسنَ الماء فهو آسن : إذا تغيّرت ريحه (النهاية : ج 1 ص 49 «أسن») .
4- .الملهوف : ص 174 ، مثير الأحزان : ص 75 نحوه ، بحار الأنوار : ج 45 ص 57 وراجع : مروج الذهب : ج 3 ص 71 .

ص: 251

4823.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :الملهوف :هنگامى كه حسين عليه السلام از [شدّت] زخم ها ، سنگين و [ از بسيارىِ اصابت تيرها ]مانند خارپشت شد ، صالح بن وَهْب مُزَنى _ كه خدا ، لعنتش كند _ ، نيزه اى به پهلوى امام عليه السلام زد . حسين عليه السلام ، با گونه راست ، از اسب بر زمين افتاد و سپس برخاست .

زينب عليهاالسلام ، از درِ خيمه بيرون آمد ، در حالى فرياد مى زد : واى ، برادر من ! واى ، سَرور من ! واى ، خاندان من ! كاش آسمان ، خراب مى شد و بر زمين مى افتاد ، و كوه ها خاك شده ، در دشت ها پراكنده مى شدند !

شمر ، بر يارانش فرياد زد : از او چه انتظار داريد ؟

از هر سو ، به او حمله كردند . زُرَعة بن شريك ، بر شانه چپ امام عليه السلام ضربه اى زد و حسين عليه السلام نيز [ با ضربه اى ]زُرْعه را زد و [ بر زمين ] انداخت . ديگرى بر گردن مقدّسش ضربه اى زد كه بر اثر آن ضربه ، به رو ، بر خاك افتاد .

خيلى ناتوان شده بود . به زحمت ، بلند مى شد و باز ، به رو ، بر زمين مى افتاد . سِنان بن اَنَس نَخَعى _ كه لعنت خدا بر او باد _ ، نيزه اى در تَرقُوه اش فرو بُرد و سپس ، آن را در آورد و در قفسه سينه امام عليه السلام ، فرو كرد . سِنان ، تيرى نيز به سوى امام عليه السلام انداخت كه بر گودىِ گلويش نشست . امام عليه السلام ، دوباره افتاد و [ سپس ] راست نشست و تير را بيرون كشيد . آن گاه ، كف دست هايش را به هم نزديك كرد [ و زير گلويش گرفت ] و هر وقت كه پُر مى شدند ، صورت و محاسنش را با آن ، رنگين مى كرد و مى فرمود : «اين گونه خواهم بود تا خدا را خونين و در حالى كه حقّم غصب شده ، ديدار كنم» .

عمر بن سعد ، به مردى در سمت راستش گفت : واى بر تو ! فرود بيا و حسين را راحت كن !

خولى بن يزيد اَصبَحى ، بى درنگ ، به سوى حسين عليه السلام شتافت تا سرش را جدا كند كه به لرزه افتاد [ و نتواست ] . سِنان بن اَنَس نَخَعى _ كه خدا ، لعنتش كند _ ، پياده شد و با شمشير ، بر گلوى شريف امام عليه السلام زد ، در حالى كه مى گفت : به خدا سوگند ، سرت را قطع مى كنم ، با آن كه مى دانم تو ، فرزند پيامبر خدايى و بهترين پدر و مادر را دارى .

سپس ، سرِ شريف امام عليه السلام را بُريد .

شاعر ، در اين باره گفته است :

چه مصيبتى با مصيبت حسين عليه السلام ، برابرى مى كندآن روز كه دو دست سِنان ، او را شهيد كرد ؟!

... آن هنگام ، غبارى غليظ و سياه و تاريك ، به آسمان برخاست كه بادى سرخ به همراه داشت و هيچ چيز در آن ، ديده نمى شد تا آن جا كه مردم ، گمان كردند كه عذاب بر ايشان وارد شده است . ساعتى اين گونه ماندند و سپس هوا ، صاف و باز شد .

هلالِ بن نافع نيز روايت كرده است كه : من با ياران عمر بن سعد ، ايستاده بودم كه فرياد كننده اى ، بانگ زد : اى امير ! بشارت ده كه اينك ، شمر ، حسين را كُشت .

من از ميان صف دو لشكر ، بيرون آمدم و بر سرش ايستادم . در حال جان دادن بود . به خدا سوگند ، هيچ كشته آلوده به خونى نديده ام كه از او ، زيباتر و نورانى تر باشد ، و نور صورت و زيبايى شمايلش ، مرا از انديشيدن به كُشتن او ، باز داشت . در آن حال ، آب خواست . شنيدم كه مردى مى گويد : به خدا سوگند ، هيچ آبى نمى نوشى تا به دوزخ ، در آيى و از آب سوزان آن ، بنوشى !

حسين عليه السلام به او گفت : «نه ؛ بلكه بر جدّم پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در مى آيم و در خانه اش با او سُكنا مى گُزينم ، در جايگاه راستى و نزد فرمان رواىِ مقتدر ، و از آبى زلال و خوش بو مى نوشم و از آنچه بر من روا داشتيد و با من كرديد ، به او شِكوه مى بَرم» .

آنان ، همگى خشم گرفتند و گويى كه خداوند ، در دلِ هيچ يك از آنان ، چيزى به نام رحم ، قرار نداده بود . از اين رو ، در همان حال كه با آنان سخن مى گفت ، سرش را جدا كردند !

با خود گفتم : به خدا سوگند ، هيچ گاه ، براى هيچ كارى با شما همراهى نخواهم كرد . .

ص: 252

. .

ص: 253

. .

ص: 254

4824.عنه صلى الله عليه و آله :مثير الأحزان :لَمّا اُثخِنَ [الحُسَينُ عليه السلام ] بِالجِراحِ ، ولَم يَبقَ فيهِ حَراكٌ ، أمَرَ شِمرٌ أن يَرموهُ بِالسِّهامِ ، وناداهُم عُمَرُ بنُ سَعدٍ : ما تَنتَظِرونَ بِالرَّجُلِ ؟ وأمَرَ سِنانَ بنَ أنَسٍ أن يَحتَزَّ رَأسَهُ ، فَنَزَلَ يَمشي إلَيهِ وهُوَ يَقولُ : أمشي إلَيكَ وأعلَمُ أنَّكَ سَيِّدُ القَومِ ، وأنَّكَ خَيرُ النّاسِ أبا واُمّا ! فَاحتَزَّ رَأسَهُ ، ورَفَعَهُ إلى عُمَرَ بنِ سَعدٍ ، فَأَخَذَهُ فَعَلَّقَهُ في لَبَبِ (1) فَرَسِهِ . (2)4825.عنه صلى الله عليه و آله :تذكرة الخواصّ عن هشام بن محمّد :صاحَ شِمرٌ ما تَنتَظِرونَ بِهِ ؟ اِحمِلوا عَلَيهِ ! فَتَشَدَّدَ الحُسَينُ عليه السلام ولَبِسَ سَراويلاً ضَيِّقا ، فَأَعجَلوهُ ، فَضَرَبَهُ الحُصَينُ بنُ تَميمٍ عَلى رَأسِهِ بِالسَّيفِ فَسَقَطَ ، وضَرَبَهُ زُرعَةُ بنُ شَريكٍ التَّميمِيُّ عَلى كَتِفِهِ اليُسرى فَأَبانَها ، فَجَعَلَ يَبكي ، وحَمَلَ عَلَيهِ سِنانُ بنُ أنَسٍ النَّخَعِيُّ فَطَعَنَهُ بِرُمحٍ في تَرقُوَتِهِ ، ثُمَّ نَزَلَ فَحَزَّ رَأسَهُ بَعدَ أن ذَبَحَهُ . (3)4826.عنه صلى الله عليه و آله :المناقب لابن شهرآشوب :قالَ شِمرٌ : ما وُقوفُكُم ؟ وما تَنتَظِرونَ بِالرَّجُلِ وقَد أثخَنَتهُ السِّهامُ ؟ اِحمِلوا عَلَيهِ ثَكِلَتكُم اُمَّهاتُكُم !

فَحَمَلوا عَلَيهِ مِن كُلِّ جانِبٍ ، فَرَماهُ أبُو الحَنوقِ الجُعفِيُّ في جَبينِهِ ، وَالحُصَينُ بنُ نُمَيرٍ في فيهِ ، وأبو أيّوبَ الغَنَوِيُّ بِسَهمٍ مَسمومٍ في حَلقِهِ . فَقالَ [الحُسَينُ] عليه السلام : بِسمِ اللّهِ ، ولا حَولَ ولا قُوَّةَ إلّا بِاللّهِ ، وهذا قَتيلٌ في رِضَى اللّهِ .

وكانَ ضَرَبَهُ زُرعَةُ بنُ شَريكٍ التَّميمِيُّ عَلى كَتِفِهِ الأَيسَرِ ، وعَمرُو بنُ الخَليفَةِ الجُعفِيُّ عَلى حَبلِ عاتِقِهِ ، وكانَ طَعَنَهُ صالِحُ بنُ وَهبٍ المُزَنِيُّ عَلى جَنبِهِ ، وكانَ رَماهُ سِنانُ بنُ أنَسٍ النَّخَعِيُّ في صَدرِهِ ، فَوَقَعَ عَلَى الأَرضِ ، وأخَذَ دَمَهُ بِكَفَّيهِ وصَبَّهُ عَلى رَأسِهِ مِرارا .

فَدَنا مِنهُ عُمَرُ وقالَ : جَزّوا رَأسَهُ ! فَقَصَدَ إلَيهِ نَصرُ بنُ خَرَشَةَ فَجَعَلَ يَضرِبُهُ بِسَيفِهِ ، فَغَضِبَ عُمَرُ ، وقالَ لِخَولِيِّ بنِ يَزيدَ الأَصبَحِيِّ : اِنزِل فَجُزَّ رَأسَهُ ، فَنَزَلَ وجَزَّ رَأسَهُ . (4) .


1- .اللَّبَبُ : المنحر (القاموس المحيط : ج 1 ص 127 «ألَب») .
2- .مثير الأحزان : ص 74 .
3- .تذكرة الخواصّ : ص 253 وراجع : شرح الأخبار : ج 3 ص 164 ح 1092 .
4- .. المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 111 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 55 وراجع : كشف الغمّة : ج 2 ص 263 .

ص: 255

4827.عنه صلى الله عليه و آله :مثير الأحزان :هنگامى كه حسين عليه السلام به سبب [شدّت] زخم ها ، زمينگير شد و قدرت حركت نداشت ، شمر ، فرمان داد تا او را تيرباران كنند . عمر بن سعد هم به آنان ندا داد : منتظر چه هستيد ؟

آن گاه ، به سِنان بن اَنَس فرمان داد تا سرِ حسين عليه السلام را جدا كند . او فرود آمد و به سوى حسين عليه السلام رفت و در حالى كه مى گفت : به سوى تو مى آيم و مى دانم كه تو ، سَرور قوم هستى و بهترين پدر و مادر را دارى .

آن گاه ، سرش را جدا كرد و آن را براى عمر بن سعد فرستاد . او هم آن را گرفت و از گردن اسبش آويخت .4828.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :تذكرة الخواص_ به نقل از هشام بن محمّد _: شمر ، فرياد زد : منتظرِ چه هستيد ؟ به او حمله كنيد !

حسين عليه السلام ، خود را [بر روى اسب ،] محكم گرفت و لباس تنگى به تن كرد . آنان ، شتاب كردند و حُصَين بن تميم ، با شمشير بر سرش زد و او [ بر زمين ] افتاد و زُرْعة بن شريك تميمى نيز به شانه چپ او زد و آن را جدا كرد .

حسين عليه السلام گريان شد كه سِنان بن اَنَس نَخَعى ، به او حمله بُرد و نيزه اى به تَرقُوه وى زد . سپس ، پياده شد و سر حسين عليه السلام را بُريد و از تن ، جدا كرد .4829.عنه صلى الله عليه و آله ( _ لِعَلِيٍّ عليه السلام _ ) المناقب ، ابن شهرآشوب :شمر [ رو به لشكر ] گفت : براى چه ايستاده ايد ؟ از او ، چه انتظار داريد ؟ زخم ها ، او را افكنده اند . مادرتان به عزايتان بنشيند ! به او حمله كنيد .

سپاهيان ، از هر سو به او حمله بُردند . ابو حَنوق جُعْفى ، تيرى به پيشانى امام عليه السلام زد و حُصَين بن نُمَير [ با تيرى ] به دهان او و ابو ايّوب غَنَوى ، با تيرى سمّى ، به گلويش زد . حسين عليه السلام گفت : «به نام خدا ؛ و هيچ تغيير و نيرويى ، جز به خواستِ خدا ، نيست ؛ و اين ، كشته اى براى خشنودى خداست !» .

زُرْعة بن شريك تميمى ، [ ضربه اى ] به شانه چپش و عمرو بن خليفه جُعْفى ، به رگِ گردنش زد . صالح بن وَهْب مُزَنى نيز به پهلويش ضربه اى زد و سِنان بن اَنَس نَخعى هم تيرى (/ نيزه اى) به سينه اش زد و حسين عليه السلام بر زمين افتاد . سپس چند بار خونش را با كفِ دست هايش گرفت و بر سرش ريخت . عمر به او نزديك شد و گفت : سرش را جدا كنيد !

نصر بن خُرَشه ، به سوى حسين عليه السلام رفت و با شمشيرش بر او مى زد كه عمر ، خشمگين شد و به خولى بن يزيد اَصبَحى گفت : پياده شو و سرش را جدا كن .

او نيز پياده شد و سر امام عليه السلام را [ از تن ] جدا كرد . .

ص: 256

4824.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :الفتوح :قال : فَصاحَ الشِّمرُ بنُ ذِي الجَوشَنِ _ لَعَنَهُ اللّهُ _ بِأَصحابِهِ فَقالَ : ما وُقوفُكُم ؟ وماذا تَنتَظِرونَ بِالرَّجُلِ وقَد أوثَقَتهُ السِّهامُ ؟ اِحمِلوا عَلَيهِ ، ثَكِلَتكُم اُمَّهاتُكُم !

قالَ : فَحَمَلوا عَلَيهِ مِن كُلِّ جانِبٍ ، قالَ : وأوثَقَتهُ الجِراحُ بِالسُّيوفِ ، فَضَرَبَهُ رَجُلٌ يُقالُ لَهُ زُرعَةُ بنُ شَريكٍ التَّميمِيُّ _ لَعَنَهُ اللّهُ _ ضَربَةً عَلى يَدِهِ اليُسرى ، وضَرَبَهُ عَمرُو بنُ طَلحَةَ الجُعفِيُّ _ لَعَنَهُ اللّهُ _ عَلى حَبلِ عاتِقِهِ مِن وَرائِهِ ضَربَةً مُنكَرَةً ، ورَماهُ سِنانُ بنُ أنَسٍ النَّخَعِيُّ _ لَعَنَهُ اللّهُ _ بِسَهمٍ ، فَوَقَعَ السَّهمُ في نَحرِهِ ، وطَعَنَهُ صالِحُ بنُ وَهبٍ اليَزَنِيُّ _ لَعَنَهُ اللّهُ _ طَعنَةً في خاصِرَتِهِ ، فَسَقَطَ الحُسَينُ عليه السلام عَن فَرَسِهِ إلَى الأَرضِ ، وَاستَوى قاعِدا ، ونَزَعَ السَّهمَ مِن نَحرِهِ ، وأقرَنَ كَفَّيهِ فَكُلَّمَا امتَلَأَتا من دَمِهِ خَضَّبَ بِهِ رَأسَهُ ولِحيَتَهُ ، وهُوَ يَقولُ : هكَذا حَتّى ألقى رَبّي بِدَمي ، مَغصوبا عَلى حَقّي !

قالَ : وأقبَلَ عُمَرُ بنُ سَعدٍ حَتّى وَقَفَ عَلَيهِ ، وقالَ لِأَصحابِهِ : اِنزِلوا إلَيهِ فَخُذوا رَأسَهُ ! قالَ : فَنَزَلَ إلَيهِ نَصرُ بنُ خَرشَبَةَ الضِّبابِيُّ (1) _ لَعَنَهُ اللّهُ _ وكانَ أبرَصَ ، فَضَرَبَهُ بِرِجلِهِ فَأَلقاهُ عَلى قَفاهُ ، ثُمَّ أخَذَ بِلِحيَتِهِ ، فَقالَ لَهُ الحُسَينُ عليه السلام : أنتَ الأَبقَعُ الَّذي رَأَيتُكَ في مَنامي ، قالَ : أوَ تُشَبِّهُني بِالكِلابِ يَابنَ فاطِمَةَ ؟ قالَ : ثُمَّ جَعَلَ يَضرِبُ بِسَيفِهِ _ لَعَنَهُ اللّهُ _ عَلى مَذبَحِ الحُسَينِ عليه السلام وهُوَ يَقولُ :

أقتُلُكَ اليَومَ ونَفسي تَعلَمُعِلما يَقينا لَيسَ فيهِ مَزعَمُ (2) ولا مَحالَ لا ولا تَأَثُّمَ (3)إنَّ أباكَ خَيرُ مَن يُكَلِّمُ (4)

قالَ : فَغَضِبَ عُمَرُ بنُ سَعدٍ ، ثُمَّ قالَ لِرَجُلٍ : اِنزِل أنتَ إلَى الحُسَينِ فَأَرِحهُ ! قالَ : فَنَزَلَ إلَيهِ خَولِيُّ بنُ يَزيدَ الأَصبَحِيُّ _ لَعَنَهُ اللّهُ _ فَاحتَزَّ رَأسَهُ . (5) .


1- .ويظهر من المصادر الأُخرى أنّه شمر بن ذي الجوشن الضبابي ، وأنّ ما ذكر هنا هو تصحيف .
2- .في المصدر «مرغم» ، والتصويب من بعض المصادر الاُخرى .
3- .في جميع المصادر «و لا مجال لا و لا تكتّم».
4- .في المصدر «تكلّم» ، والتصويب من بعض المصادر الاُخرى .
5- .الفتوح : ج 5 ص 118 ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 35 نحوه وراجع : مطالب السؤول : ص 76 وكشف الغمّة : ج 2 ص 263 وبحار الأنوار : ج 45 ص 56 .

ص: 257

4825.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :الفتوح :شمر بن ذى الجوشن _ كه خدا ، لعنتش كند _ ، بر يارانش بانگ زد و گفت : چرا ايستاده ايد ؟ و منتظر چه هستيد ؟ تيرها ، او را زمينگير كرده است . به او حمله كنيد ، مادرانتان به عزايتان بنشيند !

از هر سو به او حمله كردند . زخم شمشيرها ، او را زمينگير كرده بود . مردى به نام زُرْعة بن شريك تميمى _ كه خدا ، لعنتش كند _ ، ضربه اى بر دست چپ حسين عليه السلام زد و عمرو بن طلحه جُعْفى _ كه خدا ، لعنتش كند _ ، از پشت ، ضربه اى غافلگيرانه بر رگِ گردن امام عليه السلام وارد كرد . سِنان بن اَنَس نَخَعى _ كه خدا ، لعنتش كند _ ، نيز تيرى به سوى او انداخت . تير ، بر گلويش نشست و صالح بن وَهْب يَزَنى _ كه خدا ، لعنتش كند _ ، نيزه اى به پهلوى حسين عليه السلام زد .

حسين عليه السلام ، از اسب به زمين افتاد . آن گاه ، راست نشست و تير را از گلويش بيرون كشيد و كفِ دستانش را كنار هم نهاد [ و زير گلويش گرفت ] و هرگاه از خون ، پُر مى شدند ، سر و صورتش را با آن ، رنگين مى كرد و مى فرمود : «اين گونه خواهم بود تا خدايم را خونين و با حقّ غصب شده ، ديدار كنم» .

عمر بن سعد ، آمد تا بر بالاى سر او ايستاد . سپس به يارانش گفت : فرود آييد و سرش را جدا كنيد !

نصر بن خَرشَبه ضُبابى (1)

_ كه خدا ، لعنتش كند و پيسى داشت _ ، فرود آمد و با پايش ، ضربه اى به حسين عليه السلام زد و او را به پشت خوابانْد و محاسن او را گرفت . حسين عليه السلام به او فرمود : «تو همان سگ سفيدى هستى كه در خواب ديده ام» .

او گفت : اى پسر فاطمه ! مرا به سگ ها تشبيه مى كنى ؟

سپس او _ كه خدا ، لعنتش كند _ ، با شمشير بر گلوى حسين عليه السلام زد و چنين مى خواند :

امروز ، تو را مى كُشم و خودبه يقين و بى هيچ ترديدى ، مى دانم و بى هيچ گزير و هيچ دروغىكه پدرت ، بهترين [ انسان ] ناطق است .

عمر بن سعد ، خشمگين شد و به مردى گفت : فرود بيا و حسين را راحت كن !

خولى بن يزيد اَصبَحى _ كه خدا ، لعنتش كند _ ، فرود آمد و سرش را [ از تن ]جدا كرد . .


1- .ظاهرا و طبق مصادر ديگر ، اين شخص ، همان شمر بن ذى الجوشن ضُبابى بوده كه به غلط ، اين گونه آمده است .

ص: 258

4826.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي عن عمرو بن الحسن عن أبيه :غَضِبَ عُمَرُ بنُ سَعدٍ فَقالَ لِرَجُلٍ كانَ عَن يَمينِهِ : اِنزِل وَيحَكَ إلَى الحُسَينِ فَأَرِحهُ ! فَنَزَلَ إلَيهِ _ قيلَ هُوَ خَولِيُّ بنُ يَزيدَ الأَصبَحِيُّ _ فَاحتَزَّ رَأسَهُ ، وقيلَ : بَل هُوَ شِمرٌ .

ورُوِيَ أنَّهُ جاءَ إلَيهِ شِمرُ بنُ ذِي الجَوشَنِ وسِنانُ بنُ أنَسٍ _ وَالحُسَينُ عليه السلام بِآخِرِ رَمَقٍ يَلوكُ بِلِسانِهِ مِنَ العَطَشِ _ فَرَفَسَهُ شِمرٌ بِرِجلِهِ ، وقالَ : يَابنَ أبي تُرابٍ ، ألَستَ تَزعُمُ أنَّ أباكَ عَلى حَوضِ النَّبِيِّ يَسقي مَن أحَبَّهُ ؟ فَاصبِر حَتّى تَأخُذَ الماءَ مِن يَدِهِ ، ثُمَّ قالَ لِسِنانِ بنِ أنَسٍ : اِحتَزَّ رَأسَهُ مِن قَفاهُ ! فَقالَ : وَاللّهِ لا أفعَلُ ذلِكَ! فَيَكونَ جَدُّهُ مُحَمَّدٌ خَصمي .

فَغَضِبَ شِمرٌ مِنهُ ، وجَلَسَ عَلى صَدرِ الحُسَينِ عليه السلام ، وقَبَضَ عَلى لِحيَتِهِ ، وهَمَّ بِقَتلِهِ ، فَضَحِكَ الحُسَينُ عليه السلام وقالَ لَهُ : أتَقتُلُني ، أوَ لا تَعلَمُ مَن أنَا ؟ قالَ : أعرِفُكَ حَقَّ المَعرِفَةِ : اُمُّكُ فاطِمَةُ الزَّهراءُ ، وأبوكَ عَلِيٌّ المُرتَضى ، وجَدُّكَ مُحَمَّدٌ المُصطَفى ، وخَصمُكَ اللّهُ العَلِيُّ الأَعلى ، وأقتُلُكَ ولا اُبالي . وضَرَبَهُ بِسَيفِهِ اثنَتَي عَشرَةَ ضَربَةً ، ثُمَّ حَزَّ رَأسَهُ . (1) .


1- .مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 36 ؛ بحار الأنوار : ج 45 ص 56 .

ص: 259

4827.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :مقتل الحسين عليه السلام ، خوارزمى_ به نقل از عمرو بن حسن ، از پدرش _: عمر بن سعد ، خشمگين شد و به مردى كه در سمت راستش بود ، گفت : واى بر تو ! فرود بيا و حسين را راحت كن !

او _ كه گفته شده خولى بن يزيد اَصبَحى بوده _ ، پياده شد و سرِ حسين عليه السلام را [ از تن ]جدا كرد . نيز گفته شده كه آن مرد ، شمر بوده است .

همچنين روايت شده كه شمر بن ذى الجوشن و سِنان بن اَنَس ، در آخرين لحظه هاى زندگى حسين عليه السلام كه ديگر رمقى نداشت و از تشنگى ، زبانش را [ مى چرخاند ] ، نزد حسين عليه السلام آمدند و شمر ، با پا به سينه او زد و گفت : اى پسر ابو تُراب ! آيا تو ادّعا نمى كنى كه پدرت بر حوض پيامبر ، ايستاده است و هر كه را دوست دارد ، سيراب مى كند ؟ پس شكيبايى كن تا اين كه آب را از دست او بگيرى !

سپس به سِنان بن اَنَس گفت : سرش را از پشت ، جدا كن !

او گفت : به خدا سوگند ، اين كار را نمى كنم ، كه جدّش محمّد ، طرفِ دعوايم خواهد بود .

شمر ، از [اين سخن و تعلّل] او خشمگين شد . خود بر سينه حسين عليه السلام نشست و محاسنش را گرفت و تصميم به كُشتن او گرفت . حسين عليه السلام لبخندى زد و به او فرمود : «مرا مى كُشى ؟ آيا نمى دانى من كيستم ؟» .

شمر گفت : تو را كاملاً مى شناسم . مادرت ، فاطمه زهرا و پدرت ، على مرتضى و جدّت ، محمّدِ مصطفى و پشتيبانت ، خداى بلندمرتبه والاست . تو را مى كُشم و هيچ باكى ندارم .

آن گاه ، دوازده ضربه با شمشيرش به او زد و سپس ، سر حسين عليه السلام را [ از پيكر ] ، جدا كرد . .

ص: 260

4828.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :المزار الكبير_ في زِيارَةِ النّاحِيَةِ _: الشِّمرُ جالِسٌ عَلى صَدرِكَ ، مولِغٌ سَيفَهُ عَلى نَحرِكَ ، قابِضٌ عَلى شَيبَتِكَ بِيَدِهِ ، ذابِحٌ لَكَ بِمُهَنَّدِهِ (1) ، قَد سَكَنَت حَواسُّكَ ، وخَفِيَت أنفاسُكَ ، ورُفِعَ عَلَى القَنا رَأسُكَ ، (2) . 39 / 18عَدَدُ جِراحاتِ الإِمامِ عليه السلام4831.عنه عليه السلام :الأمالي للصدوق عن بريد بن معاوية العجلي عن أبي جعفر الباقر عليه السلام :اُصيبَ الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام ووُجِدَ بِهِ ثَلاثُمِئَةٍ وبِضعَةٌ وعِشرونَ طَعنَةً بِرُمحٍ ، أو ضَربَةً بِسَيفٍ ، أو رَميَةً بِسَهمٍ . فَرُوِيَ أنَّها كانَت كُلُّها في مُقَدَّمِهِ ؛ لِأَنَّهُ عليه السلام كانَ لا يُوَلّي . (3) .


1- .المُهنَّدُ : السيف المطبوع من حديد الهند (الصحاح : ج 2 ص 557 «هند») .
2- .المزار الكبير : ص 505 ، مصباح الزائر : ص 233 وفيه «خمدت» بدل «خفيت» ، بحار الأنوار : ج 101 ص 322 ح 8 .
3- .الأمالي للصدوق : ص 228 ح 240 ، روضة الواعظين : ص 209 ، المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 110 بزيادة «وكانت السهام في درعه كالشوك في جلد القنفذ» قبل «فروي أنّها» نحوه ، بحار الأنوار : ج 45 ص 52 .

ص: 261

4832.رسول اللّه صلى الله عليه و آله ( _ في عَلِيٍّ عليه السلام _ ) المزار الكبير_ در «زيارت ناحيه مقّدسه» _: شمر ، بر سينه ات نشسته است و شمشيرش را در گودىِ گلويت ، فرو برده است و محاسن سپيدت را به دستش گرفته و با شمشير هندى خود ، تو را ذبح مى كند . حواس تو ، آرام گرفته است و نفس هايت ، آهسته گشته است و سرت ، بر بالاى نيزه رفته است .

9 / 18تعداد زخم هاى امام عليه السلام

4835.عنه صلى الله عليه و آله ( _ في وَصفِ عَلِيٍّ عليه السلام _ ) الأمالى ، صدوق_ به نقل از بريد بن معاويه عِجْلى ، از امام باقر عليه السلام _: حسين بن على عليه السلام ، شهيد شد و سيصد و بيست و چند زخم در او يافتند ؛ زخم بر اثر نيزه و ضربه شمشير و اصابت تير .

همچنين روايت شده كه همه زخم ها در قسمت جلوى بدن او بود ؛ زيرا او ، پشت به دشمن نمى كرد و نمى گريخت . (1) .


1- .در المناقب، ابن شهرآشوب ، اين افزوده آمده است : «و تيرهاى فرو رفته در زِرِهش، مانند خار در پوست خارپشت بود».

ص: 262

4836.عنه صلى الله عليه و آله :الأمالي للطوسي عن معاذ بن مسلم عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :وُجِدَ بِالحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام نَيِّفٌ وسَبعونَ ضَربَةً بِالسَّيفِ . (1)4830.امام على عليه السلام :تاريخ الطبري عن أبي مخنف عن جعفر بن محمّد بن عليّ [الصادق] عليه السلام :وُجِدَ بِالحُسَينِ عليه السلام حينَ قُتِلَ ، ثَلاثٌ وثَلاثونَ طَعنَةً ، وأربَعٌ وثَلاثونَ ضَربَةً . (2)4831.امام على عليه السلام :دلائل الإمامة :قالَ أبو عَبدِ اللّهِ جَعفَرُ بنُ مُحَمَّدٍ [الصّادِقُ] عليه السلام : وُجِدَ بِالحُسَينِ عليه السلام ثَلاثٌ وثَلاثونَ طَعنَةً ، وأربَعٌ وأربَعونَ ضَربَةً ، ووُجِدَ في جُبَّةِ خَزٍّ دَكناءَ كانَت عَلَيهِ مِئَةُ خَرقٍ وبِضعَةَ عَشَرَ خَرقا ، ما بَينَ طَعنَةٍ وضَربَةٍ ورَميَةٍ . ورُوِيَ : مِئَةٌ وعِشرونَ . (3)4832.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ( _ درباره على عليه السلام _ ) دعائم الإسلام عن عليّ بن الحسين [زين العابدين] عليه السلام :اُصيبَ الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام وعَلَيهِ جُبَّةُ خَزٍّ ، حَسِبنا فيها أربَعينَ جِراحَةً ما بَينَ ضَربَةٍ وطَعنَةٍ . (4)4833.الأمالى ، صدوق ( _ به نقل از ابو اُمامه _ ) الكافي عن جابر عن أبي جعفر [الباقر] عليه السلام :قُتِلَ الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام وعَلَيهِ جُبَّةُ خَزٍّ دَكناءُ ، فَوَجَدوا فيها ثَلاثَةً وسِتّينَ ؛ مِن بَينِ ضَربَةٍ بِالسَّيفِ ، وطَعنَةٍ بِالرُّمحِ ، أو رَميَةٍ بِالسَّهمِ . (5)4834.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :الحدائق الورديّة :رُوِيَ عَن بَعضِهِم أنَّهُ قالَ : لَم يُضرَب أحَدٌ فِي الإِسلامِ مُنذُ كانَ ، أكثَرَ مِن ضَربِ الحُسَينِ عليه السلام ؛ وُجِدَ بِهِ مِئَةٌ وعِشرونَ ضَربَةً بِسَيفٍ ، ورَميَةٍ ، وحَذفٍ (6) بِحَجَرٍ . (7) .


1- .الأمالي للطوسي : ص 677 ح 1431 وراجع : الملهوف : ص 172 و مثير الأحزان : ص 73 و مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 34 .
2- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 453 ، أنساب الأشراف : ج 3 ص 409 ، مروج الذهب : ج 3 ص 71 ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 573 كلّها من دون إسنادٍ إلى أحدٍ من أهل البيت عليهم السلام ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 37 ؛ الملهوف : ص 178 ، مثير الأحزان : ص 76 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 52 .
3- .دلائل الإمامة : ص 178 ، الحدائق الورديّة : ج 1 ص 123 ؛ الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج 1 ص 474 ، الردّ على المتعصّب العنيد : ص 39 كلاهما من دون إسنادٍ إلى أحدٍ من أهل البيت عليهم السلام نحوه .
4- .دعائم الإسلام : ج 2 ص 154 ح 547 .
5- .الكافي : ج 6 ص 452 ح 9 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 94 ح 36 .
6- .الحَذْفُ : يستعمل في الرمي والضرب معا (النهاية : ج 1 ص 356 «حذف») .
7- .الحدائق الورديّة : ج 1 ص 213 .

ص: 263

4835.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ( _ در وصف على عليه السلام _ ) الأمالى ، طوسى_ به نقل از مُعاذ بن مُسلم ، از امام صادق عليه السلام _: هفتاد و چند زخم شمشير ، در حسين بن على عليه السلام يافتند .4836.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :تاريخ الطبرى_ به نقل از ابو مِخنَف ، از امام جعفر صادق عليه السلام _: هنگامى كه حسين عليه السلام كُشته شد ، سى و سه زخمِ نيزه و سى و چهار زخم شمشير ، در او يافت شد .4837.عنه صلى الله عليه و آله :دلائل الإمامة :ابو عبد اللّه امام جعفر صادق عليه السلام فرمود : «سى و سه زخمِ نيزه و چهل و چهار زخمِ شمشير ، در حسين عليه السلام ، يافت شد و بر رَداى خَز تيره رنگ او ، بيش از صدو ده پارگى بر اثر نيزه و شمشير و تير بود» .

همچنين روايت شده [ كه فرمود ] : «صد و بيست [ زخم ، در بدن او ] يافت شد» .4838.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :دعائم الإسلام_ از امام زين العابدين عليه السلام _: حسين بن على عليه السلام به شهادت رسيد و بر [ تن ]او ردايى از خَز بود كه ما در آن ، چهل اثر زخم شمشير و نيزه شمرديم .4839.عنه صلى الله عليه و آله ( _ لِعَلِيٍّ عليه السلام _ ) الكافى_ به نقل از جابر ، از امام باقر عليه السلام _: حسين بن على عليه السلام ، كشته شد و بر [ تن ]او، بالاپوش خَز تيره رنگى بود كه شصت و سه اثر ضربه شمشير و نيزه و تير ، در آن يافتند .4840.عنه صلى الله عليه و آله ( _ لِعَلِيٍّ عليه السلام _ ) الحدائق الورديّة :از يكى از آنان (اهل بيت عليهم السلام ) روايت شده كه فرموده است : «از آغاز اسلام ، هيچ كس بيشتر از حسين عليه السلام ، ضربه نخورده است . صد و بيست ضربه شمشير و تير و سنگ ، در او يافت شد» . .

ص: 264

4841.عنه صلى الله عليه و آله ( _ لِعَلِيٍّ عليه السلام _ ) الملهوف :وُجِدَ في قَميصِهِ مِئَةٌ وبِضعَ عَشرَةَ ، ما بَينَ رَميَةٍ وضَربَةٍ وطَعنَةٍ . (1)9 / 19ما رُوِيَ فيمَن قَتَلَ الإِمامَ عليه السلام9 / 19 _ 1شِمرٌ4840.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ( _ به على عليه السلام _ ) كامل الزيارات عن شهاب بن عبد ربّه عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :لَمّا صَعِدَ الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام عَقَبَةَ البَطنِ ، قالَ لِأَصحابِهِ : ما أراني إلّا مَقتولاً ، قالوا : وما ذاكَ يا أبا عَبدِ اللّهِ ؟ قالَ : رُؤيا رَأَيتُها فِي المَنامِ ، قالوا : وما هِيَ ؟ قالَ : رَأَيتُ كِلابا تَنهَشُني ، أشَدُّها عَلَيَّ كَلبٌ أبقَعُ . (2)4841.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ( _ به على عليه السلام _ ) تاريخ دمشق عن محمّد بن عمرو بن حسن :كُنّا مَعَ الحُسَينِ عليه السلام بِنَهرَي كَربَلاءَ ، فَنَظَرَ إلى شِمرِ بنِ ذِي الجَوشَنِ ، فَقالَ : صَدَقَ اللّهُ ورَسولُهُ ، قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : «كَأَنّي أنظُرُ إلى كَلبٍ أبقَعَ يَلَغُ في دِماءِ أهلِ بَيتي» . وكانَ شِمرٌ أبرَصَ . (3) .


1- .الملهوف : ص 178 ، مثير الأحزان : ص 76 ، شرح الأخبار : ج 3 ص 164 الرقم 1093 ، الحدائق الورديّة : ج 1 ص 123 كلاهما عن الشعبي نحوه ؛ مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 37 ، الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج 1 ص 474 ، تذكرة الخواصّ : ص 253 عن هشام بن محمّد وفيه «مائة وعشرين» بدل «مائة وبضع عشرة» وكلاهما نحوه .
2- .كامل الزيارات : ص 157 ح 194 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 87 ح 24 .
3- .تاريخ دمشق : ج 23 ص 190 ح 5031 و ج 55 ص 16 ح 11583 ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 36 عن عمرو بن الحسن ، كنز العمّال : ج 13 ص 672 ح 37714 ؛ بحار الأنوار : ج 45 ص 56 وراجع : تذكرة الخواصّ : ص 252 .

ص: 265

4842.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :الملهوف :در پيراهن امام عليه السلام ، بيش از صد و ده اثرِ تير و شمشير و نيزه ، يافت شد .

9 / 19قاتل امام عليه السلام در گزارش ها
9 / 19 _ 1شِمْر

4843.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ( _ در روز غدير _ ) كامل الزيارات_ به نقل از شهاب بن عبدِ رَبّه ، از امام صادق عليه السلام _: هنگامى كه حسين بن على عليه السلام از عَقَبةُ البَطْن ، بالا رفت ، به ياران خويش فرمود : «من ، خود را كشته مى بينم» .

گفتند : چرا ، اى ابا عبد اللّه ؟

فرمود : «به خاطر رؤيايى كه در خواب ديدم» .

پرسيدند : چه بود ؟

فرمود : «ديدم كه سگ هايى ، مرا گاز مى گيرند و بيشتر از همه ، سگى سياه و سفيد ، (1) مرا مى گرفت» .4844.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ( _ درباره على عليه السلام _ ) تاريخ دمشق_ به نقل از محمّد بن عمرو بن حسن _: ما با حسين عليه السلام ، در كنار دو رود كربلا بوديم كه به شمر بن ذى الجوشن نگريست و فرمود : «خدا و پيامبرش ، راست گفته اند . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : گويى به سگى سياه و سفيد مى نگرم كه زبانش را در خون خاندانم مى كند و مى آشامد » .

و شمر ، پيسى داشت . .


1- .منظور ، سگى است كه مرضِ پيسى دارد كه كنايه از شمر است .

ص: 266

4845.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :مثير الأحزان :ثُمَّ جاءَ آخَرُ فَقالَ : أينَ الحُسَينُ ؟ فَقالَ : ها أنَا ذا ، قالَ : أبشِر بِالنّارِ .

قالَ : اُبشِرُ بِرَبِّ رَحيمٍ ، وشَفيعٍ مُطاعٍ ، مَن أنتَ ؟ قالَ : أنَا شِمرُ بنُ ذِي الجَوشَنِ .

قالَ الحُسَينُ عليه السلام : اللّهُ أكبَرُ ! قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : رَأَيتُ كَأَنَّ كَلبا أبقَعَ يَلَغُ في دِماءِ أهلِ بَيتي .

وقالَ الحُسَينُ عليه السلام : رَأَيتُ كَأَنَّ كِلابا تَنهَشُني ، وكَأَنَّ فيها كَلبا أبقَعَ كانَ أشَدَّهُم عَلَيَّ ، وهُوَ أنتَ ، وكانَ أبرَصَ .

ونَقَلتُ عَنِ التِّرمِذِيِّ : قيلَ لِلصّادِقِ عليه السلام : كَم تَتَأَخَّرُ الرُّؤيا ؟ فَذَكَرَ مَنامَ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، فَكانَ التَّأويلُ بَعدَ سِتّينَ سَنَةً . (1)4846.الكافى ( _ به نقل از حُمران بن اَعيَن ، از امام صادق عليه ) تاريخ خليفة بن خيّاط :الَّذي وَلِيَ قَتلَ الحُسَينِ عليه السلام شِمرُ بنُ ذِي الجَوشَنِ ، وأميرُ الجَيشِ عُمَرُ بنُ سَعدِ بنِ مالِكٍ . (2)4847.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي :فَغَضِبَ شِمرٌ مِنهُ ، وجَلَسَ عَلى صَدرِ الحُسَينِ عليه السلام ، وقَبَضَ عَلى لِحيَتِهِ وهَمَّ بِقَتلِهِ ... وضَرَبَهُ بِسَيفِهِ اثنَتَي عَشرَةَ ضَربَةً ، ثُمَّ حَزَّ رَأسَهُ . (3)4848.الإمام عليّ عليه السلام :الثقات لابن حبّان :الَّذي تَوَلّى في ذلِكَ اليَومِ حَزَّ رَأسِ الحُسَينِ بنِ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ عليه السلام ، شِمرُ بنُ ذِي الجَوشَنِ . (4) .


1- .مثير الأحزان : ص 64 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 31 ؛ أنساب الأشراف : ج 3 ص 401 وليس فيه ذيله من «وقال الحسين عليه السلام » وراجع : الفتوح : ج 5 ص 99 ومقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 1 ص 251 .
2- .تاريخ خليفة بن خيّاط : ص 179 ، تاريخ دمشق : ج 23 ص 190 .
3- .مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 36 ؛ بحار الأنوار : ج 45 ص 56 .
4- .الثقات لابن حبّان : ج 2 ص 311 .

ص: 267

4849.الإمام الباقر عليه السلام :مثير الأحزان :سپس شخص ديگرى آمد و گفت : حسين ، كجاست ؟

فرمود : «من ، اين جا هستم» .

گفت : تو را به آتش [ دوزخ ] ، بشارت مى دهم !

امام عليه السلام فرمود : «خود را به پروردگارى مهربان و شفاعتگرى پذيرنده ، بشارت مى دهم ! تو كيستى ؟» .

گفت : من ، شمر بن ذى الجوشن هستم .

حسين عليه السلام فرمود : «اللّه اكبر ! پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : گويى سگى سياه و سفيد را مى بينم كه زبان ، در خون خانواده ام مى كند و مى آشامد » .

همچنين حسين عليه السلام فرمود : « [ در عالم رؤيا ] ديدم كه سگانى ، مرا گاز مى گيرند و در ميان آنها ، سگى سياه و سفيد ، از همه بيشتر به من حمله مى كند و آن ، تو بودى» .

و شمر ، پيسى داشت .

نيز از تِرمِذى نقل شده كه به [امام] صادق عليه السلام گفته شد : [ تحقّق ] رؤيا ، تا كِى به تأخير مى افتد ؟

صادق عليه السلام ، از خواب پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ياد كرد كه پس از شصت سال ، اتّفاق افتاد .4850.الكافي عن عليّ بن النُّعمان رفعه عن الإمام الباقرتاريخ خليفة بن خيّاط :عهده دار كُشتن حسين عليه السلام ، شمر بن ذى الجوشن و فرمانده لشكر ، عمر بن سعد بن مالك بود .4847.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :مقتل الحسين عليه السلام ، خوارزمى :شمر ، از آن كس [ كه از كُشتن حسين عليه السلام ، خوددارى كرده بود ] ، خشمگين شد . خودش بر سينه حسين عليه السلام نشست و محاسن او را گرفت و تصميم به كُشتن او گرفت ... و با شمشيرش ، دوازده ضربه به او زد و سپس ، سرش را [ از تن ] جدا كرد .4848.امام على عليه السلام :الثقات ، ابن حبّان :كسى كه در آن روز (عاشورا) ، كُشتن حسين بن على بن ابى طالب عليه السلام را به عهده گرفت ، شمر بن ذى الجوشن بود . .

ص: 268

9 / 19 _ 2سِنانُ بنُ أنَسٍ4851.الإمام الصادق عليه السلام ( _ في حديثٍ طَويلٍ ذَكَرَ فيهِ الأَنبِياءَ وأوصِيا ) اُسد الغابة :قَتَلَهُ [أيِ الحُسَينَ عليه السلام ] سِنانُ بنُ أنَسٍ النَّخَعِيُّ ، وقيلَ : قَتَلَهُ شِمرُ بنُ ذِي الجَوشَنِ ، وأجهَزَ عَلَيهِ خَولِيُّ بنُ يَزيدَ الأَصبَحِيُّ ، وقيلَ : قَتَلَهُ عُمَرُ بنُ سَعدٍ ، ولَيسَ بِشَيءٍ ، وَالصَّحيحُ أنَّهُ قَتَلَهُ سِنانُ بنُ أنَسٍ النَّخَعِيُّ .

وأمّا قَولُ مَن قالَ : قَتَلَهُ شِمرٌ وعُمَرُ بنُ سَعدٍ ؛ لِأَنَّ شِمرا هُوَ الَّذي حَرَّضَ النّاسَ عَلى قَتلِهِ ، وحَمَلَ بِهِم إلَيهِ ، وكانَ عُمَرُ أميرَ الجَيشِ فَنُسِبَ القَتلُ إلَيهِ . (1)4852.الإمام الصادق عليه السلام :تاريخ الطبري عن أبي مخنف عن جعفر بن محمّد بن عليّ [الصادق] عليه السلام :جَعَلَ سِنانُ بنُ أنَسٍ لا يَدنو أحَدٌ مِنَ الحُسَينِ عليه السلام إلّا شَدَّ عَلَيهِ مَخافَةَ أن يُغلَبَ عَلى رَأسِهِ ، حَتّى أخَذَ رَأسَ الحُسَينِ عليه السلام فَدَفَعَهُ إلى خَولِيٍّ . (2)4851.امام صادق عليه السلام ( _ در حديث بلندى ، از انبيا و اوصياى آنان سخن گفت، ) تاريخ الطبري عن أبي مخنف :قُتِلَ الحُسَينُ عليه السلام _ واُمُّهُ فاطِمَةُ بِنتُ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله _ قَتَلَهُ سِنانُ بنُ أنَسٍ النَّخَعِيُّ ثُمَّ الأَصبَحِيُّ ، وجاءَ بِرَأسِهِ خَولِيُّ بنُ يَزيدَ . (3)4852.امام صادق عليه السلام :تاريخ الطبري عن حميد بن مسلم :حَمَلَ عَلَيهِ [أي عَلَى الحُسَينِ عليه السلام ] في تِلكَ الحالِ سِنانُ بنُ أنَسِ بنِ عَمرٍو النَّخَعِيُّ ، فَطَعَنَهُ بِالرُّمحِ فَوَقَعَ ، ثُمَّ قالَ لِخَولِيِّ بنِ يَزيدَ الأَصبَحِيِّ : اِحتَزَّ رَأسَهُ ! فَأَرادَ أن يَفعَلَ فَضَعُفَ فَاُرعِدَ .

فَقالَ لَهُ سِنانُ بنُ أنَسٍ : فَتَّ (4) اللّهُ عَضُدَيكَ ، وأبانَ يَدَيكَ ، فَنَزَلَ إلَيهِ فَذَبَحَهُ وَاحتَزَّ رَأسَهُ . ثُمَّ دُفِعَ إلى خَولِيِّ بنِ يَزيدَ ، وقَد ضُرِبَ قَبلَ ذلِكَ بِالسُّيوفِ . (5) .


1- .اُسد الغابة : ج 2 ص 28 ، ذخائر العقبى : ص 250 نحوه ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 581 ، الثقات لابن حبّان : ج 2 ص 309 وفيهما «والذي قتل الحسين بن عليّ عليهماالسلام هو سنان بن أنس النخعي» فقط .
2- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 453 .
3- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 468 ، تاريخ دمشق : ج 14 ص 249 ، المحن : ص 150 كلاهما عن أبي بكر بن أبي شيبة ، بغية الطلب في تاريخ حلب : ج 6 ص 2661 وفيها «سنان بن أبي أنس» ؛ الأمالي للشجري : ج 1 ص 170 .
4- .فَتّ الشيء : كسره (الصحاح : ج 1 ص 259 «فتت») .
5- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 453 ، أنساب الأشراف : ج 3 ص 409 ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 572 ، المنتظم : ج 5 ص 341 وليس فيه من «ثُمّ قال» إلى «يديك» وليس فيهما ذيله وراجع : لباب الأنساب : ج 1 ص 396 والبداية والنهاية : ج 8 ص 188 .

ص: 269

9 / 19 _ 2سِنان بن اَنَس

4855.عنه صلى الله عليه و آله :اُسْد الغابة :حسين عليه السلام را سِنان بن اَنَس نَخَعى كُشت . نيز گفته شده كه شِمر بن ذى الجوشن ، او را كُشت و خولى بن يزيد اَصبَحى ، كار را تمام كرد . همچنين ، گفته شده كه عمر بن سعد ، او را كشته است ؛ ولى نظرِ درستى نيست و صحيح ، آن است كه سِنان بن اَنَس نَخَعى او را كُشت .

امّا سخن كسى كه گفته : «شمر و عمر بن سعد ، او را كُشتند» ، از آن روست كه شمر ، سپاه را به كُشتن حسين عليه السلام ، تحريك مى كرد و با آنان ، به حسين عليه السلام حمله مى كرد . عمر هم فرمانده لشكر بود و از اين رو ، كُشتن [ حسين عليه السلام ] را به آنها نسبت مى دهند .4856.عنه صلى الله عليه و آله ( _ في وَصفِ عَلِيٍّ عليه السلام _ ) تاريخ الطبرى_ به نقل از ابو مِخنَف ، از امام صادق عليه السلام _: سِنان بن اَنَس نمى گذاشت كه كسى به حسين عليه السلام ، نزديك شود و به هر كس كه مى آمد ، حمله مى كرد ، مبادا سرِ او را جدا كند [ و جايزه را ببرد ] ، تا آن كه خود ، سرِ حسين عليه السلام را [ از تن ]جدا كرد و آن را به خولى سپرد .4857.عنه صلى الله عليه و آله :تاريخ الطبرى_ به نقل از ابو مِخنَف : حسين عليه السلام _كه مادرش فاطمه عليهاالسلام ، دختر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بود _ ، كشته شد . او را سِنان بن اَنَس نَخَعى اَصبَحى كُشت و سرش را خولى بن يزيد [ به كوفه ]آورد .4853.امام رضا عليه السلام :تاريخ الطبرى_ به نقل از حُمَيد بن مسلم _: سِنان بن اَنَس نَخَعى ، در آن حال [ كه حسين عليه السلام نيمه جان بود ] ، به او حمله كرد و با نيزه به او زخم زد . حسين عليه السلام به زمين افتاد . سِنان به خولى بن يزيد اَصبَحى گفت : سرش را جدا كن !

او خواست كه اين كار را بكند ؛ امّا ناتوان شد و لرزه گرفت .

سِنان بن اَنَس به او گفت : خدا ، بازوانت را بشكند و دستانت را از تنت ، جدا كند !

آن گاه ، خودش پياده شد و سر حسين عليه السلام را بُريد و از تن جدا كرد و سپس ، آن را به خولى بن يزيد سپرد . پيش از آن ، حسين عليه السلام به وسيله شمشير ، چندين ضربه خورده بود . .

ص: 270

4854.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :تاريخ الطبري عن حميد بن مسلم :قالَ النّاسُ لِسِنانِ بنِ أنَسٍ : قَتَلتَ حُسَينَ بنَ عَلِيٍّ عليه السلام وَابنَ فاطِمَةَ ابنَةِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، قَتَلتَ أعظَمَ العَرَبِ خَطَرا ، جاءَ إلى هؤُلاءِ يُريدُ أن يُزيلَهُم عَن مِلكِهِم ، فَأتِ اُمَراءَكَ فَاطلُب ثَوابَكَ مِنهُم ، لَو أعطَوكَ بُيوتَ أموالِهِم في قَتلِ الحُسَينِ عليه السلام كانَ قَليلاً .

فَأَقبَلَ عَلى فَرَسِهِ _ وكانَ شُجاعا شاعِرا _ وكانَت بِهِ لوثَةٌ (1) ، فَأَقبَلَ حَتّى وَقَفَ عَلى بابِ فُسطاطِ عُمَرَ بنِ سَعدٍ ، ثُمَّ نادى بِأَعلى صَوتِهِ :

أوقِر رِكابي فِضَّةً وذَهَباأنَا قَتَلتُ المَلِكَ المُحَجَّبا قَتَلتُ خَيرَ النّاسِ اُمّا وأباوخَيرُهُم إذ يُنسَبونَ نَسَبا

فَقالَ عُمَرُ بنُ سَعدٍ : أشهَدُ أنَّكَ لَمَجنونٌ ما صَحَحتَ قَطُّ ! أدخِلوهُ عَلَيَّ ، فَلَمّا اُدخِلَ حَذَفَهُ (2) بِالقَضيبِ ، ثُمَّ قالَ : يا مَجنونُ ! أتَتَكَلَّمُ بِهذَا الكَلامِ ؟ ! أما وَاللّهِ لَو سَمِعَكَ ابنُ زِيادٍ لَضَرَبَ عُنُقَكَ . (3) .


1- .لوثةٌ : أي ضعف في رأيهِ ، وتلجلج في كلامه (النهاية : ج 4 ص 275 «لوث») .
2- .حَذَفَهُ : أي ضربه (النهاية : ج 1 ص 356 «حذف») .
3- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 454 ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 573 وفيه «السيّد» بدل «الملك» ، أنساب الأشراف : ج 3 ص 410 وفيه بزيادة «خيرهم في قومهم مركبا» بعد «نسبا» وليس فيه صدره إلى «قليلاً» وراجع : المنتظم ج 5 ص 341 وتذكرة الخواصّ : ص 254 .

ص: 271

4855.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :تاريخ الطبرى_ به نقل از حُمَيد بن مسلم _: مردم به سِنان بن اَنَس گفتند : حسين ، فرزند على و پسر فاطمه ، دختر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله را كُشتى . بزرگ ترينِ عرب را كُشتى . او آمده بود تا اينان را از [ تختِ ]سلطنتشان ، به زير بكِشد . پس نزد فرماندهانت برو و پاداشت را از آنها بخواه كه اگر همه بيت المال را به تو بدهند ، در برابر كُشتن حسين عليه السلام ، اندك است .

او كه جسور و شاعر و كم عقل بود ، با اسبش آمد و آمد تا بر درِ خيمه عمر بن سعد ايستاد و با بالاترين صدايش ، فرياد كشيد :

طلا و نقره ، بر ركابم بريزكه من ، پادشاه باحشمت را كُشتم ؛ آن كه بهترين پدر و مادر را داشتو به گاه بر شمردن نَسَب ، بهترين نَسَب را داشت .

عمر بن سعد گفت : گواهى مى دهم كه تو ديوانه اى و هرگز بهبود نيافته اى ! او را نزد من بياوريد .

چون او را به درون [ خيمه ] آوردند ، با چوبْ دستى ، او را زد و سپس گفت : اى ديوانه ! اين سخنان ، چيست كه مى گويى ؟! بدان كه _ به خدا سوگند _ ، اگر ابن زياد ، اين را از تو بشنود ، گردنت را مى زند ! .

ص: 272

9 / 19 _ 3مُشارَكَةُ سِنانٍ وخَولِيٍّ4858.عنه صلى الله عليه و آله :شرح الأخبار :جُرِحَ الحُسَينُ عليه السلام جِراحاتٍ كَثيرَةً . وثَبَتَ لَهُم وقَد أوهَنَتهُ الجِراحُ ، فَأَحجَموا عَنهُ مَلِيّا ، ثُمَّ تَعاوَروهُ (1) رَميا بِالنَّبلِ ، وحَمَلَ عَلَيهِ سِنانُ بنُ أنَسٍ النَّخَعِيُّ فَطَعَنَهُ ، فَأَثبَتَهُ ، وأجهَزَ خَولِيُّ بنُ يَزيدَ الأَصبَحِيُّ مِن حميَرَ وَاحتَزَّ رَأسَهُ ، وأتى عُبَيدَ اللّهِ بنَ زِيادٍ . (2)4859.عنه صلى الله عليه و آله :أنساب الأشراف عن عوانة بن الحكم :قُتِلَ الحُسَينُ عليه السلام بِكَربَلاءَ ، قَتَلَهُ سِنانُ بنُ أنَسٍ ، وَاحتَزَّ رَأسَهُ خَولِيُّ بنُ يَزيدَ ، وجاءَ بِهِ إلَى ابنِ زِيادٍ ، فَبَعَثَ بِهِ إلى يَزيدَ مَعَ مُحَفِّزِ بنِ ثَعلَبَةَ . (3)4860.عنه صلى الله عليه و آله ( _ لِعَلِيٍّ عليه السلام _ ) سير أعلام النبلاء :طَعَنَهُ [أيِ الحُسَينَ عليه السلام ] سِنانُ بنُ أنَسٍ النَّخَعِيُّ في تَرقُوَتِهِ ، ثُمَّ طَعَنَهُ في صَدرِهِ فَخَرَّ ، وَاحتَزَّ رَأسَهُ خَولِيٌّ الأَصبَحِيُّ لا رَضِيَ اللّهُ عَنهُما . (4)4861.تاريخ بغداد عن أنس :المعجم الكبير عن الزبير بن بكّار :قَتَلَهُ [أيِ الحُسَينَ عليه السلام ] سِنانُ بنُ أبي أنَسٍ النَّخَعِيُّ ، وأجهَزَ عَلَيهِ خَولِيُّ بنُ يَزيدَ الأَصبَحِيُّ مِن حِميَرَ ، وحَزَّ رَأسَهُ وأتى بِهِ عُبَيدَ اللّهِ . (5) .


1- .اعتوروا الشيء وتعاوروه : تداولوه فيما بينهم (لسان العرب : ج 4 ص 618 «عور») .
2- .شرح الأخبار : ج 3 ص 155 .
3- .أنساب الأشراف : ج 3 ص 418 ، الفتوح : ج 5 ص 119 ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 36 ، مطالب السؤول : ص 76 ؛ كشف الغمّة : ج 2 ص 263 وفيها «نزل إليه خولي بن يزيد الأصبحي _ لعنه اللّه _ فاحتزّ رأسه» فقط ، بحار الأنوار : ج 45 ص 56 .
4- .سير أعلام النبلاء : ج 3 ص 299 و ص 302 ، الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج 1 ص 473 ، تاريخ الإسلام للذهبي : ج 5 ص 13 ، الردّ على المتعصّب العنيد : ص 39 كلّها نحوه ؛ الأمالي للشجري : ج 1 ص 168 وفيهما «كان الذي احتزّ رأس الحسين بن عليّ عليهماالسلامخولي بن زيد الأصبحي لعنه اللّه » فقط ، الحدائق الورديّة : ج 1 ص 123 .
5- .. المعجم الكبير : ج 3 ص 117 الرقم 2852 ، العقد الفريد : ج 3 ص 366 عن أبي عبيد القاسم بن سلام ، تاريخ دمشق : ج 14 ص 252 ، بغية الطلب في تاريخ حلب : ج 6 ص 2663 وراجع : جواهر العقدين : ص 409 والإفادة لأبي طالب الزيدي : ص 60 .

ص: 273

9 / 19 _ 3مشاركت سِنان و خولى

4858.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :شرح الأخبار :حسين عليه السلام ، زخم هاى فراوانى برداشته بود ؛ امّا با همه ناتوانى بر اثر آن زخم ها ، ايستاد . دشمنان ، مدّتى دراز از نزديك شدن به او ، خوددارى كردند . سپس ، او را در ميان تيرهاى خود گرفتند و سِنان بن اَنَس نَخَعى ، با نيزه به او حمله كرد و آن را در [ بدن ] او فرو كرد و خولى بن يزيد اَصبَحى از قبيله حِميَر ، كار را تمام كرد و سرِ امام عليه السلام را [ از تن ]جدا كرد و نزد عبيد اللّه بن زياد آورد .4859.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :أنساب الأشراف_ به نقل از عوانة بن حكم _: حسين عليه السلام ، در كربلا كشته شد . سِنان بن اَنَس ، او را كُشت و خولى بن يزيد ، سرش را [ از تن ] جدا كرد و نزد ابن زياد آورد . او هم آن را همراه مُحَفِّز بن ثَعلَبه ، براى يزيد فرستاد .4860.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ( _ به على عليه السلام _ ) سير أعلام النبلاء :سِنان بن اَنَس نَخَعى ، نيزه اى در تَرقُوه امام حسين عليه السلام ، فرو كرد و سپس ، آن را [ بيرون كشيد ]و در سينه او فرو بُرد . حسين عليه السلام [ بر زمين ] افتاد و خولى [ بن يزيد ]اَصبَحى ، سرش را [ از تن ]جدا كرد . خدا از آن دو خشنود مباد !4861.تاريخ بغداد ( _ به نقل از اَنَس _ ) المعجم الكبير_ به نقل از زبير بن بكّار _: سِنان بن اَنَس نَخَعى ، حسين عليه السلام را كُشت و خولى بن يزيد اَصبَحى ، از قبيله حِميَر ، كارش را تمام كرد و سرش را جدا نمود و نزد عبيد اللّه آورد . .

ص: 274

9 / 19 _ 4مُشارَكَةُ شِمرٍ وسِنانٍ4864.الأمالي للصدوق عن زِرِّ بن حُبَيشٍ :لباب الأنساب :الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام ، ضَرَبَهُ خَولِيُّ بنُ يَزيدَ الأَصبَحِيُّ ، قَطَعَهُ شِمرُ بنُ ذِي الجَوشَنِ ، وجَزَّ رَأسَهُ سِنانُ بنُ أنَسٍ النَّخَعِيُّ . (1)9 / 19 _ 5مُشارَكَةُ خَولِيٍّ وسِنانٍ وشِمرٍ4864.الأمالى ، صدوق ( _ به نقل از زَرّ بن حُبَيش _ ) المناقب لابن شهرآشوب :قَتَلَهُ عُمَرُ بنُ سَعدِ بنِ أبي وَقّاصٍ وخَولِيُّ بنُ يَزيدَ الأَصبَحِيُّ ، وَاجتَزَّ رَأسَهُ سِنانُ بنُ أنَسٍ النَّخَعِيُّ وشِمرُ بنُ ذِي الجَوشَنِ . (2)9 / 19 _ 6رَجُلٌ مِن مَذحِجَ4867.اُسد الغابة عن عبد الملك بن أبي سليمان :تاريخ الطبري عن عمّار الدهني عن أبي جعفر [الباقر] عليه السلام :فَقاتَلَ [الحُسَينُ عليه السلام ]حَتّى قُتِلَ صَلَواتُ اللّهِ عَلَيهِ ، قَتَلَهُ رَجُلٌ مِن مَذحِجَ ، وحَزَّ رَأسَهُ وَانطَلَقَ بِهِ إلى عُبَيدِ اللّهِ . (3) .


1- .لباب الأنساب : ج 1 ص 396 .
2- .المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 77 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 198 ح 15 .
3- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 390 ، تهذيب الكمال : ج 6 ص 428 ، تهذيب التهذيب : ج 1 ص 592 ، سير أعلام النبلاء : ج 3 ص 309 ، مروج الذهب : ج 3 ص 70 ؛ الأمالي للشجري : ج 1 ص 192 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 74 ح 4 .

ص: 275

9 / 19 _ 4مشاركت شمر و سِنان

4867.اُسد الغابة ( _ به نقل از عبد الملك بن ابى سليمان _ ) لباب الأنساب :خولى بن يزيد اَصبَحى ، بر حسين بن على عليه السلام ضربه زد ، شمر بن ذى الجوشن ، او را تكّه تكّه كرد و سِنان بن اَنَس نَخَعى ، سرش را [ از تن ] جدا كرد .

9 / 19 _ 5مشاركت خولى و سِنان و شِمر

4870.الغارات عن عليّ بن محمّد بن أبي سيف عن أصحابه ( _ في بَيانِ اهتِمامِ مُحَمَّدِ بنِ أبي بَكرٍ بِكِ ) المناقب ، ابن شهرآشوب :عمر بن سعد بن ابى وقّاص و خولى بن يزيد اَصبَحى ، حسين عليه السلام را كشتند و سِنان بن اَنَس نَخَعى و شمر بن ذى الجوشن ، سرش را [ از تن ] جدا كردند .

9 / 19 _ 6مردى از قبيله مَذحِج

4872.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :تاريخ الطبرى_ به نقل از عمّار دُهْنى ، از امام باقر عليه السلام _: حسين عليه السلام ، جنگيد تا كشته شد . درودهاى خدا بر او باد ! مردى از مَذحِج ، او را كُشت و سرش را جدا كرد و نزد عبيد اللّه [ بن زياد ]آورد . .

ص: 276

9 / 20رُجوعُ الفَرَسِ بِلا راكِبٍ4875.الاستيعاب عن عبد اللّه بن عبّاس :الأمالي للصدوق عن عبد اللّه بن منصور عن جعفر بن محمّد بن عليّ بن الحسين عن أبيه عن جدّه [زين العابدين] عليهم السلام :أقبَلَ فَرَسُ الحُسَينِ عليه السلام حَتّى لَطَّخَ عُرفَهُ وناصِيَتَهُ بِدَمِ الحُسَينِ عليه السلام ، وجَعَلَ يَركُضُ ويَصهَلُ ، فَسَمِعَ بَناتُ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله صَهيلَهُ ، فَخَرَجنَ فَإِذَا الفَرَسُ بِلا راكِبٍ ، فَعَرَفنَ أنَّ حُسَينا عليه السلام قَد قُتِلَ .

وخَرَجَت اُمُّ كُلثومٍ بِنتُ الحُسَينِ عليه السلام (1) ، واضِعَةً يَدَها عَلى رَأسِها ، تَندُبُ وتَقولُ : وا مُحَمَّداهُ ! هذَا الحُسَينُ بِالعَراءِ ، قَد سُلِبَ العِمامَةَ وَالرِّداءَ . (2)4871.تفسير فرات ( _ به نقل از كعب الأحبار _ ) مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي :أقبَلَ فَرَسُ الحُسَينِ عليه السلام ، وقَد عَدا مِن بَينِ أيديهِم أن لا يُؤخَذَ ، فَوَضَعَ ناصِيَتَهُ في دَمِ الحُسَينِ عليه السلام ، وذَهَبَ يَركُضُ إلى خَيمَةِ النِّساءِ ، وهُوَ يَصهَلُ ويَضرِبُ بِرَأسِهِ الأَرضَ عِندَ الخَيمَةِ .

فَلَمّا نَظَرَت أخَواتُ الحُسَينِ عليه السلام وبَناتُهُ وأهلُهُ إلَى الفَرَسِ لَيسَ عَلَيهِ أحَدٌ ، رَفَعنَ أصواتَهُنَّ بِالصُّراخِ وَالعَويلِ ، ووَضَعَت اُمُّ كُلثومٍ يَدَها عَلى اُمِّ رَأسِها ونادَت : وا مُحَمَّداه ! وا جَدّاه ! وا نَبِيّاه ! وا أبَا القاسِماه ! وا عَلِيّاه ! وا جَعفَراه ! وا حَمزَتاه ! وا حَسَناه ! هذا حُسَينٌ بِالعَرا ، صَريعٌ بِكَربَلا ، مَحزوزُ الرَّأسِ مِنَ القَفا ، مَسلوبُ العِمامَةِ وَالرِّداءِ ! ثُمَّ غُشِيَ عَلَيها . (3)4872.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :المزار الكبير_ في زِيارَةِ النّاحِيَةِ _: وأسرَعَ فَرَسُكَ شارِدا ، وإلى خِيامَكَ قاصِدا ، مُحَمحِما باكِيا . فَلَمّا رَأَينَ النِّساءُ جَوادَكَ مَخزِيّا ، ونَظَرنَ سَرجَكَ عَلَيهِ مَلوِيّا ، بَرَزنَ مِنَ الخُدورِ ، ناشِراتِ الشُّعورِ ، عَلَى الخُدودِ لاطِماتٍ ، لِلوُجوهِ سافِراتٍ (4) ، وبِالعَويلِ داعِياتٍ ، وبَعدَ العِزِّ مُذَلَّلاتٍ ، وإلى مَصرَعِكَ مُبادِراتٍ ، وَالشِّمرُ جالِسٌ عَلى صَدرِكَ ، مولِغٌ سَيفَهُ عَلى نَحرِكَ ، قابِضٌ عَلى شَيبَتِكَ بِيَدِهِ ، ذابِحٌ لَكَ بِمُهَنَّدِهِ ، قَد سَكَنَت حَواسُّكَ ، وخَفِيَت أنفاسُكَ ، ورُفِعَ عَلَى القَنا رَأسُكَ . (5) .


1- .والصحيح : «اُخت الحسين» ، كما في روضة الواعظين .
2- .الأمالي للصدوق : ص 226 ح 239 ، روضة الواعظين : ص 209 من دون إسنادٍ إلى أحدٍ من أهل البيت عليهم السلام ، بحار الأنوار : ج 44 ص 322 .
3- .مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 37 ، الفتوح : ج 5 ص 119 نحوه وليس فيه ذيله من «ووضعت» ؛ بحار الأنوار : ج 45 ص 60 .
4- .في المصدر : «الوجوه سافرات» ، والظاهر أنّ الصواب ما أثبتناه كما في بحار الأنوار : ج 101 ص 240 . و قد قرأها بعضُهم هكذا : «ناشِرات الشعور على الخدود ، لاطمات الوجوه ، سافرات ،» ، و لكنّه بعيد .
5- .المزار الكبير: ص 504 ح 9 وراجع : موسوعة الإمام الحسين عليه السلام : ج 12 ص 248 (القسم الثالث عشر / الفصل الثالث عشر / الزيارة الثانية برواية الإقبال) .

ص: 277

9 / 20بازگشت اسبِ بى سوار

الأمالى ، صدوق_ به نقل از عبد اللّه بن منصور ، از امام صادق ، از پدرش امام باقر ، از امام زين العابدين عليهم السلام _: اسب حسين عليه السلام ، جلو رفت تا يال و پيشانى اش از خون حسين ، رنگين شد ، و مى تاخت و شيهه مى كشيد . دختران پيامبر صلى الله عليه و آله ، شيهه اش را شنيدند و بيرون دويدند . اسب را بدون سوار ديدند و فهميدند كه حسين عليه السلام ، كُشته شده است . امّ كلثوم ، دختر (1) حسين عليه السلام ، [ از خيمه ] بيرون آمد و در حالى كه دست بر سر نهاده بود ، ناله مى كرد و مى گفت : وا محمّدا ! اين ، حسين عليه السلام است كه بى عمامه و رَدا در صحرا افتاده است .

مقتل الحسين عليه السلام ، خوارزمى :اسب حسين عليه السلام ، از دست دشمنان گريخت . پيش آمد و پيشانى اش را بر خون حسين عليه السلام نهاد و به تاختْ رفت تا به خيمه زنان رسيد . شيهه مى كشيد و سرش را به زمينِ جلوى خيمه مى كوفت . هنگامى كه خواهران حسين عليه السلام و دختران و خانواده اش ، كسى را روى اسب نديدند ، صدا به ناله و ضجّه ، بلند كردند و اُمّ كلثوم ، دست بر فرق سرش نهاد و فرياد بر آورد : وا محمّدا ! وا جدّا ! وا نبيّا ! وا ابا قاسما ! وا عليّا ! وا جعفرا ! وا حمزتا ! وا حَسَنا ! اين ، حسين است كه در صحراى كربلا ، بر خاكْ افتاده است ، سر از پُشتْ بريده و عمامه و رَدا ، رُبوده ! سپس ، از حال رفت .

المزار الكبير_ در «زيارت ناحيه مقدّسه» _: و اسبت ، به شتابْ گريخت و با شيهه و گريان ، آهنگ خيمه هايت را كرد . هنگامى كه زنان ، اسبت را خوار و پريشان ، و زين تو را بر آن ، واژگون ديدند ، از پرده بيرون آمدند ، موهايشان را پريشان كرده ، بر گونه هاى خود زدند ، صورت هاى خود را گشودند و ناله ، سر دادند و پس از عزّتمندى ، خوار شدند و به سوى قتلگاهت شتافتند . شمر ، بر سينه ات نشسته و شمشيرش را در گودىِ گلويت ، فروُبرده است و محاسن سپيدت را به دستش گرفته است و با شمشير هندى خود ، تو را ذبح مى كند . حواس تو ، آرام گرفته است و نفس هايت ، آهسته گشته است و سرت ، بر بالاى نيزه رفته است .

.


1- .صحيح ، آن است كه اُمّ كلثوم ، خواهر امام حسين عليه السلام است .

ص: 278

. .

ص: 279

. .

ص: 280

. .

ص: 281

سخنى در باره تعداد شهداى كربلا
اشاره

تعداد دقيق شهداى كربلا ، مشخّص نيست . از اين رو ، براى رسيدن به عددى نزديك به واقع ، نام كسانى را كه در منابع نسبتا معتبر ، در زمره شهداى كربلا شمرده شده اند ، در اين جا مى آوريم . گفتنى است كه شهداى واقعه كربلا را به چهار دسته ، مى توان تقسيم كرد :

دسته اوّل : شهداى كربلا از ياران پيامبر خدا صلى الله عليه و آله

اين عدّه ، عبارت اند از : 1. اَنَس بن حارث 2. عبد الرحمان بن عبد ربّه انصارى . (1)

دسته دوم : شهداى كربلا از ياران امام على عليه السلام

اين عدّه ، عبارت اند از : 3. ابو ثُمامه عمرو بن عبد اللّه صائِدى 4. حبيب بن مُظاهر اسدى

.


1- .على القاعده ، افراد ديگرى هم از صحابه پيامبر در سپاه امام عليه السلام بوده اند ، چنان كه در باره افرادى نظير : حبيب بن مُظاهر و مسلم بن عوسجه و هانى بن عُروه و عبد اللّه بن يقطُر ، ادّعا شده است (إبصار العين : ص 221) ؛ امّا بر اساس مداركى كه فعلاً در دست هستند ، تنها در باره اين دو نفر مدرك روشن و معتبر وجود دارد .

ص: 282

5. زاهر ، غلام عمرو بن حَمِق 6. عمّار بن ابى سلامه دالانى 7. سعد بن حارث خُزاعى ، غلام امير مؤمنان عليه السلام 8. عبد اللّه بن عُمَير كَلْبى 9. كَردوس بن زهير 10. نافِع بن هلال جملى .

دسته سوم : شهداى كربلا از اهل بيت امام حسين عليه السلام

اين عدّه ، عبارت اند از : 11. على اكبر 12. عبد اللّه (على اصغر) 13. عبد اللّه بن على 14. عثمان بن على 15. جعفر بن على 16. عبّاس بن على 17. ابو بكر بن على 18. محمّد بن على 19. ابو بكر بن حسن 20. عبد اللّه بن حسن 21. قاسم بن حسن 22. جعفر بن عقيل 23. عبد الرحمان بن عقيل 24. عبد اللّه بن عقيل 25. محمّد بن ابى سعيد بن عقيل

.

ص: 283

26. عبد اللّه بن مسلم بن عقيل 27. محمّد بن عبد اللّه بن جعفر 28. عون بن عبد اللّه بن جعفر . در گزارش هاى نادر ، افراد ديگرى نيز در شمارِ شهداى اهل بيت آمده اند ؛ از جمله : 29. ابراهيم بن على (1) 30. عبّاس اصغر بن على (2) 31. جعفر بن على 3 33. عبد اللّه اصغر بن على (3) 34. عبيد اللّه بن على 5

.


1- .لباب الأنساب : ج 1 ص 400 ، المناقب ، ابن شهرآشوب : ج 4 ص 112 ؛ عقد الفريد : ج 3 ص 370 ، الامامة والسياسة : ج 2 ص 12 ، مقاتل الطالبيّين : ص 91 ، مقتل الحسين عليه السلام ، خوارزمى : ج 2 ص 47 .
2- .تهذيب الكمال : ج 20 ص 479 ، تاريخ خليفة بن خيّاط : ص 179 .
3- .المناقب ، ابن شهرآشوب : ج 4 ص 12 (كه در آن ، نامى از عبداللّه فرزند اُم البنين نيامده و ممكن است اين ، همان باشد) .

ص: 284

35. عمر بن على (1) 36. عتيق بن على (2) 37. قاسم بن على (3) 38. بشر بن حسن (4) 39. عمر بن حسن (5) 40. ابو بكر بن حسين (6) 41. ابو بكر بن قاسم بن حسين (7) 42. ابراهيم بن حسين (8) 43. جعفر بن حسين (9) 44. حمزة بن حسين 10

.


1- .ر. ك : ص 117 (فصل پنجم : شهادت فرزندان امير مؤمنان عليه السلام / يادآوري) .
2- .سير أعلام النبلاء :ج 3 ص 320 ، تاريخ الإسلام ، ذهبى : ج 5 ص 21، تهذيب الكمال : ج 20 ص 479 .
3- .المناقب ، ابن شهرآشوب : ج 4 ص 107 .
4- .المناقب ، ابن شهرآشوب : ج 4 ص 112 .
5- .المناقب ، ابن شهرآشوب : ج 4 ص 112 ؛ مقتل الحسين عليه السلام ، خوارزمى : ج 2 ص 48 .
6- .ر . ك : ص 135 (فصل ششم / ابوبكر بن حسن) .
7- .تاريخ خليفة بن خيّاط : ص 179 .
8- .المناقب ، ابن شهرآشوب : ج 4 ص 113 .
9- .الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج 1 ص 476 ؛ المناقب ، ابن شهرآشوب : ج 4 ص 113 .

ص: 285

45. زيد بن حسين (1) 46. قاسم بن حسين (2) 47. محمّد بن حسين (3) 48. عمر بن حسين (4) 49. محمّد بن عقيل (5) 50. محمّد بن عبد اللّه بن عقيل (6) 51. حمزة بن عقيل (7) 52. على بن عقيل (8) 53. عَون بن عقيل (9) 54. جعفر بن محمّد بن عقيل (10)

.


1- .المناقب ، ابن شهرآشوب : ج 4 ص 113 .
2- .همان.
3- .المناقب ، ابن شهر آشوب: ج 4 ص 108 ؛ در أنساب الأشراف :ج3 ص 422 «قاسم بن حسن» را ذكر نكرده و احتمال تصحيف ، قوى است .
4- .المناقب ، ابن شهرآشوب : ج 4 ص 113 ؛ تذكرة الخواص : ص 277 .
5- .أنساب الأشراف : ج 2 ص 328 و 414 ، الأخبار الطوال : ص 257 ، مقتل الحسين عليه السلام ، خوارزمى : ج 2 ص 48 .
6- .نسب قريش : ص 45 ، مقتل الإمام أميرالمؤمنين على بن أبى طالب ، ابن ابى الدنيا : ص 122 ؛ لباب الأنساب : ج 1 ص 334 .
7- .المجدى : ص 308 .
8- .مقاتل الطالبيّين : ص 98 ، لباب الأنساب : ج 1 ص 402 .
9- .أنساب الأشراف : ج 3 ص 422 ، تذكرة الخواص : ص 255 ؛ المناقب ، ابن شهرآشوب : ج 4 ص 112 .
10- .مقاتل الطالبيّين : ص 98 ، مقتل الحسين عليه السلام ، خوارزمى : ج 2 ص 48 ؛ المناقب ، ابن شهرآشوب : ج 4 ص 112 .

ص: 286

55. ابو سعيد بن عقيل (1) 56. ابراهيم بن مسلم بن عقيل (2) 57. محمّد بن مسلم بن عقيل (3) 58. عبد الرحمان بن مسلم بن عقيل (4) 59. عبيد اللّه بن مسلم بن عقيل (5) 60. ابو عبد اللّه بن مسلم بن عقيل (6) 61. على بن مسلم بن عقيل (7) 62. ابراهيم بن جعفر (8) 63. ابو بكر بن عبد اللّه بن جعفر (9) 64. عون اصغر بن عبد اللّه بن جعفر (10) 65. حسين بن عبد اللّه بن جعفر (11)

.


1- .المجدى : ص 308 .
2- .الأمالى ، صدوق : ص 143 الرقم 145 .
3- .مقاتل الطالبيّين : ص 97 ، تذكرة الخواص : ص 255 ، مقتل الحسين عليه السلام ، خوارزمى : ج 2 ص 48 ، كفاية الطالب : ص 447 ؛ الأمالى ، صدوق : ص 143 الرقم 145 ، لباب الأنساب : ج 1 ص 335 و 402 ، المناقب ، ابن شهرآشوب : ج 4 ص 106 و 112 .
4- .تاريخ خليفة بن خيّاط : ص 179 ، سير أعلام النبلاء : ج 3 ص 320 ، نسب قريش : ص 84 ، مقتل الحسين عليه السلام ، خوارزمى : ج 2 ص 47 .
5- .الإقبال : ج 3 ص 76 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 68 .
6- .مصباح الزائر : ص 281 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 271 .
7- .لباب الأنساب :ج 1 ص 335.
8- .مقتل الحسين عليه السلام ، خوارزمى : ج 2 ص 49 .
9- .أنساب الأشراف : ج 2 ص 325 ، شرح نهج البلاغة، ابن ابى الحديد : ج 15 ص 237، (گفته شده است كه در واقعه «حَرّه» كشته شده است ر. ك: مقاتل الطالبيّين : ص 122 ، جمهرة أنساب العرب : ص 68) .
10- .نسب قريش: ص 83 ، جمهرة أنساب العرب : ص 68 .
11- .نسب قريش : ص 83 ، جمهرة أنساب العرب : ص 68 .

ص: 287

66. عبيد اللّه بن عبد اللّه بن جعفر (1) 67. عون بن جعفر بن جعفر 2 68. محمّد بن جعفر 3 69. محمّد بن عبّاس (2) 70. احمد بن محمّد هاشمى . (3)

دسته چهارم : شهداى كربلا از ياران امام حسين عليه السلام

71. ابراهيم بن حُصَين اسدى 72. برادرزاده حُذَيفة بن اَسيد غِفارى 73. ابو هَيّاج 74. اَدهَم بن اميّه

.


1- .مقاتل الطالبيّين : ص 96 ، مقتل الحسين عليه السلام ، خوارزمى : ج 2 ص 48 ، كفاية الطالب : ص 446 ؛ المناقب ، ابن شهرآشوب : ج 4 ص 106 و 112 وفيه «عبد اللّه بن عبد اللّه بن جعفر» .
2- .المناقب ، ابن شهرآشوب: ج 4 ص 112.
3- .المناقب ، ابن شهرآشوب: ج 4 ص 105 ابن شهر آشوب ، از او رَجَزى نقل نموده است ؛ ولى از كشته شدن او سخن نمى گويد .

ص: 288

75. انيس بن مَعقِل اَصبَحى 76. بُرَير بن خُضَير 77. بشير بن عمرو حَضرَمى 78. جابر بن حَجّاج 79. جَبَلة بن على شيبانى 80. جُنَادة بن حارث 81. جُندَب بن حجير 82. جوانى كه پدرش شهيد شده بود 83. جون ، غلام ابو ذر 84. جوين بن مالك 85. حارث بن اِمرؤ القيس 86. حارث بن نَبهان ، غلام حمزة بن عبد المطّلب 87. حتوف بن حارث 88. حَجّاج بن زيد 89. حَجّاج بن مَسروق 90. حُرّ بن يزيد رياحى 91. حلّاس بن عمرو 92. نُعمان بن عمرو 93. حَنظَلة بن اسعد 94. رافع ، هم پيمان بنى شنده 95. رُمَيث بن عمرو 96. زُهَير بن بِشْر خَثعَمى 97. زُهَير بن سليم اَزْدى

.

ص: 289

98. زُهَير بن قَين بَجَلى 99. زيد بن مَعقِل 100. سالم ، هم پيمان ابن مدنيّه 101. سعد بن حنظله تميمى 102. سعيد بن عبد اللّه حنفى 103. سعيد بن كَردَم 104. سليمان ، غلام امام حسين عليه السلام 105. سليمان بن ربيعه 106. سوّار بن ابى حِميَر 107. سُوَيد بن عمرو بن ابى مُطاع 108. سيف بن حارث جابرى 109. سيف بن مالك 110. شَبيب بن عبد اللّه نَهشَلى 111. شوذَب ، هم پيمان بنى شاكر 112. ضُباب بن عامر 113. ضَرغامة بن مالك 114. عابِس بن ابى شَبيب شاكرى 115. عامر بن مسلم 116. سالم ، غلام عامر بن مسلم 117. عباد بن ابى مهاجر 118. عبد الرحمان بن عبد اللّه اَرحَبى (يَزَنى) 119. عبد اللّه بن قيس غِفارى 120. عبد الرحمان بن قيس غِفارى

.

ص: 290

121. عُقْبة بن صَلت 122. عمّار بن حسّان طايى 123. عمران بن كعب 124. عمر بن اَحدوث حَضرَمى 125. عمر بن خالد صَيداوى 126. سعد ، غلام عمر بن خالد صَيداوى 127. عمرو بن خالد اَزْدى 128. خالد بن عمرو اَزْدى 129. عمرو بن ضَبيعه 130. عمرو بن عبد اللّه جُندَعى 131. عمرو بن قَرَظَه انصارى 132. عُمَير (/ عمرو) بن عبد اللّه مَذحِجى 133. غلام ترك 134. قارِب ، غلام امام حسين عليه السلام 135. قاسم بن حبيب اَزْدى 136. قَعنَب بن عمرو نَمِرى 137. كِنانة بن عتيق 138. مالك بن عبد بن سَريع جابرى 139. مُجَمِّع بن زياد 140. مُجَمّع بن عبد اللّه عائِذى 141. پسر مُجَمّع بن عبد اللّه عائذى 142. مسعود بن حَجّاج 143. [فرزندش]عبد الرحمان بن مسعود

.

ص: 291

144. مُسلم بن عَوسَجه اسدى 145. مسلم(/ اَسلَم) بن كثير 146. مُنجِح ، غلام امام حسين عليه السلام 147. نَعيم بن عَجْلان 148. هَفهاف بن مُهَنَّد راسِبى 149. هَمّام بن سَلَمه قانِصى (قايضى) 150. وَهْب بن وهب 151. يحيى بن سليم مازِنى 152. ابو شعشعا ، يزيد بن زياد بن مُهاصِر 153. يزيد بن نَبيط عبدى 154. و فرزندش عبد اللّه بن نَبيط عبدى 155. و فرزند ديگرش عبيد اللّه بن نَبيط عبدى . افزون بر اسامى ياد شده ، افراد ديگرى نيز جزو شهداى كربلا گزارش شده اند كه به دليل معتبر نبودن منابع گزارش ها ، از ذكر آنها ، صرف نظر كرديم .

.

ص: 292

. .

ص: 293

بخش نهم : پس از شهادت

اشاره

فصل يكم: نهايت سنگ دلى

فصل دوم: نشانه هاى آشكار شده

فصل سوم: به خاك سپارى شهيدان

فصل چهارم: ماجراى سرهاى شهيدان

فصل پنجم: كرامت هاى ديده شده از سرِ سيّدُ الشهداعليه السلام

فصل ششم: از كربلا تا كوفه

فصل هفتم: از كوفه تا شام

ص: 294

الفصل الأوّل : غايَةُ القَساوَةِ1 / 1سَلبُ الإِمامِ !تاريخ الطبري عن أبي مخنف عن جعفر بن محمّد بن عليّ [الصّادق] عليه السلام :سُلِبَ الحُسَينُ عليه السلام ما كانَ عَلَيهِ ، فَأَخَذَ سَراويلَهُ بَحرُ بنُ كَعبٍ ، وأخَذَ قَيسُ بنُ الأَشعَثِ قَطيفَتَهُ (1) _ وكانَت مِن خَزٍّ ، وكانَ يُسَمّى بَعدُ قَيسَ قَطيفَةٍ _ وأخَذَ نَعلَيهِ رَجُلٌ مِن بَني أودٍ ، يُقالُ لَهُ : الأَسوَدُ ، وأخَذَ سَيفَهُ رَجُلٌ مِن بَني نَهشَلِ بنِ دارِمٍ ، فَوَقَعَ بَعدَ ذلِكَ إلى أهلِ حَبيبِ بنِ بُدَيلٍ . (2)

تاريخ الطبري عن حُميد بن مسلم :إنَّ رَجُلاً مِن كِندَةَ ، يُقالُ لَهُ : مالِكُ بنُ النُّسَيرِ مِن بَني بَدّاءَ أتاهُ ، فَضَرَبَهُ عَلى رَأسِهِ بِالسَّيفِ ، وعَلَيهِ بُرنُسٌ لَهُ ، فَقَطَعَ البُرنُسَ (3) وأصابَ السَّيفُ رَأسَهُ ، فَأَدمى رَأسَهُ ، فَامتَلَأَ البُرنُسُ دَما . فَقالَ لَهُ الحُسَينُ عليه السلام : لا أكَلتَ بِها ولا شَرِبتَ ، وحَشَرَكَ اللّهُ مَعَ الظّالِمينَ ! قالَ : فَأَلقى ذلِكَ البُرنُسَ ، ثُمَّ دَعا بِقَلَنسُوَةٍ (4) ، فَلَبِسَها وَاعتَمَّ وقَد أعيا وبَلَّدَ (5) ، وجاءَ الكِندِيُّ حَتّى أخَذَ البُرنُسَ _ وكانَ مِن خَزٍّ _ فَلَمّا قَدِمَ بِهِ بَعدَ ذلِكَ عَلَى امرَأَتِهِ اُمِّ عَبدِ اللّهِ ابنَةِ الحُرِّ ، اُختِ حُسَينِ بنِ الحُرِّ البَدِّيِّ ، أقبَلَ يَغسِلُ البُرنُسَ مِنَ الدَّمِ . فَقالَت لَهُ امرَأَتُهُ : أسَلَبَ ابنِ بِنتِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله تُدخِلُ بَيتي ؟ ! أخرِجهُ عَنّي . فَذَكَرَ أصحابُهُ أنَّهُ لَم يَزَل فَقيرا بِشَرٍّ حَتّى ماتَ . (6)

.


1- .القَطِيفَةُ : كساء له خَمْل (النهاية : ج 4 ص 84 «قطف») .
2- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 453 ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 572 ، أنساب الأشراف : ج 3 ص 409 من دون إسنادٍ إلى أحدٍ من أهل البيت عليهم السلام نحوه وراجع : الأخبار الطوال : ص 302 .
3- .البُرنُس : كلّ ثوب رأسه منه ملتزق به (النهاية : ج 1 ص 122 «برنس») .
4- .القَلَنْسُوَة : من ملابس الرؤوس معروف (لسان العرب : ج 6 ص 181 «قلس») .
5- .بَلَّدَ الرجل : إذا لم يتّجه لشيء ، وبَلَّدَ : إذا نكّس في العمل وضعف حتّى في الجري (لسان العرب : ج 3 ص 96 «بلد») .
6- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 448 ، أنساب الأشراف : ج 3 ص 408 ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 35 وفيه «مالك بن نسر» ؛ مثير الأحزان : ص 73 ، إعلام الورى : ج 1 ص 467 ، شرح الأخبار : ج 3 ص 163 ح 1090 عن المدائني وفيه «مالك بن بشير» وليس في الثلاثة الأخيرة ذيله من «وقد أعيا» ، المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 57 وفيه «مالك بن اليسر» وكلّها نحوه ، بحار الأنوار : ج 45 ص 53 .

ص: 295

فصل يكم : نهايت سنگ دلى

1 / 1تاراج كردن وسايل امام عليه السلام

تاريخ الطبرى_ به نقل از ابو مِخنَف ، از امام صادق عليه السلام _: لباسى را كه به تن حسين عليه السلام بود ، به تاراج بردند . بحر بن كعب ، شلوار ايشان را برداشت و قيس بن اشعث ، قطيفه (1) ايشان را بُرد كه از جنس خز بود و از آن پس ، «قيسِ قطيفه» ناميده شد . مردى از قبيله بنى اَوْد ، به نام اَسوَد ، كفش هاى ايشان و مردى از قبيله بنى نَهشَل بن دارِم ، شمشير ايشان را به تاراج برد . شمشير ايشان ، بعدها به دست خانواده حبيب بن بُدَيل افتاد .

تاريخ الطبرى_ به نقل از حُمَيد بن مسلم _: مردى از قبيله كِنده از تيره بنى بَدّاء ، به نام مالك بن نُسَير ، به نزد حسين عليه السلام آمد و با شمشير ، بر سر ايشان زد ، تا آن جا كه كلاهِ زير كلاهْ خودِ ايشان را شكافت . شمشير به سر ايشان رسيد و آن را خون انداخت و كلاه ، پر از خون شد . حسين عليه السلام به او فرمود : «ديگر با آن [دست] ، نخورى و ننوشى و خداوند ، تو را با ستمكاران ، محشور كند!» . حسين عليه السلام آن كلاه را انداخت و كلاه ديگرى خواست و آن را بر سر نهاد و عمامه پيچيد ؛ امّا ناتوان و بى حال شده بود . مرد كِنْدى آمد و كلاه نخست را كه از خز بود ، برداشت و پس از ماجراى كربلا ، آن را به زنش امّ عبد اللّه ، دختر حُر و خواهر حسين بن حُرّ بَدّى ، نشان داد و به او سپرد تا آن را از خون بشويد . زنش به او گفت : آيا لباس فرزند دختر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله را به درون خانه ام مى آورى؟! آن را از من دور كن . دوستانش مى گويند كه او هماره در بدبختى و نكبت به سر برد تا مرد .

.


1- .قطيفه : جامه يا پارچه پُرزدار .

ص: 296

الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) :لَمّا قُتِلَ الحُسَينُ عليه السلام انتُهِبَ ثَقَلُهُ ، فَأَخَذَ سَيفَهُ القَلانِسُ النَهشَلِيُّ ، وأخَذَ سَيفا آخَرَ جُمَيعُ بنُ الخلقِ الأَودِيُّ ، وأخَذَ سَراويلَهُ بَحرُ _ المَلعونُ _ ابنُ كَعبٍ التَّميمِيُّ ، فَتَرَكَهُ مُجَرَّدا ، وأخَذَ قَطيفَتَهُ قَيسُ بنُ الأَشعَثِ بنِ قَيسٍ الكِندِيُّ ، فَكانَ يُقالُ لَهُ : قَيسُ قَطيفَةٍ ، وأخَذَ نَعلَيهِ الأَسوَدُ بنُ خالِدٍ الأَودِيُّ ، وأخَذَ عِمامَتَهُ جابِرُ بنُ يَزيدَ ، وأخَذَ بُرنُسَهُ _ وكانَ مِن خَزٍّ _ مالِكُ بنُ بَشيرٍ الكِندِيُّ . (1)

الإرشاد :ثُمَّ أقبَلوا عَلى سَلبِ الحُسَينِ عليه السلام ، فَأَخَذَ قَميصَهُ إسحاقُ بنُ حَيوَةَ الحَضرَمِيُّ ، وأخَذَ سَراويلَهُ أبجَرُ بنُ كَعبٍ ، وأخَذَ عِمامَتَهُ أخنَسُ بنُ مَرثَدٍ ، وأخَذَ سَيفَهُ رَجُلٌ مِن بَني دارِمٍ ، وَانتَهَبوا رَحلَهُ وإبِلَهُ وأثقالَهُ ، وسَلَبوا نِساءَهُ . (2)

.


1- .الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج 1 ص 479 ، الردّ على المتعصّب العنيد : ص 40 نحوه وفيه «الفلافس النهشلي» و «جابر بن زيد» .
2- .الإرشاد : ج 2 ص 112 ، إعلام الورى : ج 1 ص 469 وراجع : روضة الواعظين : ص 209 وكشف الغمّة : ج 2 ص 263 ومطالب السؤول : ص 76 .

ص: 297

الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) :هنگامى كه حسين عليه السلام كشته شد ، وسايلش را به تاراج بردند . قَلانِس نَهْشَلى و جُمَيع بن خلق اَوْدى ، هر كدام ، يكى از شمشيرهاى ايشان را به تاراج بردند و بحر بن كعب تميمى ملعون ، شلوار ايشان را برداشت و ايشان را برهنه نهاد . قيس بن اشعث بن قيس كِندى نيز قطيفه ايشان را برد و از اين رو ، به او قيسِ قطيفه مى گفتند . اَسوَد بن خالد اَوْدى ، كفش هاى ايشان را برد و جابر بن يزيد ، عمامه ايشان و مالك بن بشير كِندى نيز كلاه خز ايشان را به غارت برد .

الإرشاد :سپس به تاراج كردن وسايل امام حسين عليه السلام روى آوردند . اسحاق بن حَيوه حَضْرَمى ، پيراهن امام عليه السلام و اَبجَر بن كعب ، شلوار ايشان و اَخنَس بن مَرثَد ، عمامه ايشان و مردى از بنى دارِم ، شمشير ايشان را به تارج برد . اثاث و شتران و وسايل سفر امام عليه السلام و حتّى زيورآلات زنان ايشان را نيز غارت كردند .

.

ص: 298

مثير الأحزان :لَمّا قُتِلَ [الحُسَينُ عليه السلام ] مالَ النّاسُ إلى سَلَبِهِ يَنهَبونَهُ ، فَأَخَذَ قَطيفَتَهُ قَيسُ بنُ الأَشعَثِ ، فَسُمِّيَ قَيسَ القَطيفَةِ ، وأخَذَ عِمامَتَهُ جابِرُ بنُ يَزيدَ ، وقيلَ : أخنَسُ بنُ مَرثَدِ بنِ عَلقَمَةَ الحَضرَمِيُّ ، فَاعتَمَّ بِها ، فَصارَ مَعتوها ، وأخَذَ بُرنُسَهُ مالِكُ بنُ بَشيرٍ الكِندِيُّ ، وكانَ مِن خَزٍّ ، وأتَى امرَأَتَهُ ، فَقالَت لَهُ : أسَلَبُ الحُسَينِ عليه السلام يُدخَلُ بَيتي ؟ ! وَاختَصَما . قيلَ : لَم يَزَل فَقيرا حَتّى هَلَكَ . وأخَذَ قَميصَهُ إسحاقُ بنُ حُوَيَّةَ ، فَصارَ أبرَصَ . ورُوِيَ أنَّهُ وُجِدَ فِي القَميصِ مِئَةٌ وبِضعَ عَشَرَ ما بَينَ رَميَةٍ وطَعنَةٍ وضَربَةٍ . قالَ الصّادِقُ عليه السلام : وُجِدَ بِهِ ثَلاثٌ وثَلاثونَ طَعنَةً (1) وأربَعُ وثَلاثونَ ضَربَةً . وأخَذَ دِرعَهُ البَتراءَ عُمَرُ بنُ سَعدٍ ، وأخَذَ خاتَمَهُ بَجدَلُ بنُ سُلَيمٍ الكَلبِيُّ ، وقَطَعَ إصبَعَهُ ، وأخَذَ سَيفَهُ القُلافِسُ النَّهشَلِيُّ ، وقيلَ : جُمَيعُ بنُ الحلقِ الأَودِيُّ . (2)

الملهوف :ثُمَّ أقبَلوا عَلى سَلَبِ الحُسَينِ عليه السلام ، فَأَخَذَ قَميصَهُ إسحاقُ بنُ حوبةَ (3) الحَضرَمِيُّ لَعَنَهُ اللّهُ ، فَلَبِسَهُ ، فَصارَ أبرَصَ ، وَامتَعَطَ شَعرُهُ ... وأخَذَ سَراويلَهُ بَحرُ بنُ كَعبٍ التَّيمِيُّ (4) لَعَنَهُ اللّهُ ، ورُوِيَ أنَّهُ صارَ زَمِنا (5) مُقعَدا مِن رِجلَيهِ . وأخَذَ عِمامَتَهُ أخنَسُ بنُ مَرثَدِ بنِ عَلقَمَةَ الحَضرَمِيُّ لَعَنَهُ اللّهُ ، وقيلَ : جابِرُ بنُ يَزيدَ الأَودِيُّ لَعَنَهُ اللّهُ ، فَاعتَمَّ بِها ، فَصارَ مَعتوها ، وأخَذَ نَعلَيهِ الأَسوَدُ بنُ خالِدٍ . وأخَذَ خاتَمَهُ بَجدَلُ بنُ سُلَيمٍ الكَلبِيُّ لَعَنَهُ اللّهُ ، فَقَطَعَ إصبَعَهُ عليه السلام مَعَ الخاتَمِ ، وهذا أخَذَهُ المُختارُ ، فَقَطَعَ يَدَيهِ ورِجلَيهِ ، وتَرَكَهُ يَتَشَحَّطُ (6) في دَمِهِ حَتّى هَلَكَ . وأخَذَ قَطيفَةً لَهُ عليه السلام _ كانَت مِن خَزٍّ _ قَيسُ بنُ الأَشعَثِ لَعَنَهُ اللّهُ . وأخَذَ دِرعَهُ البَتراءَ عُمَرُ بنُ سَعدٍ لَعَنَهُ اللّهُ ، فَلَمّا قُتِلَ عُمَرُ بنُ سَعدٍ ، وَهَبَهَا المُختارُ لِأَبي عَمرَةَ قاتِلِهِ . وأخَذَ سَيفَهُ جُمَيعُ بنُ الخلقِ الأَودِيُّ (7) ، وقيلَ : رَجُلٌ مِن بَني تَميمٍ ، يُقالُ لَهُ : الأَسوَدُ بنُ حَنظَلَةَ لَعَنَهُ اللّهُ . وفي رِوايَةِ ابنِ سَعدٍ : أنَّهُ أخَذَ سَيفَهُ الفلافِسُ (8) النَّهشَلِيُّ ، وزادَ مُحَمَّدُ بنُ زَكَرِيّا : أنَّهُ وَقَعَ بَعدَ ذلِكَ إلى بِنتِ حَبيبِ بنِ بُدَيلٍ ، وهذَا السَّيفُ المَنهوبُ لَيسَ بِذِي الفَقارِ ؛ فَإِنَّ ذلِكَ كانَ مَذخورا ومَصونا مَعَ أمثالِهِ مِن ذَخائِرِ النُّبُوَّةِ وَالإِمامَةِ ، وقَد نَقَلَ الرُّواةُ تَصديقَ ما قُلناهُ وصورَةَ ما حَكَيناهُ . (9)

.


1- .هذه الكلمة سقطت من المصدر ، وأثبتناها من شرح الأخبار .
2- .مثير الأحزان : ص 76 وراجع : شرح الأخبار : ج 3 ص 164 ح 1092 وص 165 ح 1094 وتذكرة الخواص : ص 253 .
3- .. في بحار الأنوار : «حويّة» بدل «حوبة» .
4- .في بحار الأنوار : «أبجر بن كعب التميمي» .
5- .الزمانة : العاهة . يقال : زَمِن الشخص زَمَنا وزَمانةً : أي مرض مرضا يدوم زمانا طويلاً (مجمع البحرين : ج 2 ص 782 «زمن») .
6- .يتشحّط في دمه : أي يتخبّط فيه ويضطرب ويتمرّغ (لسان العرب : ج 7 ص 328 «شحط») .
7- .في بحار الأنوار : «الأزدي» بدل «الأودي» .
8- .في بحار الأنوار : «القلافس» بدل «الفلافس» .
9- .الملهوف : ص 177 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 57 وراجع : الثاقب في المناقب : ص 337 ح 282 .

ص: 299

مثير الأحزان :هنگامى كه امام حسين عليه السلام به شهادت رسيد ، مردم ، سرگرم تاراج كردن وسايل امام عليه السلام شدند . قيس بن اشعث ، قطيفه امام عليه السلام را گرفت كه از اين رو ، قيس قطيفه ناميده شد . جابر بن يزيد ، عمامه ايشان را برد و گفته شده كه عمامه را اخنس بن مَرثَد بن عَلقمه حَضرَمى برداشت و به سرش بست و كم عقل شد . مالك بن بشير كِندى نيز كلاه خز امام عليه السلام را برد و چون پيش همسرش آمد ، زنش به او گفت : آيا تاراج شده از حسين عليه السلام را به درون خانه ام مى آورى ؟! و با هم كشمكش كردند . گفته شده : او هماره در فقر زيست تا مرد . و اسحاق بن حُوَيّه ، پيراهن امام عليه السلام را برد و پيسى گرفت . روايت شده كه در پيراهن ايشان ، بيش از صد و ده جاى اصابت تير و نيزه و شمشير يافتند ، و به فرموده امام صادق عليه السلام ، سى و سه جاى نيزه ، و سى و چهار جاى ضربه شمشير يافتند . عمر بن سعد ، زره امام عليه السلام را كه اندازه بدن ايشان بود ، و بَجدَل بن سُلَيم كلبى ، انگشتر ايشان را بردند . بجدل [براى اين كار ، ]انگشت امام عليه السلام را قطع كرد . قَلانِس نَهشَلى هم شمشير امام عليه السلام را برداشت ، و گفته شده كه شمشير را جُمَيع بن حلق اَوْدى برد .

الملهوف :آن گاه ، به تاراج كردن جامه هاى امام حسين عليه السلام روى آوردند . اسحاق بن حَوبه حضرمى _ كه خدا لعنتش كند _ ، پيراهن امام عليه السلام را برد و آن را پوشيد ؛ امّا پيسى گرفت و مويش ريخت . . . . بحر بن كعب تَيمى _ كه خدا لعنتش كند _ ، شلوار امام عليه السلام را به غارت برد و نقل شده كه از دو پا ، فلج و زمينگير شد . اَخْنَس بن مَرثَد بن علقمه حضرمى _ كه خدا لعنتش كند _ ، عمامه امام عليه السلام را برداشت و گفته شده كه جابر بن يزيد اَوْدى _ كه خدا لعنتش كند _ ، عمامه را برد و به سرش پيچيد و سبك مغز و كم عقل گرديد . اسود بن خالد هم كفش هاى امام عليه السلام را تاراج كرد و بَجدَل بن سُلَيم كلبى _ كه خدا لعنتش كند _ ، انگشتر امام عليه السلام را برداشت . او انگشت ايشان را كه انگشتر داشت ، قطع كرد . [بعدها ]مختار ، او را دستگير كرد و دست و پاهايش را بريد و او را وا نهاد تا در خونش بغلتد و هلاك شود . قطيفه خز امام عليه السلام را قيس بن اشعث _ كه خدا لعنتش كند _ غارت كرد و زرهِ كوتاه (تن پوشِ) امام عليه السلام را عمر بن سعد _ كه خدا لعنتش كند _ برداشت و هنگامى كه عمر بن سعد به قتل رسيد ، مختار ، آن را به قاتل وى ، ابو عمره ، بخشيد . جُمَيع بن خلق اَوْدى ، شمشير امام عليه السلام را برد و گفته شده كه مردى از بنى تميم ، به نام اسود بن حنظله _ كه خدا لعنتش كند _ ، آن را به تاراج برد در روايت [محمّد] ابن سعد نيز آمده است كه فلافِس نَهشَلى ، شمشير ايشان را برد و محمّد بن زكريّا افزوده است كه پس از آن ، شمشير به دست دختر حبيب بن بُدَيل افتاد . اين شمشيرِ به تاراج رفته ، غير از شمشير ذو الفقار است كه با ديگر چيزهاى مشابهش ، جزو گنجينه نبوّت و امامت ، مصون و محفوظ ، نگاهدارى مى شود . راويان نيز در تصديق همين نقل ، مطالبى مشابه آن ، گزارش كرده اند .

.

ص: 300

مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي :ثُمَّ تَقَدَّمَ الأَسوَدُ بنُ حَنظَلَةَ ، فَأَخَذَ سَيفَهُ ، وأخَذَ جَعوَنَةُ الحَضرَمِيُّ قَميصَهُ ، فَلَبِسَهُ فَصارَ أبرَصَ ، وسَقَطَ شَعرُهُ ... وأخَذَ سَراويلَهُ بَحيرُ بنُ عَمرٍو الجَرمِيُّ ، فَصارَ زَمِنا مُقعَدا مِن رِجلَيهِ ، وأخَذَ عِمامَتَهُ جابِرُ بنُ يَزيدَ الأَزدِيُّ ، فَاعتَمَّ بِها ، فَصارَ مَجذوما ، وأخَذَ مالِكُ بنُ نَسرٍ الكِندِيُّ دِرعَهُ ، فَصار مَعتوها ... وأخَذَ قَيسُ بنُ الأَشعَثِ قَطيفَةً لِلحُسَينِ عليه السلام كانَ يَجلِسُ عَلَيها ، فَسُمِّيَ لِذلِكَ قَيسَ قَطيفَةٍ ، وأخَذَ نَعلَيهِ رَجُلٌ مِنَ الأَزدِ ، يُقالُ لَهُ : الأَسوَدُ ... . وقالَ عُبَيدُ اللّهِ بنُ عَمّارٍ : رَأَيتُ عَلَى الحُسَينِ عليه السلام سَراويلَ تَلمَعُ ساعَةَ قُتِلَ ، فَجاءَ أبجَرُ بنُ كَعبٍ ، فَسَلَبَهُ وتَرَكَهُ مُجَرَّدا ، وذَكَرَ مُحَمَّدُ بنُ عَبدِ الرَّحمنِ : أنَّ يَدَي أبجَرَ بنِ كَعبٍ كانَتا يَنضَحانِ الدَّمَ فِي الشِّتاءِ ، ويَيبَسانِ فِي الصَّيفِ كَأَنَّهُما عودٌ . (1)

.


1- .مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 37 و38 ، الفتوح : ج 5 ص 119 وفيه «جعفر بن الوبر الحضرمي» و «يحيى بن عمرو الحرمي» و «مالك بن بشر الكندي» ، وليس فيه ذيله من «وقال عبيد اللّه » ؛ المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 57 وفيه بزيادة : «وأخذ ثوبه جعوبة بن حوية الحضرمي ولبسه ، فتغيّر وجهه وحصّ شعره ، وبرص بدنه» بعد «مجذوما» وفيهما «جابر بن زيد الأزدي» وكلاهما نحوه ، بحار الأنوار : ج 45 ص 301 .

ص: 301

مقتل الحسين عليه السلام ، خوارزمى :آن گاه ، اَسوَد بن حَنظله پيش آمد و شمشير حسين عليه السلام را برداشت . جَعوَنه حَضرَمى ، پيراهن ايشان را برداشت و آن را پوشيد و پيسى گرفت و مويش ريخت . . . . بَحير بن عمرو جَرمى ، شلوار ايشان را برداشت و از دو پا فلج و زمينگير شد . جابر بن يزيد اَزْدى ، عمامه ايشان را برداشت و آن را به سر خود پيچيد و خوره گرفت . (1) مالك بن نَسر كِندى ، زره ايشان را برداشت و كم عقل گرديد ... . قيس بن اشعث ، قطيفه حسين عليه السلام را كه بر آن مى نشست ، برداشت و از اين رو ، قيسِ قطيفه ناميده شد و مردى از اَزْد به نام اسود نيز كفش هاى ايشان را برداشت ... . عبيد اللّه بن عمّار مى گويد : ديدم شلوار حسين ، به هنگام شهادتش مى درخشد و اَبجَر بن كعب آمد و آن را برداشت و ايشان را برهنه رها كرد . محمّد بن عبد الرحمان نيز گفته است كه از دستان ابجر بن كعب ، در زمستان ، خون مى آمد و در تابستان نيز دستانش مانند چوب ، خشك مى شد .

.


1- .ابن شهرآشوب در المناقب، افزوده است كه جعوبة بن حويّه حضرمى ، لباس امام عليه السلام را برداشت و به تن كرد و رنگش دگرگون شد و مويش ريخت و بدنش خوره گرفت .

ص: 302

المناقب لابن شهرآشوب :سُلِبَ الحُسَينُ عليه السلام ما كانَ عَلَيهِ ، فَأَخَذَ عِمامَتَهُ جابِرُ بنُ يَزيدَ الأَزدِيُّ ، وقَميصَهُ إسحاقُ بنُ حُوَيٍّ ، وثَوبَهُ جَعوَنَةُ بنُ حَوِيَّةَ الحَضرَمِيُّ ، وقَطيفَتَهُ مِن خَزٍّ قَيسُ بنُ الأَشعَثِ الكِندِيُّ ، وسَراويلَهُ بَحيرُ بنُ عُمَيرٍ الجَرمِيُّ ، ويُقالُ : أخَذَ سَراويلَهُ أبحَرُ بنُ كَعبٍ التَّميمِيُّ ، وَالقَوسَ وَالحُلَلَ الرُّحَيلُ بنُ خَيثَمَةَ الجُعفِيُّ ، وهانِئُ بنُ شَبيبٍ الحَضرَمِيُّ ، وجَريرُ بنُ مَسعودٍ الحَضرَمِيُّ ، ونَعلَيهِ الأَسوَدُ الأَوسِيُّ ، وسَيفَهُ رَجُلٌ مِن بَني نَهشَلٍ مِن بَني دارِمٍ ، ويُقالُ : الأَسوَدُ بنُ حَنظَلَةَ ، فَأَحرَقَهُمُ المُختارُ بِالنّارِ . (1)

المنتظم :اِنتَهَبوا سَلَبَهُ [أي سَلَبَ الحُسَينِ عليه السلام ] ، فَأَخَذَ قَيسُ بنُ الأَشعَثِ عِمامَتَهُ ، وأخَذَ آخَرُ سَيفَهُ ، وأخَذَ آخَرُ نَعلَيهِ ، وآخَرُ سَراويلَهُ ، ثُمَّ انتَهَبوا مالَهُ . فَقالَ عُمَرُ (2) بنُ سَعدٍ : مَن أخَذَ شَيئا فَليَرُدَّهُ ، فَما مِنهُم مَن رَدَّ شَيئا . (3)

.


1- .المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 111 .
2- .في المصدر : «عمرو» بدل «عمر» ، وهو تصحيف .
3- .المنتظم : ج 5 ص 341 .

ص: 303

المناقب ، ابن شهرآشوب :آنچه به تن امام حسين عليه السلام بود ، برداشتند . عمامه اش را جابر بن يزيد ازدى ، پيراهنش را اسحاق بن حُوَى ، جامه اش را جَعوَنة بن حَويّه حضرمى ، قطيفه خزش را قيس بن اشعث كِندى ، شلوارش را بَحير بن عُمَير جَرمى و يا مطابق برخى نقل ها اَبحَر بن كعب تميمى بُرد . كمان و جامه هاى گران بهايش را رحيل بن خيثمه جُعفى و هانى بن شَبيب حضرمى و جَرير بن مسعود حضرمى برداشتند . كفش هاى امام عليه السلام را اسود اَوْسى و شمشيرش را مردى از تيره بنى نَهشَل از قبيله بنى دارِم و يا طبق گزارشى ، اسود بن حنظله برداشت . مختار ، [همه] اينان را به آتش سوزاند .

المنتظم :وسايل او (حسين عليه السلام ) را به تاراج بردند . قيس بن اشعث ، عمامه او را و ديگرى شمشيرش را و آن يكى ، كفش ها و اين يكى ، شلوارش را برداشت و سپس اموال او را به تاراج بردند . عمر بن سعد گفت : هر كس كه چيزى برداشته ، برگردانَد ؛ امّا هيچ كدام ، چيزى بر نگرداندند .

.

ص: 304

1 / 2وَطؤُهُم بِخُيولِهِم جَسَدَ الإِمامِ عليه السلامتاريخ الطبري عن حُميد بن مسلم :ثُمَّ إنَّ عُمَرَ بنَ سَعدٍ نادى في أصحابِهِ : مَن يَنتَدِبُ لِلحُسَينِ ويوطِئُهُ فَرَسَهُ ؟ فَانتَدَبَ عَشَرَةٌ ، مِنهُم : إسحاقُ بنُ حَيوَةَ الحَضرَمِيُّ ، وهُوَ الَّذي سَلَبَ قَميصَ الحُسَينِ عليه السلام ، فَبَرِصَ بَعدُ ، وأحبَشُ بنُ مَرثَدِ بنِ عَلقَمَةَ بنِ سَلامَةَ الحَضرَمِيُّ ، فَأَتَوا فَداسُوا الحُسَينَ عليه السلام بِخُيولِهِم حَتّى رَضّوا ظَهرَهُ وصَدرَهُ ، فَبَلَغَني أنَّ أحبَشَ بنَ مَرثَدٍ بَعدَ ذلِكَ بِزَمانٍ أتاهُ سَهمُ غَربٍ (1) ، وهُوَ واقِفٌ في قِتالٍ ، فَفَلَقَ قَلبَهُ ، فَماتَ . (2)

الإرشاد عن حُمَيد بن مسلم :ونادى [عُمَرُ بنُ سَعدٍ] في أصحابِهِ : مَن يَنتَدِبُ لِلحُسَينِ فَيوطِئَهُ فَرَسَهُ ؟ فَانتَدَبَ عَشَرَةٌ ، مِنهُم : إسحاقُ بنُ حَيوَةَ ، وأخنَسُ بنُ مَرثَدٍ ، فَداسُوا الحُسَينَ عليه السلام بِخُيولِهِم حَتّى رَضّوا ظَهرَهُ . (3)

مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي :ثُمَّ إنَّ عُمَرَ بنَ سَعدٍ نادى : مَن يَنتَدِبُ لِلحُسَينِ عليه السلام فَيُوطِئَهُ فَرَسَهُ ؟ فَانتَدَبَ لَهُ عَشَرَةُ نَفرٍ ، مِنهُم : إسحاقُ الحَضرَمِيُّ ، ومِنهُم : الأَخنَسُ بنُ مَرثَدٍ الحَضرَمِيُّ ، القائِلُ في ذلِكَ : نَحنُ رَضَضنَا الظَّهرَ بَعدَ الصَّدرِبِكُلِّ يَعبوبٍ (4) شَديدِ الأَسرِ حَتّى عَصَينَا اللّهَ رَبَّ الأَمرِبِصُنعِنا مَعَ الحُسَينِ الطُّهرِ فَداسوا حُسَينا عليه السلام بِخُيولِهِم حَتّى رَضّوا صَدرَهُ وظَهرَهُ ، فَسُئِلَ عَن ذلِكَ فَقالَ : هذا أمرُ الأَميرِ عُبَيدِ اللّهِ . (5)

.


1- .سهمٌ غربٌ : أي لا يعرف راميه . يقال : سهم غَرب ، بفتح الراء وسكونها ، وبالإضافة وغير الإضافة (النهاية : ج 3 ص 350 «غرب») .
2- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 454 ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 573 وليس فيه «وأحبش بن مرثد بن علقمة بن سلامة الحضرمي» ، أنساب الأشراف : ج 3 ص 410 وليس فيهما ذيله من «فبلغني» وراجع : الردّ على المتعصّب العنيد : ص 40 والمنتظم : ج 5 ص 341 واُسد الغابة : ج 2 ص 28 .
3- .الإرشاد : ج 2 ص 113 ، إعلام الورى : ج 1 ص 470 ، روضة الواعظين : ص 209 وليس فيه «إسحاق بن حيوة وأخنس بن مرثد» .
4- .اليَعْبُوب : الفَرَسُ الطويلُ السريع (لسان العرب : ج 1 ص 574 «عبب») .
5- .مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 38 .

ص: 305

1 / 2اسب دواندن بر پيكر مطهّر امام عليه السلام

تاريخ الطبرى_ به نقل از حُمَيد بن مسلم _: آن گاه ، عمر بن سعد، ميان يارانش ندا داد كه : چه كسى فراخوانِ اسب دواندن بر حسين را پاسخ مى گويد؟ ده تن ، پاسخ مثبت دادند ، از جمله : اسحاق بن حَيوه حَضرَمى _ همان كسى كه پيراهن حسين عليه السلام را برداشت و پس از آن ، پيسى گرفت _ و اَحبَش بن مَرثَد بن عَلقمة بن سلامه حضرمى . اينان آمدند و حسين عليه السلام را با اسبان خود ، لگدكوب كردند ، تا جايى كه پشت و سينه ايشان را خرد كردند . به من (حُمَيد) ، خبر رسيد كه پس از اين [ماجرا] ، در يكى از جنگ ها ، تيرى نامشخّص آمد و قلب احبش بن مَرثَد را كه ايستاده بود ، شكافت و او را كشت .

الإرشاد_ به نقل از حميد بن مسلم _: عمر بن سعد به يارانش ندا داد كه : چه كسى نداى اسب دواندن بر حسين را اجابت مى كند؟ ده تن اجابت كردند كه از جمله آنان ، اسحاق بن حَيوه و اَخنَس بن مَرثَد بودند كه اسب هاى خود را بر حسين عليه السلام دواندند و پشت ايشان را خرد كردند .

4985.امام على عليه السلام :مقتل الحسين عليه السلام ، خوارزمى :سپس عمر بن سعد ندا داد كه : چه كسى حاضر است بر حسين ، اسب بدوانَد؟

ده تن حاضر شدند كه از جمله آنان ، اسحاق حضرمى و اخنس بن مرثد حضرمى بودند . اخنس در اين باره گفته است :

ما بوديم كه سينه و سپس پشت او را خرد كرديمبا همه اسب هاى بزرگ و تيزتك . خداوندِ صاحبْ اختيار [جهان] را نافرمانى كرديمبا كارى كه با پيكر مطهّر حسين انجام داديم .

آنان حسين عليه السلام را با اسبان خود ، لگدكوب كردند تا آن كه سينه و پشت وى را خرد كردند . با اين حال ، هنگامى كه از او (عمر بن سعد) در اين باره پرسيدند ، گفت : اين ، فرمانِ فرمانده ، عبيد اللّه ، بود . .

ص: 306

4984.امام على عليه السلام :الملهوف :ثُمَّ نادى عُمَرُ بنُ سَعدٍ في أصحابِهِ : مَن يَنتَدِبُ لِلحُسَينِ عليه السلام فَيُوطِئَ الخَيلَ ظَهرَهُ ؟ فَانتَدَبَ مِنهُم عَشَرَةٌ ، وهُم : إسحاقُ بنُ حَوبَةَ الَّذي سَلَبَ الحُسَينَ عليه السلام قَميصَهُ ، وأخنَسُ بنُ مَرثَدٍ ، وحَكيمُ بنُ طُفَيلٍ السَّبيعِيُّ ، وعُمَرُ بنُ صَبيحٍ الصَّيداوِيُّ ، ورَجاءُ بنُ مُنقِذٍ العَبدِيُّ ، وسالِمُ بنُ خَيثَمَةَ الجُعفِيُّ ، وصالِحُ بنُ وَهبٍ الجُعفِيُّ ، وواحِظُ بنُ غانِمٍ ، وهانِئُ بنُ ثُبَيتٍ الحَضرَمِيُّ ، واُسَيدُ بنُ مالِكٍ لَعَنَهُمُ اللّهُ ، فَداسُوا الحُسَينَ عليه السلام بِحَوافِرِ خَيلِهِم ، حَتّى رَضّوا ظَهرَهُ وصَدرَهُ .

قالَ الرّاوي : وجاءَ هؤُلاءِ العَشَرَةُ حَتّى وَقَفوا عَلَى ابنِ زِيادٍ لَعَنَهُ اللّهُ ، فَقالَ اُسَيدُ بنُ مالِكٍ أحَدُ العَشَرَةِ :

نَحنُ رَضَضنَا الصَّدرَ بَعدَ الظَّهرِبِكُلِّ يَعبوبٍ شَديدِ الأَسرِ

فَقالَ ابنُ زِيادٍ لَعَنَهُ اللّهُ : مَن أنتُم ؟ قالوا : نَحنُ الَّذينَ وَطِئنا بِخُيولِنا ظَهرَ الحُسَينِ حَتّى طَحَنّا حَناجِرَ صَدرِهِ .

قالَ : فَأَمَرَ لَهُم بِجائِزَةٍ يَسيرَةٍ .

قالَ أبو عُمَرَ الزّاهِدُ : فَنَظَرنا إلى هؤُلاءِ العَشَرَةِ ، فَوَجَدناهُم جَميعا أولادَ زِنىً ، وهؤُلاءِ أخَذَهُمُ المُختارُ ، فَشَدَّ أيدِيَهُم وأرجُلَهُم بِسِكَكِ الحَديدِ ، وأوطَأَ الخَيلَ ظُهورَهُم حَتّى هَلَكوا . (1) .


1- .الملهوف : ص 182 ، مثير الأحزان : ص 78 نحوه وفيه «واخط بن ناعم» ، بحار الأنوار : ج 45 ص 59 وفيه «واحظ بن ناعم» .

ص: 307

4983.امام على عليه السلام :الملهوف :سپس عمر بن سعد ، ميان يارانش ندا داد كه : چه كسى حاضر است بر حسين ، اسب بدواند؟

از يارانش ، اين ده تن حاضر شدند : اسحاق بن حَوبه _ كه پيراهن امام عليه السلام را به تاراج برده بود _ ، اخنس بن مرثد ، حَكيم بن طُفَيل سبيعى ، عمر بن صبيح صَيداوى ، رجاء بن مُنقِذ عبدى ، سالم بن خَيثمه جُعفى ، صالح بن وَهْب جُعفى ، واحِظ بن غانِم ، هانى بن ثُبَيت حضرمى و اسيد بن مالك . اينان _ كه خدا لعنتشان كند _ با سُم اسب هايشان ، حسين عليه السلام را چنان لگدكوب كردند كه پشت و سينه اش را خرد كردند .

اين ده تن ، [پس از پايان كار] آمدند و در برابر ابن زياد _ كه خدا لعنتش كند _ ايستادند و از ميان آنان ، اسيد بن مالك گفت :

ما بوديم كه پشت و سپس سينه[ى او] رابا همه اسب هاى بزرگ و تيزتك ، خرد كرديم .

ابن زياد _ كه خدا لعنتش كند _ گفت : شما كه هستيد؟

گفتند: ما كسانى بوديم كه بر پشت حسين ، اسب دوانديم تا آن كه سينه و گلوى حسين را آسياب كرديم .

ابن زياد ، فرمان داد جايزه اندكى به آنان بدهند .

ابو عمر زاهد مى گويد : ما به اين ده تن نگريستيم و همه آنان را زنازاده يافتيم . مختار ، آنان را دستگير كرد و با زنجيرهاى آهنين ، دست و پاهايشان را بست و بر پشتشان اسب دواند تا به هلاكت رسيدند . .

ص: 308

4982.امام على عليه السلام :المناقب لابن شهرآشوب :انتَدَبَ [عُمَرُ بنُ سَعدٍ] عَشَرَةً ، وهُم : إسحاقُ بنُ يَحيَى الحَضرَمِيُّ وهانِئُ بنُ ثُبَيتٍ الحَضرَمِيُّ ، وأدلَمُ بنُ ناعِمٍ ، وأسَدُ بنُ مالِكٍ ، وَالحَكيمُ بنُ طُفَيلٍ الطّائِيُّ ، وَالأَخنَسُ بنُ مَرثَدٍ ، وعَمرُو بنُ صَبيحٍ المَذحِجِيُّ ، ورَجاءُ بنُ مُنقِذٍ العَبدِيُّ ، وصالِحُ بنُ وَهبٍ اليَزَنِيُّ ، وسالِمُ بنُ خَيثَمَةَ الجُعفِيُّ ، فَوَطِئوهُ بِخَيلِهِم . (1)4981.امام على عليه السلام :تذكرة الخواصّ :قالَ عُمَرُ [بنُ سَعدٍ] : مَن يوطِئُ الخَيلَ صَدرَهُ ؟ فَأَوطَؤُوا الخَيلَ ظَهرَهُ وصَدرَهُ ، ووَجَدوا في ظَهرِهِ آثارا سودا ، فَسَأَلوا عَنها ، فَقيلَ : كانَ يَنقُلُ الطَّعامَ عَلى ظَهرِهِ فِي اللَّيلِ إلى مَساكِنِ (2) أهلِ المَدينَةِ . (3)4980.امام على عليه السلام ( _ در دعايش پس از نماز صبح _ ) مقاتل الطالبيّين :أمَرَ ابنُ زِيادٍ _ لَعَنَهُ اللّهُ وغَضِبَ عَلَيهِ _ أن يُوطَأَ صَدرُ الحُسَينِ عليه السلام وظَهرُهُ وجَنبُهُ ووَجهُهُ ، فَاُجرِيَتِ الخَيلُ عَلَيهِ . (4)4979.امام على عليه السلام :المزار الكبير_ في زِيارَةِ النّاحِيَةِ _: حَتّى نَكَسوكَ عَن جَوادِكَ ، فَهَوَيتَ إلَى الأَرضِ جَريحا ، تَطَؤُكَ الخُيولُ بِحَوافِرِها ، وتَعلوكَ الطُّغاةُ بِبَواتِرِها . (5) .


1- .المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 111 .
2- .هكذا في المصدر ، والظاهر أنّ الصواب : «مساكين» .
3- .تذكرة الخواصّ : ص 254 .
4- .مقاتل الطالبيّين : ص 118 .
5- .المزار الكبير : ص 504 وراجع : هذه الموسوعة : ج 12 ص 232 (القسم الثالث عشر / الفصل الثالث عشر / الزيارة الاُولى برواية المزار الكبير) .

ص: 309

4978.امام على عليه السلام :المناقب ، ابن شهرآشوب :عمر بن سعد ، ده تن را فرا خواند و آنها اسب هايشان را بر پيكر مطهّر امام حسين عليه السلام دواندند . اين ده تن ، عبارت بودند از : اسحاق بن يحيى حضرمى ، هانى بن ثُبَيت حضرمى ، اَدلَم بن ناعم ، اسد بن مالك ، حَكيم بن طُفَيل طايى ، اَخنَس بن مَرثَد ، عمرو بن صبيح مَذحِجى ، رجاء بن مُنقِذ عبدى ، صالح بن وَهْب يزَنى و سالم بن خيثمه جُعفى .4985.عنه عليه السلام :تذكرة الخواصّ :عمر [بن سعد] گفت : چه كسى اسب بر سينه او (حسين) مى دوانَد ؟

آنان بر پشت و سينه ايشان ، اسب دواندند و در پشت ايشان ، لكّه هاى كبودى يافتند . چون در اين باره پرسيدند ، گفته شد : او بر پشت خود ، شبانه، گندم به درِ خانه بينوايان مدينه مى برد .4984.عنه عليه السلام :مقاتل الطالبيّين :ابن زياد _ كه خدا لعنتش كند و بر او خشم گيرد _ فرمان داد كه بر سينه و پشت و پهلو و صورت حسين عليه السلام ، اسب بدَوانند و چنين كردند .4983.عنه عليه السلام :المزار الكبير_ در زيارت ناحيه مقدّسه _: تا آن كه تو را از اسبت به زير كشيدند و زخمى و خونين ، به زمين افتادى . اسب ها تو را زير سُم خود گرفتند و ستمگران با شمشيرهايشان بر سر تو ريختند . .

ص: 310

1 / 3نَهبُ ما فِي الخِيامِ وسَلبُ بَناتِ الرَّسولِ صلّي الله عليه و آله4980.عنه عليه السلام ( _ مِن دُعائِهِ بَعدَ صَلاةِ الصُّبحِ _ ) تاريخ الطبري عن أبي مخنف عن جعفر بن محمّد بن عليّ [الصّادق] عليه السلام :مالَ النّاسُ عَلَى الوَرسِ (1) وَالحُلَلِ وَالإِبِلِ ، وَانتَهَبوها .

قالَ : ومالَ النّاسُ عَلى نِساءِ الحُسَينِ عليه السلام وثَقَلِهِ ومَتاعِهِ ، فَإِن كانَتِ المَرأَةُ لَتُنازَعُ ثَوبَها عَن ظَهرِها حَتّى تُغلَبَ عَلَيهِ ، فَيُذهَبَ بِهِ مِنها . (2)4979.عنه عليه السلام :أنساب الأشراف :مالَ النّاسُ عَلَى الوَرسِ وَالحُلَلِ وَالإِبِلِ ، فَانتَهَبوها ، وأخَذَ الرُّحَيلُ بنُ زُهَيرٍ الجُعفِيُّ وجَريرُ بنُ مَسعودٍ الحَضرَمِيُّ واُسَيدُ بنُ مالِكٍ الحَضرَمِيُّ أكثَرَ تِلكَ الحُلَلِ وَالوَرسِ ، وأخَذَ أبُو الجَنوبِ الجُعفِيُّ جَمَلاً كانَ يُستَقى عَلَيهِ الماءُ ، وسَمّاهُ حُسَينا ! ! ...

جاذَبُوا النِّساءَ مَلاحِفَهُنَّ عَن ظُهورِهِنَّ ، فَمَنَعَ عُمَرُ بنُ سَعدٍ مِن ذلِكَ ، فَأَمسَكوا . (3)4978.عنه عليه السلام :الأخبار الطوال :ثُمَّ مالَ النّاسُ عَلى ذلِكَ الوَرسِ الَّذي كانَ أخَذَهُ مِنَ العيرِ (4) ، وإلى ما فِي المَضارِبِ ، فَانتَهَبوهُ . (5) .


1- .الوَرْسُ : نبت أصفر يكون باليمن ، تتّخذ منه الغُمرة للوجه ؛ وغمَّرَت المرأة وَجهها : أي طَلَت به وجهها (لسان العرب : ج 6 ص 254 «ورس» و ج 5 ص 32 «غمر») .
2- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 453 ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 573 نحوه .
3- .. أنساب الأشراف : ج 3 ص 409 .
4- .العِيْرُ : الإبل تحمل الميرة ، ثمّ غَلَبَ على كلّ قافلة (المصباح المنير : ص 440 «عار») .
5- .الأخبار الطوال : ص 258 ، بغية الطلب في تاريخ حلب : ج 6 ص 2629 وراجع : هذه الموسوعة : ج 5 ص 130 (القسم السابع / الفصل السابع / أخذ الأموال التي بعث بها من اليمن إلى يزيد) .

ص: 311

1 / 3تاراج كردن خيمه ها و غارت اموال دختران پيامبر صلّي الله عليه و آله

4975.امام على عليه السلام :تاريخ الطبرى_ به نقل از ابو مخنف ، از امام صادق عليه السلام _: مردم به سوى سُرخاب و جامه هاى گران بها و شتران رفتند و آنها را تاراج كردند .

مردم به سوى حسين عليه السلام و اثاث و وسايل كاروان، هجوم آوردند و حتّى براى گرفتن لباس روى زنان نيز ، با آنها درگير مى شدند و چون چيره مى شدند ، آن را مى بردند .4974.امام على عليه السلام :أنساب الأشراف :مردم به سوى سُرخاب و جامه هاى گران بها و شتران رفتند و آنها را به تاراج بردند . رُحَيل بن زُهَير جُعفى ، جرير بن مسعود حضرمى و اُسَيد بن مالك حَضرَمى ، بيشترِ اين جامه ها را بردند و ابو الجَنوب جُعفى ، شترى را برد كه با آن ، آب مى كشيد و نامش را حسين نهاده بود ... .

مردم ، چادرهاى زنان را از روى آنان مى كشيدند كه عمر بن سعد ، آنان را از اين كار ، منع كرد و آنان دست برداشتند .4973.امام على عليه السلام :الأخبار الطوال :سپس مردم به سوى [عطر و] سرخابى كه [حسين عليه السلام ] از كاروان تجارى[_ِ يمن] گرفته بود (1) و نيز به سوى آنچه در خيمه ها بود ، رفتند و آنها را به تاراج بردند . .


1- .ر . ك : ج 5 ص 131 (بخش هفتم / فصل هفتم / گرفتن اموال ارسالى از يمن براى يزيد) .

ص: 312

4972.امام على عليه السلام :البداية والنهاية عن حميد بن مسلم :تَقاسَمَ النّاسُ ما كانَ مِن أموالِهِ وحَواصِلِهِ ، وما في خِبائِهِ حَتّى ما عَلَى النِّساءِ مِنَ الثِّيابِ الطّاهِرَةِ (1) . (2)4971.امام على عليه السلام ( _ در دعايى كه در مسجد جُعفى خواند _ ) سير أعلام النبلاء :اُخِذَ ثَقَلُ الحُسَينِ عليه السلام ، وأخَذَ رَجُلٌ حُلِيَّ فاطِمَةَ بِنتِ الحُسَينِ عليه السلام ، وبَكى .

فَقالَت : لِمَ تَبكي ؟ فَقالَ : أأَسلُبُ بِنتَ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، ولا أبكي ؟

قالَت : فَدَعهُ ! قالَ : أخافُ أن يَأخُذَهُ غَيري ! (3)4970.امام على عليه السلام :الأمالي للصدوق عن فاطمة بنت الحسين عليه السلام :دَخَلَتِ الغاغَةُ (4) عَلَينَا الفُسطاطَ ، وأنَا جارِيَةٌ صَغيرَةٌ ، وفي رِجلَيَّ خَلخالانِ مِن ذَهَبٍ ، فَجَعَلَ رَجُلٌ يَفُضُّ الخَلخالَينِ مِن رِجلَيَّ ، وهُوَ يَبكي .

فَقُلتُ : ما يُبكيكَ ، يا عَدُوَّ اللّهِ ؟ فَقالَ : كَيفَ لا أبكي وأنَا أسلُبُ ابنَةَ رَسولِ اللّهِ ؟

فَقُلتُ : لا تَسلُبني !

قالَ : أخافُ أن يَجيءَ غَيري فَيَأخُذَهُ !

قالَت : وَانتَهَبوا ما فِي الأَبنِيَةِ حَتّى كانوا يَنزِعونَ المَلاحِفَ (5) عَن ظُهورِنا . (6) .


1- .هكذا في المصدر ، ويحتمل : «الظاهرة» .
2- .البداية والنهاية : ج 8 ص 188 .
3- .سير أعلام النبلاء : ج 3 ص 303 ، الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج 1 ص 479 نحوه .
4- .الغاغة من الناس : هم الكثير المختلطون (الصحاح : ج 6 ص 2450 «غوى») .
5- .المِلحَفَة : المُلاءَة التي تلتحف بها المرأة ، واللِّحاف : كلّ ثوب يُتَغطّى به (المصباح المنير : ص 550 «لحف») .
6- .الأمالي للصدوق : ص 228 الرقم 241 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 82 الرقم 9 .

ص: 313

4969.امام على عليه السلام :البداية و النهاية_ به نقل از حُمَيد بن مسلم _: مردم ، همه اموال نقد و غير نقد حسين عليه السلام را ميان خود ، تقسيم كردند ، حتّى آنچه را در خيمه بود و لباس هاى تميز [يا رويينِ ]زنان را .4968.امام على عليه السلام :سير أعلام النبلاء :اثاثيه حسين عليه السلام را به تاراج بردند . مردى زيور فاطمه دختر حسين عليه السلام را گرفت و گريست . فاطمه پرسيد : چرا مى گريى؟

گفت : دارايىِ دختر پيامبر خدا را به تاراج ببرم و نگِريم؟!

فاطمه گفت : پس آن را بگذار!

گفت : مى ترسم كس ديگرى آن را بردارد!4967.امام على عليه السلام :الأمالى ، صدوق_ به نقل از فاطمه ، دختر امام حسين عليه السلام _: اوباش ، به خيمه ما وارد شدند . من كه دخترى خردسال بودم ، دو خلخال طلا بر پاهايم داشتم . مردى خلخال ها را از پاهايم بيرون مى كشيد و مى گريست .

گفتم : چرا مى گريى ، اى دشمن خدا؟

گفت : چگونه نگِريم ، در حالى كه زيور دختر پيامبر خدا را بر مى دارم؟!

گفتم : [خُب ،] بر ندار !

گفت : مى ترسم كسى جز من بيايد و آن را بردارد!

آنان آنچه را هم كه در خيمه هاى بر پا شده، به چشم مى خورْد ، به تاراج بردند و حتّى روپوش هايى را كه خود را با آنها پوشانده بوديم ، از رويمان كشيدند و بردند . .

ص: 314

4977.عنه عليه السلام :الردّ على المتعصّب العنيد :أخَذَ آخَرُ مِلحَفَةَ فاطِمَةَ بِنتِ الحُسَينِ عليه السلام ، وأخَذَ آخَرُ حُلِيَّها . (1)4976.عنه عليه السلام :الملهوف :تَسابَقَ القَومُ عَلى نَهبِ بُيوتِ آلِ الرَّسولِ وقُرَّةِ عَينِ الزَّهراءِ البَتولِ ، حَتّى جَعَلوا يَنتَزِعونَ مِلحَفَةَ المَرأَةِ عَن ظَهرِها ، وخَرَجَ بَناتُ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله وحَريمُهُ يَتَساعَدنَ عَلَى البُكاءِ ، ويَندُبنَ لِفِراقِ الحُماةِ وَالأَحِبّاءِ .

فَرَوى حُمَيدُ بنُ مُسلِمٍ ، قالَ : رَأَيتُ امرَأَةً مِن بَني بَكرِ بنِ وائِلٍ كانَت مَعَ زَوجِها في أصحابِ عُمَرَ بنِ سَعدٍ ، فَلَمّا رَأَتِ القَومَ قَدِ اقتَحَموا عَلى نِساءِ الحُسَينِ عليه السلام في فُسطاطِهِنَّ ، وهُم يَسلُبونَهُنَّ ، أخَذَت سَيفا وأقبَلَت نَحوَ الفُسطاطِ ، وقالَت : يا آلَ بَكرِ بنِ وائِلٍ ، أتُسلَبُ بَناتُ رَسولِ اللّهِ ؟ ! لا حُكمَ إلّا للّهِِ ، يا لَثاراتِ رَسولِ اللّهِ ! فَأَخَذَها زَوجُها فَرَدَّها إلى رَحلِهِ . (2)4975.عنه عليه السلام :مثير الأحزان :ثُمَّ اشتَغَلوا بِنَهبِ عِيالِ الحُسَينِ عليه السلام ونِسائِهِ ، حَتّى تُسلَبُ المَرأَةُ مِقنَعَتَها مِن رَأسِها ، أو خاتَمَها مِن إصبَعِها ، أو قُرطَها مِن اُذُنِها ، وحِجلَها مِن رِجلِها .

وجاءَ رَجُلٌ مِن سِنبِسَ إلَى ابنَةِ الحُسَينِ عليه السلام وَانتَزَعَ مِلحَفَتَها مِن رَأسِها ، وبَقينَ عُرايا تُراوِجُهُنَّ (3) رِياحُ النَّوائِبِ ، وتَعبَثُ بِهِنَّ أكُفٌّ ، قَد غَشِيَهُنَّ القَدَرُ النّازِلُ ، وساوَرَهُنَّ الخَطبُ الهائِلُ ... .

ولَمّا رَأَتِ امرَأَةٌ مِن بَني بَكرِ بنِ وائِلٍ وقَد تَوَزَّعوا سَلَبَ النِّساءِ ، قالَت : يا آلَ بَكرٍ ، أتُسلَبُ بَناتُ رَسولِ اللّهِ ؟ ! لا حُكمَ إلَى اللّهِ (4) ، يا لَثاراتِ المُصطَفى ! فَرَدَّها زَوجُها . (5) .


1- .الردّ على المتعصّب العنيد : ص 40 ، تذكرة الخواصّ : ص 254 بزيادة «وعرّوا نساءه وبناته من ثيابهنّ» في آخره .
2- .الملهوف : ص 180 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 58 .
3- .راجَتِ الريحُ : اختلطت فلا يُدرى من أين تجيء (تاج العروس : ج 3 ص 385 «روج») .
4- .كذا في المصدر ، والصحيح : «إلّا لِلّه» .
5- .مثير الأحزان : ص 76 و 77 .

ص: 315

4974.عنه عليه السلام :الردّ على المتعصّب العنيد :يكى روپوش فاطمه دختر حسين عليه السلام را گرفت و ديگرى زيورش را .4973.عنه عليه السلام :الملهوف :مردم در تاراج خيمه هاى خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله و نور چشم زهراى بتول ، بر هم پيشى جستند ، تا آن جا كه روپوش زنان را نيز از رويشان كشيدند . دختران پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و زنان امام حسين عليه السلام از خيمه ها بيرون آمدند و با هم به گريه و زارى پرداختند و در فراق حاميان و دوستدارانشان ، ناله سر دادند .

حميد بن مسلم گفته است : ديدم كه زنى از بنى بكر بن وائل ، همراه همسرش ، ميان ياران عمر بن سعد بود و هنگامى كه ديد مردم به زنان حسين عليه السلام در خيمه هايشان هجوم برده اند و اموال آنان را بر مى دارند ، او نيز شمشيرى گرفت و به سوى خيمه ها آمد و گفت : «اى خاندان بكر بن وائل ! آيا اموال دختران پيامبر خدا تاراج مى شود [و شما كارى نمى كنيد]؟! حكومت ، جز از آنِ خدا نيست . براى خونخواهى پيامبر خدا [به پا خيزيد]!» ؛ ولى همسرش جلوى او را گرفت و او را به جايگاهش باز گرداند .4972.عنه عليه السلام :مثير الأحزان :آن گاه ، به تاراج همسران و زنان كاروان حسين عليه السلام سرگرم شدند ، تا آن جا كه مقنعه زنان را نيز از سرشان ، انگشتر را از انگشتشان ، گوشواره را از گوش هايشان و خلخال را از پايشان بيرون كشيدند . مردى از قبيله سِنبِس ، به سوى دختر امام حسين عليه السلام آمد و ملحفه را از سرش كشيد . آنان سرْبرهنه ماندند و گردباد مصيبت ، بر آنها پيچيد و بازيچه دست روزگار شدند . قضاى فرود آمده ، آنان را در بر گرفت و حوادث وحشتناك ، بر گرد آنها حلقه زد ... .

زنى از قبيله بنى بكر بن وائل ، هنگامى كه ديد اموالِ به تاراج برده زنان را قسمت مى كنند، گفت : «اى خاندان بكر ! آيا اموال دختران پيامبر خدا ، تاراج مى شود [و شما كارى نمى كنيد]؟! حكومت ، جز از آنِ خدا نيست . براى خونخواهىِ پيامبر خدا ، به پا خيزيد!» ؛ ولى همسرش او را باز گرداند . .

ص: 316

4971.عنه عليه السلام ( _ في دُعاءٍ دَعا بِهِ في مَسجِدِ جُعفِيٍّ _ ) مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي :أقبَلَ الأَعداءُ حَتّى أحدَقوا بِالخَيمَةِ ، ومَعَهُم شِمرُ بنُ ذِي الجَوشَنِ ، فَقالَ : اُدخُلوا فَاسلُبوا بِزَّتَهُنَّ . (1)

فَدَخَلَ القَومُ فَأَخَذوا كُلَّ ما كانَ بِالخَيمَةِ ، حَتّى أفضَوا إلى قُرطٍ كانَ في اُذُنِ اُمِّ كُلثومٍ _ اُختِ الحُسَينِ _ فَأَخَذوهُ وخَرَموا اُذُنَها ، حَتّى كانَتِ المَرأَةُ لَتُنازَعُ ثَوبَها عَلى ظَهرِها حَتّى تُغلَبَ عَلَيهِ .

وأخَذَ قَيسُ بنُ الأَشعَثِ قَطيفَةً لِلحُسَينِ عليه السلام كانَ يَجلِسُ عَلَيها ، فَسُمِّيَ لِذلِكَ قَيسَ قَطيفَةٍ ، وأخَذَ نَعلَيهِ رَجُلٌ مِنَ الأَزدِ ، يُقالُ لَهُ : الأَسوَدُ ، ثُمَّ مالَ النّاسُ عَلَى الوَرسِ وَالخَيلِ وَالإِبِلِ ، فَانتَهَبوها . (2)4970.عنه عليه السلام :المناقب لابن شهرآشوب :قَصَدَ شِمرٌ إلَى الخِيامِ فَنَهَبوا ما وَجَدوا ، حَتّى قُطِعَت اُذُنُ اُمِّ كُلثومٍ لِحَلقَةٍ . (3)4969.عنه عليه السلام :تاريخ الطبري عن حميد بن مسلم :اِنتَهَيتُ إلى عَلِيِّ بنِ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ الأَصغَرِ عليهم السلام ، وهُوَ مُنبَسِطٌ عَلى فِراشٍ لَهُ ، وهُوَ مَريضٌ ، وإذا شِمرُ بنُ ذِي الجَوشَنِ في رَجّالَةٍ مَعَهُ يَقولونَ : ألا نَقتُلُ هذا ؟

قالَ : فَقُلتُ : سُبحانَ اللّهِ ! أنَقتُلُ الصِّبيانَ ، إنَّما هذا صَبِيٌّ .

قالَ فَما زالَ ذلِكَ دَأبي أدفَعُ عَنهُ كُلَّ مَن جاءَ ، حَتّى جاءَ عُمَرُ بنُ سَعدٍ ، فَقالَ : ألا لا يَدخُلَنَّ بَيتَ هؤُلاءِ النِّسوَةِ أحَدٌ ، ولا يَعرِضَنَّ لِهذَا الغُلامِ المَريضِ ، ومَن أخَذَ مِن مَتاعِهِم شَيئا فَليَرُدَّهُ عَلَيهِم ؛ قالَ : فَوَ اللّهِ ، ما رَدَّ أحَدٌ شَيئا .

قالَ : فَقالَ عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ عليه السلام : جُزيتَ مِن رَجُلٍ خَيرا ، فَوَ اللّهِ ، لَقَد دَفَعَ اللّهُ عَنّي بِمَقالَتِكَ شَرّا . (4) .


1- .البِزَّة : الثياب أو متاع البيت من الثياب ونحوها (القاموس المحيط : ج 2 ص 166 «بزز») .
2- .مقتل الحسين للخوارزمي : ج 2 ص 37 ، الفتوح : ج 5 ص 120 ؛ الحدائق الورديّة : ص 123 كلاهما نحوه ، وليس فيهما ذيله من «حتّى كانت» ، بحار الأنوار : ج 45 ص 60 .
3- .المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 112 .
4- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 454 ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 38 نحوه وراجع : الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج 1 ص 480 وتهذيب الكمال : ج 20 ص 384 وتاريخ دمشق : ج 41 ص 366 وتذكرة الخواصّ : ص 258 .

ص: 317

4968.عنه عليه السلام :مقتل الحسين عليه السلام ، خوارزمى :دشمنان ، پيش آمدند تا به گرد خيمه ها حلقه زدند . شمر بن ذى الجوشن نيز با آنها بود . او گفت : به درون خيمه ها برويد و جامه ها و متاعشان را بگيريد .

مردم ، وارد شدند و هر چه در خيمه ها بود ، برداشتند ، تا جايى كه گوشواره امّ كلثوم ، خواهر حسين عليه السلام را هم گرفتند و گوشش را دريدند . حتّى جامه رويينِ زنان را به زور مى كشيدند و مى بردند .

قيس بن اشعث ، قطيفه اى را برداشت كه حسين عليه السلام بر روى آن مى نشست . او از اين رو ، «قيسِ قطيفه» ناميده شد . همچنين ، مردى از قبيله اَزد به نام اسود ، كفش هاى ايشان را برداشت و سپس مردم به سوى وسايل زنان و اسبان و شترها رفتند و آنها را به تاراج بردند .4967.عنه عليه السلام :المناقب ، ابن شهرآشوب :شمر ، متوجّه خيمه ها شد و آنچه را يافتند ، تاراج كردند و حتّى گوش امّ كلثوم براى [بردنِ ]گوشواره اى ، پاره شد .4966.امام على عليه السلام :تاريخ الطبرى_ به نقل از حميد بن مسلم _: به على بن الحسين ، علىِ كوچك تر [از على اكبر ]رسيدم . او بيمار بود و در بستر افتاده بود . شمر بن ذى الجوشن ، با پيادگانِ همراهش رسيد . آنان گفتند : آيا اين را نكشيم؟

من گفتم : سبحان اللّه ! كودكان را بكشيم؟! اين ، يك بچّه است .

پيوسته اين ، كارم بود و هر كس را كه مى آمد ، از او دور مى كردم ، تا آن كه عمر بن سعد آمد و گفت : هيچ كس وارد خيمه اين زنان نشود . كسى به اين جوان بيمار نيز كارى نداشته باشد . هر كس كه چيزى از وسايل اينان برداشته ، به ايشان برگرداند .

امّا به خدا سوگند ، كسى چيزى بر نگرداند .

على بن الحسين عليه السلام به من فرمود : «خير ببينى ، كه _ به خدا سوگند _ خداوند ، شر را با سخن تو ، از من دور ساخت!» . .

ص: 318

4965.امام على عليه السلام ( _ در دعايش _ ) الإرشاد عن حميد بن مسلم :فَوَ اللّهِ ، لَقَد كُنتُ أرَى المَرأَةَ مِن نِسائِهِ وبَناتِهِ وأهلِهِ تُنازَعُ ثَوبَها عَن ظَهرِها حَتّى تُغلَبَ عَلَيهِ ، فَيُذهَبَ بِهِ مِنها ، ثُمَّ انتَهَينا إلى عَلِيِّ بنِ الحُسَينِ عليه السلام ، وهُوَ مُنبَسِطٌ عَلى فِراشٍ ، وهُوَ شَديدُ المَرَضِ ، ومَعَ شِمرٍ جَماعَةٌ مِنَ الرَّجّالَةِ .

فَقالوا لَهُ : ألا نَقتُلُ هذَا العَليلَ ؟ فَقُلتُ : سُبحانَ اللّهِ ! أيُقتَلُ الصِّبيانُ ؟ إنَّما هُوَ صَبِيٌّ وإنَّهُ لِما بِهِ (1) ، فَلَم أزَل حَتّى رَدَدتُهُم عَنهُ .

وجاءَ عُمَرُ بنُ سَعدٍ ، فَصاحَ النِّساءُ في وَجهِهِ وبَكَينَ ، فَقالَ لِأَصحابِهِ : لا يَدخُل أحَدٌ مِنكُم بُيوتَ هؤُلاءِ النِّسوَةِ ، ولا تَعَرَّضوا لِهذَا الغُلامِ المَريضِ ، وسَأَلَتهُ النِّسوَةُ لِيَستَرجِعَ ما اُخِذَ مِنهُنَّ لِيَتَسَتَّرنَ بِهِ ، فَقالَ : مَن أخَذَ مِن مَتاعِهِنَّ شَيئا فَليَرُدَّهُ عَلَيهِنَّ ، فَوَ اللّهِ ، ما رَدَّ أحَدٌ مِنهُم شَيئا ، فَوَكَّلَ بِالفُسطاطِ وبُيوتِ النِّساءِ وعَلِيِّ بنِ الحُسَينِ عليه السلام جَماعَةً مِمَّن كانوا مَعَهُ ، وقالَ : اِحفَظوهُم لِئَلّا يَخرُجَ مِنهُم أحَدٌ ، ولا تُسيؤُنَّ إلَيهِم . (2)4964.امام على عليه السلام :المنتظم :أمَرَ [عُمَرُ بنُ سعَدٍ] بِقَتلِ عَلِيِّ بنِ الحُسَينِ عليه السلام ، فَوَقَعَت عَلَيهِ زَينَبُ عليهاالسلام ، وقالَت : وَاللّهِ ، لا يُقتَلُ حَتّى اُقتَلَ ، فَرَقَّ لَها وكَفَّ عَنهُ . (3) .


1- .أي أشفى على الموت (بحار الأنوار : ج 82 ص 166) .
2- .. الإرشاد : ج 2 ص 112 ، إعلام الورى : ج 1 ص 469 ، روضة الواعظين : ص 209 وفيه من «وجاء» إلى «شيئا» ، بحار الأنوار : ج 45 ص 61 .
3- .المنتظم : ج 5 ص 341 .

ص: 319

4963.امام على عليه السلام :الإرشاد_ به نقل از حميد بن مسلم _: به خدا سوگند ، مى ديدم كه با زنى از همسران و دختران و خاندان امام حسين عليه السلام درگير مى شوند و لباسش را از رويش مى كشند و چون چيره مى شوند ، آن را مى برند .

سپس به على بن الحسين عليه السلام رسيديم كه در بستر افتاده و به شدّت ، بيمار بود . گروهى از پيادگان ، با شمر رسيدند . آنان به شمر گفتند : آيا اين بيمار را نكشيم؟

من گفتم : سبحان اللّه ! مگر كودكان را مى كشند؟! اين ، بچّه است و بيمارى اش كارش را مى سازد .

همواره چنين گفتم تا آنان را از او باز گرداندم . پس عمر بن سعد آمد و زنان ، رو به رويش صيحه زدند و گريستند . او به يارانش گفت : هيچ يك از شما ، به درون خيمه هاى اين زنان نرود و متعرّض اين جوان بيمار هم نشويد .

زنان از او خواستند كه آنچه را از ايشان گرفته اند ، باز گردانند تا خود را با آنها بپوشانند . [عمر بن سعد] گفت : هر كس كه از وسايل ايشان چيزى برداشته ، بايد به آنان باز گرداند .

به خدا سوگند ، هيچ يك از آنان ، چيزى باز نگرداند . عمر بن سعد ، گروهى از اطرافيانش را بر خيمه و خرگاه زنان و نيز نزد على بن الحسين عليه السلام گماشت و گفت : مراقبشان باشيد تا كسى از آنان بيرون نرود ؛ ولى با آنها بدرفتارى نكنيد .4962.امام على عليه السلام ( _ در س_خنرانى اش درب_اره وي_ژگى فرشتگان _ ) المنتظم :[عمر بن سعد] به كشتن على بن الحسين عليه السلام فرمان داد ؛ امّا زينب ، خود را بر او انداخت و گفت : به خدا سوگند ، او كشته نمى شود تا من كشته شوم !

عمر ، دلش به حال زينب سوخت و از على بن الحسين عليه السلام دست كشيد . .

ص: 320

4961.امام على عليه السلام :أخبار الدول وآثار الاُول :هَمَّ شِمرٌ المَلعونُ _ عَلَيهِ ما يَستَحِقُّ مِنَ اللّهِ _ بِقَتلِ عَلِيٍّ الأَصغَرِ بنِ الحُسَينِ عليه السلام وهُوَ مَريضٌ ، فَخَرَجَت إلَيهِ زَينَبُ بِنتُ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ عليه السلام وقالَت : وَاللّهِ ، لا يُقتَلُ حَتّى اُقتَلَ ، فَكَفَّ عَنهُ . (1)1 / 4إضرامُ النّارِ فِي الفُسطاطِ4965.عنه عليه السلام ( _ في دُعائِهِ _ ) الملهوف :وجاءَت جارِيَةٌ مِن ناحِيَةِ خِيَمِ الحُسَينِ عليه السلام ، فَقالَ لَها رَجُلٌ : يا أمَةَ اللّهِ ، إنَّ سَيِّدَكِ قُتِلَ .

قالَتِ الجارِيَةُ : فَأَسرَعتُ إلى سَيِّداتي وأنَا أصيحُ ، فَقُمنَ في وَجهي وصِحنَ ... .

قالَ الرّاوي : ثُمَّ أخرَجُوا النِّساءَ مِنَ الخَيمَةِ ، وأشعَلوا فيهَا النّارَ ، فَخَرَجنَ حَواسِرَ مُسَلَّباتٍ حافِياتٍ باكِياتٍ ، يَمشينَ سَبايا في أسرِ الذِّلَّةِ . (2)4964.عنه عليه السلام :مثير الأحزان :خَرَجَ بَناتُ سَيِّدِ الأَنبِياءِ وقُرَّةِ عَينِ الزَّهراءِ ، حاسِراتٍ مُبدِياتٍ لِلنِّياحَةِ وَالعَويلِ ، يَندُبنَ عَلَى الشَّبابِ وَالكُهولِ ، واُضرِمَتِ النّارُ فِي الفُسطاطِ فَخَرَجنَ هارِباتٍ ، وهُنَّ كَما قالَ الشّاعِرُ :

فَتَرَى اليَتامى صارِخينَ بِعَولَةٍتَحثُو التُّرابَ لِفَقدِ خَيرِ إمامِ وتَقُمنَ رَبّاتِ (3) الخُدورِ حَواسِرايَمسَحنَ عُرضَ ذَوائِبِ (4) الأَيتامِ وتَرَى النِّساءَ أرامِلاً وثَواكِلاًتَبكينَ كُلَّ مُهَذَّبٍ وهُمامِ (5) .


1- .أخبار الدول وآثار الاُول : ج 1 ص 323 .
2- .الملهوف : ص 180 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 58 ؛ الفتوح : ج 5 ص 120 وفيه «خرج القوم من الخيمة وأضرموها بالنار» فقط .
3- .في المصدر : «رباب» ، والصواب ما أثبتناه .
4- .الذوائب : جمع ذؤابة ؛ وهو الشعر المظفور من شعر الرأس (النهاية : ج 2 ص 151 «ذأب») .
5- .مثير الأحزان : ص 77 .

ص: 321

4963.عنه عليه السلام :أخبار الدُّوَل و آثار الاُوَل :شمرِ ملعون _ كه خداوند ، آنچه سزاوارش است ، بر سرش آوَرد _ تصميم گرفت علىِ كوچك تر [از على اكبر ]پسر حسين عليه السلام را كه بيمار بود ، بكشد . زينب به سوى او آمد و گفت : به خدا سوگند ، او كشته نمى شود تا من كشته شوم !

پس شمر از او دست كشيد .

1 / 4آتش زدن خيمه ها

4960.الإمام عليّ عليه السلام :الملهوف :دخترى از سوى خيمه هاى حسين عليه السلام آمد و مردى به او گفت : اى بنده خدا ! سَرورت كشته شد .

دخترك گفت : صيحه زنان ، به سوى بانوانم دويدم و آنان نيز رو به رويم ايستادند و فرياد كشيدند ... .

راوى مى گويد : آن گاه ، زنان را از خيمه ها بيرون راندند و خيمه ها را آتش زدند . زنان ، سر و پا برهنه و غارتْ شده و گريان ، بيرون دويدند و همچون اسيرانِ در بند ، راه سپردند .4959.امام على عليه السلام :مثير الأحزان :دخترانِ سَرور پيامبران و نور چشم زهرا ، سرْبرهنه، نوحه خوان و ناله زنان ، بيرون آمدند . آنان بر جوانان و پيرانِ از دست رفته ، گريه و زارى مى كردند و از خيمه هاى در حالِ سوختن ، مى گريختند . آنان آن گونه بودند كه شاعر مى گويد :

يتيمان را مى بينى كه ناله و فرياد سر مى دهندو از فقدان بهترين پيشوا ، خاك بر سر مى ريزند . و بانوان پرده نشين ، سرْبرهنه ايستاده اندو بر گيسوان آويخته يتيمان ، دست مى كشند . زنان را شوهر و فرزندْ از دست داده ، مى بينىكه بر پاكان و دليران مى گريند . .

ص: 322

1 / 5فَرَحُ يَزيدَ وبَني اُمَيَّةَ4956.امام على عليه السلام :تاريخ الطبري عن عمّار الدهنيّ عن أبي جعفر [الباقر] عليه السلام_ في بَيانِ إرسالِ عُبَيدِ اللّهِ أهلَ البَيتِ إلَى الشّامِ _: فَلَمّا قَدِموا عَلَيهِ [أي عَلى يَزيدَ لَعنَةُ اللّهِ عَلَيهِ ]جَمَعَ مَن كانَ بِحَضرَتِهِ مِن أهلِ الشّامِ ، ثُمَّ أدخَلوهُم ، فَهَنَّؤُوهُ بِالفَتحِ . (1)4955.امام على عليه السلام :تذكرة الخواصّ :إنَّهُ [أي يَزيدَ] استَدعَى ابنَ زِيادٍ إلَيهِ ، وأعطاهُ أموالاً كَثيرَةً ، وتُحَفا عَظيمَةً ، وقَرَّبَ مَجلِسَهُ ، ورَفَعَ مَنزِلَتَهُ ، وأدخَلَهُ عَلى نِسائِهِ ، وجَعَلَهُ نَديمَهُ ، وسَكِرَ لَيلَةً ، وقالَ لِلمُغَنّي غَنِّ ، ثُمَّ قالَ يَزيدُ بَديهِيّا :

اِسقِني شَربَةً تُرَوّي فُؤاديثُمَّ مِل فَاسقِ مِثلَهَا ابنَ زِيادِ صاحِبَ السِّرِّ وَالأَمانَةِ عِنديولِتَسديدِ مَغنَمي وجِهادي قاتِلَ الخارِجِيِّ أعني حُسَيناومُبيدَ الأَعداءِ وَالحُسّادِ (2) .


1- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 390 ، تهذيب الكمال : ج 6 ص 429 ، سير أعلام النبلاء : ج 3 ص 309 ؛ مثير الأحزان : ص 100 نحوه .
2- .تذكرة الخواصّ : ص 290 .

ص: 323

1 / 5شادى يزيد و اُمويان

4957.عنه عليه السلام :تاريخ الطبرى_ به نقل از عمّار دهنى ، از امام باقر عليه السلام ، در باره روانه كردن اهل بيت به سوى شام به دستور عبيد اللّه بن زياد _: هنگامى كه اهل بيت نزد يزيد رفتند ، يزيد _ كه لعنت خدا بر او باد _ شاميان را در مجلس خود ، گرد آورد . آن گاه ، اهل بيت را وارد كردند و شاميان ، پيروزى را به يزيد، تبريك گفتند .4956.عنه عليه السلام :تذكرة الخواصّ :يزيد ، ابن زياد را خواست و اموال فراوان و تحفه هاى بزرگى به او بخشيد و او را به خود نزديك كرد و جايگاهش را بالا برد . او را نزد همسران خويش برد و نديم خود ، قرار داد . شبى مست كرد و به آوازه خوان گفت : بخوان ! و خود به بداهه چنين سرود :

به من شرابى بنوشان كه دلم را سيراب كند .سپس پيمانه را كج كن و مانند آن را به ابن زياد بنوشان ؛ همان كسى كه امانتدار و رازدار منو استوار كننده جنگ و غنيمت من و قاتل آن شورشگر ، يعنى حسينو هلاك كننده دشمنان و حسودان است . .

ص: 324

4955.الإمام عليّ عليه السلام :مروج الذهب :جَلَسَ [يَزيدُ] ذاتَ يَومٍ عَلى شَرابِهِ ، وعَن يَمينِهِ ابنُ زِيادٍ وذلِكَ بَعدَ قَتلِ الحُسَينِ عليه السلام ، فَأَقبَلَ عَلى ساقيهِ ، فَقالَ :

اِسقِني شَربَةً تُرَوّي مُشاشي (1)ثُمَّ مِل فَاسقِ مِثلَهَا ابنَ زِيادِ صاحِبَ السِّرِّ وَالأَمانَةِ عِنديولِتَسديدِ مَغنَمي وجِهادي

ثُمَّ أمَرَ المُغَنّينَ فَغَنّوا بِهِ . (2)4954.امام صادق عليه السلام :الفتوح :لَمّا قُتِلَ الحُسَينُ عليه السلام استَوسَقَ (3) العِراقانِ جَميعا لِعُبَيدِ اللّهِ بنِ زِيادٍ ، وكانَتِ الكوفَةُ وَالبَصرَةُ لِابنِ زِيادٍ مِن قَبلِهِ .

قالَ : وأوصَلَهُ يَزيدُ بِأَلفِ ألفِ دِرهَمٍ جائِزَةً ، فَدَعا عُبَيدُ اللّهِ بنُ زِيادٍ بِعَمرِو بنِ حُرَيثٍ المَخزومِيِّ ، فَاستَخلَفَهُ عَلَى الكوفَةِ ، ثُمَّ صارَ إلَى البَصرَةِ ، فَاشتَرى دارَ عَبدِ اللّهِ بنِ عُثمانَ الثَّقَفِيِّ ودارَ سُلَيمانَ بنِ عَلِيٍّ الهاشِمِيِّ الَّتي صارَت لِسُليمانَ بنِ عَلِيٍّ بَعدَ ذلِكَ ، فَهَدَمَهُما جَميعا ثُمَّ بَناهُما وأنفَقَ عَلَيهِما مالاً جَزيلاً ، وسَمّاهُمَا الحَمراءَ وَالبَيضاءَ ، فَكانَ يُشَتّي فِي الحَمراءِ ويُصَيِّفُ فِي البَيضاءِ ، قالَ :

ثُمَّ عَلا أمرُهُ ، وَارتَفَعَ قَدرُهُ ، وَانتَشَرَ ذِكرُهُ ، وبَذَلَ الأَموالَ ، وَاصطَنَعَ الرِّجالَ ، ومَدَحَتهُ الشُّعَراءُ . (4)4953.ينابيع المودّة ( _ به نقل از ابوذر _ ) تاريخ الطبري عن عوانة بن الحكم :لَمّا قَتَلَ عُبَيدُ اللّهِ بنُ زِيادٍ الحُسَينَ بنَ عَلِيٍّ عليه السلام وجيءَ بِرَأسِهِ إلَيهِ ، دَعا عَبدَ المَلِكِ بنَ أبِي الحارِثِ السُّلَمِيَّ ، فَقالَ : اِنطَلِق حَتّى تَقدَمَ المَدينَةَ عَلى عَمرِو بنِ سَعيدِ بنِ العاصِ ، فَبَشِّرهُ بِقَتلِ الحُسَينِ . وكانَ عَمرُو بنُ سَعيدِ بنِ العاصِ أميرَ المَدينَةِ يَومَئِذٍ .

قالَ : فَذَهَبَ لِيَعتَلَّ لَهُ ، فَزَجَرَهُ _ وكانَ عُبَيدُ اللّهِ لا يُصطَلى بِنارِهِ (5) _ فَقالَ : اِنطَلِق حَتّى تَأتِيَ المَدينَةَ ، ولا يَسبِقُكَ الخَبَرُ ، وأعطاهُ دَنانيرَ ، وقالَ : لا تَعتَلَّ ، وإن قامَت بِكَ راحِلَتُكَ فَاشتَرِ راحِلَةً .

قالَ عَبدُ المَلِكِ : فَقَدِمتُ المَدينَةَ ، فَلَقِيَني رَجُلٌ مِن قُرَيشٍ ، فَقالَ : مَا الخَبَرُ ؟ فَقُلتُ : الخَبَرُ عِندَ الأَميرِ ، فَقالَ : إنّا للّهِِ وإنّا إلَيهِ راجِعونَ ! قُتِلَ الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام .

فَدَخَلتُ عَلى عَمرِو بنِ سَعيدٍ ، فَقالَ : ما وَراءَكَ ؟ فَقُلتُ : ما سَرَّ الأَميرَ ، قُتِلَ الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ ! فَقالَ : نادِ بِقَتلِهِ ، فَنادَيتُ بِقَتلِهِ ، فَلَم أسمَع _ وَاللّهِ _ واعِيَةً قَطُّ مِثلَ واعِيَةِ نِساءِ بَني هاشِمٍ في دورِهِنَّ عَلَى الحُسَينِ عليه السلام ، فَقالَ عَمرُو بنُ سَعيدٍ وضَحِكَ :

عَجَّت نِساءُ بَني زِيادٍ عَجَّةًكَعَجيجِ نِسوَتِنا غَداةَ الأَرنَبِ

وَالأَرنَبُ : وَقعَةٌ كانَت لِبَني زُبَيدٍ عَلى بَني زِيادٍ مِن بَنِي الحارِثِ بنِ كَعبٍ ، مِن رَهطِ عَبد المدانِ ، وهذَا البَيتُ لِعَمرِو بنِ مَعديكَرِبَ .

ثُمَّ قالَ عَمرٌو : هذِهِ واعِيَةٌ بِواعِيَةِ عُثمانَ بنِ عَفّانَ ، ثُمَّ صَعِدَ المِنبَرَ ، فَأَعلَمَ النّاسَ قَتلَهُ . (6) .


1- .المشاش : رؤوس العظام الليّنة التي يمكن مضغها (الصحاح : ج 3 ص 1019 «مشش») .
2- .مروج الذهب : ج 3 ص 77 .
3- .استوسق العراقان : أي اجتمعا وانضمّا (النهاية : ج 5 ص 185 «وسق») .
4- .الفتوح : ج 5 ص 135 وراجع : تاريخ دمشق : ج 37 ص 438 .
5- .لا يُصطلى بناره : مَثَلٌ فيمن لا يُتَعرّض لِحَدّهِ ولا يقرب أحدٌ ناحِيَتَه حتّى يصطلي بناره (الفائق في غريب الحديث : ص 64) .
6- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 465 ؛ الإرشاد : ج 2 ص 123 وفيه «عبد الملك بن أبي الحديث السلمي» ، مثير الأحزان : ص 94 وفيه «عبيد اللّه بن الحرث السلمي» ، كشف الغمّة : ج 2 ص 280 وليس فيه صدره إلى «قتل الحسين بن عليّ عليهماالسلام» وكلّها نحوه ، بحار الأنوار : ج 45 ص 121 وراجع : مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 76 وشرح الأخبار : ج 3 ص 159 .

ص: 325

4954.الإمام الصادق عليه السلام :مروج الذهب :پس از شهادت حسين عليه السلام ، روزى يزيد در مجلس شرابش نشسته بود و در حالى كه ابن زياد نيز در سمت راستش بود ، رو به ساقى اش كرد و گفت :

شرابى به من بنوشان كه تا مغز و استخوانم را سيراب كند .آن گاه كج كن و مانندش را به ابن زياد بنوشان ؛ همان كسى كه امانتدار و رازدار منو استوار كننده جنگ و غنيمت من است .

آن گاه ، فرمان داد كه آوازه خوانان ، اين شعر را به آواز بخوانند .4953.ينابيع المودّة عن أبي ذرّ :الفتوح :هنگامى كه حسين عليه السلام كشته شد ، هر دو منطقه كوفه و بصره ، در اختيار و سيطره عبيد اللّه بن زياد قرار گرفتند . يزيد قبل از آن هم ، حكومت اين دو شهر را به او داده بود .

يزيد، يك ميليون درهم به عبيد اللّه بن زياد ، جايزه داد و او عمرو بن حُرَيث مخزومى را فرا خواند و او را به جاى خود ، در كوفه گماشت و خود به بصره رفت . در آن جا ، خانه عبد اللّه بن عثمان ثقفى و خانه سليمان بن على هاشمى را _ كه پس از آن هم دوباره به دست سليمان بن على افتاد _ خريد و هر دو را خراب كرد و از نو ساخت و هزينه بسيارى كرد و آن دو خانه را كاخ سرخ و كاخ سفيد ناميد . زمستان را در كاخ سرخ ، و تابستان را در كاخ سفيد مى گذراند . سپس كارش بالا گرفت و منزلتش والا گشت و مشهور شد و اموالى فراوان بخشيد و مردانى براى خود ، دست و پا كرد و شاعران ، مدحش گفتند .4952.ينابيع المودّة ( _ به نقل از عمّار بن ياسر _ ) تاريخ الطبرى_ به نقل از عوانة بن حكم _: هنگامى كه عبيد اللّه بن زياد ، حسين بن على عليه السلام را كشت و سرش را برايش آوردند ، عبد الملك بن ابى حارثِ سُلَمى را فرا خواند و گفت : به مدينه ، نزد عمرو بن سعيد بن عاص برو و او را به كشته شدن حسين ، بشارت بده . عمرو بن سعيد در آن زمان ، امير مدينه بود .

عبد الملك خواست عذر و بهانه بياورد [تا نرود] ؛ ولى عبيد اللّه ، او را نهى كرد _ و عبيد اللّه ، كسى بود كه نمى شد با او مخالفت كرد _ و به او گفت : مى روى تا به مدينه برسى . مبادا خبر [كشته شدن آنان] ، پيش از تو به مدينه برسد !

چند سكه زر نيز به او داد و گفت : بهانه نياور ، و اگر مَركبت در ماند ، مركب ديگرى بخر .

عبد الملك مى گويد : به مدينه كه رسيدم ، مردى قريشى مرا ديد و گفت : چه خبر؟

گفتم : خبر ، پيش امير است .

گفت : «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّ_آ إِلَيْهِ رَ جِعُونَ» . حسين بن على ، كشته شد !

نزد عمرو بن سعيد رفتم . گفت : چه خبر از پشت سرت؟

گفتم : خبرى كه امير را خوش حال مى كند : حسين بن على ، كشته شده است!

گفت : كشته شدنش را جار بزن !

و من جار زدم . به خدا سوگند كه تا آن زمان ، ناله و فريادى مانند فرياد زنان بنى هاشم در خانه هايشان كه بر حسين عليه السلام مى ناليدند ، نشنيده بودم .

عمرو بن سعيد ، در حالى كه مى خنديد ، [به نشانه انتقامجويى ]خواند :

زنان بنى زياد ، ناله اى كردند ،مانند ناله زنان ما در روز اَرنَب .

منظور از اَرنَب ، يورش قبيله بنى زُبَيد براى انتقامجويى از قبيله بنى زياد است كه تيره اى از بنى حارث بن كعب از قبيله عبدُ المَدان بودند . اين شعر را نيز عمرو بن مَعديكَرِب ، در باره آن واقعه سروده بود .

عمرو بن سعيد سپس گفت : اين ، ناله اى است در برابر ناله ما بر عثمان بن عفّان .

آن گاه ، از منبر ، بالا رفت و كشته شدن حسين عليه السلام را به مردم ، اعلام كرد . .

ص: 326

. .

ص: 327

. .

ص: 328

4951.امام على عليه السلام :الكافي عن سالم عن أبي جعفر [الباقر] عليه السلام :جُدِّدَت أربَعَةُ مَساجِدَ بِالكوفَةِ فَرَحا لِقَتلِ الحُسَينِ عليه السلام : مَسجِدُ الأَشعَثِ ، ومَسجِدُ جَريرٍ ، ومَسجِدُ سِماكٍ ، ومَسجِدُ شَبَثِ بنِ رِبعِيٍّ . (1) .


1- .الكافي : ج 3 ص 490 ح 2 ، تهذيب الأحكام : ج 3 ص 250 ح 687 ، المزار الكبير : ص 118 ح 2 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 189 ح 35 .

ص: 329

4950.امام حسين عليه السلام :الكافى_ به نقل از سالم ، از امام باقر عليه السلام _: از شادى كشته شدن حسين عليه السلام ، چهار مسجد را در كوفه تجديد بنا كردند : مسجد اشعث ، مسجد جَرير ، مسجد سِماك و مسجد شَبَث بن رِبْعى . .

ص: 330

الفصل الثاني : ما ظهر من الآيات2 / 1رُؤيا اُمِّ سَلَمَةَ (1)4949.امام على عليه السلام :الأمالي للمفيد عن غياث بن إبراهيم عن الصّادق جعفر بن محمّد عليه السلام :أصبَحَت يَوما اُمُّ سَلَمَةَ تَبكي ، فَقيلَ لَها : مِمَّ بُكاؤُكِ ؟

فَقالَت : لَقَد قُتِلَ ابنِيَ الحُسَينُ عليه السلام اللَّيلَةَ ، وذلِكَ أنَّني ما رَأَيتُ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله مُنذُ قُبِضَ إلَا اللَّيلَةَ ، فَرَأَيتُهُ شاحِبا (2) كَئيبا .

قالَت : فَقُلتُ : ما لي أراكَ يا رَسولَ اللّهِ شاحِبا كَئيبا ؟

قالَ : «ما زِلتُ اللَّيلَةَ أحفِرُ قُبورا لِلحُسَينِ وأصحابِهِ عليهم السلام » . (3)4948.امام على عليه السلام :سنن الترمذي عن سلمى :دَخَلتُ عَلى اُمِّ سَلمى (4) وهِيَ تَبكي ، فَقُلتُ : مَا يُبكيكِ ؟ قالَت : رَأَيتُ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله _ تَعني فِي المَنامِ _ وعَلى رَأسِهِ ولِحيَتِهِ التُّرابُ .

فَقُلتُ : مالَكَ يا رَسولَ اللّهِ ؟ قالَ : «شَهِدتُ قَتلَ الحُسَينِ آنِفا» . (5) .


1- .راجع : ج 1 هامش ص 152 .
2- .شَحَبَ لَونُه وجسمُهُ : إذا تغَيَّر مِن هزالٍ أو عملٍ أو جوعٍ أو سفرٍ أو مَرَضٍ أو جَزَعٍ (تاج العروس : ج 2 ص 98 «شحب») .
3- .الأمالي للمفيد : ص 319 ح 6 ، الأمالي للطوسي : ص 90 ح 140 ، الأمالي للصدوق : ص 20 ح 217 عن أبي البختري وهب بن وهب عن الإمام الصادق عن آبائه عليهم السلام ، روضة الواعظين : ص 188 وفيه «روي : أصبحت ...» ، بحار الأنوار : ج 45 ص 230 ح 1 .
4- .هكذا في المصدر ، وفي المصادر الاُخرى : «اُمّ سلمة» .
5- .سنن الترمذي : ج 5 ص 657 ح 3771 ، المستدرك على الصحيحين : ج 4 ص 20 ح 6764 عن سلمان ، المعجم الكبير : ج 23 ص 373 ح 882 ، تهذيب الكمال : ج 6 ص 439 ، تاريخ دمشق : ج 14 ص 238 ، تاريخ الإسلام للذهبي : ج 5 ص 17 ، سير أعلام النبلاء : ج 3 ص 316 ، اُسد الغابة : ج 2 ص 29 ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 96 ؛ العمدة : ص 404 ح 830 عن اُمّ سلمى ، الصراط المستقيم : ج 3 ص 124 كلاهما نحوه ، كشف الغمّة : ج 2 ص 223 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 232 ح 3 .

ص: 331

فصل دوم : نشانه هاى آشكار شده

2 / 1رؤياى اُمّ سلمه

(1)4948.الإمام عليّ عليه السلام :الأمالى ، مفيد_ به نقل از غياث بن ابراهيم ، از امام صادق عليه السلام _: روزى امّ سلمه ، گريان از خواب برخاست و چون دليل گريه اش را پرسيدند ، گفت : پسرم حسين ، ديشب كشته شد ؛ زيرا من پيامبر صلى الله عليه و آله را پس از رحلتش تا كنون ، در خواب نديده بودم ؛ امّا ديشب ايشان را رنگْ پريده و غمگين ديدم و پرسيدم : اى پيامبر خدا ! چرا تو را اين گونه مى بينم؟

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «من ، همه شب را براى حسين و يارانش ، قبر مى كندم» .4947.الإمام الباقر عليه السلام :سنن الترمذى_ به نقل از سَلمى _: نزد اُمّ سلمى (اُمّ سلمه) رفتم ، در حالى كه مى گريست . گفتم : چرا مى گريى؟

گفت : پيامبر خدا را در خواب ديدم كه بر سر و رويش غبار نشسته بود . پرسيدم : اى پيامبر خدا ! چرا اين گونه اى؟ فرمود : «اندكى پيش ، شاهد كشته شدن حسين بودم» . .


1- .ر.ك : ج 1 پانوشت ص 153 .

ص: 332

4946.الإمام الصادق عليه السلام :مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي :إنَّ سَلمَى المَدَنِيَّةَ ، قالَت : دَفَعَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله إلى اُمِّ سَلَمَةَ قارورَةً فيها رَملٌ مِنَ الطَّفِّ ، وقالَ لَها : إذا تَحَوَّلَ هذا دَما عَبيطا (1) فَعِندَ ذلِكَ يُقتَلُ الحُسَينُ .

قالَت سَلمى : فَارتَفَعَت واعِيَةٌ (2) مِن حُجرَةِ اُمِّ سَلَمَةَ ، فَكُنتُ أوَّلَ مَن أتاها ، فَقُلتُ لَها : ما دَهاكِ يا اُمَّ المُؤمِنينَ ؟ قالَت : رَأَيتُ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله فِي المَنامِ وَالتُّرابُ عَلى رَأسِهِ ، فَقُلتُ : ما لَكَ ؟

قالَ : «وَثَبَ النّاسُ عَلَى ابني فَقَتَلوهُ ، وقَد شَهِدتُهُ قَتيلاً السّاعَةَ» .

فَاقشَعَرَّ جِلدي ، وَانتَبَهتُ وقُمتُ إلَى القارورَةِ ، فَوَجَدتُها تَفورُ دَما ، قالَت سَلمى : ورَأَيتُها مَوضوعَةً بَينَ يَدَيها . (3)4945.امام على عليه السلام :شرح الأخبار عن اُمّ سلمة :رَأَيتُ النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله في مَنامي يَبكي ، فَقُلتُ : يا رَسولَ اللّهِ ، ما يُبكيكَ ؟

قالَ : قُتِلَ ابنِيَ الحُسَينُ . (4) .


1- .العَبيطُ : الطريّ (لسان العرب : ج 7 ص 347 «عبط») .
2- .الواعية : هو الصراخ على الميّت ونعيه (النهاية : ج 5 ص 208 «وعا») .
3- .مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 96 ؛ بحار الأنوار : ج 45 ص 232 ح 3 .
4- .شرح الأخبار : ج 3 ص 167 ح 1106 .

ص: 333

4944.امام على عليه السلام :مقتل الحسين عليه السلام ، خوارزمى :سَلماى مدنى مى گويد : پيامبر خدا صلى الله عليه و آله شيشه اى به امّ سلمه داده بود كه خاك صحراى طَف (كربلا) در آن بود . به او فرموده بود : «هر گاه اين خاك ، [هم رنگ] خون تازه شد ، هنگام كشته شدن حسين است» .

[شبى] فريادى از اتاق امّ سلمه بلند شد و من ، نخستين كسى بودم كه پيش او رفتم . به او گفتم : چرا ناراحتى ، اى مادر مؤمنان؟

گفت : پيامبر خدا را در خواب ديدم كه بر سرش خاك نشسته است . گفتم : چرا اين گونه اى؟ فرمود : «مردم بر پسرم هجوم بردند و او را كشتند . هم اكنون ، شاهد شهادتش بودم» . من لرزيدم و بيدار شدم و چون به سوى شيشه رفتم، ديدم كه خون از آن مى جوشد .

سلمى مى گويد: من نيز آن را ديدم كه پيش رويش گذاشته است .4943.امام على عليه السلام :شرح الأخبار_ به نقل از امّ سلمه _: پيامبر صلى الله عليه و آله را در خواب ، گريان ديدم . گفتم : اى پيامبر خدا ! چرا مى گريى؟

فرمود : «فرزندم حسين ، كشته شد !» . .

ص: 334

4945.عنه عليه السلام :الثاقب في المناقب عن الباقر عليه السلام :لَمّا أرادَ الحُسَينُ عليه السلام الخُروجَ إلَى العِراقِ بَعَثَت إلَيهِ اُمُّ سَلَمَةَ رَضِيَ اللّهُ عَنها _ وهِيَ الَّتي كانَت رَبَّتهُ ، وكانَ أحَبَّ النّاسِ إلَيها ، وكانَت أرَقَّ النّاسِ عَلَيهِ ، وكانَت تُربَةُ الحُسَينِ عليه السلام عِندَها في قارورَةٍ دَفَعَها إلَيها رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله _ فَقالَت : يا بُنَيَّ ، أتُريدُ أن تَخرُجَ ؟

فَقالَ لَها : يا اُمَّه ، اُريدُ أن أخرُجَ إلَى العِراقِ .

فَقالَت : إنّي اُذَكِّرُكَ اللّهَ تَعالى أن تَخرُجَ إلَى العِراقِ .

قالَ : ولِمَ ذلِكِ يا اُمَّه ؟

قالَت : سَمِعتُ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَقولُ : «يُقتَلُ ابنِيَ الحُسَينُ بِالعِراقِ» ، وعِندي يا بُنَيَّ تُربَتُكَ في قارورَةٍ مَختومَةٍ دَفَعَها إلَيَّ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله .

فَقال : يا اُمّاه ، وَاللّهِ ، إنّي لَمَقتولٌ ، وإنّي لا أفِرُّ مِنَ القَدَرِ وَالمَقدورِ ، وَالقَضاءِ المَحتومِ ، وَالأَمرِ الواجِبِ مِنَ اللّهِ تَعالى .

فَقالَت : وا عَجَباه ! فَأَينَ تَذهَبُ وأنتَ مَقتولٌ ؟

فَقالَ : يا اُمَّه ، إن لَم أذهَبِ اليَومَ ذَهَبتُ غَدا ، وإن لَم أذهَب غَدا لَذَهَبتُ بَعدَ غَدٍ ، وما مِنَ المَوتِ _ وَاللّهِ يا اُمَّه _ بُدٌّ ، وإنّي لَأَعرِفُ اليَومَ وَالمَوضِعَ الَّذي اُقتَلُ فيهِ ، وَالسّاعَةَ الَّتي اُقتَلُ فيها ، وَالحُفرَةَ الَّتي اُدفَنُ فيها ، كَما أعرِفُكِ ، وأنظُرُ إلَيها كَما أنظُرُ إلَيكِ .

قالَت : قَد رَأَيتَها ؟ قالَ : إن أحبَبتِ أن اُرِيَكِ مَضجَعي ومَكاني ومَكانَ أصحابي فَعَلتُ .

فَقالَت : قَد شِئتُها . فَما زادَ أن تَكَلَّمَ بِسمِ اللّهِ ، فَخَفِضَت لَهُ الأَرضُ حَتّى أراها مَضجَعَهُ ، ومَكانَهُ ومَكانَ أصحابِهِ ، وأعطاها مِن تِلكَ التُّربَةِ ، فَخَلَطَتها مَعَ التُّربَةِ الَّتي كانَت عِندَها ، ثُمَّ خَرَجَ الحُسَينُ عليه السلام ، وقَد قالَ لَها : إنّي مَقتولٌ يَومَ عاشوراءَ .

فَلَمّا كانَت تِلكَ اللَّيلَةُ الَّتي صَبيحَتَها قُتِلَ الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام فيها ، أتاها رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله فِي المَنامِ أشعَثَ (1) باكِيا مُغبَرّا . فَقالَت : يا رَسولَ اللّهِ ، ما لي أراكَ باكِيا مُغبَرّا أشعَثَ ؟

فَقالَ : «دَفَنتُ ابنِيَ الحُسَينَ عليه السلام وأصحابَهُ السّاعَةَ» .

فَانتَبَهَت اُمُّ سَلَمَةَ رَضِيَ اللّهُ عَنها ، فَصَرَخَت بِأَعلى صَوتِها ، فَقالَت : وَا ابناه ! فَاجتَمَعَ أهلُ المَدينَةِ ، وقالوا لَها : مَا الَّذي دَهاكِ ؟

فَقالَت : قُتِلَ ابنِيَ الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام . فَقالوا لَها : وما عِلمُكِ بِذلِكِ ؟

قالَت : أتاني فِي المَنامِ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله باكِيا أشعَثَ أغبَرَ ، فَأَخبَرَني أنَّهُ دَفَنَ الحُسَينَ وأصحابَهُ السّاعَةَ .

فَقالوا : أضغاثُ أحلامٍ ، قالَت : مَكانَكُم ! فَإِنَّ عِندي تُربَةَ الحُسَينِ عليه السلام ، فَأَخرَجَت لَهُمُ القارورَةَ ، فَإِذا هِيَ دَمٌ عَبيطٌ . (2) .


1- .الأشعث : هو المُغبرّ الرأس (الصحاح : ج 1 ص 285 «شعث») .
2- .الثاقب في المناقب : ص 330 ح 272 .

ص: 335

4944.عنه عليه السلام :الثاقب فى المناقب_ به نقل از امام باقر عليه السلام _: هنگامى كه حسين عليه السلام خواست به سوى عراق برود ، اُمّ سلمه _ كه خدا از او خشنود باد _ به سوى او فرستاد . امّ سلمه ، كسى بود كه او را پرورش داده بود و حسين عليه السلام ، محبوب ترينِ افراد نزد او بود و امّ سلمه دلسوزترينِ اشخاص نسبت به حسين عليه السلام بود و در نزدش ، در شيشه اى ، تربت حسين عليه السلام ، بود كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله آن را به وى سپرده بود .

پرسيد : اى پسر عزيزم ! آيا مى خواهى [از مدينه] خارج شوى ؟

به او فرمود : «اى مادر ! مى خواهم به عراق بروم» .

اُمّ سلمه گفت : من خداى متعال را به يادت مى آورم كه مبادا به سوى عراق بروى .

فرمود : «چرا ، اى مادر؟» .

اُمّ سلمه گفت : شنيدم كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايد : «فرزندم حسين ، در عراق كشته مى شود» . اى پسر عزيزم ! تربتت در شيشه اى دربسته ، نزد من است كه پيامبر خدا ، آن را به من سپرد .

حسين عليه السلام فرمود : «اى مادر ! به خدا سوگند ، من كشته مى شوم و از قضا و قدر و حكم واجب و قطعىِ خداى متعال ، نمى گريزم» .

اُمّ سلمه گفت : شگفتا! اگر [مى دانى كه] كشته خواهى شد ، كجا [و چرا ]مى روى؟

فرمود : «اى مادر ! اگر امروز نروم ، فردا مى روم و اگر فردا نروم ، پس فردا خواهم رفت . اى مادر ! به خدا سوگند كه از مرگ ، گريزى نيست . من ، جايى را كه در آن كشته مى شوم و روز آن را و حتّى لحظه شهادتم را و چاله اى را كه در آن دفن خواهم شد ، همان گونه مى شناسم كه تو را مى شناسم ، و همان گونه به آن مى نگرم كه به تو مى نگرم» .

اُمّ سلمه گفت : تو آن را ديده اى؟

فرمود : «اگر دوست دارى كه جايگاه آرميدنم و مكان [شهادت] خود و يارانم را نشانت بدهم ، چنين كنم» .

اُمّ سلمه گفت : [آرى ،] مى خواهم .

ايشان تنها يك بسم اللّه گفت و زمين برايش فرو نشست [و هموار شد] تا آن كه جايگاه آرميدن و مكان [شهادت ]خود و يارانش را به امّ سلمه نشان داد و از همان تربت ، به او داد . امّ سلمه آن را با تربتى كه [از زمان پيامبر صلى الله عليه و آله ]نزدش بود ، مخلوط كرد . سپس حسين عليه السلام بيرون آمد و به او فرمود : «من ، روز عاشورا كشته مى شوم» .

همان شبى كه صبحش حسين عليه السلام كشته شد ، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله پريشان و گريان و غبارآلوده ، به خواب اُمّ سلمه آمد . اُمّ سلمه گفت : اى پيامبر خدا ! چرا تو را گريان و غبارآلوده و پريشان مى بينم؟

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «هم اكنون ، پسرم حسين و يارانش را به خاك سپردم» .

امّ سلمه _ كه خدا از او خشنود باد _ بيدار شد و با بلندترين صدايش فرياد زد و گفت : واى پسرم!

ساكنان مدينه ، گرد آمدند و به او گفتند : چه پيش آمده است ؟

اُمّ سلمه گفت : پسرم حسين بن على ، كشته شد .

به او گفتند : از كجا مى دانى؟

اُمّ سلمه گفت : پيامبر خدا ، گريان و پريشان و غبارآلوده ، به خوابم آمد و به من خبر داد كه همان ساعت ، حسين و يارانش را به خاك سپرده است .

آنان گفتند : اينها خواب هاى پريشان است .

اُمّ سلمه گفت : بِايستيد! تربت حسين ، نزد من است .

سپس شيشه اى براى آنان آورد كه خون تازه در آن بود . .

ص: 336

2 / 2صَيرورَةُ التُّربَةِ دَما4941.امام على عليه السلام :الخرائج والجرائح_ في ذِكرِ مُعجِزاتِ الإِمامِ الحُسَينِ عليه السلام _: إنَّهُ عليه السلام لَمّا أرادَ العِراقَ قالَت لَهُ اُمُّ سَلَمَةَ : لا تَخرُج إلَى العِراقِ ، فَقَد سَمِعتُ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَقولُ : «يُقتَلُ ابنِيَ الحُسَينُ بِأَرضِ العِراقِ» ، وعِندي تُربَةٌ دَفَعَها إلَيَّ في قارورَةٍ .

فَقالَ : وَاللّهِ ، إنّي مَقتولٌ كَذلِكَ ، وإن لَم أخرُج إلَى العِراقِ يَقتُلونَني أيضا ، وإن أحبَبتِ أن اُرِيَكِ مَضجَعي ومَصرَعَ أصحابي ، ثُمَّ مَسَحَ بِيَدِهِ عَلى وَجهِها ، فَفَسَحَ اللّهُ في بَصَرِها حَتّى أراها ذلِكَ كُلَّهُ ، وأخَذَ تُربَةً ، فَأَعطاها مِن تِلكَ التُّربَةِ أيضا في قارورَةٍ اُخرى ، وقالَ عليه السلام : فَإِذا فاضَتا دَما فَاعلَمي أنّي قَد قُتِلتُ .

فَقالَت اُمُّ سَلَمَةَ : فَلَمّا كانَ يَومُ عاشوراءَ نَظَرتُ إلَى القارورَتَينِ بَعدَ الظُّهرِ ، فَإِذا هُما قَد فاضَتا دَما ، فَصاحَت . (1) .


1- .الخرائج والجرائح : ج 1 ص 253 ح 7 ، الصراط المستقيم : ج 2 ص 179 ح 6 نحوه ، بحار الأنوار : ج 45 ص 89 ح 27 .

ص: 337

2 / 2خون شدن تربت

4940.امام على عليه السلام :الخرائج و الجرائح_ در يادكرد معجزات امام حسين عليه السلام _: هنگامى كه امام حسين عليه السلام آهنگ عراق كرد ، اُمّ سلمه به او گفت : به سوى عراق نرو ؛ چرا كه شنيدم پيامبر خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايد : «پسرم حسين ، در زمين عراق، كشته مى شود» و تربتى نزد من است كه آن را در شيشه اى ، به من سپرده است .

امام حسين عليه السلام فرمود : «به خدا سوگند ، من همين گونه كشته مى شوم و اگر به عراق هم نروم ، باز مرا مى كشند . اگر دوست دارى ، آرامگاهم و جايگاه يارانم را نشانت بدهم» .

سپس دست بر صورت او كشيد و خداوند ، چشمانش را چنان وسعت داد كه [امام عليه السلام ] همه آن جاها را به او نشان داد . [امام عليه السلام ] تربتى برداشت و از آن تربت نيز در شيشه اى ديگر ، به او داد و فرمود : «هنگامى كه از هر دو [شيشه] ، خون ريخت ، بدان كه من كشته شده ام» .

اُمّ سلمه گفت : هنگامى كه روز عاشورا شد ، بعد از ظهر ، به هر دو شيشه نگريستم . هر دو ، خون شده بودند . سپس فرياد زد . .

ص: 338

4939.السنن الكبرى ( _ به نقل از امام باقر عليه السلام _ ) الإرشاد عن اُمّ سلمة :خَرَجَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله مِن عِندِنا ذاتَ لَيلَةٍ ، فَغابَ عَنّا طَويلاً ، ثُمَّ جاءَنا وهُوَ أشعَثُ أغبَرُ ، ويَدُهُ مَضمومَةٌ ، فَقُلتُ : يا رَسولَ اللّهِ ! ما لي أراكَ شَعِثا مُغبَرّا ؟

فَقالَ : «اُسرِيَ بي في هذَا الوَقتِ إلى مَوضِعٍ مِنَ العِراقِ يُقالُ لَهُ كَربَلاءُ ، فَاُريتُ فيهِ مَصرَعَ الحُسَينِ ابني وجَماعَةٍ مِن وُلدي وأهلِ بَيتي ، فَلَم أزَل ألقُطُ دِماءَهُم ، فَها هِيَ في يَدي» ، وبَسَطَها إلَيَّ ، فَقالَ : «خُذيها وَاحتَفِظي بِها» ، فَأَخَذتُها ، فَإِذا هِيَ شِبهُ تُرابٍ أحمَرَ ، فَوَضَعتُهُ في قارورَةٍ ، وسَدَدتُ رَأسَها ، وَاحتَفَظتُ بِهِ .

فَلَمّا خَرَجَ الحُسَينُ عليه السلام مِن مَكَّةَ مُتَوَجِّها نَحوَ العِراقِ ، كُنتُ اُخرِجُ تِلكَ القارورَةَ في كُلِّ يَومٍ ولَيلَةٍ ، فَأَشُمُّها ، وأنظُرُ إلَيها ، ثُمَّ أبكي لِمُصابِهِ ، فَلَمّا كانَ فِي اليَومِ العاشِرِ مِنَ المُحَرَّمِ _ وهُوَ اليَومُ الَّذي قُتِلَ فيهِ عليه السلام _ أخرَجتُها في أوَّلِ النَّهارِ ، وهِيَ بِحالِها ، ثُمَّ عُدتُ إلَيها آخِرَ النَّهارِ ، فَإِذا هِيَ دَمٌ عَبيطٌ ، فَصِحتُ في بَيتي وبَكَيتُ ، وكَظَمتُ غَيظي ؛ مَخافَةَ أن يَسمَعَ أعداؤُهُم بِالمَدينَةِ ، فَيُسرِعوا بِالشَّماتَةِ ، فَلَم أزَل حافِظَةً لِلوَقتِ حَتّى جاءَ النّاعي يَنعاهُ ، فَحُقِّقَ ما رَأَيتُ . (1) .


1- .الإرشاد : ج 2 ص 130 ، روضة الواعظين : ص 213 ، كشف الغمّة : ج 2 ص 220 ، إعلام الورى : ج 1 ص 428 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 239 ح 31 وراجع : تاريخ اليعقوبي : ج 2 ص 245 وتاريخ دمشق : ج 14 ص 190 _ 194 ح 3522 _ 3532 .

ص: 339

4938.الاستيعاب:الإرشاد_ به نقل از امّ سلمه _: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله شبى از نزد ما بيرون رفت و مدّتى طولانى ، از ديدِ ما غايب شد و سپس پريشان و غبارآلوده نزد ما آمد . در آن حال ، دستش را بسته و مشت كرده بود . گفتم : اى پيامبر خدا ! چرا تو را پريشان و غبارآلود مى بينم؟

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «هم اكنون ، مرا به جايى از عراق به نام كربلا بردند و جايگاه افتادن پسرم حسين و گروهى از فرزندان و خاندانم را به من نشان دادند . من هماره خون هايشان را از زمين بر مى چيدم و در همين دست هايم است» . آن گاه ، دستانش را برايم گشود و فرمود : «اين را بگير و حفظش كن» .

آن را گرفتم . شبيه به خاكِ سرخ بود . آن را در شيشه اى گذاشتم و درش را بستم و نگاهدارى اش كردم . هنگامى كه حسين عليه السلام از مكّه به سوى عراق بيرون رفت ، آن شيشه را هر روز و هر شب ، مى بوييدم و به آن مى نگريستم و بر مصيبت او مى گريستم . چون روز دهم محرّم شد يعنى همان روزى كه به شهادت رسيد ، شيشه را در آغاز روز بيرون آوردم . به همان حالت [قبلى ]بود . سپس در پايان روز ، به سوى آن باز گشتم . خونِ تازه بود . در اتاقم فرياد كشيدم و گريستم و بغض خودم را فرو خوردم تا مبادا به گوش دشمنان ايشان (حسين و يارانش) برسد و شماتت را به شتاب بياغازند . همواره آن زمان را به ياد داشتم ، تا اين كه پيك ، خبر كشته شدنشان را آورد و آنچه ديده بودم ، به وقوع پيوست . .

ص: 340

4924.شواهد التنزيل عن عبد اللّه بن مسعود :مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي عن اُمّ سلمة :جاءَ جَبرَئيلُ إلَى النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله فَقالَ : إنَّ اُمَّتَكَ تَقتُلُهُ _ يَعنِي الحُسَينَ _ بَعدَكَ ، ثُمَّ قالَ لَهُ : ألا اُريكَ مِن تُربَةِ مَقتَلِهِ ؟ قالَ : نَعَم ، فَجاءَ بِحَصَياتٍ ، فَجَعَلَهُنَّ رَسولُ اللّهِ في قارورَةٍ ، فَلَمّا كانَت لَيلَةُ قَتلِ الحُسَينِ عليه السلام ، قالَت اُمُّ سَلَمَةَ : سَمِعتُ قائِلاً يَقولُ :

أيُّهَا القاتِلونَ جَهلاً حُسَيناأبشِروا بِالعَذابِ وَالتَّنكيلِ قَد لُعِنتُم عَلى لِسانِ ابنِ داوودَوموسى وصاحِبِ الإِنجيلِ

قالَت : فَبَكَيتُ ، فَفَتَحتُ القارورَةَ ، فَإِذا قَد حَدَثَ فيها دَمٌ . (1)4923.المعجم الكبير عن عبد اللّه [بن مسعود] :الأمالي للطوسي عن عبد اللّه بن عبّاس :بَينا أنَا راقِدٌ في مَنزِلي إذ سَمِعتُ صُراخا عَظيما عالِيا مِن بَيتِ اُمِّ سَلَمَةَ زَوجِ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله ، فَخَرَجتُ يَتَوَجَّهُ بي قائِدي إلى مَنزِلِها ، وأقبَلَ أهلُ المَدينَةِ إلَيهَا الرِّجالُ وَالنِّساءُ ، فَلَمَّا انتَهَيتُ إلَيها قُلتُ : يا اُمَّ المُؤمِنينَ ، ما بالُكِ تَصرُخينَ وتَغوثينَ ؟ فَلَم تُجِبني ، وأقبَلَت عَلَى النِّسوَةِ الهاشِمِيّاتِ ، وقالَت : يا بَناتِ عَبدِ المُطَّلِبِ ، أسعِدنَني (2) وَابكينَ مَعي ، فَقَد _ وَاللّهِ _ قُتِلَ سَيِّدُكُنَّ وسَيِّدُ شَبابِ أهلِ الجَنَّةِ ، قَد _ وَاللّهِ _ قُتِلَ سِبطُ رَسولِ اللّهِ ورَيحانَتُهُ الحُسَينُ عليه السلام .

فَقيلَ : يا اُمَّ المُؤمِنينَ ، ومِن أينَ عَلِمتِ ذلِكِ ؟ قالَت : رَأَيتُ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله فِي المَنامِ السّاعَةَ شَعِثا مَذعورا ، فَسَأَلتُهُ عَن شَأنِهِ ذلِكَ ، فَقالَ : «قُتِلَ ابنِيَ الحُسَينُ وأهلُ بَيتِهِ اليَومَ ، فَدَفَنتُهُم ، وَالسّاعَةَ فَرَغتُ مِن دَفنِهِم» .

قالَت : فَقُمتُ حَتّى دَخَلتُ البَيتَ وأنَا لا أكادُ أن أعقِلَ ، فَنَظَرتُ فَإِذا بِتُربَةِ الحُسَينِ عليه السلام الَّتي أتى بِها جَبرَئيلُ مِن كَربَلاءَ ، فَقالَ : إذا صارَت هذِهِ التُّربَةُ دَما فَقَد قُتِلَ ابنُكِ ، وأعطانيهَا النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله ، فَقالَ : «اِجعَلي هذِهِ التُّربَةَ في زُجاجَةٍ _ أو قالَ : في قارورَةٍ _ وَلتَكُن عِندَكِ ، فَإِذا صارَت دَما عَبيطا فَقَد قُتِلَ الحُسَينُ» ، فَرَأَيتُ القارورَةَ الآنَ وقَد صارَت دَما عَبيطا تَفورُ .

قالَ : وأخَذَت اُمُّ سَلَمَةَ مِن ذلِكَ الدَّمِ ، فَلَطَّخَت بِهِ وَجهَها ، وجَعَلَت ذلِكَ اليَومَ مَأتَما ومَناحَةً عَلَى الحُسَينِ عليه السلام ، فَجاءَتِ الرُّكبانِ بِخَبَرِهِ ، وأنَّهُ قَد قُتِلَ في ذلِكَ اليَومِ . (3) .


1- .مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 95 ، الصواعق المحرقة : ص 193 نحوه ؛ بحار الأنوار : ج 44 ص 241 ح 34 .
2- .إسعاد النساء في المناحات : تقوم المرأة ، فتقوم معها اُخرى من جاراتها ، فتساعدها على النياحة (النهاية : ج 2 ص 366 «سعد») .
3- .الأمالي للطوسي : ص 315 ح 640 ، المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 55 نحوه ، بحار الأنوار : ج 45 ص 230 ح 2 .

ص: 341

4909.عنه عليه السلام :مقتل الحسين عليه السلام ، خوارزمى_ به نقل از امّ سلمه _: جبرئيل عليه السلام به نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و گفت : امّت تو ، او _ يعنى حسين عليه السلام _ را پس از تو مى كُشند .

سپس به پيامبر صلى الله عليه و آله گفت : آيا چيزى را از تربت قتلگاهش ، به تو نشان بدهم؟

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «آرى» .

جبرئيل عليه السلام سنگ ريزه هايى آورد و پيامبر خدا آنها را در شيشه اى گذاشت . شبِ شهادت حسين عليه السلام كه رسيد ، شنيدم كسى مى گويد :

اى كسانى كه حسين را از سرِ جهالت كشتيد !بشارتتان باد به عذاب و عقوبت ! به درستى كه بر زبان [سليمان] پسر داوود ، لعنت شده ايدو نيز بر زبان موسى و صاحب انجيل .

گريستم و هنگامى كه درِ شيشه را گشودم ، خون شده بود .4908.عنه عليه السلام :الأمالى ، طوسى_ به نقل از عبد اللّه بن عبّاس _: در خانه آرميده بودم كه ناگاه ، فرياد و شيون بلندى را از خانه امّ سلمه ، همسر پيامبر صلى الله عليه و آله ، شنيدم . بيرون آمدم و عصاكشم ، مرا به سوى خانه وى برد . مردان و زنان مدينه نيز به سوى او روى آوردند و هنگامى كه به او رسيدم ، گفتم : اى مادر مؤمنان ! چرا گريه و شيون مى كنى؟

امّ سلمه پاسخم را نداد و رو به زنان هاشمى گفت : اى دختران عبد المطّلب ! مرا يارى دهيد و با من بگرييد كه _ به خدا سوگند _ سَرور شما و سَرور جوانان بهشتى ، كشته شد . به خدا سوگند ، نوه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و دسته گل او ، حسين ، را كشتند .

گفته شد : اى مادر مؤمنان ! از كجا اين را دانستى؟

گفت : هم اكنون در خواب ، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله را پريشان و آشفته ديدم . علّت [پريشانى اش] را پرسيدم . پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «فرزندم حسين و خانواده اش ، امروز كشته شدند و من آنها را به خاك سپردم و هم اكنون ، از دفنشان فارغ شدم» .

امّ سلمه گفت : برخاستم و به درون اتاق رفتم . در حالى كه حيران بودم ، تربت حسين عليه السلام را ديدم كه جبرئيل عليه السلام آن را از كربلا آورده و به پيامبر صلى الله عليه و آله گفته بود : «هنگامى كه اين تربت ، خون شد، پسرت كشته شده است» و سپس پيامبر صلى الله عليه و آله آن را به من داده و فرموده بود : «اين تربت را در شيشه اى _ يا ظرفى _ بگذار و نزدت باشد . هنگامى كه خون تازه شد ، [بدان كه] حسين كشته شده است » و آن ظرف را ديدم كه خون تازه و جوشان گشته بود .

امّ سلمه از آن خون ، بر گرفت و به صورتش ماليد و آن روز را روز ماتم و سوگوارى براى حسين عليه السلام قرار داد . سپس كاروانيان برايش خبر آوردند و گفتند كه حسين عليه السلام ، همان روز ، كشته شده است . .

ص: 342

4907.عنه عليه السلام :مثير الأحزان عن عائشة :دَخَلَ الحُسَينُ عليه السلام عَلَى النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله وهُوَ غُلامٌ يَدرُجُ (1) . فَقالَ : أي عائِشَةُ ! ألا اُعَجِّبُكِ ؟ لَقَد دَخَلَ عَلَيَّ آنِفا مَلَكٌ ما دَخَلَ عَلَيَّ قَطُّ ، فَقالَ : «إنَّ ابنَكَ هذا مَقتولٌ ، وإن شِئتَ أرَيتُكَ مِن تُربَتِهِ الَّتي يُقتَلُ بِها» ، فَتَناوَلَ تُرابا أحمَرَ ، فَأَخَذَتهُ اُمُّ سَلَمَةَ ، فَخَزَنَتهُ في قارورَةٍ ، فَأَخرَجَتهُ يَومَ قُتِلَ وهُوَ دَمٌ . (2)راجع : ج 3 ص 176 (القسم السادس / الفصل الثاني : إنباء النبيّ صلى الله عليه و آله بشهادة الحسين عليه السلام ) .

2 / 3رُؤيَا ابنِ عَبّاسٍ4903.امام على عليه السلام :مسند ابن حنبل عن ابن عبّاس :رَأَيتُ النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله فيما يَرَى النّائِمُ بِنِصفِ النَّهارِ ، وهُوَ قائِمٌ أشعَثُ أغبَرُ ، بِيَدِهِ قارورَةٌ فيها دَمٌ ، فَقُلتُ : بِأَبي أنتَ واُمّي يا رَسولَ اللّهِ ، ما هذا ؟

قالَ : «هذا دَمُ الحُسَينِ وأصحابِهِ ، لَم أزَل ألتَقِطُهُ مُنذُ اليَومِ» ، فَأَحصَينا ذلِكَ اليَومَ، فَوَجَدوهُ قُتِلَ في ذلِكَ اليَومِ . (3) .


1- .دَرَجَ الصَّبيُّ : مشى قليلاً في أوّل ما يمشي (مجمع البحرين : ج 1 ص 585 «درج») .
2- .مثير الأحزان : ص 17 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 247 ح 46 .
3- .مسند ابن حنبل : ج 1 ص 606 ح 2553 وص 521 ح 2165 نحوه ، المستدرك على الصحيحين : ج 4 ص 439 ح 8201 ، فضائل الصحابة لابن حنبل : ج 2 ص 779 ح 1381 وص 778 ح 1380 نحوه ، المعجم الكبير : ج 3 ص 110 ح 2822 وج 12 ص 143 ح 12837 ، الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج 1 ص 427 ح 415 ، تهذيب التهذيب : ج 1 ص 594 ، دلائل النبوّة للبيهقي : ج 6 ص 471 ، تاريخ بغداد : ج 1 ص 142 ، سير أعلام النبلاء : ج 3 ص 315 ، التبصرة : ج 2 ص 14 ، تاريخ الإسلام للذهبي : ج 5 ص 17 ، تاريخ دمشق : ج 14 ص 237 ، اُسد الغابة : ج 2 ص 29 ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 94 ، تذكرة الخواصّ : ص 268 ، المحن : ص 153 ؛ الأمالي للشجري : ج 1 ص 160 ، مثير الأحزان : ص 80 ، شرح الأخبار : ج 3 ص 168 ح 1110 ، كشف الغمّة : ج 2 ص 268 ، إعلام الورى : ج 1 ص 430 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 231 ح 3 .

ص: 343

4902.امام على عليه السلام :مثير الأحزان :عايشه گفت : حسين ، هنگامى كه پسرى تازه به راهْ افتاده بود، نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمد . ايشان فرمود : «اى عايشه ! آيا تو را به شگفت در نياورم؟ هم اكنون ، فرشته اى كه تا كنون پيش من نيامده بود ، پيش من آمد و گفت : اين پسرت كشته مى شود . اگر بخواهى، بخشى از خاكى را كه بر آن ، كشته خواهد شد ، به تو نشان مى دهم و سپس خاك سرخى بر گرفت [و به من داد] .

امّ سلمه آن را [از پيامبر صلى الله عليه و آله ] گرفت و در ظرفى نهاد و روزى كه حسين ، كشته شد ، آن را بيرون آورد ؛ خون بود .ر . ك : ج 3 ص 177 (بخش ششم / فصل دوم : پيشگوئي پيامبر صلّي الله عليه و آله از شهادت امام حسين عليه السلام) .

2 / 3رؤياى ابن عبّاس

4903.عنه عليه السلام :مسند ابن حنبل_ به نقل از ابن عبّاس _: در خواب نيم روز ، پيامبر صلى الله عليه و آله را ديدم كه پريشان و غبارآلوده ، ايستاده بود و ظرفى از خون ، در دست داشت . گفتم : پدر و مادرم فدايت باد ، اى پيامبر خدا ! اين چيست؟

فرمود : «اين ، خون حسين و ياران اوست كه از آغاز امروز ، پيوسته آنها را جمع كرده ام» .

ما تاريخ آن روز را حساب كرديم و روشن شد كه در همان روز ، حسين عليه السلام كشته شده است . .

ص: 344

4900.عنه عليه السلام :تاريخ دمشق عن عليّ بن زيد بن جدعان :اِستَيقَظَ ابنُ عَبّاسٍ مِن نَومِهِ فَاستَرجَعَ وقالَ : قُتِلَ الحُسَينُ وَاللّهِ .

فَقالَ لَهُ أصحابُهُ : كَلّا يَابنَ عَبّاسٍ كَلّا ! قالَ : رَأَيتُ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله ومَعَهُ زُجاجَةٌ مِن دَمٍ ، فَقالَ : «ألا تَعلَمُ ما صَنَعَت اُمَّتي مِن بَعدي ؟ قَتَلُوا ابنِيَ الحُسَينَ ، وهذا دَمُهُ ودَمُ أصحابِهِ ، أرفَعُها إلَى اللّهِت» .

قالَ : فَكُتِبَ ذلِكَ اليَومُ الَّذي قالَ فيهِ وتِلكَ السّاعَةُ ، قالَ : فَما لَبِثوا إلّا أربَعَةً وعِشرينَ يَوما حَتّى جاءَهُمُ الخَبَرُ بِالمَدينَةِ ، أنَّهُ قُتِلَ ذلِكَ اليَومَ وتِلكَ السّاعَةَ . (1)4899.الإمام عليّ عليه السلام :الأمالي للطوسي عن ابن عبّاس :فَلَمّا كانَتِ اللَّيلَةُ [أيِ الَّتي قُتِلَ في صَبيحَتِهَا الحُسَينُ عليه السلام ]رَأَيتُ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله في مَنامي أغبَرَ أشعَثَ ، فَذَكَرتُ لَهُ ذلِكَ ، وسَأَلتُهُ عَن شَأنِهِ .

فَقالَ لي : «ألَم تَعلَم (2) أنّي فَرَغتُ مِن دَفنِ الحُسَينِ وأصحابِهِ ؟» . (3) .


1- .تاريخ دمشق : ج 14 ص 237 ، كفاية الطالب : ص 428 عن عليّ بن زيد بن جذعان ، جواهر المطالب : ج 2 ص 298 ، البداية والنهاية : ج 8 ص 200 .
2- .في المصدر : «تعلمي» ، والتصويب من بحار الأنوار .
3- .الأمالي للطوسي : ص 315 ح 640 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 231 ح 2 .

ص: 345

4898.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :تاريخ دمشق_ به نقل از على بن زيد بن جَدعان _: ابن عبّاس از خواب برخاست و استرجاع كرد و گفت : به خدا سوگند ، حسين كشته شد .

همراهانش به او گفتند : چنين مباد ، اى ابن عبّاس ! چنين مباد!

او گفت : پيامبر خدا صلى الله عليه و آله را [در خواب] ديدم كه شيشه اى خون با خود داشت و فرمود : «مگر نمى دانى كه امّتم پس از من ، چه كرده اند؟! پسرم حسين را كشتند و اين ، خون او و خون يارانش است . [ شكايتِ ] آن را به نزد خداى عزوجل مى برم» .

آن روز و ساعتى را كه ابن عبّاس گفته بود ، يادداشت كردند و تنها بيست و چهار روز بعد ، در مدينه به آنان خبر رسيد كه حسين عليه السلام در همان روز و همان ساعت ، كشته شده است .4897.شواهد التنزيل عن أنس :الأمالى ، طوسى_ به نقل از ابن عبّاس _: همان شب [كه امام حسين عليه السلام صبحِ آن به شهادت رسيده بود] ، در خواب ، پيامبر صلى الله عليه و آله را غبارآلوده و پريشان ديدم . هنگامى كه علّت اين وضعيت را از ايشان پرسيدم ، به من فرمود : «مگر نمى دانى كه من از دفن حسين و يارانش ، فارغ شده ام؟!» . .

ص: 346

4896.عيون أخبار الرضا عليه السلام ( _ به نقل از ابو الحسن محمّد بن يحيى فارسى _ ) المناقب لابن شهر آشوب :في أثَرِ ابنِ عَبّاسٍ [أنَّهُ] رَأَى النَّبِيَّ في مَنامِهِ بَعدَما قُتِلَ الحُسَينُ عليه السلام ، وهُوَ مُغبَرُّ الوَجهِ ، حافِي القَدَمَينِ ، باكِي العَينَينِ ، وقَد ضَمَّ حُجَزَ قَميصِهِ إلى نَفسِهِ ، وهُوَ يَقرَأُ هذِهِ الآيَةَ (1) ، وقالَ : إنّي مَضَيتُ إلى كَربَلاءَ ، وَالتَقَطتُ دَمَ الحُسَينِ مِنَ الأَرضِ ، وهُوَ ذا في حِجري ، وأنَا ماضٍ اُخاصِمُهُم بَينَ يَدَي رَبّي . (2)2 / 4كُسوفُ الشَّمسِ4895.الكافي عن عبد الرحمن بن كثير عن الإمام الصادق علي ( _ في قَولِهِ تَعالى : {Q} «قَالَ الَّذِى عِندَهُ ) السنن الكبرى عن أبي قبيل :لَمّا قُتِلَ الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام كَسَفَتِ الشَّمسُ كَسفَةً بَدَتِ الكَواكِبُ نِصفَ النَّهارِ ، حَتّى ظَنَنّا أنَّها هِيَ (3) . (4)4894.امام حسين عليه السلام :تاريخ دمشق عن خليفة :لَمّا قُتِلَ الحُسَينُ عليه السلام اسوَدَّتِ السَّماءُ ، وظَهَرَتِ الكَواكِبُ نَهارا ، حَتّى رَأَيتُ الجَوزاءَ (5) عِندَ العَصرِ ، وسَقَطَ التُّرابُ الأَحمَرُ . (6) .


1- .أي قوله تعالى : «وَ لَا تَحْسَبَنَّ اللَّهَ غَ_فِلاً عَمَّا يَعْمَلُ الظَّ__لِمُونَ» (إبراهيم : 42) .
2- .المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 84 .
3- .الظاهر أنّ المراد من قوله : «حتّى ظننّا أنّها هي» ؛ أي القيامة . ويؤيّده ما في الصواعق المحرقة حيث جاءت العباره هكذا : «وظنّ الناس أنّ القيامة قد قامت» .
4- .السنن الكبرى : ج 3 ص 468 الرقم 6352 ، المعجم الكبير : ج 3 ص 114 الرقم 2838 ، تهذيب الكمال : ج 6 ص 433 ، تاريخ دمشق : ج 14 ص 228 ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 89 ، كفاية الطالب : ص 444 ، الصواعق المحرقة : ص 194 ؛ المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 54 نقلاً عن تاريخ النسوي ، بحار الأنوار : ج 45 ص 216 الرقم 39 وراجع : الذكرى : ص 247 .
5- .الجَوزاء : نجم يقال إنّه يعترض في جوز السماء ؛ وجَوزُ كلّ شيء : وسَطُهُ (لسان العرب : ج 5 ص 329 «جوز») .
6- .تاريخ دمشق : ج 14 ص 226 ، تهذيب الكمال : ج 6 ص 432 ، أنساب الأشراف : ج 3 ص 413 عن أبي قبيل وفيه «إنّ السماء أظلمت يوم قُتل الحسين عليه السلام حتّى رأوا الكواكب» فقط ، الصواعق المحرقة : ص 194 نحوه .

ص: 347

4893.المناقب ، ابن مغازلى ( _ به نقل از عبد اللّه بن عطا _ ) المناقب ، ابن شهرآشوب :در خبر است كه پس از شهادت امام حسين عليه السلام ، ابن عبّاس در خواب ، پيامبر صلى الله عليه و آله را غبارآلوده و پابرهنه ديد كه با چشم هاى گريان ، دامن به كمر بسته و اين آيه را مى خواند . (1) ايشان فرمود : «من به كربلا رفتم و خون حسين را از زمين برداشتم . اكنون در دامان من است و مى روم تا پيشِ روى خدايم ، با آنها (ستمكاران) طرح دعوا كنم» .

2 / 4خورشيدگرفتگى

4893.المناقب لابن المغازليّ عن عبد اللّه بن عَطاء :السنن الكبرى_ به نقل از ابو قبيل _: هنگامى كه حسين عليه السلام كشته شد ، خورشيد چنان گرفت كه در ميانه روز ، ستارگان ، هويدا شدند ، تا آن جا كه پنداشتيم [خورشيدْ گرفتگىِ] قيامت است .4892.الإمام عليّ عليه السلام ( _ في قَولِ اللّه ِ تَبارَكَ وتَعالى : {Q} «قُلْ ك ) تاريخ دمشق_ به نقل از خليفه _: هنگامى كه حسين عليه السلام شهيد شد ، آسمان ، سياه گشت و در روز ، ستاره ها پيدا شدند و حتّى ستاره جوزا (2) را در عصر ديدم ، و خاك سرخ باريد . .


1- .آيه «و خدا را از آنچه ستمكاران مى كنند ، غافل مشمار» (ابراهيم: آيه 42) ، منظور است .
2- .ستاره جوزا ، ستاره اى است كه شب هنگام و در وسط آسمان ، ظاهر مى شود .

ص: 348

4891.المزار الكبير ( _ به نقل از ميثم _ ) المناقب لابن شهر آشوب عن أبي مخنف :لَمّا قُتِلَ الحُسَينُ عليه السلام صارَ الوِرسُ (1) دَما ، وَانكَسَفَتِ الشَّمسُ إلى ثَلاثَةِ أسباتٍ (2) ، وما فِي الأَرضِ حَجَرٌ إلّا وتَحتَهُ دَمٌ . (3)2 / 5اِرتِفاعُ غَبَرَةٍ سَوداءَ4885.امام على عليه السلام :الملهوف_ في ذِكرِ ما حَدَثَ عِندَ استِشهادِ الحُسَينِ عليه السلام _: وَارتَفَعَت فِي السَّماءِ في ذلِكَ الوَقتِ غَبَرَةٌ شَديدَةٌ سَوداءُ مُظلِمَةٌ ، فيها ريحٌ حَمراءُ ، لا يُرى فيها عَينٌ ولا أثَرٌ ، حَتّى ظَنَّ القَومُ أنَّ العَذابَ قَد جاءَهُم ، فَلَبِثوا كَذلِكَ ساعَةً ، ثُمَّ انجَلَت عَنهُم . (4)4884.امام على عليه السلام :الحدائق الورديّة_ أيضا _: اِرتَفَعَت غَبَرَةٌ شَديدَةٌ سَوداءُ ، فَظَنَّ القَومُ أنَّ العَذابَ قَد أتاهُم ، ثُمَّ انجَلَت عَنهُم . (5)2 / 6اِحمِرارُ السَّماءِ4886.عنه عليه السلام :كامل الزيارات عن داوود بن فرقد عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :اِحمَرَّتِ السَّماءُ حينَ قُتِلَ الحُسَينُ عليه السلام سَنَةً ، و [عَلى] (6) يَحيَى بنِ زَكَرِيّا عليه السلام ، وحُمرَتُها بُكاؤُها . (7) .


1- .الوِرْسُ : صبغ تتّخذ منه الحمرة للوجه ، وهو نبات كالسمسم (مجمع البحرين : ج 3 ص 1925 «ورس») .
2- .قال العلّامة المجلسي قدس سره : قوله : «إلى ثلاثة أسبات» أي أسابيع ، وإنّما ذُكر هكذا لأنّهم ذكروا أنّ قتله عليه السلام كان يوم السبت ، فابتداء ذلك من هذا اليوم (بحار الأنوار : ج 45 ص 305) .
3- .المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 61 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 305 الرقم 3 .
4- .الملهوف : ص 177 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 57 ؛ الفتوح : ج 5 ص 119 ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 37 .
5- .الحدائق الورديّة : ج 1 ص 213 .
6- .مابين المعقوفين أثبتناه من بحار الأنوار .
7- .كامل الزيارات : ص 182 ح 249 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 210 ح 21 .

ص: 349

4885.الإمام عليّ عليه السلام :المناقب ، ابن شهرآشوب_ به نقل از ابو مخنف _: هنگامى كه امام حسين عليه السلام كشته شد ، سرخاب ، خون شد و خورشيد تا سه هفته گرفت و سنگى در زمين نبود ، مگر آن كه زيرش خون بود .

2 / 5برخاستن غبار سياه

4882.عنه عليه السلام :الملهوف_ در ياد كرد آنچه به هنگام شهادت امام حسين عليه السلام پديد آمد _: در همان وقت ، غبارى سخت سياه و تاريك ، به آسمان برخاست كه با وزش باد سرخ ، همراه بود و هيچ چيز كوچك و بزرگى ، در آن ديده نمى شد ، تا آن جا كه مردم گمان كردند عذاب بر آنها فرود آمده است . مدّتى اين چنين بود و سپس هوا باز شد .4881.امام على عليه السلام :الحدائق الورديّة :غبارى سخت سياه ، برخاست و مردم گمان كردند كه عذابشان فرارسيده است ؛ ولى سپس رخت بر بست .

2 / 6سرخ شدن آسمان

4880.الإمام عليّ عليه السلام :كامل الزيارات_ به نقل از داوود بن فَرقَد ، از امام صادق عليه السلام _: هنگامى كه حسين عليه السلام شهيد شد و نيز در شهادت يحيى بن زكريّا عليه السلام ، آسمان تا يك سال ، سرخ شد . سرخ شدن آسمان ، گريستن آن است . .

ص: 350

4879.امام باقر عليه السلام :كامل الزيارات عن أبي بصير عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :إنَّ الحُسَينَ عليه السلام بَكى لِقَتلِهِ السَّماءُ وَالأَرضُ وَاحمَرَّتا ، ولَم تَبكِيا عَلى أحَدٍ قَطُّ ، إلّا عَلى يَحيَى بنِ زَكَرِيّا وَالحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليهماالسلام . (1)4878.أنساب الأشراف ( _ به نقل از مكحول _ ) كامل الزيارات عن زرارة عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :إنَّ السَّماءَ بَكَت عَلَى الحُسَينِ عليه السلام أربَعينَ صَباحا بِالدَّمِ ، وإنَّ الأَرضَ بَكَت أربَعينَ صَباحا بِالسَّوادِ ، وإنَّ الشَّمسَ بَكَت أربَعينَ صَباحا بِالكُسوفِ وَالحُمرَةِ . (2)4877.الكامل فى التاريخ ( _ به نقل از ابن عبّاس _ ) كامل الزيارات عن عبد اللّه بن هلال عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام ، قال :سَمِعتُهُ يَقولُ : إنَّ السَّماءَ بَكَت عَلَى الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ ويَحيَى بنِ زَكَرِيّا عليهماالسلام ، ولَم تَبكِ عَلى أحَدٍ غَيرِهِما . قُلتُ : وما بُكاؤُها ؟

قالَ : مَكَثوا أربَعينَ يَوما تَطلُعُ الشَّمسُ بِحُمرَةٍ ، وتَغرُبُ بِحُمرَةٍ (3) ، قُلتُ : فَذاكَ بُكاؤُها ؟ قالَ : نَعَم . (4)4876.المناقب ، خوارزمى ( _ به نقل از ابن عبّاس _ ) كامل الزيارات عن داوود بن فرقد :سَمِعتُ أبا عَبدِ اللّهِ عليه السلام يَقولُ : كانَ الَّذي قَتَلَ الحُسَينَ بنَ عَلِيٍّ عليه السلام وَلَدَ زِنا ، وَالَّذي قَتَلَ يَحيَى بنَ زَكَرِيّا وَلَدَ زِنا .

وقالَ : اِحمَرَّتِ السَّماءُ حينَ قُتِلَ الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام سَنَةً .

ثُمَّ قالَ : بَكَتِ السَّماءُ وَالأَرضُ عَلَى الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ ، وعَلى يَحيَى بنِ زَكَرِيّا عليه السلام ، وحُمرَتُها بُكاؤُها . (5) .


1- .كامل الزيارات : ص 181 ح 244 ، قصص الأنبياء : ص 220 ح 292 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 209 ح 17 .
2- .كامل الزيارات : ص 167 ح 219 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 206 ح 13 .
3- .إنّ طلوع الشمس وغروبها هو مصحوب بالحمرة دائما ، ولكنّ المقصود هنا أنّ الحمرة ازدادت عن الحدّ الطبيعيّ .
4- .كامل الزيارات : ص 185 ح 260 وص 181 ح 246 وفيه «بكاؤهما» بدل «بكاؤها» في كلا الموضعين ، بحار الأنوار : ج 45 ص 210 ح 18 .
5- .كامل الزيارات : ص 188 ح 267 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 213 ح 31 .

ص: 351

4879.الإمام الباقر عليه السلام :كامل الزيارات_ به نقل از ابو بصير ، از امام صادق عليه السلام _: آسمان و زمين ، بر شهادت حسين عليه السلام گريستند و سرخ شدند . اين دو ، بر كس ديگرى جز يحيى بن زكريّا و حسين بن على عليه السلام ، نگريسته اند .4878.أنساب الأشراف عن مَكحول :كامل الزيارات_ به نقل از زراره ، از امام صادق عليه السلام _: آسمان تا چهل روز ، بر حسين عليه السلام خون گريست و زمين تا چهل روز ، با [وزش بادِ] سياه گريست و خورشيد تا چهل روز ، با گرفتگى و سرخ شدن گريست .4877.الكامل في التاريخ عن ابن عبّاس :كامل الزيارات_ به نقل از عبد اللّه بن هلال _: شنيدم كه امام صادق عليه السلام مى فرمايد : «آسمان بر حسين بن على عليه السلام و يحيى بن زكريّا عليه السلام گريست و بر كس ديگرى جز آن دو ، گريه نكرد» .

گفتم : گريه آسمان ، چيست ؟

فرمود : «خورشيد تا چهل روز ، صبح ها سرخِ سرخ طلوع مى كرد و غروب ها نيز سرخِ سرخ ، غروب مى كرد» .

گفتم : اين ، گريه آسمان است؟

فرمود : «آرى» .4876.المناقب للخوارزميّ عن ابن عبّاس :كامل الزيارات_ به نقل از داوود بن فَرقَد _: شنيدم كه امام صادق عليه السلام مى فرمايد : «آن كه حسين بن على عليه السلام را كشت ، زنازاده بود و نيز آن كه يحيى بن زكريّا عليه السلام را كشت ، زنازاده بود» .

و فرمود : «آسمان از هنگامى كه حسين بن على عليه السلام كشته شد ، تا يك سال ، سرخ بود» .

سپس فرمود : «آسمان و زمين ، بر حسين بن على عليه السلام و يحيى بن زكريّا عليه السلام گريستند و سرخىِ آسمان ، گريه آن است» . .

ص: 352

4875.الاستيعاب ( _ به نقل از عبد اللّه بن عبّاس _ ) مجمع البيان عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام_ في قَولِهِ تَعالى : «يَ_زَكَرِيَّا إِنَّا نُبَشِّرُكَ بِغُلَ_مٍ اسْمُهُ يَحْيَى لَمْ نَجْعَل لَّهُ مِن قَبْلُ سَمِيًّا » (1) _: وكَذلِكَ الحُسَينُ عليه السلام لَم يَكُن لَهُ مِن قَبلُ سَمِيٌّ ، ولَم تَبكِ السَّماءُ إلّا عَلَيهِما أربَعينَ صَباحا .

قيلَ لَهُ : وما كانَ بُكاؤُها ؟

قالَ : كانَت [أيِ الشَّمسُ] تَطلُعُ حَمراءَ ، وتَغيبُ حَمراءَ ، وكانَ قاتِلُ يَحيى عليه السلام وَلَدَ زِنا وقاتِلُ الحُسَينِ عليه السلام وَلَدَ زِنا . (2)كامل الزيارات عن عمرو بن ثبيت عن أبيه عن عليّ بن الحسين [زين العابدين] عليه السلام :إنَّ السَّماءَ لَم تَبكِ مُنذُ وُضِعَت إلّا عَلى يَحيَى بنِ زَكَرِيّا وَالحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليهماالسلام ، قُلتُ : أيَّ شَيءٍ كانَ بُكاؤُها ؟ قالَ : كانَت إذَا استُقبِلَت بِثَوبٍ وَقَعَ عَلَى الثَّوبِ شِبهُ أثَرِ البَراغيثِ مِنَ الدَّمِ . (3)

التبيان في تفسير القرآن عن السدّي :لَمّا قُتِلَ الحُسَينُ عليه السلام بَكَتِ السَّماءُ عَلَيهِ ، وبُكاؤُها حُمرَةُ أطرافِها . (4)

.


1- .مريم : 7 .
2- .مجمع البيان : ج 6 ص 779 وج 9 ص 98 ، المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 54 كلاهما عن زرارة نحوه ، تفسير جوامع الجامع : ج 2 ص 387 ، كامل الزيارات : ص 182 ح 250 وليس فيه ذيله من «وكان» ، تأويل الآيات الظاهرة : ج 1 ص 302 ح 3 و4 والثلاثة الأخيرة عن عبد الخالق ، قصص الأنبياء : ص 220 ح 291 عن جابر عن الإمام الباقر عليه السلام نحوه وبزيادة «كذلك بكت الشمس عليهما» بعد «صباحا» ، بحار الأنوار : ج 45 ص 211 ح 22 .
3- .كامل الزيارات : ص 184 ح 254 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 211 ح 26 .
4- .التبيان في تفسير القرآن : ج 9 ص 233 ، مجمع البيان : ج 9 ص 98 ، المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 54 ، الطرائف : ص 203 الرقم 293 نقلاً عن صحيح مسلم ، العمدة : ص 405 الرقم 835 و836 ، الصراط المستقيم : ج 3 ص 124 وليس في الأربعة الأخيرة «أطرافها» ، بحار الأنوار : ج 45 ص 217 الرقم 40 ؛ تفسير الطبري : ج 13 الجزء 25 ص 124 ، تفسير القرطبي : ج 16 ص 141 ، الصواعق المحرقة : ص 194 ، تذكرة الخواصّ : ص 274 وليس في الثلاثة الأخيرة «أطرافها» .

ص: 353

مجمع البيان :امام صادق عليه السلام در باره اين سخن خداى متعال : «اى زكريّا ! ما تو را به [تولّد ]پسرى بشارت مى دهيم كه نامش يحيى است و تا كنون ، همنامى نداشته است» ، فرمود : «حسين عليه السلام نيز همين گونه بوده كه پيش از خود ، همنامى نداشته است و آسمان ، جز بر اين دو _ كه [براى هر كدام] چهل روز گريست _ ، بر كسى گريه نكرده است» . گفته شد : گريه آسمان چيست؟ فرمود : «خورشيد ، سرخِ سرخ طلوع مى كرد و سرخِ سرخ نيز غروب مى كرد . هم قاتل يحيى عليه السلام ، زنازاده بود و هم قاتل حسين عليه السلام » .

كامل الزيارات_ به نقل از عمرو بن ثبيت ، از پدرش _: امام زين العابدين عليه السلام فرمود : «آسمان از هنگام خلقتش ، جز بر يحيى بن زكريّا عليه السلام و حسين بن على عليه السلام ، گريه نكرده است» . گفتم : گريه آسمان ، به چه صورتى بوده است ؟ فرمود : «هنگامى كه پارچه اى را رو به روى آن مى گرفتند ، لكّه هاى كوچك خون ، همانند آثار [گزيدن] كك ، بر روى آن مى افتاد» .

التبيان فى تفسير القرآن_ به نقل از سُدّى _: هنگامى كه امام حسين عليه السلام كشته شد ، آسمان بر او گريست و گريه آن ، سرخىِ دو سوى آن (مشرق و مغرب) است .

.

ص: 354

تفسير القرطبي عن يزيد بن أبي زياد :لَمّا قُتِلَ الحُسَينُ بنُ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ عليه السلام احمَرَّ لَهُ آفاقُ السَّماءِ أربَعَةَ أشهُرٍ . قالَ يَزيدُ : وَاحمِرارُها بُكاؤُها . (1)

التبصرة عن هلال بن ذكوان :لَمّا قُتِلَ الحُسَينُ عليه السلام مُطِرنا مَطَرا بَقِيَ أثَرُهُ في ثِيابِنا مِثلَ الدَّمِ . قُلتُ (2) : لَمّا كانَ الغَضبانُ يَحمَرُّ وَجهُهُ ، فَيَتَبَيَّنُ بِالحُمرَةِ تَأثيرُ غَضَبِهِ ، وَالحَقُّ سُبحانَهُ لَيسَ بِجِسمٍ ، أظهَرَ تَأثيرَ غَضَبِهِ بِحُمرَةِ الاُفُقِ حينَ قُتِلَ الحُسَينُ عليه السلام . (3)

إثبات الوصيّة :رُوِيَ أنَّ السَّماءَ بَكَت عَلَيهِ [أي عَلَى الحُسَينِ عليه السلام ] أربَعَةَ عَشَرَ يَوما . فَسُئِلَ : عَلامَ بُكاءُ السَّماءِ ؟ فَقالَ : كانَتِ الشَّمسُ تَطلُعُ في حُمرَةٍ ، وتَغيبُ في حُمرَةٍ . (4)

المعجم الكبير عن عليّ بن مسهر :حَدَّثَتني جَدَّتي اُمُّ حَكيمٍ قالَت : قُتِلَ الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام وأنَا يَومَئِذٍ جُوَيرِيَةٌ ، فَمَكَثَتِ السَّماءُ أيّاما مِثلَ العَلَقَةِ (5) . (6)

.


1- .تفسير القرطبي : ج 16 ص 141 ؛ شرح الأخبار : ج 3 ص 544 الرقم 1115 عن زيد بن أبي زياد .
2- .قول مؤلّف الكتاب .
3- .التبصرة : ج 2 ص 16 ، تذكرة الخواصّ : ص 274 و273 ، بغية الطلب في تاريخ حلب : ج 6 ص 2639 وليس فيه ذيله من «قلت» .
4- .إثبات الوصيّة : ص 178 .
5- .العَلَقُ : الدمُ الجامِدُ (مفردات ألفاظ القرآن : ص 579 «علق») .
6- .المعجم الكبير : ج 3 ص 113 الرقم 2836 ، المصنّف لابن أبي شيبة : ج 8 ص 633 الرقم 262 ، تاريخ دمشق : ج 14 ص 226 ، دلائل النبوّة للبيهقي : ج 6 ص 472 ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 89 ؛إعلام الورى: ج 1 ص 430 كلّها نحوه ، بحار الأنوار : ج 45 ص 216 الرقم 39 .

ص: 355

تفسير القُرطُبى_ به نقل از يزيد بن ابى زياد _: هنگامى كه حسين بن على بن ابى طالب عليه السلام كشته شد ، كرانه هاى آسمان براى او تا چهار ماه ، سرخ گشتند ، و سرخى آسمان ، گريه آن است .

التبصرة ، ابن جوزى :هلال بن ذكوان گفت : هنگامى كه حسين عليه السلام كشته شد ، بارانى بر ما باريد كه اثر آن بر لباسمان ، همانند خون بود . من مى گويم : هنگامى كه چهره انسانِ خشمگين ، سرخ مى شود ، اين سرخى ، اثر خشم ، در چهره اش آشكار مى شود . خداى سبحان كه جسم نيست ، نيز خشم خود را در كشته شدن امام حسين عليه السلام ، با سرخىِ افق ، آشكار كرد .

إثبات الوصيّة :روايت شده است كه : آسمان ، چهارده روز بر حسين عليه السلام گريست . سؤال شد : علامت گريه آسمان ، چه بود؟ گفت : خورشيد ، سرخِ سرخ ، طلوع و سرخِ سرخ ، غروب مى كرد .

المعجم الكبير_ به نقل از على بن مُسْهِر _: مادر بزرگم ، امّ حكيم ، برايم گفت : حسين بن على عليه السلام هنگامى شهيد شد كه من دخترى خردسال بودم . آسمان ، چندين روز ، مانند خونِ لخته شده [ ، سرخ] بود .

.

ص: 356

تاريخ دمشق عن عليّ بن مسهر عن جدّته :لَمّا قُتِلَ الحُسَينُ عليه السلام كُنتُ جارِيَةً شابَّةً ، فَمَكَثَتِ السَّماءُ سَبعَةَ أيّامٍ بِلَياليها كَأَنَّها عَلَقَةٌ . (1)

الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) عن خلّاد :حَدَّثَتني اُمّي قالَت : كُنّا زَمانا يَومَ مَقتَلِ الحُسَينِ عليه السلام وإنَّ الشَّمسَ تَطلُعُ مُحمَرَّةً عَلَى الحيطانِ وَالجُدُرِ بِالغَداةِ وَالعَشِيِّ ، قالَت : وكانوا لا يَرفَعونَ حَجَرا إلّا وَجَدوا تَحتَهُ دَما . (2)

شرح الأخبار عن أبي معمر :أخبَرَني مَن أدرَكَ مَقتَلَ الحُسَينِ عليه السلام : مَكَثَتِ السَّماءُ بَعدَ مَقتَلِهِ شَهرا حَمراءَ . (3)

تاريخ الطبري عن حصين :لَمّا قُتِلَ الحُسَينُ عليه السلام لَبِثوا شَهرَينِ أو ثَلاثَةً ، كَأَنَّما تَلَطَّخَ الحَوائِطُ بِالدِّماءِ ساعَةَ تَطلُعُ الشَّمسُ حَتّى تَرتَفِعَ . (4)

الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) عن عليّ بن مدرك عن جدّه الأسود بن قيس :اِحمَرَّت آفاقُ السَّماءِ بَعدَ قَتلِ الحُسَينِ عليه السلام سِتَّةَ أشهُرٍ ، يُرى ذلِكَ فِي آفاقِ السَّماءِ كَأَنَّهَا الدَّمُ . قالَ : فَحَدَّثتُ بِذلِكَ شَريكا ، فَقالَ لي : ما أنتَ مِنَ الأَسوَدِ ؟ قُلتُ : هُوَ جَدّي أبو اُمّي ، قالَ : أما وَاللّهِ ، إن كانَ لَصَدوقَ الحَديثِ ، عَظيمَ الأَمانَةِ ، مُكرِما لِلضَّيفِ . (5)

.


1- .تاريخ دمشق : ج 14 ص 226 ، تهذيب الكمال : ج 6 ص 432 وفيه «بضعة» بدل «سبعة» .
2- .الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج 1 ص 507 الرقم 474 ، تاريخ دمشق : ج 14 ص 226 .
3- .شرح الأخبار : ج 3 ص 169 الرقم 1115 وراجع : ص 167 الرقم 1103 و 1104 والمناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 54 .
4- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 393 ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 580 ، أنساب الأشراف : ج 3 ص 424 و ص 413 عن أبي حصين ، تذكرة الخواصّ : ص 274 عن هلال بن ذكوان ، الفصول المهمّة : ص 194 ، بغية الطلب في تاريخ حلب : ج 6 ص 2637 كلّها نحوه .
5- .الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج 1 ص 508 الرقم 477 ، تهذيب الكمال : ج 6 ص 432 ، تاريخ دمشق : ج 14 ص 227 ، تاريخ الإسلام للذهبي : ج 5 ص 15 ، سير أعلام النبلاء : ج 3 ص 312 وليس فيه ذيله من «قال : فحدّثت» وراجع : المعجم الكبير : ج 3 ص 113 الرقم 2837 والصواعق المحرقة : ص 194 .

ص: 357

تاريخ دمشق_ به نقل از على بن مُسهِر ، از مادر بزرگش _: هنگامى كه حسين بن على عليه السلام شهيد شد ، من دخترى نوجوان بودم . آسمان تا هفت شب ، همانند خونِ بسته شده [ ، سرخ فام] بود .

الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة)_ به نقل از خلّاد _: مادرم برايم گفت : ما هنگام شهادت حسين عليه السلام ، مدّتى [طولانى] را سپرى كرديم كه خورشيد ، سرخِ سرخ بر ديوارها و بام ها طلوع و غروب مى كرد و [مردم] سنگى را بر نمى داشتند ، جز آن كه در زيرش ، خون مى يافتند .

شرح الأخبار_ به نقل از ابو مُعَمَّر _: كسى كه شهادت حسين عليه السلام را درك كرده بود ، به من خبر داد كه آسمان پس از شهادتش ، تا يك ماه ، سرخ بود .

تاريخ الطبرى_ به نقل از حُصَين _: هنگامى كه حسين عليه السلام كشته شد ، تا دو يا سه ماه ، از هنگام طلوع خورشيد تا وقتى كه خورشيد بالا مى آمد ، گويى بر ديوارها خون ماليده بودند .

الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة)_ به نقل از على بن مُدرِك _: اسود بن قيس گفت : پس از كشته شدن حسين عليه السلام ، كرانه هاى آسمان تا شش ماه ، سرخِ سرخ بود و اين سرخى ، در افق به سانِ خون ، ديده مى شد . وقتى اين را براى شريك نقل كردم ، به من گفت : تو چه نسبتى با اسود دارى ؟ گفتم : او پدربزرگ من ، يعنى پدر مادرم است . شريك گفت : هان ! به خدا سوگند كه او راستگو ، امانتدارى بزرگ و مهمان نواز بود .

.

ص: 358

الأمالي للصدوق عن فاطمة بنت عليّ عليه السلام :وأبصَرَ النّاسُ الشَّمسَ عَلَى الحيطانِ حَمراءَ كَأَنَّهَا المَلاحِفُ المُعَصفَرَةُ ، إلى أن خَرَجَ عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ عليه السلام بِالنِّسوَةِ ، ورَدَّ رَأسَ الحُسَينِ عليه السلام إلى كَربَلاءَ . (1)

الإرشاد عن سعد الإسكاف عن أبي جعفر [الباقر] عليه السلام :كانَ قاتِلُ يَحيَى بنَ زَكَرِيّا وَلَدَ زِنا ، وقاتِلُ الحُسَينِ بنِ عَلِيِّ عليه السلام وَلَدَ زِنا ، ولَم تَحمَرَّ السَّماءُ إلّا لَهُما . (2)

كامل الزيارات عن عليّ بن مسهر القرشي :حَدَّثَتني جَدَّتي أنَّها أدرَكَتِ الحُسَينَ بنَ عَلِيٍّ عليه السلام حينَ قُتِلَ ، قالَت : فَمَكَثنا سَنَةً وتِسعَةَ أشهُرٍ وَالسَّماءُ مِثلُ العَلَقَةِ ، مِثلُ الدَّمِ ، ما تُرَى الشَّمسُ . (3)

المعجم الكبير عن عيسى بن الحارث الكندي :لَمّا قُتِلَ الحُسَينُ عليه السلام مَكَثنا سَبعَةَ أيّامٍ ، إذا صَلَّينَا العَصرَ نَظَرنا إلَى الشَّمسِ عَلى أطرافِ الحيطانِ كَأَنَّهَا المَلاحِفُ المُعَصفَرَةُ . (4)

.


1- .الأمالي للصدوق : ص 231 الرقم 243 ، روضة الواعظين : ص 212 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 140 .
2- .الإرشاد : ج 2 ص 132 ، كشف الغمّة : ج 2 ص 221 .
3- .كامل الزيارات : ص 181 الرقم 247 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 210 الرقم 19 .
4- .المعجم الكبير : ج 3 ص 114 الرقم 2839 ، تهذيب الكمال : ج 6 ص 432 ، سير أعلام النبلاء : ج 3 ص 312 ، تاريخ دمشق : ج 14 ص 227 ، تاريخ الإسلام للذهبي : ج 5 ص 15 ، الصواعق المحرقة : ص 194 نقلاً عن ابن أبي شيبة ؛ كشف الغمّة : ج 2 ص 268 .

ص: 359

الأمالى ، صدوق_ به نقل از فاطمه دختر امام على عليه السلام _: مردم ، خورشيد را بر ديوارها سرخِ سرخ ، مانند مَلحفه هاى زعفرانى رنگ ، مى ديدند تا هنگامى كه على بن الحسين عليه السلام با زنان بيرون رفت و سر امام حسين عليه السلام را به كربلا باز گرداندند .

الإرشاد_ به نقل از سعد اِسكاف ، از امام باقر عليه السلام _: قاتل يحيى بن زكريّا عليه السلام ، زنازاده بود و قاتل حسين بن على عليه السلام نيز زنازاده بود ، و آسمان جز براى آن دو ، قرمز نشد .

كامل الزيارات_ به نقل از على بن مُسْهِر قُرَشى _: مادر بزرگم برايم گفت كه زمان شهادت امام حسين عليه السلام را درك كرده است . او گفت : ما تايك سال و نُه ماه ، آسمان را مانند خونِ بسته شده ، سرخِ سرخ مى ديديم و خورشيد [به درستى] ديده نمى شد .

المعجم الكبير_ به نقل از عيسى بن حارث كِندى _: هنگامى كه حسين عليه السلام به شهادت رسيد ، تا هفت روز ، چون نماز عصر را مى خوانديم ، به آفتابِ بر سر ديوارها مى نگريستيم كه گويى ملحفه زعفرانى رنگ بود .

.

ص: 360

راجع : الإرشاد : ج 2 ص 132 ، المناقب لابن شهر آشوب : ج 4 ص 54 ، مثير الأحزان : ص 80 ، الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج 1 ص 507 و 508 ، المعجم الكبير : ج 3 ص 114 ح 2840 ، تاريخ دمشق : ج 14 ص 228 ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 90 ، تذكرة الخواصّ : ص 273 و 274 .

2 / 7إمطارُ السَّماءِ دَماعيون أخبار الرضا عليه السلام عن الريّان بن شبيب عن الرضا عليه السلام :حَدَّثَني أبي عَن أبيهِ عَن جَدِّهِ [الباقِرِ] عليهم السلام أنَّهُ لَمّا قُتِلَ جَدِّيَ الحُسَينُ عليه السلام أمطَرَتِ السَّماءُ دَما وتُرابَا أحمَرَ . (1)

الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) عن سليم القاصّ :مُطِرنا دَما يَومَ قُتِلَ الحُسَينُ عليه السلام . (2)

الأمالي للطوسي عن عمّار بن أبي عمّار :أمطَرَتِ السَّماءُ يَومَ قُتِلَ الحُسَينُ عليه السلام دَما عَبيطا . (3)

.


1- .عيون أخبار الرضا عليه السلام : ج 1 ص 300 ح 58 ، الأمالي للصدوق : ص 192 ح 202 ، كامل الزيارات : ص 188 ح 265 من دون إسنادٍ إلى أحدٍ من أهل البيت عليهم السلام ، وليس فيه «ترابا أحمر» ، بحار الأنوار : ج 44 ص 286 ح 23 .
2- .الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج 1 ص 505 الرقم 471 ، أنساب الأشراف : ج 3 ص 413 عن سالم القاص ، تفسير القرطبي : ج 16 ص 141 عن سليمان القاضي ، ذخائر العقبى : ص 249 عن اُمّ سلمة ؛ الطرائف : ص 203 الرقم 295 ، العمدة : ص 406 الرقم 838 ، الصراط المستقيم : ج 3 ص 124 عن سليم القاضي ، بحار الأنوار : ج 45 ص 217 الرقم 40 .
3- .الأمالي للطوسي : ص 330 الرقم 659 ، مثير الأحزان : ص 82 نقلاً عن البلاذري في مختاره نحوه ، بحار الأنوار : ج 45 ص 217 الرقم 41 .

ص: 361

ر.ك: الإرشاد : ج 2 ص 132 ، المناقب ، ابن شهرآشوب : ج 4 ص 54 ، مثير الاحزان : ص 80 ؛ الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج 1 ص 507 و 508 ؛ المعجم الكبير : ج 3 ص 144 ح 2840 ، تاريخ دمشق : ج 14 ص 228 ، مقتل الحسين عليه السلام ، خوارزمى : ج 2 ص 90 ، تذكرة الخواصّ : ص 273 و 274 .

2 / 7خون گريستن آسمان

عيون أخبار الرضا عليه السلام_ به نقل از رَيّان بن شَبيب ، از امام رضا عليه السلام _: پدرم از پدرش ، از پدربزرگش (امام باقر عليه السلام ) نقل كرد كه : چون جدّم حسين عليه السلام شهيد شد ، از آسمان ، خون و خاك سرخ باريد .

الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة)_ به نقل از سليم قصّه گو _: روز شهادت حسين عليه السلام ، باران خون بر ما باريد .

الأمالى ، طوسى_ به نقل از عمّار بن ابى عمّار _: روز شهادت حسين عليه السلام ، آسمان ، خون تازه باريد .

.

ص: 362

الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) عن نضرة الأزديّة :لَمّا قُتِلَ الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام مَطَرَتِ السَّماءُ دَما ، فَأَصبَحَت خِيامُنا وكُلُّ شَيءٍ مِنّا مُلِئَ دَما (1) . (2)

بغية الطلب في تاريخ حلب عن إبراهيم النخعي :لَمّا قُتِلَ الحُسَينُ عليه السلام احمَرَّتِ السَّماءُ مِن أقطارِها ، ثُمَّ لَم تَزُل حَتّى تَقَطَّرَت ، فَقَطَرَت دَما . (3)

المناقب لابن شهرآشوب عن قرطة بن عبيد اللّه :مَطَرَتِ السَّماءُ يَوما نِصفَ النَّهارِ عَلى شَملَةٍ (4) بَيضاءَ ، فَنَظَرتُ فَإِذا هُوَ دَمٌ ، وذَهَبَتِ الإِبِلُ إلَى الوادي لِلشُّربِ ، فَإِذا هُوَ دَمٌ ، وإذا هُوَ اليَومُ الَّذي قُتِلَ فيهِ الحُسَينُ عليه السلام . (5)

شرح الأخبار عن حمّاد بن سلمة :مُطِرَ النّاسُ لَيالِيَ قُتِلَ الحُسَينُ عليه السلام دَما . (6)

شرح الأخبار عن يزيد بن أبي الزناد :كُنتُ ابنَ أربَعَ عَشرَةَ سَنَةً حينَ قُتِلَ الحُسَينُ صَلَواتُ اللّهِ عَلَيهِ ، فَرَأَينَا السَّماءَ تَقطُرُ دَما . (7)

.


1- .في المصدر : «دمٌ» ، والصواب ما أثبتناه كما في المصادر الاُخرى .
2- .الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج 1 ص 505 الرقم 470 ، تهذيب الكمال : ج 6 ص 433 ، دلائل النبوّة للبيهقي : ج 6 ص 471 ، تاريخ دمشق : ج 14 ص 227 عن نصرة الأزديّة ، سير أعلام النبلاء : ج 3 ص 312 وفيه «مطرت السماء ماءً» بدل «مطرت دما» ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 89 ، بغية الطلب في تاريخ حلب : ج 6 ص 2638 وليس فيها «خيامنا» ، ذخائر العقبى : ص 248 وفيه «جبابنا وجرارنا» بدل «خيامنا وكلّ شيء» ؛ شرح الأخبار : ج 3 ص 166 الرقم 1102 وليس فيه «خيامنا» ، المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 54 وفيه «وحبابنا وجرارنا صارت مملوّة دما» بدل «فأصبحت ...» ، بحار الأنوار : ج 45 ص 215 الرقم 38 .
3- .بغية الطلب في تاريخ حلب : ج 6 ص 2637 .
4- .الشمْلَةُ : كساء صغير يؤتزر به (المصباح المنير : ص 323 «شمل») .
5- .المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 54 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 215 الرقم 38 ؛ بغية الطلب في تاريخ حلب : ج 6 ص 2636 وفيه «فأصاب ثوبي» بدل «على شملة بيضاء فنظرت» .
6- .شرح الأخبار : ج 3 ص 166 الرقم 1100 .
7- .شرح الأخبار : ج 3 ص 165 الرقم 1097 .

ص: 363

الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة)_ به نقل از نَضره اَزْدى _: هنگامى كه حسين بن على عليه السلام شهيد شد ، بارانِ خون از آسمان باريد و خيمه ها و همه چيزمان ، پر از خون شد . (1)

بُغْيَة الطلب فى تاريخ حلب_ به نقل از ابراهيم نَخَعى _: هنگامى كه حسين عليه السلام كشته شد ، [همه ]كرانه هاى آسمان ، قرمز شد . سپس اين گونه ماند ، تا باريد و خون باريد .

المناقب ، ابن شهرآشوب_ به نقل از قُرطَة بن عبيد اللّه _: روزى آسمان در وسط روز ، بر شَمَدى سفيد ، باريد . وقتى به آن نگريستم ، ديدم خونين است . نيز شتران به دشت رفتند تا آب بنوشند . خون بود . [بعدها معلوم شد كه] آن روز ، همان روزى بوده كه حسين عليه السلام در آن كشته شد .

شرح الأخبار_ به نقل از حمّاد بن سَلَمه _: هنگام شهادت حسين عليه السلام ، تا چند شب ، باران خون بر مردم باريد .

شرح الأخبار_ به نقل از يزيد بن ابى زَنّاد _: هنگامى كه حسين _ كه درودهاى خدا بر او باد _ كشته شد ، من چهارده ساله بودم . ما ديديم كه آسمان ، خون مى بارد .

.


1- .در برخى منابع ، به جاى «خيمه ها و همه چيزمان» ، آمده است : چاه ها و جوى هايمان .

ص: 364

شرح الأخبار عن اُمّ سالم :لَمّا قُتِلَ الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام مَطَرَتِ السَّماءُ مَطَرا كَالدَّمِ ، احمَرَّت مِنهُ البُيوتُ وَالحيطانُ ، فَبَلَغَ ذلِكَ البَصرَةَ والكوفَةَ وَالشّامَ وخُراسانَ ، حَتّى كُنّا لا نَشُكُّ أنَّهُ سَيَنزِلُ العَذابُ . (1)

شرح الأخبار عن عمرو بن زياد :أصبَحَت جِبابُنا (2) يَومَ قُتِلَ الحُسَينُ عليه السلام مَلآنَةً دَما . (3)

الصواعق المحرقة عن أبي سعيد :ما رُفِعَ حَجَرٌ مِنَ الدُّنيا إلّا وتَحتَهُ دَمٌ عَبيطٌ (4) ، ولَقَد مَطَرَتِ السَّماءُ دَما بَقِيَ أثَرُهُ فِي الثِّيابِ مُدَّةً حَتّى تَقَطَّعَت . (5)

2 / 8بُكاءُ السَّماءِ وَالأَرضِتفسير القمّي عن الفُضيل الهمداني عن أبيه عن أمير المؤمنين عليه السلام ، قال :مَرَّ عَلَيهِ رَجُلٌ عَدُوٌّ للّهِِ ولِرَسولِهِ ، فَقالَ : «فَمَا بَكَتْ عَلَيْهِمُ السَّمَاءُ وَ الْأَرْضُ وَ مَا كَانُواْ مُنظَرِينَ » (6) ، ثُمَّ مَرَّ عَلَيهِ الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام فَقالَ : لكِنَّ هذا لَيَبكِيَنَّ عَلَيهِ السَّماءُ وَالأَرضُ . وقالَ : وما بَكَتِ السَّماءُ وَالأَرضُ إلّا عَلى يَحيَى بنِ زَكَرِيّا وَالحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليهماالسلام . (7)

.


1- .شرح الأخبار : ج 3 ص 166 الرقم 1099 ، الحدائق الورديّة : ج 1 ص 124 ، المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 54 وليس فيه ذيله من «فبلغ» وكلاهما عن اُمّ سليم ، بحار الأنوار : ج 45 ص 215 الرقم 38 ؛ تهذيب الكمال : ج 6 ص 433 ، تاريخ دمشق : ج 14 ص 229 ، ذخائر العقبى : ص 249 وليس في الثلاثة الأخيرة ذيله من «حتّى» ، تاريخ الإسلام للذهبي : ج 5 ص 16 وليس فيه ذيله من «فبلغ» ، سير أعلام النبلاء : ج 3 ص 312 عن جعفر بن سليمان الضبعي عن خالته وليس فيه ذيله من «احمرّت» ، الصواعق المحرقة : ص 194 ، بغية الطلب في تاريخ حلب : ج 6 ص 2636 عن سليمان وكلّها نحوه .
2- .الجُبُّ : البئر التي لم تُطوَ ، وجمعها : جباب (الصحاح : ج 1 ص 96 «جبب») .
3- .شرح الأخبار : ج 3 ص 166 الرقم 1101 .
4- .دمٌ عَبيط : طَرِيٌّ خالص لا خَلطَ فيه (المصباح المنير : ص 390 «عبط») .
5- .الصواعق المحرقة : ص 194 ، تذكرة الخواصّ : ص 274 نقلاً عن ابن سعد .
6- .الدخان : 29 .
7- .تفسير القمّي : ج 2 ص 291 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 201 ح 1 .

ص: 365

شرح الأخبار_ به نقل از اُمّ سالم _: هنگامى كه حسين بن على عليه السلام كشته شد ، آسمان باران خون باريد ، به گونه اى كه بر اثر آن ، خانه ها و ديوارها قرمز شدند . اين [باران ]به بصره و كوفه و شام و خراسان نيز رسيد و شك نداشتيم كه به زودى ، عذاب، فرود مى آيد .

شرح الأخبار_ به نقل از عمرو بن زياد _: چاه ها در روز شهادت حسين عليه السلام ، پر از خون شدند .

الصواعق المُحْرِقة_ به نقل از ابو سعيد _: [هنگام شهادت حسين عليه السلام ] هيچ سنگى از دنيا برداشته نشد ، جز آن كه در زير آن ، خون تازه بود . آسمان نيز خون باريد و اثرش تا مدّت ها در لباس ها باقى ماند ، تا آن كه قطع شد .

2 / 8گريستن آسمان و زمين

تفسير القمّى_ به نقل از فُضيل همْدانى ، از پدرش _: مردى كه دشمن خدا و پيامبر خدا بود ، به امير مؤمنان عليه السلام بر خورد و ايشان اين آيه را خواند : «آسمان و زمين ، بر آنها گريه نكردند و بِدانها مهلت داده نشد» . سپس كه حسين بن على عليه السلام از كنار ايشان گذشت ، فرمود : «اما اين ، كسى است كه آسمان و زمين ، بر او خواهند گريست» . نيز فرمود : «آسمان و زمين جز بر يحيى بن زكريّا و حسين بن على ، نَگِريستند» .

.

ص: 366

كامل الزيارات عن محمّد بن عليّ الحلبي عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام_ في قَولِهِ تَعالى : «فَمَا بَكَتْ عَلَيْهِمُ السَّمَاءُ وَ الْأَرْضُ وَ مَا كَانُواْ مُنظَرِينَ » _: لَم تَبكِ السَّماءُ عَلى أحَدٍ مِنذُ قُتِلَ يَحيَى بنُ زَكَرِيّا عليه السلام ، حَتّى قُتِلَ الحُسَينُ عليه السلام ، فَبَكَت عَلَيهِ . (1)

كامل الزيارات عن جابر عن أبي جعفر [الباقر] عليه السلام: ما بَكَتِ السَّماءُ عَلى أحَدٍ بَعدَ يَحيَى بنِ زَكَرِيّا عليه السلام إلّا عَلَى الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام ؛ فَإِنَّها بَكَت عَلَيهِ أربَعينَ يَوما . (2)

تاريخ دمشق عن ابن سيرين :لَم تَبكِ السَّماءُ عَلى أحَدٍ بَعدَ يَحيَى بنِ زَكَرِيّا عليه السلام إلَا الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام . (3)

كامل الزيارات عن مسمع بن عبد الملك عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :كانَ الحُسَينُ عليه السلام مَعَ اُمِّهِ تَحمِلُهُ ، فَأَخَذَهُ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله فَقالَ : لَعَنَ اللّهُ قاتِليكَ ، ولَعَنَ اللّهُ سالِبيكَ ... ما قُتِلَ قِتلَتَهُ أحَدٌ كانَ قَبلَهُ ، وتَبكيهِ السَّماواتُ وَالأَرَضونَ وَالمَلائِكَةُ وَالوَحشُ وَالحيتانُ فِي البِحارِ وَالجِبالُ ، لَو يُؤذَنُ لَها ما بَقِيَ عَلَى الأَرضِ مُتَنَفِّسٌ . (4)

.


1- .. كامل الزيارات : ص 182 ح 248 ، قصص الأنبياء : ص 221 ح 293 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 210 ح 20 .
2- .. كامل الزيارات : ص 183 ح 251 وص 186 ح 262 عن أبي سلمة عن الإمام الصادق عليه السلام نحوه ، بحار الأنوار : ج 45 ص 211 ح 23 .
3- .تاريخ دمشق : ج 14 ص 225 ، سير أعلام النبلاء : ج 3 ص 312 ، كفاية الطالب : ص 437 ؛ شرح الأخبار : ج 3 ص 546 الرقم 1123 .
4- .كامل الزيارات : ص 144 ح 170 ، تفسير فرات : ص 171 ح 219 وفيه «النباتات» بدل «الحيتان» ، بحار الأنوار : ج 44 ص 264 ح 22 .

ص: 367

كامل الزيارات_ به نقل از محمّد بن على حلبى ، از امام صادق عليه السلام ، در باره آيه : «آسمان و زمين بر آنها گريه نكردند و بِدانها مهلت داده نشد» _: از هنگامى كه يحيى بن زكريّا عليه السلام كشته شد ، آسمان بر كسى گريه نكرد ، تا آن كه حسين عليه السلام كشته شد و آسمان بر او گريست .

كامل الزيارات_ به نقل از جابر ، از امام باقر عليه السلام _: آسمان پس از يحيى بن زكريّا عليه السلام ، بر هيچ كس گريه نكرد ، جز بر حسين بن على عليه السلام كه چهل روز بر او گريست .

تاريخ دمشق_ به نقل از ابن سيرين _: آسمان پس از يحيى بن زكريّا عليه السلام ، بر كسى جز حسين بن على عليه السلام نَگِريست .

كامل الزيارات_ به نقل از مِسمَع بن عبد الملك ، از امام صادق عليه السلام _: حسين عليه السلام همراه مادرش بود كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله او را گرفت و فرمود : «خدا ، قاتلانت را لعنت كند ! خدا ، لعنت كند كسانى را كه [جامه ات را] از تو به تاراج مى برند ! . . . [تو كسى هستى كه ]پيش از او ، هيچ كس مانند وى كشته نشده و آسمان ها و زمين ها و فرشتگان و جانورانِ كوهستان و ماهيان دريا ، بر او مى گِريند و اگر اجازه داشته يابند ، هيچ موجود زنده اى را بر زمين ، باقى نخواهند گذاشت» .

.

ص: 368

الملهوف عن بشير بن حذلم عن عليّ بن الحسين [زين العابدين] عليه السلام_ مِن خُطبَةٍ خَطَبَها عِندَ رُجوعِهِ بِالنِّساءِ وَالأَطفالِ مِن كَربَلاءَ ، وذلِكَ قُربَ المَدينَةِ _: أيُّهَا النّاسُ ، فَأَيُّ رِجالاتٍ مِنكُم يُسَرّونَ بَعدَ قَتلِهِ ؟ أم أيَّةُ عَينٍ مِنكُم تَحبِسُ دَمعَها وتَضَنُّ عَنِ انهِمالِها ؟ فَلَقَد بَكَتِ السَّبعُ الشِّدادُ لِقَتلِهِ ، وبَكَتِ البِحارُ بِأَمواجِها ، وَالسَّماواتُ بِأَركانِها ، وَالأَرضُ بِأَرجائِها ، وَالأَشجارُ بِأَغصانِها ، وَالحيتانُ في لُجَجِ البِحارِ ، وَالمَلائِكَةُ المُقَرَّبونَ ، وأهلُ السَّماواتِ أجمَعونَ (1) !!

كامل الزيارات عن أبي حمزة الثمالي عن الصادق عليه السلام_ في زِيارَةِ الحُسَينِ عليه السلام _: يا سَيِّدي ، بَكَيتُكَ يا خِيَرَةَ اللّهِ وَابنَ خِيَرَتِهِ ، وحُقَّ لي أن أبكِيَكَ وقَد بَكَتكَ السَّماواتُ وَالأَرَضونَ وَالجِبالُ وَالبِحارُ ، فَما عُذري إن لَم أبكِكَ وقَد بَكاكَ حَبيبُ رَبّي ، وبَكَتكَ الأَئِمَّةُ عليهم السلام ، وبَكاكَ مَن دونَ سِدرَةِ المُنتَهى (2) إلَى الثَّرى جَزَعا عَلَيكَ . (3)

الكافي عن الحسين بن ثوير عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :إنَّ أبا عَبدِ اللّهِ الحُسَينَ عليه السلام لَمّا قَضى بَكَتِ عَلَيهِ السَّماواتُ السَّبعُ وَالأَرَضونَ السَّبعُ وما فيهِنَّ وما بَينَهُنَّ ، ومَن يَنقَلِبُ فِي الجَنَّةِ وَالنّارِ مِن خَلقِ رَبِّنا ، وما يُرى وما لا يُرى . (4)

كامل الزيارات عن حنّان بن سدير عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام ، قال :قُلتُ لَهُ : ما تَقولُ في زِيارَةِ الحُسَينِ عليه السلام . فَقالَ : زُرهُ ولا تَجفُهُ (5) ؛ فَإِنَّهُ سَيِّدُ الشُّهَداءِ ، وسَيِّدُ شَبابِ أهلِ الجَنَّةِ ، وشَبيهُ يَحيَى بنِ زَكَرِيّا عليه السلام ، وعَلَيهِما بَكَتِ السَّماءُ وَالأَرضُ . (6)

.


1- .الملهوف : ص 229 ، مثير الأحزان : ص 113 نحوه ، بحار الأنوار : ج 45 ص 148 .
2- .سدرة المنتهي : هي شجرة سدر في أعلي نقطة من الحبة و في اقرب نقطة من العرش الإلهي
3- .كامل الزيارات : ص 409 ح 639 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 182 ح 30 .
4- .الكافي : ج 4 ص 575 ح 2 ، كامل الزيارات : ص 167 ح 218 ، الأمالي للطوسي : ص 54 ح 73 عن الحسين بن أبي فاختة ، بحار الأنوار : ج 45 ص 202 ح 3 .
5- .جَفَوتُ الرَّجلَ أجفُوهُ : أعرضت عنه (المصباح المنير : ص 104 «جفا») .
6- .كامل الزيارات : ص 486 ح 741 ص 184 ح 255 ، قرب الإسناد : ص 99 ح 366 بزيادة «شباب» بعد «فإنّه سيّد» ، بحار الأنوار : ج 45 ص 212 ح 27 .

ص: 369

الملهوف_ به نقل از بشير بن حَذلَم _: امام زين العابدين عليه السلام هنگامى كه همراه زنان و كودكان ، از كربلا باز مى گشت ، در نزديكى مدينه ، خطبه اى خواند كه در آن آمده است : «اى مردم ! كدام يك از مردانتان ، پس از شهادت حسين عليه السلام ، شادى مى بيند؟ يا كدامين چشم ، اشك خود را نگاه داشته و از ريختن آن ، بخل مى ورزد؟ بى ترديد ، آسمان هاى استوارِ هفتگانه و نيز درياها با امواجشان ، آسمان ها با ستون هايشان ، زمين با كرانه هايش ، درختان با شاخه هايشان و ماهى ها در ژرفاى درياها ، و نيز فرشتگان مقرّب و همه ساكنان آسمان ، بر شهادت او گريستند» .

كامل الزيارات_ به نقل از ابو حمزه ثمالى ، از امام صادق عليه السلام ، در ضمن زيارت امام حسين عليه السلام _: اى سَرور من ! بر تو گريسته ام و _ اى برگزيده خدا و فرزند برگزيده او _ سزاوار است كه بر تويى بگريم كه آسمان ها و زمين ها و كوه ها و درياها ، بر تو گريسته اند . من چه عذرى دارم ، اگر بر تو نگِريم ، در حالى كه محبوب خدايم [محمّد صلى الله عليه و آله ] ، بر تو گريسته است و نيز امامان عليهم السلام و از سِدرَة المُنتهى (بالاترين جايگاهِ هستى) (1) گرفته تا زمين ، همگان از سرِ بى تابى ، بر تو گريسته اند .

الكافى_ به نقل از حسين بن ثُوَير ، از امام صادق عليه السلام _: هنگامى كه حسين عليه السلام در گذشت ، آسمان ها و زمين هاى هفتگانه و آنچه در آنها و ميان آنها بود ، بر او گريستند و نيز همه آفريدگان خدا در بهشت و دوزخ ، و هر آنچه ديده مى شود و نمى شود .

كامل الزيارات_ به نقل از حنّان بن سَدير _: از امام صادق عليه السلام پرسيدم : در باره زيارت امام حسين عليه السلام ، چه مى فرمايى ؟ فرمود : «او را زيارت كن و بى وفايى مكن ؛ چرا كه او سَرور شهيدان ، سَرور جوانان بهشتى و همسان با يحيى بن زكريّا عليه السلام است كه آسمان و زمين ، [تنها] بر اين دو گريسته اند» .

.


1- .سِدرةُ المنتهى : درخت سدرى كه در بالاترين نقطه بهشت و نزديك ترين نقطه به عرش خداوند ، قرار دارد .

ص: 370

علل الشرائع عن جبلة المكّية :سَمِعتُ ميثمَ التَّمّارَ يَقولُ : وَاللّهِ ، لَتَقتُلُ هذِهِ الاُمَّةُ ابنَ نَبِيِّها فِي المُحَرَّمِ لِعَشرٍ يَمضينَ مِنهُ ، ولَيَتَّخِذَنَّ أعداءُ اللّهِ ذلِكَ اليَومَ يَومَ بَرَكَةٍ ، وإنَّ ذلِكَ لَكائِنٌ قَد سَبَقَ في عِلمِ اللّهِ تَعالى ذِكرُهُ ، أعلَمُ ذلِكَ بِعَهدٍ عَهِدَهُ إلَيَّ مَولايَ أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام ، ولَقَد أخبَرَني أنَّهُ يَبكي عَلَيهِ كُلُّ شَيءٍ ، حَتَّى الوُحوشِ فِي الفَلَواتِ ، وَالحيتانِ فِي البَحرِ ، وَالطَّيرِ فِي السَّماءِ ، ويَبكي عَلَيهِ الشَّمسُ وَالقَمَرُ وَالنُّجومُ ، وَالسَّماءُ وَالأَرضُ ، ومُؤمِنُو الإِنسِ وَالجِنِّ ، وجَميعُ مَلائِكَةِ السَّماواتِ وَالأَرَضينَ ، ورِضوانُ ومالِكٌ وحَمَلَةُ العَرشِ ، وتَمطُرُ السَّماءُ دَما ورِمادا ... يا جَبَلَةُ ، إذا نَظَرتِ السَّماءَ حَمراءَ كَأَنَّها دَمٌ عَبيطٌ فَاعلَمي أنَّ سَيِّدَ الشُّهَداءِ الحُسَينَ عليه السلام قَد قُتِلَ . قالَت جَبَلَةُ : فَخَرَجتُ ذاتَ يَومٍ فَرَأَيتُ الشَّمسَ عَلَى الحيطانِ كَأَنَّهَا المَلاحِفُ المُعَصفَرَةُ ، فَصِحتُ حينَئِذٍ وبَكَيتُ ، وقُلتُ : قَد _ وَاللّهِ _ قُتِلَ سَيِّدُنَا الحُسَينُ عليه السلام . (1)

شرح الأخبار عن امرأة كعب :قيلَ لَهُ [أي لِكَعبٍ] : قُتِلَ الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام ! قالَ : لا _ وَاللّهِ _ ما قُتِلَ ، ولَو قُتِلَ نَهارا لَما أمسَيتُم حَتّى تَرَوا لِذلِكَ عَلامَةً ، ولَو قُتِلَ لَيلاً [لَما] (2) أصبَحتُم حَتّى تَرَوا لِذلِكَ عَلامَةً . قالَت : فَلَمّا أمسَوا احمَرَّ اُفُقُ المَساءِ ، فَقالَ : ألا إنَّهُ قُتِلَ الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام ؛ بَكَتِ السَّماءُ عَلَيهِ كَما بَكَت عَلى يَحيَى بنِ زَكَرِيّا عليه السلام . (3)

.


1- .علل الشرائع : ص 228 ح 3 ، الأمالي للصدوق : ص 189 ح 198 ، المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 54 وفيه «تمطر السماء دما ورمادا» فقط ، بحار الأنوار : ج 45 ص 202 ح 4 .
2- .هذه الكلمة سقطت من المصدر ، وأثبتناها لاقتضاء السياق .
3- .شرح الأخبار : ج 3 ص 174 الرقم 1124 .

ص: 371

علل الشرائع_ به نقل از جَبَله مكّى _: شنيدم كه ميثم تمّار مى گويد : «به خدا سوگند ، ده روز كه از محرّم بگذرد ، اين امّت ، فرزند پيامبر خود را خواهند كشت و دشمنان خدا ، آن روز را روزى مبارك خواهند شمرد . اين واقعه ، رخ خواهد داد و در علم پيشين خداى متعال ، از آن ياد شده [و حتميت يافته] است . اين را از مولايم امير مؤمنان عليه السلام كه [خصوصى] به من گفت ، مى دانم . ايشان همچنين ، به من خبر داد كه هر چيزى بر او خواهد گريست ، حتّى حيوانات وحشى بيابان ها و ماهيان درياها و پرندگان آسمان و خورشيد و ماه و ستارگان و آسمان و زمين ، و آدميان و جنّيانِ باايمان ، همه فرشتگان آسمان ها و زمين ها ، و نيز رضوان (فرشته نگهبان بهشت) و مالك (فرشته نگهبان دوزخ) و حاملان عرش الهى ، [همه بر او خواهند گريست] و آسمان ، خون و خاكستر خواهد باريد . . . . اى جبله ! هنگامى كه آسمان را مانند خون تازه ، ديدى ، بدان كه سَرور شهيدان ، حسين عليه السلام ، به شهادت رسيده است» . روزى بيرون آمدم و نور خورشيد را بر ديوارها ، همانند ملحفه هاى زعفرانى رنگ ديدم . پس فرياد زدم و گريستم و گفتم : به خدا سوگند ، سَرورمان حسين عليه السلام ، كشته شد !

شرح الأخبار_ به نقل از همسر كعب _: به كعب گفته شد : حسين بن على ، كشته شد! او گفت : نه ، به خدا سوگند ، كشته نشده است ؛ زيرا اگر در روز ، كشته شده بود ، شب نرسيده ، نشانه آن را مى ديديد و اگر شبْ هنگام ، كشته شده بود ، تا صبح ، نشانه آن را مى ديديد . شب كه فرا رسيد ، افق آسمان ، قرمز شد و كعب گفت : هان كه حسين بن على ، كشته شد ! آسمان بر او گريست ، همان گونه كه بر يحيى بن زكريّا گريست .

.

ص: 372

2 / 9دَمٌ عَبيطٌ تَحتَ الأَحجارِكامل الزيارات عن أبي بصير عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :بَعَثَ هِشامُ بنُ عَبدِ المَلِكِ إلى أبي ، فَأَشخَصَهُ إلَى الشّامِ ، فَلَمّا دَخَلَ عَلَيهِ قالَ لَهُ : يا أبا جَعفَرٍ ، أشخَصناكَ لِنَسأَلَكَ عَن مَسأَلَةٍ لَم يَصلُح أن يَسأَلَكَ عَنها غَيري ، ولا أعلَمُ فِي الأَرضِ خَلقا يَنبَغي أن يَعرِفَ أو عَرَفَ هذِهِ المَسأَلَةَ _ إن كان _ إلّا واحِدا . فَقالَ أبي : لِيَسأَلني أميرُ المُؤمِنينَ عَمّا أحَبَّ ، فَإِن عَلِمتُ أجَبتُ ذلِكَ وإن لَم أعلَم قُلتُ : لا أدري ، وكانَ الصِّدقُ أولى بي . فَقالَ هِشامٌ : أخبِرني عَنِ اللَّيلَةِ الَّتي قُتِلَ فيها عَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ عليه السلام ، بِمَا استَدَلَّ بِهِ الغائِبُ عَنِ المِصرِ الَّذي قُتِلَ فيهِ عَلى قَتلِهِ ، ومَا العَلامَةُ فيهِ لِلنّاسِ ؟ فَإِن عَلِمتَ ذلِكَ وأجَبتَ فَأَخبِرني : هَل كانَ تِلكَ العَلامَةُ لِغَيرِ عَلِيٍّ عليه السلام في قَتلِهِ ؟ فَقالَ لَهُ أبي : يا أميرَ المُؤمِنينَ ! إنَّهُ لَمّا كانَ تِلكَ اللَّيلَةُ الَّتي قُتِلَ فيها أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام لَم يُرفَع عَن وَجهِ الأَرضِ حَجَرٌ إلّا وُجِدَ تَحتَهُ دَمٌ عَبيطٌ ، حَتّى طَلَعَ الفَجرُ ، وكَذلِكَ كانَتِ اللَّيلَةُ الَّتي قُتِلَ فيها هارونُ أخو موسى عليهماالسلام ، وكَذلِكَ كانَتِ اللَّيلَةُ الَّتي قُتِلَ فيها يوشَعُ بنُ نونٍ عليه السلام ، وكَذلِكَ كانَتِ اللَّيلَةُ الَّتي رُفِعَ فيها عيسَى بنُ مَريَمَ عليه السلام إلَى السَّماءِ ، وكَذلِكَ كانَتِ اللَّيلَةُ الَّتي قُتِلَ فيها شَمعونُ بنُ حَمّونَ الصَّفا عليه السلام ، وكَذلِكَ كانَتِ اللَّيلَةُ الَّتي قُتِلَ فيها عَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ عليه السلام ، وكَذلِكَ كانَتِ اللَّيلَةُ الَّتي قُتِلَ فيهَا الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام . (1)

.


1- .كامل الزيارات : ص 158 ح 197 ، قصص الأنبياء : ص 143 ح 155 وليس فيه «وكذلك كانت الليلة التي قتل فيها شمعون» إلى «طالب» ، بحار الأنوار : ج 45 ص 203 ح 5 .

ص: 373

2 / 9خون تازه در زير سنگ ها

كامل الزيارات_ به نقل از ابو بصير ، از امام صادق عليه السلام _: هشام بن عبد الملك ، به سوى پدرم (باقر عليه السلام ) فرستاد و او را به شام فرا خواند . هنگامى كه ايشان نزد هشام رسيد ، او با احترام گفت : اى ابو جعفر ! ما تو را فرا خوانده ايم تا مسئله اى را از تو بپرسيم كه صلاح نيست كسى جز من ، آن را از تو بپرسد و جز يك نفر _ اگر باشد _ ، كس ديگرى را نمى شناسم كه بتواند اين مسئله را پاسخ دهد و يا پاسخش را بداند . پدرم فرمود : «فرمان رواى مؤمنان ، هر چه دوست دارد ، از من بپرسد تا اگر مى دانم ، پاسخ بگويم و اگر نمى دانم ، بگويم نمى دانم . براى من ، راستگويى سزاواراتر است» . هشام گفت : در باره شبى برايم بگو كه على بن ابى طالب كشته شد . چگونه كسانى كه در آن شهر نبودند ، به كشته شدنش پى بردند ؟ نشانه آن براى مردم ، چه بود؟ اگر پاسخ اين را مى دانى ، به من بگو كه آيا آن نشانه ، براى كشته شدن كسى جز على هم بوده است؟ پدرم به او فرمود : «اى فرمان رواى مؤمنان ! در آن شبى كه امير مؤمنان على عليه السلام كشته شد ، تا سپيده دم ، هر سنگى را كه از روى زمين بر مى داشتند ، زيرش خون تازه مى يافتند . شبِ كشته شدن هارون برادر موسى عليه السلام نيز همين گونه بود . شبِ كشته شدن يوشع بن نون عليه السلام نيز همين گونه بود . شبِ به آسمان رفتن عيسى بن مريم عليه السلام نيز همين گونه بود . شب كشته شدن شمعون ، فرزند حَمّونِ صفا عليه السلام نيز همين گونه بود . شب كشته شدن على بن ابى طالب عليه السلام و شب كشته شدن حسين بن على عليه السلام نيز همين گونه بود» .

.

ص: 374

الخرائج والجرائح :رُوِيَ عَنِ الصّادِقِ عليه السلام أنَّ عَبدَ المَلِكِ بنَ مَروانَ كَتَبَ إلى عامِلِهِ بِالمَدينَةِ _ وفي رِوايَةٍ : هِشامَ بنَ عَبدِ المَلِكِ _ : أن وَجِّه إلَيَّ مُحَمَّدَ بنَ عَلِيٍّ . فَخَرَجَ أبي وأخرَجَني مَعَهُ ، فَمَضَينا حَتّى أتَينا مَديَنَ (1) شُعَيبٍ عليه السلام ، فَإِذا نَحنُ بِدَيرٍ (2) عَظيمِ البُنيانِ وعَلى بابِهِ أقوامٌ ، عَلَيهِم ثِيابُ صوفٍ خَشِنَةٌ ، فَأَلبَسَني والِدي ، ولَبِسَ ثِيابا خَشِنَةً ، وأخَذَ بِيَدي حَتّى جِئنا وجَلَسنا عِندَ القَومِ ، فَدَخَلنا مَعَ القَومِ الدَّيرَ ، فَرَأَينا شَيخا قَد سَقَطَ حاجِباهُ عَلى عَينَيهِ مِنَ الكِبَرِ ، فَنَظَرَ إلَينا ، فَقالَ لِأَبي : أنتَ مِنّا أم مِن هذِهِ الاُمَّةِ المَرحومَةِ ؟ قالَ : لا ، بَل مِن هذِهِ الاُمَّةِ المَرحومَةِ . قالَ : مِن عُلَمائِها أم مِن جُهّالِها ؟ قالَ أبي : مِن عُلَمائِها . قالَ : أسأَلُكَ عَن مَسأَلَةٍ ، قالَ لَه : سَل ما شِئتَ... . وَسَأَلَ عَن مَسائلَ كَثيرَةٍ وَأَجابَ أَبي عَنها... . ثُمَّ ارتَحَلنا حَتّى أتَينا عَبدَ المَلِكِ ... وقالَ : عُرِضَت لي مَسأَلَةٌ لَم يَعرِفهَا العُلَماءُ ! فَأَخبِرني ، إذا قَتَلَت هذِهِ الاُمَّةُ إمامَهَا المَفروضَ طاعَتُهُ عَلَيهِم ، أيَّ عِبرَةٍ يُريهُمُ اللّهُ في ذلِكَ اليَومِ ؟ قالَ أبي : إذا كانَ كَذلِكَ لا يَرفَعونَ حَجَرا إلّا ويَرَونَ تَحتَهُ دَما عَبيطا . فَقَبَّلَ عَبدُ المَلِكِ رَأسَ أبي ، وقالَ : صَدَقتَ ، إنَّ فِي اليَومِ الَّذي قُتِلَ فيهِ أبوكَ عَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ عليه السلام كانَ عَلى بابِ أبي مَروانَ حَجَرٌ عَظيمٌ ، فَأَمَرَ أن يَرفَعوهُ ، فَرَأَينا تَحتَهُ دَما عَبيطا يَغلي ، وكانَ لي أيضا حَوضٌ كَبيرٌ في بُستاني ، وكانَ حافَتاهُ حِجارَةً سَوداءَ ، فَأَمَرتُ أن تُرفَعَ ويوضَعَ مَكانَها حِجارَةٌ بيضٌ ، وكانَ في ذلِكَ اليَومِ قَتلُ الحُسَينِ عليه السلام ، فَرَأَيتُ دَما عَبيطا يَغلي تَحتَها ، أفَتُقيمُ عِندَنا ولَكَ مِنَ الكَراماتِ ما تَشاءُ ، أم تَرجِعُ ؟ قالَ أبي : بَل أرجِعُ إلى قَبرِ جَدّي . فَأَذِنَ لَهُ بِالاِنصِرافِ . (3)

.


1- .مَدْيَن : مدينة على بحر القلزم محاذية لتبوك على نحو من ستّ مراحل ، وهي أكبر من تبوك ، وبها البئر التي استقى منها موسى عليه السلام لسائمة شُعيب (معجم البلدان : ج 5 ص 77) وراجع : الخريطة رقم 5 في آخر مجلّد 8 .
2- .الدَّيْرُ : خان النصارى (القاموس المحيط : ج 2 ص 33 «دير») .
3- .الخرائج والجرائح : ج 1 ص 291 ح 25 ، بحار الأنوار : ج 10 ص 152 ح 3 .

ص: 375

الخرائج و الجرائح :از امام صادق عليه السلام روايت شده است كه : عبد الملك بن مروان _ و به روايتى ، هشام بن عبد الملك _ ، به فرماندارش در مدينه نوشت : محمّد بن على [باقر ]را به سوى من ، روانه كن . پدرم روانه شد و مرا نيز با خود برد . ما رفتيم تا به مَدْيَنِ (1) شعيب عليه السلام رسيديم . در آن جا ، دِيرى (صومعه اى) بزرگ ديديم كه افرادى با لباس هاى پشمينه و زِبر ، بر درِ آن ايستاده بودند . پدرم بر من لباس پوشاند و خود نيز لباس زبرى پوشيد . سپس دستم را گرفت و آمديم تا نزد آن افراد نشستيم و با ايشان وارد دير شديم . در آن جا پيرمرد سال خورده اى را ديديم كه ابروهايش ، روى چشم هايش ريخته بودند . او به ما نگريست و به پدرم گفت : تو از ما (نَصارا) هستى، يا از اين امّت كه مورد رحمت اند ؟ پدرم فرمود : «نه ! من از اين امّتم كه مورد رحمت اند» . او گفت : از عالمانِ آن هستى ، يا از جاهلان آن ؟ پدرم فرمود : «از عالمان آن» . گفت : از تو مسئله اى مى پرسم . پدرم فرمود : «آنچه مى خواهى ، بپرس»... . او هم پرسش هاى فراوانى پرسيد و پدرم به همه آنها پاسخ داد. . . . سپس رفتيم تا نزد عبد الملك رسيديم . . . و او گفت : مسئله اى برايم پيش آمده كه عالمان ، پاسخ آن را نمى دانند . به من بگو كه هر گاه اين امّت ، پيشواى واجب الاطاعه خود را بكشند ، خداوند ، چه عبرتى را در آن روز ، به ايشان نشان مى دهد ؟ پدرم گفت : «هر گاه اين گونه شود ، سنگى را بلند نمى كنند ، مگر آن كه زيرش ، خون تازه خواهند ديد» . عبد الملك، سر پدرم را بوسيد و گفت : راست گفتى . در روزى كه پدرت على بن ابى طالب كشته شد ، پدرم مروان ، فرمان داد سنگ بزرگى را كه بر درِ [خانه] او بود ، بردارند و ما در زير آن ، خون تازه اى را ديديم كه مى جوشيد . من نيز خود ، حوض آب بزرگى در باغم داشتم كه در دو سوى آن ، سنگ هاى سياه بود . دستور دادم كه برداشته شوند و به جايشان ، سنگ سفيد گذاشته شود . از قضا در همان روز ، حسين كشته شده بود . من ديدم كه از زير آن سنگ ها ، خون تازه مى جوشد . اينك ، آيا نزد ما مى مانى تا با هر آنچه بخواهى ، احترامت كنيم ، يا باز مى گردى؟ پدرم فرمود : «به نزد قبر جدّم (پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ) باز مى گردم» . عبد الملك نيز اجازه بازگشت داد .

.


1- .مَدْيَن شعيب7 ، شهرى است در ساحل درياى قُلزم (درياى سرخ) كه به موازات تبوك قرار گرفته و از تبوك ، بزرگ تر است . چاهى كه موسى7 از آن براى گوسفندان شعيب7 آب كشيد ، در آن جاست (ر . ك : نقشه شماره 5 در پايان جلد 8) .

ص: 376

الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) عن محمّد بن عمر بن عليّ :أرسَلَ عَبدُ المَلِكِ إلَى ابنِ رَأسِ الجالوتِ (1) ، فَقالَ : هَل كانَ في قَتلِ الحُسَينِ عليه السلام عَلامَةٌ ؟ فَقالَ ابنُ رَأسِ الجالوتِ : ما كُشِفَ يَومَئِذٍ حَجَرٌ إلّا وُجِدَ تَحتَهُ دَمٌ عَبيطٌ . (2)

المعجم الكبير عن الزهري :لَمّا قُتِلَ الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام ، لَم يُرفَع حَجَرٌ بِبَيتِ المَقدِسِ إلّا وُجِدَ تَحتَهُ دَمٌ عَبيطٌ . (3)

المعجم الكبير عن الزهري :قالَ لي عَبدُ المَلِكِ بنُ مَروانَ : أيُّ واحِدٍ أنتَ إن أخبَرتَني أيُّ عَلامَةٍ كانَت يَومَ قُتِلَ الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ ؟ قالَ : قُلتُ : لَم تُرفَع حَصاةٌ بِبَيتِ المَقدِسِ إلّا وُجِدَ تَحتَها دَمٌ عَبيطٌ . فَقالَ عَبدُ المَلِكِ : إنّي وإيّاكَ في هذَا الحَديثِ لَقَرينانِ . (4)

.


1- .هو الشخصية المبرزة و المقوّمة عند اليهود في البلاد الاسلامية
2- .الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج 1 ص 506 الرقم 473 ، تاريخ الإسلام للذهبي : ج 5 ص 16 ، تاريخ دمشق : ج 14 ص 230 ، كفاية الطالب : ص 443 ، الصواعق المحرقة : ص 194 عن أبي سعيد ، وفيه «ما رفع حجر من الدنيا إلّا وتحته دم عبيط» .
3- .المعجم الكبير : ج 3 ص 113 الرقم 2834 ، سير أعلام النبلاء : ج 3 ص 314 ، بغية الطلب في تاريخ حلب : ج 6 ص 2637 كلاهما نحوه ؛ إثبات الوصيّة : ص 178 ، الأمالي للشجري : ج 1 ص 178 وليس فيهما «ببيت المقدس» ، روضة الواعظين : ص 212 ، إعلام الورى : ج 1 ص 430 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 216 .
4- .المعجم الكبير : ج 3 ص 119 الرقم 2856 ، الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج 1 ص 506 الرقم 472 ، تهذيب الكمال : ج 6 ص 434 ، دلائل النبوّة للبيهقي : ج 6 ص 471 ، تاريخ دمشق : ج 14 ص 229 ، تاريخ الإسلام للذهبي : ج 5 ص 16 ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 90 ، المحن : ص 153 و154 ؛ كامل الزيارات : ص 161 الرقم 199 وص 188 الرقم 266 كلّها نحوه ، مثير الأحزان : ص 82 ، كشف الغمّة : ج 2 ص 59 وص 268 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 205 الرقم 7 .

ص: 377

الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة)_ به نقل از محمّد بن عمر بن على _: عبد الملك به سوى پسرِ رأسُ الجالوت (1) فرستاد و پرسيد : آيا در كشته شدن حسين ، نشانه اى ظاهر شد؟ فرزند رأس الجالوت گفت : در آن روز ، سنگى كنار نرفت ، مگر آن كه در زيرش خون تازه ديده شد .

المعجم الكبير_ به نقل از زُهْرى _: هنگامى كه حسين بن على عليه السلام كشته شد ، سنگى در بيت المقدّس بلند نشد ، مگر آن كه در زيرش ، خون تازه ديده شد .

المعجم الكبير_ به نقل از زُهْرى _: عبد الملك بن مروان ، به من گفت : تو از كدام گروه هستى؟ به من بگو كه در روز كشته شدن حسين بن على ، چه نشانه اى بود؟ گفتم : سنگ ريزه اى را در بيت المقدّس بر نداشتند ، مگر آن كه در زيرش ، خون تازه ديده شد . عبد الملك گفت : من و تو در اين حديث ، مثل هم (در يك گروه) هستيم .

.


1- .رأس الجالوت: بزرگِ يهوديانِ سرزمين هاى اسلامى.

ص: 378

العقد الفريد عن الزهري :خَرَجتُ مَعَ قُتَيبَةَ اُريدُ المَصِّيصَةَ (1) ، فَقَدِمنا عَلى أميرِ المُؤمِنينَ عَبدِ المَلِكِ بنِ مَروانَ ، وإذا هُوَ قاعِدٌ في إيوانٍ لَهُ ، وإذا سِماطانِ مِنَ النّاسِ عَلى بابِ الإِيوانِ ، فَإِذا أرادَ حاجَةً قالَها لِلَّذي يَليهِ ، حَتّى تَبلُغَ المَسأَلَةُ بابَ الإِيوانِ ، ولا يَمشي أحَدٌ بَينَ السِّماطَينِ . قالَ الزُّهرِيُّ : فَجِئنا فَقُمنا عَلى بابِ الإِيوانِ ، فَقالَ عَبدُ المَلِكِ لِلَّذي عَن يَمينِهِ : هَل بَلَغَكُم أيُّ شَيءٍ أصبَحَ في بَيتِ المَقدِسِ لَيلَةَ قُتِلَ الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ ؟ قالَ : فَسَأَلَ كُلُّ واحِدٍ مِنهُما صاحِبَهُ حَتّى بَلَغَتِ المَسأَلَةُ البابَ ، فَلَم يَرُدَّ أحَدٌ فيها شَيئا . قالَ الزُّهرِيُّ : فَقُلتُ : عِندي في هذا عِلمٌ . قالَ : فَرَجَعَتِ المَسأَلَةُ رَجُلاً عَن رَجُلٍ حَتَّى انتَهَت إلى عَبدِ المَلِكِ . قالَ : فَدُعيتُ ، فَمَشَيتُ بَينَ السِّماطَينِ ، فَلَمَّا انتَهَيتُ إلى عَبدِ المَلِكِ سَلَّمتُ عَلَيهِ . فَقالَ لي : مَن أنتَ ؟ قُلتُ : أنَا مُحَمَّدُ بنُ مُسلِمِ بنِ عُبَيدِ اللّهِ بنِ شِهابٍ الزُّهرِيُّ . قالَ : فَعَرِّفني بِالنَّسَبِ ، وكانَ عَبدُ المَلِكِ طَلّابَةً لِلحَديثِ ، فَعَرَّفتُهُ ، فَقالَ : ما أصبَحَ بِبَيتِ المَقدِسِ يَومَ قُتِلَ الحُسَينُ بنُ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ ؟ قالَ الزُّهرِيُّ : ... إنَّهُ لَم يُرفَع تِلكَ اللَّيلَةَ الَّتي صَبيحَتَها قُتِلَ الحُسَينُ بنُ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ عليه السلام حَجَرٌ في بَيتِ المَقدِسِ إلّا وُجِدَ تَحتَهُ دَمٌ عَبيطٌ . (2)

.


1- .المَصِّيصَة : مدينة على شاطئ جيحان من ثغور الشام ، بين إنطاكية وبلاد الروم (معجم البلدان : ج 5 ص 145) وراجع : الخريطة رقم 5 في آخر مجلّد 8 .
2- .العقد الفريد : ج 3 ص 370 .

ص: 379

العِقد الفريد_ به نقل از زُهْرى _: با قُتيبه ، به سوى مَصّيصه (1) بيرون رفتيم و بر امير مؤمنان ، عبد الملك بن مروان ، وارد شديم . او در حالى در ايوانش نشسته بود كه دو صف از مردم ، بر درِ ايوان بودند و هر گاه حاجتى داشت ، به نفرِ كنار دست خود مى گفت تا [او به كنارى اش بگويد و ]به درِ ايوان [و سر صف] برسد . هيچ كس در ميان دو صف ، راه نمى رفت . ما نيز آمديم و بر درِ ايوان ايستاديم . عبد الملك به كسى كه سمت راستش بود ، گفت : آيا در باره وقايع شبى كه حسين بن على كشته شد ، چيزى (روايتى) به شما رسيده است ؟ اين سؤال را هر يك ، از كنارْ دستى خود پرسيد ، تا به در رسيد ؛ ولى هيچ كدام ، پاسخى ندادند . گفتم : من در اين باره ، چيزى مى دانم . اين حرفِ من ، يك به يك اطّلاع داده شد ، تا به عبد الملك رسيد . آن گاه ، فرا خوانده شدم و از ميان دو صف گذشتم . چون به عبد الملك رسيدم ، بر او سلام دادم . به من گفت : تو ، كه هستى ؟ گفتم : من ، محمّد بن مسلم بن عُبَيد اللّه بن شهاب زُهْرى هستم . گفت : خود را با نسب ، به من بشناسان . عبد الملك ، بسيار طالب حديث بود . خود را با نسب ، به او شناساندم و او گفت : روزى كه حسين بن على بن ابى طالب كشته شد ، در بيت المقدّس، چه رخ داد؟ گفتم : ... شبى كه صبحش حسين بن على بن ابى طالب كشته شد ، هيچ سنگى را در بيت المقدّس بر نداشتند ، مگر آن كه در زيرش ، خون تازه پيدا شد .

.


1- .مَصّيصه ، شهرى است در كناره رود جيحان از مرزهاى شام، كه ميان اَنطاكيه و شهرهاى رومِ شرقى (آناتولى) قرار دارد (ر . ك : نقشه شماره 5 در پايان جلد 8) .

ص: 380

المعجم الكبير عن ابن شهاب :ما رُفِعَ بِالشّامِ حَجَرٌ يَومَ قُتِلَ الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام إلّا عَن دَمٍ . (1)

2 / 10نِياحَةُ الجِنِّفضائل الصحابة لابن حنبل عن عمّار عن اُمّ سلمة :سَمِعتُ الجِنَّ يَبكينَ عَلى حُسَينٍ عليه السلام . قالَ : وقالَت اُمُّ سَلَمَةَ : سَمِعتُ الجِنَّ تَنوحُ عَلَى الحُسَينِ عليه السلام . (2)

المعجم الكبير عن اُمّ سلمة :ما سَمِعتُ نَوحَ الجِنِّ مُنذُ قُبِضَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله إلَا اللَّيلَةَ ، وما أرَى ابني إلّا قَد قُتِلَ _ تَعِني الحُسَينَ عليه السلام _ ، فَقالَت لِجارِيَتِها : اُخرُجي فَسَلي فَأَخبَرَت أَنَّهُ قَد قُتِلَ وإذَا جِنِّيَّةٌ تَنوحُ : ألا يا عَينُ فَاحتَفِلي بِجَهدِومَن يَبكي عَلَى الشُّهَداءِ بَعدي ؟ عَلى رَهطٍ تَقودُهُم المَناياإلى مُتَحَيِّرٍ (3) في مُلكِ عَبدِ (4) . (5)

.


1- .المعجم الكبير : ج 3 ص 113 الرقم 2835 ، أنساب الأشراف : ج 3 ص 425 ، ذخائر العقبى : ص 249 ، المحن : ص 153 ، الصواعق المحرقة : ص 194 ؛ مثير الأحزان : ص 82 نقلاً عن البلاذري في مختاره وكلاهما نحوه ، المناقب للكوفي : ج 2 ص 266 الرقم 731 وفي الثلاثة الأخيرة بزيادة «عبيط» في آخرها .
2- .فضائل الصحابة لابن حنبل : ج 2 ص 776 الرقم 1373 ، تاريخ الإسلام للذهبي : ج 5 ص 17 ، سير أعلام النبلاء : ج 3 ص 316 ، تاريخ دمشق : ج 14 ص 239 ، الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج 1 ص 504 الرقم 468 ، المعجم الكبير : ج 3 ص 121 الرقم 2862 ، تهذيب الكمال : ج 6 ص 441 ، الإصابة : ج 2 ص 72 ، المحن : ص 151 ، ذخائر العقبى : ص 255 وليس في الستّة الأخيرة صدره .
3- .كذا في المصدر ، والصواب : «مُتَجَبِّرٍ» كما في بعض نسخ المصدر الخطيّة وكثير من المصادر .
4- .في كامل الزيارات : «من نَسلِ عَبدِ» .
5- .المعجم الكبير : ج 3 ص 122 الرقم 2869 ،تهذيب الكمال : ج 6 ص 441 ، تاريخ دمشق : ج 14 ص 241 ، تذكرة الخواصّ : ص 269 نحوه ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 95 ، كفاية الطالب : ص 442 ؛ الأمالي للصدوق : ص 202 الرقم 218 ، كامل الزيارات : ص 189 الرقم 268 ، روضة الواعظين : ص 188 ، مثير الأحزان : ص 108 ، المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 62وفي الخمسة الأخيرة نحوه ، شرح الأخبار : ج 3 ص 167 الرقم 1107 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 238 الرقم 8 ؛ وراجع : الفتوح : ج 5 ص 70 .

ص: 381

المعجم الكبير_ به نقل از ابن شهاب [زُهرى] _: روز كشته شدن حسين بن على عليه السلام ، هيچ سنگى را در شام بر نداشتند ، مگر آن كه در زيرش ، خون بود . (1)

2 / 10نوحه گرىِ جِنّيان

فضائل الصحابة ، ابن حنبل_ به نقل از عمّار _: امّ سلمه گفت : صداى جنّيان را شنيدم كه بر حسين عليه السلام مى گريند . و نيز گفت : نوحه خوانى جنّيان بر حسين عليه السلام را [هم] شنيدم . (2)

المعجم الكبير :امّ سلمه [در شبانگاه شهادت حسين عليه السلام ] گفت : از هنگام وفات پيامبر صلى الله عليه و آله ، جز امشب ، صداى نوحه جنّيان را نشنيده بودم و جز اين نمى بينم كه فرزندم ، كشته شده است . منظور اُمّ سلمه ، حسين عليه السلام بود . او سپس به كنيزش گفت : بيرون برو و پُرس و جو كن [كه چه خبر است] . او [رفت و چون باز گشت ،] خبر داد كه حسين عليه السلام كشته شده است . در آن هنگام ، زنى جنّى ، چنين نوحه مى خوانْد كه : اى ديده ! با سعى تمام ، پُر از اشك شو!پس از من ، چه كسى بر شهيدان مى گريد ؟ بر همان گروهى كه مرگ ، آنها را مى بُردبه سوى فرومايه اى متكبّر در سلطنت ؟ (3)

.


1- .در برخى نقل ها، «خون تازه» آمده است.
2- .در برخى نقل ها، فقط ذيل حديث آمده است .
3- .اين مصرع در منابع تاريخى ، به گونه هاى متفاوتى نقل شده است . ما در ترجمه ، حاصل مجموع نقل ها را آورديم .

ص: 382

كامل الزيارات عن عليّ بن الحزور :سَمِعتُ لَيلى وهِيَ تَقولُ : سَمِعتُ نَوحَ الجِنِّ عَلَى الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام وهِيَ تَقولُ : يا عَينُ جودي بِالدُّموعِ فَإِنَّمايَبكِي الحَزينُ بِحُرقَةٍ وتَفَجُّعِ يا عَينُ ألهاكِ الرُّقادُ بِطيبهِمِن ذِكرِ آلِ مُحَمَّدٍ وتَوَجُّعِ باتَت ثَلاثا بِالصَّعيدِ (1) جُسومُهُمُبَينَ الوُحوشِ وكُلُّهُم في مَصرَعِ . (2)

كامل الزيارات عن داوود الرقّي عن جدّته :إنَّ الجِنَّ لَمّا قُتِلَ الحُسَينُ عليه السلام بَكَت عَلَيهِ بِهذِهِ الأَبياتِ : يا عَينُ جودي بِالعِبَروَابكي فَقَد حَقَّ الخَبَرْ اِبكِي ابنَ فاطِمَةَ الَّذيوَرَدَ الفُراتَ فَما صَدَرْ الجِنُّ تَبكي شَجوَهالَمّا أتى مِنهُ الخَبَرْ قُتِلَ الحُسَينُ ورَهطُهُتَعسا لِذلِكَ مِن خَبَرْ فَلَأَبكِيَنَّكَ حُرقَةًعِندَ العِشاءِ وبِالسَّحَرْ وَلَأبكِيَنَّكَ ما جَرىعِرقٌ وما حَمَلَ الشَّجَرْ (3)

.


1- .الصَّعيدُ : وجه الأرض ؛ ترابا كان أو غيره (المصباح المنير : ص 339 «صعد») .
2- .كامل الزيارات : ص 192 الرقم 272 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 241 الرقم 13 .
3- .كامل الزيارات : ص 197 الرقم 277 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 238 الرقم 7 .

ص: 383

كامل الزيارات_ به نقل از على بن حَزَوَّر _: شنيدم كه ليلا مى گويد : نوحه جنّيان را بر حسين بن على عليه السلام شنيدم ، كه چنين مى خواندند : اى ديده ! اشك ها را نثار كنكه اندوه زده ، با درد و سوز مى گريد . اى ديده ! خواب خوش ، از خاطر تو بُردياد خاندان محمّد و دردمندىِ آنان را ؟! پيكرهايشان تا سه شب ، بر روى زمين ماند ،در حالى كه همگى در قتلگاه و ميان جانوران وحشى بودند .

كامل الزيارات_ به نقل از داوود رَقّى ، از مادر بزرگش _: هنگامى كه امام حسين عليه السلام كشته شد ، جنّيان با اين شعرها بر او گريستند : اى ديده ! اشك ها را بريزو گريه كن ، كه خبر ، راست است . بر پسر فاطمه گريه كنكه درون فرات رفت و بيرون نيامد . جنّيان در اندوهش اشك مى ريزند ،از هنگامى كه خبرش رسيده است. حسين و خاندانش كشته شدند.مرگ بر اين خبرِ غمبار باد! با دلِ آتش گرفته ، بر تو مى گريم،در بامداد و شامگاه. و بر تو مى گريم تا آن گاه كهخونى در رگ ، جارى باشد و درخت ، ميوه دهد.

.

ص: 384

تذكرة الخواصّ عن الزهري :ناحَت عَلَيهِ [أي عَلَى الحُسَينِ عليه السلام ] الجِنُّ فَقالَت : خَيرُ نِساءِ الجِنِّ (1)يَبكينَ شَجِيّاتِ ويَلطِمنَ خُدوداكَالدَّنانيرِ نَقِيّاتِ ويَلبِسنَ ثِيابَ السّودِ بَعدَ القَصَبِيّاتِ (2)(3)

المناقب لابن شهرآشوب عن أبانة ابن بطة :اِنَّهُ سَمِعَ مِن نَوحِهِم : أيا عَينُ جودي ولا تَجمُديوجودي عَلَى الهالِكِ السَّيِّدِ فَبِالطَّفِّ أمسى صَريعا فَقَدرُزينَا الغَداءَ بِأَمرٍ بَدِي ومِن نَوحِهِم : نِساءُ الجِنِّ يَبكينَمِنَ الحُزنِ شَجِيّاتِ ويُسعِدنَ بِنَوحٍ لِلنِّساءِ الهاشِمِيّاتِ ويَندُبنَ حُسَينا عَظُمَت تِلكَ الرَّزِيّاتِ ويَلطِمنَ خُدودا كَالدَّنانيرِ نَقِيّاتِ ويَلبِسنَ ثِيابَ السّودِ بَعدَ القَصَبِيّاتِ ومِن نَوحِهِم : اِحمَرَّتِ الأَرضُ مِن قَتلِ الحُسَينِ كَمااخضَرَّ عِندَ سُقوطِهِ الجَونَةُ العَلَقُ يا وَيلَ قاتِلِهِ يا وَيلَ قاتِلِهِفَإِنَّهُ في سَعيرِ النّارِ يَحتَرِقُ ومِن نَوحِهِم : أبكِي ابنَ فاطِمَةَ الَّذيمِن قَتلِهِ شابَ الشَّعَرْ ولِقَتلِهِ زُلزِلتُمُولِقَتلِهِ خَسَفَ القَمَرْ وسُمِعَ نَوحُ جِنٍّ قَصَدوا لِمُؤازَرَتِهِ : وَاللّهِ ما جِئتُكُم حَتّى بَصُرتُ بِهِبِالطَّفِّ مُنعَفِرَ (4) الخَدَّينِ مَنحورا (5)

.


1- .كذا في المصدر ، وهو غير مستقيم الوزن . وفي بعض المصادر : «لقد جئن نساء الجنّ» .
2- .القَصَبُ : ثياب ناعمة (مجمع البحرين : ج 3 ص 1481 «قصب») .
3- .تذكرة الخواصّ : ص 269 ، التبصرة : ج 2 ص 16 عن عليّ بن أخي شعيب بن حرب ؛ مثير الأحزان : ص 109 كلاهما نحوه ، بحار الأنوار : ج 45 ص 235 الرقم 2 .
4- .العُفرة : وهي الغبرة ولون التراب (النهاية : ج 3 ص 263 «عفر») .
5- .المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 62 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 236 الرقم 3 وراجع : شرح الأخبار : ج 3 ص 167 الرقم 1108 .

ص: 385

تذكرة الخواصّ_ به نقل از زُهْرى _: جنّيان بر حسين عليه السلام نوحه خواندند و چنين گفتند : بهترين زنان جنّى (1)با سوز مى گريند . صورت خود را مى خراشندو به سان دينارهاى پاكيزه [سرخ مى شوند] . پس از لباس جشن ،لباس سياه مى پوشند .

المناقب، ابن شهرآشوب :اَبانة بن بَطّه ، از نوحه هاى جنّيان ، چنين شنيده است : اى ديده ! سخاوت كن و خشكى مكن !بر آن سرورِ درگذشته اى سخاوتمندانه اشك بريز كه در صحراى طَف ، بر زمين افتادو بامداد ، دچار مصيبتى آشكار شديم . و از نوحه ايشان بود : زنان جنّى ، مى گرينداز سرِ سوز و اندوه ، و با ناله خود ،با زنان هاشمى ، همراهى مى كنند . بر حسين ، ناله مى كنندو مصيبت آنان ، سنگين است . چهره مى خراشندو مانند دينارهاى پاكيزه [سرخ مى شوند] ، و بعد از لباس جشن،لباس سياه به تن مى كنند . و از نوحه ايشان بود : زمين از كشته شدن حسين ، سرخِ سرخ شد ،به تيرگىِ غروب خونبار خورشيد . واى بر قاتلش ، واى بر قاتلشكه در آتش سوزان دوزخ ، مى سوزد ! و از نوحه ايشان بود : بر فرزند فاطمه مى گريمكه از شهادتش ، مو سپيد مى شود و به سبب كشته شدن او ، زلزله آمدو به خاطر شهادتش ، ماه گرفت . و صداى نوحه جنّيانى كه به كمك آمده بودند ، چنين به گوش رسيد : به خدا سوگند ، نزدتان نيامدم تا آن كه در طَف ديدمگونه هاى خاك آلود و سرهاى بريده را .

.


1- .در برخى منابع آمده است : «زنان جنّى آمدند» .

ص: 386

تاريخ دمشق عن أبي مريد الفقيمي :كانَ الجَصّاصونَ (1) إذا خَرَجوا فِي السَّحَرِ سَمِعوا نَوحَ الجِنِّ عَلَى الحُسَينِ عليه السلام : مَسَحَ الرَّسولُ جَبينَهُفَلَهُ بُروقٌ فِي الخُدودِ أبَواهُ في عَليا قُرَيشٍ جَدُّهُ خَيرُ الجُدودِ قالَ : فَأَجَبتُهُم : خَرَجوا بِهِ وَفدا إلَيهِ فَهُم لَهُ شَرُّ الوُفودِ قَتَلوا ابنَ بِنتِ نَبِيِّهِمسَكَنوا بِهِ نارَ الخُلودِ (2)

.


1- .رجُلٌ جَصّاصٌ : صانعٌ للجِصّ . والجِصّ معروف ؛ الذي يُطلى به (لسان العرب : ج 7 ص 10 «جصص») .
2- .تاريخ دمشق : ج 14 ص 242 ، المعجم الكبير : ج 3 ص 122 الرقم 2866 ، البدء والتاريخ : ص 13 ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 96 ، كفاية الطالب : ص 442 كلّها عن أبي جناب الكلبي ، وليس فيها ذيلها من «فأجبتهم» ، تذكرة الخواصّ : ص 269 ؛ الملهوف : ص 225 عن أبي جناب الكلبي ، كامل الزيارات : ص 192 الرقم 270 عن أبي زياد القندي ، مثير الأحزان : ص 108 عن أبي حباب ، الأمالي للشجري : ج 1 ص 165 عن أبي حياب الكلبي وليس في الأربعة الأخيرة ذيله من «فأجبتهم» وص 173 عن ناجية العطار ، المناقب للكوفي : ج 2 ص 229 الرقم 693 عن أبي سعيد الثعلبي وكلّها نحوه ، بحار الأنوار : ج 45 ص 241 الرقم 11 .

ص: 387

تاريخ دمشق_ به نقل از ابو مريد فقيمى _: گچكاران ، بامدادان كه بيرون آمدند ، نوحه جنّيان را بر حسين عليه السلام ، چنين شنيدند : پيامبر ، بر پيشانى او دست كشيدو گونه هايش گل انداخت . پدر و مادرش از بزرگان قريش اندو نيايَش ، بهترينِ نياكان است. و من پاسخشان را اين گونه دادم : گروهى به جنگ او رفتندكه بدترينِ گروه ها بودند . آنان ، فرزند دختر پيامبرشان را كشتند وبا اين كار ، در آتش جاودان ، جاى گرفتند .

.

ص: 388

تهذيب الكمال عن أبي جناب الكلبي :أتَيتُ كَربَلاءَ ، فَقُلتُ لِرَجُلٍ مِن أشرافِ العَرَبِ بِها : بَلَغَني أنَّكُم تَسمَعونَ نَوحَ الجِنِّ ؟ قالَ : ما تَلقى حُرّا ولا عَبدا إلّا أخبَرَكَ أنَّهُ سَمِعَ ذلِكَ . قُلتُ : فَأَخبِرني ما سَمِعتَ أنتَ ؟ قالَ : سَمِعتُهُم يَقولونَ : مَسَحَ الرَّسولُ جَبينَهُفَلَهُ بَريقٌ فِي الخُدودِ أبَواهُ مِن عَليا قُرَيشٍ جَدُّهُ خَيرُ الجُدودِ (1)

الأمالي للمفيد عن محفوظ بن المنذر:حَدَّثَني شَيخٌ مِن بَنيتَميمٍ كانَ يَسكُنُ الرّابِيَةَ (2) ، قالَ : سَمِعتُ أبي يَقولُ : ما شَعَرنا بِقَتلِ الحُسَينِ عليه السلام حَتّى كانَ مَساءُ لَيلَةِ عاشوراءَ ، فَإِنّي لَجالِسٌ بِالرّابِيَةِ ، ومَعي رَجُلٌ مِنَ الحَيِّ ، فَسَمِعنا هاتِفا يَقولُ : وَاللّهِ ما جِئتُكُم حَتّى بَصُرتُ بِهِبِالطَّفِّ مُنعَفِرَ الخَدَّينِ مَنحورا وحَولَهُ فِتيَةٌ تُدمى نُحورُهُممِثلَ المَصابيحِ يَعلونَ الدُّجى نورا وقَد حَثَثتُ قَلوصي (3) كَي اُصادِفَهُممِن قَبلِ أن يُلاقُوا الخُرَّدَ (4) الحورا فَعاقَني قَدَرٌ وَاللّهُ بِالِغُهُوكانَ أمرا قَضاهُ اللّهُ مَقدورا كانَ الحُسَينُ سِراجا يُستَضاءُ بِهِاللّهُ يَعلَمُ أنّي لَم أقُل زورا صَلَّى الإِلهُ عَلى جِسمِ تَضَمَّنَهُقَبرُ الحُسَينِ حَليفِ الخَيرِ مَقبورا مُجاوِرا لِرَسولِ اللّهِ في غُرَفٍولِلوَصِيِّ ولِلطَّيّارِ مَسرورا فَقُلنا لَهُ : مَن أنتَ يَرحَمُكَ اللّهُ ؟ قالَ : أنَا وأبي مِن جِنِّ نَصيبينَ (5) ، أرَدنا مُؤازَرَةَ الحُسَينِ عليه السلام ومُؤاساتَهُ بِأَنفُسِنا ، فَانصَرَفنا مِنَ الحَجِّ فَأَصَبناهُ قَتيلاً . (6)

.


1- .تهذيب الكمال : ج 6 ص 441 ، سير أعلام النبلاء : ج 3 ص 316 ، تاريخ الإسلام للذهبي : ج 5 ص 17 ، تاريخ دمشق : ج 14 ص 241 ، المعجم الكبير : ج 3 ص 121 الرقم 2865 نحوه ، التبصرة : ج 2 ص 16 وفيه الأبيات فقط ، نور القبس المختصر من المقتبس ، ص 263 ؛ المناقب لابن شهرآشوب : ج 3 ص 390 عن أبي حباب الكلبي ، كشف الغمّة : ج 2 ص 269 عن أبي خباب وكلاهما نحوه ، بحار الأنوار : ج 45 ص 146 .
2- .الرايبة هي المرتفع من الأرض ، والسياق يحكى أنّه اسم مكان خاص (هامش المصدر) .
3- .القَلوص : الناقة الشابّة (النهاية : ج 4 ص 100 «قلص») .
4- .الخَريد والخَريدة والخَرود : البكر لَم تُمسَس ، وجمعها خرائد وخُرُد وخُرَّد (القاموس المحيط : ج 1 ص 291 «خرد») .
5- .نصيبين : مدينة تقع شمال العراق ، و هي اليوم في جنوب تركيا (راجع : الخريطة رقم 5 في آخر مجلّد 8) .
6- .الأمالي للمفيد : ص 320 الرقم 7 ، الأمالي للطوسي : ص 90 الرقم 141 وفيه «يطفون» بدل «يعلون» ، كامل الزيارات : ص 190 الرقم 269 نحوه ، المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 63 وفيه البيت الأوّل فقط ، بحار الأنوار : ج 45 ص 239 الرقم 9 .

ص: 389

تهذيب الكمال_ به نقل از ابو جَناب كلبى _: به كربلا آمدم و در آن جا به مردى از بزرگان عرب گفتم : به من خبر رسيده كه شما نوحه جنّيان را مى شنويد! گفت : هر آزاد و بنده اى را كه ببينى ، به تو خواهد گفت كه آن را شنيده است . گفتم : به من بگو كه چه شنيده اى؟ گفت : شنيدم كه مى گويند : پيامبر ، بر پيشانىِ او دست كشيدو گونه هايش گل انداخت . پدر و مادرش از بزرگان قريش اندو نيايَش ، بهترينِ نياكان است.

الأمالى ، مفيد_ به نقل از محفوظ بن مُنذر _: پيرمردى از بنى تميم كه در رابيه (1) مى نشست، به من گفت:از پدرم شنيدم كه مى گفت: ما از كشته شدن امام حسين عليه السلام ، آگاه نشديم ، تا غروب روز عاشورا شد . آن هنگام ، من در رابيه نشسته بودم و مردى از همان محلّه نيز كنار من بود كه شنيديم كسى ندا مى دهد : به خدا سوگند ، نزد شما نيامدم تا اين كهدر صحراى طف ، گونه هاى خاك آلود و سرِ بريده را ديدم كه به گرد او ، جوانانى بودند كه از گلويشان خون مى ريخت،به سان چراغ هاى فروزان بر فراز تاريكى . ماده شتر جوانم را تاختم تا پيش از آن كه [در بهشت،]حوريان باكره را ديدار كنند ، به آنان برسم ؛ ولى سرنوشت ، محرومم كرد و خدا كارش را به سرانجام مى رساندو [آن رخداد ،] كارى بود كه خداوند ، آن را مقدّر كرده بود . حسين ، چراغ فروزانى بود كه از او نور مى گرفتند .خدا مى داند كه من دورغ نمى گويم . خداوند بر پيكرى درود فرستد كهقبر حسين ، آن را در بر گرفته و همراهِ نيكى است . و در كنار پيامبر خدا در غرفه هاى بهشت ،با [علىِ] وصى و [جعفرِ] طيّار ، شاد است . ما به او گفتيم : تو كيستى _ خدا تو را رحمت كند _ ؟ گفت : من و پدرم ، از جنّيان نَصيبين (2) هستيم كه قصد يارى حسين عليه السلام و جانبازى در راه او را داشتيم؛ ولى از حج كه باز گشتيم ، هنگامى به او رسيديم كه كشته شده بود .

.


1- .رابيه ، به معناى زمين بلند است ؛ ولى سياق اين حديث ، دلالت دارد كه اسم جاى خاصّى است .
2- .نصيبين ، شهرى در شمال عراق قديم كه اكنون در جنوب تركيه واقع است (ر. ك : نقشه شماره 5 در پايان جلد 8) .

ص: 390

تهذيب الكمال عن محمّد المصقلي :لَمّا قُتِلَ الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام سُمِعَ مُنادٍ يُنادي لَيلاً ، يُسمَعُ صَوتُهُ ولَم يُرَ شَخصُهُ : عَقَرَت ثَمودُ ناقَةً فَاستُؤصِلواوجَرَت سَوانِحُهُم بِغَيرِ الأَسعُدِ فَبَنو رَسولِ اللّهِ أعظَمُ حُرمَةًوأجَلُّ مِن اُمِّ الفَصيلِ (1) المُقصَدِ عَجَبا لَهُم ولِما أتَوا لَم يُمسَخواوَاللّهُ يُملي لِلطُّغاةِ الجُحَّدِ (2)

.


1- .الفَصِيْلُ : ولد الناقة إذا فُصِل عن اُمّه (الصحاح : ج 5 ص 1791 «فصل») .
2- .تهذيب الكمال : ج 6 ص 442 ، تهذيب التهذيب : ج 1 ص 594 ، تاريخ دمشق : ج 14 ص 242 ، بغية الطلب في تاريخ حلب : ج 6 ص 2654 .

ص: 391

تهذيب الكمال_ به نقل از محمّد مِصقَلى _: هنگامى كه حسين بن على عليه السلام كشته شد ، شبانگاه ، صداى كسى _ كه ندا مى داد ؛ امّا خودش ديده نمى شد _ شنيده شد كه : قوم ثمود ، ماده شترى را پى كردند و ريشه كن شدندو پيشامدهاى ناگوارى براى آنان رخ داد . فرزندان پيامبر خدا حرمت بيشترى دارندو گرامى تر از بچّه شترى هستند كه [ثمود] به آن ، يورش بردند . شگفتا كه ايشان بر اثر كرده شان مسخ نشدند!البتّه خداوند ، طاغيان منكِر را مهلت مى دهد .

.

ص: 392

تذكرة الخواصّ عن الشعبي :سَمِعَ أهلُ الكوفَةِ قائِلاً يَقولُ فِي اللَّيلِ : أبكي قَتيلاً بِكَربَلاءَمُضَرَّجَ الجِسمِ بِالدِّماءِ أبكي قَتيلَ (1) الطُّغاةِ ظُلمابِغَيرِ جُرمٍ سِوَى الوَفاءِ أبكى قَتيلاً بَكى عَلَيهِمَن ساكِنُ الأَرضِ وَالسَّماءِ هُتِكَ أهلوهُ وَاستُحِلّواما حَرَّمَ اللّهُ فِي الإِماءِ يا بِأَبي جِسمُهُ المُعَرّىإلّا مِنَ الدّينِ وَالحَياءِ كُلُّ الرَّزايا لَها عَزاءٌوما لِذَا الرُّزءِ مِن عَزاءِ (2)

شرح الأخبار عن عبد اللّه بن زواق :سَمِعتُ رَجُلاً مِنَ الأَنصارِ يُحَدِّثُ مُعَمَّرا قالَ : لَمّا كانَ اليَومُ الَّذي قُتِلَ فيهِ الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام ، (مِن رَجُلٍ في بَعضِ اللَّيلِ في مِنىً ، فَسَمِعَ) (3) صَوتا عَلى كَبكَبٍ (4) كَأَنَّهُ صَوتُ امرَأَةٍ تَنوحُ : اِبكِ ابكِ حُسَينا أيَّما . فَأَجابَتها اُخرى في ثَبيرٍ تَقولُ : اِبكِ ابكِ ابنَ الرَّسولِ أيَّما . قالَ الرَّجُلُ : فَكَتَبتُ تِلكَ اللَّيلَةَ ، فَإِذا هِيَ اللَّيلَةُ الَّتي تَتلُو اليَومَ الَّذي قُتِلَ الحُسَينُ عليه السلام . (5)

.


1- .في المصدر : «قتيلاً» ، والصواب ما أثبتناه كما في شرح إحقاق الحقّ : ج 27 ص 501 .
2- .تذكرة الخواصّ : ص 269 ، التبصرة : ج 2 ص 16 نحوه .
3- .كذا في المصدر .
4- .كبكب _ كجعفر _ : اسم جبل بمكّة (تاج العروس : ج 2 ص 350 «كبب») .
5- .شرح الأخبار : ج 3 ص 168 الرقم 1113 .

ص: 393

تذكرة الخواصّ_ به نقل از شَعبى _: كوفيان ، شب هنگام ، صداى كسى را شنيدند كه مى گفت : بر كشته كربلا مى گريمكه پيكرش خون آلود است ؛ بر كسى كه به ستم گم راهان ،تنها به جرم وفادارى ، كشته شد . بر كشته اى مى گريم كه بر او مى گريندساكنان زمين و آسمان . خاندان او را هتك حرمت كردندو آنچه را خدا در باره كنيزان ، حرام كرده بود ، روا شمردند . اى پدرم به فداى پيكر عريانش ؛عريان از همه چيز ، جز ديندارى و حيا! همه مصيبت ها ، عزايى دارند ؛امّا اين مصيبت را نمى توان با عزا تسكين داد.

شرح الأخبار_ به نقل از عبد اللّه بن زواق _: شنيدم مردى از انصار با مرد سال خورده اى سخن مى گويد . او گفت : همان روزى كه حسين بن على عليه السلام كشته شد ، در دل شب ، صدايى از كسى در مِنا بر كوه كَبكَب (1) شنيده شد كه به صداى زن مى مانْد و نوحه مى خواند : گريه كن ! هر جا كه هستى ، بر حسين گريه كن ! ديگرى در كوه ثَبير پاسخش مى داد و مى گفت : گريه كن ، گريه كن ! هر جا كه هستى ، بر فرزندِ پيامبر، گريه كن ! آن مرد سال خورده گفت : [تاريخِ] آن شب را يادداشت كردم ؛ شبِ همان روزى بود كه امام حسين عليه السلام به شهادت رسيده بود .

.


1- .كوهى در مكّه .

ص: 394

2 / 11نِداءُ المَلَكِالكافي عن رزين عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :لَمّا ضُرِبَ الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام بِالسَّيفِ فَسَقَطَ رَأسُهُ (1) ، ثُمَّ ابتَدَرَ لِيَقطَعَ رَأسَهُ ، نادى مُنادٍ مِن بُطنانِ العَرشِ : ألا أيَّتُهَا الاُمَّةُ المُتَحَيِّرَةُ الضّالَّةُ بَعدَ نَبِيِّها ! لا وَفَّقَكُمُ اللّهُ لِأَضحى ولا لِفِطرٍ . قالَ : ثُمَّ قالَ أبو عَبدِ اللّهِ عليه السلام : فَلاجَرَمَ وَاللّهِ ، ما وُفِّقوا ولا يُوَفَّقونَ حَتّى يَثأَرَ ثائِرُ الحُسَينِ عليه السلام . (2)

علل الشرائع عن محمّد بن إسماعيل الرازي عن أبي جعفر الثاني [الجواد] عليه السلام :قُلتُ :جُعِلتُ فِداكَ ، ما تَقولُ فِي العامَّةِ ،فَإِنَّهُ قَد رُوِيَ أنَّهُم لا يُوَفَّقونَ لِصَومٍ ؟ فَقالَ لي : أما إنَّهُ قَد اُجيبَت دَعوَةُ المَلَكِ فِيهم ، قالَ : قُلتُ : وكَيفَ ذلِكَ جُعِلتُ فِداكَ ؟ قالَ : إنَّ النّاسَ لَمّا قَتَلُوا الحُسَينَ بنَ عَلِيٍّ عليه السلام أمَرَ اللّهُت مَلَكا يُنادي : أيَّتُهَا الاُمَّةُ الظّالِمَةُ القاتِلَةُ عِترَةَ نَبِيِّها ، لا وَفَّقَكُمُ اللّهُ لِصَومٍ ولا فِطرٍ ، وفي حَديثٍ آخَرَ : لِفِطرٍ ولا أضحى . (3)

.


1- .كذا في المصدر ، ولا توجد كلمة «رأسه» في كتاب من لا يحضره الفقيه و علل الشرائع ، والظاهر أنّه الصواب ، وفي بقيّة المصادر لا توجد جملة : «فسقط رأسه» .
2- .الكافي : ج 4 ص 170 ح 3 ، كتاب من لا يحضره الفقيه : ج 2 ص 175 ح 2059 ، علل الشرائع : ص 389 ح 2 ، الأمالي للصدوق : ص 232 ح 244 عن عبد اللّه بن لطيف التّفليسي ، روضة الواعظين : ص 213 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 217 ح 42 .
3- .علل الشرائع : ص 389 ح 1 ، كتاب من لا يحضره الفقيه : ج 2 ص 89 ح 1812 وليس فيه صدره إلى «إنّ الناس» ، بحار الأنوار : ج 45 ص 218 ح 43 .

ص: 395

2 / 11نداى فرشته

الكافى_ به نقل از رَزين ، از امام صادق عليه السلام _: هنگامى كه حسين به على عليه السلام را با شمشير زدند و سرنگون شد و قاتل ، بريدن سرش را آغاز كرد ، مُنادى اى از دل عرش، ندا داد : اى امّت سرگردانى كه پس از پيامبرتان گم راه شديد ! خداوند ، شما را به [درك ]عيد قربان و عيد فطر ، موفّق ندارد ! به خدا سوگند ، آنان، نه توفيق يافتند و نه توفيق خواهند يافت [كه عيدى را درك كنند] ، تا آن گاه كه انتقام خون حسين عليه السلام گرفته شود .

علل الشرائع_ به نقل از محمّد بن اسماعيل رازى _: به امام جواد عليه السلام گفتم : فدايت شوم ! در باره عامّه چه مى گويى؟ روايت شده است كه آنان موفّق به [درك] روزه نمى شوند . امام جواد عليه السلام به من فرمود : «هان كه نفرين فرشته ، در حقّ ايشان مستجاب شده است!» . گفتم : فدايت شوم ! اين چگونه است؟ فرمود : «هنگامى كه مردم ، حسين عليه السلام را كشتند ، خداوندت به فرشته اى فرمان داد كه ندا دهد : اى امّت ستمكارى كه خاندان پيامبر خود را كشتيد ! خداوند ، شما را به [درك] روزه و عيد فطر ، موفّق ندارد » . در روايت ديگرى آمده است : «به [درك] عيد فطر و عيد قربان» .

.

ص: 396

2 / 12صُراخُ جَبرَئيلَ4888.عنه عليه السلام :كامل الزيارات عن الحلبي :قالَ لي أبو عَبدِ اللّهِ عليه السلام : لَمّا قُتِلَ الحُسَينُ عليه السلام سَمِعَ أهلُنا قائِلاً يَقولُ بِالمَدينَةِ : اليَومَ نَزَلَ البَلاءُ عَلى هذِهِ الاُمَّةِ ، فَلا تَرَونَ فَرَحا حَتّى يَقومَ قائِمُكُم ، فَيَشفِيَ صُدورَكُم ، ويَقتُلَ عَدُوَّكُم ، ويَنالَ بِالوِترِ (1) أوتارا .

فَفَزِعوا مِنهُ وقالوا : إنَّ لِهذَا القَولِ لَحادِثا قَد حَدَثَ ما لا نَعرِفُهُ ، فَأَتاهُم خَبَرُ قَتلِ الحُسَينِ عليه السلام بَعدَ ذلِكَ ، فَحَسَبوا ذلِكَ ، فَإِذا هِيَ تِلكَ اللَّيلَةُ الَّتي تَكَلَّمَ فيهَا المُتَكَلِّمُ .

فَقالَ لَهُ : جُعِلتُ فِداكَ ، إلى مَتى أنتُم ونَحنُ في هذَا القَتلِ وَالخَوفِ وَالشِّدَّةِ ؟

فَقالَ : حَتّى يَأتِيَ سَبعونَ فَرَجا أجواب (2) ، ويَدخُلَ وَقتُ السَّبعينَ ، فَإِذا دَخَلَ وَقتُ السَّبعينَ أقبَلَتِ الرّاياتُ تَترى كَأَنَّها نِظامٌ ، فَمَن أدرَكَ ذلِكَ الوَقتَ قَرَّت عَينُهُ ، إنَّ الحُسَينَ عليه السلام لَمّا قُتِلَ أتاهم آتٍ وهُم فِي العَسكَرِ فَصَرَخَ ، فَزُبِرَ .

فَقالَ لَهُم : وكَيفَ لا أصرُخُ ورَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله قائِمٌ يَنظُرُ إلَى الأَرضِ مَرَّةً وإلى حِزبِكُم مَرَّةً ، وأنَا أخافُ أن يَدعُوَ اللّهَ عَلى أهلِ الأَرضِ ، فَأَهلِكَ فيهِم .

فَقالَ بَعضُهُم لِبَعضٍ : هذا إنسانٌ مَجنونٌ .

فَقالَ التَّوّابونَ : تَاللّهِ ، ما صَنَعنا لِأَنفُسِنا ، قَتَلنا لِابنِ سُمَيَّةَ سَيِّدَ شَبابِ أهلِ الجَنَّةِ ، فَخَرَجوا عَلى عُبَيدِ اللّهِ بنِ زِيادٍ ، فَكانَ مِن أمرِهِم ما كانَ .

قالَ : فَقُلتُ لَهُ : جُعِلتُ فِداكَ ، مَن هذَا الصّارِخُ ؟ قالَ : ما نَراهُ إلّا جَبرئيلَ عليه السلام ، أما إنَّهُ لَو اُذِنَ لَهُ فيهِم لَصاحَ بِهِم صَيحَةً يَخطِفُ بِهِ أرواحَهُم مِن أبدانِهِم إلَى النّارِ ، ولكِن اُمهِلَ لَهُم لِيَزدادوا إثما ؛ ولَهُم عَذابٌ أليمٌ . (3) .


1- .. الوِتْرُ بالكسر : الذحل والثأر ، فيقال : طلب بذحله ، أي بثأره (المصباح المنير : ص 647 «وتر» ، و ص 206 «ذحل») .
2- .كذا في المصدر ، وفي بحار الأنوار : «حتّى مات سبعون فرخا أخوأب» ، وكلاهما لا يخلو من تصحيف .
3- .كامل الزيارات : ص 553 ح 843 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 172 ح 21 .

ص: 397

2 / 12فريادِ جبرئيل عليه السلام

4889.عنه عليه السلام :كامل الزيارات_ به نقل از حلبى _: امام صادق عليه السلام به من فرمود : «هنگامى كه حسين عليه السلام كشته شد ، خانواده ما شنيدند كه كسى در مدينه مى گويد : امروز ، بلا بر اين امّت فرود آمد . ديگر روز خوشى نخواهيد ديد ، تا قائم شما قيام كند و سينه هايتان را شفا دهد و دشمنتان را بكشد و انتقام خون ها را بگيرد .

مردم از اين ندا ، وحشت كردند و گفتند : اين سخن ، بر اثر حادثه اى است كه اتّفاق افتاده است و ما از آن بى اطّلاعيم . سپس خبرِ كشته شدن حسين عليه السلام [به مدينه ]رسيد . آن را كه حساب كردند ، همان شبى بود كه اين ندا به گوش رسيده بود» .

به امام صادق عليه السلام گفتم : فدايت شوم ! تا كى شما و ما ، در اين كشتار و هراس و سختى خواهيم بود؟

امام عليه السلام فرمود : «تا آن هنگامى كه هفتاد ... (1) بيايد و زمان هفتاد برسد . هنگامى كه وقت هفتاد برسد ، پرچم ها (نشانه ها) پشت سر هم و مانند دانه هاى تسبيح ، پيش مى آيند . هر كس آن روزگار را درك كند ، چشمش روشن خواهد شد .

هنگامى كه حسين عليه السلام كشته شد ، كسى به ميان لشكر ابن زياد رفت و فريادى كشيد . او را باز داشتند . او به ايشان گفت : چگونه فرياد نكشم ، در حالى كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ايستاده است و يك بار به آسمان مى نگرد و يك بار به دسته شما ؟!من مى ترسم كه بر ساكنان زمين ، نفرين كند و من هم ميان آنان هلاك شوم !

آنان به يكديگر گفتند : اين ، انسانى ديوانه است .

توبه كنندگان گفتند : به خدا سوگند ، ما براى خود ، كارى نكرديم . سَرور جوانان بهشت را براى فرزند سميّه كشتيم .

آنان بر عبيد اللّه بن زياد ، شوريدند و كارشان به آن جا رسيد كه مى دانى» .

به امام عليه السلام گفتم : فدايت شوم ! اين فرياد كننده ، كه بود؟

فرمود : «ما او را جز جبرئيل عليه السلام نمى دانيم . هان كه اگر اجازه داشت ، فريادى بر سر آنان مى كشيد كه روح را از پيكرشان مى ربود و به دوزخ مى بُرد ؛ امّا به آنان مهلت داده شد تا بر گناهشان بيفزايند و عذابى دردناك ، در انتظار آنهاست» . .


1- .در منبع ، به جاى نقطه چين ، چند كلمه ناخواناست كه به احتمال فراوان ، تصحيف شده است .

ص: 398

2 / 13نِداءُ مُنادٍ بِالمَدينَةِ لا يُرى شَخصُهُتاريخ الطبري عن عمرو بن عكرمة :أصبَحنا صَبيحَةَ قَتلِ الحُسَينِ عليه السلام بِالمَدينَةِ ، فَإِذا مَولىً لَنا يُحَدِّثُنا ، قالَ : سَمِعتُ البارِحَةَ مُنادِيا يُنادي ، وهُوَ يَقولُ : أيُّهَا القاتِلونَ جَهلاً حُسَيناأبشِروا بِالعَذابِ وَالتَّنكيلِ كُلُّ أهلِ السَّماءِ يَدعو عَلَيكُممِن نَبِيٍّ ومَلأَكٍ (1) وقَبيلِ قَد لُعِنتُم عَلى لِسانِ ابنِ داوودَ وموسى وحامِلِ الإِنجيلِ (2)

.


1- .مَلْأك : أي مَلك ، والأصل فيه الهمز ، ثمّ حذفت همزته لكثرة الاستعمال ، (راجع : النهاية : ج 4 ص 359 «ملك») .
2- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 467 و ص 393 ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 580 بزيادة «ومكث الناس شهرين أو ثلاثة كأنّما تُلطخ الحوائط بالدماء ساعة تطلع الشمس حتّى ترتفع» في آخره ، تاريخ دمشق : ج 14 ص 240 ، كفاية الطالب : ص 443 كلاهما عن اُمّ سلمة وفيهما «تنوح الجنّ» بدل «مناديا ينادي» ؛ كامل الزيارات : ص 196 الرقم 276 ، مثير الأحزان : ص 108 ، شرح الأخبار : ج 3 ص 168 الرقم 1109 عن أبي جرثومة الكلبي ، المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 63 وفيه «سمع نوح الملائكة في أوّل منزل نزلوا قاصدين إلى الشام : أيّها ...» وكلّها نحوه ، بحار الأنوار : ج 45 ص 238 الرقم 6 .

ص: 399

2 / 13نداى ندا دهنده اى در مدينه كه ديده نمى شد

تاريخ الطبرى_ به نقل از عمرو بن عِكرَمه _: صبح روزى كه حسين عليه السلام كشته شد ، يكى از وابستگان ما در مدينه ، برايمان مى گفت كه شب پيش ، شنيده كه مُنادى اى ندا مى داده و مى گفته است : اى قاتلان نادان حسين !مژده باد شما را به عذاب و مجازات ! همه آسمانيان ، شما را نفرين مى كنند ،از پيامبر و فرشته تا ديگران . بر زبان پسر داوود ، لعنت شده ايدو نيز بر زبان موسى و آورنده انجيل . (1)

.


1- .در الكامل فى التاريخ ، اين افزوده وجود دارد كه : مردم ، دو يا سه ماه ، درنگ كردند و گويى در آن لحظه هايى كه خورشيد مى دميد و بالا مى آمد ، ديوارها را خون گرفته بود .

ص: 400

الإرشاد :لَمّا كانَ اللَّيلُ مِن ذلِكَ اليَومِ الَّذي خَطَبَ فيهِ عَمرُو بنُ سَعيدٍ بِقَتلِ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام بِالمَدينَةِ ، سَمِعَ أهلُ المَدينَةِ في جَوفِ اللَّيلِ مُنادِيا يُنادي ، يَسمَعونَ صَوتَهُ ولا يَرَونَ شَخصَهُ : أيُّهَا القاتِلونَ جَهلاً حُسَيناأبشِروا بِالعَذابِ وَالتَّنكيلِ كُلُّ أهلِ السَّماءِ يَدعوا عَلَيكُممِن نَبِيٍّ ومَلأَكٍ وقَبيلِ قَد لُعِنتُم عَلى لِسانِ ابنِ داوودَ وموسى و صاحِبِ الإِنجيلِ (1)

2 / 14يُبسُ شَجَرَةِ اُمِّ مَعبَدٍربيع الأبرار عن هند بنت الجون :نَزَلَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله خَيمَةَ خالَتي اُمِّ مَعبَدٍ ، فَقامَ مِن رَقدَتِهِ ، فَدَعا بِماءٍ ، فَغَسَلَ يَدَيهِ ، ثُمَّ تَمَضمَضَ ، ومَجَّ في عَوسَجَةٍ (2) إلى جانِبِ الخَيمَةِ ، فَأَصبَحنا وهِيَ كَأَعظَمِ دَوحَةٍ ، وجاءَت بِثَمَرٍ كَأَعظَمِ ما يَكونُ في لَونِ الوَرسِ ، ورائِحَةِ العَنبَرِ ، وطَعمِ الشَّهدِ ، ما أكَلَ مِنها جائِعٌ إلّا شَبِعَ ، ولا ظَمآنُ إلّا رَوِيَ ، ولا سَقيمٌ إلّا بَرِئَ ، ولا أكَلَ مِن وَرَقِها بَعيرٌ ولا شاةٌ إلّا دَرَّ لَبَنُها ، فَكُنّا نُسَمّيهَا المُبارَكَةَ ، ويَنتابُنا مِنَ البَوادي مَن يَستَسقي بِها ، ويُزَوِّدُ مِنها . حَتّى أصبَحنا ذاتَ يَومٍ ، وقَد تَساقَطَ ثَمَرُها ، وصَغُرَ وَرَقُها ، فَفَزِعنا ، فَما راعَنا إلّا نَعيُ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله . ثُمَّ إنَّها بَعدَ ثَلاثينَ سَنَةً أصبَحَت ذاتَ شَوكٍ ، مِن أسفَلِها إلى أعلاها ، وتَساقَطَ ثَمَرُها ، وذَهَبَت نَضرَتُها ، فَما شَعَرنا إلّا بِمَقتَلِ أميرِ المُؤمِنينَ عَلِيٍّ عليه السلام ، فَما أثَمَرَت بَعدَ ذلِكَ ، وكُنّا نَنتَفِعُ بِوَرَقِها . ثُمَّ أصبَحنا وإذا بِها قَد نَبَعَ مِن ساقِها دَمٌ عَبيطٌ ، وقَد ذَبَلَ وَرَقُها ، فَبَينا نَحنُ فَزِعينَ إذ أتانا خَبَرُ مَقتَلِ الحُسَينِ عليه السلام ، ويَبِسَتِ الشَّجَرَةُ عَلى أثَرِ ذلِكَ وذَهَبَت . (3)

.


1- .الإرشاد : ج 2 ص 124 ، كشف الغمّة : ج 2 ص 280 ، الملهوف : ص 208 نحوه ، روضة الواعظين : ص 213 وليس فيه صدره إلى «بالمدينة» ، بحار الأنوار : ج 45 ص 123 .
2- .العَوسَجُ : شجر من شجر الشوك ، وله ثمر أحمر مدوّر كأنّه خرز العقيق ، واحِدَتُه عَوسَجَة (لسان العرب : ج 2 ص 324 «عسج») .
3- .ربيع الأبرار : ج 1 ص 285 ؛ كشف الغمّة : ج 1 ص 25 وفيه «يستشفى» بدل «يستسقى» ، الثاقب في المناقب : ص 111 ح 107 ، الحدائق الورديّة : ج 1 ص 111 كلاهما نحوه .

ص: 401

الإرشاد :شبِ همان روزى كه عمرو بن سعيد ، كشته شدن امام حسين عليه السلام را در خطابه اى در مدينه اعلام كرد ، مردم مدينه در دل شب ، نداى منادى اى را شنيدند كه صدايش را مى شنيدند ؛ امّا خودِ او را نمى ديدند : اى قاتلان نادان حسين !مژده باد شما را به عذاب و مجازات ! همه آسمانيان ، شما را نفرين مى كننداز پيامبر و فرشته ، تا ديگران . بر زبان پسر داوود ، لعنت شده ايدو نيز بر زبان موسى و آورنده انجيل .

2 / 14خشك شدن درخت اُمّ معبد

ربيع الأبرار_ به نقل از هند دختر جَون _: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بر خيمه خاله ام ، امّ مَعبد ، فرود آمده بود و هنگامى كه از خواب برخاست ، آبى خواست و دستانش را شست و در دهان گرداند و آن را در پاى درختچه خارى ، (1) از دهان بيرون ريخت . آن درختچه ، درخت خارى بزرگ شد و ميوه هايى بس بزرگ به رنگ سرخ و بوى عنبر و مزه عسل ، به بار آورد كه هر گرسنه و تشنه و بيمارى كه از آن مى خورد ، سير و سيراب و تن درست مى شد ، و هر شتر و گوسفندى كه از برگ آن مى خورد ، شيرش افزون مى گشت . ما آن را «مبارك» مى ناميديم و برخى باديه نشينان ، پيوسته از آن ، آب و توشه بر مى گرفتند . (2) تا اين كه روزى برخاستيم و ديديم ميوه هايش ريخته و برگ هايش كوچك شده است . بيمناك شديم و چيزى نگذشت كه خبر وفات پيامبر صلى الله عليه و آله رسيد . سى سال بعد ، از پايين تا بالاى آن را خار گرفت و ميوه اش ريخت و سرسبزى اش رفت . آن گاه بود كه ما از شهادت امير مؤمنان على عليه السلام آگاه شديم و پس از آن ، ديگر ميوه نداد و ما تنها از برگش بهره مى برديم . روزى برخاستيم و ديديم از ساقه اش خون تازه تراويده و برگ هايش پژمرده شده است . در بيم و هراس بوديم كه ناگاه ، خبر شهادت حسين عليه السلام به ما رسيد و در پىِ آن ، درخت ، خشك شد و از ميان رفت .

.


1- .واژه «عَوسَجة (خارْ درخت)» كه در متن عربى آمده است ، بر درختچه خارى اطلاق مى شود كه ميوه اى سرخ رنگ و گرد ، مانند نگين عقيق دارد .
2- .در كشف الغمّة آمده است : و از آن ، شفا و توشه مى گرفتند.

ص: 402

مقتل الحسين عليه السلام للخوارمي عن هند بنت الجون :نَزَلَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله بِخَيمَةِ خالَتي ، ومَعَهُ أصحابٌ لَهُ ، فَكانَ مِن أمرِهِ فِي الشّاةِ ما قَد عَرَفَهُ النّاسُ ، فَقالَ (1) فِي الخَيمَةِ هُوَ وأصحابُهُ حَتّى أبرَدَ ، وكانَ اليَومُ قائِظا (2) شَديدا حَرُّهُ . فَلَمّا قامَ مِن رَقدَتِهِ دَعا بِماءٍ ، فَغَسَلَ يَدَيهِ ، فَأَنقاهُما ، ثُمَّ مَضمَضَ فاهُ ، ومَجَّهُ عَلى عَوسَجَةٍ كانَت إلى جَنبِ خَيمَةِ خالَتي ثَلاثَ مَرّاتٍ ... ثُمَّ قالَ : إنَّ لِهذِهِ العَوسَجَةِ شَأنا . ثُمَّ فَعَلَ مَن كانَ مَعَهُ مِن أصحابِهِ مِثلَ ذلِكَ ، ثُمَّ قامَ فَصَلّى رَكعَتَينِ ، فَعَجِبتُ أنَا وفَتَياتُ الحَيِّ مِن ذلِكَ ، وما كانَ عَهدُنا بِالصَّلاةِ ، ولا رَأَينا مُصَلِّيا قَبلَهُ . فَلَمّا كانَ مِنَ الغَدِ أصبَحنا وقَد عَلَتِ العَوسَجَةُ ، حَتّى صارَت كَأَعظَمِ دَوحَةٍ عالِيَةٍ وأبهى ، وقَد خَضَدَ (3) اللّهُ شَوكَها ، ووَشَجَت عُروقُها وكَثُرَت أفنانُها (4) ، وَاخضَرَّ ساقُها ووَرَقُها ، ثُمَّ أثمَرَت بَعدَ ذلِكَ ، فَأَينَعَت بِثَمَرٍ كانَ كَأَعظَمِ ما يَكونُ مِنَ الكَمأَةِ في لَونِ الوَرسِ المَسحوقِ ، ورائِحَةِ العَنبَرِ ، وطَعمِ الشَّهدِ . وَاللّهِ ، ما أكَلَ مِنها جائِعٌ إلّا شَبِعَ ، ولا ظَمآنُ إلّا رَوِيَ ، ولا سَقيمٌ إلّا بَرَأَ ، ولا ذوحاجَةٍ وفاقَةٍ إلَا استَغنى ، ولا أكَلَ مِن وَرَقِها بَعيرٌ ولا ناقَةٌ ولا شاةٌ إلّا سَمِنَت ، ودَرَّ لَبَنُها ، فَرَأَينَا النَّماءَ وَالبَرَكَةَ فِي أموالِنا مُنذُ يَومَ نَزَلَ صلى الله عليه و آله ، وأخصَبَت بِلادُنا وأمرَعَت ، فَكُنّا نُسَمّي تِلكَ الشَّجَرَةَ المُبارَكَةَ ، وكانَ يَنتابُنا مَن حَولَنا مِن أهلِ البَوادي ، يَستَظِلّونَ بِها ، ويَتَزَوَّدونَ مِن وَرَقِها فِي الأَسفارِ ، ويَحمِلونَ مَعَهُم لِلأَرضِ القِفارِ ، فَيَقومُ لَهُم مَقامَ الطَّعامِ وَالشَّرابِ . فَلَم تَزَل كَذلِكَ وعَلى ذلِكَ حَتّى أصبَحنا ذاتَ يَومٍ ، وقَد تَساقَطَ ثِمارُها ، وَاصفَرَّ وَرَقُها ، فَأَحزَنَنا ذلِكَ ، وفَزِعنا مِن ذلِكَ ، فَما كانَ إلّا قَليلٌ حَتّى جاءَ نَعيُ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، فَإِذا هُوَ قَد قُبِضَ ذلِكَ اليَومَ . فَكانَت بَعدَ ذلِكَ تُثمِرُ ثَمَرا دونَ ذلِكَ فِي العِظَمِ وَالطَّعمِ وَالرّائِحَةِ ، فَأَقامَت عَلى ذلِكَ نَحوَ ثَلاثينَ سَنَةً ، فَلَمّا كانَ ذاتَ يَومٍ أصبَحنا ، وإذا بِها قَد شاكَت مِن أوَّلِها إلى آخِرِها ، وذَهَبَت نَضارَةُ عيدانِها ، وتَساقَطَت جَميعُ ثَمَرَتِها ، فَما كانَ إلّا يَسيرٌ حَتّى وافى خَبَرُ مَقتَلِ أميرِ المُؤمِنينَ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ عليه السلام ، فَما أثمَرَت بَعدَ ذلِكَ ، لا قَليلاً ولا كَثيرا ، وَانقَطَعَ ثَمَرُها ، ولَم نَزَل نَحنُ ومَن حَولَنا نَأخُذُ مِن وَرَقِها ، ونُداوي بِهِ مَرضانا ، ونَستَشفي بِهِ مِن أسقامِنا . فَأَقامَت عَلى ذلِكَ بُرهَةً طَويلَةً . ثُمَّ أصبَحنا ذاتَ يَومٍ ، فَإِذا بِها قَدِ انبَعَثَ مِن ساقِها دَمٌ عَبيطٌ ، وإذا بِأَوراقِها ذابِلَةٌ تَقطُرُ دَما كَماءِ اللَّحمِ ، فَقُلنا : قَد حَدَثَت حادِثَةٌ عَظيمَةٌ ، فَبِتنا لَيلَتَنا فَزِعينَ مَهمومينَ نَتَوَقَّعُ الحادِثَةَ ، فَلَمّا أظلَمَ اللَّيلُ عَلَينا سَمِعنا بُكاءً وعَويلاً مِن تَحتِ الأَرضِ ، وجَلبَةً شَديدَةً ورَجَّةً ، وسَمِعنا صَوتَ نائِحٍ يَقولُ : أيَابنَ النَّبِيِّ ويَابنَ الوَصِيِّبَقِيَّةَ ساداتِنا الأَكرَمينا وكَثُرَ الرَّنينُ وَالأَصواتُ ، فَلَم نَفهَم كَثيرا مِمّا كانوا يَقولونَ ، فَأَتانا بَعدَ ذلِكَ خَبَرُ قَتلِ الحُسَينِ عليه السلام ، ويَبِسَتِ الشَّجَرَةُ وجَفَّت ، وكَسَرَتهَا الأَرياحُ وَالأَمطارُ ، فَذَهَبَت ودَرَسَ أثَرُها . قالَ عَبدُ اللّهِ بنُ مُحَمَّدٍ الأَنصارِيُّ : فَلَقيتُ دِعبِلَ بنَ عَلِيٍّ الخُزاعِيَّ في مَدينَةِ الرَّسولِ صلى الله عليه و آله ، فَحَدَّثتُهُ بِهذَا الحَديثِ ، فَلَم يُنكِرهُ . (5)

.


1- .القَيلولة : نومة نصف النهار ، قال يقيل (لسان العرب : ج 11 ص 577 «قيل») .
2- .القَيْظ : شدّة الحرّ ، والقَيظ : الفصل الذي يسمّيه الناس الصيف (المصباح المنير : ص 521 «قيظ») .
3- .الخضد : نزع الشوك عن الشجر (العين : ص 228 «خضد») .
4- .الفَنَن : الغصن ، جمعه أفنان (القاموس المحيط : ج 4 ص 256 «فنن») .
5- .مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 98 ، بغية الطلب في تاريخ حلب : ج 6 ص 2648 عن هند بنت النجود نحوه ؛ بحار الأنوار : ج 45 ص 233 ح 1 .

ص: 403

مقتل الحسين عليه السلام ، خوارزمى :هند دختر جَون ، نقل كرده است كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله با همراهانش به خيمه خاله ام (اُمّ مَعبد) فرود آمد و ماجرايش با گوسفند را همه مى دانند . پيامبر صلى الله عليه و آله و همراهانش در خيمه به خواب نيم روز رفتند ، تا از دماى هواى بسيار داغ آن روز ، اندكى كاسته شد . پيامبر صلى الله عليه و آله هنگامى كه از خواب برخاست ، آبى خواست و دستانش را شست و آنها را تميز كرد و سپس آب را سه بار در دهان چرخاند و آن را در پاى درختچه خارى ريخت كه كنار خيمه خاله ام بود ... . سپس فرمود : «اين درخت خار ، منزلتى دارد» . آن گاه ، همراهان ايشان نيز همين گونه كردند و پيامبر صلى الله عليه و آله برخاست و دو ركعت نماز گزارد و من و جوانان قبيله ، از اين كار ، شگفت زده شديم ؛ زيرا از نماز ، اطّلاعى نداشتيم و پيش از آن ، نمازگزارى نديده بوديم . فردا صبح ، ديديم كه آن درخت خار ، بالا رفته است و مانند بزرگ ترين درختان خار، بلند و بزرگ شده است . خداوند خارهايش را زدود و شاخه هايش فراوان و در هم پيچيده و ساقه و برگ هايش سبز شدند . پس از آن ، ميوه هايى داد به اندازه بزرگ ترين قارچ ها به رنگ گياه وَرس ساييده (سرخ مايل به زرد) و با بوى عنبر و مزه عسل . به خدا سوگند ، هر گرسنه و تشنه و بيمار و نيازمند و حاجتمندى كه از آن مى خورد ، سير و سيراب و تن درست مى گشت و نيازش برطرف مى شد . هر شتر نر و ماده و هر گوسفندى كه از آن مى خورد ، فربه مى شد و شيرش زياد مى گشت . ما از روزى كه پيامبر صلى الله عليه و آله بر ما فرود آمده بود ، رشد و بركت را در اموالمان مى ديديم و سرزمين ما آباد و سرسبز شد . ما آن را درخت مبارك مى ناميديم و باديه نشينان اطراف ما ، مانند ما ، از سايه آن بهره مى بردند و از برگش در سفرها توشه بر مى گرفتند و آن را همراه خود ، به سرزمين هاى بى آب و علف مى بردند و جاى آب و غذا را برايشان مى گرفت . هماره اين گونه بود و وضع بر همين منوال مى گذشت ، تا اين كه روزى برخاستيم و ديديم ميوه هايش افتاده و برگ هايش زرد شده اند . اندوهگين و بيمناك شديم و اندكى نگذشت كه خبر درگذشت پيامبر صلى الله عليه و آله به ما رسيد و همان روز ، پيامبر خدا قبض روح شده بود . پس از آن ، ميوه هايى كوچك تر از پيش ، يا مزه و بويى فروتر ، مى داد و اين حالت ، سى سال ادامه داشت ، تا اين كه روزى برخاستيم و ديديم كه از اوّل تا آخرش ، خار در آورده و سرسبزىِ شاخه هايش رفته و همه ميوه هايش ريخته اند. اندكى نگذشت كه خبر شهادت امير مؤمنان على عليه السلام رسيد و ديگر ميوه نداد ؛ نه كم و نه زياد . ميوه اش به كلّى قطع شد و پيوسته ما و اطرافيان ما ، از برگش مى گرفتيم و بيماران خود را با آن درمان مى كرديم و دردهايمان را شفا مى داديم . مدّتى طولانى به اين شكل باقى ماند . سپس روزى برخاستيم و ديديم كه از ساقه اش خون تازه تراويده و از برگ هاى پژمرده اش ، قطره خونى مانند آبِ گوشت ، مى چكد . گفتيم : پيشامد بزرگى روى داده است و آن شب را بيمناك و اندوهگين ، به انتظار خبر حادثه سپرى كرديم و چون سياهىِ شب ، ما را فرا گرفت ، گريه و ناله اى از زير زمين شنيديم و غوغايى سخت و لرزه اى ، همراه صداى نوحه خوانى كه مى خواند : اى فرزند پيامبر و اى پسر وصى !اى بازمانده بزرگان گرامى ما ! ناله و فغان ، فراوان شد و بسيارى از آنچه را كه مى گفتند ، نمى فهميديم و پس از آن ، خبر شهادت حسين عليه السلام به ما رسيد و آن درخت ، خشك و بى حاصل شد و باد و باران ، آن را شكست و از ميان رفت و اثرى از آن نماند . عبد اللّه بن محمّد انصارى مى گويد : دِعبِل بن على خُزاعى را در مدينه ، شهر پيامبر صلى الله عليه و آله ، ديدم و اين سخن را براى او گفتم . او آن را انكار نكرد .

.

ص: 404

. .

ص: 405

. .

ص: 406

الخرائج والجرائح :إنَّ النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله سارَ حَتّى نَزَلَ خَيمَةَ اُمِّ مَعبَدٍ ، فَطَلَبوا عِندَها قِرىً (1) ، فَقالَت : ما يَحضُرُني شَيءٌ . فَنَظَرَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله إلى شاةٍ في ناحِيَةِ الخَيمَةِ قَد تَخَلَّفَت مِنَ الغَنَمِ لِضُرِّها ، فَقالَ : تَأذَنينَ في حَلبِها ؟ قالَت : نَعَم ، ولا خَيرَ فيها . فَمَسَحَ يَدَهُ عَلى ظَهرِها ، فَصارَت أسمَنَ ما يَكونُ مِنَ الغَنَمِ ، ثُمَّ مَسَحَ يَدَهُ عَلى ضَرعِها ، فَأَرخَت ضَرعا عَجيبا ، ودَرَّت لَبَنا كَثيرا . فَقالَ : يا اُمَّ مَعبَدٍ ! هاتِي العُسَّ (2) ، فَشَرِبوا جَميعا حَتّى رَووا . فَلَمّا رَأَت اُمُّ مَعبَدٍ ذلِكَ ، قالَت : يا حَسَنَ الوَجهِ ، إنَّ لي وَلَدا لَهُ سَبعُ سِنينَ ، وهُوَ كَقِطعَةِ لَحمٍ لا يَتَكَلَّمُ ولا يَقومُ ، فَأَتَتهُ بِهِ ، فَأَخَذَ تَمرَةً قَد بَقِيَت فِي الوِعاءِ ، ومَضَغَها وجَعَلَها في فيهِ ، فَنَهَضَ فِي الحالِ ، ومَشى وتَكَلَّمَ ، وجَعَلَ نَواها فِي الأَرضِ ، فَصارَت فِي الحالِ نَخلَةً ، وقَد تَهَدَّلَ الرُّطَبُ مِنها ، وكانَ كَذلِكَ صَيفا وشِتاءً ، وأشارَ مِنَ الجَوانِبِ ، فَصارَ ما حَولَها مَراعِيَ ، ورَحَلَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله . ولَمّا تُوُفِّيَ صلى الله عليه و آله لَم تُرطِب تِلكَ النَّخلَةُ ، وكانَت خَضراءَ ، فَلَمّا قُتِلَ عَلِيٌّ عليه السلام لَم تَخضَرَّ ، وكانَت باقِيَةً ، فَلَمّا قُتِلَ الحُسَينُ عليه السلام سالَ مِنهَا الدَّمُ ويَبِسَت . (3)

.


1- .القِرى : الضيافة (مجمع البحرين : ج 3 ص 1475 «قرى») .
2- .العُسّ : القدح الكبير (النهاية : ج 3 ص 236 «عسس») .
3- .الخرائج والجرائح : ج 1 ص 146 ح 234 ، بحار الأنوار : ج 19 ص 75 ح 26 .

ص: 407

الخرائج و الجرائح :پيامبر صلى الله عليه و آله رفت تا در خيمه اُمّ مَعبد فرود آمد . [پيامبر صلى الله عليه و آله و همراهانش] خواستند كه امّ معبد ، مهمانشان كند . امّ معبد گفت : الآن ، چيزى آماده ندارم . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به گوسفندى در كنار خيمه كه به خاطر بدحالى ، از گلّه جا مانده بود ، نگريست و گفت : «اجازه مى دهى آن را بدوشم ؟» . گفت : آرى ؛ ولى چيزى ندارد . پيامبر صلى الله عليه و آله دست بر پشت آن گوسفند كشيد و مانند فربه ترين گوسفندان شد و سپس دست بر پستان آن كشيد و پستان آن ، عجيبْ بزرگ شد و شير فراوانى آورد . پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «اى امّ معبد ! كاسه بزرگى را بياور» . [پيامبر صلى الله عليه و آله شير را در كاسه دوشيد و] همه شير نوشيدند تا سيراب شدند . امّ معبد ، هنگامى كه اين را ديد ، گفت : اى نيكو روى ! من فرزندى هفت ساله دارم كه مانند تكّه گوشتى ، نه سخن مى گويد و نه بر مى خيزد . و او را نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آورد . پيامبر صلى الله عليه و آله خرمايى را كه در ظرفْ مانده بود ، برداشت و آن را جويد و در دهان كودك گذاشت . كودك ، در جا برخاست و راه رفت و سخن گفت . پيامبر صلى الله عليه و آله هسته خرما را در زمين نهاد و همان وقت ، نخل خرمايى شد و خرماى تازه از آن آويزان گشت و در تابستان و زمستان ، اين گونه بود و نيز به اطراف آن جا اشاره كرد و پيرامون آن جا ، سرسبز شد . سپس پيامبر صلى الله عليه و آله رفت . هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله وفات كرد ، آن نخل ، ديگر خرما نداد ؛ امّا همچنان سبز بود . هنگامى كه امام على عليه السلام كشته شد ، ديگر سبز نشد ؛ امّا باقى بود ؛ ولى هنگامى كه امام حسين عليه السلام كشته شد ، خون از آن چكيد و خشك شد .

.

ص: 408

2 / 15الآياتُ الظّاهِرَةُ في مَا انتَهَبوهُ4897.شواهد التنزيل ( _ به نقل از اَن_َس _ ) كشف الغمّة عن عيسى بن الحارث الكندي عن زكريّا بن يحيى بن عمر الطائي (1) :سَمِعتُ غَيرَ واحِدٍ مِن مَشيخَةِ طَيٍّ يَقولُ : وَجَدَ شِمرُ بنُ ذِي الجَوشَنِ في ثَقَلِ الحُسَينِ عليه السلام ذَهَبا ، فَدَفَعَ بَعضَهُ إلَى ابنَتِهِ ، ودَفَعَتهُ إلى صائِغٍ يَصوغُ لَها مِنهُ حَليا ، فَلَمّا أدخَلَهُ النّارَ صارَ هَباءً _ قالَ وسَمِعتُ غَيرَ زَكَرِيّا يَقولُ : صارَ نُحاسا _ .

فَأَخبَرَت شِمرا بِذلِكَ ، فَدَعا بِالصّائِغِ ، فَدَفَع إلَيهِ باقِيَ الذَّهَبِ ، وقالَ : أدخِلهُ النّارَ بِحَضرَتي ، فَفَعَلَ الصّائِغُ ، فَعادَ الذَّهَبُ هَباءً _ وقالَ غَيرُهُ : عادَ نُحاسا _ . (2) .


1- .في المصدر : «الطائني» ، وهو تصحيف ، وهو زكريّا بن يحيى بن عمر بن حصن الطائي الكوفي (راجع : تهذيب الكمال : ج 9 ص 383) .
2- .كشف الغمّة : ج 2 ص 268 وراجع : مثير الأحزان : ص 82 .

ص: 409

2 / 15نشانه هاى پديدار شده در اموال تاراج شده

4900.امام على عليه السلام :كشف الغمّة_ به نقل از عيسى بن حارث كِندى _: زكريّا بن يحيى بن عمر طايى ، مى گفت كه از چند تن از پيرمردان قبيله طَى شنيدم كه مى گفتند : شمر بن ذى الجوشن ، در ميان اثاثيه امام حسين عليه السلام طلايى يافت و بخشى از آن را به دخترش داد . او هم آن را به زرگرى داد تا از آن ، برايش زيورى بسازد . هنگامى كه زرگر ، آن طلا را داخل آتش كرد ، دود شد [و به آسمان رفت] .

از كسى غير زكريّا شنيدم كه مى گفت : آن طلا ، مس شد .

هنگامى كه زرگر ، ماجرا را به شمر خبر داد ، او زرگر را خواست و بقيّه طلا را به او داد و گفت : آن را در حضور من ، وارد آتش كن .

زرگر چنين كرد . طلا دوباره دود شد و رفت . راوى ديگر (غير از زكريّا) مى گويد : [آن طلا ]مس شد . .

ص: 410

4901.امام على عليه السلام :عيون الأخبار لابن قتيبة عن سنان بن حكيم عن أبيه :اِنتَهَبَ النّاسُ وَرسا (1) في عَسكَرِ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام يَومَ قُتِلَ ، فَما تَطَيَّبَت مِنهُ امرَأَةٌ إلّا بَرِصَت (2) . (3)4902.عنه عليه السلام :دلائل النبوّة عن سفيان :حَدَّثَتني جَدَّتي قالَت : لَقَد رَأَيتُ الوَرسَ عادَ رَمادا ، ولَقَد رَأَيتُ اللَّحمَ كَأَنَّ فيهِ النّارَ حينَ قُتِلَ الحُسَينُ عليه السلام . (4)تهذيب الكمال عن يزيد بن أبي زياد :قُتِلَ الحُسَينُ عليه السلام ولي أربَعَ عَشرَةَ سَنَةً ، وصارَ الوَرسُ الَّذي كانَ في عَسكَرِهِم رَمادا ، وَاحمَرَّت آفاقُ السَّماءِ ، ونَحَروا ناقَةً في عَسكَرِهِم ، فَكانوا يَرَونَ في لَحمِهَا النّيرانَ . (5)

.


1- .. الوَرس : نبتٌ أصفر يكون باليَمَن ، تتّخذ منه الغُمرة للوجه ، وغمَّرت المرأة وجهها : أي طَلَت به وجهها ليصفو لونها (لسان العرب : ج 6 ص 254 «ورس» و ج 5 ص 32 «غمر») .
2- .البَرصُ : بياض يقع في الجسد (لسان العرب : ج 7 ص 5 «برص») .
3- .عيون الأخبار لابن قتيبة : ج 1 ص 212 ، العقد الفريد : ج 3 ص 369 عن يسار بن عبد الحكيم وفيه «طيب» بدل «ورسا» ؛ الثاقب في المناقب : ص 337 الرقم 281 عن سيّار بن الحكم ، شرح الأخبار : ج 3 ص 166 الرقم 1098 عن بشّار بن حكم عن اُمّه ، المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 56 عن محمّد بن الحكم عن اُمّه وفيهما «استعملته» بدل «تطيب» ، بحار الأنوار : ج 45 ص 300 الرقم 1 .
4- .دلائل النبوّة للبيهقي : ج 6 ص 472 ، تهذيب التهذيب : ج 1 ص 593 ، سير أعلام النبلاء : ج 3 ص 313 ، تاريخ الإسلام للذهبي : ج 5 ص 16 كلّها عن ابن عيينة عن جدّته ، تاريخ دمشق : ج 14 ص 230 ، المعجم الكبير : ج 3 ص 119 الرقم 2858 وليس فيه ذيله من «ولقد» ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 90 وفيه «المرار» بدل «النار» وبزيادة «وذلك ورس و إبل كانت للحسين عليه السلام ونهبت لمّا قتل» في آخره ؛ بحار الأنوار : ج 45 ص 310 الرقم 12 .
5- .تهذيب الكمال : ج 6 ص 434 ، سير أعلام النبلاء : ج 3 ص 313 ، تاريخ الإسلام للذهبي : ج 5 ص 15 عن زيد بن أبي زياد ، تاريخ دمشق : ج 14 ص 230 ، المحاسن والمساوئ : ص 63 نحوه وليس فيه صدره إلى «صار» ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 91 عن زيد بن أبي الزناد وفيه «المرار» بدل «النيران» ؛ بحار الأنوار : ج 45 ص 310 الرقم 12 وراجع : تاريخ أصبهان : ج 2 ص 153 والمناقب للكوفي : ج 2 ص 263 الرقم 728 وشرح الأخبار : ج 3 ص 165 الرقم 1095 .

ص: 411

عيون الأخبار ، ابن قتيبه_ به نقل از سِنان بن حكيم ، از پدرش _: مردم ، گياه آرايشىِ وَرس را از لشكر حسين بن على عليه السلام ، در روز شهادتش به تاراج بردند ؛ ولى هر زنى كه از آن به خود ماليد ، پيسى گرفت .

دلائل النبوّة_ به نقل از سفيان _: مادر بزرگم برايم گفت : روزى كه حسين عليه السلام شهيد شد ، ديدم كه وَرْس (مهار شتر) ، خاكستر شده و گوشت[_ِ شتر حسين عليه السلام ]را ديدم كه گويى در آن ، آتش است .

تهذيب الكمال_ به نقل از يزيد بن ابى زياد _: من ، چهارده ساله بودم كه حسين عليه السلام كشته شد و وَرسى كه در لشكرشان بود ، خاكستر شد و كرانه هاى آسمان ، قرمز گشت و ماده شترى را در لشكر خود ، نحر (قربانى) كردند و در گوشت آن ، آتش ديدند .

.

ص: 412

تهذيب الكمال عن أبي حميد الطحّان :كُنتُ في خُزاعَةَ ، فَجاؤوا بِشَيءٍ مِن تَرَكَةِ الحُسَينِ عليه السلام ، فَقيلَ لَهُم : نَنحَرُ أو نَبيعُ فَنَقسِمُ ؟ قالوا : اِنحَروا . قالَ : فَجُعِلَ عَلى جَفنَةٍ (1) ، فَلَمّا وُضِعَت فارَت نارا . (2)

بغية الطلب في تاريخ حلب عن يزيد بن هارون :أخبَرَتني اُمّي عَن جَدَّتِها ، قالَت : أدرَكتُ قَتلَ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام ، فَلَمّا قُتِلَ خَرَجَ ناسٌ إلى إبِلٍ كانَت مَعَهُ ، فَانتَهَبوها ، فَلَمّا كانَ اللَّيلُ رَأَيتُ فيهَا النّيرانَ تَلتَهِبُ ، فَاحتَرَقَ كُلُّ ما اُخِذَ مِن عَسكَرِهِ . (3)

تهذيب الكمال عن جميل بن مرّة :أصابوا إبِلاً في عَسكَرِ الحُسَينِ عليه السلام يَومَ قُتِلَ ، فَنَحَروها وطَبَخوها ، قالَ : فَصارَت مِثلَ العَلقَمِ ، فَمَا استَطاعوا أن يُسيغوا مِنها شَيئا . (4)

مثير الأحزان :نُحِرَتِ الإِبِلُ الَّتي كانَت مَعَ الحُسَينِ عليه السلام ، فَلَم يُؤكَل لَحمُها ؛ لِأَنَّهُ كانَ أمَرَّ مِنَ الصَّبِرِ (5) . وعَن عَبدِ الكَريمِ ابنِ يَعفورٍ الجُعفِيِّ : أنَّهُ لَمّا جُعِلَ اللَّحمُ فِي القِدرِ صارَ نارا . وكانَ مَعَ الحُسَينِ عليه السلام وَرسٌ وطيبٌ ، فَاقتَسَموهُ ، فَلَمّا صاروا إلى بُيوتِهِم صارَ رَمادا . (6)

.


1- .الجَفنَة : معروفة ، أعظَمُ ما يكون من القِصاع (لسان العرب : ج 13 ص 89 «جفن») .
2- .تهذيب الكمال : ج 6 ص 435 ، المعجم الكبير : ج 3 ص 121 الرقم 2863 ، تاريخ دمشق : ج 14 ص 231 وراجع : شرح الأخبار : ج 3 ص 165 الرقم 1096 .
3- .بغية الطلب في تاريخ حلب : ج 6 ص 2620 و ص 2640 .
4- .تهذيب الكمال : ج 6 ص 435 ، دلائل النبوّة للبيهقي : ج 6 ص 472 عن حميد بن مرّة ، تاريخ دمشق : ج 14 ص 231 ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 90 ، تاريخ الإسلام للذهبي : ج 5 ص 16 ، الصواعق المحرقة : ص 194 نحوه وليس فيهما ذيله من «فما استطاعوا» ؛ إعلام الورى : ج 1 ص 430 ، المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 57 نحوه ، بحار الأنوار : ج 45 ص 310 الرقم 11 وراجع : الثاقب في المناقب : ص 337 الرقم 283 .
5- .الصَّبِرُ : عصارة شجر مرّ ، واحدته صبيرة (لسان العرب : ج 4 ص 442 «صبر») .
6- .مثير الأحزان : ص 82 ، المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 61 وفيه «لمّا نحر الجمل الذي حمل عليه رأس الحسين كان لحمه أمرّ من صبر» فقط ، بحار الأنوار : ج 45 ص 305 الرقم 3 .

ص: 413

تهذيب الكمال_ به نقل از ابو حميد طَحّان _: ميان قبيله خُزاعه بوديم كه چيزى از اموال باقى مانده حسين عليه السلام آوردند و به آنان گفتند : آن را نحر كنيم (بكُشيم) يا بفروشيم و [پولش را ]قسمت كنيم ؟ گفتند : آن را نحر كنيد . آن را در ديگى نهادند و چون نهاده شد ، آتش گرفت .

بُغْية الطلب فى تاريخ حلب_ به نقل از يزيد بن هارون _: مادرم از مادر بزرگش براى من نقل كرد و گفت : كشته شدن حسين بن على عليه السلام را درك كردم . هنگامى كه كشته شد ، گروهى به سوى شترى كه با او بود ، رفتند و آن را به تاراج بردند و چون شب شد ، ديدم كه در آن ، آتش ، زبانه مى كشد و هر چه از لشكر حسين عليه السلام گرفته شده بود ، آتش گرفت و سوخت .

تهذيب الكمال_ به نقل از جميل بن مرّه _: روز شهادت حسين عليه السلام ، به شترى در لشكر او دست يافتند و آن را نحر كردند و پختند ؛ ولى به تلخىِ گياه حَنظل بود و نتوانستند چيزى از آن بخورند .

مثير الأحزان :شترى كه با امام حسين عليه السلام بود ، نحر شد ؛ امّا گوشتش خورده نشد ؛ زيرا از گياه تلخِ صَبر نيز تلخ تر بود . از عبد الكريم بن يعفور جُعفى نقل شده است كه چون آن گوشت را در ديگ نهادند ، آتش گرفت . همچنين ، همراه امام حسين عليه السلام گياه آرايشىِ وَرس و مقدارى عطر بود . آن را قسمت كردند ؛ امّا هنگامى كه به خانه هايشان رفتند ، تبديل به خاكستر شد .

.

ص: 414

4910.الإمام الصادق عن الإمام عليّ عليهماالسلام :المناقب لابن شهرآشوب عن أبي مخنف في رواية :لَمّا دُخِلَ بِالرَّأسِ عَلى يَزيدَ كانَ لِلرَّأسِ طيبٌ قَد فاحَ عَلى كُلِّ طيبٍ ، ولَمّا نُحِرَ الجَمَلُ الَّذي حُمِلَ عَلَيهِ رَأسُ الحُسَينِ عليه السلام كانَ لَحمُهُ أمَرَّ مِنَ الصَّبِرِ . (1)4907.امام على عليه السلام :الأمالي للطوسي عن ناصح أبي عبد اللّه عن قريبة جارية لهم :كانَ عِندَنا رَجُلٌ خَرَجَ عَلَى الحُسَينِ عليه السلام ، ثُمَّ جاءَ بِجَمَلٍ وزَعفَرانٍ ، قالَت : فَلَمّا دَقُّوا الزَّعفَرانَ صارَ نارا .

قالَت : فَجَعَلَتِ المَرأَةُ تَأخُذُ مِنهُ الشَّيءَ ، فَتَلطِخُهُ عَلى يَدِها فَيَصيرُ مِنهُ بَرَصٌ .

قالَت : ونَحَرُوا البَعيرَ ، قالَت : فَكُلَّما حَزُّوا بِالسِّكّينِ صارَ مَكانَها نارا .

قالَت : فَجَعلوا يَسلَخونَهُ ، فَيَصيرُ مَكانَهُ نارا . قالَت : فَقَطَّعوهُ ، فَخَرَجَت مِنهُ النّارُ .

قالَت : فَطَبَخوهُ ، فَكُلَّما أوقَدُوا النّارَ فارَتِ القِدرُ نارا .

قالَت : فَجَعَلوهُ فِي الجَفنَةِ فَصارَ نارا .

قالَت : وكُنتُ صَبِيَّةً يَومَئِذٍ ، فَأَخَذتُ عَظما مِنهُ ، فَطَيَّنتُ عَلَيهِ (2) ، فَسَقَطَ وأنَا يَومَئِذٍ امرَأَةٌ ، فَأَخَذناهُ نَصنَعُ مِنهُ اللَّعبَ (3) . قالَت : فَلَمّا حَزَزناهُ بِالسِّكّينِ صارَ مَكانَهُ نارا ، فَعَرَفنا أنَّهُ ذلِكَ العَظمُ ، فَدَفَنّاهُ . (4) .


1- .المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 61 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 305 الرقم 3 .
2- .أي أخذت طينا وجعلت العظم فيه ؛ من قولهم تطيَّن الرجل : أي تلطّخ به ، وطَيَّنَ الكتاب : ختمه بالطين (راجع : تاج العروس : ج 18 ص 361 «طين») .
3- .الظاهر أنّ في العبارة خللاً ، ولعلّه من تصحيف النسّاخ ، وأنّ الصواب ما في بحار الأنوار نقلاً عن المصدر حيث جاء فيه : «... فطيّنتُ عليه ، فوجدته بعد زمانٍ ، فلمّا حززناه بالسكّين ...» .
4- .الأمالي للطوسي : ص 727 الرقم 1528 ، المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 57 عن أحاديث بن الحاشر وليس فيه ذيله من «قالت : فجعلوه» ، بحار الأنوار : ج 45 ص 322 الرقم 16 .

ص: 415

4908.امام على عليه السلام :المناقب، ابن شهرآشوب_ به نقل از ابو مخنف _: هنگامى كه سر را نزد يزيد آوردند ، بوى خوشى داشت كه از همه بوى هاى خوش ، برتر بود ، و هنگامى كه شتر حامل سر امام حسين عليه السلام را نحر كردند ، گوشتش از گياه تلخِ صبر ، تلخ تر بود .4909.امام على عليه السلام :الأمالى ، طوسى_ به نقل از ابو عبد اللّه ناصح ، از قريبه (كه از كنيزان آنها بود) _: مردى پيش ما بود كه به رويارويى با امام حسين عليه السلام رفت و با شتر و زعفران باز گشت . هنگامى كه زعفران را ساييدند ، آتش گرفت . زنان از زعفران ، بر مى گرفتند و چون به دست خود مى ماليدند ، پيسى مى گرفتند .

آن شتر را هم نحر كردند ؛ امّا هر گاه با چاقو آن را مى بريدند ، جاى چاقو آتش مى گرفت . آن را پوست كندند ، جايش آتش گرفت . آن را قطعه قطعه كردند ، از آن ، آتش بيرون زد . خواستند آن را بپزند ؛ امّا هر گاه آتش مى افروختند ، ديگ هم زبانه مى كشيد . چون آن را در كاسه [براى خوردن ]گذاشتند ، آتش گرفت . من آن روز ، كودك بودم و استخوانى از آن برداشتم و در گِل نهادم و پس از مدّتى آن را در آوردم . هنگامى كه با چاقو آن را شكافتيم ، جايش آتش گرفت و فهميديم كه آن ، همان استخوان است . پس آن را دفن كرديم . .

ص: 416

2 / 16تلك الآياتُ4912.عنه عليه السلام :تهذيب الكمال عن اُمّ حيّان :يَومَ قُتِلَ الحُسَينُ عليه السلام أظلَمَت عَلَينا ثَلاثا ، ولَم يَمَسَّ أحَدٌ مِن زَعفَرانِهِم شَيئا ، فَجَعَلَهُ عَلى وَجهِهِ إلَا احتَرَقَ ، ولَم يَقلِب حَجَرا (1) بِبَيتِ المَقدِسِ إلّا اُصيبَ تَحتَهُ دَمٌ عَبيطٌ . (2)4913.عنه عليه السلام :كامل الزيارات عن أبي نصر عن رجل من أهل بيت المقدس :وَاللّهِ ، لَقَد عَرَفنا _ أهلَ بَيتِ المَقدِسِ ونَواحيها _ عَشِيَّةَ قُتِلَ الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام ، قُلتُ : وكَيفَ ذاكَ ؟ قالَ : ما رَفَعنا حَجَرا ولا مَدَرا ولا صَخرا إلّا ورَأَينا تَحتَها دَما عَبيطا يَغلي ، وَاحمَرَّتِ الحيطانُ كَالعَلَقِ ، ومُطِرنا ثَلاثَةَ أيّامٍ دَما عَبيطا ، وسَمِعنا مُنادِيا يُنادي في جَوفِ اللَّيلِ ، يَقولُ :

أتَرجو أُمَّةٌ قَتَلَت حُسَيناشَفاعَةَ جَدِّهِ يَومَ الحِسابِ مَعاذَ اللّهِ لا نِلتُم يَقيناشَفاعَةَ أحمَدَ وأبي تُرابِ قَتَلتُم خَيرَ مَن رَكِبَ المَطاياوخَيرَ الشّيبِ طُرّا وَالشَّبابِ

وَانكَسَفَتِ الشَّمسُ ثَلاثَةَ أيّامٍ ، ثُمَّ تَجَلَّت عَنها ، وَانشَبَكَتِ النُّجومُ ، فَلَمّا كانَ مِن غَدٍ اُرجِفنا بِقَتلِهِ ، فَلَم يَأتِ عَلَينا كَثيرُ شَيءٍ حَتّى نُعِيَ إلَينَا الحُسَينُ عليه السلام . (3) .


1- .. كذا في المصدر ، وفي تاريخ دمشق : «ولم يُقلَب حَجَرٌ» وهو الأنسب .
2- .تهذيب الكمال : ج 6 ص 434 ، تاريخ دمشق : ج 14 ص 229 ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 90 عن اُمّ حسان ، بغية الطلب في تاريخ حلب : ج 6 ص 2637 ؛ بحار الأنوار : ج 45 ص 216 الرقم 39 .
3- .كامل الزيارات : ص 160 الرقم 198 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 204 الرقم 6 .

ص: 417

2 / 16و اين چند نشانه ديگر
اشاره

4916.يَنابيعُ المَودّة عن ابن عبّاس :تهذيب الكمال_ به نقل از اُمّ حَيّان _: هنگامى كه حسين عليه السلام كشته شد ، سه روز ، هوا تاريك شد . كسى دست به زعفران آنها نزد و آن را بر صورتش ننهاد ، جز آن كه سوخت و هيچ سنگى در بيت المقدّس جا به جا نشد ، جز آن كه در زيرش ، به خون تازه برخوردند .4911.امام على عليه السلام :كامل الزيارات_ به نقل از ابو نصر _: مردى از اهالى بيت المقدّس گفت : به خدا سوگند ، ما ساكنان بيت المقدّس و اطراف آن ، [با همه دورىِ راه ،] شامگاهان ، كشته شدن حسين عليه السلام را فهميديم .

گفتم : چگونه مى شود ؟

گفت : هيچ سنگ و شن و صخره اى را بلند نكرديم ، جز آن كه در زير آن ، خون تازه و جوشان ديديم و ديوارها مانند خونِ بسته، سرخ شده بودند و تا سه روز ، خون تازه بر ما باريد . همچنين ، شنيديم كه مُنادى اى در دل شب ، ندا مى دهد :

آيا امّتى كه حسين را كشت ،شفاعت جدّ او را در روز حساب ،اميد مى برد؟! پناه بر خدا ! به يقين ، به آن نخواهيد رسيدو مقصودم ، شفاعت احمد و ابو تراب است . بهترين سوار را كشتيدو بهترينِ همه پيران و جوانان را .

و خورشيد ، سه روز گرفت و سپس باز شد و ستارگان در هم رفتند و فرداى آن روز ، شايعه كشته شدنش پخش شد و خيلى نگذشت كه خبر شهادت حسين عليه السلام به ما رسيد . .

ص: 418

4912.امام على عليه السلام :مصباح الزائر_ في زِيارَةِ النّاحِيَةِ المُقَدَّسَةِ _: لَقَد صُرِعَ بِمَصرَعِكَ الإِسلامُ ، وتَعَطَّلَتِ الحُدودُ وَالأَحكامُ ، وأظلَمَتِ الأَيّامُ ، وَانكَسَفَتِ الشَّمسُ ، وأظلَمَ القَمَرُ ، وَاحتُبِسَ الغَيثُ وَالمَطَرُ ، وَاهتَزَّ العَرشُ وَالسَّماءُ ، وَاقشَعَرَّتِ الأَرضُ وَالبَطحاءُ . (1)راجع : ج 8 ص 84 (الفصل الخامس : ما ظهر من الكرامات من رأس سيّد الشهداء عليه السلام ) .

.


1- .مصباح الزائر : ص 224 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 233 ح 38 .

ص: 419

4914.امام صادق عليه السلام :مصباح الزائر_ در «زيارت ناحيه مقدّسه» _: با سقوط تو ، اسلام ، سقوط كرد و احكام و قوانين خداوند ، معطّل ماندند و روزها تيره شدند ، و خورشيد گرفت و ماه ، تاريك گشت و ابر و باران نيامدند و عرش و آسمان ، به لرزه در آمدند و زمين و صحرا جمع شدند [و لرزيدند] .ر . ك : ج 8 ص 85 (فصل پنجم : كرامت هاى ديده شده از سرِ سيّدالشهداء7) .

.

ص: 420

توضيحى در باره حوادث خارق العاده پس از شهادت امام حسين عليه السلام

در باره حوادث خارق العاده اى (مانند : باريدن خون از آسمان) كه وقوع آنها پس از شهادت امام حسين عليه السلام گزارش شده ، چند نكته قابل توجّه است : 1 . تحقّق اين امور ، استحاله عقلى ندارد (مُحال عقلى نيست) . بنا بر اين ، وقوع آنها بر پايه ادلّه نقلىِ معتبر ، قابل اثبات است . 2 . حوادث خارق العاده اى كه از آغاز تولّد امام حسين عليه السلام در منابع معتبر شيعه و اهل سنّت گزارش شده _ كه به برخى از آنها اشاره شد _ ، به قدرى فراوان اند كه هر پژوهشگر منصفى ، مى تواند با تأمّل در اين گزارش ها ، اجمالاً به وقوعشان اطمينان پيدا كند . 3 . هم اكنون در روستاى زرآباد 1 قزوين ، درخت چنارى وجود دارد كه صدها سال

.

ص: 421

عمر كرده و بر پايه گزارش هاى متواتر ، همه ساله در دهم محرّم (سال روز واقعه عاشورا) ، مادّه اى شبيه خون، از بخشى از شاخه هاى آن مى چكد و هزاران نفر براى رؤيت اين پديده خارق العاده ، عاشوراى هر سال، به اين نقطه سفر مى كنند . نگارنده (رى شهرى) در تاريخ 25 /2 / 1386 (مطابق با 27 ربيع الثانى 1428) درختِ ياد شده را از نزديك ديدم و شهادت جمعى از اهالى زرآباد را بر تكرار همه ساله اين پديده شنيدم ، بويژه پيرمردى كه حدود 85 سال داشت و چگونگى تكرار آن پديده را در هر سال و بدون استثنا ديده بود . همچنين يكى از مدرّسانِ معروف حوزه علميّه قم ، مرحوم آية اللّه شيخ قدرت اللّه وجدانى فخر سرابى (1311_1375 ش) در سفر حج _ كه تقريبا يك سال قبل از وفات وى انجام شد _ در مدينه براى دو نفر از همكاران مورد وثوق اين جانب (از جمله حجة الإسلام والمسلمين سيد على اكبر اجاق نژاد) نقل كرد كه علّامه سيّد محمّدحسين طباطبايى (م 1358 ش) ، مؤلّف گران قدر تفسير الميزان ، در روز عاشورا ، چگونگىِ خونْ گريه كردن زمين را به او نشان داده است . (1)

.


1- .آية اللّه وجدانى فخر ، براى جناب آقاى اجاق نژاد نقل كرده اند كه : در يكى از روزهاى عاشورا، از نزديك قبرستان نو (قم) عبور مى كردم . استادم علّامه طباطبايى را ديدم . پس از سلام و احوالپرسى به من فرمود : مى دانى امروز ، چه روزى است؟ گفتم : آرى ... . فرمود : مى دانى در روز عاشورا ، زمين و آسمان بر امام حسين عليه السلام گريه مى كنند؟ گفتم : آرى . فرمود : مى دانى مرغ هاى بيابان بر ايشان ، گريه مى كنند ؟ گفتم : آرى . فرمود : مى دانى ريگ هاى بيابان ، گريه مى كنند؟ گفتم : آرى . (البتّه من به احترام استاد ، هر چه مى گفتند ، تصديق مى كردم) . در ادامه ، علّامه دست برد و از زمين ، سنگى را برداشت و با دست ، آن را مانند پنير ، باز كرد و قطره خونى را در آن ، نشان داد و فرمود : اين طور!

ص: 422

الفصل الثالث : دَفنُ الشُّهداءِ3 / 1حُضورُ النَّبِيِّ صلّي الله عليه و آله عِندَ دَفنِ الشُّهَداءِ4918.تاريخ دمشق ( _ به نقل از ابن شُبْرُمَه _ ) الأمالي للمفيد عن غياث بن إبراهيم عن الصادق جعفر بن محمّد عليه السلام :أصبَحَت يَوما اُمُّ سَلَمَةَ تَبكي ، فَقيلَ لَها : مِمَّ بُكاؤُكِ ؟

فَقالَت : لَقَد قُتِلَ ابنِيَ الحُسَينُ عليه السلام اللَّيلَةَ ، وذلِكَ أنَّني ما رَأَيتُ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله مُنذُ قُبِضَ إلَا اللَّيلَةَ ، فَرَأَيتُهُ شاحِبا كَئيبا .

قالَت : فَقُلتُ : ما لي أراكَ _ يا رَسولَ اللّهِ _ شاحِبا كَئيبا ؟

قالَ : «ما زِلتُ اللَّيلَةَ أحفِرُ قُبورا لِلحُسَينِ وأصحابِهِ عَلَيهِ وعَلَيهِمُ السَّلامُ» . (1)4919.المناقب ، ابن شهر آشوب ( _ به نقل از شَعْبى _ ) الأمالي للطوسي عن اُمّ سلمة :رَأَيتُ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله فِي المَنامِ السّاعَةَ شَعِثا مَذعورا ، فَسَأَلتُهُ عن شَأنِهِ ذلِكَ .

فَقالَ : «قُتِلَ ابنِيَ الحُسَينُ وأهلُ بَيتِهِ اليَومَ ، فَدَفَنتُهُم ، وَالسّاعَةَ فَرَغتُ مِن دَفنِهِم» . (2) .


1- .الأمالي للمفيد : ص 319 ح 6 ، الأمالي للطوسي : ص 90 ح 140 ، الأمالي للصدوق : ص 202 ح 217 عن أبي البختري وهب بن وهب عن الإمام الصادق عن آبائه عليهم السلام عن اُمّ سلمة ، روضة الواعظين : ص 188 وفيه «روي : أصبحت ...» ، بحار الأنوار : ج 45 ص 230 ح 1 .
2- .الأمالي للطوسي : ص 315 ح 640 ، المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 55 وليس فيه ذيله ، الثاقب في المناقب : ص 331 ح 272 نحوه ، بحار الأنوار : ج 45 ص 231 ح 2 .

ص: 423

فصل سوم : به خاك سپارى شهيدان

3 / 1حضور پيامبر صلّي الله عليه و آله در خاك سپارى

4921.الكافى ( _ به نقل از منصور بن حازم _ ) الأمالى ، مفيد_ به نقل از غياث بن ابراهيم ، از امام صادق عليه السلام _: روزى اُمّ سلمه گريان برخاست . به او گفته شد : براى چه مى گريى؟

گفت : فرزندم حسين ، ديشب كشته شد ؛ زيرا پيامبر صلى الله عليه و آله را از هنگام وفاتش تا ديشب ، در عالم رؤيا نديده بودم و ديشب ايشان را رنگْ پريده و اندوهگين ديدم . علّت را پرسيدم . فرمود : «امشب ، پيوسته قبرهايى براى حسين و يارانش _ كه بر او و بر آنان درود باد _ مى كندم» .4922.تاريخ دمشق عن أبي عبد الرحمن السُّلَميّ :الأمالى ، طوسى_ به نقل از امّ سلمه _: هم اكنون پيامبر خدا صلى الله عليه و آله را در عالم رؤيا، آشفته و پريشان ديدم و علّتش را پرسيدم . فرمود : «پسرم حسين و خاندانش امروز كشته شدند و آنها را به خاك سپردم و هم اكنون از دفن آنها فراغت يافته ام» . .

ص: 424

الأمالي للطوسي عن اُمّ سلمة :فَلَمّا كانَتِ اللَّيلَةُ رَأَيتُ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله في مَنامي أغبَرَ أشعَثَ ، فَذَكَرتُ لَهُ ذلِكَ ، وسَأَلتُهُ عَن شَأنِهِ . فَقالَ لي : «ألَم تَعلَمي أنَّي فَرَغتُ مِن دَفنِ الحُسَينِ وأصحابِهِ ؟» . (1)

راجع : ص 330 (الفصل الثاني / رؤيا اُمّ سلمة) .

3 / 2مَن تَوَلّى دَفنَ الإِمامِ عليه السلام وأصحابِهِ4922.تاريخ دمشق ( _ به نقل از ابو عبد الرحمان سُلَمى _ ) رجال الكشّي عن إسماعيل بن سهل عن بعض أصحابنا :كُنتُ عِندَ الرِّضا عليه السلام ، فَدَخَلَ عَلَيهِ عَلِيُّ بنُ أبي حَمزَةَ وَابنُ السَّرّاجِ وَابنُ المُكاري ، ...

قالَ لَهُ عَلِيُّ [بنُ أبي حَمزَةَ] : إنّا رُوِّينا عَن آبائِكَ أنَّ الإِمامَ لايَلي أمرَهُ إلّا إمامٌ مِثلُهُ .

فَقالَ لَهُ أبُو الحَسَنِ عليه السلام : فَأَخبِرني عَنِ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام كانَ إماما أو كانَ غَيرَ إمامٍ ؟ قالَ : كانَ إماما .

قالَ : فَمَن وَلِيَ أمرَهُ ؟ قالَ : عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ عليه السلام .

قالَ : وأينَ كان عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ عليه السلام ؟ قالَ : كانَ مَحبوسا بِالكوفَةِ في يَدِ عُبَيدِ اللّهِ بنِ زِيادٍ ، قالَ : خَرَجَ وهُم لا يَعلَمونَ حَتّى وَلِيَ أمرَ أبيهِ ، ثُمَّ انصَرَفَ .

فَقالَ لَهُ أبُو الحَسَنِ عليه السلام : إنَّ هذَا [الَّذي] (2) أمكَنَ عَلِيَّ بنَ الحُسَينِ عليه السلام أن يَأتِيَ كَربَلاءَ فَيَلِيَ أمرَ أبيهِ ، فَهُوَ يُمَكِّنُ صاحِبَ هذَا الأَمرِ أن يَأتِيَ بَغدادَ ، فَيَلِيَ أمرَ أبيهِ ، ثُمَّ يَنصَرِفَ ، ولَيسَ في حَبسٍ ، ولا في إسارٍ . (3) .


1- .الأمالي للطوسي : ص 315 ح 640 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 231 ح 2 .
2- .ما بين المعقوفين أثبتناه من بحارالأنوار وهو موجود أيضا في الطبعة الاُخرى من المصدر .
3- .رجال الكشّي : ج 2 ص 763 ح 883 ، إثبات الوصيّة : ص 220 نحوه ، بحار الأنوار : ج 45 ص 169 ح 16 .

ص: 425

4923.المعجم الكبير ( _ به نقل از عبد اللّه بن مسعود _ ) الأمالى، طوسى_ به نقل از امّ سلمه _: آن شب كه رسيد ، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله را در خوابم ، غبارآلود و پريشان ديدم . اين را به ايشان گفتم و علّتش را جويا شدم . به من فرمود : «آيا نمى دانى كه من از به خاك سپارى حسين و يارانش مى آيم؟» .رك : ص 331 (فصل دوم / روياى امّ سلمه) .

3 / 2به خاك سپارندگان امام عليه السلام و يارانش

4927.شرح نهج البلاغة ( _ في عَلِيٍّ عليه السلام _ ) رجال الكشّى_ به نقل از اسماعيل بن سهل ، از يكى از شيعيان _: نزد امام رضا عليه السلام بودم كه على بن ابى حمزه ، ابن سرّاج و ابن مُكارى بر ايشان وارد شدند ... .

على بن ابى حمزه به امام عليه السلام گفت : براى ما از پدرانت روايت شده كه امور [دفنِ ]امام را تنها امامى همانند او به عهده مى گيرد .

امام رضا عليه السلام به او فرمود : «مرا از حسين بن على عليه السلام خبر بده كه آيا امام بود ، يا نبود؟» .

گفت : امام بود .

فرمود : «چه كسى كارهاى او را به عهده داشت ؟» .

گفت : على بن الحسين عليه السلام .

فرمود : «على بن الحسين عليه السلام كجا بود؟» .

گفت : در كوفه در دست عبيد اللّه بن زياد ، در بند بود .

و افزود : على بن الحسين عليه السلام [از ميان اسيرانْ] بيرون رفت ، بدون آن كه بفهمند . كارهاى [به خاك سپارى ]پدرش را انجام داد و سپس باز گشت .

امام رضا عليه السلام به او فرمود : «آن كس كه به على بن الحسين عليه السلام امكان آمدن به كربلا و به عهده گرفتن كارهاى پدرش را داد ، همو به صاحب اين امر (امامت) امكان مى دهد كه به بغداد بيايد و كار پدرش را به عهده گيرد و باز گردد ، در حالى كه در بند و در اسارت هم نيست» . .

ص: 426

4928.مطالب السؤول :بصائر الدرجات عن القاسم بن يحيى عن بعض أصحابنا عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :لَمّا قُبِضَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله هَبَطَ جَبرَئيلُ ومَعَهُ المَلائِكَةُ وَالرّوحُ الَّذينَ كانوا يَهبِطونَ في لَيلَةِ القَدرِ .

قالَ : فَفُتِحَ لِأَميرِ المُؤمِنينَ عليه السلام بَصَرُهُ ، فَرَآهُم في مُنتَهَى السَّماواتِ إلَى الأَرضِ يُغَسِّلونَ النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله مَعَهُ ، ويُصَلّونَ مَعَهُ عَلَيهِ ، ويَحفِرونَ لَهُ ، وَاللّهِ ما حَفَرَ لَهُ غَيرُهُم ، حَتّى إذا وُضِعَ في قَبرِهِ نَزَلوا مَعَ مَن نَزَلَ ، فَوَضَعوهُ ، فَتَكَلَّمَ وفُتِحَ لِأَميرِ المُؤمِنينَ عليه السلام سَمعُهُ ، فَسَمِعَهُ يوصيهِم بِهِ ، فَبَكى ، وسَمِعَهُم يَقولونَ : لا نَألوهُ جُهدا ، وإنَّما هُوَ صاحِبُنا بَعدَكَ ، إلّا أنَّهُ لَيسَ يُعايِنُنا بِبَصَرِهِ بَعدَ مَرَّتِنا هذِهِ .

حَتّى إذا ماتَ أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام رَأَى الحَسَنُ وَالحُسَينُ عليهماالسلام مِثلَ ذلِكَ الَّذي رَأى ، ورَأَيَا النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله أيضا يُعينُ المَلائِكَةَ مِثلَ الَّذي صَنَعوهُ بِالنَّبِيِّ .

حَتّى إذا ماتَ الحَسَنُ عليه السلام رَأى مِنهُ الحُسَينُ عليه السلام مِثلَ ذلِكَ ، ورَأَى النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله وعَلِيّا عليه السلام يُعينانِ المَلائِكَةَ .

حَتّى إذا ماتَ الحُسَينُ عليه السلام رَأى عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ عليه السلام مِنهُ مِثلَ ذلِكَ ، ورَأَى النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله وعَلِيّا وَالحَسَنَ عليهماالسلام يُعينونَ المَلائِكَةَ .

حَتّى إذا ماتَ عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ عليه السلام رَأى مُحَمَّدُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام مِثلَ ذلِكَ ، ورَأَى النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله وعَلِيّا عليه السلام وَالحَسَنَ وَالحُسَينَ عليهماالسلاميُعينونَ المَلائِكَةَ .

حَتّى إذا ماتَ مُحَمَّدُ بنُ عَلِيٍّ رَأى جَعفَرٌ مِثلَ ذلِكَ ، ورَأَى النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله وعَلِيّا عليه السلام وَالحَسَنَ وَالحُسَينَ وعَلِيَّ بنَ الحُسَينِ عليهم السلام يُعينونَ المَلائِكَةَ ، حَتّى إذا ماتَ جَعفَرٌ رَأى موسى عليه السلام مِنهُ مِثلَ ذلِكَ ، هكَذا يَجري إلى آخِرِنا . (1) .


1- .بصائر الدرجات : ص 225 ح 17 ، الخرائج والجرائح : ج 2 ص 778 ح 102 عن عبد الرحمن بن كثير عن أبي الحسن عليه السلام ، بحار الأنوار : ج 22 ص 513 ح 13 .

ص: 427

4927.شرح نهج البلاغة ( _ درباره على عليه السلام _ ) بصائر الدرجات_ به نقل از قاسم بن يحيى ، از يكى از شيعيان ، از امام صادق عليه السلام _: هنگام قبض روح پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، جبرئيل با فرشتگان و «روح» _ كه با او در شب قدر فرود مى آمدند _ ، به زمين آمدند .

ديده امير مؤمنان عليه السلام گشوده شد و آنان را از انتهاى آسمان ها تا زمين ديد كه پيامبر صلى الله عليه و آله را همراه او غسل مى دهند و همراهش بر او نماز مى خوانند و برايش قبر مى كَنند و به خدا سوگند ، جز آنان ، كسى براى او قبر نكَند ، تا آن جا كه چون در قبرش نهاده شد ، با كسى كه به درون قبر رفت ، رفتند و پيامبر صلى الله عليه و آله سخن گفت و گوش امير مؤمنان عليه السلام نيز باز شد و شنيد كه پيامبر صلى الله عليه و آله سفارش وى را به آنان مى كند و به گريه فتاد . و شنيد كه آنان مى گويند : از هيچ تلاشى فروگذار نمى كنيم و پس از تو ، او (على) همراه و يار ما خواهد بود و پس از اين بار ، ديگر ما را به چشم نمى بيند .

تا آن كه امير مؤمنان عليه السلام در گذشت و حسن عليه السلام و حسين عليه السلام ، همان چيزهايى را كه على عليه السلام ديده بود ، ديدند و همچنين مشاهده كردند كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرشتگان را يارى مى دهد ، به سانِ آنچه با پيامبر صلى الله عليه و آله كردند .

و آن گاه كه حسن عليه السلام در گذشت ، حسين عليه السلام همان چيزها را در باره او ديد و مشاهده كرد كه پيامبر صلى الله عليه و آله و على عليه السلام فرشتگان را [در كفن و دفن او ،] يارى مى دهند .

تا آن كه حسين عليه السلام در گذشت و على بن الحسين عليه السلام همان چيزها را در باره او ديد و مشاهده كرد كه پيامبر صلى الله عليه و آله و على عليه السلام و حسن عليه السلام ، فرشتگان را يارى مى دهند .

سپس على بن الحسين (زين العابدين) عليه السلام در گذشت و محمّد بن على (باقر) عليه السلام همان چيزها را ديد و مشاهده كرد كه پيامبر صلى الله عليه و آله و على و حسن و حسين عليهم السلام ، فرشتگان را يارى مى دهند .

و آن گاه كه محمّد بن على (باقر) عليه السلام در گذشت ، جعفر (صادق) همان چيزها را ديد و مشاهده كرد كه پيامبر صلى الله عليه و آله ، على عليه السلام ، حسن عليه السلام ، حسين عليه السلام و على بن الحسين عليه السلام ، فرشتگان را يارى مى دهند ، تا آن كه جعفر در گذشت و موسى (كاظم) عليه السلام همان چيزها را ديد و همين گونه تا آخرينِ ما پيش مى رود . .

ص: 428

4928.مطالب السؤول :تاريخ الطبري عن حميد بن مسلم :دَفَنَ الحُسَينَ عليه السلام وأصحابَهُ أهلُ الغاضِرِيَّةِ (1) مِن بَني أسَدٍ بَعدَما قُتِلوا بِيَومٍ . (2)4929.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :أنساب الأشراف :دَفَنَ أهلُ الغاضِرِيَّةِ مِن بَني أسَدٍ جُثَّةَ الحُسَينِ ، ودَفَنوا جُثَثَ أصحابِهِ رَحِمَهُمُ اللّهُ بَعدَما قُتِلوا بِيَومٍ . (3)4930.الإمام الصادق عليه السلام :المناقب لابن شهرآشوب :دَفَنَ جُثَثَهُم [أيِ الحُسَينِ عليه السلام وأصحابِهِ] بِالطَّفِّ أهلُ الغاضِرِيَّةِ مِن بَني أسَدٍ بَعدَما قَتَلوهُ بِيَومٍ ، وكانوا يَجِدونَ لِأَكثَرِهِم قُبورا ، ويَرَونَ طُيورا بيضا . (4)4931.عنه عليه السلام :الملهوف :لَمَّا انفَصَلَ ابنُ سَعدٍ عَن كَربَلاءَ خَرَجَ قَومٌ مِن بَني أسَدٍ فَصَلّوا عَلى تِلكَ الجُثَثِ الطَّواهِرِ ، المُرَمَّلَةِ (5) بِالدِّماءِ ، ودَفَنوها عَلى ما هِيَ الآنَ عَلَيهِ . (6) .


1- .الغاضريّة : هي قرية من نواحي الكوفة قريبة من كربلاء ، منسوبة إلى غاضرة من بني أسد (معجم البلدان : ج 4 ص 183) وراجع : الخريطة رقم 4 في آخر مجلد 5 .
2- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 455 ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 574 ، البداية والنهاية : ج 8 ص 189 ؛ الإرشاد : ج 2 ص 114 ، إعلام الورى : ج 1 ص 470 كلّها نحوه .
3- .أنساب الأشراف : ج 3 ص 411 .
4- .المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 112 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 62 .
5- .رَمَّلَهُ بالدم فترمّل : أي تَلطَّخَ (الصحاح : ج 4 ص 1713 «رمل») .
6- .الملهوف : ص 190 ، مثير الأحزان : ص 85 نحوه ، بحار الأنوار : ج 45 ص 107 .

ص: 429

4932.الطبقات الكبرى عن ابن عبّاس :تاريخ الطبرى_ به نقل از حميد بن مسلم _: ساكنان غاضريّه (1) از قبيله بنى اسد ، حسين عليه السلام و يارانش را يك روز پس از شهادتشان به خاك سپردند .4933.تاريخ دمَشق عن ابن عبّاس :أنساب الأشراف :اهالى غاضريه از قبيله بنى اسد ، پيكر حسين عليه السلام را به خاك سپردند و پيكرهاى يارانش _ كه خداوند ، رحمتشان كند _ را يك روز پس از شهادتشان به خاك سپردند .4934.فضائل الصحابة لابن حنبل عن عبد اللّه :المناقب، ابن شهر آشوب :ساكنان غاضريه از قبيله بنى اسد ، پيكرهاى حسين عليه السلام و يارانش را يك روز پس از شهادتشان در طَف به خاك سپردند و براى بيشتر آنها ، قبرهاى آماده اى مى ديدند و پرندگان سفيدى را نيز مشاهده مى كردند .4935.تاريخ دمَشق عن الشَّعبِيّ :الملهوف :هنگامى كه ابن سعد از كربلا فاصله گرفت ، گروهى از بنى اسد بيرون آمدند و بر آن پيكرهاى پاك خون آلود ، نماز خواندند و آنها را در همين جايى كه اكنون هستند ، به خاك سپردند . .


1- .غاضريه : روستايى در منطقه كوفه، در نزديكى هاى كربلا، منسوب به غاضره، از طايفه بنى اسد (ر . ك : نقشه شماره 4 در پايان جلد 5) .

ص: 430

4929.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :الأخبار الطوال :اِجتَمَعَ أهلُ الغاضِرِيَّةِ ، فَدَفَنوا أجسادَ القَومِ . (1)4930.امام صادق عليه السلام :مروج الذهب :دَفَنَ أهلُ العاضِرِيَّةِ (2) _ وهُم قَومٌ مِن بَني عاضِرٍ مِن بَني أسَدٍ _ الحُسَينَ عليه السلام وأصحابَهُ بَعدَ قَتلِهِم بِيَومٍ . (3)4931.امام صادق عليه السلام :مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي :وأقامَ عُمَرُ بنُ سَعدٍ يَومَهُ ذلِكَ إلَى الغَدِ ، فَجَمَعَ قَتلاهُ ، فَصَلّى عَلَيهِم ودَفَنَهُم ، وتَرَكَ الحُسَينَ عليه السلام وأهلَ بَيتِهِ وأصحابَهُ ، فَلَمَّا ارتَحَلوا [أي عُمَرُ بنُ سَعدٍ وأصحابُهُ] إلَى الكوفَةِ وتَرَكوهُم عَلى تِلكَ الحالَةِ ، عَمَدَ أهلُ الغاضِرِيَّةِ مِن بَني أسَدٍ ، فَكَفَّنوا أصحابَ الحُسَينِ عليه السلام ، وصَلّوا عَلَيهِم ودَفَنوهُم ، وكانُوا اثنَينِ وسَبعينَ رَجُلاً . (4)4932.الطبقات الكبرى ( _ ب_ه نقل از اب_ن عبّ_اس _ ) الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) :كانَ زُهَيرُ بنُ القَينِ قَد قُتِلَ مَعَ الحُسَينِ عليه السلام ، فَقالَتِ امرَأَتُهُ لِغُلامٍ لَهُ يُقالُ لَهُ شَجَرَةُ : اِنطَلِق فَكَفِّن مَولاكَ .

قالَ : فَجِئتُ فَرَأَيتُ حُسَينا عليه السلام مُلقىً ، فَقُلتُ : اُكَفِّنُ مَولايَ وأدَعُ حُسَينا !! فَكَفَّنتُ حُسَينا عليه السلام .

ثُمَّ رَجَعتُ ، فَقُلتُ ذلِكَ لَها ، فَقالَت : أحسَنتَ ، وأعطَتني كَفَنا آخَرَ ، وقالَت : اِنطَلِق فَكَفِّن مَولاكَ ، فَفَعَلتُ . (5)3 / 3مَواضِعُ قُبورِ الشُّهَداءِ4935.تاريخ دمشق ( _ به نقل از شَعبى _ ) الإرشاد_ بَعدَ ذِكرِ مَن قُتِلَ مَعَ الحُسَينِ عليه السلام _: فَهؤُلاءِ سَبعَةَ عَشَرَ نَفسا مِن بَني هاشِمٍ رِضوانُ اللّهِ عَلَيهِم أجمَعينَ ، إخوَةُ الحُسَينِ عَلَيهِ وعَلَيهِمُ السَّلامُ ، وبنو أخيهِ ، وبَنو عَمَّيهِ جَعفرٍ وعَقيلٍ ، وهُم كُلُّهُم مَدفونونَ مِمّا يَلي رِجلَيِ الحُسَينِ عليه السلام في مَشهَدِهِ ، حُفِرَ لَهُم حَفيرَةٌ واُلقوا فيها جَميعا ، وسُوِّيَ عَلَيهِمُ التُّرابُ إلَا العَبّاسَ بنَ عَلِيٍّ رِضوانُ اللّهِ عَليهِ ، فَإِنَّهُ دُفِنَ في مَوضِعِ مَقتَلِهِ عَلَى المُسَنّاةِ بِطَريقِ الغاضِرِيَّةِ ، وقَبرُهُ ظاهِرٌ ، ولَيسَ لِقُبورِ إخوَتِهِ وأهلِهِ الَّذينَ سَمَّيناهُم أثَرٌ ، وإنَّما يَزورُهُمُ الزّائِرُ مِن عِندِ قَبرِ الحُسَينِ عليه السلام ، ويومِئُ إلَى الأَرضِ الَّتي نَحوَ رِجلَيهِ بِالسَّلامِ ، وعَلِيُّ بنُ الحُسَينِ عليه السلام في جُملَتِهِم ، ويُقالُ : إنَّهُ أقرَبُهُم دَفنا إلَى الحُسَينِ عليه السلام .

فَأَمّا أصحابُ الحُسَينِ رَحمَةُ اللّهِ عَلَيهِمُ الَّذينَ قُتِلوا مَعَهُ ، فَإِنَّهُم دُفِنوا حَولَهُ ، ولَسنا نُحَصِّلُ لَهُم أجداثا (6) عَلَى التَّحقيقِ وَالتَّفصيلِ ، إلّا أنّا لا نَشُكُّ أنَّ الحائِرَ مُحيطٌ بِهِم ، رَضِيَ اللّهُ عَنهُم وأرضاهُم ، وأسكَنَهُم جَنّاتِ النَّعيمِ . (7) .


1- .الأخبار الطوال : ص 260 ، بغية الطلب في تاريخ حلب : ج 6 ص 2631 .
2- .الظاهر أنّه تصحيف ، وقد تقدّم «الغاضريّة» .
3- .مروج الذهب : ج 3 ص 72 .
4- .مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 39 ؛ بحار الأنوار : ج 45 ص 62 .
5- .الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج 1 ص 485 ، تذكرة الخواصّ : ص 256 نحوه .
6- .الجَدَثُ : القبر ، ويجمع على أجداث (النهاية : ج 1 ص 243 «جدث») .
7- .الإرشاد : ج 2 ص 126 ، إعلام الورى : ج 1 ص 476 ، مجموعة نفيسة : ص 107 (تاج المواليد) كلاهما نحوه وراجع : إثبات الوصيّة : ص 178، المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 77 .

ص: 431

4936.التاريخ الكبير عن عائشة :الأخبار الطوال :ساكنان غاضريه گرد هم آمدند و پيكر ياران حسين عليه السلام را به خاك سپردند .4937.شرح نهج البلاغة عن عمر :مروج الذهب :_ كه گروهى از تيره بنى غاضر از قبيله بنى اسد بودند _اهالى غاضريه ، حسين عليه السلام و يارانش را يك روز پس از شهادتشان به خاك سپردند .4938.الاستيعاب عن اُذَينة بن سَلَمَة العَبديّ :مقتل الحسين عليه السلام ، خوارزمى :عمر بن سعد پس از جنگ عاشورا تا فردايش [در كربلا ]ماند و كشتگانِ خود را گرد آورد و بر آنان نماز خواند و به خاكشان سپرد ؛ ولى [پيكرِ ]حسين عليه السلام و خاندان و يارانش را رها كرد .

هنگامى كه [عمر بن سعد و يارانش] به كوفه كوچ كردند و آنها را بر همين حال گذاشتند ، ساكنان غاضريه، از قبيله بنى اسد، آمدند و ياران حسين عليه السلام را كفن كردند و بر آنان نماز خواندند و به خاكشان سپردند . آنان ، هفتاد و دو مرد بودند .4939.السنن الكبرى عن أبي جعفر :الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) :زُهَير بن قَين با حسين عليه السلام كشته شد . همسرش به غلامش به نام شجره گفت : برو مولايت را كفن كن .

شجره مى گويد : آمدم و حسين عليه السلام را افتاده ديدم . گفتم : مولاى خودم را كفن كنم و حسين را وا گذارم؟! پس حسين عليه السلام را كفن كردم .

سپس باز گشتم و ماجرا را به همسرش گفتم . او كارم را نيكو شمرد و كفن ديگرى به من داد و گفت : برو و مولايت را كفن كن . من هم چنين كردم .

3 / 3جاى قبرهاى شهيدان

4937.شرح نهج البلاغة ( _ به نقل از عمر _ ) الإرشاد_ پس از يادكردِ كشتگان همراه امام حسين عليه السلام _: اين هفده تن _ كه خدا از همه آنان خشنود باد _ ، از هاشميان بودند : برادران حسين _ كه بر او و ايشان درود باد _ و پسران برادرش و پسران دو عمويش ، جعفر و عقيل ، كه همگى نزديك پاى حسين عليه السلام در مرقدش مدفون اند . گودالى برايشان كندند و همگى را در آن نهادند و بر آن ، خاك ريختند ، بجز عبّاس بن على _ كه خدا از او خشنود باد _ كه در همان جايگاه شهادتش ، بر بندْآب ، در راه غاضريه ، دفن شد و قبرش آشكار است .

از قبرهاى برادران و خويشان حسين عليه السلام كه نام برديم، اثرى نيست و زائر ، آنها را از همان نزد قبر ايشان زيارت مى كند و به زمينى كه نزديك پاهاى امام عليه السلام است ، با اشاره سلام مى دهد . على بن الحسين (على اكبر) هم ميان آنان است و گفته مى شود كه مدفن او از همه به امام حسين عليه السلام نزديك تر است .

ياران حسين _ كه رحمت خدا بر ايشان باد _ كه با او شهيد شدند ، گرد امام عليه السلام دفن شده اند و ما به تحقيق و تفصيل ، قبرى براى آنان سراغ نداريم ؛ امّا ترديد نداريم كه حائر حسينى ، آنان را در بر دارد . خدا از ايشان خشنود باشد و خشنودشان كند و آنان را در بهشت هاى پُرنعمت خود ، جاى دهد ! .

ص: 432

الإرشاد :لَمّا رَحَلَ ابنُ سَعدٍ خَرَجَ قَومٌ مِن بَني أسَدٍ ، كانوا نُزولاً بِالغاضِرِيَّةِ إلَى الحُسَينِ عليه السلام وأصحابِهِ رَحمَةُ اللّهِ عَلَيهِم ، فَصَلّوا عَلَيهِم ، ودَفَنُوا الحُسَينَ عليه السلام حَيثُ قَبرُهُ الآنَ ، ودَفَنُوا ابنَهُ عَلِيَّ بنَ الحُسَينِ الأَصغَرَ عليه السلام (1) عِندَ رِجلَيهِ ، وحَفَروا لِلشُّهَداءِ مِن أهلِ بَيتِهِ وأصحابِهِ الَّذينَ صُرِعوا حَولَهُ مِمّا يَلي رِجلَيِ الحُسَينِ عليه السلام ، وجَمَعوهُم ، فَدَفَنوهُم جَميعا مَعا ، ودَفَنُوا العَبّاسَ بنَ عَلِيٍّ عليهماالسلام في مَوضِعِهِ الَّذي قُتِلَ فيهِ عَلى طَريقِ الغاضِرِيَّةِ ، حَيثُ قَبرُهُ الآنَ . (2)

.


1- .والمراد : عليّ الأكبر .
2- .الإرشاد : ج 2 ص 114 ، إعلام الورى : ج 1 ص 470 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 108 .

ص: 433

الإرشاد :هنگامى كه ابن سعد كوچ كرد و رفت ، گروهى از بنى اسد _ كه در غاضريه فرود آمده بودند _ ، به سوى حسين عليه السلام و يارانش _ كه رحمت خدا بر ايشان باد _ رفتند و بر آنان نماز خواندند و حسين عليه السلام را در همين جايى كه اكنون هست ، به خاك سپردند و پسرش على اصغر (1) را نزد پاهايش دفن كردند و براى شهيدان خاندان و يارانش كه گرد او بر زمين افتاده بودند، گودالى نزديك پاهاى حسين عليه السلام كندند و آنان را گرد آوردند و همه آنان را با هم دفن كردند . عبّاس بن على را نيز در همان جا كه شهيد شد ، در راه غاضريه و همين جايى كه اكنون قبر اوست ، به خاك سپردند .

.


1- .مراد ، همان على اكبر است .

ص: 434

3 / 4جَسَدُ الإِمامِ عليه السلام لَم يَتَغَيَّر مَرَّ العُصُورِالأمالي للطوسي عن إبراهيم الديزج :بَعَثَنِي المُتَوَكِّلُ إلى كَربَلاءَ لِتَغييرِ قَبرِ الحُسَينِ عليه السلام ، وكَتَبَ مَعي إلى جَعفَرِ بنِ مُحَمَّدِ بنِ عَمّارٍ القاضي ، اُعلِمُكَ أنّي قَد بَعَثتُ إبراهيمَ الدّيزَجَ إلى كَربَلاءَ ؛ لِنَبشِ قَبرِ الحُسَينِ عليه السلام ، فَإِذا قَرَأتَ كِتابي فَقِف عَلَى الأَمرِ حَتّى تَعرِفَ فَعَلَ أو لَم يَفعَل . قالَ الدّيزَجُ : فَعَرَّفَني جَعفَرُ بنُ مُحَمَّدِ بنِ عَمّارٍ ما كَتَبَ بِهِ إلَيهِ ، فَفَعَلتُ ما أمَرَني بِهِ جَعفَرُ بنُ مُحَمَّدِ بنِ عَمّارٍ ، ثُمَّ أتَيتُهُ ، فَقال لي : ما صَنَعتَ ؟ فَقُلتُ : قَد فَعَلتُ ما أمَرتَ بِهِ ، فَلَم أرَ شَيئا ، ولَم أجِد شَيئا . فَقالَ لي : أفَلا عَمَّقتَهُ ؟ قُلتُ : قَد فَعَلتُ وما رَأَيتُ ، فَكَتَبَ إلَى السُّلطانِ : إنَّ إبراهيمَ الدّيزَجَ قَد نَبَشَ ، فَلَم يَجِد شَيئا ، وأمَرتُهُ فَمَخَرَهُ (1) بِالماءِ ، وكَرَبَهُ بِالبَقَرِ . قالَ أبو عَلِيٍّ العَمّارِيُّ : فَحَدَّثَني إبراهيمُ الدّيزَجُ ، وسَأَلتُهُ عَن صورَةِ الأَمرِ ، فَقالَ لي : أتَيتُ في خاصَّةِ غِلماني فَقَط ، وإنّي نَبَشتُ ، فَوَجَدتُ بارِيَةً جَديدَةً وعَلَيها بَدَنُ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام ، ووَجَدتُ مِنهُ رائِحَةَ المِسكِ ، فَتَرَكتُ البارِيَةَ عَلى حالَتِها وبَدَنُ الحُسَينِ عليه السلام عَلَى البارِيَةِ ، وأمَرتُ بِطَرحِ التُّرابِ عَلَيهِ ، وأطلَقتُ عَلَيهِ الماءَ ، وأمَرتُ بِالبَقَرِ لِتَمخَرَهُ وتَحرُثَهُ ، فَلَم تَطَأهُ البَقَرُ ، وكانَت إذا جاءَت إلَى المَوضِعِ رَجَعَت عَنهُ ، فَحَلَفتُ لِغِلماني بِاللّهِ وبِالأَيمانِ المُغَلَّظَةِ لَئِن ذَكَرَ أحَدٌ هذا لَأَقتُلَنَّهُ . (2)

.


1- .مَخَرْتُ الأرض : أي أرسلت فيها الماء (الصحاح : ج 2 ص 812 «مخر») .
2- .الأمالي للطوسي : ص 326 الرقم 653 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 394 الرقم 2 .

ص: 435

3 / 4پيكر امام عليه السلام در گذر زمان دگرگون نشد

الأمالى، طوسى :ابراهيم ديزج مى گويد : متوكّل ، مرا براى تغيير قبر حسين عليه السلام فرستاد و نامه اى را خطاب به جعفر بن محمّد بن عمّار قاضى ، با من همراه كرد كه در آن ، نوشته بود : «تو را از روانه كردن ابراهيم ديزج به كربلا براى نبش قبر حسين ، آگاه مى كنم و چون نامه ام را خواندى ، به كار ، سركشى كن» . جعفر بن محمّد بن عمّار ، نامه را به من نشان داد . من فرمان او را به انجام رساندم و نزد او آمدم . به من گفت : چه كردى؟ گفتم : آنچه را فرمان داده بودى ، انجام دادم ؛ امّا چيزى نديدم و چيزى نيافتم . او به من گفت : آيا خوب گود كردى [و تا تهِ قبر رفتى] ؟ گفتم : چنين كردم و چيزى نديدم . او به خليفه نوشت : «ابراهيم ديزج ، نبش قبر كرده و چيزى نيافته است . به او فرمان داده ام و او قبر را به آب بسته و با گاو ، شيار كرده است» . ابو على عمّارى مى گويد : ابراهيم ديزج برايم گفت و من هم از ماجرا پرسيدم . او به من گفت : من فقط با غلامان ويژه ام رفتم و نبش قبر كردم . بوريايى نو يافتم كه پيكر حسين بن على بر آن قرار داشت و بوى مُشك از آن مى آمد . بوريا را _ كه پيكر حسين عليه السلام بر آن بود _ به همان حال ، رها كردم و فرمان دادم خاك بر روى آن بريزند و آب را بر آن گشودم و فرمان دادم با گاو ، آن جا را شيار كنند و شخم بزنند ؛ امّا گاو بر آن جا گام مى نهاد و چون به جايگاه مى رسيد ، از آن جا باز مى گشت . من براى غلامانم به خدا و سوگندهاى شديد ، قسم خوردم كه اگر كسى اين ماجرا را [جايى] نقل كند ، او را خواهم كشت .

.

ص: 436

سخنى در باره كفْن و دفن شهدا
اشاره

از نظر فقهاى شيعه ، شهيد ، نه غسل دارد و نه كفن ؛ بلكه بايد با لباس خود دفن شود ، مگر اين كه برهنه باشد كه در اين صورت ، شمارى از فقها تصريح كرده اند كه كفن كردن وى ، واجب است . (1)

گزارشى از دفن امام عليه السلام

بر پايه گزارش هايى كه گذشت ، دشمن ، لباس هاى امام حسين عليه السلام را ربوده و بر بدن ايشان ، اسب تاخته بود . بنا بر اين ، كفن كردن امام حسين عليه السلام ، مفهوم خاصّ خود را خواهد داشت . مؤلّف الطبقات الكبرى ، در گزارش زير آورده كه ابو خالد ، از ابن زياد ، اجازه گرفت و سر و بدن شهدا را كفن و دفن كرد : ذَكوان (ابو خالد) ، به ابن زياد گفت: اجازه بده من اين سرها را دفن كنم . ابن زياد هم اجازه داد و ذَكوان ، آنها را كفن كرد و در گورستان به خاك سپرد و بعد به سراغ جنازه ها رفت و آنها را هم كفن كرد و به خاك سپرد. (2) البتّه اين گزارش ، قابل قبول نيست ؛ زيرا علاوه بر تعارض با نقل مشهور ، (3) صدور

.


1- .ر . ك : جواهر الكلام : ج 4 ص 91 .
2- .الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج 1 ص 484 .
3- .مشهور است كه دفن جنازه ها ، توسط بنى اسد انجام شد . در اين باره ، ر . ك : ص 429 ح 2144 به بعد (به خاك سپارندگان امام عليه السلام و يارانش) .

ص: 437

چنين اجازه اى از ابن زياد ، بعيد به نظر مى رسد . همچنين كفن شدن بدن امام عليه السلام توسط غلام زُهَير _ كه در گزارش ديگر الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) (1) آمده _ ، خالى از استبعاد نيست .

دفن شهدا

دفن سيّد الشهدا و يارانش به دو صورت ، گزارش شده است : اوّل ، اين كه ايشان به صورت خارق العاده توسط امام زين العابدين عليه السلام و با حضور پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، امام على عليه السلام ، امام حسن عليه السلام و فرشتگان الهى (2) دفن شده است . اين گزارش با رواياتى هماهنگ است كه دلالت دارند امور مربوط به تجهيز و دفن امامان اهل بيت عليهم السلام ، فقط توسّط امام بعدى انجام مى شود . (3) دوم ، اين كه اهل غاضريه از طايفه بنى اسد ، اجساد مطهّر شهدا را دفن كرده اند . (4) جمع ميان اين دو گزارش نيز بدين سان امكان پذير است كه با عنايت به خارق العاده بودن حضور امام زين العابدين عليه السلام ، بنى اسد ، متوجّه حضور ايشان نشده اند ، چنان كه حضور پيامبر صلى الله عليه و آله و فرشتگان نيز براى آنان مشخّص نبوده است ، و يا اين كه آنان ، امام زين العابدين عليه السلام را ديده اند ؛ ولى نشناخته اند .

روز دفن شهدا

منابع كهن ، دفن شهدا را يك روز پس از شهادت آنان ذكر كرده اند ؛ (5) ليكن اگر

.


1- .ر.ك : ص 431 ح 2151 .
2- .ر . ك : ص 425 (به خاك سپارندگان امام عليه السلام و يارانش) .
3- .مانند رواياتى كه مى گويند : «لا يَلِى الوَصِىَّ إلَا الوَصِىُّ؛ كفن و دفن نمى كند وصى را مگر وصى» (الكافى : ج 8 ص 206 ح 250، الغيبة ، طوسى : ص 57 ح 52 ، بحار الأنوار : ج 53 ص 94 ح 103 ) يا «إنَّ الإمامَ لا يَلِى أمرَهُ إلَا إمامٌ مِثلُهُ؛ كارهاى [دفن] امام را تنها امامى همانند او به عهده مى گيرد» (ر.ك : ص 425 ح 2142) .
4- .ر . ك : ص 425 به بعد (به خاك سپارندگان امام عليه السلام و يارانش) .
5- .ر . ك : ص 425 به بعد (به خاك سپارندگان امام عليه السلام و يارانش) .

ص: 438

مقصود ، روز يازدهم باشد _ همان طور كه محدّث قمى بيان نموده (1) _ ، بعيد به نظر مى رسد كه صحيح باشد ؛ زيرا عمر بن سعد ، تمام روز يازدهم و يا تا ظهر آن را در كربلا براى دفن اجساد سپاه خود ، مانده (2) و از اهل غاضريه از بنى اسد _ كه على القاعده با فاصله اى از ميدان نبرد، مستقر بوده اند _ نيز بعيد است كه در اين فرصت كوتاه ، جرئت يا امكان حضور داشته اند ، مگر اين كه بگوييم مقصود از يك روز بعد از شهادت ، روز دوازدهم است . در باره جزئيات مربوط به دفن سيّد الشهدا و اصحاب آن بزرگوار نيز آنچه بر سرِ زبان ها مشهور گرديده ، در منابع معتبر كهن حديثى و تاريخى وجود ندارد . تنها در كتاب الدمعة الساكبة ، ضمن گزارش مفصّلى آمده كه : بنى اسد ، هنگامى كه براى دفن امام عليه السلام و يارانش آمدند ، عربى باديه نشين را ديدند و او آنها را براى دفن شهدا راه نمايى كرد ، تا اين كه به بدن سيّد الشهدا رسيد . در آن هنگام ، به شدّت گريست و نگذاشت آنها ، پيكر امام حسين عليه السلام را دفن كنند و فرمود : مَعى مَن يُعينُنى . با من كسى هست كه يارى ام كند . آن گاه دستانش را زير كمر شريف امام حسين عليه السلام قرار داد و فرمود : بِسمِ اللّهِ و بِاللّهِ و فى سَبيلِ اللّهِ و عَلى مِلّةِ رَسولِ اللّهِ . هذا ما وَعَدَنا اللّهُ تعالى ورَسُولُهُ و صَدَقَ اللّهُ و رَسُولُهُ . ما شاءَ اللّهُ . لا حَولَ و لا قُوَّةَ إلّا باللّهِ العَلىِّ العَظيمِ . به نام خدا و به خدا و در راه خدا و به آيين پيامبر خدا . اين ، همان چيزى است كه خداوندِ والا و پيامبرش به ما وعده داده بودند و خداوند و پيامبرش راست گفته اند . هر چه خدا بخواهد ! هيچ نيرو و توانى جز از جانب خداى والا نيست .

.


1- .منتهى الآمال : ص 481 .
2- .ر . ك : ج 8 ص 103 (فصل ششم / روانه كردن خاندان سيّد الشهدا به كوفه).

ص: 439

آن گاه جنازه را به تنهايى ، داخل قبر گذاشت و هيچ يك از آنها با وى همكارى نكردند . سپس صورتش را به گلوى شريف امام عليه السلام گذاشت و در حالى كه مى گريست ، مى فرمود : طُوبى لِأرضٍ تَضَمَّنت جَسَدَكَ الشَّريفَ، أمَّا الدُّنيا فَبَعدَكَ مُظلِمَةٌ و الآخِرَةُ فَبِنُورِكَ مُشرِقَةٌ . أمّا الحُزنُ سَرمَدٌ و اللَّيلُ فَمُسَهَّدٌ حَتّى يَختارَ اللّهُ لى دارَكَ الَّتى أنتَ مُقيمٌ بِها ، فَعَليكَ مِنّى السَّلامُ يا بنَ رَسولِ اللّهِ و رَحمَةُ اللّهِ و بَرَكاتُهُ . خوشا زمينى كه جسد شريف تو را در خود خواهد داشت! دنيا پس از تو ، تاريك و آخرت با نور تو روشن است . اندوهم هميشگى است و شب هايم به بيدارى خواهد گذشت تا خداوند ، خانه اى را كه تو در آن مقيم شده اى ، نصيبم كند . از من بر تو سلام _ اى پسر پيامبر خدا _ و رحمت و بركاتش بر تو باد! آن گاه بر قبر ، خشت چيد و خاك ريخت و سپس دستش را روى قبر گذاشت و با انگشتانش بر آن نگاشت و نوشت : هذا قَبرُ حُسَينِ بنِ عَلىّ بنِ أبى طالِبٍ الَّذى قَتَلُوهُ عَطشانا غَريبا . اين ، قبر حسين بن على بن ابى طالب است كه او را غريبانه و تشنه كشتند . پس از آن ، با راه نمايى او ، عبّاس عليه السلام را دفن كردند . در پايان ، بنى اسد ، به مرد عرب گفتند : اى برادر عرب ! به حقّ اين جنازه اى كه به تنهايى به خاك سپردى و كسى از ما را شريك خود نساختى ، بگو تو كه هستى . وى گريه شديدى كرد و فرمود : أنا إمامُكم عَلِىُّ بنُ الحُسَينِ . من ، امام شما على بن الحسين هستم . آنان به ايشان گفتند : تو على [بن الحسين] هستى ؟

.

ص: 440

فرمود : «آرى» و سپس از ديدگانشان ناپديد شد . (1) ليكن بايد توجّه داشت ، همان طور كه در مبحث كتاب شناسى تاريخ عاشورا (در پيش گفتار اين دانش نامه) توضيح داديم ، كتاب الدمعة الساكبة و ساير منابعى كه اين گزارش را نقل كرده اند ، قابل اعتماد نيستند (2) .

.


1- .الدمعة الساكبة : ج 5 ص 11 _ 14 .
2- .ر. ك : ج1 ص91 (درآمد / منابع غير قابل استناد) .

ص: 441

فهرست تفصيلى

(1) ادامه بخش هشتم: از رسيدن امام حسين عليه السلام به كربلا، تا شهادت*** 7 (/ 1)

(2) فصل چهارم: شهادت فرزندان امام حسين عليه السلام*** 7 (/ 2)

(3) 4/ 1 على اكبر*** 7 (/ 3)

(3) 4/ 2 كودك خردسال*** 33 (/ 3)

(2) فصل پنجم: شهادت فرزندان امير مؤمنان عليه السلام*** 55 (/ 2)

(3) 5/ 1 ابو بكر بن على*** 55 (/ 3)

(3) 5/ 2 جعفر بن على*** 61 (/ 3)

(3) 5/ 3 عبد اللّه بن على*** 67 (/ 3)

(3) 5/ 4 عثمان بن على*** 71 (/ 3)

(3) 5/ 5 عبّاس بن على*** 77 (/ 3)

(3) 5/ 6 محمّد بن على*** 113 (/ 3)

(2) فصل ششم: شهادت فرزندان امام حسن عليه السلام*** 121 (/ 2)

(3) 6/ 1 قاسم بن حسن*** 121 (/ 3)

(3) دو نكته*** 123 (/ 3)

(3) 6/ 2 ابو بكر بن حسن*** 135 (/ 3)

(3) 6/ 3 عبد اللّه بن حسن*** 141 (/ 3)

ص: 442

(2) فصل هفتم: شهادت فرزندان عبد اللّه بن جعفر*** 147 (/ 2)

(3) 7/ 1 محمّد بن عبد اللّه بن جعفر*** 147 (/ 3)

(3) 7/ 2 عَون بن عبد اللّه بن جعفر*** 151 (/ 3)

(2) فصل هشتم: شهادت فرزندان عَقيل*** 159 (/ 2)

(3) 8/ 1 عبد اللّه بن مُسلم بن عقيل*** 159 (/ 3)

(3) 8/ 2 جعفر بن عقيل*** 167 (/ 3)

(3) 8/ 3 عبد الرحمن بن عقيل*** 171 (/ 3)

(3) 8/ 4 عبد اللّه اكبر، پسر عقيل*** 175 (/ 3)

(3) 8/ 5 محمّد بن ابى سعيد بن عقيل*** 175 (/ 3)

(3) 8/ 6 شهادت جوانى از خاندان امام حسين عليه السلام*** 179 (/ 3)

(2) فصل نهم: شهادت سيّد الشهدا عليه السلام*** 185 (/ 2)

(3) 9/ 1 امام عليه السلام، لباسى را مى طلبد كه كسى بدان، رغبت نكند*** 185 (/ 3)

(3) 9/ 2 خداحافظى امام عليه السلام با زنان*** 189 (/ 3)

(3) 9/ 3 وصيّت هاى امام عليه السلام*** 189 (/ 3)

(3) 9/ 4 اجازه خواستن فرشتگان براى يارى كردن امام عليه السلام*** 193 (/ 3)

(3) 9/ 5 آخرين يارى خواهى امام عليه السلام براى اتمام حجّت*** 195 (/ 3)

(3) 9/ 6 نبرد انفرادى امام عليه السلام با دشمنانش*** 197 (/ 3)

(3) 9/ 7 اشعار منسوب به امام عليه السلام در ميدان جنگ*** 205 (/ 3)

(3) 9/ 8 امام عليه السلام در پىِ آب*** 213 (/ 3)

(3) 9/ 9 بارانِ تير*** 215 (/ 3)

(3) 9/ 10 اصابت تيرى به پيشانى امام عليه السلام*** 217 (/ 3)

ص: 443

(3) 9/ 11 اصابت تيرى به سينه امام عليه السلام*** 221 (/ 3)

(3) 9/ 12 اصات تيرى به گلوى امام عليه السلام*** 223 (/ 3)

(3) 9/ 13 اصابت تيرى بر دهان امام عليه السلام*** 227 (/ 3)

(3) 9/ 14 سخن گفتن زينب عليها السلام با عمر بن سعد*** 235 (/ 3)

(3) 9/ 15 سخنان زينب عليها السلام هنگام شهادت برادر*** 235 (/ 3)

(3) 9/ 16 هجوم بردن به خيمه ها*** 235 (/ 3)

(3) 9/ 17 احوال امام عليه السلام در لحظه هاى پايانى زندگى*** 241 (/ 3)

(3) 9/ 18 تعداد زخم هاى امام عليه السلام*** 261 (/ 3)

(3) 9/ 19 قاتل امام عليه السلام در گزارش ها*** 265 (/ 3)

(4) 9/ 19 1 شِمْر*** 265 (/ 4)

(4) 9/ 19 2 سِنان بن ا نَس*** 269 (/ 4)

(4) 9/ 19 3 مشاركت سِنان و خولى*** 273 (/ 4)

(4) 9/ 19 4 مشاركت شمر و سِنان*** 275 (/ 4)

(4) 9/ 19 5 مشاركت خولى و سِنان و شِمر*** 275 (/ 4)

(4) 9/ 19 6 مردى از قبيله مَذحِج*** 275 (/ 4)

(3) 9/ 20 بازگشت اسبِ بى سوار*** 277 (/ 3)

(4) سخنى در باره تعداد شهداى كربلا*** 281 (/ 4)

(4) دسته اوّل: شهداى كربلا از ياران پيامبر خدا صلى الله عليه و آله*** 281 (/ 4)

(4) دسته دوم: شهداى كربلا از ياران امام على عليه السلام*** 281 (/ 4)

(4) دسته سوم: شهداى كربلا از اهل بيت امام حسين عليه السلام*** 282 (/ 4)

(4) دسته چهارم: شهداى كربلا از ياران امام حسين عليه السلام*** 288 (/ 4)

ص: 444

(1) بخش نهم: پس از شهادت*** 293 (/ 1)

(2) فصل يكم: نهايت سنگ دلى*** 295 (/ 2)

(3) 1/ 1 تاراج كردن وسايل امام عليه السلام*** 295 (/ 3)

(3) 1/ 2 اسب دواندن بر پيكر مطهّر امام عليه السلام*** 305 (/ 3)

(3) 1/ 3 تاراج كردن خيمه ها و غارت اموال دختران پيامبر صلى الله عليه و آله*** 311 (/ 3)

(3) 1/ 4 آتش زدن خيمه ها*** 321 (/ 3)

(3) 1/ 5 شادى يزيد و امويان*** 323 (/ 3)

(2) فصل دوم: نشانه هاى آشكار شده*** 331 (/ 2)

(3) 2/ 1 رؤياى امّ سلمه*** 331 (/ 3)

(3) 2/ 2 خون شدن تربت*** 337 (/ 3)

(3) 2/ 3 رؤياى ابن عبّاس*** 343 (/ 3)

(3) 2/ 4 خورشيدگرفتگى*** 347 (/ 3)

(3) 2/ 5 برخاستن غبار سياه*** 349 (/ 3)

(3) 2/ 6 سرخ شدن آسمان*** 349 (/ 3)

(3) 2/ 7 خون گريستن آسمان*** 361 (/ 3)

(3) 2/ 8 گريستن آسمان و زمين*** 365 (/ 3)

(3) 2/ 9 خون تازه در زير سنگ ها*** 373 (/ 3)

(3) 2/ 10 نوحه گرىِ جِنّيان*** 381 (/ 3)

(3) 2/ 11 نداى فرشته*** 395 (/ 3)

(3) 2/ 12 فرياد جبرئيل عليه السلام*** 397 (/ 3)

(3) 2/ 13 نداى ندا دهنده اى در مدينه كه ديده نمى شد*** 399 (/ 3)

ص: 445

(3) 2/ 14 خشك شدن درخت امّ معبد*** 401 (/ 3)

(3) 2/ 15 نشانه هاى پديدار شده در اموال تاراج شده*** 409 (/ 3)

(3) 2/ 16 و اين چند نشانه ديگر*** 417 (/ 3)

(3) توضيحى در باره حوادث خارق العاده پس از شهادت امام حسين عليه السلام*** 420 (/ 3)

(2) فصل سوم: به خاك سپارى شهيدان*** 423 (/ 2)

(3) 3/ 1 حضور پيامبر صلى الله عليه و آله در خاك سپارى*** 423 (/ 3)

(3) 3/ 2 به خاك سپارندگان امام عليه السلام و يارانش*** 425 (/ 3)

(3) 3/ 3 جاى قبرهاى شهيدان*** 431 (/ 3)

(3) 3/ 4 پيكر امام عليه السلام در گذر زمان، دگرگون نشد*** 435 (/ 3)

(3) سخنى در باره كفْن و دفن شهدا*** 436 (/ 3)

(3) گزارشى از دفن امام عليه السلام*** 436 (/ 3)

(3) دفن شهدا*** 437 (/ 3)

(3) روز دفن شهدا*** 437 (/ 3)

جلد هشتم

اشاره

ص: 2

ص: 3

ص: 4

ص: 5

ص: 6

[ادامه بخش نهم]

اشاره

الفصل الرابع : ما جَرى عَلى رُؤوسِ الشُّهَداءِ

4 / 1رَأسُ الإِمامِ في دارِ خَولِيٍّ4220.تذكرة الخواصّ عن ابن عبّاس :تاريخ الطبري عن أبي مخنف :ما هُوَ إلّا أن قُتِلَ الحُسَينُ عليه السلام ، فَسُرِّحَ بِرَأسِهِ مِن يَومِهِ ذلِكَ مَعَ خَولِيِّ بنِ يَزيدَ وحُمَيدِ بنِ مُسلِمٍ الأَزدِيِّ إلى عُبَيدِ اللّه ِ بنِ زِيادٍ ، فَأَقبَلَ بِهِ خَولِيٌّ ، فَأَرادَ القَصرَ ، فَوَجَدَ بابَ القَصرِ مُغلَقا ، فَأَتى مَنزِلَهُ ، فَوَضَعَهُ تَحتَ إجّانَةٍ (1) في مَنزِلِهِ ، ولَهُ امرَأَتانِ : اِمرَأَةٌ مِن بَني أسَدٍ ، وَالاُخرى مِنَ الحَضرَمِيّينَ يُقالُ لَهَا النَّوارُ ابنَةُ مالِكِ بنِ عَقرَبٍ ، وكانَت تِلكَ اللَّيلَةُ لَيلَةَ الحَضرَمِيَّةِ .

قالَ هِشامٌ : فَحَدَّثَني أبي ، عَنِ النَّوارِ بِنتِ مالِكٍ ، قالَت : أقبَلَ خَولِيٌّ بِرَأسِ الحُسَينِ عليه السلام ، فَوَضَعَهُ تَحتَ إجّانَةٍ فِي الدّارِ ، ثُمّ دَخَلَ البَيتَ ، فَأَوى إلى فِراشِهِ ، فَقُلتُ لَهُ : مَا الخَبَرُ ؟ ما عِندَكَ ؟ قالَ : جِئتُكِ بِغِنَى الدَّهرِ ، هذا رَأسُ الحُسَينِ مَعَكِ فى

¨ الدّارِ !!

قالَت : فَقُلتُ : وَيلَكَ ! جاءَ النّاسُ بِالذَّهَبِ وَالفِضَّةِ وجِئتَ بِرَأسِ ابنِ رَسولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله !! لا وَاللّه ِ ، لا يَجمَعُ رَأسي ورَأسَكَ بَيتٌ أبَدا .

قالَت : فَقُمتُ مِن فِراشي ، فَخَرَجتُ إلَى الدّارِ ، فَدَعَا الأَسَدِيَّةَ ، فَأَدخَلَها إلَيهِ ، وجَلَستُ أنظُرُ ، قالَت : فَوَاللّه ِ ، ما زِلتُ أنظُرُ إلى نورٍ يَسطَعُ مِثلَ العَمودِ مِنَ السَّماءِ إلَى الإِجّانَةِ ، ورَأَيتُ طَيرا (2) بيضا تُرَفرِفُ حَولَها .

قالَ : فَلَمّا أصبَحَ غَدا بِالرَّأسِ إلى عُبَيدِ اللّه ِ بنِ زِيادٍ . (3) .


1- . الإجّانة : إناء يُغسل فيه الثياب (المصباح المنير : ص 6 «أجن») .
2- . كذا في المصدر ، وفي مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي والبداية والنهاية : «طيورا» .
3- . تاريخ الطبري : ج 5 ص 455 ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 574 ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 101 ، البداية والنهاية : ج 8 ص 189 كلّها نحوه ؛ بحار الأنوار : ج 45 ص 125 وراجع : المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 60 .

ص: 7

فصل چهارم : ماجراى سرهاى شهيدان

4 / 1سر امام در خانه خولى

4216.سنن الترمذى ( _ به ن_قل از اَنَ_س _ ) تاريخ الطبرى_ به نقل از ابو مِخنَف _: طولى نكشيد كه حسين عليه السلام كشته شد و سرش را همان روز با خولى بن يزيد و حُمَيد بن مسلم اَزدى به سوى عبيد اللّه بن زياد فرستادند . خولى ، آن را آورد و خواست به كاخ برود كه درِ آن را بسته ديد . به خانه اش رفت و سر را زير تَشتى در خانه شان گذاشت . او دو زن داشت : زنى از بنى اسد و زن ديگرى از قبيله حضرميان به نام نوار ، دختر مالك بن عقرب . آن شب ، نوبت زن حضرمى بود .

هشام گفت : پدرم برايم گفت كه نوار ، دختر مالك ، برايش گفته است : خولى ، سر حسين را آورد و آن را زير تَشتى در خانه نهاد . آن گاه داخل خانه شد و به بسترش رفت . به او گفتم : چه خبر ؟ چه نزد خود دارى ؟

گفت : ثروت روزگار را آورده ام . اين ، سر حسين است كه همراه تو در خانه است!

گفتم : واى بر تو! مردم ، طلا و نقره مى آورند و تو سر فرزند پيامبر خدا را مى آورى؟! نه _ به خدا سوگند _ ، سر من و سر تو در يك اتاق ، گرد هم نمى آيد .

از بسترم برخاستم و به بخش ديگر خانه رفتم . آن گاه ، زن اسدى را فرا خواند[م ]و او را داخل اتاق كرد[م] و نشستم و نگريستم . به خدا سوگند ، پيوسته به ستون نورى كه از آسمان تا تَشت مى درخشيد ، نگاه مى كردم و پرندگانى سپيد را گرداگرد آن ، بال زنان ديدم .

چون صبح شد ، [خولى] سر را براى عبيد اللّه بن زياد برد . .

ص: 8

4215.مسند ابن حنبل ( _ به نقل از ابن عبّاس _ ) أنساب الأشراف :بَعَثَ عُمَرُ بِرَأسِ الحُسَينِ عليه السلام مِن يَومِهِ مَعَ خَولِيِّ بنِ يَزيدَ الأَصبَحِيِّ مِن حِميَرَ ، وحُمَيدِ بنِ مُسلِمٍ الأَزدِيِّ إلَى ابنِ زِيادٍ ، فَأَقبَلا بِهِ لَيلاً ، فَوَجَدا بابَ القَصرِ مُغلَقا ، فَأَتى خَولِيٌّ بِهِ مَنزِلَهُ ، فَوَضَعَهُ تَحتَ إجّانَةٍ في مَنزِلِهِ ، وكانَ في مَنزِلِهِ امرَأَةٌ يُقالُ لَهَا النَّوارُ بِنتُ مالِكٍ الحَضرَمِيِّ ، فَقالَت لَهُ : مَا الخَبَرُ ؟ قالَ : جِئتُ بِغِنَى الدَّهرِ ، هذا رَأسُ الحُسَينِ مَعَكِ فِي الدّارِ !!

فَقالَت : وَيلَكَ! جاءَ النّاسُ بِالفِضَّةِ وَالذَّهَبِ ، وجِئتَ بِرَأسِ ابنِ بِنتِ رَسولِ اللّه ِ !! وَاللّه ِ ، لا يَجمَعُ رَأسي ورَأسَكَ شَيءٌ أبَدا . (1)4214.الطبقات الكبرى ( _ به نقل از مجاهد _ ) مثير الأحزان :لَمّا قارَبوا [أي حَمَلَةُ رَأسِ الحُسَينِ عليه السلام ] الكوفَةَ كانَ عُبَيدُ اللّه ِ بنُ زِيادٍ بِالنُّخَيلَةِ _ وهِيَ العَبّاسِيَّةُ _ ودَخَلَ لَيلاً .

ورُوِّيتُ : أنَّ النَّوارَ ابنَةَ مالِكٍ زَوجَةَ خَولِيِّ بنِ يَزيدَ الأَصبَحِيِّ ، قالَت : أقبَلَ خَولِيٌّ بِرَأسِ الحُسَينِ عليه السلام ، فَدَخَلَ البَيتَ ، فَوَضَعَهُ تَحتَ إجّانَةٍ ، وأوى إلى فِراشِهِ .

فَقُلتُ : مَا الخَبَرُ ؟ قالَ : جِئتُكِ بِغَناءِ الدَّهرِ ، بِرَأسِ الحُسَينِ!!

قُلتُ : وَيحَكَ! جاءَ النّاسُ بِالذَّهَبِ وَالفِضَّةِ ، وجِئتَ بِرَأسِ الحُسَينِ بنِ رَسولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله !! وَاللّه ِ ، لا جَمَعَ رَأسي ورَأسَكَ شَيءٌ أبَدا ، ووَثَبتُ مِن فِراشي ، وقَعَدتُ عِندَ الإِجّانَةِ ، فَوَاللّه ِ ، ما زِلتُ أنظُرُ إلى نورٍ مِثلَ العَمودِ يَسطَعُ مِنَ السَّماءِ إلَى الإِجّانَةِ ، ورَأَيتُ طُيورا بيضا تُرَفرِفُ حَولَها . (2) .


1- . أنساب الأشراف : ج 2 ص 411 .
2- . مثير الأحزان : ص 85 وراجع : جواهر المطالب : ج 2 ص 290 .

ص: 9

4213.مسند ابن حنبل ( _ به نقل از زيد بن ارقم _ ) أنساب الأشراف :عمر بن سعد ، همان روز (عاشورا) ، سر حسين عليه السلام را با خولى بن يزيدِ اصبحى از قبيله حِميَر و نيز حُمَيد بن مسلم ازدى ، به سوى ابن زياد فرستاد . آنان شب به سوى او رفتند و چون درِ كاخ را بسته ديدند ، خولى، آن سر را به خانه اش آورد و زير تَشتى در خانه اش گذاشت . او در خانه اش ، زنى به نام نوار ، دختر مالك حضرمى ، داشت كه پرسيد : چه خبر ؟

گفت : ثروت روزگار را آورده ام . اين ، سر حسين است كه همراه تو در خانه است !

زن گفت : واى بر تو ! مردم ، طلا و نقره مى آورند و تو ، سر فرزند دختر پيامبر خدا را آوردى ؟! به خدا سوگند ، هيچ گاه چيزى ، سر من و سر تو را گرد هم نمى آورد .4212.سنن التِّرمَذى ( _ به نقل از ابن عبّاس _ ) مثير الأحزان :هنگامى كه حاملان سر امام حسين عليه السلام به كوفه نزديك شدند ، عبيد اللّه بن زياد در نُخَيله (همان عبّاسيّه) بود و شامگاه ، وارد شد .

و روايت شده كه نوار ، دختر مالك ، همسر خولى بن يزيد اصبحى ، گفته است : خولى با سر حسين عليه السلام به درون خانه آمد و آن را زير تَشت گذاشت و به بسترش رفت .

گفتم : چه خبر ؟

گفت : ثروت روزگار را برايت آورده ام ؛ سر حسين را !

گفتم : واى بر تو! مردم ، طلا و نقره آورده اند و تو ، سر حسين ، فرزند پيامبر خدا را آوردى ؟! به خدا سوگند ، هيچ گاه چيزى ، سر من و سر تو را گرد هم نمى آورد .

آن گاه از بسترم بيرون پريدم و نزد تَشت نشستم . به خدا سوگند ، همواره به ستون نورى كه از آسمان تا آن تَشت بود ، مى نگريستم و پرندگانى سپيد ديدم كه گرد آن ، بال مى زدند . .

ص: 10

4 / 2مَجيءُ كُلِّ قَبيلَةٍ بِرُؤوسِ مَن قَتَلَ4216.سنن الترمذي عن أنس :تاريخ الطبري عن أبي مخنف :لَمّا قُتِلَ الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام جيءَ بِرُؤوسِ مَن قُتِلَ مَعَهُ مِن أهلِ بَيتِهِ وشيعَتِهِ وأنصارِهِ إلى عُبَيدِ اللّه ِ بنِ زِيادٍ .

فَجاءَت كِندَةُ بِثَلاثَةَ عَشَرَ رَأسا ، وصاحِبُهُم قَيسُ بنُ الأَشعَثِ . وجاءَت هَوازِنُ بِعِشرينَ رَأسا ، وصاحِبُهُم شِمرُ بنُ ذِي الجَوشَنِ . وجاءَت تَميمٌ بِسَبعَةَ عَشَرَ رَأسا ، وجاءَت بَنو أسَدٍ بِسِتَّةِ أرؤُسٍ ، وجاءَت مَذحِجٌ بِسَبعَةِ أرؤُسٍ ، وجاءَ سائِرُ الجَيشِ بِسَبعَةِ أرؤُسٍ ، فَذلِكَ سَبعونَ رَأسا . (1)4215.مسند ابن حنبل عن ابن عبّاس :الأخبار الطوال :أقامَ عُمَرُ بنُ سَعدٍ بِكَربَلاءَ بَعدَ مَقتَلِ الحُسَينِ عليه السلام يَومَينِ ، ثُمَّ أذَّنَ فِي النّاسِ بِالرَّحيلِ ، وحُمِلَتِ الرُّؤوسُ عَلى أطرافِ الرِّماحِ ، وكانَتِ اثنَينِ وسَبعين

رَأسا .

جاءَت هَوازِنُ مِنها بِاثنَينِ وعِشرينَ رَأسا . وجاءَت تَميمٌ بِسَبعَةَ عَشَرَ رَأسا مَعَ الحُصَينِ بنِ نُمَيرٍ . وجاءَت كِندَةُ بِثَلاثَةَ عَشَرَ رَأسا مَعَ قَيسِ بنِ الأَشعَثِ . وجاءَت بَنو أسَدٍ بِسِتَّةِ رُؤوسٍ مَعَ هِلالٍ الأَعوَرِ . وجاءَتِ الأَزدُ بِخَمسَةِ (2) رُؤوسٍ مَعَ عَيهَمَةَ بنِ زُهَيرٍ . وجاءَت ثَقيفٌ بِاثنَي عَشَرَ رَأسا مَعَ الوَليدِ بنِ عَمرٍو . (3) .


1- . تاريخ الطبري : ج 5 ص 467 ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 581 ، المنتظم : ج 5 ص 341 و ليس فيه ذيله من «وجاء سائر الجيش» ، أنساب الأشراف : ج 3 ص 412 ؛ المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 112 وفيه «وجاءت بنو أسد بتسعة رؤوس» وفيهما «وجاء سائر الجيش بتسعة رؤوس» ، بحار الأنوار : ج 45 ص 62 .
2- . في المصدر : «بخمس» ، وهو تصحيف .
3- . الأخبار الطوال : ص 259 ، بغية الطلب في تاريخ حلب : ج 6 ص 2630 و فيه «بأربعة عشر» بدل «بسبعة عشر».

ص: 11

4 / 2بُرده شدن سرها به وسيله قبيله قاتل

4212.سنن الترمذي عن ابن عبّاس :تاريخ الطبرى_ به نقل از ابو مخنف _: هنگامى كه حسين بن على عليه السلام كشته شد ، سرهاى كسانى را كه از اهل بيت و پيروان و ياران او شهيد شده بودند، نزد عبيد اللّه بن زياد آوردند .

[قبيله] كِنده ، سيزده سر آوردند كه رئيس آنها ، قيس بن اشعث بود . [قبيله]هوازِن ، بيست سر آوردند كه شمر بن ذى الجوشن ، رئيس آنها بود . [قبيله] تميم ، هفده سر و بنى اسد ، شش سر و مَذحِج ، هفت سر و بقيّه لشكر ، هفت سر آوردند كه هفتاد سر مى شود .4211.عنه عليه السلام :الأخبار الطوال :عمر بن سعد تا دو روز پس از شهادت حسين عليه السلام ، در كربلا ماند و سپس ميان مردم ، نداى حركت سر داد و سرها را بر سرِ نيزه ها آوردند ، كه هفتاد و دو سر بود .

هوازِن ، بيست و دو سر را آوردند و تميم ، هفده سر را به سركردگى حُصَين بن نُمَير ، و كِنده ، سيزده سر را به سركردگى قيس بن اشعث ، و بنى اسد ، شش سر را به سركردگى هلال اَعوَر ، و اَزْد ، پنج سر را به سركردگى عَيهَمَة بن زُهَير ، و ثقيف ، دوازده سر را به سركردگى وليد بن عمرو . .

ص: 12

4210.عنه عليه السلام :الملهوف :رُوِيَ أنَّ رُؤوسَ أصحابِ الحُسَينِ عليه السلام كانَت ثَمانِيَةً وسَبعينَ رَأسا ، فَاقتَسَمَتهَا القَبائِلُ ؛ لِتَتَقَرَّبَ بِذلِكَ إلى عُبَيدِ اللّه ِ بنِ زِيادٍ ، وإلى يَزيدَ بنِ مُعاوِيَةَ .

فَجاءَت كِندَةُ بِثَلاثَةَ عَشَرَ رَأسا ، وصاحِبُهُم قَيسُ بنُ الأَشعَثِ . وجاءَت هَوازِنُ بِاثنَي عَشَرَ رَأسا ، وصاحِبُهُم شِمرُ بنُ ذِي الجَوشَنِ . وجاءَت تَميمٌ بِسَبعَةِ عَشَرَ رَأسا .

وجاءَت بَنو أسَدٍ بِسِتَّةَ عَشَرَ رَأسا ، وجاءَت مَذحِجٌ بِسَبعَةِ رُؤوسٍ ، وجاءَ سائِرُ النّاسِ بِثَلاثَةَ عَشَرَ رَأسا . (1)4209.امام على عليه السلام :الفصول المهمّة :كانَت عِدَّةُ رُؤوسِ القَتلَى الَّتي حُمِلَت إلى عُبَيدِ اللّه ِ بنِ زِيادٍ لَعَنَهُ اللّه ُ مَعَ صُحبَةِ رَأسِ الحُسَينِ عليه السلام سَبعينَ رَأسا ، وذلِكَ أنَّ كِندَةَ جاءَت بِثَلاثَةَ عَشَرَ رَأسا مَعَ مُقَدِّمِهِم قَيسُ بنُ الأَشعَثِ ، وجاءَت هَوازِنُ بِعِشرينَ رَأسا ، وجاءَت أخلاطٌ مِنَ العَسكَرِ بِسِتَّةِ رُؤوسٍ . (2) .


1- . الملهوف : ص 190 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 62 .
2- . الفصول المهمّة : ص 195 .

ص: 13

4208.امام على عليه السلام :الملهوف :روايت شده كه سرهاى ياران حسين عليه السلام ، هفتاد و هشت عدد بوده كه قبيله ها آنها را ميان خود ، تقسيم كردند تا از اين راه ، به عبيد اللّه بن زياد و يزيد بن معاويه تقرّب بجويند .

كِنده _ كه فرمانده شان قيس بن اشعث بود _ ، سيزده سر و هوازِن ، _ كه فرمانده شان شمر بن ذى الجوشن بود _ ، دوازده سر و تميم ، هفده سر و بنى اسد ، شانزده سر و مَذحِج ، هفت سر و بقيّه سپاه نيز سيزده سر آوردند .4207.امام على عليه السلام :الفصول المهمّة :تعداد سرهاى كشتگان كه به همراه سر حسين عليه السلام براى عبيد اللّه بن زياد _ كه خدا لعنتش كند _ آوردند ، هفتاد سر بود ؛ زيرا [قبيله]كِنده با جلودارشان قيس بن اشعث ، سيزده سر و [قبيله]هوازِن ، بيست سر و از بقيّه لشكر ، هر كدام از قبيله ها شش سر آوردند . .

ص: 14

4 / 3حَملُ الرُّؤوسِ عَلى أطرافِ الرِّماحِ4204.امام على عليه السلام :الأخبار الطوال :حُمِلَتِ الرُّؤوسُ عَلى أطرافِ الرِّماحِ ، وكانَتِ اثنَينِ وسَبعينَ رَأسا . (1)4209.عنه عليه السلام :تاريخ الطبري عن زرّ بن حبيش :أوَّلُ رَأسٍ رُفِعَ عَلى خَشَبَةٍ ، رَأسُ الحُسَينِ رَضِيَ اللّه ُ عَنهُ ، وصَلَّى اللّه ُ عَلى روحِهِ . (2)4208.عنه عليه السلام :تاريخ الطبري عن أبي مخنف :ما هُوَ إلّا أن قُتِلَ الحُسَينُ عليه السلام ، فَسُرِّحَ بِرَأسِهِ مِن يَومِهِ ذلِكَ [يَومِ عاشوراءَ] مَعَ خَولِيِّ بنِ يَزيدَ وحُمَيدِ بنِ مُسلِمٍ الأَزدِيِّ إلى عُبَيدِ اللّه ِ بنِ زِيادٍ . (3)4207.عنه عليه السلام :تاريخ الطبري عن قرّة بن قيس التميمي :وقُطِفَ رُؤوسُ الباقينَ ، فَسُرِّحَ بِاثنَينِ وسَبعينَ رَأسا مَعَ شِمرِ بنِ ذِي الجَوشَنِ ، وقَيسِ بنِ الأَشعَثِ ، وعَمرِو بنِ الحَجّاجِ ، وعَزرَةَ بنِ قَيسٍ ، فَأَقبَلوا حَتّى قَدِموا بِها عَلى عُبَيدِ اللّه ِ بنِ زِيادٍ . (4)4206.الإمام عليّ عليه السلام :الأخبار الطوال :بَعَثَ عُمَرُ بنُ سَعدٍ بِرَأسِ الحُسَينِ عليه السلام مِن ساعَتِهِ إلى عُبَيدِ اللّه ِ بنِ زِيادٍ مَعَ خَولِيِّ بنِ يَزيدَ الأَصبَحِيِّ . (5) .


1- . الأخبار الطوال : ص 259 .
2- . تاريخ الطبري : ج 5 ص 394 ، الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج 1 ص 483 الرقم 445 ، الردّ على المتعصّب العنيد : ص 40 ، المعجم الكبير : ج 3 ص 125 الرقم 2876 عن الشعبي ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 576 ؛ مثير الأحزان : ص 79 ، كشف الغمّة : ج 2 ص 267 ، الأمالي للشجري : ج 1 ص 164 عن الشعبي والخمسة الأخيرة نحوه .
3- . تاريخ الطبري : ج 5 ص 455 ، أنساب الأشراف : ج 3 ص 411 ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 574 ؛ الإرشاد : ج 2 ص 113 ، الملهوف : ص 189 ، مثير الأحزان : ص 84 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 107 و ص 62 .
4- . تاريخ الطبري : ج 5 ص 456 ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 39 نحوه وراجع : الكامل في التاريخ : ج 2 ص 574 .
5- . الأخبار الطوال : ص 259 ، بغية الطلب في تاريخ حلب : ج 6 ص 2630 وراجع : مقاتل الطالبيّين : ص 118 و الردّ على المتعصّب العنيد : ص 40 والمحن : ص 150 .

ص: 15

4 / 3بر سرِ نيزه بردن سرها

4203.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :الأخبار الطوال :سرها را بر سرِ نيزه ها بردند و 72 سر بود .4202.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ( _ در وصف على عليه السلام _ ) تاريخ الطبرى_ به نقل از زرّ بن حبيش _: نخستين سرى كه بر سر چوب كردند ، سر حسين بود . خدا از او خشنود باشد و بر روحش درود فرستد !4201.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :تاريخ الطبرى_ به نقل از ابو مخنف _: جز اين نبود كه حسين عليه السلام كشته شد و سرش را همان روز عاشورا به همراه خولى بن يزيد و حُمَيد بن مسلم اَزدى به سوى عبيد اللّه بن زياد فرستادند .4203.عنه صلى الله عليه و آله :تاريخ الطبرى_ به نقل از قُرّة بن قيس تميمى _: سر بقيّه شهيدان نيز بريده شد و 72 سر را با شمر بن ذى الجوشن ، قيس بن اشعث ، عمرو بن حَجّاج و عَزَرة بن قيس ، روانه كردند . آنان رفتند و سرها را به عبيد اللّه بن زياد رساندند .4202.عنه صلى الله عليه و آله ( _ في وَصفِ عَلِيٍّ عليه السلام _ ) الأخبار الطوال :عمر بن سعد ، سر حسين عليه السلام را بلافاصله با خولى بن يزيدِ اَصبحى براى عبيد اللّه بن زياد فرستاد . .

ص: 16

4201.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :تاريخ اليعقوبي :بادَرَ القَومُ ، فَاحتَزّوا رَأسَهُ [أي رَأسَ الحُسَينِ عليه السلام ] ، وبَعَثوا بِهِ إلى عُبَيدِ اللّه ِ بنِ زِيادٍ . (1)أنساب الأشراف :اُحتُزَّت رُؤوسُ القَتلى ، فَحُمِلَ إلَى ابنِ زِيادٍ اثنانِ وسَبعونَ رَأسا ، مَعَ شِمرِ بنِ ذِي الجَوشَنِ ، وقَيسِ بنِ الأَشعَثِ ، وعَمرِو بنِ الحَجّاجِ الزُّبَيدِيِّ ، وعَزرَةَ بنِ قَيسٍ الأَحمَسِيِّ مِن بَجيلَةَ ، فَقَدِموا بِالرُّؤوسِ عَلَى ابنِ زِيادٍ . (2)

الملهوف :إنَّ عُمَرَ بنَ سَعدٍ بَعَثَ بِرَأسِ الحُسَينِ عَلَيهِ الصَّلاةُ وَالسَّلامُ في ذلِكَ اليَومِ . . . إلى عُبَيدِ اللّه ِ بنِ زِيادٍ ، وأمَرَ بِرُؤوسِ الباقينَ مِن أصحابِهِ وأهلِ بَيتِهِ ، فَقُطِعَت . (3)

4 / 4تَقديمُ رُؤوسِ الشُّهَداءِ إلَى ابنِ زِيادٍالإرشاد :سَرَّحَ عُمَرُ بنُ سَعدٍ مِن يَومِهِ ذلِكَ _ وهُوَ يَومُ عاشوراءَ _ بِرَأسِ الحُسَينِ عليه السلام مَعَ خَولِيِّ بنِ يَزيدَ الأَصبَحِيِّ وحُمَيدِ بنِ مُسلِمٍ الأَزدِيِّ إلى عُبَيدِ اللّه ِ بنِ زِيادٍ ، وأمَرَ بِرُؤوسِ الباقينَ مِن أصحابِهِ وأهلِ بَيتِهِ ، فَقُطِعَت ، (4) وكانَتِ اثنَينِ وسَبعينَ رَأسا ، وسَرَّحَ بِها مَعَ شِمرِ بنِ ذِي الجَوشَنِ ، وقَيسِ بنِ الأَشعَثِ ، وعَمرِو بنِ الحَجّاجِ ، فَأَقبَلوا حَتّى قَدِموا بِها عَلَى ابنِ زِيادٍ . (5)

.


1- . تاريخ اليعقوبي : ج 2 ص 245 .
2- . أنساب الأشراف: ج 3 ص 412 .
3- . الملهوف : ص 189 ، إعلام الورى : ج 1 ص 470 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 62 .
4- . في المصدر : «فنظّفت» ، وما في المتن أثبتناه من المصادر الاُخرى .
5- . الإرشاد : ج 2 ص 113 ، مثير الأحزان : ص 84 ، إعلام الورى : ج 1 ص 470 ، الملهوف : ص 189 و ليس فيه «وكانت اثنين وسبعين رأسا» ، بحار الأنوار : ج 45 ص 107 وراجع : جواهر المطالب : ج 2 ص 290 .

ص: 17

تاريخ اليعقوبى :لشكر برخاستند و به قطع كردن سر حسين عليه السلام پرداختند و آن را براى عبيد اللّه بن زياد فرستادند .

أنساب الأشراف :سرهاى كشتگان ، قطع شد و 72 سر را به وسيله شمر بن ذى الجوشن ، قيس بن اشعث ، عمر بن حَجّاج زبيدى ، عَزَرة بن قيس احمسى از قبيله بَجيله براى ابن زياد برده شد و اينان با سرها بر ابن زياد در آمدند .

الملهوف :عمر بن سعد ، سر حسين _ كه بر او درود و سلام باد _ را در همان روز ... براى عبيد اللّه بن زياد فرستاد و فرمان داد سر بقيّه ياران و خاندانش را نيز قطع كنند .

4 / 4فرستاده شدن سرهاى شهدا براى ابن زياد

الإرشاد :عمر بن سعد ، همان روز عاشورا سر حسين عليه السلام را با خولى بن يزيد اصبحى و حُمَيد بن مسلم اَزدى ، براى عبيد اللّه بن زياد، روانه كرد و فرمان داد كه سر بقيّه ياران و خاندان حسين عليه السلام را قطع كنند . تعداد سرها، 72 تا بود كه آنها را با شمر بن ذى الجوشن ، قيس بن اشعث و عمرو بن حَجّاج، روانه كرد و آنها را آوردند ، تا بر ابن زياد، وارد شدند .

.

ص: 18

الأخبار الطوال :كانَتِ الرُّؤوسُ قَد تَقَدَّمَ بِها شِمرُ بنُ ذِي الجَوشَنِ أمامَ عُمَرَ بنِ سَعدٍ . (1)

تهذيب الكمال عن بوّاب عبيد اللّه بن زياد :إنَّهُ لَمّا جيءَ بِرَأسِ الحُسَينِ عليه السلام ، فَوُضِعَ بَينَ يَدَيهِ ، رَأَيتُ حيطانَ دارِ الإِمارَةِ تَسايَلُ دَما . (2)

مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي :لَمّا أدخَلَ خَولِيٌّ الأَصبَحِيُّ الرَّأسَ عَلَى ابنِ زِيادٍ _ وكانَ الَّذي يَتَوَلّى حَملَهُ بَشيرُ بنُ مالِكٍ _ فَقَدَّمَهُ إلَيهِ ، وأنشَأَ يَقولُ : اِملَأ رِكابي فِضَّةً وذَهَباإنّي قَتَلتُ المَلِكَ المُحَجَّبا قَتَلتُ خَيرَ النّاسِ اُمّا وأباوخَيرَهُم إذ يُذكَرونَ النَّسَبا فَغَضِبَ ابنُ زِيادٍ مِن قَولِهِ ، وقالَ : فَإِذا عَلِمتَ أنَّهُ كَذلِكَ لِمَ قَتَلتَهُ ؟ وَاللّه ِ ، لا نِلتَ مِنّي خَيرا ، ولَاُلحِقَنَّكَ بِهِ ، فَقَدَّمَهُ وضَرَبَ عُنُقَهُ . (3)

الأمالي للصدوق عن عبد اللّه بن منصور عن جعفر بن محمّد بن عليّ بن الحسين عن أبيه عن جدّه [زين العابدين] عليهم السلام :أقبَلَ سِنانٌ لَعَنَهُ اللّه ُ حَتّى أدخَلَ رَأسَ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام عَلى عُبَيدِ اللّه ِ بنِ زِيادٍ لَعَنَهُ اللّه ُ ، وهُوَ يَقولُ : اِملَأ رِكابي فِضَّةً وذَهَباإنّي قَتَلتُ المَلِكَ المُحَجَّبا قَتَلتُ خَيرَ النّاسِ اُمّا وأباوخَيرَهُم إذ يُنسَبونَ نَسَبا فَقالَ لَهُ عُبَيدُ اللّه ِ بنُ زِيادٍ : وَيحَكَ ! فَإِن عَلِمتَ أنَّهُ خَيرُ النّاسِ أبا واُمّا ، لِمَ قَتَلتَهُ إذَن ؟ فَأَمَرَ بِهِ ، فَضُرِبَت عُنُقُهُ ، وعَجَّلَ اللّه ُ بِروحِهِ إلَى النّارِ . (4)

.


1- . الأخبار الطوال : ص 260 ، بغية الطلب في تاريخ حلب : ج 6 ص 2631 .
2- . تهذيب الكمال : ج 6 ص 434 ، تاريخ دمشق : ج 14 ص 229 ، ذخائر العقبى : ص 249 ، بغية الطلب في تاريخ حلب : ج 6 ص 2636 وراجع : إثبات الوصيّة : ص 178 .
3- . مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 39 .
4- . الأمالي للصدوق : ص 227 ح 239 ، روضة الواعظين : ص 209 ، المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 113 نحوه وكلاهما من دون إسنادٍ إلى أحدٍ من أهل البيت عليهم السلام ، بحار الأنوار : ج 44 ص 322 ؛ الفصول المهمّة : ص 190 نحوه من دون إسنادٍ إلى أحدٍ من أهل البيت عليهم السلام .

ص: 19

الأخبار الطوال :شمر بن ذى الجوشن ، سرها را پيش عمر سعد آورد .

تهذيب الكمال_ به نقل از دربان عبيد اللّه بن زياد _: هنگامى كه سر حسين را آوردند و پيش روى ابن زياد گذاشتند ، ديدم از ديوارهاى دار الإماره (كاخِ فرماندارى) ، خون مى ريزد .

مقتل الحسين عليه السلام ، خوارزمى :هنگامى كه خولىِ اصبحى ، سر را براى ابن زياد آورد _ و عهده دار حمل آن ، بشير بن مالك بود _ ، آن را تقديم او كرد و چنين سرود : ركاب مرا پر از سيم و زر كنكه من ، سلطان عالى جاه را كشتم؛ آن كه پدر و مادرش ، بهترينِ مردم بودندو خود نيز به هنگام يادكرد نسب ها ، بهترينِ مردم بود . ابن زياد از سخن او خشمگين شد و گفت : اگر او را اين گونه مى شناختى ، چرا او را كشتى ؟ به خدا سوگند ، از من خيرى نخواهى ديد و تو را به او ملحق خواهم كرد . و او را پيش آورد و گردنش را زد .

الأمالى ، صدوق_ به نقل از عبد اللّه بن منصور ، از امام صادق ، از پدرش ، از جدّش امام زين العابدين عليهم السلام _: سِنان _ كه خدا لعنتش كند _ آمد ، تا اين كه سرِ حسين بن على عليه السلام را به مجلس عبيد اللّه بن زياد _ كه خدا لعنتش كند _ ، وارد كرد ، در حالى كه چنين مى گفت : ركاب مرا پر از سيم و زر كنكه من ، سلطان عالى جاه را كشتم ؛ آن كه پدر و مادرش ، بهترينِ مردم بودندو خود نيز به هنگام يادكرد نسب ها ، بهترينِ مردم بود . عبيد اللّه بن زياد به او گفت : واى بر تو ! اگر مى دانستى كه پدر و مادرش ، بهترينِ مردم هستند ، چرا او را كشتى ؟ آن گاه فرمان داد گردنش را بزنند و خداوند ، روحش را زودتر به آتش بُرد .

.

ص: 20

الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) :ونَزَلَ مَعَهُ [أي مَعَ سِنانِ بنِ أنَسٍ ]خَولِيُّ بنُ يَزيدَ الأَصبَحِيُّ ، فَاحتَزَّ رَأسَهُ ، ثُمَّ أتى بِهِ عُبَيدَ اللّه ِ بنَ زِيادٍ ، فَقالَ : أوقِر رِكابي فِضَّةً وذَهَباأنَا قَتَلتُ المَلِكَ المُحَجَّبا قَتَلتُ خَيرَ النّاسِ اُمّا وأباوخَيرَهُم إذ يُنسَبونَ نَسَبا قالَ : فَلَم يُعطِهِ عُبَيدُ اللّه ِ شَيئا . (1)

الفتوح :أرسَلَ عُمَرُ بنُ سَعدٍ بِالرَّأسِ إلى عُبَيدِ اللّه ِ بنِ زِيادٍ ، فَجاءَهُ الرَّجُلُ بِالرَّأسِ ، وَاسمُهُ بِشرُ بنُ مالِكٍ ، حَتّى وَضَعَ الرَّأسَ بَينَ يَدَيهِ ، وجَعَلَ يَقولُ : اِملَأ رِكابي فِضَّةً وذَهَباأنَا قَتَلتُ المَلِكَ المُحَجَّبا ومَن يُصَلِّي القِبلَتَينِ فِي الصَّباوخَيرَهُم إذ يُذكَرونَ النَّسَبا قَتَلتُ خَيرَ النّاسِ اُمّا وأبا فَغَضِبَ عُبَيدُ اللّه ِ بنُ زِيادٍ مِن قَولِهِ ، ثُمَّ قالَ : إذ عَلِمتَ أنَّهُ كَذلِكَ فَلِمَ قَتَلتَهُ ؟ وَاللّه ِ ، لا نِلتَ مِنّي خَيرا ، ولَاُلحِقَنَّكَ بِهِ ، ثُمَّ قَدَّمَهُ ، وضَرَبَ عُنُقَهُ . (2)

.


1- . الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج 1 ص 474 ، مروج الذهب : ج 3 ص 70 ، سير أعلام النبلاء : ج 3 ص 309 ، البداية والنهاية : ج 8 ص 196 ؛ الأمالي للشجري : ج 1 ص 192 والثلاثة الأخيرة عن عمّار الدهني عن الإمام الباقر عليه السلام وكلّها نحوه .
2- . الفتوح : ج 5 ص 120 ، مطالب السؤول : ص 76 ، الصواعق المحرقة : ص 197 وليس فيه صدره إلى «بشر بن مالك» ؛ كشف الغمّة : ج 2 ص 263 ، الحدائق الورديّة : ج 1 ص 123 نحوه .

ص: 21

الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) :خولى بن يزيد اصبحى با سِنان بن انس ، فرود آمد و سرِ حسين عليه السلام را جدا كرد و آن را نزد عبيد اللّه بن زياد آورد و گفت : ركابم را از سيم و زر ، سنگين كنكه من ، سلطان عالى جاه را كشتم؛ آن كه پدر و مادرش ، بهترينِ مردم بودندو خود نيز به هنگام يادكرد نسب ها ، بهترينِ مردم بود . عبيد اللّه چيزى به او نداد .

الفتوح :عمر بن سعد ، سر را به سوى عبيد اللّه بن زياد فرستاد و مردى كه سر را آورد ، نامش بشر بن مالك بود . او سر را جلوى ابن زياد گذاشت و چنين گفت : ركاب مرا از سيم و زر ، پر كنكه من ، سلطان عالى جاه را كشتم؛ آن كه در كودكى به هر دو قبله نماز خواندو به گاهِ يادكرد نسب ها ، بهترينِ مردم بود . من كسى را كشتم كه پدر و مادرش ، بهترينِ مردم بودند . عبيد اللّه بن زياد ، از سخن او خشمگين شد و سپس گفت : اگر او را اين گونه مى شناختى ، چرا او را كشتى ؟ به خدا سوگند ، خيرى از من نخواهى ديد و تو را به او ملحق خواهم كرد . آن گاه، او را جلو انداخت و گردنش را زد .

.

ص: 22

الفصول المهمّة :أرسَلَ عُمَرُ بنُ سَعدٍ _ خَذَلَهُ اللّه ُ _ بِالرَّأسِ إلَى ابنِ زِيادٍ مَعَ سِنانِ بنِ أنَسٍ النَّخَعِيِّ قاتِلِ الحُسَينِ عليه السلام . (1)

4 / 5رَأسُ الإِمامِ عليه السلام في مَجلِسِ ابنِ زِيادٍتاريخ الطبري عن سعد بن عبيدة :جيءَ بِرَأسِ الحُسَينِ عليه السلام إلَى ابنِ زِيادٍ ، فَوُضِعَ بَينَ يَدَيهِ ، فَجَعَلَ يَنكُتُ بِقَضيبِهِ ، ويَقولُ : إنَّ أبا عَبدِ اللّه ِ قَد كانَ شَمَطَ (2) . (3)

أنساب الأشراف عن أنس بن مالك :لَمّا جيءَ بِرَأسِ الحُسَينِ عليه السلام إلَى ابنِ زِيادٍ ، وُضِعَ بَينَ يَدَيهِ في طَستٍ ، فَجَعَلَ يَنكُتُ في وَجَنَتِهِ بِقَضيبٍ ، ويَقولُ : ما رَأَيتُ مِثلَ حُسنِ هذَا الوَجهِ قَطُّ . فَقُلتُ : إنَّهُ كانَ يُشبِهُ النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله . (4)

الأمالي للشجري عن أنس :لَم تَرَ عَينٌ عِبَرا (5) مِثلَ يَومَ اُتِيَ بِرَأسِ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام في طَشتٍ ، فَوُضِعَ بَينَ يَدَي عُبَيدِ اللّه ِ بنِ زِيادٍ لَعَنَهُمَا اللّه ُ ، فَجَعَلَ يَمُسُّهُ بِقَضيبِهِ ، ويَقولُ : إن كانَ لَصَبيحا ، إن كانَ لَجَميلاً ! (6)

.


1- . الفصول المهمّة : ص 190 .
2- . الشَّمَطُ : بياض شعر الرأس يخالط سواده (الصحاح : ج 3 ص 1138 «شمط») .
3- . تاريخ الطبري : ج 5 ص 393 ، أنساب الأشراف : ج 3 ص 424 ، البداية والنهاية : ج 8 ص 171 .
4- . أنساب الأشراف : ج 3 ص 421 ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 43 نحوه .
5- . العِبَرُ : جمع عِبْرة ، وهي كالموعظة ممّا يتّعظ به الإنسان ويعمل به (النهاية : ج 3 ص 171 «عبر») .
6- . الأمالي للشجري : ج 1 ص 164 ؛ تاريخ دمشق : ج 14 ص 236 عن الحسن نحوه .

ص: 23

الفصول المهمّة :عمر بن سعد _ كه خدا او را وا بگذارد _ سر را با سِنان بن اَنَس نخعى ، قاتل حسين عليه السلام ، براى ابن زياد فرستاد .

4 / 5سر امام عليه السلام در مجلس ابن زياد

تاريخ الطبرى_ به نقل از سعد بن عبيده _: سر حسين عليه السلام را براى ابن زياد آوردند و پيش رويش نهادند . او با سر چوب دستى اش ، بر آن مى نواخت و مى گفت : ريش ابا عبد اللّه ، جوگندمى شده است .

أنساب الأشراف_ به نقل از انس بن مالك _: هنگامى كه سر حسين عليه السلام را براى ابن زياد آوردند و جلويش در تشتى نهادند ، ابن زياد با سر چوب دستى بر گونه هاى آن مى نواخت و مى گفت : تاكنون مانند اين چهره زيبا نديده ام . گفتم : او شبيه پيامبر صلى الله عليه و آله بود .

الأمالى، شجرى_ به نقل از اَنَس _: هيچ چشمى ، عبرتى مانند روزى كه سر حسين بن على عليه السلام را در تَشت آوردند و پيش روى عبيد اللّه پسر زياد _ كه خدا ، هر دو شان را لعنت كند _ نهادند ، نديد . او چوب دستى اش را بر آن مى كشيد و مى گفت : او خيلى خوش سيما بود ! او خيلى زيبا بود !

.

ص: 24

الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) :لَمّا وُضِعَتِ الرُّؤوسُ بَينَ يَدَي عُبَيدِ اللّه ِ بنِ زِيادٍ ، جَعَلَ يَضرِبُ بِقَضيبٍ مَعَهُ عَلى فِيِّ الحُسَينِ عليه السلام ، وهُوَ يَقولُ : يُفَلِّقنَ (1) هاما (2) مِن اُناسٍ أعِزَّةٍعَلَينا وهُم كانوا أعَقَّ وأظلَما فَقالَ لَهُ زَيدُ بنُ أرقَمَ : لَو نَحَّيتَ هذَا القَضيبَ ، فَإِنَّ رَسولَ اللّه ِ صلى الله عليه و آله كانَ يَضَعُ فاهُ عَلى مَوضِعِ هذَا القَضيبِ . (3)

الأمالي للصدوق عن حاجب عبيد اللّه بن زياد :إنَّهُ لَمّا جيءَ بِرَأسِ الحُسَينِ عليه السلام أمَرَ فَوُضِعَ بَينَ يَدَيهِ في طَستٍ مِن ذَهَبٍ ، وجَعَلَ يَضرِبُ بِقَضيبٍ في يَدِهِ عَلى ثَناياهُ ، ويَقولُ : لَقَد أسرَعَ الشَّيبُ إلَيكَ يا أبا عَبدِ اللّه ِ . فَقالَ رَجُلٌ مِنَ القَومِ : مَه ! فَإِنّي رَأَيتُ رَسولَ اللّه ِ صلى الله عليه و آله يَلثِمُ حَيثُ تَضَعُ قَضيبَكَ . فَقالَ : يَومٌ بِيَومِ بَدرٍ . (4)

راجع : ص 102 (الفصل السادس / إشخاص أهل بيت سيّد الشهداء عليه السلام إلى الكوفة) .

4 / 6تَسييرُ رُؤوسِ الشُّهَداءِ فِي الكوفَةِتاريخ الطبري عن أبي مخنف :إنَّ عُبَيدَ اللّه ِ بنَ زِيادٍ نَصَبَ رَأسَ الحُسَينِ عليه السلام بِالكوفَةِ ، فَجَعَلَ يُدارُ بِهِ فِي الكوفَةِ . (5)

.


1- . فَلَقْتُ الشيء : شَقَقْتُه (الصحاح : ج 4 ص 1544 «فلق») .
2- . الهامةُ : الرأس (النهاية : ج 5 ص 283 «هوم») .
3- . الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج 1 ص 481 .
4- . الأمالي للصدوق : ص 229 ح 242 ، روضة الواعظين : ص 210 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 154 ح 3 .
5- . تاريخ الطبري : ج 5 ص 459 ، أنساب الأشراف : ج 3 ص 415 ، تاريخ دمشق : ج 18 ص 444 ، الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج 1 ص 483 و فيه «أمر عبيد اللّه برأس الحسين ، فنصب» فقط ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 576 و فيه «أمر ابن زياد برأس الحسين ، فطيف به في الكوفة» فقط ، المنتظم : ج 5 ص 341 ، الردّ على المتعصّب العنيد : ص 40 ، البداية والنهاية : ج 8 ص 191 و الثلاثة الأخيرة نحوه .

ص: 25

الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) :هنگامى كه سرها را جلوى عبيد اللّه بن زياد نهادند ، با چوب دستىِ همراهش ، بر دهان حسين عليه السلام مى زد و مى گفت : سر مردانى را مى شكافند كه در نزد ما عزيزند ؛ولى آنان نافرمان ترين و ستمكارترين بودند . زيد بن ارقم به او گفت : كاش اين چوب دستى را دور مى كردى ؛ چرا كه پيامبر خدا ، دهانش را بر جايگاه اين چوب دستى مى نهاد !

الأمالى، صدوق_ به نقل از دربان عبيد اللّه بن زياد _: هنگامى كه سر حسين آورده شد ، فرمان داد كه آن را جلويش در تشتى از طلا گذاشتند و با چوب دستى اش شروع به زدن بر دندان هاى او كرد و مى گفت : اى ابا عبد اللّه ! زود پير شدى [و محاسنت سفيد گشت]! مردى از قوم [حاضر در مجلس]گفت : دستْ نگه دار كه من ديدم پيامبر صلى الله عليه و آله دهان بر جايى مى نهاد كه تو چوب دستى ات را گذاشته اى . ابن زياد گفت : روزى در برابر روز بَدر !

ر.ك : ص 103 (فصل ششم / روانه كردن خاندان سيّدالشهداء عليه السلام به كوفه) .

4 / 6گرداندن سرهاى شهدا در كوفه

تاريخ الطبرى_ به نقل از ابو مخنف _: عبيد اللّه بن زياد ، سر حسين عليه السلام را در كوفه [بر نيزه يا چوبى]نصب كرد و آن را در كوفه مى چرخاندند .

.

ص: 26

الإرشاد :لَمّا أصبَحَ عُبَيدُ اللّه ِ بنُ زِيادٍ بَعَثَ بِرَأسِ الحُسَينِ عليه السلام ، فَديرَ بِهِ في سِكَكِ (1) الكوفَةِ كُلِّها وقَبائِلِها . (2)

تذكرة الخواصّ :إنَّ ابنَ زِيادٍ نَصَبَ الرُّؤوسَ كُلَّها بِالكوفَةِ عَلَى الخَشَبِ ، وكانَت زِيادَةً عَلى سَبعينَ رَأسا ، وهِيَ أوَّلُ رُؤوسٍ نُصِبَت فِي الإِسلامِ بَعدَ رَأسِ مُسلِمِ بنِ عَقيلٍ بِالكوفَةِ . (3)

الملهوف :أمَرَ ابنُ زِيادٍ بِرَأسِ الحُسَينِ عليه السلام ، فَطيفَ بِهِ في سِكَكِ الكوفَةِ ، ويَحِقُّ لي أن أتَمَثَّلَ هُنا أبياتا لِبَعضِ ذَوِي العُقولِ ، يَرثي بها قَتيلاً مِن آلِ الرَّسولِ صلى الله عليه و آله فَقالَ : رَأسُ ابنِ بِنتِ مُحَمَّدٍ ووَصِيِّهِلِلنّاظِرينَ عَلى قَناةٍ يُرفَعُ وَالمُسلِمونَ بِمَنظَرٍ وبِمَسمَعِلا مُنكِرٌ مِنهُم ولا مُتَفَجِّعُ كُحِلَت بِمَنظَرِكَ العُيونُ عَمايَةًوأصَمَّ رُزؤُكُ كُلَّ اُذُنٍ تَسمَعُ أيقَظتَ أجفانا وكُنتَ لَها كَرىً (4)وأنَمتَ عَينا لَم تَكُن بِكَ تَهجُعُ ما رَوضَةٌ إلّا تَمَنَّت أنَّهالَكَ حُفرَةٌ ولِخَطِّ قَبرِكَ مَضجَعُ (5)

.


1- . السِّكَّةُ : الزقاق ، والجمع سِكك (المصباح المنير : ص 282 «سكك») .
2- . الإرشاد : ج 2 ص 117 ، إعلام الورى : ج 1 ص 473 ، كشف الغمّة : ج 2 ص 279 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 121 .
3- . تذكرة الخواصّ : ص 259 نقلاً عن ابن سعد في الطبقات .
4- . الكَرَى : النُعاس (الصحاح : ج 6 ص 2472 «كري») .
5- . الملهوف : ص 203 ، المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 126 وليس فيه صدره إلى «فقال» ، بحار الأنوار : ج 45 ص 119 .

ص: 27

الإرشاد :عبيد اللّه بن زياد ، صبح كه برخاست ، سر حسين عليه السلام را روانه كرد تا ميان همه كوچه ها و قبيله هاى كوفه بچرخانند .

تذكرة الخواصّ :ابن زياد ، همه سرها را در كوفه بر چوب نهاد . سرها افزون بر هفتاد عدد بودند و در اسلام ، آنها نخستين سرها پس از سر مسلم بن عقيل بودند كه در كوفه نصب شدند .

الملهوف :ابن زياد ، فرمان داد كه سر حسين عليه السلام را در كوچه هاى كوفه بچرخانند . سزاوار است كه به اشعار يكى از خردمندان ، تمثّل بجويم كه بر كُشته اى از خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله مرثيه خوانده است : سر فرزند دختر محمّد و وصىّ او رابراى تماشاگران ، بر سر نيزه مى كنند و مسلمانان مى بينند و مى شنوندو هيچ يك ، نه انكار مى كنند و نه به درد مى آيند . چشم ها با ديدن تو ، سرمه كورى مى كشندو مصيبتت هر گوش شنوايى را كر مى كند . چشم هايى را دچار بى خوابى كردى كه مايه آرامش آنها بودىو چشم هايى را خواباندى كه از [هراس از]تو ، خواب نداشتند . هيچ بوستانى نيست ، جز آن كه آرزو داردمدفن تو و آرامگاه پيكرت باشد .

.

ص: 28

4 / 7بَعثُ رُؤوسِ الشُّهَداءِ إلى يَزيدَتاريخ الطبري عن أبي مخنف :دَعَا [ابنُ زِيادٍ] زَحرَ بنَ قَيسٍ ، فَسَرَّحَ (1) مَعَهُ بِرَأسِ الحُسَينِ عليه السلام ورُؤوسِ أصحابِهِ إلى يَزيدَ بنِ مُعاوِيَةَ ، وكانَ مَعَ زَحرٍ أبو بُردَةَ بنُ عَوفٍ الأَزدِيُّ ، وطارِقُ بنُ أبي ظَبيانَ الأَزدِيُّ ، فَخَرَجوا حَتّى قَدِموا بِهَا الشّامَ عَلى يَزيدَ بنِ مُعاوِيَةَ . (2)

تاريخ اليعقوبي :واُخرِجَ عِيالُ الحُسَينِ عليه السلام ووُلدُهُ إلَى الشّامِ ، ونُصِبَ رَأسُهُ عَلى رُمحٍ . (3)

تذكرة الخواصّ :إنَّ ابنَ زِيادٍ حَطَّ الرُّؤوسَ في يَومِ الثّاني ، وجَهَّزَها وَالسَّبايا إلَى الشّامِ ، إلى يَزيدَ بنِ مُعاوِيَةَ . (4)

الفتوح :دَعَا ابنُ زِيادٍ زَجرَ بنَ قَيسٍ الجُعفِيَّ ، فَسَلَّمَ إلَيهِ رَأسَ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام ورُؤوسَ إخوَتِهِ ، ورَأسَ عَلِيِّ بنِ الحُسَينِ عليه السلام ورُؤوسَ أهلِ بَيتِهِ وشيعَتِهِ رَضِيَ اللّه ُ عَنهُم أجمَعينَ . ودَعا عَلِيَّ بنَ الحُسَينِ عليه السلام أيضا ، فَحَمَلَهُ وحَمَلَ أخَواتِهِ وعَمّاتِهِ وجَميعَ نِسائِهِم إلى يَزيدَ بنِ مُعاوِيَةَ . (5)

.


1- . سَرَّحْتُ فلانا : إذا أرسلتَه (الصحاح : ج 1 ص 374 «سرح») .
2- . تاريخ الطبري : ج 5 ص 459 ، أنساب الأشراف : ج 3 ص 415 ، تاريخ دمشق : ج 18 ص 445 ، البداية والنهاية : ج 8 ص 191 ؛ الإرشاد : ج 2 ص 118 ، إعلام الورى : ج 1 ص 473 كلاهما نحوه ، بحار الأنوار : ج 45 ص 124 .
3- . تاريخ اليعقوبي : ج2 ص 245 .
4- . تذكرة الخواصّ : ص 260 .
5- . الفتوح : ج 5 ص 126 ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 55 ، الردّ على المتعصّب العنيد : ص 45 نحوه .

ص: 29

4 / 7فرستادن سرهاى شهدا به سوى يزيد

تاريخ الطبرى_ به نقل از ابو مخنف _: ابن زياد ، زَحر بن قيس را فرا خواند و سر حسين عليه السلام و سر يارانش را با او به سوى يزيد بن معاويه فرستاد و همراه زَحر ، ابو بُرده پسر عَوف اَزدى و طارق بن ابى ظَبيان اَزدى نيز بودند . آنان بيرون آمدند تا با سرها در شام بر يزيد بن معاويه وارد شدند .

تاريخ اليعقوبى :همسران و فرزندان حسين عليه السلام را به سوى شام بردند و سرش را بر نيزه برافراشتند .

تذكرة الخواصّ :ابن زياد ، سرها را روز دوم ، پايين آورد و آنها را با اسيران، به شام، نزد يزيد بن معاويه فرستاد .

الفتوح :ابن زياد ، زَجْر بن قيس جُعْفى را فرا خواند و سر حسين بن على عليه السلام و سر برادرانش و سر على اكبر و سرهاى خاندان حسين و پيروانش _ كه خدا از همگى آنها خشنود باد _ را به او سپرد . زين العابدين عليه السلام را نيز فرا خواند و او و خواهران و عمّه هايش و همه زنان را همراه او به سوى يزيد بن معاويه فرستاد .

.

ص: 30

الإرشاد :لَمّا فَرَغَ القَومُ مِنَ التَّطوافِ بِهِ [أي بِرَأسِ الحُسَينِ عليه السلام ] بِالكوفَةِ ، رَدّوه إلى بابِ القَصرِ ، فَدَفَعَهُ ابنُ زِيادٍ إلى زَحرِ بنِ قَيسٍ ، ودَفَعَ إلَيهِ رُؤوسَ أصحابِهِ ، وسَرَّحَهُ إلى يَزيدَ بنِ مُعاوِيَةَ عَلَيهِم لَعائِنُ اللّه ِ ولَعنَةُ اللّاعِنينَ فِي السَّماواتِ وَالأَرَضينَ ، وأنفَذَ مَعَهُ أبا بُردَةَ بنَ عَوفٍ الأَزدِيَّ ، وطارِقَ بنَ أبي ظَبيانَ في جَماعَةٍ مِن أهلِ الكوفَةِ ، حَتّى وَرَدوا بِها عَلى يَزيدَ بِدِمَشقَ . (1)

البداية والنهاية :ما قُتِلَ قَتيلٌ إلَا احتَزّوا رَأسَهُ وحَمَلوهُ إلَى ابنِ زِيادٍ ، ثُمَّ بَعَثَ بِهَا ابنُ زِيادٍ إلى يَزيدَ بنِ مُعاوِيَةَ إلَى الشّامِ . (2)

مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي عن عكرمة بن خالد :اُتِيَ بِرَأسِ الحُسَينِ عليه السلام إلى يَزيدَ بنِ مُعاوِيَةَ بِدِمَشقَ ، فَنُصِبَ ، فَقالَ يَزيدُ : عَلَيَّ بِالنُّعمانِ بنِ بَشيرٍ ، فَلَمّا جاءَ قالَ : كَيفَ رَأَيتَ ما فَعَلَ عُبَيدُ اللّه ِ بنُ زِيادٍ ؟ قالَ : الحَربُ دُوَلٌ ، فَقالَ : الحَمدُ للّه ِِ الَّذي قَتَلَهُ . قالَ النُّعمانُ : قَد كانَ أميرُ المُؤمِنينَ _ يَعني بِهِ مُعاوِيَةَ _ يَكرَهُ قَتلَهُ . فَقالَ : ذلِكَ قَبلَ أن يَخرُجَ ، ولَو خَرَجَ عَلى أميرِ المُؤمِنينَ _ وَاللّه ِ _ قَتَلَهُ إن قَدَرَ . (3)

راجع : ص 218 (الفصل السابع / إشخاص حرم الرسول صلى الله عليه و آله إلى الشام) . ج 7 ص 240 (القسم الثامن / الفصل التاسع / ما جرى على الإمام عليه السلام في آخر لحظة من حياته) و ص 264 (الفصل التاسع / ما روي فيمن قتل الإمام عليه السلام ) .

.


1- . الإرشاد : ج 2 ص 118 ، إعلام الورى : ج 1 ص 473 وليس فيه «أبا بردة بن عوف الأزدي وطارق بن أبي ظبيان في» ، بحار الأنوار : ج 45 ص 124 .
2- . البداية والنهاية : ج 8 ص 190 .
3- . . مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 59 .

ص: 31

الإرشاد :هنگامى كه دشمنان از چرخاندن سر حسين عليه السلام در كوفه فراغت يافتند ، آن را به درِ كاخ باز گرداندند و ابن زياد ، آن را به زَحر بن قيس سپرد و سرهاى ياران امام حسين عليه السلام را نيز به او سپرد و او را به سوى يزيد _ كه لعنت هاى خدا و لعنت كنندگان در آسمان ها و زمين ها بر او و پدرش باد _ فرستاد . ابو بُردة بن عوف اَزدى و طارق بن ابى ظبيان را نيز با گروهى از كوفيان ، همراه او روانه كرد ، تا آن كه با آن سرها در دمشق بر يزيد وارد شدند .

البداية و النهاية :هيچ شهيدى كشته نشد ، جز آن كه سرش را جدا كردند و آن را نزد ابن زياد آوردند . او هم آنها را براى يزيد بن معاويه در شام فرستاد .

مقتل الحسين عليه السلام ، خوارزمى_ به نقل از عِكرِمة بن خالد _: سر حسين عليه السلام را براى يزيد بن معاويه در دمشق آوردند و نصب كردند . يزيد گفت : نعمان بن بشير را برايم بياوريد . هنگامى كه نعمان آمد ، يزيد گفت : آنچه را عبيد اللّه بن زياد كرده است ، چگونه ديدى؟ نعمان گفت : جنگ ، دست به دست مى شود . يزيد گفت : ستايش ، خدايى را كه او را كشت ! نعمان گفت : امير مؤمنان ، كشتن حسين را دوست نداشت . و مقصودش [از امير مؤمنان] ، معاويه بود . يزيد گفت : اين ، پيش از شورش او بود و اگر بر معاويه مى شوريد ، به خدا سوگند ، او نيز اگر مى توانست ، وى را مى كشت .

ر . ك : ص 219 (فصل هفتم / روانه كردن خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله به شام) و ج 7 ص 241 (بخش هشتم / فصل نهم / احوال امام عليه السلام در لحظه هاى پايانى زندگى) و ص 265 (فصل نهم / قاتل امام عليه السلام در گزارش ها) .

.

ص: 32

4 / 8رَأسُ الإِمامِ عليه السلام في مَجلِسِ يَزيدَالملهوف عن زين العابدين عليه السلام :لَمّا أتَوا بِرَأسِ الحُسَينِ عليه السلام إلى يَزيدَ لَعَنَهُ اللّه ُ ، كانَ يَتَّخِذُ مَجالِسَ الشُّربِ ، ويَأتي بِرَأسِ الحُسَينِ عليه السلام ويَضَعُهُ بَينَ يَدَيهِ ويَشرَبُ عَلَيهِ . (1)

الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) عن يزيد بن أبي زياد :لَمّا اُتِيَ يَزيدُ بنُ مُعاوِيَةَ بِرَأسِ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام ، جَعَلَ يَنكُتُ بِمِخصَرَةٍ مَعَهُ سِنَّهُ ، ويَقولُ : ما كُنتُ أظُنُّ أبا عَبدِ اللّه ِ يَبلُغُ هذَا السِّنَّ . قالَ : وإذا لِحيَتُهُ ورَأسُهُ قَد فَصَلَ مِنَ الخِضابِ الأَسوَدِ . (2)

تاريخ اليعقوبي :وُضِعَ الرَّأسُ بَينَ يَدَي يَزيدَ ، فَجَعَلَ يَزيدُ يَقرَعُ ثَناياهُ بِالقَضيبِ . (3)

عيون أخبار الرضا عليه السلام عن عبد السلام بن صالح الهروي :سَمِعتُ أبَا الحَسَنِ عَلِيَّ بنَ موسَى الرِّضا عليه السلام يَقولُ : أوَّلُ مَنِ اتُّخِذَ لَهُ الفُقّاعُ (4) فِي الإِسلامِ بِالشّامِ يَزيدُ بنُ مُعاوِيَةَ لَعَنَهُ اللّه ُ ، فَاُحضِرَ وهُوَ عَلَى المائِدَةِ ، وقَد نَصَبَها عَلى رَأسِ الحُسَينِ عليه السلام ، فَجَعَلَ يَشرَبُهُ ويَسقي أصحابَهُ ، ويَقولُ لَعَنَهُ اللّه ُ : اِشرَبوا ، فَهذا شَرابٌ مُبارَكٌ ، ولَو لَم يَكُن مِن بَرَكَتِهِ إلّا أنّا أوَّلَ ما تَناوَلناهُ ورَأسُ عَدُوِّنا بَينَ أيدينا ، ومائِدَتُنا مَنصوبَةٌ عَلَيهِ ، ونَحنُ نَأكُلُهُ (5) ونُفوسُنا ساكِنَةٌ ، وقُلوبنا مُطمَئِنَّةٌ . فَمَن كانَ مِن شيعَتِنا فَليَتَوَرَّع عَن شُربِ الفُقّاعِ ، فَإِنَّهُ مِن شَرابِ أعدائِنا ، فَإِن لَم يَفعَل فَلَيسَ مِنّا ، ولَقَد حَدَّثَني أبي ، عَن أبيهِ ، عَن آبائِهِ ، عَن عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ عليه السلام ، قالَ : قالَ رَسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله : لا تَلبَسوا لِباسَ أعدائي ، ولا تَطعَموا مَطاعِمَ أعدائي ، ولا تَسلُكوا مَسالِكَ أعدائي ، فَتَكونوا أعدائي كَما هُم أعدائي . (6)

.


1- . الملهوف : ص 220 ؛ مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 72 عن زيد بن عليّ و محمّد ابن الحنفيّة .
2- . الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج 1 ص 488 ، سير أعلام النبلاء : ج 3 ص 320 نحوه .
3- . تاريخ اليعقوبي : ج 2 ص 245 .
4- . الفُقَّاعُ : شرابٌ يتّخذ من الشعير (لسان العرب : ج 8 ص 256 «فقع») .
5- . كذا ، والأنسب : «نأكلها» .
6- . عيون أخبار الرضا عليه السلام : ج 2 ص 23 ح 51 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 176 ح 24 .

ص: 33

4 / 8سر امام عليه السلام در مجلس يزيد

الملهوف_ از امام زين العابدين عليه السلام _: هنگامى كه سر حسين عليه السلام را براى يزيد _ كه خدا لعنتش كند _ آوردند ، مجلس هاى شراب مى آراست و سر حسين عليه السلام را مى آورد و جلوى خود مى نهاد و با حضور آن ، شراب مى نوشيد .

الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة)_ به نقل از يزيد بن ابى زياد _: هنگامى كه سر حسين بن على عليه السلام را براى يزيد آوردند ، با سرِ چوب دستى اش به دندان حسين عليه السلام مى زد و مى گفت : گمان نمى كردم كه ابا عبد اللّه به اين سن رسيده باشد ! موى [سپيدِ]سر ايشان ، از محاسنش كاملاً متمايز بود ؛ زيرا محاسن خود را سياه رنگ كرده بود .

تاريخ اليعقوبى :سر ، پيشِ روى يزيد نهاده شد و او با چوب دستى ، بر دندان هاى آن مى كوبيد .

عيون أخبار الرضا عليه السلام_ به نقل از عبد السلام بن صالح هِرَوى _: شنيدم امام رضا عليه السلام مى فرمايد : «نخستين كسى كه در روزگار اسلام ، برايش آبْ جو گرفتند ، يزيد بن معاويه _ كه خدا لعنتش كند _ در شام بود . آن را براى او و در سفره اى كه بر سر حسين عليه السلام برپا كرده بودند ، حاضر كردند و او آن را مى نوشيد و به همراهانش مى نوشاند و _ خدا لعنتش كند _ مى گفت : بنوشيد ! اين ، شرابى مبارك است و اگر تنها بركتش همين بود كه ما نخستين كسانى هستيم كه آن را به دست گرفته ايم و در حالى كه سرِ بريده دشمنمان پيش روى ما و سفره مان بر آن است ، با جان هايى آرام و دل هايى بى اضطراب مى خوريم ، كافى بود . پس هر كس پيرو ماست ، بايد از نوشيدن آبْ جو بپرهيزد ، كه آن از شراب هاى دشمنان ماست و اگر نپرهيزد ، از ما نيست ، كه پدرم از پدرش از پدرانش از على بن ابى طالب عليه السلام نقل كرد كه : پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : جامه دشمنان مرا نپوشيد و غذاهاى دشمنان مرا نخوريد و به راه دشمنان من نرويد ، كه شما هم مانند آنان ، دشمن من مى شويد » .

.

ص: 34

كتاب من لا يحضره الفقيه عن الفضل بن شاذان :سَمِعتُ الرِّضا عليه السلام : لَمّا حُمِلَ رَأسُ الحُسَينِ عليه السلام إلَى الشّامِ ، أمَرَ يَزيدُ _ لَعَنَهُ اللّه ُ _ فَوُضِعَ ، ونُصِبَ عَلَيهِ مائِدَةٌ ، فَأَقبَلَ هُوَ وأصحابُهُ يَأكُلونَ ، ويَشرَبونَ الفُقّاعَ ، فَلَمّا فَرَغوا أمَرَ بِالرَّأسِ ، فَوُضِعَ في طَستٍ تَحتَ سَريرِهِ ، وبُسِطَ عَلَيهِ رُقعَةُ الشِّطرَنجِ ، وجَلَسَ يَزيدُ _ لَعَنَهُ اللّه ُ _ يَلعَبُ بِالشِّطرَنجِ ، ويَذكُرُ الحُسَينَ بنَ عَلِيٍّ وأباهُ وجَدَّهُ صلى الله عليه و آله ويَستَهزِئُ بِذِكرِهِم ، فَمَتى قامَرَ صاحِبَهُ تَناوَلَ الفُقّاعَ فَشَرِبَهُ ثَلاثَ مَرّات ، ثُمَّ صَبَّ فَضلَتَهُ عَلى ما يَلِي الطَّستَ مِنَ الأَرضِ . فَمَن كانَ مِن شيعَتِنا فَليَتَوَرَّع عَن شُربِ الفُقّاعِ ، وَاللَّعبِ بِالشِّطرَنجِ ، ومَن نَظَرَ إلَى الفُقّاعِ أو إلَى الشِّطرَنجِ فَليَذكُرِ الحُسَينَ عليه السلام ، وَليَلعَن يَزيدَ وآلَ زِيادٍ ، يَمحُو اللّه ُ عز و جلبِذلِكَ ذُنوبَهُ ولَو كانَت بِعَدَدِ النُّجومِ . (1)

مثير الأحزان :كانَ يَزيدُ يَتَّخِذُ مَجالِسَ الشَّرابِ وَاللَّهوِ وَالقِيانِ (2) وَالطَّرَبِ ، ويُحضِرُ رَأسَ الحُسَينِ عليه السلام بَينَ يَدَيهِ . (3)

الكامل في التاريخ :اُدخِلَ نِساءُ الحُسَينِ عليه السلام عَلَيهِ [أي عَلى يَزيدَ ]وَالرَّأسُ بَينَ يَدَيهِ ، فَجَعَلَت فاطِمَةُ وسُكَينَةُ ابنَتَا الحُسَينِ عليه السلام تَتَطاوَلانِ لِتَنظُرا إلَى الرَّأسِ ، وجَعَلَ يَزيدُ يَتَطاوَلُ لِيَستُرَ عَنهُمَا الرَّأسَ . فَلَمّا رَأَينَ الرَّأسَ صِحنَ ، فَصاحَ نِساءُ يَزيدَ ، ووَلوَلَ بَناتُ مُعاوِيَةَ . (4)

.


1- . كتاب من لا يحضره الفقيه : ج 4 ص 419 ح 5915 ، عيون أخبار الرضا عليه السلام : ج 2 ص 22 ح 50 ، جامع الأخبار : ص 432 ح 1208 ، الدعوات : ص 162 ح 447 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 176 ح 23 .
2- . القَيْنَةُ : كثيرا مّا تُطلق على المغنّية من الإماء (النهاية : ج 4 ص 135 «قين») .
3- . مثير الأحزان : ص 103 .
4- . الكامل في التاريخ : ج 2 ص 577 .

ص: 35

كتاب من لا يحضره الفقيه_ به نقل از فضل بن شادان _: شنيدم امام رضا عليه السلام مى فرمايد : «هنگامى كه سر حسين عليه السلام را به شام بردند ، يزيد _ كه خدا لعنتش كند _ فرمان داد آن را بر زمين بگذارند و در كنار آن ، سفره انداخت و او و همراهانش به خوردن و نيز نوشيدن آبْ جو پرداختند و چون فارغ شدند ، فرمان داد سر را در تَشتى زير تخت بگذارند و بساط شطرنج را در كنار آن گشود . يزيد _ كه خدا لعنتش كند _ به شطرنج بازى نشست و حسين بن على عليه السلام و پدر و پدربزرگش صلى الله عليه و آله را ياد مى كرد و مسخره شان مى نمود و هر گاه همبازى اش را در قمار مى برد ، آبْ جو را مى گرفت و آن را سه جرعه مى نوشيد و سپس ته مانده اش را نزديك تشت بر زمين مى ريخت . پس هر كه شيعه ماست ، بايد از نوشيدن آبْ جو و قماربازى با شطرنج بپرهيزد . هر كس كه به آبْ جو يا شطرنج نگريست ، حسين عليه السلام را به ياد آوَرَد و يزيد و خاندانِ زياد را لعنت كند كه خداى عزوجل گناهانش را به خاطر آن محو مى كند ، حتّى اگر به تعداد ستارگان باشد» .

مثير الأحزان :يزيد ، مجلس هاى باده نوشى و لهو و لعب و آوازخوانى ترتيب مى داد و سر حسين عليه السلام را نزد خود مى گذاشت .

الكامل فى التاريخ :زنانِ خاندان حسين عليه السلام را بر يزيد وارد كردند ، در حالى كه سر ، پيش رويش بود . فاطمه و سَكينه ، دختران حسين عليه السلام ، گردن كشيدند تا سر را ببينند و يزيد مى كوشيد تا سر را از آنها پنهان كند ؛ امّا هنگامى كه سر را ديدند ، فرياد كشيدند . زنان يزيد نيز فرياد زدند و دختران معاويه فرياد و وِلوله كردند .

.

ص: 36

تاريخ الطبري عن عوانة بن الحكم الكلبي :لَمّا نَظَرَ يَزيدُ إلى رَأسِ الحُسَينِ عليه السلام قالَ : يُفَلِّقنَ هاما مِن رِجالٍ أعِزَّةٍعَلَينا وهُم كانوا أعَقَّ وأظلَما ثُمَّ قالَ : أتَدرونَ مِن أينَ اُتِيَ هذا [أيِ الحُسَينُ عليه السلام ] ؟ قالَ : أبي عَلِيٌّ خَيرٌ مِن أبيهِ ، واُمّي فاطِمَةُ خَيرٌ مِن اُمِّهِ ، وجَدّي رَسولُ اللّه ِ خَيرٌ مِن جَدِّهِ ، وأنَا خَيرٌ مِنهُ ، وأحَقُّ بِهذَا الأَمرِ مِنهُ . فَأَمّا قَولُهُ أبوهُ خَيرٌ مِن أبي فَقَد حاجَّ أبي أباهُ ، وعَلِمَ النّاسُ أيُّهُما حُكِمَ لَهُ ، وأمّا قَولُهُ : اُمّي خَيرٌ مِن اُمِّهِ ، فَلَعَمري فاطِمَةُ ابنَةُ رَسولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله خَيرٌ مِن اُمّي ، وأمّا قَولُهُ : جَدّي خَيرٌ مِن جَدِّهِ ، فَلَعَمري ما أحَدٌ يُؤمِنُ بِاللّه ِ وَاليَومِ الآخِرِ يَرى لِرَسولِ اللّه ِ فينا عَدلاً ولا نِدّا ، ولكِنَّهُ إنَّما اُتِيَ مِن قِبَلِ فِقهِهِ ، ولَم يَقرَأ : «قُلِ اللَّهُمَّ مَ__لِكَ الْمُلْكِ تُؤْتِى الْمُلْكَ مَن تَشَاءُ وَتَنزِعُ الْمُلْكَ مِمَّن تَشَاءُ وَتُعِزُّ مَن تَشَاءُ وَتُذِلُّ مَن تَشَاءُ بِيَدِكَ الْخَيْرُ إِنَّكَ عَلَى كُلِّ شَىْ ءٍ قَدِيرٌ» (1) . (2)

الفتوح :اُتِيَ بِالرَّأسِ حَتّى وُضِعَ بَينَ يَدَي يَزيدَ بنِ مُعاوِيَةَ في طَشتٍ مِن ذَهَبٍ ، قالَ : فَجَعَلَ يَنظُرُ إلَيهِ وهُوَ يَقولُ : نُفَلِّقُ هاما مِن رِجالٍ أعِزَّةٍعَلَينا وهُم كانوا أعَقَّ وأظلَما قالَ : ثُمَّ أقبَلَ عَلى أهلِ مَجلِسِهِ ، وقالَ : هذا كانَ يَفتَخِرُ عَلَيَّ ويَقولُ : أبي خَيرٌ مِن أبِ يَزيدَ ، واُمّي خَيرٌ مِن اُمِّهِ ، وجَدّي خَيرٌ مِن جَدِّ يَزيدَ ، وأنَا خَيرٌ مِن يَزيدَ ، فَهذَا الَّذي قَتَلَهُ . فَأَمّا قَولُهُ : إنَّ أبي خَيرٌ مِن أبِ يَزيدَ ، فَقَد حاجَّ أبي أباهُ ، فَقَضَى اللّه ُ لِأَبي عَلى أبيهِ . وأمّا قَولُهُ : إنَّ اُمّي خَيرٌ مِن اُمِّ يَزيدَ ، فَلَعَمري إنَّهُ صَدَقَ ، إنَّ فاطِمَةَ بِنتَ رَسولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله خَيرٌ مِن اُمّي . وأمّا قَولُهُ : بِأَنَّ جَدّي خَيرٌ مِن جَدِّ يَزيدَ ، فَلَيسَ أحَدٌ يُؤمِنُ بِاللّه ِ وَاليَومِ الآخِرِ يقَولُ إنَّهُ خَيرٌ مِن مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله . وأمّا قَولُهُ : خَيرٌ مِنّي ، فَلَعَلَّهُ لَم يَقرَأ هذِهِ الآيَةَ : «قُلِ اللَّهُمَّ مَ__لِكَ الْمُلْكِ _ إلى _ قَدِيرٌ» (3) . (4)

.


1- . آل عمران : 26 .
2- . تاريخ الطبري : ج 5 ص 463 ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 577 ، الفصول المهمّة : ص 191 ، البداية والنهاية : ج 8 ص 195 كلّها نحوه .
3- . آل عمران: 26.
4- . الفتوح : ج 5 ص 128 ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 57 .

ص: 37

تاريخ الطبرى_ به نقل از عَوانة بن حَكَم كلبى _: هنگامى كه يزيد به سر حسين عليه السلام نگريست ، گفت : سر مردانى را مى شكافند كه در نزد ما عزيزند ؛ولى آنان نافرمان ترين و ستمكارترين بودند . سپس گفت : آيا مى دانيد اين [بلا]بر سر حسين ، از كجا آمده است ؟ او (حسين) [در باره من] گفت : «پدرم على ، بهتر از پدر اوست و مادرم فاطمه ، بهتر از مادر اوست و جدّم پيامبر خدا ، بهتر از جدّ اوست و من ، بهتر از او و سزاوارتر از او به اين امر (خلافت) هستم» . امّا سخن او كه : پدرش بهتر از پدر من است ، پدرم با پدر او گفتگو كرد و مردم دانستند كه به سود چه كسى حكم داده شد ، و سخن او كه : «مادرم از مادرش بهتر است» ، به جانم سوگند كه فاطمه دختر پيامبر خدا ، بهتر از مادر من است ، و سخنش كه : «جدّم بهتر از جدّ اوست» ، به جانم سوگند كه در ميان ما ، هيچ ايمان آورنده اى به خدا و روز قيامت ، همبر و همسانى براى پيامبر خدا نمى بيند . [او به خاطر اينها بلا نديد؛]بلكه از اين رو بود كه ندانست و نخواند كه : «بگو : خدايا ، اى مالك حكومت ها ! به هر كس بخواهى ، حكومت مى بخشى و از هر كس بخواهى ، حكومت را مى گيرى . هر كس را بخواهى ، عزّت مى دهى و هر كس را بخواهى ، خوار مى كنى . تمام خوبى ها ، به دست توست . تو بر هر چيزى توانايى» .

الفتوح :سر را آوردند و پيش روى يزيد بن معاويه در تَشتى از طلا نهادند . يزيد به آن مى نگريست و مى گفت : سر مردانى را مى شكافيم كه نزد ما عزيزند ؛ولى آنان نافرمان ترين و ستمكارترين بودند . سپس رو به اهل مجلس كرد و گفت : اين [حسين]، بر من فخر مى فروخت و مى گفت : «پدرم بهتر از پدر يزيد است و مادرم بهتر از مادر او و جدّم بهتر از جدّ يزيد است و من از يزيد ، بهترم» ، و اين [فخرفروشى اش]است كه او را كشته است . امّا سخنش كه : «پدرم بهتر از پدر يزيد است» ، پدرم با پدر او مناظره كرد و خداوند به نفع پدرم در برابر على ، حكم نمود . و سخنش كه : «مادرم از مادر يزيد ، بهتر است» ، به جانم سوگند ، او راست مى گويد . فاطمه دختر پيامبر خدا ، از مادر من ، بهتر است . و سخنش كه : «جدّم بهتر از جدّ يزيد است» ، هيچ مؤمن به خدا و روز قيامتى نمى گويد كه بهتر از محمّد است . و سخنش كه : «بهتر از من است» ، شايد اين آيه را نخوانده است كه : «بگو : خدايا ! اى مالك حكومت ها ! تويى كه به هر كه بخواهى، فرمان روايى مى بخشى و از هر كه بخواهى، فرمان روايى را باز مى ستانى و هر كه را بخواهى عزّت مى بخشى و هر كه را بخواهى، خوار مى گردانى. همه خوبى ها به دست توست و تو بر هر چيزى توانايى» .

.

ص: 38

4 / 9بَعثُ يَزيدَ رَأسِ الإِمامِ عليه السلام إلى نِسائِهِأنساب الأشراف :بَعَثَ يَزيدُ بِرَأسِ الحُسَينِ عليه السلام إلى نِسائِهِ ، فَأَخَذَتهُ عاتِكَةُ ابنَتُهُ وهِيَ اُمُّ يَزيدَ بنِ عَبدِ المَلِكِ ، فَغَسَلَتهُ ودَهَنَتهُ وطَيَّبَتهُ . فَقالَ لَها يَزيدُ : ما هذا ؟ قالَت : بَعَثتَ إلَيَّ بِرَأسِ ابنِ عَمّي شَعِثا ، فَلَمَمتُهُ وطَيَّبتُهُ . (1)

شرح الأخبار عن عليّ بن الحسين [زين العابدين] عليه السلام :أمَرَ [يَزيدُ] بِالنِّسوَةِ فَاُدخِلنَ إلى نِسائِهِ ، ثُمَّ أمَرَ بِرَأسِ الحُسَينِ عليه السلام ، فَرُفِعَ عَلى سِنِّ قَناةٍ ، فَلَمّا رَأَينَ ذلِكَ نِساؤُهُ أعوَلنَ . فَدَخَلَ _ اللَّعينُ _ يَزيدُ عَلى نِسائِهِ ، فَقالَ : ما لَكُنَّ لا تَبكينَ مَعَ بَناتِ عَمِّكُنَّ ؟ وأمَرَهُنَّ أن يُعوِلنَ مَعَهُنَّ ؛ تَمَرُّدا عَلَى اللّه ِ عز و جل ، وَاستِهزاءً بِأَولِياءِ اللّه ِ عليهم السلام ثُمَّ قالَ : نُفَلِّقُ هاما مِن رِجالٍ أعِزَّةٍعَلَينا وهُم كانوا أعَقَّ وأظلَما صَبرَنا وكانَ الصَّبرُ مِنّا سَجِيَّةًبِأَسيافِنا يَفرينَ (2) هاما ومِعصَما وجَعَلَ يَستَفرِهُ الطَّرَبَ وَالسُّرورَ ، وَالنِّسوَةُ يَبكينَ وَيَندُبنَ ، وَنِساؤُهُ يُعوِلنَ مَعَهُنَّ ، وَهُوَ يَقولُ : شَجِيٌّ (3) بَكى شجوَةً فاجِعاقَتيلاً وباكٍ عَلى مَن قَتَل فَلَم أرَ كَاليَومِ في مَأثَمٍكانَ الظَّبا بِهِ وَالنَّفَل (4) . (5)

.


1- . . أنساب الأشراف : ج 3 ص 416 وراجع : تذكرة الخواصّ : ص 261 .
2- . الفَرْيُ : القَطْعُ (النهاية : ج 3 ص 442 «فرا») .
3- . شَجِيَ : حَزِنَ ، وشجيّ بالتثقيل : حزين (المصباح المنير : ص 306 «شجِيَ») .
4- . النَّفَلُ : الغنيمة (النهاية : ج 5 ص 99 «نفل») .
5- . شرح الأخبار : ج 3 ص 158 ح 1089 .

ص: 39

4 / 9يزيد ، سر امام عليه السلام را براى زنانش مى فرستد

أنساب الأشراف :يزيد ، سر حسين عليه السلام را براى زنانش فرستاد و عاتكه دخترش _ كه بعدها ، مادر يزيد بن عبد الملك شد _ ، آن را گرفت و شست و روغن ماليد و خوش بويش كرد . يزيد به او گفت : اين ، چه كارى است ؟ گفت : سر پسرعمويم را آشفته و پريشان برايم فرستادى . آن را مرتّب و خوش بو كردم .

شرح الأخبار_ از امام زين العابدين عليه السلام _: يزيد ، فرمان داد كه زنانِ خاندان حسين عليه السلام را بر زنان حرمش وارد كنند و سپس فرمان داد كه سر حسين عليه السلام را بياورند و بر سرِ نيزه برافرازند . هنگامى كه زنانِ حسين عليه السلام آن را ديدند ، صدايشان را بلند كردند و يزيدِ ملعون ، بر زنانش وارد شد و گفت : چرا شما با دختر عموهايتان نمى گرييد؟ و به آنان فرمان داد كه از سر نافرمانى خداى عز و جل و ريشخند اولياى خدا ، همراه آنان ناله كنند . سپس گفت : سر مردانى را مى شكافيم كه نزد ما عزيزند ؛ولى آنان نافرمان ترين و ستمكارترين بودند . ما شكيب ورزيديم و شكيبايى ، خوى ماست .با شمشيرهاى ما ، دست و سر مى برند . او خود به شادى و سُرور پرداخت و زنان [حسين عليه السلام]مى گريستند و ناله مى زدند و زنان يزيد با آنها مى ناليدند ، و يزيد مى گفت : غم زده اى ، از غمى سنگين بر كُشته اى گريستو بر كُشنده نيز گريان است ! تا كنون مجلس ماتمى مانند امروز نديده بودمكه زنانِ من [كه فاتحم]و زنانِ به غنيمت گرفته شده ، در آن ، گرد هم باشند .

.

ص: 40

4 / 10رَأسُ الإِمامِ عليه السلام مَصلوبا بِدِمَشقَسير أعلام النبلاء عن أبي حمزة بن يزيد الحضرمي :حَدَّثَني بَعضُ أهلِنا أنَّهُ رَأى رَأسَ الحُسَينِ عليه السلام مَصلوبا بِدِمَشقَ ثَلاثَةَ أيّامٍ . (1)

مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي عن عكرمة بن خالد :اُتِيَ بِرَأسِ الحُسَينِ عليه السلام إلى يَزيدَ بنِ مُعاوِيَةَ بِدِمَشقَ ، فَنُصِبَ . (2)

.


1- . سير أعلام النبلاء : ج 3 ص 319 ، تاريخ دمشق : ج 69 ص 160 ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 75 نحوه ؛ الأمالي للشجري : ج 1 ص 176 .
2- . مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 59 وراجع : تاريخ دمشق : ج 16 ص 180 .

ص: 41

4 / 10آويختن سر امام عليه السلام در دمشق

سير أعلام النبلاء_ به نقل از ابو حمزة بن يزيد حَضرَمى _: يكى از خويشان ما ، برايم گفت كه ديده است سر حسين عليه السلام را سه روز در دمشق جبر [ايى]نصب كردند .

مقتل الحسين عليه السلام ، خوارزمى_ به نقل از عِكرِمة بن خالد _: سر حسين عليه السلام را در دمشق براى يزيد بن معاويه آوردند و نصب كردند .

.

ص: 42

مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي عن أبي مخنف وغيره :إنَّ يَزيدَ أمَرَ أن يُصلَبَ الرَّأسُ الشَّريفُ عَلى بابِ دارِهِ . (1)

صبح الأعشى :وعُلِّقَ رَأسُ الحُسَينِ عليه السلام [في دِمَشقَ] عِندَ قَتلِهِ ، فِي المَكانِ الَّذي عُلِّقَ عَلَيهِ رَأسُ يَحيَى بنِ زَكَرِيّا عليه السلام . (2)

4 / 11تَسييرُ رأس الإمام عليه السلام فِي البُلدانِالملهوف عن بشير بن حذلم عن عليّ بن الحسين [زين العابدين] عليه السلام :إنَّ اللّه َ تَعالى _ ولَهُ الحَمدُ _ ابتَلانا بِمَصائِبَ جَليلَةٍ ، وثُلمَةٍ فِي الإِسلامِ عَظيمَةٍ ، قُتِلَ أبو عَبدِ اللّه ِ عليه السلام وعِترَتُهُ ، وسُبِيَ نِساؤُهُ وصِبيَتُهُ ، وداروا بِرَأسِهِ فِي البُلدانِ مِن فَوقِ عامِلِ السِّنانِ ، وهذِهِ الرَّزِيَّةُ الَّتي لا مِثلَها رَزِيَّةٌ . (3)

شرح الأخبار :أمَرَ يَزيدُ اللَّعينُ بِرَأسِ الحُسَينِ عليه السلام ، فَطيفَ بِهِ في مَدائِنِ الشّامِ وغَيرِها . (4)

راجع : ص 24 (تسيير رؤوس الشهداء في الكوفة) و ص 84 (الفصل الخامس / قراءة القرآن على الرمح) .

.


1- . مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 73 ؛ بحار الأنوار : ج 45 ص 142 .
2- . صبح الأعشى : ج 4 ص 97 .
3- . الملهوف : ص 229 ، مثير الأحزان : ص 113 وليس فيه ذيله ، بحار الأنوار : ج 45 ص 148 .
4- . شرح الأخبار : ج 3 ص 159 .

ص: 43

مقتل الحسين عليه السلام ، خوارزمى_ به نقل از ابو مخنف و جز او _: يزيد ، فرمان داد كه سر شريفِ حسين عليه السلام را بر درِ خانه اش بياويزند .

صبح الأعشى :پس از كشتن حسين عليه السلام ، سرش را در دمشق آويختند ؛ همان جايى كه سر يحيى بن زكريّا را آويختند .

4 / 11چرخاندن سر امام عليه السلام در شهرها

الملهوف_ به نقل از بشير بن حَذلَم ، از امام زين العابدين عليه السلام _: خداوند متعال _ كه ستايش ، ويژه اوست _ ، ما را به مصيبت هايى بزرگ و شكافى سترگ در اسلام ، مبتلا نمود . ابا عبد اللّه عليه السلام و خاندانش كشته شدند ، زنان و فرزندانش اسير گشتند و سرش را در شهرها بر فراز نيزه ها چرخاندند و اين ، مصيبتى است كه مانند ندارد .

شرح الأخبار :يزيد ملعون ، فرمان داد كه سر حسين عليه السلام را در شهرهاى شام و جز آن بچرخانند .

ر . ك : ص 25 (گرداندن سرهاى شهدا در كوفه) و ص 85 (فصل پنجم / قرآن خواندن بر سر نيزه) .

.

ص: 44

4 / 12ما رُوِيَ في مَدفَنِ رَأسِ سَيِّدِ الشُّهَداءِ عليه السلام4 / 12 _ 1النَّجَفُ جَنبُ قَبرِ أميرِ المُؤمِنينَ عليه السلامكامل الزيارات عن عليّ بن أسباط رفعه :قالَ أبو عَبدِ اللّه ِ [الصّادِقُ] عليه السلام : إنَّكَ إذا أتَيتَ الغَرِيَّ رَأَيتَ قَبرَينِ ، قَبرا كَبيرا ، وقَبرا صَغيرا ، فَأَمَّا الكَبيرُ فَقَبرُ أميرِ المُؤمِنينَ ، وأمَّا الصَّغيرُ فَرَأسُ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليهماالسلام . (1)

الكافي عن يزيد بن عمر بن طلحة :قالَ لي أبو عَبدِ اللّه ِ [الصّادِقُ] عليه السلام وهُوَ بِالحيرَةِ (2) : أما تُريدُ ما وَعَدتُكَ ؟ قُلتُ : بَلى _ يَعنِي الذَّهابَ إلى قَبرِ أميرِ المُؤمِنينَ صَلَواتُ اللّه ِ عَلَيهِ _ قالَ : فَرَكِبَ ورَكِبَ إسماعيلُ ورَكِبتُ مَعَهُما ، حَتّى إذا جازَ الثَّوِيَّةَ ، (3) وكانَ بَينَ الحيرَةِ وَالنَّجَفِ عِندَ ذَكَواتٍ (4) بيضٍ ، نَزَلَ ونَزَلَ إسماعيلُ ونَزَلتُ مَعَهُما ، فَصَلّى وصَلّى إسماعيلُ وصَلَّيتُ . فَقالَ لِاءِسماعيلَ : قُم فَسَلِّم عَلى جَدِّكَ الحُسَينِ عليه السلام ، فَقُلتُ : جُعِلتُ فِداكَ ، ألَيسَ الحُسَينُ بِكَربَلاءَ ؟ فَقالَ : نَعَم ، ولكِن لَمّا حُمِلَ رَأسُهُ إلَى الشّامِ سَرَقَهُ مَولىً لَنا ، فَدَفَنَهُ بِجَنبِ أميرِ المُؤمِنينَ عليه السلام . (5)

.


1- . كامل الزيارات : ص 84 ح 82 ، فرحة الغريّ (طبعة مركز الغدير) : ص 32 _ 88 ، بحار الأنوار : ج 100 ص 242 ح 22 .
2- . الحِيْرَةُ : مدينة كانت على ثلاثة أميال من الكوفة على موضع يقال له النجف (معجم البلدان : ج 2 ص 328) وراجع : الخريطة رقم 4 في آخر مجلد 5 .
3- . الثَّوِيَّةُ : ويقال بلفظ التصغير ، موضع قريب من الكوفة (معجم البلدان : ج 2 ص 87) .
4- . الذَكَواتُ : جمع ذَكْوَة : الجمرة المُلتهبة من الحصى ، ومنه الحديث : قبر عليّ عليه السلام بين ذَكَوات بيض (مجمع البحرين : ج 1 ص 642 «ذكا») .
5- . الكافي : ج 4 ص 571 ح 1 ، كامل الزيارات : ص 83 ح 80 ، الغارات : ج 2 ص 852 ، فرحة الغريّ : ص 64 كلاهما عن زيد بن طلحة ، بحار الأنوار : ج 45 ص 178 ح 28 .

ص: 45

4 / 12روايات گوناگون در باره محلّ دفن سرِ سيّدالشهداء عليه السلام
4 / 12 _ 1نجف ، كنار قبر امير مؤمنان عليه السلام

كامل الزيارات_ به نقل از على بن اَسباط كه حديث را به امام صادق عليه السلام مى رساند _: هنگامى كه به نجف مى آيى ، دو قبر مى بينى : قبرى بزرگ و قبرى كوچك . قبر بزرگ ، قبر امير مؤمنان عليه السلام است و قبر كوچك ، [محلّ دفن] سرِ حسين بن على عليه السلام است .

الكافى_ به نقل از يزيد بن عمر بن طلحه _: امام صادق عليه السلام در حيره (1) به من فرمود : «آيا آنچه را به تو وعده دادم ، نمى خواهى ؟» . گفتم : چرا . مقصود امام عليه السلام ، رفتن به قبر سوى امير مؤمنان _ كه درودهاى خدا بر او باد _ بود . امام عليه السلام و [فرزندش]اسماعيل ، سوار شدند و من نيز همراه آنان ، سوار شدم . رفتيم تا به ثَويّه ، جايى در نزديكى كوفه و ميان حيره و نجف _ كه پر از درّ نجف بود _ ، رسيديم . امام عليه السلام و اسماعيل ، فرود آمدند و من نيز با آن دو ، فرود آمدم . امام عليه السلام نماز خواند و اسماعيل ، نماز خواند و من نيز نماز خواندم . امام عليه السلام به اسماعيل فرمود : «برخيز و بر جدّت حسين عليه السلام ، سلام بده» . گفتم : فدايت شوم ! آيا حسين در كربلا نيست ؟ فرمود : «چرا ؛ امّا هنگامى كه سرش را به شام بردند ، يكى از وابستگان ما ، آن را ربود و در كنار امير مؤمنان عليه السلام به خاك سپرد» .

.


1- . شهرى در سه ميلى كوفه كه نزديك جايى به نام نجف بوده و اكنون ، نجف ناميده مى شود (ر . ك : نقشه شماره 4 در پايان جلد 5) .

ص: 46

تهذيب الأحكام عن عبد اللّه بن طلحة النهدي :دَخَلتُ عَلى أبي عَبدِ اللّه ِ [الصّادِقِ] عليه السلام _ فَذَكَرَ حَديثا ، فَحَدَّثناهُ _ قالَ : فَمَضَينا مَعَهُ _ يَعني أبا عَبدِ اللّه ِ عليه السلام _ حَتَّى انتَهَينا إلَى الغَرِيِّ ، قالَ : فَأَتى مَوضِعا ، فَصَلّى . ثُمَّ قالَ لِاءِسماعيلَ : قُم فَصَلِّ عِندَ رَأسِ أبيكَ الحُسَينِ عليه السلام ، قُلتُ : ألَيسَ قَد ذُهِبَ بِرَأسِهِ إلَى الشّامِ ؟ قالَ : بَلى ، ولكِن فُلانٌ مَولانا سَرَقَهُ ، فَجاءَ بِهِ ، فَدَفَنَهُ هاهُنا . (1)

الكافي عن أبان بن تغلب :كُنتُ مَعَ أبي عَبدِ اللّه ِ [الصّادِقِ] عليه السلام ، فَمَرَّ بِظَهرِ الكوفَةِ ، فَنَزَلَ فَصَلّى رَكعَتَينِ ، ثُمَّ تَقَدَّمَ قَليلاً ، فَصَلّى رَكعَتَينِ ، ثُمَّ سارَ قَليلاً ، فَنَزَلَ فَصَلّى رَكعَتَينِ ، ثُمَّ قالَ : هذا مَوضِعُ قَبرِ أميرِ المُؤمِنينَ عليه السلام ، قُلتُ : جُعِلتُ فِداكَ ، وَالمَوضِعَينِ اللَّذَينِ صَلَّيتَ فيهِما ؟ قالَ : مَوضِعُ رَأسِ الحُسَينِ عليه السلام ومَوضِعُ مَنزِلِ القائِمِ عليه السلام . (2)

كامل الزيارات عن يونس بن ظبيان :كُنتُ عِندَ أبي عَبدِ اللّه ِ [الصّادِقِ] عليه السلام بِالحيرَةِ أيّامَ مَقدَمِهِ عَلى أبي جَعفَرٍ في لَيلَةٍ صَحيانَةٍ (3) مُقمِرَةٍ ، قالَ : فَنَظَرَ إلَى السَّماءِ ، فَقالَ : يا يونُسُ ، أما تَرى هذِهِ الكَواكِبَ ما أحسَنَها ، أما إنَّها أمانٌ لِأَهلِ السَّماءِ ، ونَحنُ أمانٌ لِأَهلِ الأَرضِ ، ثُمَّ قالَ : يا يونُسُ ، فَمَرَّ بِإِسراجِ البَغلِ وَالحِمارِ ، فَلَمّا اُسرِجا، قالَ : يا يُونُسُ ، أيُّهُما أحَبُّ إلَيكَ البَغلُ أوِ الحِمارُ ؟ قالَ : فَظَنَنتُ أنَّ البَغلَ أحَبُّ إلَيهِ لِقُوَّتِهِ ، فَقُلتُ : الحِمارُ ، فَقالَ : اُحِبُّ أن تُؤثِرَني بِهِ ، قُلتُ : قَد فَعَلتُ ، فَرَكِبَ ورَكِبتُ . ولَمّا خَرَجنا مِنَ الحيرَةِ ، قالَ : تَقَدَّم يا يونُسُ ، قالَ : فَأَقبَلَ يَقولُ : تَيامَن ، تَياسَر ، فَلَمَّا انتَهَينا إلَى الذَّكَواتِ الحُمُرِ ، قالَ : هُوَ المَكانُ ، قُلتُ : نَعَم ، فَتَيامَنَ ، ثُمَّ قَصَدَ إلى مَوضِعٍ فيهِ ماءٌ وعَينٌ ، فَتَوَضَّأَ ، ثُمَّ دَنا مِن أكَمَةٍ ، (4) فَصَلّى عِندَها ، ثُمَّ مالَ عَلَيها وبَكى ، ثُمَّ مالَ إلى أكَمَةٍ دونَها ، فَفَعَلَ مِثلَ ذلِكَ ، ثُمَّ قالَ : يا يونُسُ ، اِفعَل مِثلَ ما فَعَلتُ ، فَفَعَلتُ ذلِكَ . فَلَمّا تَفَرَّغتُ قالَ لي : يا يونُسُ ، تَعرِفُ هذَا المَكانَ ؟ فَقُلتُ : لا ، فَقالَ : المَوضِعُ الَّذي صَلَّيتُ عِندَهُ أوَّلاً هُوَ قَبرُ أميرِ المُؤمِنينَ عليه السلام ، وَالأَكَمَةُ الاُخرى رَأسُ الحُسَينِ بنِ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ عليه السلام ، إنَّ المَلعونَ عُبَيدَ اللّه ِ بنَ زِيادٍ لَعَنَهُ اللّه ُ ، لَمّا بَعَثَ بِرَأسِ الحُسَينِ عليه السلام إلَى الشّامِ رُدَّ إلَى الكوفَةِ ، فَقالَ : أخرِجوهُ عَنها لا يُفتَن بِهِ أهلُها ، فَصَيَّرَهُ اللّه ُ عِندَ أميرِ المُؤمِنينَ عليه السلام ، فَالرَّأسُ مَعَ الجَسَدِ وَالجَسَدُ مَعَ الرَّأسِ (5) . (6)

.


1- . تهذيب الأحكام : ج 6 ص 35 ح 72 ، روضة الواعظين : ص 450 عن عبد اللّه بن طلحة النهدي ، فرحة الغريّ : ص 65 ، بحار الأنوار : ج 100 ص 249 ح 40 .
2- . الكافي : ج 4 ص 572 ح 2 ، كامل الزيارات : ص 83 ح 81 ، فرحة الغريّ : ص 57 ، بحار الأنوار : ج 100 ص 241 ح 20 .
3- . صحيانة : أي لا غيم فيها (راجع : الصحاح : ج 6 ص 2399 «صحا») .
4- . الأَكَمَةُ : التلّ . . . أو هي دون الجبال ، أو الموضع الذي يكون أشدّ ارتفاعا ممّا حوله ، وهو غليظ (تاج العروس : ج 16 ص 23 «أكم») .
5- . قال العلّامة المجلسي قدس سره : قوله عليه السلام : «فالرأس مع الجسد» ، أي بعدما دفن الرأس هنا ألحقه اللّه بالجسد ، وإنّما يزار ويصلّى هاهنا لكونه محلّاً للرأس المقدّس وقتا مّا ، ويحتمل على بعد أن يكون المراد أن جسد أمير المؤمنين صلوات اللّه عليه كالجسد لهذا الرأس الشريف ، فكأنّ الرأس لم يفارق الجسد ، واللّه يعلم (بحار الأنوار : ج 100 ص 243 ح 26) .
6- . كامل الزيارات : ص 86 ح 86 ، بحار الأنوار : ج 100 ص 243 ح 26 .

ص: 47

تهذيب الأحكام_ به نقل از عبد اللّه بن طلحه نَهْدى _: بر امام صادق عليه السلام در آمدم . امام عليه السلام سخنى گفت و ما نيز با او سخن گفتيم و با ايشان رفتيم تا به نجف رسيديم . امام عليه السلام به جايى رفت و نماز خواند و سپس به اسماعيل [فرزندش]فرمود : «برخيز و نزد سر پدرت حسين عليه السلام نماز بخوان» . من گفتم : مگر سر حسين عليه السلام را به شام نبردند ؟ فرمود : «چرا ؛ امّا فلان وابسته ما آن را ربود و آورد و اين جا به خاك سپرد» .

الكافى_ به نقل از اَبان بن تَغلِب _: با امام صادق عليه السلام بودم كه بر پشت كوفه گذشت و فرود آمد و دو ركعت نماز خواند . سپس اندكى جلو رفت و دو ركعت نماز خواند . سپس اندكى راه رفت و فرود آمد و دو ركعت نماز خواند و آن گاه فرمود : «اين جا ، جايگاه قبر امير مؤمنان عليه السلام است» . گفتم : فدايت شوم ! آن دو جا كه نماز خواندى ، چه ؟ فرمود : «جايگاه سر حسين عليه السلام و منزلگاه [امام] قائم عليه السلام بود» .

كامل الزيارات_ به نقل از يونس بن ظَبْيان _: در روزگارى كه امام صادق عليه السلام در حيره نزد منصور دوانيقى آمده بود ، شبى صاف و مهتابى نزد امام عليه السلام بودم . امام عليه السلام به آسمان نگريست و فرمود : «اى يونس ! آيا اين ستارگان را نمى بينى كه چه زيبا هستند؟ هان كه آنها ايمنى بخش ساكنان آسمان اند و ما ايمنى بخش زمينيان هستيم» . سپس فرمود : «اى يونس !» و به زين كردن استر و درازگوش پرداخت و چون زين شدند ، فرمود : «اى يونس ! كدام را بيشتر دوست دارى : استر يا درازگوش را؟» . [چون]گمان كردم كه امام عليه السلام استر را به دليل نيرومندى اش بيشتر دوست دارد ، گفتم : درازگوش را . فرمود : «دوست دارم آن را براى من بگذارى» . گفتم : چنين كردم . امام عليه السلام سوار شد و من نيز سوار شدم . هنگامى كه از حيره بيرون رفتيم ، فرمود : «اى يونس ! جلو برو» . امام عليه السلام [به دنبالم]مى آمد و مى فرمود : «به راست برو . به چپ برو» . و چون به سنگ ريزه هاى [جواهر]سرخ رسيديم ، فرمود : «همين جاست» . گفتم : آرى . امام عليه السلام به راست رفت و آهنگ جايى را كرد كه آب و چشمه اى داشت . وضو گرفت و به تپّه اى نزديك شد و نزد آن ، نماز خواند و سپس روى آن رفت و گريست . سپس به تپّه اى پايين تر از آن رفت و آن جا هم چنين كرد و سپس فرمود : «اى يونس ! همان كارى را كه من كردم ، بكن» . من نيز چنان كردم . چون فراغت يافتم ، به من فرمود : «اى يونس ! اين جا را مى شناسى؟» . گفتم : نه . فرمود : «جايى كه اوّل در آن جا نماز خواندم ، قبر امير مؤمنان عليه السلام است و تپّه ديگر ، [مدفنِ]سر حسين بن على بن ابى طالب عليه السلام است . عبيد اللّه بن زياد ملعون _ كه خدا ، لعتنش كند _ ، سر حسين عليه السلام را به شام فرستاد . [سر امام عليه السلام]به كوفه باز گردانده شد و ابن زياد گفت : آن را از كوفه بيرون ببريد تا كوفيان ، مفتون آن نشوند . خداوند نيز ، آن را به نزد امير مؤمنان عليه السلام رساند . پس ، سر با بدن است و بدن با سر» . (1)

.


1- . مى دانيم كه پيكر مطهّر امام حسين عليه السلام در كربلا مدفون است . از اين رو ، علّامه مجلسى ، در توجيه اين سخن مى گويد : «عبارتِ سر با بدن است ، يعنى پس از دفن سر ، خداوند ، آن را به بدن ، ملحق كرد و در اين مكان ، تنها به دليل اين كه زمانى جايگاه آن سر مقدّس بوده است ، نماز مى خوانند . معناى محتمل ديگر ، آن است كه پيكر امير مؤمنان عليه السلام به منزله پيكر اين سر شريف ، در نظر گرفته شود ، گويى كه سر از پيكر ، جدا نشده است ، و خدا مى داند!» .

ص: 48

تهذيب الأحكام عن مبارك الخبّاز :قالَ لي أبو عَبدِ اللّه ِ [الصّادِقُ] عليه السلام : أسرِجُوا البَغلَ وَالحِمارَ في وَقتِ ما قَدِمَ ، وهُوَ في الحيرَةِ ، قالَ : فَرَكِبَ ورَكِبتُ حَتّى دَخَلَ الجُرفَ ، (1) ثُمَّ نَزَلَ ، فَصَلّى رَكعَتَينِ ، ثُمَّ تَقَدَّمَ قَليلاً آخَرَ ، فَصَلّى رَكعَتَينِ ، ثُمَّ تَقَدَّمَ قَليلاً آخَرَ ، فَصَلّى رَكعَتَينِ ، ثُمَّ رَكِبَ ورَجَعَ ، فَقُلتُ لَهُ : جُعِلتُ فِداكَ ، مَا الأَوَّلَتَينِ وَالثّانِيَتَينِ وَالثّالِثَتَينِ ؟ قالَ : [إنَّ] (2) الرَّكعَتَينِ الأَوَّلَتَينِ مَوضِعُ قَبرِ أميرِ المُؤمِنينَ عليه السلام ، وَالرَّكعَتَينِ الثّانِيَتَينِ مَوضِعُ رَأسِ الحُسَينِ عليه السلام ، وَالرَّكعَتَينِ الثّالِثَتَينِ مَوضِعُ مِنبَرِ القائِمِ عليه السلام . (3)

.


1- . الجُرْفُ : موضع بالحيرة كانت به منازل المنذر (معجم البلدان: ج2 ص128) وراجع : الخريطة رقم 3 في آخر مجلد 5 .
2- . ما بين المعقوفين أثبتناه من فرحة الغري .
3- . تهذيب الأحكام : ج 6 ص 35 ح 71 ، فرحة الغري : ص 58 ، بحار الأنوار : ج 100 ص 247 ح 35 .

ص: 49

تهذيب الأحكام_ به نقل از مبارك خبّاز _: امام صادق عليه السلام در حيره ، آن زمان كه به آن جا آمده بود ، به من فرمود : «اَستر و درازگوش را زين كنيد» . امام عليه السلام سوار شد و من نيز سوار شدم و رفتيم تا به جايى به نام جُرْف (1) رسيديم . امام عليه السلام فرود آمد و دو ركعت نماز خواند . سپس اندكى جلو رفت و دو ركعت نماز خواند . سپس اندكى پيش تر رفت و دو ركعت نماز خواند . آن گاه ، سوار شد و بازگشت . گفتم : فدايت شوم ! اين سه نمازِ دو ركعتى ، چه بودند ؟ فرمود : «دو ركعت اوّل ، [مربوط به]جايگاه قبر امير مؤمنان بود و دو ركعت دوم ، [مربوط به]جايگاه سرِ حسين عليه السلام و دو ركعت سوم ، [مربوط به]جايگاه منبر قائم عليه السلام » .

.


1- . جُرْف ، جايى است در حيره كه خانه هاى بنى مُنذِر در آن جا واقع بوده است (ر .ك : نقشه شماره 3 در پايان جلد 5) .

ص: 50

المزار للشهيد الأوّل عن صفوان :سَأَلتُ الصّادِقَ عليه السلام كَيفَ تَزورُ أميرَ المُؤمِنينَ عليه السلام ؟ فَقالَ : يا صَفوانُ ، إذا أرَدتَ ذلِكَ فَاغتَسِل . . . فَإِذا بَلَغتَ العَلَمَ _ وهِيَ الحَنّانَةُ _ فَصَلِّ رَكعَتَينِ . فَقَد رَوى مُحَمَّدُ بنُ أبي عُمَيرٍ ، عَنِ المُفَضَّلِ بنِ عُمَرَ ، قالَ : جازَ الصّادِقُ عليه السلام بِالقائِمِ المائِلِ في طَريقِ الغَرِيِّ ، فَصَلّى رَكعَتَينِ ، فَقيلَ لَهُ : ما هذِهِ الصَّلاةُ ؟ فَقالَ : هذا مَوضِعُ رَأسِ جَدِّيَ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام وَضَعوهُ هاهُنا لَمّا تَوَجَّهوا مِن كَربَلاءَ ، ثُمَّ حَمَلوهُ إلى عُبَيدِ اللّه ِ بنِ زِيادٍ لَعنَةُ اللّه ِ عَلَيهِ . (1)

المزار الكبير :زِيارَةٌ اُخرى لَهُ [أي لِلحُسَينِ] عليه السلام مُختَصَرَةٌ يُزارُ بِها في كُلِّ يَومٍ ، وفي كُلِّ شَهرٍ ، ويُزارُ بِها عِندَ قائِمِ الغَرِيِّ ، فَقَد جاءَ فِي الأَثَرِ : أنَّ رَأسَ الحُسَينِ عليه السلام هُناكَ ، وأنَّ الصّادِقَ جَعفَرَ بنَ مُحَمَّدٍ عليه السلام زارَهُ هُناكَ بِهذِهِ الزِّيارَةِ ، وصَلّى عِندَهُ أربَعَ رَكَعاتٍ . تَأتي مَشهَدَهُ صَلَّى اللّه ُ عَلَيهِ ، بَعدَ اغتِسالِكَ ، ولِباسُكَ أطهَرُ ثِيابِكَ ، فَإِذا وَقَفتَ عَلى قَبرِهِ فَاستَقبِلهُ بِوَجهِكَ ، وَاجعَلِ القِبلَةَ بَينَ كَتِفَيكَ ، وقُل : السَّلامُ عَلَيكَ يَا بنَ رَسولِ اللّه ِ ، السَّلامُ عَلَيكَ يَا بنَ أميرِ المُؤمِنينَ ... . (2)

.


1- . المزار للشهيد الأوّل : ص 29 _ 32 ، بحار الأنوار : ج 100 ص 281 ح 18 .
2- . المزار الكبير : ص 517 ح 11 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 256 ح 40 وراجع : هذه الموسوعة : ج 11 ص 390 (القسم الثالث عشر / الفصل التاسع / ما يزار به الإمام و أنصاره / الزيارة الثامنة) .

ص: 51

المزار ، شهيد اوّل_ به نقل از صفوان _: از امام صادق عليه السلام پرسيدم : امير مؤمنان عليه السلام را چگونه زيارت مى كنى ؟ فرمود : «اى صفوان ! هنگامى كه خواستى زيارت كنى ، غسل كن . . . و هنگامى كه به نشان [ _ِ محدوده نجف] _ كه همان [محلّ] حَنّانه (1) است _ رسيدى ، دو ركعت نماز بخوان» . محمّد بن ابى عُمَير ، از مفضّل بن عمر ، روايت كرده است كه امام صادق عليه السلام از كنار ميلِ (نشان) خميده در راه نجف گذشت و دو ركعت نماز خواند . به امام عليه السلام گفتند : اين ، چه نمازى است ؟ فرمود : «اين جا ، جايى است كه سر جدّم حسين بن على عليه السلام را هنگام آمدن از كربلا و آوردنش براى عبيد اللّه بن زياد _ كه لعنت خدا بر او باد _ براى [مدّتى]در اين جا نهادند» .

المزار الكبير :زيارتى ديگر كه مختصر است و هر روز و هر ماه ، امام حسين عليه السلام را با آن زيارت مى كنند و نزد مسجد حنّانه ، در نزديكى نجف نيز همين زيارت را مى خوانند . در روايت ، آمده است كه سر حسين عليه السلام ، آن جاست . امام صادق عليه السلام نيز اين زيارت را به قصد آن سر در همين جا خوانده و چهار ركعت نماز هم نزد آن گزارده است . پس از آن كه غسل كردى و پاكيزه ترين لباس هايت را پوشيدى ، به مرقدش _ كه خدا بر او درود فرستد _ بيا و چون بر سرِ قبرش ايستادى ، آن را جلوى روى خود بگير و قبله را ميان شانه هايت قرار بده و بگو : سلام بر تو ، اى فرزند پيامبر خدا ! سلام بر تو ، اى فرزند امير مؤمنان !... .

.


1- . حَنّانه ، جايى نزديك نجف بوده كه مسجدى به همين نام در آن ساخته اند . از شهيد اوّل ، محمّد بن مكّى عاملى ، نقل شده كه «القائم المائل (سنگْ نشانِ خميده)» _ كه در ادامه اين حديث و احاديث بعدى آمده _ ، محلّ فعلى مسجد حنّانه است .

ص: 52

الأمالي للطوسي عن المفضّل بن عمر :جازَ مَولانا جَعفَرُ بنُ مُحَمَّدٍ الصّادِقُ عليه السلام بِالقائِمِ المائِلِ في طَريقِ الغَرِيِّ ، فَصَلّى عِندَهُ رَكعَتَينِ ، فَقيلَ لَهُ : ما هذِهِ الصَّلاةُ ؟ قالَ : هذا مَوضِعُ رَأسِ جَدِّيَ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام ، وَضَعوهُ هاهُنا . (1)

4 / 12 _ 2كَربَلاءُالأمالي للصدوق عن فاطمة بنت عليّ :إنَّ يَزيدَ لَعَنَهُ اللّه ُ أمَرَ بِنِساءِ الحُسَينِ عليه السلام ، فَحُبِسنَ مَعَ عَلِيِّ بنِ الحُسَينِ عليه السلام في مَحبِسٍ لا يَكُنُّهُم (2) مِن حَرٍّ ولا قَرٍّ (3) ، حَتّى تَقَشَّرَت وُجوهُهُم ، ولَم يُرفَع بِبَيتِ المَقدِسِ حَجَرٌ عَلى وَجهِ الأَرضِ إلّا وُجِدَ تَحتَهُ دَمٌ عَبيطٌ ، وأبصَرَ النّاسُ الشَّمسَ عَلَى الحيطانِ حَمراءَ كَأَنَّهَا المَلاحِفُ المُعَصفَرَةُ ، (4) إلى أن خَرَجَ عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ عليهماالسلامبِالنِّسوَةِ ، ورَدَّ رَأسَ الحُسَينِ عليه السلام إلى كَربَلاءَ . (5)

الملهوف :أمّا رَأسُ الحُسَينِ عليه السلام فَرُوِيَ أنَّهُ اُعيدَ ، فَدُفِنَ بِكَربَلاءَ مَعَ جَسَدِهِ الشَّريفِ صَلَواتُ اللّه ِ عَلَيهِ ، وكانَ عَمَلُ الطّائِفَةِ عَلى هذَا المَعنَى المُشارِ إلَيهِ . (6)

مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي :إنَّ رَأسَ الحُسَينِ عليه السلام صُلِبَ بِدِمَشقَ ثَلاثَةَ أيّامٍ ، ومَكثَ في خَزائِنِ بَني اُمَيَّةَ ، حَتّى وَلِيَ سُلَيمانُ بنُ عَبدِ المَلِكِ ، فَطَلَبَهُ فَجيءَ بِهِ _ وهُوَ عَظمٌ أبيَضُ قَد قَحَلَ (7) _ فَجَعَلَهُ في سَفَطٍ (8) وطَيَّبَهُ ، وجَعَلَ عَلَيهِ ثَوبا ، ودَفَنَهُ في مَقابِرِ المُسلِمينَ بَعدَما صَلّى عَلَيهِ . فَلَمّا وَلِيَ عُمَرُ بنُ عَبدِ العَزيزِ بَعَثَ إلَى المَكانِ يَطلُبُهُ مِنهُ ، فَاُخبِرَ بِخَبَرِهِ ، فَسَأَلَ عَنِ المَوضِعِ الَّذي دُفِنَ فيهِ ، فَنَبَشَهُ وأخَذَهُ ، وَاللّه ُ أعلَمُ بِما صَنَعَ بِهِ ، وَالظّاهِرُ مِن دينِهِ أنَّهُ بَعَثَهُ إلى كَربَلاءَ ، فَدُفِنَ مَعَ جَسَدِهِ . (9)

.


1- . الأمالي للطوسي : ص 682 ح 1450 ، بحار الأنوار : ج 100 ص 454 ح 28 وفي ص455 «بيان : أقول : رأيت بخطّ الشيخ محمّد بن عليّ الجباعيّ نقلاً من خطّ الشهيد قدّس اللّه روحهما : ولعلّ موضع القائم المائل هو المسجد المعروف الآن بمسجد الحنّانة قرب النجف» .
2- . الكِنُّ : ما يَرُدُّ الحرّ والبرد من الأبنية والمساكن (النهاية : ج 4 ص 206 «كنن») .
3- . القرُّ : البَرْدُ (النهاية : ج 4 ص 38 «قرر») .
4- . العُصْفُرُ : صِبْغ ، وقد عصفرت الثوب فتعصفر (الصحاح : ج 2 ص 750 «عصفر») .
5- . الأمالي للصدوق : ص 231 ح 243 ، روضة الواعظين : ص 212 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 140 .
6- . الملهوف : ص 225 ، مثير الأحزان : ص 107 نحوه ، بحار الأنوار : ج 45 ص 144 .
7- . قَحَلَ الشيء : يبس (المصباح المنير : ص 491 «قحل») .
8- . السَّفَطُ : ما يُخبَّأُ فيه الطِيب ونحوه (المصباح المنير : ص 279 «سفط») .
9- . مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 75 ؛ بحار الأنوار : ج 45 ص 145 .

ص: 53

الأمالى ، طوسى_ به نقل از مُفضّل بن عمر _: مولايمان امام صادق عليه السلام در راه نجف از كنار مسجد حنّانه گذشت و نزد آن ، دو ركعت نماز خواند . پرسيدند : اين ، نمازِ چيست ؟ فرمود : «اين جا ، جايگاه سر جدّم حسين بن على عليه السلام است . سر را اين جا نهادند» .

4 / 12 _ 2كربلا

الأمالى ، صدوق_ به نقل از فاطمه دختر امام على عليه السلام _: يزيد _ كه خدا ، لعنتش كند _ فرمان داد تا زنان خاندان حسين عليه السلام را با على بن الحسين (زين العابدين) عليه السلام در بازداشتگاهى زندانى كنند كه آنان را از گرما و سرما نگاه نمى داشت ، تا آن جا كه صورتشان پوست انداخت و در بيت المقدّس ، سنگى را از روى زمين بر نداشتند ، جز آن كه زير آن ، خون تازه اى يافتند و مردم ، آفتاب را بر ديوارهاى خود ، مانند مَلحَفه هاى زعفرانى ، سرخ رنگ ديدند ، تا آن كه على بن الحسين عليه السلام همراه زنان ، [از شام]بيرون آمد و سر حسين عليه السلام را به كربلا باز گرداند .

الملهوف :در باره سر حسين عليه السلام ، روايت شده كه باز گردانده شدو در كربلا به همراه پيكر شريفش _ كه درودهاى خدا بر او باد _ دفن گرديد و عمل فرقه شيعه [در زيارت كربلا]هم مطابق همين ديدگاهِ مورد اشاره است .

مقتل الحسين عليه السلام ، خوارزمى :سر امام حسين عليه السلام سه روز در دمشق ، آويخته بود و سپس در خزانه هاى اُمَويان نگه داشته شد ، تا آن كه سليمان بن عبد الملك ، كار را به عهده گرفت و آن را خواست و چون آوردند ، آن را كه استخوانى سفيد و خشك شده بود ، در جعبه اى نهاد و خوش بويش كرد و پارچه اى بر آن انداخت و پس از آن كه بر آن نماز خواند ، آن را در قبرستان مسلمانان به خاك سپرد . هنگامى كه عمر بن عبد العزيز ، كار خلافت را به عهده گرفت ، از آن جا سراغ گرفت و خبرش را به او دادند . او در باره محلّى كه سر را دفن كرده بودند ، پرسيد و آن جا را كَند و سر را برداشت و خدا مى داند كه با آن، چه كرد ؛ ولى از شيوه عمر بن عبد العزيز ، چنين بر مى آيد كه آن را به كربلا فرستاده و كنار پيكرش به خاك سپرده است .

.

ص: 54

عجائب المخلوقات :اليَومُ الأَوَّلُ مِنهُ [أي مِن صَفَرٍ ]عيدُ بَني اُمَيَّةَ ، اُدخِلَت فيهِ رَأسُ الحُسَينِ عليه السلام بِدِمَشقَ ، وَالعِشرونَ مِنهُ رُدَّت رَأسُ الحُسَينِ عليه السلام إلى جُثَّتِهِ . (1)

4 / 12 _ 3دِمَشقُأنساب الأشراف عن الكلبي :بَعَثَ يَزيدُ بِرَأسِهِ [أي رَأسِ الحُسَينِ عليه السلام ] إلَى المَدينَةِ ، فَنُصِبَ عَلى خَشَبَةٍ ، ثُمَّ رُدَّ إلى دِمَشقَ ، فَدُفِنَ في حائِطٍ (2) بِها ، ويُقالُ في دارِ الإِمارَةِ ، ويُقالُ فِي المَقبَرَةِ . (3)

أنساب الأشراف :دُفِنَ رَأسُ الحُسَينِ عليه السلام في حائِطٍ بِدِمَشقَ ، إمّا حائِطُ القَصرِ وإمّا غَيرُهُ . وقالَ قومٌ : دُفِنَ فِي القَصرِ ، حُفِرَ لَهُ واُعمِقَ . (4)

.


1- . عجائب المخلوقات والحيوانات وغرائب الموجودات _ بهامش حياة الحيوان الكبرى _ : ج 1 ص 115 .
2- . الحَائِطُ : البُستان من النخيل إذا كان عليه حائط ، وهو الجدار (النهاية : ج 1 ص 462 «حوط») .
3- . أنساب الأشراف : ج 3 ص 419 .
4- . أنساب الأشراف : ج 3 ص 416 .

ص: 55

عجائب المخلوقات :روز اوّل صفر ، عيد اُمَويان است . در آن روز ، سر حسين عليه السلام را به دمشق ، وارد كردند و روز بيستم اين ماه ، سر حسين عليه السلام را به كنار پيكرش باز گرداندند .

4 / 12 _ 3دمشق

أنساب الأشراف_ به نقل از كَلْبى _: يزيد ، سر حسين عليه السلام را به مدينه فرستاد و آن را بر چوبى نصب كردند . سپس به دمشق ، باز گردانده شد و آن را در باغچه اى دفن كردند . نيز گفته مى شود كه آن را در كاخ سلطنتى دفن كردند و در قبرستان هم گفته اند .

أنساب الأشراف :سر حسين عليه السلام در بوستانى در دمشق به خاك سپرده شد . حال ، يا بوستانِ كاخ [سلطنتى] بوده است و يا بوستانى ديگر . همچنين گروهى گفته اند : در كاخ [سلطنتى] به خاك سپرده شد . برايش جايى را كَنْدند و عميق كردند .

.

ص: 56

ربيع الأبرار :قَبرُ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام بِكَربَلاءَ ، ورَأسُهُ بِالشّامِ في مَسجِدِ دِمَشقَ عَلى رَأسِ اُسطُوانَةٍ . (1)

تاريخ دمشق عن أبي كرب :حَكى عَنهُ أبو اُمَيَّةَ الكَلاعِيُّ أنَّهُ كانَ فيمَن نَهَبَ خَزائِنَ الوَليدِ بنِ يَزيدَ بِدِمَشقَ . . . : قالَ : كُنتُ فِي القَومِ الَّذينِ دَخَلوا يُريدونَ قَتلَ الوَليدِ بنِ يَزيدَ بنِ عَبدِ المَلِكِ ، قالَ : وكُنتُ فيمَن نَهَبَ خَزائِنَهُ بِدِمَشقَ ، فَدَخَلتُ إلى خِزانَةٍ لَهُم ، فَرَأَيتُ فيها سَفَطا مَرفوعا ، فَأَخَذتُهُ ، قُلتُ : في هذا غِنايَ ، قالَ : فَرَكِبتُ فَرَسي وجَعَلتُهُ بَينَ يَدَيَّ ، وخَرَجتُ مِن بابِ توما (2) ، فَعَدَلتُ عَن يَميني ، وفَتَحتُ قُفلَهُ ، فَإِذا أنَا بِحَريرَةٍ (3) في داخِلِها رَأسٌ ، مَكتوبٌ عَلى بِطاقَةٍ فيها : هذا رَأسُ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ . فَقُلتُ : ما لَكُم! لا غَفَرَ اللّه ُ لَكُم ، فَحَفَرتُ لَهُ بِسَيفي حَتّى وارَيتُهُ . (4)

تاريخ دمشق عن حمزة بن يزيد :فَحَدَّثَني أبي ، عَن أبيهِ ، أنَّهُ حَدَّثَهُ : أنَّ رَيّا (5) حَدَّثَتهُ : أنَّ الرَّأسَ مَكَثَ في خَزائِنِ السِّلاحِ حَتّى وَلِيَ سُلَيمانُ بنُ عَبدِ المَلِكِ ، فَبَعَثَ إلَيهِ ، فَجاءَ بِهِ ، وقَد قَحَلَ ، وبَقِيَ عَظمٌ أبيَضُ ، فَجَعَلَهُ في سَفَطٍ وطَيَّبَهُ ، وجَعَلَ عَلَيهِ ثَوبا ، ودَفَنَهُ في مَقابِرِ المُسلِمينَ . فَلَمّا وَلِيَ عُمَرُ بنُ عَبدِ العَزيزِ بَعَثَ إلَى الخازِنِ _ خازِنِ بَيتِ السِّلاحِ _ : وَجِّه إلَيَّ رَأسَ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ ، فَكَتَبَ إلَيهِ : إنَّ سُلَيمانَ أخَذَهُ ، وجَعَلَهُ في سَفَطٍ ، وصَلّى عَلَيهِ ، ودَفَنَهُ ، فَصَحَّ ذلِكَ عِندَهُ ، فَلَمّا دَخَلَتِ المُسَوِّدَةُ (6) سَأَلوا عَن مَوضِعِ الرَّأسِ ، فَنَبَشوهُ وأخَذوهُ ، وَاللّه ُ أعلَمُ ما صُنِعَ بِهِ . (7)

.


1- . ربيع الأبرار : ج 3 ص 349 .
2- . باب توما هو أحد أبواب مدينة دمشق القديمة ، وذلك من الجهة الشرقية وما زال قائما إلى يومنا هذا (راجع : تاريخ دمشق : ج 2 ص 407) .
3- . الحَرِيْرَةُ : واحدة الحرير من الثياب ، وهي من إبريسم (تاج العروس : ج 6 ص 267 «حرر») .
4- . تاريخ دمشق : ج 67 ص 159 الرقم 8784 ، سير أعلام النبلاء : ج 3 ص 316 ، تاريخ الإسلام للذهبي : ج 5 ص 20 كلاهما نحوه .
5- . . مرضعة يزيد بن معاوية ، وبقيت على قيد الحياة حتى أدركت حكم العبّاسيين (راجع : تاريخ دمشق : ج 69 ص 159) .
6- . المُسَوِّدَة: أي لابسي السواد ، يعني أصحاب الدعوة العبّاسيّة (مجمع البحرين: ج2 ص905 «سود»).
7- . تاريخ دمشق : ج 69 ص 160 ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 75 بزيادة «والظاهر من دينه أنّه بعثه إلى كربلاء ، فدفن مع جسده» في آخره ؛ الأمالي للشجري : ج 1 ص 176 كلاهما نحوه .

ص: 57

ربيع الأبرار :قبر حسين بن على عليه السلام در كربلاست و سرش در شام در مسجد دمشق ، بر سرِ يك استوانه .

تاريخ دمشق_ در باره ابو كَرْب _: ابو اُميّه كَلاعى حكايت كرد كه او (ابو كَرْب) در زمره تاراج كنندگان خزانه هاى وليد بن يزيد در دمشق بود . . . . او (ابو كرب) گفت : من ميان كسانى بودم كه به قصد كشتن وليد بن يزيد بن عبد الملك به درون رفتند . نيز من از كسانى بودم كه خزانه هاى او را در دمشق ، تاراج كردند . به يكى از خزانه هايش رفتم و دُرجى (صندوقچه اى) در بالا نهاده شده را ديدم . آن را برداشتم و گفتم : اين ، برايم كافى است . سوار اسبم شدم و آن را پيشِ رويم گذاشتم و از در توما (1) بيرون آمدم و به راست رفتم و [در گوشه اى]قفل آن را گشودم . پارچه اى ابريشمى ديدم كه سرى درون آن بود و بر روى كاغذى كوچك، درون آن ، نوشته بود : اين ، سرِ حسين بن على است . گفتم : چه كرده ايد؟! خدايتان نيامرزد ! و با شمشيرم گودالى كَنْدم و آن را در خاك ، پنهان كردم .

تاريخ دمشق_ به نقل از حمزة بن يزيد _: پدرم از پدرش نقل كرد كه رَيّا (2) برايش گفته است كه سر [حسين عليه السلام]، در اسلحه خانه ماند تا سليمان بن عبد الملك به خلافت رسيد و دنبال آن فرستاد و آن را آورد . خشك شده بود و از آن ، استخوانى سفيد مانده بود . آن را در دُرجى (صندوقچه اى) نهاد و خوش بويش كرد و پارچه اى بر آن نهاد و آن را در قبرستان مسلمانان به خاك سپرد . هنگامى كه عمر بن عبد العزيز به خلافت رسيد ، به دنبال نگهبان اسلحه خانه فرستاد كه : سرِ حسين بن على را برايم بفرست . او به وى نوشت : سليمان ، آن را گرفت و در دُرجى نهاد و بر آن نماز خواند و به خاكش سپرد . عمر ، اين را پسنديد ؛ ولى هنگامى كه سياه جامگان (هواداران بنى عبّاس) به شام آمدند ، از جاى سر پرسيدند و نبش قبر كردند و آن را برداشتند ؛ و خدا بهتر مى داند كه با آن ، چه كردند .

.


1- . يكى از دروازه هاى دمشق قديم ، كه در ناحيه شمال شرقى شهر ، واقع بوده و اكنون نيز موجود است .
2- . دايه يزيد بن معاويه كه زنده ماند و دولت عبّاسيان را درك كرد .

ص: 58

تهذيب التهذيب عن حمزة بن يزيد :رَأَيتُ امرَأَةً عاقِلَةً مِن أعقَلِ النِّساءِ ، يُقالُ لَها : رَيّا ، حاضِنَةُ يَزيدَ بنِ مُعاوِيَةَ ، يُقالُ : بَلَغَت مِئَةَ سَنَةٍ ، قالَت : دَخَلَ رَجُلٌ عَلى يَزيدَ ، فَقالَ : يا أميرَ المُؤمِنينَ ، أبشِر فَأَمكَنَكَ اللّه ُ مِنَ الحُسَينِ عليه السلام ، قُتِلَ وجيءَ بِرَأسِهِ إلَيكَ ، ووُضِعَ في طَستٍ ، فَأَمَرَ الغُلامَ ، فَكَشَفَهُ ، فَحينَ رَآهُ خَمَّرَ (1) وَجهَهُ كَأَنَّهُ يَشُمُّ مِنهُ رائِحَةً . وإنَّ الرَّأسَ مَكَثَ في خَزائِنِ السِّلاحِ ، حَتّى وَلِيَ سُلَيمانُ ، فَبَعَثَ فَجيءَ بِهِ ، فَقَد بَقِيَ عَظما ، فَطَيَّبَهُ ، وكَفَّنَهُ ، ودَفَنَهُ ، فَلَمّا وَصَلَتِ المُسَوِّدَةُ سَأَلوا عَن مَوضِعِ الرَّأسِ ، ونَبَشوهُ وأخَذوهُ ، فَاللّه ُ أعلَمُ ما صُنِعَ بِهِ . (2)

البداية والنهاية :ذَكَرَ ابنُ عَساكِرَ في تاريخِهِ في تَرجَمَةِ رَيّا حاضِنَةِ يَزيَد بنَ مُعاوِيَةَ : إنَّ يَزيدَ حينَ وُضِعَ رَأسُ الحُسَينِ عليه السلام بَينَ يَدَيهِ ، تَمَثَّلَ بِشِعرِ ابنِ الزِّبَعرى ، يَعني قَولَهُ : لَيتَ أشياخي بِبَدرٍ شَهِدواجَزَعَ الخَزرَجِ مِن وَقعِ الأَسَلْ قالَ : ثُمَّ نَصَبَهُ بِدِمَشقَ ثَلاثَةَ أيّامٍ ، ثُمَّ وَضَعَ في خَزائِنِ السِّلاحِ ، حَتّى كانَ زَمَنُ سُلَيمانَ بنِ عَبدِ المَلِكِ جيءَ بِهِ إلَيهِ ، وقَد بَقِيَ عَظما أبيَضَ ، فَكَفَّنَهُ وطَيَّبَهُ وصَلّى عَلَيهِ ، ودَفَنَهُ في مَقبَرَةِ المُسلِمينَ ، فَلَمّا جاءَتِ المُسَوِّدَةُ _ يَعني بَنِي العَبّاسِ _ نَبَشوهُ وأخَذوهُ مَعَهُم . وذَكَرَ ابنُ عَساكِرَ : أنَّ هذِهِ المَرأَةَ بَقِيَت بَعدَ دَولَةِ بَني اُمَيَّةَ ، وقَد جاوَزَتِ المِئَةَ سَنَةٍ ، فَاللّه ُ أعلَمُ . (3)

.


1- . التخمير : التغطية ، يقال : خَمِّرْ وَجْهَكَ (الصحاح : ج 2 ص 650 «خمر») .
2- . تهذيب التهذيب : ج 1 ص 594 ، سير أعلام النبلاء : ج 3 ص 319 نحوه .
3- . البداية والنهاية : ج 8 ص 204 ؛ جواهر المطالب : ج 2 ص 299 وليس فيه ذيله من «فلمّا جاء» وراجع : تاريخ دمشق : ج 69 ص 159 .

ص: 59

تهذيب التهذيب_ به نقل از حمزة بن يزيد _: زن عاقلى از عاقل ترين زن ها ، به نام رَيّا را ديدم كه دايه يزيد بن معاويه بود و مى گويند صد سال ، عمر كرد . او گفت : مردى نزد يزيد آمد و گفت : اى حكمران مؤمنان ! مژده بده كه خدا ، تو را بر حسين ، چيره كرده و كشته شده و سرش را برايت آورده اند و در تشتى نهاده شده است ! يزيد به غلام [خود]، فرمان داد آن را بنمايد و هنگامى كه آن را ديد ، چهره خود را پوشانْد ، گويى بويى از آن شنيد . آن سر ، در اسلحه خانه ماند تا سليمان ، خليفه شد . او به دنبال سر فرستاد و آن را آوردند . استخوانى از آن ، مانده بود . آن را خوش بو و كفن و دفن كرد و هنگامى كه سياه جامگان [به شام]رسيدند ، از جاى سر پرسيدند و نبشِ قبر كردند و آن را برداشتند و خدا بهتر مى داند كه با آن ، چه كردند .

البداية و النهاية :ابن عساكر ، در كتاب تاريخش (تاريخ مدينة دمشق) در شرح حال رَيّا ، دايه يزيد بن معاويه ، به نقل از وى آورده است : يزيد، هنگامى كه سر حسين عليه السلام پيشِ روى وى نهاده شد ، به شعر ابن زِبَعرى تمثّل جست كه سروده است : كاش پدرانم در بدر ، اكنون شاهد بودندو بى تابى خزرج را از ضربه نيزه مى ديدند ! ابن عساكر ، در ادامه مى گويد : سپس آن را سه روز در دمشق ، نصب كرد و آن گاه در اسلحه خانه نهاد تا آن كه به روزگار سليمان بن عبد الملك ، آن را برايش آوردند . استخوانى سفيد ، از آن مانده بود . [سليمان ،]آن را كفن كرد و خوش بو نمود و بر آن نماز خواند و در قبرستان مسلمانان به خاك سپرد ؛ امّا هنگامى كه سياه جامگان (يعنى هواداران عبّاسيان) [به شام]آمدند ، نبشِ قبر كردند و آن را با خود بردند . ابن عساكر مى گويد : اين زن ، پس از دولت اُمَويان هم باقى ماند و از صد سالگى گذشت ، و البته خدا ، داناتر است !

.

ص: 60

الردّ على المتعصّب العنيد عن محمّد بن عمر بن صالح :إنَّهُم وَجَدوا رَأسَ الحُسَينِ عليه السلام في خِزانَةٍ لِيَزيدَ ، فَكَفَّنوهُ ، ودَفَنوهُ بِدِمَشقَ عِندَ بابِ الفَراديسِ (1) . (2)

الحدائق الورديّة :كانَت مُدَّةُ ظُهورِهِ [أيِ الإِمامِ الحُسَينِ] عليه السلام وَانتِصابُهُ لِلأَمرِ إلى قَتلِهِ عليه السلام شَهرا واحِدا ويَومَينِ ، ودُفِنَ جَسَدُهُ في كَربَلاءَ ورَأسُهُ فِي الشّامِ ، وعَلَيهِما مَشهَدانِ مَزورانِ ، وتَرَكَ بَنو اُمَيَّةَ رَأسَهُ عليه السلام في خِزانَتِهِم ، فَأَقامَ فيها إلى أيّامِ سُلَيمانَ بنِ عَبدِ المَلِكِ ، فَأَمَرَ بِإِخراجِهِ وتَكفينِهِ وتَعظيمِهِ . (3)

مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي :إنَّ سُلَيمانَ بنَ عَبدِ المَلِكِ بنِ مَروانَ رَأَى النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله فِي المَنامِ كَأَنَّهُ يَبَرُّهُ ويَلطِفُهُ ، فَدَعَا الحَسَنَ البَصرِيَّ ، وقَصَّ عَلَيهِ وسَأَلَهُ عَن تَأويلِهِ ، فَقالَ الحَسَنُ : لَعَلَّكَ اصطَنَعتَ إلى أهلِهِ مَعروفا . فَقالَ سُلَيمانُ : إنّي وَجَدتُ رَأسَ الحُسَينِ عليه السلام في خِزانَةِ يَزيدَ بنِ مُعاوِيَةَ ، فَكَسَوتُهُ خَمسَةً مِنَ الدّيباجِ ، (4) وصَلَّيتُ عَلَيهِ في جَماعَةٍ مِن أصحابي ، وقَبَرتُهُ . فَقالَ الحَسَنُ : إنَّ النَّبِيَّ رَضِيَ عَنكَ بِسَبَبِ ذلِكَ ، فَأَحسَنَ إلَى الحَسَنِ البَصرِيِّ ، وأمَرَ لَهُ بِجَوائِزَ . (5)

.


1- . الفَرَاديسُ : موضع بقرب دمشق . وباب الفراديس : باب من أبواب دمشق (معجم البلدان : ج 4 ص 242) .
2- . الردّ على المتعصّب العنيد : ص 50 ، المنتظم : ج 5 ص 344 كلاهما نقلاً عن ابن أبي الدنيا .
3- . الحدائق الورديّة : ج 1 ص 128 .
4- . الدِّيباجُ : الثياب المُتَّخذة من الإبريسم ، فارسيّ معرّب (النهاية : ج 2 ص 97 «دبج») .
5- . مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 75 ؛ المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 63 نحوه ، بحار الأنوار : ج 45 ص 145 .

ص: 61

الردّ على المتعصّب العنيد_ به نقل از محمّد بن عمر بن صالح _: آنان سرِ حسين عليه السلام را در يكى از خزانه هاى يزيد يافتند . كفنش كردند و آن را در دمشق ، نزديك دروازه فَراديس (1) به خاك سپردند .

الحدائق الورديّة :مدّت آشكار شدن قيام حسين عليه السلام و رويارويى با آن تا كشته شدن وى، يك ماه و دو روز بود و بدنش در كربلا و سرش در شام به خاك سپرده شد و بر هر يك ، جايگاهى براى زيارت ، قرار دارد . اُمَويان ، سر حسين عليه السلام را در خزانه شان نهادند و در آن ماند تا به روزگار سليمان بن عبد الملك ، كه به بيرون آوردن ، كفن كردن و بزرگداشت آن ، فرمان داد .

مقتل الحسين عليه السلام ، خوارزمى :سليمان بن عبد الملك بن مروان ، پيامبر صلى الله عليه و آله را در عالم رؤيا ديد كه به او نيكى و مهربانى مى كند . پس حسن بصرى را فرا خوانْد و ماجرا را گفت و از تعبير خوابش پرسيد . حسن گفت : شايد تو به خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله ، نيكى اى كرده اى . سليمان گفت : سر حسين را در خزانه يزيد بن معاويه يافتم . پنج پارچه ديبا بر آن پوشاندم و به همراه گروهى از يارانم بر آن، نماز خواندم و آن را در قبر نهادم . حسن گفت : پيامبر صلى الله عليه و آله به خاطر اين كار ، از تو خشنود شده است . سليمان ، به حسن بصرى احسان كرد و فرمان داد تا هدايايى به او بدهند .

.


1- . فَراديس ، جايى است در نزديكى دمشق . دروازه فراديس ، يكى از دروازه هاى دمشق بوده است .

ص: 62

الثقات لابن حبّان :كانَ الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام يَخضِبُ بِالسَّوادِ ؛ وَاختُلِفَ في مَوضِعِ رَأسِهِ ، فَمِنهُم مَن زَعَمَ أنَّ رَأسَهُ عَلى رَأسِ عَمودٍ في مَسجِدِ جامِعِ دِمَشقَ عَن يَمينِ القِبلَةِ ، وقَد رَأَيتُ ذلِكَ العَمودَ ، ومِنهُم مَن زَعَمَ أنَّ رَأسَهُ فِي البُرجِ الثّالِثِ مِنَ السُّوَرِ عَلى بابِ الفَراديسِ بِدِمَشقَ ، ومِنهُم مَن زَعَمَ أنَّ رَأسَهُ بِقَبرِ مُعاوِيَةَ ، وذلِكَ أنَّ يَزيدَ دَفَنَ رَأسَهُ في قَبرِ أبيهِ ، وقالَ : اُحصِنُهُ بَعدَ المَماتِ ، فَأَمّا جُثَّتُهُ فَبِكَربَلاءَ . (1)

4 / 12 _ 4المَدينَةُالطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) :بَعَثَ يَزيدُ بِرَأسِ الحُسَينِ عليه السلام إلى عَمرِو بنِ سَعيدِ بنِ العاصِ ، و هُوَ عامِلٌ لَهُ يَومَئِذٍ عَلَى المَدينَةِ ، فَقالَ عَمرٌو : وَدِدتُ أنَّهُ لَم يَبعَث بِهِ إلَيَّ ، فَقالَ مَروانُ : اُسكُت ، ثُمَّ تَناوَلَ الرَّأسَ ، فَوَضَعَهُ بَينَ يَدَيهِ ، وأخَذَ بِأَرنَبَتِهِ (2) فَقالَ : يا حَبَّذا بَردُكَ فِي اليَدَينِولَونُكَ الأَحمَرُ فِي الخَدَّينِ كَأَنَّما باتا بِمُجْسَدَينِ (3) وَاللّه ِ ، لَكَأَنّي أنظُرُ إلى أيّامِ عُثمانَ . وسَمِعَ عَمرُو بنُ سَعيدٍ الصَّيحَةَ مِن دورِ بَني هاشِمٍ ، فَقالً : عَجَّت نِساءُ بَني زِيادٍ عَجَّةًكَعَجيجِ نِسوَتِنا غَداةَ الأَرنَبِ (4) وَالشِّعرُ لِعمَرِو بنِ مَعدي كَرَبَ في وَقعَةٍ كانَت بَينَ بَني زُبَيدٍ وبَينَ بَنِي الحارِثِ بنِ كَعبٍ . ثُمَّ خَرَجَ عَمرُو بنُ سَعيدٍ إلَى المِنبَرِ ، فَخَطَبَ النّاسَ ، ثُمَّ ذَكَرَ حُسَيناً وما كانَ مِن أمرِهِ ، وقالَ : وَاللّه ِ ، لَوَدِدتُ أنَّ رَأسَهُ في جَسَدِهِ وروحَهُ في بَدَنِهِ يَسُبُّنا ونَمدَحُهُ ، ويَقطَعُنا ونَصِلُهُ كَعادَتِنا وعادَتِهِ ! فَقامَ ابنُ أبي حُبَيشٍ _ أحَدُ بَني أسَدِ بنِ عَبدِ العُزَّى بنِ قُصَيٍّ _ فَقالَ : أما لَو كانَت فاطِمَةُ عليهاالسلامحَيَّةً لَأَحزَنَها ما تَرى ! فَقال عَمرٌو : اُسكُت لا سَكَتَّ ، أتُنازِعُني فاطِمَةُ وأنَا مَن عَفَّرَ ظِبابَها ، (5) وَاللّه ِ ، إنَّهُ لَابنُنا ، وإنَّ اُمَّهُ لَابنَتُنا، أجَل وَاللّه ِ ، لَو كانَت فاطِمَةُ حَيَّةً لَأَحزَنَها قَتلُهُ ، ثُمَّ لَم تَلُم مَن قَتَلَهُ يَدفَعُ عَن نَفسِهِ ! فَقالَ ابنُ أبي حُبَيشٍ : إنَّهُ ابنُ فاطِمَةَ عليهاالسلام ، وفاطِمَةُ بِنتُ خَديجَةَ بَنتِ خُوَيلِدِ بنِ أسَدِ بنِ عَبدِ العُزّى . ثُمَّ أمَرَ عَمرُو بنُ سَعيدٍ بِرَأسِ الحُسَينِ عليه السلام ، فَكُفِّنَ ودُفِنَ بِالبَقيعِ عِندَ قَبرِ اُمِّهِ . (6)

.


1- . الثقات لابن حبّان : ج 3 ص 69 .
2- . الأرنَبَةُ : طرف الأنف (الصحاح : ج 1 ص 140 «رنب») .
3- . ثَوبٌ مُجسَد ومُجَسَّد : مصبوغٌ بالزعفران (القاموس المحيط : ج 1 ص 283 «جسد») .
4- . الأرنب : وقعة كانت لبني زبيد على بني زياد من بني الحارث بن كعب ، وهذا البيت لعمرو بن معديكرب (تاريخ الطبري : ج 5 ص 466 ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 579) . وسيأتي في بعض النقول : «الأزيب» و«الأذيب» بدل «الأرنب» ، والظاهر أنّه تصحيف .
5- . عفّر ظبابها : أي سلّ سيفه وضرب به عدوّه حتّى مرّغه ودسّه في التراب . (راجع : لسان العرب : ج 4 ص 583 «عفر» و ج 1 ص 568 «ظبب») .
6- . الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج 1 ص 490 ، المنتظم : ج 5 ص 344 ، سير أعلام النبلاء : ج 3 ص 315 ، تاريخ الإسلام للذهبي : ج 5 ص 20 كلاهما نحوه .

ص: 63

الثِّقات ، ابن حبّان :حسين بن على عليه السلام ، مويش را سياه رنگ مى كرد و در باره مكان قرار گرفتن سرش اختلاف است . برخى از آنان ، چنين ادّعا مى كنند كه سرش بر سر ستونى در مسجد جامع دمشق ، سمت راست قبله نصب شده است و من ، آن ستون را ديده ام . برخى از آنان ، ادّعا كرده اند كه سرش را در برج و باروى سوم ديوارهاى كنار دروازه فَراديس در دمشق ، قرار دادند . برخى نيز ادّعا كرده اند كه سر را در قبر معاويه نهادند ؛ زيرا يزيد ، سر را در قبر پدرش به خاك سپرد و گفت : «پس از مرگش ، از او نگهدارى مى كنم» ؛ امّا بدن حسين عليه السلام در كربلاست .

4 / 12 _ 4مدينه

الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) :يزيد ، سر حسين عليه السلام را به سوى عمرو بن سعيد بن عاص فرستاد . او در آن زمان ، كارگزار وى در مدينه بود و گفت : دوست داشتم كه آن را براى من نمى فرستاد . مروان گفت : ساكت شو ! سپس سر را گرفت و آن را جلوى خود نهاد و سرِ بينى اش را گرفت و گفت : بَه! چه خوش است خُنَكاى تو در دستانمو سرخىِ [خونِ جارى شده بر]گونه هايت ! گويى [گونه هايت]در جامه زعفرانى غنوده اند . به خدا سوگند ، گويى به روزگار عثمان مى نگرم و عمرو بن سعيد ، فرياد خانه هاى هاشميان را شنيد و گفت : زنانِ قبيله بنى زياد ، ناله اى كردند ،به سانِ ناله زنان ما ، فرداى روز اَرنَب . شعر ، از آنِ عمرو بن مَعدى كَرِب در جنگ ميان بنى زُبَيد و بنى حارث بن كعب [، معروف به جنگ اَرنَب]است [كه بنى زُبَيد بر بنى زياد ، پيروز شدند و انتقام شكست قبلى خود را گرفتند]. سپس عمرو بن سعيد ، بر منبر رفت و براى مردم ، خطبه خواند و سپس از حسين عليه السلام و كارش ياد كرد و گفت : به خدا سوگند ، دوست داشتم كه سرش در پيكرش و روحش در بدنش بود . به ما ناسزا مى گفت و ما او را مدح مى گفتيم . او از ما مى بُريد و ما به او مى پيوستيم ، همان گونه كه عادت ما و او ، اين بود . ابن ابى حُبَيش (از قبيله بنى اسد بن عبد العُزّى بن قُصَى) برخاست و گفت : هان كه اگر فاطمه زنده بود ، آنچه مى ديد ، غمگينش مى كرد ! عمرو گفت : ساكت شو ، لال نشوى ! آيا فاطمه با من بستيزد ، در حالى كه من با دشمنش جنگيده ام و به خاكش افكنده ام؟ به خدا سوگند ، او (حسين) ، پسر ماست و مادرش ، دختر ما . آرى . به خدا سوگند ، اگر فاطمه زنده بود ، كشته شدن حسين ، او را غمگين مى كرد ؛ امّا آن را كه وى را به دفاع از خود كشته است ، سرزنش نمى كرد! ابن ابى حُبَيش گفت : او پسر فاطمه است و فاطمه ، دختر خديجه دختر خُوَيلِد بن اسد بن عبد العزّى است . آن گاه عمرو بن سعيد ، فرمان داد تا سر حسين عليه السلام را كفن كنند و در بقيع ، نزد قبر مادرش به خاك بسپارند .

.

ص: 64

مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي :إنَّ يَزيدَ بنَ مُعاوِيَةَ حينَ قُدِمَ عَلَيهِ بِرَأسِ الحُسَينِ عليه السلام وعِيالِهِ ، بَعَثَ إلَى المَدينَةِ ، فَأَقدَمَ عَلَيهِ عِدَّةً مِن مَوالي بَني هاشِمٍ ، وضَمَّ إلَيهِم عِدَّةً مِن مَوالي آلِ أبي سُفيانَ ، ثُمَّ بَعَثَ بِثَقَلِ الحُسَينِ عليه السلام ومَن بَقِيَ مِن أهلِهِ مَعَهُم ، وجَهَّزَهُم بِكُلِّ شَيءٍ ، ولَم يَدَع لَهُم حاجَةً بِالمَدينَةِ إلّا أمَرَ لَهُم بِها ، وبَعَثَ رَأسَ الحُسَينِ عليه السلام إلى عَمرِو بنِ سَعيدِ بنِ العاصِ _ وهُوَ إذ ذاكَ عامِلُهُ عَلَى المَدينَةِ _ . فَقالَ عَمرٌو : وَدِدتُ أنَّهُ لَم يَبعَث بِهِ إلَيَّ ، ثُمَّ أمَرَ عَمرٌو بِرَأسِ الحُسَينِ عليه السلام ، فَكُفِّنَ ودُفِنَ فِي البَقيعِ عِندَ قَبرِ اُمِّهِ فاطِمَةَ عليهاالسلام . (1)

.


1- . مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 75 .

ص: 65

مقتل الحسين عليه السلام ، خوارزمى :يزيد بن معاويه ، هنگامى كه سر حسين عليه السلام و خاندانش را نزد او آوردند ، آن را به مدينه فرستاد و گروهى از وابستگان بنى هاشم را بر آن گمارد . نيز گروهى از وابستگان آل سفيان را با آنان ، همراه كرد و اثاثيه حسين عليه السلام و بازماندگان خاندانش را با آنان روانه ساخت و همه چيز را همراهشان كرد و هيچ نيازى از آنان در مدينه ننهاد ، جز آن كه فرمان داد تا برايشان بر آورده كنند . همچنين سر حسين عليه السلام را براى عمرو بن سعيد _ كه آن زمان ، كارگزارش در مدينه بود _ فرستاد . عمرو گفت : دوست داشتم كه آن را براى من نمى فرستاد . سپس عمرو فرمان داد تا سر حسين عليه السلام را كفن كنند و در بقيع ، نزد قبر مادرش به خاك بسپارند .

.

ص: 66

أنساب الأشراف (1) :لَمّا بَلَغَ أهلَ المَدينَةِ مَقتَلُ الحُسَينِ عليه السلام ، كَثُرَ النَّوائِحُ وَالصَّوارِخُ عَلَيهِ ، وَاشتَدَّتِ الواعِيَةُ في دورِ بَني هاشِمٍ ، فَقالَ عَمرُو بنُ سَعيدٍ الأَشدَقُ : واعِيَةٌ بِواعِيَةِ عُثمانَ ، وقالَ مَروانُ حينَ سَمِعَ ذلِكَ : عَجَّت نِساءُ بَني زُبَيدٍ عَجَّةًكَعَجيجِ نِسوَتِنا غَداةَ الأَزيَبِ وقالَ عَمرُو بنُ سَعيدٍ : وَدِدتُ _ وَاللّه ِ _ أنَّ أميرَ المُؤمِنينَ لَم يَبعَث إلَينا بِرَأسِهِ . فَقالَ مَروانُ : بِئسَ ما قُلتَ هاتِهِ : يا حَبَّذا بَرْدُكَ فِي اليَدَينِولَونُكَ الأَحمَرُ فِي الخَدَّينِ وحَدَّثَنا عُمَرُ بنُ شَبَّةَ ، حَدَّثَني أبوبَكرٍ عيسَى بنُ عَبدِ اللّه ِ بنِ مُحَمَّدِ بنِ عُمَرَ بنِ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ ، عَن أبيهِ : رَعَفَ عَمرُو بنُ سَعيدٍ عَلى مِنبَرِ رَسولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله : فَقالَ بَيّارٌ الأَسلَمِيُّ _ وكانَ زاجِرا _ : إنَّهُ لَيَومُ دَمٍ ، قالَ : فَجيءَ بِرَأسِ الحُسَينِ ، فَنُصِبَ ، فَصَرَخَ نِساءُ أبي طالِبٍ ، فَقالَ مَروانُ : عَجَّت نِساءُ بَني زُبَيدٍ عَجَّةًكَعَجيجِ نِسوَتِنا غَداةَ الأَزيَبِ ثُمَّ صِحنَ أيضا ، فَقالَ مَروانُ : ضَرَبَت دَو سَرُ (2) فيهِم ضَربَةًأثبَتَت أركانَ (3) مُلكٍ فَاستَقَرّ وقامَ ابنُ أبي حُبَيشٍ وعَمرٌو يَخطُبُ ، فَقالَ : رَحِمَ اللّه ُ فاطِمَةَ ، فَمَضى في خُطبَتِهِ شَيئا ، ثُمَّ قالَ : واعَجَبا لِهذَا الأَلثَغِ ، (4) وما أنتَ وفاطِمَةُ ؟ قالَ : اُمُّها خَديجَةُ ، يُريدُ أنَّها مِن بَني أسَدِ بنِ عَبدِ العُزّى . قالَ : نَعَم وَاللّه ِ ، وَابنَةُ مُحَمَّدٍ ، أخَذتُها يَمينا ، وأخَذتَها شِمالاً ، وَدِدتُ _ وَاللّه ِ _ أنَّ أميرَ المُؤمِنينَ كانَ نَحّاهُ عَنّي ، ولَم يُرسِل بِهِ إلَيَّ ، ووَدِدتُ _ وَاللّه ِ _ أنَّ رَأسَ الحُسَينِ كانَ عَلى عُنُقِهِ ، وروحَهُ كانَت في جَسَدِهِ . (5)

.


1- . تتحدّث النصوص من هنا فما بعد عن بعث الرأس إلى المدينة فقط ، لا دفنه فيها . وإن كان أصل مسألة البعث برأسه عليه السلام أيضا يبدو أمرا بعيدا جدّا إذا لاحظنا ما للإمام من مكانة في المدينة ، وما يتمتّع به من احترام بين أهلها .
2- . في المصدر : «ذو شر» والظاهر أنّه تصحيف صوابه ما أثبتناه كما سيأتي في النقل اللاحق . ودَوسَر : اسم كتيبة للنعمان بن المنذر ملك العرب [وكانت أشدّ كتائبه بطشا ، حتّى قيل في المثل : أبطش من دَوسر]. يقال : كتيبةٌ دَوسَرَةٌ ودَوسَرٌ إذا كانت مجتمعة . والدَّوسَر : الأسدُ الصُّلبُ الموَثَّق الخَلق (راجع : تاج العروس : ج 6 ص 402 «دسر») .
3- . في المصدر : «أن كان» ، والصواب ما أثبتناه .
4- . اللثغة في اللسان : هو أن يُصيّر الراء غينا أو لاما والسين ثاءً ، لَثِغَ يَلثَغُ فهو ألثغ (الصحاح : ج 4 ص 1325 «لثغ») .
5- . أنساب الأشراف : ج 3 ص 417 .

ص: 67

أنساب الأشراف :(1) هنگامى كه [خبر]شهادت حسين عليه السلام به اهل مدينه رسيد ، نوحه و ناله بر او فراوان شد و شيون در خانه هاى بنى هاشم ، بيشتر بود . عمرو بن سعيدِ اَشدَق گفت : شيونى در عوض شيون بر عثمان ! مروان نيز هنگامى كه آن را شنيد ، گفت : زنان قبيله بنى زُبَيد ، ناله اى زدندبه سانِ ناله زنان ما در روز اَزيَب . عمرو بن سعيد نيز گفت : به خدا سوگند ، دوست داشتم كه امير مؤمنان ، سر او را براى ما نمى فرستاد . مروان گفت : بد سخنى گفتى ! آن را براى من بياور : بَه! چه خوش است خنكاى تو در دستانمو سرخى [خون جارى بر]گونه هايت ! عمر بن شَبَّه ، به نقل از ابو بكر ، عيسى بن عبد اللّه بن محمّد بن عمر بن على بن ابى طالب ، از پدرش برايمان نقل كرد كه : عمرو بن سعيد، بر منبر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله خون دماغ شد . بَيّار اَسلَمى _ كه [عمرو را از منبر رفتن]نهى مى كرد _ گفت : امروز ، روز خون است . آن روز ، سر حسين عليه السلام را آوردند و نصب كردند و صداى زنان [آل]ابو طالب ، بلند شد . مروان گفت : زنان قبيله بنى زُبَيد ، ناله اى زدندبه سانِ ناله زنان ما در روز اَزيَب . سپس آنان ، صيحه كشيدند . مروان گفت : دَوسَر ، (2) به آنان ضربه اى زدكه اركان حكومت را پايدار و استوار ساخت . ابن ابى حُبَيش ، ميان سخنان عمرو برخاست و گفت : خدا ، فاطمه را بيامرزد ! عمرو ، كمى به سخنرانى اش ادامه داد و سپس گفت : شگفتا از اين اَلكَن ! تو را با فاطمه ، چه كار؟ گفت : مادرش خديجه [دختر خُوَيلِد بن اسد]است . مقصودش اين بود كه او نيز از قبيله بنى اسد بن عبد العُزّى است . عمرو گفت : آرى _ به خدا سوگند _ و دختر محمّد صلى الله عليه و آله است . من [نَسَبِ]او را از سوى پدر مى گيرم و تو از سوى مادر . به خدا سوگند ، دوست داشتم كه فرمان رواى مؤمنان (يزيد) ، سر را از من دور مى كرد و آن را به سوى من نمى فرستاد . به خدا سوگند ، دوست داشتم كه سر حسين، بر گردنش و روحش در كالبدش بود .

.


1- . متون پس از اين ، تنها فرستادن سر به مدينه را ادّعا مى كنند ، نه دفن آن را ؛ هر چند اصلِ فرستادن سر به مدينه نيز بعيد و دور از ذهن مى نمايد ؛ زيرا منزلت امام عليه السلام را در مدينه و محترم بودن ايشان نزد ساكنان آن جا را نمى توان ناديده انگاشت .
2- . دَوْسَر ، نام جنگجوترين گروه از تكاوران نُعمان بن مُنذِر (پادشاه حيره) بوده كه نزد همگان ، شُهره بوده اند . در عربى ، به شير شَرزه و سرسخت ، دَوسَر مى گويند .

ص: 68

مثير الأحزان :لَمّا وافى رَأسُ الحُسَينِ عليه السلام المَدينَةَ ، سُمِعَتِ الواعِيَةُ مِن كُلِّ جانِبٍ ، فَقالَ مَروانُ بنُ الحَكَمِ : ضَرَبَت دَوسَرُ فيهِم ضَربَةًأثبَتَت أوتادَ حُكمٍ فَاستَقَرَّ ثُمَّ أخَذَ يَنكُتُ وَجهَهُ بِقَضيبٍ ، ويَقولُ : يا حَبَّذا بَردُكَ فِي اليَدَينِولَونُكَ الأَحمَرُ فِي الخَدَّينِ كَأَنَّهُ باتَ بِمُجسَدَينِشَفَيتُ مِنكَ النَّفسَ يا حُسَينُ (1)

شرح الأخبار :لَمّا أمَرَ اللَّعينُ بِأَن يُطافَ بِرَأسِ الحُسَينِ عليه السلام فِي البُلدانِ اُتِيَ بِهِ إلَى المَدينَةِ ، وعامِلُهُ عَلَيها يَومَئِذٍ عَمرُو بنُ سَعيدٍ الأَشدَقُ ، فَسَمِعَ صِياحَ النِّساءِ ، فَقالَ : ما هذا ؟ قيلَ : نِساءُ بَني هاشِمٍ يَبكينَ لَمّا رَأَينَ رَأسَ الحُسَينِ عليه السلام ، وكانَ عِندَهُ مَروانُ بنُ الحَكَمِ ، فَقالَ مَروانُ اللَّعينُ مُتَمَثِّلاً : عَجَّت نِساءُ بَني زِيادٍ عَجَّةًكَعَجيجِ نِسوَتِنا غَداةَ الأَذيَبِ عَنَى اللَّعينُ عَجيجَ نِساءِ بَني عَبدِ الشَّمسِ لِمَن قُتِلَ مِنهُم يَومَ بَدرٍ . فَأَمّا ما أقاموهُ ظاهِرا مِن أمرِ عُثمانَ ، فَمَروانُ اللَّعينُ فيمَن ألَّبَ عَلَيهِ وشَمَتَ بِمُصابِهِ ، وهُوَ القائِلُ : لَمّا أتاهُ نَعيُهُ ذينَهُمَن كَسَرَ ضِلعا كَسَرَ جَنبَهُ وَلكِن ذُحولُ (2) بَني اُمَيَّةَ بِدِماءِ الجاهِلِيَّةِ الَّتي طَلَبوا بِها رَسُولَ اللّه ِ في عِترَتِهِ وَأهلِ بَيتِهِ . ولَمّا قالَ ذلِكَ مَروانُ اللَّعينُ ، قالَ عَمرُو بنُ سَعيدٍ _ عامِلُ المَدينَةِ يَومَئِذٍ _ : لَوَدِدتُ _ وَاللّه ِ _ أنَّ أميرَ المُؤمِنينَ لَم يَكُن يَبعَثُ إلَينا بِرَأسِ الحُسَينِ . فَقالَ لَهُ مَروانُ : اُسكُت لا اُمَّ لَكَ ، وقُل كَما قالَ الأَوَّلُ : ضَرَبوا رَأسَ شَريزٍ ضَربَةًاشتت أوتادَ مُلكٍ فاستتر (3) ثُمَّ اُتِيَ بِرَأسِ الحُسَينِ عليه السلام إلى عَمرِو بنِ سَعيدٍ ، فَأَعرَضَ بِوَجهِهِ عَنهُ ، وَاستَعظَمَ أمرَهُ . فَقالَ مَروانُ اللَّعينُ لِحامِلِ الرَّأسِ : هاتِهِ ، فَدَفَعَهُ إلَيهِ ، فَأَخَذَهُ بِيَدِهِ ، وقالَ : يا حَبَّذا بَردُكَ فِي اليَدَينِولَونُكَ الأَحمَرُ فِي الخَدَّينِ (4)

.


1- . مثير الأحزان : ص 95 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 124 وراجع : الأمالي للشجري : ج 1 ص 185 .
2- . في المصدر : «دحول» ، وهو مصحّف . والذحل : الحقد والعداوة . يقال : طلب بذحلِهِ ، أي بثأره ، والجمع : ذحول (الصحاح : ج 4 ص 170 «ذحل») .
3- . الظاهر أنّ الصواب : «أثبَتَت أوتادَ مُلكٍ فاستَقَرّ» كما مَرّ في النقول السابقة .
4- . شرح الأخبار : ج 3 ص 159 الرقم 1089 .

ص: 69

مثير الأحزان :هنگامى كه سر امام حسين عليه السلام به مدينه رسيد ، از هر سو ، شيون برخاست و مروان بن حكم خواند : دَوْسَر ، چنان ضربه اى زدكه ميخ حكومت را محكم كوبيد و استوار كرد . آن گاه با سرِ چوب دستى اش ، شروع به زدن به صورت او كرد و مى خواند : بَه! چه خوش است خُنَكاى تو در دستانمو سرخى [خونِ جارى شده بر]گونه هايت ! گويى در جامه زعفرانى غنوده اند!اى حسين ! انتقامم را از تو گرفتم و دلم خُنَك شد !

شرح الأخبار :هنگامى كه يزيد ملعون ، فرمان داد تا سر امام حسين عليه السلام را در شهرها بچرخانند ، آن را به مدينه آوردند و در آن زمان ، عمرو بن سعيد اَشدَق ، كارگزار يزيد در آن جا بود . او فرياد و ضجّه زنان را شنيد و گفت : اين ، صداى چيست؟ گفته شد : زنان بنى هاشم مى گِريند ؛ چون سر حسين را ديده اند . مروان بن حكم ، نزد عمرو بود . مروان ملعون ، به اين شعر ، تمثّل جست : زنان قبيله بنى زُبَيد ، ناله اى زدندبه سانِ ناله زنان ما در جنگ اَزيَب . مقصود آن ملعون ، ناله و ضجّه زنان بنى عبدِ شمس (خويشان ابو سفيان) بر كشتگانشان در جنگ بدر بود . امّا آنچه را كه از وقايع روزگار عثمان آشكار كردند [، بهانه اى بيش نبود]و مروان ملعون ، از كسانى بود كه [مردم را]بر ضدّ او (امام حسين عليه السلام ) شورانْد و مصيبتش را به رُخ [بنى هاشم]كشيد و گفت : هنگامى كه خبر مرگ اين به او رسيد [، خواهد فهميد كه :]هر كس دنده اى را بشكند ، پهلويش خُرد مى شود . و كينه اُمَويان ، [نه از خون عثمان ، بلكه]از خون هاى روزگار جاهلى بود كه از خاندان و خانواده پيامبر صلى الله عليه و آله مى ستاندند . هنگامى كه مروان ملعون ، اين را گفت ، عمرو بن سعيد (كارگزار آن روزگار مدينه) گفت : به خدا ، دوست داشتم كه فرمان رواى مؤمنان (يزيد) ، سر حسين را براى ما نمى فرستاد . مروان به او گفت : ساكت شو ، بى مادر ! بگو ، همان گونه كه پيشينيان گفتند : بر سر شَريز ، چنان ضربه اى زدندكه ستون هاى سلطنت را پراكند و ناپيدا كرد . (1) آن گاه ، سر حسين عليه السلام را براى عمرو بن سعيد آوردند . او روى گردانْد و آن را گران و سخت شمرد ؛ امّا مروان ملعون ، به آورنده سر گفت : آن را بده . او آن را به مروان داد و وى ، آن را در دستش گرفت و گفت : بَه! چه خوش است خُنَكاى تو در دستانمو سرخى [خونِ جارى بر]گونه هايت !

.


1- . ظاهرا اين شعر ، تصحيف شده و متن صحيح آن ، اين است : «دَوسَر ، چنان ضربه اى زد ...» .

ص: 70

شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد_ في ذكر الأحاديث الموضوعة في ذمّ عليّ عليه السلام _: وأمّا مَروانُ ابنُهُ [أيِ ابنُ الحَكَمِ] فَأَخبَثُ عَقيدَةً ، وأعظَمُ إلحادا وكُفرا ، وهُوَ الَّذي خَطَبَ يَومَ وَصَلَ إلَيهِ رَأسُ الحُسَينِ عليه السلام إلَى المَدينَةِ ، وهُوَ يَومَئِذٍ أميرُها ، وقَد حَمَلَ الرَّأسَ عَلى يَدَيهِ ، فَقالَ : يا حَبَّذا بَردُكَ فِي اليَدَينِوحُمرَةً تَجري عَلَى الخَدَّينِ كَأَنَّما بِتَّ بِمسجدينِ (1) ثُمَّ رَمى بِالرَّأسِ نَحوَ قَبرِ النَّبِيِّ ، وقالَ : يا مُحَمَّدُ ، يَومٌ بِيَومِ بَدرٍ . وهذَا القَولُ مُشتَقٌّ مِنَ الشِّعرِ الَّذي تَمَثَّلَ بِهِ يَزيدُ بنُ مُعاوِيَةَ ، وهُوَ شِعرُ ابنِ الزِّبَعرى يَومَ وَصَلَ الرَّأسُ إلَيهِ ... . قُلتُ : هكَذا قالَ شَيخُنا أبو جَعفَرٍ ، وَالصَّحيحُ أنَّ مَروانَ لَم يَكُن أميرَ المَدينَةِ يَومَئِذٍ ، بَل كانَ أميرَها عَمرُو بنُ سَعيدِ بنِ العاصِ ، ولَم يُحمَل إلَيهِ الرَّأسُ ، وإنَّما كَتَبَ إلَيهِ عُبَيدُ اللّه ِ بنُ زِيادٍ يُبَشِّرُهُ بِقَتلِ الحُسَينِ عليه السلام ، فَقَرَأَ كِتابَهُ عَلَى المِنبَرِ ، وأنشَدَ الرَّجَزَ المَذكورَ ، وأومَأَ إلَى القَبرِ قائِلاً : يَومٌ بِيَومِ بَدرٍ ، فَأَنكَرَ عَلَيهِ قَولَهُ قَومٌ مِنَ الأَنصارِ . (2)

.


1- . الظاهر أنّ «مسجدين» تصحيف «مجسدين» كما في النقول التي مرّت في هذا الباب عن الطبقات الكبرى ومثير الأحزان وغيرهما .
2- . شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد : ج 4 ص 71 .

ص: 71

شرح نهج البلاغة، ابن ابى الحديد :مروان بن حكم ، عقيده اش پليدتر و كفر و الحادش بيشتر بود . او به روزگار رسيدن سرِ امام حسين عليه السلام به مدينه ، فرماندار آن جا بود و همان روز ، خطبه خواند و سر را بر فراز دستانش برد و خواند : بَه! چه خوش است خُنَكاى تو در دستانمو سرخى [خونِ جارى شده بر]گونه هايت ! گويى شب را در مسجد ، (1) به سر برده اى! سپس سر را به سوى قبر پيامبر صلى الله عليه و آله انداخت و گفت : اى محمّد ! روزى در برابر روز بدر . اين سخن ، برگرفته از شعرى است كه يزيد بن معاويه ، در روز رسيدن سر به دست او ، به آن تمثّل جست و آن ، همان شعر ابن زِبَعراست ... . من (ابن ابى الحديد) مى گويم : استاد ما ، ابو جعفر ، اين گونه گفته است و درست ، اين است كه مروان ، آن روزگار ، فرماندار مدينه نبوده است ؛ بلكه فرماندار مدينه ، عمرو بن سعيد بن عاص بوده است و سر به سوى او برده نشد ؛ بلكه عبيد اللّه بن زياد ، در نامه اى ، بشارت كشته شدن حسين عليه السلام را براى او (عمرو) فرستاد و او ، نامه را بر بالاى منبر خواند . نيز رجزِ ياد شده را خواند و با اشاره به قبر پيامبر صلى الله عليه و آله گفت : روزى در برابر روز بدر ! گروهى از انصار ، اين سخن را بر او زشت شمردند .

.


1- . ظاهرا «مَسجِدَين» _ كه در متن عربى آمده است _ تصحيف «مِجسَدَين» است ، و اين كلمه، چنان كه در نقل هاى پيشينْ اشاره شد، به معناى جايى يا لباسى است كه به رنگى مانند زعفران ، آغشته شده باشد . بر اين اساس ، معناى اين مصرع ، چنين مى شود ؛ «گويى شب را در جامه هاى زعفرانى به سر بُرده اى!» .

ص: 72

4 / 12 _ 5مِصرُمعجم البلدان :بِالقاهِرَةِ مَشهَدٌ بِهِ رَأسُ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام ، نُقِلَ إلَيها مِن عَسقَلانَ (1) لَمّا أخَذَ الفِرنَجُ عَسقَلانَ ، وهُوَ خَلفَ دارِ المَملَكَةِ يُزارُ . (2)

مثير الأحزان :حَدَّثَني جَماعَةٌ مِن أهلِ مِصرَ أنَّ مَشهَدَ الرَّأسِ عِندَهُم يُسَمّونَهُ «مَشهَدَ الكَريمِ» ، عَلَيهِ مِنَ الذَّهَبِ شَيءٌ كَثيرٌ ، يَقصِدونَهُ فِي المَواسِمِ ويَزورونَهُ ، ويَزعُمونَ أنَّهُ مَدفونٌ هُناكَ . (3)

.


1- . عَسْقَلان : هي مدينة بالشام من أعمال فلسطين على ساحل البحر بين غزّة وبيت جبرين (معجم البلدان : ج 4 ص 122) وراجع : الخريطة رقم 5 في آخر هذا المجلّد .
2- . معجم البلدان : ج 5 ص 142 .
3- . مثير الأحزان : ص 107 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 144 .

ص: 73

4 / 12 _ 5مصر

معجم البلدان :در قاهره ، مزارى است كه سر حسين بن على عليه السلام در آن قرار دارد و از عَسقَلان ، (1) هنگامى كه فرنگيان ، آن را تصرّف كردند ، به آن جا منتقل شد و آن ، زيارتگاهى در پشت كاخ سلطنتى است .

مثير الأحزان :گروهى از مصريان برايم گفتند كه جايگاه دفن سر [ _ِ حسين عليه السلام ] ، نزد آنان است و آن را «مشهد الكريم (مزار بزرگوار)» مى نامند و طلايى فراوان بر آن قرار دارد و در موسم هاى گوناگون ، [مردم ،]آهنگ آن جا و زيارتش مى كنند و ادّعا دارند كه سر [_ِ حسين عليه السلام]در آن جا به خاك سپرده شده است .

.


1- . عَسقَلان ، شهرى در شام و جزو فلسطين است كه در ساحل دريا ، ميان غزّه و بيت جبرين واقع است (ر.ك : نقشه شماره 5 در پايان همين جلد) .

ص: 74

سيرة الأئمّة الاثني عشر :مِمَّن رَجَّحَ دَفنَهُ في دِمَشقَ ابنُ أبِي الدّينارِ البَلاذُرِيُّ في تاريخِهِ ، وَالواقِدِيُّ أيضا ، وهؤُلاءِ بَينَ مَن ذَهَبَ إلى أنَّهُ مَدفونٌ بِبابِ الفَراديسِ ، وبَينَ مَن ذَهَبَ إلى أنَّ يَزيدَ بنَ مُعاوِيَةَ دَفَنَهُ في قَبرِ أبيهِ ، وبَينَ مَن ذَهَبَ إلى أنَّهُ دُفِنَ فِي المَسجِدِ ، وقيلَ في سُوَرِ البَلَدِ ، وبَعدَ ذلِكَ نُقِلَ مِن دِمَشقَ إلى عَسقَلانَ بِواسِطَةِ الفاطِمِيّينَ ، وبَقِيَ بِها إلَى القَرنِ الخامِسِ الهِجرِيِّ . ومِمَّن ذَهَبَ إلى ذلِكَ عُثمانُ مَدوخ في كِتابِهِ «العَدلُ الشّاهِدُ في تَحقيقِ المَشاهِدِ» ، فَقَد قالَ في كِتابِهِ _ بَعدَ أن عَرَضَ هذِهِ المَراحِلَ _ : وَالدَّليلُ عَلى ذلِكَ أنَّ بَعضَ العُلَماءِ عَمَدَ إلى مَكانٍ قَديمٍ قَريبٍ مِن بابِ الفَراديسِ ، وشَرَعَ في هَدمِهِ ؛ لِيَجعَلَهُ خِزانَةً لِحِفظِ الكُتُبِ ، فَعَثَرَ عَلى طاقٍ فِي الجِدارِ مُحكَمِ السَّدِّ بِحَجَرِ كَبيرٍ ، مَكتوبٌ عَلَيهِ بِالنَّقشِ فِي الحَجَرِ ، ما فَهِموا مِنهُ أنَّ هذا مَشهَدُ رَأسِ الحُسَينِ السِّبطِ عليه السلام ، فَرَفَعوا ذلِكَ إلى والِي الشّامِ ، فَذَهَبَ ورَأى ذلِكَ بِنَفسِهِ ، وأمَرَهُم أن لا يُحدِثوا فِي المَكانِ شَيئا ، ثُمَّ رَفَعَ الأَمرَ إلَى السُّلطانِ عَبدِ المَجيدِ خان بنِ السُّلطانِ محمود خان ، فَأَمَرَ بِكَشفِ ذلِكَ المَكانِ بِحُضورِ جُمهورٍ مِنَ العُلَماءِ وَالاُمَراءِ ووُجوهِ النّاسِ ، وكَشَفُوا الحَجَرَ الَّذي عَلَيهِ الكِتابَةُ ، فَوَجَدوا فَجوَةً خالِيَةً لَيسَ فيها شَيءٌ ، وبَعدَ أن رَآهَا الحاضِرونَ أمَرَ بِسَدِّها كَما كانَت ، ورَفَعَ ذلِكَ إلَى السُّلطانِ عَبدِ المَجيدِ ، فَأَمَرَ بِصُنعِ طَوقٍ مِنَ الفِضَّةِ حَولَ الحَجَرِ . ومَضَى المُؤَلِّفُ يَقولُ : وكُنتُ أعلَمُ مِقدارَ وَزنِهِ ، وأظُنُّهُ سَبعَةَ آلافِ دِرهَمٍ ، وَاستَطرَدَ يَقولُ : إنَّ هذِهِ الأَمارَةَ تَدُلُّ عَلى أنَّ هذَا الرَّأسَ دُفِنَ بِدِمَشقَ ، وبَعدَها بِنَحوِ مِئَةِ عامٍ ظَهَرَ مَشهَدُ عَسقَلانَ ، وَانتُقِلَ مِن عَسقَلانَ إلَى القاهِرَةِ بِواسِطَةِ المَلِكِ الصّالِحِ طَلائِعَ (1) في نِصفِ القَرنِ السّادِسِ . (2)

.


1- . طلائع بن رُزَّيك (ت 556 ه)، الملقّب ب «المَلك الصالح»، كان وزيرا للفاطميّين في مصر، وكان على مذهب الإمامية (الأعلام للزِّركلي: ج 2 ص 449).
2- . سيرة الأئمّة الاثني عشر : ج 2 ص 81 .

ص: 75

سيرة الأئمّة الاثنى عشر :از جمله كسانى كه دفن سر [حسين عليه السلام]را در دمشقْ محتمل تر مى دانند ، ابن ابى دينارِ بَلاذُرى در تاريخش و نيز واقدى است . از اين عدّه ، برخى مى گويند كه آن سر ، در دروازه فَراديس ، مدفون است و برخى بر اين باورند كه يزيد بن معاويه ، آن را در قبر پدرش به خاك سپرده است . برخى هم ادّعا دارند كه در مسجد [اُمَوى]دفن شده است . در ديوار گِرد شهر هم گفته شده است . امّا پس از اين ، به وسيله فاطميان ، از دمشق، به عَسقَلان ، منتقل شده و تا قرن پنجم هجرى در آن جا مانده است . از باورمندان به اين نظر ، عثمان مَدوخ در كتابش ، العدل الشاهد فى تحقيق المَشاهد است كه در آن ، پس از يادكردِ اين مراحل ، گفته است : دليل اين مطلب ، آن است كه يكى از عالمان ، جايى قديمى را ، نزديكِ دروازه فَراديس ، در نظر گرفت و به انهدام آن پرداخت تا محلّى براى نگهدارى كتاب بسازد ، كه به سقف كوچكى در ديوار بر خورد كه آن را با سنگى بزرگ ، مسدود كرده و نوشته اى بر آن، نقش كرده بودند كه آنچه از آن فهميدند ، اين بود كه آن ، جايگاه سرِ حسين عليه السلام نوه پيامبر صلى الله عليه و آله است . مطلب را به حكمران شام رساندند. او رفت و خود ، آن را ديد و به آنان فرمان داد كه در آن جا هيچ كارى نكنند . سپس موضوع را به سلطان عبد المجيدخان ، پسر سلطان محمودخان [عثمانى]، گزارش داد و او فرمان داد تا آن سنگ را در حضور همه عالمان ، اميران و افراد سرشناس ، بردارند . آن جا را [در حضور همه]شكافتند . سوراخى را ديدند كه چيزى در آن نبود . پس از آن كه حاضران ، آن جا را ديدند ، فرمان داد تا آن جا را همان گونه كه پيش از آن بود ، مسدود كنند . او ماجرا را به اطّلاع سلطان عبد المجيد رساند و او هم فرمان داد تا حلقه سيمينى براى دور سنگ بسازند . مؤلّف (عثمان مَدوخ) ، ادامه داده و گفته است : من ، وزن آن نقره را مى دانستم و گمان مى كنم كه هفت هزار درهم بود . او به اين موضوع پرداخته كه اين نشانه ، دلالت بر مدفون بودن سر در دمشق دارد و پس از آن و حدود صد سال بعد ، مزار عَسقَلان ، پديدار شد و از عَسقَلان، به وسيله فرمان رواى صالح ، طلائع ، (1) در نيمه قرن ششم [هجرى] به قاهره منتقل شد .

.


1- . طَلائع بن رُزَّيك (م 556 ق)، معروف به «المَلك الصالح»، وزير امامى مذهبِ فاطميان مصر بود .

ص: 76

لواعج الأشجان :حَكى غَيرُ واحِدٍ مِنَ المُؤَرِّخينَ أنَّ الخَليفَةَ العَلَوِيَّ بِمِصرَ أرسَلَ إلى عَسقَلانَ _ وهِيَ مَدينَةٌ كانَت بَينَ مِصرَ وَالشّامِ ، وَالآنَ هِيَ خَرابٌ _ فَاستَخرَجَ رَأسا زَعَمَ أنَّهُ رَأسُ الحُسَينِ عليه السلام ، وجيءَ بِهِ إلى مِصرَ ، فَدَفَنَ فيها فِي المَشهَدِ المَعروفِ الآنَ ، وهُوَ مَشهَدٌ مُعَظَّمٌ يُزارُ ، وإلى جانِبِهِ مَسجِدٌ عَظيمٌ رَأَيتُهُ في سَنَةِ إحدى وعِشرينَ بَعدَ الثَّلاثِمِئَةٍ وألفٍ ، وَالمِصرِيّونَ يَتَوافَدونَ إلى زِيارَتِهِ أفواجا رِجالاً ونِساءً ، ويَدعونَ ويَتَضَرَّعونَ عِندَهُ . وأخْذُ العَلَوِيّينَ لِذلِكَ الرَّأسِ مِن عَسقَلانَ ودَفنُهُ بِمِصرَ كَأَنَّهُ لا رَيبَ فيهِ ، لكِنَّ الشَّأنَ في كَونِهِ رَأسَ الحُسَينِ عليه السلام . (1)

البداية والنهاية :اِدَّعَتِ الطّائِفَةُ المُسَمَّونَ بِالفاطِمِيّينَ _ الَّذينَ مَلَكُوا الدِّيارَ المِصرِيَّةَ قَبلَ سَنَةِ أربَعِمِئَةٍ إلى ما بَعدَ سَنَةِ سِتّينَ وسِتِّمِئَةٍ _ أنَّ رَأسَ الحُسَينِ عليه السلام وَصَلَ إلَى الدِّيارِ المِصرِيَّةِ ، ودَفَنوهُ بِها ، وبَنَوا عَلَيهِ المَشهَدَ المَشهورَ بِهِ بِمِصرَ ، الَّذي يُقالُ لَهُ تاجُ الحُسَينِ ، بَعدَ سَنَةِ خَمسِمِئَةٍ . وقَد نَصَّ غَيرُ واحِدٍ مِن أئِمَّةِ أهلِ العِلمِ عَلى أنَّهُ لا أصلَ لِذلِكَ ، وإنَّما أرادوا أن يُرَوِّجوا بِذلِكَ بُطلانَ مَا ادَّعَوهُ مِنَ النَّسَبِ الشَّريفِ ، وهُم في ذلِكَ كَذَبَةٌ خَوَنَةٌ ، وقَد نَصَّ عَلى ذلِكَ القاضِي الباقِلّانِيُّ وغَيرُ واحِدٍ مِن أئِمَّةِ العُلَماءِ في دَولَتِهِم في حُدودِ سَنَةِ أربَعِمِئَةٍ ، (2) كَما سَنُبَيِّنُ ذلِكَ كُلَّهُ إذَا انتَهَينا إلَيهِ في مَواضِعِهِ إن شاءَ اللّه ُ تَعالى . قُلتُ : وَالنّاسُ أكثَرُهُم يُرَوَّجُ عَلَيهِم مِثلُ هذا ، فَإِنَّهُم جاؤوا بِرَأسٍ ، فَوَضَعوهُ في مَكانِ هذَا المَسجِدِ المَذكورِ ، وقالوا : هذا رَأسُ الحُسَينِ عليه السلام ، فَراجَ ذلِكَ عَلَيهِم ، وَاعتَقَدوا ذلِكَ ، وَاللّه ُ أَعلَمُ . (3)

.


1- . لواعج الأشجان : ص 191 .
2- . جدير بالذكر أنّ أوّل ردود فعل العبّاسيّين على ظهور الحكومة الفاطمية في مصر، كان إنكار نَسَب الفاطمية لهم، وقام الفقهاء والمؤرّخون المقرّبون من العبّاسيّين (من قبيل ابن كثير مؤلّف البداية والنهاية) باختيارٍ أو إكراه، وبتحقيق أو بغير تحقيق؛ بالترويج لوجهة النظر هذه.
3- . البداية والنهاية : ج 8 ص 204 .

ص: 77

لواعج الأشجان :مورّخان متعدّدى حكايت كرده اند كه خليفه علوى مصر ، [كسى را]به عَسقَلان (شهرى ميان مصر و شام كه اكنون ويران شده است) فرستاد و سرى را كه مدّعى بود سرِ حسين عليه السلام است ، بيرون آورد و به مصر (قاهره) برد و در جايى كه الآن مزارى معروف است ، به خاك سپرد . آن جا اكنون ، زيارتگاهى است كه آن را گرامى مى دارند و به زيارتش مى روند و كنارش ، مسجدى بزرگ است كه آن را در سال 1321 هجرى ديده ام . مصريان ، زن و مرد ، گروه گروه به زيارتش مى روند و در آن جا ، دعا و گريه و زارى مى كنند و ترديدى در برداشتن آن سر از عَسقَلان به وسيله علويان و دفن آن در مصر نيست ؛ امّا اين كه آن ، سرِ حسين عليه السلام بوده باشد ، جاى ترديد است .

البداية و النهاية :فاطميان _ كه پيش از سال 400 تا پس از سال 660 [هجرى] ، سرزمين مصر را در اختيار داشتند _ ، ادّعا كردند كه سر حسين عليه السلام به سرزمين مصر رسيده و آنها آن را در آن جا به خاك سپرده اند و مزار مشهور كنونى در مصر را بر آن ، بنا كرده اند ؛ بنايى كه پس از سال 500 هجرى ، «تاج الحسين» ناميده شده است . عالمان بزرگ متعدّدى به بى اصل بودن اين مطلب ، تصريح كرده اند و مقصود فاطميان از اين كار ، ترويج نَسَب شريف ادّعايى شان [در انتساب خويش به على عليه السلام]بوده كه در آن ، دروغگو و خيانتكار بودند . قاضى باقِلّانى و عالمان بزرگ ديگر در روزگار حكومت ايشان در حدود سال 400 هجرى ، به اين مطلب ، تصريح كرده اند ، همان گونه كه ما همه آن را در جاى خود ، بر مى رسيم ، إن شاء اللّه تعالى! (1) مى گويم : بيشتر مردم ، مانند هميشه ، اين ادّعا را پذيرفته اند و آن را بازگو مى كنند كه فاطميان ، سرى را آوردند و آن را در جاى مسجد كنونىِ ياد شده ، نهادند و گفتند : «اين ، سر حسين عليه السلام است» . اين خبر ، در ميان مردم ، پخش شد و آنان به آن ، عقيده يافتند ، و البته خدا ، داناتر است!

.


1- . گفتنى است كه يكى از نخستين واكنش هاى عبّاسيان به ظهور حكومت فاطمى در مصر، انكار نَسَب فاطميان بود و فقيهان و موّرخانِ نزديك به عبّاسيان (همچون ابن كثير، مؤلف البداية و النهاية)، به اختيار يا به اجبار، و از روى تحقيق يا بدون تحقيق، به ترويج اين ديدگاه مى پرداختند.

ص: 78

. .

ص: 79

. .

ص: 80

سخنى در باره محلّ دفن سر مقدّس سيّد الشهدا و سرهاى ديگر شهيدان

همان گونه كه ملاحظه شد ، گزارش هاى مربوط به محلّ دفن سر مقدّس سيّد الشهدا عليه السلام ، به پنج دسته تقسيم مى شوند : دسته اوّل ، آنچه دلالت دارد كه سر امام عليه السلام در كنار قبر پدرش امير مؤمنان عليه السلام دفن شده است . بيشتر منابع معتبر روايى (مانند : الكافى ، تهذيب الأحكام وكامل الزيارات) ، در اين دسته قرار دارند . (1) هر چند برخى از اين گزارش ها را مى توان توجيه كرد كه مقصود ، جايگاه گذاشتن سر مقدّس آن امام است ، (2) ظاهرا دلالت مجموع آنها بر اين كه سر مقدّس امام عليه السلام در كنار مرقد پدر بزرگوارش دفن شده ، غير قابل ترديد است . از اين رو ، علّامه مجلسى با اشاره به اين گزارش ها مى گويد : بدان كه از گزارش هاى گذشته ، به دست مى آيد كه سر امام حسين _ كه درودهاى خدا بر او و دودمانش باد _ و بدن هاى آدم و نوح و هود و صالح _ كه درودهاى خدا بر آنان باد _ در كنار امام على _ كه درودهاى خدا بر او باد _ دفن هستند . بنا بر اين ، شايسته است كه بعد از زيارت امام على عليه السلام ، همه آنها زيارت شوند . (3) دسته دوم ، گزارش هايى كه حاكى اند كه سر سيّد الشهدا عليه السلام به كربلا برگردانده و به جسد ايشان ، ملحق شده است . (4) گفتنى است حديثى از اهل بيت عليهم السلام كه بر اين معنا دلالت داشته باشد ، يافت نشد ؛ ليكن سيّد ابن طاووس مى گويد : در باره سر حسين عليه السلام ، روايت شده كه [به كربلا]باز گردانده شد و در كنار بدن شريفش _ كه درودهاى خدا بر او باد _ دفن گرديد و عمل شيعيان هم ناظر به همين نكته است . (5) در الإقبال نيز آمده است : بدان كه به باز گرداندن سر مولاى ما حسين _ كه درودهاى خدا بر او باد _ به بدن شريفش ، قرآنِ بزرگ و والا ، گواهى مى دهد ، آن جا كه خداوند عز و جل فرموده است : « وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُواْ فِى سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَ تَا بَلْ أَحْيَآءٌ عِندَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ ؛ (6) گمان مبر كه كشتگان در راه خدا ، مردگان اند ؛ بلكه زنده اند و در پيشگاه پروردگارشان روزى داده مى شوند» . (7) البتّه استدلال او به اين آيه ، صحيح به نظر نمى رسد ؛ امّا آنچه به طايفه اماميّه نسبت داده ، از قُرطُبى (8) و مَناوى (9) نيز نقل شده است ؛ (10) ليكن علّامه مجلسى مى گويد : مشهور در ميان علماى شيعه ، اين است كه سر امام حسين عليه السلام با بدنش دفن شده و امام زين العابدين عليه السلام آن را به كنار جسد ، برگردانده است . اخبار فراوانى هم نقل شده كه سرِ مبارك ، در كنار قبر امير مؤمنان عليه السلام دفن شده است . (11) سيّد مرتضى قدس سره نيز در پاسخ اين سؤال كه : «آنچه روايت شده كه سر امام حسين عليه السلام را به شام بردند ، صحيح است يا نه؟» ، مى گويد : همه راويان و واقعه نگاران طَف ، آن را روايت كرده اند و بر آن ، اتّفاق نظر دارند . نيز روايت شده كه سر مبارك امام عليه السلام ، پس از برده شدن به شام ، برگردانده شد و با جسد شريفش در كربلا ، دفن گرديد . اگر كسى به خاطر شِناعت و زشتى بيش از حدّ بردن سر بُريده امام عليه السلام به شام ، از اين كه اجازه چنين كارى از سوى خداوند داده شده ، شگفت زده شود ، بايد گفت : بردن سر بُريده به شام ، شنيع تر و زشت تر از كُشتن امام عليه السلام نيست و خداوند ، اجازه كشته شدن ايشان و [حتّى ]امير مؤمنان عليه السلام را نيز داده است . (12) دسته سوم ، گزارش هايى كه دلالت دارند كه سر مقدّس سيّد الشهدا عليه السلام در دمشق ، دفن شده است . (13) دسته چهارم ، گزارش هايى كه دلالت دارند كه سر مقدّس امام عليه السلام در مدينه و در قبرستان بقيع ، دفن شده است . (14) دسته پنجم ، گزارش هايى كه از دفن سر امام عليه السلام در مصر (قاهره) حكايت دارند . (15) تأمّل در گزارش هاى ياد شده ، (16) نشان مى دهد كه احتمال اوّل (دفن شدن سر مقدّس امام عليه السلام در كنار قبر امير مؤمنان عليه السلام ) ، با عنايت به اين كه در منابع معتبر و از اهل بيت عليهم السلام نقل شده _ با توجّه به اصل «أهل البيت أدرى بما فى البيت ؛ اهل خانه ، به آنچه در خانه است ، داناترند» _ ، ظاهرا ارجح است ، مگر اين كه ثابت شود علماى اماميّه ، آن روايات را ديده و بر اساس دليل معتبرى كه در دست داشته اند ، از آنها اِعراض كرده اند ، كه اثبات اين موضوع ، مشكل به نظر مى رسد .

.


1- . ر . ك : ص 45 ( نجف ، كنار قبر امير مؤمنان عليه السلام ) .
2- . درباره مكان هاى موسوم به «رأس الحسين عليه السلام » و «مقامُ رأس الحسين عليه السلام » ، ر .ك : ص226 (فصل هفتم / توضيحى درباره مسير كاروان اسيران كربلا از كوفه به شام و از شام تا مدينه) .
3- . بحار الأنوار : ج 100 ص 251 .
4- . ر . ك : ص 53 ( كربلا) .
5- . ر.ك : ص 53 ح 2221 .
6- . آل عمران : آيه 169 .
7- . الإقبال : ج 3 ص 98 .
8- . شيعيان مى گويند : سر ، چهل روز پس از شهادت ، به بدن در كربلا برگردانده شد و آن ، روز مشهورى در ميان آنهاست و زيارت در آن روز را «زيارت اربعين» مى نامند (التذكرة ، قرطبى : ج 2 ص 245) .
9- . شيعيان مى گويند : سر ، پس از شهادت ، به بدن در كربلا باز گردانده شد (فيض القدير ، مناوى : ج 1 ص 205) .
10- . در شرح شهاب الدين احمد بن حجر عسقلانى بر الهمزيّة فى مدح خير البريّة (ص 271) ، اين چنين آمده است : نيز گفته شده كه [سر حسين عليه السلام]پس از گذشت چهل روز از كشته شدنش ، به جسد ايشان ، برگردانده شد .
11- . بحار الأنوار : ج 45 ص 145 .
12- . رسائل الشريف المرتضى : ج 3 ص 130 . نيز ، ر . ك : إعلام الورى : ج 1 ص 477 .
13- . ر . ك : ص 55 (دمشق) .
14- . ر . ك : ص 63 (مدينه) .
15- . ر . ك : ص 73 (مصر) .
16- . براى مطالعه ارزيابى اى تاريخى از مجموع اين گزارش ها (و نيز گزارش هاى متفرّد ديگر) ، ر .ك : نگاهى نو به جريان عاشورا : ص355 (مقاله «رأس الحسين و مقام هاى آن» ، به قلم مصطفى صادقى) .

ص: 81

. .

ص: 82

مَدفن سرهاى ديگر شهيدان كربلا

گزارش هاى مشهور، حاكى از آن است كه علاوه بر سر مطهّر امام حسين عليه السلام ، سر ساير شهداى كربلا نيز از كوفه به شام، فرستاده شده است؛ (1) اما درباره مكان دفن آنها، گزارش معتبرى وجود ندارد . گفتنى است كه در گزارش وقايع مربوط به انتقال اهل بيت امام حسين عليه السلام از كربلا به كوفه وشام وحاضر نمودن آنان در مجلس يزيد، تنها از سر مطهّر امام عليه السلام سخن به ميان آمده و هيچ اشاره اى به سرهاى ساير شهدا نيست . (2) مرحوم سيّد محسن امين در أعيان الشيعة مى گويد : بعد از سال 1321 هجرى قمرى، در آرامگاه مشهور به «باب الصغير» در دمشق ، مقبره اى را ديدم كه بر سر درِ آن، سنگى نصب بود و روى آن، اين نوشته بود : «اين جا محلّ دفن سرهاى عباس بن على و على اكبر بن حسين و حبيب بن مُظاهر است» . پس از دو سال، اين مقبره خراب و بازسازى شد و آن سنگ، برداشته شد و در داخل مقبره ضريحى ساختند و نام هاى بسيارى از شهيدان كربلا را بر آن نوشتند ؛ اما حقيقت، اين است كه آن مقبره، بر حسب آنچه بر سر درِ آن بود ، منسوب به آن سه سر شريف است و به گمان قوى ، انتسابش به آن سرهاى شريف نيز صحيح است ؛ چرا كه سرهاى شهيدان، پس از حمل شدن به دمشق و گردانده شدن در شهر و برآورده شدن هدف يزيد (داير بر پيروزى و زهر چشم گرفتن از مردم و خنك شدن دلش) ، به ناچار بايستى در يكى از گورستان هاى شهر ، دفن مى شدند كه از ميان آنها، اين سه سر، در آرامگاه باب الصغير، مدفون شده اند و جاى دفنشان حفظ شده است، و البته حقيقت را خدا مى داند . (3) بنابر اين، هر چند مكانى كه در باب الصغير دمشق در حال حاضر به عنوان مدفن سر شهدا معروف گرديده، لااقل در مورد تعدادى از آنان قابل قبول است، ليكن دليل روايى يا تاريخى قاطع و روشنى بر اين انتساب، وجود ندارد.

.


1- . ر . ك : ص 29 (فصل چهارم / فرستاده شدن سرهاى شهدا به سوى يزيد) .
2- . ر . ك : ص 219 (فصل هفتم :از كوفه تا شام).
3- . أعيان الشيعة : ج 1 ص 627 .

ص: 83

. .

ص: 84

الفصل الخامس : ما ظَهَرَ مِنَ الكَراماتِ مِن رَأسِ سَيِّدِ الشُّهَداءِ عليه السلام5 / 1قِراءَةُ القُرآنِ عَلَى الرُّمحِ !الإرشاد :ولَمّا أصبَحَ عُبَيدُ اللّه ِ بنُ زِيادٍ ، بَعَثَ بِرَأسِ الحُسَينِ عليه السلام ، فَديرَ بِهِ في سِكَكِ الكوفَةِ كُلِّها وقَبائِلِها ، فَرُوِيَ عَن زَيدِ بنِ أرقَمَ أنَّهُ قالَ : مُرَّ بِهِ [أي بِرَأسِ الحُسَينِ عليه السلام ]عَلَيَّ ، وهُوَ عَلى رُمحٍ ، وأنَا في غُرفَةٍ ، فَلَمّا حاذاني سَمِعتُهُ يَقرَأُ : «أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحَ_بَ الْكَهْفِ وَ الرَّقِيمِ كَانُواْ مِنْ ءَايَ_تِنَا عَجَبًا» ، (1) فَقَفَّ (2) _ وَاللّه ِ _ شَعري ونادَيتُ : رَأسُكَ _ وَاللّه ِ يَابنَ رَسولِ اللّه ِ _ أعجَبُ وأعجَبُ . (3)

المناقب لابن شهرآشوب عن الشعبي :أنَّهُ صُلِبَ رَأسُ الحُسَينِ عليه السلام بِالصَّيارِفِ فِي الكوفَةِ ، فَتَنَحنَحَ الرَّأسُ ، وقَرَأَ سورَةَ الكَهفِ إلى قَولِهِ : «إِنَّهُمْ فِتْيَةٌ ءَامَنُواْ بِرَبِّهِمْ وَ زِدْنَ_هُمْ هُدًى» ، (4) فَلَم يَزِدهُم ذلِكَ إلّا ضَلالاً . (5)

.


1- . الكهف : 9 .
2- . قَفَّ شَعري : أي قام من الفزع (الصحاح : ج 4 ص 1418 «قفف») .
3- . الإرشاد : ج 2 ص 117 ، كشف الغمّة : ج 2 ص 279 ، إعلام الورى : ج 1 ص 473 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 121 وراجع : الثاقب في المناقب : ص 333 ح 273 والمناقب للكوفي : ج 2 ص 267 ح 732 .
4- . الكهف : 13 .
5- . المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 61 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 304 .

ص: 85

فصل پنجم : كرامت هاى ديده شده از سرِ سيّدُ الشهدا عليه السلام

5 / 1قرآن خواندن بر سرِ نيزه

الإرشاد :صبحدم ، عبيد اللّه بن زياد ، سرِ حسين عليه السلام را روانه كرد و آن را در همه كوچه هاى كوفه و قبيله هاى آن چرخاند و از زيد بن اَرقَم روايت شده كه گفته است : سر حسين عليه السلام را بر من گذراندند . سر بر نيزه بود و من ، در حجره اى [نشسته]بودم . هنگامى كه به روبه روى من رسيد ، شنيدم كه مى خوانَد : «آيا پنداشتى كه اصحاب كهف و اصحاب رَقيم ، از نشانه هاى شگفت ما بودند؟!» . به خدا سوگند كه مو بر تنم راست شد و فرياد زدم : به خدا سوگند ، سرِ تو _ اى فرزند پيامبر خدا _ ، شگفت تر و شگفت تر است !

المناقب ، ابن شهرآشوب_ به نقل از شَعْبى _: سر حسين عليه السلام بر شاخه هاى خشك خرما در كوفه آويخته شد و به سخن در آمد و سوره كهف را تا عبارت «آنان جوانانى ايمان آورنده به پروردگارشان بودند و ما بر هدايتشان افزوديم» خواند ؛ امّا اين كرامت ، جز بر گم راهى آن قوم نيفزود .

.

ص: 86

تاريخ دمشق عن المنهال بن عمرو (1) :أنَا _ وَاللّه ِ _ رَأَيتُ رَأسَ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام حينَ حُمِلَ ، وأنَا بِدِمَشقَ ، وبَينَ يَدَيِ الرَّأسِ رَجُلٌ يَقرَأُ سورَةَ الكَهفِ ، حَتّى بَلَغَ قَولَهُ تَعالى : «أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحَ_بَ الْكَهْفِ وَ الرَّقِيمِ كَانُواْ مِنْ ءَايَ_تِنَا عَجَبًا» ، قالَ : فَأَنطَقَ اللّه ُ الرَّأسَ بِلِسانٍ ذَرِبٍ ، (2) فَقالَ : أعجَبُ مِن أصحابِ الكَهفِ قَتلي وحَملي . (3)

المناقب لابن شهر آشوب عن الشعبي :لَمّا صَلَبوا رَأسَهُ عَلَى الشَّجَرَةِ سُمِعَ مِنهُ : «وَ سَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَ_لَمُواْ أَىَّ مُنقَلَبٍ يَنقَلِبُونَ» . (4) وسُمِعَ أيضا صَوتُهُ بِدِمَشقَ يَقولُ : «لَا قُوَّةَ إِلَا بِاللَّهِ» . (5) وسُمِعَ أيضا يَقرَأُ : «أَنَّ أَصْحَ_بَ الْكَهْفِ وَ الرَّقِيمِ كَانُواْ مِنْ ءَايَ_تِنَا عَجَبًا» ، فَقالَ زَيدُ بنُ أرقَمَ : أمرُكَ أعجَبُ يَابنَ رَسولِ اللّه ِ . (6)

دلائل الإمامة عن الحارث بن وكيدة :كُنتُ فيمَن حَمَلَ رَأسَ الحُسَينِ عليه السلام ، فَسَمِعتُهُ يَقرَأُ سورَةَ الكَهفِ ، فَجَعَلتُ أشُكُّ في نَفسي وأنَا أسمَعُ نَغمَةَ أبي عَبدِ اللّه ِ عليه السلام . فَقالَ لي : يَا بنَ وكيدَةَ ، أما عَلِمتَ أنّا مَعشَرَ الأَئِمَّةِ أحياءٌ عِندَ رَبِّنا نُرزَقُ ؟! قالَ : فَقُلتُ في نَفسي : أسرِقُ رَأسَهُ ، فَنادى : يَا بنَ وكيدَةَ ، لَيسَ لَكَ إلى ذاكَ سَبيلٌ ، سَفكُهُم دَمي أعظَمُ عِندَ اللّه ِ مِن تَسييرِهِم رَأسي ، فَذَرهُم «فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ إِذِ الْأَغْلَ_لُ فِى أَعْنَ_قِهِمْ وَ السَّلَ_سِلُ يُسْحَبُونَ» (7) . (8)

.


1- . المنهال بن عمرو الأسدي الكوفي ، أسد خزيمة مولاهم . صحب الحسين وعليّ بن الحسين والباقر والصادق عليهم السلام ، وروى عن الثلاثة الأخيرين عليهم السلام وثّقه أكثر العامّة ، وروى عنه البخاري ، إلّا أنّ بعض المتعنّتين ذمّه لمذهبه . توفّي سنة بضع عشرة ومئة ، ولابدّ أن تكون وفاته بين (115 إلى 119 ه) لإدراكه وروايته عن الصادق عليه السلام (راجع : رجال البرقي : ص 8 ورجال الطوسي : ص 105 و ص 119 و ص 306 وسير أعلام النبلاء : ج 5 ص 184 وتهذيب الكمال : ج 28 ص 568 و ج 34 ص 115 والجرح والتعديل : ج 8 ص 356) .
2- . ذَرِبَ الرجُلُ : إذا فَصُح لسانه (لسان العرب : ج 1 ص 385 «ذرب») .
3- . . تاريخ دمشق : ج 60 ص 370 ؛ الخرائج والجرائح : ج 2 ص 577 ح 1 ، الثاقب في المناقب : ص 333 ح 274 نحوه ، الصراط المستقيم : ج 2 ص 179 ح 17 وليس فيه صدره إلى «الرأس» وفيه «عربي» بدل «ذرب» ، بحار الأنوار : ج 45 ص 188 ح 32 .
4- . الشعراء : 227 .
5- . الكهف : 39 .
6- . المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 61 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 304 .
7- . غافر : 70 و 71 .
8- . دلائل الإمامة : ص 188 ح 13 ، نوادر المعجزات : ص 110 ح 7 .

ص: 87

تاريخ دمشق_ به نقل از مِنهال بن عمرو (1) _: به خدا سوگند ، من سر حسين بن على عليه السلام را ، هنگامى كه مى بردند ، ديدم . من در دمشق بودم و جلوى سر ، مردى سوره كهف را قرائت مى كرد تا به اين سخن خداى متعال رسيد : «آيا پنداشتى كه اصحاب كهف و رَقيم ، از نشانه هاى شگفت ما بودند؟!» . آن گاه خداوند ، سر را به سخن در آورد و با شيوايى تمام گفت : «شگفت تر از ماجراى اصحاب كهف ، كُشتن و بردن من است» .

المناقب ، ابن شهرآشوب_ به نقل از شَعْبى _: هنگامى كه سرِ حسين عليه السلام را بر درخت آويختند ، از آن شنيده شد : «و به زودى ، ستمكاران خواهند دانست به كجا باز مى گردند!» . و نيز صدايش در دمشق شنيده شد كه مى گويد : «قدرتى ، جز از جانب خدا نيست!» . و نيز شنيده شد كه قرائت مى كند : «آيا پنداشتى كه اصحاب كهف و رَقيم ، از نشانه هاى شگفت ما بودند؟!» . زيد بن اَرقَم گفت : كار تو ، شگفت تر است ، اى فرزند پيامبر خدا !

دلائل الإمامة_ به نقل از حارث بن وَكيده _: من در ميان كسانى بودم كه سرِ حسين عليه السلام را مى بردند و شنيدم كه آن سر ، سوره كهف را مى خوانَد و من با آن كه صداى ابا عبد اللّه الحسين عليه السلام را مى شنيدم ، در درونم [به ايشان]شك مى كردم . [سر]به من گفت : «اى پسر وَكيده ! آيا ندانستى كه ما امامان ، زنده هستيم و نزد خدايمان روزى مى خوريم ؟!» . با خود گفتم : سر را مى دزدم . ندا داد : «اى پسر وَكيده ! تو به اين كار ، راهى ندارى (موفّق نمى شوى) و گناه ريختن خون من ، نزد خدا ، از چرخاندن سرم بزرگ تر است . آنان را وا بگذار . «به زودى ، آن گاه كه غل و زنجير در گردن ، به روىْ كشيده شوند ، خواهند دانست!» » .

.


1- . مِنهال بن عمرو اسدى كوفى (از اسد خُزَيمه) ، از ياران امام حسين ، امام زين العابدين ، امام باقر و امام صادق عليهم السلام بود و از سه امام آخر ، حديث نقل كرده است . بيشتر اهل سنّت ، قائل به موثّق بودن وى هستند . بخارى ، از وى روايت نقل كرده ؛ امّا برخى از خيره سران ، او را به خاطر مذهبش نكوهيده اند. او پس از سال 110 ق ، از دنيا رفته و بى گمان ، وفاتش ميان سال هاى 115 تا 119 ق ، بوده است ؛ چرا كه وى امام صادق عليه السلام را درك و از ايشان ، روايت نقل كرده است .

ص: 88

تاريخ دمشق عن سلمة بن كهيل :رَأَيتُ رَأسَ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام عَلَى القَنا ، وهُوَ يَقولُ : «فَسَيَكْفِيكَهُمُ اللَّهُ وَ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ» (1) . (2)

حياة الحيوان الكبرى :تَكَلَّمَ بَعدَ المَوتِ أربَعَةٌ : يَحيَى بنُ زَكَرِيّا عليه السلام حينَ ذُبِحَ، وحَبيبٌ النَّجّارُ ، حَيثُ قالَ : «يَ__لَيْتَ قَوْمِى يَعْلَمُونَ» (3) ، وجَعفَرٌ الطَّيّارُ ، حَيثُ قالَ : «وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُواْ فِى سَبِيلِ اللَّهِ» 4 إلخ ، وَالحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام ، حَيثُ قالَ : «وَ سَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَ_لَمُواْ أَىَّ مُنقَلَبٍ يَنقَلِبُونَ» . (4)

5 / 2إسلامُ الرّاهِبِ النَّصرانِيِّتذكرة الخواصّ عن عبد الملك بن هشام النحوي البصري :لَمّا أنفَذَ ابنُ زِيادٍ رَأسَ الحُسَينِ عليه السلام إلى يَزيدَ بنِ مُعاوِيَةَ مَعَ الاُسارى مُوَثَّقينَ فِي الحِبالِ ، مِنهُم نِساءٌ وصِبيانٌ وصَبِيّاتٌ مِن بَناتِ رَسولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله ، عَلى أقتابِ (5) الجِمالِ مُوَثَّقينَ ، مُكَشَّفاتِ الوُجوهِ وَالرُّؤوسِ ، وكُلَّما نَزَلوا مَنزِلاً أخرَجُوا الرَّأسَ مِن صُندوقٍ أعَدّوهُ لَهُ ، فَوَضَعوهُ عَلى رُمحٍ ، وحَرَسوهُ طولَ اللَّيلِ إلى وَقتِ الرَّحيلِ ، ثُمَّ يُعيدوهُ إلَى الصُّندوقِ ويَرحَلوا . فَنَزلوا بَعضَ المَنازِلِ ، وفي ذلِكَ المَنزِلِ دَيرٌ فيهِ راهِبٌ ، فَأَخرَجُوا الرَّأسَ عَلى عادَتِهِم ، ووَضَعوهُ عَلَى الرُّمحِ ، وحَرَسَهُ الحَرَسُ عَلى عادَتِهِ ، وأسنَدُوا الرُّمحَ إلَى الدَّيرِ ، فَلَمّا كانَ في نِصفِ اللَّيلِ رَأَى الرّاهِبُ نورا مِن مَكانِ الرَّأسِ إلى عَنانِ السَّماءِ ، فَأَشرَفَ عَلَى القَومِ ، وقالَ : مَن أنتُم ؟ قالوا : نَحنُ أصحابُ ابنِ زِيادٍ . قالَ : وهذا رَأسُ مَن ؟ قالوا : رَأسُ الحُسَينِ بنِ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ ، ابنِ فاطِمَةَ بِنتِ رَسولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله . قالَ : نَبِيُّكُم ؟ قالوا : نَعَم . قالَ : بِئسَ القَومُ أنتُم ، لَو كانَ لِلمَسيحِ وَلَدٌ لَأَسكَنّاهُ أحداقَنا ، ثُمَّ قالَ : هَل لَكُم في شَيءٍ ؟ قالوا : وما هُوَ ؟ قالَ : عِندي عَشَرَةُ آلافِ دينارٍ تَأخُذونَها ، وتُعطونِّي الرَّأسَ يَكونُ عِندي تَمامَ اللَّيلَةِ ، وإذا رَحَلتُم تَأخُذونَهُ ، قالوا : وما يَضُرُّنا ، فَناوَلوهُ الرَّأسَ ، وناوَلَهُمُ الدَّنانيرَ ، فَأَخَذَهُ الرّاهِبُ ، فَغَسَلَهُ وطَيَّبَهُ ، وتَرَكَهُ عَلى فَخِذِهِ ، وقَعَدَ يَبكي اللَّيلَ كُلَّهُ ، فَلَمّا أسفَرَ الصُّبحُ قالَ : يا رَأسُ ، لا أملِكُ إلّا نَفسي ، وأنَا أشهَدُ أن لا إلهَ إلَا اللّه ُ ، وأنَّ جَدَّكَ مُحَمَّدا رَسولُ اللّه ِ ، واُشهِدُ اللّه َ أنَّني مَولاكَ وعَبدُكَ . ثُمَّ خَرَجَ عَنِ الدَّيرِ وما فيهِ ، وصارَ يَخدِمُ أهلَ البَيتِ . (6)

.


1- . البقرة : 137 .
2- . تاريخ دمشق : ج 22 ص 117 .
3- . يس : 26 .
4- . حياة الحيوان الكبرى : ج 1 ص 52 .
5- . القَتَبُ : رَحْلٌ صغير على قَدَرِ السنام (الصحاح : ج 1 ص 198 «قتب») .
6- . تذكرة الخواصّ : ص 263 .

ص: 89

تاريخ دمشق_ به نقل از سلمة بن كُهَيل _: سرِ حسين بن على عليه السلام را بر نيزه ديدم ، در حالى كه مى گفت : «خدا ، به زودى ، تو را از شرّ آنان ، كفايت مى كند ؛ و او شنوا و داناست» .

حياة الحيوان الكبرى :چهار تن پس از مرگ ، سخن گفتند : يحيى بن زكريّا عليه السلام ، هنگامى كه سر بُريده شد ؛ و حبيب نجّار ، هنگامى كه گفت : «كاش قوم من مى دانستند!» ؛ و جعفر طيّار ، هنگامى كه گفت : «و آنان را كه در راه خدا كشته شدند ، مرده مپندار» تا آخر آيه ؛ و حسين بن على عليه السلام ، هنگامى كه گفت : «و به زودى ، ستمكاران خواهند دانست كه به كجا باز مى گردند!» .

5 / 2اسلام آوردن راهب مسيحى

تذكرة الخواص_ به نقل از عبد الملك بن هشام نحوى بصرى _: ابن زياد ، سر حسين عليه السلام را همراه با زنان و پسربچّگان و دختربچّگان از نسل پيامبر صلى الله عليه و آله _ كه سخت در بندشان كرده بود _ ، سوار بر شترِ بى جهاز و سر و رو باز ، به اسارت فرستاد . سر حسين عليه السلام را نيز همراهشان به سوى يزيد بن معاويه ، روانه كرد و هر گاه در منزلى فرود مى آمدند ، سر را از صندوق مخصوص آن بيرون مى آوردند و آن را بر سرِ نيزه مى كردند و همه شب تا هنگام حركت ، از آن، محافظت مى كردند و سپس آن را به صندوق ، باز مى گرداندند و حركت مى كردند . آنان ، در يكى از منزل ها كه دِيْر راهبى در آن بود ، فرود آمدند و سر را مطابق روش خود ، بيرون آوردند و آن را بر سرِ نيزه كردند و نگهبانان ، مطابق شيوه خود ، از آن نگهبانى كردند و نيزه را به دِير ، تكيه دادند . نيمه شب ، راهب ، نورى از جايگاهِ سر تا دوردستِ آسمان ديد . از بالاى دِير به آن قوم ، رو كرد و گفت : شما كيستيد ؟ گفتند : ما ياران ابن زياد هستيم . راهب گفت : اين ، سرِ كيست ؟ گفتند : سرِ حسين بن على بن ابى طالب ، پسر فاطمه ، دختر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله . گفت : پيامبرتان ؟ ! گفتند : آرى . راهب گفت : قوم بدى هستيد! اگر مسيح عليه السلام ، فرزندى داشت ، او را بر بالاى چشمانمان جاى مى داديم . سپس گفت : آيا موافقيد كارى كنيم ؟ گفتند : چه كارى ؟ گفت : ده هزار دينار ، نزد من است . آن را مى گيريد و [در عوض ،]امشب ، سر را به من مى دهيد و آن را هنگام حركت ، از من پس مى گيريد . گفتند : براى ما زيانى ندارد . سر را به او دادند . او هم دينارها را به آنان داد و سر را گرفت و آن را شست و خوش بو كرد و بر روى رانش نهاد و همه شب را به گريه نشست و صبحگاه گفت : اى سر ! من اختياردار جز خود نيستم و گواهى مى دهم كه خدايى جز خداوند نيست و جدّت محمّد ، پيامبر خداست و خدا را گواه مى گيرم كه من ، دوستدار و بنده تو هستم . آن گاه از دِير و راه و عقيده اى كه در آن بود ، خارج شد و خادم اهل بيت عليهم السلام گرديد .

.

ص: 90

المناقب لابن شهر آشوب :لَمّا جاؤوا بِرَأسِ الحُسَينِ عليه السلام ونَزَلوا مَنزِلاً يُقالُ لَهُ قِنَّسرينَ ، (1) اطَّلَعَ راهِبٌ مِن صَومَعَتِهِ (2) إلَى الرَّأسِ ، فَرَأى نورا ساطِعا يَخرُجُ مِن فيهِ ، ويَصعَدُ إلَى السَّماءِ ، فَأَتاهُم بِعَشَرَةِ آلافِ دِرهَمٍ ، وأخَذَ الرَّأسَ ، وأدخَلَهُ صَومَعَتَهُ ، فَسَمِعَ صَوتا ولَم يَرَ شَخصا ، قالَ : طوبى لَكَ ، وطوبى لِمَن عَرَفَ حُرمَتَهُ ، فَرَفَعَ الرّاهِبُ رَأسَهُ ، وقالَ : يا رَبِّ ، بِحَقِّ عيسى تَأمُرُ هذَا الرَّأسَ بِالتَّكَلُّمِ مَعي . فَتَكَلَّمَ الرَّأسُ ، وقالَ : يا راهِبُ ، أيَّ شَيءٍ تُريدُ ؟ قالَ : مَن أنتَ ؟ قالَ : أنَا ابنُ مُحَمَّدٍ المُصطَفى ، وأنَا ابنُ عَلِيٍّ المُرتَضى ، وأنَا ابنُ فاطِمَةَ الزَّهراءِ ، وأنَا المَقتولُ بِكَربَلاءَ ، أنَا المَظلومُ ، أنَا العَطشانُ ، فَسَكَتَ . فَوَضَعَ الرّاهِبُ وَجهَهُ عَلى وَجهِهِ ، فَقالَ : لا أرفَعُ وَجهي عَن وَجهِكَ حَتّى تَقولَ : أنَا شَفيعُكَ يَومَ القِيامَةِ . فَتَكَلَّمَ الرَّأسُ ، فَقالَ : اِرجِع إلى دينِ جَدّي مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله . فَقالَ الرّاهِبُ : أشهَدُ أن لا إلهَ إلَا اللّه ُ ، وأشهَدُ أنَّ مُحَمَّدا رَسولُ اللّه ِ ، فَقَبِلَ لَهُ الشَّفاعَةَ . فَلَمّا أصبَحوا أخَذوا مِنهُ الرَّأسَ وَالدَّراهِمَ ، فَلَمّا بَلَغُوا الوادِيَ نَظَرُوا الدَّراهِمَ قَد صارَت حِجارَةً . (3)

.


1- . كانت قِنَّسْرين مدينة [في الشام] بينها وبين حلب مرحلة من جهة حمص بقرب العواصم ، وما زالت عامرةً آهلة إلى أن كانت سنة 351 ه_ . ق وغلبت الروم على مدينة حلب وقتلت جميع ما كان بربضها ، فخاف أهل قنّسرين ، وتفرّقوا في البلاد (معجم البلدان : ج 4 ص 404) و راجع : الخريطة رقم 5 في آخر هذا المجلّد .
2- . الصَّومَعَةُ : بيت للنصارى ومَنار للراهب (تاج العروس : ج 11 ص 281 «صمع») .
3- . المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 60 نقلاً عن النطنزي في الخصائص ، بحار الأنوار : ج 45 ص 303 .

ص: 91

المناقب ، ابن شهرآشوب :هنگامى كه سر حسين عليه السلام را آوردند و در منزلى به نام قِنَّسرين (1) فرود آمدند ، راهبى از دِيْرش به سوى سر ، حركت كرد و نورى را ديد كه از دهان آن ، ساطع بود و به آسمان مى رفت . راهب ، ده هزار درهم به آنان (نگهبانان) داد و سر را گرفت و به درون دِيرش برد و بدون آن كه شخصى را ببيند ، صدايى شنيد كه مى گفت : «خوشا به حالت ! خوشا به حال آن كه قَدر اين سر را شناخت!» . راهب ، سرش را بلند كرد و گفت : پروردگارا! به حقّ عيسى ، به اين سر بگو كه با من ، سخن بگويد . سر به سخن آمد و گفت : «اى راهب ! چه مى خواهى؟» . گفت : تو كيستى؟ گفت : «من ، فرزند محمّدِ مصطفى و پسر علىِ مرتضى هستم . پسر فاطمه زهرا و مقتول كربلايم . من ، مظلوم و تشنه كامم» و ساكت شد . راهب ، صورت به صورتش نهاد و گفت : صورتم را از صورت تو بر نمى دارم تا بگويى : «من ، شفيع تو در روز قيامت هستم» . سر به سخن در آمد و گفت : «به دين جدّم محمّد ، درآى» . راهب گفت : گواهى مى دهم كه خدايى جز خداوند نيست و گواهى مى دهم كه محمّد ، پيامبر خداست . آن گاه حسين عليه السلام پذيرفت كه شفاعتش كند . صبحدم ، آن قوم ، سر و دِرهم ها را گرفتند و چون به وادى رسيدند ، ديدند كه درهم ها سنگ شده است .

.


1- . قِنَّسرين ، شهرى در شام ، به فاصله يك روز راه از حَلَب در مسير حِمْص و نزديك عواصم است كه تا سال 351 ق ، آباد و پُر جمعيّت بوده است ؛ امّا پس از غلبه روميان و قتل ساكنان شهر ، اهالى آن جا ترسيدند و در شهرها پراكنده شدند (ر . ك : نقشه شماره 5 در پايان همين جلد) .

ص: 92

5 / 3إسلامُ رَجُلٍ يَهودِيٍّمقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي :إنَّ رَأسَ الحُسَينِ عليه السلام لَمّا حُمِلَ إلَى الشّامِ جَنَّ عَلَيهِمُ اللَّيلُ ، فَنَزَلوا عِندَ رَجُلٍ مِنَ اليَهودِ ، فَلَمّا شَرِبوا وسَكِروا ، قالوا لَهُ : عِندَنا رَأسُ الحُسَينِ . فَقالَ لَهُم : أروني إيّاهُ ، فَأَرَوهُ إيّاهُ بِصُندوقٍ يَسطَعُ مِنهُ النّورُ إلَى السَّماءِ ، فَعَجِبَ اليَهودِيُّ ، وَاستَودَعَهُ مِنهُم ، فَأَودَعوهُ عِندَهُ . فَقالَ اليَهودِيُّ لِلرَّأسِ وقَد رَآهُ بِذلِكَ الحالِ : اِشفَع لي عِندَ جَدِّكَ . فَأَنطَقَ اللّه ُ الرَّأسَ ، وقالَ : إنَّما شَفاعَتي لِلمُحَمَّدِيّينَ ولَستَ بِمُحَمَّدِيٍّ ، فَجَمَعَ اليَهودِيُّ أقرِباءَهُ ، ثُمَّ أخَذَ الرَّأسَ ووَضَعَهُ في طَستٍ ، وصَبَّ عَلَيهِ ماءَ الوَردِ ، وطَرَحَ فيهِ الكافورَ وَالمِسكَ وَالعَنبَرَ . ثُمَّ قالَ لِأَولادِهِ وأقرِبائِهِ : هذا رَأسُ ابنِ بِنتِ مُحَمَّدٍ ، ثُمَّ قالَ : وا لَهفاه ! لَم أجِد جَدَّكَ مُحَمَّدا فَاُسلِمَ عَلى يَدَيهِ ، ثُمَّ وا لَهفاه لَم أجِدكَ حَيّا فَاُسلِمَ عَلى يَدَيكَ واُقاتِلَ دونَكَ ، فَلَو أسلَمتُ الآنَ أتَشفَعُ لي يَومَ القِيامَةِ ؟ فَأَنطَقَ اللّه ُ الرَّأسَ ، فَقالَ بِلِسانٍ فَصيحٍ : إن أسلَمتَ فَأَنَا لَكَ شَفيعٌ . قالَها ثَلاثَ مَرّاتٍ وسَكَتَ ؛ فَأَسلَمَ الرَّجُلُ وأقرِباؤُهُ . (1)

.


1- . مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 102 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 172 ح 20 .

ص: 93

5 / 3اسلام آوردن مرد يهودى

مقتل الحسين عليه السلام ، خوارزمى :هنگامى كه سر حسين عليه السلام را به شام مى بردند ، شب بر آنان در آمد . آنان ، بر مردى يهودى فرود آمدند و چون شراب نوشيدند و مست شدند ، گفتند : سر حسين ، نزد ماست . او به آنان گفت : آن را به من ، نشان بدهيد . آنان ، سر را در صندوقى به او نشان دادند كه از آن تا آسمان ، نور بر مى خاست . يهودى به شگفت آمد و از آنان خواست كه آن را به او امانت دهند . آنان نيز آن را امانت دادند . يهودى ، هنگامى كه سر را به آن حال ديد ، به آن گفت : شفاعت مرا نزد جدّت بكن . خدا ، سر را به زبان در آورد و گفت : «شفاعت من ، فقط براى معتقدان به دين محمّد صلى الله عليه و آله است و تو محمّدى نيستى» . يهودى ، نزديكانش را گِرد آورد و سپس سر را گرفت و در تشتى نهاد و گلاب بر آن ريخت و كافور و مُشك و عنبر بر آن نهاد . آن گاه به فرزندان و نزديكانش گفت : اين ، سر فرزند دختر محمّد صلى الله عليه و آله است . سپس گفت : آه كه جدّت محمّد را نيافتم تا به دست او اسلام بياورم! و آه كه تو را زنده نيافتم تا به دست تو مسلمان شوم و برايت بجنگم! اگر اكنون مسلمان شوم ، روز قيامت ، شفاعتم را مى كنى؟ خدا ، سر را به سخن در آورد و آن ، با زبانى شيوا گفت : «اگر اسلام بياورى ، من شفيع تو خواهم بود» . اين را سه بار گفت و خاموش شد . مرد يهودى و نزديكانش ، مسلمان شدند .

.

ص: 94

5 / 4إسلامُ رَأسِ اليَهودِالخرائج والجرائح عن سليمان بن مهران الأعمش عن رجل :دَخَلَ عَلَيهِ [أي عَلى يَزيدَ ]رَأسُ اليَهودِ ، فَقالَ : ما هذَا الرَّأسُ ؟ فَقالَ : رَأسُ خارِجِيٍّ . قالَ : ومَن هُوَ ؟ قالَ : الحُسَينُ . قالَ : اِبنُ مَن ؟ قالَ : اِبنُ عَلِيٍّ . قالَ : ومَن اُمُّهُ ؟ قالَ : فاطِمَةُ . قالَ : ومَن فاطِمَةُ ؟ قالَ : بِنتُ مُحَمَّدٍ . قالَ : نَبِيُّكُم ؟! قالَ : نَعَم . قالَ : لا جَزاكُمُ اللّه ُ خَيرا ، بِالأَمسِ كانَ نَبِيَّكُم وَاليَومَ قَتَلتُم ابنَ بِنتِهِ ! وَيحَكَ إنَّ بَيني وبَينَ داووُدَ النَّبِيِّ نَيِّفا وسَبعينَ أبا ، فَإِذا رَأَتنِي اليَهودُ كَفَّرَت (1) لي . ثُمَّ مالَ إلَى الطَّشتِ ، وقَبَّلَ الرَّأسَ ، وقالَ : أشهَدُ أن لا إلهَ إلَا اللّه ُ ، وأنَّ جَدَّكَ مُحَمَّدا رَسولُ اللّه ِ ، وخَرَجَ ، فَأَمَرَ يَزيدُ بِقَتلِهِ . (2)

.


1- . التكفير : هو أن ينحني الإنسان ويطأطئ رأسه قريبا من الركوع (النهاية : ج 4 ص 188 «كفر») .
2- . الخرائج والجرائح : ج 2 ص 581 الرقم 2 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 187 الرقم 31 .

ص: 95

5 / 4اسلام آوردن رهبر يهوديان

الخرائج و الجرائح_ به نقل از سليمان بن مهران اَعمَش ، از مردى _: بزرگِ يهوديان ، بر يزيد در آمد و گفت : اين سر ، چيست؟ گفت : سرِ يك شورشى است . گفت : او كيست؟ گفت : حسين است . گفت : پسر چه كسى؟ گفت : پسر على . گفت : مادرش كيست؟ گفت : فاطمه . گفت : فاطمه كيست؟ گفت : دختر محمّد . گفت : همان پيامبرتان؟! گفت : آرى . گفت : خدا ، خيرتان ندهد ! ديروز ، پيامبرتان بوده و امروز ، پسر دخترش را مى كشيد؟! واى بر تو ! ميان من و داوودِ پيامبر ، هفتاد و اندى واسطه است ؛ امّا يهوديان ، چون مرا مى بينند ، تا كمر ، جلويم خم مى شوند . سپس به سوى تَشت رفت و سر را بوسيد و [به آن]گفت : گواهى مى دهم كه جز خداوند ، خدايى نيست وجدّت محمّد ، پيامبر خداست . آن گاه ، بيرون رفت . يزيد [وقتى چنين ديد ،] به كشتنش فرمان داد .

.

ص: 96

راجع : ج 9 ص 144 (القسم العاشر / الفصل الخامس : صدى واقعة كربلاء في غير المسلمين / رأس الجالوت) .

5 / 5قِصَّةٌ ذَكَرَها بَعضُ مَن حَمَلَ رَأسَهُ الشَّريفَالمعجم الكبير عن أبي قبيل :لَمّا قُتِلَ الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام احتَزّوا رَأسَهُ ، وقَعَدوا في أوَّلِ مَرحَلَةٍ يَشرَبونَ النَّبيذَ يَتَحَيَّونَ بِالرَّأسِ ، فَخَرَجَ عَلَيهِم قَلَمٌ مِن حَديدٍ مِن حائِطٍ ، فَكَتَبَ بِسَطرِ دَمٍ : أتَرجو اُمَّةٌ قَتَلَت حُسَيناشَفاعَةَ جَدِّهِ يَومَ الحِسابِ فَهَرَبوا وتَرَكُوا الرَّأسَ ، ثُمَّ رَجَعوا . (1)

مثير الأحزان عن سليمان بن مهران الأعمش :بَينَما أنَا فِي الطَّوافِ أيّامَ المَوسِمِ ، إذا رَجُلٌ يَقولُ : اللّهُمَّ اغفِر لي ، وأنَا أعلَمُ أنَّكَ لا تَغفِرُ . فَسَأَلتُهُ عَنِ السَّبَبِ ؟ فَقالَ : كُنتُ أحَدَ الأَربَعينَ الَّذينَ حَمَلوا رَأسَ الحُسَينِ إلى يَزيدَ عَلى طَريقِ الشّامِ ، فَنَزَلنا أوَّلَ مَرحَلَةٍ رَحَلنا مِن كَربَلاءَ عَلى دَيرٍ لِلنَّصارى ، وَالرَّأسُ مَركوزٌ عَلى رُمحٍ ، فَوَضَعنَا الطَّعامَ ، ونَحنُ نَأكُلُ إذا بِكَفٍّ عَلى حائِطِ الدَّيرِ يَكتُبُ عَلَيهِ بِقَلَمٍ حَديدٍ سَطرا بِدَمٍ : أتَرجو اُمَّةٌ قَتَلَت حُسَيناشَفاعَةَ جَدِّهِ يَومَ الحِسابِ فَجَزِعنا جَزَعا شَديدا ، وأهوى بَعضُنا إلَى الكَفِّ لِيَأخُذَهُ ، فَغابَ ، فَعادَ أصحابي . وعَن مَشايِخَ مِن بَني سُلَيمٍ : أنَّهُم غَزَوُا الرّومَ ، فَدَخَلوا بَعضَ كَنائِسِهِم ، فَإِذا مَكتوبٌ هذَا البَيتُ ، فَقالوا لَهُم : مُنذُ مَتى مَكتوبٌ ؟ قالوا : قَبلَ أن يُبعَثَ نَبِيُّكُم بِثَلاثِمِئَةِ عامٍ . (2)

.


1- . المعجم الكبير : ج 3 ص 123 الرقم 2873 ، تهذيب الكمال : ج 6 ص 443 ، تاريخ دمشق : ج 14 ص 244 ، تاريخ الإسلام للذهبي : ج 5 ص 107 ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 93 ؛ المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 61 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 305 الرقم 4 .
2- . مثير الأحزان : ص 96 ، الصراط المستقيم : ج 2 ص 179 الرقم 8 نحوه وليس فيه ذيله من «وعن مشايخ» ، بحار الأنوار : ج 44 ص 224 الرقم 4 وراجع : الأمالي للشجري : ج 1 ص 185 ومقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 93 و البداية والنهاية : ج 8 ص 200 . وراجع : هذه الموسوعة : ج 7 ص 330 (الفصل الثاني : ما ظهر من الآيات) .

ص: 97

ر . ك : ج 9 ص 145 (بخش دهم / فصل پنجم : بازتاب حادثه كربلا در ميان غير مسلمانان / رأس الجالوت) .

5 / 5داستانى از زبان يكى از حاملان سر امام عليه السلام

المعجم الكبير_ به نقل از ابو قبيل _: هنگامى كه حسين بن على عليه السلام كشته شد ، سرش را جدا كردند و [در راه]در اوّلين منزل كه فرود آمدند ، شراب نوشيدند و به خاطر سر ، شب را بيدار مانده بودند كه قلمى آهنين از ديوار در برابرشان بيرون آمد و با خطّى خونين نوشت : آيا امّتى كه حسين را كشته اندشفاعت جدّش را در روز حساب ، اميد مى برند؟! آنان [ترسيدند و]سر را نهاده ، گريختند و سپس ، باز گشتند .

مثير الأحزان_ به نقل از سليمان بن مهران اَعمَش _: هنگامى كه ايّام حج در طواف بودم ، ديدم كه مردى مى گويد : خدايا ! مرا بيامرز و مى دانم كه نمى آمرزى . دليلش را از او پرسيدم . گفت : من ، يكى از چهل تنْ حاملانِ سر حسين به سوى يزيد در راه شام بودم . پس از حركت از كربلا ، در نخستين منزل ، بر دِيْر (صومعه) مسيحيان، فرود آمديم و سر هم بر سر نيزه بود . خوراك آورديم و سرگرم خوردن بوديم كه ناگهان ، كفِ دستى از ديوارِ دير [بيرون آمد و]با قلمى آهنين و به خطّى خونين نوشت : آيا امّتى كه حسين را كشته اندشفاعت جدّش را در روز حساب ، اميد مى برند ؟! ما بى تاب شديم و شكيب از دست داديم . يكى از ما خم شد تا آن كفِ دست را بگيرد كه ناپديد شد . پس يارانم باز گشتند . همچنين از پيران بنى سُلَيم، نقل شده است كه چون با روميان جنگيدند و به برخى كليساهايشان وارد شدند، اين بيت شعر را در آن جا ديدند . از آنان پرسيدند : از كِى اين شعر در اين جا نوشته شده است؟ آنان گفتند : سيصد سال پيش از بعثت پيامبرتان!

.

ص: 98

الملهوف عن ابن لهيعة :كُنتُ أطوفُ بِالبَيتِ فَإِذا أنَا بِرَجُلٍ يَقولُ : اللّهُمَّ اغفِر لي وما أراكَ فاعِلاً ، فَقُلتُ لَهُ : يا عَبدَ اللّه ِ ، اتَّقِ اللّه َ ولا تَقُل مِثلَ هذا ، فَإِنَّ ذُنوبَكَ لَو كانَت مِثلَ قَطرِ الأَمصارِ ووَرَقِ الأَشجارِ فَاستَغفَرتَ اللّه َ ، غَفَرَها لَكَ ، إنَّهُ غَفورٌ رَحيمٌ . قالَ : فَقالَ لي : اُدنُ مِنّي حَتّى اُخبِرَكَ بِقِصَّتي ، فَأَتَيتُهُ فَقالَ : اِعلَم إنَّنا كُنّا خَمسينَ نَفَرا مِمَّن سارَ مَعَ رَأسِ الحُسَينِ عليه السلام إلَى الشّامِ ، فَكُنّا إذا أمسَينا وَضَعنَا الرَّأسَ في تابوتٍ وشَرِبنَا الخَمرَ حَولَ التّابوتِ ، فَشَرِبَ أصحابي لَيلَةً حَتّى سَكِروا ولَم أشرَب مَعَهُم ، فَلَمّا جَنَّ اللَّيلُ سَمِعتُ رَعدا ورَأَيتُ بَرقا ، فَإِذا أبوابُ السَّماءِ قَد فُتِحَت ، ونَزَلَ آدَمُ ونوحٌ وإبراهيمُ وإسحاقُ وإسماعيلُ ونَبِيُّنا مُحَمَّدٌ صَلَّى اللّه ُ عَلَيهِ وآلِهِ وعَلَيهِم أجمَعينَ ، ومَعَهُم جَبرَئيلُ وخَلقٌ مِنَ المَلائِكَةِ . فَدَنا جَبرَئيلُ مِنَ التّابوتِ ، فَأَخرَجَ الرَّأسَ ، وضَمَّهُ إلى نَفسِهِ وقَبَّلَهُ ، ثُمَّ كَذلِكَ فَعَلَ الأَنبِياءُ كُلُّهُم ، وبَكَى النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله عَلى رَأسِ الحُسَينِ عليه السلام ، وعَزّاهُ الأَنبِياءُ ، وقالَ لَهُ جَبرَئيلُ عليه السلام : يا مُحَمَّدُ ، إنَّ اللّه َ تَعالى أمَرَني أن اُطيعَكَ في اُمَّتِكَ ، فَإِن أمَرتَني زَلزَلتُ الأَرضَ بِهِم ، وجَعَلتُ عالِيَها سافِلَها كَما فَعَلتُ بِقَومِ لوطٍ . فَقالَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله : لا يا جَبرَئيلُ ، فَإِنَّ لَهُم مَعي مَوقِفا بَينَ يَدَيِ اللّه ِ يَومَ القِيامَةِ . ثُمَّ جاءَ المَلائِكَةُ نَحوَنا لِيَقتُلونا ، فَقُلتُ : الأَمانَ يا رَسولَ اللّه ِ . فَقالَ : اِذهَب فَلا غَفَرَ اللّه ُ لَكَ . (1)

.


1- . الملهوف : ص 208 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 125 وراجع : المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 59 .

ص: 99

الملهوف_ به نقل از ابن لُهَيعه _: در طواف خانه خدا بودم كه ديدم مردى مى گويد : خدايا ! مرا بيامرز ؛ ولى نمى بينم كه چنين كنى ! به او گفتم : اى بنده خدا ! از خدا ، پروا كن و اين گونه مگو ، كه اگر گناهانت مانند قطره هاى باران و برگ درختان هم باشد و از خدا ، آمرزش بخواهى ، خدا برايت مى آمرزد ؛ چرا كه او آمرزنده و مهربان است . مرد گفت : نزديك بيا تا داستانم را برايت بگويم . نزديكش رفتم . او گفت : بدان كه ما پنجاه تن بوديم كه همراه سر حسين عليه السلام به سوى شام حركت كرديم . شب كه مى شد ، سر را در تابوتى مى نهاديم و گِرد تابوت ، شراب مى نوشيديم . شبى همراهانم [آن قدر]شراب نوشيدند تا مست شدند ؛ ولى من با آنها ننوشيدم . چون شب در آمد ، صداى رعد و برقى را شنيدم و ديدم كه درهاى آسمان ، باز شد و آدم و نوح و ابراهيم و اسحاق و اسماعيل عليهم السلام و پيامبرمان محمّد صلى الله عليه و آله فرود آمدند و جبرئيل عليه السلام و گروهى از فرشتگان نيز همراهشان بودند . جبرئيل عليه السلام به تابوت ، نزديك شد و سر را بيرون آورد و به خود چسبانْد و آن را بوسيد . سپس همه پيامبران ، چنين كردند و پيامبر صلى الله عليه و آله بر سرِ حسين عليه السلام گريست و پيامبران ، او را تسليت دادند . جبرئيل عليه السلام به ايشان گفت : اى محمّد ! خداى متعال به من فرمان داده تا فرمان تو را در باره امّتت اطاعت كنم . اگر به من فرمان دهى ، زمين را همراه با آنان مى لرزانم و آن را زير و رو مى كنم ، همان گونه كه با قوم لوط كردم . پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «نه ، اى جبرئيل ! مرا با آنان ، در روز قيامت و در پيشگاه خداوند ، ايستادنى [براى مؤاخذه] است» . سپس فرشتگان به سوى ما آمدند تا ما را بكُشند . گفتم : امان ، اى پيامبر خدا ! فرمود : «برو . خدا ، تو را نيامرزد!» .

.

ص: 100

. .

ص: 101

. .

ص: 102

الفصل السادس : مِن كَربَلاءَ إلَى الكوفَةِ6 / 1إشخاصُ أهلِ بَيتِ سَيِّدِ الشُّهدَاءِ عليه السلام إلَى الكوفَةِالإرشاد :أقامَ [عُمَرُ بنُ سَعدٍ] بَقِيَّةَ يَومِهِ وَاليَومَ الثّانِيَ إلى زَوالِ الشَّمسِ ، ثُمَّ نادى فِي النّاسِ بِالرَّحيلِ ، و تَوَجَّهَ إلَى الكوفَةِ ومَعَهُ بَناتُ الحُسَينِ عليه السلام وأخَوَاتُهُ ومَن كانَ مَعَهُ مِنَ النِّساءِ وَالصِّبيانِ ، وعَلِيُّ بنُ الحُسَين عليه السلام فيهِم وهُوَ مَريضٌ بِالذَّرَبِ (1) وقَد أشفى . (2) 3

الكامل في التاريخ :أقامَ عُمَرُ [بنُ سَعدٍ] بَعدَ قَتلِهِ [أيِ الحُسَينِ عليه السلام ] يَومَينِ ، ثُمَّ ارتَحَلَ إلَى الكوفَةِ ، وحَمَلَ مَعَهُ بَناتِ الحُسَين عليه السلام وأخَواتِهِ ومَن كانَ مَعَهُ مِنَ الصِّبيانِ ، وعَلِيُّ بنُ الحُسَينِ عليه السلام مَريضٌ . (3)

.


1- . الذّرَب _ بالتحريك _ : الدّاء الذي يعرض للمعدة فلا تهضم الطعام ، ويفسد فيها ولا تمسكه (لسان العرب : ج 1 ص 385 «ذرب») .
2- . أشفى : أي أشرف على الموت ، ومنه حديث سعد : مرضت مرضا أشفيت منه على الموت (راجع : لسان العرب : ج 14 ص 437 «شفي») .
3- . الكامل في التاريخ : ج 2 ص 574 .

ص: 103

فصل ششم : از كربلا تا كوفه

6 / 1روانه كردن خاندان سيّدُ الشهدا عليه السلام به كوفه

الإرشاد :عمر بن سعد ، بقيّه روز عاشورا و نيز تا ظهر روز بعد را [در كربلا] ماند و سپس به لشكر ، فرمان حركت داد و در حالى كه دختران و خواهران حسين عليه السلام و همه زنان و كودكان كاروان [اسيران] با او بودند ، رو به كوفه نهاد كه در ميان آنان ، زين العابدين عليه السلام نيز بود . ايشان، شكمْ رَوش داشت و نزديك به مرگ ب_ود .

الكامل فى التاريخ :عمر بن سعد ، پس از كشتن حسين عليه السلام ، دو روز [در كربلا] توقّف كرد و سپس به سوى كوفه حركت نمود و دختران و خواهران و كودكانِ همراه حسين عليه السلام و نيز زين العابدين عليه السلام را _ كه بيمار بود _ ، با خود برد .

.

ص: 104

الأخبار الطوال :أقامَ عُمَرُ بنُ سَعدٍ بِكَربَلاءَ بَعدَ مَقتَلِ الحُسَينِ عليه السلام يَومَينِ ، ثُمَّ أذَّنَ فِي النّاسِ بِالرَّحيلِ ... وأمَر عُمَرُ بنُ سَعدٍ بِحَملِ نِساءِ الحَُسينِ عليه السلام وأخَواتِهِ وبَناتِهِ وجَواريهِ وحَشَمِهِ فِي المَحامِلِ المَستورَةِ عَلَى الإِبِلِ . (1)

الملهوف :إنَّ عُمَرَ بنَ سَعدٍ لَعَنَهُ اللّه ُ بَعَثَ بِرَأسِ الحُسَينِ عَلَيهِ الصَّلاةُ وَالسَّلامُ في ذلِكَ اليَومِ وهُوَ يَومُ عاشوراءَ ، مَعَ خَولِيِّ بنِ يَزيدَ الأَصبَحِيِّ وحُمَيدِ بنِ مُسلِمٍ الأَزدِيِّ إلى عُبَيدِ اللّه ِ بنِ زِيادٍ ، وأمَرَ بِرُؤوسِ الباقينَ مِن أصحابِهِ وأهلِ بَيتِهِ فَقُطِّعَت ، وسُرِّحَ بِها مَعَ شِمرِ بنِ ذِي الجَوشَنِ _ لَعَنَهُ اللّه ُ _ وقَيسِ بنِ الأَشعَثِ وعَمرِو بنِ الحَجّاجِ ، فَأَقبَلوا بِها حَتّى قَدِمُوا الكوفَةَ . وأقامَ ابنُ سَعدٍ بَقِيَّةَ يَومِهِ وَاليَومَ الثّانِيَ إلى زَوالِ الشَّمسِ ، ثُمَّ رَحَلَ بِمَن تَخَلَّفَ مِن عِيالِ الحُسَينِ عليه السلام ، وحَمَلَ نِساءَهُ عَلى أحلاسِ (2) أقتابِ (3) الجِمالِ بِغَيرِ وِطاءِ ولا غِطاءٍ ، مُكَشَّفاتِ الوُجوهِ بَينَ الأَعداءِ ، وهُنَّ وَدائِعُ خَيرِ الأَنبِياءِ ، وساقوهُنَّ كَما يُساقُ سَبيُ التُّركِ وَالرّومِ في أسرِ المَصائِبِ وَالهُمومِ ، وللّه ِِ دَرُّ القائِلِ : يُصَلّى عَلَى المَبعوثِ مِن آلِ هاشِمٍويُغزى بَنوهُ إنَّ ذا لَعَجيبٌ (4)

تاريخ الطبري عن هشام :أقامَ عُمَرُ بنُ سَعدٍ يَومَهُ ذلِكَ [أي يَومَ عاشوراءَ] وَالغَدَ ، ثُمَّ أمَرَ حُمَيدَ بنَ بُكَيرٍ الأَحمَرِيَّ فَأَذَّنَ فِي النّاسِ بِالرَّحيلِ إلَى الكوفَةِ ، وحَمَلَ مَعَهُ بَناتِ الحُسَينِ عليه السلام وأخَواتِهِ ومَن كانَ مَعَهُ مِنَ الصِّبيانِ ، وعَلِيُّ بنُ الحُسَينِ عليه السلام مُريضٌ . (5)

.


1- . الأخبار الطوال : ص 259 ، بغية الطلب في تاريخ حلب : ج 6 ص 2630 .
2- . الحَلَسُ للبعير : وهو كساء رقيق يكون تحت البُرذعة (الصحاح : ج 3 ص 919 «حلس») .
3- . القَتَبُ : رحل صغير على قدر السنام (الصحاح : ج 1 ص 198 «قتب») .
4- . الملهوف : ص 189 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 107 .
5- . تاريخ الطبري : ج 5 ص 455 ، أنساب الأشراف : ج 3 ص 411 ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 39 نحوه وراجع : تذكرة الخواصّ : ص 256 والأمالي للشجري : ج 1 ص 192 .

ص: 105

الأخبار الطّوال :عمر بن سعد، تا دو روز پس از كشتن حسين عليه السلام [در كربلا] توقّف كرد و سپس به لشكر ، اعلانِ حركت داد ... و نيز فرمان داد تا زنان ، خواهران و دختران و خَدَم و حَشَم حسين عليه السلام را در كجاوه هاى پرده دار، بر روى شتران ببرند .

الملهوف :عمر بن سعد _ كه خدا ، لعتنش كند _ ، سرِ حسين عليه السلام را _ كه بر او درود و سلام باد _ در همان روز عاشورا، همراه خولى بن يزيد اَصبَحى و حُمَيد بن مسلم اَزْدى به سوى عبيد اللّه بن زياد ، روانه كرد . او فرمان داد تا سرِ بقيّه ياران و خاندان حسين عليه السلام را از تن ، جدا كنند و آنها به وسيله شمر بن ذى الجوشن _ كه خدا ، لعنتش كند _ و قيس بن اشعث و عمرو بن حَجّاج ، روانه شدند . آنان ، سرها را آوردند تا به كوفه رسيدند . ابن سعد ، بقيّه روز عاشورا و تا ظهر روز بعد را توقّف كرد و سپس با بازماندگان خانواده حسين عليه السلام حركت نمود و همسران امام عليه السلام را بر پارچه اى روى تخته و بر كوهانِ شتران بى جهاز و بى پوشش نشاند و با سرِ برهنه ميان دشمنان حركت داد ، در حالى كه آنان ، امانت بهترينِ پيامبران بودند ، و آنان را به سانِ اسيران ترك و روم ، در بند غم و مصيبت راندند و چه خوبْ گفته است : بر پيامبرِ برانگيخته از ميان بنى هاشم ، درود مى فرستندو با پسر او مى جنگند . چه شگفت است اين!

تاريخ الطبرى_ به نقل از هشام _: عمر بن سعد ، همه روز عاشورا و نيز فردا را [تا ظهر]توقّف كرد و سپس به حُمَيد بن بُكَيرِ اَحمَرى فرمان داد تا براى حركت به كوفه ، جار بزند و دختران و خواهران و كودكانِ همراه حسين عليه السلام و نيز زين العابدين عليه السلام را _ كه بيمار بود _ ، با خود برد .

.

ص: 106

6 / 2وَداعُ أهلِ البَيتِ عليهم السلام مَعَ الشُّهَداءِتاريخ الطبري عن قرّة بن قيس التميمي :نَظَرتُ إلى تِلكَ النِّسوَةِ لَمّا مَرَرنَ بِحُسَينٍ عليه السلام وأهلِهِ ووَلَدِهِ ، صِحنَ ولَطَمنَ وُجوهَهُنَّ ... . قالَ : فَما نَسيتُ مِنَ الأَشياءِ ، لا أنسَ قَولَ زَينَبَ ابنَةِ فاطِمَةَ حينَ مَرَّت بِأَخيهَا الحُسَينِ عليه السلام صَريعا ، وهِيَ تَقولُ : يا مُحَمَّداه ، يا مُحَمَّداه ، صَلّى عَلَيكَ مَلائِكَةُ السَّماءِ ، هذَا الحُسَينُ بِالعَراءِ ، مُرَمَّلٌ (1) بِالدِّماءِ ، مُقَطَّعُ الأَعضاءِ ، يا مُحَمَّداه ، وبَناتُكَ سَبايا ، وذُرِّيَّتُكَ مُقَتَّلَةٌ تَسفي (2) عَلَيهَا الصَّبا . (3) قالَ : فَأَبكَت وَاللّه ِ كُلَّ عَدُوٍّ وصَديقٍ . (4)

مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي عن حميد بن مسلم :أذَّنَ عُمَرُ بنُ سَعدٍ بِالنّاسِ فِي الرَّحيلِ إلَى الكوفَةِ ، وحَمَلَ بَناتِ الحُسَينِ عليه السلام وأخَواتِهِ وعَلِيَّ بنَ الحُسَينِ عليه السلام وذَرارِيَّهُم ، فَلَمّا مَرّوا بِجُثَّةِ الحُسَينِ عليه السلام وجُثَثِ أصحابِهِ ، صاحَتِ النِّساءُ ولَطَمنَ وُجوهَهُنَّ ، وصاحَت زَينَبُ عليهاالسلام : يا مُحَمّداه ، صَلّى عَلَيكَ مَليكُ السَّماءِ ، هذا حُسَينٌ بِالعَراءِ ، مُزَمَّلٌ (5) بِالدِّماءِ ، مُعَفَّرٌ بِالتُّرابِ ، مُقَطَّعُ الأَعضاءِ ، يا مُحَمَّداه ! بَناتُكَ فِي العَسكَرِ سَبايا ، وذُرِّيَّتُكَ قَتلى تَسفي عَلَيهِمُ الصَّبا ، هذَا ابنُكَ مَحزُوزُ الرَّأسِ مِنَ القَفا ، لا هُوَ غائِبٌ فَيُرجى ولا جَريحٌ فَيُداوى . وما زالَت تَقولُ هذَا القَولَ ، حَتّى أبكَت وَاللّه ِ كُلَّ صَديقٍ وعَدُوٍّ ، وحَتّى رَأَينا دُموعَ الخَيلِ تَنحَدِرُ عَلى حَوافِرِها . (6)

.


1- . رَمَّلهُ بالدم فَترَمَّل : أي تَلَطّخ (الصحاح : ج 4 ص 1713 «رمل») .
2- . سَفَتِ الريحُ التُرابَ : إذا أذرته (الصحاح : ج 6 ص 2377 «سفى») .
3- . الصَّبَا : ريحٌ ومهبّها المستوي أن تهبَّ من موضع مطلع الشمس (الصحاح : ج 6 ص 2398 «صبا») .
4- . تاريخ الطبري : ج 5 ص 456 ، أنساب الأشراف : ج 3 ص 411 ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 574 ، البداية والنهاية : ج 8 ص 193 كلّها نحوه ؛ مثير الأحزان : ص 83 و 84 وراجع : الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج 1 ص 481 وتذكرة الخواصّ : ص 256 .
5- . زمِّلوهُم بثيابهم وَدِمائِهم : أي لُفُّوهم فيها (النهاية : ج 2 ص 313 «زمل») .
6- . مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 39 .

ص: 107

6 / 2وداع خانواده امام عليه السلام با شهيدان

تاريخ الطبرى_ به نقل از قُرّة بن قيس تميمى _: به زنان و خانواده و فرزندان حسين عليه السلام ، هنگامى كه بر [جنازه] او گذشتند ، نگريستم . شيون مى كردند و صورت خود را مى خراشيدند ... . هر چه را از ياد ببرم ، سخن زينب ، دختر فاطمه را به هنگام گذر بر برادرِ به خاك افتاده اش از ياد نمى برم كه مى گفت : «وا محمّدا ! وا محمّدا ! فرشتگان آسمان بر تو درود بفرستند ! اين ، حسين است كه به صحرا افتاده و در خون خفته و دست و پا بُريده است . وا محمّدا ! دخترانت ، اسير گشته اند و فرزندانت ، قطعه قطعه شده اند و باد صبا بر آنها مى وزد» . به خدا سوگند كه زينب ، دوست و دشمن را گريانْد .

مقتل الحسين عليه السلام ، خوارزمى_ به نقل از حُمَيد بن مسلم _: عمر بن سعد به لشكر ، اعلان حركت به كوفه داد و دختران و خواهران حسين عليه السلام و زين العابدين عليه السلام و فرزندان آنان را با خود برد . هنگامى كه آنان به پيكر حسين عليه السلام و پيكرهاى ياران او رسيدند ، زنان صيحه زدند و صورت هايشان را خراشيدند و زينب عليهاالسلام فرياد كشيد : «وا محمّدا ! فرمان رواى آسمان ، بر تو درود فرستد ! اين ، حسين است كه در صحرا افتاده و در خونْ تپيده و خاك آلود و دست و پا بُريده است . وا محمّدا! دخترانت ميان لشكر ، اسير گشته اند و فرزندانت كشته شده اند و باد صبا بر آنها مى وزد . اين ، پسر توست ، با سرِ بريده از قَفا ! نه گم شده اى است كه به بازگشتش اميد باشد ، و نه زخمى است كه مداوايش كنند» . زينب عليهاالسلام ، پيوسته اين سخن را مى گفت تا اين كه _ به خدا سوگند _ ، هر دوست و دشمنى را گرياند و حتّى اشك سپاهيان را ديديم كه بر سُم اسبانشان فرو مى ريزد .

.

ص: 108

الملهوف_ في ذِكرِ مَقتَلِ الإِمامِ عليه السلام وأهلِ بَيتِهِ _: أخرَجُوا النِّساءَ مِنَ الخَيمَةِ وأشعَلوا فيهَا النّارَ ، فَخَرَجنَ حَواسِرَ مُسَلَّباتٍ حافِياتٍ باكِياتٍ ، يَمشينَ سَبايا في أسرِ الذِّلَّةِ ، وقُلنَ : بِحَقِّ اللّه ِ إلّا ما مَرَرتُم بِنا عَلى مَصرَعِ الحُسَينِ . فَلَمّا نَظَرَتِ النِّسوَةُ إلَى القَتلى صِحنَ وضَرَبنَ وُجوهَهُنَّ . قالَ [الرّاوي] : فَوَاللّه ِ لا أنسى زَينَبَ ابنَةَ عَلِيٍّ وهِيَ تَندُبُ الحُسَينَ عليه السلام ، وتُنادي بِصَوتٍ حَزينٍ وقَلبٍ كَئيبٍ : وا مُحَمَّداه ، صَلّى عَلَيكَ مَليكُ السَّماءِ ، هذا حُسَينٌ بِالعَراءِ ، مُرَمَّلٌ بِالدِّماءِ ، مُقَطَّعُ الأَعضاءِ ، وا ثُكلاه ، وبَناتُكَ سَبابا ، إلَى اللّه ِ المُشتَكى ، وإلى مُحَمَّدٍ المُصطَفى ، وإلى عَلِيٍّ المُرتَضى ، وإلى فاطِمَةَ الزَّهراءِ ، وإلى حَمزَةَ سَيِّدِ الشُّهَداءِ . وا مُحَمَّداه ، وهذا حُسَينٌ بِالعَراءِ ، تَسفي عَلَيهِ ريحُ الصَّبا ، قَتيلُ أولادِ البَغايا . وا حُزناه ، وا كَرباه عَلَيكَ يا أبا عَبدِ اللّه ِ ، اليَومَ ماتَ جَدّي رَسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله . يا أصحابَ مُحَمَّدٍ ، هؤُلاءِ ذُرِّيَّةُ المُصطَفى يُساقونَ سَوقَ السَّبايا . وفي بَعضِ الرِّواياتِ : وا مُحَمَّداه ، بَناتُكَ سَبايا ، وذُرِّيَّتُكَ مُقَتَّلَةٌ تَسفي عَلَيهِم ريحُ الصَّبا ، وهذا حُسَينٌ مَحزوزُ الرَّأسِ مِنَ القَفا ، مَسلوبُ العِمامَةِ وَالرِّداءِ . بِأَبي مَن أضحى عَسكَرُهُ في يَومِ الإِثنَينِ نَهبا ، بِأَبي مَن فُسطاطُهُ مُقَطَّعُ العُرى ، بِأَبي مَن لا غائِبٌ فَيُرتَجى ، ولا جَريحٌ فَيُداوى ، بِأَبي مَن نَفسي لَهُ الفِداءُ ، بِأَبي المَهمومُ حَتّى قَضى ، بِأَبي العَطشانُ حَتّى مَضى ، بِأَبي مَن يَقطُرُ شَيبُهُ بِالدِّماءِ ، بِأَبي مَن جَدُّهُ رَسولُ إلهِ السَّماءِ ، بِأَبي مَن هُوَ سِبطُ نَبِيِّ الهُدى ... . قالَ الرّاوي : فَأَبكَت وَاللّه ِ كُلَّ عَدُوٍّ وصَديقٍ . ثُمَّ إنَّ سُكَينَةَ اعتَنَقَت جَسَدَ الحُسَينِ عليه السلام ، فَاجتَمَعَ عِدَّةٌ مِنَ الأَعرابِ حَتّى جَرّوها عَنهُ . (1)

.


1- . الملهوف : ص 180 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 58 وراجع : المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 113 .

ص: 109

الملهوف_ در يادكرد كشته شدن امام حسين عليه السلام و خاندانش _: زنان را از خيمه ها بيرون كردند و خيمه ها را به آتش كشيدند . زنان ، سرْبرهنه و بى چادر و پابرهنه و گريان ، بيرون دويدند و به سانِ اسيران در بند و خوار ، راه مى رفتند و مى گفتند : شما را به خدا ، ما را بر قتلگاه حسين ، عبور دهيد! و هنگامى كه نگاه زنان به كشتگان افتاد ، صيحه كشيدند و بر صورت خود زدند . راوى مى گويد : به خدا سوگند ، زينب ، دختر على را فراموش نمى كنم كه بر حسين عليه السلام ناله مى زد و با آوايى اندوهناك و دلى غمين مى گفت : «وا محمّدا ! فرمان رواى آسمان ، بر تو درود بفرستد ! اين ، حسين است كه به صحرا افتاده و در خونْ خفته و دست و پا بُريده است . واى [بر منِ مصيبت زده] كه دخترانت اسيرند! به خدا شِكوه مى برم و نيز به محمّدِ مصطفى و علىِ مرتضى و فاطمه زهرا و حمزه سيّد الشهدا . وا محمّدا ! اين ، حسين است كه در صحرا افتاده و باد صبا بر او مى وزد ؛ كُشته شده به دست حرام زادگان! واى از غم و رنج تو ، اى ابا عبد اللّه ! امروز ، جدّم پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در گذشت . اى ياران محمّد ! اينان ، فرزندان محمّدِ مصطفايند كه آنان را به سان اسيران مى رانند» . و در برخى نقل ها [آمده است كه گفت] : «وا محمّدا! دخترانت اسير گشته اند ، فرزندانت قطعه قطعه شده اند و باد صبا بر آنان مى وزد . اين ، حسينِ سر بُريده از پشت است ، بى عمامه و رَدا . پدرم فداى آن كه لشكرش روز دوشنبه به تاراج رفت ! پدرم فداى آن كه طناب هاى خيمه اش را گُسستند ! پدرم فداى آن كه نه ناپيداست ، تا به پيدا شدنش اميد رود ، و نه زخمى است تا مداوايش كنند ! پدرم فداى آن كه جانم به قربان اوست ! پدرم فداى آن كه غمگين بود و به همان حال ، جان داد ! پدرم فداى آن كه تشنه كام ماند تا آن كه از دنيا رفت ! پدرم فداى آن كه خون از موى سپيدش مى چكيد ! پدرم فداى كسى كه نيايَش ، فرستاده خداى آسمان بود ! پدرم فداى كسى كه نوه پيامبرِ هدايت بود ! ... » . به خدا سوگند ، [زينب عليهاالسلام] هر دشمن و دوستى را گرياند . آن گاه سكينه ، پيكر [پدرش] حسين عليه السلام را در آغوش گرفت . گروهى از باديه نشينان ، گرد آمدند و او را از حسين ، جدا كردند .

.

ص: 110

مثير الأحزان :خَرَجَ بَناتُ سَيِّدِ الأَنبِياءِ وقُرَّةِ عَينِ الزَّهراءِ ، حاسِراتٍ مُبدِياتٍ لِلنِّياحَةِ وَالعَويلِ ، يَندُبنَ عَلَى الشَّبابِ وَالكُهولِ ، واُضرِمَتِ النّارُ فِي الفُسطاطِ (1) فَخَرَجنَ هارِباتٍ ، وهُنَّ كَما قالَ الشّاعِرُ : فَتَرَى اليَتامى صارِخينَ بِعَولَةٍتَحثُو التُّرابَ لِفَقدِ خَيرِ إمامٍ وتَقُمنَ رَبّاتِ (2) الخُدورِ حَواسِرايَمسَحنَ عُرضَ ذَوائِبِ (3) الأَيتامِ وتَرَى النِّساءَ أرامِلاً وثَواكِلاًتَبكينَ كُلَّ مُهَذَّبٍ وهَمامِ ومَرَرنَ عَلى جَسَدِ الحُسَينِ عليه السلام وهُوَ مُعَفَّرٌ بِدِمائِهِ مَفقودٌ مِن أحِبّائِهِ ، فَنَدَبَت عَلَيهِ زَينَبُ بِصَوتٍ مُشجٍ وقَلبٍ مَقروحٍ : يا مُحَمَّداه صَلّى عَلَيكَ مَليكُ السَّماءِ ، هذا حُسَينٌ مُرَمَّلٌ بِالدِّماءِ ، مُقَطَّعُ الأَعضاءِ ، وبَناتُكَ سَبايا . إلَى اللّه ِ المُشتَكى وإلى عَلِيٍّ المُرتَضى وإلى فاطِمَةَ الزَّهراءِ وإلى حَمزَةَ سَيِّدِ الشُّهَداءِ . هذا حُسَينٌ بِالعَراءِ تَسفي عَلَيهِ الصَّبا ، قَتيلُ أولادِ الأَدعِياءِ ، وا حُزناه وا كَرباه ، اليَومَ ماتَ جَدّي رَسولُ اللّه ِ . يا أصحابَ مُحَمَّداه ، هذا ذُرِّيَّةُ المُصطَفى يُساقونَ سَوقَ السَّبايا . فَأَذابَتِ القُلوبَ القاسِيَةَ وهَدَّتِ الجِبالَ الرّاسِيَةَ . (4)

.


1- . . الفسطاط : بيت من الشَّعر (الصحاح : ج 3 ص 115 «فسط») .
2- . في المصدر : «رباب» ، والصواب ما أثبتناه .
3- . الذوائب جمع ذؤابة وهي الشعر المضفور من شَعر الرأس (النهاية : ج 2 ص 151 «ذأب») .
4- . مثير الأحزان : ص 77 .

ص: 111

4219.المستدرك على الصحيحين ( _ به نقل از ابو رافع _ ) مثير الأحزان :دخترانِ سَرور پيامبران و روشنىِ چشم زهرا عليهاالسلام ، سربرهنه و گريان و زارى كنان ، بيرون آمدند . آنان بر جوانان و پيران مى گريستند ، كه آتش در خيمه ها افتاد . آنان ، گريختند و مانند همان كسانى بودند كه شاعر گفته است :

يتيمان را مى بينى كه ناله سر مى دهندو از فقدان بهترين پيشوا ، خاك بر سر مى پاشند . پرده نشينان ، سرْبرهنه بر مى خيزندو بر كناره گيسوى يتيمان ، دست مى كشند . و زنان را بيوه و فرزند از دست داده مى بينىكه بر هر تربيت شده و شريفى مى گِريند .

آنان ، بر پيكر حسينِ در خونْ تپيده و جدا شده از دوستانش ، گذشتند و زينب عليهاالسلامبا آوايى غمين و دلى چركين بر او ناليد و گفت : «اى محمّد ! فرمان رواى آسمان ، بر تو درود فرستد ! اين ، حسين است كه در خونْ خفته و دست و پا بُريده است و دخترانت اسير گشته اند . به خدا شِكوه مى برم و به علىِ مرتضى و فاطمه زهرا و حمزه سيّد الشهدا . اين ، حسين است كه در صحرا افتاده و باد صبا بر او مى وزد ؛ همان كشته حراميان ! واى از غم و رنج ! امروز ، جدّم پيامبر خدا در گذشت . اى ياران محمّد ! اينان ، فرزندان مصطفى هستند كه به سانِ اسيران ، رانده مى شوند» .

سخن زينب عليهاالسلام ، دل هاى سنگ دل را نرم و كوه هاى سخت را ويران كرد . .

ص: 112

4220.تذكرة الخواصّ ( _ به نقل از ابن عبّاس _ ) المصباح للكفعمي :قالَت سُكَينَةُ [بِنتُ الحُسَينِ عليه السلام ] : لَمّا قُتِلَ الحُسَينُ عليه السلام ، اعتَنَقتُهُ فَاُغمِيَ عَلَيَّ ، فَسَمِعتُهُ يَقولُ :

شيعَتي ما إن شَرِبتُم رَيَّ عَذبٍ فَاذكُرونيأو سَمِعتُم بِغَريبٍ أو شَهيدٍ فَاندُبوني

فَقامَت مَرعوبَةً قَد قَرِحَت مَآقيها ، وهِيَ تَلطِمُ عَلى خَدَّيها ، وإذا بِهاتِفٍ يَقولُ :

بَكَتِ الأَرضُ وَالسَّماءُ عَلَيهِبِدُموعٍ غَزيرَةٍ ودِماءِ تَبكِيانِ المَقتولَ في كَربَلاءَبَينَ غَوغاءِ اُمَّةٍ أدعِياءِ مُنِعَ الماءَ وهُوَ عَنهُ قَريبٌعَينُ اِبكي المَمنوعَ شُربَ الماءِ (1)6 / 3كَيفِيَّةُ دُخولِ حَرَمِ الرَّسولِ الكوفَةَ4223.صحيح البخاري عن مطرف بن عبد اللّه :تاريخ الطبري عن عوانة بن الحكم الكلبي :قُتِلَ الحُسَينُ وجيءَ بِالأَثقالِ (2) وَالأُسارى ، حَتّى وَرَدوا بِهِمُ الكوفَةَ إلى عُبَيدِ اللّه ِ . (3)4224.مسند ابن حنبل عن مطرف بن عبد اللّه بن الشخير :الأمالي للمفيد عن حذلم بن ستير :قَدِمتُ الكوفَةَ فِي المُحَرَّمِ سَنَةَ إحدى وسِتّينَ ، عِندَ مُنصَرَفِ عَلِيِّ بنِ الحُسَينِ عليه السلام بِالنِّسوَةِ مِن كَربَلاءَ ومَعَهُمُ الأَجنادُ مُحيطونَ بِهِم ، وقَد خَرَجَ النّاسُ لِلنَّظَرِ إلَيهِم ، فَلَمّا اُقبِلَ بِهِم عَلَى الجِمالِ بِغَيرِ وِطاءٍ ، جَعَلَ نِساءُ أهلِ الكوفَةِ يَبكينَ ويَنتَدِبنَ .

فَسَمِعتُ عَلِيَّ بنَ الحُسَينِ عليه السلام وهُوَ يَقولُ بِصَوتٍ ضَئيلٍ _ وقَد نَهَكَتهُ العِلَّةُ وفي عُنُقِهِ الجامِعَةُ ويَدُهُ مَغلولَةٌ إلى عُنُقِهِ _ : ألا إنَّ هؤُلاءِ النِّسوَةَ يَبكينَ ، فَمَن قَتَلَنا ؟ (4) .


1- . المصباح للكفعمي : ص 967 .
2- . . الثقل : واحد الأثقال ، مثل حمل وأحمال (الصحاح : ج 4 ص 1647 «ثقل») .
3- . تاريخ الطبري : ج 5 ص 463 .
4- . الأمالي للمفيد : ص 321 ح 8 ، الأمالي للطوسي : ص 91 ح 142 ، الاحتجاج : ج 2 ص 109 ح 170 عن حذيم بن شريك نحوه ، بحار الأنوار : ج 45 ص 164 ح 8 وراجع : تاريخ اليعقوبي : ج 2 ص 245 .

ص: 113

المصباح ، كفعمى :سَكينه ، دختر حسين عليه السلام ، گفت : هنگامى كه حسين عليه السلام كشته شد ، به گردن او آويختم و بيهوش شدم و شنيدم كه مى گفت : «پيروان من ! هر گاه از آب گوارا سيراب شديديا در باره غريب يا شهيدى چيزى شنيديد ، بر من ناله كنيد» . سكينه ، بيمناك و با صورت و بينىِ زخمى برخاست ، در حالى كه گونه هايش را مى خراشيد و [شنيد]هاتفى مى گويد : زمين و آسمان بر او گريستندبا اشك هاى روان و با [سِرشك] خون . آن دو بر كشته كربلا گريستنددر هياهوى مردمان پُرمدّعا . آب را در كناره رود ، از او دريغ كردند .اى چشم ! بر او گريه كن كه او را از خوردن آب ، باز داشتند .

6 / 3چگونگى ورود خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله به كوفه

تاريخ الطبرى_ به نقل از عوانة بن حكم كلبى _: حسين عليه السلام كشته شد و كاروان اسيران را آوردند تا در كوفه بر عبيد اللّه بن زياد ، وارد كردند .

الأمالى ، مفيد_ به نقل از حَذلَم بن ستير _: محرّم سال 61 ، به كوفه وارد شدم ، در هنگامى كه زين العابدين عليه السلام با زنان [خانواده اش] از كربلا باز مى گشت و سربازان با آنان بودند و در محاصره شان داشتند و مردم براى تماشاى آنها بيرون آمده بودند . هنگامى كه آنان را، سوار بر شترانِ بى جهاز ، وارد كردند ، زنان كوفى به گريه و زارى پرداختند . شنيدم كه زين العابدين عليه السلام با صدايى آهسته ، ناشى از بيمارى و درد يوغ ، دست بسته به گردن مى گويد : «هان ! اين زنان مى گِريند . پس چه كسى ما را كُشت؟!» .

.

ص: 114

بلاغات النساء عن حذام الأسدي_ ومرّةً أُخرى حذيم _: قَدِمتُ الكوفَةَ سَنَةَ إحدى وسِتّينَ وهِيَ السَّنَةُ الَّتي قُتِلَ فيهَا الحُسَينُ عليه السلام ، فَرَأَيتُ نِساءَ أهلِ الكوفَةِ يَومَئِذٍ يَلتَدِمنَ (1) مُهتِكِاتِ الجُيوبِ ، ورَأَيتُ عَلِيَّ بنَ الحُسَينِ عليه السلام وهُوَ يَقولُ بِصَوتٍ ضَئيلٍ وقَد نَحَلَ مِنَ المَرَضِ : يا أهلَ الكوفَةِ ، إنَّكُم تَبكونَ عَلَينا فَمَن قَتَلَنا غَيرَكُم ؟ ثُمَّ ذَكَرَ الحَديثَ وهُوَ عَلى لَفظِ هارونَ بنِ مُسلِمٍ ، وأخبَرَ هارونُ بنُ مُسلِمِ بنِ سَعدانَ ، قالَ : أخبَرَنا يَحيَى بنُ حَمّادٍ البَصرِيُّ ، عَن يَحيَى بنِ الحَجّاجِ ، عَن جَعفَرِ بنِ مُحَمَّدٍ ، عَن آبائِهِ عليهم السلام ، قالَ : لَمّا اُدخِلَ بِالنِّسوَةِ مِن كَربَلاءَ إلَى الكوفَةِ ، كانَ عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ عليه السلام ضَئيلاً قَد نَهَكَتهُ العِلَّةُ ، ورَأَيتُ نِساءَ أهلِ الكوفَةِ مُشَقِّقاتِ الجُيوبِ عَلَى الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليهماالسلام ، فَرَفَعَ عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام رَأسَهُ فَقالَ : ألا إنَّ هؤُلاءِ يَبكينَ فَمَن قَتَلَنا ؟ (2)

الفتوح :أرسَلَ عُمَرُ بنُ سَعدٍ بِرَأسِ الحُسَينِ إلى عُبَيدِ اللّه ِ... ساقَ القَومُ حَرَمَ رَسولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله مِن كَربَلاءَ كَما تُساقُ الاُسارى ، حَتّى إذا بَلَغوا بِهِم إلَى الكوفَةِ ، خَرَجَ النّاسُ إلَيهِم فَجَعَلوا يَبكونَ ويَنوحونَ . قالَ : وعَلِيُّ بنُ الحُسَينِ عليه السلام في وَقتِهِ ذلِكَ قَد نَهَكَتهُ العِلَّةُ ، فَجَعَلَ يَقولُ : ألا إنَّ هؤُلاءِ يَبكونَ ويَنوحونَ مِن أجلِنا ، فَمَن قَتَلَنا ؟! (3)

.


1- . الإلْتِدَامُ : ضرب النساء وجوههنّ في النياحة (النهاية : ج 4 ص 245 «لدم») .
2- . بلاغات النساء : ص 37 .
3- . الفتوح : ج 5 ص 120 ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 40 ، الفصول المهمّة : ص 190 ؛ كشف الغمّة : ج 2 ص 263 ، الحدائق الورديّة : ص 124 كلّها نحوه .

ص: 115

بلاغات النساء :حِذام يا حُذَيم اسدى گفت : سال 61 [هجرى] ، سال شهادت حسين عليه السلام ، به كوفه وارد شدم . زنان كوفه را در آن زمان ديدم كه بر سر و صورت خود مى زنند و گريبان مى درند و ديدم كه زين العابدين عليه السلام با صدايى آهسته و پيكرى نحيف از بيمارى مى گويد : «اى كوفيان ! شما بر ما مى گِرييد ؟ ! پس چه كسى جز شما ما را كُشت؟!» . آن گاه راوى (حذام) ، واقعه را آن گونه كه هارون بن مسلم ، به نقل از سعدان ، از يحيى بن حمّاد بصرى ، از يحيى بن حَجّاج ، از امام صادق عليه السلام ، از پدرانش گزارش كرده بود ، چنين نقل كرد و گفت : هنگامى كه زنان را از كربلا به كوفه وارد كردند ، زين العابدين عليه السلام بدنش نحيف شده و از بيمارى ، رنجور بود . زنان كوفى را ديدم كه گريبان خود را براى حسين بن على عليه السلام چاك داده بودند . زين العابدين عليه السلام سرش را بلند كرد و فرمود : «هان ! اين زنان مى گِريند . پس چه كسى ما را كشت؟» .

الفتوح :عمر بن سعد ، سرِ حسين عليه السلام را براى عبيد اللّه بن زياد فرستاد . . . و لشكر عمر بن سعد ، خاندان پيامبر خدا صلى الله عليه و آله را آن گونه كه اسيران را مى رانند ، از كربلا حركت دادند ، تا آنان را به كوفه رساندند . مردم به سوى ايشان آمدند و به گريه و زارى پرداختند . زين العابدين عليه السلام _ كه در آن هنگام ، بيمارى رنجورش ساخته بود _ ، فرمود : «هان ! اينان به خاطر ما گريه و زارى مى كنند . پس چه كسى ما را كُشت؟!» .

.

ص: 116

الملهوف :سارَ ابنُ سَعدٍ بِالسَّبيِ ... فَلَمّا قارَبُوا الكوفَةَ اجتَمَعَ أهلُها لِلنَّظَرِ إلَيهِنَّ . قالَ الرّاوي : فَأَشرَفَتِ امرَأَةٌ مِنَ الكوفِيّاتِ ، فَقالَت : مِن أيِّ الاُسارى أنتُنَّ ؟ فَقُلنَ : نَحنُ اُسارى آلِ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله . فَنَزَلَت مِن سَطحِها ، فَجَمَعَت مُلاءً واُزُرا ومَقانِعَ فَأَعطَتهُنَّ فَتَغَطَّينَ . وكانَ مَعَ النِّساءِ عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ عليه السلام ، قَد نَهَكَتهُ العِلَّةُ ، وَالحَسَنُ بنُ الحَسَنِ المُثَنّى ، وكانَ قَد واسى عَمَّهُ وإمامَهُ فِي الصَّبرِ عَلَى الرِّماحِ ، وإنَّمَا ارتُثَّ (1) وقَد اُثخِنَ بِالجِراحِ . وكانَ مَعَهُم أيضاً زَيدٌ وعَمرٌو وَلَدَا الحَسَنِ السِّبطِ عليه السلام ، فَجَعَلَ أهلُ الكوفَةِ يَنوحونَ ويَبكونَ . فَقالَ عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ عليه السلام : أتَنوحونَ وتَبكونَ مِن أجِلنا ؟ فَمَن ذَا الَّذي قَتَلَنا ؟ ! (2)

مثير الأحزان :لَمّا قارَبوا [أي حَمَلَةُ رُؤوسِ الحُسَينِ عليه السلام وأصحابِهِ] الكوفَةَ ، كانَ عُبَيدُ اللّه ِ بنُ زِيادٍ بِالنُّخَيلَةِ وهِيَ العَبّاسِيَّةُ ، ودَخَلَ لَيلاً ... وَاجتَمَعَ النّاسُ لِلنَّظَرِ إلى سَبيِ آلِ الرَّسولِ وقُرَّةِ عَينِ البَتولِ ، فَأَشرَفَتِ امرَأَةٌ مِنَ الكوفَةِ . وقالَت : مِن أيِّ الاُسارى أنتُنَّ ؟ فَقُلنَ : نَحنُ اُسارى مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله ، فَنَزَلَت وجَمَعَت مُلاءً وإزارا ومَقانِعَ ، وأعطَتهُنَّ فَتَغَطَّينَ . (3)

.


1- . ارْتُثَّ : أي حُمِلَ من المعركة رثيثا ، أي جريحا وبه رمق (الصحاح : ج 1 ص 283 «رثث») .
2- . الملهوف : ص 190 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 108 .
3- . مثير الأحزان : ص 85 .

ص: 117

الملهوف :ابن سعد ، با اسيران ، حركت كرد . . . و هنگامى كه به كوفه نزديك شدند ، اهالى آن جا براى تماشاى آنان ، گِرد آمدند . زنى از كوفيان بر بالاى بام آمد و پرسيد : شما از كدام اسيران هستيد؟ گفتند : ما اسيرانِ خاندان محمّديم . آن زن از بام ، پايين آمد و چادر و پيراهن و مقنعه جمع كرد و به آنان داد تا خود را بپوشانند . زين العابدين عليه السلام _ كه بيمارى ، او را ناتوان كرده بود _ همراه زنان بود و حسنِ مُثَنّا ، فرزند امام حسن عليه السلام نيز با آنان بود . او ، عمو و امامش (حسين عليه السلام ) را در رويارويى با نيزه ها همراهى كرده بود و از [شدّت] زخم ها سنگين شده و در معركه افتاده بود ؛ امّا زنده مانده بود . زيد و عمرو ، فرزندان ديگر حسن عليه السلام ، سِبط پيامبر صلى الله عليه و آله ، نيز همراه آنان بودند . كوفيان به گريه و زارى پرداختند ، كه زين العابدين عليه السلام فرمود : «آيا به خاطر ما گريه و زارى مى كنيد؟ پس ، چه كسى ما را كشت؟!» .

مثير الأحزان :هنگامى كه حاملان سر حسين عليه السلام و يارانش به كوفه نزديك شدند ، عبيد اللّه بن زياد در نُخَيله يا همان عبّاسيّه بود و شب ، فرا رسيد.... مردم براى تماشاى اسيران خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله و روشنى چشم فاطمه بتول ، گرد آمدند . زنى كوفى از بالاى بام پرسيد : شما از كدام اسيران هستيد؟ گفتند : ما اسيران خاندان محمّديم . آن زن ، پايين آمد و چادر و پيراهن و مقنعه برايشان جمع كرد و به آنها داد تا خود را بپوشانند .

.

ص: 118

6 / 4خُطبَةُ زَينَبَ عليها السلام في أهلِ الكوفَةِالأمالي للمفيد عن حذلم بن ستير :رَأَيتُ زَينَبَ بِنتَ عَلِيٍّ عليه السلام ولَم أرَ خَفِرَةً (1) قَطُّ أنطَقَ مِنها ، كَأَنَّها تُفرِغُ عَن لِسانِ أميرِ المُؤمِنينَ عليه السلام . قالَ : وقَد أومَأَت إلَى النّاسِ أنِ اسكُتوا ، فَارتَدَّتِ الأَنفاسُ ، وسَكَتَتِ الأَصواتُ ، فَقالَت : الحَمدُ للّه ِِ وَالصَّلاةُ عَلى أبي رَسولِ اللّه ِ ، أمّا بَعدُ يا أهلَ الكوفَةِ ، ويا أهلَ الخَتلِ (2) وَالخَذلِ ، فَلا رَقَأَتِ (3) العَبرَةُ ، ولا هَدَأَتِ الرَّنَّةُ ، فَما مَثَلُكُم إلّا «كَالَّتِى نَقَضَتْ غَزْلَهَا مِن بَعْدِ قُوَّةٍ أَنكَ_ثًا تَتَّخِذُونَ أَيْمَ_نَكُمْ دَخَلَا بَيْنَكُمْ » (4) . ألا وهَل فيكُم إلَا الصَّلَفُ (5) النَّطَفُ (6) ، وَالصَّدَرُ الشَّنَفُ (7) ، خَوّارونَ فِي اللِّقاءِ ، عاجِزونَ عَنِ الأَعداءِ ، ناكِثونَ لِلبَيعَةِ ، مُضَيِّعونَ لِلذِّمَّةِ ، فَبِئسَ ما قَدَّمَت لَكُم أنفُسُكُم أن سَخِطَ اللّه ُ عَلَيكُم ، وفِي العَذابِ أنتُم خالِدونَ . أتبكونَ ! إي وَاللّه ِ فَابكوا كَثيرا وَاضحَكوا قَليلاً ، فَلَقَد فُزتُم بِعارِها وشَنارِها (8) ، ولَن تَغسِلوا دَنَسَها عَنكُم أبَداً . فَسَليلَ خاتَمِ الرِّسالَةِ ، وسَيِّدَ شَبابِ أهلِ الجَنَّةِ ، ومَلاذَ خِيَرَتِكُم ، ومَفزَعَ نازِلَتِكُم ، وأمارَةَ مَحَجَّتِكُم ، ومَدرَجَةَ حُجَّتِكُم خَذَلتُم ، ولَهُ قَتَلتُم ! ألا ساءَ ما تَزِرونَ ، فَتَعسا ونُكسا ، فَلَقَد خابَ السَّعيُ ، وتَرِبَتِ الأَيدي (9) ، وخَسِرَتِ الصَّفقَةُ ، وبُؤتُم بِغَضَبٍ مِنَ اللّه ِ ، وضُرِبَت عَلَيكُمُ الذِّلَّةُ وَالمَسكَنَةُ . وَيلَكُم، أتَدرونَ أيَّ كَبِدٍ لِمُحَمَّدٍ فَرَيتُم (10) ؟ وأيَّ دَمٍ لَهُ سَفَكتُم ؟ وأيَّ كَريمَةٍ لَهُ أصَبتُم ؟ «لَّقَدْ جِئْتُمْ شَيْ_ئا إِدًّا * تَكَادُ السَّمَ_وَ تُ يَتَفَطَّرْنَ مِنْهُ وَ تَنشَقُّ الْأَرْضُ وَ تَخِرُّ الْجِبَالُ هَدًّا » (11) ، ولَقَد أتَيتُم بِها خَرقاءَ (12) شَوهاءَ ، طِلاعَ (13) الأَرضِ وَالسَّماءِ . أفَعَجِبتُم أن قَطَرَتِ السَّماءُ دَما ! « وَ لَعَذَابُ الْأَخِرَةِ أَخْزَى » ، فَلا يَستَخِفَّنَّكُمُ المَهَلُ ، فَإِنَّهُ لا يُحَفِّزُهُ (14) البِدار (15) ، ولا يُخافُ عَلَيهِ فَوتُ الثّأرِ ، كَلّا «إِنَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرْصَادِ » . (16) قالَ : ثُمَّ سَكَتَت ، فَرَأَيتُ النّاسَ حَيارى ، قَد رَدّوا أيدِيَهُم في أفواهِهِم ، ورَأَيتُ شَيخا قَد بَكى حَتَّى اخضَلَّت لِحيَتُهُ ، وهُوَ يَقولُ : كُهولُهُم خَيرُ الكُهولِ ونَسلُهُمإذا عُدَّ نَسلٌ لا يَخيبُ ولا يَخزى (17)

.


1- . . الخَفَرُ : شِدَّةُ الحياء (الصحاح : ج 2 ص 649 «خفر») .
2- . خَتَلَهُ : خَدَعَهُ وَرَاوَغَهُ (النهاية : ج 2 ص 9 «ختل») .
3- . رقأت الدمعة : جفّت وانقطعت (لسان العرب : ج 1 ص 88 «رقأ») .
4- . النحل : 92 .
5- . الصلف : التمدّح بما ليس عندك (تاج العروس : ج 12 ص 327 «صلف») .
6- . النَطَفُ : التَلَطُّخ بالعيب ، وقد نَطِفَ الرجل : إذا اتُّهم بريبة (الصحاح : ج 4 ص 1434 «نطف») .
7- . الشَّنَفُ : البغض والتنكّر (الصحاح : ج 4 ص 1383 «شنف») .
8- . الشَّنَارُ : العيب والعار (الصحاح : ج 2 ص 704 «شنر») .
9- . تَرِبَ : خَسِرَ وافتقر . وتَرِبَت يَداه : لا أصابَ خيرا (القاموس المحيط : ج 1 ص 39 «ترب») .
10- . الفري : القطع (لسان العرب : ج 15 ص 153 «فرا») .
11- . مريم : 89 و90 .
12- . خرقاء : أي حمقاء جاهلة (النهاية : ج 2 ص 26 «خرق») .
13- . طلاع الأرض : ملؤها (الصحاح : ج 3 ص 1254 «طلع») .
14- . الحفز : الحثّ والإعجال (النهاية : ج 1 ص 407 «حَفز») .
15- . بَدَرْتُ إلى الشيء : أسرعت إليه (الصحاح : ج 2 ص 586 «بدر») .
16- . الفجر : 14 .
17- . الأمالي للمفيد : ص 321 الرقم 8 ، الأمالي للطوسي : ص 92 الرقم 142 ، الملهوف : ص 192 عن بشير بن خزيم الأسدي ، مثير الأحزان : ص 86 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 165 الرقم 8 ؛ الفتوح : ج 5 ص 121 عن خزيمة الأسدي ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 40 عن بشير بن حذيم الأسدي وكلّها نحوه .

ص: 119

6 / 4سخنرانى زينب عليها السلام در ميان كوفيان

الأمالى ، مفيد_ به نقل از حَذلَم بن ستير _: زينب دختر على عليه السلام را ديدم و زن باحيايى سخنورتر از او نديده ام ، و گويى از زبان [پدرش] امير مؤمنان عليه السلام سخن مى گفت . او در آغاز به مردم اشاره كرد كه : «ساكت شويد» . نَفَس ها در سينه ها حبس شدند و آواها فرو خفتند . زينب عليهاالسلام گفت : «ستايش ، خدا راست و بر پدرم پيامبر خدا ، درود ! امّا بعد ، اى كوفيان و اى دغلكاران بى وفا ! اشكتان ، هرگز خشك مباد! و ناله تان هيچ گاه فروخفته مباد ! مَثَل شما ، «مَثَل زنى است كه رشته تابيده [به دست خويش] را پس از محكم كردن ، از هم مى گسست . سوگندهايتان را دستاويز فريب يكديگر قرار مى دهيد» . هان ! آيا جز لافْزنانِ گزافه گو و سينه هاى كينه جو ميان شما هست؟ به گاهِ ديدار ، نرم ، و در برابر دشمن ، ناتوان ، و شكننده پيمان و تباه كننده تعهّديد . چه بد چيزى براى خود ، پيش فرستاده ايد كه موجب خشم خدا بر شما و عذاب هميشگى مى شود! گريه مى كنيد؟! آرى به خدا سوگند ، بايد فراوان بگِرييد و كم بخنديد ، كه به ننگ و عار آن رسيده ايد و هرگز از آلودگى آن ، پاكيزه نخواهيد شد . نگين مُهر پيامبرى و سَرور جوانان بهشتى ، پناهگاه نيكوكارانتان و جان پناه پيشامدهايتان و نشانه روشن راهتان و نردبان پيروزى تان را تنها گذاشتيد و او را كشتيد . چه بد بارى را بر دوش مى كشيد ! سرنگون و نگونسار باشيد ، كه تلاشتان ناكام و دستانتان خالى ماند و بازى را باختيد و در خشم خدا ، خانه كرديد و مُهر خوارى و درماندگى بر پيشانى تان زده شد ! واى بر شما ! آيا مى دانيد چه جگرى از محمّد صلى الله عليه و آله دريديد؟! و چه خونى از او ريختيد؟! و چه دُردانه اى را از او گرفتيد؟! «بى گمان ، كارى ناروا كرديد . نزديك است كه آسمان ها از آن بشكافند و زمين ، دهانْ باز كند و كوه ها فرو ريزند!» . به سانِ احمقان زشتكار ، بر سرِ دُردانه او ريختيد و زمين و آسمان را از سياهى لشكر ، پُر كرديد . آيا از خونْ بارشِ آسمان ، به شگفت مى آييد؟! «عذاب آخرت كه رسوا كننده تراست» . مهلت خدا ، سبُك سرتان نكند ، كه خدا عجله اى ندارد و از دست دادنِ فرصت انتقام ، نگرانش نمى كند . هرگز ! «به درستى كه پروردگارت در كمين است» » . آن گاه زينب عليهاالسلام خاموش شد . مردم را حيران و انگشت به دهان ديدم و پيرمردى گريان را ديدم كه محاسنش خيس شده بود و مى گفت : پيرانشان ، بهترينْ پيران اند و فرزندانشانبه گاهِ بر شمردن نسل ها ، نه خوارند و نه رسوا .

.

ص: 120

. .

ص: 121

. .

ص: 122

4222.إرشاد القلوب :الاحتجاج عن حذيم بن شريك الأسدي :لَمّا أتى عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ زَينُ العابِدينَ عليه السلام بِالنِّسوَةِ مِن كَربَلاءَ ، وكانَ مَريضا ، وإذا نِساءُ أهلِ الكوفَةِ يَنتَدِبنَ مُشَقِّقاتِ الجُيوبِ ، وَالرِّجالُ مَعَهُنَّ يَبكونَ .

فَقالَ زَينُ العابِدينَ عليه السلام _ بِصَوتٍ ضَئيلٍ وقَد نَهَكَتهُ العِلَّةُ _ : إنَّ هؤُلاءِ يَبكونَ عَلَينا! فَمَن قَتَلَنا غَيرَهم ؟ فَأَومَأَت زَينَبُ بِنتُ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ عليه السلام إلَى النّاسِ بِالسُّكوتِ .

قالَ حِذيَمٌ الأَسَدِيُّ : لَم أرَ وَاللّه ِ خَفِرَةً قَطُّ أنطَقَ مِنها ، كَأَنَّها تَنطِقُ وتُفرِغُ عَلى لِسانِ أميرِ المُؤمِنينَ عليه السلام ، وقَد أشارَت إلَى النّاسِ بِأَن أنصِتوا ، فَارتَدَّتِ الأَنفاسُ وسَكَنَتِ الأَجراسُ (1) ، ثُمَّ قالَت _ بَعدَ حَمدِ اللّه ِ تَعالى وَالصَّلاةِ عَلى رَسولِهِ صلى الله عليه و آله _ :

أمّا بَعدُ يا أهلَ الكوفَةِ ، يا أهلَ الخَتلِ وَالغَدرِ وَالخَذلِ وَالمَكرِ ، ألا فَلا رَقَأَتِ العَبرَةُ ولا هَدَأَتِ الزَّفرَةُ ، إنَّما مَثَلُكُم كَمَثَلِ «الَّتي نَقَضَتْ غَزْلَهَا مِن بَعْدِ قُوَّةٍ أَنكَ_ثًا تَتَّخِذُونَ أَيْمَ_نَكُمْ دَخَلَا بَيْنَكُمْ » (2) ، هَل فيكُم إلَا الصَّلَفُ وَالعُجبُ ، وَالشَّنَفُ وَالكَذِبُ ، ومَلَقُ (3) الإِماءِ ، وغَمزُ الأَعداءِ ، أو كَمَرعى عَلى دِنَةٍ (4) أو كَفِضَّةٍ عَلى مَلحودَةٍ ، ألا بِئسَ ما قَدَّمَت لَكُم أنفُسكُم أن سَخِطَ اللّه ُ عَلَيكُم وفِي العَذابِ أنتمُ خالِدونَ .

أتَبكونَ أخي ؟ ! أجَل وَاللّه ِ فَابكوا فَإِنَّكُم وَاللّه ِ أحرِياءُ (5) بِالبُكاءِ ، فَابكوا كَثيرا وَاضحَكوا قَليلاً ، فَقَد بُليتُم بِعارِها ، ومُنيتُم بِشَنارها ولَن تَرحَضوها (6) أبَدا ، وأنّى تَرحَضونَ قَتلَ سَليلِ خاتَمِ النُّبُوَّةِ ، ومَعدِنِ الرِّسالَةِ ، وسَيِّدِ شَبابِ أهلِ الجَنَّةِ ، ومَلاذِ حَريمِكُم ، ومَعاذِ حِزبِكُم ، ومَقَرِّ سِلمِكُم ، وآسي (7) كَلِمكُم (8) ، ومَفزَعِ نازِلَتِكُم ، وَالمَرجِعِ إلَيهِ عِندَ مُقاتَلَتِكُم ، ومَدَرَةِ 9 حُجَجِكُم ، ومَنارِ مَحَجَّتِكُم .

ألا ساءَ ما قَدَّمَت لَكُم أنفُسُكُم ، وساءَ ما تَزِرونَ لِيَومِ بَعثِكُم . فَتَعسا تَعسا ! ونُكسا نُكسا ! لَقَد خابَ السَّعيُ ، وتَبَّتِ الأَيدي ، وخَسِرَتِ الصَّفقَةُ ، وبُؤتُم بِغَضَبٍ مِنَ اللّه ِ ، وضُرِبَت عَلَيكُم الذِّلَّةُ وَالمَسكَنَةُ .

أتَدرونَ وَيلَكُم أيَّ كَبِدٍ لِمُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله فَرَثتُم (9) ؟ ! وأيَّ عَهدٍ نَكَثتُم ؟ ! وأيَّ كَريمَةٍ لَهُ أبرَزتُم ؟ ! وأيَّ حُرمَةٍ لَهُ هَتَكتُم ؟ ! وأيَّ دَمٍ لَهُ سَفَكتُم ؟ ! «لَّقَدْ جِئْتُمْ شَيْ_ئا إِدًّا * تَكَادُ السَّمَ_وَ تُ يَتَفَطَّرْنَ مِنْهُ وَ تَنشَقُّ الْأَرْضُ وَ تَخِرُّ الْجِبَالُ هَدًّا» . (10)

!

لَقَد جِئتُم بِها شَوهاءَ صَلعاءَ (11) ، عَنقاءَ (12) ، سَوداءَ ، فَقماءَ (13) ، خَرقاءَ ، طِلاعَ الأَرضِ وَالسَّماءِ . أفَعَجِبتُم أن تَمطُرَ السَّماءُ دَما ، «وَ لَعَذَابُ الْأَخِرَةِ أَخْزَى وَ هُمْ لَا يُنصَرُونَ» (14) فَلا يَستَخِفَّنَّكُمُ المَهَلُ ، فَإِنَّهُ عَزَّ وجَلَّ لا يُخفِرُهُ البِدارُ ولا يُخشى عَلَيهِ فَوتُ الثّارِ ، كَلّا إنَّ رَبَّكَ لَنا ولَهُم لَبِالمِرصادِ .

ثُمَّ أنشَأَت تَقولُ عليهاالسلام :

ماذا تَقولونَ إذ قالَ النَّبِيُّ لَكُمماذا صَنَعتُم وأنتُم آخِرُ الاُمَمِ بِأَهلِ بَيتي وأولادي وتَكرِمَتيمِنهُم اُسارى ومِنهُم ضُرِّجوا بِدَمِ ماكانَ ذاكَ جَزائي إذ نَصَحتُ لَكُمأن تَخلُفوني بِسوءٍ في ذَوي رَحِمي إنِّي لَأَخشى عَلَيكُم أن يَحِلَّ بِكُممِثلُ العَذابِ الَّذي أودى عَلى إرَمِ

ثُمَّ وَلَّت عَنهُم .

قالَ حِذيَمٌ : فَرَأَيتُ النّاسَ حَيارى قَد رَدّوا أيدِيَهُم في أفواهِهِم ، فَالتَفَتُّ إلى شَيخٍ إلى جانِبي يَبكي وقَدِ اخضَلَّتِ لِحيَتُهُ بِالبُكاءِ ، ويَدُهُ مَرفوعَةٌ إلَى السَّماءِ ، وهُوَ يَقولُ : بِأَبي واُمّي كُهولُكُم خَيرُ الكُهولِ ، ونِساؤُكُم خَيرُ النِّساءِ ، وشَبابُكُم خَيرُ الشَّبابِ ، ونَسلُكُم نَسلٌ كَريمٌ ، وفَضلُكُم فَضلٌ عَظيمٌ ، ثُمَّ أنشَدَ :

كُهولُكُم خَيرُ الكُهولِ ونَسلُكُمإذا عُدَّ نَسلٌ لايَبورُ ولا يَخزى

فَقالَ عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ عليه السلام : يا عَمَّةُ ! اُسكُتي فَفِي الباقي عَنِ الماضِي اعتِبارٌ ، وأنتِ بِحَمدِ اللّه ِ عالِمَةٌ غَيرُ مُعَلَّمَةٍ ، فَهِمَةٌ غَيرُ مُفَهَّمَةٍ ، إنَّ البُكاءَ وَالحَنينَ لا يَرُدّانِ مَن قَد أبادَهُ الدَّهرُ . فَسَكَتَت ، ثُمَّ نَزَلَ عليه السلام وضَرَبَ فُسطاطَهُ ، وأنزَلَ نِساءَهُ ودَخَلَ الفُسطاطَ . (15) .

. .


1- . الجرس : الصوت الخفيّ (الصحاح : ج 3 ص 912 «جرس») .
2- . النحل : 92 .
3- . الملق : أن يعطي بلسانه ما ليس في قلبه (لسان العرب : ج 10 ص 347 «ملق») .
4- . الدّمنة : هي ما تُدمّنه الإبل والغنم بأبعارها ... فربما نَبَتَ فيها النبات الحسن النضير (النهاية : ج 2 ص 134 «دمن») .
5- . أحرياء : جمع حريّ ؛ وهو الخليق (راجع : لسان العرب : ج 14 ص 173 «حري») .
6- . ترحضوها : أي تغسلوها (راجع : النهاية : ج 2 ص 208 «رحض») .
7- . الآسي : الطبيب (الصحاح : ج 6 ص 2269) .
8- . الكلم : الجراحة (الصحاح : ج 5 ص 2023 «كلم») .
9- . الفرث : تفتيت الكبد بالغمّ والأذى (لسان العرب : ج 2 ص 176 «فرث») .
10- . مريم : 89 _ 90 .
11- . الصلعاء عند العرب كلّ خطّة مشهورة (تاج العروس : ج 11 ص 278 «صلع») .
12- . العنقاء : الداهية (العين : ص 584 «عنق») .
13- . الفقماء : المائلة الحنك ، وقيل : تقدّم الثنايا حتّى لا تقع عليها العليا (لسان العرب : ج 12 ص 457 «فقم») .
14- . فصّلت : 16 .
15- . . الاحتجاج : ج 2 ص 109 ح 170 ، المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 115 نحوه وليس فيه ذيله من «ثمّ ولّت عنهم» ، بحار الأنوار : ج 45 ص 164 .

ص: 123

ص: 124

الاحتجاج_ به نقل از حُذَيم بن شَريك اسدى _: هنگامى كه على بن الحسين ، زين العابدين عليه السلام ، زنان را از كربلا آورد ، بيمار بود . زنان كوفه ، چون آنها را ديدند ، ناليدند و گريبان دريدند و مردان همراه آنان ، گريستند . امام زين العابدين عليه السلام با صدايى ضعيف (چون بيمارى ، او را ناتوان كرده بود) ، فرمود : «اينان بر ما مى گِريند! پس چه كسى جز آنان ، ما را كشته است؟!». و زينب ، دختر على بن ابى طالب عليه السلام ، به مردم اشاره كرد كه : «ساكت شويد» . به خدا سوگند ، زن باحيايى سخنورتر از او نديده ام ، و گويى از زبان و دهان امير مؤمنان عليه السلام سخن مى گفت . به مردم اشاره كرد كه ساكت شوند . نَفَس ها در سينه حبس شدند و زنگ شتران از صدا افتادند . آن گاه ، بعد از ستايش خداى متعال و درود فرستادن بر پيامبر او ، گفت : «امّا بعد ، اى كوفيان ! اى اهل مكر و حيله و اى دغلكاران بى وفا ! هان كه اشكتان ، هرگز خشك نشود و صدا [ى ناله تان]هيچ گاه فرو خفته مباد ! مَثَل شما ، مَثَل «زنى است كه رشته تابيده [به دست خويش]را پس از محكم كردن ، از هم مى گسست . سوگندهايتان را دستاويز فريب يكديگر قرار مى دهيد» . آيا جز لاف زدن و خودپسندى و كينه توزى و دروغگويى و چاپلوسى كنيزكان و سخن چينى دشمنان ، ميان شما هست ؟ شما به گياه و سبزه اى مى مانيد كه در دل لجنزارها مى رويد يا به سانِ نقره اى هستيد كه به وسيله آن ، گور [سرد و خاموش مردگان]را مى آرايند . چه بد چيزى براى خود ، پيش فرستاده ايد كه موجب خشم خدا بر شما و عذاب هميشگى مى شود ! آيا بر برادرم گريه مى كنيد؟! آرى . به خدا گريه كنيد كه به آن ، سزاوارتريد . بايد فراوان بگِرييد و كم بخنديد ، كه به ننگ و عار آن ، مبتلا شديد و هرگز [آلودگى]آن را نمى توانيد بزُداييد . چگونه مى توانيد ننگ كشتن نگين مُهر پيامبرى و سَرور جوانان بهشتى ، پناهگاه حريم و حزبتان و قرارگاه سلامتتان و طبيب زخم هايتان و جان پناه پيشامدهايتان و بازگشتگاهِ هنگام جنگ هايتان و راه نماى دليل هايتان و نشانه روشن راهتان را بزداييد ؟! هان كه بد چيزى براى خود ، پيش فرستاديد و بد بارى براى روز قيامتتان بر دوش مى كشيد ! سرنگون و نگونسار باشيد ، كه تلاشتان ناكام و دستانتان خالى ماند و داد و ستدتان ، خسارت ديد و در خشم خدا ، خانه كرديد و مُهرِ خوارى و درماندگى بر پيشانى تان زده شده است ! واى بر شما ! آيا مى دانيد چه جگرى از محمّد صلى الله عليه و آله سوزانديد و چه عهدى شكستيد و چه بانوانى را از او [به اسارت]بر سرِ كوچه و بازار آورديد و چه حرمتى از او شكستيد و چه خونى از او ريختيد ؟ «بى گمان ، كارى ناروا كرديد . نزديك است كه آسمان ها از آن بشكافند و زمين ، دهانْ باز كند و كوه ها فرو ريزند!» . راستى كه به جنايتى سهمگين و هول انگيز ، دست يازيديد و به كارى شرم آور و ناروا دست زديد ! آيا از باريدن خون از آسمان ، در شگفتيد ؟ «عذاب آخرت كه رسوا كننده تر است و آنان ، يارى نمى شوند» . مهلت خدا ، سبُك سرتان نكند ، كه خدا ، عجله اى ندارد و بيمناكِ از دست دادنِ فرصت انتقام نيست . هرگز ! خدايت براى ما و آنان ، در كمين است» . سپس اين اشعار را خواند : «آن گاه كه پيامبر صلى الله عليه و آله از شما بپرسد ، چه مى گوييد؟بگويد : شما _ اى آخرين امّت _ چه كرديد با خاندان و فرزندان و نور چشمان منكه برخى اسير گشتند و برخى در خون تپيدند؟ اين ، سزاى من نبود ، در حالى كه من خيرخواه شما بودمكه پس از من با خويشانم ، اين گونه بد كنيد . من بيم آن دارم كه بر شما در آيدهمان عذابى كه كاخ اِرَم [و قوم عاد] را زير و رو كرد» . آن گاه ، از آنان رو گرداند . مردم را حيران و انگشت به دهان ديدم و توجّهم به پيرمردى در كنارم جلب شد كه مى گريست و مَحاسنش از اشك چشمش ، خيس شده و دستانش به آسمان ، بلند بود و چنين مى گفت : پدر و مادرم فدايتان باد ! پيرانتان ، بهترينْ پيران ، و زنانتان ، بهترينْ زنان ، و جوانانتان بهترينْ جوانان اند و نسلتان ، نسلى بزرگ و فضيلتتان ، سترگ است . سپس اين شعر را خواند : پيران شما ، بهترين پيران اند و نسل شماچون نسل ها برشمرده شوند ، نه تباه اند و نه رسوا . زين العابدين عليه السلام فرمود : «اى عمّه ! دم مزن كه گذشته ، چراغ راه آينده است و تو به حمد الهى ، عالِمى خدايى هستى و از دانش ديگران نياموخته اى ، و فهميده اى ، بى آن كه لازم باشد ديگران به تو بفهمانند . گريه و ناله ، آنچه را روزگار برده ، باز نمى گردانند» . زينب عليهاالسلام ، خاموش شد و زين العابدين عليه السلام فرود آمد و خيمه اش را زد و زنان را فرود آورد و وارد خيمه شد .

. .

ص: 125

. .

ص: 126

. .

ص: 127

بلاغات النساء عن جعفر بن محمد [الصادق] عن آبائه عليهم السلام :لَمّا اُدخِلَ بِالنِّسوَةِ مِن كَربَلاءَ إلَى الكوفَةِ ، كانَ عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ عليه السلام ضَئيلاً قَد نَهَكَتهُ العِلَّةُ ، ورَأَيتُ نِساءَ أهلِ الكوفَةِ مُشَقَّقاتِ الجُيوبِ عَلَى الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام ، فَرَفَعَ عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام رَأسَهُ فَقالَ : ألا إنَّ هؤُلاءِ يَبكينَ ، فَمَن قَتَلَنا ؟ ورَأَيتُ اُمَّ كُلثومٍ عليهاالسلام ولَم أرَ خَفِرَةً وَاللّه ِ أنطَقَ مِنها ، كَأَنَّما تَنطِقُ وتُفرِغُ عَلى لِسانِ أميرِ المُؤمِنينَ عليه السلام ، وقَد أومَأَت إلَى النّاسِ أنِ اسكُتوا . فَلَمّا سَكَنَتِ الأَنفاسُ ، وهَدَأَتِ الأَجراسُ ، قالَت : أبدَأُ بِحَمدِ اللّه ِ وَالصَّلاةِ وَالسَّلامِ عَلى نَبِيِّهِ ، أمّا بَعدُ يا أهلَ الكوفَةِ ، يا أهلَ الخَترِ (1) وَالخَذلِ ، ألا فَلا رَقَأَتِ العَبرَةُ ، ولا هَدَأَتِ الرَّنَّةُ ، إنَّما مثَلُكُم كَمَثَلِ «الَّتي نَقَضَتْ غَزْلَهَا مِن بَعْدِ قُوَّةٍ أَنكَ_ثًا تَتَّخِذُونَ أَيْمَ_نَكُمْ دَخَلَا بَيْنَكُمْ» . 2 ألا وهَل فيكُم إلَا الصَّلَفُ وَالشَّنَفُ ، ومَلَقُ الإِماءِ ، وغَمَزُ الأَعداءِ ؟ وهَل أنتُم إلّا كَمَرعى عَلى دِمنَةٍ ، وكَفِضَّةٍ عَلى مَلحودَةٍ ، ألا ساءَ ما قَدَّمَت أنفُسُكُم أن سَخِطَ اللّه ُ عَلَيكُم ، وفِي العَذابِ أنتُم خالِدونَ . أتَبكونَ ؟ إي وَاللّه ِ فَابكوا ! وإنَّكُم وَاللّه ِ أحرِياءُ بِالبُكاءِ ، فَابكوا كَثيرا وَاضحَكوا قَليلاً ، فَلَقَد فُزتُم بِعارِها وشَنارِها ، ولَن تَرحُضوها بِغَسلٍ بَعدَها أبَدا ، وأنّى تَرحُضونَ قَتلَ سَليلِ خاتَمِ النُّبُوَّةِ ومَعدِنِ الرِّسالَةِ ، وسَيِّدِ شُبّانِ أهلِ الجَنَّةِ ، ومَنارِ مَحَجَّتِكُم ، ومَدَرَةِ حُجَّتِكُم ، ومَفرَخِ نازِلَتِكُم ، فَتَعسا ونُكسا ، لَقَد خابَ السَّعيُ وخَسِرَتِ الصَّفقَةُ ، وبُؤتُم بِغَضَبٍ مِنَ اللّه ِ ، وضُرِبَت عَلَيكُمُ الذِّلَّةُ وَالمَسكَنَةُ «لَّقَدْ جِئْتُمْ شَيْ_ئا إِدًّا * تَكَادُ السَّمَ_وَ تُ يَتَفَطَّرْنَ مِنْهُ وَ تَنشَقُّ الْأَرْضُ وَ تَخِرُّ الْجِبَالُ هَدًّا » . (2) أتَدرونَ أيَّ كَبِدٍ لِرَسولِ اللّه ِ فَرَيتُم ؟ وأيَّ كَريمَةٍ لَهُ أبرَزتُم ؟ وأيَّ دَمٍ لَهُ سَفَكتُم ؟ لَقَد جِئتُم بِها شَوهاءَ خَرقاءَ ، شَرُّها طِلاعُ الأَرضِ وَالسَّماءِ ، أفَعَجِبتُم أن قَطَرَتِ السَّماءُ دَما ؟ ولَعَذابُ الآخِرَةِ أخزى وهُم لا يُنظَرونَ ، فَلا يَستَخِفَّنَّكُمُ المَهَلُ فَإِنَّهُ لا تَحفِزُهُ المُبادَرَةُ ، ولا يُخافُ عَلَيهِ فَوتُ الثَّأرِ ، كَلّا إنَّ رَبَّكَ لَنا ولَهُم لَبِالمِرصادِ . ثُمَّ وَلَّت عَنهُم . قالَ : فَرَأَيتُ النّاسَ حَيارى وقَد رَدّوا أيدِيَهُم إلى أفواهِهِم ، ورَأَيتُ شَيخا كَبيرا مِن بَني جُعفِيٍّ ، وقَدِ اخضَلَّت لِحَيتُهُ مِن دُموعِ عَينَيهِ ، وهُوَ يَقولُ : كُهولُهُم خَيرُ الكُهولِ ونَسلُهُمإذا عُدَّ نَسلٌ لا يَبورُ ولا يَخزى (3)

.


1- . . الخَتْرُ : الغَدْرُ (الصحاح : ج 2 ص 642 «ختر») .
2- . مريم : 89 _ 90 .
3- . بلاغات النساء : ص 37 عن يحيى بن الحجّاج .

ص: 128

بلاغات النساء_ از امام صادق ، از پدرانش عليهم السلام _: هنگامى كه زنان را از كربلا آوردند و وارد كوفه كردند ، زين العابدين عليه السلام از بيمارى ، ناتوان شده بود . زنان كوفيان را ديدم كه بر حسين بن على عليه السلام گريبان چاك كردند . آن گاه [بود كه] زين العابدين عليه السلام سرش را بلند كرد و فرمود : «هان ! اين زنان مى گِريند ؟ پس ما را چه كسى كشته است ؟» . همچنين اُمّ كلثوم را ديدم _ و زن باحيايى سخنورتر از او نديده ام _ ، و گويى از زبان و دهان امير مؤمنان عليه السلام سخن مى گفت . به مردم اشاره كرد كه : «ساكت شويد» . هنگامى كه نَفَس ها آرام گرفتند و زنگ شتران از صدا افتادند ، گفت : «با ستايش خدا و درود و سلام بر پيامبرش ، سخنم را مى آغازم . امّا بعد ، (1) اى مردم كوفه! اى مردم مكّار فريبكار ( / مردم خوار و بى مقدار) ! بگرييد كه هميشه ديده هاتان گريان و سينه هاتان بريان باد! زنى رشته باف را مى مانيد «كه آنچه را استوار بافته است ، از هم مى گُسلد (پنبه مى كند) . پيمان هاى شما دروغ است و چراغ ايمانتان ، بى فروغ» . مردمى هستيد لافزن و بلندپرواز! خودنما و حيلت ساز! دوست كُش و دشمن نواز! چون سبزه پارگين ، درون سو ، گَنده و برون سو ، سبز و رنگينيد ! نابه كاريد و چون سنگ گور ، نقره آگين ! چه زشتْ كارى كرديد! خشم خدا را خريديد و در آتش دوزخ جاويد ، خزيديد . مى گرييد؟! بگرييد ، كه سزاوار گريستنيد ، نه در خور شادمان زيستن . داغ ننگى بر خود نهاديد كه روزگاران بر آيد و آن ننگ نزدايد! اين ننگ را چگونه مى شوييد؟ و پاسخ كشتن فرزند پيغمبر را چه مى گوييد؟ سيّد جوانان بهشت و چراغ راه شما مردم زشت كه در سختى ، يارتان بود و در بلاها غمخوارتان . نيست و نابود شويد ، اى مردم غدّار ! هر آينه ، باد در دست داريد و در معامله اى كه كرديد ، زيانكاريد و نيز به خشم خدا ، گرفتار . خوارى و مذلّت بر شما باد ! «كارى سخت زشت كرديد كه بيم مى رود آسمان ها شكافته شوند و زمين ، دهانْ باز كند و كوه ها از هم فرو پاشند» . مى دانيد چگونه جگر پيامبر خدا را خستيد و حرمت او را شكستيد و چه خونى ريختيد و چه خاكى بر سر بيختيد؟! زشت و نابخردانه ، كارى كرديد كه زمين و آسمان از شرّ آن ، لبريز است ، و شگفت مداريد كه چشم فلك ، خونريز است . همانا عذاب آخرت ، سخت تر است و زيانكاران را نه يار و نه ياور است . اين مهلت ، شما را فريفته نگرداند ، كه خدا ، گناهكاران را زودا زود به كيفر نمى رساند و سرانجام ، خون مظلوم را مى ستاند ؛ امّا مراقب ما و شماست و گناهكار را به دوزخ مى كشاند» . سپس روى خود را از آنان برگرداند و همه را انگشت به دهان ، در حيرت نشاند . مردى پير از بنى جُعفى كه ريش خود را از گريه ، تر ساخته بود ، گفت : پسران آنان ، بهترين پسران اندو دودمان ايشان ، سربلندترين دودمان است .

.


1- . ترجمه خطبه را از اين جا تا آخر حديث ، از ترجمه استاد سيّد جعفر شهيدى در كتاب زندگانى فاطمه زهرا عليهاالسلام(ص 251) با اندكى ويرايش ، آورده ايم .

ص: 129

. .

ص: 130

. .

ص: 131

6 / 5خُطبَةُ فاطِمَةَ الصُّغرى في أهلِ الكوفَةِالملهوف عن زيد بن موسى :(1) حَدَّثَني أبي عَن جَدِّي [الصّادِقِ] عليه السلام : خَطَبَت فاطِمَةُ الصُّغرى بَعدَ أن وَرَدَت مِن كَربَلاءَ ، فَقالَت : الحَمدُ للّه ِِ عَدَدَ الرَّملِ وَالحَصى ، وزِنَةَ العَرشِ إلَى الثَّرى ، أحمَدُهُ واُؤمِنُ بِهِ وأتَوَكَّلُ عَلَيهِ ، وأشهَدُ أن لا إلهَ إلَا اللّه ُ وَحدَهُ لا شَريكَ لَهُ ، وأنَّ مُحَمَّدا صلى الله عليه و آله عَبدُهُ ورَسولُهُ ، وأنَّ ذُرِّيَّتَهُ ذُبِحوا بِشَطِّ الفُراتِ بِغَيرِ ذَحلٍ (2) ولا تِراتٍ . (3) اللّهُمَّ إنّي أعوذُ بِكَ أن أفتَرِيَ عَلَيكَ الكَذِبَ ، وأن أقولَ عَلَيكَ خِلافَ ما أنزَلتَ مِن أخذِ العُهودِ لِوَصِيَّةِ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ عليه السلام ، المَسلوبِ حَقُّهُ ، المَقتولِ بِغَيرِ ذَنبٍ _ كَما قُتِلَ وَلَدُهُ بِالأَمسِ _ في بَيتٍ مِن بُيوتِ اللّه ِ ، فيهِ مَعشَرٌ مُسلِمَةٌ بِأَلسِنَتِهِم . تَعسا لِرُؤوسِهِم ، ما دَفَعَت عَنهُ ضَيما (4) في حَياتِهِ ولا عِندَ مَماتِهِ ، حَتّى قَبَضتَهُ إلَيكَ مَحمودَ النَّقيبَةِ (5) ، طَيِّبَ العَريكَةِ (6) ، مَعروفَ المَناقِبِ ، مَشهورَ المَذاهِبِ ، لَم تَأخُذهُ اللّهُمَّ فيكَ لَومَةُ لائِمٍ ولا عَذلُ عَاذِلٍ . هَدَيتَهُ يا رَبِّ لِلإِسلامِ صَغيرا ، وحَمِدتَ مَناقِبَهُ كَبيرا ، ولَم يَزَل ناصِحا لَكَ ولِرَسولِكَ صَلَواتُكَ عَلَيهِ وآلِهِ حَتّى قَبَضتَهُ إلَيكَ ، زاهِدا فِي الدُّنيا ، غَيرَ حَريصٍ عَلَيها ، راغِبا فِي الآخِرَةِ ، مُجاهِدا لَكَ في سَبيلِكَ ، رَضيتَهُ فَاختَرتَهُ وهَدَيتَهُ إلى صِراطٍ مُستَقيمٍ . أمّا بَعدُ ، يا أهلَ الكوفَةِ ! يا أهلَ المَكرِ وَالغَدرِ وَالخُيَلاءِ (7) ! فَإِنّا أهلُ بَيتٍ ابتَلانَا اللّه ُ بِكُم وَابتَلاكُم بِنا ، فَجَعَلَ بَلاءَنا حَسَنا ، وجَعَلَ عِلمَهُ عِندَنا وفَهمَهُ لَدَينا ، فَنَحنُ عَيبَةُ (8) عِلمِهِ ، ووِعاءُ فَهمِهِ وحِكمَتِهِ ، وحُجَّتُهُ عَلى أهلِ الأَرضِ في بِلادِهِ لِعِبادِهِ ، أكرَمَنَا اللّه ُ بِكَرامَتِهِ ، وفَضَّلَنا بِنَبِيِّهِ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله عَلى كَثيرٍ مِمَّن خَلَقَ تَفضيلاً بَيِّنا . فَكَذَّبتُمونا وكَفَّرتُمونا ، ورَأَيتُم قِتالَنا حَلالاً وأموالَنا نَهبا ! كَأَنَّنا أولادُ تُركٍ أو كابُلٍ (9) ، كَما قَتَلتُم جَدَّنا بِالأَمسِ ، وسُيوفُكُم تَقَطَّرُ مِن دِمائِنا أهلَ البَيتِ ، لِحِقدٍ مُتَقَدِّمٍ ، قَرَّت لِذلِكَ عُيونُكُم ، وفَرِحَت قُلوبُكُم ، افتِراءً عَلَى اللّه ِ ومَكرا مَكَرتُم ، «وَاللَّهُ خَيْرُ الْمَ_كِرِينَ» . (10) فَلا تَدعُوَنَّكُم أنفُسُكُم إلَى الجَذَلِ (11) بِما أصَبتُم مِن دِمائِنا ، ونالَت أيديكُم مِن أموالِنا ، فَإِنَّ ما أصابَنا مِنَ المَصائِبِ الجَليلَةِ وَالرَّزايَا العَظيمَةِ «فِى كِتَ_بٍ مِّن قَبْلِ أَن نَّبْرَأَهَا إِنَّ ذَ لِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيرٌ * لِّكَيْلَا تَأْسَوْاْ عَلَى مَا فَاتَكُمْ وَلَا تَفْرَحُواْ بِمَا ءَاتَاكُمْ وَ اللَّهُ لَا يُحِبُّ كُلَّ مُخْتَالٍ فَخُورٍ» . (12) تَبّا لَكُم ، فَانتَظِرُوا اللَّعنَةَ وَالعَذابَ ، فَكَأَن قَد حَلَّ بِكُم ، وتَواتَرَت مِنَ السَّماءِ نَقِماتٌ ، فَيُسحِتُكُم بِعَذابٍ ويُذيقُ بَعضَكُم بَأسَ بَعضٍ ، ثُمَّ تُخَلَّدونَ فِي العَذابِ الأَليمِ يَومَ القِيامَةِ بِما ظَلَمتُمونا ، «أَلَا لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الظَّ__لِمِينَ» (13) . وَيلَكُم ، أتَدرونَ أيَّةَ يَدٍ طاعَنَتنا مِنكُم ؟ ! وأيَّةَ نَفسٍ نَزَعَت إلى قِتالنا ؟ ! أم بِأَيَّةِ رِجلٍ مَشَيتُم إلَينا تَبغونَ مُحارَبَتَنا ؟ ! قَسَت وَاللّه ِ قُلوبُكُم ، وغَلُظَت أكبادُكُم ، وطُبِعَ عَلى أفئِدَتِكُم ، وخُتِمَ عَلى أسماعِكُم وأبصارِكُم ، وسَوَّلَ لَكُمُ الشَّيطانُ وأملى لَكُم ، وجَعَلَ عَلى بَصَرِكُم غِشاوَةً فَأَنتُم لا تَهتَدونَ . فَتَبّا لَكُم يا أهلَ الكوفَةِ ، أيُّ تِراتٍ لِرَسولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله قِبَلَكُم ، وذُحولٍ لَهُ لَدَيكُم ، بِما عَنِدتُم بِأَخيهِ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ عليه السلام جَدّي ، وبَنيهِ وعِترَةِ النَّبِيِّ الأَخيارِ صَلَواتُ اللّه ِ وسَلامُهُ عَلَيهِم ، وَافتَخَرَ بِذلِكَ مُفتَخِرُكُم فَقالَ : نَحنُ قَتَلنا عَلِيّا وبَني عَلِيّبِسُيوفٍ هِندِيَّةِ ورِماحِ وسَبَينا نِساءَهُم سَبيَ تُركٍونَطَحناهُم فَأَيَّ نِطاحِ بِفيكَ أيُّهَا القائِلُ الكَثكَثُ (14) وَالأَثلَبُ ، افتَخَرتَ بِقَتلِ قَومٍ زَكّاهُمُ اللّه ُ وأذهَبَ عَنهُمُ الرِّجسَ وطَهَّرَهُم تَطهيرا ! فَاكظِم وأقعِ كَما أقعى (15) أبوكَ ، فَإِنَّما لِكُلِّ امرِئٍ مَا اكتَسَبَ وما قَدَّمَت يَداهُ . أحَسَدتُمونا _ وَيلاً لَكُم _ عَلى ما فَضَّلَنَا اللّه ُ ؟ فَما ذَنبُنا أن جاشَ دَهرا بُحورُناوبَحرُكَ ساجٍ (16) لا يُواري الدَّعامِصا (17) «ذَ لِكَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَن يَشَاءُ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ » (18) ، «وَ مَن لَّمْ يَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُورًا فَمَا لَهُ مِن نُّورٍ » . (19) قالَ : وَارتَفَعَتِ الأَصواتُ بِالبُكاءِ ، وقالوا : حَسبُكِ يابنَةَ الطَّيِّبينَ ، فَقَد أحرَقتِ قُلوبَنا ، وأنضَجتِ نُحورَنا ، وأضرَمتِ أجوافَنا . فَسَكَتَت . (20)

.


1- . زيد بن موسى بن جعفر بن محمّد بن عليّ بن الحسين عليهم السلام العلوي الطالبي ، يلقّب بزيد النار ، ثائر ، خرج في العراق مع أبي السرايا ، توفّي حوالي سنة 250 ه (راجع : الأعلام للزركلي : ج 3 ص 61) .
2- . الذَّحْل : الثأر ، وقيل : طلب مكافأة بجناية جُنيت عليك أو عداوة اُتيت إليك ، يقال : طلب بذَحلِهِ ؛ أي بثأره (لسان العرب : ج 11 ص 256 «ذحل») .
3- . الوَِتر وَالتِّرَة : الظلم في الذَّحل ، وقيل : هو الذَّحل عامّة . وكلّ من أدركته بمكروه فقد وتَرتَه (لسان العرب : ج 5 ص 274 «وتر») .
4- . ضامَهُ حَقَّهُ ضَيما : نَقَصهُ إيّاه (لسان العرب : ج12 ص352 «ضيم») .
5- . النَّقِيْبَةُ : النّفْسُ ، وقيل : الطبيعة والخليقة (النهاية : ج 5 ص 102 «نقب») .
6- . العَرِيْكَةُ : الطبيعة (الصحاح : ج 4 ص 1599 «عرك») .
7- . الخيلاء _ بالضمّ والكسر _ : الكبر والعجب (لسان العرب : ج 11 ص 228 «خول») .
8- . . العيبة : الوعاء (راجع : لسان العرب : ج 1 ص 634 «عيب») .
9- . لم يكن التُّرك والأفاغنة عندئذٍ من المسلمين ، بل كانوا أعداءَ الحكومة الإسلامية .
10- . آل عمران : 54 .
11- . الجذل _ بالتحريك _ : الفرح (الصحاح : ج 4 ص 654 «جذل») .
12- . الحديد: 22 - 23 .
13- . هود : 18 .
14- . الكَثْكَثُ والكِثْكِثُ : فُتات الحجارة والتراب ، مثل الأثْلَبُ والإثْلِبُ (الصحاح : ج 1 ص 290 «كثث») .
15- . أقْعى : ألْصَقَ إلْيَتَيْهِ بالأرض ، ونصب ساقيه ، ووضع يديه على الأرض (المصباح المنير : ص 510 «قعى») .
16- . سَاجٍ : أي ساكن (النهاية : ج 2 ص 345 «سجا») .
17- . الدَّعاميصُ : جمع دعموص ؛ وهي دويبّة تكون في مستنقع الماء (النهاية : ج 2 ص 120 «دعمص») .
18- . الحديد : 21 .
19- . النور : 40 .
20- . الملهوف : ص 194 ، الاحتجاج : ج 2 ص 104 ح 169 عن زيد بن موسى بن جعفر عن أبيه عن آبائه عليهم السلام ، مثير الأحزان : ص 87 نحوه من دون إسنادٍ إلى أحدٍ من أهل البيت عليهم السلام ، بحار الأنوار : ج 45 ص 110 .

ص: 132

6 / 5سخنرانى فاطمه صُغرا در ميان كوفيان

الملهوف_ به نقل از زيد بن موسى (1) _: پدرم ، از جدّم امام صادق عليه السلام برايم نقل كرد كه : فاطمه صُغرا ، پس از آن كه از كربلا آمد ، گفت : «ستايش ، خدا را به عدد ريگ و سنگ ريزه و وزن عرش تا فرش . او را مى ستايم و به او ايمان دارم و بر او تكيه مى كنم ، و گواهى مى دهم كه خدايى جز خداى يگانه بدون شريك نيست ، و محمّد ، بنده و فرستاده اوست و فرزندانش را در [كنار] رود فرات ، بى هيچ تقصير و گناهى سر بريدند . خدايا ! به تو پناه مى آورم از اين كه به تو دروغ ببندم و خلاف آنچه در گرفتن پيمان براى جانشينى على بن ابى طالب عليه السلام نازل كرده اى ، سخنى به تو نسبت دهم ؛ همو كه حقّش را ربودند و او را بى هيچ گناهى ، در مسجد و خانه اى از خانه هاى خدا كشتند _ همان گونه كه فرزندش را ديروز به شهادت رساندند _ ، با آن كه در آن جا مسلمانِ زبانى ، فراوان بود . سرنگون باد سرانشان كه در زندگى و مرگ او ، از حقّ [ربوده شده] او دفاع نكردند ، تا آن كه او را با خُلقى ستوده و سرشتى پاكيزه و فضيلت هايى معروف و مسلكى مشهور به سوى خود بردى . خدايا ! هيچ ملامت و سرزنشى ، او را از راهش باز نگرفت . پروردگارا! او را در كودكى به اسلام ، راه نمودى و در بزرگى ، فضيلت هايش را ستودى و او همواره براى تو و پيامبرت _ كه درودهايت بر او و خاندانش باد _ خالص و خيرخواه بود ، تا آن كه او را به سوى خودت بردى . به دنيا ، بى رغبت بود و به آن ، حريص نبود . به آخرت ، راغب و در راه تو مجاهد بود . به او خشنود بودى و او را برگزيدى و به راه راست ، ره نمودى . امّا بعد ، اى كوفيان ! اى مكّاران خيانتكار متكبّر ! ما خاندانى هستيم كه خدا ، ما را وسيله آزمايش شما ، و شما را مايه آزمون ما قرار داد و امتحان ما را نيكو ساخت و علمش را نزد ما نهاد و فهمش را به ما داد . ما گنجينه دانش او ، و ظرف فهم و حكمت اوييم ، و نيز حجّت خدا بر زمينيان در سرزمين هاى بندگانش . خداوند ، ما را به كرامت او ، بزرگ داشت و ما را با پيامبرش محمّد صلى الله عليه و آله بر بسيارى از مخلوقاتش ، آشكارا برترى بخشيد . امّا شما ، ما را تكذيب و تكفير كرديد و جنگ با ما را روا داشتيد و اموالمان را به تاراج برديد . گويى ما فرزندان تُرك و افغانيم ، (2) همان گونه كه ديروز ، جدّمان را كشتيد . به سبب كينه اى كهن ، از شمشيرهايتان ، خون ما اهل بيت مى چكد و چشم هايتان ، به آن روشن مى شود و دل هايتان ، از افترايى بر بسته به خدا و مكرى كه مى كنيد ، شاد مى گردد ؛ امّا «خدا ، بهترينِ مكركنندگان است» . امّا خون هايى كه از ما ريخته ايد و اموالى كه از ما به دست آورده ايد ، شما را به شادمانى نكشانَد ؛ چرا كه هر مصيبت سخت و پيشامد بزرگى كه به ما رسيده ، [مصداق اين آيه است :] «در كتابى (لوح محفوظ) پيش از آن كه آن (مصيبت) را خلق كنيم ، ثبت است . همانا اين [كار] بر خدا آسان است ، تا بر آنچه از دست شما رفت ، تأسّف نخوريد و بر آنچه به شما داده شد ، شادمانى [بى جا ]نكنيد ، و خداوند ، هيچ متكبّر فخرفروشى را دوست ندارد» . مرگتان باد ! منتظر لعنت و عذاب خدا باشيد كه بر شما فرود آمده و نكبت هاى آسمانى ، پى در پى بر شما نازل شده است . عذاب خدا ، شما را به آتش مى كشد و شما را به جان هم مى اندازد و سپس ، روز قيامت در عذاب دردناكى كه خود با ستم هايتان ساخته ايد ، براى هميشه خواهيد ماند . «هان ! لعنت خدا بر ستمكاران !» . واى برشما ! آيا مى دانيد كدامين دستتان به ما زخم زد؟! و كدامين فرد به ستيز با ما برخاست؟! يا با كدام پا به جنگ ما آمديد؟! به خدا سوگند ، سنگ دل گشته ايد ، جگرتان خشن شده ، دل هايتان مُهر خورده و گوش ها و چشم هايتان بسته شده است . شيطان ، فرصت را برايتان آراست و پرده اى بر ديده تان نهاد كه ديگر هدايت نخواهيد شد . مرگتان باد ، اى كوفيان ! پيامبر خدا صلى الله عليه و آله چه كسى را از شما كشته بود؟ و چه خونى را از شما به گردن داشت؟ به چه خاطر با برادرش و جدّم على بن ابى طالب و پسرانش و خاندان برگزيده پيامبر _ كه درودهاى خدا و سلام او بر آنان باد _ عناد ورزيديد؟! و شاعرتان به آن ، مباهات كرد و چنين سرود : ما على و فرزندان على را كشتيمبا شمشيرهاى هندى و نيزه ها و ما زنانشان را به سانِ زنان تُرك ، اسير كرديمو آنان را [نمى دانى] چگونه به خاك و خون كشيديم! دهانت پُر از خاك و سنگ باد ! به كشتن كسانى افتخار كردى كه خداوند ، پاكشان داشته و آلودگى را از آنها رانده و پاك و پاكيزه شان كرده است! هيچ مگوى و پس بنشين ، همان گونه كه پدرت نشست ؛ چرا كه هر كس چيزى دارد كه خود به دست آورده و پيش فرستاده است . واى بر شما ! به خاطر برترى خدادادى ما ، بر ما حسد ورزيديد ؟ گناه ما چيست كه هميشه روزگار ، درياى ما جولان داردو درياى تو ، بى موج است و ناتوان از در بر گرفتن يك كِرم؟! «آن ، فزونى خداست كه به هر كه بخواهد ، مى دهد و خداوند ، داراى بخشش بزرگ است» «و هر كه خدا ، برايش نورى قرار ندهد ، نورى نخواهد داشت» » . صداها به گريه بلند شد و گفتند : كافى است . ديگر مگو _ اى دختر پاكان _ كه دل هايمان را آتش زدى و درونمان را شعله ور كردى . در اين هنگام ، فاطمه صغرا ، ساكت شد .

.


1- . زيد بن موسى بن جعفر بن محمّد بن على بن الحسين عليهم السلام ، علوىِ طالبى و ملقّب به «زيد النّار (زيد آتش)» ، انقلابى اى بود كه همراه با ابو السّرايا در عراق ، قيام كرد و در حدود سال 250 هجرى از دنيا رفت .
2- . تركان و افغانان ، در آن روزگار ، هنوز مسلمان نشده بودند و با حكومت اسلامى در ستيز بودند.

ص: 133

. .

ص: 134

. .

ص: 135

. .

ص: 136

. .

ص: 137

. .

ص: 138

. .

ص: 139

6 / 6خُطبَةُ اُمِّ كُلثومٍ في أهلِ الكوفَةِ (1)الملهوف عن زيد بن موسى :حَدَّثَني أبي عَن جَدِّي [الصّادِقِ] عليهماالسلام : خَطَبَت اُمُّ كُلثومٍ ابنَةُ عَلِيٍّ عليه السلام في ذلِكَ اليَومِ مِن وَراءِ كِلَّتِها ، رافِعَةً صَوتَها بِالبُكاءِ ، فَقالَت : يا أهلَ الكوفَةِ ، سوءا لَكُم ، ما لَكُم خَذَلتُم حُسَينا وقَتَلتُموهُ ، وَانتَهَبتُم أموالَهُ ووَرِثتُموهُ ، وسَبَيتُم نِساءَهُ ونَكَبتُموهُ ؟ ! فَتَبّا لَكُم وسُحقا . وَيلَكُم ، أتَدرونَ أيُّ دَواهٍ دَهَتكُم ؟ وأيَّ وِزرٍ عَلى ظُهورِكُم حَمَلتُم ؟ وأيَّ دِماءٍ سَفَكتُموها ؟ وأيَّ كَريمَةٍ اهتَضَمتُموها (2) ؟ وأيَّ صِبيَةٍ سَلَبتُموها ؟ وأيَّ أموالٍ نَهبَتُموها ؟ قَتَلتُم خَيرَ رِجالاتٍ بَعدَ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله ، ونُزِعَتِ الرَّحمَةُ مِن قُلوبِكُم ، ألا إنَّ حِزبَ اللّه ِ هُمُ الغالِبونَ ، وحِزبَ الشَّيطانِ هُمُ الخاسِرونَ . ثُمَّ قالَت : قَتَلتُم أخي صَبرا فَوَيلٌ لِاُمِّكُمُسَتُجزَونَ نارا حَرُّها يَتَوَقَّدُ سَفَكتُم دِماءً حَرَّمَ اللّه ُ سَفكَهاوحَرَّمَهَا القُرآنُ ثُمَّ مُحَمَّدُ ألا فَابشِروا بِالنّارِ إنَّكُم غَدالَفي قَعرِ نارٍ حَرُّها يَتَصَعَّدُ وإنّي لَأَبكي في حَياتي عَلى أخيعَلى خَيرِ مَن بَعدَ النَّبِيِّ سَيولَدُ بِدَمعٍ غَزيرٍ مُستَهَلٍّ مُكَفكَفٍعَلَى الخَدِّ مِنّي دائِبٌ لَيسَ يُحمَدُ (3) قالَ الرّاوي : فَضَجَّ النّاسُ بِالبُكاءِ وَالنَّحيبِ وَالنَّوحِ ، ونَشَرَ النِّساءُ شُعورَهُنَّ ، وحَثَينَ التُّرابَ عَلى رُؤوسِهِنَّ ، وخَمَشنَ (4) وُجوهَهُنَّ ، ولَطَمنَ خُدودَهُنَّ ، ودَعَونَ بِالوَيلِ وَالثُّبورِ ، وبَكَى الرِّجالُ ونَتَفوا لِحاهُم ، فَلَم يُرَ باكِيَةٌ وباكٍ أكثَرَ مِن ذلِكَ اليَومِ . (5)

.


1- . ثمّة غموض يكتنف شخصية أم كلثوم التي كانت في كربلاء ، وهل أنّها هي نفس السيّدة زينب ، أو أنّها بنت اُخرى للإمام عليّ وفاطمة عليهماالسلام ، أو أنّها من بناته من غير فاطمة عليهاالسلام، آراء اختُلف فيها .
2- . هضَمَهُ : دفَعَهُ عن موضعه ، وقيل : كسَرَهُ ، وهَضَمَهُ حقّه : نقصه (المصباح المنير : ص 638 «هضمه») .
3- . في بحار الأنوار : «ذائبا ليس يجمد» بدل «دائب ليس يحمد» .
4- . في المصدر : «وخمش» ، والتصويب من بحار الأنوار .
5- . . الملهوف : ص 198 ، مثير الأحزان : ص 88 نحوه من دون إسنادٍ إلى أحدٍ من أهل البيت عليهم السلام ، بحار الأنوار : ج 45 ص 112 .

ص: 140

6 / 6سخنرانى امّ كلثوم در ميان كوفيان

(1)الملهوف_ به نقل از زيد بن موسى _: پدرم ، از جدّم امام صادق عليه السلام برايم نقل كرد كه فرمود : «امّ كلثوم ، دختر على عليه السلام ، در آن روز ، از پشت پوشش خود و در حالى كه صداى خود را به گريه بلند كرده بود ، به سخنرانى پرداخت و گفت : اى كوفيان ! بدا به حالتان ! چرا حسين را وا نهاديد و او را كشتيد و دارايى هايش را به تاراج برديد و براى خود برداشتيد و زنانش را اسير كرديد و به خاك سياه نشانديد؟! مرگ و هلاكت بر شما باد ! واى بر شما ! آيا مى دانيد چه بلاى بزرگى بر سرتان آمده است؟ و بار چه گناهى را بر پشت خود نهاده ايد ؟ و چه خون هايى را ريختيد؟! و كدامين حرمت را شكستيد؟! و جامه كدامين دخترك را ربوديد؟! و چه اموالى را به تاراج برديد؟! بهترين مردانِ پس از پيامبر صلى الله عليه و آله را كشتيد و مِهر از دل هايتان ، رَخت بر كشيد . هان كه حزب خدا چيره اند و حزب شيطان ، زيانكارند!» . سپس گفت : برادرم را محاصره كرديد و او را كشتيد . واى بر مادرتان!به زودى ، آتشى سزايتان خواهد بود كه شعله اش زبانه مى كشد . خون هايى را ريختيد كه خداوند ، ريختن آنها را حرام كرده بودو قرآن و محمّد صلى الله عليه و آله نيز ريختن آنها را روا نشمرده بودند . هان ! آتش ، مژده تان باد كه شما ، فردادر قهر آتشى خواهيد بود كه شعله اش زبانه مى كشد! و من در زندگى ام ، بر برادرم خواهم گريستبر بهترين مولودى كه پس از پيامبر صلى الله عليه و آله متولّد شده است . با اشكى فراوان و جوشان و ريزانكه بر گونه هايم هميشه جارى است و خشك نمى شود . مردم ، صدا به گريه و ناله و زارى بلند كردند و زنان ، موهاى خود را پريشان نمودند و خاك بر سرشان ريختند و ناخن به چهره كشيدند و گونه هاى خود را خراشيدند و ناله و فرياد كردند . مردان نيز گريستند و ريش خود را كَنْدند و هيچ روزى ، مرد و زن گريانى بيشتر از آن روز ديده نشد .

.


1- . در باره اين كه اُمّ كلثومِ حاضر در واقعه كربلا ، همان زينب عليهاالسلام است يا فرزند ديگر امام على عليه السلام و فاطمه عليهاالسلام يا آن كه فرزند امام از جز فاطمه زهرا عليهاالسلام است ، ابهامات و اختلاف نظرهايى وجود دارد . در اين باره ، ر . ك : ص 211 ( سخنى در باره اسيران و بازماندگان واقعه كربلا / اُمّ كلثوم ، دختر امير مؤمنان عليه السلام ) .

ص: 141

6 / 7خُطبَةُ الإِمامِ عَلِيِّ بنِ الحُسَينِ عليهما السلام في أهلِ الكوفَةِ4223.صحيح البخارى ( _ به نقل از مطرف بن عبد اللّه _ ) الملهوف :إنَّ زَينَ العابِدينَ عليه السلام أومَأَ إلَى النّاسِ أنِ اسكُتوا ، فَسَكَتوا ، فَقامَ قائِما ، فَحَمِدَ اللّه َ وأثنى عَلَيهِ ، وذَكَرَ النَّبِيَّ بِما هُوَ أهلُهُ فَصَلّى عَلَيهِ ، ثُمَّ قالَ :

أيُّهَا النّاسُ ! مَن عَرَفَني فَقَد عَرَفَني ، ومَن لَم يَعرِفني فَأَنَا اُعَرِّفُهُ بِنَفسي : أنَا عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ بنِ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ ، أنَا ابنُ المَذبوحِ بِشَطِّ الفُراتِ مِن غَيرِ ذَحلٍ ولا تِراتٍ ، أنَا ابنُ مَنِ انتُهِكَ حَريمُهُ وسُلِبَ نَعيمُهُ وَانتُهِبَ مالُهُ وسُبِيَ عِيالُهُ ، أنَا ابنُ مَن قُتِلَ صَبرا وكَفى بِذلِكَ فَخرا .

أيُّهَا النّاسُ ! ناشَدتُكُمُ اللّه َ ، هَل تَعلَمونَ أنَّكُم كَتَبتُم إلى أبي وخَدَعتُموهُ ، وأعطَيتُموهُ مِن أنفُسِكُمُ العَهدَ وَالميثاقَ وَالبَيعَةَ وقاتَلتُموهُ وخَذَلتُموهُ ؟ ! فَتَبّا لِما قَدَّمتُم لِأَنفُسِكُم وسوءا لِرَأيِكُم ، بِأَيَّةِ عَينٍ تَنظُرونَ إلى رَسولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله إذ يَقولُ لَكُم : قَتَلتُم عِترَتي وَانتَهَكتُم حُرمَتي فَلَستُم مِن اُمَّتي ؟ !

قالَ الرّاوي : فَارتَفَعَت أصواتُ النّاسِ مِن كُلِّ ناحِيَةٍ ، ويَقولُ بَعضُهُم لِبَعضٍ : هَلَكتُم وما تَعلَمونَ .

فَقالَ عليه السلام : رَحِمَ اللّه ُ امرَأً قَبِلَ نَصيحَتي وحَفِظَ وَصِيَّتي فِي اللّه ِ وفي رَسولِهِ وأهلِ بَيتِهِ ، فَإِنَّ لَنا في رَسولِ اللّه ِ اُسوَةً حَسَنَةً .

فَقالوا بِأَجمَعِهِم : نَحنُ كُلُّنا يَابنَ رَسولِ اللّه ِ سامِعونَ مُطيعونَ ، حافِظونَ لِذِمامِكَ (1) غَيرَ زاهِدينَ فيكَ ولا راغِبينَ عَنكَ ، فَأمُرنا بِأَمرِكَ يَرحَمُكَ اللّه ُ ، فَإِنّا حَربٌ لِحَربِكَ وسِلمٌ لِسِلمِكَ ، لَنَأخُذَنَّ يَزيدَ ونَبرَأُ مِمَّن ظَلَمَكَ وظَلَمَنا .

فَقالَ عليه السلام : هَيهاتَ هَيهاتَ ! أيُّهَا الغَدَرَةُ المَكَرَةُ ، حيلَ بَينَكُم وبَينَ شَهَواتِ أنفُسِكُم ، أتُريدونَ أن تَأتوا إلَيَّ كَما أتَيتُم إلى أبي مِن قَبلُ ؟ ! كَلّا ورَبِّ الرّاقِصاتِ ، فَإِنَّ الجُرحَ لَمّا يَندَمِل ، قُتِلَ أبي صَلَواتُ اللّه ِ عَلَيهِ بِالأَمسِ وأهلُ بَيتِهِ مَعَهُ ، ولَم يُنسِني ثُكلَ رَسولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله وثُكلَ أبي وبَني أبي ، ووَجدُهُ بَينَ لَهَواتي ، ومَرارَتُهُ بَينَ حَناجِري وحَلقي ، وغُصَصُهُ تَجري في فِراشِ صَدري ، ومَسأَلَتي أن لا تَكونوا لَنا ولا عَلَينا .

ثُمَّ قالَ :

لا غَروَ إن قُتِلَ الحُسَينُ وشَيخُهُقَد كانَ خَيرا مِن حُسَينٍ وأكرَما فَلا تَفرَحوا يا أهلَ كوفانَ بِالَّذيأصابَ حُسَينا كانَ ذلِكَ أعظَما قَتيلٌ بِشَطِّ النَّهرِ روحي فِداؤُهُجَزاءُ الَّذي أرداهُ نارُ جَهَنَّما

ثُمَّ قالَ عليه السلام : رَضينا مِنكُم رَأسا بِرَأسٍ ، فَلا يَومَ لَنا ولا عَلَينا . (2) .


1- . . الذِّمَّةُ والذِّمامُ : وهما بمعنى العهد ، والأمانُ ، والضمانُ ، والحُرمة والحقّ (النهاية : ج 2 ص 168 «ذمم») .
2- . الملهوف : ص 199 ، الاحتجاج : ج 2 ص 117 ح 171 عن حذيم بن شريك الأسدي ، مثير الأحزان : ص 89 كلاهما نحوه ، بحار الأنوار : ج 45 ص 112 وراجع : المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 115 .

ص: 142

6 / 7سخنرانى امام زين العابدين عليهما السلام در ميان كوفيان

4226.تنبيه الغافلين :الملهوف :امام زين العابدين عليه السلام به مردم اشاره كرد كه : «ساكت شويد» .

آنان ساكت شدند . امام عليه السلام برخاست و پس از حمد و ثناى خداوند و يادكرد پيامبر صلى الله عليه و آله _ آن گونه كه سزامندش بود _ و درود فرستادن بر او فرمود : «اى مردم! هر كس مرا مى شناسد ، كه مى شناسد . هر كس مرا نمى شناسد ، خودم را به او مى شناسانم . من ، على بن الحسين بن على بن ابى طالب هستم . من پسر كسى هستم كه در رود فرات ، بدون آن كه كسى از شما را كشته باشد و خونى ريخته باشد ، سر بُريده شد . من پسر كسى هستم كه حريمش هتك شد و نعمتش سلب گرديد و مالش به غارت رفت و خانواده اش اسير شدند . من پسر كسى هستم كه او را در ميان گرفتند و پس از مدّتى كشتند و اين براى افتخار من ، كافى است .

اى مردم! شما را به خدا سوگند مى دهم ، آيا مى دانيد كه شما به پدرم نامه نوشتيد و به او نيرنگ زديد و از سوى خود با او عهد و پيمان بستيد و دست بيعت به او داديد و سپس با او جنگيديد و او را وا نهاديد؟!

نابود باد آنچه براى خود ، پيش فرستاده ايد و بدا به رأيتان ! با چه چشمى به پيامبر خدا صلى الله عليه و آله مى نگريد ، آن گاه كه به شما مى گويد : خاندانم را كُشتيد و حرمتم را هتك كرديد . پس شما از امّت من نيستيد » .

صداى مردم از هر سو بلند شد و به همديگر گفتند : هلاك شده ايد و نمى دانيد !

امام عليه السلام فرمود : «خدا ، رحمت كند كسى را كه اندرزم را بپذيرد و سفارشم را در باره خدا ، پيامبر صلى الله عليه و آله و خاندانش حفظ كند ، كه پيامبر خدا ، الگويى نيكو براى ماست» .

آنان ، همگى گفتند : اى فرزند پيامبر خدا ! همه ما گوش به فرمان و مطيعيم و عهد تو را پاس مى داريم . نه به آن ، بى رغبتى مى كنيم و نه از آن ، روى مى گردانيم . خدا ، تو را رحمت كند ! هر فرمانى كه مى خواهى ، بده . جنگ تو ، جنگ ما و صلح تو ، صلح ماست . ما [حمله مى كنيم و] يزيد را دستگير مى كنيم و از هر كه بر تو و ما ستم كرده ، بيزارى مى جوييم .

امام عليه السلام فرمود : «دور باد ، دور باد! اى خيانتكاران مكّار ! ميان شما و هوس هايتان ، فاصله افتاده است . آيا مى خواهيد با من همان كنيد كه پيش تر با پدرم كرديد؟! هرگز! به پروردگارِ اَختران ، سوگند كه هنوز زخم ، التيام نيافته است . پدرم _ كه درودهاى خدا بر او باد _ و خانواده اش ، همين ديروز كشته شده اند و هنوز از دست رفتن پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و پدرم و پسران پدرم را از ياد نبرده ام و اندوهش ميان سينه ام ، و تلخى اش در گلو و حلقم ، و غصّه هايش در تخت سينه ام جارى است و درخواستم اين است كه نه با ما و نه بر ضدّ ما باشيد» .

سپس فرمود :

شگفت نيست ، اگر حسين كشته شد ؛ چرا كه پدرش نيز [كشته] شد ؛همو كه از حسين ، بهتر و شريف تر بود . اى كوفيان ! به آنچه بر حسين گذشته ، شادى نكنيدكه اين ، جرمش بزرگ تر است . كشته اى به كنار رود [فرات] ! جانم فدايش !سزاى كسى كه او را به خاك افكنْد ، دوزخ است .

سپس فرمود : «ما در عوضِ هر يك كشته ، به همان كشتگان [شما در ميدان جنگ] ، راضى هستيم و ديگر ، پس از اين ، هيچ روزى ، نه به سود ما و نه به ضرر ما ، جنگى نخواهيم داشت» . .

ص: 143

. .

ص: 144

. .

ص: 145

6 / 8اِحتِجاجُ زَيدِ بنِ أرقَمَ عَلَى ابنِ زِيادٍالإرشاد :لَمّا وَصَلَ رَأسُ الحُسَينِ عليه السلام ، ووَصَلَ ابنُ سَعدٍ _ لَعَنَهُ اللّه ُ _ مِن غَدِ يَومِ وُصولِهِ ومَعَهُ بَناتُ الحُسَينِ عليه السلام وأهلُهُ ، جَلَسَ ابنُ زِيادٍ لِلنّاسِ في قَصرِ الإِمارَةِ وأذِنَ لِلنّاسِ إذنا عامّا ، وأمَرَ بِإِحضارِ الرَّأسِ فَوُضِعَ بَينَ يَدَيهِ ، فَجَعَلَ يَنظُرُ إلَيهِ ويَتَبَسَّمُ وفي يَدِهِ قَضيبٌ يَضرِبُ بِهِ ثَناياهُ ، وكانَ إلى جانِبِهِ زَيدُ بنُ أرقَمَ صاحِبُ رَسولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله وهُوَ شَيخٌ كَبيرٌ ، فَلَمّا رَآهُ يَضرِبُ بِالقَضيبِ ثَناياهُ قالَ لَهُ : اِرفَع قَضيبَكَ عَن هاتَينِ الشَّفَتَينِ ، فَوَاللّه ِ الَّذي لا إلهَ غَيرُهُ لَقَد رَأَيتُ شَفَتَي رَسولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله عَلَيهِما ما لا اُحصيهِ كَثرَةً تُقَبِّلُهُما . (1) ثُمَّ انتَحَبَ باكِيا . فَقالَ لَهُ ابنُ زِيادٍ : أبكَى اللّه ُ عَينَيكَ ، أتَبكي لِفَتحِ اللّه ِ ؟ وَاللّه ِ لَولا أنَّكَ شَيخٌ قَد خَرِفتَ وذَهَبَ عَقلُكَ لَضَرَبتُ عُنُقَكَ . فَنَهَضَ زَيدُ بنُ أرقَمَ مِن بَينِ يَدَيهِ وصارَ إلى مَنزِلِهِ . (2)

تاريخ الطبري عن حميد بن مسلم :دَعاني عُمَرُ بنُ سَعدٍ فَسَرَّحَني إلى أهلِهِ لِاُبَشِّرَهُم بِفَتحِ اللّه ِ عَلَيهِ وبِعافِيَتِهِ ، فَأَقبَلتُ حَتّى أتَيتُ أهلَهُ فَأَعلَمتُهُم ذلِكَ ، ثُمَّ أقبَلتُ حَتّى أدخُلَ فَأَجِدَ ابنَ زِيادٍ قَد جَلَسَ لِلنّاسِ ، وأجِدَ الوَفَد قَد قَدِموا عَلَيهِ ، فَأَدخَلَهُم وأذِنَ لِلنّاسِ ، فَدَخَلتُ فيمَن دَخَلَ ، فَإِذا رَأسُ الحُسَينِ عليه السلام مَوضوعٌ بَينَ يَدَيهِ ، وإذا هُوَ يَنكُتُ بِقَضيبٍ بَينَ ثَنِيَّتَيهِ ساعَةً . فَلَمّا رَآهُ زَيدُ بنُ أرقَمَ لا يُنجِمُ عَن نَكتِهِ بِالقَضيبِ ، قالَ لَهُ : اُعلُ بِهذَا القَضيبِ عَن هاتَينِ الثَّنِيَّتَينِ ، فَوَالَّذي لا إلهَ غَيرُهُ ، لَقَد رَأَيتُ شَفَتَي رَسولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله عَلى هاتَينِ الشَّفَتَينِ يُقَبِّلُهُما ، ثُمَّ انفَضَخَ (3) الشَّيخُ يَبكي ، فَقالَ لَهُ ابنُ زِيادٍ : أبكَى اللّه ُ عَينَيكَ ، فَوَاللّه ِ لَولا أنَّكَ شَيخٌ قَد خَرِفتَ وذَهَبَ عَقلُكَ لَضَرَبتُ عُنُقَكَ . قالَ : فَنَهَضَ فَخَرَجَ ، فَلَمّا خَرَجَ سَمِعتُ النّاسَ يَقولونَ : وَاللّه ِ لَقَد قالَ زَيدُ بنُ أرقَمَ قَولاً لَو سَمِعَهُ ابنُ زِيادٍ لَقَتَلَهُ . قالَ : فَقُلتُ : ما قالَ ؟ قالوا : مَرَّ بِنا وهُوَ يَقولُ : مَلَّكَ عَبدٌ عَبدا فَاتَّخَذَهُم تُلداً (4) ، أنتُم يا مَعشَرَ العَرَبِ العَبيدُ بَعدَ اليَومِ ، قَتَلتُمُ ابنَ فاطِمَةَ وأمَّرتُمُ ابنَ مَرجانَةَ ، فَهُوَ يَقتُلُ خِيارَكُم ويَستَعبِدُ شِرارَكُم ، فَرَضيتُم بِالذُّلِّ ، فَبُعدا لِمَن رَضِيَ بِالذُّلِّ . (5)

.


1- . كذا في المصدر والصّواب يُقَبِّلُهُما كما في بحار الأنوار وكما في النص الآتي.
2- . الإرشاد : ج 2 ص 114 ، إعلام الورى : ج 1 ص 471 ، كشف الغمّة : ج 2 ص 275 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 116 وراجع : جواهر المطالب : ج 2 ص 291 .
3- . انْفَضَخَ : بكى شديدا (تاج العروس : ج 4 ص 302 «فضخ») .
4- . التليد : ما وُلِدَ عند غيرك ثمّ اشتريته صغيرا فثبت عندك (تاج العروس : ج 4 ص 369 «تلد») .
5- . تاريخ الطبري : ج 5 ص 456 ، أنساب الأشراف : ج 3 ص 412 ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 574 ، اُسد الغابة : ج 2 ص 28 ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 45 ، البداية والنهاية : ج 8 ص 190 كلّها نحوه وراجع : الأخبار الطوال : ص 259 وسير أعلام النبلاء : ج 3 ص 310 .

ص: 146

6 / 8احتجاج زيد بن اَرقَم با ابن زياد

الإرشاد :هنگامى كه سر امام حسين عليه السلام رسيد و عمر بن سعد _ كه خدا ، لعنتش كند _ نيز فرداى همان روز با دختران و خاندان حسين عليه السلام كه همراهش بودند ، رسيد ، ابن زياد در كاخ فرماندارى ، جلوس كرد و به مردم ، بار عام داد و فرمان داد تا سر را آوردند و جلويش گذاشتند . ابن زياد به آن مى نگريست و لبخند مى زد و با چوب دستى اش بر دندان هاى پيشِ حسين عليه السلام مى زد . زيد بن اَرقَم ، از اصحاب پيامبر خدا صلى الله عليه و آله _ كه پيرمردى كهن سال بود _ ، كنار ابن زياد بود . هنگامى كه ديد او با چوب دستى بر دندان هاى امام عليه السلام مى زند ، به او گفت : چوب دستى ات را از اين دو لب بردار كه _ سوگند به خدايى كه خدايى جز او نيست _ ، آن قدر ديده ام دو لب پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بر اين دو لب ، بوسه مى زند كه به شمار نمى توانم بياورم . سپس با صداى بلند گريست . ابن زياد به او گفت : خداوند ، چشم هايت را گريان كند ! آيا از پيروزى خدا مى گِريى؟ به خدا سوگند ، اگر پيرمردى خِرِفت نبودى و عقلت نرفته بود ، گردنت را مى زدم . زيد بن اَرقَم ، از پيش ابن زياد برخاست و به خانه اش رفت .

تاريخ الطبرى_ به نقل از حُمَيد بن مسلم _: عمر بن سعد ، مرا فرا خواند و مرا به سوى خاندانش فرستاد تا آنان را به پيروزى خدايى اى كه نصيبش شده و به سلامتش بشارت دهم . من آمدم تا به خاندانش رسيدم و خبر را به آنان رساندم . سپس آمدم تا [به كاخْ] وارد شدم . ديدم كه ابن زياد براى [ديدار با] مردم ، جلوس كرده است و ديدم كه نمايندگان [قبايل ]بر او وارد شدند . او آنان را وارد كرد و به مردم ، اجازه ورود داد . من هم ميان آنان به درون [كاخ] رفتم . سر حسين عليه السلام جلويش نهاده شده بود و او براى مدّتى با چوب دستى اش به ميان دندان هاى پيشينِ آن مى زد . زيد بن اَرقَم ، هنگامى كه ديد ابن زياد ، از زدن با چوب دستى اش باز نمى ايستد ، به او گفت : اين چوب دستى را از روى اين دندان ها بردار ، كه _ سوگند به كسى كه خدايى جز او نيست _ لبان پيامبر خدا صلى الله عليه و آله را ديدم كه بر اين دو لب ، بوسه مى زند . سپس بغض پيرمرد ، تركيد و به گريه افتاد . ابن زياد به او گفت : خداوند ، چشمانت را گريان بدارد ! به خدا سوگند ، اگر تو پيرمردى خِرِفت نبودى و عقلت را از دست نداده بودى ، گردنت را مى زدم . زيد برخاست و بيرون رفت . هنگامى كه بيرون رفت ، شنيدم كه مردم مى گويند : به خدا سوگند ، زيد بن اَرقَم ، سخنى گفت كه اگر ابن زيادْ آن را مى شنيد ، او را مى كشت . گفتم : او چه گفت؟ گفتند : او از كنار ما گذشت و گفت : بَرده اى (معاويه) ، بَرده اى (ابن زياد) را فرمان روايى داده و او ، مردم را بَرده زرخريد خود كرده است . اى قوم عرب ! پس از امروز ، بَرده خواهيد بود ! پسر فاطمه را كشتيد و پسر مَرجانه را فرمان روا كرديد . او نيكان شما را مى كُشد و بَدان شما را بنده خود مى كند . به خوارى ، رضا داديد . نفرين بر آن كه به خوارى ، تن داد !

.

ص: 147

سير أعلام النبلاء عن زيد بن أرقم :كُنتُ عِندَ عُبَيدِ اللّه ِ ، فَاُتِيَ بِرَأسِ الحُسَينِ عليه السلام ، فَأَخَذَ قَضيبا ، فَجَعَلَ يَفتُرُ بِهِ عَن شَفَتَيهِ (1) ، فَلَم أرَ ثَغرا كانَ أحسَنَ مِنهُ كَأَنَّهُ الدُّرُّ ، فَلَم أملِك أن رَفَعتُ صَوتي بِالبُكاءِ . فَقالَ : ما يُبكيكَ أيُّهَا الشَّيخُ ؟ قُلتُ : يُبكيني ما رَأَيتُ مِن رَسولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله ، رَأَيتُهُ يَمَصُّ مَوضِعَ هذَا القَضيبِ ، ويَلثِمُهُ ، ويَقولُ : اللّهُمَّ إنّي اُحِبُّهُ فَأَحِبَّهُ . (2)

الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) :لَمّا وُضِعَتِ الرُّؤوسُ بَينَ يَدَي عُبَيدِ اللّه ِ بنِ زِيادٍ ، جَعَلَ يَضرِبُ بِقَضيبٍ مَعَهُ عَلى فِيِّ الحُسَينِ عليه السلام وهُوَ يَقولُ : يُفَلِّقنَ (3) هاما (4) مِن اُناسٍ أعِزَّةٍعَلَينا وهُم كانوا أعَقَّ وأظلَما فَقالَ لَهُ زَيدُ بنُ أرقَمَ : لَو نَحَّيتَ هذَا القَضيبَ ، فَإِنَّ رَسولَ اللّه ِ صلى الله عليه و آله كانَ يَضَعُ فاهُ عَلى مَوضِعِ هذَا القَضيبِ . (5)

.


1- . أي يكشف به عن شفتيه حتّى تبدو أسنانه (راجع : النهاية : ج 3 ص 427 «فرر») .
2- . سير أعلام النبلاء : ج 3 ص 315 ، تاريخ دمشق : ج 14 ص 236 ح 3545 نحوه .
3- . فَلَقْتُ الشيء : شَقَقْتُه (الصحاح : ج 4 ص 1544 «فلق») .
4- . الهامَةُ : الرأس (النهاية : ج 5 ص 283 «هوم») .
5- . الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج 1 ص 481 .

ص: 148

سير أعلام النبلاء_ به نقل از زيد بن اَرقَم _: من نزد عبيد اللّه بودم كه سرِ حسين عليه السلام را آوردند . او چوب دستى اى گرفت و با آن ، لبان حسين عليه السلام را باز كرد . من دندان هايى از آن زيباتر نديده بودم ، كه به مرواريد مى مانْد . نتوانستم خودم را نگاه دارم و صدايم به گريه ، بلند شد . عبيد اللّه گفت : اى پيرمرد ! چرا مى گِريى؟ گفتم : آنچه از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ديده بودم ، مرا به گريه انداخت . ديده بودم كه او جاى اين چوب دستى را مى مكد و لبانش را بر آن مى نهد و مى گويد : «خدايا ! او را دوست دارم . تو نيز دوستش بدار» .

الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) :هنگامى كه سرها[ى شهيدان كربلا] را پيشِ روى عبيد اللّه بن زياد گذاشتند ، او با چوب دستى ، شروع به زدن بر دهان حسين عليه السلام كرد و مى گفت : سرِ مردمانى را مى شكافند كه نزد ما عزيزند ؛ ولىآنان ، نافرمان ترين و ستمكارترين بودند . زيد بن اَرقَم به او گفت : كاش اين چوب دستى را دور مى كردى كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله دهانش را بر جاى اين چوب دستى مى نهاد .

.

ص: 149

الأمالي للطوسي عن الحكم بن محمَّد بن القاسم الثقفي عن أبيه عن جدّه :أنَّهُ حَضَرَ عُبَيدَ اللّه ِ بنَ زِيادٍ حينَ اُتِيَ بِرَأسِ الحُسَينِ عليه السلام ، فَجَعَلَ يَنكُتُ بِقَضيبٍ ثَناياهُ ويَقولُ : إنَّهُ كانَ لَحَسَنَ الثَّغرِ . فَقالَ لَهُ زَيدُ بنُ أرقَمَ : اِرفَع قَضيبَكَ ، فَطالَما رَأَيتُ رَسولَ اللّه ِ صلى الله عليه و آله يَلثِمُ مَوضِعَهُ . قالَ : إنَّكَ شَيخٌ قَد خَرِفتَ ، فَقامَ زَيدٌ يَجُرُّ ثِيابَهُ . . .. قالَ القاسِمُ بنُ مُحَمَّدٍ : ما رَأَيتُ مَنظَرا قَطُّ أفظَعَ (1) مِن إلقاءِ رَأسِ الحُسَينِ عليه السلام بَينَ يَدَيهِ ، وهُوَ يَنكُتُهُ . (2)

4226.تنبيه الغافلين :مثير الأحزان :عَن سَعدِ بنِ مُعاذٍ وعُمَرَ بنِ سَهلٍ ، أنَّهُما حَضَرا عُبَيدَ اللّه ِ يَضرِبُ بِقَضيبِهِ أنفَ الحُسَينِ عليه السلام وعَينَيهِ ، ويَطعَنُ في فَمِهِ .

فَقالَ لَهُ زَيدُ بنُ أرقَمَ : اِرفَع قَضيبَكَ ، إنّي رَأَيتُ رَسولَ اللّه ِ صلى الله عليه و آله واضِعا شَفَتَيهِ عَلى مَوضِعِ قَضيبِكَ . ثُمَّ انتَحَبَ باكِيا .

فَقالَ لَهُ : أبكَى اللّه ُ عَينَيكَ يا عَدُوَّ اللّه ِ ، لَولا أنَّكَ شَيخٌ قَد خَرِفتَ وذَهَبَ عَقلُكَ لَضَرَبتُ عُنُقَكَ .

فَقالَ زَيدٌ : لَاُحَدِّثَنَّكَ حَديثا هُوَ أغلَظُ عَلَيكَ مِن هذا ، رَأَيتُ رَسولَ اللّه ِ صلى الله عليه و آله أقعَدَ حَسَنا عَلى فَخِذِهِ اليُمنى وحُسَينا عَلى فَخِذِهِ اليُسرى ، فَوَضَعَ يَدَهُ عَلى يافوخِ كُلِّ واحِدٍ مِنهُما ، وقالَ : إنّي أستَودِعُكَ إيّاهُما وصالِحَ المُؤمِنينَ ، فَكَيفَ كانَت وَديعَتُكَ لِرَسولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله ؟! (3) .


1- . في المصدر: «أفزَعَ»، والتصويب من بحار الأنوار.
2- . الأمالي للطوسي : ص 252 ح 449 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 167 ح 10 ؛ تاريخ دمشق : ج 41 ص 365 و راجع : الخرائج والجرائح : ج 2 ص 581 .
3- . مثير الأحزان : ص 92 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 118 ؛ الردّ على المتعصّب العنيد : ص 43 ، الصواعق المحرقة : ص 198 ، تذكرة الخواصّ : ص 257 والثلاثة الأخيرة نقلاً عن ابن أبي الدنيا نحوه وراجع : تاريخ دمشق : ج 14 ص 236 ح 3546 .

ص: 150

4227.المناقب ، ابن شهر آشوب ( _ به نقل از ابن عبّاس _ ) الأمالى ، طوسى_ به نقل از حَكَم بن محمّد بن قاسم ثَقَفى ، از پدرش ، از جدّش _: هنگام آوردن سر حسين عليه السلام ، در حضور عبيد اللّه بن زياد بودم . او با چوب دستى شروع به زدن بر دندان هاى پيشين سرِ حسين عليه السلام كرد و مى گفت : چه دندان هاى خوبى داشته است !

زيد بن اَرقَم به او گفت : چوب دستى ات را بردار ، كه بسيار ديدم پيامبر خدا صلى الله عليه و آله لبانش را بر جاى آن مى نهد .

ابن زياد گفت : تو پيرى و خرفت شده اى !

زيد ، برخاست و جامه اش را كشيد و رفت ... .

دردناك تر از اين نديدم كه سر حسين عليه السلام را جلوى او انداخته بودند و وى بر آن چوب مى زد .4228.إرشاد القلوب ( _ في عَلِيٍّ عليه السلام _ ) مثير الأحزان :سعد بن مُعاذ و عمر بن سهل ، در حضور عبيد اللّه بودند . او با چوب دستى اش بر چشم و بينى [سرِ بريده ]حسين عليه السلام مى زد و به دهانش مى كوبيد .

زيد بن اَرقَم به او گفت : چوب دستى ات را بردار ، كه ديدم پيامبر خدا صلى الله عليه و آله لبانش را بر همين جاى [ضربه هاى] چوب دستى ات نهاده است .

سپس به گريه افتاد . ابن زياد به او گفت : خدا ، چشمانت را گريان بدارد ، اى دشمن خدا ! اگر پيرى خِرِفت نبودى كه عقل از سرش رفته ، گردنت را مى زدم .

زيد به او گفت : حديثى برايت بگويم كه از اين هم بر تو گران تر آيد . ديدم پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، حسن را روى پاى راستش و حسين را روى پاى چپش نشانده و دستش را بر مَلاج (نرمه جلوى سر) هر دو نهاده است و مى گويد : «خدايا ! اين دو و صالح مؤمنان را به تو مى سپارم» . [بنگر] تو چگونه امانتدارى كردى!؟ .

ص: 151

4228.إرشاد القلوب ( _ درباره على عليه السلام _ ) شرح الأخبار عن حزام بن عثمان :جيءَ بِرَأسِ الحُسَينِ عليه السلام إلى عُبَيدِ اللّه ِ بنِ زِيادٍ وعِندَهُ زَيدُ بنُ أرقَمَ ، فَجَعَلَ يَنكُتُ (1) ثَناياهُ بِقَضيبٍ بِيَدِهِ ، ويَقولُ : ما أحسَنَ ثَغرَ أبي عَبدِ اللّه ِ ، وكانَ قَد أجلَسَ زَيدَ بنَ أرقَمَ مَعَهُ عَلَى السَّريرِ ، فَقالَ : نَحِّ قَضيبَكَ ، أتَضَعُهُ مَوضِعا طالَما رَأَيتُ رَسولَ اللّه ِ صلى الله عليه و آله يَلثِمُهُ ؟ فَقالَ لَهُ عُبَيدُ اللّه ِ : إنَّكَ قَد خَرِفتَ .

فَوَثَبَ زَيدُ بنُ أرقَمَ عَن ِالسَّريرِ ولَصِقَ بِالأَرضِ ، وقالَ : أشهَدُ لَقَد رَأَيتُ رَسولَ اللّه ِ صلى الله عليه و آله وَالحَسَنُ عليه السلام عَلى فَخِذِهِ اليُمنى ويَدُهُ اليُمنى عَلى رَأسِهِ ، وَالحُسَينُ عليه السلام عَلى فَخِذِهِ اليُسرى ويَدُهُ اليُسرى عَلى رَأسِهِ ، وهُوَ يَقولُ : اللّهُمَّ إنّي أستَودِعُكَهُما وصالِحَ المُؤمِنينَ ، وكَيفَ كانَ حِفظُكَ لِوَديعَةِ رَسولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله إن كُنتَ مُؤمِنا ؟ (2)4229.المحجّة البيضاء :تذكرة الخواصّ :قالَ هِشامُ بنُ مُحَمَّدٍ : لَمّا وُضِعَ الرَّأسُ بَينَ يَدَيِ ابنِ زِيادٍ ، قالَ لَهُ كاهِنُهُ (3) : قُم فَضَع قَدَمَكَ عَلى فَمِ عَدُوِّكَ . فَقامَ فَوَضَعَ قَدَمَهُ عَلى فيهِ ، ثُمَّ قالَ لِزَيدِ بنِ أرقَمَ : كَيفَ تَرى ؟ فَقالَ : وَاللّه ِ لَقَد رَأَيتُ رَسولَ اللّه ِ صلى الله عليه و آله واضِعا فاهُ حَيثُ وَضَعتُ قَدَمَكَ . (4) .


1- . نَكَت الأرضَ بالقضيب : هو أن يؤثّر فيها بطَرَفِهِ (لسان العرب : ج 2 ص 100 «نكت») .
2- . شرح الأخبار : ج 3 ص 170 ح 1117 .
3- . الكَاهِنُ : العَربُ تُسمّي كلّ من يتعاطى علما دقيقا : كاهنا ، ومنهم من كان يُسمّي المنجّم والطبيب كاهنا (النهاية : ج 4 ص 215 «كهن») .
4- . تذكرة الخواصّ : ص 257 .

ص: 152

4230.الإمام عليّ عليه السلام :شرح الأخبار_ به نقل از حزام بن عثمان _: سرِ حسين عليه السلام را براى عبيد اللّه بن زياد آوردند . زيد بن اَرقَم نزد او بود و ابن زياد با چوب دستى اش بر دندان هاى پيش ِ حسين عليه السلام مى زد و مى گفت : چه قدر دندان هاى ابا عبد اللّه ، زيباست !

زيد بن اَرقَم _ كه ابن زياد ، او را كنار خود بر تخت نشانده بود _ گفت : چوب دستى ات را دور كن . آيا آن را بر جايى فرود مى آورى كه بسى ديده ام پيامبر خدا صلى الله عليه و آله لبانش را بر آن جا مى نهد؟!

عبيد اللّه به او گفت : تو خرفت شده اى .

زيد بن اَرقَم ، از تخت ، پايين پريد و بر زمين قرار گرفت و گفت : گواهى مى دهم كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله را در حالى ديدم كه حسن را بر پاى راست [خود] نشانده و دست راستش را بر سرِ حسن نهاده است و حسين را بر پاى چپ نشانده و دست چپش را بر سرِ حسين نهاده و مى گويد : «خدايا ! اين دو را با صالح مؤمنان ، به تو مى سپارم» . اگر مؤمن هستى ، سپرده پيامبر خدا را چگونه محافظت كردى؟!4231.إرشاد القلوب :تذكرة الخواص :هشام بن محمّد مى گويد : هنگامى كه سر [حسين عليه السلام ] را پيشِ روى ابن زياد گذاشتند ، پيشگوى او به وى گفت : برخيز و پايت را بر دهان دشمنت

بگذار!

ابن زياد ، برخاست و پا بر دهان سرِ بريده گذاشت و به زيد بن اَرقَم گفت : چه نظرى دارى؟

گفت : به خدا سوگند ، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله را ديدم كه دهانش را بر همان جايى نهاده كه تو پايت را نهاده اى . .

ص: 153

6 / 9اِحتِجاجُ أنَسِ بنِ مالِكٍ عَلَى ابنِ زِيادٍ4231.إرشاد القلوب :الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) عن أنس بن مالك :شَهِدتُ عُبَيدَ اللّه ِ بنَ زِيادٍ حَيثُ اُتِيَ بِرَأسِ الحُسَينِ عليه السلام قالَ : فَجَعَلَ يَنكُتُ بِقَضيبٍ مَعَهُ عَلى أسنانِهِ ويَقولُ : إن كانَ لَحَسَنَ الثَّغرِ .

قالَ : فَقُلتُ : وَاللّه ِ لَأَسوءَنَّكَ ، فَقُلتُ : أما إنّي قَد رَأَيتُ رَسولَ اللّه ِ صلى الله عليه و آله يُقَبِّلُ مَوضِعَ قَضيبِكَ مِن فيهِ . (1)4232.الإمام الصادق عليه السلام :صحيح البخاري عن محمد عن أنس بن مالك :اُتِيَ عُبَيدُ اللّه ِ بنُ زِيادٍ بِرَأسِ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام ، فَجُعِلَ في طَستٍ ، فَجَعَلَ يَنكُتُ ، وقالَ في حُسنِهِ شَيئا .

فَقالَ أنَسٌ : كانَ أشبَهَهُم بِرَسولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله ، وكانَ مَخضوبا بِالوَسمَةِ (2) . (3)4233.عنه عليه السلام :سنن الترمذي عن أنس بن مالك :كُنتُ عِندَ ابنِ زِيادٍ فَجيءَ بِرَأسِ الحُسَينِ ، فَجَعَلَ يَقولُ (4) بِقَضيبٍ لَهُ في أنفِهِ ويَقولُ : ما رَأَيتُ مِثلَ هذا حُسنا .

قالَ : قُلتُ : أما إنَّهُ كان مِن أشبَهِهِم بِرَسولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله . (5) .


1- . الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج 1 ص 482 ح 444 ، المعجم الكبير : ج 3 ص 125 ح 2878 ، مسند أبي يعلى : ج 4 ص 108 ح 3968 ، سير أعلام النبلاء : ج 3 ص 314 ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 45 كلّها نحوه ؛ مثير الأحزان : ص 91 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 118 .
2- . الوَسِمَة : هي بكسر السين وقد تُسَكَّن ، نبت ، وقيل : شجر باليمن يُخضَبُ بورقه الشَّعر ، أسوَد (النهاية : ج 5 ص 185 «وسم») .
3- . صحيح البخاري : ج 3 ص 1370 الرقم 3538 ، مسند ابن حنبل : ج 4 ص 520 الرقم 13750 ، اُسد الغابة : ج 2 ص 26 عن مُحَمَّد بن سيرين عن أنس ، الردّ على المتعصّب العنيد : ص 41 عن مُحَمَّد بن سيرين ، البداية والنهاية : ج 8 ص 190 ؛ العمدة : ص 396 الرقم 798 ، كشف الغمّة : ج 2 ص 223 .
4- . العرب تجعل القول عبارة عن جميع الأفعال وتطلقه على غير الكلام واللسان ، فتقول: قال بيده (النهاية : ج 4 ص 124 «قول») .
5- . سنن الترمذي : ج 5 ص 659 الرقم 3778 ، المعجم الكبير : ج 3 ص 125 الرقم 2879 ، تهذيب الكمال : ج 6 ص 400 ، تاريخ دمشق : ج 14 ص 127 ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 45 نحوه ، كنز العمّال : ج 13 ص 673 الرقم 37718 نقلاً عن أبي نعيم ؛ الأمالي للشجري : ج 1 ص 193 ، الحدائق الورديّة : ج 1 ص 123 نحوه .

ص: 154

6 / 9احتجاج اَنَس بن مالك با ابن زياد

الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة)_ به نقل از اَنَس بن مالك _: هنگامى كه سرِ حسين عليه السلام را آوردند ، در حضور عبيد اللّه بن زياد بودم . او شروع به زدن با چوب دستى اش بر دندان هاى حسين عليه السلام كرد و مى گفت : حسين ، دندان هاى زيبايى داشته است ! [با خود] گفتم : به خدا سوگند ، رسوايت مى كنم . سپس [برخاستم و] گفتم : ديدم پيامبر خدا صلى الله عليه و آله جاى [ضربه هاى] چوب دستى ات را بر دهان او ، مى بوسد .

صحيح البخارى_ به نقل از محمّد ، از اَنَس بن مالك _: سرِ حسين بن على عليه السلام را براى عبيد اللّه بن زياد آوردند و در تَشتى نهادند . ابن زياد ، [بر آن] مى زد و دندان هاى او را نيكو مى شمرد . او شبيه ترينِ مردم به پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بود و [مَحاسنش] خَضابِ مِشكى شده بود .

سُنَنُ التِّرمِذى_ به نقل از انس بن مالك _: نزد ابن زياد بودم كه سر حسين عليه السلام را آوردند و ابن زياد شروع به زدن با چوب دستى اش بر بينىِ او كرد و مى گفت : به اين زيبايى نديده بودم ! گفتم : هان كه او شبيه ترينشان به پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بود .

.

ص: 155

6 / 10مُواجَهَةُ ابنِ زِيادٍ وزَينَبَ عليها السلامالطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) :قُدِمَ بِهِم [أيِ الأَسرى] عَلى عُبَيدِ اللّه ِ بنِ زِيادٍ ، فَقالَ عُبَيدُ اللّه ِ : مَن هذِهِ ؟ فَقالوا : زَينَبُ بِنتُ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ ! فَقالَ : فَكَيفَ رَأَيتَ اللّه َ صَنَعَ بِأَهلِ بَيتِكَ ؟ قالَت : كُتِبَ عَلَيهِمُ القَتلُ فَبَرَزوا إلى مَضاجِعِهِم ، وسَيَجمَعُ اللّه ُ بَينَنا وبَينَكَ وبَينَهُم . قالَ : الحَمدُ للّه ِِ الَّذي قَتَلَكُم وأكذَبَ حَديثَكُم . قالَت : الحَمدُ للّه ِِ الَّذي أكرَمَنا بِمُحَمَّدٍ وطَهَّرَنا تَطهيرا . (1)

تاريخ الطبري عن حميد بن مسلم :لَمّا دُخِلَ بِرَأسِ حُسَينٍ عليه السلام وصِبيانِهِ وأخَواتِهِ ونِسائِهِ عَلى عُبَيدِ اللّه ِ بنِ زِيادٍ ، لَبِسَت زَينَبُ ابنَةُ فاطِمَةَ عليهاالسلام أرذَلَ ثِيابِها ، وتَنَكَّرَت ، وحَفَّت بِها إماؤُها ، فَلَمّا دَخَلَت جَلَسَت ، فَقالَ عُبَيدُ اللّه ِ بنُ زِيادٍ : مَن هذِهِ الجالِسَةُ ؟ فَلَم تُكَلِّمهُ ، فَقالَ ذلِكَ ثَلاثا ، كُلَّ ذلِكَ لا تُكَلِّمُهُ ، فَقالَ بَعضُ إمائِها : هذِهِ زَينَبُ ابنَةُ فاطِمَةَ عليهاالسلام . قالَ : فَقالَ لَها عُبَيدُ اللّه ِ : الحَمدُ للّه ِِ الَّذي فَضَحَكُم وقَتَّلَكُم وأكذَبَ اُحدوثَتَكُم ! فَقالَت : الحَمدُ للّه ِِ الَّذي أكرَمَنا بِمُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله وطَهَّرَنا تَطهيرا ، لا كَما تَقولُ أنتَ ، إنَّما يَفتَضِحُ الفاسِقُ ، ويُكَذَّبُ الفاجِرُ . قالَ : فَكَيفَ رَأَيتِ صُنعَ اللّه ِ بِأَهلِ بَيتِكِ ؟ قالَت : كُتِبَ عَلَيهِمُ القَتلُ ، فَبَرَزوا إلى مَضاجِعِهِم ، وسَيَجمَعُ اللّه ُ بَينَكَ وبَينَهُم ، فَتَحاجّونَ إلَيهِ ، وتَخاصَمونَ عِندَهُ . قالَ : فَغَضِبَ ابنُ زِيادٍ وَاستَشاطَ ، قالَ : فَقالَ لَهُ عَمرُو بنُ حُرَيثٍ : أصلَحَ اللّه ُ الأَميرَ ! إنَّما هِيَ امرَأَةٌ ، وهَل تُؤاخَذُ المَرأَةُ بِشَيءٍ مِن مَنطِقِها ؟ إنَّها لا تُؤاخَذُ بِقَولٍ ، ولا تُلامُ عَلى خَطَلٍ . 2 فَقالَ لَهَا ابنُ زِيادٍ : قَد أشفَى اللّه ُ نَفسي مِن طاغِيَتِكِ ، وَالعُصاةِ المَرَدَةِ مِن أهلِ بَيتِكِ . قالَ : فَبَكَت ، ثُمَّ قالَت : لَعَمري لَقَد قَتَلتَ كَهلي ، وأبَرتَ (2) أهلي ، وقَطَّعتَ فَرعي ، وَاجتَثَثتَ أصلي ، فَإِن يَشفِكَ هذا فَقَدِ اشتَفَيتَ . فَقالَ لَها عُبَيدُ اللّه ِ : هذِهِ شَجاعَةٌ 4 ، قَد لَعَمري كانَ أبوكَ شاعِرا شُجاعا . قالَت : ما لِلمَرأَةِ وَالشَّجاعَةَ ! إنَّ لي عَنِ الشَّجاعَةِ لَشُغُلاً ، ولكِنَّ نَفثي (3) ما أقولُ . (4)

.


1- . الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج 1 ص 481 .
2- . أبَرَ القَومَ : أهْلَكَهُم (القاموس المحيط : ج 1 ص 361 «أبر») .
3- . نَفَثَ في رُوْعي : أي أوحى وألقى (النهاية : ج 5 ص 88 «نفث») .
4- . تاريخ الطبري : ج 5 ص 457 ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 574 ، البداية والنهاية : ج 8 ص 193 ؛ الإرشاد : ج 2 ص 115 ، إعلام الورى : ج 1 ص 471 ، كشف الغمّة : ج 2 ص 275 كلّها نحوه وراجع : تذكرة الخواصّ : ص 258 .

ص: 156

6 / 10رويارويى ابن زياد و زينب عليها السلام

الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) :اسيران را نزد عبيد اللّه بن زياد آوردند و عبيد اللّه گفت : اين زن كيست؟ گفتند : زينب ، دختر على بن ابى طالب است . ابن زياد گفت : ديدى خدا با خاندانت چه كرد؟ زينب عليهاالسلام گفت : «شهادت ، برايشان مقدّر شده بود و آنان به سوى شهادتگاهشان شتافتند ، و خدا به زودى ، ما و تو و ايشان را گِرد مى آورد» . ابن زياد گفت : ستايش ، خدايى را كه شما را كُشت و سخنتان را دروغ كرد ! زينب عليهاالسلام گفت : «ستايش ، خدايى را كه ما را به محمّد ، گرامى داشت و پاك و پاكيزه كرد !».

تاريخ الطبرى_ به نقل از حُمَيد بن مسلم _: هنگامى كه سرِ حسين عليه السلام را با كودكان و خواهران و زنانش نزد عبيد اللّه بن زياد آوردند ، زينب ، دختر فاطمه عليهاالسلام ، بدترين لباسش را پوشيده بود و ناشناس مى نمود و كنيزانش گِردش را گرفته بودند . هنگامى كه وارد شد ، نشست . عبيد اللّه بن زياد گفت : اين كه نشست ، كه بود؟ زينب عليهاالسلام با او سخن نگفت . عبيد اللّه ، سه بار پرسيد و زينب عليهاالسلام در هر سه بار ، ساكت ماند . يكى از كنيزانش گفت : اين ، زينب، دختر فاطمه عليهاالسلاماست . عبيد اللّه به او گفت : ستايش ، خدايى را كه شما را رسوا كرد و شما را كُشت و سخن دروغتان را آشكار كرد ! زينب عليهاالسلام گفت : «ستايش ، خدايى را كه ما را به محمّد صلى الله عليه و آله گرامى داشت و پاك و پاكيزه مان كرد و آن گونه كه تو مى گويى ، نيست . تنها فاسق است كه رسوا مى شود و تنها تبهكار است كه تكذيب مى شود» . ابن زياد گفت : كار خدا را با خاندانت ، چگونه ديدى؟ زينب عليهاالسلام گفت : «كشته شدن ، برايشان تقدير شده بود و آنان هم به سوى قتلگاهشان شتافتند و به زودى ، خداوند ، تو و ايشان را گِرد هم مى آورد و نزد او با هم اقامه دعوا و برهان مى كنيد» . ابن زياد به خشم آمد و برافروخته شد [و آهنگ كشتن زينب عليهاالسلام را كرد] . عمرو بن حُرَيث به او گفت : خدا ، امير را به سلامت دارد! او يك زن است . آيا زنى را به سبب سخنش مؤاخذه مى كنيد؟ زن را به سخنش نمى گيرند و بر ناسزا و پريشان گويى اش سرزنش نمى كنند . ابن زياد به او گفت : خداوند ، دل مرا با كشتن طغيانگرت و عاصيان نافرمان خاندانت خُنَك كرد ! زينب عليهاالسلام گريست و سپس گفت : «بزرگم را كُشتى و خاندانم را هلاك كردى و شاخه ام را بُريدى و ريشه ام را از بيخ و بُن در آوردى . اگر اين ، دل تو را خُنَك مى كند ، خُنَك شد !». عبيد اللّه به او گفت : اين ، دليرى است . (1) به جانم سوگند ، پدرت نيز شاعر و دلير بود . زينب عليهاالسلام گفت : «زن را چه به دلاورى؟! از دلاورى به كارهاى ديگر پرداختم . آنچه مى گويم ، الهام درونى من است» .

.


1- . در بيشتر متونى كه اين ماجرا را نقل كرده اند ، «سجع گويى (سَجاعة)» و نه «دليرى (شَجاعة)» آمده است كه درست تر مى نمايد و با بقيّه سخن هم سازگارتر است . سَجْع ، به معناى سخن قافيه دار ، امّا بدون وزن شعرى است . بر اين اساس ، ترجمه اين جمله ، چنين مى شود : «اين زن ، سجع مى گويد» .

ص: 157

. .

ص: 158

. .

ص: 159

4234.الإمام عليّ عليه السلام :الملهوف :إنَّ ابنَ زِيادٍ جَلَسَ فِي القَصرِ ، وأذِنَ إذنا عامّا ، وجيءَ بِرَأسِ الحُسَينِ عليه السلام فَوُضِعَ بَينَ يَدَيهِ ، واُدخِلَ نِساءُ الحُسَينِ عليه السلام وصِبيانُهُ إلَيهِ .

فَجَلَسَت زَينَبُ ابنَةُ عَلِيٍّ عليهاالسلام مُتَنَكِّرَةً ، فَسَأَلَ عَنها ، فَقيلَ : هذِهِ زَينَبُ ابنَةُ عَلِيٍّ عليهاالسلام .

فَأَقبَلَ عَلَيها وقالَ : الحَمدُ للّه ِِ الَّذي فَضَحَكُم وأكذَبَ اُحدوثَتَكُم !

فَقالَت : إنَّما يَفتَضِحُ الفاسِقُ ويُكَذَّبُ الفاجِرُ ، وهُوَ غَيرُنا .

فَقالَ ابنُ زِيادٍ : كَيفَ رَأَيتِ صُنعَ اللّه ِ بِأَخيكِ وأهلِ بَيتِكِ ؟

فَقالَت : ما رَأَيتُ إلّا جَميلاً ، هؤُلاءِ قَومٌ كَتَبَ اللّه ُ عَلَيهِمُ القَتلَ ، فَبَرَزوا إلى مَضاجِعِهِم ، وسَيَجمَعُ اللّه ُ بَينَكَ وبَينَهُم ، فَتُحاجُّ وتُخاصَمُ ، فَانظُر لِمَنِ الفَلجُ (1) يَومَئِذٍ ، هَبِلَتكَ (2) اُمُّكَ يَابنَ مَرجانَةَ .

قالَ الرّاوي : فَغَضِبَ وكَأَنَّهُ هَمَّ بِها .

فَقالَ لَهُ عَمرُو بنُ حُرَيثٍ : أيُّهَا الأَميرُ إنَّهَا امرَأَةٌ ، وَالمَرأَةُ لا تُؤاخَذُ بِشَيءٍ مِن مَنطِقِها .

فَقالَ لَهَا ابنُ زِيادٍ : لَقَد شَفَى اللّه ُ قَلبي مِن طاغِيَتِكِ الحُسَينِ وَالعُصاةِ المَرَدَةِ مِن أهلِ بَيتِكِ !

فَقالَت : لَعَمري لَقَد قَتَلتَ كَهلي ، وقَطَعتَ فَرعي ، وَاجتَثَثتَ أصلي ، فَإِن كانَ هذا شِفاؤَكَ فَقَدِ اشتَفَيتَ .

فَقالَ ابنُ زِيادٍ لَعَنَهُ اللّه ُ : هذِهِ سَجّاعَةٌ ، ولَعَمري لَقَد كانَ أبوكَ شاعِرا (سَجّاعا) (3) ، فَقالَت : يَابنَ زِيادٍ ما لِلمَرأَةِ وَالسَّجاعَةَ . (4) .


1- . الفَلَجُ : الظَفَرُ والفَوزُ (الصحاح : ج 1 ص 335 «فلج») .
2- . هَبِلَتْهُ اُمُّهُ : أي ثَكِلَتْهُ ... والثَّكولُ : من النساء التي لا يبقى لها ولد (النهاية : ج 5 ص 240 «ثكل») .
3- . ما بين القوسين أثبتناه من بعض نسخ المصدر .
4- . الملهوف : ص 200 ، مثير الأحزان : ص 90 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 115 ؛ الفتوح : ج 5 ص 122 ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 42 كلّها نحوه وراجع : الحدائق الورديّة : ج 1 ص 124 .

ص: 160

4235.عنه عليه السلام :الملهوف :ابن زياد در كاخ نشست و بار عام داد . سر حسين عليه السلام را آوردند و جلويش نهادند و زنان و كودكان حسين عليه السلام را نيز وارد كردند .

زينب ، دختر على عليه السلام ، ناشناس نشست . ابن زياد ، در باره او پرسيد .

گفتند : اين ، زينب ، دختر على است .

ابن زياد ، به سوى او رو كرد و گفت : ستايش ، خدايى را كه رسوايتان ساخت و سخنانتان را دروغ كرد !

زينب عليهاالسلام گفت : «تنها فاسق ، رسوا مى شود و تنها تبهكار ، دروغگو از كار در مى آيد ، كه آنها هم كسان ديگرى غير از ما هستند» .

ابن زياد گفت : كار خدا را با برادر و خاندانت چگونه ديدى؟

زينب عليهاالسلام گفت : «جز زيبايى نديدم . اينان ، كسانى بودند كه خداوند ، كشته شدن را برايشان تقدير كرده بود و آنان هم به سوى قتلگاه خود شتافتند . و به زودى ، خداوند ، تو و آنان را گِرد هم مى آورد و آنان با تو اقامه حجّت و برهان مى كنند و خواهى ديد كه چه كسى چيره مى شود . مادرت به عزايت بنشيند ، اى پسر مرجانه!» .

ابن زياد ، خشمگين شد و گويى آهنگ كشتنش را كرد .

عمرو بن حُرَيث به او گفت : اى امير ! او يك زن است و زن به خاطر سخنش مؤاخذه نمى شود .

ابن زياد به او گفت : خداوند ، دل مرا با كشتن حسين طغيانگرت و سركشان نافرمان خاندانت خُنك كرد (تسلّى بخشيد)!

زينب عليهاالسلام گفت : «به جانم سوگند كه بزرگم را كُشتى و شاخه ام را بُريدى و ريشه ام را از بيخ و بُن كندى ، و اگر اين ، دلت را خُنك مى كند ، خُنَك شد!» .

ابن زياد _ كه خدا ، لعنتش كند _ گفت : اين زن ، سجع مى گويد و به جانم سوگند ، پدرش نيز شاعر و سجعگو بود .

زينب عليهاالسلام گفت : «اى ابن زياد ! زن را با سجع گفتن ، چه كار ؟» . .

ص: 161

4232.امام صادق عليه السلام :الأمالي للصدوق عن حاجب عبيد اللّه بن زياد :إنَّ ابنَ زِيادٍ لَعَنَهُ اللّه ُ دَعا بِعَلِيِّ بنِ الحُسَينِ عليه السلام وَالنِّسوَةِ ، وأحضَرَ رَأسَ الحُسَينِ عليه السلام ، وكانَت زَينَبُ بِنتُ عَلِيٍّ عليهاالسلامفيهِم .

فَقالَ ابنُ زِيادٍ : الحَمدُ للّه ِِ الَّذي فَضَحَكُم وقَتَلَكُم ، وأكذَبَ أحاديثَكُم .

فَقالَت زَينَبُ عليهاالسلام : الحَمدُ للّه ِِ الَّذي أكرَمَنا بِمُحَمَّدٍ وطَهَّرَنا تَطهيرا ، إنَّما يَفضَحُ اللّه ُ الفاسِقَ ويُكذِبُ الفاجِرَ .

قالَ : كَيفَ رَأَيتِ صُنعَ اللّه ِ بِكُم أهلَ البَيتِ ؟

قالَت : كُتِبَ عَلَيهِمُ القَتلُ ، فَبَرَزوا إلى مَضاجِعِهِم ، وسَيَجمَعُ اللّه ُ بَينَكَ وبَينَهُم فَتَتَحاكَمونَ عِندَهُ . فَغَضِبَ ابنُ زِيادٍ لَعَنَهُ اللّه ُ عَلَيها ، وهَمَّ بِها ، فَسَكَّنَ مِنهُ عَمرُو بنُ حَُريثٍ .

فَقالَت زَينَبُ عليهاالسلام : يَابنَ زِيادٍ ، حَسبُكَ مَا ارتَكَبتَ مِنّا ، فَلَقَد قَتَلتَ رِجالَنا ، وقَطَعتَ أصلَنا ، وأبَحتَ حَريمَنا ، وسَبَيتَ نِساءَنا وذَرارِيَّنا ، فَإِن كانَ ذلِكَ لِلاِشتِفاءِ فَقَدِ اشتَفَيتَ .

فَأَمَرَ ابنُ زِيادٍ بِرَدِّهِم إلَى السِّجنِ وبَعَثَ البَشائِرَ إلَى النّواحي بِقَتلِ الحُسَينِ عليه السلام ، ثُمَّ أمَرَ بِالسَّبايا ورَأس ِ الحُسَينِ عليه السلام فَحُمِلوا إلَى الشّامِ . (1) .


1- . الأمالي للصدوق : ص 229 الرقم 242 ، روضة الواعظين : ص 210 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 154 الرقم 3 .

ص: 162

4233.امام صادق عليه السلام :الأمالى ، صدوق_ به نقل از دربان عبيد اللّه بن زياد _: ابن زياد _ كه خدا ، لعنتش كند _ على بن الحسين عليه السلام و زنان را فرا خواند و سرِ حسين عليه السلام را نيز طلب كرده بود . زينب عليهاالسلام دختر على عليه السلام نيز ميان آنان بود . ابن زياد گفت : ستايش ، خدايى را كه شما را رسوا كرد و كُشت و سخنانتان را تكذيب كرد!

زينب عليهاالسلام گفت : «ستايش ، خدايى را كه ما را به محمّد صلى الله عليه و آله ، گرامى داشت و پاك و پاكيزه مان كرد! خدا ، تنها فاسق را رسوا مى گرداند و فاجر را تكذيب مى كند» .

ابن زياد گفت : كار خدا را با شما خاندان ، چگونه ديدى؟

زينب عليهاالسلام گفت : «تقديرشان كشته شدن بود و آنان هم به سوى قتلگاه شان شتافتند و خداوند ، به زودى ، تو و آنان را گِرد هم مى آورد و ميان شما داورى مى كند» .

ابن زياد _ كه خدا ، لعنتش كند _ بر زينب عليهاالسلام ، خشم گرفت و آهنگ كشتنش را كرد كه عمرو بن حُرَيث ، او را آرام نمود .

زينب عليهاالسلام گفت : «اى ابن زياد ! آنچه با ما كردى ، تو را بس است . مردانمان را كُشتى ، ريشه مان را بركَنْدى ، حريممان را شكستى و زنان و كودكانمان را اسير كردى و اگر اينها براى خُنَك شدن دلت بود ، دلت خُنَك شد !».

ابن زياد ، فرمان داد تا آنها را به زندان باز گردانند و پيك هايى به بشارت كشته شدن حسين عليه السلام به اطراف فرستاد و سپس فرمان داد تا اسيران و سر حسين عليه السلام را به شام ببرند . .

ص: 163

6 / 11مُواجَهَةُ ابنِ زِيادٍ وعَلِيِّ بنِ الحُسَينِ عليهما السلامتاريخ الطبري عن عمّار الدهني عن أبي جعفر [الباقر] عليه السلام :سَرَّحُ عُمَرُ بنُ سَعدٍ بِحَرَمِهِ وعِيالِهِ إلى عُبَيدِ اللّه ِ ، ولَم يَكُن بَقِيَ مِن أهلِ بَيتِ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام إلّا غُلامٌ كانَ مَريضا مَعَ النِّساءِ ، فَأَمَرَ بِهِ عُبَيدُ اللّه ِ لِيُقتَلَ ، فَطَرَحَت زَينَبُ نَفسَها عَلَيهِ ، وقالَت : وَاللّه ِ لا يُقتَلُ حَتّى تَقتُلوني ! فَرَقَّ لَها ، فَتَرَكَهُ وكَفَّ عَنهُ . (1)

أنساب الأشراف عن بعض الطالبّيين :إنَّ ابنَ زِيادٍ جَعَلَ في عَلِيِّ بنِ الحُسَينِ عليه السلام جُعلاً (2) فَاُتِيَ بِهِ مَربوطا ، فَقالَ لَهُ : ألَم يَقتُلِ اللّه ُ عَلِيَّ بنَ الحُسَينِ ؟ فَقالَ : كانَ أخي يُقالُ لَهُ عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ ، وإنَّما قَتَلَهُ النّاسُ ، قالَ : بَل قَتَلَهُ اللّه ُ . فَصاحَت زَينَبُ بِنتُ عَلِيٍّ عليهاالسلام : يَابنَ زِيادٍ حَسبُكَ مِن دِمائِنا ، فَإِن قَتَلتَهُ فَاقتُلني مَعَهُ ، فَتَرَكَهُ . (3)

الإرشاد :وعُرِضَ عَلَيهِ [أي عَلَى ابنِ زِيادٍ] عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ عليه السلام فَقالَ لَهُ : مَن أنتَ ؟ فَقالَ : أنَا عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ . فَقالَ : ألَيسَ قَد قَتَلَ اللّه ُ عَلِيَّ بنَ الحُسَينِ ؟ فَقالَ لَهُ عَلِيٌّ عليه السلام : قَد كانَ لي أخٌ يُسَمّى عَلِيّا قَتَلَهُ النّاسُ . فَقالَ لَهُ ابنُ زِيادٍ : بَلِ اللّه ُ قَتَلَهُ . فَقالَ عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ عليه السلام : «اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنفُسَ حِينَ مَوْتِهَا» . فَغَضِبَ ابنُ زِيادٍ وقالَ : وبِكَ جُرأَةٌ لِجَوابي ؟ وفيكَ بَقِيَّةٌ لِلرَّدِّ عَلَيَّ ! اذهَبوا بِهِ فَاضرِبوا عُنُقَهُ . فَتَعَلَّقَت بِهِ زَينَبُ عَمَّتُهُ ، وقالَت : يَابنَ زِيادٍ ، حَسبُكَ مِن دِمائِنا ، وَاعتَنَقَتهُ وقالَت : وَاللّه ِ لا اُفارِقُهُ ، فَإِن قَتَلتَهُ فَاقتُلني مَعَهُ . فَنَظَرَ ابنُ زِيادٍ إلَيها وإلَيهِ ساعَةً ، ثُمَّ قالَ : عَجَبا لِلرَّحِمِ ! وَاللّه ِ إنّي لَأَظُنُّها وَدَّت أنّي قَتَلتُها مَعَهُ ، دَعوهُ فَإِنّي أراهُ لِما بِهِ . ثُمَّ قامَ مِن مَجلِسِهِ حَتّى خَرَجَ مِنَ القَصرِ . (4)

.


1- . تاريخ الطبري : ج 5 ص 390 ، تهذيب الكمال : ج 6 ص 429 ، تهذيب التهذيب : ج 1 ص 592 ، سير أعلام النبلاء : ج 3 ص 309 ؛ الأمالي للشجري : ج 1 ص 192 .
2- . الجُعلُ : هو الاُجرة على الشيء ، فِعلاً أو قولاً (النهاية : ج 1 ص 276 «جعل») .
3- . أنساب الأشراف : ج 3 ص 412 .
4- . الإرشاد : ج 2 ص 116 ، مثير الأحزان : ص 91 ، إعلام الورى : ج 1 ص 472 ، كشف الغمّة : ج 2 ص 278 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 117 ؛ الكامل في التاريخ : ج 2 ص 575 نحوه وراجع : تاريخ الطبري : ج 5 ص 475 .

ص: 164

6 / 11رويارويى ابن زياد و امام زين العابدين عليه السلام
اشاره

تاريخ الطبرى_ به نقل از عمّار دُهْنى ، از امام باقر عليه السلام _: عمر بن سعد ، زنان و خانواده حسين عليه السلام را به سوى عبيد اللّه روانه كرد و از خاندان حسين بن على عليه السلام ، هيچ مردى نمانده بود ، جز جوان بيمارى كه همراه زنان بود . عبيد اللّه ، فرمان به قتل او داد كه زينب عليهاالسلام ، خود را بر روى او انداخت و گفت : به خدا سوگند ، او كشته نمى شود تا آن كه مرا بكشيد! ابن زياد ، دلش بر او سوخت و او را رها كرد و دست از او كشيد .

أنساب الأشراف_ به نقل از يكى از فرزندان ابو طالب _: ابن زياد ، جايزه اى براى [يافتن ]على بن الحسين (زين العابدين) عليه السلام قرار داد . او را در بند كشيده ، آوردند . به او گفت : آيا خدا ، على بن الحسين را نكشت؟ فرمود : «او برادرم بود كه به او هم على بن الحسين ، گفته مى شد و مردم ، او را كشتند [ ، نه خداوند]» . ابن زياد گفت : بلكه خدا او را كشت ! زينب دختر على عليه السلام فريادى زد و گفت : اى ابن زياد ! ريختن خون هايى كه [تاكنون] از ما ريخته اى ، تو را بس است . اگر او را مى كشى ، مرا هم با او بكش . ابن زياد ، على بن الحسين (زين العابدين) عليه السلام را رها كرد .

الإرشاد :على بن الحسين (زين العابدين) عليه السلام را در برابر ابن زياد آوردند . به او گفت : تو كيستى ؟ فرمود : «من على بن الحسين هستم» . گفت : مگر خداوند ، على بن الحسين را نكشت ؟ على [بن الحسين] عليه السلام فرمود : «برادرى به نام على داشتم كه مردم ، او را كشتند» . ابن زياد به او گفت : بلكه خدا ، او را كشت . على بن الحسين عليه السلام فرمود : « «خداوند ، جان ها را هنگام مرگشان مى گيرد» » . ابن زياد ، خشمگين شد و گفت : تو جرئت پاسخ دادن به من را دارى ؟! هنوز كسى از شما مانده كه [سخنِ] مرا رد كند؟! او را ببريد و گردنش را بزنيد . عمّه اش زينب عليهاالسلام ، به او در آويخت و گفت : اى ابن زياد ! خون هايى كه از ما ريخته اى ، كافى است . سپس ، على [بن الحسين عليه السلام ] را در آغوش گرفت و گفت : به خدا سوگند ، از او جدا نمى شوم و اگر او را مى كشى ، مرا هم با او بكش! ابن زياد ، لختى به او و على بن الحسين (زين العابدين) عليه السلام نگريست و سپس گفت : شگفتا از پيوند خونى! به خدا سوگند ، يقين دارم كه دوست دارد او را همراه وى بكشم . او را رها كنيد كه مريضى اش براى او كافى است . آن گاه از جايش برخاست و از كاخ بيرون رفت .

.

ص: 165

الملهوف :التَفَتَ ابنُ زِيادٍ لَعَنَهُ اللّه ُ إلى عَلِيِّ بنِ الحُسَينِ عليه السلام ، فَقالَ : مَن هذا ؟ فَقيلَ : عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ . فَقالَ : ألَيسَ قَد قَتَلَ اللّه ُ عَلِيَّ بنَ الحُسَينِ ؟! فَقالَ لَهُ عَلِيٌّ : قَد كانَ لي أخٌ يُسَمّى عَلِيَّ بنَ الحُسَينِ قَتَلَهُ النّاسُ . فَقالَ : بَلِ اللّه ُ قَتَلَهُ . فَقالَ عَلِيٌّ عليه السلام : «اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنفُسَ حِينَ مَوْتِهَا» . فَقالَ ابنُ زِيادٍ : وبِكَ جُرأَةٌ عَلى جَوابي ؟ اِذهَبوا بِهِ فَاضرِبوا عُنُقَهُ . فَسَمِعَت بِهِ عَمَّتُهُ زَينَبُ عليهاالسلام ، فَقالَت : يَابنَ زِيادٍ ، إنَّكَ لَم تُبقِ مِنّا أحَدا ، فَإِن كُنتَ عَزَمتَ عَلى قَتلِهِ فَاقتُلني مَعَهُ . فَقالَ عَلِيٌّ لِعَمَّتِهِ : اُسكُتي يا عَمَّةُ حَتّى اُكَلِّمَهُ . ثُمَّ أقبَلَ إلَيهِ فَقالَ : أبِالقَتلِ تُهَدِّدُني يَابنَ زِيادٍ ، أما عَلِمتَ أنَّ القَتلَ لَنا عادَةٌ وكَرامَتَنَا الشَّهادَةُ (1) ؟

تذكرة الخواصّ عن هشام :لَمّا حَضَرَ عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ الأَصغَرُ عليه السلام مَعَ النِّساءِ عِندَ ابنِ زِيادٍ وكانَ مَريضا ، قالَ ابنُ زِيادٍ : كَيفَ سَلِمَ هذا ؟! اُقتُلوهُ . فَصاحَت زَينَبُ بِنتُ عَلِيٍّ عليهاالسلام : يَابنَ زِيادٍ حَسبُكَ مِن دِمائِنا ، إن قَتَلتَهُ ، فَاقتُلني مَعَهُ ، وقالَ عَلِيٌّ عليه السلام : يَابنَ زِيادٍ إن كُنتَ قاتِلي فَانظُر إلى هذِهِ النِّسوَةِ ، مَن بَينَهُ وبَينَهُنَّ قَرابَةٌ يَكونُ مَعَهُنَّ ؟! فَقالَ ابنُ زِيادٍ : أنتَ وذاكَ . (2)

.


1- . الملهوف : ص 202 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 117 ؛ الفتوح : ج 5 ص 123 نحوه وراجع : مقاتل الطالبيّين : ص 119 .
2- . تذكرة الخواصّ : ص 258 .

ص: 166

الملهوف :ابن زياد _ كه خدا لعنتش كند _ به على بن الحسين (زين العابدين) عليه السلام توجّه كرد و گفت : اين كيست؟ گفتند : على بن الحسين است . ابن زياد گفت : مگر خدا على بن الحسين را نكُشت؟ على [بن الحسين] عليه السلام به او فرمود : «برادرى داشتم كه [او نيز] على بن الحسين ناميده مى شد و مردم ، او را كُشتند» . ابن زياد گفت : بلكه خدا او را كُشت . على [بن الحسين] عليه السلام فرمود : « «خداوند ، جان ها را هنگام مرگشان مى گيرد» » . ابن زياد گفت : تو جرئت جواب دادن به من را دارى؟! او را ببريد و گردنش را بزنيد . عمّه او زينب عليهاالسلام ، اين را شنيد . گفت : اى ابن زياد ! تو يك تن هم از ما باقى نگذاشته اى . اگر مى خواهى او را بكشى ، مرا هم با او بكش . على [بن الحسين] عليه السلام به عمّه اش گفت : «اى عمّه ! سخنى مگو تا من با او سخن بگويم» . آن گاه به او رو كرد و گفت : «اى ابن زياد ! آيا مرا به كشتن ، تهديد مى كنى؟ آيا نمى دانى كه كشته شدن ، عادت ما و شهادت ، كرامت ماست؟» .

تذكرة الخواصّ_ به نقل از هشام _: هنگامى كه على بن الحسينِ كوچك تر (زين العابدين) عليه السلام كه بيمار بود ، همراه زنان حاضر شد ، ابن زياد گفت : اين ، چگونه سالم مانده است؟ او را بكُشيد . زينب دختر على عليه السلام فرياد كشيد : اى ابن زياد ! خون هايى كه از ما ريخته اى ، كافى است . اگر او را مى كشى ، مرا هم با او بكُش . على [بن الحسين] عليه السلام فرمود : «اى پسر زياد ! اگر مى خواهى مرا بكُشى ، به اين زنان بنگر كه آيا ديگر خويشاوند مردى برايشان مى ماند» . ابن زياد گفت : تو با آنان باش .

.

ص: 167

4234.امام على عليه السلام :الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) عن عليّ بن حسين [زين العابدين] عليه السلام :فَغَيَّبَني رَجُلٌ مِنهُم وأكرَمَ نُزُلي وَاحتَضَنَني ، وجَعَلَ يَبكي كُلَّما خَرَجَ ودَخَلَ ، حَتّى كُنتُ أقولُ : إن يَكُن عِندَ أحَدٍ مِنَ النّاسِ وَفاءٌ فَعِندَ هذا . إلى أن نادى مُنادِي (1) ابنِ زِيادٍ : ألا مَن وَجَدَ عَلِيَّ بنَ حُسَينٍ فَليَأتِ بِهِ ، فَقَد جَعَلنا فيهِ ثَلاثَمِئَةِ دِرهَمٍ .

قالَ : فَدَخَلَ _ وَاللّه ِ _ عَلَيَّ وهُوَ يَبكي ، وجَعَلَ يَربِطُ يَدَيَّ إلى عُنُقي ! وهُوَ يَقولُ : أخافُ ! فَأَخرَجَني وَاللّه ِ إلَيهِم مَربوطا حَتّى دَفَعَني إلَيهِم ، وأخَذَ ثَلاثَمِئَةِ دِرهَمٍ وأنَا أنظُرُ إلَيها .

فَاُخِذتُ فَاُدخِلتُ عَلَى ابنِ زِيادٍ ، فَقالَ : مَا اسمُكَ ؟ فَقُلتُ : عَلِيُّ بنُ حُسَينٍ ، قالَ : أوَ لَم يَقتُلِ اللّه ُ عَلِيّا ؟ قالَ : قُلتُ كانَ لي أخٌ يُقالُ لَهُ عَلِيٌّ أكبَرُ مِنّي قَتَلَهُ النّاسُ ، قالَ : بَلِ اللّه ُ قَتَلَهُ ، قُلتُ : «اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنفُسَ حِينَ مَوْتِهَا» . 2 فَأَمَرَ بِقَتلِهِ .

فَصاحَت زَينَبُ بِنتُ عَلِيٍّ يَابنَ زِيادٍ : حَسبُكَ مِن دِمائِنا ، أسأَلُكَ بِاللّه ِ إن قَتَلتَهُ إلّا قَتَلتَني مَعَهُ ، فَتَرَكَهُ . (2)4235.امام على عليه السلام :شرح الأخبار_ في بَيانِ الوَقائِعِ ما بَعدَ الشَّهادَةِ _... ومَضَوا بِعَليِّ بنِ الحُسَينِ الأَكبَرِ الباقي مِن وُلدِهِ وهُوَ شَديدُ العلّة ... وقالَ عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ عليه السلام : فَما فَهِمتُهُ وعَقَلتُهُ مَعَ عِلَّتي وشِدَّتِها أنَّهُ اُتِيَ بي إلى عُمَرَ بنِ سَعدٍ ، فَلَمّا رَأى ما بي أعرَضَ عَنّي ، فَبَقيتُ مَطروحا لِما بي .

فَأَتاني رَجَلٌ مِن أهلِ الشّامِ ، فَاحتَمَلَني ، فَمَضى بي وهُوَ يَبكي ، وقالَ لي :

يَابنَ رَسولِ اللّه ِ ، إنّي أخافُ عَلَيكَ فَكُن عِندي .

ومَضى بي إلى رَحلِهِ وأكرَمَ نُزُلي ، وكانَ كُلَّما نَظَرَ إلَيَّ يَبكي .

فَكُنتُ أقولُ في نَفسي : إن يَكُن عِندَ أحَدٍ مِن هؤُلاءِ خَيرٌ فَعِندَ هذَا الرَّجُلِ .

فَلَمّا صِرنا إلى عُبَيدِ اللّه ِ بنِ زِيادٍ سَأَلَ عَنّي .

فَقيلَ : قَد تُرِكَ . وطُلبِتُ فَلَم اُوجَد ، فَنادى مُنادٍ : مَن وَجَدَ عَلِيَّ بنَ الحُسَينِ ، فَليَأتِ بِهِ ولَهُ ثَلاثُمِئَةِ دِرهَمٍ .

فَدَخَلَ عَلَيَّ الرَّجُلُ الَّذي كُنتُ عِندَهُ _ وهُوَ يَبكي _ وجَعَلَ يَربِطُ يَدَيَّ إلى عُنُقي ، ويَقولُ : أخافُ عَلى نَفسي يَابنَ رَسولِ اللّه ِ ، إن سَتَرتُكَ عَنهُم أن يَقتُلوني .

فَدَفَعَني إلَيهِم مَربوطا ، وأخَذَ الثَّلاثَمِئَةِ دِرهَمٍ وأنَا أنظُرُ إلَيهِ .

ومُضِيَ بي إلى عُبَيدِ اللّه ِ بنِ زِيادٍ اللَّعينِ ، فَلَمّا صِرتُ بَينَ يَدَيهِ قالَ : مَن أنتَ ؟ قُلتُ : أنَا عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ .

قالَ : أوَ لَم يَقتُلِ اللّه ُ عَلِيَّ بنَ الحُسَينِ ؟

قُلتُ : كانَ أخي ، وقَد قَتَلَهُ النّاسُ .

قالَ عُبَيدُ اللّه ِ بنُ زِيادٍ : بَل قَتَلَهُ اللّه ُ .

فَقالَ عَلِيٌّ عليه السلام : «اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنفُسَ حِينَ مَوْتِهَا وَ الَّتِى لَمْ تَمُتْ فِى مَنَامِهَا» . (3)

فَأَمَرَ عُبَيدُ اللّه ِ بنُ زِيادٍ اللَّعينُ بِقَتلِ عَلِيِّ بنِ الحُسَينِ عليه السلام .

فَصاحَت زَينَبُ بِنتُ عَلِيٍّ عليهاالسلام : يَابنَ زِيادٍ ، حَسبُكَ مِن دِمائِنا ، اُناشِدُكَ اللّه َ إن قَتَلتَهُ إلّا قَتَلتَني مَعَهُ . (4) .


1- . في المصدر : «مناد» ، والصواب ما أثبتناه كما في تاريخ دمشق .
2- . الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج 1 ص 480 ، تاريخ دمشق : ج 41 ص 367 .
3- . الزمر : 42 .
4- . شرح الأخبار : ج 3 ص 156 و ص 250 نحوه .

ص: 168

4236.فضائل الصحابة عن حبّة العرني عن الإمام عليّ عليهالطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) :زين العابدين عليه السلام فرمود : «مردى از آنان ، مرا پنهان مى كرد و مَقدم مرا گرامى مى داشت و پرستارى ام مى كرد و هر گاه بيرون مى رفت و داخل مى آمد ، مى گريست ، تا آن جا كه گفتم : اگر وفادارى ميان مردم باشد ، نزد اين است . تا اين كه جارچى ابن زياد ، ندا داد : هان ! هر كس على بن الحسين را بيابد و او را بياورد ، سيصد درهم به او مى دهيم .

به خدا سوگند ، او گريان نزد من آمد و شروع به بستن دستم به گردنم كرد ، در حالى كه مى گفت : مى ترسم!

به خدا سوگند ، او مرا دست بسته ، بيرون برد و به آنان سپرد و سيصد درهم گرفت و من به او مى نگريستم . مرا گرفتند و نزد ابن زياد بردند . گفت : نامت چيست؟

گفتم : على بن الحسين .

گفت : مگر خداوند ، على را نكُشت؟

گفتم : برادرى داشتم كه به او [نيز] على مى گفتند و بزرگ تر از من بود . مردم ، او را كُشتند .

ابن زياد گفت : بلكه خداوند ، او را كُشت .

گفتم : «خداوند ، جان ها را هنگام مرگشان مى گيرد» » .

ابن زياد ، فرمان به كشتن على [بن الحسين] عليه السلام داد كه زينب دختر على عليه السلام فرياد كشيد : اى ابن زياد ! خون هايى كه از ما ريخته اى ، كافى است . تو را به خدا سوگند مى دهم كه او را نكُشى ، مگر آن كه مرا هم با او بكُشى .

ابن زياد ، او را رها كرد .4237.الإمام عليّ عليه السلام :شرح الأخبار_ در بيان وقايع پس از شهادت امام حسين عليه السلام _: ... على بن الحسين (زين العابدين) عليه السلام بزرگِ فرزندان باقى مانده حسين عليه السلام را _ كه به شدّت ، بيمار بود _ نيز بردند ... .

على بن الحسين عليه السلام مى گويد : «با توجّه به بيمارى ام و شدّت آن ، چيزى نفهميدم و متوجّه نشدم ، تا آن كه مرا نزد عمر بن سعد آوردند . هنگامى كه حالم را ديد ، از من رو گردانْد و من با همان بيمارى ام [گوشه اى] افتادم .

مردى از هواداران شام ، نزد من آمد و مرا برداشت و در حالى كه مى گريست ، روان شد و به من گفت : اى فرزند پيامبر خدا ! من بر جانِ تو بيم دارم . نزد من باش .

سپس مرا به جايگاه خود برد و مَقدمم را گرامى داشت و هر گاه به من مى نگريست ، مى گريست . من با خود مى گفتم : اگر خيرى نزد كسى باشد ، نزد اين مرد است .

هنگامى كه خاندان ما را به نزد عبيد اللّه بن زياد بردند ، [عبيد اللّه ] از من جويا شد . گفتند : رهايش كرده و به حال خودش وا نهاده ايم .

به دنبال من گشتند ؛ امّا مرا نيافتند پس جارچى اى ندا داد : هر كس على بن الحسين را يافت ، او را بياورد و سيصد درهم بگيرد .

مردى كه نزدش بودم ، در حالى كه مى گريست ، نزد من آمد و شروع به بستن دستانم به گردنم كرد و مى گفت : اى فرزند پيامبر خدا ! بر جان خود مى ترسم كه اگر تو را از آنان ، پنهان بدارم ، مرا بكُشند .

او مرا دست بسته به آنان سپرد و سيصد درهم گرفت ، در حالى كه به او مى نگريستم .

مرا نزد عبيد اللّه بن زيادِ ملعون بردند و هنگامى كه به جلويش رسيدم ، گفت : تو كيستى؟

گفتم : من على بن الحسين هستم .

گفت : مگر خدا على بن الحسين را نكُشت؟

گفتم : او برادرم بود و مردم ، او را كُشتند .

عبيد اللّه بن زياد گفت : بلكه خدا او را كشت!» .

[در اين هنگام] على [بن الحسين] عليه السلام گفت : «خداوند ، جان ها را هنگام مرگشان مى گيرد و آنان را كه نمرده اند ، در خواب مى گيرد» » .

عبيد اللّه بن زيادِ ملعون ، به كشتن على بن الحسين (زين العابدين عليه السلام ) فرمان داد كه زينب ، دختر على عليه السلام ، فرياد كشيد : اى ابن زياد ! خون هايى كه از ما ريخته اى ، برايت كافى است . تو را به خدا ، سوگند مى دهم كه او را نكُشى ، جز آن كه مرا همراه او بكشى . .

ص: 169

. .

ص: 170

. .

ص: 171

. .

ص: 172

سخنى در باره گزارش هاى مربوط به پنهان شدن امام زين العابدين عليه السلام

در شمارى از گزارش هايى كه گذشت، آمده است كه پس از واقعه كربلا ، يكى از نيروهاى دشمن ، امام زين العابدين عليه السلام را به صورت مخفيانه و جدا از ساير اسيران ، به منزلش برد و مدّتى از او پذيرايى نمود ، تا آن كه ابن زياد براى يافتن ايشان جايزه تعيين كرد و وى از ترس كشته شدن ، امام عليه السلام را طناب پيچ ، تحويل ابن زياد داد . (1) اين بخش از گزارش هاى ياد شده ، صحيح به نظر نمى رسد ؛ زيرا مخالف همه گزارش هايى است كه بر حضور امام زين العابدين عليه السلام در كنار اسيران دلالت دارند ، (2) بويژه گزارش مربوط به ساكت كردن عمّه بزرگوارش (3) و گزارش سخنرانى امام عليه السلام در كوفه كه پيش از اين گذشت . (4) افزون بر اين ، بعيد به نظر مى رسد كه غيبت شخصيتى مانند امام زين العابدين عليه السلام در ميان اسيران ، مورد غفلت قرار گيرد و بعيدتر ، آن كه ايشان ، جدايى از ساير خانواده و پنهان ماندن را پذيرفته باشد .

.


1- . ر . ك : ص 167 ح 2302 و 2303 .
2- . ر . ك : ص 103 (روانه كردن خاندان سيّد الشهدا عليه السلام به كوفه) و ص 107 (وداعِ خانواده امام عليه السلام با شهيدان) .
3- . ر . ك : ص 119 (سخنرانى زينب عليهاالسلام در ميان كوفيان) .
4- . ر . ك : ص 141 (سخنرانى امام زين العابدين عليه السلام در ميان كوفيان) .

ص: 173

6 / 12وُقوفُ عَبدِ اللّه ِ بنِ عَفيفٍ أمامَ ابنِ زِيادٍ وفَوزُهُ بِالشَّهادَةِ (1)تاريخ الطبري عن حميد بن مسلم :لَمّا دَخَلَ عُبَيدُ اللّه ِ القَصرَ ودَخَلَ النّاسُ ، نودِيَ الصَّلاةَ جامِعَةً ، فَاجتَمَعَ النّاسُ فِي المَسجِدِ الأَعظَمِ ، فَصَعِدَ المِنبَرَ ابنُ زِيادٍ ، فَقالَ : الحَمدُ للّه ِِ الَّذي أظهَرَ الحَقَّ وأهلَهُ ، ونَصَرَ أميرَ المُؤمِنينَ يَزيدَ بنَ مُعاوِيَةَ وحِزبَهُ ، وقَتَلَ الكَذّابَ ابنَ الكَذّابِ الحُسَينَ بنَ عَلِيٍّ وشيعَتَهُ . فَلَم يَفرُغِ ابنُ زِيادٍ مِن مَقالَتِهِ ، حَتّى وَثَبَ إلَيهِ عَبدُ اللّه ِ بنُ عَفيفٍ الأَزدِيُّ ثُمَّ الغامِدِيُّ ثُمَّ أحَدُ بَني والِبَةَ ، وكانَ مِن شيعَةِ عَلِىٍّ عليه السلام ، وكانَت عَينُهُ اليُسرى ذَهَبَت يَومَ الجَمَلِ مَعَ عَلِيِّ عليه السلام ، فَلَمّا كانَ يَومَ صِفّينَ ضُرِبَ عَلى رَأسِهِ ضَربَةٌ واُخرى عَلى حاجِبِهِ فَذَهَبَت عَينُهُ الاُخرى ، فَكانَ لا يَكادُ يُفارِقُ المَسجِدَ الأَعظَمَ ، يُصَلّي فيهِ إلَى اللَّيلِ ثُمَّ يَنصَرِفُ . قالَ : فَلَمّا سَمِعَ مَقالَةَ ابنِ زِيادٍ ، قالَ : يَابنَ مَرجانَةَ ! إنَّ الكَذّابَ ابنَ الكَذّابِ أنتَ وأبوكَ وَالَّذي وَلّاكَ وأبوهُ ، يَابنَ مَرجانَةَ ! أتَقتُلونَ أبناءَ النَّبِيّينَ وتَكَلَّمونَ بِكَلامِ الصِّدّيقينَ ؟! فَقالَ ابنُ زِيادٍ : عَلَيَّ بِهِ ، قالَ : فَوَثَبَت عَلَيهِ الجَلاوِزَةُ (2) فَأَخَذوهُ . قالَ : فَنادى بِشِعارِ الأَزدِ : يا مَبرورُ ، قالَ : وعَبدُ الرَّحمنِ بنُ مِخنَفٍ الأَزدِيُّ جالِسٌ ، فَقالَ : وَيحَ غَيرِكَ ! أهلَكتَ نَفسَكَ وأهلَكتَ قَومَكَ ! قالَ : وحاضِرُ الكوفَةِ يَومَئِذٍ مِنَ الأَزدِ سَبعُمِئَةِ مُقاتِلٍ ، قالَ : فَوَثَبَ إلَيهِ فِتيَةٌ مِنَ الأَزدِ فَانتَزَعوهُ ، فَأَتَوا بِهِ أهلَهُ ، فَأَرسَلَ إلَيهِ مَن أتاهُ بِهِ فَقَتَلَهُ ، وأمَرَ بِصَلبِهِ فِي السَّبَخَةِ ، فَصُلِبَ هُنالِكَ . (3)

.


1- . وقعت هذه الحادثة بعد صدامات ابن زياد مع أهل البيت في دار الإمارة كما في الإرشاد .
2- . الجِلواز : الشرطي ، والجمع الجلاوزة (الصحاح : ج 3 ص 869 «جلز») .
3- . تاريخ الطبري : ج 5 ص 458 ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 575 ، جواهر المطالب : ج 2 ص 292 ؛ الحدائق الورديّة : ج 1 ص 124 كلّها نحوه وراجع : تذكرة الخواصّ : ص 259 والبداية والنهاية : ج 8 ص 191 .

ص: 174

6 / 12ايستادگى عبد اللّه بن عفيف در برابر ابن زياد و به شهادت رسيدنش

(1)تاريخ الطبرى_ به نقل از حُمَيد بن مسلم _: هنگامى كه عبيد اللّه به كاخ [حكومتى] آمد و مردم هم وارد شدند ، نداى نماز جماعت داده شد و مردم در مسجد اعظمِ كوفه ، گرد آمدند . ابن زياد ، از منبر بالا رفت و گفت : ستايش ، خدايى را كه حق و اهلش را چيره كرد و امير مؤمنان يزيد بن معاويه و حزبش را يارى داد و دروغگو پسر دروغگو ، حسين بن على و پيروانش را كُشت ! ابن زياد ، سخنش را به پايان نبرده بود كه عبد اللّه بن عفيف اَزدىِ غامدىِ والِبى بر او جَست . او از شيعيان على عليه السلام بود و چشم چپش را در جنگ جَمَل ، همراه على عليه السلام از دست داده بود و چون پيكار صفّين شد ، ضربه اى بر سرش و ضربه اى هم بر ابرويش زدند و آن چشمش هم نابينا شد . از اين رو ، از مسجد اعظمِ كوفه جدا نمى شد و تا شب، در آن ، نماز مى خواند و سپس به خانه باز مى گشت . عبد اللّه ، هنگامى كه سخن ابن زياد را شنيد ، گفت : اى ابن مرجانه ! دروغگو پسر دروغگو ، تو و پدرت هستيد و نيز كسى است كه به تو حكومت داد و پدرش . اى ابن مرجانه ! آيا پسرانِ پيامبران را مى كشيد و سخن صدّيقان را بر زبان مى آوريد؟! ابن زياد گفت : او را برايم بياوريد . پاسبان ها بر او پريدند و او را گرفتند . عبد اللّه ، شعار قبيله اَزْد را سر داد : اى آمُرزيده (يا مَبرورُ) ! عبد الرحمان بن مِخنَف اَزْدى ، نشسته بود . گفت : واى بر تو ! خودت و قومت را تباه كردى . در آن روز ، هفتصد جنگجو از قبيله اَزْد در كوفه بودند . جوانانى از اَزْد به سوى او جستند و او را از دست پاسبانان در آوردند و به خانواده اش سپردند . عبيد اللّه بن زياد ، كسى را به دنبال او فرستاد . او را كُشت و فرمان داد تا او را در جايگاه خاكروبه ها به صليب كشند و او را آن جا به صليب كشيدند .

.


1- . اين واقعه _ چنان كه در الإرشاد مفيد آمده _ ، پس از برخوردهاى ابن زياد با خانواده امام حسين عليه السلام در قصر حكومتى اتّفاق افتاده است .

ص: 175

الإرشاد:دَخَلَ [ابنُ زِيادٍ] المَسجِدَ فَصَعِدَ المِنبَرَ فَقالَ : الحَمدُ للّه ِِ الَّذي أظهَرَ الحَقَّ وأهلَهُ ، ونَصَرَ أميرَ المُؤمِنينَ يَزيدَ وحِزبَهُ ، وقَتَلَ الكَذّابَ ابنَ الكَذّابِ وشيعَتَهُ . فَقامَ إلَيهِ عَبدُ اللّه ِ بنُ عَفيفٍ الأَزدِيُّ _ وكانَ مِن شيعَةِ أميرِ المُؤمِنينَ عليه السلام _ فَقالَ : يا عَدُوَّ اللّه ِ ، إنَّ الكَذّابَ أنتَ وأبوكَ ، وَالَّذي وَلّاكَ وأبوهُ ، يَابنَ مَرجانَةَ ، تَقتُلُ أولادَ النَّبِيّينَ وتَقومُ عَلَى المِنبَرِ مَقامَ الصِّدّيقينَ ! فَقالَ ابنُ زِيادٍ : عَلَيَّ بِهِ ، فَأَخَذَتهُ الجَلاوِزَةُ ، فَنادى بِشِعارِ الأَزدِ ، فَاجتَمَعَ مِنهُم سَبعُمِئَةِ رَجُلٍ فَانتَزَعوهُ مِنَ الجَلاوِزَةِ ، فَلَمّا كانَ اللَّيلُ أرسَلَ إلَيهِ ابنُ زِيادٍ مَن أخرَجَهُ مِن بَيتِهِ ، فَضَرَبَ عُنُقَهُ وصَلَبَهُ فِي السَّبَخَةِ رَحِمَهُ اللّه ُ . (1)

4240.عنه عليه السلام :أنساب الأشراف :خَطَبَ ابنُ زِيادٍ فَقالَ : الحَمدُ للّه ِِ الَّذي قَتَلَ الكَذّابَ ابنَ الكَذّابِ الحُسَينَ وشيعَتَهُ . فَوَثَبَ عَبدُ اللّه ِ بنُ عَفيفٍ الأزَدِيُّ ثُمَّ الغامِدِيُّ ، وكانَ شيعِيّا ، وكانَت عَينُهُ اليُسرى ذَهَبَت يَومَ الجَمَلِ وَاليُمنى يَومَ صِفّينَ ، وكانَ لا يُفارِقُ المَسجِدَ الأَعظَمَ ، فَلَمّا سَمِعَ مَقالَةَ ابنِ زِيادٍ ، قالَ لَهُ : يَابنَ مَرجانَةَ ! إنَّ الكَذّابَ ابنَ الكَذّابِ أنتَ وأبوكَ وَالَّذي وَلّاهُ وأبوهُ ! يَابنَ مَرجانَةَ ! أتَقتُلونَ أبناءَ النَّبِيّينَ وتَتَكَلَّمونَ بِكَلامِ الصِّدّيقينَ ؟!

فَقالَ ابنُ زِيادٍ : عَلَيَّ بِهِ ، فَنادى بِشِعارِ الأَزدِ : مَبرورُ يا مَبرورُ ! وحاضِرُوا الكوفَةِ مِنَ الأَزدِ يَومَئِذٍ سَبعُمِئَةٍ فَوَثَبوا فَتَخَلَّصوهُ حَتّى أتَوا بِهِ أهلَهُ .

فَقالَ ابنُ زِيادٍ لِلأَشرافِ : أما رَأَيتُم ما صَنَعَ هؤُلاءِ ؟ قالوا : بَلى . قالَ : فَسيروا أنتُم _ يا أهلَ اليَمَنِ _ حَتّى تَأتوني بِصاحِبِكُم ، وَامتَثَلَ صَنيعَ أبيهِ في حُجرٍ حينَ بَعَثَ أهلَ اليَمَنِ .

وأشارَ عَلَيهِ عَمرُو بنُ الحَجّاجِ بِأَن يُحبَسَ كُلُّ مَن كانَ فِي المَسجِدِ مِنَ الأَزدِ ، فَحُبِسَوا وفيهِم عَبدُ الرَّحمنِ بنُ مِخنَفٍ وغَيرُهُ ، فَاقتَتَلَتِ الأَزدُ وأهلُ اليَمَنِ قِتالاً شَديدا .

وَاستَبطَأَ ابنُ زِيادٍ أهلَ اليَمَنِ ، فَقالَ لِرَسولٍ بَعَثَهُ إلَيهِم : اُنظُر ما بَينَهُم ؟ [فَأَتاهُم] فَرَأى أشَدَّ قَتلٍ ، فَقالوا : قُل لِلأَميرِ إنَّكَ لَم تَبعَثنا إلى نَبَطِ (2) الجَزيرَةِ ولا جَرامِقَةِ (3) المَوصِلِ ، إنَّما بَعَثتَنا إلَى الأَزدِ ، إلى اُسودِ الأَجَمِ (4) ، لَيسوا بِبَيضَةٍ تُحسى ولا حَرمَلَةٍ (5) توطَأُ .

فَقُتِلَ مِنَ الأَزدِ عُبَيدُ اللّه ِ بنُ حَوزَةَ الوالِبِيُّ ومُحَمَّدُ بنُ حَبيبٍ البَكرِيُّ ، وكَثُرَتِ القَتلى بَينَهُم ، وقَوِيَتِ اليَمانِيَّةُ عَلَى الأَزدِ ، وصاروا إلى خُصٍّ (6) في ظَهرِ دارِ ابنِ عَفيفٍ فَكَسَروهُ وَاقتَحَموا ، فَناوَلَتهُ ابنَتُهُ سَيفَهُ فَجَعَلَ يَذُبُّ بِهِ ، وشَدّوا عَلَيهِ مِن كُلِّ جانِبٍ ، فَانطَلَقوا بِهِ إلَى ابنِ زِيادٍ وهُوَ يَقولُ :

اُقسِمُ لَو يُفسَحُ لي مِن بَصَريشَقَّ عَلَيكُم مَورِدي وصَدَري

وخَرَجَ سُفيانُ بنُ يَزيدُ بنِ المُغَفَّلِ لِيَدفَعَ عَنِ ابنِ عَفيفٍ ، فَأَخَذوهُ مَعَهُ ، فَقُتِلَ ابنُ عَفيفٍ وصُلِبَ بِالسَّبَخَةِ .

واُتِيَ بِجُندَبِ بنِ عَبدِ اللّه ِ ، فَقالَ لَهُ ابنُ زِيادٍ : وَاللّه ِ لَأَتَقَرَبَنَّ إلَى اللّه ِ بِدَمِكَ . فَقالَ : إنَّما تَتَباعَدُ مِنَ اللّه ِ بِدَمي . (7) .


1- . الإرشاد : ج 2 ص 117 ، كشف الغمّة : ج 2 ص 279 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 121 .
2- . النَّبَط : جيلُ من الناس كانوا ينزلون سواد العراق ، ثمّ استعمل في أخلاط الناس وعوامّهم (المصباح المنير : ص 590 «نبط») .
3- . . الجرامقة : قوم بالموصل أصلهم من العجم (الصحاح : ج 4 ص 1454 «الجرامقة») .
4- . الأُجَمَةُ : من القصب ، والجمع أجمات وأجَم واُجُم (الصحاح : ج 5 ص 1858 «أجم») .
5- . . الحرملة : اسم نبات (راجع : تاج العروس : ج 14 ص 147 «حرمل») .
6- . الخُصُّ : بيت يعمل من الخَشَبِ والقَصَبِ (النهاية : ج 2 ص 37 «خصص») .
7- . أنساب الأشراف : ج 3 ص 413 .

ص: 176

4236.فضائل الصحابة ( _ به نقل از حَبّه عُرَنى ، از امام على عليه السلا ) الإرشاد :ابن زياد ، به مسجد آمد و از منبر ، بالا رفت و گفت : ستايش ، خدايى را كه حق و اهلش را چيره كرد و امير مؤمنان يزيد و حزبش را يارى داد ، و دروغگو پسر دروغگو و پيروانش را كشت !

عبد اللّه بن عفيف اَزْدى _ كه از پيروان امير مؤمنان عليه السلام بود _ ، جلوى او برخاست و گفت : اى دشمن خدا ! دروغگو ، تو و پدرت هستيد و كسى كه به تو حكومت داد و نيز پدرش . اى پسر مرجانه ! فرزندان پيامبران را مى كشى و بر منبر ، در جايگاه صدّيقان مى ايستى؟!

ابن زياد گفت : او را برايم بياوريد .

پاسبانان ، او را گرفتند و او شعار قبيله اَزْد را سر داد و هفت صد تن از آنان ، گِرد آمدند و او را از دست پاسبانان در آوردند .

شب كه رسيد ، ابن زياد ، كسى را به سوى او فرستاد و او را از خانه اش بيرون كشيد و گردنش را زد و وى را در جاى انباشت خاكروبه ها به صليب كشيد . خدا او را رحمت كند !4237.امام على عليه السلام :أنساب الأشراف :ابن زياد به سخنرانى پرداخت و گفت : ستايش ، خدايى كه دروغگو پسر دروغگو ، حسين ، و پيروانش را كشت !

عبد اللّه بن عفيف اَزدىِ غامِدى _ كه شيعه بود و چشم چپش را در جنگ جَمَل و چشم راستش را در پيكار صِفّين از دست داده بود و از مسجد اعظمِ كوفه جدا نمى شد _ ، هنگامى كه سخن ابن زياد را شنيد ، به او گفت : اى پسر مرجانه ! دروغگو ، تو و پدرت هستيد و كسى كه به او حكومت داد و نيز پدرش . اى پسر مرجانه ! آيا فرزندان پيامبران را مى كشيد و سخن صدّيقان را مى گوييد؟!

ابن زياد گفت : او را برايم بياوريد .

عبد اللّه ، شعار قبيله اَزْد را سر داد : اى آمرزيده! اى آمرزيده (مَبْرورُ ، يا مَبْرور) !

آن روز ، هفت صد تن از اَزْديان ، در كوفه حاضر بودند . برجَستند و او را خلاص كردند و به نزد خانواده اش آوردند .

ابن زياد به بزرگان [يمن] گفت : آيا نديديد اينان چه كردند؟

گفتند : چرا .

گفت : پس _ اى يمنيان _ برويد و يارتان را بياوريد . آنان نيز همان گونه كه به فرمان پدرش (زياد) براى احضار حُجر عمل كرده بودند ، عبد اللّه را برايش آوردند .

عمرو بن حَجّاج به ابن زياد ، پيشنهاد داد كه همه اَزْديانِ حاضر در مسجد را بازداشت كند . آنان و از جمله عبد الرحمان بن مِخنَف و جز او كه در ميان آنان بودند ، بازداشت شدند و قبيله اَزْد و يمنيان با هم به شدّت درگير شدند .

ابن زياد ، كار يمنيان را كُند ديد . به پيكى كه به سوى آنان فرستاده بود ، گفت : ببين ميان آنان چه مى گذرد.

او آمد و جنگ سختى ديد . گفتند : به امير بگو كه : تو ما را به سوى مردم جزيره (شمال عراق) و عجميانِ موصل نفرستاده اى . تو ما را به سوى اَزْد ، شيران بيشه ، فرستاده اى ! نه تخمى هستند كه از آشيانه ، بيرون آورده شوند و نه دانه اسفندند كه لگدمال گردند .

عبيد اللّه بن حوزه والِبى و محمّد بن حبيب بَكرى ، از قبيله اَزْد ، كشته شدند و كشتگان ميان آنها بسيار شد و يمنيان ، بر آنان قدرت يافتند و به كَپَر پشت خانه ابن عفيف رسيدند . آن را شكستند و به درون ، هجوم آوردند . دخترش شمشيرش را به دست او داد و او به دفاع از خود پرداخت . يمنيان ، از هر سو بر او حمله كردند [و او را گرفتند] و براى ابن زياد آوردند ، درحالى كه مى گفت :

سوگند مى خورم كه اگر چشمانم مى ديدورودتان بر من و بيرون رفتنتان ، آسان نبود .

سفيان بن يزيد بن مُغَفّل ، بيرون آمد تا از ابن عفيف ، دفاع كند كه با او دستگيرش كردند . ابن عفيف ، كشته و در جاى خاكروبه ، به دار آويخته شد .

جُندَب بن عبد اللّه را آوردند . ابن زياد به او گفت : به خدا سوگند ، با ريختن خونت به خدا تقرّب مى جويم .

جُندَب گفت : تو با ريختن خون من ، تنها از خدا دور مى شوى . .

ص: 177

. .

ص: 178

. .

ص: 179

4238.امام على عليه السلام :الفتوح :صَعِدَ ابنُ زِيادٍ المِنبَرَ ، فَحَمِدَ اللّه َ وأثنى عَلَيهِ ، وقالَ في بَعضِ كَلامِهِ : الحَمدُ للّه ِِ الَّذي أظهَرَ الحَقَّ وأهلَهُ ، ونَصَرَ أميرَ المُؤمِنينَ وأشياعَهُ ، وقَتَلَ الكَذّابَ ابنَ الكَذّابِ .

قالَ : فَما زادَ عَلى هذَا الكَلام ِشَيئا ووَقَفَ ، فَقامَ إلَيهِ عَبدُ اللّه ِ بنُ عَفيفٍ الأَزدِيُّ رَحِمَهُ اللّه ُ ، وكانَ مِن خِيارِ الشّيعَةِ وكانَ أفضَلَهُم ، وكانَ قَد ذَهَبَت عَينُهُ اليُسرى في يَومِ الجَمَلِ وَالاُخرى في يَومِ صِفّينَ ، وكانَ لا يُفارِقُ المَسجِدَ الأَعظَمَ يُصَلّي فيهِ إلَى اللَّيلِ ، ثُمَّ يَنصَرِفُ إلى مَنزِلِهِ .

فَلَمّا سَمِعَ مَقالَةَ ابنِ زِيادٍ ، وَثَبَ قائِما ثُمَّ قالَ : يَابنَ مَرجانَةَ ، الكَذّابُ ابنُ الكَذّابِ أنتَ وأبوكَ ومَنِ استَعمَلَكَ وأبوهُ ، يا عَدُوَّ اللّه ِ أتَقتُلونَ أبناءَ النَّبِيّينَ وتَتَكَلَّمونَ بِهذَا الكَلامِ عَلى مَنابِرِ المُؤمِنينَ ؟!

قالَ : فَغَضِبَ ابنُ زِيادٍ ، ثُمَّ قالَ : مَنِ المُتَكَلِّمُ ؟ فَقالَ : أنَا المُتَكَلِّمُ يا عَدُوَّ اللّه ِ ، أتَقتُلُ الذُّرِّيَّةَ الطّاهِرَةَ الَّتي قَد أذهَبَ اللّه ُ عَنهَا الرِّجسَ في كِتابِهِ ، وتَزعُمُ أنَّكَ عَلى دينِ الإِسلامِ ؟ وا عَوناه ، أينَ أولادُ المُهاجِرينَ وَالأَنصارِ ، لِيَنتَقِموا مِن طاغِيَتِكَ (1) اللَّعينِ ابنِ اللَّعينِ عَلى لِسانِ مُحَمَّدٍ نَبِيِّ رَبِّ العالَمينَ ؟

قالَ : فَازدادَ غَضَبا عَدُوُّ اللّه ِ حَتَّى انتَفَخَت أوداجُهُ ، ثُمَّ قالَ : عَلَيَّ بِهِ ، قالَ : فَتَبادَرَت إلَيهِ الجَلاوِزَةُ مِن كُلِّ ناحِيَةٍ لِيَأخُذوهُ ، فَقامَتِ الأَشرافُ مِنَ الأَزدِ مِن بَني عَمِّهِ فَخَلَّصوهُ مِن أيدِي الجَلاوِزَةِ ، وأخرَجوهُ مِن بابِ المَسجِدِ ، فَانطَلَقوا بِهِ إلى مَنزِلِهِ .

ونَزَلَ ابنُ زِيادٍ عَنِ المِنبَرِ ودَخَلَ القَصرَ ، ودَخَلَ عَلَيهِ أشرافُ النّاسِ ، فَقالَ : أرَأَيتُم ما صَنَعَ هؤُلاءِ القَومُ ؟ فَقالوا : قَد رَأَينا أصلَحَ اللّه ُ الأَميرَ ، إنَّمَا الأَزدُ فَعَلَت ذلِكَ فَشُدَّ يَدَيكَ بِساداتِهِم ، فَهُمُ الَّذينَ استَنقَذوهُ مِن يَدِكَ حَتّى صارَ إلى مَنزِلِهِ .

قالَ : فَأَرسَلَ ابنُ زِيادٍ إلى عَبدِ الرَّحمنِ بنِ مِخنَفٍ الأَزدِيِّ ، فَأَخَذَهُ وأخَذَ مَعَهُ جَماعَةً مِنَ الأَزدِ فَحَبَسَهُم ، وقالَ : وَاللّه ِ لا خَرَجتُم مِن يَدي أو تَأتُوني بِعَبدِ اللّه ِ بنِ عَفيفٍ .

قالَ : ثُمَّ دَعَا ابنُ زِيادٍ لِعَمرِو بنِ الحَجّاجِ الزُّبَيدِيِّ ومُحَمَّدِ بنِ الأَشعَثِ وشَبَثِ بنِ الرِّبعِيِّ وجَماعَةٍ مِن أصحابِهِ ، وقالَ لَهُم : اِذهَبوا إلى هذَا الأَعمى ، أعمَى الأَزدِ الَّذي قَد أعمَى اللّه ُ قَلبَهُ كَما أعمى عَينَيهِ ، ائتوني بِهِ .

قالَ : فَانطَلَقَت رُسُلُ عُبَيدِ اللّه ِ بنِ زِيادٍ إلى عَبدِ اللّه ِ بنِ عَفيفٍ ، وبَلَغَ ذلِكَ الأَزدَ فَاجتَمَعوا ، وَاجتَمَعَ مَعَهُم أيضاً قَبائِلُ اليَمَنِ لِيَمنَعوا عَن صاحِبِهِم عَبدِ اللّه ِ بنِ عَفيفٍ . وبَلَغَ ذلِكَ ابنَ زِيادٍ ، فَجَمَعَ قَبائِلَ مُضَرَ وضَمَّهُم إلى مُحَمَّدِ بنِ الأَشعَثِ وأمَرَهُ بِقِتالِ القَومِ .

قالَ : فَأَقبَلَت قَبائِلُ مُضَرَ نَحوَ اليَمَنِ ودَنَت مِنهُمُ اليَمَنُ ، فَاقتَتَلوا قِتالاً شَديدا ، فَبَلَغَ ذلِكَ ابنَ زِيادٍ ، فَأَرسَلَ إلى أصحابِهِ يُؤَنِّبُهُم ، فَأَرسَلَ إلَيهِ عَمرُو بنُ الحَجّاجِ يُخبِرُهُ بِاجتِماعِ اليَمَنِ عَلَيهِم . قالَ : وبَعَثَ إلَيهِ شَبَثُ بنُ الرِّبعِيِّ : أيُّهَا الأَميرُ ، إنَّكَ قَد بَعَثتَنا إلى اُسودِ الآجامِ فَلا تَعجَل ، قالَ : وَاشتَدَّ قِتالُ القَومِ حَتّى قُتِلَ جَماعَةٌ مِنهُم مِنَ العَرَبِ .

قالَ : ودَخَلَ أصحابُ ابنِ زِيادٍ إلى دارِ ابنِ عَفيفٍ ، فَكَسَرُوا البابَ وَاقتَحَموا عَلَيهِ ، فَصاحَت بِهِ ابنَتُهُ : يا أبَتِ! أتاكَ القَومُ مِن حَيثُ لا تَحتَسِبُ ، فَقالَ : لا عَلَيكِ يَا ابنَتي ، ناوِلينِي السَّيفَ : قالَ : فَناوَلَتهُ فَأَخَذَهُ وجَعَلَ يَذُبُّ عَن نَفسِهِ ، وهُوَ يَقولُ :

أنَا ابنُ ذِي الفَضلِ العَفيفِ الطّاهِرِعَفيفٌ شَيخي وَابنُ اُمِّ عامِرِ كَم دارِعٍ مِن جَمعِهِم وحاسِرِوبَطَلٍ جَندَلتُهُ مُغادِرِ

قالَ : وجَعَلَتِ ابنَتُهُ تَقولُ : يا لَيتَني كُنتُ رَجُلاً فَاُقاتِلَ بَينَ يَدَيكَ اليَومَ هؤُلاءِ الفَجَرَةَ ، قاتِلِي العِترَةِ البَرَرَةِ . قالَ وجَعَلَ القَومُ يَدورونَ عَلَيهِ مِن خَلفِهِ وعَن يَمينِهِ وعَن شِمالِهِ ، وهُوَ يَذُبُّ عَن نَفسِهِ بِسَيفِهِ ، ولَيسَ يَقدِرُ أحَدٌ أن يَتَقَدَّمَ إلَيهِ .

قالَ : وتَكاثَروا عَلَيهِ مِن كُلِّ ناحِيَةٍ حَتّى أخَذوهُ . فَقالَ جُندَبُ بنُ عَبدِ اللّه ِ الأَزدِيُّ : إنّا للّه ِِ وإنّا إلَيهِ راجِعونَ ، أخَذوا وَاللّه ِ عَبدَ اللّه ِ بنَ عَفيفٍ ، فَقَبُحَ وَاللّه ِ العَيشُ مِن بَعدِهِ .

قالَ : ثُمَّ اُتِيَ بِهِ حَتّى اُدخِلَ عَلى عُبَيدِ اللّه ِ بنِ زِيادٍ ، فَلَمّا رَآهُ قالَ : الحَمدُ للّه ِِ الَّذي أخزاكَ ، فَقالَ لَهُ عَبدُ اللّه ِ بنُ عَفيفٍ : يا عَدُوَّ اللّه ِ بِهذا أخزاني ، وَاللّه ِ لَو فَرَّجَ اللّه ُ عَن بَصَري لَضاقَ عَلَيكَ مَورِدي ومَصدَري .

قالَ : فَقالَ ابنُ زِيادٍ : يا عَدُوَّ نَفسِهِ ، ما تَقولُ في عُثمانَ بنِ عَفّانَ ؟ فَقالَ : يَابنَ عَبدِ بَني عِلاجٍ ، يَابنَ مَرجانَةَ وسُمَيِّةَ ، ما أنتَ وعُثمانُ بنُ عَفّانَ ؟ عُثمانُ أساءَ أم أحسَنَ ، وأصلَحَ أم أفسَدَ ، وَاللّه ُ تَبارَكَ وتَعالى وَلِيُّ خَلقِهِ ، يَقضي بَينَ خَلقِهِ وبَينَ عُثمانَ بنِ عَفّانَ بِالعَدلِ وَالحَقِّ ، ولكِن سَلني عَن أبيكَ ، وعَن يَزيدَ وأبيهِ .

فَقالَ ابنُ زِيادٍ : وَاللّه ِ لا سَأَلتُكَ عَن شَيءٍ أو تَذوقَ المَوتَ .

فَقالَ عَبدُ اللّه ِ بنُ عَفيفٍ : الحَمدُ للّه ِِ رَبِّ العالَمينَ ، أما إنّي كُنتُ أسأَلُ رَبّي عز و جل أن يَرزُقَنِي الشَّهادَةَ ، وَالآنَ فَالحَمدُ للّه ِِ الَّذي رَزَقَني إيّاها بَعدَ الإِياسِ مِنها ، وعَرَّفَني الإِجابَةَ مِنهُ لي في قَديمِ دُعائي .

فَقالَ ابنُ زِيادٍ : اِضرِبوا عُنُقَهُ ، فَضُرِبَت رَقَبَتُهُ وصُلِبَ ، رَحمَةُ اللّه ِ عَلَيهِ . (2) .


1- . في الملهوف : «منك ومن طاغيتك...».
2- . الفتوح : ج 5 ص 123 ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 52 ؛ الملهوف : ص 203 ، مثير الأحزان : ص 92 كلّها نحوه ، بحار الأنوار : ج 45 ص 119 .

ص: 180

4239.امام على عليه السلام ( _ در مناجات با خدا _ ) الفتوح :ابن زياد ، از منبر بالا رفت و خدا را حمد و ثنا گفت و در ميان سخنش گفت : ستايش ، خدايى را كه حق و اهلش را چيره كرد و امير مؤمنان و پيروانش را يارى داد و دروغگو پسر دروغگو را كُشت !

او ديگر چيزى بر اين سخن نيفزود و توقّف كرد . عبد اللّه بن عفيف اَزْدى _ كه خدا ، رحمتش كند _ برخاست . او _ كه از برگزيدگان شيعه و برترينِ آنها بود و چشم چپش را در جنگ جَمَل و چشم ديگرش را در پيكار صِفّين از دست داده بود و از مسجد اعظمِ كوفه جدا نمى شد و [روز را] تا شب در آن ، نماز مى خواند و سپس به منزلش مى رفت _ ، هنگامى كه سخن ابن زياد را شنيد ، از جا بر جَست و سپس گفت : اى پسر مرجانه ! دروغگو پسر دروغگو ، تو و پدرت هستيد و هر كس كه تو را به كار گماشت و نيز پدرش . اى دشمن خدا ! آيا فرزندان پيامبران را مى كُشيد و اين سخن را بر منبرهاى مؤمنان مى گوييد؟!

ابن زياد ، خشمگين شد و سپس گفت : چه كسى سخن مى گويد؟

گفت : من سخن مى گويم ، اى دشمن خدا! آيا نسل پاكى را كه خداوند ، آلودگى را از آنان در كتابش زُدوده است ، مى كُشى و ادّعاى مسلمانى مى كنى؟ ياريگران ، كجايند؟! فرزندان مهاجر و انصار كجايند تا از طاغوت تو، آن ملعونِ فرزند ملعون، آن لعنت شدگان بر زبان محمّد ، پيام آور پروردگار جهانيان ، انتقام گيرند؟

خشم دشمن خدا ، چنان شدّت گرفت كه رگ هايش بر آمد . آن گاه گفت : او را برايم بياوريد .

پاسبانان ، از هر سو به سوى او شتافتند تا دستگيرش كنند كه بزرگان خويشاوندش از قبيله اَزْد برخاستند و او را از دستان پاسبانان ، رها كردند و او را از درِ مسجد ، بيرون آوردند و به سوى خانه اش بردند .

ابن زياد ، از منبر ، پايين آمد و به درون كاخ [حكومتى] رفت و بزرگان به نزد او آمدند . گفت : آيا ديديد اين قوم ، چه كردند؟!

گفتند : ديديم . خداوند ، كار امير را به سامان آوَرَد ! تنها قبيله اَزْد بودند كه چنين كردند . بر بزرگانشان ، سخت بگير ؛ چرا كه آنان ، او را از دستت نجات دادند و به خانه اش بردند .

ابن زياد ، دنبال عبد الرحمان بن مِخنَف اَزْدى فرستاد و او را به همراه گروهى از اَزْديان ، دستگير و بازداشت كرد و گفت : به خدا سوگند ، از دستم بيرون نمى رويد ، مگر آن كه عبد اللّه بن عفيف را برايم بياوريد .

سپس ابن زياد ، عمرو بن حَجّاج زُبَيدى ، محمّد بن اشعث ، شَبَث بن رِبعى و گروهى از يارانش را فرستاد و به آنان گفت : به سوى اين نابينا برويد و اين نابينايى را كه خدا ، دلش را نيز مانند چشمانش كور كرده ، برايم بياوريد .

گروهى كه عبيد اللّه بن زياد فرستاده بود ، به سوى عبد اللّه بن عفيف آمدند و خبر آن به اَزْد رسيد . گِرد هم آمدند و قبيله هاى يمن هم با آنان ، گِرد آمدند تا از يارشان ، عبد اللّه بن عفيف ، دفاع كنند . خبر آن به ابن زياد رسيد و او نيز قبيله هاى مُضَر را گِرد آورد و محمّد بن اشعث را همراه آنان كرد و به او فرمان جنگ با آنان را داد .

قبيله هاى مُضَر به قبيله هاى يمنى روى آوردند و قبيله هاى يمنى به آنان ، نزديك شدند و جنگ سختى در گرفت . خبر آن ، به ابن زياد رسيد . او پيكى به سوى يارانش فرستاد و آنان را سرزنش كرد . عمرو بن حَجّاج ، خبر گِرد هم آمدن يمنيان در برابر ايشان را براى ابن زياد فرستاد و شبث بن رِبعى به سوى او پيغام فرستاد كه : اى امير ! تو ما را به سوى شيرانِ بيشه فرستاده اى . عجله نكن .

نبرد آن دو گروه ، بالا گرفت ، تا آن جا كه گروهى از عرب ، در آن ميان ، كشته شدند .

ياران ابن زياد به خانه ابن عفيف رسيدند و در را شكستند و بر او هجوم آوردند . دخترش فرياد كشيد : اى پدر! دشمن از جايى كه خيال نمى كردى ، آمد .

گفت : نگران نباش ، دخترم ! شمشير را به من بده .

او شمشير را به پدرش داد و او گرفت و به دفاع از خودش پرداخت و چنين رَجَز مى خواند :

من پسر فضيلتمند عفيف و طاهرمعفيف ، پدر من است و پسر اُمّ عامر . بسى زره پوشيده ام و كلاه خود بر سر گذاشته امو نيز قهرمانانى را از آنان بر خاك افكنده ام و رهايشان كرده ام .

دخترش چنين مى گفت : كاش مردى بودم و امروز ، پيشِ رويت در برابر اين تبهكاران و قاتلان خاندان پاك پيامبر مى جنگيدم !

آن گروه ، ابن عفيف را از پشت و راست و چپش در ميان گرفتند و او هم با شمشيرش از خودش دفاع مى كرد و كسى را ياراى پيش آمدن به سوى او نبود .

از هر سو بر او [حمله كردند و] غلبه يافتند تا آن كه او را گرفتند و جُندَب بن عبد اللّه اَزْدى گفت : ما از خداييم و به سوى او باز مى گرديم! به خدا سوگند ، عبد اللّه بن عفيف را گرفتند . به خدا سوگند ، زندگى پس از او ، ننگين است !

سپس او را آوردند و بر عبيد اللّه بن زياد ، وارد نمودند . [عبيد اللّه ] چون او را ديد ، گفت : ستايش ، خدايى را كه تو را رسوا كرد !

عبد اللّه بن عفيف به او گفت : اى دشمن خدا ! آيا با اين كار ، رسوايم كرد ؟ به خدا سوگند ، اگر خدا چشمم را مى گشود ، ورودت بر من و بيرون رفتنت ، سخت مى شد .

ابن زياد گفت : اى دشمن خودت ! در باره عثمان بن عفّان ، چه مى گويى؟

گفت : اى پسرِ بنده بنى عِلاج ! اى پسر مرجانه و سميّه ! تو را با عثمان بن عفّان ، چه كار؟ عثمان ، خوب يا بد ، صالح يا فاسد ، خداى _ تبارك و تعالى _ ولىّ آفريده هاى خود است و ميان خَلقش و عثمان بن عفّان ، به حق و عدالت ، داورى مى كند ؛ امّا از من در باره پدرت بپرس و نيز در باره يزيد و پدرش .

ابن زياد گفت : به خدا سوگند ، از تو چيزى نمى پرسم تا اين كه مرگ را بچشى .

عبد اللّه بن عفيف گفت : ستايش ، ويژه پروردگار جهانيان است . هان كه من سال ها از پروردگارم ، طلب شهادت مى كردم و به حمد خدا ، اكنون پس از مأيوس شدن از آن ، روزى ام كرد و اجابت يكى از قديمى ترين دعاهايم را به من نشان داد!

ابن زياد گفت : گردنش را بزنيد .

گردنش را زدند و به دارش آويختند . رحمت خدا بر او باد ! .

ص: 181

. .

ص: 182

. .

ص: 183

. .

ص: 184

. .

ص: 185

6 / 13أهلُ بَيْتِ الإمامِ عليه السلام فِي سِجنِ ابنِ زِيادٍ4242.الإمام الصادق عليه السلام ( _ في عَلِيٍّ عليه السلام _ ) الكامل في التاريخ :قيل : إنَّ آلَ الحُسَينِ عليه السلام لَمّا وَصَلوا إلَى الكوفَةِ حَبَسَهُمُ ابنُ زِيادٍ ، وأرسَلَ إلى يَزيدَ بِالخَبَرِ ، فَبَينَما هُم فِي الحَبسِ إذ سَقَطَ عَلَيهِم حَجَرٌ فيهِ كِتابٌ مَربوطٌ ، وفيهِ : إنَّ البَريدَ سارَ بِأَمرِكُم إلى يَزيدَ ، فَيَصِلُ يَومَ كَذا ويَعودُ يَومَ كَذا ، فَإِن سَمِعتُمُ التَّكبيرَ (1) فَأَيقِنوا بِالقَتلِ ، وإن لَم تَسمَعوا تَكبيرا فَهُوَ الأَمانُ .

فَلَمّا كانَ قَبلَ قُدومِ البَريدِ بِيَومَينِ أو ثَلاثَةٍ ، إذا حَجَرٌ قَد اُلقِيَ وفيهِ كِتابٌ ، يَقولُ فيهِ : أوصُوا وَاعهَدوا فَقَد قارَبَ وُصولُ البَريدِ . ثُمَّ جاءَ البَريدُ بِأَمرِ يَزيدَ بِإِرسالِهِم إلَيهِ . (2)الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) :أمَرَ عُبَيدُ اللّه ِ بنُ زِيادٍ بِحَبسِ مَن قُدِمَ بِهِ عَلَيهِ مِن بَقِيَّةِ أهلِ الحُسَينِ عليه السلام مَعَهُ فِي القَصرِ . 3

.


1- . في المصدر : «النكير» ، وما في المتن أثبتناه من تاريخ الطبري : ج 5 ص 463 و راجع : هذه الموسوعة : ج 8 ص 218 (الفصل السابع / إشخاص حرم الرسول عليه السلام إلى الشام) .
2- . الكامل في التاريخ : ج 2 ص 576 .

ص: 186

6 / 13اهل بيت امام عليه السلام در زندان ابن زياد

الكامل فى التاريخ :گفته شده هنگامى كه خاندان حسين عليه السلام به كوفه رسيدند ، ابن زياد ، آنان را بازداشت كرد و خبر را براى يزيد فرستاد . در همان هنگام كه آنان در حبس بودند ، سنگى بر آنان فرو افتاد كه نوشته اى به آن ، گِرِه زده بودند و در آن ، چنين نوشته بود : پيك ، خبر شما را براى يزيد ، برده است و فلان روز مى رسد و فلان روز ، باز مى گردد . اگر صداى «اللّه أكبر» شنيديد ، يقين كنيد كه كشته مى شويد و اگر نشنيديد ، در امان هستيد . دو سه روز پيش از آمدن پيك ، سنگى كه در آن ، نوشته اى بود ، انداخته شد كه مى گفت : «وصيّت كنيد و كارهايتان را يادآور شويد كه نزديك است پيك برسد» . سپس پيك آمد و فرمان يزيد آمد كه آنها به سوى او فرستاده شوند .

الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) :عبيد اللّه بن زياد ، فرمان داد تا باقى ماندگان خاندان حسين عليه السلام كه بر او وارد شده اند ، همراه او در كاخ ، حبس شوند .

.

ص: 187

الأمالي للصدوق عن حاجب عبيد اللّه بن زياد :أمَرَ [ابنُ زِيادٍ] بِعَلِيِّ بنِ الحُسَينِ عليه السلام فَغُلَّ وحُمِلَ مَعَ النِّسوَةِ وَالسَّبايا إلَى السِّجنِ ، وكُنتُ مَعَهُم ، فَما مَرَرنا بِزُقاقٍ إلّا وَجَدناهُ مُلِئَ رِجالاً ونِساءً ، يَضرِبونَ وُجوهَهُم ويَبكونَ . فَحُبِسوا في سِجنٍ وطُبِّقَ عَلَيهِم . (1)

الملهوف :أمَرَ ابنُ زِيادٍ بِعَلِيِّ بنِ الحُسَينِ عليه السلام وأهلِ بَيتِهِ فَحُمِلوا إلى بَيتٍ في جَنبِ المَسجِدِ الأَعظَمِ . فَقالَت زَينَبُ ابنَةُ عَلِيٍّ : لا يَدخُلَنَّ عَلَينا عَربِيَّةٌ ، إلّا اُمُّ وَلَدٍ أو مَملوكَةٌ ؛ فَإِنَّهُنَّ سُبينَ كَما سُبينا . (2)

تاريخ الطبري عن سعد بن عبيدة :وجيءَ بِنِسائِهِ [أي بِنِساءِ الإِمامِ الحُسَينِ عليه السلام ]وبَناتِهِ وأهلِهِ ، وكانَ أحسَنُ شَيءٍ صَنَعَهُ أن أمَرَ لَهُنَّ بِمَنزِلٍ في مَكانٍ مُعتَزِلٍ ، وأجرى عَلَيهِنَّ رِزقا ، وأمَرَ لَهُنَّ بِنَفَقَةٍ وكِسوَةٍ . (3)

6 / 14اِستِشهادُ غُلامَينِ مِن أهلِ البَيتِ عليهم السلامتاريخ الطبرى عن سعد بن عبيدة :فَانطَلَقَ غُلامانِ مِنهُم لِعَبدِ اللّه ِ بنِ جَعفَرٍ _ أوِ ابنِ ابنِ جَعفَرٍ_ فَأَتَيا رَجُلاً مِن طَيِّئٍ فَلَجَآ إلَيهِ فَضَرَبَ أعناقَهُما وجاءَ بِرُؤوسِهِما حَتّى وَضَعَهُما بَينَ يَدَيِ ابنِ زِيادٍ ، قالَ فَهَمَّ بِضَربِ عُنُقِهِ وأمَرَ بِدارِهِ فَهُدِّمَت . (4)

أنساب الأشراف :لَجَأَ ابنانِ لِعَبدِ اللّه ِ بنِ جَعفَرٍ إلى رَجُلٍ مِن طَيِّئٍ فَضَرَبَ أعناقَهُما وأتى ابنَ زِيادٍ بِرُؤوسِهِما ، فَهَمَّ بِضَربِ عُنُقِهِ وأمَرَ بِدارِهِ فَهُدِّمَت . (5)

.


1- . الأمالي للصدوق : ص 229 الرقم 242 ، روضة الواعظين : ص 210 وفيه «ضيق» بدل «طبق» ، بحار الأنوار : ج 45 ص 154 الرقم 3 .
2- . الملهوف : ص 202 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 118 .
3- . تاريخ الطبري : ج 5 ص 393 وراجع : البداية والنهاية : ج 8 ص 193 .
4- . تاريخ الطبري : ج 5 ص 393 ، بغية الطلب في تاريخ حلب : ج 6 ص 2639 ، البداية والنهاية : ج 8 ص 185 .
5- . أنساب الأشراف: ج3 ص 424 .

ص: 188

الأمالى ، صدوق_ به نقل از دربان عبيد اللّه بن زياد _: ابن زياد ، فرمان داد كه على بن الحسين (زين العابدين) عليه السلام را در بند كنند و همراه زنان و اسيران به زندان ببرند . من با آنان بودم و از كوچه اى نگذشتيم ، مگر اين كه آن را پُر از مرد و زنى يافتيم كه بر صورت خود مى زدند و مى گريستند . آنان را در زندان افكندند و در را بر آنان بستند .

الملهوف :ابن زياد ، فرمان داد و على بن الحسين عليه السلام و خاندانش را به خانه اى در كنار مسجد اعظمِ كوفه بردند . زينب ، دختر على عليه السلام ، گفت : هيچ زن عربى جز اُمّ وَلَد (1) يا كنيز ، بر ما وارد نشود ، كه آنها نيز مانند ما اسير شده اند .

تاريخ الطبرى_ به نقل از سعد بن عبيده _: زنان ، دختران و خاندان امام حسين عليه السلام را آوردند و بهترين كارى كه كرد ، فرمان داد تا خانه اى در جايى جدا برايشان بگيرند ، و روزى و خرجى و لباسى برايشان مقرّر كرد .

6 / 14شهيد شدن دو نوجوان از خاندان پيامبر صلّي الله عليه و آله و سلّم

تاريخ الطبرى_ به نقل از سعد بن عبيده _: دو نوجوان از پسران عبد اللّه بن جعفر يا پسران پسر عبد اللّه بن جعفر رفتند و نزد مردى از قبيله طى آمدند و به او پناه بردند . او گردن آن دو را زد و سرهايشان را نزد ابن زياد آورد . ابن زياد ، تصميم گرفت گردنش را بزند و فرمان داد تا خانه اش را ويران كنند .

أنساب الأشراف :دو پسرِ عبد اللّه بن جعفر ، به مردى از قبيله طَى ، پناه بردند . او گردن آن دو را زد و سرهايشان را براى ابن زياد آورد . ابن زياد ، به زدن گردنش اهتمام كرد و فرمان ويرانى خانه اش را داد .

.


1- . كنيزى كه از مولايش بچّه دار شده و به همين جهت ، آزاد شده يا در آستانه آزاد شدن است . م.

ص: 189

الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) :وقَد كانَ ابنا عَبدِ اللّه ِ بنِ جَعفَرٍ لَجَآ إلَى امرَأَةِ عَبدِ اللّه ِ بنِ قُطبَةَ الطّائِيِّ ثُمَّ النَّبهانِيِّ ، وكانا غُلامَينِ لَم يَبلُغا. وقَد كانَ عُمَرُ بنُ سَعدٍ أمَرَ مُنادِيا فَنادى : مَن جاءَ بِرَأسٍ فَلَهُ ألفُ دِرهَمٍ . فَجاءَ ابنُ قُطبَةَ إلى مَنزِلِهِ فَقالَت لَهُ امرَأَتُهُ : إنَّ غُلامَينِ لَجَآ إلَينا فَهَل لَكَ أن تُشرِفَ بِهِما فَتَبعَثَ بِهِما إلى أهلِهِما بِالمَدينَةِ ؟ قالَ : نَعَم أرِنيهِما . فَلَمّا رَآهُما ذَبَحَهُما وجاءَ بِرُؤوسِهِما إلى عُبَيدِ اللّه ِ بنِ زِيادٍ ، فَلَم يُعطِهِ شَيئاً، فَقالَ عُبَيدُ اللّه ِ: وَدِدتُ أنَّهُ كانَ جاءَني بِهِما حَيَّينِ فَمَنَنتُ بِهِما عَلى أبي جَعفَرٍ _ يَعني عَبدَ اللّه ِ بنَ جَعفَرٍ _ . وبَلَغَ ذلِكَ عَبدَ اللّه ِ بنَ جَعفَرٍ فَقالَ : وَدِدتُ أنَّهُ كانَ جاءَنى بِهِما فَأَعطَيتُهُ ألفَي ألفٍ . (1)

الأمالي للصدوق عَن حُمرانَ بنِ أعيَنَ عَن أبي مُحَمَّدٍ شَيخٍ لِأَهلِ الكوفَةِ :لَمّا قُتِلَ الحُسَينُ بنُ عَلِيِّ عليهماالسلام اُسِرَ مِن مُعَسكَرِهِ غُلامانِ صَغيرانِ ، فَاُتِيَ بِهِما عُبَيدُ اللّه ِ بنُ زِيادٍ ، فَدَعا سَجّانا لَهُ ، فَقالَ : خُذ هذَينِ الغُلامَينِ إلَيكَ ، فَمِن طَيِّبِ الطَّعامِ فَلا تُطعِمهُما، ومِنَ البارِدِ فَلا تَسقِهِما ، وضَيِّق عَلَيهِما سِجنَهُما، وكانَ الغُلامانِ يَصومانِ النَّهارَ، فَإِذا جَنَّهُمَا اللَّيلُ اُتِيا بِقُرصَينِ مِن شَعيرٍ وكَوزٍ مِنَ الماءِ القَراحِ . فَلَمّا طالَ بِالغُلامَينِ المَكثُ حَتّى صارا فِي السَّنَةِ، قالَ أحَدُهُما لِصاحِبِهِ: يا أخي، قَد طالَ بِنا مَكثُنا، ويوشِكُ أن تفنى أعمارُنا وتبلى أبدانُنا ، فَإِذا جاءَ الشَّيخُ فَأَعلِمهُ مَكانَنا ، وتَقَرَّب إلَيهِ بِمُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله لَعَلَّهُ يُوسِّعُ عَلَينا في طَعامِنا، ويَزيدُ في شَرابِنا. فَلَمّا جَنَّهُمَا اللَّيلُ أقبَلَ الشَّيخُ إلَيهِما بِقُرصَينِ مِن شَعيرٍ وكوزٍ مِنَ الماءِ القَراحِ، فَقالَ لَهُ الغُلامُ الصَّغيرُ : يا شَيخُ ، أتَعرِفُ مُحَمَّدا ؟ قالَ : فَكَيفَ لا أعرِفُ مُحَمَّدا وهُوَ نَبِيّي! قالَ : أفَتَعرِفُ جَعفَرَ بنَ أبي طالِبٍ ؟ قالَ : وكَيفَ لا أعرِفُ جَعفَرا ، وقَد أنبَتَ اللّه ُ لَهُ جَناحَينِ يَطيرُ بِهِما مَعَ المَلائِكَةِ كَيفَ يَشاءُ! قالَ: أفَتَعرِفُ عَلِيَّ بنَ أبي طالِبٍ ؟ قالَ: وكَيفَ لا أعرِفُ عَلِيّا ، وهُوَ ابنُ عَمِّ نَبِيّي وأخو نَبِيّي! قالَ لَهُ : يا شَيخُ ، فَنَحنُ مِن عِترَةِ نَبِيِّكَ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله ، ونَحنُ مِن وُلدِ مُسلِمِ بنِ عَقيلِ بنِ أبي طالِبٍ، بِيَدِكَ اُسارى ، نَسأَلُكَ مِن طَيِّبِ الطَّعامِ فَلا تُطعِمُنا، ومِن بارِدِ الشَّرابِ فَلا تَسقينا، وقَد ضَيَّقتَ عَلَينا سِجنَنا . فَانكَبَّ الشَّيخُ عَلى أقدامِهِما يُقَبِّلُهُما ويَقولُ: نَفسي لِنَفسِكُمَا الفِداءُ، ووَجهي لِوَجهِكُمَا الوِقاءُ، يا عِترَةَ نَبِيِّ اللّه ِ المُصطَفى، هذا بابُ الِّسجنِ بَينَ يَدَيكُما مَفتوحٌ، فَخُذا أيَّ طَريقٍ شِئتُما . فَلَمّا جَنَّهُمَا اللَّيلُ أتاهُما بِقُرصَينِ مِن شَعيرٍ وكوزٍ مِنَ الماءِ القَراحِ ووَقَّفَهُما عَلَى الطَّريقِ، وقالَ لَهُما: سيرا _ يا حَبيبَيَّ _ اللَّيلَ ، وَاكمُنَا النَّهارَ حَتّى يَجعَلَ اللّه ُ عز و جللَكُما مِن أمرِكُما فَرَجا ومَخرَجا . فَفَعَلَ الغُلامانِ ذلِكَ. فَلَمّا جَنَّهُمَا اللَّيلُ، انتَهَيا إلى عَجوزٍ عَلى بابٍ، فَقالا لَها: يا عَجوزُ، إنّا غُلامانِ صَغيرانِ غَريبانِ حَدَثانِ غَيرُ خَبيرَينِ بِالطَّريقِ، وهذَا اللَّيلُ قَد جَنَّنا، أضيفينا سَوادَ لَيلَتِنا هذِهِ، فَإِذا أصبَحنا لَزِمنَا الطَّريقَ. فَقالَت لَهُما: فَمَن أنتُما يا حَبيبَيَّ ؟ فَقَد شَمَمتُ الرَّوائِحَ كُلَّها ، فَما شَمَمتُ رائِحَةً أطيَبَ مِن رائِحَتِكُما، فَقالا لَها: يا عَجوزُ، نَحنُ مِن عِترَةِ نَبِيِّكِ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله ، هَرَبنا مِن سِجنِ عُبَيدِ اللّه ِ بنِ زِيادٍ مِنَ القَتلِ. قالَتِ العَجوزُ : يا حَبيبَيَّ ! إنَّ لي خَتُنا فاسِقا ، قَد شَهِدَ الواقِعَةَ مَعَ عُبَيدِ اللّه ِ بنِ زِيادٍ ، أتَخَوَّفُ أن يُصيبَكُما هاهُنا فَيَقتُلَكُما . قالا: سَوادَ لَيلَتِنا هذِهِ، فَإِذا أصبَحنا لَزِمنا الطَّريقَ. فَقالَت: سَآتيكُما بِطَعامٍ . ثُمَّ أتَتهُما بِطَعامٍ فَأَكَلا وشَرِبا. فَلَمّا وَلَجَا الفِراشَ قالَ الصَّغيرُ لِلكَبيرِ: يا أخي، إنّا نَرجو أن نَكونَ قَد أمِنّا لَيلَتَنا هذِهِ، فَتَعالَ حَتّى اُعانِقَكَ وتُعانِقَني وأشُمَّ رائِحَتَكَ وتَشُمَّ رائِحَتي قَبلَ أن يُفَرِّقَ المَوتُ بَينَنا. فَفَعَلَ الغُلامانِ ذلِكَ، وَاعتَنَقا وناما . فَلَمّا كانَ في بَعضِ اللَّيلِ أقبَلَ خَتَنُ العَجوزِ الفاسِقُ حَتّى قَرَعَ البابَ قَرعا خَفيفا ، فَقالَتِ العَجوزُ : مَن هذا ؟ قالَ: أنَا فُلانٌ. قالَت: مَا الَّذي أطرَقَكَ هذِهِ السّاعَةَ، ولَيسَ هذا لَكَ بِوَقتٍ ؟ قالَ : وَيحَكِ افتَحِي البابَ قَبلَ أن يَطيرَ عَقلي وتَنشَقَّ مَرارَتي في جَوفي ، جَهدُ البَلاءِ قَد نَزَلَ بي. قالَت: وَيحَكَ مَا الَّذي نَزَلَ بِكَ ؟ قالَ: هَرَبَ غُلامانِ صَغيرانِ مِن عَسكَرِ عُبَيدِ اللّه ِ بنِ زِيادٍ، فَنادَى الأَميرُ في مُعَسكَرِهِ: مَن جاءَ بِرَأسٍ واحِدٍ مِنهُما فَلَهُ ألفُ دِرهَمٍ، ومَن جاءَ بِرَأسَيهِما فَلَهُ ألفا دِرهَمٍ، فَقَد اُتعِبتُ وتَعِبتُ ولَم يَصِل في يَدي شَى ءٌ . فَقالَتِ العَجوزُ: يا خَتَني! اِحذَر أن يَكونَ مُحَمَّدٌ خَصمَكَ في يَومِ القِيامَةِ. قالَ لَها : وَيحَكِ إنَّ الدُّنيا مُحَرَّصٌ عَلَيها. فَقالَت: وما تَصنَعُ بِالدُّنيا ولَيسَ مَعَها آخِرةٌَ ؟ قالَ: إنّي لَأَراكِ تُحامينَ عَنهُما، كَأَنَّ عِندَكِ مِن طَلَبِ الأَميرِ شَيئا ، فَقومي فَإِنَّ الأَميرَ يَدعوكِ. قالَت: وما يَصنَعُ الأَميرُ بي ، وإنَّما أنَا عَجوزٌ في هذِهِ البَرِّيَّةِ ؟ قالَ: إنَّما لِيَ الطَّلَبُ، اِفتَحي لِيَ البابَ حَتّى أريحَ وأستَريحَ، فَإِذا أصبَحتُ بَكَّرتُ في أيِّ الطَّريقِ آخُذُ في طَلَبِهِما. فَفَتَحَت لَهُ البابَ، وأتَتهُ بِطَعامٍ وشَرابٍ فَأَكَلَ وشَرِبَ . فَلَمّا كانَ في بَعضِ اللَّيلِ سَمِعَ غَطيطَ الغُلامَينِ في جَوفِ البَيتِ، فَأَقبَلَ يَهيجُ كَما يَهيجُ البَعيرُ الهائِجُ، ويَخورُ كَما يَخورُ الثَّورُ، ويَلمِسُ بِكَفِّهِ جِدارَ البَيتِ حَتّى وَقَعَت يَدُهُ عَلى جَنبِ الغُلامِ الصَّغيرِ، فَقالَ لَهُ: مَن هذا ؟ قالَ: أمّا أنَا فَصاحِبُ المَنزِلِ، فَمَن أنتُما . فَأَقبَلَ الصَّغيرُ يُحَرِّكُ الكَبيرَ ويَقولُ: قُم يا حَبيبي، فَقَد وَاللّه ِ وَقَعنا فيما كُنّا نُحاذِرُهُ. قالَ لَهُما: مَن أنتُما ؟ قالا لَهُ: يا شَيخُ! إن نَحنُ صَدَقناكَ فَلَنَا الأَمانُ ؟ قالَ: نَعَم. قالا: أمانُ اللّه ِ وأمانُ رَسولِهِ، وذِمَّةُ اللّه ِ وذِمَّةُ رَسولِهِ ؟ قالَ: نَعَم . قالا: ومُحَمَّدُ بنُ عَبدِ اللّه ِ عَلى ذلِكَ مِنَ الشّاهِدينَ ؟ قالَ: نَعَم. قالا: وَاللّه ُ عَلى ما نَقولُ وَكيلٌ وشَهيدٌ ؟ قالَ: نَعَم. قالا لَهُ: يا شَيخُ! فَنَحنُ مِن عِترَةِ نَبِيِّكَ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله ، هَرَبنا مِن سِجنِ عُبَيدِ اللّه ِ بنِ زِيادٍ مِنَ القَتلِ. فَقالَ لَهُما: مِنَ المَوتِ هَرَبتُما، وإلَى المَوتِ وَقَعتُما، الحَمدُ للّه ِِ الَّذي أظفَرَني بِكُما . فَقامَ إلَى الغُلامَينِ فَشَدَّ أكتافَهُما، فَباتَ الغُلامانِ لَيلَتَهُما مُكَتَّفَينِ. فَلَمَّا انفَجَرَ عَمودُ الصُّبحِ، دَعا غُلاما لَهُ أسوَدَ ، يُقالُ لَهُ: فُلَيحٌ، فَقالَ: خُذ هذَينِ الغُلامَينِ، فَانطَلِق بِهِما إلى شاطِئِ الفُراتِ، وَاضرِب عُنُقَيهِما، وَائتِني بِرَأسَيهِما لِأَنطَلِقَ بِهِما إلى عُبَيدِ اللّه ِ بنِ زِيادٍ، وآخُذَ جائِزَةَ ألفَي دِرهَمٍ . فَحَمَلَ الغُلامُ السَّيفَ، ومَشى أمامَ الغُلامَينِ، فَما مَضى إلّا غَيرَ بَعيدٍ حَتّى قالَ أحَدُ الغُلامَينِ: يا أسوَدُ، ما أشبَهَ سَوادَكَ بِسَوادِ بِلالٍ مُؤَذِّنِ رَسولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله ! قالَ : إنَّ مَولايَ قَد أمَرَني بِقَتلِكُما، فَمَن أنتُما ؟ قالا لَهُ: يا أسوَدُ، نَحنُ مِن عِترَةِ نَبِيِّكَ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله ، هَرَبنا مِن سِجنِ عُبَيدِ اللّه ِ بنِ زِيادٍ مِنَ القَتلِ: أضافَتنا عَجوزُكُم هذِهِ، ويُريدُ مَولاكَ قَتلَنا. فَانكَبَّ الأَسوَدُ عَلى أقدامِهِما يُقَبِّلُهُما ويَقولُ: نَفسي لِنَفسِكُمَا الفِداءُ، ووَجهي لِوَجهِكُمَا الوِقاءُ، يا عِترَةَ نَبِيِّ اللّه ِ المُصطَفى، وَاللّه ِ لا يَكونُ مُحَمَّدٌ صلى الله عليه و آله خَصمي فِي القِيامَةِ . ثُمَّ عَدا فَرَمى بِالسَّيفِ مِن يَدِهِ ناحِيَةً، وطَرَحَ نَفسَهُ فِي الفُراتِ، وعَبَرَ إلَى الجانِبِ الآخَرِ، فَصاحَ بِهِ مَولاهُ: يا غُلامُ عَصَيتَني ! فَقالَ: يا مَولايَ، إنَّما أطَعتُكَ ما دُمتَ لا تَعصِي اللّه َ، فَإِذا عَصَيتَ اللّه َ فَأَنَا مِنكَ بَرِيءٌ فِي الدُّنيا وَالآخِرَةِ . فَدَعَا ابنَهُ، فَقالَ: يا بُنَيَّ، إنَّما أجمَعُ الدُّنيا حَلالَها وحَرامَها لَكَ ، وَالدُّنيا مُحَرَّصٌ عَلَيها، فَخُذ هذَينِ الغُلامَينِ إلَيكَ، فَانطَلِق بِهِما إلى شاطِئِ الفُراتِ، فَاضرِب عُنُقَيهِما وَائتِني بِرَأسَيهِما، لِأَنطَلِقَ بِهِما إلى عُبَيدِ اللّه ِ بنِ زِيادٍ وآخُذَ جائِزَةَ ألفَي دِرهَمٍ . فَأَخَذَ الغُلامُ السَّيفُ، ومَشى أمامَ الغُلامَينِ، فَما مَضى إلّا غَيرَ بَعيدٍ حَتّى قالَ أحَدُ الغُلامَينِ: يا شابُّ، ما أخوَفَني عَلى شَبابِكَ هذا مِن نارِ جَهَنَّمَ! فَقالَ: يا حَبيبَيَّ ، فَمَن أنتُما ؟ قالا : مِن عِترَةِ نَبِيِّكَ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله يُريدُ والِدُكَ قَتلَنا . فَانكَبَّ الغُلامُ عَلى أقدامِهِما يُقَبِّلُهُما ، وهُوَ يَقولُ لَهُما مَقالَةَ الأَسوَدِ ، ورَمى بِالسَّيفِ ناحِيَةً وطَرَحَ نَفسَهُ فِي الفُراتِ وعَبَرَ، فَصاحَ بِهِ أبوهُ : يا بُنَيَّ عَصَيتَني! قالَ : لَأَن اُطيعَ اللّه َ وأعصِيَكَ أحَبُّ إلَيَّ مِن أن أعصِيَ اللّه َ واُطيعَكَ . قالَ الشَّيخُ: لا يَلي قَتلَكُما أحَدٌ غَيري ، وأخَذَ السَّيفَ ومَشى أمامَهُما، فَلَمّا صارَ إلى شاطِى ءِ الفُراتِ سَلَّ السَّيفَ مِن جَفنِهِ، فَلَمّا نَظَرَ الغُلامانِ إلَى السَّيفِ مَسلولاً اغرَورَقَت أعيُنُهُما، وقالا لَهُ: يا شَيخُ، اِنطَلِق بِنا إلَى السّوقِ وَاستَمتِع بِأَثمانِنا، ولا تُرِد أن يَكوَن مُحَمَّدٌ خَصمَكَ فِي القِيامَةِ غَدا . فَقالَ: لا ، ولكِن أقتُلُكُما وأذهَبُ بِرَأسَيكُما إلى عُبَيدِ اللّه ِ بنِ زِيادٍ، وآخُذُ جائِزَةَ ألفَي دِرهَمٍ . فَقالا لَهُ: يا شَيخُ! أما تَحفَظُ قَرابَتَنا مِن رَسولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله ؟ فَقالَ: ما لَكُما مِن رَسولِ اللّه ِ قَرابَةٌ . قالا لَهُ: يا شَيخُ! فَائتِ بِنا إلى عُبَيدِ اللّه ِ بنِ زِيادٍ حَتّى يَحكُمَ فينا بِأَمرِهِ . قالَ: ما إلى ذلِكَ سَبيلٌ إلَا التَّقَرُّبُ إلَيهِ بِدَمِكُما . قالا لَهُ: يا شَيخُ! أما تَرحَمُ صِغَرَ سِنِّنا ؟ قالَ: ما جَعَلَ اللّه ُ لَكُما في قَلبي مِنَ الرَّحمَةِ شَيئا . قالا: يا شَيخُ! إن كان ولا بُدَّ ، فَدَعنا نُصَلّي رَكَعاتٍ . قالَ : فَصَلِّيا ما شِئتُما إن نَفَعَتكُمَا الصَّلاةُ . فَصَلَّى الغُلامانِ أربَعَ رَكَعاتٍ، ثُمَّ رَفَعا طَرفَيهِما إلَى السَّماءِ فَنادَيا: يا حَيُّ يا حَليمُ ! يا أحكَمَ الحاكِمينَ! اُحكُم بَينَنا وبَينَهُ بِالحَقِّ . فَقامَ إلَى الأَكبَرِ فَضَرَبَ عُنُقَهُ، وأخَذَ بِرَأسِهِ ووَضَعَهُ فِي المِخلاةِ ، وأقبَلَ الغُلامُ الصَّغيرُ يَتَمَرَّغُ في دَمِ أخيهِ، وهُوَ يَقولُ: حَتّى ألقى رَسولَ اللّه ِ صلى الله عليه و آله وأنَا مخُتَضِبٌ بِدَمِ أخي . فَقالَ : لا عَلَيكَ سَوفَ اُلحِقُكَ بِأَخيكَ . ثُمَّ قامَ إلَى الغُلامِ الصَّغيرِ فَضَرَبَ عُنُقَهُ، وأخَذَ رَأسَهُ ووَضَعَهُ فِي المِخلاةِ، ورَمى بِبَدَنَيهِما فِي الماءِ، وهُما يَقطُرانِ دَما . ومَرَّ حَتّى أتى بِهِما عُبَيدَ اللّه ِ بنَ زِيادٍ وهُوَ قاعِدٌ عَلى كُرسِيٍّ لَهُ، وبِيَدِهِ قَضيبُ خَيزُرانٍ، فَوَضَعَ الرَّأسَينِ بَينَ يَدَيهِ ، فَلَمّا نَظَرَ إلَيهِما قامَ ثُمَّ قَعَدَ ثُمَّ قامَ ثُمَّ قَعَدَ ثَلاثا ، ثُمَّ قالَ : الوَيلُ لَكَ ، أينَ ظَفِرتَ بِهِما ؟ قالَ : أضافَتهُما عَجوزٌ لَنا. قالَ: فَما عَرَفتَ لَهُما حَقَّ الضِّيافَةِ ؟ قالَ : لا . قالَ: فَأَيَّ شَئٍ قالا لَكَ ؟ قالَ: قالا: يا شَيخُ! اذهَب بِنا إلَى السّوقِ فَبِعنا وَانتَفِع بِأَثمانِنا فَلا تُرِد أن يَكونَ مُحَمَّدٌ صلى الله عليه و آله خَصمَكَ فِي القِيامَةِ. قالَ: فَأَيَّ شَيءٍ قُلتَ لَهُما ؟ قالَ : قُلتُ: لا، ولكِن أقتُلُكُما وأنطَلِقُ بِرَأسَيكُما إلى عُبَيدِ اللّه ِ بنِ زِيادٍ، وآخُذُ جائِزَةَ ألفَي دِرهَمٍ. قالَ: فَأَيَّ شَيءٍ قالا لَكَ ؟ قالَ: قالا: اِيتِ بِنا إلى عُبَيدِ اللّه ِ بنِ زِيادٍ حَتّى يَحكُمَ فينا بِأَمرِهِ . قالَ : فَأَيَّ شيءٍ قُلتَ ؟ قالَ : قُلتُ : لَيسَ إلى ذلِكَ سَبيلٌ إلَا التَّقَرُّبُ إلَيهِ بِدَمِكُما. قالَ: أفَلا جِئتَني بِهِما حَيَّينِ، فَكُنتُ اُضعِفُ لَكَ الجائِزَةَ، وأجعَلُها أربَعَةَ آلافِ دِرهَمٍ ؟ قالَ: ما رَأَيتُ إلى ذلِكَ سَبيلاً إلَا التَّقَرُّبَ إلَيكَ بِدَمِهِما . قالَ: فَأَيَّ شَيءٍ قالا لَكَ أيضاً ؟ قالَ : قالَ لي : يا شَيخُ ! احفَظ قَرابَتَنا مِن رَسولِ اللّه ِ . قالَ : فَأَيَّ شيءٍ قُلتَ لَهُما ؟ قالَ : قُلتُ: ما لَكُما مِن رَسولِ اللّه ِ قَرابَةٌ . قالَ: وَيلَكَ ! فَأَيَّ شَيءٍ قالا لَكَ أيضاً ؟ قالَ: قالا: يا شَيخُ! ارحَم صِغَرَ سِنِّنا . قالَ: فَما رَحِمتَهُما ؟! قالَ: قُلتُ: ما جَعَلَ اللّه ُ لَكُما مِنَ الرَّحمَةِ في قَلبي شَيئاً . قالَ: وَيلَكَ! فَأَيَّ شَيءٍ قالا لَكَ أيضا ؟ قالَ: قالا: دَعنا نُصَلّي رَكَعاتٍ ، فَقُلتُ: فَصَلِّيا ما شِئتُما إن نَفَعَتكُمَا الصَّلاةُ ، فَصَلَّى الغُلامانِ أربَعَ رَكَعاتٍ . قالَ: فَأَيَّ شيءٍ قالا في آخِرِ صَلاتِهِما ؟ قالَ : رَفَعا طَرفَيهِما إلَى السَّماءِ وقالا: يا حَيُّ يا حَليمُ! يا أحكَمَ الحاكِمينَ! اُحكُم بَينَنا وبَينَهُ بِالحَقِّ . قالَ عُبَيدُ اللّه ِ بنُ زِيادٍ : فَإِنَّ أحكَمَ الحاكِمينَ قَد حَكَمَ بَينَكُم، مَن لِلفاسِقِ ؟ قالَ: فَانتَدَبَ لَهُ رَجُلٌ مِن أهلِ الشّامِ، فَقالَ: أنَا لَهُ. قالَ: فَانطَلِق بِهِ إلَى المَوضِعِ الَّذي قَتَلَ فيهِ الغُلامَينِ، فَاضرِب عُنُقَهُ، ولا تَترُك أن يَختَلِطَ دَمُهُ بِدَمِهِما ، وعَجِّل بِرَأسِهِ . فَفَعَلَ الرَّجُلُ ذلِكَ، وجاءَ بِرَأسِهِ فَنَصَبَهُ عَلى قَناةٍ، فَجَعَلَ الصِّبيانُ يَرمونَهُ بِالنَّبلِ وَالحِجارَةِ وهُم يَقولونَ: هذا قاتِلُ ذُرِّيَّةِ رَسولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله . (2)

.


1- . الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة): ج 1 ص 478 .
2- . الأماليللصدوق : ص 143 الرقم 145 ، بحار الأنوار: ج 45 ص 100 الرقم 1، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي: ج 2 ص 49 نحوه وفيه «من ولد جعفر الطيار» .

ص: 190

4243.شرح نهج البلاغة :الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) :دو پسر عبد اللّه بن جعفر ، به همسر عبد اللّه بن قُطبه طايىِ نَبهانى پناه بردند . آن دو ، نوجوانانى نابالغ بودند و عمر بن سعد ، پيش تر به جارچى اى فرمان داده بود كه ندا دهد : هر كس سرى بياورد ، هزار درهم دارد .

ابن قُطبه به خانه اش آمد و همسرش به او گفت : دو نوجوان ، به ما پناه آورده اند . آيا مى توانى بيايى و آن دو را به سوى خانواده شان در مدينه بفرستى؟

گفت : آرى . آن دو را به من نشان بده .

هنگامى كه آن دو را ديد ، سرشان را بُريد و نزد عبيد اللّه بن زياد آورد . عبيد اللّه ، چيزى به او نداد و به وى گفت : دوست داشتم كه آن دو را برايم زنده مى آوردى و من با آن دو بر ابو جعفر (يعنى عبد اللّه بن جعفر) منّت مى نهادم .

اين خبر به عبد اللّه بن جعفر رسيد . گفت : دوست داشتم كه آن دو را برايم مى آورد و دو هزار هزار (دو ميليون) درهم به او مى دادم !4244.نهج البلاغة عن نوف البكالي ( _ في وَصفِ عَلِيٍّ عليه السلام _ ) الأمالى ، صدوق_ به نقل از حُمران بن اَعيَن ، از ابو محمّد (پير كوفيان) _: هنگامى كه حسين بن على عليه السلام كشته شد ، دو نوجوان كم سال از لشكرگاه او اسير شدند و آنها را نزد عبيد اللّه بن زياد آوردند . او يكى از زندانبان هايش را فرا خواند و گفت : اين دو نوجوان را نزد خود ، نگاه دار و به آنها غذاى گوارا مخوران و آب خُنَك منوشان و زندان را بر آنها سخت بگير .

دو نوجوان ، روز را روزه مى گرفتند و چون شب ، آن دو را در بر مى گرفت ، دو قرص نان جو و كوزه اى آب خوردن برايشان مى آوردند .

چون حبس دو نوجوان به طول انجاميد و نزديك به سال شد ، يكى از آن دو به ديگرى گفت : اى برادر ! حبس ما طول كشيد و نزديك است كه عمر ما به سر آيد و بدن هايمان ، فرسوده شود . پس هر گاه پيرمرد آمد ، جايگاهمان را به او بگو تا شايد به خاطر محمّد [_ِ پيامبر] صلى الله عليه و آله بر خوراك ما گشايش دهد و بر آب نوشيدنى مان بيفزايد .

هنگامى كه شب ، آن دو را در بر گرفت ، پيرمرد با دو قرص نان جو و كوزه اى آب خوردن ، به سوى آنها آمد . نوجوان كم سال به او گفت : اى پيرمرد ! آيا محمّد صلى الله عليه و آله را مى شناسى؟

پيرمرد گفت : چگونه محمّد را نشناسم ، در حالى كه او پيامبر من است؟!

گفت : آيا جعفر بن ابى طالب را مى شناسى؟

گفت : چگونه جعفر را نشناسم ، در حالى كه خدا ، دو بال برايش رويانده است تا با آنها همراه فرشتگان ، به هر جا كه مى خواهد ، بپرد؟!

گفت : آيا على بن ابى طالب را مى شناسى؟

گفت : چگونه على را نشناسم ، كه او پسرعمو و برادر پيامبرم است؟!

او به پيرمرد گفت : اى پير ! ما از خاندان پيامبرت محمّد صلى الله عليه و آله هستيم . ما از فرزندان مسلم بن عقيل بن ابى طالب هستيم كه در دست تو اسيريم . غذاى گوارا مى خواهيم و به ما نمى خورانى و آب خُنَك مى خواهيم و به ما نمى نوشانى و زندانمان را بر ما تنگ گرفته اى .

آن پيرمرد ، بر پاهاى آن دو افتاد و آنها را بوسيد و مى گفت : جانم فداى جان هايتان ! صورتم ، سپر صورت هاى شما ، اى خاندان پيامبر مصطفى ! اين ، درِ زندان است كه پيشِ روى شما باز است . از هر راهى كه مى خواهيد ، برويد .

چون شب ، آنها را فرا گرفت ، پيرمرد ، دو قرص نان جو و كوزه اى آب خوردن برايشان آورد و راه را نشانشان داد و به آن دو گفت : اى محبوبان من ! شب ، راه برويد و روز را پنهان شويد تا خداى در كارتان گشايشى و برايتان ، راه بيرونْ آمدنى قرار دهد .

آن دو نوجوان ، چنين كردند . هنگامى كه شب ، آنها را پوشاند ، به پيرزنى بر درِ خانه اى رسيدند . به او گفتند : اى پير ! ما دو نوجوانِ كم سالِ غريبِ نورسيده و ناآگاه از راهيم و اين شب، ما را فرا گرفته است . امشب را از ما پذيرايى كن كه چون صبح شود ، به راه مى افتيم .

پيرزن به آن دو گفت : شما كه هستيد _ اى محبوبان من _ كه من ، همه بوييدنى ها را بوييده ام ؛ امّا بويى خوش تر از بوى شما نبوييده ام .

آن دو گفتند : اى پيرزن ! ما از خاندان پيامبرت محمّد صلى الله عليه و آله هستيم و از زندان عبيد اللّه بن زياد ، از قتل گريخته ايم .

پيرزن گفت : اى محبوبان من ! من ، داماد تبهكارى دارم كه در حادثه كربلا با عبيد اللّه بن زياد بوده است . مى ترسم كه در اين جا به شما دست يابد و شما را بكُشد .

آن دو گفتند : ما شب را مى مانيم و صبح ، راه مى افتيم .

پيرزن گفت : به زودى برايتان غذا مى آورم .

سپس برايشان خوراكى آورد و خوردند و نوشيدند . چون به بستر رفتند ، برادر كوچك تر به بزرگ تر گفت : اى برادر من ! ما اميدواريم كه امشبمان را ايمن ، سپرى كنيم . بيا تا پيش از آن كه مرگ ، ميان ما جدايى بيندازد ، با هم معانقه كنيم و من ، تو را ببويم و تو ، مرا ببويى . دو نوجوان ، چنين كردند و دست در گردن هم انداختند و خوابيدند .

پاسى از شب گذشته ، داماد تبهكار پيرزن آمد و درِ خانه را آرام كوبيد . پيرزن گفت : كيست؟

گفت : منم ، فلانى .

گفت : چه چيزى تو را اين ساعتِ نابه هنگام ، به خانه كشانده است؟

گفت : واى بر تو ! در را باز كن ، پيش از آن كه عقلم بپرد و جگرم در سينه ام پاره پاره شود ، كه بلايى سخت بر من ، فرود آمده است .

پيرزن گفت : واى بر تو ! چه چيزى بر تو فرود آمده است؟

گفت : دو نوجوان كم سن ، از لشكر عبيد اللّه بن زياد گريخته اند و امير ، در لشكرگاهش ندا داده كه هر كس سرِ يكى از آنها را بياورد ، هزار درهم ، و كسى كه هر دو سر را بياورد ، دو هزار درهم خواهد داشت ، و من به خود زحمت داده و رنج برده ام ؛ امّا چيزى به دستم نيامده است .

پيرزن گفت : اى داماد من ! بترس از اين كه روز قيامت ، محمّد صلى الله عليه و آله طرف دعواى تو باشد .

مرد گفت : واى بر تو ! دنيا ، چيزى است كه بايد برايش حرص ورزيد .

پيرزن گفت : با دنيايى كه آخرت ندارد ، چه مى خواهى بكنى؟

گفت : مى بينم كه از آن دو ، حمايت مى كنى . گويى از آنچه امير مى خواهد ، چيزى نزد توست ! برخيز كه امير ، تو را فرا مى خواند .

پيرزن گفت : امير ، با من كه پيرزنى در اين بيابان هستم ، چه كار دارد؟

مرد گفت : من در جستجو هستم . در را باز كن تا اندكى بياسايم و استراحت كنم . چون صبح شد ، دوباره ، از هر راهى به جستجويشان بر مى خيزم .

پيرزن ، در را براى او گشود و خوراكى و نوشيدنى برايش آورد و او خورد و نوشيد . پاسى از شب گذشته ، مرد صداى خُرخُر دو پسر را در دلِ شب شنيد و مانند شترِ به هيجان آمده ، به جنبش در آمد و مانند گاو ، نعره مى كشيد و به ديوار خانه ، دست مى كشيد تا آن كه دستش به پهلوى پسر كوچك خورد . پسر گفت : كيست؟

گفت : من صاحب خانه ام . شما كيستيد؟

پسر كوچك تر ، برادر بزرگ تر را تكان داد و گفت : اى محبوب من ! به خدا سوگند ، در آنچه مى ترسيديم ، افتاديم .

مرد به آن دو گفت : شما كيستيد ؟

به او گفتند : اى پير ! اگر ما به تو راست بگوييم ، در امان خواهيم بود؟

گفت : آرى .

گفتند : امان خدا و پيامبرش ، و ذمّه خدا و پيامبرش؟

گفت : آرى .

گفتند : و محمّد بن عبد اللّه ، از شاهدان اين امان باشد؟

گفت : آرى .

گفتند : و خداوند ، بر آنچه مى گوييم ، وكيل و شاهد باشد؟

گفت : آرى .

گفت : اى پيرمرد ! ما از خاندان پيامبرت محمّد هستيم كه از زندان عبيد اللّه بن زياد ، از مرگ گريخته ايم .

پيرمرد به آنها گفت : از مرگ ، گريخته ايد و به مرگ در آمده ايد ! ستايش ، خدايى را كه مرا بر شما چيره كرد .

سپس به سوى هر دو پسر رفت و آنها را در بند كرد و هر دو پسر ، شب را كتف بسته خوابيدند .

هنگامى كه صبح بر آمد ، مرد ، غلام سياهش به نام فُلَيح را فرا خواند و گفت : اين دو نوجوان را بگير و به كناره فرات ببر و گردنشان را بزن و سرهايشان را برايم بياور تا آنها را نزد عبيد اللّه بن زياد ببرم و جايزه دو هزار درهمى را بگيرم .

غلام ، شمشير را برداشت و جلوى دو نوجوان ، روان شد . هنوز دور نشده بود كه يكى از دو نوجوان گفت : اى غلام سياه ! چه قدر سياهىِ تو به سياهىِ بلال ، اذان گوى پيامبر خدا ، مى ماند!

غلام گفت : مولايم فرمان كشتن شما را به من داده است . شما كيستيد؟

آن دو گفتند : اى سياه ! ما از خاندان پيامبرت محمّد صلى الله عليه و آله هستيم و از زندان عبيد اللّه بن زياد ، از مرگ گريخته ايم . اين پيرزنِ شما ، از ما پذيرايى كرد ، در حالى كه مولايت ، آهنگ كشتن ما را دارد .

غلام سياه ، بر پاهاى آن دو افتاد و آنها را مى بوسيد و مى گفت : جانم فداى جان هايتان و صورتم ، سپرِ صورت هايتان ! اى خاندان پيامبر برگزيده خدا ! به خدا سوگند ، روز قيامت ، محمّد صلى الله عليه و آله طرف دعواى من نخواهد بود .

سپس دويد و شمشير را از دستش به گوشه اى پرتاب كرد و خود را در فرات انداخت و به سوى ديگر رود رفت . مولايش بر او بانگ زد : اى غلام ! مرا نافرمانى مى كنى؟

گفت : اى مولاى من ! آن گاه از تو اطاعت مى كردم كه خدا را نافرمانى نكنى ؛ امّا چون خدا را نافرمانى كردى ، من از تو در دنيا و آخرت بيزارم .

مرد ، پسرش را فرا خواند و گفت : پسر عزيزم ! من حرام و حلال دنيا را براى تو گرد آورده ام و بر دنيا بايد حرص ورزيد . اين دو نوجوان را بگير و به كناره فرات ببر و گردنشان را بزن و سر هر دو را برايم بياور تا براى عبيد اللّه بن زياد ببرم و جايزه دو هزار درهمى را بگيرم .

پسر ، شمشير را گرفت و پيشاپيشِ دو نوجوان ، به راه افتاد . هنوز دور نشده بود كه يكى از دو نوجوان گفت : اى جوان ! از آتش دوزخ بر جوانى ات مى ترسم .

جوان گفت : اى محبوبان من ! شما كيستيد؟

گفتند : ما از خاندان پيامبرت محمّد صلى الله عليه و آله هستيم ، ولى پدرت آهنگ كشتن ما را دارد .

جوان بر پاهاى آن دو افتاد و آنها را مى بوسيد و همان سخن غلام سياه را به آنها مى گفت . سپس شمشير را به كنارى افكند و خود را به فرات زد و از آن گذشت . پدرش بر او بانگ زد : اى پسر ! مرا نافرمانى مى كنى؟

پسر گفت : اگر خدا را اطاعت كرده، تو را نافرمانى كنم ، دوست تر مى دارم تا آن كه خدا را نافرمانى و از تو اطاعت كنم .

پيرمرد گفت : كشتن شما را كسى جز خودم به عهده نمى گيرد .

آن گاه ، شمشير را گرفت و جلوى آنها رفت . چون به كنار فرات رسيد ، شمشير را از نيام بر كشيد . هنگامى كه نوجوانان به شمشيرِ بركشيده نگريستند ، چشمانشان ، پُر از اشك شد و به او گفتند : اى پيرمرد ! ما را به بازار ببر و از فروش ما بهره خود را ببر و نخواه كه محمّد صلى الله عليه و آله ، فرداى قيامت ، طرفِ دعواى تو باشد .

پيرمرد گفت : نه ؛ بلكه شما را مى كشم و سرهايتان را براى عبيد اللّه بن زياد مى برم و جايزه دو هزار درهمى را مى گيرم .

آن دو به پيرمرد گفتند : اى پير ! آيا خويشاوندى ما را با پيامبر خدا صلى الله عليه و آله پاس نمى دارى؟

پيرمرد گفت : شما با پيامبر خدا صلى الله عليه و آله خويشاوندى اى نداريد .

آن دو به او گفتند : اى پيرمرد ! ما را نزد عبيد اللّه بن زياد ببر تا خود در باره ما حكم كند .

گفت : به اين ، هيچ راهى نيست ، جز آن كه من با ريختن خونتان، به او نزديكى بجويم .

به او گفتند : اى پيرمرد ! آيا بر كم سالى ما رحم نمى كنى؟

پيرمرد گفت : خداوند ، هيچ رحمى بر شما در دل من ، ننهاده است .

آن دو گفتند : اى پيرمرد ! اگر هيچ چاره اى نيست ، ما را واگذار تا چند ركعت نماز بخوانيم .

پيرمرد گفت : اگر نماز ، برايتان سودى دارد ، هر چه قدر مى خواهيد ، نماز بخوانيد .

آن دو نوجوان ، چهار ركعت نماز خواندند و سرهايشان را به سوى آسمان ، بلند كردند و ندا دادند : اى زنده و اى بردبار ! اى حاكم ترينِ حاكمان ! ميان ما و او ، به حق حكم كن .

پيرمرد به سوى برادر بزرگ تر رفت و گردنش را زد و سرش را برداشت و در توبره اش نهاد . پسر كوچك تر پيش آمد و در خون برادرش غلت زد و مى گفت : تا آن كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله را در حالى ديدار كنم كه با خون برادرم ، خضاب كرده باشم .

پيرمرد گفت : ناراحت نباش كه به زودى ، تو را به برادرت ملحق مى كنم .

سپس برخاست و گردن برادرِ كوچك تر را زد و سرش را برداشت و در توبره گذاشت و پيكرهايشان را در حالى كه هنوز از آنها خون مى چكيد ، در آب رود انداخت .

پيرمرد رفت و آن دو سر را براى عبيد اللّه بن زياد بُرد . ابن زياد ، بر تختش نشسته بود و

چوب دستى اى از خيزران به دست داشت . مرد ، دو سر را پيشِ رويش نهاد . هنگامى كه به آن دو نگريست ، برخاست و سپس نشست . سپس برخاست و دو باره نشست . سه بار ، چنين كرد و آن گاه گفت : واى بر تو ! كجا بر اين دو ، دست يافتى؟

گفت : پيرزنى از ما ، آنها را ميهمان كرده بود .

ابن زياد گفت : آيا حقّ ميهمانىِ آن دو را پاس نداشتى؟

گفت : نه .

گفت : چه چيزى به تو گفتند؟

گفت : گفتند : اى پيرمرد ! ما را به بازار ببر و بفروش و از پولش سود ببر و نخواه كه روز قيامت ، محمّد صلى الله عليه و آله طرفِ دعواى تو باشد .

گفت : تو به آن دو ، چه گفتى؟

گفت : گفتم : نه ؛ بلكه شما را مى كشم و سرهايتان را براى عبيد اللّه بن زياد مى برم و جايزه دو هزار درهمى را مى گيرم .

ابن زياد گفت : سپس آن دو ، به تو چه گفتند؟

گفت : گفتند : ما را نزد عبيد اللّه بن زياد ببر تا خود ، در باره ما حكم كند .

گفت : تو به آن دو ، چه گفتى؟

گفت : گفتم : هيچ راهى ندارد ، جز آن كه با ريختن خونتان به او نزديكى بجويم .

گفت : چرا آن دو را زنده نياوردى تا جايزه را برايت دو برابر كنم و آن را چهار هزار درهم قرار دهم؟

پيرمرد گفت : راهى جز اين نديدم كه با ريختن خون آن دو ، به تو نزديكى بجويم .

ابن زياد گفت : آن دو ، ديگر به تو چه گفتند؟

پيرمرد گفت : به من گفتند : اى پيرمرد ! خويشاندِى ما را با پيامبر خدا صلى الله عليه و آله پاس بدار .

گفت : تو به آنها چه گفتى ؟

گفت : گفتم : شما با پيامبر خدا ، خويشاوندى اى نداريد.

گفت : واى بر تو ! ديگر چه گفتند؟

گفت : گفتند : اى پيرمرد ! به كم سالىِ ما رحم كن .

گفت : تو رحم نكردى؟

گفت : گفتم : خداوند ، هيچ رحمى بر شما در دل من ، ننهاده است .

گفت : واى بر تو! ديگر به تو چه گفتند؟

گفت : گفتند : «بگذار ما چند ركعت نماز بخوانيم» و من گفتم : اگر نماز ، برايتان سودى دارد ، هر چه قدر مى خواهيد ، بخوانيد . آن دو هم چهار ركعت نماز خواندند .

ابن زياد گفت : آن دو در پايان نمازشان ، چه گفتند؟

گفت : سرهايشان را به سوى آسمان ، بلند كردند و گفتند : اى زنده و اى بردبار ! اى حاكم ترينِ حاكمان ! ميان ما و او ، به حق ، حكم كن .

عبيد اللّه بن زياد گفت : حاكم ترينِ حاكمان ، ميان شما حكم كرد . چه كسى از عهده اين تبهكار بر مى آيد؟

مردى از شاميان پذيرفت و ندا داد و گفت : من ، بر مى آيم .

ابن زياد گفت : او را به همان جايى كه اين دو نوجوان را كشته است ، ببر و گردنش را بزن و نگذار كه خونش با خون آنها در آميزد . سرش را زود جدا كن و بياور .

آن مرد ، چنين كرد و سرش را آورد و بر نيزه اى نصب كرد . كودكان ، آن را با كلوخ و سنگ مى زدند و مى گفتند : اين ، قاتل ذريّه پيامبر خداست . .

ص: 191

. .

ص: 192

. .

ص: 193

. .

ص: 194

. .

ص: 195

. .

ص: 196

. .

ص: 197

. .

ص: 198

. .

ص: 199

. .

ص: 200

. .

ص: 201

. .

ص: 202

. .

ص: 203

نكتةإنّ معظم المصادر التاريخيّة تَعتبر _ كما لاحظنا _ الطفلين المذكورين أولاد عبد اللّه بن جعفر، أو أحفاده، ولم يُنسبوا إلى مسلم بن عقيل إلّا في أمالي الصدوق و بسندٍ ضعيف . وممّا يجدر ذكره أنّ روايَتي الصدوق والخوارزمي (1) أشبه ما تكونان بالقصص، فضلاً عن ضعف سنديهما، وبناءً على ذلك فإنّ النصَّ الوارد فيهما محكوم عليه بالضعف .

.


1- . نقل الخوارزمي في مقتله (ج 2 ص 49) القصّة المروية في الأمالي للصدوق بشكل مقارب إلّا أنّه نَسَبَ الأطفال إلى جعفر الطيار ، وبذلك فهو يوافق المشهور في هذه الناحية .

ص: 204

نكته

چنان كه ملاحظه شد ، بيشتر منابع تاريخى ، كودكان يادشده را فرزندان يا نوادگان عبد اللّه بن جعفر مى دانند و تنها در امالى صدوق ، با سندى ضعيف ، آنان به مسلم بن عقيل عليه السلام نسبت داده شده اند . گفتنى است كه گزارش هاى صدوق و خوارزمى ، (1) علاوه بر ضعف سند ، به داستان سرايى شبيه ترند. بنا بر اين ، متن آنها نيز ضعيف ارزيابى مى گردد .

.


1- . مقتل الحسين عليه السلام ، خوارزمى (ج 2 ص 49) ماجرايى نزديك به الأمالى ، صدوق مى آورد با اين تفاوت كه كودكان را فرزندان جعفر طيار معرفى مى كند كه از اين جهت با قول مشهور ، هماهنگ است .

ص: 205

سخنى در باره اسيران و بازماندگان واقعه كربلا

آمار اسيران كربلا ، مختلف گزارش شده است . تعداد اسيران مرد ، چهار نفر ، (1) پنج نفر ، (2) ده نفر 3 و دوازده نفر ، (3) گزارش شده است . نيز تعداد اسيران زن ، چهار نفر ، (4) شش نفر (5) و بيست نفر (6) هم گزارش شده است . بنا بر اين ، اظهار نظر قطعى در مورد تعداد اسرا ، مانند تعداد شهداى كربلا ، ممكن نيست ؛ ليكن نام شمارى از اسيران كه در منابع مختلف گزارش شده ، ارائه مى گردد .

اسيران مرد بنى هاشم

1 . على بن الحسين (امام زين العابدين) عليه السلام . 2 . محمّد بن على بن الحسين (امام باقر) عليه السلام . (7) 3 . حسن بن حسن عليه السلام ، معروف به حسن مُثنّا . (8) وى فرزند امام حسن عليه السلام و همسرش ، فاطمه دختر امام حسين عليه السلام بوده است . (9) حسن مُثنّا ، در واقعه كربلا ، بيست ساله شمرده شده است (10) كه جنگيد تا بر اثر جراحات ، بيهوش شد . (11) او را به كوفه بردند و درمان كردند. وى پس از بهبود ، به مدينه رفت . (12) بر اساس نقل ها ، وى در 35 ، (13) 37 يا 38 سالگى ، (14) به دستور وليد بن عبد الملك ، مسموم شد و به شهادت رسيد و در بقيع به خاك سپرده شد ، (15) هر چند جمع اين اقوال با هم ، ممكن نيست . (16) 4 . عمرو بن حسن . 18 برخى ، از عمرو بن حسين يا عمر بن حسين ، ياد كرده اند كه ظاهرا همان عمرو بن حسن باشد . (17) 5 . محمّد بن حسين . (18) 6 . قاسم بن عبد اللّه بن جعفر . (19) 7 . قاسم بن محمّد بن جعفر . (20) 8 . محمّد بن عقيل (21) . 24 گفتنى است كه الأمالى صدوق ، به سندى غير معتبر ، داستان دو كودك مسلم بن عقيل را نقل مى كند كه از بازماندگان واقعه كربلا بوده اند و به دست مردى به نام حارث ، شهيد مى شوند ؛ ليكن به گزارش طبرى و برخى ديگر ، اين دو كودك ، فرزندان عبد اللّه بن جعفر بوده اند . (22)

.


1- . الأخبار الطوال : ص 259 .
2- . الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج 1 ص 478 .
3- .ر.ك : ص 271 ح2357 و ص 273 ح 2359 و ص 301 ح 2387 .
4- . شرح الأخبار : ج 3 ص 196 .
5- . الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج 1 ص 479 .
6- . كامل بهائى : ص 287.
7- . ر . ك : ص 301 ح 2387 و ص 309 ح 2393 .
8- . ر . ك : ص 117 ح 2274 و ج 10 ص 135 ح 2876 .
9- . . ر . ك : ج 1 ص 351 (بخش يكم / فصل ششم / فاطمه) .
10- . الحدائق الورديّة : ج 1 ص 134، التذكرة فى الأنساب المطهرة: ص 90.
11- . ر . ك: الإرشاد : ج 2 ص 25 ، عمدة الطالب : ص 100 ، الحدائق الورديّة : ج 1 ص 134 . نيز ، ر . ك : همين دانش نامه : ج 8 ص 117 ح 2274 و ص 223 ح 2325 و ج 10 ص 135 ح 2876 .
12- . عمدة الطالب : ص 100 ، الحدائق الورديّة : ج 1 ص 135، التذكرة فى الأنساب المطهرة: ص 90.
13- . الإرشاد : ج 2 ص 25 ، عمدة الطالب : ص 100 ، منتقلة الطالبيّة : ص 308 ، الأصيلى : ص 62 .
14- . الحدائق الورديّة : ج 1 ص 136. نيز، ر. ك: الكواكب المشرقة : ج 1 ص 425.
15- . المجدى : ص 36، عمدة الطالب : ص 100 ، الحدائق الورديّة : ج 1 ص 136.
16- . وليد بن عبد الملك در سال 86 ق، به قدرت رسيد و اگر حسن مُثنّا در كربلا پانزده سال هم داشته (چون در زمان حضورش در كربلا ازدواج كرده بوده است) ، بنا بر اين ، هنگام شهادت، حدود چهل ساله بوده است (ر . ك : تنقيح المقال : ج 1 ص 273 ، قاموس الرجال : ج 3 ص 213) . براى اطلاع بيشتر، ر. ك: الأغانى: ج 16 ص 150 و ج 21 ص 126، تاريخ قم: ص 494، الكواكب المشرقة: ج 1 ص 425 _ 439. برخى شرح حال نگاران گفته اند: «به نظر مى رسد كه تراجم نويسان، سنّ او را اشتباها از 53 به 35 تغيير داده اند (الكواكب المشرقة: ج 1 ص 439).
17- . شرح الأخبار : ج 3 ص 197 ؛ بغية الطلب فى تاريخ حلب : ج 6 ص 263 ، الأخبار الطوال : ص 259 و ص 261 و در اين دو منبع آمده «وى چهار ساله بوده» ، المنتظم : ج 5 ص 344 ، البداية والنهاية : ج 8 ص 212 .
18- . شرح الأخبار: ج 3 ص 197، العقد الفريد: ج 3 ص 368 و 370، الإمامة و السياسة: ج 2 ص 12 . در اين قضيّه ورود به مجلس يزيد را از او نقل مى كنند. گرچه امام حسين عليه السلام فرزندى به نام محمّد داشته ، ولى ما احتمال مى دهيم وى محمّد بن على بن الحسين عليه السلام بوده كه نامش تصحيف شده است (ر . ك : المحن : ص 148 ، تذكرة الخواصّ: ص 277 ؛ المناقب ، ابن شهر آشوب: ج 4 ص 113) . و برخى وى را جز شهداء آورده اند (ر.ك : همين دانش نامه : ج 7 ص 281 (بخش هشتم / فصل نهم / سخنى درباره تعداد شهداى كربلا) .
19- . الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج 1 ص 479، سير أعلام النبلاء: ج 3 ص 303 ؛ شرح الأخبار: ج 3 ص 197.
20- . شرح الأخبار: ج 3 ص 197 . همسر وى ، امّ كلثوم ، دختر عبد اللّه بن جعفر بوده است (جمهرة أنساب العرب: ص 68) .
21- . الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة): ج 1 ص 479، سير أعلام النبلاء: ج 3 ص 303 ؛ شرح الأخبار: ج 3 ص 197 . عدّه اى ، وى را جزو شهدا آورده اند (ر . ك : ج 7 ص 281 (بخش هشتم / فصل نهم / سخنى درباره تعداد شهداى كربلا) .
22- . ر.ك : ص 187 ( شهيد شدن دو نوجوان از خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله ) . نيز، ر. ك: الإمامة والسياسة : ج 2 ص 12.

ص: 206

. .

ص: 207

. .

ص: 208

اسيران زن بنى هاشم

1 . زينب كبرا عليهاالسلام دختر امير مؤمنان عليه السلام . او پيام آور خون شهيدان ، حماسه سراى قيام ابا عبد اللّه الحسين عليه السلام ، رسواكننده زورمداران و تزويرگران ستم گستر ، جلوه وقار ، راز حيا ، تبلور سربلندى و سرفرازى ، و اُسوه استوارى و عبادت و شكيبايى است . زينب عليهاالسلام ، در ميان خاندان پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، از چنان جايگاه بلند و مَنزلت والايى برخوردار است كه قلم را توانِ بيان والايى ها ، ارجمندى ها و شكوهمندى هايش نيست . فقيه و مورّخ و مصلح بزرگ ، علّامه سيّد محسن امين عاملى ، شخصيت آن بانو را بدين سان ، ترسيم كرده است : زينب عليهاالسلام ، از بافضيلت ترينِ زنان بوده و فضلش ، پُرآوازه تر از آن است كه ياد گردد و روشن تر از آن است كه به نوشته آيد. جلالت شأن ، منزلت والا ، قوّت استدلال ، برترى عقل ، استوارى قلب ، فصاحت زبان و بلاغت بيان ، از سخنرانى هايش در كوفه و شام _ كه گويى از زبان پدرش امير مؤمنان عليه السلام ايراد مى گرديد _ دانسته مى شود ، و نيز از احتجاجش بر يزيد و ابن زياد ، بدان گونه كه آن دو را خاموش ساخت ، تا آن جا كه به بدگويى و ناسزا گفتن و مسخره كردن و دشنام دادن _ كه سلاح افراد ناتوان از دليل آوردن است _ پناه بردند و از زينب كبرا عليهاالسلام ، شگفت نيست كه اين گونه ... باشد ؛ چرا كه او شاخه اى از شاخه هاى درخت پاك [ رسالت] است . او با پسرعمويش عبد اللّه بن جعفر بن ابى طالب ، ازدواج كرد و على زينبى ، عون ، محمّد ، عبّاس و امّ كلثوم را برايش به دنيا آورد . او «اُمّ المصائب» ناميده شده است و شايسته چنين نامى نيز هست. او مصيبت درگذشت جدّش پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، مصيبت درگذشت مادرش زهرا عليهاالسلام و رنج هاى او ، و محنت هاى پدرش امير مؤمنان على عليه السلام و مصيبت كشته شدن او ، و محنت و شهادت برادرش حسن عليه السلام و مصيبت بزرگ كُشته شدن برادرش حسين عليه السلام را از ابتدا تا انتها ، شاهد بود و ... ، از كربلا به اسارت برده شد. (1) زينب عليهاالسلام از آغاز قيام ابا عبد اللّه الحسين عليه السلام ، همراه برادر شد و در تمام دوران قيام ، همدل و همراه و رازدارش بود . گفتگوهاى او با برادرش در شب عاشورا ، حضورش در كنار بدن پسر برادرش على اكبر عليه السلام در روز عاشورا ، و رثاى جانسوز او در كنار قامت خونين برادر و خطاب او به پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در روز يازدهم محرّم ، از صفحات زرّين و جاودانه زندگانى سرشار از جلالت ، شكيبايى و والايىِ اوست . او پس از حادثه عاشورا ، شكوهمند و استوار ، سرپرستى قافله اسيران را به عهده گرفت . در كوفه ، چون مردم ، فرزندان پيامبر خدا صلى الله عليه و آله را بدان سان ديدند و اشك بر رخسار افشاندند ، زينب عليهاالسلام چنين لب به سخن گشود : اى كوفيان! اى اهل مكر و حيله ! و اى دغلكاران بى وفا! هان كه اشكتان ، هرگز خشك نشود و صداى [ناله]تان ، هيچ گاه فرو خفته مباد! مَثَل شما ، مَثَل زنى است كه «رشته خود تابيده اش را پس از محكم كردن ، از هم مى گسست ...» . (2) واى بر شما! آيا مى دانيد چه جگرى از محمّد صلى الله عليه و آله سوزانديد و چه عهدى شكستيد و چه زنان عزيزى از او را [به اسارت] خارج كرديد و چه حرمتى از او شكستيد و چه خونى از او ريختيد؟! 3 او به راستى ، زبان على عليه السلام به كام داشت و چون در قالب جملاتى هيجانبار سخن گفت ، مردمانى كه بارهاى بار ، خطابه هاى مولا عليه السلام را شنيده بودند ، كلام و خطابه هاى على عليه السلام را به عيان مى ديدند ، و كسى گفت: «به خدا سوگند ، زنِ باحيايى چنين سخنور ، نديده بودم . گويى زبان على عليه السلام در كام دارد» . و چون ابن زياد ، مست از جام كبر و نخوت و درنده خويى ، به آل اللّه ، دشنام داد ، با كلماتى جاودانه ، هِيمنه دروغين او را در هم شكست و از جمله گفت : به جانم سوگند ، بزرگم را كُشتى و خاندانم را هلاك كردى و شاخه ام را بُريدى و ريشه ام را از بيخ و بُن درآوردى . اگر اين ، دلِ تو را خُنَك مى كند ، اينك دلت خُنَك شد! (3) و آن گاه كه يزيد با تكيه بر جايگاه خلافت و در جمع بزرگان قوم ونمايندگان ملل، براى نشان دادن قدرت حاكميتش و زهرِ چشم گرفتن از ديگران ، با سفاهت ، سخن گفت و از جمله ، كشته شدن پاكْ نهادان را به خداوند نسبت داد ، زينب عليهاالسلام ، شكوهمند و پُرخروش به پا خاست و با سخنان خود ، بر گوش يزيد كوبيد . از جمله ، در آن سخنرانى خود گفت : اى فرزند آزادشدگان [مكّه]! آيا اين ، عدالت است كه زنان و كنيزانت را در پسِ پرده مى نهى و دختران پيامبر خدا صلى الله عليه و آله را به اسارت مى كشى؟! پرده شان را دريدى و صورت هايشان را آشكار نمودى و دشمنان ، آنان را از اين شهر به آنان شهر مى برند . (4) او با اين جملات كوتاه و كوبنده ، از يك سو ، پيشينه «برده جنگى بودن» و «آزاد شدگىِ» نياكان يزيد و اسلام آوردن آنها را در زير برقِ شمشير حق و در نتيجه ، ناشايستگى شخص او را براى خلافت ، نشان داد و از سوى ديگر ، ستم پيشگى او را در جايگاه خلافت و ستم گسترى اش را در حاكميت . سرانجام نيز با استناد به آيات شريف قرآن ، به گونه اى بس گويا و لطيف ، نشان داد كه جايگاهى كه او براى خود ، تصاحب كرده ، بدان سان كه او پنداشته و يا كوشيده كه به پندارها بشناساند ، كرامت و موهبت الهى نيست ؛ بلكه فرورفتگى كفرآلود در اعماق اِنكار و نيز فزون سازى كفر است و از آن سو ، شهادت ، كرامتى است براى آل اللّه و ... . خطابه هاى زينب كبرا عليهاالسلام در اوج فصاحت ، بلاغت ، موقعيت شناسى و تأثيرگذارى است . بر پايه برخى گزارش ها (5) ، او وقتى به مدينه نيز باز گردانده مى شود ، از پيگيرىِ رسالت شهيدان ، باز نمى ايستد و روشنگرى بر ضدّ حاكميت ستمگر بنى اميّه را آغاز مى كند و مى گسترد . از اين رو ، حاكم مدينه ، پس از رايزنى با يزيد، او را از مدينه تبعيد مى كند . (6) گفتنى است كه تاريخ ولادت و وفات زينب كبرا عليهاالسلام در منابع معتبر ، يافت نشد . البتّه در برخى منابع متأخّر ، نقل هاى مختلفى در باره تولّد ايشان آمده است (مانند : پنجم جمادى اوّل سال پنجم ، شعبان سال ششم و محرّم سال پنجم) . (7) تاريخ وفات ايشان نيز پانزدهم رجب سال 62 گفته شده است . (8) 2 . اُمّ كلثوم ، دختر امير مؤمنان عليه السلام . (9) وى ، «زينب صغرا» نيز ناميده شده (10) و پدرش امير مؤمنان عليه السلام است ؛ ولى ظاهرا مادرش فاطمه زهرا عليهاالسلام نيست ؛ زيرا اُمّ كلثومى كه دختر فاطمه زهرا عليهاالسلام است ، بنا بر مشهور ، در زمان حيات امام حسن عليه السلام از دنيا رفته است . (11) 3 . فاطمه دختر امام على عليه السلام . (12) وى كه «فاطمه صغرا» نيز ناميده شده ، (13) همسر ابو سعيد بن عقيل بوده كه در جريان كربلا به شهادت رسيده است . (14) وى از راويان حوادث كربلاست. (15) احتمال دارد خطبه منسوب به فاطمه بنت الحسين عليه السلام از او باشد ، چنان كه محتمل است كنيه او اُمّ كلثوم بوده و امّ كلثومِ حاضر در كربلا ، همو باشد . وفات وى و سكينه بنت الحسين عليه السلام ، سال 117 هجرى گزارش شده است . (16) 4 . فاطمه دختر امام حسن عليه السلام . 18 وى همسر امام زين العابدين عليه السلام (17) و مادر امام باقر عليه السلام (18) و مادرْ بزرگِ ساير امامانِ اهل بيت عليهم السلام است . از امام صادق عليه السلام روايت شده كه در باره او مى فرمايد : كانَت صِدّيقةً ، لَم تُدرَك فى آلِ الحَسَنِ امرَأَةٌ مِثلُها . (19) چنان شخصيت راستگو و درست كردارى بود كه در ميان خاندان حسن عليه السلام زنى چون او ديده نشده است . 5 . فاطمه ، دختر امام حسين عليه السلام . 22 6 . سَكينه ، دختر امام حسين عليه السلام . (20) 7 . رَباب ، همسر امام حسين عليه السلام . (21) وى ، مادر على اصغر عليه السلام است و بر پايه گزارش هاى معتبر ، در كربلا حضور داشته است . (22) گفتنى است كه احتمالاً رُقَيّه ، يكى ديگر از دختران امام على عليه السلام (23) كه همسر مسلم بن عقيل عليه السلام نيز بوده ، (24) در كربلا حضور داشته است . توضيحات لازم در باره رقيّه دختر امام حسين عليه السلام ، ضمن يادكردِ فرزندان امام حسين عليه السلام ارائه شد (25) . (26)

.


1- . أعيان الشيعة : ج 7 ص 137 .
2- . نحل ، آيه 92 .
3- . ر . ك : ص 156 ح 2294 .
4- . ر . ك : ص 318 ح 2395 .
5- . منبع اين گزارش ، كتاب أخبار الزينبات ، منسوب به عُبَيدِلى است ؛ ولى اعتبار اين كتاب و انتسابش به عُبَيدِلى مورد ترديد است (ر . ك : ميراث حديث شيعه : دفتر 16 ص 7) .
6- . ر . ك : أخبار الزينبيات : ص 118 .
7- . . ر . ك : رياحين الشريعة : ج 3 ص 33 .
8- . أخبار الزينبيّات : ص 122 . نيز ، ر . ك : ميراث حديث شيعه : دفتر 16 ص 21 .
9- . شرح الأخبار: ج 3 ص 198؛ مقاتل الطالبيّين: ص 119 . نيز ، ر . ك : الملهوف: ص 198 و210 ، مثير الأحزان: ص 88 و97 ، تاريخ الطبرى : ج 5 ص 355 ، الأخبار الطوال: ص 228 ، مقتل الحسين عليه السلام ، خوارزمى : ج 2 ص 38.
10- . مجموعة نفيسة : ص 94 (تاج المواليد).
11- . الطبقات الكبرى: ج 8 ص 464، أنساب الأشراف : ج 2 ص 412 ، اُسد الغابة : ج 7 ص 378.
12- . الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج 1 ص 479 ، سير أعلام النبلاء : ج 3 ص 303 ، تاريخ دمشق : ج 70 ص 35 . ر . ك : تاريخ الطبرى : ج 5 ص 461 ؛ الأمالى ، صدوق : ص 231 ش 242 .
13- . تهذيب الكمال : ج 35 ص 261.
14- . تاريخ دمشق : ج 70 ص 36 ، نسب قريش : ص 46 (در اين منبع «محمّد بن أبى سعيد» آمده است) ؛ المجدى : ص 18، لباب الأنساب: ج 1 ص 334 . ر . ك : همين دانش نامه : ج 7 ص 179 ح 1880 .
15- . ر . ك : ص 343 (فصل هفتم / خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله در زندان يزيد) و ص 377 (فصل هشتم / آماده شدن خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله براى بازگشت به مدينه) و .. . .
16- . تاريخ دمشق : ج 70 ص 39 ، تهذيب الكمال: ج 35 ص 262 .
17- . الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة): ج 1 ص 226، تاريخ دمشق : ج 70 ص 261، أنساب الأشراف: ج 3 ص 305 و 362 ؛ المجدى : ص 20 .
18- . الإرشاد: ج 2 ص 155 ؛ سرّ السلسلة العلويّة: ص 32، نسب قريش : ص 59، أنساب الأشراف: ج 3 ص 362.
19- . الكافي: ج 1 ص 469 ح 1 .
20- . ر . ك : الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج 1 ص 479 ، مقاتل الطالبيّين: ص 119، سير أعلام النبلاء: ج 3 ص 303 ؛ شرح الأخبار: ج 3 ص 199 نيز ، ر . ك : همين دانش نامه : ج 8 ص 109 ح 2267 و ص 113 ح 2269 و ص 271 (فصل هفتم / خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله در مجلس يزيد) و ص 303 ح 2388 و ص 355 (فصل هفتم / رؤياى سكينه) و ص 363 (فصل هشتم / دادن اجازه عزادارى براى شهيدان) و ج 1 ص 363 (بخش يكم / فصل ششم : فرزندان / سكينه) .
21- . ر . ك : الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة): ج 1 ص 479 ، الثقات ، ابن حبّان : ج2 ص 311 ، سير أعلام النبلاء : ج 3 ص 303، تذكرة الخواصّ : ص 260 ، جواهر المطالب : ج 2 ص 295 . نيز ، ر . ك : همين دانش نامه : ج 1 ص 283 (بخش يكم / فصل پنجم / رَباب) .
22- . وى در كربلا ، مورد خطاب امام عليه السلام واقع شده است (ر . ك : ج 6 ص 53 ح 1602) .
23- . تاريخ الطبرى: ج 5 ص 154، تهذيب الكمال: ج 20 ص 479 ، المعارف ، ابن قتيبه : ص 210 .
24- . نسب قريش : ص 45 . نيز ، ر . ك : همين دانش نامه : ج 4 ص 329 (بخش هفتم / فصل چهارم / شهادت مسلم بن عقيل) .
25- . ر . ك : ج 1 ص 307 (بخش يكم / فصل ششم : فرزندان) .
26- . زنان ديگرى هم گفته شده اند؛ مانند اُمّ الحسن، دختر امير مؤمنان عليه السلام كه تنها در شرح الأخبار(ج3 ص198) از وى ياد شده است . او همسر جَعْدة بن هُبَيره ، خواهرزاده امام على عليه السلام است كه پس از او ، همسر جعفر بن عقيل شد (ر . ك : الطبقات الكبرى: ج 3 ص 20 ، تاريخ الطبرى: ج 5 ص 154 ، مروج الذهب : ج 3 ص 73 ، المعارف ، ابن قتيبه : ص 211 ، أنساب الأشراف: ج 2 ص 414 ، نسب قريش: 45 ، الإرشاد : ج 1 ص 354) .

ص: 209

. .

ص: 210

. .

ص: 211

. .

ص: 212

. .

ص: 213

. .

ص: 214

. .

ص: 215

بازماندگان از غير بنى هاشم

1 . مُرَقّع بن ثُمامه اسدى . (1) بر پايه گزارشى ، وى در كربلا مجروح شد و در كوفه از دنيا رفت . (2) طبق گزارشى ديگر ، وى پس از واقعه كربلا به زاره (3) و در گزارشى ديگر به رَبَذه ، تبعيد شد و تا هلاكت يزيد ، آن جا ماند و پس از گريختن ابن زياد به شام ، به كوفه رفت . (4) 2 . سوّار بن عُمَير جابرى . (5) وى در واقعه كربلا ، مجروح و اسير شد و شش ماه پس از آن ، بر اثر جراحت هايى كه برداشته بود ، به شهادت رسيد . (6) در «زيارت ناحيه مقدّسه» ، آمده است : السَّلامُ عَلَى الجَريحِ المَأسورِ سَوّارِ بنِ أبي حِمَيرٍ الفَهمِيِّ الهَمدانِيِّ (7) . (8) درود بر زخمىِ اسير ، سوّار بن ابى حِميَر فَهْمى هَمْدانى ! 3 . عمرو بن عبد اللّه جُندَعى . (9) او از مجروحان واقعه كربلاست كه يك سال بعد از آن، به شهادت رسيد . (10) در «زيارت ناحيه مقدّسه» ، از وى چنين ياد شده است : السَّلامُ عَلَى المُرتَثِّ مَعَهُ عَمرِو بنِ عَبدِ اللّه ِ الجَندَعِيِّ . (11) درود بر مجروحِ كم جان ، عمرو بن عبد اللّه جُندَعى ! 4 . عُقْبة بن سَمعان . وى ، غلام رَباب ، همسر امام حسين عليه السلام بوده است . (12) شيخ طوسى رحمه اللهاو را در زمره ياران امام عليه السلام آورده است . (13) او در تمام مسير ، همراه امام عليه السلام بوده و از راويان مشهور واقعه كربلاست . (14) پس از واقعه كربلا دستگير و بازجويى شد و وقتى گفت «من برده ام»، (15) او را رها كردند . در زيارت رجبيه آمده است : السلام على عقبة بن سمعان . (16) سلام بر عقبة بن سمعان . 5 . ضحّاك بن عبد اللّه مشرقى (17) . وى همراهىِ خود با امام عليه السلام را مشروط به مفيد بودن ، كرده بود و پس از آن كه مشخّص شد كه سرنوشت، چيزى جز شهادت نيست ، اين موضوع را با امام عليه السلام در ميان گذاشت . امام عليه السلام هم موافقت فرمود كه اگر مى تواند ، خود را از حلقه محاصره دشمن ، خارج كند . بدين سان ، وى فرار را بر همراهى با امام عليه السلام و شهادت برگزيد . (18) 6 . مسلم بن رباح . غلام على بن ابى طالب عليه السلام و منشى ايشان بود كه از آزادشدگان به دست امام عليه السلام بوده است . او همچنين ، غلامِ حسين عليه السلام نيز بوده است . (19) بر پايه برخى از گزارش ها ، وى در روز عاشورا ، در كنار امام عليه السلام بوده ؛ ولى احتمالاً به دليل برده بودن ، در امان مانده است . (20) 7 . غلام عبد الرحمان بن عبد ربّه انصارى . او ، روايتگر ماجراى تنويرِ (21) امام عليه السلام و برخى يارانش ، و نيز شوخى كردن ياران امام عليه السلام با يكديگر در صبح عاشوراست (22) و برخى از وقايع نبرد و سرنوشت خود را نيز چنين بيان مى دارد : سپس ، حسين عليه السلام بر اسبش سوار شد و قرآنى خواست . آن را گرفت و در مقابل خود گذاشت . آن گاه يارانش در برابر او نبرد شديدى كردند . من نيز هنگامى كه ديدم آنها بر زمين افتاده اند ، خودم را رها ساختم و از آنها جدا شدم . (23)

.


1- . تاريخ الطبرى: ج 5 ص 454، الأخبار الطوال: ص 259، أنساب الأشراف: ج 3 ص 411، إكمال الكمال : ج 1 ص 369 ، (كه اين دو منبع ، نام پدرش را «قمامه» آورده اند) البداية و النهاية : ج 8 ص 189 (كه نام پدر وى را «يمامه» آورده است) .
2- . جمهرة النسب: ص 181، الأنساب ، سمعانى : ج 1 ص 504 ، إكمال الكمال: ج 1 ص 369 .
3- . تاريخ الطبرى: ج 5 ص 454، أنساب الأشراف: ج 3 ص 411 .
4- . الأخبار الطوال: ص 259.
5- . ر . ك : ج 6 ص 405 (بخش هشتم / فصل سوم / سخنى درباره ديگر ياران شهيد امام حسين عليه السلام ) . نام پدر او را مختلف بيان نموده اند ، مانند : ابو عمير (المناقب ، ابن شهرآشوب: ج4 ص 113)، ابو حِميَر (زيارت ناحيه به روايت الإقبال : ج 3 ص 73 والمزار الكبير : ص 495)، منعم (رجال الطوسى : ص 101 ، إبصار العين : ص 135، تنقيح المقال : ج 1 ص 70 ش 5349) ، حِميَر (الحدائق الورديّة : ج 1 ص 122) و حميد (زيارت ناحيه به روايت مصباح الزائر : ص 285) .
6- . الحدائق الورديّة : ج 1 ص 122 . در المناقب ابن شهرآشوب ، وى جزء شهداى حمله اوّلى شمرده شده است . ر . ك : همين دانش نامه : ج 6 ص 135 (بخش هشتم / فصل دوم / سخنى درباره شهداى حمله نخست) .
7- . وفي مصباح الزائر : «سوار بن أبي حميد الفهمى الهمدانى» .
8- . ر . ك : ج 12 ص 268 (بخش سيزدهم / فصل سيزدهم / زيارت دوم به روايت الإقبال) .
9- . ر . ك : ج 6 ص 405 (بخش هشتم / فصل سوّم / سخنى درباره ديگر ياران شهيد امام حسين عليه السلام ) .
10- . الحدائق الورديّة : ج 1 ص 122 . در المناقب ابن شهرآشوب وى را جز شهدا حمله اوّل آمده است . نيز ، ر . ك : همين دانش نامه : ج 6 ص 135 (بخش هشتم / فصل دوم / سخنى درباره شهداى حمله نخست) .
11- . ر . ك : ج 12 ص 268 (بخش سيزدهم / فصل سيزدهم / زيارت دوم به روايت الإقبال) .
12- . أنساب الأشراف : ج 3 ص 410 ، الأخبار الطوال : ص 259 . نيز ، ر . ك : همين دانش نامه : ج 3 ص 441 ح 984 .
13- . رجال الطوسى : ص 104 ، المناقب ، ابن شهرآشوب : ج4 ص 78 .
14- . ر . ك : ج 3 ص 441 ح 984 و ج 4 ص 9 ح 1000 و ج 5 ص 7 ح 1327 و ص 403 ح 1546 و ج 6 ص 29 ح 1583 و ص 103 ح 1624 و ... .
15- . تاريخ الطبرى : ج 5 ص 454 ، أنساب الأشراف : ج 3 ص 410، الأخبار الطوال : ص 259 .
16- . ر . ك : ج 12 ص 118 (بخش سيزدهم / فصل دوازدهم / زيارت امام عليه السلام در أوّل رجب) .
17- . وى از گزارشگران حادثه كربلاست (ر . ك : ج 6 ص 21 ح 1580 و ص 39 ح 1596 و ص 61 ح 1605 و ... .
18- . ر . ك : تاريخ الطبرى : ج 5 ص 444 ، أنساب الأشراف : ج 3 ص 404 .
19- . رجال الطوسى : ص 105 و ص 273 يكى بودن طبقه رجالى ، شاهد بر آن است كه اين دو (غلام على عليه السلام و غلام حسين عليه السلام ) يكى هستند .
20- . ر . ك : ج 7 ص 217 (بخش هشتم / فصل نهم / اصابت تيرى به پيشانى امام عليه السلام ) .
21- .تنوير : نوره كشيدن .
22- . ر . ك : ج 6 ص 73 ح 1609 .
23- . ر . ك : ج 6 ص 147 ح 1652 .

ص: 216

. .

ص: 217

. .

ص: 218

. .

ص: 219

الفصل السابع : مِنَ الكوفَةِ إلَى الشّامِ7 / 1إشخاصُ حَرَمِ الرَّسولِ صلّي الله عليه وآله وسلّم إلَى الشّامِتاريخ الطبري عن عوانة بن الحكم الكلبي :لَمّا قُتِلَ الحُسَينُ عليه السلام وجيءَ بِالأَثقالِ وَالاُسارى حَتّى وَرَدوا بِهِمُ الكوفَةَ إلى عُبَيدِ اللّه ِ ، فَبَينَا القَومُ مُحتَبِسونَ إذ وَقَعَ حَجَرٌ فِي السِّجنِ مَعَهُ كِتابٌ مَربوطٌ ، وفِي الكِتابِ : خَرَجَ البَريدُ بِأَمرِكُم في يَومِ كَذا وكَذا إلى يَزيدَ بنِ مُعاوِيَةَ ، وهُوَ سائِرٌ كَذا وكَذا يَوما ، وراجِعٌ في كَذا وكَذا ، فَإِن سَمِعتُمُ التَّكبيرَ فَأَيقِنوا بِالقَتلِ ، وإن لَم تَسمَعوا تَكبيرا فَهُوَ الأَمانُ إن شاءَ اللّه ُ . قالَ : فَلَمّا كانَ قَبلَ قُدومِ البَريدِ بِيَومَينِ أو ثَلاثَةٍ ، إذا حَجَرٌ قَد اُلقِيَ فِي السِّجنِ ومَعَهُ كِتابٌ مَربوطٌ وموسى ، وفِي الكِتابِ : أوصوا وَاعهَدوا فَإِنَّما يُنتَظَرُ البَريدُ يَومَ كَذا وكَذا ، فَجاءَ البَريدُ ولَم يُسمَعِ التَّكبيرُ ، وجاءَ كِتابٌ بِأَن سَرِّحِ الاُسارى إلَيَّ . قالَ : فَدَعا عُبَيدُ اللّه ِ بنُ زِيادٍ مُحَفِّزَ بنَ ثَعلَبَةَ (1) وشِمرَ بنَ ذِي الجَوشَنِ ، فَقالَ : اِنطَلِقوا بِالثَّقَلِ وَالرَّأسِ إلى أميرِ المُؤمِنينَ يَزيدَ بنِ مُعاوِيَةَ . (2)

.


1- . ورد ضبط اسم هذا الشخص بأشكال عديدة في نقول مختلفة ، منها : محفّر ، محقن ، مخفر ، محقر ، محفز ، مجفز . والأكثر رواية «محفز» والظاهر أنه الصواب .
2- . تاريخ الطبري : ج 5 ص 463 .

ص: 220

فصل هفتم : از كوفه تا شام

7 / 1روانه كردن خاندان پيامبر صلّي الله عليه وآله وسلّم به شام
اشاره

تاريخ الطبرى_ به نقل از عوانة بن حَكَم كَلْبى _: هنگامى كه حسين عليه السلام كشته شد و بار و بُنه و اسيران را تا كوفه آوردند و نزد عبيد اللّه بردند ، در همان هنگام كه محبوس بودند ، سنگى در زندان افتاد كه نوشته اى به آن آويخته بود . در نوشته چنين آمده بود : «پيكى ، واقعه شما را در فلان روز براى يزيد بن معاويه برده است . آن ، فلان مدّت در راه است و در فلان روز هم باز مى گردد . اگر صداى اللّه أكبر شنيديد ، يقين كنيد كه كشته مى شويد و اگر صدايى نشنيديد ، در امان هستيد ، إن شاء اللّه !» . دو سه روز پيش از آمدن پيك ، سنگى در زندان افتاد كه نوشته اى با چاقويى همراهش بود و در نوشته چنين آمده بود : «وصيّت كنيد و كارهايتان را يادآور شويد كه فلان روز ، چشم به راه پيك هستند» . پيك آمد و صداى «اللّه أكبر» شنيده نشد و نوشته اى آمد كه : «اسيران را به سوى من بفرست» . عبيد اللّه بن زياد ، مُحَفِّز (1) بن ثَعلَبه و شمر بن ذى الجوشن را فرا خواند و گفت : اثاث [و اهل و عيال] و سرِ حسين را به سوى امير مؤمنان ، يزيد بن معاويه ، ببريد .

.


1- . اين نام با صورت هاى گوناگونى آمده است : محفّر ، محقن ، مخفر ، محقر ، محفز و مجفز و بيشتر «محفّز» نقل شده كه ظاهرا همين درست باشد .

ص: 221

تاريخ الطبري عن أبي مخنف :دَعا [عُبَيدُ اللّه ِ بنُ زِيادٍ] زَحرَ بنَ قَيسٍ ، فَسَرَّحَ مَعَهُ بِرَأسِ الحُسَينِ عليه السلام ورُؤوسِ أصحابِهِ إلى يَزيدَ بنِ مُعاوِيَةَ ، وكان مَعَ زَحرٍ أبو بُردَةَ بنُ عَوفٍ الأَزدِيُّ وطارِقُ بنُ أبي ظَبيانَ الأَزدِيُّ ، فَخَرَجوا حَتّى قَدِموا بِهَا الشّامُ عَلى يَزيدَ بنِ مُعاوِيَةَ . (1)

الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) :قَدِمَ رَسولٌ مِن قِبَلِ يَزيدَ بنِ مُعاوِيَةَ يَأمُرُ عُبَيدَ اللّه ِ أن يُرسِلَ إلَيهِ بِثَقَلِ الحُسَينِ عليه السلام ومَن بَقِيَ من وُلدِهِ وأهلِ بَيتِهِ ونِسائِهِ . فَأَسلَفَهُم أبو خالِدٍ ذَكوانُ عَشَرَةَ آلافِ دِرهَمٍ ، فَتَجَهَّزوا بِها . (2)

الأخبار الطوال :إنَّ ابنَ زِيادٍ جَهَّزَ عَلِيَّ بنَ الحُسَينِ عليه السلام ومَن كانَ مَعَهُ مِنَ الحَرَمِ ، ووَجَّهَ بِهِم إلى يَزيدَ بنِ مُعاوِيَةَ مَعَ زَحرَ بنِ قَيسٍ ومِحقَنِ بنِ ثَعلَبَةَ وشِمرِ بنِ ذِي الجَوشَنِ . (3)

الأمالي للصدوق عن حاجب بن زياد :أمَرَ [عُبَيدُ اللّه ِ بنُ زِيادٍ] بِالسَّبايا ورَأسِ الحُسَينِ عليه السلام فَحُمِلوا إلَى الشّامِ ، فَلَقَد حَدَّثَني جَماعَةٌ كانوا خَرَجوا في تِلكَ الصُّحبَةِ : أنَّهُم كانوا يَسمَعونَ بِاللَّيالي نَوحَ الجِنَّ عَلَى الحُسَين عليه السلام إلَى الصَّباحِ . (4)

تاريخ الطبري عن الغاز بن ربيعة الجرشي :إنَّ عُبَيدَ اللّه ِ أمَرَ بِنِساءِ الحُسَينِ وصِبيانِهِ فَجُهِّزنَ ، وأمَرَ بِعَلِيِّ بنِ الحُسَينِ فَغُلَّ بِغُلٍّ إلى عُنُقِهِ ، ثُمَّ سَرَّحَ بِهِم مَعَ مُحَفِّزِ بنِ ثَعلَبَةَ العائِذِيِّ _ عائِذَةِ قُرَيشٍ _ ، ومَعَ شِمرِ بنِ ذِي الجَوشَنِ ، فَانطَلَقا بِهِم حَتّى قَدِموا عَلى يَزيدَ ، فَلَم يَكُن عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ يُكَلِّمُ أحَدا مِنهُما فِي الطَّريقِ كَلِمَةً حَتّى بَلَغوا . (5)

.


1- . تاريخ الطبري : ج 5 ص 459 ، أنساب الأشراف : ج 3 ص 415 ، تاريخ دمشق : ج 18 ص 445 ، البداية والنهاية : ج 8 ص 191 وراجع : الكامل في التاريخ : ج 2 ص 576 والمنتظم : ج 5 ص 341 وتذكرة الخواصّ : ص 260 .
2- . الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج 1 ص 485 وراجع : تهذيب التهذيب : ج 6 ص 429 وسير أعلام النبلاء : ج 3 ص 309 والردّ على المتعصّب العنيد : ص 45 .
3- . الأخبار الطوال : ص 260 ، بغية الطلب في تاريخ حلب : ج 6 ص 2631 .
4- . الأمالي للصدوق : ص 230 الرقم 242 ، روضة الواعظين : ص 210 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 155 وراجع : هذه الموسوعة : ج 7 ص 380 (الفصل الثاني : ما ظهر من الآيات / نياحة الجنّ) .
5- . تاريخ الطبري : ج 5 ص 460 ، تاريخ دمشق : ج 57 ص 98 ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 576 ، البداية والنهاية : ج 8 ص 194 وفيه «محقر بن ثعلبة العائذي» وكلاهما نحوه .

ص: 222

تاريخ الطبرى_ به نقل از ابو مِخنَف _: عبيد اللّه بن زياد ، زَحْر بن قيس را فرا خواند و سرِ حسين عليه السلام و سرهاى يارانش را همراه او براى يزيد بن معاويه فرستاد . همراه زَحْر ، ابو بُردة بن عوف اَزْدى و طارق بن ابى ظَبيان اَزْدى نيز بودند و آنان با آن سرها رفتند تا در شام بر يزيد بن معاويه وارد شدند .

الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) :پيكى از سوى يزيد بن معاويه آمد كه به عبيد اللّه فرمان مى داد تا اثاث حسين عليه السلام و باقى ماندگان خاندان و فرزندان و زنان او را به سوى يزيد ، روانه كند . ابو خالد ذَكوان ، پيشاپيش ، ده هزار درهم به آنان داد و با آن ، توشه سفر فراهم كردند .

الأخبار الطّوال :ابن زياد ، على بن الحسين (زين العابدين) عليه السلام را و هر كس را از حَرَم كه با او بود ، سوار كرد و آنان را همراه زَحر بن قيس و مِحقَن بن ثَعلَبه و شمر بن ذى الجوشن به سوى يزيد بن معاويه روانه كرد .

الأمالى ، صدوق_ به نقل از دربان ابن زياد _: عبيد اللّه بن زياد ، فرمان داد تا اسيران و سر حسين عليه السلام را به شام ببرند . گروهى از آنان كه با آن كاروان رفته اند ، برايم گفتند كه شب ها تا صبح ، صداى نوحه گرى جنّيان را بر حسين عليه السلام مى شنيدند .

تاريخ الطبرى_ به نقل از غاز بن ربيعه جُرَشى _: عبيد اللّه فرمان داد كه زنان حسين عليه السلام و كودكانش را آماده كنند و فرمان داد تا على بن الحسين (زين العابدين) عليه السلام را تا گردن در زنجير كنند . سپس آنان را با مُحفِّز بن ثَعلَبه عائِذى (از تيره عائذه قريش) و شمر بن ذى الجوشن ، روانه كرد . آن دو ، كاروان را آوردند تا نزد يزيد آمدند . على بن الحسين عليه السلام در طول راه ، با آن دو ، كلمه اى سخن نگفت تا [به شام ]رسيدند .

.

ص: 223

الإرشاد :إنَّ عُبَيدَ اللّه ِ بنَ زِيادٍ بَعدَ إنفاذِهِ بِرَأسِ الحُسَينِ عليه السلام أمَرَ بِنِسائِهِ وصِبيانِهِ فَجُهِّزوا ، وأمَرَ بِعَلِيِّ بنِ الحُسَينِ عليه السلام فَغُلَّ بِغُلٍّ إلى عُنُقِهِ ، ثُمَّ سَرَّحَ بِهِم في أثَرِ الرَّأسِ مَعَ مُجفِرِ (1) بنِ ثَعلَبَةَ العِائِذِيِّ وشِمرِ بنِ ذِي الجَوشَنِ ، فَانطَلَقوا بِهِم حَتّى لَحِقوا بِالقَومِ الَّذينَ مَعَهُمُ الرَّأسُ . ولَم يَكُن عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ عليه السلام يُكَلِّمُ أحَدا مِنَ القَومِ فِي الطَّريقِ كَلِمَةً حَتّى بَلَغوا . (2)

تاريخ اليعقوبي :اُخرِجَ عِيالُ الحُسَينِ عليه السلام ووُلدُهُ إلَى الشّامِ ، ونُصِبَ رَأسُهُ عَلى رُمحٍ . (3)

مقاتل الطالبيّين :حُمِلَ أهلُهُ [أي أهلُ الحُسَينِ عليه السلام ] أسرى ، وفيهم : عُمَرُ ، وزَيدٌ ، وَالحَسَنُ ، بَنُو الحَسَنِ بنِ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ عليه السلام ، وكانَ الحَسَنُ بنُ الحَسَنِ بنِ عَلِيٍّ قَدِ ارُتثَّ (4) جَريحا فَحُمِلَ مَعَهُم ، وعَلِيُّ بنُ الحُسَينِ عليه السلام الَّذي اُمُّهُ اُمُّ وَلَدٍ (5) ، وزَينَبُ العَقيلَةُ ، واُمُّ كُلثومٍ بِنتُ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ ، وسُكَينَةُ بِنتُ الحُسَينِ . (6)

نور القبس المختصر من المقتبس :لمّا حَمَلَ عُبَيدُ اللّه ِ بنُ زِيادٍ وُلدَ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ وحَرَمَهُ إلى يَزيدَ بنِ مُعاوِيَةَ شَيَّعَهُم جَمعٌ مِن أهلِ الكُوفَةِ، فَلَمّا بَلَغُوا النَّجَفَ وَقَفوا لِتُوديعِهِم فَأنشَأَتْ اُمُّ كُلثُومٍ بِنتَ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ : ماذا تَقولونَ إن قالَ النَّبِيُّ لَكُمماذا فَعَلتُم وأنتُم آخِرَ الاُمَمِ بِأَهلِ بَيتي وأَنصاري ومَحرَمَتيمِنهُم اُسارى وقَتلى ضُرِّجوا بِدَمِ ما كانَ هذا جَزائي إذ نَصَحتُ لَكُمأن تَخلُفوني بِسوءٍ في ذَوي رَحِمي وَالشِّعرُ لِأَبِي الأَسوَدِ . قالَ : (رَبَّنَا ظَ_لَمْنَا أَنفُسَنَا وَإِن لَّمْ تَغْفِرْ لَنَا وَ تَرْحَمْنَا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخَ_سِرِينَ ) (7) . (8)

.


1- . كذا في المصدر وإعلام الورى ، وفي مثير الأحزان وبحار الأنوار : «مخفر» .
2- . الإرشاد : ج 2 ص 119 ، إعلام الورى : ج 1 ص 473 ، مثير الأحزان : ص 96 نحوه ، بحار الأنوار : ج 45 ص 130 ؛ جواهر المطالب : ج 2 ص 293 نحوه .
3- . تاريخ اليعقوبي : ج 2 ص 245 .
4- . ارْتُثَّ : أي حُمل من المعركة رثيثا ، أي جريحا وبه رمق (الصحاح : ج 1 ص 283 «رثث») .
5- . راجع : ج 1 ص 258 (القسم الأوّل / الفصل الخامس / شهر بانو) و ص 328 (القسم الأوّل / الفصل السادس / عليّ الأوسط زين العابدين عليه السلام ) .
6- . مقاتل الطالبيّين : ص 119 .
7- . الاعراف :23 .
8- . نور القبس المختصر من المقتبس : ص 9 .

ص: 224

الإرشاد :عبيد اللّه بن زياد ، پس از روانه كردن سر حسين عليه السلام ، فرمان داد كه زنان و كودكانِ او را آماده كنند و فرمان داد تا على بن الحسين (زين العابدين) عليه السلام را تا گردن در بند كنند . آن گاه ، آنان را با مُجفِر بن ثَعلَبه عائذى و شمر بن ذى الجوشن ، در پى سر ، روانه كرد . آنان رفتند تا به حاملان سر رسيدند و على بن الحسين عليه السلام در راه ، كلمه اى با آنان سخن نگفت تا [به شام] رسيدند .

تاريخ اليعقوبى :خانواده حسين عليه السلام و فرزندانش را به سوى شام بردند و سر حسين عليه السلام را بر نيزه كردند .

مقاتل الطالبيّين :خاندان حسين عليه السلام را مانند اسيران بردند . در ميان آنان ، عمر ، زيد و حسن ، فرزندان حسن بن على بن ابى طالب عليه السلام نيز بودند . حسن بن حسن بن على عليه السلام در معركه ، زخمى شده بود و با آنان ، برده مى شد . على بن الحسين عليه السلام _ كه مادرش اُمّ وَلَد (كنيز فرزنددار) بود _ ، زينب، عقيله بنى هاشم ، اُمّ كلثوم ، دختر على بن ابى طالب عليه السلام و سكينه ، دختر حسين عليه السلام نيز با آنان بودند .

4246.المناقب ، ابن شهر آشوب ( _ به نقل از سليمان بن مُغَيره ، از مادرش _ ) نور القبس المختصر من المقتبس :هنگامى عبيد اللّه بن زياد ، خانواده و فرزندان حسين بن على عليه السلام را به سوى يزيد بن معاويه مى فرستاد ، گروهى از مردم كوفه ، آنان را بدرقه نمودند . چون به منطقه نجف رسيدند ، براى وداع با آنان ، ايستادند . سپس در اين هنگام ، اُمّ كلثوم ، دختر على بن ابى طالب عليه السلام خواند :

چه پاسخى خواهيد داد ، آن گاه كه پيامبر صلى الله عليه و آله ، شما را خطاب كند كه :

[واى بر شما!] چه كرديد ، حال آن كه شما ، واپسينْ امّت هستيد

با خاندانم و يارانم و ذرّيه ام

كه برخى اسير و برخى در خون تپيده اند؟!

اين ، پاداش من نيست ، در اِزاى آن كه شما را ارشاد كردم

پس از من ، با خاندانم ، بد رفتارى كنيد .

شاعر شعر ، ابو الاسود است . سپس گفت : «پروردگارا! ما به خود ، ستم كرده ايم؛ و اگر از ما در نگذرى و بر ما رحم ننمايى ، از زيانكاران خواهيم بود» . .

ص: 225

نكتةتفيد روايات تاريخ الطبري و تاريخ دمشق والإرشاد للمفيد (1) ، أنّه بعد واقعة كربلاء اُرسل الرأس الشريف لسيّد الشهداء ورؤوس سائر الشهداء إلى الشام أوّلاً ، ثم اُرسل الأسرى بعد ذلك. ولكنّ هناك عددٌ آخر من الروايات يفيد بأنّ رؤوس الشهداء اُرسلت مع الأسرى إلى الشام . (2) كما تفيد بعض الروايات أنّ الرأس الشريف لسيّد الشهداء بعث إلى دمشق أوّلاً . ثمّ اُرسلت الرؤوس الاُخرى بعد ذلك مع الاُسرى . (3)

.


1- . تاريخ الطبري: ج 5 ص 459، تاريخ دمشق: ج 18 ص 445؛ الإرشاد: ج 2 ص 119.
2- . الإقبال: ج 3 ص 89، الملهوف : ص 208، الأمالي للصدوق : ص 230 الرقم 242؛ تاريخ الطبري: ج 5 ص 463، الكامل في التاريخ: ج 2 ص 576.
3- . الفتوح : ج 5،ص 127، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 55 .

ص: 226

نكتهبر پايه گزارش تاريخ طبرى، تاريخ دمشق و الإرشاد مفيد ، پس از واقعه كربلا ، ابتدا سر مقدّس سيّد الشهدا عليه السلام و ساير شهيدان را به شام فرستادند و پس از آن ، اسيران را اعزام كردند ؛ ليكن طبق شمارى ديگر از گزارش ها ، سرهاى شهدا، همراه با اسيران به شام فرستاده شده اند . برخى گزارش ها هم حاكى از آن اند كه سرهاى شهيدان ، همراه اسيرانْ اعزام شدند ؛ ليكن سر مقدّس سيّد الشهدا عليه السلام ، پيش از كاروان به دمشق رسيد .

.

ص: 227

توضيحى در باره مسير كاروان اسيران كربلا ، از كوفه به شام و از شام تا مدينه
اشاره

كاروان اسيران كربلا را پس از انتقال به كوفه ، اندكى نگاه داشتند و سپس به سوى دمشق ، پايتخت حكومت اُمويان ، فرستادند . مسير حركت اين كاروان ، در كتب تاريخ و سيره ، معيّن نشده است . از اين رو ، پيموده شدن هر كدام از مسيرهاى ميان كوفه و دمشقِ آن روزگار ، محتمل است . برخى خواسته اند با ارائه شواهدى ، حركت آنان را از يكى از اين چند راه، قطعى نشان دهند؛ ولى مجموع قرائن ، ما را به اطمينان كافى نمى رساند . (1) ما ابتدا راه هاى موجود آن روزگار را بر مى شمريم و سپس ، قرائن ارائه شده را بررسى مى كنيم . ذكر اين نكته پيش از ورود به بحث ، لازم است كه ميان كوفه و دمشق ، فقط سه راه اصلى بوده است . البتّه هر كدام از اين راه ها، در بخشى از مسير ، فرعى هاى متعدّد كوتاه و بلندى هم داشته اند كه طبيعى است . (2)

مسير حركت كاروان اسيران كربلا ، از كوفه به شام
راه نخست : راه باديه

كوفه ، در عرض جغرافيايىِ حدود 32 درجه و دمشق ، در عرض جغرافيايىِ حدود 33 واقع است . اين ، بدان معناست كه مسير طبيعى ميان اين دو شهر ، تقريبا بر روى يك مدار ، قرار دارد و نيازى به بالا رفتن و پايين آمدن بر روى زمين ، جز در حدّ كسرى از يك درجه نيست . بر روى اين مدار ، راهى واقع بوده كه به «راه باديه» مشهور بوده است. اين مسير ، كوتاه ترين راه بين اين دو شهر است و حدود 923 كيلومتر (3) مسافت داشته است . مشكل اصلى اين راه كوتاه ، گذشتن آن از صحراى بزرگ ميان عراق و شام است كه از روزگاران كهن ، به «بادية الشام» مشهور بوده است . اين مسير ، براى افرادى قابل استفاده بوده كه امكانات كافى (بويژه آب) براى پيمودن مسافت هاى طولانى ميان منزل هاى دور از همِ صحرا را داشته اند ، هر چند ، گاهى شتاب مسافر ، او را وادار به پيمودن اين مسير مى كرده است . گفتنى است در صحراها ، شهرهاى بزرگ ، وجود ندارند ؛ امّا اين به معناى نبودن راه يا چند آبادى كوچك نيست .

.


1- . مرحوم حاج شيخ عبّاس قمّى در نَفَسُ المهموم (ص 388) مى گويد : بدان كه ترتيب منزلگاه هايى كه آنان در هر سفر ، در آنها پياده شدند و خوابيدند و يا [بدون خوابيدن] از آنها گذشتند ، مشخّص نيست و در كتاب هاى معتبر نيز چيزى گفته نشده است ؛ بلكه در بيشتر آنها ، از سفر اهل بيت [_ِ امام عليه السلام] به شام ، سخنى به ميان نيامده است .
2- . ر . ك : نقشه شماره 5 در پايان همين مجلد .
3- . فاصله كوفه تا شام به خط كاملاً مستقيم 867 كيلومتر است.

ص: 228

راه دوم : راه كناره فرات

فرات ، يكى از دو رود بزرگ عراق است كه از تركيه سرچشمه مى گيرد و پس از گذشتن از سوريه و عراق ، به خليج فارس مى پيوندد . كوفيان ، براى مسافرت به شمال عراق و شام ، از كناره اين رود ، حركت مى كردند تا هم به آب ، دسترس داشته باشند و هم از امكانات شهرهاى ساخته شده در كناره فرات ، استفاده كنند . گفتنى است لشكرهاى انبوه و كاروان هاى بزرگ كه به آب فراوان نياز داشتند ، ناگزير از پيمودن اين مسير بودند . (1) اين مسير ، ابتدا از كوفه به مقدار زيادى به سوى شمال غرب مى رود و سپس از آن جا به سوى جنوب ، بر مى گردد و با گذر از بسيارى از شهرهاى شام ، به دمشق مى رسد . اين راه ، انشعاب هاى متعدّد داشته و با طول تقريبى 1190 تا 1333 كيلومتر ، جاى گزين مناسبى براى راه كوتاه ، امّا سختِ باديه بوده است . مجموع اين راه و راه باديه را مى توان به يك مثلّث ، تشبيه كرد كه قاعده آن ، راه باديه است .

.


1- . لشكر امير مؤمنان عليه السلام هم براى نبرد صفّين ، همين مسير را پيمود .

ص: 229

راه سوم : راه كناره دجله

دجله ، ديگر رود بزرگ عراق است و آن نيز مانند فرات ، از تركيه سرچشمه مى گيرد ؛ امّا از شام نمى گذرد و درگذشته ، براى رفتن به شمال شرق عراق ، از مسير كناره آن ، استفاده مى كرده اند . اين راه ، مسير اصلى ميان كوفه و دمشق ، نبوده است و بايد پس از پيمودن مقدار كوتاهى از آن ، كم كم به سمت غرب پيچيد و پس از طىّ مسير نه چندان كوتاهى ، به راه كناره فرات پيوست و از آن طريق ، وارد دمشق شد . اين مسير را مى توان سه ضلع از يك مستطيل دانست كه ضلع ديگر طولىِ آن را راه باديه و سه ضلع ياد شده آن را : مسافت پيموده شده از كوفه به سمت شمال ، راه پيموده شده به سمت غرب ، و راه پيموده شده به سمت جنوب _ كه بازگشت به بخشى از مسير پيموده شده قبلى است _ ، تشكيل مى دهند . از اين رو ، از همه راه هاى ديگر ، طولانى تر است و طول آن ، حدود 1545 كيلومتر است . اين راه را «راه سلطانى» ناميده اند .

چند نكته قابل توجّه

ما دليل روشن و گزارش تاريخى معتبر و كهنى براى اثبات عبور كاروان اسيران كربلا از يكى از اين سه راه ، در دست نداريم و حديثى نيز از اهل بيت عليهم السلام در اين باره به ما نرسيده است . آنچه در دسترس ماست ، برخى نشانه هاى جزئى و ناكافى اند كه به صورت پراكنده ، در برخى كتاب ها آمده اند ، و نيز قصّه پردازى ها و شرح حال هاى بى سند و نامعتبرى كه در كتاب هاى غير قابل استناد (مانند مقتل ساختگى منسوب به ابو مِخنَف) ، آمده و سپس در كتاب هاى ديگر ، تكرار شده اند . (1) اينك ، نشانه هاى جزئىِ پيش گفته را بررسى مى كنيم : 1 . در معجم البلدان _ كه يك كتاب كهن جغرافيايى است _ در معرّفى بخشى از شهر حَلَب در شام ، آمده است : در غرب شهر و در دامنه كوه جوشن ، قبر محسن بن حسين عليه السلام است كه گمان دارند وقتى اسيران [كربلا] را از عراق به دمشق مى بردند ، او از مادرش سقط شده است و يا كودكى بوده است همراه آنان كه در حَلَب ، در گذشته و همان جا دفن شده است . (2) معلوم است كه اين گزارش ، در صورت درستى ، عبور كاروان از راه باديه را نفى مى كند (زيرا حَلَب ، در آن مسير قرار ندارد) ؛ امّا به تنهايى نمى تواند يكى از دو مسير سلطانى (كناره دجله) و يا كناره فرات را تأييد كند ؛ زيرا اين دو راه ، در مسافتى طولانى ، با هم مشترك هستند و منطقه حَلَب ، در مسير هر دو راه قرار دارد . از سوى ديگر ، به كار رفتن واژه «يزعمون (گمان دارند)» از سوى مؤلّف معجم البلدان ، بر قابل استناد نبودن اين پندار ، دلالت دارد ، بويژه آن كه فرزندى به نام محسن و يا همسر باردارى از امام حسين عليه السلام در وقايع كربلا ، سراغ نداريم و سخنى از آنها در كتاب هاى در دسترس ، نيامده است ، و وجود شهرت محلّى ، بر فرض درستى گزارش ، از حدّ يك عقيده عمومىِ معمولى ، فراتر نمى رود . 3 2 . ممكن است برخى بر اساس يكى بودن مسير بردن سرِ امام حسين عليه السلام و حركت كاروان اسيران واقعه كربلا ، با استناد به گزارش ابن شهرآشوب _ كه به نقل از نطنزى ، به ماجراى برخورد راهب صومعه با سرِ امام حسين عليه السلام ، در منزل قِنَّسرين (در شمال شام) پرداخته است _ ، (3) بخواهند عبور از راه سلطانى را اثبات كنند . پاسخ اين گروه ، آن است كه پيش فرض اين استدلال ، يعنى يكى بودن مسير حركت كاروان اسيران و سرِ مبارك امام حسين عليه السلام ، مسلّم نيست (4) و اين احتمال ، وجود دارد كه سر را در شهرها چرخانده باشند ؛ امّا اسيران را از راهى كوتاه تر برده باشند . حتّى در برخى اخبار ، آمده است كه سر مطهّر امام عليه السلام را پس از ورود اسرا به شام ، در شهرهاى شام نيز گردانيدند ، چنان كه در شرح الأخبار آمده است : آن گاه يزيد ملعون ، دستور دارد كه سرِ حسين عليه السلام را در شهرهاى شام و ديگر شهرها بگردانند . (5) مطابق اين نقل ، اين امكان وجود دارد كه سر مطهّر امام عليه السلام ، پس از رسيدن به شام ، به مناطقى چون موصل و نَصيبين هم _ كه در راه سلطانى قرار دارند _ ، رسيده باشد . از اين رو ، احتمال دارد كه اين گونه حوادثِ گزارش شده ، مربوط به روزگار چرخاندن سر پس از رسيدن اسيران به شام بوده و يا در مسير حركت آنان به سوى شام ، اتّفاق افتاده باشد . همين احتمال ، در باره مكان هايى كه به «رأس الحسين عليه السلام » موسوم اند ، وجود دارد . ابن شهرآشوب ، در ذكر مناقب امام عليه السلام آورده است : از فضيلت هاى ايشان (امام حسين عليه السلام ) ، كراماتى است كه از مكان هايى كه به آنها «رأس الحسين عليه السلام » گفته مى شود و از كربلا تا عَسقَلان و در ميان آن دو (موصل و نَصيبين و حَماه و حِمْص و دمشق و جز اينها) قرار دارند ، ديده شده است . (6) در باره اين مناطق ، علاوه بر اين كه ابن شهرآشوب ، تصريح نكرده كه اسيران يا سر مطهّر ، از آنها گذر داده شده اند ، اين احتمال وجود دارد كه چون ساليان درازى در قلمرو حكومت هاى شيعى يا دوستدار اهل بيت عليهم السلام (مانند : آل حَمْدان و فاطميان) بوده اند ، در آنها به هر دليل يا انگيزه اى (چه واقعيت ، چه يادبود و چه خواب و ...) ، «رأس الحسين» هايى ايجاد شده باشد ، چنان كه رأس الحسينِ موجود در قاهره ، در زمان فاطميان ، ايجاد شد . افزون بر اين ، ماجراى راهب و سر ، براى برخى مكان هاى ديگر هم ذكر شده كه به دليل بعيد بودن تكرار اين ماجرا ، گزارش ابن شهرآشوب ، (7) دست خوشِ تعارض مى گردد ؛ زيرا يكى از مكان هاى ذكر شده ، دِيْرى در اوايل راه است (8) و با قِنَّسرين _ كه در اواخر راه واقع است _ ، همخوان نيست . گفتنى است بر فرض صحّت گزارش ابن شهرآشوب نيز ، گذشتن كاروان اسيران از راه سلطانى اثبات نمى شود ؛ زيرا بخشى از راه سلطانى، با راه فرات ، مشترك است و منطقه قِنَّسرين ، در مسير كناره فرات نيز قرار دارد . البتّه اين گزارش ، در صورت درستى ، عبور از راه باديه را نفى مى كند . 3 . به گمان ما و بر خلاف آنچه در عصر اخير رواج يافته ، گذشتن كاروان اسيران كربلا از راه سلطانى ، كمترين احتمال را دارد ؛ زيرا دورترين راه است و اساسا راهى نيست كه براى كاروانى كوچك _ كه به اسارت مى روند ، نه براى گردشگردى _ ، انتخاب شود . افزون بر اين كه پيموده شدن اين راه ، مدرك معتبرى ندارد و مستند اين قول ، مقتل منسوب به ابو مِخنَف است . (9) از سوى ديگر ، پذيرش عبور از راه طولانىِ سلطانى ، با ماجراى «اربعين» و اين كه اسيران در بازگشت از شام ، در اوّلين اربعين واقعه عاشورا بر سرِ مزار حسين عليه السلام حاضر شده باشند نيز ناسازگار است . (10) ممكن است گفته شود كه قدرت نمايىِ دستگاه حاكم ، اقتضا مى كرده كه اسيران را از درون شهرها عبور دهند و از اين رو ، آنان را از راه سلطانى برده اند ؛ امّا اين دليل با بردن اسيران از مسير كناره فرات نيز سازگار است ؛ زيرا در اين مسير هم شهرهاى مهمّى واقع بوده است . افزون بر اين ، با چرخاندن سرهاى شهدا نيز اين قدرت نمايى به انجام مى رسيده و به چرخاندن گروهى اندك (در حدّ يك خاندان كوچك و متشكّل از چند زن و كودك) ، نيازى نبوده است ؛ زيرا اين كار ، اگر نشانه ضعف حكومت نباشد ، نشانه قدرت آن هم شمرده نمى شود ، بويژه كه دستگاه حاكم ، شجاعت و سخنورىِ امام زين العابدين عليه السلام و زينب كبرا عليهاالسلام و ديگر اسيران را در كوفه ، شاهد بوده است . از اين رو ، سياست ، اقتضا داشته كه اسيران را از بيراهه ببرند و در شهرها نچرخانند . 4 . بر اساس آنچه گفته شد ، تنها نكته اى كه مى تواند حركت كاروان اسيران از راه سلطانى و يا راه كناره فرات را بر راه باديه ترجيح دهد ، دسترس داشتن به آب رودخانه است كه اين نيز با توجّه به كوچك بودن كاروان و امكان حمل آب با شتر ، چندان وجه استوارى نيست . مؤيّد اين نكته ، عدم ذكر جزئيّات سفر و نبودن گزارشى در باره رسيدن كاروان به شهرها و يا دست كم ، يكى دو شهر مهمّ سرِ راه است ، كه خود ، نشان از پيمودن مسير بيابانى و يا حتّى بيراهه است . 5 . برخى شواهد كه مى توانند موجب ترجيح راه باديه بر دو راه ديگر گردند ، عبارت اند از : يك . راه كناره فرات و راه سلطانى ، هر دو ، داراى شهرهاى بسيارى بوده اند و اگر اين راه ها ، مسير حركت اسيران مى بود ، بايستى نقل هايى از مواجهه مردم اين شهرها با كاروانيان يا مشاهده شدن آنان در آن شهرها ، در منابع معتبر مى آمد _ چنان كه در كربلا و كوفه و شام ، چنين گزارش هايى وجود دارد _ ، در حالى كه در اين باره ، هيچ نقلى نيامده است . بنا بر اين ، به نظر مى رسد كه مسير حركت اسيران ، از جايى بوده كه كمترين حضور مردمى را داشته كه همان مسير باديه است . دو . اعتراض هايى كه از لحظه شهادت امام حسين عليه السلام عليه حكومت اُمَوى ، حتّى به وسيله برخى طرفداران حكومت و خانواده جنايتكاران ، انجام يافت و بازتابى كه واقعه عاشورا در كوفه به وجود آورد ، قاعدتا حكومت را از اين كه اسيران و سر مطهّر امام عليه السلام را از مسير شهرها و آبادى هاى پُرجمعيتْ عبور دهند ، باز مى داشت . متن كامل بهايى نيز مؤيّد اين مسئله است : مَلاعين كه سرِ حسين عليه السلام [را] از كوفه بيرون آوردند ، خائف بودند از قبائل عرب كه غوغا كنند و از ايشان ، باز ستانند . پس راهى [را] كه به عراق است ، ترك كردند و بيراه مى رفتند . (11) سه . سرعت انجام گرفتن كار ، در كارهاى حكومتى ، يك اصل است . لازمه رعايت اين اصل ، گذر از كوتاه ترين و سريع ترين مسير بوده است .

.


1- . از جمله ، ر .ك : طريق الكرام من الكوفة إلى الشام .
2- . معجم البلدان : ج 2 ص 284 و 186 . اين مطلب ، در بغية الطلب فى تاريخ حلب (ج1 ص 411 - 414) ، مفصّل تر آمده است .
3- . المناقب ، ابن شهرآشوب : ج 4 ص 60 .
4- . ر .ك : ص 225 (نكته) .
5- . شرح الأخبار: ج 3 ص 159 .
6- . المناقب ، ابن شهرآشوب : ج 4 ص 82 . در باره «رأس الحسين»هاى موجود در مناطق مورد اشاره و حتّى خارج از اين مناطق و ارزيابى تاريخى آنها ، ر .ك : نگاهى نو به جريان عاشورا : ص355 (مقاله «رأس الحسين و مقام هاى آن» ، به قلم مصطفى صادقى) .
7- . ر . ك : ص 91 ح 2254 .
8- . ر . ك : ص 97 ح 2258 .
9- . مقتل الحسين عليه السلام المنسوب إلى أبى مخنف: ص 180 .
10- . بويژه آن كه اين مقتل ، ماجراهاى مفصّل و زمانبَرى را در ضمن حركت كاروان اسيران ، آورده است .
11- . كامل بهايى : ج 2 ص 291 .

ص: 230

. .

ص: 231

. .

ص: 232

. .

ص: 233

. .

ص: 234

. .

ص: 235

نتيجه نهايى

به دليل نبودِ دلايل روشن و قابل اعتماد ، نمى توان اظهار نظر قطعى كرد ؛ ولى با توجّه به نكاتى كه گذشت عبور كاروان اسيران كربلا از مسير باديه ، احتمال بيشترى را به خود اختصاص مى دهد .

مسير حركت كاروان اسيران كربلا ، از شام به مدينه

بر اساس نقشه ويژه دانش نامه امام حسين عليه السلام ، (1) فاصله ميان دمشق تا مدينه ، تقريبا 1229 كيلومتر است و با احتساب دمشق و مدينه ، شامل 32 منزل بوده است . كاروان اسيران ، در بازگشت از شام ، قطعا اين مسير را پيموده اند و چنانچه در ضمن حركت ، به كربلا هم رفته باشند ، مسيرِ بسيار طولانى ترى را سپرى كرده اند . حركت پُررنج خانواده امام عليه السلام و همراهان، از مدينه آغاز شد و به مدينه نيز ختم گرديد و حدّ اقل مسيرى كه اين بزرگواران طى كرده اند (با فرض رفتن از كوفه به دمشق از كوتاه ترين مسير ، يعنى راه باديه ، و عدم احتساب رفتنِ مجدّد به كربلا) ، حدود 4100 كيلومتر است ، با اين محاسبه : 431 كيلومتر (از مدينه به مكّه) + 1447 كيلومتر (از مكّه به كربلا) + 70 كيلومتر (از كربلا به كوفه) + 923 كيلومتر (از كوفه به دمشق از راه باديه) + 1229 كيلومتر (از دمشق به مدينه) = 4100 كيلومتر .

.


1- . ر . ك : نقشه شماره 5 در پايان همين مجلّد .

ص: 236

. .

ص: 237

7 / 2صُعوباتُ السَّفَرِ إلَى الشّامِالطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) عن حُباب بن موسى عن جعفر بن مُحَمَّد عن أبيه عن عليّ بن الحُسَينِ [زين العابدين] عليهم السلام :حُمِلنا مِنَ الكوفَةِ إلى يَزيدَ بنِ مُعاوِيَةَ ، فَغَصَّت طُرُقُ الكوفَةِ بِالنّاسِ يَبكونَ ، فَذَهَبَ عامَّةُ اللَّيلِ ما يَقدِرونَ أن يَجوزوا بِنا لِكَثرَةِ النّاسِ . فَقُلتُ : هؤُلاءِ الَّذينَ قَتَلونا وهُمُ الآنَ يَبكونَ ! (1)

الإقبال عن كتاب المصابيح بإسناده عن جعفر بن مُحَمَّد عن أبيه مُحَمَّد بن عليّ [الباقر] عليهماالسلام :سَأَلتُ أبي عَلِيَّ بنَ الحُسَينِ عليه السلام عَن حَملِ يَزيدَ لَهُ ، فَقالَ : حَمَلَني عَلى بَعيرٍ يَطلُعُ (2) بِغَيرِ وِطاءٍ ، ورَأسُ الحُسَينِ عليه السلام عَلى عَلَمٍ ، ونِسوَتُنا خَلفي عَلى بِغالٍ اُكُفٍ (3) ، وَالفارِطَةُ (4) خَلفَنا وحَولَنا بِالرِّماحِ ، إن دَمَعَت مِن أحَدِنا عَينٌ قُرِعَ رَأسُهُ بِالرُّمحِ ، حَتّى إذا دَخَلنا دَمِشقَ صاحَ صائِحٌ : يا أهلَ الشّامِ هؤُلاءِ سَبايا أهلِ البَيتِ المَلعونِ (5) !

الملهوف :كَتَبَ عُبَيدُ اللّه ِ بنِ زِيادٍ إلى يَزيدَ بنِ مُعاوِيَةَ يُخبِرُهُ بِقَتلِ الحُسَينِ عليه السلام وخَبرِ أهلِ بَيتِهِ ... وأمّا يَزيدُ بنُ مُعاوِيَةَ فَإِنَّهُ لَمّا وَصَلَ إلَيهِ كِتابُ ابنِ زِيادٍ ووَقَفَ عَلَيهِ ، أعادَ الجَوابَ إلَيهِ يَأمُرُهُ فيهِ بِحَملِ رَأسِ الحُسَينِ عليه السلام ورُؤوسِ مَن قُتِلَ مَعَهُ ، وبِحَملِ أثقالِهِ ونِسائِهِ وعِيالِهِ . فَاستَدعَى ابنُ زِيادٍ بِمِحفَرِ بنِ ثَعلَبَةَ العائِذِيِّ ، فَسَلَّمَ إلَيهِ الرُّؤوسَ وَالاُسارى وَالنِّساءَ ، فَسارَ بِهِم مِحفَرٌ إلَى الشّامِ كَما يُسارُ بِسَبايَا الكُفّارِ ، يَتَصَفَّحُ وُجوهَهُنَّ أهلُ الأَقطارِ . (6)

.


1- . الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج 1 ص 501 ح 463 .
2- . هكذا في المصدر ، والظاهر أنّ الصواب : «يظلع» ، قال ابن الأثير : الظَّلَع : العَرَج (النهاية : ج 3 ص 158 «ظلع») .
3- . إكاف الحمار : بَرْذَعَتُه ، وهو في المراكب شبه الرحال والأَقْتاب (تاج العروس : ج 12 ص 87 «أكف») قال المجلسي رحمه الله : أي كانت البغال بإكاف _ أي برزعة _ من غير سرج (بحار الأنوار: ج 45 ص 154) .
4- . فَرَطَ : شَتَمَ ، وفَرَطَ عليه : آذاه ، وأفرطه : أعجله (تاج العروس : ج 10 ص 365 «فرط») .
5- . الإقبال : ج 3 ص 89 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 154 ح 3 .
6- . الملهوف : ص 207 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 121 _ 124 وفيه «مخفر بن ثعلبة العائذي» .

ص: 238

7 / 2سختى هاى سفر شام

الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة)_ به نقل از حُباب بن موسى ، از امام صادق ، از پدرش امام باقر ، از امام زين العابدين عليهم السلام _: ما را از كوفه به سوى يزيد بن معاويه بردند . راه هاى كوفه ، پُر از مردم گريان بود و بيشترِ شب گذشته بود ؛ ولى از فراوانى مردم ، نتوانسته بودند ما را عبور دهند . [با خود] گفتم : اينان ، همان ها هستند كه ما را كُشتند و اكنون مى گِريند!

الإقبال_ به نقل از كتاب المصابيح ، به سندش از امام صادق ، از پدرش امام باقر عليهما السلام _: از پدرم على بن الحسين (زين العابدين) عليه السلام در باره بردن او به سوى يزيد پرسيدم . فرمود : «مرا بر شترى لَنگ و بدون جهاز ، سوار كردند و سر حسين عليه السلام بر بالاى عَلَمى بود و زنانمان ، پشت سرِ من بر اَسترانى بدون پالان ، سوار بودند . كسانى كه ما را مى بردند ، از پشت سر و گرداگردمان ، با نيزه ، ما را احاطه كرده بودند و آزار مى دادند . اگر اشكى از ديده يكى از ما فرو مى چكيد ، با نيزه به سرش مى كوبيدند ، تا آن كه وارد شام شديم . جارچى جار زد : اى شاميان ! اينان ، اسيران اهل بيتِ ملعون اند» .

الملهوف :عبيد اللّه بن زياد ، به يزيد بن معاويه نوشت و او را از كشته شدن حسين عليه السلام و اخبار خانواده اش باخبر كرد . . . و هنگامى كه نوشته ابن زياد به يزيد بن معاويه رسيد و از واقعه آگاه شد ، پاسخ نامه را داد و او را مأمور روانه كردن سر حسين عليه السلام و سرهاى كشتگانِ همراه او ، و نيز اثاث و زنان و خانواده حسين عليه السلام كرد . ابن زياد هم مِحفَر (/ مُحَفِّز) بن ثَعلَبه عائذى را خواست و سرها و اسيران و زنان را به او سپرد . مِحفَر ، آنان را تا شام به سانِ اسيران كفّار برد و اهالىِ همه جا ، صورت هاى آنان را مى ديدند .

.

ص: 239

الكامل في التاريخ :أرسَلَ ابنُ زِيادٍ رَأسَ الحُسَينِ عليه السلام ورُؤوسَ أصحابِهِ مَع زَحرِ بنِ قَيسٍ إلَى الشّامِ ، إلى يَزيدَ ومَعَهُ جَماعَةٌ ، وقيلَ : مَعَ شِمرٍ وجَماعَةٍ مَعَهُ ، وأرسَلَ مَعَهُ النِّساءَ وَالصِّبيانَ ، وفيهِم عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ عليه السلام ، قَد جَعَلَ ابنُ زِيادٍ الغُلَّ في يَدَيهِ ورَقَبَتِهِ ، وحَمَلَهُم عَلَى الأَقتابِ ، فَلَم يُكَلِّمهُم عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ عليه السلام فِي الطَّريقِ حَتّى بَلَغُوا الشّامَ . (1)

أنساب الأشراف :أمَرَ عُبَيدُ اللّه ِ بنُ زِيادٍ بِعَلِيِّ بنِ الحُسَينِ عليه السلام فَغُلَّ بِغُلٍّ إلى عُنُقِهِ ، وجَهَّزَ نِساءَهُ وصِبيانَهُ ، ثُمَّ سَرَّحَ بِهِم مَعَ مُحَفِّزِ بنِ ثَعلَبَةَ مِن عائِذَةِ قُرَيشٍ ، وشِمرِ بنِ ذِي الجَوشَنِ . وقَومٌ يَقولونَ : بُعِثَ مَعَ مُحَفِّزٍ بِرَأسِ الحُسَينِ أيضا . فَلَمّا وَقَفوا بِبابِ يَزيدَ رَفَعَ مُحَفِّزٌ صَوتَهُ فَقالَ : يا أميرَ المُؤمِنينَ ! هذا مُحَفِّزُ بنُ ثَعلَبَةَ أتاكَ بِاللِّئامِ الفَجَرَةِ . (2)

أخبار الدول وآثار الاُول :إنَّ عُبَيدَ اللّه ِ بنَ زِيادٍ جَهَّزَ عَلِيَّ بنَ الحُسَينِ عليه السلام ومَن كانَ مَعَهُ مِن حَرَمِهِ ، بِحَيثُ تَقشَعَرُّ مِن ذِكرِهِ الأَبدانُ وتَرتَعِدُ مِنهُ مَفاصِلُ الإِنسانِ ، إلَى البَغيضِ يَزيدَ بنِ مُعاوِيَةَ . (3)

.


1- . الكامل في التاريخ : ج 2 ص 576 .
2- . أنساب الأشراف : ج 3 ص 416 ، تاريخ الطبري: ج 5 ص 460 ، تاريخ دمشق : ج 57 ص 98 ، البداية والنهاية : ج 8 ص 194 وفيه «محقّر بن ثعلبة العائذي» .
3- . أخبار الدول وآثار الاُول : ج 1 ص 323 .

ص: 240

الكامل فى التاريخ :ابن زياد ، سرِ حسين عليه السلام و يارانش را با زَحر بن قيس ، به همراه گروهى (و گفته شده : با شمر و گروهى همراه او) به سوى شام و يزيد فرستاد و همراه او زنان و كودكان را نيز روانه كرد . على بن الحسين (زين العابدين) عليه السلام كه ابن زياد ، دستان و گردنش را در بند كرده بود نيز در ميان آنان بود . ابن زياد ، آنان را بر شتران بدون جهاز ، سوار كرد و على بن الحسين عليه السلام در راه ، با آنان سخن نگفت تا به شام رسيدند .

أنساب الأشراف :عبيد اللّه بن زياد ، فرمان داد تا على بن الحسين عليه السلام را تا گردن در بند كنند و زنان و كودكانِ امام حسين عليه السلام را آماده كرد و آن گاه ، آنان را با مُحفِز بن ثَعلَبه از تيره عائذه قريش و شمر بن ذى الجوشن روانه كرد . برخى مى گويند : سر حسين عليه السلام را نيز با مُحفِّز روانه كرد . هنگامى كه در درگاه يزيد ايستادند ، مُحفِّز ، صدايش را بلند كرد و گفت : اى امير مؤمنان ! اين ، مُحفِّز بن ثَعلَبه است كه فرومايگان تبهكار را برايت آورده است .

4248.كفاية الطالب ( _ به نقل از اسود بن يزيد _ ) أخبار الدول وآثار الاُول :عبيد اللّه بن زياد ، على بن الحسين (زين العابدين) عليه السلام و هر كس از حرم را كه همراه او بود ، براى روانه كردن به سوى يزيد بن معاويه ، به گونه اى آماده كرد كه از يادكردش بدن ها مى لرزد و مفصل هاى انسان به لرزه مى افتد . .

ص: 241

4249.امام صادق عليه السلام :الثقات لابن حبّان :أنفَذَ عُبَيدُ اللّه ِ بنُ زِيادٍ رَأسَ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام إلَى الشّامِ مَعَ اُسارَى النِّساءِ وَالصِّبيانِ مِن أهلِ بَيتِ رَسولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله عَلى أقتابٍ (1) ، مُكَشَّفاتِ الوُجوهِ وَالشُّعورِ . 24250.شرح نهج البلاغة ( _ در بيان فضايل على عليه السلام _ ) الفتوح :دَعَا ابنُ زِيادٍ زجرَ (2) بنَ قَيسٍ الجُعفِيَّ ، فَسَلَّمَ إلَيهِ رَأسَ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام ورُؤوسَ إخوَتِهِ ، ورَأسَ عَلِيِّ بنِ الحُسَينِ عليه السلام ورُؤوسَ أهلِ بَيتِهِ وشيعَتِهِ رَضِيَ اللّه ُ عَنهُم أجمَعينَ . ودَعا عَلِيَّ بنَ الحُسَينِ عليه السلام أيضاً فَحَمَلَهُ وحَمَلَ أخَواتِهِ وعَمّاتِهِ وجَميعَ نِسائِهِم إلى يَزيدَ بنِ مُعاوِيَةَ .

فَسارَ القَومُ بِحَرَمِ رَسولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله مِنَ الكوفَةِ إلى بِلادِ الشّامِ عَلى مَحامِلَ بِغَيرِ وِطاءٍ ، مِن بَلَدٍ إلى بَلَدٍ ومِن مَنزِلٍ إلى مَنزِلٍ ، كَما تُساقُ اُسارَى التُّركِ وَالدَّيلَمِ .

وسَبَقَ زَحرُ بنُ قَيسٍ الجُعفِيُّ بِرَأسِ الحُسَينِ عليه السلام إلى دِمَشقَ حَتّى دَخَلَ عَلى يَزيدَ ، فَسَلَّمَ عَلَيهِ ودَفَعَ إلَيهِ كِتابَ عُبَيدِ اللّه ِ بنِ زِيادٍ . (3)4251.حلية الأولياء عن أبي صالح :تذكرة الخواصّ عن عبد الملك بن هشام النحويّ البصريّ :أنفَذَ ابنُ زِيادٍ رَأسَ الحُسَينِ عليه السلام إلى يَزيدَ بنِ مُعاوِيَةَ مَعَ الاُسارى مُوَثَّقينَ فِي الحِبالِ ، مِنهُم نِساءٌ وصِبيانٌ وصَبِيّاتٌ مِن بَناتِ رَسولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله عَلى أقتابِ الجِمالِ مُوَثَّقينَ ، مُكَشَّفاتِ الوُجوهِ وَالرُّؤوسِ ، وكُلَّما نَزَلوا مَنزِلاً أخرَجُوا الرَّأسَ مِن صُندوقٍ أعَدّوهُ لَهُ ، فَوَضَعوهُ عَلى رُمحٍ وحَرَسوهُ طولَ اللَّيلِ إلى وَقتِ الرَّحيلِ ، ثُمَّ يُعيدوهُ إلَى الصُّندوقِ ويَرحَلوا . (4)4251.حلية الأولياء ( _ به نقل از ابو صالح _ ) الفصول المهمّة :أرسَلَ [عُبَيدُ اللّه ِ] بِالنِّساءِ وَالصِّبيانِ عَلى أقتابِ (5) المَطايا ومَعَهُم عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ عليه السلام ، وقَد جَعَلَ ابنُ زِيادٍ الغُلَّ في يَدَيهِ وفي عُنُقِهِ ، ولَم يَزالوا سائِرينَ بِهِم عَلى تِلكَ الحالَةِ إلى أن وَصَلُوا الشّامَ . (6) .


1- . القَتَب : رحل صغير على قدر سنام (الصحاح : ج 1 ص 198 «قتب») .
2- . هكذا ، ويأتي في ذيل الحديث : «زحر» ، وكذلك في مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي .
3- . الفتوح : ج 5 ص 126 ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 55 .
4- . تذكرة الخواصّ : ص 263 .
5- . في المصدر «قتاب» ، والصواب ما أثبتناه كما في نور الأبصار .
6- . الفصول المهمّة : ص 191 ، نور الأبصار : ص 144 .

ص: 242

4252.الأمالي للصدوق عن الأصبغ بن نباتة :الثقات ، ابن حبّان :عبيد اللّه بن زياد ، سر حسين بن على عليه السلام را با زنان و كودكانِ اسير شده از اهل بيت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، بر شتران بى جهاز و با سر و روى گشوده ، روانه شام كرد .4252.الأمالى ، صدوق ( _ به نقل از اصبغ بن نُباتَه _ ) الفتوح :ابن زياد ، زَجْر (زَحْر) بن قيس جُعفى را فرا خواند و سر حسين بن على عليه السلام و سرهاى برادرانش و سر على اكبر عليه السلام و سرهاى خاندان و پيروان او را _ كه خدا از همه ايشان راضى باد _ به او سپرد . على بن الحسين (زين العابدين) عليه السلام را نيز فرا خواند و او را با خواهران و عمّه هايش و همگى زنان ، سوار كرد و به سوى يزيد بن معاويه روانه داشت .

آنان ، حرم پيامبر خدا صلى الله عليه و آله را از كوفه تا شام بر مَركب هاى بدون جهاز ، از اين شهر به آن شهر و از اين جا به آن جا مى بردند ، آن سان كه اسيران تُرك و ديلم را مى بردند .

زَحْر بن قيس جُعفى ، سر حسين عليه السلام را زودتر به دمشق رساند و نزد يزيد رفت و بر او سلام داد و نامه عبيد اللّه بن زياد را به او داد .4253.الأمالي للصدوق عن عروة بن الزبير :تذكرة الخواص_ به نقل از عبد الملك بن هشام نحوى بصرى _: ابن زياد ، سر حسين عليه السلام را همراه اسيرانِ در بند كشيده شده ، به سوى يزيد بن معاويه روانه كرد . ميان اسيران ، زنان و پسر بچه ها و دختر بچه هاى دختران پيامبر خدا صلى الله عليه و آله هم بودند كه بر شترانى بدون جهاز ، بسته شده بودند و سر و صورتشان باز بود .

هر گاه در جايى فرود مى آمدند ، سر را از صندوق مخصوص آن ، بيرون مى آوردند و بر سر نيزه مى كردند و از آن در طول شب تا وقت حركت ، حراست مى كردند . آن گاه آن را به صندوق ، باز مى گرداندند و حركت مى كردند .4253.الأمالى ، صدوق ( _ به نقل از عُروة بن زبير _ ) الفصول المهمّة :عبيد اللّه ، زنان و كودكان را بر پشت مَركب هاى بدون جهاز ، روانه كرد . على بن الحسين (زين العابدين) عليه السلام هم همراه آنان بود و ابن زياد ، دست و گردن او را در بند نهاده بود . به همين حال ، آنان را بردند تا به شام رساندند . .

ص: 243

4254.فلاح السائل عن حبّة العرني :المزار الكبير_ في زِيارَةِ النّاحِيَةِ _: رُفِعَ عَلَى القَنا رَأسُكَ ، وسُبِيَ أهلُكَ كَالعَبيدِ ، وصُفِّدوا (1) فِي الحَديدِ فَوقَ أقتابِ المَطِيّاتِ ، تَلفَحُ وُجوهَهُم حَرُّ الهاجِراتِ (2) ، يُساقونَ فِي البَراري وَالفَلَواتِ ، أيديهِم مَغلولَةٌ إلَى الأَعناقِ ، يُطافُ بِهِم فِي الأَسواقِ . (3)4254.فلاح السائل ( _ به نقل از حَبّه عُرَنى _ ) تاريخ اليعقوبي :كَتَبَ إلَيهِ [أي إلى يَزيدَ] عَبدُ اللّه ِ بنُ عَبّاسٍ : ... ألا ومِن أعجَبِ الأَعاجيبِ _ وما عِشتَ أراكَ الدَّهرُ العَجيبَ _ حَملُكَ بَناتِ عَبدِ المُطَّلِبِ وغِلمَةً صِغارا مِن وُلدِهِ إلَيكَ بِالشّامِ كَالسَّبيِ المَجلوبِ ، تُرِي النّاسَ أنَّكَ قَهَرتَنا ، وأنَّكَ تَأَمَّرُ عَلَينا ، ولَعَمري لَئِن كُنتَ تُصبِحُ وتُمسي آمِناً لِجُرحِ يَدي ، إنّي لَأَرجو أن يَعظُمَ جِراحُكَ بِلِساني ونَقضي وإبرامي ، فَلا يَستَقِرُّ بِكَ الجَذَلُ ، (4) ولا يُمهِلُكَ اللّه ُ بَعدَ قَتلِكَ عِترَةَ رَسولِ اللّه ِ إلّا قَليلاً ، حَتّى يَأخُذَكَ أخذا أليما ، فَيُخرِجَكَ اللّه ُ مِنَ الدُّنيا ذَميما أثيما ، فَعِش لا أباً لَكَ ، فَقَد وَاللّه ِ أرداكَ عِندَ اللّه ِ مَا اقتَرَفتَ ، وَالسَّلامُ عَلى مَن أطاعَ اللّه َ . (5)4255.الخصال عن نوف البكالي :تذكرة الخواصّ :كَتَبَ إلَيهِ [أي إلى يَزيدَ] ابنُ عَبّاسٍ : يا يَزيدُ ، وإنَّ مِن أعظَمِ الشَّماتَةِ حَملَكَ بَناتِ رَسولِ اللّه ِ وأطفالِهِ وحَرَمِهِ مِنَ العِراقِ إلَى الشّامِ اُسارى مَجلوبينَ مَسلوبينَ ، تُرِي النّاسُ قُدرَتَكَ عَلَينا ، وإنَّكَ قَد قَهَرتَنا واستَولَيتَ عَلى آلِ رسولِ اللّه ِ . (6) .


1- . الصفد : القيد (لسان العرب : ج 3 ص 256 «صفد») .
2- . الهَجِيرُ والهَاجِرةُ : اشتداد الحرّ نصف النهار (النهاية : ج 5 ص 246 «هجر») .
3- . المزار الكبير : ص 505 ، مصباح الزائر : ص 233 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 241 و ص 322 .
4- . الجذل: الفَرَح (لسان العرب: ج 11 ص 107 «جذل»).
5- . تاريخ اليعقوبي : ج 2 ص 248 _ 250 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 325 ؛ المعجم الكبير : ج 10 ص 243 الرقم 10590 عن أبان بن الوليد نحوه .
6- . تذكرة الخواصّ : ص 276 .

ص: 244

4256.الإمام الصادق عليه السلام :المزار الكبير_ در «زيارت ناحيه مقدّسه» _: سرت را بر نيزه كردند و خانواده ات را مانند بندگان ، اسير نمودند و با زنجير آهنين ، به بند كشيدند و بر روى مَركب هاى بدون جهاز ، سوار نمودند و باد داغ نيم روزى ، صورت هاشان را مى سوزانْد . آنان را در دشت ها و صحراها مى راندند و دستانشان را به گردن هايشان بسته بودند و آنها را در بازارها مى چرخاندند .4257.الإمام عليّ عليه السلام :تاريخ اليعقوبى :عبد اللّه بن عبّاس به يزيد نوشت : «... هان ! از شگفت ترينِ شگفتى ها _ و تا زنده اى ، روزگار ، شگفتى ها را به تو نشان خواهد داد _ اين است كه تو دختران عبد المطّلب و نوجوانان كوچكِ نسل او را مانند اسيرانِ احضار شده ، به سوى شام بردى . تو به مردم نمودى كه بر ما چيره شده اى و بر ما فرمان مى رانى .

سوگند به جانم ، اگر صبح و شام از [قيام] من ، در امان باشى ، اميدوارم كه از زخم زبان و شكستن (انتقاد) و بستنم در امان نباشى . پس شادى ات نپايد و خداوند ، تو را پس از كشتارى كه از خاندان پيامبر خدا صلى الله عليه و آله كردى ، جز اندكى مهلت ندهد ، تا آن كه تو را سخت و دردناك بگيرد و نكوهيده و گنهكار ، از دنيا بيرون ببرد . بى پدر ! زندگى كن _ كه به خدا سوگند _ ، دستاوردت ، تو را نزد خدا ، فرو كشيده و پست كرده است . سلام بر هر كه خدا را فرمان برد !» .4255.الخصال ( _ به نقل از نَوف بِكالى _ ) تذكرة الخواصّ :ابن عبّاس به يزيد نوشت : «اى يزيد ! از بزرگ ترين شماتت ها ، اين كار تو بود كه دختران پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و كودكان و حرمش را به سانِ اسيرانِ احضار شده تاراج گشته ، از عراق به شام بردى و دست يافتنت را بر ما و نيز چيره شدنت بر ما و اين را كه بر خاندان پيامبر خدا صلى الله عليه و آله مسلّط شده اى ، به مردم ، نشان دادى» . .

ص: 245

7 / 3دُخولُ آلِ الرَّسولِ صلّي الله عليه وآله إلى دِمَشقَ4258.عنه عليه السلام ( _ لِابنِهِ الإِمامِ الحَسَنِ عليه السلام _ ) بستان الواعظين :إنَّ الحُسَينَ عليه السلام استَسقى ماءً حينَ قُتِلَ ؛ فَمُنِعَ مِنهُ ، وقُتِلَ وهُوَ عَطشانُ ، وأتَى اللّه َ حَتّى سَقاهُ من شَرابِ الجَنَّةِ ، وذُبِحَ ذَبحا ، وسُبِيَت حَرَمُهُ وحُمِلنَ مُكَشَّفاتِ الرَّؤوسِ عَلَى الاُكُفِ بِغَيرِ وِطاءٍ، حَتّى دَخَلنَ دِمَشقَ ورَأسُ الحُسَينِ بَينَهُنَّ عَلى رُمحٍ ، إذا بَكَت إحداهُنَّ عِندَ رُؤيَتِهِ ضَرَبَها حارِسٌ بِسَوطِهِ ، ووَقَفَ أهلُ الذِّمَّةِ لَهُنَّ في سوقِ دِمَشقَ يَبصُقونَ في وُجوهِهِنَّ ، حَتّى وَقَفنَ بِبابِ يَزيدَ ، فَأَمَرَ بِرَأسِ الحُسَينِ عليه السلام فَنُصِبَ عَلَى البابِ وجَميعُ حَرَمِهِ حَولَهُ ، ووُكِّلَ بِهِ الحَرَسُ ، وقالَ : إذا بَكَت مِنهُنَّ باكِيَةٌ فَالِطموها .

فَظَلَلنَ ورَأسُ الحُسَينِ عليه السلام بَينَهُنَّ مَصلوبٌ تِسعَ ساعاتٍ مِنَ النَّهارِ . وإنَّ اُمَّ كُلثومٍ رَفَعَت رَأسَها ، فَرَأَت رَأسَ الحُسَينِ عليه السلام فَبَكَت ، وقالَت : يا جَدّاه _ تُريدُ رَسولَ اللّه ِ صلى الله عليه و آله _ هذا رَأسُ حَبيبِكَ الحُسَينِ مَصلوبٌ ، وبَكَت ، فَرَفَعَ يَدَهُ بَعضُ الحَرَسِ ولَطَمَها لَطمَةً حَصَرَ وَجهَها ، وشَلَّت يَدُهُ مَكانَهُ .

وفي هذا يَقولُ الأَزدِيُّ :

لَقَد ضَلَّ قَومٌ أصبَحوا في تَلَدُّدِ (1)سَباياهُم فِي الحَربِ آلُ مُحَمَّدِ كَما ضَلَّ سَعيُ النّاكِبينَ بِعِجلِهِمِفَأَعقَبَهُم لَعنا بِدينِ التَّهَوُّدِ وموسى وعيسى بُشِّرا بِمُحَمَّدٍعَلَيهِ سَلامُ اللّه ِ مِن مُتَهَجِّدِ أيا اُمَّةَ الإِسلامِ يا اُمَّةَ الَّذيهَدَى اللّه ُ مِنّا بِالنَّبِيِّ كُلَّ مُهتَدِ وثَوبٌ لِأَبناءِ النَّبِيِّ فَلَو تَرىبَنُو اللَّعنِ إذ عَنَوا لَهُم بِالتَّهَدُّدِ بِسوقِ دِمَشقَ يَبصُقونَ وُجوهَهُمفِداءٌ لَها نَفسي وما مَلَكَت يَدي فَما جَرى دَمعي يا حَبيبي بِناضِبٍولا زَندُ وَدّي لِلحُسَينِ بِمُصلَدِ (2)(3) .


1- . التَّلَدُّدُ : التلفّت يمينا وشمالاً تحيّرا (النهاية : ج 4 ص 245 «لدد») .
2- . صَلَدَ الزَّنْدُ : إذا صوّت ولم يخرج نارا (الصحاح : ج 2 ص 498 «صلد») إشارة إلى عدم قطع الودّ والمحبّة .
3- . بستان الواعظين : ص 263 ح 419 نقلاً عن كتاب التعازي والعزاء .

ص: 246

7 / 3ورود خاندان پيامبر صلّي الله عليه وآله به دمشق

4261.عنه عليه السلام :بستان الواعظين :حسين عليه السلام زمانى كه كشته شد ، آب خواست ، ولى به او ندادند و با زبان تشنه ، كشته شد و نزد خدا رفت و خداوند ، او را از نوشيدنى بهشتى ، سيراب ساخت . او را آن چنان ، سر بُريدند و خانواده اش را به اسارت بردند و در حالى سرهايشان باز بود ، با مَركب هاى بدون جهاز و پالان ، حركتشان دادند ، تا وارد دمشق شدند ، در حالى كه سرِ حسين عليه السلام ، در ميانشان بر بالاى نيزه بود . هرگاه يكى از آنان با ديدن سر مى گريست ، نگهبانان ، او را با تازيانه مى زدند . اهل ذمّه ، در بازار دمشق براى تماشاى آنان ، صف كشيده بودند و به صورتشان ، آب دهان مى انداختند تا اين كه بر درِ كاخ يزيد ، متوقّف شدند .

يزيد ، دستور داد تا سر حسين عليه السلام را بر در بياويزند ، در حالى كه خانواده امام عليه السلام در اطرافش بودند . همچنين ، نگهبانانى را بر آن گماشت و دستور داد كه : هرگاه يكى از آنان گريست ، او را بزنيد .

آنان ، همچنان ماندند ، در حالى كه سر حسين عليه السلام در ميان آنها به مدّت نه ساعت ، در روز آويزان بود . اُمّ كلثوم ، سرش را بلند كرد و سرِ حسين عليه السلام را ديد و گريست و گفت : اى پدر بزرگ (منظورش پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بود)! اين ، سرِ حبيب تو حسين است كه آويزان شده است .

سپس گريست . يكى از نگهبانان ، دستش را بالا برد و به صورت اُمّ كلثوم زد كه به تمامى صورت او آسيب زد . در دَم ، دست نگهبان ، از كار افتاد .

در همين باره ، اَزْدى مى گويد :

هلاك شدند گروهى سر در گمكه اسيران جنگى شان ، خاندان محمّد صلى الله عليه و آله بود همان گونه كه منحرفان با گوساله هايشان هلاك شدندو در پى آن ، در دين يهود ، گرفتار لعن گرديدند . موسى عليه السلام و عيسى عليه السلام ، به محمّد صلى الله عليه و آله بشارت داده بودندكه بر او باد سلام خدا از سوى شب زنده دار! اى امّت اسلام ، اى امّتى كهخداوند ، هدايت پذيرانِ ما را با پيامبر صلى الله عليه و آله هدايت كرد! لباس هاى فرزندان پيامبر صلى الله عليه و آله را اگر ببينىكه فرزندان لعن شدگان ، با زور كَنْدند و در بازار دمشق ، آب دهان به صورتشان انداختند .جانم به فدايشان و هر چه كه دارم! اى حبيب من! اشك هايم تمام نمى شودو شعله هاى عشقم به حسين ، فروكش نمى كند . .

ص: 247

4258.امام على عليه السلام ( _ خطاب به پسرش امام حسن عليه السلام _ ) قرب الإسناد عن عبد اللّه بن ميمون عن جعفر بن محمد عن أبيه [الباقر] عليهماالسلام :لَمّا قُدِمَ عَلى يَزيدَ بِذَرارِيِّ الحُسَينِ ، اُدخِلَ بِهِنَّ نَهارا مَكشوفاتٍ وُجوهُهُنَّ ، فَقالَ أهلُ الشَّامِ الجُفاةُ : ما رَأَينا سَبيا أحسَنَ مِن هؤُلاءِ ، فَمَن أنتُم ؟

فَقالَت سُكَينَةُ بِنتُ الحُسَينِ : نَحنُ سَبايا آلِ مُحَمَّدٍ . (1)4259.امام على عليه السلام :مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي عن زيد عن أبيه [زين العابدين] عليه السلام :إنَّ سَهلَ بنَ سَعدٍ (2) قال : خَرَجتُ إلى بَيتِ المَقدِسِ حَتّى تَوَسَّطتُ الشّامَ ، فَإِذا أنَا بِمَدينَةٍ مُطَّرِدَةِ الأَنهارِ كَثيرَةِ الأَشجارِ ، قَد عَلَّقُوا السُّتورَ وَالحُجُبَ وَالدّيباجَ (3) ، وهُم فَرِحونَ مُستَبشِرونَ ، وعِندَهُم نِساءٌ يَلعَبنَ بِالدُّفوفِ وَالطُّبولِ ، فَقُلتُ في نَفسي : لَعَلِّ لِأَهلِ الشّامِ عيدا لا نَعرِفُهُ نَحنُ ، فَرَأَيتُ قَوما يَتَحَدَّثونَ ، فَقُلتُ : يا هؤُلاءِ ! ألَكُم بِالشّامِ عيدٌ لا نَعرِفُهُ نَحنُ ؟ !

قالوا : يا شَيخُ! نَراكَ غَريبا .

فَقُلتُ : أنَا سَهلُ بنُ سَعدٍ ، قَد رَأَيتُ رَسولَ اللّه ِ صلى الله عليه و آله وحَمَلتُ حَديثَهُ .

فَقالوا : يا سَهلُ! ما أعجَبَكَ السَّماءُ لا تَمطُرُ دَما ! وَالأَرضُ لا تَخسِفُ بِأَهلِها ! قُلتُ : ولِمَ ذاكَ ؟ فَقالوا هذا رَأسُ الحُسَينِ عليه السلام عِترَةِ رَسولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله ، يُهدى مِن أرضِ العِراقِ إلَى الشّامِ ، وسَيَأتِي الآنَ .

قُلتُ : وا عَجَباه ! يُهدى رَأسُ الحُسَينِ عليه السلام وَالنّاسُ يَفرَحونَ ؟ ! فَمِن أيِّ بابٍ يُدخَلُ ؟ فَأَشاروا إلى بابٍ يُقالُ لَهُ : بابُ السّاعاتِ ، فَسِرتُ نَحوَ البابِ ، فَبَينَما أنَا هُنالِكَ ، إذ جاءَتِ الرّاياتُ يَتلو بَعضُها بَعضا ، وإذا أنَا بِفارِسٍ بِيَدِهِ رُمحٌ مَنزوعُ السِّنانِ ، وعَلَيهِ رَأسُ مَن أشبَهُ النّاسِ وَجها بِرَسولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله ، وإذا بِنِسوَةٍ مِن وَرائِهِ عَلى جِمالٍ بِغَيرِ وِطاءٍ .

فَدَنَوتُ مِن إحداهُنَّ فَقُلتُ لَها : يا جارِيَةُ مَن أنتِ ؟

فَقالَت : سُكَينَةُ بِنتُ الحُسَينِ .

فَقُلتُ لَها : ألَكِ حاجَةٌ إلَيَّ ؟ فَأَنَا سَهلُ بنُ سَعدٍ مِمَّن رَآى جَدَّكِ وسَمِعَ حَديثَهُ .

قالَت : يا سَهلُ ! قُل لِصاحِبِ الرَّأسِ أن يَتَقَدَّمَ بِالرَّأسِ أمامَنا ، حَتّى يَشتَغِلَ النّاسُ بِالنَّظَرِ إلَيهِ فَلا يَنظُرونَ إلَينا ، فَنَحنُ حَرَمُ رَسولِ اللّه ِ .

قالَ : فَدَنَوتُ مِن صاحِبِ الرَّأسِ وقُلتُ لَهُ : هَل لَكَ أن تَقضِيَ حاجَتي وتَأخُذَ مِنّي أربَعَمِئَةِ دينارٍ ؟ ! قالَ : وما هِيَ ؟ قُلتُ : تَقَدَّم بِالرَّأسِ أمامَ الحَرَمِ . فَفَعَلَ ذلِكَ وَدَفعتُ لَهُ ما وَعَدتُهُ . (4) .


1- . قرب الإسناد : ص 26 ح 88 ، الأمالي للصدوق : ص 230 ح 242 ، روضة الواعظين : ص 210 كلاهما من دون إسنادٍ إلى أحدٍ من أهل البيت عليهم السلام ، بحار الأنوار : ج 45 ص 155 و ص 169 ح 15 .
2- . سهل بن سعد بن مالك بن خالد بن ثعلبة بن حارثة الأنصاري الساعدي، أبو العبّاس الأنصاري المدنيّ، و قيل أبو يحيى ، كان من أصحاب رسول اللّه صلى الله عليه و آله وأمير المومنين عليه السلام ، كان اسمه حزنا فغيّره النبيّ صلى الله عليه و آله . وكان ممّن شهد لعليّ بحديث الغدير في سبعة عشر رجلا. استشهده الحسين _ في خطبته يوم عاشوراء _ في جماعة على حديث النبيّ صلى الله عليه و آله أنّ الحسن والحسين سيّدا شباب أهل الجنّة. عمّر سهل حتّى ادرك الحجّاج وامتحن به في سنة (74 ه) ، وكان ممّن ختمه الحجّاج في عنقه ليذلّهم كيلا يسمع الناس من رأيهم. توفّي سنة ثمان وثمانين وهو ابن ستّ وتسعين أو إحدى وتسعين أو مئة سنة. يقال : إنّه آخر من توفّي من الصحابة في المدينة (راجع:التاريخ الكبير: ج 4 ص 97 وأنساب الأشراف: ج 1 ص 289 وأسد الغابة: ج 2 ص 575والإصابة: ج 3 ص 167 والأخبار الطوال : ص 328 ومقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي:ج 2 ص 60 و رجال الطوسي: ص 40 وص66 وقاموس الرجال: ج 5 ص 362) .
3- . الديباجُ : الثياب المُتَّخَذة من الإبريسَم (النهاية : ج 2 ص 97 «دبج») .
4- . مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 60 ؛ بحار الأنوار : ج 45 ص 127 وراجع : المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 60 .

ص: 248

4260.امام على عليه السلام :قرب الإسناد_ به نقل از عبد اللّه بن ميمون ، از امام صادق عليه السلام ، از پدرش امام باقر عليه السلام _: هنگامى كه خاندان حسين عليه السلام را بر يزيد وارد كردند ، روز بود و صورت هاى آنان باز بود . شاميان جفاكار گفتند : ما اسيرانى نيكوتر از اينها نديده ايم . شما كيستيد؟!

سكينه دختر حسين عليه السلام گفت : ما اسيران خاندان محمّديم .4261.امام على عليه السلام :مقتل الحسين عليه السلام ، خوارزمى_ به نقل از زيد ، از پدرش امام زين العابدين عليه السلام _: سهل بن سعد 1 گفت : به سوى بيت المقدّس ، روانه شدم و به [شهرهاى] شام رفتم . در شهرى پُر آب و درخت ديدم كه پارچه و پرده و ديبا آويخته اند و شاد و خوش حال اند و زنانى هم پيش آنان ، دف و طبل مى زنند . با خود گفتم : شايد شاميان ، عيدى دارند كه آن را نمى شناسيم . ديدم مردمى سخن مى گويند . گفتم : اى مردم ! آيا شما در شام ، عيدى داريد كه ما آن را نمى شناسيم؟!

گفتند : اى پيرمرد ! تو را غريبه مى بينيم؟

گفتم : من سهل بن سعد هستم . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله را ديده ام و از او حديث شنيده ام .

گفتند : اى سهل ! آيا تعجّب نمى كنى كه آسمان ، خون نمى بارد و زمين ، ساكنانش را فرو نمى برد؟

گفتم : چرا اين گونه شود؟

گفتند : اين ، سر حسين ، از خاندان پيامبر خدا صلى الله عليه و آله است كه آن را از سرزمين عراق به شام ، هديه مى برند و اكنون مى رسد .

گفتم : شگفتا! سر حسين را به هديه مى برند و مردم ، خوش حالى مى كنند؟! از كدام دروازه مى آورند؟

مردم به دروازه اى به نام «دروازه ساعات» ، اشاره كردند . به سوى آن رفتم و آن جا كه بودم ، پرچم هايى پى در پى آمد و اسب سوارى را ديدم كه به دستش نيزه سرشكسته اى بود و سرى بر آن بود كه شبيه ترينِ صورت ها به پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بود و در پى آن ، زنانى سوار بر شتران بدون جهاز آمدند .

به يكى از آنها نزديك شدم و به او گفتم : اى دختر ! تو كيستى؟

گفت : سَكينه دختر حسين .

به او گفتم : آيا درخواستى از من دارى ؟ من ، سهل بن سعد هستم كه جدّت را ديده و از او حديث شنيده ام .

سكينه گفت : اى سهل ! به حامل سر بگو كه سر را جلوى ما ببرد تا مردم به ديدن او سرگرم شوند و به ما نگاه نكنند ، كه ما حرم پيامبر خدا هستيم .

سهل گفت : به حامل سر ، نزديك شدم و به او گفتم : آيا درخواستم را اجابت مى كنى تا در عوض ، چهارصد دينار بگيرى؟

گفت : درخواستت چيست؟

گفتم : سر را جلوتر از اهل حرم ، حركت بده .

او چنين كرد و من هم آنچه را وعده داده بودم ، به او پرداختم . .

ص: 249

. .

ص: 250

. .

ص: 251

4262.عنه عليه السلام :الملهوف :سارَ القَومُ بِرَأسِ الحُسَينِ عليه السلام ونِسائِهِ وَالأَسرى مِن رِجالِهِ ، فَلَمّا قَرُبوا مِن دِمَشقَ دَنَت اُمُّ كُلثومٍ مِنَ الشِّمرِ _ وكانَ مِن جُملَتِهِم _ فَقالَت : لي إلَيكَ حاجَةٌ . فَقالَ : وما حاجَتُكِ ؟

قالَت : إذا دَخَلتَ بِنَا البَلَدَ فَاحمِلنا في دَربٍ قَليلِ النَّظّارَةِ ، وتَقَدَّم إلَيهِم أن يُخرِجوا هذِهِ الرُّؤوسَ مِن بَينِ المَحامِلِ ويُنَحّونا عَنها ، فَقَد خُزينا مِن كَثرَةِ النَّظَرِ إلَينا ونَحنُ في هذِهِ الحالِ .

فَأَمَرَ في جَوابِ سُؤالِها أن تُجعَلَ الرُّؤوسُ عَلَى الرِّماحِ في أوساطِ المَحامِلِ _ بَغيا مِنهُ وكُفرا _ وسَلَكَ بِهِم بَينَ النَّظّارَةِ عَلى تِلكَ الصِّفَةِ ، حَتّى أتى بِهِم إلى بابِ دِمَشقَ ، فَوَقَفوا عَلى دَرَجِ بابِ المَسجِدِ الجامِعِ حَيثُ يُقامُ السَّبيُ . (1)4263.عنه عليه السلام :الفتوح :واُتِيَ بِحَرَمِ رَسولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله حَتّى اُدخِلوا مَدينَةَ دِمَشقَ مِن بابٍ يُقالُ لَهُ : بابُ توماءَ ، ثُمَّ اُتِيَ بِهِم حَتّى وَقَفوا عَلى دَرَجِ بابِ المَسجدِ حَيثُ يُقامُ السَّبيُ . (2)7 / 4مُحاوَرَةُ عَلِيِّ بنِ الحُسَينِ عليه السّلام مَعَ شَيخٍ شامِيٍّ4262.امام على عليه السلام :الملهوف :جاءَ شَيخٌ ، فَدَنا مِن نِساءِ الحُسَينِ عليه السلام وعِيالِهِ _ وهُم في ذلِكَ المَوضِعِ _ وقالَ : الحَمدُ للّه ِِ الَّذي قَتَلَكُم وأهلَكَكُم وأراحَ البِلادَ مِن رِجالِكُم ، وأمكَنَ أميرَ المُؤمِنينَ مِنكُم !

فَقالَ لَهُ عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ عليه السلام : يا شَيخُ ! هَل قَرَأتَ القُرآنَ ؟

قالَ : نَعَم .

قالَ : فَهَل عَرَفتَ هذِهِ الآيَةَ : «قُل لَا أَسْ_ئلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلَا الْمَوَدَّةَ فِى الْقُرْبَى» (3) ؟

قالَ الشَّيخُ : قَد قَرَأتُ ذلِكَ .

فَقالَ لَهُ عَلِيٌّ عليه السلام : نَحنُ القُربى _ يا شَيخُ _ ، فَهَل قَرَأتَ في بَني إسرائيلَ : «وَ ءَاتِ ذَا الْقُرْبَى حَقَّهُ» (4) ؟

فَقالَ الشَّيخُ : قَد قَرَأتُ ذلِكَ .

فَقالَ : فَنَحنُ القُربى _ يا شَيخُ _ ، فَهَل قَرَأتَ هذِهِ الآيَةَ : «وَاعْلَمُواْ أَنَّمَا غَنِمْتُم مِّن شَىْ ءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِي الْقُرْبَى» (5) ؟

قالَ : نَعَم .

فَقالَ عليه السلام : فَنَحنُ القُربى _ يا شَيخُ _ ، وهَل قَرَأتَ هذِهِ الآيَةَ : «إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا » (6) ؟

قالَ الشَّيخُ : قَد قَرَأتُ ذلِكَ .

فَقالَ عليه السلام : نَحنُ أهلُ البَيتِ الَّذينَ خَصَّنَا اللّه ُ بِآيَةِ الطَّهارَةِ _ يا شَيخُ _ .

قالَ الرّاوي : بَقِيَ الشَّيخُ ساكِتا نادِما عَلى ما تَكَلَّمَ بِهِ ، وقالَ : تَاللّه ِ إنَّكُم هُم ؟ !

فَقالَ عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ عليه السلام : تَاللّه ِ إنّا لَنَحنُ هُم مِن غَيرِ شَكٍّ ، وحَقِّ جَدِّنا رَسولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله إنّا لَنَحنُ هُم .

قالَ : فَبَكَى الشَّيخُ ورَمى عِمامَتَهُ ، ثُمَّ رَفَعَ رَأسَهُ إلَى السَّماءِ وقالَ : اللّهُمَّ إنّي أبرَأُ إلَيكَ مِن عَدُوِّ آلِ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله مِنَ الجِنِّ وَالإِنسِ . ثُمَّ قالَ : هَل لي مِن تَوبَةٍ ؟

فَقالَ لَهُ : نَعَم ، إن تُبتَ تابَ اللّه ُ عَلَيكَ وأنتَ مَعَنا .

فَقالَ : أنَا تائِبٌ .

فَبَلَغَ يَزيدَ بنَ مُعاوِيَةَ حَديثُ الشَّيخِ ، فَأَمَرَ بِهِ فَقُتِلَ . (7) .


1- . الملهوف : ص 210 ، مثير الأحزان : ص 97 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 127 .
2- . . الفتوح : ج 5 ص 129 ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 61 .
3- . الشورى : 23 .
4- . الإسراء : 26 .
5- . الأنفال : 41 .
6- . الأحزاب : 33 .
7- . الملهوف : ص 211 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 129 وراجع : تفسير الطبري : ج 9 الجزء 15 ص 72 و ج 13 الجزء 25 ص 25 .

ص: 252

4263.امام على عليه السلام :الملهوف :سر حسين عليه السلام و نيز زنانش و مردان اسير خاندان را حركت دادند و چون به دمشق رسيدند ، اُمّ كلثوم به شمر _ كه از افراد آن گروه بود _ نزديك شد و به او گفت : درخواستى از تو دارم .

گفت : درخواستت چيست؟

گفت : هنگامى كه ما را به شهر در آوردى ، ما را از دروازه اى ببر كه تماشاگر كمترى دارد و به آنها بگو كه اين سرها را از ميان ما بيرون ببرند و دور كنند كه از كثرتِ نگاه هايشان به ما ، در اين حال ، خوار شده ايم .

شمر ، از سرِ سركشى و ناسپاسى ، در پاسخ درخواست او فرمان داد كه سرها را بر سر نيزه و در وسط كاروان ، حركت دهند و به همان حال ، آنها را از ميان تماشاگران عبور دادند تا آنها را به دروازه دمشق رساند و بر راه پلّه مسجد جامع ، آن جا كه اسيران را نگاه مى دارند ، ايستادند .4264.امام باقر عليه السلام ( _ به ابو المقداد _ ) الفتوح :حرم پيامبر خدا صلى الله عليه و آله را آوردند تا از دروازه اى به نام «توما» وارد دمشق كردند و سپس آنها را آوردند تا بر راه پلّه درِ مسجد ، آن جا كه اسيران را نگاه مى دارند ، ايستادند .

7 / 4گفتگوى امام زين العابدين عليه السّلام و پيرمرد شامى

4267.إرشاد القلوب :الملهوف :پيرمردى آمد و به زنان و خاندان حسين عليه السلام كه در آن جا بودند ، نزديك شد و گفت : ستايش ، خدايى را كه شما را كشت و هلاكتان كرد و كشور را از [شرّ] مردان شما ، آسوده نمود و شما را در اختيار امير مؤمنان نهاد !

امام زين العابدين عليه السلام به او فرمود : «اى پيرمرد ! آيا قرآن خوانده اى ؟» .

گفت : آرى .

فرمود : «آيا آيه : «بگو : بر آن (رسالت) ، اجرى ، جز مهروَرزى با نزديكانم از شما نمى طلبم» را خوانده اى؟» .

پيرمرد گفت : آن را خوانده ام .

امام عليه السلام به او فرمود : «اى پيرمرد ! آن نزديكان ، ما هستيم . آيا در سوره بنى اسرائيل خوانده اى : «و حقّ نزديكان را به آنها بده» ؟» .

پيرمرد گفت : آن را خوانده ام .

امام زين العابدين عليه السلام فرمود : «اى پيرمرد ! آن نزديكان ، ما هستيم . آيا اين آيه را خوانده اى : «و بدانيد كه يكْ پنجمِ آنچه به دست مى آوريد ، براى خداوند ، پيامبر و نزديكان است» ؟» .

گفت : آرى .

فرمود : «اى پيرمرد ! آن نزديكان ، ما هستيم . آيا اين آيه را خوانده اى : «خداوند ، اراده آن دارد كه آلودگى را تنها از شما اهل بيت بزُدايد و شما را پاك و پاكيزه گرداند» ؟» .

پيرمرد گفت : آن را خوانده ام .

امام عليه السلام فرمود : «ما آن اهل بيت هستيم و خداوند ، آيه طهارت را مخصوص ما كرده است ، اى پيرمرد!» .

پيرمرد ، خاموش گشت و از گفته خويش ، پشيمان شد و گفت : تو را به خدا ، شما آنان هستيد؟

زين العابدين عليه السلام فرمود : «به خدا سوگند ، بدون شك ، ما همان ها هستيم و به حقّ جدّمان پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، ما همان ها هستيم» .

پيرمرد گريست و عمامه اش را پرت كرد و سپس سرش را به سوى آسمان ، بلند كرد و گفت : خدايا ! من از دشمن خاندان محمّد _ جن باشد يا اِنس _ ، به تو پناه مى برم . و سپس گفت : آيا مى توانم توبه كنم؟

زين العابدين عليه السلام به او فرمود : «آرى . اگر به سوى خدا باز گردى ، خدا هم به سوى تو باز مى گردد و تو با ما خواهى بود» .

پيرمرد گفت : من توبه كارم .

ماجراى پيرمرد به يزيد بن معاويه رسيد و فرمان داد او را بكُشند . .

ص: 253

. .

ص: 254

. .

ص: 255

4268.الإمام الصادق عليه السلام ( _ في ذِكرِ تَسبيحِ أميرِ المُؤمِنينَ عليه السلام ) الفتوح :اُتِيَ بِحَرَمِ رَسولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله حَتّى اُدخِلوا مَدينَةَ دِمَشقَ مِن بابٍ يُقالُ لَهُ بابُ تَوماءَ ، ثُمَّ اُتِيَ بِهِم حَتّى وَقَفوا عَلى دَرَجِ بابِ المَسجِدِ حَيثُ يُقامُ السَّبيُ . وإذَا الشَّيخُ (1) قَد أقبَلَ حَتّى دَنا مِنهُم ، وقالَ : الحَمدُ للّه ِِ الَّذي قَتَلَكُم وأهلَكَكُم وأراحَ الرِّجالَ مِن سَطوَتِكُم ، وأمكَنَ أميرَ المُؤمِنينَ مِنكُم .

فَقالَ لَهُ عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ عليه السلام : يا شَيخُ! هَل قَرَأتَ القُرآنَ ؟

فَقالَ : نَعَم قَد قَرَأتُهُ .

قالَ : فَعَرَفتَ هذِهِ الآيَةَ : «قُل لَا أَسْ_ئلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلَا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَى» ؟

قالَ الشَّيخُ : قَد قَرَأتُ ذلِكَ .

قالَ عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ عليه السلام : فَنَحنُ القُربى _ يا شَيخُ _ ! قالَ : فَهَل قَرَأتَ في سورَةِ بَني إسرائيلَ : «وَ ءَاتِ ذَا الْقُرْبَى حَقَّهُ» ؟

قالَ الشَّيخُ : قَد قَرَأتُ ذلِكَ .

فَقالَ عَلِيٌّ عليه السلام : نَحنُ القُربى _ يا شَيخُ _ ! ولكِن هَل قَرَأتَ هذِهِ الآيَةَ : «وَاعْلَمُواْ أَنَّمَا غَنِمْتُم مِّن شَىْ ءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِي الْقُرْبَى» ؟

قالَ الشَّيخُ : قَد قَرَأتُ ذلِكَ .

قالَ عَلِيٌّ عليه السلام : فَنَحنُ ذُو القُربى _ يا شَيخُ _ ! ولكِن هَل قَرَأتَ هذِهِ الآيَةَ : «إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا » ؟

قالَ الشَّيخُ : قَد قَرَأتُ ذلِكَ .

قالَ عَلِيٌّ عليه السلام : فَنَحنُ أهلُ البَيتِ الَّذينَ خُصِّصنا بِآيَةِ الطَّهارَةِ .

قالَ : فَبَقِيَ الشَّيخُ ساعَةً ساكِتا نادِما عَلى ما تَكَلَّمَهُ ، ثُمَّ رَفَعَ رَأسَهُ إلَى السَّماءِ ، وقالَ : اللّهُمَّ إنّي تائِبٌ إلَيكَ مِمّا تَكَلَّمتُهُ ومِن بُغضِ هؤُلاءِ القَومِ ، اللّهُمَّ إنّي أبرَأُ إلَيكَ مِن عَدُوِّ مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ مِنَ الجِنِّ وَالإِنسِ . (2) .


1- . في مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : «شيخ» بدل «الشيخ» .
2- . الفتوح : ج 5 ص 129 ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 61 وليس فيه من «قال : فهل قرأت في سورة بني إسرائيل» إلى «فنحن ذو القربى يا شيخ !» .

ص: 256

4269.كامل الزيارات عن أبي سعيد المدائني :الفتوح :حرم پيامبر خدا صلى الله عليه و آله را آوردند و از دروازه اى كه «تَوما» ناميده مى شد ، وارد شهر دمشق كردند . آن گاه آنان را آوردند تا بر راه پلّه درِ مسجد ، آن جا كه اسيران را نگاه مى دارند ، ايستادند . پيرمردى جلو آمد و به آنان نزديك شد و گفت : ستايش ، ويژه خدايى است كه شما را كُشت و هلاكتان ساخت و مردان را از آزار شما آسوده كرد و شما را در اختيار امير مؤمنان نهاد !

زين العابدين عليه السلام به او فرمود : «اى پيرمرد ! آيا قرآن خوانده اى؟» .

گفت : آرى . آن را خوانده ام .

فرمود : «پس ، اين آيه را مى دانى : «بگو : بر آن (رسالت) ، اجرى از شما نمى طلبم ، جز مهروَرزى با نزديكانم» » .

پيرمرد گفت : آن را خوانده ام .

زين العابدين عليه السلام فرمود : «اى پيرمرد ! آن نزديكان ، ما هستيم . آيا در سوره بنى اسرائيل خوانده اى : «و حقّ نزديكان را به آنها بده» ؟» .

پيرمرد گفت : آن را خوانده ام .

زين العابدين عليه السلام فرمود : «اى پيرمرد ! آن نزديكان ، ما هستيم . آيا اين آيه را خوانده اى : «و بدانيد كه يكْ پنجمِ آنچه به دست مى آوريد ، براى خداوند و پيامبر و نزديكان است» ؟» .

پيرمرد گفت : آن را خوانده ام .

زين العابدين عليه السلام فرمود : «اى پيرمرد ! آن نزديكان ، ما هستيم . آيا اين آيه را خوانده اى : «خداوند ، اراده آن دارد كه آلودگى را تنها از شما اهل بيت بزدايد و شما را پاك و پاكيزه گرداند» ؟» .

پيرمرد گفت : آن را خوانده ام .

فرمود : «ما آن اهل بيتيم و خداوند ، آيه طهارت را مخصوص ما كرده است» .

پيرمرد ، لختى خاموش گشت و از گفته خويش ، پشيمان شد . سپس سرش را به سوى آسمان ، بالا برد و گفت : خدايا ! من از آنچه گفتم و از دشمنى با اين اهل بيت ، توبه مى كنم . خدايا ! من از دشمن محمّد و خاندان محمّد _ جن باشد يا انسان _ به درگاه تو بيزارى مى جويم . .

ص: 257

4266.المناقب ، ابن شهر آشوب ( _ درباره على عليه السلام _ ) الأمالي للصدوق عن حاجب عبيد اللّه بن زياد_ في ذِكرِ مَجيءِ السَّبايا _: فَاُقيموا عَلى دَرَجِ المَسجِدِ حَيثُ يُقامُ السَّبايا ، وفيهِم عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ عليه السلام ، وهُوَ يَومِئَذٍ فَتىً شابٌّ ، فَأَتاهُم شَيخٌ مِن أشياخِ أهلِ الشّامِ ، فَقالَ لَهُم : الحَمدُ للّه ِِ الَّذي قَتَلَكُم وأهلَكَكُم وقَطَعَ قَرنَ الفِتنَةِ . فَلَم يَألُ عَن شَتمِهِم .

فَلَمَّا انقَضى كَلامُهُ ، قالَ لَهُ عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ عليه السلام : أما قَرَأتَ كِتابَ اللّه ِ عز و جل ؟

قالَ : نَعَم .

قالَ : أما قَرَأتَ هذِهِ الآيَةَ : «قُل لَا أَسْ_ئلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلَا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَى» ؟

قالَ : بَلى .

قالَ : فَنَحنُ اُولئِكَ . ثُمَّ قالَ : أما قَرَأتَ : «وَ ءَاتِ ذَا الْقُرْبَى حَقَّهُ» ؟

قالَ : بَلى .

قالَ : فَنَحنُ هُم . قالَ : فَهَل قَرَأتَ هذِهِ الآيَةَ : «إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا » ؟

قالَ : بَلى .

قالَ : فَنَحنُ هُم .

فَرَفَعَ الشّامِيُّ يَدَهُ إلَى السَّماءِ ، ثُمَّ قالَ : اللّهُمَّ إنّي أتوبُ إلَيكَ _ ثَلاثَ مَرّاتٍ _ اللّهُمَّ إنّي أبرَأُ إلَيكَ مِن عَدُوِّ آلِ مُحَمَّدٍ ، ومِن قَتَلَةِ أهلِ بَيتِ مُحَمَّدٍ ، لَقَد قَرَأتُ القُرآنَ فَما شَعَرتُ بِهذا قَبلَ اليَومِ . (1) .


1- . الأمالي للصدوق : ص 230 ح 242 ، روضة الواعظين : ص 210 ، الحدائق الورديّة : ج 1 ص 127 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 155 .

ص: 258

4267.إرشاد القلوب :الأمالى ، صدوق_ به نقل از دربان عبيد اللّه بن زياد ، در يادكردِ آوردن اسيران _: آنان را بر راه پلّه مسجد ، آن جا كه اسيران را نگاه مى دارند ، نگاه داشتند و على بن الحسين (زين العابدين عليه السلام ) هم كه در آن روزگار ، جوانى تازه سال بود ، ميان آنان بود . پيرمردى از شاميان ، نزد آنان آمد و به آنان گفت : ستايش ، خدايى را كه شما را كشت و هلاكتان كرد و شاخ فتنه را بُريد .

آن گاه ، از دشنامگويى به آنان ، چيزى فرو ننهاد . هنگامى كه سخنش به پايان رسيد ، على بن الحسين (زين العابدين عليه السلام ) به او فرمود : «آيا كتاب خداى عزوجل را خوانده اى؟» .

گفت : آرى .

فرمود : «آيا اين آيه را خوانده اى : «بگو : بر آن (رسالت) ، اجرى از شما نمى طلبم ، جز دوستى با نزديكانم» ؟» .

گفت : آرى .

فرمود : «آنان ، ما هستيم» .

سپس فرمود : «آيا خوانده اى : «و حقّ نزديكان را به آنها بده» ؟» .

گفت : آرى .

فرمود : «آنان ، ما هستيم» .

[سپس] فرمود : «آيا اين آيه را خوانده اى : «خداوند ، اراده آن دارد كه آلودگى را تنها از شما اهل بيت بزُدايد و شما را پاك و پاكيزه گرداند» ؟» .

گفت : آرى .

فرمود : «آنان ، ما هستيم» .

مرد شامى ، دستش را به سوى آسمان ، بالا برد و آن گاه سه بار گفت : خدايا ! من توبه مى كنم .

[سپس گفت :] خدايا ! من از دشمن خاندان محمّد ، به سوى تو بيزارى مى جويم و نيز از قاتلان اهل بيتِ محمّد . من قرآن را خوانده بودم ؛ امّا تا امروز ، به اين ، پى نبرده بودم . .

ص: 259

4268.امام صادق عليه السلام ( _ در بيان تسبيح اميرمؤمنان عليه السلام پس از نماز ) الاحتجاج عن ديلم بن عمر :كُنتُ بِالشّامِ حَتّى اُتِيَ بِسَبايا آلِ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله ، فَاُقيموا علَى بابِ المَسجِدِ حَيثُ تُقامُ السَّبايا ، وفيهِم عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ عليه السلام ، فَأَتاهُم شَيخٌ مِن أشياخِ أهلِ الشّامِ ، فَقالَ : الحَمدُ للّه ِِ الَّذي قَتَلَكُم وأهلَكَكُم ، وقَطَعَ قَرنَ الفِتنَةِ . فَلَم يَألُ عَن سَبِّهِم وشَتمِهِم .

فَلَمَّا انقَضى كَلامُهُ ، قالَ لَهُ عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ عليه السلام : إنّي قَد أنصَتُّ لَكَ حَتّى فَرَغتَ مِن مَنطِقِكَ ، وأظهَرتَ ما في نَفسِكَ مِنَ العَداوَةِ وَالبَغضاءِ ، فَأَنصِت لي كَما أنصَتُّ لَكَ .

فَقالَ لَهُ : هاتِ .

فَقالَ لَهُ عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ عليه السلام : أما قَرَأتَ كِتابَ اللّه ِ عز و جل ؟

قالَ : نَعَم .

فَقالَ لَهُ عليه السلام : أما قَرَأتَ هذِهِ الآيَةَ «قُل لَا أَسْ_ئلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلَا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَى» ؟

قالَ : بَلى .

فَقالَ لَهُ عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ عليه السلام : فَنَحنُ اُولئِكَ ، فَهَل تَجِدُ لَنا في سورَةِ بَني إسرائيلَ حَقّاً خاصَّةً دونَ المُسلِمينَ ؟

فَقالَ : لا .

فَقالَ عليه السلام : أما قَرَأتَ هذِهِ الايَةَ : «وَ ءَاتِ ذَا الْقُرْبَى حَقَّهُ» ؟

قالَ : نَعَم .

قالَ عَلِيٌّ عليه السلام : فَنَحنُ اُولئِكَ الَّذينَ أمَرَ اللّه ُ عز و جل نَبِيَّهُ صلى الله عليه و آله أن يُؤتِيَهُم حَقَّهُم .

فَقالَ الشّامِيُّ : إنَّكُم لَأَنتُم هُم ؟!

فَقالَ لَهُ عَلِيٌّ عليه السلام : نَعَم نَحنُ هُم ، فَهَل قَرَأتَ هذِهِ الآيَةَ : «وَاعْلَمُواْ أَنَّمَا غَنِمْتُم مِّن شَيْءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِي الْقُرْبَى» ؟

فَقالَ لَهُ الشّامِيُّ : بَلى .

فَقالَ عَلِيٌّ عليه السلام : فَنَحنُ ذُو القُربى ، فَهَل تَجِدُ لَنا في سورَةِ الأَحزابِ حَقّا خاصَّةً دونَ المُسلِمينَ ؟

فَقالَ : لا .

فَقالَ عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ عليه السلام : أما قَرَأتَ هذِهِ الآيَةَ : «إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا » ؟

قالَ : فَرَفَعَ الشّامِيُّ يَدَهُ إلَى السَّماءِ ثُمَّ قالَ : اللّهُمَّ إنّي أتوبُ إلَيكَ _ ثَلاثَ مَرّاتٍ _ اللّهُمَّ إنّي أتوبُ إلَيكَ مِن عَداوَةِ آلِ مُحَمَّدٍ ، وأبرَأُ إلَيكَ مِمَّن قَتَلَ أهلَ بَيتِ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله ، ولَقَد قَرَأتُ القُرآنَ مُنذُ دَهرٍ فَما شَعَرتُ بِهذا قَبلَ اليَومِ . (1) .


1- . الاحتجاج : ج 2 ص 120 ح 172 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 166 ح 9 وراجع : العمدة : ص 51 ح 46 وتفسير فرات : ص 153 ح 191 .

ص: 260

4269.كامل الزيارات ( _ به نقل از ابو سعيد مدائنى _ ) الاحتجاج_ به نقل از ديلم بن عمر _: در شام بودم كه اسيران خاندان محمّد صلى الله عليه و آله را آوردند و بر درِ مسجد ، آن جا كه اسيران را نگاه مى دارند ، نگاه داشتند . على بن الحسين (زين العابدين) عليه السلام هم ميان آنان بود كه پيرمردى از اهالى شام ، نزد آنان آمد و گفت : ستايش ، خدايى را كه شما را كشت و هلاكتان كرد و شاخ فتنه را بُريد !

سپس ، از دشنام و ناسزاگويى به آنان ، چيزى كم نگذاشت . هنگامى كه سخنش را به پايان برد ، على بن الحسين عليه السلام به او فرمود : «من ساكت ماندم و به سخنت گوش دادم تا از سخنت فارغ شدى و دشمنى و بغض درونى ات را آشكار كردى . حال ، تو به [سخن] من گوش بسپار ، آن گونه كه من به [سخن] تو گوش سپردم» .

پيرمرد گفت : بگو .

على بن الحسين عليه السلام به او فرمود : «آيا كتاب خداى عزوجل را نخوانده اى؟» .

گفت : چرا .

به او فرمود : «آيا اين آيه را نخوانده اى : «بگو : بر آن (رسالت) ، اجرى از شما نمى طلبم ، جز دوستى با نزديكانم» ؟» .

گفت : چرا .

على بن الحسين عليه السلام به او فرمود : «آنان ، ما هستيم . آيا در سوره بنى اسرائيل ، حقّى ويژه ما و نه همه مسلمانان ، مى يابى ؟» .

گفت : نه .

فرمود : «آيا اين آيه را خوانده اى : «و حقّ نزديكان را به آنها بده» ؟» .

گفت : آرى .

على [بن الحسين] عليه السلام فرمود : «آنان كه خداى عزوجل پيامبرش را به اداى حقّشان فرمان داده است ، ما هستيم» .

شامى گفت : شما ، همان ها هستيد ؟!

على [بن الحسين] عليه السلام به او فرمود : «آرى ! ما ، همان ها هستيم . آيا اين آيه را خوانده اى : «و بدانيد كه يكْ پنجمِ آنچه به دست مى آوريد ، براى خداوند و پيامبر و نزديكان است» ؟» .

مرد شامى گفت : آرى .

على [بن الحسين] عليه السلام فرمود : «نزديكان پيامبر ، ما هستيم . آيا در سوره احزاب ، حقّى ويژه ما و نه ديگر مسلمانان ، مى يابى ؟» .

گفت : نه .

على بن الحسين عليه السلام فرمود : «آيا اين آيه را خوانده اى : «خداوند ، اراده آن دارد كه آلودگى را تنها از شما اهل بيت بزُدايد و شما را پاك و پاكيزه گرداند» ؟» .

مرد شامى ، دستش را به سوى آسمان ، بالا برد و سپس سه بار گفت : خدايا ! من توبه مى كنم .

[آن گاه گفت :] خدايا ! من از دشمنى با خاندان محمّد صلى الله عليه و آله ، توبه مى كنم و از قاتلان اهل بيتِ محمّد صلى الله عليه و آله ، به سوى تو بيزارى مى جويم . روزگارى دراز ، قرآن را خوانده ام ؛ امّا تا امروز ، به اين ، پى نبرده بودم . .

ص: 261

. .

ص: 262

. .

ص: 263

7 / 5تَهنِئَةُ يَزيدَ بِالفَتحِ4272.عنه عليه السلام :تاريخ الطبري عن عمّار الدهني عن أبي جعفر [الباقر] عليه السلام_ في بَيانِ إرسالِ عُبَيدِ اللّه ِ أهلَ البَيتِ إلَى الشّامِ _: فَجَهَّزَهُم وحَمَلَهُم إلى يَزيدَ ، فَلَمّا قَدِموا عَلَيهِ جَمَعَ مَن كانَ بِحَضرَتِهِ مِن أهلِ الشّامِ ، ثُمَّ أدخَلوهُم ، فَهَنَّؤوهُ بِالفَتحِ . (1)4273.عنه عليه السلام ( _ في صِفَةِ الأَرضِ _ ) تاريخ الطبري عن الغاز بن ربيعة الجرشي :وَاللّه ِ إنّا لَعِندَ يَزيدَ بنِ مُعاوِيَةَ بِدِمَشقَ إذ أقبَلَ زَحرُ بنُ قَيسٍ حَتّى دَخَلَ عَلى يَزيدَ بنِ مُعاوِيَةَ ، فَقالَ لَهُ يَزيدُ : وَيلَكَ ما وَراءَكَ وما عِندَكَ ؟

فَقالَ : أبشِر _ يا أميرِ المُؤمِنينَ _ بِفَتحِ اللّه ِ ونَصرِهِ ، وَرَدَ عَلَينَا الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ في ثَمانِيَةَ عَشَرَ مِن أهلِ بَيتِهِ وسِتّينَ مِن شيعَتِهِ ، فَسِرنا إلَيهِم فَسَأَلناهُم أن يَستَسلِموا ويَنزِلوا عَلى حُكمِ الأَميرِ عُبَيدِ اللّه ِ بنِ زِيادٍ أو القِتالَ ، فَاختارُوا القِتالَ عَلَى الاِستِسلامِ ، فَعَدَونا عَلَيهِم مَعَ شُروقِ الشَّمسِ فَأَحَطنا بِهِم مِن كُلِّ ناحِيَةٍ ، حَتّى إذا أخَذَتِ السُّيوفُ مَأخَذَها مِن هامِ القَومِ يَهرُبونَ إلى غَيرِ وَزَرٍ ، ويَلوذونَ مِنّا بِالآكامِ وَالحُفَرِ لِواذا كَما لاذَ الحَمائِمُ مِن صَقرٍ ، فَوَ اللّه ِ يا أميرَ المُؤمِنينَ ما كانَ إلّا جَزرَ جَزورٍ (2) أو نَومَةَ قائِلٍ (3) ، حَتّى أتَينا عَلى آخِرِهِم ، فَهاتيكَ أجسادُهُم مُجَرَّدَةً ، وثِيابُهُم مُرَمَّلَةً ، وخُدودُهُم مُعَفَّرَةً ، تَصهَرُهُمُ الشَّمسُ وتَسفي عَلَيهِمُ الرّيحُ ، زُوّارهُمُ العِقبانُ وَالرَّخَمُ (4) بِقِيٍّ سَبسَبٍ . (5)

قالَ : فَدَمَعَت عَينُ يَزيدَ ، وقالَ : قَد كُنتُ أرضى مِن طاعَتِكُم بِدونِ قَتلِ الحُسَينِ ، لَعَنَ اللّه ُ ابنَ سُمَيَّةَ ، أما وَاللّه ِ لَو أنّي صاحِبُهُ لَعَفَوتُ عَنهُ ، فَرَحِمَ اللّه ُ الحُسَينَ ، ولَم يَصِلهُ بِشَيءٍ . (6) .


1- . تاريخ الطبري : ج 5 ص 390 ، تهذيب الكمال : ج 6 ص 429 ، سير أعلام النبلاء : ج 3 ص 309 ؛ الأمالي للشجري : ج 1 ص 192 ، الحدائق الورديّة : ج 1 ص 125 عن الإمام زين العابدين عليه السلام .
2- . الجَزر : نحر الجزّار الجزور ، والجزور : الناقة المجزورة (لسان العرب : ج 4 ص 134 «جزر») .
3- . القائلةُ : الظهيرة (الصحاح : ج 5 ص 1808 «قيل») .
4- . الرَّخْمَةُ : طائر أبقع يشبه النسر في الخلقة ، والجمع : رَخَمٌ (الصحاح : ج 5 ص 1929 «رخم») .
5- . قيٌّ سَبْسَب : القيُّ : الأرض القَفْر الخالية . والسَبْسَبُ : الأرض القَفْر البعيدة ، لا ماءَ بها ولا أنيس (لسان العرب : ج 15 ص 211 «قوا» ، و ج 1 ص 460 «سبسب») .
6- . تاريخ الطبري : ج 5 ص 459 ، تاريخ دمشق : ج18 ص445 ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 576 ، العقد الفريد : ج 3 ص 367 ، الفتوح : ج 5 ص 127 ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 56 وفيهما «فأطرق يزيد ساعة» بدل «فدمعت عين يزيد» والأربعة الأخيرة نحوه ؛ الإرشاد : ج 2 ص 118 عن عبد اللّه بن ربيعة الحميري وفيه «فأطرق يزيد هنيهة» بدل «فدمعت عين يزيد» ، بحار الأنوار : ج 45 ص 129 .

ص: 264

7 / 5تبريك پيروزى به يزيد

4272.امام على عليه السلام :تاريخ الطبرى_ به نقل از عمّار دُهنى ، از امام باقر عليه السلام ، در بيان روانه شدن اهل بيتِ امام حسين عليه السلام به شام به وسيله عبيد اللّه _: [عبيد اللّه ] آنان را سوار و به سوى يزيد ، روانه كرد . هنگامى كه بر او وارد شدند ، يزيد ، همه كسانى (بزرگانى) را كه در شام حضور داشتند ، گِرد آورد و آن گاه ، اسيران را وارد كردند و حاضران ، پيروزى يزيد را به او تبريك گفتند .4273.امام على عليه السلام ( _ درباره زمين _ ) تاريخ الطبرى_ به نقل از غاز بن ربيعه جُرَشى _: به خدا سوگند ، ما نزد يزيد بن معاويه در دمشق بوديم كه زَحْر بن قيس ، پيش آمد و نزد يزيد بن معاويه رفت . يزيد به او گفت : واى بر تو ! چه در پشتِ سر و نزد خود دارى؟

زَحْر گفت : اى امير مؤمنان ! به پيروزى و يارى خدا ، بشارت بده ! حسين بن على با هجده تن از خانواده و شصت نفر از پيروانش ، بر ما وارد شدند و ما هم به سوى آنها رفتيم و از آنان خواستيم كه تسليم شوند و به حكم امير عبيد اللّه بن زياد ، گردن بنهند و يا بجنگند . آنان ، جنگ را بر تسليم شدن ، ترجيح دادند . ما هم هنگام طلوع آفتاب ، به آنها يورش برديم و آنها را از هر سو ، محاصره كرديم ، تا آن كه شمشيرها ، جايگاهشان را از سرهاى آنان بر گرفتند . آنان ، عقب مى نشستند ؛ امّا پناهگاهى نداشتند و از [دست] ما به پشته ها و حفره ها پناه مى بردند ، مانند پناه جستن كبوتران از بازِ شكارى . به خدا سوگند _ اى امير مؤمنان _ ، جز به اندازه نحر كردن شترى يا خواب كوتاه نيم روزى ، طول نكشيد كه تا آخرين نفرشان را از پاى در آورديم .

اكنون ، پيكرهاى برهنه و لباس هاى خونين و گونه هاى خاك آلودشان ، كه خورشيد ، آنها را مى گُدازد و باد بر آنها مى وزد ، پيشكش تو! زائران آنها ، عقاب ها و لاشخورهاى بيابان هاى خشك و دوردست اند .

چشم يزيد ، اشكبار شد و گفت : من از اطاعتتان ، بدون كشتن حسين هم راضى مى شدم . خدا ، پسر سميّه را لعنت كند ! هان ! به خدا سوگند ، اگر من بودم ، از حسين مى گذشتم . خداوند ، حسين را رحمت كند !

و هيچ صِله و پاداشى به او نداد . .

ص: 265

4274.عنه عليه السلام :مثير الأحزان عن العذري بن ربيعة بن عمرو الجرشي :أنَا عِندَ يَزيدَ بنِ مُعاوِيَةَ ، إذ أقبَلَ زَحرُ بنُ قَيسٍ المَذحِجِيُّ عَلى يَزيدَ ، فَقالَ : وَيلَكَ ما وَراءَكَ ؟

قالَ : أبشِر بِفَتحِ اللّه ِ ونَصرِهِ ... فَهاتيكَ أجسادُهُم مُجَرَّدَةً ، ووُجوهُهُم مُعَفَّرَةً ، وثِيابُهُم بِالدِّماءِ مُرَمَّلَةً ، تَصهَرُهُمُ الشَّمسُ وتَسفي عَلَيهِمُ الرّيحُ ، زُوّارُهُمُ العِقبانُ وَالرَّخَمُ (1) ، بِقاعٍ قَرقَرٍ (2) سَبسَبٍ ، لا مُكَفَّنينَ ولا مُوَسَّدينَ . (3)4275.عنه عليه السلام ( _ فِي الحِكَمِ المَنسوبَةِ إلَيهِ _ ) الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) :كانَ عُبَيدُ اللّه ِ بنُ زِيادٍ لَمّا قَتَلَ الحُسَينَ عليه السلام بَعَثَ زَحرَ بنَ قَيسٍ الجُعفِيَّ إلى يَزيدَ بنِ مُعاوِيَةَ يُخبِرُهُ بِذلِكَ . فَقَدِمَ عَلَيهِ فَقالَ [لَهُ يَزيدُ] : ما وَراءَكَ ؟ قالَ : يا أميرَ المُؤمِنينَ أبشِر بِفَتحِ اللّه ِ وبِنَصرِهِ ! وَرَدَ عَلَينَا الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ في ثَمانِيَةَ عَشَرَ مِن أهلِ بَيتِهِ وفي سَبعينَ مِن شيعَتِهِ ، فَسِرنا إلَيهِم فَخَيَّرناهُمُ الاِستِسلامَ وَالنُّزولَ عَلى حُكمِ عُبَيدِ اللّه ِ بنِ زِيادٍ أوِ القتالَ ، فَاختارُوا القِتالَ عَلَى الاِستِسلامِ .

فَجَعَلوا يُبَرقِطونَ (4)

إلى غَيرِ وَزَرٍ ، ويَلوذونَ مِنّا بِالآكامِ وَالاُمَرِ (5) وَالحُفَرِ ؛ لِوذا كَما لاذَ الحَمائِمُ مِن صَقرٍ ، فَنَصَرَنَا اللّه ُ عَلَيهِم ، فَوَ اللّه ِ يا أميرَ المُؤمِنينَ ما كانَ إلّا جَزرَ جَزورٍ أو نَومَةَ قائِلٍ ، حَتّى كَفَى اللّه ُ المُؤمِنينَ مُؤنَتَهُم ! فَأَتَينا عَلى آخِرِهِم ، فَهاتيكَ أجسادُهُم مُطَرَّحَةً مُجَرَّدَةً ، وخُدودُهُم مُعَفَّرَةً ، ومَناخِرُهُم مُرَمَّلَةً ، تَسفي عَلَيهِمُ الرّيحُ ذُيولَها بِقِيٍّ سَبسَبٍ ، تَنتابُهُم عُرُجُ (6) الضِّباعِ ، زُوّارُهُمُ العِقبانُ وَالرَّخَمُ .

قالَ : فَدَمَعَت عَينا يَزيدَ ! وقالَ : كُنتُ أرضى مِن طاعَتِكُم بِدونِ قَتلِ الحُسَينِ .

وقالَ : كَذلِكَ عاقِبَةُ البَغيِ وَالعُقوقِ ، ثُمَّ تَمَثَّلَ يَزيدُ :

مَن يَذُقِ الحَربَ يَجِد طَعمَهامُرّا وتَترُكهُ بِجَعجاعِ (7)(8) .


1- . في المصدر : «الزخم» ، وهو تصحيف .
2- . قَرْقَرْ : المكان المستوي ، وقيل للصحراء البارزة : قَرْقَرْ (النهاية : ج 4 ص 48 «قرقر») .
3- . مثير الأحزان : ص 98 ؛ الأخبار الطوال : ص 261 نحوه وليس فيه ذيله من «بقاع» .
4- . بَرْقَطُ الرجلُ : إذا ولّى مُتَلفِّتا (الصحاح : ج 3 ص 1116 «برقط») .
5- . الاُمَرُ : جمع أمَرَةٍ ، وهي العلم الصغير من أعلام المفاوز من الحجارة (الصحاح : ج 2 ص 582 «أمر») .
6- . العَرْجاءُ : الضَّبْعُ ، والجمع عُرُج ، والعرب تجعلها بمعنى الضباع بمنزلة قبيلة (لسان العرب : ج 2 ص 321 «عرج») .
7- . الجَعْجَاعُ : الموضع الضَيِّقُ الخَشِنُ (النهاية : ج 1 ص 274 «جعجع») .
8- . الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج 1 ص 485 ، الأخبار الطوال : ص 260 ، المنتظم : ج 5 ص 341 ، بغية الطلب في تاريخ حلب : ج 6 ص 2631 ، تذكرة الخواصّ : ص 260 كلّها نحوه وراجع : سير أعلام النبلاء : ج 3 ص 303 .

ص: 266

4276.عنه عليه السلام ( _ أيضا _ ) مثير الأحزان_ به نقل از عُذَرى بن ربيعة بن عمرو جُرَشى _: من نزد يزيد بن معاويه بودم كه زَحْر بن قيس مَذحِجى به سوى يزيد آمد . يزيد به او گفت : واى بر تو ! چه در پشتِ سر دارى؟

گفت : به پيروزى و يارى خدا ، بشارتت باد ! . . . اين ، پيكرهاى برهنه آنان و صورت هاى خاك آلودشان و لباس هاى خونينشان است . خورشيد ، آنها را مى گُدازد و باد بر آنها مى وزد . زائران آنها ، عُقاب ها و لاشخورهاى بيابان هاى هموار و يك دست اند . نه كفن دارند و نه نازْبالشى!4277.الإمام عليّ عليه السلام :الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة :عبيد اللّه بن زياد ، هنگامى كه حسين عليه السلام را كشت ، زَحر بن قيس جُعفى را به سوى يزيد بن معاويه ، گسيل داشت تا خبر را به او بدهد . زَحْر كه وارد شد ، يزيد به او گفت : در پشتِ سرت ، چه خبر است ؟

گفت : اى امير مؤمنان ! به پيروزى و يارى خدا ، بشارتت باد! حسين بن على با هجده تن از خاندانش و هفتاد تن از يارانش بر ما وارد شد . ما هم به سوى آنها رفتيم و ميان تسليم و گردن نهادن به حكم عبيد اللّه بن زياد يا جنگ ، مخيّرشان كرديم و آنان ، جنگ را بر تسليم شدن ، ترجيح دادند .

آنها عقب مى نشستند ؛ امّا نه به سوى پناهگاهى ، و از [دست] ما به پشته ها و سنگ هاى نشانىِ راه و چاله ها پناه مى بردند ، مانند پناه بردن كبوترها از باز شكارى . خداوند ، ما را در برابر آنان ، يارى داد . به خدا سوگند _ اى امير مؤمنان _ ، جز به اندازه نحر شتر يا خواب كوتاه نيم روزى نبود ، تا آن كه خداوند ، مؤمنان را از [شرّ ]آنان آسوده كرد و تا آخرين نفرشان را از پاى در آورديم . اين ، پيكرهاى برهنه آنان است كه افتاده و اين ، گونه هاى خاك آلودشان و خِرخِره هاى [بريده] خونينشان است! باد ، شِن ها را در بيابان دوردست و بى علف ، بر پيكر آنان مى پراكَنَد و درندگان صحرا ، فوج فوج ، بر آنان در مى آيند و زائرانِ آنها ، عقاب ها و لاشخورهايند .

چشم هاى يزيد ، اشكبار شد و گفت : من به اطاعت شما بدون كشتن حسين هم راضى بودم .

آن گاه گفت : اين است فرجام سركشى و نافرمانى!

يزيد سپس به اين شعر ، تمثّل جست :

هر كس جنگ را مزه مزه كند ، طعم آن را تلخ مى يابدو آن را در جاى تنگ و سخت ، وا مى نهد . .

ص: 267

4274.امام على عليه السلام :تاريخ الطبري عن الغاز بن ربيعة الجُرَشيّ من حمير :لَمَّا انتَهَوا [أيِ السَّبايا ومَن مَعَهُم ]إلى بابِ يَزيدَ ، رَفَعَ مُحَفِّزُ بنُ ثَعلَبَةَ صَوتَهُ ، فَقالَ : هذا مُحَفِّزُ بنُ ثَعلَبَةَ ، أتى أميرَ المُؤمِنينَ بِاللِّئامِ الفَجَرَةِ .

قالَ : فَأَجابَهُ يَزيدُ بنُ مُعاوِيَةَ : ما وَلَدَت اُمُّ مُحَفِّزٍ شَرٌّ وألأَمُ . (1) .


1- . تاريخ الطبري : ج 5 ص 460 و ص 463 ، أنساب الأشراف : ج 3 ص 416 ، تاريخ دمشق : ج 57 ص 98 وفيه «محفر بن ثعلبة» وكلّها نحوه ؛ الإرشاد : ج 2 ص 119 وفيهما «مجفز بن ثعلبة» و«أجابه عليّ بن الحُسَينِ عليه السلام » بدل «فأجابه يزيد بن معاوية» ، مثير الأحزان : ص 98 نحوه وفيه «مخفر بن ثعلبة» ، بحار الأنوار : ج 45 ص 130 .

ص: 268

4275.امام على عليه السلام ( _ در حكمت هاى منسوب به ايشان _ ) تاريخ الطبرى_ به نقل از غاز بن ربيعه جُرَشى (از قبيله حِمْيَر) _: هنگامى كه اسيران و همراهانشان به درِ كاخ يزيد رسيدند ، مُحَفِز بن ثَعلَبه ، صدايش را بلند كرد و گفت : اين ، محفِّز بن ثَعلَبه است كه فرومايگان تبهكار را براى امير مؤمنان ، آورده است .

يزيد بن معاويه ، در پاسخ او گفت : آنچه مادر محفِّز به دنيا آورده ، بدتر و فرومايه تر است! .

ص: 269

4276.امام على عليه السلام ( _ در حكمت هاى منسوب به ايشان _ ) الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) :قَدِمَ بِرَأسِ الحُسَينِ عليه السلام مُحَفِّزُ بنُ ثَعلَبَةَ العائِذِيُّ _ عائِذَةُ قُرَيشٍ _ عَلى يَزيدَ . فَقالَ : أتَيتُكَ يا أميرِ المُؤِمنينَ ، بِرَأسِ أحمَقِ النّاسِ وألأَمِهِم !!

فَقالَ يَزيدُ : ما وَلَدَت اُمُّ مُحَفِّزٍ أحمَقُ وألأَمُ ! لكِنَّ الرَّجُلَ لَم يَقرَأ كِتابَ اللّه ِ : «تُؤْتِي الْمُلْكَ مَن تَشَاءُ وَتَنزِعُ الْمُلْكَ مِمَّن تَشَاءُ وَتُعِزُّ مَن تَشَاءُ وَتُذِلُّ مَن تَشَاءُ» . (1)

ثُمَّ قالَ بِالخَيزُرانَةِ بَينَ شَفَتَيِ الحُسَينِ عليه السلام ، وأنشَأَ يَقولُ :

يُفَلِّقنَ هاما مِن رِجالٍ أعِزَّةٍعَلَينا وهُم كانوا أعَقَّ وأظلَما

وَالشِّعرُ لِحُصَينِ بنِ حُمامٍ المُرِّيِّ .

فَقالَ رَجُلٌ مِنَ الأَنصارِ حَضَرَ : اِرفَع قَضيبَكَ هذا ، فَإِنّي رَأَيتُ رَسولَ اللّه ِ صلى الله عليه و آله يُقَبِّلُ المَوضِعَ الَّذي وَضَعتَهُ عَلَيهِ . (2)4277.امام على عليه السلام :المصباح للكفعمي :وفي أوَّلِهِ [أي أوَّلِ صَفَرٍ] اُدخِلَ رَأسُ الحُسَينِ عليه السلام إلى دِمَشقَ ، وهُوَ عيدٌ عِندَ بَني اُمَيَّةَ . (3) .


1- . آل عمران : 26 .
2- . الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج 1 ص 486 ، سير أعلام النبلاء : ج 3 ص 315 ، تاريخ الإسلام للذهبي : ج 5 ص 19 وليس فيهما ذيله من «ثُمّ قال» وراجع : الكامل في التاريخ : ج 2 ص 576 والأمالي للشجري : ج 1 ص 168 .
3- . المصباح للكفعمي : ص 676 .

ص: 270

4278.عنه عليه السلام :الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) :مُحَفِز بن ثَعلَبه عائذى ، از قبيله قريش ، بر يزيدْ وارد شد و گفت : اى امير مؤمنان ! سرِ كم خِردترين و فرومايه ترينِ مردمان را برايت آورده ام .

يزيد گفت : آنچه مادر محفِّز زاده ، كم خِردترين و فرومايه ترين است! گويى اين مرد ، كتاب خدا را نخوانده كه : «[خداوند ،] فرمان روايى را به هر كه بخواهد ، مى دهد و از هر كس بخواهد ، مى گيرد و هر كس را بخواهد ، عزيز مى كند و هر كه را بخواهد ، خوار مى سازد» !

سپس ، در حالى كه با چوب خيزران (نِى) بر ميان دو لب حسين عليه السلام مى زد ، چنين خواند :

سرِ مردانى را شكافتند كه نزد ما عزيز بودند ؛ولى آنان ، نافرمان ترين و ستمكارترين بودند .

اين بيت ، از شعر حُصَين بن حُمام مُرّى است .

مردى از انصار ، حضور داشت و گفت : چوب دستى ات را از اين جا بردار ، كه من ديدم پيامبر خدا صلى الله عليه و آله جايى را كه تو بر آن [ضربه] مى زنى ، مى بوسيد .4279.عنه عليه السلام :المصباح ، كفعمى :در روز اوّل صفر ، سر امام حسين عليه السلام را به دمشق ، وارد كردند و آن روز ، نزد بنى اميّه ، عيد است . .

ص: 271

7 / 6آلُ الرَّسولِ صلّي الله عليه وآله في مَجلِسِ يَزيدَ4282.عنه عليه السلام :مثير الأحزان عن عليّ بن الحسين [زين العابدين] عليه السلام :اُدخِلنا عَلى يَزيدَ ونَحنُ اثنا عَشَرَ رَجُلاً مُغَلَّلونَ ، فَلَمّا وَقَفنا بَينَ يَدَيهِ ، قُلتُ : أنشُدُكَ اللّه َ يا يَزيدُ ، ما ظَنُّكَ بِرَسولِ اللّه ِ لَو رَآنا عَلى هذِهِ الحالِ ؟... وقالَت فاطِمَةُ بِنتُ الحُسَينِ : يا يَزيدُ بَناتُ رَسولِ اللّه ِ سَبايا !

فَبَكَى النّاسُ وبَكى أهلُ دارِهِ حَتّى عَلَتِ الأَصواتُ .

فَقالَ عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ عليه السلام : وأنَا مَغلولٌ ، فَقُلتُ : أتَأذَنُ لي فِي الكَلامِ ؟

فَقالَ : قُل ولا تَقُل هُجرا .

قُلتُ : لَقَد وَقَفتُ مَوقِفا لا يَنبَغي لِمِثلي أن يَقولَ الهُجرَ ، ما ظَنُّكَ بِرَسولِ اللّه ِ لَو رَآني في غُلٍّ ؟

فَقالَ لِمَن حَولَهُ : حُلّوهُ ، ثُمَّ وَضَعَ رَأسَ الحُسَينِ عليه السلام بَينَ يَدَيهِ ، وَالنِّساءَ مِن خَلفِهِ ؛ لِئَلّا يَنظُرنَ إلَيهِ ، فَرَآهُ عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ عليه السلام ، فَلَم يَأكُل بَعدَ ذلِكَ الرَّأسَ . (1)4283.عنه عليه السلام :شرح الأخبار عن محمد بن عليّ بن الحسين بن عليّ بن أبي طالب [الباقر] عليه السلام :قُدِمَ بِنا عَلى يَزيدَ بنِ مُعاوِيَةَ لَعَنَهُ اللّه ُ بَعدَما قُتِلَ الحُسَينُ عليه السلام ونَحنُ اثنا عَشَرَ غُلاما ، لَيسَ مِنّا أحَدٌ إلّا مَجموعَةً يَداهُ إلى عُنُقِهِ ، وفينا عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ عليه السلام . (2)4278.امام على عليه السلام :الملهوف :اُدخِلَ ثَقَلُ الحُسَينِ عليه السلام ونِساؤُهُ ومَن تَخَلَّفَ مِن أهلِهِ عَلى يَزيدَ ، وهُم مُقَرَّنونَ فِي الحِبالِ ، فَلَمّا وَقَفوا بَينَ يَدَيهِ وهُم عَلى تِلكَ الحالِ ، قالَ لَهُ عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ عليه السلام :

أنشُدُكَ اللّه َ يا يَزيدُ ، ما ظَنُّكَ بِرَسولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله لَو رَآنا عَلى هذِهِ الصِّفَةِ ؟!

فَأَمَرَ يَزيدُ بِالحِبالِ فَقُطِّعَت . (3) .


1- . مثير الأحزان : ص 98 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 132 .
2- . شرح الأخبار : ج 3 ص 267 ح 1172 .
3- . الملهوف : ص 213 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 131 .

ص: 272

7 / 6خاندان پيامبر صلّي الله عليه وآله در مجلس يزيد

4281.امام على عليه السلام :مثير الأحزان :امام زين العابدين عليه السلام فرمود : «ما را _ كه دوازده مردِ در بند بوديم _ ، بر يزيد ، وارد كردند . هنگامى كه پيشِ روى او ايستاديم ، گفتم : اى يزيد ! تو را به خدا سوگند مى دهم كه گمان مى برى اگر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ما را بر اين حال مى ديد ، چه مى كرد؟ . . .

فاطمه دختر حسين عليه السلام نيز گفت : اى يزيد ! دختران پيامبر خدا ، اسير مى شوند؟!

مردم گريستند و اهل خانه يزيد هم گريستند ، تا آن جا كه ناله و شيون ، بلند شد .

من در غُل و زنجير بودم . گفتم : آيا اجازه سخن گفتن به من مى دهى؟

گفت : بگو ؛ ولى بيهوده گويى مكن .

گفتم : در جايى ايستاده ام كه سزامند همچون منى نيست كه بيهوده گويى كند . گمان مى برى اگر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله مرا در غل و زنجير مى ديد ، چه مى كرد؟

يزيد به اطرافيانش گفت : بندهاى او را بگشاييد .

سپس سرِ حسين عليه السلام را جلوى خود نهاد و زنان را در پشتِ سرش جاى داد تا به آن سر ننگرند» .

امّا على بن الحسين عليه السلام آن سر را ديد و پس از آن ، ديگر كلّه [ى گوسفند] نخورد .4282.امام على عليه السلام :شرح الأخبار_ به نقل از محمّد بن على بن الحسين بن على بن ابى طالب (امام باقر عليه السلام ) _: پس از كشته شدن حسين عليه السلام ، ما را _ كه دوازده پسربچّه بوديم _ ، بر يزيد بن معاويه _ كه خدا ، لعنتش كند _ وارد كردند . هيچ يك از ما نبود ، جز آن كه دستانش را به گردنش بسته بودند و [پدرم] على بن الحسين عليه السلام نيز در ميان ما بود .4283.امام على عليه السلام :الملهوف :اثاث ، زنان و هر كه را از خاندان حسين عليه السلام مانده بود ، طنابْ پيچ آوردند و چون به همان حال ، پيشِ روى يزيد ايستادند ، على بن الحسين (زين العابدين) عليه السلام فرمود : «تو را _ اى يزيد _ به خدا سوگند مى دهم ، گمان مى برى اگر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ما را بر اين حال مى ديد ، چه مى كرد؟» .

پس يزيد فرمان داد كه بندها را بگشايند . .

ص: 273

4284.عنه عليه السلام :العقد الفريد عن مُحَمَّد بن الحُسَينِ بن عليّ بن أبي طالب :اُتِيَ بِنا يَزيدُ بنُ مُعاوِيَةَ بَعدَما قُتِلَ الحُسَينُ ، ونَحنُ اثنا عَشَرَ غُلاما ، وكانَ أكبَرَنا يَومَئِذٍ عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ عليه السلام ، فَاُدخِلنا عَلَيهِ ، وكانَ كُلُّ واحِدٍ مِنّا مَغلولَةً يَدُهُ إلى عُنُقِهِ ، فَقالَ لَنا : أحرَزَت أنفُسَكُم عَبيدُ أهلِ العِراقِ ! وما عَلِمتُ بِخُروجِ أبي عَبدِ اللّه ِ ولا بِقَتلِهِ . (1)4285.عنه عليه السلام :الأمالي للصدوق عن حاجب عبيد اللّه بن زياد :اُدخِلَ نِساءُ الحُسَينِ عليه السلام عَلى يَزيدَ بنِ مُعاوِيَةَ ، فَصِحنَ نِساءُ آلِ يَزيدَ وبَناتُ مُعاوِيَةَ وأهلُهُ ، ووَلوَلنَ وأقَمنَ المَأتَمَ ، ووُضِعَ رَأسُ الحُسَينِ عليه السلام بَينَ يَدَيهِ .

فَقالَت سُكَينَةُ : وَاللّه ِ ما رَأَيتُ أقسى قَلبا مِن يَزيدَ ، ولا رَأَيتُ كافِرا ولا مُشرِكا شَرّا مِنهُ ولا أجفى مِنهُ ، وأقبَلَ يَقولُ ويَنظُرُ إلَى الرَّأسِ :

لَيتَ أشياخي بِبَدرٍ شَهِدواجَزَعَ الخَزرَجِ مِن وَقعِ الأَسَلِ (2)

ثُمَّ أمَرَ بِرَأسِ الحُسَينِ عليه السلام ، فَنُصِبَ على بابِ مَسجِدِ دِمَشقَ . (3)4286.عنه عليه السلام :تذكرة الخواصّ :كانَ عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ عليه السلام وَالنِّساءُ مُوَثَّقينَ فِي الحِبالِ ، فَناداهُ عَلِيٌّ عليه السلام : يا يَزيدُ ، ما ظَنُّكَ بِرَسولِ اللّه ِ لَو رَآنا مُوَثَّقينَ فِي الحِبالِ عُرايا عَلى أقتابِ الجِمالِ ؟!

فَلَم يَبقَ فِي القَومِ إلّا مَن بَكى . (4) .


1- . العقد الفريد : ج 3 ص 368 ، الإمامة والسياسة : ج 2 ص 12 ، المحن : ص 148 عن محمّد بن الحسن بن عليّوكلاهما نحوه وفيهما «مغلّلين في الحديد» بدل «مغلولة يده إلى عنقه» .
2- . الأَسَلُ : الرِّماحُ والنَّبْلُ (تاج العروس : ج 14 ص 17 «أسل») .
3- . الأمالي للصدوق : ص 230 الرقم 242 ، روضة الواعظين : ص 211 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 155 .
4- . تذكرة الخواصّ : ص 262 .

ص: 274

4287.عنه عليه السلام :العقد الفريد_ به نقل از محمّد پسر حسين بن على عليه السلام _: پس از شهادت حسين عليه السلام ما را _ كه دوازده پسربچّه بوديم و بزرگ ما در آن روز ، على بن الحسين (زين العابدين) عليه السلام بود _ ، بر يزيدْ وارد كردند و دستان همه ما را به گردن، بسته بودند . يزيد به ما گفت : بندگان عراقى ، بر شما چيره شدند! من نه شورش ابا عبد اللّه را مى دانستم و نه كشته شدن او را .4288.عنه عليه السلام :الأمالى ، صدوق_ به نقل از دربان عبيد اللّه بن زياد _: زنان حسين عليه السلام را بر يزيد بن معاويه ، وارد كردند و زنان خاندان يزيد و دختران معاويه و خانواده اش صيحه زدند و فرياد كشيدند و نوحه سر دادند .

سرِ امام حسين عليه السلام پيشِ روى يزيد ، نهاده شد . سَكينه گفت : به خدا سوگند ، سنگ دل تر از يزيد و كافر و مشركى بدتر و جفاكارتر از او نديده ام .

يزيد ، در حالى كه به سر مى نگريست ، شروع به خواندن كرد :

كاش پدرانم در بدر ، اكنون بودندو بى تابى خزرج را از زخم سلاح مى ديدند !

سپس فرمان داد سرِ حسين عليه السلام را بر درِ مسجد دمشق ، نصب كنند .4289.عنه عليه السلام :تذكرة الخواصّ :على بن الحسين (زين العابدين) عليه السلام و زنان ، در طناب ، پيچيده شده بودند . زين العابدين عليه السلام يزيد را صدا زد و فرمود : «اى يزيد ! گمان مى برى اگر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ما را طنابْ پيچ و عريان و بر شترانِ بى جهاز مى ديد ، چه مى كرد؟!» .

كسى ميان مردم نمانْد ، جز آن كه گريست . .

ص: 275

4284.امام على عليه السلام :الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) :اُتِيَ يَزيدُ بنُ مُعاوِيَةَ بِثَقَلِ الحُسَينِ عليه السلام ومَن بَقِيَ مِن أهلِهِ ونِسائِهِ ، فَاُدخِلوا عَلَيهِ قَد قُرِنوا (1) فِي الحِبالِ ، فَوَقَفوا بَينَ يَدَيهِ ، فَقالَ لَهُ عَلِيُّ بنُ حُسَينٍ عليه السلام : أنشُدُكَ اللّه َ يا يَزيدُ ، ما ظَنُّكَ بِرَسولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله لَو رَآنا مُقَرَّنينَ فِي الحِبالِ ، أما كانَ يَرِقُّ لَنا ؟! فَأَمَرَ يَزيدُ بِالحِبالِ فَقُطِّعَت ، وعُرِفَ الاِنكِسارُ فيهِ .

وقالَت لَهُ سُكَينَةُ بِنتُ حُسَينٍ : يا يَزيدُ بَناتُ رَسولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله سَبايا ؟ ! (2)4285.امام على عليه السلام :سير أعلام النبلاء عن الليث :أبَى الحُسَينُ عليه السلام أن يُستَأسَرَ حَتّى قُتِلَ بِالَّطفِّ ، وَانطَلَقوا بِبَنيهِ عَلِيٍّ وفاطِمَةَ وسُكَينَةَ إلى يَزيدَ ، فَجَعَلَ سُكَينَةَ خَلفَ سَريرِهِ لِئَلّا تَرى رَأسَ أبيها ، وعَلِيٌّ عليه السلام في غُلٍّ . (3)4286.امام على عليه السلام :تاريخ الطبري عن القاسم بن بُخيت :أذِنَ [يَزيدُ] لِلنّاسِ فَدَخَلوا وَالرَّأسُ بَينَ يَدَيهِ ، ومَعَ يَزيدَ قَضيبٌ فَهُوَ يَنكُتُ بِهِ في ثَغرِهِ ، ثُمَّ قالَ : إنَّ هذا وإيّانا كَما قالَ الحُصَينُ بنُ الحُمامِ المُرِّيُّ :

يُفَلِّقنَ هاما مِن رِجالٍ أحِبَّةٍإلَينا وهُم كانوا أعَقَّ وأظلَما (4)4287.امام على عليه السلام :مقاتل الطالبيّين عن هانئ بن ثبيت القايضي :لَمّا اُدخِلوا [أيِ الأَسرى ]عَلى يَزيدَ لَعَنَهُ اللّه ُ ، أقبَلَ قاتِلُ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام يَقولُ :

أوقِر (5) رِكابي فِضَّةً أو ذَهَبافَقَد قَتَلتُ المَلِكَ المُحَجَّبا قَتَلتُ خَيرَ النّاسِ اُمّا وأباوخَيرَهُم إذ يُنسَبونَ نَسبا

ووَضَعَ الرَّأسَ بَينَ يَدَي يَزيدَ لَعَنهُ اللّه ُ في طَستٍ ، فَجَعَلَ يَنكُتُهُ عَلى ثَناياهُ بِالقَضيبِ ، وهُوَ يَقولُ :

نُفَلِّقُ هاما مِن رِجالٍ أعِزَّةٍعَلَينا وهُم كانوا أَعَقّ وأظلَما (6) .


1- . القَرنُ : شَدُّ الشيء إلى الشيء ووصله إليه (القاموس المحيط : ج 4 ص 258 «قرن») .
2- . الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج 1 ص 488 ، الردّ على المتعصّب العنيد : ص 49 .
3- . سير أعلام النبلاء : ج 3 ص 319 و راجع : هذه الموسوعة : ج 8 ص 296 ( المشادّة بين عليّ بن الحسين عليه السلام ويزيد) .
4- . تاريخ الطبري : ج 5 ص 465 ، تاريخ دمشق : ج 62 ص 85 ، الردّ على المتعصّب العنيد : ص 45 ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 576 ، وفيه بزيادة «أبى قومنا أن ينصفونا فأنصفت _ قواضب في أيماننا تقطر الدّما» .
5- . الوِقْرُ : الحِمْلُ ، وقد أوقر بعيره ، وأكثر ما يستعمل الوِقْر في حِمْل البغل والحمار (الصحاح : ج 2 ص 848 «وقر») .
6- . مقاتل الطالبيّين : ص 119 وراجع : تذكرة الخواصّ : ص 262 ومقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 61 والخرائج والجرائح : ج 2 ص 580 وبحار الأنوار : ج 45 ص 128 .

ص: 276

4288.امام على عليه السلام :الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) :اثاثيه حسين عليه السلام و هر كه را از خاندان و زنان او كه مانده بود ، طناب پيچ آوردند و بر يزيد ، وارد كردند و پيشِ روى او ايستادند . زين العابدين عليه السلام به او فرمود : «اى يزيد ! تو را به خدا سوگند مى دهم ، گمان مى برى اگر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ما را طناب پيچ مى ديد ، چه مى كرد؟ آيا بر ما دل نمى سوزانْد؟!» .

يزيد ، فرمان داد طناب ها را بريدند و شكست در چهره اش رخ نمود .

سَكينه دختر حسين عليه السلام نيز گفت : اى يزيد ! آيا دختران پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به اسارت مى روند؟!4289.امام على عليه السلام :سير أعلام النبلاء_ به نقل از ليث _: حسين عليه السلام از تسليم و اسير شدن ، امتناع ورزيد تا اين كه در طَف ، كشته شد و فرزندانش : على ، فاطمه و سَكينه را به سوى يزيد بردند . يزيد ، سَكينه را پشت تخت خود قرار داد تا سرِ پدرش را نبيند و على (زين العابدين) عليه السلام در غُل و زنجير بود .4290.عنه عليه السلام :تاريخ الطبرى_ به نقل از قاسم بن بُخَيت _: يزيد به مردم ، اجازه داد و آنان وارد شدند . سر ، پيشِ رويش بود و با سرِ چوب دستى اش بر دندان هاى پيشينِ حسين عليه السلام مى نواخت . سپس گفت : اين و ما ، مِصداق همان هستيم كه حُصَين بن حُمام مُرّى گفته است :

سرهاى مردانى را شكافتند كه محبوب ما بودند؛ولى آنان ، نافرمان ترين و ستمكارترين بودند . 14291.عنه عليه السلام :مقاتل الطالبيّين_ به نقل از هانى بن ثُبَيت قايضى _: هنگامى كه اسيران را بر يزيد _ كه خدا لعنتش كند _ در آوردند ، قاتل حسين بن على عليه السلام جلو آمد و گفت :

ركابم را پُر از سيم و زر كنكه من ، پادشاهِ باحشمت را كشته ام . كسى را كشته ام كه بهترين پدر و مادر را داشتو كسى كه بهترين تبار را داشت .

آن گاه ، سر را پيش روى يزيد _ كه خدا لعنتش كند _ در تَشتى نهاد . يزيد با چوب دستى اش بر دندان هاى پيشِ آن مى زد و مى گفت :

سرهاى مردانى را شكافتند كه نزد ما عزيز بودند؛ولى آنان نافرمان ترين و ستمكارترين بودند . .

ص: 277

4290.امام على عليه السلام :تاريخ الطبري عن أبي مخنف :دَعا [يَزيدُ] بِالنِّساءِ وَالصِّبيانِ فَاُجلِسوا بَينَ يَدَيهِ ، فَرَأى هَيئَةً قَبيحَةً ، فَقالَ : قَبَّحَ اللّه ُ ابنَ مَرجانَةَ ، لَو كانَت بَينَهُ وبَينَكُم رَحِمٌ أو قَرابَةٌ ما فَعَلَ هذا بِكُم ، ولا بَعَثَ بِكُم هكَذا . (1)4291.امام على عليه السلام :جواهر المطالب :قالَ ابنُ القِفطِيِّ في تاريخِهِ : إنَّ السَّبيَ لَمّا وَرَدَ عَلى يَزيدَ بنِ مُعاوِيَةَ خَرَجَ لِتَلَقّيهِ ، فَلَقِيَ الأَطفالَ وَالنِّساءَ مِن ذُرِّيَّةِ عَلِيٍّ وَالحَسَنِ وَالحُسَينِ عليهم السلام ، وَالرُّؤوسُ عَلى أسِنَّةِ الرِّماحِ ، وقَد أشرَفوا عَلى ثَنِيَّةِ العُقابِ (2) ، فَلَمّا رَآهُم أنشَدَ :

لَمّا بَدَت تِلكَ الحُمولُ وأشرَقَتتِلكَ الرُّؤوسُ عَلى رُبى جَيرونِ (3) نَعَبَ الغُرابُ فَقُلتُ : قُل أولا تَقُلفَقَدِ اقتَضَيتُ مِنَ الرَّسولِ دُيوني (4) .


1- . تاريخ الطبري : ج 5 ص 461 ، المنتظم : ج 5 ص 343 ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 62 نحوه ؛ الإرشاد : ج 2 ص 120 ، إعلام الورى : ج 1 ص 474 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 136 .
2- . ثَنيّةُ العُقاب : الثنيّة في الأصل : كلّ عقبة في الجبل مسلوكة ، وثنيّة العُقاب : هي ثنيّة مشرفة على غوطة دمشق (معجم البلدان : ج 2 ص 85) .
3- . جَيرون : باب من أبواب الجامع بدمشق وهو بابه الشرقي (معجم البلدان : ج 2 ص 199) .
4- . جواهر المطالب : ج 2 ص 300 ؛ بحار الأنوار : ج 45 ص 199 الرقم 40 نقلاً من خطّ الشهيد قدس سرهنحوه .

ص: 278

4292.عنه عليه السلام :تاريخ الطبرى_ به نقل از ابو مِخنَف _: يزيد ، زنان و كودكان [حسين عليه السلام ] را خواست و پيشِ رويش نشانده شدند . او وضعيت زشتى را ديد و گفت : خداوند ، [روى ]ابن مرجانه را زشت گردانَد ! اگر ميان او و شما ، پيوند خونى و خويشاوندى بود ، با شما چنين نمى كرد و شما را اين گونه روانه نمى كرد .4293.عنه عليه السلام :جواهر المطالب :ابن قِفطى در تاريخش گفته است : هنگامى كه اسيران بر يزيد بن معاويه وارد شدند ، او بيرون آمد تا آنان را ببيند . كودكان و زنان خاندان على و حسن و حسين عليهم السلام را ديد و سرهايى را كه بر سر نيزه بودند ، و آنان به گردنه عُقاب [كه مشرف بر دمشق بود ،] رسيده بودند . هنگامى كه آنان را ديد ، سرود :

هنگامى كه كجاوه ها پديدار شدندو سرها بر تپّه هاى جَيرون ، (1) بالا آمدند ، كلاغ ، بانگ زد . گفتم : بانگ بزنى يا نزنى ،من طلب هاى خود را از پيامبر ستاندم . .


1- . جَيرون ، درِ شرقى مسجد جامع دمشق است .

ص: 279

4294.عنه عليه السلام :الاحتجاج عن شيخ صدوق من مشايخ بني هاشم وغيره من الناس :إنَّهُ لَمّا دَخَلَ عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ عليه السلام وحَرَمُهُ عَلى يَزيدَ ، وجيءَ بِرَأسِ الحُسَينِ عليه السلام ووُضِعَ بَينَ يَدَيهِ في طَستٍ ، فَجَعَلَ يَضرِبُ ثَناياهُ بِمِخصَرَةٍ (1) كانَت في يَدِهِ ، وهُوَ يَقولُ :

لَعِبَت هاشِمُ بِالمُلكِ فَلاخَبَرٌ جاءَ ولا وَحيٌ نَزَلَ لَيتَ أشياخي بِبَدرٍ شَهِدواجَزَعَ الخَزرَجِ مِن وَقعِ الأَسَل لَأَهَلّوا وَاستَهَلّوا فَرَحاولَقالوا يا يَزيدُ لا تُشَل فَجَزَيناهُم بِبَدرٍ مَثَلاًوأقمَنا مِثلَ بَدرٍ فَاعتَدَل لَستُ مِن خِندِفَ (2) إن لَم أنتَقِممِن بَني أحمَدَ ما كانَ فَعَل (3)4295.عنه عليه السلام :روضة الواعظين :وُضِعَ الرَّأسُ بَينَ يَدَيهِ ، وأقبَلَ يَزيدُ يَقولُ ويَنظُرُ إلَى الرَّأسِ :

لَيتَ أشياخي بِبَدرٍ شَهِدواجَزَعَ الخَزرَجِ مِن وَقعِ الأَسَل فَاستَهَلّوا وَاستَطاروا فَرَحاولَقالوا يا يَزيدُ لا تُشَل ما اُبالي بَعدَ فِعلي بِهِمُنَزَلَ الوَيلُ عَلَيهِم أم رَحَل لَستُ مِن خِندِفَ إن لَم أنتَقِممِن بَني أحمَدَ ما كانَ فَعَل قَد قَتَلنَا القَرمَ (4) مِن أبنائِهِموعَدَلناهُ بِبَدرٍ فَاعتَدَل فَبِذاكَ الشَّيخُ أوصاني بِهِفَاتَّبَعتُ الشَّيخَ في قَصدِ سيل لَعِبَت هاشِمُ بِالمُلكِ فَلاخَبَرٌ جاءَ ولا وَحيٌ نَزَل (5) .


1- . المِخْصَرَةُ : ما يختصره الإنسان بيده فيمسكه ، من عصا أو عكّازة أو مِقرَعة أو قضيب (النهاية : ج 2 ص 36 «خصر») .
2- .فخذ من قبيلة «مُضَر» و هو لقب أحد أجداد الشاعر
3- . الاحتجاج : ج 2 ص 122 الرقم 173 ، الملهوف : ص 214 ، مثير الأحزان : ص 101 ، المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 114 ، المسترشد : ص 510 ، الخرائج والجرائح : ج 2 ص 580 كلّها نحوه ، بحار الأنوار : ج 45 ص 157 الرقم 5 .
4- . القَرْمُ : المُقدّمُ في المعرفة وتجارب الأمور (النهاية : ج 4 ص 49 «قرم») .
5- . روضة الواعظين : ص 211 .

ص: 280

4296.عنه عليه السلام :الاحتجاج_ به نقل از پيرمردى راستگو از بزرگان بنى هاشم و نيز از كسان ديگرى _: هنگامى كه زين العابدين عليه السلام و اهل حرمش بر يزيد ، وارد شدند و سرِ امام حسين عليه السلام را آوردند و پيشِ رويش در تَشت گذاشتند ، يزيد با چوب دستى اش بر دندان هاى پيشِ امام حسين عليه السلام مى زد و مى خواند :

هاشميان ، با فرمان روايى ، بازى كردند ، و گر نهنه خبرى آمده و نه وحيى نازل شده است . كاش پدرانم در بدر ، اكنون بودندو بى تابى خزرج را از زخم سلاح مى ديدند ! هلهله مى كردند و از شادى ، فرياد مى كشيدندو مى گفتند : اى يزيد ! پاينده و سربلند باشى . ما جزاى بدر را به آنها داديمو مانند آن را بر سرشان در آورديم و اكنون ، برابريم . من از خِندِف (1) نيستم ، اگرانتقام آنچه را خاندان احمد كرده اند ، از آنها نگيرم .4297.عنه عليه السلام :روضة الواعظين :سر ، پيشِ روى يزيد نهاده شد و او مى گفت و به سر مى نگريست :

كاش پدرانم در بدر ، اكنون حاضر بودندو بى تابى خزرج را از زخم سلاح مى ديدند و هلهله مى كردند و از شادى ، بال در مى آوردندو مى گفتند : پاينده و سربلند باشى! پس از كارى كه با آنان كردماهمّيتى نمى دهم كه هلاكت ، بر ايشان نازل شود يا رخت بر بندد . من از خِندِف نيستم ، اگراز خاندان محمّد ، به سبب آنچه كرده اند ، انتقام نكشم . ما بزرگِ فرزندان آنان را كُشتيمو آن را با بدر سنجيديم و برابر شد . پدرم ، مرا به همين سفارش كردو من هم در اين راه ، از پدرم پيروى كردم . هاشميان ، با فرمان روايى ، بازى كردند ، و گر نهنه خبرى آمده و نه وحيى نازل شده است . .


1- . خِندِف ، تيره اى از قبيله مُضَر و لقب يكى از اجداد شاعر است .

ص: 281

4292.امام على عليه السلام :الفتوح :جَعَلَ يَزيدُ يَتَمَثَّلُ بِأَبياتِ عَبدِ اللّه ِ بنِ الزِّبَعْرى وهُوَ يَقولُ :

لَيتَ أشياخي بِبَدرٍ شَهِدواوَقعَةَ الخَزرَجِ مِن وَقعِ الأَسَل لأََهَلّوا وَاستَهَلّوا فَرَحاثُمَّ قالوا يا يَزيدُ لا تُسَل حينَ ألقَت بِقَناةٍ بَركَهاوَاستَحَرَّ القَتلُ في عَبدِ الأَشَل فَجَزَيناهُم بِبَدرٍ مِثلَهاوأقمَنا مِثلَ بَدرٍ فَاعتَدَل

ثُمَّ زادَ فيها هذَا البَيتَ مِن نَفسِهِ فَقالَ :

لَستُ مِن عُتبَةَ (1) إن لَم أنتَقِممِن بَني أحمَدَ ما كانَ فَعَل (2)4293.امام على عليه السلام :مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي عن مجاهد :كَشَفَ [يَزيدُ] عَن ثَنايا رَأسِ الحُسَينِ عليه السلام بِقَضيبِهِ ، ونَكَتَهُ بِهِ وأنشَدَ :

أبى قَومُنا أن يُنصِفونا فَأَنصَفَتقَواضِبُ في أيمانِنا تَقطُرُ الدَّما صَبَرنا وكانَ الصَّبرُ مِنّا عَزيمَةًوأسيافُنا يَقطَعنَ كَفّا ومِعصَما نُفَلِّقُ هاما مِن اُناسٍ أعِزَّةٍعَلَينا وهُم كانوا أعَقَّ وأظلَما

فَقالَ بَعضُ جُلَسائِهِ : اِرفَع قَضيبَكَ فَوَاللّه ِ ما اُحصي ما رَأَيتُ شَفَتَي مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله في مَكانِ قَضيبِكَ يُقَبِّلُهُ ، فَأَنشَدَ يَزيدُ :

يا غُرابَ البَينِ ما شِئتَ فَقُلإنَّما تَندُبُ أمرا قَد فُعِل كُلُّ مُلكٍ ونَعيمٍ زائِلٌوبَناتُ الدَّهرِ يَلعَبنَ بِكُل لَيتَ أشياخي في بَدرٍ شَهِدواجَزَعَ الخَزرَجِ مِن وَقعِ الأَسَل لَأَهَلّوا وَاستَهَلّوا فَرَحاثُمَّ قالوا يا يَزيدُ لا تُشَل لَستُ مِن خِندِفَ إن لَم أنتَقِممِن بني أحمَدَ ما كانَ فَعَل لَعِبَت هاشِمُ بِالمُلكِ فَلاخَبَرٌ جاءَ ولا وَحيٌ نَزَل قَد أخَذنا مِن عَلِيٍّ ثارَناوقَتَلنَا الفارِسَ اللَّيثَ البَطَل وقَتَلنَا القَرمَ مِن ساداتِهِموعَدَلناهُ بِبَدرٍ فَاعتَدَل

قالَ مُجاهِدٌ : فَلا نَعلَمُ الرَّجُلَ إلّا قَد نافَقَ في قَولِهِ هذا! (3) .


1- .عتبة : هو الجد الأعلي ليزيد
2- . الفتوح : ج 5 ص 129 ، البداية والنهاية : ج 8 ص 192 نحوه وراجع : تاريخ الطبري : ج10 ص60 و مقاتل الطالبيين : ص119 و المنتظم : ج5 ص343 والردّ على المتعصّب العنيد : ص47 .
3- . مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 58 ، بلاغات النساء : ص 34 نحوه وليس فيه «أبى قومنا» إلى «يقبله فأنشد يزيد» .

ص: 282

4294.امام على عليه السلام :الفتوح :يزيد به اشعار عبد اللّه بن زِبَعرى تمثّل جست و چنين خواند :

كاش پدرانم در بدر ، اكنون حاضر بودندو زخم خزرج را از تيزى سلاح مى ديدند و هلهله مى كردند و فرياد شادى مى كشيدندو سپس مى گفتند : اى يزيد ! پاينده و سربلند باشى! هنگامى كه نيزه ها ، بر سينه هاشان فرود آمدو كشتار ، ميان [قبيله] عبدِ اَشَل ، بالا گرفت سزاى آنان را در برابر بدر داديمو واقعه اى مانند بدر را برپا داشتيم و برابر شد .

آن گاه اين شعر را از خود افزود و گفت :

من از نسل عُتبه (1) نيستم ، اگرانتقام آنچه را خاندان محمّد كردند ، از آنان نگيرم .4295.امام على عليه السلام :مقتل الحسين عليه السلام ، خوارزمى_ به نقل از مجاهد _: [يزيد] با چوب دستى اش ، لب هاى امام عليه السلام را گشود و دندان هايش را هويدا كرد و با آن بر آنها زد و خواند :

قوم ما ، از انصاف دادن ، خوددارى كردند .از اين رو ، چوبْ دستى هايمان انصاف دادند و خون ها ريختند . شكيب ورزيديم و شكيب ورزيدن ، عزم جدّى ماست ؛ولى شمشيرهايمان ، كفِ دست و مچ را قطع مى كند . سرهاى مردمى را مى شكافيم كه نزد ما عزيزند؛ولى آنان ، نافرمان ترين و ستمكارترين ند .

يكى از همنشينان يزيد به او گفت : چوب دستى ات را بردار كه _ به خدا سوگند _ ، بارها دو لب محمّد صلى الله عليه و آله را ديده ام كه بر همين جاى چوب دستى ات بوسه مى زند .

يزيد خواند :

اى كلاغ جدايى ! هر چه مى خواهى ، قارقار كن .تو بر كارى ناله سر مى دهى كه انجام شده است . هر فرمان روايى و نعمتى ، زوال پذير استو دختران روزگار ، با هر چيز ، بازى [مرگ] دارند . كاش پدرانم در بدر ، اكنون حاضر بودندو بى تابى خزرج را از زخم سلاح مى ديدند و هلهله مى كردند و فرياد شادى مى كشيدندو سپس مى گفتند : اى يزيد ! پاينده و سربلند باشى! من از نسل خِندِف نيستم ، اگراز خاندان محمّد ، انتقام آنچه را كردند ، نگيرم . هاشميان ، با فرمان روايى ، بازى كردند ، وگرنهنه خبرى آمده و نه وحيى نازل شده است . ما انتقام خون خود را از على ستانديمو شيرِ سواركارِ قهرمان را از پاى در آورديم . ما بزرگِ بزرگانشان را كشتيمو آن را با بدر ، سنجيديم و برابر شد .

ما جز اين نمى دانيم كه با اين سخنان ، نفاق يزيد ، آشكار مى شود . .


1- . عُتبه ، جدّ بزرگ يزيد است .

ص: 283

4296.امام على عليه السلام :تذكرة الخواصّ :أمَّا المَشهورُ عَن يَزيدَ في جَميعِ الرِّواياتِ : أنَّهُ لَمّا حَضَرَ الرَّأسُ بَينَ يَدَيهِ جَمَعَ أهلَ الشّامِ وجَعَلَ يَنكُتُ عَلَيهِ بِالخَيزُرانِ ، ويَقولُ أبياتَ ابنِ الزِّبَعرى :

لَيتَ أشياخي بِبَدرٍ شَهِدواوَقعَةَ الخَزرَجِ مِن وَقعِ الأَسَل قَد قَتَلنَا القَرنَ مِن ساداتِهِموعَدَلنا قَتلَ بَدرٍ فَاعتَدَل

حَكَى القاضي أبو يَعلى عَن أحمَدَ بنِ حَنبَلٍ في كِتابِ الوجهين والروايتين أنَّهُ قالَ : إن صَحَّ ذلِكَ عَن يَزيدَ فَقَد فَسَقَ .

قالَ الشَّعبِيُّ : وزادَ فيها يَزيدُ فَقالَ :

لَعِبَت هاشِمُ بِالمُلكِ فَلاخَبَرٌ جاءَ ولا وَحيٌ نَزَل لَستُ مِن خِندِفَ إن لَم أنتَقِممِن بَني أحمَدَ ما كانَ فَعَل

قالَ مُجاهِدٌ : نافَقَ .

وقالَ الزُّهرِيُّ : لَمّا جاءَتِ الرُّؤوسُ كانَ يَزيدُ في مَنظَرَةٍ عَلى جَيرونَ ، فَأَنشَدَ لِنَفسِهِ :

لَمّا بَدَت تِلكَ الحُمولُ وأشرَقَتتِلكَ الشُّموسُ عَلى رُبى جَيرونِ نَعَبَ الغُرابُ فَقُلتُ صِح أو لا تَصِحفَلَقد قَضَيتُ مِنَ الغَريمِ دُيوني

وذَكَرَ ابنُ أبِي الدُّنيا : أنَّهُ لَمّا نَكَتَ بِالقَضيبِ ثَناياهُ ، أنشَدَ لِحُصَينِ بنِ الحُمامِ المُرِّيِّ :

صَبَرنا وكانَ الصَّبرُ مِنّا سَجِيَّةًبِأَسيافِنا تَفرينَ هاما ومِعصَما نُفَلَّقُ هاما مِن رُؤوسٍ أحِبَّةٍإلَينا وهُم كانوا أعَقَّ وأظلَما

قالَ مُجاهِدٌ : فَوَ اللّه ِ لَم يَبقَ فِي النّاسِ أحَدٌ إلّا مَن سَبَّهُ وعابَهُ وتَرَكَهُ . (1) .


1- . تذكرة الخواصّ : ص 261 .

ص: 284

4297.امام على عليه السلام :تذكرة الخواصّ :آنچه در همه نقل ها مشهور است ، اين است كه چون سر [حسين عليه السلام ] را پيشِ روى يزيد نهادند ، همه شاميان را گِرد آورد و با چوب خيزران (نى) ، بر او مى نواخت و اشعار ابن زِبَعرى را مى خواند :

كاش پدرانم در بدر ، اكنون حاضر بودندو زخم خزرج را از تيزىِ سلاح مى ديدند . ما بزرگِ بزرگانشان را كشتيمو با كشتار بدر ، سنجديم و برابر شد .

قاضى ابو يَعلى ، در كتاب الوجهين و الروايتين ، از احمد بن حنبل نقل كرده كه گفته است : اگر اين گزارش درست باشد ، يزيد ، فاسق شده است .

شَعبى مى گويد : يزيد ، بر اين بيت ها افزوده و گفته است :

هاشميان ، با فرمان روايى ، بازى كردند، و گر نهنه خبرى آمده و نه وحيى نازل شده است . من از خِندِف نيستم ، اگرانتقامِ آنچه را خاندان محمّد كرده اند ، از ايشان نگيرم .

مجاهد گفته است : يزيد ، منافق شده است .

و زُهْرى گفته است : هنگامى كه سرها را آوردند ، يزيد در جايگاه ديده بانى بر روى تپّه جَيرون بود و براى خود خواند :

هنگامى كه مَركب ها هويدا شدندو خورشيدها (سرها) بر تپّه هاى جَيرون ، بالا آمدند كلاغ ، قار قار كرد و گفتم : فرياد بكِشى يا نكِشىمن طلب هاى خودم را از بدهكار ، ستاندم .

و ابن ابى الدنيا ، آورده است : هنگامى كه يزيد ، با چوب دستى بر دندان هاى پيشِ حسين عليه السلام زد ، اين سروده حُصَين بن حُمام مُرّى را خواند :

شكيب ورزيديم و شكيبايى ، خوى ماست .[نيز] با شمشيرهايمان ، سر و دست ، جدا مى كنيم . سرِ كسانى را مى شكافيم كه دوستشان داريم ؛امّا آنان ، نافرمان ترين و ستمكارترين بودند .

مجاهد گفته است : به خدا سوگند ، هيچ كس از مردم نمانْد ، جز آن كه به يزيد ، ناسزا گفت و كارش را عيب دانست و رهايش نمود . .

ص: 285

. .

ص: 286

. .

ص: 287

نكتةتدلّ الروايات السالفة على بلوغ يزيد غاية القسوة والبطش مع سبايا أهل البيت عليهم السلام ورؤوس الشهداء الشريفة، وعلى هذا فإنّ بعض الروايات الدالّة على رقّته وإظهاره للندم، يبدو بعيداً عن الواقع، ومن المحتمل أن يكون هذا النوع من الروايات قد انتحله بنو اُميّة ، أو دالّاً على ألعاب يزيد السياسيّة .

4300.عنه عليه السلام :سير أعلام النبلاء عن حمزة بن يزيد الحضرمي :رَأَيتُ امرَأَةً مِن أجمَلِ النِّساءِ وأعقَلِهِنَّ ، يُقالُ لَها : رَيّا ، حاضِنَةُ يَزيدَ ، يُقالُ : بَلَغَت مِئَةَ سَنَةٍ ، قالَت : دَخَلَ رَجُلٌ عَلى يَزيدَ ، فَقالَ : أبشِر ، فَقَد أمكَنَكَ اللّه ُ مِنَ الحُسَينِ ، وجى ءَ بِرَأسِهِ . قالَ : فَوُضِعَ في طَستٍ ، فَأَمَرَ الغُلامَ فَكَشَفَ ، فَحينَ رَآهُ خَمَّرَ وَجهَهُ (1) كَأَنَّهُ شَمَّ مِنهُ .

فَقُلتُ لَها : أقَرَعَ ثَناياهُ بِقَضيبٍ ؟ قالَت : إي وَاللّه ِ .

ثُمَّ قالَ حَمزَةُ : وقَد حَدَّثَني بَعضُ أهلِنا ، أنَّهُ رَأى رَأسَ الحُسَينِ عليه السلام مَصلوبا بِدِمَشقَ ثَلاثَةَ أيّامٍ . (2)4298.امام على عليه السلام :الكامل في التاريخ :اُدخِلَ نِساءُ الحُسَينِ عليه السلام عَلَيهِ [أي عَلى يَزيدَ ]وَالرَّأسُ بَينَ يَدَيهِ ، فَجَعَلَت فاطِمَةُ وسُكَينَةُ ابنَتَا الحُسَينِ عليه السلام تَتَطاوَلانِ لِتَنظُرا إلَى الرَّأسِ ، وجَعَلَ يَزيدُ يَتَطاوَلُ لِيَستُرَ عَنهُمَا الرَّأسَ ، فَلَمّا رَأَينَ الرَّأسَ صِحنَ ، فَصاحَ نِساءُ يَزيدَ ووَلوَلَ بَناتُ مُعاوِيَةَ .

فَقالَت فاطِمَةُ بِنتُ الحُسَينِ عليه السلام ، وكانَت أكبَرَ مِن سُكَينَةَ : أبَناتُ رَسولِ اللّه ِ سَبايا يا يَزيدُ ؟ ! (3) .


1- . خمر وجهه : غطّاه وستره (مجمع البحرين : ج 1 ص 554 «خمر») .
2- . سير أعلام النبلاء : ج 3 ص 319 ، تاريخ دمشق : ج 69 ص 159 _ 160 .
3- . الكامل في التاريخ : ج 2 ص 577 ، الفصول المهمّة : ص 192 وراجع : تاريخ الطبري : ج 5 ص 464 وسير أعلام النبلاء : ج 3 ص 319 .

ص: 288

نكتهگزارش هايى كه آمد ، حاكى از نهايتِ قساوت و بى رحمى يزيد نسبت به اسيران اهل بيت و سرهاى مقدّس شهداست . بنا بر اين ، درستى برخى از گزارش ها كه بر رقّت و اظهار ندامت وى دلالت دارند ، بعيد به نظر مى رسد . اين گونه گزارش ها ، احتمالاً ساخته و پرداخته بنى اميّه و يا حاكى از سياست بازى يزيدند .

4301.الإمام عليّ عليه السلام ( _ فِي الصَّلاةِ عَلَى النَّبِيِّ صلى الله عليه و ) سير أعلام النبلاء_ به نقل از حمزة بن يزيد حَضرَمى _: زنى را ديدم كه از زيباترين و خردمندترين زنان بود و به او «رَيّا» گفته مى شد و دايه يزيد بود . سنّش را صد سال مى گفتند . او گفت : مردى بر يزيد ، وارد شد و گفت : بشارت بده كه خدا ، تو را بر حسين ، چيره كرد و سرش را آورده اند !

سپس سر را در تَشتى نهادند و يزيد به غلام ، فرمان داد كه رويش را بگشايد و هنگامى كه آن را ديد ، صورتش را پوشانْد ، چنان كه گويى بويى از آن ، شنيده باشد .

به او (رَيّا) گفتم : آيا يزيد با چوب دستى بر دندان هاى جلوى حسين كوبيد؟

گفت : آرى ، به خدا سوگند .

برخى از خانواده ما برايم گفته اند كه سرِ حسين عليه السلام را ديده اند كه سه روز در دمشق ، نصب شده بود .4302.عنه عليه السلام :الكامل فى التاريخ :زنانِ حسين عليه السلام را بر يزيد ، وارد كردند . سر ، پيشِ روى يزيد بود . فاطمه و سَكينه ، دختران حسين عليه السلام ، گردن كشيدند تا سر را ببينند و يزيد هم سعى مى كرد كه سر را از آنان ، پوشيده بدارد . هنگامى كه سر را ديدند ، فرياد زدند و زنان يزيد هم شيوَنْ سر دادند و دختران معاويه هم فرياد برآوردند .

فاطمه دختر حسين عليه السلام _ كه بزرگ تر از سَكينه بود _ گفت : اى يزيد ! آيا دختران پيامبر خدا ، اسير مى شوند ؟! .

ص: 289

4301.امام على عليه السلام ( _ در درود فرستادن بر پيامبر صلى الله عليه و آله _ ) الملهوف :وأمّا زَينَبُ فَإِنَّها لَمّا رَأَتهُ [أي رَأسَ الحُسَينِ عليه السلام ] أهوَت إلى جَيبِها فَشَقَّتهُ ، ثُمَّ نادَت بِصَوتٍ حَزينٍ يَقرَحُ القُلوبَ : يا حُسَيناه ، يا حَبيبَ رَسولِ اللّه ِ ، يَابنَ مَكَّةَ ومِنىً ، يَابنَ فاطِمَةَ الزَّهراءِ سَيِّدَةِ النِّساءِ ، يَابنَ بِنتِ المُصطَفى .

قالَ الرّاوي : فَأَبكَت وَاللّه ِ كُلَّ مَن كانَ حاضِرا فِي المَجلِسِ ، ويَزيدُ ساكِتٌ . (1)7 / 7اِحتِجاجُ أبي بَرزَةَ عَلى يَزيدَ4303.امام على عليه السلام :تاريخ الطبري عن القاسم بن بخيت :أذِنَ [يَزيدُ] لِلنّاسِ فَدَخَلوا وَالرَّأسُ بَينَ يَدَيهِ ، ومَعَ يَزيدَ قَضيبٌ فَهُوَ يَنكُتُ بِهِ في ثَغرِهِ ، ثُمَّ قالَ : إنَّ هذا وإيّانا كَما قالَ الحُصَينُ بنُ الحُمامِ المُرِّيُّ :

يُفَلِّقنَ هاما مِن رِجالٍ أحِبَّةٍإلَينا وهُم كانوا أعَقَّ وأظلَما

قالَ : فَقالَ رَجُلٌ مِن أصحابِ رَسولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله يُقالُ لَهُ أبو بَرزَةَ الأَسلَمِيُّ : أتَنكُتُ بِقَضيبِكَ في ثَغرِ الحُسَينِ ؟ أما لَقَد أخَذَ قَضيبُكَ مِن ثَغرِهِ مَأخذا ، لَرُبَّما رَأَيتُ رَسولَ اللّه ِ صلى الله عليه و آله يَرشُفُهُ ، أما إنَّكَ _ يا يَزيدُ _ تَجيءُ يَومَ القِيامَةِ وَابنُ زِيادٍ شَفيعُكَ ، ويَجيءُ هذا يَومَ القِيامَةِ ومُحَمَّدٌ صلى الله عليه و آله شَفيعُهُ ، ثُمَّ قامَ فَوَلّى . (2)4304.الإمام عليّ عليه السلام ( _ في وَصِيَّتِهِ لِلحَسَنِ عليه السلام عِندَ انصِ ) تاريخ الطبري عن عمّار الدُّهني عن أبي جعفر [الباقر] عليه السلام :أوفَدَهُ [أي أوفَدَ عُبَيدُ اللّه ِ ، رَجُلاً مِن مَذحِجَ] إلى يَزيدَ بنِ مُعاوِيَةَ ومَعَهُ الرَّأسُ ، فَوَضَعَ رأسَهُ بَينَ يَدَيهِ وعِندَهُ أبو بَرزَةَ الأَسلَمِيُّ ، فَجَعَلَ يَنكُتُ بِالقَضيبِ عَلى فيهِ ويَقولُ :

يُفَلِّقنَ هاما مِن رِجالٍ أعِزَّةٍعَلَينا وهُم كانوا أعَقَّ وأظلَما

فَقالَ لَهُ أبو بَرزَةَ : اِرفَع قَضيبَكَ ، فَوَاللّه ِ لَرُبَّما رَأَيتُ فا رَسولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله عَلى فيهِ يَلثِمُهُ . (3) .


1- . الملهوف : ص 213 ، الاحتجاج : ج 2 ص 123 ، مثير الأحزان : ص 100 نحوه ، بحار الأنوار : ج 45 ص 132 .
2- . تاريخ الطبري : ج 5 ص 465 ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 576 ، تاريخ دمشق : ج 62 ص 85 ، أنساب الأشراف : ج 3 ص 416 نحوه وراجع : الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج 1 ص 486 والردّ على المتعصّب العنيد : ص 45 .
3- . تاريخ الطبري : ج 5 ص 390 ، تهذيب الكمال : ج 6 ص 428 ، مروج الذهب : ج 3 ص 70 ، سير أعلام النبلاء : ج 3 ص 309 ، المنتظم : ج 5 ص 342 نحوه ، البداية والنهاية : ج 8 ص 197 ؛ الأمالي للشجري : ج 1 ص 192 وراجع : مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 58 .

ص: 290

4305.عنه عليه السلام ( _ فِي الحِكَمِ المَنسوبَةِ إلَيهِ _ ) الملهوف :زينب عليهاالسلام ، هنگامى كه سر امام حسين عليه السلام را ديد ، گريبان خويش را گرفت و آن را دريد . سپس با صدايى غم آلود كه دل ها را به درد مى آورْد ، ندا داد : اى حسين ! اى محبوب پيامبر خدا ! اى پسر مكّه و مِنا ! اى پسر فاطمه زهرا ، سَرور زنان ! اى پسر دختر مصطفى !

راوى مى گويد : به خدا سوگند ، هر كه را در مجلس حاضر بود ، گريانْد و يزيد ، ساكت بود .

7 / 7احتجاج ابو بَرزه با يزيد

4306.عنه عليه السلام ( _ لِمُحَمَّدِ ابنِ الحَنَفِيَّةِ _ ) تاريخ الطبرى_ به نقل از قاسم بن بُخَيت _: يزيد به مردم ، اجازه ورود داد و آنان ، وارد شدند . سر ، پيشِ روى يزيد بود و او با سرِ چوبِ دستى اش بر دندان هاى پيشينِ حسين عليه السلام مى زد . سپس گفت : ما و اين ، مانند همان اشعار حُصَين بن حُمام مُرّى هستيم كه :

سر مردانى را مى شكافند كه دوستشان داريمولى آنان ، نافرمان ترين و ستمكارترين بودند .

مردى از ياران پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به نام ابو بَرزه اَسلَمى به او گفت : آيا با چوب دستى بر دندان هاى حسين، مى زنى؟ هان كه چوب دستى ات بر جايى از دهان او فرود آمد كه بسى ديدم كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله آن را مى مكيد . هان _ اى يزيد _ ، تو روز قيامت مى آيى ، در حالى كه ابن زياد ، شفيع توست و اين مى آيد ، در حالى كه محمّد صلى الله عليه و آله شفيع اوست .

سپس برخاست و رفت .4307.عنه عليه السلام ( _ بَعدَ شَهادَةِ مالِكٍ الأَشتَرِ _ ) تاريخ الطبرى_ به نقل از عمّار دُهْنى ، از امام باقر عليه السلام _: عبيد اللّه بن زياد ، مردى را همراه سر [حسين عليه السلام ] به سوى يزيد ، روانه كرد . او سر را پيشِ روى يزيد نهاد . ابو بَرزه اَسلَمى هم حاضر بود و يزيد ، شروع به زدن با چوب دستى اش بر دهان حسين عليه السلام كرد و مى خواند :

سرِ مردانى را مى شكافند كه در پيشِ ما عزيزند؛ولى آنان ، نافرمان ترين و ستمكارترين بودند .

ابو بَرزه گفت : چوب دستى ات را بردار كه _ به خدا سوگند _ ، بسيار ديدم كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله دهانش را بر دهان او نهاده و آن را مى بوسد . .

ص: 291

4308.عنه عليه السلام ( _ بَعدَ شَهادَةِ مالِكٍ الأَشتَرِ _ ) الفتوح :دَعا [يَزيدُ] بِقَضيبٍ خَيزُرانٍ فَجَعَلَ يَنكُتُ بِهِ ثَنايَا الحُسَينِ عليه السلام ، وهُوَ يَقولُ : لَقَد كانَ أبو عَبدِ اللّه ِ حَسَنَ المَنطِقِ ! فَأَقبَلَ إلَيهِ أبو بَرزَةَ الأَسلَمِيُّ أو غَيرُهُ : فَقالَ لَهُ : يا يَزيدُ وَيحَكَ! أتَنكُتُ بِقَضيبِكَ ثَنايَا الحُسَينِ عليه السلام وثَغرَهُ ؟ أشهَدُ لَقَد رَأَيتُ رَسولَ اللّه ِ صلى الله عليه و آله يَرشُفُ ثَناياهُ وثَنايا أخيهِ ويَقولُ : «أنتُما سَيِّدا شَبابِ أهلِ الجَنَّةِ ، فَقَتَلَ اللّه ُ قاتِلَكُما ولَعَنَهُ وأعَدَّ لَهُ نارَ جَهَنَّمَ وساءَت مَصيرا» أما إنَّكَ يا يَزيدُ لَتَجيءُ يَومَ القِيامَةِ وعُبَيدُ اللّه ِ بنُ زِيادٍ شَفيعُكَ ، ويَجيءُ هذا ومُحَمَّدٌ صلى الله عليه و آله شَفيعُهُ .

قالَ : فَغَضِبَ يَزيدُ وأمَرَ بِإِخراجِهِ ، فَاُخرِجَ سَحبا . (1)4309.عنه عليه السلام ( _ في ذِكرِ خَبّابٍ _ ) المناقب لابن شهرآشوب :قالَ الطَّبَرِيُّ وَالبَلاذُرِيُّ وَالكوفِيُّ : لَمّا وُضِعَتِ الرُّؤوسُ بَينَ يَدَي يَزيدَ ، جَعَلَ يَضرِبُ بِقَضيبِهِ عَلى ثَنِيَّتِهِ ، ثُمَّ قالَ : يَومٌ بِيَومِ بَدرٍ ... .

قالَ أبو بَرزَةَ : اِرفَع قَضيبَكَ يا فاسِقُ ، فَوَاللّه ِ رَأَيتُ شَفَتَي رَسولِ اللّه ِ مَكانَ قَضيبِكَ يُقَبِّلُهُ ! فَرَفَعَ وهُوَ يَتَدَمَّرُ مُغضَبا عَلَى الرَّجُلِ . (2) .


1- . الفتوح : ج 5 ص 129 ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 57 ؛ الملهوف : ص 214 ، مثير الأحزان : ص 100 كلّها نحوه ، بحار الأنوار : ج 45 ص 132 وراجع : الفصول المهمّة : ص 191 .
2- . المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 114 وراجع : تذكرة الخواصّ : ص 262 وقد ذكرت بعض المصادر قضيّة احتجاج أبي برزة على أنّها وقعت بينه وبين عبيداللّه بن زياد في الكوفة ، حيث أورد الشجري في أماليه (ج 1 ص 193) عن أبي العالية البراء : «لمّا قُتل الحُسَينُ بن عليّ عليه السلام اُتي عبيداللّه بن زياد برأسه ، فأرسل إلى أبي برزة ، وكان في أبي برزة بعض العظم _ كذا قال السيّد وأظنّه بعض القصر _ قال له عبيداللّه : أيّ مُحَمَّد يكم هذا الدحداح ؟ قال أبو برزة : إنّا للّه وإنّا إليه راجعون ، ما كنت أحسب أن أعيش حتّى يعيّرني إنسان بصحبة مُحَمَّد صلى الله عليه و آله . قال عبيداللّه : كيف ترى شأني وشأن الحُسَينِ يوم القيامة ؟ قال : اللّه أعلم ، وما علمي بذلك ؟ قال : إنّما سألتك عن رأيك ؟ قال : إن سألتني عن رأيي ، فإنّ حسينا يشفع له يوم القيامة أبوه ويشفع لك زياد . قال : اُخرج فلولا ما جعلت لك لضربت عنقك ، حتّى إذا بلغ باب الدار قال : ردّوه ، فقال : لئن لم تغدو عليَّ وتروح لأضربنّ عنقك» (راجع : الحدائق الورديّة : ج 1 ص 123 ومقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 44 وبغية الطلب في تاريخ حلب : ج 6 ص 2633) .

ص: 292

4306.امام على عليه السلام ( _ خطاب به محمّد بن حنفيّه _ ) الفتوح :يزيد ، چوب دستى خيزرانش را خواست و با آن بر دندان هاى پيشينِ حسين عليه السلام مى زد و مى گفت : ابا عبد اللّه ، نيكو سخن مى گفت!

ابو برزه اَسلَمى يا شخص ديگرى به سوى او آمد و به وى گفت : واى بر تو ، اى يزيد! آيا با چوب دستى ات بر دندان ها و دهان حسين مى زنى؟! گواهى مى دهم كه ديدم پيامبر خدا صلى الله عليه و آله دندان هاى او و برادرش را مى مَكَد و مى فرمايد : «شما ، سَروران جوانان بهشتى هستيد . خداوند ، قاتل شما را بكُشد و لعنت كند و آتش دوزخ را برايش آماده كند كه بد سرانجامى است !» .

هان _ اى يزيد _ ! روز قيامت ، در حالى مى آيى كه عبيد اللّه بن زياد ، شفيع توست ، و اين ، در حالى مى آيد كه محمّد صلى الله عليه و آله شفيع اوست .

راوى مى گويد : يزيد ، خشمگين شد و فرمان داد بيرونش كنند و او را كِشانْ كِشانْ ، بيرون بردند .4307.امام على عليه السلام ( _ پس از شهادت مالك اشتر _ ) المناقب ، ابن شهرآشوب :طبرى ، بَلاذُرى و كوفى آورده اند كه چون سرها را پيشِ روى يزيد گذاشتند ، شروع به زدن با چوب دستى بر دندان هاى پيشينِ حسين عليه السلام كرد و سپس گفت : روزى در برابر روز بدر ! ... .

ابو بَرزه گفت : اى فاسق ! چوب دستى را بردار كه _ به خدا سوگند _ ، دو لب پيامبر خدا صلى الله عليه و آله را ديدم كه جاى چوب دستى ات را مى بوسد .

يزيد [چوب دستى اش را] برداشت ؛ امّا از شدّت خشم بر آن مرد ، در حال هلاك شدن بود. (1) .


1- . برخى منابع ، ماجراى ابو بَرزه را با عبيد اللّه بن زياد و در كوفه مى دانند. شجرى در الأمالى خود ، از ابو عاليه آورده است : هنگامى كه حسين بن على عليه السلام كشته شد ، سرش را براى عبيد اللّه بن زياد آوردند . او دنبال ابو بَرزه _ كه اندكى چاق و كوتاه بود _ فرستاد و به او گفت : اين چاقِ كوتوله ، صحابى پيامبرتان است؟! ابو برزه ، استرجاع كرد (إنّا للّه گفت) و سپس گفت : گمان نمى كردم آن قدر زنده بمانم كه كسى ، مصاحبت مرا با پيامبر صلى الله عليه و آله عيب بشمارد! عبيد اللّه گفت : منزلت من و حسين را روز قيامت ، چگونه مى بينى؟ ابو بَرزه گفت : خدا ، داناتر است . من چه مى دانم ! گفت : نظر تو را مى خواهم . گفت : اگر نظر مرا مى خواهى ، شفيع حسين در روز قيامت ، پدرش [پيامبر] است و شفيع تو ، زياد . عبيد اللّه گفت : بيرون برو ! اگر برايت حقّى قرار نداده بودم ، هر آينه ، گردنت را مى زدم . هنگامى كه ابو بَرزَه به درِ خانه رسيد ، [عبيد اللّه ] گفت : او را باز گردانيد . سپس گفت : اگر هر روز ، صبح و شب ، نزد من نيايى ، گردنت را مى زنم.

ص: 293

7 / 8المُشاجَرَةُ بَينَ زَينَبَ عليها السّلام ويَزيدَ4310.عنه عليه السلام ( _ لَمّا قُتِلَ عَمّارٌ _ ) الإرشاد عن فاطمة بنت الحُسَينِ :لَمّا جَلَسنا بَينَ يَدَي يَزيدَ رَقَّ لَنا ، فَقامَ إلَيهِ رَجُلٌ مِن أهلِ الشّامِ أحمَرُ ، فَقالَ : يا أميرَ المُؤمِنينَ ، هَب لي هذِهِ الجارِيَةَ _ يَعنيني _ وكُنتُ جارِيَةً وَضيئَةً ، فَاُرعِدتُ وظَنَنتُ أنَّ ذلِكَ جائِزٌ لَهُم ، فَأَخَذتُ بِثِيابِ عَمَّتي زَينَبَ ، وكانَت تَعلَمُ أنَّ ذلِكَ لا يَكونُ .

فَقالَت عَمَّتي لِلشّامِيِّ : كَذَبتَ وَاللّه ِ ولَؤُمتَ ، وَاللّه ِ ما ذلِكَ لَكَ ولا لَهُ .

فَغَضِبَ يَزيدُ وقالَ : كَذَبتِ ، إنَّ ذلِكِ لي ، ولَو شِئتُ أن أفعَلَ لَفَعَلتُ .

قالَت : كَلّا وَاللّه ِ ، ما جَعَلَ اللّه ُ لَكَ ذلِكَ ، إلّا أن تَخرُجَ مِن مِلَّتِنا وتَدينَ بِغَيرِها .

فَاستَطارَ يَزيدُ غَضَبا ، وقالَ : إيّايَ تَستَقبِلينَ بِهذا ؟ ! إنَّما خَرَجَ مِنَ الدّينِ أبوكِ وأخوكِ .

قالَت زَينَبُ : بِدينِ اللّه ِ ودينِ أبي ودينِ أخِي اهتَدَيتَ أنتَ وجَدُّكَ وأبوكَ إن كُنتَ مُسلِما .

قالَ : كَذَبتِ يا عَدُوَّةَ اللّه ِ .

قالَت لَهُ : أنتَ أميرٌ تَشتُمُ ظالِما وتَقهَرُ بِسُلطانِكَ .

فَكَأَنَّهُ استَحيا وسَكَتَ . فَعادَ الشّامِيُّ فَقالَ : هَب لي هذِهِ الجارِيَةَ !

فَقالَ لَهُ يَزيدُ : اُغرُب ، وَهَبَ اللّه ُ لَكَ حَتفا قاضِيا . (1) .


1- . الإرشاد : ج 2 ص 121 ، الأمالي للصدوق : ص 231 الرقم 242 عن فاطمة بنت عليّ ، الاحتجاج : ج 2 ص 131 ، روضة الواعظين : ص 211 كلّها نحوه ، بحار الأنوار : ج 45 ص 136 ؛ تاريخ الطبري : ج 5 ص 461 ، المنتظم : ج 5 ص 343 ، تاريخ دمشق : ج 69 ص 177 والثلاثة الأخيرة عن فاطمة بنت عليّ نحوه .

ص: 294

7 / 8مشاجره زينب عليها السّلام و يزيد

4313.عنه عليه السلام ( _ لِأَهلِ الكوفَةِ بَعدَ فَتحِ البَصرَةِ _ ) الإرشاد_ به نقل از فاطمه دختر امام حسين عليه السلام _: هنگامى كه پيشِ روى يزيد نشستيم ، دلش به حال ما سوخت . مردى سرخ رو از شاميان برخاست و گفت : اى امير مؤمنان ! اين دختر را (منظورش من بودم كه دخترى زيبا بودم) به من ببخش . بر خود لرزيدم و گمان كردم كه اين ، برايشان رَواست . لباس عمّه ام زينب عليهاالسلام را گرفتم و او مى دانست كه اين ، نمى شود .

عمّه ام به آن مرد شامى گفت : به خدا سوگند ، خطا كردى و پَستى نشان دادى. به خدا سوگند ، اين ، نه حقّ توست و نه حقّ يزيد .

يزيد ، خشمگين شد و گفت : تو خطا كردى . اين ، حقّ من است و اگر بخواهم چنين كنم ، مى كنم .

زينب عليهاالسلام گفت : به خدا سوگند ، هرگز ! خداوند ، اين حق را براى تو ننهاده است ، مگر آن كه از دين ما خارج شوى و به دين ديگرى بگروى .

يزيد ، از خشم ، عقل از سرش پريد و گفت : با اين گونه سخن ، با من رويارو مى شوى؟! آنانى كه از دينْ خارج شده اند ، پدر و برادرت هستند .

زينب عليهاالسلام گفت : تو و جدّ و پدرت ، اگر مسلمان باشيد ، به دين خدا و دين پدرم و دين برادرم ، هدايت شده ايد .

يزيد گفت : اى دشمن خدا ! دروغ گفتى .

زينب عليهاالسلام به او گفت : تو اميرى و به ستم ، ناسزا مى گويى و به قدرتت ، [نه بُرهانت ،] چيره اى .

يزيد ، گويى خجالت كشيد و ساكت شد .

آن شامى ، دوباره گفت : اين دختر را به من ببخش .

يزيد به او گفت : دور شو ! خداوند ، به تو مرگى دهد كه زندگى ات به پايان رسد ! .

ص: 295

4314.عنه عليه السلام ( _ لِأَهلِ مِصرَ في عَهدِهِ إلى مالِكٍ الأَشتَرِ _ ) الملهوف :نَظَرَ رَجُلٌ مِن أهلِ الشّامِ إلى فاطِمَةَ ابنَةِ الحُسَينِ عليه السلام فَقالَ : يا أميرَ المُؤمِنينَ هَب لي هذِهِ الجارِيَةَ .

فَقالَت فاطِمَةُ لِعَمَّتِها : يا عَمَّتاه ! اُوتِمتُ واُستَخدَمُ ؟

فَقالَت زَينَبُ : لا ، ولا كَرامَةَ لِهذَا الفاسِقِ .

فَقالَ الشّامِيُّ : مَن هذِهِ الجارِيَةُ ؟ فَقالَ يَزيدُ : هذِهِ فاطِمَةُ بِنتُ الحُسَينِ وتِلكَ عَمَّتُها زَينَبُ ابنَةُ عَلِيٍّ .

فَقالَ الشّامِيُّ : الحُسَينُ بنُ فاطِمَةَ وعَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ ؟ ! قالَ : نَعَم .

فَقالَ الشّامِيُّ : لَعَنَكَ اللّه ُ يا يَزيدُ ! أتَقتُلُ عِترَةَ نَبِيِّكَ وتَسبي ذُرِّيَّتَهُ ، وَاللّه ِ ما تَوَهَّمتُ إلّا أنَّهُم سَبيُ الرّومِ !

فَقالَ يَزيدُ : وَاللّه ِ لَاُلحِقَنَّكَ بِهِم ، ثُمَّ أمَرَ بِهِ فَضُرِبَت عُنُقُهُ . (1) .


1- . الملهوف : ص 218 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 136 و 137 .

ص: 296

4315.عنه عليه السلام ( _ لِأَهلِ مِصرَ في عَهدِهِ إلى مُحَمَّدِ بنِ أبي ) الملهوف :مردى شامى به فاطمه ، دختر حسين عليه السلام ، نگريست و [به يزيد] گفت : اى امير مؤمنان ! اين دختر را به من ببخش .

فاطمه به عمّه اش گفت : اى عمّه ! يتيم شدم و خدمتكار هم مى شوم؟!

زينب عليهاالسلام گفت : نه . اين فاسق ، چنين حقّى ندارد .

مرد شامى گفت : اين دختر، كيست؟

يزيد گفت : اين ، فاطمه دختر حسين است و او هم عمّه اش ، دختر على است .

مرد شامى گفت : حسين ، پسر فاطمه و على ، پسر ابو طالب؟!

گفت : آرى .

شامى گفت : اى يزيد ! خدا تو را لعنت كند! آيا خاندان پيامبرت را مى كُشى و فرزندانش را اسير مى كنى ؟! به خدا سوگند ، من جز اين خيال نكردم كه آنان اسيران روم اند .

يزيد گفت : به خدا سوگند ، تو را به آنان ملحق مى كنم .

سپس فرمان داد گردنش را بزنند . .

ص: 297

4316.عنه عليه السلام ( _ لِأَصحابِهِ بَعدَ استَشهادِ مُحَمَّدِ بنِ أبي ب ) تهذيب الكمال عن عمّار بن أبي معاوية الدّهنيّ ، عن أبي جعفر مُحَمَّد بن عليّ بن الحُسَينِ [الباقر] عليه السلام :لَمّا قَدِموا عَلَيهِ [أي عَلى يَزيدَ] جَمَعَ مَن كانَ بِحَضرَتِهِ مِن أهلِ الشّامِ ، ثُمَّ اُدخِلوا عَلَيهِ فَهَنَّؤوهُ بِالفَتحِ ، فَقامَ رَجُلٌ مِنهُم أحمَرُ أزرَقُ ونَظَرَ إلى وَصيفَةٍ مِن بَناتِهِم ، فَقالَ : يا أميرَ المُؤمِنينَ هَب لي هذِهِ .

فَقالَت زَينَبُ : لا وَاللّه ِ ولا كَرامَةَ لَكَ ولا لَهُ إلّا أن يَخرُجَ مِن دينِ اللّه ِ .

فَأَعادَهَا الأَزرَقُ ، فَقالَ لَهُ يَزيدُ : كُفَّ . (1)4310.امام على عليه السلام ( _ هنگامى كه عمّار كشته شد _ ) الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) :قامَ رَجُلٌ مِن أهلِ الشّامِ ، فَقالَ : إنَّ سَباياهُم لَنا حَلالٌ !

فَقالَ عَلِيُّ بنُ حُسَينٍ عليه السلام : كَذَبتَ ولَؤُمتَ ، ما ذاكَ لَكَ إلّا أن تَخرُجَ مِن مِلَّتِنا وتَأتِيَ بِغَيرِ دينِنا .

فَأَطرَقَ يَزيدُ مَلِيّا ، ثُمَّ قالَ لِلشّامِيِّ : اِجلِس . (2)7 / 9المُشادَّةُ بَينَ عَلِيِّ بنِ الحُسَينِ عليه السّلام ويَزيدَ4313.امام على عليه السلام ( _ پس از فتح بصره براى اهل كوفه _ ) تفسير القمّي عن الصادق عليه السلام :لَمّا اُدخِلَ رَأسُ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام عَلى يَزيدَ لَعَنَهُ اللّه ُ ، واُدخِلَ عَلَيهِ عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ عليه السلام وبَناتُ أميرِ المُؤمِنينَ عليه السلام ، وكانَ عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ عليه السلام مُقَيَّدا مَغلولاً ، فَقالَ يَزيدُ : يا عَلِيَّ بنَ الحُسَينِ ، الحَمدُ للّه ِِ الَّذي قَتَلَ أباكَ .

فَقالَ عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ عليه السلام : لَعَنَ اللّه ُ مَن قَتَلَ أبي . قالَ : فَغَضِبَ يَزيدُ وأمَرَ بِضَربِ عُنُقِهِ عليه السلام .

فَقالَ عَلِيُّ بنُ الحُسَين عليه السلام : فَإِذا قَتَلتَني فَبَناتُ رَسولِ اللّه ِ عليه السلام مَن يَرُدُّهُم إلى مَنازِلِهِم ولَيسَ لَهُم مَحرَمٌ غَيري ؟

فَقالَ : أنتَ تَرُدُّهُم إلى مَنازِلِهِم ، ثُمَّ دَعا بِمِبرَدٍ فَأَقبَلَ يُبرِدُ الجامِعَةَ مِن عُنُقِهِ بِيَدِهِ .

ثُمَّ قالَ لَهُ : يا عَلِيَّ بنَ الحُسَينِ ، أتَدري مَا الَّذي اُريدُ بِذلِكَ ؟

قالَ : بَلى ، تُريدُ أن لا يَكونَ لِأَحَدٍ عَلَيَّ مِنَّةٌ غَيرُكَ .

فَقالَ يَزيدُ : هذا وَاللّه ِ ما أرَدتُ أفعَلُهُ .

ثُمَّ قالَ يَزيدُ : يا عَلِيَّ بنَ الحُسَينِ «وَ مَا أَصَ_بَكُم مِّن مُّصِيبَةٍ فَبِمَا كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ» . (3)

فَقالَ عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ عليه السلام : كَلّا ما هذِهِ فينا نَزَلَت ، إنَّما نَزَلَت فينا : «مَا أَصَابَ مِن مُّصِيبَةٍ فِى الْأَرْضِ وَ لَا فِى أَنفُسِكُمْ إِلَا فِى كِتَ_بٍ مِّن قَبْلِ أَن نَّبْرَأَهَا إِنَّ ذَ لِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيرٌ * لِّكَيْلَا تَأْسَوْاْ عَلَى مَا فَاتَكُمْ وَلَا تَفْرَحُواْ بِمَا ءَاتَاكُمْ» (4) فَنَحنُ الَّذينَ لا نَأسى عَلى ما فاتَنا ولا نَفرَحُ بِما آتانا . (5) .


1- . تهذيب الكمال : ج 6 ص 429 ، سير أعلام النبلاء : ج 3 ص 309 ، البداية والنهاية : ج 8 ص 197 ؛ الأمالي للشجري : ج 1 ص 192 ، الحدائق الورديّة : ج 1 ص 125 عن الإمام زين العابدين عليه السلام .
2- . الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج 1 ص 489 ، تاريخ دمشق : ج 41 ص 367 ، المنتظم : ج 5 ص 345 كلاهما عن مصعب بن عبداللّه نحوه ؛ شرح الأخبار : ج 3 ص 252 نحوه .
3- . الشورى : 30 .
4- . الحديد : 22 و 23 .
5- . تفسير القمّي : ج 2 ص 352 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 168 ح 14 و ح 13 نحوه .

ص: 298

4314.امام على عليه السلام ( _ در عهد نامه مالك اشتر ، خطاب به اهل مصر _ ) تهذيب الكمال_ به نقل از عمّار بن ابى معاويه دُهْنى ، از امام باقر عليه السلام _: هنگامى كه اسيران بر يزيد ، وارد شدند ، او همه شاميانِ پايتخت را گِرد آورد . سپس اسيران را نزد او آوردند و پيروزى اش را به او تبريك گفتند . مردى سرخْ روى و كبودْچشم ، از ميان شاميان برخاست و به دخترى زيبا از اسيران نگريست و گفت : اى امير مؤمنان ! اين را به من ببخش .

زينب عليهاالسلام گفت : نه . به خدا سوگند ، تو چنين حقّى ندارى و يزيد هم چنين حقّى ندارد ، جز آن كه از دين خدا بيرون برود .

آن مرد شامىِ كبودچشم ، درخواست خود را دوباره تكرار كرد و يزيد به او گفت : بس كن !4315.امام على عليه السلام ( _ در عهد نامه اش به محمّد بن ابى بكر ، براى مردم ) الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) :مردى از شاميان برخاست و گفت : اسيران آنها ، بر ما حلال هستند .

على بن الحسين (زين العابدين) عليه السلام فرمود : «خطا كردى و پَستى نمودى . اين ، حقّ تو نيست ، جز آن كه از دين ما بيرون بروى و به دين غير ما در آيى» .

يزيد ، مدّتى به فكر فرو رفت و به آن شامى گفت : بنشين !

7 / 9گفتگوى تند امام زين العابدين عليه السّلام و يزيد

4318.عنه عليه السلام :تفسير القمّى_ از امام صادق عليه السلام _: هنگامى كه سرِ حسين بن على عليه السلام و على بن الحسين (زين العابدين) عليه السلام را دست بسته و در بند ، همراه دخترانِ [اسير شده ]امير مؤمنان [على] عليه السلام نزد يزيد _ كه خدا ، لعنتش كند _ آوردند ، يزيد گفت : اى على بن الحسين ! ستايش ، خدايى را كه پدرت را كُشت .

على بن الحسين عليه السلام فرمود : «خداوند ، لعنت كند هر كس را كه پدرم را كشت !» .

يزيد ، خشمگين شد و فرمان داد تا گردنش را بزنند .

على بن الحسين عليه السلام فرمود : «اگر مرا بكُشى ، چه كسى دختران پيامبر خدا صلى الله عليه و آله را به خانه هايشان باز گردانَد ، كه مَحرمى غير از من ندارند؟» .

يزيد گفت : تو آنان را به خانه هايشان باز مى گردانى .

سپس سوهانى خواست و جلو آمد و با دست خود ، غُل و زنجير را از گردن امام عليه السلام گشود .

سپس به امام عليه السلام گفت : اى على بن الحسين ! آيا مى دانى از اين كار ، چه قصدى دارم؟

فرمود : «آرى . مى خواهى كه غير از تو ، كسِ ديگرى بر من منّت نداشته باشد» .

يزيد گفت : به خدا سوگند ، اين ، همان چيزى است كه مى خواستم بكنم .

سپس يزيد گفت : اى على بن الحسين ! «و هر مصيبتى كه به شما رسيد ، دستاورد خودتان است» .

على بن الحسين عليه السلام فرمود : «هرگز ! اين آيه در حقّ ما نازل نشده است . در باره ما ، تنها اين آيه نازل شده است : «مصيبتى در زمين [مانند زلزله] و يا در خودتان [مانند بيمارى] به شما نمى رسد ، جز آن كه پيش از آن كه ايجادش كنيم ، ثبت شده است . اين براى خدا آسان است ، تا بر آنچه از دستتان رفت ، اندوهگين نشويد و بر آنچه به شما داد ، سرمستى نكنيد» . ما كسانى هستيم كه بر آنچه از دست ما برود ، اندوهگين نمى شويم و بر آنچه [خدا] به ما داده است ، شادى [فزون از حد] نمى كنيم» . .

ص: 299

4317.امام على عليه السلام :تاريخ الطبري عن أبي عمارة العبسيّ :لَمّا جَلَسَ يَزيدُ بنُ مُعاوِيَةَ ، دَعا أشرافَ أهلِ الشّامِ فَأَجلَسَهُم حَولَهُ ، ثُمَّ دَعا بِعَلِيِّ بنِ الحُسَينِ عليه السلام وصِبيانِ الحُسَينِ عليه السلام ونِسائِهِ فَاُدخِلوا عَلَيهِ وَالنّاسُ يَنظُرونَ .

فَقالَ يَزيدُ لِعَلِيٍّ عليه السلام : يا عَلِيُّ ، أبوكَ الَّذي قَطَعَ رَحمِي ، وجَهِلَ حَقّي ، ونازَعَني سُلطاني ، فَصَنَعَ اللّه ُ بِهِ ما قَد رَأَيتَ .

قالَ : فَقالَ عَلِيٌّ : «مَا أَصَابَ مِن مُّصِيبَةٍ فِى الْأَرْضِ وَ لَا فِى أَنفُسِكُمْ إِلَا فِى كِتَ_بٍ مِّن قَبْلِ أَن نَّبْرَأَهَا» .

فَقالَ يَزيدُ لِابنِهِ خالِدٍ : اُردُد عَلَيهِ . قالَ : فَما دَرى خالِدٌ ما يَرُدُّ عَلَيهِ .

فَقالَ لَهُ يَزيدُ : قُل : «وَ مَا أَصَ_بَكُم مِّن مُّصِيبَةٍ فَبِمَا كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ وَ يَعْفُواْ عَن كَثِيرٍ » ، ثُمَّ سَكَتَ عَنهُ . (1) .


1- . تاريخ الطبري : ج 5 ص 461 و ص 464 ، أنساب الأشراف : ج 3 ص 419 ، المنتظم : ج 5 ص 343 ، الفتوح : ج 5 ص 130 ؛ الإرشاد : ج 2 ص 120 ، إعلام الورى : ج 1 ص 474 كلّها نحوه ، بحار الأنوار : ج 45 ص 135 .

ص: 300

4318.امام على عليه السلام :تاريخ الطبرى_ به نقل از ابو عماره عَبْسى _: هنگامى كه يزيد بن معاويه نشست ، بزرگان شام را خواست و گِرد خود نشاند و سپس على بن الحسين (زين العابدين) عليه السلام ، كودكان حسين عليه السلام و زنانش را فرا خواند . آنان را نزد او آوردند و مردم هم تماشا مى كردند .

يزيد به على [بن الحسين] عليه السلام گفت : اى على ! پدرت كسى بود كه پيوند با من را بُريد و حقّ مرا ناديده گرفت و در فرمان روايى ، با من در افتاد و خدا هم آنچه را ديدى ، بر سرِ او آورد .

على [بن الحسين] عليه السلام فرمود : « «مصيبتى در زمين و يا در خودتان به شما نمى رسد ، جز آن كه پيش از آن كه ايجادش كنيم ، ثبت شده است» » .

يزيد به پسرش خالد گفت : جوابش را بده .

خالد ، ندانست كه در پاسخ او چه بگويد .

يزيد به او گفت : بگو : « و هر مصيبتى كه به شما رسيد ، دستاورد خودتان است و خداوند ، بسيارى را نيز عفو مى كند » .

و ديگر هيچ نگفت . .

ص: 301

4319.الإمام عليّ عليه السلام :الكامل في التاريخ :أمَرَ [يَزيدُ] بِعَلِيِّ بنِ الحُسَينِ عليه السلام فَاُدخِلَ مَغلولاً ، فَقالَ : لَو رَآنا رَسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله مَغلولينَ لَفَكَّ عَنّا . قالَ : صَدَقتَ ، وأمَرَ بِفَكِّ غُلِّهِ عَنهُ .

فَقالَ عَلِيٌّ عليه السلام : لَو رَآنا رَسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله بُعَداءَ لَأَحَبَّ أن يُقَرِّبَنا . فَأَمَرَ بِهِ فَقُرِّبَ مِنهُ .

وقالَ لَهُ يَزيدُ : إيهِ يا عَلِيَّ بنَ الحُسَينِ ، أبوكَ الَّذي قَطَعَ رَحمِي ، وجَهِلَ حَقّي ، ونازَعَني سُلطاني ، فَصَنَعَ اللّه ُ بِهِ ما رَأَيتَ .

فَقالَ عَلِيٌّ عليه السلام : «مَا أَصَابَ مِن مُّصِيبَةٍ فِي الْأَرْضِ وَ لَا فِي أَنفُسِكُمْ إِلَا فِي كِتَ_بٍ مِّن قَبْلِ أَن نَّبْرَأَهَا إِنَّ ذَ لِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيرٌ × لِّكَيْلَا تَأْسَوْاْ عَلَى مَا فَاتَكُمْ وَلَا تَفْرَحُواْ بِمَا ءَاتَاكُمْ وَ اللَّهُ لَا يُحِبُّ كُلَّ مُخْتَالٍ فَخُورٍ » .

فَقالَ يَزيدُ : «وَ مَا أَصَ_بَكُم مِّن مُّصِيبَةٍ فَبِمَا كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ» ، ثُمَّ سَكَتَ عَنهُ . (1)4319.امام على عليه السلام :الإمامة والسياسة عن محمد بن الحسين بن عليّ :دَخَلنا عَلى يَزيدَ ، ونَحنُ اثنا عَشَرَ غُلاما مُغَلَّلينَ فِي الحَديدِ وعَلَينا قُمُصٌ .

فَقالَ يَزيدُ : أخلَصتُم أنفُسَكُم بِعَبيدِ (2) أهلِ العِراقِ ! وما عَلِمتُ بِخُروجِ أبي عَبدِ اللّه ِ حينَ خَرَجَ ! ولا بِقَتلِهِ حينَ قُتِلَ !

قالَ : فَقالَ عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ عليه السلام : «مَا أَصَابَ مِن مُّصِيبَةٍ فِى الْأَرْضِ وَ لَا فِى أَنفُسِكُمْ إِلَا فِى كِتَ_بٍ مِّن قَبْلِ أَن نَّبْرَأَهَا إِنَّ ذَ لِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيرٌ × لِّكَيْلَا تَأْسَوْاْ عَلَى مَا فَاتَكُمْ وَلَا تَفْرَحُواْ بِمَا ءَاتَاكُمْ وَ اللَّهُ لَا يُحِبُّ كُلَّ مُخْتَالٍ فَخُورٍ » .

قالَ : فَغَضِبَ يَزيدُ ، وجَعَلَ يَعبَثُ بِلِحيَتِهِ ، وقالَ : «وَ مَا أَصَ_بَكُم مِّن مُّصِيبَةٍ فَبِمَا كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ وَ يَعْفُواْ عَن كَثِيرٍ » . (3) .


1- . الكامل في التاريخ : ج 2 ص 578 ، الفصول المهمّة : ص 192 وراجع : سير أعلام النبلاء : ج 3 ص 320 .
2- . في المحن: «لِعَبيد»، وهو المناسب للسياق.
3- . الإمامة والسياسة : ج 2 ص 12 ، المحن : ص 148 عن محمد بن الحسن بن عليّ ؛ شرح الأخبار : ج 3 ص 267 عن محمد بن عليّ بن الحسين عليه السلام وراجع : العقد الفريد : ج 3 ص 368 .

ص: 302

4320.الإمام عليّ عليه السلام :الكامل فى التاريخ :[يزيد] فرمان داد تا على بن الحسين (زين العابدين) عليه السلام را _ كه در بند بود _ ، وارد كنند . على [بن الحسين] عليه السلام فرمود : اگر پيامبر خدا عليه السلام ما را در بند مى ديد ، آن را از ما مى گشود» .

يزيد گفت : راست گفتى .

آن گاه ، فرمان داد تا غل و زنجيرش را بگشايند .

على [بن الحسين] عليه السلام فرمود : «اگر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ما را دور مى ديد ، دوست مى داشت كه نزديكمان كند» .

يزيد ، فرمان داد و ايشان را نزديك كردند . سپس به ايشان گفت : بس كن ، اى على بن الحسين ! پدرت ، كسى است كه پيوند با مرا بُريد و حقّم را ناديده گرفت و در فرمان روايى ، با من در افتاد و خدا هم با او آن كرد كه ديدى .

على [بن الحسين] عليه السلام گفت : « «مصيبتى در زمين [مانند زلزله] و يا در خودتان [مانند بيمارى] به شما نمى رسد ، جز آن كه پيش از اين كه ايجادش كنيم ، ثبت شده است و اين براى خدا ، آسان است ، تا بر آنچه از دستتان رفت ، اندوهگين نشويد و بر آنچه به شما داد ، سرمستى نكنيد ، و خداوند ، هيچ متكبّر فخرفروشى را دوست ندارد» » .

يزيد گفت : «و هر مصيبتى كه به شما رسيد ، دستاورد خودتان است» .

و ديگر هيچ نگفت .4321.الإمام عليّ عليه السلام :الإمامة و السياسة_ به نقل از محمّد بن [على بن] الحسين بن على (امام باقر) عليه السلام _: بر يزيد ، وارد شديم . ما دوازده پسرِ در غُل و زنجير بوديم و پيراهن هايى به تن داشتيم .

يزيد گفت : خودتان را فداى مردم عراق كرديد! من از شورش ابا عبد اللّه و قيام او و نيز كشته شدنش ، بى اطّلاع بودم !

على بن الحسين عليه السلام فرمود : «مصيبتى در زمين [مانند زلزله] و يا در خودتان [مانند بيمارى ]به شما نمى رسد ، جز آن كه پيش از آن كه ايجادش كنيم ، ثبت شده است . اين براى خدا ، آسان است ، تا بر آنچه از دستتان رفت ، اندوهگين نشويد و بر آنچه به شما داد ، سرمستى نكنيد ، و خداوند ، هيچ متكبّر فخرفروشى را دوست ندارد» » .

يزيد ، خشمگين شد و به بازى با ريشش پرداخت و گفت «و هر مصيبتى كه به شما رسيد ، دستاورد خودتان است ، و خداوند ، بسيارى را نيز مى بخشايد» . .

ص: 303

4320.امام على عليه السلام :المعجم الكبير عن الليث :أبَى الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام أن يُستَأسَرَ فَقاتَلوهُ فَقَتَلوهُ ، وقَتَلوا بَنيهِ وأصحابَهُ الَّذينَ قاتَلوا مَعَهُ بِمَكانٍ يُقالُ لَهُ الطَّفُّ ، وَانطُلِقَ بِعَلِيِّ بنِ حُسَينٍ عليه السلام وفاطِمَةَ بِنتِ حُسَينٍ وسُكَينَةَ بِنتِ حُسَينٍ إلى عُبَيدِ اللّه ِ بنِ زِيادٍ ، وعَلِيٌّ يَومَئِذٍ غُلامٌ قَد بَلَغَ ، فَبَعَثَ بِهِم إلى يَزيدَ بنِ مُعاوِيَةَ ، فَأَمَرَ بِسُكَينَةَ فَجَعَلَها خَلفَ سَريرِهِ لِئَلاّ تَرى رَأسَ أبيها وذَوي (1) قَرابَتِها ، وعَلِيُّ بنُ الحُسَينِ عليه السلام في غُلٍّ . فَوَضَعَ رَأسَهُ فَضَرَبَ عَلى ثَنِيَّتَيِ الحُسَينِ عليه السلام فَقالَ :

نُفَلِّقُ هاماً مِن رِجالٍ أحِبَّةٍإلَينا وهُم كانوا أعَقَّ وأظلَما

فَقالَ عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ عليه السلام : «مَا أَصَابَ مِن مُّصِيبَةٍ فِى الْأَرْضِ وَ لَا فِى أَنفُسِكُمْ إِلَا فِى كِتَ_بٍ مِّن قَبْلِ أَن نَّبْرَأَهَا إِنَّ ذَ لِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيرٌ» .

فَثَقُلَ عَلى يَزيدَ أن يَتَمَثَّلَ بِبَيتِ شِعرٍ ، وتَلا عَلِيٌّ آيَةً مِن كِتابِ اللّه ِ عز و جل ، فَقالَ يَزيدُ : بَل « فَبِمَا كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ وَ يَعْفُواْ عَن كَثِيرٍ » .

فَقالَ عَلِيٌّ عليه السلام : أما وَاللّه ِ لَو رَآنا رَسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله مَغلولينَ لَأَحَبَّ أن يُخَلِّيَنا مِنَ الغُلِّ .

فَقالَ : صَدَقتَ ، فَخَلّوهُم مِنَ الغُلِّ .

قالَ : ولَو وَقَفنا بَينَ يَدَي رَسولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله عَلى بُعدٍ لَأَحَبَّ أن يُقَرِّبَنا .

قالَ : صَدَقتَ ، فَقَرَّبوهُم .

فَجَعَلَت فاطِمَةُ وسُكَينَةُ يَتَطاوَلانِ لِتَرَيا رَأسَ أبيهِما ، وجَعَلَ يَزيدُ يَتَطاوَلُ في مَجلِسِهِ لِيَستُرَ عَنهُما رَأسَ أبيهِما .

ثُمَّ أمَرَ بِهِم فَجُهِّزوا ، وأصلَحَ إلَيهِم واُخرِجوا إلَى المَدينَةِ . (2) .


1- . في المصدر : «ذُو» ، والصحيح ما أثبتناه كما في مجمع الزوائد : ج 9 ص 313 و تاريخ دمشق .
2- . المعجم الكبير : ج 3 ص 104 ح 2806 ، تاريخ دمشق : ج 70 ص 14 ، تاريخ الإسلام للذهبي : ج 5 ص 18 عن الليث بن سعد ؛ الأمالي للشجري : ج 1 ص 178 وراجع : تذكرة الخواصّ : ص 262 ومثير الأحزان : ص 99 .

ص: 304

4321.امام على عليه السلام :المعجم الكبير_ به نقل از ليث _: حسين بن على عليه السلام از اسير شدن ، خوددارى ورزيد و آنان هم با او جنگيدند و او را كُشتند و پسران و يارانش را كه همراه او جنگيدند ، در جايى به نام طَف كُشتند و على بن الحسين (زين العابدين) عليه السلام ، فاطمه دختر حسين عليه السلام و سكينه دختر حسين عليه السلام را به سوى عبيد اللّه بن زياد بردند . على [بن الحسين] عليه السلام در آن روزگار ، جوانى بالغ بود و عبيد اللّه ، آنان را به سوى يزيد بن معاويه فرستاد . يزيد ، فرمان داد تا سَكينه را در پشتِ تخت او بگذارند تا سرِ پدر و خويشانش را نبيند . على بن الحسين عليه السلام در غل و زنجير بود . يزيد ، سر حسين عليه السلام را پايين گذاشت و بر دندان هاى پيشينِ حسين عليه السلام زد و گفت :

سرِ مردانى را مى شكافيم كه دوستشان داريم .ولى آنان ، نافرمان ترين و ستمكارترين بودند .

على بن الحسين عليه السلام گفت : « «مصيبتى در زمين و يا در خودتان به شما نمى رسد ، جز آن كه پيش از آن كه ايجادش كنيم ، ثبت شده است ؛ و اين ، براى خدا آسان است» » .

بر يزيد ، گران آمد كه او به شعرى استشهاد كند و على بن الحسين عليه السلام ، آيه اى از كتاب خداى عزوجل تلاوت كند . پس يزيد گفت : بلكه «به سبب دستاورد خودتان است ؛ و [خدا ]از بسيارى هم مى گذرد» .

على [بن الحسين] عليه السلام فرمود : «هان ! به خدا سوگند ، اگر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ما را در بند مى ديد ، دوست مى داشت كه بند را از ما بگشايد!» .

يزيد گفت : راست گفتى . بند را از آنان بگشاييد .

على [بن الحسين] عليه السلام فرمود : «و اگر ما در پيشِ روى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله دور مى ايستاديم ، دوست مى داشت كه ما را نزديك نمايد» .

يزيد گفت : راست گفتى . آنان را نزديك بياوريد .

فاطمه و سَكينه ، گردن مى كشيدند تا سرِ پدرشان را ببينند و يزيد هم آن جا كه نشسته بود ، گردن مى كشيد تا سرِ پدرشان را از آن دو ، پنهان بدارد .

آن گاه يزيد فرمان داد كه آنان را آماده كنند و ايشان را سامان داد و آنان را به سوى مدينه بردند . .

ص: 305

4322.الدعوات :الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) :أقبَلَ [يَزيدُ] عَلى عَلِيِّ بنِ الحُسَينِ عليه السلام فَقالَ : أبوكَ قَطَعَ رَحِمي ، ونازَعَني سُلطاني ، فَجَزاهُ اللّه ُ جَزاءَ القَطيعَةِ وَالإِثمِ . (1)4323.الغارات عن النعمان بن سعد عن الإمام عليّ عليه السالفتوح :تَقَدَّمَ عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ عليه السلام حَتّى وَقَفَ بَينَ يَدَي يَزيدَ بنِ مُعاوِيَةَ ، وجَعَلَ يَقولُ :

لا تَطمَعوا أن تُهينونا ونُكرِمَكُموأن نَكُفَّ الأَذى عَنكُم وتُؤذونا فَاللّه ُ يَعلَمُ أنّا لا نُحِبُّكُمولا نَلومُكُمُ إن لَم تُحِبّونا

فَقالَ يَزيدُ : صَدَقتَ _ يا غُلامُ _ ، ولكِن أرادَ أبوكَ وجَدُّكَ أن يَكونا أميرَينِ ، فَالحَمدُ للّه ِِ الَّذي أذَلَّهُما وسَفَكَ دِماءَهُما .

فَقالَ لَهُ عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ عليه السلام : يَابنَ مُعاوِيَةَ وهِندٍ وصَخرٍ ، لَم يَزالوا آبائي وأجدادي فيهِمُ الإِمرَةُ مِن قَبلِ أن نَلِدَ ، ولَقَد كانَ جَدّي عَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ عليه السلام يَومَ بَدرٍ واُحُدٍ وَالأَحزابِ في يَدِهِ رايَةُ رَسولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله ، وأبوكَ وجَدُّكَ في أيديهِما راياتُ الكُفّارِ .

ثُمَّ جَعَلَ عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ عليه السلام يَقولُ :

ماذا تَقولونَ إن قالَ النَّبِيُّ لَكُمماذا فَعَلتُم وأنتُم آخِرُ الاُمَمِ بِعِترَتي وبِأَهلي بَعدَ مُنقَلَبيمِنهُم اُسارى ومِنهُم ضُرِّجوا بِدَمِ ما كانَ هذا جَزائي إذ نَصَحتُكُمُأن تَخلُفوني بِسوءٍ في ذَوي رَحمِي

ثُمَّ قالَ عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ عليه السلام : وَيلَكَ يا يَزيدُ ، إنَّكَ لَو تَدري ما صَنَعتَ ومَا الَّذِي ارتَكَبتَ مِن أبي وأهلِ بَيتي وأخي وعُمومَتي ، إذا لَهَرَبتَ فِي الجِبالِ وفَرَشتَ الرَّمادَ ، ودَعَوتَ بِالوَيلِ وَالثُّبورِ أن يَكونَ رَأسُ الحُسَينِ ابنِ فاطِمَةَ وعَلِيٍّ عليهماالسلاممَنصوبا عَلى بابِ المَدينَةِ ، وهُوَ وَديعَةُ رَسولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله فيكُم ، فَأَبشِر بِالخِزيِ وَالنَّدامَةِ غَدا إذا جُمِعَ النّاسُ لِيَومٍ لا رَيبَ فيهِ . (2) .


1- . الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج 1 ص 489 ، سير أعلام النبلاء : ج 3 ص 303 وليس فيه ذيله .
2- . الفتوح : ج 5 ص 131، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 63 ؛ بحار الأنوار : ج 45 ص 135 .

ص: 306

4324.الإمام عليّ عليه السلام :الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) :يزيد ، رو به زين العابدين عليه السلام كرد و گفت : پدرت ، پيوند با من را بُريد و در فرمان روايى ، با من در افتاد . خداوند هم جزاى قطع رحِم و گناهكارى اش را داد !4322.الدعوات :الفتوح :على بن الحسين (زين العابدين) عليه السلام پيش آمد تا جلوى يزيد بن معاويه ايستاد و شروع به خواندن كرد :

«طمع نورزيد كه ما را خوار بداريد تا ما ، بزرگتان بداريميا آزارمان دهيد تا ما از آزارتان ، دست نگاه داريم . خدا مى داند كه دوستتان نداريمو سرزنشتان نمى كنيم ، اگر دوستمان نداشته باشيد» .

يزيد گفت : اى جوان ! راست گفتى ؛ امّا پدرت و جدّت خواستند كه فرمان روا باشند و ستايش ، خدايى را كه آن دو را خوار كرد و خونشان را ريخت !

على بن الحسين عليه السلام به او گفت : «اى پسر معاويه و هند و صَخر (ابو سفيان) ! پدران و نياكان من ، پيش از آن كه ما متولّد شويم ، فرمان روا بوده اند و جدّم على بن ابى طالب عليه السلام ، در جنگ بدر و اُحُد و احزاب ، پرچم پيامبر خدا صلى الله عليه و آله را به دست داشت و پدرت و جدّت ، پرچم هاى كافران را به دست داشتند» .

سپس على بن الحسين عليه السلام شروع به خواندن اين شعرها كرد :

چه مى گوييد اگر پيامبر صلى الله عليه و آله به شما بگويد :شما امّت آخرين ، چه كرديد با عترت و خاندانم ، پس از رفتن من ؟برخى از آنان ، اسيرند و برخى هم خفته به خون . مزد خيرخواهى ام براى شما ، اين نبودكه با خويشاوندانم ، چنين بدرفتارى كنيد!» .

سپس على بن الحسين عليه السلام فرمود : «واى بر تو ، اى يزيد ! اگر مى دانستى چه كرده اى و چه كارى با پدر و با خاندان و برادر و عموهايم كرده اى ، به كوه ها مى گريختى و بر خاكستر مى آرميدى و از اين كه سر حسين ، پسر فاطمه و على را _ او كه امانت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در ميان شما بود _ بر دروازه شهر نصب كرده باشند ، فرياد و فغان مى كردى . پس بشارتت باد به رسوايى و پشيمانى در فردا ، آن گاه كه بى ترديد ، مردم را در آن روز [براى حساب]، گرد مى آورند!» . .

ص: 307

4323.الغارات ( _ به نقل از نعمان بن سعد، از امام على عليه السلام ) المناقب لابن شهر آشوب :رُوِيَ أنَّهُ [أي يَزيدَ] قالَ لِزَينَبَ : تَكَلَّمي (1) ، فَقالَت : هُوَ المُتَكَلِّمُ ، فَأَنشَدَ السَّجّادُ :

لا تَطمَعوا أن تُهينونا فَنكُرِمَكُموأن نَكُفَّ الأَذى عَنكُم وتُؤذونا وَاللّه ُ يَعلَمُ أنّا لا نُحِبُّكُمولا نَلومُكُمُ أن لا تُحِبّونا

فَقالَ : صَدَقتَ يا غُلامُ ، ولكِن أرادَ أبوكَ وجَدُّكَ أن يَكونا أميرَينِ ، وَالحَمدُ للّه ِِ الَّذي قَتَلَهُما وسَفَكَ دِماءَهُما .

فَقالَ عليه السلام : لَم تَزَلِ النُّبُوَّةُ وَالإِمرَةُ لِابائي وأجدادي مِن قَبلِ أن تولَدَ . (2)4324.امام على عليه السلام :الدعوات :رُوِيَ أنَّهُ لَمّا حُمِلَ عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ عليه السلام إلى يَزيدَ عَلَيهِ اللَّعنَةُ ، هَمَّ بِضَربِ عُنُقِهِ ، فَوَقَّفَهُ بَينَ يَدَيهِ وهُوَ يُكَلِّمُهُ لِيَستَنطِقَهُ بِكَلِمَةٍ يوجِبُ بِها قَتلَهُ ، وعَلِيٌّ عليه السلام يُجيبُهُ حَسَبَ ما يُكَلِّمُهُ ، وفي يَدِهِ سُبحَةٌ صَغيرَةٌ يُديرُها بِأَصابِعِهِ ، وهُوَ يَتَكَلَّمُ ، فَقالَ لَهُ يَزيدُ _ عَلَيهِ ما يَستَحِقُّةُ _ : أنَا اُكَلِّمُكَ وأنتَ تُجيبُني وتُديرُ أصابِعَكَ بِسُبحَةٍ في يَدِكَ ، فَكَيفَ يَجوزُ ذلِكَ ؟

فَقالَ عليه السلام : حَدَّثَني أبي عَن جَدّي صلى الله عليه و آله أنَّهُ كانَ إذا صَلَّى الغَداةَ وَانفَتَلَ (3) ، لا يَتَكلََّمُ حَتّى يَأخُذَ سُبحَةً بَينَ يَدَيهِ ، فَيَقولَ : اللّهُمَّ إنّي أصبَحتُ اُسَبِّحُكَ واُحَمِّدُكَ واُهَلِّلُكَ واُكَبِّرُكَ واُمَجِّدُكَ بِعَدَدِ ما اُديرُ بِهِ سُبحَتي ، ويَأخُذُ السُّبحَةَ في يَدِهِ ويُديرُها وهُوَ يَتَكَلَّمُ بِما يُريدُ مِن غَيرِ أن يَتَكَلَّمَ بِالتَّسبيحِ ، وذَكَرَ أنَّ ذلِكَ مُحتَسَبٌ لَهُ وهُوَ حِرزٌ إلى أن يَأوِيَ إلى فِراشِهِ فَإِذا أوى إلى فِراشِهِ ، قالَ مِثلَ ذلِكَ القَولِ ، ووَضَعَ سُبحَتَهُ تَحتَ رَأسِهِ ، فَهِيَ مَحسوبَةٌ لَهُ مِنَ الوَقتِ إلَى الوَقتِ ، فَفَعَلتُ هذَا اقتِداءً بِجَدّي صلى الله عليه و آله .

فَقالَ لَهُ يَزيدُ عَلَيهِ اللَّعنَةُ : مَرَّةً بَعدَ اُخرى ، لَستُ اُكَلِّمُ أحَدا مِنكُم إلّا ويُجيبُني بِما يَفوزُ بِهِ . وعَفا عَنهُ ووَصَلَهُ ، وأمَرَ بِإِطلاقِهِ . (4) .


1- . في المصدر : «تكلّمني» ، والتصويب من بحار الأنوار .
2- . المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 173 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 175 ح 22 .
3- . اِنفَتَلَ : اِنصَرَفَ (الصحاح : ج 5 ص 1788 «فتل») .
4- . الدعوات : ص 61 ح 152 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 200 ح 41 .

ص: 308

4325.عنه عليه السلام :المناقب ، ابن شهرآشوب :روايت شده است كه يزيد به زينب عليهاالسلام گفت : سخن بگو .

زينب عليهاالسلام گفت : سخنگو ، اوست .

امام زين العابدين عليه السلام خواند :

«طمع نورزيد كه ما را خوار بداريد تا ما ، بزرگتان بداريميا آزارمان دهيد تا ما از آزارتان ، دست نگاه داريم . خدا مى داند كه دوستتان نداريمو سرزنشتان نمى كنيم ، اگر دوستمان نداشته باشيد» .

يزيد گفت : راست گفتى _ اى جوان _ ؛ امّا پدرت و جدّت ، فرمان روايى را مى خواستند و ستايش ، خدايى را كه آن دو را كُشت و خون هايشان را ريخت !

امام زين العابدين عليه السلام فرمود : «نبوّت و فرمان روايى ، همواره در پدران و نياكان من بوده است ، پيش از آن كه تو به دنيا بيايى» .4326.عنه عليه السلام ( _ فِي الحِكَمِ المَنسوبَةِ إلَيهِ _ ) الدعوات :روايت شده هنگامى كه على بن الحسين (زين العابدين) عليه السلام را به سوى يزيد _ كه لعنت بر او باد _ بردند ، وى قصد كرد كه گردن ايشان را بزند . پس زين العابدين عليه السلام را پيشِ رويش نگاه داشت و با ايشان سخن مى گفت تا سخنى بگويد كه موجب قتلش شود .

على [بن الحسين] عليه السلام مطابق با سخن يزيد ، پاسخ مى داد و در همان وقت سخن گفتن ، تسبيح كوچكى در دستش بود كه با انگشتانش آن را مى چرخانْد . يزيد _ كه هر چه مستحقّش است ، بر او باد _ به ايشان گفت : من با تو سخن مى گويم و تو در حال پاسخ دادن به من ، تسبيح در دستت است و با انگشتانت آن را مى چرخانى . اين ، چگونه رواست؟

على [بن الحسين] عليه السلام فرمود : «پدرم در باره جدّم صلى الله عليه و آله برايم نقل كرد كه چون نماز صبح را مى خواند و روى مى چرخاند كه برود ، سخن نمى گفت تا تسبيحى را از پيشِ رويش بردارد و بگويد : خدايا ! من صبح را با تسبيح و حمد و تهليل و تكبير و تمجيد تو به عدد آنچه تسبيحم را مى چرخانم ، مى آغازم و تسبيح را به دست مى گرفت و مى چرخاند و آنچه مى خواست ، مى گفت ، بدون آن كه تسبيح بگويد و فرمود كه اين [كار] برايش حساب مى شود و نگاهدار او تا به بستر در آمدنش است و چون به بستر مى رفت ، مانند همان گفته را مى گفت و تسبيح را زير سرش مى نهاد و از آن هنگام تا وقت بعدى ، برايش [تسبيح] حساب مى شد . من نيز از سرِ اقتدا به جدّم صلى الله عليه و آله چنين كردم» .

يزيد _ كه لعنت خدا بر او باد _ چندين بار به آنها گفت : با هيچ يك از شما سخن نمى گويم ، جز آن كه وى (زين العابدين عليه السلام ) پاسخى به من مى دهد كه [خودش] با آن كامياب مى شود . از على [بن الحسين] عليه السلام گذشت و به او صله داد و فرمان به آزادى اش داد . .

ص: 309

4327.عنه عليه السلام ( _ أيضا _ ) إثبات الوصيّة :لَمَّا استُشهِدَ [الحُسَينُ عليه السلام ] حُمِلَ عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ عليه السلام مَعَ الحَريمِ واُدخِلَ عَلَى اللَّعينِ يَزيدَ ، وكانَ لِابنِهِ أبي جَعفَرٍ عليه السلام سِنَتانِ وشُهورٌ ، فَاُدخِلَ مَعَهُ ، فَلَمّا رَآهُ يَزيدُ قالَ لَهُ : كَيفَ رَأَيتَ يا عَلِيَّ بنَ الحُسَينِ ؟

قالَ : رَأَيتُ ما قَضاهُ اللّه ُ عز و جل قَبلَ أن يَخلُقَ السَّماواتِ وَالأَرضَ .

فَشاوَرَ يَزيدُ جُلَساءَهُ في أمرِهِ فَأَشاروا بِقَتلِهِ ، وقالوا لَهُ : لا نَتَّخِذ مِن كَلبِ سَوءٍ جَروا .

فَابتَدَرَ أبو مُحَمَّدٍ عليه السلام الكَلامَ ، فََحمِدَ اللّه َ وأثنى عَلَيهِ ، ثُمَّ قالَ لِيَزيدَ لَعَنَهُ اللّه ُ : لَقَد أشارَ عَلَيكَ هؤُلاءِ بِخِلافِ ما أشارَ جُلَساءُ فِرعَونَ عَلَيهِ حَيثُ شاوَرَهُم في موسى وهارونَ ، فَإِنَّهُم قالوا لَهُ : أرجِه وأخاهُ ، وقَد أشارَ هؤُلاءِ عَلَيكَ بِقَتلِنا ، ولِهذا سَبَبٌ .

فَقالَ يَزيدُ : ومَا السَّبَبُ ؟

فَقالَ : إنَّ اُولئِكَ كانُوا الرِّشدَةَ وهؤُلاءِ غَيرُ رِشدَةٍ (1) ، ولا يَقتُلُ الأَنبِياءَ وأولادُهُم إلّا أولادُ الأَدعِياءِ .

فَأَمسَكَ يَزيدُ مُطرِقا ، ثُمَّ أمَرَ بِإِخراجِهِم عَلى ما قُصَّ ورُوِيَ . (2) .


1- . كذا في المصدر ، والظاهر أنّ الصواب : «انّ اُولئك كانوا لرِشدَةٍ وهؤلاء لِغير رِشدَةٍ» . قال الجوهري : الرَّشاد خلافَ الغَيّ ؛ تقول : هو لِرِشْدَة ، خلاف قولك : لِزِنيَة (الصحاح : ج 2 ص 474 «رشد») .
2- . إثبات الوصيّة : ص 181 .

ص: 310

4328.عنه عليه السلام ( _ أيضا _ ) إثبات الوصيّة :هنگامى كه حسين عليه السلام شهيد شد ، على بن الحسين (زين العابدين) عليه السلام را با اهل حرم آوردند و بر يزيد ملعون ، وارد كردند . پسر ايشان ، باقر عليه السلام ، دو سال و چند ماه داشت . او را نيز همراه ايشان آوردند . يزيد ، هنگامى كه ايشان را ديد ، گفت : اى على بن الحسين ! چه ديدى؟

فرمود : «تقدير خداى عزوجل را پيش از آن كه آسمان ها و زمين را بيافريند ، ديدم» .

يزيد با همنشينانش در كار ايشان ، مشورت كرد . آنها به قتل او سفارش كردند و به او گفتند : ما از سگ بد ، بچّه اى نگاه نمى داريم !

على بن الحسين (زين العابدين) عليه السلام سخن آغاز كرد و پس از حمد و ثناى خداوند ، به يزيد _ كه خدا لعنتش كند _ گفت : «اين افراد به تو سفارشى كردند ، به خلاف سفارشى كه همنشينان فرعون به او كردند . فرعون ، در كار موسى و هارون ، با آنان مشورت كرد و آنان به او گفتند : به او و برادرش مهلت ده . ولى اينان كشتن ما را به تو سفارش كردند و اين ، علّتى دارد» .

يزيد گفت : علّت چيست؟

فرمود : «آنان حلال زاده بودند و اينان حرام زاده اند ، و پيامبران و فرزندانشان را جز حرام زادگان نمى كُشند» .

يزيد به فكر فرو رفت و هيچ نگفت . سپس فرمان داد آنان را [از مجلس ،] خارج كنند ، آن گونه كه حكايت و گزارش شده است . .

ص: 311

7 / 10خُطبَةُ زَينَبَ عليها السّلام في مَجلِسِ يَزيدَ4326.امام على عليه السلام ( _ در حكمت هاى منسوب به ايشان _ ) الملهوف :قامَت زَينَبُ ابنَةُ عَلِيٍّ عليهماالسلام وقالَت : الحَمدُ للّه ِِ رَبِّ العالَمينَ ، وصَلَّى اللّه ُ عَلى مُحَمَّدٍ وآلِهِ أجمَعينَ ، صَدَقَ اللّه ُ كَذلِكَ يَقولُ : «ثُمَّ كَانَ عَ_قِبَةَ الَّذِينَ أَسَ__ئواْ السُّوأَى أَن كَذَّبُواْ بِ_ئايَ_تِ اللَّهِ وَ كَانُواْ بِهَا يَسْتَهْزِءُونَ » . (1)

أظَنَنتَ يا يَزيدُ ، حَيثُ أخَذتَ عَلَينا أقطارَ الأَرضِ وآفاقَ السَّماءِ فَأَصبَحنا نُساقُ كَما تُساقُ الإِماءُ ، أنَّ بِنا عَلَى اللّه ِ هَوانا وبِكَ عَلَيهِ كَرامَةً ! وأنَّ ذلِكَ لِعِظَمِ خَطَرِكَ عِندَهُ ! فَشَمَختَ بِأَنفِكَ ونَظَرتَ في عِطفِكَ (2) جَذَلاً مَسرورا ، حينَ رَأَيتَ الدُّنيا لَكَ مُستَوسِقَةً (3) ، وَالاُمورَ مُتَّسِقَةً ، وحينَ صَفا لَكَ مُلكُنا وسُلطانُنا .

فَمَهلاً مَهلاً ، أنَسيتَ قَولَ اللّه ِ تَعالى : «وَلَا يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُواْ أَنَّمَا نُمْلِي لَهُمْ خَيْرٌ لِّأَنفُسِهِمْ إِنَّمَا نُمْلِي لَهُمْ لِيَزْدَادُواْ إِثْمًا وَلَهُمْ عَذَابٌ مُّهِينٌ » (4) ؟

أمِنَ العَدلِ _ يَابنَ الطُّلَقاءِ _ تَخديرُكَ إماءَكَ ونِساءَكَ وسَوقُكَ بَناتِ رَسولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله سَبايا ، قَد هَتَكتَ سُتورَهُنَّ وأبدَيتَ وُجوهَهُنَّ ، تَحدوا بِهِنَّ الأَعداءُ مِن بَلَدٍ إلى بَلَدٍ ، ويَستَشرِفُهُنَّ أهلُ المَنازِلِ وَالمَناهِلِ ، ويَتَصَفَّحُ وُجوهَهُنَّ القَريبُ وَالبَعيدُ ، وَالدَّنِيُّ وَالشَّريفُ ، لَيسَ مَعَهُنَّ مِن رِجالِهِنَّ وَلِيٌّ ، ولا مِن حُماتِهِنَّ حَمِيٌّ ؟!

وكَيفَ تُرتَجى مُراقَبَةُ مَن لَفَظَ فوهُ أكبادَ الأَزكِياءِ ، ونَبَتَ لَحمُهُ بِدِماءِ الشُّهَداءِ ؟

وكَيفَ يَستَظِلُّ في ظِلِّنا أهلَ البَيتِ مَن نَظَرَ إلَينا بِالشَّنَفِ (5) وَالشَّنَآنِ وَالإِحَنِ (6) وَالأَضغانِ ؟

ثُمَّ تَقولُ غَيرَ مُتَأَثِّمٍ ولا مُستَعظِمٍ :

لَأَهَلّوا وَاستَهَلّوا فَرَحاثُمَّ قالوا يا يَزيدُ لا تَشَل

مُنتَحِيا عَلى ثَنايا أبي عَبدِ اللّه ِ عليه السلام سَيِّدِ شَبابِ أهلِ الجَنَّةِ تَنكُتُها بِمِخصَرَتِكَ ، وكَيفَ لا تَقولُ ذلِكَ ، وقَد نَكَأتَ (7) القُرحَةَ وَاستَأصَلتَ الشّأفَةَ (8) بِإِراقَتِكَ دِماءَ ذُرِّيَّةِ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله ونُجومِ الأَرضِ مِن آلِ عَبدِ المُطَّلِبِ ؟ وتَهتِفُ بِأَشياخِكَ ، وزَعَمتَ أنَّكَ تُناديهِم ! فَلَتَرِدَنَّ وَشيكا مَورِدَهُم ، ولَتَوَدَّنَّ أنَّكَ شَلَلتَ وبَكِمتَ (9) ، ولَم تَكُن قُلتَ ما قُلتَ ، وفَعَلتَ ما فَعَلتَ .

اللّهُمَّ خُذ بِحَقِّنا ، وَانتَقِم مِمَّن ظَلَمَنا ، وأحلِل غَضَبَكَ بِمَن سَفَكَ دِماءَنا وقَتَلَ حُماتَنا .

فَوَاللّه ِ ما فَرَيتَ إلّا جِلدَكَ ، ولا حَزَزتَ إلّا لَحمَكَ ، ولَتَرِدَنَّ عَلى رَسولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله بِما تَحَمَّلتَ مِن سَفكِ دِماءِ ذُرِّيَّتِهِ ، وَانتَهَكتَ مِن حُرمَتِهِ في عِترَتِهِ ولُحمَتِهِ ، وحَيثُ يَجمَعُ اللّه ُ شَملَهُم ، ويَلُمَّ شَعَثَهُم ، ويَأخُذُ بِحَقِّهِم «وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُواْ فِى سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَ تَا بَلْ أَحْيَاءٌ عِندَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ » . (10)

وحَسبُكَ بِاللّه ِ حاكِما ، وبِمُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله خَصيما وبِجَبرَئيلَ ظَهيرا ، وسَيَعلَمُ مَن سَوَّلَ لَكَ ومَكَّنَكَ مِن رِقابِ المُسلِمينَ ، بِئسَ لِلظّالِمينَ بَدلاً ، وأيُّكُم شَرٌّ مَكانا وأضعَفُ جُنداً .

ولَئِن جَرَت عَلَيَّ الدَّواهي مُخاطَبَتَكَ ، إنّي لَأَستَصغِرُ قَدرَكَ ، وأستَعظِمُ تَقريعَكَ ، وأستَكثِرُ تَوبيخَكَ ، لكِنَّ العُيونَ عَبرى وَالصُّدورَ حَرّى .

ألا فَالعَجَبُ كُلُّ العَجَبِ لِقَتلِ حِزبِ اللّه ِ النُّجَباءِ بِحِزبِ الشَّيطانِ الطُّلَقاءِ ، فَهذِهِ الأَيدي تَنضَحُ مِن دِمائِنا ، وَالأَفواهُ تَتَحَلَّبُ مِن لُحومِنا ، وتِلكَ الجُثَثُ الطَّواهِرُ الزَّواكي تَتَناهَبُهَا العَواسِلُ (11) ، وتَعفوها أُمَّهاتُ الفَراعِلِ . (12)

ولَئِنِ اتَّخَذتَنا مَغنَما لَتَجِدُنا وَشيكا مَغرَما ، حينَ لا تَجِدُ إلّا ما قَدَّمَت يَداكَ ، «وما رَبُّكَ بِظَلّامٍ لِلعَبيدِ» (13) ، فَإِلَى اللّه ِ المُشتَكى وعَلَيهِ المُعَوَّلُ .

فَكِد كَيدَكَ وَاسعَ سَعيَكَ وناصِب جَهدَكَ ، فَوَاللّه ِ لا تَمحُوَنَّ ذِكرَنا ، ولا تُميتُ وَحيَنا ، ولا تُدرِكَ أمَدَنا ، ولا تَرحَضُ (14) عَنكَ عارَها ، وهَل رَأيُكَ إلّا فَنَدٌ (15) ، وأيّامُكَ إلّا عَدَدٌ ، وجَمعُكَ إلّا بَدَدٌ (16) ، يَومَ يُنادِي المُنادِ : «ألا لَعنَةُ اللّه ِ عَلَى الظّالِمينَ » (17) .

فَالحَمدُ للّه ِِ الَّذي خَتَمَ لِأَوَّلِنا بِالسَّعادَةِ وَالمَغفِرَةِ ، ولِاخِرِنا بِالشَّهادَةِ وَالرَّحمَةِ ، ونَسأَلُ اللّه َ أن يُكمِلَ لَهُمُ الثَّوابَ ويوجِبَ لَهُمُ المَزيدَ ، ويُحسِنَ عَلَينَا الخِلافَةَ إنَّهُ رَحيمٌ وَدودٌ ، «حَسْبُنَا اللَّهُ وَنِعْمَ الْوَكِيلُ» (18) .

فَقالَ يَزيدُ لَعَنَهُ اللّه ُ :

يا صَيحَةً تُحمَدُ مِن صَوائِحِما أهوَنَ المَوتَ عَلَى النَّوائِحِ (19) .


1- . الروم : 10 .
2- . عِطفا الرجل : جانباه من لدن رأسه إلى وركيه (الصحاح : ج 4 ص 1405 «عطف») .
3- . استوسق عليه الأمر : أي اجتمعوا على طاعته ، واستقرّ المُلك فيه (النهاية : ج 5 ص 185 «وسق») .
4- . آل عمران : 178 .
5- . الشنف : البغض والتنكّر (الصحاح : ج 4 ص 1383 «شنف») .
6- . . الإحنَةُ : الحِقد وجمعها : الإحَنُ (النهاية : ج 1 ص 27 «أحن») .
7- . نكأت القرحة : إذا قشرتها (الصحاح : ج 1 ص 78 «نكأ») .
8- . الشأفة : قرحة تخرج في أسفل القدم فتكوى فتذهب (الصحاح : ج 4 ص 1379 «شأف») .
9- . البُكمُ : جمع أبكَم، وهو الذي خُلق أخرس لا يتكلّم (النهاية : ج 1 ص 150 «بكم») .
10- . آل عمران : 169 .
11- . العَاسِلُ : الذئب ، والجمع العُسَّلُ والعَواسِلُ (الصحاح : ج 5 ص 1765 «عسل») .
12- . الفَرعَلُ : وَلَدُ الضبع (الصحاح : ج 5 ص 1790 «فرعل») .
13- . فصّلت : 46 .
14- . الرّحْضُ : الغَسلُ (النهاية : ج 2 ص 208 «رحض») .
15- . الفَنَدُ : الكذب، والفَنَدُ : ضعف الرأي (الصحاح : ج 2 ص 520 «فند») .
16- . بَدَدَا : أي متفرّقين (النهاية : ج 1 ص 105 «بدد») .
17- . هود : 18 .
18- . آل عمران : 173 .
19- . الملهوف : ص 215 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 133 ؛ بلاغات النساء : ص 35 ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 64 كلاهما نحوه وراجع : مثير الأحزان : ص 101 .

ص: 312

7 / 10سخنرانى زينب عليها السّلام در مجلس يزيد

4329.امام صادق عليه السلام :الملهوف :زينب دختر على عليه السلام برخاست و گفت : ستايش ، ويژه خداى جهانيان است و خداوند بر محمّد و خاندانش همگى درود فرستد ! خدا ، راست مى گويد و اين گونه مى گويد : «سپس فرجام بدكاران ، اين شد كه آيات خدا را انكار كردند و آنها را مسخره مى كردند» .

اى يزيد ! آيا گمان بردى كه بستن راه ها به روى ما و سخت گرفتن بر ما و كشاندنِ ما به مانند كنيزان به هر كجا ، نشانه خوارىِ ما نزد خدا و كرامت خدا براى توست؟! و اين ، از بزرگىِ ارزش تو نزد اوست؟! پس ، آن گاه كه ديدى دنيا به كام توست و كارها به خواست تو مى چرخد و امور ، مرتّب اند و فرمان راويى و حكومتى كه از آنِ ماست ، به تو رسيده است ، به دَماغت باد انداختى و از سرِ شادى و سَرمستى ، سر به اين سو و آن سو چرخاندى ؟!

اندكى بِايست و مهلت بده ! آيا سخن خداى متعال را از ياد برده اى كه فرمود : «و كافران نپندارند كه مهلت ما به آنان ، برايشان نيكوست . ما به آنها تنها براى آن ، مهلت مى دهيم كه بر گناهان خود بيفزايند و آنان ، عذابى خوار كننده دارند» .

اى فرزند آزادشدگان [مكّه] ! آيا اين ، عدالت است كه كنيزان و زنانت را در پرده مى دارى و دختران پيامبر خدا عليه السلام را به اسارت مى كشى و پرده شان را مى درى و سيمايشان را آشكار مى كنى و دشمنان ، آنان را از اين شهر به آن شهر مى برند و اهل هر منزل و آبادى ، به تماشاى آنان مى آيند و دور و نزديك و شريف و پست ، صورت هاى آنان را مى بينند ، در حالى كه نه سرپرستى از مردانشان ، با آنان است و نه حمايتگرى از حاميان آنها؟

و چگونه مواظبت كسى اميد برده شود كه دهانش جگر پاكان را [در جنگ اُحُد ، گاز زد و] بيرون انداخت و گوشتش از خون شهيدان ، روييده است ؟!

و چگونه كسى سايه خود را بر ما اهل بيت اندازد ، درحالى كه با نفرت و دشمنى و حقد و كينه به ما مى نگرد؟!

سپس بى آن كه احساس گناه كنى و يا اين سخن را بزرگ بشمارى ، مى گويى :

[

پدرانم] هلهله مى كردند و فرياد شادى بر مى كشيدندو مى گفتند : اى يزيد ! سربلند و برقرار باشى !

در حالى كه بر دندان هاى پيشِ ابا عبد اللّه ، سَرور جوانان بهشت ، خم مى شوى و با سرِ چوب دستى ات بر آنها مى زنى .

و چگونه اين را نگويى ، در حالى كه با ريختن خون فرزندان محمّد صلى الله عليه و آله و ستارگان زمين از خاندان عبد المطّلب ، زخم را شكافتى و آن را از بيخ و بُن در آوردى؟!

پدرانت را ندا مى دهى و مى پندارى كه آنان را صدا مى زنى ! به زودى ، تو هم به جايگاه آنان در خواهى آمد و آن گاه ، دوست خواهى داشت كه اِفليج و گُنگ بودى تا آنچه را گفته اى ، نمى گفتى و آنچه را كرده اى ، نمى كردى .

خدايا ! حقّ ما را بستان و از آن كه بر ما ستم كرد ، انتقام بگير و خشمت را بر كسى كه خون هاى ما را ريخت و حاميان ما را كشت ، فرود آر .

به خدا سوگند ، جز پوست خود را نبريدى و جز گوشت خود را نشكافتى و بر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله با بر دوش كشيدن خون هايى كه از فرزندانش ريخته اى و حرمتى كه از خاندان و خويشانش هتك كرده اى ، وارد مى شوى ، در آن جا كه خدا ، پراكندگى شان را گِرد مى آورد و پريشانى شان را سامان مى دهد و حقّشان را مى گيرد «و مپنداريد كسانى كه در راه خدا كشته شده اند ، مُرده هستند ؛ بلكه زنده اند و نزد خدايشان روزى مى خورند» .

تو را داورى خدا ، طرفِ دعوا بودن محمّد صلى الله عليه و آله و پشتيبانى جبرئيل ، بس است و آن كه [جنايت را ]براى تو آراست و تو را بر گردن مسلمانان سوار كرد ، به زودى خواهد دانست كه ستمكاران ، چه بد جاى گزينى بر گرفته اند و كدام يك از شما جايگاهى بدتر و سپاهى ناتوان تر دارد .

اگرچه پيشامدها مرا به سخن گفتن با تو وا داشته است ، امّا من منزلتت را كوچك مى بينم و سرزنش كردن تو را كسرِ شأن خود مى دانم ؛ امّا چشم ها اشكبارند و سينه ها سوزان .

هان ! شگفت و بس شگفت كه نجيب زادگان حزب خدا ، به دست آزادشدگانِ حزب شيطان ، كشته مى شوند ! از اين دست ها ، خون ما مى چكد و دهانشان از [ديدن ]گوشت ما آب افتاده است ، و آن پيكرهاى پاك و پاكيزه را گرگ ها دهان مى زنند و بقيّه اش را كفتارهاى ماده مى خورند .

اگر ما را غنيمت بگيرى ، به زودى خسارت مى بينى ، آن هنگام كه چيزى جز دستاوردهاى پيش فرستِ خود ، چيزى نمى يابى «و خدايت ، بر بندگان ، ستمكار نيست» . شِكوه به خداست و تكيه بر هموست .

حيله ات را به كار ببند ، تلاشت را بكن و همه توانت را به كار گير ؛ امّا به خدا سوگند ، نخواهى توانست ياد ما را [از خاطرها] پاك كنى و وحىِ ما را بميرانى ، و مهلت ما را در نمى يابى و ننگت شُسته نمى شود . آيا انديشه ات جز دروغ و سستى ، و روزگارت جز روزهايى شمردنى و جمعت جز پريشانى است ، آن روز كه منادى ندا مى دهد : «هان ! لعنت خدا بر ستمكاران باد» ؟!

ستايش ، ويژه خدايى است كه آغازِ ما را سعادت و مغفرت ، و فرجامِ ما را شهادت و رحمت ، قرار داد ! از خدا مى خواهيم كه پاداش آنان را كامل كند و افزون هم بدهد و جانشين خوبى در نبودِ آنها براى ما باشد ، كه او بخشنده و مهربان است و «خدا ، ما را بس است و او خوبْ وكيلى است!» .

يزيد _ كه خدا لعنتش كند _ گفت :

چه صيحه خوبى ميان صيحه هاست !و چه زود ، مرگ ، بر نوحه گران ، آسان مى شود! .

ص: 313

. .

ص: 314

. .

ص: 315

. .

ص: 316

. .

ص: 317

4330.الإمام عليّ عليه السلام :الاحتجاج عن شيخ صدوق من مشايخ بني هاشم :قامَت [زَينَبُ عليهاالسلام] عَلى قَدَمَيها وأشرَفَت عَلَى المَجلِسِ ، وشَرَعَت فِي الخُطبَةِ ، إظهارا لِكَمالاتِ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله ، وإعلانا بِأَنّا نَصبِرُ لِرِضاءِ اللّه ِ ، لا لِخَوفٍ ولا دَهشَةٍ .

فَقامَت إلَيهِ زَينَبُ بِنتُ عَلِيٍّ واُمُّها فاطِمَةُ بِنتُ رَسولِ اللّه ِ وقالَت :

الحَمدُ للّه ِِ رَبِّ العالَمينَ ، وَالصَّلاةُ عَلى جَدّي سَيِّدِ المُرسَلينَ ، صَدَقَ اللّه ُ سُبحانَهُ كَذلِكَ يَقولُ : «ثُمَّ كَانَ عَ_قِبَةَ الَّذِينَ أَسَ__ئواْ السُّوأَى أَن كَذَّبُواْ بِ_ئايَ_تِ اللَّهِ وَ كَانُواْ بِهَا يَسْتَهْزِءُونَ » (1) أظَنَنتَ يا يَزيدُ حينَ أخَذتَ عَلَينا أقطارَ الأَرضِ ، وضَيَّقتَ عَلَينا آفاقَ السَّماءِ ، فَأَصبَحنا لَكَ في إسارِ الذُّلِّ ، نُساقُ إلَيكَ سَوقا في قِطارٍ ، وأنتَ عَلَينا ذُو اقتِدارٍ ، أنَّ بِنا مِنَ اللّه ِ هَوانا وعَلَيكَ مِنهُ كَرامَةً وَامتِناناً ، وأنَّ ذلِكَ لِعِظَمِ خَطَرِكَ ، وجَلالَةِ قَدرِكَ ، فَشَمَختَ بِأَنفِكَ ، ونَظَرتَ في عِطفِكَ ، تَضرِبُ أصدَرَيكَ (2) فَرِحا وتَنفُضُ مِذرَوَيكَ (3) مَرِحا ، حينَ رَأَيتَ الدُّنيا لَكَ مُستَوسِقَةً ، وَالاُمورَ لَدَيكَ مُتَّسِقَةً ، وحينَ صَفا لَكَ مُلكُنا ، وخَلَصَ لَكَ سُلطانُنا ؟!

فَمَهلاً مَهلاً لا تَطِش جَهلاً ! أنَسيتَ قَولَ اللّه ِ عز و جل : «وَلَا يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُواْ أَنَّمَا نُمْلِي لَهُمْ خَيْرٌ لِّأَنفُسِهِمْ إِنَّمَا نُمْلِي لَهُمْ لِيَزْدَادُواْ إِثْمًا وَلَهُمْ عَذَابٌ مُّهِينٌ » . أمِنَ العَدلِ يَابنَ الطُّلَقاءِ ! تَخديرُكَ حَرائِرَكَ وإماءَكَ ، وسَوقُكَ بَناتِ رَسولِ اللّه ِ سَبايا ؟ قَد هَتَكتَ سُتورَهُنَّ ، وأبدَيتَ وُجوهَهُنَّ ، يَحدو بِهِنَّ الأَعداءُ مِن بَلَدٍ إلى بَلَدٍ ، ويَستَشرِفُهُنَّ أهلُ المَناقِلِ (4) ويَبرُزنَ لِأَهلِ المَناهِلِ (5) ، ويَتَصَفَّحُ وُجوهَهُنَّ القَريبُ وَالبَعيدُ ، وَالغائِبُ وَالشَّهيدُ ، وَالشَّريفُ وَالوَضيعُ ، وَالدَّنِيُّ وَالرَّفيعُ ، لَيسَ مَعَهُنَّ مِن رِجالِهِنَّ وَلِيٌّ ، ولا مِن حُماتِهِنَّ حَميمٌ ، عُتُوّا مِنكَ عَلَى اللّه ِ وجُحودا لِرَسولِ اللّه ِ ، ودَفعا لِما جاءَ بِهِ مِن عِندِ اللّه ِ ، ولا غَروَ مِنكَ ولا عَجَبَ مِن فِعلِكَ ، وأنّى يُرتَجَى الخَيرُ مِمَّن لَفَظَ فوهُ أكبادَ الشُّهَداءِ ، ونَبَتَ لَحمُهُ بِدِماءِ السُّعَداءِ ، (6) ونَصَبَ الحَربَ لِسَيِّدِ الأَنبِياءِ ، وجَمَعَ الأَحزابَ ، وشَهَرَ الحِرابَ ، وهَزَّ السُّيوفَ في وَجهِ رَسولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله ، أشَدُّ العَرَبِ للّه ِِ جُحودا ، وأنكَرُهُم لَهُ رَسولاً ، وأظهَرُهُم لَهُ عُدوانا ، وأعتاهُم عَلَى الرَّبِّ كُفرا وطُغياناً .

ألا إنَّها نَتيجَةُ خِلالِ الكُفرِ ، وضَبٌّ (7) يُجَرجِرُ فِي الصَّدرِ لِقَتلى يَومِ بَدرٍ ، فَلا يَستَبطِي في بُغضِنا أهلَ البَيتِ مَن كانَ نَظَرُهُ إلَينا شَنَفا وشَنَآنا وإحَنا وأظغانا ، يُظهِرُ كُفرَهُ بِرَسولِ اللّه ِ ، ويُفصِحُ ذلِكَ بِلِسانِهِ ، وهُوَ يَقولُ فَرِحا بِقَتلِ وُلدِهِ وسَبيِ ذُرِّيَّتِهِ ، غَيرَ مُتَحَوِّبٍ ولا مُستَعظِمٍ ، يَهتِفُ بَأَشياخِهِ :

لَأَهَلّوا وَاستَهَلّوا فَرَحاولَقالوا يا يَزيدُ لا تَشَل

مُنتَحِيا عَلى ثَنايا أبي عَبدِ اللّه ِ ، وكانَ مُقَبَّلَ رَسولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله ، يَنكُتُها بِمِخصَرَتِهِ ، قَدِ التَمَعَ السُّرورُ بِوَجهِهِ .

لَعَمري لَقَد نَكَأتَ القُرحَةَ وَاستَأصَلتَ الشَّأفَةَ ، بِإِراقَتِكَ دَمَ سَيِّدِ شَبابِ أهلِ الجَنَّةِ ، وَابنِ يَعسوبِ العَرَبِ ، وشَمسِ آلِ عَبدِ المُطَّلِبِ ، وهَتَفتَ بِأَشياخِكَ ، وتَقَرَّبتَ بِدَمِهِ إلَى الكَفَرَةِ مِن أسلافِكَ ، ثُمَّ صَرَختَ بِنِدائِكَ ، ولَعَمري لَقَد نادَيتَهُم لَو شَهِدوكَ ! ووَشيكا تَشهَدُهُم ولَم يَشهَدوكَ ، ولَتَوَدُّ يَمينُكَ كَما زَعَمتَ شَلَّت بِكَ عَن مِرفَقِها وجُذَّت ، وأحبَبتَ اُمَّكَ لَم تَحمِلكَ ، وأباكَ لَم يَلِدكَ ، حينَ تَصيرُ إلى سَخَطِ اللّه ِ ، ومُخاصِمُكَ رَسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله .

اللّهُمَّ خُذ بِحَقِّنا ، وَانتَقِم مِن ظالِمِنا ، وأحلِل غَضَبَكَ عَلى مَن سَفَكَ دِماءَنا ونَقَضَ ذِمارَنا ، وقَتَلَ حُماتَنا ، وهَتَكَ عَنّا سُدولَنا .

وفَعَلتَ فَعلَتَكَ الَّتي فَعَلتَ ، وما فَرَيتَ إلّا جِلدَكَ ، وما جَزَزتَ إلّا لَحمَكَ ، وسَتَرِدُ عَلى رَسولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله بِما تَحَمَّلتَ مِن دَمِ ذُرِّيَّتِهِ ، وَانتَهَكتَ مِن حُرمَتِهِ ، وسَفَكتَ مِن دِماءِ عِترَتِهِ ولُحمَتِهِ ، حَيثُ يَجمَعُ بِهِ شَملَهُم ، ويَلُمُّ بِهِ شَعَثَهُم ، ويَنتَقِمُ مِن ظالِمِهِم ، ويَأخُذُ لَهُم بِحَقِّهِم مِن أعدائِهِم .

فَلا يَستَفِزَّنَّكَ الفَرَحُ بِقَتلِهِم «وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُواْ فِى سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَ تَاً بَلْ أَحْيَاءٌ عِندَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ × فَرِحِينَ بِمَا ءَاتَاهُمُ اللَّهُ مِن فَضْلِهِ» (8) وحَسبُكَ بِاللّه ِ وَلِيّا وحاكِما ، وبِرَسولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله خَصيما ، وبِجَبرَئيلَ ظَهيرا ، وسَيَعلَمُ مَن بَوَّأَكَ ومَكَّنَكَ مِن رِقابِ المُسلِمينَ ، أن بِئسَ لِلظّالِمينَ بَدَلاً ، وأيُّكُم شَرٌّ مَكانا وأضَلُّ سَبيلاً .

ومَا استِصغاري قَدرَكَ ، ولَا استِعظامي تَقريعَكَ تَوَهُّما لِانتِجاعِ الخِطابِ فيكَ ، بَعدَ أن تَرَكتَ عُيونَ المُسلِمينَ بِهِ عَبرى ، وصُدورَهُم عِندَ ذِكرِهِ حَرّى ، فَتِلكَ قُلوبٌ قاسِيَةٌ ، ونُفوسٌ طاغِيَةٌ ، وأجسامٌ مَحشُوَّةٌ بِسَخَطِ اللّه ِ ولَعنَةِ الرَّسولِ ، قَد عَشَّشَ فيهِ الشَّيطانُ وفَرَّخَ ، ومَن هُناكَ مِثلُكَ ما دَرَجَ (9) ونَهَضَ .

فَالعَجَبُ كُلُّ العَجَبِ لِقَتلِ الأَتقِياءِ ، وأسباطِ الأَنبِياءِ ، وسَليلِ الأَوصِياءِ ، بِأَيدِي الطُّلَقاءِ الخَبيثَةِ ، ونَسلِ العَهَرَةِ الفَجَرَةِ ، تَنطِفُ (10) أكُفُّهُم مِن دِمائِنا ، وتَتَحَلَّبُ أفواهُهُم مِن لُحومِنا ، تِلكَ الجُثَثُ الزّاكِيَةُ عَلَى الجُيوبِ الضّاحِيَةِ ، تَنتابُهَا العَواسِلُ وتُعَفِّرُها اُمَّهاتُ الفَراعِلِ فَلَئِنِ اتَّخَذتَنا مَغنَما لَتَجِدُ بِنا وَشيكا مَغرَماً ، حينَ لا تَجِدُ إلّا ما قَدَّمَت يَداكَ ، ومَا اللّه ُ بِظَلّامٍ لِلعَبيدِ .

فَإِلَى اللّه ِ المُشتَكى وَالمُعَوَّلُ ، وإلَيهِ المَلجَأُ وَالمُؤَمَّلُ ، ثُمَّ كِد كَيدَكَ ، وَاجهَد جَهدَكَ ، فَوَاللّه ِ الَّذي شَرَّفَنا بِالوَحيِ وَالكِتابِ ، وَالنُّبُوَّةِ وَالاِنتِجابِ ، لا تُدرِكُ أمَدَنا ، ولا تَبلُغُ غايَتَنا ، ولا تَمحو ذِكرَنا ، ولا يُرحَضُ عَنكَ عارُنا ، وهَل رَأيُكَ إلّا فَنَدٌ ، وأيّامُكَ إلّا عَدَدٌ ، وجَمعُكَ إلّا بَدَدٌ ، يَومَ يُنادِ المُنادي ألا لَعَنَ اللّه ُ الظّالِمَ العادِيَ .

وَالحَمدُ للّه ِِ الَّذي حَكَمَ لِأَولِيائِهِ بِالسَّعادَةِ ، وخَتَمَ لِأَصفِيائِهِ بِبُلوغِ الإِرادَةِ ، ونَقَلَهُم إلَى الرَّحمَةِ وَالرَّأفَةِ ، وَالرِّضوانِ وَالمَغفِرَةِ ، ولَم يَشقَ بِهِم غَيرُكَ ، ولَا ابتَلى بِهِم سِواكَ ، ونَسأَلُهُ أن يُكمِلَ لَهُمُ الأَجرَ ، ويُجزِلَ لَهُمُ الثَّوابَ وَالذُّخرَ ، ونَسأَلُهُ حُسنَ الخِلافَةِ ، وجَميلَ الإِنابَةِ ، إنَّهُ رَحيمٌ وَدودٌ .

فَقالَ يَزيدُ مُجيبا لَها :

يا صَيحَةً تُحمَدُ مِن صَوائِحِما أهوَنَ المَوتَ عَلَى النَّوائِحِ (11) .


1- . الروم : 10 .
2- . أَصْدَرَيهِ : مَنكبَيهِ (النهاية : ج 3 ص 16 «صدر») .
3- . في المصدر : «تَنقض» بالقاف ، وهو تصحيف . والمِذْروان : جانبا الأليتين ، جاء فلان ينفض مِذْرَوَيه : إذا جاء باغيا يتهدّد (النهاية : ج 4 ص 311 «مذر») .
4- . الناقلة : ضدّ القاطنين (تاج العروس : ج 15 ص 753 «نقل») .
5- . المَنْهَلُ : المَشْرَبُ والشُرْبُ والمَوْضِعُ الذي فيه المشرَب (القاموس المحيط : ج 4 ص 61 «نهل») .
6- .إشارة لأفعال أبي سفيان و هند (أجداد يزيد)
7- . الضَّبُّ : الغَضَبُ والحِقْدُ (النهاية : ج 3 ص 70 «ضبب») .
8- . آل عمران : 169 و 170 .
9- . دَرَجَ : أي مَشى (الصحاح : ج 1 ص 313 «درج») .
10- . تنطف : تقطر (النهاية : ج 5 ص 75 «نطف») .
11- . الاحتجاج : ج 2 ص 123 الرقم 173 ، الحدائق الورديّة : ج 1 ص 125 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 157 الرقم 5 .

ص: 318

4331.بحار الأنوار عن نوف البكالي :الاحتجاج_ به نقل از پيرمردى راستگو از بزرگان بنى هاشم _: زينب عليهاالسلام بر پاى خود ايستاد و به مجلس ، اِشراف پيدا كرد و با اظهار كمالات محمّد صلى الله عليه و آله و اعلان اين كه : «ما بر رضاى خدا ، شكيب مى ورزيم و سكوتمان از بيم و ترس نيست» ، سخنْ آغاز كرد .

زينب عليهاالسلام دختر على عليه السلام _ كه مادرش فاطمه عليهاالسلام دختر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بود _ برخاست و گفت : «ستايش ، خداى جهانيان را و درود بر جدّم ، سَرور پيامبران! خداوند سبحان ، راست مى گويد كه : «سپس فرجام بدكاران ، اين شد كه آيات خدا را انكار نمودند و آنها را مسخره مى كردند» . اى يزيد ! آيا گمان بردى كه چون زمين را از همه سو بر ما گرفتى و آسمان را بر ما تنگ كردى و ما را در خوارىِ اسارت تو ، رديف كرده اند و به سوى تو مى كِشند و بر ما چيره گشته اى ، نشانه خوارىِ ما نزد خدا ، و كرامت و منّت نهادن خدا بر توست و اين ، از بزرگىِ ارزش تو و عظمت منزلت تو در نزد اوست؟! پس به دَماغت باد انداختى و به خود نگريستى و به غرور و سرمستى ، شانه هايت را تكان مى دهى و با تكبّر ، گام بر مى دارى ، هنگامى كه ديدى دنيا به كام توست و كارها به خواستِ تو مى چرخد و حكومتى كه از آنِ ماست ، مال تو شده و كسى ديگر هم طالب آن نيست؟!

اندكى بِايست و مهلت بده و سبُك سرى و جهالت نكن . آيا سخن خداى عزوجل را از ياد برده اى كه : « و كافران نپندارند كه مهلت ما به آنان ، برايشان نيكوست . ما به آنها ، تنها براى اين ، مهلت مى دهيم كه بر گناهان خود بيفزايند و براى آنان ، عذابى خوار كننده خواهد بود» .

اى فرزند آزادشدگان [ِ مكّه] ! آيا اين ، عدالت است كه زنان و كنيزانت را در پسِ پرده مى نهى و دختران پيامبر خدا صلى الله عليه و آله را به اسارت مى بَرى ، پرده شان را دريده اى و صورت هايشان را آشكار نموده اى و دشمنان ، آنان را از اين شهر به آن شهر مى برند و مسافران ، آنان را مى نگرند و در جلوى چشم اهالىِ آبادى ها ، ظاهر مى شوند و نزديك و دور و حاضر و غايب و شريف و پست و فرودست و فرادست ، صورت هايشان را مى بينند ، [در حالى كه] كسى از مردانشان ، سرپرست آنها نيست و حمايتگرى ندارند ؟!

اين همه ، از سركشى تو در برابر خدا و انكارت نسبت به پيامبر خدا صلى الله عليه و آله است و نپذيرفتن آنچه از نزد خدا آورده است ، و اين ، از تو شگفت و كار عجيبى نيست . كجا به كسى اميد خير مى رود كه جگر شهيدان را با دهان، [گاز زده و] بيرون انداخته است و گوشتش از خون شهيدان ، روييده است (1) و در برابر سَرور پيامبران ، پرچم جنگْ برافراشته و گروه ها را [در نبرد احزاب] گِرد آورده و شمشير جنگ ، بر كشيده و آنها را در روىِ پيامبر خدا صلى الله عليه و آله جنبانده است ؛ او كه ميان عرب ، بيشترين انكار را در برابر خدا ورزيده و پيامبر را ناديده گرفته و بيشترين دشمنى را آشكار كرده و از سرِ كفر و طغيان ، بيشترين سركشى را در برابر پروردگار ، داشته است ؟

هان كه اينها ، ثمره خصلت هاى كفرآميز است و كينه اى كه از كشتگان نبرد بدر ، در سينه[ات] خلجان مى كند . پس آن كه به ديده نفرت و دشمنى و حقد و كينه به ما مى نگرد ، در دشمنى با ما كُندى نمى ورزد ، كفرش را به پيامبر خدا صلى الله عليه و آله آشكار مى كند و آن را بر زبان مى آورد و از سرِ سرمستى و شادى ، به كشتن فرزندان و اسير كردن ذرّيّه پيامبر صلى الله عليه و آله ، بدون احساس گناه و گران شمردن آن ، مى پردازد و بزرگانش را ندا مى دهد و مى گويد :

هِلهِله مى كشيدند و فرياد شادى سر مى دادندو مى گفتند : اى يزيد ! برقرار و سربلند باشى!

و در همان حال ، بر دندان هاى پيشينِ ابا عبد اللّه خم شده ، جايى را كه بوسه گاه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بوده ، با سرِ چوب دستى اش مى كوبد و شادى در چهره اش برق مى زند .

به جانم سوگند ، با ريختن خون سَرور جوانان اهل بهشت و پسر بزرگ عرب و خورشيد خاندان عبد المطّلب ، زخم را شكافتى و آن را با سوزاندن و داغ نهادن ، از بيخ و بُن در آوردى . سپس بزرگانت را ندا دادى و با خون او به پيشينيان كافرت ، تقرّب جستى و آن گاه ، صدايت را بلند كردى و _ به جانم سوگند _ آنان را صدا زدى و اى كاش حاضر بودند ! به زودى ، تو به حضور آنان مى روى ، نه آن كه آنان به حضور تو بيايند و آن گاه كه به سوى خشم خدا و رو به رو شدن با پيامبر خدا صلى الله عليه و آله مى روى ، دوست خواهى داشت كه همين دست راستت _ كه با آن ، ادّعا[ى فتح] مى كنى _ ، از آرنج ، فلج و قطع شده بود و دوست خواهى داشت كه مادرت ، تو را باردار نشده بود و پدرت ، تو را به دنيا نياورده بود .

خدايا ! حقّمان را بگير و از ستمكار بر ما ، انتقام بكِش و خشمت را بر كسى كه خونمان را ريخته و حريممان را شكسته و حاميانمان را كُشته و پرده مان را دريده ، فرود آر .

كارت را كردى ؛ ولى جز پوست خود را پاره نكردى و جز گوشت خود را نشكافتى و به زودى بر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله با كوله بار [گناهِ ريختن] خون فرزندانش و هتك حرمتش و ريختن خون خاندان و خانواده اش در مى آيى ، در جايى كه خداوند ، پراكندگى شان را به واسطه او گِرد مى آورَد و پريشانى شان را با او جمع مى كند و از ستمكار به ايشان ، انتقام مى گيرد و حقّشان را از دشمنانشان مى گيرد .

شادىِ كشتن آنان ، تو را از جاى ، بر نياوَرَد «و مپندار آنان كه در راه خدا كشته شده اند ، مُرده اند ؛ بلكه آنان زنده اند و نزد پروردگار خود ، روزى مى خورند و از آنچه خدا به لطفش به آنان داده است ، شادمان اند» و سرپرستى و داورى خدا و طرفِ دعوا بودن پيامبر خدا صلى الله عليه و آله براى تو و پشتيبانى جبرئيل عليه السلام [از او] ، تو را بس است و به زودى ، آن كه تو را در اين جايگاه نشانْد و بر گردن مسلمانانْ سوار كرد ، خواهد دانست كه ستمكاران ، بد جاى گزينى برگزيده اند و كدام يك از شما در جايگاهى بدتر و گم راه تر است .

كوچك شمردن جايگاهت و چيزى نشمردن سرزنش تو ، به توهّم كارگر افتادن آنها در تو نيست ، پس از آن كه چشمان مسلمانان را به آن (كشتن حسين عليه السلام ) ، اشكبار كردى و سينه هايشان را به گاه ياد آوردن آن ، سوزان نمودى ، و سنگ دل هستيد و جان هايى طغيانگر و پيكرهايى مملو از خشم خدا و لعنت پيامبر صلى الله عليه و آله داريد كه شيطان در آن ، آشيانه كرده و تخم گذاشته و جوجه كرده است و از نيروى شيطانى است كه مانند تويى مى رود و مى پَرد .

شگفت و بس شگفت از كشته شدن پرهيزگاران و فرزندانِ پيامبران و نسل اوصيا ، به دست آزاد شدگان خبيث و فرزندان زناكاران بدكار ! از دستانشان ، خون ما مى چكد و دهانشان ، از [ديدن] گوشت ما آب مى افتد . گرگ ها ، به آن پيكرهاى پاكِ [فتاده ]بر گوشه هاى بيابان ، دهان مى زنند و ماده كفتاران ، آنها را به خاك مى كِشند . اگر [امروز ، كشتن و اسارتِ] ما را غنيمت مى دانى ، به زودى ، غرامت سنگين اين كار را مى پردازى ، آن هنگام كه جز دستاورد پيشْ فرستاده ات را نمى يابى و خداوند ، به بندگان ، ستم نمى كند .

شِكوه به خدا و تكيه بر اوست و پناه و اميد نيز به هموست . پس حيله ات را به كار ببند و همه توانت را به كار گير . سوگند به خدايى كه ما را به وحى و قرآن و نبوّت و برگزيدن ، شرافت بخشيد ، به حدّ ما نمى توانى برسى و به جايگاه ما ، نائل نمى شوى و نمى توانى ياد ما را [از خاطرها] پاك كنى و ننگ جنايتت بر ما ، از [دامان] تو پاك نمى شود . آيا انديشه ات ، جز سستى و روزگارت ، جز روزهايى شمردنى و جمعت ، جز پريشانى خواهد بود ، در روزى كه منادى ندا مى دهد : «هان ! خدا ، ستمكار متجاوز را لعنت كند !» ؟!

ستايش ، ويژه خدايى است كه براى اوليايش سعادت را قرار داد و خواستش را براى برگزيدگانش به انتها رساند و آنان را به جايگاه رحمت و رأفت و رضايت و مغفرت خود بُرد و كسى جز تو ، به سبب [ستم كردن بر] آنان ، شقى نشد و كسى جز تو به آنان [چنين ]مبتلا نشد . از خدا مى خواهيم كه اجر آنان را كامل گرداند و ثواب و اندوخته شان را فراوان كند و از او مى خواهيم كه جانشين خوبى در غيابِ بزرگانمان باشد و بازگشتى زيبا نصيب ما كند كه او بخشنده و مهربان است .

يزيد ، در جواب زينب عليهاالسلام گفت :

چه صيحه خوبى ميان صيحه هاست !و چه زود ، مرگ بر نوحه گران ، آسان مى شود! .


1- . اشاره به كارهاى ابوسفيان و هند ، اجداد يزيد است .

ص: 319

. .

ص: 320

. .

ص: 321

. .

ص: 322

. .

ص: 323

. .

ص: 324

. .

ص: 325

7 / 11اِحتِجاجُ رَسولِ مَلِكِ الرّومِ عَلى يَزيدَ4332.الإمام عليّ عليه السلام :مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي عن محمد ابن الحنفيّة عن عليّ بن الحسين زين العابدين عليه السلام :لَمّا اُتِيَ بِرَأسِ الحُسَينِ عليه السلام إلى يَزيدَ كانَ يَتَّخِذُ مَجالِسَ الشُّربِ ، ويَأتي بِرَأسِ الحُسَينِ عليه السلام ويَضَعُهُ بَينَ يَدَيهِ ويَشرَبُ عَلَيهِ .

فَحَضَرَ ذاتَ يَومٍ في أحَدِ مَجالِسِهِ رَسولُ مَلِكِ الرّومِ ، وكانَ مِن أشرافِ الرّومِ وعُظَمائِها ، فَقالَ : يا مَلِكَ العَرَبِ ، رَأسُ مَن هذا ؟ فَقالَ لَهُ يَزيدُ : ما لَكَ ولِهذَا الرَّأسِ ؟ فَقالَ : إنّي إذا رَجَعتُ إلى مَلِكِنا يَسأَلُني عَن كُلِّ شَيءٍ رَأَيتُهُ ، فَأَحبَبتُ أن اُخبِرَهُ بِقِصَّةِ هذَا الرَّأسِ وصاحبِهِ ، لِيُشارِكَكَ فِي الفَرَحِ وَالسُّرورِ .

فَقالَ يَزيدُ : هذا رَأسُ الحُسَينِ بنِ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ ، فَقالَ : ومَن اُمُّهُ ؟ قالَ : فاطِمَةُ الزَّهراءُ ، قالَ : بِنتُ مَن ؟ قالَ : بِنتُ رَسولِ اللّه ِ .

فَقالَ الرَّسولُ : اُفٍّ لَكَ ولِدينِكَ ، ما دينٌ أخَسُّ مِن دينِكَ ، اعلَم أنّي مِن أحفادِ داووُدَ عليه السلام وبَيني وبَينَهُ آباءٌ كَثيرَةٌ ، وَالنَّصارى يُعَظِّمونَني ويَأخُذونَ التُّرابَ مِن تَحتِ قَدَمَيَّ تَبَرُّكا ، لِأَنّي مِن أحفادِ داوُدَ عليه السلام ، وأنتُم تَقتُلونَ ابنَ بِنتِ رَسولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله وما بَينَهُ وبَينَ رَسولِ اللّه ِ إلّا اُمٌّ واحِدَةٌ ! فَأَيُّ دينٍ هذا ؟

ثُمَّ قالَ لَهُ الرَّسولُ : يا يَزيدُ ، هَل سَمِعتَ بِحَديثِ كَنيسَةِ الحافِرِ ؟ فَقالَ يَزيدُ : قُل حَتّى أسمَعَ ، فَقالَ : إنَّ بَينَ عُمانَ وَالصّينِ بَحرٌ مَسيرَتُهُ سَنَةٌ ، لَيسَ فيهِ عُمرانٌ إلّا بَلدَةٌ واحِدَةٌ في وَسَطِ الماءِ ، طولُها ثَمانونَ فَرسَخاً وعَرضُها كَذلِكَ ، ما عَلى وَجهِ الأَرضِ بَلدَةٌ أكبَرُ مِنها ، ومِنها يُحمَلُ الكافورُ وَالياقوتُ وَالعَنبَرُ ، وأشجارُهُمُ العودُ ، وهِيَ في أيدِي النَّصارى لا مِلكَ لِأَحَدٍ فيها مِنَ المُلوكِ .

وفي تِلكَ البَلدَةِ كَنائِسُ كَثيرَةٌ أعظَمُها كَنيسَةُ الحافِرِ ، في مِحرابِها حُقَّةٌ (1) مِن ذَهَبٍ مُعَلَّقَةٌ فيها حافِرٌ ، يَقولونَ : إنَّهُ حافِرُ حِمارٍ كانَ يَركَبُهُ عيسى عليه السلام ، وقَد زُيِّنَت حَوالِي الحُقَّةِ بِالذَّهَبِ وَالجَواهِرِ وَالدّيباجِ وَالأَبريسَمِ . وفي كُلِّ عامٍ يَقصِدُها عالِمٌ مِنَ النَّصارى ، فَيَطوفونَ حَولَ الحُقَّةِ ويَزورونَها ويُقَبِّلونَها ، ويَرفَعونَ حَوائِجَهُم إلَى اللّه ِ تَعالى بِبَرَكَتِها .

هذا شَأنُهُم ودَأبُهُم بِحافِرِ حِمارٍ يَزعُمونَ إنَّهُ حافِرُ حِمارٍ كانَ يَركَبُهُ عيسى عليه السلام نَبِيُّهُم ، وأنتُم تَقتُلونَ ابنَ بِنتِ نَبِيِّكُم ! لا بارَكَ اللّه ُ فيكُم ولا في دينِكُم .

فَقالَ يَزيدُ لِأَصحابِهِ : اُقتُلوا هذَا النَّصرانِيَّ ؛ فَإِنَّهُ يَفضَحُنا إن رَجَعَ إلى بِلادِهِ ويُشَنِّعُ عَلَينا .

فَلَمّا أحَسَّ النَّصرانِيُّ بِالقَتلِ ، قالَ : يا يَزيدُ أتُريدُ قَتلي ؟ قالَ : نَعَم ، قالَ : فَاعلَم إنّي رَأَيتُ البارِحَةَ نَبِيَّكُم في مَنامي وهُوَ يَقولُ لي : يا نَصرانِيُّ أنتَ مِن أهلِ الجَنَّةِ ، فَعَجِبتُ مِن كَلامِهِ حَتّى نالَني هذا ، فَأَنَا أشهَدُ أن لا إلهَ إلَا اللّه ُ وأنَّ مُحَمَّدا عَبدُهُ ورَسولُهُ .

ثُمَّ أخَذَ الرَّأسَ وضَمَّهُ إلَيهِ ، وجَعَلَ يَبكي ، حَتّى قُتِلَ . (2) .


1- . الحُقَّة : وعاء من خشب أو عاج أو غيرهما (تاج العروس : ج 13 ص 83 «حقق») .
2- . مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 72 ؛ الملهوف : ص 220 ، مثير الأحزان : ص 103 من دون إسنادٍ إلى أحدٍ من أهل البيت عليهم السلام وكلاهما نحوه ، بحار الأنوار : ج 45 ص 141 وراجع : الخرائج والجرائح : ج 2 ص 581 .

ص: 326

7 / 11احتجاج فرستاده پادشاه روم با يزيد

4334.عنه عليه السلام ( _ فِي الاِستِخارَةِ بَعدَ صَلاةِ رَكعَتَينِ _ ) مقتل الحسين عليه السلام ، خوارزمى_ به نقل از محمّد بن حنفيّه ، از امام زين العابدين عليه السلام _: هنگامى كه سرِ حسين عليه السلام را براى يزيد آوردند ، او مجلس شراب مى آراست و سرِ حسين عليه السلام را مى آورد و پيشِ رويش مى نهاد و بر سرِ آن ، شراب مى نوشيد .

روزى در يكى از اين مجلس ها ، فرستاده پادشاه روم هم حضور داشت . او كه از بزرگان و اشراف روم بود ، به يزيد گفت : اى پادشاه عرب ! اين ، سرِ كيست؟

يزيد به او گفت : تو به اين سر ، چه كار دارى؟

گفت : وقتى به نزد پادشاهمان باز مى گردم ، همه آنچه را ديده ام ، از من مى پرسد . دوست دارم كه او را از ماجراى اين سر و صاحبش آگاه كنم تا تو را در شادى و سُرور ، همراهى كند .

يزيد گفت : اين ، سرِ حسين ، پسر على بن ابى طالب است .

گفت : مادر او كيست؟

گفت : فاطمه زهرا .

گفت : دختر كيست؟

گفت : دختر پيامبر خدا .

فرستاده گفت : اُف بر تو و بر دينت ! دينى پَست تر از دين تو نيست . بدان كه من ، از نوادگان داوود عليه السلام هستم و ميان من و او ، پدران فراوانى واسطه اند ؛ امّا مسيحيان ، مرا بزرگ مى دارند و خاكِ زير پايم را براى تبرّك ، بر مى دارند ؛ چرا كه من از فرزندان داوودم ؛ امّا شما پسر دختر پيامبر خدا را مى كُشيد ، در حالى كه ميان او و پيامبر خدا ، جز يك مادر ، واسطه اى نيست! اين ، چه دينى است؟!

سپس فرستاده به او گفت : اى يزيد ! آيا قصّه «كليساى حافِر (سُم)» را شنيده اى؟

يزيد گفت : بگو تا بشنوم .

گفت : ميان عُمان و چين ، دريايى است كه درازاى آن ، يك سال راه است . آبادى اى ندارد ، جز جزيره اى در وسط آب ، كه طول آن ، هشتاد فرسنگ و عرضش نيز همين اندازه است و آبادى اى روى زمين ، بزرگ تر از آن نيست و كافور و ياقوت و عنبر از آن جا مى آورند . درختان آن ، عود است . آن جزيره ، در دست مسيحيان است و هيچ پادشاه ديگرى در آن جا فرمان روايى ندارد .

در اين جزيره ، كليساهاى فراوانى هست كه بزرگ ترين آنها ، كليساى حافِر است و در محرابش ، دُرجى (صندوقچه اى) از طلا ، آويزان است و در آن ، سُمى قرار دارد كه مى گويند سُمِ درازگوشى بوده كه عيسى عليه السلام بر آن ، سوار مى شده است .

گرداگرد دُرج ، با طلا و جواهر و پارچه هاى ديبا و ابريشم ، تزيين شده و در هر سال ، مسيحيانى آهنگ آن مى كنند و گِرد دُرج مى چرخند و آن را زيارت مى كنند و مى بوسند و حاجت هايشان را به بركت آن ، بر خداوند متعال ، عرضه مى كنند .

اين ، روش و رفتار آنان با سُمِ درازگوشى است كه گمان مى كنند سُم درازگوشى بوده است كه عيسى عليه السلام ، پيامبرشان ، بر آن سوار مى شده است ؛ ولى شما پسر دختر پيامبرتان را مى كُشيد! خدا شما و دينتان را مبارك نگردانَد !

يزيد به يارانش گفت : اين مسيحى را بُكشيد كه اگر به كشورش باز گردد ، ما را زشت و رسوا مى كند .

مرد مسيحى ، هنگامى كه احساس كرد كه كشته مى شود ، گفت : اى يزيد ! آيا مى خواهى مرا بكُشى؟

گفت : آرى .

گفت : بدان كه من ديشب ، پيامبرتان را در عالم رؤيا ديدم كه به من گفت : «اى مسيحى ! تو بهشتى هستى» و من از سخنش به شگفت آمدم ، تا اين كه كارم به اين جا رسيد . من ، گواهى مى دهم كه خدايى جز خداى يگانه نيست و محمّد ، بنده و فرستاده اوست .

سپس سر [_ِ حسين عليه السلام ] را گرفته ، به خود چسبانْد و گريست تا كشته شد . .

ص: 327

. .

ص: 328

. .

ص: 329

4333.امام على عليه السلام ( _ در طلب خير _ ) تذكرة الخواصّ عن عبيد بن عمير :كانَ رَسولُ قَيصَرَ (1) حاضِرا عِندَ يَزيدَ ، فَقالَ لِيَزيدَ : هذا رَأسُ مَن ؟ فَقالَ : رَأسُ الحُسَينِ ، قالَ : ومَنِ الحُسَينُ ؟ قالَ : اِبنُ فاطِمَةَ ، قالَ : ومَن فاطِمَةُ ؟ قالَ : بِنتُ مُحَمَّدٍ ، قالَ: نَبِيُّكُم ؟ قالَ : نَعَم ، قالَ : ومَن أبوهُ ؟ قالَ عَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ ، قالَ : ومَن عَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ ؟ قالَ: اِبنُ عَمِّ نَبِيِّنا .

فَقالَ : تَبّا لَكُم ولِدينِكُم ، ما أنتُم وحَقِّ المَسيحِ عَلى شَيءٍ ، إنَّ عِندَنا في بَعضِ الجَزائِرِ دَيراً فيهِ حافِرُ حِمارٍ رَكِبَهُ عيسَى السَّيِّدُ المَسيحُ ، ونَحنُ نَحُجُّ إلَيهِ في كُلِّ عامٍ مِنَ الأَقطارِ ، ونَنذِرُ لَهُ النُّذورَ ونُعَظِّمُهُ كَما تُعَظِّمونَ كَعبَتَكُم ، فَأَشهَدُ أنَّكُم عَلى باطِلٍ . ثُمَّ قامَ ولَم يَعُد إلَيهِ . (2)7 / 12اِحتِجاجُ حِبرٍ مِن أحبارِ اليَهودِ عَلى يَزيدَ4336.الإمام عليّ عليه السلام ( _ فِي الحِكَمِ المَنسوبَةِ إلَيهِ _ ) الفتوح :اِلتَفَتَ حِبرٌ (3) مِن أحبارِ اليَهودِ وكانَ حاضِرا [أي عِندَ يَزيدَ] فَقالَ : مَن هذَا الغُلامُ يا أميرَ المُؤمِنينَ ؟ فَقالَ : هذا صاحِبُ الرَّأسِ هُوَ أبوهُ ، قالَ : ومَن هُوَ صاحِبُ الرَّأسِ يا أميرَ المُؤمِنينَ ؟ قالَ : الحُسَينُ بنُ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ ، قالَ فَمَن اُمُّهُ ؟ قالَ : فاطِمَةُ بِنتُ مُحَمَّدٍ .

فَقالَ الحِبرُ : يا سُبحانَ اللّه ِ ! هذَا ابنُ بِنتِ نَبِيِّكُم قَتَلتُموهُ في هذِهِ السُّرعَةِ ! بِئسَ ما خَلَفتُموهُ في ذُرِّيَّتِهِ ، وَاللّه ِ لَو خَلَفَ فينا موسَى بنُ عِمرانَ سِبطا مِن صُلبِهِ ، لَكُنّا نَعبُدُهُ مِن دونِ اللّه ِ ! وأنتُم إنَّما فارَقَكُم نَبِيُّكُم بِالأَمسِ ، فَوَثَبتُم عَلَى ابنِ نَبِيِّكُم فَقَتَلتُموهُ ! سَوءَةً لَكُم مِن اُمَّةٍ .

قالَ : فَأَمَرَ يَزيدُ بِكَرٍّ (4) في حَلقِهِ ، فَقامَ الحِبرُ وهُوَ يَقولُ : إن شِئتُم فَاضرِبوني أو فَاقُتلوني أو قَرِّروني ، فَإِنّي أجِدُ فِي التَّوراةِ أنَّهُ مَن قَتَلَ ذُرِّيَّةَ نَبِيٍّ لا يزال مَغلوبا أبَدا ما بَقِيَ ، فَإِذا ماتَ يُصليهِ اللّه ُ نارَ جَهَنَّمَ . (5) .


1- . قَيْصَر : لَقَبُ مَنْ مَلَكَ الروم (القاموس المحيط : ج 2 ص 118 «قصر») .
2- . تذكرة الخواصّ : ص 263 .
3- . الأحْبارُ : العلماء جمع حِبْر وحَبْر (النهاية : ج 1 ص 328 «حبر») .
4- . الكَرُّ : الحَبل الغليظ (لسان العرب : ج 5 ص 136 «كرر») . وفي بحار الأنوار : «فأمر به يزيد لعنه اللّه فوُجِئَ في حلقِهِ ثلاثا ، فقام ...» .
5- . الفتوح : ج 5 ص 132 ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 71 ؛ الحدائق الورديّة : ج 1 ص 127 كلاهما نحوه وفيهما «ملعونا» بدل «مغلوبا» ، بحار الأنوار : ج 45 ص 139 .

ص: 330

4337.عنه عليه السلام ( _ أيضا _ ) تذكرة الخواصّ_ به نقل از عبيد بن عُمَير _: فرستاده قيصر (پادشاه روم) ، نزد يزيد بود و به يزيد گفت : اين ، سرِ كيست؟

گفت : سرِ حسين است .

گفت : حسين كيست؟

گفت : پسر فاطمه .

گفت : فاطمه كيست؟

گفت : دختر محمّد .

گفت : پيامبرتان؟!

گفت : آرى .

گفت : پدر او كيست؟

گفت : على بن ابى طالب .

گفت : على بن ابى طالب كيست؟

گفت : پسرعموى پيامبرمان .

گفت : واى بر شما و دينتان ! به حقّ مسيح ، شما چيزى نيستيد . ما در يكى از جزيره ها ، دِيرى داريم كه سُم درازگوشِ جناب عيساى مسيح ، در آن است . ما هر سال ، از همه جا، آهنگِ آن جا مى كنيم و نذرها مى كنيم و آن را بزرگ مى شماريم ، آن گونه كه شما ، كعبه تان را بزرگ مى شمريد . پس گواهى مى دهم كه شما بر آيين باطلى هستيد .

سپس برخاست و [رفت و] ديگر باز نگشت .

7 / 12احتجاج عالِم يهودى با يزيد

4336.امام على عليه السلام ( _ در حكمت هاى منسوب به ايشان _ ) الفتوح :عالِمى از عالمان يهود كه نزد يزيد بود ، رو به سوى او كرد و [در باره زين العابدين عليه السلام پرسيد و] گفت : اى امير مؤمنان ! اين جوان ، كيست؟

گفت : اين صاحب سر ، پدر اوست .

گفت : اى امير مؤمنان ! صاحب سر ، كيست؟

گفت : حسين ، پسر على بن ابى طالب .

گفت : مادرش كيست؟

گفت : فاطمه ، دختر محمّد .

عالم يهودى گفت : عجب ! اين ، سرِ پسر دختر پيامبرتان است و به اين سرعت ، او را كشته ايد؟! جانشين بد و ناخَلَفى براى او نسبت به فرزندانش بوده ايد . به خدا سوگند ، اگر موسى بن عمران ، نوه اى را از پشت خود ، در ميان ما بر جاى مى نهاد ، ما آن را به جاى خدا مى پرستيديم ، درحالى كه پيامبرِ شما ، همين ديروز (به تازگى) رفت و شما بر پسرِ پيامبرتانْ پريديد و او را كشتيد! واى كه چه امّت بدكارى هستيد !

يزيد ، فرمان داد كه طناب كلفتى بر گردنش بيندازند . عالِم يهودى برخاست و مى گفت : اگر مى خواهيد ، مرا بزنيد يا بكُشيد و يا در بندم كنيد ؛ امّا من در تورات ديده ام كه هر كس نسل پيامبرى را بكُشد ، همواره و هميشه ، تا هر گاه كه بماند ، مغلوب خواهد بود و چون بميرد ، خدا ، او را در آتش دوزخ مى اندازد . .

ص: 331

7 / 13اِحتِجاجُ عَلِيِّ بنِ الحُسَينِ عليه السّلام عَلى خاطِبِ يَزيدَ4339.الإمام عليّ عليه السلام ( _ في مُناجاتِهِ _ ) الملهوف :دَعا يَزيدُ لَعَنَهُ اللّه ُ بِالخاطِبِ وأمَرَهُ أن يَصعَدَ المِنبَرَ فَيَذُمَّ الحُسَينَ وأباهُ صَلَواتُ اللّه ِ عَلَيهِما ، فَصَعِدَ وبالَغَ في ذَمِّ أميرِ المُؤمِنينَ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ وَالحُسَينِ الشَّهيدِ ، وَالمَدحِ لِمُعاوِيَةَ ويَزيدَ .

فَصاحَ بِهِ عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ عليه السلام : وَيلَكَ أيُّهَا الخاطِبُ ، اشتَرَيتَ مَرضاةَ المَخلوقِ بِسَخَطِ الخالِقِ ، فَتَبَوَّأ مَقعَدَكَ مِنَ النّارِ . (1) .


1- . الملهوف : ص 219 ، مثير الأحزان : ص 102 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 137 .

ص: 332

7 / 13احتجاج امام زين العابدين عليه السّلام با سخنران يزيد

4339.امام على عليه السلام ( _ در مناجاتش _ ) الملهوف :_ كه خدا لعنتش كند _يزيد ، سخنرانى را خواست و به او فرمان داد بر منبر برود و حسين و پدرش _ كه درودهاى خدا بر آن دو باد _ را نكوهش كند . او بالا رفت و در نكوهش امير مؤمنان على بن ابى طالب عليه السلام و حسينِ شهيد ، و ستايش معاويه و يزيد ، سنگ تمام گذاشت .

على بن الحسين (زين العابدين) عليه السلام بر او بانگ زد : «واى بر تو ، اى سخنران ! خشنودىِ آفريده را به خشم آفريدگار خريدى . جايگاهت را در دوزخ ، آماده بِدان !». .

ص: 333

7 / 14خُطبَةُ عَلِيِّ بنِ الحُسَينِ عليهما السّلام في مَسجِدِ دِمَشقَ4342.عنه عليه السلام ( _ في مُناجاتِهِ _ ) مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي :رُوِيَ أنَّ يَزيدَ أمَرَ بِمِنبَرٍ وخَطيبٍ ، لِيَذكُرَ لِلنّاسِ مَساوِئَ لِلحُسَينِ وأبيهِ عَلِيٍّ عليهماالسلام ، فَصَعِدَ الخَطيبُ المِنبَرَ ، فَحَمِدَ اللّه َ وأثنى عَلَيهِ ، وأكثَرَ الوَقيعَةَ في عَلِيٍّ وَالحُسَينِ ، وأطنَبَ في تَقريظِ (1) مُعاوِيَةَ ويَزيدَ .

فَصاحَ بِهِ عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ عليه السلام : وَيلَكَ أيُّهَا الخاطِبُ ! اشتَرَيتَ رِضَا المَخلوقِ بِسَخَطِ الخالِقِ ؟ فَتَبَوَّأ مَقعَدَكَ مِنَ النّارِ .

ثُمَّ قالَ : يا يَزيدُ ائذَن لي حَتّى أصعَدَ هذِهِ الأَعوادَ ، فَأَتَكَلَّمَ بِكَلِماتٍ فيهِنَّ للّه ِِ رِضاً ، ولِهؤُلاءِ الجالِسينَ أجرٌ وثَوابٌ . فَأَبى يَزيدُ .

فَقالَ النّاسُ : يا أميرَ المُؤمِنينَ ، ائذَن لَهُ لِيَصعَدَ ، فَلَعَلَّنا نَسمَعُ مِنهُ شَيئا ، فَقالَ لَهُم : إن صَعِدَ المِنبَرَ هذا لَم يَنزِل إلّا بِفَضيحَتي وفَضيحَةِ آلِ أبي سُفيانَ ، فَقالوا : وما قَدرُ ما يُحسِنُ هذا ؟ فَقالَ : إنَّهُ مِن أهلِ بَيتٍ قَد زُقُّوا العِلمَ زَقّا . ولَم يَزالوا بِهِ حَتّى أذِنَ لَهُ بِالصُّعودِ .

فَصَعِدَ المِنبَرَ ، فَحَمِدَ اللّه َ وأثنى عَلَيهِ ، ثُمَّ خَطَبَ خُطبَةً أبكى مِنهَا العُيونَ ؛ وأوجَلَ مِنهَا القُلوبَ ، فَقالَ فيها :

أيُّهَا النّاسُ ، اُعطينا سِتّا ، وفُضِّلنا بِسَبعٍ : اُعطينَا العِلمَ ، وَالحِلمَ ، وَالسَّماحَةَ ، وَالفَصاحَةَ ، وَالشَّجاعَةَ ، وَالمَحَبَّةَ في قُلوبِ المُؤمِنينَ . وفُضِّلنا بِأَنَّ مِنَّا النَّبِيَّ المُختارَ مُحَمَّدا صلى الله عليه و آله ، ومِنَّا الصِّدّيقُ ، ومِنَّا الطَّيّارُ ، ومِنَّا أسَدُ اللّه ِ وأسَدُ الرَّسولِ ، ومِنّا سَيِّدَةُ نِساءِ العالَمينَ فاطِمَةُ البَتولُ ، ومِنّا سِبطا هذِهِ الاُمَّةِ ، وسَيِّدا شَبابِ أهلِ الجَنَّةِ ؛ فَمَن عَرَفَني فَقَد عَرَفَني ، ومَن لَم يَعرِفني أنبَأتُهُ بِحَسَبي ونَسَبي ، أنَا ابنُ مَكَّةَ ومِنىً، أنَا ابنُ زَمزَمَ وَالصَّفا ، أنَا ابنُ مَن حَمَلَ الزَّكاةَ بِأَطرافِ الرِّدا ، أنَا ابنُ خَيرِ مَنِ ائتَزَرَ وَارتَدى ، أنَا ابنُ خَيرِ مَنِ انتَعَلَ وَاحتَفى ، أنَا ابنُ خَيرِ مَن طافَ وَسعى ، أنَا ابنُ خَيرِ مَن حَجَّ ولَبّى ، أنَا ابنُ مَن حُمِلَ عَلَى البُراقِ (2) فِي الهَوا ، أنَا ابنُ مَن اُسرِيَ بِهِ مِنَ المَسجِدِ الحَرامِ إلَى المَسجِدِ الأَقصى ، فَسُبحانَ مَن أسرى ، أنَا ابنُ مَن بَلَغَ بِهِ جَبرائيلُ إلى سِدرَةِ المُنتَهى ، أنَا ابنُ مَن دَنى فَتَدَلّى فَكانَ مِن رَبِّهِ قابَ قَوسَينِ أو أدنى ، أنَا ابنُ مَن صَلّى بِمَلائِكَةِ السَّما ، أنَا ابنُ مَن أوحى لَهُ الجَليلُ ما أوحى ، أنَا ابنُ مُحَمَّدٍ المُصطَفى ، أنَا ابنُ عَلِيٍّ المُرتَضى ، أنَا ابنُ مَن ضَرَبَ خَراطيمَ الخَلقِ حَتّى قالوا : لا إلهَ إلَا اللّه ُ .

أنَا ابنُ مَن ضَرَبَ بَينَ يَدَي رَسولِ اللّه ِ بِسَيفَينِ ، وطَعَنَ بِرُمحَينِ ، وهاجَرَ الهِجرَتَينِ ، وبايَعَ البَيعَتَينِ ، وصَلَّى القِبلَتَينِ ، وقاتَلَ بِبَدرٍ وحُنَينٍ ، ولَم يَكفُر بِاللّه ِ طَرفَةَ عَينٍ ، أَنا ابنُ صالِحِ المُؤمِنينَ ، ووارِثِ النَّبِيّينَ ، وقامِعِ المُلحِدينَ ، ويَعسوبِ المُسلِمينَ ، ونورِ المُجاهِدينَ ، وزَينِ العابِدينَ ، وتاجِ البَكّائينَ ، وأصبَرِ الصّابِرينَ ، وأفضَلِ القائِمينَ مِن آلِ ياسينَ ، ورَسولِ رَبِّ العالَمينَ .

أنَا ابنُ المُؤَيَّدِ بِجَبرائيلَ ، المَنصورِ بِميكائيلَ ، أنَا ابنُ المُحامي عَن حَرَمِ المُسلِمينَ ، وقاتِلِ النّاكِثينَ وَالقاسِطينَ وَالمارِقينَ ، وَالمُجاهِدِ أعداءَهُ النّاصِبينَ ، وأفخَرِ مَن مَشى مِن قُرَيشٍ أجمَعينَ ، وأَوّلِ مَن أجابَ وَاستَجابَ للّه ِِ مِنَ المُؤمِنينَ ، وأقدَمِ السّابِقينَ ، وقاصِمِ المُعتَدينَ ، ومُبيرِ (3) المُشرِكينَ ، وسَهمٍ مِن مَرامِي اللّه ِ عَلَى المُنافِقينَ ، ولِسانِ حِكمَةِ العابِدينَ ، ناصِرِ دينِ اللّه ِ ، ووَلِيِّ أمرِ اللّه ِ ، وبُستانِ حِكمَةِ اللّه ِ ، وعَيبَةِ (4) عِلمِ اللّه ِ ، سَمِحٌ سَخِيٌّ ، بُهلولٌ (5) زَكِيٌّ أبطَحِيٌّ رَضِيٌّ مَرضِيٌّ ، مِقدامٌ هُمامٌ ، لاصابِرٌ صَوّامٌ ، مُهَذَّبٌ قَوّامٌ ، شُجاعٌ قَمقامٌ (6) ، قاطِعُ الأَصلابِ ، ومُفَرِّقُ الأَحزابِ ، أربَطُهُم جَنانا ، وأطبَقُهُم عِنانا ، وأجرَأَهُم لِسانا ، وأمضاهُم عَزيمَةً ، وأشَدُّهُم شَكيمَةً ، أسَدٌ باسِلٌ ، وغَيثٌ هاطِلٌ ، يَطحَنُهُم فِي الحُروبِ _ إذَا ازدَلَفَتِ الأَسِنَّةُ ، وقَرُبَتِ الأَعِنَّةُ _ طَحنَ الرَّحى ، ويَذرُوهُم ذَروَ الرّيحِ الهَشيمِ ، لَيثُ الحِجازِ ، وصاحِبُ الإِعجاز ، وكَبشُ العِراقِ ، الإِمامُ بِالنَّصِّ وَالاستِحقاقِ ، مَكِّيٌّ مَدَنِيٌّ ، أبطَحِيُّ تِهامِيٌّ ، خَيفِيٌّ عَقَبِيٌّ ، بَدرِيٌّ اُحُدِيٌّ ، شَجَرِيٌّ مُهاجِرِيٌّ ، مِنَ العَرَبِ سَيِّدُها ، ومِنَ الوَغى لَيثُها ، وارِثُ المَشعَرَينِ ، وأبُو السِّبطَينِ الحَسَنِ وَالحُسَينِ ، مَظهَرُ العَجائِبِ ، ومُفَرِّقُ الكَتائِبِ وَالشِّهابُ الثّاقِبُ ، وَالنّورُ العاقِبُ ، أسَدُ اللّه ِ الغالِبُ ، مَطلوبُ كُلِّ طالِبٍ ، غالِبُ كُلِّ غالِبٍ ؛ ذاكَ جَدّي عَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ .

أنَا ابنُ فاطِمَةَ الزَّهراءِ ، أنَا ابنُ سَيِّدَةِ النِّساءِ ، أنَا ابنُ الطُّهرِ البَتولِ ، أنَا ابنُ بضَعَةِ الرَّسولِ .

قالَ : ولَم يَزَل يَقولُ : أنَا أنَا ، حَتّى ضَجَّ النّاسُ بِالبُكاءِ وَالنَّحيبِ ، وخَشِيَ يَزيدُ أن تَكونَ فِتنَةٌ ، فَأَمَرَ المُؤَذِّنَ أن يُؤَذِّنَ ، فَقَطعَ عَلَيهِ الكَلامَ وسَكَتَ .

فَلَمّا قالَ المُؤَذِّنُ : «اللّه ُ أكبَرُ» قالَ عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ عليه السلام : كَبَّرتَ كَبيرا لايُقاسُ ، ولا يُدرَكُ بِالحَواسِّ ، لا شَيءَ أكبَرُ مِنَ اللّه ِ .

فَلَمّا قالَ : «أشهَدُ أن لا إلهَ إلَا اللّه ُ» قالَ عَلِيٌّ عليه السلام : شَهِدَ بِها شَعري وبَشَري ، ولَحمي ودَمي ، ومُخّي وعَظمي .

فَلَمّا قالَ : «أشهَدُ أنَّ مُحَمَّدا رَسولُ اللّه ِ» التَفَتَ عَلِيٌّ عليه السلام مِن أعلَى المِنبَرِ إلى يَزيدَ ، وقالَ : يا يَزيدُ! مُحَمَّدٌ هذا جَدّي أم جَدُّكَ ؟ فَإِن زَعَمتَ أنَّهُ جَدُّكَ فَقَد كَذَبتَ ، وإن قُلتَ إنَّهُ جَدّي فَلِمَ قَتَلتَ عِترَتَهُ ؟!

قالَ : وفَرَغَ المُؤَذِّنُ مِنَ الأَذانِ وَالإِقامَةِ ، فَتَقَدَّمَ يَزيدُ وصَلّى صَلاةَ الظُّهرِ . (7) .


1- . التقريظ : المدح (النهاية : ج 4 ص 42 «قرظ») .
2- . البُراق : هي الدابّة الّتي ركبها صلى الله عليه و آله ليلَةَ الإسراء ، سُمّي بذلك لنصوعِ لَونه وشِدّة بريقه . وقيل لسرعة حَركته شبَّهَهُ فيهما بالبَرق (النهاية : ج 1 ص 120 «برق») .
3- . مُبِيرُ : مُهلِك (النهاية : ج 1 ص 161 «بور») .
4- . عَيبَتي : أي خاصّتي وموضع سرّي (النهاية : ج 3 ص 327 «عيب») .
5- . البُهلُولُ : السيّد الجامع لكلّ خير (القاموس المحيط : ج 3 ص 339 «بهل») .
6- . القَمقَامُ : السيّد لكثرة خيره (الصحاح : ج 5 ص 2015 «قمم») .
7- . مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 69 ؛ بحار الأنوار : ج 45 ص 137 وراجع : الفتوح : ج 2 ص 132، المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 168، الحدائق الورديّة : ج 1 ص 127 .

ص: 334

7 / 14سخنرانى امام زين العابدين عليه السّلام در مسجد دمشق

4343.الثقات ( _ به نقل از حمّاد ، از ابراهيم _ ) مقتل الحسين عليه السلام ، خوارزمى :روايت شده كه يزيد ، فرمان داد منبر و سخنران ، حاضر كنند تا از حسين و پدرش على ، به بدى ياد كند . سخنران ، از منبر بالا رفت و پس از حمد و ثناى خداوند ، نكوهش و ناسزاى فراوانى نثار على عليه السلام و حسين عليه السلام كرد و در ستايش معاويه و يزيد ، زياده روى كرد .

على بن الحسين (زين العابدين) عليه السلام بر او بانگ زد و فرمود : «واى بر تو ، اى سخنران ! خشنودىِ آفريده را با خشم آفريدگار خريدى ! جايگاهت را از آتش [دوزخ] بر گير» .

سپس فرمود : «اى يزيد ! اجازه بده تا از اين چوب ها ، بالا بروم و سخنانى بگويم كه رضايت خدا را فراهم آورد و براى اهل مجلس ، اجر و ثوابْ داشته باشد» ؛ امّا يزيد نپذيرفت .

مردم گفتند : اى امير مؤمنان ! به او اجازه بده تا بالا برود . شايد از او چيزى بشنويم [و استفاده اى ببريم] .

يزيد به آنان گفت : اگر اين از منبر بالا برود ، جز با رسوا كردن من و خاندان ابو سفيان ، پايين نمى آيد .

گفتند : در اين اندازه ها نيست و نمى تواند چنين كند .

گفت : او از خاندانى است كه علم را [از كودكى] به آنان خورانده اند .

آن قدر به يزيد گفتند تا اجازه بالا رفتن را به ايشان داد .

على بن الحسين عليه السلام از منبر بالا رفت و پس از حمد و ثناى خداوند ، خطبه اى خواند كه چشم ها را گريانْد و دل ها را بيمناك كرد و از جمله گفت : «اى مردم ! به ما شش چيز ، داده شده و با هفت چيز ، برتر گشته ايم . دانش و بردبارى و بزرگوارى و شيوايى گفتار و شجاعت و محبّت در دل هاى مؤمنان ، به ما داده شده است و با هفت چيز ، برترى داريم : پيامبرِ برگزيده ، محمّد صلى الله عليه و آله ، از ماست . [علىِ] صدّيق ، از ماست . [جعفرِ] طيّار ، از ماست . شيرِ خدا و پيامبر (حمزه) ، از ماست . سَرور زنان جهان ، فاطمه بتول ، از ماست . دو سِبط اين امّت و دو سَرور جوانان بهشت ، از مايند .

هر كس مرا مى شناسد ، كه مى شناسد و هر كس مرا نمى شناسد ، او را از حَسَب و نَسَبم باخبر مى كنم : من ، پسر مكّه و مِنا هستم . من ، فرزند زمزم و صفا هستم . من ، پسر كسى هستم كه زكات را [پيچيده ]در گوشه عبا [براى بينوايان] بُرد . من ، پسر بهترين عباپوش و رَدااندازم . من ، پسر بهترين كفش پوش و پابرهنه ام . من ، پسر بهترين طواف و سعى كننده ام . من ، پسر بهترين حج گزار و لبّيك گويم .

من ، پسر كسى هستم كه [در شب معراج] بر بُراق (1) به آسمانْ بُرده شد . من ، پسر كسى هستم كه او را شبانه از مسجد الحرام تا مسجد الأقصى سير دادند _ و پاك است آن كه سير داد _ . من ، پسر كسى هستم كه جبرئيل ، او را تا سِدرةُ المنتهى (آخرين درخت سِدر ، در آسمان هفتم) بُرد . من ، پسر كسى هستم كه به پروردگارش نزديك و نزديك تر شد ، تا آن جا كه به اندازه فاصله دو سرِ كمان يا كمتر ، نزديك او شد .

من ، پسر كسى هستم كه با فرشتگان آسمان ، نماز خوانْد . من ، پسر كسى هستم كه خداوندِ جليل ، وحى را بر او فرود آورد . من ، پسر محمّد مصطفايم . من ، پسر على مرتضايم . من ، پسر كسى هستم كه بر بينىِ مردم زد تا بگويند : خدايى جز خداوند يگانه نيست . من ، پسر كسى هستم كه پيشِ روى پيامبر خدا ، با دو شمشير و دو نيزه جنگيد ، دو هجرت كرد و دو بيعت نمود ، به دو قبله نماز گزارد و در بدر و حُنَين جنگيد و به اندازه پلك زدنى هم به خدا كافر نشد . من ، پسر صالحِ مؤمنان ، وارث پيامبرانِ ، در هم كوبنده ملحدان ، آقاى مسلمانان ، نور مجاهدان ، زيور عابدان ، تاج سرِ گريه كنندگان ، شكيباترينِ شكيبايان و برترين قيام كننده آل ياسين و فرستاده پروردگار جهانيانم .

من ، پسر كسى هستم كه با جبرئيل ، تأييد و با ميكائيل ، يارى شده است . من ، پسر حمايتگر از حرم مسلمانان هستم ؛ همان قاتل پيمان شكنان (ناكثين) و ستمكاران (قاسطين) و بيرون رفتگان از دين (مارِقين) ، و جهاد كننده با دشمنان ناصبى اش ، و باافتخارترين فرد در ميان همه افراد قريش ، و نخستين مؤمنى كه دعوت خداوند به ايمان را پاسخ داد و پذيرفت ، و پيشتاز سابقه داران [در اسلام] ، و در هم كوبنده متجاوزان ، و هلاك كننده مشركان ، و تيرى از تيرهاى خدا بر منافقان ، و زبان حكمت عابدان ، و ياور دين خدا ، و متولّى كار خدا ، و بوستان حكمت خدا ، و نهانگاه علم خدا ، و بزرگوار و بخشنده ، و مِهتر و پاك از سرزمين اَبطَح و راضى و پسنديده شده ، جسور و دلير ، شكيبا و روزه دار ، مهذّب و بر پا دارنده ، شجاع و نيكوكار ، شكننده پشت [دشمن] ، و پراكنده كننده دسته ها[ى حمله ور] ، داراى دلى محكم تر از همه،تيزتك تر ، و زبان آورتر ، و از همه مصمّم تر ، و از همه سركش تر [در برابر دشمن] ، شيرى دلاور و بارانى انبوه ، و [كسى كه] در جنگ ها ، هنگامى كه نيزه ها جلو مى آمدند و عنان اسب ها نزديك مى شدند ، آنها را مانند سنگ آسياب ، خُرد مى كرد و به سان باد كه ساقه خشكيده را مى پراكَنَد ، آنها را مى پراكَنْد ، شير حجاز و صاحب اعجاز ، قهرمان عراق و امام به تصريح و استحقاق ، مكّى مدنى ، ابطحى تَهامى ، خَيفى عَقَبى ، (2) بدرى اُحُدى ، شجرى (3) مهاجر ، سَرور عرب ، شير نبرد ، وارث هر دو مَشعَر ، پدر دو سِبط پيمبَر : حسن و حسين ، آشكاركننده شگفتى ها ، پراكنده كننده گروه ها[ى دشمن] ، شهابْ سنگ بُرّان ، نور جانشين ، شير چيره خدا ، مطلوب هر جوينده و پيروز بر هر پيروزمند ، و اوست جدّم على بن ابى طالب .

من ، پسر فاطمه زهرايم . من ، پسر سَرور زنانم . من ، پسر بتول پاكم . من ، پسر پاره تن پيامبرم» .

و پيوسته مى فرمود من چه كسى هستم و چه كسى هستم تا صداى مردم به گريه و ناله بلند شد و يزيد ترسيد كه فتنه به پا شود . از اين رو ، به مؤذّنْ دستور داد كه اذان بگويد و [اين گونه ، ]سخن على بن الحسين عليه السلام را قطع كرد و ايشان ، ساكت شد .

هنگامى كه مؤذّن گفت : «اللّه أكبر» ، على بن الحسين عليه السلام فرمود : «بزرگى را بزرگ شمردى كه با ديگران ، سنجيده نمى شود و با حواس ، دريافت نمى شود . هيچ چيز ، از خداوند ، بزرگ تر نيست» .

هنگامى كه مؤذّن گفت : «أشهد أن لا إله إلّا اللّه » ، على بن الحسين عليه السلام فرمود : «مو و پوست و گوشت و خون و استخوان و مغز استخوانم ، به آن ، گواهى مى دهد» .

هنگامى كه مؤذّن گفت : «أشهد أنّ محمّدا رسول اللّه » ، على [بن الحسين] عليه السلام از بالاى منبر به سوى يزيد ، رو كرد و فرمود : «اى يزيد! اين محمّد ، جدّ من است يا تو؟ اگر ادّعا كنى كه جدّ توست ، دروغ گفته اى ، و اگر بگويى جدّ من است ، پس چرا خاندانش را كُشتى؟!» .

راوى گفت : مؤذّن ، اذان و اقامه را به پايان برد و يزيد ، جلو رفت و نماز ظهر را خواند . .


1- . مَركبى كه پيامبر صلى الله عليه و آله در شب معراج، بر آن، سوار گرديد و به خاطر رنگ روشن و درخشندگى بسيار ، «براق» ناميده شده ، و گفته شده به خاطر سرعت زياد، به برق تشبيه شده است .
2- . عَقَبى ، يعنى منسوب به عقبه مِنا و اشاره است به نخستين پيمان بيعت در اسلام كه در آن جا واقع شد .
3- . شجرى ، به بيعت كنندگان با پيامبر صلى الله عليه و آله در زير درخت، در جريان «صلح حديبيّه» ، اشاره دارد .

ص: 335

. .

ص: 336

. .

ص: 337

. .

ص: 338

. .

ص: 339

4344.الإمام عليّ عليه السلام :الاحتجاج :رُوِيَ لَمّا اُدخِلَ عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ زَينُ العابِدينَ عليه السلام في جُملَةِ مَن حُمِلَ إلَى الشّامِ سَبايا مِن أولادِ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام وأهاليهِ عَلى يَزيدَ _ لَعَنَهُ اللّه ُ _ ، قالَ لَهُ : يا عَلِيُّ ، الحَمدُ للّه ِِ الَّذي قَتَلَ أباكَ !

قالَ عَلِيٌّ عليه السلام : قَتَلَ أبِيَ النّاسُ .

قالَ يَزيدُ : الحَمدُ للّه ِِ الَّذي قَتَلَهُ فَكَفانيهِ !

قالَ عَلِيٌّ عليه السلام : عَلى مَن قَتَلَ أبي لَعنَةُ اللّه ِ ، أفَتَراني لَعَنتُ اللّه َ عز و جل؟!

قالَ يَزيدُ : يا عَلِيُّ ، اصعَدِ المِنبَرَ فَأَعلِمِ النّاسَ حالَ الفِتنَةِ ، وما رَزَقَ اللّه ُ أميرَ المُؤمِنينَ مِنَ الظَّفَرِ!

فَقالَ عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ عليه السلام : ما أعرَفَني بِما تُريدُ .

فَصَعِدَ المِنبَرَ ، فَحَمِدَ اللّه َ وأثنى عَلَيهِ ، وصَلّى عَلى رَسولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله ، ثُمَّ قالَ : أيُّهَا النّاسُ ! مَن عَرَفَني فَقَد عَرَفَني ، ومَن لَم يَعرِفني فَأَنَا اُعَرِّفُهُ بِنَفسي ، أنَا ابنُ مَكَّةَ ومِنىً ، أنَا ابنُ المَروَةِ وَالصَّفا (1) ، أنَا ابنُ مُحَمَّدٍ المُصطَفى ، أنَا ابنُ مَن لا يَخفى ، أنَا ابنُ مَن عَلا فَاستَعلى فَجازَ سِدرَةَ المُنتَهى ، فَكانَ مِن رَبِّهِ قابَ قَوسَينِ أو أدنى .

فَضَجَّ أهلُ الشّامِ بِالبُكاءِ حَتّى خَشِيَ يَزيدُ أن يُؤخَذَ مِن مَقعَدِهِ ، فَقالَ لِلمُؤَذِّنِ : أذِّن .

فَلَمّا قالَ المُؤَذِّنُ : «اللّه ُ أكبَرُ ، اللّه ُ أكبَرُ» جَلَسَ عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ عليه السلام عَلَى المِنبَرِ ، فَقالَ : «أشهَدُ أن لا إلهَ إلَا اللّه ُ ، وأشهَدُ أنَّ مُحَمَّدا رَسولُ اللّه ِ» ، بَكى عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ عليه السلام ثُمَّ التَفَتَ إلى يَزيدَ فَقالَ : يا يَزيدُ ، هذا أبوكَ أم أبي ؟

قالَ : بَل أبوكَ ، فَانزِل ، فَنَزَلَ عليه السلام فَأَخَذَ ناحِيَةَ بابِ المَسجِدِ . (2) .


1- . في بعض النسخ : «أنا ابن زمزم والصفا» (هامش المصدر) .
2- . الاحتجاج : ج 2 ص 132 ح 175 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 161 .

ص: 340

4345.عنه عليه السلام ( _ مِن دُعاءٍ كانَ يَدعو بِهِ كَثيرا _ ) الاحتجاج :روايت شده است هنگامى كه على بن الحسين (زين العابدين) عليه السلام را در زمره اسيرانى از فرزندان و خاندان حسين بن على عليه السلام به شام بردند و بر يزيد _ كه خدا لعنتش كند _ وارد كردند ، [يزيد] به ايشان گفت : اى على ! ستايش ، ويژه خدايى است كه پدرت را كشت !

على [بن الحسين] عليه السلام فرمود : «پدرم را مردم كُشتند» .

يزيد گفت : ستايش ، ويژه خدايى است كه او را كُشت و مرا از او ، آسوده نمود !

على [بن الحسين] عليه السلام فرمود : «لعنت خدا بر كسى كه پدر مرا كُشت ! آيا مى پندارى كه من ، خدا را لعنت مى كنم (1) ؟!» .

يزيد گفت : اى على ! از منبر ، بالا برو و مردم را از وضعيت فتنه و نيز از پيروزى اى كه خدا ، نصيب [منِ] امير مؤمنان كرده است ، آگاه كن .

على بن الحسين عليه السلام فرمود : «چه كسى آگاه تر از من به مقصود تو؟!» .

سپس على [بن الحسين] عليه السلام از منبر ، بالا رفت و پس از حمد و ثناى خداوند و درود فرستادن بر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : «اى مردم ! هر كس مرا مى شناسد ، كه مى شناسد و هر كس مرا نمى شناسد ، من خود را به او معرّفى مى كنم : من ، فرزند مكّه و مِنايم . من ، فرزند مَروه و صفايم . من ، فرزند محمّد مصطفايم . من ، فرزند كسى هستم كه پنهان نيست . من ، فرزند كسى هستم كه اوج گرفت و بالا رفت تا از سِدرةُ المنتهى گذشت و فاصله اش با خدا ، به اندازه فاصله دو سرِ كمان يا كمتر شد» .

صداى شاميان به گريه برخاست ، تا آن جا كه يزيد ترسيد كه جايگاهش را از او بگيرند . پس به مؤذّن گفت : اذان بگو .

هنگامى كه مؤذّن گفت : «اللّه أكبر ، اللّه أكبر» ، على بن الحسين عليه السلام بر منبر نشسته بود .

وقتى مؤذّن گفت : «أشهد أن لا إله إلّا اللّه و أشهد أنّ محمّدا رسول اللّه » ، على بن الحسين عليه السلام گريست و سپس به يزيد ، رو كرد و فرمود : «اى يزيد! اين (محمّد صلى الله عليه و آله ) ، پدر توست يا پدر من؟» .

يزيد گفت : پدر توست . پايين بيا .

على بن الحسين عليه السلام فرود آمد و گوشه اى از سَمت درِ مسجد را گرفت و نشست . .


1- . مقصود امام زين العابدين عليه السلام اين بود كه : خدا ، پدرم را نكُشته است .

ص: 341

4346.الإمام الباقر عليه السلام :الفتوح_ بَعدَ ذِكرِ خُطبَةِ الإِمامِ زَينِ العابِدينَ عليه السلام في دِمَشقَ _: لَمّا فَرَغَ [يَزيدُ ]مِن صَلاتِهِ ، أمَرَ بِعَلِيِّ بنِ الحُسَينِ وأخَواتِهِ وعَمّاتِهِ رِضوانُ اللّه ِ عَلَيهِم ، فَفُرِّغَ لَهُم دارا فَنَزَلوها ، وأقاموا أيّاما يَبكونَ ويَنوحونَ عَلَى الحُسَينِ عليه السلام . (1)7 / 15اِقتِراحُ قَتلِ عَلِيِّ بنِ الحُسَينِ عليهما السّلام4346.امام باقر عليه السلام :مثير الأحزان عن عليّ بن الحسين [زين العابدين] عليه السلام :قالَ يَزيدُ : يا أهلَ الشّامِ ، ما تَرَونَ في هؤُلاءِ ؟ قالَ رَجُلٌ : لا تَتَّخِذَنَّ مِن كَلبِ سَوءٍ جَروا !

فَقالَ لَهُ النُّعمانُ بنُ بَشيرٍ : اِصنَع ما كانَ رَسولُ اللّه ِ يَصنَعُ بِهِم لَو رَآهُم بِهذِهِ الخَيبَةِ . (2)4347.الإمام عليّ عليه السلام :البداية والنهاية :رُوِيَ أنَّ يَزيدَ استَشارَ النّاسَ في أمرِهِم ، فَقالَ رِجالٌ مِمَّن قَبَّحَهُمُ اللّه ُ : ... اُقتُل عَلِيَّ بنَ الحُسَينِ حَتّى لا يَبقى مِن ذُرِّيَّةِ الحُسَينِ أحَدٌ !

فَسَكَتَ يَزيدُ ، فَقالَ النُّعمانُ بنُ بَشيرٍ : يا أميرَ المُؤمِنينَ ، اعمَل مَعَهُم كَما كانَ يَعمَلُ مَعَهُم رَسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله لَو رَآهُم عَلى هذِهِ الحالِ .

فَرَقَّ عَلَيهِم يَزيدُ ، وبَعَثَ بِهِم إلَى الحَمّامِ ، وأجرى عَلَيهِمُ الكَساوى وَالعَطايا وَالأَطعِمَةَ ، وأنزَلَهُم في دارِهِ . (3) .


1- . الفتوح : ج 5 ص 133 .
2- . مثير الأحزان : ص 98 ، الملهوف : ص 218 من دون إسنادٍ إلى أحدٍ من أهل البيت عليهم السلام ، شرح الأخبار : ج 3 ص 268 الرقم 1172 عن الإمام الباقر عليه السلام ، بحار الأنوار : ج 45 ص 135 .
3- . البداية والنهاية : ج 8 ص 196 ، العقد الفريد : ج 3 ص 368 عن الضحّاك بن عثمان الخزاعي ، الإمامة والسياسة : ج 2 ص 13 عن مُحَمَّد بن الحُسَينِ بن عليّ ، المحن : ص 149 عن مُحَمَّد بن الحسن بن عليّ وكلّها نحوه وراجع : لباب الأنساب : ج 1 ص 350 .

ص: 342

4348.عنه عليه السلام ( _ فِي الحِكَمِ المَنسوبَةِ إلَيهِ _ ) الفتوح_ پس از يادكرد سخنرانى امام زين العابدين عليه السلام در دمشق _: هنگامى كه يزيد ، نمازش را به پايان برد ، فرمان داد كه خانه اى را براى على بن الحسين (زين العابدين) عليه السلام و برادران و عمّه هايش _ كه خشنودى خدا بر آنان باد _ ، آماده كنند .

آنان ، در آن خانه فرود آمدند و چند روزى در آن ماندند و به گريه و نوحه خوانى بر حسين عليه السلام پرداختند .

7 / 15پيشنهاد كُشتن امام زين العابدين عليه السّلام

4349.مهج الدعوات عن ابن عبّاس :مثير الأحزان_ از امام زين العابدين عليه السلام _: يزيد گفت : اى شاميان ! در باره اينان ، چه نظرى داريد ؟

مردى گفت : هرگز از سگِ بد ، بچّه اى نگاه مدار!

نُعمان بن بشير به يزيد گفت : كارى را بكن كه اگر پيامبر خدا ، آنان را در اين وضعيت مى ديد ، با ايشان مى كرد .4350.الإمام عليّ عليه السلام ( _ كانَ يَقولُ في دُعائِهِ _ ) البداية و النهاية :روايت شده كه يزيد ، در كار اسيران ، با مردم، مشورت كرد و مردانى از آنان _ كه خدا ، زشتْ رويشان گردانَد _ گفتند : ... على بن الحسين (زين العابدين) را بكُش تا از فرزندان حسين ، هيچ كس نمانَد!

يزيد ، ساكت شد و نعمان بن بشير گفت : اى امير مؤمنان ! با آنان ، همان گونه عمل كن كه اگر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله آنان را به اين حال مى ديد ، با ايشان مى كرد .

يزيد ، براى آنان دل سوزانْد و آنان را به حمّام فرستاد و لباس و هدايا و خوراك برايشان قرار داد و در خانه اش جايشان داد . .

ص: 343

4351.الإمام الباقر عليه السلام :تاريخ دمشق عن أبي حمزة الحضرمي :لَقَد جاءَ رَجُلٌ مِن أصحابِ رَسولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله فَقالَ لَهُ [أي لِيَزيدَ] : قَد أمكَنَكَ اللّه ُ مِن عَدُوِّ اللّه ِ وَابنِ عَدُوِّ أبيكَ ، فَاقتُل هذَا الغُلامَ يَنقَطِع هذَا النَّسلُ ، فَإِنَّكَ لاتَرى ما تُحِبُّ وهُم أحياءُ ، آخِرُ (1) مَن يُنازِعُ فيهِ يَعني عَلِيَّ بنَ حُسَينِ بنِ عَلِيٍّ ، لَقَد رَأَيتَ ما لَقِيَ أبوكَ مِن أبيهِ وما لَقيتَ أنتَ مِنهُ ، وقَد رَأَيتَ ما صَنَعَ مُسلِمُ بنُ عَقيلٍ ، فَاقطَع أصلَ هذَا البَيتِ ، فَإِنَّكَ إن قَتَلتَ هذَا الغُلامَ انقَطَعَ نَسلُ الحُسَينِ خاصَّةً ، وإلّا فَالقَومُ ما بَقِيَ مِنهُم أحَدٌ طالِبُكَ بِهِم ، وهُم قَومٌ ذَوو مَكرٍ ، وَالنّاسُ إلَيهِم مائِلونَ وخاصَّةً غَوغاءُ أهلِ العِراقِ ، يَقولونَ : اِبنُ رَسولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله ، ابنُ عَلِيٍّ وفاطِمَةَ ! اُقتُلُه ، فَلَيسَ هُوَ بِأَكرَمَ مِن صاحِبِ هذَا الرَّأسِ .

فَقالَ : لا قُمتَ ولا قَعَدتَ ، فَإِنَّكَ ضَعيفٌ مَهينٌ ، بَل أدَعُهُم كُلَّما طَلَعَ مِنهُم طالِعٌ أخَذَتهُ سُيوفُ آلِ أبي سُفيانَ . (2)7 / 16آلُ الرَّسولِ صلّي الله عليه و آله فِي حَبسِ يَزيدَ4350.امام على عليه السلام ( _ پيوسته در دعايش مى گفت _ ) الخرائج والجرائح عن عمران بن عليّ الحلبي عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :لَمّا اُتِيَ بِعَلِيِّ بنِ الحُسَينِ عليه السلام ومَن مَعَهُ إلى يَزيدَ بنِ مُعاوِيَةَ _ عَلَيهِمَا لَعائِنُ اللّه ِ _ جَعَلوهُم في بَيتٍ خَرابٍ واهِي الحيطانِ . (3)

فَقالَ بَعضُهُم : إنَّما جُعِلنا في هذَا البَيتِ لِيَقَعَ عَلَينا .

فَقالَ المُوَكَّلونَ بِهِم مِنَ الحَرَسِ بِالقِبطِيَّةِ (4) : اُنظُروا إلى هؤُلاءِ يَخافونَ أن يَقَعَ عَلَيهِم هذَا البَيتُ ، وهُوَ أصلَحُ لَهُم مِن أن يَخرُجوا غَدا ، فَتُضرَبَ أعناقُهُم واحِدا بَعدَ واحِدٍ صَبرا .

فَقالَ عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ عليه السلام بِالقِبطِيَّةِ : لا يَكونانِ جَميعا بِإِذنِ اللّه ِ . فَقالَ : وكانَ كَذلِكَ . (5) .


1- . هكذا جاءت العبارة في تاريخ دمشق والأمالي للشجري ، ولعلّ كلمة «وهو» سقطت بعد كلمة «أحياء» .
2- . تاريخ دمشق : ج 69 ص 160 ؛ الأمالي للشجري : ج 1 ص 175 وراجع : سير أعلام النبلاء : ج 3 ص 319 .
3- . وَهَى الحائِطُ : إذا ضَعُفَ وهَمَّ بالسقوط (الصحاح : ج 6 ص 2531 «وهى») .
4- . القِبطُ : أهلُ مِصر (الصحاح : ج 3 ص 1150 «قبط») .
5- . الخرائج والجرائح : ج 2 ص 753 ح 71 ، دلائل الإمامة : ص 204 ح 125 عن يحيى بن عمران الحلبي ، بصائر الدرجات : ص 338 ح 1 عن مُحَمَّد بن عليّ الحلبي وكلاهما نحوه ، بحار الأنوار : ج 45 ص 177 ح 25 .

ص: 344

4351.امام باقر عليه السلام : على ( _ كه درود خدا بر او باد _ ) تاريخ دمشق_ به نقل از ابو حمزه حَضرَمى _: مردى از ياران پيامبر خدا صلى الله عليه و آله آمد و به يزيد گفت : خداوند ، تو را بر دشمن خدا و فرزند دشمن پدرت چيره كرد . پس اين جوان را بكُش تا اين نسل ، منقطع شود ؛ چرا كه تا آن گاه كه اينان زنده اند ، تو آنچه را كه دوست مى دارى ، نخواهى ديد . [اگر زين العابدين را بكُشى ،] آخرين فرد درگير با خلافت را از ميان ، بر مى دارى . تو آنچه را پدرت از پدرش كشيده و آنچه را كه از او به تو رسيده است ، ديده اى و نيز آنچه را مسلم بن عقيل كرد . پس ريشه اين خانه را ببُر كه اگر اين جوان را بكُشى ، نسل حسين ، قطع مى شود ، و گر نه اگر يك تن هم از اين خاندان بماند ، انتقام آنان را از تو مى جويد . آنان ، خاندانى حيله گرند و مردم ، بويژه اراذل عراق ، به آنان ميل دارند و مى گويند : اين ، فرزند پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و پسر على و فاطمه است!» . او را بكُش ، كه او گرامى تر از صاحب اين سر نيست .

يزيد گفت : نه برخاستى و نه نشستى (سخن درستى نگفتى) و تو ، ناتوان و خوارى . من ، آنان را رها مى كنم . هر گاه يكى از آنان سر [به شورش] بر آورْد ، شمشيرهاى خاندان ابو سفيان ، او را مى گيرد .

7 / 16خاندان پيامبر صلّي الله عليه و آله در زندان يزيد

4354.عنه عليه السلام ( _ كانَ يَدعو بِهِ عِندَ الاِستِسقاءِ _ ) الخرائج و الجرائح_ به نقل از عمران بن على حلبى ، از امام صادق عليه السلام _: هنگامى كه على بن الحسين عليه السلام و همراهانش را نزد يزيد بن معاويه _ كه لعنت هاى خدا بر هر دوشان باد _ آوردند ، آنان را در خانه اى مخروبه با ديوارهايى سست ، جاى دادند .

يكى از اسيران گفت : ما را در اين خانه ، جاى داده اند تا بر ما فرو ريزد .

نگهبانانِ گمارده بر ايشان هم _ كه از قِبطيان مصر بودند _ ، گفتند : به اينان بنگريد كه مى ترسند اين خانه بر آنان فرو ريزد ، در حالى كه برايشان بهتر از آن است كه فردا ، بيرونشان ببرند و نگاهشان بدارند و گردن هايشان را يكى پس از ديگرى بزنند .

على بن الحسين عليه السلام به زبان قِبطى فرمود : «به اذن خدا ، هيچ يك از اين دو نخواهد شد» و همين گونه نيز شد . .

ص: 345

4353.امام على عليه السلام ( _ در طلب باران _ ) الخرائج والجرائح عن داوود بن فرقد :ذُكِرَ عِندَ أبي عَبدِ اللّه ِ عليه السلام قَتلُ الحُسَينِ ، وأمرُ عَلِيٍّ _ ابنِهِ عليهماالسلام_ في حَملِهِ إلَى الشّامِ ، فَقالَ :

إنَّهُ لَمّا رُدَّ إلَى السِّجنِ ، قالَ بَعضُ أصحابِهِ لِبَعضٍ : ما أحسَنَ بُنيانَ هذَا الجِدارِ ! وعَلَيهِ كِتابَةٌ بِالرّومِيَّةِ ، فَقَرَأَها عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ عليه السلام ، فَتَراطَنَ (1) الرّومُ بَينَهُم ، وقالوا : ما في هؤُلاءِ مَن هُوَ أولى بِدَمِ المَقتولِ _ ابنِ نَبِيِّهِم _ مِن هذا ، يَعنونَ عَلِيَّ بنَ الحُسَينِ عليه السلام . (2) .


1- . التَّراطُنُ : كلام لا يفهمه الجمهور ، وإنّما هو مواضعة بين اثنين أو جماعة ، والعرب تخصّ بها غالبا كلام العجم (النهاية : ج 2 ص 233 «رطن») .
2- . الخرائج والجرائح : ج 2 ص 754 ح 72 ، بصائر الدرجات : ص 339 ح 6 نحوه ، بحار الأنوار : ج 45 ص 177 ح 26 .

ص: 346

4354.امام على عليه السلام ( _ در دعا به هنگام طلب باران _ ) الخرائج و الجرائح_ به نقل از داوود بن فَرقَد _: نزد امام صادق عليه السلام از شهادت امام حسين عليه السلام و بردن پسرش على [بن الحسين عليه السلام ] به شام ، سخن به ميان آمد . امام صادق عليه السلام فرمود : «هنگامى كه ايشان را به زندان باز گرداندند ، يكى از همراهانشان به ديگرى گفت : پايه هاى ديوار اين خانه ، چه استوار است !

روى ديوار ، با خطّ رومى ، نوشته اى بود كه على بن الحسين عليه السلام آن را خواند . روميان ، با يكديگر سخنى گفتند كه معنايش اين بود : ميان ايشان ، كسى نيست كه به [خونخواهىِ ]خون مقتول ، فرزند پيامبرشان ، از اين _ يعنى على بن الحسين عليه السلام _ سزاوارتر باشد . .

ص: 347

4355.عنه عليه السلام ( _ في دُعاءٍ استَسقى بِهِ _ ) الأمالي للصدوق عن فاطمة بنت عليّ عليه السلام :إنَّ يَزيدَ لَعَنَهُ اللّه ُ أمَرَ بِنِساءِ الحُسَينِ عليه السلام فَحُبِسنَ مَعَ عَلِيِّ بنِ الحُسَينِ عليه السلام في مَحبِسٍ ، لا يَكُنُّهُم (1) مِن حَرٍّ ولا قَرٍّ ، حَتّى تَقَشَّرَت وُجوهُهُم . (2)4356.عنه عليه السلام ( _ فِي الاِستِسقاءِ _ ) مثير الأحزان :كانَتِ النِّساءُ مُدَّةَ مُقامِهِنَّ بِدِمَشقَ يَنُحنَ عَلَيهِ [أي عَلَى الحُسَينِ عليه السلام ]بِشَجوٍ وأنَّةٍ ، ويَندُبنَ بِعَويلٍ ورَنَّةٍ ، ومُصابُ الأَسرى عَظُمَ خَطبُهُ ، وَالأَسى لِكَلمِ (3) الثَّكلى (4) عالَ طَبُّهُ .

واُسكِنَّ في مَساكِنَ لا تَقيهِنَّ مِن حَرٍّ ولا بَردٍ ، حَتّى تَقَشَّرَتِ الجُلودُ ، وسالَ الصَّديدُ ، بَعدَ كَنِّ (5) الخُدورِ (6) وظِلِّ السُّتورِ ، وَالصَّبرُ ظاعِنٌ ، وَالجَزَعُ مُقيمٌ ، وَالحُزنُ لَهُنَّ نَديمٌ . (7)4355.امام على عليه السلام ( _ در دعايى كه بدان باران مى طلبيد _ ) شرح الأخبار :قيلَ : ... أجلَسَهُنَّ في مَنزِلٍ لا يَكُنُّهُنَّ مِن بَردٍ ولا حَرٍّ . فَأَقاموا فيهِ شَهرا ونِصفٍ ، حَتّى أقشَرَت وُجوهُهُنَّ مِن حَرِّ الشَّمسِ ، ثُمَّ أطلَقَهُم . (8)7 / 17اِحتِجاجُ نِساءِ يَزيدَ عَلَيهِ4358.عنه عليه السلام ( _ كانَ يَقولُ _ ) تاريخ الطبري عن القاسم بن بخيت :دَخَلوا عَلى يَزيدَ فَوَضَعُوا الرَّأسَ بَينَ يَدَيهِ وحَدَّثوهُ الحَديثَ .

قالَ : فَسَمِعَت دَورَ الحَديثِ هِندٌ بِنتُ عَبدِ اللّه ِ بنِ عامِرِ بنِ كُرَيزٍ _ وكانَت تَحتَ يَزيدَ بنِ مُعاوِيَةَ _ فَتَقَنَّعَت بِثَوبها وخَرَجَت ، فَقالَت : يا أميرَ المُؤمِنينَ أرَأسُ الحُسَينِ بنِ فاطِمَةَ بِنتِ رَسولِ اللّه ِ ؟

قالَ : نَعَم ، فَأَعوِلي عَلَيه ، وحُدّي (9) عَلَى ابنِ بِنتِ رَسولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله وصَريحَةِ قُرَيشٍ ، عَجَّلَ عَلَيهِ ابنُ زِيادٍ فَقَتَلَهُ ، قَتَلَهُ اللّه ُ . (10) .


1- . الكِنُّ : ما يردّ الحرّ والبرد من الأبنية والمساكن (النهاية : ج 4 ص 206 «كنن») .
2- . الأمالي للصدوق : ص 231 ح 243 ، الملهوف : ص 219 ، روضة الواعظين : ص 212 كلاهما نحوه ، بحار الأنوار : ج 45 ص 140 .
3- . الكَلمُ : الجَرحُ (النهاية : ج 4 ص 199 «كلم») .
4- . الثَّكَلُ : فَقدُ الوَلَدِ ، امرأة ثاكل وثكلى (النهاية : ج 1 ص 217 «ثكل») .
5- . الكَنّ : الصَّوْن ؛ يقال : كَنَّهُ يَكُنُّهُ ؛ أي صانَهُ (راجع : لسان العرب : ج 13 ص 361 «كنن») .
6- . في المصدر : «الخدود» ، وهو تصحيف .
7- . مثير الأحزان : ص 102 .
8- . شرح الأخبار : ج 3 ص 269 الرقم 1172 .
9- . حَدَّت المرأة على زوجها : إذا حزنت عليه ولبست ثياب الحُزن (النهاية : ج 1 ص 352 «حدد») .
10- . تاريخ الطبري : ج 5 ص 465 ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 576 وفيه «تحبّ» بدل «تحت» ، تاريخ دمشق : ج 62 ص 85 ، جواهر المطالب : ج 2 ص 293 .

ص: 348

4359.عنه عليه السلام ( _ فِي الحِكَمِ المَنسوبَةِ إلَيهِ _ ) الأمالى ، صدوق_ به نقل از فاطمه دختر على عليه السلام _: يزيد _ كه خدا لعنتش كند _ فرمان داد زنان حسين عليه السلام را نيز با على بن الحسين عليه السلام در زندان ، حبس كنند ؛ زندانى كه نه آنان را از گرما نگاه مى داشت و نه از سرما ، تا جايى كه صورت هايشان پوست انداخت .4360.المصباح للكفعمي ( _ في ذِكرِ الاِستِغفارِ بِالأَسحارِ _ ) مثير الأحزان :زنان ، در مدّت اقامتشان در دمشق ، با اندوه و ناله بر حسين عليه السلام نوحه مى خواندند و با آوا و صداى بلند ، بر او مى گريستند . مصيبت اسيران ، بس سنگين شد و اندوه زخمِ فرزندْ از دست دادگان ، بالا گرفت .

آنان را در خانه هايى جاى دادند كه نه از گرما و نه از سرما ، نگاهشان نمى داشت ، تا آن جا كه بدن هايشان پوست انداخت و پوستشان چرك كرد ؛ آنانى كه [پيش تر ]در پسِ پرده و زيرِ سايه بودند . صبر ، از كف رفت و بى تابى ، خيمه زد و اندوه ، همدمشان شد .4357.امام على عليه السلام ( _ در عباراتى كه با آنها دعا مى كرد _ ) شرح الأخبار :گفته شده است كه [يزيد] ... آنان را در مكانى جاى داد كه نه از سرما و نه از گرما ، نگاهشان نمى داشت و يك ماه و نيم در آن جا ماندند ، تا آن كه صورت هايشان از حرارت آفتاب ، پوست انداخت و پس از آن بود كه [يزيد، ]آنان را آزاد كرد .

7 / 17احتجاج زنان يزيد با او

4360.المصباح ( _ در بيان آمرزش طلبى در سحرگاهان _ ) تاريخ الطبرى_ به نقل از قاسم بن بُخَيت _: [ اسيران ] بر يزيد ، وارد شدند و سر [حسين عليه السلام ] را پيشِ روى او گذاشتند و ماجرا را بازگو كردند .

خبر ماجرا پيچيد و به هند ، دختر عبد اللّه بن عامر بن كُرَيز _ كه همسر يزيد بن معاويه بود _ رسيد . او خود را پوشانْد و بيرون آمد و گفت : اى امير مؤمنان ! آيا اين ، سرِ حسين ، پسر فاطمه دختر پيامبر خداست؟

گفت : آرى . بر او گريه كن و بر فرزند دختر پيامبر خدا و مرد پاكيزه قريش ، جامه ماتم به تن كن . ابن زياد ، در رويارويى با او ، عجله كرد و او را كُشت . خدا ، او را بكُشد ! .

ص: 349

4501.شرح نهج البلاغة :مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي عن أبي مخنف وغيره :إنَّ يَزيدَ أمَرَ أن يُصلَبَ الرَّأسُ الشَّريفُ عَلى بابِ دارِهِ ، وأمَرَ أنَ يُدخِلوا أهلَ بَيتِ الحُسَينِ عليه السلام دارَهُ ، فَلَمّا دَخَلَتِ النِّسوَةُ دارَ يَزيدَ ، لَم تَبقَ امرَأَةٌ مِن آلِ مُعاوِيَةَ إلَا استَقبَلَتهُنَّ بِالبُكاءِ وَالصُّراخِ وَالنِّياحَةِ وَالصِّياحِ عَلَى الحُسَينِ عليه السلام ، وألقَينَ ما عَلَيهِنَّ مِنَ الحُلِيِّ وَالحُلَلِ (1) ، وأقَمنَ المَأتَمَ عَلَيهِ ثَلاثَةَ أيّامٍ .

وخَرَجَت هِندٌ بِنتُ عَبدِ اللّه ِ بنِ عامِرِ بنِ كُرَيزٍ امرَأَةُ يَزيدَ _ وكانَت قَبلَ ذلِكَ تَحتَ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام _ فَشَقَّتِ السِّترَ وهِيَ حاسِرَةٌ ، فَوَثَبَت عَلى يَزيدَ وقالَت :

أرَأسُ ابنِ فاطِمَةَ مَصلوبٌ عَلى بابِ داري ؟ فَغَطّاها يَزيدُ ، وقالَ : نَعَم ، فَأَعوِلي عَلَيهِ يا هِندُ وَابكي عَلَى ابنِ بِنتِ رَسولِ اللّه ِ وصَريحَةِ قُرَيشٍ، عَجَّلَ عَلَيهِ ابنُ زِيادٍ فَقَتَلَهُ ، قَتَلَهُ اللّه ُ !

ثُمَّ إنَّ يَزيدَ أنزَلَهُم بِدارِهِ الخاصَّةِ ، فَما كانَ يَتَغَدّى ويَتَعَشّى حَتّى يَحضُرَ عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ عليه السلام . (2) .


1- . الحُلَّةُ : واحدة الحُلَل وهي برود اليمن ، ولا تسمّى حُلّة إلّا أن تكون ثوبين من جنس واحد (النهاية : ج 1 ص 432 «حلل») .
2- . مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 73 ؛ بحار الأنوار : ج 45 ص 142 .

ص: 350

4500.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :مقتل الحسين عليه السلام ، خوارزمى_ به نقل از ابو مِخنَف و جز او _: يزيد ، فرمان داد كه سر شريف [حسين عليه السلام ] را بر درِ خانه اش بياويزند و فرمان داد كه خاندان حسين عليه السلام را به خانه اش بياورند . هنگامى كه زنان به خانه يزيدْ وارد شدند ، زنى از خاندان معاويه نمانْد ، جز آن كه با گريه و فرياد و فغان و نوحه بر حسين ، به استقبال آمد و زيور و لباس هاى زيباى خود را كنار افكند و سه روز بر او عزادارى كرد .

هند ، دختر عبد اللّه بن عامر بن كُرَيز ، همسر يزيد نيز _ كه پيش تر ، همسر حسين بن على عليه السلام بود _ جامه دريد و سربرهنه ، بر يزيد پريد و گفت : آيا سرِ پسر فاطمه ، بر درِ خانه ام آويخته است ؟!

يزيد ، او را پوشانْد و گفت : آرى ، اى هند ! بر او گريه كن . بر فرزند دختر پيامبر خدا و مرد پاكيزه ، گريه كن . ابن زياد ، در رويارويى با او عجله كرد و او را كُشت . خدا او را بكُشد!

سپس يزيد ، ايشان (خاندان حسين) را در خانه ويژه خود ، جاى داد و صبح و شام ، غذا نمى خورد تا على بن الحسين (زين العابدين) عليه السلام حاضر شود . .

ص: 351

4499.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ( _ به على عليه السلام _ ) الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) :بَكَت اُمُّ كُلثومٍ بِنتُ عَبدِ اللّه ِ بنِ عامِرِ بنِ كُرَيزٍ عَلى حُسَينٍ عليه السلام ، وهِيَ يَومَئِذٍ عِندَ يَزيدَ بنِ مُعاوِيَةَ .

فَقالَ يَزيدُ : حُقَّ لَها أن تُعوِلَ عَلى كَبيرِ قُرَيشٍ وسَيِّدِها . (1)7 / 18لِقاءُ المِنهالِ عَلِيَّ بنَ الحُسَينِ عليه السّلام وسُؤالُهُ عَن حالِهِ4499.رسول اللّه صلى الله عليه و آله ( _ لِعَلِيٍّ عليه السلام _ ) تفسير القمّي عن عاصم بن حميد عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :لَقِيَ المِنهالُ بنُ عَمرٍو عَلِيَّ بنَ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام ، فَقالَ لَهُ : كَيفَ أصبَحتَ يَابنَ رَسولِ اللّه ِ ؟

قالَ : وَيحَكَ ، أما آنَ لَكَ أن تَعلَمَ كَيفَ أصبَحتُ ؟ أصبَحنا في قَومِنا مِثلَ بَني إسرائيلَ في آلِ فِرعَونَ ، يُذَبِّحونَ أبناءَنا ويَستَحيونَ نِساءَنا ، وأصبَحَ خَيرُ البَرِيَّةِ بَعدَ مُحَمَّدٍ يُلعَنُ عَلَى المَنابِرِ ، وأصبَحَ عَدُوُّنا يُعطَى المالَ وَالشَّرَفَ ، وأصبَحَ مَن يُحِبُّنا مَحقورا مَنقوصا حَقُّهُ ، وكَذلِكَ لَم يَزَلِ المُؤمِنونَ .

وأصبَحَتِ العَجَمُ تَعرِفُ لِلعَرَبِ حَقَّها بِأَنَّ مُحَمَّدا كانَ مِنها ، وأصبَحَت قُرَيشٌ تَفتَخِرُ عَلَى العَرَبِ بِأَنَّ مُحَمَّدا كانَ مِنها ، وأصبَحَتِ العَرَبُ تَعرِفُ لِقُريشٍ حَقَّها بِأَنَّ مُحَمَّدا كانَ مِنها ، وأصبَحَتِ العَرَبُ تَفتَخِرُ عَلَى العَجَمِ بِأَنَّ مُحَمَّدا كانَ مِنها ، وأصبَحنا أهلَ البَيتِ لا يُعرَفُ لَنا حَقٌّ ! فَهكَذا أصبَحنا يا مِنهالُ . (2) .


1- . الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج 1 ص 489 ، سير أعلام النبلاء : ج 3 ص 304 .
2- . تفسير القمّي : ج 2 ص 134 ، مجمع البيان : ج 6 ص 654 ، تأويل الآيات الظاهرة : ج 1 ص 282 ح 14 كلاهما عن منهال بن عمر من دون إسنادٍ إلى أحدٍ من أهل البيت عليهم السلام وليس فيهما ذيله من «وكذلك لم يزل» ، بحار الأنوار : ج 45 ص 84 ح 11 وراجع : الاحتجاج : ج 2 ص 134 .

ص: 352

4498.امام على عليه السلام ( _ به اهل قبور _ ) الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) :امّ كلثوم ، دختر عبد اللّه بن عامر بن كُرَيز ، بر حسين عليه السلام گريست . او در آن روزگار ، همسر يزيد بن معاويه بود .

يزيد گفت : سزامندِ اوست كه بر بزرگ قريش و سَرور آن بگِريد .

7 / 18ديدار مِنهال با امام زين العابدين عليه السّلام و احوالپرسى او از ايشان

4495.امام على عليه السلام ( _ به هنگام نهادن مُرده در قبر _ ) تفسير القمّى_ به نقل از عاصم بن حُمَيد ، از امام صادق عليه السلام _: مِنهال بن عمرو ، على بن الحسين بن على (امام زين العابدين) عليه السلام را ديد و به او گفت : اى فرزند پيامبر خدا ! چگونه صبح كردى؟

على بن الحسين عليه السلام به او فرمود : «واى بر تو ! آيا هنگام آن نرسيده كه بدانى چگونه صبح كرده ام؟! ما ميان قوم خود ، مانند بنى اسرائيل در ميان فرعونيان ، صبح كرديم . پسرانمان را مى كُشند و زنانمان را زنده مى گذارند و بهترينِ آفريدگان پس از محمّد ، بر منبرها لعن مى شود و به دشمن ما ، ثروتْ عطا مى شود و او را بزرگ مى دارند و هر كه دوستدار ما باشد ، تحقير مى شود و از حقّش مى كاهند و البته مؤمنان ، همواره اين گونه بوده اند .

عجم ، حقّ عرب را پاس مى دارد ؛ چرا كه محمّد ، از آن قوم است ، و قريش بر عرب مى بالد كه محمّد ، از آن قبيله است و عرب نيز حقّ قريش را پاس مى نهد ؛ چرا كه محمّد ، از آن قبيله است ، و عرب بر عجم مى بالد كه محمّد صلى الله عليه و آله از آنهاست ؛ ولى حقّ ما خاندان او ، پاس نهاده نمى شود؟! اى مِنهال ! اين گونه صبح كرده ايم» . .

ص: 353

4498.عنه عليه السلام ( _ لِأَهلِ القُبورِ _ ) الطبقات الكبرى عن المنهال بن عمرو :دَخَلتُ عَلى عَلِيِّ بنِ حُسَينٍ عليه السلام ، فَقُلتُ : كَيفَ أصبَحتَ _ أصلَحَكَ اللّه ُ _ ؟

فَقالَ : ما كُنتُ أرى شَيخا مِن أهلِ المِصرِ مِثلَكَ لا يَدري كَيفَ أصبَحنا ! فَأَمّا إذ لَم تَدرِ أو تَعلَم فَسَاُخبِرُكَ : أصبَحنا في قَومِنا بِمَنزِلَةِ بَني إسرائيلَ في آلِ فِرعَونَ ؛ إذ كانوا يُذَبِّحونَ أبناءَهُم ويَستَحيونَ نِساءَهُم ، وأصبَحَ شَيخُنا وسَيِّدُنا يُتَقَرَّبُ إلى عَدُوِّنا بِشَتمِهِ أو سَبِّهِ عَلَى المَنابِرِ .

وأصبَحَت قُرَيشٌ تَعُدُّ أنَّ لَهَا الفَضلَ عَلَى العَرَبِ لِأَنَّ مُحَمَّدا صلى الله عليه و آله مِنها لا يُعَدُّ لَها فَضلٌ إلّا بِهِ ، وأصبَحَتِ العَرَبُ مُقِرَّةً لَهُم بِذلِكَ ، وأصبَحَتِ العَرَبُ تَعُدُّ أنَّ لَهَا الفَضلَ عَلَى العَجَمِ لِأَنَّ مُحَمَّدا صلى الله عليه و آله مِنها لا يُعَدُّ لَها فَضلٌ إلّا بِهِ ، وأصبَحَتِ العَجَمُ مُقِرَّةً لَهُم بِذلِكَ ، فَلَئِن كانَتِ العَرَبُ صَدَقَت أنَّ لَهَا الفَضلَ عَلَى العَجَمِ ، وصَدَقَت قُرَيشٌ أنَّ لَهَا الفَضلَ عَلَى العَرَبِ لِأَنَّ مُحَمَّدا صلى الله عليه و آله مِنها ، إنَّ لَنا أهلَ البَيتِ الفَضلَ عَلى قُرَيشٍ لِأَنَّ مُحَمَّدا صلى الله عليه و آله مِنّا ، فَأَصبَحوا يَأخُذونَ بِحَقِّنا ولا يَعرِفونَ لَنا حَقّا ، فَهكَذا أصبَحنا . إذ لَم تَعلَم كَيفَ أصبَحنا .

قالَ : فَظَنَنتُ أنَّهُ أرادَ أن يُسمِعَ مَن فِي البَيتِ . (1)4497.عنه عليه السلام ( _ عِندَ وَضعِ ابنِ المُكَفَّفِ فِي القَبرِ _ ) الفتوح :خَرَجَ عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ عليه السلام ذاتَ يَومٍ ، فَجَعَلَ يَمشي في أسواقِ دِمَشقَ ، فَاستَقبَلَهُ المِنهالُ بنُ عَمرٍو الصّابِئُ فَقالَ لَهُ : كَيفَ أمسَيتَ يَابنَ رَسولِ اللّه ِ ؟

قالَ : أمسَينا كَبَني إسرائيلَ في آلِ فِرعَونَ ، يُذَبِّحونَ أبناءَهُم ويَستَحيونَ نِساءَهُم ، يا مِنهالُ ! أمسَتِ العَرَبُ تَفتَخِرُ عَلَى العَجَمِ لِأَنَّ مُحَمَّدا مِنهُم ، وأمسَت قُرَيشٌ تَفتَخِرُ عَلى سائِرِ العَرَبِ بِأَنَّ مُحَمَّدا مِنها ، وأمسَينا أهلُ بَيتِ مُحَمَّدٍ ونَحنُ مَغصوبونَ مَظلومونَ مَقهورونَ مُقَتَّلونَ مَثبورونَ (2) مَطرودونَ ، فَ «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّ_آ إِلَيْهِ رَ جِعُونَ» عَلى ما أمسَينا فيهِ يا مِنهالُ . (3) .


1- . الطبقات الكبرى : ج 5 ص 219 ، تهذيب الكمال : ج 20 ص 399 ، تاريخ الطبري : ج 11 ص 630 ، تاريخ دمشق : ج 41 ص 396 ؛ المناقب للكوفي : ج 2 ص 109 ح 598 ، شرح الأخبار : ج 2 ص 484 ح 855 نحوه .
2- . ثبره : حبسه (لسان العرب : ج 4 ص 99 «ثبر») .
3- . الفتوح : ج 5 ص 133 ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 71 وفيه «المنهال بن عمرو الضبابي» وفيه «مشرّدون» بدل «مثبورون» .

ص: 354

4496.عنه عليه السلام ( _ كانَ يَقولُ عَلَى المَيِّتِ _ ) الطبقات الكبرى_ به نقل از مِنهال بن عمرو _: بر على بن الحسين عليه السلام وارد شدم و گفتم : خدا تو را به سامان بدارد ! چگونه صبح كردى؟

فرمود : «من ، تو را بزرگى از اهالى شهر مى دانستم و مانند تويى نمى داند كه ما چگونه صبح كرده ايم؟! امّا حالا كه خوب نمى دانى ، يا [هيچ ]نمى دانى ، به تو مى گويم . ما در ميان قوم خود ، مانند بنى اسرائيل در ميان فرعونيان _ كه پسرانشان را مى كُشتند و زنانشان را زنده مى گذاشتند _ صبح كرديم و بر بزرگ و سَرور ما (على بن ابى طالب عليه السلام ) براى تقرّب جستن به دشمنمان ، بر منبرها ، دشنام و ناسزا نثار مى شود .

قريش ، خود را برتر از عرب مى شمرد كه محمّد صلى الله عليه و آله از آنهاست و هيچ برترى اى جز همين ، براى آنانْ بر شمرده نمى شود و عرب هم اين را از ايشان مى پذيرد ، و عرب ، خود را برتر از عجم مى شناسد كه محمّد صلى الله عليه و آله از آنهاست ، و برترى اى جز همان ، براى آنها شمرده نمى شود و عجم هم آن را از ايشان مى پذيرد . پس اگر عرب راست مى گويد كه بر عجم فضيلت دارد و قريش راست مى گويد كه بر عرب ، برترى دارد _ زيرا كه محمّد از آنهاست _ ، ما خاندانِ او هم بر قريش ، برترى داريم ؛ زيرا محمّد صلى الله عليه و آله از ماست . پس آنان به وسيله حقّ ما ، خود را برتر مى بينند ؛ ولى حقّ خودِ ما را پاس نمى دارند . اگر نمى دانى چگونه صبح كرديم ، [بِدان كه] اين گونه صبح كرديم» .

چنين پنداشتم كه على بن الحسين عليه السلام مى خواست اين سخن را به هر كه در خانه بود ، بشنوانَد .4495.الإمام عليّ عليه السلام ( _ عِندَ وَضعِ المَيِّتِ فِي القَبرِ_ ) الفتوح :على بن الحسين (زين العابدين) عليه السلام روزى بيرون آمد و در بازارهاى دمشق مى رفت كه مِنهال بن عمرو صابى ، به استقبال ايشان آمد و به على بن الحسين عليهماالسلام گفت : اى فرزند پيامبر خدا ! چگونه شب كردى؟

فرمود : «شب را مانند بنى اسرائيل در ميان فرعونيان _ كه پسران آنان را مى كُشتند و زنانشان را زنده مى گذاشتند _ گذرانديم . اى منهال! عرب بر عجم، فخر مى فروشد كه محمّد صلى الله عليه و آله از آنان است و قريش بر بقيّه عرب ، فخر مى فروشد كه محمّد صلى الله عليه و آله از ايشان است ، در حالى كه ما خاندان محمّد ، حقّمان غصب شده است و مظلوم و مقهور و كشته و محبوس و رانده شده هستيم .

اى مِنهال ! ما چنان مصيبت زده ايم كه بايد استرجاع كنيم و بگوييم : «ما از آنِ خداييم و به سوى او ، باز مى گرديم» . .

ص: 355

4494.المزار الكبير ( _ به نقل از ابو الحسن على بن ميثم _ ) الملهوف :خَرَجَ زَينُ العابِدينَ عليه السلام يَوما يَمشي في أسواقِ دِمَشقَ فَاستَقبَلَهُ المِنهالُ بنُ عَمرٍو ، فَقالَ : كَيفَ أمسَيتَ يَابنَ رَسولِ اللّه ِ ؟

قالَ : أمسَينا كَمَثَلِ بَني إسرائيلَ في آلِ فِرعَونَ ؛ يُذَبِّحونَ أبناءَهُم ويَستَحيونَ نِساءَهُم . يا مِنهالُ ، أمسَتِ العَرَبُ تَفتَخِرُ عَلَى العَجَمِ بِأَنَّ مُحَمَّدا عَرَبِيٌّ ، وأمسَت قُرَيشٌ تَفتَخِرُ عَلى سائِرِ العَرَبِ بِأَنَّ مُحَمَّدا مِنها ، وأمسَينا مَعشَرَ أهلِ بَيتِهِ ونَحنُ مَغصوبونَ مَقتولونَ مُشَرَّدونَ ، فَإِنّا للّه ِِ وإنّا إلَيهِ راجِعَون مِمّا أمسَينا فيهِ ، يا مِنهالُ .

وللّه ِِ دَرُّ مَهيارَ حَيثُ يَقولُ :

يُعَظِّمونَ لَهُ أعوادَ مِنبَرِهِوتَحتَ أقدامِهِم أولادَهُ وَضَعوا بِأَيِّ حُكمٍ بَنوهُ يَتبَعونَكُمُوفَخرُكُم أنَّكُم صَحبٌ لَهُ تَبَعُ. (1)7 / 19ما رَأَت سُكَينَةُ عليها السّلام فِي المَنامِ4493.الإمام الصادق عليه السلام :الملهوف عن سكينة :لَمّا كانَ فِي اليَومِ الرّابِعِ مِن مُقامِنا ، رَأَيتُ فِي المَنامِ... ورَأَيت

امرَأَةً راكِبَةً في هَودَجٍ ويَدُها مَوضوعَةٌ عَلى رَأسِها ، فَسَأَلتُ عَنها ، فَقيلَ لي : فاطِمَةُ بِنتُ مُحَمَّدٍ أمُّ أبيكِ .

فَقُلتُ : وَاللّه ِ لَأَنطَلِقَنَّ إلَيها ولَاُخبِرَنَّها ما صُنِعَ بِنا . فَسَعَيتُ مُبادِرَةً نَحوَها حَتّى لَحِقتُ بِها ووَقَفتُ بَينَ يَدَيها أبكي وأقولُ :

يا اُمَّتاه جَحَدوا وَاللّه ِ حَقَّنا ، يا اُمَّتاه بَدَّدوا وَاللّه ِ شَملَنا ، يا اُمَّتاه اِستَباحوا وَاللّه ِ حَريمَنا ، يا اُمَّتاه قَتَلوا وَاللّه ِ الحُسَينَ أبانا .

فَقالَت لي : كُفّي صَوتَكِ يا سُكَينَةُ ! فَقَد قَطَّعتِ نِياطَ (2) قَلبي ، وأقرَحتِ كَبِدي ، هذا قَميصُ أبيكِ الحُسَينِ لا يُفارِقُني حَتّى ألقَى اللّه َ بِهِ . (3) .


1- . الملهوف : ص 222 ، مثير الأحزان : ص 105 ، المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 169 نحوه ، بحار الأنوار : ج 45 ص 143 .
2- . النياط : عِرق عُلّق به القلب من الوتين، فإذا قطع مات صاحبه (الصحاح : ج 3 ص 1166 «نوط») .
3- . الملهوف : ص 220 ، مثير الأحزان : ص 104 نحوه ، بحار الأنوار : ج 45 ص 141 .

ص: 356

4492.امام على عليه السلام :الملهوف :روزى امام زين العابدين عليه السلام بيرون آمد و در بازارهاى دمشق مى رفت كه مِنهال بن عمرو به استقبال ايشان آمد و گفت : اى فرزند پيامبر خدا ! چگونه صبح را به شب رساندى؟

فرمود : «مانند بنى اسرائيل در ميان فرعونيان كه پسران آنها را سر مى بُريدند و زنانشان را زنده مى گذاشتند . اى مِنهال ! عرب بر عجم مى بالد كه محمّد ، عرب است و قريش بر بقيّه عرب مى بالد كه محمّد صلى الله عليه و آله از آنهاست ؛ ولى ما خاندانِ او ، حقّمان غصب شده است و كشته و رانده شده هستيم . پس _ اى منهال _ بر اين مصيبت و وضعيتى كه به سر مى بريم ، استرجاع مى كنيم (إنّا للّه ِ مى گوييم) .

و مَهيار [ديلمى] ، چه نيكو سروده است :

چوب هاى منبر پيامبر صلى الله عليه و آله را بزرگ مى دارندو فرزندانش را زير پاهايشان مى گذارند . به چه حكمى ، فرزندانش از شما پيروى كننددر حالى كه افتخار شما اين است كه همراه و پيرو او هستيد؟» .

7 / 19رؤياى سَكينه عليها السّلام

4491.عنه عليه السلام :الملهوف_ به نقل از سَكينه _: روز چهارم اقامتمان [در شام] ، در عالم رؤيا ديدم كه . . . زنى سوار بر هودج است و دستش را بر سرش نهاده است . از [نامِ] او جويا شدم . به من گفتند : فاطمه دختر محمّد ، مادر پدرت است .

گفتم : به خدا سوگند ، به سوى او مى روم و آنچه را كه با ما كرده اند ، به او خواهم گفت .

بلافاصله ، به سوى او دويدم تا به او رسيدم و پيشِ رويش ايستادم و مى گريستم و مى گفتم : اى مادر ! به خدا سوگند ، حقّ ما را انكار كردند . اى مادر ! به خدا سوگند ، جمع ما را پراكنده كردند . اى مادر ! به خدا سوگند ، حريم ما را ناديده گرفتند و حلال شمردند . اى مادر ! به خدا سوگند ، پدرمان حسين را كُشتند .

او به من گفت : «بس كن ، اى سَكينه! دلم را پاره كردى و جگرم را سوزاندى . اين ، پيراهن پدرت حسين است كه آن را از خود ، دور نمى كنم تا با آن ، خدا را ديدار كنم !» . .

ص: 357

. .

ص: 358

. .

ص: 359

الفصل الثامن : مِنَ الشّامِ إلَى المَدينَةِ8 / 1إدبارُ النّاسِ عَن يَزيدَ4489.عنه عليه السلام :تذكرة الخواصّ عن ابن أبي الدنيا :إنَّهُ لَمّا نَكَتَ [يَزيدُ] بِالقَضيبِ ثَناياهُ [أي الحُسَينِ عليه السلام ]أنشَدَ لِحُصَينِ بنِ الحُمامِ المُرِّيِّ :

صَبَرنا وكانَ الصَّبرُ مِنّا سَجِيَّةًبِأَسيافِنا تَفرينَ هاما ومِعصَما نُفَلِّقُ هاما مِن رُؤوسٍ أحِبَّةٍإلَينا وهُم كانوا أعَقَّ وأظلَما

قالَ مُجاهِدٌ : فَوَاللّه ِ لَم يَبقَ فِي النّاسِ أحَدٌ إلّا مَن سَبَّهُ وعابَهُ وتَرَكَهُ . (1)8 / 2نَدَمُ يَزيدَ4486.امام على عليه السلام :تاريخ الطبري عن يونس بن حبيب الجرمي :لَمّا قَتَلَ عُبَيدُ اللّه ِ بنُ زِيادٍ الحُسَينَ بنَ عَلِيٍّ عليه السلام وبَني أبيهِ ، بَعَثَ بِرُؤوسِهِم إلى يَزيدَ بنِ مُعاوِيَةَ ، فَسُرَّ بِقَتلِهِم أوَّلاً وحَسُنَت بِذلِكَ مَنزِلَةُ عُبَيدِ اللّه ِ عِندَهُ ، ثُمَّ لَم يَلبَث إلّا قَليلاً حَتّى نَدِمَ عَلى قَتلِ الحُسَينِ عليه السلام ، فَكانَ يَقولُ : وما كانَ عَلَيَّ لَوِ احتَمَلتُ الأَذى وأنزَلتُهُ مَعي في داري وحَكَّمتُهُ فيما يُريدُ ، وإن كانَ عَلَيَّ في ذلِكَ وَكَفٌ (2) ووَهنٌ في سُلطاني ، حِفظا لِرَسولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله ورِعايَةً لِحَقِّهِ وقَرابَتِهِ !

لَعَنَ اللّه ُ ابنَ مَرجانَةَ فَإِنَّهُ أخرَجَهُ وَاضطَرَّهُ ... وقَتَلَهُ ، فَبَغَّضَني بِقَتلِهِ إلَى المُسلِمينَ ، وزَرَعَ لي في قُلوبِهِمُ العَداوَةَ ، فَبَغَضَنِي البَرُّ وَالفاجِرُ بِمَا استَعظَمَ النّاسُ مِن قَتلي حُسَينا ، ما لي ولِابنِ مَرجانَةَ! لَعَنَهُ اللّه ُ وغَضِبَ عَلَيهِ . (3) .


1- . تذكرة الخواصّ : ص 262 .
2- . الوَكفُ : الوقوع في المأثم والعيب (النهاية : ج 5 ص 221 «وكف») .
3- . تاريخ الطبري : ج 5 ص 506 ، تاريخ دمشق : ج 10 ص 94 ، تاريخ الإسلام للذهبي : ج 5 ص 20 وليس فيه ذيله من «وزرع» وراجع : تاريخ الطبري : ج 5 ص 393 وأنساب الأشراف : ج 3 ص 425 وتذكرة الخواصّ : ص 261 و ص 265 والإرشاد : ج 2 ص 118 .

ص: 360

فصل هشتم : از شام تا مدينه

8/ 1 روى گرداندن مردم از يزيد

4483. تذكرة الخواصّ به نقل از ابن ابى الدنيا: هنگامى كه يزيد با چوب دستى بر دندان هاى پيشينِ حسين عليه السلام زد و اين شعر حُصَين بن حُمام مُرّى را خواند:

شكيب ورزيديم و شكيبايى ، خوى ماست

و شمشيرهايمان ، سر و مچ دست را مى بُرَند .

سرِ كسانى را مى شكافيم كه محبوب ما هستند ؛

ولى آنان ، نافرمان ترين و ستمكارترين بودند .

مجاهد مى گويد : به خدا سوگند ، هيچ كس ميان مردم نمانْد ، جز آن كه يزيد را دشنام داد و سرزنش كرد و رهايش نمود .

8 / 2پشيمانى يزيد

4484.عنه عليه السلام ( _ فِي الحِكَمِ المَنسوبَةِ إلَيهِ _ ) تاريخ الطبرى_ به نقل از يونس بن حبيب جَرمى _: هنگامى كه عبيد اللّه بن زياد ، حسين بن على عليه السلام و پسران پدرش را كُشت ، سرهاى آنان را براى يزيد بن معاويه فرستاد . يزيد ، در ابتدا از كشتن آنان شادمان شد و جايگاه و منزلت عبيد اللّه بن زياد در نزد او بالا رفت ؛ ولى طولى نكشيد كه بر كشتن حسين عليه السلام پشيمان شد و مى گفت : چه مى شد اگر به خاطر پاسداشت احترام پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و رعايت حقّ او و خويشاوندى حسين با او ، آزار حسين را تحمّل مى كردم و او را با خود در خانه ام ، جاى مى دادم و حرف او را در آنچه مى خواست ، قبول مى كردم ، حتّى اگر اين كار ، ننگ و سستى اى براى من به شمار مى آمد؟! خداوند ، ابن مرجانه را لعنت كند كه او ، حسين را بيرون راند و ناگزيرش كرد . . . و او را كُشت و با كُشتن او ، مرا منفور مسلمانان كرد و تخمِ دشمنى با من را در دل هاى آنان كاشت و نيك و بدِ مردم ، كشته شدنِ حسين را به امر من ، بزرگ مى شمُرَند و از من ، نفرت دارند . مرا با ابن مَرجانه ، چه كار ؟! خدا او را لعنت كند و بر او خشم گيرد ! .

ص: 361

4483.امام على عليه السلام :الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) :قالَ [يَزيدُ] : أقسَمتُ بِاللّه ِ ، لَو أنَّ بَينَ ابنِ زِيادٍ وبَينَ حُسَينٍ قَرابَةٌ ما أقدَمَ عَلَيهِ ، ولكِن فَرَّقَت بَينَهُ وبَينَهُ سُمَّيَةُ . (1)

وقالَ : قَد كُنتُ أرضى مِن طاعَةِ أهلِ العِراقِ بِدونِ قَتلِ الحُسَينِ ، فَرَحِمَ اللّه ُ أبا عَبدِ اللّه ِ ، عَجَّلَ عَلَيهِ ابنُ زِيادٍ ، أما وَاللّه ِ لَو كُنتُ صاحِبَهُ ثُمَّ لَم أقدِر عَلى دَفعِ القَتلِ عَنهُ إلّا بِنَقصِ بَعضِ عُمُري ، لَأَحبَبتُ أن أدفَعَهُ عَنهُ ، ولَوَدِدتُ أنّي اُتيتُ بِهِ سالِما . (2)4482.امام على عليه السلام ( _ در حكمت هاى منسوب به ايشان _ ) الكامل في التاريخ :قيلَ : لَمّا وَصَلَ رَأسُ الحُسَينِ عليه السلام إلى يَزيدَ حَسُنَت حالُ ابنِ زِيادٍ عِندَهُ وزادَهُ ووَصَلَهُ وسَرَّهُ ما فَعَلَ ، ثُمَّ لَم يَلبَث إلّا يَسيرا ، حَتّى بَلَغَهُ بُغضُ النّاسِ لَهُ ولَعنُهُم وسَبُّهُم ، فَنَدِمَ عَلى قَتلِ الحُسَينِ عليه السلام ، فَكانَ يَقولُ : وما عَلَيَّ لَوِ احتَمَلتُ الأَذى وأنزَلتُ الحُسَينَ مَعي في داري وحَكَّمتُهُ فيما يُريدُ وإن كانَ عَلَيَّ في ذلِكَ وَهنٌ في سُلطاني ، حِفظا لِرَسولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله ، ورِعايَةً لِحَقِّهِ وقَرابَتِهِ .

لَعَنَ اللّه ُ ابنَ مَرجانَةَ ... قَتَلَهُ ، فَبَغَّضَني بِقَتلِهِ إلَى المُسلِمينَ ، وزَرَعَ في قُلوبِهِمُ العَداوَةَ ، فَأَبغَضَنِي البَرُّ وَالفاجِرُ بِمَا استَعظَموهُ مِن قَتلِي الحُسَينَ ، ما لي ولابنِ مَرجانَةَ ! لَعَنَهُ اللّه ُ وغَضِبَ عَلَيهِ . (3) .


1- . كانت سميّة امرأة مشهورة بالزنا ، وقد أنجبت زيادا عن هذا الطريق ، فالمراد أنّ ابن زيادٍ الذي هو من نسل زياد ليس قرشيّا في الواقع .
2- . الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج 1 ص 488 ، سير أعلام النبلاء : ج 3 ص 303 .
3- . الكامل في التاريخ : ج 2 ص 578 ، سير أعلام النبلاء : ج 3 ص 317 ، البداية والنهاية : ج 8 ص 232 كلاهما عن يونس بن حبيب الجرمي نحوه .

ص: 362

4481.امام على عليه السلام ( _ در حكمت هاى منسوب به ايشان _ ) الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) :يزيد گفت : به خدا سوگند ، اگر ميان ابن زياد و حسين ، خويشاوندى بود ، به چنين كارى دست نمى زد ؛ امّا ميان او و حسين را سميّه جدايى انداخت . (1)

نيز گفت : من از اطاعت عراقيان ، بدون كُشتن حسين هم راضى بودم . خداوند ، ابا عبد اللّه را رحمت كند ! ابن زياد ، در رويارويى با او عجله كرد . هان ! به خدا سوگند ، اگر من طرفِ او بودم و سپس ، جز با كم كردن از عمرم نمى توانستم مرگ را از او برانم ، دوست مى داشتم كه مرگ را از او برانم . دوست مى داشتم كه او را سالم به نزد من بياورند .4483.عنه عليه السلام :الكامل فى التاريخ :گفته شده است كه هنگامى كه سرِ حسين عليه السلام به يزيد رسيد ، جايگاه ابن زياد در نزد او بالا رفت و يزيد بر [قدرت] او افزود و صله و عطا به او داد و از كار او شادمان شد ؛ ولى اندكى نكشيد كه نفرت و نفرين و دشنام مردم به او رسيد و از كُشتن حسين ، پشيمان شد و مى گفت : چه مى شد اگر به خاطرِ پاسداشت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و رعايت حقّ او و خويشاوندى حسين عليه السلام با او ، آزار وى را تحمّل مى كردم و حسين را در خانه خودم فرود مى آوردم و سخن او را در آنچه مى خواست ، قبول مى كردم ، حتّى اگر اين كار ، حكومتم را سست مى كرد ؟!

خداوند ، ابن مرجانه را لعنت كند ! . . . او را كُشت و مرا با كشتن او ، منفور مسلمانان كرد و تخم دشمنى را در دلشان كاشت و نيك و بدشان ، كشته شدنِ حسين را به فرمان من، بزرگ شمردند و به خاطر آن ، از من نفرت دارند . مرا با ابن مرجانه ، چه كار ؟! خدا او را لعنت كند و بر او خشم گيرد ! .


1- . سميّه ، مادر بدكاره زياد بود و او را از طريق زِنا به دنيا آورده بود . مراد ، اين است كه ابن زياد ، از نسل زياد است و از طريق طبيعى ، نَسَبش به قريش نمى رسد .

ص: 363

راجع : ج 9 ص 90 (القسم العاشر / الفصل الثاني / يزيد بن معاوية) .

8 / 3إذنُ إقامَةِ المَأتَمِ لِلشُّهَداءِ4479.امام على عليه السلام :الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) :أمَرَ [يَزيدُ] بِالنِّساءِ فَاُدخِلنَ عَلى نِسائِهِ ، وأمَرَ نِساءَ آلِ أبي سُفيانَ فَأَقَمنَ المَأتَمَ عَلَى الحُسَينِ عليه السلام ثَلاثَةَ أيّامٍ ، فَما بَقِيَت مِنهُنَّ امرَأَةٌ إلّا تَلَقَّتنا (1) تَبكي وتَنتَحِبُ ، ونُحنَ عَلى حُسَينٍ ثَلاثا .

وبَكَت اُمُّ كُلثومٍ بِنتُ عَبدِ اللّه ِ بنِ عامِرِ بنِ كُرَيزٍ عَلى حُسَينٍ عليه السلام ، وهِيَ يَومَئِذٍ عِندَ يَزيدَ بنِ مُعاوِيَةَ ، فَقالَ يَزيدُ : حُقَّ لَها أن تُعوِلَ عَلى كَبيرِ قُرَيشٍ وسَيِّدِها . (2)4478.امام على عليه السلام :تاريخ الطبري عن الحارث بن كعب :فَخَرَجنَ حَتّى دَخَلنَ دارَ يَزيدَ ، فَلَم تَبقَ مِن آلِ مُعاوِيَةَ امرَأَةٌ إلَا استَقبَلَتهُنَّ تَبكي وتَنوحُ عَلَى الحُسَينِ عليه السلام ، فَأَقاموا عَلَيهِ المَناحَةَ ثَلاثا . (3)4480.عنه عليه السلام :الملهوف :جَعَلَتِ امرَأَةٌ مِن بَني هاشِمٍ _ كانَت في دارِ يَزيدَ _ تَندُبُ الحُسَينَ عليه السلام وتُنادي : يا حُسَيناه ، يا حَبيباه ، يا سَيِّداه ، يا سَيِّدَ أهلِ بَيتاه ، يَابنَ مُحَمَّداه ، يا رَبيعَ الأَراملِ وَاليَتامى ، يا قَتيلَ أولادِ الأَدعِياءِ . (4)

قالَ الرّاوي : فَأَبكَت كُلَّ مَن سَمِعَها . (5) .


1- . كذا في المصدر ، ولعلّ الصواب : «تلقّتهنّ» .
2- . الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج 1 ص 489 ، سير أعلام النبلاء : ج 3 ص 303 .
3- . تاريخ الطبري : ج 5 ص 462 ، تاريخ دمشق : ج 69 ص 177 ، المنتظم : ج 5 ص 344 وليس فيه ذيله .
4- . الدَّعِيُّ : المُتّهم في نسبه ، والجمع : الأدعياء (تاج العروس : ج 19 ص 407 «دعو») .
5- . الملهوف : ص 213 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 132 .

ص: 364

ر . ك : ج 9 ص 91 (بخش دهم / فصل دوم / يزيد بن معاويه) .

8 / 3دادن اجازه عزادارى براى شهيدان

4476.امام على عليه السلام ( _ در حكمت هاى منسوب به ايشان _ ) الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) :يزيد، فرمان داد تا زنان اسير را بر زنان خود ، وارد كنند و به زنان خاندان ابو سفيان فرمان داد كه سه روز براى حسين عليه السلام عزادارى كنند . هيچ زنى از آنان نمانْد ، مگر آن كه او را در حال گريه و فغان كردن مى ديدى . آنان ، سه روز بر حسين عليه السلام ، نوحه سرايى كردند .

امّ كلثوم ، دختر عبد اللّه بن عامر بن كُرَيز _ كه آن زمان ، همسر يزيد بن معاويه بود _ نيز بر حسين عليه السلام گريست و يزيد گفت : سزامندِ اوست كه بر بزرگ قريش و سَرور آنان ، بلند بگِريد .4475.امام صادق عليه السلام :تاريخ الطبرى_ به نقل از حارث بن كعب _: زنان ، بيرون آمدند تا به خانه يزيد ، وارد شدند و زنى از خاندان معاويه نمانْد ، مگر آن كه با گريه و نوحه بر حسين عليه السلام به استقبال آنان آمد . آنها سه روز بر او ، مجلس عزا به پا داشتند .4477.عنه عليه السلام ( _ حينَ الذَّبحِ _ ) الملهوف :زنى از هاشميان كه در خانه يزيد بود ، به زارى كردن بر حسين عليه السلام پرداخت و مى خواند : وا حسينا ! وا حبيبا ! وا سيّدا ! اى سَرور اهل بيت ! اى فرزند محمّد ! اى بهار بيوگان و يتيمان ! اى كُشته به دست فرزندانِ حرام زادگان !

راوى مى گويد : آن زن ، هر كس را كه [صدايش را] شنيد ، به گريه انداخت . .

ص: 365

4476.الإمام عليّ عليه السلام ( _ فِي الحِكَمِ المَنسوبَةِ إلَيهِ _ ) مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي عن أبي مخنف وغيره :إنَّ يَزيدَ أمَرَ أن يُصلَبَ الرَّأسُ الشَّريفُ عَلى بابِ دارِهِ ، وأمَرَ أن يُدخِلوا أهلَ بَيتِ الحُسَينِ عليه السلام دارَهُ ، فَلَمّا دَخَلَتِ النِّسوَةُ دارَ يَزيدَ ، لَم تَبقَ امرَأَةٌ مِن آلِ مُعاوِيَةَ إلَا استَقبَلَتهُنَّ بِالبُكاءِ وَالصُّراخِ وَالنِّياحَةِ وَالصِّياحِ عَلَى الحُسَينِ عليه السلام ، وألقَينَ ما عَلَيهِنَّ مِنَ الحُلِيِّ وَالحُلَلِ ، وأقَمنَ المَأتَمَ عَلَيهِ ثَلاثَةَ أيّامِ .

وخَرَجَت هِندٌ بِنتُ عَبدِ اللّه ِ بنِ عامِرِ بنِ كُرَيزٍ امرَأَةُ يَزيدَ _ وكانَت قَبلَ ذلِكَ تَحتَ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام _ فَشَقَّتِ السِّترَ وهِيَ حاسِرَةٌ ، فَوَثبَت عَلى يَزيدَ وقالَت : أرَأسُ ابنِ فاطِمَةَ مَصلوبٌ عَلى بابِ داري ؟ فَغَطّاها يَزيدُ ، وقالَ : نَعَم فَأَعوِلي عَلَيهِ يا هِندُ وَابكي عَلَى ابنِ بِنتِ رَسولِ اللّه ِ وصَريحَةِ قُرَيشٍ ، عَجَّلَ عَلَيهِ ابنُ زِيادٍ فَقَتَلَهُ ، قَتَلَهُ اللّه ُ .

ثُمَّ إنَّ يَزيدَ أنزَلَهُم بِدارِهِ الخاصَّةِ . (1)4475.الإمام الصادق عليه السلام :تاريخ الطبري عن عوانة بن الحكم الكلبي :اُدخِلَ نِساءُ الحُسَينِ عليه السلام عَلى يَزيدَ ، فَصاحَ نِساءُ آلِ يَزيدَ وبَناتُ مُعاوِيَةَ وأهلُهُ ووَلوَلنَ ، ثُمَّ إنَّهُنَّ اُدخِلنَ عَلى يَزيدَ .

فَقالَت فاطِمَةُ بِنتُ الحُسَينِ _ وكانَت أكبَرَ مِن سُكَينَةَ _ : أبَناتُ رَسولِ اللّه ِ سَبايا _ يا يَزيدُ _ ؟

فَقالَ يَزيدٌ : يَا ابنَةَ أخي ! أنَا لِهذا كُنتُ أكرَهُ .

قالَت : وَاللّه ِ ما تُرِكَ لَنا خُرصٌ . (2)

قالَ : يَا ابنَةَ أخي! ما آتٍ إلَيكِ أعظَمُ مِمّا اُخِذَ مِنكِ .

ثُمَّ اُخرِجنَ فَاُدخِلنَ دارَ يَزيدَ بنِ مُعاوِيَةَ ، فَلَم تَبقَ امرَأَةٌ مِن آلِ يَزيدَ إلّا أتَتهُنَّ ، وأقَمنَ المَأتَمَ ، وأرسَلَ يَزيدُ إلى كُلِّ امرَأَةٍ : ماذا اُخِذَ لَكِ ؟ ولَيسَ مِنهُنَّ امرَأَةٌ تَدَّعي شَيئا بالِغا ما بَلَغَ إلّا قَد أضعَفَهُ لَها ، فَكانَت سُكَينَةُ تَقولُ : ما رَأَيتُ رَجُلاً كافِرا بِاللّه ِ خَيرا مِن يَزيدَ بنِ مُعاوِيَةَ . (3) .


1- . مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 73 ؛ بحار الأنوار : ج 45 ص 142 .
2- . الخُرص : حَلقَهُ الذهب والفضّة أو حلقة القُرط أو الحلقة الصغيرة من الحلي (القاموس المحيط : ج 2 ص 300 «خرص») .
3- . تاريخ الطبري : ج 5 ص 464 .

ص: 366

4474.الخصال ( _ به نقل از عامر شَعبى _ ) مقتل الحسين عليه السلام ، خوارزمى_ به نقل از ابو مِخنَف و غير او _: يزيد ، فرمان داد كه سرِ شريف [حسين عليه السلام ]را بر درِ خانه اش بياويزند و فرمان داد كه خاندان حسين عليه السلام را به خانه خودش وارد كنند . هنگامى كه زنان ، وارد خانه يزيد شدند ، زنى از خاندان معاويه نمانْد ، جز آن كه با گريه و شيون و نوحه و فرياد بر حسين عليه السلام به استقبال آنان آمد . آنها زيور و لباس هاى زيباى خود را به كنارى افكندند و سه روز ، مجلس عزا براى او به پا داشتند .

هند دختر عبد اللّه بن عامر بن كُرَيز ، همسر يزيد نيز _ كه پيش از آن ، همسر حسين بن على عليه السلام بود _ ، پوشش خود را دريد و سربرهنه ، بر يزيد پريد و گفت : آيا سرِ پسر فاطمه ، بر درِ خانه ام آويخته است؟!

يزيد ، او را پوشانْد و گفت : آرى . بر او گريه كن ، اى هند ! بر فرزند دختر پيامبر خدا و مردِ پاكيزه ، گريه كن . ابن زياد به او مهلت نداد و او را كُشت . خدا او را بكُشد !

سپس يزيد ، آنان را در خانه خود ، جاى داد .4473.بحار الأنوار :تاريخ الطبرى_ به نقل از عَوانة بن حكم كَلْبى _: زنان حسين عليه السلام را بر يزيد وارد كردند . زنان خاندان يزيد و دختران معاويه و خاندان او ، شيون كردند و جيغ كشيدند و سپس ، آنان نيز به نزد يزيد آمدند .

فاطمه ، دختر حسين عليه السلام _ كه از سَكينه ، بزرگ تر بود _ گفت : اى يزيد ! آيا دختران پيامبر خدا ، اسير باشند؟!

يزيد گفت : اى دختر برادرم ! من ، اين را ناپسند مى داشتم .

فاطمه گفت : به خدا سوگند ، زيورى براى ما نگذاشتند .

يزيد گفت : اى دختر برادرم ! آنچه به تو خواهم داد ، از آنچه از تو گرفته شده ، بهتر خواهد بود .

سپس آنان را بيرون بردند و به خانه يزيد بن معاويه ، در آوردند و زنى از خاندان يزيد نمانْد ، جز آن كه نزد آنان آمد و عزا به پا داشتند و يزيد به هر يك از زنان ، پيغام داد كه : چه از او گرفته اند؟ و هيچ يك از آنان ، چيزى را _ هر اندازه كه بود _ ادّعا نمى كرد ، جز آن كه يزيد ، دو برابرش را به او مى داد . سَكينه مى گفت : مردى كافر به خدا ، بهتر از يزيد بن معاويه نديده ام . .

ص: 367

4474.الخصال عن عامر الشعبي :الكامل في التاريخ :اُخرِجنَ [نِساءُ أهلِ البَيتِ] واُدخِلنَ دورَ يَزيدَ ، فَلَم تَبقَ امرَأَةٌ مِن آلِ يَزيدَ إلّا أتَتهُنَّ ، وأقَمنَ المَأتَمَ . (1)4473.بحار الأنوار :أنساب الأشراف :قالَ يَزيدُ حينَ رَأى وَجهَ الحُسَينِ عليه السلام : ما رَأَيتُ وَجها قَطُّ أحسَنَ مِنهُ ! فَقيلَ لَهُ : إنَّهُ كانَ يِشبِهُ رَسولَ اللّه ِ صلى الله عليه و آله . فَسَكَتَ .

وصَيَّحَ نِساءٌ مِن نِساءِ يَزيدَ بنِ مُعاوِيَةَ ووَلوَلنَ حينَ اُدخِلَ نِساءُ الحُسَينِ عليه السلام عَلَيهِنَّ ، وأقَمنَ عَلَى الحُسَينِ عليه السلام مَأتَما . (2)4472.امام على عليه السلام ( _ نيز در ديوان منسوب به ايشان _ ) أنساب الأشراف عن الوليد بن مسلم عن أبيه :لَمّا قُدِمَ بِرَأسِ الحُسَينِ عليه السلام عَلى يَزيدَ بنِ مُعاوِيَةَ واُدخِلَ أهلُهُ الخَضراءَ (3) ، تَصايَحَت بَناتُ مُعاوِيَةَ ونِساؤُهُ ، فَجَعَلَ يَزيدُ يَقولُ :

يا صَيحَةً تُحمَدُ مِن صَوائِحِما أهوَنَ المَوتَ عَلَى النَّوائِحِ

إذا قَضَى اللّه ُ أمرا كانَ مَفعولاً ، قَد كُنّا نَرضى مِن طاعَةِ هؤُلاءِ بِدونِ هذا . (4)4472.عنه عليه السلام ( _ أيضا _ ) الفصول المهمّة :اُدخِلَ نِساءُ الحُسَينِ عليه السلام وَالرَّأسُ بَينَ يَدَيهِ ، فَجَعَلَت فاطِمَةُ وسُكَينَةُ تَتَطاوَلانِ لِتَنظُرا إلَى الرَّأسِ ، وجَعَلَ يَزيدُ يَستُرُهُ عَنهُما ، فَلَمّا رَأَينَهُ صَرَخنَ وأعلَنَّ بِالبُكاءِ ، فَبَكَت لِبُكائِهِنَّ نِساءُ يَزيدَ وبَناتُ مُعاوِيَةَ ، فَوَلوَلنَ وأعوَلنَ . (5)

فَقالَت فاطِمَةُ _ وكانَت أكبَرَ مِن سُكَينَةَ، رَضِيَ اللّه ُ عَنهُما _ : بَناتُ رَسولِ اللّه ِ سَبايا يا يَزيدُ ! يَسُرُّكَ هذا ؟ فَقالَ : وَاللّه ِ ما سَرَّني ، وإنّي لِهذا لَكارِهٌ ، وما أنَا عَلَيكُنَّ (6) أعظَمُ مِمّا اُخِذَ مِنكُنَّ . قالَ : أدخِلوهُنَّ إلَى الحَريمِ .

فَلَمّا دَخَلنَ عَلى حَرَمِهِ ، لَم تَبقَ امرَأَةٌ مِن آلِ يَزيدَ إلّا أتَتهُنَّ ، وأظهَرنَ التَّوَجُّعَ وَالحُزنَ عَلى ما أصابَهُنَّ ، وعَلى ما نَزَلَ بِهِنَّ ، وأضعَفنَ لَهُنَّ جَميعَ ما اُخِذَ مِنهُنَّ مِنَ الحُلِيِّ وَالثِّيابِ بِزِيادَةٍ كَثيرَةٍ .

فَكانَت سُكَينَةُ تَقولُ : ما رَأَيتُ كافِرا بِاللّه ِ خَيرا مِن يَزيدَ . (7) .


1- . الكامل في التاريخ : ج 2 ص 577 ؛ الأمالي للصدوق : ص 230 ح 242 ، روضة الواعظين : ص 211 كلاهما نحوه ، بحار الأنوار : ج 45 ص 155 .
2- . أنساب الأشراف : ج 3 ص 417 .
3- . أي : قصر الخضراء .
4- . أنساب الأشراف : ج 3 ص 419 .
5- . في المصدر : «وأعلن» ، والصواب ما أثبتناه كما في نور الأبصار .
6- . كذا في المصدر، وفي نور الأبصار: «وما أتى عليكُنّ».
7- . الفصول المهمّة : ص 192 ، نور الأبصار : ص 145 .

ص: 368

4471.امام على عليه السلام ( _ در ديوان منسوب به ايشان _ ) الكامل فى التاريخ :زنان خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله را بيرون آوردند ، و به خانه يزيد بردند و زنى از خاندان يزيد نمانْد ، جز آن كه نزد آنان آمد . آنها مجلس عزا به پا داشتند .4470.امام على عليه السلام ( _ در ديوان منسوب به ايشان _ ) أنساب الأشراف :يزيد ، هنگامى كه صورت حسين عليه السلام را ديد ، گفت : تا كنون صورتى زيباتر از آن ، نديده بودم!

به او گفته شد : او شبيه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بود .

يزيد ، ساكت شد .

زنانى از زنان يزيد بن معاويه ، هنگامى كه زنان حسين عليه السلام بر آنان وارد شدند ، به فغان آمدند و براى حسين عليه السلام مجلس عزا به پا داشتند .4469.امام على عليه السلام ( _ نيز در ديوان منسوب به ايشان _ ) أنساب الأشراف_ به نقل از وليد بن مسلم ، از پدرش _: هنگامى كه سرِ حسين بن على عليه السلام را بر يزيد بن معاويه وارد كردند و خانواده حسين عليه السلام را به كاخ سبز در آوردند ، دختران و زنان معاويه ، با هم شيون كردند و يزيد ، چنين گفت :

چه شيون خوبى در ميان شيون هاست !و چه زود ، مرگ بر نوحه گران ، آسان مى شود!

كارى كه خدا آن را تقدير كند ، حتما واقع مى شود . ما به اطاعت اينان (عراقيان) بدون اين [كُشتن] هم راضى بوديم .4471.عنه عليه السلام ( _ أيضا _ ) الفصول المهمّة :زنان حسين عليه السلام را بر يزيد ، وارد كردند . سر [حسين عليه السلام ] ، پيشِ روى يزيد بود و فاطمه و سَكينه ، سرك مى كشيدند تا سر [پدرشان] را ببينند و يزيد ، آن را از آن دو ، پنهان مى كرد ؛ ولى هنگامى كه آن را ديدند ، فرياد كشيدند و صدا به گريه بلند كردند و زنان يزيد و دختران معاويه هم از گريه آنان به گريه افتادند و با صداى بلند به گريه و ناله پرداختند .

فاطمه كه بزرگ تر از سَكينه _ كه خدا از هر دوشان راضى باد _ بود ، گفت : اى يزيد! دختران پيامبر خدا ، اسير باشند؟ !

يزيد گفت : به خدا ، اين مرا خوش حال نكرد . من ، اين را ناپسند مى پندارم و بيشتر از آنچه از شما گرفته شده ، به شما مى دهم .

همچنين گفت : آنها را به درون حرم ببريد .

هنگامى كه زنان به حرم يزيدْ وارد شدند ، زنى از خاندان يزيد نمانْد ، مگر آن كه نزد آنان آمد و درد و اندوه خود را بر مصيبت آنها و آنچه به ايشان رسيده است ، اظهار داشت و چندين برابرِ لباس ها و زيورهاى گرفته شده از ايشان را به آنان دادند .

سَكينه مى گفت : كافر به خدايى ، بهتر از يزيد نديده ام . .

ص: 369

راجع : ج 9 ص 106 (القسم العاشر / الفصل الثالث : صدى قتل الإمام عليه السلام في أُسرة من قتله) .

8 / 4ما طَلَبَ عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ عليهما السّلام مِن يَزيدَ4467.امام باقر عليه السلام :الملهوف :قالَ [يَزيدُ] لِعَلِيِّ بنِ الحُسَينِ عليه السلام : اُذكُر حاجاتِكَ الثَّلاثَ الَّتي وَعَدتُكَ بِقَضائِهِنَّ .

فَقالَ لَهُ : الاُولى : أن تُرِيَني وَجهَ سَيِّدي ومَولايَ الحُسَينِ عليه السلام ، فَأَتَزَوَّدَ مِنهُ وأنظُرَ إلَيهِ واُوَدِّعَهُ .

وَالثّانِيَةُ : أن تَرُدَّ عَلَينا ما اُخِذَ مِنّا .

وَالثّالِثَةُ : إن كُنتَ عَزَمتَ عَلى قَتلي ، أن تُوَجِّهَ مَعَ هؤُلاءِ النِّسوَةِ مَن يَرُدُّهُنَّ إلى حَرَمِ جَدِّهِنَّ صلى الله عليه و آله .

فَقالَ : أمّا وَجهُ أبيكَ فَلَن تَراهُ أبَدا ، وأمّا قَتلُكَ فَقَد عَفَوتُ عَنكَ ، وأمَّا النِّساءُ فَما يَرُدُّهُنَّ إلَى المَدينَةِ غَيرُكَ ، وأمّا ما اُخِذَ مِنكُم فَإِنّي اُعَوِّضُكُم عَنهُ أضعافَ قيمَتِهِ .

فَقالَ عليه السلام : أمّا مالُكَ فَلا نُريدُهُ ، وهُوَ مُوَفَّرٌ عَلَيكَ ، وإنَّما طَلَبتُ ما اُخِذَ مِنّا ؛ لِأَنَّ فيهِ مِغزَلَ فاطِمَةَ بِنتِ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله ومِقنَعَتَها وقِلادَتَها وقَميصَها .

فَأَمَرَ بِرَدِّ ذلِكَ ، وزادَ عَلَيهِ مِئَتَي دينارٍ ، فَأَخَذَها زَينُ العابِدينَ عليه السلام وفَرَّقَها عَلَى الفُقَراءِ وَالمَساكينِ .

ثُمَّ أمَرَ بِرَدِّ الاُسارى وسَبايَا البَتولِ إلى أوطانِهِم بِمَدينَةِ الرَّسولِ . (1) .


1- . الملهوف : ص 224 ، مثير الأحزان : ص 106 نحوه ، بحار الأنوار : ج 45 ص 144 .

ص: 370

ر . ك : ج 9 ص 107 (بخش دهم / فصل سوم : بازتاب كشته شدن امام عليه السلام در ميان خانواده قاتلانش) .

8 / 4خواسته هاى امام زين العابدين عليه السّلام از يزيد

4466.عنه عليه السلام ( _ في دُعائِهِ لَمّا مَرَّ عَلى جَماعَةٍ مِن أهلِ ) الملهوف :يزيد به على بن الحسين (زين العابدين) عليه السلام گفت : سه خواسته اى را كه وعده برآورده كردنشان را به تو داده بودم ، بر شمار .

على بن الحسين عليه السلام به او فرمود : «نخست ، آن كه صورت سَرور و مولايم حسين عليه السلام را به من بنمايى تا از آن ، توشه بر گيرم و به آن بنگرم و با آن ، وداع كنم .

دوم ، آن كه آنچه را از ما گرفته شده است ، به ما باز گردانى .

سوم ، آن كه اگر تصميم به كُشتن من گرفته اى ، كسى را با اين زنان ، همراه كن تا آنها را به حرم جدّشان [مدينه] باز گردانَد» .

يزيد گفت : امّا صورت پدرت ، ديگر هيچ گاه آن را نخواهى ديد ؛ و امّا كُشتنت ، من ، از تو گذشتم ؛ و امّا زنان را كسى جز تو به مدينه باز نمى گردانَد و هر چه را هم از شما گرفته اند ، چندين برابر قيمتش را به شما باز مى گردانم .

على بن الحسين عليه السلام فرمود : «ما دارايىِ تو را نمى خواهيم و دارايى ات فراوان باد [و ارزانى خودت] ! من ، تنها آنچه را از ما گرفته شده ، خواستم ؛ زيرا در آن ، دوك پشم ريسىِ فاطمه ، دختر محمّد صلى الله عليه و آله و نيز مَقنعه و گردن بند و پيراهن اوست .

يزيد ، فرمان داد آنها را باز گردانند و دويست دينار هم بر آن افزود . زين العابدين عليه السلام آن [دينارها] را گرفت و ميان فقيران و بينوايان ، قسمت كرد .

آن گاه يزيد ، فرمان داد اسيران و دستگيرشدگان [خاندان] فاطمه عليهاالسلام را به وطنشان ، شهر پيامبر صلى الله عليه و آله ، باز گردانند . .

ص: 371

4465.امام على عليه السلامالاحتجاج :رَوَت ثِقاتُ الرُّواةِ أنَّهُ لَمّا اُدخِلَ عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ زَينُ العابِدينَ عليه السلام في جُملَةِ مَن حُمِلَ إلَى الشّامِ سَبايا مِن أولادِ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام وأهاليهِ عَلى يَزيدَ لَعَنَهُ اللّه ُ ... قالَ لَهُ عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ عليه السلام : يا يَزيدُ بَلَغَني أنَّكَ تُريدُ قَتلي ، فَإِن كُنتَ لابُدَّ قاتِلي ، فَوَجِّه مَعَ هؤُلاءِ النِّسوَةِ مَن يَرُدُّهُنَّ إلى حَرَمِ رَسولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله .

فَقالَ لَهُ يَزيدُ لَعَنَهُ اللّه ُ : لا يَرُدُّهُنَّ غَيرُكَ . (1)8 / 5اِقتِراحُ يَزيدَ المُصارَعَةَ بَينَ ابنِ الإمامِ الحَسَنِ عليه السّلام وَابنِهِ خالِدٍ4464.الإمام عليّ عليه السلام :تاريخ الطبري عن أبي مخنف :فَدَعاهُ [اي دَعا يَزيدُ عَلِيَّ بنَ الحُسَينِ عليه السلام ] ذاتَ يَومٍ ، ودَعا عُمَرَ بنَ الحَسَنِ بنِ عَلِيٍّ وهُوَ غُلامٌ صَغيرٌ ، فَقالَ لِعُمَرَ بنِ الحَسَنِ : أتُقاتِلُ هذَا الفَتى _ يَعني خالِدا ابنَهُ _ ؟ قالَ : لا ، ولكِن أعطِني سِكّينا وأعطِهِ سِكّينا ثُمَّ اُقاتِلُهُ !

فَقالَ لَهُ يَزيدُ ، وأخَذَهُ فَضَمَّهُ إلَيهِ ثُمَّ قالَ : شِنشِنَةٌ أعرِفُها مِن أخزَمِ 2 ، هَل تَلِدُ الحَيَّةُ إلّا حَيَّةً ؟ (2) .


1- . الاحتجاج : ج 2 ص 132 _ 135 ح 175 ، تفسير القمّي : ج 2 ص 352 عن عليّ بن إبراهيم عن الإمام الصادق عنه عليهماالسلام نحوه ، بحار الأنوار : ج 45 ص 162 ح 6 .
2- . تاريخ الطبري : ج 5 ص 462 ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 578 ، تاريخ دمشق : ج 69 ص 177 وفيهما «عمرو بن الحسن» ، المنتظم : ج 5 ص 344 وفيه «عمرو بن الحسين» ، الأخبار الطوال : ص 261 ، البداية والنهاية : ج 8 ص 195 وفيهما «عمر بن الحُسَينِ» .

ص: 372

4463.وقعة صِفّين ( _ به نقل از عبد اللّه بن شريك _ ) الاحتجاج :راويان موثّق ، روايت كرده اند : هنگامى كه على بن الحسين ، زين العابدين عليه السلام را در زمره فرزندان اسير حسين بن على عليه السلام و خاندانش به شام بردند و نزد يزيد _ كه خدا ، لعنتش كند _ آوردند ... ، على بن الحسين عليه السلام به او فرمود : «اى يزيد ! به من خبر رسيده كه مى خواهى مرا بكُشى . اگر حتما مرا مى كُشى ، كسى را با اين زنان ، همراه كن تا آنان را به حرم پيامبر خدا صلى الله عليه و آله (مدينه) باز گردانَد» .

يزيد _ كه خدا ، لعنتش كند _ به ايشان گفت : كسى جز تو ، آنها را باز نمى گردانَد .

8 / 5پيشنهاد يزيد براى كشتى گرفتن پسر امام حسن عليه السّلام با پسرش خالد

4462.الإمام عليّ عليه السلام ( _ لَمّا سَمِعَ قَوماً يَسبّونَ أهلَ الشّامِ أيّام ) تاريخ الطبرى_ به نقل از ابو مِخنَف _: يزيد، روزى على بن الحسين(زين العابدين) عليه السلام را فرا خواند و عمر ، فرزند حسن بن على عليه السلام را _ كه نوجوانى كم سال بود _ نيز خواست و به عمر بن حسن گفت : آيا با اين جوان ، مبارزه مى كنى (كُشتى مى گيرى) ؟ و اشاره اش به پسرش خالد بود .

گفت : نه ؛ امّا چاقويى به من و چاقويى به او بده تا با او بجنگم .

يزيد ، او را پيش خواند و گرفت و به خود چسبانْد و سپس گفت : سرشتى است كه از اَخزَم در او سراغ دارم . 1 آيا مار ، جز مار به دنيا مى آورد ؟! .

ص: 373

4461.وقعة صِفّين ( _ به نقل از حَضرَمى _ ) الملهوف :دَعا يَزيدُ يَوما بِعَلِيِّ بنِ الحُسَينِ عليه السلام وعَمرِو بنِ الحَسَنِ ، وكانَ عَمرٌو صَغيرا ، يُقالُ : إنَّ عُمُرَهُ إحدى عَشرَةَ سَنَةً . فَقالَ لَهُ : أتُصارِعُ هذا ، يَعنِي ابنَهُ خالِدا ؟

فَقالَ لَهُ عَمرٌو : لا ، ولكِن أعطِني سِكّينا وأعطِهِ سِكّينا ثُمَّ اُقاتِلُهُ ، فَقالَ يَزيدُ لَعَنَهُ اللّه ُ : شِنشِنَةٌ أعرِفُها مِن أخزَمِ ، هَل تَلِدُ الحَيَّةُ إلَا الحَيَّةَ . (1)4460.امام على عليه السلام ( _ هرگاه دشمن را مى ديد _ ) أنساب الأشراف عن محمد بن عمرو بن الحسن بن عليّ :قُتِلَ الحُسَينُ عليه السلام ، فَحُمِلَ رَأسُهُ إلى يَزيدَ وحُمِلنا ، فَأَقعَدَني يَزيدُ في حِجرِهِ ، وأقعَدَ ابنا لَهُ في حِجرِهِ ، ثُمَّ قالَ لي : أتُصارِعُهُ ؟

فَقُلتُ : أعطِني سِكّينا وأعطِهِ سِكّينا ودَعني وإيّاهُ .

فَقالَ : ما تَدَعونَ عَداوَتَنا صِغارا وكِبارا . (2) .


1- . الملهوف : ص 223 ، مثير الأحزان : ص 105 نحوه وفيه «عمر بن الحسن» ، بحار الأنوار : ج 45 ص 143 ؛ الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج 1 ص 489 نحوه .
2- . أنساب الأشراف : ج 3 ص 401 . وراجع : مقتل الحسين عليه السلام الخوارزمي: ج 2 ص 74 والاحتجاج: ج 2 ص 134 ح 175 والمناقب لابن شهر آشوب: ج 4 ص 173.

ص: 374

4459.امام على عليه السلام ( _ هرگاه با دشمنْ درگير مى شد _ ) الملهوف :يزيد ، روزى على بن الحسين (زين العابدين) عليه السلام و عمرو بن حسن عليه السلام را _ كه كوچك بود و گفته مى شود كه يازده سال داشت _ فرا خواند و به عمرو گفت : آيا با اين ، كُشتى مى گيرى ؟ و منظورش ، پسرش خالد بود .

عمرو به او گفت : نه ؛ امّا چاقويى به من و چاقويى به او بده تا با او بجنگم .

يزيد _ كه خدا ، لعنتش كند _ گفت : سرشتى است كه از اَخزَم در او سراغ دارم . آيا مار ، جز مار به دنيا مى آورد ؟!4461.وقعة صفّين عن الحضرمي :أنساب الأشراف_ به نقل از محمّد بن عمرو بن حسن بن على عليه السلام _: حسين عليه السلام كشته شد و سرِ ايشان و نيز ما را براى يزيد بردند . يزيد ، مرا در دامانش نشانْد و پسر خودش را نيز در دامانش نشانْد . سپس به من گفت : با او كُشتى مى گيرى ؟

گفتم : چاقويى به من و چاقويى به او بده و مرا با او ، وا گذار .

يزيد گفت : كوچك و بزرگتان ، دشمنى با ما را رها نمى كنيد ! .

ص: 375

نكتةسمّي الشخص الذي طلب منه يزيد مصارعة ابنه _ في معظم الروايات _ عمر _ أو عمرو _ بن الحسن عليه السلام . ولكن إحدى الروايات ذكرت أنّه محمد بن عمرو بن الحسن عليه السلام (1) ، كما ذكر في بعض الروايات أنّه الإمام عليّ بن الحسين عليهماالسلام . (2) وهناك إشكالات اُخرى ترد على هاتين الروايتين ؛ فضلاً عن تعارضهما مع الروايات المشهورة ، وذلك لأن عمرو بن الحسن عليه السلام كان آنذاك في مرحلة الطفولة ، فلا يمكن أن يكون له ولد فضلاً عن أن يصارع ابن يزيد . وأمّا كونه عليّ بن الحسين عليهماالسلام فإنّ سِنّهُ وشخصيّته لا يتناسبان مع اقتراح يزيد .

8 / 6تَخييرُ عَلِيِّ بنِ الحُسَينِ عليه السّلام فِي العُودَةِ إلَى المَدينَةِ4457.وقعة صِفّين ( _ به نقل از سلام بن سُوَيد _ ) شرح الأخبار :أمَرَ [يَزيدُ] بِإِطلاقِ عَلِيِّ بنِ الحُسَينِ عليه السلام ، وخَيَّرَهُ بَينَ المُقامَ عِندَهُ أوِ الاِنصِرافِ ، فَاختارَ الاِنصِرافَ إلَى المَدينَةِ ، فَسَرَّحَهُ . (3) .


1- . ر . ك : ص 372 ح 2436 .
2- . مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 74 ؛ الاحتجاج : ج 2 ص 134 ح 175، المناقب لابن شهر آشوب : ج 4 ص 173 .
3- . شرح الأخبار : ج 3 ص 159 ح 1089 .

ص: 376

نكتهدر بيشتر گزارش ها ، شخصى كه يزيد ، كُشتى گرفتن با فرزند خود را به او پيشنهاد كرده ، عمر بن حسن يا عمرو بن حسن ناميده شده و تنها در يك گزارش ، وى محمّد بن عمرو بن حسن ، معرّفى شده است و در يك گزارش ديگر نيز اين داستان ، در باره امام زين العابدين عليه السلام آمده است . اين دو گزارشِ متفاوت ، علاوه بر تعارض داشتن با گزارش هاى مشهور ، ايرادهاى ديگرى هم دارند ؛ زيرا در آن دوران ، عمرو بن حسن ، خود در سنين كودكى بوده و فرزندى نداشته كه بتواند با فرزند يزيد ، كُشتى بگيرد . همچنين ، سن و شخصيت امام زين العابدين عليه السلام نيز تناسبى با پيشنهاد يزيد ندارد .

8 / 6آزاد گذاشتن امام زين العابدين عليه السّلام براى بازگشت به مدينه

4455.بحار الأنوار عن مصباح السيّد ابن الباقي :شرح الأخبار :يزيد ، فرمان داد على بن الحسين (زين العابدين) عليه السلام را آزاد كنند و ايشان را در ماندن پيش خود يا باز گشتن ، مُخيَّر كرد . ايشان ، بازگشت به مدينه را انتخاب نمود و يزيد هم ايشان را رها كرد . .

ص: 377

8 / 7تَأَهُّبُ آلِ الرَّسولِ صلّي الله عليه و آله لِلعودّةِ إلَى المَدينَةِ4453.امام على عليه السلام ( _ از دعاهاى وى پس از نماز مغرب _ ) تاريخ الطبري عن فاطمة بنت عليّ عليه السلام :قالَ يَزيدُ بنُ مُعاوِيَةَ : يا نُعمانَ بنَ بَشيرٍ ، جَهِّزهُم بِما يُصِلحُهُم ، وَابعَث مَعَهُم رَجُلاً مِن أهلِ الشّامِ أمينا صالِحا ، وَابعَث مَعَهُ خَيلاً وأعوانا ، فَيَسيرَ بِهِم إلَى المَدينَةِ . (1)4452.امام على عليه السلام ( _ در دعايش پس از نماز مغرب _ ) الأخبار الطوال :أمَرَ [يَزيدُ] بِتَجهيزِهِم بِأَحسَنِ جِهازٍ ، وقالَ لِعَلِيِّ بنِ الحُسَينِ عليه السلام : اِنطَلِق مَعَ نِسائِكَ حَتّى تُبلِغَهُنَّ وَطَنَهُنَّ .

ووَجَّهَ مَعَهُ رَجُلاً في ثَلاثينَ فارِسا ، يَسيرُ أمامَهُم ، ويَنزِلُ حَجرَةً (2) عَنهُم ، حَتَّى انتَهى بِهِم إلَى المَدينَةِ . (3)4453.عنه عليه السلام ( _ مِن دُعائِهِ بَعدَ صَلاةِ المَغرِبِ _ ) الإرشاد :أمَرَ [يَزيدُ] بِالنِّسوَةِ أن يُنزَلنَ في دارٍ عَلى حِدَةٍ مَعَهُنَّ أخوهُنَّ عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ عليه السلام ، فَاُفرِدَ لَهُم دارٌتَتَّصِلُ بِدارِ يَزيدَ ، فَأَقاموا أيّاما ثُمَّ نَدَبَ يَزيدُ النُّعمانَ بنَ بَشيرٍ ، وقالَ لَهُ : تَجَهَّز لِتَخرُجَ بِهؤُلاءِ النِّسوانِ إلَى المَدينَةِ .

ولَمّا أرادَ أن يُجَهِّزَهُم دَعا عَلِيَّ بنَ الحُسَينِ عليه السلام فَاستَخلاهُ ، ثُمَّ قالَ لَهُ: لَعَنَ اللّه ُ ابنَ مَرجانَةَ ، أم وَاللّه ِ لَو أنّي صاحِبُ أبيكَ ما سَأَلَني خَصلَةً أبَدا إلّا أعطَيتُهُ إيّاها ، ولَدَفَعتُ الحَتفَ عَنهُ بِكُلِّ مَا استَطَعتُ ، ولكِنَّ اللّه َ قَضى ما رَأَيتَ ، كاتِبني مِنَ المَدينَةِ وأنهِ كُلَّ حاجَةٍ تَكونُ لَكَ .

وتَقَدَّمَ بِكِسوَتِهِ وكِسوَةِ أهلِهِ . وأنفَذَ مَعَهُم في جُملَةِ النُّعمانِ بنِ بَشيرٍ رَسولاً تَقَدَّمَ إلَيهِ أن يَسيرَ بِهِم فِي اللَّيلِ ، ويَكونوا أمامَهُ حَيثُ لا يَفوتونَ طَرفَهُ ، فَإِذا نَزَلوا تَنَحّى عَنهُم وتَفَرَّقُ هُوَ وأصحابُهُ حَولَهُم كَهَيئَةِ الحَرَسِ لَهُم ، ويَنزِلُ مِنهُم حَيثُ إذا أرادَ إنسانٌ مِن جَماعَتِهِم وُضوءا وقَضاءَ حاجَةٍ لَم يَحتَشِم .

فَسارَ مَعَهُم في جُملَةِ النُّعمانِ ، ولَم يَزَل يُنازِلُهُم فِي الطَّريقِ ويَرفُقُ بِهِم كَما وَصّاهُ يَزيدُ ويَرعَونَهُم ، حَتّى دَخَلُوا المَدينَةَ . (4) .


1- . تاريخ الطبري : ج 5 ص 462 ، المنتظم : ج 5 ص 344 ، تاريخ دمشق : ج 69 ص 177 ، الفصول المهمّة : ص 193 كلاهما نحوه .
2- . حَجرَةً : أي ناحية منفردا (النهاية : ج 1 ص 342 «حجر») .
3- . الأخبار الطوال : ص 261 ، بغية الطلب في تاريخ حلب : ج 6 ص 2632 ، أخبار الدول وآثار الاُول : ج 1 ص 324 نحوه .
4- . الإرشاد : ج 2 ص 122 ، روضة الواعظين : ص 212 ، إعلام الورى : ج 1 ص 475 .

ص: 378

8 / 7آماده شدن خاندان پيامبر صلّي الله عليه و آله براى بازگشت به مدينه

4450.امام على عليه السلام ( _ در پى نماز عصر _ ) تاريخ الطبرى_ به نقل از فاطمه دختر على عليه السلام _: يزيد بن معاويه گفت : اى نُعمان بن بشير ! آنچه را نياز دارند ، برايشان فراهم كن و مردى امين و شايسته را از شاميان ، همراه با سواران و ياورانى برگُزين تا با آنان باشد و ايشان را به مدينه برساند .4451.عنه عليه السلام ( _ عَقيبَ فريضة العَصرِ _ ) الأخبار الطّوال :يزيد فرمان داد تا آنان را به بهترين شكل ، آماده كنند و به على بن الحسين (زين العابدين) عليه السلام گفت : همراه زنان خاندانت برو تا آنان را به وطنشان برسانى .

او مردى را با سى سوار ، همراه آنان روانه كرد تا پيشاپيش آنان برود و با فاصله از ايشان ، فرود آيد تا آنان را به مدينه برساند .4450.الإمام عليّ عليه السلام ( _ عقيب فريضة العَصرِ _ ) الإرشاد :يزيد ، فرمان داد تا زنان را در خانه اى جدا ، فرود آورند و برادرشان على بن الحسين (زين العابدين) عليه السلام با آنان باشد . خانه اى جدا و چسبيده به خانه يزيد ، برايشان آماده كردند و چند روز در آن جا بودند . سپس يزيد ، نُعمان بن بشير را فرا خواند و به او گفت : آماده شو تا اين زنان را به مدينه ببرى .

هنگامى كه خواست آنان را آماده كند ، على بن الحسين (زين العابدين) عليه السلام را خواست و با وى خلوت كرد و سپس به وى گفت : خداوند ، ابن مَرجانه را لعنت كند ! به خدا سوگند ، اگر من با پدرت طرف بودم ، هيچ گاه چيزى از من نمى خواست ، جز آن كه به او مى بخشيدم و با هر چه مى توانستم ، مرگ را از او دور مى كردم ؛ امّا خداوند ، آنچه را ديدى ، تقدير كرده بود . از مدينه به من نامه بنويس و هر درخواستى داشتى ، به من برسان .

آن گاه به ايشان و خانواده ايشان ، لباس داد و در زمره گروه نُعمان بن بشير ، فرستاده اى (مأمور ويژه اى) روانه كرد و به او گفت كه آنان را [در خُنَكاى] شب ، راه ببرد و جلوتر از آنان باشد ؛ امّا نه آن اندازه دور كه كاروان به او نرسند ، و چون فرود مى آيند ، از آنها فاصله بگيرد و خود و يارانش ، گرداگردشان پخش شوند و به گونه اى ، نگهبان آنان باشند و چندان با فاصله از آنان فرود بيايند كه چون كسى از آنان خواست وضويى بگيرد و يا براى قضاى حاجتى برود ، خجالت نكشد .

اين فرستاده ، همراه نعمان رفت و همواره همراه آنان در راه ، فرود مى آمد و با آنان ، همان گونه كه يزيدْ سفارش كرده بود ، همراهى مى كرد و رعايت آنها را مى نمود ، تا آن كه به مدينه وارد شدند . .

ص: 379

4449.امام على عليه السلام ( _ در پى نماز ظهر _ ) تاريخ الطبري عن أبي مخنف عن الحارث بن كعب :لَمّا أرادوا أن يَخرُجوا ، دَعا يَزيدُ عَلِيَّ بنَ الحُسَينِ عليه السلام ، ثُمَّ قالَ : لَعَنَ اللّه ُ ابنَ مَرجانَةَ ، أما وَاللّه ِ لَو أنّي صاحِبُهُ ما سَأَلَني خَصلَةً أبَدا إلّا أعطَيتُها إيّاهُ ، ولَدَفَعتُ الحَتفَ عَنهُ بِكُلِّ ما استَطَعتُ ولَو بِهَلاكِ بَعضِ وُلدي ، ولكِنَّ اللّه َ قَضى ما رَأَيتَ . كاتِبني وأنهِ كُلَّ حاجَةٍ تَكونُ لَكَ .

قالَ : وكَساهُم وأوصى بِهِم ذلِكَ الرَّسولَ . قالَ : فَخَرَجَ بِهِمُ [الرَّسولُ] ، وكانَ يُسايِرُهُم بِاللَّيلِ فَيَكونونَ أمامَهُ حَيثُ لا يَفوتونَ طَرفَهُ ، فَإِذا نَزَلوا تَنَحّى عَنهُم وتَفَرَّقَ هُوَ وأصحابُهُ حَولَهُم كَهَيئَةِ الحَرَسِ لَهُم ، ويَنزِلُ مِنهُم بِحَيثُ إذا أرادَ إنسانٌ مِنهُم وُضوءا أو قَضاءَ حاجَةٍ لَم يَحتَشِم .

فَلَم يَزَل يُنازِلُهُم فِي الطَّريقِ هكَذا ويَسأَلُهُم عَن حَوائِجِهِم ويُلَطِّفُهُم ، حَتّى دَخَلُوا المَدينَةَ . (1)4449.الإمام عليّ عليه السلام ( _ عَقيبَ فَريضَةِ الظُّهرِ _ ) مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي :رُوِيَ أنَّ يَزيدَ عَرَضَ عَلَيهِم [أي عَلى سَبايا أهلِ البَيتِ] المُقامَ بِدِمَشقَ فَأَبَوا ذلِكَ ، وقالوا : رُدَّنا إلَى المَدينَةِ لِأَنَّها مُهاجَرَةُ جَدِّنا .

فَقالَ لِلنُّعمانِ بنِ بَشيرٍ : جَهِّز هؤُلاءِ بِما يُصلِحُهُم وَابعَث مَعَهُم رَجُلاً مِن أهلِ الشّامِ أمينا صالِحا ، وَابعَث مَعَهُم خَيلاً وأعوانا .

ثُمَّ كَساهُم وحَباهُم وفَرَضَ لَهُمُ الأَرزاقَ وَالأَنزالَ . ثُمَّ دَعا بِعَلِيِّ بنِ الحُسَينِ عليه السلام فَقالَ لَهُ : لَعَنَ اللّه ُ ابنَ مَرجانَةَ ! أما وَاللّه ِ لَو كُنتُ صاحِبَهُ ما سَأَلَني خُطَّةً (2) إلّا أعطَيتُها إيّاهُ ، ولَدَفَعتُ عَنهُ الحَتفَ بِكُلِّ ما قَدَرتُ عَلَيهِ ، ولَو بِهَلاكِ بَعضِ وُلدي ، ولكِن قَضَى اللّه ُ ما رَأَيتَ . فَكاتِبني بِكُلِّ حاجَةٍ تَكونُ لَكَ ، ثُمَّ أوصى بِهِمُ الرَّسولَ . فَخَرَجَ بِهِم الرَّسولُ يُسايِرُهُم ، فَيَكونُ أمامَهُم حَيثُ لا يَفوتونَ طَرفَهُ ، فَإِذا نَزَلوا تَنَحّى عَنهُم وتَفَرَّقَ هُوَ وأصحابُهُ كَهَيئَةِ الحَرَسِ ، ثُمَّ يَنزِلُ بِهِم حَيثُ أرادَ أحَدُهُمُ الوُضوءَ ، ويَعرِضُ عَلَيهِم حَوائِجَهُم ، ويَلطِفُ بِهِم حَتّى دَخَلُوا المَدينَةَ . (3) .


1- . تاريخ الطبري : ج 5 ص 462 ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 578 ، الفصول المهمّة : ص 193 ، البداية والنهاية : ج 8 ص 195 وكلاهما نحوه .
2- . كذا في المصدر ، وفي بحار الأنوار : «خلّة» ، وهو الأنسب .
3- . مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 74 ؛ بحار الأنوار : ج 45 ص 145 .

ص: 380

4448.بحار الأنوار ( _ به نقل از الاختيار _ ) تاريخ الطبرى_ به نقل از ابو مِخنَف ، از حارث بن كعب _: هنگامى كه خواستند بيرون بروند ، يزيد ، على بن الحسين (زين العابدين) عليه السلام را فرا خواند و سپس گفت : خداوند ، ابن مرجانه را لعنت كند ! هان ! به خدا سوگند ، اگر طرفِ حسين ، من بودم ، هرگز چيزى از من نمى خواست ، جز آن كه به او مى دادم و با هر چه مى توانستم ، حتّى با هلاكت فرزندانم ، مرگ را از او مى راندم ؛ امّا خدا ، آنچه را ديدى ، تقدير كرده بود . به من نامه بنويس و هر درخواستى داشتى ، به من برسان .

يزيد ، آنان را پوشانْد و سفارش آنان را به فرستاده اش نمود . آن فرستاده ، با آنان به راه افتاد و شب با آنان مى رفت و پيشاپيشِ آنان بود ؛ امّا نه آن قدر كه ايشان را گم كند ، و چون فرود مى آمدند ، از آنان فاصله مى گرفت و خود و يارانش مانند نگهبانان ، گرداگرد آنها پخش مى شدند و در فاصله اى با آنان فرود مى آمد كه هر گاه كسى از آنان مى خواست وضويى بگيرد يا براى قضاى حاجت برود ، خجالت نمى كشيد .

همواره همراه آنان در راه ، فرود مى آمد و از خواسته هايشان جويا مى شد و با آنها مهربانى مى كرد تا به مدينه وارد شدند .4448.بحار الأنوار عن الاختيار :مقتل الحسين عليه السلام ، خوارزمى :روايت شده كه يزيد ، به اسيران اهل بيت ، پيشنهاد ماندن در دمشق را داد . آنان نپذيرفتند و گفتند : ما را به مدينه باز گردان كه آن جا ، هجرتگاه جدّمان است .

يزيد به نُعمان بن بشير گفت : هر چه اينان لازم دارند ، آماده كن و مردى امانتدار و شايسته از شاميان ، همراه آنان بفرست و سواران و ياورانى نيز همراه او كن .

سپس يزيد به آنان ، لباس و هدايايى داد و روزى و حقوقى برايشان معيّن كرد و آن گاه ، على بن الحسين (زين العابدين) عليه السلام را خواست و به ايشان گفت : خداوند ، ابن مرجانه را لعنت كند ! هان ! به خدا سوگند ، اگر من طرفِ دعواى حسين بودم ، چيزى از من نمى خواست ، جز آن كه به او مى دادم و با هر چه در توانم بود ، حتّى با هلاكت برخى فرزندانم ، مرگ را از او مى راندم ؛ امّا خداوند ، آنچه را ديدى ، تقدير كرده بود . پس هر درخواستى داشتى ، براى من بنويس .

سپس سفارش آنها را به فرستاده اش كرد . او نيز با آنان ، حركت كرد و آن اندازه جلوتر بود كه او را گم نمى كردند و چون كاروان اسيران ، فرود مى آمدند ، از آنها فاصله مى گرفت و خود و يارانش ، مانند نگهبانان ، پخش مى شدند و هر گاه يكى از آنان مى خواست وضو بگيرد ، وى را فرود مى آورد و حاجت هايشان را برايشان ، فراهم مى آورد و با آنان ، مهربانى مى كرد تا به مدينه وارد شدند . .

ص: 381

4447.از دعاهاى على عليه السلام ( _ در پىِ نمازهاى واجب _ ) أنساب الأشراف :أعطى يَزيدُ كُلَّ امرَأَةٍ مِن نِساءِ الحُسَينِ ضِعفَ ما ذَهَبَ لَها ، وقالَ : عَجَّلَ ابنُ سُمَيَّةَ لَعنَةُ اللّه ِ عَلَيهِ .

وبَعَثَ يَزيدُ بِالنِّساءِ وَالصِّبيانِ إلَى المَدينَةِ مَعَ رَسولٍ ، وأوصاهُ بِهِم ، فَلَم يَزَل يَرفُقُ بِهِم حَتّى وَرَدُوا المَدينَةَ .

وقالَ لِعَلِيِّ بنِ الحُسَينِ عليه السلام : إن أحبَبتَ أن تُقيمَ عِندَنا بَرَرناكَ ووَصَلناكَ . فَاختارَ إتيانَ المَدينَةِ ، فَوَصَلَهُ وأشخَصَهُ إلَيها . (1)4446.امام على عليه السلام :الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) :بَعَثَ [يَزيدُ] بِثَقَلِ الحُسَينِ عليه السلام ومَن بَقِيَ مِن نِسائِهِ وأهلِهِ ووُلدِهِ مَعَهُم ، وجَهَّزَهُم بِكُلِّ شَيءٍ ، لَم يَدَع لَهُم حاجَةً بِالمَدينَةِ إلّا أمَرَ لَهُم بِها ، وقالَ لِعَلِيِّ بنِ حُسَينٍ عليه السلام : إن أحبَبتَ أن تُقيمَ عِندَنا فَنَصِلَ رَحِمَكَ ونَعرِفَ لَكَ حَقَّكَ فَعَلتَ ، وإن أحبَبتَ أن أرُدَّكَ إلى بِلادِكَ أصِلُكَ .

قالَ : بَل تَرُدُّني إلى بِلادي .

فَرَدَّهُ إلَى المَدينَةِ ووَصَلَهُ ، وأمَرَ الرُّسُلَ الَّذينَ وَجَّهَهُم مَعَهُم أن يَنزِلوا بِهِم حَيثُ شاؤوا ومَتى شاؤوا . وبَعَثَ بِهِم مَعَ مُحرِزِ بنِ حُرَيثٍ الكَلبِيِّ ورَجُلٍ مِن بَهراءَ ، وكانا مِن أفاضِلِ أهلِ الشّامِ . (2) .


1- . أنساب الأشراف : ج 3 ص 417 .
2- . الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج 1 ص 490 وراجع : تاريخ دمشق : ج 57 ص 79 .

ص: 382

4447.عنه عليه السلام ( _ مِن دُعائِهِ بَعدَ الصَّلاةِ المَكتوبَةِ _ ) أنساب الأشراف :يزيد ، دو برابرِ آنچه از هر يك از زنان حسين عليه السلام برده بودند ، به آنها داد و گفت : پسر سميّه _ كه لعنت خدا بر او باد _ عجله كرد .

يزيد ، زنان و كودكان را با فرستاده اى به سوى مدينه فرستاد و سفارش آنان را به او كرد و او ، همواره با آنان همراهى كرد تا به مدينه وارد شدند .

همچنين يزيد به على بن الحسين (زين العابدين) عليه السلام گفت : اگر دوست دارى نزد ما بمانى ، به تو نيكى مى كنيم و حقّ خويشاوندى ات را نگاه مى داريم . [امّا] على بن الحسين عليه السلام رفتن به مدينه را برگزيد و يزيد هم عطايى به او داد و او را روانه مدينه كرد .4446.عنه عليه السلام :الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) :يزيد ، اثاثيه حسين عليه السلام و زنان و خانواده و فرزندان باقى مانده را همراه آنان ، روانه كرد و همه چيز را برايشان فراهم كرد و هيچ نيازى را در مدينه برايشان نگذاشت ، جز آن كه فرمان داد برايشان فراهم كنند . او به على بن الحسين (زين العابدين) عليه السلام گفت : اگر دوست دارى كه نزد ما بمانى ، بمان كه پيوندمان را با تو نگاه مى داريم و حقّت را پاس مى داريم ، و اگر دوست دارى كه تو را به وطنت باز گردانم ، باز به تو صله [و عطا] مى دهم .

على بن الحسين عليه السلام فرمود : «مرا به وطنم باز گردان» .

يزيد ، او را به مدينه باز گرداند و به او هدايايى داد و به فرستادگانى كه همراه آنان روانه كرده بود ، فرمان داد هر كجا و هر زمان كه آنان خواستند ، فرود آيند ، و آنان را با مُحرِز بن حُرَيث كَلبى و مردى از بَهرا _ كه هر دو از فضيلتمندان شام بودند _ ، فرستاد . .

ص: 383

8 / 8مُرورُ آلِ الرَّسولِ صلّي الله عليه و آله عَلى كَربَلاءَ4443.امام على عليه السلام ( _ در پى هر نمازى _ ) الملهوف :لَمّا رَجَعَ نِساءُ الحُسَينِ عليه السلام وعِيالُهُ مِنَ الشّامِ وبَلَغوا إلَى العِراقِ ، قالوا لِلدَّليلِ : مُرَّ بِنا عَلى طريقِ كَربَلاءَ ، فَوَصَلوا إلى مَوضِعِ المَصرَعِ ، فَوَجَدوا جابِرَ بنَ عَبدِ اللّه ِ الأَنصارِيَّ رَحِمَهُ اللّه ُ وجَماعَةً مِن بَني هاشِمٍ ورِجالاً مِن آلِ الرَّسولِ صلى الله عليه و آله قَد وَرَدوا لِزِيارَةِ قَبرِ الحُسَينِ عليه السلام ، فَوافَوا في وَقتٍ واحِدٍ ، وتَلاقَوا بِالبُكاءِ وَالحُزنِ وَاللَّطمِ ، وأقامُوا المَآتِمَ المُقرِحَةَ لِلأَكبادِ ، وَاجتَمَعَت إلَيهِم نِساءُ ذلِكَ السَّوادِ (1) ، وأقاموا عَلى ذلِكَ أيّاما . (2)4445.الإمام عليّ عليه السلام ( _ في تَعقيبِ كُلِّ صَلاةٍ _ ) مثير الأحزان :لَمّا مَرَّ عِيالُ الحُسَينِ عليه السلام بِكَربَلاءَ ، وَجَدوا جابِرَ بنَ عَبدِ اللّه ِ الأَنصارِيَّ رَحمَةُ اللّه ِ عَلَيهِ وجَماعَةً مِن بَني هاشِمٍ قَدِموا لِزِيارَتِهِ في وَقتٍ واحِدٍ ، فَتَلاقَوا بِالحُزنِ وَالاِكتِئابِ وَالنَّوحِ عَلى هذَا المُصابِ المُقرِحِ لِأَكبادِ الأَحبابِ . (3) .


1- . السَّوادُ من الناس : عامّتهم ، وهم الجمهور الأعظم (تاج العروس : ج 5 ص 34 «سود») .
2- . الملهوف : ص 225 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 146 .
3- . مثير الأحزان : ص 107 .

ص: 384

8 / 8عبور خاندان پيامبر صلّي الله عليه و آله از كربلا

4442.امام على عليه السلام ( _ در پى هر نماز واجب _ ) الملهوف :هنگامى كه زنان و خاندان امام حسين عليه السلام از شام باز گشتند و به عراق رسيدند . به راه نمايشان گفتند : «ما را از راه كربلا ببر» . آنان به قتلگاه [شهدا] رسيدند و جابر بن عبد اللّه انصارى _ كه خدا رحمتش كند _ و گروهى از بنى هاشم و مردانى از خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله را ديدند كه براى زيارت قبر حسين عليه السلام آمده بودند .

پس در يك زمان ، در آن جا گرد آمدند و با گريه و اندوه و بر سر و صورت زنان ، به هم رسيدند و مجلس هاى عزايى بر پا داشتند كه جگر را آتش مى زد . زنان حاضر در آن جا هم گِرد آمدند و چندين روز ، همين گونه ماندند .4442.الإمام عليّ عليه السلام ( _ كانَ يَقولُ في دُبُرِ كُلِّ صَلاةٍ مَكتوبَةٍ _ ) مثير الأحزان :هنگامى كه خاندان امام حسين عليه السلام از كربلا گذشتند ، جابر بن عبد اللّه انصارى _ كه رحمت خدا بر او باد _ و گروهى از بنى هاشم را كه براى زيارت مرقد حسين عليه السلام آمده بودند ، ديدند و هم زمان به آن جا رسيدند و همديگر را با غم و اندوه و ماتم سرايى بر اين مصيبت دردناك و سوزاننده جگرِ دوستان ، ديدار كردند . .

ص: 385

4441.كنز العمّال ( _ به نقل از زِرّ بن حُبَيش _ ) الآثار الباقية:في العِشرينَ رُدَّ رَأسُ الحُسَينِ عليه السلام إلى مَجثَمِهِ حَتّى دُفِنَ مَعَ جُثَّتِهِ ، وفيهِ زِيارَةُ الأَربَعينَ ، وهُم حَرَمُهُ بَعدَ انصِرافِهِم مِنَ الشّامِ . (1)4440.امام زين العابدين عليه السلام :الأمالي للصدوق عن فاطمة بنت عليّ عليه السلام :إنَّ يَزيدَ أمَرَ بِنِساءِ الحُسَينِ عليه السلام فَحُبِسنَ مَعَ عَلِيِّ بنِ الحُسَينِ عليهماالسلام في مَحبِسٍ ، لا يُكِنُّهُم مِن حَرٍّ ولا قَرٍّ حَتّى تَقَشَّرَت وُجوهُهُم ، ولَم يُرفَع بِبَيتِ المَقدِسِ حَجَرٌ عَن وَجهِ الأَرضِ إلّا وُجِدَ تَحتَهُ دَمٌ عَبيطٌ (2) ، وأبصَرَ النّاسُ الشَّمسَ عَلَى الحيطانِ حَمراءَ كَأَنَّها المَلاحِفُ المُعَصفَرَةُ (3) ، إلى أن خَرجَ عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ عليهماالسلامبِالنِّسوَةِ ، ورَدَّ رَأسَ الحُسَينِ عليه السلام إلى كَربَلاءَ . (4)(5)8 / 9أوَّلُ مَن زارَ قَبرَ الحُسَينِ عليه السّلام مِنَ النّاسِ4440.الإمام زين العابدين عليه السلام :مصباح الزائر عن عطا :كُنتُ مَعَ جابِرِ بنِ عَبدِ اللّه ِ يَومَ العِشرينَ مِن صَفَرٍ ، فَلَمّا وَصَلنَا الغاضِرِيَّةَ (6) اغتَسَلَ في شَريعَتِها ، ولَبِسَ قَميصا كانَ مَعَهُ طاهِرا .

ثُمَّ قالَ لي : أمَعَكَ شَيءٌ مِنَ الطّيبِ يا عَطا ؟ قُلتُ : مَعي سُعدٌ (7) ، فَجَعَلَ مِنهُ عَلى رَأسِهِ وسائِرِ جَسَدِهِ .

ثُمَّ مَشى حافِيا حَتّى وَقَفَ عِندَ رَأسِ الحُسَينِ عليه السلام ، وكَبَّرَ ثَلاثا ثُمَّ خَرَّ مَغشِيّا عَلَيهِ ، فَلَمّا أفاقَ سَمِعتُهُ يَقولُ :

السَّلامُ عَلَيكُم يا آلَ اللّه ... ِ . (8) .


1- . الآثار الباقية : ص 422 .
2- . العَبيطُ من الدم : الخالص الطريّ (الصحاح : ج 3 ص 1142 «عبط») .
3- . العُصفُر : صِبغ (الصحاح : ج 2 ص 750 «عصفر») .
4- . يستفاد من هذا النصّ _ وكما نلاحظ _ خصوص مجيء الإمام السجّاد إلى كربلاء مع إبهام فيه (وذلك إنّ الفاعل في قوله «وردّ رأس الحسين عليه السلام يحتمل أن يكون يزيدا ، لا الإمام زين العابدين عليه السلام ) ، وأمّا فيما يتعلّق بسائر أهل البيت فلم يتعرّض له .
5- . الأمالي للصدوق : ص 231 ح 243 ، روضة الواعظين : ص 212 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 140 .
6- . راجع : الخريطة رقم 4 في آخر مجلّد 5 .
7- . السُّعْدُ : من الطِيب (الصحاح : ج 2 ص 488 «سعد») .
8- . مصباح الزائر : ص 286 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 329 الرقم 1 و راجع : هذه الموسوعة : ج 12 ص 96 ح 3275 (القسم الثالث عشر / الفصل الثاني عشر / زيارة جابر بن عبد اللّه الأنصاري) .

ص: 386

4439.الإمام عليّ عليه السلام ( _ خَطَبَ يَومَ الأَضحى ، فَكَبَّرَ وقالَ _ ) الآثار الباقية :در روز بيستم [صفر] ، سرِ حسين عليه السلام به جايگاهش باز گردانده شد تا با پيكرش به خاك سپرده شود و «زيارت اربعين» هم در اين روز است . اهل حرم حسين عليه السلام هم در بازگشت از شام [با آن سر] بودند .4438.امام باقر عليه السلام :الأمالى ، صدوق_ به نقل از فاطمه ، دختر على عليه السلام _: يزيد ، فرمان داد تا زنان حسين عليه السلام را با على بن الحسين عليه السلام در زندانى حبس كنند كه آنان را نه از گرما و نه از سرما ، نگاه نمى داشت تا آن جايى كه صورت هايشان پوست انداخت . در بيت المقدّس ، سنگى را از روى زمين بر نمى داشتند ، جز آن كه زير آن ، خون تازه مى يافتند و مردم ، آفتاب را روى ديوارها ، به سانِ مَلحفه هاى زعفرانى ، سرخْ رنگ مى ديدند تا آن كه على بن الحسين عليه السلام با زنان [خاندان خود] حركت كرد و سرِ حسين عليه السلام را به كربلا ، باز گرداند . (1)

8 / 9نخستين زائر قبر امام حسين عليه السّلام از مردم
اشاره

4436.امام على عليه السلام ( _ در قنوت خود در مسجد بنى كاهل _ ) مصباح الزائر_ به نقل از عطا _: روز بيستم صفر ، با جابر بن عبد اللّه بودم . هنگامى كه به غاضريّه (2) رسيديم ، در جوى آن جا غسل كرد و پيراهن پاكيزه اى را كه همراه داشت ، پوشيد . سپس به من گفت : اى عطا ! آيا عطرى به همراه دارى ؟

گفتم : سُعد (مادّه اى خوش بو كننده) دارم .

او از آن به سر و بقيّه بدنش ماليد . سپس پابرهنه رفت تا نزد سرِ امام حسين عليه السلام ايستاد و سه تكبير گفت و بيهوش ، بر زمين افتاد و هنگامى كه به هوش آمد ، شنيدم كه مى گويد : سلام بر شما ، اى خاندان خدا ... .


1- . اين متن ، چنان كه مشاهده مى شود ، فقط آمدن امام زين العابدين عليه السلام را به كربلا مى رساند و در آن هم ابهامى هست! (چرا كه فاعل جمله آخر ، ممكن است يزيد باشد و نه امام زين العابدين عليه السلام ) ؛ امّا در باره ساير افراد خاندان امام حسين عليه السلام ، ساكت است .
2- . ر . ك : نقشه شماره 4 در پايان جلد 5 .

ص: 387

4437.الإمام عليّ عليه السلام :بشارة المصطفى عن عطيّة العوفي (1) :خَرَجتُ مَعَ جابِرِ بنِ عَبدِ اللّه ِ الأَنصارِيِّ زائِرَينِ قَبرَ الحُسَينِ بنِ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ عليه السلام ، فَلَمّا وَرَدنا كَربَلاءَ دَنا جابِرٌ مِن شاطِئِ الفُراتِ فَاغتَسَلَ ، ثُمَّ اتَّزَرَ بِإِزارٍ وَارتَدى بِآخَرَ ، ثُمَّ فَتَحَ صُرَّةً فيها سُعدٌ فَنَثَرَها عَلى بَدَنِهِ ، ثُمَّ لَم يَخطُ خُطوَةً إلّا ذَكَرَ اللّه َ تَعالى .

حَتّى إذا دَنا مِنَ القَبرِ قالَ : ألمِسنيهِ ، فَأَلمَستُهُ ، فَخَرَّ عَلَى القَبرِ مَغشِيّا عَلَيهِ ، فَرَشَشتُ عَلَيهِ شَيئا مِنَ الماءِ ، فَلَمّا أفاقَ قالَ : يا حُسَينُ ، ثَلاثا ، ثُمَّ قالَ : حَبيبٌ لا يُجيبُ حَبيبَهُ . ثُمَّ قالَ : وأنّى لَكَ بِالجَوابِ وقَد شُحِطَت أوداجُكَ (2) عَلى أثباجِكَ (3) ، وفُرِّقَ بَينَ بَدَنِكَ ورَأسِكَ ، فَأَشهَدُ أنَّكَ ابنُ خاتَمِ النَّبِيّينَ ، وَابنُ سَيِّدِ المُؤمِنينَ ، وَابنُ حَليفِ التَّقوى وسَليلِ الهُدى وخامِسُ أصحابِ الكِساءِ ، وَابنُ سَيِّدِ النُّقَباءِ ، وَابنُ فاطِمَةَ سَيِّدَةِ النِّساءِ ، وما لَكَ لا تَكونُ هكَذا وقَد غَذَّتكَ كَفُّ سَيِّدِ المُرسَلينَ ، ورُبّيتَ في حِجرِ المُتَّقينَ ، ورُضِعتَ مِن ثَديِ الإِيمانِ وفُطِمتَ بِالإِسلامِ ، فَطِبتَ حَيّا وطِبتَ مَيِّتا ، غَيرَ أنَّ قُلوبَ المُؤمِنينَ غَيرُ طَيِّبَةٍ لِفِراقِكَ ، ولا شاكَّةٍ فِي الخِيَرَةِ لَكَ ، فَعَلَيكَ سَلامُ اللّه ِ ورِضوانُهُ ، وأشهَدُ أنَّكَ مَضَيتَ عَلى ما مَضى عَلَيهِ أخوكَ يَحيَى بنُ زَكَرِيّا .

ثُمَّ جالَ بِبَصَرِهِ حَولَ القَبرِ وقالَ : السَّلامُ عَلَيكُم أيَّتُهَا الأَرواحُ الَّتي حَلَّت بِفِناءِ الحُسَينِ وأناخَت بِرَحلِهِ ، وأشهَدُ أنَّكُم أقَمتُمُ الصَّلاةَ وآتَيتُمُ الزَّكاةَ ، وأمَرتُم بِالمَعروفِ ونَهَيتُم عَنِ المُنكَرِ ، وجاهَدتُمُ المُلحِدينَ ، وعَبَدتُمُ اللّه َ حَتّى أتاكُمُ اليَقينُ . وَالَّذي بَعَثَ مُحَمَّدا بِالحَقِّ نَبِيّا لَقَد شارَكنا كُم فيما دَخَلتُم فيهِ .

قالَ عَطِيَّةُ : فَقُلتُ لَهُ : يا جابِرُ ! كَيفَ ولَم نَهبِط وادِيا ولَم نَعلُ جَبَلاً ولَم نَضرِب بِسَيفٍ ، وَالقَومُ قَد فُرِّقَ بَينَ رُؤوسِهِم وأبدانِهِم ، واُوتِمَت أولادُهُم ، وأرمَلَت أزواجُهُم ؟!

فَقالَ : يا عَطِيَّةُ ! سَمِعتُ حَبيبي رَسولَ اللّه ِ صلى الله عليه و آله يَقولُ : مَن أحَبَّ قَوما حُشِرَ مَعَهُم ، ومَن أحَبَّ عَمَلَ قَومٍ اُشرِكَ في عَمَلِهِم ، وَالَّذي بَعَثَ مُحَمَّدا بِالحَقِّ نَبِيّا ، إنَّ نِيَّتي ونِيَّةَ أصحابي عَلى ما مَضى عَلَيهِ الحُسَينُ عليه السلام وأصحابُهُ ، خُذوا بي نَحوَ أبياتِ كوفانَ . (4)

فَلَمّا صِرنا في بَعضِ الطَّريقِ قالَ : يا عَطِيَّةُ ! هَل اُوصيكَ وما أظُنُّ أنَّني بَعدَ هذِهِ السَّفَرَةِ مُلاقيكَ ؟ أحبِب مُحِبَّ آلِ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله ما أحَبَّهُم ، وأبغِض مُبغِضَ آلِ مُحَمَّدٍ ما أبغَضَهُم وإن كانَ صَوّاما قَوّاما ، وَارفُق بِمُحِبِّ مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ ، فَإِنَّهُ إن تَزِلَّ لَهُ قَدَمٌ بِكَثرَةِ ذُنوبِهِ ثَبَتَت لَهُ اُخرى بِمَحَبَّتِهِم ، فَإِنَّ مُحِبَّهُم يَعودُ إلَى الجَنَّةِ ، ومُبغِضَهُم يَعودُ إلَى النّارِ . (5) .


1- . عطيّة بن سعد بن جنادة العوفي الجدلي القيسي الكوفي ، أبو الحسن . سمّاه أمير المومنين عليه السلام ، وقال فيه : «هذا عطيّة اللّه » . كان من مشاهير التابعين، وذكره الطوسي في أصحاب عليّ والباقر عليهماالسلام ، وعدّه البرقي في أصحاب الباقر والصادق عليهماالسلام . كان ثقة ، كثير الحديث ، خرج مع ابن الأشعث على الحجاج ، وضرب بأمر الحجّاج 400 سوطا لامتناعه عن سبّ عليّ عليه السلام ، وحلق رأسه ولحيته. ثمّ لجأ إلى فارس ، واستقرّ بخراسان بقيّة أيّام الحجّاج ، وعاد إلى الكوفة لمّا ولي العراق عمر بن هبيرة ، وتوفّي بها سنة 111 على المشهور ، أو 127 كما قيل ، وهو الظاهر بقرينة روايته عن الصادق عليه السلام وراجع: رجال الطوسي: ص 76 وص 140 ورجال البرقي: ص 40 والطبقات الكبرى : ج 6 ص 304 وسير أعلام النبلاء: ج5 ص 325 وتهذيب الكمال: ج 20 ص 145 وتهذيب التهذيب: ج 4 ص 138 وتاريخ الطبري : ج 11 (المنتخب من ذيل المذيل) ص 640 .
2- . الأوداجُ : هي ما أحاط بالعنق من العروق (النهاية : ج 5 ص 165 «ودج») .
3- . الثَّبَجُ : ما بين الكاهل إلى الظهر (الصحاح : ج 1 ص 301 «ثبج») .
4- . في المصدر : «خذني نحو إلى أبيات كوفان» ، والتصويب من بحار الأنوار .
5- . بشارة المصطفى : ص 74 ، الحدائق الورديّة : ج 1 ص 129 ، تيسير المطالب : ص 93 كلاهما نحوه ، بحار الأنوار : ج 68 ص 130 ح 62 ؛ مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 167 نحوه .

ص: 388

4436.عنه عليه السلام ( _ في قُنوتِهِ في مَسجِدِ بَني كاهِلٍ _ ) بشارة المصطفى_ به نقل از عطيّه عوفى 1 _: همراه جابر بن عبد اللّه انصارى ، براى زيارت قبر حسين بن على بن ابى طالب عليه السلام حركت كرديم . هنگامى كه به كربلا رسيديم ، جابر به كرانه فرات ، نزديك شد و غسل كرد و پيراهن و ردايى به تن كرد و كيسه عطرى را گشود و آن را بر بدنش پاشيد و هيچ گامى برنداشت ، جز آن كه ذكر خداى متعال گفت ، تا اين كه به قبر ، نزديك شد و [به من ]گفت : دست مرا بر قبر بگذار .

چون دست او را بر قبر گذاشتم ، بيهوش ، بر روى قبر افتاد . كمي آب بر او پاشيدم و هنگامى كه به هوش آمد ، سه بار گفت : اى حسين !

آن گاه گفت : دوست ، پاسخ دوست را نمى دهد ؟!

سپس گفت : چگونه پاسخ دهى ، در حالى كه خون رگ هايت را بر ميان شانه ها و پشتت ريختند و ميان سر و پيكرت ، جدايى انداختند؟! گواهى مى دهم كه تو ، فرزند خاتم پيامبران و فرزند سَرور مؤمنان و فرزند هم پيمان تقوا و چكيده هدايت و پنجمين فرد از اصحاب كسايى و فرزند سالار نقيبان و فرزند فاطمه ، سَرور زنانى ؟! و چگونه چنين نباشى ، در حالى كه از دست سَرور پيامبران ، غذا خورده اى و در دامان تقواپيشگان ، پرورش يافته اى و از سينه ايمان ، شير نوشيده اى و با اسلام ، تو را از شير گرفته اند .

پاك زيستى و پاك رفتى ؛ امّا دل هاى مؤمنان ، در فراق تو خوش نيست ، بى آن كه در اين ، ترديدى رود كه همه اينها به خيرِ تو بود . سلام و رضوان خدا بر تو باد ! و گواهى مى دهم كه تو بر همان روشى رفتى كه برادرت يحيى بن زكريّا رفت .

آن گاه جابر ، ديده خود را گِرد قبر چرخاند و گفت : سلام بر شما ، اى روح هايى كه گرداگردِ حسين ، فرود آمده ، همراهش شديد ! گواهى مى دهم كه نماز را به پا داشتيد و زكات داديد و به نيكى فرمان داديد و از زشتى ، باز داشتيد و با مُلحدان جنگيديد و خدا را پرستيديد تا به شهادت رسيديد . سوگند به آن كه محمّد را به حق برانگيخت ، در آنچه به آن در آمديد ، با شما شريك هستيم .

به جابر گفتم : اى جابر ! چگونه [با آنان شريك باشيم] ، با آن كه ما نه به درّه اى فرود آمديم و نه از كوهى بالا رفتيم و نه شمشيرى زديم ، در حالى كه اينان ، سرهايشان از پيكر، جدا شد و فرزندانشان يتيم و زنانشان بيوه شدند ؟ !

جابر گفت : اى عطيّه ! شنيدم كه حبيبم پيامبر خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايد : «هر كس گروهى را دوست داشته باشد ، با آنان محشور مى شود ، و هر كس كارِ كسانى را دوست داشته باشد ، در كارشان شريك مى شود» ، و سوگند به آن كه محمّد را به حق به پيامبرى بر انگيخت ، نيّت من و همراهانم ، همان است كه حسين عليه السلام و يارانش بر آن رفته اند . مرا به سوى خانه هاى كوفه ببر .

هنگامى كه بخشى از راه را رفتيم ، گفت : اى عطيّه ! آيا سفارشى به تو بكنم ، كه ديگر گمان ندارم پس از اين سفر ، تو را ببينم ؟ دوستدار خاندان محمّد را ، تا زمانى كه آنان را دوست مى دارد ، دوست بدار و دشمن خاندان محمّد را ، تا زمانى كه با آنان دشمن است ، دشمن بدار ، هر چند روزه گير و شب زنده دار باشد ، و با دوستدار محمّد و خاندان محمّد ، رفاقت كن ، كه اگر يك گامش از فراوانىِ گناهش بلغزد ، گام ديگرش به محبّت آنان استوار مى مانَد ؛ چرا كه دوستدار آنان ، به بهشت باز مى گردد و دشمن آنان ، به سوى آتش [دوزخ ]مى رود . .

ص: 389

. .

ص: 390

. .

ص: 391

4435.تاريخ دمشق ( _ به نقل از محمّد بن حنفيّه _ ) مَسارُّ الشيعة :فِي اليَومِ العِشرينَ مِنهُ [أي مِن شَهرِ صَفَرٍ] كانَ رَجوعُ حَرَمِ سَيِّدِنا ومَولانا أبي عَبدِ اللّه ِ عليه السلام مِنَ الشّامِ إلى مَدينَةِ الرَّسولِ صلى الله عليه و آله ، وهُوَ اليَومُ الَّذي وَرَدَ فيهِ جابِرُ بنُ عَبدِ اللّه ِ بنِ حِزامٍ الأَنصارِيُّ _ صاحِبُ رَسولِ اللّه ِ صَلَّى اللّه ُ عَلَيهِ وآلِهِ ورَضِيَ اللّه ُ تَعالى عَنهُ _ مِنَ المَدينَةِ إلى كَربَلاءَ لِزِيارَةِ قَبرِ أبي عَبدِ اللّه ِ عليه السلام .

فَكانَ أوَّلَ مَن زارَهُ مِنَ النّاسِ . (1)4434.امام صادق عليه السلام :المصباح للكفعمي :سُمِّيَت بِزِيارَةِ الأَربَعينَ لِأَنَّ وَقتَها يَومُ العِشرينَ مِن شَهرِ صَفَرٍ ، وذلِكَ لِأَربَعينَ يَوما مِن مَقتَلِ الحُسَينِ عليه السلام ، وهُوَ اليَومُ الَّذي وَرَدَ فيهِ جابِرُ بنُ عَبدِ اللّه ِ الأَنصارِيُّ صاحِبُ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله مِنَ المَدينَةِ إلى كَربَلاءَ لِزِيارَةِ قَبرِ الحُسَينِ عليه السلام ، فَكانَ أوَّلَ مَن زارَهُ مِنَ النّاسِ ... وفي هذَا اليَومِ كانَ رُجوعُ حَرَمِ الحُسَينِ عليه السلام مِنَ الشّامِ إلَى المَدينَةِ . (2) .


1- . مسارّ الشيعة : ص 46 ، مصباح المتهجّد : ص 787 ، العُدد القويّة : ص 219 ح 11 بزيادة «سنة إحدى وستّين ، أو اثنتين وستّين ، على اختلاف الرواية به في قتل مولانا الحسين عليه السلام » بعد «صفر» ، بحار الأنوار : ج 98 ص 195 .
2- . المصباح للكفعمي : ص 648 «الهامش» .

ص: 392

4433.كتاب من لايحضره الفقيه :مسارّ الشيعة :در روز بيستم ماه صفر ، بازگشت اهل حرمِ سَرور و مولايمان ابا عبد اللّه الحسين عليه السلام از شام به شهر پيامبر صلى الله عليه و آله است و آن ، همان روزى است كه جابر بن عبد اللّه بن حِزام انصارى ، صحابى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله _ كه خداى متعال از او خشنود باد _ براى زيارت قبر ابا عبد اللّه عليه السلام از مدينه به كربلا آمد . او نخستين زائر امام حسين عليه السلام از ميان مردم (يعنى از غير خانواده ايشان) است .4435.تاريخ دمشق عن محمّد ابن الحنفيّة :المصباح ، كفعمى :زيارت اربعين (چهلم) را به اين خاطر چنين ناميدند كه زمان آن ، روز بيستم ماه صفر است كه چهل روز از كشته شدن امام حسين عليه السلام مى گذرد و همان ، روز ورود جابر بن عبد اللّه انصارى ، صحابى پيامبر صلى الله عليه و آله ، از مدينه به كربلا براى زيارت قبر امام حسين عليه السلام است . او نخستين زائر امام حسين عليه السلام از ميان مردم است . . . و در اين روز ، بازگشت اهل بيتِ امام حسين عليه السلام از شام به مدينه نيز اتفاق افتاده است . .

ص: 393

. .

ص: 394

سخنى در باره بازگشت اهل بيتِ امام عليه السلام به كربلا و ملاقات آنها با جابر در روز اربعين
اشاره

در باره بازگشت اهل بيت سيّد الشهدا عليه السلام به كربلا و ملاقات آنان با جابر بن عبد اللّه انصارى در اربعين شهداى عاشورا ، چند مسئله قابل بحث و بررسى است : اوّل ، اين كه : آيا خانواده امام عليه السلام در بازگشت از شام ، از كربلا عبور كرده اند يا نه؟ و اگر عبور كرده اند ، اين ماجرا در اربعين شهدا اتّفاق افتاده يا نه؟ و اگر در اربعين بوده ، اربعين اوّل (سال 61 هجرى) بوده است يا اربعين دوم؟ دوم ، اين كه : آيا جابر بن عبد اللّه ، مى توانسته در اربعين اوّل ، خود را به كربلا برساند؟ سوم ، اين كه : آيا ملاقاتى ميان جابر و اهل بيت سيّد الشهدا در كربلا انجام شده است يا نه؟

يك . بازگشت اهل بيت امام عليه السلام به كربلا
اشاره

در مورد اصل بازگشت خانواده سيّد الشهدا به كربلا ، و بر فرضِ بازگشت آنان ، در باره زمان دقيق آن (اربعين اوّل ، اربعين دوم يا هر زمان ديگر) ، آراى مختلفى وجود دارد كه اينك به آنها اشاره مى شود :

الف . عدم بازگشت اهل بيت امام عليه السلام به كربلا

برخى مانند استاد شهيد مرتضى مطهّرى ، بر اين باورند كه اصولاً اهل بيت سيّد الشهدا عليه السلام ، به كربلا باز نگشته اند . متن سخن ايشان ، اين است : اربعين كه مى رسد، همه اين روضه را مى خوانند و مردم هم خيال مى كنند اين طور است كه اُسرا از شام به كربلا آمدند و در آن جا با جابر ، ملاقات كردند و امام زين العابدين عليه السلام هم با جابر ملاقات كرد ، در صورتى كه بجز در كتاب لهوف _ كه آن هم نويسنده اش يعنى سيّد ابن طاووس ، در كتاب هاى ديگرش آن را تكذيب كرده و لااقل ، تأييد نكرده است _ در هيچ كتاب ديگرى ، چنين چيزى نيست و هيچ دليل عقلى اى هم اين را تأييد نمى كند ؛ ولى مگر مى شود اين قضايايى را كه هر سال گفته مى شود ، از مردم گرفت؟! جابر ، اوّلين زائر امام حسين عليه السلام بوده است و اربعين هم ، جز موضوع زيارت قبر امام حسين عليه السلام ، هيچ چيز ديگرى ندارد . موضوعِ تجديد عزاى اهل بيت نيست . موضوعِ آمدن اهل بيت به كربلا نيست . اصلاً راه شام از كربلا نيست . راه شام به مدينه ، از همان شام ، جدا مى شود . (1) ظاهرا اين نظريّه ، مبتنى بر آن چيزى است كه محدّث نورى در كتاب لؤلؤ و مرجان ، در اين باره آورده است . وى ضمن بيان دلايلى براى اثبات نظريّه خود، مبنى بر باز نگشتن اهل بيت امام عليهم السلام به كربلا ، مى گويد : بر هر ناظرى در كتب مقاتل ، مخفى نيست كه بعد از ندامت ظاهرى رِجس پليد يزيد و عذر خواستن و مخيّر نمودنْ آل اللّه را بين ماندن در شام و برگشتن به وطن اصلى (مدينه طيّبه) و اختيار كردن ايشان ، مراجعت را ، در اين كه به عزم مدينه از شام بيرون رفتند و از عراق و كربلا ، ذكرى در آن جا نبود و بنا به رفتن آن صوب نبود و راه شام به عراق ، از خودِ شام، از راه حجازْ جدا مى شود و قدر مشتركى ندارند ، چنان كه از متردّدين شنيده شده و از اختلاف طول اين سه بَلَد با يكديگر معلوم مى شود . پس هر كه خواهد از شام به عراق رود ، از آن جا عازم و به خطّ عراق ، خواهد سير كرد و اگر اهل بيت [امام عليه السلام ] از آن جا به اين عزم بيرون آمدند _ چنان كه ظاهر عبارت لهوف است _ ، بى اطّلاعِ آن خبيث و بى اذن او ، هرگز براى ايشان ، ميسّر نبوده و نشود و در آن مجالس ، ذكرى از اين عزم نشود. و ظاهر است كه در سير به عراق ، جز زيارت تربت مقدّسه ، مقصدى نداشتند و گمان نمى رود با آن خُبث شريره يزيد و پليدىِ فطرتش ، اگر اظهار مى كردند و اذن مى خواستند ، راضى شود و اذن دهد و مصارف سفر را دو چندان كند ، با آن دنائتِ طبع و بى حيايى كه دويست دينار دهد و بگويد : اين ، به عوضِ آنچه از شما رفته ! به هر حال ، اين استبعادى است كه بالمَرّه ، وثوق را از كلام آن راوىِ مجهول كه در لهوف از او نقل كرده _ و البتّه يكى از اهل سِيَر و تواريخ است _ ، مى بَرَد و چون منضم شود به آن ، شواهد مقدّمه ، اساس اين احتمال از اصل ، خراب خواهد شد و با اين حال ، اخبار جزمى روضه خوانان به وقوع اين واقعه به مجرّد كلام مذكور ، كاشف از نهايت جهل و تجرّى است و كاش به همان چند سطر لهوف يا مقتل ابى مِخنَف ، قناعت مى كردند و آن را مانند ريشه درخت در زمين شورزار قلب ويران نمى كاشتند . آن گاه اين همه شاخه و برگ از او نمى رويانيدند . پس از آن ، اين همه ميوه هاى گوناگونِ اكاذيب از آن نمى چيدند و از زبان حجّت بالغه خداوند ، حضرت سجّاد عليه السلام ، اين همه دروغ در وقت ملاقات خيالى با جابر ، نقل نمى نمودند ... . (2) محدّث قمّى نيز به تبعيت از استاد خود ، محدّث نورى ، مى نويسد : مكشوف باد كه ثقات محدّثين و مورّخين ، متّفق اند ؛ بلكه خودِ سيّد جليل على بن طاووس نيز روايت كرده كه بعد از شهادت حضرت امام حسين عليه السلام ، عمر سعد ملعون ، نخست ، سرهاى شهدا را به نزد ابن زيادِ لعين ، روانه كرد و از پس آن ، روز ديگر ، اهل بيت را به جانب كوفه برد و ابن زياد خبيث ، بعد از شناخت و شماتت با اهل بيت ، ايشان را محبوس داشت و نامه به يزيد بن معاويه فرستاد كه در باب اهل بيت و سرها ، چه عمل نمايد. يزيد لعين ، جواب نوشت كه به جانب شام ، روان بايد داشت . لاجرم ، ابن زياد ملعون ، تهيّه سفر ايشان نموده و ايشان را به جانب شام فرستاد . و آنچه از قضاياى عديده و حكايت متفرّقه سِير ايشان به جانب شام از كتب معتبره نقل شده ، چنان مى نمايد كه ايشان را از راه سلطانى و قُرا و شهرهاى معموره ، عبور داده اند كه قريب چهل منزل مى شود ، و اگر قطع نظر كنيم از ذكر منازل ايشان و گوييم از برّيه غربى فرات ، سير ايشان بوده ، آن هم قريب به بيست روز مى شود ؛ چه ، مابين كوفه و شام به خطّ مستقيم ، يكصد و هفتاد و پنج فرسخ گفته شده و در شام هم قريب به يك ماه ، توقّف كرده اند ، چنان كه سيّد ، در اقبال فرموده : روايت شده كه اهل بيت ، يك ماه در شام ، اقامت كردند در موضعى كه ايشان را از سرما و گرما نگاه نمى داشت _ . پس با ملاحظه اين مطالب، خيلى مستبعد است كه اهل بيت بعد از اين همه قضايا، از شام برگردند و روز بيستم شهر صفر _ كه روز اربعين و روز ورود جابر به كربلا بوده _ به كربلا وارد شوند، و خودِ سيّد اجل ، اين مطلب را در اقبال ، مستبعد شمرده ، به علاوه آن كه اَحَدى از اَجلّاى فنّ حديث و معتمدين اهل سِيَر و تواريخ در مقاتل و غيره ، اشاره به اين مطلب نكرده اند ، با آن كه ذكر آن از جهاتى شايسته بود ؛ بلكه از سياق كلام ايشان ، انكار آن معلوم مى شود _ چنان كه از عبارت شيخ مفيد در باب حركت اهل بيت به سمت مدينه در يافتى و قريب اين عبارت را ابن اثير و طبرى و قرمانى و ديگران ، ذكر كرده اند و در هيچ كدام ، ذكرى از سفر عراق نيست _ ؛ بلكه شيخ مفيد (3) و شيخ طوسى (4) و كفعمى (5) گفته اند كه : در روز بيستم صفر ، حرم حضرت ابى عبد اللّه الحسين عليه السلام رجوع كردند از شام به مدينه و در همان روز ، جابر بن عبد اللّه ، به جهت زيارت امام حسين عليه السلام به كربلا آمد و اوّلْ كسى است كه امام حسين عليه السلام را زيارت كرد . و شيخ ما ، علّامه نورى _ طاب ثراه _ در كتاب لؤلؤ و مرجان ، كلام را در ردّ اين نقل ، بسط تمام داده . و از نقل سيّد ابن طاووسْ آن را در كتاب خود ، عذرى بيان نموده ، ولكن ، اين مقام را گنجايش بسط نيست . و بعضى احتمال داده اند كه اهل بيت در حين رفتن از كوفه به شام ، به كربلا آمده اند و اين احتمال ، به جهاتى بعيد است . و هم احتمال داده شده كه بعد از مراجعت از شام ، به كربلا آمده اند ؛ لكن در غيرِ روز اربعين بوده ؛ چه ، سيّد و شيخ ابن نَما كه نقل كرده اند ورود ايشان را به كربلا ، به روز اربعين ، مقيّد نساخته اند . (6) و اين احتمال نيز ضعيف است ، به سبب آن كه ديگران ، مانند صاحب روضة الشهدا (7) و حبيب السِيَر (8) و غيره (9) كه نقل كرده اند ، مقيّد به روز اربعين ساخته اند و از عبارت سيّد نيز ظاهر است كه با جابر ، در يك روز و يك وقت ، وارد شدند، چنان كه فرموده : «فَوافَوا فى وَقتٍ واحِدٍ» و مسلّم است كه ورود جابر به كربلا ، در روز اربعين بوده ، و به علاوه آنچه ذكر شد ، تفصيل ورود جابر به كربلا در كتاب مصباح الزائر سيّد ابن طاووس و بشارة المصطفى (10) _ كه هر دو از كتب معتبره است _ موجود است و ابدا ذكرى از ورود اهل بيت در آن هنگام نشده ، با آن كه به حسب مقام بايد ذكر شود . (11)

.


1- . حماسه حسينى: ج1 ص 30 . نيز ، ر . ك : بررسى تاريخ عاشورا : ص 139 .
2- . لؤلؤ و مرجان : ص 161 _ 162 .
3- . ر . ك : ص 391 ح 2451 .
4- . مصباح المتهجّد : ص 787 ، العُدد القويّهَ : ص 219 ح11 .
5- . ر . ك : ص 391 ح 2452 .
6- . ر . ك : ص 383 ح 2445 و 2446 .
7- . روضة الشهدا : ص 391 .
8- . تاريخ حبيب السير : ج 2 ص 60 .
9- . توضيح المقاصد: ص 6 . نيز ، ر . ك : بحار الأنوار : ج 101 ص 334 .
10- . ر . ك : ص 385 ح 2449 و ص 387 ح 2450 .
11- . منتهى الآمال : ص 524 .

ص: 395

. .

ص: 396

. .

ص: 397

. .

ص: 398

ب . عدم بازگشت اهل بيت امام عليه السلام به كربلا در اربعين اوّل

سيّد ابن طاووس قدس سره بازگشت اهل بيتِ سيّد الشهدا عليه السلام را در اربعين اوّل ، مستبعد مى داند ؛ ولى منكر اصل بازگشت آنها به كربلا نيست . متن عبارت ايشان ، اين است : در مصباح المتهجّد ديدم كه خانواده امام حسين عليه السلام ، در روز بيستم صفر ، به همراه مولايمان امام سجّاد عليه السلام وارد مدينه شدند (1) و در غير اين كتاب ، آمده كه آنان در بازگشت از شام ، روز بيستم صفر به كربلا رسيدند و اين هر دو قول ، بعيد است ؛ زيرا عبيد اللّه بن زياد _ كه لعنت خدا بر او باد _ به يزيد ، نامه نوشت و حادثه كربلا را برايش گزارش كرد و از وى اجازه خواست كه خاندان امام حسين عليه السلام را بفرستد ، و تا جواب يزيد نرسيد ، اقدامى صورت نداد و اين كار ، به حدود بيست روز يا بيشتر ، وقت نياز دارد . و نيز روايت شده كه وقتى كاروان اسيران را به شام بردند ، آنها در دمشق به مدّت يك ماه در جايى ماندند كه از گرما و سرما ، در امان نبودند و صورت قضيّه ، مقتضى است كه اهل بيت ، تا رسيدن به عراق يا مدينه ، بيش از چهل روز از زمان شهادت، تأخير داشته اند . پس عبورشان از كربلا در بازگشت (از شام) ، شدنى است ؛ ولى در بيستم صفر نمى توانند رسيده باشند . (2) با تأمّل در اين سخن ، روشن مى شود كه ميان كلام سيّد ابن طاووس در اين جا با آنچه در كتاب الملهوف نقل كرده كه خاندان امام حسين عليه السلام در بازگشت از شام ، از كربلا عبور كرده اند ، تعارضى وجود ندارد . آنچه ايشان بعيد مى داند ، رسيدن اهل بيت امام عليه السلام در اربعين سال 61 هجرى (اربعين اوّل) به كربلاست ، نه مطلقِ عبور آنها از آن جا . بنا بر اين ، آنچه گفته شده كه سيّد ابن طاووس در كتاب الإقبال از سخن خود در الملهوف عدول كرده ، (3) صحيح نيست و ناشى از عدم تأمّل در كلام ايشان است .

.


1- . مصباح المتهجّد : ص 787 .
2- . الإقبال : ج 3 ص 100 .
3- . ر.ك : حماسه حسينى : ج 1 ص 30، منتهى الآمال : ص 481.

ص: 399

. .

ص: 400

ج . بازگشت اهل بيت امام عليه السلام به كربلا در اربعين دوم

برخى ، با عنايت به قرائنى كه حاكى از عدم امكان بازگشت اهل بيتِ سيّد الشهدا به كربلاست ، بر اين باورند كه ورود آنان و نيز جابر بن عبد اللّه انصارى به كربلا ، در اربعين دوم و در سال 62 هجرى اتّفاق افتاده است . فرهاد ميرزا معتمد الدوله، صاحب قمقام زخّار ، در اين باره مى گويد : مسافت و عادت تشريف فرمايى حرم حضرت سيّد الشهدا روز اربعين سنه 61 هجرى به كربلاى مُعلّا ، مشكل است ؛ بلكه خلاف عقل است . روز عاشورا ، حضرت به درجه رفيعه شهادت ، فائز شد و عمر بن سعد ، يك روز به جهت كشتگانِ خود كه دفن كند ، توقّف كرد . روز يازدهم ، حركت كرد _ و از كربلاى معلّا تا كوفه ، به خطّ مستقيم ، تخمينا هشت فرسخ است _ و چند روزى در كوفه ، اهل عصمت را عبيد اللّه ملعون ، به جهت شهرت اين كار و اِدخال رُعب در قلوب قبايل عرب ، نگاه داشت تا از يزيد ، خبر رسيد كه حرم [امام عليه السلام ] را به دمشق بفرستد و از راه حَرّان و زيره و حلَب فرستاد ، كه مسافت ، بعيد است _ و از كوفه تا دمشق ، به خطّ مستقيم ، تقريبا 175 فرسخ است _ و پس از ورود به شام ، به روايتى تا شش ماه ، اهل بيت را نگاه داشتند تا نايره غضب يزيد ملعون ، منتفى شد و اطمينان حاصل كرده ، حضرت سجّاد عليه السلام را با حرم ، اذنِ مراجعت داد . چگونه مى شود كه در مدّت چهل روز ، آن اياب و ذهاب ، ممكن باشد ؟! قطعا اربعين سال ديگر است كه سنه 62 هجرى باشد و هر كه به نظر تدبّر ملاحظه نمايد ، تصديق نامه نگار را خواهد كرد و جابر بن عبد اللّه ، در اربعين 62 به زيارت ، مشرّف شده باشد . شرافت جابر ، از اين است كه او ، اوّلْ كسى است از صحابه كِبار و مخلصين سوگوار كه شَدّرِ حال كرده ، به اين سعادت نايل شده است _ كفى به فخرا _ ، و نامه نگار ، خود در اين قول ، منفرد است . مى گويم و مى آيمش از عهده بُرون . و اللّه ولىّ التوفيق ! (1) گفتنى است كه اين نويسنده، دليلى براى اثبات نظريّه خود اقامه نكرده است . بديهى است قرائنى كه موجب استبعاد ورود خانواده امام عليه السلام به كربلا در اربعين اوّل است ، نمى توانند اثبات كنند كه اين واقعه ، در اربعين دوم اتّفاق افتاده است .

.


1- . قمقام زخّار : ص 586 .

ص: 401

د . بازگشت اهل بيت امام عليه السلام به كربلا در غير اربعين

در ميان منابع كهن ، تنها در الآثار الباقية ى ابو ريحان بيرونى (م 440 ق) تصريح شده كه اهل بيتِ سيّد الشهدا در اربعين به كربلا باز گشته اند ؛ (1) ليكن با عنايت به آنچه گفته شد ، اين سخن ، قابل قبول نيست ، بويژه اين كه پس از ابو ريحان ، تا قرن هفتم هجرى ، هيچ يك از منابع ، اين نظريّه را تأييد نكرده اند . امّا بازگشت اهل بيتِ سيّد الشهدا عليه السلام به كربلا در غير اربعين ، در منابعى مانند : الأمالى صدوق ، (2) الملهوف و مثير الأحزان ، (3) آمده است . شايد تنها ايرادى كه به اين مطلب مى توان وارد كرد ، اين است كه راه شام به مدينه ، راه جداگانه اى است (4) و همان طور كه محدّث نورى گفته ، بعيد است كه يزيد ، اجازه داده باشد كه سفر را طولانى كنند و مجدّدا خانواده امام عليه السلام را به كربلا بياورند ؛ ليكن با وجود اين استبعاد، نمى توان اصل بازگشت آنان را به كربلا، انكار كرد . (5)

دو . حضور جابر در اربعين اوّل در كربلا

گزارش هاى متعدّدى ، حاكى از حضور جابر بن عبد اللّه انصارى در كربلا در نخستين اربعين شهدا در سال 61 هجرى اند . (6) برخى، در اين گزارش ها ترديد كرده و گفته اند: با توجّه به امكانات آن دوران ، سفر از مدينه تا كربلا ، پس از دريافت خبر واقعه كربلا ، بيش از چهل روز طول مى كشيده است . از اين رو ، جابر نمى توانسته در اربعين اوّل ، در كربلا حضور يابد . (7) در پاسخ اين ترديد ، مى توان گفت : اوّلاً از كجا ثابت شده كه جابر ، هنگام واقعه عاشورا، در مدينه بوده است؟ شايد وى آن هنگام ، مدينه را به سوى كوفه ، ترك كرده بوده است . ثانيا مى توان گفت كه امكان دريافت خبر شهادت امام حسين عليه السلام و يارانش تا ده روز بعد از واقعه عاشورا وجود دارد و جابر مى توانسته در مدّت باقى مانده تا اربعين ، خود را به كربلا برساند .

.


1- . ر . ك : ص 385 ح 2447 .
2- . ر . ك : ص 385 ح 2448 . متن اين كتاب ، تنها آمدن امام زين العابدين عليه السلام را به كربلا مى رساند ؛ امّا در مورد ساير خانواده امام عليه السلام ، ساكت است .
3- . ر . ك : ص 383 ح 2445 و 2446 .
4- . چنان كه گذشت، مرحوم محدّث نورى مطرح كرده است كه : «راه شام به عراق ، از خود شام، از راه حجازْ جدا مى شود و قدر مشترك ندارد» و مرحوم شهيد مطهرى هم اين سخن را تأييد نموده است ؛ اما چنانكه در نقشه شماره 5 آمده است ، راه شام به عراق از طريق باديه، با راه شام به مدينه، حدود 147 كيلومتر، مسير مشترك دارند .
5- . ر . ك : ص 383 (عبور خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله از كربلا).
6- . ر . ك : ص 385 ح 2449 .
7- . ر . ك : الإقبال : ج 3 ص 101 .

ص: 402

سه . ملاقات اهل بيت امام عليه السلام با جابر در كربلا

با تأمّل در آنچه به تفصيل ، توضيح داده شد كه بازگشت اهل بيتِ سيّد الشهدا عليه السلام در غير اربعين به كربلا (مطابق گزارش سيّد ابن طاووس) ، ممكن است انجام شده باشد ، ملاقات آنها در غير اربعين با جابر نيز امكانِ وقوع دارد ، با اين توضيح كه ممكن است جابر ، مدّتى را در كربلا مانده باشد و يا در كوفه يا حوالى آن، اقامت گزيده و مجدّدا براى زيارت سيّد الشهدا عليه السلام به كربلا باز گشته باشد. تنها سؤالى كه در اين باره بى پاسخ مى ماند ، اين است كه اگر چنين امرى وقوع يافته ، چرا در منابع شيعه تا قرن هفتم به آن، اشاره اى نشده است و گزارشى از اهل بيت عليهم السلام در اين باره در منابع متقدّم و معتبر، وجود ندارد ؟ البتّه در منابع متأخّر ، مطالب فراوانى در اين باره آمده كه قابل استناد نيستند . به هر حال ، بعيد شمردن يا انكار بازگشت اهل بيتِ سيّد الشهدا به كربلا ، به گونه اى كه محدّث نورى ، شيخ عبّاس قمى و استاد مطهّرى گفته اند ، صحيح به نظر نمى رسد .

.

ص: 403

8 / 10قُدومُ آلِ الرَّسولِ صلّي الله عليه و آله إلَى المَدينَةِ4425.الإمام عليّ عليه السلام :الملهوف عن بشير بن حذلم (1) :فَلَمّا قَرُبنا مِنها [أي مِنَ المَدينَةِ] نَزَلَ عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ عليه السلام فَحَطَّ رَحلَهُ ، وضَرَبَ فُسطاطَهُ وأنزَلَ نِساءَهُ ، وقالَ : يا بَشيرُ ! رَحِمَ اللّه ُ أباكَ لَقَد كانَ شاعِرا ، فَهَل تَقدِرُ عَلى شَيءٍ مِنهُ ؟

قُلتُ : بَلى _ يَابنَ رَسولِ اللّه ِ _ إنّي لَشاعِرٌ .

قالَ : فَادخُلِ المَدينَةَ وَانعَ أبا عَبدِ اللّه ِ عليه السلام ، قالَ بَشيرٌ : فَرَكِبتُ فَرَسي ورَكَضتُ حَتّى دَخَلتُ المَدينَةَ ، فَلَمّا بَلَغتُ مَسجِدَ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله رَفَعتُ صَوتي بِالبُكاءِ ، وأنشَأتُ أقولُ :

يا أهلَ يَثرِبَ لا مُقامَ لَكُم بِهاقُتِلَ الحُسَينُ فَأَدمعي مِدرارُ الجِسمُ مِنهُ بِكَربَلاءَ مُضَرَّجٌوَالرَّأسُ مِنهُ عَلَى القَناةِ يُدارُ

قالَ : ثُمَّ قُلتُ : هذا عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ مَعَ عَمّاتِهِ وأخَواتِهِ قَد حَلّوا بِساحَتِكُم ونَزَلوا بِفِنائِكُم ، وأنَا رَسولُهُ إلَيكُم اُعَرِّفُكُم مَكانَهُ .

قالَ : فَما بَقِيَت فِي المَدينَةِ مُخَدَّرَةٌ ولا مُحَجَّبَةٌ إلّا بَرَزنَ مِن خُدورِهِنَّ ، مَكشوفَةً شُعورُهُنَّ مُخَمَّشَةً وُجوهُهُنَّ ، ضارِباتٍ خُدودَهُنَّ ، يَدعونَ بِالوَيلِ وَالثُّبورِ ، فَلَم أرَ باكِياً ولا باكِيَةً أكثَرَ مِن ذلِكَ اليَومِ ، ولا يَوما أمَرَّ عَلَى المُسلِمينَ مِنهُ بَعدَ وَفاةِ رَسولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله .

وسَمِعتُ جارِيَةً تَنوحُ عَلَى الحُسَينِ عليه السلام وتَقولُ :

نَعى سَيِّدي ناعٍ نَعاهُ فَأَوجَعافَأَمرَضَني ناعٍ نَعاهُ فَأَفجَعا أعَينَيَّ جودا بِالمَدامِعِ وأسكِباوجودا بِدَمعٍ بَعدَ دَمعِكُما مَعا عَلى مَن دَهى عَرشَ الجَليلِ فَزَعزَعاوأصبَحَ أنفُ الدّينِ وَالمَجدُ أجدَعا (2) عَلَى ابنِ نَبِيِّ اللّه ِ وَابنِ وَصِيَّهِوإن كانَ عَنّا شاحِطَ (3) الدّارِ أشسَعا (4)

ثُمَّ قالَت : أيُّهَا النّاعي ! جَدَّدتَ حُزنَنا بِأَبي عَبدِ اللّه ِ عليه السلام ، وخَدَشتَ مِنّا قُروحا لَمّا تَندَمِل ، فَمَن أنتَ يَرحَمُكَ اللّه ُ ؟

قُلتُ : أنَا بَشيرُ بنُ حَذلَمٍ ، وَجَّهَني مَولايَ عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ عليه السلام وهُوَ نازِلٌ مَوضِعَ كَذا وكَذا مَعَ عِيالِ أبي عَبدِ اللّه ِ الحُسَينِ عليه السلام ونِسائِهِ .

قالَ : فَتَرَكوني مَكاني وبادَروا ، فَضَرَبتُ فَرَسي حَتّى رَجَعتُ إلَيهِم ، فَوَجَدتُ النّاسَ قَد أخَذُوا الطُّرُقَ وَالمَواضِعَ ، فَنَزَلتُ عَن فَرَسي وتَخَطَّيتُ رِقابَ النّاسِ حَتّى قَرُبتُ مِن بابِ الفُسطاطِ ، وكانَ عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ عليه السلام داخِلاً ، فَخَرَجَ ومَعَهُ خِرقَةٌ يَمسَحُ بِها دُموعَهُ ، وخَلفَهُ خادِمٌ مَعَهُ كُرسِيٌّ فَوَضَعَهُ لَهُ وجَلَسَ عَلَيهِ ، وهُوَ لا يَتَمالَكُ مِنَ العَبرَةِ ، فَارتَفَعَت أصواتُ النّاسِ بِالبُكاءِ ، وحَنينُ الجَوارى وَالنِّساءِ ، وَالنّاسُ مِن كُلِّ ناحِيَةٍ يُعَزّونَهُ ، فَضَجَّت تِلكَ البُقعَةُ ضَجَّةً شَديدَةً ، فَأَومَأَ بِيَدِهِ أنِ اسكُتوا ، فَسَكَنَت فَورَتُهُم .

فَقالَ عليه السلام : الحَمدُ للّه ِِ رَبِّ العالَمينَ ، الرَّحمنِ الرَّحيمِ ، مالِكِ يَومِ الدّينِ ، بارِئِ الخَلائِقِ أجمَعينَ ، الَّذي بَعُدَ فَارتَفَعَ فِي السَّماواتِ العُلى ، وقَرُبَ فَشَهِدَ النَّجوى ، نَحمَدُهُ عَلى عَظائِمِ الاُمورِ ، وفَجائِعِ الدُّهورِ ، وألَمِ الفَواجِعِ ، ومَضاضَةِ (5) اللَّواذِعِ (6) ، وجَليلِ الرُّزءِ ، وعَظيمِ المَصائِبِ الفاظِعَةِ ، الكاظَّةِ الفادِحَةِ الجائِحَةِ . (7)

أيُّهَا القَومُ ! إنَّ اللّه َ تَعالى ولَهُ الحَمدُ ابتَلانا بِمَصائِبَ جَليلَةٍ ، وثُلمَةٍ فِي الإِسلامِ عَظيمَةٍ ، قُتِلَ أبو عَبدِ اللّه ِ عليه السلام وعِترَتُهُ ، وسُبِيَ نِساؤُهُ وصِبيَتُهُ ، وداروا بِرَأسِهِ فِي البُلدانِ مِن فَوقِ عامِلِ السِّنانِ ، وهذِهِ الرَّزِيَّةُ الَّتي لا مِثلَها رَزِيَّةٌ .

أيُّهَا النّاسُ ! فَأَيُّ رِجالاتٍ مِنكُم يُسَرّونَ بَعدَ قَتلِهِ ، أم أيَّةُ عَينٍ مِنكُم تَحبِسُ دَمعَها وتَضَنُّ عَنِ انهِمالِها ؟ فَلَقَد بَكَتِ السَّبعُ الشِّدادُ لِقَتلِهِ ، وبَكَتِ البِحارُ بِأَمواجِها ، وَالسَّماواتُ بِأَركانِها ، وَالأَرضُ بِأَرجائِها ، وَالأَشجارُ بِأَغصانِها ، وَالحيتانُ في لُجَجِ البِحارِ ، وَالمَلائِكَةُ المُقَرَّبونَ ، وأهلُ السَّماواتِ أجمَعونَ .

أيُّهَا النّاسُ ! أيُّ قَلبٍ لا يَنصَدِعُ لِقَتلِهِ ، أم أيُّ فُؤادٍ لا يَحِنُّ إلَيهِ ، أم أيُّ سَمعٍ يَسمَعُ هذِهِ الثُّلمَةَ الَّتي ثَلِمَت فِي الإِسلامِ ولا يُصِمُّ ؟ !

أيُّهَا النّاسُ ! أصبَحنا مَطرودينَ مُشَرَّدينَ ، مَذودينَ شاسِعينَ عَنِ الأَمصارِ كَأَنَّنا أولادُ تُركٍ أو كابُلَ (8) ، مِن غَيرِ جُرمٍ اجتَرَمناهُ ، ولا مَكروهٍ ارتَكَبناهُ ، ولا ثُلمَةٍ فِي الإِسلامِ ثَلَمناها ، ما سَمِعنا بِهذا في آبائِنَا الأَوَّلينَ «إِنْ هَ_ذَا إِلَا اخْتِلَ_قٌ » . (9)

وَاللّه ِ لَو أنَّ النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله تَقَدَّمَ إلَيهِم في قِتالِنا كَمّا تَقَدَّمَ إلَيهِم فِي الوِصايَةِ بِنا ، لَما زادوا عَلى ما فَعَلوا بِنا ، فَإِنّا للّه ِِ وإنّا إلَيهِ راجِعونَ ، مِن مُصيبَةٍ ما أعظَمَها ، وأوجَعَها وأفجَعَها ، وأكَظَّها (10) ، وأفظَعَها ، وأمَرَّها ، وأفدَحَها ، فَعِندَ اللّه ِ نَحتَسِبُ فيما أصابَنا وأبلَغَ بِنا ، إنَّهُ عَزيزٌ ذُو انتِقامٍ .

قالَ الرّاوي : فَقامَ صوحانُ بنُ صَعصَعَةَ بنِ صوحانَ _ وكانَ زَمِنا _ فَاعتَذَرَ إلَيهِ [أي عَلِيِّ بنِ الحُسَينِ ]صَلَواتُ اللّه ِ عَلَيهِ بِما عِندَهُ مِن زَمانَةِ رِجلَيهِ ، فَأَجابَهُ بِقَبولِ مَعذِرَتِهِ ، وحُسنِ الظَّنِّ بِهِ ، وشَكَرَ لَهُ وتَرَحَّمَ عَلى أبيهِ . (11) .


1- . وقع في اسمه اختلاف ، فذكر مرّة «بشر» واُخرى «بشير» ، وكذا في اسم أبيه حيث ذكر «حذلم» و«جذلم» و«خديم» .
2- . الجَدعُ : قطع الأنف (الصحاح : ج 3 ص 1193 «جدع») .
3- . الشَّحطُ : البُعد (الصحاح : ج 3 ص 1135 «شحط») .
4- . الشَّاسِعُ والشَسوعُ : البعيد (الصحاح : ج 3 ص 1237 «شسع») .
5- . المَضَضُ : وجع المصيبة (الصحاح : ج 3 ص 1106 «مضض») .
6- . اللَّذعُ : حرقة كحرقة النار (لسان العرب : ج 8 ص 317 «لذع») .
7- . الجائحة : كلّ مصيبة عظيمة وفتنة مبيرة (النهاية : ج 1 ص 312 «جوح») .
8- . لم يكن التُّركُ والأفاغنة عندئذٍ من المسلمين .
9- . ص : 7 .
10- . كَظَّهُ : بَهَظَهُ وكَرَبهُ وَجَهَدَهُ (القاموس المحيط : ج 2 ص 398 «كظّة») .
11- . الملهوف : ص 226 ، مثير الأحزان : ص 112 نحوه ، بحار الأنوار : ج 45 ص 147 .

ص: 404

8 / 10بازگشت خاندان پيامبر صلّي الله عليه و آله به مدينه

4422.امام صادق عليه السلام :الملهوف_ به نقل از بشير بن حَذلَم (1) _: هنگامى كه به نزديك مدينه رسيديم ، على بن الحسين (زين العابدين) عليه السلام فرود آمد و بارش را فرود آورد و خيمه اش را بر پا كرد و زنان كاروان را فرود آورد و فرمود : «اى بشير ! خدا ، پدرت را كه شاعر بود ، بيامرزد ! آيا تو نيز مى توانى چيزى بسرايى ؟» .

گفتم : آرى ، اى فرزند پيامبر خدا ! من شاعرم .

فرمود : «به مدينه برو و خبر [شهادت] ابا عبد اللّه عليه السلام را اعلام كن» .

اسبم را سوار شدم و تاختم تا به مدينه وارد شدم . هنگامى كه به مسجد پيامبر صلى الله عليه و آله رسيدم ، صدايم را به گريه بلند كردم و چنين سرودم و خواندم :

اى اهل يثرب ! ديگر در آن نمانيد .حسين ، كشته شد . پس اشك بريزيد! پيكر خونين او در كربلاستو سر او بر نيزه ، به اين سو و آن سو برده مى شود .

سپس گفتم : اين ، على بن الحسين است ، با عمّه ها و خواهرانش ، كه در اطراف و حومه شما فرود آمده اند و من ، فرستاده او به سوى شما هستم تا جايش را به شما بشناسانم .

هيچ زن پرده نشين و باحجابى در مدينه باقى نمانْد ، جز آن كه از پسِ پرده ها ، سرْ باز و صورتْ خراشيده و بر سر و صورتْ زنان ، بيرون آمد . آنان ، با صداى بلند مى گريستند و زارى مى كردند و هيچ گاه به اندازه آن روز ، مرد و زن گريان ، و پس از رحلت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله روزى تلخ تر از آن ، بر مسلمانان نديده بودم .

شنيدم كه دخترى بر حسين عليه السلام نوحه مى خوانَد و مى گويد :

خبر [شهادت] سَرورم را كسى داد و [قلبم را] به درد آورد.خبر خبرآورنده ، مرا بيمار و گرانبار كرد . اى چشمان من ! سخاوت كنيد و اشك بريزيدو هر دو با هم در اشك ريختن ، سخاوت به خرج دهيد ، بر كسى كه [كشته شدنش] عرشِ خداى بزرگ را لرزاندو بينى دين و شُكوه را بريده ساخت ؛ بر فرزند پيامبر خدا و فرزند وصىّ اوهر چند در سرايى فاصله دار و دور از ما [افتاده] است.

سپس گفت : اى آورنده خبر ! اندوهمان را بر ابا عبد اللّه ، تجديد كردى و زخم سربسته مان را نيشتر زدى . تو كيستى ، خدا ، رحمتت كند ؟

گفتم : من بشير بن حَذلَم هستم . مولايم على بن الحسين عليه السلام مرا روانه كرد و خود اكنون ، همراه خانواده و زنان ابا عبد اللّه الحسين عليه السلام در فلان جا فرود آمده است .

آنان ، مرا گذاشتند و بلافاصله ، روانه شدند . من نيز اسبم را تاختم و به نزد كاروان ، باز گشتم . ديدم كه مردم ، راه ها و جاى ها را پُر كرده اند . از اسبم پياده شدم و از ميان مردم ، عبور كردم تا به درِ خيمه رسيدم .

على بن الحسين عليه السلام درون خيمه بود و بيرون آمد ، در حالى كه با پارچه همراهش ، اشك هايش را پاك مى كرد ، و پشت سرِ ايشان ، خادمى با يك چارپايه بود كه آن را براى على بن الحسين عليه السلام نهاد و ايشان بر آن نشست . نمى توانست جلوى اشك ريختن خود را بگيرد و صداى مردم به گريه ، و ناله دختران و زنان ، بلند شد و مردم ، از هر سو به او تسليت مى گفتند و آن مكان به ضجّه و ناله در آمد . امام عليه السلام با دستش اشاره كرد كه : «ساكت باشيد» و هيجان مردم ، فرو نشست .

آن گاه امام عليه السلام فرمود : «ستايش ، ويژه خداى جهانيان است ؛ بخشنده مهربان ، مالك روز جزا ، آفريدگار همه آفريده ها ؛ كسى كه آن قدر دور است كه در آسمان هاى بَرين ، جاى دارد و آن قدر نزديك است كه در [همه ]رازگويى ها حاضر است . او را بر كارهاى بزرگ و فاجعه هاى روزگار و پيشامدهاى دردناك و دردهاى جانسوز و وقايع سِتُرگ و مصيبت هاى بس دهشتناك و گران بار و سنگين و كُشنده ، مى ستاييم .

اى قوم ! خداى متعالِ ستودنى ، ما را با مصيبت هايى سنگين و شكافى بزرگ در اسلام ، آزموده است . ابا عبد اللّه عليه السلام و خاندانش كشته شده اند ، زنان و كودكانش اسير گشته اند و سر او را بر بالاى نيزه ، در شهرها چرخانده اند و اين ، مصيبتى است كه نظيرى ندارد .

اى مردم ! كدام يك از مردان شما ، پس از شهادت او ، شادى مى كنند و كدامين چشمِ شما مى تواند اشك خود را نگاه دارد و آن را از ريختن ، باز دارد ؟ بر شهادت او ، آسمان هاى استوارِ هفتگانه و درياها با امواج خود و آسمان ها با ستون هاى [نامرئى] خود و زمين با كرانه هاى خود و درختان با شاخه هاى خود و ماهى ها در ژرفاى درياها و فرشتگان مقرّب و همه آسمانيان ، گريستند .

اى مردم ! كدامين قلب از شهادت او نشكافت ؟! يا كدامين دل بر او نسوخت ؟! يا كدامين گوش ، اين مصيبت شكافنده اسلام را شنيد و از شنيدن ، باز نمانْد ؟ !

اى مردم ! ما رانده شده و آواره ، از شهرها تبعيد و دور گشته ايم ، گويى كه فرزندان تُرك و افغانيم ، (2) بى آن كه گناهى انجام داده يا ناپسندى را به جا آورده و يا ضربه اى به اسلام زده باشيم ، و مانند اين را در باره پدرانِ پيشين خود نيز نشينده ايم «و اين ، دروغ بستنى ، بيش نيست» .

به خدا سوگند ، اگر پيامبر صلى الله عليه و آله آن اندازه كه سفارش رعايت ما را به ايشان كرد ، سفارش به جنگ با ما مى كرد ، نمى توانستند از آنچه با ما كردند ، بيشتر انجام دهند !

پس «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّ_آ إِلَيْهِ رَ جِعُونَ» 3 از مصيبتى به چه بزرگى و دردناكى و دهشتناكى و سختى و وحشتناكى و تلخى و گران بارى ! آنچه را كه به ما رسيده و بر ما كارگر شده ، نزد خدا مى نهيم و به حساب او مى گذاريم ، كه او پيروزمند و انتقام گيرنده است» .

سپس صوحان ، فرزند صعصعة بن صوحان _ كه زمينگير بود _ برخاست و از على بن الحسين _ كه درودهاى خدا بر او باد _ به دليل فلج بودن پاهايش [و ناتوانى بر يارى حسين عليه السلام ]عذر خواست و امام عليه السلام عذرخواهى اش را پذيرفت و خوش گمانى و سپاس گزارى خود را به او ابراز كرد و بر پدرش رحمت فرستاد . .


1- . در نام وى ، اختلاف است و بِشر و بشير ، گفته شده است . همين طور نام پدرش هم متفاوتْ نقل شده و حذلم، جذلم و حذيم ، آمده است .
2- . ترك ها و افغان ها در آن روزگار ، هنوز مسلمان نشده بودند .

ص: 405

. .

ص: 406

. .

ص: 407

. .

ص: 408

. .

ص: 409

4423.الإمام الصادق عليه السلام :تاريخ الطبري عن عمّار الدهني عن أبي جعفر [الباقر] عليه السلام :لَمّا دَخَلوها [أي دَخَلَ الأَسرَى المَدينَةَ ]خَرَجَتِ امرَأَةٌ مِن بَني عَبدِ المُطَّلِبِ ، ناشِرَةً شَعرَها ، واضِعَةً كُمَّها عَلى رَأسِها ، تَلَّقاهُم وهِيَ تَبكي وتَقولُ :

ماذا تَقولونَ إن قالَ النَّبِيُّ لَكُمماذا فَعَلتُم وأنتُمُ آخِرُ الاُمَمِ بِعِترَتي وبِأَهلي بَعدَ مُفتَقَديمِنهُم اُسارى وقَتلى ضُرِّجوا بِدَمِ ما كانَ هذا جَزائي إذ نَصَحتُ لَكُمأن تُخلِفوني بِسوءٍ في ذَوي رَحِمي. (1)4422.الإمام الصادق عليه السلام :الأمالي للمفيد عن أبي هياج عبد اللّه بن عامر :لَمّا أتى نَعيُ الحُسَينِ عليه السلام إلَى المَدينَةِ ، خَرَجَت أسماءُ بِنتُ عَقيلِ بنِ أبي طالِبٍ رَضِيَ اللّه ُ عَنها في جَماعَةٍ مِن نِسائِها حَتَّى انتَهَت إلى قَبرِ رَسولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله ، فَلاذَت بِهِ وشَهِقَت عِندَهُ ، ثُمَّ التَفَتَت إلَى المُهاجِرينَ وَالأَنصارِ ، وهِيَ تَقولُ :

ماذا تَقولونَ إن قالَ النَّبِيُّ لَكُميَومَ الحِسابِ وصِدقُ القَولِ مَسموعُ خَذَلتُم عِترَتي أو كُنتُم غُيَّباوَالحَقُّ عِندَ وَلِيِّ الأَمرِ مَجموعُ أسلَمتُموهُم (2) بِأَيدِي الظّالِمينَ فَمامِنكُم لَهُ اليَومَ عِندَ اللّه ِ مَشفوعُ ما كانَ عِندَ غَداةِ الطَّفِّ إذ حَضَرواتِلكَ المَنايا ولا عَنهُنَّ مَدفوعُ

قالَ : فَما رَأَينا باكِيا ولا باكِيَةً أكثَرَ مِمّا رَأَينا ذلِكَ اليَومَ . (3) .


1- . تاريخ الطبري : ج 5 ص 390 ، تهذيب الكمال : ج 6 ص 429 ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 579 وفيه «ابنة عقيل» بدل «امرأة من بني عبد المطّلب» ، المعجم الكبير : ج 3 ص 118 ح 2853 عن مصعب بن عبد اللّه و ص 124 ح 2875 عن أحمد بن مُحَمَّد بن حميد الجهني ، أنساب الأشراف : ج 3 ص 420 وفي الثلاثة الأخيرة «زينب بنت عقيل» بدل «امرأة من بني عبد المطّلب» ، تاريخ دمشق : ج 69 ص 178 وفيه «زينب بنت عليّ بن أبي طالب» بدل «امرأة من بني عبد المطّلب» والخمسة الأخيرة من دون إسنادٍ إلى أحدٍ من أهل البيت عليهم السلام نحوه .
2- . في المصدر : «أسلتموهم» ، وهو تصحيف ، وما أثبتناه من الأمالي للطوسي وبحار الأنوار .
3- . الأمالي للمفيد : ص 319 الرقم 5 ، الأمالي للطوسي : ص 89 الرقم 139 ، المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 116 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 188 الرقم 34 .

ص: 410

4421.الإقبال ( _ به نقل از ابن خالويِه _ ) تاريخ الطبرى_ به نقل از عمّار دُهْنى ، از امام باقر عليه السلام _: هنگامى كه اسيران به مدينه وارد شدند ، زنى از خاندان عبد المطّلب، (1) با موهايى پريشان ، دست بر سر و گريان ، به پيشواز آنان آمد و چنين مى گفت :

چه مى گوييد ، اگر پيامبر صلى الله عليه و آله به شما بگويد :اى آخرين امّت ! پس از من چه كرديد با عترت و خاندانم؟برخى از آنان ، اسيرند و برخى شان ، به خون آغشته اند . اين ، پاداش خيرخواهى من برايتان نبودكه با خويشاوندان من ، بدرفتارى كنيد !4421.الإقبال عن ابن خالويه :الأمالى ، مفيد_ به نقل از ابو هَيّاج ، عبد اللّه بن عامر _: هنگامى كه خبر شهادت امام حسين عليه السلام به مدينه رسيد ، اسماء دختر عقيل بن ابى طالب _ كه خدا از او خشنود باد _ با گروهى از زنان ، بيرون آمد و به كنار قبر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله پناه برد و در آن جا به گريه و زارى پرداخت . سپس به مهاجران و انصار ، رو كرد و چنين خواند :

چه مى گوييد ، اگر پيامبرتان روز حساب كهتنها سخنِ راست را مى شنوند ، به شما بگويد : خاندانم را بى ياور گذاشتيد ، يا غايب بوديد ،در حالى كه حق ، نزد ولىّ امر ، گرد آمده بود . او را به دست ستمكاران سپرديدو روز قيامت ، هيچ شفاعتگرى نزد خدا نداريد! صبحگاه ، در كربلا به هنگامى كه مرگِآنان فرا رسيد ، هيچ مدافعى آن جا نبود .

هيچ گاه به اندازه آن روز ، اين اندازه مرد و زنِ گريان نديده بوديم . .


1- . . در برخى نقل ها، به جاى عبارتِ «زنى از خاندان عبد المطّلب»، «زينب بنت عقيل» و در برخى ديگر، «زينب بنت على عليه السلام » آمده است.

ص: 411

4420.امام صادق عليه السلام :الإرشاد :خَرَجَت أمُّ لُقمانَ بِنتُ عَقيلِ بنِ أبي طالِبٍ حينَ سَمِعَت نَعيَ الحُسَينِ عليه السلام حاسِرَةً ، ومَعَها أخَواتُها : اُمُّ هانِئٍ وأسماءُ ورَملَةُ وزَينَبُ بَناتُ عَقيلِ بنِ أبي طالِبٍ رَحمَةُ اللّه ِ عَلَيهِنَّ ، تَبكي قَتلاها بِالطَّفِّ وهِيَ تَقولُ :

ماذا تَقولونَ إذ قالَ النَّبِيُّ لَكُمماذا فَعَلتُم وأنتُم آخِرُ الاُمَمِ بِعِترَتي وبِأَهلي بَعدَ مُفتَقَديمِنهُم اُسارى ومِنهُم ضُرِّجوا بِدَمِ ما كانَ هذا جَزائي إذ نَصَحتُ لَكُمأن تُخلِفوني بِسوءٍ في ذَوِي رَحِمي . (1) .


1- . الإرشاد : ج 2 ص 124 ، روضة الواعظين : ص 212 ، الملهوف : ص 207 ، مثير الأحزان : ص 95 كلاهما نحوه وفيها «زينب بنت عقيل» بدل «اُمّ لقمان بنت عقيل» ، بحار الأنوار : ج 45 ص 123 ؛ تاريخ دمشق : ج 69 ص 178 عن الزبير ، تذكرة الخواصّ : ص 267 وفيهما «زينب بنت عقيل» بدل «اُمّ لقمان بنت عقيل» ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 76 وليس فيه «اُمّ لقمان» وبزيادة «ضيّعتم حقّنا واللّه أوجبه _ وقد رعى الفيل حقّ البيت والحرم» في آخره ، والثلاثة الأخيرة نحوه وراجع : الاحتجاج : ج 2 ص 113 نقلاً عن زينب بنت أمير المؤمنين عليه السلام في جمع أهل الكوفة .

ص: 412

4420.الإمام الصادق عليه السلام :الإرشاد :اُمّ لقمان ، (1) دختر عقيل بن ابى طالب ، هنگامى كه خبر شهادت امام حسين عليه السلام را شنيد ، سربرهنه ، به همراه خواهرانش : اُمّ هانى ، اسماء ، رَمْله و زينب ، دختران عقيل بن ابى طالب _ كه رحمت خدا بر آنان باد _ بيرون آمد و در حالى كه بر كشتگان كربلا مى گريست ، مى گفت :

چه مى گوييد ، اگر پيامبر صلى الله عليه و آله به شما بگويد :اى آخرين امّت ! پس از من ، با عترت و خاندانم چه كرديد ؟برخى از آنان ، اسيرند و برخى شان به خون آغشته اند . اين ، پاداش خيرخواهى من برايتان نبودكه با خويشاوندان من ، بدرفتارى كنيد! .


1- . در برخى منابع، نام «اُمّ لقمان» و «زينب» (دو دختر عقيل) در سطر اوّل و دوم اين روايت، جا به جا شده است.

ص: 413

4419.امام على عليه السلام :تاريخ الطبري عن الحارث بن كعب :قالَت لي فاطِمَةُ بِنتُ عَلِيٍّ عليه السلام : قُلتُ لِاُختي زَينَبَ : يا اُخَيَّةُ ! لَقَد أحسَنَ هذَا الرَّجُلُ الشّامِيُّ [نُعمانُ بنُ بَشيرٍ] إلَينا في صُحبَتِنا ، فَهَل لَكِ أن نَصِلَهُ ؟

فَقالَت : وَاللّه ِ ما مَعَنا شَيءٌ نَصِلُهُ بِهِ إلّا حُلِيُّنا .

قالَت لَها : فَنُعطيهِ حُلِيَّنا ، قالَت : فَأَخَذتُ سِواري ودُملُجي (1) وأخَذَت اُختي سِوارَها ودُملُجَها ، فَبَعَثنا بِذلِكَ إلَيهِ وَاعتَذَرنا إلَيهِ ، وقُلنا لَهُ : هذا جَزاؤُكَ بِصُحبَتِكَ إيّانا بِالحَسَنِ مِنَ الفِعلِ .

فَقالَ : لَو كانَ الَّذي صَنَعتُ إنَّما هُوَ لِلدُّنيا كانَ في حُلِيِّكُنَّ ما يُرضيني ودونه ، ولكِن وَاللّه ِ ما فَعَلتُهُ إلّا للّه ِِ ولِقَرابَتِكُم مِن رَسولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله . (2)راجع : ج 9 ص 414 (القسم الحادي عشر / الفصل الأوّل / إقامة المأتم في المدينه / حين وصل الخبر) . و ج 10 ص 246 (القسم الثاني عشر / الفصل الأوّل / ما روي عن بنات عقيل) .

8 / 11لِمَنِ الغَلَبَةُ ؟4417.امام على عليه السلام ( _ هرگاه به هلال ماه مى نگريست _ ) الأمالي للطوسي عن عبد اللّه بن سيابة عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :لَمّا قَدِمَ عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ وقَد قُتِلَ الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ صَلَواتُ اللّه ِ عَلَيهِما ، استَقبَلَهُ إبراهيمُ بنُ طَلحَةَ بنِ عُبَيدِ اللّه ِ وقالَ : يا عَلِيَّ بنَ الحُسَينِ ، مَن غَلَبَ ؟ وهُوَ مُغَطّىً رَأسُهُ وهُوَ فِي المَحمِلِ .

قالَ : فَقالَ لَهُ عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ عليه السلام : إذا أرَدتَ أن تَعلَمَ مَن غَلَبَ ودَخَلَ وَقتُ الصَّلاةِ ، فَأَذِّن ثُمَّ أقِم . (3) .


1- . الدُّملُجُ : المِعْضَدُ من الحُليّ (النهاية : ج 2 ص 134 «دملج») .
2- . تاريخ الطبري : ج 5 ص 462 ، البداية والنهاية : ج 8 ص 195 ، الفصول المهمّة : ص 193 نحوه ؛ بحار الأنوار : ج 45 ص 146 .
3- . الأمالي للطوسي : ص 677 ح 1432 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 177 ح 27 .

ص: 414

4417.عنه عليه السلام ( _ كانَ إذا نَظَرَ إلَى الهِلالِ قالَ _ ) تاريخ الطبرى_ به نقل از حارث بن كعب _: فاطمه دختر على عليه السلام به من گفت : به خواهرم زينب گفتم : اى خواهر ! اين مرد شامى (نعمان بن بشير) ، در طول همراهى ما ، به ما نيكى كرد . آيا چيزى دارى كه به او هديه بدهيم ؟

زينب گفت : به خدا سوگند ، جز طلاهايمان ، چيزى نداريم كه به او بدهيم .

به او گفت[م] : طلاهايمان را به او مى دهيم .

پس النگو و دستبند خود را برداشتم و النگو و دستنبد خواهرم را نيز گرفتم و آنها را براى او فرستاديم و از او عذر خواستيم و گفتيم : اين ، پاداش همراهى نيكو و خوش رفتارى ات با ماست .

نعمان گفت : اگر آنچه با شما كرده بودم ، براى دنيا بود ، طلاهاى شما و كمتر از آن هم مرا راضى مى كرد ؛ امّا _ به خدا سوگند _ من اين كار را جز براى خدا و خويشاوندىِ شما با پيامبر خدا صلى الله عليه و آله نكردم .ر . ك : ج 9 ص 415 (بخش يازدهم / فصل يكم / سوگوارى در مدينه / هنگام دريافت خبر) . و ج 10 ص 247 (بخش دوازدهم / فصل يكم / آنچه از دختران عقيل گزارش شده است) .

8 / 11پيروزى ، از آنِ كيست ؟
اشاره

4413.امام على عليه السلام ( _ هرگاه به ماه مى نگريست _ ) الأمالى ، طوسى_ به نقل از عبد اللّه بن سَيابه ، از امام صادق عليه السلام _: هنگامى كه على بن الحسين (زين العابدين) پس از شهادت حسين بن على _ كه درودهاى خدا بر آن دو باد _ [به مدينه] گام نهاد ، ابراهيم بن طلحة بن عبيد اللّه به استقبالش آمد و گفت : اى على بن الحسين ! چه كسى چيره گشت ؟ و ايشان ، سرش را پوشانده و در محمل ، نشسته بود . على بن الحسين عليه السلام به او فرمود : «اگر مى خواهى بدانى چه كسى پيروز شد ، هنگامى كه وقت نماز در رسيد ، اذان و سپس اقامه بگو» . .

ص: 415

. .

ص: 416

تحليلى در باره متفرّدات منابع متأخّر
اشاره

مطالعه تفصيلىِ گزارش هاى مربوط به واقعه عاشورا ، كه در اين دانش نامه آمده اند ، اين پرسش را براى پژوهشگر پديد مى آورد كه : چرا شمارى از مطالب مشهورى كه در منابع متأخّر آمده اند و بسيارى از مرثيه سرايان در تبيين واقعه عاشورا مطرح مى كنند ، در اين دانش نامه نيست ، در صورتى كه انتخاب نام «دانش نامه» براى اين مجموعه ، ايجاب مى كرد كه جامع همه گزارش هاى واقعه عاشورا باشد ؟ آيا دست اندركاران تهيّه و تدوين دانش نامه امام حسين عليه السلام ، اين گزارش ها را نديده اند؟ يا مُتفرّدات (1) منابع متأخّر ، معتبر نيستند و اصولاً گزارش هايى بى اساس اند؟ و يا دليل ديگرى در اين باره وجود دارد؟

دلايل بهره نبردن از منابع متأخّر
اشاره

در مقدّمه اين دانش نامه ، در بحث از منابع واقعه عاشورا ، و نيز در تبيين آسيب شناسى مرثيه سرايى امام حسين عليه السلام ، (2) نكاتى در اين باره بيان شد ؛ ولى با توجّه به اهمّيت موضوع و براى روشن تر شدن پاسخ پرسش هاى ياد شده ، در اين جا نيز به دلايل عدم استفاده از منابع متأخّر و نيامدن شمارى از گزارش هاى مشهور واقعه عاشورا در اين دانش نامه ، مى پردازيم :

.


1- . مُتفرّد : روايتى كه داراى منبع واحد است .
2- . ر . ك : ج 1 ص 7 (پيشگفتار) و ج 9 ص 333 (بخش يازدهم / درآمد) .

ص: 417

1 . ارائه مستند واقعه عاشورا

نخستين دليلِ بهره نگرفتن از منابع متأخّر در دانش نامه امام حسين عليه السلام ، ارائه تاريخ معتبر و مستند زندگى آن امام هُمام و بويژه واقعه عاشوراست . از اين رو ، روش ما در نگارش اين دانش نامه ، بهره گيرى از كهن ترين منابع (يعنى منابع قرن اوّل تا هفتم و بعضا تا قرن نهم هجرى) بوده است . بر اين اساس ، گزارش هايى كه در منابع بعدى آمده اند و ريشه در منابع اصلى و كهن ندارند ، مورد استناد ما قرار نگرفته اند . البتّه اين سخن ، بِدان معنا نيست كه هر چه در منابع كهن وجود دارد ، معتبر است ؛ بلكه مقصود ، اين است كه مطالب منابع جديدى كه ريشه در مصادر اصلى ندارند ، اساسا قابل استناد نيستند ، و گر نه ، اعتبار مطالب منابع كهن و قابل استناد نيز منوط به ارزيابى هاى لازم است ، چنان كه ما در اين دانش نامه ، موارد قابل توجّهى از مطالب اين منابع را مورد نقد قرار داده ايم .

2 . عدم نياز به گزارش مُتفرّدات منابع متأخّر

چنان كه پيش از اين اشاره كرديم و متن اين دانش نامه نيز مؤيّد اين مدّعاست ، تاريخ عاشورا ، بيش از هر موضوع ديگرى ، داراى منابع معتبر و قابل استناد است و اصولاً نيازى به گزارش هاى منابع غير قابل استناد ، نيست . (1)

3 . تمايز روشن گزارش هاى منابع كهن و منابع جديد

اين نكته ، تنبّه آفرين است كه گزارش منابع كهن تا قرن نهم در باره واقعه عاشورا ، تفاوت و تمايز روشنى با گزارش كتاب هاى سده هاى پس از آن دارد ، از جمله اين كه : الف _ در منابع سده هاى اخير ، صدها بلكه هزارها گزارش نو ديده مى شوند كه در منابع كهن ، اثرى از آنها نيست . ب _ شيوه اى كه منابع ضعيفِ سده هاى اخير (2) براى گزارش واقعه عاشورا انتخاب كرده اند ، شيوه داستان سرايى به جاى نقل مستندِ تاريخى است . از اين رو ، گزارش هاى كوتاهِ منابع اصلى ، در اين گونه كتاب ها ، به داستان هايى بلند با جزئيات فراوان ، تبديل شده اند . ج _ بسيارى از منابع ياد شده ، براى تحريك عواطف مردم ، حتّى تا مرز ناديده گرفتن عزّت و كرامت خاندان رسالت ، پيش رفته اند .

.


1- . ر . ك : ج 1 ص 51 (درآمد / كتاب شناسى تاريخ عاشورا وعزادارى امام حسين عليه السلام ) .
2- . ر . ك : ج 1 ص 91 (درآمد / منابع غير قابل استناد) .

ص: 418

نكته قابل توجّه

ممكن است در دفاع از گزارش هاى منابع سده هاى اخير ، گفته شود : نبودن اين گزارش ها در منابع اصلىِ فعلى ، دليل مستند نبودن آنها نيست ؛ زيرا ممكن است تهيّه كنندگان آنها به منابعى دسترس داشته اند كه نزد آنها معتبر بوده ؛ امّا به دست ما نرسيده است . پاسخ اين سخن ، اين است كه : اوّلاً ، هيچ يك از نويسندگان كتاب هاى ضعيف مشهور ، ادّعا نكرده اند كه به نسخه اى معتبر دسترس داشته اند كه ديگران از آن بى بهره بوده اند و معمولاً گزارش هاى آنان ، مستند نيست ، وگاه گزارش هاى خود را مستند به كتاب هايى نظيرِ خود كرده اند (كه بعضا همين استنادها هم نادرست است) . (1) ثانيا ، اين گونه كتاب ها، در پاره اى از موارد ، گزارش هاى خود را به منابع معتبر ، مستند مى كنند ؛ امّا با مراجعه به منابع ياد شده ، مشخّص مى شود كه استناد آنها اشتباه است . (2)

.


1- . مانند ماجراى ترك صحنه كربلا توسّط برخى ياران امام عليه السلام در شب عاشورا كه الدمعة الساكبة (ج 4 ص 271) از كتاب نور العين نقل مى كند ؛ ولى در اين كتاب ، يافت نشد و يا به احتضار افتادن امام عليه السلام هنگام ميدان رفتن على اكبر كه معالى السبطين (ج 1 ص 254) از شيخ جعفر شوشترى نقل مى كند كه در كتاب هاى وى ، يافت نشد و يا سه شعبه بودن تيرى كه به على اصغر اصابت كرد كه تذكرة الشهداء (ص 218) از مقتل منسوب به ابو مخنف نقل مى كند و در آن پيدا نشد .
2- . مانند ماجراى هلال بن نافِع در شب عاشورا ، كه كتاب الدمعة الساكبة (ج 4 ص 272) به شيخ مفيد رحمه الله نسبت مى دهد ؛ ولى در هيچ يك از كتاب هاى مفيد و غير او از قدما ، چنين مطلبى نيامده است .

ص: 419

اقسام گزارش ها در منابع متأخّر

گزارش هاى منابع متأخّر را به سه دسته مى توان تقسيم كرد : دسته اوّل ، گزارش هايى كه خلاف واقع بودن آنها ، روشن و قطعى است ؛ مانند : شمارى از مطالب كتاب هاى روضة الشهدا ؛ أسرار الشهادة و المنتخب طُرَيحى و ساير منابع متأخّر ضعيفى كه در مقدّمه اين دانش نامه به آنها اشاره شد و در مبحث «آسيب شناسى مرثيه سرايى» ، ريشه يابى مي گردد . (1) دسته دوم ، گزارش هايى كه متن آنها ايرادى ندارد ؛ ولى نه تنها دليلى بر صحّت آنها ارائه نشده ، بلكه به دليل آن كه در منابع اصلى ديده نمى شوند و در كنار مطالبى قرار دارند كه دروغ بودن آنها واضح است ، واقعيت داشتن آنها ، جدّا مورد ترديد است . دسته سوم ، گزارش هايى كه در منابع اصلى تاريخى و حديثى نيز وجود دارند . به نظر ما ، تنها دسته سوم از گزارش هاى منابع متأخّر ، قابل نقل و استنادند ، و اگر كسانى اين نظريه را نمى پذيرند و به دليل هيجان انگيز بودن متفرّداتِ منابع ضعيف و مؤثّر بودن آنها در گرم كردن مجالس ، نمى توانند از نقل آنها صرف نظر كنند ، بهره گيرى از اين دانش نامه ، حدّ اقل، اين فايده را براى آنها خواهد داشت كه بتوانند مطالب دستِ اوّل را كه در منابع كهن آمده ، از گزارش هايى كه در منابع اصلى وجود ندارند ، تفكيك كنند تا بويژه در نسبت دادن سخنى به اهل بيت عليهم السلام براى امرى مستحب ، مرتكب حرامِ مسلّم و نهىِ قطعىِ (وَ لَا تَقْفُ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ) (2) نگردند .

.


1- . ر . ك : ج 9 ص 333 (بخش يازدهم / درآمد) .
2- . «از چيزى كه نمى دانى ، پيروى نكن» (اسرا : آيه 36) .

ص: 420

نمونه هايى از متفرّدات منابع متأخّر
اشاره

اكنون براى نمونه ، به شمارى از گزارش هايى كه در منابع متأخّر آمده يا در زبان مرثيه سرايانْ شهرت يافته اند ، امّا در منابع اصلى ديده نمى شوند ، به طور اجمال ، اشاره مى كنيم :

1 . فتواى شُرَيح قاضى در باره امام حسين عليه السلام

در منابع اصلى ، نقش شُرَيح قاضى در ماجراى دستگيرى و شهادت هانى بن عروه بيان شده است ؛ (1) امّا آنچه شهرت يافته كه وى ، فتواى قتل امام حسين عليه السلام را صادر كرده ، تنها در منابع متأخّر (مانند : تذكرة الشهداء (2) كه در قرن چهاردهم نگارش يافته) ديده مى شود .

2 . نوازش دختر مسلم

در كتاب المنتخب طُرَيحى ، ضمن گزارش رسيدن خبر شهادت مسلم عليه السلام به امام حسين عليه السلام در راه كوفه ، آمده است : مسلم ، دخترى يازده ساله داشت كه همراه حسين عليه السلام بود . حسين عليه السلام زمانى كه از مجلس برخاست ، به سمت خيمه آمد ، آن دخترك را نوازش كرد و به خود ، نزديك نمود و چون همان گونه كه با يتيمان رفتار مى كنند ، به سر و پيشانى او دست كشيد ، به دخترك ، احساس ناخوشى دست داد . پس گفت : عمو جان ! قبلاً نديده بودم كه با من ، چنين كنى . گمان مى كنم كه پدرم به شهادت رسيده است ! پس حسين عليه السلام نتوانست خود را نگاه دارد . گريست و فرمود : «دخترم ! من ، پدر تو اَم و دخترانم ، خواهران تو اَند ...» . (3) ظاهرا منبع اصلى اين گزارش ، كتاب روضة الشهداء (4) است كه صاحب كتاب المنتخب ، آن متن را تعريب كرده است ؛ ولى اين گزارش ، در منابع كهن و قابل استناد ، نيامده است .

.


1- . ر . ك : ج 4 ص 189 (بخش هفتم / فصل چهارم / گرفتار شدن هانى و ماجراهاى او) .
2- . تذكرة الشهداء: ص 279 .
3- . المنتخب ، طريحى : ص 364 . گفتنى است كه مسلم بن عقيل ، هم پسر عموى امام حسين عليه السلام است و هم شوهر خواهر ايشان . بدين ترتيب ، امام حسين عليه السلام دايى فرزندان مسلم و به دختر مسلم ، مَحرم است .
4- . روضة الشهدا : ص 252 .

ص: 421

3 . دستور خاموشى در شب عاشورا

مشهور است كه در شب عاشورا ، امام حسين عليه السلام دستور داد كه چراغ ها را خاموش كنند تا هر كس كه مى خواهد ، برود . پس چراغ ها را خاموش كردند و همراهان امام عليه السلام شروع به رفتن كردند . ظاهرا اصل اين ماجرا ، برگرفته از كتاب ضعيف الدمعة الساكبة است كه مطلبى را از كتابى ضعيف تر از خود ، يعنى كتاب نور العين ، نقل مى كند (1) و اين گزارش را به سَكينه عليهاالسلام نسبت مى دهد كه گفته است : من در شبى مهتابى ، در وسط چادر نشسته بودم كه از پشت آن ، صداى گريه و شيون شنيدم . دامن كشان ، از خيمه بيرون رفتم و ناگهان ، پدرم را ديدم كه نشسته و يارانش دورش هستند . پدرم مى گريست و شنيدم كه مى گفت : «بدانيد كه با من بيرون آمديد ، چون مى دانستيد كه من به سوى مردمى مى روم كه با من از دل و زبان ، بيعت كرده اند ؛ امّا اوضاع ، كاملاً دگرگون شد ؛ چون شيطان بر آنها چيره گشت و خدا را از يادشان برد ، و اكنون ، جز كشتن من و كشتن هر كه در راه من تلاش مى كند ، و نيز اسارت خانواده ام پس از غارتشان ، هدفى ندارند . من نگرانم كه شما در بيان آنچه مى دانيد ، خجالت بكشيد . نيرنگ زدن ، در نزد ما اهل بيت ، حرام است . پس هر يك از شما كه دوست ندارد بماند ، برود . شب ، تاريك است و راه ، باز و زمان ، به هنگام . و هر كس به ما كمك كند ، همراه ما در بهشت خواهد بود و از خشم خداى مهربان ، در امان . جدّم پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : «پسرم حسين ، در سرزمين كربلا ، تنها و بى كس و تشنه و غريب ، كشته مى شود . هر كه به او كمك كند ، به من كمك كرده است و نيز به فرزند او قائم _ كه خداوند در فَرَج او تعجيل نمايد _ كمك كرده است . هر كس با زبانش به ما كمك كند ، در قيامت با حزب ما خواهد بود» . به خدا سوگند ، هنوز سخن پدرم به پايان نرسيده بود كه جمعيت ، ده تا و بيست تا ، پراكنده شدند و با او جز 71 نفر نماند . به پدرم نگاه انداختم كه سرش به زير بود . اشك، گلوگيرم شد ... . (2) گفتنى است كه دستور خاموش كردن چراغ ها توسّط امام عليه السلام ، حتّى در مَقتل هاى ضعيف هم ديده نشده است ، چنان كه هيچ منبع معتبرى ، گزارش نكرده كه شب عاشورا ، كسى از ياران امام عليه السلام ، از ايشان جدا شده باشد ؛ بلكه به عكس ، در مقابل پيشنهاد امام عليه السلام مبنى بر ترك كربلا ، همگى ضمن حقير شمردن مرگ ، دليرانه سرود مقاومتْ سر دادند و با سخنانى شورانگيز و اظهار آمادگى براى جانبازى در راه خدا، حماسه اى جاويد آفريدند. (3)

.


1- . گفتنى است كه اين مطلب را در كتاب نور العين نيافتيم .
2- . الدمعة الساكبة : ج 4 ص 271 .
3- . ر . ك : ج 6 ص 21 (بخش هشتم / فصل يكم / پاسخ خانواده و ياران امام عليه السلام ) .

ص: 422

. .

ص: 423

4 . داستان هلال و حبيب و آوردن اصحاب در كنار خيمه اهل بيت عليهم السلام

مؤلف الدمعة الساكبة ، داستان مفصّل و شورانگيزى را گزارش كرده كه اجمال آن ، اين است كه در واقعه عاشورا ، شبى امام حسين عليه السلام از خيمه ها بيرون آمد . هلال بن نافِع براى پاسدارى از جان امام عليه السلام به دنبال ايشان به راه افتاد . امام عليه السلام وقتى متوجّه وى شد ، بعد از گفتن مطالبى ، به وى پيشنهاد داد كه كربلا را ترك كند و خود را نجات دهد ؛ امّا او اين پيشنهاد را نپذيرفت . هلال مى گويد : سپس امام عليه السلام از من جدا شد و به خيمه خواهرش وارد شد . زينب عليهاالسلام كه از وفادارى ياران امام عليه السلام دچار ترديد شده بود ، به ايشان گفت : برادرجان ! انگيزه يارانت را آزموده اى؟ من مى ترسم كه تو را در هنگام حمله و برخورد نيزه ها ، تسليم دشمن كنند ! در اين جا امام عليه السلام به گريه افتاد و فرمود : «هلا ! به خدا سوگند ، آنها را ارزيابى كرده و آزموده ام . در ميان آنان ، جز انسان سرافرازِ سرسخت نيست ، كه اشتياقشان به مرگ در راه من ، همانند اشتياق كودك به شير مادر است ...» . در ادامه ، از هلال ، نقل شده كه با شنيدن اين سخنان ، به گريه افتاد . پس حبيب بن مُظاهر را خبر كرد و حبيب ، در همان دلِ شب ، ياران امام عليه السلام را صدا زد و آنها را اطراف خيمه اهل بيت امام عليه السلام ، جمع كرد و آنها با سخنان عجيب و شگفت انگيزى ، حمايت خود را از ايشان اعلام كردند . در اين حال ، زنان از خيمه ها بيرون آمدند و گريه سر دادند و از آنها ، تقاضاى حمايت كردند . در باره اين داستان مفصّل _ كه نگارنده الدمعة الساكبة ، آن را در بيش از دو صفحه بيان كرده _ ، بايد گفت كه هيچ اثرى از آن در منابع معتبر ، ديده نمى شود و احتمالاً ، وى نخستين كسى است كه اين ماجرا را گزارش كرده است . البتّه وى اين گزارش را به شيخ مفيد ، نسبت داده ؛ (1) ولى اين مطلب ، در هيچ يك از كتب موجود شيخ مفيد و بلكه در هيچ كتاب معتبر ديگرى نيز وجود ندارد . ضمنا بايد توجّه داشت كه هلال بن نافع _ كه اين گزارش به او نسبت داده شده _ ، از ياران امام عليه السلام نيست ؛ بلكه از سپاه دشمن است و نام صحابى امام ، «نافع بن هلال» بوده است!

.


1- . الدمعة الساكبة : ج 4 ص 272 .

ص: 424

فهرستِ شمارى ديگر از متفرّدات منابع متأخّر

اگر بخواهيم متفرّدات منابع متأخّر در باره واقعه عاشورا را همانند نمونه هاى پيش گفته گزارش كنيم ، چه بسا لازم باشد كه يك جلد از اين دانش نامه را به آنها اختصاص دهيم . (1) از اين رو ، براى آگاهى پژوهشگران ، تنها فهرستوار به شمارى ديگر از آنها اشاره مى كنيم : _ گزارش سخنرانى منسوب به امام عليه السلام پس از نماز ظهر عاشورا ؛ (2) _ گزارش حضور جابر بن عُروه غِفارى (از اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله ) در كربلا و فرمايش امام عليه السلام به او كه : «شَكَرَ اللّه ُ سَعيَكَ يا شَيخُ ؛ خداوند ، تلاش تو را پاداش دهد ، اى پيرمرد!» ؛ (3) _ گزارش ملاقات حبيب بن مُظاهر با مسلم بن عَوسَجه در مغازه عطّارى در بازار كوفه براى خريد رنگ مو ، و چگونگى رسيدن حبيب به كربلا و ابلاغ سلام نمودنِ زينب عليهاالسلام به وى هنگام ورودش به كربلا ؛ (4) _ گزارش همبازى بودن زُهَير بن قين با امام حسين عليه السلام در كودكى ، در دوران

.


1- . بلكه به گفته شهيد مطهرى : «اگر بخواهيم روضه هاى دروغى را كه مى خوانند ، جمع آورى كنيم ، شايد چند جلد كتاب پانصد صفحه اى بشود (حماسه حسينى : ج 1 ص 18) .
2- . مقتل الحسين عليه السلام المنسوب إلى أبى مخنف : ص 105 ، أسرار الشهادات : ج 2 ص 266 (تقريبا با همان الفاظ از مقتل الحسين عليه السلام المنسوب إلى أبى مخنف) .
3- . مقتل الحسين عليه السلام المنسوب إلى أبى مخنف : ص 115 .
4- . أسرار الشهادات : ج 2 ص 591 .

ص: 425

حيات پيامبر صلى الله عليه و آله ، و اين كه او در همان زمان ، خاك هاى زير قدم هاى امام عليه السلام را بوسيده و مورد ملاطفت پيامبر صلى الله عليه و آله قرار گرفته است ؛ (1) _ بسيارى از گزارش هاى معالى السبطين ، أسرار الشهادات و عنوان الكلام در باره شهادت على اكبر عليه السلام ؛ (2) _ گزارش اين كه امام حسين عليه السلام ، على اصغر را روى دست گرفت و به سپاه كوفه فرمود : «وى را يك جرعه آب دهيد كه از غايت تشنگى ، شير در پستان مادرش نمانده» ؛ (3) _ گزارش اختلاف افتادن در لشكر عمر بن سعد در باره آب دادن به على اصغر و دستور ابن سعد به حَرمَله براى قطع نزاع ؛ (4) _ گزارش سخن حرمله به مختار ، با اين مضمون كه : «اكنون كه مرا مى كُشى ، بگذار كارهاى خود را بگويم تا قلبت را بسوزانم : من ، سه تير سه شاخه زهرآلود داشتم . يكى را به گلوى على اصغر زدم ، دومى را به قلب حسين ، و با سومى ، گلوى عبد اللّه بن حسن را هدف گرفتم» ؛ (5) _ گزارش تبسّم على اصغر به امام حسين عليه السلام پس از تير خوردنش ؛ (6) _ گزارش آمدن شير در سينه مادر على اصغر ، پس از خوردن آب در شب يازدهم محرّم ، و اين كه وى پستان هاى خود را سرِ دست گرفته و گفته : «نورِ ديده ، على اصغر ! كجايى كه پستان هاى من ، پُر از شير است ؟» ؛ (7) _


1- . مجالس المواعظ: ص 59 ، المنتخب ، طريحى : ص 196 (نام زهير بن قين در آن نيست) .
2- . معالى السبطين : ج 1 ص 254 ، أسرار الشهادات : ج 2 ص 514 ، عنوان الكلام : ص 282 .
3- . روضة الشهداء : ص 342 .
4- . مصرع الحسين عليه السلام : ص 181 .
5- . سوگ نامه آل محمّد صلى الله عليه و آله : ص 535 (به نقل از: منهاج الدموع : ص 411) .
6- . محرق القلوب : ص 105 .
7- . عنوان الكلام : ص 268 و123 تقريبا با همان الفاظ .

ص: 426

گزارش بيرون آورده شدن قُنداقه على اصغر از زير خاك و جدا كردن سر او و به نيزه كردن آن ؛ (1) _ گزارش سفارش امير مؤمنان عليه السلام در شب 21 ماه رمضان به عبّاس عليه السلام كه : «مبادا در روز عاشورا آب بخورى ، در حالى كه برادرت حسين ، تشنه است!» ؛ (2) _ گزارش توصيه امير مؤمنان عليه السلام به فرزندان خود در باره امام حسن عليه السلام و سپردن امام حسين عليه السلام به عبّاس عليه السلام به عنوان امانت خدا و پيامبر صلى الله عليه و آله و فاطمه عليهاالسلام و خودِ ايشان ؛ (3) _ گزارش سخن عبّاس عليه السلام به امام حسين عليه السلام كه : «مى خواهم يك بار ديگر صورتت را ببينم ؛ ولى حرمله تير بر چشمان من زده است» ؛ (4) _ گزارش سخن فاطمه كِلابى (اُمُّ البَنين) كه وقتى به خانه امير مؤمنان عليه السلام رفت ، تقاضا كرد كه ايشان ، او را «فاطمه» خطاب نكند تا فرزندان زهرا عليهاالسلام به ياد مادرشان نيفتند ؛ (5) _ گزارش ماجراى جلوگيرى برخى از اهل بيتِ امام عليه السلام از حركت اسب ايشان و تقاضاى پايين آمدن از اسب و يا بوسيدن زيرِ گلوى ايشان ، (6) و نيز گفتن جمله «مَهلاً مهلاً ، يَابنَ الزهراء!» . گفتنى است كه اين جمله ، حتّى در منابع ضعيف هم يافت نشد . تنها در أسرار الشهادات آمده است كه :


1- . عنوان الكلام : ص 54 و 265 و 326 .
2- . معالى السبطين : ج 1 ص 277 .
3- . شعشعة الحسينى : ج 2 ص 60 .
4- . تذكرة الشهداء : ص 272 . ملّا حبيب اللّه شريف كاشانى ، در ادامه كلام ، خود ، اين مطلب را اين گونه رد مى كند : «بسيار ضعيف است و در كتب مشهوره نيست» .
5- . اين مطلب را در هيچ مصدر معتبر يا غير معتبرى نيافتيم و اساسا در منابع معتبر ، هيچ گفتگويى از اين بانو با امير مؤمنان عليه السلام يا فرزندان ايشان در هيچ موردى ثبت نشده است .
6- . أنوار المجالس : ص 98 ، تذكرة الشهداء : ص 311 .

ص: 427

فأرادَ عليه السلام أنْ يَخرُجَ مِنَ الخيمة ، فلَصَقَت بِهِ زَينبُ عليهاالسلام فقالت : مَهلاً يا أخى ! توقَّف حتّى اُزَوِّدَ مِن نَظَرى و اُوَدّعَك . (1) امام عليه السلام تصميم گرفت كه از خيمه بيرون برود ، كه زينب عليهاالسلام خود را به او چسبانْد و گفت : برادرجان ! آهسته ! درنگ كن تا تو را كاملاً ببينم و با تو خداحافظى كنم . _ گزارش سراسيمه آمدن زينب عليهاالسلام نزد امام زين العابدين عليه السلام در خيمه ، پس از شهادت امام حسين عليه السلام و پرسيدن علّت دگرگون شدن اوضاع عالَم ، و سخن امام عليه السلام به وى كه : «اى عمّه ! دامن خيمه را بالا بزن» و نگاه كردن امام عليه السلام به سر بُريده پدر و مخاطب قرار دادن زينب عليهاالسلام كه : «اى عمّه ! مُهيّاى اسيرى باشيد ، كه پدرم را شهيد كردند» ؛ (2) _ گزارش هاى مربوط به هجوم به خيمه ها ، مانند: تصريح به كتك خوردن اهل حرم امام عليه السلام (3) و كشيدن زيرانداز از زير امام زين العابدين عليه السلام و بر زمين افكندن ايشان ، (4) و زيرِ دست و پا ماندن برخى از كودكان (5) و دستور امام زين العابدين عليه السلام به عمّه اش زينب عليهاالسلام كه : «عَلَيكُنَّ بِالفرار ؛ بر شما بادْ فرار!» در پاسخ چاره جويى او ، (6) و سرشمارى كودكان كاروان در پايان كار و مشخّص شدن اين كه دوتن از آنان در نقطه اى جان داده اند ؛ (7) _ گزارش چگونگى آمدن بنى اسد براى دفن اجساد شهدا و اين كه امام


1- . أسرار الشهادات : ج 3 ص 56 .
2- . تذكرة الشهداء : ص 347 .
3- . المنتخب ، طريحى : ص 183 ، عنوان الكلام : ص 213 .
4- . نور العين : ص 53، مقتل الحسين عليه السلام المنسوب إلى أبى مخنف : ص 154 ، معالى السبطين : ج 2 ص 51 .
5- . وفيات الأئمّة : ص 160 .
6- . معالى السبطين : ج 2 ص 52 .
7- . معالى السبطين : ج 2 ص 53 .

ص: 428

زين العابدين عليه السلام در باره كمك آنان در دفن پدر بزرگوارش فرمود: «مَعى مَن يُعينُنى ؛ همراه من ، كسى هست كه مرا يارى كند» و خطاب به پدرش فرمود : «أمّا الدُنيا فَبَعدك مُظلمة ؛ دنيا پس از تو ، تاريك است» و اين كه روى قبر پدر با انگشت نوشت : «هذا قَبرُ حُسَينِ بنِ عَلِىِّ بنِ أبى طالِبٍ الَّذى قَتَلوهُ عَطشاناً غَريباً ؛ اين ، قبر حسين بن على بن ابى طالب است كه او را تشنه و غريب ، كُشتند» ؛ (1) _ گزارش سخن زينب عليهاالسلام خطاب به جسد برادر : «هل أنت أخى؟ هل أنت ابن أبى ؟ ؛ آيا تو برادر منى ؟ آيا تو پسر پدر (2) منى ؟» (3) و بوسه زدنش بر حنجر و رگ هاى بُريده برادر (4) و گفتن «اللّهمّ تقبّل منّا هذا قليل القربان ؛ خداوند ! اين قربانى اندك را از ما بپذير» ؛ (5) _ گزارش هاى مربوط به شمارى از اقدامات سَكينه در كربلا به عنوان كودكى خردسال ، (6) در صورتى كه بر پايه گزارش منابع معتبر ، وى در آن هنگام ، ازدواج كرده و همراه شوهرش به كربلا آمده بود ؛ (7) _ گزارش مسلمِ جَصّاص در باره حضور اهل بيت امام عليه السلام در كوفه ، نان و خرما دادن كوفيان به كودكان آنها و جلوگيرى اُمّ كلثوم عليهاالسلام از اين اقدام به دليل حرمت صدقه بر آنها و نيز اين كه زينب عليهاالسلام سرش را به چوب مَحمل زد و اشعارى خواند كه با اين بيت ، آغاز مى شود : «يا هِلالاً لِما استتمّ كمالاً... ؛ اى هلالى كه كامل نشده ... !» ؛ (8)


1- . الدمعة الساكبة : ج 5 ص 13 . ر . ك : همين دانش نامه : ج 7 ص 436 (فصل سوم / سخنى درباره كفن و دفن شهدا) .
2- . اكنون در افواه ، لفظ «مادر» به جاى «پدر» ، مشهور است .
3- . شعشعة الحسينى : ج 2 ص 127 .
4- . الخصائص الحسينيّة : ص 180 ، تذكرة الشهداء : ص 363 ، معالى السبطين : ج 2 ص 32 .
5- . كبريت احمر : ص 376 (به نقل از : الطراز المُذهّب) ، عنوان الكلام : ص 57 .
6- . أسرار الشهادات : ج 2 ص 581 _ 583 و 402 ، عنوان الكلام : ص 302 .
7- . ر . ك : ج 1 ص 307 (بخش يكم / فصل ششم : فرزندان) .
8- نور العين: ص 55، المنتخب، طريحى: ص 463، مقتل الحسين عليه السلام المنسوب إلى أبى مخنف: ص 158 161. گفتنى است كه محدّث قمى رحمه اللهدر باره اين خبر مى نويسد: «ذكر محامل و هودج در غيرِ خبر مسلم جصّاص نيست و اين خبر را گر چه علّامه مجلسى نقل نموده است، ولى مأخذ نقل آن، منتخب طريحى و كتاب نور العين است كه حالِ هر دو كتاب بر اهل فنّ حديث، مخفى نيست و نسبت دادن سر شكستن به جناب زينب عليها السلام و اشعار معروف نيز از آن مخدّره كه عقيله هاشميّين و عالمه غير معلَّمه و رضيعه ثَدْىِ نبوّت و صاحب مقام رضا و تسليم است بعيد است» (منتهى الآمال: ص 483). افزون بر آنچه محدّث قمى رحمه الله بيان نموده، سه نكته ديگر نيز در اين باره، قابل توجّه است: نكته اوّل، دادن هديه و صدقه مستحب به هاشمى توسّط غير هاشمى، اشكالى ندارد. نكته دوم، چگونه مى توان باور كرد كه زينب عليها السلام در ملأ عام در ميان هزاران كوفى، سر خود را به محمل بزند و خون جارى شود و اين موضوع، حدود هزار سال، مسكوت بماند و پس از اين مدّت طولانى، در برخى از منابع بسيار ضعيف، آن هم از يك نفر، گزارش شود؟! شايان ذكر است كه همه كتاب هاى ضعيفى كه اين مطلب را از مسلم جَصّاص نقل كرده اند، به موضوع «زدن سر به چوب محمل» اشاره ندارند. براى نمونه، اين مطلب در كتاب نور العين و نسخه چاپى مقتل الحسين عليه السلام المنسوب إلى أبى مخنف، نيامده و تنها در المنتخب طريحى و يك نسخه خطّى از مقتل ياد شده، گزارش شده است. نكته سوم، زينب عليها السلام قطعا كارى بر خلاف توصيه مؤكّد امام حسين عليه السلام انجام نمى دهد؛ زيرا بر اساس آنچه منابع معتبر، گزارش كرده اند، امام عليه السلام به ايشان سفارش فرمود: «يا اخيّة! إنّى اقسم عليك فأبرّى قسمى. لا تشقى علىّ جَيبا و لا تخمشى علىّ وجها؛ خواهرم! تو را سوگند مى دهم و بدان، عمل كن. بر [مرگ] من، گريبان چاك مده و صورتْ مخراش». در اين باره، ر. ك: دانش نامه امام حسين عليه السلام ج 6 ص 45 (بخش هشتم/ فصل يكم/ حال زينب در شب عاشورا).

ص: 429

گزارش منسوب به امام زين العابدين عليه السلام كه در پاسخ اين پرسش كه : «در طول سفر ، كجا به شما سخت تر گذشت ؟» ، سه بار فرمود «امان از شام !» ؛ (1) _ گزارش هاى ريختن آب و آتش و خاكستر بر سر اهل بيت امام حسين عليه السلام و افتادن آتش بر عمامه امام زين العابدين عليه السلام و سوختن سر ايشان در شام ؛ (2) _ گزارش بستن اهل بيت امام عليه السلام به ريسمانى كه يك طرف آن به امام زين العابدين عليه السلام بسته بود و طرف ديگر آن به زينب عليهاالسلام و ... ؛ (3) _ گزارش هايى كه حاكى اند قنداقه زينب عليهاالسلام را هنگامى كه در كودكى آرام


1- . عنوان الكلام : ص 118 .
2- . تذكرة الشهداء : ص 411 .
3- . المنتخب ، طريحى : ص 473 .

ص: 430

نمى گرفت ، در دامن حسين عليه السلام گذاشتند و آرام شد ، (1) يا اين كه زينب عليهاالسلام در كودكى ، در آفتاب خوابيده بود و حسين عليه السلام كه او را چنين ديد ، مانع تابش نور آفتاب به او شد ... تا اين كه ماجراى كربلا پيش آمد و بدن امام عليه السلام در آفتاب ماند... ؛ (2) _ اين گزارش كه زينب عليهاالسلام هنگام ازدواج با عبد اللّه بن جعفر ، شرط ضمنِ عقد كرد كه او را از مسافرت با امام حسين عليه السلام منع نكند ، (3) يا اين كه امام حسين عليه السلام در وداعِ آخر به وى فرمود : «مرا در نافله شب ، فراموش مكن» ، (4) يا اين كه زينب عليهاالسلام شب يازدهم يا در برخى منازل راه شام ، نماز شبش را نشسته خواند (5) و هنگامى كه به مدينه بازگشت ، شوهرش عبد اللّه بن جعفر ، او را نشناخت ؛ (6) و صدها گزارش ديگر ، از اين قبيل . كوتاه سخن ، اين كه : علّتِ نياوردن متفرّدات منابع متأخّر در گزارش واقعه عاشورا و تاريخ زندگى امام حسين عليه السلام در اين دانش نامه ، معتبر نبودن و قابل استناد نبودن آنهاست ، هر چند ممكن است شمارى از آنها ، در واقع ، درست باشند ، امّا دليلى يا دستِ كم ، قرينه اى بر صحّت آنها وجود ندارد . بر اين اساس ، مى توان گزارش هايى را كه اشكال عقلى و نقلى ندارند ، با استناد به منابع آنها نقل كرد . البتّه براى آن كه شنونده گم راه نشود ، اشاره به ضعفِ منبع ، ضرورى است ، هر چند با توجّه به اين كه رعايت اين نكات ، عملاً براى همه مقدور نيست ، توصيه مؤكّد ما ، خوددارى كامل از نقل گزارش هاى مستند به منابع ضعيف است . (7)


1- . شجره طوبى : ج 2 ص 153 .
2- . أنوار المجالس : ص 40 .
3- . وفيات الأئمّة عليهم السلام : ص 433 .
4- . وفيات الأئمّة عليهم السلام : ص 441 .
5- . معالى السبطين : ج 2 ص 133 ، وفيات الأئمّة عليهم السلام : ص 441 ، شجره طوبى : ج 2 ص 153 .
6- . در اين باره ، هنوز هيچ مدركى ، هر چند ضعيف ، يافت نشده است .
7- . ر . ك : ج 1 ص 91 (درآمد / منابع غير قابل استناد) .

ص: 431

. .

ص: 432

فهرست تفصيلى

(1) ادامه بخش نهم: پس از شهادت*** 7 (/ 1)

(2) فصل چهارم: ماجراى سرهاى شهيدان*** 7 (/ 2)

(3) 4/ 1 سر امام عليه السلام در خانه خولى*** 7 (/ 3)

(3) 4/ 2 بُرده شدن سرها به وسيله قبيله قاتل*** 11 (/ 3)

(3) 4/ 3 بر سرِ نيزه بردن سرها*** 15 (/ 3)

(3) 4/ 4 فرستاده شدن سرهاى شهدا براى ابن زياد*** 17 (/ 3)

(3) 4/ 5 سر امام عليه السلام در مجلس ابن زياد*** 23 (/ 3)

(3) 4/ 6 گرداندن سرهاى شهدا در كوفه*** 25 (/ 3)

(3) 4/ 7 فرستادن سرهاى شهدا به سوى يزيد*** 29 (/ 3)

(3) 4/ 8 سر امام عليه السلام در مجلس يزيد*** 33 (/ 3)

(3) 4/ 9 يزيد، سر امام عليه السلام را براى زنانش مى فرستد*** 39 (/ 3)

(3) 4/ 10 آويختن سر امام عليه السلام در دمشق*** 41 (/ 3)

(3) 4/ 11 چرخاندن سر امام عليه السلام در شهرها*** 43 (/ 3)

(3) 4/ 12 روايات گوناگون در باره محلّ دفن سرِ سيّدالشهداء عليه السلام*** 45 (/ 3)

(4) 4/ 12 1 نجف، كنار قبر امير مؤمنان عليه السلام*** 45 (/ 4)

(4) 4/ 12 2 كربلا*** 53 (/ 4)

ص: 433

(4) 4/ 12 3 دمشق*** 55 (/ 4)

(4) 4/ 12 4 مدينه*** 63 (/ 4)

(4) 4/ 12 5 مصر*** 73 (/ 4)

(4) سخنى در باره محلّ دفن سر مقدّس سيّد الشهدا عليه السلام و سرهاى ديگر شهيدان*** 80 (/ 4)

(4) مَدفن سرهاى ديگر شهيدان كربلا*** 82 (/ 4)

(2) فصل پنجم: كرامت هاى ديده شده از سرِ سيّدُ الشهدا عليه السلام*** 85 (/ 2)

(3) 5/ 1 قرآن خواندن بر سرِ نيزه*** 85 (/ 3)

(3) 5/ 2 اسلام آوردن راهب مسيحى*** 89 (/ 3)

(3) 5/ 3 اسلام آوردن مرد يهودى*** 93 (/ 3)

(3) 5/ 4 اسلام آوردن رهبر يهوديان*** 95 (/ 3)

(3) 5/ 5 داستانى از زبان يكى از حاملان سر امام عليه السلام*** 97 (/ 3)

(2) فصل ششم: از كربلا تا كوفه*** 103 (/ 2)

(3) 6/ 1 روانه كردن خاندان سيّدُ الشهدا عليه السلام به كوفه*** 103 (/ 3)

(3) 6/ 2 وداع خانواده امام عليه السلام با شهيدان*** 107 (/ 3)

(3) 6/ 3 چگونگى ورود خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله به كوفه*** 113 (/ 3)

(3) 6/ 4 سخنرانى زينب عليها السلام، در ميان كوفيان*** 119 (/ 3)

(3) 6/ 5 سخنرانى فاطمه صُغرا، در ميان كوفيان*** 131 (/ 3)

(3) 6/ 6 سخنرانى امّ كلثوم، در ميان كوفيان*** 139 (/ 3)

(3) 6/ 7 سخنرانى امام زين العابدين عليه السلام، در ميان كوفيان*** 141 (/ 3)

(3) 6/ 8 احتجاج زيد بن ارقَم با ابن زياد*** 145 (/ 3)

(3) 6/ 9 احتجاج انَس بن مالك با ابن زياد*** 153 (/ 3)

(3) 6/ 10 رويارويى ابن زياد و زينب عليها السلام*** 155 (/ 3)

ص: 434

(3) 6/ 11 رويارويى ابن زياد و امام زين العابدين عليه السلام*** 163 (/ 3)

(3) سخنى در باره گزارش هاى مربوط به پنهان شدن امام زين العابدين عليه السلام*** 171 (/ 3)

(3) 6/ 12 ايستادگى عبد اللّه بن عفيف در برابر ابن زياد و به شهادت رسيدنش*** 173 (/ 3)

(3) 6/ 13 اهل بيت امام عليه السلام در زندان ابن زياد*** 185 (/ 3)

(3) 6/ 14 شهيد شدن دو نوجوان از خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله*** 187 (/ 3)

(3) نكته*** 203 (/ 3)

(3) سخنى در باره اسيران و بازماندگان واقعه كربلا*** 204 (/ 3)

(3) اسيران مرد بنى هاشم*** 204 (/ 3)

(3) بازماندگان از غير بنى هاشم*** 214 (/ 3)

(2) فصل هفتم: از كوفه تا شام*** 219 (/ 2)

(3) 7/ 1 روانه كردن خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله به شام*** 219 (/ 3)

(3) نكته*** 225 (/ 3)

(3) توضيحى در باره مسير كاروان اسيران كربلا، از كوفه به شام و از شام تا مدينه*** 226 (/ 3)

(4) مسير حركت كاروان اسيران كربلا، از كوفه به شام*** 226 (/ 4)

(5) راه نخست: راه باديه*** 226 (/ 5)

(5) راه دوم: راه كناره فرات*** 227 (/ 5)

(5) راه سوم: راه كناره دجله*** 228 (/ 5)

(4) چند نكته قابل توجّه*** 228 (/ 4)

(4) نتيجه نهايى*** 234 (/ 4)

(4) مسير حركت كاروان اسيران كربلا، از شام به مدينه*** 234 (/ 4)

(3) 7/ 2 سختى هاى سفر شام*** 237 (/ 3)

(3) 7/ 3 ورود خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله، به دمشق*** 245 (/ 3)

ص: 435

(3) 7/ 4 گفتگوى امام زين العابدين عليه السلام و پيرمرد شامى*** 251 (/ 3)

(3) 7/ 5 تبريك پيروزى به يزيد*** 263 (/ 3)

(3) 7/ 6 خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله در مجلس يزيد*** 271 (/ 3)

(3) نكته*** 287 (/ 3)

(3) 7/ 7 احتجاج ابو بَرزه با يزيد*** 289 (/ 3)

(3) 7/ 8 مشاجره زينب عليها السلام با يزيد*** 293 (/ 3)

(3) 7/ 9 گفتگوى تند امام زين العابدين عليه السلام و يزيد*** 297 (/ 3)

(3) 7/ 10 سخنرانى زينب عليها السلام در مجلس يزيد*** 311 (/ 3)

(3) 7/ 11 احتجاج فرستاده پادشاه روم با يزيد*** 325 (/ 3)

(3) 7/ 12 احتجاج عالِم يهودى با يزيد*** 329 (/ 3)

(3) 7/ 13 احتجاج امام زين العابدين عليه السلام با سخنران يزيد*** 331 (/ 3)

(3) 7/ 14 سخنرانى امام زين العابدين عليه السلام در مسجد دمشق*** 333 (/ 3)

(3) 7/ 15 پيشنهاد كُشتن امام زين العابدين عليه السلام*** 341 (/ 3)

(3) 7/ 16 خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله در زندان يزيد*** 343 (/ 3)

(3) 7/ 17 احتجاج زنان يزيد با او*** 347 (/ 3)

(3) 7/ 18 ديدار مِنهال با امام زين العابدين عليه السلام و احوالپرسى او از ايشان*** 351 (/ 3)

(3) 7/ 19 رؤياى سَكينه عليها السلام*** 355 (/ 3)

(2) فصل هشتم: از شام تا مدينه*** 359 (/ 2)

(3) 8/ 1 روى گرداندن مردم از يزيد*** 359 (/ 3)

(3) 8/ 2 پشيمانى يزيد*** 359 (/ 3)

(3) 8/ 3 دادن اجازه عزادارى براى شهيدان*** 363 (/ 3)

(3) 8/ 4 خواسته هاى امام زين العابدين عليه السلام از يزيد*** 369 (/ 3)

ص: 436

(3) 8/ 5 پيشنهاد يزيد براى كشتى گرفتن پسر امام حسن عليه السلام با پسرش خالد*** 371 (/ 3)

(3) نكته*** 375 (/ 3)

(3) 8/ 6 آزاد گذاشتن امام زين العابدين عليه السلام براى بازگشت به مدينه*** 375 (/ 3)

(3) 8/ 7 آماده شدن خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله براى بازگشت به مدينه*** 377 (/ 3)

(3) 8/ 8 عبور خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله از كربلا*** 383 (/ 3)

(3) 8/ 9 نخستين زائر قبر امام حسين عليه السلام از مردم*** 385 (/ 3)

(3) سخنى در باره بازگشت اهل بيتِ امام عليه السلام به كربلا و ملاقات آنها با جابر در روز اربعين*** 393 (/ 3)

(4) يك. بازگشت اهل بيت امام عليه السلام به كربلا*** 393 (/ 4)

(5) الف. عدم بازگشت اهل بيت امام عليه السلام به كربلا*** 393 (/ 5)

(5) ب. عدم بازگشت اهل بيت امام عليه السلام به كربلا در اربعين اوّل*** 397 (/ 5)

(5) ج. بازگشت اهل بيت امام عليه السلام به كربلا در اربعين دوم*** 399 (/ 5)

(5) د. بازگشت اهل بيت امام عليه السلام به كربلا در غير اربعين*** 400 (/ 5)

(4) دو. حضور جابر در اربعين اوّل در كربلا*** 400 (/ 4)

(4) سه. ملاقات اهل بيت امام عليه السلام با جابر در كربلا*** 401 (/ 4)

(3) 8/ 10 بازگشت خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله به مدينه*** 403 (/ 3)

(3) 8/ 11 پيروزى، از آنِ كيست؟*** 413 (/ 3)

(3) تحليلى در باره متفرّدات منابع متأخّر*** 415 (/ 3)

(4) دلايل بهره نبردن از منابع متأخّر*** 415 (/ 4)

(5) 1. ارائه مستند واقعه عاشورا*** 416 (/ 5)

(5) 2. عدم نياز به گزارش مُتفرّدات منابع متأخّر*** 416 (/ 5)

(5) 3. تمايز روشن گزارش هاى منابع كهن و منابع جديد*** 416 (/ 5)

(4) نكته قابل توجّه*** 417 (/ 4)

ص: 437

(4) اقسام گزارش ها در منابع متأخّر*** 418 (/ 4)

(4) نمونه هايى از متفرّدات منابع متأخّر*** 419 (/ 4)

(5) 1. فتواى شُرَيح قاضى در باره امام حسين عليه السلام*** 419 (/ 5)

(5) 2. نوازش دختر مسلم*** 419 (/ 5)

(5) 3. دستور خاموشى در شب عاشورا*** 420 (/ 5)

(5) 4. داستان هلال و حبيب و آوردن اصحاب در كنار خيمه اهل بيت عليهم السلام*** 422 (/ 5)

(4) فهرستِ شمارى ديگر از متفرّدات منابع متأخّر*** 423 (/ 4)

جلد نهم

اشاره

ص: 2

ص: 3

ص: 4

ص: 5

ص: 6

ص: 7

بخش دهم: بازتاب شهادت امام حسين عليه السلام و فرجام كسانى كه در كشتن امام عليه السلام و يارانش نقش داشتند

اشاره

درآمد: آثار اجتماعى و تكوينى واقعه عاشورا

فصل يكم: بازتاب شهادت امام عليه السلام در سخنان برخى شخصيت هاى نامدار

فصل دوم: بازتاب كشته شدن امام حسين عليه السلام در ميان قاتلانش

فصل سوم: بازتاب كشته شدن امام حسين عليه السلام در ميان خانواده قاتلانش

فصل چهارم: بازتاب حادثه كربلا در عراق و حجاز

فصل پنجم: بازتاب حادثه كربلا در ميان غير مسلمانان

فصل ششم: سرانجامِ كسانى كه در كشتن امام حسين عليه السلام و يارانش نقش داشتند

سخنى در باره سرانجام قاتلان امام عليه السلام و كسانى كه ايشان را در برابر دشمن، تنها گذاشتند

ص: 8

. .

ص: 9

درآمد: آثار اجتماعى و تكوينى واقعه عاشورا

اشاره

آنچه در اين بخش مى آيد ، در واقع ، نمونه اى از بازتاب هاى اجتماعى و آثار تكوينىِ واقعه عاشوراست . اين آثار اجتماعى و تكوينى، هر چند به حاكميت ارزش هاى اسلامى و حكومت اهل بيت عليهم السلام نينجاميد ؛ ليكن حكومت حزب اُمَوى را تضعيف كرد و تا حدّى از خطرهاى اين حزب كاست و مانع از هم پاشيدن اساس اسلام گرديد . به بيان روشن تر ، حزب اُمَوى ، بزرگ ترين خطر براى حكومت اسلامى بود . امام على عليه السلام در حديثى ، در باره خطر اين حزب براى امّت اسلامى ، چنين مى فرمايد : ألا وَ إِنَّ أَخْوَفَ الْفِتَنِ عِنْدِى عَلَيْكُمْ فِتْنَةُ بَنِى أُمَيَّةَ ؛ فَإِنَّهَا فِتْنَةٌ عَمْيَاءُ مُظْلِمَةٌ ، عَمَّتْ خُطَّتُهَا ، وَ خَصَّتْ بَلِيَّتُهَا ، وَ أَصَابَ الْبَلَاءُ مَنْ أَبْصَرَ فِيهَا ، وَ أَخْطَأَ الْبَلَاءُ مَنْ عَمِىَ عَنْهَا . وَ ايْمُ اللَّهِ ! لَتَجِدُنَّ بَنِى أُمَيَّةَ لَكُمْ أَرْبَابَ سُوءٍ بَعْدِى ، كَالنَّابِ الضَّرُوسِ ؛ تَعْذِمُ بِفِيهَا ، وَ تَخْبِطُ بِيَدِهَا ، وَ تَزْبِنُ بِرِجْلِهَا ، وَ تَمْنَعُ دَرَّهَا . (1) دهشتناك ترين فتنه ، در نظر من، فتنه بنى اميّه است كه كور و تاريك و فراگير ، و مبتلا شدن به آن ، ويژه حق مداران است. هر كس در آن [فتنه]، اهل بصيرت باشد،[از سوي آنان] به بلا گرفتار

.


1- .نهج البلاغة : خطبه 93 ، الغارات : ج 1 ص 10 ، شرح الأخبار : ج 2 ص 40 ش 410 و ص 287 ش 601 ، كتاب سليم بن قيس : ج 2 ص 714 ش 17 ، بحار الأنوار : ج 34 ص 117 ش 951 ؛ الفتن : ج 1 ص 195 ش 529 . نيز ، ر . ك : دانش نامه امير المؤمنين عليه السلام : ج 12 ص 82 ح 5812 .

ص: 10

مى شود ، و هر كس بى بصيرت باشد، از آسيب آن [فتنه] ، در امان مى ماند. به خدا سوگند، پس از من ، بنى اميّه را زمامداران بدى خواهيد يافت ، همانند شتر گاز گيرنده اى كه با دهانش گاز مى گيرد و با دستش مى كوبد و با پايش آسيب مى زند و مانعِ دوشيدن شيرش مى شود . شمارى از منابع تاريخى ، داستانى را از يكى از دوستان صميمى معاويه ، بنيان گذار حكومت اُمَوى ، گزارش كرده اند كه حاكى از كينه عميق او نسبت به اسلام و پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و نقشه وى براى محو اين آيين الهى است . مُطَرَّف ، فرزند مُغيرة بن شُعْبه ، مى گويد : با پدرم مُغيره ، نزد معاويه رفتيم . پدرم معمولاً نزد وى مى رفت و با او حرف مى زد . آن گاه ، نزد من باز مى گشت و از معاويه و عقل او ياد مى كرد ، و از آنچه از معاويه ديده بود ، در شگفت بود . او شبى آمد و از غذا خوردن ، خوددارى كرد . ديدم كه اندوهگين است. مدّتى را درنگ كردم و گمان كردم كه درباره خودِ ما و يا در كارمان ، پيشامدى رخ داده است . به او گفتم: چه شده است ؟ امشب ، اندوهگينى . گفت: پسرم! من از نزد پليدترينِ آدم ها مى آيم . به او گفتم: چرا؟ گفت: وقتى با معاويه خلوت كردم، به او گفتم: اى امير مؤمنان! تو به آرزويت رسيده اى . اگر به عدلْ رفتار كنى و خير را گسترش دهى [ ، نيكوست] ؛ چرا كه پير شده اى و اى كاش به برادرانت در بنى هاشم نظرى داشته باشى و با آنها صِله رحِم كنى! به خدا سوگند، آنها چيزى ندارند كه از آن بترسى. [معاويه] به من گفت: هرگز! مردى تَيمى (ابو بكر) حاكم شد و به عدالت رفتار كرد ، و كرد آنچه كرد . به خدا سوگند، اين نشد ، جز آن كه وقتى مُرد، يادش هم مُرد، مگر اين كه كسى بگويد: ابو بكر (تنها اسمى از او باقى ماند) . سپس مردى از قبيله عَدى (عمر) حكمران شد و تلاش كرد و ده سال ، دامن همّت به

.

ص: 11

كمر زد. به خدا ، زمانْ سپرى شد و او مُرد و يادش هم مُرد، مگر اين كه كسى بگويد: عمر (تنها اسمى از او باقى ماند) . سپس برادرمان عثمان به حكمرانى رسيد . مردى حاكم شد كه هيچ كس در نَسَب به او نمى رسيد، و كرد آنچه كرد . به خدا سوگند، زمان گذشت تا اين كه او نيز مُرد و يادش و آنچه كرده بود، مُرد ؛ ولى اين مرد هاشمى، هر روز ، پنج بار به نامش بانگ برداشته مى شود كه: «أشهد أنّ محمّداً رسول اللّه »! اى بى مادر! كدام كار با اين وضع ، ماندگار مى شود؟! به خدا سوگند، اگر آنان (بنى هاشم) را دفن نكنيم، [خودمان ]دفن شده ايم . (1) بازتاب اجتماعى و سياسىِ شهادت مظلومانه امام حسين عليه السلام و يارانش در جامعه اسلامى، حكومت اُمَوى را با مشكل جدّى مواجه كرد . شخصيت هاى برجسته جهان اسلام ، اين اقدام جنايتكارانه را محكوم كردند . (2) موج مظلوميت شهداى كربلا و محكوميت اين فاجعه به خارج از جهان اسلام (3) و حتّى به خانواده جنايتكاران نيز سرايت كرد (4) و چيزى نگذشت كه سرسخت ترين دشمن اهل بيت عليهم السلام ، يعنى يزيد _ كه خود ، نخستين مجرم در اين فاجعه بود _ براى در امان ماندن از خشم مردم و ادامه حكمرانى خود ، مجبور شد ابن زياد را مسئول اين جنايت ، معرّفى كند و بگويد : خداوند ، ابن مرجانه را لعنت كند ، كه او حسين را بيرون راند و ناگزيرش كرد ... و او را كشت و با كشتن او ، مرا منفور مسلمانان كرد و تخم دشمنى با مرا

.


1- .مروج الذهب : ج 4 ص 41، الأخبار الموفّقيات: ص 576 ش 375، شرح نهج البلاغة، ابن ابى الحديد: ج 5 ص 129؛ كشف اليقين : ص 466 ش 654، كشف الغمّة: ج 2 ص 44 ، بحار الأنوار: ج 33 ص 169 ش 443 . نيز ، ر . ك : دانش نامه امير المؤمنين عليه السلام : ج 5 ص 325 (بخش ششم / پيكار دوم / فصل دوم / هدف هاى معاويه) .
2- .ر . ك : ص 33 (فصل يكم : بازتاب شهادت امام عليه السلام در سخنان برخى شخصيّت هاى نامدار) .
3- .ر . ك : ص 139 (فصل پنجم : بازتاب حادثه كربلا در ميان غير مسلمانان) .
4- .ر . ك : ص 107 (فصل سوم : بازتاب كشته شدن امام حسين عليه السلام در ميان خانواده قاتلانش) .

ص: 12

در دل هاى آنان كاشت و نيك و بد مردم ، از من نفرت پيدا كردند ! (1) ساير كسانى كه در فاجعه كربلا نقش داشتند ، نيز هر يك به گونه اى ندامت خود را از آنچه كرده بودند ، اظهار كردند . (2) از سوى ديگر ، آثار تكوينى اين جنايت ، دامنگير جنايتكاران شد . (3) سه سال پس از حادثه عاشورا ، يزيد به هلاكت رسيد و با مرگ او ، حكومت از خاندان ابو سفيان _ كه مى خواستند قرن ها بر اريكه قدرت بمانند _ ، به بنى مروان ، منتقل گرديد . در سخن امام صادق عليه السلام خطاب به منصور دوانيقى آمده است : إنَّ هذَا المُلكَ كانَ فى آلِ أبى سُفيانَ ، فَلَمّا قَتَلَ يَزيدُ حُسَينا سَلَبَهُ اللّهَ مُلكَهُ ، فَوَرَّثَهُ آلَ مَروانَ . (4) پادشاهى ، در خاندان ابو سفيان بود ، تا زمانى كه يزيد ، حسين عليه السلام را كشت . خداوند، آن را از آنان گرفت و خاندان مروان را وارث آنان كرد . بى ترديد ، مراد امام صادق عليه السلام اين نيست كه اگر شهادت امام حسين عليه السلام نبود ، حكومت خاندان ابو سفيان ، مشروع بود و يا انتقال آن به مروانيان ، مشروعيت داشت ؛ بلكه اين سخن ، بدين معناست كه در فضاى سياسى _ اجتماعىِ ايجاد شده توسّط معاويه ، به طور طبيعى ، اين امكان وجود داشت كه براى نسل هاى متعدّدى حكومت در خاندان ابو سفيان ، تداوم پيدا كند ؛ امّا جنايتى كه يزيد مرتكب شد ، اين زمينه را از بين برد . به عبارت ديگر ، انتساب تداوم يا عدم تداوم حكومت خاندان ابو سفيان و انتقال آن به بنى مروان ، به خداوند منّان ، در حديث مذكور ، از باب توحيد اَفعالى است كه

.


1- .ر . ك : ج 8 ص 361 ح 2420 .
2- .ر . ك : ص 91 (فصل دوم : بازتاب كشته شدن امام حسين عليه السلام در ميان قاتلانش) .
3- .ر . ك: ص 147 (فصل ششم : سرانجام كسانى كه در كشتن امام حسين عليه السلام و يارانش نقش داشتند).
4- .الكافى : ج 2 ص 563 ح 22، بحار الأنوار: ج 47 ص 209 ح 51 .

ص: 13

هيچ پديده اى در جهان بدون مشيّت خدا تحقّق نمى يابد و نفى كننده اراده انسان نيست و دلالتى بر مشروعيت پديده ندارد . در روايتى ديگر از امام صادق عليه السلام آمده : لَمّا وَلِىَ عَبدُ المَلِكِ بنُ مَروانَ الخِلافَةَ ، كَتَبَ إلَى الحَجّاجِ بنِ يوسُفَ : بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحيمِ ، مِن عَبدِ المَلِكِ بنِ مَروانَ أميرِ المُؤمِنينَ إلَى الحَجّاجِ بنِ يُوسفَ . أمّا بَعدُ ، فَانظُر دِماءَ بَنى عَبدِ المُطَّلِبِ فَاحتَقِنها واجتَنبِها ؛ فَإِنّى رَأَيتُ آلَ أبى سُفيانَ لَمّا وَلَغوا فيها لَم يَلبَثوا إلّا قَليلاً ، وَالسَّلامُ ! (1) وقتى عبد الملك بن مروان، زمام خلافت را به عهده گرفت، به حَجّاج بن يوسف نوشت: «به نام خداوند بخشنده مهربان . از عبد الملك بن مروان ، امير مؤمنان ، به حَجّاج بن يوسف . امّا بعد، مراقب خون هاى فرزندان عبد المطّلب باش. آنها را حفظ كن و از ريختن آنها خوددارى كن. من ديدم هنگامى كه خاندان ابو سفيان، به ريختن خون آنان روى آوردند ، ديرى نپاييدند. والسّلام!» . ابن عبد ربّه اَندَلُسى نيز در العقد الفريد آورده : عبد الملك بن مروان ، به حَجّاج بن يوسف نوشت: «مرا از ريختن خون هاى فرزندان عبد المطّلب دور بدار، كه در آنها راه نجاتى از خشم نيست. من ، فرزندان حرب را ديدم كه وقتى حسين بن على را كشتند، پادشاهى را از دست دادند» . حَجّاج در دوران خلافت عبد الملك ، متعرّض هيچ يك از طالبيان (آل ابى طالب) نشد . (2) در گزارشى آمده كه عبد الملك ، اين نامه را به صورت محرمانه براى حَجّاج

.


1- .كشف الغمّة : ج 2 ص 324 ، الثاقب فى المناقب : ص 361 ح 300 ، بحار الأنوار : ج 46 ص 44 ح 44.
2- .العقد الفريد : ج 3 ص 382 ، المحاسن و المساوئ : ص 55 ، جواهر المطالب : ج 2 ص 278 .

ص: 14

فرستاد ؛ ولى لحظه اى پس از ارسال اين نامه ، امام زين العابدين عليه السلام نامه اى به عبد الملك نوشت كه در آن ، آمده بود : أمّا بَعدُ ، فَإِنَّكَ كَتَبَت فى يَومِ كَذا ، فى ساعَةِ كَذا، فى شَهرِ كَذا، فى سَنَةِ كَذا بِكَذا وكَذا، وإنَّ اللّهَ تَعالى قَد شَكَرَ لَكَ ذلِكَ ، لِأَنَّ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله أتانى فى مَنامى فَأَخبَرَنى أنَّكَ كَتَبتَ فى يَومِ كَذا ، في ساعَةِ كَذا، وأنَّ اللّهَ تَعالى قَد شَكَرَ لَكَ ذلِكَ ، وثَبَّتَ مُلكَكَ ، وزادَكَ فيهِ بُرهَةً . (1) امّا بعد، تو در فلان روز و فلان ساعت و فلان ماه و فلان سال ، چنين و چنان نوشتى و خداوند، در برابر آن ، سپاس گزار توست؛ چرا كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به خواب من آمد و به من خبر داد كه تو در فلان روز و فلان ساعت، چيزى (نامه اى) نوشتى و خداوند به پاس آن از تو تشكّر كرد و پادشاهى ات را استوار نمود و مدّتى را برايت افزود. هنگامى كه نامه امام زين العابدين عليه السلام به عبد الملك رسيد ، ديد كه تاريخ آن ، هم زمان با نوشتن نامه او به حَجّاج است . از اين رو ، ترديدى در صدق پيشگويى امام عليه السلام نكرد و بسيار خرسند شد . (2) گفتنى است كه اين سياست عبد الملك ، در ميان جانشينان او دوام نيافت . جنايات بنى مروان ، هرچند به اندازه جنايات معاويه و فرزندش يزيد نبود ، ليكن فاصله چندانى با آنها نداشت ؛ بلكه در مجموع ، همان سياست ها كم و بيش ادامه يافت . به همين جهت ، در ادامه روايتى كه در باره انتقال حكومت از خاندان ابو سفيان به بنى مروان نقل شد ، امام صادق عليه السلام به منصور عبّاسى مى فرمايد : فَلَمّا قَتَلَ هِشامُ زَيدا ، سَلَبَهُ اللّهُ مُلكَهُ فَوَرَّثَهُ مَروانَ بنَ مُحَمَّدٍ ، فَلَمّا قَتَلَ مَروانُ

.


1- .الثاقب فى المناقب: ص 361 ح 300 ، كشف الغمّة: ج 2 ص 324، بحار الأنوار: ج 46 ص 44 ح 44 .
2- .الثاقب فى المناقب: ص 362 ح 300، كشف الغمّة: ج 2 ص 324، بحار الأنوار: ج 46 ص 45 ح 44 .

ص: 15

إبراهيمَ ، سَلَبَهُ اللّهُ مُلكَهُ فَأَعطاكُموهُ . (1) وقتى هشام ، زيد را كشت ، خداوند ، سلطنت او را گرفت و به مروان بن محمّد واگذار كرد و هنگامى كه مروان ، ابراهيم را كشت ، خداوند ، سلطنت را از او گرفت و به شما داد . همان گونه كه در اين روايت اشاره شده ، در سال 132 ق ، يعنى 71 سال پس از واقعه عاشورا ، حكومت بنى اميّه _ كه بزرگ ترين خطر براى اسلام بود _ به كلّى منقرض شد و خاندان عبّاس ، عموى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، زمام حاكميت جهان اسلام را به دست گرفتند . البتّه طولى نكشيد كه زمامداران بنى عبّاس نيز كمابيش همان سياست هاى حاكمان بنى اميّه را پيش گرفتند و در برابر امواج سياسى _ اجتماعىِ اصلاح طلبى _ كه ريشه در واقعه عاشورا داشتند _ با خاندان پيامبر خدا صلى الله عليه و آله _ كه پشتوانه اصلى اين جنبش ها محسوب مى شدند _ ، بى رحمانه برخورد كردند . نكته قابل تأمّل ، اين كه جنبش هاى مردمىِ الهام گرفته از واقعه عاشورا ، هرچند هيچ گاه به حاكميت اسلام ناب به رهبرى اهل بيت عليهم السلام نينجاميدند ، ليكن همواره نقش مؤثّرى در پيشگيرى از انهدام اساس اسلام داشتند .

اثرگذارى حادثه عاشورا بر چهار جنبش
اشاره

بديهى است كه تحقيق و تبيين تأثير واقعه عاشورا در جنبش هاى مردمى و دفاع از كيان اسلام ناب ، از آن هنگام تا پيروزى انقلاب اسلامى ، نه تنها در اين نوشتار ، بلكه در اين دانش نامه نيز نمى گنجد . از اين رو ، در اين جا تنها اشاره اى كوتاه داريم به چهار جنبشى كه در دهه اوّل پس از نهضت سيّد الشهدا عليه السلام ، تحت تأثير مستقيم يا

.


1- .الكافى: ج 2 ص 563 ح 22، بحار الأنوار: ج 47 ص 209 ح 51.

ص: 16

غير مستقيم امواج سياسى _ اجتماعىِ واقعه عاشورا شكل گرفتند .

1 . قيام مردم مدينه (واقعه حَرّه)

در سال دوم حكومت يزيد ، حدود دو سال پس از واقعه عاشورا ، اواخر ذى حجّه سال 63 هجرى (1) مردم مدينه به رهبرى عبد اللّه فرزند حنظله غسيل الملائكه ، (2) بر ضدّ حكومت يزيد قيام كردند . يزيد ، لشكرى به فرماندهى مسلم بن عقبه ، از شام به مدينه فرستاد . وى با بى رحمى تمام ، اين قيام مردمى را سركوب كرد . (3) اين جنگ را از آن جهت كه در منطقه حَرّه واقع شد ، «واقعه حَرّه» ناميده اند . در باره علّت و انگيزه قيام مردم مدينه بر ضدّ حكومت يزيد ، عوامل مختلفى ذكر شده است . يكى از اين عوامل ، گزارشى است كه برخى از بزرگان مدينه به مردم دادند . حاكم مدينه ، به دليل پيشگيرى از شورش عمومى ، تعدادى از بزرگان شهر را به شام فرستاد تا از نزديك ، اقتدار يزيد را مشاهده كنند و تحت تأثير بخشش هاى وى ، در بازگشت ، مانع قيام مردم شوند ؛ (4) امّا آنان پس از بازگشت ، نتيجه سفر خود را به مردم ، چنين گزارش كردند : ما از نزد مردى مى آييم كه بى دين است ، مِى گُسارى مى كند و طنبور مى نوازد و

.


1- .تاريخ الطبرى : ج 5 ص 494، أنساب الأشراف: ج 5 ص 350، الطبقات الكبرى: ج 5 ص 68.
2- .تاريخ الطبرى : ج 5 ص 495، أنساب الأشراف: ج 5 ص 338، الطبقات الكبرى: ج 5 ص 66 .
3- .بر پايه گزارش منابع معتبر ، به دستور يزيد ، مسلم بن عقبه ، تجاوز به جان و مال و ناموس مردم مدينه را سه روز بر سربازان شام ، مُباح (مُجاز) اعلام كرد ، بسيارى از اصحاب پيامبر خدا و قاريان قرآن ، كشته شدند و بسيارى از زنان ، مورد تجاوز قرار گرفتند كه بعدها فرزندان نامشروع آنها را «فرزندان حَرّه» ناميدند . تعداد كشته شدگان اين واقعه ، از سه هزار تا ده هزار نفر ، گزارش شده است . پس از سه روز ، مسلم بن عقبه از مردم به عنوان برده مطلق يزيد كه وى ، اختيار هر كارى را در خصوص جان و مال و ناموس آنها دارد ، بيعت گرفت (ر . ك : أنساب الأشراف : ج 5 ص 345 _ 350 ، تاريخ الطبرى : ج 5 ص 495 ، مروج الذهب: ج 3 ص 78 ، معجم البلدان: ج 2 ص 249 ، تاريخ اليعقوبى : ج 2 ص 250) .
4- .تاريخ الطبرى : ج 5 ص 478 .

ص: 17

كنيزكان ، نزد او مى نوازند ، سگبازى مى كند و با دزدان و جوانان ، شب ها ، داستان سرايى مى كند . (1) در پى اين جريان ، آنان يزيد را از خلافت ، بركنار اعلام كردند و مردم مدينه نيز از آنها پيروى نمودند . (2) در گزارشى ديگر آمده كه عامل شورش مردم مدينه ، اين بود كه كارگزار صوافى ، (3) مى خواست درآمد املاك مربوط به آنها را از مدينه خارج كند ؛ امّا مردم ، مانع شدند و برخوردِ كُند حاكم مدينه ، زمينه قيام را فراهم كرد . (4) برخى ، واقعه حرّه را متأثّر از كينه اى مى دانند كه بنى اميّه از طايفه اوس و خزرج و مردم مدينه داشتند ؛ چرا كه آنان به يارى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله برخاستند و در جنگ هاى مختلف ، بسيارى از بنى اميّه و قريش را كشتند . (5) مى توان گفت : همه اين عوامل ، در قيام مردم مدينه به گونه اى نقش داشته اند ؛ امّا بى ترديد ، آنچه در كنار عوامل يادشده ، به مردم ، آگاهى بخشيد و جرئت و شهامت قيام بر ضدّ حكومت يزيد را به آنان داد ، واقعه عاشورا بود ؛ زيرا پيش از واقعه عاشورا ، وقتى امام حسين عليه السلام مخالفت خود را با بيعتِ يزيد ، آشكار كرد و تصريح نمود كه : «وعَلَى الإِسلامِ السَّلامُ ، إذ قَد بُلِيَتِ الاُمَّةُ بِراعٍ مِثلِ يَزيدَ ؛ (6) وقتى امّت ، گرفتار

.


1- .تاريخ الطبرى : ج 5 ص 480،أنساب الأشراف: ج 5 ص 338 ، الكامل فى التاريخ: ج 2 ص 588، البداية و النهاية: ج 8 ص 216 . نيز ، ر . ك : فتح البارى : ج 13 ص 70 ، العقد الفريد: ج 3 ص 372 ، الصواعق المحرقة: ص 221 .
2- .ر . ك : تاريخ الطبرى : ج 5 ص 480 ، أنساب الأشراف : ج 5 ص 337 ، الطبقات الكبرى : ج 5 ص 66 ، المنتظم : ج 6 ص 19 .
3- .صَوافى ، به املاك و زمين هايى گفته مى شود كه صاحبانشان ، آنها را رها كرده و رفته اند يا صاحبان آنها مُرده اند و وارثى هم ندارند (النهاية : ج 2 ص 40) .
4- .تاريخ اليعقوبى : ج 2 ص 250 ، الإمامة و السياسة : ج 1 ص 227 .
5- .ر . ك : تأمّلى در نهضت عاشورا .
6- .ر . ك : ج 3 ص 410 ح 970 .

ص: 18

حاكمى چون يزيد است، بايد فاتحه اسلام را خواند» ، مردم مدينه ، هيچ عكس العملى از خود نشان ندادند و اين امام عليه السلام بود كه مدينه را ترك كرد ؛ امّا پس از واقعه كربلا ، امواج سياسى و اجتماعىِ اين حادثه ، فضاى مدينه را دگرگون ساخت . سيّد ابن طاووس ، فضاى مدينه را هنگام بازگشت خانواده سيّد الشهدا عليه السلام پس از واقعه عاشورا ، به نقل از بشير بن حَذلَم ، چنين ترسيم مى كند : هيچ زنِ پرده نشين روپوشدارى نبود ، مگر اين كه از پشتِ پرده ، بيرون آمد و [همگى ]موهايشان را پريشان نمودند و صورت هاى خود را خراشيدند و به صورتشان سيلى زدند و آه و واويلا سر دادند. من چنين جمعيّت گريه كننداى را از وفات پيامبر صلى الله عليه و آله تا به امروز در ميان مسلمانان نديده بودم . (1) ترديدى نيست كه اين فضا ، موج آفريد ، به مردم، آگاهى بخشيد و به آنان ، جرئت و جسارت داد تا در كنار عوامل ديگر، بر ضدّ حكومت يزيد ، قيام كنند .

2 . قيام مردم مكّه

رهبر اين قيام ، عبد اللّه بن زبير ، يكى از كسانى بود كه با يزيد بيعت نكرد ؛ ليكن او نيز همانند بنى اميّه ، از دشمنان سرسخت اهل بيت عليهم السلام بود ، به گونه اى كه پدرش زبير را نيز به دشمنى با اين خاندان وا داشته بود . از امام على عليه السلام نقل شده كه : مازالَ الزُّبَيرُ رَجُلاً مِنّا أهلَ البَيتِ حَتّى نَشَأَ ابنُهُ المَشؤومُ عَبدُ اللّهِ . (2) زبير، پيوسته از ما اهل بيت به شمار مى آمد، تا زمانى كه پسر شومش ، عبد اللّه ، بزرگ شد . ابن ابى الحديد ، مى نويسد :

.


1- .ر . ك : ص 423 ح 2727 .
2- .شرح نهج البلاغة، ابن ابى الحديد : ج 20 ص 102، اُسد الغابة: ج 3 ص 244، الاستيعاب: ج3 ص 40. لفظ «المشؤوم (شوم)» در اين دو منبع اخير نيست .

ص: 19

عبد اللّه ، همانى است كه زبير را وادار به جنگ كرد و كسى است كه رفتن عايشه را به بصره ، برايش خوب جلوه داد . او مرد بددهن و آلوده اى بود و نسبت به بنى هاشم ، كينه داشت . (1) عبد اللّه بن زبير ، پيش از ورود امام حسين عليه السلام به مكّه ، جهت زمينه سازى براى دستيابى به مسند قدرت ، وارد اين شهر شد ؛ امّا مردم از او استقبال چندانى نكردند ، بويژه كه پس از ورود امام حسين عليه السلام به مكّه ، افكار عمومى ، متوجّه ايشان گرديده بود و به همين جهت ، ابن زبير ، قلبا مايل به ادامه حضور امام حسين عليه السلام در مكّه نبود . پس از خروج امام عليه السلام از اين شهر نيز زمينه اى براى بسيج عمومى بر ضدّ حكومت يزيد به رهبرى ابن زبير ، پديد نيامد ؛ امّا پس از واقعه كربلا و شهادت امام حسين عليه السلام ، فضاى عمومى براى قيام بر ضدّ حكومت يزيد ، آماده شد و ابن زبير با اين كه دشمن سرسخت خاندان رسالت بود ، از اين فضا براى رسيدن به قدرت ، نهايتِ بهره بردارى را نمود . متن گزارش طبرى در اين باره ، چنين است : وقتى امام حسين عليه السلام كشته شد، عبد اللّه بن زبير در ميان مردم مكّه به پا خاست و كشتن او را فاجعه دانست و بويژه كوفيان را سرزنش كرد و عموم عراقى ها را مذّمت نمود و پس از ستايش و ثناى خداوند و درود فرستادن بر محمّد صلى الله عليه و آله ، گفت: عراقى ها، جز اندكى از آنها ، مردمى نيرنگباز و تبهكارند و كوفيان ، بدترين هاى عراق اند . آنان ، حسين را دعوت كردند تا يارى اش كنند و او را براى حكومت بر خود برگزينند ؛ ولى هنگامى كه بر آنها وارد شد، بر ضدّ او شوريدند و به او گفتند: يا دستت را در دست ما مى گذارى تا تو را دست بسته به نزد پسر زياد بن سميّه بفرستيم و او حكمش را در باره تو صادر كند و يا مى جنگى!

.


1- .شرح نهج البلاغة، ابن ابى الحديد : ج 4 ص 79 .

ص: 20

به خداوند سوگند، حسين ديد كه او و يارانش بسيار اندك اند و _ با آن كه خداوند عز و جل، هيچ كس را بر غيب ، آگاه نكرده _ همگى كشته خواهند شد ؛ امّا او مرگ با بزرگوارى را بر زندگى ننگين ، ترجيح داد. خداوند ، حسين را رحمت كند و قاتل حسين را بى پناه سازد! به جان خودم سوگند، در مخالفت كوفيان با حسين و نافرمانى شان از او، هيچ پند دهنده و باز دارنده اى بهتر از [خودِ] او نبود ؛ ولى آنچه قرار است بشود، مى شود و خداوند ، هر گاه چيزى را بخواهد، مانعى براى آن وجود ندارد. آيا پس از حسين عليه السلام ، به چنان قومى اطمينان كنيم و گفتارشان را تصديق نماييم و پيمانشان را بپذيريم؟ نه . هرگز آنان را شايسته چنين چيزى نمى بينيم! آرى _ به خدا سوگند _ آنان حسين عليه السلام را كشتند، در حالى كه شب زنده دارىِ طولانى داشت و روزهاى زيادى را روزه بود و شايسته ترينِ آنها به چيزى (حكومتى) بود كه در دست آنان است و در دين و فضيلت ، شايسته ترينِ آنها بود . هلا! به خدا سوگند، حسين عليه السلام قرآن را به غِنا تغيير نداده بود و گريه از خوف خدا را به آواز ، بدل نكرده بود و روزه را با ميخوارگى و حلقه هاى مجلس ذكر را با دنبال شكار رفتن، عوض نساخته بود _ و اينها كنايه به يزيد بود _ . به زودى ، آنان هلاك مى شوند . (1) پس از اين سخنرانى ، ياران ابن زبير از او خواستند كه بيعت خود را آشكار كند و رسما زمام حكومت را به دست گيرد . يزيد ، دو بار (2) براى سركوبى شورش مردم مكّه ، به سوى اين شهر ، سپاه گسيل

.


1- .تاريخ الطبرى : ج 5 ص 474 ، الكامل فى التاريخ : ج 2 ص 585 ، تذكرة الخواصّ : ص 268 . نيز ، ر . ك : البداية و النهاية : ج 8 ص 212 .
2- .تاريخ الطبرى: ج 5 ص 498، أنساب الأشراف: ج 5 ص 357، العقد الفريد: ج 3 ص 375، تاريخ دمشق: ج 28 ص 230، الفتوح: ج 5 ص 153 _ 165 .

ص: 21

كرد ؛ امّا در نهايت ، كارى از پيش نبرد و با مرگ وى در چهاردهم ربيع اوّل سال 64 ، محاصره مكّه شكسته شد و سپاهيان شام ، ناكام باز گشتند . (1) پس از مرگ يزيد ، مردم حجاز و سپس عراق ، با عبد اللّه بن زبير ، بيعت كردند ؛ (2) امّا سوء تدبير ابن زبير و بدرفتارى او با مردم ، بويژه بنى هاشم ، موجب شد كه حركت او ، جنبه مردمى خود را از دست داد و در پايان با حمله حَجّاج بن يوسف به مكّه ، شكست سختى را متحمّل شد و خود او نيز كشته شد و بدين سان ، حكومتش در اوايل سال 73 ق ، پايان يافت . (3)

3 . نهضت توّابين

اين قيام ، هر چند پس از قيام مردم مدينه و مكّه تحقّق يافت ، ولى مقدّمات شكل گيرى آن ، هم زمان با قيام مدينه و مكّه آغاز شد . اين نهضت ، توسّط كسانى صورت گرفت كه دعوت آنها از امام حسين عليه السلام براى آمدن به كوفه و سستى آنها در يارى رساندن به ايشان ، واقعه خونبار كربلا را به وجود آورد . بدين سان ، آنان مرتكب گناه بزرگى شده بودند و مى خواستند با خون خود ، ننگ اين گناه را از خود بزدايند . به همين جهت نيز نهضت آنان ، «نهضت توّابين» ناميده شد . به سخن ديگر ، بخش عمده اى از مردم كوفه كه مى توانستند با يارى رساندن به امام حسين عليه السلام ، سرنوشت جامعه را دگرگون كنند ، به دلايلى كه پيش از اين بدانها اشاره شد ، (4) تسليم سياست زر و زور و تزوير ابن زياد شدند ؛ ولى در اثر امواج روانى، اجتماعى و سياسى واقعه كربلا ، متوجّه خطاى تاريخى خود شدند و تصميم

.


1- .تاريخ الطبرى : ج 5 ص 498 ، أنساب الأشراف : ج 5 ص 362 .
2- .مردم شام نيز با مروان بن حكم، بيعت نمودند (بحار الأنوار : ج 45 ص 354) .
3- .ر . ك : تاريخ الطبرى : ج 6 ص 188 ، الكامل فى التاريخ : ج 3 ص 69 ، مروج الذهب : ج 3 ص 85 و 89 ، شرح نهج البلاغة، ابن ابى الحديد : ج 20 ص 123 .
4- .ر.ك : ج 5 ص 297 (بخش هفتم / فصل هفتم / تحليلى در باره ارزيابى سفر امام حسين عليه السلام به عراق و نهضت كوفه) .

ص: 22

گرفتند كه با قيام بر ضدّ حكومت يزيد و مجازات كردن قاتلان سيّد الشهدا ، از ننگ اين گناه نابخشودنى بكاهند . متن گزارش طبرى در اين باره ، چنين است : وقتى حسين بن على عليه السلام كشته شد و ابن زياد از اردوگاهش نُخَيله (1) باز گشت و وارد كوفه شد، شيعيان به سرزنش خود و اظهار پشيمانى پرداختند و متوجّه شدند كه خطاى بزرگى مرتكب شده اند كه حسين عليه السلام را دعوت كرده اند تا يارى اش كنند ؛ امّا [پس از آمدن ، ]رهايش كرده اند و او در كنار آنها كشته شد و كمكش نكردند . [سپس] احساس كردند كه ننگ و گناهشان در كشتن حسين عليه السلام ، جز با كشتن قاتلان حسين و يا با كشته شدن در اين راه، قابل شستن و پاك كردن نيست. پس نزد پنج نفر از بزرگان شيعه كوفه رفتند: سليمان بن صُرَد كه از صحابه پيامبر صلى الله عليه و آله بود، مُسيّب بن نَجَبه فَزارى كه از صحابه امام على عليه السلام و نيكان آنها بود، عبد اللّه بن سعد بن فضل اَزْدى، عبد اللّه بن وال تَيمى و رِفاعة بن شدّاد بَجَلى. آن گاه اين پنج نفر در منزل سليمان بن صُرَد ، گرد آمدند . اينها از بهترين ياران على عليه السلام بودند و تعدادى از شيعيان و بهترين هاى آنها و سرانشان هم حضور داشتند . وقتى آنها در منزل سليمان بن صُرَد جمع شدند، مسيّب بن نَجَبه ، شروع به سخنرانى كرد و حرف زد و خدا را ستود و سپاس گفت و بر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله درود فرستاد و گفت: امّا بعد، ما عمرمان طولانى شد و گرفتار فتنه هاى گوناگون شديم، و راغبيم كه پروردگارمان ، ما را از كسانى قرار ندهد كه فردا به آنها مى گويد: «أَوَ لَمْ نُعَمِّرْكُم مَّا يَتَذَكَّرُ فِيهِ مَن تَذَكَّرَ وَ جَآءَكُمُ النَّذِيرُ ؛ (2) آيا ما به شما عمر طولانى نداديم تا هر كس كه اهل پند است، در آن ، پند گيرد، و آيا هشدار دهنده براى شما نيامد ؟» . اميرمؤمنان عليه السلام فرمود: «الْعُمُرُ الَّذِى أَعْذَرَ اللَّهُ فِيهِ إِلَى

.


1- .لشكرگاه كوفه ، در نزديكى كوفه، در راه شام (ر.ك : نقشه شماره 4 در پايان جلد 5) .
2- .فاطر : آيه 37 .

ص: 23

ابْنِ آدَمَ سِتُّونَ سَنَة ؛ (1) عمرى كه خداوند در آن ، عذر را از پسر آدم بر مى دارد، شصت سال است» و كمتر كسى از ما هست كه به آن نرسد. ما شيفته تعريف كردن از خود و ستوده شده شدن توسّط پيروانمان بوديم كه خداوند ، خوبان ما را آزمود و ما را در دو جايگاه مربوط به پسر دختر پيامبر، دروغگو يافت. نامه هاى او پيش تر به ما رسيده بود و فرستادگانش، جلوتر آمده بودند و عذر را بر ما تمام كرده بود و از ما خواسته بود كه در خفا و آشكار و در همه حال ، يارى اش كنيم ؛ امّا ما دريغ ورزيديم ، تا اين كه در كنار ما كشته شد. ما نه با دست، او را يارى كرديم و نه به زبان ، از او دفاع نموديم و نه با مالمان ، او را پشتيبانى و تقويت كرديم و نه از عشايرمان براى او درخواست كمك نموديم . پس عذر ما به درگاه پروردگارمان چيست ، آن هنگام كه پيامبرمان را ديدار مى كنيم، در حالى كه پسر و محبوب و ذرارى و نسلش در ميان ما كشته شد ؟ نه _ به خدا سوگند _ عذرى نمى مانَد، جز اين كه كشندگانِ او و دست به دست هم دهندگان بر ضدّ او را بكشيد، يا در اين راه كشته شويد . اميد كه پروردگار ما، در اين صورت، از ما راضى شود. با اين حال ، من در هنگام ديدار او، از عقوبت او در امان نيستم. اى گروه! مردى را از ميان خودتان پيشوا انتخاب كنيد ؛ چرا كه ناچاريد اميرى داشته باشيد كه به او پناه ببريد و نيز پرچمى كه دورش حلقه بزنيد. من حرف خودم را زدم و از خداوند براى خود و شما ، درخواست آمرزش مى كنم. بعد از مسيّب، رفاعة بن شدّاد ، زمام سخن را به دست گرفت و خداوند را ستود و ثنا گفت و بر پيامبر صلى الله عليه و آله درود فرستاد و آن گاه گفت: امّا بعد، خداوند ، تو را به سخنِ درستى راه نمايى كرد و تو به برترين كار ، فرا خواندى. با ستايش خدا و ثناى او و صلوات بر پيامبرش آغاز كردى و به جهاد با فاسقان و توبه از گناه بزرگ ، دعوت نمودى، كه از تو شنواييم و اجابتت مى كنيم و

.


1- .نهج البلاغة: حكمت 326.

ص: 24

حرفت را مى پذيريم . و گفتى كه از خودتان پيشوايى برگزينيد تا به او پناه ببريد و زير پرچمش گرد آييد . اين ، نظرى است كه ما هم داريم. اگر آن مرد ، تو باشى، براى ما خوش حال كننده تر است، و تو در ميان جمعيت ما ، خيرخواهى و علاقه مند. اگر نظر تو و نظر دوستان مساعد باشد، اين كار را بزرگ شيعه، صحابى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و پيش گام و پيشتاز، سليمان بن صُرَد ، بر عهده بگيرد كه در توانمندى و دين، ستوده است و دورانديش و مورد اعتماد است . اين هم حرف من است، و براى شما و خود ، از خدا آمرزش مى طلبم. آن گاه ، عبد اللّه بن وال و عبد اللّه بن سعد، سخن گفتند و پروردگارشان را ستوده و ثنا گفتند و همان سخنان رفاعة بن شدّاد را بر زبان راندند و از فضل مسيّب بن نجبه ياد كردند و سابقه سليمان بن صُرَد را گوشزد نمودند و رضايت خود را از پيشوايى او ، اعلام داشتند . مسيّب بن نجبه گفت: درست و به جا گفتيد . من هم همان نظر شما را دارم. پس زمام كارتان را به سليمان بن صُرَد بسپاريد . (1) طبرى در گزارشى ديگر ، آورده است : آغاز كار آنها (توّابين) در سال 61 هجرى بود؛ همان سالى كه حسين _ كه خدا از او راضى بود _ كشته شد. آن گروه ، بى وقفه در تكاپوى گردآورى ابزارهاى جنگى و آمادگى براى جنگ بودند و مردم را از شيعه و غير شيعه، پنهانى به خونخواهى حسين عليه السلام دعوت مى كردند و مردم ، گروه گروه و نفر به نفر، به آنها مى پيوستند. همچنان ماجرا ادامه داشت كه در چنين اوضاعى، يزيد بن معاويه در روز پنج شنبه چهاردهم ربيع اوّل سال 64 مُرد و فاصله ميان كشته شدن حسين عليه السلام و مرگ يزيد، سه سال و دو ماه و چهار روز بود. يزيد مُرد ، در حالى كه حكمران عراق ، عبيد اللّه بن زياد بود . او در بصره بود و نايبش در كوفه ، عمرو

.


1- .تاريخ الطبرى: ج 5 ص 552 .

ص: 25

بن حُرَيث مخزومى بود. شيعيان دوستدار سليمان ، پيش وى آمدند و گفتند: اين سركش ، مُرد و اوضاع حكومت ، ضعيف شده است . اگر موافق باشى، به عمرو بن حُرَيث ، حمله كنيم و او را از قصر [حكومتى] بيرون بيندازيم و خونخواهى حسين را آشكار نماييم و قاتلان او را تعقيب كنيم و مردم را به اهل بيتى كه ديگران بر آنان مقدّم شدند و حقّشان ربوده شد ، دعوت كنيم. اين را گفتند و بر آن ، پا فشردند . سليمان بن صُرَد به آنان گفت: آرام باشيد و عجله نكنيد. من در آنچه شما يادآورى مى كنيد، تأمّل كردم و ديدم كه قاتلان حسين عليه السلام ، اَشراف كوفه و سواركاران عرب اند _ و آنها خودشان هم تحت تعقيب اند _ و هر گاه از خواست شما اطّلاع پيدا كنند و بدانند كه هدف شمايند، بر شما سخت خواهند گرفت. نيز در باره كسانى از شما كه از من فرمان مى برند ، تأمّل كردم و چنين دانستم كه اگر [فرمان برداران از من ،] خروج كنند، نمى توانند به هدف خونخواهى خود برسند و جانشان را تسكين دهند و نمى توانند دشمنانشان را كيفر دهند و تلاششان بى نتيجه مى شود ؛ ولى اگر دعوت كنندگانتان را در شهر پخش كنيد و شيعه و غير شيعه را به تصميمتان فرا بخوانيد ، من اميدوارم كه امروز كه اين سركش مرده، مردم زودتر از زمانى كه او نمرده بود، به دعوت شما پاسخ دهند. آنان نيز چنين كردند و گروهى مبلّغ ، بيرون رفتند و مردم را دعوت كردند و جمعيت زيادى پس از مردن يزيد بن معاويه به آنان ، پاسخ مثبت دادند ؛ چند برابر جمعيتى كه پيش از آن، جواب مثبت داده بودند . (1) پس از مرگ يزيد در سال 64 ق ، فعّاليت توّابين ، گسترده تر شد و كوفه ، آماده قيام بر ضدّ حكومت بنى اميّه گرديد . شش ماه پس از هلاكت يزيد ، در حالى كه ياران سليمان بن صُرَد براى قيام آماده مى شدند ، مختار بن ابى عبيده كه مدّتى با

.


1- .تاريخ الطبرى : ج 5 ص 558 .

ص: 26

عبد اللّه بن زبير همكارى داشت ، با جدا شدن از وى ، وارد كوفه گرديد ؛ امّا رهبرى سليمان بن صُرَد را نپذيرفت و مدّعى شد كه او با فنون جنگ ، آشنا نيست و مردم را به كشتن خواهد داد (1) و بدين سان ، مردم را براى خونخواهى امام حسين عليه السلام به رهبرى خود ، دعوت كرد و در پاسخ كسانى كه او را از اين كار نهى مى كردند ، خود را «نماينده مهدى امّت ، محمّد حنفيّه، براى خونخواهى حسين عليه السلام » معرّفى نمود . (2) بدين ترتيب ، ميان هواداران نهضت ، شكافى پديد آمد . بيشتر آنها با سليمان بودند و جمعى هم به مختار پيوستند . (3) بارى ! در شرايطى كه كوفه تحت سلطه عبد اللّه بن زبير بود ، نهضت توّابين به رهبرى سليمان بن صُرَد در سال 65 ق ، حركت خود را با هدف براندازى حكومت شام ، آغاز كرد . سليمان به هواداران خود دستور داد كه براى جنگيدن با سپاه شام ، در اردوگاه نُخَيله جمع شوند ؛ امّا پس از رسيدن به اين اردوگاه ، مشاهده كرد كه از ميان همه كسانى كه با او بيعت كرده بودند _ يعنى حدود شانزده هزار نفر _ ، تنها چهار هزار نفر ، او را همراهى مى كنند . (4) سليمان با همراهانش از نخيله به كربلا رفتند و در كنار مزار امام حسين عليه السلام ضمن اعتراف به گناه خود ، از خداوند ، طلب مغفرت كردند و پيمان بستند كه راه او را ادامه دهند . طبرى ، در اين باره مى نويسد : سليمان بن صُرَد و يارانش به قبر حسين عليه السلام رسيدند و يك صدا فرياد زدند: پروردگارا! ما پسر دختر پيامبرمان را وا نهاديم . در باره آنچه از ما سر زد، ما را بيامرز و به ما توفيق توبه عطا كن، كه تو توبه پذيرِ مهربانى، و بر حسين و ياران شهيد راستين او ، رحم آور. پروردگارا! ما تو را گواه مى گيريم كه ما بر همان

.


1- .تاريخ الطبرى : ج 5 ص 560 .
2- .تاريخ الطبرى : ج 5 ص 579 ، أنساب الأشراف : ج 6 ص 380، الكامل فى التاريخ : ج 2 ص 633.
3- .تاريخ الطبرى : ج 5 ص 560 و 580 ، أنساب الأشراف : ج 6 ص 380، الكامل فى التاريخ: ج2 ص 633.
4- .تاريخ الطبرى : ج 5 ص 583 .

ص: 27

راهى هستيم كه آنان در آن راه ، كشته شدند. اگر آن گناه را بر ما نيامرزى و بر ما رحم نياورى، خسارت زده ايم . (1) آنان ، پس از توقّف يك شبانه روز در كنار مزار سيّد الشهدا ، آماده نبرد با سپاه شام در عين الورده شدند . (2) نيروى تحت فرمان سليمان ، حدود چهار هزار نفر بود و سپاه دشمن به بيست هزار نفر مى رسيد . (3) سپاه سليمان در نبرد با شاميان ، از خود ، رشادت فراوانى نشان دادند ؛ امّا در مقابل آنان ، كارى از پيش نبردند . سليمان و شمارى ديگر از سران نهضت توّابين و جمع زيادى از ياران وى ، كشته شدند و بازماندگان ، شبانه صحنه نبرد را ترك كردند و به كوفه باز گشتند . در ريشه يابى علل شكست نهضت توّابين ، دو نكته قابل توجّه است : يكى ، اين كه آنان قبل از سلطه يافتن بر كوفه و اطمينان از عقبه حركت خود ، در صدد براندازى حكومت شام برآمدند و اين تصميم ، حاكى از ضعف تدبير رهبران اين نهضت است . دوم ، اين كه مختار با رهبرى سليمان بن صُرَد ، مخالفت كرد و در ميان هواداران نهضت ، شِكاف ايجاد شد . البتّه با عنايت به نكته اوّل ، شايد بتوانيم بگوييم كه تصميم مختار در عدم پيوستن به آنان ، درست بوده است .

4 . قيام كوفيان به رهبرى مختار

(4)پيش از اين ، اشاره كرديم كه كوفه در جريان نهضت توّابين ، تحت سلطه حكومت

.


1- .تاريخ الطبرى: ج 5 ص 589.
2- .تاريخ الطبرى : ج 5 ص 596 .
3- .تاريخ الطبرى : ج 5 ص 596 - 598 ، الفتوح : ج 6 ص 222 .
4- .ر . ك : ج 4 ص 393 (بخش هفتم / فصل پنجم / دستگيرى مختار) .

ص: 28

عبد اللّه بن زبير بود . بدين جهت و به دليل دشمنى وى با اهل بيت عليهم السلام ، جنايتكارانى كه به دستور ابن زياد ، حادثه خونين كربلا را پديد آوردند ، مشكلى نداشتند . همچنين آنان از نهضت توّابين به رهبرى سليمان بن صُرَد نيز احتمالاً احساس خطر جدّى نمى كردند ؛ زيرا هدف اوّليه آنها ، براندازى حكومت شام بود و مى دانستند كه به اين هدف نخواهند رسيد ؛ امّا از حضور مختار در كوفه ، جدّا احساس خطر مى كردند . به همين جهت ، پس از خروج سليمان بن صُرَد و يارانش از كوفه ، سران سپاه ابن زياد (مانند : عمر بن سعد و شَبَث بن رِبعى) كه از قدرت رهبرى و فرماندهىِ مختار ، آگاه بودند و هدف او را از قيام مى دانستند ، نزد عبد اللّه بن يزيد ، كارگزار ابن زبير در كوفه ، آمدند و گفتند : مختار بر شما ، سختگيرتر از سليمان بن صُرَد است. سليمان، خروج كرد تا با دشمنان شما بجنگد و آنها را در برابرتان رام و آرام كند ؛ ولى از شهرهاى شما بيرون رفت ؛ امّا مختار قصد دارد كه در شهر شما ، به شما بتازد . پس به سوى او حركت كنيد و او را در آهن ببنديد و در زندان ، حبس كنيد تا كار مردم ، راست و درست شود . (1) با اين توطئه ، مختار ، بازداشت شد ؛ (2) امّا وى در زندان نيز به فعّاليت خود ، ادامه داد و هنگامى كه اطّلاع يافت كه سپاه سليمان بن صُرَد شكست خورده و باقى مانده سپاه وى به كوفه باز گشته اند ، در نامه اى محرمانه ، سران آنها را به همكارى دعوت كرد . (3) چيزى نگذشت كه مختار با ميانجيگرى عبد اللّه بن عمر _ كه شوهرخواهرش بود

.


1- .تاريخ الطبرى: ج 5 ص 580.
2- .أنساب الأشراف : ج 6 ص 373، تاريخ الطبرى: ج 5 ص 581، الكامل فى التاريخ: ج 2ص 634، الفتوح : ج 6 ص 217 ؛ ذوب النضّار : ص 80 .
3- .تاريخ الطبرى: ج 5 ص 606 و ج 6 ص 7، الكامل فى التاريخ: ج 2 ص 643 و 661، المنتظم: ج 6 ص 51.

ص: 29

_ از زندان آزاد شد (1) و هوادارانش را سازماندهى و آماده نبرد كرد . شب دوازدهم ربيع اوّل سال 66 ، قيام مختار با حركت گروهى مسلّح به فرماندهى ابراهيم بن مالك اشتر (2) به سوى خانه مختار ، آغاز شد . كوفه ، در حكومت نظامى به سر مى بُرد . نظاميان ، راه را بر ابراهيم و همراهان وى بستند ؛ امّا آنها فرمانده نظاميان را كشتند و نيروهاى تحت فرماندهى وى را فرارى دادند . (3) مختار ، در همان شب ، رسما فرمان قيام عمومى را صادر كرد و نيروهاى وى با شعار «يا لَثارات الحسين (اى خونْ خواهانِ حسين)!» با نيروهاى دشمن ، درگير شدند . درگيرى ها ادامه داشت تا اين كه در ربيع ثانى سال 66 ، آخرين سنگرهاى دشمن سقوط كرد و شهر كوفه به طور كامل به تصرّف هواداران مختار در آمد . (4) مختار ، پس از مسلّط شدن بر اوضاع ، در صدد جستجوى جنايتكاران كربلا بر آمد و بسيارى از آنها را دستگير كرد و كشت (5) ؛ (6) امّا فرمانده مستقيم عمليات كربلا ، يعنى ابن زياد ، هنوز زنده بود . او با سپاهى كه شمار آنها به هشتاد هزار مى رسيد ، از سوى عبد الملك بن مروان ، مأموريت داشت كه قيام مختار را سركوب كند . سپاه مختار به فرماندهى ابراهيم بن مالك اَشتر ، (7) در ذى حجّه سال 66 ، به سوى لشكر ابن زياد _ كه به مرزهاى شمال غربى عراق نفوذ كرده بودند _ حركت كردند .

.


1- .تاريخ الطبرى: ج 6 ص 8، أنساب الأشراف : ج 6 ص 381، الكامل فى التاريخ: ج 2 ص 661، المنتظم : ج 6 ص 51، الفتوح : ج 6 ص 219.
2- .ابراهيم بن مالك اشتر بن حارث نَخَعى _ كه پدرش از بزرگان تابعيان و از نام آورترين ياران امير مؤمنان على عليه السلام بود _ ، مردى چابك سوار ، دلير ، شجاع ، زبان آور و دوستدار اهل بيت عليهم السلام بود . وقتى مختار با شعار خونخواهى حسين عليه السلام ، بر كوفه دست يافت ، از او كمك گرفت و حكمرانى مختار با يارى او ، ثبات و قرار يافت . ابراهيم ، عبيد اللّه بن زياد را در سال 67 ق ، با دست خود به هلاكت رساند و آن گاه ، سلطه اش را تا موصل و اطراف آن ، گسترش داد . از كارها و فعّاليت هاى او به دست مى آيد كه وى ، به حكومت مختار ، بى توجّهى مى كرده است . ابراهيم ، پس از كشته شدن مختار ، به مُصعَب بن زبير پيوست و گويا با اين كار ، بناى جنگ با شاميان را داشت . عبد الملك با او جنگيد و زمانى كه عراقيان ، او را تنها گذاشتند ، عبد الملك بر وى فائق آمد . او پيوسته با عبد الملك جنگيد تا به سال 71 ق ، كشته شد و در نزديكى سامرّا به خاك سپرده شد .
3- .تاريخ الطبرى: ج 6 ص 19 .
4- .تاريخ الطبرى: ج 6 ص 20 _ 32 . نيز ، ر . ك : الأمالى ، طوسى : ص 240 ح 424 .
5- .بر پايه گزارشى در بحار الأنوار (ج 45 ص 386) ، مختار ، هجده ماه قدرت را در دست داشت و در اين مدّت ، هجده هزار نفر از كسانى را كه در كشتن امام حسين عليه السلام شركت داشتند ، كشت ؛ ليكن اين عدد ، بسيار اغراق آميز به نظر مى رسد .
6- .ر . ك : تاريخ الطبرى: ج 6 ص 38 _ 66 ، الكامل فى التاريخ: ج 2 ص 681 _ 685 ؛ تاريخ اليعقوبى : ج 2 ص 259، الأمالى ، طوسى : ص 238 _ 244 ، ذوب النُّضار: ص 118 - 125، بحار الأنوار: ج 45 ص 374 _ 386 .
7- .ابراهيم بن مالك اشتر بن حارث نَخَعى _ كه پدرش از بزرگان تابعيان و از نام آورترين ياران امير مؤمنان على عليه السلام بود _ ، مردى چابك سوار ، دلير ، شجاع ، زبان آور و دوستدار اهل بيت عليهم السلام بود . وقتى مختار با شعار خونخواهى حسين عليه السلام ، بر كوفه دست يافت ، از او كمك گرفت و حكمرانى مختار با يارى او ، ثبات و قرار يافت . ابراهيم ، عبيد اللّه بن زياد را در سال 67 ق ، با دست خود به هلاكت رساند و آن گاه ، سلطه اش را تا موصل و اطراف آن ، گسترش داد . از كارها و فعّاليت هاى او به دست مى آيد كه وى ، به حكومت مختار ، بى توجّهى مى كرده است . ابراهيم ، پس از كشته شدن مختار ، به مُصعَب بن زبير پيوست و گويا با اين كار ، بناى جنگ با شاميان را داشت . عبد الملك با او جنگيد و زمانى كه عراقيان ، او را تنها گذاشتند ، عبد الملك بر وى فائق آمد . او پيوسته با عبد الملك جنگيد تا به سال 71 ق ، كشته شد و در نزديكى سامرّا به خاك سپرده شد ر.ك : تاريخ الطبري : ج 6 ص 15 _ 49 وص 81 _ 95 و 156 _ 158 .

ص: 30

نبرد سنگينى ميان دو لشكر در گرفت و در عاشوراى سال 67 ق ، سپاه شام ، شكست خورد و ابن زياد به هلاكت رسيد . (1) مختار ، سرِ ابن زياد را براى امام زين العابدين عليه السلام فرستاد . ايشان مشغول خوردن غذا بود كه فرستاده مختار ، سرِ ابن زياد را نزد ايشان آورد . بر پايه گزارشى ، هنگامى كه ايشان ، سر ابن زياد را ديد ، سجده شكر گزارد و فرمود : الحَمدُ للّهِ الَّذى أدرَكَ لى ثَأري مِن عَدُوّى ، وَجزَى اللّهُ المُختارَ خَيراً . أُدخِلتُ عَلى عُبَيدِ اللّهِ بنِ زِيادٍ وهُوَ يَتَغدّى ورَأسُ أبي بَينَ يَدَيهِ ، فَقُلتُ : اللّهُمَّ لا تُمِتنى حَتّى تُرِيَنى رَأسَ ابنِ زِيادٍ . (2) ستايش ، خدايى را كه انتقام خون مرا از دشمنم گرفت! خداوند به مختار ، پاداش خير دهد! بر عبيد اللّه بن زياد وارد شدم ، در حالى كه غذا مى خورد و سرِ پدرم در برابرش بود. گفتم : خداوندا! مرا نميران تا زمانى كه سرِ عبيد اللّه را به من ، نشان دهى . از امام صادق عليه السلام روايت شده كه فرمود : مَا اكتَحَلَت هاشِمِيَّةٌ وَلا اختَضَبَت ، وَ لا رُئِىَ فى دارِ هاشِمِىٍّ دُخانٌ خَمسَ حِجَجٍ ، حَتّى قُتِلَ عُبَيدُ اللّهِ بنِ زِيادٍ _ لَعَنَهُ اللّهُ _ . (3) هيچ زن هاشمى اى خضاب نكرد و سرمه نكشيد و به مدّت پنج سال ، در خانه هيچ هاشمى اى ، دودى ديده نشد (غذايى پخته نشد)، تا اين كه عبيد اللّه بن زياد _ كه لعنت خدا بر او باد _ كشته شد. فراريان كوفه ، به استاندار بصره ، مُصعَب بن زبير ، (4) پناهنده شدند و او را به نبرد

.


1- .تاريخ الطبرى : ج 6 ص 81 _ 92؛ الأمالى ، طوسى : ص 241، ذوب النُّضار: ص 142 .
2- .بحار الأنوار : ج 45 ص 386 ، و نيز ، ر .ك : ص 170 ح 2572 وص 168 ح 2567 .
3- .ر . ك : ص 172 ح 2574 .
4- .وى از طرف برادرش عبد اللّه بن زبير ، حاكم بصره بود .

ص: 31

با مختار ، تحريك كردند . مُصعَب نيز آماده نبرد شد (1) و دو سپاه در برابر هم قرار گرفتند ؛ امّا اين بار ، مختار ، شكستِ سختى خورد و در دار الحكومه ، تحت محاصره دشمن در آمد و در ادامه نبرد ، كشته شد و باقى مانده يارانش نيز تسليم شدند . (2) بر پايه گزارش طبرى ، كشته شدن مختار ، در چهاردهم رمضان سال 67 و در 67 سالگى او اتّفاق افتاد . (3) پس از شكست مختار ، يارانش نيز تسليم شدند ؛ امّا جمعى از بزرگان كوفه (از جمله عبد الرحمان بن محمّد بن اشعث) ، با اصرار ، مُصعَب بن زبير را وادار كردند كه دستور دهد همه آنان را _ كه به شش هزار نفر مى رسيدند _ ، بكشند . (4)

.


1- .تاريخ الطبرى : ج 6 ص 94 ، أنساب الأشراف : ج 6 ص 427، الأخبار الطوال : ص 304 ، الفتوح : ج 6 ص 254 .
2- .تاريخ الطبرى : ج 6 ص 105 _ 108 .
3- .تاريخ الطبرى : ج 6 ص 116 ،الكامل فى التاريخ : ج 3 ص 18.
4- .تاريخ الطبرى : ج 6 ص 116 .

ص: 32

الفصل الأوّل : صدى قتل الإمام عليه السلام في الشخصيات البارزة1 / 1اُمُّ سَلَمَةَ (1)الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) عن شهر بن حوشب :إنّا لَعِندَ اُمِّ سَلَمَةَ زَوجِ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله ، قالَ: فَسَمِعنا صارِخَةً ، فَأَقبَلَت حَتَّى انتَهَت إلى اُمِّ سَلَمَةَ ، فَقالَت : قُتِلَ الحُسَينُ عليه السلام ! قالَت : قَد فَعَلوها ! مَلَأَ اللّهُ بُيوتَهُم _ أو قُبورَهُم _ عَلَيهِم نارا ، ووَقَعَت مَغشِيّا عَلَيها ، قالَ : وقُمنا . (2)

المعجم الكبير عن شهر بن حوشب :سَمِعتُ اُمَّ سَلَمَةَ حينَ جاءَ نَعيُ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام لَعَنَت أهلَ العِراقِ ، وقالَت : قَتَلوهُ ! قَتَلَهُمُ اللّهُ عَزَّ وجَلَّ ، غَرّوهُ وذَلّوهُ! لَعَنَهُمُ اللّهُ . (3)

.


1- .راجع : ج 1 ص 152 هامش3 ح 31
2- .الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج 1 ص 496 الرقم 452 ، تهذيب الكمال : ج 6 ص 439 ، تهذيب التهذيب : ج 1 ص 594 ، تاريخ دمشق : ج 14 ص 238 ، سير أعلام النبلاء : ج 3 ص 318 ، تذكرة الخواصّ : ص 267 كلاهما نحوه ، البداية والنهاية : ج 8 ص 201 ؛ مثير الأحزان : ص 95 نحوه ، بحار الأنوار : ج 45 ص 124 .
3- .المعجم الكبير : ج 3 ص 108 الرقم 2818 ، الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج 1 ص 501 الرقم 464 وفيه «دلّوه» بدل «ذلّوه» ؛ شرح الأخبار : ج 3 ص 545 الرقم 1116 وفيه «اذلّوه» بدل «ذلّوه» .

ص: 33

فصل يكم : بازتاب شهادت امام عليه السلام در سخنان برخى شخصيت هاى نامدار

1 / 1اُمّ سلمه

(1)الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة)_ به نقل از شهر بن حَوشَب _: نزد اُمّ سلمه ، همسر پيامبر صلى الله عليه و آله بوديم كه صداى شيون زنى را شنيديم كه آمد تا به اُمّ سلمه رسيد و گفت: حسين ، كشته شد! اُمّ سلمه گفت: سرانجام ، كارشان را كردند! خداوند ، خانه هايشان (يا : گورهايشان) را پُر از آتش كند! سپس بيهوش شد و ما بر خاستيم.

المعجم الكبير_ به نقل از شهر بن حَوشَب _: هنگامى كه خبر شهادت حسين بن على عليه السلام رسيد، شنيدم كه اُمّ سلمه ، مردم عراق را لعن كرد و گفت: حسين را كشتند! خدا ، آنان را بكشد! او را فريفتند و خوارش كردند. خدا لعنتشان كند!

.


1- .ر . ك : ج 1 پانوشت ص 153 ح 31 .

ص: 34

مسند ابن حنبل عن شهر بن حوشب :سَمِعتُ اُمَّ سَلَمَةَ زَوجَ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله حينَ جاءَ نَعيُ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام لَعَنَت أهلَ العِراقِ ، فَقالت : قَتَلوهُ! قَتَلَهُمُ اللّهُ ، غَرّوهُ وذَلّوهُ ! لَعَنَهُمُ اللّهُ ، فَإِنّي رَأَيتُ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله جاءَتهُ فاطِمَةُ عليهاالسلام غَدِيَّةً بِبُرمَةٍ (1) ، قَد صَنَعَت لَهُ فيها عَصيدَةً (2) ، تَحمِلُهُ في طَبَقٍ لَها ، حَتّى وَضَعَتها بَينَ يَدَيهِ . فَقالَ لَها : أينَ ابنُ عَمِّكِ ؟ قالَت : هُوَ فِي البَيتِ ، قالَ : فَاذهَبي فَادعيهِ ، وَائتيني بِابنَيهِ . قالَت : فَجاءَت تَقودُ ابنَيها ، كُلَّ واحِدٍ مِنهُما بِيَدٍ ، وعَلِيٌّ عليه السلام يَمشي في أثَرِهِما ، حَتّى دَخَلوا عَلى رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، فَأَجلَسَهُما في حِجرِهِ ، وجَلَسَ عَلِيٌّ عليه السلام عَن يَمينِهِ ، وجَلَسَت فاطِمَةُ عليهاالسلام عَن يَسارِهِ . قالَت اُمُّ سَلَمَةَ : فَاجتَبَذَ (3) مِن تَحتي كِساءً خَيبَرِيّا ، كانَ بِساطا لَنا عَلَى المَنامَةِ فِي المَدينَةِ ، فَلَفَّهُ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله عَلَيهِم جَميعا ، فَأَخَذَ بِشِمالِهِ طَرَفَيِ الكِساءِ ، وألوى بِيَدِهِ اليُمنى إلى رَبِّهِ عَزَّ وجَلَّ ، قالَ : اللّهُمَّ أهلي ، أذهِب عَنهُمُ الرِّجسَ وطَهِّرهُم تَطهيرا ، اللّهُمَّ أهلُ بَيتي ، أذهِب عَنهُمُ الرِّجسَ وطَهِّرهُم تَطهيرا ، اللّهُمَّ أهلُ بَيتي ، أذهِب عَنهُمُ الرِّجسَ وطَهِّرهُم تَطهيرا . (4)

مسند إسحاق بن راهويه :كانَت اُمُّ سَلَمَةَ رَضِيَ اللّهُ عَنها آخِرَ مَن ماتَ مِن اُمَّهاتِ المُؤمِنينَ ، وعَمَرَت حَتّى بَلَغَها مَقتَلُ الحُسَينِ الشَّهيدِ عليه السلام ، فَوَجَمَت لِذلِكَ ، وغُشِيَ عَلَيها ، وحَزِنَت عَلَيهِ كَثيرا ، لَم تَلبَث بَعدَهُ إلّا يَسيرا ، وَانتُقِلَت إلَى اللّهِ . (5)

.


1- .البُرْمَةُ : القِدْرُ (النهاية : ج 1 ص 121 «برم») .
2- .عَصِيْدَة : هو دقيق يُلَتُّ بالسمن ويُطبخ (النهاية : ج 3 ص 246 «عصد») .
3- .جَبَذْتُ الشيء : مثل جَذَبْتُه مقلوب منه (الصحاح : ج 2 ص 561 «جبذ») .
4- .مسند ابن حنبل : ج 10 ص 186 ح 26612 ، فضائل الصحابة لابن حنبل : ج 2 ص 782 ح 1392 ، تاريخ دمشق : ج 14 ص 142 ح 3451 ، شواهد التنزيل : ج 2 ص 110 ح 741 ؛ العمدة : ص 35 ح 17 ، الطرائف : ص 126 ح 194 عن سهل وفيه «المثابة» بدل «المنامة» ، كشف الغمّة : ج 2 ص 270 ، تفسير فرات : ص 335 ح 456 ، المناقب للكوفي : ج 2 ص 151 ح 627 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 198 ح 38 .
5- .مسند إسحاق بن راهويه : ج 4 ص 16 ، سير أعلام النبلاء : ج 2 ص 202 .

ص: 35

مسند ابن حنبل_ به نقل از شهر بن حَوشَب _: هنگامى كه خبر شهادت حسين بن على عليه السلام رسيد، از اُمّ سلمه، همسر پيامبر صلى الله عليه و آله ، شنيدم كه عراقيان را لعنت كرد و گفت: حسين را كشتند! خداوند ، آنان را بكشد! او را فريفتند و خوارش كردند. خدا ، لعنتشان كند! پيامبر خدا صلى الله عليه و آله را ديدم كه فاطمه عليهاالسلام كاچى اى را در ديگى _ كه براى ايشان تهيّه كرده و آن را در سينى اى گذاشته بود _ ، آورد و در برابر ايشان گذاشت . پيامبر صلى الله عليه و آله به فاطمه عليهاالسلام فرمود: «پسرعمويت كجاست؟» . فاطمه عليهاالسلام گفت : او در خانه است. فرمود: «برو و صدايش كن و او را با دو پسرش بياور». فاطمه عليهاالسلام آمد ، در حالى كه دو پسر خود را آورده بود و دست هر يك، در دست او بود و على عليه السلام ، پشت سرِ آن دو حركت مى كرد، تا اين كه بر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله وارد شدند و ايشان ، آن دو پسر را در دامن خود نشاند . على عليه السلام در سمت راست و فاطمه عليهاالسلام در سمت چپ ايشان نشست . اُمّ سلمه گفت: پيامبر صلى الله عليه و آله كِسايى (عَبايى) خيبرى را _ كه در مدينه و هنگام خواب، فرش ما بود _ بر روى همه آنها كشيد و دو طرف كِسا را با دست چپ خود گرفت و دست راستش را ملتمسانه به سوى پروردگار عز و جل بلند كرد و فرمود: «خداوندا! [اينها ]خانواده ام هستند . پليدى را از آنان ببر و كاملاً پاكشان كن. خداوندا! [اينها ]خانواده ام هستند. پليدى را از آنان ببر و كاملاً پاكشان كن. خداوندا! [اينها ]خانواده ام هستند . پليدى را از آنان ببر و كاملاً پاكشان كن».

مسند إسحاق بن راهَوَيه :اُمّ سلمه _ كه خداوند از او خشنود باد _ ، آخرين نفر از همسران پيامبر صلى الله عليه و آله بود كه در گذشت. او تا زمان كشته شدن حسينِ شهيد عليه السلام زيست و از فرط اندوه براى شهادت امام حسين عليه السلام ، از سخن گفتن ، باز ماند و بيهوش شد و بسيار اندوهگين گرديد و پس از آن، طولى نكشيد كه به سوى خداوند ، منتقل شد.

.

ص: 36

شرح الأخبار عن أبي نعيم بإسناده :أنَّها[ اُمَّ سَلَمَةَ ] لَمّا بَلَغَها مَقتَلُ الحُسَينِ عليه السلام ، ضَرَبَت قُبَّةً في مَسجِدِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله جَلَسَت فيها ، ولَبِسَت سَوادا . (1)

1 / 2عَبدُ اللّهِ بنُ العَبّاسِ (2)الكامل في التاريخ عن شقيق بن سلمة :لَمّا قُتِلَ الحُسَينُ عليه السلام ثارَ عَبدُ اللّهِ بنُ الزُّبَيرِ ، فَدَعَا ابنَ عَبّاسٍ إلى بَيعَتِهِ ، فَامتَنَعَ ، وظَنَّ يَزيدُ أنَّ امتِناعَهُ تَمَسُّكٌ مِنهُ بَيعَتَهُ (3) ، فَكَتَبَ إلَيهِ : أمّا بَعدُ ، فَقَد بَلَغَني أنَّ المُلحِدَ ابنَ الزُّبَيرِ دَعاكَ إلى بَيعَتِهِ ، وأنَّكَ اعتَصَمتَ بِبَيعَتِنا ، وَفاءً مِنكَ لَنا ، فَجَزاكَ اللّهُ مِن ذي رَحِمٍ خَيرَ ما يَجزِي الواصِلينَ لِأَرحامِهِم ، الموفينَ بِعُهودِهِم ، فَما أنسَ مِنَ الأَشياءِ فَلَستُ بِناسٍ بِرَّكَ ، وتَعجيلَ صِلَتِكَ بِالَّذي أنتَ لَهُ أهلٌ ، فَانظُر مَن طَلَعَ عَلَيكَ مِنَ الآفاقِ مِمَّن سَحَرَهُمُ ابنُ الزُّبَيرِ بِلِسانِهِ ، فَأَعلِمهُم بِحالِهِ ، فَإِنَّهُم مِنكَ أسمَعُ النّاسِ ، ولَكَ أطوَعُ مِنهُم لِلمُحِلِّ . فَكَتَبَ إلَيهِ ابنُ عَبّاسٍ : أمّا بَعدُ ، فَقَد جاءَني كِتابُكَ ، فَأَمّا تَركي بَيعَةَ ابنِ الزُّبَيرِ فَوَاللّهِ ما أرجو بِذلِكَ بِرَّكَ ولا حَمدَكَ ، ولكِنَّ اللّهَ بِالَّذي أنوي عَليمٌ . وزَعَمتَ أنَّكَ لَستَ بِناسٍ بِرّي ، فَاحبِس _ أيُّهَا الإنسانُ _ بِرَّكَ عَنّي ، فَإِنّي حابِسٌ عَنكَ بِرّي . وسَأَلتَ أن اُحَبِّبَ النّاسَ إلَيكَ ، واُبَغِّضَهُم واُخَذِّلَهُم لِابنِ الزُّبَيرِ ، فَلا ولا سُرورَ ، ولا كَرامَةَ ، كَيفَ وقَد قَتَلتَ حُسَينا عليه السلام وفِتيانَ عَبدِ المُطَّلِبِ ، مَصابيحَ الهُدى ، ونُجومَ الأَعلامِ ؟! غادَرَتهُم خُيولُكَ بِأَمرِكَ في صَعيدٍ واحِدٍ ، مُرَمَّلينَ (4) بِالدِّماءِ ، مَسلوبينَ بِالعَراءِ ، مَقتولينَ بِالظِّماءِ ، لا مُكَفَّنينَ ، ولا مُوَسَّدينَ ، تَسفي (5) عَلَيهِمُ الرِّياحُ ، ويَنشي (6) بِهِم عُرجُ البِطاحِ (7) !! حَتّى أتاحَ اللّهُ بِقَومٍ لَم يَشرَكوا في دِمائِهِم ، كَفَّنوهُم وأجَنّوهُم (8) ، وبي وبِهِم لَو عَزَّزتَ وجَلَستَ مَجلِسَكَ الَّذي جَلَستَ ، فَما أنسَ مِنَ الأَشياءِ فَلَستُ بِناسٍ إطرادَكَ حُسَينا عليه السلام مِن حَرَمِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، إلى حَرَمِ اللّهِ ، وتَسييرَكَ الخُيولَ إلَيهِ ، فَما زِلتَ بِذلِكَ حَتّى أشخَصتَهُ إلَى العِراقِ ، فَخَرَجَ خائِفا يَتَرَقَّبُ ، فَنَزَلَت بِهِ خَيلُكَ عَداوَةً مِنكَ للّهِِ ولِرَسولِهِ ، ولِأَهلِ بَيتِهِ الَّذينَ أذهَبَ اللّهُ عَنهُمُ الرِّجسَ وطَهَّرَهُم تَطهيرا ، فَطَلَبَ إلَيكُمُ المُوادَعَةَ ، وسَأَلَكُمُ الرَّجعَةَ ، فَاغتَنَمتُم قِلَّةَ أنصارِهِ ، وَاستِئصالَ أهلِ بَيتِهِ ، وتَعاوَنتُم عَلَيهِ ، كَأَنَّكُم قَتَلتُم أهلَ بَيتٍ مِنَ التُّركِ (9) وَالكُفرِ ، فَلا شَيءَ أعجَبُ عِندي مِن طَلِبَتِكَ وُدّي وقَد قَتَلتَ وُلدَ أبي ، وسَيفُكَ يَقطُرُ مِن دَمي ! وأنتَ أحَدُ ثَأري! ولا يُعجِبكَ أن ظَفِرتَ بِنَا اليَومَ ، فَلنَظفَرَنَّ بِكَ يَوما ، وَالسَّلامُ . (10)

.


1- .شرح الأخبار : ج 3 ص 171 ح 1119 .
2- .راجع : ج 4 هامش ص 432 .
3- .كذا ، والأنسب : «ببيعته» .
4- .رمَّلَهُ بالدم : أي تَلَطّخَ (الصحاح : ج 4 ص 1713 «رمل») .
5- .سفت الريح التُرابَ : ذَرّتْهُ أو حَمَلَتْهُ (القاموس المحيط : ج 4 ص 343 «سفت») . في بعض النقول _ كما يأتي _ : «عُرجُ الضِّباع» ؛ أي القطيع من الضّباع . والعَرجاء : الضَّبُع ؛ خِلقَة فيها ، والجمع عُرْج ، وعُرْجُ الضِّباع يجعلونها بمنزلة القبيلة (تاج العروس : ج 3 ص 431 «عرج»).
6- .. نشى ريحا طيِّبَةً : شَمَّها. و نَشِيَ بالشيءِ : عاوَدَهُ مرّةً بعد اُخرى (تاج العروس : ج 20 ص 244 «نشي»).
7- .البَطْحاءُ والأَبطَحُ : مسيل واسع فيه دقاق الحصى ، والجمع : أباطح وبطاح (القاموس المحيط : ج 1 ص 216 «بطحه») .
8- .إجنَانَهُ : أي دفْنَهُ وسَتْرَهُ (النهاية : ج 1 ص 307 «جنن») .
9- .الاتراك الاصليون ( ساكنو آسيا الوسطي و شمال القفقاز)لم يكونوا من المسلمين آنذاك.
10- .الكامل في التاريخ : ج 2 ص 603 .

ص: 37

شرح الأخبار_ به نقل از ابو نعيم ، با اسناد خود _: وقتى خبر كشته شدن امام حسين عليه السلام به اُمّ سلمه رسيد، در مسجد پيامبر خدا صلى الله عليه و آله خيمه اى بر پا كرد و در آن نشست و لباس سياه پوشيد.

1 / 2عبد اللّه بنُ عبّاس

(1)الكامل فى التاريخ_ به نقل از شقيق بن سلمه _: وقتى حسين عليه السلام كشته شد، عبد اللّه بن زبير شوريد و ابن عبّاس را به بيعت با خود ، فرا خواند؛ ولى ابن عبّاس از آن خوددارى نمود. يزيد، گمان برد كه خوددارى ابن عبّاس از بيعت با ابن زبير، به خاطر بيعت با يزيد است. از اين رو ، اين نامه را به او نوشت: «امّا بعد، به من خبر دادند كه عبد اللّه بن زبيرِ مُلحد، تو را به بيعت ، دعوت كرده است و تو به جهت بيعت و وفادارى به ما، از بيعت با او خوددارى كرده اى . خداوند ، بهترين پاداش خويشاوندى را كه به صِله كنندگانِ رَحِم و به وفا كنندگان به عهدشان مى دهد، به تو عطا فرمايد! من هر چه را فراموش كنم، نيكى به تو و نيز صِله اى را كه شايسته آنى ، فراموش نمى كنم . پس به آنان كه از دوردست ها بر تو وارد مى شوند و كسانى كه ابن زبير با زبانش آنان را جادو كرده، نيك بنگر و آنان را با وضع وى ، آشنا كن كه آنان از تو ، بيشتر شنوايى دارند و از تو ، بيشتر از آنانى كه بيرون مكّه اند ، فرمان مى برند». عبد اللّه بن عبّاس در جواب يزيد نوشت: «امّا بعد: نامه ات به من رسيد . در باره خوددارى من از بيعت با ابن زبير، [بدان كه] به خدا سوگند، در اين كار، پاداش و ستايش تو را انتظار نداشتم ، و البته خدا، به قصد من آگاه است. تو پنداشته اى كه نيكى به مرا از ياد نمى برى ؟ ! پس _ اى بَشَر _ ، نيكى ات را از من باز دار، كه من هم نيكى ام را از تو باز مى دارم. از من خواسته اى كه مردم را به تو علاقه مند كنم و كينه آنان را به ابن زبير برانگيزانم تا او را تنها بگذارند. هرگز! اين ، نه جاى خوش حالى دارد و نه كرامتى است. چگونه چنين باشد ، در حالى كه تو ، حسين و جوانان عبد المطّلب را _ كه چراغ هاى هدايت و ستارگان روشنگر راه ها بودند _ ، كُشتى؟! سپاهيانت به دستور تو ، در دشتى بر آنها تاختند و آنها در صحرا ، در خون ، غوطه ور شدند و عريان و تشنه كشته شدند و بى كفن و بى بالش ماندند . بادها بر تن آنان غبار مى پاشيدند و گرگ هاى بيابان بر جنازه هايشان عبور مى كردند، تا اين كه خداوند، قومى را كه در ريختن خون آنان سهيم نبودند، بر انگيخت وآنان كفنشان كردند و دفنشان نمودند. اگر تو عزيز شده اى و در اين جايگاه نشسته اى ، به خاطر من و آنان است. من نيز هر چه را از ياد ببرم، هرگز از ياد نمى برم كه تو حسين عليه السلام را از حرم پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به حرم خدا تاراندى و سپاهت را به سوى او گسيل داشتى و همچنان ادامه دادى تا او را به عراق كوچاندى و او _ در حالى كه نگران و ترسان بود _ ، از مدينه بيرون رفت. سپاه تو به جهت دشمنى ات با خدا و پيامبر خدا، به سوى او و خاندانش _ كه خداوند ، پليدى را از آنها برده و كاملاً پاكشان كرده است _ ، لشكركشى كرد . او از تو درخواست تركِ مخاصمه كرد تا باز گردد ؛ امّا شما كمىِ ياران و درماندگى خانواده اش را فرصت شمرديد و بر ضدّ او ، دست به دست هم داديد [و او را كشتيد]، گويى خانواده اى تُرك (2) و كافر را مى كُشيد . هيچ چيزى برايم شگفت انگيزتر از اين نيست كه از من درخواست دوستى كنى، در حالى كه فرزندان پدرم را كشته اى و شمشيرت از خون [خويشانِ] من خون چكان است، و تو يكى از خون بهاهاى منى ! شادمان مباش كه امروز بر ما چيره شده اى ؛ چرا كه قطعا روزى هم ما بر تو چيره مى شويم. و السّلام» .

.


1- .ر . ك : ج 4 پانوشت ص 433 .
2- .تُركْ نژادان (ساكنان آسياى ميانه و شمال قفقاز)، در آن روزگار، هنوز مسلمان نشده بودند.

ص: 38

. .

ص: 39

. .

ص: 40

المعجم الكبير عن أبان بن الوليد :كَتَبَ عَبدُ اللّهِ بنُ الزُّبَيرِ إلَى ابنِ عَبّاسٍ فِي البَيعَةِ ، فَأَبى أن يُبايِعَهُ ، فَظَنَّ يَزيدُ بنُ مُعاوِيَةَ أنَّهُ إنَّمَا امتَنَعَ عَلَيهِ لِمَكانِهِ ، فَكَتَبَ يَزيدُ بنُ مُعاوِيَةَ إلَى ابنِ عَبّاسٍ : أمّا بَعدُ ، فَقَد بَلَغَني أنَّ المُلحِدَ ابنَ الزُّبَيرِ دَعاكَ إلى بَيعَتِهِ لِيُدخِلَكَ في طاعَتِهِ ، فَتَكونَ عَلَى الباطِلِ ظَهيرا ، وفِي المَأثَمِ شَريكا ، فَامتَنَعتَ عَلَيهِ ، وَانقَبَضتَ لِما عَرَّفَكَ اللّهُ مِن نَفسِكَ في حَقِّنا أهلَ البَيتِ ، فَجَزاكَ اللّهُ أفضَلَ ما يَجزِي الواصِلينَ مِن أرحامِهِم ، الموفينَ بِعُهودِهِم ، فَمَهما أنسى مِنَ الأَشياءِ فَلَستُ أنسى بِرَّكَ وصِلَتَكَ ، وحُسنَ جائِزَتِكَ بِالَّذي أنتَ أهلُهُ مِنّا فِي الطّاعَةِ وَالشَّرَفِ ، وَالقَرابَةِ لِرَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، فَانظُر مَن قِبَلَكَ مِن قَومِكَ ومَن يَطرَأُ عَلَيكَ مِن أهلِ الآفاقِ مِمَّن يَسحَرُهُ ابنُ الزُّبَيرِ بِلِسانِهِ وزُخرُفِ قَولِهِ ، فَخَذِّلهُم عَنهُ ، فَإِنَّهُم لَكَ أطوَعُ ، ومِنكَ أسمَعُ مِنهُم لِلمُلحِدِ الخارِبِ (1) المارِقِ (2) ، وَالسَّلامُ . فَكَتَبَ ابنُ عَبّاسٍ إلَيهِ : أمّا بَعدُ ، فَقَد جاءَني كِتابُكَ تَذكُرُ دُعاءَ ابنِ الزُّبَيرِ إيّايَ لِلَّذي دَعاني إلَيهِ ، وأنِّي امتَنَعتُ مَعرِفَةً لِحَقِّكَ ، فَإِن يَكُن ذلِكَ كَذلِكَ فَلَستُ بِرَّكَ أغزو بِذلِكَ ، ولكِنَّ اللّهَ بِما أنوي بِهِ عَليمٌ . وكَتَبتَ إلَيَّ أن أحُثَّ النّاسَ عَلَيكَ ، واُخَذِّلَهُم عَنِ ابنِ الزُّبَيرِ ، فَلا سُرورا ولا حُبورا (3) ، بِفيكَ الكَثكَثُ (4) ، ولَكَ الأَثلَبُ (5) ، إنَّكَ لَعازِبٌ إن مَنَّتكَ نَفسُكَ ، وإنَّكَ لَأَنتَ المَنفودُ (6) المَثبورُ . (7) وكَتَبتَ إلَيَّ تَذكُرُ تَعجيلَ بِرّي وصِلَتي ، فَاحبِس _ أيُّهَا الإِنسانُ _ عَنّي بِرَّكَ وصِلَتَكَ ، فَإِنّي حابِسٌ عَنكَ وُدّي ونُصرَتي ، ولَعَمري ، ما تُعطينا مِمّا في يَدَيكَ لَنا إلَا القَليلَ ، وتَحبِسُ مِنهُ العَريضَ الطَّويلَ ، ألا [لا] (8) أباً لَكَ ، أتَراني أنسى قَتلَكَ حُسَينا عليه السلام وفِتيانَ بَني عَبدِ المُطَّلِبِ مَصابيحَ الدُّجى ، ونُجومَ الأَعلامِ ؟! غادَرَتهُم جُنودُكَ بِأَمرِكَ ، فَأَصبَحوا مُصَرَّعينَ في صَعيدٍ واحِدٍ ، مُزَمَّلينَ (9) في الدِّماءِ ، مَسلوبينَ بِالعَراءِ ، لا مُكَفَّنينَ ، ولا مُوَسَّدينَ ، تَسفيهِمُ الرِّياحُ ، وتَغزوهُمُ الذِّئابُ ، وتَنتابُهُم عُرجُ الضِّباعِ !! حَتّى أتاحَ اللّهُ لَهُم قَوما لَم يَشرَكوا في دِمائِهِم ، فَكَفَّنوهُم وأجَنّوهُم ، وبِهِم _ وَاللّهِ _ وبي مَنَّ اللّهُ عَلَيكَ ، فَجَلَستَ في مَجلِسِكَ الَّذي أنتَ فيهِ . ومَهما أنسى مِنَ الأَشياءِ فَلَستُ أنسى تَسليطَكَ عَلَيهِمُ الدَّعِيَّ ابنَ الدَّعِيِّ ، لِلعاهِرَةِ الفاجِرَةِ ، البَعيدَ رَحِما ، اللَّئيمَ أبا واُمّا ، الَّذِي اكتَسَبَ أبوكَ فِي ادِّعائِهِ لِنَفسِهِ العارَ ، وَالمَأثَمَ وَالمَذَلَّةَ ، وَالخِزيَ فِي الدُّنيا وَالآخِرَةِ ؛ لِأَنَّ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله قالَ : «الوَلَدُ لِلفِراشِ ، ولِلعاهِرِ الحَجَرُ» وإنَّ أباكَ زَعَمَ أنَّ الوَلَدَ لِغَيرِ الفِراشِ ، ولا يُضَرُّ العاهِرُ ، ويُلحَقُ بِهِ وَلَدُهُ ، كَما يُلحَقُ وَلَدُ البَغِيِّ المُرشِدَ ، ولَقَد أماتَ أبوكَ السُّنَّةَ جَهلاً ، وأحيَا الأَحداثَ المُضِلَّةَ عَمدا . ومَهما أنسى مِنَ الأَشياءِ فَلَستُ أنسى تَسييرَكَ حُسَينا عليه السلام مِن حَرَمِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله إلى حَرَمِ اللّهِ ، وتَسييرَكَ إلَيهِمُ الرِّجالَ ، وإدساسَكَ إلَيهِم إن هُوَ نَذِرَ بِكُم فَعاجِلوهُ ، فَما زِلتَ بِذلِكَ حَتّى أشخَصتَهُ مِن مَكَّةَ إلى أرضِ الكُوفَةِ ، تَزأَرُ (10) إلَيهِ خَيلُكَ وجُنودُكَ زَئيرَ الأَسَدِ ، عَداوَةَ مِثلِكَ (11) للّهِِ ولِرَسولِهِ ولِأَهلِ بَيتِهِ . ثُمَّ كَتَبتَ إلَى ابنِ مَرجانَةَ يَستَقبِلُهُ بِالخَيلِ وَالرِّجالِ ، وَالأَسِنَّةِ وَالسُّيوفِ ، ثُمَّ كَتَبتَ إلَيهِ بِمُعاجَلَتِهِ وتَركِ مُطاوَلَتِهِ ، حَتّى قَتَلتَهُ ومَن مَعَهُ مِن فِتيانِ بَني عَبدِ المُطَّلِبِ ، أهلِ الْبَيتِ الَّذينَ أذهَبَ اللّهُ عَنهُمُ الرِّجسَ وطَهَّرَهُم تَطهيرا ، نَحنُ اُولئِكَ ، لا كَآبائِكَ الأَجلافِ (12) الجُفاةِ (13) ، أكبادِ الحَميرِ ، ولَقَد عَلِمتَ أنَّهُ كانَ أعَزَّ أهلِ البَطحاءِ بِالبَطحاءِ قَديما ، وأعَزَّهُ بِها حَديثاً ، لَو ثَوى بِالحَرَمَينِ مَقاما ، وَاستَحَلَّ بِها قِتالاً ، ولكِنَّهُ كَرِهَ أن يَكونَ هُوَ الَّذي يُستَحَلُّ بِهِ حَرَمُ اللّهِ وحَرَمُ رَسولِهِ صلى الله عليه و آله وحُرمَةُ البَيتِ الحَرامِ . فَطَلَبَ إلَيكُمُ الحُسَينُ عليه السلام المُوادَعَةَ ، وسَأَلَكُمُ الرَّجعَةَ ، فَاغتَنَمتُم قِلَّةَ نُصّارِهِ (14) ، وَاستِئصالَ أهلِ بَيتِهِ ، كَأَنَّكُم تَقتُلونَ أهلَ بَيتٍ مِنَ التُّركِ أو كابُلٍ (15) ، فَكَيفَ تَجِدُني (16) عَلى وُدِّكَ ، وتَطلُبُ نُصرَتي ، وقَد قَتَلتَ بَني أبي ، وسَيفُكَ يَقطُرُ مِن دَمي ، وأنتَ آخِذٌ (17) ثَأري ، فَإِن يَشَأِ اللّهُ لا يَطُل لَدَيكَ دَمي ، ولا تَسبِقني بِثَأري ، وإن تَسبِقنا بِهِ فَقَبِلنا ما قَبِلَتِ النَّبِيّونَ وآلُ النَّبِييّنَ، فَظَلَّت دِماؤُهُم فِي الدُّنيا، وكانَ المَوعِدُ اللّهَ ، فَكَفى بِاللّهِ لِلمَظلومينَ ناصِرا ، ومِنَ الظّالِمينَ مُنتَقِما . وَالعَجَبُ كُلُّ العَجَبِ _ وما عِشتَ يُريكَ (18) الدَّهرُ العَجَبَ _ حَملُكَ بَناتِ عَبدِ المُطَّلِبِ ، وحَملُكَ أبناءَهُم _ اُغَيلِمَةً صِغارا _ إلَيكَ بِالشّامِ ، تُرِي النّاسَ أنَّكَ قَد قَهَرتَنا ، وأنَّكَ تُذِلُّنا ، وبِهِم _ وَاللّهِ _ وبي مَنَّ اللّهُ عَلَيكَ وعَلى أبيكَ واُمِّكَ مِنَ النِّساءِ . وَايمُ اللّهِ ، إنَّكَ لَتُمسي وتُصبِحُ آمِناً لِجِراحِ يَدي ، ولَيَعظُمَنَّ جَرحُكَ بِلِساني ونَقضي وإبرامي ، فَلا يَستَفِزَّنَّكَ (19) الجَدَلُ (20) ، فَلَن يُمهِلَكَ اللّهُ بَعدَ قَتلِكَ عِترَةَ رَسولِهِ إلّا قَليلاً ، حَتّى يَأخُذَكَ أخذا أليماً ، ويُخرِجَكَ مِنَ الدُّنيا آثِما مَذموما ، فَعِش لا أباً لَكَ ما شِئتَ ، فَقَد أرداكَ عِندَ اللّهِ مَا اقتَرَفتَ . فَلَمّا قَرَأَ يَزيدُ الرِّسالَةَ قالَ : لَقَد كانَ ابنُ عَبّاسٍ مُضِيّا عَلَى الشَّرِّ . (21)

.


1- .الخارب : اللصّ (الصحاح : ج 1 ص 119 «خرب») .
2- .مَارِقٌ : أي خارج عن الدين (مجمع البحرين : ج 3 ص 1689 «مرق») .
3- .الحُبُور : هو السرور . قال اللّه تعالى : «فَهُمْ فِي رَوْضَةٍ يُحْبَرونَ» أي يُنعّمون ويكرّمون ويسرّون (الصحاح : ج 2 ص 620 «حبر») .
4- .الكَثْكَثُ : دقاق الحصى والتراب (النهاية : ج 4 ص 153 «كثكث») .
5- .الأَثْلَبُ والإثْلِبُ : فتاة الحجارة والتراب (الصحاح : ج 1 ص 94 «ثلب») .
6- .هكذا في المصدر !! وفي تاريخ اليعقوبي : «المفند المهوّر» .
7- .المثبور : أي الملعون المطرود ، الهالك الخاسر (لسان العرب : ج 4 ص 99 «ثبر») .
8- .هذه الكلمة سقطت من المصدر ، وأثبتناها من مجمع الزوائد ، وهي ممّا يقتضيه السياق .
9- .زَمَّلَهُ : أي لَفَّهُ (الصحاح : ج 4 ص 1718 «زمل») .
10- .تزأر : أي تصيح غاضبة ، يقال زأر الأسد يزأر زأْرا وزئيرا ، إذا صاح وغضب (راجع : النهاية : ج 2 ص 292 «زأر») .
11- .كذا في المصدر ، والظاهر أنّ الصواب هكذا : «عَداوَةً مِنكَ» .
12- .الجِلْفُ : الأحمق (النهاية : ج 1 ص 287 «جلف») .
13- .رجلٌ جافي الخلق : غليظ (القاموس المحيط : ج 4 ص 313 «جفا») .
14- .كذا في المصدر ، وفي مجمع الزوائد : «أنصاره» .
15- .لم يكن الترك و الافاغنه عندئذ من المسلمين .
16- .في المصدر : «تجدوني» ، والصواب ما أثبتناه كما في مجمع الزوائد .
17- .كذا في المصدر ، والصواب «أحد» بدل «آخذ» كما سبق في النصّ السابق .
18- .في المصدر «بربّك» ، والصواب ما أثبتناه كما في مجمع الزوائد .
19- .لا يستفزّنّك : أي لا يستخفّنّك (النهاية : ج 3 ص 443 «فزز») .
20- .الجَدَل ، محرّكة : اللدد في الخصومة ، والقدرة عليها (القاموس المحيط : ج 3 ص 346 _ 347 «جدل») .
21- .المعجم الكبير : ج 10 ص 241 الرقم 10590 ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 77 عن شقيق بن سلمة ، تذكرة الخواصّ : ص 275 كلاهما نحوه ، مجمع الزوائد : ج 7 ص 500 الرقم 12082 نقلاً عن الطبراني عن أياد ابن الوليد ؛ تاريخ اليعقوبي : ج 2 ص 247 نحوه ، بحار الأنوار : ج 45 ص 323 الرقم 1 .

ص: 41

المعجم الكبير_ به نقل از اَبان بن وليد _: عبد اللّه بن زبير ، به ابن عبّاس ، نامه اى نوشت و از او درخواست بيعت كرد ؛ ولى او از آن، خوددارى نمود. يزيد بن معاويه ، گمان كرد كه خوددارى ابن عبّاس از بيعت با ابن زبير، به خاطر اوست . از اين رو ، به او نوشت: «امّا بعد: به من خبر رسيد كه ابن زبيرِ مُلحد ، تو را به بيعت با خود ، فرا خوانده است تا مطيعت كند و تو پشتيبان باطل و شريك گناه شوى ؛ ولى تو خوددارى كرده اى و به جهت اين كه خداوند، حقّ ما را _ كه اهل يك خانه هستيم _ به تو شناسانده ، با او دست [بيعت] نداده اى . خداوند ، بهترين پاداش صِله رحِم كنندگان و وفا كنندگان به عهد را به تو عطا كند! من هر چه را از ياد ببرم، نيكى كردن به تو و صِله و جايزه شايسته دادن به تو را، به خاطر جايگاه شايسته اى كه به خاطر طاعت و شرافت و خويشاوندى با پيامبر خدا در ميان ما دارى ، فراموش نمى كنم. پس به كسانى كه در اطراف تو هستند ، چه خويشانت و چه كسانى كه از دوردست ها بر تو وارد مى شوند و زبان ابن زبير و آرايه كلامش آنها را جادو كرده، نيك بنگر و آنان را از او دور كن كه آنان، به تو بيشتر راغب اند و از تو، در باره اين مُلحدِ دزدِ از دين خارج شده، بيشتر حرف شنوى دارند. و السّلام» . ابن عبّاس به يزيد نوشت: «امّا بعد: نامه ات به من رسيد كه در آن، دعوت ابن زبير را از من به آنچه دعوت كرده، يادآورى كرده اى و گفته اى كه من، به جهت شناخت حقّ تو ، از [پذيرفتن] آن ، خوددارى كرده ام. اگر چنان است كه تو مى گويى، من پاداش تو را به خاطر اين ، نخواستم و خداوند، خود به قصد من آگاه است. به من نوشته اى كه مردم را به سوى تو فرا خوانم و از ابن زبير بتارانم . اين ، نه خوش حالى دارد و نه كرامتى است. خاك بر دهانت، و شن و كلوخ ، نثارت! اگر نفْست بر تو منّتى دارد، خيلى پَرتى، و حقيقتا نابود و زيان ديده اى. به من نوشته اى و يادآورى كرده اى كه زود است كه به من نيكى كنى و صله دهى . پس _ اى بَشَر _ ، نيكى و صِله ات را از من باز دار، كه من هم دوستى و يارى ام را از تو باز مى دارم. به جان خودم سوگند، آنچه در پيش توست و به ما داده اى، جز اندكى از آنچه از حقّ ما از درازا و پهنا (از زمين و غنايم) باز داشته اى ، نيست. اى بى پدر ! مرا چنان مى بينى كه كار تو ، يعنى كشتن حسين عليه السلام و جوانان بنى عبد المطّلب را _ كه چراغ هاى تاريكى و ستارگان روشنگر راه ها بودند _ ، فراموش مى كنم ؟! سپاه تو، به فرمان تو بر آنها تاختند و آنان ، در دشتى به زمين افكنده شدند ، غوطه ور در خون ها، عريان و برهنه، كفن ناشده و بى بالش . بادها بر آنها مى وزيدند و گرگان بر جنازه آنها هجوم مى آوردند و كفتارها بر آنها زوزه مى كشيدند، تا اين كه خداوند ، گروهى را كه در ريختن خون آنها شريك نبودند، بر انگيخت و كفنشان كردند و دفنشان نمودند. به خاطر آنان و به خاطر من است كه _ به خدا سوگند _ خدا بر تو منّت نهاده و در جايگاه كنونى نشسته اى . از كارهايت ، هر چه را فراموش كنم، اين را هرگز فراموش نمى كنم كه آن بى نَسَبِ پسر بى نَسَب و پسر آن زن بدكاره فاجر را حاكم كردى، كه از خويشاوندى ، دور است و پدر و مادر فرومايه اى دارد؛ آن كه پدرت ، او را پسرِ پدر خويش خواند و براى خود ، ننگ و گناه و خوارى و پَستى دنيا و آخرت را برگزيد؛ چرا كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود: فرزند، تابع پيمان ازدواج است و براى زناكار ، سنگ است ؛ ولى پدر تو خيال كرد كه فرزندِ نامشروع هم فرزند است و به زناكار نبايد آسيبى زد و فرزند نامشروعش هم به او نسبت داده مى شود ، همان گونه كه فرزند زن بدكاره هم به شوهر او نسبت داده مى شود. پدر تو، از سرِ نادانى، سنّت را ميرانْد و به عَمد ، بدعت هاى گم راه كننده را زنده كرد. همچنين ، هر چه را فراموش كنم، اين كار تو را فراموش نمى كنم كه حسين عليه السلام را از حرم پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به حرم خدا تاراندى و مردانت را به سوى او گسيل داشتى و براى آنان دسيسه كردى كه : چون حسين به سويتان آمد، به او هجوم ببريد . تو اين روال را ادامه دادى تا او را از مكّه به سرزمين كوفه كوچاندى، و سپاه و لشكرت ، همچون شير بر او نعره زدند. تو اين كارها را به خاطر دشمنى با خدا و پيامبر خدا صلى الله عليه و آله انجام دادى. آن گاه به پسر مَرجانه نوشتى كه با پياده نظام و سواره نظام و نيزه ها و شمشيرها به استقبال حسين برود، و به او نوشتى كه كارِ او را يكسره كند و درنگْ روا مدارد، تا اين كه حسين و همراهانش را _ كه جوانان بنى عبد المطّلب بودند _ كُشتى؛ خاندانى كه خداوند، پليدى را از آنان زُدود و كاملاً پاكشان كرد. ما آنانيم ، نه همانند پدران احمق و جفاكار و نادان تو. تو مى دانستى كه حسين ، عزيزترين شخصيت ، از قديم و جديد ، در سرزمين بَطحاست . او مى توانست در حرمِ مدينه و يا مكّه ، اقامت كند و جنگ در آن دو حَرَم را حلال شمارد ؛ امّا خوش نداشت كه حرم خدا و حرم پيامبر خدا، به وسيله او بى حرمت شود و حرمت خانه خدا بشكند . حسين عليه السلام از شما درخواست تركِ مخاصمه كرد و خواست كه باز گردد ؛ ولى شما ، كمىِ ياران او و درماندگى خانواده اش را غنيمت شمرديد و [او را كُشتيد ، چنان كه ]گويى از تُرك و افغان، (1) خانواده اى را مى كشيد . چگونه مرا دوستِ خود مى دانى و از من يارى مى طلبى، در حالى كه فرزندان پدرم را كشتى و شمشيرت از خون [خويشان] من، خون چكان است و تو يكى از خون بهاهاى منى، و اگر خدا بخواهد ، خون بهايم ، زياد در پيش تو نمى ماند و تو نمى توانى از آن فرار كنى ، و اگر هم [در دنيا] از آن بِرَهى، ما نيز آنچه را كه پيامبران و خاندانِ آنها پذيرفتند، مى پذيريم كه خونشان در دنيا ريخته شد و وعده گاه ما پيش خداست ، كه خداوند براى يارى ستم ديدگان ، بس است و از ستمگران ، انتقام گيرنده است . شگفت تر از همه _ و البته روزگار ، به تو شگفتى ها نشان خواهد داد _ ، اين كه تو ، دختران عبد المطّلب و فرزندان نوجوان و كودك آنها را به شام بردى تا به مردم، نشان دهى كه بر ما پيروز شده اى و ما را شكست داده اى. به خدا سوگند، به خاطر آنان و من بود كه خدا بر تو و بر پدر و مادرت ، منّت گذاشت. به خدا سوگند، تو روز و شب ، از زخم شمشير من در امانى ؛ ولى با زبانم، زخم هاى كارى ترى بر تو خواهم زد. پيروزى ظاهرى ات ، تو را مغرور و سبُك سر نكند ، كه خداوند، به تو ، پس از كشتن عترت پيامبر خدا، تنها اندكى مهلت خواهد داد، تا تو را به عذابى دردناك ، گرفتار كند و از دنيا ، گناهكار و نكوهيده ، بيرون ببرد. اى بى پدر ! هر گونه مى خواهى ، زندگى كن، كه آنچه اندوختى، تو را در پيشگاه خدا پَست كرده است» . يزيد، وقتى نامه را خواند ، گفت: ابن عبّاس ، راه شر را در پيش گرفته است.

.


1- .تُركان و افغانان، در آن روزگار، هنوز مسلمان نشده بودند.

ص: 42

. .

ص: 43

. .

ص: 44

. .

ص: 45

. .

ص: 46

الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) عن محمّد بن عبد اللّه بن عبيد بن عمير عن رجل :سَمِعتُ ابنَ عَبّاسٍ ، وعِندَهُ مُحَمَّدُ ابنُ الحَنَفِيَّةِ ، وقَد جاءَهُم نَعيُ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام ، وعَزّاهُمُ النّاسُ ، فَقالَ ابنُ صَفوانَ (1) : «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّ_آ إِلَيْهِ رَ جِعُونَ» ، أيُّ مُصيبَةٍ ، يَرحَمُ اللّهُ أبا عَبدِ اللّهِ ، وآجَرَكُمُ اللّهُ في مُصيبَتِكُم . فَقالَ ابنُ عَبّاسٍ : يا أبَا القاسِمِ (2) ، ما هُوَ إلّا أن خَرَجَ مِن مَكَّةَ ، فَكُنتُ أتَوَقَّعُ ما أصابَهُ . قالَ ابنُ الحَنَفِيَّةِ : وأنَا وَاللّهِ ، فَعِندَ اللّهِ نَحتَسِبُهُ ، ونَسأَلُهُ الأَجرَ وحُسنَ الخَلَفِ . قالَ ابنُ عَبّاسٍ : يا أبا صَفوانَ ، أما وَاللّهِ ، لا يُخَلَّدُ بَعدُ صاحِبُكَ الشّامِتُ بِمَوتِهِ . فَقالَ ابنُ صَفوانَ : يا أبَا العَبّاسِ ، وَاللّهِ ، ما رَأَيتُ ذلِكَ مِنهُ ، ولَقَد رَأَيتُهُ مَحزونا بِمَقتَلِهِ ، كَثيرَ التَّرَحُّمِ عَلَيهِ . قالَ : يُريكَ ذلِكَ لِما يَعلَمُ مِن مَوَدَّتِكَ لَنا ، فَوَصَلَ اللّهُ رَحِمَكَ ، لا يُحِبُّنَا ابنُ الزُّبَيرِ أبَدا . قالَ ابنُ صَفوانَ : فَخُذ بِالفَضلِ ، فَأَنتَ أولى بِهِ مِنهُ . (3)

.


1- .عبد اللّه بن صفوان بن اُمية بن خلف اُبو صفوان المكّي ، من أشراف قريش ، لاصحبةَ له . يقال : ولد أيّام النبوّة ، وقد قُتل مع ابن الزبير وهو متعلّق بأستار الكعبة سنة (73 ه ق) (راجع : سير أعلام النبلاء : ج 4 ص 150 ، تاريخ دمشق : ج 69 ص 202) .
2- .هو كنية محمّد ابن الحنفيّة .
3- .الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج 1 ص 495 الرقم 451 ، تاريخ دمشق : ج 29 ص 214 .

ص: 47

الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة)_ به نقل از محمّد بن عبد اللّه بن عبيد بن عُمَير، از مردى _: از ابن عبّاس شنيدم، در حالى كه محمّد بن حنفيّه در پيشِ او بود و خبر شهادت حسين بن على عليه السلام به ايشان رسيده بود و مردم به آنان تسليت مى گفتند و ابن صفوان (1) [خطاب به آن دو ]گفت: «إنا للّه و إنّا إليه راجعون» . چه مصيبتى! خداوند ، ابا عبد اللّه را رحمت كند و به شما [خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله ] در مصيبت او پاداش دهد ! ابن عبّاس گفت: اى ابو القاسم ! (2) همين كه او از مكّه خارج شد، من چنين حادثه اى را پيش بينى مى كردم. ابن حنفيّه گفت: به خدا ، من نيز [اين اتّفاق را پيش بينى مى كردم] . آن را به حساب خدا مى گذاريم و از او پاداش و جاى گزينى نيكو ، درخواست مى كنيم . ابن عبّاس گفت: اى ابن صفوان ! به خدا سوگند، دوست سرزنش كننده ات به مرگ حسين ، (3) ماندگار نيست. ابن صفوان گفت: اى ابو عبّاس ! (4) به خدا سوگند، من از او چنين نديده ام ؛ بلكه او را به خاطر كشته شدن حسين، اندوهگين ديدم . او فراوان براى حسين عليه السلام درخواست رحمت مى كرد. ابن عبّاس گفت: براى تو چنين تظاهر مى كرده ؛ چون دوستىِ تو را با ما مى دانسته است . خدا، خويشى ات را پايدار كند ! ابن زبير ، هر گز ما را دوست نمى دارد. ابن صفوان گفت: بزرگوارى كن، كه تو از او به بزرگوارى ، شايسته ترى.

.


1- .ابو صفوان، عبد اللّه بن صفوان بن اميّة بن خَلَف مكّى، از بزرگان قريش است.وى در زمان پيامبر صلى الله عليه و آله به دنيا آمده؛ ولى از صحابه شمرده نمى شود.او در سال 73 ق ، همراه عبد اللّه بن زبير ، در كنار كعبه كشته شد.
2- .كنيه محمّد بن حنفيه است .
3- .منظور ، ابن زبير است .
4- .كُنيه ابن عبّاس است .

ص: 48

الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) عن ابن أبي مليكة :بَينَمَا ابنُ عَبّاسٍ جالِسٌ فِي المَسجِدِ الحَرامِ وهُوَ يَتَوَقَّعُ خَبَرَ الحُسَينِ بنِ عَلِىٍّ عليه السلام ، إلى أن أتاهُ آتٍ فَسارَّهُ بِشَيءٍ فَأَظهَرَ الاِستِرجاعَ . فَقُلنا : ما حَدَثَ يا أبَا العَبّاسِ ؟ قالَ : مُصيبَةٌ عَظيمَةٌ نَحتَسِبُها ، أخبَرَني مَولايَ أنَّهُ سَمِعَ ابنَ الزُّبَيرِ يَقولُ : قُتِلَ الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام . فَلَم يَبرَح حَتّى جاءَهُ ابنُ الزُّبَيرِ فَعَزّاهُ ثُمَّ انصَرَفَ . فَقامَ ابنُ عَبّاسٍ فَدَخَلَ مَنزِلَهُ ، ودَخَلَ عَلَيهِ النّاسُ يُعَزّونَهُ . (1)

1 / 3مُحَمَّدُ ابنُ الحَنَفِيَّةِ (2)المعجم الكبير عن منذر الثوري :كُنّا إذا ذَكَرنا حُسَينا عليه السلام ومَن قُتِلَ مَعَهُ رَضِيَ اللّهُ عَنهُم ، قالَ مُحَمَّدُ ابنُ الحَنَفِيَّةِ : قُتِلَ مَعَهُ سَبعَةَ عَشَرَ شابّا ، كُلُّهُم ارتَكَضَ في رَحِمِ فاطِمَةَ (3) .

.


1- .الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج 1 ص 493 الرقم 449 ، تهذيب الكمال : ج 6 ص 440 ، تاريخ دمشق : ج 14 ص 238 .
2- .راجع : ج 3 هامش ص 426 .
3- .ينبغي أن يكون المراد بفاطمة هو فاطمة بنت أسد كما ذكر ذلك في مثير الأحزان ، علما أنّ هذا المصدر نسب هذا الكلام إلى محمّد بن عليّ الباقر عليه السلام لا محمّد بن عليّ المعروف بابن الحنفيّة (راجع : مثير الأحزان : ص 111) .

ص: 49

الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة)_ به نقل از ابن ابى مُلَيكه _: ابن عبّاس ، در مسجد الحرام در انتظار خبر حسين بن على عليه السلام نشسته بود كه مردى آمد و چيزى درِ گوش او گفت . ابن عبّاس ، بلافاصله، استرجاع كرد («إنّا للّهِِ» گفت) . گفتيم: اى ابن عبّاس ! چه اتّفاقى افتاده است ؟ ابن عبّاس گفت: مصيبت بزرگى است كه من آن را به حساب خدا مى گذارم. غلام من خبر داد كه از ابن زبير شنيده كه حسين بن على ، كشته شده است. طولى نكشيد كه ابن زبير ، نزد ابن عبّاس آمد و به او تسليت گفت و باز گشت. ابن عبّاس برخاست و وارد منزلش شد و مردم براى تسليت گفتن ، به خانه او مى آمدند .

1 / 3محمّد بن حنفيّه

(1)المعجم الكبير_ به نقل از مُنذِر ثَورى _: ما هر گاه از حسين عليه السلام و همراهان كشته شده او _ كه خدا از آنان خشنود باد _ ياد مى كرديم، محمّد بن حنفيّه مى گفت: با حسين عليه السلام ، هفده جوانْ كشته شدند كه همه شان در رَحِم فاطمه (2) ، رشد كرده .

.


1- .ر . ك : ج 3 پانوشت ص 427 .
2- .بايد مراد ، فاطمه بنت اسد باشد ، چنان كه مثير الأحزان آورده است . ضمنا اين منبع ، گوينده سخن را محمّد بن على باقر عليه السلام شمرده است ، نه محمّد بن على (معروف به محمّد بن حنفيه) ر . ك : مثير الأحزان : ص 111 .

ص: 50

تاريخ اليعقوبي:فَلَمّا صارَ [المُختارُ] إلَى الكوفَةِ اجتَمَعَت إلَيهِ الشّيعَةُ ، فَقالَ لَهُم: إنَّ مُحَمَّدَ بنَ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ بَعَثَني إلَيكُم أميرا ، وأمَرَني بِقَتلِ المُحِلّينَ ، وَالطَّلَبِ (1) بِدِماءِ أهلِ بَيتِهِ المَظلومينَ ، وإنّي وَاللّهِ قاتِلُ ابنِ مَرجانةَ ، وَالمُنتَقِمُ لِالِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله مِمَّن ظَلَمَهُم ، فَصَدَّقَهُ طائِفَةٌ مِنَ الشّيعَةِ ، وقالَت طائِفَةٌ : نَخرُجُ إلى مُحَمَّدِ بنِ عَلِيٍّ فَنَسأَلُهُ ، فَخَرَجوا إلَيهِ ، فَسَأَلوهُ ، فَقالَ : ما أحَبَّ إلَينا مَن طَلَبَ بِثَأرِنا ، وأخَذَ لَنا بِحَقِّنا، وقَتَلَ عَدُوَّنا ، فَانصَرَفوا إلَى المُختارِ ، فَبايَعوهُ وعاقَدوهُ ، وَاجتَمَعَت طائِفَةٌ . (2)

1 / 4أنَسُ بنُ مالِكٍ (3)المعجم الكبير عن أنس :لَمّا اُتِيَ بِرَأسِ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام إلى عُبَيدِ اللّهِ بنِ زِيادٍ ، جَعَلَ يَنكُتُ بِقَضيبٍ في يَدِهِ ، ويَقولُ : إن كانَ لَحَسَنَ الثَّغرِ . فَقُلتُ : وَاللّهِ ، لَأَسوءَنَّكَ ، لَقَد رَأَيتُ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله يُقَبِّلُ مَوضِعَ قَضيبِكَ مِن فيهِ . (4)

.


1- .. في الطبعة المعتمدة : «واطلب» ، والتصويب من طبعة النجف : ج 3 ص 5 .
2- .تاريخ اليعقوبي : ج 2 ص 258 .
3- .أنس بن مالك بن النضر الأنصاريّ الخزرجيّ ، أبو حمزة . أهدته اُمّه لرسول اللّه صلى الله عليه و آله كي يخدمه ، فخدمه عشر سنين. وكان عمره حين توفّي النبيّ صلى الله عليه و آله عشرون سنة. روى عن النبيّ صلى الله عليه و آله وبعض أصحابه ، وأقام بالمدينة بعد النبيّ صلى الله عليه و آله . وجّهه أبوبكر إلى البحرين على السعاية باستشارة عمر ، فقال : إنّه لبيب كاتب. شهد الفتوح من بعده . وانتقل إلى البصرة في أيّام عمر وأقام بها ، ومات بها سنة (91 أو 92 أو 93 أو 95 ه) (راجع : الطبقات الكبرى: ج 7 ص 17 _ 26 وتاريخ دمشق : ج 9 ص 332 _ 386 وتذكرة الحفّاظ: ج 1 ص 44 وتهذيب التهذيب : ج 1 ص 296 ورجال الطوسي : ص 21) .
4- .. المعجم الكبير : ج 3 ص 125 ح 2878 ، مسند أبي يعلى : ج 4 ص 108 ح 3968 ، الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج 1 ص 482 ح 444 ، سير أعلام النبلاء : ج 3 ص 314 ، تاريخ دمشق : ج 14 ص 235 ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 45 ؛ مثير الأحزان : ص 91 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 118 .

ص: 51

تاريخ اليعقوبى:وقتى مختار به كوفه رفت، شيعيان بر گِرد او جمع شدند و او به آنان گفت: محمّد بن على بن ابى طالب، مرا براى فرماندهى شما فرستاده است و به كشتن حلال شمارندگان [خون حسين عليه السلام ] و خونخواهى اهل بيتِ ستم ديده، دستور داده است . به خدا سوگند، من كُشنده پسر مرجانه ام و نيز گيرنده انتقام خاندان پيامبر خدا صلى الله عليه و آله از كسانى كه به آنان ستم روا داشتند. تعدادى از شيعيان ، او را تأييد كردند و تعدادى ديگر گفتند: مى رويم و از محمّد بن على مى پرسيم. پس به سراغ محمّد بن حنفيّه (محمد بن على بن ابى طالب) رفتند و از او پرسيدند . او گفت: براى ما چه خوشايند است كه كسى خونخواه ما باشد و حقّ ما را بستاند و دشمن ما را بكشد ! پس به سوى مختار باز گشتند و با او بيعت كردند و پيمان بستند و به صورت يك گروه در آمدند.

1 / 4اَنَس بن مالك

(1)المعجم الكبير_ به نقل از اَنَس _: هنگامى كه سرِ حسين بن على عليه السلام را براى عبيد اللّه بن زياد آوردند و او با چوب دستى اش ، با سر ايشان بازى مى كرد و مى گفت: «چه دندان خوبى داشته!» . به او گفتم: به خدا سوگند، تو را بدنام مى كنم . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله را ديدم كه جاى [ضربه ]چوبت بر دهان حسين را مى بوسيد.

.


1- .ابو حمزه انس بن مالك بن نضر انصارى خزرجى، از صحابه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله است . مادرش او را به پيامبر خدا هديه داد تا به ايشان خدمت كند. او هم به مدّت ده سال در خدمت ايشان بود و وقتى پيامبر خدا رحلت كرد، وى بيست ساله بود. او از پيامبر صلى الله عليه و آله و برخى از صحابه، روايت نقل كرده است. وى پس از پيامبر صلى الله عليه و آله ، در مدينه مقيم شد. ابو بكر ، با مشورت عمر ، او را جهت جمع آورى خراج به بحرين فرستاد و در باره وى گفت : او باهوش است و كتابت مى داند . اَنَس ، پس از ابو بكر ، در فتوحات ، شركت كرد و در دوران عمر ، به بصره نقلِ مكان نمود و در آن جا مقيم شد و به سال 91 ، 92 ، 93 و يا 95 ق ، در همان شهر در گذشت .

ص: 52

صحيح البخاري عن أنس :اُتِيَ عُبَيدُ اللّهِ بنُ زِيادٍ بِرَأسِ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام ، فَجُعِلَ في طَستٍ ، فَجَعَلَ يَنكُتُ ، وقالَ في حُسنِهِ شَيئا . فَقالَ أنسٌ : كانَ أشبَهَهُم بِرَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، وكانَ مَخضوبا بِالوَسمَةِ (1) . (2)

راجع : ج 8 ص 152 (القسم التاسع / الفصل السادس / احتجاج أنس بن مالك على ابن زياد) .

1 / 5زَيدُ بنُ أرقَمَ (3)الصواعق المحرقة :رَوَى ابنُ أبِي الدُّنيا : أنَّهُ كانَ عِندَهُ [أي عِندَ ابنِ زِيادٍ] زَيدُ بنُ أرقَمَ ، فَقالَ لَهُ : اِرفَع قَضيبَكَ ، فَوَاللّهِ ، لَطالَما رَأَيتُ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله يُقَبِّلُ ما بَينَ هاتَينِ الشَّفَتَينِ ، ثُمَّ جَعَلَ زَيدٌ يَبكي . فَقالَ ابنُ زِيادٍ : أبكَى اللّهُ عَينَيكَ ! لَولا أنَّكَ شَيخٌ قَد خَرِفتَ لَضَرَبتُ عُنُقَكَ . فَنَهَضَ وهُوَ يَقولُ : أيُّهَا النّاسُ ! أنتُمُ العَبيدُ بَعدَ اليَومِ ، قَتَلتُمُ ابنَ فاطِمَةَ عليهاالسلام ، وأمَّرتُمُ ابنَ مَرجانَةَ ! وَاللّهِ ، لَيَقتُلَنَّ خِيارَكُم ، ويَستَعبِدَنَّ شِرارَكُم ، فَبُعدا لِمَن رَضِيَ بِالذِّلَّةِ وَالعارِ . ثُمَّ قالَ: يَابنَ زِيادٍ ! لَاُحَدِّثَنَّكَ بِما هُوَ أغيَظُ عَلَيكَ مِن هذا ، رَأَيتُ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله أقعَدَ حَسَنا عَلى فَخِذِهِ اليُمنى ، وحُسَينا عَلَى اليُسرى ، ثُمَّ وَضَعَ يَدَهُ عَلى يافوخِهِما (4) ، ثُمَّ قالَ : اللّهُمَّ إنّي أستَودِعُكَ إيّاهُما وصالِحَ المُؤمِنينَ ، فَكَيفَ كانَت وَديعَةُ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله عِندَكَ يَابنَ زِيادٍ ؟! (5)

.


1- .الوَسِمَةُ : بكسر السين وقد تسكّن نبت . وقيل : شجر باليمن يُخضَبُ بورقه الشعر ، أسود (النهاية : ج 5 ص 185 «وسم») .
2- .صحيح البخاري : ج 3 ص 1370 ح 3538 ، مسند ابن حنبل : ج 4 ص 520 ح 13750 ، فتح الباري : ج 7 ص 94 ح 3748 ؛ العمدة : ص 396 ح 798 ، كشف الغمّة : ج 2 ص 223 .
3- .زيد بن أرقم بن زيد بن قيس الأنصاريّ الخزرجيّ . في كنيته خلاف، كان من أصحاب النبيّ صلى الله عليه و آله وعليّ والحسنين عليهم السلام ، عمي بعد موت النبيّ صلى الله عليه و آله ثمّ رُدّ بصره ، غزا سبع عشرة غزوة ، . كان ممّن رجعوا إلى أمير المومنين عليه السلام وشهد مع على عليه السلام المشاهد . روى عن النبيّ صلى الله عليه و آله وعليّ عليه السلام ، ونزل الكوفة وابتنى بها دارا في كندة ، مات في أيّام المختار سنة ( 66أو 68ه.) (راجع : الطبقات الكبرى: ج 6 ص 18 واُسد الغابة: ج 2 ص 342 وتهذيب الكمال: ج 10 ص 9 وسير أعلام النبلاء : ج 3 ص 165 وتاريخ دمشق : ج 19 ص 256 _ 274 ورجال الطوسي : ص 39 و64 و94 و100 رجال الكشّي : ج 1 ص 182) .
4- .اليَافُوخُ : يقع اليافوخ عند ملتقى عظم مقدّم الرأس وعظم مؤخّره ، وهو الموضع الذي يتحرّك من رأس الطفل . وقيل : هو حيث يكون ليّنا من الصبيّ قبل أن يتلاقى العظمان وهو ما بين الهامة والجبهة (راجع : تاج العروس : ج 4 ص 257 «أفخ») .
5- .الصواعق المحرقة : ص 198 ، تذكرة الخواصّ : ص 257 ؛ مثير الأحزان : ص 92 عن سعد بن معاذ وعمر بن سهل نحوه ، بحار الأنوار : ج 45 ص 118 .

ص: 53

صحيح البخارى_ به نقل از اَنَس _: سرِ حسين بن على عليه السلام را براى عبيد اللّه بن زياد آوردند و در طبقى گذاشتند . او با سرِ ايشان ، بازى مى كرد و در باره زيبايىِ آن ، چيزى مى گفت. گفت[م]: «شبيه ترينِ آنها به پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بود» و با وَسْمه ، (1) رنگ شده بود.

ر.ك: ج 8 ص 153 (بخش نهم / فصل ششم / احتجاج اَنَس بن مالك با ابن زياد) .

1 / 5زيد بن اَرقَم

(2)الصواعق المُحْرِقة :ابن ابى الدنيا ، روايت كرده است كه: زيد بن ارقم ، نزد عبيد اللّه بن زياد بود و به او گفت: چوبت را [از لب حسين] بردار. به خدا سوگند ، همواره مى ديدم كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ميان اين دو لب را مى بوسيد . زيد ، سپس گريه كرد. ابن زياد گفت: خدا ، چشمانت را گريان كند ! اگر پيرمرد خرفتى نبودى، گردنت را مى زدم. زيد برخاست ، در حالى كه مى گفت: مردم ! از امروز ، شما بَرده ايد. پسر فاطمه عليهاالسلام را كشتيد و ابن مرجانه را حاكم كرديد. به خدا سوگند، خوبانِ شما را مى كُشد و بَدانتان را به بردگى مى گيرد. از رحمت خدا دور باد آن كه تن به خوارى و ننگ بدهد! سپس به ابن زياد گفت: برايت خبرى را مى گويم كه بيش از اين، تو را به خشم آورَد. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله را ديدم كه حسن عليه السلام را بر روى پاى راست و حسين عليه السلام را بر روى پاى چپش نشاند و دستش را بر وسط سر اين دو گذاشت و آن گاه گفت : «خداوندا ! من اين دو را و [نيز] صالحِ مؤمنان را به تو مى سپارم» . ابن زياد ! امانت پيامبر صلى الله عليه و آله در نزد تو چه جايى دارد؟!

.


1- .وَسْمه، گياهى است كه با برگ هايش ، موى سر و صورت را رنگ مى كنند.
2- .زيد بن اَرقَم بن قيس انصارى خزرجى _ كه در كنيه او اختلاف است _ ، از اصحاب پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، امام على عليه السلام ، امام حسن عليه السلام و امام حسين عليه السلام بود. وى ، پس از پيامبر صلى الله عليه و آله ، نابينا شد و مجدّداً بينا گرديد. او در هفده جنگ ، حضور داشت. زيد ، از هواداران امام على عليه السلام بود و در جنگ هاى ايشان ، حضور داشت. وى از پيامبر صلى الله عليه و آله و على عليه السلام روايت نقل كرده است. او در كوفه سكنا گزيد و در محلّه كِنده ، خانه اى ساخت و در دوران مختار به سال 66 يا 68 ق ، از دنيا رفت.

ص: 54

راجع : ج 8 ص 84 (القسم التاسع / الفصل الخامس : ما ظهر من الكرامات من رأس سيد الشهداء) و ص 144 (القسم التاسع / الفصل السادس / احتجاج زيد بن أرقم على ابن زياد) .

1 / 6أبو بَرزَةَ الأَسلَمِيُّ (1)الملهوف :دَعا يَزيدُ بِقَضيبٍ خَيزُرانٍ ، فَجَعَلَ يَنكُتُ بِهِ ثَنايَا الحُسَينِ عليه السلام . فَأَقبَلَ عَلَيهِ أبو بَرزَةَ الأَسلَمِيُّ ، وقالَ : وَيحَكَ يا يَزيدُ ! أتَنكُتُ بِقَضيبِكَ ثَغرَ الحُسَينِ عليه السلام ابنِ فاطِمَةَ عليهاالسلام ؟! أشهَدُ لَقَد رَأَيتُ النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله يَرشُفُ ثَناياهُ وثَنايا أخيهِ الحَسَنِ عليهماالسلام ، ويَقولُ : أنتُما سَيِّدا شَبابِ أهلِ الجَنَّةِ ، قَتَلَ اللّهُ قاتِلَكُما ، ولَعَنَهُ ، وأعَدَّ لَهُ جَهَنَّمَ وساءَت مَصيرا . قالَ الرّاوي : فَغَضِبَ يَزيدُ ، وأمَرَ بِإِخراجِهِ ، فَاُخرِجَ سَحبا . (2)

.


1- .أبو برزة الأسلمي، اختلفوا في اسمه ، والأصحّ أنّه نضلة بن عبيد بن الحارث الخزاعيّ المدنيّ . كان صحابيّا راويا عن النبيّ صلى الله عليه و آله ، أسلم قديما وشهد معه فتح مكّة ، و خيبراً وحُنينا . سكن البصرة بعد وفاة النبيّ صلى الله عليه و آله ، وغزا بعد ذلك خراسان ثمّ عاد إلى البصرة ، شهد مع عليّ عليه السلام النهروان ، وقيل : إنّه شهد صفّين والجمل أيضا . قدم دمشق على يزيد بن معاوية ، وكان حاضرا حين اُتي برأس الحسين عليه السلام . مات سنة 64 ه (راجع : الطبقات الكبرى: ج 4 ص 298 ، وتاريخ دمشق : ج 62 ص 83 _ 101 والإصابة : ج 6 ص 341 وسير أعلام النبلاء : ج 3 ص 40 وتاريخ بغداد : ج 1 ص 182 ورجال الطوسي : ص 50) .
2- .الملهوف : ص 214 ، مثير الأحزان : ص 100 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 132؛ الفتوح: ج 5، ص129 ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي: ج 2 ص 57 وراجع : المناقب لابن شهر آشوب : ج 4 ص 114 وتذكرة الخواصّ : ص 262 .

ص: 55

ر.ك: ج 8 ص 85 (بخش نهم / فصل پنجم : كرامت هاى پديدار شده از سر سيّد الشهدا عليه السلام ) و ص 145 (بخش نهم / فصل ششم / احتجاج زيد بن ارقم با ابن زياد) .

1 / 6ابو بَرزه اَسلَمى

(1) الملهوف:يزيد، چوب خيزران خواست و با آن شروع به بازى كردن با دندان هاى پيشينِ امام حسين عليه السلام كرد . ابو بَرزه اَسلَمى ، رو به يزيد كرد و گفت: واى بر تو ، اى يزيد ! با چوبت با دندان حسين پسر فاطمه عليهاالسلام بازى مى كنى ؟! گواهى مى دهم كه ديدم پيامبر صلى الله عليه و آله ، دندان هاى او و برادرش حسن عليهماالسلام را مى مكيد و مى فرمود: «شما دو تن، سَروران جوانان بهشتيد. خدا ، كشنده شما را بكُشد و او را لعنت كند و برايش جهنّم را آماده سازد ، و چه بدجايگاهى است!». يزيد ، خشمگين شد و دستور داد تا ابو بَرزه را بيرون كنند و او را كِشان كِشان ، بيرون بردند.

.


1- در نام ابو بَرزه اسلَمى، اختلاف است و درست ترين نظر، اين است كه نام او، نضلة بن عبيد بن حارث خزاعى مدنى است. وى صحابى بوده و از پيامبر صلى الله عليه و آله حديث نقل كرده و از نخستين مسلمانان بوده و در فتح مكّه و خيبر و حُنَين، در كنار پيامبر صلى الله عليه و آله حضور داشته است. پس از رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله، وى در بصره اقامت گزيد و پس از آن، در جنگ هاى خراسان شركت كرد و به بصره بازگشت. او در نهروان، با امام على عليه السلام بود و گفته شده كه در جنگ هاى صفّين و جَمَل هم بوده است. او در دمشق، نزد يزيد بن معاويه رفت و زمانى كه سر امام حسين عليه السلام را نزد يزيد آوردند، او در كنار يزيد بود. ابو برزه به سال 64 ق، در گذشت.

ص: 56

راجع : ج 8 ص 288 (القسم التاسع / الفصل السابع / احتجاج أبي برزة على يزيد) .

1 / 7البَراءُ بنُ عازِبٍ (1)شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد عن الإمام عليّ عليه السلام_ لِلبَراءِ بنِ عازِبٍ _: يا بَراءُ ، أيُقتَلُ الحُسَينُ وأنتَ حَيٌّ فَلا تَنصُرُهُ ؟ فَقالَ البَراءُ : لا كانَ ذلِكَ يا أميرَ المُؤمِنينَ . فَلَمّا قُتِلَ الحُسَينُ عليه السلام كانَ البَراءُ يَذكُرُ ذلِكَ ، ويَقولُ : أعظِم بِها حَسرَةً ، إذ لَم أشهَدهُ واُقتَل دونَهُ . (2)

راجع : ج 3 ص 292 (القسم السادس / الفصل الثالث / إنباؤه ببعض من لا ينصر الحسين عليه السلام ) .

1 / 8عَبدُ اللّهِ بنُ الزُّبَيرِ (3)تاريخ الطبري عن عبد الملك بن نوفل عن أبيه :حَدَّثَني أبي ، قالَ : لَمّا قُتِلَ الحُسَينُ عليه السلام قامَ ابنُ الزُّبَيرِ في أهلِ مَكَّةَ ، وعَظَّمَ مَقتَلَهُ ، وعابَ عَلى أهلِ الكوفَةِ خاصَّةً ، ولامَ أهلَ العِراقِ عامَّةً ، فَقالَ _ بَعدَ أن حَمِدَ اللّهَ وأثنى عَلَيهِ ، وصَلّى عَلى مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله _ : إنَّ أهلَ العِراقِ غُدُرٌ فُجُرٌ إلّا قَليلاً ، وإنَّ أهلَ الكوفَةِ شِرارُ أهلِ العِراقِ ، وإنَّهُم دَعَوا حُسَينا عليه السلام لِيَنصُروهُ ويُوَلّوهُ عَلَيهِم ، فَلَمّا قَدِمَ عَلَيهِم ثاروا عَلَيهِ (4) ، فَقالوا لَهُ : إمّا أن تَضَعَ يَدَكَ في أيدينا ، فَنَبعَثَ بِكَ إلَى ابنِ زِيادِ بنِ سُمَيَّةَ سِلما ، فَيُمضِيَ فيكَ حُكمَهُ ، وإمّا أن تُحارِبَ ! فَرَأىَ وَاللّهِ ، أنَّهُ هُوَ وأصحابُهُ قَليلٌ في كَثيرٍ _ وإن كانَ اللّهُ عَزَّ وجَلَّ لَم يُطلِع عَلَى الغَيبِ أحَدا _ أنَّهُ مَقتولٌ ، ولكِنَّهُ اختارَ المِيتَةَ الكَريمَةَ عَلَى الحَياةِ الذَّميمَةِ ، فَرَحِمَ اللّهُ حُسَينا عليه السلام ، وأخزى قاتِلَ حُسَينٍ عليه السلام . لَعَمري ، لَقَد كانَ مِن خِلافِهِم إيّاهُ وعِصيانِهِم ما كانَ في مِثلِهِ واعِظٌ وناهٍ عَنهُم ، ولكِنَّهُ ما حُمَّ (5) نازِلٌ ، وإذا أرادَ اللّهُ أمرا لَن يُدفَعَ ، أفَبَعدَ الحُسَينِ عليه السلام نَطمَئِنُّ إلى هؤُلاءِ القَومِ ، ونُصَدِّقُ قَولَهُم ، ونَقبَلُ لَهُم عَهدا ؟ لا ، ولا نَراهُم لِذلِكَ أهلاً . أما وَاللّهِ ، لَقَد قَتَلوهُ طَويلاً بِالَّليلِ قيامُهُ ، كَثيرا فِي النَّهارِ صِيامُهُ ، أحَقَّ بِما هُم فيهِ مِنهُم ، وأولى بِهِ فِي الدّينِ وَالفَضلِ . أما وَاللّهِ ، ما كانَ يُبَدِّلُ بِالقُرآنِ الغِناءَ ، ولا بِالبُكاءِ مِن خَشيَةِ اللّهِ الحُداءَ (6) ، ولا بِالصِّيامِ شُربَ الحَرامِ ، ولا بِالمَجالِسِ في حَلَقِ الذِّكرِ الرَّكضَ في تَطلابِ الصَّيدِ ، _ يُعَرِّضُ بِيَزيدَ _ فَسَوفَ يَلقَونَ غَيّاً . فَثار إلَيهِ أصحابُهُ ، فَقالوا لَهُ : أيُّهَا الرَّجُلُ ! أظهِر بَيعَتَكَ ، فَإِنَّهُ لَم يَبقَ أحَدٌ _ إذ هَلَكَ حُسَينٌ _ يُنازِعُكَ هذَا الأَمرَ ، وقَد كانَ يُبايِعُ النّاسَ سِرّا ، ويُظهِرُ أنَّهُ عائِذٌ بِالبَيتِ ، فَقالَ لَهُم : لا تَعجَلوا . (7)

.


1- .راجع : ج 3 هامش ص 292 .
2- .شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد : ج 10 ص 15 ؛ بحار الأنوار : ج 40 ص 192 .
3- .راجع : ج 5 هامش ص 80 .
4- .في المصدر : «إليه» وما أثبتناه من الكامل في التاريخ ، وهو الأنسب للسياق .
5- .أحمّ الشيء : إذا قرب ودنا (النهاية : ج 1 ص 445 «حمم») .
6- .حدا بالإبل حَدوا وحداء : إذا غنّى لها (مجمع البحرين : ج 1 ص 376 «حدا») .
7- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 474 ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 585 ، تذكرة الخواص : ص 268 نحوه وراجع : البداية والنهاية : ج 8 ص 212 .

ص: 57

ر.ك: ج 8 ص 289 (بخش نهم / فصل هفتم / احتجاج ابو برزه با يزيد) .

1 / 7بَراء بن عازب

(1)شرح نهج البلاغة ، ابن ابى الحديد :امام على عليه السلام به بَراء بن عازِب فرمود : «اى براء ! آيا حسين ، كشته مى شود و تو زنده اى و كمكش نمى كنى؟» . براء گفت: چنين نيست ، اى امير مؤمنان! وقتى حسين عليه السلام كشته شد، بَراء ، اين سخن را به ياد مى آورد و مى گفت: بزرگ ترين حسرتم ، اين است كه چرا در كنار حسين عليه السلام حضور نيافتم و در راه او كشته نشدم.

ر.ك : ج 3 ص 293 (بخش ششم / فصل سوّم / خبر دادن على عليه السلام از برخى كسانى كه او را يارى نمى دهند) .

1 / 8عبد اللّه بن زبير

(2)تاريخ الطبرى_ به نقل از عبد الملك بن نوفل، از پدرش _: پدرم به من خبر داد و گفت: وقتى حسين عليه السلام كشته شد، عبد اللّه بن زبير در ميان مردم مكّه به پا خاست و كشتن حسين عليه السلام را فاجعه دانست و بويژه كوفيان را سرزنش كرد و عموم عراقى ها را مذمّت نمود. او پس از ستايش و ثناى خداوند و درود فرستادن بر محمّد صلى الله عليه و آله گفت: عراقى ها ، جز اندكشان، مردمى نيرنگباز و تبهكارند و كوفيان ، بدترين هاى عراق اند. آنان حسين عليه السلام را دعوت كردند تا يارى اش كنند و او را به حكومت بر خود برگزينند ؛ ولى هنگامى كه بر آنها وارد شد، بر ضدّ او شوريدند و به او گفتند: يا دستت را در دست ما مى گذارى تا تو را دست بسته به نزد پسر زياد بن سميّه بفرستيم تا حكمش را در باره تو صادر كند و يا مى جنگى! به خدا سوگند، حسين عليه السلام ديد كه او و يارانش بسيار اندك اند و با آن كه خداوند عز و جلهيچ كس را بر غيب ، آگاه نكرده ، دانست كه همگى كشته خواهند شد ؛ امّا او مرگِ بزرگوارانه را بر زندگى ننگين ، ترجيح داد. خداوند ، حسين عليه السلام را رحمت كند و قاتل حسين عليه السلام را بى پناه سازد! به جان خودم سوگند، در مخالفت كوفيان با حسين عليه السلام و نافرمانى شان از او، هيچ پنددهنده و بازدارنده اى همانند آن نبود ؛ ولى آنچه قرار است بشود، مى شود و خداوند ، هر گاه چيزى را بخواهد، مانعى براى آن وجود ندارد. آيا پس از حسين عليه السلام ، به چنين قومى اطمينان كنيم و گفتارشان را تصديق نماييم و پيمانشان را بپذيريم؟ نه! هيچ گاه ، آنان را شايسته چنين چيزى نمى بينيم. آرى ! به خدا سوگند، آنان حسين عليه السلام را كشتند، در حالى كه شب زنده دارى هاى طولانى داشت و روزهاى زيادى را روزه بود و سزاوارترينِ آنها به چيزى (حكومتى) بود كه در دست آنان است ، و در دين و فضيلت نيز شايسته ترين كس بود . هلا ! به خدا سوگند، حسين عليه السلام قرآن را به غِنا تغيير نداده بود و گريه از خوف خدا را به آواز ، بدل نكرده بود و روزه را با ميخوارگى، و حلقه هاى مجلس ذكر را با دنبال شكار رفتن، عوض نساخته بود (كنايه به يزيد) . به زودى ، آنان هلاك مى شوند. ياران عبد اللّه ، به سويش هجوم آوردند و گفتند : اى مرد ! بيعت كن، كه هيچ كس باقى نمانده تا با تو بر سرِ حكومت ، در ستيز باشد و حسين هم كشته شد . [عبد اللّه ] با مردم ، پنهانى بيعت مى كرد و در ظاهر ، نشان مى داد كه به خانه خدا پناه آورده است و به آنها گفت: شتاب نكنيد.

.


1- .ر . ك : ج 3 پانوشت ص 293 .
2- .ر . ك : ج 5 پانوشت ص 81 .

ص: 58

. .

ص: 59

. .

ص: 60

الفتوح :جَعَلَ النّاسُ يُبايِعونَ عَبدَ اللّهِ بنَ الزُّبَيرِ ، حَتّى بايَعَهُ خَلقٌ كَثيرٌ مِن أهلِ الحِجازِ وغَيرُهُم مِن أهلِ الأَمصارِ ، ويَزيدُ بنُ مُعاوِيَةَ لا يَعلَمُ بِشَيءٍ مِن ذلِكَ . حَتّى إذا عَلِمَ ابنُ الزُّبَيرِ أنَّهُ قَد قَوِيَ ظَهرُهُ بِهؤُلاءِ الخَلقِ الَّذينَ قَد بايَعوهُ ، أظهَرَ عَيبَ يَزيدَ سِّرا وجَهرا ، وجَعَلَ يَلعَنُهُ ، ويَقولُ فيهِ وفي بَني اُمَيَّةَ كُلَّ ما قَدَرَ عَلَيهِ مِنَ الكَلامِ القَبيحِ . ثُمَّ إنَّهُ كانَ يَصعَدُ المِنبَرَ ، فَيَقولُ : أيُّهَا النّاسُ ، إنَّكُم قَد عَلِمتُم ما سارَت بِهِ فيكُم بَنو اُمَيَّةَ مِن نَبذِ الكِتابِ وَالسُّنَّةِ ، وما سارَ بِهِ مُعاوِيَةُ بنُ أبي سُفيانَ ، أنَّهُ تَأَمَّرَ عَلى هذِهِ الاُمَّةِ بِغَيرِ رِضاً ، وَادَّعى زِيادَ بنَ أبيهِ رَدّا مِنهُ عَلى رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، وَالنَّبِيُّ صلى الله عليه و آله يَقولُ : «الوَلَدُ لِلفِراشِ ، ولِلعاهِرِ الحَجَرُ» ، فَادَّعى مُعاوِيَةُ زِيادا ، وزَعَمَ أنَّهُ أخوهُ ، وقَتَلَ حُجرَ بنَ عَدِيٍّ الكِندِيَّ ومَن مَعَهُ مِنَ المُسلِمينَ . ثُمَّ إنَّهُ أخَذَ البَيعَةَ لِابنِهِ يَزيدَ في حَياتِهِ ، ونَقَضَ ما كانَ في عُنُقِهِ مِن بَيعَةِ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليهماالسلام ، ثُمَّ هذا يَزيدُ بنُ مُعاوِيَةَ قَد عَلِمتُم ما فَعَلَ بِالحُسَينِ عليه السلام وإخوَتِهِ وأولادِهِ وبَني عَمِّهِ ، قَتَلَهُم كُلَّهُم ، وأسَرَ مَن بَقِيَ مِنهُم ، وحَمَلَهُم إلَى الشّامِ عَلى مَحامِلَ ، لَيسَ لَهُم وِطاءٌ ، ولا راعى فيهِم حَقَّ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، وهُوَ مَشغولٌ بِلَعبِ الفُهودِ وَالقُرودِ ، وشُربِ الخَمرِ وَالمَعاصي وَالفُجورِ ... . (1)

1 / 9عَبدُ اللّهِ بنُ عُمَرَ (2)صحيح البخاري عن ابن أبي نعم :كُنتُ شاهِدا لِابنِ عُمَرَ ، وسَأَلَهُ رَجُلٌ عَن دَمِ البَعوضِ ، فَقالَ : مِمَّن أنتَ ؟ فَقالَ : مِن أهلِ العِراقِ ، قالَ : اُنظُروا إلى هذا يَسأَلُني عَن دَمِ البَعوضِ ، وقَد قَتَلُوا ابنَ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله ! وسَمِعتُ النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله يَقولُ : هُما رَيحانَتايَ مِنَ الدُّنيا . (3)

.


1- .الفتوح : ج 5 ص 149 .
2- .راجع : ج 4 هامش ص 438 .
3- .صحيح البخاري : ج 5 ص 2234 ح 5648 ، الأدب المفرد : ص 38 ح 85 ، مسند ابن حنبل : ج 2 ص 452 ح 5947 ، المعجم الكبير : ج 3 ص 127 ح 2884 ، مسند أبي يعلى : ج 5 ص 287 ح 5713 ، سير أعلام النبلاء : ج 3 ص 281 ، تاريخ دمشق : ج 14 ص 129 ح 3420 ، أنساب الأشراف : ج 3 ص 425 نحوه ، كنز العمّال : ج 13 ص 673 ح 37719 ؛ الأمالي للصدوق : ص 207 ح 228 ، بحار الأنوار : ج 43 ص 262 ح 5 .

ص: 61

الفتوح:مردم با عبد اللّه بن زبير بيعت مى كردند، تا اين كه جمعيت فراوانى از حجازيان و مردم ديگر شهرها، با او دست بيعت دادند و يزيد، از اين ماجرا خبر نداشت تا اين كه وقتى ابن زبير فهميد كه پشتش با اين جمعيتى كه با وى بيعت كرده اند، محكم است، در آشكار و پنهان، به عيبجويى يزيد مى پرداخت و او را لعن مى كرد و هر سخن زشتى را در باره يزيد و بنى اميّه، بر زبان مى آورد. آن گاه به منبر رفت و گفت: هان ، اى مردم ! شما شيوه بنى اميّه را در كنار گذاشتن قرآن و سنّت مى دانيد و نيز شيوه معاوية بن ابى سفيان را كه بدون رضايت مردم بر آنها حكمرانى مى كرد و بر خلاف نظر پيامبر صلى الله عليه و آله كه فرمود: «فرزند ، تابع پيمان ازدواج است و براى زناكار ، سنگ است»، زياد بن ابيه را برادر خود خواند و حُجر بن عَدى كِندى را به همراه جمعى ديگر از مسلمانان ، به قتل رساند و براى پسرش يزيد، در زمان حيات خود ، بيعت گرفت و عهد خود را _ كه بيعت با حسين بن على براى حكمرانىِ پس از خود بود _ ، شكست. آن گاه اين يزيد بن معاويه، شما مى دانيد كه با حسين و برادران و فرزندان و عموزادگانش چه كرد؟! همه را كشت و باقى ماندگان آنها را به اسارت گرفت و با محمل هاى بدون جُل و بى آن كه حقّ پيامبر خدا صلى الله عليه و آله را در باره آنها مراعات كند، به شام برد، در حالى كه [خود] به يوزبازى و ميمون بازى و ميخوارگى و گناه و معصيت ، مشغول بود ... .

1 / 9عبد اللّه بن عمر

(1)صحيح البخارى_ به نقل از ابن ابى نُعْم _: من در حضور عبد اللّه بن عمر بودم كه مردى در باره [نجس يا پاك بودنِ] خون پشه از وى پرسيد . او جواب داد: تو از كدام طايفه اى؟ گفت: از اهالى عراقم . ابن عمر گفت: به اين، نگاه كنيد كه از من در باره خون پشه مى پرسد، در حالى كه اينان ، پسر پيامبر صلى الله عليه و آله را كشتند! من از پيامبر صلى الله عليه و آله شنيدم كه مى فرمود: «آن دو (حسن و حسين)، دو دسته گل من در دنيايند».

.


1- .ر . ك : ج 4 پانوشت ص 439 .

ص: 62

سنن الترمذي عن عبد الرحمن بن أبي نُعْم :إنَّ رَجُلاً مِن أهلِ العِراقِ سَأَلَ ابنَ عُمَرَ عَن دَمِ البَعوضِ يُصيبُ الثَّوبَ ، فَقالَ ابنُ عُمَرَ : اُنظُروا إلى هذا يَسأَلُ عَن دَمِ البَعوضِ وقَد قَتَلُوا ابنَ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ! وسَمِعتُ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَقولُ : إنَّ الحَسَنَ وَالحُسَينَ هُما رَيحانَتايَ مِنَ الدُّنيا . (1)

مسند ابن حنبل عن محمّد بن أبي يعقوب :سَمِعتُ ابنَ أبي نُعمٍ يَقولُ : شَهِدتُ ابنَ عُمَرَ ، وسَأَلَهُ رَجُلٌ مِن أهلِ العِراقِ عَن مُحرِمٍ قَتَلَ ذُبابا . فَقالَ : يا أهلَ العِراقِ ! تَسأَلوني عَن مُحرِمٍ قَتَلَ ذُبابا ، وقَد قَتَلتُمُ ابنَ بِنتِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، وقَد قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : هُما رَيحانَتَيَّ مِنَ الدُّنيا ؟! (2)

أنساب الأشراف عن أبي اليقظان :سَمِعَ [عَبدُ اللّهِ بنُ عُمَرَ] رَجُلاً مِن أهلِ العِراقِ يَستَفتي في مُحرِمٍ قَتَلَ جَرادَةً ، وآخَرُ يَستَفتي في قَتلِ قَملَةٍ ، وآخَرُ يَستَفتي في نَملَةٍ . فَقالَ : وا عَجَبا لِأَهلِ العِراقِ ! يَقتُلونَ ابنَ بِنتِ نَبِيِّهِم ، ويَستَفتونَ في قَتلِ الجَرادَةِ ، وَالقَملَةِ ، وَالنَّملَةِ !! (3)

.


1- .سنن الترمذي : ج 5 ص 657 ح 3770 ، تهذيب الكمال : ج 6 ص 400 ، خصائص أمير المؤمنين للنسائي : ص 259 ، تاريخ دمشق : ج 14 ص 129 ح 3419 كلاهما نحوه ؛ العمدة : ص 401 ح 815 ، روضة الواعظين : ص 174 ، كشف الغمّة : ج 2 ص 222 وليس فيها «يصيب الثوب» .
2- .مسند ابن حنبل: ج 2 ص 535 ح 6415 .
3- .أنساب الأشراف : ج 10 ص 447 .

ص: 63

سنن الترمذى_ به نقل از عبد الرحمان بن ابى نُعْم _: مردى عراقى از ابن عمر در باره لباسى كه با خون پشه آلوده مى شود ، پرسيد . ابن عمر گفت: اين را ببنيد كه از خون پشه مى پرسد، در حالى كه اينان ، پسر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله را كشتند. من از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله شنيدم كه مى فرمود: «حسن و حسين، دو دسته گل من از دنيايند» .

مسند ابن حنبل_ به نقل از محمّد بن ابى يعقوب _: از ابن ابى نُعْم شنيدم كه مى گفت: نزد ابن عُمَر بودم كه مردى عراقى در باره مُحرمى كه مگسى را كشته، پرسيد . عبد اللّه بن عمر گفت: اى عراقيان ! از من در باره مُحرمى مى پرسيد كه مگسى را كشته ، در حالى كه پسر دختر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله را كشتيد و پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرموده بود: «آن دو (حسن و حسين) ، دو دسته گل من از دنيايند» ؟!

أنساب الأشراف_ به نقل از ابو يَقْظان _: عبد اللّه بن عمر ، از مردى عراقى شنيد كه حكم مُحرمى را مى پرسد كه ملخى را كشته و ديگرى، حكم كشتن شپشك را مى پرسيد و ديگرى در باره مورچه اى فتوا مى خواست. عبد اللّه بن عمر گفت: از عراقى ها در عجبم كه پسر دختر پيامبرشان را مى كُشند و در باره حكم شرعىِ كشتن ملخ و شپشك و مورچه مى پرسند!

.

ص: 64

الطرائف :لَمّا قُتِلَ الحُسَينُ بنُ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ عليه السلام كَتَبَ عَبدُ اللّهِ بنُ عُمَرَ إلى يَزيدَ بنِ مُعاوِيَةَ : أمّا بَعدُ ، فَقَد عَظُمَتِ الرَّزِيَّةُ ، وجَلَّتِ المُصيبَةُ ، وحَدَثَ فِي الإِسلامِ حَدَثٌ عَظيمٌ ، ولا يَومَ كَيَومِ الحُسَينِ . فَكَتَبَ إلَيهِ يَزيدُ : يا أحمَقُ ، فَإِنّا جِئنا إلى بُيوتٍ مُتَّخِذَةٍ ، وفُرُشٍ مُمَهَّدَةٍ ، ووَسائِدَ مُنَضَّدَةٍ ، فَقاتَلنا عَلَيها ، فَإِن يَكُنِ الحَقُّ لَنا فَعَن حَقِّنا قاتَلنا ، وإن يَكُنِ الحَقُّ لِغَيرِنا ، فَأَبوكَ أوَّلُ مَن سَنَّ هذا وآثَرَ وَاستَأثَرَ بِالحَقِّ عَلى أهلِهِ . (1)

1 / 10عَبدُ اللّهِ بنُ عَمرِو بنِ العاصِ (2)أخبار مكّة للأزرقي عن ابن خيثم عن عبيد اللّه بن سعد :أنَّهُ دَخَلَ مَعَ عَبدِ اللّهِ بنِ عَمرِو بنِ العاصِ المَسجِدَ الحَرامَ ، وَالكَعبَةُ مُحرَقَةٌ ، حينَ أدبَرَ جَيشُ الحُصَينِ بنِ نُمَيرٍ ، وَالكَعبَةُ تَتَناثَرُ حِجارَتُها ، فَوَقَفَ ومَعَهُ ناسٌ غَيرُ قَليلٍ ، فَبَكى ، حَتّى أنّي لَأَنظُرُ إلى دُموعِهِ تَحدُرُ كُحلاً في عَينَيهِ مِن إثمِدٍ ، كَأَنَّهُ رُؤوسُ الذُّبابِ عَلى وَجنَتَيهِ . فَقالَ : يا أيُّهَا النّاسُ ! وَاللّهِ ، لَو أنَّ أبا هُرَيرَةَ أخبَرَكُم أنَّكُم قاتِلو ابنِ نَبِيِّكُم ، بَعدَ نَبِيِّكُم ، ومُحرِقو بَيتِ رَبِّكُم ، لَقُلتُم : ما مِن أحَدٍ أكذَبُ مِن أبي هُرَيرَةَ ، أنَحنُ نَقتُلُ ابنَ نَبِيِّنا ، ونُحرِقُ بَيتَ رَبِّنا ؟ فَقَد _ وَاللّهِ _ فَعَلتُم ! لَقَد قَتَلتُم ابنَ نَبِيِّكُم ، وحَرَقتُم بَيتَ اللّهِ ، فَانتَظِرُوا النَّقِمَةَ ، فَوَالَّذي نَفسُ عَبدِ اللّهِ بنِ عَمروٍ بِيَدِهِ ، لَيُلبِسَنَّكُمُ اللّهُ شِيَعا ، ولَيُذيقَنَّ بَعضَكُم بَأسَ بَعضٍ ، يَقولُها ثَلاثا ، ثُمَّ رَفَعَ صَوتَهُ فِي المَسجِدِ ، فَما فِي المَسجِدِ أحَدٌ إلّا وهُوَ يَفهَمُ ما يَقولُ : فَإِن لَم يَكُن يَفهَمُ فَإِنَّهُ يَسمَعُ رَجعَ صَوتِهِ ، فَقالَ : أينَ الآمِرونَ بِالمَعروفِ وَالنّاهونَ عَنِ المُنكَرِ ؟ فَوَالَّذي نَفسُ عَبدِ اللّهِ بنِ عَمروٍ بِيَدِهِ ، لَو قَد ألبَسَكُمُ اللّهُ شِيَعا ، وأذاقَ بَعضَكُم بَأسَ بَعضٍ ، لَبَطنُ الأَرضِ خَيرٌ لِمَن عَلَيها ، لَم يَأمُر بِالمَعروفِ ، ولَم يَنهَ عَنِ المُنكَرِ . (3)

.


1- .الطرائف : ص 247 الرقم 348 نقلاً عن البلاذري في تاريخه ، بحار الأنوار : ج 45 ص 328 .
2- .عبداللّه بن عمرو بن العاص القرشيّ السهميّ ، أبو محمّد صحابيّ ، أسلم قبل أبيه، كان بينه وبين أبيه أحدى عشر سنة! شهد مع أبيه صفّين وقاتل وندم بعده ، ولّاه معاوية الكوفة مدّة قصيرة. كلّفه معاوية أن يكتب جواب الحسين عليه السلام بما تصغر به نفسه ، وامتنع من بيعة يزيد و انزوى بجهة عسقلان منقطعا للعبادة ، و عمي في آخر عمره. اختلفوا في مكان وسنة وفاته (راجع : الطبقات الكبرى: ج 4 ص 261 _ 268 والتاريخ الكبير : ج 5 ص 5 و الإصابة : ج 4 ص 165 واُسد الغابة : ج 3 ص 345 ورجال الكشّي : ج 1 ص 259 و رجال الطوسي : ص 43) .
3- .أخبار مكّة للأزرقي : ج 1 ص 196 ، تاريخ دمشق : ج 31 ص 284 نحوه .

ص: 65

الطرائف:هنگامى كه حسين بن على بن ابى طالب عليه السلام كشته شد، عبد اللّه بن عمر به يزيد بن معاويه نوشت: «امّا بعد: مصيبتى بس بزرگ و فاجعه اى بس چشمگير است ! حادثه اى بزرگ در اسلام ، رُخ داده و هيچ روزى چون روز حسين نيست». يزيد به وى نوشت: «اى نادان ! ما به خانه هايى گرفته شده و فرش هايى گسترده شده و بالش هايى چيده شده در آمده ايم و بر سرِ آنها جنگيده ايم . اگر حق با ما بود ، كه براى حقّمان جنگيديم و اگر حق با ديگران بود، كه پدرت ، نخستين كسى بود كه اين را بنياد گذاشت و پيشى گرفت و حقّ اهل حق را به خودش اختصاص داد» .

1 / 10عبد اللّه بن عمرو بن عاص

(1)أخبار مكّة ، ازرقى_ به نقل از ابن خَيثَم _: عبيد اللّه بن سعد گفت كه با عبد اللّه بن عمرو بن عاص، وارد مسجد الحرام شدند . زمانى كه سپاه حُصَين بن نُمَير، باز مى گشت ، كعبه در حال سوختن و سنگ هاى كعبه در حال فرو ريختن بود . عبد اللّه ايستاد و گريست و جمعيت بسيارى نيز در اطرافش بودند . من به اشك هايش نگاه مى كردم كه سُرمه چشمش را چنان جارى كرده بود كه گويى بر گونه هايش سرهاى مگس ، رديف شده اند . آن گاه گفت: هان _ اى مردم _ به خدا سوگند، اگر ابو هُرَيره به شما خبر مى داد كه شما كُشندگان پسر پيامبرتان پس از او خواهيد بود و خانه پروردگارتان را به آتش خواهيد كشيد، مى گفتيد: «كسى از ابو هُرَيره دروغگوتر نيست ! آيا ما پسر پيامبرمان را مى كُشيم و خانه پروردگارمان را مى سوزانيم؟!» ؛ ولى _ به خدا _ ، چنين كرديد. شما پسر پيامبرتان را كشتيد و خانه خدايتان را سوزانديد. در انتظار عذاب باشيد. سوگند به آن كه جان عبد اللّه بن عمرو در دست اوست، خداوند بر شما جامه تفرقه خواهد پوشانْد و سختىِ برخى از شما را بر برخى ديگر خواهد چشانْد. اين را سه بار گفت و در مسجد ، صدايش را بلند كرد، به گونه اى كه كسى در مسجد نبود، مگر اين كه فهميد كه چه مى گويد، و اگر هم نفهميد كه چه مى گويد، بلند شدن صداى او را فهميد . عبد اللّه گفت: امر كنندگان به معروف و نهى كنندگان از منكر كجايند؟ سوگند به آن كه جان عبد اللّه بن عمرو در دست اوست، اگر خداوند ، جامه تفرقه بر شما بپوشانَد و عذاب برخى از شما را بر برخى بچشانَد [ ، رواست] . دلِ زمين (قبر) ، براى كسى كه بر روى زمين است و امر به معروف و نهى از منكر نمى كند ، بهتر است !

.


1- .ابو محمّد عبد اللّه بن عمرو عاص قريشى سَهْمى، از ياران پيامبر صلى الله عليه و آله بود و پيش از پدرش مسلمان شد و ميان او و پدرش، يازده سال فاصله بود. وى در جنگ صفّين ، همراه پدرش شركت داشت و جنگيد و بعدها پشيمان شد. معاويه ، وى را به مدّت كوتاهى، حكمران بصره كرد و او را وا داشت كه جواب نامه حسين عليه السلام را به گونه اى بنگارد كه او را كوچك كند. وى از بيعت با يزيد، خوددارى كرد و براى عبادت، در عَسقَلان، گوشه نشينى اختيار كرد و در آخر عمرش، نابينا شد. در محل و زمان مرگش اختلاف است .

ص: 66

سير أعلام النبلاء عن ابن خثيم عن عبيد بن سعيد :أنَّهُ دَخَلَ مَعَ عَبدِ اللّهِ بنِ عَمروٍ المَسجِدَ الحَرامَ ، وَالكَعبَةُ مُحتَرِقَةٌ حينَ أدبَرَ جَيشُ حُصَينِ بنِ نُمَيرٍ ، وَالكَعبَةُ تَتَناثَرُ حِجارَتُها ، فَوَقَفَ وبَكى ، حَتّى أنّي لَأَنظُرُ إلى دُموعِهِ تَسيلُ عَلى وَجنَتَيهِ . فَقالَ : أيُّهَا النّاسُ ! وَاللّهِ ، لَو أنَّ أبا هُرَيرَةَ أخبَرَكُم أنَّكُم قاتِلوُ ابنِ نَبِيِّكُم ، ومُحرِقو بَيتِ رَبِّكُم ، لَقُلتُم : ما أحَدٌ أكذَبُ مِن أبي هُرَيرَةَ ، فَقَد فَعَلتُم ، فَانتَظِروا نَقِمَةَ اللّهِ ، فَلَيُلبِسَنَّكُم شِيَعا ، ويُذيقُ بَعضَكُم بَأسَ بَعضٍ . (1)

.


1- .سير أعلام النبلاء : ج 3 ص 94 .

ص: 67

سير أعلام النبلاء_ به نقل از ابن خَيثَم _: عبيد بن سعيد گفت كه با عبد اللّه بن عمرو ، وارد مسجد الحرام شدند . هنگامى كه سپاه حُصَين بن نُمَير باز مى گشت ، كعبه در حال سوختن و سنگ هاى كعبه در حال فرو ريختن بود . عبد اللّه ايستاد و گريست، تا جايى كه ديدم اشك هايش بر گونه هايش جارى مى شود. سپس گفت: هان _ اى مردم _ به خدا سوگند، اگر ابو هُرَيره به شما خبر مى داد كه شما كُشندگان پسر پيامبرتان و سوزانندگان خانه پروردگارتان هستيد، مى گفتيد: «كسى دروغگوتر از ابو هُرَيره وجود ندارد» ؛ ولى شما چنين كرديد . پس در انتظار عذاب خدا باشيد. بر شما جامه تفرقه خواهد پوشانْد و عذاب برخى از شما را به برخى ديگر خواهد چشانْد.

.

ص: 68

1 / 11واثِلَةُ بنُ الأَسقَعِ (1)فضائل الصحابة لابن حنبل عن شدّاد بن عبد اللّه :سَمِعتُ واثِلَةَ بنَ الأَسقَعِ ، وقَد جيءَ بِرَأسِ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام قالَ : فَلَقِيَهُ رَجُلٌ مِن أهلِ الشّامِ ، فَغَضِبَ واثِلَةُ وقالَ : وَاللّهِ ، لا أزالُ اُحِبُّ عَلِيّاً وحُسَناً وحُسَيناً وفاطِمَةَ عليهم السلام أبَدا ، بَعدَ إذ سَمِعتُ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله وهُوَ في مَنزِلِ اُمِّ سَلَمَةَ يَقولُ فيهِم ما قالَ . قالَ واثِلَةُ : رَأَيتُني ذاتَ يَومٍ ، وقَد جِئتُ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، وهُوَ في مَنزِلِ اُمِّ سَلَمَةَ ، وجاءَ الحَسَنُ عليه السلام ، فَأَجلَسَهُ عَلى فَخِذِهِ اليُمنى وقَبَّلَهُ ، وجاءَ الحُسَينُ عليه السلام ، فَأَجلَسَهُ عَلى فَخِذِهِ اليُسرى وقَبَّلَهُ ، ثُمَّ جاءَت فاطِمَةُ عليهاالسلام فَأَجلَسَها بَينَ يَدَيهِ ، ثُمَّ دَعا بِعَلِيٍّ عليه السلام ، فَجاءَ ، ثُمَّ أغدَفَ (2) عَلَيهِم كِساءً خَيبَرِيّا ، كَأَنّي أنظُرُ إلَيهِ ، ثُمَّ قالَ : «إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا» (3) . (4)

اُسد الغابة عن شدّاد بن عبد اللّه :سَمِعتُ واثِلَةَ بنَ الأَسقَعِ ، وقَد جيءَ بِرَأسِ الحُسَينِ عليه السلام ، فَلَعَنَهُ رَجُلٌ مِن أهلِ الشَّامِ! ولَعَنَ أباهُ ! فَقامَ واثِلَةُ ، وقالَ : وَاللّهِ ، لا أزالُ اُحِبُّ عَلِيّا وَالحَسَنَ وَالحُسَينَ وفاطِمَةَ عليهم السلام بَعدَ أن سَمِعتُ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَقولُ فيهِم ما قالَ . لَقَد رَأَيتُني ذاتَ يَومٍ ، وقَد جِئتُ النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله في بَيتِ اُمِّ سَلَمَةَ ، فَجاءَ الحَسَنُ عليه السلام ، فَأَجلَسَهُ عَلى فَخِذِهِ اليُمنى وقَبَّلَهُ ، ثُمَّ جاءَ الحُسَينُ عليه السلام ، فَأَجلَسَهُ عَلى فَخِذِهِ اليُسرى وقَبَّلَهُ ، ثُمَّ جاءَت فاطِمَةُ عليهاالسلام ، فَأَجلَسَها بَينَ يَدَيهِ ، ثُمَّ دَعا بِعَلِيٍّ عليه السلام ، ثُمَّ قالَ : «إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا» . (5)

.


1- .واثلة بن الأسقع بن عبدالعزّى الكنانيّ الليثيّ ، أبو الأسقع، صحابيّمن أهل الصفّة، أسلم سنة تسع و خرج إلى تبوك، قيل : إنّه خدم النبيّ صلى الله عليه و آله منذ أسلم ، فلمّا قُبض رسول اللّه صلى الله عليه و آله خرج إلى الشام و منزله على ثلاثة فراسخ من دمشق في البلاط. شهد المغازي بدمشق و حمص ثمّ تحوّل إلى بيت المقدس ، وكفّ بصره. مات بها سنة (83 أو 85 ه ) ، وهو آخر صحابيّ مات بدمشق. (راجع : الطبقات الكبرى: ج 7 ص 407 واُسد الغابة: ج 5 ص 399 وسير أعلام النبلاء : ج 3 ص 383 وتاريخ دمشق : ج 62 ص 343 _ 366 ) .
2- .أغْدَفَ على عليّ وفاطمة سِتْرا : أي أرسله وأسبله (النهاية : ج 3 ص 345 «غدف») .
3- .الأحزاب : 33 .
4- .فضائل الصحابة لابن حنبل : ج 2 ص 672 ح 1149 ؛ العمدة : ص 34 ح 15 وزاد فيه «فأظهر سرورا» بعد «الشام» .
5- .اُسد الغابة : ج 2 ص 27 .

ص: 69

1 / 11واثِلة بن اَسقَع

(1) فضائل الصحابة ، ابن حنبل_ به نقل از شدّاد بن عبد اللّه _: در باره واثِلة بن اَسقَع شنيدم كه وقتى سرِ حسين بن على عليه السلام را آورده بودند ، او مردى شامى را ديد . (2) واثِله ، [از ديدن آن شامى ،] خشمگين شد و گفت: از آن زمانى كه در خانه اُمّ سَلَمه از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله آنچه را كه در باره على و حسن و حسين و فاطمه عليهم السلام فرمود ، شنيدم ، آنها را همواره دوست مى داشتم. واثِله گفت: روزى خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله رفتم و ايشان در منزل اُمّ سلمه بود . ديدم حسن عليه السلام آمد و پيامبر صلى الله عليه و آله او را بر پاى راست خود نشاند و بوسيد . آن گاه حسين عليه السلام آمد و او را بر روى پاى چپش نشاند و بوسيد . سپس فاطمه عليهاالسلام آمد و او را در برابرش نشاند . آن گاه على عليه السلام را صدا زد و او نيز آمد . سپس بر روى آنها ، كِسايى خيبرى كشيد _ و گويى من اكنون ايشان را مى بينم _ و آن گاه فرمود: «خداوند ، اراده نموده كه پليدى را از شما اهل بيت بزُدايد و پاكِ پاكتان كند» .

اُسد الغابة_ به نقل از شدّاد بن عبد اللّه _: در باره واثِلة بن اَسقَع شنيدم كه وقتى سرِ حسين عليه السلام را آورده بودند ، مردى شامى ، ايشان و پدرش را لعن كرد . واثِله برخاست و گفت: به خدا سوگند، پس از آن كه از پيامبر صلى الله عليه و آله آنچه را كه در باره على و حسن و حسين و فاطمه عليهم السلام مى فرمود ، شنيدم ، همواره آنها را دوست داشته ام . روزى به خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله در منزل اُمّ سلمه رفتم . ديدم حسن عليه السلام آمد و پيامبر صلى الله عليه و آله او را بر پاى راستش نشاند و بوسيد . آن گاه حسين عليه السلام آمد و پيامبر صلى الله عليه و آله او را بر پاى چپش نشاند و بوسيد . سپس فاطمه عليهاالسلام آمد و او را در برابرش نشاند . آن گاه على عليه السلام را نيز خواست و فرمود: «خداوند ، اراده نموده كه پليدى را از شما اهل بيت بزُدايد و پاكِ پاكتان كند» .

.


1- ابو اسقَع، واثِلة بن اسقَع بن عبد العزّى كنانى ليثى، از صُفّه نشينان بود. وى در سال نهم هجرى، اسلام آورد. او در جنگ تبوك، شركت داشت و گفته شده از زمانى كه مسلمان شد، خدمت گزار پيامبر صلى الله عليه و آله شد. او به شام رفت و خانه اش در بلاط (در سه فرسخى دمشق) بود. در جنگ هاى دمشق و حِمْص شركت كرد و آن گاه به جانب بيت المقدّس رفت. سرانجام، چشم او كور شد و در سال 83 يا 85 ق، آخرين صحابى اى بود كه در دمشق، درگذشت.
2- .در كتاب العمدة، اين افزوده وجود دارد: «كه [به خاطر شهادت حسين عليه السلام ] اظهار شادى مى كرد».

ص: 70

سير أعلام النبلاء عن شدّاد بن عبد اللّه :سَمِعتُ واثِلَةَ بنَ الأَسقَعِ ، وقَد جيءَ بِرَأسِ الحُسَينِ عليه السلام ، فَلَعَنَهُ رَجُلٌ مِن أهلِ الشّامِ ! فَغَضِبَ واثِلَةُ وقامَ ، وقالَ : وَاللّهِ ، لا أزالُ اُحِبُّ عَلِيّا ووَلَدَيهِ عليهم السلام بَعدَ أن سَمِعتُ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله في مَنزِلِ اُمِّ سَلَمَةَ ، وألقى عَلى فاطِمَةَ وَابنَيها وزَوجِها عليهم السلام كِساءً خَيبَرِيّا ، ثُمَّ قالَ : «إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا» . (1)

1 / 12مُصعَبُ بنُ الزُّبَيرِ (2)الاُصول الستّة عشر عن غير واحد من أصحابنا :إنَّ مُصعَبَ بنَ الزُّبَيرِ تَوَجَّهَ إلى عَبدِ المَلِكِ بنِ مَروانَ يُقاتِلُهُ ، فَلَمّا بَلَغَ الحَيرَ (3) دَخَلَ ، فَوَقَفَ عَلى قَبرِ أبي عَبدِ اللّهِ عليه السلام . ثُمَّ قالَ لَهُ : أبا عَبدِ اللّهِ عليه السلام ، أما وَاللّهِ ، لَئِن كُنتَ غُصِبتَ نَفسَكَ ما غُصِبتَ دينَكَ ، ثُمَّ انصَرَفَ وهُوَ يَقولُ : إنَّ الاُولى بِالطَّفِّ مِن آلِ هاشِمٍتَأَسَّوا فَسَنّوا بِالكِرامِ (4) تَأَسِّيا (5)

.


1- .. سير أعلام النبلاء : ج 3 ص 314 نقلاً عن الحاكم في الكنى .
2- .مصعب بن الزبير بن العوّام بن خويلد، أبو عبداللّه القرشيّ الأسديّ ، ولد في سنة 26 أو33 ه في خلافة عثمان ، ووفد على معاوية . ولّاه أخوه عبداللّه بن الزبيرالعراق ، فبدأ بالبصرة ثمّ حارب المختار و قتله و بعث برأسه إلى أخيه عبداللّه بن الزبير ، ثمّ عزله عنها مدّة سنة ، و أعاده في أواخر سنة (68 ه ) و أضاف إليه الكوفة ، إلى أن قتل في زمن عبد الملك بن مروان بالعراق سنة (70 أو 71 أو 72 ه ) ، واحتزّ برأسه واُرسل إلى عبدالملك . زوجته سكينة بنت الحسين عليه السلام (راجع : الطبقات الكبرى : ج 5 ص 182 و تاريخ بغداد : ج 13 ص 105 و تاريخ دمشق : ج 58 ص 210 _ 251 و سير أعلام النبلاء : ج 4 ص 140) .
3- .الحائر : قبر الحسين عليه السلام ، وأكثر الناس يسمّون الحائر الحَيْر (معجم البلدان : ج 2 ص 208) .
4- .وفي المصدر : «للكرام خ ل» وهو الأنسب للمعنى .
5- .الاُصول الستّة عشر : ص 123 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 200 الرقم 42 وراجع : تاريخ الطبري : ج 6 ص 156 والأخبار الطوال : ص 311 وتاريخ دمشق : ج 58 ص 240 .

ص: 71

سير أعلام النبلاء_ به نقل از شدّاد بن عبد اللّه _: در باره واثِلة بن اَسقَع شنيدم كه وقتى سرِ حسين عليه السلام را آوردند ، مردى شامى ايشان را لعن كرد . واثِله ، خشمگين شد و برخاست و گفت: به خدا ، همواره على و دو پسرش را دوست داشته ام ، پس از آن كه از پيامبر صلى الله عليه و آله در منزل امّ سلمه شنيدم، در حالى كه كِسايى خيبرى را بر روى فاطمه و پسرانش و على انداخته بود ، فرمود : « «خداوند ، اراده كرده است كه پليدى را از شما اهل بيت بزُدايد و پاكِ پاكتان كند» » .

1 / 12مُصعَب بن زُبَير

(1)الاُصول الستّة عشر_ به نقل از جمعى از راويان شيعه _: مُصعَب بن زُبَير ، لشكركشى كرد كه با عبد الملك بن مروان بجنگد . وقتى به كربلا رسيد، كنار قبر امام حسين عليه السلام رفت و بر سر قبر ايستاد و خطاب به ايشان گفت: اى ابا عبد اللّه ! هلا ! به خدا سوگند كه جانت تاراج شد ؛ امّا دينت تاراج نشد . آن گاه راه افتاد، در حالى كه مى گفت: به فردِ نخست خاندان هاشم در طَفتأسّى كنيد ، و كريمان را ارجمند بداريد .

.


1- .ابو عبد اللّه ، مُصعَب بن زُبَير بن عوّام بن خُوَيلِد قريشى اسدى، در سال 26 يا 33 ق ، در دوران خلافت عثمان ، زاده شد و بر معاويه وارد گرديد. برادرش عبد اللّه بن زبير، او را حاكم عراق كرد . او از بصره شروع نمود و سپس با مختار جنگيد و او را كُشت و سرش را براى برادرش عبد اللّه بن زبير فرستاد. سپس [برادرش] او را به مدّت يك سال ، از حكمرانى عراق ، بركنار كرد و در اواخر سال 68 ق ، او را به كار برگرداند و كوفه را هم به آن افزود ، تا اين كه در سال 70 يا 71 يا 72 ق در دوران عبد الملك بن مروان در عراق، كشته شد و سرش بر نيزه براى عبد الملك فرستاده شد. همسرش ، سكينه دختر امام حسين عليه السلام بود.

ص: 72

1 / 13الحَسَنُ البَصرِيُّ (1)أنساب الأشراف عن أبي بكر الهذلي ، عن الحسن [البصري] :أنَّهُ لَمّا قُتِلَ الْحُسَينُ بَكى حَتَّى اختَلَجَ جَنباهُ ، ثُمَّ قالَ : وا ذُلَّ اُمَّةٍ قَتَلَ ابنُ دَعِيِّها (2) ابنَ نَبِيِّها . (3)

.


1- .الحسن بن أبي الحسن يسار البصري، أبو سعيد، مولى الأنصار. ولد بالمدينة لسنتين بقيتا من خلافة عمر. كان من أشهر التابعين في الفقه و الحديث و أخباره كثيرة ، و هو إمام أهل البصرة. روي عن الفضل بن شاذان أنّه كان يلقى أهل كلّ فرقة بما يهوون ، ويتصنّع للرئاسة ، و كان رئيس القدريّة. وصفه أئمّة الجرح و التعديل من السُنّة بالعلم و الفقه و أثنوا عليه ، ولكنّه مختلف فيه عند الإماميّة ، مات بالبصرة سنة (110ه ) (راجع : رجال الكشّي : ج 1 ص 315 والكافي : ج 2 ص 222 الرقم 5 و ج 4 ص 197 الرقم 1 و ج 5 ص 113 الرقم 2 و كتاب من لايحضره الفقيه : ج 2 ص249 الرقم 2325 وج3 ص 159 الرقم 3583 و قاموس الرجال : ج 3 ص 200 و الطبقات الكبرى: ج 7 ص 156- 157 و 175 و تهذيب الكمال : ج 6 ص 95 _ 126) .
2- .الدَّعيُّ : وهو من يدّعي في نسب كاذبا (مجمع البحرين : ج 1 ص 599 «دعا») .
3- .أنساب الأشراف : ج 3 ص 425 ؛ مثير الأحزان : ص 75 وفيه «رؤيت أن غاضرة بن فرهد قال : إنّ ابابكر الهذلي لما قتل ...» .

ص: 73

1 / 13حسن بَصرى

(1)أنساب الأشراف_ به نقل از ابو بكر هُذَلى _: حسن [بصرى]، آن گاه كه حسين عليه السلام كشته شد، چنان گريست كه پهلوهايش تكان مى خوردند . سپس گفت: چه خوار است امّتى كه در آن، پسر پدرى حرام زاده، پسر پيامبر امّت را بكُشد!

.


1- .ابو سعيد، حسن بن ابى الحسن يسار بصرى، هم پيمان انصار بود . او دو سال مانده به پايان خلافت عمر، در مدينه زاده شد و از نام بردارترينِ تابعيان در فقه و حديث بود . او صاحب روايات بسيارى است و پيشواى بصريان بود. از فضل بن شادان، نقل است كه حسن بصرى، با هر گروهى، به همان گونه كه آنان دوست داشتند، برخورد مى كرد و براى رياست ، تلاش مى كرد . وى پيشواىِ گروه قَدَريّه بود و رجال شناسان اهل سنّت، او را به علم و فقه ، توصيف كرده و ستوده اند ؛ امّا در نزد علماى شيعه، در باره او اختلاف نظر وجود دارد . وى به سال 110 ق ، در بصره در گذشت.

ص: 74

تنبيه الغافلين :قيلَ لِلحَسَنِ [البَصرِيِّ] : يا أبا سَعيدٍ ! قُتِلَ الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام ، فَبَكى حَتَّى اختَلَجَ جَنباهُ ، ثُمَّ قالَ : وا ذُلّاه لِاُمَّةٍ قَتَلَ ابنُ دَعِيِّها ابنَ نَبِيِّها ، يَعني عُبَيدَ اللّهِ بنَ زِيادٍ . (1)

تذكرة الخواص عن الزهري :لَمّا بَلَغَ الحَسَنَ البَصرِيِّ قَتلُ الحُسَينِ عليه السلام بَكى حَتَّى اختَلَجَ صُدغاهُ ، ثُمَّ قالَ : وا ذُلَّ اُمَّةٍ قَتَلَت ابنَ بِنتِ نَبِيِّها ، وَاللّهِ ، لَيُرَدَّنَّ رَأسُ الْحُسَينِ عليه السلام إلى جَسَدِهِ ، ثُمَّ لَيَنتَقِمَنَّ لَهُ جَدُّهُ وأبوهُ مِنِ ابنِ مَرجانَةَ . (2)

تاريخ دمشق عن الحسن :لَم تَرَ عَيني _ أو لَم تَرَ عَينايَ _ يَوما مِثلَ يَومٍ اُتِيَ بِرَأسِ الحُسَينِ عليه السلام في طَستٍ إلَى ابنِ زِيادٍ ، فَجَعَلَ يَنكُتُ فاهُ ، ويَقولُ : إن كانَ لَصَبيحا ، إن كانَ لَقَد خَضَبَ . (3)

المعجم الكبير عن الحسن :قُتِلَ مَعَ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليهماالسلام سِتَّةَ عَشَرَ رَجُلاً مِن أهلِ بَيتِهِ ، وَاللّهِ ما عَلى ظَهرِ الأَرضِ يَومَئِذٍ أهلُ بَيتٍ يُشبِهونَ . (4)

1 / 14إبراهيمُ النَّخَعي (5)المعجم الكبير عن إبراهيم : لَو كُنتُ فيمَن قَتَلَ الحُسَينَ بنَ عَلِيٍّ عليه السلام ، ثُمَّ غُفِرَ لي ، ثُمَّ اُدخِلتُ الجَنَّةَ ، استَحيَيتُ أن أمُرَّ عَلَى النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله ، فَيَنظُرَ في وَجهي . (6)

.


1- .تنبيه الغافلين عن فضائل الطالبيّين : ص 109 ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 124 عن أبي بكر ؛ مجمع البيان : ج 6 ص 655 .
2- .تذكرة الخواص : ص 267 .
3- .تاريخ دمشق : ج 14 ص 236 .
4- .المعجم الكبير : ج 3 ص 118 الرقم 2854 ، تاريخ خليفة بن خيّاط : ص 179 و فيه «لهم شبيهون» بدل «يشبهون» ، العقد الفريد : ج 3 ص 368 ، ذخائر العقبى : ص 250 ، البداية والنهاية : ج 8 ص 189 .
5- .إبراهيم بن يزيد بن قيس بن الأسود النخعي الكوفي من أكابر التابعين كان رجلاً فقيها قليل التكلف ، وكان مفتى أهل الكوفة ، وهو مختف من الحجاج . توفى وله تسع واربعون سنة ويقال مات وهو ابن نيف وخمسين راجع : سير اعلام النبلاء : ج4 ص520 تهذيب التهذيب : ج1 ص154 ، الأعلام للزركلى : ج1 ص80 .
6- .المعجم الكبير : ج 3 ص 112 الرقم 2829 ، تهذيب الكمال : ج 25 ص 154 ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 44 .

ص: 75

2489 . تنبيه الغافلين:المعجم الكبير عن إبراهيم : لَو كُنتُ فيمَن قَتَلَ الحُسَينَ بنَ عَلِيٍّ عليه السلام ، ثُمَّ غُفِرَ لي ، ثُمَّ اُدخِلتُ الجَنَّةَ ، استَحيَيتُ أن أمُرَّ عَلَى النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله ، فَيَنظُرَ في وَجهي . (1)

.


1- .المعجم الكبير : ج 3 ص 112 الرقم 2829 ، تهذيب الكمال : ج 25 ص 154 ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 44 .

ص: 76

2489 . تنبيه الغافلين: به حسن [بصرى] گفته شد: اى ابو سعيد! حسين بن على ، كشته شد . او به حدّى گريست كه پهلوهايش تكان مى خوردند . آن گاه گفت: چه خوار است امّتى كه پسر پدرى بي نَسَب در آن، پسر پيامبرش را بِكُشد ! منظورش عبيد اللّه بن زياد بود.

تذكرة الخواصّ_ به نقل از زُهْرى _: وقتى خبر كشته شدن حسين عليه السلام به حسن بصرى رسيد، به حدّى گريست كه گيجگاهش به لرزش در آمد . آن گاه گفت: چه خوار است امّتى كه پسر دخترِ پيامبرش را بكُشد! به خدا سوگند، سرِ حسين عليه السلام به بدنش باز گردانده مى شود و آن گاه ، جد و پدرش ، انتقام او را از ابن مرجانه مى گيرند.

تاريخ دمشق_ به نقل از حسن [ بَصرى] _: چشمم (/ چشمانم) همانند آن روز را نديده است كه سرِ حسين عليه السلام را در طَبَقى براى ابن زياد آوردند و او شروع به وَر رفتن با دندان هاى حسين عليه السلام كرد و مى گفت: زيبا و درخشان است! خَضاب كرده است!

المعجم الكبير_ به نقل از حسن [ بصرى] _: با حسين بن على عليه السلام ، شانزده مرد از خاندانش كشته شدند . به خدا سوگند، در روى زمين، همانندى براى آنها نيست.

1 / 14ابراهيم نَخَعي

(1)المعجم الكبير_ به نقل از ابراهيم _: اگر از قاتلان حسين بن على عليه السلام بودم و آمرزيده مى شدم و وارد بهشت مى شدم، شرم مى كردم كه از كنار پيامبر صلى الله عليه و آله عبور كنم و ايشان به صورت من بنگرد .

تهذيب الكمال عن محمّد بن خالد :قالَ إبراهيمُ _ يَعنِي النَّخَعِيُّ _ : لَو كُنتُ مِمَّن قاتَلَ الحُسَينَ عليه السلام ، ثُمَّ اُدخِلتُ الجَنَّةَ ، لَاستَحيَيتُ أن أنظُرَ إلى وَجهِ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله . (2)

1 / 15قَيسُ بنُ عُبادٍ (3)عيون الأخبار لابن قتيبة :قالَ عُبَيدُ اللّهِ بنُ زِيادٍ لِقَيسِ بنِ عُبادٍ : ما تَقولُ فِيَّ وفِي الحُسَينِ ؟ فَقالَ : أعفِني أعفاكَ اللّهُ ! فَقالَ : لَتَقولَنَّ . قالَ : يَجيءُ أبوهُ يَومَ القِيامَةِ فَيَشفَعُ لَهُ ، ويَجيءُ أبوكَ فَيَشفَعُ لَكَ . قالَ : قَد عَلِمتُ غَشَّكَ وخُبثَكَ ، لَئِن فارَقتَني يَوما لَأَضَعَنَّ بِالأَرضِ أكثَرَكَ شَعرا . (4)

تذكرة الخواصّ عن الشعبي :كانَ عِندَ ابنِ زِيادٍ قَيسُ بنُ عُبادٍ ، فَقالَ لَهُ ابنُ زِيادٍ : ما تَقولُ فِيَّ وفي حُسَينٍ ؟ فَقالَ : يَأتي يَومَ القِيامَةِ جَدُّهُ وأبوهُ واُمُّهُ فَيَشفَعونَ فيهِ ، ويَأتي جَدُّكَ وأبوكَ واُمُّكَ فَيَشفَعونَ فيكَ ، فَغَضِبَ ابنُ زِيادٍ ، وأقامَهُ مِنَ المَجلِسِ . (5)

.


1- .ابراهيم بن يزيد نخعى كوفى ، از بزرگان تابعيان و فقيهى بى تكلّف و مُفتى اهل كوفه بود . او از ترس حجاج ، در خفا مى زيست و در چهل و نُه سالگى و گفته شده در پنجاه و چند سالگى درگذشت .
2- .تهذيب الكمال : ج 6 ص 439 ، تهذيب التهذيب : ج 1 ص 594 ، العقد الفريد : ج 3 ص 369 ، تاريخ دمشق : ج 14 ص 237 .
3- .قيس بن عباد [ة] بن قيس الضبعيّ البكريّ ، أبوعبداللّه البصريّ ، من أصحاب عليّ عليه السلام ، خليق ممدوح مشكور ، له إدراك وقيل صحابيّ و الأصحّ أنّه مخضرم. قدم المدينة في خلافة عمر ، كان من الفقهاء المحدّثين من أهل البصرة . قاتل مع ابن الأشعث في مواطنه حتّى إذا اهلكوا ، فجلس في بيته ، فبعث إليه الحجّاج فضرب عنقه في سنة (80 ه ) (راجع : الطبقات الكبرى: ج 7 ص 131 و تهذيب الكمال: ج 24 ص 64 و الإصابة : ج 5 ص 402 و رجال الكشّي : ج 1 ص 309 و رجال الطوسي : ص 80 ) .
4- .عيون الأخبار لابن قتيبة : ج 2 ص 197 .
5- .تذكرة الخواصّ : ص 257 .

ص: 77

تهذيب الكمال_ به نقل از محمّد بن خالد _: ابراهيم (يعنى نَخَعى) گفت: اگر از كُشندگان حسين عليه السلام بودم و مرا به بهشت مى بردند، شرم مى كردم كه به صورت پيامبر صلى الله عليه و آله نگاه كنم.

1 / 15قيس بن عُباد

(1)عيون الأخبار ، ابن قُتَيبه :عبيداللّه بن زياد به قيس بن عُباد گفت: نظرت در باره من و حسين چيست؟ قيس گفت: مرا [از گفتن پاسخْ] مُعاف بدار. خدا، تو را مُعاف بدارد! عبيد اللّه گفت: حتما بايد بگويى . قيس ، جواب داد: روز قيامت، پدر او مى آيد و از او شفاعت مى كند و پدر تو هم مى آيد و از تو شفاعت مى كند ! عبيد اللّه گفت: خيانت و پليدىِ تو را فهميدم! اگر روزى از من جدا شوى، چنان به زمينت مى زنم كه تكّه بزرگت مويَت باشد.

تذكرة الخواصّ_ به نقل از شَعْبى _: قيس بن عُباد، نزد عبيد اللّه بن زياد بود . ابن زياد به وى گفت: نظرت در باره من و حسين چيست؟ قيس گفت: روز قيامت ، جد و پدر و مادر او مى آيند و شفاعتش مى كنند و جَد و پدر و مادر تو هم مى آيند و تو را شفاعت مى كنند ! ابن زياد ، خشمگين شد و او را از مجلس ، بيرون كرد .

.


1- .ابو عبد اللّه ، قيس بن عباد[ة] بن قيس ضبعى بكرى بصرى، از ياران امام على عليه السلام ، شخصيتى خودساخته، ستوده و مقبول بود. او پيامبر صلى الله عليه و آله را درك كرده بود و گفته شده كه از صحابه به شمار آمده است . قول درست ، اين است كه او دوران جاهلى را هم درك كرده بود. وى در دوران خلافت عمر ، به مدينه آمد واز فقهاى محدّث اهل بصره به شمار مى آمد. در برابر ابن اشعث در جنگ هايش جنگيده بود، تا آن كه هلاك شدند . سپس در خانه اش نشست و حَجّاج ، به دنبال او فرستاد و در سال 80 ق ، گردنش را زد.

ص: 78

1 / 16الحارِثَةُ بنُ بَدرٍ (1)وفيات الأعيان :قالَ عُبَيدُ اللّهِ بنُ زِيادٍ لِحارِثَةَ بنِ بَدرٍ الغُدانِيُّ : ما تَقولُ فِيَّ وفِي الحُسَينِ يَومَ القِيامَةِ ؟ قالَ : يَشفَعُ لَهُ أبوهُ وجَدُّهُ صلى الله عليه و آله ، ويَشفَعُ لَكَ أبوكَ وجَدُّكَ . (2)

1 / 17أبو عُثمانَ النَّهدِيُّ (3)الطبقات الكبرى عن مالك بن إسماعيل النهدي :كانَ أبو عُثمانَ النَّهدِيُّ مِن ساكِنِي الكوفَةِ ، ولَم يَكُن لَهُ بِها دارٌ لِبَني نَهدٍ ، فَلَمّا قُتِلَ الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام تَحَوَّلَ ، فَنَزَلَ البَصرَةَ ، وقالَ : لا أسكُنُ بَلَدا قُتِلَ فيهِ ابنُ بِنتِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله . (4)

.


1- .حارثة بن بدر بن حصين التميميّ الغدائيّ ، تابعيّ من أهل البصرة ، أدرك النبيّ صلى الله عليه و آله ولم يَرَه . كان شاعر بني تميم و فارسهم . كان عليّ عليه السلام قد أهدر دمه بسبب إفساده بالمحاربة ، إلّا أنّه تاب قبل أن يقدر عليه ، فصار سعيد بن قيس شفيعا له عند عليّ عليه السلام فعفا عنه. وكان صديقا لزياد بن أبيه ومكينا عنده ، وكان من قوّاد أهل البصرة في محاربة الأزارقة. إنّه كان علي عليه السلام قد أمره بقتال الخوارج ، فهزموه في نواحي الأهواز ، فلّما أرهقوه دخل سفينته بمن معه فغرقت بهم سنة ( 64 ه) (راجع : الإصابة : ج 2 ص 138 وتاريخ دمشق : ج 11 ص 389 _ 397 ومعجم البلدان : ج 2 ص 485 و وقعة صفين : ص 25) .
2- .وفيات الأعيان : ج 6 ص 353 .
3- .عبد الرحمن بن مُلّ بن عمرو ، أبو عثمان النهديّ . كان من قضاعة ، أدرك الجاهليّة ، وأدرك النبيّ صلى الله عليه و آله ولم يره ، وأسلم على عهد النبيّ صلى الله عليه و آله . قدم المدينة أيّام عمر و غزا عدّة غزوات. يروي عن جماعة من الصحابة . صحب سلمان الفارسي اثنتي عشرة سنة ، وكان عريف قومه، كثير العبادة ، حسن القراءة. قيل : إنّه حجّ واعتمر ستّين مرّة . توفّي سنة (81 أو 95 أو 100 ه ) (راجع : الطبقات الكبرى: ج 7 ص 97 وتاريخ بغداد : 10 ص 202 والإصابة : ج 5 ص 84 ، سير أعلام النبلاء : ج 4 ص 175) .
4- .الطبقات الكبرى : ج 7 ص 98 ، تاريخ الطبري (المنتخب من ذيل المذيل) : ج 11 ص 632 ، الثقات لابن حبّان : ج 5 ص 75 نحوه .

ص: 79

1 / 16حارثة بن بدر

(1)وفيات الاعيان:عبيد اللّه بن زياد به حارثة بن بدرِ غُدانى (/ غدايى) گفت: در باره من و حسين در روز قيامت ، چه مى گويى؟ حارثه گفت: پدر و جدّ حسين، او را شفاعت مى كنند و پدر و جدّ تو هم تو را شفاعت مى كنند!

1 / 17ابو عثمان نَهْدى

(2)الطبقات الكبرى_ به نقل از مالك بن اسماعيل نَهْدى _: ابو عثمان نَهدى ، از ساكنان كوفه بود ؛ ولى بنى نَهد در كوفه ، خانه اى نداشتند. هنگامى كه حسين بن على عليه السلام كشته شد، او از كوفه به بصره رفت و گفت: من در شهرى كه در آن ، پسر دختر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله كشته شد ، اقامت نمى كنم .

.


1- .حارثة بن بدر بن حُصَين تميمى غدايى ، از تابعيان و اهل بصره بود و دوران پيامبر صلى الله عليه و آله را درك كرده بود ؛ ولى ايشان را نديده بود. وى ، شاعر و چابك سوار بنى تميم بود . امام على عليه السلام به خاطر مفسد و مُحارب بودنش، خون او را هدر اعلام كرد ؛ امّا پيش از آن كه به وى دست بيابند، توبه كرد و سعيد بن قيس براى او نزد امام على عليه السلام شفاعت كرد و امام عليه السلام او را بخشيد. وى ، دوست زياد بن ابيه بود و در نزد او جايگاهى داشت و در جنگ اَزرَقيان، فرمانده اهل بصره بود. امام على عليه السلام او را مأمور جنگ با خوارج كرد ؛ ولى خوارج، او را در اطراف اهواز ، شكست دادند و وقتى به او نزديك شدند ، با همراهانش سوار كِشتى شد و با آنها در سال 64 ق ، غرق گرديد.
2- .ابو عثمان، عبد الرحمان بن مُلّ بن عمرو نَهْدى، از طايفه قُضاعه بود . او زمان جاهلى و زمان پيامبر صلى الله عليه و آله را درك كرده بود ؛ ولى پيامبر خدا را نديده بود. وى در دوران پيامبر صلى الله عليه و آله اسلام آورد و در دوران عمر ، وارد مدينه شد و در تعدادى از جنگ ها شركت كرد. وى از تعدادى از صحابيان حديث نقل كرده است. او با سلمان فارسى به مدّت دوازده سال ، رفيق بود . وى ، بزرگ قومش به شمار مى رفت ، بسيار عبادت مى كرد و قرآن را به خوبى قرائت مى كرد . او شصت بار حج و عمره به جا آورد و در سال 81 يا 95 يا 100 ق ، در بصره در گذشت.

ص: 80

تهذيب الكمال عن عبد القاهر بن السريّ ، عن أبيه ، عن جدّه :كانَ أبو عُثمانَ النَّهدِيُّ مِن قُضاعَةَ ، وأدرَكَ النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله ولَم يَرَهُ ، وكانَ مِن ساكِنِي الكوفَةِ ، فَلَمّا قُتِلَ الحُسَينُ عليه السلام تَحَوَّلَ إلَى البَصرَةِ ، وقالَ : لا أسكُنُ بَلَدا قُتِلَ فيهِ ابنُ بِنتِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله . (1)

1 / 18بِشرُ بنُ غالِبٍ (2)الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) عن عبد اللّه بن شريك :رَأَيتُ بِشرَ بنَ غالِبٍ يَتَمَرَّغُ عَلى قَبرِ الحُسَينِ عليه السلام نَدامَةً عَلى ما فاتَهُ مِن نَصرِهِ . (3)

1 / 19خالِدُ بنُ غُفرانَ (4)تاريخ دمشق عن أبي عبد اللّه الحافظ :سَمِعتُ أبَا الحُسَينِ عَلِيَّ بنَ مُحَمَّدٍ الأَديبَ يَذكُرُ بِإِسنادٍ لَهُ : إنَّ رَأسَ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام ، لَمّا صُلِبَ بِالشّامِ أخفى خالِدُ بنُ غُفرانَ _ وهُوَ مِن أفاضِلِ التّابِعينَ _ شَخصَهُ عَن أصحابِهِ ، فَطَلَبوهُ شَهرا حَتّى وَجَدوهُ ، فَسَأَلوهُ عَن عُزلَتِهِ ، فَقالَ : أما تَرَونَ ما نَزَلَ بِنا ، ثُمَّ أنشَأَ يَقولُ : وأخبَرَنا أبو عَبدِ اللّهِ الفَراويُّ ، أنَا أبو عُثمانَ الصّابونِيُّ ، قالَ : أنشَدَنِي الحاكِمُ أبو عَبدِ اللّهِ الحافِظُ في مَجلِسِ الاُستاذِ أبي مَنصورٍ الحشاذي عَلى حُجزَتِهِ في قَتلِ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام : جاؤوا بِرَأسِكَ يَابنَ بِنتِ مُحَمَّدٍمُتَزَمِّلاً (5) بِدِمائِهِ تَزميلا وكَأَنَّما بِكَ يَابنَ بِنتِ مُحَمَّدٍقَتَلوا جِهارا عامِدينَ رَسولا قَتَلوكَ عَطشانا ولَم يَتَرَقَّبوافي قَتلِكَ التَّنزيلَ وَالتَّأويلا ويُكَبِّرونَ بِأَن قُتِلتَ وإنَّماقَتَلوا بِكَ التَّكبيرَ وَالتَّهليلا لَفظُهُما سَواءٌ . (6)

.


1- .تهذيب الكمال : ج 17 ص 427 ، تاريخ دمشق : ج 35 ص 475 ، اُسد الغابة : ج 3 ص 493 ، سؤالات الآجري لأبي داوود : ج 1 ص 223 الرقم 249 كلاهما نحوه .
2- .راجع : ج 5 هامش ص 162 .
3- .الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج 1 ص 501 الرقم 462 .
4- .راجع : ج 10 هامش ص 222 .
5- .متزمّلٌ بدمائه : أي مغطّى ومدثّرٌ بها (راجع : النهاية : ج 2 ص 313 «زمل») .
6- .تاريخ دمشق : ج 16 ص 180 ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 125 وفيه «خالد بن معدان» ؛ بحار الأنوار : ج 45 ص 273 وفيه «خالد بن عفران» وليس فيهما من «واخبرنا» الى «قتل الحسين بن عليّ» وراجع : تهذيب الكمال : ج 6 ص 448 والبداية والنهاية : ج 8 ص 198 وروضة الواعظين : ص 216 .

ص: 81

تهذيب الكمال_ به نقل از عبد القاهر بن سَرىْ، از پدرش، از جدّش _: ابو عثمان نَهْدى، از طايفه قُضاعه، [زمان ]پيامبر صلى الله عليه و آله را درك كرد ؛ ولى ايشان را نديد . وى مقيم كوفه بود ؛ ولى هنگامى كه حسين عليه السلام كشته شد، به بصره رفت و گفت: من در شهرى كه در آن ، پسر دختر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله كشته شد ، اقامت نمى كنم.

1 / 18بِشر بن غالب

(1)الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة)_ به نقل از عبد اللّه بن شَريك _: بِشر بن غالب را ديدم كه به خاطر پشيمانى از كمك نكردن به حسين عليه السلام ، بر روى قبر وى ، غلت مى زد.

1 / 19خالد بن غفران

(2)تاريخ دمشق_ به نقل از ابو عبد اللّه حافظ _: از ابو الحسين على بن محمّدِ اديب شنيدم كه با سند خود ، يادآورى مى كرد كه: وقتى سرِ حسين بن على عليه السلام در شام آويخته شد، خالد بن غُفران _ كه از بزرگانِ تابعيان بود _ ، خود را از دوستانش پنهان كرد و يك ماهى گشتند تا او را يافتند . از علّت گوشه گيرى اش پرسيدند . گفت: آيا نديديد كه چه بر سر ما آمد؟! آن گاه ، چنين سرود [كه در زير مى آوريم]: و ابو عبد اللّه فَراوى نيز به ما خبر داد كه ابو عثمان صابونى ، براى ما روايت كرد كه: حاكم ابو عبد اللّه حافظ ، در مجلس استاد ابو منصور حشاذى، نشست و در باره كشته شدن حسين بن على عليه السلام برايم خواند: اى پسر دختر محمّد! سرت را آوردنددر حالى كه به خون ، آغشته و رنگين شده بود . و گويى با [كشتن] تو _ اى پسر دختر محمّد _آشكارا و به عمد، پيامبرى را كُشتند . تو را لب تشنه ، كُشتند و در كُشتنتقرآن را و تفسير آن را در نظر نگرفتند . تكبير سر دادند كه تو را كشته اندو قطعا با كشتن تو، تكبير و تهليل را سر بُريدند . شعر اين دو روايت ، يكى است.

.


1- .ر . ك : ج 5 پانوشت ص 163 .
2- .ر . ك : ج 10 پانوشت ص 223 .

ص: 82

الملهوف :رُوِيَ أنَّ بَعضَ التّابِعينَ لَمّا شاهَدَ رَأسَ الحُسَينِ عليه السلام بِالشّامِ ، أخفى نَفسَهُ شَهرا مِن جَميعِ أصحابِهِ ، فَلَمّا وَجَدوهُ بَعدَ إذ فَقَدوهُ ، سَأَلوهُ عَن سَبَبِ ذلِكَ ، فَقالَ : ألا تَرَونَ ما نَزَلَ بِنا ، ثُمَّ أنشَأَ يَقولُ : جاؤوا بِرَأسِكَ يَابنَ بِنتِ مُحَمَّدٍمُتَزَمِّلاً بِدِمائِهِ تَزميلا وكَأَنَّما بِكَ يَابنَ بِنتِ مُحَمَّدٍقَتَلوا جِهارا عامِدينَ رَسولا قَتَلوكَ عَطشانا ولَمّا يَرقُبوافي قَتلِكَ التَّنزيلَ وَالتَّأويلا ويُكَبِّرونَ بِأَن قُتِلتَ وإنَّماقَتَلوا بِكَ التَّكبيرَ وَالتَّهليلا (1)

.


1- .الملهوف : ص 210 ، المناقب لابن شهر آشوب : ج 4 ص 117 وفيه الابيات فقط لخالد بن معدان ، بحار الأنوار : ج 45 ص 128 .

ص: 83

الملهوف:روايت شده كه شخصى از تابعيان ، وقتى سر امام حسين عليه السلام را در شام ديد، خود را از تمام دوستانش، يك ماه پنهان كرد . هنگامى كه او را پيدا كردند و از وى ، علّت كارش را پرسيدند، گفت: نمى بينيد چه بر سر ما آمده است؟! آن گاه ، چنين سرود: اى پسر دختر محمّد! سرت را آوردنددر حالى كه به خون ، آغشته و رنگين شده بود . و گويى با كشتن تو ، _ اى پسر دختر محمّد صلى الله عليه و آله _آشكارا و به عمد ، پيامبرى را كُشتند . تو را لب تشنه كشتند و در كُشتنتقرآن را و تفسير آن را در نظر نگرفتند . تكبير سر دادند كه تو را كشته اندو قطعا با كشتن تو، تكبير و تهليل را سر بُريدند .

.

ص: 84

راجع : ج 10 ص 222 (القسم الثانى عشر / الفصل الأوّل / خالد بن غفران) .

1 / 20الرَّبيعُ بنُ خُثَيمٍ (1)الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) عن سفيان عن شيخ :لَمّا اُصيبَ الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام ، قالَ الرَّبيعُ بنُ خُثَيمٍ : لَقَد قَتَلوا صِبيَةً لَو أدرَكَهُم رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله لَأَجلَسَهُم في حِجرِهِ ، ولَوَضَعَ فَمَهُ عَلى أفمامِهِم (2) . (3)

ربيع الأبرار :صَحِبَ رَجُلٌ الرَّبيعَ بنَ خُثَيمٍ ، فَقالَ : إنّي لَأَرَى الرَّبيعَ لا يَتَكَلَّمُ مُنذُ عِشرينَ سَنَةً إلّا بِكَلِمَةٍ تَصعَدُ ، ولا يَتَكَلَّمُ فِي الفِتنَةِ . فَلَمّا قُتِلَ الحُسَينُ قالوا : لَيَتَكَلَّمَنَّ اليَومَ ، فَقالوا لَهُ : يا أبا يَزيدَ! قُتِلَ الحُسَينُ ! فَقالَ : أوَ قَد فَعَلوا؟ «اللَّهُمَّ فَاطِرَ السَّمَ_وَ تِ وَ الْأَرْضِ عَ__لِمَ الْغَيْبِ وَ الشَّهَ_دَةِ أَنتَ تَحْكُمُ بَيْنَ عِبَادِكَ فِى مَا كَانُواْ فِيهِ يَخْتَلِفُونَ» (4) ، ثُمَّ سَكَتَ . (5)

.


1- .الربيع بن خثيم بن عائذ الثوري ، أبو يزيد الكوفي، من أصحاب عبداللّه بن مسعود، من الزهّاد الثمانية ، كان مع عليّ عليه السلام في صفّين ، إلّا أنّه جاء إلى علّي عليه السلام مع أربعمئة رجل من القرّاء و أظهر الشكّ في القتال ، و قال : فولّنا بعض هذه الثغور لنقاتل عن أهله ، فولّاهم ثغر قزوين و الريّ . واعتزل عن نصرة الإمام عليه السلام ، مات سنة 64ه (راجع : الطبقات الكبرى: ج 6 ص 182 _ 193 و تهذيب الكمال: ج 9 ص 70 _ 76 و تهذيب التهذيب : ج 2 ص 148 و رجال الكشّي : ج 1 ص 313 و وقعة صفين : ص 115) .
2- .في شرح الأخبار : «أفواههم» بدل «أفمامهم» .
3- .الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج 1 ص 497 الرقم 455 ؛ شرح الأخبار : ج 3 ص 170 الرقم 1118 عن الربيع بن خثيم وليس فيه صدره .
4- .الزمر : 46 .
5- .ربيع الأبرار : ج 1 ص 772 ، شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد : ج 7 ص 93 وراجع : الطبقات الكبرى : ج 6 ص 190 وتفسير القرطبي : ج 15 ص 265 والمناقب للكوفي : ج 2 ص 240 الرقم 706 وشرح الأخبار : ج 3 ص 172 الرقم 1122 .

ص: 85

ر . ك : ج 10 ص 223 (بخش دوازدهم / فصل يكم / خالد بن غفران) .

1 / 20ربيع بن خُثَيم

(1)الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة)_ به نقل از سُفيان، از پير مردى _: وقتى حسين بن على عليه السلام كشته شد، ربيع بن خُثَيم گفت: آنان ، نوجوانانى را كشتند كه اگر پيامبر صلى الله عليه و آله آنها را مى يافت، در دامنش مى نشانْد و دهان بر دهان آنان مى گذاشت.

ربيع الأبرار:مردى كه با ربيع بن خُثَيم همراه بود ، گفت: من بيست سال است كه ربيع را مى بينم كه حرف نمى زند، مگر حرفى كه [به آسمان ،] بالا برود، و در فتنه ها حرف نمى زند. هنگامى كه حسين عليه السلام كشته شد، گفتند: امروز، حرف مى زند . به وى گفتند: اى ابو يزيد! حسين ، كشته شد. گفت: آيا سرانجام ، كارشان را كردند؟ «خداوندا! شكافنده آسمان ها و زمين! دانا به پنهان و آشكار! تو ميان بندگانت در باره آنچه آنان اختلاف دارند ، داورى مى كنى» . آن گاه ، خاموش شد.

.


1- .ابو يزيد ربيع بن خُثَيم بن عائذ ثَورى كوفى، از ياران عبد اللّه بن مسعود و از جمله زاهدان هشتگانه است. وى در صفّين، با امام على عليه السلام بود ؛ امّا با چهارصد نفر از قاريان، در باره جنگ در ركاب ايشان، به ترديد افتادند و نزد امام على عليه السلام آمدند و گفتند: ما را مأمور سرحدّاتى كن تا در آن جا بجنگيم. امام عليه السلام هم آنان را به سرحدّات قزوين و رى فرستاد و ربيع، بدين گونه ، از يارى امام عليه السلام كناره گرفت . وى در سال 64 ق ، در گذشت .

ص: 86

تذكرة الخواصّ عن الزهري :لَمّا بَلَغَ الرَّبيعَ بنَ خُثَيمٍ قَتلُ الحُسَينِ عليه السلام بَكى ، وقالَ : لَقَد قَتَلوا فِتيَةً لَو رَآهُم رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله لَأَحَبَّهُم ، أطعَمَهُم بِيَدِهِ ، وأجلَسَهُم عَلى فَخِذِهِ . (1)

مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي عن منذر الثوري :كُنتُ عِندَ الرَّبيعِ بنِ خُثَيمٍ ، فَدَخَلَ عَلَيهِ رَجُلٌ مِمَّن شَهِدَ قَتلَ الحُسَينِ عليه السلام مِمَّن كانَ قاتَلَهُ ، فَقالَ الرَّبيعُ : قَد جِئتُم بِرُؤوسِهِم مُعَلِّقيها ، وأدخَلَ الرَّبيعُ إصبَعَهُ في فيهِ تَحتَ لِسانِهِ ، وقالَ : قَتَلتُم صِبيَةً لَو أدرَكَهُم رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله لَقَبَّلَ أفواهَهُم وأجلَسَهُم في حِجرِهِ . ثُمَّ قالَ الرَّبيعُ : «اللَّهُمَّ فَاطِرَ السَّمَ_وَ تِ وَ الْأَرْضِ عَ__لِمَ الْغَيْبِ وَ الشَّهَ_دَةِ أَنتَ تَحْكُمُ بَيْنَ عِبَادِكَ فِى مَا كَانُواْ فِيهِ يَخْتَلِفُونَ» . (2)

الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) عن منذر :لَمّا قُتِلَ الحُسَينُ عليه السلام ، قالَ أشياخٌ مِن أهلِ الكوفَةِ فيهِم أبو بُردَةَ : اِذهَبوا بِنا إلَى الرَّبيعِ بنِ خُثَيمٍ حَتّى نَعلَمَ رَأيَهُ ، فَأَتَوهُ ، فَقالوا : إنَّهُ قَد قُتِلَ الحُسَينُ عليه السلام . قالَ : أرَأَيتُم لَو أنَّ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله دَخَلَ الكوفَةَ ، وفيها أحَدٌ مِن أهلِ بَيتِهِ ، فيمَن كانَ يَنزِلُ ؟ إلّا عَلَيهِم ، فَعَلِموا رَأيَهُ . (3)

.


1- .تذكرة الخواص : ص 268 .
2- .مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 44 ؛ المناقب لابن شهر آشوب : ج 3 ص 384 ، المناقب للكوفي : ج 2 ص 236 الرقم 701 وليس فيه ذيله من «ثم قال» ، بحار الأنوار : ج 43 ص 283 .
3- .الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج 1 ص 497 الرقم 454 .

ص: 87

تذكرة الخواصّ_ به نقل از زُهْرى _: وقتى خبر كشته شدن حسين عليه السلام به ربيع بن خُثَيم رسيد، گريست و گفت: آنان ، جوان مردانى را كشتند كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله آنها را دوست داشت و با دست خود ، به آنها غذا مى داد و آنها را بر روى پايش مى نشانْد.

مقتل الحسين عليه السلام ، خوارزمى_ به نقل از مُنذِر ثَورى _: نزد ربيع بن خُثَيم بودم كه مردى از نبردكنندگان با حسين عليه السلام كه در كشتن ايشان هم شركت داشت، وارد شد . ربيع [به او ]گفت: شما ، سرهاى آنان را آويزان آورديد . سپس انگشتش را در زير زبانش گذاشت و گفت: نوجوانانى را كشتيد كه اگر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله آنها را مى يافت ، دهانشان را مى بوسيد و آنها را بر دامانش مى نشانْد. آن گاه ربيع گفت: «خداوندا! شكافنده آسمان ها و زمين! دانا به پنهان و آشكار! تو ميان بندگان ، در باره آنچه آنان اختلاف دارند، داورى مى كنى» .

الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة)_ به نقل از مُنذِر _: وقتى حسين عليه السلام كشته شد، بزرگان كوفه ، از جمله ابو بُرده ، گفتند: ما را پيش ربيع بن خُثَيم ببريد تا نظر او را جويا شويم. آنها را پيش ربيع آوردند و به وى گفتند: حسين ، كشته شد. ربيع گفت: اگر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله وارد كوفه شود و در آن جا كسى از خاندانش باشد، بر چه كسى جز آنها وارد مى شود ؟! بدين گونه ، آنان ، نظر وى را دانستند.

.

ص: 88

1 / 21عَمرُو بنُ بَعجَةَ (1)المعجم الكبير عن عمرو بن بعجة :أوَّلُ ذُلٍّ دَخَلَ عَلَى العَرَبِ قَتلُ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام ، وَادِّعاءُ زِيادٍ . (2)

.


1- .عمرو بن بعجة البارقيّ الأزدي اليشكري، روى عن عليّ عليه السلام ، وروى عنه أبو إسحاق السبيعي (راجع : الطبقات الكبرى: ج 6 ص 244 و التاريخ الكبير : ج 6 ص 316 و لسان الميزان: ج 4 ص 358) .
2- .المعجم الكبير : ج 3 ص 123 الرقم 2870 ، المصنّف لابن أبي شيبة : ج 8 ص 340 الرقم 128 ، تاريخ دمشق : ج 19 ص 179 ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 46 عن عمرو بن نعجة ، في تهذيب الكمال : ج 6 ص 255 وتاريخ الطبري : ج 5 ص 279 وتاريخ دمشق : ج 13 ص 295 «الحسن بن عليّ» بدل «الحسين بن عليّ» .

ص: 89

1 / 21عمرو بن بَعجه

(1)المعجم الكبير_ به نقل از عمرو بن بَعجه _: نخستين ذلّتى كه بر عربْ وارد شد، كشته شدن حسين بن على عليه السلام بود و برادر خواندن زياد [ ، توسّط معاويه] .

.


1- .عمرو بن بَعجه بارِقى اَزْدى يَشكُرى، از امام على عليه السلام حديث نقل كرده و ابو اسحاق سبيعى نيز ، از او نقل حديث كرده است.

ص: 90

الفصل الثاني : صدى قتل الإمام عليه السلام فيمن شارَكَ في قتله2 / 1يَزيدُ بنُ مُعاوِيَةَ (1)تاريخ الطبري عن يونس بن حبيب الجرمي :لَمّا قَتَلَ عُبَيدُ اللّهِ بنُ زِيادٍ الحُسَينَ بنَ عَلِيٍّ عليه السلام وبَني أبيهِ ، بَعَثَ بِرُؤوسِهِم إلى يَزيدَ بنِ مُعاوِيَةَ ، فَسُرَّ بِقَتلِهِم أوَّلاً ، وحَسُنَت بِذلِكَ مَنزِلَةُ عُبَيدِ اللّهِ عِندَهُ ، ثُمَّ لَم يَلبَث إلّا قَليلاً حَتّى نَدِمَ عَلى قَتلِ الحُسَينِ عليه السلام ، فَكانَ يَقولُ : وما كانَ عَلَيَّ لَوِ احتَمَلتُ الأَذى وأنزَلتُهُ مَعي في داري وحَكَّمتُهُ فيما يُريدُ ، وإن كانَ عَلَيَّ في ذلِكَ وكَفٌ (2) ووَهنٌ (3) في سُلطاني ؛ حِفظا لِرَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، ورِعايَةً لِحَقِّهِ وقَرابَتِهِ . لَعَنَ اللّهُ ابنَ مَرجانَةَ ، فَإِنَّهُ أخرَجَهُ وَاضطَرَّهُ ، وقَد كانَ سَأَلَهُ أن يُخَلِّيَ سَبيلَهُ ويَرجِعَ ، فَلَم يَفعَل أو يَضَعَ يَدَهُ في يَدي ، أو يَلحَقَ بِثَغرٍ مِن ثُغورِ المُسلِمينَ حَتّى يَتَوَفّاهُ اللّهُ عَزَّ وجَلَّ ، فَلَم يَفعَل ، فَأَبى ذلِكَ ورَدَّهُ عَلَيهِ وقَتَلَهُ ، فَبَغَّضَني بِقَتلِهِ إلَى المُسلِمينَ ، وزَرَعَ لي في قُلوبِهِمُ العَداوَةَ ، فَبَغَضَنِي البَرُّ وَالفاجِرُ بِما استَعظَمَ النّاسُ مِن قَتلي حُسَينا ، ما لي ولِابنِ مَرجانَةَ ، لَعَنَهُ اللّهُ وغَضِبَ عَلَيهِ . (4)

.


1- .راجع : ص 146 (الفصل السادس / يزيد بن معاوية) .
2- .وَكَفٌ : أي منقصة وعيب (الصحاح : ج 4 ص 1441 «وكف») .
3- .الوَهْنُ : الضَعْفُ (الصحاح : ج 6 ص 2215 «وهن») .
4- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 506 ، تاريخ دمشق : ج 10 ص 94 ، سير أعلام النبلاء : ج 3 ص 317 وليس فيه ذيله من «فبغضني البرّ» ، تذكرة الخواصّ : ص 265 ، البداية والنهاية : ج 8 ص 232 والثلاثة الأخيرة نحوه .

ص: 91

فصل دوم : بازتاب كشته شدن امام حسين عليه السلام در ميان قاتلانش

2 / 1يزيد بن معاويه

(1)تاريخ الطبرى_ به نقل از يونس بن حبيب جَرمى _: وقتى عبيد اللّه بن زياد ، حسين بن على عليه السلام و برادرانش را كشت، سرِ آنها را براى يزيد بن معاويه فرستاد . يزيد ، نخست ، از كشته شدن آنها شادمان گرديد و عبيد اللّه در نزد او جايگاهى والا پيدا كرد ؛ ولى زمانى طولانى نگذشت كه از كشته شدن حسين عليه السلام پشيمان شد و مى گفت: «اتّفاقى برايم نمى افتاد ، اگر براى پاسداشت شأن پيامبر و مراعات حقّ او و خويشاوندى اش، رنج حسين را تحمّل مى كردم و او را با خودم به خانه ام مى بردم و در آنچه مى خواست، حاكمش مى كردم ، هرچند كه مايه عيب و ضعف حكومتم مى شد! خدا ، ابن مرجانه را لعنت كند! او بود كه حسين را بيرون آورد و مجبورش كرد . حسين خواست كه راهش را باز كنند تا برگردد ؛ امّا او چنين نكرد . حسين خواست تا زمانى كه خداوندت عمر او را به پايان مى رساند ، دستانش را در دستان من بگذارد و يا به سرحدّى از سرحدّات اسلامى برود ؛ ولى او چنين نكرد و جلوى حسين را گرفت و او را كشت و مرا با كشتن حسين، در ميان مسلمانان ، منفور كرد و در دلشان ، دشمنى با من را كاشت و نيكان و بَدان، به خاطر فاجعه آميز بودن كشتن حسين، با من دشمن شدند. مرا با ابن مرجانه ، چه كار؟! لعنت و خشم خدا بر او باد!» .

.


1- .ر . ك : ص 147 (فصل ششم / يزيد بن معاويه) .

ص: 92

راجع : ص 106 (الفصل الثالث / زوجة يزيد) . ج 8 ص 358 (القسم التاسع / الفصل الثامن / ندم يزيد) .

2 / 2عُبَيدُ اللّهِ بنُ زِيادٍ (1)الكامل في التاريخ :بَعَثَ [يَزيدُ] إلى عُبَيدِ اللّهِ بنِ زِيادٍ يَأمُرُهُ بِالمَسيرِ إلَى المَدينَةِ ومُحاصَرَةِ ابنِ الزُّبَيرِ بِمَكَّةَ . فَقالَ : وَاللّهِ ، لا جَمَعتُهُما لِلفاسِقِ ، قَتلَ ابنِ رَسولِ اللّهِ وغَزوَ الكَعبَةِ . ثُمَّ أرسَلَ إلَيهِ يَعتَذِرُ . (2)

الأخبار الطوال عن عبيد اللّه بن زياد_ عِندَ فِرارِهِ مِنَ البَصرَةِ بَعدَ هَلاكِ يَزيدَ لَمّا قالَ لَهُ دَليلُهُ : نَدِمتَ عَلى قَتلِكَ الحُسَينَ بنَ عَلِيٍّ! _: أمّا قَتلِي الحُسَينَ فَإِنَّهُ خَرَجَ عَلى إمامٍ واُمَّةٍ مُجتَمِعَةٍ ، وكَتَبَ إلَيَّ الإِمامُ يَأمُرُني بِقَتلِهِ ، فَإِن كانَ ذلِكَ خَطَأً كانَ لازِما لِيَزيدَ . (3)

.


1- .راجع : ص 152 (الفصل السادس / عبيد اللّه بن زياد) .
2- .الكامل في التاريخ : ج 2 ص 594 .
3- .الأخبار الطوال : ص 284 وراجع : تاريخ الطبري : ج 5 ص 522 والكامل في التاريخ : ج 2 ص 611 وتاريخ دمشق : ج 37 ص 457 .

ص: 93

ر . ك : ص 107 (فصل سوم / همسر يزيد) . ج 8 ص 359 (بخش نهم / فصل هشتم / پشيمانى يزيد) .

2 / 2عبيد اللّه بن زياد

(1)الكامل فى التاريخ:يزيد به دنبال عبيد اللّه بن زياد فرستاد و دستور داد كه به مدينه برود و عبد اللّه بن زبير را در مكّه به محاصره در آورَد. عبيد اللّه گفت: به خدا سوگند، دو كار [ناپسند] را براى يزيدِ فاسق ، انجام نمى دهم : كشتن پسر پيامبر خدا و ويران كردن كعبه. و آن گاه پيكى براى او فرستاد و عذرخواهى كرد.

الأخبار الطوال_ به نقل از عبيد اللّه بن زياد ، هنگام فرارش از بصره پس از هلاكت يزيد و وقتى كه راه نمايش به او گفت: آيا از كشتن حسين بن على پشيمانى ؟ _: كشتن حسين، به اين دليل بود كه او بر حاكم و امّتِ يك پارچه اسلامى خروج كرد . حاكم هم برايم نوشت و مرا به كشتن او ، دستور داد . اگر اين اشتباه بوده ، به عهده يزيد است.

.


1- .ر . ك : ص 153 (فصل ششم / عبيد اللّه بن زياد) .

ص: 94

2 / 3عُمَرُ بنُ سَعدٍ (1)الأخبار الطوال عن حميد بن مسلم :كانَ عُمَرُ بنُ سَعدٍ لي صَديقا ، فَأَتَيتُهُ عِندَ مُنصَرَفِهِ مِن قِتالِ الحُسَينِ عليه السلام ، فَسَأَلتُهُ عَن حالِهِ ، فَقالَ : لا تَسأَلَ عَن حالي ، فَإِنَّهُ ما رَجَعَ غائِبٌ إلى مَنزِلِهِ بِشَرٍّ مِمّا رَجَعتُ بِهِ ، قَطَعتُ القَرابَةَ القَريبَةَ ، وَارتَكَبتُ الأَمرَ العَظيمَ . (2)

الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) :أقبَلَ عُمَرُ بنُ سَعدٍ ، فَدَخَلَ الكوفَةَ ، فَقالَ : ما رَجَعَ رَجُلٌ إلى أهلِهِ بِشَرٍّ مِمّا رَجَعتُ بِهِ ، أطَعتُ ابنَ زِيادٍ ، وعَصَيتُ اللّهَ ، وقَطَعتُ الرَّحِمَ . (3)

أنساب الأشراف :جَعَلَ عُمَرُ بنُ سَعدٍ يَقولُ : ما رَجَعَ أحَدٌ إلى أهلِهِ بِشَرٍّ مِمّا رَجَعتُ بِهِ ، أطَعتُ الفاجِرَ الظّالِمَ ابنَ زِيادٍ ، وعَصَيتُ الحَكَمَ العَدلَ ، وقَطَعتُ القَرابَةَ الشَّريفَةَ . (4)

تذكرة الخواصّ عن ابن أبي الدنيا :قامَ عُمَرُ بنُ سَعدٍ مِن عِندِ ابنِ زِيادٍ يُريدُ مَنزِلَهُ إلى أهلِهِ ، وهُوَ يَقولُ في طَريقِهِ ، ما رَجَعَ أحَدٌ مِثلَ ما رَجَعتُ ، أطَعتُ الفاسِقَ ابنَ زِيادٍ ، الظّالِمَ ابنَ الفاجِرِ ، وعَصَيتُ الحاكِمَ العَدلَ ، وقَطَعتُ القَرابَةَ الشَّريفَةَ . وهَجَرَهُ النّاسُ ، وكانَ كُلَّما مَرَّ عَلى مَلَأٍ مِنَ النّاسِ أعرَضوا عَنهُ ، وكُلَّما دَخَلَ المَسجِدَ خَرَجَ النّاسُ مِنهُ ، وكُلُّ مَن رَآهُ قَد سَبَّهُ ، فَلَزِمَ بَيتَهُ إلى أن قُتِلَ . (5)

الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) عن عبد الرحمن بن حميد الرؤاسي :مَرَّ عُمَرُ بنُ سَعدٍ _ يَعنِي ابنَ أبي وَقّاصٍ _ بِمَجلِسِ بَني نَهدٍ حينَ قَتَلَ الحُسَينَ عليه السلام ، فَسَلَّمَ عَلَيهِم ، فَلَم يَرُدّوا عَلَيهِ السَّلامَ . قالَ مالِكٌ : فَحَدَّثَني أبو عُيَينَةَ البارِقِيُّ عَن عَبدِ الرَّحمنِ بنِ حُمَيدٍ ، في هذَاالحَديثِ ، قالَ : فَلَمّا جازَ قالَ : أتُيتُ الَّذي لَم يَأتِ قَبلِي ابنُ حُرَّةٍفَنَفسي ما أخَزَت وقَومي ما أذَلَّتِ (6)

.


1- .راجع : ص 174 (الفصل السادس / عمر بن سعد) .
2- .الأخبار الطوال : ص 260 ، بغية الطلب في تاريخ حلب : ج 6 ص 2631 .
3- .الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج 1 ص 485 الرقم 447 ، سير أعلام النبلاء : ج 3 ص 303 ؛ مثير الأحزان : ص 110 نحوه ، بحار الأنوار : ج 45 ص 118 .
4- .أنساب الأشراف : ج 3 ص 414 .
5- .تذكرة الخواصّ : ص 259 .
6- .الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج 1 ص 498 الرقم 458 ، تاريخ دمشق : ج 45 ص 54 وفيه «ما أحرت وقومي أذلّت» بدل «ما أخزت وقومي ما أذلّت» .

ص: 95

2 / 3عمر بن سعد

(1)الأخبار الطوال_ به نقل از حميد بن مسلم _: عمر بن سعد ، دوست من بود . هنگام بازگشت از جنگ با حسين عليه السلام ، پيش او رفتم و از حالش جويا شدم . گفت: از حالم مپرس ؛ چرا كه هيچ مسافرى ، با بدى [و روسياهى اى] كه من با آن به خانه ام باز گشتم، به خانه اش باز نمى گردد! من ، خويشاوندىِ نزديك را بريدم و گناهى بزرگ انجام دادم .

الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) :عمر بن سعد از كربلا باز گشت و وارد كوفه شد و گفت: هيچ مردى با بدى [و روسياهى اى] كه من با آن به خانواده ام باز گشتم، به سوى خانواده اش باز نمى گردد! از ابن زياد ، فرمان بردم و خدا را نافرمانى كردم و پيوندِ خويشاوندى را بريدم.

أنساب الأشراف:عمر بن سعد مى گفت: هيچ مسافرى، همانند بدى [و روسياهى اى] كه من با آن به خانواده ام باز گشتم، به خانواده اش باز نمى گردد! از تبهكار فاجر، ابن زياد، فرمان بردم و از حاكم عادل ، نافرمانى كردم و خويشاوندىِ شرافتمندانه را بريدم.

تذكرة الخواصّ_ به نقل از ابن ابى الدنيا _: عمر بن سعد از نزد ابن زياد برخاست و عازم منزل خود بود، در حالى كه در راه مى گفت: هيچ مسافرى همانند من به منزلش نزد خانواده اش باز نمى گردد! من از ابن زيادِ فاسقِ ستمگر ، پسر فاجر، فرمان بردم و از حاكم دادگر ، نافرمانى كردم و خويشاوندىِ شرافتمندانه را بريدم. مردم ، [روابط اجتماعى با] عمر بن سعد را تحريم كردند و هر وقت از كنار گروهى عبور مى كرد، از او كناره مى گرفتند و هر وقت وارد مسجد مى شد، مردم از آن بيرون مى رفتند و هر كس او را مى ديد، ناسزايش مى گفت. بدين ترتيب، مجبور به خانه نشينى گرديد تا كشته شد.

الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) :عبد الرحمان بن حُمَيد رؤاسى گفت : روزى عمر بن سعد _ يعنى پسر ابو وقّاص _ پس از كشته شدن حسين عليه السلام ، از مجلس بنى نَهد ، گذر نمود و بر آنها سلام كرد ؛ ولى جواب سلامش را ندادند. مالك گفت: ابو عُيَينه بارقى ، از عبد الرحمان بن حُمَيد، در باره اين خبر برايم گفت كه : وقتى عمر بن سعد از آن مجلس گذشت، گفت: كارى كردم كه پيش از من، هيچ آزاده اى نكرده بود .خودم ، خودم را چه خوار كردم و قومم هم مرا خوار كردند!

.


1- .ر . ك : ص 175 (فصل ششم / عمر بن سعد) .

ص: 96

2 / 4شِمرُ بنُ ذِي الجُوشَنِ (1)ميزان الإعتدال عن أبي بكر بن عيّاش عن أبي إسحاق :كانَ شِمرٌ يُصَلّي مَعَنا ، ثُمَّ يَقولُ : اللّهُمَّ إنَّكَ تَعلَمُ أنّي شَريفٌ ، فَاغفِر لي . قُلتُ : كَيفَ يَغفِرُ اللّهُ لَكَ وقَد أعَنتَ عَلى قَتلِ ابنِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ؟ قالَ : وَيحَكَ ! فَكَيفَ نَصنَعُ ؟ إنَّ اُمَراءَنا هؤُلاءِ أمَرونا بِأَمرٍ فَلَم نُخالِفهُم ، ولَو خالَفناهُم كُنّا شَرّا مِن هذِهِ الحُمُرِ السُّقاةِ . قُلتُ : إنَّ هذا لَعُذرٌ قَبيحٌ ، فَإِنَّمَا الطّاعَةُ فِي المَعروفِ . (2)

الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) عن أبي إسحاق السبيعى :كانَ شِمرُ بنُ ذِي الجَوشَنِ الضِّبابِيُّ لا يَكادُ أو لا يَحضُرُ الصَّلاةَ مَعَنا ، فَيَجيءُ بَعدَ الصَّلاةِ ، فَيُصَلّي ، ثُمَّ يَقولُ : اللّهُمَّ اغفِر لي ، فَإِنّي كَريمٌ لَم تَلِدنِي اللِّئامُ . قالَ : فَقُلتُ لَهُ : إنَّكَ لَسَيِّى ءُ الرَّأيِ يَومَ تُسارِعُ إلى قَتلِ ابنِ بِنتِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله . قالَ : دَعنا مِنكَ يا أبا إسحاقَ ، فَلَو كُنّا كَما تَقولُ وأصحابُكُ كُنّا شَرّا مِنَ الحَميرِ السَّقّاءاتِ . (3)

.


1- .راجع : ص 188 (الفصل السادس / شمر بن ذي الجوشن) .
2- .ميزان الاعتدال : ج 2 ص 280 الرقم 3742 .
3- .الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج 1 ص 499 الرقم 459 ، تاريخ دمشق : ج 23 ص 189 .

ص: 97

2 / 4شمر بن ذى الجوشن

(1)ميزان الاعتدال_ به نقل از ابو بكر بن عيّاش، از ابو اسحاق _: شِمر با ما نماز مى گزارد و سپس چنين دعا مى كرد: خداوندا! تو مى دانى كه من شريفم . پس مرا بيامرز . گفتم: چگونه خداوند عز و جل تو را بيامرزد، در حالى كه تو پسر پيامبر خدا را كشتى؟ گفت: واى بر تو! چه مى كرديم؟ فرماندهانمان ، ما را به كارى وادار كردند و ما نافرمانى نكرديم . اگر از آنها نافرمانى مى كرديم، بدتر از اين خرانِ آبكش مى شديم . گفتم: اين ، عذر بدتر از گناه است! فرمانبرى، تنها در كارهاى نيك است.

الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة)_ به نقل از ابو اسحاق سَبيعى _: شمر بن ذى الجوشنِ ضِبابى نمى توانست و يا نمى خواست با ما نماز بگزارد. پس از نماز مى آمد و نمازش را مى خواند و چنين دعا مى كرد: خداوندا! مرا بيامرز، كه من كريمم و فرومايگان ، مرا نزاده اند . به شمر گفتم: تو بد انتخابى كردى، روزى كه به كشتن پسر دختر پيامبر خدا شتافتى . شمر گفت: اى ابو اسحاق! رهايمان كن. اگر ما آن گونه بوديم كه تو و دوستانت مى گوييد ، كه بدتر از خرانِ آبكش بوديم.

.


1- .ر . ك : ص 189 (فصل ششم / شمر بن ذى الجوشن) .

ص: 98

2 / 5سِنانُ بنُ أنَسٍ (1)تاريخ الطبري عن حميد بن مسلم :قالَ النّاسُ لِسِنانِ بنِ أنَسٍ : قَتَلتَ حُسَينَ بنَ عَلِيٍّ عليه السلام وَابنَ فاطِمَةَ ابنَةِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله !! قَتَلتَ أعظَمَ العَرَبِ خَطَرا !! جاءَ إلى هؤُلاءِ يُريدُ أن يُزيلَهُم عَن مُلكِهِم ، فَأتِ اُمَراءَكَ فَاطلُب ثَوابَكَ مِنهُم ، لَو أعطَوكَ بُيوتَ أموالِهِم في قَتلِ الحُسَينِ عليه السلام كانَ قَليلاً ، فَأَقبَلَ عَلى فَرَسِهِ ، وكانَ شُجاعا شاعِرا ، وكانَت بِهِ لوثَةٌ ، فَأَقبَلَ حَتّى وَقَفَ عَلى بابِ فُسطاطِ عُمَرَ بنِ سَعدٍ ، ثُمَّ نادى بِأَعلى صَوتِهِ : أوقِر (2) رِكابي فِضَّةً وذَهَباأنَا قَتَلتُ المَلِكَ المُحَجَّبا قَتَلتُ خَيرَ النّاسِ اُمّا وأباوخَيرَهُم إذ يُنسَبونَ نَسَبا فَقالَ عُمَرُ بنُ سَعدٍ : أشهَدُ أنَّكَ لَمَجنونٌ ما صَحَحتَ قَطُّ ، أدخِلوهُ عَلَيَّ ، فَلَمّا اُدخِلَ حَذَفَهُ (3) بِالقَضيبِ ، ثُمَّ قالَ : يا مَجنونُ ، أتَتَكَلَّمُ بِهذَا الكَلامِ ! أما وَاللّهِ لَو سَمِعَكَ ابنُ زِيادٍ لَضَرَبَ عُنُقَكَ . (4)

راجع : ج 7 ص 268 (القسم الثامن / الفصل التاسع / ما روي فيمن قتل الإمام / سنان بن أنس) .

.


1- .راجع : ص 250 (الفصل السادس / سنان بن أنس) .
2- .أَوْقر ركابي : أي حمّلها وِقرا [وهو الحِمْل] (النهاية : ج 5 ص 213 «وقر») .
3- .حَذَفَهُ : أي ضَرَبَهُ ، والحَذْفُ يُستعمل في الرمي والضرب معا (النهاية : ج 1 ص 356 «حذف») .
4- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 454 ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 573 ، اُسد الغابة : ج 2 ص 28 ، البداية والنهاية : ج 8 ص 189 وليس فيه صدره إلى «لوثة» .

ص: 99

2 / 5سِنان بن اَنَس

(1)تاريخ الطبرى_ به نقل از حُمَيد بن مسلم _: مردم به سِنان بن اَنَس گفتند: تو ، حسين پسر على و پسر فاطمه دختر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله را كُشتى. بزرگ ترين شخصيت عرب را كشتى! او آمده بود كه آنان را از حكومتشان بركنار كند . پس ، پيش اميرانت برو و پاداشت را از آنان طلب كن . اگر آنان همه بيت المالشان را هم به پاداش كشتن حسين عليه السلام به تو مى دادند، كم بود. او كه مردى نترس و اهل شعر بود و عقلش پاره سنگ مى برد، به سمت اسبش روانه گشت و بر آن سوار شد و رفت تا بر درِ خيمه عمر بن سعد ايستاد و با بلنداى صدايش ، چنين سرود: بارم را پر از سيم و زر كنكه من پادشاه عالى جاه را كشتم . بهترينِ مردم از جهت پدر و مادر را من كشتمو او خوش نسب ترينِ آنها بود . عمر بن سعد گفت: گواهى مى دهم كه تو ديوانه اى هستى كه هرگز بهبود پيدا نمى كنى. او را پيش من بياوريد. وقتى او را نزد عمر بن سعد بردند، وى را با چوب دستى زد و سپس گفت: اى ديوانه! اين گونه حرف مى زنى ؟ بدان كه _ به خدا سوگند _ اگر ابن زياد ، اين حرف تو را بشنود، گردنت را مى زند.

ر.ك: ج 7 ص 269 (بخش هشتم / فصل نهم / قاتل امام عليه السلام در گزارش ها / سنان بن انس) .

.


1- .ر . ك : ص 251 (فصل ششم / سنان بن انس) .

ص: 100

2 / 6شَبَثُ بنُ رِبعِيٍّ (1)تاريخ الطبري عن الزبيدي :ما زالوا يَرَونَ مِن شَبَثِ [ابنِ رِبعِيٍّ ]الكَراهَةَ لِقِتالِهِ [أي قِتالِ الحُسَينِ عليه السلام ] ، قالَ : وقالَ أبو زُهَيرِ العَبسِيُّ : فَأَنَا سَمِعتُهُ في إمارَةِ مُصعَبٍ يَقولُ : لا يُعطِي اللّهُ أهلَ هذَا المِصرِ خَيرا أبَدا ، ولا يُسَدِّدُهُم لِرُشدٍ ، ألا تَعجَبونَ أنّا قاتَلنا مَعَ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ عليه السلام ومَعَ ابنِهِ مِن بَعدِهِ آلَ أبي سُفيانَ خَمسَ سِنينَ ، ثُمَّ عَدَونا عَلَى ابنِهِ _ وهُوَ خَيرُ أهلِ الأَرضِ _ نُقاتِلُهُ مَعَ آلِ مُعاوِيَةَ ، وَابنِ سُمَيَّةَ الزّانِيَةِ ، ضَلالٌ يا لَكَ مِن ضَلالٍ (2) !!

تاريخ الطبري عن الزبيدي_ فيمَن قُتِلَ يَومَ عاشوراءَ _: قالَ شَبَثٌ لِبَعضِ مَن حَولَهُ مِن أصحابِهِ : ثَكِلَتكُم (3) اُمَّهاتُكُم ، إنَّما تَقتُلونَ أنفُسَكُم بِأَيديكُم ، وتُذَلِّلونَ أنفُسَكُم لِغَيرِكُم ، تَفرَحونَ أن يُقتَلَ مِثلُ مُسلِمِ بنِ عَوسَجَةَ ! أما وَالَّذي أسلَمتُ لَهُ ، لَرُبَّ مَوقِفٍ لَهُ قَد رَأَيتُهُ فِي المُسلِمينَ كَريمٍ ! لَقَد رَأَيتُهُ يَومَ سَلَقِ آذَربيجانَ ، قَتَلَ سِتَّةً مِنَ المُشرِكينَ قَبلَ تَتامِّ خُيولِ المُسلِمينَ ، أفَيُقتَلُ مِنكُم مِثلُهُ وتَفرَحونَ (4) ؟!

.


1- .شبث بن ربعي التميميّ اليربوعيّ الكوفيّ ، أبو عبد القدّوس ، أحد الوجوه الملونه العجيبة فى التاريخ الأسلامي . كان مؤذّن سجاح التي ادّعت النبوّة ، ثمّ رجع إلى الاسلام ، كان من أصحاب علّي عليه السلام ومن اُمراء جيشه في حرب صفّين . صار من الخوارج بعد التحكيم و من اُمراء عسكرهم ، ثمّ فارقهم و عاد إلى جيش الإمام عليه السلام في حرب النهروان . كاتب الحسين عليه السلام وطلب منه القدوم إلى الكوفة لكنّه خالف و كان من المحاربين له . ثمّ كان ممّن طلب بدم الحسين عليه السلام مع المختار ، ثمّ حضر قتل المختار . مات بالكوفة في حدود سنة 70 أو 80 ه (راجع :رجال الطوسي : ص 68 والكافي: ج 3 ص490 ح 2و 3 و الخصال : ص 301 ح 76 و وقعة صفّين : ص 205 و تاريخ الطبري : ج 5 ص 353 و الإصابة : ج 3 ص 302 و تهذيب التهذيب : ج 2 ص 472 و تقريب التهذيب : ص 429) .
2- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 436 ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 566 .
3- .ثَكِلَتْك اُمّك : أي فَقَدَتْك ، والثُّكْلُ : فَقْدُ الولد (النهاية : ج 1 ص 217 «ثكل») .
4- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 436 ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 566 ، أنساب الأشراف : ج 3 ص 400 ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 16 كلاهما نحوه ؛ بحار الأنوار : ج 45 ص 20 .

ص: 101

2 / 6شَبَث بن رِبعى

(1)تاريخ الطبرى_ به نقل از زُبَيدى _: همواره مى ديدند كه شَبَث بن رِبعى، از جنگ با حسين عليه السلام ، ناخشنود است. ابو زُهَير عَبْسى گفت: من در دوران امارت مُصعَب ، از شَبَث شنيدم كه مى گفت: خداوند به مردم اين شهر ، خير نمى دهد و آنان را شايسته پيشرفت نمى سازد . در شگفت نيستيد كه ما در كنار على بن ابى طالب عليه السلام و بعد از او، در كنار پسرش با خاندان ابو سفيان به مدّت پنج سال جنگيديم ؛ ولى بعد بر پسرش _ كه بهترين فرد روى زمين بود _ تاختيم و با او به همراه خاندان معاويه و پسر سميّه بدكاره جنگيديم ؟ گم راهى بر روى گم راهى!

تاريخ الطبرى_ به نقل از زُبَيدى ، در باره كشته هاى روز عاشورا _: شَبَث به برخى از اطرافيانش گفت: مادرتان به سوگتان بنشيند! با دست خود، خودتان را مى كُشيد و خودتان را رام ديگران مى كنيد و خوش حاليد كه شخصى همانند مسلم بن عوسَجه كشته شد ؟! بدانيد _ سوگند به خدايى كه من تسليمش هستم _ ، جايگاه مهمّى را براى او در ميان مسلمانان ديده ام! او در جنگ آذربايجان، شش نفر از مشركان را پيش از آن كه سپاه مسلمانان كاملاً برسند، كشت. آيا شما همانند او را مى كشيد و خوش حاليد ؟ !

.


1- .ابو عبد القدّوس شَبَث بن رِبعى تميمى يربوعى كوفى، از شخصيت هاى بسياربى ثبات در تاريخ اسلام است . او اذان گوى سجّاح (مدّعى نبوّت) شد و سپس به اسلام باز گشت و از ياران امام على7 و از فرماندهان سپاه ايشان در جنگ صفّين بود. پس از ماجراى حكميت ، از خوارج و از فرماندهان سپاه آنان گرديد . بعد، از آنها هم جدا شد و در جنگ نهروان به سپاه امام عليه السلام پيوست. وى از نويسندگان نامه به امام حسين عليه السلام و درخواست كننده رفتن ايشان به كوفه بود ؛ ولى از مخالفان ايشان شد و با ايشان جنگيد . سپس در ركاب مختار از خونخواهان امام حسين عليه السلام شد و بعد، در قتل مختار، شركت كرد. وى در حدود سال 70 يا 80 ق ، در كوفه مرد .

ص: 102

2 / 7مَروانُ بنُ الحَكَمِ (1)تاريخ الطبري عن القاسم بن بخيت :لَمّا أقبَلَ وَفدُ أهلِ الكوفَةِ بِرَأسِ الحُسَينِ عليه السلام ، دَخَلوا مَسجِدَ دِمَشقَ ، فَقالَ لَهُم مَروانُ بنُ الحَكَمِ : كَيفَ صَنَعتُم ؟ قالوا : وَرَدَ عَلَينا مِنهُم ثَمانِيَةَ عَشَرَ رَجُلاً ، فَأَتَينا _ وَاللّهِ _ عَلى آخِرِهِم ، وهذِهِ الرُّؤوسُ وَالسَّبايا ، فَوَثَبَ مَروانُ ، فَانصَرَفَ . وأتاهُم أخوهُ يحَيَى بنُ الحَكَمِ ، فَقالَ : ما صَنَعتُم ؟ فَأَعادوا عَلَيهِ الكَلامَ ، فَقالَ : حُجِبتُم عَن مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله يَومَ القِيامَةِ ، لَن اُجامِعَكُم عَلى أمرٍ أبَدا ، ثُمَّ قامَ ، فَانصَرَفَ . (2)

2 / 8يَحيَى بنُ الحَكَمِ (3)تاريخ الطبري عن أبي عمارة العبسي :قالَ يَحيَى بنُ الحَكَمِ أخو مَروانَ بنِ الحَكَمِ : لَهامٌ (4) بِجَنبِ الطَّفِّ أدنى قَرابَةًمِنِ ابنِ زِيادِ العَبدِ ذِي الحَسَبِ الوَغلَ (5) سُمَيَّةُ أمسى نَسلُها عَدَدَ الحَصىوبِنتُ رَسولِ اللّهِ لَيسَ لَها نَسل (6) قالَ : فَضَرَبَ يَزيدُ بنُ مُعاوِيَةَ في صَدرِ يَحيَى بنِ الحَكَمِ ، وقالَ : اُسكُت . (7)

.


1- .راجع : ج 3 هامش ص 368 .
2- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 465 ، تاريخ دمشق : ج 62 ص 84 ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 580 نحوه ، البداية والنهاية : ج 8 ص 196 عن القاسم بن نجيب وراجع : تهذيب الكمال : ج 6 ص 422 .
3- .يحيي بن الحكم بن أبي العاص ، أبو مروان الاُمويّ ، أخو مروان بن الحكم ، سكن دمشق، ولّاه ابن أخيه عبدالملك المدينة ، ثمّ ولّاه حمص في سنة (57 ه ) ، فشخص يحيى إلى الشام سنة (83 ه ) ، وفي سنة (77 ه_) غزا يحيى أرض الروم و مرج الشحم (راجع: تاريخ دمشق : ج 64 ص 119 _ 123 والعقد الفريد : ج 3 ص 81) .
4- .الهامُ : وهي جمع هامة : الرأس (النهاية : ج 5 ص 284 «هوم») .
5- .. الوَغْلُ : الضعيف ، النذل ، الساقط ، المقصّر في الأشياء (القاموس المحيط : ج 4 ص 65 «وغل») .
6- .في البداية والنهاية : «وليس لآل المصطفى اليوم من نسل» وهو الأنسب لأنّ فيه إقواء .
7- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 460 ، المعجم الكبير : ج 3 ص 116 الرقم 2848 وفيه «عبد الرحمن بن اُمّ الحكم» ، تاريخ دمشق : ج 34 ص 316 ، أنساب الأشراف : ج 3 ص 421 كلاهما عن محمّد بن حسن المخزومي وفيهما «عبد الرحمن بن الحكم» ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 580 ، البداية والنهاية : ج 8 ص 192 عن أبو جعفر العبسي كلّها نحوه ؛ الإرشاد : ج 2 ص 119 ، المناقب لابن شهر آشوب : ج 4 ص 114 وفيه «وبنت رسول اللّه أسمت بلا نسلِ» ، إعلام الورى : ج 1 ص 474 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 130 وراجع : مثير الأحزان : ص 100 والأمالي للشجري : ج 1 ص 186 .

ص: 103

2 / 7مروان بن حَكَم

(1)تاريخ الطبرى_ به نقل از قاسم بن بُخَيت _: وقتى كاروان كوفه با سرِ حسين عليه السلام به سمت شام آمد، وارد مسجد دمشق شد . مروان بن حكم به آنان گفت: چگونه چنين كارى كرديد؟! گفتند: هجده مرد از آنها (بنى هاشم) ، به مَصاف ما آمدند و _ به خدا سوگند _ ما همه آنها را كشتيم، و اين هم سرها و اسيران. مروان از جا جست و رفت. برادر او ، يحيى بن حكم ، پيش آنان آمد و گفت: چگونه چنين كارى كرديد؟! آنان ، همان سخن را تكرار كردند. او گفت: از محضر محمّد ، در روز قيامت، محروم شديد. هرگز با شما در كارى همكار نمى شوم ! سپس برخاست و رفت.

2 / 8يحيى بن حكم

(2)تاريخ الطبرى_ به نقل از ابو عُماره عَبْسى _: يحيى بن حكم، برادر مروان بن حكم ، گفت: سرى در طَف است كه خويشاوندى اش با ما نزديك تر استاز ابن زياد ، آن بنده بى نسب و بى ريشه! سميّه، نسلش به تعداد ريگ ها رسيد ؛ولى دختر پيامبر صلى الله عليه و آله ، بى نسل شد. يزيد بن معاويه به سينه يحيى بن حكم زد و گفت: خاموش!

.


1- .ر . ك : ج 3 پانوشت ص 369 .
2- .ابو مروان يحيى بن حكم بن ابى العاص اموى ، برادر مروان بن حكم است كه دردمشق ، ساكن بود . پسر برادرش ، عبد الملك ، او را والى مدينه كرد و سپس به سال 57 ق ، او را به ولايت حمص برگزيد و در سال 83 ق ، او را به دمشق فرستاد و در سال 77 ق ، با روميان در مرج الشحم جنگيد .

ص: 104

. .

ص: 105

. .

ص: 106

الفصل الثالث: صدى قتل الإمام عليه السلام في ذَوي قاتِليهِ3 / 1زَوجَةُ يَزيدَ (1)الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) :بَكَت اُمُّ كُلثومٍ بِنتُ عَبدِ اللّهِ بنِ عامِرِ بنِ كُرَيزٍ عَلى حُسَينٍ عليه السلام ، وهِيَ يَومَئِذٍ عِندَ يَزيدَ بنِ مُعاوِيَةَ . فَقالَ يَزيدُ : حُقَّ لَها أن تُعوِلَ عَلى كَبيرِ قُرَيشٍ وسَيِّدِها . (2)

راجع : ج 8 ص 38 (القسم التاسع / الفصل الرابع / بعث يزيد رأس الإمام عليه السلام على نسائه) .

.


1- .هند بنت عبداللّه بن عامر بن كريز بن ربيعة ، اُمّ كلثوم زوجة يزيد بن معاوية . أمر يزيد أن يصلب رأس الحسين عليه السلام على باب داره . فخرجت هند حتّى شقّت الستر و هي حاسرة... . (راجع :الطبقات الكبرى: ج 5 ص 44 وتاريخ الطبري : ج 5 ص 465 وتاريخ دمشق : ج 62 ص 85 وج 70 ص 166 وص 259 وص4 و مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج2 ص 73 و تراجم اعلام النساء : ج 2 ص 425) .
2- .الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج 1 ص 489 ، سير أعلام النبلاء : ج 3 ص 304 .

ص: 107

فصل سوم : بازتاب كشته شدن امام حسين عليه السلام در ميان خانواده قاتلانش

3 / 1همسر يزيد

(1)الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) :اُمّ كلثوم دختر عبد اللّه بن عامر بن كُرَيز ، در آن روز ، نزد يزيد بن معاويه، بر حسين عليه السلام گريست. يزيد گفت: حقّ اوست كه براى بزرگ و آقاى قريش، شيون و ناله كند.

ر.ك: ج 8 ص 39 (بخش نهم / فصل چهارم / يزيد، سر امام عليه السلام را براى زنانش مى فرستد) .

.


1- .امّ كلثوم هند دختر عبد اللّه بن عامر بن كُرَيز بن ربيعه، همسر يزيد بن معاويه است.يزيد، دستور داد كه سرِ امام حسين عليه السلام را بر درِ خانه اش بياويزند. هند ، در حالى كه اندوهگين بود، از خانه خارج شد و جامه چاك زد.

ص: 108

3 / 2اِبنَةُ يَزيدَ (1)أنساب الأشراف :بَعَثَ يَزيدُ بِرَأسِ الحُسَينِ عليه السلام إلى نِسائِهِ ، فَأَخَذَتهُ عاتِكَةُ ابنَتُهُ _ وهِيَ اُمُّ يَزيدَ بنِ عَبدِ المَلِكِ _ فَغَسَلَتهُ ودَهَنَتهُ وطَيَّبَتهُ . فَقالَ لَها يَزيدُ : ما هذا ؟ قالَت : بَعَثتَ إلَيَّ بِرَأسِ ابنِ عَمّي شَعَثا ، فَلَمَمتُهُ وطَيَّبتُهُ . (2)

راجع : ج 8 ص 38 (الفصل التاسع / الفصل الرابع / بعث يزيد رأس الإمام عليه السلام إلى نسائه) .

3 / 3مُعاوِيَةُ بنُ يَزيدَ (3)تاريخ اليعقوبي :مَلَكَ مُعاوِيَةُ بنُ يَزيدَ بنِ مُعاوِيَةَ _ واُمُّهُ اُمُّ هاشِمٍ بِنتُ أبي هاشِمِ بنِ عُتبَةَ بنِ رَبيعَةَ _ أربَعينَ يَوما ، وقيلَ : بَل أربَعَةَ أشهُرٍ ، وكانَ لَهُ مَذهَبٌ جَميلٌ ، فَخَطَبَ النّاسَ ، فَقالَ : أمّا بَعدَ حَمدِ اللّهِ وَالثَّناءِ عَلَيهِ ، أيُّهَا النّاسُ ، فَإِنّا بُلينا بِكُم ، وبُليتُم بِنا ، فَما نَجهَلُ كَراهَتَكُم لَنا ، وطَعنَكُم عَلَينا ، ألا وإنَّ جَدّي مُعاوِيَةَ بنَ أبي سُفيانَ نازَعَ الأَمرَ مَن كانَ أولى بِهِ مِنهُ فِي القَرابَةِ بِرَسولِ اللّهِ ، وأحَقَّ فِي الإِسلامِ ، سابِقَ المُسلِمينَ ، وأوَّلَ المُؤمِنينَ ، وَابنَ عَمِّ رَسولِ رَبِّ العالَمينَ ، وأبا بَقِيَّةِ خاتَمِ المُرسَلينَ ، فَرَكِبَ مِنكُم ما تَعلَمونَ ، ورَكِبتُم مِنهُ ما لا تُنكِرونَ ، حَتّى أتَتهُ مَنِيَّتُهُ وصارَ رَهنا بِعَمَلِهِ . ثُمَّ قَلَّدَ أبي وكانَ غَيرَ خَليقٍ لِلخَيرِ ، فَرَكِبَ هَواهُ ، وَاستَحسَنَ خَطَأَهُ ، وعَظُمَ رَجاؤُهُ ، فَأَخلَفَهُ الأَمَلُ ، وقَصُرَ عَنهُ الأَجَلُ ، فَقُلَّت مَنَعَتُهُ ، وَانقَطَعَت مُدَّتُهُ ، وصارَ في حُفرَتِهِ ، رَهنا بِذَنبِهِ ، وأسيرا بِجُرمِهِ . ثُمَّ بَكى ، وقالَ : إنَّ أعظَمَ الاُمورِ عَلَينا عِلمُنا بِسوءِ مَصرَعِهِ ، وقُبحِ مُنقَلَبِهِ ، وقَد قَتَلَ عِترَةَ الرَّسولِ ، وأباحَ الحُرمَةَ ، وحَرَقَ الكَعبَةَ ، وما أنَا المُتَقَلِّدُ اُمورَكُم ، ولَا المُتَحَمِّلُ تَبِعاتِكُم ، فَشَأنُكُم أمرُكُم ، فَوَاللّهِ ، لَئِن كانَتِ الدُّنيا مَغنَما لَقَد نِلنا مِنها حَظّا ، وإن تَكُن شَرّا فَحَسبُ آلِ أبي سُفيانَ ما أصابوا مِنها . (4)

.


1- .عاتكة بنت يزيد بن معاوية بن أبي سفيان ، زوجة عبد الملك بن مروان اُمّ يزيد و مروان ، كانت تضع خمارها بين يدي اثني عشر خليفة كلّهم لها محرم . كان لها قصر خارج باب الجابية من دمشق منسوب إليها ، وبها مات عبد الملك بن مروان . وهي التي غسلت وحنّطت ودفنت رأس مصعب بعد ما كان منصوبا بدمشق . عاشت إلى أن أدركت مقتل ابن ابنها الوليد بن يزيد (راجع : تاريخ دمشق : ج 69 ص 245 و معجم البلدان : ج 1 ص 152 و تراجم أعلام النساء : ج 2 ص 150 و 249) .
2- .أنساب الأشراف : ج 3 ص 416 وراجع : تذكرة الخواصّ : ص 261 .
3- .معاوية بن يزيد بن معاوية بن أبي سفيان ، أبوليلى القرشيّ الاُمويّ ، الملقّب بالراجع إلى اللّه . ولد سنة (41 . ه . ق) ، بويع بعهد من أبيه فبايع له الناس وابنه ، إلّا ابن الزبير وأهل مكّة ، فولي أربعين نهارا أو ثلاث أو أربع أو خمس أشهر ، ثمّ صعد المنبر وخلع نفسه وتبرّأ من أبيه وجدّه وفِعلِهما . قيل : إنّه سُقي السمّ ، وقيل : إنّه توفّي في طاعون بدمشق ودفن هناك (راجع : سير أعلام النبلاء : ج 4 ص 139 وتاريخ دمشق : ج 59 ص 296 _ 305 والكامل في التاريخ : ج 2 ص 604 وتاريخ اليعقوبي : ج 2 ص 254) .
4- .تاريخ اليعقوبي : ج 2 ص 254 .

ص: 109

3 / 2دختر يزيد

(1)أنساب الأشراف:يزيد، سرِ حسين عليه السلام را براى زنان خاندانش فرستاد . عاتكه دختر او، مادر يزيد بن عبد الملك ، سر را گرفت و شستشو داد و روغن مالى و معطّر كرد . يزيد به وى گفت: اين ديگر چه كارى است ؟ عاتكه گفت: سر خاك آلود پسرعمويم را برايم فرستادى . مرتّب و معطّرش كردم .

ر . ك : ج 8 ص 39 (بخش نهم / فصل چهارم / يزيد سر امام را براى زنانش مى فرستد).

3 / 3معاوية بن يزيد

(2)تاريخ اليعقوبى:معاوية بن يزيد بن معاويه _ كه مادرش، اُمّ هاشم دختر ابو هاشم بن عُتبة بن ربيعه است _ چهل روز _ و برخى گفته اند : چهار ماه _ حكمرانى كرد . وى عقيده خوبى داشت. براى مردم ، سخنرانى كرد و چنين گفت: «پس از ستايش و ثناى خداوند، اى مردم! ما گرفتار شما شديم و شما گرفتار ما شديد . از ناخشنودىِ شما نسبت به ما و طعنتان ، بى خبر نيستيم. بدانيد كه جدّم معاوية بن ابى سفيان، بر سرِ حكومت ، با كسى به ستيز برخاست كه به خاطر خويشاوندى اش با پيامبر صلى الله عليه و آله ، براى حكومت، شايسته تر بود و در مسلمانى ، شايستگىِ بيشترى داشت و پيش گام مسلمانان و نخستين مؤمن بود . او پسر عموى فرستاده پروردگار جهانيان و پدر يادگاران خاتم پيامبران بود . او كارى با شما كرد كه مى دانيد و شما هم كارى با او كرديد كه منكرش نيستيد ، تا اين كه مرگش فرا رسيد و در گرو عملش قرار گرفت . سپس پدرم (يزيد) زمام امور را به دست گرفت، در حالى كه شايسته خلافت نبود . سوار بر مركب هوسش شد و اشتباه خود را نيكو به حساب آورد و اميدش را زياد كرد و آرزو ، او را تباه ساخت و اَجَلش كوتاه شد . پس [كم كم] توانش اندك شد و زمانش به پايان رسيد و در گورش قرار گرفت و گرفتار گناه و اسير جرمش شد» . آن گاه معاويه (پسر يزيد) گريست و گفت: «بزرگ ترين درد ما ، اين است كه مى دانيم جايگاه او ، بد و بازداشتگاهش ، زشت است. او عترت پيامبر خدا را كشت و حرمت حرم را ريخت و كعبه را سوزاند. من ، عهده دار حكومت شما نيستم و زير بار نتايج كارتان هم نمى روم. خودتانيد و حكومت. به خدا سوگند، اگر دنيا غنيمت است، ما از آن ، بهره برده ايم و اگر شر است، همين مقدار كه خاندان ابو سفيان به آن رسيده اند، بسشان است!» .

.


1- .عاتكه دختر يزيد بن معاوية بن ابى سفيان، همسر عبد الملك بن مروان، و مادر يزيد ومروان ، پسران عبد الملك ، است . او در برابر دوازده خليفه، حجاب بر مى داشت ؛ چون محرمش بودند. او كاخى اختصاصى در بيرون باب الجابيه دمشق داشت كه به نام او معروف بود. در همين كاخ بود كه عبد الملك بن مروان مُرد. عاتكه، سر مصعب را _ كه در دمشق به جايى آويخته شده بود _ شست و حنوط كرد و دفن نمود. وى تا زمان كشته شدن نوه اش ، وليد بن يزيد ، زنده بود و او را درك كرد .
2- .ابو ليلى معاوية بن يزيد بن معاوية بن ابى سفيان قريشى اموى ، ملقّب به «الراجع إلى اللّه » ، در سال 41 ق ، زاده شد و در زمان پدرش يزيد ، با او و پدرش بيعت شد و بجز عبد اللّه بن زبير و مردم مكّه ، همه با او بيعت كردند . او چهل روز ، يا سه يا چهار يا پنج ماه ، خليفه بود و آن گاه بر فراز منبر رفت و خود را از حكومت ، بركنار نمود و از پدر و جدّش و كارهاى آن دو ، اعلام برائت كرد . گفته شده كه مسموم شد و گفته شده كه با بيمارى طاعون در دمشق در گذشت و همان جا دفن شد .

ص: 110

حياة الحيوان الكبرى :ثُمَّ قامَ بِالأَمرِ بَعدَهُ [أي بَعدَ يَزيدَ] ابنُهُ مُعاوِيَةُ ، وكانَ خَيرا مِن أبيهِ ، فيهِ دينٌ وعَقلٌ ، بويِعَ لَهُ بِالخِلافَةِ يَومَ مَوتِ أبيهِ ، فَأَقامَ فيها أربَعينَ يَوما ، وقيلَ أقامَ فيها خَمسَةَ أشهُرٍ وأيّاما ، وخَلَعَ نَفسَهُ . وذَكَرَ غَيرُ واحِدٍ أنَّ مُعاوِيَةَ بنَ يَزيدَ لَمّا خَلَعَ نَفسَهُ صَعِدَ المِنبَرَ ، فَجَلَسَ طَويلاً ، ثُمَّ حَمِدَ اللّهَ وأثنى عَلَيهِ بِأَبلَغِ ما يَكونُ مِنَ الحَمدِ وَالثَّناءِ، ثُمَّ ذَكَرَ النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله بِأَحسَنِ ما يُذكَرُ بِهِ ، ثُمَّ قالَ : يا أيُّهَا النّاسُ ! ما أنَا بِالرّاغِبِ فِي الاِئتِمارِ عَلَيكُم لِعَظيمِ ما أكرَهُهُ مِنكُم ، وإنّي لَأَعلَمُ أنَّكُم تَكرَهونَنا أيضا ؛ لِأَنّا بُلينا بِكُم وبُليتُم بِنا ، ألا إنَّ جَدّي مُعاوِيَةَ قَد نازَعَ في هذَا الْأَمرِ مَن كانَ أولى بِهِ مِنهُ ومِن غَيرِهِ ، لِقَرابَتِهِ مِن رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، وعِظَمِ فَضلِهِ وسابِقَتِهِ ، أعظَمُ المُهاجِرينَ قَدرا ، وأشجَعُهُم قَلبا ، وأكثَرُهُم عِلما ، وأوَّلُهُم إيمانا ، وأشرَفُهُم مَنزِلَةً ، وأقدَمُهُم صُحبَةً ، ابنُ عَمِّ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، وصِهرُهُ وأخوهُ ، زَوَّجَهُ صلى الله عليه و آله ابنَتَهُ فاطِمَةَ ، وجَعَلَهُ لَها بَعلاً بِاختِيارِهِ لَها ، وجَعَلَها لَهُ زَوجَةً بِاختِيارِها لَهُ ، أبو سِبطَيهِ سَيِّدَي شَبابِ أهلِ الجَنَّةِ ، وأفضَلِ هذِهِ الاُمَّةِ ، تَربِيَةِ الرَّسولِ ، وَابنَي فاطِمَةَ البَتولِ ، مِنَ الشَّجَرَةِ الطَّيِّبَةِ الطّاهِرَةِ الزَّكِيَّةِ ، فَرَكِبَ جَدّي مَعَهُ ما تَعلَمونَ ، ورَكِبتُم مَعَهُ ما لا تَجهَلونَ ، حَتّى انتَظَمَت لِجَدِّي الاُمورُ ، فَلَمّا جاءَهُ القَدَرُ المَحتومُ وَاختَرَمَتهُ (1) أيدِي المَنونِ ، بَقِيَ مُرتَهَنا بِعَمَلِهِ ، فَريدا في قَبرِهِ ، ووَجَدَ ما قَدَّمَت يَداهُ ، ورَأى ما ارتَكَبَهُ وَاعتَداهُ . ثُمَّ انتَقَلَتِ الخِلافَةُ إلى يَزيدَ أبي ، فَتَقَلَّدَ أمرَكُم لِهَوىً كانَ أبوهُ فيهِ ، ولَقَد كانَ أبي يَزيدُ _ بِسوءِ فِعلِهِ وإسرافِهِ عَلى نَفسِهِ _ غَيرَ خَليقٍ بِالخِلافَةِ عَلى اُمَّةِ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله ، فَرَكِبَ هَواهُ ، وَاستَحسَنَ خَطَأَهُ ، وأقدَمَ عَلى ما أقدَمَ مِن جُرأَتِهِ عَلَى اللّهِ ، وبَغيِهِ عَلى مَنِ استَحَلَّ حُرمَتَهُ مِن أولادِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، فَقَلَّت مُدَّتُهُ ، وَانقَطَعَ أثَرُهُ ، وضاجَعَ عَمَلَهُ ، وصارَ حَليفَ حُفرَتِهِ ، رَهينَ خَطيئَتِهِ ، وبَقِيَت أوزارُهُ وتَبِعاتُهُ ، وحَصَلَ عَلى ما قَدَّمَ ، ونَدِمَ حَيثُ لا يَنفَعُهُ النَّدَمُ ، وشَغَلَنَا الحُزنُ لَهُ عَنِ الحُزنِ عَلَيهِ ، فَلَيتَ شِعري ماذا قالَ ، وماذا قيلَ لَهُ ؟ هَل عوقِبَ بِإِساءَتِهِ وجوزِيَ بِعَمِلِهِ ؟ وذلِكَ ظَنّي ، ثُمَّ اختَنَقَتهُ العِبرَةُ ، فَبَكى طَويلاً وعَلا نَحيبُهُ . ثُمَّ قالَ : وصِرتُ أنَا ثالِثَ القَومِ ، وَالسّاخِطُ عَلَيَّ أكثَرُ مِنَ الرّاضي ، وما كُنتُ لِأَتَحَمَّلَ آثامَكُم ، ولا يَرانِي اللّهُ جَلَّت قُدرَتُهُ مُتَقَلِّدا أوزارَكُم ، وألقاهُ بِتَبِعاتِكُم ، فَشَأنُكُم أمرُكُم فَخُذوهُ ، ومَن رَضيتُم بِهِ عَلَيكُم فَوَلّوهُ ، فَلَقَد خَلَعتُ بَيعَتي مِن أعناقِكُم ... . وَاللّهِ ، لَئِن كانَتِ الخِلافَةُ مَغنَما لَقَد نالَ أبي مِنها مَغرَما ومَأثَما ، ولَئِن كانَت سوءاً فَحَسبُهُ مِنها ما أصابَهُ . ثُمَّ نَزَلَ ، فَدَخَلَ عَلَيهِ أقارِبُهُ واُمُّهُ ، فَوَجَدوهُ يَبكي ، فَقالَت لَهُ اُمُّهُ : لَيتَكَ كُنتَ حَيضَةً ولَم أسمَع بِخَبَرِكَ ، فَقالَ : وَدِدتُ _ وَاللّهِ _ ذلِكَ ، ثُمَّ قالَ : وَيلي إن لَم يَرحَمني رَبّي . ثُمَّ إنَّ بَني اُمَيَّةَ قالوا لِمُؤَدِّبِهِ عُمَرَ المَقصوصِ : أنتَ عَلَّمتَهُ هذا ولَقَّنتَهُ إيّاهُ ، وصَدَدتَهُ عَنِ الخِلافَةِ ، وزَيَّنتَ لَهُ حُبَّ عَلِيٍّ وأولادِهِ ، وحَمَلتَهُ عَلى ما وَسَمَنا (2) بِهِ مِنَ الظُّلمِ ، وحَسَّنتَ لَهُ البِدَعَ ، حَتّى نَطَقَ بِما نَطَقَ ، وقالَ ما قالَ . فَقالَ : وَاللّهِ ، ما فَعَلتُهُ ، ولكِنَّهُ مَجبولٌ ومَطبوعٌ عَلى حُبِّ عَلِيٍّ عليه السلام ، فَلَم يَقبَلوا مِنهُ ذلِكَ ، وأخَذوهُ ودَفَنوهُ حَيّا حَتّى ماتَ . (3)

.


1- .اخترمهم الدهر : أي اقتطعهم واستأصلهم (النهاية : ج 2 ص 27 «خرم») .
2- .يقال : وَسَمَهُ يَسِمُهُ : إذا أثَّرَ فيه بِكَيٍّ (النهاية : ج 5 ص 186 «وسم»).
3- .حياة الحيوان الكبرى : ج 1 ص 57 .

ص: 111

حياة الحيوان الكبرى:آن گاه پس از يزيد، پسرش معاويه حكومت را بر عهده گرفت و او از پدرش بهتر بود. معاويه، عقل و دينى داشت. روز مرگ پدرش، براى خلافت ، با وى بيعت شد و چهل روز _ و گفته اند : پنج ماه و چند روز _ ، حكمرانى كرد و سپس خود را از حكومت ، بركنار نمود . افراد زيادى گفته اند كه معاوية بن يزيد ، وقتى خود را از خلافت بركنار كرد، بر فراز منبر رفت و مدّتى بر بالاى آن نشست . آن گاه حمد و ثناى خدا را تمام و كمال به جا آورد و به بهترين شكل از پيامبر صلى الله عليه و آله ياد كرد و سپس گفت : «اى مردم! به خاطر ناخشنودى زيادى كه از شما دارم، اصلاً راغب حكمرانى بر شما نيستم. نيز ناخشنودى شما را از خودمان مى دانم؛ زيرا شما گرفتار ما شديد و ما گرفتار شما شديم . بدانيد كه پدربزرگم معاويه، در امر حكومت ، با كسى به ستيز برخاست كه به خاطر خويشاوندى اش با پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و فضيلت بزرگش و سابقه اش [در اسلام]، از او و جز او ، برتر بود. او بزرگ ترين مهاجر بود و شجاع ترينِ آنان و داناترينشان، و نخستينِ ايمان آورندگانشان و شريف ترينشان و پيش گام ترين شان در همراهى با پيامبر خدا. او پسرعموى پيامبر خدا و داماد و برادرش بود. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله دخترش فاطمه را به همسرىِ او در آورد و با اختيار فاطمه، وى را شوهر فاطمه كرد و با اختيار على، فاطمه را به همسرى وى ، در آورد . او پدر دو سِبط (نوه) پيامبر خدا و دو سَرور جوانان اهل بهشت و بهترين هاى اين امّت و تربيت شدگان پيامبر خدا و دو پسر فاطمه بتول، از درخت پاك و پاكيزه و شايسته بود. پدر بزرگ من، با على چنان كرد كه مى دانيد و شما هم با او چنان كرديد كه از آن ، بى خبر نيستيد، تا اين كه كارها، به دست پدربزرگم افتاد. وقتى تقديرِ قطعىِ او مقدّر شد و چنگال هاى مرگ ، او را گرفتند، او در گورش در گرو عمل خود، تنها ماند و به هر چه پيشاپيش فرستاده بود ، رسيد و آنچه را كه كرده و در پى اش دويده بود ، ديد . سپس خلافت به پدرم يزيد رسيد . او امور شما را به دست گرفت، با همان تمايلى كه پدرش در باره او داشت. پدرم يزيد ، با توجّه به بدىِ كردار و زياده روى اش ، مناسب خلافت بر امّت محمّد صلى الله عليه و آله نبود. او سوار بر مركب هوسش شد و اشتباهش را نيكو شمرد و از جرئت و جسارت بر خدا و تجاوزكارى در حلال شمردن حرمت فرزندان پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، كرد آنچه را كه كرد . پس، عمرش كوتاه شد و دنباله اش بريده گرديد و با عملش دست به گريبان شد و با قبرش هم آغوش گشت . او در گرو خطايش ماند و گناهان و آثارش بر جاى ماندند. به آنچه از پيش فرستاده بود، دست يافت و پشيمان شد ، در جايى كه پشيمانى سودى ندارد. اندوه ما از كارهاى بدش ، ما را از زارى بر مرگ او باز داشت. اى كاش مى دانستم كه : چه گفت و به او چه ها گفته شد؟ و آيا به بدكردارى اش عذاب شد و براى عملش مجازات گرديد؟! اين، گمان من است». گريه گلوى معاوية بن يزيد را گرفت و براى مدّتى گريست و صداى ناله اش بلند شد. آن گاه گفت: «من ، سومين نفرِ اين گروهم. خشمناكان بر من، بيش از خشنودان از من هستند. من حاضر نيستم گناهان شما را بر دوش بكشم و خداوند _ كه قدرتش باعظمت باد _ چنين نبيند كه من بار سنگين شما را بر عهده بگيرم و او را با بار گناهان شما ديدار كنم. پس ، اين شما و اين حكومتتان ! آن را بر گيريد و هر كس را براى آن مى پسنديد ، حاكم كنيد. من بيعتم را از شما برداشتم... . به خدا سوگند، اگر خلافت ، غنيمت است، پدرم ، هم به غرامت و هم به گناهِ آن رسيد و اگر بد است، همان كه به پدرم رسيد، بس است!» . آن گاه از منبر ، پايين آمد و خويشان و مادرش، نزد وى آمدند و ديدند كه گريه مى كند. مادرش به وى گفت: كاش لكّه حيضى بودى و من، خبر تو را نشنيده بودم! معاويه [بن يزيد] گفت: به خدا ، من هم اين را دوست داشتم ! و سپس گفت: واى بر من ، اگر پروردگارم به من رحم نكند! آن گاه بنى اميّه به معلّم او، عُمَرِ مقصوص، گفتند: تو اين را به او ياد دادى و به او تلقين نمودى و وى را از خلافت باز داشتى و دوستى على و فرزندانش را برايش آراستى و او را وادار كردى كه داغ ستمكارى را بر پيشانى ما بنهد و بدعت ها را برايش زيبا جلوه دادى، تا چنان سخنانى را گفت و گفت آنچه را كه گفت. عمر گفت: به خدا سوگند، من اين كارها را نكرده ام . ذات او و طبيعتش بر دوستى على ، سرشته است. بنى اميّه حرف او (عمر) را نپذيرفتند و او را گرفتند و زنده به گورش كردند.

.

ص: 112

. .

ص: 113

. .

ص: 114

الصواعق المحرقة :لَمّا وَلِيَ [مُعاوِيَةُ بنُ يَزيدَ بنِ مُعاوِيَةَ] صَعِدَ المِنبَرَ ، فَقالَ : إنَّ هذِهِ الخِلافَةَ حَبلُ اللّهِ ، وإنَّ جَدّي مُعاوِيَةَ نازَعَ الأَمرَ أهلَهُ ، ومَن هُوَ أحَقُّ بِهِ مِنهُ عَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ ، ورَكِبَ بِكُم ما تَعلَمونَ ، حَتّى أتَتهُ مَنِيَّتُهُ ، فَصارَ في قَبرِهِ ، رَهيناً بِذُنوبِهِ ، ثُمَّ قَلَّدَ أبِي الأَمرَ ، وكانَ غَيرَ أهلٍ لَهُ ، ونازَعَ ابنَ بِنتِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، فَقُصِفَ (1) عُمُرُهُ ، وَانبَتَرَ عَقِبُهُ ، وصارَ في قَبرِهِ ، رَهيناً بِذُنوبِهِ . ثُمَّ بَكى وقالَ : إنَّ مِن أعظَمِ الاُمورِ عَلَينا عِلمَنا بِسوءِ مَصرَعِهِ ، وبِئسَ مُنقَلَبُهُ ، وقَد قَتَلَ عِترَةَ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، وأباحَ الخَمرَ ، وخَرَّبَ الكَعبَةَ ، ولَم أذُق حَلاوَةَ الخِلافَةِ ، فَلا أتَقَلَّدُ مَرارَتَها ، فَشَأنُكُم أمرُكُم ، وَاللّهِ ، لَئِن كانَتِ الدُّنيا خَيرا فَقَد نِلنا مِنها حَظّا ، ولَئِن كانَت شَرّا فَكَفى ذُرِّيَّةَ أبي سُفيانَ ما أصابوا مِنها . (2)

.


1- .. القَصْفُ : الكَسْرُ (الصحاح : ج 4 ص 1416 «قصف») .
2- .الصواعق المحرقة : ص 224 .

ص: 115

الصواعق المُحْرقة:وقتى معاوية بن يزيد بن معاويه به خلافت رسيد، بر فراز منبر رفت و گفت: «اين خلافت، ريسمان خداست. پدربزرگم معاويه، در امر حكومت ، با كسى كه شايسته حكومت بود، به ستيز برخاست. آن كه از جدّم براى خلافتْ شايسته تر بود، على بن ابى طالب بود. او (پدربزرگم) با شما چنان كرد كه مى دانيد، تا اين كه مرگش فرا رسيد و در گورش جاى گرفت و اكنون در گرو گناهانش است. سپس پدرم حكومت را به دست گرفت ، در حالى كه شايسته آن نبود. او با پسر دختر پيامبر خدا ، به كشمكش پرداخت. عمرش كوتاه و دنباله اش بريده شد و در گورش جا گرفت و در گرو گناهانش است» . آن گاه گريست و گفت: «از بدترين مصيبت ها ، اين است كه ما از جايگاه نامناسب پدرم و فرجام بد او ، اطّلاع داريم. او عترت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله را كشت، ميخوارى را روا شمرد و كعبه را ويران كرد. من ، شيرينى خلافت را نچشيدم . پس تلخى آن را هم بر عهده نمى گيرم. اين ، شما و اين ، حكومتتان! به خدا سوگند، اگر دنيا خوبى اى دارد ، ما از آن بهره گرفته ايم و اگر شرّى دارد ، نسل ابو سفيان را همانى كه به آن دست يافته اند، بس است!» .

.

ص: 116

تنبيه الخواطر :لَمّا نَزَعَ مُعاوِيَةُ بنُ يَزيدَ بنِ مُعاوِيَةَ نَفسَهُ مِنَ الخِلافَةِ ، قامَ خَطيبا فَقالَ : أيُّهَا النّاسُ ! ما أنَا بِالراغِبِ فِي التَّأَمُّرِ عَلَيكُم ، ولا بِالآمِنِ لِكَراهَتِكُم ، بَل بُلينا بِكُم ، وبُليتُم بِنا ، ألا إنَّ جَدّي مُعاوِيَةَ نازَعَ الأَمَر مَن كانَ أولى بِالأَمرِ مِنهُ في قَديمِهِ (1) وسابِقَتِهِ ، عَلِيَّ بنَ أبي طالِبٍ عَلَيهِ السَّلامُ وَالتَّحِيَّةُ وَالإِكرامُ ، فَرَكِبَ جَدّي مِنهُ ما تَعلَمونَ ، ورَكِبتُم مَعَهُ ما لا تَجهَلونَ ، حَتّى صارَ رَهينَ عَمَلِهِ ، وضَجيعَ حُفرَتِهِ ، تَجاوَزَ اللّهُ عَنهُ . ثُمَّ صارَ الأَمرُ إلى أبي ، ولَقَد كانَ خَليقا أن لا يَركَبَ سَيِّئَةً ، إذ كانَ غَيرَ خَليقٍ بِالخِلافَةِ ، فَرَكِبَ رَدعَهُ (2) ، وَاستَحسَنَ خَطَأَهُ ، فَقَلَّت مُدَّتُهُ ، وَانقَطَعَت آثارُهُ ، وخَمَدَت نارُهُ ، ولَقَد أنسانَا الحُزنُ بِهِ الحُزنَ عَلَيهِ ، فَإِنّا للّه وإنّا إلَيهِ راجِعونَ ، ثُمَّ أخفَتَ يَتَرَحَّمُ عَلى أبيهِ . ثُمَّ قالَ : وصِرتُ أنَا الثّالِثَ مِنَ القَومِ ، الزّاهِدُ فيما لَدَيَّ أكثَرُ مِنَ الرّاغِبِ ، وما كُنتُ لِأَتَحَمَّلَ آثامَكُم ، شَأنَكُم وأمرَكُم خُذوهُ ، ومَن شِئتُم وِلايَتَهُ فَوَلّوهُ . قالَ : فَقامَ إلَيهِ مَروانُ بنُ الحَكَمِ ، فَقالَ : يا أبا لَيلى ، سُنَّةُ عُمَرَ سَيِّئَةٌ ؟ فَقالَ لَهُ : يا مَروانُ ، أتَخدَعُني عَن دينِي ، ائتِني بِرِجالٍ كَرِجالِ عُمَرَ أجعَلها بَينَهُم شورى . ثُمَّ قالَ : وَاللّهِ ، إن كانَتِ الخِلافَةُ مَغنَما لَقَد أصَبنا مِنها حَظَّا ، ولَئِن كانَت شَرّا فَحَسبُ آلِ أبي سُفيانَ ما أصابوا مِنها ، ثُمَّ نَزَلَ . فَقالَت لَهُ اُمُّهُ : لَيتَكَ كُنتَ حَيضَةً ، فَقالَ : وأنَا وَدِدتُ ذلِكَ ولَم أعلَم أنَّ للّهِِ نارا يُعَذِّبُ بِها مَن عَصاهُ ، وأخَذَ غَيرَ حَقِّهِ . (3)

.


1- .هكذا في المصدر ، وفي بحار الأنوار : «في قِدَمِه» .
2- .رَكِبَ رَدْعَهُ : أي لم يَرْدَعْهُ شيء فيمنعه عن وجهه (لسان العرب : ج 8 ص 122 «ردع») .
3- .تنبيه الخواطر : ج 2 ص 299 ، بحار الأنوار : ج 46 ص 118 ؛ جواهر المطالب : ج 2 ص 261 نحوه .

ص: 117

تنبيه الخواطر:وقتى معاوية بن يزيد بن معاويه، خود را از خلافتْ بركنار كرد، به سخنرانى ايستاد و گفت: «اى مردم! من رغبتى به حكومت بر شما ندارم و از ناخشنودى شما نيز در امان نيستم ؛ بلكه ما گرفتار شما شديم و شما گرفتار ما شديد . بدانيد كه پدربزرگم معاويه، در امر حكومت ، با كسى به ستيز برخاست كه به جهت پيشينه و سابقه، از او (پدربزرگم) شايسته تر بود : على بن ابى طالب _ كه بر او سلام و درود و تعظيم باد _ . پدربزرگم در برابر او كارهايى كرد كه مى دانيد و شما هم همراه با او كارهايى كرديد كه بى خبر نيستيد، تا اين كه او در گرو كردار خويش و هم آغوش گورش شد . خداوند ، از او در گذرد ! آن گاه حكومت به پدرم رسيد. مناسب بود كه پدرم مرتكب بدى نشود . او شايسته خلافت نبود . هر چه خواست كرد و اشتباهش را نيكويى به شمار آورد . پس عمرش كوتاه و دنباله اش بريده و آتشش خاموش گرديد. اندوه بر [كارهاى] او ، موجب شد كه ما اندوه [مرگِ] او را فراموش كنيم. «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّ_آ إِلَيْهِ رَ جِعُونَ» » . او سپس به آهستگى براى پدرش طلب رحمت كرد و آن گاه گفت: «من ، سومينِ اين گروهم و [به خاطر آنچه در كارنامه ما هست،] رويگردانان از من، بيش از راغبان به من هستند. من حاضر نيستم گناه شما را بر دوش بكشم. اين ، شما و اين ، حكومتتان ! آن را بگيريد و هر كه را خواستيد، به ولايت برگزينيد» . مروان بن حكم برخاست و به سوى او رفت و گفت: اى ابو ليلى! آيا روش عُمَر [در انتخاب خليفه] بد بود؟ معاويه گفت: «اى مروان! آيا قصد دارى مرا در دينم فريب دهى؟ مردانى را همانند مردانِ عُمَر برايم بياور تا خلافت را در ميان آنها به شور بگذارم» و سپس گفت: «به خدا سوگند، اگر خلافت، غنيمت بود ، ما بهره مان را از آن گرفتيم و اگر بدى بود، آنچه خاندان ابو سفيان از آن به دست آوردند ، برايشان بس است» و آن گاه از منبر، پايين آمد . مادرش به او گفت: اى كاش لكّه حيضى بودى! معاويه گفت: «من هم دوست داشتم كه چنين مى بودم و نفهميده بودم كه خدا آتشى دارد كه هر كس از او نافرمانى كند و حقّ غير خودش را بگيرد، وى را با آن، عذاب مى كند!» .

.

ص: 118

3 / 4نِساءُ آلِ أبي سُفيانَتاريخ الطبري عن الحارث بن كعب عن فاطمة بنت عليّ عليه السلام :قالَ يَزيدُ بنُ مُعاوِيَةَ : يا نُعمانَ بنَ بَشيرٍ ، جَهِّزهُم [أي عِيالَ الحُسَينِ عليه السلام ] بِما يُصلِحُهُم ، وَابعَث مَعَهُم رَجُلاً مِن أهلِ الشّامِ أمينا صالِحا ، وَابعَث مَعَهُ خَيلاً وأعوانا ، فَيَسيرَ بِهِم إلَى المَدينَةِ . ثُمَّ أمَرَ بِالنِّسوَةِ أن يُنزَلنَ في دارٍ عَلى حِدَةٍ ، مَعَهُنَّ ما يُصلِحُهُنَّ ، وأخوهُنَّ مَعَهُنَّ عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ عليه السلام فِي الدّارِ الَّتي هُنَّ فيها . قالَ : فَخَرَجنَ حَتّى دَخَلنَ دارَ يَزيدَ ، فَلَم تَبقَ مِن آلِ مُعاوِيَةَ امرَأَةٌ إلَا استَقبَلَتهُنَّ تَبكي وتَنوحُ عَلَى الحُسَينِ عليه السلام ، فَأَقاموا عَلَيهِ المَناحَةَ ثَلاثا . (1)

راجع : ج 8 ص 342 (القسم التاسع / الفصل السابع / آل الرسول صلى الله عليه و آله في حبس يزيد) و ص 362 (القسم التاسع / الفصل الثامن / إذن اقامة المأتم للشهداء) .

.


1- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 462 ، تاريخ دمشق : ج 69 ص 177 ، المنتظم : ج 5 ص 344 .

ص: 119

3 / 4زنان خاندان ابو سفيان

تاريخ الطبرى_ به نقل از حارث بن كعب، از فاطمه دختر على عليه السلام _: يزيد بن معاويه گفت: اى نُعمان بن بشير! خانواده حسين را با امكاناتى كه شايسته شان است، آماده كن و با آنها مردى شامى را كه امين و مناسب است ، بفرست و با او سپاه و كمك كارانى گسيل كن تا آنها را به مدينه ببرد. آن گاه دستور داد كه زنان را وارد اتاقى جداگانه كنند و در اختيار آنها ، امكانات مورد نيازشان و برادرشان زين العابدين عليه السلام هم در همان اتاقى باشد كه آنها در آن اند . زنان ، بيرون آمدند تا وارد خانه يزيد شدند و از خاندان معاويه، هيچ زنى نبود، مگر اين كه از آنها استقبال نمود و در حالى كه مى گريست ، بر حسين عليه السلام نوحه سرايى مى كرد. در آن جا سه روز عزادارى برپا كردند .

ر.ك: ج 8 ص 343 (بخش نهم / فصل هفتم / خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله در حبس يزيد) و ص 363 (بخش نهم / فصل هشتم / دادن اجازه عزادارى براى شهيدان) .

.

ص: 120

3 / 5اُمُّ ابنِ زِيادٍالطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) عن مغيرة :قالَت مَرجانَةُ (1) لِابنِها عُبَيدِ اللّهِ بنِ زِيادٍ : يا خَبيثُ ! قَتَلتَ ابنَ رَسولِ اللّهِ! لا تَرَى الجَنَّةَ أبَدا . (2)

تاريخ الطبري عن مغيرة :قالَت [مَرجانَةُ] لِعُبَيدِ اللّهِ حينَ قَتَلَ الحُسَينَ عليه السلام : وَيلَكَ ماذا صَنَعتَ ؟! وماذا رَكِبتَ ؟! (3)

3 / 6أخُ ابنِ زِيادٍ (4)تاريخ الطبري عن عثمان بن زياد أخي عبيد اللّه :لَوَدِدتُ أنَّهُ لَيسَ مِن بَني زِيادٍ رَجُلٌ إلّا وفي أنفِهِ خِزامَةٌ (5) إلى يَومِ القِيامَةِ ، وأنَّ حُسَينا لَم يُقتَل . (6)

.


1- .. مرجانة اُمّ عبيد اللّه بن زياد ، وزوجة زياد بن أبيه. قيل : كانت أمة من بنات ملوك فارس (راجع : تاريخ دمشق : ج 37 ص 436 و 440 و سير أعلام النبلاء : ج 3 ص 545 ) .
2- .الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج 1 ص 500 الرقم 461 ، تهذيب التهذيب : ج 1 ص 594 ، الكامل في التاريخ : ج 3 ص 8 ، تاريخ دمشق : ج 37 ص 451 ، تذكرة الخواصّ : ص 259 ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 45 ، سير أعلام النبلاء : ج 3 ص 548 نحوه ، البداية والنهاية : ج 8 ص 286 .
3- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 484 ، البداية والنهاية : ج 8 ص 219 وبزيادة «وعنّفته تعنيفا شديدا» في آخره ؛ الأمالي للشجري : ج 1 ص 164 نحوه .
4- .عثمان بن زياد ، لم يذكر في المصادر الرجاليّة ، إلّا أنّ المصادر التاريخيّة ذكرت أنّه تولّى على البصرة من قبل أخيه عبيداللّه حينما أراد الكوفة (راجع : تاريخ الطبري : ج 5 ص 467 والملهوف : ص 114) .
5- .خِزَامة : هي حَلَقَة من شَعْر تُجعل في أحد جانبي منخَري البعير ، كانت بنو إسرائيل تُخزم اُنوفها ، وتُخرق تراقيها ، ونحو ذلك من أنواع التعذيب (النهاية : ج 2 ص 29 «خزم») .
6- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 467 ، البداية والنهاية : ج 8 ص 208 ؛ مثير الأحزان : ص 110 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 118 .

ص: 121

3 / 5مادر ابن زياد

الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة)_ به نقل از مغيره _: مرجانه (1) به پسرش عبيد اللّه بن زياد گفت: اى پليد! پسر پيامبر خدا را كشتى ؟! هرگز روى بهشت را نخواهى ديد.

تاريخ الطبرى_ به نقل از مغيره _: مرجانه به عبيد اللّه _ در آن زمانى كه حسين عليه السلام را كشت _ گفت: واى بر تو! چه كار كردى؟! و چه عملى مرتكب شدى؟!

3 / 6برادر ابن زياد

تاريخ الطبرى_ به نقل از عثمان بن زياد، (2) برادر عبيد اللّه _: آرزو داشتم كه هيچ مردى از فرزندان زياد نبود، مگر اين كه تا قيامت بر بينى اش تسمه بينى بندى بود ؛ امّا حسين ، كشته نشده بود .

.


1- .مرجانه ، مادر عبيد اللّه بن زياد و همسر زياد بن ابيه است . گفته شده كه وى از شاه زادگان ايرانى بود كه اسير و به كنيزى گرفته شد .
2- .عثمان بن زياد بن ابى سفيان، فردى است كه در منابع رجالى، از او ياد نشده ؛ امّا در منابع تاريخى آمده كه وى از سوى برادرش عبيد اللّه ، آن زمانى كه وى تصميم گرفت به كوفه برود، حاكم بصره شد.

ص: 122

3 / 7زَوجَةُ خَولِيٍّالكامل في التاريخ :لَمّا قُتِلَ الحُسَينُ عليه السلام اُرسِلَ رَأسُهُ ورُؤوسُ أصحابِهِ إلَى ابنِ زِيادٍ مَعَ خَولِيِّ بنِ يَزيدَ وحُمَيدِ بنِ مُسلِمٍ الأَزدِيِّ ، فَوَجَدَ خَولِيٌّ القَصرَ مُغلَقا ، فَأتى مَنزِلَهُ ، فَوَضَعَ الرَّأسَ تَحتَ إجّانَةٍ في مَنزِلِهِ ، ودَخَلَ فِراشَهُ ، وقالَ لِامرَأَتِهِ النَّوارِ : جِئتُكِ بِغِنَى الدَّهرِ ، هذا رَأسُ الحُسَينِ مَعَكِ فِي الدّارِ . فَقالَت : وَيلَكَ ! جاءَ النّاسُ بِالذَّهَبِ وَالفِضَّةِ وجِئتَ بِرَأسِ ابنِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ! وَاللّهِ ، لا يَجمَعُ رَأسي ورَأسَكَ بَيتٌ أبَدا ، وقامَت مِن الفِراشِ ، فَخَرَجَت إلَى الدّارِ . قالَت : فَما زِلتُ أنظُرُ إلى نورٍ يَسطَعُ مِثلَ العَمودِ مِنَ السَّماءِ إلَى الإِجّانَةِ ، ورَأَيتُ طَيرا أبيضَ يُرَفرِفُ حَولَها . (1)

راجع : ج 8 ص 6 (القسم التاسع / الفصل الرابع / رأس الإمام عليه السلام في دار خولي) .

3 / 8زَوجَةُ كَعبِ بنِ جابِرٍ (2) تاريخ الطبري عن أبي مخنف عن يوسف بن يزيد عن عفيف بن زهير بن أبي الأخنس (3) : فَلَمّا رَجَعَ كَعبُ بنُ جابِرٍ [مِنَ المَعرَكَةِ ]قالَت لَهُ امرَأَتُهُ _ أو اُختُهُ _ النَّوارُ بِنتُ جابِرٍ : أعَنتَ عَلَى ابنِ فاطِمَةَ ، وقَتَلتَ سَيِّدَ القُرّاءِ ، أي بُرَيرَ بنَ حُضَيرٍ ؟! لَقَد أتَيتَ عَظيما مِنَ الأَمرِ ، وَاللّهِ ، لا اُكَلِّمُكَ مِن رَأسي كَلِمَةً أبَدا . وقالَ كَعبُ بنُ جابِرٍ (4) : سَلي تُخبَري عَنّي وأنتِ ذَميمَةٌغَداةَ حُسَينٍ وَالرِّماحُ شَوارِعُ ألَم آتِ أقصى ماكَرِهتِ ولَم يُخِلعَلَيَّ غَداةَ الرَّوعِ ما أنَا صانِعُ مَعي يَزَنِيٌّ (5) لَم تَخُنهُ كُعوبُهُوأبيَضُ مَخشوبُ (6) الغِرارَينِ (7) قاطِعُ فَجَرَّدتُهُ في عُصبَةٍ لَيسَ دينُهُمبِديني وإنّي بِابنِ حَربٍ لَقانِعُ ولَم تَرَ عَيني مِثلَهُم في زَمانِهِمولا قَبلَهُم فِي النّاسِ إذ أنَا يافِعُ (8) أشَدَّ قِراعا بِالسُّيوفِ لَدَى الوَغىألا كُلُّ مَن يَحمِي الذِّمارَ (9) مُقارِعُ وقَد صَبَروا لِلطَّعنِ وَالضَّربِ حُسَّرا (10)وقَد نازَلوا لَو أنَّ ذلِكَ نافِعُ فَأَبلِغ عُبَيدَ اللّهِ إمّا لَقيَتِهُبِأَنّي مُطيعٌ لِلخَليفَةِ سامِعُ قَتَلتُ بُرَيرا ثُمَّ حَمَّلتُ نِعمَةًأبا مُنقِذٍ لَمّا دَعا : مَن يُماصِعُ ؟ (11) قالَ أبو مِخنَفٍ : حَدَّثَني عَبدُ الرَّحمْنِ بنُ جُندَبٍ ، قالَ : سَمِعتُهُ في إمارَةِ مُصعَبِ بنِ الزُّبَيرِ وهُوَ يَقولُ : يا رَبِّ إنّا قَد وَفَينا ، فَلا تَجعَلنا يا رَبِّ كَمَن قَد غَدَرَ ، فَقالَ لَهُ أبي : صَدَقَ ، ولَقَد وَفى وكَرُمَ ، وكَسَبتَ لِنَفسِكَ شَرّا ، قالَ : كَلّا! إنّي لَم أكسِب لِنَفسي شَرّا ، ولكِنّي كَسَبتُ لَها خَيرا . قالَ : وزَعَموا أنَّ رَضِيَّ بنَ مُنقِذٍ العَبدِيَّ (12) رَدَّ بَعدُ عَلى كَعبِ بنِ جابِرٍ جَوابَ قَولِهِ (13) فَقالَ : لَو شاءَ رَبّي ما شَهِدتُ قِتالَهُمولا جَعَلَ النَّعماءَ عِندِي ابنُ جابِرِ لَقَد كانَ ذاكَ اليَومُ عارا وسُبَّةً (14)يُعَيِّرُهُ الأَبناءُ بَعدَ المَعاشِرِ فَيا لَيتَ أنّي كُنتُ مِن قَبلِ قَتلِهِويَومَ حُسَينٍ كُنتُ في رَمسِ (15) قابِرِ (16)

.


1- .الكامل في التاريخ : ج 2 ص 574 ، مثير الأحزان : ص 85 .
2- .كعب بن جابر بن عمرو الأزديّ العبديّ ، شاعر كان مع عبيد اللّه بن زياد يوم مقتل الحسين عليه السلام ، وقاتل برير بن حضير ، له في ذلك أبيات ، توفيّ سنة (66 ه ) (راجع : تاريخ الطبري : ج 5 ص 432 والكامل في التاريخ : ج 2 ص 565 ) .
3- .لم يذكر فيه شئ إلّا أنّه كان قد شهد مقتل الحسين عليه السلام (راجع : تاريخ الطبري : ج 5 ص 431) .
4- .نسبت في الفتوح إلى بجير بن أوس ، ويقول : هو قاتل برير . الفتوح : ج 5 ص 102 ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 12 .
5- .رمح يزنيّ : أي منسوب إلى ذي يزن . قال الجوهري : ذو يزن ملك من ملوك حمير ، تنسب إليه الرماح اليزنيّة (الصحاح : ج 6 ص 2219 «يزن») .
6- .خَشَبَ السَّيفَ فهو مَخشوبٌ : صَقَلَهُ (تاج العروس : ج 1 ص 459 «خشب») .
7- .الغراران : شفرتا السيف (الصحاح : ج 2 ص 768 «غرر») .
8- .أيفع الغلام فهو يافع : إذا شارف الاحتلام (النهاية : ج 5 ص 299 «يفع») .
9- .ذِمار الرجل : وهو كلّ ما يلزمك حفظه وحياطته وحمايته (تاج العروس : ج 6 ص 445 «ذمر») .
10- .. الحاسِر : من لا مغفر له ولا درع ، أو لا جُنّة له (القاموس المحيط : ج 2 ص 9 «حسر») .
11- .المَصْع : الضرب بالسيف . والمُماصَعَة : المجالدة في الحرب (الصحاح : ج 3 ص 1285 «مصع») .
12- .كان رضيّ بن منقذ هذا مع جيش ابن سعد ، وقد كاد أن يقتل على يد برير بن حضير لولا أن يخلّصه كعب بن جابر المذكور . (راجع : ج 6 ص 198 «القسم الثامن / الفصل الثالث / برير بن خضير») .
13- .. نسبت في الفتوح إلى بجير بن أوس في جواب ابن عمّ له يقال عبيد اللّه بن جابر (الفتوح : ج 5 ص 103 ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 12 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 16) .
14- .السُّبّة : العار . ويقال : صار هذا الأمر سُبّة عليهم : أي عارا يُسبُّ به (لسان العرب : ج 1 ص 456 «سبب») .
15- .الرَّمس : التراب ، ثمّ سمّي القبر به (المصباح المنير : ص 238 «رمس») .
16- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 432 وراجع : هذه الموسوعة ج 6 ص 204 ح 1680.

ص: 123

3 / 7همسر خولى

الكامل فى التاريخ:وقتى حسين عليه السلام كشته شد و سر او و سرهاى يارانش ، همراه با خولى بن يزيد و حُمَيد بن مسلم اَزدى براى عبيد اللّه فرستاده شد، خولى ديد كه درِ كاخ، بسته است . به منزلش رفت و سر را در منزلش زير تَشتى گذاشت و به بسترش رفت و به زنش نوار ، گفت: ثروت روزگار را برايت آورده ام. اين، سرِ حسين است كه در خانه با توست . نوار گفت: واى بر تو! مردم ، طلا و نقره مى آورند و تو سرِ پسر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله را آورده اى! به خدا سوگند، هرگز سرم با سر تو در يك خانه جمع نخواهد شد . و از رخت خواب برخاست و به بيرون اتاق رفت . نوار گفت: همين طور به نورى چشم دوخته بودم كه همانند ستون از آسمان به سوى تَشت ، پرتوافشان بود و پرنده اى سپيد را مى ديدم كه در كنارش پر مى زد.

ر.ك: ج 8 ص 7 (بخش نهم / فصل چهارم / سر امام عليه السلام در خانه خولى) .

3 / 8همسر كعب بن جابر

(1)تاريخ الطبرى_ به نقل ابو مخنف _. : يوسف بن يزيد، از عفيف بن زُهَير بن ابى اَخنس (2) برايم نقل كرد كه : وقتى كعب بن جابر از جنگ كربلا باز گشت، زنش _ يا خواهرش _ نوار، دختر جابر ، به وى گفت: به يارى مخالفانِ پسر فاطمه برخاستى و سَرور قاريان (بُرَير بن حُضَير) را كشتى؟! فاجعه اى بس بزرگ آفريدى! به خدا سوگند، هرگز يك كلمه هم با تو حرف نخواهم زد. كعب بن جابر (3) گفت : اى زن نكوهيده! از احوال من بپرس تا خبردار شوى كهدر آن نيم روزِ حسين، در حالى كه تيرها از هر سو مى باريدند [ ، چه كردم ؟] . آيا از نهايت آنچه برايت ناخرسند است ، خبر نياورمكه در آن نيم روزِ وحشت انگيز ، هر كارى كردم ؟! همراهم نيزه يَزَنى (4) بودكه تيغه هايش خيانت نكردندو نيز شمشيرى برّاق و برّان و دو دم . براى گروهى ، آن را از غلاف ، بيرون كشيدم كه دينشانبا دين من ، يكى نبود؛ چرا كه من خشنود به دين اُموى هستم . از نوجوانى تا كنون ، چشمان من همانند آنان را نديده استچه اكنون و چه قبل از [ولادتِ] آنها ، كه [آنان] سخت ترين شمشيرزنان به هنگام نبرد بودند .بدانيد كه هر حمايتگر از حريم خود ، [ناگزير] جنگجوست. آنان بر ضربه هاى نيزه و شمشير ، بى سپر و محافظ ، شكيبايى كردندو تن به تنْ نبرد كردند ؛ ولى چنين كارى ، فايده اى نداشت . اگر عبيد اللّه را ديدى ، به او برسانكه من فرمانبر و گوش به فرمان خليفه ام . بُرَير را كشتم و نعمتى را براى ابو مُنقِذ ،بار كردم ، هنگامى كه شمشيرزنان را به يارى فرا خوانْد . همچنين عبد الرحمان بن جُندَب به من خبر داد كه: در دوران اِمارت مُصعَب بن زبير ، شنيدم كه مى گفت: اى پروردگار من! ما وفادار مانديم . پس _ پروردگارا _ ما را همانند نيرنگبازان قرار مده. پدرم به او گفت: راست است كه وفادار مانْد و بزرگى كرد ؛ ولى تو براى خودت شر درست كردى. او گفت: هرگز! من براى خودم شر درست نكردم ؛ بلكه خير اندوختم. نيز ادّعا كرده اند كه رضى بن مُنقِذ عبدى (5) بعدها جواب جابر را چنين داد: اگر پروردگارم مى خواست، من در جنگ آنها حضور نمى يافتمو جابر بر من منّت نمى گذاشت. [شركت در نبردِ] آن روز، چنان ننگ و عار استكه فرزندانم، بعدها مانند همنشينانم، سرزنشم مى كنند . اى كاش من پيش از كشتن حسين ، مرده بودمو در گور ، دفن شده بودم!

.


1- .كعب بن جابربن عمرو ازدى عبدى، شاعر بود و روز كشته شدن امام حسين عليه السلام با عبيد اللّه بن زياد بود . او با بُرَير بن حُضَير جنگيد و در اين باره اشعارى دارد. وى در سال 66 ق ، مرد .
2- .در باره عفيف بن زهير بن ابى اَخنَس ، چيزى گفته نشده ، جز اين كه در كشته شدن امام حسين عليه السلام حضور داشت .
3- .در الفتوح ، اين كار به بجير بن اوس نسبت داده شده و گفته شده كه او قاتل برير است .
4- .يَزَنى، منسوب به ذو يَزَن است. جوهرى گفته: ذو يزن ، پادشاهى از پادشاهان حمير بود و نيزه هاى ذو يزنى ، به او منسوب اند .
5- .رضى بن مُنقذ ، با سپاه ابن سعد بود و نزديك بود كه به دست بُرَير بن حُضَير _ رضى اللّه عنه _ كشته شود كه كعب بن جابرِ ياد شده، او را رهانيد (ر . ك : ج 6 ص 199 (بخش هشتم / فصل سوم / برير بن خضير) .

ص: 124

. .

ص: 125

. .

ص: 126

3 / 9اِمرَأَةٌ مِن بَني بَكرٍالملهوف عن حميد بن مسلم :رَأَيتُ امرَأَةً مِن بَني بَكرِ بنِ وائِلٍ ، كانَت مَعَ زَوجِها في أصحابِ عُمَرَ بنِ سَعدٍ ، فَلَمّا رَأَتِ القَومَ قَدِ اقتَحَموا عَلى نِساءِ الحُسَينِ عليه السلام في فُسطاطِهِنَّ ، وهُم يَسلُبونَهُنَّ ، أخَذَت سَيفا ، وأقبَلَت نَحوَ الفُسطاطِ ، وقالَت : يا آلَ بَكرِ بنِ وائِلٍ ! أتُسلَبُ بَناتُ رَسولِ اللّهِ ؟! لا حُكمَ إلّا للّهِِ ، يا لَثاراتِ رَسولِ اللّهِ ! فَأَخَذَها زَوجُها ، فَرَدَّها إلى رَحلِهِ (1) . (2)

.


1- .الرِّحالُ : يعني الدور والمساكن والمنازل ، وهي جمع رَحْل (النهاية: ج 2 ص 209 «رحل») .
2- .الملهوف : ص 180 ، مثير الأحزان : ص 77 نحوه ، بحار الأنوار : ج 45 ص 58 .

ص: 127

3 / 9زنى از بنى بَكر

الملهوف_ به نقل از حُمَيد بن مسلم _: وقتى سپاه به زنان امام حسين عليه السلام در خيمه هايش يورش آورد و آنها را غارت مى كرد، زنى از بنى بكر بن وائل را ديدم كه با همسرش در سپاه عمر بن سعد بود . او شمشيرى را برداشت و به سوى خيمه ها رفت و گفت: «اى خاندان بكر بن وائل! آيا دختران پيامبر خدا غارت مى شوند [و شما كارى نمى كنيد]؟! هيچ فرمانى جز از جانب خدا نيست. اى خونخواهان پيامبر خدا!» كه همسرش او را گرفت و به خيمه اش باز گرداند .

.

ص: 128

3 / 10زَوجَةُ مالِكِ بنِ النُّسَيرِتاريخ الطبري عن حميد بن مسلم :إنَّ رَجُلاً مِن كِندَةَ يُقالُ لَهُ مالِكُ بنُ النُّسَيرِ مِن بَني بَدّاءَ ، أتاهُ [أي أتَى الحُسَينَ عليه السلام ] فَضَرَبَهُ عَلى رَأسِهِ بِالسَّيفِ ، وعَلَيهِ بُرنُسٌ (1) لَهُ ، فَقَطَعَ البُرنُسَ ، وأصابَ السَّيفُ رَأسَهُ ، فَأَدمى رَأسَهُ ، فَامتَلَأَ البُرنُسُ دَما . فَقالَ لَهُ الحُسَينُ عليه السلام : لا أكَلتَ بِها ولا شَرِبتَ ، وحَشَرَكَ اللّهُ مَعَ الظّالِمينَ . قالَ : فَأَلقى ذلِكَ البُرنُسَ ، ثُمَّ دَعا بِقَلَنسُوَةٍ (2) ، فَلَبِسَها ، وَاعتَمَّ ، وقَد أعيا وبَلَّدَ (3) ، وجاءَ الكِندِيُّ حَتّى أخَذَ البُرنُسَ ، وكانَ مِن خَزٍّ ، فَلَمّا قَدِمَ بِهِ بَعدَ ذلِكَ عَلَى امرَأَتِهِ اُمِّ عَبدِ اللّهِ ابنَةِ الحُرِّ ، اُختِ حُسَينِ بنِ الحُرِّ البَدِّيِّ ، أقبَلَ يَغسِلُ البُرنُسَ مِنَ الدَّمِ . فَقالَت لَهُ امرَأَتُهُ : أسَلَبَ ابنِ بِنتِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله تُدخِلُ بَيتي ؟! أخرِجهُ عَنّي ، فَذَكَرَ أصحابُهُ أنَّهُ لَم يَزَل فَقيرا بِشَرٍّ حَتّى ماتَ . (4)

مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي :جاءَ الكِندِيُّ ، فَأَخَذَ البُرنُسَ ، وكانَ مِن خَزٍّ ، فَلَمّا قَدِمَ بِهِ بَعدَ ذلِكَ عَلَى امرَأَتِهِ اُمِّ عَبدِ اللّهِ لِيَغسِلَهُ مِنَ الدَّمِ ، قالَت لَهُ امرَأَتُهُ : أتَسلُبُ ابنَ بِنتِ رَسولِ اللّهِ بُرنُسَهُ وتُدخِلُ بَيتي ؟! اُخرُج عَنّي ، حَشَا اللّهُ قَبرَكَ نارا ! وذَكَرَ أصحابُهُ أنَّهُ يَبِسَت يَداهُ ، ولَم يَزَل فَقيرا بِأَسوَإِ حالٍ إلى أن ماتَ . (5)

.


1- .. البُرنُسُ : هو كلّ ثوب رأسه منه ملتزق به ، درّاعَةً كان أو ممطرا أو جُبّة (لسان العرب : ج 6 ص 26 «برنس» ، النهاية : ج 1 ص 122 «برنس») .
2- .القَلَنسُوَة : تُلبس في الرأس (القاموس المحيط : ج 2 ص 242 «قلس») .
3- .بلّد الرجل : إذا لم يتّجه لشيء : وبلّد ، إذا نكّس في العمل وضعف حتّى في الجري (لسان العرب : ج 3 ص 96 «بلد») .
4- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 448 ، أنساب الأشراف : ج 3 ص 408 نحوه .
5- .مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 35 ؛ بحار الأنوار : ج 45 ص 53 .

ص: 129

3 / 10همسر مالك بن نُسَير

تاريخ الطبرى_ به نقل از حُمَيد بن مسلم _: مردى از قبيله كِنده به نام مالك بن نُسَير از بنى بَدّاء، نزد حسين عليه السلام آمد و با شمشير بر سر ايشان زد و بُرنُسى (1) را كه بر سر ايشان بود ، شكافت . شمشير به سر ايشان رسيد و خون از آن جارى شد و بُرنُس ، آكنده از خون گرديد . حسين عليه السلام به وى فرمود: «با آن [دست] ، هرگز نخورى و نياشامى! و خدا با ستمگران ، محشورت كند!» . آن گاه ، بُرنُس را از سر انداخت و كلاهى خواست و آن را بر سر گذاشت و دستارى بر روى آن بست، در حالى كه خسته و ناتوان شده بود. مرد كِندى آمد و بُرنُس ايشان را كه از جنس خز بود، برداشت و آن را نزد زنش، امّ عبد اللّه (دختر حر و خواهر حسين بن حُرّ بَدّى) برد و آن گاه شروع به شستن خون آن كرد . همسرش به او گفت: آيا غنيمتِ گرفته شده از پسر دختر پيامبر خدا را به منزل من مى آورى؟! آن را از پيش من ببر. دوستان او گفتند كه: كِندى ، بسيار وضع فلاكتبارى پيدا كرد تا اين كه مُرد.

مقتل الحسين عليه السلام ، خوارزمى :كِندى آمد و بُرنُس را كه از جنس خز بود، برداشت و وقتى آن را آورد تا زنش امّ عبد اللّه بشويد، زنش به وى گفت: آيا بُرنُس پسر دختر پيامبر خدا را غنيمت گرفته اى و به خانه من آورده اى؟! از پيش من برو. خدا گورت را پر از آتش كند! دوستانش گفتند كه دستان او خشكيد و وضع فلاكتبارى داشت تا اين كه مُرد .

.


1- .بُرنُس : جبّه اى كلاهدار ؛ كلاه بلندى كه زُهّاد صدر اسلام بر سر مى گذاشتند ؛ كلاه قلندرى.

ص: 130

راجع : ج 7 ص 294 (القسم التاسع / الفصل الأوّل / سلب الإمام عليه السلام ) .

.

ص: 131

ر . ك : ج 7 ص 295 (بخش نهم / فصل اول / تاراج كردن وسايل امام عليه السلام) .

.

ص: 132

الفصل الرابع : صَدى واقِعَةِ كَربَلاءَ فِي العِراقِ وَالحِجاز4 / 1صَدى قَتلِهِ فِي الكوفَةِتاريخ الطبري عن عبد اللّه بن عوف بن الأحمر الأزدي :لَمّا قُتِلَ الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام ورَجَعَ ابنُ زِيادٍ مِن مُعَسكَرِهِ بِالنُّخَيلَةِ (1) ، فَدَخَلَ الكوفَةَ ، تَلاقَتِ الشّيعَةُ بِالتَّلاوُمِ وَالتَّنَدُّمِ ، ورَأَت أنَّها قَد أخطَأَت خَطَأً كَبيرا بِدُعائِهِمُ الحُسَينَ عليه السلام إلَى النُّصرَةِ ، وتَركِهِم إجابَتَهُ ، ومَقتَلِهِ إلى جانِبِهِم لَم يَنصُروهُ ، ورَأَوا أنَّهُ لا يُغسَلُ عارُهُم وَالإِثمُ عَنهُم في مَقتَلِهِ إلّا بِقَتلِ مَن قَتَلَهُ أوِ القَتلِ فيهِ . (2)

تذكرة الخواصّ :لَمّا قُتِلَ الحُسَينُ عليه السلام تَحَرَّكَتِ الشّيعَةُ وبَكَوا ، ورَأَوا أنَّهُ لا يُنجيهِم ولا يَغسِلُ عَنهُمُ العارَ وَالإِثمَ إلّا قَتلُ مَن قَتَلَ الحُسَينَ عليه السلام ، أو يُقتَلوا فيهِ عَن آخِرِهِم . (3)

ذوب النضّار :أمّا أهلُ العِراقِ فَإِنَّهُم وَقَعوا فِي الحَيرَةِ وَالأَسَفِ وَالنَّدَمِ عَلى تَركِهِم نُصرَةَ الحُسَينِ عليه السلام . (4)

.


1- .راجع : الخريطة رقم 4 في آخر مجلّد 5 .
2- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 552 ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 624 ، الفتوح : ج 6 ص 203 ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 187 كلاهما نحوه .
3- .تذكرة الخواصّ : ص 282 .
4- .ذوب النضّار : ص 72 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 354 .

ص: 133

فصل چهارم : بازتاب حادثه كربلا در عراق و حجاز

4 / 1بازتاب كشته شدن امام عليه السلام در كوفه

تاريخ الطبرى_ به نقل از عبد اللّه بن عوف بن احمر ازدى _: وقتى حسين بن على عليه السلام كشته شد و ابن زياد از اردوگاهش نُخَيله (1) باز گشت و وارد كوفه شد،شيعيان به سرزنش خود و اظهار پشيمانى پرداختند و متوجّه شدند كه خطاى بزرگى مرتكب شده اند كه حسين عليه السلام را دعوت كردند تا يارى اش كنند ؛ امّا [پس از آمدن ، ]رهايش كردند و او در كنار آنها كشته شد و كمكش نكردند . نيز احساس كردند كه ننگ و گناهشان در كشتن حسين عليه السلام ، جز با كشتن قاتلان او و يا با كشته شدن در اين راه، قابل شستشو نيست .

تذكرة الخواصّ:وقتى حسين عليه السلام كشته شد، شيعيان به جنبش در آمدند و گريستند و ديدند كه نجات آنها و پاك شدنشان از ننگ و گناه، جز با كشتن قاتلان حسين عليه السلام و يا كشته شدن تا نفر آخر در اين راه ، ميسّر نيست.

ذَوب النُّضار:عراقى ها به خاطر يارى نكردن حسين عليه السلام ، حيرت زده و متأسّف و پشيمان شدند.

.


1- .لشكرگاه كوفه، در نزديكى كوفه در راه شام (ر . ك : نقشه شماره 4 در پايان جلد 5) .

ص: 134

الملهوف_ بَعدَ خُطبَةِ الإِمامِ زَينِ العابِدينَ عليه السلام _: اِرتَفَعَت أصواتُ النّاسِ مِن كُلِّ ناحِيَةٍ ، ويَقولُ بَعضُهُم لِبَعضٍ : هَلَكتُم وما تَعلَمونَ . (1)

تذكرة الخواصّ :قالَ المَدائِنِيُّ : كانَ مِمَّن حَضَرَ الواقِعَةَ رَجُلٌ مِن بَكرِ بنِ وائِلٍ يُقالُ لَهُ : جابِرٌ أو جُبَيرٌ ، فَلَمّا رَأى ما صَنَعَ ابنُ زِيادٍ قالَ في نَفسِهِ : للّهِِ عَلَيَّ ألّا اُصيبَ عَشَرَةً مِنَ المُسلِمينَ خَرَجوا عَلَى ابنِ زِيادٍ إلّا خَرَجتُ مَعَهُم ، فَلَمّا طَلَبَ المُختارُ بِثَأرِ الحُسَينِ عليه السلام ، وَالتَقَى العَسكَرانِ ، بَرَزَ هذَا الرَّجُلُ وهُوَ يَقولُ : وكُلُّ شَيءٍ قَد أراهُ فاسِداإلّا مُقامُ الرُّمحِ في ظِلِّ الفَرَس ثُمَّ حَمَلَ عَلى صُفوفِ ابنِ زِيادٍ . (2)

راجع : ج 8 ص 112 (القسم التاسع / الفصل السادس / كيفيّة دخول حرم الرسول صلى الله عليه و آله الكوفة) .

4 / 2صَدى قَتلِهِ فِي الحِجازِالأمالي للمفيد عن أبي هياج عبد اللّه بن عامر :لَمّا أتى نَعيُ الحُسَينِ عليه السلام إلَى المَدينَةِ ... ، فَما رَأَينا باكِيا ولا باكِيَةً أكثَرَ مِمّا رَأَينا ذلِكَ اليَومَ . (3)

.


1- .الملهوف : ص 199 .
2- .تذكرة الخواصّ : ص 257 .
3- .الأمالي للمفيد : ص 319 ، الأمالي للطوسي : ص 89 الرقم 139 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 188 الرقم 34 .

ص: 135

الملهوف_ پس از سخنرانى امام زين العابدين عليه السلام _: از هر سو ، صداى مردم ، بلند شد كه به همديگر مى گفتند: هلاك شديد و ندانستيد!

تذكرة الخواصّ:مدائنى گفت: از جمله شركت كنندگان در واقعه[ى كربلا] ، مردى از بكر بن وائل به نام جابر يا جُبَير بود كه وقتى كار ابن زياد را ديد، با خود گفت: با خدا عهد مى كنم كه اگر ده مسلمان را ببينم كه بر ابن زياد خروج كرده اند ، حتما با آنها خروج نمايم . وقتى مختار، به خونخواهى حسين عليه السلام برخاست و دو سپاه ، رو در روى يكديگر قرار گرفتند، اين مرد به ميدان آمد و سرود: هر چه ديدم ، تباه بودبجز افراشتگى نيزه در سايه اسب . آن گاه به سپاه ابن زياد ، حمله برد .

ر.ك: ج 8 ص 113 (بخش نهم / فصل ششم / چگونگى ورود خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله به كوفه) .

4 / 2بازتاب كشته شدن امام عليه السلام در حجاز

الأمالى ، مفيد_ به نقل از ابو هَيّاج عبد اللّه بن عامر _: وقتى خبر كشته شدن امام حسين عليه السلام به مدينه رسيد،... ما هرگز زن و مرد گريانى را بيشتر از آنچه آن روز ديديم ، نديده بوديم.

.

ص: 136

تذكرة الخواصّ :قالَ الواقِدِيُّ : لَمّا وَصَلَ الرَّأسُ [أي رَأسُ الحُسَينِ عليه السلام ]إلَى المَدينَةِ وَالسَّبايا ، لَم يَبقَ بِالمَدينَةِ أحَدٌ ، وخَرَجوا يَضِجّونَ بِالبُكاءِ . (1)

راجع : ص 420 (القسم الحادى عشر / الفصل الأوّل / حين رجوع أهل البيت عليهم السلام ) . و ج 7 ص 322 (القسم التاسع / الفصل الاول / فرح يزيد وبني اميّة) و ج 8 ص 402 (القسم التاسع / الفصل الثامن / قدوم آل الرسول صلى الله عليه و آله إلى المدينة) .

.


1- .تذكرة الخواصّ : ص 267 .

ص: 137

تذكرة الخواصّ:واقدى گفت: وقتى سرِ حسين عليه السلام و اسيران به مدينه رسيدند ، هيچ كس در مدينه نمانْد، جز اين كه با ناله مى گريست .

ر . ك : ص 421 (بخش يازدهم / فصل اوّل / هنگام بازگشت اهل بيت امام عليه السلام) وج 7 ص 323 (بخش نهم / فصل اوّل / شادى يزيد و اُمويان) . وج 8 ص 403 (بخش نهم / فصل هشتم / بازگشت خاندان پيامبر صلي الله عليه وآله به مدينه) .

.

ص: 138

الفصل الخامس : صَدى واقِعَةِ كَربَلاءَ في غَيرِ المُسلِمينَ5 / 1رَسولُ مَلِكِ الرُّومِتذكرة الخواصّ عن عبيد بن عمير :كانَ رَسولُ قَيصَرَ حاضِرا عِندَ يَزيدَ ، فَقالَ لِيَزيدَ : هذَا رَأسُ مَن ؟ فَقالَ : رَأسُ الحُسَينِ . قالَ : ومَنِ الحُسَينُ ؟ قالَ : اِبنُ فاطِمَةَ ، قالَ: ومَن فاطِمَةُ ؟ قالَ : بِنتُ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله . قالَ : نَبِيُّكُم ؟ قالَ : نَعَم ، قالَ : ومَن أبوهُ ؟ قالَ : عَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ . قالَ : ومَن عَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ ؟ قالَ : اِبنُ عَمِّ نَبِيِّنا . فَقالَ : تَبّا لَكُم ولِدينِكُم ، ما أنتُم وحَقِّ المَسيحِ عَلى شَيءٍ ، إنَّ عِندَنا في بَعضِ الجَزايِرِ دَيرا (1) فيهِ حافِرُ حِمارٍ رَكِبَهُ عيسَى السَّيِّدُ المَسيحُ عليه السلام ، ونَحنُ نَحُجُّ إلَيهِ في كُلِّ عامٍ مِنَ الأَقطارِ ، ونَنذِرُ لَهُ النُّذورَ ، ونُعَظِّمُهُ كَما تُعَظِّمونَ كعبَتَكُم ، فَأَشهَدُ أنَّكُم عَلى باطِلٍ ، ثُمَّ قامَ ولَم يَعُد إلَيهِ . (2)

.


1- .الدَّيْرُ : خان النصارى ، وصاحبه الذي يسكنه ويَعمُره ديّار وديراني (تاج العروس : ج 6 ص 430 «دير») .
2- .تذكرة الخواصّ : ص 263 وراجع : الفتوح : ج 5 ص 132 ومقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 71 والمحاسن : ص 63 والملهوف : ص 220 ومثير الأحزان : ص 103 والخرائج والجرائح : ج 2 ص 581 وبحار الأنوار : ج 45 ص 139 و 141 .

ص: 139

فصل پنجم : بازتاب حادثه كربلا در ميان غير مسلمانان

5 / 1فرستاده پادشاه روم

تذكرة الخواصّ_ به نقل از عبيد بن عمير _: فرستاده قيصر ، نزد يزيد بود . به يزيد گفت: اين، سرِ كيست؟ يزيد گفت: سرِ حسين. پرسيد: حسين كيست؟ گفت: پسر فاطمه. پرسيد: فاطمه كيست؟ گفت: دختر محمّد . او گفت: پيامبرتان؟! گفت: آرى. گفت: پدرش كه بود؟ گفت: على بن ابى طالب. گفت: على بن ابى طالب كيست؟ گفت: پسر عموى پيامبرمان . فرستاده قيصر گفت: به حقّ مسيح ، سوگند كه شما و دينتان بر حق نيستيد. ما در جزيره اى ، دِيرى (1) داريم كه سُم الاغ آقايمان عيسى مسيح عليه السلام ، در آن ، نگهدارى مى شود و ما هر ساله از گوشه و كنار دنيا، در آن جا گرد مى آييم و برايش نذرهاى فراوان مى كنيم و بزرگش مى داريم ، همان گونه كه شما كعبه تان را بزرگ مى داريد. گواهى مى دهم كه شما باطليد . آن گاه برخاست و ديگر پيش يزيد باز نگشت.

.


1- .دِير ، جاى سكونت روحانيان نصرانى (راهبان) است و كسى كه در آن ساكن شود يا آن را آباد كند، ديّار و ديرانى ناميده مى شود.

ص: 140

راجع : ج 8 ص 324 (القسم التاسع / الفصل السابع / احتجاج رسول ملك الروم على يزيد) .

5 / 2الدَّيرانِيُّالثقات لابن حبّان :أنفَذَ عُبَيدُ اللّهِ بنُ زِيادٍ رَأسَ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام إلَى الشّامِ مَعَ اُسارَى النِّساءِ وَالصِّبيانِ مِن أهلِ بَيتِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله عَلى أقتابٍ ، مُكَشَّفاتِ الوُجوهِ وَالشُّعورِ ، فَكانوا إذا نَزَلوا مَنزِلاً أخرَجُوا الرَّأسَ مِنَ الصُّندوقِ ، وجَعَلوهُ في رُمحٍ ، وحَرَسوهُ إلى وَقتِ الرَّحيلِ ، ثُمَّ أُعيدَ الرَّأسُ إلَى الصُّندوقِ ورَحَلوا ، فَبَينا هُم كَذلِكَ إذ نَزَلوا بَعضَ المَنازِلِ ، وإذا فيهِ دَيرُ راهِبٍ ، فَأَخرَجُوا الرَّأسَ عَلى عادَتِهِم ، وجَعَلوهُ فِي الرُّمحِ ، وأسنَدُوا الرُّمحَ إلَى الدَّيرِ . فَرَأَى الدَّيرانِيُّ بِاللَّيلِ نورا ساطِعا مِن دَيرِهِ إلَى السَّماءِ ، فَأَشرَفَ عَلَى القَومِ ، وقالَ لَهُم : مَن أنتُم ؟ قالوا : نَحنُ أهلُ الشّامِ ، قالَ : وهذا رَأسُ مَن هُوَ ؟ قالوا : رَأسُ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ ، قالَ : بِئسَ القَومُ أنتُم ، وَاللّهِ ، لَو كانَ لِعيسى عليه السلام وَلَدٌ لَأَدخَلناهُ أحداقَنا . ثُمَّ قالَ : يا قَومُ ، عِندي عَشَرَةُ آلافِ دينارٍ وَرِثتُها مِن أبي وأبي مِن أبيهِ ، فَهَل لَكُم أن تُعطوني هذَا الرَّأسَ لِيَكونَ عِندِي اللَّيلَةَ ، واُعطِيَكُم هذِهِ العَشَرَةَ آلافِ دينارٍ ؟ قالوا : بَلى ، فَأَحدَرَ إلَيهِمُ الدَّنانيرَ ، فَجاؤوا بِالنَّقّادِ ووُزِنَتِ الدَّنانيرُ ونُقِدَت ، ثُمَّ جُعِلَت في جِرابٍ وخُتِمَ عَلَيهِ ، ثُمَّ اُدخِلَ الصُّندوقَ ، وشالوا إلَيهِ الرَّأسَ ، فَغَسَلَهُ الدَّيرانِيُّ ، ووَضَعَهُ عَلى فَخِذِهِ ، وجَعَلَ يَبكِي اللَّيلَ كُلَّهُ عَلَيهِ ، فَلَمّا أن أسفَرَ عَلَيهِ الصُّبحُ ، قالَ : يا رَأسُ ، لا أملِكُ إلّا نَفسي ، وأنَا أشهَدُ أن لا إلهَ إلَا اللّهُ وأنَّ جَدَّكَ رَسولُ اللّهِ ، فَأَسلَمَ النَّصرانِيُّ ، وصارَ مَولىً لِلحُسَينِ عليه السلام ، ثُمَّ أحدَرَ الرَّأسَ إلَيهِم ، فَأَعادوهُ إلَى الصُّندوقِ ورَحَلوا . فَلَمّا قَرُبوا مِن دِمَشقَ قالوا : نُحِبُّ أن نَقسِمَ تِلكَ الدَّنانيرَ ؛ لِأَنَّ يَزيدَ إن رَآها أخَذَها مِنّا ، فَفَتَحُوا الصُّندوقَ ، وأخرَجُوا الجِرابَ بِخَتمِهِ وفَتَحوهُ ، فَإِذَا الدَّنانيرُ كُلُّها قَد تَحَوَّلَت خَزَفا ، وإذا عَلى جانِبٍ مِنَ الجانِبَينِ مِنَ السِّكَّةِ مَكتوبٌ : «وَ لَا تَحْسَبَنَّ اللَّهَ غَ_فِلاً عَمَّا يَعْمَلُ الظَّ__لِمُونَ» (1) ، وعَلَى الجانِبِ الآخَرِ : «وَ سَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَ_لَمُواْ أَىَّ مُنقَلَبٍ يَنقَلِبُونَ» . (2) قالوا : قَدِ افتَضَحنا وَاللّهِ ، ثُمَّ رَمَوها في بَرَدى (3) _ نَهرٍ لَهُم _ فَمِنهُم مَن تابَ مِن ذلِكَ الفِعلِ لِما رَأى ، ومِنهُم مَن بَقِيَ عَلى إصرارِهِ . وكانَ رَئيسُ مَن بَقِيَ عَلى ذلِكَ الإِصرارِ سِنانَ بنَ أنَسٍ النَّخَعِيَّ . (4)

راجع : ج 8 ص 88 (القسم التاسع / الفصل الخامس / إسلام الراهب النصراني) .

.


1- .إبراهيم : 42 .
2- .الشعراء : 227 .
3- .بَرَدَى ، بثلاث فتحات : أعظم أنهر دمشق (معجم البلدان : ج 1 ص 378) .
4- .الثقات لابن حبّان : ج 2 ص 312 .

ص: 141

ر . ك : ج 8 ص 325 (بخش نهم/فصل هفتم/احتجاج فرستاده پادشاه روم با يزيد).

5 / 2راهب

الثقات ، ابن حبّان :عبيد اللّه بن زياد، سرِ حسين عليه السلام را به همراه زنان و كودكان اسير خاندان پيامبر خدا صلى الله عليه و آله با سر و صورتى باز، با كاروانى به شام فرستاد. آنان وقتى به منزلگاهى مى رسيدند، سر را از صندوق ، بيرون مى آوردند و آن را بر سرِ نيزه اى مى زدند و تا وقت حركت كاروان ، از آن، محافظت مى كردند و آن گاه سر را به صندوق، بر مى گرداندند و راهى مى شدند. همين طور منزل به منزل مى رفتند تا به منزلى رسيدند كه دِير راهبى در آن بود . سر را طبق معمول از صندوق، بيرون آوردند و در نيزه كردند و نيزه را به دِير، تكيه دادند. راهب در شب، نورى را ديد كه از دِيرش به سوى آسمان مى رود. [از بالاى دير] به سوى آن گروه ، خم شد و از آنها پرسيد: شما كيستيد؟ گفتند: ما شامى هستيم. گفت: اين ، سرِ كيست؟ گفتند: سرِ حسين بن على. گفت: چه بد مردمى هستيد شما! به خدا سوگند، اگر عيسى عليه السلام فرزندى داشت، او را بر تخم چشممان جا مى داديم. آن گاه گفت: اى گروه! من ، ده هزار دينار از پدرم به ارث برده ام كه او نيز آنها را از پدرش به ارث برده است . آيا حاضريد اين سر را امشب در برابر اين ده هزار دينار، به من بدهيد؟ گفتند: آرى. او ده هزار دينار را براى آنان فرستاد و آنها نقدينه شناس آوردند . [سپس] دينارها را وزن كردند و شمردند و در انبانى گذاشتند و آن را مُهر كردند و در صندوق قرار دادند و سر را تحويل وى دادند. راهب ، سر را شُست و روى پايش گذاشت و همه شب را بر آن گريست و وقتى صبح دميد، گفت: اى سر! من جز خودم چيزى ندارم . گواهى مى دهم كه معبودى جز اللّه نيست و جدّ تو ، پيامبر خداست. آن نصرانى، مسلمان و دوستدار حسين عليه السلام شد . سپس سر را به آنها باز گرداند و آنها آن را در صندوق گذاشتند و به راه افتادند . وقتى به نزديكى دمشق رسيدند، گفتند: خوب است دينارها را تقسيم كنيم . اى بسا وقتى يزيد ، دينارها را ببيند، آنها را از ما بگيرد. درِ صندوق را گشودند و انبان مُهر شده طلاها را از صندوق ، بيرون آوردند و بازش كردند . ناگهان ديدند كه همه دينارها به خَزَف (سُفال) تبديل شده است و در يك طرف سكّه ها ، نوشته شده : «وَ لَا تَحْسَبَنَّ اللَّهَ غَ_فِلاً عَمَّا يَعْمَلُ الظَّ__لِمُونَ؛ گمان مبريد كه خدا از آنچه ستمگران انجام مى دهند، غافل است» و در طرف ديگر ، نوشته شده : «وَ سَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَ_لَمُواْ أَىَّ مُنقَلَبٍ يَنقَلِبُونَ ؛ به زودى ، ستمگران خواهند دانست كه به كدام بازگشتگاه ، باز مى گردند» . گفتند: به خدا كه رسوا شديم! و سپس آنها را در رود بَرَدى (1) ريختند. برخى از آنان به جهت ديدن اين اتّفاق ، توبه كردند و برخى ديگر ، همچنان بر كارشان پافشارى كردند، و سردسته اين گروه دوم، سِنان بن اَنَس نخعى بود .

ر.ك: ج 8 ص 89 (بخش نهم / فصل پنجم/ اسلام آوردن راهب مسيحى) .

.


1- .بزرگ ترين رود دمشق .

ص: 142

. .

ص: 143

. .

ص: 144

5 / 3رَأسُ الجالوتِ (1)الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) عن أبي الأسود محمّد بن عبد الرحمن :لَقِيَني رَأسُ الجالوت ، فَقالَ : وَاللّهِ ، إنَّ بَيني وبَينَ داوودَ عليه السلام لَسَبعينَ أبا ، وإنَّ اليَهودَ لَتَلقاني ، فَتُعَظِّمُني ، وأنتُم لَيسَ بَينَكُم وبَينَ نَبِيِّكُم إلّا أبٌ واحِدٌ قَتَلتُم وَلَدَهُ . (2)

المعجم الكبير عن رأس الجالوت :كُنّا نَسمَعُ أنَّهُ يُقتَلُ بِكَربَلاءَ ابنُ نَبِيٍّ ، فَكُنتُ إذا دَخَلتُها رَكَضتُ فَرَسي ، حَتّى أجوزَ عَنها ، فَلَمّا قُتِلَ الحُسَينُ عليه السلام جَعَلتُ أسيرُ بَعدَ ذلِكَ عَلى هَيأَتي . (3)

تاريخ الطبري عن رأس الجالوت عن أبيه :ما مَرَرتُ بِكَربَلاءَ إلّا وأنَا أركُضُ دابَّتي ، حَتّى اُخَلِّفَ المَكانَ ، قالَ : قُلتُ : لِمَ ؟ قالَ : كُنّا نَتَحَدَّثُ أنَّ وَلَدَ نَبِيٍّ مَقتولٌ في ذلِكَ المَكانِ ؛ قالَ : وكُنتُ أخافُ أن أكونَ أنَا . فَلَمّا قُتِلَ الحُسَينُ عليه السلام قُلنا : هذَا الَّذي كُنّا نَتَحَدَّثُ . قالَ : وكُنتُ بَعدَ ذلِكَ إذا مَرَرتُ بِذلِكَ المَكانِ أسيرُ ولا أركُضُ . (4)

.


1- .رأس الجالُوت : كبيرهم _ اليهود _ (مجمع البحرين : ج 2 ص 653 «رأس»).
2- .الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج 1 ص 498 الرقم 457 ، العقد الفريد : ج 3 ص 369 ، تذكرة الخواصّ : ص 263 ؛ الملهوف : ص 220 ، مثير الأحزان : ص 103 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 141 .
3- .المعجم الكبير : ج 3 ص 111 الرقم 2827 ، تاريخ دمشق : ج 14 ص 200 .
4- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 393 .

ص: 145

5 / 3رأسُ الجالوت

(1)الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة)_ به نقل از ابو الأسود محمّد بن عبد الرحمان _: رأس الجالوت ، مرا ديد و گفت: به خدا سوگند، ميان من و داوود عليه السلام ، هفتاد نسل فاصله است ؛ ولى يهوديان ، مرا كه مى بينند ، به من تعظيم مى كنند ؛ امّا ميان شما و پيامبرتان، جز يك نسل ، فاصله نيست ؛ ولى پسرش را كشتيد!

المعجم الكبير_ به نقل از رأس الجالوت _: ما مى شنيديم كه در كربلا پسر پيامبرى كشته خواهد شد . من وقتى وارد آن سرزمين مى شدم، با اسبم به تاخت مى رفتم تا از آن عبور كنم ؛ امّا از وقتى حسين عليه السلام كشته شده، من به طور عادى گذر مى كنم.

تاريخ الطبرى_ به نقل از رأس الجالوت _: پدرم گفت : هيچ گاه نبود كه من از كربلا بگذرم و بر مركبم پا نكوبم، تا زود ، آن جا را پشت سر بگذارم. گفتم: چرا؟ گفت: ما پيش تر ، [از گذشتگانمان] نقل مى كرديم كه پسر پيامبرى در اين جا كشته مى شود و من ترس داشتم كه من ، همان باشم. وقتى حسين كشته شد، گفتيم: اين ، همانى بود كه از او حرف مى زديم و پس از آن، هر وقت از آن جا عبور مى كردم، مى گذشتم و بر مركبم پا نمى كوبيدم.

.


1- .بزرگ يهوديان در سرزمين هاى اسلامى .

ص: 146

الفصل السادس : مَصيرُ مَن كان لَهُ دَورٌ في قَتلِ الإمامِ عليه السلام وأصحابِهِ6 / 1يَزيدُ بنُ مُعاوِيَةَيزيد بن معاوية بن أبي سفيان، اُمّه ميسون بنت بجدل الكلبيّة ، ولد سنة 25 أو 26 ه (1) ، وهلك سنة 64 ه_ . (2) كان يزيد مجرما من الطراز الأول في فاجعة كربلاء الدمويّة، وقد مات بعد هذه الفاجعة بثلاث سنوات فقط وهو في الثامنة والثلاثين من عمره بأفضح موتة ، وانتهى بموته حكم آل أبي سفيان. اختلفت الروايات بشأن العلّة الظاهريّة لموته المفاجئ، إلّا أنّ المؤرخين متّفقون على أنّ إدمانه وإفراطه في شرب الخمرة أدّى إلى هلاكه، وقال البعض: إنّه خرّ إلى الأرض أثناء رقصه من شدّة السكر ، فأصاب رأسه الأرض وتناثر دماغه . (3) وقال البعض : إنّه مات على أثر عض قردة له عندما كان يداعبها (4) ، فأدى إلى موته . ورأى البعض أنّ سبب موته هو كثرة شربه للخمرة وتقيّئه المتوالي لها . (5) كما روي أنّ وجهه اسودّ بعد موته اسوداداً قاتماً كالقير (6) ، وانتقل إلى عالم الآخرة وظاهره أسود كباطنه . جدير بالذكر أنّ قبور يزيد ومعاوية وعبد الملك بن مروان نبشت خلال الأعوام الاُولى للحكم العبّاسي ، وحُرق هشيم عظامهم . (7)

.


1- .تاريخ دمشق: ج 65 ص 394- 397 ، العقد الفريد: ج 3 ص 362 و 375، سير أعلام النبلاء: ج 4 ص 36.
2- .الثقات لابن حبّان: ج 2 ص 314، مروج الذهب : ج 3 ص 63 ، العقد الفريد : ج 3 ص 362 ، تاريخ خليفة بن خياط : ص 194 ، أخبار الدول و آثار الأول : ج 2 ص 14 وراجع : أنساب الأشراف: ج 5 ص 376 .
3- .راجع : ص 148 ح 2551 و 2552 .
4- .راجع : ح 2553 .
5- .راجع : ص 150 ح 2556 .
6- .راجع : ص 150 ح 2555 .
7- .راجع : ص 150 ح 2557 .

ص: 147

فصل ششم : سرانجامِ كسانى كه در كشتن امام حسين عليه السلام و يارانش نقش داشتند

6 / 1يزيد بن معاويه

يزيد بن معاوية بن ابى سفيان _ كه مادرش مَيسون ، دختر بَجدَل كلبى بود _ در سال 25 يا 26 هجرى ، متولّد شد و در سال 64 هجرى ، به هلاكت رسيد . وى كه مُجرم اصلى در فاجعه خونبار كربلا بود ، تنها سه سال پس از اين فاجعه، در 38 سالگى با ننگ آميزترينِ مرگ ها ، از دنيا رفت و با مرگش ، حكومت ننگين خاندان ابوسفيان نيز پايان يافت . گزارش ها ، در باره علّت مرگ ناگهانى يزيد ، مختلف اند ؛ امّا مورّخان، اتّفاق نظر دارند كه افراط در مِى گُسارى و بَدمستى ، موجب هلاكت او گرديد . برخى گفته اند : وى هنگام رقص و در حال بدمستى به زمين خورد و مغزش متلاشى گرديد . برخى ، گاز گرفته شدن توسط ميمونش را كه با وى بازى مى كرد، و برخى ، كثرت مى گسارى و قى كردنِ پياپى آن را عامل هلاكت او ذكر كرده اند . همچنين گزارش شده كه صورت او پس از مرگ ، همچون قير ، سياه شد و با ظاهرى چون باطنش ، به عالم آخرت منتقل گرديد . گفتنى است كه عبّاسيان ، در سال هاى نخست حكومتشان، قبرهاى يزيد ، معاويه و عبد الملك بن مروان را نبش كردند و استخوان هاى باقى مانده آنان را آتش زدند .

.

ص: 148

سير أعلام النبلاء عن محمّد بن أحمد بن مسمع :سَكِرَ يَزيدُ فَقامَ يَرقُصُ ، فَسَقَطَ عَلى رَأسِهِ ، فَانشَقَّ ، وبَدا دِماغُهُ . (1)

الثّقات لابن حبّان :قد قيل : إنَّ يَزيدَ بنَ مُعاوِيَةَ سَكِرَ لَيلَةً ، وقامَ يَرقُصُ ، فَسَقَطَ عَلى رَأسِهِ ، وتَناثَرَ دِماغُهُ فَماتَ . (2)

البداية والنهاية :قيلَ : إنَّ سَبَبَ مَوتِهِ [أي يَزيدَ] أنَّهُ حَمَلَ قِردَةً ، وجَعَلَ يُنَقِّزُها (3) فَعَضَّتهُ . وذَكَروا عَنهُ غَيرَ ذلِكَ ، وَاللّهُ أعلَمُ بِصِحَّةِ ذلِكَ . (4)

أخبار الدول وآثار الاُول :ماتَ يَزيدُ في شَهرِ رَبيعِ الأَوَّلِ سَنَةَ أربَعٍ وسِتّينَ بِذاتِ الجَنبِ بِحَورانَ (5) ، وحُمِلَ إلى دِمَشقَ ، وصَلّى عَلَيهِ أخوهُ خالِدٌ _ وقيلَ : ابنُهُ مُعاوِيَةُ _ ودُفِنَ بِمَقبَرَةِ بابِ الصَّغيرِ ، وقَبرُهُ الآنَ مَزبَلَةٌ . (6)

.


1- .سير أعلام النبلاء : ج 4 ص 37 .
2- .الثقات لابن حبّان : ج 2 ص 314 .
3- .التنقيز : الترقيص (القاموس المحيط : ج 2 ص 194 «نقز») .
4- .البداية والنهاية : ج 8 ص 235 .
5- .حُوران : كورة واسعة من أعمال دمشق من جهة القِبلة ، ذات قرى ومزارع (معجم البلدان : ج 2 ص 317) و راجع : الخريطة رقم 5 في آخر مجلّد 8 .
6- .أخبار الدول وآثار الاُول : ج 2 ص 14 .

ص: 149

سير أعلام النبلاء_ به نقل از محمّد بن احمد بن مِسمَع _: يزيد ، مست كرد و شروع به رقصيدن كرد . پس با سر به زمين افتاد و سرش شكست و مغزش بيرون زد [و مُرد].

الثقات، ابن حبّان :گفته شده: يزيد ، شبى مست كرد و شروع به رقصيدن نمود و با سر به زمين افتاد و مغزش متلاشى شد و مُرد.

البداية و النهاية:گفته شده كه عامل مرگ او (يزيد) ، اين بود كه بوزينه اى را با خود برد و آن را رقصاند و بوزينه او را گاز گرفت. در باره [عامل مرگِ] يزيد، جز اين را هم گفته اند و درستىِ آن را خدا مى داند.

أخبار الدول و آثار الاُوَل :يزيد در ماه ربيعِ اوّل سال 64 ، در كنار حَوران (1) مُرد و جنازه اش به دمشق، منتقل شد . برادرش خالد _ و گفته اند : پسرش معاويه _ بر او نماز خواند و در قبرستان باب الصغير ، دفن شد و گورش اكنون زباله دانى است .

.


1- .حوران، منطقه بزرگى از توابع دمشق و در سمت جنوب آن است كه روستاها و كشتزارهاى زيادى دارد (ر . ك : نقشه شماره 5 در پايان جلد 8) .

ص: 150

كامل الزيارات عن عبد الرّحمن الغنويّ :فَوَ اللّهِ ، لَقَد عوجِلَ المَلعونُ يَزيدُ ، ولَم يَتَمَتَّعَ بَعدِ قَتلِهِ [أيِ الحُسَينَ عليه السلام ] بِما طَلَبَ ، ولَقَد اُخِذَ مُغافَصَةً (1) ، باتَ سَكرانَ ، وأصبَحَ مَيِّتا ، مُتَغَيِّرا كَأَنَّهُ مَطلِيٌّ بِقارٍ ، اُخِذَ عَلى أسَفٍ . (2)

الفتوح_ في ذِكرِ ما فَعَلَهُ جَيشُ يَزيدَ بِالمَدينَةِ ثُمَّ هُجومِهِم عَلى مَكَّةِ بِقِيادَةِ الحُصَينِ بنِ نُمَيرٍ ورَميِهِمُ الكَعبَةَ بِالمَنجَنيقِ ، إلى أن قالَ _: فَبَينَما الحُصيَنُ [قائِدُ يَزيدَ ]كَذلِكَ إذا بِرَجُلٍ مِن أهلِ الشّامِ قَد قَدِمَ عَلَيهِ ، فَسَلَّمَ ، ثُمَّ جَلَسَ عِندَهُ ، فَقالَ : ... يَزيدُ بنُ مُعاوِيَةَ قَد ماتَ ومَضى إلى سَبيلِهِ، فَقالَ الحُصَينُ : ... وما كانَ سَبَبُ ذلِكَ ؟ فَقالَ : إنَّهُ شَرِبَ مِنَ اللَّيلِ شَرابا كَثيراً، ثُمَّ أصبَحَ مَخمورا ، فَذَرَعَهُ القَيءُ (3) ، ثُمَّ لَم يَزَل كَذلِكَ إلى أن ماتَ . (4)

أنساب الأشراف :لَمّا صارَ عَبدُ اللّهِ بنُ عَلِيٍّ (5) إلى نَهرِ أبي فُطرُسَ (6) ، أمَرَ فَنودِيَ في بَني اُمَيَّةَ بِالأَمانِ ، فَاجتَمَعوا إلَيهِ ، فَعَجَلَتِ الخُراسانِيَّةُ إلَيهِم بِالعَمَدِ ، فَقَتَلوهُم ، وقَتَلَ عَبدُ اللّهِ جَماعَةً مِنهُم ومِن أشياعِهِم ، وأمَرَ بِنَبشِ قَبرِ مُعاوِيَةَ ، فَما وُجِدَ مِن مُعاوِيَةَ إلّا خَطٌّ ، ونُبِشَ قَبرُ يَزيدَ بنِ مُعاوِيَةَ ، فَوُجِدَ مِن يَزيدَ سُلامَياتُ (7) رِجلِهِ ، ووُجِدَ مِن عَبدِ المَلِكِ بنِ مَروانَ بَعضُ شُؤونِ رَأسِهِ ... وجُمِعَ ما وُجِدَ فِي القُبورِ ، فَاُحرِقَ . (8)

.


1- .غافَصَهُ مُغافَصةً : فاجأهُ وأخذه على غرّةٍ (تاج العروس : ج 9 ص 317 «غفص») .
2- .كامل الزيارات : ص 132 ح 149 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 236 ح 27 .
3- .ذَرَعَهُ القيء : أي سبقه وغلبه في الخروج (النهاية : ج 2 ص 158 «ذرع») .
4- .الفتوح : ج 5 ص 164 ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 183 نحوه .
5- .عبداللّه بن عليّ بن عبداللّه بن العبّاس بن عبدالمطّلب ، عمّ السفّاح والمنصور ، ولّاه أبو العبّاس السفّاح حرب مروان بن محمّد ، فسار عبداللّه إلى مروان حتّى قتله، واستولى على بلاد الشام ، ولم يزل أميراً عليها مدّة خلافة السفّاح ، فلمّا وليّ المنصور خالفه عليه ، ودعا إلى نفسه... فحبسه أبو جعفر المنصور ، ولم يزل في حبسه ببغداد حتّى وقع عليه البيت الذي حبس فيه ، فقتله ومات سنة 147 (تاريخ بغداد: ج 10 ص 8 _ 9 ، تاريخ دمشق: ج 31 ص 541).
6- .نهر أبي فطرس : موضع قرب الرّملة في فلسطين (معجم البلدان : ج 5 ص 315) .
7- .السُّلامياتُ : وهي التي بين كلّ مفصلين من أصابع الإنسان (النهاية : ج 2 ص 396 «سلم») .
8- .أنساب الأشراف : ج 4 ص 144 .

ص: 151

كامل الزيارات_ به نقل از عبد الرحمان غَنَوى _: به خدا سوگند، يزيد ملعون ، زود مجازات شد و پس از كشتن امام حسين عليه السلام ، از آنچه در پى اش بود، لذّتى نبرد و ناگهانى و غافلگيرانه مُرد . مست خوابيد و صبح به مرده تبديل شد و [جسدش ]چنان تغيير يافته بود كه گويى قيرمالى شده است . او به صورت تأسّفبارى مرده بود.

الفتوح_ در يادكرد رفتار سپاه يزيد با مردم مدينه و يورششان به مكّه به فرماندهى حُصَين بن نُمَير و سنگباران كردن كعبه با مَنجنيق _: حُصَين (فرمانده سپاه يزيد) نشسته بود كه ناگهان مردى شامى پيش وى آمد و سلام كرد و نزدش نشست و گفت: ... يزيد بن معاويه مُرد . و راه خودش را كشيد و رفت. حُصَين گفت :... سبب مرگش چه بود؟ آن مرد شامى گفت: شب ، زياد شراب خورده بود و صبح ، مست از خواب برخاست و قى به او فشار آورد و همين طور ادامه پيدا كرد تا مُرد .

أنساب الأشراف:وقتى عبد اللّه بن على عبّاسى (1) به رود ابو فُطرُس (2) رسيد، دستور داد كه براى بنى اميّه اعلام امان كنند. آنان همه در اطراف او گرد آمدند و سپاه خراسانى [حامى بنى عبّاس]، با گُرز به آنان يورش آورد و آنها را كشت . عبد اللّه [هم] جمعيتى از آنان و پيروانشان را به قتل رساند و دستور داد قبر معاويه را شكافتند و چيزى از معاويه جز استخوانْ باريكه اى نمانده بود . قبر يزيد بن معاويه را هم شكافتند و جز استخوان هاى بند مفاصل پاى او را پيدا نكردند . از عبد الملك بن مروان نيز قطعه هايى از سرش پيدا شد... و هر چه از گورها گرد آورده بودند، آتش زدند.

.


1- .عبد اللّه بن على بن عبد اللّه بن عبّاس بن عبد المطّلب، عموى سفّاح و منصور عبّاسى بودكه از سوى سفّاح به جنگ با مروان بن محمّد (آخرين خليفه اُموى) گسيل شد و به سوى مروان رفت تا او را كشت و بر منطقه شامات ، سيطره يافت و تا پايان خلافت سفّاح ، فرمان رواى آن جا بود. وقتى منصور به حكمرانى رسيد، او با منصور به مخالفت برخاست و مردم را به سوى خويش ، دعوت نمود . منصور، او را زندانى كرد و در زندان بغداد ماند تا سقف زندان بر سرش خراب شد و در سال 147 ق ، كشته شد .
2- .جايى است در نزديكى رمله در فلسطين .

ص: 152

6 / 2عُبَيدُ اللّهِ بنُ زِيادٍولد أبو حفص عبيد اللّه بن زياد عام 33 أو 39 ه_ . (1) والده هو زياد بن أبيه، الذي اشتهرت قصّة تغيير نسبه وإلحاقه بأبي سفيان من قبل معاوية (2) ، وكانت اُم عبيد اللّه امرأة مجوسيّة تدعى مرجانة ابنة أحد ملوك فارس (3) ، انفصلت عن زياد وتزوّجت برجل كافر يدعى شيرويه ، وتربّى عبيد اللّه في بيته . شقّ عبيد اللّه طريقه إلى السياسة والقدرة منذ الشباب ، وورث الذكاء السياسي بمفهومه الرسميّ والجرأة والقساوة من أبيه ، واستخدمها في سبيل الأهداف الشيطانيّة لبني اُميّة . نُصّب ابن زياد والياً على البصرة في زمن معاوية (4) ، وأبقاه يزيد أيضاً ونصّبه أميراً على الكوفة بالاستشارة مع سرجون النصراني من أجل مواجهة الإمام الحسين عليه السلام . (5) وقد كانت جميع الجرائم في كربلاء بأمر مباشر منه ، وكان له أكبر دور في هذه الفاجعة الأليمة بعد يزيد . وبعد واقعة كربلاء، قمع بكلّ قساوة معارضات العراقيين، إلّا أنّه بعد موت يزيد وعندما كان في سجونه أربعة آلاف وخمسمئة نفر من الشيعة بوضع فجيع ، لم يصمد أمام تمرّد البصريين وثورتهم وفرّ ذليلاً . (6) وبعد فترة وفي يوم عاشوراء من شهر محرّم عام 67 ه_ ، أي نفس اليوم الذي استشهد فيه الإمام الحسين عليه السلام لكن بعد ستّة سنين ، اشتبك في حرب مع جيش إبراهيم بن مالك الأشتر ، وقُتل على يده في خازر _ على بعد خمسة فراسخ من الموصل في شمال العراق _ (7) وقد قتل في هذه المعركة الضروس والتي انتصر فيها إبراهيم بن مالك الأشتر، عدد غفير من القادة المجرمين ومن جيش الشام. وحرق إبراهيم بدن ابن زياد وبعث برأسه إلى المختار الثقفي، وأرسل هو الآخر رأسه إلى الحجاز ليدخل السرور على قلب الإمام السجّاد عليه السلام وآل الرسول صلى الله عليه و آله بذلك . (8)

.


1- .سير أعلام النبلاء: ج 3 ص 545، تاريخ دمشق : ج 37 ص 435 ، تاريخ الإسلام للذهبي: ج 5 ص 176، و راجع : هذه الموسوعة : ج9 ص 154 ح 2558 .
2- .لقد ذكرنا حياته بشكل مفصل وكذلك قضية ولادته على فراش عبيد الثقفي وادعاء أبي سفيان الانتساب له ، في موسوعة الإمام علي بن ابي طالب عليه السلام (ج 7 ص 312) .
3- .راجع : ص 156 ح 2559 .
4- .أصبح عبيد اللّه حاكماً على البصرة في أواخر حكم معاوية، وذلك في سنة 55 للهجرة حينما كان عمره 22، أو 16 سنة على قول من يرى أنّ ولادته كانت سنة 39 ه (سير أعلام النبلاء: ج 3 ص 545، تاريخ خليفة بن خياط: ص 169 ، تاريخ دمشق : ج 37 ص 438 ، البداية والنهاية : ج 8 ص 283) .
5- .راجع : ج 4 ص 96 (القسم السابع / الفصل الرابع / استشارة يزيد فيمن يستعمل على الكوفة) .
6- .تاريخ الطبري: ج 5 ص 513.
7- .تاريخ الطبري : ج 6 ص 90 ، أنساب الأشراف : ج 6 ص 426 ، الكامل في التاريخ : ج 3 ص 7 .
8- .العقد الفريد : ج 3 ص 385 ، تذكرة الخواص: ص 286 ؛ الأمالي للطوسي : ص 242 ، رجال الكشّي: ج 1 ص 341 وراجع: تاريخ دمشق: ج 37 ص 461.

ص: 153

6 / 2عبيد اللّه بن زياد

ابو حفص عبيد اللّه بن زياد ، در سال 33 يا 39 هجرى به دنيا آمد . پدرش ، زياد بن اَبيه بود كه داستان تغيير يافتن نَسَب او و الحاقش به ابو سفيان توسّط معاويه ، مشهور است . مادر عبيد اللّه نيز زنى مجوسى به نام مرجانه فرزند يكى از پادشاهان فارس بود كه از زياد ، جدا شد و با مردى كافر به نام شيرويِه ازدواج كرد و عبيد اللّه در خانه او پرورش يافت . (1) ابن زياد ، در جوانى به سياست و قدرت ، دست يافت . او هوش سياسى و به تعبير ديگر ، جرئت و قساوت خود را _ كه از پدرش به ارث برده بود _ در راه مقاصد شيطانى بنى اميّه به كار مى گرفت. ابن زياد در زمان معاويه ، به حكومت بصره منصوب شد (2) و پس از معاويه ، يزيد، او را در همان منصب ، ابقا كرد و براى مقابله با امام حسين عليه السلام با مشورت سِرجونِ نصرانى ، فرماندارى كوفه را نيز به وى وا گذارد . (3) در حادثه كربلا ، همه جنايت ها ، به دستور مستقيم عبيد اللّه تحقّق يافت ، چنان كه پس از يزيد ، بيشترين نقش را در اين فاجعه دردناك داشت. او پس از واقعه كربلا نيز در كمال سفّاكى ، اعتراض هاى عراقيان را سركوب نمود ؛ امّا سرانجام و پس از مرگ يزيد ، در حالى كه بر حسب نقل ، چهار هزار و پانصد نفر از شيعيان با وضعى فجيع در زندان او بودند ، در برابر نافرمانى و شورش بصريان ، تاب نياورد و ذليلانه فرار كرد . اندكى بعد ، وى در روز دهم محرّم سال 67 هجرى _ يعنى تنها شش سال بعد و درست ، در همان روزى كه امام حسين عليه السلام به شهادت رسيده بود _ ، با سپاه ابراهيم بن مالك اشتر ، در خازِر (در پنج فرسنگى موصل در شمال عراق) ، درگير و به وسيله او كشته شد. در اين جنگِ سخت كه با پيروزى ابراهيم اشتر همراه بود ، افزون بر ابن زياد ، بسيارى از فرماندهان جنايتكار و سپاهيان شام ، به هلاكت رسيدند . ابراهيم ، بدن ابن زياد را سوزاند و سرش را براى مختار ثقفى فرستاد و او نيز سرش را روانه حجاز نمود تا امام زين العابدين عليه السلام و خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله را خوشحال كند .

.


1- .شرح مفصّل جريان تولّد او بر فراش عبيد ثقفى و ادّعاى ابو سفيان را نسبت به او ، در دانش نامه امير المؤمنين عليه السلام (ج 13 ص 203) آورده ايم .
2- .عبيد اللّه در اواخرحكومت معاويه (سال 55 هجرى) ، هنگامى كه حدود 22 و بنا به قولى ، شانزده سال داشت ، حاكم بصره شد .
3- .ر . ك : ج 4 ص 97 (بخش هفتم / فصل چهارم / رايزنى يزيد براى انتخاب حكمران كوفه) .

ص: 154

البداية والنهاية :كانَ مَولِدُهُ [أي عُبَيدِ اللّهِ بنِ زِيادٍ] في سَنَةِ تِسعٍ وثَلاثينَ فيما حَكاهُ ابنُ عَساكِرَ (1) عَن أبِي العَبّاسِ أحمَدَ بنِ يونُسَ الضِّبِّيِ ... . وقالَ أبو نَعيمٍ الفَضلُ بنُ دُكَينٍ : ذَكَروا أنَّ عُبَيدَ اللّهِ بنَ زِيادٍ حينَ قَتَلَ الحُسَينَ عليه السلام كانَ عُمُرُهُ ثَمانِيا وعِشرينَ سَنَةً . قُلتُ : فَعَلى هذا يَكونُ مَولِدُهُ سَنَةَ ثَلاثٍ وثَلاثينَ . (2)

.


1- .راجع : تاريخ دمشق : ج 37 ص 435 .
2- .البداية والنهاية : ج 8 ص 283 .

ص: 155

البداية و النهاية:زمان تولّد عبيد اللّه بن زياد، بر اساس آنچه ابن عساكر از ابو العبّاس احمد بن يونس ضِبّى نقل كرده، سال 39 [هجرى] بوده است... . ابو نَعيم فضل بن دُكَين گفته: گفته اند كه عبيد اللّه بن زياد، وقتى حسين عليه السلام را كشت، 28 ساله بود. مى گويم: بنا بر اين، او در سال 33 [هجرى] ، به دنيا آمده است.

.

ص: 156

سير أعلام النبلاء :عُبَيدُ اللّهِ بنُ زِيادِ بنِ أبيهِ ... وَلِيَ البَصرَةَ سَنَةَ خَمسٍ وخَمسينَ ، ولَهُ ثِنَتانِ وعِشرونَ سَنَةً ... كانَ جَميلَ الصّورَةِ ، قَبيحَ السَّريرَةِ . وقيلَ : كانَت اُمُّهُ مَرجانَةَ مِن بَناتِ مُلوكِ الفُرسِ ... رَوَى السَّرِيُّ بنُ يَحيى ، عَنِ الحَسَنِ ، قالَ : قَدِمَ عَلَينا عُبَيدُ اللّهِ ، أمَّرَهُ مُعاوِيَةُ ، غُلاما سَفيها ، سَفَكَ الدِّماءَ سَفكا شَديدا ... قالَ الحَسَنُ : وكانَ عُبَيدُ اللّهِ جَبانا . (1)

تاريخ الطبري عن عبيد اللّه بن زياد_ في إحدى خُطَبِهِ _: أنَا ابنُ زِيادٍ أشبَهتُهُ مِن بَينِ مَن وَطِئَ الحَصى ، ولَم يَنتَزِعني شَبَهُ خالٍ ولَا ابنُ عَمٍّ . (2)

المعجم الكبير عن حاجب عبيد اللّه بن زياد :دَخَلتُ القَصرَ خَلفَ عُبَيدِ اللّهِ بنِ زِيادٍ حينَ قُتِلَ الحُسَينُ عليه السلام ، فَاضطَرَمَ في وَجهِهِ نارا ، فَقالَ هكَذا بِكُمِّهِ عَلى وَجهِهِ . فَقالَ : هَل رَأَيتَ ؟ قُلتُ : نَعَم ، فَأَمَرَني أن أكتُمَ ذلِكَ . (3)

تاريخ الطبري عن يساف بن شريح اليشكريّ عن عليّ بن محمّد_ بَعدَ هَلاكِ يَزيدَ _: إنَّ ابنَ زِيادٍ خَرَجَ مِنَ البَصرَةِ ، فَقالَ ذاتَ لَيلَةٍ : إنَّهُ قَد ثَقُلَ عَلَيَّ رُكوبُ الإِبِلِ ، فَوَطِّئوا لي عَلى ذي حافِرٍ ، قالَ : فَاُلقِيَت لَهُ قَطيفَةٌ عَلى حِمارٍ ، فَرَكِبَهُ ، وإنَّ رِجلَيهِ لَتَكادانِ تَخُدّانِ فِي الأَرضِ . قالَ اليَشكُرِيُّ : فَإِنَّهُ لَيَسيرُ أمامي ، إذ سَكَتَ سَكتَةً فَأَطالَها . فَقُلتُ في نَفسي : هذا عُبَيدُ اللّهِ أميرُ العِراقِ أمسِ ، نائِمٌ السّاعَةَ عَلى حِمارٍ لَو قَد سَقَطَ مِنهُ أعنَتَهُ ، ثُمَّ قُلتُ : وَاللّهِ ، لَئِن كانَ نائِما لَاُنَغصَنَّ عَلَيهِ نَومَهُ ، فَدَنَوتُ مِنهُ ، فَقُلتُ : أنائِمٌ أنتَ ؟ قالَ : لا ، قُلتُ : فَما أسكَتَكَ ؟ قالَ : كُنتُ اُحَدِّثُ نَفسي . قُلتُ : أفَلا اُحُدِّثُكَ ما كُنتَ تُحَدِّثُ بِهِ نَفسَكَ ؟ قالَ : هاتِ ، فَوَاللّهِ ، ما أراكَ تَكيسُ (4) ولا تُصيبُ . قالَ : قُلتُ : كُنتَ تَقولُ : لَيتَني لَم أقتُلِ الحُسَينَ . قالَ : وماذا ؟ قُلتُ : تَقولُ : لَيتَني لَم أكُن قَتَلتُ مَن قَتَلتُ . قالَ : وماذا ؟ قُلتُ : كُنتَ تَقولُ : لَيتَني لَم أكُن بَنَيتُ البَيضاءَ . (5) قالَ: وماذا ؟ قُلتُ : تَقولُ : لَيتَني لَم أكُنِ استَعمَلتُ الدَّهاقينِ . قالَ : وماذا ؟ قُلتُ : وتَقولُ : لَيتَني كُنتُ أسخى مِمّا كُنتُ . قالَ : فَقالَ : وَاللّهِ ، ما نَطَقتَ بِصَوابٍ ، ولا سَكَتُّ عَن خَطَأٍ . أمَّا الحُسَينُ فَإِنَّهُ سارَ إلَيَّ يُريدُ قَتلي ، فَاختَرتُ قَتلَهُ عَلى أن يَقتُلَني . وأمَّا البَيضاءُ فَإِنِّي اشتَرَيتُها مِن عَبدِ اللّهِ بنِ عُثمانَ الثَّقَفِيِّ ، وأرسَلَ يَزيدُ بِأَلفِ ألفٍ ، فَأَنفَقتُها عَلَيها ، فَإِن بَقيتُ فَلِأَهلي ، وإن هَلَكتُ لَم آسَ عَلَيها مِمّا لمَ اُعَنِّف فيهِ . وأمَّا استِعمالُ الدَّهاقينَ فَإِنَّ عَبدَ الرَّحمنِ بنَ أبي بَكرَةَ وزاذانَ فَرُوخَ وَقَعا فِيَّ عِندَ مُعاوِيَةَ حَتّى ذَكَرا قُشورَ الأَرُزِّ ، فَبَلَغا بِخَراجِ العِراقِ مِئَةَ ألفِ ألفٍ ، فَخَيَّرَني مُعاوِيَةُ بَينَ الضَّمانِ وَالعَزلِ ، فَكَرِهتُ العَزلَ ، فَكُنتُ إذَا استَعمَلتُ الرَّجُلَ مِنَ العَرَبِ ، فَكَسَرَ الخَراجَ ، فَتَقَدَّمتُ إلَيهِ أو أغرَمتُ صُدورَ قَومِهِ ، أو أغرَمتُ عَشيرَتَهُ أضرَرتُ بِهِم ، وإن تَرَكتُهُ تَرَكتُ مالَ اللّهِ وأنَا أعرِفُ مَكانَهُ ، فَوَجَدتُ الدَّهاقينَ أبصَرَ بِالجِبايَةِ ، وأوفى بِالأَمانَةِ ، وأهوَنَ فِي المُطالَبَةِ مِنكُم ، مَعَ أنّي قَد جَعَلتُكُم اُمناءَ عَلَيهِم ؛ لِئَلّا يَظلِموا أحَدا . وأمّا قَولُكَ فِي السَّخاءِ فَوَاللّهِ ، ما كان لي مالٌ فَأَجودَ بِهِ عَلَيكُم ، ولَو شِئتُ لَأَخَذتُ بَعضَ مالِكُم ، فَخَصَصتُ بِهِ بَعضَكُم دونَ بَعضٍ ، فَيَقولونَ ما أسخاهُ ! ولكِنّي عَمَّمتُكُم ، وكانَ عِندي أنفَعَ لَكُم . وأمّا قَولُكَ : لَيتَني لَم أكُن قَتَلتُ مَن قَتَلتُ ، فَما عَمِلتُ بَعدَ كَلِمَةِ الإِخلاصِ عَمَلاً هُوَ أقرَبُ إلَى اللّهِ عِندي مِن قَتلي مَن قَتَلتُ مِنَ الخَوارِجِ . ولكِنّي سَاُخبِرُكَ بِما حَدَّثتُ بِهِ نَفسي . قُلتُ : لَيتَني كُنتُ قاتَلتُ أهلَ البَصرَةِ ، فَإِنَّهُم بايَعوني طائِعينَ غَيرَ مُكرَهينَ ، وَايمُ اللّهِ ، لَقَد حَرَصتُ عَلى ذلِكَ ، ولكِنَّ بَني زِيادٍ أتَوني ، فَقالوا : إنَّكَ إذا قاتَلتَهُم فَظَهَروا عَلَيكَ لَم يُبقوا مِنّا أحَدا ، وإن تَرَكتَهُم تَغَيَّبَ الرَّجُلُ مِنّا عِندَ أخوالِهِ وأصهارِهِ ، فَرَفَقتُ لَهُم ، فَلَم اُقاتِل . وكُنتُ أقولُ : لَيتَني كُنتُ أخرَجتُ أهلَ السِّجنِ فَضَرَبتُ أعناقَهم ، فَأَمّا إذ فاتَت هاتانِ فَلَيتَني كُنتُ أقدَمُ الشّامَ ولَم يُبرِموا أمرا . قالَ بَعضُهُم : فَقَدِمَ الشّامَ ولَم يُبرِموا أمرا ، فَكَأَنَّما كانوا مَعَهُ صِبياناً ، وقالَ بَعضُهُم : قَدِمَ الشّامَ وقَد أبرَموا ، فَنَقَضَ ما أبرَموا إلى رَأيِه . (6)

.


1- .سير أعلام النبلاء : ج 3 ص 545 ، فتح الباري : ج 13 ص 128 ، تاريخ دمشق : ج 37 ص 446 _ 447 وليس فيهما صدره إلى «عن الحسن» .
2- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 358 ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 536 ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 1 ص 199 ، الفتوح : ج 5 ص 38 نحوه ، البداية والنهاية : ج 8 ص 158 .
3- .المعجم الكبير : ج 3 ص 112 الرقم 2831 ، الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج 1 ص 503 الرقم 467 ، تاريخ دمشق : ج 37 ص 451 ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 87 ، البداية والنهاية : ج 8 ص 285 كلّها نحوه ، بحار الأنوار : ج 45 ص 309 الرقم 11 .
4- .. الكَيس : العقل (لسان العرب : ج 6 ص 201 «كيس») .
5- .البيضاءُ : دار بالبصرة لعبيد اللّه بن زياد بن أبيه (تاج العروس : ج 10 ص 19 «بيض») .
6- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 522 ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 611 نحوه وراجع : الأخبار الطوال : ص 284 والفتوح : ج 5 ص 168 .

ص: 157

سير أعلام النبلاء:عبيد اللّه بن زياد بن اَبيه... به سال 55 [هجرى] در 22 سالگى ، حاكم بصره شد... . صورتى زيبا داشت و بدباطن بود. گفته اند: مادرش مرجانه، از دختران پادشاهان ايران بود... . سَرىّ بن يحيى، از حسن [بصرى] نقل كرده كه گفت: عبيد اللّه ، در حالى كه جوانى نادان و خونريز و سرسخت بود، پيش ما آمد و معاويه او را به عنوان حكمران ، انتخاب كرده بود... . حسن گفت: عبيد اللّه ترسو بود .

تاريخ الطبرى_ به نقل از عبيد اللّه بن زياد ، در يكى از سخنرانى هايش _: من ، پسر زيادم . در ميان افرادى كه بر روى زمين راه مى روند، منم كه به او شباهت دارم و هيچ شباهتى به دايى و پسرعمو[يم] ندارم.

المعجم الكبير_ به نقل از دربان عبيد اللّه بن زياد _: پس از كشته شدن حسين ، پشت سر عبيد اللّه بن زياد، وارد قصر شدم . آتشى در صورتش شعله كشيد. آستينش را بر صورتش گذاشت و گفت: ديدى؟ گفتم: آرى. پس به من دستور داد كه آن [حادثه] را پوشيده نگه دارم.

تاريخ الطبرى :يَساف بن شُرَيح يَشكُرى، از على بن محمّد ، نقل كرد كه : پس از هلاكت يزيد ، ابن زياد از بصره بيرون رفت و در شبى گفت : سوار شدن بر شتر برايم سخت است. برايم حيوان سُم دارى فراهم كنيد. برايش گليمى را روى الاغى انداختم و سوار شد، در حالى كه پاهايش به زمين مى رسيد. او در جلوى من حركت مى كرد و وقتى خاموش مى شد، سكوتش طول مى كشيد. به خود گفتم: اين عبيد اللّه ، ديروز فرمان رواى عراق بود و اكنون بر روى الاغ ، خواب است. اگر از آن سقوط كند، رنجيده مى شود. و آن گاه گفتم: به خدا سوگند، اگر خواب باشد، خوابش را بر او ناگوار مى كنم. نزديكش شدم و گفتم: خوابى؟ گفت: نه. گفتم: پس چرا ساكتى؟ گفت: با خود ، حديث نفْس مى كردم . گفتم: مى خواهى بگويم با خودت چه مى گفتى؟ گفت: بگو، كه _ به خدا سوگند _ نمى بينم عقل درستى داشته باشى و درست بگويى! گفتم: داشتى مى گفتى: اى كاش حسين را نكشته بودم! گفت: ديگر چه؟ گفتم: مى گفتى: اى كاش آنهايى را كه كشتم، نكشته بودم! گفت: ديگر چه؟ گفتم: مى گفتى: كاش كاخ سفيد را نساخته بودم! گفت: ديگر چه؟ گفتم: مى گفتى: اى كاش دِهبان ها[ى عجم] را به كار نگرفته بودم! گفت: و ديگر چه؟ گفتم: مى گفتى: اى كاش دست و دلبازتر از آنچه هستم، بودم! عبيد اللّه گفت: به خدا سوگند، سخن درستى نگفتى و از خطا باز نَايستادى. حسين، آمده بود و قصد جان مرا داشت . من هم او را كشتم تا مرا نكشد. كاخ سفيد را نيز از عبيد اللّه بن عثمان ثقفى خريدم و يزيد ، يك ميليون برايم فرستاد و هزينه آن كردم. اگر ماندگار شدم كه براى خانواده ام است و اگر مُردم، براى آن ، تأسّف نمى خورم ؛ چرا كه برايش زحمت نكشيده ام. در باره به كارگيرى دهبان ها، عبد الرحمان بن ابى بكره و زادانْ فرُّخ ، نزد معاويه از من بدگويى كردند، تا جايى كه پوست برنج ها را هم گفتند و [مقدارِ] ماليات عراق را يكصد ميليون گفتند . معاويه مرا ميان بازپرداخت آنها و بركنار شدن ، مخيّر كرد . من هم بركنار شدن را دوست نداشتم. وقتى مرد عربى را به كار مى گرفتم ، او از ماليات ، كم مى گذاشت و من آن را از خودش مى گرفتم ، يا جريمه اش را از بزرگان قومش و يا از قبيله اش مى گرفتم و به آنها ضرر مى زدم، و اگر اصلاً آن را نمى گرفتم ، مال خدا را نگرفته بودم ، در حالى كه جاى [هدر رفتن] آن مال را مى دانستم، به همين خاطر ، دِهبان ها [ى عجم] را كه آشناتر به جمع آورى ماليات و امين تر بودند و در درخواست ماليات، از شما آسان گيرتر بودند ، به كار گرفتم، ضمن اين كه شما را هم بر آنها امين قرار دادم كه مبادا به كسى ستم كنند. در مورد گفته تو در باره دست و دلباز نبودنم _ به خدا سوگند _ من ثروتى نداشتم تا آن را بر شما ببخشم . البتّه اگر مى خواستم ، مى توانستم بخشى از ثروت شما را بگيرم و فقط به برخى از شما بدهم و نه به همه . در اين صورت مى گفتند: «چه دست و دلباز است!» ؛ ولى به همه تان دادم، و به نظرم ، [اين كار] به سود شما بود . در باره گفته تو كه: اى كاش آنها را كه كشتم، نكشته بودم! بعد از شهادت به توحيد، من كارى كه نزديك تر از اين به خدا باشد كه خوارج را كشتم، نكرده ام. امّا من، به تو مى گويم كه با خود ، چه مى گفتم . مى گفتم: كاش با بصرى ها جنگيده بودم! آنان به دلخواه و بدون اجبار ، با من بيعت كردند. به خدا سوگند، من طالب اين [جنگ] بودم ؛ ولى فرزندان زياد ، پيش من آمدند و گفتند: اگر تو با آنها بجنگى و آنان بر تو چيره شوند، از ما كسى باقى نخواهد ماند ؛ امّا اگر رهايشان كنى، هر يك از ما نزد دايى ها و دامادهايش مى ماند . من هم با آنها مدارا كردم و نجنگيدم. نيز مى گفتم: اى كاش زندانيان را از زندان ، بيرون مى آوردم و گردنشان را مى زدم! و وقتى اين دو از دست رفت، اى كاش پيش از آن كه كارى كرده باشند ، به شام مى رفتم! برخى گفته اند: عبيد اللّه به شام رفت و آنها هنوز هيچ كارى نكرده بودند و گويا با وجود او ، آنها چند كودك بودند. برخى نيز گفتند: به شام كه آمد ، آنها كارشان را كرده بودند ؛ امّا او همه را به نظر خودش برگرداند.

.

ص: 158

. .

ص: 159

. .

ص: 160

. .

ص: 161

. .

ص: 162

البداية والنهاية :ثُمَّ دَخَلَت سَنَةُ سَبعٍ وسِتّينَ ، فَفيها كانَ مَقتلُ عُبَيدِ اللّهِ بنِ زِيادٍ عَلى يَدَي إبراهيمَ بنِ الأَشتَرِ النَّخَعِيِّ ، وذلِكَ أنَّ إبراهيمَ بنَ الأَشتَرِ خَرَجَ مِنَ الكوفَةِ يَومَ السَّبتِ لِثَمانٍ بَقينَ مِن ذِي الحِجَّةِ فِي السَّنَةِ الماضِيَةِ ، ثُمَّ استَهَلَّت هذِهِ السَّنَةُ وهُوَ سائِرٌ لِقَصدِ ابنِ زِيادٍ في أرضِ المَوصِلِ ، فَكانَ اجتِماعُهُما بِمَكانٍ يُقالُ لَهُ الخازِرُ ، بَينَهُ وبَينَ المَوصِلِ خَمسَةٌ فَراسِخَ ، فَباتَ ابنُ الأَشتَرِ تِلكَ اللَّيلَةَ ساهِرا لا يَستَطيعُ النَّومَ ، فَلَمّا كانَ قَريبُ الصُّبحِ نَهَضَ ، فَعَبّى جَيشَهُ ، وكَتَّبَ كَتائِبَهُ ، وصَلّى بِأَصحابِهِ الفَجرَ في أوَّلِ وَقتٍ ، ثُمَّ رَكِبَ ، فَناهَضَ جَيشَ ابنَ زِيادٍ ، وزَحَفَ بِجَيشِهِ رُوَيدا وهُوَ ماشٍ فِي الرَّجّالَةِ ، حَتّى أشرَفَ مِن فَوقِ تَلٍّ عَلى جَيشِ ابنِ زِيادٍ ، فَإِذا هُم لَم يَتَحَرَّك مِنهُم أحَدٌ ، فَلَمّا رَأَوهُم نَهَضوا إلى خَيلِهِم وسِلاحِهِم مدَهوشينَ . فَرَكِبَ ابنُ الأَشتَرِ فَرَسَهُ ، وجَعَلَ يَقِفُ عَلى راياتِ القَبائِلِ ، فَيُحَرِّضُهُم عَلى قِتالِ ابنِ زِيادٍ ، ويَقولُ : هذا قاتِلُ ابنِ بِنتِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، قَد جاءَكُمُ اللّهُ بِهِ ، وأمكَنَكُمُ اللّهُ مِنهُ اليَومَ ، فَعَلَيكُم بِهِ ، فَإِنَّهُ قَد فَعَلَ فِي ابنِ بِنتِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ما لَم يَفعَلهُ فِرعَونُ في بَني إسرائيلَ ، هذَا ابنُ زِيادٍ قاتِلُ الحُسَينِ عليه السلام ، الَّذي حالَ بَينَهُ وبَينَ ماءِ الفُراتِ أن يَشرَبَ مِنهُ هُوَ وأولادُهُ ونِساؤُهُ ، ومَنَعَهُ أن يَنصَرِفَ إلى بَلَدِهِ ، أو يَأتِيَ يَزيدَ بنَ مُعاوِيَةَ حَتّى قَتَلَهُ . وَيحَكُم ! اشفوا صُدورَكُم مِنهُ ، وَاروُوا رِماحَكُم وسُيوفَكُم مِن دَمِهِ ، هذَا الَّذي فَعَلَ في آلِ نَبِيِّكُم ما فَعَلَ ، قَد جاءَكُمُ اللّهُ بِهِ . ثُمَّ أكثَرَ مِن هذَا القَولِ وأمثالِهِ ، ثُمَّ نَزَلَ تَحتَ رايَتِهِ . وأقبَلَ ابنُ زِيادٍ في خَيلِهِ ورِجلِهِ في جَيشٍ كَثيفٍ ، قَد جَعَلَ عَلى مَيمَنَتِهِ حُصَينَ بنَ نُمَيرٍ ، وعَلَى المَيسَرَةِ عُمَيرَ بنَ الحُبابِ السُّلَمِيَّ _ وكانَ قَدِ اجتَمَعَ بِابنِ الأَشتَرِ ووَعَدَهُ أنَّهُ مَعَهُ ، وأَنَّهُ سَيَنهَزِمُ بِالنّاسِ غَدا _ وعَلى خَيلِ ابنِ زِيادٍ شُرَحبيلُ بنُ الكِلاعِ ، وَابنُ زِيادٍ فِي الرَّجّالَةِ يَمشي مَعَهُم . فَما كانَ إلّا أن تَواقَفَا الفَريقانِ حَتّى حَمَلَ حُصَينُ بنُ نُمَيرٍ بِالمَيمَنَةِ عَلى مَيسَرَةِ أهلِ العِراقِ فَهَزَمَها ، وقَتَلَ أميرَها عَلِيَّ بنَ مالِكٍ الجُشَمِيَّ ، فَأَخَذَ رايَتَهُ مِن بَعدِهِ وَلَدُهُ مُحَمَّدُ بنُ عَلِيٍّ فَقُتِلَ أيضا ، وَاستَمَرَّتِ المَيسَرَةُ ذاهِبَةً . فَجَعَلَ الأَشتَرُ يُناديهِم : إلَيَّ يا شُرطَةَ اللّهِ ، أنَا ابنُ الأَشتَرِ ، وقَد كَشَفَ عَن رَأسِهِ لِيَعرِفوهُ ، فَالتاثوا بِهِ ، وَانعَطَفوا عَلَيهِ ، وَاجتَمَعوا إلَيهِ ، ثُمَّ حَمَلَت مَيمَنَةُ أهلِ الكوفَةِ ... فَجَعَلَ يَقتُلُهُم كَما يُقتَلُ الحُملانِ (1) ، وَاتَّبَعَهُم بِنَفسِهِ ومَن مَعَهُ مِنَ الشُّجعانِ ، وثَبَتَ عُبَيدُ اللّهِ بنُ زِيادٍ في مَوقِفِهِ حَتَّى اجتازَ بِهِ ابنُ الأَشتَرِ ، فَقَتَلَهُ وهُوَ لا يَعرِفُهُ ... . (2)

.


1- .الحَمَلُ : الخروف ، أو هو الجَذَعُ من أولاد الضأن ، والجمع حُملان (تاج العروس : ج 14 ص 173 «حمل») .
2- .البداية والنهاية : ج 8 ص 281 .

ص: 163

البداية و النهاية:سال 67 [هجرى] شد. در اين سال ، عبيد اللّه بن زياد به دست ابراهيم بن مالكِ اشترِ نخعى كشته شد. ماجرا چنين بود كه ابراهيم بن مالك، در روز شنبه ماه ذى حجّه، هشت روز به پايان سال مانده، به قصد ابن زياد از كوفه به موصل رفت . آن دو در جايى به نام خازِر در پنج فرسخى موصل، به هم رسيدند. ابراهيم، آن شب را نتوانست بخوابد و تا صبح ، بيدار بود. سحرگاهان بود كه برخاست و سپاهش را آماده باش و نظام داد و نماز صبح را در اوّل وقت با يارانش خواند . سپس سوار شد و به سوى سپاه ابن زياد به حركت در آمد . او لشكرش را آرام آرام به راه انداخت ، در حالى كه خود در ميان پياده نظام ، در حركت بود، تا اين كه از فراز تپّه اى بر سپاه ابن زياد ، مُشْرف شد ؛ ولى هنوز از سپاه عبيد اللّه ، كسى نجنبيده بود . وقتى آنها سپاه ابراهيم را ديدند ، وحشت زده به سوى اسب ها و اسلحه هايشان هجوم آوردند. پسر اَشتر، بر اسبش سوار شد و در برابر پرچم هاى قبايل مى ايستاد و آنان را به جنگ با ابن زياد ، تشويق مى كرد و مى گفت: «اين ، قاتل پسر دختر پيامبر خداست كه خدا او را پيش پاى شما آورده و امروز ، او را در تيررس شما قرار داده است . پس بر شماست كه كار او را بسازيد. او با پسر دخترِ پيامبر خدا ، آن كرد كه فرعون با بنى اسرائيل نكرد . اين ، پسر زياد ، قاتل حسين است كه ميان او و فرات ، مانع شد و نگذاشت كه او و فرزندان و زنانش از آن بنوشند، و نگذاشت كه او به شهر خودش باز گردد و يا نزد يزيد بن معاويه برود، تا اين كه او را كشت . واى بر شما! دل هايتان را به [كشتنِ] او تسكين دهيد و نيزه ها و شمشيرهايتان را از خونش سيراب سازيد. اين ، همان كسى است كه در باره خانواده پيامبرتان ، آن كارها را كرد. خدا او را برايتان آورده است!» . ابراهيم ، اين كلمات و امثال اين را بسيار گفت و آن گاه زير پرچم خود ، فرود آمد . ابن زياد در ميان انبوه سپاه خود ، با سواره ها و پياده ها پيش آمد و حُصَين بن نُمَير را فرمانده جناح راست و عُمَير بن حُباب سُلَمى را فرمانده جناح چپ سپاهش كرده بود و با پسر اَشتر ، رويارو شد . عُمَير بن حُباب سُلَمى به پسر مالك ، قول داده بود كه با اوست و فردا با مردم ، از لشكر ابن زياد ، فرار خواهند كرد. فرمانده سواران سپاه ابن زياد ، شُرَحبيل بن كِلاع بود و ابن زياد ، خود در ميان پياده نظام ، حركت مى كرد . دو سپاه ، در برابر هم ايستادند . حُصَين بن نُمَير با جناح راست به جناح چپ سپاه ابراهيم حمله كرد و آن را شكست داد و فرمانده آن، على بن مالك جُشَمى را كشت . پرچم او را پسرش محمّد بن على گرفت ؛ ولى او هم كشته شد و جناح چپ سپاه عراق ، به كلّى متلاشى شد . [پسرِ] اَشتر در ميان سپاه ، فرياد زد كه : «اى پاسبانان خدا! به سوى من بياييد . من ، پسرِ اَشترم» و رويَش را باز كرد تا او را بشناسند . در نتيجه ، آنان (سپاهش) به سوى او روان شدند و بر گِردش آمدند . آن گاه جناح راست سپاه كوفه ، حمله را آغاز كرد ... . او آنان را مى كشت، همانند كشتن قوچ، و خودش و دليران همراهش، آنها را تعقيب مى كردند. عبيد اللّه بن زياد در جايش ايستاده بود كه پسرِ اَشتر به او رسيد و در حالى كه عبيد اللّه را نمى شناخت ، او را به قتل رساند... .

.

ص: 164

تذكرة الخواصّ عن ابن جرير_ في ذكر أحداثِ ما بَعدَ قَتلِ ابنِ زِيادٍ _: بَعَثَ ابنُ الأَشتَرِ بِرَأسِ ابنِ زِيادٍ إلَى المُختارِ ، فَجَلَسَ فِي القَصرِ ، واُلقِيَتِ الرُّؤوسُ بَينَ يَدَيهِ ، فَأَلقاها فِي المَكانِ الَّذي وُضِعَ فيهِ رَأسُ الحُسَينِ عليه السلام وأصحابِهِ ، ونَصَبَ المُختارُ رَأسَ ابنِ زِيادٍ فِي المَكانِ الَّذي نَصَبَ فيهِ رَأسَ الحُسَينِ عليه السلام ، ثُمَّ ألقاهُ فِي اليَومِ الثّاني فِي الرُّحبَةِ (1) مَعَ الرُّؤوسِ . (2)

المعجم الكبير عن عبد الملك بن عمير :دَخَلتُ عَلى عُبَيدِ اللّهِ بنِ زِيادٍ وإذا رَأسُ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام قُدّامَهُ عَلى تُرسٍ (3) ، فَوَ اللّهِ ، ما لَبِثتُ إلّا قَليلاً حَتّى دَخَلتُ عَلَى المُختارِ ، فَإِذا رَأسُ عُبَيدِ اللّهِ بنُ زِيادٍ عَلى تُرسٍ . (4)

.


1- .الرُّحبَة : مَحَلّة بالكوفة (القاموس المحيط : ج 1 ص 72 «رحب») .
2- .تذكرة الخواص : ص 286 وراجع : المحبّر : ص 491 وتاريخ دمشق : ج 37 ص 459 .
3- .التُّرْس من السلاح : المتوقّى بها ، معروف (لسان العرب : ج 6 ص 32 «ترس») .
4- .المعجم الكبير : ج 3 ص 125 الرقم 2877 ، البداية والنهاية : ج 8 ص 196 ، تاريخ دمشق : ج 58 ص 245 نحوه .

ص: 165

تذكرة الخواصّ_ به نقل از ابن جَرير ، در بيان وقايع پس از كشته شدن ابن زياد _: پسرِ اَشتر، سر ابن زياد را براى مختار فرستاد . مختار در قصر نشست و سرها در برابرش گذاشته شدند . او هم آنها را در همان جايى انداخت كه سر حسين عليه السلام و يارانش گذاشته شده بود . مختار ، سر ابن زياد را در همان جايى آويزان كرد كه سر حسين عليه السلام آن جا آويزان شده بود و در روز بعد، آن را با ديگر سرها در حياط قصر انداخت.

المعجم الكبير_ به نقل از عبد الملك بن عمير _: بر عبيد اللّه بن زياد وارد شدم ، در حالى كه سرِ حسين بن على عليه السلام در برابرش بر روى سپرى قرار داشت. به خدا سوگند ، طولى نكشيد كه بر مختار وارد شدم و ديدم سرِ عبيد اللّه بن زياد بر روى سپر است .

.

ص: 166

سنن الترمذي عن عمارة بن عُمير :لَمّا جيءَ بِرَأسِ عُبَيدِ اللّهِ بنِ زِيادٍ وأصحابِهِ ، نُضِّدَت (1) فِي المَسجِدِ فِي الرَّحَبَةِ ، فَانتَهَيتُ إلَيهِم وهُم يَقولونَ : قَد جاءَت ، قَد جاءَت ، فَإِذا حَيَّةٌ قَد جاءَت تَخَلَّلُ الرُّؤوسَ حَتّى دَخَلَت في مِنخَرَي عُبَيدِ اللّهِ بنِ زِيادٍ ، فَمَكَثَت هُنَيهَةً ، (2) ثُمَّ خَرَجَت ، فَذَهَبَت حَتّى تَغَيَّبَت ، ثُمَّ قالوا : قَد جاءَت ، قَد جاءَت ، فَفَعَلَت ذلِكَ مَرَّتَينِ أو ثَلاثا . (3)

الأمالي للطوسي عن المدائني عن رجاله_ في قِيامِ المُختارِ _: قالَ ابنُ الأَشتَرِ : إنّي رَأَيتُ بَعدَمَا انكَشَفَ النّاسُ طائِفَةً مِنهُم قَد صَبَرَت تُقاتِلُ ، فَأَقدَمتُ عَلَيهِم ، وأقبَلَ رَجُلٌ آخَرُ في كَبكَبَةٍ كَأَنَّهُ بَغلٌ أقمَرُ ، يَفرِي النّاسَ ، لا يَدنو مِنهُ أحَدٌ إلّا صَرَعَهُ ، فَدَنا مِنّي ، فَضَرَبتُ يَدَهُ فَأَبَنتُها ، وسَقَطَ عَلى شاطِئِ النَّهرِ ، فَشُرِّقَت يَداهُ وغُرِّبَت رِجلاهُ ، فَقَتَلتُهُ ووَجَدتُ مِنهُ ريحَ المِسكِ ، وأظُنُّهُ ابنَ زِيادٍ ، فَاطلُبوهُ ، فَجاءَ رَجُلٌ ، فَنَزَعَ خُفَّيهِ وتَأَمَّلَهُ ، فَإِذا هُوَ ابنُ زِيادٍ لَعَنَهُ اللّهُ عَلى ما وَصَفَ ابنُ الأَشتَرِ ، فَاحتَزَّ رَأسَهُ ، وَاستَوقَدوا عامَّةَ اللَّيلِ بِجَسَدِهِ ، فَنَظَرَ إلَيهِ مِهرانُ مَولى زِيادٍ وكانَ يُحِبُّهُ حُبّا شَديدا ، فَحَلَفَ ألا يَأكُلَ شَحما أبَدا . وأصبَحَ النّاسُ فَحَوَوا ما فِي العَسكَرِ ، وهَرَبَ غُلامٌ لِعُبَيدِ اللّهِ إلَى الشّامِ ، فَقالَ لَهُ عَبدُ المَلِكِ بنِ مَروانَ : مَتى عَهدُكَ بِابنِ زِيادٍ ؟ فَقالَ : جالَ النّاسُ وتَقَدَّمَ فَقاتَلَ ، وقالَ : ايتِني بِجَرَّةٍ فيها ماءٌ ، فَأَتَيتُهُ فَاحتَمَلَها ، فَشَرِبَ مِنها ، وصَبَّ الماءَ بَينَ دِرعِهِ وجَسَدِهِ ، وصَبَّ عَلى ناصِيَةِ فَرَسِهِ ، فَصَهَلَ ثُمَّ أقحَمَهُ ، فَهذا آخِرُ عَهدي بِهِ . قالَ : وبَعَثَ ابنُ الأَشتَرِ بِرَأسِ ابنِ زِيادٍ إلَى المُختارِ وأعيانِ مَن كانَ مَعَهُ ، فَقُدِمَ بِالرُّؤوسِ وَالمُختارُ يَتَغَدّى ، فَاُلِقيَت بَينَ يَدَيهِ . فَقالَ : الحَمدُ للّهِِ رَبِّ العالَمينَ ، وُضِعَ رَأسُ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام بَينَ يَدَيِ ابنِ زِيادٍ لَعَنَهُ اللّهُ وهُوَ يَتَغَدّى ، واُتيتُ بِرَأسِ ابنِ زِيادٍ وأنَا أتَغَدّى . قالَ : رَأَينا حَيَّةً بَيضاءَ تَخَلَّلُ الرُّؤوسَ حَتّى دَخَلَت في أنفِ ابنِ زِيادٍ وخَرَجَت مِن اُذُنِهِ ، ودَخَلَت في اُذُنِهِ وخَرَجَت مِن أنفِهِ . فَلَمّا فَرَغَ المُختارُ مِنَ الغَداءِ ، قامَ فَوَطِئَ وَجهَ ابنِ زِيادٍ بِنَعلِهِ ، ثُمَّ رَمى بِها إلى مَولىً لَهُ ، وقالَ : اِغسِلها ، فَإِنّي وَضَعتُها عَلى وَجهٍ نَجِسٍ كافِرٍ ... . فَبَعَثَ بِرَأسِ ابنِ زِيادٍ إلى عَلِيِّ بنِ الحُسَينِ عليه السلام ، فَاُدخِلَ عَلَيهِ وهُوَ يَتَغَدّى ، فَقالَ عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ عليه السلام : اُدخِلتُ عَلَى ابنِ زِيادٍ وهُوَ يَتَغَدّى ، ورَأسُ أبي بَينَ يَدَيهِ ، فَقُلتُ : اللّهُمَّ لا تُمِتني حَتّى تُرِيَني رَأسَ ابنِ زِيادٍ وأنَا أتَغَدّى ، فَالحَمدُ للّهِِ الَّذي أجابَ دَعوَتي ، ثُمَّ أمَرَ فَرُمِيَ بِهِ ، فَحُمِلَ إلَى ابنِ الزُّبَيرِ ، فَوَضَعَهُ ابنُ الزُّبَيرِ عَلى قَصَبَةٍ ، فَحَرَّكَتهَا الرّيحُ فَسَقَطَ ، فَخَرَجَت حَيَّةٌ مِن تَحتِ الستِّارِ ، فَأَخَذَت بِأَنفِهِ ، فَأَعادُوا القَصَبَةَ ، فَحَرَّكَتهَا الرّيحُ فَسَقَطَ ، فَخَرَجَتِ الحَيَّةُ ، فَأَزَمَت (4) بِأَنفِهِ ، فَعَلَ ذلِكَ ثَلاثَ مَرّاتٍ ، فَأَمَرَ ابنُ الزُّبَيرِ ، فَاُلقِيَ في بَعضِ شِعابِ مَكَّةَ . (5)

.


1- .تُنضَدُ : أي يُجعَلُ بعضها [ أي الرؤوس ] فوق بعض (النهاية : ج 5 ص 71 «نضد») .
2- .مَكَثَ هُنَيهَةً : أي ساعةً لَطيفةً ، والهمز خَطَأ (المصباح المنير : ص 641 «هن»).
3- .سنن الترمذي : ج 5 ص 660 الرقم 3780 ، المعجم الكبير : ج 3 ص 113 الرقم 2832 ، سير أعلام النبلاء : ج 3 ص 549 ، تاريخ دمشق : ج 37 ص 461 ؛ ثواب الأعمال : ص 260 الرقم 9 نحوه وراجع : بحار الأنوار : ج 45 ص 385 .
4- .أزمَت : أي عضَّت (الصحاح : ج 5 ص 1861 «أزم») .
5- .الأمالي للطوسي : ص 241 ح 424 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 335 ح 2 وراجع : تذكرة الخواصّ : ص 286 وذوب النضّار : ص 142 .

ص: 167

سنن الترمذى_ به نقل از عُمارة بن عُمَير _: وقتى سرِ عبيد اللّه بن زياد و يارانش را آوردند، آنها را در ايوان مسجد بر روى هم چيدند . پيش آنها كه رفتم ، [شنيدم كه برخى ]مى گفتند: «آمد، آمد!» كه ناگهان مارى آمد و در ميان سرها گشت تا اين كه داخل بينى عبيد اللّه بن زياد شد . مدّتى ماند و بعد بيرون آمد و ناپديد شد. آن گاه گفتند: «آمد، آمد!» و آن مار ، اين كار را دو يا سه بار انجام داد .

الأمالى ، طوسى_ به نقل از مدائنى ، از راويانش ، در يادكرد قيام مختار _: پسرِ اَشتر گفت: «پس از آن كه سپاه ابن زياد شكست خورد ، ديدم گروهى از آنها ايستاده اند و مى جنگند . به طرف آنها رفتم . مردى كه داخل جمعيتى بود ، آمد و گويى قاطرى خاكسترى بود كه مردم را مى تاراند و كسى به او نزديك نمى شد ، مگر اين كه زمينش مى زد. او نزديك من شد . دستش را زدم و قطع كردم و در كنار رودخانه افتاد . دستش در يك سو افتاد و پاهايش در سوى ديگر افتادند. او را كشتم و ديدم بوى مُشك مى دهد و فهميدم كه ابن زياد است . [پس از خاتمه جنگ ، ]گفتم: او را پيدا كنيد» . مردى رفت و كفش هاى آن مرد را كَند و دقّت كرد و او طبق توصيف پسر اَشتر ، همان ابن زياد بود . خدا لعنتش كند! پس سرش را جدا كرد و در طول شب ، كنار جسدش آتش روشن كردند. مهران ، غلام زياد _ كه به عبيد اللّه علاقه زيادى داشت _ ، او را ديد و سوگند ياد كرد كه هرگز پيهْ نخورَد. صبح شد . مردم ، تمام آنچه را در سپاه [ دشمن ]بود ، تصرّف كردند و غلام عبيد اللّه به شام گريخت. عبد الملك بن مروان به آن غلام گفت: آخرين بار كه با ابن زياد بودى ، كِى بود؟ گفت: «مردم به حركت در آمدند . او جلو آمد و جنگيد و به من گفت: مَشك آب را برايم بياور. من هم آن را برايش بردم . آن را همراه داشت و از آن نوشيد و آب را بين زره و بدنش ريخت و نيز بر پيشانى اسبش ريخت . سپس اسب ، شيهه اى كشيد و او را بر زمين زد. اين ، آخرين ديدار من با او بود» . پسرِ اَشتر، سر ابن زياد را نزد مختار و بزرگانِ همراه او فرستاد . سرها به وى داده شدند و در حالى كه چاشت مى خورد، در برابرش گذاشته شدند. مختار گفت: الحمدُ للّهِ ربِّ العالمين! سرِ حسين بن على در برابر ابن زياد گذاشته شد ، در حالى كه او در حال چاشت خوردن بود و سرِ ابن زياد ، پيش من آورده شد و من هم در حال چاشت خوردنم. مارى سفيد را ديديم كه در ميان سرها گشت تا وارد بينى ابن زياد شد و از گوشش بيرون آمد و از گوشش وارد شد و از بينى اش بيرون رفت. وقتى مختار از غذا خوردن فارغ شد، ايستاد و صورت ابن زياد را با كفشش لگد كرد و آن [كفش] را به طرف غلامش پرتاب نمود و گفت: اين كفش را بشوى كه آن را بر روى كافر نجسى گذاشتم... . مختار ، سر ابن زياد را براى امام زين العابدين عليه السلام فرستاد و وقتى سر را نزد امام عليه السلام آوردند، امام عليه السلام در حال صبحانه خوردن بود . فرمود: «مرا پيش ابن زياد بردند ، در حالى كه داشت صبحانه مى خورد و سر پدرم در برابرش بود. گفتم : خداوندا ! مرا نميران تا سرِ ابن زياد را در حال صبحانه خوردن به من نشان دهى . پس ستايشْ ، آن خدايى را كه دعايم را به اجابت رساند!» . آن گاه امام عليه السلام دستور داد سر را انداختند و نزد ابن زبير بردند و ابن زبير ، آن را بر روى نى گذاشت و باد ، آن را به تكان انداخت و سر فرو افتاد و مارى از زير پرده در آمد و داخل بينى او شد. آن را به بالاى نى برگرداندند و باد ، آن را به تكان انداخت و سقوط كرد و مارى آمد و بينى اش را گاز گرفت. اين را سه بار انجام داد و [سرانجام ، ]ابن زبير ، فرمان داد كه آن را به يكى از درّه هاى مكّه پرتاب كنند .

.

ص: 168

. .

ص: 169

. .

ص: 170

تاريخ دمشق عن أبي سليمان بن زبر :سَنَةُ سَتٍّ وسِتينَ قالوا : قُتِلَ بِها عُبَيدُ اللّهِ بنُ زِيادٍ وَالحُصَينُ بنُ نُمَيرٍ ، وَلِيَ قَتلَهُمَا إبراهيمُ بنُ الأَشتَرِ ، فَبَعَثَ بِرُؤوسِهِم إلَى المُختارِ ، فَبَعَثَ بِها إلَى ابنِ الزُّبَيرِ ، فَنُصِبَت بِالمَدينَةِ ومَكَّةَ . (1)

تاريخ دمشق عن محمّد بن إسماعيل :أحرَقَ إبراهيمُ بنُ الأَشتَرِ عُبَيدَ اللّهِ بنَ زِيادٍ . (2)

تاريخ دمشق عن أحمد بن محمّد بن عيسى :قُتِلَ [حُصُينُ بنُ نُمَيرٍ] في سَنَةٍ سِتٍّ وسِتّينَ عامَ الخازِرِ مَعَ عُبَيدِ اللّهِ . (3)

البداية والنهاية عن أبي أحمد الحاكم :كانَ مَقتَلُ عُبَيدِ اللّهِ بنِ زِيادٍ يَومَ عاشوراءَ سَنَةَ سِتٍّ وسِتّينَ ، وَالصَّوابُ سَنَةُ سَبعٍ وسِتّينَ . (4)

رجال الكشّي عن عمر بن عليّ بن الحسين :إنَّ عَلِيَّ بنَ الحُسَينِ عليه السلام لَمّا اُتِيَ بِرَأسِ عُبَيدِ اللّهِ بنِ زِيادٍ ورَأسِ عُمَرَ بنِ سَعدٍ ، قالَ : فَخَرَّ ساجِدا ، وقالَ : الحَمدُ للّهِِ الَّذي أدرَكَ لي ثاري مِن أعدائي ، وجَزَىَ اللّهُ المُختارَ خَيرا . (5)

.


1- .تاريخ دمشق : ج 14 ص 389 ، البداية والنهاية : ج 8 ص 286 عن أبي سليمان بن زيد وراجع : المحبّر : ص 491 .
2- .تاريخ دمشق : ج 14 ص 388 ، التاريخ الصغير : ج 1 ص 178 .
3- .تاريخ دمشق : ج 14 ص 388 وراجع : سير أعلام النبلاء : ج 4 ص 35 وتاريخ الإسلام : ج 5 ص 55 وتاريخ خليفة بن خيّاط : ص 202 .
4- .البداية والنهاية : ج 8 ص 283 وراجع : تاريخ ابن خلدون : ج 3 ص 37 .
5- .رجال الكشّي : ج 1 ص 341 ح 203 ، رجال ابن داوود : ص 277 ، ذوب النضّار : ص 144 كلاهما نحوه ، بحار الأنوار : ج 45 ص 344 ح 13 وراجع : شرح الأخبار : ج 3 ص 270 والمناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 144 .

ص: 171

تاريخ دمشق_ به نقل از ابو سليمان بن زَبْر _: سال 66 [هجرى] گفتند: در اين سال ، عبيد اللّه بن زياد و حُصَين بن نُمَير ، كشته شدند و ابراهيم بن اَشتر ، آنها را به قتل رساند و سرهايشان را براى مختار فرستاد . او نيز آنها را براى ابن زبير فرستاد و آنها را در مدينه و مكّه آويختند.

تاريخ دمشق_ به نقل از محمّد بن اسماعيل _: ابراهيم بن اَشتر ، [جسدِ] عبيد اللّه بن زياد را سوزاند.

تاريخ دمشق_ به نقل از احمد بن محمّد بن عيسى _: [حُصَين بن نُمَير] در سال 66 [هجرى] ، سال [جنگ] خازِر، همراه با عبيد اللّه ، كشته شد .

البداية و النهاية_ به نقل از ابو احمد حاكم _: كشته شدن عبيد اللّه بن زياد، در روز عاشورا به سال 66 بود و [تاريخِ ]درست، 67 است .

رجال الكشّى_ به نقل از عمر بن على بن الحسين (زين العابدين) عليه السلام _: وقتى سرِ عبيد اللّه بن زياد و عمر بن سعد، نزد امام زين العابدين عليه السلام آورده شد، ايشان به سجده افتاد و فرمود : «ستايش ، خدايى را كه انتقام مرا از دشمنانم گرفت! خدا به مختار ، جزاى خير بدهد!» .

.

ص: 172

تاريخ اليعقوبي_ بَعدَ هَلاكِ عُبَيدِ اللّهِ بنِ زِيادٍ بِيَدِ المُختارِ في سَنَةِ 67 _: وَجَّهَ [المُختارُ ]بِرَأسِ عُبَيدِ اللّهِ بنِ زِيادٍ إلى عَلِيِّ بنِ الحُسَينِ عليه السلام إلَى المَدينَةِ مَعَ رَجُلٍ مِن قَومِهِ ، وقالَ لَهُ : قِف بِبابِ عَلِيِّ بنِ الحُسَينِ عليه السلام ، فَإِذا رَأَيتَ أبوابَهُ قَد فُتِحَت ودَخَلَ النّاسُ ، فَذاكَ الوَقتُ الَّذي يوضَعُ فيهِ طَعامُهُ ، فَادخُل إلَيهِ . فَجاءَ الرَّسولُ إلى بابِ عَلِيِّ بنِ الحُسَينِ عليه السلام ، فَلَمّا فُتِحَت أبوابُهُ ، ودَخَلَ النّاسُ لِلطَّعامِ ، نادى بِأَعلى صَوتِهِ : يا أهلَ بَيتِ النُّبُوَّةِ ، ومَعدِنَ الرِّسالَةِ ، ومَهبِطَ المَلائِكَةِ ، ومَنزِلَ الوَحيِ ! أنَا رَسولُ المُختارِ بنِ أبي عُبَيدٍ ، مَعي رَأسُ عُبَيدِ اللّهِ بنِ زِيادٍ ، فَلَم تَبقَ في شَيءٍ مِن دورِ بَني هاشِمٍ امرَأةٌ إلّا صَرَخَت ، ودَخَلَ الرَّسولُ ، فَأَخرَجَ الرَّأسَ ، فَلَمّا رَآهُ عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ عليه السلام قالَ : أبعَدَهُ اللّهُ إلَى النّارِ . ورَوى بَعضُهُم : أنَّ عَلِيَّ بنَ الحُسَينِ عليه السلام لَم يُرَ ضاحِكا يَوما قَطُّ مُنذُ قُتِلَ أبوهُ ، إلّا في ذلِكَ اليَومِ ، وأنَّهُ كانَ لَهُ إبِلٌ تَحمِلُ الفاكِهَةَ مِنَ الشّامِ ، فَلَمّا اُتِيَ بِرَأسِ عُبَيدِ اللّهِ بنِ زِيادٍ ، أمَرَ بِتِلكَ الفاكِهَةِ ، فَفُرِّقَت في أهلِ المَدينَةِ ، وَامتَشَطَت نِساءُ آلِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله وَاختَضَبنَ ، ومَا امتَشَطَتِ امرَأَةٌ ولَا اختَضَبَت مُنذُ قُتِلَ الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام . (1)

ذوب النُّضار عن الإمام الصادق عليه السلام :مَا اكتَحَلَت هاشِمِيَّةٌ وَلا اختَضَبَت ، ولا رُئِيَ في دارِ هاشِمِيٍّ دُخانٌ خَمسَ حِجَجٍ ، حَتّى قُتِلَ عُبَيدُ اللّهِ بنُ زِيادٍ لَعَنَهُ اللّهُ . (2)

ذوب النُّضار عن فاطمة بنت أمير المؤمنين عليه السلام :ما تَحَنَّأَت (3) امرَأَةٌ مِنّا ولا أجالَت في عَينِها مِروَدا (4) ولَا امتَشَطَت ، حَتّى بَعَثَ المُختارُ رَأسَ عُبَيدِ اللّهِ بنِ زِيادٍ . (5)

.


1- .تاريخ اليعقوبي : ج 2 ص 259 .
2- .ذوب النضّار : ص 144 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 386 نقلاً عن المرزبانيّ وراجع : كامل الزيارات : ص 167 ح 219 .
3- .حَنَّأتُ لحيته بالحنّاء : خَضَبْتُ (الصحاح : ج 1 ص 45 «حنأ») .
4- .المِرْوَدُ : المِيلُ الذي يكتحل به (النهاية : ج 4 ص 321 «مرود») .
5- .ذوب النضّار : ص 144 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 386 نقلاً عن المرزباني وراجع : رجال الكشّي : ج 1 ص 341 الرقم 202 ورجال ابن داوود : ص 277 .

ص: 173

تاريخ اليعقوبى_ پس از هلاكت عبيد اللّه بن زياد به دست مختار در سال 67 هجرى _: مختار ، سرِ عبيد اللّه بن زياد را به وسيله مردى از خويشانش براى امام زين العابدين عليه السلام در مدينه فرستاد و به او گفت: بر درِ خانه على بن الحسين عليه السلام بِايست و هر گاه ديدى درهاى خانه باز و مردم وارد شدند، اين، همان زمانِ بار عام است . تو هم وارد شو . فرستاده مختار به درِ خانه امام زين العابدين عليه السلام آمد و وقتى درها باز شدند و مردم براى غذا خوردن وارد شدند، او با صداى بلند اعلام كرد: اى اهل بيت نبوّت و مَعادن رسالت و مكان هاى فرود آمدن فرشتگان و جايگاه هاى نزول وحى! من فرستاده مختار بن ابى عبيد هستم. سرِ عبيد اللّه بن زياد ، همراه من است . در خانه هاى بنى هاشم ، هيچ زنى نبود ، مگر اين كه صدا به ناله بلند كرد. فرستاده مختار، وارد شد و سرِ عبيد اللّه را بيرون آورد. وقتى امام زين العابدين عليه السلام آن را ديد، فرمود: «خداوند ، او را از رحمتش دور كند و به آتش ببرد!» . برخى گفته اند: امام زين العابدين عليه السلام ، از روزى كه پدرش كشته شد، هرگز خندان ديده نشد، مگر در آن روز. ايشان شترى داشت كه از شام ، ميوه مى آورد . وقتى سرِ عبيد اللّه بن زياد آورده شد، دستور داد كه ميوه ها در ميان اهالى مدينه توزيع شوند و زنان خاندان پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، شانه به سر زدند و مو رنگ كردند . از زمانى كه حسين بن على عليه السلام كشته شده بود، زنى شانه نزده و مو رنگ نكرده بود.

ذوب النُّضار_ به نقل از امام صادق عليه السلام _: هيچ زن هاشمى اى سرمه به چشم نكشيد و مو رنگ نكرد و تا پنج سال در خانه هيچ هاشمى اى ، دودى [براى پختن غذا] ديده نشد، تا اين كه عبيد اللّه بن زياد _ كه لعنت خدا بر او باد _ كشته شد .

ذوب النُّضار_ به نقل از فاطمه دختر امير مؤمنان عليه السلام _: هيچ زنى از ما ، مو رنگ نكرد و در چشمش ميلِ سرمه نگرداند و شانه نزد، تا زمانى كه مختار ، سر عبيد اللّه بن زياد را فرستاد .

.

ص: 174

6 / 3عُمَرُ بنُ سَعدٍأبو حفص عمر بن سعد بن أبي وقّاص، قائد جيش عبيد اللّه بن زياد في حربه مع الإمام الحسين عليه السلام . اختُلف في سنة ولادته . (1) وُلد في اُسرة قرشيّة وذات شأن نسبياً (2) ، إلّا أنّه كان يهوى الرئاسة منذ بداية شبابه ، وكان يرى أنّ والده أليق الناس للخلافة . (3) كان ابن سعد المجرم الثالث في فاجعة كربلاء ، وكان يتولّى قيادة العمليّات في كربلاء، طمعا في ملك الريّ الذي وعده به كذبا ابنُ زياد ، واقترف أبشع الجرائم التي أحاقت به وبأسرته إلى الأبد . لكنّه لم يبلغ مُنيته كما تنبّأ بذلك الإمام الحسين عليه السلام ، وظلّ خائباً في الكوفة حتّى نال جزاءه الدنيويّ في ثورة المختار . وقد هيمن الخوف والرعب على عمر بن سعد بعد ثورة المختار ، ثمّ حصل على كتاب الأمان من المختار بواسطة عبد اللّه بن جعدة بن هبيرة، إلّا أنّ المختار الذي كان قد كتب كتاب الأمان ذا وجهين بذكاوة، دبّر في أوّل فرصة ذريعة لكي يرسل أحد أصحابه المدعو أبا عمرة للقبض عليه، فقتله بالسيف في اشتباك جرى بينهما ، ووضع رأسه في قبائِه وجاء به إلى المختار . فعرض المختار رأس عمر بن سعد على حفص ، نجل عمر بن سعد وسأله عمّا إذا كان يعرفه. فأجابه حفص، نعم واسترجع وقال: «لا خير في العيش بعده» وقال المختار أيضاً: «صدقت، فإنّك لاتعيش بعده، فأمر به فقتل». وحينما جعلوا رأسه إلى جانب رأس أبيه، قال المختار: «هذا بحسين وهذا بعليّ بن الحسين ولا سواء (4) » . ثم أرسل المختار رأسيهما إلى المدينة إلى محمّد بن الحنفيّة . (5) جدير بالذكر أنّه يوجد اختلاف في تاريخ وقوع هذه الحوادث (6) ، لكن يبدو أنّ مقتل عمر بن سعد حدث في أوائل ثورة المختار، أي سنة 66 ه_ كما ذكره الطبري . (7)

.


1- .راجع : ص 178 ح 2578 .
2- .يرتفع نسبه من جهة أبيه سعدبن أبي وقاص إلى عبد مناف ومن جهة اُمه مارِية بنت قيس بن معدي كرب إلى امرئ القيس الكندي (تاريخ دمشق: ج 45 ص 37 و 40).
3- .تاريخ الطبري: ج 5 ص 67، وقعة صفين: ص 538.
4- .تهذيب التهذيب : ج 4 ص 272 ، الطبقات الكبرى : ج 5 ص 168 و راجع : هذه الموسوعة : ج9 ص 180 ح 2581 .
5- .تاريخ الطبري: ج 6 ص 62 .
6- .تاريخ دمشق: ج 45، ص40.
7- .تاريخ الطبري: ج 6 ص 62 ، تهذيب التهذيب : ج 4 ص 271 .

ص: 175

6 / 3عمر بن سعد

ابو حفص عمر بن سعد بن ابى وقّاص ، سركرده سپاه عبيد اللّه بن زياد در رويارويى با امام حسين عليه السلام بوده است . در سال تولّد وى ، اختلاف است . او در خانواده اى قُرَشى و نسبتا مهم به دنيا آمد ؛ (1) امّا از همان آغاز جوانى ، هواى رياست در سر داشت و پدرش را سزاوارترين كس به خلافت مى دانست . ابن سعد ، مجرم شماره سوم فاجعه كربلا بود و فرماندهى عمليات را در كربلا به عهده داشت . وى به طمع مُلك رى ، فريفته وعده هاى دروغين ابن زياد شد و به جنايت هاى بزرگى دست يازيد كه ننگ آن براى هميشه ، دامنگير او و خانواده اش گشت . عمر بن سعد _ چنان كه امام حسين عليه السلام پيشگويى كرده بود _ به خواسته خود ، يعنى حكومت بر مُلك رى نرسيد و ناكام در كوفه ماند ، تا آن كه در قيام مختار به كيفر دنيوى خود رسيد . عمر بن سعد در قيام مختار ، به شدّت ، هراسان شد . از اين رو ، به وسيله عبد اللّه بن جَعدة بن هُبَيره از مختار ، امان نامه گرفت ؛ امّا مختار ، امان نامه را ماهرانه و دوپهلو تنظيم نمود و در اوّلين فرصت ، بهانه اى به دست آورد و يكى از ياران خود را به نام ابو عمره ، براى دستگيرى او روانه كرد . ابو عمره نيز در درگيرى با عمر بن سعد ، او را با شمشير به قتل رساند و سرش را در لباسش نهاد و به حضور مختار آورد . مختار ، سر عمر بن سعد را به پسر او ، حفص ، نشان داد و از او پرسيد : آيا او را مى شناسى ؟ حفص ، پاسخ مثبت داد و كلمه استرجاع (اِنّا للّهِ) بر زبان راند و گفت : زندگى پس از او فايده ندارد ! مختار نيز گفت : راست گفتى ! تو پس از او زندگى نخواهى كرد . و دستور داد او را كشتند و چون سر او را در كنار سر پدرش نهادند ، مختار گفت : اين ، در مقابل حسين و اين ، در مقابل على بن الحسين ، هر چند مساوى نيستند ! مختار سپس سر آن دو را به مدينه نزد محمّد بن حنفيّه فرستاد . گفتنى است كه در سال وقوع اين حوادث ، اختلاف است ؛ ولى به نظر مى رسد _ چنان كه طبرى گزارش كرده _ ، كشته شدن عمر بن سعد ، در اوايل نهضت مختار ، يعنى سال 66 هجرى ، اتفاق افتاده است .

.


1- .او از ناحيه پدرش سعد بن ابى وقّاص ، به عبدمناف و از طرف مادرش ماريه دختر قيس بن معدى كَرِب ، به امرؤ القيس كِندى مى رسد .

ص: 176

تاريخ دمشق :عُمَرُ بنُ سَعدِ بنِ أبي وَقّاصٍ مالِكِ بنِ اُهَيبِ بنِ عَبدِ مَنافِ بنِ زُهرَةَ بنِ كِلابِ بنِ مُرَّةَ بنِ كَعبِ بنِ لُؤَيِّ بنِ غالِبٍ أبو حَفصٍ القُرَشِيُّ الزُّهرِيُّ . (1)

الطبقات لخليفة بن خيّاط :عُمَرُ بنُ سَعدِ بنِ مالِكٍ ، اُمُّهُ ماريَةُ بِنتُ قَيسِ بنِ مَعدي كَرَبَ بنِ الحارِثِ بنِ السِّمطِ بنِ امرِئِ القَيسِ بنِ عَمرِو بنِ مُعاوِيَةَ مِن كِندَةَ ، يُكَنّى أبا حَفصٍ ، قَتَلَهُ المُختارُ بنُ أبي عُبَيدٍ ، سَنَةَ خَمسٍ وسِتّينَ . (2)

.


1- .تاريخ دمشق : ج 45 ص 37 وراجع : التاريخ الكبير : ج 6 ص 158 وتهذيب الكمال : ج 21 ص 356 وسير أعلام النبلاء : ج 4 ص 349 .
2- .الطبقات لخليفة بن خيّاط : ص 423 الرقم 2080 ، تاريخ دمشق : ج 45 ص 40 وراجع : المستدرك على الصحيحين : ج 3 ص 497 الرقم 6106 وتهذيب الكمال : ج 21 ص 360 والطبقات الكبرى : ج 5 ص 168 وتاريخ خليفه بن خيّاط : ص 202 .

ص: 177

تاريخ دمشق:عمر بن سعد ، ابو حفص عمر بن سعد بن ابى وقّاص مالك بن اُهَيب بن عبد مناف بن زُهرة بن كِلاب بن مُرّة بن كعب بن لُؤَىّ بن غالب قُرَشى زُهْرى است.

الطبقات، خليفة بن خيّاط :عمر بن سعد بن مالك، مادرش ماريه دختر قيس بن مَعدى كَرِب بن حارث بن سِمط بن امرؤ القيس بن عمرو بن معاويه و از قبيله كِنده است. كنيه او ابو حفص است . مختار بن ابى عبيد، در سال 65 [هجرى] ، او را كشت.

.

ص: 178

تهذيب الكمال عن يحيى بن معين_ في مَولِدِ عُمَرَ بنِ سَعدٍ _: وُلِدَ عامَ ماتَ عُمَرُ بنُ الخَطّابِ . وقالَ غَيرُهُ : وُلِدَ في عَصرِ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله . (1)

الإرشاد عن عبد اللّه بن شريك العامري :كُنتُ أسمَعُ أصحابَ عَلِيٍّ عليه السلام _ إذا دَخَلَ عُمَرُ بنُ سَعدٍ مِن بابِ المَسجِدِ _ يَقولونَ : هذا قاتِلُ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام ، وذلِكَ قَبلَ قَتلِهِ بِزَمانٍ . (2)

الإرشاد عن سالم بن أبي حفصة :قالَ عُمَرُ بنُ سَعدٍ لِلحُسَينِ عليه السلام : يا أبا عَبدِ اللّهِ ، إنَّ قِبَلَنا ناسا سُفَهاءَ يَزعُمونَ أنّي أقتُلُكَ . فَقالَ لَهُ الحُسَينُ عليه السلام : إنَّهُم لَيسوا بِسُفَهاءَ ، ولكِنَّهُم حُلَماءُ ، أما إنَّهُ يَقَرُّ عَيني ألّا تَأكُلَ بُرَّ العِراقِ بَعدي إلّا قَليلاً . (3)

الأمالي للطوسي عن المدائني عن رجاله :كانَ المُختارُ رَحِمَهُ اللّهُ قَد سُئِلَ في أمانِ عُمَرَ بنِ سَعدِ بنِ أبي وَقّاصٍ ، فَآمَنَهُ عَلى أن لا يَخرُجَ مِنَ الكوفَةِ ، فَإِن خَرَجَ مِنها فَدَمُهُ هَدَرٌ . قالَ : فَأَتى عُمَرَ بنَ سَعدٍ رَجُلٌ ، فَقالَ : إنّي سَمِعتُ المُختارَ يَحلِفُ لَيَقتُلَنَّ رَجُلاً ، وَاللّهِ ، ما أحسَبُهُ غَيرَكَ . قالَ : فَخَرَجَ عُمَرُ حَتّى أتَى الحَمّامَ (4) ، فَقيلَ لَهُ : أتَرى هذا يَخفى عَلَى المُختارِ ؟ فَرَجَعَ لَيلاً ، فَدَخَلَ دارَهُ . فَلَمّا كانَ الغَدُ غَدَوتُ ، فَدَخَلتُ عَلَى المُختارِ ، وجاءَ الهَيثَمُ بنُ الأَسوَدِ فَقَعَدَ ، فَجاءَ حَفصُ بنُ عُمَرَ بنِ سَعدٍ ، فَقالَ لِلمُختارِ: يَقولُ لَكَ أبو حَفصٍ : أنزِلنا بِالَّذي كانَ بَينَنا وبَينَكَ . قالَ : اِجلِس ، فَدَعَا المُختارُ أبا عَمرَةَ ، فَجاءَ رَجُلٌ قَصيرٌ يَتَخَشخَشُ فِي الحَديدِ فَسارهُ ، ودَعا بِرَجُلَينِ ، فَقالَ : اِذهَبا مَعَهُ ، فَذَهَبَ فَوَاللّهِ ما أحسَبُهُ بَلَغَ دارَ عُمَرَ بنِ سَعدٍ حَتّى جاءَ بِرَأسِهِ . فَقالَ المُختارُ لِحَفصٍ : أتَعرِفُ هذا ؟ فَقالَ : «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّ_آ إِلَيْهِ رَ جِعُونَ» (5) ، نَعَم . قالَ : يا أبا عَمرَةَ ، ألحِقهُ بِهِ ، فَقَتَلَهُ . فَقالَ المُختارُ رَحِمَهُ اللّهُ : عُمَرُ بِالحُسَينِ عليه السلام ، وحَفصٌ بِعَلِيِّ بنِ الحُسَينِ عليه السلام ، ولا سَواءَ . (6)

.


1- .تهذيب الكمال : ج 21 ص 360 ، تاريخ دمشق : ج 45 ص 43 وليس فيه ذيله من «وقال» .
2- .الإرشاد : ج 2 ص 131 ، كشف الغمّة : ج 2 ص 221 وفيه «أصحاب محمّد» بدل «أصحاب عليّ» وزاد في ذيله «طويل» ، بحار الأنوار : ج 44 ص 263 الرقم 19 .
3- .الإرشاد : ج 2 ص 132 ، كشف الغمّة : ج 2 ص 221 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 262 ح 20 ؛ تاريخ دمشق : ج 45 ص 48 ، تهذيب الكمال : ج 21 ص 358 .
4- .المراد به «حمّام سعد» في طريق الحاجّ بالكوفة ، أو «حمّام أعين» في الكوفة .
5- .البقرة : 156 .
6- .الأمالي للطوسي : ص 243 ح 424 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 336 الرقم 2 ؛ تاريخ دمشق : ج 45 ص 55 عن عمران بن ميثم نحوه .

ص: 179

تهذيب الكمال_ به نقل از يحيى بن معين ، در باره تاريخ تولّد عمر بن سعد _: او، در سال مرگ عمر بن خطّاب، به دنيا آمد . ديگران گفته اند كه : در دوران پيامبر عليه السلام به دنيا آمد.

الإرشاد_ به نقل از عبد اللّه بن شَريك عامرى _: من از ياران امام على عليه السلام مى شنيدم كه هر وقت ، عمر بن سعد از درِ مسجد وارد مى شد، مى گفتند: اين ، كشنده حسين بن على است. و اين ، پيش از كشته شدن امام حسين عليه السلام بود .

الإرشاد_ به نقل از سالم بن ابى حفصه _: عمر بن سعد به امام حسين عليه السلام گفت: اى ابا عبد اللّه ! در اطراف ما ، افراد سفيهى هستند كه مى پندارند من تو را مى كشم. امام حسين عليه السلام به او فرمود : «آنان سفيه نيستند ؛ بلكه عاقل اند ؛ امّا آنچه مايه روشنىِ چشم من است ، اين است كه تو پس از من ، گندم عراق را به مدّت بسيار كمى خواهى خورد» .

الأمالى ، طوسى_ به نقل از مدائنى ، از راويانش _: از مختار _ كه رحمت خدا بر او باد _ براى عمر بن سعد بن ابى وقّاص ، درخواست امان شد ؛ ولى به شرط اين كه از كوفه بيرون نرود، به او امان داد ، كه اگر برود ، خونش بر باد رفته است. مردى نزد عمر بن سعد آمد و گفت: من شنيده ام كه مختار ، سوگند ياد كرده كه مردى را بكُشد ! به خدا سوگند، من كسى را جز تو ، گمان ندارم. عمر جبن سعدج از كوفه بيرون آمد تا به حمّام (1) رسيد . به او گفته شد: فكر مى كنى اين كارت بر مختار پوشيده مى ماند؟ ! او شبانه باز گشت و داخل خانه اش شد. وقتى صبح شد، من بر مختار وارد شدم . هيثم بن اسود آمد و نشست . حفص پسر عمر بن سعد آمد و به مختار گفت: جپدرمج ابو حفص ، برايت پيام داد كه: بر اساس همان عهد و قرارى كه ميان ما و تو هست، ما را در جايگاهمان نگه دار. مختار گفت: بنشين. و ابو عَمره را صدا زد. مردى كوتاه آمد ، در حالى كه صداى چكاچك آهن سلاحش بلند شده بود. مختار با او درِ گوشى سخن گفت و دو نفر را هم خواست و به آنها گفت: با او برويد. به خدا سوگند ، خيال نمى كردم كه به خانه عمر بن سعد رسيده باشد كه سرش را آورد. مختار به حفص گفت: اين را مى شناسى؟ گفت: «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّ_آ إِلَيْهِ رَ جِعُونَ» ؛ آرى. مختار گفت: اى ابو عمره ! او را به عمر ، ملحق كن. او حفص را هم كشت. آن گاه مختار _ كه رحمت خدا بر او باد _ گفت: عمر در برابر حسين عليه السلام و حفص در برابر على بن الحسين ، هر چند كه برابر نيستند.

.


1- .منظور ، حمّام سعد (در راه حاجيان در كوفه) يا حمّام اَعيَن (در كوفه) است .

ص: 180

تاريخ الطبري عن موسى بن عامر أبي الأشعر :إنَّ المُختارَ قالَ ذاتَ يَومٍ وهُوَ يُحَدِّثُ جُلَساءَهُ : لَأَقتُلَنَّ غَدا رَجُلاً عَظيمَ القَدَمَينِ ، غائِرَ العَينَينِ ، مُشرِفَ الحاجِبَينِ ، يَسُرُّ مَقتَلُهُ المُؤمِنينَ وَالمَلائِكَةَ المُقَرَّبينَ . قالَ : وكانَ الهَيثَمُ بنُ الأَسوَدِ النَّخَعِيُّ عِندَ المُختارِ حينَ سَمِعَ هذِهِ المَقالَةَ ، فَوَقَعَ في نَفسِهِ أنَّ الَّذي يُريدُ عُمَرَ بنَ سَعدِ بنِ أبي وَقّاصٍ ، فَلَمّا رَجَعَ إلى مَنزِلِهِ دَعَا ابنَهُ العُريانَ ، فَقالَ : اِلقَ ابنَ سَعدٍ اللَّيلَةَ ، فَخَبِّرهُ بِكَذا وكَذا ، وقُل لَهُ : خُذ حِذرَكَ ، فَإِنَّهُ لا يُريدُ غَيرَكَ . قالَ : فَأَتاهُ فَاستَخلاهُ ، ثُمَّ حَدَّثَهُ الحَديثَ ، فَقالَ لَهُ عُمَرُ بنُ سَعدٍ : جَزَى اللّهُ أباكَ وَالإِخاءَ خَيرا ، كَيفَ يُريدُ هذا بي بَعدَ الَّذي أعطاني مِنَ العُهودِ وَالمَواثيقِ ؟ وكانَ المُختارُ أوَّلَ ما ظَهَرَ أحسَنَ شَيءٍ سيرَةً وتَأَلُّفا لِلنّاسِ ، وكانَ عَبدُ اللّهِ بنُ جَعدَةَ بنِ هُبَيرَةَ أكرَمَ خَلقِ اللّهِ عَلَى المُختارِ لِقَرابَتِهِ بِعَلِيٍّ ، فَكَلَّمَ عُمَرُ بنُ سَعدٍ عَبدَ اللّهِ بنَ جَعدَةَ ، وقالَ لَهُ : إنّي لا آمَنُ هذَا الرَّجُلَ _ يَعنِي المُختارَ _ فَخُذ لي مِنهُ أمانا ، فَفَعَلَ ، قالَ : فَأَنَا رَأَيتُ أمانَهُ وقَرَأتُهُ ، وهُوَ : «بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحيمِ ، هذا أمانٌ مِنَ المُختارِ بنِ أبي عُبَيدٍ لِعُمَرَ بنِ سَعدِ بنِ أبي وَقّاصٍ ، إنَّكَ آمِنٌ بِأَمانِ اللّهِ عَلى نَفسِكَ ومالِكَ وأهلِكَ وأهلِ بَيتِكَ ووُلدِكَ ، لا تُؤاخَذُ بِحَدَثٍ كانَ مِنكَ قَديما ، ما سَمِعتَ وأطَعتَ ولَزِمتَ رَحلَكَ وأهلَكَ ومِصرَكَ ، فَمَن لَقِيَ عُمَرَ بنَ سَعدٍ مِن شُرطَةِ اللّهِ وشيعَةِ آلِ مُحَمَّدٍ ومِن غَيرِهِم مِنَ النّاسِ ، فَلا يَعرِض لَهُ إلّا بِخَيرٍ» . شَهِدَ السّائِبُ بنُ مالِكٍ ، وأحمَرُ بنُ شُمَيطٍ ، وعَبدُ اللّهِ بنُ شَدّادٍ ، وعَبدُ اللّهِ بنُ كامِلٍ ، وجَعَلَ المُختارُ عَلى نَفسِهِ عَهدَ اللّهِ وميثاقَهُ لَيَفِيَنَّ لِعُمَرَ بنِ سَعدٍ بِما أعطاهُ مِنَ الأَمانِ ، إلّا أن يُحدِثَ حَدَثا ، وأشهَدَ اللّهَ عَلى نَفسِهِ وكَفى بِاللّهِ شَهيدا . قالَ : فَكانَ أبو جَعفَرٍ مُحَمَّدُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام يَقولُ : أمّا أمانُ المُختارِ لِعُمَرَ بنِ سَعدٍ إلّا أن يُحدِثَ حَدَثا ، فَإِنَّهُ كانَ يُريدُ بِهِ إذا دَخَلَ الخَلاءَ فَأَحدَثَ . قالَ : فَلَمّا جاءَهُ العُريانُ بِهذا ، خَرَجَ مِن تَحتِ لَيلَتِهِ حَتّى أتى حَمّامَهُ ، ثُمَّ قالَ في نَفسِهِ : أنزِلُ داري ، فَرَجَعَ فَعَبَرَ الرَّوحاءَ ، ثُمَّ أتى دارَهُ غُدوَةً وقَد أتى حَمّامَهُ ، فَأَخبَرَ مَولىً لَهُ بِما كانَ مِن أمانِهِ وبِما اُريدَ بِهِ ، فَقالَ لَهُ مَولاهُ : وأيُّ حَدَثٍ أعظَمُ مِمّا صَنَعتَ ، إنَّكَ تَرَكتَ رَحلَكَ وأهلَكَ وأقبَلتَ إلى هاهُنا ، اِرجِع إلى رَحلِكَ ، لا تَجعَلَنَّ لِلرَّجُلِ عَلَيكَ سَبيلاً ، فَرَجَعَ إلى مَنزِلِهِ وأتَى المُختارَ بِانِطلاقِهِ ، فَقالَ : كَلّا إنَّ في عُنُقِهِ سِلسِلَةً سَتَرُدَّهُ لَو جَهَدَ أن يَنطَلِقَ مَا استَطاعَ . قالَ : وأصبَحَ المُختارُ ، فَبَعَثَ إلَيهِ أبا عَمرَةَ وأمَرَهُ أن يَأتِيَهُ بِهِ ، فَجاءَهُ حَتّى دَخَلَ عَلَيهِ ، فَقالَ : أجِبِ الأَميرِ ، فَقامَ عُمَرُ ، فَعَثَرَ في جُبَّةٍ لَهُ ، ويَضرِبُهُ أبو عَمرَةَ بسِيَفِهِ فَقَتَلَهُ ، وجاءَ بِرَأسِهِ في أسفَلِ قَبائِهِ حَتّى وَضَعَهُ بَينَ يَدَيِ المُختارِ . فَقالَ المُختارُ لِابنِهِ حَفصِ بنِ عُمَرِ بنِ سَعدٍ ، وهُوَ جالِسٌ عِندَهُ : أتَعرِفُ هذَا الرَّأسَ ؟ فَاستَرجَعَ وقالَ : نَعَم ، ولا خَيرَ فِي العَيشِ بَعدَهُ . قالَ لَهُ المُختارُ : صَدَقتَ ، فَإِنَّكَ لا تَعيشُ بَعدَهُ ، فَأَمَرَ بِهِ فَقُتِلَ ، وإذا رَأسُهُ مَعَ رَأسِ أبيهِ . ثُمَّ إنَّ المُختارَ قالَ : هذا بِحُسَينٍ عليه السلام ، وهذا بِعَلِيِّ بنِ حُسَينٍ عليه السلام ولا سَواءَ ، وَاللّهِ ، لَو قَتَلتُ بِهِ ثَلاثَةَ أرباعِ قُرَيشٍ ما وَفَوا أنمُلَةً مِن أنامِلِهِ . (1)

.


1- .تاريخ الطبري : ج 6 ص 60 ، تاريخ دمشق : ج 45 ص 56 ؛ ذوب النّضار : ص 126 عن عمر بن الهيثم نحوه ، بحار الأنوار : ج 45 ص 377 وراجع : التاريخ الصغير : ج 1 ص 177 والبداية والنهاية : ج 8 ص 273 .

ص: 181

تاريخ الطبرى_ به نقل از موسى بن عامر ابو الأشعر _: روزى مختار _ كه براى هم مجلسى هاى خود سخن مى گفت _ ، اظهار داشت: فردا مردى گُنده پا، گود چشم و پر ابرو را مى كشم كه كشته شدن او، اهل ايمان و فرشتگان مقرّب را خوش حال مى كند. هيثم بن اسود نخعى، نزد مختار بود كه اين گفته را شنيد و در دلش افتاد كه آن كسى كه مختار قصد او را دارد، عمر بن سعد بن ابى وقّاص است. وقتى به منزلش باز گشت، پسرش عُريان را خواست و گفت: امشب با ابن سعد ديدار مى كنى و او را از فلان و فلان مسئله ، خبردار مى سازى و مى گويى: مراقبتِ لازم را به عمل بياور كه مختار ، جز تو را قصد نكرده است . پسر هيثم ، نزد عمر بن سعد آمد و ماجرا را باز گفت . عمر بن سعد به وى گفت: خدا به پدرت و به خاطر رعايت حقّ برادرى ، جزاى خير دهد ! مختار ، چگونه قصد مرا كرده ، در حالى كه با من عهد بسته و تعهّد داده است ؟! مختار ، نخستين كارى كه كرد ، اين بود كه روش خوبى را در ميان مردم ، بنياد گذاشت و با آنها به مِهر ، رفتار كرد. عبد اللّه بن جَعدة بن هُبَيره، به جهت خويشاوندى اش با على عليه السلام ، گرامى ترين شخص در نزد مختار بود. عمر بن سعد با عبد اللّه بن جَعده صحبت كرد و به او گفت: من از اين مرد _ يعنى مختار _ بيمناكم. براى من امان بگير . او هم امان گرفت . من امان او را ديدم و خواندم . چنين بود: «بسم اللّه الرحمن الرحيم . اين ، امانى است از سوى مختار بن ابى عبيد براى عمر بن سعد بن ابى وقّاص. تو و مال و خانواده و خاندان و فرزندانت در امان خداييد . براى آنچه در زمان گذشته از تو سر زده، مؤاخذه نمى شوى، مادام كه حرف شنو و مطيع باشى و كنار خانه و خانواده و شَهرت باشى. هر كس از مأموران و شيعيان خاندان محمّد و ديگر مردم ، عمر سعد را مى بيند، متعرّض او نشود، جز به خوبى» . سائب بن مالك، احمر بن شُمَيط، عبد اللّه بن شدّاد و عبد اللّه بن كامل ، گواهان اين امان بودند و مختار ، خود با خدا عهد و پيمان بست كه به آن امانى كه به عمر بن سعد داده، وفا كند، مگر اين كه او كارى انجام دهد و خدا را گواه گرفت، و خدا گواهى كافى است. ابو جعفر محمّد بن على (باقر) عليه السلام مى فرمايد: «امان دادن مختار به عمر بن سعد به اين كه مگر كارى انجام دهد ، مرادش اين بود كه او هر گاه داخل مستراح هم شد ، كارى انجام داده است» . وقتى عُريان ، خبر [سوگند خوردن مختار به كشتن فردى] را آورد، عمر بن سعد ، شب براى حمّام از منزل بيرون رفت . سپس با خود گفت : به منزلم بر مى گردم. پس باز گشت و از رَوحاء ، عبور كرد و صبح به خانه اش آمد ، در حالى كه به حمّام رفته بود . غلامش به او امان نامه و نيز منظور مختار را از آن ، يادآورى كرد و گفت: چه كارى بزرگ تر از آنچه تو كردى ! تو اقامتگاه و خانواده ات را ترك كردى و تا اين جا آمدى. به منزلت برگرد و اجازه نده كه مختار ، بهانه اى بر ضدّ تو بيابد. او به منزلش باز گشت ؛ ولى خبر رفتنش به بيرون از منطقه تعيين شده، به مختار رسيد . مختار گفت: هرگز! در گردن او زنجيرى است كه اگر براى فرار هم تلاش كند ، نمى تواند و او را باز مى گرداند. مختار، صبح ، ابو عَمره را به دنبال عمر بن سعد فرستاد و دستور داد كه او را بياورد. ابو عَمره نزد عمر بن سعد آمد و بر او وارد شد و گفت: امير ، تو را خواسته است ! عمر برخاست ؛ امّا پايش در جُبّه اش گرفت و فرو افتاد . ابو عَمره او را در همان جبّه با شمشيرش كشت و سرش را در دامنش گذاشت و آن را در برابر مختار قرار داد. مختار به پسر عمر، حفص بن عمر بن سعد _ كه نزد او نشسته بود _ ، گفت: اين سر را مى شناسى؟ حفص ، استرجاع كرد (إنّا للّه گفت) و گفت: آرى و زندگى ، ديگر پس از او، لطفى ندارد! مختار گفت: راست گفتى . تو هم پس از او زنده نمى مانى ! و دستور داد او را نيز كشتند و سر او را در كنار سر پدرش گذاشتند. آن گاه مختار گفت: اين در برابر حسين عليه السلام و اين هم در برابر على بن الحسين (علىِ اكبر) ، هر چند كه برابر نيستند ! به خدا سوگند، اگر سه چهارمِ قريش را به خاطر حسين مى كشتم، با بند انگشتى از بند انگشتان او برابرى نمى كرد.

.

ص: 182

. .

ص: 183

. .

ص: 184

الأخبار الطوال :إنَّ شِمرَ بنَ ذِي الجَوشَنِ ، وعُمَرَ بنَ سَعدٍ ، ومُحَمَّدَ بنَ الأَشعَثِ ، وأخاهُ قَيسَ بنَ الأَشعَثِ قَدِمُوا الكوفَةَ عِندَما بَلَغَهُم خُروجُ النّاسِ عَلَى المُختارِ وخَلعُهُم طاعَتَهُ ، وكانوا هُرّاباً مِنَ المُختارِ طولَ سُلطانِهِ ، لِأَنَّهُم كانُوا الرُّؤَساءَ في قِتالِ الحُسَينِ عليه السلام ، فَصاروا مَعَ أهلِ الكوفَةِ ، وتَوَلَّوا أمرَ النّاسِ ، وتَأَهَّبَ الفَريقانِ لِلحَربِ ، وَاجتَمَعَ أهلُ الكوفَةِ جَميعا في جَبّانَةِ الحَشّاشينَ ، وزَحَفَ المُختارُ نَحوَهُم ، فَاقتَتَلوا ... . وبَلَغَ المُختارَ : أنَّ شَبَثَ بنَ رِبِعيٍّ ، وعَمرَو بنَ الحَجّاجِ ، ومُحَمَّدَ بنَ الأَشعَثِ مَعَ عُمَرَ بنِ سَعدٍ قَد أخَذوا طَريقَ البَصرَةِ في اُناسٍ مَعَهُم مِن أشرافِ أهلِ الكوفَةِ ، فَأَرسَلَ في طَلَبِهِم رَجُلاً مِن خاصَّتِهِ يُسَمّى أبا القَلوصِ الشِّبامِيَّ في جَريدَةِ خَيلٍ ، فَلَحِقَهُم بِناحِيَةِ المَذارِ (1) ، فَواقَعوهُ ، وقاتَلوهُ ساعَةً ، ثُمَّ انهَزَموا ، ووَقَعَ في يَدِهِ عُمَرُ بنُ سَعدٍ ، ونَجا الباقونَ ، فَأَتى بِهِ المُختارُ . فَقالَ : الحَمدُ للّهِِ الَّذي أمكَنَ مِنكَ ، وَاللّهِ ، لَأَشِفيَنَّ قُلوبَ آلِ مُحَمَّدٍ بِسَفكِ دَمِكَ ، يا كَيسانُ ، اضرِب عُنُقَهُ . فَضَرَبَ عُنُقَهُ ، وأخَذَ رَأسَهُ ، فَبَعَثَ بِهِ إلَى المَدينَةِ ، إلى مُحَمَّدِ بنِ الحَنَفِيَّةِ . (2)

.


1- .المَذار : هي قصبة مَيْسان بين واسط والبصرة ، بينها وبين البصرة مقدار أربعة أيّام (معجم البلدان : ج 5 ص 88) وراجع : الخريطة رقم 5 في آخر مجلّد 8 .
2- .الأخبار الطوال : ص 300 وراجع : تاريخ دمشق : ج 45 ص 58 .

ص: 185

الأخبار الطوال:شمر بن ذى الجوشن و عمر بن سعد و محمّد بن اشعث و برادرش قيس بن اشعث، وقتى خبر شورش مردم بر مختار و سر باز زدن از فرمان او را شنيدند، به كوفه آمدند. آنان در طول حكومت مختار، از مختار ، فرارى بودند ؛ چون فرماندهان جنگ با حسين عليه السلام بودند. آنان با مردم كوفه همراه شدند و زمام امور مردم را بر عهده گرفتند . دو گروه، آماده نبرد شدند. كوفيان ، همگى در جَبّانة الحَشّاشين گرد آمدند . مختار به سوى آنها حركت كرد و درگير شدند... . به مختار ، خبر رسيد كه شَبَث بن رِبعى و عمرو بن حَجّاج و محمّد بن اشعث با عمر بن سعد، به همراه گروهى از اشراف كوفه، راه بصره را پيش گرفته اند [و فرار مى كنند]. وى مردى از نزديكان خود به نام ابو قَلوص شِبامى را با سپاهى در پى آنان فرستاد . او در منطقه مَذار (1) به آنها رسيد.آنها با او (ابو قَلوص) درگير شدند و ساعتى با وى جنگيدند و شكست خوردند و عمر بن سعد به دست او افتاد و بقيّه فرار كردند . او عمر بن سعد را نزد مختار آورد . مختار گفت: ستايش ، خدايى را كه تو را در دسترس قرار داد ! به خدا سوگند، دل هاى خاندان محمّد را با ريختن خونت تسكين مى دهم. اى كَيسان ! گردنش را بزن . او هم گردن عمر بن سعد را زد و سرش را گرفت و به مدينه نزد محمّد بن حنفيّه فرستاد.

.


1- .مركز ناحيه ميسان است،ميان واسط و بصره كه چهار روز راه تا بصره فاصله دارد (ر.ك: نقشه شماره 5 در پايان جلد 8).

ص: 186

تاريخ دمشق عن عبد اللّه بن شريك :أدرَكتُ أصحابَ الأَردِيَةِ المُعَلَّمَةِ وأصحابَ البَرانِسِ (1) مِن أصحابِ السَّواري ، إذا مَرَّ بِهِم عُمَرُ بنُ سَعدٍ قالوا : هذا قاتِلُ الحُسَينِ عليه السلام ، وذلِكَ قَبلَ أن يَقتُلَهُ . (2)

رجال الكشّي عن عمر بن عليّ بن الحسين عليه السلام :إنَّ عَلِيَّ بنَ الحَُسينِ عليه السلام لَمّا اُتِيَ بِرَأسِ عُبَيدِ اللّهِ بنِ زِيادٍ ورَأسِ عُمَرَ بنِ سَعدٍ ، قالَ : فَخَرَّ ساجِدا ، وقالَ : الحَمدُ للّهِِ الَّذي أدرَكَ لي ثاري مِن أعدائي ، وجَزَى اللّهُ المُختارَ خَيرا . (3)

الدعوات :لَمّا بَعَثَ المُختارُ بِرَأسِ عُمَرَ بنِ سَعدٍ عَلَيهِ اللَّعنَةُ إلَيهِ ، وقالَ : لا تُعلِم أحَدا ما مَعَكَ حَتّى يَضَعَ الغَداءَ . فَدَخَلَ وقَد وُضِعَتِ المائِدَةُ ، فَخَرَّ زَينُ العابِدينَ عليه السلام ساجِدا ، وبَكى وأطالَ البُكاءَ ، ثُمَّ جَلَسَ ، فَقالَ : الحَمدُ للّهِِ الَّذي أدرَكَ لي بِثَأري قَبلَ وَفاتي . (4)

راجع : ج 5 ص 370 (القسم الثامن / الفصل الأوّل / قصة خروج عمر بن سعد لقتال الإمام عليه السلام ).

.


1- .أصحاب البرانس : أي الذين كانوا معروفين بالزهد والعبادة (فتح الباري : ج 12 ص 263) .
2- .تاريخ دمشق : ج 45 ص 48 ، تهذيب الكمال : ج 21 ص 359 .
3- .رجال الكشّي : ج 1 ص 341 ح 203 ، رجال ابن داوود : ص 277 ، ذوب النضّار : ص 144 كلاهما نحوه ، بحار الأنوار : ج 45 ص 344 ح 13 وراجع : شرح الأخبار : ج 3 ص 270 والمناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 144 .
4- .الدعوات : ص 162 ح 449 وراجع : العلل لابن حنبل : ج 1 ص 133 ح 11 .

ص: 187

تاريخ دمشق_ به نقل از عبد اللّه بن شَريك _: پوشندگانِ رداهاى نقشدار و قلندرانِ بُرنُس پوش (1) را ديدم كه وقتى عمر بن سعد از كنار آنها گذشت، گفتند: اين ، قاتل حسين عليه السلام است. و اين ، پيش از آن بود كه عمر بن سعد ، حسين عليه السلام را بكشد.

رجال الكشّى_ به نقل از عمر بن على بن الحسين عليه السلام _: وقتى سرِ عبيد اللّه بن زياد و سرِ عمر بن سعد را براى امام زين العابدين عليه السلام آوردند، به سجده افتاد و فرمود : «ستايش ، خدايى را كه انتقام خون مرا از دشمنانم گرفت ! خدا به مختار ، جزاى خير بدهد!».

الدعوات:وقتى مختار ، سرِ عمر بن سعد _ كه بر او لعنت باد _ را براى امام زين العابدين عليه السلام فرستاد، به پيكش گفت: به هيچ كس مگو كه چه همراه دارى، تا سفره غذا پهن شود. او وارد شد و سفره ، پهن شده بود. امام زين العابدين عليه السلام [پس از ديدن سرِ عمر بن سعد] به سجده افتاد و گريست و گريه اش را طول داد . آن گاه نشست و فرمود : «ستايش ، خدايى را كه انتقام خون مرا پيش از درگذشتم گرفت!» .

ر.ك: ج 5 ص 371 (بخش هشتم / فصل اوّل / داستان بيرون آمدن عمر بن سعد براى نبرد با امام عليه السلام) .

.


1- .بُرنُس: كلاه قَلَندرى؛ كلاه بلند؛ كلاه متّصل به جُبّه. بُرنُس پوشان ، كسانى مشهور به زهد و عبادت بودند .

ص: 188

6 / 4شِمرُ بنُ ذِي الجَوشَنِأبو سابغة شمر بن ذي الجوشن (1) ، الضباب بن الكلاب بن ربيعة بن عامر بن صعصعة بن معاوية بن بكر بن هوازن بن منصور. أحد الذين لهم دور رئيس في جرائم وجنايات كربلاء، كان قبيح المنظر (2) وقبيح الفعال. حارب شمر في وقعة صفّين إلى جانب الإمام عليّ عليه السلام ضدّ الاُمويّين بل جرح فيها (3) ، إلّا أنه لسوء عاقبته صار من أتباع الاُمويّين بعد ذلك . وقد أدّت شهادته على حجر بن عديّ إلى استشهاد هذا الرجل العظيم في مرج عذرا (4) ، كما كان له دور مؤثّر في تفريق أهل الكوفة عن مسلم بن عقيل وتركهم إيّاه (5) ، وقد تسبّب في عمليّات كربلاء إلى أن لا يقبل ابن زياد اقتراح عمر بن سعد ، وقام بنفسه بمهمّة إبلاغ كتاب عبيد اللّه المشحون بالوعد والوعيد إلى عمر بن سعد ، الذي طلب فيه الهجوم الشامل على الإمام الحسين عليه السلام وأصحابه، أو التخلّي عن القيادة وتسليمها لشمر (6) ، وعندما قبل عمر بن سعد الأمر بالقتال بعد ذلك ، أصبح شمر قائد الميسرة في الجيش . (7) وعندما رأى قتال الإمام والتحامه في حال وحدته وفقد أنصاره ، وأدرك أنّه لا يستطيع أن يقتل الإمام بالبراز له ، أمر أن تهجم عليه الرجّالة والخيّالة والرماة دفعة واحدة ، وبعد أن ألقوا الإمام على الأرض صريعاً وخاف خوليّ من قطع رأسه عليه السلام ، ترجّل شمرٌ استناداً إلى بعض الروايات عن فرسه وحزّ رأسه المبارك ، وأرسله بيد خوليّ إلى عمر بن سعد . (8) وأمر شمر غلامه أن يقتل امرأة عبد اللّه بن عمير الكلبي (9) ، وكان له دور رئيس في الهجوم على الخيام (10) ، والتعرّض للإمام السجّاد عليه السلام (11) ، وأخذ السبايا ورؤوس الشهداء المطهّرة من العراق إلى الشام . (12) وقد بلغت جرائم شمر حدّاً بحيث دعا عليه الإمام الحسين عليه السلام (13) ، وقد اضطرّ إلى الفرار خلال ثورة المختار، إلّا أنّه حوصر أثناء الطريق بين الكوفة والبصرة ، وفي تلك الرمضاء الملتهبة ، وأصيب بجراح في اشتباك قصير ، واستناداً لروايات، فإنّه قتل هناك . (14) وبناء على رواية اُخرى فإنّه اُسر واُرسل إلى المختار ، فقطع المختارُ رأسَه ورمى بجنازته في الزيت الساخن . (15)

.


1- .يوجد اختلاف في اسم ذي الجوشن، فأعتبره البعض شرحبيل والبعض الآخر عثمان بن نوفل والبعض الآخر أوس بن الأعور (راجع : ص 192 ح 2588) .
2- .كان قد أصابه البرص (راجع : ص 192 ح 2587) .
3- .راجع : ص 192 ح 2589 .
4- .تاريخ الطبري: ج 5 ص 270.
5- .راجع : ج 4 ص 224 (القسم السابع / الفصل الرابع / سياسة ابن زياد في تخذيل الناس عن مسلم) .
6- .الإرشاد: ج 2 ص 87 ؛ تاريخ الطبري: ج 5 ص 414، تاريخ دمشق : ج 45 ص 51 وراجع : هذه الموسوعة : ج 5 ص 350 (القسم الثامن / الفصل الأوّل : الإمام عليه السلام في حصار الأعداء) .
7- .راجع : ج 6 ص 78 (القسم الثامن / الفصل الثاني / المواجهة بين جيش الهدى وجيش الضلالة) .
8- .الإرشاد: ج 2 ص 111 _ 112 وراجع : الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة): ج 1 ص 473.
9- .راجع : ج 6 ص 332 (القسم الثامن / الفصل الثالث / عبداللّه بن عمير الكلبي) .
10- .الملهوف : ص 173 تاريخ الطبري: ج 5 ص 438 و 450، وراجع : هذه الموسوعة : ج 7 ص 234 (القسم الثامن / الفصل التاسع / الهجوم على الخيام) و ص 310 (القسم التاسع / الفصل الأوّل / نهب ما في الخيام وسلب بنات الرسول) .
11- .الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج 1 ص 480، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي: ج 2 ص 38 وراجع : هذه الموسوعة : ج 7 ص 310 (القسم التاسع / الفصل الأوّل / نهب ما في الخيام وسلب بنات الرسول) .
12- .تاريخ الطبري: ج 5 ص 460 و 463، بغية الطلب في تاريخ حلب : ج 6 ص 2631 ؛ وراجع : هذه الموسوعة : ج 8 ص 6 (القسم التاسع / الفصل الرابع / ما جرى على رؤوس الشهداء) .
13- .راجع : ص194 ح 2590 .
14- .راجع : ص 196 الرقم 2593 ص 200 الرقم 2594 .
15- .راجع : ص 200 ح 2595 .

ص: 189

6 / 4شمر بن ذى الجوشن

ابو سابغه شمر بن ذى الجوشن (1) ضباب بن كِلاب بن ربيعة بن عامر بن صَعصعة بن معاوية بن بَكر بن هَوازن بن منصور ، از نقش آفرينان اصلى جنايات كربلاست . او زشت رو (2) و زشت كردار بود . شمر در جنگ صفّين ، همراه امام على عليه السلام با امويان جنگيد و حتّى مجروح گشت ؛ امّا پس از آن ، دچار سوء عاقبت شد و به هواداران آنان پيوست . گواهىِ وى بر ضدّ حُجر بن عَدى ، موجب شهادت اين مرد بزرگ در مرج عذرا گرديد . او همچنين در پراكندن كوفيان از اطراف مسلم ، نقشى مؤثّر داشت و در واقعه كربلا موجب شد كه ابن زياد ، پيشنهاد عمر بن سعد را نپذيرد و خود ، مأموريت ابلاغ پيام تهديدآميز عبيد اللّه به عمر بن سعد را _ كه دستور يورش همه جانبه به امام حسين عليه السلام و يارانش ، يا واگذارى فرماندهى به شمر بود _ ، به عهده گرفت . البتّه پس از آن كه عمر بن سعد ، خود ، فرماندهىِ جنگ با امام عليه السلام را پذيرفت ، شمر ، فرمانده جناح چپ سپاه شد . شمر ، هنگامى كه جنگ تن به تن امام حسين عليه السلام را در اوج تنهايى و بى ياورى ديد و متوجّه شد كه نمى توان امام عليه السلام را در جنگِ تن به تن از پاى در آورد ، فرمان داد كه پيادگان و تيراندازان و سواركاران ، به يكباره بر ايشان يورش برند . نيز پس از آن كه امام عليه السلام بر زمين افتاد و خولى از بريدن سر ايشان هراسيد ، بنا بر برخى از گزارش ها شمر بود كه از اسب به پايين آمد و سر مبارك امام عليه السلام را از پيكر ، جدا كرد و آن را به وسيله خولى براى عمر بن سعد فرستاد . شمر همچنين به غلامش دستور داد تا همسر عبد اللّه بن عُمَير كلبى را به شهادت برساند . نيز در حمله به خيمه هاى زنان و بردن اسيران و سرهاى مطهّر شهيدان از عراق به سوى دربار شام، نقش اصلى را به عهده داشت . (3) جنايات شمر به حدّى بود كه امام حسين عليه السلام ، او را نفرين نمود . وى در جريان قيام مختار ، مجبور به فرار شد ؛ امّا در ميان راه و در صحراى سوزان ميان كوفه و بصره ، گرفتار شد و در زد و خوردى كوتاه ، زخمى گرديد و بر طبق گزارش هايى ، در همان جا به قتل رسيد . گزارش ديگرى هم مى گويد : او را اسير كردند و به سوى مختار فرستادند . مختار هم او را گردن زد و جنازه او را در روغن جوشان انداخت .

.


1- .در نام ذى الجوشن ، اختلاف است . برخى ، او را شُرَحبيل ، برخى ، عثمان بن نَوفَل و برخى ، اوس بن اَعوَردانسته اند .
2- .او مبتلا به پيسى بوده است .
3- .ر . ك : ج 6ص 79 (بخش هشتم / فصل دوم / رويارويى لشكر هدايت و لشكر گم راهى) و ج 7 ص 235 (بخش هشتم / فصل نهم / هجوم بردن به خيمه ها) و ص 311 (بخش نهم / فصل يكم / تاراج كردن خيمه ها و غارت اموال دختران پيامبر صلى الله عليه و آله) و ج 8 ص 7 (بخش نهم / فصل چهارم : ماجراى سرهاى شهيدان) .

ص: 190

. .

ص: 191

. .

ص: 192

تاريخ دمشق عن محمّد بن عمرو بن حسن :كُنّا مَعَ الحُسَينِ عليه السلام بِنَهرَي كَربَلاءَ ، فَنَظَرَ إلى شِمرِ بنِ ذِي الجَوشَنِ ، فَقالَ : صَدَقَ اللّهُ ورَسولُهُ ، قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : كَأَنّي أنظُرُ إلى كَلبٍ أبقَعَ يَلَغُ في دِماءِ أهلِ بَيتي . فَكانَ شِمرٌ أبرَصَ . (1)

الإصابة :ذُو الجَوشَنِ (2) الضِّبابِيُّ : قيلَ : اِسمُهُ أوسُ بنُ الأَعوَرِ، وبِهِ جَزَمَ المَرزُبانِيُّ ، وقيلَ: شُرَحبيلُ _ وهُوَ الأَشهَرُ _ ابنُ الأَعوَرِ بنِ عَمرِو بنِ مُعاوِيَةَ ، وهُوَ ضِبابُ بنُ كِلابِ بنِ رَبيعَةَ بنِ عامِرِ بنِ صَعصَعَةَ . وزَعَمَ ابنُ شاهينَ أنَّ اسمَهُ عُثمانُ بنُ نَوفَلٍ ؛ قالَ مُسلِمٌ : لَهُ صُحبَةٌ . قالَ أبُو السَّعاداتِ ابنُ الأَثيرِ : يُقالُ إنَّهُ لُقِّبَ بِذِي الجَوشَنِ ؛ لِأَنَّهُ دَخَلَ عَلى كِسرى ، فَأَعطاهُ جَوشَنا فَلَبِسَهُ ، فَكانَ أوَّلَ عَرَبِيٍّ لَبِسَهُ ، وقالَ غَيرُهُ : قيلَ لَهُ ذلِكَ ؛ لِأَنَّ صَدرَهُ كانَ ناتِئا . وكانَ فارِسا شاعِرا لَهُ في أخيهِ الصُّمَيلِ مَراثٍ حَسَنَةٌ . قُلتُ : ولَهُ حَديثٌ عِندَ أبي داووُدَ مِن طَريقِ أبي إسحاقَ عَنهُ . ويُقالُ : إنَّهُ لَم يَسمَع مِنهُ ، وإنَّما سَمِعَهُ مِن وَلَدِهِ شِمرٍ . وَاللّهُ أعلَمُ . (3)

وقعة صفّين عن مسلم :خَرَجَ أدهَمُ بنُ مُحرِزٍ مِن أصحابِ مُعاوِيَةَ بِصِفّينَ إلى شِمرِ بنِ ذِي الجَوشَنِ ، فَاختَلَفا ضَربَتَينِ ، فَضَرَبَهُ أدهَمُ عَلى جَبينِهِ ، فَأَسرَعَ فيهِ السَّيفُ حَتّى خالَطَ العَظمَ ، وضَرَبَهُ شِمرٌ فَلَم يَصنَع سَيفُهُ شَيئاً ، فَرَجَعَ إلى عَسكَرِهِ ، فَشَرِبَ مِنَ الماءِ ، وأخَذَ رُمحا ، ثُمَّ أقبَلَ وهُوَ يَقولُ : إنّي زَعيمٌ لِأَخي باهِلَهْبِطَعنَةٍ إن لَم أمُت عاجِلَهْ وضَربَةٍ تَحتَ الوَغى فاصِلَهْشَبيهَةٍ بِالقَتلِ أو قاتِلَهْ ثُمَّ حَمَلَ عَلى أدهَمَ وهُوَ يَعرِفُ وَجهَهُ ، وأدهَمُ ثابِتٌ لَهُ لَم يَنصَرِف ، فَطَعَنَهُ فَوَقَعَ عَن فَرَسِهِ ، وحالَ أصحابُهُ دونَهُ فَانصَرَفَ ، فَقالَ شِمرٌ : هذِهِ بِتِلكَ . (4)

.


1- .تاريخ دمشق : ج 23 ص 190 ح 5031 و ج 55 ص 16 ح 11583 ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 36 عن عمرو بن الحسن ، كنز العمّال : ج 13 ص 672 ح 37714 ؛ بحار الأنوار : ج 45 ص 56 وراجع : تذكرة الخواصّ : ص 252 و هذه الموسوعة : ج 7 ص 264 (القسم الثامن / الفصل التاسع / ما روى فيمن قتل الإمام عليه السلام ) .
2- .الجَوشَنُ : الدرْعُ (تاج العروس : ج 18 ص 108 «جشن») .
3- .الإصابة : ج 2 ص 342 وراجع : التاريخ الكبير : ج 3 ص 266 وتهذيب الكمال : ج 8 ص 524 وتاريخ دمشق : ج 23 ص 186 واُسد الغابة : ج 2 ص 213 والاستيعاب : ج 2 ص 50 وأنساب الأشراف : ج 3 ص 14 .
4- .وقعة صفّين : ص 268 ؛ شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد : ج 5 ص 213 عن عمرو .

ص: 193

تاريخ دمشق_ به نقل از محمّد بن عمرو بن حسن _: در كنار دو رودخانه كربلا ، با حسين عليه السلام بوديم . ايشان به شمر بن ذى الجوشن نگاه كرد و فرمود: «خدا و پيامبرش راست گفتند . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود: گويى من سگ سياه و سفيدى را مى بينم كه در خون اهل بيتم زبان مى زند » . شمر ، پيسى داشت.

الإصابة:ذى الجوشن ضِبابى، گفته اند كه نامش، اَوس بن اَعوَر بوده است و مرزبانى ، به جزم ، همين را نام شمر مى داند. نيز گفته اند كه نامش شُرَحبيل بن اَعوَر بن عمرو بن معاويه است _ و اين، مشهورتر است _ و اين معاويه ، همان ضِباب بن كِلاب بن ربيعة بن عامر بن صعصعه است. ابن شاهين پنداشته كه نام ذى الجوشن ، عثمان بن نَوفَل است و مُسلم ، گفته كه از صحابه بوده است . ابو السعادات ابن اثير گفته: گفته شده كه شمر از آن رو لقب «ذى الجوشن» گرفت كه وارد بر كسرا (خسرو) شد و او به شمر ، جوشنى (زرهى) داد و وى آن را پوشيد و شمر، اوّلين عرب زرهپوش بود. ديگرى گفته: از اين رو به او «ذى الجوشن» گفته اند كه سينه اش برآمده بود. وى چابك سوار و شاعر بود و در رثاى برادرش صُمَيل ، مرثيه هاى خوبى سروده است . من (ابن حَجَر عسقلانى) مى گويم: او راوى يك حديث است كه ابو داوود ، از طريق ابو اسحاق، از وى نقل كرده است. گفته مى شود كه : ابو اسحاق از وى ، حديث نشنيده ؛ بلكه از پسرش شمر شنيده، و خدا داناتر است.

وقعة صفّين_ به نقل از مسلم _: اَدهَم بن مُحرِز ، از ياران معاويه در جنگ صفّين ، به جنگ شمر بن ذى الجوشن آمد و ميانشان شمشيرى رد و بدل شد و ادهم ، شمشيرى به پيشانى شمر زد كه گوشتش را دريد و به استخوان رسيد . شمر نيز ادهم را زد ؛ ولى شمشيرش كارگر نيفتاد . پس به سوى سپاهش باز گشت و آبى نوشيد و نيزه اى بر گرفت و آمد ، در حالى كه اين رَجَز را مى خواند: من براى برادرم باهله به عهده گرفته امكه اگر زود نمردم، ضربه اى بزنم ؛ ضربه اى كه غوغاى جنگ را تمام كندو همانند مرگ باشد يا كشنده . آن گاه به ادهم، يورش برد و او را به چهره مى شناخت . و ادهم در برابر او محكم ايستاده بود و عقب نشينى نمى كرد. شمر به او ضربه اى زد و او را از اسبش به زير انداخت. ياران ادهم ، دور او حلقه زدند . شمر از ادامه درگيرى منصرف شد و گفت: اين ، در برابر آن !

.

ص: 194

الملهوف :إنَّ شِمرَ بنَ ذِي الجَوشَنِ لَعَنَهُ اللّهُ حَمَلَ عَلى فُسطاطِ الحُسَينِ عليه السلام فَطَعَنَهُ بِالرُّمحِ ، ثُمَّ قالَ : عَلَيَّ بِالنّارِ اُحرِقهُ عَلى مَن فيهِ . فَقالَ لَهُ الحُسَينُ عليه السلام : يَابنَ ذِي الجَوشَنِ ، أنتَ الدّاعي بِالنّارِ لِتُحرِقَ عَلى أهلي ! أحرَقَكَ اللّهُ بِالنّارِ . (1)

ميزان الاعتدال عن أبي إسحاق :كانَ شِمرٌ يُصَلّي مَعَنا ، ثُمَّ يَقولُ : اللّهُمَّ إنَّكَ تَعلَمُ أنّي شَريفٌ فَاغفِر لي . قُلتُ : كَيفَ يَغفِرُ اللّهُ لَكَ وقَد أعَنتَ عَلى قَتلِ ابنِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ؟ قالَ : وَيحَكَ ! فَكَيفَ نَصنَعُ ؟ إنَّ اُمَراءَنا هؤُلاءِ أمَرونا بِأَمرٍ فَلَم نُخالِفهُم ، ولَو خالَفناهُم كُنّا شَرّا مِن هذِهِ الحُمُرِ السُّقاةِ . قُلتُ : إنَّ هذا لَعُذرٌ قَبيحٌ ، فَإِنَّمَا الطّاعَةُ فِي المَعروفِ . (2)

الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) عن الهيثم بن الخطاب النهدي :سَمِعتُ أبا إسحاقَ السَّبَيعِيَّ يَقولُ : كانَ شِمرُ بنُ ذِي الجَوشَنِ الضِّبابِيُّ لا يَكادُ أو لا يَحضُرُ الصَّلاةَ مَعَنا ، فَيَجيءُ بَعدَ الصَّلاةِ فَيُصَلّي ، ثُمَّ يَقولُ : اللّهُمَّ اغفِر لي ، فَإِنّي كَريمٌ لَم تَلِدنِي اللِّئامُ . قالَ : فَقُلتُ لَهُ : إنَّكَ لَسَيِّى ءُ الرَّأيِ يَومَ تُسارِعُ إلى قَتلِ ابنِ بِنتِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله . قالَ : دَعنا مِنكَ _ يا أبا إسحاقَ _ ، فَلَو كُنّا كَما تَقولُ وأصحابُكَ كُنّا شَرّاً مِنَ الحَميرِ السَّقّاءاتِ . (3)

.


1- .الملهوف : ص 173 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 54 .
2- .ميزان الاعتدال : ج 2 ص 280 ، لسان الميزان : ج 3 ص 152 ، تاريخ دمشق : ج 23 ص 189 نحوه .
3- .الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج 1 ص 499 ح 459 ، تاريخ دمشق ج 23 ص 189 .

ص: 195

الملهوف:شمر بن ذى الجوشن _ كه خدا لعنتش كند _ به خيمه امام حسين عليه السلام يورش برد و با نيزه به آن كوبيد و آن گاه گفت: آتش بياوريد تا خيمه را با ساكنانش آتش بزنم! امام حسين عليه السلام به او فرمود: «اى پسر ذى الجوشن! تو آتش مى خواهى تا خانواده مرا بسوزانى؟! خدا به آتش بسوزاندت!» .

ميزان الاعتدال_ به نقل از ابو اسحاق _: شمر با ما نماز مى خوانْد و پس از نماز مى گفت: خداوندا ! تو مى دانى كه من انسانى شريفم . پس مرا بيامرز. گفتم: چگونه خدا تو را بيامرزد، در حالى كه در كشتن پسر پيامبر خدا ، دست داشتى ؟ گفت: واى بر تو! پس چه كار مى كرديم؟! فرماندهانِ ما به ما دستورى دادند و ما هم سرپيچى نكرديم. اگر سرپيچى مى كرديم، بدتر از اين خرانِ آبكش بوديم. گفتم: اين ، عذر زشتى است. فرمانبرى ، فقط در كار خير ، مُجاز است .

الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة)_ به نقل از هيثم بن خطّاب نَهدى _: از ابو اسحاق سَبيعى شنيدم كه مى گفت: شمر بن ذى الجوشن، نمى توانست يا نمى خواست با ما نماز بخواند . پس از نماز مى آمد و نماز مى خواند و سپس مى گفت: خداوندا ! مرا بيامرز . من ، مردى بزرگوارم و فرومايگان ، مرا نزاده اند. به او گفتم: تو انتخاب بسيار بدى كردى ، در آن روز كه به سوى كشتن پسر دختر پيامبر خدا شتافتى. گفت: اى ابو اسحاق ! رهايمان كن! اگر ما آن گونه بوديم كه تو و يارانت مى گوييد، بدتر از خرانِ آبكش بوديم.

.

ص: 196

تاريخ الطبري عن مسلم بن عبد اللّه الضبابي_ في حَوادِثِ سَنَةِ سِتٍّ وسِتّينَ _: لَمّا خَرَجَ شِمرُ بنُ ذِي الجَوشَنِ وأنَا مَعَهُ حينَ هَزَمَنَا المُختارُ ، وقَتَلَ أهلَ اليَمَنِ بِجَبّانَةَ السَّبيَعِ ، ووَجَّهَ غُلامَهُ زِربِيّاً في طَلَبِ شِمرٍ ، وكانَ مَن قَتلِ شِمرٍ إيّاهُ ما كانَ ، مَضى شِمرٌ حَتّى يَنزِلَ ساتيدَما (1) ، ثُمَّ مَضى حَتّى يَنزِلَ إلى جانِبِ قَريَةٍ يُقالُ لَهَا : الكَلتانِيَّةُ (2) عَلى شاطِئِ نَهرٍ إلى جانِبِ تَلٍّ ، ثُمَّ أرسَلَ إلى تِلكَ القَريَةَ ، فَأَخَذَ مِنها علِجا (3) فَضَرَبَهُ . ثُمَّ قالَ : النَّجاءَ بِكِتابي هذا إلَى مُصعَبِ بنِ الزُّبَيرِ ، وكَتَبَ عُنوانَهُ : لِلأَميرِ مُصعَبِ بنِ الزُّبَيرِ مِن شِمرِ بنِ ذِي الجَوشَنِ . قالَ : فَمَضَى العِلجُ حَتّى يَدخُلَ قَريَةً فيها بُيوتٌ وفيها أبو عَمرَةَ ، وقَد كانَ المُختارُ بَعَثَهُ في تِلكَ الأَيّامِ إلى تِلكَ القَريَةِ ؛ لِتَكونَ مَسلَحَةً فيما بَينَهُ وبَينَ أهلِ البَصرَةِ ، فَلَقِيَ ذلِكَ العِلجُ عِلجا مِن تِلكَ القَريَةِ ، فَأَقبَلَ يَشكو إلَيهِ ما لَقِيَ مِن شِمرٍ ، فَإِنَّهُ لَقائِمٍ مَعَهُ يُكَلِّمُهُ إذ مَرَّ بِهِ رَجُلٌ مِن أصحابِ أبي عَمرَةَ ، فَرَأَى الكِتابَ مَعَ العِلجِ ، وعُنوانُهُ لِمُصعَبٍ مِن شِمرٍ ، فَسَأَلُوا العِلجَ عَن مَكانِهِ الَّذي هُوَ بِهِ فَأَخبَرَهُم ، فَإِذا لَيسَ بَينَهُم وبَينَهُ إلّا ثَلاثَةُ فَراسِخَ ، قالَ : فَأَقبَلوا يَسيرونَ إلَيهِ . قالَ أبو مِخنَفٍ : فَحَدَّثَني مُسلِمُ بنُ عَبدِ اللّهِ : وأنَا وَاللّهِ مَعَ شِمرٍ تِلكَ اللَّيلَةَ ، فَقُلنا : لَو أنَّكَ ارتَحَلتَ بِنا مِن هذَا المَكانِ ، فَإِنّا نَتَخَوَّفُ بِهِ ، فَقالَ : أوَ كُلُّ هذا فَرَقاً (4) مِنَ الكَذّابِ ! وَاللّهِ لا أتَحَوَّلُ مِنهُ ثَلاثَةَ أيّامٍ ، مَلَأَ اللّهُ قُلوبَكُم رُعباً ! قالَ : وكانَ بِذلِكَ المَكانِ الَّذي كُنّا فيهِ دَبىً (5) كَثيرٌ ، فَوَاللّهِ ، إنّي لَبَينَ اليَقظانِ وَالنّائِمِ إذ سَمِعتُ وَقَعَ حَوافِرِ الخَيلِ ، فَقُلتُ في نَفسي : هذا صَوتُ الدَّبى ، ثُمَّ إنّي سَمِعتُهُ أشَدَّ مِن ذلِكَ ، فَانتَبَهتُ ومَسَحتُ عَينَيَّ ، وقُلتُ : لا وَاللّهِ ما هذا بِالدَّبى . قالَ : وذَهَبتُ لِأَقومَ ، فَإِذا أنَا بِهِم قَد أشرَفوا عَلَينا مِنَ التَّلِّ ، فَكَبَّروا ، ثُمَّ أحاطوا بَأَبياتِنا ، وخَرَجنا نَشتَدُّ عَلى أرجُلِنا ، وتَرَكنا خَيلَنا . قالَ : فَأَمُرُّ عَلى شِمرٍ وأنَّهُ لَمُتَّزِرٍ بِبُردٍ مُحَقَّقٍ ، وكانَ أبرَصَ ، فَكَأَنّي أنظُرُ إلى بَياضِ كَشحَيهِ (6) مِن فَوقِ البُردِ ، فَإِنَّهُ لَيُطاعِنُهُم بِالرُّمحِ ، قَد أعجَلوهُ أن يَلبِسَ سِلاحَهُ وثِيابَهُ ، فَمَضَينا وتَرَكناهُ . قالَ : فَما هُوَ إلّا أن أمَعنتُ ساعَةً ، إذ سَمِعتُ : اللّهُ أكبَرُ ، قَتَلَ اللّهُ الخَبيثَ . قالَ أبو مِخنَفٍ : حَدَّثَني المِشرَقِيُّ عَن عَبدِ الرَّحمنِ بنِ عُبَيدٍ أبِي الكَنودِ : أنَا واَللّهِ ، صاحِبُ الكِتابِ الَّذي رَأَيتُهُ مَعَ العِلجِ ، وأتَيتُ بِهِ أبا عَمرَةَ ، وأنَا قَتَلتُ شِمرا ، قالَ : قُلتُ : هَل سَمِعتَهُ يَقولُ شَيئاً لَيلَتَئِذٍ ؟ قالَ : نَعَم ، خَرَجَ عَلَينا ، فَطاعَنَنا بِرُمحِهِ ساعَةً ، ثُمَّ ألقى رُمحَهُ ، ثُمَّ دَخَلَ بَيتَهُ ، فَأَخَذَ سَيفَهُ ، ثُمَّ خَرَجَ عَلَينا وهُوَ يَقولُ : نَبَّهتُمُ لَيثَ عَرينٍ باسِلاجَهما (7) مُحَيّاهُ يَدُقُّ الكاهِلا لَم يُرَ يَوما عَن عَدُوٍّ ناكِلاإلّا كَذا مُقاتِلاً أو قاتِلا يُبرِحُهُم ضَربا ويُروِي العامِلا . (8)

.


1- .ساتيدما : نهر بقرب أرزن في بلاد الروم ، وكان كسرى أبرويز وجّه إياس بن قبيصة الطائي لقتال الروم بساتيدما (معجم البلدان : ج 3 ص 169) وراجع : الخريطة رقم 5 في آخر مجلّد 8 .
2- .الكلتانيّة : بفتح الكاف ، وسكون اللام ، والتاء المثناة من فوقها ، وبعد الألف نون مكسورة ، وياء مشدّدة ، هكذا ضبطه أبو يحيى الساجي في تاريخ البصرة في ذكر الأساورة وصحّحه : وهو ما بين السوس والصيمرة أو نحو ذلك ، كذا قال الساجي ، وبهذه القرية قتل شمر بن ذي الجوشن الضبابي المشارك في قتل الحسين بن عليّ رضي اللّه عنه ، قتله أبو عمرة (معجم البلدان : ج 4 ص 476) وراجع : الخريطة رقم 5 في آخر مجلّد 8 .
3- .العِلج : الرجل الضخم من كفّار العجم ، وبعض العرب يطلق «العلج» على الكافر مطلقا (المصباح المنير : ص 425 «علج») .
4- .الفَرَقُ : الخَوفُ والفَزَعُ (النهاية : ج 3 ص 438 «فرق») .
5- .الدَّبى : الجرادُ قبل أن يطير (النهاية : ج 2 ص 100 «دبا») .
6- .الكَشْح : الخِصر (النهاية : ج 4 ص 175 «كشح») .
7- .الجَهْمُ : الوجهُ الغليظ المجتمع السمج (تاج العروس : ج 16 ص 123 «جهم») .
8- .تاريخ الطبري : ج 6 ص 52 ، تاريخ دمشق : ج 23 ص 190 وراجع : البداية والنهاية : ج 8 ص 296 .

ص: 197

تاريخ الطبرى_ به نقل از مسلم بن عبد اللّه ضِبابى ، در باره حوادث سال 66 هجرى _: وقتى شمر بن ذى الجوشن بيرون آمد ، من هم با او بودم، در آن هنگامى كه مختار ، ما را شكست داد و يمنى ها را در جَبّانةُ السَّبيع كشت و غلامش زِربى را در پى شمر فرستاد و شمر _ چنان كه اتّفاق افتاد _ ، او را كشت . شمر رفت تا به ساتيدَما (1) رسيد . از آن جا هم گذشت تا به روستاى كَلتانيّه (2) _ كه در ساحل رودخانه و در كنار تپّه اى است _ رسيد. آن گاه [كسى را] به كَلتانيّه فرستاد و مردى عِلج (3) را از آن جا گرفت و او را زد و به او گفت: راه رهايى ات ، اين است كه نامه مرا به مُصعَب بن زبير برسانى . و در بالاى نامه نوشت: به امير مُصعَب بن زبير ، از شمر بن ذى الجوشن . مرد عِلج ، رفت و وارد روستايى شد كه خانه هايى داشت و خانه ابو عَمره هم در ميان آنها بود . مختار ، ابو عَمره را در آن ايّام به آن روستا فرستاده بود تا آن جا مركز اسلحه [و كمينگاه ]ميان تداركات وى و بصريان باشد . آن مرد عِلج ، عِلج ديگرى را از آن روستا ديد و به او از آزارهاى شمر ، شِكوه كرد. آن دو ايستاده بودند و حرف مى زدند كه يكى از دوستان ابو عَمره از كنار آنها گذشت و در دست آن عِلْج ، نامه اى را ديد كه شمر ، خطاب به مصعب نوشته بود. از مرد علجى در باره محلّ اقامت شمر پرسيدند . او جواب داد و معلوم شد كه فاصله ميان آنها با شمر ، تنها سه فرسخ است . پس به سمت او حركت كردند. به خدا سوگند، من آن شب با شمر بودم . گفتيم: اى كاش تو امشب ، ما را از اين جا ببَرى ! ما در اين جا مى ترسيم. گفت: آيا همه اين نگرانى ها براى اين دروغگو (مختار) است ؟ به خدا سوگند، من تا سه روز از اين جا حركت نخواهم كرد. خدا دلتان را از وحشت ، آكنده سازد ! در آن جايى كه ما بوديم ، ملخ هاى بى بالِ كوچك، زياد بودند . به خدا سوگند ، من بين خواب و بيدارى بودم كه صداى سُم اسب شنيدم و با خود گفتم: اين ، صداى ملخ است. سپس صداى همهمه شديدترى شنيدم و به هوش آمدم و چشمانم را ماليدم و گفتم: نه ! به خدا، اين ، صداى ملخ نيست. تا آمدم بلند شوم، آنها از بالاى تپّه بر ما مُشرِف شده بودند و تكبير گفتند و خانه هاى ما را محاصره نمودند . ما از خانه ها در آمديم و اسب هايمان را رها كرديم و با پاى پياده مى دويديم. من از كنار شمر مى گذشتم و او بُردِ محكم بافت سپيدى به تن داشت . او پيسى داشت و من از روى بُردش ، سفيدى پهلويش را مى ديدم. او آنها را با نيزه مى زد . آنها او را واداشتند كه با شتاب ، سلاح و لباس هايش را بپوشد. ما گذشتيم و او را رها كرديم. ساعتى نگذشت كه شنيدم كسى مى گويد : اللّهُ أكبر ! خدا آن پليد را كشت! مِشرَقى از ابو كَنود عبد الرحمان بن عُبَيد ، نقل كرد كه: به خدا سوگند، من بودم كه آن نامه را با عِلج ديدم و او را پيش ابو عَمره آوردم و من بودم كه شمر را كشتم. گفتم: آيا آن شب شنيدى كه چيزى بگويد؟ گفت: آرى . او با ما درگير شد و ما را ساعتى با نيزه اش زد و بعد ، نيزه اش را كنارى انداخت و وارد خانه اش شد . سپس شمشير برداشت و پيش ما آمد، در حالى كه مى گفت: آنان را از نعره بلند شير ، خبردار كردمكه ريختى خشن دارد و پشت را به خاك مى مالد . در هيچ روزى ديده نشد كه از دشمن فرار كندمگر دشمنى كه چنين جنگجو و يا كشنده است . آنان را سخت مى زند و عامل را سيراب مى كند .

.


1- .رودخانه اى در نزديكى ارزن الروم. خسرو پرويز ، پادشاه ايران، اياس بن قبيصه طايى را براى جنگ با روميان به ساتيدمافرستاد (ر.ك : نقشه شماره 5 در پايان جلد 8).
2- .ابو يحيى ساجى ، اين كلمه رادر تاريخ بصره، در يادكرد اساوره، به صورت «كَلاتانيّه» ضبط نموده است. اين منطقه، بين شوش و صيمره يا جايى در همين حدود است. در همين جا بود كه شمر بن ذى الجوشن ضبابى كه در كشتن حسين بن على _ كه خدا از او خشنود باد _ شركت داشت، كشته شد. ابو عمره ، او را كشت (ر.ك : نقشه شماره 5 در پايان جلد 8) .
3- .عِلج،در عربى ، به مرد تنومند كافر غيرعرب ، گفته مى شود . برخى از عرب ها ، علج را براى هر كافرى به كار مى برند.

ص: 198

. .

ص: 199

. .

ص: 200

الأخبار الطِّوال :سارَ أحمَرُ بنُ سَليطٍ فِي الجُيوشِ حَتّى وافَى المَذارَ ، وقَد انصَرَفَ إلَيها شِمرُ بنُ ذِي الجَوشَنِ أنَفَةً مِن أن يَأتِيَ البَصرَةَ هارِبا ، فَيَشمَتوا بِهِ ، فَوَجَّهَ أحمَرُ بنُ سَليطٍ إلَى المَكانِ الَّذي كانَ مُتَحَصِّناً فيهِ خَمسينَ فارِسا ، وأمامَهُم نَبَطِيٌّ (1) يَدُلُّهُم عَلَى الطّريقِ ، وذلِكَ في لَيلَةٍ مُقمِرَةٍ . فَلَمّا أحَسَّ بِهِم ، دَعا بِفَرَسِهِ فَرَكِبَهُ ، ورَكِبَ مَن كانَ مَعَهُ لِيَهرَبوا ، فَأَدرَكَهُمُ القَومُ ، فَقاتَلوهُم ، فَقُتِلَ شِمرٌ وجَميعُ مَن كانَ مَعَهُ ، وَاحتَزّوا رُؤوسَهُم ، فَأَتَوا بِها أحمَرَ بنَ سَليطٍ ، فَوَجَّهَها إلَى المُختارِ ، فَوَجَّهَ المُختارُ بِرَأسِ شِمرٍ إلى مُحَمَّدِ بنِ الحَنَفِيَّةِ بِالمَدينَةِ . (2)

الأمالي للطوسي عن المدائني عن رجاله :طَلَبَ المُختارُ شِمرَ بنَ ذِي الجَوشَنِ ، فَهَرَبَ إلَى البادِيَةِ ، فَسُعِيَ بِهِ إلى أبي عَمرَةَ ، فَخَرَجَ إلَيهِ مَعَ نَفَرٍ مِن أصحابِهِ ، فَقاتَلَهُم قِتالاً شَديداً ، فَأَثخَنَتهُ الجِراحَةُ ، فَأَخَذَهُ أبو عَمرَةَ أسيرا وبَعَثَ بِهِ إلَى المُختارِ ، فَضَرَبَ عُنُقَهُ ، وأغلى لَهُ دُهنا في قِدرٍ وقَذَفَهُ فيها فَتَفَسَّخَ ، ووَطِئَ مَولىً لِالِ حارِثَةَ بنِ مُضَرِّبٍ وَجهَهُ ورَأسَهُ . (3)

.


1- .النّبَطُ : قوم ينزلون البطائح بين العراقين (مجمع البحرين : ج 3 ص 1745 «نبط») .
2- .الأخبار الطوال : ص 305 .
3- .الأمالي للطوسي : ص 244 الرقم 424 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 338 الرقم 2 .

ص: 201

الأخبار الطِّوال:احمر بن سَليط ، با سپاه، حركت كرد تا به مَذار رسيد. شمر بن ذى الجوشن هم به خاطر سرزنش بصريان ، به جاى فرار به بصره، به سمت مَذار آمد. احمر بن سَليط، به جايى كه شمر، در آن سنگر گرفته بود ، پنجاه سوار فرستاد و پيشاپيشِ آنها نيز مردى نبطى بود كه بلدچى آنها بود و اين، در شبى مهتابى بود. شمر ، همين كه فهميد آنهايند، اسبش را خواست و سوار شد و هر كس هم كه همراهش بود ، سوار شد تا بگريزند . سپاهيان احمر به آنها رسيدند و با آنان جنگيدند و شمر و همراهانش را كشتند و سرهايشان را جدا كردند و پيش احمر بن سليط بُردند . او نيز سرها را براى مختار فرستاد و مختار ، سر شمر را به مدينه براى محمّد بن حنفيّه فرستاد.

الأمالى ، طوسى_ به نقل از مدائنى، از راويانش _: مختار ، شمر بن ذى الجوشن را خواست. شمر به بيابان گريخت . خبر فرار او را به ابو عَمره رساندند . ابو عَمره با تعدادى از يارانش در پى شمر روان شد و او با آنها جنگ سختى كرد و زخمى شد و همين باعث ناتوانى او گرديد ، تا اين كه ابو عَمره او را دستگير كرد و براى مختار فرستاد . مختار ، گردن او را زد و روغنى را در ديگى به جوش آورد و شمر را در آن انداخت و بدنش آش و لاش شد و از هم وا رفت. يكى از وابستگان خاندان حارثة بن مُضَرِّب ، سر و صورت او را زير پا انداخت و لگد كرد.

.

ص: 202

6 / 5حُصَينُ بنُ نُمَيرٍأبو عبد الرحمن حصين بن نمير بن نائل الكندي السكوني من أهالي حمص، من المدن المهمّة في الشام وكان أميرها. وكان يتولّى قيادة جيش حمص في جيوش معاوية في وقعة صفّين ، (1) وكان من الوجوه الرئيسيّة في الحكم الاُموي ، وقائد الشرطة ومعاون ابن زياد والمشرف من قبله على القادسيّة والخفّان والقطقطانة ، كما كان عامل إلقاء القبض على قيس بن مسهّر سفير الإمام الحسين عليه السلام وعبد اللّه بن يقطر (2) ، وكان قائد رماة جيش عمر بن سعد في يوم عاشوراء ، وقد رمى مع أصحابه الإمامَ وأصحابَه وأهلكوا خيولهم ، وهيّؤوا أرضيّة الهجوم الرئيسي والجماعي لجيش ابن سعد على أصحاب الإمام عليه السلام . (3) شارك شخصيّاً في بعض الاشتباكات ، وكان له دور في استشهاد حبيب بن مظاهر . (4) كان الحصين هو الذي رمى الإمام عليه السلام في يوم عاشوراء بسهم وأصاب فمه الشريف ، وبذلك حال دون شربه الماء . (5) حمل الحصين بن نمير، بعد انتهاء الحرب برفقة الأفراد الذين كانوا تحت إمرته سبعة عشر رأساً إلى الكوفة . (6) وبعد واقعة كربلاء، صار خلفا لمسلم بن عقبة القائد السفّاك لجيش الشام المجرم في واقعة الحرّة في المدينة. وبعد موته، وجّه الجيش نحو مكّة وأحرق الكعبة في حربه مع عبد اللّه بن الزبير . (7) ثمّ رجع إلى العراق وشارك في قمع ثورة التوّابين بقيادة سليمان بن صرد الخزاعي (8) ، وبعد قيام المختار قتل في حربه مع إبراهيم بن مالك الأشتر الذي كان من قادة المختار، وأحرق إبراهيم جسده ، وأرسل رأسه إلى المختار في الكوفة ثمّ إلى ابن الزبير في مكّة ، وعلّقوا رأسه في مكّة والمدينة ليكون عبرة للآخرين . (9) جدير بالذكر، أنّ بعض الجرائم المذكورة في عدد من المصادر نسبت إلى حصين بن تميم بن اُسامة بن زهير بن دريد التميمي ، والذي لا يمكن اتّحاده مع الشخص المعنيّ في ترجمتنا ، ويحتمل أن يكون قد حصل تصحيف، أو خلط في نسبة الجرائم (10) ، إلّا أنّ من المسلّم به هو أنّ حصين بن نمير كان أحد القوّاد الأصليّين والرئيسيّن للجيش الاُموي في صفّين ، وواقعة عاشوراء ، وواقعة الحرّة ومكّة ، وكذلك الحرب مع التوّابين والمختار الثقفي .

.


1- .تاريخ دمشق: ج 14 ص 382 .
2- .الإرشاد: ج 2 ص 69 _ 71، وراجع : هذه الموسوعة : ج 5 ص 164 (القسم السابع / الفصل السابع / كتاب الإمام عليه السلام إلى أهل الكوفة بالحاجر من بطن الرّمة وشهادة رسوله) .
3- .الإرشاد: ج 2 ص 104، وراجع : هذه الموسوعة : ج 6 ص 146 (القسم الثامن / الفصل الثاني / اشتداد القتال في نصف النهار) .
4- .مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي: ج 2 ص 17 _ 19 ، تاريخ الطبري: ج 5 ص 439، أنساب الأشراف: ج 3 ص 402 وفيهما حصين بن تميم.
5- .راجع : ج 7 ص 212 (القسم الثامن / الفصل التاسع / الإمام عليه السلام يطلب الماء) و ص 226 (سهم في الفم) .
6- .راجع : ج 8 ص 10 (القسم التاسع / الفصل الرابع / مجى ء كل قبيلة برؤوس من قتل) .
7- .تاريخ دمشق: ج 14ص 386.
8- .ذوب النُّضار: ص 87، بحار الأنوار: ج 45 ص 360.
9- .الأخبار الطوال: ص 295، تاريخ دمشق: ج 14 ص 388 ؛ تاريخ اليعقوبي: ج 2 ص 259.
10- .شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد: ج 10 ص 14 ، جمهرة أنساب العرب: ص 228 ، جمهرة النسب : ص 211 ، تاريخ الطبري: ج 5 ص 437 و 439، أنساب الأشراف: ج 3 ص 387، الكامل فى التاريخ : ج 2 ص 567 .

ص: 203

6 / 5حُصَين بن نُمَير

ابو عبد الرحمان حُصَين بن نُمَير بن نائل كِندى سَكونى، از اهالى حِمص (از شهرهاى مهمّ شام) و امير آن بود. او در جنگ صفّين ، فرماندهى لشكر حِمص را در سپاه معاويه به عهده داشت . او از شخصيت هاى بارز حكومت بنى اميّه و فرمانده نگهبانان و معاون ابن زياد بود و از سوى ابن زياد، مناطق قادسيّه، خَفّان و قُطقُطانه را زير نظر داشت . او عامل دستگيرى قيس بن مُسهِر (فرستاده امام حسين عليه السلام ) و عبد اللّه بن يَقطُر بود. حُصَين، در كربلا حضور داشت و روز عاشورا ، فرماندهى تيراندازان لشكر عمر بن سعد را به عهده داشت و با تيراندازانش ، ياران امام عليه السلام را تيرباران كرد و اسبان آنها را كشت و زمينه را براى يورش نهايى و گروهىِ سپاه ابن سعد به سپاه امام عليه السلام فراهم كرد. حُصَين، شخصا در برخى درگيرى ها شركت داشت و در شهادت حبيب بن مُظاهر ، نقش داشت. او همان كسى است كه در روز عاشورا به امام عليه السلام تيراندازى كرد و تير به دندان هاى شريف ايشان خورد و بدين ترتيب، مانع آب خوردن امام عليه السلام شد (1) . حُصَين، پس از پايان جنگ، هفده سر را با افراد تحت فرمانش به كوفه برد (2) . وى پس از واقعه كربلا نيز در واقعه حَرّه، جانشين مُسلم بن عُقْبه ، فرمانده خونريز سپاه جنايتكار شام ، در مدينه شد و پس از مرگ او، سپاه را به سمت مكّه سوق داد و در درگيرى اش با عبد اللّه بن زبير ، كعبه را به آتش كشيد . سپس به عراق باز گشت و در سركوب «قيام توّابين» به رهبرى سليمان بن صُرَدِ خُزاعى ، شركت جست . او ، سرانجام پس از قيام مختار ، در جنگ با ابراهيم بن مالك اشتر _ كه از سران سپاه مختار بود _ كشته شد . ابراهيم ، جسد او را سوزاند و سرش را براى مختار به كوفه و سپس براى ابن زبير به مكّه فرستاد. سر او را در مكّه و مدينه آويزان كردند تا عبرت ديگران باشد. گفتنى است كه برخى از جنايت هاى ياد شده، در تعدادى از منابع، به حُصَين بن تميم بن اُسامة بن زُهَير بن دُرَيدِ تميمى ، نسبت داده شده است . در اين باره بايد گفت كه امكان ندارد اين شخص ، با شخصى كه ما شرح حال او را بازگو مى كنيم (حُصَين بن نُمَير) ، يكى باشد و احتمال دارد كه نام او دستكارى يا تصحيف شده باشد، يا در نسبت دادن جنايت ها، خَلطْ صورت گرفته باشد . آنچه مسلّم است ، اين است كه حُصَين بن نُمَير، يكى از فرماندهان اصلى و تَرازِ اوّل سپاه بنى اميّه در جنگ صفّين ، واقعه عاشورا ، واقعه حَرّه ، حادثه مكّه و نيز جنگ با توّابين و مختارِ ثقفى بوده است .

.


1- .ر . ك :ج 8 ص 11( بخش نهم / فصل چهارم / برده شدن سرها به وسيله قبيله قاتل) .
2- .ر. ك : ج5 ص165 ( بخش هفتم / فصل هفتم / نامه امام عليه السلام به مردم كوفه از منزلگاه حاجر در بطن الرُمّة وشهادت فرستاده امام عليه السلام ) و ج6 ص147 (بخش هشتم / فصل دوم / شدّت جنگ در نيمه روز) وج7 ص213 (فصل نهم / امام عليه السلام در پي آب) و ص227 (اصابت تيري بر دهان امام عليه السلام) .

ص: 204

تاريخ دمشق :حُصَينُ بنُ نُمَيرِ بنِ نائِلِ بنِ لَبيدِ بنِ جِعثِنَةَ بنِ الحارِثِ بنِ سَلَمَةَ بنِ شُكامَةَ بنِ شَبيبِ بنِ السَّكونِ بنِ أشرَسَ بنِ كِندَةَ ، وهُوَ ثَورُ بنُ عُفَيرِ بنِ عَدِيِّ بنِ الحارِثِ أبو عَبدِ الرَّحمنِ الكِندِيُّ ، ثُمَّ السَّكونِيُّ مِن أهلِ حِمصٍ ، رَوى عَن بِلالٍ ، رَوى عَنهُ ابنُهُ يَزيدُ بنُ حُصَينٍ . وكانَ بِدِمَشقَ حينَ عَزَمَ مُعاوِيَةُ عَلَى الخُروجِ إلى صِفّينَ وخَرَجَ مَعَهُ ، ووَلِيَ الصّائِفَةَ (1) لِيَزيدَ بنِ مُعاوِيَةَ ، وكانَ أميرا عَلى جُندِ حِمصٍ ، وكانَ فِي الجَيشِ الَّذي وَجَّهَهُ يَزيدُ إلى أهلِ المَدينَةِ مِن دِمَشقَ لِقِتالِ أهلِ الحَرَّةِ ، وَاستَخلَفَهُ مُسلِمُ بنُ عُقبَةَ _ المَعروفُ بِمُسرِفٍ _ عَلَى الجَيشِ ، وقاتَلَ ابنَ الزُّبَيرِ ، وكانَ بِالجابِيَةِ (2) حينَ عُقِدَت لِمَروانَ بنِ الحَكَمِ الخِلافَةُ . (3)

.


1- .الصائفة : غزوةُ الروم (الصحاح : ج 4 ص 1389 «صيف») .
2- .الجابية : قرية من أعمال دمشق (معجم البلدان : ج 2 ص 91) .
3- .تاريخ دمشق : ج 14 ص 382 .

ص: 205

تاريخ دمشق:حُصَين بن نُمَير بن نائل بن لَبيد بن جِعثِنَة بن حارث بن سَلَمَة بن شُكامة بن شبيب بن سَكون بن اَشرَس بن كِنده، و او، ثَور بن عُفَير بن عَدى بن حارث، ابو عبد الرحمان كِندى و سپس سَكونى، از مردم حِمْص است. از بلال ، روايت كرده و پسرش يزيد بن حُصَين، از او روايت كرده است. وقتى معاويه عازم صفّين شد، حُصَين در دمشق بود و با معاويه همراه شد. وى در جنگ با روميان از سوى يزيد بن معاويه ، فرمانده و امير لشكر حِمْص بود. او در سپاهى بود كه يزيد از دمشق براى مبارزه با اهل مدينه و جنگ با اهل حَرّه فرستاد و مسلم بن عُقبه، مشهور به «مُسرِف (خونريز)»، او را جانشين خود در سپاه قرار داد. وى با ابن زبير جنگيد و وقتى براى خلافت مروان بن حكم بيعت شد، او در جابيه (1) بود.

.


1- .روستايى از توابع دمشق كه در آن، بامروان، بيعت شد.

ص: 206

الأخبار الطوال_ فِي قِيامِ المُختارِ _: وحَمَلَ عَلَيهِم إبراهيمُ بنُ الأَشتَرِ ، فَأَكثَرَ فيهِمُ القَتلَ ، وَانهَزَمَ أهلُ الشّامِ ، فَأَتبَعَهُم إبراهيمُ يَقتُلُهُم إلَى اللَّيلِ ، وقَتَلَ أميرَهُمُ الحُصَينَ بنَ نُمَيرٍ _ وكانَ مِن قَتَلَةِ الحُسَينِ _ وشُرَحبيلَ بنَ ذِي الكِلاعِ ، وعُظَماءَ أهلِ الشّامِ . (1)

تاريخ دمشق عن محمّد بن إسماعيل:أحرَقَ مُصعَبُ بنُ الزُّبَيرِ المُختارَ ، وأحرَقَ إبراهيمُ بنُ الأَشتَرِ عُبَيدَ اللّهِ بنَ زيادٍ وحُصَينَ بنَ نُمَيرٍ السَّكونِيَّ ، فَقالَ عَبدُ المَلِكِ بنِ مَروانَ _ واُتِيَ بِجَسَدِ ابنِ الأَشتَرِ _ لِمَولىً لِحُصَينِ بنِ نُمَيرٍ : حَرِّقُه كَما حَرَّقَ مَولاكَ ... . أحمَدُ بنُ مُحَمَّدِ بنِ عيسَى البَغدادِيُّ بحِمصٍ قالَ : في طَبَقَةٍ قَديمَةٍ أدرَكتُ أصحابَ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله مِنهُم حُصَينُ بنُ نُمَيرٍ السَّكونِيُّ ، استَعمَلَهُ الخُلَفاءُ وأصحابُ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله أحياءٌ ، قُتِلَ في سَنَةِ سِتًّ وسِتّينَ عامَ الخازِرِ (2) مَعَ عُبَيدِ اللّهِ بنِ زِيادٍ . (3)

.


1- .الأخبار الطوال : ص 295 .
2- .الخازِرْ : نهرٌ بين إربل والموصل، وهو موضع كانت عنده وقعة بين عبيد اللّه بن زياد وإبراهيم بن مالك الأشتر (معجم البلدان : ج 2 ص 337) وراجع : الخريطة رقم 5 في آخر مجلّد 8 .
3- .تاريخ دمشق : ج 14 ص 388 ، التاريخ الصغير : ج 1 ص 177 ، بغية الطلب في تاريخ حلب : ج 6 ص 2826 وفيهما صدره إلى «مولاك» .

ص: 207

الأخبار الطّوال_ در گزارش جنبش مختار _: ابراهيم بن اَشتر، بر آنان يورش برد و بسيارى از آنان را كشت . شاميان ، شكست خوردند . ابراهيم ، آنان را تعقيب نمود و تا شب به كشتار آنان ادامه داد و امير آنان ، حُصَين بن نُمَير _ كه از قاتلان حسين عليه السلام بود _ و شُرَحبيل بن ذى الكِلاع و بزرگان شام را كشت.

تاريخ دمشق_ به نقل از محمّد بن اسماعيل _: مُصعَب بن زُبَير، مختار را سوزاند و ابراهيم بن اَشتر، عبيد اللّه بن زياد و حُصَين بن نُمَير سَكونى را. عبد الملك بن مروان ، وقتى جنازه پسر اَشتر را آوردند، به غلام حُصَين بن نُمَير گفت: بسوزانش، همان طور كه آقاى تو را سوزاند... ! احمد بن محمّد بن عيسى بغدادى در حمص گفت: از طبقه قديم اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله ، حُصَين بن نُمَير سَكونى را درك كردم كه خلفا، وى را در حالى كه اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله زنده بودند، به كارگزارى برگزيدند. وى به سال 66 [هجرى] ، در سال [جنگ] خازِر ، (1) با عبيد اللّه بن زياد ، كشته شد.

.


1- .خازِر، رودى است ميان اَربيل و موصل ؛ همان جايى كه در آن ، عبيد اللّه بن زياد و ابراهيم بن اَشتر ، درگير شدند (ر.ك :نقشه شماره 5 در پايان جلد 8).

ص: 208

تاريخ دمشق عن يعقوب بن سفيان :وقُتِلَ في هذَا اليَومِ حُصَينُ بنُ نُمَيرٍ ، يَعني في سَنَةِ سَبعٍ وسِتّينَ ... أخبَرَنا أبو سُلَيمانَ بنُ زُبَرَ ، قالَ : سَنَةُ سِتٍّ وسِتّينَ ، قالوا : قُتِلَ بِها عُبَيدُ اللّهِ بنُ زِيادٍ وَالحُصَينُ بنُ نُمَيرٍ ، وَلِيَ قَتلَهُما إبراهيمُ بنُ الأَشتَرِ ، فَبَعَثَ بِرُؤوسِهِم إلَى المُختارِ ، فَبَعَثَ بِها إلَى ابنِ الزُّبَيرِ ، فَنُصِبَت بِالمَدينَةِ ومَكَّةَ . (1)

تاريخ دمشق عن سعيد بن يزيد أبي سلمة :بَعَثَ المُختارُ بِرَأسِ ابنِ زِيادٍ ورُؤوسِ النّاسِ مِن أشرافِ أهلِ الشّامِ ، فيهِم حُصَينُ بنُ نُمَيرٍ الكِندِيُّ ، وكانَ فيمَن قاتَلَ ابنَ الزُّبَيرِ ونَصَبَ عَلَيهِ القَذّافَ ، فَقالَ ابنُ الزُّبَيرِ : اِنصِبوا رَأسَ كُلِّ رَجُلٍ مِنهُم عِندَ قَذّافَتِهِ الَّتي كانَ يَرمينا بِها . (2)

6 / 6عَمرُو بنُ الحَجّاجِ الزُّبَيدِيُّعمرو بن الحجّاج بن عبد اللّه بن عبد العزيز بن كعب المذحجي الزبيدي ، كان من زعماء الكوفة ، وزوج اُخت هانئ بن عروة (3) ، ومن الذين كتبوا الرسائل والكتب إلى الإمام الحسين عليه السلام ودعوه إلى الكوفة (4) ، ولكنه تغيّر بعد فترة وجيزة وأصبح من أنصار ابن زياد، حيث عيّنه قائداً على جناح الميمنة في عسكر عمر بن سعد في كربلاء . (5) حال هذا اللعين مع فرسانه بين الإمام الحسين عليه السلام وبين الماء ، وحارب العبّاس عليه السلام . (6) ثم حرّض الأفراد الذين تحت إمرته على الإمام الحسين عليه السلام ، ورأى أنّ سبيل النصر على أصحاب الإمام الحسين عليه السلام الشجعان الأبطال هو رشقهم بالحجارة ، والهجوم عليهم دفعة واحدة، لا المبارزة والالتحام ، فوافق عمرُ بن سعد على هذا المخطّط وتمّ تنفيذه (7) ، وهجم بنفسه مع جنده على جناح الميسرة من عسكر الإمام بقيادة مسلم بن عوسجة، حيث خرّ مسلم صريعاً على الأرض في هذا الهجوم . (8) وأهان عمرو بن الحجاج الإمام الحسين عليه السلام في يوم عاشوراء حينما سمّاه مارقاً عن الدين . (9) كما كان من جملة حملة الرؤوس المباركة إلى الكوفة . (10) وأخيراً وعند قيام المختار فرّ عمرو ، وبسبب حيلولته بين الماء والإمام عليه السلام وأصحابه ، واستناداً إلى رواية فقد اُجيب دعاء الإمام الحسين عليه وهلك من شدّة العطش في الصحراء (11) ، وبناء على رواية اُخرى فإنّه فُقد أثره في مفترق طريق الكوفة والبصرة ولم يره أحد بعد ذلك . (12)

.


1- .تاريخ دمشق : ج 14 ص 389 ، البداية والنهاية : ج 8 ص 286 عن أبي سليمان بن زيد نحوه وراجع : تاريخ خليفة بن خيّاط : ص 202 وسير أعلام النبلاء : ج 3 ص 548 والمحبّر : ص 491 وتاريخ اليعقوبي : ج 2 ص 259 .
2- .تاريخ دمشق : ج 14 ص 388 .
3- .نسب معد : ج 1 ص 327 .
4- .تاريخ الطبري: ج 5 ص 353 وراجع : هذه الموسوعة : ج 4 ص 12 (القسم السابع / الفصل الثالث / كتب أهل الكوفة إلى الإمام عليه السلام يدعونه إلى القيام) .
5- .مع أنه كان زوج أخت هانئ بن عروة لكنه تعاون مع ابن زياد وحال دون هجوم قبيلة مذحج على القصر حينما أخبرهم بسلامة هانئ كذباً. راجع: ج 4 ص 188 (القسم السابع / الفصل الرابع / اعتقال هاني و ما جرى فيه) و ج 6 ص 78 (القسم الثامن / الفصل الثاني / المواجهة بين جيش الهدى وجيش الضلالة) .
6- .راجع : ج 5 ص 424 (القسم الثامن / الفصل الأوّل / دور العبّاس فى إيصال الماء إلى عسكر الإمام عليه السلام ) .
7- .الإرشاد: ج 2 ص 103 وراجع : هذه الموسوعة : ج 6 ص 142 (القسم الثامن / الفصل الثاني / شدة بأس أصحاب الإمام عليه السلام ) .
8- .نفس المصدر وراجع : هذه الموسوعة : ج 6 ص 362 (القسم الثامن / الفصل الثالث / مسلم بن عوسجة) .
9- .تاريخ الطبري: ج 5 ص 435 وراجع : هذه الموسوعة : ج 6 ص 146 (القسم الثامن / الفصل الثاني / اشتداد القتال في نصف النّهار) .
10- .الملهوف : ص 189 وراجع : هذه الموسوعة : ج 8 ص 14 (القسم التاسع / الفصل الرابع / حمل الرؤوس على أطراف الرّماح) .
11- .راجع : ح 2605 .
12- .راجع : ح 2602 .

ص: 209

تاريخ دمشق_ به نقل از يعقوب بن سُفيان _: در چنين روزى، در سال 67 [هجرى] ، حُصَين بن نُمَير كشته شد... . ابو سليمان بن زُبَر به ما خبر داد و گفت: در باره سال 66 ، گفته اند كه : در آن، عبيد اللّه بن زياد و حُصَين بن نُمَير كشته شدند . ابراهيم بن اَشتر ، آنها را كشت و سرشان را براى مختار فرستاد . مختار هم آن سرها را براى ابن زبير فرستاد و آنها در مدينه و مكّه آويخته شدند .

تاريخ دمشق_ به نقل از ابو سَلَمه سعيد بن يزيد _: مختار، سرِ ابن زياد و سرهاى تعدادى از اَشراف شام، از جمله حُصَين بن نُمَير كِندى _ كه با ابن زبير جنگيد و براى او مَنجنيقْ نصب كرد _ را براى ابن زبير فرستاد . ابن زبير گفت: سر هر يك از آنها را در همان جايى بياويزيد كه از آن جا ما را سنگباران كردند.

6 / 6عمرو بن حَجّاج

عمرو بن حَجّاج بن عبد اللّه بن عبد العزيز بن كعب مَذحِجى زُبَيدى، از سران كوفه و شوهر خواهر هانى بن عروه بود. وى از جمله كسانى بود كه براى امام حسين عليه السلام نامه نوشت و ايشان را به كوفه دعوت كرد ؛ ولى پس از اندك زمانى، تغيير موضع داد و از ياران ابن زياد شد، تا جايى كه ابن زياد ، او را به فرماندهى جناح راست سپاه عمر بن سعد در كربلا برگزيد. (1) او در كربلا با سوارانش، آب را بر امام حسين عليه السلام و يارانش بست و با عبّاس عليه السلام جنگيد و در روز عاشورا سپاهش را بر ضدّ امام حسين عليه السلام تحريك كرد. او راه چيره شدن بر ياران دلير و جنگجوى امام حسين عليه السلام را سنگباران كردن آنان و تاختن يكباره بر آنها ، و نه مبارزه و درگيرىِ تن به تن دانست و اين نقشه را با موافقت عمر بن سعد ، عملى ساخت و خود با لشكرش بر جناح چپ لشكر امام عليه السلام _ كه فرماندهى آن با مُسلم بن عَوسَجه بود _ يورش برد و مسلم در اين يورش، نقش بر زمين شد (2) . عمرو بن حَجّاج در روز عاشورا به امام حسين عليه السلام توهين كرد و ايشان را «خارجى (خارج شده از دين)» ناميد . او پس از واقعه عاشورا، از جمله حاملان سرهاى شهدا به كوفه بود. عمرو ، سرانجام، در قيام مختار، فرار كرد و بنا به گزارشى ، به نفرين امام حسين عليه السلام گرفتار شد و از شدّت تشنگى ، در بيابان ، هلاك گرديد و بنا به گزارشى ديگر، در دو راهى كوفه و بصره ناپديد شد و ديگر هيچ كس ، او را نديد.

.


1- .او ، با اين كه شوهرخواهرهانى بن عروه بود ، ولى با ابن زياد، همكارى كرد و با دادن خبر دروغين سلامت هانى ، مانع يورش قبيله مَذحِج به قصر ابن زياد شد .
2- .ر. ك : ج4 ص13 (بخش هفتم / فصل سوم / نامه كوفيان به امام عليه السلام و دعوت او به قيام) و ج4 ص189 (فصل چهارم / گرفتار شدن هاني و ماجراهاي او) و ج5 ص425 (بخش هشتم / فصل يكم / نقش عبّاس عليه السلام در رساندن آب به لشكر امام عليه السلام ) وج6 ص 79 ( فصل دوم / رويارويي لشكر هدايت ولشكر گم راهي) وص 143 (قوت جنگ ياران امام عليه السلام )و ص146 ( شدّت جنگ در نيمه روز) و ص 362 ( فصل سوم / مسلم بن عوسجة (.

ص: 210

. .

ص: 211

. .

ص: 212

نسب معدّ :عَمرُو بنُ الحَجّاجِ بنِ عَبدِ اللّهِ بنِ عَبدِ العَزيزِ بنِ كَعبٍ ، كانَ مِن أشرافِ مَذحِجَ بِالكوفَةِ . (1)

تاريخ الطبري عن عامر الشعبي_ فى قِيامِ المُختارِ _: خَرَجَ عَمرُو بنُ الحَجّاجِ الزُّبَيدِيُّ _ وكانَ مِمَّن شَهِدَ قَتلَ الحُسَينِ عليه السلام _ فَرَكِبَ راحِلَتَهُ ، ثُمَّ ذَهَبَ عَلَيها ، فَأَخَذَ طَريقَ شَرافِ وواقِصَةَ ، فَلَم يُرَ حَتّى السّاعَةِ ، ولا يُدرى أرضٌ بَخَسَتهُ ، أم سَماءٌ حَصَبَتهُ ! . (2)

البداية والنهاية_ في أحداثِ سَنَةِ سِتًّ وسِتّينَ _: هَرَبَ عَمرُو بنُ الحَجّاجِ الزُّبَيدِيُّ ، وكانَ مِمَّن شَهِدَ قَتلَ الحُسَينِ عليه السلام ، فَلا يُدرى أينَ ذَهَبَ مِنَ الأَرضِ ! . (3)

البداية والنهاية :وجَعَلَ أصحابُ عُمَرَ بنِ سَعدٍ يَمنَعونَ أصحابَ الحُسَينِ عليه السلام مِنَ الماءِ ، وعَلى سَرِيَّةٍ مِنهُم عَمرُو بنُ الحَجّاجِ ، فَدَعا عَلَيهِم بِالعَطَشِ ، فَماتَ هذَا الرَّجُلُ مِن شِدَّةِ العَطَشِ . (4)

الأخبار الطوال :وهَرَبَ عَمرُو بنُ الحَجّاجِ _ وكانَ مِن رُؤَساءِ قَتَلَةِ الحُسَينِ عليه السلام _ يُريدُ البَصرَةَ ، فَخافَ الشَّماتَةَ ، فَعَدَلَ إلى سَرافِ . فَقالَ لَهُ أهلُ الماءِ : اِرحَل عَنّا ، فَإِنّا لا نَأمَنُ المُختارَ . فَارتَحَلَ عَنهُم ، فَتَلاوَموا وقالوا : قَد أسَأنا . فَرَكِبَت جَماعَةٌ مِنهُم في طَلَبِهِ لِيَرُدّوهُ ، فَلَمّا رَآهُم مِن بَعيدٍ ظَنَّ أنَّهُم مِن أصحابِ المُختارِ ، فَسَلَكَ الرَّملَ في مَكانٍ يُدعَى البُيَيضَةَ ، وذلِكَ في حَمارَّةِ القَيظِ (5) ، وهِيَ فيما بَينَ بِلادِ كَلْبٍ وبِلادِ طَيِّي? ، فَقالَ (6) فيها ، فَقَتَلَهُ ومَن مَعَهُ العَطَشُ . (7)

.


1- .نسب معدّ : ج 1 ص 327 .
2- .تاريخ الطبري : ج 6 ص 52 .
3- .البداية والنهاية : ج 8 ص 270 .
4- .البداية والنهاية : ج 8 ص 175 .
5- .حمارّة القيظ : أي شدّة الحرّ ، وقد تخفّف الراء (النهاية : ج 1 ص 439 «حمر») .
6- .قالَ : نامَ نصف النهار ، يَقيلُ قيلاً وقيلولة (المصباح المنير : ص 521 «قال» ) .
7- .الأخبار الطوال : ص 303 .

ص: 213

نسبُ مَعَدّ:عمرو بن حَجّاج بن عبد اللّه بن عبد العزيز بن كعب، از اشراف قبيله مَذحِج در كوفه بود.

تاريخ الطبرى_ به نقل از عامر شَعبى ، در يادكرد قيام مختار _: عمرو بن حَجّاج زُبَيدى _ كه از حاضران در صحنه كشته شدن حسين عليه السلام بود _ از خانه بيرون آمد و سوار بر مركبش شد و رفت و راه شَراف و واقصه را در پيش گرفت و تا كنون ديده نشده و معلوم نشد كه زمين ، او را بلعيد و يا به تير آسمانى (غيبى) ، گرفتار آمد .

البداية و النهاية_ در بيان رخدادهاى سال 66 هجرى _: عمرو بن حَجّاج زُبَيدى _ كه از جمله حاضران در صحنه كشته شدن حسين عليه السلام بود _ گريخت و معلوم نشد كه به كدام سرزمين رفت.

البداية و النهاية:ياران عمر بن سعد، مانع دستيابى ياران حسين عليه السلام به آب شدند . در گُردان آنان، عمرو بن حَجّاج بود و حسين عليه السلام آنها را به دچار شدن به تشنگى ، نفرين كرد. اين مرد، از شدّت تشنگى مُرد.

الأخبار الطوال:عمرو بن حَجّاج _ كه از سران قاتلان حسين عليه السلام بود _ گريخت و قصد عزيمت به بصره را داشت كه از سرزنش بصريان ترسيد و راهش را به سوى سَراف ، كج كرد. ساحل نشينان، به وى گفتند: از پيش ما برو كه ما از مختار ، بيمناكيم. او هم از پيش آنها رفت و آنان خود را سرزنش كردند و گفتند: كار بدى كرديم ! پس عدّه اى از آنها سوار بر مركب هايشان در جستجوى وى برآمدند تا وى را برگردانند ؛ ولى او وقتى آنها را از دور ديد، گمان كرد كه ياران مختارند . پس به بى راهه اى در ريگستان، به جايى به نام بُيَيضه روى آورد و اين ، در هوايى بسيار داغ بود. بُيَيضه در ميان آبادى هاى بنى كلب و بنى طَى قرار داشت. او در آن جا اندكى خوابيد و تشنگى، او و همراهانش را از پاى در آورد.

.

ص: 214

6 / 7أحبَشُ بنُ مَرثَدٍأحبش بن مرثد بن علقمة بن سلامة الحضرمي ، الذي ذكر في بعض المصادر باسم «أخنس» ، من خيّالة عسكر عمر بن سعد ، وكان من بين العشرة الذين تبرّعوا بعد طلب عمر بن سعد ليدوسوا بدن الإمام الحسين عليه السلام بحوافر خيولهم ، واستناداً لرواية فإنّه هو الذي سلب عمامة الإمام . (1) وبعد واقعة عاشوراء، بينما كان في ساحة القتال فإذا بسهم أصابه لا يُدرى راميه فمات . (2)

تاريخ الطبري عن حميد بن مسلم :إنَّ عُمَرَ بنَ سَعدٍ نادى في أصحابِهِ : مَن يَنتَدِبُ لِلحُسَينِ ويوطِئُهُ فَرَسَهُ ؟ فَانتَدَبَ عَشَرَةٌ ، مِنهُم : ... أحبَشُ بنُ مَرثَدِ بنِ عَلقَمَةَ بنِ سَلامَةَ الحضَرَمِيُّ ، فَأَتَوا فَداسُوا الحُسَينَ عليه السلام بِخُيولِهِم ، حَتّى رَضّوا ظَهرَهُ وصَدرَهُ ، فَبَلَغَني أنَّ أحبَشَ بنَ مَرثَدٍ بَعدَ ذلِكَ بِزَمانٍ أتاهُ سَهمٌ غَربٌ (3) ، وهُوَ واقِفٌ في قِتالٍ ، فَفَلَقَ قَلبَهُ ، فَماتَ . (4)

.


1- .راجع : ج 7 ص 294 (القسم التاسع / الفصل الأوّل / سلب الإمام عليه السلام ) و ص 304 (وطؤهم بخيولهم جسد الإمام عليه السلام ) .
2- .راجع : ح 2606 .
3- .سهمٌ غربٌ : أي لا يُعرف راميه (النهاية : ج 3 ص 350 «غرب») .
4- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 454؛ مثير الأحزان : ص 78 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 59 وفيهما «أخنس بن مرثد» وليس فيهما ذيله من «فبلغني» .

ص: 215

6 / 7اَحبَش بن مَرثَد

اَحبَش بن مَرثَد بن عَلقَمة بن سَلامه حَضرَمى _ كه در برخى منابع از او به «اَخنَس» ياد مى كنند _ ، از سواران سپاه عمر بن سعد و از جمله ده نفرى است كه به درخواست عمر بن سعد ، بر بدن مبارك امام حسين عليه السلام اسب تاختند. بنا بر گزارشى ، احبش، همان كسى است كه عمامه امام حسين عليه السلام را به غارت بُرد (1) . پس از واقعه عاشورا، او در صحنه جنگ، ايستاده بود كه تيرى از كمان، رها شد _ و پرتاب كننده اش معلوم نشد _ و به وى خورد و قلبش را شكافت و مُرد .

تاريخ الطبرى_ به نقل از حُمَيد بن مسلم _: عمر بن سعد در ميان يارانش بانگ برداشت كه : چه كسى حاضر است اسبش را بر جنازه حسين بتازاند؟ ده نفر، اعلام آمادگى كردند، از جمله : ... اَحبَش بن مَرثَد بن علقمة بن سلامه حضرمى . آنان آمدند و اسبانشان را بر جنازه حسين عليه السلام تاختند و پشت و سينه ايشان را خُرد كردند. شنيدم كه پس از گذشت مدّتى از آن واقعه، تيرى ناشناخته به احبش بن مرثد _ كه در ميدان جنگى ايستاده بود _ اصابت كرد و قلبش را شكافت و او مُرد.

.


1- .ر. ك : ج7 ص295 (بخش نهم / فصل يكم / تاراج كردن وسايل امام عليه السلام ) و ص305 ( اسب دواندن بر پيكر امام عليه السلام ) .

ص: 216

الملهوف :وأخَذَ عِمامَتَهُ [أيِ الحُسَينَ عليه السلام ] أخنَسُ بنُ مَرثَدِ بنِ عَلقَمَةَ الحَضرَمِيُّ لَعَنَهُ اللّهُ ، وقيلَ: جابِرُ بنُ يَزيدَ الأَودِيُّ لَعَنَهُ اللّهُ ، فَاعتَمَّ بِها ، فَصارَ مَعتوها . (1)

6 / 8إسحاقُ بنُ حَيوَةَكان إسحاق بن حيوة الحضرمي من جملة الخيّالة الذين تبرّعوا بدعوة من عمر بن سعد ليدوسوا جسد الإمام الحسين عليه السلام بخيولهم (2) ، وهو الذي سلب الإمام عليه السلام ثوبه ، وحينما ارتداه ابتلي بالبرص وسقط شعره . (3) وكان ممن قبض عليه المختار وأمر به أن يُداس بدنه بالخيول حتّى هلك . (4) جدير بالذكر أنّ والد إسحاق ذكر في بعض المصادر باسم «حوبة»، أو «حوية»، أو «حوي» . (5) وقد نسبت بعض المصادر هذه الاُمور إلى جعونة الحضرمي ، وجعفر بن الوبر الحضرمي ، وجعوبة بن حوية الحضرمي، و يحتمل قويّا وقوع التصحيف فيه . (6)

تاريخ الطبري عن حميد بن مسلم :إنَّ عُمَرَ بنَ سَعدٍ نادى في أصحابِهِ : مَن يَنتَدِبُ لِلحُسَينِ ويوطِئُهُ فَرَسَهُ ؟ فَانتَدَبَ عَشَرَةٌ ، مِنهُم : إسحاقُ بنُ حَيَوةَ الحَضرَمِيُّ ، وهُوَ الَّذي سَلَبَ قَميصَ الحُسَينِ عليه السلام ، فَبَرِصَ بَعدُ . (7)

.


1- .. الملهوف : ص 178 ، مثير الأحزان : ص 76 نحوه وفيه «جابر بن يزيد» ، بحار الأنوار : ج 45 ص 57 وراجع : الملهوف : ص 182 .
2- .راجع : ج 7 ص 304 (القسم التاسع / الفصل الأوّل / وطؤهم بخيولهم جسد الإمام عليه السلام ) .
3- .راجع : ج 7 ص 294 (القسم التاسع / الفصل الأوّل / سلب الإمام عليه السلام ) .
4- .راجع : ص 218 ح 2609 .
5- .راجع : ص 218 ح 2609 و 2610 و المناقب لابن شهرآشوب : ج4 ص111.
6- .راجع : ص 218 ح 2611 و 2612 .
7- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 454 ، أنساب الأشراف : ج 3 ص 410 ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 573 ؛ المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 111 نحوه وفيه «إسحاق بن يحيى الحضرمي» .

ص: 217

الملهوف:عمامه امام حسين عليه السلام را احبش بن مرثد بن علقمه حضرمى _ كه خدا لعنتش كند _ گرفت. و گفته شده جابر بن يزيد اَودى _ كه لعنت خدا بر او باد _ آن را گرفت و با آن ، دستار بست و كم عقل شد.

6 / 8اسحاق بن حَيوه حَضرَمى

اسحاق بن حَيوه حضرمى ، از سوارانى است كه داوطلبانه به دعوت عمر بن سعد ، بر پيكر پاك امام حسين عليه السلام اسب تاختند . او همچنين پيراهن امام عليه السلام را به غارت برد و چون آن را پوشيد ، به پيسى مبتلا شد و مويش ريخت (1) . مختار ثقفى ، او را دستگير كرد و دستور داد بر بدنش اسب تاختند تا به هلاكت رسيد . گفتنى است كه در برخى منابع ، نام پدر اسحاق ، «حَوبة» ، «حَويّة» و «حَوىّ» نيز ذكر شده است . همچنين برخى منابع ، همين مطالب را به جَعوَنه حضرمى ، جعفر بن وَبْر حضرمى و جَعوَبة بن حَويّه حضرمى ، نسبت داده اند كه احتمال تصحيف در آنها فراوان است .

تاريخ الطبرى_ به نقل از حميد بن مسلم _: عمر بن سعد در ميان يارانش بانگ زد كه : چه كسى حاضر است بر بدن حسين ، اسب بتازد؟ ده نفر، اعلام آمادگى كردند و از جمله ، اسحاق بن حَيوه حضرمى بود و او همان كسى است كه پيراهن حسين عليه السلام را كند و بعدها به پيسى مبتلا شد.

.


1- .ر. ك : ج7 ص295 ( بخش نهم / فصل يكم / تاراج كردن وسايل امام عليه السلام ) و ص305 ( اسب دواندن بر پيكر امام عليه السلام).

ص: 218

الملهوف :نادى عُمَرُ بنُ سَعدٍ في أصحابِهِ : مَن يَنتَدِبُ لِلحُسَينِ عليه السلام فَيوطِئَ الخَيلَ ظَهرَهُ ؟ فَانتَدَبَ مِنهُم عَشَرَةٌ ، وهُم : إسحاقُ بنُ حَوَبَةَ الَّذي سَلَبَ الحُسَينَ عليه السلام قَميصَهُ ... . فَداسُوا الحُسَينَ عليه السلام بِحَوافِرِ خَيلِهِم ، حَتّى رَضّوا ظَهرَهُ وصَدرَهُ ... قالَ أبو عُمَرُ الزّاهِدُ : فَنَظَرنا إلى هؤُلاءِالعَشَرَةِ ، فَوَجَدَناهُم جَميعا أولادَ زِنىً ، وهؤُلاءِ أخَذَهُمُ المُختارُ ، فَشَدَّ أيدِيَهُم وأرجُلَهُم بِسِكَكِ الحَديدِ ، وأوطَأَ الخَيلُ ظُهورَهُم حَتّى هَلَكوا . (1)

الملهوف :أقبَلوا عَلى سَلبِ الحُسَينِ عليه السلام ، فَأَخَذَ قَميصَهُ إسحاقُ بنُ حَوبَةَ الحَضرَمِيُّ لَعَنَهُ اللّهُ ، فَلَبِسَهُ ، فَصارَ أبرَصَ ، وَامتَعَطَ (2) شَعرُهُ . (3)

مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي :أخَذَ جَعوَنَةُ الحَضرَمِيُّ قَميصَهُ فَلَبِسَهُ ، فَصارَ أبرَصَ ، وسَقَطَ شَعرُهُ . (4)

المناقب لابن شهر آشوب :أخَذَ ثَوبَهُ جَعوبَةُ بنُ حَوبَةَ الحَضرَمِيُّ ولَبِسَهُ ، فَتَغَيَّرَ وَجهُهُ، وحَصَّ (5) شَعرُهُ ، وبَرِصَ بَدَنُهُ . (6)

.


1- .الملهوف : ص 182 ، مثير الأحزان : ص 78 نحوه ، بحار الأنوار : ج 45 ص 59 وفيهما «إسحاق بن حويّة الحضرمي» .
2- .أمعَطَ شعره وتمعّط : إذا تناثر (النهاية : ج 4 ص 343 «معط») .
3- .الملهوف : ص 177 ، مثير الأحزان : 76 نحوه ، بحار الأنوار : ج 45 ص 57 وفيهما «إسحاق بن حويّة الحضرمي» وراجع : المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 77 .
4- .مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 37 ، الفتوح : ج 5 ص 119 وفيه «جعفر بن الوبر الحضرمي» .
5- .الحَصُّ : إذهاب الشعر عن الرأس بحلقٍ أو مرض (النهاية : ج 1 ص 396 «حصص») .
6- .المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 57 ، الثاقب في المناقب : ص 337 ح 282 نحوه وفيه «إسحاق الحضرمي» ، بحار الأنوار : ج 45 ص 302 ح 2 .

ص: 219

الملهوف:عمر بن سعد در ميان يارانش بانگ زد كه : چه كسى آماده است تا بر پشت حسين ، اسب بتازد؟ ده تن از آنان ، اعلام آمادگى كردند و از جمله آنان ، اسحاق بن حَوَبه بود كه پيراهن امام عليه السلام را به غارت برد... . آنان با سُم اسبان بر حسين عليه السلام اسب تاختند و كمر و سينه امام عليه السلام را خُرد و خمير كردند... . ابو عمر زاهد گفته است: به آن ده تن، نگاه كرديم و ديديم همه شان حرام زاده هستند. مختار ، آنان را دستگير كرد و دست و پايشان را با ميخ آهنين به زمين بست و بر كمرشان اسب تاخت تا هلاك شدند.

الملهوف:به غارت امام حسين عليه السلام پرداختند . پيراهن ايشان را اسحاق بن حَوَبه حضرمى _ كه خدا لعنتش كند _ در آورد و آن را پوشيد و پيسى گرفت و مويش ريخت.

مقتل الحسين عليه السلام ، خوارزمى:جَعوَنه حضرمى، پيراهن ايشان (حسين عليه السلام ) را در آورد و بر تن كرد و پيسى گرفت و مويش ريخت.

المناقب ، ابن شهر آشوب :لباس امام عليه السلام را جَعوَبة بن حَوبه حضرمى در آورد و پوشيد . پس چهره اش دگرگون شد و مويش ريخت و بدنش پيسى گرفت.

.

ص: 220

6 / 9بَجدَلُ بنُ سُلَيمٍبجدل من قبيلة كلب ، وهو الذي قطع الإصبع المبارك للإمام الحسين عليه السلام بعد شهادته من أجل الحصول على خاتمه الشريف. وحينما اُسر على يد المختار قطعوا يده ورجله وتركوه يتضرج بدمائه حتّى هلك ، ولا تتوفّر لدينا معلومات اُخرى عن حياته .

الملهوف :أخَذَ خاتَمَهُ [أي خاتَمَ الحُسَينِ عليه السلام ] بَجدَلُ بنُ سُلَيمٍ الكَلبِيُّ لَعَنَهُ اللّهُ ، فَقَطَعَ إصبَعَهُ عليه السلام مَعَ الخاتَمِ ، وهذا أخَذَهُ المُختارُ فَقَطَعَ يَدَيهِ ورِجلَيهِ وتَرَكَهُ يَتَشَحَّطُ (1) في دَمِهِ حَتّى هَلَكَ . (2)

ذوب النُّضار :أتَوهُ [أيِ المُختارَ] بِبَجدَلِ بنِ سُلَيمٍ الكَلبِيِّ ، وعَرَّفوهُ أنَّهُ أخَذَ خاتَمَهُ ، وقَطَعَ إصبَعَهُ ، فَأَمَرَ بِقَطعِ يَدَيهِ ورِجلَيهِ ، فَلَم يَزَل يَنزِفُ دَما حَتّى ماتَ . (3)

6 / 10بَحرُ بنُ كَعبٍبحر بن كعب هو الذي قطع يدَ عبدِ اللّه بن الحسن في حِجر عمّه الحسين عليه السلام (4) ، كان من الذين لهم دور في سلب ثياب الإمام عليه السلام . (5)

.


1- .يتشحّط في دمه : أي يتخبّط فيه ويضطرب ويتمّرغ (النهاية : ج 2 ص 449 «شحط») .
2- .الملهوف : ص 178 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 58 .
3- .ذوب النّضار : ص 123 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 376 .
4- .راجع : ج 7 ص 140 (القسم الثامن / الفصل السادس / عبد اللّه بن الحسن) .
5- .راجع : ج 7 ص 184 (القسم الثامن / الفصل التاسع / الإمام عليه السلام يطلب ثوبا لا يرغب فيه) و ص 294 (القسم التاسع / الفصل الأوّل / سلب الإمام عليه السلام ) .

ص: 221

6 / 9بَجدَل بن سُلَيم

بَجدَل، از قبيله كلب، همان كسى است كه پس از شهادت امام حسين عليه السلام انگشت ايشان را براى در آوردن انگشتر ايشان، بريد. از اين رو ، وقتى به وسيله مختار دستگير شد، دست و پايش را بريدند و رهايش كردند تا در خونش بغلتد و هلاك شود . اطّلاعات ديگرى از زندگى وى در دست نيست.

الملهوف:انگشتر امام حسين عليه السلام را بَجدَل بن سُلَيم كلبى _ كه خدا لعنتش كند _ برداشت . او [براى اين كار] ، آن انگشت امام عليه السلام را كه انگشتر در آن بود ، بُريد. مختار ، او را دستگير كرد و دست و پايش را بريد و رهايش كرد كه در خونش غوطه بخورَد ، تا اين كه مُرد .

ذوب النُّضار:بَجدَل بن سُلَيم كلبى را نزد مختار آوردند و او را اين گونه معرّفى كردند كه انگشتر حسين عليه السلام را برداشته و انگشت ايشان را بريده است . پس دستور داد كه دست و پايش را ببُرند و آن قدر از بدنش خون رفت تا مُرد.

6 / 10بحر بن كعب

بحر بن كعب ، همان كسى است كه در روز عاشورا ، دست عبد اللّه پسر امام حسن عليه السلام را در آغوش عمويش امام حسين عليه السلام قطع كرد . وى از كسانى است كه در غارت لباس امام حسين عليه السلام نقش داشتند (1) .

.


1- .ر. ك : ج7 ص185 ( بخش هشتم / فصل نهم / لباسي را مي طلبد كه كسي بدان رغبت نكند ) و ص294 ( بخش نهم / فصل يكم / تاراج كردن وسايل امام عليه السلام ) .

ص: 222

تاريخ الطبري عن أبي مخنف :حدثني سليمان بن أبي راشد عن حميد بن مسلم : لَمّا بَقِيَ الحُسَينُ عليه السلام في ثَلاثَةِ رَهطٍ (1) أو أربَعَةٍ ، دَعا بِسَراويلَ مُحَقَّقَةٍ (2) ، يُلمَعُ فيهَا البَصَرُ يَمانِيٍّ مُحَقَّقٍ، فَفَزَرَهُ (3) ونَكَثَهُ لِكَيلا يُسلَبَهُ . فَقالَ لَهُ بَعضُ أصحابِهِ : لَو لَبِستَ تَحتَهُ تُبّانا (4) ! قالَ : ذلِكَ ثَوبُ مَذَلَّةٍ ، ولا يَنبَغي لي أن ألبَسَهُ . قالَ : فَلَمّا قُتِلَ أقبَلَ بَحرُ بنُ كَعبٍ ، فَسَلَبَهُ إيّاهُ ، فَتَرَكَهُ مُجَرَّدا . قالَ أبو مِخنَفٍ : فَحَدَّثَني عَمرُو بنُ شُعَيبٍ عَن مُحَمَّدِ بنِ عَبدِ الرَّحمنِ : أنَّ يَدَي بَحرِ بنِ كَعبٍ كانَتا فِي الشِّتاءِ تَنضَحانِ الماءَ ، وفِي الصَّيفِ تَيبَسانِ كَأَنَّهُما عودٌ . (5)

6 / 11بِشرُ بنُ سَوطٍأبو أسماء بشر بن سوط الهمداني القابضي من قبيلة همدان ، وكان من المشاركين في استشهاد عبد الرحمن بن عقيل (6) ، ونسب إليه في بعض الأدعية والزيارات مقتل الابن الآخر لعقيل ؛ أي جعفر بن عقيل ، حيث أرداه قتيلاً حينما رماه بسهم . (7) إلّا أنّ المتون التاريخيّة اعتبرت قاتل جعفر هو عبد اللّه بن عزرة الخثعمي، أو اسماً شبيها به . (8) وعلى أيّ حال ففي ثورة المختار تمّ القبض على بشر على يد عبد اللّه بن كامل ، وقطع رأسه بذلّة تامّة . (9)

.


1- .الرَّهْطُ : من الرجال ما دون العشرة (النهاية : ج 2 ص 283 «رهط») .
2- .ثوبٌ محقّقٌ : عليه وشي ، وثوب محقّق : إذا كان محكم النسج (لسان العرب : ج 10 ص 55 «حقق») .
3- .فَزَرَ الثوب : شقّه (القاموس المحيط : ج 2 ص 109 «فزر») .
4- .التُبّان : سراويل صغيرٌ مقدار شبر يستر العورة المغلّظة فقط ، يكون للملّاحين (الصحاح : ج 5 ص 2086 «تبن») .
5- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 451 ، أنساب الأشراف : ج 3 ص 408 وليس فيه من «محقّقة» إلى «ألبسه» ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 572 ؛ الإرشاد : ج 2 ص 111 وفيه «أبجر» بدل «بحر»، المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 57 وليس فيه صدره الى «ألبسه» وفيه «أبحر» بدل «بحر» وكلّها نحوه .
6- .كان شريكه في هذه الجريمة عثمان بن خالد والذي سيأتي في ص 274 وراجع ج 7 ص 170 (القسم الثامن / الفصل الثامن / عبد الرحمن بن عقيل) .
7- .راجع : ح 2616 .
8- .وراجع : ص 270 (عبد اللّه بن عزرة الخثعمي) .
9- .راجع : ح 2617 .

ص: 223

تاريخ الطبرى_ به نقل از ابو مخنف _: سليمان بن ابى راشد از حميد بن مسلم برايم نقل كرد كه وقتى حسين عليه السلام در ميان سه يا چهار تن از ياران خودْ تنها ماند، شلوارى محكم بافت خواست تا برايش بياورند كه [آوردند و] چشم نواز بود و بافت محكم يمانى داشت . آن را پاره كرد و شكافت كه كسى آن را [ بعد از شهادتش] از تنش بيرون نياورد. كسى از يارانش به ايشان گفت : خوب است زير آن هم شلواركى بپوشيد. فرمود: «آن، لباس خوارى است. براى من چنان لباسى شايسته نيست» . وقتى حسين عليه السلام كشته شد، بحر بن كعب، همان شلوار را به غارت بُرد و ايشان را برهنه رها كرد . عمرو بن شعيب، به نقل از محمّد بن عبد الرحمان به من خبر داد كه : دو دست بحر بن كعب در زمستان ، آب مى داد و در تابستان ، همانند چوب ، خشك مى شد .

6 / 11بِشر بن سَوط

ابو اَسماء بِشر بن سَوط هَمْدانى قابضى ، از قبيله همْدان و از مشاركت كنندگان در به شهادت رساندن عبد الرحمان بن عقيل است . (1) در برخى از ادعيه و زيارت نامه ها ، قتل پسر ديگر عقيل، يعنى جعفر بن عقيل نيز به وى نسبت داده شده است كه او را با پرتاب تيرى كشت ؛ امّا در متون تاريخى، عبد اللّه بن عروه خثعمى و يا نام مشابه آن ، قاتل جعفر ، معرّفى شده است . (2) به هر حال ، در قيام مختار ، بِشر به وسيله عبد اللّه بن كامل، دستگير و سرش با ذلّت تمام ، بريده شد .

.


1- .شريك او در اين جنايت ، عثمان بن خالد است كه در جاى خود مى آيد . ر . ك : ص275 و ج 7 ص 171 (بخش هشتم / فصل هشتم / عبد الرحمان بن عقيل) .
2- .ر . ك : ص 271(عبد اللّه بن عزره خثعمى) .

ص: 224

الإقبال_ في زِيارَةِ النّاحِيَةِ _: السَّلامُ عَلى جَعفَرِ بنِ عَقيلٍ ، لَعَنَ اللّهُ قاتِلَهُ و رامِيَهُ بِشرَ بنَ خَوطٍ الهَمدانِيَّ . (1)

تاريخ الطبري عن شهم بن عبد الرحمن الجهني :بَعَثَ المُختارُ عَبدَ اللّهِ بنَ كامِلٍ إلى عُثمانَ بنِ خالِدِ بنِ اُسَيرٍ الدُّهمانِيِّ مِن جُهَينَةَ ، وإلى أبي أسماءَ بِشرِ بنِ سَوطٍ القابِضِيِّ، وكانا مِمَّن شَهِدا قَتلَ الحُسَينِ عليه السلام ، وكانَا اشتَرَكا في دَمِ عَبدِ الرَّحمنِ بنِ عَقيلِ بنِ أبي طالِبٍ وفي سَلَبِهِ ، فَأَحاطَ عَبدُ اللّهِ بنُ كامِلٍ عِندَ العَصرِ بِمَسجِدِ بَني دُهمانَ ، ثُمَّ قالَ : عَلَيَّ مِثلُ خَطايا بَني دُهمانَ مُنذُ يَومَ خُلِقوا إلى يَومِ يُبعَثونَ ، إن لَم اُوتَ بِعُثمانَ بنِ خالِدِ بنِ اُسَيرٍ ، إن لَم أضرِب أعناقَكُم مِن عِندِ آخِرِكُم . فَقُلنا لَهُ : أمهِلنا نَطلُبهُ ، فَخَرَجوا مَعَ الخَيلِ في طَلَبِهِ ، فَوَجَدوهُما جالِسَينِ فِي الجَبّانَةِ (2) ، وكانا يُريدانِ أن يَخرُجا إلَى الجَزيرَةِ ، فَاُتِيَ بِهِما عَبدَ اللّهِ بنَ كامِلٍ . فَقالَ : الحَمدُ للّهِِ الَّذي كَفَى المُؤمِنينَ القِتالَ ، لَو لَم يَجِدوا هذا مَعَ هذا عَنّانا إلى مَنزِلِهِ في طَلَبِهِ ، فَالحَمدُ للّهِِ الَّذي حَيَّنَكَ حَتّى أمكَنَ مِنكَ . فَخَرَجَ بِهِما، حَتّى إذا كانَ في مَوضِعِ بِئرِ الجَعدِ ضَرَبَ أعناقَهُما ، ثُمَّ رَجَعَ ، فَأَخبَرَ المُختارَ خَبَرَهُما ، فَأَمَرَهُ أن يَرجِعَ إلَيهِما ، فَيُحرِقَهُما بِالنّارِ ، وقالَ : لا يُدفَنانِ حَتّى يُحرَقا . (3)

.


1- .الإقبال : ج 3 ص 76 ، المزار الكبير : ص 491 ح 8 ، مصباح الزائر : ص 281 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 68 .
2- .الجبّانة : في الأصل الصحراء ، وأهل الكوفة يسمّون المقابر «جبّانة» (معجم البلدان : ج 2 ص 99) .
3- .تاريخ الطبري : ج 6 ص 59 .

ص: 225

الإقبال_ در «زيارت ناحيه» _: سلام بر جعفر بن عقيل ! خدا، كشنده او و تيرانداز به او، بِشر بن خَوط همْدانى را لعنت كند !

تاريخ الطبرى_ به نقل از شهم بن عبد الرحمان جُهَنى _: مختار ، عبد اللّه بن كامل را به سوى عثمان بن خالد بن اُسَير دُهمانى از بنى جُهَينه و به سوى ابو اسماء بن بِشر بن سَوطِ قابضى فرستاد كه هر دو ، از حاضران در صحنه كشته شدن حسين عليه السلام و شريك در ريختن خون و غارت عبد الرحمان بن عقيل بن ابى طالب بودند. عبد اللّه بن كامل ، عصرگاهى ، مسجد بنى دُهمان را محاصره كرد و گفت: همانند گناهان بنى دُهمان از روز آفريده شدن تا روز قيامت، به گردن من باشد، اگر عثمان بن خالد بن اُسَير برايم آورده نشود و تا نفر آخر، گردنتان را نزنم . به او گفتيم: مهلتمان بده تا بگرديم و پيدايش كنيم. با اسب به دنبال او به راه افتادند و آن دو را كه در جَبّانه (1) نشسته بودند، پيدا كردند ، در حالى كه تصميم داشتند به جزيره (2) فرار كنند. آن دو را نزد عبد اللّه بن كامل آوردند. عبد اللّه گفت: ستايش ، از آنِ خدايى است كه مؤمنان را از جنگ ، بى نياز كرد ! اگر آنان، اين را با اين پيدا نمى كردند، ما در پى اش براى رفتن به منزل او، به زحمت مى افتاديم . پس ستايش ، از آنِ خدايى است كه تو را ناموفّق گذاشت تا در دسترس قرار بگيرى ! آن گاه آن دو را با خود به كنار چاه جَعد آورد و گردنشان را زد و باز گشت و خبر آنها را به مختار داد. مختار به او دستور داد كه به سوى آن دو برگردد و آن دو را بسوزاند و گفت : خاك نشوند تا بسوزند.

.


1- .جبانه در اصل ، به صحرا گفته مى شود ؛ ولى كوفى ها به گورستان ، جبانه مى گويند وهر قبيله ساكن در كوفه ، محلّه اى و گورستانى براى خود داشت .
2- .درگذشته ، مناطق شمالى عراق را جزيره مى ناميدند .

ص: 226

6 / 12تَميمُ بنُ حُصَينٍتميم بن حصين من قبيلة فزار ، وكان من الخيّالة الذين تقدّموا للبراز من بين عسكر عمر بن سعد ، وافتخر بماء الفرات وتلألؤه شامتا بالعسكر العطشان للإمام الحسين عليه السلام ، ولذا ذمّه الإمام الحسين واعتبره من أهل جهنّم ولعنه ودعا عليه أن يموت عطشا . فاستولى عليه العطش فوراً ، وخرّ من على فرسه فداسته الخيول بحوافرها ومات . ويحتمل أن يكون هو عبد اللّه بن أبي الحصين ذاته الذي سوف يأتي الكلام حوله . (1)

الأمالي للصدوق عن عبد اللّه بن منصور عن جعفر بن محمّد بن علي بن الحسين عن أبيه عن جده [زين العابدين] عليهم السلام :ثُمَّ بَرَزَ مِن عَسكَرِ عُمَرَ بنِ سَعدٍ رَجُلٌ آخَرُ يُقالُ لَهُ : تَميمُ بنُ حُصَينٍ الفَزارِيُّ، فَنادى : يا حُسَينُ! ويا أصحابَ حُسَينٍ ! أما تَرَونَ إلى ماءِ الفُراتِ يَلوحُ كَأَنَّهُ بُطونُ الحَيّاتِ ؟ وَاللّهِ ، لا ذُقتُم مِنهُ قَطرَةً حَتّى تَذوقُوا المَوتَ جُرَعا ! فَقالَ الحُسَينُ عليه السلام : مَنِ الرَّجُلُ ؟ فَقيلَ : تَميمُ بنُ حُصَينٍ . فَقالَ الحُسَينُ عليه السلام : هذا وأبوهُ مِن أهلِ النّارِ ، اللّهُمَّ اقتُل هذا عَطَشا في هذَا اليَومِ . قالَ : فَخَنَقَهُ العَطَشُ حَتّى سَقَطَ عَن فَرَسِهِ ، فَوَطِئَتهُ الخَيلُ بِسَنابِكِها (2) ، فَماتَ . (3)

.


1- .راجع : ص 260 (عبداللّه بن أبي حُصين) .
2- .السُّنبُك _ كقنفذ _ : طرفُ الحافر (القاموس المحيط : ج 3 ص 307 «سنبك») .
3- .. الأمالي للصدوق : ص 221 ح 239 ، روضة الواعظين : ص 204 من دون إسناد إلى أحدٍ من أهل البيت عليهم السلام ، الثاقب في المناقب : ص 340 ح 286 عن الإمام الصادق عليه السلام ، بحار الأنوار : ج 44 ص 317 .

ص: 227

6 / 12تميم بن حُصَين

تميم بن حُصَين ، از قبيله فَزار و جزو سوارانى بود كه از سپاه عمر بن سعد براى جنگ تن به تن ، گامْ جلو نهاد و با لحنى شماتت آميز ، آب فرات و تلألؤ آن را به رخ سپاه تشنه امام حسين عليه السلام كشيد . از اين رو ، امام حسين عليه السلام او را نكوهيد و وى را از اهل دوزخ شمرد و نفرين كرد كه تشنه كشته شود . بر اثر دعاى امام عليه السلام ، بلافاصله چنان عطشى بر او مسلّط شد كه از اسب افتاد و زير سُم سواران ، له شد و مُرد . احتمالاً او همان عبد اللّه بن ابى حُصَين است كه خواهد آمد . (1)

الأمالى ، صدوق_ به نقل از عبد اللّه بن منصور، از امام صادق ، از پدرش، از جدّش امام زين العابدين عليهم السلام _: آن گاه مرد ديگرى از لشكر عمر بن سعد به نام تميم بن حُصَين فَزارى براى مبارزه بيرون آمد و بانگ برآورد: اى حسين ! اى ياران حسين ! آيا نمى بينيد كه آب فرات، همانند شكم ماهيان مى درخشد؟ به خدا سوگند، از آن ، قطره اى نخواهيد نوشيد تا جرعه مرگ را سر كشيد! امام حسين عليه السلام فرمود: «آن مرد كيست؟» . گفتند: تميم بن حُصَين. امام حسين عليه السلام فرمود: «اين و پدرش، جهنّمى اند. خداوندا ! او را همين امروز ، تشنه بميران» . تشنگى بر او چيره شد تا اين كه از اسبش سقوط كرد و اسبان با سُم هايشان او را لگد كردند تا مُرد.

.


1- .ر.ك : ص 261(عبداللّه بن ابى حصين) .

ص: 228

راجع : ص 202 (حصين بن نمير) .

6 / 13حَرمَلَةُ بنُ كاهِلٍكان حرملة من قبيلة بني أسد ، ومن رماة عسكر عمر بن سعد . وهو الذّي قتل الطفلَ الرضيع للإمام الحسين عليه السلام وهو في حجر أبيه بسهم رماه نحوه . (1) وكذلك نُسب إليه قتلُ عبد اللّه بن الحسن (2) . وكان له دور أيضا في استشهاد العبّاس بن عليّ عليهماالسلام (3) ، وحمل رأسه الشريف إلى الكوفة . (4) وبسبب جرائمه الشنيعة فقد نال جزاءه الدنيويّ ، حيث قبض عليه خلال ثورة المختار ، وأمر المختارُ أن تُقطع يداه ورجلاه ثمّ أحرقوه . (5)

المزار الكبير_ في زِيارَةِ النّاحِيَةِ _: السَّلامُ عَلى عَبدِ اللّهِ بنِ الحُسَينِ عليه السلام ، الطِّفلِ الرَّضيعِ، وَالمَرمِيِّ الصَّريعِ ، المُتَشَحِّطِ دَما ، المُصَعَّدِ دَمُهُ فِي السَّماءِ ، المَذبوحِ بِالسَّهمِ في حِجرِ أبيهِ ، لَعَنَ اللّهُ رامِيَهُ حَرمَلَةَ بنَ كاهِلٍ الأَسَدِيِّ وذَويهِ (6) .

.


1- .راجع : ج 7 ص 32 (القسم الثامن / الفصل الرابع / الطِّفل الصَّغير) .
2- .راجع : ج 7 ص 140 (القسم الثامن / الفصل السادس / عبد اللّه بن الحسن) .
3- .أنساب الأشراف : ج 3 ص 406 وراجع : هذه الموسوعة : ج 7 ص 76 (القسم الثامن / الفصل الخامس / العباس بن علي) .
4- .راجع : ج 7 ص 105 ح 1827 .
5- .ذوب النّضار : ص 121 وراجع : هذه الموسوعة : ج9 ص230 ح 2620 .
6- .المزار الكبير : ص 488 ، الإقبال : ج 3 ص 74 ، مصباح الزائر : ص 279 ، المزار للشهيد الأوّل : ص 279 وليس فيه من «المرميّ» إلى «حجر أبيه» ، بحار الأنوار : ج 45 ص 66 .

ص: 229

ر . ك : ص 203 (حصين بن نمير) .

6 / 13حَرمَلة بن كاهل

حرمله از قبيله بنى اسد و از تيراندازان سپاه عمر بن سعد بود . او در روز عاشورا ، با پرتاب تير ، طفل شيرخوار امام حسين عليه السلام را در آغوش پدر به شهادت رساند . وى قاتل عبد اللّه بن حسن نيز معرفى شده است . او همچنين در شهادت عباس بن على عليه السلام نقش داشت و حامل سر ايشان به كوفه بود. حرمله، بر اثر جنايت هايش به عقوبت دنيوى دچار شد و در پايان عمر نيز در قيام مختار، دستگير شد . به فرمان مختار ، دست و پاى او را قطع كردند و سپس، او را در آتش سوازندند .

المزار الكبير_ در «زيارت ناحيه» _: سلام بر عبد اللّه بن حسين، كودك شيرخوار و هدفِ تيرْ قرار گرفته، و به خون تپيده، و خونش به آسمانْ پرتاب شده، و سرِ بريده شده با تير در دامن پدرش ! خدا لعنت كند تيرانداز به او، حرملة بن كاهل اسدى و همراهانش را!

.

ص: 230

الأمالي للطوسي عن المنهال بن عمرو :دَخَلتُ عَلى عَلِيِّ بنِ الحُسَينِ عليه السلام مُنصَرَفي مِن مَكَّةَ ، فَقالَ لي : يا مِنهاُل ، ما صَنَعَ حَرمَلَةُ بنُ كاهِلَةَ الأَسَدِيُّ ؟ فَقُلتُ : تَرَكتُهُ حَيّا بِالكوفَةِ . قالَ : فَرَفَعَ يَدَيهِ جَميعا ، فَقالَ : اللّهُمَّ أذِقهُ حَرَّ الحَديدِ ، اللّهُمَّ أذِقهُ حَرَّ الحَديدِ ، اللّهُمَّ أذِقهُ حَرَّ النّارِ . قالَ المِنهالُ : فَقَدِمتُ الكوفَةَ ، وقَد ظَهَرَ المُختارُ بنُ أبي عُبَيدٍ ، وكانَ لي صَديقا ، قالَ : فَكُنتُ في مَنزِلي أيّاما ، حَتَّى انقَطَعَ النّاسُ عَنّي ، ورَكِبتُ إلَيهِ ، فَلَقيتُهُ خارِجا مِن دارِهِ . فَقالَ : يا مِنهالُ ، لَم تَأتِنا في وِلايَتِنا هذِهِ ، ولَم تُهَنِّنا بِها ، ولَم تَشرَكنا فيها؟! فَأَعلَمتُهُ أنّي كُنتُ بِمَكَّةَ ، وأنّي قَد جِئتُكَ الآنَ ، وسايَرتُهُ ونَحنُ نَتَحَدَّثُ ، حَتّى أتَى الكِناسَ ، فَوَقَفَ وُقوفا كَأَنَّهُ يَنتَظِرُ شَيئا ، وقَد كانَ اُخبِرَ بِمَكانِ حَرمَلَةَ بنِ كاهِلَةَ ، فَوَجَّهَ في طَلَبِهِ ، فَلَم نَلبَث أن جاءَ قَومٌ يَركُضونَ وقَومٌ يَشتَدّونَ ، حَتّى قالوا : أيُّهَا الأَميرُ ، البِشارَةَ ، قَد اُخِذَ حَرمَلَةُ بنُ كاهِلَةَ ، فَما لَبِثنا أن جيءَ بِهِ ، فَلَمّا نَظَرَ إلَيهِ المُختارُ ، قالَ لِحَرمَلَةَ : الحَمدُ للّهِِ الَّذي مَكَّنَني مِنكَ . ثُمَّ قالَ : الجَزّارَ الجَزّارَ ! فَاُتِيَ بِجَزّارٍ ، فَقالَ لَهُ : اِقطَع يَدَيهِ ، فَقُطِعَتا . ثُمَّ قالَ لَهُ : اِقطَع رِجلَيهِ ، فَقُطِعَتا . ثُمَّ قالَ : النّارَ النّارَ ! فَاُتِيَ بِنارٍ وقَصَبٍ ، فَاُلقِيَ عَلَيهِ ، وَاشتَعَلَت فيهِ النّارُ . فَقُلتُ : سُبحانَ اللّهِ ! فَقالَ لي : يا مِنهالُ ! إنَّ التَّسبيحَ لَحَسَنٌ ، فَفيمَ سَبَّحتَ ؟ فَقُلتُ : أيُّهَا الأَميرُ ! دَخَلتُ في سَفرَتي هذِهِ مُنصَرَفي مِن مَكَّةَ عَلى عَلِيِّ بنِ الحُسَينِ عليه السلام ، فَقالَ لي : يا مِنهالُ ، ما فَعَلَ حَرمَلَةُ بنُ كاهِلَةَ الأَسَدِيُّ ؟ فَقُلتُ : تَرَكتُهُ حَيّا بِالكوفَةِ . فَرَفَعَ يَدَيهِ جَميعا ، فَقالَ : اللّهُمَّ أذِقهُ حَرَّ الحَديدِ ، اللّهُمَّ أذِقهُ حَرَّ الحَديدِ ، اللّهُمَّ أذِقهُ حَرَّ النّارِ . فَقالَ لِيَ المُختارُ : أسَمِعتَ عَلِيَّ بنَ الحُسَينِ عليه السلام يَقولُ هذا ؟ فَقُلتُ : وَاللّهِ ، لَقَد سَمِعتُهُ قالَ . فَنَزَلَ عَن دابَّتِهِ وصَلّى رَكعَتَينِ ، فَأَطالَ السُّجودَ ، ثُمَّ قامَ فَرَكِبَ ، وقَدِ احتَرَقَ حَرمَلَةُ ، ورَكِبتُ مَعَهُ وسِرنا ، فَحاذَيتُ داري ، فَقُلتُ : أيُّهَا الأَميرُ ! إن رَأَيتَ أن تُشَرِّفَني وتُكَرِّمَني وتَنزِلَ عِندي وتَحَرَّمَ بِطَعامي . فَقالَ : يا مِنهالُ ! تُعلِمُني أنَّ عَلِيَّ بنَ الحُسَينِ عليه السلام دَعا بِأَربَعِ دَعَواتٍ ، فَأَجابَهُ اللّهُ عَلى يَدَيَّ ، ثُمَّ تَأمُرُني أن آكُلَ ! هذا يَومُ صَومٍ شُكرا للّهِِ عز و جل عَلى ما فَعَلتُهُ بِتَوفيقِهِ . حَرمَلَةُ هُوَ الَّذي حَمَلَ رَأسَ الحُسَينِ عليه السلام . (1)

.


1- .الأمالي للطوسي : ص 238 ح 423 ، كشف الغمّة : ج 2 ص 324 نحوه ، بحار الأنوار : ج 45 ص 332 ح 1 وراجع : المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 133 .

ص: 231

الأمالى ، طوسى_ به نقل از مِنهال بن عمرو _: وقتى از مكّه بر مى گشتم، بر امام زين العابدين عليه السلام وارد شدم . به من فرمود: «اى مِنهال ! حرملة بن كاهل اسدى ، چه مى كند؟» . گفتم : او در كوفه زنده بود كه من آمدم. امام عليه السلام دستانش را كامل بالا آورد و فرمود : «خداوندا ! داغىِ آهن را بر او بچشان. خداوندا ! داغىِ آهن را بر او بچشان. خداوندا ! داغىِ آتش را بر او بچشان» . به كوفه آمدم . مختار ، پيروز شد و امور را به دست گرفت، و او دوست من بود. من چند روزى در خانه ام بودم تا اين كه رفت و آمدِ مردم ، تمام شد . سوار بر مركب شدم و به سوى مختار رفتم . او را در بيرون خانه اش ديدم. گفت: اى منهال ! در دوران حكومت ما، پيش ما نيامدى و براى آن، به ما شادباش نگفتى و در آن با ما همكارى نكردى؟ به او اطّلاع دادم كه در مكّه بودم و اكنون آمده ام . با او قدم زديم و حرف زديم تا به كِناس (محلّه بنى اسد) رسيديم . مختار ايستاد، گويى كه در انتظار چيزى است. جاى حرملة بن كاهله ، به مختار ، اطّلاع داده شده بود و او كسى را در پى حرمله فرستاده بود. مدّتى نگذشت كه گروهى آمدند كه پا بر زمين مى كوبيدند و نيز گروهى كه مى دويدند ، تا اين كه گفتند: اى امير ! مژده باد كه حرملة بن كاهل ، دستگير شد ! طولى نكشيد كه او را آوردند . وقتى مختار به حرمله نگاه كرد ، گفت: ستايش ، خداوندى راست كه تو را در دسترس قرار داد! آن گاه گفت: جلّاد، جلّاد ! جلّادى آوردند . مختار به وى گفت: دستانش را قطع كن. پس دستانش قطع شد. آن گاه به او گفت: پاهايش را قطع كن. پاهايش هم قطع شد. آن گاه گفت: آتش، آتش! آتش و نى هايى را آوردند و حرمله را در آن انداختند و آتش با او شعله كشيد. گفتم: سبحان اللّه ! به من گفت: اى منهال ! تسبيح گفتن ، خوب است ؛ امّا تو براى چه تسبيح گفتى؟ گفتم: اى امير ! در اين سفرم، هنگامى كه از مكّه بر مى گشتم، بر على بن الحسين (زين العابدين) عليه السلام وارد شدم . به من فرمود: «اى مِنهال ! حرملة بن كاهل اسدى ، چه مى كند؟» . گفتم: در كوفه زنده بود كه من آمدم . پس دستانش را كاملاً بالا آورد و فرمود : «خداوندا ! داغىِ آهن را به او بچشان . خداوندا ! داغىِ آهن را به او بچشان . خداوندا ! داغىِ آتش را به او بچشان». مختار به من گفت: از على بن الحسين شنيدى كه اين را مى گفت؟ گفتم: به خدا سوگند، شنيدم كه چنين مى گفت. مختار از مركبش پياده شد و دو ركعت نماز خواند و سجده اى طولانى به جا آورد و سوار كه شد ، حرمله سوخته بود. با هم سوار شديم و حركت كرديم و به مقابل خانه ام رسيديم . گفتم: اى امير ! اگر صلاح بدانى ، تشريف فرما شوى و بر من منّت بگذارى و نزد من فرود آيى و از غذاى من بخورى. مختار گفت: اى منهال ! به من مى گويى كه على بن الحسين عليه السلام چهار دعا كرد و خداوند ، آن را به دست من به اجابت رساند و آن گاه مرا دعوت به خوردن مى كنى ؟! امروز، روز روزه است ، براى سپاس گزارى از خداى عزوجل ، به خاطر توفيقى كه به من داد كه اين كار را بكنم. حرمله، همان كسى است كه حامل سر امام حسين عليه السلام بود.

.

ص: 232

الأمالي للشجري عن بشر بن غالب الأسدي :حَجَجتُ سَنَةً ، فَأَتَيتُ عَلِيَّ بنَ الحُسَينِ عليه السلام زائِرا ومُسَلِّما ، فَقالَ لي : يا بِشرُ ، أيُّكُم حَرمَلَةُ بنُ كاهِلٍ ؟ قُلتُ : ذاكَ أحَدُ بَني موقِدٍ . قالَ : أوقَدَ اللّهُ عَلَيهِ النّارَ ، وقَطَّعَ يَدَيهِ ورِجلَيهِ عاجِلاً غَيرَ آجِلٍ ، فَإِنَّهُ رَمى صَبِيّا مِن صِبيانِنا بِسَهمٍ فَذَبَحَهُ . قالَ بِشرٌ : فَخَرَجَ المُختارُ بنُ أبي عُبَيدٍ وأنَا بِالكُوفَةِ ، وإنّي لَجالِسٌ عَلى بابِ داري ، إذ أقبَلَ المُختارُ في جَماعَةٍ كَثيرَةٍ ، فَسَلَّمَ عَلَيَّ ، فَقُلتُ : أينَ يُريدُ الأَميرُ ؟ فَقالَ : هاهُنا قَريبا وأعودُ . فَقُلتُ لِغُلامي : أسرِج ، فَرَكِبتُ وأتبعَتُهُ ، فَإِذا هُوَ واقِفٌ فِي الكِناسِ _ وهِيَ مَحَلَّةُ بَني أسَدٍ _ وقَد ثَنى رِجلَهُ عَلى مَعرِفَةِ فَرَسِهِ ، فَما لَبِثَ أن أطلَعَ قَومٌ مَعَهُم حَرمَلَةُ بنُ كاهِلٍ الأَسَدِيُّ ، في عُنُقِهِ حَبلٌ ، وهُوَ مَكتوفُ اليَدَينِ إلى وَرائِهِ . فَقالَ المُختارُ : قَطِّعوا يَدَيهِ ورِجلَيهِ . فَوَاللّهِ ، ما تَمَّ الأَمرُ حَتّى قَطَّعوا يَدَيهِ ورِجلَيهِ وهُوَ واقِفٌ ، ثُمَّ أمَرَ بِنَفطٍ وقَصَبٍ ، فَصَبَّ عَلَيهِ النَّفطَ وألقى عَلَيهِ القَصَبَ ، وطَرَحَ فيهَا النّارَ ، فَاُحرِقَ ، فَقُلتُ : لا إلهَ إلَا اللّهُ وَحدَهُ لا شَريكَ لَهُ ، فَقالَ يا بِشرُ : أنكَرتَ فِعلي بِحَرمَلَةَ هذا ، أنسَيتَ فِعلَهُ بِآلِ عَلِيٍّ ومَوقِفَهُ فيهِم يَومَ الحُسَينِ عليه السلام وقَد رَمى طِفلاً لِلحُسَينِ عليه السلام وهُوَ في حِجرِهِ بِسَهمٍ ؟! فَقُلتُ : أيُّهَا الأَميرُ ! ما أنكَرتُ ذلِكَ ، وإنَّ هذا قَليلٌ في جَنبِ ما أعَدَّ اللّهُ لَهُ مِن عَذابِ الآخِرَةِ الإِثمَ الدّائِمَ ، ولكِنّي اُحَدِّثُ الأَميرَ بِشَيءٍ ذَكَرتُهُ ، يَسُرَّهُ ويُثَبِّتُ قَلبَهُ ويُقَوّي عَزمَهُ . قالَ : وما هُوَ يا مُبارَكُ ؟ قُلتُ : حَجَجتُ سَنَةً ، فَأَتَيتُ عَلِيَّ بنَ الحُسَينِ عليه السلام زائِرا ومُسَلِّما عَلَيهِ ، فَسَأَلَني عَن حَرمَلَةَ بنِ كاهِلٍ هذا ، فَقُلتُ : هُوَ أحَدُ بَني مَوقِدِ النّارِ . فَقالَ : قَطَّعَ اللّهُ يَدَيهِ ورِجلَيهِ ، وأوقَدَ عَلَيهِ النّارَ عاجِلاً غَيرَ آجِلٍ . قالَ : فَخَرَّ المُختارُ ساجِدا عَلى قَرَبوسِ سَرجِهِ ، وكادَ أن يَطيرَ مِنَ السَّرجِ فَرَحا وسُرورا ، وقالَ : الحَمدُ للّهِِ ، بَشَّرَكَ اللّهُ _ يا بِشرُ _ بِخَيرٍ . فَلَمَّا انصَرَفنا وصارَ إلى بابِ داري ، قُلتُ : إن رَأَى الأَميرُ أن يُكرِمَني بِنُزولِهِ عِندي ، ويُشَرِّفَني بِأَكلِهِ طَعامي ؟ فَقالَ : سُبحانَ اللّهِ ، ولَهُ الحَمدُ ! تُحَدِّثُني بِما حَدَّثتَني بِهِ عَن عَلِيِّ بنِ الحُسَينِ عليه السلام وتَسأَلُنِي الغَداءَ! لا وَاللّهِ _ يا بِشرُ _ ، ما هذا يَومُ أكلٍ وشُربٍ ، هذا يَومُ صَومٍ وذِكرٍ . (1)

.


1- .الأمالي للشجري : ج 1 ص 188 .

ص: 233

الأمالى ، شجرى_ به نقل از بِشر بن غالب اسدى _: سالى به حجْ مشرّف شدم و براى زيارت و عرض سلام ، خدمت امام زين العابدين عليه السلام رسيدم. به من فرمود: «اى بِشر ! كدامينِ شما حرملة بن كاهل است؟» . گفتم : او يكى از افراد قبيله بنى موقِد (آتش افروز) است. فرمود: «خدا آتش را بر او شعله ور كند و دستان و پاهايش را در همين دنيا و نه در آخرت ببُرد!». حرمله ، يكى از كودكان ما را با تير زد و سرش را با آن بُريد. مختار بن ابى عُبَيد ، خروج كرد و من در كوفه بودم. بر درِ خانه خودم نشسته بودم كه مختار در ميان جمعيتى فراوان ، آمد و بر من سلام كرد . گفتم: امير ، قصد كجا را دارد؟ گفت: همين نزديكى و بر مى گردم . به غلامم گفتم: اسب را زين كن . آن گاه ، سوار شدم و به دنبالش حركت كردم و ديدم كه در كُناسه _ كه محلّه قبيله بنى اسد است _ ايستاده و پايش را روى يال اسبش انداخته است. طولى نكشيد كه گروهى پيدا شدند و حَرمَلة بن كاهل اسدى با طنابى به گردن و دستانى بسته به پشت ، در ميان آنها بود. مختار گفت: دست ها و پاهايش را قطع كنيد. به خدا سوگند، هنوز دستورش به پايان نرسيده بود كه دو دست و دو پايش را در حالى كه ايستاده بود ، قطع كردند. سپس دستور داد كه نفت و نى آوردند و بر روى او نفت پاشيدند و رويَش نى ريختند و آتش افروختند و او در آتش سوخت . گفتم: لا إله إلّا اللّه ، وَحدَهُ لا شريكَ له. مختار گفت: اى بِشر ! اين كار مرا با حَرمَله قبول ندارى ؟ آيا فراموش كرده اى كه حرمله با خاندان على عليه السلام چه كرد؟ و روزِ [برخورد با] حسين عليه السلام ، چه موضعى داشت؟ كودك حسين عليه السلام در دامنش بود، كه او را هدف تيرى قرار داد . گفتم: اى امير ! من ، منكر اين نشدم . اين، در برابر عذاب آخرتش كه خدا در برابر گناه دائمىِ او فراهم كرده، بسى اندك است . [اكنون] براى امير ، چيزى را مى گويم كه خوش حالش مى كند و دلش را محكم و تصميمش را جدّى مى سازد . مختار گفت: آن چيست، اى مبارك؟ گفتم: سالى به حجْ مشرّف شدم. براى زيارت زين العابدين عليه السلام و عرض سلام، خدمت ايشان رفتم و ايشان در باره همين حرملة بن كاهل از من پرسيد . من گفتم: او يكى از افراد قبيله بنى موقِد (1) است. فرمود: «خدا دستان و پاهايش را قطع كند و در همين دنيا بر او آتش افروزد!». مختار بر همان بلندى زينش به سجده افتاد و نزديك بود از خوش حالى و شادى ، از روى زين ، بال در بياورد و گفت: ستايش ، از آنِ خداست. خدا مژده خيرت دهد ، اى بِشر ! وقتى باز گشتيم و به درِ خانه من رسيد، گفتم: اگر امير صلاح بداند، به من ، افتخار دهد و با ورودش به خانه ام و با خوردن غذايم ، بر من منّت گذارد؟ مختار گفت: سبحان اللّه و لَهُ الحمد. چنين چيزى را از زين العابدين عليه السلام براى من نقل مى كنى و با اين حال ، مى خواهى كه غذا بخورم ؟! نه به خدا ، اى بِشر ! امروز ، روز خوردن و آشاميدن نيست. امروز ، روز روزه گرفتن و ذكر گفتن است .

.


1- .موقِد، نام جدّ اعلاى اين قبيله، از نظر لغوى به معناى «آتش افروز» است.

ص: 234

. .

ص: 235

. .

ص: 236

6 / 14حَكيمُ بنُ طُفَيلٍكان حكيم بن الطفيل من جملة الذين رشقوا الإمام الحسين عليه السلام بنبالهم ، إلّا أنّه واستناداً لدعواه فإنّ سهمه أصاب قميص الحسين عليه السلام وحسب ولم يضرّ الإمام شيئاً . (1) وبعد شهادة الإمام كان ضمن العشرة الذين داسوا بحوافر خيولهم الجثمان المطهّر للإمام عليه السلام . (2) وقد شارك أيضاً في استشهاد العبّاس بن عليّ عليه السلام (3) وسلب ثيابه بعد شهادته (4) ، وعدّ في زيارة العبّاس عليه السلام أحد قاتليه، وهذا ما يتلائم مع التقاليد العربيّة في ملكيّة الثياب المسلوبة حيث يرونها ملكا للقاتل . لذلك وخلال ثورة المختار وبعد القبض عليه هجم عليه الناس وعرّوه من ثيابه ورموه جميعا حتّى مات . (5)

المزار الكبير_ في زِيارَةِ النّاحِيَهِ _: السَّلامُ عَلَى العَبّاسِ بنِ أميرِ المُؤمِنينَ ، المُواسي أخاهُ بِنَفسِهِ ، الآخِذِ لِغَدِهِ مِن أمسِهِ ، الفادي لَهُ الواقي ، السّاعي إلَيهِ بِمِائِهِ ، المَقطوعَةِ يَداهُ ، لَعَنَ اللّهُ قاتِلَيهِ: يَزيدَ بنَ الرُّقادِ ، وحَكيمَ بنَ الطُّفَيلِ الطّائِيَّ . (6)

تاريخ الطبري عن موسى بن عامر_ في حَوادِثِ سَنَةِ سِتٍّ وسِتّينَ _: ثُمَّ إنَّ المُختارَ بَعَثَ عَبدَ اللّهِ بنَ كامِلٍ إلى حَكيمِ بنِ طُفَيلٍ الطّائِيِّ السِّنبِسِيِّ ، وقَد كانَ أصابَ سَلَبَ (7) العَبّاسِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام ورَمى حُسَينا عليه السلام بِسَهمٍ ، فَكانَ يَقولُ : تَعَلَّقَ سَهمي بِسِربالِهِ (8) وما ضَرَّهُ . فَأَتاهُ عَبدُ اللّهِ بنُ كامِلٍ ، فَأَخَذَهُ ، ثُمَّ أقبَلَ بِهِ ، وذَهَبَ أهلُهُ ، فَاستَغاثوا بِعَدِيِّ بنِ حاتِمٍ ، فَلَحِقَهُم فِي الطَّريقِ ، فَكَلَّمَ عَبدَ اللّهِ بنَ كامِلٍ فيهِ ، فَقالَ : ما إلَيَّ مِن أمرِهِ شَيءٌ إنَّما ذلِكَ إلَى الأَميرِ المُختارِ . قالَ : فَإِنّي آتيهِ . قالَ : فَأتِهِ راشِدا . فَمضى عَدِيٌّ نَحوَ المُختارِ ، وكانَ المُختارُ قَد شَفَّعَهُ في نَفَرٍ من قَومِهِ أصابَهُم يَومَ جَبّانَةِ السَّبيعِ (9) لَم يَكونوا نَطَقوا بِشَيءٍ مِن أمرِ الحُسَينِ ولا أهلِ بَيتِهِ عليهم السلام ، فَقالَتِ الشّيعَةُ لِابنِ كامِلٍ : إنّا نَخافُ أن يُشَفِّعَ الأَميرُ عَدِيَّ بنَ حاتِمٍ في هذَا الخَبيثِ ، ولَهُ مِنَ الذَّنبِ ما قَد عَلِمتَ ، فَدَعنا نَقتُلهُ . قالَ : شَأنَكُم بِهِ . فَلَمَّا انتَهَوا بِهِ إلى دارِ العَنَزِيّينَ وهُوَ مَكتوفٌ نَصَبوهُ غَرَضا ، ثُمَّ قالوا لَهُ : سَلَبتَ ابنَ عَلِيٍّ عليه السلام ثِيابَهُ ، وَاللّهِ لَنَسلُبَنَّ ثِيابَكَ وأنتَ حَيٌّ تَنظُرُ . فَنَزَعوا ثِيابَهُ . ثُمَّ قالوا لَهُ : رَمَيتَ حُسَينا عليه السلام وَاتَّخَذتَهُ غَرَضا لِنَبلِكَ ، وقُلتَ : تَعَلَّقَ سَهمي بِسِربالِهِ ولَم يَضُرَّهُ ، وايمُ اللّهِ ، لَنَرمِيَنَّكَ كَما رَمَيتَهُ بِنِبالٍ ما تَعَلَّقَ بِكَ مِنها أجزاكَ . قالَ : فَرَمَوهُ رَشقا واحِدا ، فَوَقَعَت بِهِ مِنهُم نِبالٌ كَثيرَةٌ ، فَخَرَّ مَيِّتا . (10)

.


1- .تاريخ الطبري: ج 6 ص 62.
2- .راجع : ج 7 ص 304 (القسم التاسع / الفصل الأوّل / وطؤهم بخيولهم جسد الإمام عليه السلام ) .
3- .راجع : ج 7 ص 76 (القسم الثامن / الفصل الخامس / العبّاس بن علي عليهماالسلام) .
4- .راجع : ح 2623 .
5- .نفس المصدر .
6- .المزار الكبير : ص 489 ، الإقبال : ج 3 ص 74 ، بحار الأنوار : ج 54 ص 66 .
7- .في المصدر : «صلب» بدل «سلب» ، وهو تصحيف .
8- .السّربالُ : القميصُ (النهاية : ج 2 ص 357 «سربل») .
9- .جبَّانة السبيع : الجبَّان في الأصل الصحراء ، وأهل الكوفة يسمّون المقابر جبَّانة ، وبالكوفة محالّ تسمّى بهذا الاسم وتضاف إلى القبائل ، منها جبَّانة السبيع كان بها يوم للمختار بن عبيد (معجم البلدان : ج 2 ص 99) .
10- .تاريخ الطبري : ج 6 ص 62 وراجع : أنساب الأشراف : ج 6 ص 407 وذوب النُّضار : ص 119 والملهوف : ص 182 .

ص: 237

6 / 14حَكيم بن طُفَيل

حكيم بن طُفَيل ، يكى از كسانى است كه در روز عاشورا ، به سوى امام حسين عليه السلام تيراندازى كردند ، هر چند كه به ادّعاى خودش ، تيرش به پيراهن امام عليه السلام اصابت كرد و به ايشان زيانى نرساند . پس از شهادت امام عليه السلام نيز ، او جزو ده نفرى بود كه بر پيكر مطهّر ايشان اسب تاختند . همچنين گزارش شده كه او در به شهادت رساندن عبّاس بن على عليه السلام ، شركت داشت و لباس ايشان را پس از شهادتش به غارت برد . اين گزارش ، با متن زيارت نامه عبّاس عليه السلام _ كه او را در شمار قاتلان ايشان آورده _ همخوان است ، چنان كه با سنّت عرب در مِلكيت لباس جنگجو ، همخوان است ؛ زيرا آن را متعلّق به كسى مى دانستند كه صاحب آن را به قتل رسانده است . از اين رو ، آن گاه كه در قيام مختار دستگير شد ، مردم به او هجوم بردند و او را عريان كرده ، دسته جمعى ، او را هدف تير قرار دادند و به هلاكت رساندند .

المزار الكبير_ در «زيارت ناحيه» _: سلام بر عبّاس ، پسر امير مؤمنان ، كه با جانش به كمك برادرش شتافت و براى فردايش از ديروزش مايه گذاشت و براى ايشان پاسدارى و فداكارى كرد و تلاش كرد كه با آبش به برادر برسد ؛ ولى دستانش بريده شد ! خدا قاتلانش: يزيد بن رقاد و حكيم بن طُفَيل طايى را لعنت كند !

تاريخ الطبرى_ به نقل از موسى بن عامر ، در باره حوادث سال 66 هجرى _: سپس مختار ، عبد اللّه بن كامل را در پى حَكيم بن طُفَيل طايى سِنبِسى _ كه لباس عبّاس بن على عليه السلام را غارت كرده و تيرى را هم به سوى حسين عليه السلام پرتاب نموده بود ؛ ولى مى گفت: «تير من ، به پيراهن حسين اصابت كرد ؛ ولى به او آسيبى نرساند !» _ فرستاد . عبداللّه بن كامل به دنبال او رفت و وى را دستگير كرد و آورد . خانواده اش به سراغ عَدىّ بن حاتم رفتند و از او كمك خواستند . او با آنها همراه شد و با عبداللّه بن كامل ، حرف زد. عبد اللّه گفت: من در باره او اختيارى ندارم و تصميم ، با امير مختار است. عَدى گفت: پس من به نزد او (مختار) مى آيم . عبد اللّه گفت: بيا كه [ إن شاء اللّه ]موفّق شوى. عَدى به سمت مختار به راه افتاد. مختار، شفاعت او را در باره عدّه اى از قومش كه در جَبّانةُ السَّبيع (1) گرفتار شده بودند و در باره حسين عليه السلام و خاندانش ، چيزى نگفته بودند، پذيرفت. شيعيان به ابن كامل گفتند: مى ترسيم كه امير ، ميانجيگرىِ عَدى بن حاتم را در باره اين پليد بپذيرد، در حالى كه او آن جنايتى را انجام داده كه مى دانى. بگذار ما او را بكشيم. عبد اللّه گفت: اين شما و اين هم حكيم ! وقتى او را _ كه كتف بسته بود _ به دار العَنَزيّين رساندند ، هدف تير قرارش دادند و به او گفتند: لباس پسر على را غارت كردى ؟! به خدا سوگند، لباست را مى كَنيم ، در حالى كه زنده اى و نگاه مى كنى. پس لباسش را كندند و آن گاه به وى گفتند: به حسين عليه السلام تير انداختى و او را هدف تيرت قرار دادى و گفتى: «تير من به پيراهن او اصابت كرد ؛ ولى به خودِ او آسيب نرساند !» . ما هم تو را تيرباران مى كنيم، همان گونه كه تو تير انداختى و هر مقدار از آن تيرها به تو اصابت كرد ، تو را بس است . آن گاه دست جمعى تير انداختند و از آنها تيرهاى فراوانى به وى اصابت كرد و مرده بر زمين افتاد.

.


1- .جَبّانه، به بيابان گفته مى شود وكوفيان، گورستان را نيز جبّانه مى نامند. در كوفه ، مكان هايى به اين نام بود و به نام قبيله ها اضافه مى شد ، از جمله جَبّانة السبيع كه داستان مختار در آن ، مشهور است . نيز ، ر . ك : بِشر بن سَوط .

ص: 238

راجع : ص 248 (زيد بن رقاد) .

.

ص: 239

ر.ك: ص 249 (زيد بن رقاد) .

.

ص: 240

6 / 15خَولِيُّ بنُ يَزيدَخوليّ بن يزيد الأصبحي الإيادي الدارمي ، أحد جنود ورماة عمر بن سعد ، وقد نسب إليه في زيارة الشهداء والمصادر التاريخيّة رمي عثمان بن أمير المؤمنين عليه السلام بالسهم ، لكنّه استشهد على أثر ضربة رجل من قبيلة بني أبان . (1) كما اعتبروه قاتل جعفر بن عليّ، إلّا أنّ أغلب المصادر التاريخيّة نسبت قتل جعفر بن عليّ إلى هانئ بن ثبيت الحضرمي . (2) كما كانت له يد أيضاً في استشهاد الإمام الحسين عليه السلام وقطع رأسه الشريف . (3) وقد نقل برفقة حميد بن مسلم الأزدي رأس الإمام الحسين عليه السلام إلى الكوفة لعبيد اللّه بن زياد . (4) ولما وصل خوليّ الكوفة ليلاً أخفى الرأس المبارك في داره ، فاطّلعت زوجته على ذلك فأخذت تعاديه (5) ، وعند ثورة المختار، اختفى فلمّا دخل رجال المختار دار خوليّ ، أشارت زوجته إلى محلّ اختفائه ، فألقوا القبض عليه وأخذوه إلى المختار، فأمرهم وهم في منتصف الطريق بأن يرجعوا بخوليّ ويقتلوه في داره . وبعد مقتل خوليّ ، حرق المختار جسده ومكث إزاء جنازته إلى أن أضحت رماداً ، ثمّ رجع . (6)

.


1- .راجع : ج 7 ص 70 (القسم الثامن / الفصل الخامس / عثمان بن علي) .
2- .راجع : ج 7 ص 60 (القسم الثامن / الفصل الخامس / جعفر بن علي) .
3- .راجع : ج 7 ص 240 (القسم الثامن / الفصل التاسع / ماجرى على الإمام عليه السلام في آخر لحظة من حياته) و ص 264 (ما رُوي فيمن قتل الإمام عليه السلام ) .
4- .راجع : ج 8 ص 14 (القسم التاسع / الفصل الرابع / حمل الرؤوس على اطراف الرماح) .
5- .راجع : ص 242 ح 2625 و ج 8 ص 6 (القسم التاسع / الفصل الرابع / رأس الإمام عليه السلام في دار خولي) .
6- .راجع : ح 2625 و ذوب النّضار: ص 119 .

ص: 241

6 / 15خولى بن يزيد

خولى بن يزيد اَصبحى اِيادى دارِمى ، در شمار سپاه و تيراندازان عمر بن سعد بود. در زيارت نامه شهدا و منابع تاريخى، به او نسبت داده شده كه تيرهايى را به سوى عثمان (پسر امير مؤمنان عليه السلام و برادر ابو الفضل العبّاس) پرتاب كرد و او بر اثر تير وى و تير ديگرى كه شخصى از قبيله بنى ابان پرتاب كرد ، به شهادت رسيد. وى را قاتل جعفر بن على عليه السلام هم شمرده اند ؛ امّا بيشتر منابع تاريخى، كشته شدن جعفر بن على را به هانى بن ثُبَيت حضرمى نسبت داده اند . خولى، در شهادت امام حسين عليه السلام و بريدن سر مبارك ايشان نيز دست داشت. او به همراه حُمَيد بن مسلم اَزدى ، سر مبارك امام حسين عليه السلام را براى عبيد اللّه بن زياد به كوفه برد . او شب هنگام به كوفه رسيد و سرِ امام عليه السلام را در خانه اش گذاشت و چون همسرش از ماجرا باخبر شد، با وى دشمن گشت . از اين رو ، در قيام مختار، وقتى مأموران مختار ، وارد خانه خولى شدند، وى مخفيگاه او را به آنان نشان داد . مأموران ، خولى را دستگير كردند و او را به سوى مختار مى بردند كه مختار ، آنها را از ميانه راه برگرداند و فرمان داد كه او را در خانه خودش بكُشند. پس از كشته شدن خولى، مختار،جسد او را آتش زد و آن قدر ماند تا جنازه اش به خاكستر تبديل شد و سپس باز گشت .

.

ص: 242

المزار الكبير_ في زِيارَةِ النّاحِيَةِ _: السَّلامُ عَلى عُثمانَ بنِ أميرِ المُؤمِنينَ ، سَمِيِّ عُثمانَ بنِ مَظعونٍ ، لَعَنَ اللّهُ رامِيَهُ بِالسَّهمِ خَولِيَّ بنَ يَزيدَ الأَصبَحِيَّ الإِيادِيَّ الدّارِمِيَّ . (1)

تاريخ الطبري عن موسى بن عامر :بَعَثَ [المُختارُ] مُعاذَ بنَ هانِئِ بنِ عَدِيٍّ الكِندِيَّ ابنَ أخي حُجرٍ ، وبَعَثَ أبا عَمرَةَ صاحِبَ حَرَسِهِ ، فَساروا حَتّى أحاطوا بِدارِ خَولَيِّ بنِ يَزيدَ الأَصبَحِيِّ ، وهُوَ صاحِبُ رَأسِ الحُسَينِ عليه السلام الَّذي جاءَ بِهِ ، فَاختَبَأَ في مَخرَجِهِ ، فَأَمَرَ مُعاذٌ أبا عَمرَةَ أن يَطلُبَهُ فِي الدّارِ ، فَخَرَجَتِ امرَأَتُهُ إلَيهِم ، فَقالوا لَها : أينَ زَوجُكِ ؟ فَقالَت : لا أدري أينَ هُوَ ، وأشارَت بِيَدِها إلَى المَخرَجِ ، فَدَخَلوا فَوَجَدوهُ قَد وَضَعَ عَلى رَأسِهِ قَوصَرَّةً (2) ، فَأَخرَجوهُ . وكانَ المُختارُ يَسيرُ بِالكوفَةِ ، ثُمَّ إنَّهُ أقبَلَ في أثَرِ أصحابِهِ وقَد بَعَثَ أبو عَمرَةَ إلَيهِ رَسولاً ، فَاستَقبَلَ المُختارُ الرَّسولَ عِندَ دارِ أبي بِلالٍ ومَعَهُ ابنُ كامِلٍ ، فَأَخبَرَهُ الخَبَرَ ، فَأَقبَلَ المُختارُ نَحوَهُم ، فَاستُقبِلَ بِهِ ، فَرَدَّدَهُ (3) حَتّى قَتَلَهُ إلى جانِبِ أهلِهِ ، ثُمَّ دَعا بِنارٍ ، فَحَرَّقَهُ بِها ، ثُمَّ لَم يَبرَح حَتّى عادَ رَمادا ، ثُمَّ انصَرَفَ عَنهُ . وكانَتِ امرَأَتُهُ مِن حَضرَمَوتَ يُقالُ لَها : العُيوفُ بِنتُ مالِكِ بنِ نَهارِ بنِ عَقرَبَ ، وكانَت نَصَبَت لَهُ العَداوَةَ حينَ جاءَ بِرَأسِ الحُسَينِ عليه السلام . (4)

.


1- .المزار الكبير : ص 489 ، الإقبال : ج 3 ص 75 ، مصباح الزائر : ص 280 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 67 .
2- .القَوْصرَّةُ : هذا الذي يكنز فيه التمر من البواري (الصحاح : ج 2 ص 793 «قصر») .
3- .وفي نسخة : «فردُّوه» بدل «فردّده» .
4- .تاريخ الطبري : ج 6 ص 59 ، الفتوح : ج 6 ص 244 نحوه وراجع : البداية والنهاية : ج 8 ص 300 والأمالي للطوسي : ص 244 الرقم 424 .

ص: 243

المزار الكبير_ در «زيارت ناحيه» _: سلام بر عثمان، پسر امير مؤمنان عليه السلام و همنام عثمان بن مظعون ! خدا لعنت كند خولى بن يزيد اَصبحى اِيادىِ دارِمى را كه او را با تير زد !

تاريخ الطبرى_ به نقل از موسى بن عامر _: مختار، مُعاذ بن هانى بن عَدىِ كِندى، برادرزاده حُجْر، و نيز ابو عَمره، فرمانده نگهبانانش را اعزام كرد . آنان رفتند و خانه خولى بن يزيد اصبحى را كه سر حسين عليه السلام را همراه خود آورْد، محاصره كردند . او در خروجىِ خانه پنهان شد . مُعاذ به ابو عَمره دستور داد كه خانه را جستجو كنند . زن خولى، به سوى آنان رفت . آنها به وى گفتند: همسرت كجاست؟ گفت: نمى دانم كجاست . و با دست به خروجى اشاره كرد . آنان وارد شدند و او را پيدا كردند ، در حالى كه روى سرش سبد خرمايى گذاشته و زير آن، پنهان شده بود . پس او را بيرون كشيدند. مختار در كوفه گردش مى كرد و سپس در پى يارانش روان شد، كه ابو عَمره ، پيكى را به سوى او فرستاد . مختار در كنار خانه ابو بلال از پيك، استقبال كرد _ و عبد اللّه بن كامل هم با مختار بود _ . پيك ، ماجرا را به مختار گفت و مختار به سمت آنان به راه افتاد و آنان از او استقبال كردند . مختار ، خولى را برگرداند و او را در كنار خانواده اش كشت و آتشى خواست و خولى را با آتش سوزاند و از پيش او نرفت تا به خاكستر تبديل شد . آن گاه باز گشت . زن خولى، عُيوف دختر مالك بن نهار بن عقرب، از طايفه حَضْرَموت بود و از وقتى خولى ، سرِ حسين عليه السلام را آورد، با او دشمن شده بود.

.

ص: 244

6 / 16رُشَيدٌ مَولى عُبَيدِ اللّهِ بنِ زِيادٍكان رشيد مولى ابن زياد وقاتل هانئ بن عروة ، وقد قاتل مع ابن زياد خلال ثورة المختار، فحارب جيش إبراهيم بن مالك الأشتر وقاتلهم إلى جانب نهر خازر ، وفي هذه الحرب رآه عبدالرحمن بن الحصين المرادي الذي كان في جيش إبراهيم بن الأشتر ، وقال الناس هذا قاتل هانئ ، فهجم عليه برمحه وأرداه قتيلاً .

تاريخ الطبري عن عون بن أبي جحيفة :فَضَرَبَهُ [أي ضَرَبَ هانِئَ بنَ عُروَةَ] مَولىً لِعُبَيدِ اللّهِ بنِ زِيادٍ _ تُركِيٌّ ، يُقالُ لَهُ: رُشَيدٌ _ بِالسَّيفِ ، فَلَم يَصنَع سَيفُهُ شَيئا ، فَقالَ هانِئٌ: إلَى اللّهِ المَعادُ ، اللّهُمَّ إلى رَحمَتِكَ ورِضوانِكَ ، ثُمَّ ضَرَبَهُ اُخرى فَقَتَلَهُ . قالَ : فَبَصُرَ بِهِ عَبدُ الرَّحمنِ بنُ الحُصَينِ المُرادِيُّ بِخازِرَ (1) ، وهُوَ مَعَ عُبَيدِ اللّهِ بنِ زِيادٍ ، فَقالَ النّاسُ : هذا قاتِلُ هانِئِ بنِ عُروَةَ . فَقالَ ابنُ الحُصَينِ : قَتَلَنِي اللّهُ إن لَم أقتُلهُ أو اُقتَل دونَهُ ، فَحَمَلَ عَلَيهِ بِالرُّمحِ ، فَطَعَنَهُ فَقَتَلَهُ . (2)

راجع : ج 4 ص 346 (القسم السابع / الفصل الرابع / شهادة هاني بن عروة) .

6 / 17زُرعَةُهو من قبيلة بني أبان بن دارم . وقد ذكرت كتب التاريخ رجلاً من بني أبان بن دارم قاتل محمّد بن عليّ عليه السلام وأنّه شارك أيضا في قتل عثمان بن عليّ عليه السلام (3) ويحتمل أن يكون هو زرعة هذا . وكان زرعة من الذين حرّضوا الآخرين على الحيلولة بين الماء وبين الإمام الحسين عليه السلام ، وانبرى بنفسه لمنع الحسين من شرب الماء . واستنادا إلى رواية ، فإنّ الإمام الحسين عليه السلام في يوم عاشوراء طلب الماء ، إلّا أنّه قبل أن يشربه رشقه زرعة بسهم فأصاب به نحره عليه السلام ، فلم يستطع بعد ذلك أن يشرب الماء ، ودعا عليه الإمام هكذا : «اللّهُمَّ ظَمِئهُ» . وإثر دعاء الإمام عليه أصيب زرعة بالعطش والحرارة في داخله ، بحيث كان يصرخ من حرقة كبده مع وجود الماء والثلج . (4)

.


1- .خازِر : هو نهر بين إربل والموصل ، وهو موضع كانت عنده وقعة بين عبيد اللّه بن زياد وإبراهيم بن مالك الأشتر في أيّام المختار ، ويومئذٍ قتل ابن زياد ، وذلك سنة 66 ه (معجم البلدان : ج 2 ص 337) وراجع : الخريطة رقم 5 في آخر مجلّد 8 .
2- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 379 ؛ الإرشاد : ج 2 ص 64 وليس فيه ذيله من «قال : فبصر» .
3- .راجع : ج 7 ص 66 (القسم الثامن / الفصل الخامس / عبداللّه بن عليّ) و ص 70 (عثمان بن عليّ) و ص 112 (محمّد بن عليّ) .
4- .راجع : ج 7 ص 226 (القسم الثامن / الفصل التاسع / سهم في الفم) و ص 240 (ما جرى على الإمام عليه السلام في آخر لحظة من حياته) .

ص: 245

6 / 16رُشَيد ، غلام عبيد اللّه بن زياد

رُشَيد ، غلام ابن زياد و قاتل هانى بن عروه بوده است . در قيام مختار ، او به همراه ابن زياد با لشكر ابراهيم بن مالك اَشتر ، رو به رو شد و با آنها در كنار رودخانه خازِر جنگيد. در اين جنگ، عبد الرحمان بن حُصَين مرادى _ كه از سپاهيان ابراهيم بن اَشتر بود _ او را ديد و چون شنيد كه مردم گفتند: «اين ، كشنده هانى است»، با نيزه اش به وى حمله كرد و او را كشت.

تاريخ الطبرى_ به نقل از عون بن ابى جُحَيفه _: غلام عبيداللّه بن زياد _ كه غلامى تُرك به نام رُشَيد بود _ ، هانى بن عروه را با شمشير زد و شمشيرش كارگر نيفتاد. هانى گفت: بازگشت ، به سوى خداست. خداوندا ! طالب رحمت و خشنودى تو ام. آن گاه رُشَيد ، ضربه ديگرى زد و او را كشت. عبد الرحمان بن حُصَين مرادى ، او (رُشَيد) را همراه عبيد اللّه بن زياد، در خازِر (1) ديد . مردم گفتند: اين، كشنده هانى بن عروه است. ابن حُصَين گفت: خدا مرا بكشد، اگر او را نكشم و يا به دست او كشته نشوم ! پس با نيزه به او تاخت و او را زد و كشت .

ر.ك: ج 4 ص 347 (بخش هفتم / فصل چهارم / شهادت هانى بن عروه) .

6 / 17زُرعه

زُرعه ، از قبيله بنى أبان بن دارِم ، قاتل محمّد فرزند امام على عليه السلام بوده است . همچنين مشاركت در شهادت فرزند ديگر امام على عليه السلام به نام عثمان ، به زُرعه نسبت داده شده كه احتمالاً همين شخص است . زُرعه از كسانى بود كه ديگران را به بستن آب بر روى امام حسين عليه السلام ترغيب مى كردند . بنابر گزارشى ، امام حسين عليه السلام ، در روز عاشورا آب طلبيد ؛ امّا پيش از آن كه آب بنوشد ، زُرعه تيرى به گلوى امام عليه السلام زد و ايشان ديگر نتوانست آب بنوشد . امام حسين عليه السلام نيز او را چنين نفرين كرد : «خداوندا! او را تشنه بدار» . سرانجام ، وى به چنان عطش و حرارت درونى اى مبتلا شد كه با وجود آب و يخ در نزدش ، فريادش از سوختن جگر ، به آسمان مى رسيد .

.


1- .خازِر، رودى است ميان اربيل و موصل . عبيداللّه بن زياد و ابراهيم بن مالك اَشتر در قيام مختار ، در كنار همين رود ، درگير شدند . در آن روز ، ابن زياد كشته شد و اين به سال 66 هجرى بود (ر.ك : نقشه شماره 5 در پايان جلد 8).

ص: 246

مجابو الدعوة عن محمّد الكوفيّ :كانَ رَجُلٌ مِن بَني أبانِ بنِ دارِمٍ يُقالُ لَهُ : زُرعَةُ ، شَهِدَ قَتلَ الحُسَينِ عليه السلام ، فَرَمَى الحُسَينَ عليه السلام بِسَهمٍ ، فَأَصابَ حَنَكَهُ ، فَجَعَلَ يَتَلَقَّى الدَّمَ ، ثُمَّ يَقولُ هكَذا إلَى السَّماءِ ، فَيَرمي بِهِ ، وذلِكَ أنَّ الحُسَينَ عليه السلام دَعا بِماءٍ لِيَشرَبَ ، فَلَمّا رَماهُ حالَ بَينَهُ وبَينَ الماءِ ، فَقالَ : اللّهُمَّ ظَمِّئهُ، اللّهُمَّ ظَمِّئهُ. قالَ : فَحَدَّثَني مَن شَهِدَهُ وهُوَ يَموتُ ، وهُوَ يَصيحُ مِنَ الحَرِّ في بَطنِهِ وَالبَردِ في ظَهرِهِ ، وبَينَ يَدَيهِ المَراوِحُ وَالثَّلجُ ، وخَلفَهُ الكانونُ (1) ، وهُوَ يَقولُ : اِسقوني أهلَكَنِيَ العَطَشُ ! فَيُؤتى بِعُسًّ (2) عَظيمٍ فيهِ السَّويقُ أو الماءُ وَ اللَّبَنُ ، لَو شَرِبَهُ خَمسَةٌ لَكَفاهُم، قالَ : فَيَشرَبُهُ ، ثُمَّ يَعودُ فَيَقولُ : اِسقوني أهلَكَنِيَ العَطَشُ ! قالَ : فَانقَدَّ بَطنُهُ كَانقِدادِ البَعيرِ . (3)

.


1- .الكانون : موقدُ النار (لسان العرب : ج 13 ص 371 «كون») .
2- .العُسُّ : القدح الضخم (لسان العرب : ج 6 ص 140 «عسس») .
3- .مجابو الدعوة لابن أبي الدنيا : ص 92 ح 58 ، تاريخ دمشق : ج 14 ص 223 ، كفاية الطالب : ص 434 وفيه «المرج» بدل «المراوح» ، سير أعلام النبلاء : ج 3 ص 311 عن هشام بن الكلبي عن أبيه ، ذخائر العقبى : ص 246 ؛ مثير الأحزان : ص 71 ، المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 56 نقلاً عن فضائل العشرة عن أبي السعادات بالاسناد والأربعة الأخيرة نحوه ، بحار الأنوار : ج 45 ص 311 ح 12 .

ص: 247

مجابو الدعوة_ به نقل از محمّد كوفى _: مردى از بنى اَبان بن دارِم به نام زُرعه، در كشتن حسين عليه السلام شركت داشت. وى حسين عليه السلام را با تيرى زد و تير به فكّ ايشان اصابت كرد [و از آن ، خون جارى شد] . ايشان ، خون را مى گرفت و به سوى آسمان مى پاشيد و اين ، وقتى بود كه حسين عليه السلام آبى خواست تا بنوشد . وقتى زُرعه ايشان را با تير زد، ميان ايشان و آب، فاصله انداخت و ايشان نفرين كرد كه: «خداوندا ! تشنه اش كن. خداوندا ! تشنه اش كن» . آن كه شاهد مرگ وى بوده، برايم تعريف كرد كه: زُرعه از داغى شكم و سردى پشتش، در حالى كه در برابرش خنكى و يخ بود و در پشت سرش ، آتشِ شعله ور، فرياد مى زد و مى گفت: به من ، آب بدهيد كه تشنگى ، مرا كُشت! برايش ظرف بزرگى آوردند كه اگر از آن، پنج نفر هم مى آشاميدند، سيرابشان مى كرد . او به تكرار مى آشاميد و مى گفت: به من ، آب بدهيد كه تشنگى ، مرا كشت ! وى گفت: شكمش، همانند پاره شدن شكم شتر، پاره شد.

.

ص: 248

6 / 18زَيدُ بنُ رُقادٍكان زيد بن الرقاد من جملة رماة عسكر عمر بن سعد، حيث شارك في قتل العبّاس عليه السلام وسويد بن عمرو بن أبي المطاع آخر قتيل في كربلاء . (1) وخلال ثورة المختار رُشق بالنبال والحجارة من قبل جيش ابن كامل ، وأحرق ابنُ كامل جسده وهو يجرّ أنفاسه الأخيرة . (2) اسم هذا المجرم نقل بضبوط مختلفة . (3)

مقاتل الطالبيّين عن جابر عن أبي جعفر [الباقر] عليه السلام :إنَّ زَيدَ بنَ رُقادٍ الجَنِبيَّ وحَكيمَ بنَ الطُّفَيلِ الطّائِيَّ قَتَلَا العَبّاسَ بنَ عَلِيٍّ عليه السلام . (4)

تاريخ الطبري عن زهير بن عبد الرحمن الخثعميّ :إنَّ سُوَيدَ بنَ عَمرِو بنِ أبِي المُطاعِ كانَ صُرِعَ ، فَاُثِخَن ... قَتَلَهُ عُروَةُ بنُ بطار التَغلِبِيُّ وزَيدُ بنُ رُقادٍ الجُنَّبِيُّ ، وكانَ آخِرَ قَتيلٍ . (5)

تاريخ الطبري عن أبي مخنف :بَعَثَ المُختارُ أيضاً عَبدَ اللّهِ الشّاكِرِيَّ إلى رَجُلٍ مِن جَنبٍ ، (6) يُقالُ لَهُ: زَيدُ بنُ رُقادٍ ، كانَ يَقولُ : لَقَد رَمَيتُ فَتىً مِنهُم بِسَهمٍ ، وإنَّهُ لَواضِعٌ كَفَّهُ عَلى جَبهَتِهِ يَتَّقِي النَّبلَ ، فَأَثبَتُّ كَفَّهُ في جَبهَتِهِ ، فَمَا استَطاعَ أن يُزيلَ كَفَّهُ عَن جَبهَتِهِ . قالَ أبو مِخنَفٍ : فحَدَّثَني أبو عَبدِ الأَعلَى الزُّبَيدِيُّ : أنَّ ذلِكَ الفَتى عَبدُ اللّهِ بنُ مُسلِمٍ بنِ عَقيلٍ ، وأنَّهُ قالَ _ حَيثُ أثبَتَ كَفَّهُ في جَبهَتِهِ _ : اللّهُمَّ إنَّهُمُ استَقَلّونا وَاستَذَلّونا ، اللّهُمَّ فَاقتُلهُم كَما قَتَلونا ، وأذِلَّهُم كَمَا استَذَلّونا . ثُمَّ إنَّهُ رَمَى الغُلامَ بِسَهمٍ آخَرَ فَقَتَلَهُ ، فَكانَ يَقولُ : جِئتُهُ مَيِّتا ، فَنَزَعتُ سَهمِي الَّذي قَتَلتُهُ بِهِ مِن جَوفِهِ ، فَلَم أزَل اُنَضنِضُ (7) السَّهمَ مِن جَبهَتِهِ حَتّى نَزَعتُهُ ، وبَقِيَ النَّصلُ (8) في جَبهَتِهِ مُثبَتا ما قَدَرتُ عَلى نَزعِهِ . قالَ : فَلَمّا أتَى ابنُ كامِلٍ دارَهُ أحاطَ بِها ، وَاقتَحَمَ الرِّجالُ عَلَيهِ ، فَخَرَجَ مُصلِتا بِسَيفِهِ _ وكانَ شُجاعا _ فَقالَ ابنُ كامِلٍ : لا تَضرِبوهُ بِسَيفٍ ، ولا تَطعُنوهُ بِرُمحٍ ، ولكِنِ ارموهُ بِالنَّبلِ ، وَارجِموهُ بِالحِجارَةِ ، فَفَعَلوا ذلِكَ بِهِ فَسَقَطَ . فَقالَ ابنُ كامِلٍ : إن كانَ بِهِ رَمَقٌ فَأَخرِجوهُ . فَأَخرَجوهُ وبِهِ رَمَقٌ ، فَدَعا بِنارٍ ، فَحَرَّقَهُ بِها وهُوَ حَيٌّ لَم تَخرُج روحُهُ . (9)

.


1- .راجع : ح 2628 و 2629 .
2- .راجع : ح 2630 .
3- .راجع : ج 7 ص 76 (القسم الثامن / الفصل الخامس / العباس بن علي) .
4- .مقاتل الطالبيّين: ص 90 ، تاريخ الطبري: ج 5 ص 468، الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة): ج 1 ص 475 كلاهما من دون إسنادٍ الى أحدٍ من أهل البيت عليهم السلام ؛ بحار الأنوار: ج 45 ص 40.
5- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 453 ، أنساب الأشراف : ج 3 ص 409 وفيه «عزرة بن بطان التغلبّي» ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 573 وفيه «سويد بن المطاع» و«عروة بن بطان الثعلبيّ» وكلاهما نحوه .
6- .جَنْبٌ : بَطنٌ من العَرَب ، وقيل : حيٌّ من اليمن (تاج العروس : ج 1 ص 384 «جنب»).
7- .يُنضنضُ: يُحرِّكُ (النهاية: ج 5 ص 72 «نضنض»).
8- .النَّصلُ: حديدة السهم والرمح (لسان العرب: ج 11 ص 662 «نصل»).
9- .تاريخ الطبري : ج 6 ص 64 ، أنساب الأشراف : ج 6 ص 407 ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 683 كلاهما نحوه وراجع : أنساب الأشراف : ج 6 ص 406 والبداية والنهاية : ج 8 ص 272 وبحار الأنوار : ج 45 ص 375 .

ص: 249

6 / 18زيد بن رُقاد

زيد بن رُقاد ، از تيراندازان لشكر عمر بن سعد بود و در كشته شدن عبّاس عليه السلام و سُوَيد بن عمرو بن ابى مُطاع، آخرين كشته كربلا، شركت داشت. بعدها در قيام مختار، سپاه ابن كامل ، او را تيرباران و سنگباران كردند و جسدش را در حالى كه آخرين نَفَس هايش را مى كشيد، سوزاندند. نام اين جنايتكار، به صورت هاى مختلف ، نقل شده است .

مقاتل الطالبيّين_ به نقل از جابر، از امام باقر عليه السلام _: زيد بن رُقاد جَنبى و حكيم بن طُفَيل طايى، عبّاس بن على عليه السلام را كشتند .

تاريخ الطبرى_ به نقل از زُهَير بن عبد الرحمان خَثعَمى _: سُوَيد بن عمرو بن ابى مُطاع، به زمين خورد و بعد، مجروحش كردند... . عُروة بن بطار تَغلِبى و زيد بن رُقاد جُنَّبى ، او را كشتند. وى آخرين كشته عاشورا بود .

تاريخ الطبرى_ به نقل از ابو مخنف _: همچنين مختار، عبد اللّه شاكرى را در پى مردى از بنو جَنب به نام زيد بن رُقاد فرستاد ؛ همان كه مى گفت: من، جوانى از آنان را با تير زدم ، در حالى كه او دستش را به پيشانى اش گذاشته بود كه مانع اصابت تير شود . پس كف دستش را به پيشانى اش چسباندم و نتوانست دستش را از پيشانى اش جدا كند. ابو الأعلى زُبَيدى، برايم تعريف كرد كه: آن جوان ، عبد اللّه بن مسلم بن عقيل بود و زمانى كه دستش با تير به پيشانى اش چسبيد، گفت: خداوندا ! آنان ما را كوچك شمردند و خوارمان كردند. خداوندا ! آنان را بكُش ، همان گونه كه آنان ما را كشتند و خوارشان كن، همان گونه كه ما را خوار كردند. زيد، سپس تير ديگرى به آن جوان زد و او را كشت. زيد گفت: پيش او آمدم . مرده بود. تيرم را كه با آن، او را كشته بودم، از شكمش بيرون كشيدم ؛ ولى آن تيرى را كه به پيشانى اش زده بودم، بارها تكان دادم تا كنده شد ، هر چند سرِ تير ، همچنان بر پيشانى اش ماند و نتوانستم آن را بيرون بياورم. وقتى [ عبد اللّه ] ابن كامل به خانه زيد آمد، آن را محاصره كرد و مأمورانش به او يورش بردند . او با شمشيرى آخته بيرون آمد و البته مردى دلير بود . ابن كامل ، فرمان داد كه : او را با شمشير و نيزه نزنيد ؛ بلكه با تير بزنيد و سنگبارانش كنيد. آنان چنين كردند تا بر زمين افتاد. ابن كامل گفت: اگر هنوز رمقى دارد، بيرونش بياوريد . او را آوردند و هنوز رمق داشت . آتشى خواست و او را زنده زنده سوزاند.

.

ص: 250

راجع : ص 236 (حكيم بن طفيل) .

6 / 19سِنانُ بنُ أنَسٍسنان بن أنس بن عمرو بن حيّ بن الحارث بن غالب بن مالك بن وهبيل (1) ، أحد الذين كان لهم دور مؤثّر في قتل الإمام الحسين عليه السلام . وفي آخر اللحظات قتل الإمام بمساعدة عدّة أفراد مثل شمر بن ذي الجوشن . (2) وقد تكهنّ الإمام عليّ عليه السلام هذه الواقعة في ذمّه لوالد سنان . (3) واستناداً لرواية فقد اعترف سنان في مجلس الحجّاج بقتل الإمام الحسين عليه السلام ، وبعد عودته إلى داره اُصيب بالجنون وفارق الدنيا بوضع بشع . (4) وجاء في رواية اُخرى أنّه تمّ القبض عليه من قبل المختار وقتله بعد أن عذّبه عذاباً شديداً . (5)

.


1- .استخرجنا هذا النسب من كتاب نسب معدّ (ج 1 ص 294) ، ولكن في شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد (ج 2 ص 286) نقلاً عن كتاب الغارات للثقفي اعتبره نخعياً، حيث يمكن الجمع بينهما.
2- .راجع : ج 7 ص 220 (القسم الثامن / الفصل التاسع / سهم في القلب) و ص 222 (سهم في النحر) و ص 240 (ماجرى على الإمام عليه السلام في آخر لحظة من حياته) و ص 264 (ما روى فيمن قتل الإمام عليه السلام ) .
3- .راجع : ح 2632 .
4- .راجع : ص 256 ح 2635 .
5- .راجع : ص 256 ح 2637 و 2638 .

ص: 251

ر.ك: ص 237 (حكيم بن طفيل) .

6 / 19سِنان بن اَنَس

سِنان بن اَنَس بن عمرو بن حىّ بن حارث بن غالب بن مالك بن وَهبيل، (1) از كسانى است كه نقش مؤثّرى در كشتن امام حسين عليه السلام داشتند و در آخرين دقايق ، به كمك افرادى مانند شمر بن ذى الجوشن ، امام عليه السلام را به شهادت رساندند . پيش تر ، امام على عليه السلام در نكوهش پدر سِنان، اين واقعه را پيشگويى كرده بود. بر پايه گزارشى ، سِنان در مجلس حَجّاج، به كشتن امام حسين عليه السلام اعتراف كرد و پس از بازگشت به خانه اش، ديوانه شد و با وضع ناگوارى از دنيا رفت. در گزارشى ديگر آمده كه مختار ، سِنان را دستگير كرد و پس از شكنجه اى سخت، او را كشت.

.


1- .اين نسب را از كتاب نسب مَعَدّ بر گرفته ايم ؛ ولى در شرحنهج البلاغةى ابن ابى الحديد، به نقل از كتاب الغارات ثقفى ، او نخعى دانسته شده است كه با هم ، قابل جمع هستند .

ص: 252

نَسَبُ مَعَدّ :سِنانُ بنُ أنَسِ بنِ عَمروِ بنِ حَيِّ بنِ الحارِثِ بنِ غالِبِ بنِ مالِكِ بنِ وَهبيلٍ ؛ الَّذي قَتَلَ الحُسَينَ بنَ عَلِيٍّ عليه السلام بِالطَّفِّ . (1)

شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد عن فضيل عن محمّد بن عليّ :لَمّا قالَ عَلِيٌّ عليه السلام : سَلوني قَبلَ أن تَفقِدوني ، فَوَ اللّهِ ، لا تَسأَلونَني عَن فِئَةٍ تُضِلُّ مِئَةً وتَهدي مِئَةً ، إلّا أنبَأتُكُم بِناعِقَتِها وسائِقَتِها ؛ قامَ إلَيهِ رَجُلٌ ، فَقالَ : أخبِرني بِما في رَأسي ولِحيَتي مِن طاقَةِ شَعرٍ ! فَقالَ لَهُ عَلِيٌّ عليه السلام : وَاللّهِ ، لَقَد حَدَّثَني خَليلي أنَّ عَلى كُلِّ طاقَةِ شَعرٍ مِن رَأسِكَ مَلَكا يَلعَنُكَ ، وأنَّ عَلى كُلِّ طاقَةِ شَعرٍ مِن لِحيَتِكَ شَيطانا يُغويكَ ، وأنَّ في بَيتِكَ سَخلاً (2) يَقتُلُ ابنَ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله . وكانَ ابنُهُ قاتِلُ الحُسَينِ عليه السلام يَومَئِذٍ طِفلاً يَحبو (3) ، وهُوَ سِنانُ بنُ أنَسٍ النَّخَعِيُّ . (4)

.


1- .نسب معدّ : ج 1 ص 294 .
2- .السَّخْلُ : المولود المُحبَّب إلى أبويه ، وهو في الأصل ولد الغنم (النهاية : ج 2 ص 350 «سخل») .
3- .حَبَا : مشى على يديه وبطنه ، وحبا الصبيّ : مشى على اُستِه وأشرف بصدره ، وقال الجوهري : هو إذا زحف (لسان العرب : ج 14 ص 161 «حبا») .
4- .شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد : ج 2 ص 286 نقلاً عن كتاب الغارات .

ص: 253

نَسَبُ مَعَدّ :سِنان بن اَنَس بن عمرو بن حىّ بن حارث بن غالب بن مالك بن وَهبيل ، در طَف ، حسين بن على عليه السلام را كشت .

شرح نهج البلاغة، ابن ابى الحديد_ به نقل از فُضَيل، از محمّد بن على _: وقتى امام على عليه السلام گفت: «پيش از آن كه مرا از دست بدهيد، از من بپرسيد و به خدا سوگند از من در باره گروهى نخواهيد پرسيد كه صد نفر را گم راه و صد نفر را راه نمايى مى كنند، مگر اين كه مى گويم فرمانده و جارچىِ آن گروه كيست» . مردى برخاست و گفت: به من بگو كه چه قدر در سر و ريشم مو هست! امام على عليه السلام به وى فرمود: «به خدا سوگند، دوستم به من خبر داد كه بر سر هر مويى كه در سرت هست، فرشته اى وجود دارد كه تو را لعن مى كند، و بر سر هر مويى از ريشت ، شيطانى است كه تو را گم راه مى كند و در خانه ات بچّه عزيزى دارى كه پسر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله را مى كُشد». پسر آن مرد ، كُشنده حسين عليه السلام ، در آن روز ، كودكى بود كه چهار دست و پا راه مى رفت . او سِنان بن اَنَس نخعى بود .

.

ص: 254

تاريخ الطبري عن حميد بن مسلم :قالَ النّاسُ لِسِنانِ بنِ أنَسٍ : قَتَلتَ حُسَينَ بنَ عَلِيٍّ عليه السلام وَابنَ فاطِمَةَ ابنَةِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، قَتَلتَ أعظَمَ العَرَبِ خَطَرا ؛ جاءَ إلى هؤُلاءِ يُريدُ أن يُزيلَهُم عَن مِلكِهِم ، فَأتِ اُمَراءَكَ فَاطلُب ثَوابَكَ مِنهُم ، لَو أعطَوكَ بُيوتَ أموالِهِم في قَتلِ الحُسَينِ عليه السلام كانَ قَليلاً . فَأَقبَلَ عَلى فَرَسِهِ ، وكانَ شُجاعا شاعِرا ، وكانَت بِهِ لوثَةٌ (1) ، فَأَقبَلَ حَتّى وَقَفَ عَلى بابِ فُسطاطِ عُمَرَ بنِ سَعدٍ ، ثُمَّ نادى بِأَعلى صَوتِهِ : أوقِر رِكابي فِضَّةً وذَهَباأنَا قَتَلتُ المَلِكَ المُحَجَّبا قَتَلتُ خَيرَ النّاسِ اُمّا وأباوخَيرَهُم إذ يُنسَبونَ نَسَبا فَقالَ عُمَرُ بنُ سَعدٍ : أشهَدُ أنَّكَ لَمَجنونٌ ما صَحَحتَ قَطُّ ، أدخِلوهُ عَلَيَّ . فَلَمّا اُدخِلَ حَذَفَهُ (2) بِالقَضيبِ ، ثُمَّ قالَ : يا مَجنونُ ! أتَتَكَلَّمُ بِهذَا الكَلامِ ؟! أما وَاللّهِ ، لَو سَمِعَكَ ابنُ زِيادٍ لَضَرَبَ عُنُقَكَ . (3)

المعجم الكبير عن أسلم المنقريّ :دَخَلتُ عَلَى الحَجّاجِ ، فَدَخَلَ سِنانُ بنُ أنَسٍ قاتِلُ الحُسَينِ عليه السلام ، فَإِذا شَيخٌ آدَمُ فيهِ حِنّاءٌ ، طَويلُ الأَنفِ في وَجهِهِ بَرَشٌ ، فَاُوقِفَ بِحِيالِ الحَجّاجِ ، فَنَظَرَ إلَيهِ الحَجّاجُ ، فَقالَ : أنتَ قَتَلتَ الحُسَينَ ؟ قالَ : نَعَم . قالَ : وكَيفَ صَنَعتَ بِهِ ؟ قالَ : دَعَمتُهُ بِالرُّمحِ [وهَبَرتُهُ] (4) بِالسَّيفِ هَبرا . فَقالَ لَهُ الحَجّاجُ : أما أنَّكُما لَن تَجتَمِعا في دارٍ . (5)

.


1- .لوثة : أي ضعف في رأيه ، وتلجلج في كلامه (النهاية : ج 4 ص 275 «لوث») .
2- .حَذَفَهُ : أي ضَرَبَه (النهاية : ج 1 ص 356 «حذف») .
3- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 454 ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 573 ، أنساب الأشراف : ج 3 ص 410 نحوه وراجع : المنتظم : ج 5 ص 341 وتذكرة الخواص : ص 254 .
4- .ما بين المعقوفين سقط من الطبعة المعتمدة للمصدر وبقي مكانها بياضا ، وأثبتناها من المصادر الاُخرى . والهَبْرُ : الضَّربُ والقَطْعُ (النهاية : ج 5 ص 239 «هبر») .
5- .المعجم الكبير : ج 3 ص 112 الرقم 2828 وراجع : تاريخ دمشق ج 12 ص 143 وتذكرة الخواصّ : ص 253 .

ص: 255

تاريخ الطبرى_ به نقل از حُمَيد بن مسلم _: مردم به سِنان بن اَنَس گفتند: تو حسين، پسر على و پسر فاطمه دختر پيامبر خدا را كُشته اى ! تو بزرگ ترين مرد عرب را كُشته اى ؛ همو كه آمد تا آنان را از حكومت بركنار كند ! نزد اميرانت برو و پاداشت را از آنان بگير ، كه اگر تمام بيت المالشان را هم در برابر كشتن حسين عليه السلام به تو بدهند، باز كم است. او سوار بر اسبش رفت _ كه مردى دلير و شاعر ، ولى كم خِرد بود _ تا بر درِ خيمه عمر بن سعد ايستاد و با صداى بلند ، بانگ برداشت كه: دامنم را پر از سيم و زر كنكه من پادشاه والامَقام را كشتم ؛ آن كه پدر و مادرش بهترين بودندو بهترينِ مردم در حَسَب و نَسَب بود . عمر بن سعد گفت: گواهى مى دهم كه تو ديوانه اى و هرگز خوب نمى شوى. او را داخل بياوريد . وقتى او را داخل بردند، عمر بن سعد، او را با چوب زد و به او گفت: اى ديوانه ! چرا چنين مى گويى؟! به خدا سوگند ، اگر ابن زياد اين حرفت را بشنود، گردنت را مى زند.

المعجم الكبير_ به نقل از اَسلَم مِنقَرى _: بر حَجّاج وارد شدم. سِنان بن اَنَس ، قاتل حسين عليه السلام ، هم وارد شد. وى پيرمردى گندمگون و خضاب بسته بود . بينىِ كشيده و صورتى خالدار داشت. او را در برابر حَجّاج، نگه داشتند . حَجّاج به وى نگاهى انداخت و گفت: تو حسين را كشتى؟ سِنان گفت: آرى . حَجّاج گفت: چگونه اين كار را با حسين كردى؟ گفت: او را با نيزه زدم و با شمشير ، قطعه قطعه كردم . حَجّاج به سِنان گفت: شما دو تن ، هرگز در يك جا جمع نمى شويد!

.

ص: 256

تاريخ الطبري عن شيخ من النَّخع :قالَ الحَجّاجُ : مَن كانَ لَهُ بَلاءٌ فَليَقُم . فَقامَ قَومٌ يُذكَروا (1) ، وقامَ سِنانُ بنُ أنَسٍ ، فَقالَ : أنَا قاتِلُ الحُسَينِ . فَقالَ : بَلاءٌ حَسَنٌ ! ورَجَعَ إلى مَنزِلِهِ ، فَاعتَقَلَ لِسانُهُ ، وذَهَبَ عَقلُهُ ، فَكانَ يَأكُلُ ويُحدِثُ مَكانَهُ (2) !

تاريخ الطبري عن أبي عبد الأعلى الزّبيدي :طَلَبَ المُختارُ سِنانَ بنَ أنَسٍ الَّذي كانَ يَدَّعي قَتلَ الحُسَينِ عليه السلام ، فَوَجَدَهُ قَد هَرَبَ إلَى البَصرَةِ ، فَهَدَمَ دارَهُ . (3)

ذوب النُّضار :وهَرَبَ سِنانُ بنُ أنَسٍ _ لَعَنَهُ اللّهُ _ إلَى البَصرَةِ فَهَدَمَ دارَهُ ، ثُمَّ خَرَجَ مِنَ البَصرَةِ نَحوَ القادِسِيَّةِ ، وكانَ عَلَيهِ عُيونٌ ، فَأَخبَرُوا المُختارَ ، فَأَخَذَهُ بَينَ العُذَيبِ (4) وَالقادِسِيَّةِ ، فَقَطَعَ أنامِلَهُ ، ثُمَّ يَدَيهِ ورِجلَيهِ ، وأغلى زَيتا في قِدرٍ ، وألقاهُ فيهِ . (5)

الملهوف :ورُوِيَ أنَّ سِنانا هذا أخَذَهُ المُختارُ ، فَقَطَعَ أنامِلَهُ أنمُلَةً أنمُلَةً ، ثُمَّ قَطَعَ يَدَيهِ ورِجلَيهِ ، وأغلى لَهُ قِدرا فيها زَيتٌ ، ورَماهُ فيها وهُوَ يَضطَرِبُ . (6)

.


1- .جاء في هامش تاريخ دمشق : كذا ، وفي الترجمة المطبوعة «فذكروا» وهو الظاهر .
2- .تاريخ الطبري : ج 11 (المنتخب من ذيل المذيّل) ص 521 ، تاريخ دمشق : ج 14 ص 231 و راجع : بحار الأنوار : ج 45 ص 309 .
3- .تاريخ الطبري : ج 6 ص 65 ، البداية والنهاية : ج 8 ص 272 .
4- .العُذَيب : ماءٌ بين القادسيّة والمغيثة ، بينه وبين القادسيّة أربعة أميال (معجم البلدان : ج 4 ص 92) .
5- .ذوب النّضار : ص 120 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 375 .
6- .الملهوف : ص 176 ، مثير الأحزان : ص 75 نحوه ، بحار الأنوار : ج 45 ص 55 .

ص: 257

تاريخ الطبرى_ به نقل از پيرمردى از نَخَع _: حَجّاج گفت: هر كه گرفتارى دارد، برخيزد. عدّه اى برخاستند و [چيزهايى ]گفتند. سِنان ابن اَنَس نيز برخاست و گفت: من ، قاتل حسينم. حَجّاج گفت: چه گرفتارى خوبى! او به منزلش باز گشت و زبانش بند آمد و ديوانه شد. مى خورد و جايش را خيس مى كرد.

تاريخ الطبرى_ به نقل از ابو عبد الأعلى زُبَيدى _: مختار، سِنان بن اَنَس را _ كه مدّعى كشتن حسين عليه السلام بود _ خواست و ديد كه او به بصره گريخته است . پس خانه اش را خراب كرد.

ذَوب النُّضار:سِنان بن اَنَس _ كه لعنت خدا بر او باد _ به بصره گريخت . جمختار ،ج خانه اش را ويران كرد . سپس سِنان از بصره به سمت قادسيّه حركت كرد. جاسوسانى بر او گمارده شده بودند كه به مختار ، خبر دادند و مختار ، او را در ميان عُذَيب و قادسيّه دستگير كرد و انگشتانش را بند بند بريد و دست و پاهايش را قطع كرد و ديگى از روغن ، داغ كرد و او را در آن انداخت .

الملهوف:نقل است كه مختار ، سِنان را دستگير كرد و انگشتانش را بند بند بريد و سپس دست ها و پاهايش را قطع كرد . آن گاه ديگ روغنى را به جوش آورد و او را در آن انداخت ، در حالى كه دست و پا مى زد .

.

ص: 258

6 / 20عَبدُ الرَّحمنِ بنُ أبي خُشكارَةَ البَجَلِيُّعبد الرحمن بن أبي خشكارة البجلي من عشيرة الروزاني ، قَتَل هو ومسلمُ بن عبد اللّه الضبابي، مسلمَ بن عوسجة الصحابي العظيم للإمام الحسين عليه السلام . (1) تمّ القبض عليه في ثورة المختار ، وقطع رأسه بأمر من المختار في السوق أمام الملأ العام . (2)

تاريخ ابن خلدون :آخِرُ سَنَةِ سِتٍّ وسِتّينَ : وخَرَجَ أشرافُ النّاسِ إلَى البَصرَةِ ، وتَتَبَّعَ المُختارُ قَتَلَةَ الحُسَينِ عليه السلام ... ثُمَّ أحضَرَ زِيادَ بنَ مالِكٍ الضُّبَعِيَّ ، وعِمرانَ بنَ خالِدٍ العَثرِيَّ ، وعَبدَ الرَّحمنِ بنَ أبي حُشكارَةَ البَجَلِيَّ ، وعَبدَ اللّهِ بنَ قَيسٍ الخَولانِيَّ ، وكانوا نَهَبوا مِنَ الوَرسِ (3) الَّذي كانَ مَعَ الحُسَينِ عليه السلام ، فَقَتَلَهُم . (4)

تاريخ الطبري عن أبي سعيد الصَّيقل :أنَّ المُختارَ دُلَّ عَلى رِجالٍ مِن قَتَلَةِ الحُسَينِ ، دَلَّهُ عَلَيهِم سِعرٌ الحَنَفِيُّ ، قالَ : فَبَعَثَ المُختارُ عَبدَ اللّهِ بنَ كامِلٍ ، فَخَرَجنا مَعَهُ حَتّى مَرَّ بِبَني ضُبَيعَةَ ، فَأَخَذَ مِنهُم رَجُلاً يُقالُ لَهُ : زِيادُ بنُ مالِكٍ ؛ قالَ : ثُمَّ مَضى إلى عَنَزَةَ ، فَأَخَذَ مِنهُم رَجُلاً يُقالُ لَهُ : عِمرانُ بنُ خالِدٍ . قالَ : ثُمَّ بَعَثَني في رِجالٍ مَعَهُ يُقالُ لَهُم : الدَّبابَةُ إلى دارٍ في الحَمراءِ ، فيها عَبدُ الرَّحمنِ بنُ أبي خُشكارَةَ البَجَلِيُّ وعَبدُ اللّهِ بنُ قَيسٍ الخَولانِيُّ ، فَجِئنا بِهِم حَتّى أدخَلناهُم عَلَيهِ ، فَقالَ لَهُم : يا قَتَلَةَ الصّالِحينَ وقَتَلَةَ سَيِّدِ شَبابِ أهلِ الجَنَّةِ ، ألا تَرَونَ اللّهِ قَد أقادَ مِنكُمُ اليَومَ ؛ لَقَد جاءَكُمُ الوَرسُ بِيَومٍ نَحسٍ _ وكانوا قَد أصابوا مِنَ الوَرسِ الَّذي كانَ مَعَ الحُسَينِ عليه السلام _ أخرِجوهُم إلَى السُّوقِ ، فَضَرَبوا رِقابَهُم . فَفُعِلَ ذلِكَ بِهِم ، فَهؤُلاءِ أربَعَةُ نَفَرٍ . (5)

.


1- .تاريخ الطبري: ج 5 ص 436، أنساب الأشراف: ج 3 ص 400 وفيه «عبدالرحمن بن خشكارة البجلي» ؛ الأمالي للشجري: ج 1 ص 172 وفيه «عبيداللّه بن أبي خشكارة» و راجع : هذه الموسوعة : ج 6 ص 362 (القسم الثامن / الفصل الثالث / مسلم بن عوسجة) .
2- .راجع : ح 2640 .
3- .في المصدر : «الورث» ، والصواب ما أثبتناه . والوَرْسُ : نَبْتٌ أصْفَرُ يُصْبَغ به (النهاية : ج 5 ص 173 «ورس») .
4- .تاريخ ابن خلدون : ج 3 ص 33 .
5- .تاريخ الطبري : ج 6 ص 58 وراجع : ذوب النضّار : ص 123 وبحار الأنوار : ج 45 ص 376 .

ص: 259

6 / 20عبد الرحمان بن ابى خُشكاره بَجَلى

عبد الرحمان بن ابى خُشكاره بَجَلى، از تيره روزانى ، همان كسى است كه به كمك مسلم بن عبد اللّه ضِبابى، مسلم بن عوسجه (يار بزرگ امام حسين عليه السلام ) را كشت . او در قيام مختار ، دستگير گرديد و به دستور مختار، در بازار مالْ فروشان ، در برابر ديدگان مردم، سر بريده شد.

تاريخُ ابن خَلدون:پايان سال 66 [هجرى] بود . بزرگان قوم به بصره رفتند . مختار ، قاتلان حسين عليه السلام را تعقيب مى كرد ... . او زياد بن مالك ضُبَعى، عمران بن خالد عَثرى ، عبد الرحمان بن ابى حُشكاره (/ خُشكاره) بَجَلى و عبد اللّه بن قيس خَولانى را _ كه وَرسِ (1) همراه حسين عليه السلام را غارت كرده بودند _ احضار كرد و آنان را كشت.

تاريخ الطبرى_ به نقل از ابو سعيد صيقل _: سِعرِ حَنَفى در باره قاتلان حسين عليه السلام به مختار ، گزارشى داد و مختار ، عبد اللّه بن كامل را اعزام كرد . ما هم با او رفتيم تا به بنى ضُبَيعه رسيديم . عبد اللّه ، مردى به نام زياد بن مالك را دستگير كرد. سپس از آن جا گذشت تا به عَنَزه رسيد و مردى را نيز به نام عمران بن خالد در آن جا دستگير كرد. آن گاه مرا با مردانى كه دَبابه نام داشتند، به خانه اى در حَمراء فرستاد كه عبد الرحمان بن ابى حُشكاره بَجَلى و عبد اللّه بن قيس خَولانى آن جا بودند . آنها را آورديم تا نزد مختار رسيديم. مختار به آنها گفت: اى كُشندگانِ شايستگان و كُشندگان سَرور جوانان اهل بهشت ! آيا نمى بينيد كه خدا امروز ، شما را به ذلّت كشانده است و وَرس، شما را به روزى شوم انداخته است ؟ _ و آنان از وَرسى كه همراه حسين عليه السلام بود، برده بودند _ . آنها را به بازار ببريد و گردنشان را بزنيد. با آنان ، طبق دستور، عمل شد. آنها چهار نفر بودند.

.


1- .وَرس : دانه زردى شبيه كُنجد كه براى رنگ كردن لباس و موى سر و نيز درمان به كار مى رود و بوى خوشى دارد .

ص: 260

6 / 21عَبدُ اللّهِ بنُ أبي الحُصَينِكان عبد اللّه بن أبي الحصين الأزدي البجلي أحد الفرسان الذين كانوا تحت إمرة عمرو بن الحجّاج ، والذين حالوا بين الماء وبين الإمام الحسين عليه السلام وأصحابه ، وقد خاطب الإمامَ بكلّ وقاحة قائلاً : «يا حسين... واللّه لا تذوق منه قطرة حتّى تموت عطشاً» . فدعا الإمام عليه قائلاً : «اللّهمّ اقتله عطشاً» ، وهكذا صار، حيث اُصيب بالعطاش ، وكلّما كان يشرب الماء لا ينطفئ ضمؤه حتّى هلك . (1) جدير بالذكر أنّ اسمه ورد في بعض المصادر بشكل عبد اللّه بن حصين، أو حصن ، أو عبد الرحمن بن حصين الأزدي أيضا . (2) ويحتمل أن يكون هذا الشخص هو تميم بن حصين ذاته المتقدّم ذكره . (3)

تاريخ الطبري عن حميد بن مسلم الأزديّ :جاءَ مِن عُبَيدِ اللّهِ بنِ زِيادٍ كِتابٌ إلى عُمَرَ بنِ سَعدٍ : أمّا بَعدُ ، فَحُل بَينَ الحُسَينِ وأصحابِهِ وبَينَ الماءِ ، ولا يَذقوا مِنهُ قَطرَةً ، كَما صُنِعَ بِالتَّقِيِّ الزَّكِيِّ المَظلومِ أميرِ المُؤمِنينَ عُثمانَ بنِ عَفّانَ . قالَ : فَبَعَثَ عُمَرُ بنُ سَعدٍ عَمرَو بنَ الحَجّاجِ عَلى خَمسِمِئَةِ فارِسٍ ، فَنَزَلوا عَلَى الشَّريعَةِ ، وحالوا بَينَ حُسَينٍ عليه السلام وأصحابِهِ وبَينَ الماءِ أن يُسقَوا مِنهُ قَطرَةً ، وذلِكَ قَبلَ قَتلِ الحُسَينِ عليه السلام بِثَلاثٍ . قالَ : ونازَلَهُ عَبدُ اللّهِ بنُ أبي حُصَينٍ الأَزدِيُّ _ وعِدادُهُ في بَجيلَةَ _ فَقالَ : يا حُسَينُ ، ألا تَنظُرُ إلَى الماءِ كَأَنَّهُ كَبِدُ السَّماءِ ! وَاللّهِ ، لا تَذوقُ مِنهُ قَطرَةً حَتّى تَموتَ عَطَشا . فَقالَ حُسَينٌ عليه السلام : اللّهُمَّ اقتُلهُ عَطَشا ، ولا تَغفِر لَهُ أبَدا ! قالَ حُمَيدُ بنُ مُسلِمٍ : وَاللّهِ ، لَعُدتُهُ بَعدَ ذلِكَ في مَرَضِهِ ، فَوَاللّهِ الَّذي لا إلهَ إلّا هُوَ ، لَقَد رَأَيتُهُ يَشرَبُ حَتّى بَغِرَ (4) ، ثُمَّ يَقيءُ ، ثُمَّ يَعودُ ، فَيَشرَبُ حَتّى يَبغَرَ فَما يَروى ، فَما زالَ ذلِكَ دَأبَهُ حَتّى لَفَظَ عَصَبَهُ ؛ يَعني نَفسَهُ . (5)

.


1- .راجع : ح 2641 .
2- .راجع : ج 5 ص 420 (القسم الثامن / الفصل الأوّل / منع الإمام عليه السلام وأصحابه من الماء في السابع من المحرم) .
3- .راجع : ص 226 (تميم بن حصين ) .
4- .البَغَر والبَغْر : الشِّرب بلا رِيّ. بَغِرَ بَغرا : إذا أكثر من الماء فلم يروَ (لسان العرب : ج 4 ص 72 «بغر») .
5- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 412 ، أنساب الأشراف : ج 3 ص 389 ؛ الإرشاد : ج 2 ص 86 ، روضة الواعظين : ص 201 كلاهما نحوه وراجع : تذكرة الخواصّ : ص 247 وتاريخ اليعقوبي : ج 2 ص 243 .

ص: 261

6 / 21عبد اللّه بن ابى حُصَين

عبد اللّه بن ابى حُصَين اَزدى بجلى، از سواران تحت فرمان عمرو بن حَجّاج و جزو كسانى بود كه آب را بر امام حسين عليه السلام و يارانش بستند . او با بى شرمى به امام عليه السلام گفت: اى حسين ! ... به خدا سوگند، جرعه اى آب نخواهى چشيد تا از تشنگى بميرى. امام حسين عليه السلام نيز او را نفرين نمود و فرمود : «خداوندا ! او را تشنه بميران» و چنين هم شد. وى به بيمارى استسقا (عطش) گرفتار شد و هر چه آب مى نوشيد، تشنگى اش برطرف نمى شد تا اين كه هلاك شد. گفتنى است كه نام وى در برخى منابع، عبد اللّه بن حُصَين يا حِصن يا عبد الرحمان بن حُصَين اَزدى آمده است. احتمالاً تميم بن حُصَين _ كه شرح حالش گذشت _ همين شخص است . (1)

تاريخ الطبرى_ به نقل از حميد بن مسلم ازدى _: نامه اى از جانب عبيد اللّه بن زياد به عمر بن سعد رسيد كه [چنين بود] : امّا بعد ، ميان حسين و يارانش و آب ، حائل شو كه از آن، جرعه اى ننوشند ، همان گونه كه با اميرِ پرهيزگار پاك مؤمنان ، عثمان بن عفّان ، كردند. عمر بن سعد، عمرو بن حَجّاج را با پانصد سوار فرستاد . آنان در كنار نهر آب ، فرود آمدند و ميان حسين عليه السلام و يارانش و آب ، سد شدند تا مبادا از آن، جرعه اى بنوشند، و اين ، سه روز پيش از كشته شدن حسين عليه السلام بود. عبد اللّه بن ابى حُصَين ازدى _ كه از قبيله بَجيله بود _ با حسين عليه السلام رو در رو شد و گفت: اى حسين ! آيا به آب نگاه نمى كنى كه همچون سينه آسمان [ ، صاف و بى كران] است ؟ به خدا سوگند، جرعه اى از آن را نخواهى چشيد تا تشنه بميرى. حسين عليه السلام فرمود : «خداوندا! او را تشنه بميران و هرگز او را نيامرز!». به خدا سوگند، پس از آن، او را در حال بيمارى ، عيادت كردم . به خدايى كه معبودى جز او نيست، ديدم كه بى مهابا آب مى خورد و سپس بر مى گرداند و دوباره مى خورد، و مى خورد ، بدون اين كه سيراب شود و همچنان ادامه داد تا جانش در رفت.

.


1- .ر.ك : ص 227 (تميم بن حصين) .

ص: 262

6 / 22عَبدُ اللّهِ بنُ حَوزَةَلا تتوفّر معلومات عن هويّته وحتّى عن اسمه الدقيق واسم أبيه ، وقد ذكرته المصادر الحديثيّة والتاريخيّة بأسماء مختلفة. لكن لمّا كانت كافّة هذه الأسماء ترتبط بقضيّة تاريخيّة واحدة يتّضح أنّ المقصود من جميعها واحد. والقضيّة هي أنّه حينما رأى النيران وصلت وراء خيام الإمام الحسين عليه السلام ، وأدرك أنّه لا يمكن الهجوم على الخيام من ورائها، جاء ووقف أمامَ الإمام عليه السلام ، وناداه بوقاحةٍ قائلاً : «أبشِر بالنّار» ، فسأله الإمام عليه السلام عن اسمه ، فلمّا تبيّن أنّ اسمه «ابن حوزة» قال عليه السلام : «رَبِّ حُزهُ إلى النّار» . وفي هذه الأثناء عثر به فرسُه فسقط عنه اللعين ، ولكن بقيت رجلُه معلّقةً بالركاب ، فاضطرب الفرس هائجا ورأس اللعين يُضرب بالأرض إلى أن هلك لعنه اللّه . (1)

.


1- .راجع : ح 2642 و ص 268 ح 2646 و الإرشاد : ج 2 ص 102.

ص: 263

6 / 22عبد اللّه بن حَوزه

هويت و حتّى نام دقيق وى و پدرش ، مشخّص نيست و منابع حديثى و تاريخى، از او با نام هاى متفاوت ياد كرده اند ؛ امّا از آن جا كه همه اين نام ها ، گزارش يك جريان تاريخى اند ، معلوم مى شود كه مقصود همه آنها يكى است . ماجراى او چنين است كه آمد و جلوى امام حسين عليه السلام ايستاد و امام عليه السلام را صدا زد و بى ادبانه گفت : [تو را] به آتش ، بشارت باد ! امام عليه السلام از نام او پرسيدند و چون معلوم گشت كه نام او ابن حوزه است ، فرمود : «پروردگارا ! او را به سوى آتش بكشان» . در همين اثنا ، اسب او زمين خورد و سپس همين طور كه پاى او در ركاب بود ، اسب رم كرد و سر او را به زمين كوبيد ، تا هلاك شد .

.

ص: 264

تاريخ الطبري عن أبي مخنف عن حسين أبى جعفر :ثُمَّ إنَّ رَجُلاً مِن بَني تَميمٍ _ يُقالُ لَهُ عَبدُ اللّهِ بنُ حَوْزَةَ _ جاءَ حَتّى وَقَفَ أمامَ الحُسَينِ عليه السلام ، فَقالَ : يا حُسَينُ يا حُسَينُ ! فَقالَ حُسَينٌ عليه السلام : ما تَشاءُ ؟ قالَ : أبِشر بِالنّارِ !! قالَ : كَلّا ، إنّي أقدَمُ عَلى رَبٍّ رَحيمٍ ، وشَفيعٍ مُطاعٍ ، مَن هذا ؟ قالَ لَهُ أصحابُهُ : هذَا ابنُ حَوزَةَ . قالَ : رَبِّ حُزْهُ إلَى النّارِ ، قالَ : فَاضطَرَبَ بِهِ فَرَسُهُ في جَدوَلٍ ، فَوَقَعَ فيهِ ، وتَعَلَّقَت رِجلُهُ بِالرِّكابِ ، ووَقَعَ رَأسُهُ فِي الأَرضِ ، ونَفَرَ الفَرَسُ ، فَأَخَذَ يمُرُّ بِهِ ، فَيَضرِبُ بِرَأسِهِ كُلَّ حَجَرٍ وكُلَّ شَجَرَةٍ حَتّى ماتَ . قالَ أبو مِخنَفٍ : وأمّا سُوَيدُ بنُ حَيَّةَ ، فَزَعَمَ لي أنَّ عَبدَ اللّهِ بنَ حَوزَةَ حينَ وَقَعَ فَرَسُهُ ، بِقَيَت رِجلُهُ اليُسرى فِي الرِّكابِ ، وَارتَفَعَتِ اليُمنى فَطارَت ، وعَدا بِهِ فَرَسُهُ يَضرِبُ رَأسَهُ كُلَّ حَجَرٍ وأصلَ شَجَرَةٍ حَتّى ماتَ . (1)

تاريخ الطبري عن مسروق بن وائل :كُنتُ في أوائِلِ الخَيلِ مِمَّن سارَ إلَى الحُسَينِ ، فَقُلتُ : أكونُ في أوائِلِها لِعَلّي اُصيبُ رَأسَ الحُسَينِ ، فَاُصيبُ بِهِ مَنزِلَةً عِندَ عُبَيدِ اللّهِ بنِ زِيادٍ ، قالَ : فَلَمَّا انتَهَينا إلى حُسَينٍ ، تَقَدَّمَ رَجُلٌ مِنَ القَومِ يُقالُ لَهُ ابنُ حَوزَةَ ، فَقالَ : أفيكُم حُسَينٌ ؟ قالَ : فَسَكَتَ حُسَينٌ ، فَقالَها ثانِيَةً فَأَسكَتَ ، حَتّى إذا كانَتِ الثّالِثَةُ ، قالَ : قولوا لَهُ : نَعَم ، هذا حُسَينٌ ، فَما حاجَتُكَ ؟ قالَ : يا حُسَينُ أبشِرِ بِالنّارِ . قالَ : كَذَبتَ ، بَل أقدَمُ عَلى رَبٍّ غَفورٍ ، وشَفيعٍ مُطاعٍ ، فَمَن أنتَ ؟ قالَ : ابنُ حَوزَةَ . قالَ : فَرَفَعَ الحُسَينُ عليه السلام يَدَيهِ حَتّى رَأَينا بَياضَ إبطَيهِ مِن فَوقِ الثِّيابِ ، ثُمَّ قالَ : اللّهُمَّ حُزهُ إلَى النّارِ . قالَ : فَغَضِبَ ابنُ حَوزَةَ ، فَذَهَبَ لِيُقحِمَ إلَيهِ الفَرَسَ ، وبَينَهُ وبَينَهُ نَهرٌ ، قالَ : فَعَلِقَت قَدَمُهُ بِالرِّكابِ ، وجالَت بِهِ الفَرَسُ ، فَسَقَطَ عَنها ، قالَ : فَانقَطَعَت قَدَمُهُ وساقُهُ وفَخِذُهُ ، وبَقِيَ جانِبُهُ الآخَرُ مُتَعَلِّقاً بِالرِّكابِ . قالَ : فَرَجَعَ مَسروقٌ وتَرَكَ الخَيلَ مِن وَرائِهِ . قالَ : فَسَأَلتُهُ ، فَقالَ : لَقَد رَأَيتُ مِن أهلِ هذَا البَيتِ شَيئا لا اُقاتِلُهُم أبَدا . (2)

.


1- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 430 ، أنساب الأشراف : ج 3 ص 399 ، البداية والنهاية : ج 8 ص 181 كلاهما نحوه وراجع : تاريخ الإسلام للذهبي : ج 5 ص 12 والمناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 56 .
2- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 431 ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 564 ؛ عيون المعجزات : ص 65 عن عطاء بن السائب عن أخيه وفيه «عبد اللّه بن جويرة» وكلاهما نحوه ، بحار الأنوار : ج 44 ص 187 .

ص: 265

تاريخ الطبرى_ به نقل از ابو مخنف، از حسين ابو جعفر _: مردى از بنى تميم به نام عبد اللّه بن حَوزه آمد و در برابر حسين عليه السلام ايستاد و گفت: اى حسين! اى حسين! حسين عليه السلام فرمود: «چه مى خواهى؟» . گفت: مژده ات باد به آتش! فرمود: «هرگز ! من ، بر پروردگارِ مهربان و شفيعِ فرمان بردارى شده، وارد مى شوم. اين كيست؟» . ياران حسين عليه السلام به ايشان گفتند: اين، ابن حَوزه است. فرمود : «پروردگارا ! او را به سوى آتش بكشان» . اسب ابن حَوزه، در نهر كوچكى ، سكندرى رفت و وى را در آن نهر انداخت ، در حالى كه پايش در ركاب ، گير كرده بود و سرش به زمين افتاده بود . اسب همچنان مى دويد و سرِ او را به هر سنگ و چوبى مى كوبيد تا اين كه مُرد . امّا سُوَيد بن حَيّه، نظرش اين بود كه عبد اللّه بن حوزه ، وقتى اسبش سكندرى رفت، پاى چپش در ركاب ماند و پاى راستش در هوا معلّق بود و اسب با همان وضع مى دويد و سر او را به هر سنگ و چوبى مى زد تا اين كه مُرد.

تاريخ الطبرى :مسروق بن وائل گفت : در جلوىِ سپاهى بودم كه به سوى حسين در حركت بود . گفتم: در همين جلوها باشم تا شايد سرِ حسين را به دست بياورم و در نزد عبيد اللّه بن زياد، جايگاهى پيدا كنم. وقتى به حسين رسيديم، مردى به نام ابن حَوزه جلو رفت و پرسيد: آيا حسين در ميان شماست؟ حسين ، ساكت بود. او بار دوم گفت . حسين ، جيارانش راج به سكوت فرا خواند . او بار سوم پرسيد . حسين به يارانش گفت : «بگوييد: آرى . اين ، حسين است . چه مى خواهى؟» . ابن حَوزه گفت: اى حسين ! مژده ات باد به آتش ! حسين گفت : «دروغ گفتى ؛ بلكه من بر پروردگارِ آمرزنده و شفيعِ فرمان بردارى شده ، وارد مى شوم. تو كيستى؟» . گفت: ابن حَوزه . حسين ، دو دستش را چنان بلند كرد كه سفيدى زير بغلش را از روى لباس ديدم و آن گاه فرمود : «خداوندا ! او را به سوى آتش بكشان». ابن حَوزه ، خشمگين شد و رفت كه با اسبش بر ايشان حمله برد . ميان او و حسين، نهرى بود . پايش در ركاب ، گير كرد و اسب ، او را كشيد و از اسب افتاد و پا و ساق و رانش كنده شد و نيمه ديگرش به ركاب ، آويزان بود. [اين جا بود كه] مسروق برگشت و لشكر را پشت سرش رها كرد . از مسروق ج، دليل اين كارش راج پرسيدم . گفت: من در اين خانواده چيزى ديدم كه ديگر هرگز با آنها نمى جنگم.

.

ص: 266

الفتوح :أقبَلَ رَجُلٌ مِن مُعَسكَرِ عُمَرَ بنِ سَعدٍ _ يُقالُ لَهُ : مالِكُ بنُ حَوزةً _ عَلى فَرَسٍ لَهُ حَتّى وَقَفَ عِندَ الخَندَقِ ، وجَعَلَ يُنادي : أبشِر يا حُسَينُ ! فَقَد تَلفَحُكَ النّارُ فِي الدُّنيا قَبلَ الآخِرَةِ ! فَقالَ لَهُ الحُسَينُ عليه السلام : كَذَبتَ يا عَدُوَّ اللّهِ ! إنّي قادِمٌ عَلى رَبٍّ رَحيمٍ ، وشَفيعٍ مُطاعٍ ، وذلِكَ جَدّي رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله . ثُمَّ قالَ الحُسَينُ عليه السلام : مَن هذَا الرَّجُلُ ؟ فَقالوا : هذا مالِكُ بنُ حَوزَةَ . فَقالَ الحُسَينُ عليه السلام : اللّهُمَّ حُزهُ إلَى النّارِ ، وأذِقهُ حَرَّها فِي الدُّنيا قَبلَ مَصيرِهِ إلَى الآخِرَةِ . قالَ : فَلَم يَكُن بِأَسرَعَ أن شَبَّ (1) بِهِ الفَرَسُ ، فَأَلقَتهُ فِي النّارِ ، فَاحتَرَقَ . قالَ : فَخَرَّ الحُسَينُ عليه السلام للّهِِ ساجِدا مُطيعاً ، ثُمَّ رَفَعَ رَأسَهُ ، وقالَ : يا لَها مِن دَعوَةٍ ما كانَ أسرَعَ إجابَتَها . قالَ : ثُمَّ رَفَعَ الحُسَينُ عليه السلام صَوتَهُ ونادى : اللّهُمَّ ، إنّا أهلُ نَبِيِّكَ وذُرِّيَّتُهُ وقَرابَتُهُ ، فَاقصِم مَن ظَلَمَنا وغَصَبَنا حَقَّنا ، إنَّكَ سَميعُ مُجيبٌ . (2)

.


1- .في المصدر : «شبث» ، والتصويب من مقتل الحسين للخوارزمي ، و شَبَّ الفَرَسُ : رَفَعَ يَدَيه جميعا كأنّها تَنزو نَزوانا (تاج العروس : ج 2 ص 93 «شبب»).
2- .الفتوح : ج 5 ص 96 ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 1 ص 248 وفيه «مالك بن جريرة» نحوه وراجع : بحار الأنوار : ج 45 ص 301 _ 302 .

ص: 267

الفتوح:مردى از اردوگاه عمر بن سعد به نام مالك بن حوزه با اسبش روانه شد ، تا اين كه كنار خندق ايستاد و شروع به صدا زدن كرد و گفت: اى حسين ! مژده ات باد كه آتش در همين دنيا و پيش از آخرت، تو را خواهد گرفت! حسين عليه السلام به او فرمود: «اى دشمن خدا ! دروغ گفتى. من بر پروردگارِ مهربان و شفيع و فرمان بردارى شده، وارد مى شوم و اين، جدّم پيامبر خداست». سپس حسين عليه السلام فرمود : «اين مرد كيست؟» . گفتند: مالك بن حَوزه. حسين عليه السلام فرمود : «خداوندا ! او را به سوى آتش بكشان و داغىِ آن را در همين دنيا و پيش از آخرت به او بچشان» . طولى نكشيد كه اسب ، او را بلند كرد و در آتش افكند و او آتش گرفت. حسين عليه السلام به سجده افتاد و در اطاعت كامل ، براى خدا سجده كرد و آن گاه سرش را بلند كرد و فرمود: «چه دعايى بود و اجابتش چه زود بود!» . آن گاه حسين عليه السلام صدايش را بلند كرد و بانگ زد: «خداوندا ! ما خانواده پيامبرت و ذرّيه و خويش اوييم. هر كس را كه به ما ستم كرد و حقّمان را غصب نمود، در هم بكوب ، كه تو شنواى اجابت كننده اى».

.

ص: 268

الأمالي للصدوق عن عبد اللّه بن منصور عن جعفر بن محمّد بن علي بن الحسين عن أبيه عن جده [زين العابدين] عليهم السلام :وأقبَلَ رَجُلٌ مِن عَسكَرِ عُمَرَ بنِ سَعدٍ عَلى فَرَسٍ لَهُ ، يُقالُ لَهُ : ابنُ أبي جُوَيرِيَةَ المُزَنِيُّ ، فَلَمّا نَظَرَ إلَى النّارِ تَتَّقِدُ صَفَّقَ بِيَدِهِ ، ونادى : يا حُسَينُ وأصحابَ حُسَينٍ ، أبشِروا بِالنّارِ ، فَقَد تَعَجَّلتُموها فِي الدُّنيا ! فَقالَ الحُسَينُ عليه السلام : مَنِ الرَّجُلُ ؟ فَقيلَ : اِبنُ أبي جُوَيرِيَةَ المُزَنِيُّ . فَقالَ الحُسَينُ عليه السلام : اللّهُمَّ أذِقهُ عَذابَ النّارِ فِي الدُّنيا ، فَنَفَرَ بِهِ فَرَسُهُ وألقاهُ في تِلكَ النّارِ ، فَاحتَرَقَ . (1)

المعجم الكبير عن ابن وائل أو وائل بن علقمة_ وكانَ قَد شَهِدَ ما هُناكَ _: قامَ رَجُلٌ ، فَقالَ : أفيكُم حُسَينٌ ؟ قالوا : نَعَم ، فَقالَ : أبشِر بِالنّارِ ! فَقالَ : اُبشِرُ بِرَبٍّ رَحيمٍ ، وشَفيعٍ مُطاعٍ ، قالَ : مَن أنتَ ؟ قالَ : أنَا ابنُ جُوَيزَةَ _ أو حُوَيزَةَ _ . قالَ : فَقالَ : اللّهُمَّ حُزهُ إلَى النّارِ ! فَنَفَرَت بِهِ الدّابَّةُ ، فَتَعَلَّقَت رِجلُهُ فِي الرِّكابِ . قالَ : فَوَاللّهِ ، ما بَقِيَ عَلَيها مِنهُ إلّا رِجلُهُ . (2)

.


1- .الأمالي للصدوق : ص 221 ح 239 ، روضة الواعظين : ص 204 عن الضحاك بن عبد اللّه من دون إسناد إلى أحدٍ من أهل البيت عليهم السلام وفيه «ابن أبي جويرة المزّي» ، الثاقب في المناقب : ص 340 ح 285 عن الإمام الصادق عليه السلام ، بحار الأنوار : ج 44 ص 317 ح 1 .
2- .المعجم الكبير : ج 3 ص 116 ح 2849 ، المصنّف لابن أبي شيبة : ج 8 ص 633 ح 261 ، تهذيب الكمال : ج 6 ص 438 ، تاريخ دمشق : ج 14 ص 235 وفيه «أنا حريزة» ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 94 وراجع : إثبات الوصيّة : ص 177 .

ص: 269

الأمالى ، صدوق_ به نقل از عبد اللّه بن منصور، از امام صادق ، از پدرش، از جدّش امام زين العابدين عليهم السلام _: مردى از سپاه عمر بن سعد، به نام ابن ابى جُوَيريه مُزَنى ، با اسبش آمد و وقتى به آتشِ شعله ور نگاه انداخت، دستش را به هم زد و بانگ زد: اى حسين ! و اى ياران حسين ! مژده تان باد به آتش ! شما در همين دنيا به سوى آن ، شتاب كرده ايد! حسين عليه السلام فرمود: «اين مرد ، كيست؟» . گفته شد: ابن ابى جُوَيريه مُزَنى است . حسين عليه السلام فرمود : «خداوندا ! عذاب آتش را در همين دنيا به او بچشان» . پس اسبش او را بلند كرد و در همان آتش افكند و او آتش گرفت.

المعجم الكبير _ به نقل از ابن وائل، يا وائل بن علقمه كه در آن جا حاضر بود _:مردى ايستاد و گفت: آيا حسين در ميان شماست؟ گفتند: آرى . گفت: مژده ات باد به آتش ! حسين عليه السلام فرمود: «من به پروردگارِ مهربان و شفيعِ فرمان بُردارى شده ، مژده داده شده ام تو كيستى؟» . او گفت: من ابن جُوَيزه _ يا حُوَيزه _ هستم . حسين عليه السلام فرمود : «خداوندا ! او را به سوى آتش بكشان» . پس چارپايش ، او را برداشت [ و دويد] ، در حالى كه پايش در ركاب ، گير كرده بود . به خدا سوگند، از او چيزى جز پايش كه در ركاب بود ، باقى نماند.

.

ص: 270

6 / 23عَبدُ اللّهِ بنُ عَزرَةَ الخَثعَمِيُّكان عبد اللّه بن عزرة الخثعمي أحد رماة جيش عمر بن سعد، حيث قام بجرائم عديدة برميه النبال ؛ فقتل جعفرَ بن عقيل (1) ، واستناداً لرواية فإنّه قتل عبد الرحمن (2) بن عقيل أيضا ، فرّ خلال ثورة المختار ولجأ إلى مصعب ، فهدم المختارُ دارَه . (3) وقد ذُكر اسمه بأشكال أخرى أيضا . (4)

تاريخ الطبري عن حميد بن مسلم الأزدي :رَمى عَبدُ اللّهِ بنُ عَزرَةَ الخَثعَمِيُّ جَعفَرَ بنَ عَقيلِ بنِ أبي طالِبٍ ، فَقَتَلَهُ . (5)

مقاتل الطالبيّين :جَعفَرُ بنُ عَقيلِ بنِ أبي طالِبٍ ، واُمُّهُ اُمُّ الثَّغرِ بِنتُ عامِرِ بنِ الهَصّانِ العامِرِيِّ مِن بَني كِلابٍ ، قَتَلَهُ عُروَةُ بنُ عَبدِ اللّهِ الخَثعَمِيُّ . (6)

.


1- .وقد عدّت بعض الروايات بشر بن حوط الهمداني قاتل جعفر بن عقيل (راجع : ج 7 ص 166 «القسم الثامن / الفصل الثامن / جعفر بن عقيل») .
2- .. وفيه عبداللّه بن عروة (راجع : ج 7 ص 172 ح 1875 .
3- .راجع : ص 272 ح 2649 .
4- .راجع : ج 7 ص 166 (القسم الثامن / الفصل الثامن / جعفر بن عقيل) .
5- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 447 ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 570 ، أنساب الأشراف : ج 3 ص 406 وفيه «بسهم ففلق قلبه» وفيهما «عبد اللّه بن عروه الخثعميّ» ، الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج 1 ص 477 وفيه «جعفر بن عقيل قتله بشر بن حوط الهمداني ، ويقال عروة بن عبد اللّه الخثعمي» فقط .
6- .مقاتل الطالبيّين : ص 97 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 33 .

ص: 271

6 / 23عبد اللّه بن عَزره خثعمى

عبد اللّه بن عَزْره خَثعَمى ، يكى از تيراندازان سپاه عمر بن سعد بود كه جنايت هاى زيادى مرتكب شد . او قاتل جعفر بن عقيل است . (1) و بنا به نقلى ، عبد الرحمان بن عقيل را نيز باپرتاب تير به شهادت رساند . با قيام مختار، او فرار كرد و به مُصعَب ، پناهنده شد و مختار ، خانه اش را ويران نمود . نام اين شخص به گونه هاى ديگر نيز نقل شده است .

تاريخ الطبرى_ به نقل از حُمَيد بن مسلم ازدى _: عبد اللّه بن عَزره خثعمى، جعفر بن عقيل بن ابى طالب را با تير زد و كشت.

مقاتل الطالبيّين:جعفر بن عقيل بن ابى طالب، مادرش اُمّ الثغر دختر عامر بن هَصّان عامرى ، از بنى كِلاب بود . عروة بن عبد اللّه خثعمى ، او را كشت .

.


1- .رواياتى، بِشر بن حوط همْدانى را قاتل جعفر بن عقيل معرّفى كرده اند .

ص: 272

تاريخ الطبري عن أبي عبد الأعلى الزّبيديّ :وطَلَبَ _ المُختارُ _ رَجُلاً مِن خَثعَمَ يُقالُ لَهُ : عَبدُ اللّهِ بنُ عُروَةَ الخَثعَمِيُّ ، كانَ يَقولُ : «رَمَيتُ فيهِمِ بِاثنَي عَشَرَ سَهما ضَيعَةً (1) » ، فَفاتَهُ ، ولَحِقَ بِمُصعَبٍ ، فَهَدَمَ دارَهُ . (2)

6 / 24عَبدُ اللّهِ بنُ عُقبَةَكان عبد اللّه بن عقبة الغنوي أحد رماة عسكر عمر بن سعد، حيث قتل بسهمه أحد أولاد الإمام الحسن عليه السلام الذي يدعى أبا بكر . (3) هرب عبد اللّه خلال ثورة المختار من الكوفة إلى الجزيرة، لذا فإنّ المختار استطاع أن يهدم داره فقط . (4)

المزار الكبير_ في زِيارَةِ النّاحِيَةِ _: السَّلامُ عَلى أبي بَكرِ بنِ الحَسَنِ الزَّكِيِّ الوَلِيِّ ، المَرمِيِّ بِالسَّهمِ الرَّدِيِّ ، لَعَنَ اللّهُ قاتِلَهُ عَبدَ اللّهِ بنَ عُقبَةَ الغَنَوِيَّ . (5)

تاريخ الطبري عن أبي عبد الأعلى الزُّبيديّ :وطَلَبَ المُختارُ عَبدَ اللّهِ بنَ عُقبَةَ الغَنوِيَّ ، فَوَجَدَهُ قَد هَرَبَ ولَحِقَ بِالجَزيرَةِ ، فَهَدَمَ دارَهُ ، وكانَ ذلِكَ الغَنَوِيُّ قَد قَتَلَ مِنهُم غُلاما . (6)

.


1- .ضَيْعَةٌ : أي أنّها تَضِيعُ وتَتْلَف (النهاية : ج 3 ص 108 «ضيع») .
2- .تاريخ الطبري : ج 6 ص 65 وراجع : ذوب النُّضار : ص 122 وبحار الأنوار : ج 45 ص 376 .
3- .الإرشاد: ج2 ص 109؛ الأخبار الطوال: 257.
4- .تاريخ الطبري: ج 6 ص 65.
5- .المزار الكبير : ص 489 ، الإقبال : ج 3 ص 75 ، مصباح الزائر : ص 280 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 67 .
6- .تاريخ الطبري : ج 6 ص 65 ، ذوب النضّار : ص 120 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 375 كلاهما نحوه .

ص: 273

تاريخ الطبرى_ به نقل از ابو عبد الأعلى زُبَيدى _: مختار، در پى مردى از بنى خثعم ، به نام عبد اللّه بن عروه خثعمى بود كه مى گفت: دوازده تير، به سوى آنها (سپاه حسين) پرتاب كردم كه همه شان ضايع شدند [ و اصابت نكردند] . او از دست مختار ، فرار كرد و به مُصعَب [بن زبير] پيوست و مختار ، خانه اش را ويران نمود

6 / 24عبد اللّه بن عُقبه

عبد اللّه بن عُقبه غَنَوى، از تيراندازان لشكر عمر بن سعد بود كه با تير خود ، يكى از فرزندان امام حسن عليه السلام به نام ابو بكر را به شهادت رساند . عبد اللّه بن عُقبه با قيام مختار ، از كوفه به جزيره (شمال عراق) گريخت و از اين رو ، مختار ، تنها توانست خانه او را ويران كند.

المزار الكبير_ در «زيارت ناحيه» _: سلام بر ابو بكر ، پسر حسنِ زكىّ ولى، كه با تير ناگوار ، كشته شد ! خدا، قاتل او عبد اللّه بن عُقبه غَنَوى را لعنت كند !

تاريخ الطبرى_ به نقل از ابو عبد الأعلى زُبَيدى _: مختار ، عبد اللّه بن عُقبه غَنَوى را احضار كرد و ديد كه به جزيره فرار كرده است . خانه اش را ويران كرد . اين غنوى ، يكى از نوجوانان آنان (خانواده حسين عليه السلام ) را كشته بود.

.

ص: 274

6 / 25عُثمانُ بنُ خالِدِ بنِ اُسَيرٍكان عثمان بن خالد بن أسير الدهماني الجهني أحد رماة عسكر عمر بن سعد، حيث اشترك مع بشر بن سوط في قتل عبدالرحمن بن عقيل (1) ، هجما عليه وقتلاه وسلبا ثيابه . أمر المختار أن يُلقى القبض عليهما ، وبعد أن قتلوهما أحرقوهما وحالوا دون دفن جسديهما قبل أن يحرقوهما . (2) وجاء في بعض المصادر بأسماء أخرى .

مصباح الزائر_ في زِيارَةِ النّاحِيَةَ _: السَّلامُ عَلى عَبدِ الرَّحمنِ بنِ عَقيلٍ ، لَعَنَ اللّهُ قاتِلَهُ ورامِيَهُ عَمرَو بنَ خالِدِ بنِ أسَدٍ الجُهَنِيَّ . (3)

تاريخ ابن خلدون :وكانَ آخِرُ سَنَةِ سِتٍّ وسِتّينَ : ... أحضَرَ المُختارُ عُثمانَ بنَ خالِدٍ الجُهَنِيَّ وأبا أسماءَ بِشرَ بنَ سُمَيطٍ القابِسِيَّ ، وكانا مُشتَرِكينَ في قَتلِ عَبدِ الرَّحمنِ بنِ عَقيلٍ وفي سَلبِهِ ، فَقَتَلَهُما وحَرَقَهُما بِالنّارِ . (4)

تاريخ الطبري عن موسى بن عامر العدوي من جهينة :بَعَثَ المُختارُ عَبدَ اللّهِ بنَ كامِلٍ إلى عُثمانَ بنِ خالِدِ بنِ اُسَيرٍ الدُّهمانِيِّ مِن جُهَينَةَ ، وإلى أبي أسماءَ بِشرِ بنِ سَوطٍ القابِضِيِّ وكانا مِمَّن شَهِدا قَتلَ الحُسَينِ عليه السلام ، وكانَا اشتَرَكا في دَمِ عَبدِ الرَّحمنِ بنِ عَقيلِ بنِ أبي طالِبٍ وفي سَلَبِهِ ، فَأَحاطَ عَبدُ اللّهِ بنُ كامِلٍ عِندَ العَصرِ بِمَسجِدِ بَني دُهمانَ ، ثُمَّ قالَ : عَلَيَّ مِثلُ خَطايا بَني دُهمانَ مُنذُ يَومَ خُلِقوا إلى يَومِ يُبعَثونَ ، إن لَم اُوتَ بِعُثمانَ بنِ خالِدِ بنِ اُسَيرٍ ، إن لَم أضرِب أعناقَكُم مِن عِندِ آخِرِكُم . فَقُلنا لَهُ : أمهِلنا نَطلُبُهُ ، فَخَرَجوا مَعَ الخَيلِ في طَلَبِهِ ، فَوَجَدوهُما جالِسَينِ فِي الجَبّانَةِ _ وكانا يُريدانِ أن يَخرُجا إلَى الجَزيرَةِ _ فَاُتِيَ بِهِما عَبدُ اللّهِ بنُ كامِلٍ . فَقالَ : الحَمدُ للّهِِ الَّذي كَفَى المُؤمِنينَ القِتالَ ، لَو لَم يَجِدوا هذا مَعَ هذا عَنّانا إلى مَنزِلِهِ في طَلَبِهِ ، فَالحَمدُ للّهِِ الَّذي حَيَّنَكَ حَتّى أمكَنَ مِنكَ ، فَخَرَجَ بِهِما حَتّى إذا كانَ في مَوضِعِ بِئرِ الجَعدِ ضَرَبَ أعناقَهُما ، ثُمَّ رَجَعَ ، فَأَخبَرَ المُختارَ خَبَرَهُما ، فَأَمَرَهُ أن يَرجِعَ إلَيهِما ، فَيُحرِقَهُما بِالنّارِ ، وقالَ : لا يُدفَنانِ حَتّى يُحرَقا . (5)

.


1- .راجع : ج 7 ص 170 (القسم الثامن / الفصل الثامن / عبدالرحمن بن عقيل) .
2- .راجع : ح 2654 .
3- .مصباح الزائر : ص 281 ، المزار الكبير : ص 491 وفيه «عمر بن أسد الجهنّي» ، الإقبال : ج 3 ص 76 وفيه «عمير بن خالد بن أسد الجهنّي» ، بحار الأنوار : ج 45 ص 68 وفيه «عثمان بن خالد بن أشيم الجهنّي» .
4- .تاريخ ابن خلدون : ج 3 ص 33 وراجع : مقاتل الطالبيّين : ص 96 .
5- .تاريخ الطبري : ج 6 ص 59 .

ص: 275

6 / 25عثمان بن خالد بن اُسَير

عثمان بن خالد بن اُسَير دُهْمانى جُهَنى، از تيراندازان لشكر عمر بن سعد بود كه به همراه بِشر بن سَوْط با پرتاب تير ، به عبد الرحمان بن عقيل ، حمله كردند و او را كشتند و لباسش را به غارت بردند . مختار ، در جريان قيامش دستور داد كه آن دو را دستگير كنند و پس از اين كه آن دو را كشتند، بدنشان را سوزاندند و پيش از سوزاندن، مانع دفنشان شد. در برخى منابع ، او را به اسم هاى ديگرى نيز ناميده اند .

مصباح الزائر_ در «زيارت ناحيه» _: سلام بر عبد الرحمان بن عقيل ! خدا ، كُشنده او و تيراندازنده به او، عمرو بن خالد بن اَسَد جُهَنى را لعنت كند !

تاريخ ابن خلدون:اواخر سال 66 [هجرى] بود ... . مختار، عثمان بن خالد جُهَنى و ابو اسماء بِشر بن سُمَيط قابِسى را _ كه در كشتن عبد الرحمان عقيل و غارت او همدست بودند _ ، احضار كرد و آنها را كُشت و بدنشان را سوزاند.

تاريخ الطبرى_ به نقل از موسى بن عامر عَدَوى جُهَنى _: مختار ، عبد اللّه بن كامل را در پىِ عثمان بن خالد بن اُسَير دُهْمانى از بنى جُهَينه و ابو اسماء بِشر بن سَوْطِ قابضى فرستاد . اين دو ، از كسانى بودند كه در كشتن حسين عليه السلام حضور داشتند و در ريختن خون عبد الرحمان بن عقيل بن ابى طالب و غارتش، همدست بودند. عبد اللّه ، در چاشتگاهان ، مسجد بنى دُهْمان را محاصره كرد و آن گاه گفت: همانند گناهان بنى دُهْمان، از روزِ آفريده شدنشان تا روز حشرشان، بر گردن من باشد، اگر عثمان بن خالد بن اُسَير ، تحويل من نشود و من تا نفر آخر ، گردنتان را نزنم. به او گفتيم: به ما مهلت بده تا پيدايش كنيم . با سپاهى در پى اش رفتند و آن دو را در جَبّانه ، در حالى كه نشسته بودند و تصميم داشتند كه به جزيره بروند، پيدا كردند و نزد عبد اللّه بن كامل آوردند. عبد اللّه گفت: ستايش ، از آنِ خدايى است كه كفايت كننده جنگ مؤمنان است. اگر اين و اين را پيدا نمى كردند، در پى اش به منزلش مى رفتيم. پس ستايش ، از آنِ خدايى است كه تو را در كمين انداخت تا دستگيرى ات آسان شد. پس آن دو را به جايى در ناحيه چاه جَعْد برد و گردنشان را زد و سپس باز گشت و خبر آن دو را به مختار داد . مختار هم دستور داد كه به سوى آن دو برگردد و آنها را با آتش بسوزاند و دفنشان نكند تا بسوزند.

.

ص: 276

6 / 26عَمرُو بنُ صَبيحٍكان عمرو بن صبيح الصيداوي أو الصائدي من رماة عسكر عمر بن سعد، وهو الذي أصاب بسهمه عبد اللّه بن مسلم بن عقيل وهو واضع يده على ناصيته ، وبذلك سمّر يده على ناصيته ، وأصاب قلبه بسهم آخر وأرداه شهيداً . (1) وكان ضمن العشرة الذين انتدبهم عمر بن سعد ليدوسوا جسد الإمام الحسين عليه السلام بحوافر خيولهم . (2) وعندما قبض عليه المختار الثقفي ، أمر أن يحيط به الجيش ويطعنوه بالرماح إلى أن يموت ، ففعلوا به ذلك حتى هلك . (3) جدير بالذكر أنّه نسب إليه في بعض النقول قتل عبد اللّه بن عقيل، لكن يحتمل وقوع التصحيف أو أنّه نسبة إلى الجدّ . (4)

.


1- .قيل قتله أسيد بن مالك الحضرمى كما نسبوا رمي السهم على عبداللّه بن مسلم بن عقيل إلى زيد بن رقاد ، ويبدو أنه غير صحيح . راجع : ج 7 ص 158 (القسم الثامن / الفصل الثامن / عبداللّه بن مسلم بن عقيل) .
2- .راجع : ج 7 ص 304 (القسم التاسع / الفصل الأوّل / وطؤهم بخيولهم جسد الإمام عليه السلام ) .
3- .راجع : ح 2657 .
4- .راجع: ج 7 ص 158 (القسم الثامن / الفصل الثامن : مقتل أولاد عقيل) .

ص: 277

6 / 26عمرو بن صَبيح

عمرو بن صبيح صَيداوى يا صائدى ، از تيراندازان لشكر عمر بن سعد بود. او عبد اللّه بن مسلم بن عقيل را وقتى دستش را بر پيشانى اش نهاده بود، با تير ، نشانه رفت و بدين سان ، دست عبد اللّه را به پيشانى اش دوخت و با تير ديگر، قلب او را نشانه گرفت و او را به شهادت رساند. (1) عمرو بن صبيح، پس از شهادت امام حسين عليه السلام به درخواست عمر بن سعد ، پاسخ مثبت داد و در شمارِ ده تنى بود كه بر پيكر امام عليه السلام ، اسب تاختند. وقتى مختار ثقفى او را دستگير كرد، دستور داد سپاهيانش او را در ميان بگيرند و با نيزه ، او را بزنند تا كشته شود ، و اين گونه او به هلاكت رسيد. گفتنى است كه در برخى نقل ها، كشتن عبد اللّه بن عقيل به وى نسبت داده شده كه احتمالاً نوعى تصحيف و يا انتساب نَوه به جَد است .

.


1- .گفته شده كه قاتل عبد اللّه ، اسيد بن مالك حَضرَمى است ، همان گونه كه تيراندازى به عبداللّه بن مسلم بن عقيل را به زيد بن رُقاد نسبت داده اند، و چنين مى نمايد كه اين، درست نباشد .

ص: 278

المزار الكبير_ في زِيارَةِ النّاحِيَةِ _: السَّلامُ عَلَى القَتيلِ ابنِ القَتيلِ عَبدِ اللّهِ بنِ مُسلِمِ بنِ عَقيلٍ ، ولَعَنَ اللّهُ رامِيَهُ عَمرَو بنَ صَبيحٍ الصَّيداوِيَّ . (1)

المناقب لابن شهرآشوب :وَانتَدَبَ [عُمَرُ بنُ سَعدٍ] عَشَرَةً ، وهُم : ... وعَمرُو بنُ صَبيحٍ المَذحِجِيُّ ... فَوَطِئوهُ بِخَيلِهِم . (2)

تاريخ الطبري عن أبي عبد الأعلى الزبيدي :وطَلَبَ [المُختارُ] رَجُلاً مِن صُداءَ يُقالُ لَهُ عَمرُو بنُ صَبيحٍ ، وكانَ يَقولُ : لَقَد طَعَنتُ بَعضَهُم ، وجَرَحتُ فيهِم ، وما قَتَلتُ مِنهُم أحَدا . فَاُتِيَ لَيلاً ، وهُوَ عَلى سَطحِهِ ، وهُوَ لا يَشعُرُ ، بَعدَما هَدَأَتِ العُيونُ ، وسَيفُهُ تَحتَ رَأسِهِ ، فَأَخَذوهُ أخذا ، وأخَذوا سَيفَهُ ، فَقالَ : قَبَّحَكَ اللّهُ سَيفا ، ما أقرَبَكَ وأبعَدَكَ ! فَجيءَ بِهِ إلَى المُختارِ ، فَحَبَسَهُ مَعَهُ فِي القَصرِ ، فَلَمّا أن أصبَحَ أذِنَ لِأَصحابِهِ ، وقيلَ : لِيَدخُل مَن شاءَ أن يَدخُلَ . ودَخَلَ النّاسُ ، وجيءَ بِهِ مُقَيَّدا ، فَقالَ : أما وَاللّهِ ، يا مَعشَرَ الكَفَرَةِ الفَجَرَةِ ، أن لَو بِيَدي سَيفي لَعَلِمتُم أنّي بِنَصلِ السَّيفِ غَيرُ رَعِشٍ ولا رِعديدٍ ، ما يَسُرُّنى إذ كانَت مَنِيَّتي قَتلاً أنَّهُ قَتَلَني مِنَ الخَلقِ أحَدٌ غَيرُكُم ، لَقَد عَلِمتُ أنَّكُم شِرارُ خَلقِ اللّهِ ، غَيرَ أنّي وَدِدتُ أنَّ بِيَدي سَيفا أضرِبُ بِهِ فيكُم ساعَةً . ثُمَّ رَفَعَ يَدَهُ ، فَلَطَمَ عَينَ ابنِ كامِلٍ وهُوَ إلى جَنبِهِ ، فَضَحِكَ ابنُ كامِلٍ ، ثُمَّ أخَذَ بِيَدِهِ وأمسَكَها ، ثُمَّ قالَ : إنَّهُ يَزعُمُ أنَّهُ قَد جَرَحَ في آلِ مُحَمَّدٍ وطَعَنَ ، فَمُرْنا بِأَمرِكَ فيهِ . فَقالَ المُختارُ : عَلَيَّ بِالرِّماحِ . فَاُتِيَ بِها ، فَقالَ : اِطعَنوهُ حَتّى يَموتَ . فَطُعِنَ بِالرِّماحِ حَتّى ماتَ . (3)

.


1- .المزار الكبير : ص 491 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 68 .
2- .المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 111 .
3- .تاريخ الطبري : ج 6 ص 65 وراجع : ذوب النُّضار : ص 122 .

ص: 279

المزار الكبير_ در «زيارت ناحيه» _: سلام بر كشته شده ، پسرِ كشته شده، عبد اللّه بن مسلم بن عقيل ! و لعنت خدا بر عمرو بن صبيح صيداوى ، پرتاب كننده تير بر او !

المناقب ، ابن شهرآشوب :عمر بن سعد، ده نفر را فرا خواند:... و عمرو بن صَبيح مَذحِجى ... كه بر جنازه امام عليه السلام اسب تاختند.

تاريخ الطبرى_ به نقل از ابو عبد الأعلى زبيدى _: مختار ، مردى از بنى صُدا به نام عمرو بن صَبيح را احضار كرد كه مى گفت: من به برخى از آنها نيزه زدم و برخى را زخمى كردم ؛ ولى كسى را نكشتم. شبانه و در پىِ گزارش جاسوسان، در حالى كه چشم ها را خواب رُبوده بود و او در بالاى بام خانه اش بود و بى خبر ، شمشيرش را زير سرش گذاشته بود، به سراغش رفتند و دستگيرش كردند و شمشيرش را گرفتند. گفت: اى شمشير ! خدا ، تو را بشكند ! چه قدر نزديكى و چه قدر دورى! او را پيش مختار آوردند . او را در قصر خودش زندانى كرد تا صبح شد . به يارانش اجازه داد كه هر كس مى خواهد ، وارد شود. مردم ، وارد شدند . عمرو بن صبيح را هم دست بسته آوردند . عمرو گفت: به خدا سوگند _ اى گروه كافر فاجر _ ، اگر شمشير در دستم بود، مى فهميديد كه من در برابر استوارى شمشير، نه لرزانم و نه ترسانِ مضطرب. در صورتى كه مرگم به كشته شدن باشد، مرا خوش حال نمى كند كه كسانى غير از شما مرا بكُشند. به يقين، دانستم كه شما ، بدترين آفريده هاى خداييد ؛ امّا دوست داشتم شمشيرى در دستم بود كه ساعتى، با آن، شما را مى زدم. سپس دستش را بلند كرد و به چشم عبد اللّه بن كامل _ كه در كنارش ايستاده بود _ كوبيد . ابن كامل ، خنديد و دست او را گرفت و نگه داشت و آن گاه گفت: او مى گويد كه كسانى از خاندان محمّد صلى الله عليه و آله را زخمى كرده و زده ! پس دستورت را در باره او صادر كن . مختار گفت: نيزه ها را بياوريد. آنها را آوردند. گفت: بزنيد تا بميرد. آن قدر با نيزه به او زدند تا مُرد.

.

ص: 280

6 / 27قَيسُ بنُ الأَشعَثِتولّى قيس بن الأشعث الكندي رئاسة قبيلة كندة في الكوفة بعد أبيه . وكان شأنه شأن أبيه متلوّناً ومنافقاً وممّن كتب الكتب إلى الإمام الحسين عليه السلام في بداية نهضته ووعده النصرة (1) ، إلّا أنّه التحق بابن زياد بمجرّد مجيئه العراق ، وتولّى قيادة قبيلة كندة وقسم من ربيعة . (2) وبعد انتهاء المعركة اشترك في نهب الخيام وسلب قطيفة الإمام عليه السلام ، ولذلك اشتهر بقيس القطيفة . (3) وكان من حاملي رؤوس الشهداء لابن زياد. (4) وفي ثورة المختار، التجأ قيس إلى أحد أعظم قادة جيش المختار، أي عبد اللّه بن كامل، إلّا أنّ المختار بعث أبا عمرة إلى ملجئه وقتله . (5)

.


1- .راجع : ج 6 ص 94 (القسم الثامن / الفصل الثاني / احتجاجات الإمام عليه السلام على جيش الكوفة) .
2- .راجع : ج 6 ص 78 (القسم الثامن / الفصل الثاني / مواجهة بين جيش الهدى و جيش الضلالة) .
3- .راجع : ج 7 ص 294 (القسم التاسع / الفصل الأوّل / سلب الإمام عليه السلام ) .
4- .راجع : ج 8 ص 10 (القسم التاسع / الفصل الرابع / مجئ كل قبيلة برؤوس من قتل) .
5- .راجع : ح 2658 .

ص: 281

6 / 27قيس بن اَشعث

قيس بن اشعث كِنْدى ، پس از پدرش، رياست قبيله كِنْده را در كوفه بر عهده داشت. او همانند پدرش ، نفاق و چندچهرگى داشت و از جمله كسانى بود كه در آغاز قيام امام حسين عليه السلام به ايشان نامه نوشتند و به امام عليه السلام وعده يارى دادند ؛ امّا به محض ورود ابن زياد به عراق، وى به ابن زياد پيوست و فرماندهى قبيله كِنده و بخشى از قبيله ربيعه را بر عهده گرفت . او به خاطر همدستى اش در غارت خيمه ها پس از جنگ و نيز غارت قَطيفه (رواَندازِ) امام عليه السلام ، به «قيسِ قَطيفه» مشهور شد. او از جمله كسانى بود كه سرهاى مبارك شهيدان كربلا را براى ابن زياد بردند. او در جريان قيام مختار، به يكى از فرماندهان بزرگ مختار ، يعنى عبد اللّه بن كامل ، پناهنده شد ؛ امّا مختار ، ابو عَمره را به مخفيگاهش فرستاد و او را كشت.

.

ص: 282

الأخبار الطوال :إنَّ قَيسَ بنَ الأَشعَثِ أنِفَ مِن أن يَأتِيَ البَصرَةَ ، فَيَشمَتَ بِهِ أهلُها ، فَانصَرَفَ إلَى الكوفَةِ مُستَجيرا بِعَبدِ اللّهِ بنِ كامِلٍ ، وكانَ مِن أخَصِّ النّاسِ عِندَ المُختارِ . فَأَقبَلَ عَبدُ اللّهِ إلَى المُختارِ ، فَقالَ : أيُّهَا الأَميرُ ، إنَّ قَيسَ بنَ الأَشعَثِ قَدِ استَجارَ بي وأجَرتُهُ ، فَأَنفِذ جِواري إيّاهُ . فَسَكَتَ عَنهُ المُختارُ مَلِيّا ، وشَغَلَهُ بِالحَديثِ ، ثُمَّ قالَ : أرِني خاتَمَكَ ، فَناوَلَهُ إيّاهُ ، فَجَعَلَهُ في إصبَعِهِ طَويلاً . ثُمَّ دَعا أبا عَمرَةَ ، فَدَفَعَ إلَيهِ الخاتَمَ ، وقالَ لَهُ سِرّا : اِنطَلِق إلَى امرَأَةِ عَبدِ اللّهِ بنِ كامِلٍ ، فَقُل لَها : هذا خاتَمُ بَعلِكِ عَلامَةً ، لِتُدخِليني إلى قَيسِ بنِ الأَشعَثِ ، فَإِنّي اُريدُ مُناظَرَتَهُ في بَعضِ الاُمورِ الَّتي فيها خَلاصُُه مِنَ المُختارِ ، فَأَدخَلَتهُ إلَيهِ . فَانتَضى (1) سَيفَهُ ، فَضَرَبَ عُنُقَهُ ، وأخَذَ رَأسَهُ ، فَأَتى بِهِ المُختارَ ، فَأَلقاهُ بَينَ يَدَيهِ . فَقالَ المُختارُ : هذا بِقَطيفَةِ الحُسَينِ عليه السلام . وذلِكَ أنَّ قَيسَ بنَ الأَشعَثِ أخَذَ قَطيفَةً كانَت لِلحُسَينِ عليه السلام حينَ قُتِلَ ، فَكانَ يُسَمّى قَيسَ قَطيفَةٍ . (2) فَاستَرجَعَ عَبدُ اللّهِ بنِ كامِلٍ ، وقالَ لِلمُختارِ : قَتَلتَ جاري وضَيفي وصَديقي فِي الدَّهرِ . قالَ لَهُ المُختارُ : للّهِِ أبوكَ ، اُسكُت ، أتَستَحِلُّ أن تُجيرَ قَتَلَةَ ابنِ بِنتِ نَبِيِّكَ؟ ! . (3)

.


1- .نَضَا السيفَ وانتضاهُ : إذا أخرجه (النهاية: ج 5 ص 73 «نضا») .
2- .القَطيفة : كساء له خَمْل (النهاية : ج 4 ص 84 «قطف»).
3- .الأخبار الطوال : ص 302 وراجع : تاريخ الطبري : ج 5 ص 453 وشرح الأخبار : ج 3 ص 165 الرقم 1094 .

ص: 283

الأخبار الطّوال:قيس بن اشعث، از ترس اين كه مبادا بصريان ، شماتتش كنند، از رفتن به بصره ، خوددارى كرد و به جانب كوفه رفت و به عبد اللّه بن كامل _ كه از ياران ويژه مختار بود _ پناه برد. عبد اللّه ، رو كرد و به مختار گفت: اى امير ! قيس بن اشعث ، از من پناهندگى خواست و من هم به او پناه دادم . اين پناهندگى را تنفيذ كن . مختار ، لَختى خاموش ماند و او را به گفتگو ، سرگرم كرد و آن گاه گفت: انگشترت را به من نشان بده . او انگشترش را به مختار داد و مختار ، آن را مدّتى طولانى در انگشت كرد و سپس ، ابو عَمره را صدا زد و انگشتر را به وى سپرد و درِ گوشى به او گفت: پيش زن عبد اللّه بن كامل مى روى و به او مى گويى: اين انگشتر شوهرت ، نشان است كه مرا پيش قيس بن اشعث ببرى . من مى خواهم در باره پاره اى كارها _ كه مايه نجاتش از دست مختار است _ ، با او گفتگو كنم. زن عبد اللّه ، ابو عَمره را پيش قيس برد . ابو عمره ، شمشيرش را كشيد و گردن قيس را زد و سرش را برداشت و آورد و در برابر مختار گذاشت. مختار گفت: اين، در برابر رو انداز حسين [كه به تاراج بُردى] ! اين به خاطر آن بود كه قيس، قطيفه (رواَندازِ) حسين عليه السلام را _ وقتى كه كشته شد _ ، برداشته بود و به قيسِ قطيفه، مشهور شده بود . عبد اللّه بن كامل ، استرجاع كرد (إنّا للّهِ بر زبان آورد) و به مختار گفت : پناهنده و مهمان و دوست دوران زندگى ام را كُشتى ! مختار به وى گفت: رحمت خدا بر پدرت ! خاموش باش . آيا روا مى دارى كه كُشندگان پسر دختر پيامبرت را پناه دهى؟!

.

ص: 284

6 / 28مالِكُ بنُ النُّسَيرِكان مالك بن النسير البدي الكندي ممن هجموا على الإمام الحسين عليه السلام بسيوفهم ، وقد ضرب بسيفه رأس الإمام، فدعا عليه الإمام عليه السلام ، فابتلي بالفقر الشديد على أثر دعاء الإمام عليه . (1) واستناداً إلى بعض الروايات التاريخيّة فقد اُصيبت يداه بالفالج وضعف عقله . (2) وفي ثورة المختار ، قُبض عليه واُمر به فقطعت يداه ورجلاه وترك حتّى هلك . (3)

تاريخ الطبري عن حميد بن مسلم :إنَّ رَجُلاً مِن كِندَةَ يُقالُ لَهُ مالِكُ بنُ النُّسَيرِ مِن بَني بَدّاءَ ، أتاهُ [أيِ الحُسَينَ عليه السلام ] فَضَرَبَهُ عَلى رَأسِهِ بِالسَّيفِ ، وعَلَيهِ بُرنُسٌ لَهُ ، فَقَطَعَ البُرنُسَ ، وأصابَ السَّيفُ رَأسَهُ ، فَأَدمى رَأسَهُ ، فَامتَلَأَ البُرنُسُ دَما . فَقالَ لَهُ الحُسَينُ : لا أكَلتَ بِها ولا شَرِبتَ ، وحَشَرَكَ اللّهُ مَعَ الظّالِمينَ . قالَ : فَأَلقى ذلِكَ البُرنُسَ ، ثُمَّ دَعَا بِقَلَنسُوَةٍ (4) ، فَلَبِسَها ، وَاعتَمَّ ، وقَد أعيا وبَلَّدَ (5) ، وجاءَ الكِندِيُّ حَتّى أخَذَ البُرنُسَ ، وكانَ مِن خَزٍّ ، فَلَمّا قَدِمَ بِهِ بَعدَ ذلِكَ عَلَى امرَأَتِهِ _ اُمِّ عَبدِ اللّهِ ابنَةِ الحُرِّ اُختِ حُسَينِ بنِ الحُرِّ البَدِّيِّ _ أقبَلَ يَغسِلُ البُرنُسَ مِنَالدَّمِ ، فَقالَت لَهُ امرَأَتُهُ : أسَلَبَ ابنِ بِنتِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله تُدخِلُ بَيتي ؟! أخرِجهُ عَنّي . فَذَكَرَ أصحابُهُ ، أنَّهُ لَم يَزَل فَقيرا بِشَرٍّ حَتّى ماتَ . (6)

.


1- .راجع : ج 7 ص 240 (القسم الثامن / الفصل التاسع / ماجرى على الإمام عليه السلام في آخر لحظة من حياته) .
2- .راجع : ص 286 ح 2660 و 2661 .
3- .راجع : ص 286 ح 2662 .
4- .القَلَنسوَة : نَوعُ من ملابس الرأسِ ، وهو على هَيئاتٍ .
5- .بَلَّدَ الرجل : إذا لم يتّجه لشيء ، وبَلَّدَ : إذا نكّس في العمل وضعف حتّى في الجري (لسان العرب : ج 3 ص 96 «بلد») .
6- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 448 ، أنساب الأشراف : ج 3 ص 408 ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 35 ؛ الإرشاد : ج 2 ص 110 وفيهما «مالك بن نسر الكندي» ، شرح الأخبار : ج 3 ص 163 ح 1090 عن المدائني و ص 165 ح 1094 عن أبي مخنف وفيهما «مالك بن بشير» ، المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 57 وفيه «مالك بن اليسر» وكلّها نحوه ، بحار الأنوار : ج 45 ص 53 .

ص: 285

6 / 28مالك بن نُسَير

مالك بن نُسَير بَدّى كِندى، از مهاجمانى است كه بر امام حسين عليه السلام يورش آورد و با شمشير بر سر مبارك امام عليه السلام ضربت زد . امام عليه السلام نيز او را نفرين نمود و او بر اثر آن ، به فقر شديد دچار شد . بنا بر برخى گزارش هاى تاريخى، دستانش فلج شد و عقلش كم و كاستى پيدا كرد. وى در جريان قيام مختار، دستگير شد و مختار ، دستور داد كه دست ها و پاهايش را قطع كنند و رها گردد تا بميرد.

تاريخ الطبرى_ به نقل از حُمَيد بن مسلم _: مردى از كِنده به نام مالك بن نُسَير از بنى بَدّا ، نزد حسين عليه السلام آمد و با شمشير ، بر سرِ ايشان زد . با وجود آن كه حسين عليه السلام كلاه بُرنُس (1) بر سر داشت،شمشير ، بُرنُس را بريد و به سرِ حسين عليه السلام رسيد و خون ، از آن جارى شد و بُرنُس ، پر از خون شد. حسين عليه السلام به او فرمود: «با اين، نه نانى بخورى و نه آبى بياشامى ؛ و خدا با ستمكاران ، محشورت كند!». حسين عليه السلام كلاه بُرنُس را از سر برداشت و قَلَنْسُوه (2) خواست و آن را بر سر گذاشت و دستار پيچيد، در حالى كه بدنش سست و ناتوان گرديده بود . كِندى آمد و بُرنُس را _ كه از خَز بود _ ، برداشت. وقتى آن را براى زنش اُمّ عبد اللّه (دختر حُر و خواهر حسين بن حُرّ بَدّى) آورد و شروع به شستن خون بُرنُس كرد ، زنش به وى گفت: آيا كلاه پسر دختر پيامبر خدا را به خانه من آورده اى؟! آن را از من دور كن . دوستانش گفتند: او همواره به طور اسفبارى ، نادار بود تا مُرد.

.


1- .بُرنُس : جُبّه كلاهدار ؛ كلاه قَلَندرى .
2- .قَلَنسُوَه : شبْ كلاه .

ص: 286

الفتوح :وأخَذَ دِرعَهُ مالِكُ بنُ بِشرٍ الكِندِيُّ ، فَلَبِسَهُ ، فَصارَ مَعتوها . (1)

أنساب الأشراف :أخَذَ الكِندِيُّ البُرنُسَ ، فَيُقالُ إنَّهُ لَم يَزَل فَقيرا وشَلَّت يَداهُ . (2)

تاريخ الطبري عن مالك بن أعين الجهني :قالَ المُختارُ لِلبَدِّيِّ [مالِكِ بنِ النُسَيرِ] : أنتَ صاحِبُ بُرنُسِهِ ؟ فَقالَ لَهُ عَبدُ اللّهِ بنُ كامِلٍ : نَعَم ، هُوَ هُوَ . فَقالَ المُختارُ : اِقطَعوا يَدَي هذا ورِجلَيهِ ، ودَعُوهُ ، فَليَضطَرِب حَتّى يَموتَ . فَفُعِلَ ذلِكَ بِهِ وتُرِكَ ، فَلَم يَزَل يَنزِفُ الدَّمَ حَتّى ماتَ . (3)

6 / 29مُحَمَّدُ بنُ الأَشعَثِ بنِ قَيسٍكان محمد بن الأشعث بن قيس الكندي شقيق قيس بن الأشعث، أحد الأفراد الذين لعبوا دوراً في واقعة كربلاء ، وممّن هيّأ الأرضية المناسبة لوقائع عاشوراء (4) ، ومن الذين كتبوا الكتب ليزيد وطالبوا باتّخاذ إجراءات أكثر حزما ضدّ نهضة الإمام الحسين عليه السلام . (5) كما كان يتولّى قيادة القوّات التي ألقت القبض على مسلم بن عقيل . (6) وفي يوم عاشوراء أنكر فضيلة وحرمة الإمام الحسين بسبب انتسابه للنبيّ صلى الله عليه و آله ، لذلك دعا عليه الإمام بأن يموت ذليلاً ، وإثر دعاء الإمام عليه _ كما نقل فى بعض الروايات _ ، لسعه عقرب أسود في نفس ذلك اليوم وهلك ذليلاً (7) ، لكنّ الروايات الأكثر اشتهاراً تقول : بأنّ موته كان في عهد المختار، حيث فرّ من الكوفة والتحق بمصعب بن الزبير في البصرة ، ثمّ قتل على يد المختار في الحرب التي دارت بينه وبين مصعب . (8)

.


1- .الفتوح : ج 5 ص 119 ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 37 و 38 وفيه «مالك بن نسر الكندي» ؛ بحار الأنوار : ج 45 ص 57 وفيه «مالك بن بشير الكندي» .
2- .أنساب الأشراف : ج 3 ص 408 ؛ مثير الأحزان : ص 76 نحوه .
3- .تاريخ الطبري : ج 6 ص 58 ، البداية والنهاية : ج 8 ص 272 ؛ الأمالي للطوسي : ص 244 الرقم 424 وفيه «مالك بن الهيثم البدائي» وكلاهما نحوه ، بحار الأنوار : ج 45 ص 337 الرقم 2 .
4- .راجع : ص 290 ح 2664 .
5- .راجع : ج 4 ص 94 ح 1062 .
6- .راجع : ج 4 ص 60 (القسم السابع / الفصل الرابع : خروج مندوب الإمام عليه السلام من مكّة إلى شهادته في الكوفة) .
7- .راجع : ص 290 ح 2665 و 2666 .
8- .راجع : ص 296 ح 2670 _ 2672 .

ص: 287

الفتوح:مالك بن بِشر كِندى، زره حسين عليه السلام را برداشت و پوشيد ، و كم عقل شد.

أنساب الأشراف:كِندى، بُرنُس [حسين عليه السلام ] را برداشت . گفته مى شود كه او ، همواره نادار بود و دستانش دچار لَقْوه شدند.

تاريخ الطبرى_ به نقل از مالك بن اَعيَن جُهَنى _: مختار، به بَدّى (مالك بن نُسَير) گفت: تو بُرنُس ايشان را برداشتى؟ عبد اللّه بن كامل به مختار گفت: آرى . اين، همان است. مختار گفت: دست ها و پاهاى اين مرد را قطع كرده ، رهايش كنيد تا به خونش بغلتد و بميرد. اين كار با او شد و رها گرديد و چندان خون از او رفت تا مُرد.

6 / 29محمّد بن اشعث بن قيس

محمّد بن اشعث بن قيس كِندى ، برادر تنىِ قيس بن اشعث، يكى از نقش آفرينان حادثه كربلا و از فرآهم آورندگان زمينه هاى حوادث عاشورا و جزو نويسندگان نامه به يزيد است كه خواستار اقدامات جدّى تر بر ضدّ نهضت امام حسين عليه السلام شدند . او فرمانده نيروهايى بود كه مسلم بن عقيل را دستگير كردند. وى در روز عاشورا ، فضيلت امام حسين عليه السلام و منزلت انتساب ايشان را به پيامبر صلى الله عليه و آله ، منكر شد و از اين رو ، امام عليه السلام نفرينش نمود كه با ذلّت بميرد . طبق برخى گزارش ها ، در پى نفرين امام عليه السلام ، همان روز ، عقربى سياه ، او را نيش زد و با خوارىِ تمام ، مُرد. امّا روايت هايى كه شهرت بيشترى دارند، مى گويند كه مرگ وى ، در دوران مختار بوده است . او از كوفه گريخت و در بصره به مُصعَب پيوست و در نبرد مختار و مُصعَب، به دست مختار ، كشته شد.

.

ص: 288

مقاتل الطالبيّين عن موسى بن أبي النعمان :جاءَ الأَشعَثُ إلى عَلِيٍّ عليه السلام يَستَأذِنُ عَلَيهِ ، فَرَدَّهُ قَنبَرٌ ، فَأَدمَى الأَشعَثُ أنفَهُ ، فَخَرَجَ عَلِيٌّ عليه السلام وهُوَ يَقولُ : ما لي ولَكَ يا أشعَثُ ، أما وَاللّهِ ، لَو بِعَبدِ ثَقيفٍ تَمَرَّستَ (1) لَاقشَعَرَّت شُعَيراتُكَ . قيلَ : يا أميرَ المُؤمِنينَ ! ومَنْ غُلامُ ثَقيفٍ ؟ قالَ : غُلامٌ يَليهِم ، لا يُبقي أهلَ بَيتٍ مِنَ العَرَبِ إلّا أدخَلَهُم ذُلًا . قيلَ : يا أميرَ المُؤمِنينَ ! كَم يَلي ، وكَم يَمكُثُ ؟ قالَ : عِشرينَ إن بَلَغَها . (2)

.


1- .تَمَرَّسَ به : أي احتَكَّ به (الصحاح : ج 3 ص 978 «مرس») .
2- .مقاتل الطالبيّين : ص 47 ، شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد : ج 6 ص 117 ، المعجم الكبير : ج 1 ص 237 ح 651 ، تاريخ دمشق : ج 12 ص 169 كلاهما عن اُمّ حكيم بنت عمرو بن سنان الجدليّه نحوه ؛ الخرائج والجرائح : ج 1 ص 199 ح 38 ، بحار الأنوار : ج 41 ص 299 ح 28 .

ص: 289

مقاتل الطالبيّين_ به نقل از موسى بن ابى نعمان _: اشعث ، تصميم داشت خدمت على عليه السلام برود . قنبر ، او را برگردانْد و اشعث ، بينى او را خونين كرد . على عليه السلام بيرون آمد ، در حالى كه مى فرمود : «اى اشعث ! مرا با تو ، چه كار ؟! به خدا سوگند، اگر به غلام ثَقيف زده بودى، مويچه هايت سيخ شده بود (تو را تنبيه اساسى مى كرد)» . گفته شد: اى امير مؤمنان ! غلام ثقيف كيست؟ فرمود: «غلامى كه حكمرانشان مى شود و هيچ عربى نمى مانَد ، مگر اين كه او ، وى را ذليل مى كند» . گفته شد: اى امير مؤمنان ! كِى حاكم مى شود؟ و چه قدر مى مانَد؟ فرمود: «بيست سال ، اگر برسد».

.

ص: 290

الكافي عن عليّ بن يقطين عمّن ذكره عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :إنَّ الأَشعَثَ بنَ قَيسٍ شَرِكَ في دَمِ أميرِ المُؤمِنينَ عليه السلام ، وَابنَتُهُ جَعدَةُ سَمَّتِ الحَسَنَ عليه السلام ، ومُحَمَّدٌ ابنُهُ شَرِكَ في دَمِ الحُسَينِ عليه السلام . (1)

مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي :رَفَعَ الحُسَينُ صَوتَهُ ، وقالَ : اللّهُمَّ إنّا أهلُ بَيتِ نَبِيِّكَ وذُرِّيَّتُهُ وقَرابَتُهُ ، فَاقصِم مَن ظَلَمَنا وغَصَبَنا حَقَّنا ، إنَّكَ سَميعٌ قَريبٌ . فَسَمِعَها مُحَمَّدُ بنُ الأَشعَثِ ، فَقالَ : يا حُسَينُ ، وأيُّ قَرابَةٍ بَينَكَ وبَينَ مُحَمَّدٍ ؟ فَقالَ الحُسَينُ : اللّهُمَّ إنَّ مُحَمَّدَ بنَ الأَشعَثِ يَقولُ : إنَّهُ لَيسَ بَيني وبَينَ رَسولِكَ قَرابَةٌ ، اللّهُمَّ فَأَرِني فيهِ هذَا اليَومَ ذُلّاً عاجِلاً . فَما كانَ بِأَسرَعَ مِن أن تَنَحّى مُحَمَّدُ بنُ الأَشعَثِ وخَرَجَ مِنَ العَسكَرِ ، فَنَزَلَ عَن فَرَسِهِ ، وإذا بِعَقرَبٍ سَوداءَ خَرَجَت مِن بَعضِ الجُحرَةِ ، فَضَرَبَتهُ ضَربَةً تَرَكَتهُ مُتَلَوِّثا في ثِيابِهِ مِمّا بِهِ . وذَكَرَ الحاكِمُ الجُشَمِيُّ : إنَّهُ ماتَ لِيَومِهِ . ولكِنَّ ذلِكَ غَيرُ صَحيحٍ ، فَإِنَّهُ بَقِيَ إلى أيّامِ المُختارِ فَقَتَلَهُ ، ولكِنَّهُ بَقِيَ مِمّا بِهِ في بَيتِهِ . (2)

الأمالي للصدوق عن عبد اللّه بن منصور عن جعفر بن محمّد بن عليّ بن الحسين عن أبيه عن جدّه [زين العابدين] عليهم السلام :أقبَلَ رَجُلٌ آخَرُ مِن عَسكَرِ عُمَرَ بنِ سَعدٍ ، يُقالُ لَهُ مُحَمَّدُ بنُ الأَشعَثِ بنِ قَيسٍ الكِندِيُّ ، فَقالَ : يا حُسَينَ بنَ فاطِمَةَ ، أيَّةُ حُرمَةٍ لَكَ مِن رَسولِ اللّهِ لَيسَت لِغَيرِكَ ؟ فَتَلَا الحُسَينُ عليه السلام هذِهِ الآيَةَ : «إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَى ءَادَمَ وَنُوحًا وَءَالَ إِبْرَ هِيمَ وَءَالَ عِمْرَ نَ عَلَى الْعَ__لَمِينَ * ذُرِّيَّةَم بَعْضُهَا مِنم بَعْضٍ» (3) ، الآيَةَ . ثُمَّ قالَ : وَاللّهِ ، إنَّ مُحَمَّدا لَمِن آلِ إبراهيمَ ، وإنَّ العِترَةَ الهادِيَةَ لَمِن آلِ مُحَمَّدٍ . مَنِ الرَّجُلُ ؟ فَقيلَ : مُحَمَّدُ بنُ الأَشعَثِ بنِ قَيسٍ الكِندِيُّ . فَرَفَعَ الحُسَينُ عليه السلام رَأسَهُ إلَى السَّماءِ ، فَقالَ : اللّهُمَّ أرِ مُحَمَّدَ بنَ الأَشعَثِ ذُلّاً في هذَا اليَومِ ، لا تُعِزُّهُ بَعدَ هذَا اليَومِ أبَدا . فَعَرَضَ لَهُ عارِضٌ ، فَخَرَجَ مِنَ العَسكَرِ يَتَبَرَّزُ ، فَسَلَّطَ اللّهُ عَلَيهِ عَقرَبا ، فَلَدَغَتهُ ، فَماتَ بادِيَ العَورَةِ . (4)

.


1- .الكافي : ج 8 ص 167 ح 187 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 142 ح 8 .
2- .مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 1 ص 249 ؛ المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 57 نحوه وليس فيه ذيله من «وذكر» ، بحار الأنوار : ج 45 ص 302 ح 3 .
3- .آل عمران : 33 و 34 .
4- .الأمالي للصدوق : ص 221 ح 239 ، روضة الواعظين : ص 204 عن الضحّاك بن عبد اللّه من دون إسنادٍ إلى أحدٍ من أهل البيت عليهم السلام ، بحار الأنوار : ج 44 ص 317 ح 1 .

ص: 291

الكافى_ به نقل از على بن يَقطين، از كسى كه نام برده، از امام صادق عليه السلام _: اشعث بن قيس ، در [ريختن ]خون امير مؤمنان عليه السلام مشاركت داشت و دخترش جَعده، حسن عليه السلام را مسموم كرد و پسرش محمّد، در ريختن خون حسين عليه السلام شركت داشت.

مقتل الحسين عليه السلام ، خوارزمى :حسين عليه السلام صدايش را بلند كرد و فرمود : «خداوندا ! ما خاندان پيامبرِ تو و نسل و خويشِ اوييم . هر كس را كه به ما ستم مى كند و حقّمان را غصب مى نمايد، در هم بكوب ، كه تو شنواى نزديكى» . محمّد بن اشعث ، آن را شنيد و گفت: اى حسين ! چه خويشى اى ميان تو و محمّد هست؟ حسين عليه السلام فرمود : «خداوندا ! محمّد بن اشعث مى گويد: ميان من و پيامبرت ، خويشى اى نيست . خداوندا ! همين امروز و زود ، ذلّتى به او بچشان». مدّتى نگذشت كه محمّد بن اشعث ، از لشكر ، خارج شد . از اسبش كه پايين آمد ، عقرب سياهى از سوراخى بيرون آمد و او را نيش زد و او را رها كرد ، در حالى كه به خودش مى پيچيد. حاكم جُشَمى گفت : او ، همان روز مُرد ؛ امّا اين، درست نيست . او تا دوران مختار مانْد و مختار ، او را كُشت . او [تا موقع كشته شدنش] به همان حالت دردناك ، در منزلش مانده بود .

الأمالى ، صدوق_ به نقل از عبد اللّه بن منصور، از امام صادق، از پدرش، از جدّش امام زين العابدين عليهم السلام _: مرد ديگرى از لشكر عمر بن سعد به نام محمّد بن اشعث بن قيس كِندى، بيرون آمد و گفت: اى حسين ، پسر فاطمه ! براى تو چه حرمتى از طرف پيامبر خدا هست كه براى ديگران نيست؟ حسين عليه السلام اين آيه را خواند: «خداوند ، آدم و نوح و خاندان ابراهيم و خاندان عِمران را بر جهانيان برگزيد ؛ نسلى كه برخى از آنها ، از برخى ديگرند» تا آخر آيه. آن گاه فرمود: «به خدا سوگند، محمّد ، از خاندان ابراهيم بود و عترت هدايتگر ، از خاندان محمّدند. اين مرد ، كيست؟» . گفتند: محمّد بن اشعث بن قيس كِندى. حسين عليه السلام سرش را به سوى آسمان ، بلند كرد و فرمود : «خداوندا ! همين امروز ، ذلّتى را نصيب محمّد بن اشعث كن كه پس از اين، هيچ گاه عزيز نشود» . احساس دفع به محمّد ، دست داد و از لشكر ، بيرون آمد . خدا ، عقربى را بر وى مسلّط كرد و او را نيش زد و او با عورتى برهنه مُرد.

.

ص: 292

الأخبار الطوال :لَمّا تَجَرَّدَ المُختارُ لِطَلَبِ قَتَلَةِ الحُسَينِ عليه السلام ، هَرَبَ مِنهُ عُمَرُ بنُ سَعدٍ ومُحَمَّدُ بنُ الأَشعَثِ ، وهُما كانَا المُتَوَلِّيَينِ لِلحَربِ يَومَ الحُسَينِ عليه السلام . (1)

تاريخ الطبري عن هشام بن عبد الرحمن وابنه الحكم بن هشام :كانَ مُحَمَّدُ بنُ الأَشعَثِ بنِ قَيسٍ في قَريَةِ الأَشعَثِ إلى جَنبِ القادِسِيَّةِ ، فَبَعَثَ المُختارُ إلَيهِ حَوشَبا سادِنَ الكُرسِيِّ في مِئَةٍ ، فَقالَ : اِنطَلِق إلَيهِ ، فَإِنَّكَ تَجِدُهُ لاهِيا مُتَصَيِّدا ، أو قائِما مُتَلَبِّدا ، أو خائِفا مُتَلَدِّدا ، أو كامِنا مُتَغَمِّدا ؛ فَإِن قَدرَتَ عَلَيهِ فَائتِني بِرَأسِهِ . فَخَرَجَ حَتّى أتى قَصرَهُ ، فَأَحاطَ بِهِ ، وخَرَجَ مِنهُ مُحَمَّدُ بنُ الأَشعَثِ ، فَلَحِقَ بِمُصعَبٍ ، وأقاموا عَلَى القَصرِ ، وهُم يَرَونَ أنَّهُ فيهِ ، ثُمَّ دَخَلوا ، فَعَلِموا أنَّهُ قَد فاتَهُم ، فَانصَرَفوا إلَى المُختارِ ، فَبَعَثَ إلى دارِهِ فَهَدَمَها ، وبَنى بِلَبِنِها وطينِها دارَ حُجرِ بنِ عَدِيٍّ الكِندِيِّ ، وكانَ زِيادُ بنُ سُمَيَّةَ قَد هَدَمَها . (2)

.


1- .الأخبار الطوال : ص 298 وراجع : البداية والنهاية : ج 9 ص 47 .
2- .تاريخ الطبري : ج 6 ص 66 ، تاريخ دمشق : ج 52 ص 132 عن أبي مخنف وراجع : الأخبار الطوال : ص 306 وذوب النضّار : ص 122 .

ص: 293

الأخبار الطّوال:وقتى مختار در پىِ يافتن قاتلان حسين عليه السلام بر آمد، عمر بن سعد و محمّد بن اشعث ، از او گريختند . اين دو در عاشورا ، عهده دار جنگ با حسين عليه السلام بودند.

تاريخ الطبرى_ به نقل از هشام بن عبد الرحمان و پسرش حكم بن هشام _: و محمّد بن اشعث قيس ، در روستاى اشعث در قادسيه بود . مختار، حَوشَبِ تختبان را با يكصد نفر به سوى او روانه كرد و به وى گفت: به سوى محمّد مى روى و او را در حال بازى و شكار، يا ايستاده و چابك، يا ترسان و مراقب، و يا مخفى و پنهان ، مى يابى . اگر بر او دست يافتى ، سرش را برايم بياور. حَوشَب، راه افتاد تا به قصر محمّد رسيد و او را محاصره كرد . محمّد بن اشعث ، از قصرش بيرون آمد و به مُصعَب پيوست . آنها مُشرف بر قصر ماندند و تصوّرشان اين بود كه او در قصر است . سپس وارد آن شدند و فهميدند كه او ، آنها را جا گذاشته و رفته است . سپس به سمت مختار آمدند . مختار ، كسى را فرستاد و خانه اش را ويران كرد و با آجر و گِل آن، خانه حُجر بن عدىِ كِندى را ساخت كه زياد بن سميّه خرابش كرده بود.

.

ص: 294

الفتوح :دَعَا [المُختارُ] بِرَجُلٍ مِن أصحابِهِ ، يُقالُ لَهُ حَوشَبُ بنُ يَعلَى الهَمدانِيُّ ، فَقالَ : وَيحَكَ يا حَوشَبُ ، أنتَ تَعلَمُ أنَّ مُحَمَّدَ بنَ الأَشعَثِ مِن قَتَلَةِ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام ، وهَوُ الَّذي قالَ لَهُ بِكَربَلاءَ ما قالَ ؟ ! وَاللّهِ ، ما يَهنِئُنِي النَّومُ ولَا القرَارُ ورَجُلٌ مِن قَتَلَةِ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام يَمشي عَلى وَجهِ الأَرضِ ، وقَد بَلَغَني أنَّهُ في قَريَةٍ إلى جَنبِ القادِسِيَّةِ ، فَسِر إلَيهِ في مِئَةِ رَجُلٍ مِن أصحابِكَ ، فَإِنَّكَ تَجِدُهُ لاهِيا مُتَصَيِّدا ، أو قائِما مُتَلَبِّدا ، أو خائِفا مُتََلدِّدا ، أو كامِنا مُتَرَدِّدا ، فَاقتُلهُ وجِئني بِرَأسِهِ . قالَ : فَخَرَجَ حَوشَبُ بنُ يَعلَى الهَمدانِيُّ في مِئَةِ رَجُلٍ مِن أصحابِهِ ، حَتّى صارَ إلى قَريَةِ مُحَمَّدِ بنِ الأَشعَثِ ، وعَلِمَ ابنُ الأَشعَثِ بِذلِكَ ، فَخَرَجَ مِن بابٍ لَهُ آخَرَ في جَوفِ اللَّيلِ هارِبا ، ومَضى نَحوَ البَصرَةِ إلى مُصعَبِ بنِ الزُّبَيرِ . قالَ : وأصبَحَ حَوشَبُ بنُ يَعلى هذا وقَد عَلِمَ أنَّ مُحَمَّدَ بنَ الأَشعَثِ قَد هَرَبَ ، فَكَتَبَ إلَى المُختارِ بِذلِكَ ، فَكَتَبَ إلَيهِ المُختارُ : إنَّكَ قَد ضَيَّعتَ الحَزمَ ولَم تَأخُذ بِالوَثيقَةِ ، فَإِذا قَد فاتَكَ الرَّجُلُ فاَهدِم قَصرَهُ ، وَاخرِب قَريَتَهُ ، وَائتِني بِأَموالِهِ . قالَ : فَهَدَمتُ دارَ محُمَّدِ بنِ الأَشعَثِ ، وأمَرَ المُختارُ بِنَقضِها ، فَبَنَوا بِهِ دارَ حُجرِ بنِ عَدِيٍّ الكِندِيِّ رَحِمَهُ اللّهُ . قالَ: وصارَ مُحَمَّدُ بنُ الأَشعَثِ إلى مُصعَبِ بنِ الزُّبَيرِ ، فَالتَجَأَ إلَيهِ . فَقالَ لَهُ مُصعَبٌ : ما وَراءَكَ ؟ فَقالَ : وَرائي _ وَاللّهِ أيُّهَا الأَميرُ _ التُّركُ وَالدَّيلَمُ (1) ، هذَا المُختارُ بنُ أبي عُبَيدٍ قَد غَلَبَ عَلَى الأَرضِ ، فَهُوَ يَقتُلُ النَّاسَ كَيفَ شاءَ ، وقَد قَتَلَ إلَى السّاعَةِ هذِهِ مِمَّن يُتَّهَمُ بِقِتالِ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ أكثَرَ مِن ثَلاثَةِ آلافٍ ؛ وقَد كانَ أعطانِي الأَمانَ ، ثُمَّ إنَّهُ بَعَثَ إلَيَّ بِبَعضِ أصحابِهِ ، فَأَرادَ قَتلي ، فَهَرَبتُ إلَيكَ ، فَهذِهِ قِصَّتي وهذِهِ حالي . ثُمَّ وَثَبَ رَجُلٌ مِن كِندَةَ مِمَّن قَدِمَ مَعَ مُحَمَّدِ بنِ الأَشعَثِ ، حَتّى وَقَفَ بَينَ يَدَي مُصعَبِ بنِ الزُّبَيرِ ، فَأَنشَأَ يَقولُ أبياتا مَطلَعُها : إنّ قَوما مِن كِندَةَ الأَخيارَبَينَ قَيسٍ وبَينَ آلِ المَذارِ إلى آخِرِها. قالَ : فَقالَ لَهُ مُصعَبُ بنُ الزُّبَيرِ : يا أخا كِندَةَ ، إنّي قَد فَهِمتُ كَلامَكَ ، وإنّي أعمَلُ بِرَأيِ أميرِ المُؤمِنينَ ، وهُوَ الَّذي وَلّانِي البَصرَةَ ، وأمَرَني بِحَربِ الأَزارِقَةِ ، وهذَا المُهَلِّبُ بنُ أبي صُفرَةَ في وُجوهِهِم يُحارِبُهُم ، فَلا تَعجَلوا ، فَإِنَّ المُختارَ لَهُ مُدَّةٌ هُوَ بالِغُها . قالَ : فَأَقامَ مُحَمَّدُ بنُ الأَشعَثِ عِندَ مُصعَبِ بنِ الزُّبَيرِ بِالبَصرَةِ . (2)

.


1- .الظاهر أنّ مراده جيش المختار ، فشبّههم بالترك و الديلم لأنّهم لم يكونوا قد دخلوا الاسلام آنذاك ، وكانوا في حرب مع جيوش المسلمين .
2- .الفتوح : ج 6 ص 254 ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 224 وليس فيه ذيله من «ثمّ وثب» .

ص: 295

الفتوح:مختار ، مردى از يارانش به نام حَوشَب بن يَعلى هَمْدانى را خواست و گفت: اى حَوشَب ! واى بر تو ! تو مى دانى كه محمّد بن اشعث ، از قاتلان حسين بن على عليه السلام است . او همان كسى است كه در كربلا ، آن سخنان را گفت. به خدا سوگند، براى من خواب و آسايش ، گوارا نيست، در حالى كه مردى از كشندگان حسين بن على عليه السلام ، بر روى زمين زنده است و راه مى رود. به من خبر رسيده كه او در دهى در قادسيه است. با يك صد تن از يارانت به سمت او حركت كن ، كه او را يا در حال گردش و شكار، يا ايستاده و چابك، يا ترسان و مراقب، و يا پنهان و دودل، مى يابى . [ در هر حالى كه بود ،] او را بكُش و سرش را برايم بياور. حَوشَب بن يَعْلى هَمْدانى ، با يك صد تن از يارانش عازم شدند تا به روستاى محمّد بن اشعث رسيدند . ابن اشعث ، از اين موضوع ، باخبر شد و شبانه ، از درِ ديگر ساختمان، فرار كرد و به سمت بصره ، نزد مُصعَب بن زبير رفت. حَوشَب بن يَعْلى، شب را به صبح رساند و فهميد كه ابن اشعث ، گريخته است. ماجرا را براى مختار نوشت و مختار به او نوشت: تو احتياط را از دست دادى و محكم كارى نكردى . حال كه او از دستت رفت، قصرش را ويران كن و روستايش را در هم بكوب و اموالش را برايم بياور. حَوشَب گفت: خانه محمّد بن اشعث را خراب كردم . مختار ، دستور به ويرانى آن داد و با آن ، خانه حُجر بن عَدى كِندى _ كه رحمت خدا بر او باد _ را ساختند. محمّد بن اشعث ، نزد مُصعَب بن زبير رفت و به او پناه آورد. مُصعَب به او گفت: پشت سرت ، چه خبر؟ گفت : به خدا سوگند _ اى امير _ ، تُرك ها و ديلميان ، (1) پشت سرم هستند. اين مختار، بر همه جا مسلّط شده و مردم را هر گونه كه مى خواهد ، مى كشد و تا كنون، بيش از سه هزار نفر را كه به كشتن حسين بن على متّهم بوده اند ، كشته است و به من هم امان داده و سپس ، برخى يارانش را به سوى من ، روانه كرده و تصميم به كشتن من دارد . من هم به سوى تو گريختم. اين ، ماجرا و حال من است. آن گاه، مردى از كِنده كه با محمّد بن اشعث آمده بود، بر جست و در برابر مُصعَب بن زبير ايستاد و ابياتى خواند كه آغازش اين است : مردمانى نيك از كِندهميان قيس و ميان خاندان مَذار ... تا پايان آن . مُصعَب بن زبير به او گفت: اى كِندى ! من حرفت را فهميدم و به نظر امير مؤمنان [عبد اللّه بن زبير] ، عمل مى كنم . او مرا حكمران بصره كرده و دستور داده كه با اَزرَقيان بجنگم، و اين مُهَلِّب بن ابى صُفره ، در برابرشان مى جنگد . پس عجله نكنيد . مختار هم دورانى دارد كه به پايان مى رسد. محمّد بن اشعث، در بصره پيش مُصعَب بن زبير مانْد .

.


1- .ظاهرا مقصودش سپاه مختار است. آنها را به تُركان و ديليمان تشبيه كرده كه در آن روزگار، هنوز مسلمان نشده بودند و با سپاهيان مسلمان، در جنگ بودند.

ص: 296

الطبقات لخليفة بن خيّاط :مُحَمَّدُ بنُ الأَشعَثِ بنِ قَيسِ ، اُمُّهُ اُمُّ فَرْوَةَ بِنتِ أبي قُحافَةَ ، قُتِلَ سَنَةَ سَبعٍ وسِتّينَ مَعَ مُصعَبٍ أيّامَ المُختارِ . (1)

ذوب النُّضار :عَزَمَ المُختارُ عَلَى الخُروجِ بِنَفسِهِ مَعَ مَن بَقِيَ مَعَهُ مِن أهلِ الكوفَةِ ، فَلَقِيَهُم وصَدَقَهُمُ الحَربَ ، فَقَتَلَ ابنَ الأَشعَثِ وشَبَثَ بنَ رِبعِيٍّ وسائِرَ مَن مَعَهُما . (2)

الثّقات لابن حبّان :قُتِلَ [مُحَمَّدُ بنُ الأَشعَثِ] سَنَةَ سَبعٍ وسِتّينَ في وَقعَةِ المُرّانِ ، قَتَلَهُ المُختارُ بنُ أبي عُبَيدٍ . (3)

.


1- .الطبقات لخليفة بن خيّاط : ص 246 ، تهذيب الكمال : ج 24 ص 496 ، تاريخ دمشق : ج 52 ص 124 و 133 ، الإصابة : ج 6 ص 258 و 259 .
2- .ذوب النُّضار : ص 149 وراجع : تاريخ الطبري : ج 6 ص 101 وسير أعلام النبلاء : ج 3 ص 543 والأخبار الطوال : ص 306 والبداية والنهاية : ج 8 ص 288 .
3- .الثّقات لابن حبّان : ج 5 ص 352 ، تهذيب التهذيب : ج 5 ص 40 وفيه «سنة ستّ وستّين» .

ص: 297

الطبقات خليفة بن خيّاط :محمّد بن اشعث بن قيس، مادرش اُمّ فَروه دختر ابو قُحافه، در سال 67 [هجرى] ، همراه مُصعَب، در دوران مختار ، كشته شد.

ذوب النُّضار:مختار، شخصا تصميم گرفت كه با باقى مانده هاى كوفيانِ همراهش بيرون برود . آن گاه با آنها (لشكر مصعب) رو در رو شد و جنگ را شدّت بخشيد . پس محمّد بن اشعث و شَبَث بن رِبعى و بقيّه افراد همراه آن دو را كُشت.

الثقات ، ابن حبّان :محمّد بن اشعث ، در سال 67 [هجرى] ، در واقعه مُرّان ، كشته شد. مختار بن ابى عُبَيد ، او را كشت .

.

ص: 298

6 / 30مُرَّةُ بنُ مُنقِذِ بنِ النُّعمانِ العَبدِيُّكان مرّة بن منقذ بن النعمان العبدي في حرب الجمل مع جيش الإمام عليّ عليه السلام (1) ، إلّا أنّه التحق بصفوف أعداء أهل البيت عليهم السلام تدريجيّاً ، ثمّ انضمّ إلى عسكر عمر بن سعد في واقعة كربلاء. وكان له دور رئيسي في شهادة عليّ الأكبر نجل الإمام الحسين عليه السلام . فعندما رأى شجاعة عليّ الأكبر ومهارته في الحرب وضربه بالسيف، كمن له وهجم عليه برمحه من خلفه ، وفي نفس الوقت هاجمه جنود العدوّ بسيوفهم وأردوه شهيداً . (2) حوصر مرّة بن منقذ في داره عند ثورة المختار، إلّا أنّه خرج على فرس حاملاً رمحاً وخلّص نفسه من المحاصرة بعد اشتباكه معهم ، والتحق بمصعب بن الزبير ، وقد جرحت يده اليسرى في هذا الاشتباك وشُلّت . (3)

المزار الكبير_ في زِيارَةِ النّاحِيَةِ في زِيارَةِ عَلِيِّ بنِ الحُسَينِ عليهماالسلام (عَلِيٍّ الأَكبَرِ) _: حَكَمَ اللّهُ لَكَ عَلى قاتِلِكَ مُرَّةَ بنِ مُنقِذِ بنِ النُّعمانِ العَبدِيِّ _ لَعَنَهُ اللّهُ وأخزاهُ _ ومَن شَرِكَهُ في قَتلِكَ ، وكانوا عَلَيكَ ظَهيرا ، أصلاهُمُ اللّهُ جَهَنَّمَ وساءَت مَصيرا . (4)

تاريخ الطبري عن أبي الجارود :وبَعَثَ المُختارُ إلى قاتِلِ عَلِيِّ بنِ الحُسَينِ عليه السلام ، عَبدَ اللّهِ بنَ كامِلٍ ، وهُوَ رَجُلٌ مِن عَبدِ القَيسِ يُقالُ لَهُ : مُرَّةُ بنُ مُنقِذِ بنِ النُّعمانِ العَبدِيُّ _ وكانَ شُجاعا _ فَأَتاهُ ابنُ كامِلٍ ، فَأَحاطَ بِدارِهِ ، فَخَرَجَ إلَيهِم وبِيَدِهِ الرُّمحُ ، وهُوَ عَلى فَرَسٍ جَوادٍ ، فَطَعَنَ عُبَيدَ اللّهِ بنَ ناجِيَةَ الشِّبامِيَّ ، فَصَرَعَهُ ولَم يَضُرَّهُ . قالَ : ويَضرِبُهُ ابنُ كامِلٍ بِالسَّيفِ ، فَيَتَّقيهِ بِيَدِهِ اليُسرى ، فَأَسرَعَ فيهَا السَّيفُ ، وتَمَطَّرَت بِهِ الفَرَسُ (5) ، فَأَفلَتَ ولَحِقَ بِمُصعَبٍ ، وشَلَّت يَدُهُ بَعدَ ذلِكَ . (6)

.


1- .تاريخ الطبري: ج 4 ص 522 .
2- .راجع : ج 7 ص 6 (القسم الثامن / الفصل الرابع / عليّ بن الحسين عليهماالسلام) .
3- .راجع : ح 2674 .
4- .المزار الكبير : ص 488 ، الإقبال : ج 3 ص 74 ، مصباح الزائر : ص 279 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 65 .
5- .تَمَطَّرَ به فَرسُه : إذا جَرَى وأسْرَع (النهاية : ج 4 ص 340 «مطر») .
6- .تاريخ الطبري : ج 6 ص 64 ؛ ذوب النضّار : ص 119 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 375 كلاهما نحوه وراجع : تاريخ ابن خلدون : ج 3 ص 34 .

ص: 299

6 / 30مُرّة بن مُنقِذ بن نُعمان عبدى

مُرّة بن مُنقِذ بن نُعمان عبدى ، در جنگ جَمَل در سپاه امام على عليه السلام بود ؛ امّا به تدريج، به صف دشمنان اهل بيت عليهم السلام پيوست و در حادثه كربلا، جزو سپاه عمر بن سعد بود. وى در شهادت على اكبر عليه السلام ، پسر نيكوخصال و رشيد امام حسين عليه السلام ، نقش اصلى را داشت . وقتى مُرّه ، شجاعت على اكبر عليه السلام و مهارت و شمشير زدنش را در جنگ ديد، در جايى كمين كرد و از پشت ، با نيزه به او يورش آورد و ديگر دشمنان هم با شمشيرهايشان به او تاختند و او را به شهادت رساندند . مُرّة بن مُنقِذ ، در جريان قيام مختار، در خانه اش محاصره شد ؛ امّا با يك نيزه و اسب ، از خانه بيرون آمد و خود را پس از درگيرى با آنها، از محاصره رهانيد و به مُصعَب بن زبير پيوست. در اين درگيرى ، دست چپ او آسيب ديد و فلج شد .

المزار الكبير_ در يادكردِ على بن الحسين (على اكبر) عليه السلام در «زيارت ناحيه» _: خداوند، بر ضدّ قاتلت مُرّة بن مُنقِذ بن نُعمان عبدى _ كه خدا ، لعنتش كند و خوارش گرداند _ و هر كس كه در كشتن تو سهيم بود و جآنان كهج در برابر تو پشتيبانِ هم بودند، حكم كند و آنان را به جهنّم اندازد ، و چه بد فرجامى است !

تاريخ الطبرى_ به نقل از ابو جارود _: مختار، عبد اللّه بن كامل را به سوى قاتل على بن الحسين (على اكبر) عليه السلام _ كه مردى دلير و از قبيله عبد قيس، به نام مُرّة بن مُنقِذ عبدى بود _ فرستاد . عبد اللّه بن كامل، به سمت او آمد و خانه اش را محاصره كرد . او سوار بر اسبى چابك ، با نيزه اى از خانه بيرون آمد و عبيد اللّه بن ناجيه شِبامى را زد و او را انداخت ؛ امّا آسيبى به او نرسيد. عبد اللّه بن كامل ، او را با شمشير مى زد و او دست چپش را سپرِ خود ، قرار داده بود. امّا شمشير در (دست چپش) ماند و اسب ، او را با شتاب ، از معركه بيرون برد و نجات يافت و به مُصعَب پيوست . پس از اين ماجرا ، دستش فلج گرديد.

.

ص: 300

6 / 31هانِئُ بنُ ثُبَيتٍ الحَضرَمِيُّكان هانئ بن ثبيت الحضرمي من قوّات عمر بن سعد. نسب إليه قتل عدد من شهداء كربلاء (1) ؛ منهم عبد اللّه وجعفر ابنا أمير المؤمنين عليّ عليه السلام . (2) كان هانئ من العشرة الذين لبّوا دعوة عمر بن سعد بعد شهادة الإمام الحسين وانتهاء الحرب ، وداسوا الجثمان المطهّر للإمام عليه السلام بحوافر خيولهم (3) ، وشاركوا في نهب ثياب الإمام وعُدّته . (4) ولُعن بصراحة في زيارة الناحية . (5) قُبض على هانئ في ثورة المختار وهَلَك تحت حوافر خيول جيشه. (6)(7)

.


1- .راجع : ج 6 ص 332 (القسم الثامن / الفصل الثالث / عبداللّه بن عمير الكلبي) و ج 7 ص 32 (الفصل الرابع / الطفل الصغير) و 178 (الفصل الثامن / مقتل غلام من أهل البيت عليهم السلام ) .
2- .راجع : ج 7 ص 60 (القسم الثامن / الفصل الخامس / جعفر بن على) و ص 66 (عبد اللّه بن على) .
3- .راجع : ج 7 ص 304 (القسم التاسع / الفصل الأوّل / وطؤهم بخيولهم جسد الإمام عليه السلام ) .
4- .. راجع : ج 7 ص 294 (القسم التاسع / الفصل الأوّل / سلب الإمام عليه السلام ) .
5- .راجع : ص 302 ح 2675 و 2676 .
6- .راجع : ح2678 .
7- .الأخبار الطوال: ص 257، المناقب لابن شهرآشوب: ج 4 ص 111.

ص: 301

6 / 31هانى بن ثُبَيت

هانى بن ثُبَيت حَضرَمى ، از جنگجويان لشكر عمر بن سعد بود . او را قاتل تعدادى از شهيدان كربلا ، از جمله عبد اللّه و جعفر، دو پسر برومند امير مؤمنان عليه السلام ، دانسته اند. هانى بن ثُبَيت، از جمله ده نفرى است كه پس از شهادت امام حسين عليه السلام ، درخواست عمر بن سعد را براى اسب تاختن بر پيكر پاك ايشان ، اجابت كردند. او در غارت لباس هاى امام عليه السلام و ادوات جنگى ايشان نيز مشاركت داشت . وى در «زيارت ناحيه» ، به صراحت ، لعن شده است . با قيام مختار، هانى دستگير شد و زير پاى اسبان سپاه مختار ، به هلاكت رسيد.

.

ص: 302

المزار الكبير_ في زِيارَةِ النّاحِيَةِ _: السَّلامُ عَلى عَبدِ اللّهِ بنِ أميرِ المُؤمِنينَ ، مُبلِي البَلاءِ ، وَالمُنادي بِالوَلاءِ في عَرصَةِ كَربَلاءَ ، المَضروبِ مُقبِلاً ومُدبِرا ، ولَعَنَ اللّهُ قاتِلَهُ هانِئَ ابنَ ثُبَيْتٍ الحَضرَمِيَّ . (1)

المزار الكبير_ في زِيارَةِ النّاحِيَةِ _: السَّلامُ عَلى جَعفَرِ بنِ أميرِ المُؤمِنينَ الصّابِرِ بِنَفسِهِ مُحتَسِبا ، وَالنّائي عَنِ الأَوطانِ مُغتَرِبا ، المُستَسلِمِ لِلقِتالِ ، المُستَقدِمِ لِلنِّزالِ ، المَكثورِ (2) بِالرِّجالِ ، لَعَنَ اللّهُ قاتِلَهُ هانِئَ بنَ ثُبَيتٍ الحَضرَمِيَّ . (3)

المناقب لابن شهرآشوب :سُلِبَ الحُسَينُ عليه السلام ما كانَ عَلَيهِ ، فَأَخَذَ ... القَوسَ وَالحُلَلَ الرُّحَيلُ بنُ خَيثَمَةَ الجُعِفيُّ ، وهانِئُ بنُ شَبيبٍ الحَضرَمِيُّ ، وجَريرُ بنُ مَسعودٍ الحَضرَمِيُّ . (4)

الملهوف :نادى عُمَرُ بنُ سَعدٍ في أصحابِهِ : مَن يَنتَدِبُ لِلحُسَينِ فَيوطِئَ الخَيلَ ظَهرَهُ ؟ فَانتَدَبَ مِنهُم عَشَرَةٌ ، وهُم :... هانِى ءَ بنُ ثُبَيتٍ الحَضرَمِيُّ واُسَيدُ بنُ مالِكٍ لَعَنَهُمُ اللّهُ فَداسُوا الحُسَينَ عليه السلام بِحَوافِرِ خَيلِهِم ، حَتّى رَضّوا ظَهرَهُ وصَدرَهُ ... . وهؤُلاءِ أخَذَهُمُ المُختارُ ، فَشَدَّ أيدِيَهُم وأرجُلَهُم بِسِكَكِ الحَديدِ ، وأوطَأَ الخَيلَ ظُهورَهُم حَتّى هَلَكوا . (5)

.


1- .المزار الكبير : ص 488 ، الإقبال : ج 3 ص 74 ، مصباح الزائر : ص 279 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 66 .
2- .المَكثور : المغلوب ، وهو الذي تكاثر عليه الناس فقهروه (النهاية : ج 4 ص 153 «كثر») .
3- .المزار الكبير : ص 489 ح 8 ، الإقبال : ج 3 ص 74 ، مصباح الزائر : ص 279 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 66 .
4- .المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 111 .
5- .الملهوف : ص 182 ، مثير الأحزان : ص 78 نحوه ، بحار الأنوار : ج 45 ص 59 وفيهما «إسحاق بن حويّة الحضرمي» .

ص: 303

المزار الكبير_ در «زيارت ناحيه» _: سلام بر عبد اللّه ، پسر امير مؤمنان ؛ آن خوبِ امتحان داده در بلا و بانگ زننده به خيرخواهىِ در صحنه كربلا ؛ آن كه از پيشِ رو و پشتِ سر، زده شد ! خداوند ، قاتل او ، هانى بن ثُبَيت حضرَمى را لعنت كند !

المزارالكبير_ در «زيارت ناحيه» _: سلام بر جعفر، پسر امير مؤمنان ؛ همان شكيبايى كه كارش را براى خدا به شمار آورْد و دور از وطن و غريبانه، براى جنگ ، مهيّا و آماده شد و پيش گام در نبرد بود و مغلوب مردانى گشت كه او را احاطه كردند ! خداوند ، قاتل او هانى بن ثُبَيت حَضرَمى را لعنت كند !

المناقب ، ابن شهرآشوب :حسين عليه السلام هر چه داشت، غارت شد ... . رُحَيل بن خَيثَمه جُعْفى و هانى بن شَبيب حَضرَمى و جَرير بن مسعود حَضرَمى ، كمان و لباس هاى قيمتى را برداشتند .

الملهوف :عمر بن سعد ، در ميان يارانش فرياد زد: چه كسى حاضر است بر پشت حسين ، اسب بتازد؟ ده تن ، اعلام آمادگى كردند و آنان ، ... هانى بن ثُبَيت حَضرَمى و اُسَيد بن مالك _ كه خداوند ، لعنتشان كند _ ، بودند. آنان با سُم هاى نعل شده اسبانشان بر بدن حسين عليه السلام تاختند تا اين كه پشت و سينه اش را خُرد كردند ... . مختار ، اينان را گرفت و دست و پاهايشان را با حلقه هاى آهنى بست و بر پشتشان اسب تاخت تا هلاك شدند.

.

ص: 304

6 / 32رَجُلٌ سَمْجُ العَمىتاريخ دمشق عن أبي النضر الجرمي :رَأَيتُ رَجُلاً سَمجَ (1) العَمى ، فَسَأَلَتُهُ عَن سَبَبِ ذَهابِ بَصَرِهِ ، فَقالَ : كُنتُ مِمَّن حَضَرَ عَسكَرَ عُمَرَ بنِ سَعدٍ ، فَلَمّا جاءَ اللَّيلُ رَقَدتُ ، فَرَأَيتُ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله فِي المَنامِ وبَينَ يَدَيهِ طَستٌ فيها دَمٌ ، وريشَةٌ فِي الدَّمِ ، وهُوَ يُؤتى بِأَصحابِ عُمَرَ بنِ سَعدٍ ، فَيَأخُذُ الرّيشَةَ ، فَيَخُطُّ بِها بَينَ أعيُنِهِم ، فَاُتِيَ بي ، فَقُلتُ : يا رَسولَ اللّهِ ، وَاللّهِ ما ضَرَبتُ بِسَيفٍ ، ولا طَعَنتُ بِرُمحٍ ، ولا رَمَيتُ بِسَهمٍ . قالَ : أفَلَم تُكَثِّر عَدُوَّنا ؟! فَأَدخَلَ إصبَعَهُ فِي الدَّمِ _ السَّبّابَةَ وَالوُسطى _ وأهوى بِهِما إلى عَيني ، فَأَصبَحتُ وقَد ذَهَبَ بَصَري . (2)

مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي عن ابن رماح :لَقيتُ رَجُلاً مَكفوفا قَد شَهِدَ قَتلَ الحُسَينِ عليه السلام ، فَكانَ النّاسُ يَأتونَهُ ويَسأَلونَهُ عَن سَبَبِ ذَهابِ بَصَرِهِ ، فَقالَ : إنّي كُنتُ شَهِدتُ قَتلَهُ عاشِرَ عَشَرَةٍ ، غَيرَ أنّي لَم أضرِب ولَم أطعَن ولَم أرمِ ، فَلَمّا قُتِلَ رَجَعتُ إلى مَنزِلي ، فَصَلَّيتُ العِشاءَ الآخِرَةَ ونُمتُ ، فَأَتاني آتٍ في مَنامي وقالَ لي : أجِب رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله ! فَإِذاَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله جالِسٌ فِي الصَّحراءِ ، حاسِرٌ عَن ذِراعَيهِ ، آخِذٌ بِحَربَةٍ ، ونَطعٌ (3) بَينَ يَدَيهِ ، ومَلَكٌ قائِمٌ لَدَيهِ في يَدِهِ سَيفٌ مِن نارٍ يَقتُلُ أصحابي ، فَكُلَّما ضَرَبَ رَجُلاً مِنهُم ضَربَةً التَهَبَت نَفسُهُ نارا . فَدَنَوتُ مِنَ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله وجَثَوتُ (4) بَينَ يَدَيهِ ، وقُلتُ : السَّلامُ عَلَيكَ يا رَسولَ اللّهِ ، فَلَم يَرُدَّ عَلَيَّ ، ومَكَثَ طَويلاً مُطرِقا ، ثُمَّ رَفَعَ رَأسَهُ ، وقالَ لي : يا عَبدَ اللّهِ انتَهَكتَ حُرمَتي ، وقَتَلتَ عِترَتي ، ولَم تَرعَ حَقّي ، وفَعَلتَ وفَعَلتَ . فَقُلتُ لَهُ : يا رَسولَ اللّهِ ، وَاللّهِ ، ما ضَرَبتُ سَيفا ، ولا طَعَنتُ رُمحا ، ولا رَمَيتُ سَهما . فَقالَ : صَدَقتَ ، ولكِنَّكَ كَثَّرتَ السَّوادَ ، اُدنُ مِنّي ! فَدَنَوتُ مِنهُ ، فَإِذا طَستٌ مَملوءٌ دَما . فَقالَ : هذا دَمُ وَلَدِي الحُسَينِ . فَكَحَّلَني مِنهُ ، فَانتَبَهتُ ولا اُبصِرُ شَيئاً حَتَّى السّاعَةِ . (5)

.


1- .سمُج سماجة : قبح فهو سمج (الصحاح : ج 1 ص 322 «سمج») .
2- .تاريخ دمشق : ج 14 ص 259 ، المناقب لابن المغازلي : ص 405 ح 459 عن أبي النضر الحرمي وراجع : المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 59 وشرح الأخبار : ج 3 ص 171 ح 1120 وكشف الغمّة : ج 2 ص 269 .
3- .النَّطعُ _ بالفتح وبالكسر _ : بساط من الأديم [أي الجلد المدبوغ] (القاموس المحيط: ج 3 ص 89 «نطع»).
4- .جَثا _ يَجثو: جلس على ركبتيه للخصومة ونحوها (لسان العرب: ج 14 ص 131 «جثا»).
5- .مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 104 ، بستان الواعظين : ص 262 عن الحذّاء بن رباح ؛ مثير الأحزان : ص 80 عن ابن رياح وكلاهما نحوه وراجع : تذكرة الخواصّ : ص 281 والملهوف : ص 183 .

ص: 305

6 / 32كور بدريخت

تاريخ دمشق_ به نقل از ابو نضر جَرمى _: مردى بدريخت و كور را ديدم . از او سبب كور شدنش را پرسيدم . گفت: من از اعضاى لشكر عمر بن سعد بودم . وقتى شب فرا رسيد، خوابيدم و پيامبر صلى الله عليه و آله را در خواب ديدم كه در برابرش ، تشتى از خون بود و پَرى خون آلود كه براى ياران عمر بن سعد ، برده مى شد و عمر بن سعد، آن پَر را مى گرفت و با آن، در ميان دو چشم سپاهيانش ، علامت مى كشيد . آن گاه مرا آوردند . گفتم : اى پيامبر خدا ! به خدا سوگند، نه شمشيرى زدم ، نه نيزه اى و نه تيرى. فرمود: «آيا بر تعداد دشمنان ما نيفزودى ؟» ، آن گاه ، انگشت اشاره و وسطىِ خود را در خون كرد و آن دو را به سوى چشمان من ، بالا آورد . چون صبح شد، ديدم كه بينايى ام از دست رفته است .

مقتل الحسين عليه السلام ، خوارزمى_ به نقل از ابن رِماح _: مردى نابينا را كه در كشتن حسين عليه السلام شركت داشت، ديدم كه مردم ، نزد وى مى آيند و از علّت كور شدنش مى پرسند . او گفت: من در روز دهم [محرّم ، فقط] شاهد كشتن حسين بودم ؛ امّا نه شمشير زدم ، نه نيزه كوبيدم و نه تير انداختم. وقتى حسين كشته شد، به منزلم بر گشتم و نماز عشايم را خواندم و خوابيدم . كسى به خوابم آمد و به من گفت: جواب پيامبر خدا را بده . پيامبر صلى الله عليه و آله در بيابانى نشسته بود و زانوى غم در بغل داشت و ماتم زده، سلاحى در دست گرفته بود و پوستى در برابرش نهاده شده بود و فرشته اى ، شمشيرِ آتشين به دست ، در مقابلش ايستاده بود و همراهان مرا مى كُشت و هر نفرى از آنها را كه مى زد، جانش شعله ور مى شد. من به پيامبر عليه السلام نزديك شدم و در برابرش زانو زدم و گفتم: سلام بر تو ، اى پيامبر خدا ! ايشان ، جواب مرا نداد و مدّتى به انديشه فرو رفت . آن گاه سرش را بلند كرد و به من فرمود : «اى بنده خدا ! حرمت مرا هتك كردى و خانواده ام را كُشتى و حقّ مرا رعايت نكردى و كردى ، آنچه كردى» . به ايشان گفتم : اى پيامبر خدا ! به خدا سوگند، نه شمشيرى زدم، نه نيزه اى كوبيدم و نه تيرى پرتاب كردم. فرمود: «راست گفتى ؛ ولى تو بر سياهىِ لشكر افزودى . نزديك بيا!» . من نزديك رفتم و تشتى پُر از خون بود . فرمود: «اين ، خون فرزندم حسين است» . سپس ، از آن به چشم من ماليد و من ، بيدار شدم و تا الآن ، چيزى نمى بينم .

.

ص: 306

6 / 33رَجُلٌ مُحتَرِقٌالأمالي للطوسي عن محمّد بن سليمان :حَدَّثَني عَمّي : لَمّا خِفنا أيّامَ الحَجّاجِ ، خَرَجَ نَفَرٌ مِنّا مِنَ الكوفَةِ مُستَتِرينَ وخَرَجتُ مَعَهُم ، فَصِرنا إلى كَربَلاءَ ، ولَيسَ بِها مَوضِعٌ نَسكُنُهُ ، فَبَنَينا كوخا عَلى شاطِئِ الفُراتِ ، وقُلنا : نَأوي إلَيهِ ، فَبَينا نَحنُ فيهِ إذ جاءَنا رَجُلٌ غَريبٌ ، فَقالَ : أصيرُ مَعَكُم في هذَا الكوخ اللَّيلَةَ ، فَإِنّي عابِرُ سَبيلٍ ، فَأَجَبناهُ ، وقُلنا : غَريبٌ مُنقَطَعٌ بِهِ ، فَلَمّا غَرَبَتِ الشَّمسُ وَأظلَمَ اللَّيلُ أشعَلنا ، فَكُنّا نُشعِلُ بِالنِّفطِ ، ثُمَّ جَلَسنا نَتَذاكَرُ أمرَ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام ومُصيبَتَهُ وقَتلَهُ ومَن تَوَلّاهُ ، فَقُلنا : ما بَقِيَ أحَدٌ مِن قَتَلَةِ الحُسَيِن عليه السلام إلّا رَماهُ اللّهُ بِبَلِيَّةٍ في بَدَنِهِ . فَقالَ ذلِكَ الرَّجُلُ : فَأَنَا قَد كُنتُ فيمَن قَتَلَهُ ، وَاللّهِ ما أصابَني سوءٌ ، وإنَّكُم يا قَومُ تَكذِبونَ . فَأَمسَكنا عَنهُ ، وقَلَّ ضَوءُ النِّفطِ ، فَقامَ ذلِكَ الرَّجُلُ لِيُصلِحَ الفَتيلَةَ بِإِصبَعِهِ ، فَأَخَذَتِ النّارُ كَفَّهُ ، فَخَرَجَ ونادى حَتّى ألقى نَفسَهُ فِي الفُراتِ يَتَغَوَّصُ بِهِ ، فَوَ اللّهِ ، لَقَد رَأَيناهُ يُدخِلُ رَأسَهُ فِي الماءِ وَالنّارُ عَلى وَجهِ الماءِ ، فَإِذا أخرَجَ رَأسَهُ سَرَتِ النّارُ إلَيهِ ، فَتَغوصُهُ إلَى الماءِ ، ثُمَّ يُخرِجُهُ ، فَتَعودُ إلَيهِ ، فَلَم يَزَل ذلِكَ دَأبَهُ حَتّى هَلَكَ . (1)

.


1- .الأمالي للطوسي : ص 162 الرقم 269 ، بشارة المصطفى : ص 276 وفيه «عمر» بدل «عمّي» نحوه ، بحار الأنوار : ج 45 ص 307 الرقم 6 وراجع : ثواب الأعمال : ص 259 الرقم 7 ومثير الأحزان : ص 109 وتهذيب الكمال : ج 6 ص 437 وتاريخ دمشق : ج 14 ص 232 و 233 و 234 و مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 98 وتذكرة الخواصّ : ص 282 والصواعق المحرقة : ص 195 .

ص: 307

6 / 33مرد سوخته

الأمالى ، طوسى_ به نقل از محمّد بن سليمان _: عمويم به من خبر داد: وقتى در دوران حَجّاج ، دچار ترس شديم، تعدادى از ما كه من هم با آنها بودم، پنهانى از كوفه بيرون رفتيم، تا به كربلا رسيديم. جايى در آن شهر نبود كه ساكن شويم . در كنار فرات ، كلبه اى فراهم كرديم و گفتيم كه در آن ، پناه مى گيريم . همين طور در آن بوديم كه مرد غريبى پيش ما آمد و گفت: من هم امشبى را در اين كلبه ، سر كنم . من ره گذرى هستم. به او جواب مثبت داديم و گفتيم كه غريب و بيچاره است ! وقتى غروب شد و تاريكىِ شب ، همه جا را فرا گرفت، چراغى را با نفت ، روشن كرديم و نشستيم و در باره حسين بن على عليه السلام و مصيبت او و كشته شدنش و قاتلانش سخن گفتيم و گفتيم: هيچ كس از كُشندگان حسين عليه السلام نمانْد ، مگر اين كه خداوند ، او را گرفتار بلايى در بدنش كرد. آن مرد گفت: من هم از جمله قاتلان حسينم . به خدا سوگند كه هيچ بدى اى به من نرسيد، و شما دروغ مى گوييد ! ما ساكت شديم. نفت، كم سو شد و آن مرد برخاست تا با انگشتش ، فتيله چراغ را درست كند، كه دستش آتش گرفت . از كلبه ، بيرون رفت و فرياد مى زد، تا اين كه خودش را در فرات انداخت و در آن ، فرو رفت. به خدا سوگند، ديديم كه سرش را داخل آب مى بُرد _ و آتش بر روى آب ، شعله مى كشيد _ و وقتى سرش را از آب بيرون مى آورد، آتش ، او را فرا مى گرفت . او سرش را در آب فرو مى بُرد و سپس ، بيرون مى آورد و دوباره ، در آب فرو مى برد . همچنان اين كار را تكرار مى كرد ، تا اين كه هلاك شد.

.

ص: 308

6 / 34رَجُلٌ مِن بَني دارِمٍثواب الأعمال عن القاسم بن الأصبغ بن نباتة :قَدِمَ عَلَينا رَجُلٌ مِن بَني دارِمٍ مِمَّن شَهِدَ قَتلَ الحُسَينِ عليه السلام مُسوَدَّ الوَجهِ ، وكانَ رَجُلاً جَميلاً شَديدَ البَياضِ ، فَقُلتُ لَهُ : ما كِدتُ أعرِفُكَ لِتَغَيُّرِ لَونِكَ ! فَقالَ : قَتَلتُ رَجُلاً مِن أصحابِ الحُسَينِ أبيَضَ بَينَ عَينَيهِ أثَرُ السُّجودِ، وجِئتُ بِرَأسِهِ . فَقالَ القاسِمُ : لَقَد رَأَيتُهُ عَلى فَرَسٍ لَهُ مَرِحا ، وقَد عَلَّقَ الرَّأسَ بِلَبانِها (1) ، وهُوَ يُصيبُ رُكبَتَيها ، قالَ : فَقُلتُ لِأَبي : لَو أنَّهُ رَفَعَ الرَّأسَ قَليلاً ، أما تَرى ما تَصنَعُ بِهِ الفَرَسُ بِيَدَيها ؟ فَقالَ لي : يا بُنَيَّ ما يُصنَعُ بِهِ أشَدُّ ، لَقَد حَدَّثَني فَقالَ : ما نِمتُ لَيلَةً مُنذُ قَتَلتُهُ إلّا أتاني في مَنامي ، حَتّى يَأخُذُ بِكَتِفي ، فَيَقودُني ، ويَقولُ : اِنطَلِق، فَيَنطَلِقُ بي إلى جَهَنَّمَ ، فَيَقذِفُ بي فيها حَتّى اُصبِحَ . قالَ : فَسَمِعَت بِذلِكَ جارَةٌ لَهُ ، فَقالَت : ما يَدَعُنا نَنامُ شَيئا مِنَ اللَّيلِ مِن صِياحِهِ . قالَ : فَقُمتُ في شَبابٍ مِنَ الحَيِّ ، فَأَتَينَا امرَأَتَهُ ، فَسَأَلناها ، فَقالَت : قَد أبدى عَلى نَفسِهِ ، قَد صَدَقَكُم . (2)

.


1- .اللَّبانُ : الصدر أو وسطه أو ما بين الثديين (تاج العروس : ج 18 ص 498 «لبن») .
2- .ثواب الأعمال : ص 259 الرقم 8 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 308 .

ص: 309

6 / 34مردى از بنى دارِم

ثواب الأعمال :قاسم بن اَصبغ بن نُباته گفت : مردى سياه چهره از بنى دارِم _ كه در كشتن حسين عليه السلام حضور داشت _ ، پيش ما آمد، در حالى كه [پيش تر] مردى زيبارو و سفيد بود . به وى گفتم: نزديك بود به جهت تغيير رنگ چهره ات ، تو را نشناسم! گفت: من مردى از ياران حسين را _ كه چهره اى سفيد داشت و اثر سجده بر پيشانى اش بود _ ، كُشتم و سرش را هم آوردم [و تغيير يافتن رنگ چهره ام ، به خاطر آن است] . قاسم گفت : [پس از شهادت حسين عليه السلام و يارانش ،] او را بر اسبى چموش ديدم كه سر [آن شهيد] را بر سينه اسب ، آويزان كرده بود و به زانوهاى آن حيوان مى رسيد. به پدرم گفتم: اى كاش آن سر را اندكى بالا مى برد ! نمى بينى كه اسب با دست هايش ، با آن سر ، چه مى كند؟ به من گفت: پسرم ! آنچه بر سرِ جخودِج او خواهد آمد ، بسيار بدتر است ! مردِ دارِمى به من خبر داد و گفت: از آن هنگام كه وى را كشته ام ، تا كنون ، خوابم نبرده است ، مگر اين به خوابم مى آيد و شانه هايم را مى گيرد و مرا راه مى بَرد و مى گويد : «برو» و مرا به سوى جهنّم مى بَرد و در آن ، پرتاب مى كند ، تا اين كه صبح مى شود . كنيز او ، اين را شنيد و گفت: از فريادش نمى گذارد شب ها لحظه اى بخوابيم ! جقاسمج گفت: با گروهى از جوانان محلّه ، نزد زنش رفتيم و از حال او پرسيديم . گفت: او خودش ، خودش را هلاك ساخت و به شما ، راست گفته است .

.

ص: 310

مقاتل الطالبيين عن القاسم بن الأصبغ بن نباتة :رَأَيتُ رَجُلاً مِن بَني أبانِ بنِ دارمٍ أسوَدَ الوَجهِ ، وكُنتُ أعرتفُهُ جَميلاً شَديدَ البَياضِ ، فَقُلتُ لَهُ : ما كِدتُ أعرِفُكَ! قال : إنّي قَتَلتُ شابّا أمرَدَ (1) مَعَ الحُسَينِ بَينَ عَينَيهِ أثَرُ السُّجودِ ، فَما نِمتُ لَيلَةً مُنذُ قَتَلتُهُ إلّا أتاني فَيَأخُذُ بِتَلابيبي حَتّى يَأتِيَ جَهَنَّمَ فَيَدفَعَني فيها ، فَأَصيحَ فَما يَبقى [ أحَدٌ ] فِي الحَيِّ إلّا سَمِعَ صِياحي . قالَ : وَالمَقتولُ العَبّاسُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام (2) . 3

.


1- .قوله : «شابّا أمرد» لا يتلاءم مع سِنّ أبي الفضل العبّاس عليه السلام ، فإمّا أن يكون مصحّفا ، أو أنّ المقتول كان شهيدا آخر .
2- .مقاتل الطالبيين : ص118 ، المناقب لابن شهر آشوب : ج4 ص58 ، بحار الأنوار : ج45 ص306 .

ص: 311

مقاتل الطالبيين_ به نقل از قاسم بن اَصبَغ بن نُباته _: مردى سياه چهره از بنى ابان بن دارم را ديدم و پيش تر ، او را مى شناختم كه سيمايى زيبا و بسيار سفيد داشت . به وى گفتم : چنين نديده بودمت! گفت : جوانى بى ريش (1) از همراهان حسين را _ كه در پيشانى اش اثر سجده پيدا بود _ ، كُشتم . از وقتى كه او را كشته ام ، شبى را نخوابيده ام ، مگر اين كه او مى آيد و گريبان مرا مى گيرد و مرا به كنار جهنّم مى برد و مرا در آن مى اندازد ، و من چنان فريادى مى كشم كه كسى در محلّه مان نيست كه فرياد مرا نشنود . آن جوان كشته شده ، عبّاس بن على عليه السلام بود . 2

.


1- .اين گفته : «جوان بى ريش» ، با سنّ ابو الفضل العبّاس7 سازگار نيست . بايد گفت كه يا اين گفته ، تحريف شده ، يا آن شهيد ، كس ديگرى بوده است .

ص: 312

6 / 35رَجُلٌ مِن طَيِّئٍتاريخ الطبري عن سعد بن عبيدة :اِنطَلَقَ غُلامانِ مِنهُم _ لِعَبدِ اللّهِ بنِ جَعفَرٍ ، أوِ ابنِ ابنِ جَعفَرٍ _ فَأَتَيا رَجُلاً مِن طَيِّئٍ ، فَلَجَآ إلَيهِ ، فَضَرَبَ أعناقَهُما ، وجاءَ بِرُؤوسِهِما حَتّى وَضَعَهُما بَينَ يَدَيِ ابنِ زِيادٍ ؛ قالَ : فَهَمَّ بِضَربِ عُنُقِهِ ، وأمَرَ بِدارِهِ ، فَهُدِّمَت . (1)

الأمالي للصدوق عن أبي محمّد شيخ لأهل الكوفة :لَمّا قُتِلَ الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام ، اُسِرَ مِن مُعَسكَرِهِ غُلامانِ صَغيرانِ ، فَاُتِيَ بِهِما عُبَيدُ اللّهِ بنُ زِيادٍ ، فَدَعا سَجّاناً لَهُ ، فَقالَ : خُذ هذَينِ الُغلامَينِ إلَيكَ ... [ثُمَّ ذَكَرَ كَلاما طَويلاً يَتَضَمَّنُ إخراجَ السَّجّانِ لَهُما ، وقِيامَ رَجُلٍ فاسِقٍ مِن أتباعِ عُبَيدِ اللّهِ بنِ زِيادٍ بِقَتلِهِما ، ومَجيئِهِ بِرَأسَيهِما إلى عُبَيدِ اللّهِ ، إلى أن قالَ :] قالَ عُبَيدُ اللّهِ بنُ زِيادٍ : فَإِنَّ أحكَمَ الحاكِمينَ قَد حَكَمَ بَينَكُم ، مَن لِلفاسِقِ ؟ قالَ : فَانتَدَبَ لَهُ رَجُلٌ مِن أهلِ الشّامِ ، فَقالَ : أنَا لَهُ . قالَ : فَانطَلِق بِهِ إلَى المَوضِعِ الَّذي قَتَلَ فيهِ الغُلامَينِ ، فَاضرِب عُنُقَهُ ، ولا تَترُك أن يَختَلِطَ دَمُهُ بِدَمِهِما ، وعَجِّل بِرَأسِهِ . فَفَعَلَ الرَّجُلُ ذلِكَ ، وجاءَ بِرَأسِهِ ، فَنَصَبَهُ عَلى قَناةٍ ، فَجَعَلَ الصِّبيانُ يَرمونَهُ بِالنَّبلِ وَالحِجارَةِ ، وهُم يَقولونَ : هذا قاتِلُ ذُرِّيَّةِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله . (2)

راجع : ج 8 ص 186 (القسم التاسع / الفصل السادس / استشهاد غلامين من ) .

.


1- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 393 ، أنساب الأشراف : ج 3 ص 424 ، البداية والنهاية : ج 8 ص 171 .
2- .الأمالي للصدوق : ص 143 _ 148 الرقم 145 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 100 الرقم 1 .

ص: 313

6 / 35مردى از قبيله طَى

تاريخ الطبرى_ به نقل از سعد بن عبيده _: دو نوجوانِ آنها (كاروان اسيران كربلا) _ كه فرزند عبد اللّه بن جعفر يا نوه جعفر بودند _ فرار كردند و پيش مردى از قبيله طَى آمدند و به او پناه آوردند . او گردن آن دو را زد و سرهايشان را آورد و نزد ابن زياد گذاشت. ابن زياد ، گردن آن مرد را زد و دستور داد خانه اش را ويران كردند.

الأمالى ، صدوق :ابو محمّد _ كه پيرمردى از اهالى كوفه بود _ ، نقل كرد : وقتى حسين بن على عليه السلام كشته شد، از اردوگاه او ، دو نوجوان به اسارت گرفته و نزد عبيد اللّه بن زياد آورده شدند. او زندانبان را صدا زد و آن دو را تحويل وى داد... . [پيرمرد ، سپس حكايت آن دو را به تفصيل گفت ، از جمله اين كه زندانبان ، آن دو را از زندان ، خارج كرد و مرد فاسقى از هواداران عبيد اللّه بن زياد ، اقدام به كشتن آن دو نمود و سرشان را نزد عبيد اللّه آورد تا آن جا كه گفت: ]عبيد اللّه بن زياد گفت: داورترينِ داوران ميان شما داورى كرد . چه كسى حاضر است اين فاسق را مجازات كند؟ مردى شامى صدا زد كه : من حاضرم. عبيد اللّه گفت: اين را به همان جايى مى برى كه آن دو نوجوان را كشته است و گردنش را مى زنى و نمى گذارى كه خون او با خون آن دو ، در هم آميزد و زود ، سرش را مى آورى. آن مرد ، چنين كرد و سرِ او را آورد و بر تيركى آويخت . بچّه ها [ى كوفه] با تير و سنگ ، آن را هدف قرار مى دادند و مى گفتند: اين ، قاتل ذرّيه پيامبر خداست.

ر. ك: ج 8 ص 187 (بخش نهم / فصل ششم / شهيد شدن دو نوجوان از خاندان امام عليه السلام) .

.

ص: 314

6 / 36رَجُلٌ أسوَدُ الوَجهِالأمالي للطوسي عن الحسن بن عطيّة :سَمِعتُ جَدّي أبا اُمّي بَزيعا ، قالَ : كُنّا نَمُرُّ ونَحنُ غِلمانٌ زَمَنَ خالِدٍ ، عَلى رَجُلٍ فِي الطَّريقِ جالِسٍ ، أبيَضِ الجَسَدِ أسوَدِ الوَجهِ ، وكانَ النّاسُ يَقولونَ : خَرَجَ عَلَى الحُسَينِ عليه السلام . (1)

6 / 37رَجُلٌ يَقولُ : «اللّهُمَّ اغفِرلي وما أراكَ فاعِلاً»الملهوف :رَوَى ابنُ لَهيعَةَ وغَيرُهُ حَديثا أخَذنا مِنهُ مَوضِعَ الحاجَةِ ، قالَ : كُنتُ أطوفُ بِالبَيتِ ، فَإِذا أنَا بِرَجُلٍ يَقولُ : اللّهُمَّ اغفِر لي وما أراكَ فاعِلاً ! فَقُلتُ لَهُ : يا عَبدَ اللّهِ، اتَّقِ اللّهَ ، ولا تَقُل مِثلَ هذا ، فَإِنَّ ذُنوبَكَ لَو كانَت مِثلَ قَطرِ الأَمصارِ ووَرَقِ الأَشجارِ ، فَاستَغفَرتَ اللّهَ ، غَفَرَها لَكَ إنَّهُ غَفورٌ رَحيمٌ . قالَ : فَقالَ لي : اُدنُ مِنّي حَتّى اُخبِرَكَ بِقِصَّتي ، فَأَتَيتُهُ فَقالَ : اِعلَم أنَّنا كُنّا خَمسينَ نَفَرا مِمَّن سارَ مَعَ رَأسِ الحُسَينِ عليه السلام إلَى الشّامِ ، فَكُنّا إذا أمسَينا وَضَعنَا الرَّأسَ في تابوتٍ وشَرِبنَا الخَمرَ حَولَ التّابوتِ ، فَشَرِبَ أصحابي لَيلَةً حَتّى سَكِروا ، ولَم أشرَب مَعَهُم ، فَلَمّا جَنَّ اللَّيلُ سَمِعتُ رَعدا ، ورَأَيتُ بَرقا ، فَإِذا أبوابُ السَّماءِ قَد فُتِحَت ، ونَزَلَ آدَمُ ونوحٌ وإبراهيمُ وإسحاقُ وإسماعيلُ ونَبِيُّنا مُحَمَّدٌ صَلَّى اللّهُ عَلَيهِ وآلِهِ وعَلَيهِم أجَمعينَ، ومَعَهُم جَبرَئيلُ وخَلقٌ مِنَ المَلائِكَةِ . فَدَنا جَبرَئيلُ مِنَ التّابوتِ ، فَأَخرَجَ الرَّأسَ وضَمَّهُ إلى نَفسِهِ وقَبَّلَهُ ، ثُمَّ كَذلِكَ فَعَلَ الأَنبِياءُ كُلُّهُم ، وبَكَى النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله عَلى رَأسِ الحُسَينِ عليه السلام ، وعَزّاهُ الأَنبِياءُ ، وقالَ لَهُ جَبرَئيلُ عليه السلام : يا مُحَمَّدُ ، إنَّ اللّهَ تَعالى أمَرَني أن اُطيعَكَ في اُمَّتِكَ ، فَإِن أمَرتَني زَلزَلتُ الأَرضَ بِهِم ، وجَعَلتُ عالِيَها سافِلَها كَما فَعَلتُ بِقَومِ لوطٍ . فَقالَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله : لا يا جَبرَئيلُ ، فَإِنَّ لَهُم مَعي مَوقِفا بَينَ يَدَيِ اللّهِ يَومَ القِيامَةِ . ثُمَّ جاءَ المَلائِكَةُ نَحوَنا لِيَقتُلونا ، فَقُلتُ : الأَمانَ يا رَسولَ اللّهِ ، فَقالَ : اِذهَب فَلا غَفَرَ اللّهُ لَكَ . (2)

.


1- .الأمالي للطوسي : ص 727 الرقم 1529 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 322 الرقم 17 .
2- .الملهوف : ص 208 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 125 ؛ مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 87 نحوه .

ص: 315

6 / 36مردى روسياه

الأمالى ، طوسى_ به نقل از حسن بن عطيّه _: از جدّ مادرى ام ، بَزيع ، شنيدم كه گفت: در دوران خالد، ما بچّه سال بوديم . در راه ، از كنار مردى مى گذشتيم كه نشسته بود و تنى سفيد و سيمايى سياه داشت . مردم مى گفتند كه: او بر ضدّ حسين عليه السلام جنگيد جو اين چنين شدج !

6 / 37مردى كه مى گفت: «خداوندا ! مرا بيامرز ؛ ولى اميدى به آمُرزشَت ندارم!»

الملهوف:حديثى است كه ابن لَهيعه و ديگران ، نقل كرده اند و ما از آن ، به اندازه نيازمان انتخاب كرده ايم كه گفت: در حال طواف خانه خدا بودم كه با مردى رو به رو شدم كه مى گفت: خداوندا ! مرا بيامرز ؛ ولى نمى بينم كه تو كننده اين كار باشى! به او گفتم: اى بنده خدا ! از خدا ، پروا كن و چنين مگو . اگر گناهانت، به اندازه باران شهرها و به تعداد برگ هاى درختان باشد و تو از خدا آمرزش بخواهى، تو را مى آمرزد ؛ چرا كه او آمرزنده و مهربان است. او به من گفت: جلو بيا تا ماجرايم را برايت بازگو كنم. نزد او رفتم . گفت: بدان كه ما پنجاه نفر بوديم كه با سر حسين عليه السلام به شام رفتيم . وقتى شب مى شد، سر را در صندوقى مى گذاشتيم و در كنار صندوق ، شراب مى خورديم . يك شب، دوستانم شراب خوردند و مست شدند ؛ ولى من نخوردم . تاريكى شب ، فرا گير شد . صداى رعدى شنيدم و برقى ديدم . ناگهان ، درهاى آسمان باز شدند و آدم و نوح و ابراهيم و اسحاق و اسماعيل و پيامبر ما محمّد _ كه درودهاى خدا بر او و بر خاندانش و بر همه آنها باد _ با جبرئيل و جمعى از فرشتگان ، فرود آمدند. جبرئيل ، نزديك صندوق آمد و آن سر را بيرون آورد و به خودش چسبانْد و آن را بوسيد . همين كار را همه پيامبران نيز كردند . پيامبر صلى الله عليه و آله براى سر حسين عليه السلام گريست و پيامبران ، به او تسليت گفتند . جبرئيل به پيامبر صلى الله عليه و آله گفت: اى محمّد ! خداوند به من دستور داده كه در باره امّتت ، از تو فرمان برم . اگر دستور بدهى، در زمين ، زلزله مى اندازم و آن را زير و رو مى كنم، همان طور كه براى قوم لوط چنين كردم. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «نه، اى جبرئيل ! من در روز قيامت ، با آنان ، تسويه حسابى در پيشگاه خدا دارم !» . سپس فرشتگان به سمت ما آمدند تا ما را بكُشند . گفتم : امان مى خواهم ، اى پيامبر خدا ! فرمود: «برو، خدا ، تو را نيامرزد!» .

.

ص: 316

6 / 38رَجُلٌ رائِحَتُهُ رائِحَةُ القَطِرانِتاريخ دمشق عن الفضل بن الزبير :كُنتُ جالِسا عِندَ شَخصٍ ، فَأَقبَلَ رَجُلٌ فَجَلَسَ إلَيهِ ، رائِحَتُهُ رائِحَةُ القَطِرانِ (1) ، فَقالَ لَهُ : يا هذا، أتَبيعُ القَطِرانَ ؟ قالَ : ما بِعتُهُ قَطُّ ، قالَ : فَما هذِهِ الرّائِحَةُ ؟ قالَ : كُنتُ مِمَّن شَهِدَ عَسكَرَ عُمَرَ بنِ سَعدٍ ، وكُنتُ أبيعُهُم أوتادَ الحَديدِ ، فَلَمّا جَنَّ عَلَيَّ اللَّيلُ رَقَدتُ ، فَرَأَيتُ في نَومي رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله ومَعَهُ عَلِيٌّ ، وعَلِيٌّ يَسقِي القَتلى مِن أصحابِ الحُسَينِ ، فَقُلتُ لَهُ : اِسقِني، فَأَبى ، فَقُلتُ : يا رَسولَ اللّهِ مُرهُ يَسقينى . فَقالَ : ألَستَ مِمَّن عاوَنَ عَلَينا ؟ فَقُلتُ : يا رَسولَ اللّهِ ، وَاللّهِ ما ضَرَبتُ بِسَيفٍ ، ولا طَعَنتُ بِرُمحٍ ، ولا رَمَيتُ بِسَهمٍ ، ولكِنّي كُنتُ أبيعُهُم أوتادَ الحَديدِ ، فَقالَ : يا عَلِيُّ اسقِهِ ، فَناوَلَني قَعبا مَملوءا قَطِرانا ، فَشَرِبتُ مِنهُ قَطِرانا ، ولَم أزَل أبولُ القَطِرانَ أيّاما ، ثُمَّ انقَطَعَ ذلِكَ البَولُ عَنّي ، وبَقِيَتِ الرّائِحَةُ في جِسمي . (2)

.


1- .قَطران : الذي يطلى به الإبل التي فيها الجرب ، فيحرق بحدّته وحرارته الجرب ، يتّخذ من حمل شجر العرعر (مجمع البحرين : ج 3 ص 1493 «قطر») .
2- .تاريخ دمشق : ج 14 ص 258 وراجع : المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 59 والثاقب في المناقب : ص 335 ح 278 .

ص: 317

6 / 38مردى كه بوى قَطْران مى داد

تاريخ دمشق_ به نقل از فضل بن زبير _: كنار مردى نشسته بودم كه مردى ديگر آمد و كنار او نشست و بويش ، همانند بوى قطران (1) بود. اين مرد به او گفت: آقا ! قَطران فروشى ؟ او گفت: من هرگز قطران نفروخته ام. اين مرد از او پرسيد: پس اين بوى چيست؟ او گفت: من جزو لشكر عمر بن سعد بودم و به آنها ميخ هاى آهنى مى فروختم . وقتى شب فرا رسيد، خوابيدم و در خواب ، پيامبر خدا را به همراه على ديدم و على ، يارانِ كشته شده حسين را آب مى داد . به ايشان گفتم: به من هم آب بده . امّا او ، خوددارى كرد . گفتم : اى پيامبر خدا ! به او دستور بده كه به من هم آب بدهد. فرمود: «تو از كسانى نيستى كه به دشمن ما كمك كردى؟» . گفتم : اى پيامبر خدا ! به خدا سوگند، من شمشيرى نزدم، نيزه اى نكوبيدم و تيرى پرتاب نكردم و فقط به آنها ميخ هاى آهنى مى فروختم. فرمود: «اى على ! به او آب بده» . على ظرفى پُر از قَطْران به من داد و من از آن نوشيدم و از آن پس، مدّتى قطرانْ ادرار مى كردم . بعد، ادرارِ قطران ، بند آمد ؛ ولى بويش در بدنم ماند.

.


1- .قطران، روغن مخصوصى است كه نوع گياهى آن، از درخت عَرعَر گرفته مى شود و با آن ، محلّ گرىِ شتر را چرب و ضدّ عفونى مى كنند تابهبود يابد. [گفتنى است: در گذشته، نوعى درخت سَروِ كوهى (ناژ) را «عَرعَر» مى ناميدند كه از شيره و صَمغ آن، قطرانْ گرفته مى شد و با درخت عرعر امروزى (يا همان «آلان») متفاوت است (ر. ك: لغت نامه دهخدا : ذيل «عرعر» و «قطران»)].

ص: 318

6 / 39قاتِلُ حَبيبِ بنِ مُظاهِرٍتاريخ الطبري عن حميد بن مسلم:قاتَلَ [حَبيبٌ] قِتالاً شَديداً، فَحَمَلَ عَلَيهِ رَجُلٌ مِن بَني تَميمٍ ، فَضَرَبَهُ [حَبيبٌ ]بِالسَّيفِ عَلى رَأسِهِ ، فَقَتَلَهُ... وحَمَلَ عَلَيهِ آخَرُ مِن بَني تَميمٍ ، فَطَعَنَهُ فَوَقَعَ، فَذَهَبَ لِيَقومَ ، فَضَرَبَهُ الحُصَينُ بنُ تَميمٍ عَلى رَأسِهِ بِالسَّيفِ فَوَقَعَ، ونَزَلَ إلَيهِ التَّميمِيُّ ، فَاحتَزَّ رَأسَهُ، فَقالَ لَهُ الحُصَينُ: إنّي لَشَريكُكَ في قَتلِهِ، فَقالَ الآخَرُ: وَاللّهِ ، ما قَتَلَهُ غَيري... فَلَمّا رَجَعوا إلَى الكوفَةِ أخَذَ الآخَرُ رَأسَ حَبيبٍ ، فَعَلَّقَهُ في لَبانِ فَرَسِهِ ، ثُمَّ أقبَلَ بِهِ إلَى ابنِ زِيادٍ فِي القَصرِ ، فَبَصُرَ بِهِ ابنُهُ القاسِمُ بنُ حَبيبٍ ، وهُوَ يَومَئِذٍ قَد راهَقَ ، فَأَقبَلَ مَعَ الفارِسِ لا يُفارِقُهُ ، كُلَّما دَخَلَ القَصرَ دَخَلَ مَعَهُ ، وإذا خَرَجَ خَرَجَ مَعَهُ ، فَارتابَ بِهِ ، فَقالَ : ما لَكَ يا بُنَيَّ تَتبَعُني ؟ قالَ : لا شَيءَ ، قالَ : بَلى ، يا بُنَيَّ! أخبِرني . قالَ لَهُ : إنَّ هذَا الرَّأسَ الَّذي مَعَكَ رَأسُ أبي ، أفَتُعطينيهِ حَتّى أدفِنَهُ ؟ قالَ: يا بُنَيَّ ! لا يَرضَى الأَميرُ أن يُدفَنَ ، وأنَا اُريدُ أن يُثيبَنِي الأَميرُ عَلى قَتلِهِ ثَوابا حَسَنا . قالَ لَهُ الغُلامُ : لكِنَّ اللّهَ لا يُثيبُكَ عَلى ذلِكَ إلّا أسوَأَ الثَّوابِ ، أما وَاللّهِ ، لقَدَ قَتَلتَ خَيرا مِنكَ ، وبَكى . فَمَكَثَ الغُلامُ حَتّى إذا أدرَكَ ، لَم يَكُن لَهُ هِمَّةٌ إلَا اتِّباعُ أثَرِ قاتِلِ أبيهِ ، لِيَجِدَ مِنهُ غِرَّةً (1) ، فَيَقتُلَهُ بِأَبيهِ . فَلَمّا كانَ زَمانُ مُصعَبِ بنِ الزُّبَيرِ ، وغَزا مُصعَبٌ باجُمَيرى (2) ، دَخَلَ عَسكَرَ مُصعَبٍ ، فَإِذا قاتِلُ أبيهِ في فُسطاطِهِ ، فَأَقبَلَ يَختَلِفُ في طَلَبِهِ وَالتِماسِ غِرَّتِهِ ، فَدَخَلَ عَلَيهِ وهُوَ قائِلٌ نِصفَ النَّهارِ ، فَضَرَبَهُ بِسَيفِهِ حَتّى بَرَدَ . (3)

.


1- .الغرَّةُ : الغفلةُ (المصباح المنير : ص 444 «غرر») .
2- .باجميرى : موضع دون تكريت (معجم البلدان : ج 1 ص 314) .
3- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 439 ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 567 نحوه . وراجع : هذه الموسوعة : ج 6 ص 240 ح 1690 .

ص: 319

6 / 39قاتل حبيب بن مُظاهر

تاريخ الطبرى_ به نقل از حُمَيد بن مسلم _: حبيب ، جنگ سختى كرد . مردى از بنى تميم ، بر او تاخت و حبيب بر سر او شمشيرى زد و او را كُشت... . مردى ديگر از بنى تميم ، بر حبيب ، يورش آورد و او را با نيزه زد و او [بر زمين] افتاد . حبيب خواست بلند شود كه حُصَين بن تميم ، شمشيرى بر سرش زد و او بار ديگر [بر زمين ]افتاد . آن گاه مرد تميمى ، روى حبيب نشست و سرش را بُريد . حُصَين به مرد تميمى گفت: من نيز در كشتن او سهم دارم ! مرد تميمى گفت: به خدا سوگند، جز من ، كسى او را نكُشت ... و وقتى به كوفه برگشتند، آن مرد تميمى ، سرِ حبيب را گرفت و بر سينه اسبش آويخت و با آن به سمت كاخ ابن زياد ، رو آورد . قاسم ، پسر حبيب _ كه آن روز ، جوانكى بود _ ، آن را ديد و با آن سوار ، همراه شد و از او جدا نمى شد و هر گاه وارد كاخ مى شد، او هم وارد مى شد و وقتى بيرون مى آمد، او هم بيرون مى آمد . سوار ، به او مشكوك شد و گفت: پسرم ! چه مى خواهى كه دنبال من راه افتاده اى؟ او گفت: چيزى نيست ! او گفت : چرا ، پسرم ! [ چيزى هست .] به من بگو. پسر حبيب گفت: اين سرى كه با توست، سرِ پدر من است. آن را به من مى دهى تا خاكش كنم؟ گفت: پسرم ! امير ، رضايت نمى دهد كه اين سر ، دفن شود. من هم مى خواهم در برابر كشتن او، پاداش خوبى از امير بگيرم. جوانك گفت: ولى خدا، براى اين كار، جز بدترين پاداش، به تو نخواهد داد. به خدا ، بهتر از خودت را كُشتى. و گريست. جوانك مانْد تا بزرگ شد و هدفى يا كارى جز پى گرفتن وضع قاتل پدرش نداشت تا او را غافلگير كند و به قصاص پدرش، بكُشد . وقتى دوران مُصعَب بن زبير رسيد و مُصعَب ، در منطقه باجُمَيرا ، درگير جنگ شد، پسر حبيب هم به سپاه وى پيوست. ناگهان ، قاتل پدرش را كه در خيمه خود بود ، ديد . قاسم ، براى پيدا كردن فرصت ، پيش او رفت و آمد مى كرد تا غافلگيرش كند . پس [ وقتى] بر او وارد شد كه در خواب قيلوله ظهر بود . با شمشيرش او را زد تا [ مُرد و بدنش ]سرد شد.

.

ص: 320

. .

ص: 321

. .

ص: 322

. .

ص: 323

سخنى در باره سرانجام قاتلان امام عليه السلام و كسانى كه ايشان را در برابر دشمن ، تنها گذاشتند
اشاره

يكى از مسائل بسيار مهم و قابل تأمّلِ واقعه عاشورا _ كه براى همه ، بويژه براى ستمگران و جنايتكاران تاريخ ، عبرت آموز و تنبّه آفرين است _ سرنوشت كسانى است كه با امام حسين عليه السلام جنگيدند و يا ايشان را در برابر دشمن ، تنها گذاشتند و يارى ننمودند . آنان ، نه تنها در آخرت ، به ميزان جرم خود ، مجازات خواهند شد ، بلكه بخشى از كيفر آنها در همين جهان ، دامنگيرشان گرديد .

نفرين پيامبر صلى الله عليه و آله
اشاره

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله سال ها پيش از واقعه عاشورا ، چنين رويداد هولناكى را مى ديد و بر پايه روايتى ، كسانى را كه با امام حسين عليه السلام جنگيدند يا او را يارى نكردند ، بدين سان نفرين فرمود : اللّهُمَّ اخْذُل مَن خَذَلَهُ ، وَ اقتُل مَن قَتَلَهُ ، وَ اذبَح مَن ذَبَحَهُ ، وَ لا تُمَتِّعهُ بِما طَلَبَ . (1) بار خدايا ! هر كه او را بى ياور گذاشت ، بى ياورش بگذار و قاتل او را بكُش ، و كسى را كه سر او را بُريد ، ذبح كن و خواستش را برآورده مكن . و در حديثى ديگر از ايشان ، آمده : يُقتَلُ ابنِىَ الحُسَينُ بِظَهرِ الكوفَةِ ، الوَيلُ لِقاتِلِهِ ، وَ خاذِلِهِ ، وَ تارِكِ نُصرَتِهِ ! (2) پسرم حسين ، در پشتِ كوفه ، كشته مى شود . واى بر قاتل او وا گذارنده او و ترك كننده يارى اش !

.


1- .كامل الزيارات : ص 131 ح 149 و ر . ك :همين دانشنامه: ج 3 ص 180 ح807 .
2- .راجع : ج 3 ص 232 ح 863 .

ص: 324

سرنوشت فاجعه آفرينان كربلا
اشاره

نفرين پيامبر خدا صلى الله عليه و آله مستجاب شد و همه كسانى كه به گونه اى در فاجعه خونبار كربلا نقش داشتند (چه كسانى كه رو در رو با امام حسين عليه السلام جنگيدند و چه كسانى كه با يارى نكردن امام عليه السلام ، غير مستقيم در اين حادثه دردناك شريك بودند) ، مجازات شدند .

1 . زوال حكومت خاندان ابو سفيان

نخستين موج رويداد عاشورا ، تنها سه سال پس از آن ، پديدار شد و موجب زوال حكومت خاندان ابو سفيان گرديد . نقش اين فاجعه در اُفول قدرت اين خاندان ، به قدرى روشن بود كه عبد الملك بن مروان ، با اين كه خود ، ميراثخوار حكومتِ آنان بود ، پس از رسيدن به قدرت ، رسما به اين واقعيتْ اعتراف كرد و به حَجّاج بن يوسف نوشت : مرا از ريختن خون فرزندان عبد المطّلب ، دور بدار، كه در آنها راه نجاتى از جنگ نيست. من ، فرزندان حَرب را ديدم كه وقتى حسين بن على را كُشتند، پادشاهى را از دست دادند . (1)

2 . كوتاهى عمر و بيمارى هاى خطرناك

عبد اللّه بن بدر خَطْمى ، از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله روايت كرده است كه فرمود : مَن أحَبَّ أن يُبارَكَ فى أجَلِهِ ، وَ أن يُمَتَّعَ بِما خَوَّلَهُ اللّهُ تَعالى فَليَخلُفنى فى أهلى خِلافَةً حَسَنَةً، وَ مَن لَم يَخلُفنى فيهِم بُتِكَ عُمُرُهُ، وَ وَرَدَ عَلَىَّ يَومَ القِيامَةِ مُسوَدّاً وَجهُهُ. هر كس علاقه مند است كه عمرش طولانى شود و از آنچه خداوند متعالْ نصيب او كرده ، بهره ببرد ، جانشينى خوب براى من در خانواده ام باشد ، و هر كس جانشينى مرا در خانواده ام به عهده نگيرد ، عمرش كوتاه مى شود و در قيامت ، روسياه نزد من مى آيد . عبد اللّه ، سپس مى گويد : همان گونه شد كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرموده بود . يزيد بن معاويه ، جانشين خوبى براى خانواده پيامبر نبود و عمرش نيز كوتاه شد و پس از شهادت امام حسين عليه السلام مدّت كمى زنده بود و همين طور عبيد اللّه بن زياد _ كه خدا ، هر دوى آنها را لعنت كند _ . (2) يزيد ، در 38 سالگى هلاك شد و ابن زياد ، در 37 سالگى كشته شد . همچنين ، بر پايه گزارش هاى معتبر جنايتكاران كربلا به انواع بيمارى هاى خطرناك (مانند : جنون ، جُذام و پيسى) مبتلا شدند . عبد الرحمان غَنَوى مى گويد : از آنان كه در كشتن حسين عليه السلام ، دنباله رو يزيد بودند و يا با حسين جنگيدند ، كسى نمانْد ، مگر اين كه به ديوانگى يا جذام يا پيسى مبتلا شد و اين مرض ها ، در نسل او به ارث مانْد . (3) همچنين قاضى نعمان ، بر پايه گزارش هاى متعدّد آورده است : كسى از قاتلان حسين عليه السلام ، از قتل ، رهايى نيافت و با ريشه كردن دردى در بدنش مُرد . (4) در گزارش ابن حجر نيز مى خوانيم : عدّه اى در اين باره ، گفتگو مى كردند كه هيچ كس از كمك كنندگان به قتل حسين عليه السلام نبود ، مگر اين كه پيش از مرگش گرفتار بلايى شد . (5) همچنين مى گويد : از قاتلان حسين عليه السلام كسى نمانْد ، مگر اين كه در همين دنيا ، پس از مدّت اندكى ، عقوبت شد ؛ به كشته شدن يا كور شدن يا روسياه شدن و يا از دست دادن حكومت . (6) ابن كثير نيز تصريح مى كند كه بيشتر گزارش هايى كه بر سرنوشت شوم فاجعه آفرينان كربلا دلالت دارند ، صحيح اند : اخبارى كه درباره گرفتار شدن قاتلان حسين عليه السلام روايت شده ، بيشترشان درست اند ؛ چه اين كه كمتر كسى از آنها كه در كشتن او شركت كردند ، از آسيب و درد در همين دنيا ، در امان مانْدند ، و از دنيا نرفتند ، مگر اين كه به بيمارى مبتلا شدند ، و بيشتر آنها ديوانه شدند . (7)

.


1- .العقد الفريد : ج 3 ص 382 ، المحاسن و المساوئ : ص 55 ، جواهر المطالب : ج 2 ص 278 .
2- .مقتل الحسين عليه السلام ، خوارزمى : ج 2 ص 85 ، كنز العمّال : ج 12 ص 99 ح 34171 ؛ بحار الأنوار : ج 23 ص 116 ح 31 .
3- .كامل الزيارات: ص132 ح 149 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 236 ح 27 .
4- .شرح الأخبار: ج3 ص169 ح1114.
5- .الصواعق المحرقة: ص195 ، تاريخ دمشق : ج 14 ص 232 .
6- .الصواعق المحرقة : ص 195 ، تذكرة الخواصّ : ص 280 .
7- .البداية و النهاية: ج 8 ص 201 .

ص: 325

. .

ص: 326

3 . كشته شدن بسيارى از آنان در قيام مختار

بسيارى از كسانى كه در فاجعه كربلا نقش داشتند ، در قيام مختار ، دستگير و اعدام شدند . يعقوبى ، در اين باره مى نويسد : مختار ، قاتلان حسين عليه السلام را تعقيب كرد و جمع فراوانى از آنها را كُشت ، به گونه اى كه كم تر كسى از آنها زنده ماند . (1) بر پايه گزارشى كه در بحار الأنوار آمده است، مختار در طول هجده ماه حكومت خود بر كوفه ، هجده هزار تن از كسانى را كه در به شهادت رساندن امام حسين عليه السلام و يارانش شركت كرده بودند ، كُشت ؛ (2) ليكن اين گزارش ، بسيار اغراق آميز است .همچنين گزارش هايى كه در چگونگى كيفرِ شمارى از مجرمان توسّط مختار در برخى از منابع تاريخى آمده اند و بيانگر كارهايى (مانند : مُثله كردن و در روغن جوشان انداختن) هستند كه در اسلام ، ممنوع اند ، مبالغه آميزند و احتمالاً به وسيله دشمنان مختار ، براى مخدوش جلوه دادن قيام او ساخته شده اند و يا توسّط هوادارانش ، جهت ايجاد هراس و وحشت در دل دشمنان او .

.


1- .تاريخ اليعقوبى :ج 2 ص 259 .
2- .بحار الأنوار : ج 45 ص 386 .

ص: 327

4 . سلطه حَجّاج بن يوسف

در فاجعه كربلا ، نه تنها كسانى كه به طور مستقيم در آن نقش داشتند ، كيفر طبيعىِ كردار زشت خود را پيش از مجازات آخرت ، در دنيا ديدند ؛ بلكه كسانى كه با يارى نرساندن به امام حسين عليه السلام به طور غير مستقيم در اين فاجعه اثرگذار بودند ، نيز به گونه اى گرفتار عقوبت هاى دنيوى شدند . برخى از آنها توبه كردند و «نهضت توّابين» را پديد آوردند و در اين راه ، كشته شدند و شمار ديگرى ، گرفتار حكومت مستبدّ حَجّاج بن يوسف گرديدند ؛ همان حكومتى كه امام على عليه السلام آن را براى مردمى كه از يارى كردن ايشان امتناع مى كردند ، پيشگويى كرده بود . در نهج البلاغه آمده كه امام عليه السلام خطاب به آنها فرمود : أما وَاللّهِ لَيُسَلَّطَنَّ عَلَيكُم غُلامُ ثَقيفٍ الذَّيّالُ المَيّالُ ، يَأكُلُ خَضِرَتَكُم ، وَ يُذيبُ شَحمَتَكُم ، إيهٍ أبا وَذحَةَ . (1) به خداوند سوگند كه جوانى ثَقَفى (حَجّاج) بر شما تسلّط خواهد يافت ؛ متكبّر و منحرفى كه سبزه هاى (دارايى هاى) شما را مى خورد ، و پيه هايتان را آب مى كند ! بس كن ، ابو وَذحه . (2) آرى ! مردمى كه از يارى رساندن به كسانى چون امام على ، امام حسن و امام حسين عليهم السلام امتناع ورزند ، سزاوار سلطه يافتن حَجّاج بن يوسف بر خويش اند . در سال 75 هجرى ، يعنى چهارده سال پس از فاجعه كربلا ، اين پيشگويى امام على عليه السلام تحقّق يافت . حَجّاج ، در طول حكومتش ، صد و بيست هزار نفر را كُشت (3) و هشتاد هزار نفر را _ كه سى هزار نفر از آنها زن بودند _ به زندان انداخت . (4)

.


1- .نهج البلاغة: خطبه 116 . نيز ، ر . ك :دانش نامه امير المؤمنين7 : ج 6 ص 555 (بخش هفتم / فصل دوم / هشدار دادن در باره سلطه غلام ثقفى) .
2- .وَذحَه : جُعَل ؛ سِرگينْ چرخان . ابو وَذحه ، كُنيه اى است كه بعدها ، حَجّاج ، به آن ،شهرت يافت و اشاره است به داستان حَجّاج و وَذْحه كه روزى ، وى نشسته بود و وذحه اى با زحمت ، پِشكِلى را مى غلتانْد و به جانب او مى آمد . حَجّاج گفت : اين ، سوسكى از سوسك هاى شيطان است .
3- .سنن الترمذى : ج 4 ص 499 ش 2220 ، تهذيب التهذيب : ج 1 ص 510 ، تاريخ الطبرى :ج 6 ص 382 ، تاريخ دمشق : ج 12 ص 184 ؛ العمدة : ص 469 ش 987 .
4- .تاريخ دمشق : ج 12 ص 185 ، تاريخ الإسلام : ج 6 ص 323 ، بغية الطلب فى تاريخ حلب : ج 5 ص 2045 ، البداية و النهاية : ج 9ص 136 .

ص: 328

5 . سخت ترين كيفرها در آخرت

احاديث مربوط به شدّت كيفر (مجازاتِ) قاتلان امام حسين عليه السلام و ياران ايشان ، بسيارند كه در اين جا تنها به ذكر نمونه هايى بسنده مى كنيم : شيخ صدوق از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله روايت كرده است كه فرمود : إنَّ فِى النّارِ مَنزِلَةً لَم يَكُن يَستَحِقُّها أحَدٌ مِنَ النّاسِ إلّا بِقَتلِ الحُسَينِ بنِ عَلِىٍّ _ صَلَواتُ اللّهِ عَلَيهِما _ وَ يَحيَى بنِ زَكَرِيّا عليه السلام . (1) در جهنّم ، جايگاهى است كه بر هيچ كس روا نخواهد بود ، جز با كشتن حسين بن على _ درود خدا بر آن دو _ و يحيى بن زكريا عليه السلام . همچنين از امام زين العابدين عليه السلام ضمن روايتى مفصّل در تبيين فضيلت كربلا و زيارت امام حسين عليه السلام آمده است كه خداوند متعال مى فرمايد : وَ عِزَّتى وَ جَلالى ، لَاُعَذِّبَنَّ مَن وَتَرَ رَسولى وَصَفِيّى، وَ انتَهَكَ حُرمَتَهُ ، وَ قَتَلَ عِترَتَهُ ، وَ نَبَذَ عَهدَهُ ، وَ ظَلَمَ أهلَ بَيتِهِ ، عَذاباً لا اُعَذِّبُهُ أحَداً مِنَ العالَمينَ ! (2) به عزّت و جلالم سوگند كه هر كس به فرستاده و برگزيده ام ستم ورزد و حرمتش را بشكند و خاندانش را بكُشد و پيمانش را ناديده بگيرد و به خانواده اش ستم روا دارد ، او را عذابى مى كنم كه اَحَدى از جهانيان را چنان عذابى نكرده باشم . ابن عساكر نيز از جابر بن عبد اللّه نقل مى كند كه وقتى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله قاتل امام حسين عليه السلام را لعنت كرد و وى در باره قاتل ايشان پرسيد ، پيامبر صلى الله عليه و آله در پاسخ فرمود : رَجُلٌ مِن اُمَّتى يُبغِضُ عِترَتي ، لا تَنالُهُ شَفاعَتى ، كَأَنَّ بِنَفسِهِ بَينَ أطباقِ النّيرانِ يَرسبُ تارَةً وَيَطفو اُخرى ، وَ إنَّ جَوفَهُ لَيقولُ : غقّ غقّ (3) . كسى از امّت من كه با خاندانم دشمنى ورزد ، از شفاعت من برخوردار نخواهد شد ، گويى اوست كه ميان طبقات آتش ، بالا و پايين مى رود و از درونش ، صداى غُلغل جوشيدن مى آيد .

.


1- .ثواب الأعمال: ص 257 ح 2 ، كامل الزيارات : ص 162 ح 202 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 301 ح 9 .
2- .كامل الزيارات : ص 264 .
3- .تاريخ دمشق: ج 14 ص 224 ح 3544 ، تاريخ بغداد : ج 3 ص 290 .

ص: 329

. .

ص: 330

. .

ص: 331

بخش يازدهم : عزادارى و گريه براى امام حسين عليه السلام

اشاره

درآمدفصل يكم: سوگواريفصل دوم: مصيبت خواني براي امام حسين عليه السلامفصل سوم: اهميت و آداب روز عاشورافصل چهارم: گريستن و گرياندن بر سيدالشهدا عليه السلام و يارانش .

ص: 332

. .

ص: 333

درآمد

اشاره

عزادارى ، يكى از عناصر اصلى و كليدى در بررسى فرهنگ عاشورايى است ، چنان كه نمى توان نقش مثبت آن را در تحوّلات فرهنگى شيعه ، ناديده گرفت. در كنار اين جايگاه بلند و تأثيرگذار، عزادارى امام حسين عليه السلام ، بويژه در دوران معاصر ، با پرسش ها و آسيب هايى همراه بوده است. بدين جهت ، مى كوشيم با جمع بندى روايت هاى ياد شده در اين بخش، تحليلى جامع از عزادارى، ارائه كنيم تا ضمن تبيين جايگاه آن ، به پرسش ها و شُبَهات ، پاسخ گفته شود . براى پرداخت همه جانبه به مسئله عزادارى و رسيدگى به تمام زواياى آن ، مباحث را در چهار محور ، ارائه مى كنيم : 1 . منزلت و جايگاه عزادارى در سخن و سيره پيشوايان 2 . چرايى و دليل عزادارى 3 . آسيب شناسى عزادارى ها 4 . ويژگى هاى عزادارى هدفمند .

.

ص: 334

(1)منزلت و جايگاه عزادارى در سخن و سيره پيشوايان
اشاره

بر پايه روايات اين بخش ، برپا داشتنِ عزا براى سالار شهيدان و يارانش ، مرثيه سرايى براى آنان و گريه بر مصائبى كه بر ايشان گذشته است ، بويژه در دهه اوّل محرّم و خصوصا در روز عاشورا ، مورد تأكيد اهل بيت عليهم السلام بوده است . عزادارى براى سيّد الشهدا عليه السلام ، در حقيقت ، اظهار محبّت به خاندان پيامبر خدا صلى الله عليه و آله است كه قرآن ، مودّت آنها را واجب كرده است : «قُل لَا أَسْ_ئلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلَا الْمَوَدَّةَ فِى الْقُرْبَى. (1) بگو در برابر اين [رسالت] ، مزدى از شما نمى خواهم ،جز دوست داشتن خويشاوندان [خود] را» . عزادارى براى سيّد الشهدا عليه السلام ، اظهار همدردى در بزرگ ترينِ مصائبى است كه براى اهل بيت عليهم السلام و در واقع براى اسلام ، پيش آمده است . شيخ صدوق ، از امام صادق عليه السلام روايت كرده كه فرمود : ...رَحِمَ اللّهُ شيعَتَنا ! شيعَتُنا _ وَاللّهِ _ هُمُ المُؤمِنونَ ! فَقَد _ وَاللّهِ _ شَرِكونا فِى المُصيبَةِ بِطولِ الحُزنِ وَ الحَسرَةِ . (2) خداوند ، شيعيان ما را رحمت كند! آنان _ به خدا سوگند _ ، حقيقتاً مؤمن اند . به خدا سوگند، آنان، در اندوه و حسرتى مدام، در عزاى ما سهيم اند . و در روايت ديگرى ، از ايشان نقل شده كه فرمود :

.


1- .ابراهيم ، آيه 5 .
2- .شورا : آيه 23 .

ص: 335

وَ ارحَم تِلكَ الأَعيُنَ الَّتى جَرَت دُموعُها رَحمَةً لَنا ، وَ ارحَم تِلكَ القُلوبَ الَّتى جَزِعَت وَ احْتَرَقَت لَنا ، وَ ارْحَمِ الصَّرخَةَ الَّتى كانَت لَنا . (1) و بر آن چشم هايى كه از سرِ دلسوزى بر ما اشك هايشان روان شده ، رحم كن، و بر آن دل هايى كه براى ما بى تاب شده و آتش گرفته اند، رحم نما، و بر شيون هايى كه براى ما بلند گرديدند، رحم آور . عزادارى براى سيّد الشهدا عليه السلام ، يكى از بزرگ ترين مصاديق بزرگداشت شعائر الهى و نشانه پَروامندىِ دل هاست . (2) يقينا يكى از مهم ترين امتيازات جامعه شيعه ، برخوردارى از چشمه پُرفيض نورانيت و معنويت عاشوراست . اين چشمه جوشان ، از نخستين روزى كه موضوع يادكردِ مصيبت سيّد الشهدا عليه السلام و يارانش مطرح شد ، جريان يافت و تا امروز ، همچنان جارى است و پس از اين هم ادامه خواهد داشت . امامانِ اهل بيت عليهم السلام ، جز تأكيدهاى مستقيم قولى ، به گونه هاى ديگرى نيز بر اهمّيت عزادارى براى امام حسين عليه السلام و زنده نگه داشتن آن ، تأكيد داشته اند كه به مواردى اشاره مى گردد :

1. مرثيه سرايان سيّد الشهدا عليه السلام ، پيش از واقعه كربلا

بر پايه رواياتى كه در فصل چهارم اين بخش مى آيد ، نخستين كسى كه قبل از واقعه كربلا براى سيّد الشهدا عليه السلام مرثيه سرايى كرده ، خداوند متعال است كه آدم ابو البشر عليه السلام ، (3) ابراهيم خليل عليه السلام (4) و خاتم انبيا صلى الله عليه و آله (5) را از مصائبى كه براى حسين عليه السلام پيش خواهد آمد ، آگاه فرموده است ، و آنان ، بر اين مصيبت، گريسته اند .

.


1- .ر . ك : ص 388 ح 2693 .
2- .ر . ك : ص 388 ح 2692 .
3- .ر . ك : ج 10 ص 53 (فصل چهارم / گريه آدم عليه السلام).
4- .ر.ك : ج 10 ص 55 (فصل چهارم / گريه ابراهيم عليه السلام).
5- .ر . ك : ج 10 ص 61 (فصل چهارم / گريه پيامبر صلى الله عليه و آله و خاندانش) ،عَبَرات المصطفَين فى مقتل الحسين عليه السلام: ج 1 ص 31 _ 49 .

ص: 336

همچنين عيسى عليه السلام ، هنگام عبور از كربلا ، به مصيبت حسين عليه السلام اشاره كرده و همراه با حواريان خود ، بر مصائب او گريسته است . (1) پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و امير مؤمنان عليه السلام نيز بارها به حوادث خونبار كربلا ، اشاره كرده و همراه با فاطمه زهرا عليهاالسلام ، براى فرزند عزيز خود ، اشك ريخته اند . (2)

2. نخستين مرثيه سرايان سيّد الشهدا عليه السلام ، پس از واقعه كربلا

پس از واقعه عاشورا ، نخستين مرثيه سرايان سيّد الشهدا عليه السلام و يارانش ، فرزندش امام زين العابدين عليه السلام ، خواهر بزرگوارش زينب كبرا عليهاالسلام ، دختران امام عليه السلام (اُمّ كلثوم و فاطمه صغرا) ، و همسرش رَباب بوده اند كه در كربلا ، كوفه و شام ، با مرثيه سرايى هاى هدفمند خود ، راه سالار شهيدان را ادامه دادند . (3) امّا در مدينه ، نخستين مرثيه سرا پس از شهادت امام حسين عليه السلام ، اُمّ سَلَمه ، همسر بزرگوار پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بود . يعقوبى ، در اين باره مى نويسد : نخستين ضجّه زننده اى كه در مدينه، ضجّه اش [بر حسين عليه السلام ] بلند شد، اُمّ سَلَمه ، همسر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بود . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، شيشه اى را كه در آن ، خاكى قرار داشت، به اُمّ سَلَمه داده و به او فرموده بود كه: إذا صارَت دَما عَبيطا فَاعلَمي أنَّ الحُسَينَ قَد قُتِلَ ؛ هر گاه اين خاك ، تبديل به خون تازه شود ، حسين عليه السلام كشته شده است . روز عاشوراى سال 61 هجرى ، آن خاك ، تبديل به خون تازه شد . اُمّ سَلَمه نيز با ديدن آن ، فرياد كشيد : وا حُسَينا! واى از مصيبت پسر پيامبر خدا! شيون و زارى و مرثيه سرايى اُمّ سَلَمه براى امام حسين عليه السلام به گونه اى بود كه به

.


1- .ر.ك : ج 10 ص 57 (فصل چهارم / گريه عيسى عليه السلام) .
2- .ر.ك : ج 10 ص 61 (فصل چهارم / گريه پيامبر صلى الله عليه و آله و خاندانش) و ص 67 (گريه پدرش امام على عليه السلام) و ص 71 (گريه مادرش فاطمه عليهاالسلام ، دختر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله).
3- .سالنامه حديثي نور از سال 1378 ، هر سال با محتواي حديثي به منظور آشنايي علاقه مندان با فرهنگ و اطلاعات حديثي انتشار مي يابد و در دو دوره اخير ، سال 80 و 81 ، به دليل استقبال فراوان با شمارگان بيش از چهل هزار منتشر شده است .

ص: 337

دنبال آن ، مدينه ، يكپارچه عزادار شد : و زنان ، شيون كردند تا اين كه در مدينه ، چنان وِلوله اى بر پا شد كه تا آن زمان ، شنيده نشده بود . (1) سال 61 هجرى ، سال حُزن ناميده شد (2) و بر پايه گزارشدعائم الإسلام از امام صادق عليه السلام ، پس از واقعه عاشورا ، سه سال تمام بر امام حسين عليه السلام مرثيه سرايى مى شد . (3) همچنين طبق گزارشى ديگر از ايشان ، تا به هلاكت رسيدن ابن زياد ، خانواده امام عليه السلام از عزا بيرون نيامدند : هيچ يك از زنان ما خضاب نكرد و روغنى استفاده نكرد و سُرمه نكشيد و [مويش را ]شانه نزد تا اين كه سرِ عبيد اللّه بن زياد را برايمان آوردند . ما همواره، پس از آن ماجرا ، گِريان بوديم . (4)

3. پوشيدن لباس سياه در عزاى امام حسين عليه السلام

نخستين كسانى كه در عزاى امام حسين عليه السلام لباس سياه پوشيدند ، اُمّ سَلَمه ، همسر پيامبر صلى الله عليه و آله و زنان بنى هاشم بودند . (5) اين اقدام ، ريشه در سنّت نبوى داشت (6) و نشان مى دهد كه لباس سياه ، از زمان هاى گذشته ، علامتِ عزا بوده است . حتّي ابو مسلم هم در آغاز قيام خود ، براى استفاده تبليغاتى عليه حكومت بنى اميّه ، لباس سياه را انتخاب كرد، به طورى كه او و يارانش، در تاريخ به «سياه جامگان»

.


1- .ر . ك : ص 397 به بعد (فصل يكم / نخستين برگزار كننده سوگوارى) و ج 10 ص 203 (بخش دوازدهم / فصل يكم : نمونه مرثيه هاى كه در قرن نخست ، سروده شده اند) .
2- .ر . ك : ص 413 (فصل يكم /سوگوارى در مدينه / نخستين ناله اى كه در مدينه بلند شد) .
3- .مقتل الحسين عليه السلام ، خوارزمى : ج 2 ص 40 ، التذكرة ، قرطبي : ج 2 ص 453 .
4- .ر.ك : ص 427 (فصل يكم / نوحه سرايى سه ساله براى امام حسين عليه السلام ).
5- .ر.ك : ص 429 (فصل يكم / نخستين سياهپوش در سوگ امام حسين عليه السلام) .
6- .از اسماء بنت عميس ، نقل شده است : وقتى جعفر بن ابى طالب ، كشته شد ، پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «تسَلَّبى ثلاثا ؛ سه روز ، لباسِ يا مَقنعه مشكى بپوش» (ر .ك : فتح الباري : ج9 ص429 ، لسان العرب : ج1 ص472 مادّه «سلب» ، النهاية ، ابن اثير : ج2 ص387 ماده «سلب») .

ص: 338

شهرت يافتند. آنها مى گفتند : اين لباس سياه ، [در] عزاى خاندان محمّد صلى الله عليه و آله و شهيدان كربلا و زيد و يحيى است . (1) در زمان معاصر نيز در ميان پيروان اهل بيت عليهم السلام ، لباس سياه ، نشانه عزادارى است . (2)

4. تأكيد بر زنده نگه داشتن ياد امام حسين عليه السلام

روايات فصل دوم از اين بخش ، بر تداوم ياد سيّد الشهدا عليه السلام تأكيد دارند . در روايتى از امام صادق عليه السلام ، آمده است : هنگام ياد كردن از امام حسين عليه السلام ، سه بار بگو : صَلَّى اللّهُ عَلَيكَ يا أبا عَبدِ اللّهِ ؛ (3) درود خدا بر تو ، اى اباعبد اللّه ! ، كه اين سلام ، از نزديك و دور، به او خواهد رسيد . همچنين، ياد كردن از آن بزرگوار در هنگام نوشيدن آب ، توصيه شده است : وما مِن عَبدٍ شَرِبَ الماءَ فَذَكَرَ الحُسَينَ عليه السلام وَ أهلَ بَيتِهِ وَ لَعَنَ قاتِلَهُ ، إلّا كَتَبَ اللّهُ عز و جللَهُ مِئَةَ ألفِ حَسَنَةٍ ، وَ حَطَّ عَنهُ مِئَةَ ألفِ سَيِّئَةٍ ، وَ رَفَعَ لَهُ مِئَةَ ألفِ دَرَجَةٍ . (4) هيچ كس نيست كه آب بنوشد و از حسين عليه السلام و خاندانش ياد كند و بر كُشنده اش ، لعنت بفرستد ، مگر اين كه خداوند، برايش صد هزار حَسَنه مى نويسد و صد هزار گناه را از او مى زُدايد و صد هزار درجه بر او مى افزايد. با عنايت به نياز مكرّر انسان در شبانه روز به نوشيدن آب ، توصيه به فرستادنِ سلام بر امام حسين عليه السلام و لعن بر قاتلانش هنگام نوشيدن ، بدين معناست كه پيروان اهل بيت عليهم السلام ، هيچ گاه نبايد ماجراى كربلا را فراموش كنند ، و خاطره مبارزه با ظلم و ظالم

.


1- .المناقب ، ابن شهرآشوب : ج 3 ص 300 .
2- .ر . ك : ج10 ص19 ح2762 .
3- .ر.ك : ص 432 ح 2739 .
4- .ر . ك : ص 434 ح 2742 .

ص: 339

و شهادت جان گداز سلاله پاك پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در اين راه ، براى هميشه ، بايد در تاريخ ، زنده بماند .

5 . تأكيد بر تداوم عزادارى

تأمّل در توصيه اهل بيت عليهم السلام بر برپا داشتنِ مجالس عزا براى شهداى كربلا (1) و زنده نگاه داشتن خاطره عاشورا، (2) تشويق آنان به سرودن شعر (3) در باره اين فاجعه بزرگِ تاريخ اسلام ، بشارت به پاداش هاى بزرگ در گريستن بر اين مصيبت بزرگ و گرياندن ديگران ، (4) تأكيد بر اهمّيت عزادارى در دهه اوّل محرّم ، (5) خصوصا درروز عاشورا (6) _ كه در فصول مختلف اين بخش ، به تفصيل آمده _ ، به روشنى بيانگر اين حقيقت است كه عزادارى براى سيّد الشهدا عليه السلام و يارانش ، هدف بزرگى را دنبال مى كند كه تا آن هدف ، تحقّق نيافته است ، سنّت عزادارى در ميان پيروان اهل بيت عليهم السلام بايد تداوم يابد . بنا بر اين ، مسئله مهم ، اين است كه : هدف و حكمت ضرورت تداوم عزادارى براى سيّد الشهدا عليه السلام ، چه بوده است ؟

.


1- .ر . ك : ص 385 (فصل يكم / تشويق به سوگوارى براى امام حسين عليه السلام) و ج 10 ص 13 (فصل سوم / سوگوارى در خانه) .
2- .ر . ك : ص 431 (فصل دوم: تشويق به مصيبت خوانى براى امام حسين عليه السلام) .
3- .ر . ك : ص 439 (فصل دوم / يادكردِ مصيبت هاى امام حسين عليه السلام درمحضر امام صادق عليه السلام) و ج 10 ص 49 (فصل چهارم / ثواب شعرخوانى در مصيبت آنان) .
4- .ر . ك : ج 10 ص 41 (فصل چهارم / ثواب گريه كردن برآنان) .
5- .ر . ك : ص 389 (فصل يكم / سوگوارى در دهه اوّل محرّم) .
6- .ر . ك : ج 10 ص 7 (فصل سوم / بزرگىِ مصيبت عاشورا) .

ص: 340

(2)حكمت عزادارى
اشاره

شناخت دلايل عزادارى براى امام حسين عليه السلام ، نخستين گام در راه تأمين اهداف بلند اين سنّت مهم و سرنوشت سازِ پيروان اهل بيت عليهم السلام است ؛ زيرا عزادارى بدون معرفت، نه تنها ارزشى ندارد ؛ بلكه چه بسا به زيان اهداف اصلى اين حركت ارزشمند نيز باشد . بر پايه روايتى ، در ره نمودهاى امام على عليه السلام به كميل ، چنين آمده است : ما مِن حَرَكَةٍ إلّا وَ أنتَ مُحتاجٌ فيها إلى مَعرِفَةٍ . (1) هيچ [رفتار و] حركتى نيست ، مگر اين كه تو در آن ، به شناخت، نيازمندى. ممكن است در پاسخ سؤال از علّت و چرايىِ عزادارى بر امام حسين عليه السلام و يارانش ، گفته شود كه مطابق نصّ صريح و روشن قرآن ، محبّت خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله ، واجب است . (2) بنا بر اين ، مى توان گفت : حكمت گريه بر امام حسين عليه السلام و اقامه عزا براى مصائب ايشان ، اظهار ارادت به پيامبر صلى الله عليه و آله و اهل بيت آن بزرگوار است . بى ترديد ، اظهار محبّت نسبت به خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله از طريق سوگوارى براى سالار شهيدان ، همان طور كه اشاره شده ، پسنديده و در جهت بزرگداشت شعائر الهى است ؛ ليكن تأمّل در رواياتى كه توصيه و تأكيد بر تداوم اقامه ماتم بر سيّد الشهدا عليه السلام

.


1- .تحف العقول : ص 171 . نيز ، ر . ك : دانش نامه عقايد اسلامى : ج 2 ص 310 ح 1431 .
2- .«قُل لَا أَسْ_ئلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلَا الْمَوَدَّةَ فِى الْقُرْبَى» (شورا :آيه 23) .

ص: 341

دارند ، ايجاب مى كند كه عزادارى براى ايشان ، دليلى بسيار فراتر از اظهار محبّت به اهل بيت عليهم السلام داشته باشد ؛ بلكه از نگاه سيّد بن طاووس ، اگر لزوم پيروى از فرمان قرآن و سنّت نيز نبود ، اظهار محبّت نسبت به اهل بيت عليهم السلام ايجاب مى كرد كه به دليل منزلت والايى كه امام حسين عليه السلام و يارانش به واسطه شهادتْ بِدان دست يافتند ، اظهار مسرّت و شادمانى كنيم . وى مى نويسد : اگر نبود كه پوشيدن لباس سوگوارى و مصيبت ، به خاطر از ميان رفتن نشانه هاى هدايت و تأسيس پايه هاى گم راهى ، و تأسّف بر سعادتى كه از دست داديم و افسوس بر چنين شهادتى ، پيروى كردن از فرمان قرآن و سنّت است ، ما در برابر آن نعمت بزرگ ، لباس شادى و خوش حالى مى پوشيديم ، و چون در بى تابى و سوگوارى ، خشنودىِ صاحب روز معاد نيز هست و نيكان در آن ، غرضى دارند ، ما لباس عزا پوشيديم و همواره اشك ريختيم و به چشم هايمان گفتيم : «همواره بگِرييد» و به دل هايمان گفتيم : «همانند زنانِ جوانْ از دست داده ، ماتم بگيريد» . (1) بنا بر اين ، بايد ديد حكمتِ آن همه تأكيد بر عزادارى و گريه براى ابا عبد اللّه عليه السلام چيست ؟ حكمت شهادت او، هر چه باشد ، حكمت عزادارى براى او نيز هست .

حكمت شهادت امام حسين عليه السلام

اصلى ترين علّت قيام و شهادت امام حسين عليه السلام ، مبارزه با نادانى است. بر پايه آنچه بسيارى از منابع معتبر ، در اين باره، از امام صادق عليه السلام گزارش كرده اند ، ايشان ، در دعايش به درگاه خداوند مى گويد : وَ بَذَلَ مُهجَتَهُ فيكَ لِيَستَنقِذَ عِبادَكَ مِنَ الجَهالَةِ وَحَيرَةِ الضَّلالَةِ . (2)

.


1- .الملهوف : ص 83 .
2- .ر . ك : ج 12 ص 92 ح 3473 .

ص: 342

و خونش را به خاطر تو بذل كرد تا بندگانت را از نادانى و سرگردانىِ گم راهى ، بيرون آورد . همه آنچه در تبيين هدف قيام و حكمت شهادت امام حسين عليه السلام بيان شد ، (1) در تعبير «جهل زدايى» خلاصه شده است . جهل زدايى ، نه تنها هدف قيام سيّد الشهدا عليه السلام ، بلكه هدف بعثت خاتم الأنبيا صلى الله عليه و آله و نزول قرآن است : «كِتَ_بٌ أَنزَلْنَ_هُ إِلَيْكَ لِتُخْرِجَ النَّاسَ مِنَ الظُّ_لُمَ_تِ إِلَى النُّورِ . (2) كتابى است كه آن را به سوى تو فرو فرستاديم، تا مردم را از تاريكى ها به سوى روشنايى ، بيرون آورى» . هدف از بعثت پيامبران پيشين نيز جهل زدايى (3) بوده است : «وَ لَقَدْ أَرْسَلْنَا مُوسَى بِ_ئايَتِنَآ أَنْ أَخْرِجْ قَوْمَكَ مِنَ الظُّ_لُمَ_تِ إِلَى النُّورِ » . (4) ما موسى را با آيات خود ، فرو فرستاديم [و به او دستور داديم] كه قومت را از تاريكى ها به سوى نور ، بيرون بياور» . در حقيقت ، «جهل» ، ريشه همه مصائب و مفاسد جامعه بشر است ، چنان كه در روايتى از امام على عليه السلام آمده كه فرمود : الجهلُ أصلُ كلِّ شرٍّ . (5) نادانى، ريشه همه بدى هاست. بر اين اساس ، اصلى ترين كار انبيا و اولياى الهى ، ريشه كن كردن بيمارى جهل از

.


1- .ر. ك: ج 3 ص 323 (بخش هفتم / تحليلى در باره اهداف قيام امام حسين عليه السلام).
2- .ابراهيم : آيه 1 .
3- .ر. ك: دانش نامه عقايد اسلامى: ج 2 ص 41 (بخش سوم / فصل سوم / نشانه هاى نادانى) .
4- .ابراهيم : آيه 5 .
5- .غرر الحكم : ح 819 .

ص: 343

جامعه است ؛ زيرا تا اين بيمارى علاج نگردد ، نمى توان انتظار داشت كه ارزش هاى دينى بر جامعه ، حاكم گردد . امام حسين عليه السلام نيز براى تحقّق اين آرمان بلند ، خون پاك خود را در راه خدا اهدا كرد و بدين سان ، اصلى ترين دليل پيروان مكتب اهل بيت عليهم السلام براى «زنده نگه داشتن مكتب شهادت ، به وسيله عزادارى بر امام حسين عليه السلام » نيز جهل زدايى از جامعه اسلامى است و تا درمان كامل اين بيمارى خطرناك اجتماعى و استقرار حاكميت مطلق ارزش هاى اسلامى در جهان ، تداوم اين مكتب ، ضرورت دارد .

.

ص: 344

(3)آسيب شناسى عزادارى امام حسين عليه السلام
اشاره

در عصر حاضر ، آشنايى با آفاتى كه هدف و حكمت عزادارى سالار شهيدان را تهديد مى كنند ، مهم ترين و اساسى ترين گام در راه تحقّق اهداف ارزشمند اين دستور العمل سازنده اهل بيت عصمت و طهارت است و از اين رو ، اين مسئله ، در اين دانش نامه، با شرح و بسط بيشترى ارائه مى شود . نقش فرهنگ اصيل عاشورا در جهل زُدايى از جوامع اسلامى و زمينه سازى براى حكومت جهانى اسلام ، ايجاب مى كند كه اسلام ستيزان مستكبر _ اعم از آنها كه رسما در مقابل اسلام ، قرار دارند يا كسانى كه به نام اسلام بر مسلمانان ، حكومت مى كنند _ ، در دوره هاى مختلف تاريخ ، براى تحريف آن، برنامه ريزى كنند ؛ چرا كه آنان، از جهل مردم ، تغذيه مى كنند ، و بيدارى امّت اسلامى ، بنياد حاكميت آنها را فرو مى ريزد . نقش فرهنگ عاشورا در پيروزى انقلاب اسلامى ايران و نهضت هاى آزادى بخش اسلامى ، موجب گرديده كه تلاش هاى استكبار جهانى و در رأس آنها امريكا براى تحريف فرهنگ عاشورا ، مضاعف گردد و با توطئه هاى پيچيده ترى ، وارد عرصه نبرد با اين ميراث گران بهاى فرهنگى شوند . (1) اكنون بايد ديد كه : چگونه فرهنگ اصيل عاشورا، به وسيله دشمنان آگاه و دوستان

.


1- .براى نمونه ، ر . ك : «نقشه اى براى جدايى مكاتب الهى _گزارش يك كتاب»، روزنامه جمهورى اسلامى: ش7722 (16 / 12 / 1384).

ص: 345

ناآگاه ، تحريف مى شود ؟ و چه آفاتى ، مجالس عزادارى سالار شهيدان را تهديد مى كند ؟ پاسخ اجمالى اين سؤال ، اين است كه : هر چيزى كه با هدف عزادارى (يعنى جهل زُدايى از جامعه اسلامى) و نيز با ويژگى هاى مجالس عزادارى هدفمند (يعنى : خدامحورى ، ارائه تحليل واقع بينانه از حادثه عاشورا و بهره گيرى صحيح از احساسات و عواطف مردم نسبت به اهل بيت عليهم السلام ) در تضاد باشد ، از آفت هاى مجالس عزادارى سيّد الشهدا عليه السلام است . اينك براى توضيح اين اجمال ، به مهم ترينِ اين آسيب ها، اشاره مى كنيم :

1 . تحريفِ هدف عزادارى

خطرناك ترين آفت عزادارى امام حسين عليه السلام ، تحريف هدف آن است . پيش از اين ، اشاره كرديم كه حكمت عزادارى امام حسين عليه السلام با حكمت شهادت ايشان ، يكى است . بنا بر اين ، تحريف هدف عزادارى ، تحريف هدف شهادت آن بزرگوار نيز هست . اين تحريف ، به دو گونه مى تواند تجلّى يابد : يكى آن كه به جاى روشنى بخشى و احياگرى ، تنها به درخواست آمرزش گناهان و پاك سازى معنوى خلاصه گردد ؛ و ديگر ، آن كه به جاى تأكيد بر بُعد حماسى آن ، به جنايت يزيديان و ستمگران در اين حادثه پرداخته شود . اين سخن ، بدان معنا نيست كه آمرزش گناهان و پاك سازى معنوى، از نتايج و فوايد عزادارى نيست و يا اين كه نبايد جنايت هاى ستم پيشگان را برشمرد ؛ بلكه غرض ، پرهيز از نگاه تجزيه اى است . (1) اينك به توضيح اين دو مطلب مى پردازيم :

.


1- .گفتنى است نگاه تجزيه اى به اصل قيام عاشورانيز پيامدهاى ناخوشايندى دارد. در اين باره، ر. ك : ج 3 ص 323 (بخش هفتم / تحليلى در باره اهداف قيام امام حسين عليه السلام).

ص: 346

اگر به جاى جهل زُدايى و احياى ارزش هاى اسلامى ، هدف عزادارى براى سالار شهيدان ، در پاك سازى گنهكاران از گناه ، خلاصه شود ، در واقع ، هدف شهادت امام عليه السلام و عزادارى براى ايشان ، تحريف شده است ؛ يعنى دقيقا همان تحريفى كه در آيين مسيحيت ، در باره عيسى عليه السلام تحقّق يافت . استاد شهيد مرتضى مطهّرى ، در اين باره مى گويد : من نمى دانم كدام جانى يا جانى هايى ، جنايت را به شكل ديگرى بر حسين بن على عليه السلام وارد كردند، و آن ، اين كه هدف حسين بن على عليه السلام را مورد تحريف قرار دادند و همان چَرندى را كه مسيحى ها در مورد مسيح عليه السلام گفتند ، در باره حسين عليه السلام گفتند كه : حسين ، كشته شد براى آن كه بار گناه امّت را به دوش بگيرد ! براى اين كه ما گناه بكنيم و خيالمان راحت باشد ، حسين كشته شد! براى اين كه گناهكار تا آن زمانْ كم بود ، بيشتر بشود؟! ... . (1) استاد مطهّرى ، در باره نوعى ديگر از تحريف هدف عزادارى و گريه بر امام حسين عليه السلام ، چنين مى گويد : چرا ائمّه اطهار عليهم السلام (حتّى از پيغمبر اكرم روايت است) گفتند كه اين نهضت ، بايد زنده بماند ، فراموش نشود ، مردم براى امام حسين عليه السلام بگِريند ؟ هدف آنها از اين دستور ، چه بوده است ؟ ما آن هدف واقعى را مَسخ كرديم . گفتيم : فقط به خاطر اين است كه تسلّى خاطرى براى حضرت زهرا عليهاالسلام باشد! با اين كه ايشان در بهشت ، همراه فرزند بزرگوارشان هستند ، دائما بى تابى مى كنند تا ما مردمِ بى سر و پا ، يك مقدار گريه كنيم تا تسلّىِ خاطر پيدا كنند . آيا توهينى بالاتر از اين، براى حضرت زهرا عليهاالسلام پيدا مى كنيد ؟! (2) خيال مى كنيم حسين بن على عليه السلام ، در آن دنيا منتظر است كه مردم برايش دلسوزى كنند يا _ العياذ باللّه _ حضرت زهرا عليهاالسلام بعد از هزار و سيصد سال ، آن

.


1- .حماسه حسينى : ج 1 ص 127 .
2- .همان : ص 78 .

ص: 347

هم در جوار رحمت الهى ، منتظر است كه ... براى او گريه بكنند تا تسلّىِ خاطر پيدا كند! چند سال پيش ، در كتابى ديدم كه نويسنده ، مقايسه اى ميان حسين بن على عليه السلام و عيسى مسيح عليه السلام كرده بود . نوشته بود كه عمل مسيحى ها، بر عمل مسلمين (شيعيان) ترجيح دارد ؛ زيرا آنها روز شهادت عيسى مسيح را جشن مى گيرند و شادمانى مى كنند ؛ ولى اينها در روز شهادت حسين بن على عليه السلام ، مرثيه خوانى و گريه مى كنند ! عمل آنها بر عملِ اينها ترجيح دارد ؛ زيرا آنها شهادت را براى عيسى مسيح ، موفّقيت مى دانند ، نه شكست ، و چون موفّقيّت مى دانند ، شادمانى مى كنند ؛ امّا مسلمين ، شهادت را شكست مى دانند و چون شكست مى دانند ، گريه مى كنند ! خوشا به حال ملّتى كه شهادت را موفّقيّت بشمارد و جشن بگيرد ، و بدا به حال ملّتى كه شهادت را شكست بداند و به خاطر آن ، مرثيه خوانى بكند ! جواب، اين است كه اوّلاً دنياى مسيحى كه اين شهادت را جشن مى گيرد ، روى همان اعتقاد خرافى اى است كه مى گويد : «عيسى ، كشته شد تا بار گناه ما بريزد» ، و چون به خيال خودش سبك بال شده و استخوانش سبُك شده ، آن را جشن مى گيرد . در حقيقت ، او جشن سبُكىِ استخوان خودش را به خيال خودش مى گيرد ، و اين ، يك خرافه است . ثانيا ، اين همان فرق اسلام و مسيحيّتِ تحريف شده است كه اسلام ، يك دين اجتماعى و مسيحيّت ، دينى است كه همه آن چيزى كه دارد ، اندرزِ اخلاقى است . از طرف ديگر ، گاه به يك حادثه، از نظر فردى نگاه مى كنيم و گاه از نظر اجتماعى . از نظر اسلام ، شهادت حسين بن على عليه السلام از ديدگاه فردى ، يك موفّقيت بود . (1) گفتنى است كه آنچه تحريف هدف عزادارى براى امام حسين عليه السلام است ، خلاصه كردن اين هدف ، در پاك سازى گناهان ، شبيه باور خرافىِ مسيحيان در باره مصلوب

.


1- .همان : ص 128 .

ص: 348

شدن عيسى عليه السلام است . اين سخن ، البته به معناى نفىِ نقش عزادارى در آمرزش گناهان نيست . به تعبير ديگر ، هدف عزادارى بر امام حسين عليه السلام ، جهل زُدايى و احياى ارزش هاى دينى است و عزادارى با اين هدف ، بركات فراوانى براى فرد و جامعه دارد (1) كه يكى از آنها ، آمرزشِ گناهان و سالم سازى روانىِ جامعه است و اين بركت نيز دقيقا در جهت احياى ارزش هاى اسلامى قرار دارد . از سوى ديگر ، حادثه عاشورا ، در يك نگاه كلّى و واقع بينانه ، داراى دو بُعد است : يكى بُعد جنايت و مظلوميت ، و ديگرى بُعد حماسه و عزّت و عظمت . از اين رو ، تحليل و تبيين صحيح اين حادثه ، در صورتى امكان پذير است كه اين دو بُعد ، در كنار هم ديده شوند و ارائه گردند . در غير اين صورت ، مخاطب ، درك درستى از اين جريان مهم تاريخ اسلام ، پيدا نخواهد كرد . استاد مطهّرى قدس سره در اين باره مى گويد : حادثه عاشورا و تاريخچه كربلا ، دو صفحه دارد : يك صفحه سفيد و نورانى ، و يك صفحه تاريك ، سياه و ظلمانى ، كه هر دو صفحه اش ، يا بى نظير است و يا كم نظير . امّا صفحه سياه و تاريكش ، از آن نظر سياه و تاريك است كه در آن ، فقط جنايتِ بى نظير و يا كم نظير مى بينيم ... . از اين نظر ، حادثه كربلا ، يك جنايت و يك تراژدى است ، يك مصيبت است ، يك رَثاست . اين صفحه را كه نگاه مى كنيم ، در آن ، كشتنِ بى گناه [را ]مى بينيم ، كشتن جوان [را ]مى بينيم ، كشتن شيرخوار [را ]مى بينيم ، اسب بر بدن مُرده تاختن [را] مى بينيم ، آب ندادن به يك انسان [را] مى بينيم. زن و بچّه را شلّاق زدن مى بينيم ، اسير را بر شتر بى جهاز سوار كردن مى بينيم . از اين نظر ، قهرمان حادثه كيست ؟ واضح است وقتى كه حادثه را از جنبه جنايى نگاه كنيم ، آن كه مى خورد ، قهرمان نيست . آن بيچاره ، مظلوم است . قهرمان

.


1- .راجع : ج 10 ص 41 (فصل چهارم / ثواب گريه كردن بر آنان) .

ص: 349

حادثه در اين نگاه ، يزيد بن معاويه است ، عبيد اللّه بن زياد است ، عمر سعد است ، شمر بن ذى الجوشن است ، خولى است و يك عدّه ديگر . لذا وقتى كه صفحه سياه اين تاريخ را مطالعه مى كنيم ، فقط جنايت و رَثاى بشريّت را مى بينيم . پس اگر بخواهيم شعر بگوييم ، چه بايد بگوييم ؟ بايد مرثيه بگوييم و غير از مرثيه گفتن ، چيز ديگرى نيست كه بگوييم . بايد بگوييم : زان تشنگان ، هنوز به عيّوق مى رسدفرياد العطش ز بيابان كربلا. (1) امّا آيا تاريخچه عاشورا ، فقط همين يك صفحه است ؟ آيا فقط رَثاست ؟ فقط مصيبت است و چيز ديگرى نيست ؟ اشتباه ما همين است . اين تاريخچه ، يك صفحه ديگر هم دارد كه قهرمان آن صفحه ، ديگر پسر معاويه نيست ، پسر زياد نيست ، پسر سعد نيست ، شمر نيست . در آن جا ، قهرمان ، حسين عليه السلام است . در آن صفحه ، ديگر جنايت نيست ، تراژدى نيست ؛ بلكه حماسه است ، افتخار و نورانيّت است ، تجلّىِ حقيقت و انسانيّت است ، تجلّىِ حق پرستى است . آن صفحه را كه نگاه كنيم ، مى گوييم بشريّت ، حق دارد به خودش ببالد ؛ امّا وقتى صفحه سياهش را مطالعه مى كنيم ، مى بينيم كه بشريّت ، سرافكنده است و خودش را مصداق آن آيه مى بيند كه مى فرمايد : «قَالُواْ أَتَجْعَلُ فِيهَا مَن يُفْسِدُ فِيهَا وَ يَسْفِكُ الدِّمَآءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَكَ» . (2) مسلّما جبرئيل امين ، در مقابل اعلام خدا كه فرمود : «إِنِّى جَاعِلٌ فِى الْأَرْضِ خَلِيفَةً» ، (3) سؤالى نمى كند ؛ بلكه آن دسته از فرشتگان كه فقط صفحه سياه بشريّت را مى ديدند و صفحه ديگر آن را نمى ديدند ، از خدا اين سؤال را

.


1- .بيتى است از ترجيع بند مشهور محتشم كاشانى (باز اين چه شورش است كه در خلق عالم است؟!).
2- .«ملائكه گفتند : پروردگارا! آيا كسانى را خواهى گماشت كه در زمين ، فساد كنند و خون ها بريزند ، حال آن كه ما خود ، تو را تسبيح و تقديس مى كنيم ؟!» (بقره : آيه 30) .
3- .«من بر روى زمين ، جانشينى قرار خواهم داد» (بقره: آيه 30).

ص: 350

كردند كه : آيا مى خواهى كسانى را در زمين، قرار دهى كه فساد كنند و خون ها بريزند ؟! و خدا در جواب آنها فرمود : «إِنِّى أَعْلَمُ مَا لَا تَعْلَمُونَ» . (1) آن صفحه ، صفحه اى است كه مَلَك اعتراض مى كند ؛ بشر ، سرافكنده است و اين صفحه ، صفحه اى است كه بشريّت ، به آن افتخار مى كند . چرا بايد حادثه كربلا را هميشه از نظر صفحه سياهش مطالعه كنيم ؟ و چرا بايد هميشه جنايت هاى كربلا گفته شود ؟ چرا هميشه بايد حسين بن على عليه السلام از آن جنبه اى كه مورد جنايتِ جانيان است ، مورد مطالعه ما قرار بگيرد ؟ چرا شعارهايى كه به نام حسين بن على عليه السلام مى دهيم و مى نويسيم ، از صفحه تاريك عاشورا گرفته شود ؟ چرا ما صفحه نورانى اين داستان را كمتر مطالعه مى كنيم ، در حالى كه جنبه حماسى اين داستان ، صد برابر بر جنبه جنايى آن مى چربد و نورانيت اين حادثه ، بر تاريكى آن ، خيلى مى چربد؟ پس بايد اعتراف كنيم كه يكى از جانى هاى بر حسين بن على عليه السلام ما هستيم كه از اين تاريخچه ، فقط يك صفحه اش را مى خوانيم و صفحه ديگرش را نمى خوانيم . (2)

2 . استناد به منابع غير معتبر

يكى از آسيب هايى كه خصوصا در قرن هاى اخير ، عزادارى امام حسين عليه السلام را تهديد مى كند ، استناد اهل منبر و مرثيه سُرايان، به منابع غير معتبر و غير قابل استناد است . (3) نكته قابل توجّه ، اين كه تاريخ عاشورا ، بيشتر از بسيارى موضوعات ديگر ، داراى منابع معتبر و قابل استناد است و مرثيه سرايان متعهّد و آگاه ، اصولاً نيازى به استفاده از

.


1- .«من چيزى مى دانم كه شما نمى دانيد» (بقره: آيه 30).
2- .حماسه حسينى : ج 1 ص 121 _ 125 .
3- .براى اطّلاع از منابع قابل استناد و منابع غير قابل استناد تاريخ عاشورا ، ر . ك :ج 1 ص 52 (درآمد / منابع قابل استناد) و ص 91 (منابع غيرقابل استناد) .

ص: 351

منابع غير قابل استناد ندارند . به گفته شهيد مطهّرى : اگر كسى تاريخ عاشورا را بخواند ، مى بيند از زنده ترين و مستندترين و از پُرمنبع ترين تاريخ هاست . مرحوم آخوند خراسانى (1) فرموده بود : آنها كه به دنبال روضه نشنيده مى روند ، بروند روضه هاى راست را پيدا كنند كه آنها را اَحَدى نشنيده است . (2) شمارى از مرثيه سرايان مى پندارند كه هر چه چاپ و منتشر شد ، قابل استناد است و كارى با اعتبارِ منبع ندارند . نويسنده ارجمند كتاب لؤلؤ و مرجان ، در باره برخى از مطالب نادرستى كه به زيارت معتبر «وارث» افزوده شده ، مى گويد : روزى طلبه اى را ديدم كه آن دروغ هاى قبيحه را براى شهدا مى خوانْد . دستى بر كتفش گذاشتم . ملتفتِ من شد . گفتم : از اهل علم ، قبيح نيست چنين اكاذيب ، در چنين محضرى ؟! گفت : مگر مَروى نيست ؟ تعجّب كردم . گفتم : نه . گفت : در كتابى ديدم . گفتم : در كدام كتاب ؟ گفت : مفتاح الجنان . (3) ساكت شدم . چه ، كسى كه در بى اطّلاعى، كارش به اين جا رسد كه جمع كرده بعضى عوام را كتاب شمُرَد و مستند قرار دهد ، قابل سخن گفتن نيست . (4) بسيارى از مطالب بى اساس و دروغى كه موجب وَهْن اهل بيت عليهم السلام است و متأسّفانه به عنوان مرثيه مطرح مى گردند ، ريشه در منابع غير معتبر دارند و از اين رو ، منبع شناسى ، (5) نخستين شرط ذاكران و مرثيه سرايان راستين تاريخ خونبار

.


1- ..آخوند شيخ محمّدكاظم بن حسين هروى خراسانى ، متولّد سال 1255 ق، در مشهد ومتوفّاى سال 1329 ق، در نجف ، از علماى بزرگ اماميه و اصولى اى نامى است كه در تدريس اصول فقه، يگانه عصر خود بود و به نهضت مشروطه در ايران ، كمك هاى شايانى نمود .
2- .حماسه حسينى : ج 1 ص 56 .
3- .مفتاح الجنان ، در ادعيه و اعمال روزها و ماه ها و زيارت ها و برخى وِردها و ختومات است كه بارهاچاپ شده و مؤلّفش ناشناخته است . اين كتاب، برخى مطالب را آورده كه سندشان مشخّص نيست ؛ بلكه مطالبى دارد كه قطعا سند ندارند (الذريعة : ج 21 ص 324 ش 5294) .
4- .لؤلؤ و مرجان : ص 164 .
5- .براى آشنايى با منابع معتبر و غير معتبر تاريخ عاشورا ، ر. ك: معرفى و نقد منابع عاشورا ؛ عاشوراپژوهى؛ كتاب شناسى تاريخى امام حسين عليه السلام ؛ عاشوراشناسى ؛ عزادارى _ عاشورا _ تحريفات. نيز، ر. ك: «سيرى در مقتل نويسى و تاريخ نگارى عاشورا» ؛ محسن رنجبر، تاريخ در آينه پژوهش (فصل نامه)، ش 14 _ 16.

ص: 352

عاشوراست و كسانى كه فاقد اين شرط اند، هر چه قدر هم كه با اخلاص باشند، شايستگى براى ذكر مصيبت اهل بيت عليهم السلام را ندارند . ما در «درآمد» اين دانش نامه، در اين باره ، بحث كرده، به معرّفى اجمالىِ مهم ترين منابع معتبر وغير معتبر ، پرداخته ايم. محدّث نورى در لؤلؤ و مرجان، آورده است: شخصى در كرمانشاه ، خدمت عالمِ كاملِ جامعِ فريد، آقا محمّدعلى ، صاحب مقامع و غيره قدس سرهرسيد و عرض كرد : در خواب مى بينم به دندان خود ، گوشت بدن مبارك حضرت سيّد الشهدا عليه السلام را مى كَنَم! آقا ، او را نمى شناخت . سر به زير انداخت و متفكّر شد . پس به او فرمود : شايد روضه خوانى مى كنى ؟! عرض كرد : بلى . فرمود : [اين كار را] ترك كن ، يا از كتب معتبره نقل كن . (1)

3 . گزارش هاى ذلّت بار

حسين بن على عليه السلام ، مظهر عزّت الهى و عاشورا ، جلوه گاه حماسه و عزّت حسينى ، و شعار دشمن شكن «هَيهاتَ مِنّا الذّلة!» ، ميراث گران بهاى اوست . در منابع معتبر ، گزارش شده كه امام حسين عليه السلام ، ضمن سخنرانى حماسى اى در روز عاشورا ، خطاب به سپاه دشمن فرمود : ألا وإنَّ الدَّعِىَّ ابنَ الدَّعِىِّ قَد رَكَزَ بَينَ اثنَتَينِ ، بَينَ السَّلَّةِ وَ الذِّلَّةِ ، وَ هَيهاتَ مِنّا الذِّلَّةُ ! يَأبَى اللّهُ لَنا ذلِكَ و رَسولُهُ وَ المُؤمِنونَ ، وَ حُجورٌ طابَت ، وَ حُجورٌ طَهُرَت ، وَ اُنوفٌ حَمِيَّةٌ وَ نُفوسٌ أبِيَّةٌ ، مِن أن تُؤثَرَ طاعَةُ اللِّئامِ عَلى مَصارِعِ الكِرامِ . (2) هان ! بى نَسَبِ پسر بى نَسَب، مرا ميان دو چيز ، قرار داده است : بين شمشير و خوارى . خوارى ، از ما دور است و خداوند ، آن را براى ما نمى پذيرد ، و نيز

.


1- .لؤلؤ ومرجان : ص 253 .
2- .ر . ك : ج 6 ص 112 ح 1628 . گفتنى است تعبير «نفسٌ أبيّة (جانى عزّتمند)» را دشمنان و مخالفان امام حسين عليه السلام نيز درباره ايشان به كار برده اند (ر . ك : ج 2 ص 96 ح452 . نيز ، ر . ك : تجارب الاُمم : ج 2 ص 71) .

ص: 353

پيامبرش و مؤمنان و دامن هايى پاك و پاكيزه و جان هايى عزّتمند و نَفْس هايى خوددار كه اطاعت از فرومايگان را بر مرگى كريمانه ، مقدّم نمى دارند . و نيز در پاسخ به كسانى كه به او گفتند : «تو را رها نخواهيم ساخت تا دست در دستِ عبيد اللّه بن زياد نگذارى» ، فرمود : لا وَاللّهِ ، لا اُعطى بِيَدى إعطاءَ الذَّليلِ ، وَ لا أفِرُّ فِرارَ العَبيدِ . «إِنِّى عُذْتُ بِرَبِّى وَ رَبِّكُمْ أَن تَرْجُمُونِ (1) إِنِّى عُذْتُ بِرَبِّى وَ رَبِّكُم مِّن كُلِّ مُتَكَبِّرٍ لَا يُؤْمِنُ بِيَوْمِ الْحِسَابِ» (2) . (3) نه . به خدا سوگند كه نه به سان ذليلان، دستِ بيعت خواهم داد ، و نه به سانِ بردگان، خواهم گريخت. «من به پروردگار خويش و پروردگار شما ، پناه مى برم از اين كه مرا سنگ باران نماييد! من از شرارت هر حق ناپذير و متكبّرى كه به روز حساب ، ايمان نمى آورد ، به پروردگار خود و شما، پناه مى برم!» . بنا بر اين ، هر گزارشى از تاريخ عاشورا كه حاكى از پذيرش ذلّت توسّط امام حسين عليه السلام باشد ، دروغ بوده و ساخته و پرداخته دشمنان اوست ؛ مانند اين گزارش كه امام عليه السلام فرموده : إختاروا مِنّى خِصالاً ثَلاثا : إمّا أن أرجِعَ إلَى المَكانِ الَّذى أقبَلتُ مِنهُ ، وَ إمّا أن أضَعَ يَدى فى يَدِ يَزيدَ بنِ مُعاوِيَةَ ، فَيَرى فيما بَينى وَ بَينَهُ رَأيَهُ ، وَ إمّا أن تُسَيِّرونى إلى أىِّ ثَغرٍ مِن ثُغورِ المُسلِمينَ شِئتُم ، فَأَكونَ رَجُلاً مِن أهلِهِ ، لى ما لَهُم ، وَ عَلَىَّ ما عَلَيهِم . (4)

.


1- .دخان: آيه 20 .
2- .غافر: آيه 27 .
3- .مثير الأحزان: ص 51 . نيز ، ر.ك: همين دانشنامه : ج 6 ص 95 (بخش هشتم /فصل دوم / احتجاج هاى امام عليه السلام بر سپاه كوفه) .
4- .ر . ك : ج 5 ص 404ح 1541 .

ص: 354

يكى از اين سه [پيشنهاد من] را بپذيريد: يا به همان جايى كه از آن آمده ام ، باز گردم، يا دستم را در دستِ يزيد بن معاويه بگذارم و او ميان من و خود ، حكم كند، يا مرا به هر يك از مرزهاى مسلمانان كه مى خواهيد ، بفرستيد و من هم مانند يكى از ساكنان آن جا شوم ، با همان وظايف و حقوق. يا طلب آب كردن امام عليه السلام از شمر ملعون، هنگامى كه مى خواست ايشان را به قتل برساند كه در نور العين ، به امام عليه السلام نسبت داده شده و آمده است : إذا و لا بدّ من قتلى فَاسقنى شربة ماءٍ . فقال : هيهات أن تذوق الماء بل تذوق الموت غصّة بعد غصّة و جرعة بعد جرعة . (1) [حسين عليه السلام فرمود :] «حال كه مرا مى كُشى، پس جرعه اى آب به من بده» . شمر گفت : هرگز قطره اى آب نخواهى چشيد ؛ بلكه مرگ را به صورت گلوگير و جرعه جرعه، خواهى چشيد! اين گونه گزارش ها ، علاوه بر اين كه با مُحكمات تاريخِ عاشورا و موضعگيرى هاى امام عليه السلام در طول زندگى افتخارآميز او (2) منافات دارد ، با اصول باورهاى شيعه در باره جايگاه والاى خاندان پيامبر خدا صلى الله عليه و آله نيز مخالفت دارد و بر اين اساس ، يكى از آفات مجالس عزادارى سيّد الشهدا عليه السلام ، مرثيه سرايىِ ذلّت آميز براى آن امام است . از اين رو ، بر ذاكران مخلص اهل بيت عليهم السلام فرض است كه از بيان هر سخن و تعبيرى كه حاكى از اظهار ذلّت يا عجز آن بزرگوار و خانواده ايشان در حادثه عاشورا باشد ، جدّا اجتناب كنند . در اين باره ، محدّث نورى (3) در كتاب لؤلؤ ومرجان ، رؤياى صادقه اى را از روضه خوان معروفى، بدون ذكر نام، نقل كرده كه حقيقتا تكان

.


1- .نور العين : ص50 .
2- .براى مطالعه اى دقيق تر و گسترده تر درباره محكمات تاريخ عاشورا و موضعگيرى هاى امام حسين عليه السلام ، ر . ك : همين دانش نامه ؛ نگاهى نو به جريان عاشورا (مجموعه مقالات) ؛ نهضت عاشورا (جستارهاى كلامى ، سياسى و فقهى) ؛ مجموعه مقالات كنگره بين المللى امام خمينى و فرهنگ عاشورا (8 جلد تاكنون) ؛ حماسه حسينى ؛ قيام جاودانه ؛ نگاهى به حماسه حسينى ؛ عاشوراشناسى ؛ عاشوراپژوهى .
3- .مقصود، حاجى ميرزا حسين نورى طَبَرسى (م 1320 ق) است.

ص: 355

دهنده است : [چرا ذلّت فرزندم حسين را خواندى ؟!] سيّد فاضلى از معتبرينِ روضه خوانان ، شبى در خواب ديد كه گويا قيامت ، برپا شده و خلق ، در نهايتِ وحشت و حيرت[اند] و هر كس به حال خود مشغول [است ]و ملائكه ، ايشان را مى رانند به سوى حساب، و با هر تنى ، دو موكّل بود . [او مى گويد:] من چون اين داهيه را ديدم ، در انديشه عاقبت خود [بودم] كه با اين بزرگىِ امر ، به كجا خواهد كشيد؟! در اين حال ، دو نفر از آن جماعت ، مرا امر نمودند به حضور در محضر خاتم النبيّين صلى الله عليه و آله . چون مَآل كارْ خطرناك بود ، مسامحه كردم . قهرا مرا كشاندند : يكى در پيش ، ديگرى در عقب ؛ و من در وسط ، هراسان و ترسناك، سير مى كرديم كه ديدم عِمارىِ بسيار بزرگى بر دوشِ جماعتى از طرف راستْ راه مى روند . با الهام الهى دانستم كه در آن عمارى ، سيّده زنان عالم است _ صلوات اللّه عليها _ . و چون به عمارى نزديك شديم ، فرصت را غنيمت دانسته ، از دست موكّلان ، فرار [كردم] و خود را به زيرِ عمارى رساندم . آن را قلعه اى محكم و محلّ مَنيعى ديدم كه پيش از من ، جمعى از گناهكاران به آن جا پناه بُرده بودند ، و موكّلين را ديدم [كه] از عمارى ، دور[ند] و قدرت بر نزديك شدن به عمارى [را ]ندارند و به همان اندازه دورى با ما ، سير مى كنند . به اشاره ، التماس كردند برگرديم . قبول نكرديم . آن گاه ، به اشاره، ما را تهديد كردند . چون تكيه گاه خود را محكم ديديم ، ما نيز ايشان را تهديد مى كرديم و با همين قوّت قلب ، سير مى كرديم كه ناگاه ، رسولى از جانب رسول خدا صلى الله عليه و آله رسيد و به آن مُعظّمه ، از جانب آن جناب گفت كه : «جمعى از گناهكاران امّت ، به تو پناه آورده اند . ايشان را روانه كن كه به حساب ايشان برسيم» . پس آن مُخدّره ، اشاره فرمود كه موكّلان ، از هر طرف رسيدند و ما را به موقِف

.

ص: 356

حساب كشاندند . در آن جا منبرى ديديم بسيار بلند كه پلّه هاى زيادى داشت و سيّدِ انبيا صلى الله عليه و آله ، بر بالاى آن نشسته و امير المؤمنين عليه السلام ، بر پلّه اوّل آن ايستاده و مشغول است به رسيدنِ حساب خلايق ، و آنها در پيشِ روى آن حضرت ، صف كشيده[اند] . چون نوبت حساب به من رسيد ، مرا مخاطب كرد و به نحوِ سرزنش و توبيخ فرمود : «چرا ذلّت فرزندم حسين را خواندى و او را به مذلّت و خوارى ، نسبت دادى؟» . پس در جواب ، متحيّر شدم و جز انكار ، چاره اى نديدم . پس منكر شدم كه : «نخواندم!» . پس ديدم دردى به بازويم رسيد ، گويا ميخ آهنى در آن فرو رفته . ملتفت شدم به طرف خود . مردى را ديدم كه در كَفَش طومارى است . آن را به من داد . گشودم . ديدم صورت مجلس من در آن بود و در هر جا و هر وقت و هر چه خوانده بودم، در آن، ثبت شده بود و از آن جمله ، همان فقره كه از من سؤال كردند . پس حيله اى ديگر به خاطرم آمد . گفتم : «مجلسى رحمه الله ، آن را در جلد دهم بحار ، ذكر كرده!» . پس به يكى از خُدّام حاضرين فرمود : «برو از مجلسى، آن كتاب را بگير» . پس ملتفت شدم . ديدم از طرف راست منبر ، صفوف بسيار است كه اوّل آن ، جنب منبر [است] و آخر آن ، خداى داند كه به كجا منتهى مى شود ، و هر عالِمى ، مؤلّفاتش [را ]در پيشِ رويش گذاشته ، شخص اوّل در صف اوّل ، مرحوم مجلسى است . چون رسولِ حضرت ، پيغام را به او رساند ، در ميان كتب ، آن كتاب را برداشت [و] به او داد . گرفت [و] آورد . اشاره فرمود [كه ]به من دهد . گرفتم و در بحر تحيّر، فرو رفتم ؛ زيرا كه غرض از آن حيله و اِفترا ، خلاصى از آن مَهلكه بود . پس پاره اى اوراق آن را بيهوده به هم زدم. در آن حال ، حيله اى ديگر به خاطرم آمد . پس گفتم : «آن را در مقتل حاجى ملّا صالح بَرَغانى ديدم!» . باز به خادمى فرمود : «برو به او بگو [آن ]كتاب را بياورد» و رفت و گفت . در صف ششم يا هفتم ، شخص ششم يا هفتم ، حاجىِ مذكور بود . كتاب را خود برداشت و

.

ص: 357

آورد . پس امر فرمود آن فقره را در آن كتاب ، پيدا كنم . دومرتبه ، خوف برگشت و مضطرب شدم و راه چاره از هر طرف ، بسته شد . بيهوده ، مشغول برگرداندنِ اوراق بودم ، با قلب هراسان . تا آن كه مى گويد [كه ]چون از خواب بيدار شد ، جماعتى از اهلِ صنف خود را جمع كرد و آنچه [را ]در خواب ديده بود ، نقل نمود و گفت : «امّا من ، پس در خود ، قوّه اقامه شروط روضه خوانى را نمى بينم . آن را ترك مى كنم ، و هر كه مرا تصديق مى كند ، سزاوار است او نيز دست از آن بكِشد» . با آن كه ساليانه ، مبالغ خطيرى از اين راه به او مى رسيد ، از آن، چشم پوشيده ، دست از روضه خوانى كشيد . (1)

4 . غُلُوْ

گزارش هاى ذلّت بار ، پايين آوردن اهل بيت عليهم السلام از جايگاه واقعى آنها، و غلو ، بالاتر بُردن آنان از جايگاه واقعى آنهاست كه متأسّفانه ، هر دو آفت ، در برخى مجالس مرثيه سرايى مشاهده مى شود . شيخ المحدّثين ، ابن بابويه ، روايتى را از امام رضا عليه السلام نقل كرده كه دلالت دارد بر اين كه مَنشأ غلو ، توطئه حساب شده دشمنان اهل بيت عليهم السلام براى بدبين كردن مردم به آنان و منزوى كردن خاندان رسالتْ بوده است . در اين روايت ، امام عليه السلام فرموده است : إنّ مُخالِفينا وَضَعُوا أخْبارا فى فَضائِلِنا وَ جَعَلوها عَلَى ثَلَاثَةِ أقْسامٍ ، أحَدُها الغُلُوُّ؛ وَ ثانِيها التَّقْصِيرُ فِى أَمْرِنا ، وَ ثالِثُها التَصْرِيحُ بِمَثَالِبِ أعْدائِنَا ، فإذا سَمِعَ النّاسُ الغُلُوَّ فِينا كَفَّرُوا شِيعَتَنا وَ نَسَبُوهُم إلَى القَوْلِ بِرُبُوبِيَّتِنا وَ إذَا سَمِعُوا التَّقْصِيرَ اعْتَقَدُوهُ فِينا ، وَ إذَا سَمِعُوا مَثالِبَ أعداءِنا بأَسْمائِهِم ثَلَبُونا بأسْمائِنا . (2)

.


1- .لؤلؤ و مرجان : ص 270 .
2- .عيون أخبار الرضا عليه السلام : ج 1 ص 304 ح 63 ، بشارة المصطفى : ص 221 ، بحار الأنوار : ج 26 ص 239 ح 1 .

ص: 358

مخالفان ما ، سه نوع حديث در فضائل ما جعل كرده اند : اوّل ، غلو ؛ دوم ، كوتاهى كردن در حقّ ما ؛ و سوم ، تصريح به بدى هاى دشمنان ما و دشنام دادن به آنان . مردم ، وقتى احاديث غلوّآميز آن دسته را مى شنوند، شيعيان ما را تكفير مى كنند و به آنان نسبت مى دهند كه قائل به ربوبيّت ما هستند و وقتى كوتاهى در حقّ ما را مى شنوند ، به آن معتقد مى شوند ؛ و وقتى بدى هاى دشمنان ما و دشنام به آنان را مى شنوند ، ما را دشنام مى دهند. بنا بر اين ، كسانى كه در مجالس عزادارى ، اهل بيت عليهم السلام را جاى گزين خدا مى كنند و به جاى خدامحور كردنِ مجالس امام حسين عليه السلام و پيوند دادن دل ها به خدا از طريق اهل بيت عليهم السلام _ كه ابواب الهى هستند _ ، مردم را به «حسينُ اللّهى» و «زينبُ اللّهى» شدن، دعوت مى نمايند و يا براى بزرگداشت اهل بيت عليهم السلام ، انبياى بزرگ الهى را كوچك جلوه مى دهند، آگاهانه يا ناخودآگاه ، در خدمت اهداف دشمنان اهل بيت عليهم السلام قرار گرفته اند و سيّد الشهدا عليه السلام هم از آنان، بيزار است . (1)

5 . دروغ
اشاره

زشت ترين و خطرناك ترين دروغ ها ، (2) دروغ بستن به خداوندمتعال ، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و اهل بيت عليهم السلام است كه از گناهان كبيره شمرده شده ، موجب بطلان روزه مى گردد . (3) مرثيه سرايانى كه بدون حجّت شرعى ، سخنى را به خدا و اهل بيت عليهم السلام نسبت مى دهند، نه تنها خادم و ذاكر امام حسين عليه السلام نيستند ، بلكه بايد بدانند كه كار آنها ، گناه كبيره است . حقيقتا براى بسيارى از مردم ، باور كردن اين قضيّه سخت است كه روضه خوانى ، به دروغْ مرثيه سرايى كند ؛ ولى در نهايت تأسّف ، بايد به اين واقعيت تلخ ، يعنى

.


1- .براى آگاهى بيشتر در باره خطر غلو در باره اهل بيت: ، (ر . ك : اهل بيت: در قرآن و حديث : «بخش سيزدهم : غلو كردن در باره اهل بيت:» و جامعه شناسى تحريفات عاشورا.
2- .براى آشنايى با اقسام دروغ ، ر . ك : لؤلؤ و مرجان: مقام چهارم .
3- .الكافى : ج 2 ص 340 ح 9 .

ص: 359

دروغ پردازى برخى روضه خوانان و مرثيه سرايان اعتراف كرد ؛ بلكه بر اين مصيبت بزرگى كه تاريخ عاشورا بدان مبتلا گرديده ، بيش از مصيبت خودِ عاشورا بايد گريست؛ چرا كه اين مصيبت، موجب پايمال شدن نهضت مقدّس حسينى است . براى توضيح اين اجمال ، علاقه مندان مى توانند به كتاب لؤلؤ و مرجان محدّث نورى _ كه در سال 1319 هجرى قمرى تأليف شده _ و كتاب حماسه حسينى استاد شهيد مرتضى مطهّرى، مراجعه كنند . اينك ، نگاهى كوتاه به اين دو كتاب ، از اين منظر :

دروغ در مرثيه سرايى ، در دوران گذشته
اشاره

مى توان گفت از موقعى كه كتاب روضة الشهدا نوشته شد ، يعنى حدود سال نهصد هجرى ، آسيبِ دروغ ، وارد عرصه مرثيه سرايى گرديد و به تدريج ، اين آفت، گسترش يافت ، به گونه اى كه در اوايل قرن چهاردهم ، محدّث نورى ، از گسترش اين آفت ، احساس خطر كرد و به پيشنهاد يكى از علماى هندوستان ، اقدام به نوشتن كتاب لؤلؤ و مرجان كرد . (1) وى در باره انگيزه نوشتن اين كتاب ، در آغاز آن مى گويد : جناب العالم العامل الجليل الفاضل الكامل ... سيّد محمّد مرتضى جونپورى هندى _ أيّده اللّه تعالى _ ، مكرّر از آن جا به حقير ، شكايت از ذاكرين و روضه خوانان آن صوب كرده كه در گفتن دروغ ، حريص و بى باك[اند] و اصرار تام در نشر اكاذيب و مجعولات دارند ؛ بلكه نزديك به آن رسيده كه آن را جايز دانند و مباح شمارند ؛ و چون سببِ گريانيدن مؤمنين است ، از دايره عصيان و قُبح ، او را بيرون دانند! و امر فرمود كه چند كلمه در اين باب ، به طريق موعظه و مجادله حَسَنه نوشته [گردد] ، شايد سبب تنبّه و دست برداشتن از اين قبايح شود . ظاهرا جناب ايشان ، گمان دارند كه در عتبات

.


1- .. استاد مطهّرى، در باره اين كتاب مى گويد : «با اين كه كتاب كوچكى است ، ولى فوق العاده خوب است .... خيال نمى كنم در هيچ كتابى در باره دروغ و انواع آن ، به اندازه اين كتاب، بحث شده باشد و شايد نظير اين كتاب در دنيا وجود ندارد» (حماسه حسينى : ج1 ص 19) .

ص: 360

عاليات و بلاد مقدّسه ايران ، اين طايفه ، از اين غائله ، آسوده[اند] و دامن عفّت ايشان به لوث كذب و افترا ، آلوده نيست و اين خرابىِ دينى ، منحصر است در همان بلاد ، غافل از آن كه نشر خرابى ، از سرچشمه در هر جا منتشر شده ، منتهى به مركز علم و حوزه اهل شرعِ اعتاب عاليه است ؛ چه، اگر اهل علمْ مسامحه نمى كردند و مراقب تميز صحيح و سقيم ، و صدق و كذبِ گفتار اين طايفه مى شدند و از گفتن اكاذيب ، نهى مى كردند ، كارِ خرابى به اين جا نمى رسيد . (1) محدّث نورى ، در جاى ديگر از كتاب خود ، مى گويد : سكوت متمكّنين ، سبب تجرّى و بى مبالاتى اين طايفه بى انصاف شده . حتّى در حرم هاى شريفه و روضات متبرّكه ، خصوص ، حرم صاحب عزا، حضرت سيّد الشهدا _ روحنا و روح العالمين لهُ الفدا _ در غالب اوقات ، سيَّما در اسحار كه موسم گريه و ناله و استغفار است ، به اقسام دروغ هاى عجيبه و گاهى آوازهاى مُطربه ، آن محضر انور را تاريك نمايند . (2)

نمونه اى از روضه هاى دروغ، از نگاه محدّثِ نورى
اشاره

اينك به چند نمونه از مرثيه هاى دروغى كه محدّث نورى در كِتاب لؤلؤ و مرجان آورده و به نقد آنها پرداخته، توجّه فرماييد :

1 . اضافات داستان آمدن طبيب براى معالجه امام على عليه السلام در بستر شهادت

نقل كنند از حبيب بن عمرو، كه رفت خدمت امير المؤمنين عليه السلام بعد از رسيدن ضربت به فرق مباركش ، و اشراف و رؤساى قبايل و شُرطَة الخَميس، (3) در محضر

.


1- .لؤلؤ و مرجان : ص 4 .
2- .همان : ص 321 .
3- .شُرطه الخميس: يگان پنج شاخه (شامل: طلايه، قلب، جناح راست، جناح چپ و پشتيبان)؛ نيروهاى نظامى _ عمليّاتى ويژه وبسيار وفادارى كه در خدمت اميرمؤمنان عليه السلام بودند (ر.ك:دانش نامه اميرالمؤمنين عليه السلام : ج3 ص437).

ص: 361

انورش بودند . مى گويد : «وَ ما مِنْهُم أحَدٌ إلّا وَ دَمعُ عَينَيه يَتَرَقرَقُ على سَوادِها حُزْنا عَلى أمير الْمُؤمنين عليه السلام ؛ [يعنى : ]يكايك آنها ، بر اندوه بر امير المؤمنين عليه السلام ، چشمانشان آكنده از اشك شد» . و به فرزندان آن جناب ، نظر كردم كه سرها به زير انداخته «و ما تَنَفّسَ منهم مُتنفِّسٌ إلّا وَ ظَنَنْتُ أنَّ شَظايا قَلبِه تخرُجُ منْ أنفاسِهِ» ؛ [يعنى : ]كسى از آنها نبود ، مگر اين كه گمان بُردم كه پاره هاى قلبش با نَفَس هايش بيرون مى آيد» . مى گويد : اطبّا را جمع كردند و اثير بن عمر ، ريه گوسفند را باد كرد و داخل آن جراحت كرد و بيرون آورد . ديد به مغزِ سر ، آلوده است . حاضرين پرسيدند . «فَخَرَسَ و تَلَجلَجَ لسانُه» ؛ [يعنى :] به لكنت افتاد و زبانش بند آمد» . مردم فهميدند و مأيوس شدند . پس سرها[يشان را] به زير انداختند ، آهسته مى گريستند ، از ترس آن كه زنان بشنوند ، جز اصبغ بن نُباته ، كه طاقت نياورد و نتوانست خوددارى كند ، «دون أن شَرقَ بعَبرَتِهِ» ، بلند گريست. پس حضرت ، چشم باز كرد و بعد از كلماتى ، حبيب مى گويد گفتم : «يا أبا الحسن! لا يَهولَنَّكَ ما تَرى وَ إِنَّ جَرْحَكَ غَيرُ ضائِر فَإنّ البَردَ لا يُزيلُ الجَبَلَ الأصَمَّ وَ نَفْحَةَ الهَجيرِ لا يُجَفِّفُ البَحْرَ الخِضَمَ والصلُّ يَقوى إذا ارتَعَشَ وَ اللّيثُ يَضرى إذا خُدِش» ؛ [يعنى :] اى ابوالحسن ! آنچه مى بينى ، تو را به هراس نيندازد . جراحتت ، آسيبى به تو نمى زند . تگرگ ، صخره را از جا نمى كَنَد و باد گرم نيم روزى ، اقيانوس را نمى خشكانَد . بچّه افعى ، آن گاه نيرومند مى شود كه مرتعش شود ؛ و شير ، آن گاه خطرناك مى شود كه زخمى شود» . بعد، حضرت ، جوابى داد و اُمّ كلثوم، شنيد و گريست . حضرت ، او را خواست . داخل شد ، خدمت پدر بزرگوارش . ظاهرِ اين نقل ، چنين است كه در حضور همه آن جماعت آمد و عرض كرد : «أنتَ شَمسُ الطالبيّين وَ قَمَرُ الهاشِميّين دَسّاسُ كُثبها المُتَرَصِّدُ وَ أرقَم أجَمَتُها المُتَفقّد ، عِزُّنا إذا شاهَتِ الوُجوه ذِلّاً ، جَمعَنا إذا الْمُوكِبُ الْكَثِير قلّاً تا آخر ؛ [يعنى :] تو خورشيد خاندان طالب و ماه بنى

.

ص: 362

هاشمى . اژدهايى هستى كه در كمين نشسته و مار سهمگينى كه مخفى و آماده حمله است . تو عزّت مايى . وقتى چهره ها از خوارى سرافكنده مى شوند، تو مايه وحدت و كثرتِ مايى ، هنگام كمى ها ، تا آخر . اين خبر مسجّع مقفّى كه از شنيدنش ، نفْس محظوظ مى شود ؛ ولكن، صد حيف كه اصل ندارد و در اصل شريف ثقه جليل ، عاصم بن حميد ، [كه] خبر عمرو و آمدن جراح را دارد ، ابدا از اين كلمات ، در آن، چيزى يافت نمى شود . (1) و همچنين، ابو الفرج در مقاتل الطالبييّن ، (2) معالجه اثير بن عمر را ذكر كرده ، بدون اين شرح و حواشى . (3)

2 . آب آوردن ابو الفضل عليه السلام براى سيّد الشهدا عليه السلام در كودكى!

نمونه ديگرى از دروغ گفتن در مرثيه سرايى ، داستانى است كه محدّث نورى، آن را در كتاب خود در بيان نمونه اى ديگر از دروغ پردازى، آورده است و شهيد مطهّرى نيز گفته كه آن را مكرّر شنيده است . آن داستان ساختگى ، اين است : روزى امير المؤمنين عليه السلام در بالاى منبر ، خطبه مى خوانْد . حضرت سيّد الشهدا عليه السلام تشنه شد ، آب خواست . حضرت به قنبر امر فرمود : «آب بياور!» . عبّاس عليه السلام در آن وقت ، طفل بود . چون شنيد تشنگى برادر را ، دويد نزد مادر و آب براى برادر گرفت در جامى ، و آن را بر سر گذاشت و آب، از اطراف [جام ]مى ريخت . به همين قِسم ، وارد مسجد [شد] . چشم پدر بر او افتاد . گريست و فرمود : «امروز ، چنين و روز عاشورا، چنان» و قدرى از مصائب او ذكر نمود . الخ . (4) محدّث نورى ، پس از اشاره به اين داستانِ دروغ ، در تبيين مجعول بودن آن،

.


1- .ر.ك:الاُصول الستّة عشر : ص 178 ح 140 (اصل عاصم بن حميد) .
2- .ر.ك: مقاتل الطالبيّين : ص 51 .
3- .لؤلؤ و مرجان : ص 260 .
4- .همان : ص 299 .

ص: 363

مى گويد : اين قصّه ، البته در كوفه بوده، و اگر در مدينه بود ، بايد اوّلِ خلافت آن حضرت باشد ؛ زيرا كه قبل از آن ، مسجد و منبرى براى آن حضرت نبود . عمر شريف حضرت ابى عبد اللّه عليه السلام در آن زمان ، زيادت از سى سال بود[ه است] . اظهار تشنگى كردن در آن مجلسِ عام و تكلّم كردن در اثناى خطبه [خواندن پدرش على عليه السلام ] ، مكروه است يا حرام با مقام امامت [پدرش]، بلكه با اوّلْ درجه عدالت ، بلكه با رُسوم متعارف انسانيت ، مناسبتى ندارد . (1) محدّث نورى ، در ادامه ، براى توضيح بيشتر در باره دروغ بودن اين داستان مى افزايد كه از آن جا كه دروغگو ، كم حافظه است ، جاعل اين داستان ، از يك سو ابوالفضل عليه السلام را كودكى خُردسال معرّفى مى كند ، و از سوى ديگر مى گويد كه در جنگ صِفّين _ كه دو سه سال پس از اين واقعه اتفاق افتاده _ ، وى هشتاد نفر را به هوا پرتاب كرده است ، به گونه اى كه وقتى نفر هشتادم را به هوا پرتاب كرد ، هنوز اوّلى به زمين برنگشته بود و هر كدام را كه به زمين بر مى گشت ، با شمشير به دو نيم مى نمود!

3 . پيمان گرفتن زينب عليهاالسلام از حبيب بن مُظاهر

نمونه اى ديگر از گزارش هاى دروغ ، اين كه مى گويند : جناب زينب عليهاالسلامدر شب عاشورا ، به جهت همّ و غم و خوف از اعدا ، در ميان خيمه ها سِير مى كرد ، براى استخبارِ حالِ اَقربا و انصار . ديد حبيب بن مُظاهر ، اصحاب را در خيمه خود جمع كرده و از آنها عهده مى گيرد كه فردا نگذارند اَحَدى از بنى هاشم ، قبل از ايشان به ميدان بروند ، به شرحى طولانى . آن مُخدّره ، مسرورا آمد پشت خيمه ابو الفضل عليه السلام ، ديد آن جناب نيز بنى هاشم را جمع كرده و به همان قِسم، از ايشان عهد مى گيرد كه نگذارند اَحَدى از انصار ، پيش از ايشان به ميدان رود . مُخدّره ، مسرور در خدمت حضرت رسيد و تبسّم كرد . حضرت، از تبسّم او تعجّب كرد و سبب پرسيد. آنچه

.


1- .همان جا .

ص: 364

ديد[ه بود]، عرض كرد . تا آخر خبر كه واضعش را در اين فن ، مهارتى بود تمام . (1)

4 . احوالپرسى امام حسين عليه السلام از زين العابدين عليه السلام در روز عاشورا

نقل كنند با سوز و گداز كه در روز عاشورا ، بعد از شهادت اهل بيت و اصحاب ، حضرت به بالين امام زين العابدين عليه السلام آمد . پس ، از پدر، حالِ معامله آن جناب را با اعدا پرسيد . خبر داد كه به جنگ كشيد . پس جمعى از اصحاب را اسم بُرد و از حال آنها پرسيد . در جواب فرمود : «قُتِلَ ، قُتِلَ!» ، تا رسيد به بنى هاشم و از حال جناب على اكبر و ابى الفضل، سؤال كرد . به همان قِسم ، جواب داد و فرمود : «بدان در ميان خيمه ها ، غير از من و تو ، مردى نمانده» . خلاصه ، اين قصه است و حواشىِ بسيار دارد و صريح است در آن كه آن جناب ، از اوّل مقاتله تا وقت مبارزتِ پدر بزرگوارش ، ابدا از حال اَقرَبا و انصار و ميدان جنگ ، خبرى نداشت . (2)

5 . داستان اسب امام حسين عليه السلام

خبر عجيب كه متضمّن است [بر] طلب كردن حضرتْ هنگام عزم رفتن به ميدان ، اسبِ سوارى را ، و كسى نبود آن را حاضر كند . پس مُخدّره زينب ، رفت و آورد و آن حضرت را سوار كرد . بر حَسَب تعدّد منابر ، مكالمات بسيار بين برادر و خواهر ، ذكر مى شود و مضامين آن، در ضمن اشعار عربى و فارسى نيز در آمده ، مجالس را به آن رونق دهند و به شور در آرند . و الحق ، جاى گريستن است ؛ امّا نه بر اين مصيبتِ بى اصل ، بلكه در گفتن چنين دروغ واضح و افترا بر امام عليه السلام در بالاى منابر و نهى نكردن آنان كه متمكّن اند از

.


1- .همان : ص 264 . ر. ك: معالى السبطين: ج 1 ص 209 .
2- .همان جا. نيز، ر. ك: الدمعة الساكبة: ج 4 ص 351.

ص: 365

نهى كردن ، به جهت بى اطّلاعى يا ملاحظه عدم نقص در بعضى شئونات . (1)

6 . داستان عروسى قاسم عليه السلام

به گفته محدّث نورى ، اوّلين كسى كه اين داستان را نوشته ، ملّا حسين واعظ كاشفى بوده است در كتاب روضة الشهدا، (2) و همان طور كه استاد مطهّرى فرموده ، اصل داستان ، صد در صد، دروغ است . (3) چگونه مى توان به امام عليه السلام نسبت داد كه در هنگام نبرد با دشمن و در حالى كه مجال نماز خواندن هم به امام عليه السلام و يارانش داده نمى شود ، بگويد : «آرزو دارم عروسى دخترم را ببينم . در همين جا ، دخترم را براى پسرِ برادرم عقد مى كنم و مراسم عروسى را بر پا مى كنم» ؟!

7 . نسبت دادن شعر ابو الحسن تهامى به امام حسين عليه السلام

ابو الحسن تهامى (م 416 ق) ، قصيده اى در رثاى فرزندش سروده كه ضمن آن ، آورده است : يا كَوكبا ما كانَ أقصَرَ عُمرَهُوَ كَذا تَكونُ كَواكِبُ الأَسحارِ . (4) اى ستاره اى كه چه عمر كوتاهى داشت!آرى! چنين اند ستارگان سحرى . محدّث نورى مى گويد : اين شعر را در بالاى منبر ، با صراحت به امام حسين عليه السلام نسبت مى دهند كه در بالاى سرِ حضرت على اكبر عليه السلام خواند ، و خود در بعضى از كتاب هاى بافته جديد ديدم كه در قصّه شهادت على اكبر عليه السلام به آن حضرت، نسبت داده ، با چند بيت ديگر از آن قصيده . (5)

.


1- .همان : ص 267. نيز، ر. ك: روضة الشهدا: ص 321 _ 329.
2- .همان : ص 288 .
3- .حماسه حسينى :ج 1 ص 28 .
4- .الدرُّ النضيد : ص 189 .
5- .ر. ك: لؤلؤ و مرجان : ص 298 .

ص: 366

8 . آمدن زينب عليهاالسلام به بالين برادر در قتلگاه

برخى از مرثيه سرايان به زينب عليهاالسلام چنين نسبت داده اند كه در آخرين لحظات حيات امام حسين عليه السلام بر بالين ايشان آمد و امام عليه السلام را ديد كه در حال جان دادن بود . خود را به روى او انداخت و چنين مى گفت : تو برادر منى ! تو اميد و پناهگاه ما و امانِ مايى ! محدّث نورى ، اين داستان را هم يكى از دروغ هاى مرثيه سرايان ، شمرده است . (1)

9 . به اسيرى رفتن ، در اين خانواده نبود

خبرى است لطيف و متّكى بر مقدّماتى كه احتمال دروغ را از ذهن سامعين، محو كند و سند را به ابوحمزه ثُمالىِ بيچاره ، منتهى كنند كه : روزى آمد درِ خانه حضرت امام زين العابدين عليه السلام و در را كوبيد . كنيزكى آمد . چون فهميد ابو حمزه است ، خداى را حمد كرد كه او را رساند كه حضرت را تسلّى دهد ؛ چون امروز ، دو مرتبه بيهوش شدند . پس داخل شد و تسلّى داد به اين كه شهادت در اين خانواده ، عادت و موروثى است . جدّ و عمّ و پدر و عمّ پدر ، همه شهيد شدند . در جواب ، او را تصديق نمودند و فرمودند : «و لكن ، اسيرى در اين خانواده نبود» . آن گاه ، شمّه اى از حالتِ اسيرى عمّه ها و خواهران [را] بيان كردند . (2)

10 . چگونگى حضور امام صادق عليه السلام در مجلس عزادارى

محدّث نورى ، خلاصه داستان مجعول ديگرى را از مرثيه سرايان نقل مى كند كه به گفته ايشان ، سند آن را به هشام بن حكمِ مظلوم مى رسانند كه : ايّامى كه حضرت امام جعفر صادق عليه السلام در بغداد بود، هر روز، حسب الأمر، بايست در محضر عالى [امام] حاضر باشد. (3) روزى بعضى از شيعيان ، او را

.


1- .همان : ص 268 . نيز، ر. ك: تظلّم الزهراء: ص131، معالى السبطين: ج 2 ص 22.
2- .همان.
3- .در مصدر،«باشم» آمده است.

ص: 367

دعوت به مجلس عزاى جدّ بزرگوارش كرد . عذر خواست كه: بايد در آن محضر ، حاضر باشم . گفت : رخصت بگير . گفت : نشود كه اسمِ اين مطلب را در حضورش بُرد كه طاقت ندارد . گفت : بى اذن بيا . گفت : روز بعد كه مشرّف شدم ، جويا مى شود ، نتوانم راست گفت. بالأخره ، او را بُرد . بعد از آن ، مشرّف شد . حضرت ، جويا شد . بعد از تكرارِ عرض ، فرمود : «گمان دارى من در آن جا نبودم (يا : در چنين مجالس ، حاضر نمى شوم)؟» . عرض كرد : جنابت را در آن جا نديدم! فرمود : «وقتى كه از حجره بيرون آمدى ، در محلّ كفش ها چيزى نديدى؟» . عرض كرد : جامه اى در آن جا افتاده بود . فرمود : «من بودم كه عبا بر سر كشيدم و روى زمين افتادم» . (1)

دروغ در مرثيه سرايى، در عصر حاضر
اشاره

معلوم نيست كه تلاش هاى محدّث نورى رحمه الله در راه مبارزه با دروغگويى در مرثيه سرايى ، تا چه اندازه مؤثّر بوده است ؛ ولى در دوران ما نيز اگر وضع مرثيه سرايى اسفبارتر از آنچه ايشان توصيف كرده ، نباشد ، بهتر از آن زمان نيست . حماسه حسينى، نوشته استاد شهيد مطهّرى ، در زمان خود، تلاشى نو براى مبارزه با دروغ پردازى در مرثيه سرايى در دوران معاصر بوده است . استاد ، در باره رواج اين آفت در دوران معاصر ، مى گويد : اگر بخواهيم روضه هاى دروغى را كه مى خوانند ، جمع آورى كنيم ، شايد چند جلد كتاب پانصد صفحه اى بشود! (2) اينك ، چند نمونه از مرثيه هاى دروغى را كه شهيد مطهّرى مى گويد خود در مجلس عزا حاضر بوده و آنها را شنيده است ، مى آوريم :

.


1- .همان : ص 269 . محدّث نورى ، در ادامه اين نقل مى افزايد : «چون درست حفظ نكردم ، شايد تحريفى در آن كرده باشم . خبر ، مفصّل است و بسيارْ گريه آور . كاش پايه داشت و احتمالِ صدق در آن مى رفت» .
2- .حماسه حسينى :ج 1 ص 18 .

ص: 368

1 . دعاى ليلا براى على اكبر عليه السلام

داستان مجعول منسوب به امام حسين عليه السلام كه چون على اكبر عليه السلام به ميدان رفت ، امام عليه السلام به همسرش ليلا فرمود : «برو در خلوت ، دعا كن براى فرزندت ...» ، از زمان محدّث نورى ، ميان مرثيه سرايان، رايج بوده است . (1) استاد مطهّرى نيز در بيان نمونه هاى تحريفِ وقايع عاشورا ، از اين داستان، ياد كرده و آورده است : نمونه ديگر از تحريف در وقايع عاشورا _ كه يكى از معروف ترين قضايا شده است و حتّى يك [كتاب] تاريخ هم به آن گواهى نمى دهد _ ، قصّه ليلا، مادر حضرت على اكبر عليه السلام است . البتّه ايشان ، مادرى به نام ليلا داشته اند ؛ ولى حتّى يك مورّخ نگفته كه ليلا ، در كربلا بوده است . امّا ببينيد كه چه قدر ما روضه ليلا و على اكبر عليه السلام داريم ؛ روضه آمدن ليلا به بالين على اكبر عليه السلام . حتّى من در قم ، در مجلسى كه به نام آية اللّه بروجردى تشكيل شده بود _ كه البته خودِ ايشان در مجلس نبودند _ ، همين روضه را شنيدم كه على اكبر عليه السلام به ميدان رفت . حضرت به ليلا فرمود كه : «از جدّم شنيدم كه دعاى مادر در حقّ فرزند ، مستجاب است . برو در فلان خيمه خلوت ، موهايت را پريشان كن ، در حقّ فرزندت دعا كن . شايد خداوند ، اين فرزند را سالم به ما برگرداند»! اوّلاً ، ليلايى در كربلا نبوده كه چنين كند . ثانيا ، اصلاً اين منطق ، منطق حسين عليه السلام نيست . منطق حسين عليه السلام در روز عاشورا ، منطق جانبازى است . تمام مورّخين نوشته اند كه هر كس اجازه مى خواست ، حضرت به هر نحوى كه مى شد عذرى برايش ذكر كند ، ذكر مى كرد ، بجز براى على اكبر عليه السلام _ «فَاسْتأذن فِى القِتال أباه ، فَأذن له» . يعنى : «تا اجازه خواست ، گفت : برو !». حال چه شعرها كه سروده نشده ، از جمله اين شعر كه مى گويد : خيز _ اى بابا _ از اين صحرا رويمنك ، به سوى خيمه ليلا رويم . (2)

.


1- .لؤلؤ و مرجان : ص 153 .
2- .حماسه حسينى: ج 1 ص 25 _ 26. نيز، ر. ك: أسرار الشهادات: ج 2 ص 514.

ص: 369

2. نذر كردن ليلا براى سلامت ماندن على اكبر عليه السلام

استاد مطهّرى ، در بيان اين داستان ساختگى آورده است : نمونه ديگرى در همين مورد را _ كه خيلى عجيب است _ ، من در همين تهران ، در منزل يكى از علماى بزرگ اين شهر ، در چند سال پيش ، از يكى از اهل منبر كه روضه ليلا را مى خواند ، شنيدم، و من در آن جا چيزى شنيدم كه به عمرم نشنيده بودم . گفت : بعد از اين كه حضرت ليلا رفت در آن خيمه و موهايش را پريشان كرد ، نذر كرد كه اگر خدا، على اكبر عليه السلام را سالم به او برگردانَد و در كربلا كشته نشود ، از كربلا تا مدينه را ريحان بكارد ؛ يعنى نذر كرد كه سيصد فرسخ راه را ريحان بكارد! [روضه خوان،] اين را گفت و يك مرتبه زد زير آواز : نذرٌ عَلَىَّ لَئن عادوا و إن رَجَعوالَأزرعَنَّ طريقَ التّفتِ رَيحانا . من نذر كردم كه اگر اينها برگردندراه تفت را ريحان بكارم . اين شعر عربى ، بيشتر براى من اسباب شد كه [ببينم] اين شعر ، از كجا پيدا شده ؟ بعد به دنبال آن رفتم و گشتم . ديدم اين تفتى كه در اين شعر آمده ، كربلا نيست ؛ بلكه اين تفت ، سرزمينِ مربوط به داستان ليلى و مجنونِ معروف است كه ليلى ، در آن سرزمين، سكونت مى كرده و اين شعر ، مال مجنون عامرى است براى ليلى ، و اين آدم ، اين شعر را براى ليلا ، مادر على اكبر عليه السلام و كربلا مى خوانده ! تصوّر كنيد كه اگر يك مسيحى يا يك يهودى يا يك آدم لامذهب ، آن جا باشد و اين قضايا را بشنود ، آيا نخواهد گفت كه تاريخ اينها ، چه مزخرفاتى دارد ؟ آنها كه نمى فهمند كه اين داستان را اين شخص از خودش جعل كرده است ؛ بلكه مى گويند _ العياذُ بِاللّه _ : زن هاى اينها، چه قدر بى شعور بوده اند كه نذر مى كردند از كربلا تا مدينه را ريحان بكارند ! (1)

.


1- .حماسه حسينى : ج 1 ص 25 _ 27 .

ص: 370

3 . داستان پيرزنى كه زمان متوكّل به زيارت امام حسين عليه السلام مى رود

استاد مطهّرى مى گويد : در ده ، پانزده سال پيش كه به اصفهان رفته بودم ، در آن جا مرد بزرگى بود ، مرحوم حاج شيخ محمّدحسن نجف آبادى _ أعلى اللّه مقامه _ . خدمت ايشان رفتم و روضه اى را كه تازه در جايى شنيده بودم و تا آن وقت نشنيده بودم ، براى ايشان نقل كردم . كسى كه اين روضه را مى خواند ، اتّفاقا ترياكى هم بود . اين روضه را خواند و به قدرى مردم را گريانْد كه حد نداشت . داستانِ پيرزنى را نقل مى كرد كه در زمان متوكّل ، مى خواست به زيارت امام حسين عليه السلام برود و آن وقت ، جلوگيرى مى كردند و دست ها را مى بُريدند ، تا اين كه قضيّه را به آن جا رساند كه اين زن را بُردند و در دريا انداختند . در همان حال ، اين زن فرياد كرد : يا ابا الفضل العبّاس! وقتى داشت غرق مى شد ، سوارى آمد و گفت : ركابِ اسب مرا بگير . ركابش را گرفت . گفت : چرا دستت را دراز نمى كنى ؟ گفت : من دست در بدن ندارم ، كه مردم خيلى گريه كردند . مرحوم حاج شيخ محمّدحسن ، تاريخچه اين قضيه را اين طور نقل كرد كه : يك روز در حدود بازار ، حدود مدرسه صدر (جريان ، قبل از ايشان اتّفاق افتاده و ايشان ، از اشخاص معتبرى نقل كردند) ، مجلس روضه اى بود كه از بزرگ ترين مجالس اصفهان بود و حتّى مرحوم حاج ملّا اسماعيل خواجويى _ كه از علماى بزرگ اصفهان بود _ ، در آن جا شركت داشت . واعظ معروفى مى گفت كه : من ، آخرين منبرى بودم . منبرى هاى ديگر مى آمدند و هنر خودشان را براى گرياندن مردم ، اِعمال مى كردند . هر كس مى آمد ، روىِ دست ديگرى مى زد و بعد از منبر خود ، مى نشست تا هنرِ روضه خوان بعد از خود را ببيند . تا ظهر ، طول كشيد. ديدم هر كس هر هنرى داشت ، به كار بُرد ، اشك مردم را گرفت . فكر كردم: من ، چه كنم ؟ همان جا ، اين قضيّه را جعل كردم . رفتم قصّه را گفتم و از همه بالاتر زدم . عصر همان روز ، رفتم در

.

ص: 371

مجلس ديگرى كه در چارسوق بود ، ديدم آن كه قبل از من منبر رفته ، همين داستان را مى گويد . كم كم [آن را] در كتاب ها نوشتند و چاپ هم كردند! (1)

ريشه دروغ در مرثيه سرايى، از نگاه محدّث نورى
اشاره

اكنون بايد ديد كه ريشه اين دروغ پردازى ها چيست ؟ و چرا عدّه اى براى گرياندن مردم در مصيبت امام حسين عليه السلام ، به راحتى بر خدا و رسول و امامان ، دروغ مى بندند و بدين سان ، تاريخ افتخارآميز عاشورا را تحريف مى كنند ؟ از نگاه محدّث نورى ، دو عامل عمده ، موجب دروغ پردازى در مرثيه سرايى شده است :

1 . مجاز شمردن دروغ در عزادارى!

خلاصه مطلبى كه محدّث نورى رحمه الله براى جايز شمردن دروغ در عزادارى براى امام حسين عليه السلام از برخى دروغ پردازان نقل كرده ، اين است : احاديثى كه توصيه به گريانيدن در مصيبت آن حضرت مى كنند ، مطلق هستند . بنا بر اين ، هر چه سبب گريه كردن مردم گردد ، هر چند دروغ باشد ، نيكوست ، و فضاى اين روايات ، آن است كه آنچه در نكوهش دروغ وارد شده _ هر چند كه در نهايتِ اعتبار است _ ، ولى اختصاص به غير از ذكرِ مصيبت ابا عبد اللّه عليه السلام دارد ! (2) استاد مطهّرى ، پس از نقل اين مطلب از محدّث نورى ، مى افزايد : اين ، همان حرفى است كه امروزى ها در مكتب «ماكياول» ، در آوردند كه : هدف ، وسيله را مباح مى كند . هدف ، خوب باشد ، وسيله ، هر چه شد ، شد! (3) محدّث نورى ، در اين باره نوشته است :

.


1- .حماسه حسينى : ج 1 ص 49 .
2- .ر . ك : لؤلؤ و مرجان : ص 272 (تنبيه چهارم) .
3- .حماسه حسينى : ج 1 ص 48 .

ص: 372

به اين بيان ، توان بسيارى از معاصى كبيره را مباح ، بلكه مستحب كرد و براى فسّاق ، جاده وسيعى به سوى آن معاصى باز نمود ؛ زيرا كه اخبار فضيلت و مدح ادخالِ سرور در قلب مؤمن و قضاى حوائج و اجابت خواهش او و سعى و كوشش در انجاح آن اضعاف ، اخبار اِبكاست . پس هر فاسقى ، هر زنى را كه ديد و خواهش نمود، بوسه بر رويش زند يا...، بر زن رواست به مقتضاى اخبار استحباب ادخالِ سرور يا اخبار استحباب قضاى حاجت و غير آنها ، اجابت نمايد و خود را تسليم كند! (1)

2 . تسامح در ابواب فضائل ، قصص و مصائب

مطلب ديگرى كه از منظر محدّث نورى ، دومين عامل عمده براى وارد شدن دروغ به مرثيه سرايى است ، تمسّك به سيره برخى علما مبنى بر ضبط و نقل روايات ضعيف در مؤلّفات خود ، و تسامح در قبول و نقل روايات ابواب فضائل و قصص و بخصوص مصائب است . ايشان ، پس از توضيح اين شبهه ، به تفصيل، آن را توضيح مى دهد و مى گويد : اين سخن ، مغالطه اى بيش نيست و هرگز علماى درستكار كه سيرشان در خطوط مستقيمه موازين عدليه است ، از كتابى كه صاحبش را نشناسند ، نقل نكنند، و نيز از كتابى كه مؤلّفش بى مبالات [است] و فرقى ميان خبر موهون و غير موهون نگذاشته و در مقام نقل ، تميزى براى آنها مقرّر نداشته ، خبرى بيرون نياورند . (2) به هر حال ، ترديدى نيست كه تسامح در نقل فضائل ، قصص و مصائب ، مجوّز دروغ پردازى و نسبت دادن هر مطلبى _ كه در ابواب و موضوعات ياد شده در هر كتابى يافت شود _ ، به اهل بيت عليهم السلام نيست .

.


1- .لؤلؤ و مرجان : ص273 . نيز ، ر . ك : حماسه حسينى : ج 1 ص 49 .
2- .ر.ك : لؤلؤ و مرجان : ص 277 _ 302 .

ص: 373

ريشه هاى اصلىِ دروغ در مرثيه سرايى
اشاره

به نظر مى رسد آنچه در ريشه يابىِ دروغ پردازى در مرثيه سرايى بدان اشاره شد ، در واقع ، بهانه دروغ پردازان است ، نه ريشه اصلىِ آن ؛ زيرا هر كس كه از كمترين معلومات دينى برخوردار باشد ، با اندكْ تأمّلى ، به اين نتيجه مى رسد كه اسلام ، اجازه نمى دهد كه با دروغ _ كه گناهى كبيره است _ ، زمينه گريستن بر امام حسين عليه السلام را _ كه امرى مستحب است _ ، فراهم كنيم، يا هر مطلب مكتوب و غير مكتوبى را بدون بررسى به اهل بيت عليهم السلام نسبت دهيم . به نظر ما ، ريشه هاى دروغ پردازى در مرثيه سرايى ، امور ديگرى است كه اين گونه بهانه تراشى ها نيز ريشه در آنها دارد . اين ريشه ها ، عبارت اند از :

الف _ جهل

شمارى از مرثيه سرايان ، اگر بدانند آنچه مى خوانند ، دروغ است ، قطعا از آن اجتناب مى كنند ؛ ليكن از آن جا كه نه شناخت درستى از تاريخ عاشورا دارند ، و نه توان و يا حوصله تحقيق و بررسى در باره آن ، هر مطلبى را در هر كتابى مى بينند و يا از ديگرى مى شنوند ، در صورتى كه براى گرياندن مردم ، مفيد تشخيص دهند ، بدون تأمّل در صحّت و سُقم آن ، مورد استفاده قرار مى دهند . بنا بر اين ، نخستين گام براى اصلاح مرثيه سرايى ، آموزش مرثيه سرايان و زنده كردن روح تحقيق در آنان و همچنين ، معرّفى منابع معتبر و غير معتبر تاريخ عاشورا به آنهاست .

ب _ سوء استفاده از زبانِ حال

بهره گيرى از زبانِ حال در مرثيه سرايى ، با رعايت دو شرط، بى اشكال است و در واقع ، نوعى هنرمندى در ذكر مصيبت به شمار مى رود: شرط اوّل ، اين كه مرثيه سرا ، توان تشخيصِ حال كسى را كه مى خواهد زبان حال او را بيان كند ، داشته باشد و اين توان ، در صورتى تحقّق مى يابد كه سراينده زبانِ

.

ص: 374

حال ، اطّلاع كافى از هدف نهضت حسينى ، تاريخ عاشورا و خصوصيات روحىِ شخصيتى كه مى خواهد حالش را بازگو نمايد ، داشته باشد . شرط دوم ، اين است كه سخنى را به امام حسين عليه السلام و اهل بيت ايشان نسبت ندهد ؛ بلكه تصريح كند كه آنچه مى گويد ، تشخيص اوست . متأسّفانه ، بدون در نظر گرفتن دو شرط ياد شده ، بسيارى از مرثيه سرايان ، مطالبى را، خصوصا به صورت شعر ، به امام عليه السلام و خانواده آن بزرگوار ، نسبت مى دهند كه واقعيت ندارد . به نظر مى رسد كه سوء استفاده از زبانِ حال در مرثيه سرايى ، يكى از عوامل راه يافتن دروغ به مقتل هاى مكتوب باشد . از باب نمونه ، اين شعر معروف، به امام حسين عليه السلام منسوب شده است كه : إن كانَ دينُ مُحَمَّدٍ لَم يَستَقِمإلّا بِقَتلى يا سُيوفُ خُذينى . اين شعر ، از نظر مضمون ، ايرادى ندارد ؛ ولى انتساب آن به امام عليه السلام ، دروغ است . اين شعر ، بيتى از قصيده اى است كه يكى شعراى عرب به نام شيخ محسن هُوَيزى ، معروف به «ابُو الحُبّ كبير»، در رثاى امام حسين عليه السلام سروده است. در اين قصيده مى خوانيم: أعطَيتُ رَبِّىَ مَوثِقاً لا يَنتَهىإلّا بِقَتلى، فَاصعَدى وَ ذَرينى إن كانَ دينُ مُحَمَّدٍ لَم يَستَقِمإلّا بِقَتلى، يا سُيوفُ خُذينى هذا دَمى فَلتُروَ صادِيَةُ الظُّبامِنهُ وَ هذا لِلرِّماحِ وَتينى . (1) با پروردگارم عهدى بسته ام كه انجام نمى شودجز با كشته شدنم . پس مرا بالا ببر و بيفكن . اگر دين محمّد صلى الله عليه و آله ، استوار نمى مانَدجز با كشته شدن من ، اى شمشيرها! مرا بر گيريد . اين ، خون من است ، كه بايد شمشيرهاى تشنه ، از آن، سيراب شوندو اين رگِ گردنم ، آماده براى فرود آمدن نيزه هاست .

.


1- .ر.ك : مستدركات أعيان الشيعة: ج 3 ص 191.

ص: 375

بديهى است كه شاعر ، اين ابيات را به عنوان زبانِ حال امام عليه السلام سروده ؛ ليكن به تدريج ، به عنوان سخن امام عليه السلام ، رواج يافته است . همچنين ، اين جمله مشهورِ منسوب به امام حسين عليه السلام : «إنّ الحَياةَ عقيدةٌ و جِهادٌ» ، مصرعى از يكى از سروده هاى شاعر معاصِر مصرى، احمد شوقى (م 1932 م) است (1) و تمام بيت ، چنين است : قِف دونَ رَأيكَ فِى الحياةِ مُجاهِداإنَّ الحَياةَ عَقيدَةٌ و جِهادُ . (2) در راه باورت ، ايستادگى و مجاهدت كنكه زندگى ، باور است و مجاهدت. گفتنى است كه اين بيت ، شعار روزنامه الجهاد، در مصر بوده است . (3)

ج _ تلاش براى ارائه مصيبتى نو!

به صورت شغل در آمدن مرثيه سرايى ، از يك سو ، و يكنواخت بودن مجالس عزادارى و مستمعان، از سويى ديگر ، به طور طبيعى ايجاب مى كند كه مرثيه سرايان ، دائما در صدد يافتن مصيبتى تازه در باره واقعه كربلا باشند ؛ ولى از آن جا كه مصائب كربلا ، به رغم سنگينى ، محدود است ، تلاش براى دستيابى به مصائب جديد ، زمينه ساز ورود انواع دروغ ها و مطالب سست در عرصه مرثيه سرايى مى گردد . براى مبارزه با اين خطر ، بايد نوآورى در شيوه ارائه مصائبى كه در منابع معتبر آمده را جاى گزين تلاش براى يافتن مصائب جديد كرد .

د _ دنياطلبى

اصلى ترين و خطرناك ترين ريشه هاى دروغ در مرثيه سرايى ، دنياطلبى است . در

.


1- .براى ديدن پژوهشى روشمند در اين باره ، ر . ك : چشمه خورشيد (مجموعه مقالات) : ج 1 ص 182 (مقاله «پژوهشى در باره يك شعار معروف : إنّ الحياة ...» ، عناية اللّه مجيدى) .
2- .الموسوعة الشوقية : ج 3 ص 228 .
3- .الجهاد ، نام يكى از روزنامه هاى صبح مصر بود كه به سرپرستى محمّد توفيق ديّاب و به عنوان نشريه سازمانى حزب «الوفد» مصر ، از سال 1931 تا 1938 م ، منتشر مى گرديد.

ص: 376

حديثى از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله آمده است : حُبُّ الدُّنيا رَأسُ كُلِّ خَطيئَةٍ و مِفتاحُ كُلِّ سَيِّئَةٍ و سَبَبُ إحباطِ كُلِّ حَسَنَةٍ . (1) دنيادوستى ، سرآمدِ هر خطا و كليد هر گناه و مايه از ميان رفتن هر خوبى اى است . گفتنى است كه داشتن هر انگيزه غير الهى از مرثيه سرايى (چه كسب درآمد مادّى باشد ، و چه تحصيل شهرت و محبوبيت ، و چه غير اينها) دنياطلبى است و تا اين بيمارى خطرناكْ علاج نشود ، و تا اخلاص براى مرثيه سرايانْ حاصل نگردد ، همه تلاش ها براى اصلاح فرهنگ مرثيه سرايى ، عقيم خواهند ماند .

6 . بدعت در نحوه عزادارى

آسيب هايى كه تا كنون برشمرديم ، آفاتى هستند كه محتواى مجالس عزادارى سيّد الشهدا عليه السلام را تهديد مى كنند ؛ امّا شمارى از آفات ، مربوط به شيوه و چگونگى عزادارى مى شوند . از نظر فقهى ، عبادات ، اعم از واجب يا مستحب ، توقيفى هستند ، بدين معنا كه اصل عبادت و چگونگى آن ، بايد توسّط ادلّه شرعى اثبات شود . در غير اين صورت ، عملى كه به عنوان عبادت انجام مى شود ، بدعت محسوب مى گردد و نه تنها مطلوب نيست ، بلكه ممنوع و حرام است . استحباب عزادارى براى سالار شهيدان ، بر پايه ادلّه قطعى ، ثابت است و با عنايت به آثار و بركات فردى و اجتماعى آن ، از بزرگ ترين عبادات محسوب مى گردد ؛ امّا در باره چگونگى انجام گرفتن اين عبادت ، معيار ، عزادارى هاى مرسوم در عصر صدور رواياتِ مربوط به اين عزادارى است ؛ بلكه مى توان گفت : اطلاق اين روايات ، شامل انواع عزادارى هاى مرسوم در اعصار مختلف نيز مى گردد ، مشروط به اين كه آنچه رايج شده ، براى عزادارى صدق كند و موجب وَهْن مكتب اهل بيت عليهم السلام

.


1- .إرشاد القلوب : ص 21 . نيز ، ر.ك: دنيا و آخرت از نگاه قرآن و حديث :ج 1 ص 382 ح 578 .

ص: 377

نگردد و يا همراه با انجام دادن عملى نامشروع نباشد . بنا بر اين ، آنچه در شمارى از مجالس عزادارى ، به تدريج مرسوم شده است (مانند : استفاده از ابزارهاى موسيقى و آهنگ هاى مبتذل ، تشبّه مرد به زن ، و همچنين كارهايى چون قمه زدن) ، بدعت در عزادارى محسوب مى شود ، بويژه قمه زدن كه در عصر حاضر ، زمينه ساز تبليغات سوء بر ضدّ پيروان اهل بيت عليهم السلام و موجب وَهْن مكتب تشيّع است . رهبر معظّم انقلاب اسلامى ، آية اللّه خامنه اى ، در اين باره مى فرمايد : قمه زدن هم از كارهاى خلاف است ... نمى شود در مقابل اين كار غلط ، سكوت كرد ... . كار غلطى است كه عدّه اى ، قمه به دست بگيرند و به سرِ خودشان بزنند و خون بريزند . كجاى اين حركت ، عزادارى است ؟! البته ، دست بر سر زدن ، عزادارى است . شما بارها ديده ايد كسانى كه مصيبتى برايشان پيش مى آيد ، بر سر و سينه خود مى كوبند . اين ، نشانه عزادارى ؛ امّا شما تا به حال ، كجا ديده ايد كه فردى به خاطر رويكرد مصيبت عزيزترين عزيزانش ، با شمشير بر مغز خود بكوبد و خون جارى كند ؟ كجاى اين كار ، عزادارى است ؟! قمه زدن ، سنّتى جعلى است . از امورى است كه مربوط به دين نيست و بلاشك ، خدا هم از انجام آن راضى نيست . علماى سَلَف ، دستشان بسته بود و نمى توانستند بگويند : اين كار ، غلط و خلاف است . امروز ، روز حاكميت اسلام است و روز جلوه اسلام است . نبايد كارى كنيم كه آحاد جامعه اسلامى برتر ، يعنى جامعه محبّ اهل بيت عليهم السلام كه به نام مقدّس ولى عصر _ أرواحنا فداه _ ، به نام حسين بن على عليه السلام و به نام امير المؤمنين عليه السلام مفتخرند ، در نظر مسلمانان و غير مسلمانان عالم ، به عنوان يك گروه آدم هاى خرافىِ بى منطق ، معرّفى شوند ... . قطعا اين ، يك بدعت است . (1)

.


1- .سخنان مقام معظّم رهبرى آية اللّه خامنه اى، در جمع روحانيون استان كهكيلويه و بوير احمد ، در آستانه ماه محرّم 1415 ق (17 /3 / 1373 ش) .

ص: 378

و آخرين سخن در اين باب ، اين كه اگر فرهنگ عاشورا ، آن گونه كه بوده و هست ، بدون تحريف به جهانيان عرضه شود ، از قدرت اعجازآميزى برخوردار است كه مى تواند به نظام سلطه و استكبار در جهان ، پايان دهد و بدين سان ، نه تنها امّت مسلمان ، بلكه همه مستضعفان جهان را از ستم چپاولگران ، زورمداران و غارتگران بين المللى رهايى بخشد و به گفته رهبر انقلاب اسلامى آية اللّه خامنه اى : امروز ، حسين بن على عليه السلام مى تواند دنيا را نجات دهد ، به شرط آن كه با تحريف ، چهره او را مغشوش نكنند . (1) به خاطر دارم كه حضرت آية اللّه خامنه اى، در دوران رياست جمهورى شان ، شبى، نخستين رهبر جنبش «جهاد اسلامى» فلسطين ، شهيد دكتر فتحى شقاقى را به منزل خود دعوت كرده بودند . بنده (رى شهرى) و جمعى از روحانيون و مسئولان كشور نيز حضور داشتيم. يكى از حاضران ، از شهيد فتحى شقاقى پرسيد : تا چه اندازه به موفّقيت راه خود ، اطمينان داريد ؟ وى با اين كه پيرو مذهب اهل سنّت بود ، پاسخى داد كه همه را در بُهت و شگفتى فرو بُرد . پاسخ وى ، اين بود : ما اصولاً به اين موضوع ، فكر نمى كنيم! ما موفّقيت و پيروزى خود را در انتخاب راه حسين بن على عليه السلام مى دانيم . هدف ما، به انجام رساندن تكليف الهى است . بارى ! همه پيروان راستين اهل بيت عليهم السلام و علاقه مندان آگاه سيّد الشهدا عليه السلام ، در پاسدارى از فرهنگ اصيل عاشورا در برابر توطئه هاى دشمنان آگاه و تحريفات دوستان ناآگاه ، مسئول اند ؛ امّا بى ترديد ، مسئوليت مراجع تقليد ، فرهيختگان ، عالمان دين باور ، گويندگان ، نويسندگان و مرثيه سرايان متعهّد ، سنگين تر است . «ثُمَّ لَتُسْ_ئلُنَّ يَوْمَ_ئذٍ عَنِ النَّعِيمِ ؛ سپس حتما در آن روز، در باره نعمت ها، از شما پرسش خواهد شد» . (2)

.


1- .سخنان ايشان درديدار روحانيون و وعّاظ در آستانه ماه محرّم 1416 ق (3 /3 / 1374 ش).
2- .تكاثر : آيه 8 .

ص: 379

(4)مجالس عزادارى هدفمند
اشاره

با عنايت به اهداف عزادارى امام حسين عليه السلام و آسيب هايى كه ممكن است به آن وارد شود و بايد از آنها پرهيز داشت ، مجالس عزادارى امام عليه السلام ، در صورتى مى توانند عزاداران را در جهت آن اهداف، هدايت كنند كه داراى سه ويژگى باشند :

1 . خدامحورى

مجاهدت هاى سيّد الشهدا عليه السلام و همه شهداى راه حق و فضيلت در طول تاريخ ، براى آشنا كردن با خداوند متعال و استقرار يگانه پرستى در سايه حكومت دينى در جهان بود . بنا بر اين ، بدون معرفت صحيح دينى نمى توان تحليل درستى از نهضت عاشورا ارائه كرد و از اين رو ، خدامحورى و پيوند زدن دل ها با خدا و ارزش هاى معنوى ، بايد اساس برنامه هاى مجالس عزادارى و سخنرانى ها و مرثيه سرايى ها باشد ، و اين ، درس بزرگى است كه امام حسين عليه السلام براى ارائه آن به عموم مسلمانان ، بخصوص پيروان خود ، در عصر تاسوعا، از دشمن ، يك شب مهلت خواست . بر پايه گزارش منابع معتبر تاريخى ، عصر روز نهم محرّم ، ابن سعد، دستور حمله به ياران امام حسين عليه السلام را صادر كرد . امام عليه السلام ، هنگامى كه آماده شدن سپاه دشمن براى درگيرى را ملاحظه كرد ، به برادرش عبّاس عليه السلام فرمود : إرجِع إلَيهِم ، فَإِنِ استَطَعتَ أن تُؤَخِّرَهُم إلى غُدوَةٍ وَ تَدفَعَهُم عِندَ العَشِيَّةِ ؛ لَعَلَّنا نُصَلّى لِرَبِّنَا اللَّيلَةَ ، وَ نَدعوهُ وَ نَستَغفِرُهُ ، فَهُوَ يَعلَمُ أنّى قَد كُنتُ اُحِبُّ الصَّلاةَ لَهُ ،

.

ص: 380

وَ تِلاوَةَ كِتابِهِ ، وَ كَثرَةَ الدُّعاءِ وَ الاِستِغفارِ ! (1) به سوى آنان باز گرد و اگر توانستى ، [حمله] آنها را تا صبح به تأخير بينداز و امشب ، بازشان گردان، بلكه امشب را براى پروردگارمان، نماز بخوانيم و به درگاهش دعا كنيم و از وى ، آمرزش بخواهيم ، كه او خود مى داند من نماز گزاردن براى او، تلاوت كتابش و دعا و آمرزش خواهىِ فراوان را دوست دارم . و بدين سان ، شب عاشورا ، آخرين شب اُنس امام حسين عليه السلام و يارانش با انيس ذاكران بود : فَباتَ الحُسَينُ عليه السلام تِلكَ اللَّيلَةَ جلَيلَةَ عاشوراءَج راكِعا ساجِدا باكِيا مُستَغفِرا مُتَضَرِّعا ، وَ باتَ أصحابُهُ وَ لَهُم دَوِىٌّ كَدَوِىِّ النَّحلِ. (2) شب، فرا رسيد و حسين عليه السلام ، شب عاشورا را به ركوع و سجود و گريه و آمرزش خواهى و تضرّع و زارى پرداخت و يارانش، زمزمه اى مانند آواى زنبور (بدون وقفه) داشتند . از عالم ربّانى آية اللّه ميرزا جواد تهرانى رحمه الله نقل شده است كه ايشان ، خطاب به روحانيون اهل منبر مى فرمود : «كارى كنيد كه خدا در مجلس امام حسين عليه السلام ، فراموش نشود!» . و اين، نكته اى است بس مهم و قابل توجّه و تأمّل . در واقع ، فراموش شدن خدا در مجلس امام حسين عليه السلام ، آفت خطرناكى است كه مانع آشنايى عزاداران با حكمت عزادارى و روح نهضت حسينى مى گردد .

.


1- .ر.ك : ج 6 ص 10 ح 1573.
2- .ر . ك :ج 6 ص 36 ح 1593 .

ص: 381

2 . ارائه تاريخ و تحليل صحيح از حادثه عاشورا

بدون تحليلى واقع بينانه از نهضت عاشورا ، امكان ندارد كه عزاداران با اهداف والاى عزادارى آشنا شوند و در مسير آن ، گام برداند . از اين رو ، گويندگان و مرثيه سرايان ، در مجالس عزادارى سيّد الشهدا عليه السلام بايد بر پايه تحليل درست واقعه عاشورا ، سخنرانى و مرثيه سرايى نمايند و بدين منظور ، استفاده از منابع معتبر در تبيين اين حادثه ، و اجتناب از آسيب هاى مجالس عزادارى _ كه شرح آنها گذشت _ ، ضرورى است و بهترين راه براى رسيدن به اين هدف ، خواندن متن مقتل از منابع معتبر است . فرموده رهبر انقلاب اسلامى آية اللّه خامنه اى در اين باره ، در خور توجّه است كه : اگر براى ذكر مصيبت، كتاب نَفَسُ المهموم محدّث قمى را باز كنيد و از رو بخوانيد ، براى مستمع ، گريه آور است و همان عواطف جوشان را به وجود مى آورد . چه لزومى دارد كه ما به خيال خودمان ، براى مجلس آرايى، كارى كنيم كه اصل مجلس عزا از فلسفه واقعى اش دور بماند؟ (1) و بدين سان ، مرثيه سرايى براى سيّد الشهدا عليه السلام ، اگر توأم با اخلاص و صداقت باشد ، كارى بس ارزشمند است و اگر وسيله مجلس آرايى و دنياطلبى باشد ، بسيار زيانبار و خطرناك است . 2

.


1- .سخنان معظّم له در جمع روحانيون استان كهكيلويه و بوير احمد در آستانه ماه محرّم 1415 ق (17/3/1373 ش).

ص: 382

3 . تبلور عاطفه و ارادت به اهل بيت عليهم السلام

تحليل صحيح نهضت حسينى توسط سخنوران و ذاكران ، نمى تواند جاى گزين تلاش هاى هنرمندانه و به كار گيرى اَشكال مختلف هنر در جهت جوشش عواطف و احساسات مردم نسبت به حادثه خونين كربلا گردد . در سازندگى معنوى ، عواطف و احساسات ، نقش ويژه اى دارند كه هيچ چيز ديگر نمى تواند جاى آنها را پُر كند . لذا اهل بيت عليهم السلام ، تأكيد ويژه اى بر گريستن و گرياندن بر مصائب سيّد الشهدا عليه السلام داشته اند و خود نيز با تشويق مرثيه سرايان و استماع مرثيه آنان ، (1) زمينه گسترش اين فرهنگ را در ميان پيروان خود ، فراهم مى كردند ، چنان كه از يكى از شعراى معاصر امام باقر عليه السلام به نام كُمَيت ، نقل شده كه وقتى نزد امام عليه السلام مرثيه سرايى كرد ، آن بزرگوار گريست و

.


1- .ر.ك : ص 385 (فصل يكم / تشويق به سوگوارى براى امام حسين عليه السلام ) و ص 431 (فصل دوم : مصيبت خوانى براى امام حسين عليه السلام ) و ج 10 ص 33 (فصل چهارم : گريستن و گرياندن بر سيدالشهداء7 و يارانش) .

ص: 383

سپس به او فرمود : ما مِن رَجُلٍ ذَكَرَنا أو ذُكِرنا عِندَهُ ، فَخَرَجَ مِن عَينَيهِ ماءٌ وَ لَو قَدرَ مِثلِ جَناحِ البَعوضَةِ إلّا بَنَى اللّهُ لَهُ بَيتاً فِى الجَنَّةِ ، وَ جَعَلَ ذلِكَ حِجابا بَينَهُ وَ بَينَ النّارِ. (1) هيچ كس نيست كه از ما ياد كند يا در نزدش ياد شويم و از چشمانش، هر چند به اندازه بال پشه اى، اشك در آيد، جز اين كه خداوند، برايش خانه اى در بهشتْ بنا مى كند و آن را مانعى ميان او و آتش [دوزخ] ، قرار مى دهد . مرثيه سراى هنرمند ، آن كسى است كه با تكيه بر منابع معتبر و بر پايه تحليل و تبيين صحيح حادثه عاشورا ، بيشترين نقش را در تبلور يافتن عواطف و احساسات مردم نسبت به سالار شهيدان ، ايفا نمايد و بدين سان ، خدامحورى و ارادت به خاندان رسالت را در جامعه ، گسترش دهد .

.


1- .ر.ك : ج 10 ص 99 ح 2830 .

ص: 384

الفصل الأوّل : إقامَةُ المَأتَمِ1 / 1الحَثُّ عَلى إقامَةِ المَأتَمِ لِلحُسَينِ عليه السلامفضل زيارة الحسين عليه السلام عن أبي حمزة عن أبي جعفر [الباقر] عليه السلام_ أنَّهُ لَمّا تَلا هذِهِ الآيَةَ : «إِنَّا لَنَنصُرُ رُسُلَنَا وَ الَّذِينَ ءَامَنُواْ فِى الْحَيَوةِ الدُّنْيَا وَ يَوْمَ يَقُومُ الْأَشْهَ_دُ» (1) قالَ _: الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام مِنهُم ، ووَاللّهِ ، إنَّ بُكاكُم عَلَيهِ ، وحَديثَكُم بِما جَرى عَلَيهِ ، وزِيارَتَكُم قَبرَهُ ، نُصرَةٌ لَكُم فِي الدُّنيا ، فَأَبشِروا فَإِنَّكُم مَعَهُ في جِوارِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله . (2)

كامل الزيارات عن عبد اللّه بن حمّاد البصري عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :قالَ لي : إنَّ عِندَكُم _ أو قالَ : في قُربِكُم _ لَفَضيلَةً ما اُوتِيَ أحَدٌ مِثلَها ، وما أحسَبُكُم تَعرِفونَها كُنهَ مَعرِفَتِها ، ولا تُحافِظونَ عَلَيها ولا عَلَى القِيامِ بِها ، وأنَّ لَها لَأَهلاً خاصَّةً قَد سُمّوا لَها ، واُعطوها بِلا حَولٍ مِنهُم ولا قُوَّةٍ ، إلّا ما كانَ مِن صُنعِ اللّهِ لَهُم ، وسَعادَةٍ حَباهُمُ اللّهُ بِها ، ورَحمَةٍ ورَأفَةٍ وتَقَدُّمٍ . قُلتُ : جُعِلتُ فِداكَ ، وما هذَا الَّذي وَصَفتَ ولَم تُسَمِّهِ؟ قالَ : زِيارَةُ جَدِّيَ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليهماالسلام ، فَإِنَّهُ غَريبٌ بِأَرضِ غُربَةٍ ، يَبكيهِ مَن زارَهُ ، ويَحزَنُ لَهُ مَن لَم يَزُرهُ ، ويَحتَرِقُ لَهُ مَن لَم يَشهَدهُ ، ويَرحَمُهُ مَن نَظَرَ إلى قَبرِ ابنِهِ عِندَ رِجلِهِ . . . ثُمَّ قالَ : بَلَغَني أنَّ قَوماً يَأتونَهُ مِن نَواحِي الكوفَةِ وناسا مِن غَيرِهِم ، ونِساءً يَندُبنَهُ ، وذلِكَ فِي النِّصفِ مِن شَعبانَ ، فَمِن بَينِ قارِئٍ يَقرَأُ ، وقاصٍّ يَقُصُّ ، ونادِبٍ يَندُبُ ، وقائِلٍ يَقولُ المَراثِيَ ، فَقُلتُ لَهُ : نَعَم ، جُعِلتُ فِداكَ ، قَد شَهِدتُ بَعضَ ما تَصِفُ . فَقالَ : الحَمدُ للّهِِ الَّذي جَعَلَ فِي النّاسِ مَن يَفِدُ إلَينا ويَمدَحُنا ويَرثي لَنا ، وجَعَلَ عَدُوَّنا مَن يَطعُنُ عَلَيهِم مِن قَرابَتِنا ، وغَيرِهِم يَهدُرونَهُم ويُقَبِّحونَ ما يَصنَعونَ . (3)

.


1- .. غافر : 51 .
2- .. فضل زيارة الحسين عليه السلام : ص 48 ح 25 .
3- .كامل الزيارات : ص 537 ح 829 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 74 ح 21 .

ص: 385

فصل يكم : سوگوارى

1 / 1تشويق به سوگوارى براى امام حسين عليه السلام

فضل زيارة الحسين عليه السلام_ به نقل از ابو حمزه، از امام باقر عليه السلام ، پس از آن كه آيه «ما فرستادگانمان را و كسانى را كه ايمان آورده اند، در زندگى دنيا و روزى كه شاهدان بر مى خيزند ، يارى مى كنيم» را تلاوت فرمود _: حسين بن على عليه السلام از آنهاست. به خدا سوگند، گريه شما بر حسين عليه السلام و بازگويىِ ماجرايى كه بر ايشان گذشت ، و زيارت قبر ايشان، پيروزى اى براى شما در دنياست . پس مژده بر شما كه با او ، در كنار پيامبر خدا عليه السلام خواهيد بود!

كامل الزيارات_ به نقل از عبد اللّه بن حمّاد بصرى _: امام صادق عليه السلام به من فرمود: «در نزد شما (يا فرمود: در نزديكى شما) ، فضيلتى است كه همانند آن را به هيچ كس نداده اند و گمان نمى كنم تمام حقيقتِ آن را بشناسيد و آن را پاس بداريد و براى آن، اقدامى كنيد. آن فضيلت ، صاحبان ويژه اى دارد كه به آن اختصاص يافته اند ، بدون حركت و بدون [صَرف ]نيرويى از سوى آنها ، و اين از جانب خدا به آنان داده شده است . خوش بختى و رحمت و رأفت و پيشكشى است كه خدا برايشان در نظر گرفته است» . گفتم : فدايت گردم ! اين چيست كه آن را تعريف مى كنى ، ولى نامش را نمى برى؟ فرمود: «زيارت جدّم حسين بن على عليه السلام ، كه در سرزمينى بيگانه، غريب افتاده است . هر كه او را زيارت كند، برايش مى گِريد و هر كه زيارتش نكند، برايش اندوهگين مى شود و هر كه در محضرش نباشد، برايش مى سوزد و هر كه به قبر پسرش در پايين پايش نظر بيندازد، رحمش مى آيد...» . آن گاه فرمود: «به من خبر رسيده كه گروهى ، از اطراف كوفه و كسانى از غير آن، كنار قبر ايشان مى آيند و نيز زنانى كه شيون سر مى دهند، و اين ، در نيمه شعبان است . پس در ميان آنان، قارى اى قرآن مى خواند و قصّه گويى ، ماجراى كربلا را مى گويد و عدّه اى، ناله سر مى دهند، و برخى مرثيه سرايى مى كنند» . به ايشان گفتم : فدايت گردم ! آرى . برخى از چيزهايى كه گفتى ، شاهد بوده ام. فرمود: «ستايش ، خدايى راست كه در ميان مردم ، كسانى را قرار داد كه به سوى ما مى آيند و ما را مى ستايند و برايمان مرثيه سرايى مى كنند، و نيز كسانى را از خويشان ما و غير خويشان ما قرار داد كه به دشمنان ما طعنه مى زنند و آنان را باطل مى دانند و كارشان را زشت مى شمارند!» .

.

ص: 386

الكافي عن معاوية بن وهب :اِستَأذَنتُ عَلى أبي عَبدِ اللّهِ عليه السلام فَقيلَ لي : اُدخُل ، فَدَخَلتُ فَوَجَدتُهُ في مُصَلّاهُ في بَيتِهِ ، فَجَلَستُ حَتّى قَضى صَلاتَهُ ، فَسَمِعتُهُ وهُوَ يُناجي رَبَّهُ ويَقولُ : يا مَن خَصَّنا بِالكَرامَةِ ، وخَصَّنا بِالوَصِيَّةِ ، ووَعَدَنَا الشَّفاعَةَ ، وأعطانا عِلمَ ما مَضى وما بَقِيَ ، وجَعَلَ أفئِدَةً مِنَ النّاسِ تَهوي إلَينا ، اغفِر لي ولِاءِخواني ولِزُوّارِ قَبرِ أبي عَبدِ اللّهِ الحُسَينِ عليه السلام ، الَّذينَ أنفَقوا أموالَهُم ، وأشخَصوا أبدانَهُم رَغبَةً في بِرِّنا ، ورَجاءً لِما عِندَكَ في صِلَتِنا ، وسُرورا أدخَلوهُ عَلى نَبِيِّكَ صَلَواتُكَ عَلَيهِ وآلِهِ ، وإجابَةً مِنهُم لِأَمرِنا ، وغَيظا أدخَلوهُ عَلى عَدُوِّنا ، أرادوا بِذلِكَ رِضاكَ ، فَكافِهِم عَنّا بِالرِّضوانِ ، وَاكلَأهُم بِاللَّيلِ وَالنَّهارِ ، وَاخلُف عَلى أهاليهِم وأولادِهِمُ الَّذينَ خُلِّفوا بِأَحسَنِ الخَلَفِ ، وَاصحَبهُم وَاكفِهِم شَرَّ كُلِّ جَبّارٍ عَنيدٍ ، وكُلِّ ضَعيفٍ مِن خَلقِكَ أو شَديدٍ ، وشَرَّ شَياطينِ الإِنسِ وَالجِنِّ ، وأعطِهِم أفضَلَ ما أمَّلوا مِنكَ في غُربَتِهِم عَن أوطانِهِم ، وما آثَرونا بِهِ عَلى أبنائِهِم وأهاليهِم وقَراباتِهِم . اللّهُمَّ إنَّ أعداءَنا عابوا عَلَيهِم خُروجَهُم ، فَلَم يَنهَهُم ذلِكَ عَنِ الشُّخوصِ إلَينا ، وخِلافا مِنهُم عَلى مَن خالَفَنا ، فَارحَم تِلكَ الوُجوهَ الَّتي قَد غَيَّرَتهَا الشَّمسُ ، وَارحَم تِلكَ الخُدودَ الَّتي تَقَلَّبَت عَلى حُفرَةِ أبي عَبدِ اللّهِ عليه السلام ، وَارحَم تِلكَ الأَعيُنَ الَّتي جَرَت دُموعُها رَحمَةً لَنا ، وَارحَم تِلكَ القُلوبَ الَّتي جَزِعَت وَاحتَرَقَت لَنا ، وَارحَمِ الصَّرخَةَ الَّتي كانَت لَنا ، اللّهُمَّ إنّي أستَودِعُكَ تِلكَ الأَنفُسَ وتِلكَ الأَبدانَ حَتّى نُوافِيَهُم عَلَى الحَوضِ يَومَ العَطَشِ . فَما زالَ وهُوَ ساجِدٌ يَدعو بِهذَا الدُّعاءِ. (1)

.


1- .الكافي : ج 4 ص 582 ح 11 ، ثواب الأعمال : ص 120 ح 44 ، كامل الزيارات : ص 228 ح 236 ، المزار الكبير : ص 334 ح 14 كلّها نحوه ، بحار الأنوار : ج 101 ص 8 ح 30 .

ص: 387

الكافى_ به نقل از معاوية بن وَهْب _: از امام صادق عليه السلام اجازه ورود خواستم . به من گفته شد: وارد شو. من وارد شدم و ديدم كه ايشان در حال نماز گزاردن در جايگاه نمازش در خانه اش است. نشستم تا نمازش را به پايان رساند . شنيدم كه با پروردگارش چنين راز و نياز مى گفت: «اى آن كه ما را بر كرامت و وصايت، مخصوص گردانيدى و به ما وعده شفاعت دادى و علمِ گذشته و آينده را به ما عطا فرمودى و دل هاى مردم را به سوى ما، متمايل نمودى! مرا بيامرز، و نيز برادرانم و زائران قبر ابا عبد اللّه الحسين عليه السلام را كه مالشان را هزينه كرده اند، و تنشان را به حركت در آورده اند ، به جهت علاقه مندى به احسان ما و اميد به آنچه در صِله ما نزد توست، و شادمانى اى كه به پيامبرت _ كه درودهاى تو بر او و خاندانش باد _ دادند، و به جهت پاسخ گفتن به فرمان ما و نيز غيظى كه به دشمنانمان وارد كردند و با آن ، طالب خشنودى تو بودند . پس ، از جانب ما رضوان را به آنان پاداش ده و در شب و روز ، آنان را محافظت فرما و براى خاندان و فرزندانى كه بر جا گذاشته اند، بهترين جانشين باش، و همراهى شان كن و از شرّ هر زورگوى كينه جو و هر آفريده ناتوان و توانمندت، و از شرّ شيطان هاى اِنس و جن، كفايتشان نما و به آنان در دورى از كاشانه شان، به خاطر آن كه ما را بر فرزندان و خانواده و خويشانشان ترجيح داده اند، بيشتر از آنچه از تو خواسته اند، عطا كن . خداوندا ! دشمنان ما ، حركت آنان را [براى زيارت ما] بر ايشان عيب شمردند ؛ ولى اين، آنها را از آمدن به سوى ما، باز نداشت و باز هم به خاطر مخالفت با مخالفان ما [به سوى ما آمدند]. پس بر آن چهره هايى كه خورشيد ، دگرگونشان كرد، رحم آور و بر آن گونه هايى كه به سوى قبر ابا عبد اللّه الحسين عليه السلام در رفت و آمدند، رحم كن و بر آن چشم هايى كه اشكشان از سرِ دلسوزى بر ما روان شده، رحم كن و بر آن دل هايى كه براى ما بى تاب شده و سوخته اند، رحم نما و بر شيون هايى كه براى ما بلند گرديده اند، رحم آور . خداوندا ! اين جان ها و اين بدن ها را به تو مى سپارم تا آنان را در روز تشنگى، در كنار حوض [كوثر] در يابيم». او همچنان در حال سجده بود و اين دعا را زمزمه مى كرد.

.

ص: 388

ثواب الأعمال عن محمّد بن سنان عن بعض أصحابه عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : إذا كانَ يَومُ القِيامَةِ نُصِبَ لِفاطِمَةَ عليهاالسلام قُبَّةٌ مِن نورٍ ، وأقبَلَ الحُسَينُ عليه السلام رَأسُهُ عَلى يَدِهِ ، فَإِذا رَأَتهُ شَهِقَت شَهقَةً لا يَبقى فِي الجَمعِ مَلَكٌ مُقَرَّبٌ ولا نَبِيٌّ مُرسَلٌ ولا عَبدٌ مُؤمِنٌ إلّا بَكى لَها . . . ثُمَّ قالَ أبو عَبدِ اللّهِ عليه السلام : رَحِمَ اللّهُ شيعَتَنا ، شيعَتُنا _ وَاللّهِ _ هُمُ المُؤمِنونَ ، فَقَد _ وَاللّهِ _ شَرِكونا فِي المُصيبَةِ بِطولِ الحُزنِ وَالحَسرَةِ. (1)

1 / 2إقامَةُ المَأتَمِ فِي العَشرِ الأُوَلِ مِن مُحَرَّمِالأمالي للصدوق عن إبراهيم بن أبي محمود عن الرضا عليه السلام :إنَّ المُحَرَّمَ شَهرٌ كانَ أهلُ الجاهِلِيَّةِ يُحَرِّمونَ فيهِ القِتالَ ، فَاستُحِلَّت فيهِ دِماؤُنا ، وهُتِكَت فيهِ حُرمَتُنا ، وسُبِيَ فيهِ ذَرارِيُّنا ، ونِساؤُنا ، واُضرِمَتِ النّيرانُ في مَضارِبِنا ، وَانتُهِبَ ما فيها مِن ثَقَلِنا ، ولَم تُرعَ لِرَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله حُرمَةٌ في أمرِنا . إنَّ يَومَ الحُسَينِ عليه السلام أقرَحَ جُفونَنا ، وأسبَلَ دُموعَنا ، وأذَلَّ عَزيزَنا ، بِأَرضِ كَربٍ وبَلاءٍ أورَثَتنَا الكَربَ وَالبَلاءَ ، إلى يَومِ الاِنقِضاءِ ، فَعَلى مِثلِ الحُسَينِ عليه السلام فَليَبكِ الباكونَ ، فَإِنَّ البُكاءَ يَحُطُّ الذُّنوبَ العِظامَ . ثُمَّ قالَ عليه السلام : كانَ أبي صَلَواتُ اللّهِ عَلَيهِ إذا دَخَلَ شَهرُ المُحَرَّمِ لا يُرى ضاحِكا ، وكانَتِ الكَآبَةُ تَغلِبُ عَلَيهِ حَتّى يَمضِيَ مِنهُ عَشَرَةُ أيّامٍ ، فَإِذا كانَ يَومُ العاشِرِ كانَ ذلِكَ اليَومُ يَومَ مُصيبَتِهِ وحُزنِهِ وبُكائِهِ ، ويَقولُ : هُوَ اليَومُ الَّذي قُتِلَ فيهِ الحُسَينُ صَلَواتُ اللّهِ عَلَيهِ. (2)

.


1- .ثواب الأعمال : ص 257 ح 3 ، الملهوف : ص184 ، مثير الأحزان : ص81 وفي صدره «روي عن النبي صلى الله عليه و آله ...» نحوه ، بحار الأنوار : ج 43 ص221 ح 7 .
2- .الأمالي للصدوق : ص 190 ح 199 ، الإقبال : ج 3 ص 28 ، روضة الواعظين : ص 187 ، المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 86 و ليس فيه ذيله من «ثمّ قال عليه السلام :» ، بحار الأنوار : ج 44 ص 283 ح 17 .

ص: 389

ثواب الأعمال_ به نقل از محمّد بن سِنان، از برخى راويان شيعه، از امام صادق عليه السلام _: پيامبر خدا عليه السلام فرمود: «وقتى روز قيامت مى شود، خيمه اى از نور براى فاطمه بر پا مى گردد و حسين ، سر [بُريده] خود را پيشاپيشِ دست او مى آورد و وقتى فاطمه آن را مى بيند، ناله اى بلند، سر مى دهد و كسى از فرشتگان مقرّب و پيامبران مُرسَل و بندگان مؤمن نمى مانَد ، مگر اين كه براى [ناراحتى] فاطمه مى گِريد...» . خداوند ، شيعيان ما را رحمت كند ! به خدا سوگند ، آنان، حقيقتاً مؤمن اند. به خدا سوگند، آنان در اندوه و حسرتى مدام، در عزاى ما شركت مى كنند.

1 / 2سوگوارى در دهه اوّل محرّم

الأمالى ، صدوق_ به نقل از ابراهيم بن ابى محمود، از امام رضا عليه السلام _: محرّم، ماهى است كه در دوران جاهلى، مردم ، جنگ را در آن، تحريم مى كردند ؛ امّا ريختن خون ما را در آن ، روا شمردند و حرمت ما را شكستند و فرزندان و زنان ما را به اسارت بردند و در خيمه و خرگاه ما ، آتش بر افروختند و هر چه داشتيم ، به غارت بردند و حرمت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله را در حقّ ما رعايت نكردند. روز حسين عليه السلام ، پلك هاى ما را زخمى كرد و اشكمان را جارى ساخت و عزيز ما را ذليل كرد و در سرزمين كَرْب (اندوه) و بلا (گرفتارى)، اندوه و گرفتارى برايمان به ارمغان آورد . پس تا روز قيامت، بايد گريه كنندگان بر كسى مانند حسين عليه السلام بگِريند، كه گريه ، گناهان بزرگ را مى ريزد . پدرم _ كه درودهاى خدا بر او باد _ وقتى ماه محرّم مى رسيد، خندان ديده نمى شد و اندوه، بر او چيره مى شد تا اين ده روز به پايان برسد. وقتى روز دهم مى رسيد، آن روز، روز عزا و اندوه و گريه اش بود و مى فرمود: «اين، همان روزى است كه حسين _ كه درودهاى خدا بر او باد _ در آن ، كشته شد».

.

ص: 390

عيون أخبار الرضا عليه السلام عن الريّان بن شبيب :دَخَلتُ عَلَى الرِّضا عليه السلام في أوَّلِ يَومٍ مِنَ المُحَرَّمِ . فَقالَ : يَابنَ شَبيبٍ ، أصائِمٌ أنتَ؟ قُلتُ : لا ، فَقالَ : إنَّ هذَا اليَومَ هُوَ اليَومُ الَّذي دَعا فيهِ زَكَرِيّا عليه السلام رَبَّهُ عَزَّ وجَلَّ ، فَقالَ : «رَبِّ هَبْ لِى مِن لَّدُنكَ ذُرِّيَّةً طَيِّبَةً إِنَّكَ سَمِيعُ الدُّعَاءِ» (1) ، فَاستَجابَ اللّهُ لَهُ ، و أمَرَ المَلائِكَةَ ، فَنادَت زَكَرِيّا «وَهُوَ قَال_ءِمٌ يُصَلِّى فِى الْمِحْرَابِ أَنَّ اللَّهَ يُبَشِّرُكَ بِيَحْيَى» (2) ، فَمَن صامَ هذَا اليَومَ ، ثُمَّ دَعَا اللّهَ عَزَّ وجَلَّ ، استَجابَ اللّهُ لَهُ كَمَا استَجابَ اللّهُ لِزَكَرِيّا . ثُمَّ قالَ : يَابنَ شَبيبٍ ! إنَّ المُحَرَّمَ هُوَ الشَّهرُ الَّذي كانَ أهلُ الجاهِلِيَّةِ يُحَرِّمونَ فيهِ الظُّلمَ وَالقِتالَ لِحُرمَتِهِ ، فَما عَرَفَت هذِهِ الاُمَّةُ حُرمَةَ شَهرِها ، ولا حُرمَةَ نَبِيِّها ، لَقَد قَتَلوا في هذَا الشَّهرِ ذُرِّيَّتَهُ ، وسَبَوا نِساءَهُ ، وَانتَهَبوا ثَقَلَهُ ، فَلا غَفَرَ اللّهُ لَهُم ذلِكَ أبَدا . يَابنَ شَبيبٍ ! إن كُنتَ باكِيا لِشَيءٍ فَابكِ لِلحُسَينِ بنِ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ عليه السلام ، فَإِنَّهُ ذُبِحَ كَما يُذبَحُ الكَبشُ ، وقُتِلَ مَعَهُ مِن أهلِ بَيتِهِ ثَمانِيَةَ عَشَرَ رَجُلاً ، ما لَهُم فِي الأَرضِ شَبيهونَ ، ولَقَد بَكَتِ السَّماواتُ السَّبعُ وَالأَرَضونَ لِقَتلِهِ ، ولَقَد نَزَلَ إلَى الأَرضِ مِنَ المَلائِكَةِ أربَعَةُ آلافٍ لِنَصرِهِ ، فَلَم يُؤذَن لَهُم ، فَهُم عِندَ قَبرِهِ شُعثٌ غُبرٌ إلى أن يَقومَ القائِمُ عليه السلام ، فَيَكونونَ مِن أنصارِهِ و شِعارُهُم : يا لَثاراتِ الحُسَينِ عليه السلام . يَابنَ شَبيبٍ ! لَقَد حَدَّثَني أبي عَن أبيهِ عَن جَدِّهِ عليهم السلام ، أنَّهُ لَمّا قُتِلَ جَدِّيَ الحُسَينُ صَلَواتُ اللّهِ عَلَيهِ أمطَرَتِ السَّماءُ دَما و تُرابا أحمَرَ . يَابنَ شَبيبٍ ! إن بَكَيتَ عَلَى الحُسَينِ عليه السلام حَتّى تَصيرَ دُموعُكَ عَلى خَدَّيكَ ، غَفَرَ اللّهُ لَكَ كُلَّ ذَنبٍ أذنَبتَهُ ، صَغيرا كانَ أو كَبيرا ، وقَليلاً كانَ أو كَثيرا. يَابنَ شَبيبٍ ! إن سَرَّكَ أن تَلقَى اللّهَ عَزَّ وَجَلَّ ولا ذَنبَ عَلَيكَ فَزُرِ الحُسَينَ عليه السلام . يَابنَ شَبيبٍ ! إن سَرَّكَ أن تَسكُنَ الغُرَفَ المَبنِيَّةَ فِي الجَنَّةِ مَعَ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله فَالعَن قَتَلَةَ الحُسَينِ عليه السلام . يَابنَ شَبيبٍ ! إن سَرَّكَ أن يَكونَ لَكَ مِنَ الثَّوابِ مِثلُ ما لِمَنِ استُشهِدَ مَعَ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام فَقُل مَتى ذَكَرتَهُ : يا لَيتَني كُنتُ مَعَهُم فَأَفوزَ فَوزا عَظيما . يَابنَ شَبيبٍ ! إن سَرَّكَ أن تَكونَ مَعَنا فِي الدَّرَجاتِ العُلى مِنَ الجِنانِ فَاحزَن لِحُزنِنا ، وَافرَح لِفَرَحِنا ، وعَلَيكَ بِوِلايَتِنا ، فَلَو أنَّ رَجُلاً أحَبَّ حَجَرا لَحَشَرَهُ اللّهُ عز و جل مَعَهُ يَومَ القِيامَةِ . (3)

.


1- .آل عمران : 38 .
2- .آل عمران : 39 .
3- .عيون أخبار الرضا عليه السلام : ج 1 ص 299 ح 58 ، الأمالي للصدوق : ص 192 ح 202 ، الإقبال : ج 3 ص 29 كلاهما نحوه ، بحار الأنوار : ج 44 ص 285 ح 23 .

ص: 391

عيون أخبار الرضا عليه السلام_ به نقل از ريّان بن شَبيب _: در روز اوّل محرّم، بر امام رضا عليه السلام وارد شدم. فرمود: «اى پسر شَبيب ! آيا روزه اى؟» . گفتم : نه . فرمود: «اين، همان روزى است كه در آن ، زكريّا عليه السلام ، پروردگارشت را خواند و گفت : «پروردگارا ! از جانب خود ، نسلى پاك به من عطا كن ، كه تو همانا شنواى دعايى» . خداوند، دعايش را به اجابت رسانْد و به فرشتگان ، دستور داد كه به زكريّا عليه السلام ندا در دهند، «در حالى كه در محراب به نماز ايستاده بود: خداوند ، تو را به يحيى مژده مى دهد!» . پس هر كس امروز را روزه بگيرد و آن گاه، خداوندت را بخواند، خدا، دعاى او را اجابت مى كند، همان گونه كه براى زكريّا عليه السلام اجابت كرد» . آن گاه فرمود: «اى پسر شَبيب ! محرّم، ماهى است كه مردم دوران جاهلى، ستم و جنگ را در آن تحريم مى كردند ؛ امّا اين امّت، حرمت آن را نشناختند و حرمت پيامبرش را نگه نداشتند. در اين ماه، فرزندان او را كشتند و زنانش را به اسارت گرفتند و بار و بنه اش را غارت كردند. خداوند ، هرگز آنان را نيامرزد ! اى پسر شَبيب ! اگر براى چيزى گريه مى كنى، براى حسين بن على بن ابى طالب عليه السلام گريه كن . او، همانند قوچ ، سر بُريده شد و هجده مرد از خانواده اش همراه او كشته شدند و همانندى در زمين نداشتند. آسمان هاى هفتگانه و زمين ها، براى كشته شدنش گريستند و چهار هزار فرشته براى يارى اش به زمين فرود آمدند ؛ امّا به آنان اجازه داده نشد. آنان در كنار قبر حسين عليه السلام ، آشفته و پريشان حال، به سر مى بَرند تا قائم عليه السلام برخيزد . آنان از ياران او خواهند بود و شعارشان اين است: «يا لثارات الحسين ؛ اى خونخواهان حسين!». اى پسر شَبيب ! پدرم، از پدرش، از جدّش [امام باقر عليه السلام ] برايم نقل كرد كه وقتى جدّم حسين _ كه درودهاى خدا بر او باد _ كشته شد، آسمان ، خون گريست و خاك، سرخ شد. اى پسر شَبيب ! اگر براى حسين عليه السلام ، چنان گريه كنى كه اشك هايت بر گونه ات جارى شوند، خداوند ، همه گناهانت را از كوچك و بزرگ، و كم و زياد ، مى آمرزد» . اى پسر شَبيب ! اگر خوش حال مى شوى كه خداى عزوجل را ملاقات كنى و گناهى نداشته باشى، حسين عليه السلام را زيارت كن. اى پسر شَبيب ! اگر خوش حال مى شوى كه در غرفه هاى ساخته شده در بهشت ، با پيامبر صلى الله عليه و آله ساكن باشى، قاتلان حسين عليه السلام را لعن كن. اى پسر شَبيب! اگر خوش حال مى شوى كه ثوابى همانند شهيدشدگان با حسين بن على عليه السلام داشته باشى، هر وقت ياد حسين عليه السلام افتادى، بگو: اى كاش با آنها مى بودم و به رستگارى بزرگى ، نايل مى شدم! . اى پسر شَبيب ! اگر خوش حال مى شوى كه با ما در درجه هاى عالى بهشت باشى، براى اندوه ما، اندوهگين باش و براى خوش حالى ما، خوش حال باش و همواره، ولايت ما را داشته باش. پس اگر مردى سنگى را [هم] دوست داشته باشد، خداى عزوجل او را در قيامت ، با آن، محشور مى كند».

.

ص: 392

. .

ص: 393

. .

ص: 394

الإقبال :أقولُ : ولَعَلَّ قائِلاً يَقولُ : هَلّا كانَ الحُزنُ الَّذي يُعمِلونَهُ مِن أوَّلِ عَشرِ المُحَرَّمِ قَبلَ وُقوعِ القَتلِ ، يُعمِلونَهُ بَعدَ يَومِ عاشوراءَ لِأَجلِ تَجَدُّدِ القَتلِ . فَأَقولُ : إنَّ أوَّلَ العَشرِ كانَ الحُزنُ خَوفا مِمّا جَرَتِ الحالُ عَلَيهِ ، فَلَمّا قُتِلَ صَلَواتُ اللّهِ عَلَيهِ وآلِهِ دَخَلَ تَحتَ قَولِ اللّهِ تَعالى : «وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُواْ فِى سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَ تَام بَلْ أَحْيَاءٌ عِندَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ * فَرِحِينَ بِمَا ءَاتَ_ل_هُمُ اللَّهُ مِن فَضْلِهِ وَيَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِينَ لَمْ يَلْحَقُواْ بِهِم مِّنْ خَلْفِهِمْ أَلَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ» (1) ، فَلَمّا صاروا فَرِحينَ بِسَعادَةِ الشَّهادَةِ وَجَبَ المُشارَكَةُ لَهُم فِي السُّرورِ بَعدَ القَتلِ لِنَظفَرَ مَعَهُم (2) بِالسَّعادَةِ. (3)

1 / 3عامُ الحُزنِمقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي :إنَّ السَّنَةَ الَّتي قُتِلَ فيهَا الحُسَينُ عليه السلام ، وهِيَ سَنَةُ إحدى وسِتّينَ ، سُمِّيَت عامَ الحُزنِ. (4)

التذكرة للقرطبي :اِتَّفَقوا عَلى أنَّهُ قُتِلَ يَومَ عاشوراءَ ، العاشِرَ مِنَ المُحَرَّمِ ، سَنَةَ إحدى وسِتّينَ ؛ ويُسَمّى عامَ الحُزنِ. (5)

.


1- .آل عمران : 169 و 170 .
2- .في المصدر: «لِتظفرهم»، والتصويب من بحارالأنوار.
3- .الإقبال : ج 3 ص 90 ، بحار الأنوار : ج 98 ص 344 الرقم 6 .
4- .مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 40 .
5- .التذكرة للقرطبي : ج 2 ص 242 .

ص: 395

الإقبال:مى گويم: اى بسا كسى چنين بگويد كه : چه خوب است اندوهى را كه از اوّل دهه محرّم و قبل از زمان كشته شدن امام عليه السلام روا مى دارند، پس از روز عاشورا و به منظور تجديد خاطره شهادت امام عليه السلام نيز داشته باشند. پس مى گويم: اوّلِ دهه، اندوه به خاطر نگرانى از وضعيتى است كه براى او ايجاد شده است ؛ ولى وقتى كشته شد _ كه درودهاى خدا بر او و خاندانش باد _ ، مشمول اين سخن خداى متعال مى شود: «و گمان مبر كه كشته شدگان در راه خدا، مردگان اند ؛ بلكه زندگان اند و در پيشگاه خدا، روزى داده مى شوند و به آنچه خداوند از فضلش به آنها داده، خشنودند، و كسانى كه پس از آنها هنوز به آنها نپيوسته اند، مژده مى دهند كه: بيمى بر آنان نيست و اندوهگين نمى شوند» ، و هنگامى كه آنها به خوش بختى شهادت، خوش حال شدند، سهيم شدن در خوش حالى آنان پس از كشته شدنشان، لازم است تا با آنان به خوش بختى نايل شويم.

1 / 3سال اندوه

مقتل الحسين عليه السلام ، خوارزمى :سالى كه حسين عليه السلام در آن كشته شد (يعنى سال 61 هجرى) ، «سال اندوه» نام گذارى شد.

التذكرة، قُرطُبى:اتّفاق نظر است كه حسين عليه السلام در روز عاشورا، دهم محرّم سال 61 _ كه «سال اندوه» ناميده شده _ ، كشته شد.

.

ص: 396

1 / 4أوَّلُ مَن أقامَ المَأتَمَ1 / 4 _ 1إقامَةُ المَأتَمِ في كَربَلاءَأ_ نُدبَةُ زَينَبَ عليهاالسلام عَلى نَعشِ أخيهاالملهوف :أخرَجُوا النِّساءَ مِنَ الخَيمَةِ ، وأشعَلوا فيهَا النّارَ ، فَخَرَجنَ حَواسِرَ ، مُسَلَّباتٍ حافياتٍ باكِياتٍ ، يَمشينَ سَبايا في أسرِ الذِّلَّةِ ، وقُلنَ : بِحَقِّ اللّهِ إلّا ما مَرَرتُم بِنا عَلى مَصرَعِ الحُسَينِ عليه السلام ، فَلَمّا نَظَرَتِ النِّسوَةُ إلَى القَتلى صِحنَ وضَرَبنَ وُجوهَهُنَّ . قالَ [الرّاوي] : فَوَ اللّهِ ، لا أنسى زَينَبَ ابنَةَ عَلِيٍّ عليه السلام وهِيَ تَندُبُ الحُسَينَ عليه السلام وتُنادي بِصَوتٍ حَزينٍ ، وقَلبٍ كَئيبٍ : وا مُحَمَّداه! صَلّى عَلَيكَ مَليكُ السَّماءِ ، هذا حُسَينٌ بِالعَراءِ ، مُرَمَّلٌ (1) بِالدِّماءِ ، مُقَطَّعٌ الأَعضاءِ ، وا ثُكلاه! وبَناتُكَ سَبايا ، إلَى اللّهِ المُشتَكى ، وإلى محمّدٍ المُصطَفى ، وإلى عَلِيٍّ المُرتَضى ، وإلى فاطِمَةَ الزَّهراءِ ، وإلى حَمزَةَ سَيِّدِ الشُّهَداءِ . وا مُحَمَّداه! وهذا حُسَينٌ بِالعَراءِ ، تَسفي (2) عَلَيهِ ريحُ الصَّبا ، قَتيلُ أولادِ البَغايا ، وَاحُزناه! واكَرباه عَلَيكَ يا أبا عَبدِ اللّهِ ! اليَومَ ماتَ جَدّي رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، يا أصحابَ مُحَمَّدٍ ، هؤُلاءِ ذُرِّيَّةُ المُصطَفى يُساقونَ سَوقَ السَّبايا. (3)

.


1- .رَمَّلَهُ بالدَّم فَتَرمّل : أي تَلطّخَ (الصحاح : ج 4 ص 1713 «رمل») .
2- .سَفَتِ الريحُ التُّرابَ : ذَرَّتهُ أو حملته (القاموس المحيط : ج 4 ص 343 «سفت») .
3- .الملهوف : ص 180 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 58 .

ص: 397

1 / 4نخستين برگزار كننده سوگوارى
1 / 4 _ 1سوگوارى در كربلا
الف _ مرثيه سرايى زينب عليهاالسلام بر جنازه برادر

الملهوف:زنان را از خيمه ها بيرون آوردند و خيمه ها را آتش زدند . پس زنان ، سوگوار و غارت زده و پابرهنه و گريان، بيرون آمدند و در حالى كه به صورت اسير، با خوارىِ اسيرى ، حركت مى كردند ، گفتند: «به حقّ خدا سوگند، ما را از كنار قتلگاه حسين ببريد !» و هنگامى كه چشم زنان به كشتگان افتاد، شيون كردند و بر صورتشان زدند. به خدا سوگند، زينب دختر على عليه السلام را فراموش نمى كنم كه حسين عليه السلام را صدا مى كرد و اندوهناك و با دلى شكسته، فرياد مى زد: «وا محمّدا ! درودهاى فرشتگان آسمان ، بر تو باد ! اين ، حسين است كه آغشته به خون، در صحرا افتاده و قطعه قطعه شده است. وا مصيبتا! دختران تو، اسير شده اند . به خدا و به محمّدِ مصطفى و به علىِ مرتضى و به فاطمه زهرا و به حمزه سيّد الشهدا، شِكوه مى كنم. وا محمّدا ! اين ، حسين است كه در بيابان افتاده . باد صبا بر او مى وزد و به دست زنازادگان، كشته شده است . چه غم جانكاهى و چه غصّه اى بر تو ، اى ابا عبد اللّه ! امروز ، جدّم پيامبر خدا ، از دنيا رفت. اى اصحاب محمّد ! اينان، نسل مصطفايند كه به اسيرى برده مى شوند».

.

ص: 398

مثير الأحزان :مَرَرنَ عَلى جَسَدِ الحُسَينِ عليه السلام وهُوَ مُعَفَّرٌ (1) بِدِمائِهِ ، مَفقودٌ مِن أحِبّائِهِ ، فَنَدَبَت عَلَيهِ زَينَبُ عليهاالسلامبِصَوتٍ مُشجٍ ، وقَلبٍ مَقروحٍ : يا مُحَمَّداه ! صَلّى عَلَيكَ مَليكُ السَّماءِ ، هذا حُسَينٌ مُرَمَّلٌ بِالدِّماءِ ، مُقَطَّعُ الأَعضاءِ ، وبَناتُكَ سَبايا ، إلَى اللّهِ المُشتَكى ، وإلى عَلِيٍّ المُرتَضى ، وإلى فاطِمَةَ الزَّهراءِ ، وإلى حَمزَةَ سَيِّدِ الشُّهَداءِ ، هذا حُسَينٌ بِالعَراءِ تَسفي عَلَيهِ الصَّبا ، قَتيلُ أولادِ الأَدعِياءِ ، واحُزناه! واكَرباه ! اليَومَ ماتَ جَدّي رَسولُ اللّهِ ، يا أصحابَ مُحَمَّداه ، هذا (2) ذُرِّيَّةُ المُصطَفى يُساقونَ سَوقَ السَّبايا ، فَأَذابَتِ القُلوبَ القاسِيَةَ ، وهَدَّتِ الجِبالَ الرّاسِيَةَ. (3)

ب _ نُدبَةُ اُمِّ كُلثومالأمالي للصدوق عن عبد اللّه بن منصور عن جعفر بن محمَّد بن عليّ بن الحسين عن أبيه عن جدّه [زين العابدين] عليهم السلام :أقبَلَ فَرَسُ الحُسَينِ عليه السلام حَتّى لَطَّخَ عُرفَهُ وناصِيَتَهُ بِدَمِ الحُسَينِ عليه السلام ، وجَعَلَ يَركُضُ ويَصهِلُ ، فَسَمِعَت بَناتُ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله صَهيلَهُ ، فَخَرَجنَ فَإِذَا الفَرَسُ بِلا راكِبٍ ، فَعَرَفنَ أنَّ حُسَينا قَد قُتِلَ ، وخَرَجَت اُمُّ كُلثومِ بِنتُ الحُسَينِ عليه السلام (4) واضِعَةً يَدَها عَلى رَأسِها ، تَندُبُ وتَقولُ : وا مُحَمَّداه ! هذَا الحُسَينُ بِالعَراءِ ، قَد سُلِبَ العِمامَةَ وَالرِّداءَ. (5)

راجع : ج 7 ص 276 (القسم الثامن / الفصل التاسع / رجوع الفرس بلا راكب) .

.


1- .عَفّره : مرّغَه فيه أو دَسَّه (لسان العرب : ج 4 ص 583 «عفر») .
2- .كذا في المصدر .
3- .مثير الأحزان : ص 77 .
4- .كذا في المصدر والصواب «اُخت الحسين» .
5- .الأمالي للصدوق : ص 226 ح 239 ، روضة الواعظين : ص 209 من دون إسنادٍ إلى أحدٍ من أهل البيت عليهم السلام ، بحار الأنوار : ج 44 ص 322 ؛ مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 37 نحوه .

ص: 399

مثير الأحزان: زنان، از كنار جنازه حسين عليه السلام_ در حالى كه در خون ، غوطه ور بود و از دوستانش دور افتاده بود _مثير الأحزان: زنان، از كنار جنازه حسين عليه السلام گذشتند . زينب عليهاالسلام، با ناله اى شكسته و دلى زخمى ، كنار جنازه حسين عليه السلام صدا زد: «وا محمّدا ! درود فرشتگانِ آسمان بر تو ! اين، حسينِ در خون غوطه ور و قطعه قطعه شده است و دخترانت، اسيرند. به خدا و به علىِ مرتضى و به فاطمه زهرا و به حمزه سيّد الشهدا ، شِكوه مى كنيم. اين ، حسين است كه در بيابان افتاده و باد صبا بر او مى وزد و كشته شده به دست حرام زادگان است. چه اندوه جانكاهى! چه غصّه اى! امروز ، جدّم پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در گذشت. اى اصحاب محمّد ! اينان، فرزندان مصطفايند كه به اسارت برده مى شوند». [اين سخنان زينب عليهاالسلام] دل هاى پُر قساوت آنان را آب كرد و كوه هاى استوار را به لرزه در آورد .

ب _ مرثيه سرايى اُمّ كلثوم

الأمالى ، صدوق_ به نقل از عبد اللّه بن منصور، از امام صادق، از پدرش، از جدّش امام زين العابدين عليهم السلام _: اسب حسين عليه السلام به جسمت ايشانج رفت تا اين كه يال و پيشانى اش را به خون حسين عليه السلام خون آلود كرد و پا بر زمين كوبيد و شيهه سر داد . دختران پيامبر صلى الله عليه و آله ، شيهه اسب را شنيدند و بيرون آمدند . ناگهان، اسبِ بى سوار را ديدند و فهميدند كه حسين عليه السلام كشته شده است. اُمّ كلثوم، دختر حسين عليه السلام ، (1) بيرون آمد ، در حالى كه دستش را بر روى سر گذاشته بود و صدا مى زد: «وا محمّدا ! اين ، حسين است كه در بيابان افتاده و عمامه و رَدايش را برده اند» .

ر. ك: ج 7 ص 277 (بخش هشتم / فصل نهم / بازگشت اسب بى سوار) .

.


1- .در مصدر، چنين آمده ؛ ولى درست ، آن است كه اُمّ كلثوم يا زينب ، خواهر امام حسين عليه السلام است.

ص: 400

ج _ نُدبَةُ بَناتِ الرَّسولِ عِندَ المُرورِ عَلَى القَتلىمقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي عن حميد بن مسلم :أذَّنَ عُمَرُ بنُ سَعدٍ بِالنّاسِ فِي الرَّحيلِ إلَى الكوفَةِ ، وحَمَلَ بَناتِ الحُسَينِ عليه السلام وأخَواتِهِ وعَلِيَّ بنَ الحُسَينِ عليه السلام وذَرارِيَّهُم ، فَلَمّا مَرّوا بِجُثَّةِ الحُسَينِ وجُثَثِ أصحابِهِ عليهم السلام ، صاحَتِ النِّساءُ ولَطَمنَ وُجوهَهُنَّ ، وصاحَت زَينَبُ[ عليهاالسلام] : يا مُحَمَّداه ! صَلّى عَلَيكَ مَليكُ السَّماءِ ، هذا حُسَينٌ بِالعَراءِ ، مُزَمَّلٌ (1) بِالدِّماءِ ، مُعَفَّرٌ بِالتُّرابِ ، مُقَطَّعُ الأَعضاءِ ، يا مُحَمَّداه! بَناتُكَ فِي العَسكَرِ سَبايا ، وذُرِّيَّتُكَ قَتلى تَسفي عَلَيهِمُ الصَّبا ، هذَا ابنُكَ مَحزوزُ الرَّأسِ مِنَ القَفا ، لا هُوَ غائِبٌ فَيُرجى ، ولا جَريحٌ فَيُداوى . وما زالَت تَقولُ هذَا القَولَ حَتّى أبكَت _ وَاللّهِ _ كُلَّ صَديقٍ وعَدُوٍّ، وحَتّى رَأَينا دُموعَ الخَيلِ تَنحَدِرُ عَلى حَوافِرِها. (2)

تاريخ الطبري عن قرّة بن قيس التميمي :نَظَرتُ إلى تِلكَ النِّسوَةِ لَمّا مَرَرنَ بِحُسَينٍ عليه السلام وأهلِهِ ووُلدِهِ ، صِحنَ ولَطَمنَ وُجوهَهُنَّ. (3)

د _ إقامَةُ العَزاءِ بَعدَ رُجوعِ أهلِ البَيتِ مِنَ الشّامالملهوف :لَمّا رَجَعَ نِساءُ الحُسَينِ عليه السلام وعِيالُهُ مِنَ الشّامِ وبَلَغوا إلَى العِراقِ ، قالوا لِلدَّليلِ : مُرَّ بِنا عَلى طَريقِ كَربَلاءَ . فَوَصَلوا إلى مَوضِعِ المَصرَعِ ، فَوَجَدوا جابِرَ بنَ عَبدِ اللّهِ الأَنصارِيَّ رحمه الله وجَماعَةً مِن بَني هاشِمٍ ورِجالاً مِن آلِ الرَّسولِ صلى الله عليه و آله قَد وَرَدوا لِزِيارَةِ قَبرِ الحُسَينِ عليه السلام ، فَوافَوا في وَقتٍ واحِدٍ ، وتَلاقَوا بِالبُكاءِ وَالحُزنِ وَاللَّطمِ ، وأقامُوا المَآتِمَ المُقرِحَةَ لِلأَكبادِ ، وَاجتَمَعَت إلَيهِم نِساءُ ذلِكَ السَّوادِ ، وأقاموا عَلى ذلِكَ أيّاما. (4)

.


1- .زَمَّلوهم بثيابهم ودمائهم : أي لفّوهم فيها (النهاية : ج 2 ص 313 «زمل») .
2- .مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 39 .
3- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 456 ، البداية والنهاية : ج 8 ص 193 ؛ مثير الأحزان : ص 83 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 58 وراجع : هذه الموسوعة : ج 8 ص 106 (القسم التاسع / الفصل السادس / وداع أهل البيت عليهم السلام مع الشهداء) .
4- .الملهوف : ص 225 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 146 .

ص: 401

ج _ مرثيه سرايى دختران پيامبر صلى الله عليه و آله هنگام عبور از كنار كشتگان

مقتل الحسين عليه السلام ، خوارزمى_ به نقل از حُمَيد بن مسلم _: عمر بن سعد، فرمان كوچ به كوفه را داد و دختران و خواهران حسين عليه السلام و على بن الحسين (زين العابدين) عليه السلام و فرزندانشان را حركت دادند. هنگامى كه آنها را از كنار جنازه حسين عليه السلام و يارانش عبور دادند، صداى شيونِ زنان ، بلند شد و به صورتشان مى زدند. زينب عليهاالسلام فرياد زد: «وا محمّدا ! درود فرشتگانِ آسمان بر تو ! اين ، حسين است كه در بيابان افتاده و در خون ، غوطه ور و خاك آلود و قطعه قطعه شده است. وا محمّدا ! دخترانت در اردوگاه دشمن اسيرند و فرزندانت، كشته شده اند و باد بر آنها مى وزد. اين ، پسر توست با سرى از پشت بُريده . نه غايب است كه به حضورش اميد رود و نه زخمى است كه درمان شود» . زينب عليهاالسلام همچنان همين حرف ها را مى زد تا اين كه _ به خدا سوگند _ دوست و دشمن را گرياند، تا آن جا كه ديديم اشك سواران بر سُم اسبانشان جارى است .

تاريخ الطبرى_ به نقل از قُرّة بن قيس تميمى _: وقتى زنان را از كنار جنازه حسين عليه السلام و خويشان و فرزندانش مى گذراندند، ديدم كه شيون سر دادند و به صورت هايشان زدند.

د _ سوگوارى پس از بازگشت اهل بيت امام عليه السلام از شام

الملهوف:وقتى زنان و اعضاى خانواده امام حسين عليه السلام از شام ، باز مى گشتند و به عراق رسيدند، به راه نما گفتند: ما را از راه كربلا ببر . آنان به قتلگاه حسين عليه السلام رسيدند و ديدند كه جابر بن عبد اللّه انصارى _ كه رحمت خدا بر او باد _ و گروهى از بنى هاشم و مردانى از خاندان پيامبر عليه السلام براى زيارت قبر امام حسين عليه السلام آمده بودند. هم زمان، حضور يافتند و شروع به گريه و اندوه و بر سر و صورت زدن كردند ، و ماتمِ جگرخراشى بر پا كردند. زنانِ آن حوالى هم دور آنها جمع شدند و چند روزى به سوگوارى پرداختند.

.

ص: 402

ه _ رِثاءُ الرَّبابالأغاني عن عوانة :رَثَتِ الرَّبابُ بِنتُ امرِئِ القَيسِ اُمُّ سُكَينَةَ بِنتِ الحُسَينِ عليه السلام ، زَوجَهَا الحُسَينَ عليه السلام حينَ قُتِلَ ، فَقالَت : إنَّ الَّذي كانَ نورا يُستَضاءُ بِهِبِكَربَلاءَ قَتيلٌ غَيرُ مَدفونِ سِبطَ النَّبِيِّ جَزاكَ اللّهُ صالِحَةًعَنّا وجُنِّبتَ خُسرانَ المَوازينِ قَد كُنتَ لي جَبَلاً صَعبا ألوذُ بِهِوكُنتَ تَصحَبُنا بِالرُّحمِ وَالدّينِ مَن لِليَتامى ومَن لِلسّائِلينَ ومَنيُغني ويَأوي إلَيهِ كُلُّ مِسكينِ وَاللّهِ لا أبتَغي صِهرا بِصِهرِكُمُحَتّى اُغَيَّبَ بَينَ الرَّملِ وَالطّينِ (1)

تاريخ دمشق :رَبابُ بِنتُ امرِئِ القَيسِ . . . الكَلبِيَّةُ ، وهِيَ الَّتي أقامَت عَلى قَبرِ الحُسَينِ عليه السلام حَولاً ، ثُمَّ قالَت: إلَى الحَولِ ثُمَّ اسمُ السَّلامِ عَلَيكُماومَن يَبكِ حَولاً كامِلاً فَقَدِ اعتَذَرَ . . . ولَمّا تُوُفِّيَ الحُسَينُ عليه السلام خُطِبَتِ الرَّبابُ واُلِحَّ عَلَيها ، فَقالَت : ما كُنتُ لِأَتَّخِذَ حَموا بَعدَ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، فَلَم تَزَوَّج ، وعاشَت بَعدَهُ سَنَةً لَم يُظِلَّها سَقفُ بَيتٍ ، حَتّى بُلِيَت وماتَت كَمَدا. (2)

.


1- .الأغاني : ج 16 ص 149 ، الجوهرة : ص 47 وليس فيه البيت الأخير .
2- .تاريخ دمشق : ج 69 ص 120 ، البداية والنهاية : ج 8 ص 210 ، تذكرة الخواصّ : ص 265 كلاهما نحوه .

ص: 403

ه _ مرثيه سرايى رَباب

الأغانى_ به نقل از عوانه _: وقتى امام حسين عليه السلام به شهادت رسيد، رَباب ، دختر امرؤالقيس، مادر سَكينه دختر حسين عليه السلام ، براى همسرش حسين عليه السلام ، اين مرثيه را سرود: آن كه نورى بود كه از پرتو او، روشنايى گرفته مى شددر كربلا كشته شد؛ ولى دفن نشد . اى پسر پيامبر ! خداوند به تو از جانب ما پاداش نيكو دهد!جدر قيامت ،ج تو از خسارت جو كمبودج در روزى كه ترازوها بر پا مى شوند ، دور داشته شده اى . تو براى من كوهى سِتَبر بودى كه به آن پناه مى بردمو تو با مهرورزى و ديندارى با ما همراهى مى كردى؛ همان كسى كه براى يتيمان و نيازمندان ، پناه بودو بى نياز مى گرداند و هر مسكينى به او پناه مى برد . به خدا سوگند ، با مردى از شما وصلت نمى كنمتا اين كه در ميان ماسه و گِل ، پنهانم كنند .

تاريخ دمشق:رَباب ، دختر امرؤ القيسِ... كَلْبى، زنى است كه به مدّت يك سال در كنار قبر جشوهرشج حسين عليه السلام ماند و سرود: تا يك سال مى مانم و آن گاه با شما وداع مى كنمو هر كه يك سال كامل بگِريد، عذرش جبراى رفتنْج پذيرفته است . ... وقتى حسين عليه السلام از دنيا رفت ، از رَباب، خواستگارى شد و بر آن، پافشارى شد . گفت: «غير از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، پدرشوهرى انتخاب نمى كنم» و ازدواج نكرد. يك سال پس از آن زيست و زير سايه نرفت تا بيمار شد و افسرده، از دنيا رفت.

.

ص: 404

الكامل في التاريخ :كانَ مَعَ الحُسَينِ عليه السلام امرَأَتُهُ الرَّبابُ بِنتُ امرِئِ القَيسِ ، وهِيَ اُمُّ ابنَتِهِ سُكَينَةَ ، وحُمِلَت إلَى الشّامِ فيمَن حُمِلَ مِن أهلِهِ ، ثُمَّ عادَت إلَى المَدينَةِ ، فَخَطَبَهَا الأَشرافُ مِن قُرَيشٍ . فَقالَت : ما كُنتُ لِأَتَّخِذَ حَموا بَعدَ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، وبَقِيَت بَعدَهُ سَنَةً لَم يُظِلَّها سَقفُ بَيتٍ، حَتّى بُلِيَت وماتَت كَمَدا . وقيلَ : إنَّها أقامَت عَلى قَبرِهِ سَنَةً ، وعادَت إلَى المَدينَةِ ، فَماتَت أسَفا عَلَيهِ. (1)

الكافي عن مصقلة الطحّان :سَمِعتُ أبا عَبدِ اللّهِ عليه السلام يَقولُ : لَمّا قُتِلَ الحُسَينُ عليه السلام أقامَتِ امرَأَتُهُ الكَلبِيَّةُ (2) عَلَيهِ مَأتَما ، وبَكَت وبَكَينَ النِّساءُ وَالخَدَمُ حَتّى جَفَّت دُموعُهُنَّ وذَهَبَت ، فَبَينا هِيَ كذلِكَ إذا رَأَت جارِيَةٌ مِن جَواريها تَبكي ودُموعُها تَسيلُ ، فَدَعَتها ، فَقالَت لَها : ما لَكِ أنتِ مِن بَينِنا تَسيلُ دُموعُكِ؟ قالَت : إنّي لَمّا أصابَنِي الجَهدُ شَرِبتُ شَربَةَ سَويقٍ . قالَ : فَأَمَرَت بِالطَّعامِ وَالأَسوِقَةِ ، فَأَكَلَت وشَرِبَت ، وأطعَمَت وسَقَت ، وقالَت : إنَّما نُريدُ بِذلِكَ أن نَتَقَوّى عَلَى البُكاءِ عَلَى الحُسَينِ عليه السلام . قالَ : واُهدِيَ إلَى الكَلبِيَّةِ جُؤَنا (3) لِتَستَعينَ بِها عَلى مَأتَمِ الحُسَينِ عليه السلام . فَلَمّا رَأَتِ الجُؤَنَ قالَت : ما هذِهِ ؟ قالوا : هَدِيَّةٌ أهداها فُلانٌ لِتَستَعيني عَلى مَأتَمِ الحُسَينِ عليه السلام . فَقالَت : لَسنا في عُرسٍ فَما نَصنَعُ بِها؟ ثُمَّ أمَرَت بِهِنَّ ، فَاُخرِجنَ مِنَ الدّارِ ، فَلَمّا اُخرِجنَ مِنَ الدّارِ لَم يُحَسَّ لَها حِسٌّ ، كَأَنَّما طِرنَ بَينَ السَّماءِ وَالأَرضِ ، ولَم يُرَ لَهُنَّ بِها بَعدُ خُروجِهِنَّ مِنَ الدّارِ أثَرٌ. (4)

.


1- .الكامل في التاريخ : ج 2 ص 579 ، جواهر المطالب : ج 2 ص 295 وليس فيه ذيله من «وعادت» .
2- .وهي الرباب بنت امرىً?القيس بن عدي ، كلبيّة معديّة .
3- .الجُؤَن _ كَصُرَد _ : جمع الجُؤنَة بالضمّ، وهي ظرفٌ للطِّيب (راجع : الوافي: ج 3 ص 761، ومرآة العقول: ج 5 ص 373).
4- .الكافي : ج 1 ص 466 ح 9 ، الثاقب في المناقب : ص 334 ح 275 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 170 ح 18 .

ص: 405

الكامل فى التاريخ:همراه امام حسين عليه السلام ، همسرش رَباب، دختر امرؤ القيس و مادر دخترش سَكينه بود كه او را با كاروان اسيران به شام بردند. او به مدينه باز گشت و بزرگان قريش، از وى خواستگارى كردند . گفت: «من جز پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، پدرشوهرى بر نمى گزينم» و به مدّت يك سال ماند و زير سقف خانه اى نرفت، تا اين كه بيمار شد و افسرده حال، از دنيا رفت. گفته اند: به مدّت يك سال در كنار قبر حسين عليه السلام ماند و جسپسج به مدينه باز گشت و با حالى اندوهگين، در گذشت.

الكافى_ به نقل از مَصقله طَحّان _: از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مى فرمود: «وقتى حسين عليه السلام كشته شد، همسر كَلبى اش (1) برايش ماتم گرفت و گريست. [ديگر] زنان و خادمان نيز گريستند تااشك هايشان خشكيد. او (همسر امام حسين عليه السلام ) در ميان آنان، كنيزى را ديد كه مى گريست و اشكش [هنوز] جارى بود . وى را خواست و به او گفت: تو چه كرده اى كه از ميان ما، فقط اشك تو جارى است [و خشك نشده است]؟ كنيز ، پاسخ داد: من وقتى به رنج و زحمت مى افتم [و اشكم مى خشكد]، هَليم مى خورم. او (همسر امام حسين عليه السلام ) از آن پس ، دستور داد تا هليم درست كردند و خورد و نوشيد و به آنان نيز خوراند و نوشانْد و گفت: مى خواهيم بدين وسيله براى گريه بر حسين عليه السلام ، نيرو بگيريم. نيز به رَباب كَلبى، عطردان هايى (2) هديه شد تا با آنها براى ماتم حسين عليه السلام كمك شود. رَباب، وقتى عطردان ها را ديد، پرسيد: اينها چيست؟ گفتند: هديه اى است كه فلانى داده تا تو براى ماتم حسين عليه السلام ، توان پيدا كنى . گفت: ما كه در عروسى نيستيم ! با اينها، چه كنيم؟ آن گاه دستور داد كه آنها را از خانه بيرون بردند؛ امّا هنگامى كه از خانه بيرون برده شدند، ديگر بوى خوشى از آنها احساس نشد، گويى ميان آسمان و زمين، به پرواز در آمدند، و پس از بيرون شدنشان از خانه، اثرى از آنها ديده نشد .

.


1- .رَباب، دختر امرؤالقيْس بن عدى.
2- .واژه «جُؤَن» در متن عربى ، به معناى عطردان است .

ص: 406

راجع : ج 1 ص 282 (القسم الأوّل / الفصل الخامس / الرباب) .

1 / 4 _ 2إقامَةُ المَأتَمِ فِي الكوفَةِأ _ بُكاءُ النّاسِ حينَ دُخولِ أهلِ البَيتِ إلَى الكوفَةِالأمالي للمفيد عن حَذلم بن سُتَير :قَدِمتُ الكوفَةَ فِي المُحَرَّمِ سَنَةَ إحدى وسِتّينَ ، عِندَ مُنصَرَفِ عَلِيِّ بنِ الحُسَينِ عليهماالسلامبِالنِّسوَةِ مِن كَربَلاءَ ومَعَهُمُ الأَجنادُ مُحيطونَ بِهِم ، وقَد خَرَجَ النّاسُ لِلنَّظَرِ إلَيهِم ، فَلَمّا اُقبِلَ بِهِم عَلَى الجِمالِ بِغَيرِ وِطاءٍ ، جَعَلَ نِساءُ الكوفَةِ يَبكينَ ويَنتَدِبنَ. (1)

مطالب السؤول :ثُمَّ إنَّ القَومَ استاقُوا الحَرَمَ كَما تُساقُ الاُسارى حَتّى أتَوُا الكوفَةَ ، فَخَرَجَ النّاسُ ، فَجَعَلوا يَنظُرونَ ويَبكونَ ويَنوحونَ ، وكانَ عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ _ زَينُ العابِدينَ عليه السلام _ قَد أنهَكَهُ المَرَضُ ، فَجَعَلَ يَقولُ : ألا إنَّ هؤُلاءِ يَبكونَ ويَنوحونَ مِن أجلِنا ، فَمَن قَتَلَنا؟. (2)

.


1- .الأمالي للمفيد: ص 321 الرقم 8، الأمالي للطوسي : ص 91 الرقم 142 ، الاحتجاج : ج 2 ص 109 الرقم 170 عن حذيم بن شريك الأسدي وفيه «نساء أهل الكوفة ينتدبن مشققات الجيوب والرجال معهنّ يبكون» بدل «جعل...» ؛ بلاغات النساء : ص 39 عن حذام الأسدي وفيه «نساء أهل الكوفة يومئذٍ قياما يلتدمن مهتكات الجيوب» بدل «جعل...» وكلاهما نحوه .
2- .مطالب السؤول : ص 76 ؛ كشف الغمّة : ج 2 ص 263 .

ص: 407

ر. ك: ج 1 ص 283 (بخش يكم / فصل پنجم / رَباب) .

1 / 4 _ 1سوگوارى در كوفه
الف _ گريه كوفيان ، هنگام ورود اهل بيت امام عليه السلام به كوفه

الأمالى ، مفيد_ به نقل از حَذلَم بن سُتَير _: در سال 61 [هجرى] وارد كوفه شدم، زمانى كه على بن الحسين (زين العابدين) عليه السلام با زنان از كربلا باز مى گشت و با آنان ، سپاهيانى بودند كه آنها را در ميان گرفته بودند. مردم براى تماشاى آنها بيرون آمدند و وقتى آنان را با شترانى بى جهاز آوردند، زنان كوفه مى گريستند و مرثيه مى سرودند. (1)

مطالب السؤول:آن گاه، آن گروه، حرم [حسين عليه السلام ] را همانند اسيران ، راه انداختند تا وارد كوفه شدند . مردم ، بيرون آمدند و تماشا مى كردند و مى گريستند و نوحه سرايى مى كردند. على بن الحسين ، زين العابدين عليه السلام _ كه بيمارى ، او را از پا انداخته بود _ مى فرمود: «اينان، براى ما مى گريند و نوحه سرايى مى كنند ! پس جنزديكانِج ما را چه كسانى كُشتند؟» .

.


1- .درالاحتجاج، از حذيم بن شريك اسدى نقل شده است كه در آن به جاى «زنان كوفه مى گريستند...»، آمده: «زنان كوفه مى گريستند و گريبان چاك مى كردند و مردان هم با آنان مى گريستند». در بلاغات النساء نيز از حذام اسدى نقل شده و در آن به جاى اين عبارات، آمده است: «زنان كوفه در آن رور، به خود، سيلى مى زدند و گريبان چاك مى كردند».

ص: 408

ب _ بُكاءُ النّاسِ بَعدَ خُطبَةِ اُمِّ كُلثومٍالملهوف :فَضَجَّ النّاسُ [بَعدَ خُطبَةِ اُمِّ كُلثومٍ عليهاالسلام بِنتِ عَلِيٍّ عليه السلام فِي الكوفَةِ] بِالبُكاءِ وَالنَّحيبِ وَالنَّوحِ ، ونَشَرَ النِّساءُ شُعورَهُنَّ ، وحَثَينَ التُّرابَ عَلى رُؤُوسِهِنَّ وخَمَشنَ (1) وُجوهَهُنَّ ، ولَطَمنَ خُدودَهُنَّ ، ودَعَونَ بِالوَيلِ وَالثُّبورِ ، وبَكَى الرِّجالُ ، ونَتَفوا لِحاهُم ، فَلَم يُرَ باكِيَةٌ وباكٍ أكثَرَ مِن ذلِكَ اليَومِ. (2)

ج _ بُكاءُ النّاسِ بَعدَ خُطبَةِ فاطِمَةَ الصُّغرىالاحتجاج عن زيد بن موسى بن جعفر عن أبيه عن آبائه عليهم السلام: خَطَبَت فاطِمَةُ الصُّغرى عليهاالسلام بَعدَ أن رُدَّت مِن كَربَلاءَ ، ... فَارتَفَعَتِ الأَصواتُ بِالبُكاءِ ، وقالوا : حَسبُكِ يا بِنتَ الطَّيِّبينَ ، فَقَد أحرَقتِ قُلوبَنا ، وأنضَجتِ نُحورَنا ، وأضرَمتِ (3) أجوافَنا ، فَسَكَتَت عَلَيها وعَلى أبيها وجَدَّيهَا السَّلامُ. (4)

1 / 4 _ 3إقامَةُ المَأتَمِ فِي الشّامِأ _ في مَجلِسِ يَزيدَالاحتجاج :رَوى شَيخٌ صَدوقٌ مِن مَشايِخِ بَني هاشِمٍ وغَيرُهُ مِنَ النّاسِ : أنَّهُ لَما دَخَلَ عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ عليه السلام وحَرَمُهُ عَلى يَزيدَ لَعَنَهُ اللّهُ، وجيءَ بِرَأسِ الحُسَينِ عليه السلام ووُضِعَ بَينَ يَدَيهِ في طَستٍ ، فَجَعَلَ يَضرِبُ ثَناياهُ بِمِخصَرَةٍ (5) كانَت في يَدِهِ . . . فَلَمّا رَأَت زَينَبُ عليهاالسلام ذلِكَ ، فَأَهوَت إلى جَيبِها فَشَقَّتهُ ، ثُمَّ نادَت بِصَوتٍ حَزينٍ تُقرِعُ القُلوبَ : يا حُسَيناه! يا حَبيبَ رَسولِ اللّهِ! يَابنَ مَكَّةَ ومِنىً! يَابنَ فاطِمَةَ الزَّهراءِ ، سَيِّدَةِ النِّساءِ! يَابنَ مُحَمَّدٍ المُصطَفى ! قالَ : فَأَبكَت _ وَاللّهِ _ كُلَّ مَن كانَ ، ويَزيدُ ساكِتٌ . (6)

.


1- .خَمَشه : خَدَشَهُ في وجهه ، وقيل : لطمه (تاج العروس : ج 9 ص 111 «خمش») .
2- .الملهوف : ص 198 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 112 .
3- .أضْرَمَ النّار : إذا أوقدها ، الضرام : لهب النار (النهاية : ج 3 ص 86 «ضرم») .
4- .الاحتجاج : ج 2 ص 104 _ 108 ح 169 ، مثير الأحزان : ص 87 _ 88 نحوه ، بحار الأنوار : ج 45 ص 110 _ 112 .
5- .المِخْصَرَةُ : ما يختصره الإنسان بيده فيمسكه من عصا أو عكّازَة أو مِقْرَعة أو قضيب (النهاية : ج 2 ص 36 «خصر») .
6- .الاحتجاج : ج 2 ص 122 ح 173 ، الملهوف : ص 213 ، مثير الأحزان : ص 100 كلاهما نحوه ، بحار الأنوار : ج 45 ص 132 .

ص: 409

ب _ گريه مردم، پس از سخنرانى اُمّ كلثوم

الملهوف:مردم [پس از سخنرانى اُمّ كلثوم دختر على عليه السلام در كوفه]، گريه و شيون و وا ويلا و نوحه ، سر دادند و زنان ، موهايشان را پريشان نمودند و خاك بر سرشان پاشيدند و بر صورت هايشان، چنگ زدند و بر چهره هايشان، سيلى نواختند و بانگ وا ويلايشان بلند شد. مردان نيز گريستند و ريش هايشان را كَنْدند . زن و مردِ گريه كننده اى به اندازه آن روز ، ديده نشده بود.

ج _ گريه مردم، پس از سخنرانى فاطمه صغرا

الاحتجاج_ به نقل از زيد بن موسى بن جعفر، از امام كاظم، از پدرانش عليهم السلام _: فاطمه صغرا، پس از بازگشت از كربلا، سخنرانى كرد... . صدا به گريه بلند شد و گفتند: اى دختر پاكان ! بس كن كه دل هاى ما را سوزاندى و گلوهاى ما را به درد آوردى و درون ما را شعله زدى ! او هم آرام شد. بر او و بر پدر و نياكانش سلام !

1 / 4 _ 2سوگوارى در شام
الف _ در مجلس يزيد

الاحتجاج:پيرمردى راستگو از بزرگان بنى هاشم و نيز ديگران، نقل كرده اند : هنگامى كه على بن الحسين (زين العابدين) عليه السلام و خانواده اش بر يزيد _ كه لعنت خدا بر او باد _ وارد شدند و سرِ حسين عليه السلام آورده شد و در برابر يزيد، در داخل تَشتى گذاشته شد، او با چوب دستى، به دندان هاى پيشينِ امام عليه السلام مى زد... . وقتى زينب عليهاالسلام، آن را ديد ، دست به گريبان بُرد و آن را چاك زد و با صدايى بلند و اندوهگين كه دل ها را مى خراشيد، فرياد زد: وا حسينا ! اى حبيبِ پيامبر خدا ! اى پسر مكّه و مِنا ! اى پسر فاطمه زهرا ، بانوى زنان ! اى پسر محمّد مصطفى ! به خدا سوگند، هر كه در آن جا بود ، گريست و يزيد ، خاموش بود.

.

ص: 410

الملهوف_ في مَجلِسِ يَزيدَ ورَأسُ الحُسَينِ عليه السلام بَينَ يَدَيهِ _: جَعَلَتِ امرَأَةٌ مِن بَني هاشِمٍ كانَت في دارِ يَزيدَ تَندُبُ الحُسَينَ عليه السلام وتُنادي : يا حُسَيناه ! يا حَبيباه ! يا سَيِّداه ! يا سَيِّدَ أهلِ بَيتاه! يَابنَ مُحَمَّداه! يا رَبيعَ الأَرامِلِ وَاليَتامى! يا قَتيلَ أولادِ الأَدعِياءِ! قالَ الرّاوي : فَأَبكَت كُلَّ مَن سَمِعَها. (1)

ب _ في مَنزِلِ يَزيدَأنساب الأشراف :وصَيَّحَ نِساءٌ مِن نِساءِ يَزيدَ بنِ مُعاوِيَةَ ، ووَلوَلنَ حينَ اُدخِلَ نِساءُ الحُسَينِ عليه السلام عَلَيهِنَّ ، وأقَمنَ عَلَى الحُسَينِ عليه السلام مَأتَما. (2)

تاريخ الطبري عن فاطمة بنت عليّ عليه السلام_ في ذِكرِ أمرِ يَزيدَ بِتَجهيزِ السَّبايا ودُخولِهِم دارَهُ وإقامَةِ المَناحَةِ هُناكَ _: قالَ يَزيدُ بنُ مُعاوِيَةَ : يا نُعمانَ بنَ بَشيرٍ ، جَهِّزهُم بِما يُصلِحُهُم ، وَابعَث مَعَهُم رَجُلاً مِن أهلِ الشّامِ أمينا صالِحا ، وَابعَث مَعَهُ خَيلاً وأعوانا ، فَيَسيرَ بِهِم إلَى المَدينَةِ ، ثُمَّ أمَرَ بِالنِّسوَةِ أن يُنزَلنَ في دارٍ عَلى حِدَةٍ ، مَعَهُنَّ ما يُصلِحُهُنَّ، وأخوهُنَّ مَعَهُنَّ عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ عليه السلام فِي الدّارِ الَّتي هُنَّ فيها . قالَ : فَخَرَجنَ حَتّى دَخَلنَ دارَ يَزيدَ ، فَلَم تَبقَ مِن آلِ مُعاوِيَةَ امرَأَةٌ إلَا استَقبَلَتهُنَّ تَبكي وتَنوحُ عَلَى الحُسَينِ عليه السلام ، فَأَقاموا عَلَيهِ المَناحَةَ ثَلاثا. (3)

.


1- .الملهوف : ص 213 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 132 .
2- .أنساب الأشراف : ج 3 ص 417 ، تاريخ الطبري : ج 5 ص 464 عن عوانة بن الحكم الكلبيّ ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 577 ؛ الأمالي للصدوق : ص 230 ح 242 عن حاجب عبيداللّه بن زياد ، روضة الواعظين : ص 211 كلّها نحوه ، بحار الأنوار : ج 45 ص 155 ح 3 .
3- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 462 ، تاريخ دمشق : ج 69 ص 177 .

ص: 411

الملهوف_ در مجلس يزيد، هنگامى كه سرِ امام حسين عليه السلام در برابرش بود _: زنى از بنى هاشم كه در كاخ يزيد بود ، شروع به مرثيه سرايى براى حسين عليه السلام كرد و فرياد مى زد: اى حسين ! اى محبوب ! اى آقا ! اى آقاى خاندانش ! اى پسر محمّد ! اى بهار بيوگان و يتيمان ! اى كشته به دست اولاد حرام زاده ! هر كه اين را شنيد ، گريست .

ب _ در منزل يزيد

أنساب الأشراف:همين كه زنان حسين عليه السلام وارد شدند، چند زن از زن هاى يزيد بن معاويه، شيون كشيدند و فغان بر آوردند و براى حسين عليه السلام ماتم گرفتند.

تاريخ الطبرى_ به نقل از فاطمه دختر على عليه السلام ، در يادكرد فرمان يزيد به آماده سازى اسيران و وارد كردنشان به خانه او و برگزارى نوحه سرايى در آن جا _: يزيد بن معاويه گفت: اى نعمان بن بشير ! آنان را با آنچه برايشان شايسته است، آماده كن و مردى شامى را كه امين و صالح باشد ، با آنان اعزام كن و سپاه و دست يارانى را روانه ساز تا آنها را به مدينه ببرند. آن گاه فرمان داد كه زنان به خانه اى جداگانه وارد شوند و هر چه لازمشان است ، برايشان تهيّه كنند و برادرشان على بن الحسين (زين العابدين) عليه السلام هم در همان خانه اى كه آنان هستند، همراهشان باشد. زنان ، بيرون رفتند تا وارد خانه يزيد شدند و هيچ زنى از خاندان معاويه نمانْد ، مگر اين كه به استقبالشان آمد ، در حالى كه مى گريست و بر حسين عليه السلام نوحه سرايى مى كرد . آنان، سه روز، براى حسين عليه السلام به نوحه سرايى پرداختند.

.

ص: 412

الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) :أمَرَ [يَزيدُ] بِالنِّساءِ، فَاُدخِلنَ عَلى نِسائِهِ ، وأمَرَ نِساءَ آلِ أبي سُفيانَ، فَأَقَمنَ المَأتَمَ عَلَى الحُسَينِ عليه السلام ثَلاثَةَ أيّامٍ ، فَما بَقِيَت مِنهُنَّ امرَأَةٌ إلّا تَلَقَّتنا تَبكي وتَنتَحِبُ ، ونُحنَ عَلى حُسَينٍ عليه السلام ثَلاثا ، وبَكَت اُمُّ كُلثومٍ بِنتُ عَبدِ اللّهِ بنِ عامِرِ بنِ كُرَيزٍ عَلى حُسَينٍ عليه السلام ، وهِيَ يَومَئِذٍ عِندَ يَزيدَ بنِ مُعاوِيَةَ . فَقالَ يَزيدُ : حُقَّ لَها أن تُعوِلَ عَلى كَبيرِ قُرَيشٍ وسَيِّدِها. (1)

1 / 4 _ 4إقامَةُ المَأتَمِ فِي المَدينَةِأ _ أوَّلُ صارِخَةٍ صَرَخَت فِي المَدينَةِتاريخ اليعقوبي :كانَ أوَّلَ صارِخَةٍ صَرَخَت فِي المَدينَةِ اُمُّ سَلَمَةَ زَوجُ رَسولِ اللّهِ ، كانَ دَفَعَ إلَيها قارورَةً فيها تُربَةٌ ، وقالَ لَها : إنَّ جِبريلَ أعلَمَني أنَّ اُمَّتي تَقتُلُ الحُسَينَ . [قالَت:] (2) وأعطاني هذِهِ التُّربَةَ ، وقالَ لي : «إذا صارَت دَما عَبيطا فَاعلَمي أنَّ الحُسَينَ قَد قُتِلَ» ، وكانَت عِندَها . فَلَمّا حَضَرَ ذلِكَ الوَقتُ ، جَعَلَت تَنظُرُ إلَى القارورَةِ في كُلِّ ساعَةٍ ، فَلَمّا رَأَتها قَد صارَت دَما صاحَت : وا حُسَيناه! وَابنَ رَسولِ اللّهِ! وتَصارَخَتِ النِّساءُ مِن كُلِّ ناحِيَةٍ ، حَتَّى ارتَفَعَتِ المَدينَةُ بِالرَّجَّةِ الَّتي ما سُمِعَ بِمِثلِها قَطُّ. (3)

.


1- .الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج 1 ص 489 ، سير أعلام النبلاء : ج 3 ص 303 نحوه .
2- .ما بين المعقوفين سقط من الطبعة المعتمدة، وأثبتناه من طبعة النجف.
3- .تاريخ اليعقوبي : ج 2 ص 245 .

ص: 413

الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) :[يزيد] دستور داد كه زنان را به بخش زنانه ببرند و به زنان خاندان ابو سفيان، فرمان داد كه براى حسين عليه السلام سه روز سوگوارى كنند. هيچ زنى از آنان نمانْد، مگر اين كه ديدم مى گريست و شيون مى كرد و براى حسين عليه السلام نوحه سرايى مى نمود، تا سه روز. اُمّ كلثوم، دختر عبد اللّه بن عامر بن كُرَيز _ كه در آن وقت ، همسر يزيد بود _ بر حسين عليه السلام گريست. يزيد گفت: حق دارد كه بر بزرگ و سَرور قريش، مويه كند.

1 / 4 _ 3سوگوارى در مدينه
الف _ نخستين ناله اى كه در مدينه بلند شد

تاريخ اليعقوبى:نخستين شيون كننده اى كه صدايش در مدينه بلند شد، امّ سلمه، همسر پيامبر خدا بود. پيامبر صلى الله عليه و آله ، شيشه اى پُر از خاك به وى سپرده بود ... و به او فرموده بود كه: «جبرئيل به من خبر داده كه امّت من، حسين را مى كُشند». [امّ سلمه گفت :] پيامبر صلى الله عليه و آله اين خاك را به من داد و فرمود: «وقتى اين خاك، خون تازه شد، بدان كه حسين ، كشته شده است» . اين ، پيش امّ سلمه بود . هنگامى كه زمانش فرا رسيد، امّ سلمه، هر ساعت به آن شيشه نظر مى انداخت و وقتى ديد كه آن خاك، خون شده است ، فريادش به «وا حسينا ! اى پسر پيامبر خدا!» بلند شد. زنان، از هر سو شيون سر دادند ، تا اين كه در مدينه چنان ولوِله اى شد كه تا آن زمان ، شنيده نشده بود.

.

ص: 414

الأمالي للمفيد عن غياث بن إبراهيم عن الصادق جعفر بن محمَّد عليه السلام :أصبَحَت يَوما اُمُّ سَلَمَةَ تَبكي ، فَقيلَ لَها : مِمَّ بُكاؤُكِ؟ فَقالَت : لَقَد قُتِلَ ابنِيَ الحُسَينُ عليه السلام اللَّيلَةَ ، وذلِكَ أنَّني ما رَأَيتُ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله مُنذُ قُبِضَ إلَا اللَّيلَةَ ، فَرَأَيتُهُ شاحِبا كَئيبا ، قالَت : فَقُلتُ : ما لي أراكَ يا رَسولَ اللّهِ شاحِبا كَئيبا؟ قالَ : ما زِلتُ اللَّيلَةَ أحفِرُ قُبورا لِلحُسَينِ وأصحابِهِ عليهم السلام . (1)

سنن الترمذي عن سلمى :دَخَلتُ عَلى اُمِّ سَلَمَةَ (2) وهِيَ تَبكي ، فَقُلتُ : ما يُبكيكِ؟ قالَت : رَأَيتُ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله _ تَعني فِي المَنامِ _ وعَلى رَأسِهِ ولِحَيتِهِ التُّرابُ ، فَقُلتُ : ما لَكَ يا رَسولَ اللّهِ ؟ قالَ : شَهِدتُ قَتلَ الحُسَينِ آنِفا. (3)

راجع : ج 7 ص 330 (القسم التاسع / الفصل الثاني / رؤيا اُم سلمه) .

ب _ حينَ وَصَلَ الخَبَرُالملهوف :كَتَبَ عُبَيدُ اللّهِ بنُ زِيادٍ إلى يَزيدَ بنِ مُعاوِيَةَ يُخبِرُهُ بِقَتلِ الحُسَينِ عليه السلام وخَبرِ أهلِ بَيتِهِ ، وكَتَبَ أيضا إلى عَمرِو بنِ سَعيدِ بنِ العاصِ أميرِ المَدينَةِ بِمِثلِ ذلِكَ . فَأَمّا عَمرٌو فَحينَ وَصَلَهُ الخَبَرُ صَعِدَ المِنبَرَ ، وخَطَبَ النّاسَ ، وأعلَمَهُم ذلِكَ ، فَعَظُمَت واعِيَةُ بَني هاشِمٍ ، وأقاموا سُنَنَ المَصائِبِ وَالمَآتِمِ. (4)

.


1- .الأمالي للمفيد : ص 319 ح 6 ، الأمالي للطوسي : ص 90 ح 140 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 230 ح 1 .
2- .في المصدر : «اُمّ سلمى» ، والصواب ما أثبتناه كما في جميع المصادر الأُخرى .
3- .سنن الترمذي : ج 5 ص 657 ح 3771 ، المستدرك على الصحيحين : ج 4 ص 20 ح 6764 عن سلمان ، التاريخ الكبير : ج 3 ص 324 ح 1098 نحوه ؛ كشف الغمّة : ج 2 ص 223 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 232 ح 3 .
4- .الملهوف : ص 207 .

ص: 415

الأمالى ، مفيد_ به نقل از غياث بن ابراهيم، از امام صادق عليه السلام _: صبح روزى ، امّ سلمه، گريان برخاست . به او گفتند: گريه ات براى چيست؟ گفت: پسرم حسين عليه السلام امشب كشته شد. اين از آن روست كه از آن روزى كه پيامبر صلى الله عليه و آله در گذشته، جز امشب ، او را به خواب نديده بودم ، و ديدم كه رنگ پريده و دلگير است. گفتم : اى پيامبر خدا ! چه شده كه تو را رنگ پريده و دلگير مى بينم؟ فرمود: «امشبى را تا صبح براى حسين و يارانش قبر مى كَنْدم» .

سنن الترمذى_ به نقل از سَلمى _: بر امّ سلمه وارد شدم ، در حالى كه مى گريست . گفتم : چرا گريه مى كنى؟ گفت : پيامبر خدا را در خواب ديدم كه سر و صورتش خاكى بود. گفتم : اى پيامبر خدا ! چه شده است ؟ فرمود: «همين چند لحظه پيش ، شاهد كشته شدن حسين بودم».

ر. ك: ج 7 ص 331 (بخش نهم / فصل دوم / رؤياى امّ سلمه) .

ب _ هنگام دريافت خبر

الملهوف:عبيد اللّه بن زياد به يزيد بن معاويه نوشت و خبر كشته شدن حسين عليه السلام و خبر [اسارت] خاندان او را به وى داد . او به عمرو بن سعيد بن عاص ، حكمران مدينه نيز همين را نوشت ؛ امّا عمرو، وقتى خبر را دريافت كرد ، به منبر رفت و خبر را اعلام كرد. آه و ناله بنى هاشم، شَديد و زياد شد و آيين ماتم و سوگ بر پا كردند.

.

ص: 416

الإرشاد :لَمّا أنفَذَ ابنُ زِيادٍ بِرَأسِ الحُسَينِ عليه السلام إلى يَزيدَ تَقَدَّمَ إلى عَبدِ المَلِكِ بنِ أبِي الحُدَيثِ السُّلَمِيِّ ، فَقالَ : اِنطَلِق حَتّى تَأتِيَ عَمرَو بنَ سَعيدِ بنِ العاصِ بِالمَدينَةِ ، فَبَشِّرهُ بِقَتلِ الحُسَينِ . فَقالَ عَبدُ المَلِكِ : ... ولَمّا دَخَلتُ عَلى عَمرِو بنِ سَعيدٍ قالَ : ما وَراءَكَ؟ فَقُلتُ : ما سَرَّ الأَميرَ ، قُتِلَ الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ . فَقالَ : اُخرُج فَنادِ بِقَتلِهِ ، فَنادَيتُ فَلَم أسمَع _ وَاللّهِ _ واعِيَةً قَطُّ مِثلَ واعِيَةِ بَني هاشِمٍ في دورِهِم عَلَى الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليهماالسلامحينَ سَمِعُوا النِّداءَ بِقَتلِهِ. (1)

تاريخ الطبري عن عوانة بن الحكم :لَمّا قَتَلَ عُبَيدُ اللّهِ بنُ زِيادٍ الحُسَينَ بنَ عَلِيٍّ عليه السلام وجيءَ بِرَأسِهِ إلَيهِ ، دَعا عَبدَ المَلِكِ بنَ أبِي الحارِثِ السُّلَمِيَّ ، فَقالَ : اِنطَلِق حَتّى تَقدِمَ المَدينَةَ عَلى عَمرِو بنِ سَعيدِ بنِ العاصِ ، فَبَشِّرهُ بِقَتلِ الحُسَينِ ، وكانَ عَمرُو بنُ سَعيدِ بنِ العاصِ أميرَ المَدينَةِ يَومَئِذٍ، قالَ : فَذَهَبَ لِيَعتَلَّ لَهُ فَزَجَرَهُ ، _ وكانَ عُبَيدُ اللّهِ لايُصطَلى بِنارِهِ _ ، فَقالَ : اِنطَلِق حَتّى تَأتِيَ المَدينَةَ ولا يَسبِقُكَ الخَبرُ ، وأعطاهُ دَنانيرَ ، وقالَ : لا تَعتَلَّ وإن قامَت بِكَ راحِلَتُكَ فَاشتَرِ راحِلَةً . قالَ عَبدُ المَلِكِ : فَقَدِمتُ المَدينَةَ فَلَقِيَني رَجُلٌ مِن قُرَيشٍ ، فَقالَ : مَا الخَبَرُ؟ فَقُلتُ : الخَبَرُ عِندَ الأَميرِ ، فَقالَ : إنّا للّهِِ وإنّا إلَيهِ راجِعونَ ، قُتِلَ الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام ، فَدَخَلتُ عَلى عَمرِو بنِ سَعيدٍ ، فَقالَ : ما وَراءَكَ؟ فَقُلتُ : ما سَرَّ الأَميرَ ، قُتِلَ الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليهماالسلام . فَقالَ : نادِ بِقَتلِهِ ، فَنادَيتُ بِقَتلِهِ ، فَلَم أسمَع _ وَاللّهِ _ واعِيَةً قَطُّ مِثلَ واعِيَةِ نِساءِ بَني هاشِمٍ في دورِهِنَّ عَلَى الحُسَينِ عليه السلام . (2)

.


1- .الإرشاد : ج 2 ص 123 ، كشف الغمّة : ج 2 ص 280 وليس فيه صدره إلى «بقتل الحُسَينِ» ، بحار الأنوار : ج 45 ص 121 .
2- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 465 ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 579 نحوه و فيه «فصاح نساء بني هاشم» بدل «فلم أسمع ...» .

ص: 417

الإرشاد:هنگامى كه ابن زياد، سر امام حسين عليه السلام را براى يزيد فرستاد، عبد الملك بن ابى حُدَيث سُلَمى را خواست و گفت:... به مدينه، نزد عمرو بن سعيد بن عاص برو و مژده كشته شدن حسين را به وى بده. عبد الملك گفت: وقتى بر عمرو بن سعيد وارد شدم، گفت: پشت سرت چه خبر؟ گفتم: خبرى كه امير را خشنود مى كند ! حسين بن على ، كشته شد. عمرو به من گفت: برو و فرياد بزن كه : حسين ، كشته شد. آن را فرياد كشيدم . به خدا سوگند، فغانى را همانند فغان و ناله بنى هاشم در داخل خانه هايشان براى حسين _ وقتى خبر كشته شدن او را شنيدند _ نشنيده ام.

تاريخ الطبرى_ به نقل از عَوانة بن حَكَم _: عبيد اللّه بن زياد، وقتى حسين بن على عليه السلام را كشت و سرش براى او فرستاده شد، عبد الملك بن ابى حارث سُلَمى را خواست و به او گفت: به مدينه نزد عمرو بن سعيد بن عاص برو و مژده كشته شدن حسين را بده . عمرو بن سعيد بن عاص، آن روز ، امير مدينه بود! عبد الملك، داشت تعلّل مى كرد كه عبيد اللّه به او تَشَر زد _ و عبيد اللّه چنان بود كه نمى شد روى حرف او حرف زد _ و گفت: به مدينه برو و كسى جلوتر از تو، خبر را نرسانَد . آن گاه به وى چند دينار هم داد و گفت: تعلّل نكن و اگر سوارى ات (مَركبت)، از راه باز ايستاد، سوارى ديگرى بخر. عبد الملك گفت: به مدينه آمدم. مردى از قريش، مرا ديد و گفت: چه خبر؟ گفتم: خبر ، نزد امير است. گفت: «همه از خداييم و همه به سوى او باز مى گرديم» . حسين بن على ، كشته شد. بر عمرو بن سعيد وارد شدم. گفت: پشت سرت چه خبر؟ گفتم: چيزى كه امير را خشنود مى كند ! حسين بن على، كشته شد. به من گفت: خبر كشته شدن او را جار بزن . من خبر كشته شدن حسين را جار زدم. به خدا سوگند، هرگز آه و فغانى را همانند آه و فغان زنان بنى هاشم در خانه هايشان براى حسين عليه السلام ، نشنيده بودم.

.

ص: 418

الأمالي للمفيد عن أبي هياج عبد اللّه بن عامر :لَمّا أتى نَعيُ الحُسَينِ عليه السلام إلَى المَدينَةِ ، خَرَجَت أسماءُ بِنتُ عَقيلِ بنِ أبي طالِبٍ في جَماعَةٍ مِن نِسائِها حَتَّى انتَهَت إلى قَبرِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، فَلاذَت بِهِ ، وشَهِقَت عِندَهُ ، ثُمَّ التَفَتَت إلَى المُهاجِرينَ وَالأَنصارِ ، وهِيَ تَقولُ : ماذا تَقولونَ إن قالَ النَّبِيُّ لَكُميَومَ الحِسابِ وصِدقُ القَولِ مَسموعُ خَذَلتُم عِترَتي أو كُنتُم غُيَّباوَالحَقُّ عِندَ وَلِيِّ الأَمرِ مَجموعُ أسلَمتُموهُم (1) بِأَيدِي الظّالِمينَ فَمامِنكُم لَهُ اليَومَ عِندَ اللّهِ مَشفوعُ ما كانَ عِندَ غَداةِ الطَّفِّ إذ حَضَرواتِلكَ المَنايا ولا عَنهُنَّ مَدفوعُ فَما رَأَينا باكِيا ولا باكِيَةً أكثَرَ مِمّا رَأَينا ذلِكَ اليَومَ. (2)

الإرشاد :خَرَجَت اُمُّ لُقمانَ بِنتُ عَقيلِ بنِ أبي طالِبٍ حينَ سَمِعَت نَعيَ الحُسَينِ عليه السلام حاسِرَةً ومَعَها أخَواتُها : اُمُّ هانِئٍ ، وأسماءُ ، ورَملَةُ ، وزَينَبُ بَناتُ عَقيلِ بنِ أبي طالِبٍ رَحمَةُ اللّهِ عَلَيهِنَّ ، تَبكي قَتلاها بِالطَّفِّ ، وهِيَ تَقولُ : ماذا تَقولونَ إذ قالَ النَّبِيُّ لَكُمماذا فَعَلتُم وأنتُم آخِرُ الاُمَمِ بِعِترَتي وبِأَهلي بَعدَ مُفتَقَديمِنهُم اُسارى ومِنهُم ضُرِّجوا بِدَمِ ما كانَ هذا جَزائي إذ نَصَحتُ لَكُمأن تُخلِفوني بِسوءٍ في ذَوي رَحِمي (3)

.


1- .في المصدر : «أسلتموهم» وهو تصحيف ، والصواب ما أثبتناه من الأمالي للطوسي وبحار الأنوار .
2- .الأمالي للمفيد : ص 319 الرقم 5 ، الأمالي للطوسي : ص 89 الرقم 139 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 188 الرقم 34 .
3- .الإرشاد : ج 2 ص 124 ، روضة الواعظين : ص 212 ، كشف الغمّة : ج 2 ص 280 ، الملهوف : ص 207 ، مثير الأحزان : ص 95 كلاهما نحوه وفيهما «زينب بنت عقيل بن أبي طالب» ، بحار الأنوار : ج 45 ص 123 .

ص: 419

الأمالى ، مفيد_ به نقل از ابو هَيّاج عبد اللّه بن عامر _: وقتى خبر كشته شدن امام حسين عليه السلام در مدينه پيچيد، اسماء دختر عقيل بن ابى طالب با تعدادى از زنانشان، بيرون آمد تا به قبر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله رسيد و به آن پناه برد و پيش آن ، شيون سر داد . سپس رو به مهاجران و انصار كرد و سرود: چه خواهيد گفت: اگر پيامبر صلى الله عليه و آله به شمادر روز حساب _ كه جدر آن ،ج فقط حرف راست شنيده مى شود _ بگويد : «خانواده ام را بى پناه گذاشتيد، يا نبوديد؟_ و البته حقيقت، در نزد صاحب امر است _ . آنان را به دست ستمگران سپرديدو برايتان امروز، در پيشگاه خدا ، شفاعتِ پذيرفته شده اى نيست . در صبحگاه طَف، آن گاه كه در پيشگاه مرگ ، حاضر شدنداز هيچ يك از آنان، دفاع نشد». ما زنان و مردان گريانى، به آن اندازه، تا آن روز، نديده بوديم.

الإرشاد:اُمّ لقمان، دختر عقيل بن ابى طالب، وقتى خبر شهادت امام حسين عليه السلام را شنيد، ماتم زده بيرون آمد و خواهرانش: اُمّ هانى، اسماء، رَمْله و زينب، دختران عقيل بن ابى طالب _ كه رحمت خدا بر آنان باد _ با او بودند . او براى كشتگان طَف مى گريست و مى گفت: به پيامبر صلى الله عليه و آله چه خواهيد گفت ، اگر از شما بپرسد :«شما _ اى واپسينْ امّت _ ، چه كرديد با نسل من و خانواده ام ، پس از از دست دادن منكه برخى از آنها اسيرند و برخى در خون غلتيدند؟ من برايتان خيرخواهى كردم و اين، پاداش من نبودكه با خويشانم، پس از من ، بدرفتارى كنيد» ؟

.

ص: 420

تاريخ الطبري عن عبد الرحمن بن عبيد أبي الكنود :لَمّا أتى أهلَ المَدينَةِ مَقتَلُ الحُسَينِ عليه السلام ، خَرَجَتِ ابنَةُ عَقيلِ بنِ أبي طالِبٍ ومَعَها نِساؤُها ، وهِيَ حاسِرَةٌ ، تَلوي بِثَوبِها ، وهِيَ تَقولُ : ماذا تَقولونَ إن قالَ النَّبِيُّ لَكُمماذا فَعَلتُم وأنتُم آخِرُ الاُمَمِ بِعِترَتي وبِأَهلي بَعدَ مُفتَقَديمِنهُم اُسارى ومِنهُم ضُرِّجوا بِدَمِ (1)

راجع : ج 8 ص 402 (القسم التاسع / الفصل الثامن / قدوم آل الرسول صلى الله عليه و آله إلى المدينة) و ج 10 ص 246 (القسم الثاني عشر / الفصل الأوّل / ما روى عن بنات عقيل) .

ج _ حينَ رُجوعِ أهلِ البَيتِالملهوف عن بشير بن حذلم (2) :فَلَمّا قَرُبنا مِنها [أي مِنَ المَدينَةِ] نَزَلَ عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ عليه السلام فَحَطَّ رَحلَهُ ، وضَرَبَ فُسطاطَهُ ، وأنزَلَ نِساءَهُ ، وقالَ : يا بَشيرُ، رَحِمَ اللّهُ أباكَ، لَقَد كانَ شاعِرا ، فَهَل تَقدِرُ عَلى شَيءٍ مِنهُ؟ قُلتُ : بَلى يَابنَ رَسولِ اللّهِ ، إنّي لَشاعِرٌ . قالَ : فَادخُلِ المَدينَةَ وَانعَ أبا عَبدِ اللّهِ عليه السلام . قالَ بَشيرٌ : فَرَكِبتُ فَرَسي ورَكَضتُ حَتّى دَخَلتُ المَدينَةَ ، فَلَمّا بَلَغتُ مَسجِدَ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله ، رَفَعتُ صَوتي بِالبُكاءِ ، وأنشَأتُ أقولُ : يا أهلَ يَثرِبَ لا مُقامَ لَكُم بِهاقُتِلَ الحُسَينُ فَأَدمُعي مِدرارُ الجِسمُ مِنهُ بِكَربَلاءَ مُضَرَّجٌوَالرَّأسُ مِنهُ عَلَى القَناةِ يُدارُ قالَ : ثُمَّ قُلتُ : هذا عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ عليه السلام مَعَ عَمّاتِهِ وأخَواتِهِ ، قَد حَلّوا بِساحَتِكُم، ونَزَلوا بِفِنائِكُم ، وأنَا رَسولُهُ إلَيكُم اُعَرِّفُكُم مَكانَهُ . قالَ : فَما بَقِيَت فِي المَدينَةِ مُخَدَّرَةٌ ولا مُحَجَّبَةٌ إلّا بَرَزنَ مِن خُدورِهِنَّ مَكشوفَةً شُعورُهُنَّ ، مُخَمَّشَةً وُجوهُهُنَّ ، ضارِباتٍ خُدودَهُنَّ ، يَدعونَ بِالوَيلِ وَالثُّبورِ ، فَلَم أرَ باكِيا ولا باكِيَةً أكثَرَ مِن ذلِكَ اليَومِ ، ولا يَوما أمَرَّ عَلَى المُسلِمينَ مِنهُ بَعدَ وَفاةِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، وسَمِعتُ جارِيَةً تَنوحُ عَلَى الحُسَينِ عليه السلام وتَقولُ : نَعى سَيِّدي ناعٍ نَعاهُ فَأَوجَعافَأَمرَضَني ناعٍ نَعاهُ فَأَفجَعا أعَينَيَّ جودا بِالمَدامِعِ وأَسكِباوجودا بِدَمعٍ بَعدَ دَمعِكُما مَعا عَلى مَن دَهى عَرشَ الجَليلِ فَزَعزَعا (3)وأصبَحَ أنفُ الدّينِ وَالمَجدُ أجدَعا (4) عَلَى ابنِ نَبِيِّ اللّهِ وَابنِ وَصِيِّهِوإن كانَ عَنّا شاحِطَ (5) الدّارِ أشسَعا (6) ثُمَّ قالَت : أيُّهَا النّاعي! جَدَّدتَ حُزنَنا بِأَبي عَبدِ اللّهِ عليه السلام ، وخَدَشتَ مِنّا قُروحا لَمّا تَندَمِل ، فَمَن أنتَ يَرحَمُكَ اللّهُ؟ قُلتُ : أنَا بَشيرُ بنُ حَذلَمٍ وَجَّهَني مَولايَ عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ عليه السلام وهُوَ نازِلٌ مَوضِعَ كَذا وكَذا مَعَ عِيالِ أبي عَبدِ اللّهِ الحُسَينِ عليه السلام ونِسائِهِ . قالَ : فَتَرَكوني مَكاني وبادَروا ، فَضَرَبتُ فَرَسي حَتّى رَجَعتُ إلَيهِم ، فَوَجَدتُ النّاسَ قَد أخَذُوا الطُّرُقَ وَالمَواضِعَ ، فَنَزَلتُ عَن فَرَسي وتَخَطَّيتُ رِقابَ النّاسِ حَتّى قَرُبتُ مِن بابِ الفُسطاطِ ، وكانَ عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ عليه السلام داخِلاً فَخَرَجَ ومَعَهُ خِرقَةٌ يَمسَحُ بِها دُموعَهُ ، وخَلفَهُ خادِمٌ مَعَهُ كُرسِيٌّ ، فَوَضَعَهُ لَهُ وجَلَسَ عَلَيهِ وهُوَ لا يَتَمالَكُ مِنَ العَبرَةِ ، فَارتَفَعَت أصواتُ النّاسِ بِالبُكاءِ وحَنينُ الجَواري وَالنِّساءِ ، وَالنّاسُ مِن كُلِّ ناحِيَةٍ يُعَزّونَهُ ، فَضَجَّت تِلكَ البُقعَةُ ضَجَّةً شَديدَةً. (7)

.


1- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 466 ، تاريخ دمشق : ج 69 ص 178 عن الزبير وفيه «زينب الصغرى بنت عقيل» ، تهذيب الكمال : ج 6 ص 429 ، تهذيب التهذيب : ج 1 ص 593 ، البداية والنهاية : ج 8 ص 197 وفي الثلاثة الاخيرة «امرأة من بنات عبد المطلب» وكلّها نحوه .
2- .أشرنا سابقاً إلى أنّ اختلافاً وقع في اسمه فذُكر مرّة «بشر» واُخرى «بشير»، وكذا في اسم أبيه حيث ذُكر مرّة «حذلم» واُخرى «جذلم» واُخرى «حذيم».
3- .. الزّعزعة : كلّ تحريك شديد (القاموس المحيط : ج 3 ص 34 «زعزع») .
4- .الجَدْع : قطع الأنف ، والأُذن والشفّة ، وهو بالأنف أخصّ (النهاية : ج 1 ص 246 «جدع») .
5- .الشَّحْط : البُعْد ، يقال : شَحِط المزار ، أي بعد (الصحاح : ج 3 ص 1135 «شحط») .
6- .الشِّسع : طرف المكان (القاموس المحيط : ج 3 ص 45 «شسع») .
7- .الملهوف : ص 226 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 147 و راجع : مثير الأحزان : ص 113 .

ص: 421

تاريخ الطبرى_ به نقل از ابو كَنود عبد الرحمان بن عُبَيد _: وقتى خبر كشته شدن حسين عليه السلام به مردم مدينه رسيد، دختر عقيل بن ابى طالب _ در حالى كه زنان خاندانش نيز همراهش بودند _ ، ماتم زده بيرون آمد و لباسش را جمع مى كرد و مى گفت: به پيامبر صلى الله عليه و آله چه مى گوييد ، اگر به شما بگويد :«شما _ اى آخرين امّت _ ، چه كرديد با نسل و خانواده من، پس از از دست دادن منكه برخى از آنها اسير شدند و برخى در خون غلتيدند؟!»

ر. ك: ج 8 ص 403 (بخش هشتم / فصل هشتم / بازگشت خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله به مدينه) و ج 10 ص 247 (بخش دوازدهم / فصل يكم / آنچه از دختران عقيل نقل شده) .

ج _ هنگام بازگشت اهل بيت امام عليه السلام

الملهوف_ به نقل از بشير بن حَذلَم (1) _: وقتى به مدينه نزديك شديم، على بن الحسين (زين العابدين) عليه السلام پياده شد . بارش را بر زمين گذاشت و خيمه اش را بر پا كرد و زنان را پياده نمود و فرمود : «اى بشير! خدا، پدرت را رحمت كند كه شاعر بود. آيا تو هم مى توانى شعر بسرايى؟» . گفتم: آرى، اى پسر پيامبر خدا ! من هم شاعرم. فرمود: «پس به مدينه برو و خبر كشته شدن حسين عليه السلام را اعلام كن». اسبم را سوار شدم و تاختم تا وارد مدينه شدم . وقتى به مسجد پيامبر صلى الله عليه و آله رسيدم، صدايم را بغض آلود، بلند كردم و چنين سرودم: اى مردم يثرب ! اين شهر، ديگر جاى نشستن نيست .حسين ، كشته شد ! مانند باران، بگِرييد . تنَش در كربلا، گلگون افتادهو سرش بر تيرك ها، چرخانده مى شود . آن گاه گفتم: اين ، على بن الحسين (زين العابدين عليه السلام ) است كه با عمّه ها و خواهرانش در نزديكى شما فرود آمده اند و در آستانه وارد شدن بر شمايند و من، فرستاده اويم . جايش را نشانتان مى دهم. هيچ زن پرده نشين و پوشيده اى نبود ، مگر اين كه با صورتى باز، از پشت پرده ها بيرون آمد ، با سر برهنه و سيلى به صورتْ زنان . آنان، شيون مى كردند. من زن و مردِ گريانى بيش از آن روز نديده ام و نيز روزى را تلخ تر براى مسلمانان پس از در گذشت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله . از كنيزى شنيدم كه بر حسين عليه السلام نوحه سرايى مى كرد و مى گفت: كسى، خبر مرگ آقايم را دردمندانه آورد.آن خبر مرگ ، مرا بيمار كرد و مصيبت زده. چشمان من ! اشك ها را بذل و بخشش كنيد و بريزيدو اشكى ديگر را بذل و بخشش كنيد، پس از آن كه اشك ريختيد ، بر كسى كه عرش خداوندِ ارجمند را به لرزه انداختو جبا كشته شدنشج بينى دين و عظمت آن ، بُريده شد؛ بر پسر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و پسر وصيّشاگر چه در جايى دورتر از ما افتاده است . آن گاه آن كنيز گفت: اى جارچى ! با خبر مرگ ابا عبد اللّه ، اندوه ما را تازه كردى و زخم هايى را كه هنوز بهبود نيافته بود، خراشيدى . تو كه هستى، رحمت خدا بر تو؟ گفتجمج: من بَشير بن حَذلَم هستم كه مولايم على بن الحسين عليه السلام مرا فرستاد و خودِ او، فلان جا با خانواده ابا عبد اللّه الحسين عليه السلام و زنانش فرود آمده است . آنان، مرا در همان جا رها كردند و بيرون دويدند. من هم اسبم را هِى كردم و به سوى آنان، باز گشتم و ديدم كه راه و همه جا پُر از جمعيت است. از اسبم پياده شدم و جمعيّت را شكافتم تا به درِ خيمه نزديك شدم . على بن الحسين عليه السلام داخل آن بود و در حالى كه با پارچه اى اشك هايش را پاك مى كرد ، بيرون آمد . پشت سرِ امام عليه السلام ، خادمى صندلى در دستش بود و آن را براى ايشان گذاشت . امام عليه السلام بر روى آن نشست ؛ ولى نمى توانست جلوى اشكش را بگيرد . صداى گريه مردم ، بلند شد و ناله كنيزكان و زنان به هوا برخاست . مردم از هر سو ، امام زين العابدين عليه السلام را تسلّى مى دادند و آن مكان ، يكپارچه آه و فغان شد.

.


1- .اشاره كرديم كه در نام وى، اختلاف است. «بشر» و «بشير»، هر دو گفته شده است. همين طور در نام پدرش كه «حذلم»، «جذلم» و «حذيم» گفته شده است.

ص: 422

. .

ص: 423

. .

ص: 424

د _ نُدبَةُ اُمِّ البَنينَمقاتل الطالبيّين :كانَت اُمُّ البَنينَ _ اُمُّ هؤُلاءِ الأَربَعَةِ الإِخوَةِ القَتلى _ تَخرُجُ إلَى البَقيعِ ، فَتَندُبُ بَنيها أشجى نُدبَةٍ وأحرَقَها ، فَيَجتَمِعُ النّاسُ إلَيها يَسمَعونَ مِنها ، فَكانَ مَروانُ يَجيءُ فيمَن يَجيءُ لِذلِكَ ، فَلا يَزالُ يَسمَعُ نُدبَتَها ويَبكي. (1)

الأمالي للشجري عن الحسن بن خضر عن أبيه عن جعفر بن مُحَمَّد [الصادق] عليه السلام :بُكِيَ الحُسَينُ عليه السلام خَمسَ حِجَجٍ ، وكانَت اُمُّ جَعفَرٍ الكِلابِيَّةُ تَندُبُ الحُسَينَ عليه السلام وتَبكيهِ وقَد كُفَّ بَصَرُها ، فَكانَ مَروانُ وهُوَ والِ المَدينَةِ يَجيءُ مُتَنَكِّرا بِاللَّيلِ حَتّى يَقِفُ ، فَيَسمَعُ بُكاءَها ونَدبَها. (2)

.


1- .مقاتل الطالبيّين : ص 90 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 40 .
2- .الأمالي للشجري : ج 1 ص 175 .

ص: 425

د _ مرثيه اُمّ البنين

مقاتل الطالبيّين:امّ البنين _ كه مادر چهار برادر كشته شده بود _ به بقيع مى رفت و در آن جا، اندوهگين ترين و سوزناك ترين مرثيه سرايى ها را براى پسرانش مى كرد. مردم نزد او گِرد مى آمدند و به آن مرثيه ها گوش فرا مى دادند . مروان هم از جمله كسانى بود كه به بقيع مى آمدند . او به مرثيه اُمّ البنين، گوش فرا مى داد و مى گريست.

الأمالى ، شجرى_ به نقل از حسن بن خضر، از پدرش، از امام صادق عليه السلام _: بر حسين عليه السلام پنج سال گريسته شد . اُمّ جعفر كِلابى (امّ البنين)، براى حسين عليه السلام مرثيه مى سراييد و مى گريست تا اين كه چشمانش نابينا شد. مروان ، حاكم مدينه، به صورت ناشناس مى آمد و پشتِ در مى ايستاد و به گريه و مرثيه سرايى او گوش مى داد.

.

ص: 426

ه _ النِّياحَةُ عَلَيهِ ثَلاثَ سِنينَدعائم الإسلام عن جعفر بن مُحَمَّد [الصادق] عليه السلام : نيحَ عَلَى الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام سَنَةً كامِلَةً ، كُلَّ يَومٍ ولَيلَةٍ ، وثَلاثَ سِنينَ مِنَ اليَومِ الَّذي اُصيبَ فيهِ (1) ، وكانَ المِسوَرُ بنُ مَخرَمَةَ وأبو هُرَيرَةَ وتِلكَ الشّيخَةُ مِن أصحابِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، يَأتونَ مُستَتِرينَ ومُقَنِّعينَ ، فَيَسمَعونَ ويَبكونَ. (2)

و _ اِستِمرارُ مَأتَمِ أهلِ البَيتِ إلى قَتلِ ابنِ زِيادٍكامل الزيارات عن زرارة عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :مَا اختَضَبَت مِنَّا امرَأَةٌ ، ولَا ادَّهَنَت ، ولَا اكتَحَلَت ، ولا رَجَّلَت ، حَتّى أتانا رَأسُ عُبَيدِ اللّهِ بنِ زِيادٍ ، وما زِلنا في عَبرَةٍ بَعدَهُ. (3)

رجال الكشي عن جارود بن المنذر عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :مَا امتَشَطَت فينا هاشِمِيَّةٌ ، ولَا اختَضَبَت ، حَتّى بَعَثَ إلَينَا المُختارُ بِرُؤوسِ الَّذينَ قَتَلُوا الحُسَينَ عليه السلام . (4)

ذوب النُّضار عن جعفر بن مُحَمَّد [الصادق] عليه السلام :مَا اكتَحَلَت هاشِمِيَّةٌ ، ولَا اختَضَبَت ، ولا رُئِيَ في دارِ هاشِمِيٍّ دُخانٌ خَمسَ حِجَجٍ ، حَتّى قُتِلَ عُبَيدُ اللّهِ بنُ زِيادٍ. (5)

.


1- .يحتمل أن يكون كلام الإمام قد تمّ إلى هنا ، وأنّ ما بعده ليس من كلامه عليه السلام .
2- .دعائم الإسلام : ج 1 ص 227 ، بحار الأنوار : ج 82 ص 102 ح 48 .
3- .كامل الزيارات : ص 167 ح 219 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 207 ح 13 .
4- .رجال الكشّي : ج 1 ص 341 ح 202 ، رجال ابن داوود : ص 277 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 344 ح 12 .
5- .ذوب النُّضار : ص 144 نقلاً عن المرزباني باسناده ، بحار الأنوار : ج 45 ص 386 .

ص: 427

ه _ نوحه سرايى سه ساله براى امام حسين عليه السلام

دعائم الإسلام_ به نقل از امام صادق عليه السلام _: براى حسين عليه السلام در طول يك سالِ كامل، شبانه روز، نوحه سرايى شد و سه سال هم [روزانه،] از همان روزى كه در آن كشته شد. مِسوَر بن مَخرَمه ، ابو هُرَيره و بزرگانى از صحابيان پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، به صورت پنهانى و پوشيده مى آمدند و به نوحه ها گوش مى دادند و مى گريستند.

و _ تداوم سوگوارى اهل بيت امام عليه السلام تا كشته شدن ابن زياد

كامل الزيارات_ به نقل از زُراره، از امام صادق عليه السلام _: هيچ يك از زنان ما خضاب نكرد و روغنى استفاده ننمود و سُرمه نكشيد و شانه نزد ، تا اين كه سرِ عبيد اللّه بن زياد را برايمان آوردند . ما پس از آن نيز، همواره، گريان بوديم.

رجال الكشّى_ به نقل از جارود بن مُنذِر، از امام صادق عليه السلام _: هيچ زن هاشمى از ما شانه نزد و خضاب نكرد، تا زمانى كه مختار ، سرِ قاتلان حسين عليه السلام را برايمان فرستاد.

ذوب النُّضار_ از امام صادق عليه السلام _: هيچ زن هاشمى ، سُرمه نكشيد و مو رنگ نكرد و پنج سال، هيچ دودى از خانه هاشميان برنخاست، تا زمانى كه عبيد اللّه بن زياد، كشته شد.

.

ص: 428

ذوبُ النُّضار عن فاطمة بنت عليّ عليه السلام :ما تَحَنَّأَتِ امرَأَةٌ مِنّا ، ولا أجالَت في عَينِها مِرْوَدا ، ولَا امتَشَطَت ، حَتّى بَعَثَ المُختارُ رَأسَ عُبَيدِ اللّهِ بنِ زِيادٍ. (1)

1 / 5أوَّلُ مَن لَبِسَ السَّوادَ في مَأتَمِ الحُسَينِ عليه السلام1 / 5 _ 1اُمُّ سَلَمَةَالأمالي للشجري عن عبد اللّه الأصمّ عن اُمّه :ضُرِبَ لِاُمِّ سَلَمَةَ رَضِيَ اللّهُ عَنها قُبَّةٌ في مَسجِدِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله حينَ قُتِلَ الحُسَينُ عليه السلام ، فَرَأَيتُ عَلَيها خِمارا أسوَدَ. (2)

شرح الأخبار عن أبي نعيم بإسناده :عَن اُمِّ سَلَمَةَ أنَّها لَمّا بَلَغَها مَقتَلُ الحُسَينِ عليه السلام ضَرَبَت قُبَّةً في مَسجِدِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، جَلَسَت فيها ، ولَبِسَت سَوادا. (3)

1 / 5 _ 2نِساءُ بَني هاشِمٍالمحاسن عن عمر بن عليّ بن الحسين عليه السلام :لَمّا قُتِلَ الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليهماالسلام ، لَبِسنَ نِساءُ بَني هاشِمٍ السَّوادَ وَالمُسوحَ ، وكُنَّ لا يَشتَكينَ مِن حَرٍّ ولا بَردٍ ، وكانَ عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ عليهماالسلاميَعمَلُ لَهُنَّ الطَّعامَ لِلمَأتَمِ . (4)

.


1- .ذوب النُّضار : ص 144 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 386 .
2- .. الأمالي للشجري : ج 1 ص 164 .
3- .شرح الأخبار : ج 3 ص 171 ح 1919 .
4- .المحاسن : ج 2 ص 195 ح 1564 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 188 ح 33 .

ص: 429

ذوب النُّضار_ به نقل از فاطمه، دختر امام على عليه السلام _: هيچ يك از زنان ما ، حنا نبست و در چشمش، ميل سرمه نكشيد و شانه بر سر نزد، تا زمانى كه مختار ، سرِ عبيد اللّه را فرستاد.

1 / 5نخستين سياهپوش در سوگ امام حسين عليه السلام
1 / 5 _ 1اُمّ سلمه

الأمالى ، شجرى_ به نقل از عبد اللّه اَصَم، از مادرش _: زمانى كه امام حسين عليه السلام كشته شد، براى اُمّ سلمه _ كه خدا از او خشنود باد _ در مسجد پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، خيمه اى بر پا كردند . من بر سر او ، مَقنعه اى مِشكى ديدم.

شرح الأخبار_ به نقل از ابو نعيم ، با اِسناد خود _: اُمّ سلمه، زمانى كه خبر شهادت امام حسين عليه السلام به او رسيد، چادرى در مسجد پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بر پا كرد و در آن نشست و لباسى مشكى بر تن كرد.

1 / 5 _ 2زنان بنى هاشم

المحاسن_ به نقل از عمر بن على بن الحسين عليه السلام _: وقتى حسين بن على عليه السلام كشته شد، زنان بنى هاشم ، لباس سياه و خشن بر تن كردند و از هيچ گرمى و سردى اى ، شِكوه نمى كردند . على بن الحسين عليه السلام در [موقع ]سوگوارى آنان ، غذا تهيّه مى كرد .

.

ص: 430

الفصل الثاني : ذِكرُ مَصائِبِهِ2 / 1الحَثُّ عَلى ذِكرِ مَصائِبِهِكامل الزيارات عن مسمع بن عبد الملك كردين البصري :قالَ لي أبو عَبدِ اللّهِ عليه السلام : يا مِسمَعُ ، أنتَ مِن أهلِ العِراقِ ، أما تَأتي قَبَر الحُسَينِ عليه السلام ؟ قُلتُ : لا ، أنَا رَجُلٌ مَشهورٌ عِندَ أهلِ البَصرَةِ ، وعِندَنا مَن يَتبَعُ هَوى هذَا الخَليفَةِ ، وعَدُوُّنا كَثيرٌ مِن أهلِ القَبائِلِ مِنَ النُّصّابِ وغَيرِهِم ، ولَستُ آمَنُهُم أن يَرفَعوا حالي عِندَ وَلَدِ سُلَيمانَ (1) ، فَيُمَثِّلونَ بي . قالَ لي : أفَما تَذكُرُ ما صُنِعَ بِهِ؟ قُلتُ : نَعَم ، قالَ : فَتَجزَعُ ؟ قُلتُ : إي وَاللّهِ ، وأستَعبِرُ لِذلِكَ حَتّى يَرى أهلي أثَرَ ذلِكَ عَلَيَّ ، فَأَمتَنِعُ مِنَ الطَّعامِ ، حَتّى يَستَبينَ ذلِكَ في وَجهي. قالَ : رَحِمَ اللّهُ دَمعَتَكَ ، أما إنَّكَ مِنَ الَّذينَ يُعَدّونَ مِن أهلِ الجَزَعِ لَنا. (2)

.


1- .المراد به هو الخليفة الاموي .
2- .كامل الزيارات : ص 203 ح 291 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 289 ح 31 .

ص: 431

فصل دوم : مصيبت خوانى براى امام حسين عليه السلام

2 / 1تشويق به مصيبت خوانى براى امام حسين عليه السلام

كامل الزيارات_ به نقل از مِسمَع بن عبد الملك كردين بصرى _: امام صادق عليه السلام به من فرمود: «اى مِسمَع ! تو عراقى هستى . آيا نزد قبر حسين عليه السلام نمى روى؟» . گفتم : نه . من فرد شناخته شده اى ميان مردم بصره هستم و در اطراف ما ، كسانى هستند كه هوادار خليفه اند . نيز دشمنان ما در بين قبايل ناصبى و ديگران، بسيارند و من در امان نيستم از اين كه آنان، وضعيّتم را براى پسر سليمان، (1) گزارش كنند و مرا به كام مرگ بفرستند. به من فرمود: «آيا آنچه را با حسين عليه السلام شد، يادآورى نمى كنى؟» . گفتم : چرا. فرمود: «بى تابى نيز مى كنى؟» . گفتم : آرى _ به خدا سوگند _ و براى آن ، اشك هم مى ريزم و خانواده ام، اثر آن را در من مى بينند و از غذا خوردن ، خوددارى مى كنم ، به گونه اى كه آن وضعيت ، در چهره ام نمايان مى شود. فرمود: «خدا بر اشك هايت، رحمت آورد ! بدان كه تو از بى تابى كنندگان بر مايى» .

.


1- ..مقصود، خليفه اُموى است.

ص: 432

2 / 2الصَّلاةُ عَلَيهِ عِندَ ذِكرِهِالكافي عن الحسين بن ثوير :كُنتُ أنَا ويونُسُ بنُ ظَبيانَ وَالمُفَضَّلُ بنُ عُمَرَ وأبو سَلَمَةَ السَّرّاجُ جُلوسا عِندَ أبي عَبدِ اللّهِ عليه السلام ، وكانَ المُتَكَلِّمُ مِنّا يونُسَ ، وكانَ أكبَرَنا سِنّا ، فَقالَ لَهُ : جُعِلتُ فِداكَ ! إنّي أحضُرُ مَجلِسَ هؤُلاءِ القَومِ _ يَعني وَلَدَ العَبّاسِ _ فَما أقولُ؟ فَقالَ : إذا حَضَرتَ فَذَكَرتَنا فَقُل : اللّهُمَّ أرِنَا الرَّخاءَ وَالسُّرورَ ، فَإِنَّكَ تَأتي عَلى ما تُريدُ ، فَقُلتُ : جُعِلتُ فِداكَ ! إنّي كَثيرا ما أذكُرُ (1) الحُسَينَ عليه السلام ، فَأَيَّ شَيءٍ أقولُ؟ فَقالَ : قُل : «صَلَّى اللّهُ عَلَيكَ يا أبا عَبدِ اللّهِ» تُعيدُ ذلِكَ ثَلاثا ، فَإِنَّ السَّلامَ يَصِلُ إلَيهِ مِن قَريبٍ ومِن بَعيدٍ. (2)

2 / 3ذِكرُ مَصائِبِهِ عِندَ شُربِ الماءِالمناقب لابن شهرآشوب :كانَ [الإِمامُ زَينُ العابِدينَ عليه السلام ] إذا أخَذَ إناءً يَشرَبُ ماءً بَكى حَتّى يَملَأَها دَمعا. فَقيلَ لَهُ في ذلِكَ ، فَقالَ : وكَيفَ لا أبكي وقَد مُنِعَ أبي مِنَ الماءِ الَّذي كانَ مُطلَقا لِلسِّباعِ وَالوُحوشِ . وقيلَ لَهُ : إنَّكَ لَتَبكي دَهرَكَ ، فَلَو قَتَلتَ نَفسَكَ لَما زِدتَ عَلى هذا . فَقالَ : نَفسي قَتَلتُها ، وعَلَيها أبكي. (3)

.


1- .ذكر الإمام الحسين عليه السلام في هذه العبارة هو ذكر عامّ ، فيشمل جميع موارد الذكر ؛ ومنها ذكر مصابه عليه السلام الذي هو من أفضل أنواع الذكر . وعلى هذا الأساس فإنّ عبارة «صلّى اللّه عليك يا أبا عبداللّه » التي هي من آداب ذكره عليه السلام ينبغي مراعاتها أيضاً عند ذكر مصابه عليه السلام .
2- .الكافي : ج 4 ص 575 ح 2 ، تهذيب الأحكام : ج 6 ص 103 ح 180 ، المزار للمفيد : ص 214 ح 1 وليس فيهما من «إنّي أحضر» إلى «جعلت فداك» ، كامل الزيارات : ص 362 ح 618 و فيه «السلام» بدل «صلّى اللّه » ، الأمالي للطوسي : ص 54 ح 73 نحوه وفيه «يونس بن يعقوب والفضيل بن يسار» بدل «يونس بن ظبيان والمفضل بن عمر» ، بحار الأنوار : ج 45 ص 201 ح 3 .
3- .المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 166 ، بحار الأنوار : ج 46 ص 109 ح 1 .

ص: 433

2 / 2درود فرستادن بر امام حسين عليه السلام هنگام ياد كردن از ايشان

الكافى_ به نقل از حسين بن ثُوَير _: من و يونس بن ظَبيان و مُفَضَّل بن عمر و ابو سَلَمه سَرّاج، در محضر امام صادق عليه السلام نشسته بوديم و يونس _ كه از همه ما سالمندتر بود _ حرف مى زد . او به امام عليه السلام گفت : فدايت شوم ! من در جلسات اينها (يعنى بنى عبّاس) شركت مى كنم . چه [ذكر يا دعايى] بگويم؟ فرمود: «هر گاه در جلسه حاضر شدى و به ياد ما افتادى ، بگو: خداوندا ! به ما آسايش و شادى نشان بده، كه تو هر چه بخواهى ، انجام مى دهى» . گفتم : فدايت شوم ! بسيار مى شود كه من از حسين عليه السلام ياد مى كنم . چه بگويم؟ فرمود: «بگو: درود بر تو ، اى ابا عبد اللّه ! . اين را سه بار مى گويى و سلام تو، از دور و نزديك ، به او مى رسد» . (1)

2 / 3به ياد مصيبت امام حسين عليه السلام بودن، در هنگام آشاميدن آب

المناقب ، ابن شهرآشوب :امام زين العابدين عليه السلام ، وقتى ظرف آبى را مى گرفت كه بنوشد، چنان مى گريست كه آب ، پر از اشك مى شد. در اين باره به ايشان گفتند . فرمود: «چگونه گريه نكنم، در حالى كه پدرم، از آبى كه براى درندگان و حيوانات آزاد بود، باز داشته شد؟!». به ايشان گفتند : همانا روزگارت را به گريه سپرى مى كنى و اگر خودت را هم بكُشى ، چيزى بيش از اين نمى افزايى ! فرمود: «خودم را كُشته ام و بر آن، مى گِريم» .

.


1- .يادكردِ امام حسين عليه السلام در اين عبارت، بدون هيچ قيدى آمده است و همه موارد يادآورى را شامل مى شود. از جمله، ذكر مصيبت امام عليه السلام كه از بهترين انواع يادآورى است. بنا بر اين، شايسته است كه عبارت: «صلّى اللّه عليك يا أبا عبد اللّه !» كه از آداب يادكردِ ايشان است _ ، هنگام ذكر مصيبت، گفته شود.

ص: 434

الأمالي للصدوق عن داوود بن كثير الرقّي :كُنتُ عِندَ أبي عَبدِ اللّهِ عليه السلام إذِ استَسقَى الماءَ ، فَلَمّا شَرِبَهُ رَأَيتُهُ وقَدِ استَعبَرَ ، وَاغرَورَقَت عَيناهُ بِدُموعِهِ . ثُمَّ قالَ : يا داوودُ ، لَعَنَ اللّهُ قاتِلَ الحُسَينِ عليه السلام ، فَما أنغَصَ (1) ذِكرَ الحُسَينِ عليه السلام لِلعَيشِ ، إنّي ما شَرِبتُ ماءً بارِدا إلّا وذَكَرتُ الحُسَينَ عليه السلام ، وما مِن عَبدٍ شَرِبَ الماءَ فَذَكَرَ الحُسَينَ عليه السلام ولَعَنَ قاتِلَهُ إلّا كَتَبَ اللّهُ لَهُ مِئَةَ ألفِ حَسَنَةٍ ، ومَحا عَنهُ مِئَةَ ألفِ سَيِّئَةٍ ، ورَفَعَ لَهُ مِئَةَ ألفِ دَرَجَةٍ ، وكانَ كَأَنَّما أعتَقَ مِئَةَ ألفِ نَسَمَةٍ ، وحَشَرَهُ اللّهُ يَومَ القِيامَةِ أبلَجَ الوَجهِ . (2)(3)

الكافي عن داوود الرقّي :كُنتُ عِندَ أبي عَبدِ اللّهِ عليه السلام إذَا استَسقَى الماءَ، فَلَمّا شَرِبَهُ رَأَيتُهُ قَدِ استَعبَرَ ، وَاغرَورَقَت (4) عَيناهُ بِدُموعِهِ . ثُمَّ قالَ لي : يا داوودُ ، لَعَنَ اللّهُ قاتِلَ الحُسَينِ عليه السلام ، وما مِن عَبدٍ شَرِبَ الماءَ فَذَكَرَ الحُسَينَ عليه السلام وأهلَ بَيتِهِ ولَعَنَ قاتِلَهُ ، إلّا كَتَبَ اللّهُ عَزَّ وجَلَّ لَهُ مِئَةَ ألفِ حَسَنَةٍ ، وحَطَّ عَنهُ مِئَةَ ألفِ سَيِّئَةٍ ، ورَفَعَ لَهُ مِئَةَ ألفِ دَرَجَةٍ ، وكَأَنَّما أعتَقَ مِئَةَ ألفِ نَسَمَةٍ ، وحَشَرَهُ اللّهُ عَزَّ وجَلَّ يَومَ القِيامَةِ ثَلِجَ الفُؤادِ. (5)

.


1- .أنغص اللّه عليه العيش ونغّصه : كدّره (القاموس المحيط : ج 2 ص 320 «نغص») .
2- .أبْلَجُ الوَجْه : أي مشرق الوجه مُسْفِرَهُ (النهاية : ج 1 ص 151 «بلج») .
3- .الأمالي للصدوق : ص 205 ح 223 ، روضة الواعظين : ص 189 .
4- .اغرَوْرَقَت عَيناهُ : أي غَرِقَتَا بالدموع (النهاية : ج 3 ص 361 «غرق»).
5- .الكافي : ج 6 ص 391 ح 6 ، كامل الزيارات : ص 212 ح 304 ، بحار الأنوار : ج 66 ص 464 ح 17 .

ص: 435

الأمالى ، صدوق_ به نقل از داوود بن كثير رَقّى _: در محضر امام صادق عليه السلام بودم كه آب طلبيد . وقتى آن را نوشيد، ديدم كه اشك ريخت و چشمانش پُر از اشك شد. آن گاه فرمود: «اى داوود ! خدا لعنت كند كُشنده حسين را ! ياد جمصيبت هاى وارد شده برج حسين عليه السلام ، چه قدر زندگى را تيره مى كند ! نشده است كه من ، آب خُنَكى بنوشم و از حسين عليه السلام ياد نكنم. هر كس آب بنوشد و از حسين عليه السلام ياد كند و كُشنده اش را لعنت كند، خداوند برايش يكصد هزار حسنه مى نويسد و يكصد گناهِ او را پاك مى كند و يكصد درجه، او را بالا مى برد و گويى يكصد هزار برده آزاد كرده است. همچنين خداوند ، او را در روز قيامت ، روسفيد بر مى انگيزاند» .

الكافى_ به نقل از داوود رِقّى _: در محضر امام صادق عليه السلام بودم كه آب طلبيد. وقتى از آن نوشيد، اشك ريخت و چشمانش اشكبار شد. آن گاه به من فرمود: «اى داوود ! خدا لعنت كند كُشنده حسين را ! هيچ كس نيست كه آب بنوشد و از حسين عليه السلام و خاندانش ياد كند و كُشنده اش را لعن كند، مگر اين كه خداوند، برايش يك صد هزار حسنه مى نويسد و يك صد هزار گناه را از او مى زُدايد و يكصد هزار درجه به او مى دهد و گويى كه يكصد هزار برده، آزاد كرده است. همچنين خداوندت وى را در قيامت ، خنك دل محشور مى كند».

.

ص: 436

المصباح للكفعمي :قالَت سُكَينَةُ [بِنتُ الحُسَينِ] : لَمّا قُتِلَ الحُسَينُ عليه السلام اعتَنَقتُهُ ، فَاُغمِيَ عَلَيَّ ، فَسَمِعتُهُ يَقولُ : شيعَتي ما إن شَرِبتُم رَيَّ عَذبٍ فَاذكُرونيأو سَمِعتُم بِغَريبٍ أو شَهيدٍ فَاندُبوني فَقامَت مَرعوبَةً قَد قَرِحَت مَآقيها (1) ، وهِيَ تَلطِمُ عَلى خَدَّيها . وإذا بِهاتِفٍ يَقولُ : بَكَتِ الأَرضُ وَالسَّماءُ عَلَيهِبِدُموعٍ غَزيرَةٍ ودِماءِ تَبكِيانِ المَقتولَ في كَربَلاءَبَينَ غَوغاءِ (2) اُمَّةٍ أدعِياءِ مُنِعَ الماءَ وهُوَ عَنهُ قَريبٌعَينُ اِبكِي المَمنوعَ شُربَ الماءِ (3)

2 / 4ذِكرُ مَصائِبِهِ عِندَ الإِمامِ الباقِرِ عليه السلامكفاية الأثر عن الكميت :دَخَلتُ عَلى سَيِّدي أبي جَعفَرٍ مُحَمَّدِ بنِ عَلِيٍّ الباقِرِ عليه السلام ، فَقُلتُ : يَابنَ رَسولِ اللّهِ ! إنّي قَد قُلتُ فيكُم أبياتا ، أفَتَأذَنُ لي في إنشادِها؟ فَقالَ عليه السلام : إنَّها أيّامُ البيضِ ، قُلتُ : فَهُوَ فيكُم خاصَّةً ، قالَ عليه السلام : هاتِ ، فَأَنشَأتُ أقولُ : أضحَكَنِي الدَّهرُ وأبكانيوَالدَّهرُ ذو صَرفٍ وألوانِ لِتِسعَةٍ بِالطَّفِّ قَد غودِرواصاروا جَميعا رَهنَ أكفانِ فَبَكى عليه السلام وبَكى أبو عَبدِ اللّهِ عليه السلام ، وسَمِعتُ جارِيَةً تَبكي مِن وَراءِ الخِباءِ ، فَلَمّا بَلَغتُ إلى قَولي : وسِتَّةٌ لا يُتَجارى بِهِمبَنو عَقيلٍ خَيرُ فِتيانِ ثُمَّ عَلِيُّ الخَيرِ مَولاكُمُذِكرُهُم هَيَّجَ أحزاني فَبَكى ، ثُمَّ قالَ عليه السلام : ما مِن رَجُلٍ ذَكَرَنا أو ذُكِرنا عِندَهُ ، فَخَرَجَ مِن عَينَيهِ ماءٌ ولَو قَدرَ مِثلِ جَناحِ البَعوضَةِ إلّا بَنَى اللّهُ لَهُ بَيتاً فِي الجَنَّةِ ، وجَعَلَ ذلِكَ حِجابا بَينَهُ وبَينَ النّارِ. (4)

.


1- .مُؤق العين : طرفها ممّا يلي الأنف (الصحاح : ج 4 ص 1553 «مأق») .
2- .الغوغاء والغاغة من الناس : وهم الكثير المختلطون (الصحاح : ج 6 ص 2450 «غوي») .
3- .المصباح للكفعمي : ص 967 .
4- .كفاية الأثر : ص 248 ، بحار الأنوار : ج 36 ص 390 ح 2 .

ص: 437

المصباح، كفعمى:سَكينه (دختر امام حسين عليه السلام ) گفت: وقتى [پدرم] حسين عليه السلام شهيد شد، او را در آغوش گرفتم و از هوش رفتم . شنيدم كه مى فرمود: «اى شيعيان من ! هر گاه آب گوارايى نوشيديد ، مرا ياد كنيديا اگر در باره غريبى يا شهيدى چيزى شنيديد، بر من مويه كنيد» . پس سكينه سراسيمه برخاست، در حالى كه زير چشمش آسيب ديده بود و بر صورت خود ، سيلى مى زد . در اين هنگام ، هاتفى ندا داد: آسمان و زمين بر اواشك و خون فراوان گريست. آن دو بر كشته كربلا مى گريستنددر ميان همهمه مدّعيان امّت . از آبى كه در نزديكى اش بود ، باز داشته شد.اى چشم ! بر آن كه از آبْ منع شد ، گريه كن .

2 / 4يادكرد مصيبت هاى امام حسين عليه السلام در محضر امام باقر عليه السلام

كفاية الأثر_ به نقل از كُمَيت _: به محضر سَرورم امام باقر عليه السلام وارد شدم و گفتم : اى پسر پيامبر خدا ! من در باره شما چند بيت سروده ام . اجازه مى دهى آنها را بخوانم ؟ فرمود: «در ايّام بيض هستيم [و نارواست]» . گفتم : در باره شماست . فرمود: «پس بخوان» . گفتم: روزگار ، مرا خندانْد و گريانْدو روزگار، دگرگون مى شود و رنگارنگ ، براى نُه نفرى كه در طَف ، رودست خوردندو همگى كفن شدند . امام باقر عليه السلام گريست و امام صادق عليه السلام هم . نيز شنيدم كه از پشت پرده ، دختركى مى گِريد. گفتم: و با شش نفر كه همانند ندارند :فرزندان عقيل ، كه بهترين جوانان بودند . آن گاه على _ كه بهترينِ مردم و مولاى شماست _ .ياد آنان ، اندوه ها را بر مى انگيزانَد . وقتى به اين جا رسيدم، امام عليه السلام گريست و فرمود: «هيچ كس نيست كه ما را ياد كند و يا در نزدش ياد شويم و از چشمانش، هر چند به اندازه بال پشه اى اشك بيايد، مگر اين كه خداوند برايش خانه اى در بهشت بنا مى كند و آن را ميان او و آتش ، حجاب قرار مى دهد» .

.

ص: 438

راجع : ج 10 ص 98 (الفصل الرابع / بكاء الإمام الباقر عليه السلام ) .

2 / 5ذِكرُ مَصائِبِهِ عِندَ الإِمامِ الصّادِقِ عليه السلامكامل الزيارات عن عبد اللّه بن غالب :دَخَلتُ عَلى أبي عَبدِ اللّهِ عليه السلام فَأَنشَدتُهُ مَرثِيَةَ الحُسَينِ عليه السلام ، فَلَمَّا انتَهَيتُ إلى هذَا المَوضِعِ : لَبَلِيَّةٌ تَسقو حُسَينابِمِسقاةِ الثَّرى غَيرِ التُّرابِ (1) فَصاحَت باكِيَةٌ مِن وَراءِ السِّترِ : وا أبَتاه! (2)

.


1- .الظاهر أنّ كلمة »التراب« تصحيف عن » الشراب« .
2- .كامل الزيارات : ص 209 ح 299 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 286 ح 24 .

ص: 439

ر. ك : ج 10 ص 99 (فصل چهارم / گريه امام باقر عليه السلام) .

2 / 5يادكرد مصيبت هاى امام حسين عليه السلام در محضر امام صادق عليه السلام

كامل الزيارات_ به نقل از عبد اللّه بن غالب _: به محضر امام صادق عليه السلام رسيدم و مرثيه امام حسين عليه السلام را براى ايشان سرودم و به اين بيت رسيدم كه: بلايى كه حسين عليه السلام را سيراب كردجامى خاك آلود بود، نه آشاميدنى . (1) هنگامى كه آن را خواندم، خانمى از پشت پرده ، شيون كرد كه: اى پدر جان !

.


1- .ظاهراً واژه «تراب»، در متن عربى، تغيير يافته «شراب» باشد، به همان معنايى كه ترجمه كرده ايم .

ص: 440

كامل الزيارات عن أبي هارون المكفوف :دَخَلتُ عَلى أبي عَبدِ اللّهِ عليه السلام فَقالَ لي : أنشِدني ، فَأَنشَدتُهُ ، فَقالَ : لا ، كَما تُنشِدونَ ، وكَما تَرثيهِ عِندَ قَبرِهِ ، فَأَنشَدتُهُ : اُمرُر عَلى جَدَثِ الحُسَينِفَقُل لِأَعظُمِهِ الزَّكِيَّةِ قالَ : فَلَمّا بَكى أمسَكتُ أنَا ، فَقالَ : مُرَّ ، فَمَرَرتُ ، قالَ : ثُمَّ قالَ : زِدني زِدني ، قالَ : فَأَنشَدتُهُ : يا مَريَمُ قومي فَاندُبي مَولاكِوعَلَى الحُسَينِ فَأَسعِدي بِبُكاكِ قالَ : فَبَكى وتَهايَجَ النِّساءُ ، قالَ : فَلَمّا أن سَكَتنَ ، قالَ لي : يا أبا هارونَ ! مَن أنشَدَ فِي الحُسَينِ عليه السلام فَأَبكى عَشَرَةً فَلَهُ الجَنَّةُ ، ثُمَّ جَعَلَ يَنقُصُ واحِدا واحِدا حَتّى بَلَغَ الواحِدَ ، فَقالَ : مَن أنشَدَ فِي الحُسَينِ عليه السلام فَأَبكى واحِدا فَلَهُ الجَنَّةُ ، ثُمَّ قالَ : مَن ذَكَرَهُ فَبَكى فَلَهُ الجَنَّة. (1)

ثواب الأعمال عن أبي هارون المكفوف :قال لَي أبو عَبدِ اللّهِ عليه السلام : يا أبا هارونَ أنشِدني فِي الحُسَينِ عليه السلام ، فَأَنشَدتُهُ . قالَ : فَقالَ لي : أنشِدني كَما تُنشِدونَ _ يَعني بِالرِّقَّةِ _ قالَ فَأَنشَدتُهُ : اُمرُر عَلى جَدَثِ الحُسَينِفَقُل لِأَعظُمِهِ الزَّكِيَّةِ قالَ : فَبَكى ، ثُمَّ قالَ : زِدني ، فَأَنشَدتُهُ القَصيدَةَ الاُخرى ، قالَ : فَبَكى ، وسَمِعتُ البُكاءَ مِن خَلفِ السِّترِ . فَلَمّا فَرَغتُ قالَ : يا أبا هارونَ ! مَن أنشَدَ فِي الحُسَينِ عليه السلام شِعرا فَبَكى وأبكى عَشَرَةً كُتِبَت لَهُمُ الجَنَّةُ ، ومَن أنشَدَ فِي الحُسَينِ عليه السلام شِعرا فَبَكى وأبكى خَمسَةً كُتِبَت لَهُمُ الجَنَّةُ ، ومَن أنشَدَ فِي الحُسَينِ عليه السلام شِعرا فَبَكى وأبكى واحِدا كُتِبَت لَهُمَا الجَنَّةُ ، ومَن ذُكِرَ الحُسَينُ عليه السلام عِندَهُ ، فَخَرَجَ مِن عَينَيهِ مِقدارُ جَناحِ ذُبابَةٍ كانَ ثَوابُهُ عَلَى اللّهِ عز و جل ، ولَم يَرضَ لَهُ بِدونِ الجَنَّةِ. (2)

.


1- .كامل الزيارات : ص 210 ح 301 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 287 ح 25 .
2- .ثواب الأعمال : ص 109 ح 1 ، كامل الزيارات : ص 208 ح 297 بزيادة «فبكى» بعد «الحسين عليه السلام فأنشدته» ، بحار الأنوار : ج 44 ص 288 ح 28 .

ص: 441

كامل الزيارات_ به نقل از ابو هارون مكفوف _: خدمت امام صادق عليه السلام رسيدم . به من فرمود: «برايم شعر بخوان» . من هم خواندم. فرمود: «نه ! آن گونه كه خود مى خوانيد و همان گونه كه در كنار قبرش مرثيه سرايى مى كنى» . من هم خواندم : از كنار قبر حسين ، عبور كنو به استخوان هاى پاكش بگو به اين جا كه رسيدم، امام عليه السلام گريست و من خواندن را متوقّف كردم . فرمود: «ادامه بده». ادامه دادم . آن گاه فرمود: «بيشتر، بيشتر» بخوان . من جاين شعر راج خواندم: اى مريم ! برخيز و بر مولايت، مويه كنو با گريه ات به حسين يارى برسان . امام عليه السلام ، گريه كرد و زنان، به فغان آمدند . وقتى آنان آرام گرفتند، امام عليه السلام به من فرمود: «اى ابو هارون! هر كس در باره حسين عليه السلام مرثيه بخواند و ده نفر را بگريانَد، بهشت براى او حتمى است» . سپس شروع كرد و يكى يكى، از عدد ده كم نمود و وقتى به عدد يك رسيد ، فرمود: «هر كس براى حسين عليه السلام مرثيه بخواند و يك نفر را بگريانَد، بهشت برايش حتمى است». آن گاه فرمود: «هر كس ياد حسين عليه السلام كند و بگِريد، بهشت، برايش حتمى است» .

ثواب الأعمال_ به نقل از ابو هارون مكفوف _: امام صادق عليه السلام به من فرمود: «اى ابو هارون ! برايم در باره حسين عليه السلام شعر بخوان» . من هم خواندم . آن گاه امام عليه السلام به من فرمود: «برايم آن گونه كه خود (يعنى با حزن) مى خوانيد، بخوان» . من هم خواندم: بر قبر حسين ، گذر كنو به استخوان هاى پاكش بگو امام عليه السلام گريست و آن گاه فرمود: «بيشتر بخوان» . من ، قصيده ديگرى خواندم . امام عليه السلام گريست و از پشت پرده هم صداى گريه شنيدم. هنگامى كه خواندن را به پايان بردم، فرمود: «اى ابو هارون ! هر كس در باره حسين عليه السلام شعرى بخواند و بگريد و ده نفر را بگريانَد، بهشت، برايش حتمى است و هر كس براى حسين عليه السلام شعرى بخواند و پنج نفر را بگريانَد، بهشت، برايش حتمى است و هر كس براى حسين عليه السلام شعرى بخواند و بگِريد و يك نفر را بگريانَد، بهشت، براى هر دوشان حتمى است و هر كس كه در نزدش از حسين عليه السلام ياد شود و از چشمانش، هر چند به اندازه بال مگسى، اشك بيايد، ثوابش با خداست و جخداج به كمتر از بهشت برايش رضايت نمى دهد» .

.

ص: 442

رجال الكشّي عن زيد الشحّام :كُنّا عِندَ أبي عَبدِ اللّهِ عليه السلام ونَحنُ جَماعَةٌ مِنَ الكوفِيّينَ ، فَدَخَلَ جَعفَرُ بنُ عَفّانَ عَلى أبي عَبدِ اللّهِ عليه السلام فَقَرَّبَهُ وأدناهُ . ثُمَّ قالَ : يا جَعفَرُ ، قالَ : لَبَّيكَ جَعَلَنِيَ اللّهُ فِداكَ ، قالَ : بَلَغَني أنَّكَ تَقولُ الشِّعرَ فِي الحُسَينِ عليه السلام وتُجيدُ . فَقالَ لَهُ : نَعَم ، جَعَلَنِيَ اللّهُ فِداكَ . فَقالَ : قُل ، فَأَنشَدَهُ عليه السلام ومَن حَولَهُ ، حَتّى صارَت لَهُ الدُّموعُ عَلى وَجهِهِ ولِحيَتِهِ . (1)

الأغاني عن عليّ بن إسماعيل التميمي عن أبيه :كُنتُ عِندَ أبي عَبدِ اللّهِ جَعفَرِ بنِ مُحَمَّدٍ عليه السلام ، إذِ استَأذَنَ آذِنُهُ لِلسَّيِّدِ (2) ، فَأَمَرَهُ بِإِيصالِهِ ، وأقعَدَ حُرَمَهُ خَلفَ سِترٍ ، ودَخَلَ فَسَلَّمَ وجَلَسَ . فَاستَنشَدَهُ ، فَأَنشَدَهُ قَولَهُ : اُمرُر عَلى جَدَثِ الحُسَي__نِ فَقُل لِأَعظُمِهِ الزَّكِيَّهْ آأعظُماً لا زِلتِ مِنوَطفاءَ (3) سِاكِبَةٍ رَوِيَّهْ وإذا مَرَرتَ بِقَبرِهِفَأَطِل بِهِ وَقفَ المَطِيَّهْ وَابكِ المُطَهَّرَ لِلمُطَ__هَّرِ وَالمُطَهَّرَةِ النَّقِيَّهْ كَبُكاءِ مُعوِلَةٍ أتَتيَوما لِواحِدِهَا المَنِيَّهْ قالَ : فَرَأَيتُ دَمعَ جَعفَرِ بنِ مُحَمَّد عليه السلام تَتَحَدَّرُ عَلى خَدَّيهِ ، وَارتَفَعَ الصُّراخُ وَالبُكاءُ مِن دارِهِ ، حَتّى أمَرَهُ بِالإِمساكِ فَأَمسَكَ. (4)

.


1- .رجال الكشّي : ج 2 ص 574 ح 508 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 282 ح 16 بزيادة «فبكى» بعد «فأنشده عليه السلام » .
2- .السيّد الحِمْيري : إسماعيل بن مُحَمَّد يزيد بن ربيعة بن مفرغ الحِمْيري (راجع : ج 10 ص 262 «القسم الثاني عشر / الفصل الثاني / السيد الحميري») .
3- .سحابة وطفاء : مسترخية لكثرة مائها ، أو هي الدائمة السحّ الحثيثة ، طال مطرها أو قصر (القاموس المحيط : ج 3 ص 204 «وطف») .
4- .الأغاني : ج 7 ص 260 .

ص: 443

رجال الكشّى_ به نقل از زيد شَحّام _: تعدادى كوفى در خدمت امام صادق عليه السلام بوديم كه جعفر بن عَفّان، بر ايشان وارد شد . امام عليه السلام او را به خود نزديك كرد و در كنار خويش جا داد و آن گاه به وى فرمود: «اى جعفر!» . گفت : در خدمتم ، خداوند ، مرا فدايت گردانَد ! فرمود: «خبردار شدم كه تو در باره حسين عليه السلام مى خوانى و خوب هم مى خوانى» . گفت : آرى ، خداوند ، مرا فداى تو گردانَد ! امام عليه السلام فرمود: «بگو» . او هم براى امام عليه السلام و اطرافيانش خواند ، تا آن كه اشك هاى امام عليه السلام بر صورت و محاسنش جارى شد.

الأغانى_ به نقل از على بن اسماعيل تميمى، از پدرش _: خدمت جعفر بن محمّد صادق عليه السلام بودم كه مسئول ديدارهاى ايشان عليه السلام از ايشان براى سيّد ، (1) اجازه ديدارخواست . جعفر بن محمّد عليه السلام دستور داد كه او را بياورند و خانواده اش را پشت پرده نشانْد . سيّد ، وارد شد و سلام كرد و نشست . جعفر بن محمّد عليه السلام از او خواست كه بخواند . او هم خواند: بر قبر حسين، گذر كنو به استخوان هاى پاكش بگو : اى استخوان هايى كه هموارهاز اشك هاى ريزان ، سيرابيد! و هر گاه گذرت به قبرش افتاددرنگ كاروان را در آن جا طولانى كن و خالصانه براى پاك وپاكِ پاكيزه ، گريه كن ، همانند گريه مادرى كهتنها جوانش را مرگ، رُبوده است . ديدم اشك جعفر بن محمّد عليه السلام بر گونه هايش جارى شد و صداى شيون و گريه از خانه اش بلند گرديد ، تا اين كه خود ايشان، به سيّد، دستور داد كه آرام بگيرد و او آرام شد.

.


1- .منظور ، اسماعيل بن يزيد بن ربيعة بن مفرغ، معروف به سيّد حِميَرى است .

ص: 444

الكافي عن سفيان بن مصعب العبدي :دَخَلتُ عَلى أبي عَبدِ اللّهِ عليه السلام فَقالَ : قولوا لِاُمِّ فَروَةَ (1) تَجيءُ فَتَسمَعُ ما صُنِعَ بِجَدِّها ، قالَ : فَجاءَت فَقَعَدَت خَلفَ السِّترِ ، ثُمَّ قالَ عليه السلام : أنشِدنا ، قالَ : فَقُلتُ : «فَروُ جودي بِدَمعِكِ المَسكوبِ». قالَ : فَصاحَت وصِحنَ النِّساءُ ، فَقالَ أبو عَبدِ اللّهِ عليه السلام : البابَ البابَ ، فَاجتَمَعَ أهلُ المَدينَةِ عَلَى البابِ . قالَ : فَبَعَثَ إلَيهِم أبو عَبدِ اللّهِ عليه السلام صَبِيٌّ لَنا غُشِيَ عَلَيهِ ، فَصِحنَ النِّساءُ. (2)

راجع : ج 10 ص 48 (الفصل الرابع : فضل إنشاد الشعر في مصيبتهم) و ص 102 (الفصل الرابع / بكاء الإمام الصادق عليه السلام ) .

.


1- .هي كُنية لاُمّ الصادق عليه السلام بنت القاسم بن مُحَمَّد بن أبي بكر ، ولبنته عليه السلام أيضا ، والمراد هنا الثانية (راجع : مرآة العقول ج 26 ص 137) .
2- .الكافي : ج 8 ص 216 ح 263 .

ص: 445

الكافى_ به نقل از سفيان بن مُصعَب عبدى _: بر امام صادق عليه السلام وارد شدم . فرمود : «به اُمّ فَرْوه (1) بگوييد كه بيايد و بشنود كه با جدّش چه كار كردند» . اُمّ فَروه آمد و پشت پرده نشست. امام عليه السلام به من فرمود: «بخوان» . گفتم: اى اُمّ فَروه ! تمام تلاشت را بكن كه اشكت جارى باشد. اُمّ فَروه، مويه كرد و شيون زن ها ، بلند شد. امام صادق عليه السلام فرمود: «در! در!». مردم، مقابل در ، گِرد آمدند . امام صادق عليه السلام كودكى از ما را كه بى هوش شده بود ، به سوى آنها فرستاد و زنان ، شيون كردند.

ر . ك : ج 10 ص 49 (فصل چهارم / ثواب شعرخوانى در مصيبت آنان) و ص 103 (فصل چهارم / گريه امام صادق عليه السلام) .

.


1- .امّ فَروه، كنيه مادر امام صادق عليه السلام ، دختر قاسم بن محمّد بن ابى بكر و نيز كنيه دختر امام صادق عليه السلام است. در اين جا، منظور امام عليه السلام، احتمالاً دومى است.

ص: 446

2 / 6شِدَّةُ حُزنِ الإِمامِ الصّادِقِ عليه السلام عِندَ ذِكرِ مَصائِبِ جَدِّهِكامل الزيارات عن أبي عمارة المنشد :ما ذُكِرَ الحُسَينُ عليه السلام عِندَ أبي عَبدِ اللّهِ عليه السلام في يَومٍ قَطُّ ، فَرُئِيَ أبو عَبدِ اللّهِ عليه السلام مُتَبَسِّما في ذلِكَ اليَومِ إلَى اللَّيلِ ، وكانَ عليه السلام يَقولُ : الحُسَينُ عليه السلام عَبرَةُ كُلِّ مُؤمِنٍ. (1)

.


1- .كامل الزيارات : ص 214 ح 309 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 280 ح 11 .

ص: 447

2 / 6اندوه فراوان امام صادق عليه السلام به هنگام يادكرد مصيبت جدّش

كامل الزيارات_ به نقل از ابو عُماره مُنشِد _: روزى نشد كه در محضر امام صادق عليه السلام از امام حسين عليه السلام ياد شود و ديده شود كه ايشان، از صبح تا شبِ آن روز ، خندان باشد . مى فرمود: «حسين عليه السلام ، اشك هر مؤمنى است» .

.

ص: 448

. .

ص: 449

فهرست تفصيلى

(1) بخش دهم: بازتاب شهادت امام حسين عليه السلام و فرجام كسانى كه در كشتن امام عليه السلام و يارانش نقش داشتند*** 7 (/ 1)

(2) درآمد: آثار اجتماعى و تكوينى واقعه عاشورا*** 9 (/ 2)

(3) اثر گذارى حادثه عاشورا بر چهار جنبش*** 15 (/ 3)

(4) 1. قيام مردم مدينه (واقعه حَرّه)*** 16 (/ 4)

(4) 2. قيام مردم مكّه*** 18 (/ 4)

(4) 3. نهضت توّابين*** 21 (/ 4)

(4) 4. قيام كوفيان به رهبرى مختار*** 27 (/ 4)

(2) فصل يكم: بازتاب شهادت امام عليه السلام در سخنان برخى شخصيت هاى نامدار*** 33 (/ 2)

(3) 1/ 1 امّ سلمه*** 33 (/ 3)

(3) 1/ 2 عبد اللّه بن عبّاس*** 37 (/ 3)

(3) 1/ 3 محمّد بن حنفيّه*** 49 (/ 3)

(3) 1/ 4 انَس بن مالك*** 51 (/ 3)

(3) 1/ 5 زيد بن ارقَم*** 53 (/ 3)

(3) 1/ 6 ابو بَرزه اسلَمى*** 55 (/ 3)

ص: 450

(3) 1/ 7 بَراء بن عازب*** 57 (/ 3)

(3) 1/ 8 عبد اللّه بن زبير*** 57 (/ 3)

(3) 1/ 9 عبد اللّه بن عمر*** 61 (/ 3)

(3) 1/ 10 عبد اللّه بن عمرو بن عاص*** 65 (/ 3)

(3) 1/ 11 واثِلة بن اسقَع*** 69 (/ 3)

(3) 1/ 12 مُصعَب بن زُبَير*** 71 (/ 3)

(3) 1/ 13 حسن بَصرى*** 73 (/ 3)

(3) 1/ 14 ابراهيم بن مالك اشتر*** 75 (/ 3)

(3) 1/ 15 قيس بن عُباد*** 77 (/ 3)

(3) 1/ 16 حارثة بن بدر*** 79 (/ 3)

(3) 1/ 17 ابو عثمان نَهْدى*** 79 (/ 3)

(3) 1/ 18 بِشر بن غالب*** 81 (/ 3)

(3) 1/ 19 خالد بن غفران*** 81 (/ 3)

(3) 1/ 20 ربيع بن خُثَيم*** 85 (/ 3)

(3) 1/ 21 عمرو بن بَعجه*** 89 (/ 3)

(2) فصل دوم: بازتاب كشته شدن امام حسين عليه السلام در ميان قاتلانش*** 91 (/ 2)

(3) 2/ 1 يزيد بن معاويه*** 91 (/ 3)

(3) 2/ 2 عبيد اللّه بن زياد*** 93 (/ 3)

(3) 2/ 3 عمر بن سعد*** 95 (/ 3)

(3) 2/ 4 شمر بن ذى الجوشن*** 97 (/ 3)

(3) 2/ 5 سِنان بن انَس*** 99 (/ 3)

(3) 2/ 6 شَبَث بن رِبعى*** 101 (/ 3)

ص: 451

(3) 2/ 7 مروان بن حَكَم*** 103 (/ 3)

(3) 2/ 8 يحيى بن حكم*** 103 (/ 3)

(2) فصل سوم: بازتاب كشته شدن امام حسين عليه السلام در ميان خانواده قاتلانش*** 107 (/ 2)

(3) 3/ 1 همسر يزيد*** 107 (/ 3)

(3) 3/ 2 دختر يزيد*** 109 (/ 3)

(3) 3/ 3 معاوية بن يزيد*** 109 (/ 3)

(3) 3/ 4 زنان خاندان ابو سفيان*** 119 (/ 3)

(3) 3/ 5 مادر ابن زياد*** 121 (/ 3)

(3) 3/ 6 برادر ابن زياد*** 121 (/ 3)

(3) 3/ 7 همسر خولى*** 123 (/ 3)

(3) 3/ 8 همسر كعب بن جابر*** 123 (/ 3)

(3) 3/ 9 زنى از بنى بَكر*** 127 (/ 3)

(3) 3/ 10 همسر مالك بن نُسَير*** 129 (/ 3)

(2) فصل چهارم: بازتاب حادثه كربلا در عراق و حجاز*** 133 (/ 2)

(3) 4/ 1 بازتاب كشته شدن امام عليه السلام در كوفه*** 133 (/ 3)

(3) 4/ 2 بازتاب كشته شدن امام عليه السلام در حجاز*** 135 (/ 3)

(2) فصل پنجم: بازتاب حادثه كربلا در ميان غير مسلمانان*** 139 (/ 2)

(3) 5/ 1 فرستاده پادشاه روم*** 139 (/ 3)

(3) 5/ 2 راهب*** 141 (/ 3)

(3) 5/ 3 رأسُ الجالوت*** 145 (/ 3)

(2) فصل ششم: سرانجامِ كسانى كه در كشتن امام حسين عليه السلام و يارانش نقش داشتند*** 147 (/ 2)

(3) 6/ 1 يزيد بن معاويه*** 147 (/ 3)

ص: 452

(3) 6/ 2 عبيد اللّه بن زياد*** 153 (/ 3)

(3) 6/ 3 عمر بن سعد*** 175 (/ 3)

(3) 6/ 4 شمر بن ذى الجوشن*** 189 (/ 3)

(3) 6/ 5 حُصَين بن نُمَير*** 203 (/ 3)

(3) 6/ 6 عمرو بن حَجّاج*** 209 (/ 3)

(3) 6/ 7 احبَش بن مَرثَد*** 215 (/ 3)

(3) 6/ 8 اسحاق بن حَيوه حضرمى*** 217 (/ 3)

(3) 6/ 9 بَجدَل بن سُلَيم*** 221 (/ 3)

(3) 6/ 10 بحر بن كعب*** 221 (/ 3)

(3) 6/ 11 بِشر بن سَوط*** 223 (/ 3)

(3) 6/ 12 تميم بن حُصَين*** 227 (/ 3)

(3) 6/ 13 حَرمَلة بن كاهل*** 229 (/ 3)

(3) 6/ 14 حَكيم بن طُفَيل*** 237 (/ 3)

(3) 6/ 15 خولى بن يزيد*** 241 (/ 3)

(3) 6/ 16 رُشَيد، غلام عبيد اللّه بن زياد*** 245 (/ 3)

(3) 6/ 17 زُرعه*** 245 (/ 3)

(3) 6/ 18 زيد بن رُقاد*** 249 (/ 3)

(3) 6/ 19 سِنان بن انَس*** 251 (/ 3)

(3) 6/ 20 عبد الرحمن بن ابى خُشكاره بَجَلى*** 259 (/ 3)

(3) 6/ 21 عبد اللّه بن ابى حُصَين*** 261 (/ 3)

(3) 6/ 22 عبد اللّه بن حَوزه*** 263 (/ 3)

(3) 6/ 23 عبد اللّه بن عَزره خثعمى*** 271 (/ 3)

ص: 453

(3) 6/ 24 عبد اللّه بن عُقبه*** 273 (/ 3)

(3) 6/ 25 عثمان بن خالد بن اسَير*** 275 (/ 3)

(3) 6/ 26 عمرو بن صَبيح*** 277 (/ 3)

(3) 6/ 27 قيس بن اشعث*** 281 (/ 3)

(3) 6/ 28 مالك بن نُسَير*** 285 (/ 3)

(3) 6/ 29 محمّد بن اشعث بن قيس*** 287 (/ 3)

(3) 6/ 30 مُرّة بن مُنقِذ بن نُعمان عبدى*** 299 (/ 3)

(3) 6/ 31 هانى بن ثُبَيت*** 301 (/ 3)

(3) 6/ 32 كور بدريخت*** 305 (/ 3)

(3) 6/ 33 مرد سوخته*** 307 (/ 3)

(3) 6/ 34 مردى از بنى دارِم*** 309 (/ 3)

(3) 6/ 35 مردى از قبيله طَى*** 313 (/ 3)

(3) 6/ 36 مردى روسياه*** 315 (/ 3)

(3) 6/ 37 مردى كه مى گفت: «خداوندا! مرا بيامرز؛ ولى اميدى به آمُرزشَت ندارم!»*** 315 (/ 3)

(3) 6/ 38 مردى كه بوى قَطْران مى داد*** 317 (/ 3)

(3) 6/ 39 قاتل حبيب بن مُظاهر*** 319 (/ 3)

(3) سخنى در باره سرانجام قاتلان امام عليه السلام و كسانى كه ايشان را در برابر دشمن، تنها گذاشتند*** 323 (/ 3)

(4) نفرين پيامبر صلى الله عليه و آله*** 323 (/ 4)

(4) سرنوشت فاجعه آفرينان كربلا*** 324 (/ 4)

(5) 1. زوال حكومت خاندان ابو سفيان*** 324 (/ 5)

(5) 2. كوتاهى عمر و بيمارى هاى خطرناك*** 324 (/ 5)

(5) 3. كشته شدن بسيارى از آنان در قيام مختار*** 326 (/ 5)

ص: 454

(5) 4. سلطه حَجّاج بن يوسف*** 327 (/ 5)

(5) 5. سخت ترين كيفرها در آخرت*** 328 (/ 5)

(1) بخش يازدهم: عزادارى و گريه براى امام حسين عليه السلام*** 331 (/ 1)

(2) درآمد*** 333 (/ 2)

(3) (1) منزلت و جايگاه عزادارى در سخن و سيره پيشوايان*** 334 (/ 3)

(4) 1. مرثيه سرايان سيّد الشهدا عليه السلام، پيش از واقعه كربلا*** 335 (/ 4)

(4) 2. نخستين مرثيه سرايان سيّد الشهدا عليه السلام، پس از واقعه كربلا*** 336 (/ 4)

(4) 3. پوشيدن لباس سياه در عزاى امام حسين عليه السلام*** 337 (/ 4)

(4) 4. تأكيد بر زنده نگه داشتن ياد امام حسين عليه السلام*** 338 (/ 4)

(4) 5. تأكيد بر تداوم عزادارى*** 339 (/ 4)

(3) (2) حكمت عزادارى*** 340 (/ 3)

(4) حكمت شهادت امام حسين عليه السلام*** 341 (/ 4)

(3) (3) آسيب شناسى عزادارى امام حسين عليه السلام*** 344 (/ 3)

(4) 1. تحريفِ هدف عزادارى*** 345 (/ 4)

(4) 2. استناد به منابع غير معتبر*** 350 (/ 4)

(4) 3. گزارش هاى ذلّت بار*** 352 (/ 4)

(4) 4. غُلو*** 357 (/ 4)

(4) 5. دروغ*** 358 (/ 4)

(5) دروغ در مرثيه سرايى، در دوران گذشته*** 359 (/ 5)

(5) نمونه اى از روضه هاى دروغ، از نگاه محدّثِ نورى*** 360 (/ 5)

(6) 1. اضافات داستان آمدن طبيب براى معالجه امام على عليه السلام در بستر شهادت*** 360 (/ 6)

ص: 455

(6) 2. آب آوردن ابو الفضل عليه السلام براى سيّد الشهدا عليه السلام در كودكى!*** 362 (/ 6)

(6) 3. پيمان گرفتن زينب عليها السلام از حبيب بن مُظاهر*** 363 (/ 6)

(6) 4. احوالپرسى امام حسين عليه السلام از زين العابدين عليه السلام در روز عاشورا*** 364 (/ 6)

(6) 5. داستان اسب امام حسين عليه السلام*** 364 (/ 6)

(6) 6. داستان عروسى قاسم عليه السلام*** 365 (/ 6)

(6) 7. نسبت دادن شعر ابو الحسن تهامى به امام حسين عليه السلام*** 365 (/ 6)

(6) 8. آمدن زينب عليها السلام به بالين برادر در قتلگاه*** 366 (/ 6)

(6) 9. به اسيرى رفتن، در اين خانواده نبود*** 366 (/ 6)

(6) 10. چگونگى حضور امام صادق عليه السلام در مجلس عزادارى*** 366 (/ 6)

(5) دروغ در مرثيه سرايى، در عصر حاضر*** 367 (/ 5)

(6) 1. دعاى ليلا براى على اكبر عليه السلام*** 368 (/ 6)

(6) 2. نذر كردن ليلا براى سلامت ماندن على اكبر عليه السلام*** 369 (/ 6)

(6) 3. داستان پيرزنى كه زمان متوكّل به زيارت امام حسين عليه السلام مى رود*** 370 (/ 6)

(5) ريشه دروغ در مرثيه سرايى، از نگاه محدّث نورى*** 371 (/ 5)

(6) 1. مجاز شمردن دروغ در عزادارى!*** 371 (/ 6)

(6) 2. تسامح در ابواب فضائل، قصص و مصائب*** 372 (/ 6)

(5) ريشه هاى اصلىِ دروغ در مرثيه سرايى*** 373 (/ 5)

(6) الف جهل*** 373 (/ 6)

(6) ب سوء استفاده از زبانِ حال*** 373 (/ 6)

(6) ج تلاش براى ارائه مصيبتى نو!*** 375 (/ 6)

(6) د دنياطلبى*** 375 (/ 6)

(4) 6. بدعت در نحوه عزادارى*** 376 (/ 4)

ص: 456

(3) (4) مجالس عزادارى هدفمند*** 379 (/ 3)

(4) 1. خدامحورى*** 379 (/ 4)

(4) 2. ارائه تاريخ و تحليل صحيح از حادثه عاشورا*** 381 (/ 4)

(4) 3. تبلور عاطفه و ارادت به اهل بيت عليهم السلام*** 382 (/ 4)

(2) فصل يكم: سوگوارى*** 385 (/ 2)

(3) 1/ 1 تشويق به سوگوارى براى امام حسين عليه السلام*** 385 (/ 3)

(3) 1/ 2 سوگوارى در دهه اوّل محرّم*** 389 (/ 3)

(3) 1/ 3 سال اندوه*** 395 (/ 3)

(3) 1/ 4 نخستين برگزار كننده سوگوارى*** 397 (/ 3)

(4) 1/ 4 1 سوگوارى در كربلا*** 397 (/ 4)

(5) الف مرثيه سرايى زينب عليها السلام بر جنازه برادر*** 397 (/ 5)

(5) ب مرثيه سرايى امّ كلثوم*** 399 (/ 5)

(5) ج مرثيه سرايى دختران پيامبر صلى الله عليه و آله هنگام عبور از كنار كشتگان*** 401 (/ 5)

(5) د سوگوارى پس از بازگشت اهل بيت امام عليه السلام از شام*** 401 (/ 5)

(5) ه مرثيه سرايى رَباب*** 403 (/ 5)

(4) 1/ 4 2 سوگوارى در كوفه*** 407 (/ 4)

(5) الف گريه كوفيان، هنگام ورود اهل بيت امام عليه السلام به كوفه*** 407 (/ 5)

(5) ب گريه مردم، پس از سخنرانى امّ كلثوم*** 409 (/ 5)

(5) ج گريه مردم، پس از سخنرانى فاطمه صغرا*** 409 (/ 5)

(4) 1/ 4 3 سوگوارى در شام*** 409 (/ 4)

(5) الف در مجلس يزيد*** 409 (/ 5)

(5) ب در منزل يزيد*** 411 (/ 5)

ص: 457

(4) 1/ 4 4 سوگوارى در مدينه*** 413 (/ 4)

(5) الف نخستين ناله اى كه در مدينه بلند شد*** 413 (/ 5)

(5) ب هنگام دريافت خبر*** 415 (/ 5)

(5) ج هنگام بازگشت اهل بيت امام عليه السلام*** 421 (/ 5)

(5) د مرثيه امّ البنين*** 425 (/ 5)

(5) ه نوحه سرايى سه ساله براى امام حسين عليه السلام*** 427 (/ 5)

(5) و تداوم سوگوارى اهل بيت امام عليه السلام تا كشته شدن ابن زياد*** 427 (/ 5)

(3) 1/ 5 نخستين سياهپوش در سوگ امام حسين عليه السلام*** 429 (/ 3)

(4) 1/ 5 1 امّ سلمه*** 429 (/ 4)

(4) 1/ 5 2 زنان بنى هاشم*** 429 (/ 4)

(2) فصل دوم: مصيبت خوانى براى امام حسين عليه السلام*** 431 (/ 2)

(3) 2/ 1 تشويق به مصيبت خوانى براى امام حسين عليه السلام*** 431 (/ 3)

(3) 2/ 2 درود فرستادن بر امام حسين عليه السلام هنگام ياد كردن از ايشان*** 433 (/ 3)

(3) 2/ 3 به ياد مصيبت امام حسين عليه السلام بودن، در هنگام آشاميدن آب*** 433 (/ 3)

(3) 2/ 4 يادكرد مصيبت هاى امام حسين عليه السلام در محضر امام باقر عليه السلام*** 437 (/ 3)

(3) 2/ 5 يادكرد مصيبت هاى امام حسين عليه السلام در محضر امام صادق عليه السلام*** 439 (/ 3)

(3) 2/ 6 اندوه فراوان امام صادق عليه السلام به هنگام يادكرد مصيبت جدّش*** 447 (/ 3)

جلد دهم

اشاره

ص: 2

ص: 3

ص: 4

ص: 5

ص: 6

[ادامه بخش يازدهم]

اشاره

الفصل الثالث: أهَمِّيَّةُ يَومِ عاشوراءَ وآدابُهُ

3 / 1عَظَمَةُ مُصيبَةِ عاشوراءَعلل الشرائع عن عبد اللّه بن الفضل الهاشمي :قُلتُ لِأَبي عَبدِ اللّهِ جَعفَرِ بنِ مُحَمَّدٍ الصّادِقِ عليهماالسلام : يَابنَ رَسولِ اللّهِ ، كَيفَ صارَ يَومُ عاشوراءَ يَومَ مُصيبَةٍ وغَمٍّ وجَزَعٍ وبُكاءٍ دونَ اليَومِ الَّذي قُبِضَ فيهِ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، وَاليَومِ الَّذي ماتَت فيهِ فاطِمَةُ عليهاالسلام ، وَاليَومِ الَّذي قُتِلَ فيهِ أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام ، وَاليَومِ الَّذي قُتِلَ فيهِ الحَسَنُ عليه السلام بِالسَّمِّ؟ فَقالَ : إنَّ يَومَ الحُسَينِ عليه السلام (1) أعظَمُ مُصيبَةً مِن جَميعِ سائِرِ الأَيّامِ ؛ وذلِكَ أنَّ أصحابَ الكِساءِ الَّذينَ (2) كانوا أكرَمَ الخَلقِ عَلَى اللّهِ تَعالى كانوا خَمسَةً ، فَلَمّا مَضى عَنهُمُ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله بَقِيَ أميرُ المُؤمِنينَ وفاطِمَةُ وَالحَسَنُ وَالحُسَينُ عليهم السلام ، فَكانَ فيهِم لِلنّاسِ عَزاءٌ وسَلوَةٌ ، فَلَمّا مَضَت فاطِمَةُ عليهاالسلام كانَ في أميرِ المُؤمِنينَ وَالحَسَنِ وَالحُسَينِ عليهم السلام لِلنّاسِ عَزاءٌ وسَلوَةٌ ، فَلَمّا مَضى مِنهُم أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام كانَ لِلنّاسِ فِي الحَسَنِ وَالحُسَينِ عليهماالسلامعَزاءٌ وسَلوَةٌ ، فَلَمّا مَضَى الحَسَنُ عليه السلام كانَ لِلنّاسِ فِي الحُسَينِ عليه السلام عَزاءٌ وسَلوَةٌ ، فَلَمّا قُتِلَ الحُسَينُ عليه السلام لَم يَكُن بَقِيَ مِن أهلِ الكِساءِ أحَدٌ لِلنّاسِ فيهِ بَعدَهُ عَزاءٌ وسَلوَةٌ ، فَكانَ ذَهابُهُ كَذَهابِ جَميعِهِم ، كَما كانَ بَقاؤُهُ كَبَقاءِ جَميعِهِم ، فَلِذلِكَ صارَ يَومُهُ أعظَمَ مُصيبَةً . فَقُلتُ لَهُ [أي لِلإِمامِ الصّادِقِ عليه السلام ] : يَابنَ رَسولِ اللّهِ ، فَلِمَ لَم يَكُن لِلنّاسِ في عَلِيِّ بنِ الحُسَينِ عليه السلام عَزاءٌ وسَلوَةٌ مِثلُ ما كانَ لَهُم في آبائِهِ عليهم السلام ؟ فَقالَ : بَلى ، إنَّ عَلِيَّ بنَ الحُسَينِ عليه السلام كانَ سَيِّدَ العابِدينَ وإماما وحُجَّةً عَلَى الخَلقِ بَعدَ آبائِهِ الماضينَ ، ولكِنَّهُ لَم يَلقَ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله ولَم يَسمَع مِنهُ ، وكانَ عِلمُهُ وِراثَةً عَن أبيهِ عَن جَدِّهِ عَن النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله وكانَ أميرُ المُؤمِنينَ وفاطِمَةُ وَالحَسَنُ وَالحُسَينُ عليهم السلام قَد شاهَدَهُمُ النّاسُ مَعَ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله في أحوالٍ تَتَوالى ، فَكانوا مَتى نَظَروا إلى أحَدٍ مِنهُم تَذَكَّروا حالَهُ مَعَ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، وقَولَ رَسولِ اللّهِ لَهُ وفيهِ ، فَلَمّا مَضَوا فَقَدَ النّاسُ مُشاهَدَةَ الأَكرَمينَ عَلَى اللّهِ عَزَّ وجَلَّ ولَم يَكُن في أحَدٍ مِنهُم فَقدُ جَميعِهِم إلّا في فَقدِ الحُسَينِ عليه السلام ، لِأَنَّهُ مَضى آخِرَهُم ، فَلِذلِكَ صارَ يَومُهُ أعظَمَ الأَيّامِ مُصيبَةً . فَقُلتُ لَهُ : يَابنَ رَسولِ اللّهِ ، فَكَيفَ سَمَّتِ العامَّةُ يَومَ عاشوراءَ يَومَ بَرَكَةٍ؟ فَبَكى عليه السلام ، ثُمَّ قالَ : لَمّا قُتِلَ الحُسَينُ عليه السلام تَقَرَّبَ النّاسُ بِالشّامِ إلى يَزيدَ ، فَوَضَعوا لَهُ الأَخبارَ ، وأخَذوا عَلَيهِ الجَوائِزَ مِنَ الأَموالِ ، فَكانَ مِمّا وَضَعوا لَهُ أمرُ هذَا اليَومِ ، وأنَّهُ يَومُ بَرَكَةٍ لِيَعدِلَ النّاسَ فيهِ مِنَ الجَزَعِ وَالبُكاءِ وَالمُصيبَةِ وَالحُزنِ إلَى الفَرَحِ وَالسُّرورِ وَالتَّبَرُّكِ وَالاِستِعدادِ فيهِ ، حَكَمَ اللّهُ مِمّا بَينَنا وبَينَهُم. (3)

.


1- .في المصدر : «الحسن» والتصويب من بحار الأنوار .
2- .في المصدر : «الذي» والتصويب من بحار الأنوار .
3- .علل الشرائع : ص 225 ح 1 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 269 ح 1 .

ص: 7

فصل سوم : اهمّيت و آداب روز عاشورا

3 / 1بزرگى مصيبت عاشورا

علل الشرائع_ به نقل از عبد اللّه بن فضل هاشمى _: به امام صادق عليه السلام گفتم : اى پسر پيامبر خدا ! چه طور روز عاشورا، روز ماتم و اندوه و بى تابى و گريه شد ؛ ولى روز رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله و روز درگذشت فاطمه عليهاالسلام و روز شهادت امير مؤمنان عليه السلام و روز كشته شدن امام حسن عليه السلام با زهر ، چنين نشد؟ فرمود: «روز [شهادت] حسين عليه السلام ، مصيبتى بزرگ تر از ديگر روزها دارد. اين ، از آن روست كه اصحاب كسا _ كه گرامى ترينِ مردمان در پيشگاه خداى متعال اند _، پنج تن بودند . وقتى پيامبر صلى الله عليه و آله از ميان آنان رفت، امير مؤمنان، فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام بودند و آنها براى مردم ، مايه تسليت و دل خوشى بودند . نيز هنگامى كه فاطمه عليهاالسلامدر گذشت، دلدارى و تسلّىِ مردم ، با امير مؤمنان و حسن و حسين عليهم السلام بود . همچنين زمانى كه امير مؤمنان عليه السلام در گذشت، مردم با حسن عليه السلام و حسين عليه السلام ، آرامش و تسكين مى يافتند . نيز وقتى حسن عليه السلام در گذشت، حسين عليه السلام براى مردم، مايه دلدارى و تسلّى بود ؛ ولى زمانى كه حسين عليه السلام كشته شد، هيچ كس از اصحاب كسا باقى نبود كه مردم ، با او دلدارى و تسكين پيدا كنند. بنا بر اين، رفتن حسين عليه السلام ، به مثابه رفتن همه آنها بود، همان گونه كه بودن ايشان ، به مثابه بودن همه آنها بود. به اين جهت ، روز كشته شدن حسين عليه السلام ، بزرگ ترين مصيبت بود». به امام عليه السلام گفتم : اى پسر پيامبر خدا ! چرا على بن الحسين (امام زين العابدين) عليه السلام همچون پدرانش كه براى مردم ، مايه دلدارى و تسلّى بودند، مايه دلدارى و تسلّى نبود؟ امام عليه السلام فرمود: «آرى ؛ على بن الحسين عليه السلام ، سَرور عبادت پيشگان، و پيشوا و حجّت خدا بر خلق پس از پدرانش بود ؛ ولى پيامبر صلى الله عليه و آله را نديده بود و از ايشان، چيزى نشنيده بود و علم و ميراثش به واسطه پدرش و جدّش از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بود، در حالى كه امير مؤمنان، فاطمه، حسن و حسين عليهم السلام در موقعيت هاى گوناگون با پيامبر صلى الله عليه و آله ديده شده بودند و هر گاه مردم به يكى از آنها نظر مى كردند ، به ياد موقعيت او با پيامبر صلى الله عليه و آله مى افتادند و به ياد گفته پيامبر خدا با او و آنچه در باره او فرموده بود ، مى افتادند . وقتى همه آنان در گذشتند، مردم ، ديدارِ گراميان در پيشگاه خدا را از دست دادند و از دست دادن هر يك از آنان، به منزله از دست دادن همه آنها نبود، بجز از دست دادن حسين عليه السلام ؛ زيرا وى ، آخرين نفرِ آنان بود . از اين رو، روز [كشته شدن] او، بزرگ ترين روز ماتم شد» . گفتم : اى پسر پيامبر خدا ! پس چگونه عامّه مردم ، روز عاشورا را روز بركت دانستند؟ ايشان گريست و فرمود: «وقتى حسين عليه السلام كشته شد، مردم شام، با جعل اخبار، به يزيد ، تقرّب جستند و براى آن از اموال عمومى، جايزه دريافت نمودند و از جمله چيزهايى كه برايش جعل كردند ، [فضائل] روز عاشورا بود كه آن را روزى مبارك معرّفى كردند تا مردم در آن ، به جاى زارى و گريه و ماتم و اندوه، شادى و خوش حالى و خجستگى و آمادگى نشاط داشته باشند. خداوند ، ميان آنان و ما داورى كند!» .

.

ص: 8

مصباح المتهجّد عن علقمة بن مُحَمَّد الحضرمي عن أبي جعفر [الباقر] عليه السلام_ في زِيارَةِ عاشوراءَ _: السَّلامُ عَلَيكَ يا أبا عَبدِ اللّهِ . . . لَقَد عَظُمتِ الرَّزِيَّةُ ، وجَلَّت وعَظُمَتِ المُصيبَةُ بِكَ عَلَينا وعَلى جَميعِ أهلِ الإِسلامِ ، وجَلَّت وعَظُمَت مُصيبَتُكَ فِي السَّماواتِ عَلى جَميعِ أهلِ السَّماواتِ. (1)

.


1- .مصباح المتهجّد : ص 773 ، مصباح الزائر : ص 269 ، كامل الزيارات : ص 328 ح 556 و فيه «لقد عظمت المصيبة بك علينا وعلى جميع أهل السماوات» بدل «لقد عظمت الرزيّة . . .» ، البلد الأمين : ص 269 ، المزار الكبير : ص 480 ح 7 ، المزار للشهيد الأول : ص 179 ، المصباح للكفعمي : ص 641 والثلاثة الأخيرة من دون إسنادٍ إلى أحدٍ من أهل البيت عليهم السلام ، بحار الأنوار : ج 101 ص 291 ح 1 .

ص: 9

مصباح المتهجّد_ به نقل از عَلقمة بن محمّد حَضرَمى، از امام باقر عليه السلام ، در «زيارت عاشورا» _: سلام بر تو ، اى ابا عبد اللّه !... . مصيبت تو ، بسى بزرگ است. مصيبت تو بر ما و بر تمام مسلمانان، تكان دهنده و عظيم است، و مصيبت تو ، عظيم است براى آسمانيان و در ميان آسمان ها.

.

ص: 10

3 / 2آدابُ يَومِ عاشوراءَ3 / 2 _ 1تَعطيلُ الأَعمالِ اليَومِيَّةِكامل الزيارات عن مالك الجهني عن أبي جعفر الباقر عليه السلام_ في يَومِعاشوراءَ _: فَإِنِ استَطَعتَ أن لا تَنتَشِرَ يَومَكَ في حاجَةٍ فَافعَل ، فَإِنَّهُ يَومُ نَحسٍ ، لا تُقضى فيهِ حاجَةٌ ، وإن قُضِيَت لَم يُبارَك لَهُ فيها ، ولَم يَرَ رُشدا ، ولا تَدَّخِرَنَّ لِمَنزِلِكَ شَيئا ، فَإِنَّهُ مَنِ ادَّخَرَ لِمَنزِلِهِ شَيئا في ذلِكَ اليَومِ لَم يُبارَكَ لَهُ فيما يَدَّخِرُهُ ، ولا يُبارَكُ لَهُ في أهلِه. (1)

علل الشرائع عن الحسن بن فضّال عن أبي الحسن عليّ بن موسى الرضا عليه السلام :مَن تَرَكَ السَّعيَ في حَوائِجِهِ يَومَ عاشوراءَ قَضَى اللّهُ لَهُ حَوائِجَ الدُّنيا وَالآخِرَةِ ، ومَن كانَ يَومُ عاشوراءَ يَومَ مُصيبَتِهِ وحُزنِهِ وبُكائِهِ يَجعَلُ اللّهُ عز و جل يَومَ القِيامَةِ يَومَ فَرَحِهِ وسُرورِهِ ، وقَرَّت بِنا فِي الجِنانِ عَينُهُ. (2)

.


1- .كامل الزيارات : ص 326 ح 556 ، مصباح المتهجّد : ص 773 عن صالح بن عقبة عن أبيه ، بحار الأنوار : ج 101 ص 290 ح 1 .
2- .علل الشرائع : ص 227 ح 2 عن الحسن بن فضّال ، عيون أخبار الرضا عليه السلام : ج 1 ص 298 ح 57 ، الأمالي للصدوق : ص 191 ح 201 كلاهما عن حسن بن عليّ بن فضّال ، الإقبال : ج 3 ص 81 ، روضة الواعظين : ص 187 ، المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 86 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 284 ح 18 .

ص: 11

3 / 2آداب روز عاشورا
3 / 2 _ 1تعطيل كردن كارهاى روزانه

كامل الزيارات_ به نقل از مالك جُهَنى، از امام باقر عليه السلام ، در باره روز عاشورا _: اگر توانستى در پىِ بر آوردن حاجتى نروى، نرو ؛ چرا كه عاشورا، روز شومى است و حاجتى در آن، برآورده نمى شود، و اگر هم برآورده شود، بركتى ندارد و پيشرفتى نمى بيند . همچنين [در اين روز]، براى خانه ات چيزى را ذخيره نكن، كه هر كس در روز عاشورا براى خانه اش چيزى بيندوزد، در اندوخته اش بركتى نخواهد بود و در خانواده اش نيز بركتى نخواهد بود .

علل الشرائع_ به نقل از حسن بن فضّال، از امام رضا عليه السلام _: هر كس در روز عاشورا، تلاش و كوشش براى بر آوردن نيازهايش را رها كند، خداوند، نيازهاى دنيايى و آخرتىِ او را بر مى آورد، و هر كس عاشورا، روز ماتم و اندوه و گريه اش باشد ، خداوندت قيامت را روزِ شادى و خوش حالى اش قرار مى دهد و چشمش در بهشت، به ما روشن مى شود.

.

ص: 12

3 / 2 _ 2الاِجتِنابُ عَنِ المَلاذِّمصباح المتهجّد عن عبد اللّه بن سنان عن أبي عبد اللّه جعفر بن مُحَمَّد [الصادق] عليه السلام_ لَمّا سُئِلَ عَن صَومِ يَومِ عاشوراءَ _: صُمهُ مِن غَيرِ تَبييتٍ (1) وأفطِرهُ مِن غَيرِ تَشميتٍ ، ولا تَجعَلهُ يَومَ صَومٍ كَمَلاً ، وَليَكُن إفطارُكَ بَعدَ صَلاةِ العَصرِ بِسَاعَةٍ عَلى شَربَةٍ مِن ماءٍ ، فَإِنَّهُ في مِثلِ ذلِكَ الوَقتِ مِن ذلِكَ اليَومِ تَجَلَّتِ الهَيجاءُ عَن آلِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، وَانكَشَفَتِ المَلحَمَةُ عَنهُم ، وفِي الأَرضِ مِنهُم ثَلاثونَ صَريعا في مواليهِم ، يَعِزُّ عَلى رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله مَصرَعُهُم ، ولَو كانَ فِي الدُّنيا يَومَئِذٍ حَيّا لَكانَ _ صَلَواتُ اللّهِ عَلَيهِ _ هُوَ المُعَزّى بِهِم. (2)

مَسارُّ الشيعة :فِي اليَومِ العاشِرِ مِنهُ [أي مِن شَهرِ المُحَرَّمِ] مَقتَلُ سَيِّدِنا أبي عَبدِ اللّهِ الحُسَينِ عليه السلام مِن سَنَةِ إحدى وسِتّينَ (61) مِنَ الهِجرَةِ ، وهُوَ يَومٌ يَتَجَدَّدُ فيهِ أحزانُ آلِ مُحَمَّدٍ عليهم السلام وشيعَتِهِم . وجاءَتِ الرِّوايَةُ عَنِ الصّادِقينَ عليهم السلام بِاجتِنابِ المَلاذِّ ، وإقامَةِ سُنَنِ المَصائِبِ ، وَالإِمساكِ عَنِ الطَّعامِ وَالشَّرابِ إلى أن تَزولَ الشَّمسُ ، وَالتَّغَذّي بَعدَ ذلِكَ بِما يَتَغَذّى بِهِ أصحابُ أهلِ المَصائِبِ ، كَالأَلبانِ وما أشبَهَها دونَ المَلَذِّ مِنَ الطَّعامِ وَالشَّرابِ. (3)

3 / 2 _ 3إقامَةُ العَزاءِ فِي الدّارِكامل الزيارات عن مالك الجهني عن أبي جعفر الباقر عليه السلام :مَن زارَ الحُسَينَ عليه السلام يَومَ عاشوراءَ حَتّى يَظَلَّ عِندَهُ باكِيا ، لَقِيَ اللّهَ عَزَّ وجَلَّ يَومَ القِيامَةِ بِثَوابِ ألفَي ألفِ حَجَّةٍ ، وألفَي ألفِ عُمرَةٍ ، وألفَي ألفِ غَزوَةٍ ، وثَوابُ كُلِّ حَجَّةٍ وعُمرَةٍ وغَزوَةٍ كَثَوابِ مَن حَجَّ وَاعتَمَرَ وغَزا مَعَ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ومَعَ الأَئِمَّةِ الرّاشِدينَ عليهم السلام . قالَ : قُلتُ : جُعِلتُ فِداكَ ! فَما لِمَن كانَ في بُعدِ البِلادِ وأقاصيها ، ولَم يُمكِنهُ المَصيرُ إلَيه فِي ذلِكَ اليَومِ؟ قالَ : إذا كانَ ذلِكَ اليَومُ بَرَزَ إلَى الصَّحراءِ أو صَعِدَ سَطحا مُرتَفِعا في دارِهِ ، وأومَأَ إلَيهِ بِالسَّلامِ ، وَاجتَهَدَ عَلى قاتِلِهِ بِالدُّعاءِ ، وصَلّى بَعدَهُ رَكعَتَينِ ، يَفعَلُ ذلِكَ في صَدرِ النَّهارِ قَبلَ الزَّوالِ ، ثُمَّ لَيَندُبُ الحُسَينَ عليه السلام ويَبكيهِ ، ويَأمُرُ مَن في دارِهِ (4) بِالبُكاءِ عَلَيهِ ، ويُقيمُ في دارِهِ مُصيبَتَهُ بِإِظهارِ الجَزَعِ عَلَيهِ ، ويَتَلاقَونَ بِالبُكاءِ بَعضُهُم بَعضا بِمُصابِ الحُسَينِ عليه السلام ، فَأَنَا ضامِنٌ لَهُم إذا فَعَلوا ذلِكَ عَلَى اللّهِ عز و جل جَميعَ هذَا الثَّوابِ . فَقُلتُ : جُعِلتُ فِداكَ ! وأنتَ الضّامِنُ لَهُم إذا فَعَلوا ذلِكَ وَالزَّعيمُ بِهِ؟ قالَ : أنَا الضّامِنُ لَهُم ذلِكَ وَالزَّعيمُ لِمَن فَعَلَ ذلِكَ ... . فَمَن فَعَلَ ذلِكَ كُتِبَ لَهُ ثَوابُ ألفِ ألفِ حَجَّةٍ ، وألفِ ألفِ عُمرَةٍ ، وألفِ ألفِ غَزوَةٍ ، كُلُّها مَعَ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، وكانَ لَهُ ثَوابُ مُصيبَةِ كُلِّ نَبِيٍّ ورَسولٍ وصِدّيقٍ وشَهيدٍ ماتَ أو قُتِلَ ، مُنذُ خَلَقَ اللّهُ الدُّنيا إلى أن تَقومَ السّاعَةُ. (5)

.


1- .قال العلّامة المجلسي قدس سره : قوله عليه السلام : «من غير تبييت أي : من غير أن تبيّت نيّة الصوم من الليل . وافطر لا على وجه الشماتة والفرح ، بل لمخالفة من يصومه تبرّكا» (بحار الأنوار : ج 101 ص 307) .
2- .مصباح المتهجّد : ص 782 ، المزار الكبير : ص 473 ح 6 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 63 ح 3 .
3- .مسارّ الشيعة : ص 43 .
4- .زاد في مصباح المتهجّد : «ممّن لا يتّقيه» .
5- .كامل الزيارات : ص 326 ح 556 ، مصباح المتهجّد : ص 772 عن صالح بن عقبة عن أبيه نحوه ، بحار الأنوار : ج 101 ص 290 ح 1 .

ص: 13

3 / 2 _ 2پرهيز از كامجويى

مصباح المتهجّد_ به نقل از عبد اللّه بن سِنان، از امام صادق عليه السلام ، وقتى از ايشان در باره روزه روز عاشورا پرسيده شد _: در آن روز ، روزه بگير، امّا بدون تصميم شبانه ، (1) و بخور ، امّا نه به قصد شادى، و روزه آن را كامل نكن، و خوردنت هم ساعتى پس از نماز عصر با نوشيدن جرعه اى آب باشد ؛ چرا كه در چنين ساعتى از روز، جنگ با خاندان پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرو نشست و كشتار آنان، متوقّف شد و سى كشته از ياران آنها بر زمين افتاده بود، كه كشته شدن آنان بر پيامبر خدا، گران بود و اگر پيامبر _ كه درود خدا بر او باد _ آن روز زنده بود، صاحب عزا بود.

مَسارُّ الشيعة:امام حسين عليه السلام در روز دهم محرّم، به سال 61 هجرى، كشته شد و اين روز، روزى است كه اندوه هاى خاندان محمّد صلى الله عليه و آله و پيروانشان، تجديد مى شود . از امامان عليهم السلام روايت شده كه در عاشورا، بايد از كامجويى پرهيز شود و مراسم ماتم برگزار شود. نيز از خوردن غذا و آب، تا ظهر خوددارى گردد و پس از آن ، غذايى در حدّ غذاى مصيبت ديده، خورده شود، مانند شير و امثال آن، بى آن كه از غذاها و نوشيدنى هاى لذيذ، استفاده شود.

3 / 2 _ 3سوگوارى در خانه

كامل الزيارات_ به نقل از مالك جُهَنى _: امام باقر عليه السلام فرمود : «هر كس در روز عاشورا حسين عليه السلام را زيارت كند و در كنار قبرش گِريان باشد، خداوندت را در قيامت با دو هزار هزار (2) ثواب حج، دو هزار هزارثواب عمره و دو هزار هزار ثواب جهاد، ديدار مى كند كه ثواب هر حج و عمره و جهادى ، همانند ثواب حج گزار و عمره گزار و جهادگر همراه با پيامبر صلى الله عليه و آله و امامان راستين عليهم السلام است». گفتم : فدايت گردم ! براى آن كسى كه در شهرها و مناطق دوردست است و نمى تواند به زيارت بيايد ، چه هست؟ فرمود: «وقتى روز عاشورا مى شود، به بيابان برود، يا روى بلندىِ خانه اش، با اشاره به امام حسين عليه السلام سلام كند و با جدّيت، بر قاتلش نفرين كند و پس از آن، دو ركعت نماز بگزارد . اين كار را نزديك ظهر، قبل از اذان، انجام دهد . آن گاه بر حسين عليه السلام مرثيه بسرايد و بگِريد و سفارش كند كسانى كه در خانه اش هستند ، بر حسين عليه السلام گريه كنند و با ناله كردن بر حسين عليه السلام ، در خانه اش ماتم بر پا كند و با هم براى گريستن ، هم صدا شوند . من براى آنان، از طرف خدا ضمانت مى كنم كه اگر اين كار را انجام دهند، همه اين ثواب ها را به دست مى آورند» . گفتم : فدايت گردم ! هر گاه آنان، آن كارها را انجام دادند، شما اين ثواب ها را بر عهده مى گيرى و تضمين مى كنى؟ فرمود: «من اين را برايشان تضمين مى كنم و چنان ثواب هايى را، براى هر كسى كه اين كارها را انجام دهد، بر عهده مى گيرم... . هر كس چنين سوگوارى كند، برايش ثواب هزار هزار حج، ثواب هزارْ هزار عمره و ثواب هزار هزار جهاد، نوشته مى شود كه همه شان همراه با پيامبر صلى الله عليه و آله بوده است و برايش ثواب مصيبت هر پيامبر و فرستاده و صدّيق و شهيدى كه از زمانى كه خدا، عالم را آفريده تا برپايىِ رستاخيز مرده و يا كشته شده، نوشته مى شود .

.


1- .علّامه مجلسى گفته است: «بدون تصميم شبانه»، يعنى بى آن كه شب، قصد روزه كنى، و افطار كن؛ امّا نه براى شماتت و خوش حالى؛ بلكه به منظور مخالفت با كسانى كه به قصد تبرّك، روزه مى گيرند.
2- .هزار هزار: يك ميليون.

ص: 14

3 / 2 _ 4شِدَّةُ الحُزنِ وَالبُكاءِالأمالي للصدوق عن إبراهيم بن أبي محمود عن الرضا عليه السلام :كانَ أبي صَلَواتُ اللّهِ عَلَيهِ إذا دَخَلَ شَهرُ المُحَرَّمِ لا يُرى ضاحِكا ، وكانَتِ الكَآبَةُ تَغلِبُ عَلَيهِ حَتّى يَمضِيَ مِنهُ عَشَرَةُ أيّامٍ ، فَإِذا كانَ يَومُ العاشِرِ ، كانَ ذلِكَ اليَومُ يَومَ مُصيبَتِهِ وحُزنِهِ وبُكائِهِ ، ويَقولُ : هُوَ اليَومُ الَّذي قُتِلَ فيهِ الحُسَينُ صَلَواتُ اللّهِ عَلَيهِ. (1)

.


1- .الأمالي للصدوق : ص 190 ح 199 ، الإقبال : ج 3 ص 28 ، روضة الواعظين : ص 187 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 284 ح 17 .

ص: 15

3 / 2 _ 4شدّت اندوه و گريه

الأمالى ، صدوق_ به نقل از ابراهيم بن ابى محمود، از امام رضا عليه السلام _: هر گاه محرّم مى شد ، پدرم _ كه درودهاى خدا بر او باد _ خندان ديده نمى شد و اندوه، بر او چيره مى گشت تا دهه محرّم به پايان برسد و وقتى روز دهم مى شد، آن روز ، روز ماتم و اندوه و گريه اش بود و مى فرمود: «امروز ، همان روزى است كه حسين _ كه درود خدا بر او باد _ كشته شد» .

.

ص: 16

الكافي عن عبد الملك عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :أمّا يَومُ عاشوراءَ فَيَومٌ اُصيبَ فيهِ الحُسَينُ عليه السلام . . . وما هُوَ إلّا يَومُ حُزنٍ ومُصيبَةٍ دَخَلَت عَلى أهلِ السَّماءِ ، وأهلِ الأَرضِ ، وجَميعِ المُؤمِنينَ. (1)

3 / 2 _ 5التَّعزِيَةُ بِالمَأثورِكامل الزيارات عن مالك الجهني عن أبي جعفر الباقر عليه السلام_ في إقامَةِ المَأتَمِ في يَومِ عاشوراءَ لِلإِمامِ الحُسَينِ عليه السلام _: قُلتُ : فَكَيفَ يُعَزّي بَعضُهُم بَعضا؟ قالَ[ عليه السلام ] : يَقولونَ : عَظَّمَ اللّهُ اُجورَنا بِمُصابِنا بِالحُسَينِ عليه السلام ، وجَعَلَنا وإيّاكُم مِنَ الطّالِبينَ بِثَأرِهِ مَعَ وَلِيِّهِ الإِمامِ المَهدِيِّ مِن آلِ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله . (2)

3 / 2 _ 6الصَّلاةُ وَالدُّعاءُ وَالزِّيارَةُ بِالمَأثورِمصباح المتهجّد عن عبد اللّه بن سنان :دَخَلتُ عَلى سَيِّدي أبي عَبدِ اللّهِ جَعفَرِ بنِ مُحَمَّدٍ عليه السلام في يَومِ عاشوراءَ ، فَأَلفَيتُهُ كاسِفَ اللَّونِ ظاهِرَ الحُزنِ ، ودُموعُهُ تَنحَدِرُ مِن عَينَيهِ كَاللُّؤلُؤِ المُتَساقِطِ . فَقُلتُ : يَابنَ رَسولِ اللّهِ ! مِمَّ بُكاؤُكَ لا أبكَى اللّهُ عَينَيكَ ؟ فَقالَ لي : أوَ في غَفلَةٍ أنتَ؟ أما عَلِمتَ أنَّ الحُسَينَ بنَ عَلِيٍّ اُصيبَ في مِثلِ هذَا اليَومِ؟ فَقُلتُ (3) : يا سَيِّدي ، فَما قَولُكَ في صَومِهِ؟ فَقالَ لي : صُمهُ مِن غَيرِ تَبييتٍ ، وأفطِرهُ مِن غَيرِ تَشميتٍ ، ولا تَجعَلهُ يَومَ صَومٍ كَمَلاً ، وَليَكُن إفطارُكَ بَعدَ صَلاةِ العَصرِ بِساعَةٍ عَلى شَربَةٍ مِن ماءٍ ؛ فَإِنَّهُ في مِثلِ ذلِكَ الوَقتِ مِن ذلِكَ اليَومِ تَجَلَّتِ الهَيجاءُ عَن آلِ رَسولِ اللّهِ وَانكَشَفَتِ المَلحَمَةُ (4) عَنهُم ، وفِي الأَرضِ مِنهُم ثَلاثونَ صَريعا في مَواليهِم ، يَعِزُّ عَلى رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله مَصرَعُهُم ، ولَو كانَ في الدُّنيا يَومَئِذٍ حَيّا لَكانَ صَلَواتُ اللّهِ عَلَيهِ هُوَ المُعَزّى بِهِم . قالَ : وبَكى أبو عَبدِ اللّهِ عليه السلام حَتَّى اخضَلَّت لِحيَتُهُ بِدُموعِهِ ، ثُمَّ قالَ : إنَّ اللّهَ جَلَّ ذِكرُهُ لَمّا خَلَقَ النّورَ خَلَقَهُ يَومَ الجُمُعَةِ في تَقديرِهِ في أوَّلِ يَومٍ مِن شَهرِ رَمَضانَ ، وخَلَقَ الظُّلمَةَ في يَومِ الأَربِعاءِ، يَومُ عاشوراءَ في مِثلِ ذلِكَ ، يَعني يَومَ العاشِرِ مِن شَهرِ المُحَرَّمِ في تَقديرِهِ ، وجَعَلَ لِكُلٍّ مِنهُما شِرعَةً ومِنهاجا . يا عَبدَ اللّهِ بنَ سِنانٍ ، إنَّ أفضَلَ ما تَأتي بِهِ في هذَا اليَومِ أن تَعمِدَ إلى ثِيابٍ طاهِرَةٍ فَتَلبَسَها وتَتَسَلَّبَ (5) ، قُلتُ : ومَا التَّسَلُّبُ؟ قالَ : تُحَلِّلُ أزرارَكَ ، وتَكشِفُ عَن ذِراعَيكَ كَهَيئَةِ أصحابِ المَصائِبِ ، ثُمَّ تَخرُجُ إلى أرضٍ مُقفِرَةٍ أو مَكانٍ لا يَراكَ بِهِ أحَدٌ ، أو تَعمِدُ إلى مَنزِلٍ لَكَ خالٍ ، أو في خَلوَةٍ مُنذُ حينِ يَرتَفِعُ النَّهارُ ، فَتُصَلّي أربَعَ رَكَعاتٍ تُحسِنُ رُكوعَها وسُجودَها وخُشوعَها ، وتُسَلِّمُ بَينَ كُلِّ رَكعَتَينِ ، تَقرَأُ فِي الاُولى سورَةَ الحَمدِ و «قُلْ يَ_أَيُّهَا الْكَ_فِرُونَ» (6) ، وفِي الثّانِيَةِ : الحَمدَ و «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ» (7) ، ثُمَّ تُصَلّي رَكعَتَينِ اُخرَيَينِ ، تَقرَأُ فِي الاُولى : الحَمدَ وسورَةَ الأَحزابِ ، وفِي الثّانِيَةِ : الحَمدَ و «إِذَا جَآءَكَ الْمُنَ_فِقُونَ» (8) ، أو ما تَيَسَّرَ مِنَ القُرآنِ . ثُمَّ تُسَلِّمُ 9 وتُحَوِّلُ وَجهَكَ نَحوَ قَبرِ الحُسَينِ عليه السلام ومَضجَعِهِ ، فَتُمَثِّلُ لِنَفسِكَ مَصرَعَهُ ومَن كانَ مَعَهُ مِن وُلدِهِ وأهلِهِ ، وتُسَلِّمُ وتُصَلّي عَلَيهِ ، وتَلعَنُ قاتِليهِ وتَبرَأُ مِن أفعالِهِم ، يَرفَعُ اللّهُ عز و جل لَكَ بِذلِكَ فِي الجَنَّةِ مِنَ الدَّرَجاتِ ، ويَحُطُّ عَنكَ مِنَ السَّيِّئاتِ . ثُمَّ تَسعى مِنَ المَوضِعِ الَّذي أنتَ فيهِ إن كانَ صَحراءَ أو فَضاءً أو أيَّ شَيءٍ كانَ خُطُواتٍ ، تَقولُ في ذلِكَ : «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّ_آ إِلَيْهِ رَ جِعُونَ» (9) ، رِضىً بِقَضاءِ اللّهِ وتَسليما لِأَمرِهِ ، وَليَكُن عَلَيكَ في ذلِكَ الكَآبَةُ وَالحُزنُ ، وأكثِر مِن ذِكرِ اللّهِ سُبحانَهُ وَالاِستِرجاعِ في ذلِكَ اليَومِ . فَإِذا فَرَغتَ مِن سَعيِكَ وفِعلِكَ هذا ، فَقِف في مَوضِعِكَ الَّذي صَلَّيتَ فيهِ ، ثُمَّ قُل : اللّهُمَّ عَذِّبِ الفَجَرَةَ الَّذينَ شاقّوا رَسولَكَ وحارَبوا أولِياءَكَ ، وعَبَدوا غَيرَكَ وَاستَحَلّوا مَحارِمَكَ ، وَالعَنِ القادَةَ وَالأَتباعَ ومَن كانَ مِنهُم فَخَبَّ (10) وأوضَعَ مَعَهُم أو رَضِيَ بِفِعلِهِم لَعنا كَثيرا . اللّهُمَّ وعَجِّل فَرَجَ آلِ مُحَمَّدٍ ، وَاجعَل صَلَواتِكَ عَلَيهِ وعَلَيهِم ، وَاستَنقِذهُم مِن أيدِي المُنافِقينَ المُضِلّينَ وَالكَفَرَةِ الجاحِدينَ ، وَافتَح لَهُم فَتحا يَسيرا ، وأتِح لَهُم رَوحا وفَرَجا قَريبا ، وَاجعَل لَهُم مِن لَدُنكَ عَلى عَدُوِّكَ وعَدُوِّهِم سُلطانا نَصيرا . ثُمَّ ارفَع يَدَيكَ وَاقنُت بِهذَا الدُّعاءِ ، وقُل وأنتَ تومِئُ إلى أعداءِ آلِ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللّهُ عَلَيهِ وعَلَيهِم : اللّهُمَّ ، إنَّ كَثيرا مِنَ الاُمَّةِ ناصَبَتِ المُستَحفَظينَ مِنَ الأَئِمَّةِ ، وكَفَرَت بِالكَلِمَةِ وعَكَفَت عَلَى القادَةِ الظَّلَمَةِ ، وهَجَرَتِ الكِتابَ وَالسُّنَّةَ ، وعَدَلَت عَنِ الحَبلَينِ الَّذَينِ أمَرتَ بِطاعَتِهِما وَالتَّمَسُّكِ بِهِما ، فَأَماتَتِ الحَقَّ وجارَت عَنِ القَصدِ ، ومالَأَتِ (11) الأَحزابَ وحَرَّفَتِ الكِتابَ ، وكَفَرَت بِالحَقِّ لَمّا جاءَها ، وتَمَسَّكَت بِالباطِلِ لَمَّا اعتَرَضَها ، وضَيَّعَت حَقَّكَ وأضَلَّت خَلقَكَ ، وقَتَلَت أولادَ نَبِيِّكَ وخِيَرَةَ عِبادِكَ وحَمَلَةَ عِلمِكَ ووَرَثَةَ حِكمَتِكَ ووَحيِكَ . اللّهُمَّ ، فَزَلزِل أقدامَ أعدائِكَ وأعداءِ رَسولِكَ وأهلِ بَيتِ رَسولِكَ ، اللّهُمَّ ، وأخرِب دِيارَهُم وَافلُل سِلاحَهُم ، وخالِف بَينَ كَلِمَتِهِم وفُتَّ في أعضادِهِم ، وأوهِن كَيدَهُم وَاضرِبهُم بِسَيفِكَ القاطِعِ ، وَارمِهِم بِحَجَرِكَ الدّامِغِ ، وطُمَّهُم بِالبَلاءِ طَمّا ، وقُمَّهُم (12) بِالعَذابِ قَمّا ، وعَذِّبهُم عَذابا نُكرا ، وخُذهُم بِالسِّنينَ (13) وَالمَثُلاتِ (14) الَّتي أهلَكتَ بِها أعداءَكَ ، إنَّكَ ذو نَقِمَةٍ مِنَ المُجرِمينَ ، اللّهُمَّ ، إنَّ سُنَّتَكَ ضائِعَةٌ ، وأحكامَكَ مُعَطَّلَةٌ ، وعِترَةَ نَبِيِّكَ فِي الأَرضِ هائِمَةٌ . اللّهُمَّ ، فَأَعِنِ الحَقَّ وأهلَهُ وَاقمَعِ الباطِلَ وأهلَهُ ، ومُنَّ عَلَينا بِالنَّجاةِ وَاهدِنا إلَى الإِيمانِ ، وعَجِّل فَرَجَنا وَانظِمهُ بِفَرَجِ أولِيائِكَ ، وَاجعَلهُم لَنا وُدّا وَاجعَلنا لَهُم وَفداً ، اللّهُمَّ ، وأهلِك مَن جَعَلَ يَومَ قَتلِ ابنِ نَبِيِّكَ وخِيَرَتِكَ عيدا ، وَاستَهَلَّ بِهِ فَرَحا ومَرَحا ، وخُذ آخِرَهُم كَما أخَذتَ أوَّلَهُم ، وأضعِفِ اللّهُمَّ العَذابَ وَالتَّنكيلَ عَلى ظالِمِي أهلِ بَيتِ نَبِيِّكَ ، وأهلِك أشياعَهُم وقادَتَهُم ، وأبِر (15) حُماتَهُم وجَماعَتَهُم . اللّهُمَّ ، وضاعِف صَلَواتِكَ ورَحمَتَكَ وبَرَكاتِكَ عَلى عِترَةِ نَبِيِّكَ ، العِترَةِ الضّائِعَةِ الخائِفَةِ المُستَذَلَّةِ ، بَقِيَّةِ الشَّجَرَةِ الطَّيِّبَةِ الزّاكِيَةِ المُبارَكَةِ ، وأعلِ اللّهُمَّ كَلِمَتَهُم ، وأفلِج (16) حُجَّتَهُم ، وَاكشِفِ البَلاءَ وَاللَأواءَ (17) وحَنادِسَ (18) الأَباطيلِ وَالعَمى عَنهُم ، وثَبِّت قُلوبَ شيعَتِهِم وحِزبِكَ عَلى طاعَتِهِم ووِلايَتِهِم ونُصرَتِهِم ومُوالاتِهِم ، وأعِنهُم وَامنَحُهمُ الصَّبرَ عَلَى الأَذى فيكَ ، وَاجعَل لَهُم أيّاما مَشهودَةً وأوقاتا مَحمودَةً مَسعودَةً يوشِكُ فيها (19) فَرَجُهُم ، وتوجِبُ فيها تَمكينَهُم ونَصرَهُم ، كَما ضَمِنتَ لِأَولِيائِكَ في كِتابِكَ المُنزَلِ ؛ فَإِنَّكَ قُلتَ وقَولُكَ الحَقُّ : «وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ ءَامَنُواْ مِنكُمْ وَ عَمِلُواْ الصَّ__لِحَ_تِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِى الْأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ وَ لَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِينَهُمُ الَّذِى ارْتَضَى لَهُمْ وَلَيُبَدِّلَنَّهُم مِّن بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْنًا يَعْبُدُونَنِى لَا يُشْرِكُونَ بِى شَيْ_ئا» . (20) اللّهُمَّ فَاكشِف غُمَّتَهُم يا مَن لا يَملِكُ كَشفَ الضُّرِّ إلّا هُوَ ، يا أحَدُ يا حَيُّ يا قَيّومُ ، وأنَا يا إلهي عَبدُكَ الخائِفُ مِنكَ وَالرّاجِعُ إلَيكَ ، السّائِلُ لَكَ المُقبِلُ عَلَيكَ ، اللاجِئُ إلى فِنائِكَ ، العالِمُ بِأَنَّهُ لا مَلجَأَ مِنكَ إلّا إلَيكَ . اللّهُمَّ فَتَقَبَّل دُعائي ، وَاسمَع يا إلهي عَلانِيَتي ونَجوايَ ، وَاجعَلني مِمَّن رَضيتَ عَمَلَهُ وقَبِلتَ نُسُكَهُ ونَجَّيتَهُ بِرَحمَتِكَ إنَّكَ أنتَ العَزيزُ الكَريمُ . اللّهُمَّ وصَلِّ أوَّلاً وآخِرا عَلى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ ، وبارِك عَلى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ ، وارحَم مُحَمَّدا وآلَ مُحَمَّدٍ ، بِأَكمَلِ وأفضَلِ ما صَلَّيتَ وبارَكتَ وتَرَحَّمتَ عَلى أنبِيائِكَ ورُسُلِكَ ومَلائِكَتِكَ وحَمَلَةِ عَرشِكَ بِلا إلهَ إلّا أنتَ . اللّهُمَّ ولا تُفَرِّق بَيني وبَينَ مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ صَلَواتُكَ عَلَيهِ وعَلَيهِم ، وَاجعَلني يا مَولايَ مِن شيعَةِ مُحَمَّدٍ وعَلِيٍّ وفاطِمَةَ وَالحَسَنِ وَالحُسَينِ وذُرِّيَّتِهِمُ الطّاهِرَةِ المُنتَجَبَةِ ، وهَب لِيَ التَّمَسُّكَ بِحَبلِهِم وَالرِّضى بِسَبيلِهِم وَالأَخذِ بِطَريقَتِهِم ، إنَّكَ جَوادٌ كَريمٌ . ثُمَّ عَفِّر وَجهَكَ فِي الأَرضِ ، وُقل : يا مَن يَحكُمُ ما يَشاءُ ويَفعَلُ ما يُريدُ ، أنتَ حَكَمتَ فَلَكَ الحَمدُ مَحمودا مَشكورا ، فَعَجِّل يا مَولايَ فَرَجَهُم وفَرَجَنا بِهِم ؛ فَإِنَّكَ ضَمِنتَ إعزازَهُم بَعدَ الذِّلَّةِ ، وتَكثيرَهُم بَعدَ القِلَّةِ ، وإظهارَهُم بَعدَ الخُمولِ ، يا أصدَقَ الصّادِقينَ ويا أرحَمَ الرّاحِمينَ . فَأَسأَلُكَ يا إلهي وسَيِّدي مُتَضَرِّعا إلَيكَ بِجودِكَ وكَرَمِكَ ، بَسطَ أمَلي وَالتَّجاوُزَ عَنّي ، وقَبولَ قَليلِ عَمَلي وكَثيرِهِ ، وَالزِّيادَةَ في أيّامي وتَبليغي ذلِكَ المَشهَدَ ، وأن تَجعَلَني مِمَّن يُدعى فَيُجيبُ إلى طاعَتِهِم ومُوالاتِهِم ونَصرِهِم ، وتُرِيَني ذلِكَ قَريبا سَريعا في عافِيَةٍ إنَّكَ عَلى كُلِّ شَيءٍ قَديرٌ . ثُمَّ ارفَع رَأسَكَ إلَى السَّماءِ وقُل : أعوذُ بِكَ أن أكونَ مِنَ الَّذينَ لا يَرجونَ أيّامَكَ ، فَأَعِذني يا إلهي بِرَحمَتِكَ مِن ذلِكَ . فَإِنَّ هذا أفضَلُ يَابنَ سِنانٍ ! مِن كَذا وكَذا حَجَّةً ، وكَذا وكَذا عُمرَةً تَتَطَوَّعُها وتُنفِقُ فيها مالَكَ وتَنصِبُ فيها بَدَنَكَ وتُفارِقُ فيها أهلَكَ ووَلَدَكَ . وَاعلَم أنَّ اللّهَ تَعالى يُعطي مَن صَلّى هذِهِ الصَّلاةَ في هذَا اليَومِ ودَعا بِهذا الدُّعاءِ مُخلِصا ، وعَمِلَ هذَا العَمَلَ موقِنا مُصَدِّقا عَشرَ خِصالٍ مِنها : أن يَقِيَهُ اللّهُ ميتَةَ السَّوءِ ، ويُؤمِنَهُ مِنَ المَكارِهِ وَالفَقرِ ، ولا يُظهِرَ عَلَيهِ عَدُوّا إلى أن يَموتَ ، ويَقِيَهُ (21) اللّهُ مِنَ الجُنونِ وَالجُذامِ وَالبَرَصِ في نَفسِهِ ووُلدِهِ إلى أربَعَةِ أعقابٍ لَهُ ، ولا يَجعَلَ لِلشَّيطانِ ولِأَولِيائِهِ عَلَيهِ ولا عَلى نَسلِهِ إلى أربَعَةِ أعقابٍ سَبيلاً . قالَ ابنُ سِنانٍ : فَانصَرَفتُ وأنَا أقولُ : الحَمدُ للّهِِ الَّذي مَنَّ عَلَيَّ بِمَعرِفَتِكُم وحُبِّكُم ، وأسأَ لُهُ المَعونَةَ عَلَى المُفتَرَضِ عَلَيَّ مِن طاعَتِكُم بِمَنِّهِ ورَحمَتِهِ . (22)

.


1- .الكافي : ج 4 ص 147 ح 7 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 95 ح 40 .
2- .كامل الزيارات : ص 326 ح 556 ، مصباح المتهجّد : ص 773 عن صالح بن عقبة عن أبيه ، بحار الأنوار : ج 101 ص 290 ح 1 .
3- .في الإقبال : «فقلت : بلى يا سيّدي وإنّما أتيتك مقتبسا منك فيه علما ومستفيدا منك لتفيدني فيه . قال : سل عمّا بدا لك وعمّا شئت . قلت : ما تقول يا سيدي في صومه . . .».
4- .المَلْحَمَةُ : الوقعة العظيمة (الصحاح : ج 5 ص 2027 «لحم») .
5- .يمكننا أن نستنتج من هذا النصّ أنّ العزاء على سيّد الشهداء وأصحابه الأبرار إذا كان بالنحو المتعارف ، فهو مطلوب في كلّ زمان . جدير بالذكر أنّ اللفظ «التسلّب» في اللغة : بمعنى لبس السِّلاب ، وهي ثياب المأتم السود لسان العرب : ج1 ص473 «سلب» .
6- .الكافرون : 1 .
7- .الاخلاص : 1 .
8- .المنافقون : 1 .
9- .البقرة : 156 .
10- .الخَبَبُ : ضرب من العَدو (النهاية : ج 2 ص 3 «خبب») .
11- .مالأته على الأمر : ساعدته عَلَيهِ وشايعته (لسان العرب : ج 1 ص 159 «ملأ») .
12- .قُمَّهُم : أي استَأصِلْهُم ولا تدع أحدا منهم (راجع : لسان العرب : ج 12 ص 493 «قمم») .
13- .السَّنَةُ : الجَدب (المصباح المنير : ص 292 «سنه») .
14- .المَثُلات : أي عُقوبات أمثالهم من المكذِّبين (مجمع البحرين : ج 3 ص 1671 «مثل») .
15- .أبارَهُ اللّه ُ : أهْلَكَهُ (لسان العرب : ج4 ص86 «بور») .
16- .أفلَجَ اللّه حجّته : أظهرها (المصباح المنير : ص 480 «فلج») .
17- .الَّلأْواءُ : الشِّدَّة وضيق المعيشة (النهاية : ج 4 ص 221 «لأواء») .
18- .حِنْدِسٌ : أي شديد الظُّلْمَة (النهاية : ج 1 ص 450 «حندس») .
19- .في المصدر : «تها أوراقيها» بدل «يوشك فيها» ، وهي كما ترى ، والصواب ما أثبتناه كما في المصادر الاُخرى .
20- .النور : 55 .
21- .في المصدر : «ويوقيه» ، والتصويب من بحار الأنوار والمزار الكبير ومصباح الزائر .
22- .مصباح المتهجّد : ص 782 ، المزار الكبير : ص 473 ح 6 ، مصباح الزائر : ص 261 ، الإقبال : ج 3 ص 65 نحوه ، بحار الأنوار : ج 101 ص 303 ح 4 .

ص: 17

الكافى_ به نقل از عبد الملك ، از امام صادق عليه السلام _: روز عاشورا، روزى است كه حسين عليه السلام در آن روز ، كشته شد... . اين روز، جز روز اندوه و ماتم نيست؛ اندوه و ماتمى كه بر آسمانيان و زمينيان و همه مؤمنان، وارد شده است .

3 / 2 _ 5تسليت گفتن به يكديگر ، بِدان گونه كه روايت شده

كامل الزيارات،_ به نقل از مالك جُهَنى، در باره برپايى ماتم در روز عاشورا براى امام حسين عليه السلام _: [به امام باقر عليه السلام ]گفتم : چگونه برخى به يكديگر تسليت بگويند؟ فرمود: «[چنين] مى گويند: خداوند، پاداش هاى ما را بر سوگوارى حسين عليه السلام بزرگ گردانَد و ما و شما را همراه با ولىّ خودش ، مهدىِ خاندان محمّد صلى الله عليه و آله ، از خونخواهان حسين عليه السلام قرار دهد » .

3 / 2 _ 6نماز و دعا و زيارت، بِدان گونه كه روايت شده

مصباح المتهجّد_ به نقل از عبد اللّه بن سِنان _: روز عاشورا، بر سَرورم امام صادق عليه السلام وارد شدم . ديدم رنگ پريده و اندوهگين است و اشك از چشمانش، همانند لؤلؤ ، جارى است . گفتم : اى پسر پيامبر خدا ! چرا گريه مى كنى _ خداوند ، چشمانت را گريان نكند _ ؟ به من فرمود: «آيا غافلى؟ آيا نمى دانى كه در چنين روزى، حسين بن على عليه السلام كشته شد؟» . (1) گفتم : سَرورم! نظرت در باره روزه امروز چيست؟ فرمود: «روزه بگير ؛ امّا بدون تصميم شبانه، و افطار كن، امّا نه با سرخوشى و روزه آن را كامل نكن و افطارت، ساعتى پس از نماز عصر، با جرعه اى آب باشد ؛ چرا كه در چنين ساعتى، جنگ با خاندان پيامبر خدا، فرو نشست و آن واقعه بزرگ ، متوقّف شد ، در حالى كه سى كشته از آنان در جمع يارانشان بر زمين افتاده بود، كه كشته شدنشان براى پيامبر خدا، گران بود و اگر پيامبر صلى الله عليه و آله زنده بود، ايشان _ كه درودهاى خدا بر او باد _ خود ، صاحب عزا بود». همچنين، امام صادق عليه السلام گريست تا اين كه محاسنش با اشك هايش خيس شد و آن گاه فرمود: «خداوندت هنگامى كه نور را آفريد، آن را در روز جمعه، در آغاز ماه رمضان مقدّر كرد و تاريكى را در روز چهارشنبه آفريد ، كه روز عاشورا را هم در چنين روزى آفريد (يعنى روز دهم ماه محرّم) و براى هر يك از نور و تاريكى، راه و روشى قرار داد. اى عبد اللّه بن سِنان ! بهترين كارى كه در اين روز انجام مى دهى، اين است كه در پى جامه تميز باشى و آن را بپوشى و تسلُّب كُنى» . گفتم : تسلُّب ، يعنى چه؟ فرمود: «[يعنى] خود را به شكل ماتم زدگان درآورى (دكمه هايت را باز كنى و آستين هايت را بالا بزنى) (2) . بعد به بيابان كويرى ، يا جايى كه كسى تو را نبيند، يا به خانه اى كه خالى باشد يا جايى خلوت مى روى ، در زمانى كه روز ، بالا آمده باشد . آن گاه، چهار ركعت نماز با ركوع و سجده خوب، و با خشوع، مى خوانى و در هر دو ركعت، سلام مى دهى . در ركعت اوّل، سوره حمد و «قُلْ يَ_أَيُّهَا الْكَ_فِرُونَ» و در ركعت دوم، سوره حمد و «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ» را مى خوانى . سپس دو ركعتِ دوم را به جا مى آورى و در آن، در ركعت اوّل، سوره حمد و سوره احزاب و در ركعت دوم، سوره حمد و «إِذَا جَآءَكَ الْمُنَ_فِقُونَ» يا هر چه قدر از قرآن كه توانستى بخوانى، مى خوانى. آن گاه ، سلام مى دهى (3) و صورتت را به سمت قبر حسين عليه السلام و آرامگاهش بر مى گردانى و جايگاه به زمين افتادنش را در نظرت مجسّم مى كنى و بر ايشان و هر كه از فرزندان و خانواده، با ايشان بوده ، سلام و درود مى فرستى و كُشندگان ايشان را لعن مى كنى و از كارهايشان، بيزارى مى جويى. خداوند، با اين، درجات تو را در بهشت بالا مى برد و گناهانت را مى ريزد. آن گاه تلاش مى كنى در آن جايى كه هستى، در بيابان يا فضاى باز يا هر جايى كه هست، گام هايى بردارى و در اين هنگام مى گويى: «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّ_آ إِلَيْهِ رَ جِعُونَ؛ همه از خداييم و به سوى او باز مى گرديم» . رضىً بقضاء اللّه و تسليما لأمره؛ خشنود به قضاى خدا و تسليم فرمانش هستيم . در اين حال، بايد حالت غم و اندوه داشته باشى . در چنين روزى ، خداى سبحان را بسيار ياد كرده، و اِسترجاع كن (إنّا للّه بگو). و هنگامى كه از قدم زدن و كارت فارغ شدى، در جايى كه نماز خواندى، بِايست و بگو: خداوندا! فاجرانى را كه با پيامبرت دشمنى كردند و با دوستانت جنگيدند و جز تو را پرستيدند و حرام هاى تو را حلال شمردند، كيفر كن و فرماندهان و پيروانشان و هر كس را كه از آنهاست و اسبى تازانْد و در ميان جمعيّتِ آنها بود و يا به كارشان راضى بود ، فراوان لعنت كن . خداوندا ! در گشايش كار خاندان محمّد شتاب كن و درودهايت را بر او و بر آنان نثار كن ، و آنها را از دست منافقانِ گم راه و كافران منكِر ، نجات بده و برايشان پيروزىِ آسان نصيب كن و برايشان رحمت و گشايشِ نزديك فراهم كن و برايشان از جانب خودت، بر دشمنت و دشمن آنان، تسلّطى پيروزمندانه قرار ده . آن گاه دستانت را بلند كن و با اين دعا، قنوت بگير و در حالى كه به دشمنان خاندان محمّد _ كه درود خدا بر او و بر آنان باد _ اشاره مى كنى، بگو: خداوندا ! بسيارى از امّت، با امامانى پاس داشته شده، دشمنى كردند و به كلمه[ى توحيد] كافر شدند و با پيشوايان ستمگر ، همراهى كردند و از قرآن و سنّت ، دورى گزيدند و از دو ريسمانى كه دستور داده شده بود از آنها اطاعت شود و به آنها چنگ زده شود، منحرف شدند و حق را كشتند و از راه ميانه [و مستقيم] ، تجاوز كردند، و به احزاب ، يارى رساندند و كتاب را تحريف كردند و حق را كه برايشان آمده بود ، منكر شدند و وقتى باطل بر آنان عرضه شد، آن را گرفتند و حقّ تو را تباه نمودند و بندگانت را گم راه كردند و فرزندان پيامبرت را _ كه بهترينِ بندگانت و حاملان علم تو و وارثان حكمت و وحى تو بودند _ كشتند . خداوندا ! گام هاى دشمنانت و دشمنان فرستاده ات و دشمنان خاندان پيامبرت را بلغزان و خانه هايشان را ويران كن و سلاحشان را كُند نما و يگانگى شان را در هم بريز و بازوانشان را بشكن و نيرنگشان را سست كن و با شمشير برنده ات ، آنها را بزن و با سنگ شكننده ات ، آنها را هدف قرار بده و از همه سو در بلا گرفتارشان كن و با عذابت ، بيچاره شان نما و به عذابى ناشناخته گرفتارشان كن و به قحطى و عقوبت _ كه با آن ، دشمنانت را نابود كرده اى _ مبتلايشان ساز، كه تو انتقامگير از مجرمانى. خداوندا ! سنّت تو ، تباه و احكام تو ، تعطيل و نسل پيامبر تو ، در زمين ، سرگردان اند. خداوندا ! حق و اهل آن را يارى ده و باطل و اهل آن را در هم بكوب و با نجات دادن ما، بر ما منّت نِه و ما را به ايمان ، ره نمون ساز و در گشايش كار ما ، شتاب كن و آن را به گشايش كار اوليايت سامان ده و آنها را دوست ما قرار ده و ما را وارد بر آنان ساز. خداوندا ! هر كسى را كه روز كشته شدن پسر پيامبرت و برگزيده ات را عيد قرار داد و با آن ، خوشى و سرحالى كرد، نابود كن و آخرينشان را بگير ، همان گونه كه اوّلينشان را گرفتى، و عذاب و عقوبتت را دو برابر به هر ستم كننده بر اهل بيت پيامبرت ، قرار بده و پيروان و پيشوايانشان را نابود ساز و حاميان و گروهشان را هلاك كن. خداوندا ! درودها و رحمت ها و بركت هايت را بر نسل پيامبرت افزون كن ؛ همان نسلى كه حقّشان ضايع شد و ترسان و خوارشده و باقى مانده شجره پاك و خجسته اند. خداوندا ! آرمان آنان را رفعت بخش و حجّتشان را آشكار كن و بلا و تنگى و تاريكى و بيهودگى ها و تيرگى را از آنان برطرف كن و دل هاى شيعيانشان و حزبت را بر طاعت آنان و دوستى و يارى و ولايتشان استوار ساز و آنان را كمك كن و شكيبايى در برابر آزارها را نصيبشان كن و برايشان روزگارى مشهود و وقت هاى پسنديده فرخنده قرار ده، كه گشايش امورشان در آن ايّام ، نزديك شود و مايه مكنت و يارى شان گردد، همان گونه كه براى دوستانت در كتاب نازل شده ات تضمين كردى . تو گفتى _ و گفته تو ، عين حق است _ كه : «خداوند به كسانى كه ايمان آورده و كار شايسته كرده اند، وعده داده است كه آنان را در زمين، جانشين [خويش] گرداند _ همان گونه كه پيش از آنها را جانشين [خويش] كرد _ و براى آنان دينش را كه برايشان رضايت داده، فراهم سازد و نگرانى شان را به امنيت بدل سازد، [و اين كه] مرا بپرستند و برايم هيچ انبازى قرار ندهند» . خداوندا ! غصّه شان را برطرف كن، اى كسى كه جز او هيچ كس ، عهده دار برطرف كردن رنج نيست! اى يگانه، اى زنده و اى برپا دارنده ! و من _ اى معبودم _ بنده ترسان تو ام، و بازگشت كننده به تو . از تو خواهانم، و به تو روى آورم، و به آستانه تو پناهنده ام، و مى دانم كه هيچ پناهگاهى از تو، جز خود تو نيست. خداوندا ! دعايم را بپذير و _ اى معبود من _ آشكار و پنهانم را بشنو و مرا از كسانى قرار بده كه از كردارش راضى هستى و عبادت هايش را پذيرفته اى و به رحمت خودت نجاتش داده اى ، كه تو ارجمند و بزرگوارى . خداوندا ! در آغاز و پايان، بر محمّد و خاندان محمّد ، درود فرست و به محمّد و خاندان محمّد ، بركت بده و بر محمّد و خاندان محمّد، رحم كن به كامل ترين و بهترين درودها و بركت ها و رحمتى كه بر پيامبرانت و فرستادگانت و فرشتگانت و حاملان عرشت فرستاده اى و عطا كرده اى، به حقّ اين كه معبودى جز تو نيست . خداوندا ! ميان من و خاندان محمّد _ كه صلوات تو بر او و آنان باد _ جدايى مينداز . اى مولاى من ! مرا شيعه محمّد و على و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام و نسل پاك و برگزيده شان قرار بده و تمسّك به ريسمان آنان و خشنودى از راه آنها و پيروى از سنّت آنان را به من عطا كن، كه تو بخشنده بزرگوارى . آن گاه صورت را روى خاك بگذار و بگو: اى كسى كه هر چه را بخواهد، حكم مى كند و هر چه را اراده نمايد، انجام مى دهد. تو حكم كردى . پس ستايش ، از آنِ توست . تويى ستوده و سپاس گزارى شده. اى مولاى من ! در گشايش امورِ آنان و گشايش كار ما به دست آنان ، شتاب كن، كه تو ، ضامن عزّت آنان پس از خوارى، و افزايش آنان پس از اندكى، و آشكار شدنشان پس از پنهانى، هستى. اى راستگوترينِ راستگويان و اى مهربان ترينِ مهربانان ! اى معبود و سَرورم ! به بخشش و بزرگوارى ات، با تضرّع به درگاهت، از تو مى خواهم، برآوردن آرزويم را، و گذشتت را از من، و قبول اندك و زياد عملم را، و زياد شدن اين روزهايم را، و رسيدن به اين شهادتگاه را، و اين كه مرا از كسانى قرار دهى كه دعوت شدند و طاعت و دوستى و يارى آنان را اجابت كردند و اين كه آن را با آسايشى به همين زودى و با شتاب، به من نشان دهى، كه تو بر هر چيزى توانايى . آن گاه سرت را به سمت آسمان ، بلند كن و بگو: به تو پناه مى برم از اين كه از كسانى باشم كه ايّام تو را آرزو نمى كنند . پس پناهم ده _ اى معبودم _ به رحمت خودت از اين . اى ابن سِنان ! اين ، بهتر است از فلان و فلان حج و فلان و فلان عمره كه به صورت داوطلبانه انجام دهى و مالت را براى آن هزينه كنى و بدنت را به زحمت و رنج بيندازى و از خانواده و فرزندانت جدا شوى. بدان كه هر كس اين نماز را در اين روز بگزارد و اين دعا را با اخلاص بخواند و اين عمل را با يقين و صدق انجام دهد، خداوند متعال، ده خصلت به او مى بخشد كه از جمله آنهاست: خداوند ، او را از مرگ بد ، نگه مى دارد، و از بدى ها و نادارى در امان مى دارد، و هيچ دشمنى را بر او چيره نمى كند تا بميرد، و او را از ديوانگى و بيمارىِ جُذام و پيسى در خودش و فرزندانش تا چهار پشت ، حفظ مى كند، و راه نفوذ شيطان و دوستانش را بر او و نسلش تا چهار پشت مى بندد» . ابن سِنان مى گويد من باز گشتم ، در حالى كه مى گفتم: ستايش ، از آنِ خدايى است كه با شناخت شما و دوستى تان، بر من منّت گذاشت و از او درخواست مى كنم كه مرا به منّت و رحمتش بر فرمان بردارى از شما در واجباتم يارى كند .

.


1- .در الإقبال ، اين افزوده آمده است: گفتم : چرا، سَرورم ! مى دانم و براى همين آمده ام كه در اين باره، از شما سؤال كنم و در باره اين روز، از علم شما استفاده كنم. فرمود: «هر سؤالى دارى ، بپرس» .
2- .از اين سخن مى توان استفاده كرد كه سوگوارى براى سيّد الشهدا و يارانش ، به صورت متعارف در هر زمان ، مطلوب است . گفتنى است كه واژه «تسلُّب» ، در لغت ، به معناى : «پوشيدن لباس سياه عزادارى» است
3- .در الإقبال ، چنين آمده است: «آن گاه سلام مى دهى و رويت را به سمت قبر ابا عبد اللّه عليه السلام مى گردانى و جايگاه به زمين افتادنش را مجسّم مى كنى و ذهنت را از هر چيزى فارغ مى نمايى و تمامى بدنت و فكرت را متمركز مى كنى . آن گاه هزار بار ، كُشنده اش را لعن مى كنى . برايت به ازاى هر لعن، هزار حسنه نوشته مى شود و هزار گناه ، پاك مى گردد و برايت هزار درجه در بهشت، ثبت مى شود. سپس از جايى كه نماز خواندى، هفت بار حركت كن ، [و بِايست] و در هر بار، هفت مرتبه بگو: «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّ_آ إِلَيْهِ رَ جِعُونَ» . رضىً بقضاه و تسليما لأمره؛ «ما از خداييم و بازگشتمان به سوى اوست» . خشنود به قضاى خدا و فرمانبر اوييم . در همه اين حالت ها، غمگين و اندوهناك، ماتم زده و غصّه دار و اندوهگين باش. وقتى از اين حالت فارغ شدى، در جايى كه در آن نماز خواندى، مى ايستى و هفتاد بار مى گويى...» و دعايى را كه در متن كتاب آمده ، ذكر مى كند.

ص: 18

. .

ص: 19

. .

ص: 20

. .

ص: 21

. .

ص: 22

. .

ص: 23

. .

ص: 24

. .

ص: 25

. .

ص: 26

. .

ص: 27

. .

ص: 28

. .

ص: 29

. .

ص: 30

سخنى در باره حكم روزه روز عاشورا

در باره حكم روزه روز عاشورا ، گزارش هاى مختلفى وجود دارد : شمارى از احاديث اهل بيت عليهم السلام بر استحباب روزه اين روز ، دلالت دارند (1) و شمارى ديگر ، از آن، نهى كرده اند ؛ (2) زيرا بنى اميّه براى ابراز شادى و تبرّك ، اين روز را روزه گرفته اند و از آن جا كه روزه گرفتن در اين روز ، تشبّه به آنهاست ، آن را مذموم دانسته اند. گفتنى است كه در منابع اهل سنّت نيز احاديثى وجود دارند كه بر استحباب روزه اين روز ، دلالت دارند (3) و فقهاى اهل سنّت، بر اساس آنها، به استحباب آن، فتوا داده اند ؛ امّا آراى فقهاى اماميّه در باره حكم روزه روز عاشورا ، با عنايت به احاديثى كه بِدانها اشاره شد ، بدين شرح است : 1 . استحباب، مطلقا (يعنى بدون هيچ قيد و شرطى) ؛ (4) 2 . استحباب ، در صورتى كه روزه دار به قصد ابراز حزن بر مصيبت اهل بيت عليهم السلام ، اين روز را روزه بگيرد ؛ (5)

.


1- .تهذيب الأحكام: ج 4 ص 299 ح 905 - 907، الاستبصار: ج 2 ص 134 ح 437 و 439 .
2- .تهذيب الأحكام: ج 4 ص 300 ح 909 - 912، الاستبصار: ج 2 ص 134 ح 440 - 443 . نيز ، ر . ك : الكافى: ج 4 ص 146 ح 3 - 6 ، كتاب من لايحضره الفقيه : ج 2 ص 85 ح 1800 ، وسائل الشيعة : ج 7 ص 339 ح 13850 .
3- .ر . ك : السنن الكبرى للبيهقى : ج4 ص 473 ، كنز العمّال : ج 8 ص 570 .
4- .مشارق الشموس: ج 2 ص 459 ، مستند العروة الوثقى (كتاب الصوم) : ج 2ص 305 .
5- .المقنعة :ص 367، السرائر : ج 1 ص 419 ، شرائع الإسلام: ج 1 ص 240 ، المعتبر : ج 2 ص 709، المبسوط : ف ج 1 ص 282، تذكرة الفقهاء : ج 6 ص 192 .

ص: 31

3 . كراهت ؛ (1) 4 . حُرمت (حرام بودن) . (2) نكته قابل توجّه ، اين است كه دليلى وجود ندارد كه اثبات كند يكى از آداب عزادارى براى سيّد الشهدا عليه السلام در روز عاشورا ، روزه دارى است . بنا بر اين ، تنها چيزى كه مى توان آن را به عنوان ادب عزادارى مطرح كرد ، امساك از خوردن غذا و آب تا عصر و استفاده از غذاهاى ساده، پس از عصر است ، چنان كه در روايت عبد اللّه بن سِنان آمده (3) و جمعى از فقها به آن، فتوا داده اند . (4) امّا اين كه جدا از اين ادب ، روزه عاشورا چه حكمى دارد ، خارج از چارچوب اين دانش نامه است و بايد در مباحث فقهى مورد بررسى قرار گيرد .

.


1- .كشف الغطاء : ج 2 ص 324، العروة الوثقى : ج 2 ص 71.
2- .الحدائق الناضرة: ج 13 ص 367 - 369 ، مستند الشيعة: ج 10 ص 489 - 493، جامع المدارك : ج2 ص 226 .
3- .مصباح المتهجّد: ص 787، المزار الكبير:ص 473، بحار الأنوار: ج 101 ص 303 ح 4.
4- .مصباح المتهجّد: ص 771، الدروس : ج 1 ص 281 .

ص: 32

الفصل الرابع : البُكاءُ وَالإِبكاءُ عَلى سَيِّدِ الشُّهَداءِ عليه السلام وأصحابِهِ4 / 1الحَثُّ عَلَى الحُزنِ وَالبُكاءِ وَالجَزَعِ عَلَيهِممستدرك الوسائل عن ابن سنان عن جعفر بن مُحَمَّد [الصادق] عليه السلام :نَظَرَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله إلَى الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام وهُوَ مُقبِلٌ ، فَأَجلَسَهُ في حِجرِهِ ، وقالَ : إنَّ لِقَتلِ الحُسَينِ حَرارَةً في قُلوبِ المُؤمِنينَ لا تَبرُدُ أبَدا . ثُمَّ قالَ عليه السلام : بِأَبي قَتيلُ كُلِّ عَبرَةٍ ، قيلَ : وما قَتيلُ كُلِّ عَبرَةٍ يَابنَ رَسولِ اللّهِ؟ قالَ : لا يَذكُرُهُ مُؤمِنٌ إلّا بَكى . (1)

كامل الزيارات عن أبي يحيى الحذّاء عن بعض أصحابنا عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :نَظَرَ أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام إلَى الحُسَينِ عليه السلام ، فَقالَ : يا عَبرَةَ (2) كُلِّ مُؤمِنٍ ، فَقالَ : أنَا يا أبَتاه؟ قالَ : نَعَم يا بُنَيَّ . (3)

.


1- .مستدرك الوسائل : ج 10 ص 318 ح 12084 نقلاً عن مجموعة الشهيد نقلاً عن كتاب الأنوار .
2- .العَبْرَةُ : هي تحلّب الدمع (النهاية : ج 3 ص 171 «عبر») .
3- .كامل الزيارات : ص 214 ح 308 ، فضل زيارة الحسين عليه السلام : ص 38 ح 9 عن الأصبغ من دون إسنادٍ إلى أحدٍ من أهل البيت عليهم السلام ، بحار الأنوار : ج 44 ص 280 ح 10 .

ص: 33

فصل چهارم : گريستن و گرياندن بر سيّد الشهدا عليه السلام و يارانش

4 / 1تشويق به اندوه و گريه و بى تابى بر شهيدان كربلا
اشاره

مستدرك الوسائل_ به نقل از ابن سِنان _: امام صادق عليه السلام فرمود : «پيامبر صلى الله عليه و آله به حسين بن على عليه السلام _ كه به خدمت ايشان آمده و ايشان او را بر دامنش نشانده بود _ نگاه كرد و فرمود: از كشته شدن حسين، حرارتى در دل هاى مؤمنان است كه هرگز سرد نمى شود ». آن گاه فرمود : «پدرم فداى كشته هر اشكى !» . به ايشان گفته شد: كشته هر اشكى، يعنى چه _ اى پسر پيامبر خدا _ ؟ فرمود: «هيچ مؤمنى از او ياد نمى كند، مگر اين كه مى گِريد» .

كامل الزيارات_ به نقل از ابو يحيى حذّاء، از يكى از شيعيان، از امام صادق عليه السلام _: امير مؤمنان عليه السلام به حسين عليه السلام نگاه كرد و فرمود: «اى اشك هر مؤمن!» . حسين گفت : منم ، اى پدر؟ فرمود: «آرى، پسرم!» .

.

ص: 34

كامل الزيارات عن أبي بصير عن أبي عبد اللّه [الصادق] عن الحسين عليهماالسلام :أنَا قَتيلُ العَبرَةِ ، لا يَذكُرُني مُؤمِنٌ إلَا استَعبَرَ . (1)

مصباح المتهجّد :خَرَجَ إلَى القاسِمِ بنِ العَلاءِ الهَمدانِيِّ وَكيلِ أبي مُحَمَّدٍ [العَسكَرِيِّ] عليه السلام : إنَّ مَولانَا الحُسَينَ عليه السلام وُلِدَ يَومَ الخَميسِ ، لِثَلاثٍ خَلَونَ مِن شَعبانَ ، فَصُمهُ وَادعُ فيهِ بِهذَا الدُّعاءِ : اللّهُمَّ إنّي أسأَلُكَ بِحَقِّ المَولودِ في هذَا اليَومِ ، المَوعودِ بِشَهادَتِهِ قَبلَ استِهلالِهِ (2) ووِلادَتِهِ بَكَتْهُ السَّماءُ ومَن فيها وَالأَرضُ ومَن عَلَيها ، ولَمّا يَطَأ لابَتَيها قَتيلِ العَبرَةِ وسَيِّدِ الاُسرَةِ المَمْدُودٍ بالنُّصرَةِ يَومَ الكَرَّةِ . (3)

ثواب الأعمال عن هارون بن خارجة عن أبي عبد اللّه [الصادق] عن الحسين بن علي عليهم السلام :أنَا قَتيلُ العَبرَةِ ، قُتِلتُ مَكروبا (4) ، وحَقيقٌ عَلَى اللّهِ أن لا يَأتِيَني مَكروبٌ إلّا رَدَّهُ وقَلَبَهُ إلى أهلِهِ مَسرورا . (5)

الكافي عن عيسى بن أبي منصور :سَمِعتُ أبا عَبدِ اللّهِ عليه السلام يَقولُ : نَفَسُ المَهمومِ لَنا المُغتَمِّ لِظُلمِنا تَسبيحٌ ، وهَمُّهُ لِأَمرِنا عِبادَةٌ ، وكِتمانُهُ لِسِرِّنا جِهادٌ في سَبيلِ اللّهِ . (6)

.


1- .كامل الزيارات : ص 215 ح 310 و ح 313 عن هارون بن خارجة وفيه «بكى» بدل «استعبر» ، الأمالي للصدوق : ص 200 ح 214 عن أبي بصير عن الإمام الصادق عن آبائه عنه عليهم السلام ، روضة الواعظين : ص 188 ، المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 87 ، فضل زيارة الحسين عليه السلام : ص 41 ح 14 عن إسحاق بيّاع اللؤلؤ وفيه : «أنا قتيل العبرة لا اُذكر عند مؤمن إلّا بكى واعتبر لبكائي» ، بحار الأنوار : ج 44 ص 284 ح 19 .
2- .استهلال الصبيّ : تصويته عند ولادته (النهاية : ج 5 ص 271 «هلل») .
3- .مصباح المتهجّد : ص826 ، المزار الكبير : ص397 ح1 ، الإقبال : ج3 ص303 ، مختصر الدرجات : ص34 ، بحار الأنوار : ج101 ص347 ح1 .
4- .الكَرْب : الغَمُّ الذي يأخذ بالنفس (الصحاح : ج 1 ص 211 «كرب») .
5- .ثواب الأعمال : ص 123 ح 52 ، كامل الزيارات : ص 216 ح 314 و فيه «عليَّ» بدل «على اللّه » و «ردّه اللّه وأقلبه» بدل «ردّه وقلبه» ، بحار الأنوار : ج 44 ص 279 ح 6 .
6- .الكافي : ج 2 ص 226 ح 16 ، الأمالي للمفيد : ص 338 ح 3 ، الأمالي للطوسي : ص 115 ح 178 ، بشارة المصطفى : ص 105 كلّها عن أبان بن تغلب وليس فيها «لنا المغتم» ، بحار الأنوار : ج 44 ص 278 ح 4 .

ص: 35

كامل الزيارات_ به نقل از ابو بصير، از امام صادق عليه السلام ، از امام حسين عليه السلام _: من ، كشته اشكم ! هيچ مؤمنى از من ياد نمى كند، مگر اين كه اشك مى ريزد. (1)

مصباح المتهجّد :قاسم بن علاء هَمْدانى ، وكيل امام عسكرى عليه السلام ، توقيعى (مكتوبى) از امام عليه السلام دريافت كرد كه در آن ، آمده بود : «مولاى ما ، امام حسين عليه السلام ، روز پنج شنبه ، سه روز از شعبانْ گذشته ، متولّد شد . پس ، اين روز را روزه بگير و اين دعا را بخوان : خدايا! من تو را به حقّ مولود در اين روز مى خوانم ؛ مولودى كه پيش از تولّد و به دنيا آمدنش ، وعده شهادتش داده شد . آسمان و آسمانيان و زمين و زمينيان ، بر او گريه كردند ، پيش از آن كه گام بر زمين نهاده باشد ؛ آن كُشته اشك و سَرور خاندان ؛ آن كه در روز بازگشت (قيامت) ، يارى خواهد شد!» .

ثواب الأعمال_ به نقل از هارون بن خارجه، از امام صادق عليه السلام ، از امام حسين عليه السلام _: من ، كشته اشكم . من ، اندوهناك كشته شدم و بر خداست كه هيچ غم زده اى نزد من نيايد، مگر اين كه او را شادمان به خانواده اش برگرداند.

الكافى_ به نقل از عيسى بن ابى منصور _: از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مى فرمود: «نفَس فرد غمگين، كه به خاطر ستم بر ما، غصّه دار است، تسبيح است و اندوهش براى كار ما ، عبادت به شمار مى رود و راز ما را نگه داشتن، جهاد در راه خداست».

.


1- .در فضل زيارة الحسين عليه السلام، به نقل از اسحاق جواهرفروش آمده است كه امام حسين عليه السلام فرمود: «من كشته اشكم. نزد هيچ مؤمنى، از من ياد نمى شود، مگر اين كه مى گريد و اشك چشمانش به گريه بر من جارى مى شود».

ص: 36

الأمالي للطوسي عن معاوية بن وهب عن جعفر بن محمّد[الصادق] عليه السلام :كُلُّ الجَزَعِ وَالبُكاءِ مَكروهٌ ، سِوَى الجَزَعِ وَالبُكاءِ عَلَى الحُسَينِ عليه السلام ، فَإِنَّهُ فيهِ مَأجورٌ . (1)

تهذيب الأحكام عن خالد بن سدير عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :وقَد شَقَقنَ الجُيوبَ ، ولَطَمنَ الخُدودَ الفاطِمِيّاتُ عَلَى الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام ، وعَلى مِثلِهِ تُلطَمُ الخُدودُ ، وتُشَقُّ الجُيوبُ . (2)

عيون أخبار الرضا عليه السلام عن الحسن بن عليّ بن فضّال عن الرضا عليه السلام :مَن تَذَكَّرَ مُصابَنا فَبَكى وأبكى ، لَم تَبكِ عَينُهُ يَومَ تَبكِي العُيونُ . (3)

عيون أخبار الرضا عليه السلام عن الريان بن شبيب عن الرضا عليه السلام :إن كُنتَ باكِيا لِشَيءٍ فَابكِ لِلحُسَينِ بنِ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ عليهم السلام ، فَإِنَّهُ ذُبِحَ كَما يُذبَحُ الكَبشُ ، وقُتِلَ مَعَهُ مِن أهلِ بَيتِهِ ثَمانِيَةَ عَشَرَ رَجُلاً ، ما لَهُم فِي الأَرضِ شَبيهونَ . (4)

.


1- .. الأمالي للطوسي : ص 162 ح 268 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 280 ح 9 .
2- .تهذيب الأحكام : ج 8 ص 325 ح 1207 ، عوالي اللآلي : ج 3 ص 409 ح 15 وراجع : بحار الأنوار : ج 82 ص 106 .
3- .عيون أخبار الرضا عليه السلام : ج 1 ص 294 ح 48 ، الأمالي للصدوق : ص 131 ح 119 بزيادة «وبكى لما ارتكب منّا كان معنا في درجتنا يوم القيامة ومن ذكر بمصابنا» بعد «مصابنا» ، مكارم الأخلاق : ج 2 ص 93 ح 2263 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 278 ح 1 .
4- .عيون أخبار الرضا عليه السلام : ج 1 ص 299 ح 58 ، الأمالي للصدوق : ص 192 ح 202 ، الإقبال : ج 3 ص 29 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 286 ح 23 .

ص: 37

الأمالى ، طوسى_ به نقل از معاوية بن وهب، از امام صادق عليه السلام _: هر بى تابى و گريه اى ناپسند است، جز بى تابى و گريه بر حسين عليه السلام كه پاداش هم دارد.

تهذيب الأحكام_ به نقل از خالد بن سدير، از امام صادق عليه السلام _: زن هاى فاطمى براى حسين بن على عليه السلام گريبان چاك كردند و سيلى به صورت زدند و براى چنين مصيبتى بايد كه بر صورت كوبيد و گريبان دريد.

عيون أخبار الرضا عليه السلام_ به نقل از حسن بن على بن فضّال، از امام رضا عليه السلام _: هر كس مصيبت هاى ما را ياد كند و بگريد و بگِريانَد، چشم او در روز گريان بودن چشم ها، گريان نمى شود. (1)

عيون أخبار الرضا عليه السلام_ به نقل از ريّان بن شبيب، از امام رضا عليه السلام _: اگر قرار است براى چيزى گريه كنى، براى حسين بن على بن ابى طالب عليه السلام گريه كن ؛ چرا كه او همانند قوچ ، سر بريده شد و هجده تن از خاندانش _ كه در زمين، بى نظير بودند _ همراه او كشته شدند .

.


1- .در الأمالى صدوق، پس از عبارت «هر كس مصيبت هاى ما را ياد كند»، اين افزوده وجود دارد: «و به خاطر رفتارى كه با ما شد ، بگِريد، در روز قيامت، همراه ما و در رتبه ما خواهد بود، و هر كس مصيبت ما را ياد كند».

ص: 38

توضيحى در باره «أنا قتيلُ العَبرَة»

اضافه شدن «قتيل (كُشته)» به «العَبرة (اشك)» ، اضافه سبب به مسبَّب است . بنا بر اين ، جمله «من ، كشته اشكم» ، بدين معناست كه كشته شدن من ، سبب جارى شدن اشك است . اين جمله در احاديث نيز چنين تفسير شده است: أنَا قَتيلُ العَبرَةِ ، لا يَذكُرُنى مُؤمِنٌ إلَا استَعبَرَ . (1) من كشته اشكم . مؤمنى از من ياد نمى كند ، جز اين كه مى گريد . لا يَذكُرُهُ مُؤمِنٌ إلّا بَكى . (2) مؤمنى از او ياد نكرد ، جز اين كه گريست . علّامه مجلسى در تبيين اين جمله مى گويد : عبارت «من كشته اشكم» ، يعنى : كشته اى كه به اشك و گريه نسبت داده مى شود و سبب جارى شدن اشك است ، يا با اشك و آه و ناله كشته مى شود، كه معناى اوّل ، اظهر است . (3) البتّه به نظر مى رسد كه وجه نخست ، به دليل انطباق با احاديثى كه به آنها اشاره

.


1- .ر.ك : ص 34 ح 2765 .
2- .مستدرك الوسائل: ج 10 ص 318 ح 12084 .
3- .بحار الأنوار : ج 44 ص 279 .

ص: 39

شد و همسويى با جايگاه امامت و عظمت روحىِ امام حسين عليه السلام ، مُتَعيَّن (قطعى) است و نه اظهر (نزديك تر به واقع) . در واقع ، جمله «أنا قتيل العبرة» ، به يك پديده مهم و تنبّه آفرين اجتماعى و تاريخى اشاره دارد كه كشته شدن هيچ كس در طول تاريخ ، به اندازه كشته شدن سيّد الشهدا ، غم انگيز و گريه آور نبوده و نيست . در طول تاريخ ، انسان هاى بسيارى كشته شده اند كه كسى بر آنها نَگريسته و بسيارى نيز كشته شده اند و گريه بر آنها ، موقّت بوده و بسيارى نيز كشته شده اند و تنها گروه خاصّى را متأثّر كرده اند ؛ امّا تحقيقا در باره هيچ كس جز امام حسين عليه السلام گزارش نشده است كه همه پيامبران از آدمِ ابو البشر تا خاتم انبيا، و خاندان پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و جمعى از اصحاب پيامبر خدا صلى الله عليه و آله قبل از ولادتش، بر او گريسته باشند و نيز فرشتگان ، پريان ، حيوانات و زمين و آسمان بر او گريه كرده باشند و حتّى دشمن بر او گريسته باشد . (1) در طول تاريخ ، كسى را سراغ نداريم كه مردمى بيش از يكهزار و سيصد سال ، بر او بگريند . آرى! سيّد الشهدا ، «كشته اشك» است ؛ اشكى كه تا وقتى انتقام خون همه مظلومان تاريخ را از ستمگران باز نستاند و آرمان هاى حسينى را به رهبرى فرزند بزرگوارش ، مهدى آل محمّد ، در جهانْ تحقّق نبخشد ، همچنان بر گونه هاى مؤمنان راستين و علاقه مندان به خاندان رسالت ، جارى خواهد بود .

.


1- .اين نقل ها، به صورت مستند، در همين فصل مى آيند.

ص: 40

4 / 2ثَوابُ البُكاءِ عَلَيهِمالخصال بإسناده عن أمير المؤمنين عليه السلام :كُلُّ عَينٍ يَومَ القِيامَةِ باكِيَةٌ ، وكُلُّ عَينٍ يَومَ القِيامَةِ ساهِرَةٌ ، إلّا عَينَ مَنِ اختَصَّهُ اللّهُ بِكَرامَتِهِ ، وبَكى عَلى ما يُنتَهَكُ مِنَ الحُسَينِ وآلِ مُحَمَّدٍ عليهم السلام . (1)

الأمالي للمفيد عن الربيع بن المنذر عن أبيه عن الحسين بن عليّ عليه السلام :ما مِن عَبدٍ قَطَرَت عَيناهُ فينا قَطرَةً ، أو دَمَعَت عَيناهُ فينا دَمعَةً ، إلّا بَوَّأَهُ اللّهُ بِها فِي الجَنَّةِ حُقُبا . (2)(3)

ثواب الأعمال عن مُحَمَّد بن مسلم عن أبي جعفر [الباقر] عليه السلام :كانَ عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ عليهماالسلاميَقولُ : أيُّما مُؤمِنٍ دَمَعَت عَيناهُ لِقَتلِ الحُسَينِ عليه السلام حَتّى تَسيلَ عَلى خَدِّهِ ، بَوَّأَهُ اللّهُ تَعالى بِها فِي الجَنَّةِ غُرَفا يَسكُنُها أحقابا ، وأيُّما مُؤمِنٍ دَمَعَت عَيناهُ حَتّى تَسيلَ عَلى خَدِّهِ فيما مَسَّنا مِنَ الأَذى مِن عَدُوِّنا فِي الدُّنيا ، بَوَّأَهُ اللّهُ فِي الجَنَّةِ مُبَوَّأَ صِدقٍ . وأيُّما مُؤمِنٍ مَسَّهُ أذىً فينا ، فَدَمَعَت عَيناهُ حَتّى تَسيلَ عَلى خَدِّهِ مِن مَضاضَةِ (4) ما اُوذِيَ فينا ، صَرَفَ اللّهُ عَن وَجهِهِ الأَذى ، وآمَنَهُ يَومَ القِيامَةِ مِن سَخَطِهِ وَالنّارِ. (5)

.


1- .الخصال : ص 625 ح 10 عن أبي بصير و مُحَمَّد بن مسلم عن الإمام الصادق عن آبائه عليهم السلام ، عيون الحكم والمواعظ : ص 398 ح 6747 ، بحار الأنوار : ج 10 ص 103 ح 1 .
2- .الحِقْبَةُ : واحدة الحِقَب وهي السنون ، والحُقُبُ : الدهر ، والأحْقابُ : الدُّهور (الصحاح : ج 1 ص 114 «حقب») .
3- .الأمالي للمفيد : ص 340 ح 6 ، الأمالي للطوسي : ص 117 ح 181 ، بشارة المصطفى : ص 62 ، فضل زيارة الحسين عليه السلام : ص 85 ح 76 وفيه «أثواه» بدل «بوَّأه» ، العمدة : ص 396 ح 794 وليس فيه «حقبا» ، بحار الأنوار : ج 44 ص 279 ح 8 ؛ ذخائر العقبى : ص 52 نقلاً عن أحمد في المناقب نحوه .
4- .المَضَضُ : وجع المصيبة ، تَمَضَّ مضضا ومضاضة (القاموس المحيط : ج 2 ص 344 «مضض») .
5- .ثواب الأعمال : ص 108 ح 1 ، تفسير القميّ : ج 2 ص 291 ، كامل الزيارات : ص 201 ح 285 ، الملهوف : ص 86 ، مثير الأحزان : ص 14 وليس فيهما من «فدمعت» إلى «اُوذي فينا» ، عوالي اللآلي : ج 4 ص 91 ح 126 كلاهما عن الإمام زين العابدين عليه السلام ، بحار الأنوار : ج 44 ص 281 .

ص: 41

4 / 2ثواب گريه كردن بر آنان

الخصال_ با سند خود ، از امير مؤمنان عليه السلام _: همه چشم ها در قيامت ، گريان و بيدارند، جز چشمى كه مشمول كرامت ويژه خدا باشد و به خاطر شكسته شدن حريم حسين عليه السلام و خاندان محمّد صلى الله عليه و آله ، گريه كرده باشد.

الأمالى ، مفيد_ به نقل از ربيع بن منذر، از پدرش، از امام حسين عليه السلام _: هيچ كس قطره اشكى براى ما نريخت و با چشمانش در راه ما گريه نكرد، مگر اين كه خداوند ، او را روزگارانى در بهشت ، بهرمند مى گرداند.

ثواب الأعمال_ به نقل از محمّد بن مسلم، از امام باقر عليه السلام _: على بن الحسين (زين العابدين) عليه السلام مى فرمود: «هر مؤمنى كه چشمش براى كشته شدن حسين عليه السلام ، چنان اشك بريزد كه به صورتش روان شود، خداوند متعال در بهشت برايش اتاق هايى فراهم مى كند كه روزگارانى را در آنها سپرى نمايد، و هر مؤمنى كه چشمانش به خاطر آزارى كه ما در دنيا از دشمنانمان ديديم، اشك بريزد و اشكش بر چهره اش جارى گردد، خداوند، جايگاهى راستين را برايش در بهشت فراهم مى كند ، و هر مؤمنى كه در راه ما آزار ببيند و چشمانش از دردِ آزارى كه در راه ما ديده، اشك بريزد تا بر گونه اش روان شود، خداوند ، صورتش را از آزار ، نگه مى دارد و در روز قيامت، او را از خشم خود و آتش ، در امان نگه مى دارد».

.

ص: 42

ثواب الأعمال عن أبي هارون المكفوف عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :مَن ذُكِرَ الحُسَينُ عليه السلام عِندَهُ ، فَخَرَجَ مِن عَينَيهِ مِقدارُ جَناحِ ذُبابَةٍ ، كانَ ثَوابُهُ عَلَى اللّهِ عَزَّ وجَلَّ ، ولَم يَرضَ لَهُ بِدونِ الجَنَّةِ . (1)

كامل الزيارات عن عليّ بن أبي حمزة عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :إنَّ البُكاءَ وَالجَزَعَ مَكروهٌ لِلعَبدِ في كُلِّ ما جَزِعَ ، ما خَلَا البُكاءَ وَالجَزَعَ عَلَى الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليهماالسلام فَإِنَّهُ فيهِ مَأجورٌ. (2)

الأمالي للطوسي عن مُحَمَّد بن مسلم عن أبي عبد اللّه جعفر بن مُحَمَّد [الصادق] عليه السلام :إنَّ الحُسَينَ بنَ عَلِيٍّ عليه السلام عِندَ رَبِّهِ عَزِّ وجَلَّ ، يَنظُرُ إلى مَوضِعِ مُعَسكَرِهِ ، ومَن حَلَّهُ مِنَ الشُّهَداءِ مَعَهُ ، ويَنظُرُ إلى زُوّارِهِ ، وهُوَ أعرَفُ بِحالِهِم ، وبِأَسمائِهِم وأسماءِ آبائِهِم ، وبِدَرَجاتِهِم ومَنزِلَتِهِم عِندَ اللّهِ عَزَّ وجَلَّ مِن أحَدِكُم بِوَلَدِهِ ، وإنَّهُ لَيَرى مَن يَبكيهِ ، فَيَستَغفِرُ لَهُ ، ويَسأَلُ آباءَهُ عليهم السلام أن يَستَغفِروا لَهُ . ويَقولُ : لَو يَعلَمُ زائِري ما أعَدَّ اللّهُ لَهُ لَكانَ فَرَحُهُ أكثَرَ مِن جَزَعِهِ، (3) وإنَّ زائِرَهُ لَيَنقَلِبُ وما عَلَيهِ مِن ذَنبٍ. (4)

كامل الزيارات عن عبد اللّه بن بكير الأرجاني عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :إنَّهُ [أيِ الحُسَينَ عليه السلام ]لَيَنظُرُ إلى زُوّارِهِ ، وهُوَ أعرَفُ بِهِم ، وبِأَسماءِ آبائِهِم وبِدَرَجاتِهِم ، وبِمَنزِلَتِهِم عِندَ اللّهِ مِن أحَدِكُم بِوَلَدِهِ وما في رَحلِهِ (5) ، وإنَّهُ لَيَرى مَن يَبكيهِ ، فَيَستَغفِرُ لَهُ رَحمَةً لَهُ ، ويَسأَلُ أباهُ الاِستِغفارَ لَهُ . ويَقولُ : لَو تَعلَمُ أيُّهَا الباكي ما اُعِدَّ لَكَ لَفَرِحتَ أكثَرَ مِمّا جَزِعتَ ، فَيَستَغفِرُ لَهُ كُلُّ مَن سَمِعَ بُكاءَهُ مِنَ المَلائِكَةِ فِي السَّماءِ وفِي الحائِرِ (6) ، ويَنقَلِبُ وما عَلَيهِ مِن ذَنبٍ. (7)

.


1- .ثواب الأعمال : ص 109 ح 1 ، كامل الزيارات : ص 202 ح 287 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 288 ح 28 .
2- .كامل الزيارات : ص 201 ح 286 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 291 ح 32 .
3- .الجَزَعُ : الحُزْنُ والخوف (النهاية : ج 1 ص 269 «جزع») .
4- .الأمالي للطوسي : ص 55 ح 74 ، بشارة المصطفى : ص 78 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 281 ح 13 .
5- .الرِّحال : جمع رَحْل يعني الدور والمساكن والمنازل (النهاية : ج 2 ص 209 «رحل») .
6- .الحَائرُ : يُراد به حائر الحسين عليه السلام ، وهو ما حواه سور المشهد الحسيني على مشرّفه السلام (مجمع البحرين : ج 1 ص 479 «حير») .
7- .كامل الزيارات : ص 544 ح 830 ، بحار الأنوار : ج 25 ص 376 ح 24 .

ص: 43

ثواب الأعمال_ به نقل از ابو هارون مكفوف، از امام صادق عليه السلام _: هر كس در نزد او از حسين عليه السلام ياد شود و از چشمانش به اندازه بال مگسى اشك خارج شود، ثوابش بر عهده خداى عزوجل خواهد بود و خدا برايش به چيزى جز بهشت، رضايت نمى دهد.

كامل الزيارات_ به نقل از على بن ابى حمزه، از امام صادق عليه السلام _: گريه و بى تابى، براى انسان در باره هر چه بى تابى كند، ناپسند است، جز گريه و بى تابى بر حسين بن على عليه السلام كه براى آن ، پاداش هم دارد.

الأمالى ، طوسى_ به نقل از محمّد بن مسلم، از امام صادق عليه السلام _: حسين بن على عليه السلام در پيشگاه پروردگارت ، به اردوگاهش و هر شهيدى كه با او در آن بوده، نگاه مى اندازد و به زائرانش نيز نگاه مى كند _ و او به حال آنها و به نامشان و نام پدرانشان و درجاتشان و جايگاهشان در پيشگاه خداى عزوجل ، داناتر از هر يك از شما به حال فرزندش است _ و او گريه كننده اش را مى بيند و برايش درخواست آمرزش مى كند و از پدرانش عليهم السلام درخواست مى كند كه براى او درخواست آمرزش كنند و مى فرمايد: «زائر من ، اگر مى دانست كه خداوند، چه چيزى را برايش فراهم كرده، خوش حالى اش بيش از بى تابى اش بود». زائر حسين عليه السلام باز مى گردد، در حالى كه گناهى براى او نيست.

كامل الزيارات_ به نقل از عبد اللّه بن بُكَير اَرْجانى، از امام صادق عليه السلام _: حسين عليه السلام به زائرانش نظر مى اندازد _ و او به حال آنها و به نام پدرانشان و درجاتشان و جايگاهشان در پيشگاه خداوند، داناتر است از هر يك از شما به حال فرزندش و آنچه در خانه اش هست _ و گريه كننده اش را مى بيند و برايش از سرِ رحمت ، درخواست آمرزش مى كند و از پدرانش عليهم السلام مى خواهد كه براى او درخواست آمرزش كنند و مى فرمايد: «اى گريه كننده ! اگر آنچه را كه برايت فراهم شده، مى دانستى ، خوش حالى ات بيش از بى تابى ات بود» . پس هر يك از فرشتگان آسمان و فرشتگان حائر (حَرَم) حسينى، كه صداى گريه او را مى شنود، برايش درخواست آمرزش مى كند و زائر ، در حالى باز مى گردد كه گناهى ندارد.

.

ص: 44

كامل الزيارات عن مسمع بن عبد الملك كردين البصري :قالَ لي أبو عَبدِ اللّهِ عليه السلام : يا مِسمَعُ ، أنتَ مِن أهلِ العِراقِ ، أما تَأتي قَبرَ الحُسَينِ عليه السلام ؟ قُلتُ : لا ، أنَا رَجُلٌ مَشهورٌ عِندَ أهلِ البَصرَةِ ، وعِندَنا مَن يَتبَعُ هَوى هذَا الخَليفَةِ ، وعَدُوُّنا كَثيرٌ مِن أهلِ القَبائِلِ مِنَ النُّصّابِ وغَيرِهِم ، ولَستُ آمَنُهُم أن يَرفَعوا حالي عِندَ وَلَدِ سُلَيمانَ ، فَيُمَثِّلونَ بي . قالَ لي : أفَما تَذكُرُ ما صُنِعَ بِهِ؟ قُلتُ : نَعَم ، قالَ : فَتَجزَعُ ؟ قُلتُ : إي وَاللّهِ ، وأستَعبِرُ (1) لِذلِكَ حَتّى يَرى أهلي أثَرَ ذلِكَ عَلَيَّ ، فَأَمتَنِعُ مِنَ الطَّعامِ حَتّى يَستَبينَ ذلِكَ في وَجهي . قالَ : رَحِمَ اللّهُ دَمعَتَكَ ، أما أنَّكَ مِنَ الَّذينَ يُعَدّونَ مِن أهلِ الجَزَعِ لَنا ، وَالَّذينَ يَفرَحونَ لِفَرَحِنا ، ويَحزَنونَ لِحُزنِنا ، ويَخافونَ لِخَوفِنا ، ويَأمَنونَ إذا آمَنّا ، أما أنَّكَ سَتَرى عِندَ مَوتِكَ حُضورَ آبائي لَكَ ، ووَصِيَّتَهُم مَلَكَ المَوتِ بِكَ ، وما يَلقَونَكَ بِهِ مِنَ البِشارَةِ أفضَلُ ، ومَلَكُ المَوتِ أرَقُّ عَلَيكَ وأشَدُّ رَحمَةً لَكَ مِنَ الاُمِّ الشَّفيقَةِ عَلى وَلَدِها . قالَ : ثُمَّ استَعبَرَ وَاستَعبَرتُ مَعَهُ . فَقالَ : الحَمدُ للّهِِ الَّذي فَضَّلَنا عَلى خَلقِهِ بِالرَّحمَةِ ، وخَصَّنا أهلَ البَيتِ بِالرَّحمَةِ . يا مِسمَعُ ! إنَّ الأَرضَ وَالسَّماءَ لَتَبكي مُنذُ قُتِلَ أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام رَحمَةً لَنا ، وما بَكى لَنا مِنَ المَلائِكَةِ أكثَرُ ، وما رَقَأَت (2) دُموعُ المَلائِكَةِ مُنذُ قُتِلنا ، وما بَكى أحَدٌ رَحمَةً لَنا ولِما لَقينا ، إلّا رَحِمَهُ اللّهُ قَبلَ أن تَخرُجَ الدَّمعَةُ مِن عَينِهِ ، فَإِذا سالَت دُموعُهُ عَلى خَدِّهِ ، فَلَو أنَّ قَطرَةً مِن دُموعِهِ سَقَطَت في جَهَنَّمَ لَأَطفَأَت حَرَّها حَتّى لا يوجَدُ لَها حَرٌّ ، وإنَّ الموجَعَ قَلبُهُ لَنا لَيَفرَحُ يَومَ يَرانا عِندَ مَوتِهِ ، فَرحَةً لا تَزالُ تِلكَ الفَرحَةُ في قَلبِهِ حَتّى يَرِدَ عَلَينَا الحَوضَ ، وإنَّ الكَوثَرَ لَيَفرَحُ بِمُحِبِّنا إذا وَرَدَ عَلَيهِ ، حَتّى أنَّهُ لَيُذيقُهُ مِن ضُروبِ الطَّعامِ ما لا يَشتَهي أن يَصدُرَ عَنهُ . يا مِسمَعُ ! مَن شَرِبَ مِنهُ شَربَةً لَم يَظمَأ بَعدَها أبَدا ، ولَم يَستَقِ بَعدَها أبَدا ، وهُوَ في بردِ الكافورِ ، وريحِ المِسكِ ، وطَعمِ الزَّنجَبيلِ ، أحلى مِنَ العَسَلِ ، وأليَنُ مِنَ الزَّبَدِ ، وأصفى مِنَ الدَّمعِ ، وأذكى مِنَ العَنبَرِ ، يَخرُجُ مِن تَسنيمٍ (3) ، ويَمُرُّ بِأَنهارِ الجِنانِ ، يَجري عَلى رَضراضِ (4) الدُّرِّ وَالياقوتِ ، فيهِ مِنَ القُدحانِ أكثَرُ مِن عَدَدِ نُجومِ السَّماءِ ، يوجَدُ ريحُهُ مِن مَسيرَةِ ألفِ عامٍ ، قُدحانُهُ مِنَ الذَّهَبِ وَالفِضَّةِ وألوانِ الجَوهَرِ ، يَفوحُ في وَجهِ الشّارِبِ مِنهُ كُلُّ فائِحَةٍ حَتّى يَقولَ الشّارِبُ مِنهُ : يا لَيتَني تُرِكتُ هاهُنا لا أبغي بِهذا بَدَلاً ، ولا عَنهُ تَحويلاً . أما إنَّكَ _ يا كِردينُ _ مِمَّن تَروى مِنهُ ، وما مِن عَينٍ بَكَت لَنا إلّا نُعِّمَت بِالنَّظَرِ إلَى الكَوثَرِ ، وسُقِيَت مِنهُ مَن أحَبَّنا ، وإنَّ الشّارِبَ مِنهُ لَيُعطى مِنَ اللَّذَّةِ وَالطَّعمِ وَالشَّهوَةِ لَهُ أكثَرَ مِمّا يُعطاهُ مَن هُوَ دونَهُ في حُبِّنا ، وإنَّ عَلَى الكَوثَرِ أميرَ المُؤمِنينَ عليه السلام ، وفي يَدِهِ عَصاً مِن عَوسَجٍ (5) ، يُحَطِّمُ بِها أعداءَنا، فَيَقولُ الرَّجُلُ مِنهُم : إنّي أشهَدُ الشَّهادَتَينِ ، فَيَقولُ : اِنطَلِق إلى إمامِكَ فُلانٍ فَاسأَلهُ أن يَشفَعَ لَكَ ، فَيَقولُ : يَتَبَرَّأُ مِنّي إمامِيَ الَّذي تَذكُرُهُ ، فَيقولُ : اِرجِع إلى وَرائِكَ فَقُل لِلَّذي كُنتَ تَتَوَلّاهُ وتُقَدِّمُهُ عَلَى الخَلقِ ، فَاسأَلهُ إذا كاَنَ خَيرَ الخَلقِ عِندَكَ أن يَشفَعَ لَكَ ، فَإِنَّ خَيرَ الخَلقِ حَقيقٌ أن لا يُرَدَّ إذا شُفِّعَ ، فَيَقولُ : إنّي أهلِكُ عَطَشا ، فَيَقولُ لَهُ : زادَكَ اللّهُ ظَمَأً ، وزادَكَ اللّهُ عَطَشا . قُلتُ : جُعِلتُ فِداكَ ! وكَيفَ يَقدِرُ عَلَى الدُّنُوِّ مِنَ الحَوضِ ولَم يَقدِر عَلَيهِ غَيرُهُ ؟ فَقالَ : وَرِعَ عَن أشياءَ قَبيحَةٍ ، وكَفَّ عَن شَتمِنا أهلَ البَيتِ إذا ذَكَرَنا ، وتَرَكَ أشياءَ اجتَرى عَلَيها غَيرُهُ ، ولَيسَ ذلِكَ لِحُبِّنا ولا لِهَوىً مِنهُ لَنا ، ولكِن ذلِكَ لِشِدَّةِ اجتِهادِهِ في عِبادَتِهِ وتَدَيُّنِهِ ، ولِما قَد شُغِلَ نَفسُهُ بِهِ عَن ذِكرِ النّاسِ ، فَأَمّا قَلبُهُ فَمُنافِقٌ ، ودينُهُ النَّصبُ بِاتِّباعِ أهلِ النَّصبِ ووِلايَةِ الماضينَ . (6)

.


1- .اسْتَعْبَرَ : هو استفعل من العَبْرَة ؛ وهي تحلّب الدمع (النهاية : ج 3 ص 171 «عبر») .
2- .رَقَأ الدّمْعُ : سَكَنَ (الصحاح : ج 1 ص 53 «رقأ») .
3- .تَسْنيم : قيل : عين في الجنّة رفيعة القدر (مفردات ألفاظ القرآن : ص 429 «سنم»).
4- .الرَّضْراضُ : الحَصَى الصغار (النهاية : ج 2 ص 229 «رضرض») .
5- .العَوْسَجُ : شجر من شجر الشوك . . . يصلب عوده (تاج العروس : ج 3 ص 433 «عسج») .
6- .كامل الزيارات : ص 203 ح 291 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 289 ح 31 .

ص: 45

كامل الزيارات_ به نقل از مِسمَع بن عبد الملك كِردين بصرى _: امام صادق عليه السلام به من فرمود: «اى مِسمَع ! تو عراقى هستى . آيا كنار قبر حسين عليه السلام مى روى؟» . گفتم : نه، من مرد شناخته شده اى در ميان مردم بصره هستم و در اطراف ما كسانى هستند كه هوادار اين خليفه اند و دشمنان ما هم در ميان قبايلِ ناصبى و ديگران ، زيادند . من از آنان در امان نيستم كه وضعيتم را پيش پسر سليمان، گزارش نكنند و مرا به كشتن ندهند ! به من فرمود: «آيا از آنچه با حسين عليه السلام شد، ياد مى كنى؟» . گفتم : آرى، ياد مى كنم. فرمود: «بى تابى هم مى كنى؟» . گفتم : آرى ، به خدا و براى آن، اشك هم مى ريزم، تا جايى كه خانواده ام اثر آن را در من مى بينند و از غذا خوردن ، باز مى مانم، تا جايى كه در چهره ام نمايان مى شود. فرمود: «خداوند بر اشكت، رحمت فرستد ! تو از كسانى هستى كه از شيون كنندگان بر [مصائب] ما به شمار مى آيند ؛ كسانى كه با شادى ما ، شادى مى كنند و با اندوه ما، اندوهگين مى شوند و از نگرانى ما ، نگران مى شوند و از امنيت ما ، امنيت دارند . تو هنگام مرگت، حضور پدرانم را در نزدت خواهى ديد و آنان به فرشته مرگ ، سفارش تو را مى كنند و مژده هايى كه آنان به تو مى دهند ، برتر است و فرشته مرگ ، بر تو مهربان تر و باشفقت تر از مادرِ مهربان بر فرزندش خواهد بود» . آن گاه امام عليه السلام گريست و من هم با او گريستم. پس امام عليه السلام فرمود: «ستايش ، از آنِ خدايى است كه ما را بر آفريده هايش به رحمت ، برترى داد و ما اهل بيت را به رحمت ، ويژه ساخت. اى مِسمَع ! زمين و آسمان از زمانى كه امير مؤمنان عليه السلام كشته شد، بر ما از سرِ ترحّم مى گريد ؛ ولى آنچه فرشتگان برايمان گريستند، بيشتر است و اشك فرشتگان، از زمانى كه ما كشته شديم، بند نيامده است . هيچ كس به خاطر ترحّم بر ما و مصيبت هايى كه به ما رسيده، گريه نمى كند ، مگر اين كه خداوند، پيش از بيرون آمدن اشك از چشمانش، به او رحم مى آورد، و زمانى كه اشك هاى چشمانش به گونه اش روان شود، اگر قطره اى از آن در جهنّم بيفتد، داغىِ آن را از بين مى برد، به گونه اى كه گرمايى در آن نخواهد بود . و كسى كه قلبش براى ما به درد آيد، روز مرگش، ما را مى بيند و شاد مى شود، چنان شادى اى كه همواره در دلش خواهد بود تا در كنار حوض [كوثر] بر ما وارد شود و كوثر، از ديدن دوستدارِ ما شادمان مى شود، زمانى كه بر آن وارد مى شود، تا جايى كه از انواع غذاها به او مى چشاند، آن چنان كه مايل نيست از آن ، خارج شود. اى مِسمَع ! هر كس از آن (حوض كوثر) جرعه اى بنوشد، هرگز تشنه نمى شود و آبى نخواهد خواست و آن ، به خنكاى كافور و بوى مشك و مزه زنجبيل، و شيرين تر از عسل و نرم تر از كره و زلال تر از اشك و پاك تر از عنبر است . از چشمه تسنيم، بيرون مى آيد و در نهرهاى بهشت ، جارى مى گردد و بر سنگ ريزه هاى دُر و ياقوت ، روان مى شود . در آن ، جام هايى به شمار ستاره هاى آسمان، وجود دارد و بويش از مسير هزار سال راه به مشام مى رسد و جام هايش از طلا و نقره و در رنگ هاى گوهرند . چنان بويى از آن به صورتِ نوشنده مى خورد كه مى گويد: اى كاش من همين جا رها مى شدم و در پى جايگزينى و جابه جايى نبودم ! بدان كه تو _ اى كِردين _ از كسانى هستى كه از آن سيراب مى شوى و هيچ چشمى نيست كه بر ما بگريد، مگر اين كه از نعمت تماشاى كوثر ، برخوردار مى گردد و كسى كه ما را دوست داشته باشد ، از آن ، نوشانده مى شود و نوشنده از آن، از لذّت و مزه و اشتهاى آن برخوردار مى شود، بيش از آنچه پايين تر از او در دوستى ما، برخوردار شده است . و [بدان كه] صاحب كوثر ، امير مؤمنان عليه السلام است و در دستش عصايى از چوب تمشك است كه با آن ، دشمنانش را مى كوبد . مردى از آنان مى گويد: من به هر دو شهادت (شهادت به يگانگى خدا و شهادت به رسالت پيامبر صلى الله عليه و آله )، شهادت داده ام . او مى فرمايد: برو پيش فلان پيشوايت و از او بخواه كه شفاعتت كند . او مى گويد: پيشواى من كه تو از او ياد مى كنى، از من تبرّى مى جويد. او مى فرمايد: برگرد و به كسى كه دوستش داشتى و او را از ديگران جلوتر مى دانستى، بگو و از او بخواه كه چون بهترين مخلوق در نزد تو بوده است ، شفاعت تو را بكند و شايسته است كه بهترين مخلوق، هر گاه شفاعت كند، شفاعتش رد نشود . پس آن مرد مى گويد: از تشنگى مى ميرم . او هم به وى مى فرمايد: خداوند ، تشنگى ات را افزون كند و نيازت را به آب ، بيشتر نمايد! » . گفتم : فدايت گردم ! چگونه او (دشمن اهل بيت عليهم السلام ) مى تواند به حوض كوثر نزديك شود، در حالى كه غير او [از كسانى كه دشمن شمايند ،] نمى تواند؟ فرمود: «[چون] او از چيزهاى زشت ، كناره گرفت و از بدگويى به ما اهل بيت _ هر گاه كه از ما ياد مى شد _ خوددارى كرد و چيزهايى را رها كرد كه ديگران در آنها جرئت (جسارت) ورزيدند . و اينها نه به خاطر دوستى ما و نه تمايلش به ما بود ؛ بلكه به خاطر تلاش زياد او در عبادت و ديندارى بود و نيز به جهت كثرت مشغول شدن او به عبادت بود، در حدّى كه از ديگران باز مانْد ؛ امّا دلش، منافق بود و دينش دشمنى [با اهل بيت] بود به سبب پيروى[اش] از اهل دشمنى و قبول ولايت گذشتگان» .

.

ص: 46

. .

ص: 47

. .

ص: 48

4 / 3فَضلُ إنشادِ الشِّعرِ في مُصيبَتِهِمثواب الأعمال عن صالح بن عقبة عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :مَن أنشَدَ فِي الحُسَينِ عليه السلام بَيتا مِن شِعرٍ فَبَكى وأبكى عَشَرَةً فَلَهُ ولَهُمُ الجَنَّةُ ، ومَن أنشَدَ فِي الحُسَينِ عليه السلام بَيتا فَبَكى وأبكى تِسعَةً فَلَهُ ولَهُمُ الجَنَّةُ ، فَلَم يَزَل حَتّى قالَ : مَن أنشَدَ فِي الحُسَينِ عليه السلام شِعرا فَبَكى _ وأظُنُّهُ قالَ : أو تَباكى _ فَلَهُ الجَنَّةُ. (1)

ثواب الأعمال عن أبي عمارة المنشد عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :قالَ لي : يا أبا عُمارَةَ ، أنشِدني فِي الحُسَينِ عليه السلام ، قالَ : فَأَنشَدتُهُ فَبَكى ، قالَ : ثُمَّ أنشَدتُهُ فَبَكى . قالَ : فَوَاللّهِ ، ما زِلتُ اُنشِدُهُ ويَبكي حَتّى سَمِعتُ البُكاءَ مِنَ الدّارِ . فَقالَ لي : يا أبا عُمارَةَ ، مَن أنشَدَ فِي الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليهماالسلام شِعرا فَأَبكى خَمسينَ فَلَهُ الجَنَّةُ ، ومَن أنشَدَ فِي الحُسَينِ عليه السلام شِعرا فَأَبكى أربَعينَ فَلَهُ الجَنَّةُ ، ومَن أنشَدَ فِي الحُسَينِ عليه السلام شِعرا فَأَبكى ثَلاثينَ فَلَهُ الجَنَّةُ ، ومَن أنشَدَ فِي الحُسَينِ عليه السلام شِعرا فَأَبكى عِشرينَ فَلَهُ الجَنَّةُ ، ومَن أنشَدَ فِي الحُسَينِ عليه السلام شِعرا فَأَبكى عَشَرَةً فَلَهُ الجَنَّةُ ، ومَن أنشَدَ فِي الحُسَينِ عليه السلام شِعرا فَأَبكى واحِدا فَلَهُ الجَنَّةُ ، ومَن أنشَدَ فِي الحُسَينِ عليه السلام شِعرا فَبَكى فَلَهُ الجَنَّةُ ، ومَن أنشَدَ فِي الحُسَينِ عليه السلام شِعرا فَتَباكى فَلَهُ الجَنَّةُ. (2)

.


1- .ثواب الأعمال : ص 110 ح 3 ، كامل الزيارات : ص 210 ح 300 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 289 ح 29 .
2- .ثواب الأعمال : ص 109 ح 2 ، كامل الزيارات : ص 209 ح 298 ، الأمالي للصدوق : ص 205 ح 222 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 282 ح 15 .

ص: 49

4 / 3ثواب شعرخوانى در مصيبت آنان

ثواب الأعمال_ به نقل از صالح بن عقبه _: امام صادق عليه السلام فرمود : «هر كس در باره حسين عليه السلام شعرى بخواند و بگريد و ده نفر را بگرياند، بهشت براى او و آنان حتمى خواهد بود و هر كس در باره حسين عليه السلام شعرى بخواند و بگريد و نُه نفر را بگرياند، بهشت براى او و آنان حتمى خواهد بود» و همين طور مى فرمود تا اين كه فرمود: «هر كس در باره حسين عليه السلام شعرى بخواند و گريه كند، بهشت برايش حتمى خواهد بود» و گمان مى كنم كه فرمود : «يا تظاهر به گريه كند» .

ثواب الأعمال_ به نقل از ابو عُماره شعرخوان _: امام صادق عليه السلام به من فرمود: «اى ابو عُماره ! در باره حسين عليه السلام برايم شعر بخوان» . من هم براى ايشان شعر خواندم و ايشان گريست . باز هم شعر خواندم و ايشان گريست. به خدا سوگند، من همين طور شعرخوانى را ادامه دادم و ايشان گريه مى كرد تا اين كه صداى گريه را از خانه شنيدم. آن گاه به من فرمود: «اى ابو عُماره ! هر كس در باره حسين بن على عليه السلام شعرى بخواند و پنجاه نفر را بگرياند، بهشت برايش حتمى مى شود، و هر كس در باره حسين عليه السلام شعرى بخواند و چهل نفر را بگرياند، بهشت برايش حتمى مى شود، و هر كس در باره حسين عليه السلام شعرى بخواند و سى نفر را بگرياند، بهشت برايش حتمى مى شود، و هر كس در باره حسين عليه السلام شعرى بخواند و بيست نفر را بگرياند، بهشت برايش حتمى مى شود، و هر كس در باره حسين عليه السلام شعرى بخواند و ده نفر را بگرياند، بهشت برايش حتمى مى شود، و هر كس در باره حسين عليه السلام شعرى بخواند و يك نفر را بگرياند، بهشت برايش حتمى مى شود، و هر كس در باره حسين عليه السلام شعرى بخواند و بگريد، بهشت برايش حتمى مى شود، و هر كس در باره حسين عليه السلام شعرى بخواند و تظاهر به گريه كند، بهشت برايش حتمى مى شود».

.

ص: 50

رجال الكشّي عن زيد الشحّام :كُنّا عِندَ أبي عَبدِ اللّهِ عليه السلام ونَحنُ جَماعَةٌ مِنَ الكوفِيّينَ ، فَدَخَلَ جَعفَرُ بنُ عَفّانَ عَلى أبي عَبدِ اللّهِ عليه السلام فَقَرَّبَهُ وأدناهُ ، ثُمَّ قالَ : يا جَعفَرُ ! قالَ : لَبَّيكَ جَعَلَنِيَ اللّهُ فِداكَ ، قالَ : بَلَغَني أنَّكَ تَقولُ الشِّعرَ فِي الحُسَينِ عليه السلام وتُجيدُ ، فَقالَ لَهُ : نَعَم ، جَعَلَنِيَ اللّهُ فِداكَ ! فَقالَ : قُل ، فَأَنشَدَهُ [فَبَكى] (1) عليه السلام ومَن حَولَهُ حَتّى صارَت لَهُ الدُّموعُ عَلى وَجهِهِ ولِحيَتِهِ . ثُمَّ قالَ : يا جَعفَرُ ! وَاللّهِ ، لَقَد شَهِدَكَ مَلائِكَةُ اللّهِ المُقَرَّبونَ ، هاهُنا يَسمَعونَ قَولَكَ فِي الحُسَينِ عليه السلام ، ولَقَد بَكَوا كَما بَكَينا أو أكثَرَ ، ولَقَد أوجَبَ اللّهُ تَعالى لَكَ _ يا جَعفَرُ _ في ساعَتِهِ الجَنَّةَ بِأَسرِها ، وغَفَرَ اللّهُ لَكَ . فَقالَ : يا جَعفَرُ ! ألا أزيدُكَ؟ قالَ : نَعَم يا سَيِّدي . قالَ : ما مِن أحَدٍ قالَ فِي الحُسَينِ عليه السلام شِعرا فَبَكى وأبكى بِهِ ، إلّا أوجَبَ اللّهُ لَهُ الجَنَّةَ وغَفَرَ لَهُ. (2)

راجع : ص 98 (الفصل الرابع / بكاء الإمام الباقر عليه السلام ) وج 9 ص 438 (الفصل الثاني / ذكر مصائبه عند الإمام الصادق عليه السلام ) .

.


1- .ما بين المعقوفين أثبتناه من بحار الأنوار .
2- .رجال الكشّي : ج 2 ص 574 ح 508 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 282 ح 16 .

ص: 51

رجال الكشّى_ به نقل از زيد شحّام _: تعدادى كوفى در خدمت امام صادق عليه السلام بوديم كه جعفر بن عَفّان به محضر امام صادق عليه السلام وارد شد . امام عليه السلام او را به خود نزديك كرد و در كنار خود جا داد و آن گاه فرمود: «اى جعفر!» . جعفر گفت : گوش به فرمانم . خدا ، مرا فدايت كند ! فرمود: «به من [خبر] رسيده كه تو در باره حسين عليه السلام شعر مى گويى و خوب هم مى گويى» . او گفت : آرى، خدا مرا فدايت گرداند ! فرمود: «بگو» . جعفر هم شعرى خواند و امام عليه السلام گريست و كسانى كه در خدمت ايشان بودند، گريستند، تا اين كه اشك بر گونه و محاسن امام عليه السلام جارى شد . آن گاه فرمود: «اى جعفر! به خدا سوگند، فرشتگان مقرّب خدا، پيش تو حاضر بودند و سخن تو را در باره حسين عليه السلام در اين جا شنيدند و گريستند، همان گونه كه ما گريستيم، و آنها بيشتر گريستند . خداوند متعال در اين ساعت _ اى جعفر _ تمام بهشت را برايت واجب كرد و گناهت را آمرزيد» . آن گاه فرمود: «اى جعفر! آيا بيشتر نگويم؟» . گفت : چرا ، اى سَرورم ! فرمود: «كسى نيست كه در باره حسين عليه السلام شعرى بگويد و بگريد و با آن بگرياند، مگر اين كه خداوند ، بهشت را برايش واجب مى كند و گناهش را مى آمرزد» .

ر . ك : ص99 (فصل چهارم / گريه امام باقر عليه السلام) وج 9 ص 439 (فصل دوم / يادكرد مصيبت هاى امام حسين عليه السلام در محضر امام صادق عليه السلام) .

.

ص: 52

4 / 4بُكاءُ آدَمَ عليه السلامبحار الأنوار :رَوى صاحِبُ «الدُّرُّ الثَّمينُ (1) » في تَفسيرِ قَولِهِ تَعالى : «فَتَلَقَّى ءَادَمُ مِن رَّبِّهِ كَلِمَ_تٍ» (2) أنَّهُ رَأى ساقَ العَرشِ و أسماءَ النَّبِيِّ وَالأَئِمَّةِ عليهم السلام فَلَقَّنَهُ جَبرَئيلُ عليه السلام ، قُل : يا حَميدُ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ ، يا عالي بِحَقِّ عَلِيٍّ ، يا فاطِرُ بِحَقِّ فاطِمَةَ ، يا مُحسِنُ بِحَقِّ الحَسَنِ وَالحُسَينِ ، ومِنكَ الإِحسانُ . فَلَمّا ذَكَرَ الحُسَينَ عليه السلام سالَت دُموعُهُ ، وَانخَشَعَ قَلبُهُ ، وقالَ : يا أخي جَبرَئيلُ ! في ذِكرِ الخامِسِ يَنكَسِرُ قَلبي ، و تَسيلُ عَبرَتي ! قالَ جَبرَئيلُ : وَلَدُكَ هذا يُصابُ بِمُصيبَةٍ تَصغُرُ عِندَهَا المَصائِبُ . فَقالَ : يا أخي! و ما هِيَ ؟ قالَ : يُقتَلُ عَطشانا غَريبا وَحيدا فَريدا ، لَيسَ لَهُ ناصِرٌ و لا مُعينٌ ، ولَو تَراهُ _ يا آدَمُ _ و هُوَ يَقولُ : وا عَطَشاه! وا قِلَّةَ ناصِراه ! حَتّى يَحولَ العَطَشُ بَينَهُ وبَينَ السَّماءِ كَالدُّخانِ ، فَلَم يُجِبهُ أحَدٌ إلّا بِالسُّيوفِ ، وشُربِ الحُتوفِ ، فَيُذبَحُ ذَبحَ الشّاةِ مِن قَفاهُ ، ويَنهَبُ رَحلَهُ أعداؤُهُ ، وتُشهَرُ رُؤوسُهُم هُوَ وأنصارُهُ فِي البُلدانِ ، ومَعَهُمُ النِّسوانُ ، كَذلِكَ سَبَقَ في عِلمِ الواحِدِ المَنّانِ ! فَبَكى آدَمُ وجَبرَئيلُ عليهماالسلامبُكاءَ الثَّكلى . (3)

.


1- .المصدر الوحيد الذي عثرنا عليه بشأن هذا الحديث هو بحار الأنوار نقلاً عن كتاب الدرّ الثمين، وممّا يجدر ذكره أنّنا لم نتمكّن من معرفة هذا الكتاب ومؤلّفه. وقد ذُكرت عدّة كتب بهذا الاسم في كتاب الذريعة: ج8 ص70، يمكن أن يكون بعضهامصدراً للبحار، إلاّ أنّ جميع هذه الكتب غير مشهورة .
2- .البقرة : 37 .
3- .بحار الأنوار : ج 44 ص 245 ح 44 .

ص: 53

4 / 4گريه آدم عليه السلام

بحار الأنوار:مؤلّف الدرّ الثمين (1) در تفسير اين سخن خداوند متعال : «آدم از پروردگارش كلماتى را دريافت كرد» روايت كرده است كه: آدم ، ساق عرش و نام هاى پيامبر صلى الله عليه و آله و امامان عليهم السلام را ديد و جبرئيل ، او را تلقين داد و گفت: بگو: اى حميد ! به حقّ محمّد؛ اى عالى ! به حقّ على؛ اى فاطر ! به حقّ فاطمه؛ اى محسن ! به حقّ حسن و حسين، و از توست احسان . زمانى كه [جبرئيل ،] حسين عليه السلام را ياد كرد، اشك هاى آدم ، جارى شد و دلش خاشع گرديد و فرمود : اى برادرم ، جبرئيل ! در يادكرد پنجمين نفر ، دلم شكست و اشكم جارى شد . جبرئيل گفت : اين ، فرزند توست كه به مصيبتى گرفتار مى آيد كه ديگر مصيبت ها در برابر آن ، ناچيزند. فرمود: اى برادرم ! آن مصيبت چيست؟ گفت: تشنه و غريب و تك و تنها و بى يار و ياور، كشته مى شود. اى آدم ! اگر او را ببينى ! او مى گويد: «واى از تشنگى ! واى از بى كسى !» ، تا اين كه تشنگى ، همانند دود ، بين او و آسمان ، فاصله مى اندازد و هيچ كس به او جواب نمى دهد ، جز با شمشير و نوشاندن مرگ ، و سر او همانند گوسفند، از پشت ، بريده مى شود و دشمنانش بار و بنه اش را غارت مى كنند و سرِ او و سرهاى يارانش را در شهرها مى گردانند، در حالى كه زنانشان همراهشان هستند . اين چنين در علم خداى يگانه منّان ، رقم خورده است. پس آدم عليه السلام و جبرئيل ، همانند يك مصيبت ديده، گريستند.

.


1- .تنها مصدرى كه براى اين حديث يافتيم، بحار الأنوار است كه اين حديث را به نقل از كتاب الدرّ الثمين آورده است . گفتنى است كه اين كتاب و مؤلّف آن براى ما قابل شناسايى نيست . در كتاب الذريعة (ج 8 ص 70) چندين كتاب با نام «الدرّ الثمين» معرّفى شده اند كه هر يك از آنها ، مى تواند مصدر بحار الأنوار بوده باشد و هيچ يك از كتاب هاى معرّفى شده ، مشهور نيستند .

ص: 54

4 / 5بُكاءُ إبراهيمَ عليه السلامالخصال عن الفضل بن شاذان :سَمِعتُ الرِّضا عليه السلام يَقولُ : لَمّا أمَرَ اللّهُ عز و جلإبراهيمَ عليه السلام أن يَذبَحَ مَكانَ ابنِهِ إسماعيلَ الكَبشَ الَّذي أنزَلَهُ عَلَيهِ ، تَمَنّى إبراهيمُ عليه السلام أن يَكونَ قَد ذَبَحَ ابنَهُ إسماعيلَ بِيَدِهِ ، وأنَّهُ لَم يُؤمَر بِذَبحِ الكَبشِ مَكانَهُ ، لِيَرجِعَ إلى قَلبِهِ ما يَرجِعُ إلى قَلبِ الوالِدِ الَّذي يَذبَحُ أعَزَّ وَلَدِهِ عَلَيهِ بِيَدِهِ ، فَيَستَحِقَّ بِذلِكَ أرفَعَ دَرَجاتِ أهلِ الثَّوابِ عَلَى المَصائِبِ . فَأَوحَى اللّهُ عز و جل إلَيهِ : يا إبراهيمُ ! مَن أحَبُّ خَلقي إلَيكَ؟ فَقالَ : يا رَبِّ ! ما خَلَقتَ خَلقا هُوَ أحَبُّ إلَيَّ مِن حَبيبِكَ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله . فَأَوحَى اللّهُ تَعالى إلَيهِ : أفَهُوَ أحَبُّ إلَيكَ أم نَفسُكَ؟ قالَ : بَل هُوَ أحَبُّ إلَيَّ مِن نَفسي . قالَ : فَوَلَدُهُ أحَبُّ إلَيكَ أم وَلَدُكَ؟ قالَ : بَل وَلَدُهُ . قالَ : فَذَبحُ وَلَدِهِ ظُلما عَلى أيدي أعدائِهِ أوجَعُ لِقَلبِكَ أو ذَبحُ وَلَدِكَ بِيَدِكَ في طاعَتي؟ قالَ : يا رَبِّ ! بَل ذَبحُ وَلَدِهِ ظُلما عَلى أيدي أعدائِهِ أوجَعُ لِقَلبي . قالَ : يا إبراهيمُ ! فَإِنَّ طائِفَةً تَزعُمُ أنَّها مِن اُمَّةِ مُحَمَّدٍ سَتَقتُلُ الحُسَينَ ابنَهُ مِن بَعدِهِ ظُلما وعُدوانا كَما يُذبَحُ الكَبشُ ، ويَستَوجِبونَ بِذلِكَ سَخَطي . فَجَزِعَ إبراهيمُ عليه السلام لِذلِكَ ، وتَوَجَّعَ قَلبُهُ ، وأقبَلَ يَبكي . فَأَوحَى اللّهُ عز و جل : يا إبراهيمُ ! قَد فَدَيتُ جَزَعَكَ عَلَى ابنِكَ إسماعيلَ ، لَو ذَبحتَهُ بِيَدِكَ بِجَزَعِكَ عَلَى الحُسَينِ وقَتلِهِ ، وأوجَبتُ لَكَ أرفَعَ دَرَجاتِ أهلِ الثَّوابِ عَلَى المَصائِبِ ، وذلِكَ قَولُ اللّهِ عَزَّ وجَلَّ: «وَ فَدَيْنَ_هُ بِذِبْحٍ عَظِيمٍ» (1) . (2)

.


1- .الصافّات : 107 .
2- .الخصال : ص 58 ح 79 ، عيون أخبار الرضا عليه السلام : ج 1 ص 209 ح 1 ، تأويل الآيات الظاهرة : ج 2 ص 497 ح 12 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 225 ح 6 .

ص: 55

4 / 5گريه ابراهيم عليه السلام

الخصال_ به نقل از فضل بن شادان _: از امام رضا عليه السلام شنيدم كه مى فرمود: «وقتى خداوندت به ابراهيم عليه السلام دستور داد كه به جاى اسماعيل، قوچى را كه خداوند برايش فرستاده، سر ببُرد، ابراهيم آرزو كرد كه كاش پسرش اسماعيل را با دست خود ، سر مى بريد و مأمور نشده بود كه آن قوچ را به جاى پسرش سر ببرد تا به دلش چيزى باز گردد كه به دل پدرى كه عزيزترين فرزندش را با دست خود سر مى برد، باز مى گردد و با آن، استحقاق بالاترين درجه ثواب بر مصيبت را پيدا كند. خداوندت به او وحى كرد كه: اى ابراهيم ! محبوب ترين بنده ام در نزد تو كيست؟ گفت : پروردگارم ! نزد من ، آفريده اى محبوب تر از حبيبت محمّد صلى الله عليه و آله نيافريده اى. خداوند متعال به او وحى كرد : آيا او نزد تو محبوب تر است ، يا خودت؟ گفت : او، نزد من، از خودم محبوب تر است. فرمود: فرزند او ، پيش تو محبوب تر است ، يا فرزند خودت؟ گفت : او. فرمود: سر بريده شدن فرزند او از سرِ ستم به دست دشمنانش ، برايت دردناك تر است ، يا سر بريده شدن فرزندت به دست خودت و در راه طاعت من؟ گفت : پروردگارا ! سر بريده شدن فرزند او به دست دشمنانش، برايم دردآورتر است. فرمود: اى ابراهيم ! گروهى كه خود را امّت محمّد مى پندارند، پسرش حسين را پس از او ، از سرِ ستم و دشمنى مى كشند، همان گونه كه قوچ را سر مى برند و با اين ، گرفتار خشم من مى شوند. ابراهيم عليه السلام ، به خاطر آن ، بى تابى كرد و قلبش به درد آمد و شروع به گريستن كرد . خداوند ، وحى فرستاد كه: اى ابراهيم ! من بى تابى ات را بر پسرت اسماعيل _ اگر او را با دست خود، سر مى بريدى _ ، با بى تابى ات بر حسين و كشته شدنش، جايگزين كردم و بالاترين درجه دريافت كنندگان ثواب بر مصيبت ها را براى تو مقرّر نمودم . اين ، همان سخن خداوندت است كه: «و او (اسماعيل) را با قربانىِ بزرگى ، باز رهانيديم» » .

.

ص: 56

4 / 6بُكاءُ عيسى عليه السلامكمال الدين عن ابن عبّاس :كُنتُ مَعَ أميرِ المُؤمِنينَ عليه السلام في خَرجَتِهِ إلى صِفّينَ ، فَلَمّا نَزَلَ بِنينَوى _ وهُوَ شَطُّ الفُراتِ _ . . . قالَ لي : يَابنَ عَبّاسٍ ! اُطلُب لي حَولَها بَعرَ الظِّباءِ ، فَوَاللّهِ ، ما كَذَبتُ ولا كُذِبتُ قَطُّ ، وهِيَ مُصفَرَّةٌ ، لَونُها لَونُ الزَّعفَرانِ . قالَ ابنُ عَبّاسٍ : فَطَلَبتُها فَوَجَدتُها مُجتَمِعَةً ، فَنادَيتُهُ : يا أميرَ المُؤمِنينَ ! قَد أصَبتُها عَلَى الصِّفَةِ الَّتي وَصَفتَها لي . فَقالَ عَلِيٌّ عليه السلام : صَدَقَ اللّهُ ورَسولُهُ ، ثُمَّ قامَ يُهَروِلُ إلَيها ، فَحَمَلَها وشَمَّها ، وقالَ : هِيَ هِيَ بِعَينِها ، تَعلَمُ _ يَابنَ عَبّاسٍ _ ما هذِهِ الأَبعارُ؟ هذِهِ قَد شَمَّها عيسَى بنُ مَريَمَ عليه السلام ، وذلِكَ أنَّهُ مَرَّ بِها ومَعَهُ الحَوارِيّونَ ، فَرَأى هذِهِ الظِّباءَ مُجتَمِعَةً ، فَأَقبَلَت إلَيهِ الظِّباءُ وهِيَ تَبكي ، فَجَلَسَ عيسى عليه السلام ، وجَلَسَ الحَوارِيّونَ ، فَبَكى وبَكَى الحَوارِيّونَ ، وهُم لا يَدرونَ لِمَ جَلَسَ ولِمَ بَكى ، فَقالوا : يا روحَ اللّهِ وكَلِمَتَهُ ! ما يُبكيكَ ؟! قالَ : أتَعلَمونَ أيَّ أرضٍ هذِهِ؟ قالوا : لا ، قالَ : هذِهِ أرضٌ يُقتَلُ فيها فَرخُ الرَّسولِ أحمَدَ ، وفَرخُ الحُرَّةِ الطّاهِرَةِ البَتولِ شَبيهَةِ اُمّي ، ويُلحَدُ فيها ، وهِيَ أطيَبُ مِن المِسكِ ، وهِيَ طينَةُ الفَرخِ المُستَشهَدِ ، وهكَذا تَكونُ طينَةُ الأَنبِياءِ وأولادِ الأَنبِياءِ ، فَهذِهِ الظِّباءُ تُكَلِّمُني ، و تَقولُ : إنَّها تَرعى في هذِهِ الأَرضِ شَوقا إلى تُربَةِ الفَرخِ المُبارَكِ ، وزَعَمَت أنَّها آمِنَةٌ في هذِهِ الأَرضِ ، ثُمَّ ضَرَبَ بِيَدِهِ إلى هذِهِ الصّيرانِ (1) فَشَمَّها ، فَقالَ : هذِهِ بَعرُ الظِّباءِ عَلى هذِهِ الطّيبِ لِمَكانِ حَشيشِها ، اللّهُمَّ أبقِها أبَدا حَتّى يَشُمَّها أبوهُ ، فَتَكونَ لَهُ عَزاءً (2) وسَلوَةً. (3)

.


1- .. الصِيرانُ : جمع صُِوار : وِعاءُ المِسْكِ _ تشبيه بعر الظباء بها _ (الصحاح : ج 2 ص 716 «بعر») .
2- .في المصدر «عزاه» ، والصواب ما أثبتناه كما في الأمالي للصدوق .
3- .كمال الدين : ص 532 ح 1 ، الأمالي للصدوق : ص 694 ح 951 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 252 ح 2 ؛ الفتوح : ج 2 ص 553 نحوه .

ص: 57

4 / 6گريه عيسى عليه السلام

كمال الدين_ به نقل از ابن عبّاس _: هنگام عزيمت امير مؤمنان عليه السلام به صفّين، با ايشان بودم . وقتى در نينوا _ كه كنار فرات است _ فرود آمد...، به من فرمود: «اى ابن عبّاس ! در اطراف نينوا برايم پشكل آهو جستجو كن . به خدا سوگند، من نه دروغ گفتم و نه به من ، دروغ گفته شده است . آن، زردرنگ است، به رنگ زعفران» . جستجو كردم . آنها را در يك جا جمع شده ديدم . صدا زدم: اى امير مؤمنان ! به همان گونه كه گفتى، پيدا كردم . على عليه السلام فرمود: «خدا و فرستاده اش راست گفتند» . آن گاه برخاست و با شتاب ، به سمت آنها رفت و آنها را برداشت و بوييد و فرمود : «دقيقا همان است. اى ابن عبّاس ! مى دانى كه اين پشكل ها چيستند؟ اينها را عيسى بن مريم عليه السلام بوييده است . داستان آن ، اين است كه عيسى به همراه حواريانش از كنار اين جا گذشت و اين آهوان را در يك جا جمع ديد . آهوها گريان به سمت وى رفتند . عيسى نشست و حواريان هم نشستند . او گريست و حواريان هم گريستند، در حالى كه نمى دانستند عيسى براى چه نشست و براى چه گريست. گفتند: اى روح و كلمه خدا ! چرا گريه مى كنى؟ گفت: آيا مى دانيد كه اين ، كدام سرزمين است؟ گفتند: نه . گفت: اين ، سرزمينى است كه در آن ، فرزند پيامبر خدا ، احمد، و فرزند زنِ آزاده پاك و بتول _ كه همانند مادر من است _ كشته مى شود و در آن ، دفن مى گردد . سرزمينى است خوش بوتر از مشك، و آن ، گِل فرزند شهيدِ آن پيامبر است _ و چنين است سرشت پيامبران و فرزندانشان _ . اين آهوان با من سخن مى گويند و مى گويند كه: در اين سرزمين، به عشق خاكِ آن فرزندِ پاك مى چرند و گمان مى كنند كه در آن ، در امان اند . آن گاه دستش را به پشكل هاىِ چون مشكدان زد و آنها را بوييد و گفت : اين پشكل آهوان، با اين بوى خوب، به خاطر گياهان اين جاست. خداوندا ! اين پشكل ها را همواره باقى بدار تا پدرش آنها را ببويد و برايش تسلّى و دلدارى باشد».

.

ص: 58

كمال الدين :إنّ مُخالِفينا يَروونَ أنَّ عيسَى بنَ مَريَمَ عليه السلام مَرَّ بِأَرضِ كَربَلاءَ ، فَرَأى عِدَّةً مِنَ الظِّباءِ هُناكَ مُجتَمِعَةً ، فَأَقبَلَت إلَيهِ وهِيَ تَبكي ، وأنَّهُ جَلَسَ وجَلَسَ الحَوارِيّونَ ، فَبَكى وبَكَى الحَوارِيّونَ ، وهُم لا يَدرونَ لِمَ جَلَسَ ولِمَ بَكى ، فَقالوا : يا روحَ اللّهِ وكَلِمَتَهُ ! ما يُبكيكَ ؟! قالَ : أتَعلَمونَ أيَّ أرضٍ هذِهِ قالوا : لا ، قالَ : هذِهِ أرضٌ يُقتَلُ فيها فَرخُ الرَّسولِ أحمَدَ ، وفَرخُ الحُرَّةِ الطّاهِرَةِ البَتولِ شَبيهَةِ اُمّي ، ويُلحَدُ فيها ، هِيَ أطيَبُ مِنَ المِسكِ ؛ لِأَ نَّها طينَةُ الفَرخِ المُستَشهَدِ ، وهكَذا تَكونُ طينَةُ الأَنبِياءِ وأولادِ الأَنبِياءِ ، وهذِهِ الظِّباءُ تُكَلِّمُني ، وتَقولُ : إنَّها تَرعى في هذِهِ الأَرضِ شَوقا إلى تُربَةِ الفَرخِ المُستَشهَدِ المُبارَكِ ، وزَعَمَت أنَّها آمِنَةُ في هذِهِ الأَرضِ ، ثُمَّ ضَرَبَ بِيَدِهِ إلى بَعرِ تِلكَ الظِّباءِ فَشَمَّها ، فَقالَ : اللّهُمَّ أبقِها أبَدا ، حَتّى يَشُمَّها أبوهُ ، فَيَكونَ لَهُ عَزاءً وسَلوَةً ، وأنَّها بَقِيَت إلى أيّامِ أميرِ المُؤمِنينَ عليه السلام ، حَتّى شَمَّها وبَكى ، وأخبَرَ بِقِصَّتِها لَمّا مَرَّ بِكَربَلاءَ. (1)

راجع : ج 3 ص 246 (القسم السادس / الفصل الثالث : إنباء أمير المؤمنين عليه السلام بشهادة الحسين عليه السلام ) .

.


1- .كمال الدين : ص 531 ، الخرائج والجرائح : ج 3 ص 1143 ح 55 نحوه ، بحار الأنوار : ج 52 ص 202 .

ص: 59

كمال الدين:مخالفان ما [نيز] روايت مى كنند كه عيسى بن مريم عليه السلام از سرزمين كربلا عبور كرد و تعدادى آهو در آن جا ديد كه جمع شده بودند . آهوان ، گريان به سوى او آمدند . او نشست و حواريان نيز نشستند . او گريست و حواريان نيز گريستند، در حالى كه نمى دانستند چرا عيسى نشست و چرا گريست. گفتند: اى روح و كلمه خدا ! چرا گريه مى كنى؟ فرمود: آيا مى دانيد كه اين ، كدام سرزمين است؟ گفتند: نه . فرمود : اين ، سرزمينى است كه در آن ، فرزند پيامبر خدا ، احمد، و فرزند زنِ آزاده پاك و بتول _ كه همانند مادر من است _ ، كشته مى شود و دفن مى گردد، و آن ، خوش بوتر از مشك است ؛ زيرا آن ، گِل فرزند شهيدِ آن پيامبر است _ و اين چنين است سرشت پيامبران و فرزندانشان _ . اين آهوان، با من حرف مى زنند و مى گويند: در اين سرزمين ، به عشق خاكِ آن فرزندِ پاك مى چرند و گمان مى كنند كه در اين سرزمين ، در امان اند . آن گاه دستش را به پشكل آهوان زد و آنها را بوييد و فرمود: خداوندا ! اين پشكل ها را همواره باقى بدار تا پدرش آنها را ببويد و برايش تسلّى و دلدارى باشد. آنها تا دوران امير مؤمنان عليه السلام باقى ماندند تا ايشان آنها را بوييد و گريست و قصّه آن را هنگام گذر از كربلا بازگو كرد.

ر. ك: ج 3 ص 247 (بخش ششم / فصل سوم : پيشگوئي امير مؤمنان عليه السلام از شهادت امام حسين عليه السلام ) .

.

ص: 60

4 / 7بُكاءُ النَّبِيِّ صل الله عليه وآله وأهلِ بَيتِهِ عليهم السلامكامل الزيارات عن عبد اللّه بن مُحَمَّد الصنعاني عن أبي جعفر [الباقر] عليه السلام :كانَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله إذا دَخَلَ الحُسَينُ عليه السلام جَذَبَهُ إلَيهِ ، ثُمَّ يَقولُ لِأَميرِ المُؤمِنينَ عليه السلام : أمسِكهُ ، ثُمَّ يَقَعُ عَلَيهِ فَيُقَبِّلُهُ ويَبكي . يَقولُ : يا أبَه! لِمَ تَبكي؟ فَيَقولُ : يا بُنَيَّ! اُقَبِّلُ مَوضِعَ السُّيوفِ مِنكَ وأبكي . قالَ : يا أبَه! واُقتَلُ؟ قالَ : إي وَاللّهِ ، وأبوكَ وأخوكَ وأنتَ. (1)

كشف الغمّة عن مُحَمَّد بن عبد الرحمن :بَينا رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله في بَيتِ عائِشَةَ رَقدَةَ القايِلَةِ (2) ، إذَا استَيقَظَ وهُوَ يَبكي ، فَقالَت عائِشَةُ : ما يُبكيكَ _ يا رَسولَ اللّهِ _ ، بِأَبي أنتَ واُمّي؟ قالَ : يُبكيني أنَّ جَبرَئيلَ أتاني ، فَقالَ : اُبسُط يَدَكَ _ يا مُحَمَّدُ _ ، فَإِنَّ هذِهِ تُربَةٌ مِن تِلالٍ يُقتَلُ بِهَا ابنُكَ الحُسَينُ ، يَقتُلُهُ رَجُلٌ مِن اُمَّتِكَ . قالَت عائِشَةُ : ورَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله يُحَدِّثُني وأنَّهُ لَيَبكي ، ويَقولُ : مَن ذا مِن اُمَّتي ، مَن ذا مِن اُمَّتي ، مَن ذا مِن اُمَّتي ، من يَقتُلُ حُسَينا مِن بَعدي؟ (3)

كامل الزيارات عن عبد اللّه بن بكير عن بعض أصحابنا عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :دَخَلَت فاطِمَةُ عليهاالسلامعَلى رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله وعَيناهُ تَدمَعُ ، فَسَأَلَتهُ : ما لَكَ؟ فَقالَ إنَّ جَبرَئيلَ عليه السلام أخبَرَني أنَّ اُمَّتي تَقتُلُ حُسَينا ، فَجَزِعَت وشَقَّ عَلَيها ، فَأَخبَرَها بِمَن يَملِكُ مِن وُلدِها ، فَطابَت نَفسُها وسَكَنَت. (4)

.


1- .كامل الزيارات : ص 146 ح 172 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 261 ح 14 .
2- .القيلولة : الاستراحة نصف النهار وإن لم يكن معها نوم ، قال يقيل قيلولة فهو قائل (النهاية : ج 4 ص 133 «قيل») .
3- .كشف الغمّة : ج 2 ص 270 .
4- .كامل الزيارات : ص 125 ح 139 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 233 ح 19 .

ص: 61

4 / 7گريه پيامبر صل الله عليه وآله و خاندانش

كامل الزيارات_ به نقل از عبد اللّه بن محمّد صنعانى ، از امام باقر عليه السلام _: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله حسين عليه السلام را وقتى وارد مى شد، در آغوش مى كشيد و آن گاه به امير مؤمنان عليه السلام مى فرمود: «نگهش دار». سپس بر روى او مى افتاد و غرق بوسه اش مى كرد و مى گريست. حسين عليه السلام مى گفت: پدر جان ! چرا گريه مى كنى؟ مى فرمود: «پسر جان! من جاى شمشيرها را در بدن تو مى بوسم و مى گريم». [مى]گفت : پدر جان ! من كشته مى شوم؟ [مى]فرمود: «آرى ، به خدا سوگند ! تو و پدر و برادرت» .

كشف الغمّة_ به نقل از محمّد بن عبد الرحمان _: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در خانه عايشه در خواب نيم روز بود كه ناگهان گريانْ بيدار شد . عايشه گفت : چرا گريه مى كنى ، اى پيامبر خدا ؟ پدر و مادرم فدايت گردند ! فرمود: «مرا اين به گريه انداخت كه جبرئيل به نزدم آمد و گفت: اى محمّد ! دستت را باز كن ، كه اين ، خاكِ تلّى است كه پسرت حسين بر آن كشته مى شود . او را مردى از امّت تو مى كشد». عايشه گفت: پيامبر خدا برايم حديث كرد ، در حالى كه مى گريست . مى فرمود: «اين كيست از امّت من ؟ اين كيست از امّت من ؟ اين كيست از امّت من، كه پس از من ، حسين را مى كشد؟» .

كامل الزيارات_ به نقل از عبد اللّه بن بكير، از يكى از شيعيان ، از امام صادق عليه السلام _: فاطمه عليهاالسلامخدمت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله رسيد ، در حالى كه از چشمان پيامبر صلى الله عليه و آله ، اشك جارى بود. فاطمه عليهاالسلامپرسيد: چه شده است؟ پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «جبرئيل به من خبر داد كه امّت من ، حسين را مى كُشند!» . فاطمه عليهاالسلام آه و ناله سر داد و اين برايش گران آمد . آن گاه پيامبر صلى الله عليه و آله به فاطمه عليهاالسلام خبر داد كه كسى از فرزندانش ، حاكم مى شود و اين ، فاطمه عليهاالسلام را خوش آمد و آرام شد.

.

ص: 62

الإرشاد عن اُمّ سلمة :بَينا رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله ذاتَ يَومٍ جالِسٌ وَالحُسَينُ عليه السلام جالِسٌ في حِجرِهِ ، إذ هَمَلَت عَيناهُ بِالدُّموعِ ، فَقُلتُ لَهُ : يا رَسولَ اللّهِ ، ما لي أراكَ تَبكي جُعِلتُ فِداكَ ؟ فَقالَ : جاءَني جَبرَئيلُ عليه السلام فَعَزّاني بِابنِيَ الحُسَينِ ، وأخبَرَني أنَّ طائِفَةً مِن اُمَّتي تَقتُلُهُ، لا أنالَهُمُ اللّهُ شَفاعَتي. (1)

الأمالي للصدوق عن ابن عبّاس :قالَ عَلِيٌّ عليه السلام لِرَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله : يا رَسولَ اللّهِ ، إنَّكَ لَتُحِبُّ عَقيلاً؟ قالَ : إي وَاللّهِ ، إنّي لَاُحِبُّهُ حُبَّينِ ، حُبّا لَهُ ، وحُبّا لِحُبِّ أبي طالِبٍ لَهُ ، وإنَّ وَلَدَهُ لَمَقتولٌ في مَحَبَّةِ وَلَدِكَ ، فَتَدمَعُ عَلَيهِ عُيونُ المُؤمِنينَ ، وتُصَلّي عَلَيهِ المَلائِكَةُ المُقَرَّبونَ . ثُمَّ بَكى رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله حَتّى جَرَت دُموعُهُ عَلى صَدرِهِ ، ثُمَّ قالَ : إلَى اللّهِ أشكو ما تَلقى عِترَتي مِن بَعدي. (2)

المستدرك على الصحيحين عن عبد اللّه بن مسعود :أتَينا رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله فَخَرَجَ إلَينا مُستَبشِرا يُعرَفُ السُّرورُ في وَجهِهِ ، فَما سَأَلناهُ عَن شَيءٍ إلّا أخبَرَنا بِهِ ، ولا سَكَتنا إلَا ابتَدَأَنا ، حَتّى مَرَّت فِتيَةٌ مِن بَني هاشِمٍ ، فيهِمُ الحَسَنُ وَالحُسَينُ عليهماالسلام ، فَلَمّا رَآهُمُ التَزَمَهُم، وَانهَمَلَت عَيناهُ ، فَقُلنا : يا رَسولَ اللّهِ ! ما نَزالُ نَرى في وَجهِكَ شَيئا نَكرَهُهُ؟ فَقالَ : إنّا أهلُ بَيتٍ اختارَ اللّهُ لَنَا الآخِرَةَ عَلَى الدُّنيا ، وإنَّهُ سَيَلقى أهلُ بَيتي مِن بَعدي تَطريدا وتَشريدا فِي البِلادِ ، حَتّى تَرتَفِعَ راياتُ سودٍ مِنَ المَشرِقِ ، فَيَسأَلونَ الحَقَّ فَلا يُعطونَهُ ، ثُمَّ يَسأَلونَهُ فَلا يُعطونَهُ ، ثُمَّ يَسأَلونَهُ فَلا يُعطونَهُ ، فَيُقاتِلونَ فَيُنصَرونَ ، فَمَن أدرَكَهُ مِنكُم أو مِن أعقابِكُم فَليَأتِ إمامَ أهلِ بَيتي ولَو حَبوا عَلَى الثَّلجِ ، فَإِنَّها راياتُ هُدىً ، يَدفَعونها إلى رَجُلٍ مِن أهلِ بَيتي ، يُواطِئُ اسمُهُ اسمي . . . فَيَملِكُ الأَرضَ ، فَيَملَؤُها قِسطا وعَدلاً كَما مُلِئَت جَورا وظُلما. (3)

.


1- .الإرشاد : ج 2 ص 130 ، كشف الغمّة : ج 2 ص 219 ، إعلام الورى : ج 1 ص 428 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 239 ح 31 .
2- .الأمالي للصدوق : ص 191 ح 200 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 287 ح 27 .
3- .المستدرك على الصحيحين : ج 4 ص 511 ح 8434 ؛ دلائل الإمامة : ص 446 ح 420 ، العُدد القويّة : ص 91 ح 157 كلاهما نحوه وراجع : سنن ابن ماجة : ج 2 ص 1366 ح 4082 .

ص: 63

الإرشاد_ به نقل از امّ سلمه _: روزى پيامبر صلى الله عليه و آله نشسته بود و حسين عليه السلام در دامنش بود كه از چشمانش اشك ، جارى شد . به ايشان گفتم : اى پيامبر خدا ! چه شده است كه تو را گريان مى بينم _ فدايت گردم _ ؟ فرمود: «جبرئيل ، مرا به پسرم حسين ، دلدارى داد و خبر داد كه طايفه اى از امّتم ، او را مى كشند . خداوند ، شفاعت مرا نصيب آنها نكند!» .

الأمالى ، صدوق_ به نقل از ابن عبّاس _: على عليه السلام به پيامبر خدا صلى الله عليه و آله گفت : اى پيامبر خدا ! آيا عقيل را دوست دارى؟ فرمود: «آرى، به خدا . من به او ، دو علاقه دارم : علاقه اى به خاطر خودش و علاقه اى به خاطر علاقه مندى ابو طالب به او ! پسر او (مسلم) در راه دوستىِ پسر تو كشته مى شود و چشمان مؤمنان ، بر او اشك مى ريزند و فرشتگان مقرّب ، بر او درود مى فرستند» . آن گاه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله گريست تا جايى كه اشكش جارى شد و سپس فرمود: «به خدا شِكوه مى كنم از آنچه پس از من ، به نسل من مى رسد!» .

المستدرك على الصحيحين_ به نقل از عبد اللّه بن مسعود _: خدمت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله آمديم و ايشان ، شادمان به سوى ما آمد، در حالى كه شادى در صورتش هويدا بود . چيزى از ايشان نپرسيديم، مگر اين كه جوابش را داد ، و خاموش نشديم ، مگر اين كه خودِ ايشان شروع كرد . تا اين كه جوانانى از بنى هاشم از آن جا گذشتند كه در ميانشان ، حسن عليه السلام و حسين عليه السلام هم بودند . وقتى پيامبر صلى الله عليه و آله آن دو را ديد، آنها را در آغوش كشيد و چشمانش گريان گرديد . به ايشان گفتيم : اى پيامبر خدا ! همواره در چهره تان چيزى را مى بينيم كه خوشايندمان نيست. فرمود: «ما اهل بيتى هستيم كه خداوند، آخرت را براى ما به جاى دنيا برگزيده، و زود است كه اهل بيت من ، پس از من، در شهرها تحت فشار قرار گيرند و رانده شوند، تا اين كه [صاحبانِ] پرچم هاى سياه از مشرق سر بر آورند و حق را طلب نمايند ؛ ولى به آنها داده نمى شود . دوباره طلب مى كنند ؛ ولى داده نمى شود . بار سوم ، طلب مى كنند . باز هم داده نمى شود . پس مى جنگند و پيروز مى شوند. پس هر كس از شما و از نسل شما آن را درك كرد، نزد امامى از اهل بيت من بيايد، هرچند كه پابرهنه بر برف و سرما باشد ؛ چرا كه آنان پرچم هاى هدايت اند . آنها پرچم ها را به مردى از اهل بيت من وا مى گذارند كه نامش، همنام من است... و حاكم زمين مى شود و آن را آكنده از عدل و داد مى كند، همان گونه كه آكنده از جور و ستم شده است».

.

ص: 64

الأمالي للصدوق عن مُحَمَّد بن عبد الرحمن عن أبيه عن عليّ بن أبي طالب عليه السلام :بَينا أنَا وفاطِمَةُ وَالحَسَنُ وَالحُسَينُ عِندَ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، إذِ التَفَتَ إلَينا فَبَكى ، فَقُلتُ : ما يُبكيكَ يا رَسولَ اللّهِ؟ فَقالَ : أبكي مِمّا يُصنَعُ بِكُم بَعدي . فَقُلتُ : وما ذاكَ يا رَسولَ اللّهِ؟ قالَ : أبكي مِن ضَربَتِكَ عَلَى القَرنِ ، ولَطمِ فاطِمَةَ خَدَّها ، وطَعنَةِ الحَسَنِ في الفَخِذِ، وَالسَّمِّ الّذي يُسقى ، وقَتلِ الحُسَينِ . قالَ : فَبَكى أهلُ البَيتِ جَميعا. (1)

المناقب للكوفي عن أنس :اِلتَفَتَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله إلى فاطِمَةَ عليهاالسلام فَقالَ : أجَزِعتِ إذ رَأَيتِ مَوتَهُما [أيِ الحَسَنِ وَالحُسَينِ عليهماالسلام ]فَكَيفَ لَو رَأَيتِ الأَكبَرَ مَسقِيّا بِالسَّمِّ وَالأَصغَرِ مُلَطَّخا بِدَمِهِ في قاعٍ مِنَ الأَرضِ يَتَناوَبُهُ السِّباعُ؟! قالَ : فَبَكَت فاطِمَةُ عليهاالسلاموبَكى عَلِيٌّ وبَكَى الحَسَنُ وَالحُسَينُ عليهم السلام . فَقالَت فاطِمَةُ عليهاالسلام : يا أبَتا أكُفّارٌ يَفعَلونَ ذلِكَ أم مُنافِقونَ؟ قالَ : بَل مُنافِقو هذِهِ الاُمَّةِ ويَزعُمونَ أنَّهُم مُؤمِنونَ!! (2)

.


1- .الأمالي للصدوق : ص 197 ح 208 ، المناقب لابن شهرآشوب : ج 2 ص 209 و ليس فيه ذيله من «قال : فبكى» ، بحار الأنوار : ج 44 ص 149 ح 17 .
2- .المناقب للكوفي : ج 2 ص 279 ح 746 .

ص: 65

الأمالى ، صدوق_ به نقل از محمّد بن عبد الرحمان، از پدرش، از امام على بن ابى طالب عليه السلام _: من و فاطمه و حسن و حسين، در محضر پيامبر صلى الله عليه و آله بوديم كه رو به ما كرد و گريست . گفتم : اى پيامبر خدا ! چرا گريه مى كنى؟ فرمود: «مى گريم براى ضربت خوردن سر تو و سيلى خوردن فاطمه و فرو رفتن نيزه در ران حسن و زهرى كه به او خورانده مى شود و [نيز براى] كشته شدن حسين». در اين هنگام ، اهل خانه همگى گريستند.

المناقب ، كوفى_ به نقل از اَنَس _: پيامبر صلى الله عليه و آله رو به فاطمه عليهاالسلام كرد و فرمود: «آيا وقتى مرگِ آن دو (حسن عليه السلام و حسين عليه السلام ) را ببينى، بى تابى مى كنى؟ چگونه است اگر ببينى پسر بزرگت با زهر ، مسموم مى شود و پسر كوچكت در گودىِ يك زمين ، به خونش غوطه ور است و درندگان در اطرافش زوزه مى كشند؟» . فاطمه عليهاالسلام گريست و على و حسن و حسين عليهم السلام گريستند. فاطمه عليهاالسلام گفت : پدر جان ! آيا كافران ، چنين مى كنند، يا منافقان؟ فرمود: «منافقان اين امّت، و مى پندارند كه مؤمن اند!» .

.

ص: 66

الأمالي للصدوق عن إبراهيم بن أبي محمود عن الرضا عليه السلام :إنَّ يَومَ الحُسَينِ عليه السلام أقرَحَ (1) جُفونَنا ، وأسبَلَ دُموعَنا ، وأذَلَّ عَزيزَنا بِأَرضِ كَربٍ و بَلاءٍ ، أورَثَتنَا الكَربَ وَالبَلاءَ إلى يَومِ الاِنقِضاءِ ، فَعَلى مِثلِ الحُسَينِ عليه السلام فَليَبكِ الباكونَ ، فَإِنَّ البُكاءَ يَحُطُّ الذُّنوبَ العِظامَ. (2)

راجع : ج 3 ص 176 (القسم السادس / الفصل الثاني : إنباء النبيّ صلى الله عليه و آله بشهادة الحسين عليه السلام ) .

4 / 8بُكاءُ أبيهِ الإِمامِ عَلِيٍّ عليه السلامخصائص الأئمّة عليهم السلام عن عبد اللّه بن ميمون عن جعفر بن مُحَمَّد [الصادق] عن أبيه عن آبائه عليهم السلام :مَرَّ أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام في ناسٍ مِن أصحابِهِ بِكَربَلاءَ ، فَلَمّا مَرَّ بِهَا اغرَورَقَت عَيناهُ بِالبُكاءِ ، ثُمَّ قالَ : هذا مُناخُ رِكابِهِم ، و هذا مُلقى رِحالِهِم ، وهاهُنا تُهَراقُ (3) دِماؤُهُم ، طوبى لَكِ مِن تُربَةٍ ، عَلَيها تُهرَقُ دِماءُ الأَحِبَّةِ. (4)

مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي عن شيخ الإسلام الحاكم الجشمي :إنَّ أميرَ المُؤمِنينَ عليه السلام لَمّا سارَ إلى صِفّينَ نَزَلَ بِكَربَلاءَ ، وقالَ لِابنِ عَبّاسٍ : أتَدري ما هذِهِ البُقعَةُ؟ قالَ : لا ، قالَ : لَو عَرَفتَها لَبَكَيتَ بُكائي ، ثُمَّ بَكى بُكاءً شَديدا . ثُمَّ قالَ : ما لي ولِالِ أبي سُفيانَ ، ثُمَّ التَفَتَ إلَى الحُسَينِ عليه السلام ، وقالَ : صَبرا يا بُنَيَّ ، فَقَد لَقِيَ أبوكَ مِنهُم مِثلَ الَّذي تَلقى بَعدَهُ. (5)

.


1- .القَرْحُ : الجُرْحُ (النهاية : ج 4 ص 35 «قرح») .
2- .الأمالي للصدوق : ص 190 ح 199 ، الإقبال : ج 3 ص 28 ، روضة الواعظين : ص 187 ، المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 86 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 284 ح 17 .
3- .هَرَاقَ الماءَ : أي صبَّه ، وأصله أراق (الصحاح : ج 4 ص 1569 «هرق») .
4- .خصائص الأئمّة عليهم السلام : ص 47 ، كامل الزيارات : ص 453 ح 685 عن عبد اللّه بن ميمون عن الإمام الصادق عليه السلام ، الخرائج والجرائح : ج 1 ص 183 ح 16 عن الإمام الصادق عن أبيه عليهماالسلام ، بحار الأنوار : ج 101 ص 116 ح 44 .
5- .مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 1 ص 162 .

ص: 67

الأمالى ، صدوق_ به نقل از ابراهيم بن ابى محمود ، از امام رضا عليه السلام _: روز [شهادت ]حسين عليه السلام ، پلك هاى ما را زخمى كرد، و اشك هايمان را جارى نمود، و عزيز ما را در سرزمين اندوه و محنت ، خوار ساخت و براى ما اندوه و غم را تا روز قيامت ، بر جا گذاشت. پس گريه كنندگان بايد براى مانند حسين عليه السلام بگريند، كه گريه [بر او] ، گناهان بزرگ را مى زدايد.

ر. ك: ج 3 ص 177 (بخش ششم / فصل دوم : پيشگوئي پيامبر صل الله عليه وآله از شهادت امام حسين عليه السلام ) .

4 / 8گريه پدرش امام على عليه السلام

خصائص الأئمّة عليهم السلام_ به نقل از عبد اللّه بن ميمون، از امام صادق عليه السلام ، از پدرش، از پدرانش عليهم السلام _: امير مؤمنان عليه السلام با جمعى از اصحابش از كربلا گذر كرد و وقتى از آن جا گذشت، چشمانش گريان گشت . آن گاه فرمود: «اين جا ، محلّ خوابيدن شترانشان است و اين جا ، جاى اثاثيه كاروانشان است و اين جاست كه خونشان ريخته مى شود . خوشا به تو ، اى خاك ! بر اين خاك، خون هاى دوستان ريخته مى شود» .

مقتل الحسين عليه السلام ، خوارزمى_ به نقل از شيخ الإسلام حاكم جُشَمى_ : امير مؤمنان عليه السلام وقتى راهىِ صفّين شد، در كربلا فرود آمد و به ابن عبّاس فرمود: «آيا مى دانى اين جا چه جايى است؟» . گفت : خير . فرمود: «اگر مى شناختى، مانند من مى گريستى» و آن گاه گريه شديدى كرد و فرمود: «مرا با خاندان ابو سفيان ، چه كار؟!» و سپس به حسين عليه السلام رو كرد و فرمود: «شكيبا باش ، پسرم ! به پدرت نيز از آنها همانند چيزى رسيده كه پس از او به تو خواهد رسيد» .

.

ص: 68

كمال الدين عن ابن عبّاس :كُنتُ مَعَ أميرِ المُؤمِنينَ عليه السلام في خَرجَتِهِ إلى صِفّينَ ، فَلَمّا نَزَلَ بِنينوى _ و هُوَ شَطُّ الفُراتِ _ قالَ بِأَعلى صَوتِهِ : يَا بنَ عَبّاسٍ ، أتَعرِفُ هذَا المَوضِعَ؟ قالَ : قُلتُ : ما أعرِفُهُ يا أميرَ المُؤمِنينَ ، فَقالَ : لَو عَرَفتَهُ كَمَعرِفَتي لَم تَكُن تَجوزُهُ حَتّى تَبكِيَ كَبُكائي . قالَ : فَبَكى طَويلاً حَتَّى اخضَلَّت (1) لِحيَتُهُ ، وسالَتِ الدُّموعُ عَلى صَدرِهِ ، وبَكَينا مَعَهُ ، وهُوَ يَقولُ : أوِّه أوِّه! ما لي ولِالِ أبي سُفيانَ ؟ ما لي و لِالِ حَربٍ حِزبِ الشَّيطانِ وأولِياءِ الكُفرِ؟ صَبرا يا أبا عَبدِ اللّهِ ، فَقَد لَقِيَ أبوكَ مِثلَ الَّذي تَلقى مِنهُم . . . وقالَ بِأَعلى صَوتِهِ : يا رَبِّ عيسَى بنِ مَريَمَ ! لا تُبارِك في قَتَلَتِهِ ، وَالحامِلِ عَلَيهِ ، وَالمُعينِ عَلَيهِ ، وَالخاذِلِ لَهُ ، ثُمَّ بَكى بُكاءً طَويلاً وبَكَينا مَعَهُ ، حَتّى سَقَطَ لِوَجهِهِ وغُشِيَ عَلَيهِ طَويلاً ، ثُمَّ أفاقَ. (2)

كتاب سُليم بن قيس عن ابن عبّاس :لَقَد دَخَلتُ عَلى عَلِيٍّ عليه السلام بِذي قارٍ (3) ، فَأَخرَجَ إلَيَّ صَحيفَةً وقالَ لي : يَابنَ عَبّاسٍ ، هذِهِ صَحيفَةٌ أملاها عَلَيَّ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله وخَطّي بِيَدي. (4) فَقُلتُ : يا أميرَ المُؤمِنينَ ، إقرَأها عَلَيَّ ، فَقَرَأَها فَإِذا فيها كُلُّ شَيءٍ كانَ مُنذُ قُبِضَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله إلى مَقتَلِ الحُسَينِ عليه السلام ، وكَيفَ يُقتَلُ؟ ومَن يَقتُلُهُ؟ و مَن يَنصُرُهُ؟ ومَن يُستَشهَدُ مَعَهُ؟ فَبَكى بُكاءً شَديدا وأبكاني . فَكانَ فيما قَرَأَهُ عَلَيَّ : كَيفَ يُصنَعُ بِهِ؟ وكَيفُ تُستَشهَدُ فاطِمَةُ عليهاالسلام؟ وكَيفَ يُستَشهَدُ الحَسَنُ ابنُهُ عليه السلام ؟ وكَيفَ تَغدِرُ بِهِ الاُمَّةُ؟ فَلَمّا أن قَرَأَ كَيفَ يُقتَلُ الحُسَينُ عليه السلام ومَن يَقتُلُهُ أكثَرَ البُكاءَ ، ثُمَّ أدرَجَ الصَّحيفَةَ وقَد بَقِيَ ما يَكونُ إلى يَومِ القِيامَةِ. (5)

.


1- .اخضَلَّت لِحيَتُه : أي ابتلّت (مجمع البحرين : ج 1 ص 522 «خضل») .
2- .كمال الدين : ص 532 ح 1 ، الأمالي للصدوق : ص 694 ح 951 ، الخرائج والجرائح : ج 3 ص 1144 ح 56 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 252 ح 2 ؛ الفتوح : ج 2 ص 551 نحوه .
3- .ذو قار : ماء لبكر بن وائل قريب من الكوفة بينها وبين واسط (معجم البلدان : ج 4 ص 293) وراجع : الخريطة رقم 5 في آخر مجلّد 8 .
4- .في المصدر : «بيده» ، والصواب ما أثبتناه كما في الفضائل وبحار الأنوار .
5- .كتاب سُلَيم بن قيس : ج 2 ص 915 ، الفضائل : ص 119 ، بحار الأنوار : ج 28 ص 73 ح 32 .

ص: 69

كمال الدين_ به نقل از ابن عبّاس _: هنگام عزيمت امير مؤمنان عليه السلام به صفّين، با ايشان بودم . وقتى به نينوا _ كه در كنار فرات است _ رسيد ، با صداى بلند فرمود : «اى ابن عبّاس ! اين جا را مى شناسى؟» . گفتم : اى امير مؤمنان ! اين جا را نمى شناسم . فرمود: «اگر همانند من آن را مى شناختى، از آن عبور نمى كردى، مگر اين كه همانند گريستن من مى گريستى» . امام عليه السلام مدّتى طولانى گريست، تا اين كه محاسنش تر شد و اشك هايش بر سينه اش ريخت . ما هم با ايشان گريستيم و ايشان مى فرمود: «آه ، آه ! مرا با خاندان ابو سفيان، چه كار ؟ ! مرا با خاندان حرب، حزب شيطان و دوستان كفر ، چه كار ؟! اى ابا عبد اللّه ! شكيبا باش . به پدرت نيز از آنها همانند چيزى رسيده كه پس از او به تو خواهد رسيد ...» . آن گاه با صداى بلند ، آواز سر داد: «اى پروردگار عيسى بن مريم ! كُشندگان او و حمله كننده بر او و كمك كننده بر ضدّ او و خوار كننده او را فرخنده مگردان» . آن گاه گريه اى طولانى كرد و ما هم با او گريستيم، تا به رو در افتاد و مدّتى بيهوش شد و بعد به هوش آمد.

كتاب سُلَيم بن قيس_ به نقل از ابن عبّاس _: در ذو قار ، (1) خدمت امام على عليه السلام رسيديم . صحيفه اى را به من نشان داد و به من فرمود: «اى ابن عبّاس ! اين ، صحيفه اى است كه پيامبر صلى الله عليه و آله آن را براى من خواند و من با خطّ خودم نوشتم» . گفتم : اى امير مؤمنان ! آن را برايم بخوان . ايشان ، آن را خواند و ديدم در آن، حوادث از زمان درگذشت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله تا كشته شدن حسين عليه السلام و چگونگى كشته شدنش و [نامِ] قاتلش و كمك كنندگانش و شهيدان همراهش هست . پس گريه شديدى كرد و مرا هم گرياند. از جمله چيزهايى كه برايم خواند، اين بود كه با او چگونه رفتار مى شود، فاطمه عليهاالسلامچگونه شهيد مى شود، پسرش حسين عليه السلام ، چگونه شهيد مى شود و امّت ، چه نيرنگى به او مى زنند . وقتى ايشان خواند كه حسين عليه السلام چگونه شهيد مى شود و چه كسى او را مى كشد، گريه اش بيشتر شد و آن گاه صحيفه را جمع كرد، در حالى كه حوادث تا روز قيامت، نا گفته مانده بود.

.


1- .ذو قار ، آب و آبادى است كه از آنِ بكر بن وائل بوده و بين واسط وكوفه در نزديكى كوفه قرار داشته است (ر .ك : نقشه شماره 5 در پايان جلد 8) .

ص: 70

راجع : ج 3 ص 246 (القسم السادس / الفصل الثالث / انباء أمير المؤمنين عليه السلام بشهادة الحسين عليه السلام ) .

4 / 9بُكاءُ اُمِّهِ فاطِمَةَ عليه السلام بِنتِ رَسولِ اللّهِ صل الله عليه السلامدلائل الإمامة عن موسى بن إبراهيم المروزي عن موسى بن جعفر عن أبيه جعفر بن مُحَمَّد عن جدّه مُحَمَّد الباقر عليهم السلام عن جابر بن عبد اللّه الأنصارى عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله_ لِفاطِمَةَ عليهاالسلام _: أتاني جَبرَئيلُ فَبَشَّرَني بِفَرخَينِ يَكونانِ لَكِ ، ثُمَّ عُزّيتُ بِأَحَدِهِما ، وعَرَفتُ أنَّهُ يُقتَلُ غَريبا عَطشانا . فَبَكَت فاطِمَةُ حَتّى عَلا بُكاؤُها ، ثُمَّ قالَت : يا أبَه ، لِمَ يَقتُلونَهُ وأنتَ جَدُّهُ ، وأبوهُ عَلِيٌّ ، وأنَا اُمُّهُ؟ قالَ : يا بُنَيَّةُ ، لِطَلَبِهِمُ المُلكَ ، أما إنَّهُ سَيَظهَرُ عَلَيهِم سَيفٌ لا يُغمَدُ إلّا عَلى يَدِ المَهدِيِّ مِن وُلدِكِ. (1)

كمال الدين عن ابن عبّاس :لَمّا وُلِدَ الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام وكانَ مَولِدُهُ عَشِيَّةَ الخَميسِ لَيلَةَ الجُمُعَةِ . . . فَهَبَطَ جَبرَئيلُ عليه السلام عَلَى النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله فَهَنَّأَهُ كَما أمَرَهُ اللّهُ عز و جلوعَزّاهُ . فَقالَ لَهُ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله : تَقتُلُهُ اُمَّتي؟ فَقالَ لَهُ : نَعَم يا مُحَمَّدُ ، فَقالَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله : ما هؤُلاءِ بِاُمَّتي أنَا بَريءٌ مِنهُم ، وَاللّهُ عز و جل بَريءٌ مِنهُم ، قالَ جَبرَئيلُ عليه السلام : وأنَا بَريءٌ مِنهُم يا مُحَمَّدُ ، فَدَخَلَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله عَلى فاطِمَةَ عليهاالسلام فَهَنَّأَها وعَزّاها ، فَبَكَت فاطِمَةُ عليهاالسلاموقالَت : يا لَيتَني لَم ألِدهُ ، قاتِلُ الحُسَينِ فِي النّارِ . فَقالَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله : وأنَا أشهَدُ بِذلِكِ _ يا فاطِمَةُ _ ، ولكِنَّهُ لا يُقتَلُ حَتّى يَكونَ مِنهُ إمامٌ يَكونُ مِنهُ الأَئِمَّةُ الهادِيَةُ بَعدَهُ ، . . . فَسَكَتَت فاطِمَةُ عليهاالسلام مِنَ البُكاءِ. (2)

.


1- .دلائل الإمامة : ص 102 ح 30 .
2- .كمال الدين : ص 282 ح 36 ، الصراط المستقيم : ج 2 ص 144 نحوه ، بحار الأنوار : ج 43 ص 249 ح 24 .

ص: 71

ر. ك : ج 3 ص 247 (بخش ششم / فصل سوم : پيشگوئي امير مؤمنان عليه السلام از شهادت امام حسين عليه السلام) .

4 / 9گريه مادرش فاطمه سلام الله عليها دختر پيامبر خدا صل الله عليه و آله

دلائل الإمامة_ به نقل از موسى بن ابراهيم مروزى، از امام كاظم، از پدرش امام صادق، از جدّش امام باقر عليهم السلام ، از جابر بن عبد اللّه انصارى _: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به فاطمه عليهاالسلام فرمود : «جبرئيل پيش من آمد و مرا به دو پسرى كه تو خواهى داشت، مژده داد و بعد درباره يكى از آن دو ، دلدارى ام داد و فهميدم كه او تشنه و در غربت، كشته مى شود» . پس فاطمه عليهاالسلام چنان گريست كه صداى گريه اش بلند شد . آن گاه گفت : پدر جان ! چرا او را مى كشند ، در حالى كه تو جدّ اويى و پدرش على است و من مادرش هستم؟ پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «دخترم ! براى پادشاهى . بدان كه بر روى آنها شمشيرى آشكار خواهد شد كه غلاف نمى شود، جز به دست مهدى از فرزندان تو [كه بر آنان چيره مى شود]».

كمال الدين_ به نقل از ابن عبّاس _: وقتى حسين بن على عليه السلام زاده شد _ و زمان تولّدش در شامگاه پنجشنبه و شب جمعه بود... _ ، جبرئيل بر پيامبر صلى الله عليه و آله فرود آمد و به ايشان تهنيت گفت _ همان گونه كه خداى عزوجل به او دستور داده بود _ و ايشان را دلدارى داد. پيامبر صلى الله عليه و آله به جبرئيل گفت: «امّتم او را مى كشند؟» . جبرئيل به پيامبر صلى الله عليه و آله گفت : آرى ، اى محمّد ! پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «اينان ، امّت من نيستند! از اين گروهِ امّتم بيزارم و خداى عزوجل از آنها بيزار است» . جبرئيل عليه السلام گفت: من هم از آنان بيزارم ، اى محمّد ! پس پيامبر صلى الله عليه و آله بر فاطمه عليهاالسلام وارد شد و به او تهنيت گفت و دلدارى اش داد . فاطمه عليهاالسلامگريست و گفت : اى كاش من او را نزاده بودم ! كشنده حسين ، در آتش است . پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «من بر اين ، گواهى مى دهم ، اى فاطمه ! او كشته نمى شود، مگر اين كه فرزندى از او باقى مى ماند كه امامان هدايتگر پس از او، از نسل اويند ...». پس فاطمه عليهاالسلام آرام گرفت.

.

ص: 72

كامل الزيارات عن عبد الملك بن مقرن عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :إذا زُرتُم أبا عَبدِ اللّهِ عليه السلام فَالزَمُوا الصَّمتَ إلّا مِن خَيرٍ ، وإنَّ مَلائِكَةَ اللَّيلِ وَالنَّهارِ مِنَ الحَفَظَةِ تَحضُرُ المَلائِكَةَ الَّذينَ بِالحائِرِ فَتُصافِحُهُم ، فَلا يُجيبونَها مِن شِدَّةِ البُكاءِ . . . وإنَّ فاطِمَةَ عليهاالسلامإذا نَظَرَت إلَيهِم ، ومَعَها ألفُ نَبِيٍّ وألفُ صِدّيقٍ وألفُ شَهيدٍ ، ومِنَ الكَرّوبِيّينَ (1) ألفُ ألفٍ يُسعِدونَها عَلَى البُكاءِ ، وإنَّها لَتَشهَقُ شَهقَةً ، فَلا تَبقى فِي السَّماواتِ مَلَكٌ إلّا بَكى رَحمَةً لِصَوتِها ، وما تَسكُنُ حَتّى يَأتِيَهَا النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله فَيَقولَ : يا بُنَيَّةُ ! قَد أبكَيتِ أهلَ السَّماواتِ ، وشَغَلتِهِم عَنِ التَّسبيحِ وَالتَّقديسِ ، فَكُفّي حَتّى يُقَدِّسوا ، فَإِنَّ اللّهَ بالِغُ أمرِهِ ، وإنَّها لَتَنظُرُ إلى مَن حَضَرَ مِنكُم ، فَتَسأَلُ اللّهَ لَهُم مِن كُلِّ خَيرٍ ، ولا تَزهَدوا في إتيانِهِ ، فَإِنَّ الخَيرَ في إتيانِهِ أكثَرُ مِن أن يُحصى. (2)

كامل الزيارات عن أبي بصير :كُنتُ عِندَ أبي عَبدِ اللّهِ عليه السلام اُحَدِّثُهُ . . . ثُمَّ بَكى وقالَ : يا أبا بَصيرٍ ! إذا نَظَرتُ إلى وُلدِ الحُسَينِ عليه السلام أتاني ما لا أملِكُهُ بِما أتى إلى أبيهِم وإلَيهِم . يا أبا بَصيرٍ ! إنَّ فاطِمَةَ عليهاالسلام لَتَبكيهِ وتَشهَقُ ، فَتَزفِرُ جَهَنَّمُ زَفرَةً ، لَولا أنَّ الخَزَنَةَ يَسمَعونَ بُكاءَها ، وقَدِ استَعَدّوا لِذلِكَ مَخافَةَ أن يَخرُجَ مِنها عُنُقٌ أو يَشرُدَ دُخانُها ، فَيُحرِقَ أهلَ الأَرضِ ، فَيَكبَحونَها (3) ما دامَت باكِيَةً ، ويَزجُرونَها ويوثِقونَ مِن أبوابِها مَخافَةً عَلى أهلِ الأَرضِ ، فَلا تَسكُنُ حَتّى يَسكُنَ صَوتُ فاطِمَةَ عليهاالسلام. وإنَّ البِحارَ تَكادُ أن تَنفَتِقَ ، فَيَدخُلَ بَعضُها عَلى بَعضٍ ، وما مِنها قَطرَةٌ إلّا بِها مَلَكٌ مُوَكَّلٌ ، فَإِذا سَمِعَ المَلَكُ صَوتَها أطفَأَ نارَها (4) بِأَجنِحَتِهِ ، وحَبَسَ بَعضَها عَلى بَعضٍ مَخافَةً عَلَى الدُّنيا وما فيها ومَن عَلَى الأَرضِ . فَلا تَزالُ المَلائِكَةُ مُشفِقينَ ، يَبكونَهُ لِبُكائِها ، ويَدعونَ اللّهَ ، ويَتَضَرَّعونَ إلَيهِ ، ويَتَضَرَّعُ أهلُ العَرشِ ومَن حَولَهُ ، وتَرتَفِعُ أصواتٌ مِنَ المَلائِكَةِ بِالتَّقديسِ للّهِِ مَخافَةً عَلى أهلِ الأَرضِ ، ولَو أنَّ صَوتا مِن أصواتِهِم يَصِلُ إلَى الأَرضِ لَصَعِقَ أهلُ الأَرضِ ، وتَقَطَّعَتِ الجِبالُ وزُلزِلَتِ الأَرضُ بِأَهلِها . قُلتُ : جُعِلتُ فِداكَ ، إنَّ هذَا الأَمرَ عَظيمٌ! قالَ : غَيرُهُ أعظَمُ مِنهُ ما لَم تَسمَعهُ . ثُمَّ قالَ لي : يا أبا بَصيرٍ ، أما تُحِبُّ أن تَكونَ فيمَن يُسعِدُ فاطِمَةَ عليهاالسلام ، فَبَكَيتُ حينَ قالَها فَما قَدَرتُ عَلَى المَنطِقِ ، وما قَدَرتُ عَلى كَلامي مِنَ البُكاءِ . ثُمَّ قامَ إلَى المُصَلّى يَدعو ، فَخَرَجتُ مِن عِندِهِ عَلى تِلكَ الحالِ ، فَمَا انتَفَعتُ بِطَعامٍ وما جاءَنِي النَّومُ ، وأصبَحتُ صائِما وَجِلاً حَتّى أتَيتُهُ ، فَلَمّا رَأَيتُهُ قَد سَكَنَ سَكَنتُ ، وحَمِدتُ اللّهَ حَيثُ لَم تَنزِل بي عُقوبَةٌ. (5)

.


1- .الكَرّوبِيُّون : سادة الملائكة ، هم المقرّبون (النهاية : ج 4 ص 161 «كرب») .
2- .كامل الزيارات : ص 177 ح 239 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 224 ح 17 .
3- .تقول : كَبَحتُ الدابَّةَ إذا جَذَبتَها إليك باللجام لكي تقف ولا تجرى (بحار الأنوار : ج45 ص209) .
4- .نارُ الحَربِ ونائرتها : شَرُّها وهَيجُها (لسان العرب : ج 5 ص 245 «نور») .
5- .كامل الزيارات : ص 169 ح 220 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 208 ح 14 .

ص: 73

كامل الزيارات_ به نقل از عبد الملك بن مُقَرِّن، از امام صادق عليه السلام _: هر گاه حسين عليه السلام را زيارت كرديد، خاموش باشيد ، مگر به سخن خير . فرشتگان نگهبان شب و روز، نزد فرشتگان حَرَم حسينى حاضر مى شوند و با آنها مصافحه مى كنند و آنان از شدّت گريه به اينها پاسخ نمى دهند... . فاطمه عليهاالسلام هر گاه به آنان نگاه بيندازد _ و با او هزار پيامبر، هزار صدّيق، هزار شهيد، و از فرشتگان ، هزارْ هزار نفرند كه به گريه او كمك مى كنند _ ، ناله جان خراش مى زند و در آسمان ها فرشته اى نمى ماند ، جز اين كه براى ترحّم به صداى فاطمه عليهاالسلام مى گريد، و فاطمه عليهاالسلام آرام نمى گيرد، تا اين كه پيامبر صلى الله عليه و آله پيش او مى آيد و مى فرمايد:«دخترم! آسمانيان را گرياندى و آنها را از تسبيح و تقديس ، باز داشتى . بس كن تا آنان به تقديسشان بپردازند، كه خداوند ، كارش را به نهايت مى رساند» . فاطمه عليهاالسلام به سوى كسانى از شما كه در بارگاه حسينى حاضر مى شوند، نظر مى اندازد و از خداوند برايشان هر خيرى را درخواست مى كند . پس در رفتن به بارگاه حسين عليه السلام بى رغبتى نكنيد، كه خيرِ رفتن به نزد او ، غير قابل شمارش است .

كامل الزيارات_ به نقل از ابو بصير _: در محضر امام صادق عليه السلام بودم و با ايشان صحبت مى كردم... كه گريست و فرمود: «اى ابو بصير ! وقتى به فرزندان حسين عليه السلام مى نگرم ، به سبب بلاهايى كه بر سر آنان و پدرشان (حسين عليه السلام ) آمد ، حالتى به من دست مى دهد كه از اراده من خارج است. اى ابو بصير ! فاطمه عليهاالسلام براى حسين عليه السلام مى گريد و ضجّه مى زند و دوزخ ، آهى مى كشد، و اگر نبود كه نگهبانان دوزخ ، صداى گريه فاطمه را مى شنوند و براى آن آماده مى شوند ، از بيم آن كه مبادا از دوزخ ، شراره اى بر آيد و يا دودش را بيرون بدهد و اهل زمين را بسوزاند [ ، چنين مى شد و زمينيان مى سوختند] . پس تا زمانى كه فاطمه عليهاالسلام گريان است، جلو دوزخ را مى گيرند و آن را باز مى دارند و از نگرانى براى اهل زمين، درهايش را محكم مى كنند . پس دوزخ ، آرام نمى گيرد تا صداى فاطمه عليهاالسلام خاموش شود . و درياها نزديك است كه بشكافند و در هم فرو ريزند و هيچ قطره اى از دريا نيست ، مگر اين كه فرشته موظّفى دارد كه وقتى آن فرشته صداى درياها را مى شنود، تلاطم آن را با بال هاى خود خاموش مى كند، و از نگرانى براى دنيا و هر چه در آن است و هر كه در زمين است، آب ها را ، مهار مى سازد . و فرشتگانْ همواره نگران مى مانند و براى گريه فاطمه عليهاالسلام مى گريند و خداوند را مى خوانند و به درگاه او مى نالند و عرشيان و پيرامونيان عرش مى نالند و صداى عدّه اى از فرشتگان ، به تقديس خدا بلند مى شود ، از نگرانى براى اهل زمين، و اگر صدايى از آنان بر زمين برسد، اهل زمين از هوش مى روند و كوه ها متلاشى مى شوند و زمين براى ساكنانش به حركت در مى آيد». گفتم : فدايت گردم ! اين ، امرى بس بزرگ است . فرمود: «چيز ديگرى غير از آن هست كه نشنيده اى و آن ، بزرگ تر است» . آن گاه به من فرمود: «اى ابو بصير ! آيا دوست ندارى كه به فاطمه عليهاالسلام كمك كنى؟» . وقتى امام عليه السلام از فاطمه عليهاالسلام سخن گفت، من چنان گريستم كه توان سخن گفتن نداشتم و گريه از حرف زدن ، ناتوانم كرد. آن گاه امام عليه السلام برخاست و به نمازخانه رفت و دعا مى كرد . از محضرش با همان حال ، بيرون آمدم . نه غذايى خوردم و نه خوابم برد . صبح كردم ، در حالى كه روزه دار و بيمناك بودم تا خدمت امام عليه السلام رسيدم . وقتى ديدم كه ايشان آرام شده، آرام گرفتم و خدا را ستودم كه عذابى بر من فرود نيامد.

.

ص: 74

تفسير فرات عن جعفر بن مُحَمَّد الفزاري معنعنا عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :كانَ الحُسَينُ عليه السلام مَعَ اُمِّهِ تَحمِلُهُ ، فَأَخَذَهُ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله وقالَ : لَعَنَ اللّهُ قاتِلَكَ ، ولَعَنَ اللّهُ سالِبَكَ ، وأهلَكَ اللّهُ المُتَوازِرينَ عَلَيكَ ، وحَكَمَ اللّهُ بَيني وبَينَ مَن أعانَ عَلَيكَ . قالَت فاطِمَةُ عليهاالسلام : يا أبَه! أيَّ شَيءٍ تَقولُ؟ قالَ : يا بِنتاه ، ذَكَرتُ ما يُصيبُهُ (1) بَعدي وبَعدَكِ مِنَ الأَذى وَالظُّلمِ وَالبَغيِ ، وهُوَ يَومَئِذٍ في عُصبَةٍ كَأَنَّهُم نُجومُ السَّماءِ يَتَهادَونَ إلَى القَتلِ ، وكَأَنّي أنظُرُ إلى مُعَسكَرِهِم وإلى مَوضِعِ رِحالِهِم وتُربَتِهِم . قالَت : يا أبَه ! وأنّى (وأينَ) هذَا المَوضِعُ الَّذي تَصِفُ؟ قالَ : مَوضِعٌ يُقالُ لَهُ كَربَلاءُ ، وهِيَ دارُ كَربٍ وبَلاءٍ عَلَينا وعَلَى الاُمَّةِ ، يَخرُجُ عَلَيهِم شِرارُ اُمَّتي ، وإنَّ أحَدَهُم لَو يَشفَعُ لَهُ مَن فِي السَّماواتِ وَالأَرَضينَ ما شُفِّعوا فيهِ ، وهُمُ المُخَلَّدونَ فِي النّارِ. قالَت : يا أبَه! فَيُقتَلُ؟ قالَ : نَعَم يا بِنتاه ، وما قُتِلَ قِتلَتَهُ أحَدٌ كانَ قَبلَهُ ، وتَبكيهِ السَّماواتُ وَالأَرَضونَ وَالمَلائِكَةُ وَالوَحشُ وَالنَّباتاتُ وَالبِحارُ وَالجِبالُ ، ولَو يُؤذَنُ لَها ما بَقِيَ عَلَى الأَرضِ مُتَنَفِّسٌ ، ويَأتيهِ قَومٌ مِن مُحِبّينا لَيسَ فِي الأَرضِ أعلَمُ بِاللّهِ ولا أقوَمُ بِحَقِّنا مِنهُم ، ولَيسَ عَلى ظَهرِ الأَرضِ أحَدٌ يَلتَفِتُ إلَيهِ غَيرُهُم ، اُولئِكَ مَصابيحُ في ظُلُماتِ الجَورِ ، وهُمُ الشُّفَعاءُ ، وهُم وارِدونَ حَوضي غَدا ، أعرِفُهُم إذا وَرَدوا عَلَيَّ بِسيماهُم ، وكُلُّ أهلِ دينٍ يَطلُبونَ أئِمَّتَهُم ، وهُم يَطلُبونَنا لا يَطلُبونَ غَيرَنا ، وهُم قِوامُ الأَرضِ ، وبِهِم يُنزَلُ الغَيثُ . فَقالَت فاطِمَةُ عليهاالسلام : يا أبَه ! إنّا للّهِِ ، وبَكَت . فَقالَ لَها : يا بِنتاه ! إنَّ أهلَ الجِنانِ هُمُ الشُّهَداءُ فِي الدُّنيا ، بَذَلوا أنفُسَهُم وأموالَهُم بِأَنَّ لَهُمُ الجَنَّةَ يُقاتِلونَ في سَبيلِ اللّهِ ، فَيَقتُلونَ ويُقتَلونَ وَعدا عَلَيهِ حَقّا ، فَما عِندَ اللّهِ خَيرٌ مِنَ الدُّنيا وما فيها ، وما فيها قِتلَةٌ أهوَنُ مِن ميتَتِهِ (2) ، مَن كُتِبَ عَلَيهِ القَتلُ خَرَجَ إلى مَضجَعِهِ ، ومَن لَم يُقتَل فَسَوفَ يَموتُ . (3)

.


1- .في المصدر : «ما يصيب» ، والصواب ما أثبتناه كما في كامل الزيارات وبحار الأنوار .
2- .في بحار الأنوار : «ميتة» بدل «ميتته» .
3- .تفسير فرات : ص 171 ح 219 ، كامل الزيارات : ص 144 ح 170 عن مسمع بن عبد الملك وليس فيه ذيله من «فقالت فاطمة عليهاالسلام : يا أبة إنّا للّه » ، بحار الأنوار : ج 44 ص 264 ح 22 .

ص: 75

تفسير فرات_ به نقل از جعفر بن محمّد فَزارى ، با ذكر سلسله راويان ، از امام صادق عليه السلام _: حسين عليه السلام با مادرش بود و مادرش او را با خود مى برد كه پيامبر صلى الله عليه و آله او را گرفت و فرمود: «خداوند ، قاتل تو و تاراج كننده ات را لعنت كند و كمك كنندگان به همديگر را بر ضدّ تو ، نابود سازد و ميان من و كسى كه بر ضدّ تو كمك كرده، داورى نمايد!» . فاطمه عليهاالسلام گفت : پدر جان ! چه مى گويى؟ فرمود: «دخترم ! از آزار و ستم و تجاوزى كه پس از من و تو به حسين وارد مى شود، ياد كردم و در آن زمان ، او در ميان گروهى است كه گويى ستارگان آسمان اند و به سمت كشته شدن ، برده مى شوند و گويى من به اردوگاه آنان و مكان فرود و خاكشان نگاه مى كنم» . فاطمه عليهاالسلام گفت : پدر جان ! آن جايى كه توصيفش مى كنى ، كجاست؟ فرمود: «جايى به نام كربلا و آن جا ، جاى اندوه و گرفتارى براى ما و براى امّت است و بدترين هاى امّت من ، بر آنها خروج مى كنند، كه اگر تمام كسانى كه در آسمان ها و زمين هستند ، براى يكى از آنان شفاعت كنند، شفاعتشان پذيرفته نمى شود و همواره در آتش خواهند بود» . فاطمه گفت : پدر جان ! پس حسين كشته مى شود؟ فرمود: «آرى _ دخترم _ و هيچ كسى پيش از او ، آن چنان كشته نشده است . آسمان ها و زمين ها و فرشتگان و حيوانات و گياهان و درياها و كوه ها بر او مى گريند و اگر به آنها اجازه داده شود، در روى زمين ، نفس كشى نمى مانَد . گروهى از دوستان ما ، نزد [قبر] او مى آيند كه در زمين، بهتر از آنان در خدا شناسى و در بر پا داشتن حقّ ما نيست. در روى زمين ، جز آنها كسى نيست كه متوجّه او باشد. آنان ، چراغ هايى در تاريكى جورند . آنان ، شفاعت كنندگان اند و فردا بر حوض من وارد مى شوند. من آنان را وقتى بر من وارد مى شوند، به چهره مى شناسم و اهل هر دينى ، پيشوايان خود را مى جويند و آنان ، ما را مى طلبند و نه جز ما را. آنان ، مايه قوام زمين هستند و باران ، به خاطر آنها مى بارد» . فاطمه گفت : پدر جان ! همه ما از خداييم . و گريست. پيامبر صلى الله عليه و آله به وى فرمود: «اى دخترم ! بهشتيان، همان شهيدان دنيايند كه جان و مالشان را ايثار مى كنند و در برابر بهشتى كه برايشان هست، در راه خدا مى جنگند و مى كشند و كشته مى شوند . وعده حقّى است از جانب خدا و البتّه آنچه در نزد خداوند است، از دنيا و آنچه در آن است ، بهتر است و هيچ مردنى در دنيا ، بى ارزش تر از مردن طبيعى (بدون شهادت) نيست. هر كس كه برايش كشته شدن نوشته شده، به سوى قتلگاهش مى رود و هر كه كشته نشود، خواهد مرد».

.

ص: 76

. .

ص: 77

. .

ص: 78

4 / 10بُكاءُ الحُسَينِ عليه السلام عَلى أهلِ بَيتِهِ وأصحابِهِ4 / 10 _ 1بُكاؤُهُ عَلى مُسلِمِ بنِ عَقيلٍالملهوف :سارَ الحُسَينُ عليه السلام حَتّى بَلَغَ زُبالَةَ ، فَأَتاهُ فيها خَبَرُ مُسلِمِ بنِ عَقيلٍ . . . قالَ الرّاوي : وَارتَجَّ المَوضِعُ بِالبُكاءِ وَالعَويلِ لِقَتلِ مُسلِمِ بنِ عَقيلٍ ، وسالَتِ الدُّموعُ عَلَيهِ كُلَّ مَسيلٍ . . . قالَ : فَاستَعبَرَ الحُسَينُ عليه السلام باكِيا ، ثُمَّ قالَ : رَحِمَ اللّهُ مُسلِما ، فَلَقَد صارَ إلى رَوحِ اللّهِ ورَيحانِهِ وتَحِيَّتِهِ ورِضوانِهِ ، أما إنَّهُ قَد قَضى ما عَلَيهِ وبَقِيَ ما عَلَينا. (1)

راجع : ج 5 ص 164 (القسم السابع / الفصل السابع / كتاب الإمام عليه السلام إلى أهل الكوفة بالحاجر من بطن الرمّة وشهادة رسوله) و ص 188 (خبر شهادة مسلم بن عقيل) .

.


1- .الملهوف : ص 134 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 374 ؛ مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 1 ص 223 نحوه و ليس فيه صدره إلى «مسيل» وراجع : الفتوح : ج 5 ص 64 .

ص: 79

4 / 10گريه امام حسين عليه السلام بر خانواده و يارانش
4 / 10 _ 1گريه امام عليه السلام بر مسلم بن عقيل

الملهوف:امام حسين عليه السلام به حركتش ادامه داد تا به زُباله رسيد و در آن جا، خبر مسلم بن عقيل را دريافت نمود... . در آن جا صداى گريه و شيون به خاطر كشته شدن مسلم بن عقيل، بلند شد و اشك ها از هر سو براى وى ، جارى گشت... . امام حسين عليه السلام اشك ريخت و آن گاه فرمود: «خداوند ، مسلم را رحمت كند ! به سوى رحمت و ريحان و درود و رضوان خدا رفت. او آنچه بر عهده اش بود ، انجام داد و آنچه بر عهده ماست، هنوز هست».

ر . ك : ج 5 ص 165 (بخش هفتم / فصل هفتم / نامه امام عليه السلام به مردم كوفه در منزلگاه حاجر در بطن الرمّه و شهادت فرستاده امام عليه السلام) و ص 189 (خبر شهادت مسلم بن عقيل) .

.

ص: 80

4 / 10 _ 2بُكاؤُهُ عَلى قَيسِ بنِ مُسهِرٍتاريخ الطبري عن عقبة بن أبي العيزار_ بَعدَ خَبَرِ شَهادَةِ قَيسِ بنِ مُسهِرٍ الصَّيداوِيِّ _: فَتَرَقرَقَت عَينا حُسَينٍ عليه السلام ولَم يَملِك دَمعَهُ ، ثُمَّ قالَ : «فَمِنْهُم مَّن قَضَى نَحْبَهُ وَ مِنْهُم مَّن يَنتَظِرُ وَ مَا بَدَّلُواْ تَبْدِيلاً» (1) اللّهُمَّ اجعَل لَنا ولَهُمُ الجَنَّةَ نُزُلاً ، وَاجمَع بَينَنا وبَينَهُم في مُستَقَرٍّ مِن رَحمَتِكَ ورَغائِبَ مَذخورِ ثَوابِكَ . (2)

الفتوح :بَلَغَ ذلِكَ [أي خَبَرُ قَتلِ قَيسِ بنِ مُسهِرٍ الصَّيداوِيِّ] الحُسَينَ عليه السلام ، فَاستَعبَرَ باكِيا ، ثُمَّ قالَ : اللّهُمَّ اجعَل لَنا ولِشيعَتِكَ مَنزِلاً كَريما عِندَكَ ، وَاجمَعَ بَينَناوإيّاهُم في مُستَقَرٍّ رَحمَتِكَ ، إنَّكَ عَلى كُلِّ شَيءٍ قَديرٌ . . . فَخَرَجَ الحُسَينُ عليه السلام ووُلدُهُ وإخوَتُهُ وأهلُ بَيتِهِ رَحمَةُ اللّهِ عَلَيهِم بَينَ يَدَيهِ ، فَنَظَرَ إلَيهِم ساعَةً وبَكى ، وقالَ : اللّهُمَّ إنّا عِترَةُ نَبِيِّكَ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله وقَد اُخرِجنا وطُرِدنا عَن حَرَمِ جَدِّنا ، وتَعَدَّت بَنو اُمَيَّةَ عَلَينا ، فَخُذ بِحَقِّنا وانصُرنا عَلَى القَومِ الكافِرينَ. (3)

راجع : ج 5 ص 164 (القسم السابع / الفصل السابع / كتاب الإمام عليه السلام إلى أهل الكوفة بالحاجر من بطن الرمّة وشهادة رسوله) .

4 / 10 _ 3بُكاؤُهُ عَلى وَلَدِهِ عَلِيٍّ الأَكبَرِ عليه السلاممقاتل الطالبيّين عن سعيد بن ثابت :لَمّا بَرَزَ عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ إلَيهِم ، أرخَى الحُسَينُ _ صَلَواتُ اللّهِ عَلَيهِ وسَلامُهُ _ عَينَيهِ فَبَكى. (4)

.


1- .الأحزاب : 23 .
2- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 405 ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 554 ، البداية والنهاية : ج 8 ص 174 ؛ بحار الأنوار : ج 44 ص 382 .
3- .الفتوح : ج 5 ص 83 ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 1 ص 236 ؛ الملهوف : ص 135 و ليس فيه ذيله من «فخرج» .
4- .مقاتل الطالبيّين : ص 116 ، روضة الواعظين : ص 207 نحوه ، بحار الأنوار : ج 45 ص 45 .

ص: 81

4 / 10 _ 2گريه امام عليه السلام بر قيس بن مُسهِر

تاريخ الطبرى_ به نقل از عُقبة بن ابى العَيزار ، پس از رسيدن خبر شهادت قيس بن مُسهِر صيداوى _: چشمان حسين عليه السلام پر از اشك شد و نتوانست جلو اشكش را بگيرد و سپس فرمود: « «برخى از آنان، به عهدشان وفا كردند و برخى ديگر در انتظارند و [در عهدشان] هيچ تغييرى ندادند» . خداوندا ! بهشت را براى ما و آنان پذيرا قرار بده و ما را با آنان در قرارگاه رحمت خودت و جايگاه ذخيره شده ات گرد آور» .

الفتوح:خبر كشته شدن قيس بن مُسْهِر صيداوى به حسين عليه السلام رسيد . ايشان اشك ريخت و فرمود: «خداوندا ! براى ما و پيروانت، خانه اى بزرگ در پيشگاهت قرار بده و ميان ما و آنان در قرارگاه رحمت خودت جمع كن، كه تو بر هر چيزى توانمندى...» . حسين عليه السلام بيرون آمد ، در حالى كه فرزندان و برادران و خانواده اش _ كه رحمت خدا بر آنان باد _ در برابرش بودند . لختى به آنان نگاه كرد و گريست و فرمود : «خداوندا ! ما نسل پيامبرت محمّديم صلى الله عليه و آله كه از خانه مان آواره و از حرم جدّمان ، رانده شديم و بنى اميّه به ما ستم كردند . پس حقّ ما را بگير و ما را بر گروه كافران ، پيروز گردان» .

ر.ك : ج 5 ص 165 (بخش هفتم / فصل هفتم / نامه امام عليه السلام به مردم كوفه از منزلگاه حاجر در بطن الرُّمه و شهادت فرستاده امام عليه السلام) .

4 / 10 _ 3گريه امام عليه السلام بر پسرش على اكبر عليه السلام

مقاتل الطالبيّين_ به نقل از سعيد بن ثابت _: وقتى على بن حسين (على اكبر) به مبارزه با دشمن آمد، امام حسين _ كه درودها و سلام خدا بر او باد _ چشمان خود را روى هم گذاشت و گريست.

.

ص: 82

مثير الأحزان_ في وَصفِ مَقتَلِ عَلِيِّ بنِ الحُسَينِ عليه السلام _: رَجَعَ إلى مَوقِفِ نِزالِهِم ومَأزِقِ (1) مَجالِهِم ، فَرَماهُ مُنقِذُ بنُ مُرَّةَ العَبدِيُّ فَصَرَعَهُ ، وَاحتَواهُ القَومُ فَقَطَّعوهُ ، فَوَقَفَ [الحُسَينُ] عليه السلام عَلَيهِ ، وقالَ : قَتَلَ اللّهُ قَوما قَتَلوكَ ، فَما أجرَأَهُم عَلَى اللّهِ وعَلَى انتِهاكِ حُرمَةِ الرَّسولِ ، وَاستَهَلَّت عَيناهُ بِالدُّموعِ ، ثُمَّ قالَ : عَلَى الدُّنيا بَعدَكَ العَفاءُ. (2)

راجع : ج 7 ص 6 (القسم الثامن / الفصل الرابع/ عليّ بن الحُسَينِ عليه السلام ) .

4 / 10 _ 4بُكاؤُهُ عَلى أخيهِ العَبّاسِالملهوف_ في وَصفِ حالِ القِتالِ يَومَ عاشوراءَ _: اقتَطَعُوا العَبّاسَ عليه السلام عَنهُ [الحُسَينِ عليه السلام ]، وأحاطوا بِهِ مِن كُلِّ جانِبٍ ومَكانٍ ، حَتّى قَتَلوهُ قَدَّسَ اللّهُ روحَهُ ، فَبَكَى الحُسَينُ عليه السلام بُكاءً شَديدا. (3)

المناقب لابن شهرآشوب_ في وَصفِ مَقتَلِ العَبّاسِ عليه السلام _: فَلَمّا رَآهُ الحُسَينُ عليه السلام مَصروعا عَلى شَطِّ الفُراتِ بَكى. (4)

راجع : ج 7 ص 76 (القسم الثامن / الفصل الخامس / العبّاس بن عليّ عليهماالسلام) .

.


1- .أزِقَ صَدْرُه : ضَاق أو تضايق في الحرب ، والمأزِقُ : المَضِيقُ (القاموس المحيط : ج 3 ص 209 «أزق») .
2- .مثير الأحزان : ص 69 .
3- .الملهوف : ص 170 ، مثير الأحزان : ص 71 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 50 .
4- .المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 108 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 41 .

ص: 83

مثير الأحزان_ در توصيف كشته شدن على بن الحسين (على اكبر) _: [على اكبر ]به آوردگاه و رزمگاه آنان باز گشت . مُنقِذ بن مُرّه عبدى ، او را با تير زد و به خاكش انداخت . سپاهيان دشمن ، او را دوره و قطعه قطعه كردند . امام حسين عليه السلام در برابر [جنازه] او ايستاد و فرمود : «خداوند، گروهى را كه تو را كشتند، بكشد ! چه جرئتى بر خدا و بر هتك حرمت پيامبر كردند !» و چشمانش پر از اشك شد . آن گاه فرمود: «پس از تو، خاك بر دنيا!» .

ر. ك: ج 7 ص 7 (بخش هشتم / فصل چهارم / على اكبر عليه السلام) .

4 / 10 _ 4گريه امام عليه السلام بر برادرش عبّاس عليه السلام

الملهوف_ در توصيف جنگ روز عاشورا _: ميان عبّاس و برادرش (امام حسين عليه السلام ) فاصله انداختند و از هر سو او را دوره كردند، تا اين كه او را كشتند. خداوند ، روح او را پاك گرداند ! امام حسين عليه السلام به شدّت گريست .

المناقب ، ابن شهرآشوب_ در توصيف كشته شدن عبّاس _: وقتى امام حسين عليه السلام او را در كنار فرات به خاك افتاده ديد، گريست.

ر .ك : ج 7 ص 77 (بخش هشتم / فصل پنجم / عبّاس بن على8) .

.

ص: 84

4 / 10 _ 5بُكاؤُهُ عَلَى القاسِمِ بنِ الحَسَنِ عليه السلاممقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي عن أبي مخنف :خَرَجَ مِن بَعدِهِ [أي بَعدَ عَونِ بنِ عَبدِ اللّهِ] عَبدُ اللّهِ بنُ الحَسَنِ بنِ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ في بَعضِ الرِّواياتِ _ وفي بَعضِ الرِّواياتِ القاسِمُ بنُ الحَسَنِ عليه السلام _ وهُوَ غُلامٌ صَغيرٌ لَم يَبلُغِ الحُلُمَ _ فَلَمّا نَظَرَ إلَيهِ الحُسَينُ عليه السلام اعتَنَقَهُ وجَعَلا يَبكِيانِ حَتّى غُشِيَ عَلَيهِما ، ثُمَّ استَأذَنَ الغُلامُ لِلحَربِ ، فَأَبى عَمُّهُ الحُسَينُ أن يَأذَنَ لَهُ ، فَلَم يَزَلِ الغُلامُ يُقَبِّلُ يَدَيهِ ورِجلَيهِ ويَسأَلُهُ الإِذنَ حَتّى أذِنَ لَهُ ، فَخَرَجَ ودُموعُهُ عَلى خَدَّيهِ. (1)

راجع : ج 7 ص 120 (القسم الثامن / الفصل السادس / قاسم بن الحسن عليه السلام ) .

4 / 10 _ 6بُكاؤُهُ عَلى وَلَدِهِ الصَّغيرِتذكرة الخواصّ عن هشام بن مُحَمَّد :لَمّا رَآهُمُ الحُسَينُ عليه السلام مُصِرّينَ عَلى قَتلِهِ أخَذَ المُصحَفَ ونَشَرَهُ ، وجَعَلَهُ عَلى رَأسِهِ ، ونادى : بَيني وبَينَكُم كِتابُ اللّهِ وجدِّي مُحَمَّدٌ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، يا قَومِ بِمَ تَستَحِلّونَ دَمي ؟ ... فَالتَفَتَ الحُسَينُ عليه السلام فَإِذا بِطِفلٍ لَهُ يَبكي عَطَشا ، فَأَخَذَهُ عَلى يَدِهِ ، وقالَ : يا قَومِ ، إن لَم تَرحَموني فَارحَموا هذَا الطِّفلَ ، فَرَماهُ رَجُلٌ مِنهُم بِسَهمٍ فَذَبَحَهُ ، فَجَعَلَ الحُسَينُ عليه السلام يَبكي ويَقولُ : اللّهُمَّ احكُم بَينَنا وبَينَ قَومٍ دَعَونا لِيَنصُرونا فَقَتَلونا . فَنودِيَ مِنَ الهَواءِ : دَعهُ _ يا حُسَينُ _ ، فَإِنَّ لَهُ مُرضِعا فِي الجَنَّةِ . ورَماهُ حُصَينُ بنُ تَميمِ بِسَهمٍ فَوَقَعَ في شَفَتَيهِ ، فَجَعَلَ الدَّمُ يَسيلُ مِن شَفَتَيهِ ، وهُوَ يَبكي ويَقولُ : اللّهُمَّ إنّي أشكو إلَيكَ ما يُفعَلُ بي وبِإِخوَتي ووُلدي وأهلي. (2)

.


1- .مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 27 ؛ بحار الأنوار : ج 45 ص 34 .
2- .تذكرة الخواصّ : ص 252 .

ص: 85

4 / 10 _ 5گريه امام عليه السلام بر قاسم بن حسن عليه السلام

مقتل الحسين عليه السلام ، خوارزمى_ به نقل از ابو مخنف _: آن گاه بر اساس برخى روايت ها پس از عون بن عبد اللّه ، عبد اللّه بن حسن بن على بن ابى طالب و بر اساس روايات ديگر، قاسم بن حسن _ كه نوجوانى بود و هنوز به بلوغ نرسيده بود _ به ميدان آمد. وقتى چشم حسين عليه السلام به او افتاد، او را در آغوش گرفت و هر دو شروع به گريه كردند تا از حال رفتند . آن گاه آن نوجوان، اجازه جنگ خواست ؛ امّا عمويش حسين عليه السلام از اجازه دادن به او خوددارى كرد . آن نوجوان همچنان دست و پاهاى ايشان را مى بوسيد و رخصت مى خواست ، تا اين كه ايشان به او رخصت داد . او به سوى ميدان رفت ، در حالى كه اشك هايش بر گونه هايش روان بود.

ر . ك : ج 7 ص 121 (بخش هشتم / فصل ششم / قاسم بن حسن عليه السلام) .

4 / 10 _ 6گريه امام عليه السلام بر كودك كوچكش

تذكرة الخواصّ_ به نقل از هشام بن محمّد _: وقتى حسين عليه السلام ديد دشمن بر كشتنش پافشارى مى كند، قرآن را گرفت و باز كرد و بر روى سر گذاشت و آواز سر داد: «ميان من و شما، كتاب خدا و جدّم محمّد، پيامبر خدا ، حاكم باشد . اى گروه ! چرا خون مرا حلال مى شماريد؟» . ناگهان حسين عليه السلام به سوى كودك تشنه اش رو آورد كه از تشنگى گريه مى كرد، و او را بر روى دست گرفت و فرمود: «اى گروه ! اگر به من رحم نمى كنيد، به اين كودكْ رحم كنيد» . مردى از دشمن ، تيرى به سوى او پرتاب كرد و آن كودك را سر بريد و حسين عليه السلام شروع به گريه كرد ، و مى فرمود : «خداوندا ! تو ميان ما و اين گروه _ كه ما را دعوت كردند تا به ما كمك كنند، ولى ما را كشتند _ داورى كن» . ندايى از آسمان رسيد كه: حسين ! او را رها كن كه برايش در بهشت ، شير دهنده اى هست. حُصَين بن نُمَير، تيرى به سوى ايشان پرتاب كرد كه به دو لب مباركش اصابت نمود و خون از آنها جارى شد . ايشان مى گريست و مى فرمود : «خداوندا ! به خاطر آنچه با من و با برادران و فرزندان و خانواده ام شد ، به تو شِكوه مى كنم» .

.

ص: 86

راجع : ج 7 ص 32 (القسم الثامن / الفصل الرابع / الطفل الصغير) .

4 / 10 _ 7بُكاؤُهُ عَلى غُلامٍ تُركِيٍّمقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي :ثُمَّ خَرَجَ غُلامٌ تُركِيٌّ مُبارِزٌ ، قارِئٌ لِلقُرآنِ ، عارِفٌ بِالعَرَبِيَّةِ ، وهُوَ مِن مَوالِي الحُسَينِ عليه السلام ، فَجَعَلَ يُقاتِلُ ويَقولُ : البَحرُ مِن طَعني وضَربي يَصطَلي (1)وَالجَوُّ مِن سَهمي ونَبلي يَمتَلي إذا حُسامي في يَميني يَنجَلييَنشَقُّ قَلبُ الحاسِدُ المُبَجَّلُ فَقَتَلَ جَماعَةً ، فَتَحاوَشوهُ (2) فَصَرَعوهُ ، فَجاءَهُ الحُسَينُ عليه السلام وبَكى ، ووَضَعَ خَدَّهُ عَلى خَدِّهِ ، فَفَتَحَ عَينَيهِ ورَآهُ فَتَبَسَّمَ ، ثُمَّ صارَ إلى رَبِّهِ . (3)

4 / 11بُكاءُ اُختِهِ زَينَبَ عليها السلامالإرشاد :نادى عُمَرُ بنُ سَعدٍ : يا خَيلَ اللّهِ اركَبي وأبشِري ، فَرَكِبَ النّاسُ ، ثُمَّ زَحَفَ نَحوَهُم بَعدَ العَصرِ ، وحُسَينٌ عليه السلام جالِسٌ أمامَ بَيتِهِ ، مُحتَبٍ (4) بِسَيفِهِ ، إذ خَفَقَ (5) بِرَأسِهِ عَلى رُكبَتَيهِ ، وسَمِعَت اُختُهُ الصَّيحَةَ ، فَدَنَت مِن أخيها ، فَقالَت : يا أخي ! أما تَسمَعُ الأَصواتَ قَدِ اقتَرَبَت؟ فَرَفَعَ الحُسَينُ عليه السلام رَأسَهُ ، فَقالَ : إنّي رَأَيتُ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله السّاعَةَ فِي المَنامِ ، فَقالَ لي : إنَّكَ تَروحُ إلَينا. فَلَطَمَت اُختُهُ وَجهَها ، ونادَت بِالوَيلِ ، فَقالَ لَها : لَيسَ لَكِ الوَيلُ (6) _ يا اُخَيَّةُ _ . اُسكُتي رَحِمَكِ اللّهُ . (7)

.


1- .الإصْطلاءُ : افتعال من صلا النار والتسخّن بها (لسان العرب : ج 14 ص 467 «صلا») .
2- .احتوش القوم على فلان : إذا جعلوه وسطهم (النهاية : ج 1 ص 461 «حوش») .
3- .مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 24 ؛ بحار الأنوار : ج 45 ص 30.
4- .احتبى بالثوب : اشتمل (تاج العروس : ج 19 ص 303 «حبو») .
5- .. خَفَقَ : أي حرّك رأسه وهو ناعس (الصحاح : ج 4 ص 1469 «خفق») .
6- .الويل : الحُزن والهَلاكُ والمشقّة من العذاب (النهاية : ج 5 ص 236 «ويل»).
7- .الإرشاد : ج 2 ص 89 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 391 ؛ تاريخ الطبري : ج 5 ص 416 عن عبد اللّه بن شريك الغامرىّ ، الفتوح : ج 5 ص 97 نحوه .

ص: 87

ر . ك : ج 7 ص 33 (بخش هشتم / فصل چهارم / كودك خردسال) .

4 / 10 _ 7گريه امام عليه السلام بر غلام تُرك

مقتل الحسين عليه السلام ، خوارزمى :آن گاه جوان مبارز تُرك ، قارى قرآن و عربى دان _ كه از غلامان حسين عليه السلام بود _ ، شروع به جنگيدن كرد و مى گفت: دريا از كوبيدن و زدنم متلاطم مى شودو فضا از تير و نيزه ام ، آكنده مى گردد . زمانى كه شمشير بُرنده ام در دستم برق مى زند ،دل حسودِ بزرگ مى لرزد . جمعى را كشت و دشمنان ، او را در ميان گرفتند و بر او ضربت زدند و بر زمينش انداختند. حسين عليه السلام نزد او آمد و گريست و صورت بر صورتش گذاشت . آن جوان، چشم باز كرد و لبخند زد و به سوى پروردگارش شتافت .

4 / 11گريه خواهرش زينب عليها السلام

الإرشاد:عمر بن سعد ، فرياد زد: اى سپاهيان خدا ! سوار شويد و [به بهشتْ ]بشارتتان باد ! سپاهيان ، سوار شدند و به سوى سپاه حسين عليه السلام حركت كردند، در حالى كه ايشان جلو خيمه اش نشسته بود و شمشيرش را در بر گرفته بود، كه سرش به سمت زانوانش خم شد . خواهرش همهمه لشكر را شنيد و به برادر ، نزديك شد و گفت: برادرم ! آيا صداها را نمى شنوى كه نزديك مى شود؟ حسين عليه السلام سرش را بلند كرد و فرمود: «اكنون پيامبر خدا صلى الله عليه و آله را خواب ديدم كه به من فرمود: تو به زودى به سمت ما مى آيى » . زينب به صورتش زد و واويلا سر داد . امام عليه السلام به او فرمود : «خواهرم ! براى تو ويل [و بيچارگى ]نيست. آرام باش، رحمت خدا بر تو!».

.

ص: 88

الإرشاد :اُدخِلَ عِيالُ الحُسَينِ عليه السلام عَلَى ابنِ زِيادٍ ، فَدَخَلَت زَينَبُ عليهاالسلام اُختُ الحُسَينِ عليه السلام في جُملَتِهِم مُتَنَكِّرَةً وعَلَيها أرذَلُ ثِيابِها ، . . . فَقالَ لَهَا ابنُ زِيادٍ : لَقَد شَفَى اللّهُ نَفسي مِن طاغِيَتِكِ وَالعُصاةِ مِن أهلِ بَيتِكِ ! فَزَقَت (1) زَينَبُ عليهاالسلام وبَكَت ، وقالَت لَهُ : لَعَمري لَقَد قَتَلتَ كَهلي ، وأبَدتَ أهلي ، وقَطَعتَ فَرعي ، وَاجتَثَثتَ أصلي ، فَإِن يَشفِكَ هذا فَقَدِ اشتَفَيتَ. (2)

راجع : ج 6 ص 6 (القسم الثامن / الفصل الأوّل / استمهال ليلة للصلاة والدعاء والاستغفار) و ص 44 (حالة زينب عليهاالسلام ليلة عاشوراء) .

.


1- .زَقا يَزْقو : إذا صاح (النهاية : ج 2 ص 307 «زقا») . وفي إعلام الورى وكشف الغمة : «فرقّت» بالراء المهملة ، والظاهر أنّه الصواب .
2- .الإرشاد : ج 2 ص 115 ، إعلام الورى : ج 1 ص 471 ، كشف الغمّة : ج 2 ص 276 ؛ تاريخ الطبري : ج 5 ص 457 عن حميد بن مسلم و فيه «أبرت» بدل «أبدت» ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 575 و فيه «أبرزت» بدل «أبدت» .

ص: 89

الإرشاد:خانواده امام حسين عليه السلام را بر ابن زياد ، وارد كردند . زينب خواهر حسين عليه السلام _ كه در ميان آنان به صورت ناشناخته بود و بدترين لباس هايش را بر تن داشت _ ، وارد شد... . ابن زياد به زينب گفت: خداوند ، دل مرا از بابتِ سركش و نافرمانِ خانواده تو تسكين داد! زينب عليهاالسلام، شيون كرد و گريست و به ابن زياد فرمود: «بزرگانِ مرا كشتى و خانواده ام را به اسارت به بيابان ها كشاندى و شاخه ام را بريدى و ريشه ام را كندى . اگر اين ، تو را تسكين مى دهد، پس به آرامش رسيده اى» .

ر. ك: ج 6 ص 7 (بخش هشتم / فصل يكم / شب را مهلت گرفتن براى نماز ، دعا واستغفار) و ص 45 (حال زينب عليها السلام در شب عاشورا) .

.

ص: 90

4 / 12بُكاءُ الإِمامِ زَينِ العابِدينَ عليه السلامالخصال عن حمران بن أعين عن أبي جعفر مُحَمَّد بن عليّ الباقر عليه السلام :كانَ عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ عليه السلام يُصَلّي فِي اليَومِ وَاللَّيلَةِ ألفَ رَكعَةٍ . . . ولَقَد كانَ بَكى عَلى أبيهِ الحُسَينِ عليه السلام عِشرينَ سَنَةً ، وما وُضِعَ بَينَ يَدَيهِ طَعامٌ إلّا بَكى ، حَتّى قالَ لَهُ مَولىً لَهُ : يَابنَ رَسولِ اللّهِ! أما آنَ لِحُزنِكَ أن يَنقَضِيَ (1) ؟! فَقالَ لَهُ : وَيحَكَ ، إنَّ يَعقوبَ النَّبِيَّ عليه السلام كانَ لَهُ اثنا عَشَرَ ابنا ، فَغَيَّبَ اللّهُ عَنهُ واحِدا مِنهُم ، فَابيَضَّت عَيناهُ مِن كَثرَةِ بُكائِهِ عَلَيهِ ، وشابَ رَأسُهُ مِنَ الحُزنِ ، وَاحدَودَبَ ظَهرُهُ مِنَ الغَمِّ ، وكانَ ابنُهُ حَيّا فِي الدُّنيا ، وأنَا نَظَرتُ إلى أبي وأخي وعَمّي وسَبعَةَ عَشَرَ مِن أهلِ بَيتي مَقتولينَ حَولي ، فَكَيفَ يَنقَضي حُزني؟ (2)

الخصال عن مُحَمَّد بن سهل البحراني يرفعه إلى أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :البَكّاؤونَ خَمسَةٌ : آدَمُ ، ويَعقوبُ ، ويوسُفُ عليهم السلام ، وفاطِمَةُ بِنتُ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله ، وعَلِيُّ بنُ الحُسَينِ عليهماالسلام. فَأَمّا آدَمُ عليه السلام فَبَكى عَلَى الجَنَّةِ حَتّى صارَ في خَدَّيهِ أمثالُ الأَودِيَةِ ، وأمّا يَعقوبُ عليه السلام فَبَكى عَلى يوسُفَ عليه السلام حَتّى ذَهَبَ بَصَرُهُ ، وحَتّى قيلَ لَهُ : «تَاللَّهِ تَفْتَؤُاْ تَذْكُرُ يُوسُفَ حَتَّى تَكُونَ حَرَضًا أَوْ تَكُونَ مِنَ الْهَ__لِكِينَ» . (3) وأمّا يوسُفُ عليه السلام فَبَكى عَلى يَعقوبَ عليه السلام حَتّى تَأَذّى بِهِ أهلُ السِّجنِ ، فَقالوا لَهُ : إمّا أن تَبكِيَ اللَّيلَ وتَسكُتَ بِالنَّهارِ ، وإمّا أن تَبكِيَ النَّهارَ وتَسكُتَ بِاللَّيلِ فَصالَحَهُم عَلى واحِدٍ مِنهُما. وأمّا فاطِمَةُ عليهاالسلام ، فَبَكَت عَلى رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله حَتى تَأَذّى بِها أهلُ المَدينَةِ ، وقالوا لَها : قَد آذَيتِنا بِكَثرَةِ بُكائِكِ ، فَكَانَت تَخرُجُ إلَى المَقابِرِ _ مَقابِرِ الشُّهَداءِ _ فَتَبكي حَتّى تَقضِيَ حاجَتَها ثُمَّ تَنصَرِفُ . وأمّا عَلِيُّ بنُ الحُسَين عليهماالسلام فَبَكى عَلَى الحُسَينِ عليه السلام عِشرينَ سَنَةً أو أربَعينَ سَنَةً (4) ، ما وُضِعَ بَينَ يَدَيهِ طَعامٌ إلّا بَكى حَتّى قالَ لَهُ مَولىً لَهُ : جُعِلتُ فِداكَ يَابنَ رَسولِ اللّهِ ، إنّي أخافُ عَلَيكَ أن تَكونَ مِنَ الهالِكينَ . قالَ : «إِنَّمَا أَشْكُواْ بَثِّى وَ حُزْنِى إِلَى اللَّهِ وَ أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ مَا لَا تَعْلَمُونَ» (5) إنّي ما أذكُرُ مَصرَعَ بَني فاطِمَةَ إلّا خَنَقَتني لِذلِكَ عَبرَةٌ . (6)

.


1- .في المصدر : «تنقضي» ، والتصويب من بحار الأنوار .
2- .الخصال : ص 517 ح 4 ، المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 166 من دون إسنادٍ إلى أحدٍ من أهل البيت عليهم السلام وليس فيه صدره إلى «يابن رسول اللّه » ، بحار الأنوار : ج 46 ص 63 ح 19 .
3- .يوسف : 85 .
4- .الترديد من الراوي ، والظاهر أنّ الصواب عشرون لا أربعون ، وذلِكَ لأنّ الإمام زين العابدين عليه السلام توفّي بعد شهادة أبيه الحُسَينِ بحوالي (34) سنة وذلِكَ في سنة 95 ه ! إلّا أن يكون ذكر الأربعين بعنوان التقريب لا التحديد ، وأن يكون المقصود أنّه عليه السلام بكى أباه إلى آخر عمره الشريف ، كما ورد في الخبر الآتي .
5- .يوسف : 86 .
6- .الخصال : ص 272 ح 15 ، الأمالي للصدوق : ص 204 ح 221 ، مكارم الأخلاق : ج 2 ص 93 ح 2264 ، روضة الواعظين : ص 188 ، كشف الغمّة : ج 2 ص 124 ، بحار الأنوار : ج 12 ص 264 ح 27 وراجع : كامل الزيارات : ص 213 ح 306 .

ص: 91

4 / 12گريه امام زين العابدين عليه السلام

الخصال_ به نقل از حمران بن اَعيَن، از امام باقر عليه السلام _: على بن الحسين (زين العابدين) عليه السلام در شبانه روز ، هزار ركعت نماز مى خواند... و بر پدرش حسين عليه السلام به مدّت بيست سال گريست. هيچ گاه غذايى در برابرش گذاشته نشد، مگر اين كه گريست، تا جايى كه يكى از غلامانش به ايشان گفت : اى پسر پيامبر خدا ! آيا وقت آن نرسيده كه اندوهت به پايان برسد؟ به وى فرمود: «واى بر تو ! يعقوبِ پيامبر، دوازده پسر داشت كه خدا يكى از آنها را از او پنهان كرد ؛ ولى چشمانش از كثرت گريه بر يوسف ، سفيد گرديد و موهايش از اندوه ، سفيد شد و كمرش از غمْ خميد، در حالى كه پسرش زنده بود. من ، پدر و برادر و عمو و هفده تن از خانواده ام را ديدم كه در اطرافم كشته شدند. چگونه اندوهم پايان پذيرد؟» .

الخصال_ به نقل از محمّد بن سهل بَحرانى، كه سند حديث را به امام صادق عليه السلام رسانده است _: آنان كه بسيار گريستند، پنج نفرند: آدم عليه السلام ، يعقوب عليه السلام ، يوسف عليه السلام ، فاطمه دختر محمّد صلى الله عليه و آله و على بن الحسين عليه السلام . آدم، براى بهشت گريست ، تا جايى كه در گونه هايش جايى همانند جوى ، پديدار شد. يعقوب، بر يوسف عليه السلام گريست تا نابينا شد، و به او گفته شد: «به خدا سوگند، چنان به ياد يوسف هستى كه يا تباه مى شوى و يا از نابود شدگان خواهى بود» . يوسف نيز چنان براى يعقوب گريست كه زندانيان از دست او اذيّت شدند و به وى گفتند: «يا شب ، گريه كن و روز ، آرام باش و يا روز ، گريه كن و شب ، خاموش باش» و او با آنها در يكى از اين دو وقت ، كنار آمد. فاطمه نيز چنان براى پيامبر خدا گريست كه مردم مدينه از آن، اذيّت شدند و گفتند: «ما را از گريه زيادت اذيّت كردى» . او هم به گورستان شهيدان مى رفت و آن جا، هر چه مى خواست ، گريه مى كرد و باز مى گشت. و على بن الحسين (زين العابدين) عليه السلام بيست سال _ يا چهل سال (1) _ بر حسين عليه السلام گريست و هيچ گاه غذايى در برابرش گذاشته نشد، مگر اين كه گريست . يكى از غلامانش به ايشان گفت : اى پسر پيامبر خدا ! جانم به فدايت ! من مى ترسم كه تو از بين بروى. فرمود: « «من غصّه و اندوهم را به خدا شِكوه مى كنم و از خدا چيزى را مى دانم كه شما بى اطّلاعيد» . من، هيچگاه قتلگاه فرزندان فاطمه را به ياد نمى آورم ، جز اين كه گريه ، راه گلويم را مى گيرد» .

.


1- .ترديد از راوى است. ظاهرا بيست سال درست است و نه چهل سال ؛ زيرا امام زين العابدين عليه السلام پس از شهادت پدرش امام حسين عليه السلام ، در حدود، 34 سال زيست و در سال 95 ق، به شهادت رسيد . البتّه ممكن است چهل سال ، تقريبى باشد و نه قطعى، و منظور، اين باشد كه ايشان تا آخر عمرش براى پدرش گريست ، چنان كه در حديث بعدى آمده است .

ص: 92

الملهوف عن الإمام الصادق عليه السلام :إنَّ زَينَ العابِدينَ عليه السلام بَكى عَلى أبيهِ أربَعينَ سَنَةً ، صائِما نَهارُهُ ، وقائِما لَيلُهُ ، فَإِذا حَضَرَهُ الإِفطارُ وجاءَ غُلامُهُ بِطَعامِهِ وشَرابِهِ ، فَيَضَعُهُ بَينَ يَدَيهِ ، فَيَقولُ : كُل يا مَولايَ . فَيَقولُ : قُتِلَ ابنُ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله جائِعا ، قُتِلَ ابنُ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله عَطشانا ، فَلا يَزالُ يُكَرِّرُ ذلِكَ ويَبكي حَتّى يُبَلَّ طَعامُهُ مِن دُموعِهِ ، ويَمتَزِجَ شَرابُهُ مِنها ، فَلَم يَزَل كَذلِكَ حَتّى لَحِقَ بِاللّهِ عَزَّ وجَلَّ. (1)

تهذيب الكمال عن أبي حمزة مُحَمَّد بن يعقوب بن سَوّار عن جعفر بن مُحَمَّد [الصادق] عليه السلام :سُئِلَ عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ عليهماالسلام عَن كَثرَةِ بُكائِهِ ، فَقالَ : لا تَلوموني ، فَإِنَّ يَعقوبَ عليه السلام فَقَدَ سِبطا مِن وُلدِهِ ، فَبَكى حَتَّى ابيَضَّت عَيناهُ ولَم يَعلَم أنَّهُ ماتَ ، ونَظَرتُ أنَا إلى أربَعَةَ عَشَرَ رَجُلاً مِن أهلِ بَيتي ذُبِحوا في غَداةٍ واحِدَةٍ ، فَتَرَونَ حُزنَهُم يَذهَبُ مِن قَلبي أبَدا ؟! (2)

.


1- .الملهوف : ص 233 ، مسكّن الفؤاد : ص 92 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 149 .
2- .تهذيب الكمال : ج 20 ص 399 ، حلية الأولياء : ج 3 ص 138 عن أبي حمزة الثمالي ، تاريخ دمشق : ج 41 ص 386 ، البداية والنهاية : ج 9 ص 107 نحوه ؛ كشف الغمّة : ج 2 ص 314 .

ص: 93

الملهوف_ از امام صادق عليه السلام _: زين العابدين عليه السلام بر پدرش به مدّت چهل سال گريست، در حالى كه روزها را روزه مى گرفت و شب ها را زنده مى داشت . هر گاه افطارى اش آماده مى شد و غلامش غذا و آب ايشان را مى آورد و در برابرش مى نهاد و مى گفت: مولاى من بفرما، مى فرمود: «فرزند پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، گرسنه كشته شد ! پسر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، تشنه به شهادت رسيد!». ايشان اين كلمات را مدام تكرار مى كرد و مى گريست ، تا اين كه غذايش اشك آلود مى شد و آبش نيز با اشك مى آميخت و ايشان همواره چنين بود تا به خدايت پيوست.

تهذيب الكمال_ به نقل از ابو حمزه محمّد بن يعقوب بن سَوّار، از امام صادق عليه السلام _: از زين العابدين عليه السلام در باره زياد گريه كردنش پرسيدند . فرمود: «مرا سرزنش مكنيد ؛ چرا كه يعقوب با ناپديد شدن يكى از پسرانش، چنان گريست كه چشمانش سفيد شد، در حالى كه نمى دانست كه پسرش مرده است و من، چهارده تن از خاندانم را ديدم كه در يك نيم روز ، سر بريده شدند. آيا گمانتان اين است كه روزى، اندوهشان از دلم مى رود؟!» .

.

ص: 94

مثير الأحزان عن أبي حمزة الثمالي :سُئِلَ [الإِمامُ زَينُ العابِدينَ] عليه السلام عَن كَثرَةِ بُكائِهِ ، فَقالَ : إنَّ يَعقوبَ عليه السلام فَقَدَ سِبطا مِن أولادِهِ ، فَبَكى عَلَيهِ حَتَّى ابيَضَّت عَيناهُ وَابنُهُ حَيٌّ فِي الدُّنيا ولَم يَعلَم أنَّهُ ماتَ ، وقَد نَظَرتُ إلى أبي وسَبعَةَ عَشَرَ مِن أهلِ بَيتي قُتِلوا في ساعَةٍ واحِدَةٍ ، فَتَرَونَ حُزنَهُم يَذهَبُ مِن قَلبي؟! (1)

كامل الزيارات عن زرارة عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام_ في ذِكرِ بُكاءِ الإِمامِ زَينِ العابِدينَ عليه السلام عَلى أبيهِ الحُسَينِ عليه السلام _: كانَ جَدّي إذا ذَكَرَهُ بَكى حَتّى تَملَأَ عَيناهُ لِحيَتَهُ ، وحَتّى يَبكِيَ لِبُكائِهِ رَحمَةً لَهُ مَن رَآهُ. (2)

المناقب لابن شهرآشوب :كانَ [الإِمامُ زَينُ العابِدينَ عليه السلام ] إذا أخَذَ إناءً يَشرَبُ ماءً بَكى حَتّى يَملَأَها دَمعا. فَقيلَ لَهُ في ذلِكَ ، فَقالَ : وكَيفَ لا أبكي وقَد مُنِعَ أبي مِنَ الماءِ الَّذي كانَ مُطلَقا لِلسِّباعِ وَالوُحوشِ؟ وقيلَ لَهُ : إنَّكَ لَتَبكي دَهرَكَ ، فَلَو قَتَلتَ نَفسَكَ لَما زِدتَ عَلى هذا ، فَقالَ : نَفسي قَتَلتُها وعَلَيها أبكي . (3)

.


1- .مثير الأحزان : ص 115 .
2- .كامل الزيارات : ص 168 ح 219 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 207 ح 13 .
3- .المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 166 ، بحار الأنوار : ج 46 ص 109 .

ص: 95

مثير الأحزان_ به نقل از ابو حمزه ثُمالى _: از امام زين العابدين عليه السلام در باره زياد گريه كردنش سؤال شد. فرمود: «يعقوب يكى از فرزندانش را گم كرده بود. براى او چنان گريست كه چشمانش نابينا شد، در حالى كه پسرش زنده بود و اطّلاعى از مرگش نداشت؛ امّا من با چشم خود ديدم كه پدرم و هفده تن از خانواده ام در يك ساعت، كشته شدند. آيا گمان مى كنيد اندوه آنها از دلم بيرون مى رود؟».

كامل الزيارات_ به نقل از زراره، از امام صادق عليه السلام ، در يادكرد گريه امام زين العابدين عليه السلام بر پدرش امام حسين عليه السلام _: جدّم به ياد حسين عليه السلام كه مى افتاد، مى گريست ، تا اين كه اشك ، چشمان و محاسنش را خيس مى كرد ، تا جايى كه هر كس ايشان را مى ديد، از سرِ ترحّم، به گريه او مى گريست.

المناقب ،ابن شهرآشوب _: امام زين العابدين عليه السلام وقتى ظرف آبى را مى گرفت كه بنوشد، مى گريست ، تا جايى كه آن ظرف ، پر از اشك مى شد. در اين باره به ايشان اعتراض شد . فرمود: «چگونه نگريم، در حالى كه پدرم از نوشيدن آبى كه خوردنش براى درندگان و وحوشْ آزاد بود، محروم شد؟» . به ايشان گفته شد كه: همواره گريه مى كنى . اگر خودت را هم بكشى، بيش از اين نمى توانى گريه كنى ! فرمود : «خودم را كشته ام و براى آن مى گريم».

.

ص: 96

كامل الزيارات عن إسماعيل بن منصور عن بعض أصحابنا :أشرَفَ مَولىً لِعَلِيِّ بنِ الحُسَينِ عليهماالسلاموهُوَ في سَقيفَةٍ لَهُ ساجِدٌ يَبكي ، فَقالَ لَهُ : يا مَولايَ يا عَلِيَّ بنَ الحُسَينِ ، أما آنَ لِحُزنِكَ أن يَنقَضِيَ؟ فَرَفَعَ رَأسَهُ إلَيهِ وقالَ : وَيلَكَ _ أو ثَكِلَتكَ اُمُّكَ _ وَاللّهِ ، لَقَد شَكى يَعقوبُ عليه السلام إلى رَبِّهِ في أقَلَّ مِمّا رَأَيتُ ، حَتّى قالَ : «يَ_أَسَفَى عَلَى يُوسُفَ» (1) ، إنَّهُ فَقَد ابنا واحِدا ، وأنَا رَأَيتُ أبي وجَماعَةَ أهلِ بَيتي يُذبَحونَ حَولي. (2)

الملهوف :حَدَّثَ مَولىً لَهُ [ أي لِلإِمامِ زَينِ العَابِدينَ] عليه السلام أنَّهُ بَرَزَ إلَى الصَّحراءِ يَوما ، قالَ : فَتَبِعتُهُ فَوَجَدتُهُ قَد سَجَدَ عَلى حِجارَةٍ خَشِنَةٍ ، فَوَقَفتُ وأنَا أسمَعُ شَهيقَهُ وبُكاءَهُ ، وأحصَيتُ عَلَيهِ ألفَ مَرَّةٍ يَقولُ : «لا إلهَ إلَا اللّهُ حَقّا حَقّا ، لا إلهَ إلَا اللّهُ تَعَبُّدا ورِقّا ، لا إلهَ إلَا اللّهُ إيمانا وصِدقا» ، ثُمَّ رَفَعَ رَأسَهُ مِن سُجودِهِ ، وإنَّ لِحيَتَهُ ووَجهَهُ قَد غَمَرا مِنَ الدُّموعِ ، فَقُلتُ : يا مَولايَ ! أما آنَ لِحُزنِكَ أن يَنقَضِيَ ولِبُكائِكَ أن يَقِلَّ؟ فَقالَ لي : وَيحَكَ إنَّ يَعقوبَ بنَ إسحاقَ بنِ إبراهيمَ عليهم السلام كانَ نَبِيّا ابنَ نَبِيٍّ ، لَهُ اثنا عَشَرَ ابنا فَغَيَّبَ اللّهُ سُبحانَهُ واحِدا مِنهُم ، فَشابَ رَأسُهُ مِنَ الحُزنِ ، وَاحدَودَبَ ظَهرُهُ مِنَ الغَمِّ وَالهَمِّ ، وذَهَبَ بَصَرُهُ مِنَ البُكاءِ ، وَابنُهُ حَيٌّ في دارِ الدُّنيا ؛ وأنَا رَأَيتُ أبي وأخي وسَبعَةَ عَشَرَ مِن أهلِ بَيتي صَرعى مَقتولينَ ، فَكَيفَ يَنقَضي حُزني ويَقِلُّ بُكائي؟ (3)

الملهوف :قَد رُوِيَ عَن مَولانا زَينِ العابِدينَ عليه السلام _ وهُو ذُو الحِلمِ الَّذي لا يَبلُغُ الوَصفُ إلَيهِ _ إنَّهُ كانَ كَثيرَ البُكاءِ لِتِلكَ البَلوى ، عَظيمَ البَثِّ وَالشَّكوى. (4)

.


1- .يوسف : 84 .
2- .كامل الزيارات : ص 213 ح 307 ، بحار الأنوار : ج 46 ص 110 ح 4 .
3- .الملهوف : ص 234 ، مسكّن الفؤاد : ص 92 ، نزهة الناظر : ص 94 ح 31 ، أعلام الدين : ص 300 كلاهما نحوه ، بحار الأنوار : ج 78 ص 161 ح 21 .
4- .الملهوف : ص 233 .

ص: 97

كامل الزيارات_ به نقل از اسماعيل بن منصور، از يكى از شيعيان _: امام زين العابدين عليه السلام در سقيفه در حال سجده و گريه بود كه غلامش از جايى بلند به ايشان نگاه انداخت و گفت : اى مولاى من! اى على بن الحسين ! آيا وقتِ آن نرسيده كه اندوهت پايان يابد؟ امام عليه السلام سرش را بلند كرد و فرمود: «واى بر تو _ يا مادرت به عزايت بنشيند ! _ به خدا سوگند، يعقوب به خاطر چيزى كمتر از آنچه من ديده ام، به خدا شِكوه كرد تا اين كه گفت: «حسرت [و اندوه] بر يوسف !» . تنها يك پسرِ او ناپديد شد، در حالى كه من ديدم كه پدرم و تعدادى از خاندانم، در كنارم سر بريده شدند!».

الملهوف:يكى از غلامان امام زين العابدين عليه السلام نقل كرد كه: امام عليه السلام روزى به بيابان رفت و من هم دنبال ايشان رفتم. ديدم روى سنگ سختى به سجده افتاد . ايستادم و شيون و گريه اش را مى شنيدم و شمردم كه هزار بار فرمود : «لا إله إلّا اللّه حقّا حقّا، لا إله إلّا اللّه تعبّدا و رِقّا، لا إله إلّا اللّه إيمانا و تصديقا!» . آن گاه سرش را از سجده برداشت، در حالى كه محاسن و صورتش را اشك، فرا گرفته بود. گفتم : اى مولاى من ! آيا وقتِ آن نرسيده كه غمت پايان يابد و گريه ات كمتر گردد؟ به من فرمود: «واى بر تو ! يعقوب بن اسحاق بن ابراهيم، پيامبر بود و پسر پيامبر . او دوازده پسر داشت . خداوند سبحان ، يكى از آنان را ناپديد كرد و موى سر او از اندوه ، سفيد شد و از غم و غصّه، كمرش خميد و چشمش از فرط گريه نابينا گشت ، در حالى كه پسرش زنده بود ؛ ولى من ديدم كه پدر و برادر و هفده تن از خانواده ام ، كُشته بر خاك افتاده اند . پس چگونه غصّه ام به پايان برسد و گريه ام اندك شود؟!» .

الملهوف:از مولايمان امام زين العابدين عليه السلام روايت شده كه هر چند ايشان، چنان بردبار بود كه قابل توصيف نيست ، ولى براى آن مصيبت، بسيار گريان و بسيار شِكوه گر بود .

.

ص: 98

الدعوات :لَمّا بَعَثَ المُختارُ بِرَأسِ عُمَرَ بنِ سَعدٍ عَلَيهِ اللَّعنَهُ إلَيهِ ، وقالَ : لا تُعلِم أحَدا ما مَعَكَ حَتّى يَضَعَ الغِذاءَ ، فَدَخَلَ وقَد وُضِعَتِ المائِدَةُ ، فَخَرَّ زَينُ العابِدينَ عليه السلام ساجِدا ، وبَكى وأطالَ البُكاءَ ، ثُمَّ جَلَسَ . فَقالَ : الحَمدُ للّهِِ الَّذي أدرَكَ لي بِثَأري قَبلَ وَفاتي. (1)

4 / 13بُكاءُ الإِمامِ الباقِرِ عليه السلاممروج الذهب عن مُحَمَّد بن سليمان النوفلي :لَمّا قالَ الكُمَيتُ بنُ زَيدٍ الأَسَدِيُّ _ مِن أسَدِ مُضَرَ بنِ نِزارٍ _ الهاشِمِيّاتِ... فَحينَئِذٍ قَدِمَ المَدينَةَ ، فَأَتى أبا جَعفَرٍ مُحَمَّدَ بنَ عَلِيِّ بنِ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليهم السلام ، فَأَذِنَ لَهُ لَيلاً وأنشَدَهُ ، فَلَمّا بَلَغَ مِنَ الميمِيَّةِ قَولَهُ : وقَتيلٍ بِالطَّفِّ غَودِرَ مِنهُمبَينَ غَوغاءِ (2) اُمَّةٍ وطَغامِ (3) بَكى أبو جَعفَرٍ عليه السلام ، ثُمَّ قالَ : يا كُمَيتُ ! لَو كانَ عِندَنا مالٌ لَأَعطَيناكَ ، ولكِن لَكَ ما قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله لِحَسّانِ بنِ ثابِتٍ : لازِلتَ مُؤَيَّدا بِروحِ القُدُسِ ما ذَبَبتَ عَنّا أهلَ البَيتِ . (4)

كفاية الأثر عن الكميت :دَخَلتُ عَلى سَيِّدي أبي جَعفَرٍ مُحَمَّدِ بنِ عَلِيٍّ الباقِرِ عليهماالسلام ، فَقُلتُ : يَابنَ رَسولِ اللّهِ ! إنّي قَد قُلتُ فيكُم أبياتا ، أفَتَأذَنُ لي في إنشادِها . فَقالَ : إنَّها أيّامُ البيضِ . قُلتُ : فَهُوَ فيكُم خاصَّةً . قالَ : هاتِ ! فَأَنشَأتُ أقولُ : أضحَكَنِي الدَّهرُ وأبكانيوَالدَّهرُ ذو صَرفٍ وألوانِ لِتِسعَةٍ بِالطَّفِّ قَد غودِرواصاروا جَميعا رَهنَ أكفانِ فَبَكى وبَكى أبو عَبدِ اللّهِ عليهماالسلام ، وسَمِعتُ جارِيَةً تَبكي مِن وَراءِ الخِباءِ . فَلَمّا بَلَغتُ إلى قَولي : وسِتَّةٌ لا يُتَجارى بِهِمبَنو عَقيلٍ خَيرُ فِتيانِ ثُمَّ عَلِيُّ الخَيرِ مَولاكُمُذِكرُهُم هَيَّجَ أحزاني فَبَكى ، ثُمَّ قالَ عليه السلام : ما مِن رَجُلٍ ذَكَرَنا أو ذُكِرنا عِندَهُ فَخَرَجَ مِن عَينَيهِ ماءٌ ولَو قَدرَ مِثلِ جَناحِ البَعوضَةِ ، إلّا بَنَى اللّهُ لَهُ بَيتا فِي الجَنَّةِ ، وجَعَلَ ذلِكَ حِجابا بَينَهُ وبَينَ النّارِ ، فَلَمّا بَلَغتُ إلى قَولي : مَن كانَ مَسرورا بِما مَسَّكُمأو شامِتا يَوما مِنَ الآنِ فَقَد ذَلَلتُم بَعدَ عِزٍّ فَماأدفَعُ ضَيما حينَ يَغشاني أخَذَ بِيَدي وقالَ : اللّهُمَّ اغفِر لِلكُمَيتِ ما تَقَدَّمَ مِن ذَنبِهِ وما تَأَخَّرَ ، فَلَمّا بَلَغتُ إلى قَولي : مَتى يَقومُ الحَقُّ فيكُم مَتىيَقومُ مَهدِيُّكُمُ الثّاني قالَ : سَريعا إن شاءَ اللّهُ سَريعا . ثُمَّ قالَ : يا أبَا المُستَهِلِّ (5) ! إنَّ قائِمَنا هُوَ التّاسِعُ مِن وُلدِ الحُسَينِ عليه السلام ، لِأَنَّ الأَئِمَّةَ بَعدَ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله اثنا عَشَرَ ، وهُوَ القائِمُ. (6)

.


1- .الدعوات : ص 162 ح 449 .
2- .غَوغَاءُ النّاس : أصل الغَوْغَاءُ الجَرادُ حين يَخِفُّ للطيران ، ثمّ استعير للسَّفَلَةِ من الناس والمتسرّعين إلى الشرّ (النهاية : ج 3 ص 396 «غوغ») .
3- .الطّغامُ : أوغاد الناس وأراذلهم (تاج العروس : ج 17 ص 441 «طغم») .
4- .مروج الذهب : ج 3 ص 242 .
5- .وهي كنية الكميت راجع : ص 268 (القسم الثاني عشر / الفصل الثاني / الكميت) .
6- .كفاية الأثر : ص 248 ، بحار الأنوار : ج 36 ص 390 ح 2 .

ص: 99

الدعوات:مختار ، سرِ عمر بن سعد را _ كه لعنت خدا بر او باد _ به سوى ايشان (امام زين العابدين عليه السلام ) فرستاد و به مأمور گفت: آنچه را كه با توست ، با كسى در ميان مگذار تا سفره غذا گسترده شود. او هنگامى كه سفره گسترده شد، وارد شد . امام زين العابدين عليه السلام به سجده افتاد و گريست و گريه را طول داد و آن گاه نشست و فرمود : «ستايش ، خداوندى راست كه انتقام مرا پيش از درگذشتم گرفت!» .

4 / 13گريه امام باقر عليه السلام

مروج الذهب_ به نقل از محمّد بن سليمان نوفلى _: وقتى كُمَيت بن زيد اسدى، از طايفه اَسد ، از بنى مُضَر بن نِزار، [قصيده ميميّه] هاشميّات را سرود...، در همان زمان، به مدينه آمد و خدمت ابو جعفر باقر عليه السلام رسيد و ايشان شبانه به او اجازه وارد شدن داد . وقتى او در [قصيده] ميميّه اش به اين جا رسيد كه: و كشته شدنِ آن كشته در طَف ، نيرنگى از جانب آنان بود ؛همان فرومايگان امّت و رذل ها. باقر عليه السلام گريست و فرمود: «اى كُمَيت ! اگر نزد ما مالى بود ، به تو مى داديم ؛ ولى در حقّ تو همان است كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به حَسّان بن ثابت فرمود كه: همواره به روح القدس تأييدشده اى ، تا زمانى كه از ما اهل بيت دفاع مى كنى » .

كفاية الأثر_ به نقل از كميت _: بر آقايم امام باقر عليه السلام وارد شدم و گفتم : اى پسر پيامبر خدا ! من در باره شما شعرهايى گفته ام . اجازه مى دهيد آنها را بخوانم. امام عليه السلام فرمود: اى كميت! [اين روزها] ايّام البيض است [و شعرخوانى در آن ، روا نيست]» . گفتم : اشعار ، در باره شماست. فرمود: «بخوان» و من خواندم: روزگار ، مرا خنداند و گرياندو روزگار ، تحوّل و رنگارنگى دارد. نُه تن كه در طَف ، نيرنگ زده شدند ،همه شان كفن گرديدند . ايشان گريست و امام صادق عليه السلام هم گريست و شنيدم كه كنيزى از پشت پرده مى گريد . نيز وقتى به اين گفته رسيدم كه : و شش تن كه كسى همپاى آنان نيست :پسران عقيل ، بهترينِ جوانان ، و آن گاه على ، خوب و مولاى شماكه يادشان اندوه هايم را بر مى انگيزاند امام عليه السلام گريست و آن گاه فرمود: «هيچ كس نيست كه از ما ياد كند و يا ما نزد او ياد شويم و از چشمانش اشكى _ هر چند به كوچكىِ بال پشه باشد _ جارى شود ، مگر اين كه خداوند در بهشت ، خانه اى برايش مى سازد و آن را حجابى ميان او و آتش قرار مى دهد». هنگامى كه كلامم به اين جا رسيد: هر كس از مصيبتى كه به شما رسيد، شادمان باشد،يا روزى از اين روزها ، سرزنشگر [شما] باشد كه چرا پس از عزّت ، خوار شديد،پس بايد بدانيد كه من نيز نتوانستم ستم را از خودم دفع كنم، آن زمان كه مرا فرا گرفت . دست مرا گرفت و فرمود : «خداوندا ! گناهان گذشته و آينده كُمَيت را بيامرز». و وقتى به اين گفته ام رسيدم كه : كِى حق در باره شما برپا مى شود ؟كِى مهدى دومِ شما بر مى خيزد ؟ فرمود: «به زودى، إن شاء اللّه ! به زودى». آن گاه فرمود: «اى ابو مُستَهِل ! (1) قائم ما ، نُهمين از نسل حسين عليه السلام است ؛ زيرا امامان پس از پيامبر خدا، دوازده تن هستند و او (دوازدهمى) ، قائم است» .

.


1- .كُنيه كُمَيت است . ر. ك: ص 269 (بخش دوازدهم / فصل دوم / كميت).

ص: 100

. .

ص: 101

. .

ص: 102

راجع : ص48 (الفصل الرابع / فضل إنشاد الشعر في مصيبتهم) .

4 / 14بُكاءُ الإِمامِ الصّادِقِ عليه السلاممصباح المتهجّد عن عبد اللّه بن سنان :دَخَلتُ عَلى سَيِّدي أبي عَبدِ اللّهِ جَعفَرِ بنِ مُحَمَّدٍ [الصّادِقِ] عليهماالسلام في يَومِ عاشوراءَ ، فَأَلفَيتُهُ كاسِفَ (1) اللَّونِ ، ظاهِرَ الحُزنِ ، ودُموعُهُ تَنحَدِرُ مِن عَينَيهِ كَاللُّؤلُؤِ المُتَساقِطِ . فَقُلتُ : يَابنَ رَسولِ اللّهِ ! مِمَّ بُكاؤُكَ ، لا أبكَى اللّهُ عَينَيكَ؟ فَقالَ لي : أوَ في غَفلَةٍ أنتَ؟ أما عَلِمتَ أنَّ الحُسَينَ بنَ عَلِيٍّ عليه السلام اُصيبَ في مِثلِ هذَا اليَومِ؟ ... قالَ : وبَكى أبو عَبدِ اللّه عليه السلام حَتَّى اخضَلَّت لِحيَتُهُ بِدُموعِهِ. (2)

كامل الزيارات عن هارون بن خارجة عن أبي عبد اللّه [الصّادق] عليه السلام ، قال :كُنّا عِندَهُ، فَذَكَرنَا الحُسَينَ عليه السلام ، فَبَكى أبو عَبدِ اللّهِ عليه السلام وبَكَينا . قالَ : ثُمَّ رَفَعَ رَأسَهُ ، فَقالَ : قالَ الحُسَينُ عليه السلام : أنَا قَتيلُ العَبرَةِ ، لا يَذكُرُني مُؤمِنٌ إلّا بَكى. (3)

كامل الزيارات عن صفوان الجمّال عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام ، قال:سَأَلتُهُ في طَريقِ المَدينَةِ ونَحنُ نُريدُ مَكَّةَ ، فَقُلتُ : يَابنَ رَسولِ اللّهِ ! ما لي أراكَ كَئيبا حَزينا مُنكَسِرا؟ فَقالَ : لَوتَسمَعُ ما أسمَعُ لَشَغَلَكَ عَن مَسأَلَتي ، قُلتُ : فَمَا الَّذي تَسمَعُ؟ قالَ : اِبتِهالَ المَلائِكَةِ إلَى اللّهِ عز و جل عَلى قَتَلَةِ أميرِ المُؤمِنينَ وقَتَلَةِ الحُسَينِ عليهماالسلام ، ونوحَ الجِنِّ وبُكاءَ المَلائِكَةِ الَّذينَ حَولَهُ وشِدَّةَ جَزَعِهِم ، فَمَن يَتَهَنَّأُ مَعَ هذا بِطَعامٍ أو بِشَرابٍ أو نَومٍ؟ (4)

.


1- .كاسِفُ البال : سَيِّئ الحال ، كاسِفُ الوَجه : أي عابس (الصحاح : ج 4 ص 1421 «كسف»).
2- .مصباح المتهجّد : ص 782 ، المزار الكبير : ص 473 ح 6 ، الإقبال : ج 3 ص 65 نحوه ، بحار الأنوار : ج 101 ص 303 ح 4 .
3- .كامل الزيارات : ص 216 ح 313 ، فضل زيارة الحسين عليه السلام : ص 41 ح 14 عن إسحاق بيّاع اللؤلؤ نحوه ، بحار الأنوار : ج 44 ص 279 ح 5 .
4- .كامل الزيارات : ص 187 ح 263 و ص 495 ح 767 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 226 ح 19 .

ص: 103

ر .ك : ص49 (فصل چهارم / ثواب شعر خوانى در مصيبت آنان) .

4 / 14گريه امام صادق عليه السلام

مصباح المتهجّد_ به نقل از عبد اللّه بن سِنان _: در روز عاشورا بر سَرورم امام صادق عليه السلام وارد شدم، در حالى كه گرفته و اندوهناك بود و اشك هايى همانند لؤلؤ از چشمانش سرازير بود. گفتم : اى پسر پيامبر خدا ! گريه ات از چيست ؟ خداوند ، چشمانت را گريان نكند ! به من فرمود: «آيا غافلى؟ آيا نمى دانى كه حسين بن على عليه السلام در چنين روزى كشته شد؟. . . » . امام صادق عليه السلام چنان گريست كه مَحاسنش از اشك هايش تر شد.

كامل الزيارات_ به نقل از هارون بن خارجه _: در خدمت امام صادق عليه السلام بوديم كه از حسين عليه السلام ياد كرديم . ايشان گريست و ما هم گريه كرديم. امام عليه السلام سرش را بلند كرد و فرمود: «حسين عليه السلام فرمود: من كشته اشكم و هيچ مؤمنى مرا ياد نمى كند، مگر اين كه مى گريَد ».

كامل الزيارات_ به نقل از صفوان جمّال _: در راه مدينه ، عازم مكّه بوديم كه از امام صادق عليه السلام پرسيدم و گفتم: اى پسر پيامبر خدا ! چه شده كه تو را گرفته و اندوهگين و شكسته مى بينم؟ فرمود: «اگر آنچه را من شنيدم، تو هم مى شنيدى، تو را از سؤال كردن از من باز مى داشت». گفتم : چه شنيدى؟ فرمود: «نفرين و ناله فرشتگان را به درگاه خداى عزوجل بر كُشندگان امير مؤمنان عليه السلام و حسين عليه السلام و نوحه سرايى جِنّيان و گريه فرشتگانِ پيرامون او و بى تابى زياد آنها را . با اين وصف، براى چه كسى غذا يا آب يا خواب ، گوارا مى شود؟» .

.

ص: 104

كامل الزيارات عن أبي بصير :كُنتُ عِندَ أبي عَبدِ اللّهِ عليه السلام اُحَدِّثُهُ ، فَدَخَلَ عَلَيهِ ابنُهُ ، فَقالَ لَهُ : مَرحَبا ! وضَمَّهُ وقَبَّلَهُ ، وقالَ : حَقَّرَ اللّهُ مَن حَقَّرَكُم ، وَانتَقَمَ مِمَّن وَتَرَكُم (1) ، وخَذَلَ اللّهُ مَن خَذَلَكُم ، ولَعَنَ اللّهُ مَن قَتَلَكُم ، وكانَ اللّهُ لَكُم وَلِيّا وحافِظا وناصِراً . فَقَد طالَ بُكاءُ النِّساءِ وبُكاءُ الأَنبِياءِ وَالصِّدّيقينَ وَالشُّهَداءِ ومَلائِكَةِ السَّماءِ . ثُمَّ بَكى وقالَ : يا أبا بَصيرٍ ! إذا نَظَرتُ إلى وُلدِ الحُسَينِ عليه السلام أتاني ما لا أملِكُهُ بِما أتى إلى أبيهِم وإلَيهِم. (2)

راجع : ج 9 ص 432 (الفصل الثاني / ذكر مصائبه عند شرب الماء) و ص 438 (ذكر مصائبه عند الإمام الصادق عليه السلام ) .

4 / 15بُكاءُ الإِمامِ الكاظِمِ عليه السلامالأمالي للصدوق عن إبراهيم بن أبي محمود عن الرضا عليه السلام :كانَ أبي عليه السلام إذا دَخَلَ شَهرُ المُحَرَّمِ لا يُرى ضاحِكا ، وكانَتِ الكَآبَةُ تَغلِبُ عَلَيهِ حَتّى يَمضِيَ مِنهُ عَشَرَةُ أيّامٍ ، فَإِذا كانَ يَومُ العاشِرِ كانَ ذلِكَ اليَومُ يَومَ مُصيبَتِهِ وحُزنِهِ وبُكائِهِ ، ويَقولُ : هُوَ اليَومُ الَّذي قُتِلَ فيهِ الحُسَينُ عليه السلام . (3)

.


1- .الوِتْرُ : الجناية التي يجنيها الرجل على غيره ، من قتل أو نهب أو سبي (النهاية : ج 5 ص 148 «وتر») .
2- .كامل الزيارات : ص 169 ح 220 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 208 ح 14 .
3- .الأمالي للصدوق : ص 191 ح 199 ، الإقبال : ج 3 ص 28 ، روضة الواعظين : ص 187 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 284 ح 17 .

ص: 105

كامل الزيارات_ به نقل از ابو بصير _: در محضر امام صادق عليه السلام بودم و با ايشان صحبت مى كردم كه پسر ايشان بر ايشان وارد شد . امام عليه السلام به او فرمود : «آفرين!» و او را به خودش چسباند و بوسيد و فرمود: «خدا كوچك كند كسانى را كه شما را كوچك مى كنند و از كسانى كه در حقّ شما جنايت مى كنند، انتقام بكشد و كسانى را كه شما را بى پناه مى گذارند، بى پناه بگذارد و خدا لعنت كند كسى را كه شما را كشت ! و البته خدا، ولى و نگهدار و ياور شماست. به راستى كه گريه زنان و پيامبران و صدّيقان و گواهان و فرشتگان آسمان ، طولانى شد» . آن گاه ، امام عليه السلام گريست و فرمود: «اى ابو بصير ! وقتى به فرزندان حسين عليه السلام كه به نزدم مى آيند ، نگاه مى كنم، به خاطر اتّفاقى كه براى پدرشان و خودشان افتاده، حالى به من دست مى دهد كه نمى توانم خودم را مهار كنم» .

ر. ك : ج 9 ص 433 (فصل دوم / به ياد مصيبت امام حسين عليه السلام بودن ، در هنگام آشاميدن آب) و ص 439 (يادكرد مصيبت هاى امام حسين عليه السلام در محضر امام صادق عليه السلام ) .

4 / 15گريه امام كاظم عليه السلام

الأمالى ، صدوق_ به نقل از ابراهيم بن ابى محمود، از امام رضا عليه السلام _: وقتى ماه محرّم مى رسيد، پدرم خندان ديده نمى شد و پريشان حالى بر او سايه مى انداخت، تا اين كه ده روز از آن مى گذشت. وقتى روز دهم فرا مى رسيد، آن روز، روز مصيبت و اندوه و گريه اش بود و مى فرمود: «امروز ، همان روزى است كه حسين عليه السلام كشته شده است» .

.

ص: 106

4 / 16بُكاءُ الإِمامِ الرِّضا عليه السلامكامل الزيارات عن أبي بكّار :أخَذتُ مِنَ التُّربَةِ الَّتي عِندَ رَأسِ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام ، فَإِنَّها طينَةٌ حَمراءُ (1) ، فَدَخَلتُ عَلَى الرِّضا عليه السلام فَعَرَضتُها عَلَيهِ ، فَأَخَذَها في كَفِّهِ ، ثُمَّ شَمَّها ، ثُمَّ بَكى حَتّى جَرَت دُموعُهُ ، ثُمَّ قالَ : هذِهِ تُربَةُ جَدّي . (2)

4 / 17ما خَرَجَ مِنَ النّاحِيَةِ المُقَدَّسَةِالمزار الكبير_ في زِيارَةِ النّاحِيَةِ _: فَلَئِن أخَّرَتنِي الدُّهورُ ، وعاقَني عَن نَصرِكَ المَقدورُ ، ولَم أكُن لِمَن حارَبَكَ مُحارِبا ، ولِمَن نَصَبَ لَكَ العَداوَةَ مُناصِبا ، فَلَأَندُبَنَّكَ صَباحا ومَساءً ، ولَأَبكِيَنَّ عَلَيكَ بَدَلَ الدُّموعِ دَما ، حَسرَةً عَلَيكَ وتَأَسُّفا عَلى ما دَهاكَ وتَلَهُّفا ، حَتّى أموتَ بِلَوعَةِ المُصابِ ، وغُصَّةِ الاِكتِيابِ . (3)

المزار الكبير_ في زِيارَةِ النّاحِيَةِ _: السَّلامُ عَلَيكَ ، سَلامَ العارِفِ بِحُرمَتِكَ . . . سَلامَ مَن قَلبُهُ بِمُصابِكَ مَقروحٌ ، ودَمعُهُ عِندَ ذِكرِكَ مَسفوحٌ ، سَلامَ المَفجوعِ المَحزونِ ، الوالِهِ المُستَكينِ . (4)

.


1- .في بحار الأنوار : «طينا أحمر» بدل «فإنّها طينة حمراء» ، وهو الأنسب للسياق .
2- .كامل الزيارات : ص 474 ح 723 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 131 ح 56 .
3- .المزار الكبير : ص 501 ح 9 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 320 ح 8 .
4- .المزار الكبير : ص 500 ح 9 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 320 ح 8 .

ص: 107

4 / 16گريه امام رضا عليه السلام

كامل الزيارات_ به نقل از ابو بكّار _: مقدارى از خاك كنار سرِ امام حسين بن على عليه السلام را بر گرفتم _ كه گِل سرخ بود _ و بر امام رضا عليه السلام وارد شدم و آن را به ايشان عرضه كردم . آن را گرفت و بوييد و گريست و اشك هايش روان شد و آن گاه فرمود: «اين ، تربت جدّم است» .

4 / 17آنچه از ناحيه مقدّسه صادر شده

المزار الكبير_ از زيارت ناحيه _: اكنون كه روزگار ، مرا عقب آورده و تقدير ، مرا از يارى دادن به تو باز داشته و نبوده ام تا با جنگجويان با تو ، بجنگم و در برابر برافرازندگان پرچم دشمنى با تو، بِايستم، پس هر صبح و شام بر تو مى نالم و به جاى اشك، از ديده خون مى افشانم، از سرِ حسرت و تأسّف بر تو و افسوس خوردن بر گرفتارى هايى كه به تو رسيده ، تا آن گاه كه از سوز مصيبت و غم فقدانت بميرم.

المزار الكبير_ از زيارت ناحيه _: سلام بر تو، سلام كسى كه از مقام تو آگاه است ... و سلام كسى كه دلش از مصيبت تو ، زخمى است و اشكش هنگام ياد تو ، جارى است و سلام فاجعه ديده اندوهناك و سرگردانِ مسكين!

ر . ك : ج 12 ص 219 (بخش سيزدهم / فصل سيزدهم / زيارت نخست ، به روايت » المزار الكبير . ) «

.

ص: 108

راجع : ج 12 ص 218 ( القسم الثالث عشر / الفصل الثالث عشر / الزيارة الأولي برواية المزار الكبير )

4 / 18بُكاءُ عِدَّةٍ مِنَ الصَّحابَةِ وَالتّابِعينَ4 / 18 _ 1اِبنُ عَبّاسٍ (1)تذكرة الخواصّ عن هشام بن مُحَمَّد:إنَّ حُسَيناً عليه السلام كَثُرَت عَلَيهِ كُتُبُ أهلِ الكوفَةِ ، وتَواتَرَت إلَيهِ رُسُلُهُم : إن لَم تَصِل إلَينا فَأَنتَ آثِمٌ ، فَعَزَمَ عَلَى المَسيرِ ، فَجاءَ إلَيهِ ابنُ عَبّاسٍ ، ونَهاهُ عَن ذلِكَ ، وقالَ لَهُ : يَابنَ عَمِّ ، إنَّ أهلَ الكوفَةِ قَومٌ غُدَرٌ ، قَتَلوا أباكَ ، وخَذَلوا أخاكَ ، وطَعَنوهُ وسَلَبوهُ وسَلَّموهُ إلى عَدُوِّهِ ، وفَعَلوا ما فَعَلوا . فَقالَ : هذِهِ كُتُبُهُم ورُسُلُهُم ، وقَد وَجَبَ عَلَيَّ المَسيرُ لِقتالِ أعداءِ اللّهِ ، فَبَكَى ابنُ عَبّاسٍ ، وقالَ : وا حُسَيناه! (2)

مقاتل الطالبيّين عن يوسف بن يزيد :فَلَمّا أبَى الحُسَينُ عليه السلام قَبولَ رَأيِ ابنِ عَبّاسٍ ، قالَ لَهُ : وَاللّهِ ، لَو أعلَمُ أنّي إذا تَشَبَّثتُ بِكَ وقَبَضتُ عَلى مَجامِعِ ثَوبِكَ ، وأدخَلتُ يَدي في شَعرِكَ حَتّى يَجتَمِعَ النّاسُ عَلَيَّ وعَلَيكَ ، كانَ ذلِكَ نافِعي لَفَعَلتُهُ ، ولكِن أعلَمُ أنَّ اللّهَ بالِغُ أمرِهِ ، ثُمَّ أرسَلَ عَينَيهِ فَبَكى ، ووَدَّعَ الحُسَينَ عليه السلام وَانصَرَفَ. (3)

.


1- .راجع : ج 4 هامش ص 432 (القسم السابع / الفصل السادس / عبد اللّه بن عباس) .
2- .تذكرة الخواصّ : ص 239 .
3- .مقاتل الطالبيّين : ص 110 .

ص: 109

4 / 18گريه برخى از صحابه و تابعيان
4 / 18 _ 1ابن عبّاس

(1)تذكرة الخواصّ_ به نقل از هشام بن محمّد _: نامه هاى مردم كوفه و فرستادگانشان به نزد حسين عليه السلام ، رو به فزونى گذاشت كه: اگر خودت را به ما نرسانى، گناهكارى . حسين عليه السلام تصميم به رفتن گرفت . ابن عبّاس به نزد حسين عليه السلام آمد و ايشان را از رفتن، نهى كرد و به ايشان گفت: پسرعمو ! مردم كوفه، نيرنگبازند . پدرت را كشتند، برادرت را بى كس گذاشتند و بر او نيزه زدند و تسليم دشمنش كردند، و كردند آنچه كردند ! فرمود: «اينها نامه ها و فرستادگان آنهاست. بر من لازم است كه بروم و با دشمنان خدا بجنگم» . ابن عبّاس گريست و گفت: اى واى از مصيبت حسين!

مقاتل الطالبيّين_ به نقل از يوسف بن يزيد _: هنگامى كه حسين عليه السلام از پذيرش نظر ابن عبّاس خوددارى كرد، ابن عبّاس به ايشان گفت : به خدا سوگند، اگر مى دانستم كه چنانچه به تو بچسبم و دامنت را بگيرم و دستم را در لا به لاى مويت فرو برم تا مردم ، گرد من و تو جمع شوند و اين كار برايم سود دارد، حتما آن را انجام مى دادم ؛ ولى مى دانم كه خداوند، فرمانش را به انجام مى رساند . آن گاه چشمانش پر از اشك شد و گريست و از حسين عليه السلام خداحافظى كرد و باز گشت.

.


1- .ر.ك : ج 4 پانوشت ص 433 .

ص: 110

الفتوح_ في ذِكرِ لِقاءِ الإِمامِ الحُسَينِ عليه السلام مَعَ ابنِ عَبّاسٍ وَابنِ عُمَرَ _: بَكَى ابنُ عَبّاسٍ وَابنُ عُمَرَ في ذلِكَ الوَقتِ بُكاءً شَديدا ، وَالحُسَينُ يَبكي مَعَهُما ساعَةً ، ثُمَّ وَدَّعَهُما ، وصارَ ابنُ عُمَرَ وَابنُ عَبّاسٍ إلَى المَدينَةِ ، وأقامَ الحُسَينُ عليه السلام بِمَكَّةَ. (1)

كتاب سُلَيم بن قيس :لَمّا قُتِلَ الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام بَكَى ابنُ عَبّاسٍ بُكاءً شَديدا ، ثُمَّ قالَ : ما لَقِيَت هذِهِ الاُمَّةُ بَعدَ نَبِيِّها ؟ اللّهُمَّ إنّي اُشهِدُكَ أنّي لِعَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ وَلِيٌّ ولِوُلدِهِ ، ومِن عَدُوِّهِ وعَدُوِّهِم بَريءٌ ، وإنّي اُسَلِّمُ لِأَمرِهِم. (2)

4 / 18 _ 2مُحَمَّدُ ابنُ الحَنَفِيَّةِأنساب الأشراف :بَلَغَ ابنَ الحَنَفِيَّةِ شُخوصُ الحُسَينِ عليه السلام وهُوَ يَتَوَضَّأُ فَبَكى ، حَتّى سُمِعَ وَقعُ دُموعِهِ فِي الطَّستِ. (3)

تاريخ الطبري عن هشام بن الوليد عمّن شهد ذلِكَ :أقبَلَ الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام بِأَهلِهِ مِن مَكَّةَ ، ومُحَمَّدُ بنُ الحَنَفِيَّةِ بِالمَدينَةِ ، قالَ : فَبَلَغَهُ خَبَرُهُ وهُوَ يَتَوَضَّأُ في طَستٍ ، قالَ : فَبَكى حَتّى سَمِعتُ وَكفَ (4) دُموعِهِ فِي الطَّستِ. (5)

ج 5 ص 32 (القسم السابع / الفصل السادس / مُحَمَّد ابن الحنفيّة) .

.


1- .الفتوح : ج 5 ص 26 ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 1 ص 193 .
2- .كتاب سُلَيم بن قيس : ج 2 ص 915 ، الفضائل : ص 119 ، بحار الأنوار : ج 28 ص 73 ح 32 .
3- .أنساب الأشراف : ج 3 ص 377 .
4- .وَكَفَ الدَّمْعُ : إذا تقاطر (النهاية : ج 5 ص 220 «وكف»).
5- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 394 ، تذكرة الخواصّ : ص 240 نحوه .

ص: 111

الفتوح_ در يادكرد ديدار حسين عليه السلام با ابن عبّاس و عبد اللّه بن عمر _: ابن عبّاس و ابن عمر، در آن هنگام ، سخت گريستند . حسين عليه السلام هم لَختى با آنها گريست و آن گاه با آن دو ، خداحافظى كرد . ابن عمر و ابن عبّاس به مدينه رفتند و حسين عليه السلام در مكّه ماند.

كتاب سُلَيم بن قيس:وقتى حسين بن على عليه السلام كشته شد، ابن عبّاس، سخت گريست و آن گاه گفت: اين امّت ، پس از پيامبرش ، با چه مواجه شده است؟! خداوندا ! تو را گواه مى گيرم كه من ، دوست على بن ابى طالب و فرزندانش هستم و از دشمن او و دشمن فرزندانش بيزارم . من، فرمانبر دستور آنان هستم.

4 / 18 _ 2محمّد بن حنفيّه

(1)أنساب الأشراف:خبر رفتن حسين عليه السلام ، زمانى به ابن حنفيّه رسيد كه در حال وضو گرفتن بود . پس گريه كرد تا جايى كه صداى ريخته شدن اشك هايش در تَشت ، شنيده شد.

تاريخ الطبرى_ به نقل از هشام بن وليد ، از كسى كه شاهد ماجرا بوده _: حسين بن على عليه السلام با خانواده اش از مكّه عازم شد و محمّد بن حنفيّه در مدينه بود. خبر عزيمت ايشان به وى رسيد، در حالى كه در تَشتى وضو مى گرفت . او چنان گريست كه صداى گريه اش را شنيدم و قطره هاى اشكش در تَشت ريخت .

ر . ك : ج 5 ص 33 (بخش هفتم / فصل ششم / محمّد بن حنفيه) .

.


1- .راجع : ج 3 هامش ص427 .

ص: 112

4 / 18 _ 3زَيدُ بنُ أرقَمَ (1)الإرشاد :لَمّا وَصَلَ رَأسُ الحُسَينِ عليه السلام ووَصَلَ ابنُ سَعدٍ _ لَعَنَهُ اللّهُ _ مِن غَدِ يَومِ وُصولِهِ ، ومَعَهُ بَناتُ الحُسَينِ عليه السلام وأهلُهُ ، جَلَسَ ابنُ زِيادٍ لِلنّاسِ في قَصرِ الإِمارَةِ وأذِنَ لِلنّاسِ إذنا عامّا ، وأمَرَ بِإِحضارِ الرَّأسِ ، فَوُضِعَ بَينَ يَدَيهِ ، فَجَعَلَ يَنظُرُ إلَيهِ ويَتَبَسَّمُ ، وفي يَدِهِ قَضيبٌ يَضرِبُ بِهِ ثَناياهُ ، وكانَ إلى جانِبِهِ زَيدُ بنُ أرقَمَ صاحِبُ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله _ وهُوَ شَيخٌ كَبيرٌ _ فَلَمّا رَآهُ يَضرِبُ بِالقَضيبِ ثَناياهُ قالَ لَهُ : اِرفَع قَضيبَكَ عَن هاتَينِ الشَّفَتَينِ ، فَوَاللّهِ الَّذي لا إلهَ إلّا غَيرُهُ ، لَقَد رَأَيتُ شَفَتَي رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله عَلَيهِما ما لا اُحصيهِ كَثرَةً يُقَبِّلُهُما (2) ، ثُمَّ انتَحَبَ باكِيا . فَقالَ لَهُ ابنُ زِيادٍ : أبكَى اللّهُ عَينَيكَ ، أتَبكي لِفَتحِ اللّهِ ؟ وَاللّهِ ، لَولا أنَّكَ شَيخٌ قَد خَرِفتَ وذَهَبَ عَقلُكَ لَضَرَبتُ عُنُقَكَ ، فَنَهَضَ زَيدُ بنُ أرقَمَ مِن بَينِ يَدَيهِ ، وصارَ إلى مَنزِلِهِ . (3)

سير أعلام النبلاء عن زيد بن أرقم :كُنتُ عِندَ عُبَيدِ اللّهِ ، فَاُتِيَ بِرَأسِ الحُسَينِ عليه السلام ، فَأَخَذَ قَضيبا ، فَجَعَلَ يَفتُرُ بِهِ عَن شَفَتَيهِ ، فَلَم أرَ ثَغرا كانَ أحسَنَ مِنهُ ، كَأَنَّهُ الدُّرُّ ، فَلَم أملِك أن رَفَعتُ صَوتي بِالبُكاءِ . فَقالَ : ما يُبكيكَ أيُّهَا الشَّيخُ؟ قُلتُ : يُبكيني ما رَأَيتُ مِن رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، رَأَيتُهُ يَمَصُّ مَوضِعَ هذَا القَضيبِ ، ويَلثِمُهُ ، ويَقولُ : اللّهُمَّ إنّي اُحِبُّهُ فَأَحِبَّهُ . (4)

راجع : ج 8 ص 22 (القسم التاسع / الفصل الرابع / رأس الإمام عليه السلام في مجلس ابن زياد) .

.


1- .راجع : ج 9 هامش ص 52 .
2- .في المصدر: «تقبّلهما»، والتصويب من بحارالأنوار.
3- .الإرشاد : ج 2 ص 114 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 116 .
4- .سير أعلام النبلاء : ج 3 ص 315 ، تاريخ دمشق : ج 14 ص 236 ح 3545 ، الأخبار الطوال : ص 259 كلاهما نحوه .

ص: 113

4 / 18 _ 3زيد بن ارقم

(1)الإرشاد:وقتى سرِ امام حسين عليه السلام رسيد و فرداى آن روز ، ابن سعد _ كه لعنت خدا بر او باد _ رسيد كه دختران و خانواده امام حسين عليه السلام با او بودند ، ابن زياد، در دار الإماره، بارِ عامى براى مردم گذاشت. و به عموم مردم، اجازه داد كه حضور پيدا كنند . [ابن زياد] دستور داد سر را آوردند و در برابرش گذاشتند. او خيره شده بود و به سر ، نگاه مى كرد و لبخند مى زد و در دستش چوبى بود و با آن به دندان هاى پيشينِ امام عليه السلام مى زد . در كنار ابن زياد، زيد بن ارقم ، صحابى پيامبر خدا بود _ كه پيرمردى بود _ . وقتى ديد كه ابن زياد ، چوب به دندان هاى امام عليه السلام مى زند ، به وى گفت: چوبت را از اين دو لب بردار. به خدايى كه هيچ معبودى جز او نيست، من بوسه لب هاى پيامبر خدا بر روى اين دندان ها را آن قدر ديده ام كه نمى توانم آنها را شماره كنم. و آن گاه، گريه بلندى كرد . ابن زياد به او گفت: خدا چشمانت را گريان كند ! آيا بر پيروزى خدا ، گريه مى كنى؟! به خدا سوگند، اگر پيرمرد خرفتى نبودى كه عقلش رفته، گردنت را مى زدم. زيد بن ارقم از برابر او برخاست و به منزلش رفت.

سير أعلام النبلاء_ به نقل از زيد بن ارقم _: پيش عبيد اللّه بودم كه سرِ حسين عليه السلام را آوردند و او با چوب دستى اش شروع كرد به باز نمودن لب ها از هم و مى گفت: دندانى بهتر از آن نديده ام ! گويى مرواريد است. نتوانستم خودم را نگه دارم و صداى گريه ام بلند شد. عبيد اللّه به من گفت: اى پيرمرد ! چرا گريه مى كنى؟ گفتم: مرا اين به گريه آورد كه ديدم پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، جاى [ضربت خوردنِ] اين چوب دستى را مى مكيد و مى بوسيد و مى فرمود: «خداوندا ! من او را دوست دارم . تو هم او را دوست بدار» .

ر. ك: ج 8 ص 23 (بخش نهم / فصل چهارم / سر امام در مجلس ابن زياد) .

.


1- .ر . ك : ج 9 پا نوشت ص 53 .

ص: 114

4 / 18 _ 4النُّعمانُ بنُ بَشيرٍ (1)لباب الأنساب :لَمّا قُتِلَ الحُسَينُ عليه السلام حَمَلوا أولادَهُ وعَشيرَتَهُ إلى يَزيدَ بنِ مُعاوِيَةَ ، فَلَمّا رَآهُم يَزيدُ قالَ : . . . يا أهلَ الشّامِ ، ما تَرَونَ في هؤُلاءِ؟ فَقامَ النُّعمانُ بنُ بَشيرٍ صاحِبُ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله وقالَ : اِفعَل ما كانَ رَسولُ اللّهِ يَفعَلُ بِهِم ، وبَكَى النُّعمانُ بُكاءً شَديدا ، فَبَكى بِبُكائِهِ يَزيدُ . (2)

4 / 18 _ 5الحَسَنُ البَصرِيُّ (3)أنساب الأشراف عن أبي بكر الهذلي :عَنِ الحَسَنِ [البَصرِيِّ] أنَّهُ لَمّا قُتِلَ الحُسَينُ عليه السلام بَكى حَتَّى اختَلَجَ (4) جَنباهُ ، ثُمَّ قالَ : وا ذُلَّ اُمَّةٍ قَتَلَ ابنُ دَعِيِّهَا ابنَ نَبِيِّها! (5)

4 / 18 _ 6الرَّبيعُ بنُ خُثَيمٍ (6)تذكرة الخواصّ عن الزهري :لَمّا بَلَغَ الرَّبيعَ بنَ خُثَيمٍ قَتلُ الحُسَينِ عليه السلام ، بَكى وقالَ : لَقَد قَتَلوا فِتيَةً لَو رَآهُم رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله لَأَحَبَّهُم ، أطعَمَهُم بِيَدِهِ ، وأجلَسَهُم عَلى فَخِذِهِ. (7)

.


1- .راجع : ج 4 هامش ص 88 .
2- .لباب الأنساب : ج 1 ص 350 .
3- .راجع : ج 9 هامش ص 72 .
4- .اختلجت : اضطربت ، والتخلّج : التحرّك (تاج العروس : ج 3 ص 349 «خلج»).
5- .أنساب الأشراف : ج 3 ص 425 ، تذكرة الخواصّ : ص 267 عن الزهري نحوه ؛ مثير الأحزان : ص 75 و فيه «غاضرة بن فرهد قال : إنّ أبا بكر الهذلي» بدل «أبي بكر الهذلي عن الحسن [البصري]» ، مجمع البيان : ج 6 ص 655 و نحوه فيه «قيل للحسن» بدل «عن أبي بكر الهذلي عن الحسن» .
6- .راجع : ج 9 هامش ص 84 .
7- .. تذكرة الخواصّ : ص 268 وراجع : المناقب للكوفي : ج 2 ص 236 ح 701 وبحار الأنوار : ج 43 ص 283 .

ص: 115

4 / 18 _ 4نعمان بن بشير

(1)لباب الأنساب:وقتى حسين عليه السلام كشته شد، فرزندان و عشيره اش را به سوى يزيد بن معاويه فرستادند . وقتى يزيد آنها را ديد، گفت:... اى مردم شام ! نظرتان در باره اينان چيست؟ نُعمان بن بشير ، صحابى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، برخاست و گفت: همان [رفتارى] كه پيامبر صلى الله عليه و آله با آنان مى كرد، تو نيز همان كن. نعمان به سختى گريست و يزيد هم به گريه او گريست.

4 / 18 _ 5حَسَن بَصرى

(2)أنساب الأشراف_ به نقل از ابو بكر هُذَلى _: وقتى حسين عليه السلام كشته شد، حسن بَصْرى گريه كرد ، تا جايى كه پهلوهايش تكان مى خوردند . آن گاه گفت: چه ذليل است اُمّتى كه در آن ، پسر يك حرام زاده ، پسر پيامبرش را بكشد !

4 / 18 _ 6ربيع بن خُثَيم

(3)تذكرة الخواصّ_ به نقل از زُهْرى _: وقتى خبر كشته شدن حسين عليه السلام به ربيع بن خُثَيم رسيد، گريست و گفت: جوانانى را كشتند كه اگر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله آنان را مى ديد ، به آنها عشق مى ورزيد و با دست خود به آنها غذا مى داد و آنها را روى پايش مى نشاند.

.


1- .ر . ك : ج 4 پانوشت ص 89 .
2- .ر . ك : ج 9 پانوشت ص 73 .
3- .ر . ك : ج 9 پانوشت ص 85 .

ص: 116

4 / 19بُكاءُ المَلائِكَةِالكافي عن هارون بن خارجة :سَمِعتُ أبا عَبدِ اللّهِ [الصّادِقَ] عليه السلام يَقولُ : وَكَّلَ اللّهُ بِقَبرِ الحُسَينِ عليه السلام أربَعَةَ آلافِ مَلَكٍ ، شُعثٍ غُبرٍ ، يَبكونَهُ إلى يَومِ القِيامَةِ. (1)

كامل الزيارات عن هارون بن خارجة عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :إنَّ الحُسَينَ لَمّا اُصيبَ بَكَتهُ حَتَّى البِلادُ (2) ، فَوَكَّلَ اللّهُ بِهِ أربعَةَ آلافِ مَلَكٍ ، شُعثا غُبرا ، يَبكونَهُ إلى يَومِ القِيامَةِ. (3)

الأمالي للصدوق عن أبان بن تغلب عن أبي عبد اللّه الصادق عليه السلام :إنَّ أربَعَةَ آلافِ مَلَكٍ هَبَطوا يُريدونَ القِتالَ مَعَ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام ، فَلَم يُؤذَن لَهُم فِي القِتالِ ، فَرَجَعوا فِي الاِستِئذانِ ، وهَبَطوا وقَد قُتِلَ الحُسَينُ عليه السلام ، فَهُم عِندَ قَبرِهِ شُعثٌ غُبرٌ يَبكونَهُ إلى يَومِ القِيامَةِ . (4)

كامل الزيارات عن زرارة عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :إنَّ المَلائِكَةَ الَّذينَ عِندَ قَبرِهِ [أي قبرِ الحُسَينِ عليه السلام ]لَيَبكونَ ، فَيَبكي لِبُكائِهِم كُلُّ مَن فِي الهَواءِ وَالسَّماءِ مِنَ المَلائِكَةِ . (5)

.


1- .الكافي : ج 4 ص 581 ح 6 ، ثواب الأعمال : ص 113 ح 17 ، كامل الزيارات : ص 349 ح 597 ، فضل زيارة الحسين عليه السلام : ص 51 ح 29 عن مُحَمَّد بن عبد اللّه المرادي ، جامع الأخبار : ص 80 ح 114 عن إبراهيم بن هارون ، بحار الأنوار : ج 45 ص 223 ح 11 .
2- .البَلَدُ : من الأرض ما كان مأوى للحيوان وإن لم يكن فيه بناء (النهاية : ج 1 ص 151 «بلد») .
3- .كامل الزيارات : ص 353 ح 607 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 224 ح 16 .
4- .الأمالي للصدوق : ص 737 ح 1005 ، كامل الزيارات : ص 171 ح 222 ، الغيبة للنعماني : ص 311 ح 5 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 220 ح 2 .
5- .كامل الزيارات : ص 168 ح 219 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 207 ح 13 .

ص: 117

4 / 19گريه فرشتگان

الكافى_ به نقل از هارون بن خارجه _: از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مى فرمود: «خداوند براى قبر حسين عليه السلام چهار هزار فرشته آشفته حال و پريشان گماشته كه تا قيامت مى گريند» .

كامل الزيارات_ به نقل از هارون بن خارجه ، از امام صادق عليه السلام _: وقتى حسين عليه السلام كشته شد، همه حتّى بيشه ها هم برايش گريستند و خداوند براى او چهار هزار فرشته آشفته حال و پريشان گماشته كه تا قيامت مى گريند.

الأمالى ، صدوق_ به نقل از اَبان بن تغلب ، از امام صادق عليه السلام _: چهار هزار فرشته از آسمان فرود آمدند تا همراه حسين بن على عليه السلام بجنگند ؛ ولى به آنها اجازه جنگ داده نشد . آنان براى گرفتن اجازه باز گشتند و باز فرود آمدند ؛ ولى حسين عليه السلام كشته شده بود . آنان در كنار قبر ايشان با حالى پريشان و غم آلود ، تا قيامت مى گريند.

كامل الزيارات_ به نقل از زراره ، از امام صادق عليه السلام _: فرشتگانى كه در كنار قبر حسين عليه السلام هستند، مى گريند و با گريه آنان، همه فرشتگان آسمان و فضا مى گريند.

.

ص: 118

كامل الزيارات عن أبي حمزة الثمالي عن الصادق عليه السلام_ في زِيارَةِ الحُسَينِ عليه السلام _: اللّهُمَّ إنّي أستَشفِعُ إلَيكَ بِوَلَدِ حَبيبِكَ ، وبِالمَلائِكَةِ الَّذينَ يَضِجّونَ عَلَيهِ ويَبكونَ ويَصرُخونَ ، لا يَفتُرونَ ولا يَسأَمونَ ، وهُم مِن خَشيَتِكَ مُشفِقونَ ، ومِن عَذابِكَ حَذِرونَ . (1)

راجع : ج 7 ص 192 (القسم الثامن / الفصل التاسع / استئذان الملائكة لنصرة الإمام عليه السلام ) وج 11 ص 114 (القسم الثالث عشر / الفصل الخامس / عند قبره أربعة آلاف ملك هبطوا لنصرته) .

4 / 20بُكاءُ الجِنِّالمناقب ابن شهرآشوب عن الاوزاعى عن عليّ بن الحسين [زين العابدين] عليه السلام :أنَا ابنُ مَن ناحَت عَلَيهِ الجِنُّ فِي الأَرضِ وَالطَّيرُ فِي الهَواءِ . (2)

راجع : ج 7 ص 380 (القسم التاسع / الفصل الثاني / نياحة الجن) .

4 / 21بُكاءُ أنواعِ الحَيَواناتِكامل الزيارات عن الحارث الأعور عن عليّ عليه السلام :بِأَبي واُمِّي الحُسَينُ المَقتولُ بِظَهرِ الكوفَةِ ، وَاللّهِ ، كَأَنّي أنظُرُ إلَى الوُحوشِ مادَّةً أعناقَها عَلى قَبرِهِ مِن أنواعِ الوَحشِ ، يَبكونَهُ ويَرثونَهُ لَيلاً حَتَّى الصَّباحِ ، فَإِذا كانَ ذلِكَ فَإِيّاكُم وَالجَفاءَ . (3)

.


1- .كامل الزيارات : ص 419 ح 639 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 187 .
2- .المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 168 نقلاً عن كتاب الأحمر ، بحار الأنوار : ج 45 ص 174 ح 22 .
3- .كامل الزيارات : ص 165 ح 214 و ص 486 ح 742 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 205 ح 9 .

ص: 119

كامل الزيارات_ به نقل از ابو حمزه ثُمالى، از امام صادق عليه السلام ، در زيارت امام حسين عليه السلام _: خداوندا ! من در پيشگاه تو ، پسر حبيبت را شفيع قرار مى دهم و نيز فرشتگانى را كه براى او ناله مى زنند و مى گريند و شيون مى كنند و بى حال و خسته نمى شوند ؛ آنان كه از بيم تو، نگران و از عذاب تو ، بر حذرند.

ر . ك : ج 7 ص 193 (بخش هشتم / فصل نهم / اجازه خواستن فرشتگان براى يارى كردن امام عليه السلام) وج 11 ص 115 (بخش سيزدهم / فصل پنجم / چهار هزار فرشته اى كه نزد قبر او براى يارى اش فرود آمده اند) .

4 / 20گريه جِنّيان

المناقب ، ابن شهرآشوب_ به نقل از اَوزاعى، از امام زين العابدين عليه السلام _: من، پسر آن كسى هستم كه جِنّيانِ زمين و پرندگانِ هوا بر او نوحه گرند.

ر.ك: ج 7 ص 381 (بخش نهم / فصل دوم / نوحه گرىِ جِنّيان) .

4 / 21گريه حيوانات گوناگون

كامل الزيارات_ به نقل از حارث اَعوَر، از امام على عليه السلام _: پدر و مادرم فداى حسينِ كشته شده در بيرون كوفه ! به خدا سوگند، گويى وُحوش گوناگونى را مى بينم كه گردنشان را به سوى قبر او كشيده اند و گريه مى كنند و شب تا صبح ، مرثيه مى سرايند . وقتى چنين است، از جفا بپرهيزيد!

.

ص: 120

كامل الزيارات عن أبي بصير عن أبي جعفر [الباقر] عليه السلام :بَكَتِ الإِنسُ وَالجِنُّ وَالطَّيرُ وَالوَحشُ عَلَى الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليهماالسلام ، حَتّى ذَرَفَت (1) دُموعُها. (2)

المزار الكبير_ في زِيارَةِ النّاحِيَةِ _: أسرَعَ فَرَسُكَ شارِدا ، وإلى خِيامِكَ قاصِدا ، مُحَمحِما (3) باكِيا. (4)

4 / 22بُكاءُ جَهَنَّمَكامل الزيارات عن زرارة عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :لَقَد خَرَجَت نَفسُهُ [أيِ الحُسَينُ] عليه السلام فَزَفَرَت (5) جَهَنَّمُ زَفرَةً كادَتِ الأَرضُ تَنشَقُّ لِزَفرَتِها . . . وإنَّها لَتَبكيهِ وتَندُبُهُ ، وإنَّها لَتَتَلَظّى عَلى قاتِلِهِ. (6)

4 / 23بُكاءُ السَّماءِ وَالأَرضِ وكُلِّ شَيءٍكامل الزيارات عن عمرو بن ثبيت عن أبيه عن عليّ بن الحُسَينِ [زين العابدين] عليه السلام :إنَّ السَّماءَ لَم تَبكِ مُنذُ وُضِعَت إلّا عَلى يَحيَى بنِ زَكَرِيّا وَالحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليهماالسلام . قُلتُ : أيَّ شَيءٍ كانَ بُكاؤُها؟ قالَ : كانَت إذَا استُقبِلَت بِثَوبٍ وَقَعَ عَلَى الثَّوبِ شِبهُ أثَرِ البَراغيثِ مِنَ الدَّمِ. (7)

.


1- .ذَرَفَ الدَّمعُ : سال (الصحاح : ج 4 ص 1361 «ذرف») .
2- .كامل الزيارات : ص 165 ح 212 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 205 ح 8 .
3- .الحَمْحَمَةُ : صوت الفرس دون الصهيل (النهاية : ج 1 ص 436 «حمحم») .
4- .المزار الكبير : ص 504 ح 9 ، مصباح الزائر : ص 233 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 322 ح 8 .
5- .زَفَرَت النار : سُمِعَ لتوقُّدِها صوت (القاموس المحيط : ج 2 ص 39 «زفر») .
6- .كامل الزيارات : ص 167 ح 219 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 207 ح 13 .
7- .كامل الزيارات : ص 184 ح 254 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 211 ح 26 .

ص: 121

كامل الزيارات_ به نقل از ابو بصير، از امام باقر عليه السلام _: انسيان و جِنّيان و پرندگان و حيوانات، چنان بر حسين بن على عليه السلام مى گريند كه اشكشان جارى مى شود.

المزار الكبير_ در زيارت ناحيه _: اسبت با سرعت ، تاخت و به سوى خيمه هايت رفت، در حالى كه شيهه مى كشيد و گريان بود.

4 / 22گريه دوزخ

كامل الزيارات_ به نقل از زراره، از امام صادق عليه السلام _: حسين عليه السلام جان داد و دوزخ ، چنان صدايى كرد كه نزديك بود زمين در اثر آن بشكافد... . دوزخ براى حسين عليه السلام مى گريد و مرثيه سرايى مى كند و براى كشنده حسين عليه السلام زبانه مى كشد .

4 / 23گريه آسمان و زمين و همه چيز
اشاره

كامل الزيارات_ به نقل از عمرو بن ثبيت، از پدرش _: امام زين العابدين عليه السلام فرمود : «آسمان، از زمانى كه آفريده شده ، گريه نكرده ، مگر براى يحيى بن زكريّا و حسين بن على» . گفتم : گريه اش چگونه است؟ فرمود: «هر گاه لباسى آورده شود، بر آن، خونى به اندازه خون كك ها مانده است».

.

ص: 122

كامل الزيارات عن أبي حمزة الثمالي عن الصادق عليه السلام_ في زِيارَةٍ الإِمام الحُسَينِ عليه السلام _: بِأَبي أنتَ واُمّي يا سَيِّدي ، بَكَيتُكَ يا خِيَرَةَ اللّهِ وَابنَ خِيَرَتِهِ ، وحُقَّ لي أن أبكِيَكَ ، وقَد بَكَتكَ السَّماواتُ وَالأَرَضونَ ، وَالجِبالُ وَالبِحارُ ، فَما عُذري إن لَم أبكِكَ ، وقَد بَكاكَ حَبيبُ رَبّي ، وبَكَتكَ الأَئِمَّةُ صَلَواتُ اللّهِ عَلَيهِم ، وبَكاكَ مَن دونَ سِدرَةِ المُنتَهى (1) إلَى الثَّرى ، جَزَعا عَلَيكَ. (2)

الكافي عن الحسين بن ثوير عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :إنَّ أبا عَبدِ اللّهِ الحُسَينَ عليه السلام لَمّا قَضى بَكَت عَلَيهِ السَّماواتُ السَّبعُ ، وَالأَرَضونَ السَّبعُ ، وما فيهِنَّ وما بَينَهُنَّ ، ومَن يَنقَلِبُ فِي الجَنَّةِ وَالنّارِ مِن خَلقِ رَبِّنا ، وما يُرى وما لا يُرى بَكى عَلى أبي عَبدِ اللّهِ الحُسَينِ عليه السلام . (3)

راجع : ج 7 ص 364 (القسم التاسع / الفصل الثاني / بكاء السماء والأرض) .

كلام في السرور والحزن في غير الإنساناستناداً للنقول الكثيرة والمتواترة الشيعيّة والسنّية، وكما مرّ في فصل «ما ظهر من الآيات» بشأن القضايا التي حدثت بعد شهادة الإمام عليه السلام ، فإنّ قضية استشهاد الإمام تركت أثرها في عالم التكوين ، ولا ريب في أنّه لا يوجد دليل عقليّ ينفي وقوع الاُمور الخارقة للعادة في نظام الطبيعة مع وقوعها خارجاً . ومن الواضح فإنّ التعبير ببكاء المخلوقات والجمادات وحزنها لايعني بكاءً كبكاء البشر،بل يمكن أن يكون نوعاً من التأثير التكويني . وينبغي أن نضيف هذه الملاحظة أيضاً بشأن الحيوانات وهي إنّه استناداً للكتاب والسنّة ، فإنّ الحيوانات تتمتّع بإدراكات خاصة، وخير دليلٍ على ذلك قصّتا الهدهد والنملة اللتان إن دلّتا على شيء فإنما تدلّان على الإدراكات العميقة للحيوانات. وبناءً على ذلك، فإنّ إدراك الحيوانات وتأثّرها بالنسبة لقضيّة عاشوراء العظيمة هو أمر ممكن .

.


1- .قال الطبرسي : «سدرة المنتهى» هي شجرة عن يمين العرش فوق السماء السابعة ، انتهى إليها علم كلّ ملك _ عن الكلبي ومقاتل . وقيل : إليها ينتهي ما يعرج من السماء وما يهبط من فوقها من أمر اللّه _ عن ابن مسعود والضحّاك ... . (مجمع البيان : ج 9 ص 292) .
2- .كامل الزيارات : ص 409 ح 639 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 182 .
3- .الكافي : ج 4 ص 575 ح 2 ، كامل الزيارات : ص 167 ح 218 ، الأمالي للطوسي : ص 54 ح 73 عن الحُسَينِ بن أبي فاختة ، بحار الأنوار : ج 45 ص 202 ح 3 .

ص: 123

كامل الزيارات_ به نقل از ابو حمزه ثمالى، از امام صادق عليه السلام ، در زيارت امام حسين عليه السلام _: پدر و مادرم فدايت ، اى آقاى من ! برايت مى گريم _ اى برگزيده خدا و پسر برگزيده خدا _ و سزاوار است كه بگريم، كه آسمان ها و زمين ها و كوه ها و درياها برايت مى گريند . پس اگر نگريم ، چه عذرى براى آن دارم، در حالى كه حبيبِ پروردگارم، براى تو گريست و امامان _ كه درودهاى خدا بر آنان باد _ گريستند و هر چه پايين تر از سِدرةُ المنتهى (1) است تا خاك ، برايت گريست و زارى كرد ؟!

الكافى_ به نقل از حسين بن ثُوَير، از امام صادق عليه السلام _: وقتى حسين عليه السلام در گذشت، آسمان ها و زمين هاى هفتگانه و هر چه در آنها و در ميان آنهاست، گريه كردند . نيز هر مخلوق پروردگار ما كه به بهشت و جهنّم مى رود ، و آنچه ديده مى شود و آنچه ديده نمى شود، بر حسين عليه السلام گريستند .

ر. ك: ج 7 ص 365 (بخش نهم / فصل دوم / گريستن آسمان و زمين).

سخني درباره شادي و غم در غير انسان

نقل هاى فراوان و متواتر شيعى و سنّى به دست ما رسيده اند كه نشان مى دهند _ چنان كه در ماجراهاى پس از شهادت امام حسين عليه السلام در فصل «نشانه هاى آشكار شده» گذشت _ ماجراى سنگين شهادت ايشان، تأثيراتى در عالم تكوين گذارده است. از اين رو، تأثيرات و خوارق عاداتى اين چنين در نظام طبيعت ، نه تنها با دليل عقلى قابل نفى نيستند، بلكه بى ترديد ، در عالَم خارج ، اتّفاق افتاده اند. روشن است كه شادى و غم و گريه و خنده در غير انسان ، همانند انسان نيست و اگر تحقّق پيدا كند ، مى تواند نوعى تأثير و تأثّر تكوينى باشد . در مورد حيوانات ، اين نكته را بايد اضافه كرد كه : بر اساس قرآن و احاديث ، حيوانات ، درك ويژه اى دارند . ماجراى هدهد و مورچگان در قرآن ، حكايت از درك بالاى حيوانات دارد. بنا بر اين ، درك و تأثّر آنها از ماجراى عظيم عاشورا نيز كاملاً امكان پذير است .

.


1- .طَبْرِسى مى گويد: از كلبى ومُقاتل، نقل شده كه: «سِدرَةُ المُنتهى (آخرين درخت سِدر)، درختى است در سمت راست عرش، بر فراز آسمان هفتم، كه سرچشمه دانش فرشتگان است». از ابن مسعود و ضحّاك نيز نقل شده است كه: «فرمان هاى خداوند كه از آسمان، بالا مى روند يا از آن، پايين مى آيند، از آن جا صادر مى شوند» .

ص: 124

4 / 24بكاء أعداء الإمام وخاذلِيهتدلّ الروايات التالية على أنّ فاجعة عاشوراء والمصائب التي حلّت بأهل بيت سيّد الشهداء عليه السلام ، كانت أليمة ومثيرة للأحزان إلى درجة بحيث أنّها لم تؤثّر على محبّي أهل بيت الرسالة فحسب، بل أثّرت حتّى على ألدّ أعدائهم رغم ما كانوا عليه من القساوة في ذروتها ، وكذلك الذين سبّبوا هذه الفاجعة بخذلهم الإمام عليه السلام ، إذ لم يتمكّنوا من الامتناع عن البكاء عند رؤية المشاهد الفجيعة للحوادث المذكورة . لكن بكاء قساة القلوب أمثال يزيد يمكن أن يكون له هدفٌ سياسي ، إذ أنّه وبعد ظهور الحقيقة أراد أن يخدع الرأي العام ويلقي اللوم على الآخرين فتظاهر بالبكاء. وعلى هذا الأساس فإنّ أمثال هذا البكاء لايندرج تحت هذا الفصل . وأمّا ذِكرنا لها في آخر هذا الفصل فهو لبيان عظمة مصائب الإمام الحسين عليه السلام وأهل بيته والتّيأبكت حتّى أعداءهم .

.

ص: 125

4 / 24گريه دشمنان و تنهاگذارندگان امام عليه السلام
اشاره

گزارش هايى كه در پى مى آيند ، حاكى از آن اند كه فاجعه عاشورا و مصائبى كه پس از آن بر اهل بيت سيّد الشهدا گذشت ، به قدرى رقّت انگيز و غمبار بوده كه نه تنها علاقه مندان به خاندان رسالت، تحت تأثير قرار گرفتند، بلكه سرسخت ترين دشمنان آنان _ با اين كه در نهايت بى رحمى و قساوت بودند _ و نيز كسانى كه يارى نرساندنشان به امام عليه السلام ، اين فاجعه را پديد آورد ، نتوانستند با ديدن آن صحنه هاى دل خراش ، از گريه خوددارى كنند . البتّه گريه افراد سنگ دلى چون يزيد ، ممكن است دليل سياسى نيز داشته باشد؛ يعنى آنان پس از افشا شدن حقايق ، براى فريب افكار عمومى و مقصّر جلوه دادن ديگران ، تظاهر به گريه و اندوه نموده اند، كه گريه هايى از اين قبيل ، تحت عنوان اين فصل قرار نمى گيرند . بنا بر اين ، آوردن اين گزارش ها در آخرين قسمت اين فصل ، تنها براى نشان دادن شدّت مصائب سيّد الشهدا و اهل بيتِ آن بزرگوار است كه حتّى دشمنانِ آنها را نيز تحت تأثير قرار داده است .

.

ص: 126

أ _ بُكاءُ يَزيدُالإمامة والسياسة _ في ذكرِ ما جَرى عَلى أهلِ البَيتِ في مَجلِسِ يَزيدَ :_ في ذكرِ ما جَرى عَلى أهلِ البَيتِ في مَجلِسِ يَزيدَ : فقالت فاطِمَةُ بِنتُ الحُسَينِ عليه السلامالإمامة والسياسة _ في ذكرِ ما جَرى عَلى أهلِ البَيتِ في مَجلِسِ يَزيدَ : فقالت فاطِمَةُ بِنتُ الحُسَينِ عليه السلام : يا يَزيدُ ! بَناتُ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله [سَبايا!] (1) قالَ : فَبَكى يَزيدُ حَتّى كادَت نَفسُهُ تَفيضُ ، وبَكى أهلُ الشّامِ حَتّى عَلَت أصواتُهُم. (2)

مثير الأحزان :قالَت فاطِمَةُ بِنتُ الحُسَينِ عليه السلام : يا يَزيدُ ، بَناتُ رَسولِ اللّهِ سَبايا ، فَبَكَى النّاسُ، وبَكى أهلُ دارِهِ حَتّى عَلَتِ الأَصواتُ. (3)

المعجم الكبير عن مُحَمَّد بن الحسن المخزومي :لَمّا اُدخِلَ ثَقَلُ الحُسَينِ بنُ عَلِيٍّ عليهماالسلامعَلى يَزيدَ بنِ مُعاوِيَةَ ، وُضِعَ رَأسُهُ بَينَ يَدَيهِ ، بَكى يَزيدُ. (4)

شرح الأخبار عن مُحَمَّد بن عليّ بن الحسين [الباقر] عليه السلام_ في ذِكرِ ما جَرى عَلى أهلِ البَيتِ عليهم السلام في مَجلِسِ يَزيدَ _: ثُمَّ قالَ [يَزيدُ] : يا أهلَ الشّامِ ! ما تَرَونَ في هؤُلاءِ؟ فَقالَ قائِلُهُم : قَد قُتِلَ (5) ولا تَتَّخِذ جَروا (6) مِن كَلبِ سَوءٍ . (7) فَقالَ النُّعمانُ بنُ بَشيرٍ : اُنظُر ما كُنتَ تَرى أنَّ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَفعَلُهُ فيهِم لَو كانَ حَيّا ، فَافعَلهُ . فَبَكى يَزيدُ ، فَقالَت فاطِمَةُ بِنتُ الحُسَينِ عليه السلام : يا يَزيدُ ! ما تَقولُ في بَناتِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله سَبايا عِندَكَ؟ فَاشتَدَّ بُكاؤُهُ حَتّى سَمِعَ ذلِكَ نِساؤُهُ ، فَبَكَينَ حَتّى سَمِعَ بُكاءَهُنَّ مَن كانَ في مَجلِسِهِ. (8)

.


1- .ما بين المعقوفين سقط من المصدر ، وأثبتناه من المحن .
2- .الإمامة والسياسة : ج 2 ص 13 ، المحن : ص 149 .
3- .مثير الأحزان : ص 99 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 132 .
4- .المعجم الكبير : ج 3 ص 116 الرقم 2848 ، تاريخ دمشق : ج 34 ص 315 .
5- .كذا في المصدر! ولعلّ الصواب : «القتل» بدل «قد قتل» .
6- .في المصدر : «جروء» ، وهو تصحيف .
7- .أي إنّه لمّا قُتل كبيرهم ، اقتلوا الباقين أيضا لئلّا يبقى منهم أحد يؤذيكم .
8- .شرح الأخبار : ج 3 ص 268 ح 1172 .

ص: 127

الف _ گريه يزيد

الإمامة و السياسة_ در يادكردِ ماجراى اسيرانِ اهل بيت در مجلس يزيد _: فاطمه دختر حسين عليه السلام گفت : اى يزيد ! دختران پيامبر خدا و اسيرى ؟! يزيد ، چنان گريست كه نزديك بود جانش به لب برسد و خانواده هاى شاميان هم گريستند ، تا جايى كه صدايشان بلند شد.

مثير الأحزان:فاطمه دختر حسين عليه السلام گفت: اى يزيد ! دختران پيامبر خدا، اسيرند ! مردم گريستند و خانواده يزيد هم گريه كردند ، تا جايى كه صداى گريه بلند شد.

المعجم الكبير_ به نقل از محمّد بن حسن مخزومى _: هنگامى كه خانواده حسين عليه السلام را نزد يزيد بن معاويه آوردند، سرِ ايشان را نيز آوردند و در برابرش نهادند . يزيد گريست.

شرح الأخبار_ از امام باقر عليه السلام ، در يادكردِ ماجراى اسيرانِ اهل بيت در مجلس يزيد _: آن گاه يزيد گفت: اى شاميان ! در باره اينان چه نظرى داريد؟ يكى از آن ميان گفت: بزرگشان كشته شد. از سگِ بد ، بچه اى نگذار ! (1) نعمان بن بشير گفت: ببين اگر پيامبر صلى الله عليه و آله زنده بود، با آنان چه مى كرد . همان را انجام بده. يزيد گريست. فاطمه دختر حسين عليه السلام گفت: اى يزيد ! نظرت در باره دختران پيامبر خدا صلى الله عليه و آله كه اسير در نزد تو اند، چيست؟ گريه يزيد ، بيشتر شد، تا آن جا كه زنانش صداى گريه او را شنيدند و آنها هم گريستند و صداى گريه آنها در مجلس يزيد شنيده مى شد.

.


1- .يعنى حالا كه بزرگشان كشته شده، بقيّه را هم بكش تا كسى نماند كه مزاحم تو باشد.

ص: 128

راجع : ج 8 ص 270 (القسم التاسع / الفصل السابع / آل الرسول في مجلس يزيد) و ص 358 (الفصل الثامن / إدبار الناس عن يزيد) .

ب _ بُكاءُ عُمَرَ بنِ سَعدٍتاريخ الطبري عن عبد اللّه بن عمّار بن عبد يغوث :إذ خَرَجَت زَينَبُ ابنَةُ فاطِمَةَ عليهاالسلاماُختُهُ [أي اُختُ الحُسَينِ عليه السلام ] ، وكَأَنّي أنظُرُ إلى قُرطِها يَجولُ بَينَ اُذُنَيها وعاتِقِها ، وهِيَ تَقولُ : لَيتَ السَّماءَ تَطابَقَت عَلَى الأَرضِ ، وقَد دَنا عُمَرُ بنُ سَعدٍ مِن حُسَينٍ عليه السلام . فَقالَت : يا عُمَرَ بنَ سَعدٍ ، أيُقتَلُ أبو عَبدِ اللّهِ وأنتَ تَنظُرُ إلَيهِ؟ قالَ : فَكَأَنّي أنظُرُ إلى دُموعِ عُمَرَ وهِيَ تَسيلُ عَلى خَدَّيهِ ولِحيَتِهِ ، قالَ : وصَرَفَ بِوَجهِهِ عَنها . (1)

ج _ بُكاءُ جَيشِ عُمَرَ بنِ سَعدٍمثير الأحزان عن حميد بن مسلم :فَلَمّا رَأَى الحُسَينُ عليه السلام أنَّهُ لَم يَبقَ مِن عَشيرَتِهِ وأصحابِهِ إلاَّ القَليلُ ، فَقامَ ونادى : هَل مِن ذابٍّ عَن حَرَمِ رَسولِ اللّهِ؟! هَل مِن مُوَحِّدٍ؟ هَل مِن مُغيثٍ؟! هَل مِن مُعينٍ؟! فَضَجَّ النّاسُ بِالبُكاءِ. (2)

تاريخ الطبري عن قرّة بن قيس التميمي :ما نَسيتُ مِنَ الأَشياءِ لا أنسَ قَولَ زَينَبَ ابنَةِ فاطِمَةَ عليهاالسلام حينَ مَرَّت بِأَخيهَا الحُسَينِ عليه السلام صَريعا ، وهِيَ تَقولُ : يا مُحَمَّداه ! يا مُحَمَّداه ! صَلّى عَلَيكَ مَلائِكَةُ السَّماءِ، هذَا الحُسَينُ بِالعَراءِ، مُرَمَّلٌ (3) بِالدِّماءِ ، مُقَطَّعُ الأَعضاءِ ، يا مُحَمَّداه ! وبَناتُكَ سَبايا ، وذُرِّيَّتُكَ مُقَتَّلَةٌ، تَسفي (4) عَلَيهَا الصَّبا ، قالَ : فَأَبكَت _ وَاللّهِ _ كُلَّ عَدُوٍّ وصَديقٍ. (5)

.


1- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 452 ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 35 ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 572 وليس فيه «كأنّي أنظر إلى قرطها يجول بين اُذنيها وعاتقها» ، البداية والنهاية : ج 8 ص 187 عن حميد بن مسلم نحوه ؛ بحار الأنوار : ج 45 ص 55 .
2- .مثير الأحزان : ص 70 وراجع : هذه الموسوعة : ج 7 ص 32 (القسم الثامن / الفصل الرابع / الطفل الصغير) .
3- .رَمَّلَهُ بالدم فَتَرمَّلَ : أي تَلَطَّخَ (الصحاح : ج 4 ص 1713 «رمل») .
4- .سَفَت الريحُ التُّرابَ : إذا أذرته (الصحاح : ج 6 ص 2377 «سفى») .
5- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 456 ؛ الملهوف : ص 180 ، مثير الأحزان : ص 84 كلاهما نحوه ، بحار الأنوار : ج 45 ص 58 .

ص: 129

ر. ك : ج 8 ص 271 (بخش نهم / فصل هفتم / خاندان پيامبر صل الله عليه وآله در مجلس يزيد) و ص 359 (فصل هشتم / روى گرداندن مردم از يزيد) .

ب _ گريه عمر بن سعد

تاريخ الطبرى_ به نقل از عبد اللّه بن عمّار بن عبد يَغوث _: هنگامى كه زينب ، دختر فاطمه عليهاالسلام و خواهر حسين عليه السلام ، بيرون آمد، گويى مى ديدم كه گوشواره هايش ميان گوش ها و گردنش در حركت بودند و مى گفت: اى كاش آسمان بر زمين مى افتاد! عمر بن سعد به حسين عليه السلام نزديك شده بود . زينب گفت: اى عمر بن سعد ! آيا ابا عبد اللّه كشته مى شود و تو ايستاده اى و نگاه مى كنى ؟! گويى من اينك مى بينم كه اشك هاى عمر [بن سعد] بر گونه ها و ريشش جارى است. او صورتش را از زينب برگرداند.

ج _ گريه سپاه عمر بن سعد

مثير الأحزان_ به نقل از حُمَيد بن مسلم _: امام حسين عليه السلام وقتى ديد كه از گروه و يارانش جز اندكى نمانده اند، ايستاد و صدا كرد: «آيا مدافعى براى حرم پيامبر خدا هست؟ آيا يگانه پرستى وجود دارد؟ آيا كمك كننده اى هست؟ آيا ياورى هست؟ مردم ، صدا به شيون ، بلند كردند.

تاريخ الطبرى_ به نقل از قُرّة بن قيس تميمى _: هر حادثه اى را از ياد ببرم، سخن زينب دختر فاطمه عليهاالسلامرا فراموش نمى كنم، آن زمان كه از كنار حسينِ بر خاك افتاده گذشت، كه مى گفت: «وا محمّدا ! وا محمّدا ! درود فرشتگان آسمان ، بر تو ! اين ، حسين عليه السلام است كه در بيابانْ افتاده، آغشته به خون و قطعه قطعه شده است و _ وا محمّدا _ اينان ، دختران اسير تو اند و ذرّيه كشته شده تو اند كه باد صبا بر آنها مى وزد». به خدا سوگند، او، دشمن و دوست را گرياند.

.

ص: 130

راجع : ج 8 ص 106 (القسم التاسع / الفصل السادس / وداع أهل البيت عليهم السلام مع الشهداء) .

د _ بُكاءُ ناهِبِي خِيامِهِسير أعلام النبلاء :اُخِذَ ثَقَلُ الحُسَينِ عليه السلام ، وأخَذَ رَجُلٌ حُلِيَّ فاطِمَةَ بِنتِ الحُسَينِ عليه السلام ، وبَكى ، فَقالَت : لِمَ تَبكي؟ فَقالَ : أأَسلُبُ بِنتَ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، ولا أبكي؟ قالَت : فَدَعهُ ، قالَ : أخافُ أن يَأخُذَهُ غَيري! (1)

الأمالي للصدوق عن فاطمة بنت الحسين عليه السلام :دَخَلَتِ الغاغَةُ عَلَينَا الفُسطاطَ ، وأنَا جارِيَةٌ صَغيرَةٌ ، وفي رِجلي خَلخالانِ مِن ذَهَبٍ ، فَجَعَلَ رَجُلٌ يَفُضُّ الخَلخالَينِ مِن رِجلي وهُوَ يَبكي . فَقُلتُ : ما يُبكيكَ ، يا عَدُوَّ اللّهِ؟ فَقالَ : كَيفَ لا أبكي وأنَا أسلُبُ ابنَةَ رَسولِ اللّهِ! فَقُلتُ : لا تَسلُبني . قالَ : أخافُ أن يَجيءَ غَيري فَيَأخُذَهُ! (2)

ه _ بُكاءُ أهلِ الكوفَةِتاريخ الطبري عن سعد بن عبيدة :إنَّ أشياخا مِن أهلِ الكوفَةِ لَوُقوفٌ عَلَى التَّلِّ يَبكونَ ، ويَقولونَ : اللّهُمَّ أنزِل نَصرَكَ . قالَ : قُلتُ : يا أعداءَ اللّهِ ! ألا تَنزِلونَ فَتَنصُرونَهُ؟! (3)

.


1- .سير أعلام النبلاء : ج 3 ص 303 ، الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج 1 ص 479 نحوه .
2- .الأمالي للصدوق : ص 228 الرقم 241 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 82 الرقم 9 .
3- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 392 .

ص: 131

ر. ك: ج 8 ص 107 (بخش نهم / فصل ششم / وداع خانواده امام عليه السلام با شهيدان) .

د _ گريه غارتگران خيمه ها

سير أعلام النبلاء:بار و بُنه حسين عليه السلام را تصاحب كردند. مردى زيورآلات فاطمه دختر حسين عليه السلام را گرفت و گريه كرد. فاطمه گفت: چرا گريه مى كنى؟ آن مرد گفت: آيا دختر پيامبر خدا را غارت كنم و گريه نكنم؟! فاطمه گفت: پس وا بگذارش. گفت: مى ترسم ديگرى ، آن را ببرد !

الأمالى ، صدوق_ به نقل از فاطمه دختر حسين عليه السلام _: فرومايگان ، به خيمه ما وارد شدند و من دخترى كوچك بودم و در پايم ، خلخالى زرّين بود. مردى تلاش كرد تا دو خلخال پايم را در آورد، در حالى كه مى گريست. گفتم: چه چيزى تو را به گريه انداخته ، اى دشمن خدا؟ گفت: چگونه گريه نكنم ، در حالى كه دختر پيامبر خدا را غارت مى كنم؟! گفتم: پس غارتم مكن. گفت: مى ترسم كه ديگرى آن را ببَرد!

ه _ گريه كوفيان

تاريخ الطبرى_ به نقل از سعد بن عبيده _: بزرگانى از اهل كوفه ، بر تپّه اى ايستاده بودند و گريه مى كردند و مى گفتند: خداوندا ! يارى ات را بفرست. گفتم: اى دشمنان خدا ! چرا نمى رَويد يارى اش كنيد؟!

.

ص: 132

الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) عن حباب بن موسى عن جعفر بن مُحَمَّد عن أبيه عن عليّ بن الحسين [زين العابدين] عليهم السلام :حُمِلنا مِنَ الكوفَةِ إلى يَزيدَ بنِ مُعاوِيَةَ ، فَغَصَّت طُرُقُ الكوفَةِ بِالنّاسِ يَبكونَ!! فَذَهَبَ عامَّةُ اللَّيلِ ما يَقدِرونَ أن يَجوزوا بِنا لِكَثرَةِ النّاسِ . فَقُلتُ : هؤُلاءِ الَّذينَ قَتَلونا وهُمُ الآنَ يَبكونَ! (1)

الأمالي للمفيد عن حذلم بن ستير :قَدِمتُ الكوفَةَ فِي المُحَرَّمِ سَنَةَ إحدى وسِتّينَ عِندَ مُنصَرَفِ عَلِيِّ بنِ الحُسَينِ عليه السلام بِالنِّسوَةِ مِن كَربَلاءَ ، ومَعَهُمُ الأَجنادُ مُحيطونَ بِهِم ، وقَد خَرَجَ النّاسُ لِلنَّظَرِ إلَيهِم ، فَلَمّا اُقبِلَ بِهِم عَلَى الجِمالِ بِغَيرِ وِطاءٍ ، جَعَلَ نِساءُ أهلِ الكوفَةِ يَبكينَ ويَنتَدِبنَ ، فَسَمِعتُ عَلِيَّ بنَ الحُسَينِ عليه السلام وهُوَ يَقولُ بِصَوتٍ ضَئيلٍ _ وقَد نَهَكَتهُ العِلَّةُ ، وفي عُنُقِهِ الجامِعَةُ (2) ، ويَدُهُ مَغلولَةٌ إلى عُنُقِهِ _ : ألا إنَّ هؤُلاءِ النِّسوَةَ يَبكينَ ، فَمَن قَتَلَنا؟ (3)

الأمالي للمفيد عن حذلم بن ستير :رَأَيتُ زَينَبَ بِنتَ عَلِيٍّ عليهماالسلام ولَم أرَ خَفِرَةً قَطُّ أنطَقَ مِنها ، كَأَنَّها تُفرِغُ عَن لِسانِ أميرِ المُؤمِنينَ عليه السلام ، قالَ : وقَد أومَأَت إلَى النّاسِ أنِ اسكُتوا ، فَارتَدَّتِ الأَنفاسُ ، و سَكَتَتِ الأَصواتُ ، فَقالَت : الحَمدُ للّهِِ ، وَالصَّلاةُ عَلى أبي رَسولِ اللّهِ ، أمّا بَعدُ ، يا أهلَ الكوفَةِ ، ويا أهلَ الخَتلِ وَالخَذلِ . . . أتَبكونَ! إي وَاللّهِ ، فَابكوا كَثيرا ، وَاضحَكوا قَليلاً ، فَلَقَد فُزتُم بِعارِها وشَنارِها ، ولَن تَغسِلوا دَنَسَها عَنكُم أبَداً . . . ثُمَّ سَكَتَت ، فَرَأَيتُ النّاسَ حَيارى ، قَد رَدّوا أيدِيَهُم في أفواهِهِم ، ورَأَيتُ شَيخا قَد بَكى حَتَّى اخضَلَّت لِحيَتُهُ وهُوَ يَقولُ : كُهولُهُم خَيرُ الكُهولِ ونَسلُهُمإذا عُدَّ نَسلٌ لا يَخيبُ ولا يَخزى (4)

.


1- .الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج 1 ص 501 الرقم 463 .
2- .الجَامِعَةُ : الغُلّ ، لأنّها تجمع اليدين إلى العنق (الصحاح : ج 3 ص 1199 «جمع») .
3- .الأمالي للمفيد : ص 321 ح 8 ، الأمالي للطوسي : ص 91 ح 142 ؛ بلاغات النساء : ص 37 عن حذام أو حذيم الأسدي نحوه .
4- .الأمالي للمفيد : ص 321 الرقم 8 ، الملهوف : ص 192 عن بشير بن خزيم الأسدي ؛ الفتوح : ج 5 ص 121 عن خزيمة الأسدي وكلاهما نحوه .

ص: 133

الطبقات الكبرى_ به نقل از حُباب بن موسى، از امام صادق عليه السلام ، از پدرش، از امام زين العابدين عليه السلام _: ما را از كوفه به نزد يزيد ، منتقل كردند و راه هاى كوفه پر از جمعيت بود كه [به كاروان ما ]مى گريستند! پاسى از شبْ گذشته بود و به جهت ازدحام جمعيت، آنها نمى توانستند ما را عبور دهند . گفتم: اينان ، ما را كُشتند و اكنون گريه مى كنند؟!

الأمالى ، مفيد_ به نقل از حذلم بن ستير _: در محرّم سال 61 ، به كربلا آمدم، هنگامى كه على بن الحسين (زين العابدين) عليه السلام با زنان از كربلا بر گردانده مى شد و سپاهيانى آنان را احاطه كرده بودند. مردم براى تماشا آمده بودند و هنگامى كه آنان بر شتران بى جهاز برده مى شدند، زنان كوفه گريه و مرثيه سر دادند. از على بن الحسين (زين العابدين) عليه السلام شنيدم كه با صدايى گرفته _ در حالى كه بيمارى، ناتوانش كرده بود و در گردنش غُل بود و دستش به گردنش بسته بود _ مى فرمود : «اين زنان مى گريند ! پس ما را چه كسى كشته ؟!» .

الأمالى ، مفيد_ به نقل از حَذلَم بن سَتير _: زينب دختر على عليه السلام را ديدم و زنى باحياتر و سخنورتر از او نديده بودم . گويى او از زبان امير مؤمنان عليه السلام سخن مى گويد. زينب به مردم اشاره كرد كه : خاموش باشيد. نَفَس ها حبس شد و صداها آرام گرفت و زينب عليهاالسلام گفت: ستايش ، از آنِ خداست، و درود بر پيامبر خدا ! امّا بعد، اى كوفيان ! اى اهل نيرنگ و خوارى... ! آيا گريه مى كنيد؟ به خدا، زياد گريه كنيد و كم بخنديد. به ننگ و عار آن رسيديد و پليدى اش هرگز از شما شسته نخواهد شد...» . آن گاه خاموش شد. مردم را ديدم كه حيرت زده، دستشان را [از شدّت گريه]، بر دهانشان داشتند و پيرمردى را ديدم كه گريه مى كرد ، تا جايى كه ريشش از گريه ، تر شده بود و مى گفت: پيرانشان ، بهترين پيران اند و نسلشان ،اگر نسل ها را بشمارند، نه محروم مى شوند و نه خوار .

.

ص: 134

مثير الأحزان :لَمّا أصبَحَ غَدا بِالرَّأسِ إلَى ابنِ زِيادٍ ، وَاجتَمَعَ النّاسُ لِلنَّظَرِ إلى سَبيِ آلِ الرَّسولِ وقُرَّةِ عَينِ البَتولِ ، فَأَشرَفَتِ امرَأَةٌ مِنَ الكوفَةِ ، وقالَت : مِن أيِّ الاُسارى أنتُنَّ؟ فَقُلنَ : نَحنُ اُسارى مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله ، فَنَزَلَت وجَمَعَت مُلاءً (1) وإزارا ومَقانِعَ وأعطَتهُنَّ فَتَغَطَّينَ، وعَلِيُّ بنُ الحُسَينِ عليه السلام مَعَهُنَّ ، وَالحَسَنُ بنُ الحَسَنِ المُثَنّى ، وكانَ قَد نُقِلَ مِنَ المَعرَكَةِ وبِهِ رَمَقٌ ، ومَعَهُم زَيدٌ و عُمَرُ وَلَدَا الحَسَنِ عليه السلام ، فَجَعَلَ أهلُ الكوفَةِ يَبكونَ. (2)

راجع : ج8 ص112 (القسم التاسع/الفصل السادس/كيفيّة دخول حرم الرسول صلى الله عليه و آله الكوفة) و ص 118 (خطبة زينب عليهاالسلام في أهل الكوفة) .

.


1- .المُلاء ، بالضمّ والمدّ ، جمع مُلاءة : كلّ ثوب ليّن رقيق (مجمع البحرين : ج 1 ص 398 «ملا») .
2- .مثير الأحزان : ص 85 .

ص: 135

مثير الأحزان:صبح شد و سر را نزد ابن زياد بردند و مردم ، گرد آمدند تا اسيران خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله و روشنىِ چشم فاطمه بتول را تماشا كنند . زنى از زنان كوفه ، از بلندى ، سرك كشيد و گفت: شما از كدام اسيرانيد؟ گفتند: ما اسيران دودمان محمّد صلى الله عليه و آله هستيم. آن زن ، فرود آمد و لباس هايى نرم و جامه هايي بلند و تعدادي مقنعه گرد آورد و به آنان داد و آنان خود را پوشاندند . على بن الحسين (زين العابدين) عليه السلام همراهشان بود و حسن بن حسن مُثّنا ، پسر امام حسن عليه السلام ، هم زخمى از ميدان جنگ آورده شده بود و نايى داشت. با آنها زيد و عُمَر، پسران امام حسن عليه السلام ، هم بودند. مردم كوفه شروع به گريستن كردند .

ر . ك : ج 8 ص 113 (بخش نهم / فصل ششم / چگونگى ورود خاندان پيامبر صل الله عليه وآله به كوفه) و ص 119 (سخنرانى زينب عليها السلام ميان كوفيان) .

.

ص: 136

تحليلى درباره سير تاريخى عزادارى امام حسين عليه السلام
اشاره

(1)حادثه كربلا و ماجراى قيام خونين و شگفت ابا عبد اللّه الحسين عليه السلام كه در آغازين روزهاى سال 61 هجرى و تنها نيم قرن پس از رحلت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله روى داد، براى جامعه اسلامىِ آن روز ، تكان دهنده، حيرت زا و اندوه آفرين بود، به گونه اى كه بر اساس برخى منابع تاريخى ، آن سال را «عامُ الحُزن (سال اندوه)» ناميدند . (2) توجّه پيشوايان الهى به اين جريان و تأكيد آنان بر زنده نگه داشتن آن در قالب هاى گوناگونِ : گزارشِ چگونگى وقوع آن، گريستن براى آن _ تا جايى كه در احاديث آمده كه حتّى پيامبر صلى الله عليه و آله (3) و امام على عليه السلام (4) پيش از وقوع آن ، بر آن ، گريه و زارى نموده اند _ و ... ، همه وهمه ، نشانگر اين است كه اين حادثه ، فراتر از يك «مصيبت»، «تراژدى» يا «جريانى غم آگين» است و نبايد عزادارى، رثا و غم گسارى بر آن، در محدوده مصيبت خوانى و رثاگويىِ معمول و مرسوم ، باقى بمانَد . بدون هيچ ترديدى ، ترغيب به عزادارى و تشويق به برپايى مراسم سوگوارى براى ابا عبد اللّه الحسين عليه السلام و گريه و زارى بر آن معلّم شهادت و يارانش ، بسى فراتر و ژرف تر است از يادكردِ حادثه اى غم آگين و رثا بر فقدان عزيزان _ هر چند هم كه

.


1- .اين تحليل ، توسّط گروه سيره و تاريخ پژوهشكده دار الحديث ، تهيّه شده است . از فاضل ارجمند، آقاى محمّدحسين صالح آبادى كه تهيّه كننده موادّ ونويسنده اوّليه آن بودند _ و نيز محقّق ارجمند حجّة الإسلام و المسلمين محمّدعلى مهدوى راد _ كه ساماندهى نهايىِ آن را به عهده گرفتند _ ، صميمانه سپاس گزاريم .
2- .مقتل الحسين ، خوارزمى : ج 2 ص 40 ،التذكرة ، قُرطُبى : ج 2 ص 453.
3- .ر.ك : ص 61 (فصل چهارم / گريه پيامبر صل الله عليه وآله و خاندانش) .
4- .ر.ك : ص 67 (فصل چهارم / گريه پدرش امام على عليه السلام).

ص: 137

ارجمند و گران قدر باشند _ . آنچه اكنون به گزارش آن خواهيم پرداخت ، سير تاريخى اين عزادارى با استناد به منابع، مآخذ و مستندات بسيار است تا از يك سو ، واقعيّت اين جريان ، نشان داده شود و از سوى ديگر ، پاسخى به پرسش و يا چرايىِ مطرح شده در سطور گذشته باشد .

مراحل تاريخى عزادارى براى امام حسين عليه السلام
اشاره

عزادارى امام حسين عليه السلام را مى توان در چندين مرحله تاريخى ، مورد بررسى، نقد و تحليل قرار داد كه عبارت اند از : 1 . از شهادت امام عليه السلام تا هلاكت قاتلان ايشان ؛ 1 2 . برپايى سوگوارى به گونه آيينى مذهبى از سوى امامان عليهم السلام ، كه خود ، مراحلى را گذرانده است : الف _ زمينه سازى براى سنّت سوگوارى به وسيله امام زين العابدين عليه السلام ، ب _ پى ريزى اركان عزادارى به وسيله امام باقر عليه السلام و امام صادق عليه السلام ،

.

ص: 138

ج _ تكميل و گسترش عزادارى به وسيله امام كاظم عليه السلام و امام رضا عليه السلام ؛ 3 . سير عزادارى تا روزگارِ رسميت يافتن آن ؛ 4 . روزگار رسمى شدن سوگوارى بر امام حسين عليه السلام با شكل گيرى دولت هاى شيعى در سده هاى چهارم و پنجم هجرى ؛ 5 . عزادارى در سده هاى ششم تا نُهم هجرى ، يعنى تا آغاز شكل گيرى دولت مقتدر صفويّه ؛ 6 . عزادارى در دوران حاكميت صفويان (سده هاى دهم تا دوازدهم هجرى) ؛ 7 . عزادارى پس از صفويّه تا امروز .

مرحله نخست : از شهادت امام عليه السلام تا هنگام مرگ قاتلان ايشان

در اين مرحله ، هدفگيرى اهل بيت عليهم السلام در حركت ها ، به گونه اى است كه مى كوشند وجدان هاى خفته را بيدار كنند و ذهن هاى بسته را بگُشايند و انديشه هاى گرفتار در تبليغات گسترده بنى اميّه را رها سازند . از جمله گزارش هاى اندكى كه از سانسور شديد خبرى فرهنگى و تاريخى بنى اميّه گذر كرده ، اين است كه : اهل بيت پيامبر صلى الله عليه و آله در غروب غم آگين عاشورا با ديدن پيكرهاى خونين امام حسين عليه السلام و يارانش ، چنان از ژرفاى دل ، فرياد بر آوردند (1) كه دشمنان نيز تحت تأثير قرار گرفتند و در ميان لشكر يزيد ، كسانى گريستند . پس از آن ، اسيرانى كه رسالت روشنگرى را بر دوش داشتند ، در گذر از آبادى ها و شهرها ، حوادث شگفتى آفريدند . براى نمونه ، مردم كوفه به هنگام ديدن خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله در هيئت اسير و به هنگام شنيدن خطابه هاى شورانگيز خاندان رسالت _ كه از يك سو ، حضور چندين ساله آنان در كوفه را در ذهن ها تداعى مى كرد و از سوى ديگر ، سخنانى بس بيدارگر و

.


1- .الأمالى ، صدوق : ص 236 ، روضة الواعظين : ص 209 ؛ ر.ك : همين دانش نامه : ج 8 ص 107 (بخش نهم / فصل ششم / وداع خانواده امام عليه السلام با شهيدان) .

ص: 139

تكان دهنده بود _ ، چندان گريستند كه به واقع ، شهر به يكباره تكان خورد. (1) در شام نيز پس از حضور بيدار كننده و افشاگرانه اسيران _ كه حتّى كاخ نشينان از آثار آن ، بركنار نماندند _ ، (2) حكومت به خاطر ملاحظات سياسى ، رخصت سوگوارى داد . ديگر ، اين كه كاروان اسيران ، به هنگام بازگشت از شام به مدينه ، بر سرِ مزار امام عليه السلام و يارانش ، مجلس سوگوارى برپا كردند . (3) شهر مدينه نيز با شنيدن صداى گريه و شيون اُمّ سَلَمه ، همسر پيامبر صلى الله عليه و آله _ كه در رؤيا ، خبر شهادت امام حسين عليه السلام را شنيده بود (4) (و به روايتى ديگر ، تربتى به امانت نهاده شده از سوى پيامبر صلى الله عليه و آله در نزد وى ، خونين شده بود) (5) _ غرق در ماتم و زارى شد و چون خبر شهادت امام عليه السلام رسما توسّط بنى اميّه در مدينه منتشر شد ، امّ سلمه (6) و مردم مدينه ، شهر را يكسره ماتمكده كردند و مجالس سوگوارى برپا نمودند . (7) پس از آن ، خاندان بنى هاشم عزادارى كردند (8) و ابن عبّاس و محمّد بن حنفيّه به سوگ

.


1- .ر.ك : ج 8 ص 113 (بخش نهم / فصل ششم /چگونگى ورود خاندان پيامبر صل الله عليه وآله به كوفه) و ص 119 (سخنرانى زينب عليها السلام ميان كوفيان) و ص 131 (سخنرانى فاطمه صغرا در ميان كوفيان) و ص 139 (سخنرانى امّ كلثوم در ميان كوفيان) و ...
2- .ر . ك : ج 8ص 333 (بخش نهم / فصل هفتم / سخنرانى امام زين االعابدين عليه السلام در مسجد دمشق) و ص 347 (احتجاج زنان يزيد با او) و ص 363 (فصل هشتم / دادن اجازه عزادارى براى شهيدان) .
3- .ر.ك : ج 8 ص 383 (بخش نهم / فصل هشتم / عبور خاندان پيامبر صل الله عليه وآله از كربلا).
4- .ر.ك : ج 7 ص 331 (بخش نهم / فصل دوم / رؤياى اُمّ سلمه).
5- .در گزارش تاريخ اليعقوبى ( ج 2 ص 245) ، سبب گريه وى ، خونين شدن تربت موجود در نزداو بوده كه پيامبر صل الله عليه وآله آن را به عنوان علامت شهادت حسين عليه السلام در آينده، به وى سپرده بود . ر.ك : همين دانشنامه : ج 9 ص 413 ( فصل يكم / سوگواري در مدينه / نخستين ناله اى كه در مدينه بلند شد).
6- .ر. ك : ج 9 ص 429 (فصل يكم / نخستين سياهپوش سوگ امام حسين عليه السلام / امّ سلمه) .
7- .ر. ك : ج 9 ص 135 (بخش دهم / فصل چهارم / بازتاب كشته شدن امام عليه السلام در حجاز) و ص 415(بخش يازدهم / فصل يكم / سوگواري در مدينه / هنگام دريافت خبر).
8- .ر.ك : ج 9 ص 415 (فصل يكم / سوگوارى در مدينه / هنگام دريافت خبر) .

ص: 140

نشستند (1) و دختران عقيل (2) و زنان بنى هاشم ، ماتم سرا به پا كردند . (3) همچنين بايد از عزادارى مردم مدينه به هنگام بازگشت خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله ، (4) سوگوارى همسران امام عليه السلام (5) و نيز سوگوارى نمادين امّ البنين براى فرزندانش در بقيع ، ياد كرد . (6) بر همه اينها بايد مرثيه سرايى و سوگوارى خاندان عبد المطّلب _ كه همه روزه در سال شهادت و تا سه سال بعد در سال روز شهادت امام حسين عليه السلام در مدينه انجام مى شد (7) ودر آن ، برخى از صحابيان و تابعيان نيز شركت مى كردند (8) _ ، نيز پوشيدن لباس سوگوارى به وسيله اهل بيت امام عليه السلام (9) وادامه دادن حزن و ماتم تا مرگ ابن زياد (10) وهمراهى كردن برخى از اصحاب و تابعيان ، (11) اضافه نمود . اين همه ، چنان فضايى را ايجاد نمود كه «توّابين» به وجود آمدند . آنان به هنگام

.


1- .ر . ك : ص 109 (فصل چهارم / گريه برخى از صحابه و تابعيان) و ج 9 ص 37 (بخش دهم / فصل يكم / عبداللّه بن عباس) .
2- .ر. ك : ج 9 ص 415 (فصل يكم / سوگوارى در مدينه / هنگام دريافت خبر).
3- .ر. ك : ج 9 ص429(فصل يكم / نخستين سياهپوش سوگ امام حسين عليه السلام / زنان بنى هاشم).
4- .ر . ك : ج 9 ص 421 (فصل يكم /سوگواري در مدينه / هنگام بازگشت اهل بيت امام:) .
5- .الأمالى ، شجرى : ج 1 ص 75 ، تذكرة الخواصّ : ص 265 و ر.ك : همين دانش نامه : ج 9 ص403 (فصل يكم / مرثيه سرايى رباب).
6- .ر.ك : ج 9ص 425 (فصل يكم / سوگواري در مدينه/ مرثيه امّ البنين).
7- .ر . ك : ج 9 ص 427 (فصل يكم / سوگواري در مدينه / نوحه سرايى سه ساله براى امام حسين عليه السلام).
8- .كتاب المجالس و المسائرات : ص 103 .
9- .ر. ك : ج 9 ص 429 (فصل يكم / نخستين سياهپوش سوگ امام حسين عليه السلام / زنان بنى هاشم).
10- .ر. ك : ج 9 ص 427 (فصل يكم / سوگواري در مدينه/ تداوم سوگوارى اهل بيت امام عليه السلام تا كشته شدن ابن زياد).
11- .ر. ك : ص 109 (فصل چهارم / گريه برخى از صحابه و تابعيان) .

ص: 141

حركت به سوى شام و شركت در نبرد با قاتلان امام حسين عليه السلام ، ابتدا بر مزار امام عليه السلام و يارانش گِرد آمدند و سوگوارى كردند و سپس به حركت خود ، ادامه دادند (1) . (2)

مرحله دوم : برپايى سوگوارى به گونه آيينى مذهبى از سوى ائمّه عليهم السلام
اشاره

سوگوارى بر ابا عبد اللّه الحسين عليه السلام در اين مرحله ، چونان آيينى مذهبى ، چهره مى گيرد . اين فرآيند ، در سه مرحله ، شكل نهايى مى يابد:

الف _ زمينه سازى (روزگار امام زين العابدين عليه السلام )

در اين مرحله ، زمينه سازى لازم براى شكل گيرى سنّت سوگوارى و آيين عزادارى انجام مى شود و بستر مناسبى براى به وجود آمدن آيينى مذهبى ، رقم مى خورد . امام زين العابدين عليه السلام را بايد نقش آفرين اصلى اين مرحله دانست . حادثه كربلا ، افزون بر غم و اندوهى كه در جامعه اسلامى بر جاى نهاد ، به لحاظ عقيدتى و سياسى نيز تحوّل شگفتى به وجود آورد. سيّد الساجدين عليه السلام پس از شهادت امام حسين عليه السلام و در چنين فضايى وحشت زا ، در مدينه ساكن شد و رسالت امامت را ادامه داد. اين روزگار ، بى گمان ، سياه ترين، تاريك ترين و خفقان آميزترين و در عين حال ، بيدارگرترين و تنبّه آفرين ترين روزگار تاريخ شيعه است . امام زين العابدين عليه السلام با آهنگ كلّى رسالتِ امامت ، براى بيدارى جامعه اسلامى و جهل زدايى از آنان و رهايى بخشيدن آنان از دام تبليغاتى بنى اميّه ، جهادى گسترده و

.


1- .ر . ك : تاريخ الطبرى : ج 5 ص 589 .
2- .پيش تر آورديم كه حادثه كربلا، براى جهان اسلام، بسيار تكان دهنده و اندوه آفرين بود ؛ امّابراى خاندان ? بنى هاشم ، چنان اثرى بر جاى گذارد كه تا مرگ ابن زياد ، يكسر در سوگ و ماتم بودند . اين كه اين واقعيت ، اثر گرفته از فرهنگ و ادب عرب بود كه تا مرگ قاتل ، سوگوارى را بر مقتول، ادامه مى دادند، بعيد نمى نمايد . به هر حال ، اهل بيت پيامبر صل الله عليه وآله در اين پنج شش سال، عزادارى را امرى عادى و متعارف ساختند . اين همه ، بستر حركتى فكرى، فرهنگى و جهادى را رقم زد ، به گونه اى كه پس از آن و با هدايت ها و ره گشايى امامان: ، به صورت آيينى مذهبى در آمد ، با درون مايه اى بس الهام بخش كه پس از اين ، خواهيم آورد .

ص: 142

برنامه ريزى شده و دقيق را پى گرفت . (1) حركت امام عليه السلام از رويارويى مسالمت آميز و آرام، تا مواجهه قهرآميز و شكننده و هيجانبار و صريح ، پيش رفت و در اين جهت، از يادكرد حادثه كربلا ، با يادآورىِ عادى و گريستن تا تبيين ابعاد و گستره فاجعه ، استفاده گرديد. گريه هاى امام عليه السلام گاه بسيار پرسش انگيز بود ، خصوصا به هنگام نگاه كردن به آب و آماده شدن غذا . (2) فراوانى و گستره گريه امام عليه السلام نيز چنان بود كه مردم ، به ايشان توصيه مى كردند كه براى حفظ سلامت خود ، كمتر گريه كند ؛ امّا امام عليه السلام با اشاره به عمق فاجعه كربلا و جايگاه اجتماعى و دينى چهره هاى به شهادت رسيده ، از يك سو گريه كردن بر آن عزيزان را امرى لازم و منطقى مى دانست و از سوى ديگر ، ديگران را نيز بِدان ، ترغيب و تشويق مى كرد . ايشان ، براى شكل دادن بسترى هميشگى ، گريستن بر امام حسين عليه السلام و ياران شهيدش را مايه نجات از عذاب خدا و قرار گرفتن در دايره امن الهى و وارد شدن به بهشت دانست (3) و خود نيز _افزون بر ادامه دادن سوگوارى تا مرگ عبيد اللّه بن زياد و ديگر قاتلان شهيدان كربلا _ تا پايان عمر ، از آن ، دست بر نداشت . (4) بدين ترتيب ، امام زين العابدين عليه السلام در سال هاى پايانى عمر شريفش ، از يك سو پايگاه اجتماعى ، فرهنگى و سياسى والايى يافته بود و از سوى ديگر ياران و پيروان و گسترانندگان فراوانى براى انديشه هاى خود ، پيدا كرده بود. در نتيجه، موضع و

.


1- .سيره امام عليه السلام از اين زاويه ، بسيار مهم وشايان تأمّل است . در اين باره ، ر . ك : پژوهشى در زندگانى امام سجّاد7 ، آية اللّه سيّد على خامنه اى . در اين كتاب ، روند رويارويى امام عليه السلام با اُمويان، با دقّت و مستند به روايات و تحليلِ استوار ، عرضه شده است . نيز ، ر . ك : جهاد الإمام السجّاد7 ، سيّد محمّدرضا حسينى جلالى ، الإمام السجّاد7 ، حسين باقر ، الإمام السجّاد7 ، محمّدحسين على صغير .
2- .ر. ك : ص 91 (فصل چهارم / گريه امام زين االعابدين عليه السلام) .
3- .ر. ك : ص 41 (فصل چهارم / ثواب گريه كردن بر آنان) .
4- .ر. ك : ص 91 (فصل چهارم / گريه امام زين االعابدين عليه السلام).

ص: 143

رويكرد ايشان ، بسيار اثرآفرين گشته بود. از اين رو، بايد روزگار امامتِ امام چهارم را مرحله زمينه سازى و پى ريزى سنّت عزادارى بر ابا عبد اللّه عليه السلام تلقّى كرد .

ب _ پى ريزى اركان عزادارى (روزگار امام باقر عليه السلام و امام صادق عليه السلام )
ب / 1 . روزگار امام باقر عليه السلام

روزگار امام باقر عليه السلام از جهاتى با روزگار امام زين العابدين عليه السلام متفاوت است . از يك سو، بيدارگرى ها و جريان آفرينى هاى امام چهارم عليه السلام و روشنگرى هاى ياران ايشان ، فضاى فكرى و سياسى جامعه را تا حدودى دگرگون كرده بود و از سوى ديگر ، رهايى عراق از سلطه اُمَويان در يك دوره ده ساله پس از عاشورا، زمينه را براى عزادارى سيّد الشهدا عليه السلام آماده تر ساخته بود . حضور شورانگيز «توّابين» بر سرِ مزار امام حسين عليه السلام _ كه در اين دهه به وقوع پيوست _ ، نمونه اى از تحوّل فكرى جامعه است . در اين سال ها ، با توجّه به عواملى كه ياد شد و نيز عواملى كه بايد در فرصتى ديگر بِدانها پرداخت ، وجدان اجتماعى و دينى مردم ، دگرگون شد و قيام هايى شكل گرفت كه قيام مردم مدينه و در پى آن ، واقعه حَرّه ، قيام ابن زبير، قيام توّابين و مختار ، از جمله آنهاست . اين قيام ها ، هرچند در انگيزه و هدف و جهتگيرى ، واحد نبودند ، امّا در تحوّل آفرينى در سطوح مختلف سياسى و فكرى جامعه ، اثرگذار بودند . البتّه بنى اميّه در نهايت قساوت ، با اين حركت ها برخورد كردند و در سركوبى آنها از هيچ كارى دريغ نورزيدند و در اين وقايع ، بى حرمتى به شهرهاى مقدّس مكّه و مدينه را به نهايت رساندند. در پىِ چنين حوادثى بود كه امام باقر صلى الله عليه و آله امامت جامعه را به عهده گرفت . ساليانى از شهادت امام حسين عليه السلام سپرى شده بود و مختار ، قاتلان را مجازات كرده بود ؛ امّا اين همه ، مانع از آن نشد كه امام باقر عليه السلام يادكردِ فاجعه كربلا را به يك سو نهد ؛ بلكه ايشان چونان پدر بزرگوارش ، از هر گونه فرصتى براى بيدارى

.

ص: 144

بيشتر مردم در چرايى و چگونگى حادثه كربلا ، آيينى كردن عزادارى امام حسين عليه السلام و تبديل كردن آن به جريانى دينى و فكرى ، استفاده مى نمود . امام باقر عليه السلام با توجّه به آنچه گذشته و آنچه به وجود آمده بود ، از موقعيت اجتماعى والايى برخوردار شده و مرجعيت علمى _ دينى يافته بود ، چنان كه مردمِ بسيارى به ايشان مراجعه مى كردند . از اين رو ، شعاع وجودى و نفوذ كلام آن بزرگوار ، از پدر گرامى شان فزون تر بود . امام باقر عليه السلام نيز از اين همه ، به طرق گوناگون در جهت آيينى كردن عزادارى امام حسين عليه السلام و تبديل آن به جريانى در بستر تاريخ ، سود جُست ، از جمله با : بيان گفتار امام زين العابدين عليه السلام به عنوان شاهد جريان كربلا در فضيلت گريستن بر امام حسين عليه السلام ، (1) تشكيل مجالس سوگوارى در منزل خود ، تشويق مرثيه سرايان (2) بر پرداختن به ابعاد اين فاجعه در قالب سروده ها وخواندن رثا، ترغيب شيعيان به تشكيل مجالس عزا در خانه هايشان با رعايت احتياط جهت در امان ماندن از برخورد حاكمان . (3) توجّه به ادبيّات و شعر متعهّد در جاودانه سازى جريان كربلا (4) و براى نخستين بار ، مطرح كردن تعطيلى روز عاشورا (5) و در نهايت ، تأكيد بر اين نكته كه عزادارى سيّد الشهدا ، در دنيا به دين آنها يارى مى رساند و در روزگار واپسين ، آنها را با امام حسين عليه السلام و پيامبر صلى الله عليه و آله همجوار مى گردانَد . (6)

.


1- .ر. ك : ص 91 (فصل چهارم / گريه امام زين االعابدين عليه السلام).
2- .ر. ك : ص 99 (فصل چهارم / گريه امام باقر7).
3- .اين نكته از تعبير امام عليه السلام: «يأمر من فى داره ممّن لا يتّقيه، بالبكاء عليه ؛ به كسانى كه در خانه اش بودند و تقيه نمى كردند، دستور داد كه بر امام حسين عليه السلام گريه كنند»، در متن حديث موجود در مصباح المتهجّد (ص 772) بر مى آيد .
4- .ر. ك: ج 9 ص 437 (فصل دوم / ياد كردن مصيبت امام حسين عليه السلام در محضر امام باقر7) .
5- .ر. ك : ص 11 (فصل سوم / تعطيل كردن كارهاى روزانه).
6- .ر. ك : ج 9 ص 385 (فصل يكم / تشويق به سوگوارى براى امام حسين عليه السلام) .

ص: 145

اين نكته كه عزادارى براى امام حسين عليه السلام ، به برپاكنندگان آن ، در دنيا يارى مى رساند و نتيجه آن ، همجوارى با پيامبر صلى الله عليه و آله است، نكته مهم و قابل توجّهى است و جاى تأمّل دارد كه چرا و چگونه اين گونه است . بى ترديد ، امام عليه السلام مى خواهد با اين كلام بسيار مهم ، همان صف بندى عظيمى را كه پيامبر خدا رقم زده بود ، ادامه دهد : حسينى بودن ، يعنى محمّدى بودن و جز آن ، يعنى جز اين ! به هر حال ، با اين كه حاكميت هاى ستمباره آن دوران ، بر شيعيان و علويان ، بسيار سخت مى گرفتند و مانع از اقامه عزا مى شدند ، امام باقر عليه السلام با تشويق و ترغيب بر اقامه مجلس عزادارى سيّد الشهدا عليه السلام ، در حدّ ممكن ، در جهت استوارسازى اركان عزادارى كوشيد و بِدان ، شكل آيينى داد و در مجالس عزا ، ادب تعزيت گفتن را چنين بر نمود (1) كه جريان يادكردِ كربلا ، فقط مسئله ديروز و امروز نيست و از آنِ فردا و فرداها نيز هست . همچنين نشان داد كه چگونه مى شود به هماره ساختن اين سنّت در بستر تاريخ ، يارى رساند.

ب / 2 . روزگار امام صادق عليه السلام
اشاره

هنگامى كه امام صادق عليه السلام امامت شيعيان را در دست گرفت ، نيم قرن از حادثه جانسوز كربلا گذشته بود . در آن روزگار ، به جهات سياسى، فرهنگى و اعتقادى ، جامعه دگرسانى بسيار گسترده اى يافته بود . امام صادق عليه السلام از اين موقعيت و فضاى به دست آمده ، نهايتِ بهره را برد و در تبيين و تفسير ابعاد دين و قرآن كريم ، بسى كوشيد. ياران و شاگردان امام عليه السلام نيز در جهت تبيين انديشه ناب محمّدى ، بسى كوشيدند . در ميان كوشش هاى امام صادق عليه السلام ، چه در گفتار و چه در عمل و رفتار ، حادثه كربلا جايگاه بس مهمّى دارد. آموزه هاى آن بزرگوار در ارائه قالب، اصول كلّى و

.


1- .ر. ك : ص 11 (فصل سوم / تعطيل كردن كارهاى روزانه) و ص 13 (سوگوارى در خانه) .

ص: 146

ساختار عزادارى ، شايان توجّه است. از سيره آن بزرگوار ، آنچه را كه به ما رسيده است ، مى توان بدين سان بيان كرد : _ توصيه به گريستن و نيز گرياندن ديگران بر امام حسين عليه السلام ، (1) _ توصيه به يادآورى مصائب ايشان (2) در مواقع مختلف ،از جمله به هنگام نوشيدن آب ، (3) _ ترغيب به تشكيل مجالس عزادارى در فرصت ها و زمان هاى گوناگون ، (4) _ تشويق شاعران به بهره گيرى از هنر شعر در تبيين ابعاد حركت امام حسين عليه السلام . (5) و فراخوانىِ مرثيه سرايان به خواندن سوگْ سروده هاى خود در حضور امام عليه السلام . (6) بايد توجّه داشت كه هنر شعر ، در جاودانه سازى انديشه ها ، نقشى شگرف دارد و در آن روزگاران ، با توجّه به فرهنگ زمانه ، اين نقش ، بسى پُررنگ بود و توجّه امام باقر عليه السلام و امام صادق عليه السلام به اين نكته ، بسى مهم است .

.


1- .كامل الزيارات : ص 210 ح 300 و ص 211 ح 303 . ر.ك : همين دانشنامه ج 10 ص 49 (فصل چهارم / ثواب شعرخوانى در مصيبت آنان) و ج 9 ص 439 (فصل دوم / يادكرد مصيبت هاى امام حسين در محضر امام صادق عليه السلام).
2- .ر. ك : ج 9 ص 431 (فصل دوّم / تشويق به مصيبت خوانى براى امام حسين عليه السلام).
3- .ر.ك : ج 9 ص 433 (فصل دوم / به ياد مصيبت امام حسين عليه السلام بودن در هنگام آشاميدن آب).
4- .ر. ك : ج 9 ص 439 (فصل دوم / يادكرد مصيبت هاى امام حسين در محضر امام صادق عليه السلام).
5- .ر. ك : ص 49 (فصل چهارم / ثواب شعرخوانى در مصيبت آنان) و ج 9 ص 439 (فصل دوم / ياد كردن مصيبت هاى امام حسين در محضرامام صادق عليه السلام).
6- .ر. ك : ص 49 (فصل چهارم / ثواب شعرخوانى در مصيبت آنان) و ج 9 ص 439 (فصل دوم / يادكرد مصيبت هاى امام حسين عليه السلام در محضر امام صادق عليه السلام).

ص: 147

_ درخواست از مرثيه سرايان براى آميختن مرثيه هاى عاشورايى به فرهنگ حزن و اندوه براى هر چه بيشتر شدن اثرگذارى آن . (1) امام صادق عليه السلام از خانواده خويش مى خواست تا در اين مجالس بنشينند و زارى كنند (2) و به همگان توصيه مى فرمود كه بر مزار امام حسين عليه السلام ، حضور يابند و سرشك سوگ بيفشانند و به آنان كه چنين مى كردند ، دعا مى نمود . (3) امام صادق عليه السلام ، بويژه در باره روز عاشورا نيز آموزه ها و ره نمودهايى دارد كه تأمّل برانگيز است.

روز عاشورا و آموزه هاى امام صادق عليه السلام

امام صادق عليه السلام تأكيد مى فرمود كه روز عاشورا بايد در يادها بماند و مصيبت اين روز ، بسى مهم تلقّى شود و در بزرگداشت آن ، كوشش شود . (4) از اين رو ، توصيه مى فرمود كه : مؤمنان ، در روز عاشورا به عزا بنشينند و آنان كه برايشان ممكن است ، بر سرِ مزار آن شهيدِ شاهد ، حضور يابند ، (5) لباس عزا به تن كنند (6) و از لذّات و سرخوشى و

.


1- .همان.
2- .ر. ك : ج 9 ص 439 (فصل دوم / يادكردمصيبت هاى امام حسين عليه السلام در محضر امام صادق عليه السلام).
3- .ر. ك : ج 9 ص 385 (فصل يكم / تشويق به سوگوارى براى امام حسين عليه السلام) .
4- .ر. ك : ص 7 (فصل سوم / بزرگى مصيبت عاشورا).
5- .تهذيب الأحكام : ج 6 ص 51 ح 120 ، المزار ، مفيد : ص 51 ح 1 ، مصباح المتهجّد : ص 771 _ 772 ، الإقبال : ج 3 ص 64 ، بحار الأنوار :ج 101 ص 105 ح 11 .
6- .عبد اللّه بن سنان مى گويد : از امام صادق7 شنيدم كه فرمود : «إنَّ أفضَلَ ما تَأتي بِهِ في هذَا اليَومِ أن تَعمِدَ إلى ثِيابٍ طاهِرَةٍ فَتَلبَسَها وتَتَسَلَّبَ ، قُلتُ : ومَا التَّسَلُّبُ؟ قالَ : تُحَلِّلُ أزرارَكَ ، وتَكشِفُ عَن ذِراعَيكَ كَهَيئَةِ أصحابِ المَصائِبِ؛ بهترين كار در اين روز (عاشورا) ، پوشيدن لباس پاك و لباس عزاست» . پرسيدم : لباس عزا چيست ؟ فرمود : «باز كردن دكمه هاى لباس و بالا زدن آستين هاى لباس و همانند مصيبت زده ظاهر شدن است ...» (ر. ك : ص 17 ح 2762) .

ص: 148

خوردن غذاهاى لذيذ ، امساك كنند (1) و حادثه غم آگين و شگفت كربلا را درذهن ، مجسّم نمايند (2) و هر چند به تنهايى ، به ياد آن روز باشند و عزادارى كنند . (3) به راستى ، آيا اين همه ، فراتر از يادآورى يك داستان غم انگيز نيست ؟ عاشورا در سيره امامان عليهم السلام ، به دوش كشيدن يك فرهنگ است . عاشورا ، يك مكتب است ، نه صرفا حادثه اى غم انگيز و اسفبار .

ج _ توسعه عزادارى (روزگار امام كاظم عليه السلام و امام رضا عليه السلام )
اشاره

روزگار امام كاظم عليه السلام ، روزگارى شايان توجّه و به لحاظ سياسى و فرهنگى ، بسيار تأمّل برانگيز است ؛ چرا كه روزگارى است كه شيعه در آستانه يك خيزش همگانى است . از اين رو ، آموزه هاى امام كاظم عليه السلام ، تنبّه آفرين اند . امام كاظم عليه السلام ، جامعه شيعى را يكسر ، به درگيرى با باطل فرا خوانده و ستيز با باطل را گسترانده و بى تفاوت بودن در برابر باطل را نكوهيده است (4) و عاشورا را فرهنگِ در افتادن با باطل دانسته است و چونان سَلَف صالح خود ، مرثيه سرايان را به سُرايش رثا در باره اين واقعه ، تشويق كرده است . (5)

.


1- .ر.ك : ص 13 (فصل سوّم / پرهيز از كامجويى).
2- .برگرفته از عبارت : «صورتت را به جانب مرقد حسين عليه السلام مى چرخانى و كشته شدن ايشان و همراهانش را و نيز فرزندان وخانواده ايشان را در ذهنت مجسّم مى كنى و بر ايشان درود و تحيّت نثار مى كنى و بر كشندگانش لعن مى فرستى و از كارشان اعلام برائت مى كنى» كه در ادامه حديث قبل ، از عبد اللّه بن سنان ، نقل شده است .
3- .ر . ك : همان حديثى كه ازعبد اللّه بن سنان در پاورقى هاى قبلى ، نقل شد .
4- .امام كاظم7 به فضل بن يونس فرمود : «أبلغ خيراً ، وقل خيراً ولا تكن إمعة . جقال:ج قلت : وما الأمعة؟ قال : لا تقل : أنامع الناس ، وأنا كواحد من الناس . إن رسول اللّه صلى الله عليه و آله قال : يا أيها الناس إنما هما نجدان : نجد خير ، ونجد شرّ ، فلا يكن نجد الشرّ أحبّ إليكم من نجد الخير» . «خير برسان ، سخن خير بگو و بارى به هر جهت مباش» . گفتم : بارى به هر جهت بودن چيست ؟ فرمود : «مگو : من هم مثل مردم و يكى از آنهايم . پيامبر خدا _ كه درود خدا بر او و بر خاندانش باد _ فرمود : اى مردم ! دو راه ، وجود دارد: راه خوب و راه بد . راه بد ، برايتان از راه خوب ، دوست داشتنى تر نباشد!» (تحف العقول : ص 413) .
5- .المناقب ، ابن شهرآشوب : ج 4 ص 319 .

ص: 149

مهم تر ، اين كه امام كاظم عليه السلام از آغاز محرّم ، حزن و اندوه خود را بر مى نمود و آن را تا روز عاشورا ، ادامه مى داد و بدين سان ، عزادارى دهه اوّل محرّم را پايه گذارى نمود (1) و در حقيقت ، ادب عزادارى روز عاشورا را براى شيعيان ، رقم زد. امام عليه السلام با اين رويكرد ، چنان نمود كه مؤمنان ، بايد به استقبال روز عاشورا بروند و از چند روز پيش از آن ، به اين رويداد مهم ، توجّه كنند و آن روز را در اوج عزادارى سر كنند . امام رضا عليه السلام نيز _ كه به لحاظ سياسى و فرهنگى ، در روزگار خويش ، مكانت ويژه اى يافت و همين ، موجب نفوذ بيشتر كلام ايشان شد _ به عزادارى امام حسين عليه السلام اهمّيت مى داد ، شيعيان را به اهمّيت محرّم و دهه آغازين آن ، واقف مى ساخت و با تبيين سيره پدر بزرگوارش در باره حادثه كربلا ، به ترويج آن ، همّت مى گماشت . (2) افزون بر اين ، امام عليه السلام در فرصت هاى مختلف ، براى زنده كردن ياد عاشورا در ذهن و زبان مردم ، مى كوشيد . مثلاً ايشان ، به هنگام هديه دادن لباس به كسى ، آن را به تربت قبر امام حسين عليه السلام مزيّن نمود (3) و چون كسى تربتى به ايشان هديه داد ، آن را بوييد و گريست . (4) اكنون بيفزاييم كه در روزگار اين دو امام بزرگوار ، به لحاظ آنچه ياد شد، دشمن ، فشار و خفقان را بر جامعه شيعى گسترش داده بود و فضا را براى اين دو امام ، تنگ كرده و جوّ سانسور را شدّت بخشيده بود . پس طبيعى است كه آموزه هاى اين دو امام ، به گستردگىِ آموزه هاى دو امامِ پيش از آنها نباشد ؛ امّا بايد تأكيد كنيم كه سازمان وكالت (5) _ كه در روزگارِ امامانِ پيشين تشكيل شده بود _ ، در روزگار آنها گسترده

.


1- .ر. ك : ص 105 (فصل چهارم / گريه امام كاظم عليه السلام) .
2- .ر . ك : ج 9 ص 389(فصل يكم / سوگوارى در دهه اوّل محرّم) .
3- .تهذيب الأحكام : ج 8 ص 40 ح 121،المزار ، مفيد : ص 144 ح 6، كامل الزيارات: ص 466 ح 707، المزار الكبير : ص 362 ح 6، بحار الأنوار: ج 101 ص 124 ح 23 .
4- .ر . ك : ص 107 (فصل چهارم / گريه امام رضا7) .
5- .ر . ك :پيشواى صادق : ص 107 ، سازمان وكالت : ج 1 .

ص: 150

شده بود و با ساز و كارهاى ويژه اى ، در نشر آموزه هاى امامان عليهم السلام ، اثر شايان توجّهى پيدا كرده بود . اين، طبيعى است كه جريان عزادارى با توجّه به اهمّيتى كه در تعاليم امامان عليهم السلام داشته است ، نبايد از منظر آنان ، به دور بوده باشد كه متأسّفانه در منابع تاريخى ، چونان واقعيت هاى صادقِ بسيارى ، به لحاظ ستيز حاكمان وقت با حافظه تاريخىِ حق ، چندان انعكاسى نداشته است.

پايان دوران امام كاظم عليه السلام و امام رضا عليه السلام : مشخّص شدن ساختار كلّى عزادارى

آنچه گذشت ، نگاهى گذرا بر سيره امامان عليهم السلام (شامل : گفتار ، رفتار و ترغيب) پس از جريان قيام ابا عبد اللّه الحسين عليه السلام بود ، كه مى توان آن را در دو بخش كلّى ، دسته بندى كرد : 1 . تلاش در جهت بر نمودن اهمّيت عزادارى و سوگوارى بر امام حسين عليه السلام ، 2 . بزرگداشت روز عاشورا و برپايى عزا در آن روز. سيره امامان عليهم السلام را در بخش اوّل ، بدين گونه مى توان رقم زد: _ گريه بر امام حسين عليه السلام و يادكرد مصائب ايشان ، دين را يارى مى رساند . (1) _ آداب ياد كردن از امام عليه السلام رعايت شود (2) و آن بزرگوار و مصائب رفته بر ايشان ، به هنگام نوشيدن آب ، ياد شوند . (3) _ ضرورى است كه مجالسى _ گرچه در خانه ها _ تشكيل شوند و برنامه اى براى

.


1- .ر. ك : ج 9 ص 385 (فصل يكم / تشويق به سوگوارى براى امام حسين عليه السلام).
2- .ر. ك : ج 9 ص 433 (فصل دوم / درود فرستادن بر امام حسين عليه السلام هنگام ياد كردن از ايشان).
3- .ر. ك : ج 9 ص 433 (فصل دوم / به ياد مصيبت امام حسين عليه السلامبودن در هنگام آشاميدن آب).

ص: 151

سوگوارى _ گرچه به صورت فردى _ تنظيم گردد . (1) _ گريستن بر مصائب امام حسين عليه السلام ، ارجمند است و نبايد در آن ، كوتاهى نمود ، گرچه با افشاندن يك قطره اشك . حتّى حالت گريه داشتن بر حسين عليه السلام نيز پاداشى بزرگ دارد . (2) _ مؤمنان بايد هنگام ذكر مصائب حسين عليه السلام و پس از آن ، بگريند يا حالت گريه و بى تابى داشته باشند . (3) _ شاعران ، در تبيين مصائب آن بزرگوار بكوشند و مؤمنان را بگريانند (4) و ابعاد حادثه را به واژه ها بسپرند و جاودانه سازند . _ بانوان در مجالس تعزيت ، حضور يابند و همگان با فرياد ، جزع كنند ، كه اين ، اجر اُخروى دارد . _ حاضران به يكديگر با آداب ويژه اى ، تعزيت بگويند . _ مرثيه سرايى بايد آميخته به حزن و تأثّربرانگيز باشد . _ مؤمنان بايد به هنگامى كه مجلس حزن انگيز و گريه آور دارند ، اوّل بر ابا عبد اللّه الحسين عليه السلام بگِريند . (5) _ حضور بر مزار امام حسين عليه السلام و ياران شهيد آن بزرگوار، سوگوارى كردن و گريستنِ هماره ، لازم است . (6)

.


1- .ر. ك : ص 13 (فصل سوم / سوگوارى در خانه) و ج 9 ص 431 (فصل دوم / تشويق به مصيبت خوانى براى امام حسين عليه السلام) .
2- .ر. ك : ص 41 (فصل چهارم / ثواب گريه كردن بر آنان).
3- .ر. ك : ص 49 (فصل چهارم / ثواب شعرخوانى در مصيبت آنان) و ج 9 ص 447 (فصل دوم / اندوه فراوان امام صادق7 به هنگام يادكرد مصيبت جدّش) .
4- .ر. ك : ص 49 (فصل چهارم / ثواب شعر خوانى در مصيبت آنان).
5- .ر. ك : ص 33(فصل چهارم / تشويق به اندوه و گريه و بى تابى بر شهيدان كربلا) و ج 9 ص 389 (فصل يكم / سوگوارى در دهه اوّل محرّم) .
6- .ر. ك : ج 9 ص385 (فصل يكم / تشويق به سوگوارى براى امام حسين عليه السلام) .

ص: 152

همچنين بخش دومِ سيره امامان عليهم السلام را _ كه به بزرگداشت روز عاشورا و اقامه عزا و چگونگى تعزيت در آن روز ، اختصاص دارد _ ، بدين سان مى توان بر شمرد: _ بايد به ماه محرّم، اهمّيت داد . _ با آغاز ماه محرّم ، بايد به استقبال روز عاشورا رفت و حزن و اندوه را گسترانْد . _ در روز عاشورا ، بايد سوگوارى و حزن و اندوه را به اوج رساند . _ روز عاشورا به لحاظ اين كه يادآور بزرگ ترين مصيبت آل اللّه است ، بايد اهمّيت ويژه يابد . _ در صورت امكان ، بايد بر مزار امام حسين عليه السلام حاضر شد و گريست . _ روز عاشورا بايد با سلام دادن بر امام حسين عليه السلام و نفرين بر قاتلان ايشان ، آغاز شود و با نماز، گريه، اقامه ماتم در منازل ، اظهار جَزَع و گريه و زارى به صورت جمعى و در صورت امكان با حضور در مزار ايشان ادامه يابد . (1) _ تعطيلى روز عاشورا ، ضرورى است . (2) _ تشكيل مجالس در منازل و گريه بر اهل بيت عليهم السلام ، بااهميّت است . _ يادكرد حوادث روز عاشورا و مصائب امام عليه السلام ، هر چند به صورت فردى ، لازم است . _ بايد عاشورا را در ذهن ، تجسّم كرد . _ سزاوار است همانند صاحبان عزا ، لباس سوگ به تن كرد . _ بايد از خوردن و آشاميدن و لذايذ ديگر تا هنگام غروب ، خوددارى ورزيد .

.


1- .ر. ك :ص 13 (فصل سوم / سوگوارى در خانه).
2- .چنان كه گذشت ، اين مطلب در سخنان امام باقر7 و امام رضا7 آمده است (ر. ك : ص 11 «فصل سوم/ تعطيل كردن كارهاى روزانه») .

ص: 153

نكته پيش تر آورديم كه بعيد نيست عزادارى هاى نخستين تا هنگام كشته شدن قاتلان امام حسين عليه السلام توسّط مختار، متأثّر از فرهنگ اجتماعى عرب و با پيرايش و آرايش آن فرهنگ و ادب بوده باشد . اكنون مى افزاييم كه اگر اين عزادارى ، اندك همگونى اى با آن فرهنگ داشته باشد ، ابعاد آن ، بسى متفاوت است، حتّى به لحاظ زمانى . امام صادق عليه السلام فرمود : مَا اختَضَبَت مِنّا امرَأَةٌ ولَا ادَّهَنَت ولَا اكتَحَلَت ولا رَجَّلَت حَتّى أتانا رَأسُ عُبَيدِ اللّهِ بنِ زِيادٍ ، وما زِلنا فى عَبرَةٍ بَعدَهُ. (1) هيچ زنى از خاندان ما، مو رنگ ننمود و آرايش نكرد و سرمه به چشم نكشيد و شانه به سر نزد ، تا زمانى كه سرِ عبيد اللّه بن زياد آمد و ما هماره اشك مى ريختيم . در فرهنگ عربى، دامنه سوگوارى، با مجازات قاتلان ، فرجام مى يافت ؛ امّا جريان عاشورا، با كشته شدن قاتلان شهداى كربلا ، پايان يافته تلقّى نشد ؛ چرا كه به واقع ، شهادت امام حسين عليه السلام ، ويژگى مهمّى داشت و آن ، آميخته شدن با دين و هدفگيرىِ «احياى فرهنگ دينى» با آن بود . از همين رو، يادكرد آن حادثه ، براى هميشه ، لازم شمرده شده است . اين حقيقت را افزون بر اين روايت ، از سيره امامان عليهم السلام نيز مى توان دريافت . امامان عليهم السلام _ چنان كه ديديم _ ، در استوارسازى اركان عزادارىِ سالار شهيدان كوشيده اند و آن را چونان آيينى بزرگ ، در اختيار نسل ها قرار داده اند .

مرحله سوم : عزادارى تا قبل از رسمى شدن آن در اواسط قرن چهارم هجرى

امام جواد عليه السلام در كودكى (سال 203 ق) به امامت رسيد. دستگاه ستم پيشه عبّاسى ، از

.


1- .ر. ك : ج 9 ص 426ح 2731 .

ص: 154

گذشته و چگونگى مواضع امامان عليهم السلام ، به تجربه آموخته بود كه بايد نظارت را بر امام عليه السلام ، مستمر كند و پيش تر ، اين نظارت را با دعوت امام رضا عليه السلام به مرو ، شدّت بخشيده بود و اكنون ، تمام تلاش خود را بر اين معطوف داشته بود كه پيوند فكرى و هدايتى شيعيان را با مركز تلاش و نشاط و حركت ، يعنى امام جواد عليه السلام بگسلد . در مقابل ، امامان عليهم السلام نيز به «سازمان وكالت» توجّه نمودند . امام باقر عليه السلام و امام صادق عليه السلام ، اين شبكه را بنياد نهادند و به تدريج ، آن را گستراندند و به وسيله آن ، آنچه را كه در هدايت ، لازم و اساسى مى دانستند ، به شيعيان انتقال مى دادند . شيعيان نيز بر پايه اين آموزه ها ، به سازماندهى پرداختند و پيوند خود را با عالمان و متفكّرانى كه از سوى امامان عليهم السلام تربيت شده بودند ، استوار مى داشتند و به حيات مذهبى خود ، ادامه مى دادند. بدين سان ، رابطه شيعيان، با توجّه به وضعيت جامعه ، بيشتر با عالمان بوده است و با توجّه به نظارت شديد حكومت بر رابطه امامان عليهم السلام با شيعيان ، و حبس و حصر آن بزرگواران، رابطه با ايشان ، بسيار اندك و ناچيز بوده است . بنا بر اين ، روشن است كه در باره موضوعِ «عزادارى عاشورا» نبايد انعكاسى آن چنانى از كلام و سيره آنان در تاريخْ باقى باشد، بويژه در روزگار متوكّل كه خفقان عمومى و خصوصا سختگيرى در باره رفتن به كربلا و زيارت قبر مطهّر سيّد الشهدا عليه السلام به اوج مى رسد. با اين همه ، به نظر مى رسد كه شيعيان ، با توجّه به تربيتى كه در اين زمينه در محضر امامان عليهم السلام يافته بودند ، سوگوارى بر ابا عبد اللّه الحسين عليه السلام را جدّى گرفته و در منازل و محافل خود _ همان گونه كه در زمان امام باقر عليه السلام و امام صادق عليه السلام انجام مى گرفت _ ، به آن پرداخته اند ؛ امّا مخفيكارى آنان از يك سو ، و سانسور خبرىِ حكومت از سوى ديگر، مانع از انعكاس اين محافل در منابع تاريخى شده است . چنان كه اشاره كرديم ، سختگيرى بر شيعيان ، خفقان عمومى و مشكلات ايجاد شده براى زيارت مزار امام حسين عليه السلام و سوگوارى بر آن بزرگوار ، در روزگار متوكّل ،

.

ص: 155

به اوج خود رسيد ؛ ولى هنگامى كه منتصر عبّاسى در سال 248 ق ، زمام حكومت را به دست گرفت ، از مردم خواست كه چونان گذشته به زيارت كربلا بروند (1) و از سوى ديگر ، دستور داد تا مرقد امام حسين عليه السلام را بازسازى كنند (2) و در نهايت ،آزاررسانى به شيعيان را ممنوع كرد . (3) از اين پس ، كم و بيش ، سختگيرى هايى اعمال مى شد (مانند : دوران سلطه حنابله بر بغداد ، پيش از به قدرت رسيدن آل بويه) ؛ (4) امّا خلفاى ديگر عبّاسى ، هرگز مانند متوكّل نبودند و براى زائران مزار امام حسين عليه السلام مزاحمتِ آن گونه پديد نمى آوردند . آزادى ها در حدّى بود كه شيعيان ، بويژه در روزهاى عاشورا، عرفه و نيمه شعبان ، به زيارت كربلا مى رفتند و بر سرِ مزار امام حسين عليه السلام سوگوارى مى كردند، تا جايى كه اندك اندك ، مزار امام عليه السلام براى عزادارى ، مكانى هميشگى شد. در باره روزگار غيبت صغرا نيز اسنادى گزارش شده اند كه نشانگر برگزارى مراسم رثا و سوگوارى در كنار مزار امام حسين عليه السلام در آن روزگارند ، از جمله گزارش ابن اثير در باره حوادث پايانى سال هاى حدود 296 ق ، كه نمايانگر حضور شيعيان

.


1- .الكامل فى التاريخ : ج 4 ص 355 .
2- .المناقب ، ابن شهرآشوب : ج 2 ص 211 .
3- .مروج الذهب : ج 4 ص 135 .
4- .برخوردهاى تنگ نظرانه اين گروه ، به حدّى بود كه حتّى خليفه عبّاسى نيز در ضمن نامه اى به مقابله با آنان برخاست . ابن اثير ، در اين باره مى نويسد : در سال 323 ق ، كار حنبليان ، بالا گرفت و توانشان فزونى يافت . از سوى الراضى ، دستورالعملى صادر شد كه براى آنها خوانده شد و كارشان تقبيح گرديد و سرزنش شدند : «آن گاه بدگويى شماست به بهترين افراد امّت و نسبت كفر دادنتان به شيعيان خاندان محمّد ، و بعد ، دعوتتان از مسلمانان به دين بدعت آلود و مذاهب منحرف كه در قرآن ، مؤيّدى ندارند ، و منكر زيارت قبر امامان هستيد و به زائران آنها ، بدگويى كرده ، نسبت بدعت مى دهيد ، در حالى كه خودِ شما براى زيارت مردى عادى كه هيچ شرف و نسب و وابستگى با پيامبر خدا ندارد ، گرد مى آييد و دستور به زيارت او مى دهيد و به او معجزه هاى انبيا و كرامات اوليا را نسبت مى دهيد . خدا شيطان را لعنت كند كه اين كارهاى زشت را براى شما مى آرايد و لعنت كند اغواى او را ! امير مؤمنان به جِد ، به خدا سوگند ياد مى كند و به سوگندش وفادار است كه اگر از كارهاى زشت مذهبتان و كژى هاى سلوكتان دست بر نداريد ، تنبيه و فشار و كشتار و طرد را بر شما فزون خواهد كرد و بر گردنتان ، شمشير و بر خانه ها و جايگاه هايتان ، آتش فرود خواهد آورد» (الكامل فى التاريخ : ج 5 ص 175) .

ص: 156

بر سر مزار امام حسين عليه السلام و شامل شرح حال يك شيعه يمنى در آن جريان است . (1) قاضى ابو على تَنّوخى (م 384 ق) نيز آورده است كه : ابن اصدق ، به هنگام سلطه حنابله بر بغداد ، به نوحه گرى بر حسين عليه السلام اشتغال داشت . راوى براى سفارش دادن رثا به دنبال شناسايى وى و ديدار با او بوده ، كه در شب نيمه شعبان _ كه شيعيان با به جان خريدن همه خطرها بر مزار سيّد الشهدا حاضر شده بودند _ ، او را مى بيند كه در آن حال و هوا ، شب را به نوحه گرى مى گذراند و مردم مى گِريند . (2) در اواخر دوره غيبت صغرا نيز بَربِهارى (3) (م 329 ق) ، دستور قتل خِلب را صادر كرد كه مخفيانه در منازل شيعيان بر امام حسين عليه السلام نوحه مى خواند . 4

.


1- .الكامل فى التاريخ : ج 5 ص 14 .
2- .نشوار المحاضرة : ج 2 ص 230 ، بغيه الطلب فى تاريخ حلب : ج 6 ص 2654 (به نقل از تنّوخى) .
3- .حسن بن على بن خلف بربهارى ، رئيس حنبليان بغداد بود و آنان را فراوان به اعمال فشار وامى داشت و آنان به خانه ها شبيخون مى زدند ، متعرّض داد و ستد مردم مى شدند و هر كس را كه بر خلاف نظر آنها نظر داشت ، ترور مى كردند ، تا جايى كه امام محمد بن جرير طبرى _ كه خدا از او خشنود باد _ (مؤلّف كتاب هاى تفسير و تاريخ) را مدّتى حبس خانگى كردند و وقتى از دنيا رفت ، مانع تشييع و دفنش شدند . شر و فتنه شان روزافزون گرديد ، جتا جايى كهج از نابينايانِ پناه آورده به مسجد هم كمك مى گرفتند و هر گاه شخصى شافعى از ميان آنها مى گذشت ، نابينايان را بر ضدّ او تحريك مى كردند و آنها هم شافعى را با عصايشان تا دم مرگ مى زدند ، تا اين كه خليفه الراضى ، ناچار شد در باره آنها دستور العملى صادر كند كه در آن ، گفته بود : «هر كه با اظهار دين ، نفاق بورزد و به مسلمانان حمله كند و اموال معاهدان را تصاحب نمايد ، به زودى ، گرفتار غضب و خشم پروردگار عالميان مى شود و از گم راهان است» . بربهارى به سال 329 ق، در سنّ 96 سالگى در گذشت (تجارب الأمم : ج 5 ص 414 ، الكامل فى التاريخ : ج 5 ص 223) .

ص: 157

ابن حجر نيز در لسان الميزان ، از شاعرى شيعى، سخن رانده است كه به سال 346 ق ، تا ظهر عاشورا ، در سوگ امام حسين عليه السلام رثا گفته و مردم ، همراه او گريه كرده اند . (1) از اين نقل ها ، هر چند به خاطر سانسور خبرى حاكم ، اندك اند، مى توان سوگوارى و گريه و زارى شيعيانِ اين روزگار را نتيجه گرفت كه مى كوشيدند تا حدّ توان ، جريان عاشورا را به فراموشى نسپرند. در مصر نيز به هنگام سلطه حكومت هاى غير شيعىِ اِخشيد و كافور (323 _ 358 ق) ، مردم آن ديار ، روز عاشورا بر سر مزار امام زادگان (امّ كلثوم و نفيسه) گِرد مى آمدند و عزادارى مى كردند، بدان سان كه حكومت كافور ، الزاما براى جلوگيرى از آن ، در صحرا مأمور گماشته بود . (2) اين گزارش هاى اندك نيز گويا پس از دوران رسمى شدن عزادارى در بغداد و مصر ، بر خامه مورّخان رفته اند ؛ زيرا در آن زمان، دولت هاى شيعى ، تشكيل، و نهادهاى رسمى ، ايجاد شده بودند و مورّخان ، به ناچار ، بايد آنچه را اتّفاق مى افتاد و

.


1- .لسان الميزان : ج 4 ص 238 _ 240 .
2- .ابن زولاق در كتاب سيرة المعزّ لدين اللّه گفته : در عاشوراى سال 363 ، جمعيتى از شيعيان وهوادارانشان ، به كنار مزارهاى كلثوم و نفيسه رفتند . سوارگان و پيادگان مغار نيز با آنان بودند و همگى به نوحه سرايى و گريه براى امام حسين عليه السلام پرداختند . در مصر در دوران اخشيد و كافور (غلامِ سياهى كه محمّد اخشيدى ، او را خريد و آزاد كرد و بعد به وزارت ، منسوبش نمود و به تدريج ، زمامدار مصر و سوريه شد) (سال هاى 323 _ 358) ، مرقدهاى كلثوم و نفيسه در عاشورا هيچ گاه خالى از جمعيت نبود . سياهان و كافوريان با شيعيان ، عناد داشتند و سياهان در كوچه و بازار ، جلو مردم را مى گرفتند و به آنها مى گفتند : دايى ات كيست ؟ اگر مى گفت : معاويه ، احترامش مى كردند و اگر خاموش مى ماند ، با او بدرفتارى مى كردند و لباس و هر چه داشت ، از او مى گرفتند ، تا جايى كه كافورى ها ، مأمور گذاشته بودند و از رفتن مردم به بيابان ، جلوگيرى مى كردند (الخطط المقريزيّة : ج 2 ص 289) .

ص: 158

از جمله عزادارى ها ، سوگوارى ها و ... را گزارش مى كردند .

مرحله چهارم : رسمى شدن عزادارى محرّم در سده هاى چهارم و پنجم هجرى
اشاره

در آغاز سده چهارم هجرى، حكومت آل بويِه (1) در ايران و حكومت فاطميان (2) در شمال افريقا شكل گرفتند و اندك اندك ، بر قلمرو خود افزودند . در نيمه دوم سده چهارم ، ايران (بجز مناطق شرقى آن) و مركز عراق ، در اختيار دولت آل بويه بود و شمالِ شرق افريقا، مصر، شام و فلسطين نيز در اختيار فاطميان قرار داشت . در سال 352 ق ، معزّ الدوله ديلمى ، حاكم بويه اى بغداد ، با فرمانى ، مردم را به اقامه عزادارى در روز عاشورا و در معابر ، فرا خواند (3) و بدين سان ، عزادارى رسميت يافت . يك دهه بعد ، فاطميان نيز در مصر چنين كردند . (4)

.


1- .زادگاه دولتْ مردانِ آل بويه ، منطقه ديلم ايران (در گيلان امروز) بود. اين منطقه و مناطق پيرامونى آن ، چون طبرستان ، از گذشته جزو مناطق شيعه نشين به شمار مى آمدند ، بويژه كه مدّتى نيز حكومت علويان را تجربه كرده بودند. از اين روست كه آنان به «ديلمى» نيز مشهورند ، همان گونه كه به داشتن مذهب تشيّع ، شهره اند .
2- .تلاش هاى داعيان اسماعيلى ، در سال 296 ق، به ثمر رسيد و عبيد اللّه مهدى ، توانست دولت معروف به «فاطميان» را با گرايش شيعه اسماعيلى ، در مغرب ، پايه ريزى و تأسيس كند . خلأ دولتى مقتدر در مصر ، زمينه استيلاى فاطميان را بر اين ديار ، در سال 362 ق ، فراهم كرد و آنان مركز خلافت خود را به فُسطاط مصر منتقل كردند . اين دولت به مرور ، بر قلمرو خود افزود و شام و حجاز را نيز تصرّف كرد . دوران حكومت فاطميان ، بيش از دو قرن طول كشيد و با مرگ العاضد ، آخرين خليفه فاطمى ، در سال 568 ق ، به پايان رسيد .
3- .مورّخان در رخدادهاى سال 352 ق ، آورده اند كه در دهم محرّم اين سال ، معزّ الدوله دستور داد كه مردم مغازه هايشان را ببندند و بازارها و داد و ستد را تعطيل كنند ، نوحه سر دهند و لباس هاى پشمين بپوشند و زنان ، با موى پريشان و صورت سياه و گريبان چاك زده ، نوحه كنان در شهر بچرخند و براى مصيبت امام حسين عليه السلام ، بر صورتشان بزنند . مردم نيز چنين كردند و از آن جا كه حاكم با آنان بود و جمعيت شيعه بسيار بود ، اهل سنّت نتوانستند از آن جلوگيرى كنند (الكامل فى التاريخ : ج 5 ص 331 ، المنتظم : ج 14 ص 150 ، النجوم الزاهرة : ج 2 ص 334 ، البداية و النهاية : ج 11 ص 276) .
4- .به گفته مَقريزى ، ابن زولاق در كتاب سيرة المعزّ لدين اللّه آورده است : در روز عاشوراى سال 363 ، جمعيتى از شيعيان و هوادارانشان ، به كنار مزارهاى كلثوم و نفيسه رفتند . گروهى از سوارگان و پيادگان مغربي {منظور وي لشكريان خليفه است كه از اهالي مغرب بودند} نيز با آنان بودند و همگى به نوحه سرايى و گريه براى امام حسين عليه السلام پرداختند (الخطط المقريزيّة : ج 2 ص 289 ) .

ص: 159

افزون بر اين دو دولت _ كه بخش بزرگى از جهان اسلام را در اختيار داشتند _ ، طبعا دولت هاى ديگرى نيز با گرايش هاى شيعى ، به اين موضوع پرداخته اند . در اين باره ، متون صريحى در اختيار نداريم ؛ امّا كسانى چون : ابو ريحان بيرونى (1) و عبد الجبّار معتزلى ، 2 به برپايى عزادارى در شهرهاى بزرگ دنياى اسلام در حكومت هاى شيعى سده هاى چهارم و پنجم ، اشاره كرده اند.

عزادارى در بغداد

پس از فرمان معزّ الدوله، عزادارى در بغداد ، به صورت آيينى رسمى در آمد كه همه ساله ، در هر كوى و برزن ، با حضور شيعيان ، انجام مى گرفت . 3 جامعه اهل سنّت

.


1- .روز دهم محرّم كه عاشورا ناميده مى شود ، ... شيعيان نوحه سر مى دهند و براى اندوه بر كشته شدن سيّد الشهدا مى گِريند . شهرهايى همانند دارالسلام (بغداد) تظاهر به آن مى كنند . در اين روز ، به زيارت تربت سعادت قرين ، حسين عليه السلام ، در كربلا مى روند (الآثار الباقية : ص 420) .

ص: 160

ساكن در مركز خلافت ، اين جريان را خوش نمى داشتند . از اين رو ، گاه درگيرى هايى به وجود مى آمد . (1) با ضعفِ دولت بويِه اى ، مخالفت ها بيشتر و درگيرى ها فزون تر شد، بدان سان كه گاه در ايجاد آرامش، از دولت ، كارى ساخته نبود . دولت آل بويه ، در د هه هاى آخر _ كه وزيران آنها بر بغداد ، حكم مى راندند _ براى جلوگيرى از اغتشاش و خونريزى ، گاه از شيعيان مى خواستند كه براى عزادارى روز عاشورا ، بيرون نيايند و گاه ، خود ، عزادارى را تعطيل مى كردند . (2) گزارش تفصيلىِ اين كشمكش ها ، در منابع تاريخى از جمله در المنتظم ابن جوزى آمده است؛ امّا شيعيان ، با همه مشكلات ، تا سقوط آل بويه و روى كار آمدن دولت سلجوقى به سال 447 ق ، عزادارى را ادامه دادند . سلجوقيان ، فراز آوردن هر گونه شعار شيعى ، از جمله عزادارى را به جد ، منع كردند . با اين همه ، گزارشى ، نشانگر آن است كه شيعيان بغداد ، به بهانه اى ، روز عاشوراى سال 458 ق را عزا گرفته اند . (3)

.


1- .در الكامل فى التاريخ (ج 5 ص 336) و البداية و النهاية (ج 11 ص 286) در يادكرد رويداداهاى سال 350 ق ، آمده است : دهم عاشوراى اين سال ، بازارهاى بغداد ، تعطيل شدند و مردم ، آنچه را كه پيش تر گفته شد ، كردند . آشوب بزرگى ميان شيعيان و اهل سنّت برپا شد . تعداد زيادى زخمى شدند و اموال به يغما رفت .
2- .در المنتظم (ج 15 ص 37) در يادكرد رويدادهاى سال 393 ق ، آمده است : فرمانده سپاه ، مردم كرخ و باب الطاق را در روز عاشورا ازنوحه سرايى در زيارتگاه ها و آويختن پارچه مشكى در بازارها ، منع كرد و آنها هم نكردند . او مردم باب البصره و باب الشعير را هم در آنچه به قتل مصعب بن زبير بن عوام نسبت داده شده است ، از چنين كارى منع كرد .
3- .سال 458 رسيد و از جمله رويدادهاى آن : مردم كرخ ، مغازه هايشان رادر روز عاشورا بستند و زنان را آوردند و براى حسين عليه السلام بر اساس رسم پيش ترها ، نوحه سرايى كردند . اين اتّفاق هم رخ داد كه جنازه مردى را از باب المحول تا كرخ با نوحه و مرثيه سرايى آوردند و مردان بر همان شيوه مرثيه سرايى بر حسين عليه السلام ، نوحه سرايى كردند . خليفه اين را بر طاهر ابو غنائم معمّر بن عبيد اللّه ، رئيس و بزرگ سادات علوى ، ايراد گرفت و وى يادآورى كرد كه خبر نداشته ، و بعد از آن كه اتّفاق افتاده ، خبردار شده ، و زمانى كه متوجّه آن شده ، برخورد كرده و جلو آن را گرفته است (المنتظم : ج 16 ص 94 ، البداية و النهاية : ج 12 ص 93) .

ص: 161

اين همه ، نمايانگر آن است كه شيعه ، با آموزه هاى ارجمند پيشوايانش ، از جريان عزادارى عاشورا و يادكرد حادثه كربلا ، چونان حركتى فكرى ، انقلابى و دينى ، حراست كرده و از هر فرصتى براى برپايى آن ، بهره جُسته است . اكنون شايسته است در پايان اين بخش، سخن بلند و ارجمند معلّم امّت ، شيخ مفيد ، عالم بزرگ شيعى اين دوران را _ كه در تدوين و شكل گيرى باور شيعى در دوره غيبت، سهم بزرگى دارد _ در باره روز عاشورا بياوريم : روز دهم محرّم ، روز شهادت آقايمان ابا عبد اللّه ، امام حسين عليه السلام به سال 61 ق ، روز تجديد اندوه آل محمّد صلى الله عليه و آله و پيروانشان است . از امام صادق عليه السلام و امام باقر عليه السلام روايت شده كه در اين روز از كامجويى و لذّت ، خوددارى شود و مراسم عزا برپا گردد و از خوردن و آشاميدن تا ظهر ، خوددارى شود و بعد از ظهر ، غذايى به مقدار غذاى مصيبت ديده ، مانند شير ، خورده شود و از غذا و نوشيدنىِ گوارا و لذيذ استفاده نشود . (1)

عزادارى در مصر

با استقرار دولت فاطميان _ چنان كه گذشت _ گروهى از شيعيان، در روز عاشورا بر مزار دو امام زاده آن ديار ، يعنى امّ كلثوم و نفيسه ، اقامه عزا مى كردند كه پس از مدّتى در داخل شهر قاهره و در مشهد الحسين عليه السلام ، اين جريان را ادامه دادند و در اين حكومت ، عزادارى ، شكل حكومتى يافت و با تشريفات ، انجام مى شد 2 كه چگونگى

.


1- .مَسارّ الشيعة : ص 60 .

ص: 162

آن ، در منابع تاريخى آمده است . (1) در اين دولت ، همچنين گاه بنا به دلايلى ، عزادارى به تعطيلى كشانده مى شد ؛ امّا برپايى عزادارى ها تا سقوط فاطميان (2) ادامه يافت.

.


1- .در الخطط المقريزيّة (ج 2 ص 284) در باره محلّ دفن سر شريف ، آمده است : در كنار قبّة الديلم در باب«دهليز الخدمة (تالار خادمان)» به خاك سپرده شد و هر كس وارد بر خادمان مى شد ، در برابر قبر ، بوسه ادب بر زمين مى زد . در روز عاشورا در كنار قبر ، شتر و گاو و گوسفند مى كشتند و بسيار مرثيه سرايى مى كردند و مى گريستند و به كشندگان حسين عليه السلام ، ناسزا مى گفتند . اين رسم ، همچنان ادامه داشت تا اين كه عمر دولتشان سر آمد . نيز ، ر . ك : الخطط المقريزيّة: ج 2 ص 290 _ 291 .
2- .العاضد در روز عاشوراى سال 567 در گذشت و با مرگ او ، دولت فاطمى ها درمصر منقرض شد (النجوم الزاهرة : ج 5 ص 356) .

ص: 163

با آمدن ايّوبيان كه تلاشى گسترده براى زدودن فرهنگ تشيّع به كار بستند ، 1 طبيعى بود كه از اقامه عزا نيز جلوگيرى شود. با اين همه ، در مناطق دور از مركز (مانند : شام ، حلب و شمال عراق) ، شيعيان، حضور داشتند و از هر فرصتى براى فراز آوردن شعائر خود ، از جمله برگزارى مجالس عزا ، بهره مى گرفتند . براى نمونه ، هنگامى كه سلطان ايّوبى ، براى سركوبى حاكم حلب ، به آن ديار لشكر كشيد و حاكم ، از مردمان يارى خواست ، شيعيان ، حضورشان را مشروط به اظهار شعائر ، از جمله بانگ «حىّ على خير العمل» در مسجد جامع كردند، كه حاكم پذيرفت . (1)

مرحله پنجم : عزادارى در سده هاى ششم تا نهم هجرى
سده ششم

مناطق شيعى ايران و عراق ، سده ششم هجرى را با ادامه حاكميت سلجوقيان آغاز كردند . در اين روزگار ، هنوز فاطميان شيعىِ اسماعيلى بر مصر حكم مى راندند. سلجوقيان، با گذشت زمان ، از سختگيرى هاى خود كاستند و شيعيان ، به تدريج و با

.


1- .متن اين نقل تاريخى ، در پاورقى بخش بعد (قرن ششم هجرى) آمده است .

ص: 164

دست يافتن به آزادى بيشتر ، عزادارى عاشورا را علنى كردند. گزارش هاى گوناگون _ آنچه تا بدين جا آورديم و آنچه در صفحات تاريخ ، به صورت پراكنده آمده است _، نشانگر آن اند كه شيعيان ، عزادارى بر امام حسين عليه السلام را براى بيان عقايد و انديشه هاى خود، و نيز برجسته ساختن آن حادثه را چونان نماد فرهنگ شيعى ، نهادينه كرده بودند و هرگز از بر پا كردن آن ، غفلت نمى كردند و از هر فرصتى براى انجام دادن آن ، سود مى جستند، نهان يا آشكار، و با تناسب حكومت ها ، حاكميت ها، آزادى ها و يا خفقان ها. در سده ششم هجرى ، گزارش عبد الجليل رازى قزوينى در كتاب نقض ، بسيار گوياست. رازى از يك سو ، به شبهه ها پاسخ مى گويد و از سوى ديگر ، عزادارى اهل سنّت را در مناطق مختلف ، گزارش مى كند تا آن را جريانى طبيعى، انسانى و دينى نشان دهد . نيز از مجالس سوگوارى دو واعظ معروف (على بن حسين غزنوى و قطب الدين مظفّر امير عبادى)، سخن به ميان مى آورد و اين كه تعزيت امام حسين عليه السلام ، همه ساله در روز عاشورا، به بغدادْ تازه است ، همراه با نوحه و فرياد. (1) از آن جا كه اين گزارش به خوبى گستره عزادارى در سده ششم را بازگو مى كند ، چكيده مطالب آن را در ذيل مى آوريم : _ در روز عاشوراى هر سال ، آيين عزا بر پا مى كنند و در آن ، اظهار جَزَع و فَزَع مى نمايند . _ بر منابر ، قصّه كربلا را بازگو مى كنند و مصيبت شهداى كربلا را تازه مى كنند . _ به رسم عزا ، عالمان ، عمامه از سر بر مى دارند . توده مردم ، يقه پاره مى كنند و زنان ، روى مى خراشند و گريه مى كنند . بزرگان و عالمان صاحب اعتبار دو فرقه حنفى و شافعى ، و دانشمندان و فقيهان گروه هاى آنان ، نسل اندر نسل ، سنّت سوگوارى امام حسين عليه السلام را رعايت كرده اند . شافعى _ كه امام شافعيان است _ ، در رثاى امام حسين عليه السلام و شهداى كربلا ، مرثيه هاى

.


1- .نقض : ص 370 _ 373 .

ص: 165

فراوان دارد . وى در آغاز يكى از آن مرثيه ها مى گويد : أبكى الحُسينَ و أرثى مِنهُ جَحجاحامِن أهلِ بَيتِ رَسولِ اللّهِ مِصباحا . (1) براى حسين مى گريم و براى او كه آقاى بزرگوارى است ، مرثيه مى سرايم ؛كسى كه از خاندان پيامبر خدا و چراغ جهدايتج است . وى در قصيده ارجمند ديگرى ، مى گويد : تَأَوَّبَ هَمّى وَ الفُؤادُ كَئيبوَ أَرَّقَ نَومى فَالرُّقادُ غَريبُ . (2) اندوهم باز گشت و دل ، شكسته و پريشان است .بى خواب شده ام و خوابيدن جدر اين شرايطج ، شگفت است . بزرگان شافعى و حنفى مذهب نيز در باره شهداى كربلا ، مرثيه هاى بى شمارى دارند . خواجه ابو نصر ماشاده ، از شخصيت هاى اهل سنّت اصفهان ، هر ساله در روز عاشورا ، آيين سوگوارى امام حسين عليه السلام را با ناله و فرياد ، به پا مى داشته است . در دار الخلافه بغداد نيز ، خواجه على غزنوى حنفى ، اين آيين را پُرشور برگزار مى كرده است . عزادارى امام حسين عليه السلام با نوحه و فرياد ، هر ساله در روز عاشورا برگزار مى شده و آيينى زنده بوده است . در همدان _ كه لشكرگاه تركان سلجوقى بوده است _ هر ساله در روز عاشورا ، مجد الدين مُذكِّر هَمَدانى ، چنان مراسم سوگوارىِ پُرشورى برگزار مى كرد كه مايه تعجّب قمى ها شده بود . در نيشابور ، ابو المعالى نجم بن ابى القاسم بُزارى _ كه حنفى مذهب بوده است _ ، در روز عاشورا ، آيين سوگوارى را به طور كامل ، برگزار مى كرده و عمامه از سر بر مى داشته ، بر سرش خاك مى پاشيده و گريه و فرياد او ، از حد ، بيرون بوده است .

.


1- .نقض : ص 370 .
2- .ر . ك : ص 306 ح 2930 .

ص: 166

در رى _ كه از بزرگ ترين شهرهاى بلاد اسلامىِ آن روزگار بوده است _ ، در روز عاشورا ، شيخ ابو الفتوح نصرآبادى و خواجه محمود حدّادىِ حنفى مذهب و ديگران ، در كاروان سراى كوشك و مساجد بزرگ ، مراسم عزادارى امام حسين عليه السلام و لعن بر ظالمان را برگزار مى كرده اند . از سوى ديگر ، خواجه امامْ شرف الأئمّه ابو نصر هسنجانى ، با حضور و همراهى و هميارى اميران ، تركان ، خواجگان و حَنَفيان معروف ، به گونه اى ذكر واقعه كربلا مى كرده كه از ديگران بر نمى آمده است . همچنين خواجه امام ابو منصور حضره ، از عالمان درجه اوّل و صاحب اعتبار شافعى ، زمانى كه در رى بوده ، در روز عاشورايى ، در مسجد جامع سرهنگ ، ذكرِ واقعه كربلا كرده است . قاضى عمده ساوه اىِ حنفى مذهب _ كه سخنورى سرشناس بوده است _ نيز در ساوه، در مسجد جامع طغرل ، در جمعِ بيست هزار نفرى مردم ، به هنگام ذكر مصيبت ، به گونه اى سرْ برهنه نمود و جامه دريد كه مانند آن ، ديده نشده بود . و ديگر آن كه در روز عاشوراى سال 555 ق ، خواجه تاج شعرى نيشابورى ، با اجازه قاضى ، در جامع عتيق ، مجلس عزاى باشكوهى بر پا كرده است . علاوه بر اينها ، شهاب مشّاط ، در حضور بانوانِ اُمراى ترك ، مجلس عزا برگزار مى كرده است . او همه ساله اين مجلسِ خود را با حلول ماه محرّم ، شروع مى كرده، روزهاى نخست را مقتل عثمان و على عليه السلام و در روز عاشورا ، مقتل امام حسين عليه السلام را مى گفته است . او چنان مقتل مى گفته كه غوغا برپا مى شده و بسيارى ، جامه چاك مى كردند و خاك بر سر مى پاشيدند و عالمان ، سرْ برهنه مى كردند (عمامه از سر بر مى داشتند) و جمعيت ، شيون ها مى كردند . گزارش هايى نيز مقتل خوانى و ذكر مصيبت عالمان در مساجد و سرْ برهنه كردن عالمان و شيون زدن زنان و مردان را نقل كرده اند . بر اساس آنچه گذشت ، سوگوارى امام حسين عليه السلام ، به شيعيان اختصاص نداشته و

.

ص: 167

در بين ديگر فرقه ها، از جمله شافعيان و حنفيان ، رواج داشته و از سوى عالمانى همچون : محمّد منصور ، امير عبّادى ، خواجه على غزنوى ، صدر خُجَندى ، ابو منصور ماشاده ، مجد همدانى ، خواجه ابو نصر هسنجانى ، شيخ ابو الفضائل مشّاط ، ابو منصور حضره ، قاضى ساوه و خواجه ابو المعالى جوينى برگزار مى شده است . افزون بر آنچه ياد شد ، گزارش هاى ديگرى نيز در اختيار داريم كه به گونه اى نشانگر تداوم جريان عزادارى و اقامه سوگوارى بر امام حسين عليه السلام در اين سده اند . اين گزارش ها عبارت اند از : 1 . گزارش ذهبى از اقامه سوگوارى در بغداد به سال 561 ق ، (1) كه در نهايتِ گستردگى و شور و هيجان ، برگزار شده است . 2 . گزارش ذهبى ، كه در آن تصريح مى كند در حدود سال 590 ق ، تشيّع ، به همّت بر آمده و شايع شده بود و مردم ، از رضى الدين طالقانى قزوينى، واعظ بلندآواز روزگار ، خواسته بودند كه در روز عاشورا و بر فراز منبر ، يزيد را لعن كند . ابن جوزى نيز كه خود ، واعظى در اوجِ شهرت بود ، با اين امر ، موافق بود. (2) 3 . گزارشى كه در آن آمده است كه مردم از سِبط ابن جوزى خواسته اند مقتل بخواند . او نيز اجابت نموده و خود نيز در مقتل خوانى خويش _ كه به زمان ملك ناصر بوده _ ، زارى كرده است . (3) 4 . گزارشى كه پيش تر آورديم كه شيعيان ، يارىِ حاكم حلب را مشروط به علنى شدن شعائر ، از جمله عزادارى كرده بودند . (4)

.


1- .در سير أعلام النبلاء (ج 20 ص 416) آمده است : رافضى ها به سال 561ق ، براى عاشورا به سوگوارى پرداختند و آن را به حدّ اعلا رساندند .
2- .در سير أعلام النبلاء (ج 21 ص 193) و البداية و النهاية(ج 13 ص 9) ، در شرح حال ابو الخير احمد بن اسماعيل بن يوسف طالقانى قزوينى شافعى آمده است : در زمان وى ، تشيّع به خاطر ابن صاحب رواج پيدا كرد و مردم در روز عاشورا از وى خواستند كه يزيد را لعن كند و او نكرد . چند بار اقدام به كشتنش كردند ؛ امّا نه از نظرش دست كشيد و نه سست شد . او به قزوين رفت ؛ امّا ابن جوزى به آنان متمايل شد .
3- .البداية و النهاية : ج 13 ص 194 .
4- .در البداية و النهاية (ج 12 ص 288) آمده است : وقتى صلاح الدين به سال 570 ق ، بر دمشق به طور كامل ? و همه جانبه چيره شد ، چون در حلب هنوز مقاومت و آشفتگى ادامه داشت ... ، بلافاصله راهى حلب شد و در كوه جوشن ، مستقر گرديد . مردم حلب به حاضر شدن در ميدان باب العراق فرا خوانده شدند . مردم در آن جا گرد آمدند . نور الدين ، شاه زاده حاكم حلب ، برخاست و به مردم ، اظهار محبّت و علاقه كرد و در برابر آنان ، تظاهر به گريه نمود و آنها را به جنگ با صلاح الدين تحريك كرد . و اين با نظر امراي پيشين بود . مردم شهر به او اعلام وفادارى و طاعت عمومى كردند و شيعيان به اين منظور با او شرط كردند كه «حىّ على خير العمل» باز گردانده و در بازارها اذان گفته شود و بخش شرقى مسجد جامع ، به آنها اختصاص يابد و نام دوازده امام ، در كنار جنازه ها برده شود و براى نماز ميّت ، پنج تكبير گفته شود و عقد ازدواج هايشان نزد ابو طاهر بن ابى المكارم حمزة بن زاهر حسينى باشد . او همه اينها را پذيرفت و در مسجد جامع و جاهاى ديگر شهر ، در اذان ، «حىّ على خير العمل» گفته مى شد .

ص: 168

5 . گزارش ابن جوزى ، در يادكرد حوادث سال 529 ق ، كه از حركت جمعيتى انبوه سخن مى گويد كه براى زيارت مرقد امام على عليه السلام و امام حسين عليه السلام ، آهنگ آن ديار كرده اند . تعبير «و ظهر التشيّع» كه در منابع تاريخىِ آن روزگار آمده ، از يك سو ، نشانگر حركت علنى شيعه است و از سوى ديگر ، نمايانگر وجود آزادى هاى نسبى . (1) 6 . گزارش حوادث سال 553 ق ، كه از رفتن المقتفى لأمر اللّه ، خليفه عبّاسى ، به كربلا و زيارت حرم حسينى ، خبر داده است . (2) 7 . گزارش ابن حجر ، كه به روضه خوانىِ واعظ بلخى (م 556 ق) در سوگ فاطمه زهرا عليهاالسلام در نظاميه بغداد ، پرداخته است كه در آن ، شيعيان گريسته اند . (3) در باره اين گزارش مى توان گفت كه در آن زمان ، به طريق اُولى ، عزادارى بر امام حسين عليه السلام _ كه فرهنگ رايجى بوده _ ، اقامه مى شده است . 8 . گزارشى از دولت آل باوند ، كه با گرايش شيعى ، در طبرستان ، شكل گرفته و تا پايان اين سده ، ادامه يافته است . به هنگام حكومت سيّد بهاء الدين حسن بن مهدى مامطيرى ، براى حاكم هند ، شاه مهراج ، رساله اى نوشته مى شود كه بيانگر ميزان

.


1- .المنتظم : ج 18 ص 302 .
2- .المنتظم : ج 18 ص 125 ، سير أعلام النبلاء : ج 20 ص 410.
3- .لسان الميزان : ج 5 ص 218 .

ص: 169

نفوذ و گسترش تشيّع است و شامل مناطق عراق، شام، حجاز و بلاد مكّه و مدينه و شهرهاى خراسان و عراق و طبرستان و ... مى شود . (1) از سوى ديگر ، بر اساس آنچه گذشت ، طبيعى است كه هر جا تشيّعْ پا مى گرفته ، اقامه عزادارى بر امام حسين عليه السلام نيز چونان آيينى مذهبى ، در حدّ امكان ، هر چند پنهانى ، جارى مى شده است . بنا بر اين ، بايد در اين مناطق نيز چنين بوده باشد .

سده هفتم

سده هفتم ، همراه است با روى كار آمدن دولت خوارزم شاهى در شرق بلاد اسلام و احياى مجدّد خلافت عبّاسى كه به هنگام حاكميت آل بويه و سلجوقيان بر بغداد، جز اسمى از آن ، باقى نبود. بر پايه گزارش هاى موجود ، اقامه عزادارى در اين قرن ، چونان قرن ششم است و گاه گسترده تر . گزارشى از دهه هاى نيمه اوّل كه هنوز مغولان بر بغداد چيره نشده بودند، نشانگر عزادارى و مقتل خوانى در پايتخت خلافت عبّاسى است. مستعصم عبّاسى ، به سال 641 ق ، از محتسب بغداد (جمال الدين عبد الرحمان ابن جوزى) خواست تا در عاشورا ، مردمان را از مقتل خوانى باز دارد ؛ امّا به مقتل خوانى در كنار مرقد امام كاظم عليه السلام رخصت داد. (2) عماد الدين طبرى (م ق 7 ق) نيز از اجتماع انبوه زائران در ايّام سوگوارى امير مؤمنان عليه السلام و امام حسين عليه السلام در مزار اين دو امام، خبر مى دهد. (3) مولوى ، شاعر بلندآوازه قرن هفتم ، در مثنوى خود ، به وجود عزادارى علنى در

.


1- .تاريخ تشيّع : ج 2 ص 519 (به نقل از: تاريخ طبرستان : ص 116 _ 118) .
2- .الحوادث الجامعة و التجارب النافعة فى المئة السابعة : ص 93 . در اين كتاب آمده كه خليفه به محتسب بغداد ، جمال الدين عبد الرحمان ابن جوزى ، دستور داد كه وى از مقتل خوانى در روز عاشورا و مرثيه سرايى در هر جاى بغداد، جز در كنار مرقد موسى بن جعفر7 جلوگيرى كند .
3- .أسرار الإمامة : ص 244 .

ص: 170

شهر حلب ، اشاره دارد : ناله و نوحه كنند اندر بُكاشيعه ، عاشورا ، براى كربلا . (1) سيّد ابن طاووس ، عالم گران قدر شيعى ، از وجود عزادارى در دهه محرّم ، سخن مى گويد و از آن ، دفاع مى كند . (2) افزون بر اين ، توصيه او به خواندن الملهوف در روز عاشورا ، نشانگر وجود فرهنگ مقتل خوانى و سوگوارى در دهه محرّم در روزگار وى ، يعنى قرن هفتم دارد . 3 اين گزارش ها _ چنان كه پيش تر نيز اشاره كرديم _ ، بيانگر آن اند كه عزادارى در فرهنگ شيعى ، فراتر از روز عاشورا بوده و دهه اوّل محرّم را شامل مى شده است و با چند و چونى ويژه ، با پشتوانه اى فرهنگى و دينى ، هماره در گذر زمان و به فراخورِ آن ، شكل مى گرفته است . اين عزادارى ، هر چند با فرازها و فرودهايى همراه بوده ، امّا چونان سنّتى ريشه دار و آيينى استوار ، هماره جريان داشته است .

.


1- .مثنوى : ص 959 (دفتر 6 بيت 777). گفتنى است كه مولوى، خود نيز غزل پُرشور و سوزناك «كجاييد اى شهيدان خدايى؟»را در سوگ شهيدان دشت كربلا سروده است.
2- .. ر .ك : ج 9 ص 389 (فصل يكم / سوگوارى در دهه اوّل محرّم) .

ص: 171

در نيمه دوم سده هفتم هجرى، مغولان به فرماندهى هلاكوخان ، بر عراق چيره شدند . از اين رو، عالمانى باتدبير ، از قتل و غارت ، جلوگيرى كردند و از هلاكو خواستند بدانها امان داده ، از آنها حراست كند . او نيز چنين كرد و بدين سان ، شيعيان جنوب بغداد (مانند حلّه و كوفه و...) از فتنه رَهيدند . (1) اين چنين، شيعيان، با سقوط عبّاسيان ، به آزادى هايى دست يافته بودند و از سوى ديگر ، در دهه هاى پايانى اين سده ، يكى از جانشينان هلاكو به نام غازان خان ، شيعه شد و در عمران كربلا كوشيد و طبيعتا زمينه علنى شدن برپايى شعائر ، به وجود آمد و ... .

سده هشتم

در اين سده ، غازان خان _ كه حكومتش از سال 694 ق ، شروع شده بود _ گام هايى در گسترش گرايش هاى شيعى برداشت . پس از وى ، برادرش سلطان محمّد خدابنده ، به قدرت رسيد و پس از مدّتى ، شيعه شد و در ترويج و رسمى كردن آن ، بسى تلاش كرد . بدين سان ، با گرايش حاكمان مغول به تشيّع و رسمى شدن اين مذهب، زمينه انجام گرفتن علنى عزادارى و فراز آوردن شعائر شيعى گسترش يافت . سلسله جلايريان نيز _ كه در عراق به حكومت رسيدند و خواهرزاده هاى سلطان محمّد خدابنده بودند _ گرايش شيعى داشتند و حكومت آنها تا سال 814 ق ، ادامه يافت . ابن بطوطه (م 779 ق) ، از مناطق : كربلا، حلّه، بحرين، قم، كاشان، ساوه و توس به عنوان شيعى متعصّب ، ياد مى كند . (2)

.


1- .مردم حلّه و كوفه ، فرزندان و مقدارى از اموالشان را كه مى توانستند ، به جلگه ها و تالاب ها بردند و بزرگانشان از سادات و فقها ، به همراه مجد الدين بن طاووس علوى ، پيش پادشاه (هلاكوخان) رفتند و از او امان خواستند و او به آنها امان داد و برايشان پليس گماشت و آنها به شهرهايشان باز گشتند و به دنبال هر كه در جلگه ها و تالاب ها بود و از موضوع خبر داشت ، فرستادند و آنان با خانواده و اموالشان آمدند (الحوادث الجامعة : ص 159) .
2- .سفرنامه ابن بطوطه : ج 1 ص 116 .

ص: 172

در اين سده ، تشيّع در خراسان نيز دامن مى گشايد ، بويژه در حوالى بيهق (سبزوار) ، تا آن جا كه خواجه على مؤيّد (م 737 ق) ، از حاكمان سربه دار ، از شهيد اوّل (محمد بن مكّى عاملى) در شام مى خواهد كه براى بر آوردن نياز علمى و فقهى آنان ، به خراسان كوچ كند . آن بزرگوار نيز اللمعة را مى نگارد و مى فرستد . همچنين از مواضع ابن تَيميّه (م 728 ق) (1) و شاگردش ابن كثير (م 774 ق) (2) در باره عزادارى مى توان دريافت كه در آن روزگاران ، سوگوارى و برپايى مجالس ماتم براى شهيدان كربلا ، گسترده بوده است . ابن تيميّه ، ردّيه هايى نوشته و ابن كثير ، با عبارت «ما يفعله الشيعة من إظهار الجزع و الفزع» ، از جريان سوگوارى شيعيان ، ياد كرده است . از سوى ديگر ، شكل گيرى حكومت مرعشيان در طبرستان با گرايش شيعى نيز مى توانسته زمينه هاى برگزارى مراسم عاشورا را فراهم آورده باشد . كتاب بلندآوازه روضة الشهدا ى واعظ كاشفى (از واعظان چيره دست و سخن آور قرن نهم) _ كه مشتمل بر سوگ نامه هايى است كه پيش از آن ، سروده شده اند _ ، بى گمان ، نشانگر حضور جدّى ادبيّات رثا و سوگوارى در قرن هشتم است . همچنين بايد از قصيده كوتاه ، امّا ارزشمند و پُرمايه سيف الدين فَرَغانى ، شاعر و عارف شيعى مذهب در اين قرن، ياد كرد ، كه مطلع آن ، اين است : اى قوم ! در اين عزا بگِرييدبر كُشته كربلا بگِرييد . (3)

.


1- .جامع المسائل: ص 93 (المجموعة الثالثة).
2- .البدايه والنهاية : ج 8 ص 203 .
3- .ديوان سيف فرغانى : ص 176 ش 79 (بخش قصايد و قطعات) .

ص: 173

سده نهم هجرى

سده نهم ، با يورش هاى تيمور لنگ _ كه عراق و شام نيز از آن در امان نماندند _ آغاز گشت . با مرگ تيمور و به حكومت رسيدن فرزندش شاهرخ ، فضا دگرگون شد و او به ترويج فرهنگ و عمران آبادى ها روى آورد و در جهت بازسازى خرابى هاى پدر كوشيد و همسرش ، مسجد باشُكوه «گوهرشاد» را در كنار حرم امام رضا عليه السلام بنياد نهاد . اين اقدامات و رويكردها ، حكايت از آن دارد كه در آن زمان ، آزادى هاى نسبى براى شيعيان در به جا آوردن شعائر ، به وجود آمده است . همچنين در اين قرن ، حكومت آق قويونلوها در غرب ايران ، با درون مايه اى شيعى شكل گرفت كه على الظاهر، مى بايست سنّت ريشه دار عزادارى در آن ، ادامه يافته باشد . گزارش هايى كه به صراحت ، جريان ماتم سرايى را در قرن نهم گزارش مى كنند ، كه از آن جمله است : 1 . گزارش ايرانگرد روسى ، نيكيتين ، به سال 880 ق ، از رى و حركت گروه هاى عزادارى در اين شهر. (1) 2 . اشارات كتاب روضة الشهدا ى كاشفى . او در مقدّمه كتاب مى گويد كه از كتاب هاى مقتل ، مانند : مصابيح القلوب ملّا حسن شيعى سبزوارى و مقتل الشهدا ى ابو المفاخر رازى، بهره برده است كه نشانگر «ادب تعزيت» و گسترش آن ، در آن روزگاران است . او خود مى نويسد: محبّان اهل بيت، هر سال كه محرّم در آيد ، مصيبت شهدا را تازه سازند و به تعزيت اولاد حضرت رسالت پردازند ... و اخبار مقتل شهدا _ كه در كتب ، مسطور است _ تكرار نمايند. (2)

.


1- .تاريخ و جنبه ادبى تعزيه : ص 15 _ 16 . اين كتاب ، متن پايان نامه دكترى نويسنده آن، در دانشكده ادبيّات و علوم انسانى دانشگاه تهران در سال تحصيلى 1346 _ 1347 شمسى است .
2- .روضة الشهداء : ص 12 .

ص: 174

صاحب روضة الشهدا ، از واعظان و مقتل خوانان سال هاى پايانى سده نهم است . متن كتاب، اشعار و مرثيه هاى موجود در آن ، نشانگر ادب قوىِ عاشورايى در زبان فارسى در اين قرن است . ساختار كتاب نيز نشانگر وجود مجالس سالانه سوگوارى عاشورايى در آن دوران است . مقدّمه، متن و اشارات كتاب و نيز رثاها و سوگ نامه هاى موجود در آن، همه و همه ، نشانگر آن اند كه دهه محرّم ، به سوگوارى، عزادارى و مقتل خوانى آميخته بوده است و اين همه در روز عاشورا به اوج رسيده است . (1) اين همه ، نشانگر حضور اين سنّت ريشه دار در شرق اسلامى است . چگونگى جريان عزادارى در اين دوران در : حِلّه، كوفه، كربلا و ديگر شهرهاى شيعى عراق ، نيازمند تتبّع گسترده در لا به لاى متون گوناگونِ بر جاى مانده است . به گمان ما ، با توجّه به آنچه گذشت و با تأمّل در حضور قوى اين فرهنگ و ادبيّات ، بعيد است كه اين قرن ، از عزادارى بر امام حسين عليه السلام ، تهى بوده باشد . بر اين همه بايد نگرش ملايم و به دور از تعصّب هاى آن چنانىِ تسنّن را در اين روزگاران در اين مناطق ، افزود .

مرحله ششم : عزادارى در سده هاى دهم و يازدهم (دوران حاكميت صفويان)
اشاره

با تاج گذارى شاه اسماعيل صفوى به سال 907 ق ، در تبريز ، تشيّع در ايران ، رسميت يافت و ترويج شعائر شيعى ، از جمله اهداف مهمّ آن حكومت شد . چنان كه اشاره كرديم ، پيش از تأليف روضة الشهدا ، مقتل هايى در مراسم سالانه عاشورا در خراسان خوانده مى شد كه روضة الشهدا ، براى تسهيل مقتل خوانى در آن مجالس ، تأليف شد

.


1- آقاى رسول جعفريان، در نقد و بررسى كتاب روضة الشهدا مى گويد: در آن زمان، همه ساله در سالگرد قيام عاشورا، در ماوراء النهر، مراسمى برپا مى شده است و اين، پيش از تأليف روضة الشهدا بوده است. وى در جاى ديگر مى گويد: روضة الشهدا، سند مهمّى بر اين مطلب است كه مجالس سالانه سوگوارى عاشورا، به شكل بسيار حادّ آن، در آن زمان، شايع بوده است .... ساختار كتاب وى، حكايت از وجود چنين فرهنگى دارد. اشعارى كه در اين كتاب نقل شده، حكايت از حضور ادب قوىِ عاشورايى در زبان فارسى دارد (ر. ك: آينه پژوهش: ش 33 ص 36 37).

ص: 175

و به سبب روانىِ عبارات ، با استقبال، رو به رو گشت و با رسميت يافتن مذهب تشيّع در ايران ، از جايگاه و شهرت ويژه اى برخوردار شد . در همان هنگام ، حسين فدايى نيشابورى ، اين كتاب را به شعر در آورد و از آن ، منظومه اى حماسى سرود و به شاه صفوى ، تقديم كرد . (1) در اين دوره ، برپايى سوگوارى ، چهره علنى پيدا مى كند و چونان قرن هاى چهارم و پنجم (روزگار آل بويه و فاطميان) ، شيعيان ، اين مراسم را در نهايتِ شُكوه ، اجرا مى كنند . چگونگى اين مراسم در روزگار صفوى ، در منابع بسيارى آمده است، از جمله در سفرنامه هاى اروپائيان و ايرانگردان كه با نگرشى ريزبينانه و دقيق ، وصف شده است كه پس از اين ، خواهيم آورد . شاهان صفوى ، شخصا به مراسم عزادارى محرّم ، علاقه و گرايش ويژه اى داشتند، بِدان سان كه حتّى در اردوهاى نظامى ، از آن ، تن نمى زدند . محرّم سال 1013 ، شاه عبّاس ، قلعه ايروان را محاصره كرد و در شب عاشورا ، در اردوگاه نظامى ، مراسم عزادارى برپا نمود . چنان شيون و فريادى از اردوگاه ، بلند شد كه ساكنان قلعه پنداشتند فرمان حمله شبانه صادر شده و با گسيل داشتن پيكى ، خود را تسليم كردند ، (2) چنان كه پيش از آن ، به سال 1011 ق ، درهنگامه جنگ با سپاهيان اُزبك، روز عاشورا در كنار «آب خطب» توقّف كرده و عزادارى امام حسين عليه السلام را برپا نموده بود . (3) در دربار صفويان ، ايّام محرّم و روزهاى عاشورا ، روضة الشهدا خوانده مى شد . (4) افزون بر اين ،شاهان اين سلسله در مراسم عمومى روز عاشورا ، در ميدان شهر، حضور مى يافتند و گروه هايى عزادار از پيش ديد آنها مى گذشتند . آنان ، لباس عزا به

.


1- .فهرست نسخه هاى خطّى فارسىِ منظومه ها : ج 4ص 2931 . آقا بزرگ تهرانى نيز در الذريعة (ج 9 ص 1179) ، به اين منظومه فدايى با عنوان سيف النبوّة و مشهد الشهداء ، اشاره كرده است .
2- .تاريخ عالم آراى عبّاسى : ج 2 ص 655 .
3- .تاريخ عالم آراى عبّاسى : ج 2 ص 627 .
4- .دستور شهرياران : ص 33 .

ص: 176

تن مى كردند (1) و املاكى براى برپايى مراسم عزادارى ، وقف مى نمودند . ميرزا عبد اللّه افندى ، نويسنده ، محقّق و مورّخ بااطّلاع آن روزگار ، آورده است : سال هاست ... در دهه اوّل محرّم ، بويژه عاشورا ، در همه مناطق ايران ، براى امام حسين عليه السلام عزادارى مى شود . (2) او همچنين تأكيد مى كند كه : اين رويّه حسنه ... در اين مدّت مديد ، به منزله شعار شيعه شده است . (3) مواضع و رويكرد مخالفان در باره عزادارى نيز نشانگر گستردگى آن است. ميرزا عبد اللّه افندى آورده است كه آنان ، با تعبير «شَر و شور شيعيان در حكايت تعزيت در ايّام عاشورا» از آن ياد كرده اند . (4) سوگ نامه بلند و پُرآوازه و بى نظير محتشم كاشانى _ كه به درخواست شاه تهماسب ، سروده شده _ نيز شايان ذكر است كه با اين بيت، آغاز مى شود : باز اين ، چه شورش است كه در خلق عالم است ؟باز اين ، چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است ؟

عزادارى محرّم، در سفرنامه هاى ايرانگردان

اكنون به جاست كه در حدّ امكان و مجال به گزارش هاى ايرانگردان خارجى بپردازيم . پيترو دلّا واله _ كه به سال 1618 م / 1207 ق ، به ايران سفر كرده _ در سفرنامه خود ، گزارشى گويا و خواندنى ارائه داده است، بدين گونه كه : مردمان ، در دهه نخست محرّم و روز عاشورا ، يكسر ، غم زده و با لباس عزا، در انظار عمومى ، حاضر مى شوند و در كوى و برزن ، حركت مى كنند و با اين

.


1- .تاريخ و جنبه ادبى تعزيه : ص 24 (به نقل از : سفرنامه نيكلاس هميوس در سفر سال 1633 م) .
2- .تحفه فيروزيّه :ص 166 (به نقل از : صفويّه در عرصه دين، فرهنگ و سياست : ج 1 ص464) .
3- .تحفه فيروزيّه : ص 168 (به نقل از : صفويّه در عرصه دين ، فرهنگ وسياست : ج 1 ص 465) .
4- .تحفه فيروزيّه : ص 112 (به نقل از : صفويّه درعرصه دين ، فرهنگ و سياست : ج 1 ص 457) .

ص: 177

حركت غم آلود و حزن آميز ، سوگ امام حسين عليه السلام را يادآورى مى كنند. برخى ، بدن هايشان را با رنگ قرمز ، رنگ مى كنند تا نشانى باشد از خونِ به ناحق ريخته و ستمِ روا گشته و اعمال زشتِ انجام شده در آن روزگار . آنان هماهنگ با هم ، اشعار غم آلود مى خوانند و چوب هايى را چنان به هم مى زنند كه آهنگ غم بر مى آورَد . به هنگام ظهر ، در ميدانى جمع مى شوند و ملّايى از نسل آل محمّد صلى الله عليه و آله ، روضه مى خواند و از حسين عليه السلام مى گويد و وقايع آن روز را به شرح مى آورد. اين مراسم ، روزها در مساجد و شب ها در مكان هاى عمومى و خانه ها برگزار مى شود . مرثيه سرايان ، مى خوانند و همه گريه مى كنند و در آخرين بند رثا مى گويند : «آه ، حسين ! شاه ، حسين !» . او از چگونگى حمل سلاح بر اسب ها و عِمارى ها به صورت نمادين و نشاندن كودكانى بر روى جهاز اسبان و بردن تابوتى به نشانِ تشييع نمادين در آن روز ، گزارشى دقيق ، ارائه داده است. (1) تاوِرنيه (2) نيز به سال هاى 1632 و 1667 م ، به ايران سفر كرده و در سفرنامه خود ، چگونگى سوگوارى ايرانيان در عاشورا را گزارش نموده و گاه، آن را با آميزه اى از برداشت هاى ناصواب به خاطر ناآگاهى از چند و چونى جريان ، آورده است . او گزارش مى كند كه : مردمان ، در نهايت حزن و اندوه ، در مراسم ، حاضر مى شوند و شب ها ، مردمانى مقدّس و پاك را به خانه ها مى برَند و اِطعام مى كنند و چون غروب مى شود ، در معابر ، منابرى نصب مى كنند كه واعظان بر آنها فراز آمده ، مردمان را وعظ مى كنند و مردم را براى عزادارى اين روز ، آماده مى كنند .

.


1- .سفرنامه پيترو دلّا واله : ص 122 (مكتوب چهارم) .
2- .ژان تاتيت تاورنيه ، جهانگرد فرانسوى (متولّد 1605 م) ، در زمان سلطنت شاه صفى و شاه عبّاس دوم و شاه سليمان ، به ايران آمده است (ر . ك :سفرنامه تاورنيه : مقدّمه) .

ص: 178

او همچنين آورده است : مدّتى است شاه براى ايجاد نظم در اين مراسم ، مسئوليت آن را به بيگلربيگى سپرده ، تا هم حركت دسته ها را نظم دهد و هم چگونگى عزادارى را . او از چگونگى حركت دسته هاى عزادارى ، ورود به ميدان ، آوردن اسب ها، بستن عمارى ها و نشاندن اطفال بر عمارى ها به صورت نمادين ، سخن به ميان آورده است . او يادآورى مى كند كه : شاه به هنگام عزادارى ، به شش نفر از ملّايان كه به گونه اى خاص در كنار تالار شاه بر تخت هايى مى نشينند و حكايت شهادت امام حسين عليه السلام را نقل مى كنند، خلعت هاى شاهانه مى دهد ... . اين مراسم از پنج ساعت مانده به ظهر ، آغاز مى شود و تا ظهر عاشورا طول مى كشد. (1) جمْلى كارِدْرى نيز كه به سال 1105 ق ، به هنگام سلطنت شاه سليمان صفوى به ايران آمده است، مراسم عزادارى محرّم را چنين گزارش مى كند : مردم با حلول ماه محرّم ، با حالتى بسيار غم انگيز به عزا مى پردازند و اين مراسم ، ده روز طول مى كشد . در ميدان ها، كوى ها ، برزن ها و گذرگاه ها ، صندلى هايى مى گذارند و ملّايان بر آنها براى مردم از سخنان، منقبت و شهادت و مصائب كشته شدگان ، سخن مى گويند و مردم همه محلّات ، در حالى كه لباس هاى نشانگر سوگ به تن دارند ، به اين وعظ ها گوش فرا مى دهند. (2) به هر حال ، در اين روزگار ، عزادارى ، گستره شايان توجّهى داشته است. براى مثال ، در دولت عثمانى، با وجود همه سختگيرى ها ، گزارشى از عزادارى هاى فرقه بَكتاشيه در روز عاشورا ، در بين اسناد دولتى بر جاى مانده است . (3) شيعيان ، در

.


1- .سفرنامه تاورنيه : ص 412.
2- .سفرنامه جملى كارِدرى : ص 125.
3- .معارف : ش 1 (فروردين _ تير 1372) ص 62 _ 116 . بكتاشيه، طريقه اى از تصوّف است كه همچنان در آناتولى و بالكان، حضورى گسترده دارد (ر. ك: فرهنگ فرق اسلامى: ص 105).

ص: 179

عراق، شام، حلب و حتّى در شرق امپراتورى عثمانى ، حضور داشته اند و بنا به گزارشى از مارينو سالزتو ، وقايع نگار وِنيزى ، در آستانه قرن دهم هجرى ، چهار پنجم آسياى صغير (تركيه) ، شيعه بوده اند (1) كه بايد به طور طبيعى و با توجّه به اين كه اقامه عزادارى ، سنّتى استوار گشته بود، مراسم عزادارى بويژه در شهرهاى حِلّه، كربلا و نجف ، انجام گرفته باشد . جالب است كه ابن طولون ، وقايع نگار قرن دهم ، در ضمن گزارش حوادث سال هاى 907 و 924 ق ، از جريان عزادارى و چگونگى آن در شام ، خبر مى دهد . 2 سوگوارى بر امام حسين عليه السلام در دوره صفوى ، چون از حمايت حكومت برخوردار بود ، بسى گسترده بود و به لحاظ شيوع ، تنوّع يافته بود و مردمانى كه در نهان و آشكار ، در درازناى تاريخ ، اين سنّت را حراست كرده بودند ، اكنون آشكارا و بدون توجّه به نقد مخالفان ، عزادارى مى كردند و گاه بر شيوه هاى پيشين مى افزودند ، به گونه اى كه بعضا پسندِ عالمان را به همراه نداشت و به تعبير ميرزا عبد اللّه افندى ، «اطوار غريب» (2) بوده ؛ ولى در حدّى نبوده كه عالمان ، مردم را از آن ، باز دارند . گسترش سوگوارى در سرزمين هاى مختلف، با گونه هاى متفاوت، آرام آرام به

.


1- .اسلام در ايران : ص 387 (به نقل از :سفيران ونيزى) .
2- .تحفه فيروزيّه : ص 166(به نقل از : صفويّه در عرصه دين، فرهنگ و سياست : ج 1 ص465) .

ص: 180

ميان آيين هاى بومى و ملّى نيز كشانده شد و آيينى ملّى _ مذهبى را رقم زد . آيين سوگوارى ، از حوزه جغرافيايى ايران به مناطق ديگر نيز نفوذ كرد (1) و براى مثال ، در ميان شيعيان هند ، رواج يافت و در آن جا به گونه اى شگفت ، رنگ و بوى محلّى به خود گرفت و سپس همپاى مهاجران هندى ، به كشورهايى چون اندونزى و حتّى كشورهاى امريكاى مركزى انتقال يافت . اكنون ، فهرستى از شيوه هاى رايج عزادارى در پايتخت صفوى را _ كه در سفرنامه ها و تأليفات آن دوران ، انعكاس يافته است _ ، مى آوريم : (2)

.


1- .نقل تاريخ جالبى از سفرنامه محمّد ربيع بن محمّد ابراهيم (سفير دولت صفوى در كشور سيام ، ? واقع در منطقه هندوچين كنونى) _ كه به سفينه سليمانى معروف شده است _ مى تواند يكى از مصاديق اين ادّعا باشد. كشور سيام كه امروزه بخشى از خاك تايلند به شمار مى آيد ، در اثر نفوذ تجّار ايرانى در حاكميت آن ، در رقابت هاى محلّى با ديگر حكومت ها ، معمولاً از دولت ايران كمك مى گرفت و روابط خيلى خوبى با دولت صفوى داشت . جناب سفير كه در عصر شاه سليمان به اين كشور سفر كرده ، در خاطرات سفر خود به اين ديار، به موضوع عزادارى محرّم در آن جا چنين اشاره مى كند : «محرّم سنه 1098 رسيد و اين پادشاه (پادشاه سيام) در بدو حال كه به مسند فرمان فرمايى آن ولايت به دستْ يارى مردم ايران _ كه به مراسم تعزيه ابا عبد اللّه الحسين عليه السلام مشغول مى بوده اند به نحوى كه به زودى به عرض خواهد رسانيد _ نشسته ، مقرّر داشته بود كه هر سال ، مردم مغوليه (مردم مناطق هندوچين و كشور سيام) به رويّه و كيش خويش ، تعزيه دارند و در جنب خانه خود ، حسب الصلاح مرحوم آقا محمّد ، بت خانه شكسته ، مسجدى و فضايى ساخته و مقرّر داشته فرش و اسباب و شربت و شمع با چراغ و مايحتاجى كه در كار باشد ، با مبلغ نقد از سركار هر سال به ايشان بدهند و در اين سال ، به طريق اُولى در آن باب ، قدغن و اهتمام فرموده بود . لهذا مردم ايران [مقيم در آن ديار ]به تعزيه مشغول گرديدند و اين بندگان را هر روز ، تكليف كرده ، به آن مسجد مى بردند و خطيب بر منبر رفته و لعن بر بت پرستان و كافران ، به آواز بلند مى كرد و در سنوات سابقه خود ، در شب ها بر روى فيل ، سواره مى ايستاد و سير و تماشا مى كرد و به نوعى كه رسمى است ديرين و قاعده هايى است متين در اوّل و آخر ، فاتحه سلامت پيشواى دنيا و دين ، ولى نعمت حقيقى ، و استفنا و استعدام دشمنان اهل بيت را خوانده و بعد از آن فاتحه ، در باب استهداى او مى خوانند (سفينه سليمانى : ص 74 _ 75) .
2- .مى توان گفت آداب و شيوه هاى رايج پايتخت ، دليلى بر تنوّع شيوه ها در ديگر نقاط است ، هر چند ممكن است برخى ازآنها فقط ويژه پايتخت باشند .

ص: 181

1 . حالت عزا به خود گرفتن چهره شهرها ؛ 2 . سياهپوش كردن مساجد ، حسينيه ها ، تكايا و معابر در آغاز محرّم ؛ 3 . پوشيدن لباس سياه و نرسيدن به آراستگى ظاهر (مثل : نتراشيدن ريش و نچيدن موها و . . . و برخى ، پوست بدن خود را سياه مى كردند و در معابر ، به حركت در مى آمدند) ؛ 4 . روضه خوانى در دهه اوّل محرّم و روز عاشورا در منازل و مساجد و تكايا ؛ 5 . حركت كردن دسته هاى عزادارى در معابر ، در دهه نخست محرّم (شامل دسته هاى : سينه زن ، زنجيرزن ، تيغ زن و سنگ زن) ؛ 6 . آويختن پرچم عزا بر سَردَر منازل ؛ 7 . مرثيه خوانى و نوحه خوانى در مجالس سوگوارى ؛ 8 . شام دادن به عزاداران ؛ 9 . جمع شدن دسته ها در مكانى (مثل تكيه) خارج از شهر ؛ 10 . حركت دادنِ شبيه هاى شخصيت هاى كربلا (مانند امام حسين عليه السلام و فرزندان و خانواده ايشان) در معابر كه گاه با ظاهرى خونين و ساكت ، در جمع مردم به حركت در مى آمدند و گاه ، با حمل كودكان نيمه لُخت و سوار بر شتر به صورت وارونه ، اسارت كودكان اهل بيت عليهم السلام را تداعى مى كردند ؛ 11 . حمل نمادينِ تابوت امام حسين عليه السلام در حالى كه شمشير ، عمامه و سلاح هاى ديگر ، روى آن قرار داشت و حركت دادن چند اسب بى سوار به نشان اسبان امام عليه السلام و يارانش كه بر روى آنها ، انواع سلاح ها و عمامه ها گذاشته شده بود ؛ 12 . حمل عِمارى (نخل گردانى) كه شبيه هاى طفلان امام حسين عليه السلام درون آنها نشسته بودند و حركت دادن چند شتر كه عمارى ها روى آنها قرار گرفته بود ؛ 13 . نمايش پوستين گوسفندِ تازه ذبح شده بر روى شتر ، در حالى كه تيرهايى بر

.

ص: 182

آن فرود آمده ؛ 14. نمايش سرهاى بُريده شده شهيدان كربلا با استفاده از مجسّمه يا با بازى هنرمندانه ؛ 15. گريه و زارى زنانى كه در دو طرف معبر به تماشاى حركت دسته جات عزادارى ، ايستاده بودند ؛ 16. حركت سنگْ زنان كه با زدن دو قطعه سنگ به يكديگر ، صداى حزن انگيزى توليد مى كردند ؛ 17. كاه ريختن بر سرِ عزاداران ؛ 18. حمل عَلَم ، بيرق و توق در جلوى دسته هاى عزادارى و گاه حمل مشعل و شمع ؛ 19 . حركت طَبَق داران در كنار تابوت امام حسين عليه السلام ، در حالى كه بر روى طَبَق ها ، انواع سلاح ها گذاشته شده بود و طَبَق داران با صداى سنج و ناى ، دور خود مى چرخيدند ؛ 20 . پوشيدن لباس هاى كبودرنگ يا سرخ رنگ در دهه اوّل محرّم ؛ 21 . پوشيدن لباس هاى سبزرنگ فاخرِ يراقْ دوزى شده ؛ 22 . حركت يدك كشى مجلّل با زين و يَراق اعلا در جلوى دسته ها و زينت كردن يدك ها با تير و كمان و شمشير و ادوات جنگى ؛ 23 . پرواز دادن دوازده كبوتر ؛ 24 . حركت دادن 72 فرد زره پوشيده در صفوف عزاداران ؛ 25 . گرداندن آدمك ابن زياد و ابن ملجم در معابر و آتش زدن آنها در آخر مراسم .

.

ص: 183

مرحله هفتم : عزادارى پس از صفويان

حكومت صفوى ، پس از دو قرن ، به ضعف و انحطاط گراييد و در برابر هجوم اشرف افغان ، دوام نياورد و سقوط كرد و تلاش هاى اندك شاه تهماسب دوم نيز راه به جاى نبرد ؛ امّا نادر با يورش بى امان ، بر اوضاع ، چيره شد و مناطق اشغالى را از افغانيان و دولت عثمانى ، باز پس گرفت و تماميت ارضى را به كشور ايران ، باز گردانيد . نادر ، از آغاز سلطنتش به انگيزه و يا بهانه وحدت و صلح ، به تغيير فرهنگ دينى رايج در ايران پرداخت و از جمله ، عزادارى امام حسين عليه السلام را ممنوع ساخت و اين منبع را در منشور موسوم به بيانيّه مُغان آورد . (1) ميرزا محمّد خليل مرعشى صفوى ، از تلاش نادر براى زدودن تمام مَظاهر شعائر شيعى گزارش مى دهد . (2) دولت نادر ، چندان دوام نياورد و پس از آن ، دولت هاى ديگرى (مانند : زنديه و قاجاريه) با گرايش هاى شيعى بر سر كار آمدند و شعائر شيعى ، احيا شد و عزادارى ادامه يافت . پس از حاكميت يافتن «قاجاريان» ، عزادارى محرّم ، گسترش يافت و بر كميت و كيفيت آن ، افزوده شد و شيوه هاى عزادارى ، اوج گرفت و دولت مردان نيز در رواج آن كوشيدند و حتّى تكايا و هيئت هاى دولتى به راه انداختند. جز ايران ، در عراق و هند نيز عزادارى رواج يافت و شيعيان در نواحى مختلف جهان اسلام ، به عزادارى مى پرداختند ؛ امّا در ايران ، پس از آن فراز، فرودى در پيش بود و با نفوذ استعمار انگلستان و حضور عنصر قلدر و بى باك و بى هويتى مانند رضاخان در رأس حاكميت ، ستيز با مظاهر دينى آغاز گرديد و عزادارى، يكسر ، منع شد . پس از خروج رضاخان از ايران ، عزادارى به حالت عادى باز گشت و همچون سده هاى گذشته ، رونق يافت . در عراق نيز در روزگار حاكميت صدام و سلطه حزب بعث ، بويژه در سال هاى

.


1- .عالم آراى نادرى : ج 3 ص 982_ 983 .
2- .مجمع التواريخ : ص 84 .

ص: 184

پايانى حاكميت او ، عزادارى شيعيان ، با مشكل مواجه شد ، كه البتّه پس از سقوط او ، حالت شور و هيجان پيشين ، به عراق باز گشت. آنچه تا بدين جا آورديم ، نگاهى بود بس گذرا ، به سير تاريخى عزادارى امام حسين عليه السلام در درازناى تاريخ . از نقش محرّم، عاشورا و عزادارى در دوران انقلاب اسلامى ايران و اثرگذارى شگفت آن در بيدارى و پيروزى مردم اين سرزمين ، سخنى به ميان نياورديم كه داستانى بلند و شايان توجّه دارد و اين مجال را فُصحت آن مقال نيست .

.

ص: 185

بخش دوازدهم : نمونه مرثيه هايى كه در سوگ امام حسين عليه السلام و يارانش سروده شده اند

اشاره

نگاهى به تحوّلات شعر عاشورايى

فصل يكم: نمونه مرثيه هايي كه در قرن نخست، سروده شده اند

فصل دوم: نمونه مرثيه هايي كه در قرن دوم، سروده شده اند

فصل سوم: نمونه مرثيه هايي كه در قرن سوم، سروده شده اند

فصل چهارم: نمونه مرثيه هايي كه از قرن چهارم تا نهم، سروده شده اند

فصل پنجم: نمونه مرثيه هايي كه از قرن دهم تا سيزدهم، سروده شده اند

فصل ششم: نمونه مرثيه هايي كه از قرن چهاردهم تا آغاز دوران معاصر، سروده شده اند

فصل هفتم: نمونه مرثيه هايي كه در دوران معاصر، سروده شده اند

ص: 186

نگاهى به تحوّلات شعر عاشورايى

اشاره

نگاهى به تحوّلات شعر عاشورايى (1)هنر و ادبيات، بويژه «شعر»، از عوامل مهمّ پويايى، ماندگارى و عمومى شدن انديشه ها و فرهنگ ها به شمار مى روند . شعر ، از آن رو كه از احساس و عاطفه ، كمك مى گيرد و حسّ زيبايى دوستى آدمى را تحريك مى كند ، و نيز از آن رو كه غالبا با زبانى عمومى ارتباط برقرار مى كند ، در جاودانه ساختن يك فرهنگ و گسترش آن ، نقش به سزايى دارد و ابزار مهمّى براى ترويج يك انديشه به شمار مى رود . حادثه عاشورا نيز _ كه نقطه اوج يك فرهنگ و انديشه ، و در بر دارنده آرمان هاى بلند انسانى است _ ، در طول تاريخ ، از اين ابزار، برخوردار گشته است ، چنان كه از هنگام رُخ دادن حادثه كربلا، سرايندگانى آن را به شعر در آورده اند. نخستين شاعران اين حادثه، مجاهدان شهيد كربلا و بستگان آنان بوده اند ؛ چرا كه نمى توان رَجَزهاى روز عاشورا را _ كه خود ، بخشى از اشعار عاشورايى هستند _ ، ناديده گرفت ، چنان كه اشعارِ سروده شده به وسيله مادران، همسران و ديگر بستگان آن شهيدان نيز بخشى ديگر از اشعار عاشورايى را شامل مى شود . از آن روز تا كنون ، شاعران عرب و غير عرب و بويژه فارسى زبان ، در تمام ادوار تاريخ ، همواره به اين حادثه سترگ ، نظر داشته اند ، گر چه اين توجّه ، فراز و فرودهايى داشته و نوع نگاه ها كاملاً متفاوت بوده است.

.


1- .اين تحليل توسط فاضل ارجمند ، جناب آقاى مهدى مهريزى، نگارش يافته است.

ص: 187

نويسنده كتاب أدب الطفّ ، در بررسى اى كه انجام داده ، بيش از پانصد شاعر عرب زبان را كه از هنگام روى دادن حادثه كربلا تا آغاز قرن پانزدهم هجرى ، در باره اين واقعه و امام حسين عليه السلام شعر سروده اند، شناسايى كرده است. (1) نويسنده دانش نامه شعر عاشورايى نيز 340 شاعر فارسى زبان را در كتاب خويش ، معرّفى كرده است. (2) البتّه نمى توان مدّعى شد كه اين آمارها، دقيق اند و تمام آنچه را رُخ داده ، نشان مى دهند ؛ امّا تا حدودى بيانگر اهتمام ويژه شاعران به اين رويدادند، كه شعر عربى در اين زمينه ، عمر چهارده قرنى دارد و شعر فارسى ، عمرى حدودا هزار ساله. اين همه ، از اهتمام بسيارِ شاعران مسلمان و _ چنان كه خواهد آمد _ حتّى علماى بزرگ اسلامى به اين حادثه بزرگ، خبر مى دهد. 3 در اين نوشتار ، مى كوشيم تا نگاهى كلّى به شعر عاشورايى در اين چهارده قرن بيفكنيم و بسيار موجز ، به فراز و فرودهاى آن ، اشاره كنيم تا درآمدى براى بهره ورى از اشعارى باشد كه در اين بخش از كتاب ، خواهد آمد . اگر از قالب ها ، سَبك ها و فنون مختلف شعرى بگذريم، محتواى بيشتر اشعار عاشورايى را مفاهيم پنجگانه زير تشكيل مى دهند : 1. اظهار پشيمانى عاملان واقعه عاشورا و پديدآورندگان آن فاجعه، 2. سوگوارى و ذكر مصائب واقعه عاشورا، 3. ذكر مناقب و فضائل شهيدان و اسيران كربلا، 4. نفرين كردن به عاملان حادثه كربلا و انتقام خواهى از آنها،

.


1- .. ر.ك: أدب الطفّ أو شعراء الحسين عليه السلام، جواد شُبَّر. گفتنى است محمّدصادق كرباسى نيز مجلّداتى از كتاب خود (دائرة المعارف الحسينية) را به همين هدف ، اختصاص داده است.
2- .ر . ك : دانش نامه شعر عاشورايى ، مرضيّه محمّدزاده : ج 2 .

ص: 188

5. بيان آموزه هاى قيام عاشورا . اين مفاهيم ، در سَبْك هاى مختلف و ادوار زمانى متفاوت ، بيان شده اند. آنچه در شعر همه ادوار به چشم مى خورد ، مرثيه سُرايى و ذكر مصائب واقعه كربلا (البتّه غالباً به زبان حال و نه دقيقاً مطابق گزارش هاى تاريخى) است ؛ ولى ديگر مضامين ، در ادوار مختلف، فراز و فرود داشته اند. از آن جا كه شعر عربى و فارسى ، در پيدايش ، محتوا ، كمّيت و نيز تحوّلات تاريخى ، با يكديگر تفاوت هايى دارند ، هر يك را جداگانه بررسى مى كنيم و تحوّلات هر كدام را با بيان ويژگى هاى هر دوره ، به اجمال ، مرور مى نماييم. نخست ، نگاهى به شعر عربى مى افكنيم و سپس ، به شعر فارسى مى پردازيم :

يك. تحوّلات اشعار عربى در باره عاشورا
اشاره

قدمت شعر عربى در باره عاشورا _ چنان كه گفته شد _ به هنگام وقوع حادثه كربلا باز مى گردد. اشعار منسوب به امام حسين عليه السلام و ياران بزرگوارش در رَجَزخوانى هاى روز عاشورا و نيز اشعارى كه از زينب عليهاالسلام ، رَباب، سَكينه، اُمّ البنين و ديگر بستگان شهيدان كربلا به يادگار مانده ، گواه اين امر است. از رَجَزهاى سروده شده در روز عاشورا كه بگذريم ، اشعار عربى مربوط به واقعه عاشورا را مى توان در پنج مرحله تاريخى دسته بندى كرد كه هر كدام ، از ويژگى هايى برخوردارند. البتّه _ چنان كه گفته شد _ يك نكته در همه ادوار تاريخى شعر عاشورايى، بارز و نمايان است و آن ، مرثيه سرايى و پرداختن به مصائب شهيدان كربلاست .

مرحله اوّل : قرن اوّل تا پايان قرن سوم هجرى
اشاره

در اين دوره ، بيش از پنجاه تن از شعراى عرب ، در باره عاشورا ، شعر سروده اند (1)

.


1- .اين آمار ، همگى بر اساس كتاب أدب الطفّآمده است و مقايسه اين كتاب با دائرة المعارف الحسينية (ج 2 _ 4) و زفرات الثقلين، نشان مى دهد كه آمار واقعى ، يقينا بيش از اين است .

ص: 189

كه از سرشناسان آنها ، فَرَزدَق، كُمَيت اسدى و دِعبِل خُزاعى اند . همچنين به شاعرانى چون ابوالأسود دُئِلى و امام شافعى نيز مى توان اشاره كرد . ويژگى هاى عمومى سروده هاى اين دوره ، عبارت اند از :

1 . اظهار پشيمانى شركت كنندگان در واقعه كربلا

در ميان نخستين سرايندگان ، كسانى را مى بينيم كه از يارى نكردن امام حسين عليه السلام ، اظهار پشيمانى كرده اند. از جمله آنها، عبيد اللّه بن حُرّ جُعْفى است كه چنين سروده است: سوگند ياد كرده ام كه ديده ام از اندوه، جدا نگرددو سختْ بگِريد و هرگز اشك هايش كم نشود. (1)

2 . نفرين فرستادن بر قاتلان امام حسين عليه السلام و دعوت به خونخواهى امام عليه السلام

نفرين فرستادن بر بنى اميّه و قاتلان نواده بزرگوار پيامبر صلى الله عليه و آله و دعوت به خونخواهى او، ديگر ويژگى اشعار اين دوره است، گر چه حكومت بنى اميّه ، شاعران را در تنگنا و گاه تعقيب قرار مى داد . دِعبِل خُزاعى ، سروده است كه: با كشتن امامشان، نفرين شدند و قطعا نفرين شدند.او را قطعه قطعه شده در پنج ذراع جا، رها كردند. (2) منصور نَمِرى (م 190ق) ، با سرودن اشعارى نظير بيت زير ، تحت تعقيب حكومت بنى اميّه قرار گرفت : اين كشنده حسين! واى بر تو!بارى را با خود آوردى كه حمل كننده، بار زير آن، كمر خم مى كند. (3)

.


1- تاريخ دمشق: ج 37 ص 421: فَأَقسَمتُ لا تَنفَكُّ عَينى حَزينَةً وعَينِىَ تَبكي لا يَخِفُّ سُجومُها
2- أدب الطفّ: ج 1 ص 307: لُعِنوا وقَد لُعِنوا بِقَتلِ إمامِهِم تَرَكوهُ وهُوَ مُبَضَّعٌ مَخموسُ.
3- أدب الطفّ: ج 1 ص 207: وَيلَكَ يا قاتِلَ الحُسينِ لَقَد بُؤتَ بِحَملٍ يَنوءُ بِالحامِلِ!

ص: 190

مرحله دوم: قرن چهارم تا پايان قرن ششم هجرى
اشاره

اين دوره ، عصر شكوفايى شعر و ادبيات عرب است و شاعران بزرگى در آن مى زيسته اند. در اين ميان ، بيش از 68 شاعر در باره امام حسين عليه السلام و حادثه عاشورا ، شعر سروده اند كه مى توان به كسانى چون : ابو فِراس حَمْدانى، سيّد رضى، سيّد مرتضى، مهيار ديلمى و ابو العلاى مَعرّى اشاره كرد. (1) در اين دوره نيز رثا و نوحه سرايى بر مصائب واقعه كربلا ، در صدر اشعار عاشورايى است ؛ ولى جز آن ، مى توان به اين ويژگى ها نيز اشاره كرد :

1. شريك دانستن بنى عبّاس در جرائم بنى اميّه

برخى طرفداران حكومت بنى عبّاس مى كوشيدند تا بنى عبّاس را از رضايتمندى به كشته شدن شهيدان كربلا، تبرئه كرده ، از واقعه عاشورا به نفع حكومت بنى عبّاس ، بهره بردارى كنند ؛ ولى گروهى از شعرا ، به مقابله با اين ديدگاه برخاستند و بنى عبّاس را در جرايمِ رُخ داده ، شريك دانستند و اين حقيقت را برملا ساختند كه اگر چه بنى عبّاس در آن روزگار ، در رأس حكومت نبودند و در وقوع حادثه عاشورا نقشى نداشتند ، ولى در دوران حكومتشان، به آزار و اذيّت شيعيان و علويان، مشغول اند و حتّى به تخريب قبر امام حسين عليه السلام پرداخته اند .

2 . ريشه يابى حادثه عاشورا

در اين دوره ، به جهت تشكيل دولت هاى شيعى يا متمايل به تشيّع، آزادى هايى نسبى در برخى سرزمين هاى عربى به وجود آمد و اين، سبب گرديد تا برخى از مسائلى كه در گذشته قابل طرح نبودند ، مطرح شوند .

.


1- .ر .ك : أدب الطفّ : ج 2 و 3.

ص: 191

ريشه يابى حادثه عاشورا و اشاره به حوادث پس از رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله و غصب حقوق اهل بيت عليهم السلام ، در اشعار اين دوره ، تا حدودى به چشم مى خورند . از جمله ، طلايع بن رُزَّيك (م 566 ق) ، وزير فاطميان ، در اشعارش به اين نكته اشاره دارد: در زير سايه بان سقيفه، پنهان شدآنچه در طَف، آشكار گرديد. (1)

3. تحوّل در چگونگى خونخواهى شهداى كربلا

در دوره هاى گذشته ، عمده حملات و انتقادهاى شاعران ، متوجّه بنى اميّه بود ؛ ولى در اين دوره ، شكل خونخواهى تغيير كرد. برخى از شاعران ، انتقام از بنى عبّاس را مصداق انتقام از دشمنان امام حسين عليه السلام مى دانستند و برخى ، انتقام گرفتن و خونخواهى را به ظهور امام مهدى7 موكول مى كردند. برخى ديگر نيز بزرگىِ مصيبت را چنان بزرگ و سترگ مى دانستند كه در دنيا ، قابل قصاص و انتقام گيرى نيست و معتقد بودند كه تنها، كيفر الهى در قيامت ، مى تواند انتقام ريختن اين خون هاى پاك باشد.

مرحله سوم: قرن هفتم تا پايان قرن نهم هجرى
اشاره

اين دوره ، از يك سو با كم شدن حرارت حماسه و شور قيام در شعر عاشورايى _ كه از اواخر مرحله قبل آغاز شده بود _ ، همراه است و از ديگر سو ، دوره انحطاط و جمود ادبيات عرب است. بدين جهت ، شاعرانى كه نامشان در اين سه قرن ، به عنوان شاعران عاشورايى به ثبت رسيده ، به 36 نفر تقليل مى يابد . (2) برخى از شاعران عاشورايى سرشناس اين دوره ، عبارت اند از : ابن ابى الحديد

.


1- أدب الطفّ: ج 3 ص 96: تَحتَ السَّقيفَةِ أضمَرَت ما بِالطُّفوفِ غَدَت مُذيعةً.
2- .أدب الطف : ج 4 ص 245 .

ص: 192

و حافظ رجب بُرْسى حِلّى . شعر اين دوره ، بجز رثاى شهيدان و بازگو كردن مصيبت هاى كربلا ، داراى اين ويژگى هاست :

1. تحوّل در ناسزاگويى به بنى اميّه و بنى عبّاس

با تحوّلاتى كه در دوره پيشين از آنها ياد شد، ادبيات انتقام جويى از عاملان و قاتلان امام حسين عليه السلام ، اندك اندك به سمت قيام امام مهدى عليه السلام و گرفتن انتقام خون شهيدان كربلا توسّط ايشان يا انتقام اُخروى، تغيير يافت. چنان كه ناسزاگويى بر عاملان و قاتلان امام عليه السلام نيز به عقوبت خواهى اُخروى براى آنان ، تنزّل يافت . حافظ رجب بُرسى (743 _ 813 ق) ، سروده است : اندوه ها را جز نسيمى برطرف نمى كند؛نسيمى كه با آن، مردگان زنده مى شوند؛ نسيمى نبوى و علوى و مهدوىكه با تنفّسش بيمارِ آسيب ديده، شفا مى يابد. (1) ابن عَرَندَس (م 840 ق) نيز مى گويد: براى انتقام گيرى[اش] جز رهبرىكه عدالتش شكست دين را جبران كند، نيست. ملائكه از هر سو او را احاطه مى كنند و اقبال و عزّت و پيروزى، پيش روى اوست. (2)

.


1- أدب الطفّ: ج 4 ص 245: ما يَكشِفُ الغَمّاءَ إلّا نَفحَةٌ يُحيى بِهِ المَوتى نَسيمٌ نافِحُ نَبَوِيّةٌ عَلَوِيَّةٌ مَهدِيَّةٌ يُشفى بِرَيّاهَا العَليلُ البارِحُ
2- دانش نامه شعر عاشورايى: ج 1 ص 400: فَلَيسَ لِأَخذِ الثّارِ إلّا خَليفَةٌ يَكونُ لِكَسرِ الدّينِ مِن عَدلِهِ جَبرُ تَحُفُّ بِهِ الأَملاكُ مِن كُلِّ جانِبٍ ويَقدُمُهُ الإِقبالُ وَالعِزُّ وَالنَّصر

ص: 193

2 . عموميت يافتن شعر عاشورايى در ميان اهل سنّت

در اين دوره ، شاعرانى از اهل سنّت ، همكيشان خود را در مصيبت عاشورا ، شريك مى دانند. قاضى سيّد هبة اللّه بن جعفر سناء المُلك ، معروف به ابن سناء المُلك (550 _ 608ق) ، چنين سروده است : در روز عاشورا آن را به نظم كشيدماز سر اندوه و غم؛ روزى كه سرخوردگى [و اندوهِ] كشندگانِ اوهمانند سرخوردگى و اندوه من است؛ روزى كه در آن و به خاطر اوهر شيعه و سنّى، غمگين است. (1) و ابن ابى الحديد معتزلى (586 _ 655ق) ، سروده است : براى كشته شدن خاندان محمّد در كربلا، گريستمتا جايى كه يكايك اعضايم اشك ريخت. به خدا سوگند، حسين و بدن او راكه در زير نيزه ها برهنه افتاده بود، از ياد نمى برم. (2)

3. اميد به ثواب و پاداش اُخروى در سرودن شعر عاشورايى

انگيزه ثواب بردن و كسب پاداش اُخروى براى سرودن شعر عاشورايى ، در

.


1- أدب الطفّ: ج 4 ص 17: وَنَظَمتُها فى يَومِ عا شوراءَ مِن هَمّى وَ حُزنى يَومٌ يُناسِبُ غُبنَ مَن قَتَلوهُ ظُلما مِثلَ غُبنى يَومٌ يُساءُ بِهِ وَ في هِ كُلُّ شِيعِىٍّ وَ سُنّى.
2- الروضة المختارة (شرح القصائد العلويّات السبع): ص 145، الدرّ النضيد: ص 208، أدب الطفّ: ج 4 ص 55: وَ لَقَد بَكَيتُ لِقَتلِ آلِ مُحَمَّدٍ بِالطَفِّ حَتّى كُلُّ عُضوٍ مَدمَعُ تَاللّهِ لا أنسَى الحُسَينَ وَ شِلوُهُ تَحتَ السَّنابِكِ بِالعَراءِ مُوَزَّعُ!

ص: 194

دوره هاى پيشين نيز وجود داشت ؛ ولى قوّت داشتن ساير انگيزه ها ، آن را به چشم نمى آورد ؛ ولى در اين دوره ، اين انگيزه آشكار شده است. مُغامس بن داغر (م 850ق) ، در قصيده اى بلند در رثاى امام حسين عليه السلام ، چنين مى گويد : خداوند با رحمتش، قلم هاى او را تداوم بخشدو اميدش اين است كه مركّبش را ناكامياب نكند. برايم گناهانى را كه مرتكب شده ام، شفاعت كنيد كه دلم به خاطر آنها آشوب و كم خواب است. (1)

مرحله چهارم: قرن دهم تا پايان قرن سيزدهم هجرى
اشاره

در اين دوره ، بيش از يكصد و هشتاد سُراينده ، (2) در باره عاشورا شعر سروده اند ؛ ليكن شاعران پُرآوازه در ميان آنان ، اندك اند. از جمله اين شاعران مى توان به كسانى چون سيّدِ بحر العلوم (سيّد محمّد مهدى طباطبايى بروجردى) و سيّد حيدر حِلّى اشاره كرد. با توجّه به اندك بودن شاعران بلندآوازه در اين دوره، فنون و ظرافت هاى شعرى در سروده هاى اين دوره ، اندك است. برخى از شعراى اين دوره ، فقيهان و عالمان بزرگ دينى اند كه براى تقرّب جستن به اهل بيت عليهم السلام شعر سروده اند و تقليد و تشابه در اشعار اين دوره ، بسيار ديده مى شود . ويژگى هاى شعرى اين دوره ، علاوه بر رثا و ذكر مصائب ، عبارت اند از :

1 . مَقتَل سُرايى

در اين دوره، مقتل خوانى، رواج يافته است و شاعران ، بخشى از همّت خويش

.


1- الدرّ النضيد: ص 208، أدب الطفّ: ج 4 ص 298: رَحِمَ الإِلهُ مُمِدُّها أقلامَهُ و رَجاؤُهُ ألّا يَخيبَ مِدادُها فَتَشَفَّعوا لِكَبائِرِ أسلَفتُها قَلَقَت لَها نَفسي و قَلّ رُقادُها.
2- .ر . ك : أدب الطفّ: ج 5 _ 7 .

ص: 195

را صرف به نظم در آوردن صحنه هاى كارزار و روايات تاريخى كرده اند .

2 . نااميدى

نااميدى ، در بسيارى از اشعار اين دوره ، احساس مى شود، چنان كه تنها روزنه اميد ، ظهور مهدى موعود عليه السلام دانسته شده است. شيخ يوسف بحرانى ، در اين باره سروده است: امام زمان، چه وقت در ميان مردم، ظهور مى كندتا شريعت را پس از مردنش زنده كند؟ (1)

3 . توجّه به شهر كربلا و مقايسه آن با اماكن مقدّس ديگر

شيخ عبد اللّه شَبْراوى (م 1091 _ 1172ق) ، چنين مى سرايد : بارگاه والاى تو، كعبه ما شد.پيرامونش مى چرخيم و آن را استلام مى كنيم. (2)

مرحله پنجم: قرن چهاردهم و پانزدهم هجرى
اشاره

در اين دوره ، بيش از دويست شاعر (3) به زبان عربى در باره امام حسين عليه السلام و حادثه عاشورا ،شعر سروده اند. در ميان شاعران اين دوره ، بزرگانى چون : سيّد جعفر حلّى، محمّد حسين كاشف الغطاء، نَزار قَبّانى، احمد شوقى، عبد الحسين اُزرى و مهدى جواهرى ، به چشم مى خورند .

.


1- أدب الطفّ: ج 6 ص 14: فَمَتى إمامُ العَصرِ يَظهَرُ فِي الوَرى يُحيي الشَّريعَةَ بَعدَ طولِ مَماتِها؟
2- أدب الطفّ: ج 5 ص 267: مَشهَدُكَ السّامِي غَداً كَعبَةُ لَنا طَوافٌ حَولَهُ وَ استِلامُ.
3- .ر . ك : أدب الطفّ: ج 8 _ 10 .

ص: 196

در اشعار اين دوره ، علاوه بر رثا و ذكر مصائب _ كه عنصر مشترك همه ادوار تاريخى بوده است _ ، ويژگى هايى كه با اوضاع و احوال فرهنگى _ اجتماعى جهان اين روزگار نيز بى ارتباط نيست، مشاهده مى گردد . از ويژگى هاى شعر اين دوره ، به اين موارد مى توان اشاره كرد :

1 . بهره گيرى هاى سياسى _ اجتماعى از قيام امام حسين عليه السلام

در دوران معاصر ، جهان اسلام، با جنبش هاى اجتماعى و آزادى خواهانه اى همراه بوده است . برخى از شاعران عرب در حمايت از اين آرمان ها، به حادثه عاشورا و قيام امام حسين عليه السلام توجّه كرده اند، چنان كه توجّه به حوادث فلسطين و جنوب لبنان و مرتبط ساختن آن با حادثه عاشورا ، مشهود است. نَزار قَبّانى ، حوادث جنوب لبنان را به حادثه عاشورا گِره مى زند و مى سرايد : من، تو را جنوب مى نامم؛اى كه عباى حسين بر دوش دارى و خورشيد كربلايى! 1 و حسين سليم ، شاعر لبنانى ، شهرها و آبادى هاى جنوب لبنان را فرزندان امام حسين عليه السلام مى داند: [و جنوب لبنان،] فرزند حسين و سرزمين جوانمردى استو تو چون خورشيد آرامى هستى كه بر شنزارها تابيده اى... . 2

.

ص: 197

جواد جميل ، شاعر عراقى نيز تأثير عاشورا را در قيام بر ضدّ ستمگران ، چنين به تصوير مى كشد : از زخم هاى حسين جز نافرمانى [از ستمگر] و مبارزه طلبى، به يادگار نماند. او زخم برداشت؛ امّا خورشيدِ هزاران صبح و هزاران وعده ديگر، خواهند آمد. (1)

2 . فرا دينى شدن اشعار عاشورايى
اشاره

اگر در دوره هايى شعر عاشورايى ، فرا مذهبى شد و از مرز شيعيان ، عبور كرد و دوستداران اهل بيت عليهم السلام در ميان اهل سنّت ، به سرودن شعر پرداختند ، در دوره معاصر ، شعر عاشورايى فرا دينى شده و برخى از پيروان ساير اديان نيز در باره عاشورا ، شعر سروده اند . (2)

يك . پيدايش نوحه هاى سينه زنى

در اين دوره ، علاوه بر رواج و گسترش اشعار عاشورايى، سبك تازه اى از شعر عاشورايى كه امروز آن را با عنوان «نوحه هاى سينه زنى» مى شناسيم، با اشعار يغماى جندقى (1190 _ 1276ق) ، شكل گرفت.

دو . شعر قِصَصى و رِوايى

در اين دوره ، شعر قصصى (داستانى) و روايى (روايتگرانه) ، رواج يافت و برخى شاعران ، وقايع عاشورا و حوادث پس از آن را به قالب شعر در آوردند. فدايى مازندرانى (1200 _ 1282ق) ، ماجراى شب عاشورا و توبه حُر را به شعر در آورده است ، چنان كه نيّر تبريزى (1247 _ 1312ق) ، اشعارى با عناوين : «شب يازدهم» ، «وصف على اكبر عليه السلام » ، «وصف حر» و «وصف عبّاس عليه السلام » دارد كه به شيوه روايى و داستانى بازگو شده اند. البتّه در اشعار اين دوره نيز رثا و ذكر مصائب ، موضوع غالب است.

يك . پيدايش شعر نو

پيدايش شعر نو در اين دوره ، به عنوان سبكى جديد در شعر، اشعار مربوط به حادثه عاشورا را نيز شامل شده است. شاعرانى چون على موسوى گرمارودى و مرحوم سيّد حسن حسينى ، در اين سبك، در باره عاشورا اشعار تأثيرگذارى سروده اند.

دو . بهره گيرى هاى سياسى _ اجتماعى از قيام امام حسين عليه السلام

تحوّلات سياسى _ اجتماعى جهان اسلام و جنبش هاى اجتماعى دوران معاصر ايران از مشروطه تا انقلاب اسلامى ، از حادثه عاشورا ، بهره فراوان برده و به اهداف قيام امام حسين عليه السلام و درس هاى عاشورا و موضوعاتى چون: رادمردى و آزادگى و مبارزه با ظلم، پرداخته است. اين امر ، سبب شد كه شعر عاشورايى فارسى، تا حدّى از جنبه رثا و ذكر مصيبتِ محض ، بيرون بيايد و به عمق حادثه بپردازد . محمّد اقبال لاهورى ، سروده است: آن امام عاشقان ، پور بتول سرو آزادى ز بستان رسول تا قيامت ، قطعِ استبداد كرد موج خون او ، چمن ايجاد كرد. (3) و نيز مرحوم محمّد حسين بهجتى شفق ، سروده است: اندر آن جا كه باطل ، امير استاندر آن جا كه حق ، سر به زير است اندر آن جا كه دين و مروّتپايمال و زبون و اسير است راستى ، زندگى ناگوار استمرگ ، بالاترين افتخار است . (4)

.


1- دانش نامه شعر عاشورايى: ج 1 ص 684: لَم يَبقَ مِن جُرحِ الحُسَينِ سِوَى التَّمَرُّدِ وَ التَحدّى ص جُرحٌ لَهُ وَ الشَّمسُ ألفُ غَدٍ يَجي ءُ و أَلفُ وَعدٍ.
2- .دانش نامه شعر عاشورايى : ج 1 ص 528 .
3- .ر . ك : ص 382 (فصل هفتم / اقبال لاهورى) .
4- .بهار آزادى : ص 71 .

ص: 201

سه . راه يافتن خرافه و غلو، به برخى اشعار

برخى اشعار عاشورايى در اين مقطع ، با غلو و خرافه ، همراه شده اند، به اين معنا كه با ادبيات دينى و عاشورايى، سازگار نيستند و سطح معارف دينى را پايين مى آورند و حتّى به تخريب باورهاى صحيح و اصول دين و مذهب و گاه به سبُك كردن و تنزّل دادن مقام اهل بيت عليهم السلام و شهيدان مكتب آنان، مى انجامند. (1)

.


1- .در تدوين اين مقاله ، از كتاب دانش نامه شعر عاشورايى ، بهره بُرده ايم.

ص: 202

الفصل الأوّل : نَماذِجُ مِنَ المَراثي الّتي اُنشِدَت في القَرنِ الأوّل1 / 1الإمامُ عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ عليه السلام (1)الملهوف :لَمّا خَطَبَ الإِمامُ عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ عليه السلام في أهلِ الكوفَةِ بَعدَ واقِعَةِ الطَّفِّ ، أنشَدَ فيهِم قائِلاً : فَلا غَروَ (2) إن قُتِلَ الحُسَينُ وشَيخُهُقَد كانَ خَيرا مِن حُسَينٍ وأَكرَما فَلا تَفرَحوا يا أَهلَ كوفانَ بِالَّذيأصابَ (3) حُسَينا كانَ ذلِكَ أعظَما قَتيلٌ بِشَطِّ النَّهرِ روحي فِداؤُهُجَزاءُ الَّذي أرداهُ نارُ جَهَنَّما (4)

.


1- .راجع : ج 1 ص 328 (القسم الأوّل / الفصل السادس : الأولاد / عليّ الأوسط زين العابدين عليه السلام ) .
2- .في المصدر : «لا غرو» ، وهو مخلٌّ بالوزن ؛ لأنّ الأبيات من البحر الطويل .
3- .في المصدر : «اُصيب حسينا» ، والصواب ما أثبتناه كما في تسلية المجالس : ج2 ص 362 .
4- .الملهوف : ص 200 ، مثير الأحزان : ص 89 ، أدب الطفّ : ج 1 ص 254 .

ص: 203

دو. تحوّلات سُروده هاى عاشورايى در شعر فارسى
اشاره

شعر فارسى ، از قرن سوم هجرى در ايران ، پا گرفت و ادوار هشتگانه : سبك خراسانى، سبك عراقى، مكتب وقوع، سبك هندى اصفهانى ، دوره بازگشت، دوره تجدّد و ظهور شعر نو را پشتِ سر گذاشت . گر چه مدح پيامبر صلى الله عليه و آله و اهل بيت عليهم السلام ، از اوايل قرن چهارم در شعر فارسى وارد شد ، امّا شعر عاشورايى ، از اواخر اين قرن و به صورت اشاره در سروده هاى فارسى ديده مى شود و مى توان گفت كه سرودن اين گونه اشعار، با تأسيس دولت هاى شيعه يا متمايل به تشيّع ، حركتى رو به رشد داشته است . در شعر فارسى نيز مانند شعر عربى ، ذكر مصائب ، در همه ادوار تاريخى ، متداول و مرسوم بوده است و علاوه بر آن ، به ويژگى هاى خاصّ ديگرى نيز براى

.

ص: 198

هر دوره ، مى توان اشاره كرد . شعر عاشورايى را در زبان فارسى ، به سه دوره مى توان تقسيم كرد: 1. از آغاز تا ظهور دولت صفويه (قرن چهارم تا قرن نهم هجرى) 2. دوره صفويه تا آغاز دوره مشروطه (قرن دهم تا اوايل قرن چهاردهم هجرى) 3. دوران معاصر (قرن چهاردهم و پانزدهم هجرى) . اينك ويژگى هاى شعر عاشورايى در اين سه دوره را، به اجمال، گزارش مى كنيم:

1 . از آغاز تا ظهور دولت صفويه (قرن چهارم تا قرن نهم هجرى)

در اين دوره ، دست كم ، 32 شاعر فارسى زبان ، (1) در باره حادثه عاشورا و امام حسين عليه السلام ، شعر سروده اند كه بيشتر آنها ، شاعران و عالمانِ به نام و پُرآوازه زمان خود بوده اند و در ميان آنها ، شاعرانى چون : قوامى رازى، سنايى، عطّار، مولوى و جامى ديده مى شوند . سروده هاى عاشورايى در اين شش قرن ، اندك اند و شاعرانى از اهل سنّت هم در باره حادثه عاشورا ، شعر سروده اند. اشعار اين دوره ، غالبا جنبه رثا و ذكر مصائب دارد.

2. دوره صفويه تا آغاز دوره مشروطه (قرن دهم تا اوايل قرن چهاردهم هجرى)
اشاره

در اين دوره، بيش از چهل شاعر پارسى گو ، در باره قيام امام حسين عليه السلام شعر سروده اند كه از ميان آنها ، شاعرانى چون: شاپور تهرانى ، محتشم كاشانى ، صائب تبريزى، بيدل دهلوى، عُمّان سامانى و قاآنى را مى توان نام برد .

.


1- .آمار مربوط به شاعران پارسى گو ، بر اساس جلد دوم كتاب دانش نامه شعر عاشورايى، ارائه شده است؛ امّا در ارائه نمونه ها، از منابع ديگر نيز استفاده شد.

ص: 199

در آغاز اين دوره _ كه حكومت شيعى صفويه، زمام امور ايران را به دست گرفت _ ، شعر عاشورايى ، رواج و گسترش يافت تا آن جا كه ادبيات دينى در اين دوره ، مملو از ادبيات «طَف» است. برخى ويژگى هاى شعر عاشورايى در اين دوره ، عبارت اند از:

يك . پيدايش نوحه هاى سينه زنى

در اين دوره ، علاوه بر رواج و گسترش اشعار عاشورايى، سبك تازه اى از شعر عاشورايى كه امروز آن را با عنوان «نوحه هاى سينه زنى» مى شناسيم، با اشعار يغماى جندقى (1190 _ 1276ق) ، شكل گرفت.

دو . شعر قِصَصى و رِوايى

در اين دوره ، شعر قصصى (داستانى) و روايى (روايتگرانه) ، رواج يافت و برخى شاعران ، وقايع عاشورا و حوادث پس از آن را به قالب شعر در آوردند. فدايى مازندرانى (1200 _ 1282ق) ، ماجراى شب عاشورا و توبه حُر را به شعر در آورده است ، چنان كه نيّر تبريزى (1247 _ 1312ق) ، اشعارى با عناوين : «شب يازدهم» ، «وصف على اكبر عليه السلام » ، «وصف حر» و «وصف عبّاس عليه السلام » دارد كه به شيوه روايى و داستانى بازگو شده اند. البتّه در اشعار اين دوره نيز رثا و ذكر مصائب ، موضوع غالب است.

3 . دوران معاصر (قرن چهاردهم و پانزدهم هجرى)
اشاره

در اين دوره ، بيش از دويست و پنجاه شاعر فارسى سرا، به حادثه عاشورا پرداخته اند و شعر دينى و مذهبى ، رشد كمّى بسيارى داشته است. برخى از ويژگى هاى شعر اين دوره ، عبارت اند از :

.

ص: 200

يك . پيدايش شعر نو

پيدايش شعر نو در اين دوره ، به عنوان سبكى جديد در شعر، اشعار مربوط به حادثه عاشورا را نيز شامل شده است. شاعرانى چون على موسوى گرمارودى و مرحوم سيّد حسن حسينى ، در اين سبك، در باره عاشورا اشعار تأثيرگذارى سروده اند.

دو . بهره گيرى هاى سياسى _ اجتماعى از قيام امام حسين عليه السلام

تحوّلات سياسى _ اجتماعى جهان اسلام و جنبش هاى اجتماعى دوران معاصر ايران از مشروطه تا انقلاب اسلامى ، از حادثه عاشورا ، بهره فراوان برده و به اهداف قيام امام حسين عليه السلام و درس هاى عاشورا و موضوعاتى چون: رادمردى و آزادگى و مبارزه با ظلم، پرداخته است. اين امر ، سبب شد كه شعر عاشورايى فارسى، تا حدّى از جنبه رثا و ذكر مصيبتِ محض ، بيرون بيايد و به عمق حادثه بپردازد . محمّد اقبال لاهورى ، سروده است: آن امام عاشقان ، پور بتول سرو آزادى ز بستان رسول تا قيامت ، قطعِ استبداد كرد موج خون او ، چمن ايجاد كرد. (1) و نيز مرحوم محمّد حسين بهجتى شفق ، سروده است: اندر آن جا كه باطل ، امير استاندر آن جا كه حق ، سر به زير است اندر آن جا كه دين و مروّتپايمال و زبون و اسير است راستى ، زندگى ناگوار استمرگ ، بالاترين افتخار است . (2)

.


1- .ر . ك : ص 382 (فصل هفتم / اقبال لاهورى) .
2- .بهار آزادى : ص 71 .

ص: 201

سه . راه يافتن خرافه و غلو، به برخى اشعار

برخى اشعار عاشورايى در اين مقطع ، با غلو و خرافه ، همراه شده اند، به اين معنا كه با ادبيات دينى و عاشورايى، سازگار نيستند و سطح معارف دينى را پايين مى آورند و حتّى به تخريب باورهاى صحيح و اصول دين و مذهب و گاه به سبُك كردن و تنزّل دادن مقام اهل بيت عليهم السلام و شهيدان مكتب آنان، مى انجامند. (1)

.


1- .در تدوين اين مقاله ، از كتاب دانش نامه شعر عاشورايى ، بهره بُرده ايم.

ص: 202

الفصل الأوّل : نَماذِجُ مِنَ المَراثي الّتي اُنشِدَت في القَرنِ الأوّل1 / 1الإمامُ عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ عليه السلام (1)الملهوف :لَمّا خَطَبَ الإِمامُ عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ عليه السلام في أهلِ الكوفَةِ بَعدَ واقِعَةِ الطَّفِّ ، أنشَدَ فيهِم قائِلاً : فَلا غَروَ (2) إن قُتِلَ الحُسَينُ وشَيخُهُقَد كانَ خَيرا مِن حُسَينٍ وأَكرَما فَلا تَفرَحوا يا أَهلَ كوفانَ بِالَّذيأصابَ (3) حُسَينا كانَ ذلِكَ أعظَما قَتيلٌ بِشَطِّ النَّهرِ روحي فِداؤُهُجَزاءُ الَّذي أرداهُ نارُ جَهَنَّما (4)

.


1- .راجع : ج 1 ص 328 (القسم الأوّل / الفصل السادس : الأولاد / عليّ الأوسط زين العابدين عليه السلام ) .
2- .في المصدر : «لا غرو» ، وهو مخلٌّ بالوزن ؛ لأنّ الأبيات من البحر الطويل .
3- .في المصدر : «اُصيب حسينا» ، والصواب ما أثبتناه كما في تسلية المجالس : ج2 ص 362 .
4- .الملهوف : ص 200 ، مثير الأحزان : ص 89 ، أدب الطفّ : ج 1 ص 254 .

ص: 203

فصل يكم : نمونه مرثيه هايى كه در قرن نخست، سروده شده اند

اشاره

(1)1 / 1امام زين االعابدين عليه السلام (2)الملهوف :امام زين العابدين عليه السلام هنگامى كه در ميان مردم كوفه سخنرانى نمود، اين شعر را سرود: شگفت نيست كه حسين عليه السلام كشته شد؛ زيرا پدرش نيزكه از حسين عليه السلام ، بهتر و گرامى تر بود [، كشته شده بود]. اى كوفيان! شادمان نباشيد به اين كهحسين عليه السلام كشته شد ؛ چرا كه اين ، [رويدادى] سِتُرگ است. كُشته اى فتاده است كنار نهر، كه جانم فدايش باد!كيفر كسى كه او را كشت ، دوزخ است .

.


1- .ترجمه اشعار عربى اين فصل و دو فصل بعدى (مشتمل بر مَراثى سه قرن نخست هجرى) ، توسّط جناب آقاى محمّد خُنَيفِرزاده انجام شده است .
2- .ر. ك: ج 1 ص 329 (بخش يكم / فصل ششم : فرزندان / علىّ اوسط ، زين االعابدين عليه السلام) .

ص: 204

1 / 2أبُو الأَسوَدِ الدُّؤَلِيُّ (1)تاريخ دمشق :قالَ أبُو الأَسوَدِ الدُّؤَلِيُّ في قَتلِ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام : أقولُ وزادَني جَزَعا وغَيظاأزالَ اللّهُ مُلكَ بَني زِيادِ وأَبعَدَهُم كَما بَعِدوا وخابواكَما بَعِدَت ثَمودُ وقَومُ عادِ ولا رَجَعَت رِكابُهُم إلَيهِمإذا قَفَّت إلى يَومِ التَّنادِ (2)

الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) :قالَ أبُو الأَسوَدِ الدُّؤَلِيُّ في قَتلِ الحُسَينِ عليه السلام : أقولُ وذاكَ مِن جَزَعٍ ووَجدٍأزالَ اللّهُ مُلكَ بَني زِيادِ وأبعَدَهُم بِما غَدَروا وخانواكَما بَعِدَت ثَمودُ وقَومُ عادِ هُمُ خَشَمُوا (3) الاُنوفَ وكُنَّ شُمّابِقَتلِ ابنِ القَعاسِ (4) أخي مُرادِ قَتيلَ السّوقِ يا لَكَ مِن قَتيلٍبِهِ نَضحٌ مِنَ احمَرَ كَالجِسادِ (5) وأهلُ نَبِيِّنا مِن قَبلُ كانواذَوي كَرَمٍ دَعائِمَ لِلبِلادِ حُسَينٌ ذُو الفُضولِ وذُو المَعالييَزينُ الحاضِرينَ وكُلَّ بادِ أصابَ العِزَّ مَهلَكُهُ فَأَضحىعَميدا (6) بَعدَ مَصرَعِهِ فُؤَادي وقالَ أيضا : أيَرجو مَعشَرٌ قَتَلوا حُسَيناشَفاعَةَ جَدِّهِ يَومَ الحِسابِ (7)

.


1- .أبو الأسود: ظالم بن عمرو بن سفيان الدُّؤلي البصري، هو أول من وضع النحو بأمر علي عليه السلام ، وكان من أصحاب عليّ عليه السلام ، شهد مع علي عليه السلام صفين والجمل . كان من سادات التابعين وأعيانهم، ومن شعراء الفضلاء والفصحاء، بصري تابعي ثقة. وكان عبد اللّه بن عباس لمّا خرج من البصرة استخلفه عليها فأقرّه علي بن أبي طالب عليه السلام . مات سنة (69 ه)، ومن آثاره: ديوان شعر (راجع: سير أعلام النبلاء: ج 4 ص 81 والطبقات الكبرى: ج 7 ص 99 والمعارف لابن قتيبة: ص 434 وتاريخ دمشق: ج 25 ص 176 والأعلام: ج 3 ص 236 وأعيان الشيعة: ج 7 ص 403 ومعجم المؤلّفين: ج 5 ص 47).
2- .تاريخ دمشق :ج 37 ص 451 و ج 25 ص 208، المعجم الكبير: ج 3 ص 118؛ الحدائق الوردية: ج 1 ص 227 وفيهما «كما غدروا وخانوا» بدل «كما بعدوا وخابوا» ، الأمالي للشجري: ج 1 ص 161 نحوه.
3- .في الأنف ثلاثة أعظم ، فإذا انكسر منها عظم صار مخشوما ، والمخشّم : أي المكسَّر (لسان العرب : ج 12 ص 178 «خشم») .
4- .المراد هاني بن عروة ، والقَعاس من أجداده (أبصار العين : ص 139) .
5- .يقال للزعفران : الجساد (الصحاح : ج 2 ص 457 «جسد») .
6- .العميد : المريض لا يستطيع الجلوس من مرضه ، وعَمَدَهُ المرضُ : أي أضناه (لسان العرب : ج 3 ص 303 «عمد») .
7- .الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج 1 ص 512 ، أنساب الأشراف : ج 2 ص 341 نحوه وفيه بعض الأبيات .

ص: 205

1 / 2ابو الأسود دُئَلى

(1)تاريخ دمشق:ابو الأسود دئَلى ، در شهادت حسين بن على عليه السلام ، چنين سرود: مى سرايم _ و بر بى تابى و خشمم ، افزوده مى شود _كه : خداوند ، مُلكِ خاندان زياد را نابود كند و [از رحمتش] دورشان سازد _ چنان كه دچار خسران گشتند و دور شدندآن سان كه [قوم] ثمود و قومِ عاد ، دور [و نابود] شدند و هرگز ، مركبِ [قدرتِ] آنها به آنان برگردانده نشودتا آن دَم كه روز حشر ، بر پا گردد !

الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) :ابو الأسود دُئَلى ، در شهادت حسين عليه السلام ، چنين سرود: از سرِ درد و ناله مى سرايمكه: خداوند ، مُلك خاندانِ زياد را نابود كند و آنها را به سبب نيرنگ و خيانتشان ، [از رحمتِ خود] دور كندآن سان كه [قوم] ثمود و قوم عاد ، دور شدند _ ؛ همان هايى كه بينى ها را شكستند و مغرور شدندبا كشتنِ فرزند قَعاس (2) از طايفه بنى مراد ؛ همان كشته در بازار ، و چه كشته اىكه خون سرخِ زعفرانى گونِ او ، جارى شد! و خاندان پيامبرِ ما كه از ديربازداراى كرامت و سرشناسانِ شهرها بودند. حسين عليه السلام همو كه صاحب فضيلت و داراى كرامت بودو براى حاضران و غايبان ، زينت [و سرفرازى] بود ، مرگ او مايه نابودى عزّت شدو پس از مرگ او ، قلبم بيمار گرديد. نيز سرود: آيا جماعتى كه حسين عليه السلام را كُشتند ، اميد دارندكه در روزِ حسابرسى، از شفاعتِ جدّش برخوردار شوند؟!

.


1- ابو الأسوَد، نامش ظالم بن عمرو بن سفيان دُئلى بَصْرى است. وى نخستين كسى بودكه علم نحو را به فرمان امام على عليه السلام، بنيان نهاد. وى از ياران امير مؤمنان 7 بود و در جنگ هاى صفّين و جَمَل، در ركاب ايشان جنگيد. ابو الأسود، از تابعيان بزرگ و نامدار و از شاعرانِ فاضل و فصيح است و در نقل حديث، وى را در شمار «تابعيانِ ثقه» آورده اند. آن گاه كه عبد اللّه بن عبّاس از بصره خارج شد، او را به جانشينى برگزيد كه امير مؤمنان 7 نيز وى را ابقا كرد. او به سال 69 هجرى در گذشت و از جمله آثارِ او، ديوان شعر است.
2- .منظور ، هانى بن عروه مرادى است و قَعاس ، از اجداد اوست .

ص: 206

أدب الطّف :وقالَ _ أيضا _ يَرثيهِ ويُحَرِّضُ عَلَى ثَأرِهِ عليه السلام : يا ناعِيَ الدّينِ الَّذي يَنعَى التُّقىقُم فَانعَهُ وَالبَيتَ ذَا الأَستارِ أبَنو عَلِيٍّ آلُ بَيتِ مُحَمَّدٍبِالطَّفِّ تَقتُلُهُم جُفاةُ نِزارِ سُبحانَ ذِي العَرشِ العَلِيِّ مَكانُهُأنّى يُكابِرُهُ ذَوُو الأَوزارِ أبَني قُشَيرٍ إنَّني أدعوكُمُلِلحَقِّ قَبلَ ضَلالَةٍ وخَسارِ كونوا لَهُم جُنَنا وذودوا عَنهُمُأشياعَ كُلِّ مُنافِقٍ جَبّارِ (1)

.


1- .أدب الطفّ : ج 1 ص 101 .

ص: 207

أدب الطفّ:نيز ابو الأسود ، در رثاى حسين عليه السلام و تشويق به خونخواهىِ او ، چنين سروده است : اى خبر دهنده مرگ دين كه خبر مرگ پرهيزگارى را دادى !برخيز و خبر مرگ او و خانواده پرده دار [خدا] را نيز بده . آيا [بايد] فرزندان على _ كه خاندان محمّد صلى الله عليه و آله اند _ رادر طَف ، ستمگرانى از طايفه نَزار بكُشند؟ منزّه است خداىِ داراى عرش كه جايگاهش بسى والاست!چگونه گناهباران ناپاك ، با آنانْ هماوردى مى كنند؟ اى خاندان قُشَير! شما را به حق [و دفاع از آن] فرا مى خوانمپيش از آن كه گم راهى و خسران ، فرا رسد. براى آنان ، سپر باشيدو پيروان هر منافقِ ستمگرى را از آنان ، دفع كنيد.

.

ص: 208

1 / 3أبو دِهبِلٍ الجُمَحِيُّ (1)

الأغاني :قالَ أبو دِهبِلٍ في قَتلِ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام : تَبيتُ سُكارى مِن اُمَيَّةَ نُوَّماوبِالطَّفِّ قَتلى ما يَنامُ حَميمُها وما أفسَدَ الإِسلامَ إلّا عِصابَةٌتَأَمَّرَ نَوكاها (2) ودامَ نَعيمُها فَصارَت قَناةُ الدّينِ في كَفِّ ظالِمٍإذَا اعوَجَّ مِنها جانِبٌ لا يُقيمُها (3)

أعيان الشيعة:خَرَجَ [أبو دِهبِلٍ] مَعَ التَّوَّابينَ بِقِيادَةِ سُلَيمانَ بنِ صُرَدٍ الخُزاعِيِّ ، ولَمّا وَقَفَ عَلى قَبرِ الحُسَينِ عليه السلام في كَربَلاءَ (4) قالَ : إلَيكَ أخَا الصَّبِّ الشَّجِيِّ صَبابَةًتُذيبُ الصُّخورَ الجامِداتِ هُمومُها عَجِبتُ وأَيّامُ الزَّمانِ عَجائِبٌويَظهَرُ بَينَ المُعجِباتِ عَظيمُها تَبيتُ النَّشاوى مِن اُمَيَّةَ نُوَّماوبِالطَّفِّ قَتلى ما يَنامُ حَميمُها وتَضحى كِرامٌ مِن ذُؤابَةِ هاشِمٍيُحَكَّمُ فيها كَيفَ شاءَ لَئيمُها وتَغدو جُسومٌ ما تَغَذَّت سِوَى العُلىغِذاها عَلى رَغمِ المَعالي سُهومُها ... اُولئِكَ آلُ اللّهِ آلُ مُحَمَّدٍكِرامٌ تَحَدَّت ما حَداها كَريمُها أكارِمُ أولَينَ المَكارِمَ رِفعَةًفَحَمدُ العُلى لَولا عُلاهُم ذَميمُها ضَياغِمُ أعطَينَ الضَّياغِمَ جُرأَةًفَما كانَ إلّا مِن عَطاهُم قُدومُها يَخوضونَ تَيّارَ المَنايا ظَوامِياكَما خاضَ في عَذبِ المَوارِدِ هيمُها (5) يَقومُ بِهِم لِلمَجدِ أبيضُ ماجِدٌأخو عَزَماتٍ أقعَدَت مَن يَرومُها حَمى بَعدَ ما أدَّى الحِفاظَ حِمايَةًوأَحمَى الحُماةِ الحافِظينَ زَعيمُها إلى أن قَضى مِن بَعدِ ما أن قَضى عَلىظَماءٍ يُسَلّى بِالسِّهامِ فَطيمُها أصابَتهُ شَنعاءٌ (6) فَلَو حَلَّ وَقعُهاعَلَى الأَرضِ دُكَّت قَبلَ ذاكَ تُخومُها (7)

.


1- أبو دهبل الجمحي: وهب بن زمعة بن اسيد، من شعراء قريش، يعرف بكنيته. كان ابن زبير ولّاه بعض أعمال اليمن، وتوفي (63 ه)، كان أحد الشعراء المجيدين. عاصر معاوية وبقي إلى زمان ابنه يزيد، ورثى الحسين عليه السلام، وهجا بني اميّة مع تحامي الناس رثاءه في عهد بني أُميّة بأبيات أوردها المرتضى في الأمالي، أوّلها: تبيت النشاوى من اميّة نوّما وبالطفّ قتلى ما ينام حميمها له ديوان (راجع: إكمال الكمال: ج 3 ص 340 وتاريخ دمشق: ج 63 ص 355 والأمالي للسيد المرتضى: ج 1 ص 79 و أعيان الشيعة: ج 1 ص 168 و ج 10 ص 281 والذريعة: ق 1: ج 9 ص 40 و أدب الطفّ: ج 1 ص 136).
2- .نوكى : أي حَمْقى (لسان العرب : ج 10 ص 501 «نوك») .
3- .الأغاني : ج 7 ص 154 ، معجم البلدان : ج 4 ص 36 ؛ الأمالي للسيّد المرتضى : ج 1 ص 80 نحوه ، المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص123 وفيه «قال الشاعر» ، بحار الأنوار : ج 45 ص 359 وفيه عبيد اللّه بن الحر الجعفي ، أدب الطفّ : ج 1 ص 133 و راجع : همين دانشنامه : ج 10ص 232 ح 2894 .
4- .قال في أعيان الشيعة : والنسخة التي نقلت منها قصيدته هذه كثيرة الغلط .
5- .الهيم ، الإبل العطاش (الصحاح : ج 5 ص 2063 «هيم») .
6- .الشَّناعَةُ : الفظاعَةُ ، شنع الأمر أو الشيء شناعة : قَبُح (لسان العرب : ج 8 ص 186 «شنع») .
7- .أعيان الشيعة : ج 10 ص 281 ، أدب الطفّ : ج 1 ص 133 .

ص: 209

1 / 3ابو دِهبِل جُمَحى

(1) الأغانى:ابو دِهبِل ، در باره شهادت حسين بن على عليه السلام ، چنين سرود: مستان [بنى] اميّه ، سرخوش، شب را به صبح مى رساننددر حالى كه در [سرزمين] طَف ، كُشتگانى افتاده اند كه شيفتگان آنها ، هرگز نمى خوابند. اسلام را تباه نكردند ، مگر گروهى كهاحمق هايشان ، فرمان روايى كردند و به آسايش دنيايى مداوم ، دست يافتند. سپس نيزه دين در دست ستمگرى افتاد كهاگر يك سوى آن كج شود، آن را راست نمى كند. (2)

أعيان الشيعة:[ابو دِهبِل] با توّابين به رهبرى سليمان بن صُرَد خُزاعى ، قيام كرد و هنگامى كه در كربلا ، كنار مرقد امام حسين عليه السلام ايستاد ، چنين سرود: اى برادر دلبند و رنج ديده! براى تو در دلم عشقى استكه اندوه [و بى قرارى] آن ، صخره هاى استوار را آب مى كند. در شگفتم، و روزگار ، مايه شگفتى هاستو اين در ميان آن همه ، شگفت تر است كه سرمستانِ [بنى] اميّه ، سرخوش ، شب را به صبح مى رساننددر حالى كه در [سرزمين] طَف ، كشتگانى افتاده اند كه شيفتگان آنها، هرگز نمى خوابند. و گراميانى از خاندان هاشم هستند كهپليدان [اُمَوى]، هر گونه كه مى خواهند ، بر آنها فرمان مى رانند. و پيكرهايى كه جز شرافت و رفعت ، غذايى نمى جستندو تنها در پىِ شرافت بودند ، جز در بخشندگى، از آنان كسى پيشى نگرفته است؛ نصيبى نبُردند... . آنان ، آل اللّه و آل محمّدند؛بزرگوارانى كه در بخشندگى، از آنان كسى پيشى نگرفته است؛ بزرگوارانى كه كرامت ها را برترى [و اعتبار] بخشيده اندو والايى ، اگر صفت آنان نمى بود، پستى به شمار مى رفت ؛ شيرانِ ژيانى كه به شيران ، شجاعت بخشيده اندبنا بر اين ، شيرانْ دلاورى نداشتند ، اگر اينانْ بدانها نمى دادند. تشنه كام ، دل به رزم آورى [و جانبازى] مى زنندچنان كه شتران تشنه ، از تشنگى، دل به آب گوارا مى زنند. آن كه اهل عزم [و رادمردى] است ، به مدد آنها ، شمشير صيقلى را بر مى كشد؛همان صاحبان عزمى كه ديگران را بر جاى خود مى نشانند. رهبرشان ، پاسدارى كرد و حقّ دفاع را به جاى آوردو حتّى از پاسداران و پاسدارى هم پاسدارى كرد تا آن كه پس از تشنگى جانكاه كهبا تيرهاى دردناكْ همراه بود ، جان باخت . حادثه اى جانكاه روى داد كهبر زمين فرود مى آمد ، آن را از هم متلاشى مى كرد.

.


1- وهب بن زمعة بن اسيد، از شاعران قريش است كه به كنيه اش، ابو دِهبِل، مشهوراست. ابن زبير، برخى از امور حكومتى را در يمن به او وا گذاشت. او در سال 63 هجرى در گذشت. وى هم روزگار معاويه بود و تا زمانِ پسرش يزيد، حيات داشت. او كه شاعرى توانا بود، در رثاى امام حسين عليه السلام و نكوهش بنى اميّه، شعر سرود، آن هم در زمانى كه مردم به سبب ترس از بنى اميّه، از اين كار، پرهيز مى كردند. شعر او را سيّدِ مرتضى در الأمالى خود، آورده است، كه اين گونه آغاز مى شود: مستانِ [بنى] اميّه، سرخوش، شب را به صبح مى رسانند در حالى كه در [سرزمين] طَف، كشتگانى افتاده اند كه شيفتگان آنها، هرگز نمى خوابند. اشعار او در ديوانى به نام وى، گردآورى شده است.
2- .در المناقب ، ابن شهرآشوب ، نام شاعر نيامده و در بحار الأنوار نيز همين شعر، به «عبيد اللّه بن حُرّجُعفى» نسبت داده شده است .

ص: 210

1 / 4عَوفُ بنُ عَبدِ اللّهِ بنِ الأَحمَرِ (1)الحدائق الورديّة :أنشَدَ عَوفُ بنُ عَبدِ اللّهِ بنِ الأَحمَرِ قَصيدَةً طَويلَةً يُحَرِّضُ فيها الشّيعَةَ عَلَى القِيامِ عَلى قَتَلَةِ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام ويَرثيهِ فيها : ألا وَانعَ خَيرَ النّاسِ اُمّا ووالِداحُسَينا لِأَهلِ الدّينِ إن كُنتَ ناعِيا لِيَبكِ حُسَينا كُلَّما ذَرَّ شارِقٌوعِندَ غُسوقِ اللَّيلِ مَن كانَ باكِيا لِيَبكِ حُسَينا مَن رَعَى الدّينَ وَالتُّقىوكانَ لِتَضعيفِ المَثوبَةِ راجِيا لِيَبكِ حُسَيناً مُملِقٌ ذو (2) خَصاصَةٍعَديمٌ وأَيتامٌ تَشَكَّى المَوالِيا لَحا اللّهُ قَوما أشخَصوهُ وغَرَّروافَلَم يَرَ يَومَ البَأسِ مِنهُم مُحامِيا ولا موفِيا بِالوَعدِ إذ حَمِسَ (3) الوَغاولا زاجِرا عَنهُ المُضِلّينَ ناهِيا ولا قايِلاً لا تَقتُلوهُ فَتُسحَتواومَن يَقتُلِ الزّاكينَ يَلقَى المَخازِيا فَلَم يَكُ إلّا ناكِبا أو مُقاتِلاًوذا فَجرَةٍ يَسعى عَلَيهِ مُعادِيا سِوى عُصبَةٍ لَم يَعظُمِ القَتلُ عِندَهُميُشَبِّهُها الرّاؤونَ اُسدا ضَوارِيا وَقَوهُ بِأَيديهِم وَحُرِّ وُجوهِهِموباعُوا الَّذي يَفنى بِما كانَ باقِيا وأَضحى حُسَينٌ لِلرِّماحِ دَرِيَّةً (4)فَغودِرَ مَسلوبا لَدَى الطَّفِّ ثاوِيا قَتيلاً كَأَن لَم يَغنَ بِالناسِ لَيلَةًجَزَى اللّهُ قَوما أسلَموهُ الجَوازِيا فَيا لَيتَني إذ ذاكَ كُنتُ شَهِدتُهُفَضارَبتُ عَنهُ الشّائِنينَ الأَعادِيا ودافَعتُ عَنهُ مَا استَطَعتُ مُجاهِداوأَعمَلتُ سَيفِيَ فيهِمُ وسِنانِيا ولكِن قَعَدتُ في مَعاشِرَ ثَبَّطواوكانَ قُعودي ضَلَّةً مِن ضَلالِيا فَما تَنسَني الأَيَّامُ مِن نَكَباتِهافَإِنِّيَ لَن اُلفى لَهُ الدَّهرَ ناسِيا ويا لَيتَني غودِرتُ فيمَن أجابَهُوكُنتُ لَهُ مِن مُفظِعِ القَتلِ فادِيا ويا لَيتَني أخطَرتُ عَنهُ بِاُسرَتيوأَهلي وخِلّاني جَميعا ومالِيا سَقَى اللّهُ قَبرا ضُمِّنَ المَجدَ وَالتُّقىبِغَربِيَّةِ الطَّفِّ الغَمامَ الغَوادِيا (5)

.


1- .عوف بن عبد اللّه (أو عبد اللّه بن عوف) بن الأحمر الأزدي. قال المرزباني في معجم الشعراء: كان من شعراء الشيعة، ومن شعراء الكوفة، وكان مع التوّابين، شهد مع عليّ عليه السلام صفّين، وله قصيدة طويلة رثى فيها الحسين عليه السلام ، وحضّ الشيعة على الطلب بدمه (راجع: تاريخ الطبري: ج 4 ص 570 و 572 و ج 5 ص 583 _ 591 و ج 7 ص 184 والإصابة: ج 5 ص 128 وفيه «عوف بن عبد اللّه بن الأحمر الأزدي» ووقعة صفّين: ص 116 ورجال الطوسي: ص 76 والكنى والألقاب: ج 1 ص 48).
2- .في المصدر : «وخصاصة» ، ويبدو أنّ حرف الذال قد سقط .
3- .حَمِسَ الأمر : اشتدّ ، وتحامسَ القوم : تشادّوا واقتتلوا (لسان العرب : ج 6 ص 57 «حمس») .
4- .الدريئة : الحلقة التي يتعلّم الرامي الطعنَ والرّميَ عليها (لسان العرب : ج 1 ص 74 «درأ») .
5- .الحدائق الوردية : ج 1 ص 131، الفتوح: ج 6 ص 211 وفيه عبد اللّه بن عوف بن الأحمر الازدى وفيه بعض الأبيات ، أعيان الشيعة : ج 8 ص 381 نحوه نقلاً عن ابن الكلبي وفيه سبعة أبيات فقط.

ص: 211

1 / 4عوف بن عبد اللّه بن اَحمَر

(1)الحدائق الورديّة :عوف بن عبد اللّه بن اَحمَر ، در سروده بلندى ، شيعيان را به قيام عليه قاتلان امام حسين عليه السلام تشويق كرد و در رثاى ايشان سرود : اَلا [برخيز و] خبر شهادت بهترينِ مردم ، از جهت پدر و مادر[يعنى] حسين عليه السلام را بده ، اگر تو پخش كننده خبر شهادت هستى. هر گريه كننده اى بايد براى حسين، بگِريدهنگام طلوع خورشيد و هنگام تاريكىِ شب . هر كه ديندارى و پرهيزگارى مى كند، به جاست كه در اندوه حسين عليه السلام بگِريدتا [با اين گريستن،] به افزايش ثواب ، اميدوار باشد . براى حسين عليه السلام ، تهى دست و محتاج ، مى گِريندو وفاداران و يتيمان كه هماره در پىِ سرپرست اند. خدا ، قومى را كه او را راهىِ كربلا كردند و فريب دادند ، نابود كند!در روزِ جنگ، هيچ يك از آنها دفاعى نكرد و آن گاه كه تنور جنگ ، گرم شد ، هيچ يك از آنها ، به پيمان خود ، وفادار نبودو گم راهان را از وى ، دور نكرد و نگفت كه : «او را مكُشيد، مبادا كه گنهكار به شمار آييدزيرا هر كه پاكان را بكُشد، بى آبرو خواهد شد!» . پس آن روز ، كسى نبود، جز آن كه يا كناره گرفت يا [با حسين عليه السلام ] جنگيدو يا بدكارى كه بر ضدّ او از روى دشمنى، تلاش كرد. فقط گروهى اندك بودند كه جنگاورى در نظرشان ، هراسناك نبودو تماشا كنندگان، آنها را شيران درنده و بى باك مى ديدند كه با دستان و حرارت چهره هاى خود ، از وى (حسين عليه السلام ) دفاع كردندو آنچه را كه فنا شدنى است ، در برابرِ آنچه ماندنى است ، معامله كردند . حسين عليه السلام ، آماج نيزه ها شد و در سرزمين طَف ، تاراج شده ، رها شد؛كشته اى كه گويى ، شبى در ميان مردم نبوده است. خدا ، آن قومى را كه او را تسليم كردند ، مجازات كند !اى كاش در ركابش ، حضور مى يافتم و بدخواهان و دشمنان را مى زدم و از او دور مى كردمو تا آن جا كه مى توانستم ، از وى ، جهادگرانه دفاع مى كردم و شمشير و نيزه ام را در راه او به كار مى گرفتم؛امّا افسوس كه در ميان مردمى بودم كه از كار ، باز مى داشتند _ و اين سستىِ من ، يكى از گم راهى هاى بزرگ بود _ !پس روزگار ، مصيبت هاى آنها را از ياد من نمى بَرَد و نمى پندارم كه روزگار ، آنها را فراموش كرده باشد.اى كاش همراه ياران او ، [به سمت جبهه جنگ] كوچ كرده بودم براى [جلوگيرى از] كشته شدنش، فدايى مى بودم.اى كاش با خانواده ام ، از او دفاع مى كردم و نيز با خاندانم و تمام دوستانم و تمام دارايى ام !خدا ، مرقدى را كه تمام عظمت و پرهيزگارى را در خود گرفته است از ابرِ پُر بار ، در غرب طَف ، سيراب سازد !

.


1- .نام وى در برخى منابع «عبداللّه بن عوف بن احمر» آمده است . مرزبانى در معجم الشعراء، در باره وى، چنين آورده است: او از شاعران كوفه و از توّابين است. او در ركاب على بن ابى طالب عليه السلام در جنگ صفّين جنگيد. وى سروده بلندى در رثاى امام حسين عليه السلام دارد كه در آن، شيعيان را به خونخواهى، ترغيب كرده است.

ص: 212

. .

ص: 213

. .

ص: 214

1 / 5أبو الرُّمح الخزاعي (1)مثير الأحزان :دَخَلَ أبُو الرُّمحِ إلى فاطِمَةَ بِنتِ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ (2) ، فَأَنشَدَها مَرثِيَّةً فِي الحُسَينِ عليه السلام وقالَ : أجالَت عَلى عَيني سَحائِبُ عَبرَةٍفَلَم تَصحُ بَعدَ الدَّمعِ حَتَّى ارمَعَلَّتِ (3) تَبكَي عَلى آلِ النَّبِيِّ مُحَمَّدٍوما أكثَرَت فِي الدَّمعِ لا بَل أقَلَّتِ اُولئِكَ قَومٌ لَم يَشيموا سُيوفَهُموقَد نَكَأَت أعداءَهُم حينَ سُلَّتِ وإنَّ قَتيلَ الطَّفِّ مِن آلِ هاشِمٍأذَلَّ رِقابا مِن قُرَيشٍ فَذَلَّتِ فَقالَت فاطِمَةُ : يا أَبا رُمحٍ ، أهكَذا تَقولُ ؟! قالَ : فَكَيفَ أقولُ جَعَلَنِيَ [اللّهُ] (4) فِداكِ ؟ قالَت : قُل : أذَلَّ رِقابَ المُسلِمينَ فَذَلَّتِ ، فَقالَ : لا اُنشِدُها بَعدَ اليَومِ إلّا هكَذا . (5)

.


1- .ابو الرميح _ عمير بن مالك بن حنظل خزاعي، توفّي في حدود سنة (100ه) ، كان شاعراً مكثراً الشعر في رثاء الحسين عليه السلام مُقلّا في غيره ، كما قال ابن النديم ، وكان أبوه من الصحابة كما في الإصابة ، وكان يزور آل محمّد فيجتمعون له و يقرأ عليهم مراثيه (راجع : أعيان الشيعة: ج 8 ص 380) .
2- .راجع: ج 1 ص 350 (القسم الأوّل / الفصل السادس / فاطمة) .
3- .ارمَعَلَّ : سالَ . وارمَعَلَّ الدمعُ ، أي تتابع قطرانُه (لسان العرب : ج 11 ص 298 «رمعلَ») .
4- .ما بين المعقوفين إضافة منّا يقتضيها السياق .
5- .مثير الأحزان : ص 111 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 294 ؛ مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 151 نحوه .

ص: 215

1 / 5ابو رُمْح خُزاعى

(1)مثير الأحزان:ابو رمح ، نزد فاطمه دختر حسين بن على عليه السلام ، (2) رفت ومرثيه اى در باره امام حسين عليه السلام خواند و گفت : ابرهاى اشك ، بر فراز چشمانم نمايان شدندو آسمانِ چشمانم صاف نشد تا آن كه بارانِ سيل آسا ، باريدن گرفت. بر خاندانِ پيامبر، محمّد صلى الله عليه و آله ، مى گِريدو در اشك ريختن ، زياده روى نكرد ؛ بلكه كاهلى كرد . آنان ، قومى بودند كه به شمشيرهايشان ، بدگمان نبودندو آن گاه كه شمشيرهايشان از نيام كشيده شد ، زخم هاى عميقى به دشمنانشان ، وارد گرديد . شهيد سرزمين طَف از آل هاشمبى ترديد ، گردن هاى فراوانى از قريش را [به پايين،] كج كرد و خوار شدند. فاطمه گفت: اى ابو رُمْح! آيا چنين مى گويى؟! گفت: خدا مرا فدايت كند! پس چگونه بايد بگويم؟ گفت: بگو: گردن هاى مسلمانان را [به پايين،] و خوار شدند. پس گفت: از امروز به بعد ، اين سروده را نخواهم خواند ، مگر اين گونه .

.


1- .ابو رمح (/ ابو رميح) عمير بن مالك بن حنظل خزاعى، حدود سال 100 ق ، درگذشت . وى شاعرى بود كه در باره امام حسين عليه السلام و در رثاى ايشان، فراوان شعر سروده است، هر چند در باره ديگران ، بسيار اندك شعر مى گفت، چنان كه ابن نديم گفته است . همان گونه كه در الإصابة فى تمييز الصحابة آمده، پدرش از ياران پيامبر صل الله عليه وآله بود. وى پيوسته به ديدار خاندان پيامبر7 مى رفت و گِرد او جمع مى شدند و او ، مراثىِ خود را مى خواند .
2- .ر. ك: ج 1 ص 351 (بخش يكم / فصل ششم / فاطمه) .

ص: 216

1 / 6اُمُّ كُلثومٍ بِنتُ الإِمامِ عَلِيٍّ عليه السلامالملهوف :خَطَبَت اُمُّ كُلثومٍ بِنتُ عَلِيٍّ عليه السلام (1) في ذلِكَ اليَومِ [أي عِندَ وُرودِ الاُسارى الكوفَةَ] مِن وَراءِ كِلَّتِها (2) ... ثُمَّ قالَت : قَتَلتُم أخي صَبراً فَوَيلٌ لِاُمِّكُمسَتُجزَونَ ناراً حَرُّها يَتَوَقَّدُ سَفَكتُم دِماءً حَرَّمَ اللّهُ سَفكَهاوحَرَّمَهَا القُرآنُ ثُمَّ مُحَمَّدُ ألا فَابشِروا بِالنّارِ إنَّكُم غَدالَفي قَعرِ نارٍ حَرُّها يَتَصَعَّدُ وإِنّي لَأَبكي في حَياتي عَلى أخيعَلى خَيرِ مَن بَعدَ النَّبِيِّ سَيولَدُ (3) بِدَمعٍ غَزيرٍ مُستَهِلٍّ مُكَفكَفٍعَلَى الخَدِّ مِنّي ذائِبٍ لَيسَ يَجمُدُ (4)(5)

.


1- .راجع : ج 8 ص 138 (القسم التاسع / الفصل السادس / خطبة اُم كلثوم في أهل الكوفة) .
2- .الكِلَّةُ _ بالكسر _ : ستر رقيق يُخاط شبه البيت ، والجمع كِلَلٌ (المصباح المنير : مادّة «كلل») .
3- .كذا في المصادر ، وهي غير واضحة المعنى .
4- .في المصدر : «دائب ليس يُحمَدُ» ، والتصويب من بحار الأنوار .
5- .الملهوف : ص 198 ، مثير الأحزان : ص 88 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 112 .

ص: 217

1 / 6اُمّ كلثوم ، دختر امام على عليه السلام

(1)الملهوف :اُمّ كلثوم ، دختر امام على عليه السلام ، در آن روز [كه اسيرانْ وارد كوفه شدند]، از پس پرده، سخن گفت... و سپس سرود : برادرم را با شكنجه كشته ايد . واى بر مادرتان!آتشى را به مجازاتْ خواهيد ديد كه حرارتش ، دَمادَم ، افزوده خواهد شد . خون هايى را ريخته ايد كه خداوند ، براى آنها حُرمت قائل شده استو قرآن و سپس محمّد صلى الله عليه و آله نيز آن را حُرمت نهاده اند . شما را مژده مى دهم كه فردا ، آتش ، پيشِ روى شماستو شما در دلِ آتشى خواهيد بود كه حرارتش ، هماره بالا مى رود. و من [از اين پس] در تمام زندگى ام بر برادرم خواهم گريست؛بر كسى كه پس از پيامبر صلى الله عليه و آله ، هرگز بهتر از او زاده نخواهد شد، با اشكى انبوه، ريزان و دمادمكه بر گونه خواهم ريخت و هماره ، بدون خاموشى است .

.


1- .ر. ك: ج 8 ص 139 (بخش نهم / فصل ششم / سخنراني امّ كلثوم در ميان كوفيان) .

ص: 218

1 / 7بَشيرُ بنُ حَذلَمٍ (1)الملهوف :قالَ بَشيرُ (2) بنُ حَذلَمٍ : فَلَمّا قَرُبنا مِنها [أي مِنَ المَدينَةِ] نَزَلَ (3) عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ عليه السلام ، فَحَطَّ رَحلَهُ وضَرَبَ فِسطاطَهُ وأَنزَلَ نِساءَهُ ، وَقالَ : يا بِشرُ ، رَحِمَ اللّهُ أباكَ لَقَد كانَ شاعِراً ، فَهَل تَقدِرُ عَلى شَيءٍ مِنهُ ؟ قُلتُ : بَلى يَابنَ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، إنِّي لَشاعِرٌ . قالَ : فَادخُلِ المَدينَةَ وَانعَ أبا عَبدِ اللّهِ عليه السلام . قالَ بِشرٌ : فَرَكِبتُ فَرَسي ورَكَضتُ حَتّى دَخَلتُ المَدينَةَ ، فَلَمّا بَلَغتُ مَسجِدَ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله ، رَفَعتُ صَوتِيَ بِالبُكاءِ وأَنشَأتُ أقولُ : يا أهلَ يَثرِبَ لا مُقامَ لَكُم بِهاقُتِل الحُسَينُ فَأَدمُعي مِدرارُ الجِسمُ مِنهُ بِكَربَلاءَ مُضَرَّجٌوَالرَّأسُ مِنهُ عَلَى القَناةِ يُدارُ قالَ : ثُمَّ قُلتُ : هذا عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ مَعَ عَمّاتِهِ وأَخَواتِهِ قَد حَلّوا بِساحَتِكُم ونَزَلوا بِفِنائِكُم ، وأَنا رَسولُهُ إلَيكُم اُعَرِّفُكُم مَكانَهُ . قالَ : فَما بَقِيَت فِي المَدينَةِ مُخَدَّرَةٌ ولا مُحَجَّبَةٌ إلّا بَرَزنَ مِن خُدورِهِنَّ ، مَكشوفَةً شُعورُهُنَّ ، مُخَمَّشَةً وُجوهُهُنَّ ، ضارِباتٍ خُدودَهُنَّ ، يَدعونَ بِالوَيلِ وَالثُّبورِ ، فَلَم أرَ باكِياً ولا باكِيَةً أكثَرَ مِن ذلِكَ اليَومِ ، ولا يَوما أمَرَّ عَلَى المُسلِمينَ مِنهُ بَعدَ وَفاةِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله . وسَمِعتُ جارِيَةً تَنوحُ عَلَى الحُسَينِ عليه السلام وتَقولُ : نَعى سَيِّدي ناعٍ نَعاهُ فَأَوجَعافَأَمرَضَني ناعٍ نَعاهُ فَأَفجَعا أعَينَيَّ جودا بِالمَدامِعِ وَاسكُباوجودا بِدَمعٍ بَعدَ دَمعِكُما مَعا عَلى مَن دَهى عَرشَ الجَليلِ فَزَعزَعاوأَصبَحَ أنفُ الدّينِ وَالمَجدِ أجدَعا (4) عَلَى ابنِ نَبِيِّ اللّهِ وَابنِ وَصِيِّهِوإِن كانَ عَنّا شاحِطَ (5) الدّارِ أشسَعا (6) ثُمَّ قالَت : أيُّهَا النّاعي ، جَدَّدتَ حُزنَنا بِأَبي عَبدِ اللّهِ عليه السلام ، وخَدَشتَ مِنّا قُروحا لَمّا تَندَمِل ، فَمَن أنتَ يَرحَمُكَ اللّهُ ؟ قُلتُ : أنَا بَشيرُ بنُ حَذلَمٍ ، وَجَّهَني مَولايَ عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ عليه السلام وهُوَ نازِلٌ مَوضِعَ كَذا وكَذا مَعَ عِيالِ أبي عَبدِ اللّهِ الحُسَينِ عليه السلام ونِسائِهِ . (7)

.


1- .كان من أصحاب الإمام السجّاد عليه السلام ، والظاهر أنّه كان مع الإمام عليّ بن الحسين عليه السلام وأهل بيته حين توجّهوا إلى المدينة، ولا يعلم سبب وجوده معهم (راجع: أعيان الشيعة: ج 3 ص 582) .
2- .اختلفت النسخ في ضبط اسمه ، ففي بعضها جاء «بشير» ، وفي البعض الآخر «بِشر» ، ولذلك نجده ورد بشكلين في هذا النصّ .
3- .في المصدر : «أنزل» ، والصواب ما أثبتناه كما في بحار الأنوار .
4- .الجَدعُ : قطع الأنف (الصحاح : ج 3 ص 1193 «جدع») .
5- .الشَّحطُ : البُعد (الصحاح : ج 3 ص 1135 «شحط») .
6- .الشَّاسِعُ والشَسوعُ : البعيد (الصحاح : ج 3 ص 1237 «شسع») .
7- .الملهوف : ص 226 ، مثير الأحزان : ص 112 نحوه ، بحار الأنوار : ج 45 ص 147 .

ص: 219

1 / 7بَشير بن حَذلَم

(1)الملهوف:بشير بن حَذلَم ، گزارش كرده است كه : چون به مدينه نزديك شديم، امام زين العابدين عليه السلام ، اُتراق كرد و خيمه بر افراشت و زنان را پياده نمود و فرمود: «بشير! خداوند ، پدرت را رحمت كند كه شاعر[ى توانا ]بود . آيا تو نيز در اين كار (سُرودن شعر) توانايى؟» . گفتم: اى فرزند پيامبر خدا! آرى ، من نيز شاعرم. فرمود: «پس وارد مدينه شو و خبر شهادت ابا عبد اللّه الحسين عليه السلام را فرياد كن» . من سوار اسبم شدم و با شتاب ، وارد مدينه شدم. وقتى به مسجد پيامبر صلى الله عليه و آله رسيدم، صداى خود را به گريه ، بلند كردم و چنين سرودم : اى مردم يثرب! ديگر جاى ماندن شما در اين شهر نيست.حسين عليه السلام كشته شد . پس ، از ديده ، سرشك بباريد! تنَش ، در كربلا ، به خون آغشته استو سرش ، بر فراز نيزه ، گردانده مى شود. آن گاه گفتم: [بشتابيد!] اين ، على بن الحسين (زين العابدين) عليه السلام است كه با عمّه ها و خواهرانش ، در كنارتان اُتراق كرده است و در آستانه شهرتان اند. من نيز پيكِ اويم تا وضعيت او را براى شما بازگو كنم. در مدينه ، پرده نشين و بانوى حجابدارى نمانْد ، مگر آن كه از پرده در آمد، آشفته موى، خراشيده روى، بر [سر و] صورتْ زنان، فريادكنان و واويلا گويان. هيچ روزى مانند آن روز ، زن و مردِ گريه كُن نديده ام، و پس از رحلت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، روزى تلخ تر از آن روز ، بر مسلمانان نگذشت. نيز كنيزى را ديدم كه اين گونه بر حسين عليه السلام ، ناله مى كرد و مى سرود : پيكى ، خبر مرگ سَرورم [حسين عليه السلام ] را اعلان كرد و [دل را] به درد آورد.پيكِ مرگ ، با اين خبر ، مرا بيمار [و دردمند] ساخت . اى ديدگانم! سرشك ببخشيد و فرو ريزيدو پس از اشك هايتان ، باز هم با هم اشك بريزيد بر كسى كه عرش پروردگارِ شكوهمند را دهشت زده كرده و لرزانده است_ چنان كه چهره دين و رادمردى، نازيبا شده است _ ؛ بر [مصيبت] فرزند پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و فرزندِ وصىّ او [على عليه السلام ]هر چند جايگاهش ، دور و دستْ نايافتنى است. سپس گفت: اى خبر آورنده مرگ ! ماتمِ ما را با خبر شهادت ابا عبد اللّه عليه السلام ، تازه كردى و زخم هايى را كه در جانمان خشكيده بودند ، دوباره خراشيدى. رحمت خدا بر تو باد! تو كيستى؟ گفتم: من بشير بن حَذلَم هستم. مولايم على بن الحسين عليه السلام _ كه در فلان جا [در اطراف مدينه] ، با زنان و خانواده امام حسين عليه السلام اُتراق كرده _ ، مرا فرستاده است .

.


1- .وى از ياران امام زين االعابدين عليه السلام بوده و ظاهرا هنگامى كه ايشان و خانواده اش، به سوى مدينه مى رفتند، همراهشان بوده است. علّت همراهى اش نيز معلوم نيست.

ص: 220

. .

ص: 221

. .

ص: 222

1 / 8خالِدُ بنُ غُفرانَ (1)تاريخ دمشق عن أبي عبد اللّه الحافظ (2) :سَمِعتُ أبَا الحُسَينِ عَلِيَّ بنَ مُحَمَدٍ الأَديبَ يَذكُرُ بِإِسنادٍ لَهُ أنَّ رَأسَ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام لَمّا صُلِبَ بِالشّامِ ، أخفى خالِدُ بنُ غُفرانَ _ وهُوَ مِن أفاضِلِ التّابِعينَ _ شَخصَهُ عَن أصحابِهِ ، فَطَلَبوهُ شَهرا حَتّى وَجَدوهُ ، فَسَأَلوهُ عَن عُزلَتِهِ ، فَقالَ : أما تَرونَ ما نَزَلَ بِنا! ثُمَّ أنشَأَ يَقولُ . وأَخبَرَنا أبو عَبدِ اللّهِ الفَراوِيُّ ، أخبَرَنا أبو عُثمانَ الصابونِيُّ ، قالَ : أنشَدَنِي الحاكِمُ أبو عَبدِ اللّهِ الحافِظُ في مَجلِسِ الاُستاذِ أبي مَنصورٍ الحَشاذِيِّ عَلى حُجزَتِهِ في قَتلِ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام : جاؤوا بِرَأسِكَ يَابنَ بِنتِ مُحَمَّدٍمُتَزَمِّلاً بِدِمائِهِ تَزميلا وكَأَنَّما بِكَ يَابنَ بِنتِ مُحَمَّدٍقَتَلوا جِهارا عامِدينَ رَسولا قَتَلوكَ عَطشانا ولَم يَتَرَقَّبوافي قَتلِكَ التَّنزيلَ وَالتَّأويلا وَيُكَبِّرونَ بِأَن قُتِلتَ وَإِنَّماقَتَلوا بِكَ التَّكبيرَ وَالتَّهليلا (3)

.


1- .لا تتوفر هناك معلومات عن خالد بن غفران، والظاهر أنّ هذا الشخص هو خالد بن معدان بن أبي كرب الكلاعي الحمصي أبو عبد اللّه تابعي، ومات سنة أربع ومئة. أصله من اليمن، وإقامته في حمص بالشام، وكان يتولى شرطة يزيد بن معاوية (راجع : تاريخ دمشق: ج 16 ص 189و تهذيب الكمال: ج 8 ص 167، مشاهر علماء الأمصار لابن حبّان: 183، الأعلام للزركلي : ج 2 ص 299).
2- .المراد هو الحاكم النيسابورى صاحب كتاب «المستدرك على الصحيحين».
3- .تاريخ دمشق: ج 16 ص 180، تهذيب الكمال: ج 6 ص 448، البداية والنهاية: ج 6 ص 233 ؛ الملهوف : ص 211 وفيه «بعض التابعين قال ...» من دون إسنادٍ إلى شاعر ، المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 117 وفيه «خالد بن معدان» ، بحار الأنوار : ج 45 ص 244.

ص: 223

1 / 8خالد بن غُفران

(1)تاريخ دمشق:از ابو عبد اللّه حافظ، نقل شده است كه: شنيدم ابو الحسين على بن محمّد اديب ، با اسنادِ روايىِ خود، نقل مى كند كه : وقتى سرِ حسين بن على عليه السلام ، در شام بر فراز نيزه قرار گرفت، خالد بن غُفران _ كه از تابعيان نامدار است _ ، خود را از چشم دوستانش ، پنهان ساخت. از اين رو، يك ماه در پىِ او گشتند تا آن كه سرانجام ، او را يافتند. از دليل عُزلتش پرسيدند . گفت: مگر نمى بينيد كه چه بلايى بر سرمان آمده است؟! آن گاه ، شعر خود را خواند. نيز ابو عبد اللّه فَراوى ، به نقل از ابو عثمانِ صابونى ، گزارش كرده كه : روزى حاكم ابو عبد اللّه حافظ در مجلسِ استاد ابو منصور حَشاذى، در باره خوددارى اش از همكارى در كشتن حسين بن على عليه السلام [و هشدار دادن هايش از حضور در اين جنايت] ، چنين سرود: اى پسر دختر محمّد! سرت را آوردنددر حالى كه سخت در خون خود، تپيده بود و [كشتن تو] _ اى پسر دختر محمّد _ چنان بود كه گويىآشكارا و از سرِ عمد ، پيامبرى را كشته اند. تو را تشنه لب ، كشتند و در كشتن توهرگز از قرآن [و خداوند] ، باكى نداشتند. و بر اين كه تو كشته شده اى، تكبير سر مى دهندحال آن كه با كشتن تو ، تكبير (اللّه أكبر) و تهليل (لا إله إلّا اللّه ) را كشته اند.

.


1- .اطّلاعات چندانى از خالد بن غُفران، در دست نيست و ظاهرا همان ابو عبد اللّه خالد بن معدان بن ابى كربِ كلاعى حِمْصى است كه به سال 104 ق، در گذشت. اصلش از يمن بوده و در حِمْص شام، زندگى مى كرده و فرمانده شهربانى (پليس) يزيد بن معاويه بوده است.

ص: 224

1 / 9الرَّبابُ بِنتُ امرِئِ القَيسِ (1)الأغاني :رَثَت الرَّبابُ بنتُ امرئِ القَيسِ _ اُمُّ سُكَينَةَ بِنتِ الحُسَينِ عليه السلام _ زَوجَها الحُسَينَ عليه السلام حينَ قُتِلَ ، فَقالَت : إنَّ الَّذي كانَ نوراً يُستَضاءُ بِهِبِكَربَلاءَ قَتيلٌ غَيرُ مَدفونِ سِبطُ النَّبِيِّ جَزاكَ اللّهُ صالِحَةًعَنّا وَجُنِّبتَ خُسرانَ المَوازينِ قَد كُنتَ لي جَبَلاً صَعباً ألوذُ بِهِوكُنتَ تَصحَبُنا (2) بِالرَّحمِ وَالدّينِ مَن لِليَتامى ومَن لِلسّائِلينَ ومَنيُغني ويَأوي إلَيهِ كُلُّ مِسكينِ وَاللّهِ لا أبتَغي صِهراً بِصِهرِكُمُحَتّى اُغيَّبَ بَينَ الرَّملِ وَالطّينِ (3)

تذكرة الخواصّ :قِيلَ : إنَّ الرَّبابَ بِنتَ امرِئِ القَيسِ _ زَوجَ الحُسَينِ عليه السلام _ أخَذَتِ الرَّأسَ ووَضَعَتهُ في حِجرِها وقَبَّلَتهُ ، وقالت : وا حُسَينا فَلا نَسيتُ حُسَيناأقصَدَتهُ أسِنَّةُ الأَعداءِ غادَروهُ بِكَربلاءَ صَريعاًلا سَقَى اللّهُ جانِبَي كَربَلاءِ (4)

.


1- .راجع : ج 1 ص 282 (القسم الأوّل / الفصل الخامس / الرباب) .
2- .في المصدر : «تحبُّنا» ، والصواب ما أثبتناه كما في المصادر الاُخرى .
3- .الأغاني : ج 16 ص 149 ، الجوهرة : ص 47 نحوه ؛ أعيان الشيعة : ج 6 ص 449 .
4- .تذكرة الخواص : ص 260، معجم البلدان : ج 4 ص 445 وفيه «عن زوجته عاتكة بنت زيد بن عمرو بن نفيل قالت ...» ؛ أعيان الشيعة: ج 1 ص 622.

ص: 225

1 / 9رَباب ، دختر اِمرِؤ القَيس

(1)الأغانى:رَباب دختر امرؤ القيس و مادر سَكينه دختر حسين عليه السلام ، بر شهادت همسرش حسين عليه السلام ، آن گاه كه شهيد شد ، مرثيه سرود و گفت: آن كسى كه نورى بود و از آن پرتو مى گرفتنددر كربلا كشته شد ، بى آن كه به خاكش بسپارند . اى نواده پيامبر صلى الله عليه و آله _ كه خداوند از سوى ما جزاىِ نيكت دهدو تو را از خُسرانِ ميزان ها[ى اعمال ]برَهاند ! براى من ، كوهى سترگ بودى كه بِدان ، پناه مى جُستمو با ما ، هماره بر پايه مِهرورزى و دين، همنشينى مى كردى. از اين پس ، چه كسى يتيمان را در يابد؟ نيازمندان را چه كسى در يابد؟و چه كسى مايه بى نيازى شود و هر تهى دستى بدو روى آورد؟ به خدا سوگند، [پس] از شما، شُويى نخواهم گرفتتا آن كه ميان ماسه و گِل ، دفن شوم.

تذكرة الخواصّ :گفته اند كه رَباب، دختر امرؤ القيس و همسر حسين عليه السلام ، سرِ ايشان را به دامان گرفت و بوسيد و چنين سرود: (2) واى از مصيبت حسين! حسين را از ياد نمى برمكه تيغ هاى دشمنان ، او را هدف گرفتند . او را در كربلا ، بر زمين افكنده ، رها كردند.خداوند ، دو سوىِ كربلا را هرگز سيراب مگردانَد!

.


1- .ر. ك: ج 1 ص 283 (بخش يكم / فصل پنجم / رباب) .
2- .در معجم البلدان آمده «از همسر حسين عليه السلام ، عاتكه ، دختر عمرو بن نفيل ، نقل است كه چنين سرود».

ص: 226

1 / 10رَجُلٌ مِن عَبدِ القَيسِمثير الأحزان :حَدَّثَ أبُو العَبَّاسِ الحِميَرِيُّ ، قالَ : رَجُلٌ مِن عَبدِ القَيسِ قُتِلَ أخوهُ مَعَ الحُسَينِ عليه السلام فَقالَ : يا فَروُ قومي فَاندُبيخَيرَ البَرِيَّةِ فِي القُبورِ وَابكِي الشَّهيدَ بِعَبرَةٍمِن فَيضِ دَمعٍ ذي دُرورِ ذاكَ الحُسَينَ مَعَ التَّفَجُّعِ وَالتَّأَوُّهِ وَالزَّفيرِ قَتَلُوا الحَرامَ مِنَ الأَئِمَّةِ فِي الحَرامِ مِنَ الشُّهورِ (1)

1 / 11سُلَيمانُ بنُ قَتَّةَ 2مثير الأحزان عن ابن عائشة :مَرَّ سُلَيمانُ بنُ قَتَّةَ العَدَوِيُّ ومَولى بَني تَميمٍ بِكَربَلاءَ بَعدَ قَتلِ الحُسَينِ عليه السلام بِثَلاثٍ ، فَنَظَرَ إلى مَصارِعِهِم فَاتَّكَأَ عَلى فَرَسٍ لَهُ عَرَبِيَّةٍ وأَنشَأَ : مَرَرتُ عَلى أبياتِ آلِ مُحَمَّدٍفَلَم أرَها أمثالَها يَومَ حُلَّتِ ألَم تَرَ أنَّ الشَّمسَ أضحَت مَريضَةًلِفَقدِ حُسَينٍ وَالبِلادَ اقشَعَرَّتِ وكانوا رَجاءً ثُمَّ أضحَوا رَزِيَّةًلَقَد عَظُمَت تِلكَ الرَّزايا وجَلَّتِ وتَسأَلُنا قَيسٌ فَنُعطي فَقيرَهاوتَقتُلُنا قَيسٌ إذَا النَّعلُ زَلَّتِ وعِندَ غَنيٍّ قَطرَةٌ مِن دِمائِناسَنَطلِبُهُم يَوما بِها حَيثُ حَلَّتِ فَلا يُبعِدِ اللّهُ الدِّيارَ وأَهلَهاوإِن أصبَحَت مِنهُم بِرَغمٍ تَخَلَّتِ فَإِنَّ قَتيلَ الطَّفِّ مِن آلِ هاشِمٍأذَلَّ رِقابَ المُسلِمينَ فَذَلَّتِ وقَد أعوَلَت تَبكي النِّساءُ لِفَقدِهِوأَنجُمُنا ناحَت عَلَيهِ وصَلَّتِ (2)

.


1- .مثير الأحزان : ص 79 ، أدب الطفّ: ج 1 ص 123 وفيه «عن عامر بن يزيد بن ثبيط العبدي في رثاء أبيه يزيد من شهداء كربلاء» وفيه سبعة أبيات.
2- .مثير الأحزان : ص 110 وفى ذيله «وقيل : الأبيات لأبي الرمح الخزاعي» ، الملهوف : ص 233 ، المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 117 وفيه «سليمان بن قبة الهاشمي» ، بحار الأنوار : ج 45 ص 293 و ص 244 وفيه «سليمان بن قتة الهاشمي» ؛ مقاتل الطالبيّين : ص 121 .

ص: 227

1 / 10مردى از طايفه عبد القيس

مثير الأحزان:ابو عبّاس حِميَرى ، گزارش كرده است كه برادر شخصى از عبد القيس، در ركاب امام حسين عليه السلام شهيد شد. وى ، چنين سرود : اى فَرْو! برخيز و ناله كنبراى بهترينِ مردم كه در گور ، خفته است. و براى آن شهيد ، چنان گريه كن كهاز انبوهىِ اشك، چشمانت ، هماره اشك افشان باشد. براى آن حسينِ شهيدبا آه و ناله و مويه دردناك، به گريه بنشين. امامى را كشتند كه كشتنش حرام بوددر ماهى كه [جنگ در آن،] حرام است. (1)

1 / 11سليمان بن قَتّه

(2) مثير الأحزان_ به نقل از ابن عايشه _: سليمان بن قَتّه عَدَوى ، وابسته بنى تميم، سه سال پس از شهادت امام حسين عليه السلام ، به كربلا رفت و به مرقدهاى مطهّر و قتلگاه شهيدان نگريست و به اسب اصيل عربى اش تكيه داد و چنين سرود : بر خانه هاى خاندان محمّد صلى الله عليه و آله ، گذر كردمامّا آنها را به سانِ روزهاى آغازين ، نديدم . آيا نمى بينى كه خورشيد ، از شهادت حسين عليه السلامبيمارگون شده است و شهرها ، به لرزه در آمده اند؟ آنها [مايه] اميد بودند و به مصيبتى بزرگ ، مبتلا شدندحقّا كه آن مصيبت ها ، بزرگ و سِتُرگ اند. خاندان قيس ، از ما كمك مى خواهند و ما به تهى دستانشان ، عطا مى كنيمو قيس ، ما را مى كُشند ، هر گاه كه نيامِ شمشير بلغزد. و از غنى ، (3) قطره خونمان راروزى طلب خواهيم كرد، هر جا كه باشد. خدا، آن ديار و مردمانش را پراكنده مگردانَد!هر چند كه بر خلافِ ميلشان ، تهى شده است. كشته طَف كه از خاندان هاشم بودگردنِ مسلمانان را [به پايين،] كج كرد و خوار شدند. زنان ، در فقدانش مويه كردند و با گريه، ناليدندو ستارگانمان ، بر او گريستند و درود فرستادند. (4)

.


1- .در أدب الطفّ، چنين آمده است: «از عامر بن يزيد بن ثبيطِ عبدى، در رثاى پدرش يزيد كه از شهداى كربلابوده است» و هفت بيت نيز آورده است.
2- سليمان بن قَتّه تيمى، هم پيمان بنى تيم بن مرّه مقرى، در سال 126 هجرى، دردمشق در گذشت. نام پدرش حبيب بن محارب است؛ ولى نسبت او به مادرش داده شده است. از جمله شعرهاى او، ابياتى هستند كه در رثاى امام حسين عليه السلام سروده و مردم، آنها را بسيار خوانده اند. از اين رو، روايت هاى مختلف با كاهش و افزايش، از اين ابيات، به دست رسيده است. برخى نيز اين ابيات را به ابو رُمح خُزاعى نسبت مى دهند. ظاهرا ابو رُمح و سليمان بن قَتّه، هر دو، ابياتى را با همين وزن و قافيه در رثاى امام حسين عليه السلام سروده اند؛ ولى به مرور زمان، ابيات اين دو سروده، در هم آميخته شده است.
3- .غنى، تيره اى از قبيله قيس بوده است .
4- .در ادامه مثير الأحزان آمده: و گفته شده است كه اين ابيات، از ابو الرمح خُزاعى است.

ص: 228

تاريخ دمشق :قال سُلَيمانُ بنُ قَتَّةَ (1) يَرثي لِلحُسينِ عليه السلام : وإِنَّ قَتيلَ الطَّفِّ مِن آلِ هاشِمٍأذَلَّ رِقاباً مِن قُرَيشٍ فَذَلَّتِ فَإِن تَبتَغوهُ عائِذَ البَيتِ تُصبِحواكَعادٍ تَعَمَّت عَن هُداها فَضَلَّتِ مَرَرتُ عَلى أبياتِ آلِ مُحَمَّدٍفَلَم أرَ مِن أمثالِها حَيثُ حُلَّتِ وكانوا لَنا غُنما فَعادوا رَزِيَّةًلَقَد عَظُمَت تِلكَ الرَّزايا وجَلَّتِ فَلا يُبعِدِ اللّهُ الدِّيارَ وأَهلَهاوإِن أصبَحَت مِنهُم بِرَغمي تَخَلَّتِ إذَا افتَقَرَت قَيسٌ جَبَرنا فَقيرَهاوَتَقتُلُنا قَيسٌ إذَا النَّعلُ زَلَّتِ (2)

.


1- .في المصدر «قبة» ، والظاهر أنه تصحيف .
2- .تاريخ دمشق : ج 14 ص 259 ، الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج 1 ص 510 نحوه ، تهذيب الكمال : ج 6 ص 447 ، أنساب الأشراف : ج 3 ص 420 وفيه أربعة أبيات فقط ؛ الأمالي للشجري : ج 1 ص 161 ، الحدائق الوردية : ج 1 ص 227 .

ص: 229

تاريخ دمشق:سليمان بن قَتّه ، (1) در رثاى حسين عليه السلام ، چنين سروده است : بى ترديد ، آن كشته طَف كه از خاندان هاشم بودگردن هايى از قريش را [به پايين،] كج كرد و خوار شدند. اگر انتظار داريد كه پناهگاهتان شودمانند قوم عاد خواهيد بود كه پس از هدايت ، دوباره گم راه شدند . بر خانه هاى خاندان محمّد صلى الله عليه و آله ، گذر كردمامّا آنها را به سانِ روزهاى آغازين ، نديدم . براى ما [نعمت و] غنيمت بودندامّا به مصيبتى بزرگ ، مبتلا شدند . حقّا كه آن مصيبت ها ، بزرگ و سترگ اند.خدا ، آن ديار و مردمانش را پراكنده مگردانَد! هر چند به خلاف ميلِ من ، تهى شده اند.هر گاه قيسيان تهى دست شوند، فقيرانشان را دستگيرى مى كنيم و قيسيان، ما را مى كُشند ، هر گاه نيام شمشير بلغزد.

.


1- .در متن ، «قبّه» آمده ؛ ولى همان «قتّه» صحيح است و تصحيف صورت گرفته است .

ص: 230

1 / 12عَبدُ اللّهِ بنُ الزُّبَيرِ الأَسَدِيُّ (1)الإرشاد : في مُسلِمِ بنِ عَقيلٍ وَهانِىِ?بنِ عُروَةَ يَقولُ عَبدُ اللّهِ بنُ الزُّبَيرِ الأَسَدِيُّ : فَإِن (2) كُنتِ لا تَدرينَ مَا المَوتُ فَانظُريإلى هانِئٍ فِي السّوقِ وَابنِ عَقيلِ إلى بَطَلٍ قَد هَشَّمَ السَّيفُ وَجهَهُوَآخَرَ يَهوي مِن طِمارِ قَتيلِ أصابَهُما أمرُ الأَميرِ فَأَصبَحاأحاديثَ مَن يَسري بِكُلِّ سَبيلِ تَرَي جَسَدا قَد غَيَّرَ المَوتُ وَجهَهُونَضحَ دَمٍ قَد سالَ كُلَّ مَسيلِ فَتىً هُوَ أحيا مِن فَتاةٍ حَيِيَّةٍوأَقطَعُ مِن ذي شَفرَتَينِ صَقيلِ أيَركَبُ أسماءُ الهَماليجَ (3) آمِناوقَد طَلَبَتهُ مَذحِجٌ بِذُحولِ تَطيفُ حَوالَيهِ مُرادٌ وكُلُّهُمُعَلى رِقبَةٍ مِن سائِلٍ ومَسولِ فَإِن أنتُمُ لَم تَثأَروا بِأَخيكُمُفَكونوا بَغايا اُرضِيَت بِقَليلِ (4)

.


1- .أبو سعد عبد اللّه بن الزبير بن الأشليم (الأسلم) الأسدي، شاعر معروف من أهل الكوفة، كان من شعراء الدولة الاُموية، قدم دمشق وامتدح معاوية وابنه يزيد وابن ابنه، ومن المتعصّبين لهم . كوفيّ المنشأ والمنزل. كان هجّاءً، يخاف الناس شرّه. مات في خلافة عبد الملك بن مروان حوالى سنة 75 ه ، وجمع يحيى الجبوري ما وجد من شعره في ديوان ببغداد (راجع: إكمال الكمال: ج 1 ص 190 وتاريخ دمشق: ج 28 ص 258 والأعلام: ج 4 ص 87).
2- .في المصدر : «إن» ، ولا يستقيم الوزن إلّا بما أثبتناه ، لأنّ الأبيات من البحر الطويل .
3- .الهملاج من البراذين : واحد الهماليج ، فارسيٌّ معرّب (الصحاح : ج 1 ص 351 «هملج») . والمراد من أسماء هو أسماء ابن خارجة ، لأنّه هو الذي أقنع هانئا بالذهاب إلى عبيد اللّه وأعطاه الأمان .
4- .الإرشاد : ج2 ص64 وراجع: هذه الموسوعة : ج 4 ص 346 (القسم السابع / الفصل الرابع / شهادة هاني بن عروة).

ص: 231

1 / 12عبد اللّه بن زبير اسدى

(1)الإرشاد:عبد اللّه بن زبير اسدى ، در باره هانى بن عُروه و مسلم بن عقيل ، چنين سروده است: اگر نمى دانى كه مُردن چيستبه هانى در بازار و مُسلم ، بنگر ؛ به رادمردى كه شمشير ، چهره اش را از هم دريدهو ديگرى كه از فراز بلندى ، [پرتاب و] كشته شده است . گرفتارِ فرمان فرمان روا شدندو به داستان هايى براى هر راه گذرى تبديل گشتند پيكرى را مى بينى كه مرگ ، چهره اش را دگرگون ساختهو خونى كه به هر نشيبى ، جارى شده است . رادمردى است كه حيايش از دخترى جوان ، افزون تر استو [شمشيرش] از شمشير دودَمْ آب داده ، بُرّان تر. آيا اسماء [بن خارجه] ، در نهايت ايمنى ، يا با چارپا رفت و آمد مى كندحال آن كه [قبيله] مَذحِج ، كينه توزانه در پىِ اويند؟ [قبيله] مراد ، همگى ، گرداگردش مى چرخند و همگى شاندر پىِ او هستند ؛ چه پرسشگر ، چه فرمانده و چه فرمان پذير . اگر شما ، در پىِ خونخواهى برادرتان نباشيددر آن صورت ، بازماندگانى هستيد كه به اندك ، راضى مى شويد .

.


1- .ابو سعد عبد اللّه بن زبير بن اَشيم (/اسلم) اسدى، از شاعران نامدار كوفه و از شمارشاعران دربار اموى به شمار مى رود. زادگاه و زيستگاه او كوفه بود؛ ولى به شام رفت و معاويه و يزيد و فرزند يزيد را ستود و به آنان تعصّب مى ورزيد . وى از هجوسرايانى به شمار مى رود كه مردم، همواره از زبانش مى هراسيدند. او در زمان خلافت عبد الملك بن مروان، حدود سال 75 ق، در گذشت. يحيى جُبورى، اشعار او را در ديوانى مستقل، گرد آورده و در بغداد، منتشر كرده است.

ص: 232

1 / 13عُبَيدُ اللّهِ بنُ الحُرِّ الجُعفِيُّ (1)تاريخ دمشق :عُبَيدُ اللّهِ بنُ الحُرِّ بنِ عُروَةَ : أحَدُ شُعَراءِ الكوفَةِ وفُتّاكِها ، دَعاهُ الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام إلى نَصرِهِ فَأَبى عَلَيهِ ، ثُمَّ نَدِمَ . ومِن قَولِهِ : تَبيتُ السُّكارى مِن اُميَّةَ نُوَّماوبِالطَّفِّ قَتلى ما يَنامُ حَميمُها وما ضَيَّعَ (2) الإِسلامَ إلّا قَبيلَةٌتَأَمَّرَ نَوكاها ودامَ نَعيمُها وأَضحَت قَناةُ الدّينِ في كَفِّ ظالِمٍإذَا اعوَجَّ مِنها جانِبٌ لا يُقيمُها فَأَقسَمتُ لا تَنفَكُّ عَيني حَزينَةًوعَينِيَ تَبكي لا يَخِفُّ سُجومُها حَياتِيَ أو تَلقى اُمَيَّةُ جِزيَةًيَذِلُّ بِها حَتّى المَماتِ عَميمُها (3)

.


1- .راجع: ج 5 ص 268 (القسم السابع / الفصل السابع / استنصاره من عبيد اللّه بن الحُرّ).
2- .في المصدر «بنيع» ، والتصويب من بحار الأنوار . وفي معجم البلدان ورد الصّدر بهذا الشكل : «وما أفسد الإسلام إلّا عصابة» .
3- .تاريخ دمشق : ج 37 ص 421 ، الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج 1 ص 518، معجم البلدان: ج 4 ص 36 وفيهما الأبيات الثلاثة الاُولى؛ ذوب النضار : ص 84 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 359 .

ص: 233

1 / 13عُبَيد اللّه بن حُرّ جُعْفى

(1)تاريخ دمشق :عبيد اللّه بن حُرّ بن عُروه ، يكى از شعراى كوفه و جنگاوران آن بود . حسين عليه السلام ، وى را به يارى خود ، دعوت نمود؛ امّا او خوددارى كرد و سپس ، از اين كار ، سختْ پشيمان شد. از سروده هاى اوست : مستان [بنى] اميّه ، سرخوش ، شب را به صبح مى رسانندو در طف ، گشتگانى افتاده اند كه شيفتگانشان ، هرگز نمى خوابند. هيچ كس ، اسلام را تباه نكرد ، جز قبيله اى كهاحمقانشان ، به فرمان روايى رسيدند و آسايششان ، تداوم يافت . و نيزه دين ، در دست ستمگرى قرار گرفت كههر گاه يك سوى آن كج شود، آن را راست نمى سازد. سوگند ياد كرده ام كه ديده ام ، از اندوه ، جدا نشودو سختْ بگِريد و هرگز ، اشك هايش كاهش نيابد در طول زندگى ام ، يا آن كه [بنى] اميّه به جزا برسند و با آنهمگى شان ، تا دَم مرگ ، خوار شوند.

.


1- .ر. ك: ج 5 ص 269 (بخش هفتم / فصل هفتم / يارى خواستن از عبيد اللّه بن حُر) .

ص: 234

تاريخ الطبري :ثُمَّ خَرَجَ [عُبَيدُ اللّهِ بنُ الحُرِّ بَعدَ شَهادَةِ الحسين عليه السلام ] حَتّى أتى كَربَلاءَ ، فَنَظَرَ إلى مَصارِعِ القَومِ ، فَاستَغفَرَ لَهُم هُوَ وأَصحابُهُ ، ثُمَّ مَضى حَتّى نَزَلَ المَدائِنَ ، وقالَ في ذلِكَ : يَقولُ أميرٌ غادِرٌ حَقَّ غادِرٍ (1)ألا كُنتَ قاتَلتَ الشَّهيدَ ابنَ فاطِمَه فَيا نَدَمي ألّا أكونَ نَصَرتُهُألا كُلُّ نَفسٍ لا تُسَدَّدُ نادِمَه وإِنِّي لِأَنِّي لَم أكُن مِن حُماتِهِلَذو حَسرَةٍ ما أن تُفارِقَ لازِمَه سَقَى اللّهُ أرواحَ الَّذينَ تَأَزَّرواعَلى نَصرِهِ سُقيا مِنَ الغَيثِ دائِمَه وَقَفتُ عَلى أجداثِهِم ومَجالِهِمفَكادَ الحَشا يَنفَضُّ وَالعينُ ساجِمَه لَعَمري لَقَد كانوا مَصاليتَ (2) فِي الوَغىسِراعا إلَى الهَيجا حُماةً خَضارِمَه (3) تَآسَوا عَلى نصرِ ابنِ بِنتِ نَبِيِّهِمبِأَسيافِهِم آسادَ غيلٍ (4) ضَراغِمَه فَإِن يُقتَلوا فَكُلُّ نَفسٍ تَقِيَّةٍعَلَى الأرضِ قَد أضَحت لِذلِكَ واجِمَه وما أن رَأَى الرَّاؤونَ أفضَلَ مِنهُمُلَدَى المَوتِ ساداتٍ وزُهرا قُماقِمَه (5) أتَقتُلُهُم ظُلما وتَرجو وِدادَنافَدَع خِطَّةً لَيسَت لَنا بِمُلائِمَه لَعَمري لَقَد راغَمتُمونا بِقَتلِهِمفَكَم ناقِمٍ مِنّا عَلَيكُم وناقِمَه أهُمُّ مِرارا أن أسيرَ بِجَحفَلٍإلى فِئَةٍ زَاغَت عَنِ الحَقِّ ظالِمَة فَكُفّوا وإِلّا ذُدتُكُم في كَتائِبٍأشَدُّ عَلَيكُم مِن زُحوفِ الدَّيالِمَه (6)

.


1- .في تاريخ دمشق : ج 37 ص 421 «يقول أمير ظالم حقّ ظالم...» .
2- .رجل أصلتيّ : سريع متشمّر ، وهو من مصاليت الرجال (تاج العروس : ج 3 ص 84 «صلت») .
3- .الخِضْرِم : الجَواد الكثير العطيّة (لسان العرب : ج 12 ص 184 «خضرم») .
4- .الغِيل _ بالكسر _ : شجر ملتفّ يستتر فيه كالأجمة (النهاية : ج 3 ص 403 «غيل») .
5- .القُماقِمُ من الرجال : السيّد الكثير الخير الواسع الفضل (لسان العرب : ج 12 ص 494 «قمم») .
6- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 470، الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج 1 ص 514 نحوه ، البداية والنهاية : ج 8 ص 210 .

ص: 235

تاريخ الطبرى:آن گاه [عبيد اللّه بن حُر، پس از شهادت حسين عليه السلام ، از كوفه ]خارج شد تا به كربلا رسيد . به قتلگاه شهيدان، نگاهى انداخت و سپس او و يارانش ، براى آنها به آمرزش خواهى پرداختند . آن گاه ، رفت تا به مدائن رسيد و چنين سرود : فرمان روايى كه حقيقتا خائن است ، مى گويد:چرا در كنار فرزند شهيد فاطمه نجنگيدى؟ آه! از اين كه يارى اش نكردم، چه پشيمانى اى دارم!و بى ترديد ، هيچ جانى ، پشيمانى را نمى تواند درمان كند. و من _ به جان خودم سوگند _ ، چون از حاميانش نبوده امدر حسرتم ؛ حسرتى كه از من جدا نمى شود . خدا ، كسانى را كه كمر [همّت] بستند و به يارى اش شتافتندسيراب سازد ؛ سيراب ساختنى از ابر رحمتِ مُستدامش! بر فراز مرقدها و آوردگاه آنها ايستادمو نزديك بود كه دل و روده ام از خشم ، و چشم اشكبارم ، از هم بَدَرند . به جان خودم سوگند كه آنان در رزم ، شتابان و در هماوردخواهى ،سريع بودند ، و نيز پاسدارِ بسيارْ بخشنده بودند . در يارىِ فرزند دختر پيامبرشان ، همدل شدندبا شمشيرهايشان ؛ چرا كه آنان ، شيران بيشه جنگلِ در هم تنيده بودند. پس هنگامى كه [كسانى مانند آنان] كشته مى شوند، هر جان پارسايىبر روى زمين ، اندوهگين و بهت زده مى گردد. هرگز بينندگان ، بهتر از آنها را نديده اند؛سَرورانى كه تا دَم مرگ ، دست و دلبازند . آيا با ستمگرى، آنها را مى كُشى و انتظارِ مهربانىِ ما را دارى؟نقشه ات را فرو گذار كه ما با آن ، همدل نخواهيم شد. به جانم سوگند ، با كشتن آنها ، با ما دشمنى كرده ايد.پس چه بسيارند زنان و مردانى از ما كه در صددِ خونخواهى اند. بارها تصميم گرفته ام كه با سپاهى قدرتمندبه سوى گروهى بروم كه از حق ، منحرف شده و ستم پيشه اند. پس ، دست برداريد ، و گر نه ، با دسته هايى جنگى ، شما را خواهم راند؛دسته هايى كه از پيشروى ديلميان ، بر شما سهمگين تر خواهند بود.

.

ص: 236

الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) :وقالَ عُبَيدُ اللّهِ بنُ الحُرِّ أيضا : فَيا لَكِ حَسرَةً ما دُمتُ حَيّاتَرَدَّدُ بَينَ حَلقِيَ وَالتَّراقي (1) حُسَينا حينَ يَطلُبُ بَذلَ نَصريعَلى أهلِ العَداوَةِ وَالشِّقاقِ ولَو أنِّي اُواسيهِ بِنَفسيلِنِلتُ كَرامَةً يَومَ التَّلاقي مَعَ ابنِ المُصطَفى نَفسي فِداهُفَوَلّى ثُمَّ وَدَّعَ بِالفِراقِ غَداةَ يَقولُ لي بِالقَصرِ قَولاًأتَترُكُنا وتُزمِعُ بِانطِلاقِ ؟ فَلَو فَلَقَ التَّلَهُّفُ قَلبَ حَيٍّلَهَمَّ اليَومَ قَلبِيَ بِانفِلاقِ فَقَد فازَ الاُولى نَصَروا حُسَيناوخابَ الآخَرونَ اُولُو النِّفاقِ (2)

راجع: ج 5 ص 268 (القسم السابع / الفصل السابع / استنصاره من عبيد اللّه بن الحرّ) .

.


1- .التَّراقي : جمع تَرقُوة ؛ وهي العظم الذي بين ثغرة النَّحر والعاتق (النهاية : ج 1 ص 187«ترق») .
2- .الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج 1 ص 515 ، الأخبار الطوال : ص 262 وفيه أربعة أبيات فقط ، الفتوح : ج 5 ص 74 ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 1 ص 228 .

ص: 237

الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) :نيز عبيد اللّه بن حُر ، سروده است : آه! چه حسرتى، كه تا زنده امميان گلو و سينه من است؛ حسرت آن دَم كه حسين عليه السلام از من خواستعليه اهلِ عداوت و دورويى ، به يارى اش برخيزم! اگر با فدا كردنِ جانم ، به يارى اش مى شتافتمدر آن صورت ، كرامت در روز ديدار (قيامت) را به دست مى آوردم به همراه پورِ مصطفى _ كه جانم فدايش باد _ .او باز گشت و وداعِ فراق كرد. بامدادان ، با اختصار به من گفت :رهايمان مى كنى و شتابان مى روى؟! اگر حسرت [و افسوس] ، قلب جاندارى را مى شكافتامروز ، قلبم هواى شكافته شدن دارد آنها كه به يارى حسين عليه السلام شتافته اند ، رستگارندو ديگران _ كه داراى نفاق اند _ ، نااميدند.

ر. ك : ج 5 ص 269 (بخش هفتم / فصل هفتم / يارى خواستن از عبيد اللّه بن حُر) .

.

ص: 238

1 / 14عُبَيدَةُ بنُ عَمروٍ الكِندِيُّ (1)الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) :قالَ عُبَيدَةُ بنُ عَمروٍ الكِندِيُّ يَرثِي الحُسينَ بنَ عَلِيٍّ عليه السلام ووَلَدَهُ ، ويَذكُرُ قَتلَهُم وقَتَلَتَهُم : صَحَا القَلبُ بَعدَ الشَّيبِ عَن اُمِّ عامِرٍوأَذهَلَهُ عَنها صُروفُ الدَّوائِرِ ومَقتَلُ خَيرِ الآدَمِيّينَ والِداوجَدّا إذا عُدَّت مَساعي المَعاشِرِ دَعاهُ الرِّجالُ الحائِرونَ لِنَصرِهِفَكُلّاً رَأَيناهُ لَهُ غَيرَ ناصِرِ وَجَدناهُمُ مِن بَينِ ناكِثِ بَيعَةٍوساعٍ بِهِ عِندَ الإِمامِ وغادِرِ ورامٍ لَهُ لَمّا رَآهُ وطاعِنٍومُسلٍ عَلَيهِ المُصلِتينَ وناحِرِ فَيا عَينُ أدرِي الدَّمعَ مِنكِ وَأَسبِليعَلى خَيرِ بادٍ فِي الأَنامِ وحاضِرِ عَلَى ابنِ عَلِيٍّ وَابنِ بِنتِ مُحَمَّدٍنَبِيِّ الهُدى وابنِ الوَصِيِّ المُهاجِرِ تَداعَت عَلَيهِ مِن تَميمٍ عِصابَةٌواُسرَةُ سَوءٍ مِن كِلابِ بنِ عامِرِ وَمِن حَيِّ وَهبيلٍ تَداعَت عِصابَةٌعَلَيهِ واُخرى أردَفَت مِن يَحابِرِ وخَمسونَ شَيخا مِن أبانِ بنِ دارِمٍتَداعَوا عَلَيهِ كَاللُّيوثِ الخَواطِرِ ومِن كُلِّ حَيٍّ قَد تَداعى لِقتَلِهِذَوُو النَّكثِ وَالإِفراطِ أهلُ التَّفاخُرِ شَفَى اللّهُ نَفسي مِن سِنانٍ ومالِكٍومِن صاحِبِ الفُتيا لَقيطِ بنِ ياسِرِ ومِن مُرَّةَ العَبديِّ وَابنِ مُساحِقٍومِن فارِسِ الشَّقراءِ كَعبِ بنِ جابِرِ ومِن أورَقِ الصَّيداءِ وَابنِ مُوَزَّعٍومِن بُجر تَيمِ اللَاتِ وَالمَرءِ عامِرِ ومِن نَفَرٍ مِن حَضرَمَوتَ وتَغلِبٍومِن مانِعيهِ الماءَ في شَهرِ ناجِرِ وخَولِيِّ لا يَقتُلكَ رَبِّي وهانِئٍوثَعلَبَةَ المَستوهِ (2) وَابنِ تُباحِرِ ولا سَلَّمَ اللّهُ ابنَ أبجَرَ ما دَعَتحَمامَةُ أيكٍ في غُصونٍ نَواضِرِ ومِن ذلِكَ الفَدمُ (3) الأَبانِيُّ وَالَّذيرَماهُ بِسَهمٍ _ ضَيعَةً _ والمُهاجِرِ (4) ولاَ ابنِ رُقادٍ لا نَجا مِن حَذارِهِولاَ ابنِ يَزيدٍ مِن حَذارِ المُحاذِرِ ومِن رُؤوسِ ضُلَالِ العِراقِ وغَيرِهِمتَميمٌ ومِن ذاكَ اللَّعينُ ابنُ زاجِرِ ولَا الحَنظَلِيّينَ الَّذينَ تَتابَعَتنِبالُهُمُ في وَجهِهِ وَالخَواصِرِ ولَا نَفَرٍ مِن آلِ سَعدِ بنِ مِذحِجٍولاَ الأَبرَصِ الجِلفِ اللَّئيمِ العَناصِرِ ولَا عُصبَةٍ مِن طَيِّىً?أحدَقَت بِهِولا نَفَرٍ مِنّا شِرارِ السَّرائِرِ ولَا الخَثعَمِيّينَ الَّذينَ تَنازَلواعَلَيهِ ولا مَن زارَهُ بِالمَناشِرِ ولا شَبِثٍ لا سَلَّمَ اللّهُ نَفسَهُولاقَى ابنُ سَعدٍ حَدَّ أبيَضَ باتِرِ (5)

.


1- .عبيدة بن عمرو البدائي الكندي، أحد بني بد ابن الحارث، كان من أشجع الناس وأشعرهم، وأشدّهم تشيّعا وحبّا لعليّ عليه السلام . كان من الرواة في قضايا المختار، ومن جيوشه (راجع : تاريخ الطبري: ج 5 ص 285 و 578).
2- .رجلٌ أستَهُ : عظيمُ الاسْتِ ، إذا كان كبير العجز (لسان العرب : ج 13 ص 495 «سته») .
3- .الفدمُ من الناس : العيي عن الحجّة والكلام مع ثقل ورخاوة وقلّة فهم (لسان العرب : ج 12 ص 450 «فدم») .
4- .الكلمة موقعها الرفع ، وهو إقواءٌ ؛ لأنّ القافية مكسورة .
5- .الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج 1 ص 516 .

ص: 239

1 / 14عُبَيدة بن عَمْرو كِنْدى

(1)الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) :عبيدة بن عَمْرو كِنْدى ، در رثاى حسين بن على عليه السلام و پسرش و يادكردِ شهادتِ آنها و سرنوشتِ قاتلان آنها ، چنين سروده است : قلب ، پس از پيرى ، از اُمّ عامر ، نشاطى دوباره يافتولى گذر دوران ، آن را از او ، غافل ساخت و نيز كشته شدن كسى كه در ميان آدميان ، بهترين نيا و پدر را داردآن گاه كه افتخارات آدميان ، به شماره در مى آيد . [به ياد آور] فراخوانىِ وى را از مردمِ سرگشته ، براى يارىامّا ديديم كه همگى ، از يارى اش روى گردان شدند. آنان ، يا كسانى بودند كه بيعت خود را زير پا نهادنديا اين كه در حضور امام عليه السلام ، سخن چينى كردند و نيرنگ در پيش گرفتند و چون او را ديدند، بر او نيزه زدندو شمشير ، از نيام كشيدند و [او را] با بريدن رگ گردن كشتند. اى ديده! سرشكِ انبوه بيفشان و تمام اشك هايت رابر بهترينِ پيشينيان و حاضران ، ببار . بر پورِ على عليه السلام و فرزند دختر محمّد صلى الله عليه و آله

پيامبرِ هدايتگر، و فرزند وصىّ (امامِ) مهاجر. از بنى تميم ، گروهى عليه او هم داستان شدندو نيز خانواده پليدى از خاندانِ كِلاب بن عامِر. و از قبيله وَهْبيل ، جمعى عليه او همدست شدندو دسته ديگرى ، عليه او پيمان بستند . و نيز از ابان بن دارِم ، پنجاه مردِ كاملْ سالبر او حمله ور شدند ، مانند شيران تيزتاز و از هر محلّه اى ، براى كشتنِ او گِرد آمدندكسانى كه اهل پيمان شكنى و افراطكارى و فخر فروشى بودند خدا، آتش درونم را [با انتقام گرفتن] از سِنان و مالكآرام كند، و [با انتقام گرفتن] از صاحب فتوا ، لَقيط بن ياسر ، و نيز از مُرّه عبدى و ابن مُساحِقو سواركار اسبِ سفيديال ، كعب بن جابر، و نيز از اَورقِ صَيدا و ابن مُوَزَّعو از بُجْرِ قبيله تَيمُ اللات و از مرد عامرى و نيز از چند نفر حَضرَموتى و تَغْلِبىو نيز از مانعان آب در ماه گرم تابستان و از خَولى _ كه خدا او را [به مرگ باعزّت] نكُشد _ و هانىو ثعلبه بزرگ سُرين و پسر تُباحِر! و خدا ، پسر اَبجَر را ايمن مَدارد ، تا وقتى كهكبوترى در شاخسارى چشم نواز ، مى خوانَد و نيز [ايمن مَدارد] آن كم فهمِ خودنما و آن كهبا تير ، دارايى و مال او را نشانه گرفت و مهاجر را و پسر رُقاد را كه از هشيارى اش بهره اى نگرفتو پسر يزيد را با وجود آن همه نگهبان و نيز سردمدارانِ گم راهى عراق و ديگران رااعم از تَميم و آن ملعون ، يعنى ابن زاجِر و آن حَنظَلى ها كه تيرهايشان ، پياپى بر چهره و پهلوى او فرود آمد و همه خاندان سعد بنِ مَذحِج،و آن پيسى زده پليد بدذات و جماعتى از طَى كه بى شرمانه ، او را در ميان گرفتندو جمعى از ما كه درونى بد دارند و خَثعَمى ها كه بر سرش فرود آمدندو آنها كه با سلاح ، به ديدارش شتافتند و شَبِث _ كه خدا، هرگز جانش را سالم نكند _و ابن سعد كه با شمشيرى برّاق و بُرنده با او ، رو به رو شد!

.


1- .عبيدة بن عمرو بَدائى كِنْدى، از خاندانِ بد بن حارث، از بهترين شاعران و شجاعان عرب، و در تشيّع و مهر ورزيدن به امام على عليه السلام، شهره بوده است. وى از راويانِ قضاياى مختار و از سربازانِ اوست.

ص: 240

. .

ص: 241

. .

ص: 242

1 / 15عُقبَةُ بنُ عَمرٍو السَّهمِيُّ (1)الأمالي للمفيد عن إبراهيم بن داحة:أوَّلُ شِعرٍ رُثِيَ بِهِ الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام قَولُ عُقبَةَ بنِ عَمرٍو السَّهمِيِّ ، مِن بَني سَهمِ بنِ عَوفِ بنِ غالِبٍ : إذَا العَينُ قَرَّت فِي الحَياةِ وَأَنتُمُتَخافونَ فِي الدُّنيا فَأَظلَمَ نورُها مَرَرتُ عَلى قَبرِ الحُسَينِ بِكَربَلافَفاضَ عَلَيهِ مِن دُموعي غَزيرُها فَما زِلتُ أرثيهِ وأَبكي لِشَجوِهِويُسعِدُ عَيني دَمعُها وزفيرُها وبَكَيتُ مِن بَعدِ الحُسَينِ عَصائِباأطافَت بِهِ مِن جانِبَيها (2) قُبورُها سَلامٌ عَلى أهلِ القُبورِ بِكَربَلاوقَلَّ لَها مِنِّي سَلامٌ يَزورُها سَلامٌ بِآصالِ العَشِيِّ وبِالضُّحىتُؤَدّيهِ نَكباءُ (3) الرِّياحِ ومورُها (4) ولا بَرِحَ الوُفَّادُ زُوَّارُ قَبرِهِيَفوحُ عَلَيهِم مِسكُها وعَبيرُها (5)

.


1- .هو عقبة بن عمرو السهمي، من بني سهم بن عوف بن غالب وهو أوّل من رثى الحسين بهذه الأبيات (راجع : أعيان الشيعة: ج 8 ص 146 و ج 1 ص 168).
2- .في الأمالي للطوسي : «من جانبيه» ، والظاهر أنّه الصواب .
3- .النّكباءُ : كل ريح ، أو من الرّياح الأربع انحرفت ووقعت بين ريحين (تاج العروس : ج 1 ص 450 «نكب») .
4- .المورُ : الغبار المتردّد في الهواء ، وقيل : هو التراب تثيره الريح (تاج العروس : ج 7 ص 496 «مور») .
5- .الأمالي للمفيد: ص 324 الرقم 9 ، الأمالي للطوسي : ص 93 الرقم 143 ، مثير الأحزان : ص 83 وفيه «عقبه بن عمر السهمي» ، بحار الأنوار : ج 45 ص 242 الرقم 1 ؛ مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 152 وفيه «عقبة بن عميق السهمي» ، تذكرة الخواص : ص 270 وفيه «ابو الرّمح او عقبة بن عمرو العبسي» .

ص: 243

1 / 15عُقْبة بن عمرو سَهمى

(1)الأمالى، مفيد_ به نقل از ابراهيم بن داحه _: نخستين سروده اى كه در رثاى امام حسين عليه السلام گفته شد، شعر عُقبة بن عمرو سهمى، از بنى سهم بن عوف بن غالب است : آن گاه كه چشم آدمى ، در زندگى روشن شود و شمادر دنيا ، هراسانيد ، نورِ آن به تاريكى خواهد گراييد. در كربلا ، به ديدار مرقد حسين عليه السلام رفتمو از ديدگانم ، اشك هاى فراوانى براى او سرازير شد. همچنان به خاطر مصيبتش ، او را مى ستودم و مى گريستمو اشك و ناله ، چشمانم را يارى مى كرد. پس از حسين عليه السلام ، بر كسانى گريستم كهمرقدهايشان ، گِرداگردِ او را فرا گرفته است. سلام بر صاحبان قبرهاى كربلا_ و اندك است درود من كه به زيارتش مى رود _ ؛ سلامى در هنگام غروب و در چاشتكه نسيم در هوا ، آن را دَمادَم مى رساند. زائرانِ تازه رسيده قبر اوهمچنان در معرض وزش مُشك و عبيرِ آن بارگاه اند .

.


1- .عُقْبة بن عمرو سَهْمى، از بنى سهم بن عوف بن غالب، نخستين كسى است كه در رثاى امام حسين عليه السلام، شعر گفت. اين ابيات، همان سروده اوست. در منابع، نام وى، مختلف بيان شده: در مثير الأحزان، «عُقْبة بن عمر سهمى» آمده است، در مقتل الحسين خوارزمى، «عقبة بن عميق سهمى» آمده است و در تذكرة الخواصّ، «عقبة بن عمرو عبسى» ثبت شده است.

ص: 244

1 / 16الفَضلُ بنُ عَبّاسِ بنِ عُتبَةَ (1)كشف الغمة:قالَ الفَضلُ بنُ عَبّاسِ بنِ عُتبَةَ (2) بنِ أبي لَهَبٍ ، يَرثي مَن قُتِلَ مَعَ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام _ يَعني مِن أهلِهِ _ : أعَينَيَّ إن لا تَبكِيا لِمُصيبَتيفَكُلُّ (3) عُيونِ النّاسِ عَنِّيَ أصبَرُ أعَينَيَّ جودا (4) مِن دُموعٍ غَزيرَةٍفَقَد حَقَّ إشفاقي وما كُنتُ أحذَرُ بَكيتُ لِفَقدِ الأكرَمينَ تَتابَعوالِوَصلِ المَنايا دارِعونَ وحُسَّرُ 5 مِنَ الأَكرَمينَ البيضِ مِن آلِ هاشِمٍلَهُم سَلَفٌ مِن واضِحِ (5) المَجدِ يُذكَرُ مَصابيحُ أمثالُ الأَهِلَّةِ إذ هُمُلَدَى الجودِ أو دَفعِ الكَريهَةِ أبصَرُ بِهِم فَجَعَتنا وَالفَواجِعُ كَاسمِهاتَميمٌ وبكرٌ وَالسَّكونُ وحِميَرُ وهَمدانُ قَد جاشَت عَلَينا وأَجلَبَتهَوازِنُ في أفناءِ قَيسٍ وأَعصُرُ وفي كُلِّ حَيٍّ نَضحَةٌ مِن دِمائِنابَني هاشِمٍ يَعلو سَناها ويُشهَرُ فَلِلّهِ مَحيانا وكانَ مَماتُناوللّهِِ قَتلانا تُدانُ وتُنشَرُ لِكُلِّ دَمٍ مَولىً وَمَولى دِمائِنابِمُرتَقَبٍ يَعلو عَلَيكُم ويَظهَرُ فَسَوفَ يَرى أعداؤُنا حينَ نَلتَقيلِأَيِّ الفَريقَينِ النَّبِيُّ المُطَهَّرُ (6)

.


1- .الفضل بن العبّاس بن عتبة بن أبي لهب الهاشمي. كان أحد شعراء بني هاشم وفصحائهم، هاشميّ الأبوين، كان معاصرا للفرزدق والأحوص. توفّي في حدود سنة (90 ه) أو حدود (95 ه) في خلافة الوليد بن عبد الملك. (راجع: تاريخ دمشق: ج 48 ص 335 والدرجات الرفيعة: ص 556 وأعيان الشيعة: ج 8 ص 406 والأعلام: ج 5 ص 150).
2- .في المصدر : «عقبة» ، والصواب ما أثبتناه .
3- .في المصدر : «وكلّ» ، والتصويب من أدب الطفّ .
4- .في المصدر : «جودي» ، والتصويب من أدب الطفّ .
5- .في المصدر : «واضع» ، والتصويب من أدب الطفّ .
6- .كشف الغمّة: ج2 ص 270 ، أدب الطفّ : ج 1 ص 126 .

ص: 245

1 / 16فضل بن عبّاس بن عُتْبه

(1)كشف الغمّة :فضل بن عبّاس بن عُتبة (2) بن ابى لَهَب ، دررثاى شهيدانِ كشته شده از خاندان امام حسين عليه السلام ، چنين سرود : اى چشمانم! اگر در مصيبت وارد شده بر من ، گريه نكنيدچشمان تمام مردم، شكيباتر از شما خواهند بود. اى چشمانم! اشك هايى انبوه ، فرو ريزيدكه دلسوزى من ، درست است و من ، متوجّه نبودم. براى مرگِ گراميانى گريستم كه در پىِ هم ، روى آوردندبراى رسيدن به شهادت ، زره به تن و با سرِ بى خُود ؛ (3) همان ها كه از كرامتمندانِ پاكِ آل هاشم بودندو نياكانى دارند كه در رادمردى ، شُهره اند . چراغ هاى تابانى كه به مهتابْ ماننده اند ؛ زيرادر دهش و زدودنِ اندوه ، بيناترند. فاجعه آنان به ما وارد شدو عاملان اين فاجعه ، تَميم و بكر و سَكون و حِمْيَرند و هَمْدان ، به ما خشم ورزيدو هوازِن را در كنار آل قيس و اَعصُر ، فرا خواند. هر قبيله اى، شركت جُست، در ريختن خون مابنى هاشم _ كه مجدش مى درخشد و آوازه اش ، همواره _ رو به فزونى است _. زندگى و مرگ ما ، در راه خداوند است،كشته هاى ما ، به خداوند ، تقديم مى شوند و برانگيخته مى شوند. هر خونِ ريخته اى، خواهانى دارد و خونخواه مادر كمين است و بر شما ، چيره مى شود و آشكار خواهد گشت. به زودى ، دشمنانِ ما، آن گاه كه با آنها رو در رو مى شويم ، خواهند ديدكه پيامبر مطهّر ، از آنِ كدام يك از ماست. (4)

.


1- .فضل بن عبّاس بن عُتبة بن ابى لهب هاشمى، يكى از شعرا و فصيحان بنى هاشم بود كه هم از جانب مادر و هم پدر، هاشمى بود. وى هم روزگار با فَرَزدَق و احوص بوده است. او در حدود سال 90 و به قولى، سال 95 هجرى، در دوران خلافت وليد بن عبد الملك در گذشت.
2- .در متن مصدر، «عُقبه» است كه آن را بر اساس ديگر منابع، تصحيح كرديم .
3- .در متن مصدر اشكالاتى بود كه ما آن را از ادب الطف ، تصحيح نموديم .
4- .اين متن، در مصدر، با اشكالاتى همراه بود كه آنها را بر اساس كتاب أدب الطفّ، تصحيح كرديم.

ص: 246

1 / 17ما رُوِيَ عَن بَناتِ عَقيلٍالأمالي للمفيد عن أبي هياج عبد اللّه بن عامر :لَمّا أتى نَعيُ الحُسَينِ عليه السلام إلَى المَدينَةِ ، خَرَجَت أسماءُ بِنتُ عَقيلِ بنِ أبي طالِبٍ _ رَضِيَ اللّهُ عَنها _ في جَماعَةٍ مِن نِسائِها ، حَتَّى انتَهَت إلى قَبرِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله فَلاذَت بِهِ ، وشَهَقَت عِندَهُ ، ثُمَّ التَفَتَت إلَى المُهاجِرينَ وَالأَنصارِ وهِيَ تَقولُ : ماذا تَقولونَ إن قالَ النَّبِيُّ لَكُميَومَ الحِسابِ وصِدقُ القَولِ مَسموعُ خَذَلتُمُ عِترَتي أو كُنتُمُ غُيَباوَالحَقُّ عِندَ وَلِيِّ الأَمرِ مَجموعُ أسلَمتُموهُم بِأَيدِي الظّالِمينَ فَمامِنكُم لَهُ اليَومَ عِندَ اللّهِ مَشفوعُ ما كانَ عند غَداةَ الطَّفِّ إذ حَضرواتِلكَ المَنايا ولا عَنهُنَّ مَدفوعُ قالَ : فَما رَأَينا باكِيا ولا باكِيَةً أكثَرَ مِمَّا رَأَينا ذلِكَ اليَومَ . (1)

.


1- .الأمالي للمفيد : ص 319 الرقم 5 ، الأمالي للطوسي : ص 89 الرقم 139 ، المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 116 نحوه ، بحار الأنوار : ج 45 ص 188 الرقم 34 .

ص: 247

1 / 17آنچه از دختران عقيل ، گزارش شده است

الأمالى ، مفيد_ به نقل از ابو هياج، عبد اللّه بن عامر _: هنگامى كه خبر شهادت امام حسين عليه السلام به مدينه رسيد، اسماء دختر عقيل بن ابى طالب _ كه خداوند از او خشنود باد _ ، به همراه جمعى از زنان اين خاندان ، به كنار مرقد مطهّر پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و به آن ، پناه جُست و آهى سوزان از نهاد بر كشيد و به مهاجران و انصار، رو كرد و چنين سرود : چه پاسخى خواهيد گفت ، آن گاه كه پيامبر صلى الله عليه و آله به شمادر روز حسابرسى بگويد _ و البتّه سخن راست ، شنيدنى است _ كه : «ذرّيه ام را تنها گذاشتيد يا آن كه حضور نداشتيدحال آن كه حقيقت ، نزدِ ولىّ امر بود . آنها را به ستمگران ، تحويل داديد.پس امروز نزد خداوند ، براى شما هيچ شفاعتى پذيرفته نيست»؟ در صبح طَف ، هنگامى مرگ به سراغ آنان رفتكه كسى نبود تا از آنان ، دفاع كند . وى گفته است كه تا آن روز ، هرگز اين تعداد زن و مرد گريان را يك جا نديده بوديم .

.

ص: 248

الإرشاد :خَرَجَت اُمُّ لُقمانَ بِنتُ عَقيلِ بنِ أبي طالِبٍ _ حينَ سَمِعَت نَعيَ الحُسَينِ عليه السلام _ حاسِرَةً ، ومَعَها أخواتُها : اُمُّ هانِئٍ ، وأَسماءُ ، ورَملَةُ ، وزَينَبُ ، بَناتُ عَقيلِ بنِ أبي طالِبٍ _ رَحمَةُ اللّهِ عَلَيهِنَّ _ تَبكي قَتلاها بِالطَّفِّ ، وهِيَ تَقولُ : ماذا تَقولونَ إن (1) قالَ النَّبِيُّ لَكُمماذا فَعَلتُم وأَنتُم آخِرُ الاُمَمِ بِعِترَتي وبِأَهلي بَعدَ مُفتَقَديمِنهُم اُسارى ومِنهُم ضُرِّجوا بِدَمِ ما كانَ هذا جَزائي إذ نَصَحتُ لَكُمأن تَخلُفوني بِسوءٍ في ذَوي رَحِمي (2)

أنساب الأشراف :قالَت زَينبُ بِنتُ عَقيلٍ تَرثي قَتلى أهلِ الطَّفِّ ، وخَرَجَت تَنوحُ بِالبَقيعِ : ماذا تَقولونَ إن قالَ النَّبِيُّ لَكُمماذا فَعَلتُم وأَنتُم آخِرُ الاُمَمِ بِأَهلِ بَيتي وأَنصاري أما لَكُمُعَهدٌ كَريمٌ أما توفونَ بِالذِّمَمِ ذُرِيَّتي وبنو عَمّي بِمَضيَعَةٍمِنهُم اُسارى وقَتلى ضُرِّجوا بِدَمِ ما كانَ ذاكَ جَزائي إذ نَصَحتُكُمُأن تَخلُفوني بِسوءٍ في ذَوي رَحِمي (3)

.


1- .في المصدر : «إذ» ، والصواب ما أثبتناه كما في المصادر الاُخرى .
2- .الإرشاد : ج 2 ص 124 وراجع : هذه الموسوعة : ج 9 ص 418 الرقم 2725 .
3- .أنساب الأشراف : ج 3 ص 420 ؛ الملهوف : ص 207 نحوه .

ص: 249

الإرشاد:اُمّ لقمان، دختر عقيل بن ابى طالب ، وقتى خبر شهادت امام حسين عليه السلام را شنيد ، به همراه خواهرانش: اُمّ هانى، اسماء ، رَملَه و زينب، دختران عقيل بن ابى طالب _ كه رحمت خدا بر آنان باد _ ، سرْبرهنه ، خارج شد و بر شهيدان خود در كربلا ، گريه سر داد و گفت : چه پاسخى خواهيد داد ، آن گاه كه پيامبر صلى الله عليه و آله ، به شما بگويد كه :[واى بر شما!] چه كرديد _ كه شما ، واپسينْ امّت ها هستيد _ با اهل بيتِ من و ياورانم پس از منكه جمعى از آنها ، به اسارت در آمده اند و جمعى ، در خون تپيده اند ؟! پاداش من _ كه شما را هدايت كردم _اين نبود كه پس از من ، با خاندانم ، بدرفتارى كنيد.

أنساب الأشراف:زينب دختر عقيل ، در رثاى شهيدان طَف ، اين شعر را سرود و از خانه خود ، خارج شد و در بقيع ، نوحه سر داد كه : چه پاسخى خواهيد داد ، آن گاه كه پيامبر صلى الله عليه و آله به شما بگويد كه:[واى بر شما!] چه كرديد _ كه شما واپسينْ امّت هستيد _ با خاندانم و يارانم؟! آيا شما را پيمانِ درستى نيستو به پيمان ها ، وفا نمى كنيد؟! [آيا بايد] خاندان من و عموزادگانم ، در گرفتارى باشندو برخى اسير و برخى به خون تپيده باشند؟ پاداشِ من _ كه شما را هدايت كردم _اين نبود كه پس از من ، با خاندانم ، بدرفتارى كنيد .

.

ص: 250

المعجم الكبير عن مصعب بن عبد اللّه :خَرَجَت زَينَبُ الصُّغرى بِنتُ عَقيلِ بنِ أبي طالِبٍ عَلَى النّاسِ بِالبَقيعِ ، تَبكي قَتلاها بِالطَّفِّ وهِيَ تَقولُ : ماذا تَقولونَ إن قالَ النَّبِيُّ لَكُمماذا فَعَلتُم وكُنتُم آخِرَ الاُمَمِ بِأَهلِ بَيتي وأَنصاري وذُرِّيَّتيمِنهُم اُسارى وقَتلى ضُرِّجوا بِدَمِ ما كانَ ذاكَ جَزائي إذ نَصَحتُ لَكُمأن تَخلُفوني بِسوءٍ في ذَوي رَحِمي فَقالَ أبُو الأَسوَدِ الدُّؤَلِيُّ ، نقول : « رَبَّنَا ظَ_لَمْنَا أَنفُسَنَا وَإِن لَّمْ تَغْفِرْ لَنَا وَ تَرْحَمْنَا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخَ_سِرِينَ » (1) . (2)

راجع : ج 9 ص 414 (القسم الحادي عشر / الفصل الأول / حين وصل الخبر) .

1 / 18مُسلِمُ بنُ قُتَيبَةَ (3) مروج الذهب :يَقولُ مُسلِمُ بنُ قُتَيبَةَ مَولى بَني هاشِمٍ : عَينُ جودي بِعَبرَةٍ وعَويلِوَاندُبي إن نَدَبتِ آلَ الرَّسولِ وَاندُبي تِسعَةً لِصُلبِ عَلِيٍّقَد اُصيبوا وخَمسَةً لِعَقيلِ وَابنَ عَمِّ النَّبِيِّ عَوناً أخاهُملَيسَ فيما يَنوبُهُم بِخَذولِ وسَمِيَّ النَّبِيِّ غودِرَ فيهِمقَد عَلَوهُ بِصارِمٍ مَصقولِ وَاندُبي كَهلَهُم فَلَيسَ إذا ماعُدَّ فِي الخَيرِ كَهلُهُم كَالكُهولِ لَعَنَ اللّهُ _ حَيثُ كانَ _ زِياداوَابنَهُ وَالعَجوزَ ذاتَ البُعولِ (4)

.


1- .الأعراف: 23.
2- .المعجم الكبير : ج 3 ص 118 الرقم 2853 ؛ شرح الأخبار : ج 3 ص 199 الرقم 1128.
3- لم نعرف هذا الرجل وقد نسبت هذه الأبيات مع بعض التفاوت لشعراء آخرين، مثل: 1. سراقة الباهلي (راجع: أنساب الأشراف: ج 3 ص 422 وتذكرة الخواص: ص 255 ونظم درر السمطين: ص 218 وفيه البيتان الأوّلان فقط). 2. بنت عقيل (راجع: العقد الفريد: ج 3 ص 368.) 3. سليمان بن قتة (راجع: مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي: ج 2 ص 152).
4- .مروج الذهب: ج 3 ص 72؛ مثير الأحزان : ص 111 وفيه «قالوا قتلوا سبعة عشر إنسانا كلهم ارتكض من بطن فاطمة بنت أسد اُم علي عليه السلام ، و إلى هذا أشار شاعرهم .. .» ، الأمالي للشجري: ج 1 ص 168 وفيه «فقال الشاعر .. .» وفيهما ثلاثة أبيات ، بحار الأنوار : ج 45 ص 291 عن الاُستاذ فخر القضاة محمّد بن الحسين الأرسايندي لواحد من الشعراء .

ص: 251

المعجم الكبير_ به نقل از مُصعَب بن عبد اللّه _: زينبِ صغرا ، دختر عقيل بن ابى طالب، با مردم، به بقيع رفت و در رثاى شهيدان خود در طَف ، گِريان ، چنين سرود: چه پاسخى خواهيد داد ، آن گاه كه پيامبر صلى الله عليه و آله ، به شما بگويد كه :[واى بر شما!] چه كرديد _ كه شما ، واپسينْ امّت هستيد _ با خاندانم و يارانم و ذرّيه امكه برخى اسيرند و برخى در خون تپيده اند؟! پاداشِ من كه شما را هدايت كردم _اين نبود كه پس از من ، با خاندانم ، بدرفتارى كنيد . ابو الأسود دُئَلى گفت: مى گوييم: «پروردگارا! ما به خود ، ستم كرده ايم و اگر از ما در نگذرى و بر ما رحم ننمايى ، از زيانكاران خواهيم بود» . (1)

ر . ك : ج 9 ص 415 (بخش يازدهم / فصل يكم / هنگام دريافت خبر) .

1 / 18مسلم بن قُتَيبه

(2)مُروج الذهب:مسلم بن قُتَيبه، وابسته بنى هاشم ، چنين سروده است : [اى] ديده ! اشك بريز و واويلا سر دهو اگر مى خواهى گريه كنى، بر خاندان پيامبر صل الله عليه وآله گريه كن و بر نُه تن از نسل على عليه السلام كه جان باخته اند، گريه كنو بر پنج تن از نسل عقيل و بر پسرعموى پيامبر ، عَون، برادر آنها_ كه در بازماندگانشان، سرافكنده نيست _ و بر آن همنام پيامبر صل الله عليه وآله در ميان آنان ، كه به نيرنگ، گرفتار شدو با شمشيرِ صيقل يافته ، با او برخورد كردند و بر ميان سالشان گريه كن كه هر گاهنيكى ها شماره شوند ، ميان سالشان ، مانند ساير ميان سالان نيست . خدا ، زياد را لعنت كند _ هر جا كه باشد _و پسرش و عجوزه چند شويه را ! (3)

.


1- .شرح الأخبار، سه بيت اخير را ندارد .
2- .اين شخص، شناخته نشد و اين ابيات، با اندكى تفاوت، به شاعران ديگرى نيز نسبت داده شده است، كه از آن جمله اند : 1. سليمان بن قَتّه، 2. سراقه باهِلى، 3. دختر عقيل.
3- .مروج الذهب: ج 3 ص 72 ؛ مثير الأحزان: ص 111 (كه در آن چنين آمده است: گفته اند هفده نفر راكشته اند كه همگى آنها ؛ از زادگان فاطمه دختر اسد، مادر على بن ابى طالب عليه السلام هستند . لذا شاعرشان ، چنين سروده است:...) ، الأمالى ، شجرى : ج 1 ص 168 (كه در آن ، چنين آمده است: و شاعر ، گفته است : ... و سه بيت را آورده است) ، بحار الأنوار: ج 45 ص 291 (به نقل از استاد فخر القضات محمد بن حسين ارسايندى، به نقل از يكى از شاعران) .

ص: 252

1 / 19المُغيرَةُ بنُ نَوفَلِ بنِ الحارِثِ (1)أنساب الأشراف :قالَ المُغيرَةُ بنُ نَوفَلِ بنِ الحارِثِ بنِ عَبدِ المُطَّلِبِ : أضحَكَنِي الدَّهرُ وأَبكانيوَ الدَّهرُ ذو صَرفٍ وأَلوانِ يا لَهفَ نَفسي وهِيَ النَّفسُ لاتَنفَكُّ مِن هَمٍّ وأَحزانِ عَلى اُناسٍ قُتِلوا تِسعَةٍبِالطَفِّ أمسَوا رَهنَ أكفانِ وسِتَّةٍ ما إن أرى مِثلَهُمبَني عَقيلٍ خَيرِ فُرسانِ (2)

.


1- .المغيرة بن نوفل بن الحارث بن عبد المطلب بن هاشم، يكنّى أبا يحيى. ولد على عهد رسول اللّه صلى الله عليه و آله بمكّة قبل الهجرة، وقيل: ولد بعدها بأربع سنين. واُم يحيى اُمامة بنت أبي العاص بن الربيع، (واُمّها زينب بنت رسول اللّه صلى الله عليه و آله ). هو الذي ألقى القطيفة على ابن ملجم لمّا ضرب عليّا؛ فإنّ الناس لمّا همّوا بأخذ ابن ملجم حمل عليهم بسيفه فأفرجوا له، فتلقّاه المغيرة فاُلقى عليه قطيفة، وشهد المغيرة مع عليّ صفين، وكان قاضيا في خلافة عثمان (راجع: اُسد الغابة: ج 5 ص 240 والطبقات الكبرى: ج 5 ص 22 والإصابة: ج 6 ص 158).
2- .أنساب الأشراف : ج 3 ص 421 وراجع : ص 268 (الفصل الثاني / الكميت) .

ص: 253

1 / 19مُغَيرة بن نَوفِل بن حارث

(1) أنساب الأشراف:مُغَيرة بن نَوفل بن حارث بن عبد المطّلب ، چنين سروده است : روزگار ، مرا گريانْد و خندانْدو روزگار ، در گذر و رنگارنگ است. آه و فسوس بر من كه جانى دارمكه از اندوه و غم ، جدا نمى گردد؛ غم و اندوه بر نُه تن كه در سرزمين طَف كشته شدندو همگىِ آنها ، سرانجام ، كفن شدند و شش تن كه هرگز ، همانندشان را نمى بينم؛فرزندان عقيل، آن بهترينِ جنگاوران . (2)

.


1- مُغَيرة بن نوفل بن حارث بن عبد المطّلب كه كنيه اش ابو يحيى است در مكّه و پيش از هجرت پيامبر صل الله عليه و آله، زاده شد. نيز گفته شده كه تولّد او، در سال چهارم هجرى بوده است. همسرش امّ يحيى امامه، دختر ابو العاص بن ربيع و زينب دختر پيامبر صل الله عليه و آله بوده است. مغيرة بن نَوفل، همان كسى است كه وقتى ابن ملجم با شمشير بر سر امام على عليه السلام ضربت زد، مردم را كه براى دستگيرى ابن ملجم يورش آورده بودند، با شمشير تارانْد و با رواندازى كه در دست داشت، به سوى او پريد و آن را بر روى او انداخت. مغيره، در نبرد صفّين نيز در ركاب امام على بن ابى طالب عليه السلام شمشير زد. وى در زمان خلافت عثمان، به قضاوت، مشغول بود.
2- .ر.ك : ص 269 (فصل دوم / كميت).

ص: 254

الأمالي للشجري :قالَ المُغيرَةُ بنُ نَوفَلٍ الهاشِمِيُّ لِلجَرَّاحِ بنِ سِنانٍ (1) الأَسَدِيِّ لَمّا طَعَنَ الحُسَينَ بنَ عَلِيٍّ عليه السلام : إذا سَقَى اللّهُ عَبداً صَوبَ غادِيَةٍفَلا سَقَى اللّهُ جَرَّاحا مِنَ الدِّيَمِ أعني بِهِ ابنَ سِنانٍ شَرَّ مَن حَمَلَتاُنثى وَمِن شَرِّ مَن يَمشي عَلى قَدَمِ شُلَّت يَمينُكَ مِن غادٍ بِمِعوَلِهِعَلى فَتىً لَيسَ بِالواني ولَا البَرِمِ يا نَصرُ نَصرَ قَعينٍ كَيفَ نَومُكُمُوقَد أتَيتُم عَظيماً لَيسَ بِالأَمَمِ (2) حاشا جُذيمَةَ إنِّي غَيرُ ذاكِرِهاولا بَني جابِرٍ لَم يَنطِفوا بِدَمِ قالَ أبو بَكرٍ : الجَرّاحُ بنُ سِنانٍ هذا _ الَّذي طَعَنَ الحُسَينَ بنَ عَلِيٍّ عليه السلام _ مِن بَني أسَدٍ ، مِن بَني نَصرِ بنِ قَعينٍ . (3)

1 / 20مَولًى لِعُمَرَ بنِ عِكرِمَةَ كامل الزيارات عن عمر بن عكرمة (4) : أصبَحنا لَيلَةَ قَتلِ الحُسَينِ عليه السلام بِالمَدينَةِ ، فَإِذا مَولىً لَنا يَقولُ : سَمِعنا البارِحَةَ مُنادِياً يُنادي ويَقولُ : أيُّهَا القاتِلونَ جَهلاً حُسَيناأبشِروا بِالعَذابِ وَالتَّنكيلِ كُلُّ أهلِ السَّماءِ يَدعو عَلَيكُممِن نَبِيٍّ ومُرسَلٍ وَقَبيلِ قَد لُعِنتُم عَلى لِسانِ ابنِ داودَ وذي الرّوحِ حامِلِ الإِنجيلِ (5)

.


1- .لا يوجد شخص بهذا الإسم في المنقول من وقعة كربلاء والظاهر أنّه تصحيف ل«سنان بن أنس» .
2- .الأمم : الشيء اليسير ، يقال : ما سألتَ إلّا أمَما (لسان العرب : ج 12 ص 28 «أمم») .
3- .الأمالي للشجري : ج 1 ص 193 .
4- .من أصحاب الإمام الصادق عليه السلام (رجال الطوسي: ص 254).
5- .كامل الزيارات : ص 196 ، روضة الواعظين : ص 213 وفيه «وموسى وعيسى وصاحب الإنجيل» بدل «وذي الروح...» .

ص: 255

الأمالى ، شجرى :مُغَيرة بن نَوفِل هاشمى ، در باره جرّاح بن سِنان اسدى ، (1) آن گاه كه به حسين بن على عليه السلام ضربه زد ، اين را گفت : آن گاه كه خداوند ، باران صبحگاهى را به بنده اى مى چشانَدجرّاح را از آب باران ، سيراب نكند! منظورم ابن سِنان است ؛ بدترين نوزادى كهزنى مى تواند به آن، باردار شود و بدترينِ راهْ روندگان. چُلاق باد دستت كه با وسيله اى كُشندهبر جوان مردى حمله ور شد كه نه مضطرب بود و نه بى تاب . اى خاندان نصر قَعين! چگونه آرام مى خُسبيددر حالى كه گناهى بزرگ كرده ايد ، نه كوچك؟! حاشا! [طايفه] جُذَيمه _ كه در اين جا ، از آنها ياد نمى كنم _و نيز بنى جابر ، به خونى آلوده نشدند . ابوبكر ، [راوىِ اين سخن] گفت: اين جرّاح بن سِنان _ كه حسين بن على عليه السلام را زد _، از بنى اسد و از خاندانِ نصر بن قَعين است.

1 / 20غلام عمر بن عِكرِمه

كامل الزيارات_ به نقل از عمر بن عِكرِمه (2) _: در شب شهادت امام حسين عليه السلام ،در مدينه بوديم. صبح آن روز ، يكى از غلامان گفت: ديشب ، شنيدم كه منادى اى اين گونه بانگ مى زد : اى كسانى كه جاهلانه ، حسين عليه السلام را كشتيدمژده تان باد به مجازات خدا و عذاب او! تمام آسمانى ها ، شما را نفرين مى كنندچه پيامبر ، چه رسول و چه مؤمن شما ، بر زبان پسر داوود (موسى عليه السلام )و روح اللّه ، حاملِ انجيل ، نفرين شده ايد.

.


1- .در قضاياى مربوط به كربلا ، شخصى به اين نام وجود ندارد و ظاهرا تصحيفِ همان سِنان بن انس است.
2- .وى از ياران امام صادق7 بوده است.

ص: 256

1 / 21النَّجاشِيُّ (1)نسبُ قريش :قالَ النَّجاشِيُّ يَرثِي الحُسَينَ بنَ عَلِيٍّ عليه السلام (2) : يا جَعدُ بَكّيهِ ولا تَسأَميبُكاءَ حَقٍّ لَيسَ بِالباطِلِ عَلَى ابنِ بِنتِ الطّاهِرِ المُصطَفىوَابنِ ابنِ عَمِّ المُصطَفى الفاضِلِ لَن تَغلِقي بابا عَلى مِثلِهِفِي النّاسِ مِن حافٍ ولا ناعِلِ (3)

.


1- .قيس بن عمرو بن مالك بن معاوية بن خديج، يكنّى أبا الحارث، وأبا مخاشن، له إدراك، شاعر هجّاء، اشتهر في الجاهلية والإسلام، كان من شيعة عليّ، وكان في عسكر عليّ بصفين، ضربه علي بن أبي طالب على السكر في رمضان، فهرب إلى معاوية وهجا عليّا، ومدح معاوية (راجع: الإصابة: ج 6 ص 387، تهذيب الكمال: ج 6 ص 253).
2- .جاء في بعض النقول أنّه في رثاء الإمام الحسن عليه السلام .
3- .نسب قريش : ص 41، تاريخ دمشق : ج 13 ص 284 و 298 وفيه ستة أبيات، مروج الذهب : ج 3 ص 5 نحوه وفيه ستة أبيات ، تهذيب الكمال: ج 6 ص 253 ، البداية والنهاية : ج 8 ص 43 نحوه وفيه «قال كثير نمرة ...» .

ص: 257

1 / 21نجاشى

(1) نسب قريش:نجاشى ، در رثاى حسين بن على عليه السلام چنين سروده است : (2) اى جَعد! بر او گريه كن و هرگز خسته [و سست] مشوگريه اى كه بر حق است ، نه بر باطل؛ بر پسر دختر [پيامبرِ] پاكِ برگزيدهو پسرِ پسرعموى برگزيده برتر. هرگز در را بر كسى همچون او نبندكه او برتر از هر كسى است، چه برهنه پا باشد و چه پوشيده پا .

.


1- قيس بن عمرو بن مالك بن معاوية بن خَديج كه كنيه اش ابو حارث و ابو مخاشن بود، پيامبر صل الله عليه و آله را درك كرد. وى در شاعرى، به هجو، مشهور است و در جاهليت و اسلام، شهره بود. او از پيروان امير مؤمنان على عليه السلام و در جنگ صفّين، در شمارِ جنگاوران سپاه ايشان بود. امير مؤمنان 7، وى را به خاطر مستى، در ماه رمضان، تازيانه زد. از اين رو، به سوى معاويه گريخت و در هجو امام على عليه السلام و مدح معاويه، شعر سرود.
2- .در برخى منابع ، آمده است كه اين شعر ، در رثاى امام حسن مجتبى7 سروده شده است.

ص: 258

الفصل الثاني : نماذج من المراثي التي اُنشدت في القرن الثّاني2 / 1جَعفَرُ بنُ عَفّانَ الطّائِيُّ (1)مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي :قالَ جَعفَرُ بنُ عَفّانَ الطّائِيُّ يَرثِي الإِمامَ الحُسَينَ عليه السلام : لِيَبكِ عَلَى الإِسلامِ مَن كانَ باكِياًفَقَد ضُيِّعَت أحكامُهُ واستُحِلَّتِ غَداةَ حُسَينٌ لِلرِّماحِ دَرِيَّةًوقَد نَهَلَت مِنهُ السُّيوفُ وعَلَّتِ وغودِرَ فِي الصَّحراءِ لَحما مُبَدَّداعَلَيهِ عِناقُ الطَّيرِ باتَت وظَلَّتِ فَما نَصَرَتهُ اُمَّةُ السَّوءِ إذ دَعالَقَد طاشَتِ الأَحلامُ مِنها وضَلَّتِ بَلى قَد مَحَوا أنوارَهُم بِأَكُفِّهِمفَلا سَلِمَت تِلكَ الأَكُفُّ وشُلَّتِ فَما حَفِظوا قُربَ الرَّسولِ ولا رَعَواوزَلَّت بِهِم أقدامُهُم وَاستُزِلَّتِ أذاقَتهُ حَرَّ القَتلِ اُمَّةُ جَدِّهِهَفَت نَعلُها فِي كَربَلاءَ وزَلَّتِ فَلا قَدَّسَ الرَّحمنُ مِنها نُفوسَهاوإِن هِيَ صامَت لِلإِلهِ وصَلَّتِ كَما أفجَعَت بِنتَ الرَّسولِ بِنَسلِهاوكانوا حُماةَ الحَربِ حَيثُ استَقَلَّتِ وكانوا سُرورا ثُمَّ عادوا رَزِيَّةًلَقَد عَظُمَت تِلكَ الرَّزايا وجَلَّتِ (2)

.


1- .جعفر بن عفّان الطائي صاحب المراثي في الحسين عليه السلام . قال ابن النديم في شعراء الشيعة: «شعره مئتا ورقة»، وعدّه المرزباني في شعراء الشيعة وقال: «كان من شعراء الكوفة، وله أشعار كثيرة في معانٍ مختلفة» انتهى. توفي حدود 150 ه. (راجع : أعيان الشيعة: ج 1 ص 170).
2- .مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي:ج 2 ص 144؛ بحار الأنوار: ج 45 ص 286.

ص: 259

فصل دوم : نمونه مرثيه هايى كه در قرن دوم ، سروده شده اند

2 / 1جعفر بن عَفّان طايى

(1)مقتل الحسين عليه السلام ، خوارزمى :جعفر بن عَفّان طايى ، در رثاى حسين عليه السلام ، چنين سروده است: هر كه هواى گريستن دارد، بر اسلام ، ناله سر دهدزيرا احكام آن ، تباه شد و حرامش حلالْ گرديد. حسين عليه السلام ، هدف نيزه ها قرار گرفتو شمشيرها ، پى در پى ، از خونش آشاميدند و سرانجام ، كُند شدند . در دل صحرا ، پيكرى پاره پاره ، رها شدو دسته هاى پرندگان ، در كنارش مأوا گزيدند و ماندند. امّتِ بد، آن گاه كه او فريادخواهى كرد ، به فريادش نرسيدند.عقل ها ، در كارِ اين امّت ، درمانده و متحيّرند. آرى! آنها نور وجودشان را با دست هاى خود ، از بين بردند.بنا بر اين ، آن دست ها، سالم مباد و چُلاق باد! خويشاوندى با پيامبر صلى الله عليه و آله را پاس نداشتندو با اين كار ، گام هايشان ، لغزيد و منحرف شد. امّتِ نياىِ او ، سوزِ مرگ را به وى چشانيدندو بدين ترتيب ، در سرزمين كربلا ، پايشان [از صراط حق] لغزيد. [خداوندِ] رحمان ، روان هاى آن مردم را مقدّس و گرامى نداردهر چند براى خداوند ، به نماز ايستاده و روزه گرفته باشند؛ چرا كه با اين كار خود ، دختر پيامبر صلى الله عليه و آله را داغدار كردند،اگر چه [شهيدانْ] همگى ، مردانِ رزم و كارزار بودند ! آنها شادمان بودند؛ ولى مصيبت زده شدند،و حقّا كه آن مصيبت ها ، بس بزرگ و سِتُرگ اند .

.


1- .جعفر بن عَفّانِ طايى، سراينده مرثيه براى امام حسين عليه السلام است. ابن نديم، در يادكردشعراى شيعه گفته است: «مجموعه سروده هايش، دويست ورق مى شود» . مرزبانى نيز او را در شمارِ شاعران شيعه دانسته و گفته است: «او از شعراى كوفه بوده و اشعار فراوانى در موضوعات مختلف دارد». او در حدود سال 150 ق، در گذشته است.

ص: 260

أعيان الشيعة :مِن شِعرِ جَعفَرِ بنِ عَفّانَ الطّائِيِّ في أهلِ البَيتِ عليهم السلام قَولُهُ : ألا يا عَينُ فَابكي ألفَ عامٍوزيدي إن قَدَرتِ عَلَى المَزيدِ إذا ذُكِرَ الحُسَينُ فَلا تَمَلّيوجودِي الدَّهرَ بِالعَبَراتِ جودي فَقَد بَكَتِ الحَمائِمُ مِن شَجاهابَكَت لِأَليفِها الفَردِ الوَحيدِ بَكَينَ وما دَرَينَ وأَنتَ تَدريفَكَيفَ تَهُمُّ عَينُكَ بِالجُمودِ أتَنسى سِبطَ أحمَدَ حينَ يُمسيويُصبِحُ بَينَ أطباقِ الصَّعيدِ (1)

.


1- .أعيان الشيعة : ج 4 ص 128 ، مختصر أخبار شعراء الشيعة للمرزباني : ص 116 .

ص: 261

أعيان الشيعة :از اشعار جعفر بن عَفّان طايى در رثاى اهل بيت عليهم السلام ، اين مرثيه است : الا ، اى ديده ! هزار سال ، گريه كنو نيز بر آن بيفزاى ، اگر توانِ افزودن دارى ، آن گاه كه از حسين عليه السلام ، ياد مى شود و مبادا [از گريستن] خسته شوى!در تمام روزگار ، در اشك ريزى ، هماره ، دهنده و پُربار باش. بى ترديد ، كبوتران (زنان امام عليه السلام ) از سرِ اندوه گريستندو بر تنها همدم خود، گريه سر دادند. آنها گريستند در حالى كه نمى دانستند [چه بر سرشان مى آيد]؛ ولى تو _ كه خوب مى دانى _چگونه چشمانت مى خواهند خشك باشند؟ آيا نواده احمد را، آن گاه كه روز را به شب مى رسانَدو روز بعد ، بر روى خاك مى خوابد، فراموش مى كنى؟!

.

ص: 262

2 / 2السَّيِّدُ الحِميَرِيُّ (1) الأغاني عن عليّ بن إسماعيل التميمي عن أبيه :كُنتُ عِندَ أبي عَبدِ اللّهِ جَعفَرِ بنِ مُحَمَّدٍ عليه السلام ، إذِ استَأذَنَ آذِنَهُ السَّيِّدُ الحِميَرِيُّ ، فَأَمَرَهُ بِإِيصالِهِ ، وأَقعَدَ حَرَمَهُ خَلفَ سِترٍ ، ودَخَل فَسَلَّمَ وجَلَسَ ، فَاستَنشَدَهُ ، فَأَنشَدَ قَولَهُ : اُمرُر عَلى جَدَثِ الحُسَينِفَقُل لِأَعظُمِهِ الزَّكِيَّه يا أَعظُما لا زِلتِ مِنوَطفاءَ ساكِبَةٍ رَوِيَّه وإذا مَرَرتَ بِقَبرِهِفَأَطِل بِهِ وَقفَ المَطِيَّه وَابكِ المُطَهَّرَ لِلمُطَهَّرِوَالمُطَهَّرَةِ النَّقِيّه كَبُكاءِ مُعوِلَةٍ أتَتيَوما لِواحِدِهَا المَنِيَّه (2)

.


1- أبو هاشم إسماعيل بن محمّد بن يزيد بن ربيعة الحميري، المعروف بالسيد الحميري مع أنه ليس بهاشميّ، الشاعر المشهور، ولد بعمان سنة 105 ه، و نشأ بالبصرة، وتوفّي سنة 173 ه، ودفن بالجنينة ببغداد، وكانت وفاته في خلافة الرشيد. هو صاحب العينيّة المشهورة، و أحد الثلاثة الذين قيل في حقّهم: إنّهم أشعر الناس، كما في الأغاني. قال: كنت و أنا صبيّ أسمع أبويّ يثلبان أمير المؤمنين عليه السلام، فأخرج عنهما و أبقى جائعا، واؤثر ذلك على الرجوع إليهما، فأبيت في المساجد جائعا لحبّي لفراقهما وبغضي لهما. والذي يجمع عليه المؤرّخون أنّه اعتنق أوّل ما اعتنق المذهب الكيساني، ولكنّه اعتنق مذهب الإماميّة بعد أن لقي الإمام الصادق عليه السلام فناظره و ألزمه الحجّة (راجع: ديوان السيّد الحميري: ص 5 والذريعة: ج 9 ص 267 وج 17 ص 122).
2- .الأغاني: ج 7 ص 260 ، الجوهرة: ص 48 وفيه «بعض المحسنين المجيدين يرثي الحسين» ؛ مثير الأحزان: ص 13.

ص: 263

2 / 2سيّدِ حِميَرى

(1) الأغانى_ به نقل از على بن اسماعيل تميمى ، از پدرش _: روزى نزد جعفر بن محمّد (صادق عليه السلام ) بودم و سيّد حِميَرى ، اجازه ورود خواست . ايشان فرمان داد كه وارد شود و آن گاه ، خانواده خود را در پسِ پرده نشاند . سيّد حِميَرى ، سلام كرد و رخصت طلبيد تا شعرش را بخواند. پس چنين خواند: (2) بر مرقد حسين عليه السلام ، گذر كنو به استخوان هاى پاكش بگو : اى استخوان ها! خداوند ، همواره شما رااز ابر پُربارِش رحمتش ، برخوردار كند! و هر گاه از كنار مرقدش گذر كردىدرنگ كن و مَركبت را متوقّف كن و بر آن پاكيزه فرزند مولاىِ پاكيزهو بانوىِ پاك و پاكيزه ، گريه كن ، به سانِ زن فرزندْ از دست داده اى كهيگانه فرزندش را مُرده مى بيند.

.


1- ابو هاشم اسماعيل بن محمّد بن يزيد بن ربيعه حِمْيَرى، معروف به «سيّد حِمَيرى» است، هرچند از بنى هاشم (سادات) نبوده است. وى به سال 105 ق، در عمّان به دنيا آمد و در بصره زندگى كرد. در سال 173 ق، در گذشت و در جنينه بغداد، دفن گرديد. درگذشت وى در زمان حكمرانى هارون الرشيد، روى داد. او سراينده قصيده معروف عَينيّه و چنان كه در الأغانى آمده، يكى از سه شاعرى است كه برترين شاعران دانسته شده اند. وى مى گويد: من نوجوان بودم و مى شنيدم كه پدر و مادرم به امير مؤمنان عليه السلام، توهين مى كنند. از اين رو، من از خانه خارج مى شدم و گرسنه مى ماندم و اين گرسنگى را به برگشتن نزد آن دو، ترجيح مى دادم. من شب ها در مساجد، گرسنه مى خوابيدم زيرا از آنها [به سبب لعن امام على عليه السلام] نفرت داشتم و از نديدنشان لذّت مى بردم. مورّخان بر اين نكته هم داستان اند كه وى، نخست، مذهب كيسانى داشت؛ امّا پس از آن كه با امام صادق عليه السلام ديدار كرد، به مذهب شيعه گراييد. وى با امام عليه السلام مناظره كرد و دلايل محكمى از ايشان شنيد و سرانجام، حقّانيت تشيّع را پذيرفت.
2- .در الجوهرة (ص 48) چنين آمده است: يكى ازنكوكاران برجسته ، امام حسين عليه السلام را چنين ستوده است .

ص: 264

أعيان الشيعة :لَهُ في رِثاءِ الحُسَينِ عليه السلام : اُمرُر عَلى جَدَثِ الحُسَينِو قُل لِأَعظُمِهِ الزَّكِيَّه يا أعظُما لا زِلتِ مِنوَطفاءَ ساكِبَةٍ رَوِيَّه ما لَذَّ عَيشٌ بَعدَ رَضِّكِبِالجِيادِ الأعوَجِيَّه قَبرٌ تَضَمَّنَ طَيِّباآباؤُهُ خَيرُ البَرِيَّه آباؤُهُ أهلُ الرِّياسَةِوَ الخِلافَةِ وَالوَصِيَّه وَالخَيرِ وَالشِّيَمِ المُهَذَّبَةِ المُطَيَّبَةِ الرَّضِيَّه فَإِذا مَرَرتَ بِقَبرِهِفَأَطِل بِهِ وَقفَ المَطِيَّه وَابكِ المُطَهَّرَ لِلمُطَهَّرِوَ المُطَهَّرَةِ الزَّكِيَّه كَبُكاءِ مُعوِلَةٍ غَدَتيَوما بِواحِدِهَا المَنِيَّه وَالعَن صَدى عُمَرَ بنَ سَعدٍوَ المُلَمَّعَ بِالنَّقِيَّه شِمَرِ بنَ جَوشَنٍ الَّذيطاحَت بِهِ نَفسٌ شَقِيَّه جَعَلُوا ابنَ بِنتِ نَبِيِّهِمغَرَضا كَما تُرمَى الدَّرِيَّه لَم يَدعُهُم لِقِتالِهِإلّا الجُعالَةُ وَالعَطِيَّه لَمّا دَعَوهُ لِكَي تَحَكَّمَ فيهِ أولادُ البَغِيَّه أولادُ أخبَثِ مَن مَشىمَرَحاً وأَخبَثِهِم سَجِيَّه فَعَصاهُمُ وأَبَت لَهُنَفسٌ مُعَزَّزَةٌ أبِيَّه فَغَدَوا لَهُ بِالسّابِغاتِعَلَيهِمُ (1) وَالمَشرَفِيَّه وَالبيضِ وَاليَلَبِ (2) اليَماني وَالطِّوالِ السَّمهَرِيَّه وهُمُ اُلوفٌ وَهوَ فيسَبعينَ نَفسٍ هاشِمِيَّه فَلَقَوهُ في خَلَفٍ لِأَحمَدَ مُقبِلينَ مِنَ الثَّنِيَّه مُستَيقِنينَ بِأَنَّهُمسيقوا لِأَسبابِ المَنِيَّه يا عَينُ فَابكي ما حَييتُعَلى ذَوِي الذِّمَمِ الوَفِيَّه لا عُذر في تَركِ البُكاءِ دَما وأَنتِ بِهِ حَرِيَّه (3)

.


1- .في المصدر : «عليه» ، والتصويب من أدب الطفّ .
2- .اليلب : الدروع ، يمانية ، وقال ابن سيده : اليلب : التِرسة . وقيل : الدَّدق (لسان العرب : ج 1 ص 806 «يلب») .
3- .أعيان الشيعة: ج3 ص 429، الدرّ النضيد: ص 352، أدب الطفّ: ج 1 ص 198.

ص: 265

أعيان الشيعة :وى (سيّدِ حِميَرى) ، در رثاى امام حسين عليه السلام ، چنين سروده است: بر مرقد حسين عليه السلام ، گذر كنو به استخوان هاى پاكش بگو : اى استخوان ها! خداوند ، همواره شما رااز ابر پُربارِش رحمتش ، برخوردار كند ! پس از آن كه تو را با اسبان اصيل ، سُمكوب كردندزندگى ، هرگز گوارا نگرديد. مرقدى كه پاكيزه اى را در خود ، جاى داد ؛همو كه نياكانش ، بهترينِ مردمان اند. نياكانش ، سزامندان فرمان روايىو خلافت و جانشينى اند. هر گاه بر مرقدش گذر كردىدرنگ كن و مَركبت را متوقّف كن و بر آن پاكيزه فرزند مولاىِ پاكيزهو بانوى پاك و پاكيزه ، گريه كن ، به سان زنِ فرزندْ از دست داده اى كهيگانه فرزندش را مُرده مى بيند. و بر آوازه عمر بن سعدو بر آن كه جامه پاكى را به ريا به تن دارد، لعنت كن. يعنى شمر بن ذى الجوشن؛همو كه نفْس ناپاك ، او را اسير كرده است. آنان ، فرزند دختر پيامبرِ خودشان را هدف گرفتندآن سان كه نشانه را هدفِ تيرها قرار مى دهند. هيچ چيزى ، آنان را براى جنگيدن برنينگيختجز عطاها و وعده ها . هنگامى كه او (حسين عليه السلام ) را [به بيعت با يزيد] دعوت كردند تافرزندان زنِ بدكاره ، بر او چيره شوند _ همان فرزندان پليدترينِ مردانى كه با غرور ، راه مى روندو دارندگان پليدترين سرشت _ ، [حسين عليه السلام] با آنان ، مخالفت ورزيدو جان گرامى و سرافراز او ، [از بيعت] خوددارى كرد. از اين رو، با نيزه هاى بُرّانو شمشيرهاى تيز و آب داده، بر او يورش بردند و نيز با شمشيرهاى بَرّاق و سپرهاى يَمانىو نيزه هاى بلندِ محكم و توپُر آنان ، هزار هزار نفر بودندو او در ميان هفتاد نفر هاشمى بود كه با نواده احمد ، همراه شدندو از راهى پُرسنگلاخ ، آمده بودند و يقين داشتندكه به سوى مرگ ، رانده مى شوند. اى ديده! تا آن دَم كه زنده ام ، گريه سر دهبر آنان كه وفادار و خوش پيمان اند. بر تركِ خون گريستن ، عذرى نيستدر حالى كه تو سزاوار آنى .

.

ص: 266

2 / 3الفَضلُ بنُ عَبدِ الرَّحمنِ بنِ العَبّاسِ (1)شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد :لَمّا قُتِلَ زَيدُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام في سَنَةِ اثنَتَينِ وعِشرينَ ومِئَةٍ في خِلافَةِ هِشامِ بنِ عَبدِ المَلِكِ . . . قالَ الفَضلُ بنُ عَبدِ الرَّحمنِ مِن قَصيدَةٍ لَهُ طَويلَةٍ : . . . أينَ قَتلى مِنّا بَغَيتُم عَلَيهِمثُمَّ قَتَّلتُموهُمُ ظالِمينا أرجعوا هاشِما ورُدّوا أبَا اليَقظانَ وَابنَ البُدَيلِ في آخَرينا قُتِلوا بِالطُّفوفِ يَومَ حُسَينٍمِن بَني هاشِمٍ ، ورُدّوا حُسَينا أينَ عَمرٌو وأَينَ بِشرٌ وقَتلىمَعَهُم بِالعَراءِ ما يُدفَنونا أرجِعوا عامِرا ورُدّوا زُهَيراثُمَّ عُثمانَ ، فَارجِعوا عازِمينا وَارجِعوا الحُرَّ وَابنَ قَينٍ وقَوماقُتِلوا حينَ جاوَزوا صِفّينا وَارجِعوا هانِئا ورُدّوا إلَينامُسلِما وَالرُّواعَ في آخَرينا (2) لَن تَرُدّوهُمُ إلَينا ولَسنامِنكُمُ غَيرَ ذلِكُم قابِلينا (3)

.


1- .الفضل بن عبد الرحمن بن العباس بن ربيعة بن الحارث بن عبد المطلب بن هاشم بن عبد مناف . المتوفى (129أو 128 ه) ، وفي الأعلام : المتوفّى نحو (173 ه) ، كان شاعرا ولمّا اجتهد هارون الرشيد في طلب بني هاشم استخفى ، وفي معجم الاُدباء للمرزباني: كان شيخ بني هاشم في وقته ، وسيّدا من ساداتهم و شاعرهم و عالمهم ، و هو أوّل من لبس السواد على زيد بن علي بن الحسين ، ورثاه بقصيدة طويلة حسنة ، وشعره حجّة احتجّ به سيبويه (راجع : أعيان الشيعة: ج 1 ص 169 و ج 8 ص 407 والغدير : ج 3 ص 72 وكتاب الطبقات لخليفة بن خياط: ص 369 والأعلام: ج 5 ص 150) .
2- .عنى بعامر : العبدي ، وبزهير زهير بن سليم ، وبعثمان : أخا الحسين عليه السلام ، وبالحر : الرياحي ، وبابن قين : زهيرا ، وبعمرو : الصيداوي ، وببشر : الحضرمي .
3- .شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد : ج 7 ص 165، الكنى والألقاب: ج 1 ص 232.

ص: 267

2 / 3فضل بن عبد الرحمان بن عبّاس

(1)شرح نهج البلاغة، ابن ابى الحديد :هنگامى كه زيد بن على در سال 122 ق ، و در دوران خلافت هشام بن عبد الملك ، كشته شد ، ... فضل بن عبد الرحمان ، در قصيده اى طولانى ، چنين گفت: ... كجايند كشته هاى ما كه به آنها ، ستم روا كرديدو آن گاه ، ظالمانه ، آنها را كُشتيد؟ هاشم را به ما برگردانيد و ابو يقظانو ابن بُدَيل و ديگران را باز گردانيد و نيز [كسانى را كه] از بنى هاشم در طَف، در روزِ حسين عليه السلام كشته شدندو حسين را به ما برگردانيد. عمرو [صَيداوى] و بِشر [حَضرَمى] و كسانى كهبا آنها ، در بيابان ، كشته شدند و دفن نشدند، كجايند؟ عامرِ [عبدى] را برگردانيد و زُهَير [بن سليم] را به ما پس دهيد.آن گاه ، عثمان [بن على] را و سپس مردانِ پُرعزمِ ما را بر گردانيد. و حُر را برگردانيد و پسر قَين را و گروهى را كهپس از گذر از صفّين ، [در كربلا] كشته شدند. و هانى را برايمان برگردانيدو مُسلمِ و ساير مردان مسئوليت شناسِ ما را باز گردانيد. هرگز نمى توانيد آنها را برايمان برگردانيد و ما نيز جز برگرداندن آنهاهيچ چيزى را از شما نمى پذيريم [و هميشه ميان ما و شما ، جنگ خواهد بود] .

.


1- .فضل بن عبد الرحمان بن عبّاس بن ربيعة بن حارث بن عبد المطّلب بن هاشم بن عبد مناف، شاعر بود و به سال 129 يا 128 ق، در گذشت. در الأعلام، چنين آمده است: وى، حدود سال 173 ق، در گذشت. هنگامى كه هارون الرشيد، در پىِ يافتن و در بند كردن بنى هاشم بود، او پنهان شد. در معجم الاُدباء مرزبانى، آمده است: وى در زمان خود، سَرور و بزرگ بنى هاشم بود و از سادات و بزرگان و دانشمندان و شاعران آنها به شمار مى رفت. وى، اوّلين كسى بود كه در شهادت زيد بن على بن الحسين عليه السلام ، لباس سياه عزا به تن كرد و در رثاى وى، در قصيده اى بلند و زيبا، شعر گفت. شعر وى، از لحاظ ادبى، ملاك بوده و سيبويه، بِدان استشهاد مى كرده است.

ص: 268

2 / 4الكُمَيتُ (1)كفاية الأثر عن الكميت بن أبي المستهل :دَخَلتُ عَلى سَيِّدي أبي جَعفَرٍ مُحَمَّدِ بنِ عَلِيٍّ الباقِرِ عليه السلام فَقُلتُ : يَابنَ رَسولِ اللّهِ ! إنِّي قَد قُلتُ فيكُم أبياتا ، أفَتَأذَنُ لي في إنشادِها ؟ فَقالَ : إنَّها أيَّامُ البيضِ ! قُلتُ : فَهُوَ فيكُم خاصَّةً . قالَ : هاتِ ، فَأَنشَأتُ أقولُ : أضحَكَنِي الدَّهرُ وأَبكانيوَالدَّهرُ ذو صَرفٍ وَأَلوانِ لِتِسعَةٍ بِالطَّفِّ قَد غودِرواصاروا جَميعا رَهنَ أكفانِ فَبَكى عليه السلام وبَكى أبو عَبدِ اللّهِ عليه السلام ، وسَمِعتُ جارِيَةً تَبكي مِن وَراءِ الخِباءِ ، فَلَمّا بَلَغتُ إلى قَولي : وسِتَّةٍ لا يُتَجارى (2) بِهِمبَنو عَقيلٍ خَيرُ فِتيانِ ثُمَّ عَلِيُّ الخَيرِ مَولاكُمُذِكرُهُمُ هَيَّجَ أحزاني فَبَكى ثُمَّ قالَ عليه السلام : ما مِن رَجُلٍ ذَكَرَنا أو ذُكِرنا عِندَهُ فَخَرَجَ مِن عَينَيهِ ماءٌ ولَو قَدرُ مِثلِ جَناحِ البَعوضَةِ ، إلّا بَنَى اللّهُ لَهُ بَيتا فِي الجَنَّةِ ، وجَعَلَ ذلِكَ حِجابا بَينَهُ وبَينَ النّارِ . فَلَمّا بَلَغتُ إلى قَولي : مَن كانَ مَسرورا بِما مَسَّكُمأو شامِتا يَوما مِنَ الآنِ فَقَد ذَلَلتُم بَعدَ عِزٍّ فَماأدفَعُ ضَيما حينَ يَغشاني أخَذَ بِيَدي وقالَ : اللّهُمَّ اغفِر لِلكُمَيتِ ما تَقَدَّمَ مِن ذَنبِهِ وما تَأَخَّرَ . (3)

.


1- .أبو المستهل الكميت بن زيد بن خنيس الأسدي . قال أبو الفرج : شاعر مقدّم عالم بلغات العرب ، خبير بأيّامها ، من شعراء مضر وألسنتها ، وكان في أيّام بني اُميّة ، ولم يدرك الدولة العبّاسيّة ومات قبلها ، وكان معروفا بالتشيّع لبني هاشم مشهورا بذلك . وقال بعضهم : كان في الكميت عشر خصال لم تكن في شاعر : كان خطيب أسد ، فقيه الشيعة ، حافظ القرآن العظيم ، ثبت الجنان ، كاتبا حسن الخطّ ، نسّابة جدلاً ، وهو أوّل من ناظر في التشيّع ، راميا لم يكن في أسد أرمى منه ، فارسا شجاعا ، سخيّا ديّنا . وهو شاعر أهل البيت عليهم السلام ، وقد ورد عنهم عليهم السلام في حقّه مدائح قيّمة ، ولادته سنة (60 ه ) ووفاته سنة (126 ه ) (راجع: الغدير : ج 2 ص 195 و ص 211) .
2- .كذا في المصدر ، وفي مقتل الحسين عليه السلام : «يُتَمارى» ولعلّه الصواب.
3- .كفاية الأثر: ص 248، المناقب لابن شهرآشوب: ج 4 ص 116، بحار الأنوار: ج 45 ص 242؛ مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي: ج 2 ص 152 وفيهما الأبيات الأربعة الاُولى فقط .

ص: 269

2 / 4كُمَيت

(1) كفاية الأثر_ به نقل از كُمَيت بن ابى مُستَهِل _: روزى به ديدار مولايم امام باقر عليه السلام رفتم و گفتم : اى فرزند پيامبر خدا! من در باره شما ، چند بيتى سروده ام . آيا مرا رخصت مى دهى كه بخوانم؟ فرمود: «اين روزها ، ايّام البيض است [و خواندن شعر ، در آن ، مكروه]» . گفتم : ويژه شما [اهل بيت] است . فرمود: «بخوان» . من ، چنين خواندم : روزگار ، مرا گريانْد و خندانْدكه روزگار ، هماره ، فراز و نشيب و دگرگونى دارد. براى نُه نفر كه در سرزمين طَف ، مظلومانه ، رها شدندو همگى ، اكنون در كفن هاى خويش اند. در اين جا امام عليه السلام سخت گريست. همچنين وقتى كه به اين دو بيت رسيدم ، شنيدم كه كنيزى از پسِ پرده مى گريست : و شش تن كه با آنها ، نمى توان هماوردى كرد[يعنى] فرزندان عقيل كه بهترينِ جوانان اند و سپس علىِ نيكو ، سَرورتان؛همان ها كه ياد كردن از آنها ، اندوه مرا بر مى انگيزد. آن گاه امام عليه السلام گريست و فرمود: «اگر كسى از ما ياد كند، يا در نزدش يادى از ما شود و به اندازه بال پشه اى از چشمش اشك بريزد ، جز اين نيست كه خداوند ، برايش خانه اى در بهشت مى سازد و آن را حائل ميان او و آتش [دوزخ] مى كند». [سپس به اين ابيات رسيدم كه :] هر كه از ديدن گرفتارى هايتان ، شادمان مى شوديا با [شنيدن] اين حوادث ، شما را شماتت مى كند [ ، بايد بداند كه] شما پس از عزّتى سِتُرگ ، به اين رنج ها گرفتار آمديدچنان كه من نيز نمى توانم ظلم را از خود ، دفع كنم، آن گاه كه بِدان گرفتار شوم. هنگامى كه به اين سخنان رسيدم ، امام عليه السلام دستم را گرفت و فرمود: «خداوندا ! گناهان گذشته و آينده كُمَيت را ببخش» .

.


1- ابو مُستَهل كُمَيت بن زيد بن خنيس اسدى، در سال شصت، متولّد و در سال 126 ق، وفات يافت. ابو الفرج اصفهانى مى گويد: وى، شاعرى است پيشتاز و سرآمد و آشنا با ظرايف زبان عربى، جنگ ها و حوادث تاريخى. از شاعران قبيله مُضر است كه به رسايى، شعر مى گفت. وى از هم روزگاران بنى اميّه بود و پيش از حاكم شدن عبّاسيان، در گذشت. او در تشيّع و مهرورزى به بنى هاشم، شهره بود. برخى گفته اند كه در كُمَيت، ده ويژگى بوده كه در هيچ شاعرى نيست: او سخنور بنى اسد، شيعه اى دين شناس، حافظ قرآن، داراى ايمان راسخ، كاتبى خوش نويس، نسب شناسى توانمند، اوّل كسى كه براى تشيّع به مناظره پرداخت، تيراندازى بى همتا در بنى اسد، سواركارى بى باك و سخاوتمند و ديندار بوده است. او شاعر اهل بيت: بوده است و اهل بيت: نيز در باره او، تعريف هاى گران سنگى دارند.

ص: 270

. .

ص: 271

. .

ص: 272

الروضة المختارة :قالَ الكُمَيتُ رَحِمَهُ اللّهُ تَعالى : ومِن أكبَرِ الأحداثِ كانَت مُصيبَةًعَلَينا قَتيلُ الأَدعِياءِ المُلَحَّبُ قَتيلٌ بِجَنبِ الطَّفِّ مِن آلِ هاشِمٍفَيا لَكَ لَحماً لَيسَ عَنهُ مُذَبَّبُ (1) ومُنَعفِرُ الخَدَّينِ مِن آلِ هاشِمٍألا حَبَّذا ذاكَ الجَبينُ المُتَرَّبُ (2) وَقالَ أيضاً رَضِيَ اللّهُ عَنهُ : ومِن عَجَبٍ لَم أقضِهِ أنَّ خَيلَهُملِأَجوافِها تَحتَ العَجاجَةِ أزمُلُ يُحَلِّئنَ عَن ماءِ الفُراتِ وظِلِّهِحُسَينا (3) ولَم يُشهَر عَلَيهِنَّ مُنصَلُ كَأَنَّ حُسَينا وَالبَهاليلُ حَولَهُلِأَسيافِهِم ما يَختَلِي المُتَبَقِّلُ يَخُضنَ بِهِ مِن آلِ أحمَدَ فِي الوَغىدَما ظَلَّ مِنهُم كَالبَهيمِ المُحَجَّلُ وغابَ نَبِيُّ اللّهِ عَنهُم وفَقدُهُعَلَى النَّاسِ رُزءٌ ما هُناكَ مُجَلَّلُ فَلَم أرَ مَخذولاً أجَلَّ مُصيبَةًوأَوجَبَ مِنهُ نُصرَةً حينَ يُخذَلُ يُصيبُ بِهِ الرّامونَ عَن قَوسِ غَيرِهِمفَيا آخِرا أسدى لَهُ الغَيُّ أوَّلُ تَهافَتَ ذِبّانُ المَطامِعِ حَولَهُفَريقانِ شَتّى ذو سِلاحٍ وأَعزَلُ إذا شَرَعَت فيهِ الأَسِنَّةُ كَبَّرَتغُواتُهُمُ مِن كُلِّ أوبٍ وهَلَّلوا فَما ظَفِرَ المُجري إلَيهِم بِرَأسِهِولا عُذِلَ الباكي عَلَيهِ المُوَلوِلُ فَلَم أرَ مَوتورينَ أهلَ بَصيرَةٍوحَقٍّ لَهُم أيدٍ صِحاحٌ وأَرجُلُ كَشيعَتِهِ وَالحَربُ قَد ثُفِيَت لَهُمأمامَهُمُ قِدرٌ تَجيشُ ومِرجَلُ فَريقانِ هذا راكِبٌ في عَداوَةٍوباكٍ عَلى خِذلانِهِ الحَقَّ مُعوِلُ فَما نَفَعَ المُستَأخِرينَ نَكيصُهُمولا ضَرَّ أهلَ السّابِقاتِ التَعَجُّلُ (4) وقالَ أيضا : ووَصِيُّ الوَصِيِّ ذِي الخِطَّةِ الفَصلِومُردِي الخُصومِ يَومَ الخِصامِ وقَتيلٌ بِالطَّفِّ غودِرَ مِنهُبَينَ غَوغاءِ اُمَّةٍ وطَغامِ ... وتُطيلُ المُرَزَّآتُ المَقاليتُ (5)عَلَيهِ القُعودَ بَعدَ القِيامِ يَتَعَرَّفنَ حُرَّ وَجهٍ عَلَيهِعُقبَةُ السَّروِ ظاهِرا وَالوِسامِ قُتِلَ الأَدعِياءُ إذ قَتَلوهُأكرَمُ الشارِبينَ صَوبَ الغَمامِ ... وأَبُو الفَضلِ إنَّ ذِكرَهُمُ الحُلوَبِفِيَّ الشِّفاءُ لِلأَسقامِ ... لا اُبالي ولَن اُبالِيَ فيهِمأبَدا رَغمَ ساخِطينَ رِغامِ فَهُمُ شيعَتي وقِسمي مِنَ الاُمَّةِحَسبي مِن سائِرِ الأَقسامِ ... وَلِهَت نَفسِيَ الطَّروبُ إلَيهِموَلَها حالَ دونَ طَعمِ الطَّعامِ (6)

.


1- .الذبَّ : الدَّفعُ والمنع ، وذبذبَ الرجلُ ، إذا منع الجوار والأهل (لسان العرب : ج 1 ص 380 «ذبب») .
2- .الروضة المختارة شرح القصائد الهاشميات : ص 42، الحدائق الوردية: ج 1 ص 132، أدب الطفّ : ج 1 ص 181.
3- .في المصدر : «حسنا» ، والصواب ما أثبتناه كما في المصادر الاُخرى .
4- .الروضة المختارة شرح القصائد الهاشميات : ص 65 ، أدب الطفّ : ج 1 ص 181.
5- .أقلتت المرأة : إذا لم يبق لها ولدٌ (لسان العرب : ج 2 ص 72 «قلت») .
6- .الروضة المختارة شرح القصائد الهاشميات : ص 20 ، مختصر أخبار شعراء الشيعة : ص 76 وراجع: مقاتل الطالبيّين: ص 90 ولسان العرب : ج 12 ص 637.

ص: 273

الروضة المختارة :_ كه رحمت خدا بر او باد _كُمَيت گفته است: از بزرگ ترين حوادث ، مصيبتى بودكه در آن ، پاكْ نياترين كس را بدكاران بدْنسل كشتند؛ همان كشته خاندان هاشم، افتاده در كنار طَف_ و افسوس بر پيكرى كه هيچ ياورى ندارد _ و غبارآلوده گونه از خاندان هاشم .خوشا آن پيشانى اى كه خاك آلود است! نيز از هموست _ كه خداوند از او خشنود باد _ : و شگفتى اى كه نمى توانم آن را درك كنم، اين كه اسبانشاندر زير غبارِ هماره خيزان، شيهه مى كشند. حسين عليه السلام را از آب گواراى فرات و سايه سارِ آن ، باز مى دارندو در برابرشان ، نيزه دارى ، نيزه نمى كِشد . گويى دلقكانى كه حسين عليه السلام را محاصره كرده اندبراى شمشيرهايشان، قطع هر سرى را جايز مى شمرند. نوادگان احمد ، در رزمگاه ، در خون، غوطه ورندو خونِ آنان، به سانِ اسبانِ خلخال به پا، آراسته شان كرده است. پيامبرِ خدا صلى الله عليه و آله ، از ميان آنان رفته و فقدانِ اوبراى مردم، بى ترديد ، مصيبتى بزرگ است. هيچ گاه ، بى يار و تنهايى نديدم كه مصيبت او اين قدر، جانكاه باشدو نيز به گاهِ تنهايى و بى كسى ، مدد رساندنِ به او ، اين اندازه واجب باشد . تيراندازان ، با كمانِ ديگران ، به او تير مى زدندبسا كسانى كه گم راهى آنها ، ريشه در نياكانشان دارد! مگسانِ حريص ، گرداگردِ او بودنددو گونه: مسلّح و بى سلاح. آن گاه كه نيزه ها در او فرو مى رفتندگم راهانشان ، از هر سو تكبير سر مى دادند و «لا إله إلّا اللّه » مى گفتند . البتّه هر كه دست به كار بود، سرِ خود را به سلامت نبُردچنان كه هر كه در مصيبت او ، اندوهناك ، گريه سر دهد ، هرگز سرزنش نمى شود. هرگز خونخواهان بصيرتمندى و حقمدارى را نديده امكه دست و پاى سالمى برايشان مانده باشد چونان هواخواهان او كه جنگ ، هماره بر ايشان ، گرو گرفتهو ديگِ رزم ، در برابرشان در حال جوشيدن و قُل زدن است. [مردم هم روزگارِ او] دو گونه اند : يكى ، سوار بر اسبِ دشمنى استو ديگرى ، از اين كه حق را تنها گذاشته ، زار مى زند. آنها كه وا پس مانده اند ، نشستنِ آنها به كارشان نيامده استو آنها كه اهل پيشتازى اند [و شهيد شده اند] ، ضررى نديده اند. نيز از هموست: جانشينِ وصى [ى پيامبر] كه مرد فيصله دادن بودو در روزِ رزم ، دشمنان را نابود مى كرد؛ همان كشته سرزمين طَف ، كهدر ميان غوغاگران امّت و گروه اشرار ، رها شد... زنان داغدارى كه همه كسانشان از دستشان رفته انداز اين پس ، در اندوه او ، هماره ، نشست و برخاست هاى فراوانى خواهند كرد. در اندوه او [بر چهره زنان و مويه كُنان] با داغىِ چهره ، آشنا مى شوند ؛همان زيبارويى كه نياكانش سخاوتمند بودند . كُشته مردمانِ ناپاكْ نسل، كه او را كشتنددر حالى كه او برترين نوشنده باران ابرها ... و پدر فضيلت بود كه بى ترديد ، ياد آنان ، خوش گوار استو مايه درمانِ درد است... على رغم خواستِ كينه توزانِ بدخواه،بى پروا و صريح ، از آنها ياد مى كنم . آنها هم گروه من هستند و [از امّت اسلام ،] قسمتِ منو از ديگر مذاهب ، مرا كافى است ... جانِ من ، شيداى آنهاستچنان شيدايى كه طعمِ خوراك را فراموش كرده است.

.

ص: 274

. .

ص: 275

. .

ص: 276

إبصار العين :يَقولُ الكُمَيتُ بنُ زَيدٍ الأَسَدِيُّ [في حَبيبِ بنِ مُظاهِرٍ وأَنَسِ بنِ الحَرثِ الكاهِلِيِّ] : سِوى عُصبَةٍ فيهِم حَبيبٌ مُعَفَّرٌقَضى نَحبَهُ وَالكاهِلِيُّ مُرَمَّلُ (1)

نسبُ مَعد_ في ذكرِ أبي الشعثاء _: قُتِلَ مَعَ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام بِالطَّفِّ ، وذكَرَهُ الكُمَيتُ في قَصيدَتِهِ : ومالَ أبُو الشَّعثاءِ أشعَثَ دامِياوإِنَّ أبا حِجرٍ قَتيلٌ مُزَمَّلُ (2)

2 / 5مَنصورُ بنُ سَلَمَةَ النَّمِرِيُّ (3)مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي :لِمَنصورِ بنِ سَلَمَةَ بنِ الزِّبرِقانِ النَّمِرِيِّ مِن قَصيدَةٍ جَيِّدَةٍ [يَرثي بِها الإِمامَ الحُسَينَ عليه السلام ] : مَتى يَشفيكَ دَمعُكَ مِن هُمولِويَبرُدُ ما بِقَلبِكَ مِن غَليلِ وقَد شَرَقَت رِماحُ بَني زِيادٍبِرَيٍّ مِن دِماءِ بَنِي الرَّسولِ فُؤادَكَ وَالسُّلُوَّ فَإِنَّ قَلبيلَيَأبى أن يَعودَ إلى ذُهولِ فَيا طولَ الأَسى مِن بَعدِ قَومٍاُديرَ عَلَيهِمُ كَأسُ الاُفولِ تَعاوَرُهُم أسِنَّةُ آلِ حَربٍوأَسيافٌ قَليلاتُ الفُلولِ ... اُريقَ دَمُ الحُسَينِ ولَم يُراعواوفِي الأَحياءِ أمواتُ العُقولِ فَدَت نَفسي جَبينَكَ مِن جَبينٍجَرى دَمُهُ عَلَى الخَدِّ الأَسيلِ أيَخلو قَلبُ ذي وَرَعٍ ودينٍمِنَ الأَحزانِ وَالأَلَمِ الطَّويلِ وأَوصالُ الحُسَينِ بِبَطنِ قاعٍمَلاعِبُ للدَّبورِ ولِلقَبولِ بِتُربَةِ كَربَلاءَ لَهُ دِيارٌنِيامُ الأَهلِ دارِسَةُ الطُّلولِ تَحِيّاتٌ ومَغفِرَةٌ ورَوحٌعَلى تِلكَ المَحِلَّةِ والحُلولِ قَتيلٌ ما قَتيلُ بَني زِيادٍألا بِأَبي ونَفسِيَ مِن قَتيلِ بَرِئنا يارَسولَ اللّهِ مِمَّنأصابَكَ بِالأَذِيَّةِ وَالذُّحولِ (4)

.


1- .إبصار العين : ص 100 .
2- .نسب معد : ج 1 ص 159 .
3- .منصور بن سلمة بن الزبرقان بن شريك النمري ، من النمر بن قاسط من نزار. كان عربيّ الألفاظ جيد الشعر ، كان من خاصة هارون الرشيد ، وهو في الباطن من محبّي أهل البيت عليهم السلام ، ولمّا سمع الرشيد قصيدته اللاّمية غضب غضبا شديدا ، وأمر أحد قوّاده بقطع لسانه ، فلمّا وصل القائد إلى باب الرقّة رأى جنازة النمري خارجة منه ، فعاد إلى الرشيد . فنجّى اللّه النمري من عذاب الرشيد . وفاته سنة (190 أو 193 ه) وقد نبشوا قبره (راجع : أعيان الشيعة: ج 10 ص 138و أدب الطفّ: ج 1 ص 212).
4- .مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 147 ؛ بحار الأنوار : ج 45 ص 289 وفيه «لبعض الشيعة» ، الدرّ النضيد : ص 259 نحوه وفيه «لمنصور النمري من النمر بن قاسط وكان في زمن الرشيد وهو من شعراء الشيعة» وراجع : مختصر أخبار شعراء الشيعة : ص 85 .

ص: 277

إبصار العين:كُمَيت بن زيد اسدى [در باره حبيب بن مُظاهر و اَنَس بن حَرثِ كاهِلى ]چنين سروده است: گروهى هستند كه در ميانشان حبيب با چهره خاك آلود است.او به عهدش وفا كرد و كاهلى نيز پيكرش خاك آلوده مانْد .

نَسبُ مَعد_ در يادكرد ابو شَعثا _: وى با حسين بن على عليه السلام ، در سرزمين طَف ، كشته شد و كُمَيت ، از او با سروده اى ياد كرده است : و ابو شعثا ، كج شد و خون آلود گرديدو قطعا ابو حِجر ، كشته اى است كه [با كفنِ خود] پيچيده شده است.

2 / 5منصور بن سَلَمه نَمِرِى

(1)مقتل الحسين عليه السلام ، خوارزمى :منصور بن سَلَمة بن زَبرِقان نَمِرى ، در قصيده اى زيبا [حسين عليه السلام را] چنين ستوده است: كِى اين اشك ريختن تو ، مايه آرامشِ تو خواهد شدو سوز جانكاه قلبت را به سردى تبديل خواهد كرد؟ نيزه هاى بنى زياد ، از بس كه خون آشاميدنداز خون خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله ، گلوگير شدند. قلب تو و آرامش؟! همانا قلب مناز بازگشت به غفلت ، خوددارى مى كند. چه دراز خواهد بود اندوه و غم، پس از فقدانِ جمعىكه جام مرگ ، در ميانشان ، گردانده شده است! نيزه هاى آل حرب (بنى اميّه) ، زخمشان مى زندو نيز شمشيرهايى كه به ندرت ، كُند مى شوند ... خون حسين عليه السلام ، ريخته شد و هرگز رعايت نمى كنندكه در ميان زندگان ، عقل هاى مُرده مى زيَند. جانم فداى پيشانى رخشانت باد؛پيشانى اى كه خونِ آن بر چهره زيباىِ پر مُهر ، جارى شد ! آيا قلب كسى كه خداترس و پروامند استاز اندوه ها و دردِ مدام ، لَختى مى آرامد در حالى كه اعضاى بدن حسين عليه السلام در دل دشتى افتادهو بازيچه وزش بادها و نسيم هاست؟! خاك كربلا ، خانه هايى داردكه اهلِ آن ، در آن ، آرام آرميده اند . درودها و غفران و رحمتبر آن سرا و ساكنانش باد! كُشته، چه كُشته اى كه خاندان زياد ، او را كُشته اند !هلا! پدرم و جانم فداى آن كشته باد! اى پيامبر خدا! از هر كه با آزار و كينه ورزىبه تو آسيب رسانيد، بيزارى مى جوييم.

.


1- .منصور بن سَلَمة بن زَبرِقان بن شريك نَمِرى، از طايفه بنى نَمِر بن قاسط (شاخه اى ازنزار)، گفتار او در عربىِ اصيل، شهره است و به خوبى شعر مى سرود. وى در ظاهر، از نزديكان هارون الرشيد و در باطن، از شيفتگان اهل بيت: بود. هنگامى كه هارون الرشيد، قصيده لاميّه او را شنيد، سخت خشمگين شد و به يكى از فرماندهان خود، فرمان داد كه زبانش را ببُرَد. هنگامى كه آن فرمانده به باب الرقّه رسيد، جنازه نَمرى را ديد كه بر روى شانه مردى خارج مى شود. پس باز گشت و موضوع را به هارون گزارش كرد. بدين ترتيب، نَمِرى از شكنجه هارون، نجات يافت. وفات او به سال 190 يا 193 هجرى بود. قبر او را نبش كردند.

ص: 278

مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي :ولِمَنصورِ بنِ سَلَمَةَ _ هذا _ مِن قَصيدَةٍ جَيِّدَةٍ جِدّا : نَفسي فِداءُ الحُسَينِ يَومَ غَداإلَى المَنايا غُدُوَّ لا قافِل ذلِكَ يَومٌ أنى بِكَلكَلِهِعَلى سَنامِ الإِسلامِ وَالكاهِل مَظلومَةٌ وَالنَّبِيُّ والِدُهاتُديرُ أرجاءَ مُقلَةِ حافِل ألا مَساعيرُ يَغضَبونَ لَهابِسَلَّةِ البيضِ وَالقَنَا الذَّابِل كَم مَيِّتٍ مِنهُم بِغُصَّتِهِمُغتَرِبَ القَبرِ (1) بِالعَرا نازِل ما أنتَجَت حَولَهُ قَرابَتُهُعِندَ مُقاساةِ يَومِهِ النّازِل (2)

.


1- .في المصدر : «مقترب القمر» ، والتصويب من أمالي الشجري .
2- .مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 148 ؛ الأمالي للشجري : ج 1 ص 162 ، الحدائق الوردية : ج 1 ص 232 كلاهما و فيهما سبعة عشر بيتا ، وراجع: اُسد الغابة : ج 2 ص 29.

ص: 279

مقتل الحسين عليه السلام ، خوارزمى :نيز منصور بن سَلَمه ، در ضمن قصيده اى بسيار زيبا ، اين ابيات را سروده است: جانم فداى حسين ، آن روز كه دل به مرگ زدكسى كه در عمل به كام مرگ رفت ، نه با گفتار! آن روز، روزى بود كه [مى خواستند] به تمامىبر سر و شانه اسلام ، پا بنهند [و آن را نابود سازند]. [فاطمه] بانوى ستم ديده اى كه پيامبر صلى الله عليه و آله ، پدر اوستبا چشمانى اشكبار [در پىِ فرزندش حسين] چشم در كاسه ديده مى گردانَد. آيا ياوران خون گرمى نيستند كه براى او به خشم آيندو شمشيرهاى بَرّاق و نيزه هاى باريك را به كار برند؟! چه بسيارند مُردگانى كه با غم و اندوه او ، مُرده اندو در مرقدى غريب و دوردست ، در بيابان ، به خاك سپرده شده اند. خويشاوندانش ، در آن روزكه اين مصيبت ها بر وى نازل شدند، گرداگردش نبودند.

.

ص: 280

. .

ص: 281

. .

ص: 282

الفصل الثالث : نماذج من المراثي التي اُنشدت في القرن الثّالث3 / 1أبوطالِبٍ الجَعفَرِيُّ (1)الأمالي للشجري عن أحمد بن القاسم :أنشَدَني أبوطالِبٍ مُحَمَّدُ بنُ عَبدِاللّهِ الجَعفَرِيُّ : لِي نَفسٌ تُحِبُّ فِي اللّهِ وَاللّهِحُسَينا ولا تُحِبُّ يَزيدا يَابنَ أكّالَةِ الكُبودِ لَقَد أنضَجتَمِن لابِسِي الكِساءِ الكُبودا أيَّ هَولٍ رَكِبتَ عَذَّبَكَ الرَّحمنُفي نارِهِ عَذابا شَديدا لَهفَ نَفسي عَلى يزيدَ وأَشياعِيَزيدٍ ضَلّوا ضَلالاً بَعيدا يا أَبا عَبدِ اللّهِ يَابنَ رَسولِاللّهِ يا أَكرَمَ البَرِيَّةِ عودا لَيتَني كُنتُ يَومَ كُنتَ فَاُمسيفيكَ في كَربَلا قَتيلاً شَهيدا. (2)

.


1- .محمّد بن عبد اللّه بن الحسين بن عبد اللّه بن إسماعيل بن عبد اللّه بن جعفر بن أبي طالب . قال المرزباني في معجم الشعراء : أبو طالب الجعفري شاعرٌ مقلّ ، سكن الكوفة . وقال ابن عساكر في ترجمته : أبو طالب الجعفري الفقيه ، قدم دمشق في صحبة المتوكّل (راجع : أعيان الشيعة: ج 9 ص 389 و تاريخ دمشق : ج 66 ص 345) .
2- .الأمالي للشجري : ج 1 ص 186 ، أدب الطفّ : ج 7 ص 307 .

ص: 283

فصل سوم : نمونه مرثيه هايى كه در قرن سوم، سروده شده اند

3 / 1ابو طالب جعفرى

(1)الأمالى ، شجرى_ به نقل از احمد بن قاسم _: ابو طالب محمّد بن عبد اللّه جعفرى ، [اين شعر را ]برايم خواند : به خدا سوگند، مرا جانى است كه براى رضاى خداحسين عليه السلام را دوست مى دارد و يزيد را دوست نمى دارد. اى فرزند جگرخواره!از به تن كردگانِ كسا ، جگر پروار كرده اى؟! چه جرم بزرگى مرتكب شده اى! خدادر آتش [دوزخ] خود ، تو را عذابى سخت دهد! آه آه كه يزيد و پيروانِ يزيدسخت گم راه شده اند، سخت! اى ابا عبد اللّه ! اى پسر پيامبرِ خدا!اى دارنده گرامى ترين نژاد و ريشه! كاش در آن روز، من نيز مى بودمو در كربلا ، كشته و شهيد مى شدم!

.


1- .وى محمّد بن عبد اللّه بن حسين بن عبد اللّه بن اسماعيل بن عبد اللّه بن جعفر بن ابى طالب است. مرزبانى در معجم الشعراء گفته است: ابو طالبِ جعفرى، شاعرى است كم گوى و ساكن كوفه. ابن عساكر نيز در شرح حال او، گفته است: ابو طالب جعفرىِ فقيه، همراه متوكّل وارد شهر دمشق شد.

ص: 284

3 / 2دِعبِلٌ الخُزاعِيُّ 1مختصر أخبار شعراء الشيعة :قالَ دِعبِلٌ : لَمّا قُلتُ : «مَدارِسُ آياتٍ» نَذَرتُ ألّا اُسمِعَها أحَدا قَبلَ الرِّضا عليه السلام ، فَسِرتُ إلَيه ؛ وكانَ وَلِيَّ عَهدِ المَأمونِ بِخُراسانَ ، فَلَمّا وَصَلتُ إلَيهِ أنشَدتُهُ إيّاها فَاستَحسَنَها وقالَ : لا تُنشِدها أحَدا حَتّى آمُرَكَ . وَاتَّصَلَ خَبَري بِالمَأمونِ فَأَحضَرَني وأَمرَني بِإِنشادِها ، فَقُلتُ : لا أعرِفُها ، فَقالَ : يا غُلامُ ! سَل ابنَ عَمِّيَ الرِّضا أن يَحضُرَ ، فَلَمّا حَضَرَ قالَ لَهُ : يا أَبَا الحَسَنِ ، إنّي قُلتُ لِدعبِلٍ يُنشِدُني «مَدارِسُ آياتٍ» فَذَكَرَ أنَّهُ لا يَعرِفُها ! فَالتَفَتَ إلَيَّ الرِّضا عليه السلام ، وقالَ : أنشِدها ، فَاندَفَعتُ اُنشِدُ : تَجاوَبنَ بِالإِرنانِ وَالزَّفَراتِنَوائِحُ عُجمِ اللَّفظِ وَالنَّطِقاتِ ... مَدارِسُ آياتٍ خَلَت مِن تِلاوَةٍومَنزِلُ وَحيٍ مُقفِرُ العَرَصاتِ لِالِ رَسولِ اللّهِ بِالخَيفِ مِن مِنىوبِالبَيتِ وَالتَّعريفِ وَالجَمَراتِ دِيارٌ لِعَبدِ اللّهِ بِالخَيفِ مِن مِنىوَلِلسَيِّدِ الدّاعي إلَى الصَّلَواتِ دِيارُ عَلِيٍّ وَالحُسَينِ وَجَعفَرٍوَحَمزَةَ وَالسَّجادِ ذِي الثَّفِناتِ دِيارٌ لِعَبدِ اللّهِ وَالفَضلِ صِنوِهِنَجِيِّ رَسولِ اللّهِ فِي الخَلَواتِ وسِبطَي رَسولِ اللّهِ وَابنَي وَصِيِّهِووارثِ عِلمِ اللّهِ وَالحَسَناتِ ... أفاطِمُ لَو خِلتِ الحُسَينَ مُجَدَّلاًوقَد ماتَ عَطشانا بِشَطِّ فُراتِ إذَن لَلَطَمتِ الخَدَّ فاطِمُ عِندَهُوأَجرَيتِ دَمعَ العَينِ فِي الوَجَناتِ أفاطِمُ قومي يَابنَةَ الخَيرِ وَاندُبينُجومَ سَماواتٍ بِأَرضِ فَلاةِ قُبورٌ بِكوفانٍ ، واُخرى بِطَيبَةٍواُخرى بِفَخٍّ نالَها صَلَواتِ وَاُخرى بِأَرضِ الجَوزَجانِ مَحِلُّهاوقَبرٌ بِباخَمرى لَدَى الغُرُباتِ وقَبرٌ بِبَغدادٍ لِنَفسٍ زَكِيَّةٍتضَمَّنَها الرَّحمانُ فِي الغُرُفاتِ 2 فَأَمَّا المُهِمّاتُ الَّتي لَستُ بالِغامَبالِغَها مِنّي بِكُنهِ صِفاتِ قُبورٌ بِبَطنِ النَّهرِ مِن أرضِ كَربَلامُعَرَّسُهُم مِنها بِشَطِّ فُراتِ تُوُفّوا عُطاشى بِالفُراتِ فَلَيتَنيتُوُفّيتُ فيهِم قَبلَ حينَ وَفاتي وآلُ رَسولِ اللّهِ تُسبى حَريمُهُموآلُ زِيادٍ آمِنُوا السَّرَباتِ وآلُ زِيادٍ فِي القُصورِ مَصونَةٌوآلُ رَسولِ اللّهِ فِي الفَلَواتِ إلَى اللّهِ أشكو لَوعَةً عِندَ ذِكرِهِمسَقَتني بِكَأسِ الذُّلِّ وَالفَظَعاتِ ... (1)

.


1- .مختصر أخبار شعراء الشيعة : ص 99 ، العدد القوية : ص 283 ، الدرّ النضيد : ص 63 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 257 ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 129 .

ص: 285

3 / 2دِعبِل خُزاعى

(1) مختصر أخبار شعراء الشيعة :دِعبِل مى گويد: وقتى قصيده «مَدارسُ آياتٍ ...» را سرودم، نذر كردم كه پيش از امام رضا عليه السلام ، آن را براى هيچ كس نخوانم. از اين رو به سوى ايشان به راه افتادم. ايشان در خراسان ، ولى عهد مأمون بود . هنگامى كه به محضر ايشان رسيدم، سروده ام را برايشان خواندم . امام عليه السلام ، آن را پسنديد و فرمود : «آن را براى هيچ كس نخوان، تا به تو فرمان دهم». خبر [شعرم] به گوش مأمون رسيد. وى مرا خواست و به من فرمان داد كه آن را برايش بخوانم. گفتم: آن را به ياد ندارم. [غلامش را صدا زد و] گفت: اى غلام! پسرعمويم رضا را بخواه كه حاضر شود. وقتى ايشان آمد ، به او گفت: اى ابو الحسن! من به دِعبِل گفتم كه قصيده «مَدارسُ آيات» را بخواند؛ امّا گفت كه آن را به ياد ندارد. امام رضا عليه السلام به من روى كرد و فرمود : «بخوان!» . من نيز آن را خواندم : نوحه ها و مويه هايى گنگ و واگويه هايىدردناك و مبهم ، پژواك نغمه ها و آه ها شده بودند... مدارسِ آيات (حلقه هاى درس قرآن) كه از تلاوت قرآن ، تهى مانده اندو نيز منزلگاه وحى كه تهى مانده است كه در خَيفِ مِنا، از آنِ خاندان پيامبر خدا صل الله عليه و آله استو مسجد الحرام و عرفات و جَمَرات، و نيز جايى كه براى عبد اللّه در خَيفِ مِناستو براى آن سَرورى است كه به اقامه نماز ، فرا مى خوانَد ؛ جاى على و حسين و جعفرو حمزه و سجّاد _ كه پيشانىِ پينه بسته دارد _ ؛ جايى براى عبد اللّه و [براى] فضل ، هم ريشه اوو پيامبر خدا صل الله عليه و آله در خلوت ها و نيز براى دو نواده پيامبر خدا صل الله عليه و آله و پسران جانشين اوو وارث علم خداوند و تمام خوبى ها .... آه، اى فاطمه! اگر حسين را مى ديدى كه چه سان ، افتادهو در كنار رود فرات ، تشنه كام ، كشته شده است بى ترديد ، در كنار پيكرش ، چهره مى خراشيدىو بر چهره ات ، سرشك، جارى مى كردى. اى فاطمه! اى دختر خوبى ها! به گريه و ناله بخواندر مرگ ستارگان آسمان كه در سرزمين خشك ، فرو افتاده اند . قبرهايى چند ، در كوفه اند و قبرهايى ديگر، در سرزمين مدينهو [قبر] ديگرى در فَخ _ كه درودهايم نثارشان باد _ و قبرى ديگر در سرزمينِ جوزجان ، قرار داردو قبرى در باخَمرا ، در نهايت غربت و بى كسى و مرقدى ديگر كه در بغداد است و به جان پاكيزه تعلّق دارد_ كه خداوند ، آن را در سراهاى بهشتى ، جاى دهد _ . (2) امّا آن موارد مهمّى كه نمى توانمبه خوبى، تمام صفات آنها را بيان كنم قبرهايى در كنار نهر در سرزمين كربلا هستند كهدر كنار شطّ فرات [كشته شده و] آرام گرفته اند آنان تشنه لب ، در كنار فرات ، جان باختند. اى كاشپيش از مرگشان ، جان مى باختم [و از اين رويداد ، باخبر نمى شدم] . خاندان پيامبر خدا صل الله عليه و آله، بانوان حرمشان ، در معرض تاراج قرار گيرندو خاندان زياد ، در كاخ هاى استوار ، در كمال امنيت به سر ببرند؟! خاندانِ زياد ، در ميان دژها سالم باشندو خاندان پيامبر صل الله عليه وآله ، در بيابان ، جان ببازند؟! نزد خدا از سوزى جانكاه كه با ياد آنان در درونم زبانه مى كشدو جام ذلّت و نفرت را به من مى دهد، شكايت مى برم....

.


1- ابو على دِعبِل بن على بن رَزين خُزاعى، در سال 148 ق، زاده شد. وى، شاعر و اديب بود واز برترينِ شاعران قرن سوم هجرى، به شمار مى رود. وى به اهل بيت:، فراوان مهر مى ورزيد. از وى شنيده شد كه مى گفت: «من، پنجاه سال است كه چوبه دار خود را بر دوش مى كشم؛ امّا كسى نيافتم كه مرا بر آن بياويزد»؛ چرا كه پيوسته از خاندان نبوّت، به شدّت، دفاع مى كرد و با مخالفان آنان، مبارزه مى نمود. وى، قصيده مشهور «تائيه» خود (همان قصيده «مَدارس آيات» را براى امام رضا عليه السلام خواند. جاحظ گفته است: شنيدم كه دِعبِل بن على مى گويد: «شصت سال است كه هيچ روزى را بدون سرودن شعرى نگذرانده ام». وى به سال 246 ق، در كهن سالى، مظلومانه در حومه اهواز به شهادت رسيد و پيكرش را به شوش دانيال، حمل كردند و در آن جا به خاك سپردند. امروزه، بارگاه باشكوهى بر مزار وى ساخته شده است.
2- عيون اخبار الرضا عليه السلام: در بعضى منابع آمده است: وقتى دعبل به اين بيت رسيد، امام رضا عليه السلام به اوفرمود: «آيا من به اين جا دو بيت ملحق نكنم تا قصيده ات تكميل شود؟». او گفت: بفرماييد، اى پسر پيامبر خدا! امام عليه السلام فرمود: «يك قبر در طوس است و اى واى از مصيبتى كه بر اعضا، آتش مى زند تا روز محشر، تا آن كه خدا، قائم را برانگيزد تا غم ها و اندوه ها را از ما بردارد!». دعبل گفت: اى فرزند پيامبر خدا! قبرى كه در طوس است، متعلّق به كيست؟ فرمود: «آن، قبر من است».

ص: 286

. .

ص: 287

. .

ص: 288

مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي :لِدِعبلٍ مِن قَصيدَةٍ طَويلَةٍ [في رِثاءِ الإِمامِ السِّبطِ الشَّهيدِ عليه السلام ] : أأَسبَلتَ دَمعَ العَينِ بِالعَبَراتِوَبِتَّ تُقاسي شِدَّةَ الزَّفَراتِ وتَبكي عَلى آثارِ آلِ مُحَمَّدٍوقَد ضاقَ مِنكَ الصَّدرُ بِالحَسَراتِ ألا فَابكِهِم حَقّا وأَجرِ عَلَيهِمُعُيونا لِرَيبِ الدَّهرِ مُنسَكِباتِ ولا تَنسَ في يَومِ الطُّفوفِ مُصابَهُمبِداهِيَةٍ مِن أعظَمِ النَّكَباتِ سَقَى اللّهُ أجداثا عَلى طَفِّ كَربَلامَرابِعَ أمطارٍ مِنَ المُزُناتِ وصَلِّ عَلى روحِ الحُسَينِ وجِسمِهِطَريحا عَلَى النَّهرَينِ بِالفَلَواتِ قَتيلاً بِلا جُرمٍ يُنادي لِنَصرِهِفَريدا وَحيدا أينَ أينَ حُماتي أأنسى وهذا النَّهرُ يَطفَحُ ظامِئاقَتيلاً ومَظلوما بِغَيرِ تِراتِ فَقُل لابنِ سَعدٍ : أبعَدَ اللّهُ سَعدَهُسَتَلقى عَذابَ النّارِ وَاللَّعَناتِ سَأَندِبُ طولَ الدَّهرِ ما هَبَّتِ الصَّباوأَقنُتُ بِالآصالِ وَالغُدُواتِ عَلى مَعشَرٍ ضَلّوا جَميعا عَنِ الهُدىوأَلقَوا رَسولَ اللّهِ بِالكُرُباتِ لَقَد رَفَعوا رَأسَ الحُسَينِ عَلَى القَناوساقوا نِساهُ حُسَّرا وَلِهاتِ (1)

.


1- .مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 132 ؛ بحار الأنوار : ج 45 ص 275 ، الغدير : ج 2 ص 381 و فيهما «أنا الظامي العطشان في أرض غربة» بدل «أأنسى وهذا النهر يطفح ظامئاً» .

ص: 289

مقتل الحسين عليه السلام ، خوارزمى :دعبل [در رثاى حسين عليه السلام ] در قصيده اى بلند ، چنين سروده است: آيا سرشك ديده را با گريه بيرون ريخته اىو شب را با آه و حسرت هاى سرد ، به صبح رسانده اى؟ و بر يادگار خاندان محمّد صلى الله عليه و آله ، گريه مى كنىو قلبت ، از شدّتِ حسرت و حيرت ، تنگ شده است؟ هلا! آنها را پيوسته ، به گريه ياد كنو از بى وفايى روزگار ، چشمان پُراشك را گريان نگه بدار. مصيبت جانكاهِ آنها را در نبرد طَف ، هرگز فراموش مكنكه اين خيانت بزرگ ، از بزرگ ترين حوادث روزگار است. خدا پيكرهايى را كه در كربلا هستندهماره ، از بارش فراوان بارانِ رحمت ، سيراب كند و بر روح حسين عليه السلام و پيكر به خون تپيده اشدر كنار دو رودِ بيابان ، درود و سلام بفرستد! كشته اى است بى جُرم كه براى يارى خواستن ،تك و تنها ، فرياد مى دارد : كجايند؟ كجايند ياريگرانِ من؟ آيا [اينها را] فراموش مى كنم و اين رودخانه را كه در كنارش، آن تشنه كامو كشته و مظلوم و بى خونخواه ، آرميده است؟! به ابن سعد _ كه خداوند ، او را از سعادت ، دور كند _ بگو :تو، به زودى ، لعنت ها و عذاب آتش [دوزخ] را خواهى ديد. در تمام عمر، تا وقتى كه باد صبا مى وزددر تمام شامگاهان و بامدادان ، در قنوت [نفرين خواهم فرستاد] بر جماعتى كه گم راه شدندو پيامبر خدا صل الله عليه و آله را در چنين اندوه ها انداختند آنان ، سرِ حسين عليه السلام را بر نيزه افراشتندو زنان حرمِ او را ترسان و بى پوشش ، راندند.

.

ص: 290

مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي :وَلِدعبِلٍ مِن قَصيدَةٍ أيضا : إن كُنتَ مَحزونا فَما لَكَ تَرقُدُهَلّا بَكَيتَ لِمَن بَكاهُ مُحَمَّدُ هَلّا بَكَيتَ عَلَى الحُسَينِ وَقَتلِهِإنَّ البُكاءَ عَلَى الحُسَينِ لَيُحمَدُ فَلَقَد بَكَتهُ مِنَ السَّماءِ مَلائِكٌزُهرٌ كِرامٌ راكِعونَ وسُجَّدُ لَم يَحفَظوا حَقَّ النَّبِيِّ مُحَمَّدٍإذ جَرَّعوهُ حَرارَةً ما تَبرُدُ أنسَيتَ إذ سارَت إلَيهِ كَتائِبٌفيهَا ابنُ سَعدٍ وَالطُّغاةُ الجُحَّدُ فَسَقَوهُ مِن جُرَعِ الحُتوفِ بِمَشهَدٍكَثُرَ العَدُوُّ بِهِ وقَلَّ المُسعِدُ ثُمَّ استَباحوا الطّاهِراتِ حَواسِرافَالشَّملُ مِن بَعدِ الحُسَينِ مُبَدَّدُ وتَضَعضَعَ الإِسلامُ يَومَ مُصابِهِفَالدّينُ يَبكي فَقدَهُ وَالسُّؤدَدُ كَيفَ القَرارُ وفِي السَّبايا زَينَبٌتَدعو شَجا ، يا جَدَّنا يا أَحمَدُ هذا حُسَينٌ بِالسُّيوفِ مُقَطَّعٌمُتَخَضِّبٌ بِدِمائِهِ مُستَشهَدُ عارٍ بِلا كَفَنٍ صَريعٌ فِي الثَّرىتَحتَ الحَوافِرِ وَالسَّنابِكِ يُخضَدُ وَالطَّيِّبونَ بَنوكَ قَتلى حَولَهُفَوقَ التُّرابِ ذَبائِحٌ لا تُلحَدُ يا جَدُّ مِن ثُكلي وطولِ مُصيبَتيفيما اُعايِنُهُ أقومُ وَأَقعُدُ يا جَدُّ قَد مُنِعوا الفُراتَ وقُتِّلواعَطَشا فَكانَ مِنَ الدِّماءِ المَورِدُ يا جَدُّ إنَّ الكَلبَ يَشرَبُ آمِنارِيّا ونَحنُ عَنِ الفُراتِ نُطَرَّدُ 1

.

ص: 291

مقتل الحسين عليه السلام ، خوارزمى :دعبل قصيده اى ديگر دارد [كه در آن ، آمده است] : اگر اندوهبارى ، چرا مى آرامى؟آيا بر كسى كه پيامبر صل الله عليه وآله گريست، گريستى؟ آيا بر حسين عليه السلام و كشته شدنش گريستى؟گريستن بر حسين عليه السلام، كارى است ستودنى. در آسمان ، ملائك فراوانى گريسته اند ؛فرشتگان كه تابنده و گرامى و ركوع كننده و سجده كننده اند. [دشمنان،] حقّ پيامبر، محمّد عليه السلام، را پاس نداشتند ؛زيرا به او داغى نهادند كه هرگز به سردى نمى گرايد. آيا فراموش كرده اى ، آن گاه را كه سپاهيان ، به سوى او تاختندو در ميان آنها ابن سعد و طغيانگرانِ منكِر بودند؟ در قتلگاهى ، از جرعه هاى مرگ به وى نوشاندندو در آن ، دشمنْ بسيار بود و يارى رسان، اندك. آن گاه ، بانوانِ پاك را آشفته موى و شكسته دل هِشتند؛و پس از حسين عليه السلام يك پارچگى ، از هم گسست. و در روز شهادتش ، اسلامْ ناتوان شد.پس هم دين، بر فقدانِ او مى گريد و هم راد مردى. چگونه مى توان آرام گرفت ، حال آن كه در ميان اسيران ، زينبدردمندانه فرياد بر مى آورد : اى جدّ ما، اى احمد! اين، حسين است كه با شمشيرها تكّه تكّهو شهيد شده و با خون خود ، مو رنگ كرده است. بى پوشش و بى كفن ، در ميان بيابان، افتادهو زير سُمِ اسبان ، سُمكوب شده است و فرزندان پاك تو ، گرداگرد اوبر روى خاك ، كُشته و بريده سر و بى بالين اند. اى پدربزرگ مصيبت ديده و عزيزداده ام!مى بينمش و از دشوارى حادثه ، افتان و خيزان مى روم . اى پدربزرگ! آب فرات را از آنان دريغ كردندو آنان تشنه كام كُشته شدند و از خون خود، سيراب گرديدند. اى نياى گرامى! حتّى سگان ، در كمال ايمنى ، از آن آب مى نوشندو سيراب مى گردند ؛ ولى ما را از نزديك شدنِ به فرات مى رانند.

.

ص: 292

مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي عن دعبل :حَدَّثَني أبي عَن جَدّي عَن اُمِّهِ سُعدى بِنتِ مالِكٍ الخُزاعِيَّةِ . . . أنَّها سَمِعَت لَيلَةَ قَتلِ الحُسَينِ عليه السلام نَوحَ الجِنِّ ، فَحَفِظَت مِن جِنِيَّةٍ مِنهُم هذَينِ البَيتَينِ : يَابنَ الشَّهيدِ ويا شَهيدا عَمُّهُخَيرُ العُمومَةِ جَعفَرُ الطَّيّارُ عَجبا لِمَصقولٍ أصابَكَ حَدُّهُفِي الوَجهِ مِنكَ وقَد عَلاكَ غُبارُ . قالَ دِعبلٌ : فَقُلتُ في قَصيدَةٍ لي تَشتَمِلُ عَلى هذينِ البَيتَينِ : زُر خَيرَ قَبرٍ بِالعِراقِ يُزارُوَاعصِ الحِمارَ فَمَن نَهاكَ حِمارُ لِمَ لا أزورُكَ يا حُسَينُ لَكَ الفِداقَومي ومَن عَطَفَت عَلَيهِ نِزارُ ولَكَ المَوَدَّةُ في قُلوبِ ذَوِي النُّهىوعَلى عَدُوِّكَ مَقتَةٌ ودَمارُ يَا بنَ الشَّهيدِ ويا شهيدا عَمُّهُخَيرُ العُمومَةِ جَعفَرُ الطَّيّارُ عَجَباً لِمَصقولٍ أصابَكَ حَدُّهُفِي الوَجهِ مِنكَ وقَد عَلاهُ غُبارُ . (1)

.


1- .مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 100 ، بحار الأنوار: ج 45 ص 235.

ص: 293

مقتل الحسين عليه السلام ، خوارزمى_ به نقل از دِعبِل _: پدرم ، به نقل از پدربزرگم ، از مادرش سُعدا، دختر مالكِ خُزاعى، گزارش كرده است كه ... وى (سُعدا) در شب شهادت حسين عليه السلام ، ناله جِنّيان را شنيده و اين دو بيت شعر را از زنى جنّى ، حفظ كرده است كه گفت : اى پسرِ شهيد و اى كه عمويش نيز شهيد است؛بهترينِ عموها ، جعفر طيّار! در شگفتم از شمشيرى كه تيزى اشبر چهره ات زخم زد و بر آن ، غبار نشانْد . من (دعبل)، در قصيده اى ، اين دو بيت را جاى دادم: در عراق ، قبرى را زيارت كن كه بهترين قبر استو از اُلاغ ، سرپيچى كن و هر كه تو را از زيارتْ نهى كند ، اُلاغ است . اى حسين! چرا زيارتت نكنم _ كهخاندانم و هر كه از نسل نِزار است، فدايت باد _ در حالى كه در دل هاى خردمندان ، مِهرى نهفته به توستو فرجام دشمن تو ، مرگ و نابودى است؟ اى پسر شهيد و اى كه عمويش شهيد است؛برترينِ عموها ، جعفر طيّار! در شگفتم از شمشيرى كه تيزى اشبر چهره ات زخم زد و بر آن، غبار نشانْد.

.

ص: 294

الأمالي للمفيد عن يحيى بن أكثم المروزي :أقدَمَ المَأمونُ دِعبِلَ بنَ عَلِيٍّ الخُزاعِيَّ رحمه اللهوأَمَّنَهُ عَلى نَفسِهِ ، فَلَمّا مَثُلَ بَينَ يَدَيهِ ، وكُنتُ جالِسا بَينَ يَدَي المَأمونِ ، فَقالَ لَهُ : أنشِدني قَصيدَتَكَ الكَبيرَةَ ، فَجَحَدَها دِعبِلٌ ، وأَنكَرَ مَعرِفَتَها ، فَقالَ لَهُ : لَكَ الأَمانُ عَلَيها كَما أمَّنتُكَ عَلى نَفسِكَ ، فَأَنشَدَهُ : تَأَسَّفَت جارَتي لَمّا رَأَت زَوَري (1)وعَدَّتِ الحِلمَ ذَنبا غَيرَ مُغتَفَرِ تَرجو الصِّبا بَعدَما شابَت ذَوائِبُهاوقَد جَرَت طَلَقا في حَلبَةِ الكِبَرِ أجارَتي إنَّ شَيبَ الرَّأسِ يُعلِمُنيذِكرَ المَعادِ وإِرضائي عَنِ القَدَرِ لَو كُنتُ أركَنُ لِلدُّنيا وزينَتِهاإذا بَكَيتُ عَلَى الماضينَ مِن نَفَرِ أخنَى الزَّمانُ عَلى أهلي فَصَدَّعَهُمتَصَدُّعَ الشِّعبِ لاقى صَدمَةَ الحَجَرِ بَعضٌ أقامَ وبَعضٌ قَد أصاتَ بِهِداعِي المَنِيَّةِ وَالباقي عَلَى الأثَرِ أمَّا المُقيمُ فَأَخشى أن يُفارِقَنيولَستُ أوبَةَ مَن وَلّى بِمُنتَظِرِ أصبَحتُ اُخبِرُ عَن أهلي وعَن وَلَديكَحالِمٍ قَصَّ رُؤيا بَعدَ مُدَّكَرِ لَولا تَشاغُلُ نَفسي بِالاُولى سَلَفوامِن أهلِ بَيتِ رَسولِ اللّهِ لَم أقِرِ ... كَم مِن ذِراعٍ لَهُم بِالطَّفِّ بائِنَةٍوعارِضٍ بِصَعيدِ التُّربِ مُنعَفِرِ أمسَى الحُسَينُ ومَسراهُم بِمَقتَلِهِوهُم يَقولونَ هذا سَيِّدُ البَشَرِ يا اُمَّةَ السَّوءِ ما جازَيتِ أحمَدَ عَنحُسنِ البَلاءِ عَلَى التَّنزيلِ وَالسُّوَرِ خَلَفتُموهُ عَلَى الأَبناءِ حينَ مَضىخِلافَةَ الذِّئبِ في إنقاذِ ذي بَقَرِ قالَ يَحيى : وأَنفَذَني المَأمونُ في حاجَةٍ ، أقَمتُ وعُدتُ إلَيهِ وقَدِ انتَهى دِعبِلٌ إلى قولِهِ : لَم يَبقَ حَيٌّ مِنَ الأَحياءِ نَعلَمُهُمِن ذي يَمانٍ ولا بَكرٍ ولا مُضَرِ إلّا وهُم شُرَكاءُ في دِمائِهِمُكَما تَشارَكَ أيسارٌ عَلى جُزُرِ قَتلاً وأَسرا وتَخويفا ومَنهَبَةًفِعلَ الغُزاةِ بِأَرضِ الرّومِ وَالخَزَرِ أرى اُمَيَّةَ مَعذورينَ إن قَتَلواولا أرى لِبَنِي العَبّاسِ مِن عُذُرِ قَومٌ قَتَلتُم عَلَى الإِسلامِ أوَّلَهُمحَتّى إذَا استَملَكوا جازَوا عَلَى الكُفُرِ أبناءُ حَربٍ ومَروانَ واُسرَتُهُمبَنو مَعيطٍ وُلاةُ الحِقدِ وَالوَغَرِ أربِع بِطوسٍ عَلى قَبرِ الزَّكِيِّ بِهاإن كُنتَ تَربَعُ مِن دينٍ عَلى وَطَرِ هَيهاتَ كُلُّ امرئٍ رَهنٌ بِما كَسَبَتلَهُ يَداهُ فَخُذ ما شِئتَ أو فَذَرِ (2)

.


1- .الزّوَرُ : الميلُ (لسان العرب : ج 4 ص 434 «زَوَر») .
2- .الأمالي للمفيد : ص 325 الرقم 10 ، الأمالي للطوسي : ص 101 الرقم 156 ، عيون أخبار الرضا : ج2 ص 251 الرقم 2 ، الأمالي للصدوق : ص 758 الرقم 1025 وفيهما ذيله من «أرى اُمية ...» سبعة أبيات ، ديوان دعبل الخزاعي : ص 104 ؛ تاريخ دمشق : ج 17 ص 260 وفيه عشرة أبيات وراجع: الأغاني : ج20 ص 194 .

ص: 295

الأمالى ، مفيد_ به نقل از يحيى بن اَكثم مَروَزى _: دعبل _ كه خدا رحمتش كند _ به ديدنِ مأمون آمد . مأمون ، او را امان داده بود. وقتى در برابر او قرار گرفت، در حالى كه من نيز در كنار مأمون نشسته بودم، به او گفت: قصيده طولانى خودت را برايم بخوان. دعبل ، آن را انكار كرد و گفت كه چيزى به ياد ندارد . مأمون به او گفت: تو را امان مى دهم در خواندنِ آن، آن سان كه جانت را امان داده ام . پس ، آن را خواند: همسايه ام، پس از آن كه تمايلم را ديد ، افسوس خوردو بردبارى را گناهى نابخشودنى دانست. اميدِ جوانى دارد، پس از آن كه گيسوانش به پيرى گراييده استو در چنبره كهن سالى قرار گرفته است. اى همسايه! پيرى ، به من مى آموزدياد كردن از معاد و رضايتمندى ام از تقدير را. اگر به دنيا و آرايه هايش مى پرداختماينك بر گذشتگانِ پُر شمار مى گريستم. زمانه ، بر خانواده ام چنبره زده و آنها را آزرده استچنان كه انگشت ، ضربه سنگ را به خود مى بيند. برخى رحل اقامت افكندند و برخى ديگرفرياد مرگ را شنيدند و ديگران ، در انتظار ايستاده اند. امّا آن كه مقيم است ، ترسيد كه مبادا از همديگر جدا شويمو من ، منتظر بازگشت رفتگان نيستم. اينك از خانواده و پسرم خبر مى رسدآن سان كه خواب ديده اى ، رؤيا[يش] را پس از فراموشى، به ياد مى آورد. اگر اين نبود كه خود را به ياد پيشينيانِ اهل بيت پيامبر خدا سرگرم كرده امآرام و قرار نمى داشتم... . چه بسيار بازوان نيرومندى از آنان كه در طَف ، جدا گشته اندو چهره هايى كه بر بستر خاك ، آلوده شده اند . حسين عليه السلام بود و آنان به سوى كشتنگاه او حركت كردند ،در حالى كه اظهار مى كردند كه او سرور آدميان است . اى امّت بد! با احمد به پاسداشت [زحمات] اوبراى نزول قرآن و سوره هايش ، رفتار خوبى نكرديد. پس از آن كه رفت ، با فرزندانش چنان كرديد كهگرگ ، پس از نجات يافتنش به دست صاحبِ گاو، كرده است. مأمون ، مرا در پىِ كارى فرستاد. پس از انجام دادن كار ، باز گشتم و ديدم كه دِعبِل ، به اين جا رسيده است : زنده اى به جاى نمانده كه بشناسيمشچه از يَمانى ها باشد و چه از بَكر و مُضَر، مگر آن كه در خون آن پاكان ، شريكِ جرم بوده استچنان كه ثروتمندان ، در كشتن حيوانى [خوشْ خوراك] شريك مى شوند. كشتن ، اسير كردن ، ترساندن و غارت كردن [، كار آنان بود]؛كارى كه جنگاوران روم و خَزَر كردند . مى بينم كه بنى اميّه، اگر كشته اند، اندكى بهانه دارند ؛امّا براى بنى عبّاس ، هيچ عذرى ، پذيرفتنى نيست. [آنان] گروهى هستند كه اجدادشان را بر سر پذيرش اسلام كشتيدو حال كه به قدرت رسيده اند ، روى به كفر نهاده اند [و به آيين اجدادشان در آمده اند]. فرزندان حَرب و مروان و خاندانشانو فرزندان مُعَيط ، كه كينه ورز و عداوت پيشه اند. اگر اراده كردى كه در سرزمينى خجسته سكنا گزينىدر طوس، خانه بگزين كه قبر آن پاك ، در آن جاست. هيهات! هر كس در گرو چيزى است كه انجام داده استحال ، هر چه مى خواهى بر گير، يا بگذار و بگذر.

.

ص: 296

. .

ص: 297

. .

ص: 298

المناقب لابن شهر آشوب :[وَ لَهُ أيضاً في رِثاءِ الإِمامِ السِّبطِ عليه السلام ] : رَأسُ ابنِ بِنتِ مُحَمَّدٍ ووَصِيِّهِلِلنّاظِرينَ عَلى قَناةٍ يُرفَعُ وَالمُسلِمونَ بِمَنظَرٍ وبِمَسمَعٍلا مُنكِرٌ مِنهُم ولا مُتَفَجِّعُ كُحِلت بِمَنظَرِكَ العُيونُ عَمايَةًوأَصَمَّ رُزؤُكَ كُلَّ اُذنٍ تَسمَعُ أيقَظتَ أجفانا وكُنتَ لَها كَرىًوأَنَمتَ عَينا لَم تَكُن بِكَ تَهجَعُ ما رَوضَةٌ إلّا تَمَنَّت أنَّهالَكَ مَنزِلٌ ولِخَطِّ قَبرِكَ مَضجَعُ (1)

مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي :ولِدِعبِلٍ أيضاً مِن قَصيدَةٍ : مَنازِلُ بَينَ أكنافِ الغَرِيِّإلى وادي المِياهِ إلَى الطُّوِيِّ تَرَكنَ الدَّمعَ يَنبَعُ مِن فُؤاديكَما نَبَعَ الدِّفاعُ مِنَ الرَّكِيِّ لَقَد شَغَلَ الدُّموعَ عَنِ الغَوانيمُصابُ الأَكرَمينَ بَني عَلِيِّ ألَم يَحزُنكَ أنَّ بَني زِيادٍأصابوا بِالتِّراتِ بَنِي النَّبِيِّ وأَنَّ بَنِي الحَصانِ تَعيثُ فيهِمعَلانِيَةً سُيوفُ بَنِي البَغِيِّ ألا فَقِفِ الدُّموعَ عَلى حُسَينٍ !وذِكرِكَ مَصرَعِ الحَبرِ التَّقِيِّ فَيا أسَفي عَلى هَفَواتِ دَهرٍتُقَتَّلُ فيهِ أولادُ الزَّكِيِ (2)

.


1- .المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 126 ، الملهوف : ص 203 وفيه «لبعض ذوي العقول» ؛ مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 157 وفيه «بعض شعراء قزوين» ، معجم الأدباء : ج 3 ص 1287 ، بغية الطلب في تاريخ حلب : ج 6 ص 2671 وفيه «قال رجل من فلّاحي بلدنا» بزيادة «إذا اطّلعَ عليه أبوالعلاء المعرّي قال : واللّه ما سمعت أرقّ من هذا» في ذيله.
2- .مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 133 ؛ بحار الأنوار : ج 45 ص 277 .

ص: 299

المناقب ، ابن شهرآشوب :[دعبل ، در رثاى امام حسين عليه السلام چنين سروده است :] سر پسر دختر محمّد عليه السلام و جانشينِ اوبراى تماشاگران ، بر فراز نيزه مى شود و مسلمانان ، به تماشا و شنيدن ايستاده اندبى آن كه كسى اعتراض كند يا از غُصّه ، به خشم آيد! با ديدن اين صحنه ، چشمان تماشاگران، كور بادو از شنيدن مصيبت تو، گوش ها كر باد! ديدگانى را بيدار كردى كه برايشان مايه خواب بودىو چشمانى را خواب كردى كه با تو هرگز خواب به خود نمى ديدند. هيچ بوستان سرايى نيست ، مگر آن كه آرزويش اين بوده كهبرايت سرايى و براى جايگاه قبرت ، مرقدى باشد . (1)

مقتل الحسين عليه السلام ، خوارزمى :دعبل در قصيده اى ديگر ، چنين سروده است : منازلى هستند در ميان منطقه غَرى (نجف)تا وادى مِياه، و از آن جا تا منطقه طُوى . [اين مناطق] گذاشتند كه سرشك از اندرون قلبم بجوشدچنان كه آب جوشان ، از چشمه سار مى جوشد. اشك ها مرا از پرداختنِ به زيبارويانْ باز داشتدر مصيبت كرامتمندان از فرزندان على عليه السلام. آيا اندوهبارت نمى كند اين كه فرزندانِ زيادفرزند پيامبر صل الله عليه وآله را به خونخواهى كشتند؟ و اين كه آشكارا شمشيرهاى زنازادگاندختران پرده نشين را آزار مى رساند؟ هلا! اشك ها را تنها بر حسين عليه السلام از ديده بريزو ياد كن قتلگاه آن پاك دامن پاكيزه پاك را. افسوس از اشتباهات روزگارى كهدر آن ، فرزندان آن پاكِ پاكيزه (پيامبر صل الله عليه وآله) كشته مى شوند!

.


1- .در باره سراينده اين شعر، در الملهوف، چنين آمده است: «براى برخى انديشه وران است» و در مقتل الحسين خوارزمى آمده است : «يكى از شاعران قزوينى سروده» و در بغية الطلب فى تاريخ حلب ، چنين آمده است: «يكى از دهقانان هموطنِ ما ، اين گونه سروده است:» . نيز اين افزوده را دارد : «وقتى كه ابو العلاى معرّى از اين شعر آگاه شد ، گفت: به خدا سوگند ، شعرى رقّت بارتر از اين ، تاكنون نديده ام!».

ص: 300

3 / 3ديكُ الجِنِّ (1)أعيان الشيعة :لَهُ في رِثاءِ الحُسَينِ عليه السلام : ما أَنتَ مِنّي ولا رَبعاكَ لي وَطَرُالهَمُّ أملَكُ بي وَالشَّوقُ وَالفِكَرُ وراعَها أنَّ دَمعي فاضَ مُنتَثِرالا أو تَرى كَبِدي لِلحُزنِ تَنتَثِرُ أينَ الحُسَينُ وقَتلى مِن بَني حَسَنٍوجَعفَرٍ وعَقيلٍ غَالَهُم عُمَرُ قَتلى يَحِنُّ إلَيهَا البَيتُ وَالحَجَرُشَوقا وتَبكيهِمُ الآياتُ وَالسُّوَرُ لا دَرَّ دَرُّ الأَعادي عِندَما وَتَرواودَرَّ دَرُّكِ ما تَحوينَ يا حُفَرُ لَمّا رَأَوا طُرُقاتِ الصَّبرِ مُعرِضَةًإلى لِقاءٍ ولُقيا رَحمَةٍ صَبَروا قالوا لِأَنفُسِهِم يا حَبَّذا نَهَلٌمُحَمَّدٌ وعَلِيٌّ بَعدَهُ صَدَرُ رِدوا هَنيئا مَريئا آلَ فاطِمَةٍحَوضَ الرَّدى فَارتَضوا بِالقَتلِ وَاصطَبِروا الحَوضُ حَوضُكُمُ وَالجَدُّ جَدُّكُمُوعِندَ رَبِّكُمُ في خَلقِهِ غِيَرُ أبكيكُمُ يا بَنِي التَّقوى واُعوِلُكُموأَشرَبُ الصَّبرَ وهوَ الصّابُ وَالصَّبِرُ أبكيكُمُ يا بَني آلِ الرَّسولِ ولاعَفَّت مَحَلَّكُمُ الأَنواءُ وَالمَطَرُ في كُلِّ يَومٍ لِقَلبي مِن تَذَكُّرِكُمتَغريبَةٌ وَلِدَمعي فيكُمُ سَفَرُ مَوتا وقَتلاً بِهاماتِ مُفَلَّقَةٍمِن هاشِمٍ غابَ عَنهَا النَّصرُ وَالظَّفَرُ كَفى بِأَنَّ أناةَ اللّهِ واقِعَةٌيَوما وللّهِِ في هذَا الوَرى نَظَرُ (2)

.


1- .ديك الجنّ لقبٌ غلب عليه ، و هو أبو محمد عبد السلام بن رغبان بن عبد السلام الكلبي الحمصي . ولد سنة 161 ه ، بسلمية ، وتوفّي سنة 235 أو 236 ه ، وعمره أربع و سبعون سنة أو خمس و سبعون . فاق شعراء عصره ، وطار ذكره وشعره في الأمصار حتّى صاروا يبذلون الأموال للقطعة من شعره. افتتن بشعره الناس في العراق وهو في الشام (راجع : أعيان الشيعة: ج 8 ص 12 والأغاني : ج 14 ص 52 والأعلام : ج 4 ص 5 وسير أعلام النبلاء : ج 11 ص 163 ووفيات الأعيان : ج 1 ص 184) .
2- .أعيان الشيعة : ج 8 ص 14 ، أدب الطفّ : ج 1 ص 283 .

ص: 301

3 / 3ديكُ الجِن

(1)أعيان الشيعة :وى (ديكُ الجِن) در رثاى امام حسين عليه السلام ، چنين سروده است: نه تو از من هستى و نه دارايىِ بسيارت به من نياز دارد.اندوه و شوق و انديشه ات بر من چيره اند. از شدّت اندوه و هراس، سرشكِ منْ لبريز شد و فرو ريخت.نه! آيا مى بينى كه جگرم از غم ، از هم مى پاشد؟ كجاست حسين عليه السلام و كجايند كشتگان، فرزندان حسن عليه السلامو جعفر و عقيل _ كه عمر [بن سعد] ، فريبكارانه آنها را كشت _؟ كشتگانى كه خانه خدا و حجر الأسود ، از سرِ اشتياق، بر آنها نوحه مى كنندو آيات و سوره هاى قرآن نيز مى گريند ؟ بدا، نفرتا از كرده دشمنان، آن دم كه كشتند!زها، خوشا _ اى گورها _ به خاطر آنچه در درون داريد! آن هنگام كه گام هاى مرگ را ديدند كه پيش مى آيند،به ديدار [عزيزان] و لقاى رحمت [پروردگار، دل بستند و] شكيبايى ورزيدند. به خود گفتند: خوشا نوشيدنى اى از دست محمّدو سپس از دست على عليه السلام! اى فاطميان! بنوشيد _ كه دلخواه و گوارايتان باد _از آبشخورِ جانبازى! و آنان نيز جانبازى را گزيدند و شكيبايى پيشه كردند . [به خود گفتند:] حوض [كوثر] ، حوض شماست و نيا [محمّد عليه السلام] ، نياى شما استو پروردگارتان در كار آفرينش خود ، اراده مى كند. اى زادگانِ پروادارى ! بر شما مى گريَم و به زارى مى خوانمو جام شكيبايى را مى نوشم كه گياه تلخ و سيماهنگ ، همين صبورى ورزيدن است. بر شما مى گريم _ اى فرزندان خاندان پيامبر صل الله عليه وآله _كه بركات و باران رحمت خدا هم جاى شما را پُر نمى كند. در هر روز ، از ياد كردنِ شما، قلبم غربتى داردو سرشك ديدگانم، در هوايتان، سِيرى در مرگ و كشتارِ سرهاى شكسته و جدا شده فرزندان هاشمكه بدون ياور بودند و پيروز نشدند. همين بس كه وعده خداوند ، قطعى است.سرانجام ، روزى ، خدا را در اين مردم ، نظرى [و حسابى] است.

.


1- .ديكُ الجِن، لقب ابو محمّد عبد السلام بن رغبان بن عبد السلام كلبىِ حِمصى است كه به همين لقب، مشهور شده است. او در سال 161 ق، در سلميّه زاده شد و در سال 235 يا 236 ق، در 74 يا 75 سالگى در گذشت. وى سرآمد شاعران هم روزگار خود بود. شعرهاى زيباى او مرزها را در نورديد، چنان كه براى دست يافتن به سروده اى از سروده هايش، پول فراوانى مى پرداختند. مردم عراق، شيفته شعر او بودند، در حالى كه وى ساكن شام بود.

ص: 302

أدب الطفّ :و قالَ مِن مَرثِيَّةٍ فِي الحُسَينِ عليه السلام : أصبَحتُ مُلقىً فِي الفِراشِ سَقيماأجِدُ النَّسيمَ مِنَ السَّقامِ سُموما ماءٌ مِنَ العَبَراتِ حَرّى أرضُهُلَو كانَ مِن مَطَرٍ لَكانَ هَزيما (1) وبَلابِلٌ لَو أنّهُنَّ مآكِلٌلَم تُخطِئِ الغِسلينَ وَالزَّقوما وكَرىً يُرَوِّعُني سُرىً لَو أنَّهُظِلٌّ لَكانَ الحَرَّ وَاليَحموما مَرَّت بِقَلبي ذِكرَياتُ بَنِي الهُدىفَنَسيتُ مِنهَا الرَّوحَ وَالتَّهويما ونَظَرتُ سِبطَ مُحَمَّدٍ في كَربَلافَردا يُعاني حُزنَهُ المَكظوما تَنحو أضالِعَهُ سُيوفُ اُمَيَّةٍفَتَراهُمُ الصَّمصومَ فَالصَّمصوما فَالجِسمُ أضحى فِي الصَّعيدِ مُوَزَّعاوَالرَّأسُ أمسى فِي الصِّعادِ كَريما (2) و قالَ أيضاً : يا عَينُ لا لِلغَضا ولَا الكُتُبِبُكا الرَّزايا سِوى بُكَا الطَّرَبِ جودي وجُدِّي بِمِل ءِ جَفنِكِ ثُ_مَّ احتَفِلي بِالدُّموعِ وَانسَكِبي يا عَينُ في كَربَلا مَقابِرُ قَدتَرَكنَ قَلبي مَقابِرَ الكُرَبِ مَقابرٌ تَحتَها مَنابِرُ مِنعِلمٍ وحِلمٍ ومَنظَرٍ عَجَبِ مِنَ البَهاليلِ آلِ فاطِمَةٍأهلِ المَعالي [وَ] (3) السّادَةِ النُّجُبِ كَم شَرَقَت مِنهُمُ السُّيوفُ وكَمرُوِّيَتِ الأَرضُ مِن دَمٍ سَرِبِ نَفسي فداءٌ لَكُم ومَن لَكُمُنَفسي واُمّي واُسرَتي وأَبي لا تَبعُدوا يا بَنِي النَّبِيِّ عَلىأن قَد بَعُدتُم وَالدَّهرُ ذو نُوَبِ فَكَّرتُ فيكُم وفِي المُصابِفَما انفَكَّ فُؤادي يَعومُ في عَجَبِ ما زِلتُمُ فِي الحَياةِ بَينَهُمُبَينَ قَتيلٍ وبَينَ مُستَلَبِ يَومٌ أصابَ الضُّحى بِظُلمَتِهِوقَنَّعَ الشَّمسَ مِن دُجَى الغَهَبِ (4) وغادَرَ المُعوِلاتِ مِن هاشِمِ الخَيرِ حَيارى مَهتوكَةَ الحُجُبِ تُمري عُيونا عَلى أبي حَسَنٍمَخفوقَةً بِالكَلامِ وَالنُّدَبِ تَغمُرُ رَبعَ الهُمومِ أعيُنُهابِالدَّمعِ حُزنا لِرَبعِها الخَرِبِ تَئِنُّ وَالنَّفسُ تَستَديرُ بِهارَحىً مِنَ المَوتِ مُرَّةُ القُطُبِ (5)

.


1- .الهزيم : الرعد الذي له صوت شبيه بالتكسُّر (لسان العرب : ج 12 ص 609 «هزم») .
2- .أدب الطفّ : ج1 ص 286 .
3- .ما بين المعقوفين ليس في المصدر ، وهو إضافة يقتضيها الوزن .
4- .ليل غيهب : شديد السواد (لسان العرب : ج 1 ص 653 «غهب») .
5- .أدب الطفّ : ج 1 ص 284 عن ديوانه المطبوع في بيروت سنه 1383 ، أعيان الشيعة : ج 8 ص 14 .

ص: 303

أدبُ الطفّ:[ديكُ الجِن] در مرثيه اى كه در باره امام حسين عليه السلام سروده ، چنين گفته است: در بستر بيمارى افتاده امبه گونه اى كه نسيم دل نواز را بادِ مسموم مى خوانم. آبى است از اشك كه زمين را مى پوشاندو اگر از باران مى بود ، صداى [غرّشِ] دل خراشى داشت و بلبلانى كه اگر خوردنى بودندبى ترديد ، از غِسلين و زقّوم ، كم نداشتند. آرامشم را به هم مى زند سفرى شبانهكه اگر سايه سار هم بود ، آن سايه ، گرم و سياه بود. خاطرات نوادگان هدايت ، از قلبم گذشتو من از درد آنها ، راحتى و خواب خوش را فراموش كردم. نواده محمّد عليه السلام را در كربلا ديدمكه تنها و بى كس است و از اندوه درونش، شِكوه مى كند و شمشيرهاى بنى اميّه ، پهلوهايش را نشانه مى گيرندو آنها را مى بينى كه تيغ هاى تيز را يكى پس از ديگرى ، به كار مى برند. پيكر او پاره پاره ، در خاك افتادهو سرِ مقدّس او بر فراز نيزه ، كريمانه ، افراشته شده است. نيز ، همو سروده است: اى ديده! اينك، نه جاى شكيبايى است و نه جاى درنگكه گريه مصيبت هاى جانكاه ، با گريه از سرِ شوق، متفاوت است. بذل نما و تمام كاسه چشمت را مالامال از سرشك كنو آن گاه كه اشك هايت جمع شدند، ببار. اى ديده! در كربلا ، مرقدهايى است كهموجب شده اند قلبم ، مكان اندوه شود؛ مرقدهايى كه زير آنها منبرهايى است ازدانايى و بردبارى و شگفتى. آنها فضيلت مدارانِ آل فاطمه اندو اربابانِ فضايل و سَروران نجيب اند. چه بسيار شمشيرى كه از نوشيدن خون آنان، گلوگير شدو زمين ، از خون هاى ريزانِ آنها سيراب شد. جانم فدايتان باد و نيز فداى ياران شما؛جان خودم مادرم و خانواده ام و پدرم! اى خاندان پيامبر! با اين كه دور از دسترس شده ايداز دل ما بيرون نرفته ايد، هرچند روزگار ، هماره ، حادثه ساز است. در باره شما و مصيبت جانكاهتان ، درنگ كردمو ديدم كه قلبم ، مالامال از شگفتى است. شما در زندگى ، هماره دچار حادثه بوده ايدو گاه كشته و گاه اسير شده ايد. [از جمله آنها] روزى است كه روشناى آن ، دچار ظلمت شدو خورشيد ، از تاريكىِ ديجور ، نقاب به چهره كشيد. بانوان پاكِ پُر اعتمادِ آل هاشم[در كربلا] حيرت زده و آشفته موى شدند. ديده ها بر ابو الحسن عليه السلامبه زبان و نُدبه لرزان اند . انبوه غم ها ، ديده فرو مى بندندبا اشك و اندوه از فراخى و سترگ اين اندوه. جان ، به مويه گرى مى نشيند و آسياب مرگآن گونه كه گرداگرد محور مى گردد، با اين اندوه ، حركت مى كند.

.

ص: 304

. .

ص: 305

. .

ص: 306

3 / 4الشّافِعِيُّ (1)مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي عن أبي النجم بدر بن إبراهيم الدينوري :لِلشافِعِى ¨ِّ مُحَمَّدِ بنِ إدريسَ : تَأَوَّبَ هَمّي وَالفُؤادُ كَئيبُوأَرَّقَ نَومي فَالرُّقادُ غَريبُ ومِمّا نَفى نَومي وشَيَّبَ لِمَّتيتَصاريفُ أيّامٍ لَهُنَّ خُطوبُ فَمَن مُبلِغٌ عَنِّي الحُسَينَ رِسالَةًوإِن كَرِهَتها أنفُسٌ وقُلوبُ قَتيلاً بِلا جُرمٍ كَأَنَّ قَميصَهُصَبيغٌ بِماءِ الاُرجُوانِ خَضيبُ فَللِسَّيفِ إعوالٌ ولِلرُّمحِ رَنَّةٌولِلخَيلِ مِن بَعدِ الصَّهيلِ نَحيبُ تَزَلزَلَتِ الدُّنيا لِالِ مُحمَّدٍوكادَت لَهُم صُمُّ الجِبالِ تَذوبُ وغارَت نُجومٌ وَاقشَعَرَّت كَواكِبٌوهُتِّكَ أستارٌ وشُقَّ جُيوبُ يُصَلَّى عَلَى المَهدِيِّ مِن آلِ هاشِمٍوتُغزى بَنوهُ إنَّ ذا لَعَجيبُ لَئِن كانَ ذَنبي حُبُّ آلِ مُحَمَّدٍفَذلِكَ ذَنبٌ لَستُ عَنهُ أتوبُ هُمُ شُفَعائي يَومَ حَشري ومَوقِفيإذا كَثَرَتني يَومَ ذاكَ ذُنوبُ (2)

.


1- .محمّد بن إدريس بن العبّاس بن عثمان بن شافع ، إمام المذهب الشافعي . ولد بغزّة سنة (150 ه ) ووفاته في سنة (204 ه ) (راجع : سير أعلام النبلاء: ج 10 ص 5 و 10 وتهذيب الكمال: ج 24ص 376) .
2- .مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 126 ؛ المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 124 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 274.

ص: 307

3 / 4شافعى

(1)مقتل الحسين عليه السلام ، خوارزمى_ به نقل از ابو النجم بدر بن ابراهيم دينَوَرى _: محمّد بن ادريس شافعى ، چنين سروده است: اندوهم تازه مى شود و قلبم غمين مى گرددو خوابم سبك مى شود كه خفتن ، با چشمانم بيگانه است. از آنچه خوابم را بياشفت و پيرم كرددگرگونى هاى روزگار است كه هدفى در پى دارند. كيست كه از سوى من به حسين عليه السلام پيامى برساند_ هر چند برخى دل ها و جان ها ، آن پيام را خوش نمى دارند _ ؛ به كُشته اى بى جرم و تقصير كه گويى پيراهن اوبه آب ارغوانى ، رنگ شده و خود نيز خَضابْ بسته است؟ شمشير را چكاچكى است و نيزه را آوازىو اسبان را شيهه هايى پياپى. دنيا براى خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله به لرزه در آمدو كم مانده بود كه صخره هاى كوهستان هم آب شوند. اختران ، فرو رفتند و ستارگانى چند ، موجْ لرزه به جانشان افتادو پرده ها فرو افتادند و گريبان ها چاك شدند. بر مهدى آلِ هاشم ، درود فرستاده مى شودو با فرزندانش جنگ مى شود، و اين ، چه شگفت است! اگر گناه من ، مِهر ورزيدن به خاندان محمّد صلى الله عليه و آله استبدانيد كه هرگز از اين گناه ، توبه نخواهم كرد. آنها در روز رستاخيز و توقّفگاهم، شفيعان من اندآن گاه كه گناهان فراوان در آن روز ، گريبانم را مى گيرند.

.


1- .محمّد بن ادريس بن عبّاس بن عثمان بن شافع، پيشواى شافعيان است. در غزّه، به سال150 ق، زاده شد و به سال 204 ق، در گذشت.

ص: 308

3 / 5عَبدُ اللّهِ البَرقِيُّ (1)مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي :لِبَعضِهِم (2) عاشورِيَّةٌ طَويلَةٌ اختَرنا مِنها هذِهِ الأَبياتِ : إذا جاءَ عاشورٌ تَضاعَفَ حَسرَتيلآلِ رَسولِ اللّهِ وَانهَلَّ دَمعَتي هُوَ اليَومُ فيهِ اغبَرَّتِ الأَرضُ كُلُّهاشُجونا عَلَيهِم وَالسَّماءُ اقشَعَرَّتِ مَصائِبُ ساءَت كُلَّ مَن كانَ مُسلِماولكِنَّ عُيونَ الفاجِرينَ أقَرَّتِ إذا ذَكَرَت نَفسي مُصيبَةَ كَربَلاوأَشلاءَ ساداتٍ بِها قَد تَفَرَّتِ أضاقَت فُؤادي وَاستَباحَت تَجَلُّديوزادَت عَلى كَربي وعَيشي أمَرَّتِ بِنَفسي خُدودٌ فِي التُّرابِ تَعَفَّرَتبِنَفسي جُسومٌ بِالعَراءِ تَعَرَّتِ بِنَفسي رَؤوسٌ مُشرِقاتٌ عَلَى القَناإلَى الشّامِ تُهدى بارِقاتُ الأَسِرَّةِ (3) بِنَفسي شِفاهٌ ذابِلاتٌ مِنَ الظَّماولَم تُروَ مِن ماءِ الفُراتِ بِقَطرَةِ بِنَفسي عُيونٌ غائِراتٌ شَواخِصٌإلَى الماءِ مِنها نَظرَةٌ بَعدَ نَظرَةِ بِنَفسِيَ مِن آلِ النَّبِيِّ خَرائِدٌحَواسِرُ لَم يُرأَف عَلَيها بِسَترَةِ تَفيضُ دُموعا بِالدِّماءِ مَشوبَةًكَقَطرِ الغَوادي مِن مَدامِعَ ثَرَّةِ عَلى خَيرِ قَتلى مِن كُهولٍ وفِتيَةٍمَصاليتُ أنجادٍ إذَا الخَيلُ كَرَّتِ رَبيعُ اليَتامى وَالأَرامِلِ فِي المَلادَوارِسُ لِلقُرآنِ في كُلِّ سَحرَةِ وأَعلامُ دينِ المُصطَفى ووُلاتُهُوأَصحابُ قُربانٍ وحَجٍّ وعُمرَةِ يُنادينَ يا جَدَّاهُ أيَّةُ مِحنَةٍتَراها عَلَينا مِن اُمَيَّةَ مَرَّتِ ضَغائِنُ بَدرٍ بَعدَ سِتّينَ اُظهِرَتوكانَت أجَنَّت فِي الحَشا وأَسَرَّتِ شَهدِتُ بِأَن لَم تَرضَ نَفسٌ بِهذِهِوَفيها مِنَ الإِسلامِ مِثقالُ ذَرَّةِ كَأَنّي بِبِنتِ المُصطَفى قَد تَعَلَّقَتيَداها بِساقِ العَرشِ وَالدَّمعَ أذرَتِ وفي حِجرِها ثَوبُ الحُسَينِ مُضَرَّجاوعَنها جَميعُ العالَمينَ بِحَسرَةِ (4)

.


1- .أبو محمد عبد اللّه بن عمار البرقي ، كان شاعراً أديباً ظريفاً ، مدح بعض الاُمراء في زمن الرشيد إلى أيّام المتوكّل ، وأكثر في مدح الأئمّة الأطهار حتّى جمع له ديواناً أكثره فيهم وحرق. قتل سنة 245 ه ، وذلك أنّه وشي به إلى المتوكّل ، وقرئت له قصيدته النونية ، فأمر بقطع لسانه وإحراق ديوانه ، ففعل به ذلك فمات بعد أيّام (راجع : أعيان الشيعة:ج 8 ص 63 و الغدير : ج 4 ص 140).
2- .هي المنسوبة إلى عبداللّه بن عمّار البرقي ، المقتول سنة 245 ه (هامش المصدر) .
3- .السِّرار : خط بطن الكفّ والوجه والجبهة ، والجمع أسِرَّة ، وجمع الجمع : أسارير ، وهي الخطوط التي في الجبهة (لسان العرب : ج 4 ص 359 «سرر») .
4- .مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 137 ؛ المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 126 وفيه «وقال آخر» وفيه ثلاثة عشر بيتا ، بحار الأنوار : ج 45 ص 280 وفيه ستة وثلاثون بيتا ، أدب الطفّ : ج 3 ص 281 عن عبد اللّه البرقي وفيه تسعة أبيات .

ص: 309

3 / 5عبد اللّه بَرقى

(1)

مقتل الحسين عليه السلام ، خوارزمى :يكى از شاعران [يعنى عبد اللّه برقى]، سروده هاى عاشورايىِ بلندى دارد كه برخى از ابيات آن را برگزيديم : هر گاه عاشورا فرا مى رسد، اندوهم دو چندان مى شود و اشكم ، سرازير مى گردد.در چنين روزى ، تمام زمين ، غبارآلود گرديد براى همدردى با آنان، و آسمان نيز به خود لرزيد.مصيبت ها [ى آن روز]، هر مسلمانى را آشفته ساخت امّا چشمان بدكاران را روشن نمود.هر گاه جانم به ياد مصيبت كربلا مى افتد و از اندام سَرورانى ياد مى كند كه در آن سرزمين ، لِه شدندقلبم به تنگ مى آيد و مو بر تنم راست مى شود و بر اندوهم افزوده مى شود و زندگى ام ، ناگوار مى گردد.جانم فداى آن گونه هاى خاك آلود! جانم فداى پيكرهاى بى كفن افتاده!جانم فداى سرهاى درخشانِ بر نيزه شده كه به شام ، بُرده شدند و بارقه هاى نور در آنها بود!جانم فداى چشمان فرو رفته اى كه نگاهى در پىِ نگاهى، به آب داشتند!جانم فداى لب هاى خشك از تشنه كامى كه از فرات ، قطره اى ننوشيدند!جانم فداى بانوان پرده نشينِ خاندان پيامبر خدا صلى الله عليه و آله باد؛ پريشانان و خستگانى كه پوششى به آنها داده نشد !اشك هايى مى جوشند كه با خون، آميخته اند مانند گريه دختركانِ نورس كه پياپى مى گِريند،بر بهترين كشته هاى جوان و پير كه هر گاه سواران، تاختن آغاز مى كردند، آنها تيزتك و پيشتاز بودندو بهار پُررحمت براى بى سرپرستان و زنان بيوه بودند و هر بامداد ، خواندن قرآنِ آنان ، فراوان بود؛آنان كه سرشناسان دين مصطفى صلى الله عليه و آله و دوستداران او و اصحاب او و پايبند قربانى و حج و عمره بودند .فرياد مى دارند: اى جدّ بزرگوار! آيا مى بينى كه چه محنتى از خاندان اميّه مى كشيم؟كينه هاى كهنه بدر است كه پس از شصت سال ، سر باز كرده و ساليان دراز بود كه آنها را در درون خويش ، پنهان كرده بودند.گواهى مى دهم كه هرگز جانى به ذرّه اى از اين جنايتگرى ها ، رضايت نمى دهد.انگار پيشِ روىِ خود مى بينم كه دختر پيامبر صلى الله عليه و آله [ ، فاطمه زهرا عليهاالسلام] دست هايش را به ساق عرش آويخته است و اشك هايش ، پياپى مى ريزندو در دامنِ خويش ، پيراهن حسين عليه السلام را دارد كه خونين است و تمام عالميان ، از اين صحنه ، در حسرت و آه مى سوزند.

.


1- ابو محمّد عبد اللّه بن عمّار برقى، شاعرى اديب و نكته سنج بود كه برخى از اميران درروزگار هارون الرشيد تا متوكّل را ستود. وى در مدح امامان اهل بيت: نيز اشعار فراوانى دارد. سروده هاى او را در ديوانى گرد آوردند و بيشتر شعرهايش در مدح اهل بيت: بود؛ امّا آن را آتش زدند. نزد متوكّل، از او بدگويى كردند و قصيده نونيه او را خواندند. متوكّل نيز فرمان داد كه زبانش را از كامش در آوردند و ديوانش را بسوزانند. چنين بر سرش آوردند و او چند روز بعد، در سال 245 ق، در گذشت.

ص: 310

. .

ص: 311

. .

ص: 312

3 / 6عَبدُ اللّهِ بنُ المُعتَزِّ (1)شعرُ ابنِ المعتزّ :قالَ يَرثِي الحُسَينَ عليه السلام : كَم قَتيلٍ لَكَ بِالطَّفِّ غاليأرخَصَتهُ غَفَلاتُ العَوالي غادَرَتهُ الحَربُ يَومَ تَوَلّىمَيِّتَ الناصِرِ حَيَّ المَعالي ساكِنَ اللَّحظَةِ يَسخو بِنَفسٍصانَها السِّلمُ لِيَومِ القِتالِ صادِيا يَحمي مَوارِدَ ماءٍمُنتَضى الصَّفوَةِ عَذبَ الزُّلالِ صافَحَ الأَرضَ بِخَدٍّ أسيلٍطالَما أشرَقَ عِندَ السُّؤالِ حَرَّ أنفاسي لِيَومِ حُسَينٍوإلَيهِ حَنَّ وَفدُ مَقالي لَكَ نَفسي مِن قَتيلٍ وقَلَّتيَومَ يَدعُو المُعَلَّمونَ نَزالِ مُستَضيفٌ مَشرَعَ الماءِ يَقريظُبَةَ النَّصلِ ووَقعَ النِّبالِ يُطفِئُ النَّخوَةَ مِن كُلِّ قَرنٍباِختِضابِ السَّيفِ وَالنَّقعُ عالي... (2)

.


1- .أبو العباس عبداللّه بن المعتزّ بن المتوكّل العباسي . كان غزير الأدب كثير الشعر . مات في محبسه سنة (296 ه) وهو ابن ثمان وأربعين سنة ، وزعموا أنّ مولده في شعبان سنة سبعٍ وأربعين قبل قتل المتوكّل بأربعين ليلة (راجع : تاريخ بغداد: ج 10 ص 99 و كشف الظنون : ج 1 ص 104).
2- .شعر ابن المعتزّ : ص 66 الرقم 1185 .

ص: 313

3 / 6عبد اللّه بن معتز

(1)شعرُ ابنِ المُعتَزّ:[ابن مُعتز] در رثاى حسين عليه السلام ، سروده است: چه بسيارند كشتگان ارجمند تو در سرزمين كربلاكه غفلت هاى بزرگان [_ِ دشمنان] ، كم بهايشان ساخت! جنگ ، آن روز كه پشت كرد ، او را رها نمودو [گويى] فريادرسان ، مُرده بودند ؛ امّا شرف، زنده بود. با نگاهى آرام ، جان خود را سخاوتمندانه ، تقديم مى كرد ؛جانى كه آن را در سايه صلح براى روز جنگ ، پروريده بود؛ تشنه اى كه آبگاه ها را زير نظر گرفته بودپاكان را از فرو افتادن در [دام] گوارايىِ آب ، باز مى داشت. با گونه اى خون آلود، هم آغوش خاك گرديدو چه بسيار ديده شد كه در هنگام نياز از او، به خوش رويى مى درخشد نفس هايم ، براى روز كشته شدن حسين عليه السلام ، شعله مى كشدو براى شهادت حسين عليه السلام ، كاروان سخنم ، ناله سر مى دهد . جانم فدايت _ اى شهيد و چه كم شمار بودندكسانى كه به نداى تو در رزم آورى ، پاسخ دادند! آب دهنده ، ميهمان نوازى كردبا انبوه شمشيرها و صداى تيرها نخوت از لبه هر شمشيرى مى رودبا آغشته شدن شمشير به خون [آنان] و گَردهاى بلند شده [در سرزمين طَف] .

.


1- .ابو عبّاس عبد اللّه بن معتز بن متوكّل عبّاسى، كه در ادبيات، توانا بوده، اشعار فراوانى دارد. وى به سال 296 ق، در 48 سالگى در زندان از دنيا رفت. حدس زده اند كه در شعبان سال 247 هجرى، چهل شب پيش از مرگ متوكّل، به دنيا آمده است.

ص: 314

أدبُ الطفّ_ مِن قَصيدَةٍ لِعَبدِ اللّهِ بنِ المُعتَزِّ _: ولا عَجَبٌ غَيرَ قَتلِ الحُسَينِظَمآنَ يُقصى عَنِ المَشرَبِ فَيا أسَدا ظَلَّ بَينَ الكِلابِتَنهَشُهُ دامِيَ المِخلَبِ لَئِن كانَ رَوَّعَنا فَقدُهُوفاجَأَ مِن حَيثُ لَم يُحسَبِ وكَم قَد بَكينا عَلَيهِ دَمابِسُمرٍ مُثَّقَفَةِ الأَكعُبِ وبيضٍ صَوارِمَ مَصقولَةٍمَتى يُمتَحَن وَقعُها تَشرَبِ وكَم مِن شِعارٍ لَنا بِاسمِهِيُجَدَّدُ مِنها عَلَى المُذنِبِ وكَم مِن سَوادٍ حَدَدنا بِهِوتَطويلَ شَعرٍ عَلَى المَنكِبِ ونَوحٍ عَلَيهِ لَنا بِالصَّهيلِوصَلصَلَةِ اللُّجمِ في مِنقَبِ وذاكَ قَليلٌ لَهُ مِن بَنيأبيهِ ومَنصِبِهِ الأَقرَبِ (1)

.


1- .أدب الطفّ : ج 1 ص 316 .

ص: 315

أدبُ الطفّ:در قصيده اى از عبد اللّه بن معتز ، آمده است : شگفتى اى نيست جز شهادت حسين عليه السلامكه تشنه كام بود و او را از نزديك شدن به آب ، دور مى كردند. آه بر شيرى كه در ميان انبوه سگ ها ، گرفتار آمدو آنها با چنگال هاى خون چكان ، [صورت] وى را مى خراشيدند! از دست دادن او ، ما را سخت لرزانْدو از جايى كه انتظارش را نداشتيم ، اين بلا بر سرمان آمد. چه بسيار بوده كه بر او، خون گريسته ايم[به خاطر ضربه هايى كه خورد] با نيزه هاى گندمگون و خوش دست و شمشيرهاى بُرّان و آب دادهكه هر جا آزموده شوند ، كارى اند و از خون ، سيراب مى شوند . چه بيرق هايى كه با نام او بسته ايمو با آن بيرق ها، بر گناهكار [حمله اى] تازه مى شود . و چه لباس هاى سياه عزايى به تن كرديمو موها را تا شانه ريختيم [و خود را نياراستيم] و مويه هاى دردناكى كه به شيهه ماننده بودندو نيز به صداى زيورآلات آويخته به چيزى . و اينها ، همه در شأن او و فرزندانشو پدرش و مقام والايى كه داشت، اندك است.

.

ص: 316

3 / 7عَلِيُّ بنُ حَسَنٍ الأَشرَفُ (1)أعيان الشيعة :لَهُ : إنَّ الكِرامَ بَنِي النَّبِيِّ مُحَمَّدٍخَيرِ البَرِيَّةِ رائِحٍ أو غادي قَومٌ هَدَى اللّهُ العِبادَ بِجَدِّهِموَالمُؤثِرونَ الضَّيفَ بِالأَزوادِ كانوا إذا نَهَلَ القَنا بِأَكُفِّهِمسَلَبُوا السُّيوفَ أعالِيَ الأَغمادِ ولَهُم بِجَنبِ الطَّفِّ أكرَمُ مَوقِفٍصَبَروا عَلَى الرَّيَبِ الفَظيعِ العادي حَولَ الحُسَينِ مُصَرَّعينَ كَأَنَّماكانَت مَناياهُم عَلى ميعادِ (2)

3 / 8الفَضلُ بنُ مُحَمَّدٍ (3)المجدي :وَجَدتُ لِأَبِي العَبّاسِ الفَضلِ بنِ مُحَمَّدٍ بنِ الفَضلِ في جَدِّهِ العَبّاسِ السَّقّاءِ ابنِ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ عليه السلام : إنِّي لَأَذكُرُ لِلعَبّاسِ مَوقِفَهُبِكَربَلاءَ وهامُ القَومِ تُختَطَفُ يَحمِي الحُسَينَ ويَسقيهِ عَلى ظَماولا يُوَلّي ولا يُثنى فَيُختَلَفُ فَلا أرى مَشهَدا يَوما كَمَشهَدِهِمَعَ الحُسَينِ عَلَيهِ الفَضلُ وَالشَّرَفُ أكرِم بِهِ مَشهَدا بانَت فَضائِلُهُوما أضاعَ لَهُ أفعالَهُ خَلَفُ (4)

.


1- .أبو الحسن العسكريّ ، عليّ بن حسن بن عليّ بن عمر الأشرف بن علي بن حسين عليه السلام . كان من العلماء الشعراء.عدّه الشيخ من أصحاب الإمام الجواد عليه السلام . وهو من أجداد السيّد المرتضى قدس سره . لم نعثر على تاريخ ولادته ووفاته (راجع: رجال الطوسى : ص 376 و سرَّ السلسلة العلويّة : ص 53 و الإنتصار : ص 11) .
2- .أعيان الشيعة : ج 8 ص 187 ، أدب الطفّ : ج 1 ص 337 .
3- .الفضل ، الشاعر الخطيب المكنى أبا العباس ، ابن محمد بن الفضل بن الحسن بن عبيد اللّه بن العباس ، كان في أواسط القرن الثالث ، وكان معاصرا للمتوكّل ، وله ولد بقم وطبرستان ، توفي سنة 247 ه. (راجع : المجدي: ص 232 و سرّ السلسلة العلويّة: ص 90 و عمدة الطالب : ص 357).
4- .المجدي: ص 232 ، أدب الطفّ : ج 1 ص 325 .

ص: 317

3 / 7على بن حسن اشرف

(1)أعيان الشيعة :از او (على بن حسن اشرف) است : كرامتمندان، فرزندان محمّدِ پيامبر صلى الله عليه و آلهبهترينِ پيشينيان و آيندگان اند. جماعتى هستند كه خداوند ، مردم را به وسيله نياى آنها هدايت كردو توشه هايشان را به ميهمان ، ايثار مى كنند. هر گاه نيزه به دستشان بيفتدشمشيرها را به شكست و فرو رفتنِ در نيام ، وا مى دارند. در كنار طَف ، در گرامى ترين جايگاه اندو در آن ، بر هراس جانكاه دشمن ، شكيبايى پيشه كرده اند . گرداگردِ حسين عليه السلام ، به خاك افتاده اندچنان كه گويى مرگشان ، بر پايه قرارى بوده است.

3 / 8فضل بن محمّد

(2)المَجدىّ:از ابو عبّاس فضل بن محمّد بن فضل ، در رثاى جدّش عبّاس عليه السلام ، سقّاى تشنگان ، فرزند على بن ابى طالب عليه السلام ، شعرى ديده ام كه اين چنين است : من از عبّاس عليه السلام ، جايگاهى را به ياد دارمدر كربلا كه سرهاى جماعت را با تيغ، مى بريد. از حسين عليه السلام ، حمايت مى كرد و او را كه تشنه است، سيراب مى نموداو نه روى گردان بود و نه كمر ، خم كرد و صحنه را نيز ترك نكرد. هيچ روزى ، صحنه اى چون صحنه رزم او نديدم.وى ، در كنار حسين عليه السلام بود و برخوردار از فضيلت و شرافت . چه صحنه رزمى، كه فضايل وى ، آشكار شدند!و پسينيانِ وى ، هرگز كارهايش را تباه نكردند.

.


1- .ابو الحسن على بن حسن بن على بن عمرِ اشرف بن على بن الحسين عليه السلام، از شاعران دانشمند بود. شيخ طوسى، او را از ياران امام جواد7 دانسته است. وى از نياكان سيّدِ مرتضى است و دانشمندى فاضل بوده است. پدرش در سال 325 به دنيا آمده؛ امّا از تاريخ ولادت و وفات وى، گزارشى در دست نيست.
2- .ابو عبّاس فضل بن محمّد بن فضل بن حسن بن عبيد اللّه بن عبّاس بن على عليه السلام بوده است. وى در ميانه قرن سوم مى زيسته و هم روزگار متوكّل عبّاسى بوده است. از او، فرزندانى در قم و طبرستان وجود دارند. او به سال 427 ق، در گذشت.

ص: 318

شرح الأخبار :يَقولُ الفَضلُ بنُ مُحَمَّدِ بنِ الحَسَنِ بنِ عُبَيدِ اللّهِ بنِ العَبّاسِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام [في رِثاءِ جَدِّهِ العَبّاسِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام ] : أحَقُّ الناسِ أن يُبكى عَلَيهِفَتى (1) أبكَى الحُسَينَ بِكَربَلاءِ أخوهُ وَابنُ والدِهِ عَلِيٍّأبُو الفَضلِ المُضَرَّجُ بِالدِّماءِ ومَن واساهُ لا يُثنيهِ شَيءٌوجَاءَ لَهُ عَلى عَطَشٍ بِماءِ (2)

3 / 9القاسِمُ بنُ يوسُفَ الكاتِبُ (3)مختصر أخبار شعراء الشيعة :ولَهُ يَرثِي الإِمامَ الحُسَينَ عليه السلام : سَلِّم عَلى قَبرِ الحُسَينِ وقُلصَلّى عَلَيكَ اللّهُ مِن قَبرِ وسَقاكَ صَوبَ الغادِياتِ ولازالَت عَلَيكَ رَوائِحٌ تَسري يَابنَ النَّبِيِّ وخَيرَ اُمَّتِهِبَعدَ النَّبِيِّ مَقالُ ذي خُبرِ ماذا تَحَمَّلَ قاتِلوكَ مِنَ الآصارِ وَالأَعباءِ وَالوِزرِ ما تَنقَضي حَسَراتُ ذي وَرَعٍودَمُ الحُسَينِ عَلَى الثَّرى يَجري ودِماءُ إخوَتِهِ وشيعَتِهِمُستَلحِمونَ بِشَاطِئِ النَّهرِ خُذِلوا وقلَّ هُناكَ ناصِرُهُمفَاستَعصَموا بِاللّهِ وَالصَّبرِ مُستَقدِمينَ عَلى بَصائِرِهِملا يَنكِصونَ لِرَوعَةِ الذُّعرِ تَغشى مَناياهُم وُجوهَهُمُقُبُلاً ولا يُؤلونَ مِن دُبرِ يَأبَونَ أن يُعطُوا الدَّنِيَّةَ أويَرضَوا مُهادَنَةً عَلى قَسرِ فَابكِ الحُسَينَ بِمَدمَعٍ قَرِحٍوَابكِ الحُسَينَ بِوابِلٍ غُزرِ حَقَّ البُكاءُ لَهُ وَحَقَّ لَهُحُسنُ الثَّناءِ وطَيِّبُ النَّشرِ (4)

.


1- .في المصدر : «إذا أبكى» ، والتصويب من المصادر الاُخرى .
2- .شرح الأخبار : ج 3 ص 193 ، الملهوف : ص 170 ؛ مقاتل الطالبيّين : ص 89 وليس فيهما اسم الشاعر .
3- .أبو أحمد القاسم بن يوسف بن القاسم بن صبيح الكاتب ، المتوفّى بعد سنة (213 ه) ، شاعر حسن الافتنان في القول ، له ديوان شعر. (راجع : مختصر أخبار شعراء الشيعة : ص 109 والأعلام: ج 5 ص 186 وأدب الطفّ : ج 1 ص 335 ودائرة المعارف الحسينية «ديوان القرن الثالث»: ص 92).
4- .مختصر أخبار شعراء الشيعة : ص 110 ، الدرّ النضيد : ص 169 ، أدب الطفّ : ج 1 ص 332 .

ص: 319

شرح الأخبار:فضل بن محمّد بن حسن بن عبيد اللّه بن عبّاس بن على عليه السلام [ ، در رثاى نياى خويش عبّاس بن على عليه السلام ] ، چنين سروده است : سزاوارترينِ مردم براى اين كه بر او بگِريندجوان مردى است كه حسين عليه السلام را در كربلا ، به گريه انداخت؛ همان برادرش و پسر پدرش على عليه السلام ؛همان ابو الفضلِ به خون تپيده. و هر كه با وى همدلى كرد ، چيزى ، او را از پا نينداختو برايش آب آورد تا او را از عطشى دشوار ، بِرَهانَد .

3 / 9قاسم بن يوسف كاتب

(1)مختصر أخبار شعراء الشيعة :وى (قاسم بن يوسف كاتب) در رثاى حسين عليه السلام ، سروده است : بر مرقد حسين عليه السلام ، سلام كن و بگو كه :خداوند ، در درون قبر ، بر تو درود فرستد و تو را از بارش ابرهاى پُرآب رحمت ، سيراب كندو همواره ، نسيم هاى روان ، بر تو جارى باد! اى پسر پيامبر صلى الله عليه و آله و بهترينِ امّت او پس از او!اين ، سخن دانايان است. قاتلان تو ، چه گناهان بزرگى را به دوش كشيدندو چه خطاها و معصيت هاى فراوانى كردند! حسرت هاى پارسايان ، به خاموشى نمى گرايدو خون حسين عليه السلام ، بر خاك، روان است و خون برادران و پيروانش كهدر ساحل رودخانه ، ريخته شد . تنها و بى ياور ماندند و آن جا ، فريادرسى نبود.به خدا ، پناه جُستند و به شكيبايى، روى آوردند. آگاهانه ، اين راه را برگزيدند و پيش رفتندو به خاطر نگرانى و ترس ، عقب ننشستند . مرگِ پيشِ رو ، چهره هاشان را فرا گرفته استامّا آنان هرگز به پس نمى گريزند. پستى را نمى پذيرندو راضى نيستند كه با اكراه ، سازش نمايند. پس بر حسين عليه السلام گريه كن ، با چشمانى زخمى [از شدّت گريه]و بر حسين عليه السلام ، با اشكى سرازير و بسيار ، گريه كن . گريه و زارى ، حقّ مسلّم اوست و نيزثناى نيكو و بوى خوش، حقّ اوست.

.


1- .ابو احمد قاسم بن يوسف بن قاسم بن صبيح كاتب، كه پس از سال 213 ق، درگذشته، شاعرى خوش ذوق بوده و ديوان شعرى از او وجود دارد.

ص: 320

. .

ص: 321

. .

ص: 322

. .

ص: 323

فصل چهارم : نمونه مرثيه هايى كه از قرن چهارم تا نهم، سروده شده اند

اشاره

(1)

4 / 1كسايى مروزى(ق 4 ق)

بيزارم از پياله ، وز ارغوان و لالهما و خروش و ناله ، كُنجى گرفته مأوا هم نگذرم سوى تو، هم ننگرم سوى تودل ناورم سوى تو، اينك كنم تبرّا (2) دست از جهان بشويم ، عزّ و شرف نجويممدح و غزل نگويم ، مقتل كنم تقاضا ميراث مصطفى را ، فرزند مرتضى رامقتول كربلا را ، تازه كنم تولّا آن مير سر بُريده ، در خاك و خون تپيدهاز آبْ ناچشيده ، گشته اسير غوغا تخم جهان بى بَر ، اين است و زين فزون تركِهتر، عدوى مِهتر ! نادان ، عدوى دانا! بر مقتل _ اى كسايى _ ، بُرهان همى نمايىگر هم بر اين بپايى ، بى خار گشت خرما تا زنده اى چنين كن ، دل هاى ما حزين كنپيوسته آفرين كن ، بر اهل بيت زهرا. (3)

.


1- .از اين فصل به بعد ، تا پايان اين بخش ، از آوردن مرثيه هاى عربى و برگردان نمودن آنها به فارسى ، صرف نظر شده و در عوض ، نمونه هايى از اشعار فارسى ارائه گرديده است .گفتنى است كه مرثيه اى كه قبل از قرن چهارم به فارسى سروده شده باشد، يافت نشد .
2- .اشعار حكيم كسايى مروزى: ص 29 _ 30.
3- .گزيده اشعار كسايى : ص 48 .

ص: 324

4 / 2ناصر خسرو(م 481 ق)

لعنت كنم بر آن بت ، كو كرد و شيعت اوحلق حسين تشنه ، در خون ، خضاب و رنگين پيش تو اند حاضر ، اهل جفا و لعنتلعنت چرا فرستى ، خيره به چين و ماچين؟ (1)

4 / 3امير معزّى (ق 6 ق)

آن يكى را جان ز تن گشته جدا اندر حجازوان دگر را سر ، جدا گشته ز تن در كربلا آن كه دادى بوسه بر روى و قفاى او رسولگَرد ، بر رويش نشست و شمر ملعون در قفا وان كه حيدر ، گيسوان او نهادى بر دو چشمچشم او در آب ، غرق و گيسوان ، اندر دَما (2) روز محشر داد بستانَد خدا از قاتلانْشتو بده داد و مباش از حُبّ مقتولان ، جدا . (3)

4 / 4سنايى غزنوى(م 535 ق)

حَبّذا كربلا و آن تعظيمكز بهشت آورَد به خلق ، نسيم! وان تنِ سر بُريده در گِل و خاكوان عزيزان ، به تيغ ، دل ها چاك وان تن سر به خاكْ غلتيدهتن بى سر ، بسى بد افتاده وان گُزينِ همه جهان ، كُشتهدر گِل و خون ، تنش بياغشته وان چنان ظالمانِ بدكرداركرده بر ظلم خويشتن ، اصرار حُرمت دين و خاندان رسولجمله برداشته ز جهل و فضول تيغ ها لعلگون ز خون حسينچه بود در جهان ، بَتَر زين شَين؟ (4) زخم شمشير و نيزه و پيكانبر سر نيزه ، سر به جاى سِنان كرده آل زياد و شمرِ لعينابتداى چنين تبه در دين آل ياسين ، بداده يكسر ، جانعاجز و خوار و بى كس و عطشان مصطفى ، جامه جمله بدريدهعلى از ديده ، خون بباريده فاطمه ، روى را خراشيدهخون بباريده ، بى حد از ديده حسن از زخم كرده سينه كبودزينب از ديده ها برانده دو رود. (5)

.


1- .ديوان ناصر خسرو : ص 410 .
2- .دَما : دَم ، خون .
3- .ديوان امير معزّى : ص 45 _ 46 .
4- .شَين : عيب و زشتى .
5- .حديقة الحقيقة : ص 266 .

ص: 325

4 / 5قوامى رازى(ق 6 ق)

روز دهم ز ماه محرّم به كربلاظلمى صريح رفت بر اولاد مصطفى هرگز مباد روز چو عاشور در جهانكان روز بود قتل شهيدان به كربلا آن تشنگان آل محمّد ، اسيرواربر دشت كربلا ، به بلا گشته مبتلا اطفال و عورتان پيمبَر ، برهنه تناز پرده رضا همه افتاده بر قضا فرزند مصطفى و جگرگوشه رسولسر بر سرِ سَنان و بدن بر سر مَلا (1) عريان بمانده پردگيانِ سراى وحىمقتول گشته شاه سراپرده عبا قتل حسين و بردگىِ اهل بيت اوهست اعتبار و موعظه ما و غير ما دل در جهان مبند ، كزو جان نبرده اندپرورده پيمبر و فرزند پادشا هر گه كه يادم آيد از آن سيّدِ شهيدعيشم شود مُنغّص و عمرم شود هَبا (2) اى بس بلا و رنج كه بر جان او رسيداز جور و ظلم امّت بى رحم و بى حيا در آرزوى آب ، چون اويى بِداد جانلعنت بر اين جهانِ به نفرينِ بى وفا آن روزها كه بود در آن شومْ جايگاهمانده چو مرغ در قفس از خوف بى رجا با هر كسى همى به تلطُّف ، حديث كردآن سيّد كريمِ نكوخُلقِ خُوش لقا تا آن شبى كه روز دگر بود قتل اومى دادشان نويد و همى گفتشان ثنا گويند كاين قدر ، شب عاشور گفته بودآمد شب وداع ، چو تاريك شد هوا روز دگر چنان كه شنيدى ، مصاف كردحاضر شده ز پيش و پس ، اعدا و اوليا بر تن زره كشيده و بر دل ، گِره زدهرويش ز غَبنْ تافته ، پشتش ز غم ، دو تا از آسمان دولت او ، ماه ، گشته گموز آفتاب صورت او گم شده ضيا در بوستان چهره و شاخِ زبان اواز گُل ، برفته رنگ و ز بلبل ، شده نوا خونش چكيده از سرِ شمشير بر زمينياقوت ، دُر فشانده ز مينا به كَهرُبا از بهر شربتى به بَر لشكر يزيدبر «مَن يزيد» (3) داشته ، جان گران بها لب خشك از آتش دل و رُخ ، زابِ ديده، تَردل با خداى بُرده و تن ، داده در قضا بگرفته روى آب ، سپاه يزيد شومبى آب ، چشم و سينه ، پُر از آتشِ هوا از نيزه ها چو بيشه شده حربگاهشانايشان در او خروشان چون شير و اژدها بر آهوان خوب ، مسلّط ، سگان زشتبر عدل ، ظلم چيره شده ، بر بقا ، فنا اينان در آب ، تشنه و ايشان به خونشاناز مِهر ، سير گشته و از كينه ، ناشتا (4) بر قهر خاندان نبوّت ، كشيده تيغتا چون كنندشان به جفا ، سر ز تن ، جدا آهخته تيغ بر پسر شيرِ كردگارآن ياغيانِ باقىِ شمشيرِ مرتضى ايشان ، قوى ز آلت و ساز و سلاح و اسبوينان ، ضعيف و تشنه و بى برگ و بى نوا مير و امام شرع ، حسينِ على ، كه بودخورشيد آسمان هُدا ، شاه اوصيا از چپ و راست ، حمله همى كرد چون پدرتا بود در تَنَش نَفَسى و رگى به جا خويش و تبار او ، شده از پيش او شهيدفرد و وحيد مانده در آن موضعِ بلا افتاده غُلغُل ملكوت اندر آسمانبرداشته حجاب افق ، امر كبريا بر خُلد ، منقطع شده انفاس حور عينبر عرش ، مضطرب شده ارواح انبيا خورشيد و ماه ، تيره و تاريك بر فلكآرامش زمين ، شده چون جنبش هوا زهرا و مصطفى و على ، سوخته ز دردماتم سراىْ ساخته بر سِدر منتها. (5)

.


1- .مَلا : جمعيّت ، مردم .
2- .هبا : هباء ، گرد و غبار .
3- .مَن يزيد : مزايده ، حراج .
4- .ناشتا : سير ناشده ، گرسنه .
5- .ديوان قوامى رازى : ص 125 .

ص: 326

. .

ص: 327

4 / 6عطّار نيشابورى(م 618 ق)

كيست حق را و پيمبر را، ولى؟آن حسن سيرت، حسين بن على آفتاب آسمان معرفتآن محمد صورت و حيدر صفت... آن چنان سَر، خود كه بُرَّد بى دريغ؟كآفتاب از درد آن، شد زير ميغ (1) گيسوى او، تا به خون، آلوده شدخون گردون از شفق، پالوده شد كى كنند اين كافران با اين همهكو محمد؟ كو على؟ كو فاطمه؟ صد هزاران جان پاك انبياصفت زده بينم به خاك كربلا در تَموز (2) كربلا، تشنه جگرسر بريدندش! چه باشد زين بَتَر؟ با جگر گوشه ى پيمبر، اين كنندو آن گهى دعوىّ داد و دين كنند! كفرم آيد، هر كه اين را دين شمُرد!قطع باد از بُن، زبانى كاين شمرد! (3)

.


1- .ميغ: ابر.
2- .تموز: فصل گرما؛ ماه گرم سال.
3- .شكوه شعر عاشورا در زبان فارسى: ص 62 و 63.

ص: 328

4 / 7كمال الدّين اصفهانى(م 635 ق)

چون محرّم رسيد و عاشوراخنده بر لب ، حرام بايد كرد وز پىِ ماتم حسينِ علىگريه از ابر ، وام بايد كرد لعنت دشمنانْش بايد گفتدوستدارى ، تمام بايد كرد .

اگر كسى پسرى را از آنِ تو بكُشدبه عمر خويش ، ره لعنتش رها نكنى اگر كشنده فرزند مصطفاست ، يزيدحديث لعنت و نفرين او ، چرا نكنى؟ تو بر كُشنده فرزند خود ، مكن لعنتچو بر كُشنده فرزند مصطفى نكنى. (1)

4 / 8جلال الدين محمّد مولوى (م 672 ق)

كجاييد ، اى شهيدان خدايى؟بلاجويان دشت كربلايى؟ كجاييد ، اى سبُك روحان عاشقپرنده تر ز مرغان هوايى؟ كجاييد ، اى شهان آسمانىبدانسته فلك را در گُشايى؟ كجاييد ، اى ز جان و جا ، رَهيده؟كسى مر عقل را گويد كجايى؟ كجاييد، اى درِ زندان ، شكستهبداده وامداران را رهايى؟ كجاييد، اى در مخزن ، گشادهكجاييد، اى نواى بى نوايى؟ در آن بحريد كاين عالم ، كف اوستزمانى بيش داريد آشنايى كف درياست صورت هاى عالمز كف بگذر ، اگر اهل صفايى دلم كف كرد ، كاين ، نقشِ سخن شدبِهِل نقش و به دل رو، گر ز مايى. (2)

.


1- .سيرى در مرثيه عاشورايى : ص 180 _ 181 .
2- .ديوان غزليات شمس تبريزى : ص 1093 .

ص: 329

4 / 9اوحد الدين مراغه اى (م 738 ق)

ديدم از خوان آن نفيسِ عربمتّصل ، نفس كربلا به كُرَب نشود جور بر چنان شاهىمگر از چون يزيدِ گم راهى بخت آن كس كه سر به خواب كشيدتيغ بر روى آفتاب كشيد بهر خون حسين، خون يزيدبهْ نمى ريختند خود نسزيد (1) كه كشد بهر مير ، مارْبچهگر بيابند از او هزار بچه زده بر گردن عراق ، به تيغگر چنان كس بُوَد عراق ، دريغ! چون سِزد خاك بصره جا او رابه سر عرش ، خاكِ پا او را من بگويم نترسم از كس ، زودكاوّلين فتنه از معاويه بود كينِ او از عداوتِ آباستزان كه فرزند ، وارثِ باباست. (2)

اى جسم! خاك شو كه بيابان محنت استوى چشم! آب ريز كه صحراى كربلاست سرها بر اين بساط، مگر كعبه دل است؟رخ ها بر آستانه، مگر قبله دعاست اى بركنار و دوش نبى بوده منزلت!قنديل قبّه فلكى، خاك اين هواست تو شمع خاندان رسولى، به راستىپيش تو همچو شمع بسوزد ، درون راست بر حالت تو رقت قنديل و سوز شمعجاى شگفت نيست، نشانى ازين عزاست قنديل، ازين دليل كه زرد است و روشن استكو را حرارت جگر، از ماتم شماست هر سال، تازه مى شود اين درد سينه سوزسوزى كه كم نگردد و دردى كه بى دواست كار قنوت ، از دل و دست تو راست شداندر جهان بگوى كه : اين منزلت، كه راست؟ در آب و آتشيم چو قنديل بر سرتآبى كه فيضش از مدد آتش عناست قنديل اگر هواى تو جويد ، بديع نيستزيرا كه گوهر تو ز درياى «لا فَتى» ست زرينه شمع ، بر سر قبرت چو موم شدز آن آتشى كه از جگر مؤمنان بخاست اى تشنه فرات! يكى ديده بازكنكز آب ديده بر سر قبر تو ، دجله هاست آتش ، عجب كه در دل گردون نيوفتاددر ساعتى كه آن جگر تشنه ، آب خواست شمشير ، تا زبدگهرى در تو دست بردنامش هميشه هندو و سر تيز و بى وفاست از بهر كشتن تو ، به كشتن، يزيد رالايق نبود ، كشتن او لعنت خداست! (3)

.


1- .نسزيد : نمى سزيد ؛ سزاوار نبود .
2- .مجالس المؤمنين : ج 2 ص 124 (به نقل از : جام جم) .
3- .ديوان كامل اوحدى مراغه اى :ص 34.

ص: 330

4 / 10سيف فَرغانى (ق 8 ق)

اى قوم ! در اين عزا بگِرييدبر كشته كربلا بگِرييد با اين دل مُرده ، خنده تا چند؟امروز ، در اين عزا بگِرييد فرزند رسول را بكُشتنداز بهر خداى را بگِرييد از خون جگر ، سِرشك سازيدبهر دل مصطفى بگِرييد وز معدن دل ، به اشكِ چون دُربر گوهر مرتضى بگِرييد با نعمت عافيت ، به صد چشمبر اهل چنين بلا بگِرييد دل خسته (1) ماتم حسينيداى خسته دلان ! هَلا بگِرييد در ماتم او خَمُش مباشيديا نعره زنيد ، يا بگِرييد تا روح كه متّصل به جسم استاز تن نشود جدا ، بگِرييد در گريه ، سخن نكو نيايدمن مى گويم ، شما بگِرييد بردُنيىِ كم بقا بخنديدبر عالم پُر عَنا (2) بگِرييد بسيار در او نمى توان بودبر اندكىِ بقا بگِرييد بر جور و جفاى آن جماعتيك دَم ز سرِ صفا بگِرييد اشك از پىِ چيست ؟ تا بريزيدچشم از پىِ چيست؟ تا بگِرييد در گريه ، به صد زبان بناليددر پرده ، به صد نوا (3) بگِرييد تا شسته شود كدورت از دليك دَم ز سرِ صفا بگِرييد نسيانِ گُنَه، صواب نَبْوَدكرديد بسى خطا ، بگِرييد وز بهر نزول غَيث (4) رحمتچون ابر ، گهِ دعا بگِرييد . (5)

.


1- .دل خسته : دلْ آزرده .
2- .عَنا : رنج و زحمت ؛ اندوه .
3- .نوا : آهنگ ، نغمه ، سرود .
4- .غَيث : باران ؛ ابرى كه از آن ، باران ببارد .
5- .ديوان سيف فرغانى : ص 176 .

ص: 331

4 / 11خواجوى كرمانى(م 753 ق)

لب ، خشك و ديده، تَر شده ، از تشنگى ، هلاكو آن گه طُفيل خاك درش ، خشكى و تَرى از كربلا ، بدو همه كَرب و بلا رسيدآرى ! همين نتيجه دهد مُلك پرورى. (1)

آتش بيداد آن سنگين دلان ، چون شعله زدماهى اندر بحر و مَه بر غرفه بالا بسوخت چون چراغ ديده زهرا بكُشتندش به زهرزُهره را دل بر چراغ ديده زهرا بسوخت چون روان كردند خون از قُرّة العين نبىچشم عيسى ، خون بباريد و دل ترسا بسوخت ديده تَردامن ، آن روزش بيفكندم ز چشمكان نهال باغ پيغمبر ، ز استسقا بسوخت بس كه دريا ناله كرد از حسرت آن تشنگانگوهر سيراب را جان بر دل دريا بسوخت. (2)

.


1- .ديوان خواجوى كرمانى : ص 406 .
2- .ديوان خواجوى كرمانى : ص 141 _ 143 .

ص: 332

4 / 12سلمان ساوَجى(م 778 ق)

خاك، خونْ آغشته لب تشنگان كربلاستآخر _ اى چشم بلابين _ جوى خونبارت كجاست؟ جز به چشم و چهره مَسپُر خاك اين در ، كان همهنرگس چشم و گلِ رخسار آل مصطفاست اى دلِ بى صبر من ! آرام گير اين جا ، دَمىكاندر اين جا منزلِ آرامِ جان مرتضاست اين سواد خوابگاه قُرّة العين على استو اين ، حريم بارگاه كعبه عز و عُلاست روضه پاك حسين است آن كه مشكينْ زُلف حورخويشتن را بسته بر جاروب اين جنّتْ سراست زاب چشم زائران روضه اش _ طوبى لَهُم _ (1)شاخ طوبا را به جنّت ، قوّت نشو و نماست شمع عالمتاب عيسى (2) را در اين دِيْر كُهنهر صباح از پرتو قنديل زرّينش ضياست مَهبَط انوار عزّت ، مظهر اسرار لطفمنزل آيات رحمت ، مشهد آل عباست اى كه زوّار ملائك را جنابت ، مقصد استوى كه مجموع خلايق را ، ضميرت ، پيشواست نعل شب رنگ تو گوشِ عرشيان را گوشوارخاك نعلين تو ، چشم روشنان را توتياست صفحه تيغ زبانت ، عارى از عيب و خلافروى مرآت ضميرت ، صافى از رنگ و رياست تابى از نور جبينت ، شمع تابان صباحتارى از زلف سياهت ، خطّ مُشكين مَساست ناسزايى كاتش قهر تو در وى شعله زدتا قيامت، هيمه دوزخ شد و اينش سزاست بهره ، جز آتش چه يابد هر كه بُرّد سر به تيغخاصه شمعى را كه او چشم و چراغ انبياست ؟ هر سگى كز روبهى با شير يزدان ، پنجه زدگر خودْ او آهوى تاتار است ، در اصلش خطاست تا نهان شد آفتاب طلعتت در زير ميغهر سحر ، پيراهن شب در برِ گيتى قباست در حقِ باب شما آمد «علىٌّ بابُها»هر كجا فصلى در اين باب است ، در بابِ شماست تا صبا از خاك پاكِ عنبرينت بوى بُردعاشق او شد به صد دل ، زين سبب ، نامش صباست هر كس از باطن به جايى التماسى مى كندزان ميان ، ما را جناب آل حيدر ، التجاست كورى چشم مخالف ، من حسينى مذهبمراه حق، اين است و نتوانم نهفتنْ راه راست اى چو دريا خشك لب! لب تشنگان رحمتيمآبرويى ده به ما ، كاب همه عالم، تو راست . خواهشت آب است و ما مى آوريم اينك به چشمخاكسار ، آن كس كه با دريا به آبش ماجراست بر لب رود (3) على تا آب دلجوى فراتبسته شد زان روز ، باز افتاده آب از چشم هاست جوهر آب فرات از خون پاكان ، لَعل گشتوين زمان ، آن آب خونين ، همچنان در چشم ماست سنگ ها بر سينه كوبان ، جام ها در نيل ، غرقمى رود نالان فرات ، آرى از اين غم در عزاست آب ، كف بر روى از اين غم مى زند ، ليكن چه سودكف زدن بر سر ، كنون كاندر كَفَش باد هواست. (4)

.


1- .طُوبى لَهُم : خوشا به حال ايشان !
2- .اين تعبير ، كنايه از خورشيد است .
3- .رود : فرزند .
4- .ديوان سلمان ساوجى : ص 423 .

ص: 333

. .

ص: 334

4 / 13شاه داعى شيرازى(م 870 ق)

آنان كه ديده حاصل دنيا و دين ، حسينگِريند بر امام زمان و زمين ، حسين ياد آوريد خون كه روان كرده اند چوناز گردن و ز حنجره نازنينْ حسين از زَعم خويش ، دعوىِ اسلام كرده اندوان گه شهيد كرده و كُشته چنين حسين فرياد و ناله مى كند و ياد مى كندكافر به گريه در طرف روم و چين ، حسين اى مصطفى كه خفته اى ، امّا نخفته اى!از روضه سر برآر و بدين سان ببين حسين «داعى» بگو كه قاتل او روز رستخيزاز فعلِ شوم خود به كجا آورد گريز؟ (1)

.


1- .دانش نامه شعر عاشورايى : ج 2 ص 783 .

ص: 335

4 / 14محمّد بن حسام خَوسَفى (م 875 ق)

دلم شكسته و مجروح و مبتلاى حسينطواف كرد شبى ، گِرد كربلاى حسين شكفته نرگس و نسرين و سنبل تَر ، ديدز چشم و جبهه و جَعد گره گشاى حسين طراز طرّه مُشكين عنبرافشانشخضاب كرد به خون ، خصم بى وفاى حسين ز حلق تشنه او رُسته لاله سيرابز خون كه موج زد از جانب قفاى حسين قَدَر ، چو واقعه كربلا مشاهده كردز چشم چشمه خون راند بر قضاى حسين نشسته بر سر خاكستر ، آفتاب ، مقيمكبودپوش به سوگ از پىِ عزاى حسين جمال روشن خورشيد را غبار گرفتكه در غبار ، نهان شد مَهِ لقاى حسين در آن محل كه ز بيداد ، داد داده شودسزاى خود ببرَد خصمِ ناسزاى حسين به روز واقعه اى ظالم خداناترسبيا ببين كه چه ها كرده اى به جاى (1) حسين خداى ، قاضى و پيغمبر از تو ناخشنودچگونه مى دهى انصاف ، ماجراى حسين ؟ حسين ، جان گرامى ، فداى امّت كردسزاست امّت اگر جان كند فداى حسين به روز حشر ببينى به دست پيغمبركليد گنج شفاعت به خون بهاى حسين حسين را تو ندانى ، خداى مى داندكمال منزلت و عزّت و عُلاى حسين . (2)

.


1- .به جاى : در حقّ .
2- .ديوان ابن حسام خوسفى : ص 474 .

ص: 336

. .

ص: 337

فصل پنجم : نمونه مرثيه هايى كه از قرن دهم تا سيزدهم، سروده شده اند

5 / 1بابا فَغانى شيرازى (م 925 ق)

هر گُل كه بر دميد ز هامون كربلادارد نشان تازه مدفون كربلا پروانه نجات شهيدانِ محشر استمهر طلا ببين شده گلگون كربلا در جستجوى گوهر يك دانه نجفكردم روان دو رود ، به جيحون كربلا نيل است هر عشور به بيت الحَزَن رواناز ديده هاى مردم محزون كربلا در هر قبيله ، از قِبَل خوان اهل بيتماتم رسيده اى شده مجنون كربلا بس فتنه ها كه بر سرِ مروانيان رسيدوقت طلوع اختر گردون كربلا بردند داغ فتنه آخِرْزمان به خاكمرغان زخم خورده مفتون كربلا گرگان پير ، دامن پيراهن حسينناحق زدند در عَرَق خون كربلا خونابه روان جگرگوشه رسولدر هر ديار ، سرزده ، بيرون كربلا اين خون ، نه اندكى است كه پنهان كند كسىشايد كز اين مُكابره ، توفان كند كسى . (1)

.


1- .ديوان بابا فغانى شيرازى : ص 58 .

ص: 338

5 / 2اهلى شيرازى (م 942 ق)

اى نقدِ جان ، نثار شهيدان كربلاچون خاك ره گذار شهيدان كربلا طورى كه قدر و منزلتش از فلك گذشتسنگى است از مزار شهيدان كربلا آب خَضِر به پرده ظلمت ، نهفته چيست؟گر نيست شرمسارِ شهيدان كربلا در چشم آفتاب كند خاك، اگر رودبر آسمان ، غبار شهيدان كربلا گر خِضْر ، از حياتْ پشيمان شود ، رواستكو نيست در شمارِ شهيدان كربلا گلگشت عاشقان ، همه در خون خود بُوداين است لاله زارِ شهيدان كربلا تا دست لطف حق ، چه نَهَد مرهم نهانبر زخم آشكارِ شهيدان كربلا اِستاده است ساقى كوثر ، مىِ طهوربر كف ، در انتظار شهيدان كربلا .

ماه محرّم است و شد ، دجله روان ز چشم مابهر حسين تشنه لب ، شاه شهيد كربلا با شهداى كربلا ، لاف وفا هر آن كه زدگر نه شهيدِ گريه شد ، مدّعى است و بى وفا بس كه ز آتش جگر ، گريه گرم مى كنممردمك دو ديده ام ، سوخته شد در اين عزا. (1)

5 / 3فُضولى بغدادى (م 970 ق)

السلام ، اى ساكن محنت سراى كربلا!السلام ، اى مستمند و مبتلاى كربلا! السلام ، اى هر بلاى كربلا را كرده صبر!السلام ، اى مبتلاى هر بلاى كربلا! السلام ، اى بر تو خار كربلا ، تيغ جفا!السلام ، اى كشته تيغ جفاى كربلا! السلام ، اى متّصل با آب چشم و آه دل!السلام ، اى خسته آب و هواى كربلا! السلام ، اى غنچه نشكفته گلزار غممانده از غم ، تنگ دل در تنگناى كربلا! السلام،اى كرده جا در كربلا، وز فيض خوددر دل اهل محبّت كرده جاى كربلا! السلام، اى رَشك بُرده زنده هاى هر دياردر جوار مرقدت بر مُرده هاى كربلا! يا شهيد كربلا ! گردم به گِرد طوف تورغبت سير فضاى غم فزاى كربلا ياد اندوه و غمت كردم ، شد از اندوه و غماز دل من تنگ تر بر من ، فضاى كربلا ريخت خون در كربلا از مردمِ چشم قضااز ازل، اين است گويا مقتضاى كربلا هر كه اندر كربلا از ديده خونِ دل نريختغالبا آگه نشد از ماجراى كربلا چرخ،خاك كربلا را ساخت از خون تو گُلكرد تدبير نياز، آن گُل ، براى كربلا جاى آن باشد كه گر بويند، آيد بوى خونتا بناى دهر باشد از بناى كربلا سَرورا ! با ياد لب هاى به خون آلوده اتخوردن خون است كارم،چون گياى (2) كربلا. (3)

.


1- .سيرى در مرثيه عاشورايى : ص 195 _ 196 .
2- .گيا : گياه .
3- .ديوان فضولى بغدادى : ص 204 .

ص: 339

روى دلم باز سوى كربلاسترغبت بيمار ، به دار الشفاست گَرد ره باديه كربلامُخبر مظلومىِ آل عباست زين سبب از ديده اهل نظراشك، فشاننده تر از توتياست ذكر لب تشنه شاه شهيدشهد شفاى دلِ بيمار ماست . (1)

5 / 4وحشى بافقى (م 991 ق)

يا حضرت رسول ! حسين تو مُضطر استوى ، يك تن است و روى زمين ، پُر ز لشكر است يا حضرت رسول ! ببين بر حسين خويشكز هر طرف كه مى نگرد ، تيغ و خنجر است يا حضرت رسول ! ميان مخالفانبر خاك و خون فتاده ز پشتِ تكاور است يا مرتضى ! حسين تو از ضربِ دشمنانبنگر كه چون حسين تو بى ياو ر ياور است هيهات ! تو كجايى و كو ذو الفقار توامروز ، دست و ضربت تو ، سخت در خور است يا حضرت حسن ! ز جفاى ستمگرانجان بر لب برادرِ با جان برابر است اى فاطمه ! يتيم تو خفته است و بر سرشنى مادر است و نى پدر و نى برادر است . (2)

.


1- .ديوان فضولى بغدادى : ص 241 .
2- .ديوان وحشى بافقى : ص 213 .

ص: 340

5 / 5محتشم كاشانى (م 996 ق)

باز اين چه شورش است كه در خلق عالم است ؟باز اين چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است؟ باز اين چه رستخيز عظيم است كز زمينبى نفخ صور ، (1) خاسته تا عرش اعظم است؟ اين صبح تيره ، باز دميد از كجا ، كزوكار جهان و خلق جهان ، جمله در هم است گويا طلوع مى كند از مغرب ، آفتابكآشوب در تمامى ذرّات عالم است گر خوانمش قيامتِ دنيا ، بعيد نيستاين رستخيز عام كه نامش محرّم است در بارگاه قدس كه جاى ملال نيستسرهاى قدسيان ، همه بر زانوى غم است جن و مَلَك بر آدميان ، نوحه مى كنندگويا عزاى اشرفِ اولاد آدم است خورشيد آسمان و زمين ، نور مشرقينپرورده كنار رسول خدا ، حسين. كشتىْ شكست خورده توفان كربلادر خاك و خون تپيده ميدان كربلا گر چشم روزگار بر او زار مى گريستخون مى گذشت از سرِ ايوان كربلا نگرفت دست دَهْر ، گلابى به غير اشكزان گل كه شد شكُفته به بستان كربلا از آب هم مضايقه كردند كوفيانخوش داشتند حُرمت مهمان كربلا بودند ديو و دد ، همه سيراب و مى مكيدخاتم ز قحط آب ، سليمان كربلا زان تشنگان ، هنوز به عَيّوق (2) مى رسدفرياد «العطش» ز بيابان كربلا آه از دمى كه لشكر اعدا نكرد شرمكردند رو به خيمه سلطان كربلا آن دم ، فلك، بر آتش غيرت ، سپند شدكز خوف خصم ، در حرم ، افغان بلند شد. كاش آن زمان ، سُرادِقِ (3) گردون ، نگون شدى!وين خرگه بلندْستون، (4) بى ستون شدى! كاش آن زمان در آمدى از كوه تا به كوهسيل سيه كه روى زمين ، قيرگون شدى! كاش آن زمان ز آه جهان سوزِ اهل بيتيك شعله برق خرمن گردون دون شدى! كاش آن زمان كه اين حركت كرد آسمانسيماب وار، (5) گوى زمين ، بى سكون شدى! كاش آن زمان كه پيكر او شد درونِ خاكجان جهانيان ، همه از تن ، برون شدى! كاش آن زمان كه كشتى آل نبى شكستعالم ، تمام ، غرقه درياى خون شدى! آن انتقام ، گر نفتادى به روز حشربا اين عمل ، معامله دَهْر ، چون شدى؟ آل نبى ، چو دست تظلّم بر آورنداركان عرش را به تلاطم در آورند. بر خوان غم ، چو عالميان را صَلا زدنداوّلْ صلا به سلسله انبيا زدند نوبت به اوليا چو رسيد ، آسمان تپيدزان ضربتى كه برسرِ شير خدا زدند آن در كه جبرئيل امين بود خادمشاهل ستم به پهلوى خير النسا زدند بس آتشى ز اخگر الماس ريزه هاافروختند و در حسن مجتبى زدند وان گه سُرادقى كه مَلَك ، مَحرَمش نبودكندند از مدينه و در كربلا زدند وز تيشه ستيزه در آن دشت ، كوفيانبس نخل ها ز گلشن آل عبا زدند پس ضربتى كزان جگر مصطفى دريدبر حلق تشنه خَلَف مرتضى زدند اهل حرم ، دريده گريبان ، گشوده موفرياد بر درِ حرم كبريا زدند روح الأمين ، نهاده به زانو سرِ حجابتاريك شد ز ديدن آن ، چشمِ آفتاب. چون خون ز حلق تشنه او بر زمين رسيدجوش از زمين به ذِروه (6) عرش بَرين رسيد نزديك شد كه خانه ايمان شود خراباز بس شكست ها كه به اركان ديد رسيد نخل بلند او چو خسان بر زمين زدندتوفان به آسمان ز غبار زمين رسيد باد آن غبار ، چون به مزار نبى رسانْدگَرد از مدينه بر فلك هفتمين رسيد يكباره ، جامه در خُم گردون به نيل زد (7)چون اين خبر به عيسىِ گردون (8) نشين رسيد پُر شد فلك ز غلغله ، چون نوبت خروشاز انبيا به حضرت روح الأمين رسيد كرد اين خيال ، وهمِ غلط كار ، كان غبارتا دامن جلال جهان آفرين رسيد هست از ملالْ گرچه برى ، ذات ذو الجلالاو در دل است و هيچ دلى نيست بى ملال. ترسم جزاى قاتل او چون رقم زننديكباره بر جريده رحمت ، قلم زنند ترسم كزين گناه ، شفيعان روز حشردارند شرم كز گُنَه خلق ، دَم زنند دست عِتاب حق به در آيد ز آستينچون اهلِ بيت ، دست در اهل ستم زنند آه از دَمى كه با كفن خون چكان ز خاكآل على چو شعله آتش ، عَلَم زنند فرياد از آن زمان كه جوانانِ اهل بيتگلگون كفن ، به عرصه محشر ، قدم زنند جمعى كه زد به هم صفشان شور كربلادر حشر ، صف زنان ، صف محشر به هم زنند از صاحب حرم ، چه توقّع كنند بازآن ناكسان كه تيغ به صيد حرم زنند؟ پس بر سنان كنند سرى را كه جبرئيلشويَد غبار گيسويش از آب سَلسَبيل. (9) روزى كه شد به نيزه ، سرِ آن بزرگوارخورشيد ، سرْبرهنه بر آمد ز كوهسار موجى به جنبش آمد و برخاست ، كوهْ كوهابرى به بارش آمد و بگريست ، زارْزار گفتى تمام زلزله شد خاكِ مطمئنگفتى فتاد از حركت ، چرخ بى قرار عرش ، آن چنان به لرزه در آمد كه چرخ پيرافتاد در گمان كه قيامت شد آشكار آن خيمه اى كه گيسوى حورش طناب بودشد سرنگون زِ باد مخالف ، حباب وار جمعى كه پاسِ محملشان داشت جبرئيلگشتند بى عمارى (10) و محمل ، شترسوار با آن كه سر زد آن عمل از امّت نبىروح الأمين ز روى نبى گشت شرمسار وآن گه ز كوفه خيل اَلَم ، رو به شام كردنوعى كه عقل گفت : قيامت ، قيام كرد. بر حربگاه ، چون ره آن كاروان فتادشور نُشور، (11) واهمه را در گمان فتاد هم بانگ نوحه ، غلغله در شش جهت فِكَندهم گريه بر ملائك هفت آسمان فتاد هر جا كه بود آهويى ، از دشت ، پا كشيدهر جا كه بود طائرى، از آشيان فتاد شد وحشتى كه شورِ قيامت ، ز ياد رفتچون چشم اهل بيت بر آن كشتگان فتاد هر چند بر تن شهدا ، چشم كار كردبر زخم هاى كارىِ تير و سنان فتاد ناگاه ، چشم دختر زهرا ، در آن ميانبر پيكر شريف امام زمان فتاد بى اختيار ، نعره «هذا حسين» از اوسر زد ، چنان كه آتش از او در جهان فتاد پس با زبان پُر گِله آن بضعة الرّسولرو در مدينه كرد كه : يا أيُّها الرّسول! اين كشته فتاده به هامون، حسين توستوين صيد دست و پا زده در خون ، حسين توست اين نخل تَر كز آتش جانسوز تشنگىدود از زمين رسانده به گردون ، حسين توست اين ماهى فتاده به درياى خون كه هستزخم از ستاره بر تنش افزون ، حسين توست اين غرقه محيط (12) شهادت كه روى دشتاز موج خون او شده گلگون ، حسين توست اين خشك لب فتاده دور از لب فراتكز خون او زمين شده جيحون ، حسين توست اين شاه كم سپاه كه با خيل اشك و آهخرگاه ، زين جهان زده بيرون ، حسين توست اين قالب تپان كه چنين مانده بر زمينشاه شهيدِ ناشده مدفون ، حسين توست چون روى در بقيع به زهرا خطاب كردوحشِ زمين و مرغ هوا را كباب كرد كاى مونس شكسته دلان ! حال ما ببينما را غريب و بى كس و بى آشنا ببين اولاد خويش را كه شفيعان محشرنددر ورطه عقوبت اهل جفا ببين در خُلد، بر حجاب دو كَون ، آستين فشانوندر جهان ، مصيبت ما بر ملا ببين نى ، نى ! ورا چو ابر خروشان به كربلاطغيان سيل فتنه و موجِ بلا ببين تن هاى كشتگان ، همه در خاك و خون ، نگرسرهاى سَروران ، همه بر نيزه ها ببين آن سر كه بود بر سرِ دوش نبى ، مداميك نيزه اش ز دوش مخالف ، جدا ببين آن تن كه بود پرورشش در كنار توغلتان به خاك معركه كربلا ببين يا بضعة الرّسول ! ز ابن زياد ، دادكو خاك اهل بيت رسالت ، به باد داد. اى چرخ! غافلى كه چه بيداد كرده اىوز كين ، چه ها در اين ستم آباد كرده اى بر طعنت اين بس است كه بر عترت رسولبيداد كرده خصم و تو امداد كرده اى اى زاده زياد! نكرده است هيچ گاهنمرود اين عمل كه تو شدّاد كرده اى كام يزيد داده اى از كُشتن حسينبنگر كه را به قتلِ كه دل شاد كرده اى بهر خَسى كه بار درختِ شقاوت است (13)در باغ دين ، چه با گل و شمشاد كرده اى با دشمنان دين ، نتوان كرد آنچه توبا مصطفى و حيدر و اولاد كرده اى حلقى كه سوده لعل لب خود ، نبى بر آنآزرده اش به خنجر بيداد كرده اى ترسم تو را دَمى كه به محشر در آورنداز آتش تو دود به محشر بر آورند. خاموش _ محتشم _ كه دل سنگ ، آب شدبنياد صبر و خانه طاقت ، خراب شد خاموش _ محتشم _ كه از اين حرفِ سوزناكمرغ هوا و ماهى دريا ، كباب شد خاموش _ محتشم _ كه از اين شعر خون چكاندر ديده ، اشك مستمعان ، خونِ ناب شد خاموش _ محتشم _ كه از اين نظم گريه خيزروى زمين به اشك جگرگون ، (14) خضاب شد خاموش _ محتشم _ كه فلك ، بس كه خون گريستدريا ، هزار مرتبه ، گلگون حباب شد خاموش _ محتشم _ كه ز سوز تو ، آفتاباز آه سرد ماتميان ، ماهتاب شد خاموش _ محتشم _ كه ز ذكر غم حسينجبريل را ز روى پيمبر ، حجاب شد تا چرخ سِفله بود ، خطايى چنين نكردبر هيچ آفريده ، جفايى چنين نكرد. (15)

.


1- .نفخ صور : دميده شدن در صور ؛ در شيپور دميدن . مراد از دميده شدنِ صور اسرافيل ، نزديك شدن قيامت است . در روز قيامت ، ابتدااسرافيل ، جهت ميرانيدن خلق مى دَمَد و بار ديگر ، جهت زنده كردن آنها و گويند كه بين دو نفخه ، چهل سال فاصله است .
2- .عيّوق : ستاره اى است سرخ رنگ و روشن در كنار راست كهكشان كه پس از ثريّا سر مى زند و پيش از آن، غروب مى كند و در اوج و بلندى ، شهرت دارد .
3- .سرادق : سراپرده ، خيمه . سرادق گردون : آسمان .
4- .خرگه بلندستون : مقصود ، آسمان است .
5- .سيماب وار : جيوه مانند . كاش زمين كه مانند گوى گرد و مدوّر ، و چون جيوه در حركت است ، بى حركت مى ماند .
6- .ذروه : به ضم و كسر اول و فتح سوم ، بلندى بالاى هر چيز؛ قُلّه.
7- .جامه در نيل زدن : كنايه از عزادار بودن .
8- .عيسى گردون : مراد ، خورشيد است ، چون جايگاه خورشيد ، در آسمان چهارم است و معنى بيت ، اين است كه چون خبر شهادت امام حسين عليه السلام به آسمان رسيد ، خورشيد ، جامه تيره پوشيد و عزادار گرديد .
9- .سلسبيل : چشمه اى در بهشت .
10- .عِمارى : هودج مانندى كه بر پشت فيل و شتر ببندند ؛ جهاز شتر؛ كجاوه.
11- .نشور : زنده شدن ، رستاخيز .
12- .محيط : اقيانوس ، دريا .
13- .اشاره به يزيد بن معاويه .
14- .اشك جگرگون : اشك خون آلود .
15- .ديوان مولانا محتشم كاشانى : ص 280 _ 285 .

ص: 341

. .

ص: 342

. .

ص: 343

. .

ص: 344

. .

ص: 345

. .

ص: 346

. .

ص: 347

5 / 6حكيم شفايى اصفهانى (م 1038 ق)

اى صبح ، كز جگر، دَم سردى كشيده اى!در ماتم حسين، گريبان دريده اى؟ اى مهر ! اگر تو نيز عزادار نيستىتيغ شعاع ، از چه سراپا كشيده اى؟ گردون! تو نيز ماتمىِ اين مصيبتىبر سينه ، نعل از مَه تابان بُريده اى اى غنچه ! ياد مى دهد از تنگىِ دلتچون ماه نو ، لبى كه به دندان گَزيده اى اى گل كه جوش مى زندت خون ز راه گوش!از مقتل حسين ، حديثى شنيده اى؟ خون مى چكد _ نسيم _ ز دامان تو ، مگربر كشتگانِ كوى شهادت وزيده اى؟ اى لاله ! زيبدت كفن سرخ رو به برگويا كه از مزار شهيدان دميده اى اى لعل آتشين ! دل سنگ از تو داغ شدگويا ز كُنج چشمِ مصيبت چكيده اى.

ماه محرّم آمد و دل ، نوحه برگرفتگردون پير ، شيوه ماتم ز سر گرفت اى عشق ! همّتى كه دگر لشكر ملالاز بيم حمله ، كشور دل ، سر به سر گرفت اى صبر ! الوداع كه غم از ميان خلقرسم شكيب و شيوه آرام ، برگرفت با خويشتن ، قرار عزاى حسين دادگردون ، چو از قدوم محرّم ، خبر گرفت رخت كبود از شب نيلى ، قبا سِتاندخاك سيه ، ز گُلخَن ، داغ جگر گرفت روح الأمين ، به ياد لب تشنه حسينآهى كشيد و خرمن افلاك در گرفت بالا گرفت آتش و از بيم سوختنخود هم به هر دو دست ، سرِ بال و پَر گرفت چندان گريست عقل نخستين كه آفتابصد لُجّه آب از غم مژگان تَر گرفت بر ناقه چون سوار شدند اهل بيت اوخورشيد ، دست شرم به پيشِ نظر گرفت ارواح انبيا هم از اين غم ، معاف نيستدست ملال ، دامن خير البشر گرفت. (1)

.


1- .دانش نامه شعر عاشورايى : ج 2 ص 815 .

ص: 348

5 / 7فيّاض لاهيجى (م 1052 ق)

هر سال ، تازه خون شهيدان كربلاچون لاله مى دَمَد ز بيابان كربلا اين تازه تَر كه مى رود از چشم ما بُرونخونى كه خورده اند يتيمان كربلا آمد فرود و جمله به دل هاى ما نشستگَردى كه شد بلند به ميدان كربلا اين باغبان كه بود كه ناداده آب ، چيدچندين گُل شكفته ز بستان كربلا؟ گلبُن به جاى گل ، دل خونين دهد به بارخون خورده است خاك گلستان كربلا آه از دَمى كه بى كس و بى يار و همنشينتنها بمانْد رستم ميدان كربلا داد آن گُلى كه بود گلِ دامن رسولدامن به دست خار ، بيابان كربلا گشتند حلقه ، لشكرِ افزون ز مار و مورخاتم صفت به گِرد سليمان كربلا خون خورد تيغ تيز كه تا يك نفس رسانْدآبى به حلق تشنه سلطان كربلا آبى كه ديو و دَد ، همه چون شير مى خورندآل پيمبر از دَم شمشير مى خورند. (1)

5 / 8صائب تبريزى (م 1081 ق)

چون آسمان كند كمر كينه استواركشتىّ نوح بشكند از موجه بِحار لعل حسين را ، كند از مِهر، خشك لب!تيغ يزيد را ، كند از كينه آبدار! در چاه ، سرنگون فكند ماه مصر رايعقوب را ، سفيد كند چشم انتظار چون برگ كاه در نظر عقل شد سبكهر كس كه پشت داد به ديوار روزگار خون شفق ز پنجه خورشيد مى چكداز بس گلوى تشنه لبان را دهد فشار پور ابو تراب و جگر گوشه رسولطفلى كه بود گيسوى پغيمبرش مهار روزى كه پا به دايره كربلا نهادبشنو چه ها كشيد زچرخ ستم شعار: از زخم تير بر بدن نازنين اوصد روزن از بهشت برين گشت آشكار لعل لبى كه بوسه گه جبرئيل بودبى آب شد زسنگ دلى هاى روزگار رنگين زخون شده است زبى رويى سپهررويى كه مى گذاشت بر او مصطفى، عذار طفلى كه ناقةُ اللّهِ او بود مصطفىخصم سياه دل ، شده بر سينه اش سوار! عيسى، در آسمان چهارم گرفت گوشپيچيد بس كه نوحه در اين نيلگون حصار نتوان سپهر را به سرانگشت برگرفتچون نيزه برگرفت سر آن بزرگوار؟! در ماتم تو ، چرخ، به سر، كاه ريخته ستاين نيست كهكشان كه زگردون شد آشكار از بس كه طايران هوا ، خون گريستنداز ماتم تو ، روى زمين گشت لاله زار خضر و مسيح را به نَفَس، زنده مى كندآنها كه در ركاب تو كردند جان، نثار بِگْرى، (2) كه اشك ماتميان حسين راعرش، التماس مى كند از بهر گوشوار چون خاك كربلا نشود سجده گاه عرش؟خون حسين ريخت بر آن خاك مُشكبار صائب! ازين نواى جگر سوز، لب ببندكز استماع آن ، جگر سنگ، شد فگار (3)

.


1- .ديوان فيّاض لاهيجى : ص 520 _ 521 .
2- .گريه كن.
3- .كليات صائب تبريزى: ص 805.

ص: 349

اى كوثر مروت! هر چند با حسينسنگين دلى نمود فرات ستيزه كار از بهر پاك كردن راه گناه خويشامروز آمده است به مژگان اشكبار از دور ، در مقام ادب ايستاده استبا جبهه پر از عرق شرم، چون بهار چون رحمت تو شامل ذرّات عالم استاين جرم را به روى عرقناك او ميار رخصت بده كه از سر اخلاص، تا به حشربرگرد روضه تو بگردد به اعتذار ... . (1)

.


1- .كليات صائب تبريزى : ص 806 .

ص: 350

5 / 9واعظ قزوينى (م 11 ق)

زان روز كه بر خاك فِتاد آن قد و قامتبر خويش فرو رفت ز غم ، صبح قيامت آفاق به سر ، خاك سيه ريخت ز ظلمتدر خاك ، نهان گشت چو خورشيد امامت آن روز كه كَندند ز جا خيمه او راچون كرد دگر خرگه افلاك ، اقامت؟ بر نيزه چو ديد آن سر آغشته به خون راپنداشت جهان سر زده خورشيد قيامت هر كس كه تن بى نفسش ديد و نفس زدباشد ز نفس بر لبش انگشت ندامت آن كس كه لب تشنه او ديد و نشد آببر سينه زند از دل خود ، سنگ ملامت آن را كه نشد ديده پُر از خون ز عزايشباشد مژه ، دندان ، نگه ، انگشتِ ندامت آن كيست كه چون لعل ، پُر از خون جگر نيستدر ماتم آن گوهر درياى كرامت؟ (1)

شهيد تيغ جفا ، نور ديده زهراكه در عزاش دل و ديده ها به خون غلتيد ستم كشى كه ندانم به زير بار غمشزمين چگونه نشست؟ آسمان، چه سان گرديد؟ به رسم ماتميان ، در عزاى او تا حشربرهنه گشت جهان، روز و شب سيه پوشيد براى ماتم او ، بسته شد عِمارى چرخعَلَم ز صبح شد و ، شد عَلَم بر آن خورشيد ز مهر ، زد به زمين هر شب آسمان دستارز صبح، بر تن خود روزگار جامه دريد دو صبح نيست كه مى گردد از افق، طالعكه روز را ، ز غمش گيسوان شده است سپيد شفق مگو ، كه خراشيده گشت سينه چرخز بس كه در غم او روز و شب به خاك تپيد هلال نيست عيان، هر محرّم از گردونكه آسمان ز غم او الف به سينه كشيد به اين نشاط و طرب ، سر چرا فكنده به پيشگر از هلال محرم نشد خجل مهِ عيد؟ فتاد از شفقْ آتش ، سپهر را در دلدمى كه العطش از كربلا به اوج رسيد سراب نيست به صحرا و موج نيست به بحرز ياد تشنگى اش بحر و بر به خود لرزيد نه سبزه است كه هر سال مى دمد از خاكزبان شود در و دشت از براى لعن يزيد درون لاله شد آخر ز دود آه ، سياهز بس كه آتش اين غُصه اش به دل پيچيد به آتشِ عطشِ آن جگر نَزَد خود راز شرم لعل لبش ، آب در عقيق خزيد نه گوهر است ، كه از ياد لعل تشنه اوزغصه ، آب به حلق صدف، گره گرديد نگشت از لب او كامياب ، آب فراتبه خاك خواهد از اين غصه روز و شب غلتيد نگريَد ابر بهاران ، مگر به ياد حسينننوشد آب، گلستان مگر به لعن يزيد زبس كه تشنه به خون گشته قاتل او راكشيده تيغ و ، به هر سوى مى دود خورشيد نشسته در عرق خجلت است ، فصل بهاركه بعد از و گل بى آبرو چرا خنديد ز قدر اوست كه طومار طول سجده مابه حشر ، معتبر از مُهر كربلا گرديد به دست ديده از آن داده اند سُبحه اشككه ذكر واقعه كربلا كُند جاويد عجب بلند سپهرى است درگهش ، كه در اوستز سُبحه، انجم و از مُهر كربلا ، خورشيد علوّ مرتبه قرب را نگر كه كنندبه خاك درگه او ، سجده خداى مجيد تواند از غم آن شاه تا به روز حسابسرشك معنى ام از دل به روى صفحه دويد ولى كجاست چنان طاقتى كه بتواندحريف ناله آتش فشان من گرديد؟ نمى رسد چو به پايان ره سخن ، بايدمرا به دامن لب ، پاى گفتگو پيچيد سحاب باشد تا در عزاى او گريانسپهر خواهد تا از غمش به خود پيچيد به خاكش ، ابر كرم، لحظه لحظه بارد فيضعذاب قاتل او ، رفته رفته باد شديد! (2)

.


1- .تجلّى عشق در حماسه عاشورا : ص 278 .
2- .ديوان ملا محمد رفيع واعظ قزوينى : ص 480 _ 485.

ص: 351

5 / 10تأثير تبريزى(م 1129 ق)

جز غم نبود مائده خوان كربلاجز خون نبود نعمت الوان كربلا افلاكيان هنوز به سر ، خاك مى كنندزان گَردها كه خاست ز ميدان كربلا پاى فرات ، آبله دار از حباب شددر جستجوى سوخته ، جانان كربلا شد شمع وار ريشه كن از سوز تشنگىنخلى كه سر كشيد ز بستان كربلا در قيد رشته همچو اسيران ، فِتاده استعِقد گهر به ياد يتيمان كربلا دارد پيام از دل صد چاك مصطفىهر گُل كه سر زند ز گلستان كربلا از غم دگر نكرد كمر ، چرخ پير ، راستزان دَم كه ديد داغ جوانان كربلا زان دم كه ديد تشنه لبْ آن ناموَر ، بماندآب گُهَر ، گِرِه به گلوى گُهَر بماند . (1)

.


1- .دانش نامه شعر عاشورايى : ج 2 ص 831 .

ص: 352

5 / 11عبد القادر بيدل دِهلوى (م 1133ق)

سايه دستى اگر ضامن احوال ماستخاك رهِ بى كسى است، كز سرِ ما برنخاست دل به هوا بسته ايم، از هوس ما مپرسبا همه بيگانه است، آن كه به ما آشناست داغ معاشِ خوديم، غفلت فاش خوديمغيرتراشِ خوديم، آينه از ما جداست آن سوى اين انجمن، نيست مگر وهم و ظنچشم نپوشيده اى، عالم ديگر كجاست؟ دعوى طاقت مكن، تا نكشى ننگ عجزآبله پاى شمع، در خورِ ناز عصاست گر نه اى از اهل صدق، دامن پاكان مگيرآينه و روى زشت، كافر و روز جزاست صبح قيامت دميد، پرده امكان دريدآينه ما هنوز شبنم باغ حياست در پى حرص و هوس، سوخت جهانى نَفَسليك نپرسيد كس، خانه عبرت كجاست... بس كه تلاش جنون، جام طلب زد به خونآبله پا، كنون، كاسه دست گداست هستىِ كُلفَتْ قفس، نيست صفابخشِ كسدر سرِ راه نَفَس، آينه بختْ آزماست قافله حيرت است، موج گُهر تا محيطاى اَمَلْ آوارگان! صورت رفتن، كجاست؟ مَعبد حُسن قبول، آينه زار است و بسعرض اجابت مَبَر، بى نَفَسى ها دُعاست كيست در اين انجمن، مَحرم عشق غيور؟ما همه بى غيرتيم، آينه در كربلاست! بيدل! اگر مَحرمى، رنج تگ و دو مَبَردر عرق سعى حرص، خفّت آبِ بقاست! (1)

.


1- .كليات بيدل دهلوى: ج 1 ص 409.

ص: 353

5 / 12حزين لاهيجى(م 1181 ق)

توفان خون ز چشم جهان ، جوش مى زندبر چرخ ، نخل ماتميان ، دوش مى زند يارب ! شب مصيبت آرام سوز كيستامشب كه برق آه ، رهِ هوش مى زند؟ روشن نشد كه روز سياه عزاى كيستصبحى كه دَم ز شام سيه پوش مى زند آيا غمِ كه تنگ كشيده است در كنارچاكِ دلم كه خنده آغوش مى زند؟ بيهوش داروى دل غم ديدگان بُوَدآبى كه اشك بر رُخ مدهوش مى زند ساكن نمى شود نفس ناتوان منزين دِشنه ها كه بر لب خاموش مى زند گويا به ياد تشنه لب كربلا ، حسينتوفان شيونى ز لبم جوش مى زند تنها نه من ، كه بر لب جبريل ، نوحه هاستگويا عزاى شاه شهيدان كربلاست! شاهى كه نور ديده خير الأنام بودماهى كه بر سپهر مَعالى ، تمام بود شد روزگار در نظرش تيره از غبارباد مخالف از همه سو بس كه عام بود آب از حسين گيرد و خنجر دهد به شمرانصاف روزگار ، ندانم كدام بود آبى كه خار و خس ، همه سيراب از آن شدندآيا چرا بر آل پيمبر ، حرام بود؟ خون ، ديده ها چگونه نگِريد بر آن شهيدكز خون به پيكرش كفن لعل فام بود دادى به تير و نيزه تنِ پاره پاره رازان رخنه ها چو صيد مُرادش مدام بود آن خضر اهل بيت به صحراى كربلانوشيد آب تيغ ، ز بس تشنه كام بود تفتند ز آتش عطش ، آن لعلِ ناب راسنگين دلان ، مضايقه كردند آب را. (1)

.


1- .ديوان حزين لاهيجى : ص 610 .

ص: 354

5 / 13لطفعلى بيك بيگدِلى (آذر) (1195 ق)

آه از حَسنين كز جهان ، شيون و شينسر زد ز غمِ آن دو امام كونين اى واى از آن زمان كه خورد آب، حسن!فرياد از آن دم كه نخورد آب، حسين! (1)

5 / 14صباحى بيدگُلى (م 1207 ق)

چون تشنگى عنان ز كف شاه دين گرفتاز پشت زين ، قرار به روى زمين گرفت پس بى حيايى _ آه كه دستش بُريده باد _از دست داد دين و سر از شاه دين گرفت داغ شهادت على ، ايّامْ تازه كرداز نو، جهان، عزاى رسول امين گرفت بر تشت مجتبى ، جگر پاره پاره ريختپهلوى حمزه ، چاك ز مِضراب كين گرفت هم پاى پيل ، خاك حرم را به باد داد (2)هم اهرمن ز دست سليمان ، نگين گرفت (3) از خاك ، خون ناحقِ يحيى گرفت جوشعيسى ز دار ، راه سپهر بَرين گرفت گشتند انبيا ، همه گريان و بو البشربر چشم تَر ز شرم نبى ، آستين گرفت كردند پس به نيزه ، سرى را كه آفتاباز شرم او نهفت رُخ زرد در نقاب. (4)

.


1- .ديوان لطفعلى بيك آذر بيگدلى: ص 390.
2- .به داستان اصحاب فيل ، اشاره دارد كه در قرآن كريم آمده است .
3- .تلميحى به داستان رُبوده شدن خاتم سليمان7 توسّط ديو است .
4- .دانش نامه شعر عاشورايى : ج 2 ص 845 (به نقل از : ديوان صباحى بيدگُلى) .

ص: 355

5 / 15طراز يزدى (م 1224 ق)

آتش زد اين بهار ، جگرهاى تفته رامانَد سحاب ، خيمه بر باد رفته را بود آتشى نهفته به دل ها و بر فروختباد بهار ، آتش در دل نهفته را ياد آورم چو غنچه سيراب بنگرمآن غنچه هاى تشنه در خون شكفته را خيزد ز خاك ، سبزه و ياد آوَرَد حسينآن سبز خطْ سُلاله در خاك خفته را از كربلا شنفته اى _ اى دل _ حكايتىهرگز به ديده نيست شباهت ، شنفته را هفت آسمان ، هنوز بگِريد بر آن كه ديددر خون خضاب ، كاكُل ماه دوهفته را از هر طرف ، غبار مصيبت ، فرو گرفتكاشانه هاى شهپَر جبريل رُفته را. (1)

5 / 16نشاط اصفهانى (م 1244 ق)

اين سعادت ، از اَزَل اندوخته استاين شهادت ، از على آموخته است چون پيام دوست از دشمن شِنُفتزير زخم تيغ دشمن ، «فُزْتُ» (2) گفت هر كه را از دوستانش خواند دوستزير تيغ دشمنان ، بنشانْد دوست از نخست افتاد چون مقبول عشقلاجرم ، شد عاقبت ، مقتول عشق گر حديث ما ، تو را آيد عجبگفت حق ، خود در حديث«مَنْ طَلَب» (3) طالب من ، گر شود يك ره ، كسىراه ها بنمايدش هر سو ، بسى چون مرا بشناسد از آيات منعاشق آيد بر صفات و ذات من شد چو عاشق از من ، آگه شد همىزان پس او را زنده نگذارم دَمى بس عجب نَبوَد اگر كُشتم مَنَشعاشق است و لازم آمد كُشتنش كُشتن عاشق ، به هر مذهب ، رواستخاصه آن عاشق كه معشوق خداست پس مرا زآيين و دين مصطفىبر شهيد خويش ، بايد خون بها وان كه هم منظور و هم مقبول منگشت زان سان تا كه شد مقتول من هر دو عالم نيست خونش را بهاغيرِ من ، او را نشايد خون بها هم منم دل بُرده ، هم بيدل منمهم منم مقتول و هم قاتل ، منم كى سزا بينم به جاىِ خويشتنديگرى را خون بهاى خويشتن؟ خويش را نه رايگانى بخشمشكُشته ام تا زندگانى بخشمش كشته عشق اَر شوى ، زنده شَوىتا ابد ، باقى و پاينده شوى عشقبازى را شعار ديگر استرسم او ، رسم ديار ديگر است بى سبب با دوستداران ، دشمن استدشمنى او همين تا كُشتن است كُشتگان خويش را شد دوستدارگر كُشد عشق ، اى خوشا آن اعتبار! اين بُود آيين عشق ! اين، كيش عشق!چاره جز مُردن نباشد پيش عشق. (4)

.


1- .دانش نامه شعر عاشورايى : ج 2 ص 852 .
2- .اشاره به كلام امام على عليه السلام در هنگام ضربت خوردن در مسجد كوفه : «فُزْتُ وَ رَبِّ الْكَعْبه!» .
3- .اشاره به حديث قدسى : «من طَلَبَنى وَجَدَنى و من وجدنى عَشَقَنى ، و من عشقنى عَشَقتُهُ ، و من عشقته قَتَلتُهُ ، و من قتلته فَعَلَىَّ دِيَتُه، ومن علَىَّ ديتُهُ فأنا ديته» (شرح فصوص الحكم، عبد الرزّاق كاشانى: ص 100).
4- .ميراث عشق : ص 512 _ 514 .

ص: 356

5 / 17وصال شيرازى (م 1262 ق)

زينب ، چو ديد پيكرى اندر ميان خونچون آسمان و زخم تن از اَنجُمش فزون بى حدْ جراحتى ، نتوان گفتنش كه چندپامالْ پيكرى ، نتوان ديدنش كه چون خنجر در او نشسته ، چو شه پَر كه در هُماپيكان از او دميده چو مژگان كه از جفون (1) گفت : اين به خون تپيده ، نباشد حسين مناين نيست آن كه در بَر من بود تا كنون يك دَم فزون نرفت كه رفت از كنار مناين زخم ها به پيكر او چون رسيد ، چون؟ گر اين حسين ! قامت او از چه بر زمين؟ور اين حسين ، رايت او از چه سرنگون؟ گر اين حسين من ، سرِ او از چه بر سِنان؟ور اين حسين من! تن او از چه غرق خون؟ يا خواب بوده ام من و گم گشته است راهيا خواب بوده آن كه مرا بوده ره نمون مى گفت و مى گريست كه جانسوز ناله اىآمد ز حنجر شه لب تشنگان ، برون كاى عندليب گلشن جان ! آمدى ؟ بياره گم نگشته ، خوش به نشان آمدى ! بيا . آمد به گوش دختر زهرا چو اين خطاباز ناقه ، خويش را به زمين زد ز اضطراب چون خاك، جسم پاك برادر به بَر كشيدبر سينه اش نهاد رُخ خود چو آفتاب گفت : اى گلو بُريده ! سرِ انورت كجاست؟وز چيست گشته پيكر پاكت به خون ، خضاب؟ اى مير كاروان ! گهِ آرام نيست ، خيز!ما را ببر به منزل مقصود و خوش بخواب من يك تنِ ضعيفم و يك كاروان ، اسيروين خلقِ بى حميّت و دهرِ پُرانقلاب از آفتاب پوشمشان يا ز چشم خلق؟اندوه دل نشانمشان يا كه التهاب؟ زين العِباد را به دو آتش ، كباب بينسوز تب از درون و برون ، تاب آفتاب گر دل به فُرقت تو نهم ، كو شكيب و صبر؟ور بى تو رو به شام كنم ، كو توان و تاب؟ دستم ز چاره كوته و راه دراز ، پيشنه عمر من تمام شود ، نه جهانْ خراب . لَختى چو با برادر خود ، شرح راز كردرو در نجف نمود و درِ شِكوه باز كرد. گيرم حسين ، سِبط رسول خدا نبودگيرم كه نور ديده خير النسا نبود گيرم يكى ز زمره اسلام بود و بساز مسلم، اين ستم به مسلمان ، سزا نبود گيرم به رغم نسل زنا ، بود كافرىبر هيچ كافر، اين همه عدوان ، روا نبود گيرم نبود سينه او مخزن علومآخر ز مِهر ، بوسه گه مصطفى نبود؟ اى ظالمان امّت و بيگانگان دين!يك تن از آن ميان ، به خدا آشنا نبود؟ گيرم كه خون حلق شريفش مباح بودشرط بُريدن سرِ كس از قفا نبود اى پور سعد شوم كه از بهر نان رىدين را فروختى و به چشمت حيا نبود! گيرم نبود عترت او ، عترت رسولگيرم حريم او حرمِ كبريا نبود با دشمنان دين _ به خدا _ گر رسول بودهرگز به اين ستم كه تو كردى ، رضا نبود آتش به آشيانه مرغى نمى زنندگيرم كه خيمه ، خيمه آل عبا نبود. ترسم ز طعن و سرزنش دشمنان دينگر گويم از جفاى تو با سَروران دين . (2)

.


1- .جُفون : جمع جَفن ، پلك هاى چشم .
2- .ديوان وصال شيرازى : ص 62 _ 63 .

ص: 357

. .

ص: 358

لباس كهنه بپوشيد زير پيرهنشمگر برون نكِشد خصمِ بدمَنِش ز تنش لباس كهنه چه حاجت كه زير سمّ سُتورتنى نماند كه پوشند جامه يا كفنش نه جسم زاده زهرا، چنان لگدكوب استكزو توان به پدر بُرد بوى پيرهنش زمانه ، خاك چمن را به بادِ عدوان دادتو در فغان كه چه شد ارغوان وياسمنش؟ عيالش ار نه به همره در اين سفر بودىاز او خبر نرسيدى به مردم وطنش ز دستگاه سليمان ، فلك ، نشان نگذاشتبه غير خاتمى ، آن هم به دست اهرمنش. (1)

.


1- .دانش نامه شعر عاشورايى : ج 2 ص 866 (به نقل از: مراثى وصال).

ص: 359

5 / 18قاآنى (م1270 ق)

بارد چه؟ خون ، ز ديده . چه سان؟ روز و شب . چرا؟از غم . كدام غم؟ غمِ سلطان كربلا نامش كه بُد؟ حسين . ز نژاد كه؟ از علىمامش كه بود؟ فاطمه . جدّش كه؟ مصطفى چون شد؟ شهيد شد . به كجا؟ دشت ماريهكى؟ عاشر محرّم . پنهان؟ نه بر مَلا شب كشته شد؟ نه ، روز . چه هنگام؟ وقت ظهرشد از گلو بُريده سرش؟ نى نى ، از قفا سيراب كشته شد؟ نه . كس آبش نداد؟ دادكه؟ شمر . از چه چشمه؟ ز سرچشمه فنا مظلوم شد شهيد؟ بلى ! جرم داشت؟ نه!كارش چه بُد؟ هدايت . يارش كه بُد؟ خدا اين ظلم را كه كرد؟ يزيد . اين يزيد ، كيست؟ز اولاد هند . از چه كس؟ از نطفه زِنا خود كرد اين عمل؟ نه ، فرستاد نامه اىنزد كه؟ نزد زاده مرجانه دَغا ابن زياد ، زاده مرجانه بُد؟ نَعَم!از گفته يزيد ، تخلُّف نكرد؟ لا! اين نابه كار كُشت حسين را به دست خويش؟نه ، او روانه كرد سپه سوى كربلا مير سپه كه بُد؟ عمر سعد . او بُريدحَلق عزيز فاطمه؟ نه ، شمرِ بى حيا كس كشته شد هم از پسرانش؟ بلى ، دو تنديگر كه ؟ نُه برادر . ديگر كه؟ اَقرَبا ديگر پسر نداشت؟ چرا داشت . اين ، كه بود؟سجّاد . چون بُد او؟ به غم و رنج ، مبتلا ماند او به كربلاى پدر؟ نى ، به شام رفتبا عزّ و احتشام؟ نه ، با زحمت و عَنا تنها؟ نه با زنان حرم . نامشان چه بود؟زينب ، سكينه ، فاطمه ، كلثوم بينوا بر تن ، لباس داشت؟ بلى ، گَرد ره گُذاربر سر عمامه داشت؟ بلى ، چوبِ اشقيا بيمار بُد؟ بلى . چه دوا داشت؟ اشكِ چشمبعد از دوا ، غذاش چه بُد؟ خون دل ، غذا كس بود همرهش؟ بلى ، اطفال بى پدرديگر كه بود؟ تب كه نمى گشت از او جدا از زينت زنان ، چه به جا مانده بُد؟ دو چيزطوق ستم به گردن و خلخال غم ، به پا گَبْر (1) اين ستم كند؟ نه . يهود و مَجوس؟ نههندو؟ نه . بت پرست؟ نه . فرياد از اين جفا قاآنى است قائل اين شعرها ؟ بلى!خواهد چه؟ رحمت . از كه؟ ز حق . كى؟ صف جزا. (2)

.


1- .گَبْر : كافر .
2- .دانش نامه شعر عاشورايى : ج 2 ص 869 _ 870 .

ص: 360

. .

ص: 361

5 / 19يغماى جَندقى (م 1276 ق)

حريم عصمت ، آن گه ناقه عريان سوارى ها؟!نگون باد از هَيونِ (1) چرخ ، اين زرّين عِمارى ها! يكى چونان كه نيلوفر ، در آب از اشكِ ناكامىيكى چون لاله در آذر ، ز داغِ سوگوارى ها نه تن از تابْ آسوده ، نه جان از رنجْ مُستَخلَصنه دل از آهْ مستغنى ، نه چشم از اشكبارى ها نه از اقبالْ پيروزى ، نه از ايّامْ به روزىنه از اخترْ مددكارى ، نه از افلاكْ يارى ها يكى چون چشم خود در خون ، ز زخم ناشكيبايىيكى چون موى خود پيچان ، ز تابِ بيقرارى ها عَنا : مَحرم ، بلا : بُرقَع ، سرا : بى در ، جفا : دربانغذا : خون ، فرش : خاكستر ، زهى حُرمت گذارى ها؟! يكى بيمار و در تب ، خِشت و خاكش بالش و بستريكى لَختِ جگر بر كف ، پىِ بيماردارى ها نه از تيمارِ رنج آن را تمنّاى تن آسايىنه از آسيب بند اين را اميدِ رستگارى ها. (2)

.


1- .هَيون : اسب سركش ، مَركب نارَهوار.
2- .تجلّى عشق در حماسه عاشورا : ص 288 .

ص: 362

5 / 20داورى شيرازى (م 1282 ق)

چون قوم بنى اسد رسيدنديك دشت، تمام ، كشته ديدند شه كُشته ، همه سپاه ، كُشتهيك طايفه، بى گناه ، كُشته صحرا ، همه لاله زار گشتهيك كُشته ، دو صدهزار گشته باغى گُل و سرو ، بار دادهگل ريخته ، سروها فِتاده گُل ها همه ، خونِ ناب خوردهافسرده و آفتابْ خورده هر گوشه ، تنى هزار پارهصد پاره يكى هزار باره هر سوى كه شد كسى خرامانخون شهدا گرفت دامان سرها ز بدن ، جدا فتادهسرگشته ، به پيشِ پا فتاده گفتند كه : يا رب ! اين چه حال است؟اين واقعه ، خواب يا خيال است؟ اينان كه ز سرْ گذشتگان اندآدم نه ، مگر فرشتگان اند گر آدمى ، از چه سر ندارند؟ور خود مَلَك ، از چه پَر ندارند؟ بى دست نبوده اين بدن هايا اين همه چاكْ پيرهن ها اين پا كه ز تن ، جدا فتاده استيا رب ! بدنش كجا فتاده است؟ اين جسم بُريده سر ، كدام است؟تا كيست پدر ، پسر ، كدام است؟ شه كو ، به كجاست شاه زاده؟وان تازه خطان ماه زاده؟ زين چاكْ تنى و بى لباسىكُنْد است نظر ز حق شناسى ماندند به كار خويش ، حيرانيك چاك بدن ، يكى به دامان كز دور ، بلند گشت گَردىآمد ز ميان گَرد ، مردى ديدند به ره ، شترسوارىخورشيدوشى ، نقابدارى ماتم زده سياه جامهآشفته ، به سر ، يكى عمامه پيش آمد و زار زار بگريستچون ابر به نوبهار ، بگريست گفت : اى عريان ميهمان دوست!مهمان نشناختن ، نه نيكوست اين تشنه لبانِ پيرهن چاكنشناخته ، چون نهيد در خاك؟ اكنون كه به خاك مى سپاريدمى دانمشان ، برِ من آريد گفتند : چنين كه ره نمودىوين عقده كار ما گشودى ايزد به تو ره نماى بادااى مزد تو با خداى بادا! هرگز نشوى چو اين عزيزاندر داغ عزيز ، اشك ريزان خويشان تو ، اين بلا نبيننداين قصّه كربلا نبينند رفتند و ز هر طرف ، دويدندهر يك ، بدنى به بَر كشيدند بردند تنى به پيشِ رويشجسمى شده چاك ، چارسويش خونش به دل فگار ، بستهوز خون به كفش نگار بسته تن كوفته ، سينه چاك گشتهنارفته به خاك ، خاك گشته سركوفته ، پا به گِل نشستهتا فرق به خونِ دل نشسته گفتند كه : اين شكسته تن ، كيست؟اين نوگلِ چاكْ پيرهن كيست؟ گفت: اين تنِ قاسمِ فَگار استپور حسن است و تاجدار است كش ديده ز چرخِ آبنوسىيك روز ، چه مرگ و چه عروسى ديدند تنى چو نونهالىبر خاكْ فِتاده پاى مالى باريكْ ميان ، ستبرْبازوبا شير سپهر ، هم ترازو تير آژده (1) پاى تا به دوششگلگون ، تن ارغنون فروشش پيكان به بَرَش به سر نشستهتير آمده تا به پَر نشسته شمشير ، نموده در دلش راهاز سينه دريده تا تهيگاه دل ، جَسته بُرون كه جاى من نيستاين خانه ، دگر سراى من نيست گفتند كه : اين جوان ، كدام استكآب از پسِ مرگِ او حرام است؟ صدپاره تنش كبابمان كردزاب مژه ، غرقِ آبمان كرد مادرْش مباد با چنين سوزتا كشته ببيندش بدين روز چون چشم سوار ، بر وى افتادآتش بگرفت و از پِى افتاد مى گفت و ز ديده ، اشك مى ريختوز ديده به رُخ ، دو مشك مى ريخت كاين پاره پسر كه ريز ريز استدر پيش پدر ، بسى عزيز است اين ، نوگل گلشن امام استفرزند حسينِ تشنه كام است از نسل مِهينْ پيمبر است اينناكام ، علىّ اكبر است اين جمعى دگر آمدند جوشانرخساره ، پُر آب و دل ، خروشان گفتند : تنى به پاى آب استكاب از لب خشك او كباب است دست از سر دوش ها گسستهبس دست ز خون خويش ، شسته چون ديده به دام ، پاى بستشمرگ آمده و گرفته دستش قدْ سرو ، تنى چو سرو صدچاكچون سايه سرو ، خفته بر خاك از زخم سِنان و خنجر و تيرصدپاره تنش شده زمينگير بگسسته ميان و يال و كتفشاز جاى نمى توان گرفتش گفت : اين تن ميرِ نامدار استعبّاس دليرِ نامدار است مى گفت ز هر تنى ، نشانىگِردش عَرَبان به نوحه خوانى هر گوشه نشان شاه مى جستدر خيل ستاره ، ماه مى جست تا بر تن شه ، گذارش افتادرفت از خود و در كنارش افتاد گفت:اى تن بى سر! اين، چه حال است؟اى كشته خنجر ! اين ، چه حال است؟ اى پيكر پاك ! اين چه روز است؟اى خفته به خاك ! اين چه سوز است؟ اى كُشته! سرت كجا فِتاده است؟بى سر ، بدنت كجا فتاده است؟ بر تن ، ز چه پيرهن ندارى؟پيراهنِ چه ، كه تن ندارى؟ نه دست و نه آستين ، نه جامهسر داده به خصم ، با عمامه . (2)

.


1- .آژده : خَليده ، آزُرده .
2- .سيرى در مرثيه عاشورايى : ص 244 . گفتنى است جزئياتى كه در اين مثنوى در باره دفن شهيدان كربلا آمده است، به اين شكل و تفصيل، در منابع، وجود ندارد و بايد به عنوان «زبان حال» به آن نگريست .

ص: 363

. .

ص: 364

. .

ص: 365

5 / 21هنر جندقى (م 1282 ق)

اى ظلمت شام ، مستقر باش!اى كوكب صبح ، مستتر باش! اى مهر ، مقيمِ باختر باش!اى چشم فلك ، به خواب ، در باش! اى مرغ سحر ، شكسته پَر باش! زين شام سياه ظلمت اندوزگر صبح شود ، ستاره افروز از جان جهان ، برآورَد سوزبر دوده دين ، سيه شود روز اى نور سپيده ؛ بى اثر باش! اى چرخ ، ملازم سكون شو!اى اختر ، از آسمان ، نگون شو! اى مَه ، به سياهى اندرون شو!اى ظلمت تيره ، شبْ فزون شو! اى صبحدم آرميده تر باش! بر آل نبى ، ز هر كنارههم خاك به كين و هم ستاره خيز ، اى دل و جان به دفع و چارهاى موج بصر ، زمين گذاره اى آه دل ، آسمان گذر باشد! امشب ، شب قتل آل زهراستآخِرْ شب و روز شاه بَطحاست هنگامه رستخيز كُبراستهر گوشه ، نواى «وا حسينا» ست اى سينه ، تو نيز نوحه گر باش! فردا ، به لبِ دو نهر جارىهفتاد و دو تن به خاكسارى لب تشنه ز تاب زخمِ كارىخُسبند به خاكِ جانْ سپارى اى قُلزُم ديده ، موجْ در باش! اى نفس ، تحمّل بلا كنترتيب نواى نينوا كن تمكينِ مصائب قضا كنبا دوست ، به عهد خود ، وفا كن تسليم بلاى عهد ذَر باش! (1)

.


1- .ديوان هنر جندقى : ص 247 .

ص: 366

5 / 22فدايى مازندرانى (م 1282 ق)

آن شاه كم سپاه ، در آن شب به لشكرشحرفى به گريه گفت كه از چرخ ، خون چكيد كاى دوستان ! نمانده مرا عمر ، جز شبىفردا همين گروه ستمكاره پليد از راه كينه ، تيغ بر آل نبى كِشندخواهند با ستيزه ، سرم را ز تن بُريد گر من ، غريق لُجّه اندوه و غم شدمبارى ! شما تمام ، از اين ورطه ، پا كشيد مقصود اين گروه ، به قتل من است و بساكنون ، اجازت است كه از من ، جدا شويد اينك كه شب رسيده و تاريك شد جهانزين دشتِ فتنه خيز ، به سوى وطن رويد تابَد عَلَى الصّباح، چو از مشرقْ آفتابتنها من و سپاهِ به خون تشنه يزيد از شه ، چو اين ترانه شنيدند سَرورانگفتند كاى ستوده تو را ايزد مجيد! پروانه ، دل ز شمع ، نه از سوختن كَنَدبر بلبلى چه باك كه خارِ گُلش خَليد ماييم و خاك كوى تو تا جان ز تن رودكَنديم در هواى تو از جان خود ، اميد هستى نه سَرورى كه ز تو سر شود دريغباشى نه دلبرى كه توان از تو دل بُريد فرداست در مِناى تمنّاى تركِ سربر طائفان كعبه كوى تو روز عيد آن روسيَه كه روى خود از خونِ خود نكرددر يارى تو سرخ ، كجا گشت روسفيد؟ عشّاق خود ، چو راست نوا ديد ، شه نموداز مصدر كرامت خود ، معجزى جديد بنمودشان ميان دو انگشتِ خويشتنچيزى كه چشم هيچ كسى مثل آن نديد آن شب بُرَير داشت سرِ شوخى و مزاحگفتش يكى ز لشكر شاهنشه شهيد كاين شام محنت است ، نه هنگام غفلت است!حرفى به گريه گفت كه مى بايدش شنيد : عيش من ، امشب است كه دانم شبِ دگراندر كنار حور ، همى خواهم آرميد. (1)

.


1- .ديوان فدايى : ص 45 .

ص: 367

5 / 23سروش اصفهانى (م 1285 ق)

بودش به گاهواره، يكى دُرّ شاهواردُرّى به چشم ، خُرد و به قيمت ، بزرگوار چون شمع صبح ، ديده اش از گريه ، بى فروغجسمش چو ماهِ يك شبه ، از تشنگى نَزار بى شير مانده مادر و كودك ، لبش خموشپژمرده گشته شاخ گُل و خشك ، چشمه سار شد سوى خيمه ، طفل گران مايه برگرفتآمد به دشت و گفت بدان قومِ نابه كار تيرى زدند بر گلوى اصغر ، اى دريغ!نوشيد آب از دَم پيكان آبدار خون مى سِتُرد از گلوى طفل نازنينمى كرد عاشقانه به سوى سَما ، نثار يك قطره خون به سوى زمين، بازپس نگشتشه زاده در كنار پدر، جان سپرد، زار. (1)

.


1- .روضة الأسرار: ص 103.

ص: 368

5 / 24غالب دهلوى (م 1285ق)

به خون تپيدن گل ها، نشان يك رنگى استچمن، عزاى شهيدان كربلا دارد. (1) اى چرخ! چو آن شد، دگر از بهر چه گَردى؟اى خاك! چو اين شد، دگر آسوده چرايى؟ خون گرد و فرو ريز، اگر صاحب دردىبر خيز و به خون غلت، گر از اهل وفايى تنهاست حسين بن على، در صف اعدااكبر، تو كجا رفتى و عبّاس، كجايى؟ توقيع شهادت كه پيمبر زخدا داشتاز خون حسين بن على يافت روايى فرياد از آن حامل منشور امامت!فرياد از آن نسخه اسرار خدايى! (2)

.


1- .ديوان غالب دهلوى: ص 179.
2- .سيرى در مرثيه عاشورايى: ص 251.

ص: 369

فصل ششم : نمونه مرثيه هايى كه از قرن چهاردهم تا آغاز دوران معاصر، سروده شده اند

6 / 1جودى خراسانى (م 1302 ق)

اى رفته سرت بر نِى ، وى مانده تنت تنها!ماندى تو و بنهاديم ، ما سر به بيابان ها اى كرده به كوى دوست ، هفتاد و دو قربانى!قربان شوَمَت ، اين رسم ، مانْد از تو به دوران ها قربانىِ هر كس شد با حرمت و نشنيديمدست و تنِ قربانى ، افتد به بيابان ها از خون گلوى تو ، اين دشتْ گلستان شداين سيرِ گلستان كرد ، سيرم ز گلستان ها ريحان خط اكبر بر گِرد رُخ اَنوَربُرد از دل ما يكسر ، ياد گل و ريحان ها ما جمع پريشانيم ، هم بى سر و سامانيمبردار سر و بنگر اين بى سر و سامان ها اطفال حزينْ يكسر ، از داغ تو در آذرپاها همه در زنجير ، سرها به گريبان ها. (1)

6 / 2عنقاى اصفهانى (م 1308 ق)

اى باد صبا ! نافه گشا ، بلكه تو باشىپيغامبرِ كَرب و بلا ، بلكه تو باشى با شِبه پيمبَر ، على اكبر ، شه دين گفت:مقصود خدا از شهدا ، بلكه تو باشى جامى است لبالب ز بلا ، وز كف ساقىنوشنده آن جام بلا ، بلكه تو باشى ليلى به خَم زلف على، دست زد و گفت:سرحلقه ارباب وفا ، بلكه تو باشى با شور حسينى به نوا گفت سكينهكاى عمّه ! پناه اُسرا ، بلكه تو باشى در كَرب و بلا گفت به شاه شهدا ، عشقدر مرتبه ، شاه شهدا ، بلكه تو باشى گفتا به جوابش شه بى يار كه: اى عشق!در كوى وفا ، راه نما ، بلكه تو باشى هر شب ز غمت ناله و فرياد بر آريمفريادرس روزِ جزا ، بلكه تو باشى در ماتمت امروز ، همى زار بناليمفرداى جزا، شافع ما ، بلكه تو باشى. (2)

.


1- .دانش نامه شعر عاشورايى : ج 2 ص 938 .
2- .برگزيده ديوان سه شاعر اصفهان : ص 780 .

ص: 370

6 / 3محمودخان ملك الشعراى صبا(م 1311 ق)

اى خواهر ! از بَرَت چو به فردا جدا شومدر خون خويش ، غرقه به دشتِ بلا شوم چون گُل مكن ز دورى من ، چاكْ پيرهنچون از بَرَت روانه ، چو باد صبا شوم مخراش روى خويش و مَكَن موى خود كه منشرمنده پيشِ بارگه كبريا شوم روشن شود دو چشم پيمبر به روز حشرگر زير سُمّ اسب عدو ، توتيا شوم ترسم ز سوى عرش رسد آيت بَدا (1)بگذار تا به كام دل خود ، فدا شوم بردار كودكان مرا نزد خود ، چو منفردا ز زين اسب به ميدان ، جدا شوم رفتند مادر و پدر و جدّ من ز پيشمن هم پىِ زيارتشان از قفا شوم زينب ، چو اين شنيد ، به سر برفشانْد خاكزد دست و كرد بر تن خود ، جامه چاكْ چاك... چون زد سَموم (2) كين به گلستان مصطفىبر خاك ريخت لاله و ريحان مصطفى تاريك مانْد محفل ايمان ، چو كشته شداز باد كينه ، شمع شبستان مصطفى زينب ، دريد جامه چو گل ، چون به چوبِ كينكردند خسته غنچه خندان مصطفى دادند اجر و مزد نبى را به تيغ و تيركردند خوش ، تلافىِ احسان مصطفى داس عناد و تيشه بيداد ناكساننگذاشت سرو و گُل به گلستان مصطفى كردند اين معامله با عترت از چه روىبا امّت اين نبود ، چو پيمان مصطفى ؟ ترسم كه دست خلق به يكباره ، زين گناهگردد جدا ز گوشه دامان مصطفى تا بوده اين جهان، به جهان ، اين بلا نبوددرد و غمى چو درد و غمِ كربلا نبود... خيزد ز خاك ، با تن بى سر ، چو شاه دينبر پا دوباره واقعه كربلا شود ترسم كه روز حشر ، به يكباره ، زين گناهدست جهان ز دامن رحمت ، جدا شود محشر به هم بر آيد و از هيبت عِتابجبريل ، بهر چاره ، سوى مصطفى شود آيا جواب چيست در آن روزِ پُر بلاپرسند چون ز خون شهيدانِ كربلا؟ (3)

.


1- .بدا (بداء) : ظاهر شدن ؛ پيدا شدن رأى ديگرى براى صاحب رأى؛ تعلّق گرفتن اراده خالق به چيزى جز آنچه قبلاً اراده وى بر آن تعلّق گرفته بود. «آيت بدا» ، اشاره است به آيه 39 از سوره رعد: «يَمْحُوا اللّه ُ ما يَشاءُ وَيَثْبِتُ وعِنْدَهُ اُمُّ الْكِتاب ؛ خداوند ، هر چه را بخواهد ، محو مى كند و هرچه را بخواهد ، باقى مى گذارد ، و كتابِ كتاب ها نزد اوست» .
2- .سَموم : باد گرم ، باد زهرآگين .
3- .ديوان محمودخان ملك الشعراى صبا: ص 309.

ص: 371

6 / 4نيّر تبريزى (م 1312 ق)

گفت : اى گروه ! هر كه ندارد هواى ماسر گيرد و بُرون رود از كربلاى ما ناداده تن به خوارى ، ناكرده تركِ سرنتوان نهاد پاى به خلوت سراى ما تا دست و رو نشُست به خون ، مى نيافت كسراه طواف بر حرم كبرياى ما اين عرصه نيست جلوه گه روبَه و گُرازشيرافكن است باديه ابتلاى ما همراز بزم ما نبُود طالبان جاهبيگانه بايد از دو جهان ، آشناى ما برگردد آن كه با هوسِ كشور آمدهسرناورَد به افسر شاهى ، گداى ما ما را هواى سلطنت مُلكِ ديگر استكاين عرصه نيست در خور فرّ هماى ما يزدان ذو الجلال ، به خلوت سراى قدسآراسته است بزم ضيافت براى ما برگشت هر كه طاقت تير و سِنان نداشتچون شاه تشنه ، كار به شمر و سَنان نداشت. اى در غم تو ارض و سَما ، خون گريستهماهى در آب و وحش به هامون ، گريسته وى روز و شب به ياد لبت ، چشم روزگارنيل و فرات و دجله و جيحون ، گريسته از تابش سرت به سِنان ، چشم آفتاباشك شفق به دامن گردون ، گريسته در آسمان زِ دود خيامِ عفاف توچشم مسيح ، اشك جگرگون ، گريسته با درد اشتياق تو در وادىِ جنونليلى بهانه كرده و مجنون گريسته تنها نه چشم دوست ، به حال تو اشكبارخنجر به دست قاتل تو ، خون گريسته آدم ، پىِ عزاى تو از روضه بهشتخرگاه درد و غم زده بيرون ، گريسته گر از اَزَل تو را سرِ اين داستان نبوداندر جهان ، ز آدم و حوّا ، نشان نبود. قتل شهيد عشق ، نه كار خدنگ بوددنيا براى شاه جهاندار ، تنگ بود ... از عشق پرس حالتِ جانبازى حسينپاى بُراق عقل در اين عرصه ، لَنگ بود احمد ، اگر به ذِروه قَوسَين عروج كردمعراج شاه تشنه ، به سوى خَدَنگ بود ... (1) زينب ، چو ديد پيكر آن شه به روى خاكاز دل كشيد ناله به صد دردِ سوزناك: كِاى خفته خوش به بستر خون ! ديده باز كناحوال ما ببين و سپس ، خوابِ ناز كن اى وارث سَرير امامت ! به پاى خيزبر كشتگان بى كفن خود ، نماز كن طفلان خود ، به ورطه بحر بلا نگردستى به دستگيرى ايشان ، دراز كن... برخيز ، صبح ، شام شد ، اى ميرِ كاروان!ما را سوار بر شترِ بى جهاز كن يا دست ما بگير و از اين دشت پُرهراسبار دگر ، روانه به سوى حجاز كن. پس چشمه سارِ ديده ، پر از خون ناب كردبر چرخ كج مدار ، به زارى خطاب كرد ... (2)

.


1- .اشاره به آيه 9 از سوره نجم : «فَكَانَ قَابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنَى» (در داستان معراج) است و چون«قوس» به معنى كمان است ، در پى آن ، گفته است : اگر معراج پيامبر اكرم9 به سوى قلّه «قاب قوسين» بوده ، معراج امام حسين عليه السلام به سوى تير و خدنگ است .
2- .آتشكده نيّر : ص 107 _ 120 .

ص: 372

. .

ص: 373

اى ز داغ تو روان ، خون دل از ديده حوربى تو عالم ، همه ماتمكده تا نفخه صور ز تماشاى تجلّاى تو ، مدهوش ، كليماى سرت سِرّ «أنا اللّه » (1) وسِنان ، نخله طور ديده ها ، گو همه دريا شو و دريا ، همه خونكه پس از قتل تو ، منسوخ شد آيين سُرور پاى در سلسله ، سجّاد و به سر تاج ، يزيدخاك عالم به سرِ افسر و ديهيم و قصور دِير ترسا و سر سِبط رسول مدنىآه اگر طعنه به قرآن زند انجيل و زَبور! تا جهان باشد و بوده است، كه داده است نشانميزبان ، خفته به كاخ اندر و مهمان ، به تنور؟ سر بى تن كه شنيده است به لب ، آيه كهف؟يا كه ديده است به مشكاتِ تنور ، آيه نور؟ جان، فداى تو كه از حالت جانبازى تودر طف ماريه ، از ياد بشد شور نُشور قدسيان ، سر به گريبان به حجاب ملكوتحوريان ، دست به گيسوى پريشان ز قصور گوش خضرا ، همه پُرغلغله ديو و پرىسطح غَبرا ، همه پُر وِلوله وحش و طيور غرق درياى تحيّر ز لب خشك تو ، نوحدست حسرت به دل ، از صبر تو ، ايّوب صبور كوفيان ، دست به تاراج حرم كرده درازآهوان حرم ، از واهمه در شيون و شور انبيا ، محو تماشا و ملائك ، مبهوتشمر ، سرشار تمنّا و تو سرگرم حضور. (2)

.


1- .اشاره به آيه 14 از سوره طه «أَنَا اللّه ُ لا إلهَ إلّا اَنَا فَاعْبُدُنى ؛ منم خداى يكتا . جز من ، خدايى نيست . پس مرا بپرست» .
2- .دانش نامه شعر عاشورايى : ج 2 ص 962 .

ص: 374

6 / 5صفايى جندقى (م 1314 ق)

بيمار كربلا ، به تن از تب ، توان نداشتتاب تن از كجا؟ كه توان بر فغان نداشت گر تشنگى ز پا نفِكندش ، غريب نيستآب، آن قدر كه دست بشويد ز جان ، نداشت در كربلا كشيد بلايى كه پيش وَهْمعرش عظيم ، طاقت نيمى از آن ، نداشت زآمدْ شدِ غمِ اُسرا در سراى دلجايى براى حسرت آن كُشتگان ، نداشت در دشت فتنه خيز كه زان سَروران ، تنىجز زير تيغ و سايه خنجر ، امان نداشت اين صيد هم كه ماند ، نه از بابِ رحم بودديگر سپهر ، تير جفا در كمان نداشت يا كور شد جهان كه نشانى از او نديديا كاست او چنان كه ز هستى ، نشان نداشت از دوستانش آن همه يارى ، يقين نبودوز دشمنان هم اين همه خوارى ، گمان نداشت از بهر دوستان وطن ، غير داغ و دردمى رفت سوى يثرب و هيچ ارمغان نداشت تا شام هم ز كوفه در آن آفتابِ گرمجز سايه سرِ شهدا ، سايبان نداشت از يك شرار آه ، چرا چرخ را نسوختدر سينه ، آتش غم خود ، گر نهان نداشت؟ وز يك قطار اشك ، چرا خاك را نشُستگر آستين به ديده گوهرفشان نداشت؟ (1)

.


1- .دانش نامه شعر عاشورايى : ج 2 ص 972 (به نقل از : مجموعه مراثى صفايى جندقى) .

ص: 375

6 / 6صبورى خراسانى(م 1322 ق)

... نخست اقرارِ بيعت ، از چه با سلطان دين كردى؟پس از اقرار بيعت ، اين همه انكار ، يعنى چه؟ گرفتم نامه ننوشتند و خود ، آمد به مهمانىبه مهمانى چنين _ يا رب _ چنان رفتار ، يعنى چه؟ نواميس خدا ، پروردگانِ پرده عصمتسر بى چادر اندر كوچه و بازار ، يعنى چه؟ گهرهاى يتيم دُرج عفّت را به هم بستنهمه بر يك رَسَن ، چون گوهر شهوار ، يعنى چه؟ اسيرى خود گرفتم سهل ، لكن با گرفتارىغُل و زنجير و آهن با تن تبدار ، يعنى چه؟ به زير اِشكم اُشتر ، چرا بايست پا بستنچنين رفتار ناهنجار با بيمار ، يعنى چه؟ چرا چون چوب نامد خشك ، دست پورِ بوسفيانبه چوب خيزران خَستن لب دُربار ، يعنى چه؟ به استغفار ، اعدا ، خواستند اين ظلم را جبرانخدا را ، ريختن خون وان گه استغفار ، يعنى چه؟ اَلا اى خاتم پيغمبران ، فرياد از اين امّت!بر اولادت جفا بگذشت از حد ، داد از اين امّت! (1)

.


1- .دانش نامه شعر عاشورايى : ج 2 ص 1000 .

ص: 376

... چو بر بستند آل اللّه سوى شام ، محمل هابه محمل ها مكان كردند همچون غصّه در دل ها ز بس سيل سرشك از چشمه هاى چشم شد جارىفرو رفتند آن جمّازه ها تا سينه در گِل ها اگر اشك يتيمان ، آب بر آتش نزد هر دَمز سوز آه هر يك زان اسيران ، سوخت محمل ها جفاى كربلاشان ، سهل و آسان بود در خاطراگر در شام دانستند مى باشد چه مشكل ها حمايل هاى زرّين را به غارت بُرده دشمن هاولى بسته غُل و زنجير ، جاى آن حمايل ها برادرها شهيد و پيش روىِ خواهران ، يك سرسران كُشتگان ، بر نيزه اندر دست قاتل ها به روز آن راه ها در آفتاب گرم ، پيمودنبه زير سايه سرها ، مكان كردن به منزل ها به شام ، آل على در كُنج ويران ها مكان كردنبه ناز و نوش اهل شام ، هر شب كرده محفل ها به تَشت زر ، سر سِبط پيمبر در برِ خواهرسرودنْ پور بوسفيان: «أدِر كأسا و ناوِلها» فلك ! زين ظلم ، حيرانم چرا ويران نگرديدى؟چو اولاد پيمبر ، بى سر و سامان نگرديدى؟ (1)

.


1- .دانش نامه شعر عاشورايى : ج 2 ص 1002 .

ص: 377

6 / 7عُمّان سامانى (م 1322 ق)

نيست صاحبْ همّتى در نَشأتين (1)هم قدم ، عبّاس را بعد از حسين بُد به عشّاق حسينى ، پيشروپاك خاطر آى و پاك انديش ، رو روز عاشورا ، به چشم پُر ز خونمَشك بر دوش آمد از شط ، چون بُرون شد به سوى تشنه كامان ، ره سِپَرتيرباران بلا را شد سپر پس فرو باريد بر وى ، تير تيزمَشك شد بر حالت او ، اشك ريز اشك ، چندان ريخت بر وى چشم مَشكتا كه چشم مَشك ، خالى شد ز اشك تا قيامت ، تشنه كامان ثوابمى خورند از رَشحه آن مَشك ، آب بر زمين، آب تعلّق ، پاك ريختوز تعيّن بر سر آن ، خاك ريخت هستى اش را دست از مستى فشانْدجز حسين اندر ميان ، چيزى نماند. (2)

...پس ز جان، بر خواهر استقبال كردتا رُخش بوسد، الف را دال كرد همچو جان خود، در آغوشش كشيداين سخن، آهسته بر گوشش كشيد كاى عنان گير من، آيا زينبى؟يا كه آه دردمندان در شبى؟ پيش پاى شوق، زنجيرى مكنراه عشق است اين، عنان گيرى مكن با تو هستم _ جان خواهر _ همسفرتو به پا اين راه كوبى، من به سر ... هست بر من ناگوار و ناپسنداز تو _ زينب _ گر صدا گردد بلند هر چه باشد، تو على را دخترىماده شيرا! كى كم از شير نرى؟! با زبان زينبى، شاه آنچه گفتبا حسينى گوش، زينب مى شنفت با حسينى لب، هر آنچ او گفت رازشه به گوش زينبى بشنيد باز گوش عشق، آرى، زبان خواهد ز عشقفهم عشق، آرى، بيان خواهد ز عشق با زبان ديگر، اين آواز نيستگوش، ديگر محرم اسرار نيست اى سخنگو! لحظه اى خاموش باشاى زبان، از پاى تا سر، گوش باش تا ببينم از سر صدق و صوابشاه را زينب، چه مى گويد جواب گفت زينب در جواب، آن شاه راكاى فروزان كرده مهر و ماه را عشق را از يك مَشيمه زاده ايملب به يك پستان غم بنهاده ايم تربيت، بوده است بر يك دوشمانپرورش در جيب يك آغوشمان تا كنيم اين راه را مستانه طىهر دو از يك جام خوردستيم مى هر دو در انجام طاعت، كامليمهر يكى امر دگر را حامليم تو شهادت جستى، اى سبط رسول !من اسيرى را به جان كردم قبول . (3)

.


1- .كنايه از دنيا و آخرت است .
2- .گنجينة الأسرار : ص 101.
3- .گنجينة الأسرار: ص 98.

ص: 378

6 / 8طَرَب شيرازى (م 1330 ق)

اى ديده ! خون ببار كه امشب ، شبِ عزاستامشب ، شب عزاى شهنشاه كربلاست امشب ، چه روى داده كه دوران، پُر از مِحَنامشب ، چه روى داده كه گيتى ، پُر از بلاست؟ امشب ، چه روى داده كه احمد ، دلش ملولامشب ، چه روى داده كه زهرا ، قدش دوتاست؟ خاكم به سر ، بُود شب قتل شه شهيدكآفاق ، پُر ز ناله و ايّام ، پُر نواست فردا بُود كه جسم جوانانِ هاشمىزير سُم ستور مخالف ، چو توتياست فردا بُود كه تشنه لب از بهر مَشك آبعبّاس را به تيغ ، دو دست از بدن ، جداست فردا به تيغ «مُنقذ» بى دينِ كفرْكيششقّ القمر ز تارك اكبر نمود راست فردا بُود كه وِلوِله در جان قدسيانفردا بُود كه زلزله در عرش كبرياست فردا بُود كه خاك، ز خون ، لعلگون شودخونى كه خون جگر ز غمش ، نافه خَتاست يك سوى ، گرم موج زدن ، آب در فراتيك سو غريو «العطش» از خاك بر سَماست سيراب ، وحش و طير بيابان و تشنه لباطفال بى گُنَه ، به چه كيش ، اين ستم رواست؟ آن سر كه تكيه گاه ، ز دوش رسول داشتخاك زمين باديه اش ، جاى متّكاست . (1)

.


1- .تجلّى عشق در حماسه عاشورا : ص 172 .

ص: 379

6 / 9صامت بروجردى(م 1331 ق)

اى از اَزَل ز داغ تو آدم ، گِريستهآدم نه ، بلكه جمله عالم ، گِريسته تا روز حشر ، ديده حوّاست اشكباردر ماتم تو بس كه دمادم ، گريسته يك سر ، خليل كرده فراموش از ذبيحدر نارِ ابتلاى تو از غم ، گريسته كرّوبيان عالم عِلوى ، جدا جدابا ساكنان عرشِ معظّم ، گريسته اكليلِ قرب را زِ سر افكنده ، جبرئيلبا خيل قدسيان مكرّم ، گريسته كفّ الخضيب ، ساخته از خون خود ، خضابهفت آسمان ، چو نيّر اعظم ، گريسته ايّوب را عِنان تحمّل شده ز دستيعقوب سان ، به كلبه ماتم ، گريسته در هر بهار ، غنچه سورى به گلسِتانبا ياد لعل خُشك تو ، شبنم گريسته دشمن ، حضور غربت تو ديده همچو دوستبيگانه در غم تو ، چو مَحرم گريسته خيرُ البشر براى على اكبرت به خُلدتا بر نهد به داغ تو مرهم ، گريسته هم در مدينه ، فاطمه ، هم در نجف ، علىبا قلب زار و با كمر خَم ، گريسته هر كس كه ديد پيكر در خون تپيده اتگر خون گريسته ، به خدا، كم گريسته صامت، نزار گشته و بهر تو ، زارْ زارهر ساله همچو ماه محرّم ، گريسته

مانْد چون جسم حسينِ تشنه لب در آفتابمن ندانم از چه زيور بست ديگر آفتاب؟ زخم تير و نيزه و شمشير دشمن ، بس نبوداز چه مى تابيد بر آن جسم بى سر ، آفتاب؟ بود گر در دامن زهرا سرِ آن تشنه كاماز چه نامد شرمش از خاتون محشر ، آفتاب؟ سربرهنه ، پابرهنه ، كودكانِ در به درخار ره بر پا ، به دلْ اخگر ، به پيكرْ آفتاب ديد چون نيلى رُخ اطفال را از جور خصمكرد موج خون روان ، از ديده تَر ، آفتاب چادر عصمت چو بردند از سرِ زينب ، فكندشب كلاه خسروى در چرخ، از سر ، آفتاب سربرهنه ديد زينب را چو در بزم يزيدشد نهان در ابر، از شرم پيمبر ، آفتاب. (1)

.


1- .دانش نامه شعر عاشورايى : ج 2 ص 1029 .

ص: 380

. .

ص: 381

فصل هفتم : نمونه مرثيه هايى كه در دوران معاصر، سروده شده اند

اشاره

(1)

7 / 1مدرّس اصفهانى (بيدآبادى)(م 1346 ق)

چون بهر شاه تشنه جگر ، ياورى نماندعبّاس و قاسمى و على اكبرى نماند از كيد و كين اختر بى مهر _ اى سپهر _از بهر ياوريش، نكواخترى نماند اِلّا نشان ناوك اعدا ، تنى نگشت اِلّا براى زيب سِنان ها ، سرى نماند سيراب ، تشنه اى بجز از ناوكى نگشت آواى حنجرى بجز از خنجرى نماند سلطان دين ، برابر دشمن به روزِ رزمبهرش ركابگير، بجز خواهرى نماند از بهر حفظ پيكر خود ، كهنه جامه خواستواخر ز سُمّ اسب خَسان ، پيكرى نماند مى خواست ناصرى و جز اصغر ، كسى نداشتآخر ز ضرب تير جفا ، اصغرى نماند اين داغ سوزدم كه پس از قتل شاه ديناز خيمه گاه ، جز تلِ خاكسترى نماند اين غيرتم كُشد كه ز اهل حريم شاهاِلّا اسير آل دَغا ، دخترى نماند از جور چرخ و كينه اختر ، جفاى دهربر اختران برج حيا ، زيورى نماند پس با تن شريفِ برادر ، خطاب كردوز آه آتشين ، دل عالم، كباب كرد. گفت : اى به خون تپيده ، مكرّم برادرمكافتاده اى به روى زمين ، در برابرم! آيا تو آن حسين منى ، كز شرف نمودبر دوش خود سوار ، تو را جدّ اطهرم؟ گر من كفن نكردم و نسپُردمَت به خاكمعذور دار از آن كه به سر نيست مِعجَرم بر خاك مى نشينى و مى بينمت به چشماى خاك بر سرم ، كه من از خاك ، كمترم! گفتى : ميا ز خيمه برون ، رُخ مكن كبودتا نزد دشمنان ، ننمايى محقّرم در خيمه گه نشستم و بيرون نيامدمتا شد دوتا ز تيغ جفا ، فرق اكبرم صابر شدم به هر ستم و هر بلا ، ولىهرگز نمى رود دو مصيبت ز خاطرم اين داغ سوزدم كه ميان دو نهر آبلب تشنه جان سپرده اى اندر برابرم اين درد كاهدم كه يكى كهنه پيرهنگفتى بده كه تا نبرد كس ز پيكرم آن پيرهن به جسم شريفت نمانْد و گشتعريان در آفتاب، تنت ! خاك بر سرم! برخير ، كز وداع تو بر جان زنم شراركاينك ز خدمتت به تحسّر ، مسافرم پس قصّه ختم كرد و به محمل ، سوار شداز پرده ، بى حجاب ، برونْ پرده دار شد. (2)

.


1- .در تاريخ هجرى شمسى، سال 1300 و پس از آن را و در تاريخ هجرى قمرى، سال 1340 و پس از آن را، «دوران معاصر» فرض كرده ايم. ضمنا در اين بخش، درگذشتگان تا سال 1387 شمسى را به ترتيب سال وفات و سپس آنان را كه در قيد حيات هستند، به ترتيب الفبا آورده ايم.
2- .ديوان مدرّس اصفهانى بيد آبادى : ص 400 .

ص: 382

7 / 2اقبال لاهورى (م 1317 ش)

(1) ... آن شنيدستى كه هنگام نبردعشق با عقل هوس پرور ، چه كرد؟ آن امام عاشقان ، پورِ بتولسَرو آزادى ز بُستان رسول اللَّه اللَّه باى بسم اللَّه ، پدرمعنى ذبحِ عظيم آمد پسر بهر آن شه زاده خير المللدوش ختم المُرسلين ، نِعمَ الجمل سرخ رو ، عشق غيور از خون اوسرخىِ اين مصرع از مضمون او در ميان امّت كيوانْ جنابهمچو حرف «قُل هُوَ اللَّه» در كتاب موسى و فرعون و شَبّير و يزيداين دو قوّت ، از حيات آيد پديد زنده حق از قوّت شَبّيرى استباطل ، آخر داغ حسرت ميرى است چون خلافت ، رشته از قرآن گسيختحُرّيت را زهر ، اندر كام ريخت خاست آن سرْجلوه خير الاُمَمچون سحاب قبله ، باران در قدم بر زمين كربلا ، باريد و رفتلاله در ويرانه ها كاريد و رفت تا قيامت ، قطعِ استبداد كردموج خون او ، چمن ايجاد كرد بهر حق در خاك و خون ، غلتيده استپس بناى «لا إلَه» (2) گرديده است مدّعايش سلطنت بودى اگرخود نكردى با چنين سامان ، سفر دشمنان ، چون ريگ صحرا ، «لا تُعَد»دوستان او به يزدان ، هم عدد سرّ ابراهيم و اسماعيل بوديعنى آن اِجمال را تفصيل بود عزم او چون كوهساران ، استوارپايدار و تُندسِير و كامكار تيغ ، بهر عزّت دين است و بسمقصد او حفظِ آيين است و بس ماسِوَى اللَّه را مسلمان ، بنده نيستپيش فرعونى سرش افكنده نيست خون او ، تفسير اين اسرار كردملّت خوابيده را بيدار كرد تيغ «لا» ، چون از ميان ، بيرون كشيداز رگِ ارباب باطل ، خون كشيد نقش «إلّا اللّه » بر صحرا نوشتسطر عنوان را نجات ما نوشت رمز قرآن ، از حسين آموختيمز آتش او شعله ها افروختيم شوكت شام و فَر بغداد رفتسَطوَت غَرناطه هم از ياد رفت تار ما از زخمه اش لرزان هنوزتازه از تكبير او ، ايمان هنوز اى صبا ! اى پيك دورافتادگان!اشك ما بر خاك پاك او رسان. (3)

.


1- .علّامه محمّد اقبال لاهورى، متوفّاى 1357 ق (1938 م)، برابر با 1317ش، است.
2- .اشاره به اين مصرع معروف خواجه معين الدّين چَشتى است: «حقّا كه بناى لا إله است حسين».
3- .ديوان اقبال لاهورى : ص 143 _ 144 .

ص: 383

. .

ص: 384

7 / 3فؤاد كرمانى (م 1358 ق)

زنده جاويد كيست ؟ كشته شمشير دوستكآب حيات قلوب ، در دمِ شمشير اوست گر بشِكافى هنوز ، خاك شهيدان عشقآيد از آن كشتگان ، زمزمه : دوست ، دوست... عاشق ديدار دوست ، اوست كه همچون حسينزردىِ رُخسار او ، سرخ ز خون گلوست هر كه چو او پا نهاد بر سرِ ميدان عشقبى سر و سامان سرش در خَمِ چوگان چو گوست دوست به شمشير اگر ، پاره كند پيكرشمنّت شمشير دوست ، بر بدنش مو به موست گر به اسيرى بَرند عترت او دشمنانهر چه ز دشمن بر او ، دوست پسندد ، نكوست. (1)

7 / 4غروى اصفهانى (كمپانى) (م 1361 ق)

امشب شب وصال است ، روز فراق ، فرداستدر پرده حجازى ، شور عراق ، فرداست امشب ، قِران سعد است در اختران خرگاهيا آن كه ليلة البدر ، روز مُحاق ، فرداست امشب ز لاله رويان ، فرخنده لاله زارى استرُخساره هاى چون شمع ، در احتراق ، فرداست امشب نواى تسبيح ، از شش جهت ، بلند استفرياد «واحسينا!» ، تا نُه رواق ، فرداست امشب به نور توحيد ، خرگاه شاه ، روشندر خيمه آتش كفر ، دود نفاق ، فرداست امشب ز روى اكبر ، قرص قمر ، هويداستآسيب انشقاق از تيغ شقاق ، فرداست امشب شكفته اصغر ، چون گُل به روى مادرپيكان و آن گلو را ، بوس و عِناق ، فرداست امشب خوش است و خرّم ، شمشاد قدّ قاسمرفتن به حجله گور ، با طَمطُراق ، فرداست امشب نهاده بيمار ، سر روى بالش نازگردن به حلقه غُل ، پا در وثاق ، فرداست امشب به روى ساقى ، آزادگان گشادهبند گرانِ دشمن، بر دست و ساق ، فرداست امشب نشسته مولا ، بر رَفرَف عبادتپيمودن ره عشق ، روى بُراق ، فرداست امشب شب عروج است ، تا بزم «قابَ قَوسَين»هنگام رزم و پيكار ، يوم السباق ، فرداست امشب شه شهيدان ، آماده رحيل استديدار روى جانان ، يوم التلاق ، فرداست امشب بگو به بانو ، يك ساعتى بيارامهنگامه بلاخيز ، ما لا يطاق ، فرداست امشب قرين يارى ، از چيست بى قرارى؟دل گر شود ز طاقت ، يكباره طاق ، فرداست. (2)

.


1- .شمع جمع : ص 145 .
2- .ديوان كمپانى : ص 90 .

ص: 385

7 / 5عبد السّلام تربتى (م 1372 ق)

اى وجه ذو الجلال ! چرا خفته اى به رو؟بُبْريده شمر دون ، مگرت از قفا ، گلو؟ اى شاه بى سپاه ! سر و افسرت چه شد؟انگشت و دست و جامه و انگشتريت كو؟ دنيا فروختى به يكى كهنه پيرهناى خاك بر سرم ! چه شد آن مُندَرِس رُكو؟ (1) پس هِشت سر به پاش چو زلفى كه سر به گوشتا سر كند حديث شب هجر ، مو به مو يعنى ببين كه خصم جفاجو به ما چه كرداز دى كه گشته اى تو ز طفلان ، كناره جو بنگر به عارضم كه چه سان گشته نيلگوناز بس كه شمر دون زده سيلى مرا به رو حاشا دوباره دست بدارم ز دامنت!كلّا كه بر نخيزم از اين آستان و كو! تا قصّه هاى هجر دهم شرح ، يك به يكدشمن چو رفت و ما و تو مانديم ، دو به دو بِدْهم به زخم پيكر افزون ز اخترتاز ريزش ستاره به رخساره ، شست و شو گر چاك گشته دامن گُل از جفاى خاربلبل صفت ، به سوزن مژگان كنم رُفو بر دوش طفلِ ديده كِشم بهر اصغرتهر لحظه ، آب از دل خونين ، سَبو سَبو وا حسرتا كه خصم دَغا ، فرصتش نداديك دم براى عرض دعا ، مهلتش نداد! يك درد ، وا نگفته هنوز از هزار راكز گُل جدا نموده به سيلى ، هَزار را... افتاده در سُرادق عصمت ، نوا و شورچون شد بلند بانگ مخالف به «إرْكَبُوا» (2) مَركوب بانوانِ شه يثرب و حجازشد بى جهازْ ناقه وحشىّ تندخو كاش آن زمان ز جامعه ، شيرازه مى گسيختكافكند غُل به گردن زين العباد ، عدو! زان كاروان كه رفته به يغما اثاثشانبى پرده بيش از اين نتوان كرد گفت گو افتاد شور و غُلغُله در جان بلبلانآن دَم كه آمد از گُلشان بر مشام ، بو گل هاى باغ فاطمه ، كافكنده بود خواربى آبشان تطاول خَس در كنار جو بيمار شد ز نرگس اكبر ، ترانه سنجزينب به ياد شور حسينش «اُخَىَّ» (3) گو ناگاه عندليب ، گلستان بوترابچشمش فتاد بر گُل افتاده اى به رو اوراق گشته مصحفِ بر رو فتاده اىكز خون نوشته نوك سِنان ، آيه ها بر او شد مضطرب چنان كه وقار از سكينه رفتآشفته شد چنان كه به رخسار ماه ، مو از نرگسش به لاله ز خون ، ژاله پاش شدسر چون نمانده بود ، دُرافشان به پاش شد. (4) پس با دُمُوع جاريه، (5) آن بانوى اسيرگفتا به خاك ماريه (6) با ناله و نَفير ...كاى خاك پاك خوش! تو هماغوش ماه باششاه حجاز را پس از اين ، بارگاه باش شاهى كه با حَنوط گرفتيش در بغلكافور پاش بر تنش ، از خاك راه باش ديدى تو ناروا به شه از كهنه پيرهنحالى بيا و پيرهنش را گياه باش پنهان چو شد پناه خلايق ، به خاك توز امروز _ اى زمين _ تو خلايق پناه باش... با خاطرى چو موى پرى زادگان ، پريشزان پس نمود عرضِ شكايت به مامِ خويش مانند ابر آذرى ، آغاز ناله كردوز اشك ، خاك ماريه را رَشك لاله كرد ... كاى در بهشت دور ز غم ، غم گسار من!پنهان ز ديده ، مونس شب هاى تار من! خوش بر سرير گلشن فردوس ، خفته اىيك لحظه سر بر آر و ببين لاله زار من يك دم بيا به رسم تفرّج ، به كربلابنگر خزان ز باد مخالف ، بهار من از قحط آب ، گشت خزان گلِستان تورفت از خَسان به باد فنا ، اعتبار من از پا فتاده سَرو حسين تو روى خاكدر خون تپيده اكبر نسرينْ عِذار من شد بهر قطره اى گل عبّاسى ام ز دستوز آب ديده ، دجله روان در كنار من آهسته تر قدم به زمين نِه كه خفته استپژمان به مهد خاك ، گُل شيرخوار من بيش از شبى نبرده به هجران ، به سر هنوزبنگر سفيد موى و سيه روزگار من دست فلك نگر كه چه زود از سرير نازبر ناقه برهنه نهاده است بار من امروز تا به كوفه زنندم به كعبِ نىفردا ببين چگونه بُود شام تار من مادر ! بيا تو نيز به من ، همرهى نماوز اين مسافرت ، بپذير اعتذار من بايد كه رُفت و رُفت به مژگانش اين رهىآن ره كه پويدى به سرش شهريار من بايد به كوفه رفت ، همان كوفه اى كه بوددار الإماره پدرِ تاجدار من آن كوفه اى كه آتش و خاكستر و كُلوخاز بام و در به تحفه نمايد نثار من نى ، نى ! به كوفه مى بَرَدم خصم با جلالشمر از يمين روانه ، سَنان از يَسار من گريان از اين مكالمه چون جدّ و مام كردبرگشت و روى شِكوه به نعش امام كرد آن بانوى حجاز ، ز راه نوا و شورگفتا چو بُلبلى كه ز گل اُفتَدَه است دور: اى كِتْ به خاك تيره ، نگون ، سروِ قامت است!برخيز و كن قيام كه اينك ، قيامت است اى مير كاروان ، عجب آسوده خفته اى؟!شد كاروان روانه ، چه وقت اقامت است؟ از جاى خيز و بى كفنان را كفن نمااى كشته اى كه خون خدايت ، غرامت است! بر كُشتگان بى كفنت ، خيز و كن نمازاى آن كه در حيات و مماتت ، امامت است! از ما مجو كناره كه با اين فراق و داغما را دگر نه طاقت تيرِ ملامت است با كاروان ، روان همه جا بر سِنان ، سرتبر خاك تيره ، از چه تنت را مَقامت (7) است خاكم به سر ز سمّ سُتوران كين ! كجاباقى به جا براى تو جسمى سلامت است؟ نى سر به تن ، نه جامه ، نه انگشترى ، نه دستبس داغ اكبرت به هويّت ، علامت است اينك به سرپرستى ما آيدى سرتاى سر فداى آن كه سراپا كرامت است! آسان شمرد و كرد به ما آنچه خواست ، چرخغافل از آن كه عاقبتش را وخامت است آوخ كه دير گشت پشيمان ز فعل خويش!حالى ، چه سودْ حاصلش از اين ندامت است؟ (8)

.


1- .رُكو: رِكوى ؛ لباس و جامه ژنده .
2- .إركَبوا : سوار شويد .
3- .اُخىّ : برادرم ، اى برادر !
4- .دانش نامه شعر عاشورايى : ج 2 ص 1108 و 1109 (به نقل از : اشك خون) .
5- .دُموع جاريه : اشك هاى ريزان .
6- .ماريه : سرزمين كربلا .
7- .مقامت : قرار داشتن .
8- .دانش نامه شعر عاشورايى : ج 2 ص1110 -1112 (به نقل از : اشك خون) .

ص: 386

. .

ص: 387

. .

ص: 388

. .

ص: 389

. .

ص: 390

. .

ص: 391

7 / 6ابو القاسم الهامى (لاهوتى)(م 1336 ش)

بيا در كربلا محشر ببين ، كين گسترى بنگرنظر كن در حريم كبريا ، غارتگرى بنگر فروشنده ، حسين و جنسْ هستى ، مشترىْ يزدانبيا كالا ببين ، بايع نگه كن ، مشترى بنگر به فكر خير امّت بود وقت مرگ فرزندشز همّت كشته شد ، امّت ببين ، پيغمبرى بنگر ز بى آبى به وقت مرگ هم عبّاسِ نام آورخجل بود از سكينه ، يادگار حيدرى بنگر به جاى آب ، خون پاشيده شد در راه از غيرتبه دشت عشق ، فرمانده ببين ، فرمانبرى بنگر به جاى شاه دين ، فرمانده خيل اسيران شدمقام زينبى را بين ، وفاى خواهرى بنگر براى گريه هم فرصت ندادند آل احمد رامسلمانى نگه كُن ، رسم مهمان پرورى بنگر حسين را كُشته بود و خون بها مى داد مشتى زَرببين كار يزيد بى حيا ، زشتْ اخترى بنگر خدا ، محبوب خود را غرقه در خون ديد _ لاهوتى _نكرد اين، دَهر را نابود ، صبر داورى بنگر. (1)

.


1- .دانش نامه شعر عاشورايى : ج 2 ص 1038 .

ص: 392

7 / 7عبد العلى نگارنده(م 1346 ش)

به ملّتى كه مَرامش بُود مرام حسينمن احترام گذارم به احترام حسين از آن جهت شده ايوان كربلا ، دل ماكه افتتاح شده از اَزَل به نام حسين هنوز تشنه ، بگِريد چو آب مى نوشدهنوز مى شنود گوش دل ، پيام حسين زبان به موعظه بگشود و من نمى گويمچه روى داد و چرا قطع شد كلام حسين به باغ ، سرو خرامان، به خاك ، خون مى ريختفِتاد چون به زمين ، سرو خوش خرام حسين نه چون حسين ، كسى سجده كرد در عالمنه كس قيام نموده است چون قيام حسين حسين ، بس كه مقامش بلندمرتبه استبجز خداىْ نداند كسى مقام حسين. (1)

7 / 8صغير اصفهانى(م 1349 ش)

از آن زمان كه خزان گشت نوبهارِ حسينچو لاله ، خلقِ جهان اند داغدارِ حسين نيافت راه چو بر حلق خشك آن مظلومهنوز ، آب فرات است شرمسار حسين بنوش آب و بياد آر زير خنجر شمرز شدّت عطش و قلب پُر شرار حسين فغان و آه كه لب تشنه ، غوطه ور گشتندبه خون خويش ، جوانان گل عذار حسين ندانم آتش كين بود يا شرار عطشكه سوخت خيمه اطفال دل فگار حسين؟ گلوى تشنه بُريدند چون سرش از تنعجب كه آب ببستند بر مزار حسين! ببين مودّت ياران او كه تا محشربه خاك و خون ، همه خفتند در كنار حسين فَراشْت رايتِ مظلومى پدر تا حشربه دست همّت خود ، طفل شيرخوار حسين به عشق دوست ، چنان داد كار خويش انجامكه عقل ها همه حيران بُود به كار حسين مگو _ صغير _ ، حسينِ على بُود بى يارحسين ، يار خدا و خداست ، يار حسين. (2)

.


1- .گلواژه (2) : ص 128 .
2- .ميراث عشق : ص 243 .

ص: 393

7 / 9پژمان بختيارى(م 1353 ش)

اين ماه ، ماه ماتم سبط پيمبر است؟يا ماهِ سربلندىِ فرزند حيدر است؟ شيراَوژَنى (1) كه بر تن و فرقِ مباركشاز زخم تير ، جوشن (2) و از تيغ ، مِغفَر (3) است در ظاهر ، ار شكسته شد آن شيردل ، منالكز آن شكست ، باده فتحش به ساغر است سرلوح فتح نامه او شد شكستِ اومرد حق ار شكسته شود هم مظفّر است امروز ، عيد فتح حسين است و آل اوزارى مكن كه خسته شمشير و خنجر است او كُشته گشت و ملّت اسلام ، زنده شداين كُشته از هزار جهانْ زنده ، برتر است او كُشته نيست ، زنده اعصار و قرن هاستكِش (4) نام نيك تا به ابد ، زيبِ دفتر است مرگ از براى ماست ، نه در خوردِ او كه ماترسان ز محشريم و وى ، آن سوى محشر است خوارى و سرشكستگى آرد قبولِ ظلماو تا جهان به جاست ، عزيز است و سَرور است آن آهنينْ جگر كه ز تصويرِ تيغ اوتب لرزه ، مَر سپاه عدو را به پيكر است مظلوم نيست ، خانه براندازِ ظالم استلب تشنه نيست ، ساقىِ تسنيم و كوثر است مظلومْ نى ، كه رايتِ پيروزمند اوپيوسته بر بسيط زمين ، سايه گستر است آن كس كه بى سپاه زَنَد بر سپاهِ خصمدرياى لشكر است ، نه محتاج لشكر است ديندار باش و عدل گُزين باش و مرد باشكاين مكتبِ گُزيده سِبط پيمبر است در راه دوست ، تكيه به شمشيرِ تيز كنكارى كه كرد شاه شهيدان ، تو نيز كن. (5)

.


1- .شيراوژن : شيرافكن .
2- .جوشن : زره .
3- .مغفر : كلاهخود .
4- .كش : كه او را .
5- .دانش نامه شعر عاشورايى : ج 2 ص 1151 .

ص: 394

7 / 10جلال الدين همايى(م 1359 ش)

خون خورم در غم آن طفل كه جاى لَبَنشريخت دست ستم حرمله ، خون در دهنش كودكى كآب ز سرچشمه عصمت مى خوردگشت از سوز عطش ، آبْ سراپا بدنش گر تن نوگل ليلا نبُود لاله سرخاز چه آغشته به خون گشت چنين پيرهنش غنچه اى از چمن زاده زهرا بشكُفتكه شد از زخم سِنان ، چون گل صدبرگ ، تنش گلشنى ساخته در دشت بلا گشت كه بودغنچه اش اصغر و گل ، قاسم و اكبر ، سَمَنش تشنه لب ، كشته شد آن شاه كه با خنجر و تيرگشت بُبريده و شد دوخته بر تن ، كفنش آن كه باشد نظرش داروى هر درد _ سَنا _چشم دارم كه فِتد گوشه چشمى به منش. (1)

7 / 11حبيب يغمايى (م 1363 ش)

به پا به گودى از آن شد خيام اطهر اوكه چشم خصم ، نيفتد به روى دختر او ولى دريغ كه بعد از قتال او ، دشمنز روى دختر او برگرفت مِعجَر او نبود قطره اى از آب ، بهر طفلش و بودفرات ، موج زنان، جارى از برابر او بداد دستش و نامد به دستش آب و زِ شرمبه خيمه گاه نيامد دگر برادر او ببين وفا و مروّت ، كز اهل بيت رسولفدا شد از همه اوّل ، علىّ اكبر او ز كهنه پيرهنِ پاره پاره از پيكاننكرد صرف نظر خصم و كَنْد از بَر او همه بپرسم از پستى عدو كه چرابتاخت اسب، پس از مرگ او به پيكر او؟ به گوش دل شنوى چون به كربلا گذرىز قتلگاه برادر ، خروش خواهر او هنوز سر ز تن آن بزرگوار ، جداستبه كربلا تن او ، تا كجا بُود سر او؟ غلام همّت آن مردمم كه جان دادندبه پاس يارى او در حريم بستر او. (2)

.


1- .ديوان سنا : ص 82 _ 83 .
2- .تجلّى عشق در حماسه عاشورا : ص 291 .

ص: 395

7 / 12خوشدل تهرانى(م 1365ش)

بزرگْ فلسفه قتلِ شاه دين ، اين استكه مرگ سرخ ، به از زندگى ننگين است حسين ، مظهر آزادگى و آزادى استخوشا كسى كه چنينش مرام و آيين است! نه ظلم كن به كسى ، نه به زير ظلم بروكه اين ، مرام حسين است و منطقِ دين است همين نه گريه بر آن شاه تشنه لب ، كافى استاگر چه گريه بر آلام قلب ، تسكين است ببين كه مقصد عالى وى چه بُد _ اى دوست _كه درك آن ، سبب عزّ و جاه و تمكين است ز خاك مردم آزاده ، بوى خون آيدنشانِ شيعه و آثار پيروى ، اين است. (1)

7 / 13سيّد محمّد حسين بهجت (شهريار) (م 1367 ش)

شيعيان ! ديگر هواى نينوا دارد حسينروىِ دل با كاروان كربلا دارد حسين از حريم كعبه جدّش به اشكى شُست دستمَروِه پشت سر نهاد ، امّا صفا دارد حسين مى برد در كربلا هفتاد و دو ذبحِ عظيمبيش از اينها حرمت كوى مِنا دارد حسين پيشِ رو ، راه ديار نيستى، كافيش نيستاشك و آه عالمى هم در قفا دارد حسين بس كه محمل ها رود منزل به منزل، با شتابكس نمى داند عروسى يا عزا دارد حسين رخت وديباج حرم، چون گل به تاراجش

.


1- .گلزار شهيدان : ص 196 .

ص: 396

بَرَندتا به جايى كه كفن از بوريا دارد حسين بردن اهل حرم ، دستور بود و سرّ غيبور نه اين بى حرمتى ها،كِى روا دارد حسين؟ سَروران ، پروانگان شمع رخسارش ، ولىچون سحر ، روشن كه سر از تن جدا دارد حسين سر به قاچ زين نهاده ، راه پيماى عراقمى نمايد خود كه عهدى با خدا دارد حسين او وفاى عهد را با سر كند سودا ، ولىخون به دل از كوفيانِ بى وفا دارد حسين دشمنانش ، بى امان و دوستانش ، بى وفابا كدامين سر كند ؟ مشكل دو تا دارد حسين سيرت آل على، با سرنوشت كربلاستهر زمان از ما ، يكى صورت نما دارد حسين آبِ خود با دشمنان تشنه ، قسمت مى كندعزّت و آزادگى بين تا كجا دارد حسين دشمنش هم آب مى بندد به روى اهل بيتداورى بين با چه قوم بى حيا دارد حسين بعد از اينش صحنه ها و پرده ها اشك است و خوندل تماشا كن چه رنگين سينما دارد حسين ساز عشق است و به دل، هر زخم پيكان ، زخمه اىگوش كن ، عالم پُر از شور و نوا دارد حسين دست آخر كز همه بيگانه شد ، ديدم هنوزبا دمِ خنجر ، نگاهى آشنا دارد حسين شمر گويد: گوش كردم تا چه خواهد از خداجاى نفرين هم به لب ديدم دعا دارد حسين اشك خونين گو بيا بنشين به چشم «شهريار»كاندر اين گوشه ، عزايى بى ريا دارد حسين. (1)

7 / 14محمّد شرمى(م 1371 ش)

چون تير خصم ، حنجر آن طفل ، پاره كرداز حال رفت و بر پدر خود ، نظاره كرد زان يك نگاه، زد به دل قدسيان ، شرارامّا به قلب شاه ، فزون تر شراره كرد يعنى كه : اى پدر ! دگرم غصّه ات مبادپيكان جور ، بر عطشم خوبْ چاره كرد شه خواست تا به راحتى ، آن طفل ، جان دهدقنداقه وى ، از سر شمشير ، پاره كرد پاشيد خون حلق على را به آسمانافلاك را ز قطره خون ، پُرستاره كرد يك قطره خون حنجر او بر زمين نريختسلطان دين ، سپاس گزارى ، دوباره كرد تا روى سينه پدر ، آن طفل ، جان سپُردوان گه حسين ، تهنيت بى شماره كرد كاى دوست ! اين تو ، وين محك، اين امتحان من!در كار عاشقانه ، مباد استشاره كرد من عاشقم ، به دست من اينك ، سَنَد بُودبا خون خود ، گواهى ام اين شيرخواره كرد دارم هنوز جان، اگرم سوخت بال و پرپروانه را ز شمع ، نشايد كناره كرد. (2)

.


1- .ديوان شهريار : ج 1 ص 70 .
2- .هديه عشق : ص 130 .

ص: 397

7 / 15محمّدعلى مردانى(م 1378 ش)

اى تشنه اى كه بر لب دريا گريستىاز ديده ، خون ز مرگ اَحِبّا گريستى تنها نه بهر تشنه لبان ، اشك ريختىديدى چو كام تشنه سقّا گريستى بيمار و زار و خسته و بى يار و بى مُعينعمرى در اين مصيبت عُظما گريستى يعقوب آل عصمت اگر خوانَمت ، رواستچون در فراق يوسف زهرا گريستى آن جا پدر ز هجر پسر گريه كرد ، ليكاين جا تو در مصيبت بابا گريستى گاهى به ياد وقعه خونين كربلاگاهى به ياد شام غم افزا گريستى بگذشت چون به پيش رُخت ، سَروقامتىبر قلب داغ ديده ليلا گريستى در ماتم سه ساله بى ياور حسينبر سوز آه زينب كبرا گريستى بودى مدام ، صائم و قائم، تمام عمرروزْ اشكِ غم فشاندى و شب ها گريستى. (1)

.


1- .فروغ ايمان : ص 279 . مخاطب شاعر در اين مرثيه، امام زين االعابدين عليه السلام است.

ص: 398

7 / 16حسين منزوى (م 1383ش)

اى خون اصيلت به شتك ها زغديرانافشانده شرف ها به بلنداى دليران!... اى جوهر سردارىِ سرهاى بُريده!وى اصل نميرندگىِ نسل نميران! خرگاه تو مى سوخت در انديشه تاريخهر بار كه آتش زده شد بيشه شيران آن شب ، چه شبى بود كه ديدند كواكبنظم تو پراكنده و اردوى تو ، ويران و آن روز كه با بيرقى از يك سرِ بى تنتا شام شدى قافله سالارِ اسيران تا باغ شقايق ، بشوند و بشكوفندبايد كه ز خون تو بنوشند كويران تا اندكى از حقّ سخن را بگزارندبايد كه به خونت بنگارند دبيران... (1)

7 / 17محمّد رضا آقاسى (م 1384ش)

دشت ، پر از ناله و فرياد بودسلسله برگردن سجّاد بود فصل عزا آمد و دل ، غم گرفتخيمه دل ، بوى محرّم گرفت زهره منظومه زهرا ! حسين!كُشته افتاده به صحرا ! حسين! دست صبا ، زلف تو را شانه كردبر سرن نى ، خنده مستانه كرد چيست لب خشك و ترك خورده ات ؟چشمه اى از زخمِ نمك خورده ات روشنى خلوت شب هاى من !بوسه بزن بر تب لب هاى من تا زغم غربت تو ، تب كنمياد پريشانى زينب كنم آه از آن لحظه كه بر سينه اتبوسه نشاندند لبِ تيرها ! آه از آن لحظه كه بر پيكرتزخم كشيدند به شمشيرها ! آه از آن لحظه كه اصغر شكفتدر هدفِ چشم كمانگيرها ! آه از آن لحظه كه سجّاد شدهم نفسِ ناله زنجيرها ! (2)

.


1- .دانش نامه شعر عاشورايى : ج 2 ص 1421 .
2- .سخنوران نامى معاصر ايران : ج 1 ص 71 .

ص: 399

قوم به حج رفته ، نه حج رفته اندبى تو ، در اين باديه ، كج رفته اند كعبه تويى ! كعبه بجز سنگ نيستآينه اى مثل تو بى رنگ نيست آينه رهگذر صوفيانسنگْ نصيب گذر كوفيان كوفه ، دَم از مهر و وفا مى زدندشام ، تو را سنگ جفا مى زدند كوفه اگر آينه ات را شكستشام ، از اين واقعه ، طرفى نيست كوفه اگر تيغ و تَبَرزين شودشام ، اگر يكسره آذين شود مرگ ، اگر اسب مرا زين كندخون مرا ، تيغ تو تضمين كند آتش پرهيز ، نبُرّد مراتيغ اجل نيز نبرّد مرا بى سر و سامان تو ام ، يا حسين !دست به دامان تو ام ، يا حسين ! جان على ، سلسله بندم مكنگَردم ! از خاك ، بلندم مكن عاقبت ، اين عشق ، هلاكم كنددر گذر كوى تو ، خاكم كند تربت تو ، بوى خدا مى دهدبوى حضور شهدا مى دهد

.

ص: 400

ساقىِ لب تشنه ! لبى باز كنسفره نان و رُطبى باز كن شمّه اى از درد دلت باز گونكته اى از نقطه آغاز گو قومِ به حج رفته ، چو باز آمدندبر سر نعشت به نماز آمدند قوم به حج رفته ، تو را كشته اندپنجه به خوناب تو آغشته اند سامريان ، شعبده بازى كنندنفى رسولان حجازى كنند مَشعر حق ! عزم مِنا كرده اىكعبه شش گوشه بنا كرده اى تير ، تنت را به مَصاف آمده استتيغ ، سرت را به طواف آمده است چيست شفا بخش دل ريش مامَرهم زخم و غم و تشويش ما بر سر نى ، زلف ، رها كرده اىبا جگر شيعه ، چه ها كرده اى! باز كه هنگامه بر انگيختىبر جگر شيعه نمك ريخيى ... . (1)


1- .شب شعر عاشورا : ص 18 (به نقل از : مثنوى شيعه : ص 14) .

ص: 401

7 / 18 . قيصر امين پور(م 1386 ش)

خوشا از دل ، نَم اشكى فشاندنبه آبى ، آتش دل را نشاندن خوشا زان عشقبازان ، ياد كردنزبان را زخمه فرياد كردن... سرى بر نيزه اى ، منزل به منزلبه همراهش هزاران كاروان ، دل چگونه پا ز گِل بردارد اُشتُركه با خود ، بارى از سر دارد اُشتُر؟ گران بارى به محمل بود ، بر نىنه از سر ، بارى از دل بود بر نِى چو از جان ، پيش پاى عشق ، سر دادسرش بر نِى ، نواى عشق ، سر داد به روى نيزه و شيرين زبانىعجب نَبْود ز نِى ، شكّرفشانى اگر نِى ، پرده اى ديگر بخواندنيستان را به آتش مى كشانَد سزد گر چشم ها در خون نشينندچو دريا را به روى نيزه بينند شگفتا ، بى سر و سامانىِ عشق!به روى نيزه ، سرگردانىِ عشق! ز دست عشق ، عالَم در هياهوستتمام فتنه ها زير سرِ اوست. (1)

7 / 19رضا اسماعيلى

آيينه شدى تا كه خدا در تو درخشيدخورشيدترين حادثه ها در تو درخشيد بر دوست ، همان روز كه با حنجره خونگفتى تو : «بلى» ، كرب و بلا در تو درخشيد شد كرب و بلا ، كعبه تو ، حجّ تو مقبول!گفتى تو چو «لبّيك» ، بلا در تو درخشيد اى معجزه سرخ ! به ايثار تو سوگندتو خون خدايى كه خدا در تو درخشيد. (2)

.


1- .آينه در كربلاست : ص 33 _ 34 .
2- .دانش نامه شعر عاشورايى : ج 2 ص 1559 .

ص: 402

7 / 20مرتضى اميرى اسفندقه

حاجيان را گفت : آن جا كعبه ، عريان مى شوددر طواف كعبه ، آن جا جسمتان جان مى شود حج منم ، چشمانتان را وا كنيد ، اى حاجيان!كعبه ، بى من از شما مردم ، گريزان مى شود استطاعت هر كه دارد ، مى شود مُلحق به منهر كه نامرد است ، پشتِ كعبه پنهان مى شود گفت : در ذى الحجّه امسال ، شورى ديگر استگفت : در ماه محرّم ، عيدِ قربان مى شود آمد و در كربلا ، با آشنايان ، خيمه زدگفت با ياران كه : فردا ظهر ، توفان مى شود گفت با ياران كه : فردا خطبه ناخوانده اىگرم از نهج البلاغه ، باز عنوان مى شود خطبه خواهد خواند فردا خواهرم بى ذو الفقارگفت : فردا كاخ ظلم ، از ريشه ويران مى شود آمد و افتاد چشم حُرّ به چشم روشنشمشكل حُر ، با نگاهى گرم ، آسان مى شود حاجىِ از كاروان وا مانده اى گِرد حسينيك شبه مى گردد و در كعبه ، مهمان مى شود آمد و در كربلا ، حج را نمايش داد و رفتآن نمايش ، همچنان ، بى پرده اكران مى شود. (1)

7 / 21نادر بختيارى

رو سوى خيمه ها ، ز دلِ دشت ، بى بهاراسبى عنان گسيخته ، برگشت ، بى سوار يك زن ، كه سخت هيئت مردانِ مرد داشتبعد از حسين ، يك دل توفان نورد داشت تا ديد غرق خون ، بدن چاك چاكِ شاهافكند خويش را تهِ گودالِ قتلگاه خورشيد ديده اى كه شود محو ماهتاب؟!مهتاب ديده اى كه بپيچد بر آفتاب؟! در بطن خون و خاك ، دو تنها تو ديده اى؟!در گودى مُغاك، دو دريا تو ديده اى؟! زن ها ، مگر كه خاك به دامان نمى كنند؟يا آن كه موى خويش ، پريشان نمى كنند؟ پس ، از چه زينب آن همه سُتْوار ، مانده بود؟!در مُلتقاى تيغ ، على وار مانده بود؟! از عشق و زخم ، مَلغَمه جان او چكيددل ، پاره پاره ، از سرِ مژگان او چكيد آتش زدند خيمه به خيمه ، بهار راتا بگسلند قامت آن سوگوار را. (2)

.


1- .رستاخيز لاله ها : ص 23 .
2- .دانش نامه شعر عاشورايى : ج 2 ص 1647 .

ص: 403

7 / 22سعيد بيابانكى

شن بود و باد ، قافله بود و غبار بودآن سوى دشت ، حادثه ، چشم انتظار بود فرصت نداشت جامه نيلى به تن كندخورشيد ، سرْبرهنه ، لب كوهسار بود گويى به پيشواز نزول فرشته هاصحرا ، پُر از ستاره دنباله دار بود مى سوخت در كوير ، عطشناك و روزه دارنخلى كه از رسول خدا ، يادگار بود نخلى كه از ميان هزاران هزار فصلشيواترين مقدّمه نوبهار بود شن بود و باد ، نخل شقايق تبار عشقتنديس واژگون شده اى در غبار بود مى آمد از غبار ، تب آلود و شرمسارآشفته يال و شيهه زن و بى قرار بود بيرون دويد دختر زهرا ز خيمه گاهبرگشته بود اسب ، ولى بى سوار بود . (1)

7 / 23حبيب چايچيان (حِسان)

امشب شهادت نامه عشّاق ، امضا مى شودفردا ز خون عاشقان ، اين دشت ، دريا مى شود امشب كنار يكدگر ، بنشسته آل مصطفىفردا پريشان جمعشان ، چون قلب زهرا مى شود امشب بُود بر پا اگر اين خيمه ثارُ اللّهىفردا به دست دشمنان ، بَركَنده از جا مى شود امشب صداى خواندنِ قرآن به گوش آيد ، ولىفردا صداى «الأمان» ، زين دشت ، بر پا مى شود امشب كنار مادرش ، لب تشنه اصغر خفته استفردا _ خدايا _ بسترش ، آغوش صحرا مى شود امشب كه جمع كودكان ، در خواب ناز آسوده اندفردا به زير خارها ، گم گشته پيدا مى شود امشب رقيّه حلقه زرّين اگر دارد به گوشفردا ، دريغ اين گوشوار ، از گوش او وا مى شود! امشب به خيل تشنگان ، عبّاس باشد پاسبانفردا كنار علقمه ، بى دستْ سقّا مى شود امشب كه قاسم زينتِ گلزار آل مصطفاستفردا ز مَركب ، سرنگون ، اين سَرو رعنا مى شود امشب گرفته در ميان ، اصحاب ، ثارُ اللّه رافردا عزيز فاطمه ، بى يار و تنها مى شود امشب ، به دست شاه دين ، باشد سليمانىْ نگينفردا به دست ساربان ، اين حلقه يَغما مى شود امشب سرِ سرّ خدا ، بر دامن زينب بُودفردا ، انيس خولى و دِير نَصارا مى شود ترسم زمين و آسمان ، زير و زِبَر گردد _ حسان _فردا اسارت نامه زينب ، چو اجرا مى شود. (2)

.


1- .نيمى از خورشيد : ص 23 _ 24 .
2- .اى اشك ها بريزيد : ص 179 .

ص: 404

7 / 24اَحَد چِگينى

اين سو به روى اسب ، مردى بدون دستآن سو به روى خاك ، صد كوفه مرد پَست بر روى آفتاب ، خنجر كشيده اندظلمت نصيبتان ، اى قوم شب پرست! هر روزتان سياه ، اى نهروانيان!رفته ز يادتان ، آن تيغ و ضربِ شست؟ اين تيغ بى نيام ، اين مرد بى زرهآيينه حسين ، تكرار حيدر است در سرخى غروب ، خورشيد روشنىدر خون نشسته بود ، از پا نمى نشست آن سو به روى اسب ، صد كوفه مرد پَستاين سو به روى خاك ، مردى بدون دست. (1)

.


1- .دانش نامه شعر عاشورايى : ج 2 ص 1655 .

ص: 405

7 / 25ابو القاسم حسينجانى

كنار دل و دست و دريا ، اباالفضلتو را ديده ام بارها ، يا ابا الفضل ! تو از آب مى آمدى ، مَشك بر دوشو من ، در تو ، غرق تماشا ، ابا الفضل ! اگر دست مى داد ، دل مى بُريدمبه دست تو ، از هر دو دنيا ، ابا الفضل ! دل از كودكى ، از فرات آب مى خوردو تكليف شب ، آب ، بابا ، ابا الفضل ! تو لب تشنه ، پَرپَر شدى ، شبنم اشكبه پاى تو مى ريزم امّا ، ابا الفضل ! فَدَك ، مادرى مى كند كربلا راغريبى تو هم مثل زهرا ، ابا الفضل ! تو را هر كه دارد ، ز غم ، بى نياز استوفا ، بعد از اين نيست تنها ، ابا الفضل ! تو با غيرت و آب و دستِ بُريدهقيامت به پا مى كنى ، يا ابا الفضل ! (1)

7 / 26كريم رجب زاده

به ميدان مى برم از شوق سربازى ، سر خود راتو هم آماده كن _ اى عشق _ ، كم كم ، خنجر خود را مرا گر آرزويى هست ، باور كن بجز اين نيستكه در تن پوشى از شمشير ، بينم پيكر خود را هواى پَر زدن از عالم خاكى به سر دارمخوشا روزى كه بينم بى قفس ، بال و پَر خود را! ز دل ، تاريكىِ باد خزان تا پرده بردارمبه روى دست مى گيرم ، گلِ نيلوفر خود را چه خواهد كرد فردا ، آتش افروزِ قنارى سوزبه دل ها گر بپاشم اندكى خاكستر خود را من از ايمان خود ، يك ذرّه حتّى بر نمى گردمتلاوت مى كنم در گوش نِى هم باور خود را. (2)

.


1- .من مى گويم، شما بگرييد (مراثى عاشورايى): ص 49.
2- .دانش نامه شعر عاشورايى : ج 2 ص 1519 _ 1520 .

ص: 406

7 / 27غلامرضا سازگار

جمال حق زسر تا پاست ، عبّاسبه يكتايى قسم ، يكتاست عبّاس! اگر چه زاده اُمّ البنين استوليكن مادرش زهراست ، عبّاس خدا داند كه از روز ولادتامام خويش را مى خواست عبّاس عَلَم در دست ، مَشك آب بر دوشكه هم سردار و هم سقّاست ، عبّاس بنازم غيرت و عشق و وفا راكه عطشان بر لب درياست ، عبّاس هنوز از تشنه كامان ، شرمگين استاز آن ، در علقمه ، تنهاست عبّاس نه در دنيا بُود باب الحوائجشفيع خلق در عُقباست عبّاس چه باك از شعله هاى خشم دوزخكه در محشر ، پناه ماست عبّاس شفيعان ، چون به محشر، روى آرندبُريده دست او همراه دارند. (1)

.


1- .دانش نامه شعر عاشورايى : ج 2 ص 1350 .

ص: 407

7 / 28محمود شاهرخى

اى آن كه در عزاى تو چشم جهان گريست!وز درد جان گزاى تو هفت آسمان گريست! تنها نه آدمى ز غمت خون ز ديده رانددر ماتم تو عرش و زمين و زمان گريست هر كو حديث داغ جگرسوز تو شنيدلرزان، چو شمع، با دل آتش فشان گريست از محنت تو شور به جنّ و مَلَك فتادوز ماتم تو ديده پير و جوان گريست ماهى ز حسرت لب خشكت در آب سوختمرغ از حديث درد تو در آشيان گريست خير النّسا به چهره ز اندوه، لطمه زدخير البشر به ناله و آه و فغان گريست زين داغ، مرتضى به بهشت برين گداختزين درد، مجتبى به رياض جنان گريست گريد چگونه ابر بهارى به باغ و راغزينب، كنار كشته تو، آن چنان گريست آن سان كنار نعش تو بگريست زار زاركز سوز آن، مُحبّ ومُعاند، شد اشكبار (1)

7 / 29مجيد شفق

... با كاروان ، انگار ، جان عاشقان بوداز عاشقى بر چهره هر يك ، نشان بود قابيليان ، با خنجر بُرّان رسيدندهابيليان را يك به يك ، در خون كشيدند منظومه شمسى ز هم پاشيد ، اى دوست!ظلمت سرا شد چهره خورشيد ، اى دوست! گَرد از زمين تا ساحتِ چرخ نهم بودرخساره خورشيد عالمگير ، گُم بود گويى جهان مى سوخت در بيمارى دِقبا مرگ خورشيد زمان و صبح صادق در ناكجاآباد ، سيرى داشتم منخود را اسير مرگ مى انگاشتم من دست خيانت ، دفتر غم را رقم زدپاى جنايت ، باز در ميدان ، قدم زد وقتى شفق ، خورشيد را در كام مى بُرددشمن ، اسيران را به سوى شام مى برد خورشيديان را در سراى شب نشاندندداغ جهان را بر دل زينب نشاندند گفتى : فراز شاخه ها ، گل ها به خواب انديا نيزه ها ، مهمان خون آفتاب اند زينب ، خروشان بود در زندان مَحملسجّاد ، در سوز تبى منزل به منزل خود قافله مى رفت در موج سعادتزان كاروان ، بر پا همه عطر شهادت بر چشم گريان و گريبان دريدهخورشيد را ديدم ، وليكن سربُريده بود آن بلنداختر ، سرش ماه منوّرسر ، اين چنين ممكن بُود ؟ اللّه اكبر! تب ، شعله اى بر پيكر سجّاد مى زدخود ، آتش صحرا به مَحمل ، باد مى زد مى گفت آن كودك : چرا سردار ما نيست؟در راه غربت ، كاروانْ سالار ما نيست؟ ديگر قرارِ زندگى از جان ما رفتعبّاس كو؟ قاسم چه شد؟ اكبر ، كجا رفت؟ بس كودكان ، كز تشنگى بى تاب بودندگُل هاى زهرا در سفر ، بى آب بودند واى از دلم ! بايد سخن ، پايان پذيردترسم كه از سوزَش ، قلم آتش بگيرد بس كن سخن هاى عجب ، دنيا فسانه استدرياى ژرف رنج و محنت ، بى كرانه است آوخ ! چه گويم ؟ فرصت گفتار ، تنگ استاهريمن نامردمى را فكر ، جنگ است زين ماجرا چشم «شفق» ، درياى خون شدديگر تمام آسمان ها لاله گون شد. (2)

.


1- .كاروان شعر عاشورايى: ص 602 .
2- .دانشنامه شعر عاشورايى : ج 2 ص 1494 _ 1495 .

ص: 408

7 / 30ذبيح اللّه صاحبكار

چو خالى شد ز ياران ، گِردِ آن سردار بى لشكربه سوى خيمه آمد با تنى خونين و چشمى تَر نظر افكند سوى خيمه هر يك ز همراهانتهى ديد آشيان ها را از آن مرغان خونين پَر يقين بودش كه تا لَختى دگر از آتش دشمننخواهد ماند زين خرگاه ، جز مُشتى ز خاكستر به عزم آخرين ديدارِ فرزندان و خواهرهافرود آمد ز مَركب ، آن سپه سالارِ بى ياور يكايك ، كودكان را از محبّت، بوسه زد بر رُخپياپى ، خواهران را سودْ دست مرحمت بر سر به خواهر گفت كاى باليده سروِ گلشن عصمتمرا منزل به پايان مى رسد تا لحظه اى ديگر مبادا لطمه بر صورت زنى ، ناخن به رُخ ، سايىغم مرگ برادر ، گر چه دشوار است بر خواهر تو زين پس كاروان سالار و غمخوار اسيرانىمكن شيون ، مزن بر سر ، مريز از ديدگان ، گوهر بُود خصم تو را اين فتح ، آغاز سيه روزىولى باشد شكست ما نخستين گام پيروزى . نمى دانم چه شورى بود از عشق تو در سرهاكه دل ها مى زند پر در هوايت، چون كبوترها اگر هر منبر از وصف تو زينت يافت، جا داردكه از عشق تو پا بر جاى شد محراب و منبرها بنازم همرهانت را كه افتادند چون از پاطريق عشق را مردانه پيمودند با سرها نمى دانم چه آيينى است دنياى محبت راكه خواهرها نمى گريند بر مرگ برادرها نظر كن خوارى خصم و نگر فرّ حسينى راكه اين، پيروزى خون است بر شمشير و خنجرها پدرها شسته دست از جان، به اشك ديده طفلانخضاب از خون فرزندان خود كردند مادرها فداى پرچم سرخ تو، اى سردار مظلومان !كه مى لرزد ز بيمش تا ابد، كاخ ستمگرها اگر خود، تشنه لب، جان بر لب آب روان دادىجهانى را ز فيض خون پاك خويش، جان دادى . (1)

.


1- .كاروان شعر عاشورايى: ص 613 .

ص: 409

7 / 31قادر طهماسبى (فريد)

سرّ نى در نينوا مى مانْد ، اگر زينب نبودكربلا ، در كربلا مى مانْد ، اگر زينب نبود چهره سرخ حقيقت ، بعد از آن توفانِ رنگپشت ابرى از ريا مى ماند ، اگر زينب نبود چشمه فرياد مظلوميّت لب تشنگاندر كوير تفته ، جا مى ماند ، اگر زينب نبود زخمه زخمى ترين فرياد ، در چنگ سكوتاز طراز نغمه ، وا مى مانْد ، اگر زينب نبود در طلوع داغ اصغر ، استخوان اشكِ سرخدر گلوى چشم ها مى ماند ، اگر زينب نبود ذو الجناح دادخواهى ، بى سوار و بى لِگامدر بيابان ها رها مى ماند ، اگر زينب نبود در هجوم لشكر شمشيرها ، تيغِ زباندر نيام ادّعا مى ماند ، اگر زينب نبود در عبور از بستر تاريخ ، سيل انقلابپشت كوه فتنه ها مى ماند ، اگر زينب نبود. (1)

.


1- .دانش نامه شعر عاشورايى : ج 2 ص 1478 _ 1479 .

ص: 410

7 / 32محمّدعلى عجمى

نيزه را _ سَرور من _ ، بستر راحت كردىشام را غُلغله صبح قيامت كردى به لب تشنه ات آن روز ، اشارت مى كردخاتمى را كه به انگشتِ شهادت كردى عقل مى خواست بمانى به حرم ، امّا عشقگفت : بر نيزه بزن بوسه ، اجابت كردى بانگ لبّيك ، كه حجّاج به لب مى آرندآيه هايى است كه بر نيزه تلاوت كردى اكبر و قاسم و عبّاس ، كجايند ؟ كجا ؟عشق! چون اين همه را بُردى و غارت كردى؟ چيست در تو ، همه امروز ، تو را مى جوينداى تن بى سرِ سَرور ، چه قيامت كردى! باز من ماندم و صد كوفه غريبى ، هيهات!گر چه آزادْ مرا تو زِ اسارت كردى. (1)

.


1- .دانش نامه شعر عاشورايى : ج 2 ص 1506 (به نقل از : اندوه سبز) .

ص: 411

7 / 33سيّد فضل اللّه قدسى

بر لب دريا ، لب دريادلان ، خشكيده استاز عطش ، دل ها كباب است و زبان ، خشكيده است كربلا ، بُستان عشق است و شهامت ، اى دريغ!كز سموم تشنگى ، اين بوستان ، خشكيده است سوز بى آبى ، اثر كرده است بر اهل حرمهر طرف بينى ، لب پير و جوان ، خشكيده است آه ، از مهمان نوازانى كه در دشت بلاميزبان ، سيراب و كام ميهمان ، خشكيده است! دامن مادر چو دريا ، اصغرش چون ماهى استكام ماهى بر لب آب روان ، خشكيده است نازم اين همّت كه عبّاس آيد از دريا ، ولىآب بر دوش است و لب ها ، همچنان خشكيده است. (1)

7 / 34عليرضا قَزوه

نخستين كس كه در مدح تو شعرى گفت ، آدم بودشروع عشق و آغاز غزل ، شايد همان دَم بود نخستين اتّفاق تلخ تر از تلخ ، در تاريخكه پشت عرش را خم كرد ، يك ظهر محرّم بود مدينه ، نه ، كه حتّى مكّه ، ديگر جاى امنى نيستتمام كربلا و كوفه ، غرق ابن مُلجم بود فتاد از پا كنار رود ، در آن ظهر دردآلودكسى كه عطر نامش ، آبروىِ آب زمزم بود دلش مى خواست مى شد آب شد از شرم، امّا حيفدلش مى خواست صد جان داشت، امّا باز هم كم بود اگر در كربلا توفان نمى شد ، كس نمى فهميدچرا يك عمر ، پشت ذو الفقارِ مرتضى ، خم بود؟ (2)

.


1- .اشراق ماه (برگزيده شعر معاصر عاشورايى): ص 50.
2- .دانش نامه شعر عاشورايى : ج 2 ص 1580 .

ص: 412

مى آيم از رهى كه خطرها در او گم استاز هفت منزلى كه سفرها در او گم است از لا به لاى آتش و خون، جمع كرده اماوراق مقتلى كه خبرها در او گم است دردى كشيده ام كه دلم داغدار اوستداغى چشيده ام كه جگرها در او گم است دردى كشيده ام كه دلم داغدار اوستداغى چشيده ام كه جگرها در او گم است با تشنگان چشمه «اَحلى مِنَ العسل»نوشم زشربتى كه شكرها در او گم است اين سرخى غروب كه هم رنگ آتش استتوفان كربلاست كه سرها در او گم است ياقوت و دُرّ صيرفيان را رها كنيداشك است جوهرى كه گُهرها در او گم است هفتاد و دو ستاره غريبانه سوختنداين است آن شبى كه سحرها در او گم است. باران نيزه بود و سر شه سوارهاجز تشنگى نكرد علاج خمارها... از شرق نيزه، مِهر درخشان بر آمده استوز حلق تشنه، سوره قرآن بر آمده است موج تنور پيرزنى نيست اين خروشتوفانى از سماع شهيدان بر آمده است اين كاروان تشنه، ز هر جا گذشته استصد جويبار، چشمه حيوان بر آمده است باور نمى كنى اگر، از خيزران بپرسكآيات نور، از لب و دندان بر آمده است انگشت ما گواه شهادت كه روز مرگانگشترى زدست شهيدان در آمده است راه حجاز مى گذرد از دل عراقاز دشت نيزه، خار مُغيلان بر آمده است چون شب رسيد، سر به بيان گذاشتيمجان را كنار شام غريبان گذاشتيم... تو پيش روى و پشت سرت آفتاب و ماهآن يوسفى كه تشنه برون آمدى ز چاه جسم تو در عراق و سرت ره سپار شامبرگشته اى و مى نگرى سوى قتلگاه امشب، شبى است از همه شب ها سياه ترتنهاتر از هميشه ام، اى شاه بى سپاه! با طعن نيزه ها به اسيرى نمى رويمتنها اسير چشم شماييم، يك نگاه! امشب به نوحه خوانى ات از هوش رفته اماز تارِ واىْ وايَم و از پودِ آه آه بگذار شام، جامه شادى به تن كندشب، با غم تو كرده به تن، جامه سياه! بگذار آبى از عطشت نوشد آفتابپيراهن غريب تو را پوشد آفتاب. (1)

.


1- .با كاروان نيزه (تركيب بند عاشورايى): ص 5 _ 16.

ص: 413

. .

ص: 414

7 / 35غلامرضا كافى

... ديدم كنار عَلقَمه ، ماه تمام راچون موج در خروشِ صلابت ، امام را باران تير را چو سِپَر ، ايستاده بودچون نخل در هجوم تبر ، ايستاده بود هر چند داغدارِ پسر بود ، تازه بودچشم انتظارِ زخم دگر بود ، تازه بود گويى كه عمر عشق ، به آخر رسيده بودنوبت به يادگارِ برادر رسيده بود قاسم ، چو تيغ ......... ، تشنه برون از نيام زدلب هاى خشك ، بوسه به دست امام زد خون ، پرده بست چشم عزيز سوار رادر كف گرفت هيمنه ذو الفقار را مهميز گُرده كوب سمندى سپيد شداهل حرم ز آمدنش نااميد شد آن سرو تازه رُسته كه حيدرْتبار بوداز بوستان سبز حسن ، يادگار بود. (1)

7 / 36محمّدرضا گلدسته

يا حسين ! از تو آبرو داريمتا ابد ، با تو گفتگو داريم عشقت آتش فشان سينه ماستچون نشانى به روى سينه ماست ما كه دلواپسيم در ميقاتمثل خار و خَسيم در ميقات راه خود را ز كعبه ، كج كرديمبا تو از تو ، دوباره حج كرديم وقت اِحرام شد ، كفن پوشيمرَختى از جنس خون به تن پوشيم حجّ اكبر ، طواف كربُبَلاستكعبه ، در اعتكافِ كرببلاست عدّه اى ، از تو راه ، كج كردندكربلا را فداى حج كردند عدّه اى ، گرم كار خود بودندغافل از تنگه اُحد بودند عدّه اى نيز تكّه تكّه شدندبنده نام و نان و سكّه شدند غرق در آخورِ علوفه شدندعدّه اى نيز اهل كوفه شدند كوفه ، لبريزِ ناجوان مَردى استخنجر تيزِ ناجوان مردى است جان زهرا ، به سوى كوفه ، مرو!با گل و غنچه و شكوفه ، مرو! كوفه ، ره بر تو بست ، يا مولا!بيعتت را شكست ، يا مولا! كربلا ، يعنى اشك ، يعنى آهذبحِ هفتاد و دو خليلُ اللّه قتلگه،مروه است، خيمه ، صفاستعيد قربان ، غروب عاشوراست كربلا ، كعبه اَهورايى استمشهدِ لاله هاى زهرايى است. (2)

.


1- .دانش نامه شعر عاشورايى : ج 2 ص 1651 .
2- .دانش نامه شعر عاشورايى : ج 2 ص 1688 .

ص: 415

7 / 37محمّد على مجاهدى

مى آيد از سمت غربت ، اسبى كه تنهاىِ تنهاستتصوير مردى كه رفته است ، در چشم هايش هويداست يالش كه همزاد موج است ، دارد فراز و فرودىامّا فرازى كه بِشْكوه ، امّا فرودى كه زيباست در عمق يادش نهفته است خشمى كه پايان ندارددر زير خاكستر او ، گُل هاى آتش ، شكوفاست در جان او ريشه كرده است عشقى كه زخمى ترين استزخمى كه از جنس گودال ، امّا به ژرفاى درياست داغى كه از جنس لاله است،در چشم اشكش شكفته است؟يا سركشى هاى آتش ، در آب و آيينه پيداست؟ هم زين او واژگون است ، هم يال او غرقِ خون استجايى كه بايد بيفتد از پاى ، زينب ، همين جاست دارد زبان نگاهش ، با خود ، سلام و پيامىگويى سلامش به زينب ، امّا پيامش به دنياست: از پا سوار من افتاد ، تا آن كه مردى بتازددر صحنه هايى كه امروز ، در عرصه هايى كه فرداست اين اسبِ بى صاحب، انگار ، در انتظار سوارى استتا كاروان را براند ، در امتدادى كه پيداست. (1)

.


1- .سخنوران نامى معاصر ايران : ج 2 ص 766 .

ص: 416

كربلا را مى سرود اين بار روى نيزه هابا دو صد ايهام معنى دار، روى نيزه ها نينوايى شعر او از ناى هفتاد و دو نىمثل يك ترجيع، شد تكرار روى نيزه ها چوب خشك نى به هفتاد و دو گل، آذين شده استلاله ها را سر به سر بشمار روى نيزه ها يا بر اين نيزار خون امشب متاب _ اى ماهتاب _يا قدم آهسته تر بردار روى نيزه ها قافله در رجعت سرخ است و جاده فتنه پوشچشم مير كاروان بيدار روى نيزه ها زنگيان آيينه مى بندند بر نى؟ يا خداپرده بر مى دارد از رخسار روى نيزه ها؟ صوت قرآن است اين؟ يا با خدا در گفتگوسترو به رو، بى پرده، در انظار ، روى نيزه ها؟ ياد دارى _ آسمان _ با اختران، خورشيد گفتوعده ديدارمان اين بار روى نيزه ها؟ با برادر گفت زينب: راه دين هموار شدگرچه راه توست ناهموار روى نيزه ها... اى دليل كاروان! لختى بران از كوچه هابلكه افتد سايه ديوار روى نيزه ها صحنه اوج و عروج است و طلوع روشنىسِير كن، سِير تجلّى زار روى نيزه ها چشم ما آيينه آسا غرق حيرت شد چو ديدآن همه خورشيدِ اختربار روى نيزه ها. (1)

.


1- .كاروان شعر عاشورا: ص 655.

ص: 417

. .

ص: 418

7 / 38على معلم

... من زخم خوردم، صبر كردم، دير كردممن با حسين از كربلا شبگير كردم آن روز، در جام شفق، مُل (1) كرد خورشيدبر خشكْ چوب نيزه ها، گل كرد خورشيد فريادهاى خسته، سر بر اوج مى زدوادى به وادى، خون پاكان، موج مى زد بى دردْ مَردم، ما _ خدا _ بى درد مردم!نامردْ مَردم، ما _ خدا _ نامرد مردم! از پا حسين افتاد و ما بر پاى بوديم!زينب، اسيرى رفت و ما بر جاى بوديم! از دست ما بر ريگ صحرا نَطْع (2) كردنددست علمدار خدا را قطع كردند نوباوگان مصطفى را سر بريدندمرغان بستان خدا را، پر بريدند در بَرگْريز باغ زهرا، برگ كرديم!زنجيرْ خاييديم و صبر مرگ كرديم! چون بيوگان، ننگ سلامت ماند برماتاوانِ اين خون، تا قيامت ماند برما روزى كه در جام شفق، مُل كرد خورشيدبر خشكْ چوب نيزه ها، گل كرد خورشيد ! (3)

7 / 39حبيب اللّه معلّمى

در مِناى دوست ، جان دادن ، خوش استغرق خون در سجده افتادن ، خوش است دادنِ سر بر سرِ پيمان عشقخون چكان ، بر نيزه اِستادن ، خوش است با تنِ بى سر به قربانگاه عشقسينه را بر خاك بنهادن ، خوش است با كمال شوق در يك نصفِ روزجان هفتاد و دو تن دادن ، خوش است در برِ تير بلاى عشقِ دوستسينه را مردانه بگشادن ، خوش است نوجوانِ مَهْ جَبين را تشنه كامجانب مقتل فرستادن ، خوش است شيرخواره ، كودكِ لب تشنه راآب با تير بلا دادن ، خوش است بى عَلَم ، بى دست و آب، از صدر زينروى صورت با سر افتادن ، خوش است. (4)

.


1- .مُل: شراب.
2- .نَطْع: فرش چرمى؛ فرشى كه جلّادان، زير پاى محكومان به قتل، مى افكندند.
3- .بال سرخ قنوت: ص 316 تا 318.
4- .دانش نامه شعر عاشورايى : ج 2 ص 1246 .

ص: 419

7 / 40سيدعلى موسوى گرمارودى

مى گريم از غمى كه فزون تر زعالَم استگر نعره بركشم زگلوى فلك، كم است پندارم آن كه پشت فلك نيز خم شودزين غم كه پشت عاطفه زان تا ابد، خم است يك نيزه از فراز حقيقت، فراتر استآن سر كه در تلاوتِ آياتِ محكم است ما مردگانِ زنده كجا، كربلا كجا!بى تشنگى، چه سود، گر آبى فراهم است جز اشك، زنگِ غفلتم از دل، كه مى برد؟اكنون كه رنگِ حيرتِ آيينه، دَرهم است امّا دلى كه خيمه به دشتِ وفا زندآيينه تمام نماى محرّم است وين شوق روشنم به رهايى كه در دل استآغاز آفتاب و سرانجام شبنم است . آه _ اى فرات _ ، كاش تو هم مى گريستىآسوده، بى خروش، روان بهرِ كيستى؟... چون موج، روى دست پدر، پيچ و تاب داشتوز نازكى، تنى به صفاى حباب داشت چون سوره هاى كوچك قرآن، ظريف بودهر چند، او فضيلتِ اُمّ الكتاب داشت چون ساقه هاى تازه ريواس، تُرد بوداز تشنگى اگر چه بسى التهاب داشت از بس كه در زلالىِ خود، محو گشته بودگويى خيال بود و تنى از سراب داشت لبخند، سايه اى گذرا بود بر لبشبا آن كه بسته بود دو چشمان و خواب داشت يكجا سه پاسخ از لبِ خارى شنيده بودآن غنچه؛ ليك فرصتِ يك انتخاب داشت خونش پدر به جانب افلاك مى فشاندگويى به هديه دادنِ آن گل، شتاب داشت خورشيد، در شفق، شررى سرخگون گرفتيعنى كه راهِ شيرىِ او، رنگِ خون گرفت... گرما در اوج بود و هوا شعله مى كشيدحتّى نفس، ز سينه به لب ها نمى رسيد جوشن، به بر، چو آتش سوزنده داغ بودگويى عرق زگونه خورشيد مى چكيد (1) در سوى خصم، جنگلى از تيغ و نيزه تيزوز سوى دوست، يوسفى از مصر مى رسيد چشمان آهوانه او با نگاهِ شيررخ، چون شكوفهْ سرخ و لب از تشنگى سپيد گويى كه از سياوش و رستم، خداىِ وىزيبايى و شكوه، در او با هم آفريد مى رفت و ديدگانِ پدر بود سوىِ اوكى مى توان كه از جگرِ خويش، دل بُريد بر اسبِ چون بُراق، به ميدان، چو برق رفتزان تيغِ حيدرى، سپهِ خيبرى، رميد شد مات از رخِ شه و آن اسبِ پيلوارهم لشكرِ پياده و هم لشكرِ سوار. زينب، چون كوه صولت وچون مه، جمال داشتيك بيشه شير بود كه روحِ غزال داشت يك سينه نحيف و شكيب هزار داغ؟غم، از شُكوهِ غم شكنش، انفعال داشت گاهى به آسمان، نگه از درد مى فكندگويى زروزگار، هزارن سؤال داشت خورشيد را چو خنجر كين، سر بريد، ماهدر خيمه شفق، چه بگويم چه حال داشت خورشيدِ او ز نيزه بر آورده بود سرآن دم كه روز، روى به سوىِ زوال داشت سهل است آتشى كه زدل مى كشيد سربا خيمه چون كند كه سَرِ اشتعال داشت عرفان، به پاى رفعتِ او بوسه مى نهادبر شانه هاى عزم، ستون از جلال داشت زينب، شُكُوه بود، زنى بى سُتوه بودزن بود و همترازِ دل و دستِ كوه بود! (2)

.


1- .شاعر اين سروده، در پانوشتى بر اين مصرع، نوشته است: پيش از من، زنده ياد قيصر امين پور، در منظومه عاشورايى «ظهر روز دهم»، اين تعبير را به كار برده و گفته است: «از عرق، پيشانى خورشيد،تر مى شد» (ر. ك: ظهر روز دهم: ص 6).
2- .از گلوى غمگِنِ فُرات (تركيب بند عاشورايى): ص 4 _ 8.

ص: 420

. .

ص: 421

7 / 41سيّد على ميرباذل

سراپا تشنگى، امّا دلش درياتر از درياو رقصى در ميان خون خود ، زيباتر از زيبا چه شورى داشت آن شيدايى ات ، بالا بلند منكه در ميدان دل ، سر بُرده اى بالاتر از بالا هزاران ارغوان ، در شعله هاى زخم تو پنهانميان آن همه سوز عطش ، پيداتر از پيدا نمى دانم چرا آبى ترين رود جهان حتّىنَزَد آبى به كام تشنه سقّاتر از سقّا به روز واقعه ، آوازى از جنس دگر خواندىو مى ديدى صدايت مى زند فرداتر از فردا گلويت را ملائك ، بوسه مى دادند و مى ديدندخدا هم بوسه مى زد بر لبت ، تنهاتر از تنها به پاى نينوا ، ما بينوايان ، محشرى داريمكه اين محشر به بوى تو شود كُبراتر از كبرا تو ، اى آزاده ، اى خون خدا ، عاشق ترين عاشق!دل ما از قيام تو شده شيداتر از شيدا. (1)

7 / 42سيمين دخت وحيدى

ناگاه، باغ سبز پيمبر سوختآيينه شجاعت حيدر سوخت آتش گرفت فاطمه را گلزارسرو بلندِ قامت اكبر سوخت در حجم نينواى عطش پرورديك باغ از تبارِ صنوبر سوخت رگبار فتنه از همه سو باريديك دشتْ لاله هاى معطّر سوخت از بوستان خرّم پيغمبرسر بركشيده نخل تناور سوخت فرياد «العطش» به هوا برخاستپرواز ، روى بال كبوتر سوخت مردى كنار علقمه در خون خفتزين درد و داغ ، جان برادر سوخت بر روى دست هاى پدر ، طفلىلب تشنه چون شقايق پَرپَر سوخت هر سينه اى كه بوى خدا مى داددر معرض شقاوت خنجر سوخت خورشيد تابناك، به خاك افتاديك آسمانْ تلألؤ اختر سوخت هفتاد و دو ستاره نورافشاندر يك فضاى تب زده، يكسر سوخت از بس كه سوز حادثه ، وسعت داشتشعر و كلام و خامه و دفتر سوخت در راه عشقِ خالق بى همتاآن كس كه بود از همه بهتر، سوخت. (2)

.


1- .دانش نامه شعر عاشورايى : ج 2 ص 1511 _ 1512 .
2- .گزيده ادبيات معاصر (مجموعه شعر 18) : ص 40 .

ص: 422

. .

ص: 423

بخش سيزدهم : زيارت امام حسين عليه السلام

اشاره

درآمد

درآمد

فصل يكم: فضيلت زيارت امام حسين عليه السلام و زائرش

فصل دوم: تأكيد فراوان بر زيارت امام حسين عليه السلام و هشدار شديد درباره ترك آن

فصل سوم: بركات زيارت امام حسين عليه السلام

فصل چهارم: رواياتي درباره برابر بودن زيارت امام حسين عليه السلام با حج و عمره

فصل چهارم: فرشتگاني كه او را زيارت مي كنند

فصل ششم: پيامبران عليهم السلام و صديقاني كه او را زيارت مي كنند

فصل هفتم: آداب زيارت امام حسين عليه السلام

فصل هشتم: زيارت هاي جامع

فصل نهم: زيارت هاي مطلق

فصل دهم: تسبيح ها و نمازهاي زيارت امام حسين عليه السلام

فصل يازدهم: آداب وداع با شهيدان

فصل دوازدهم: زيارت هاي مخصوص

فصل سيزدهم: دو زيارت منسوب به ناحيه مقدسه

فصل چهاردهم: زيارتي كه سيد مرتضي با آن، امام عليه السلام را زيارت كرد

فصل پانزدهم: زيارت امام حسين عليه السلام از راه دور

فصل شانزدهم: نايب گرفتن براي زيارت امام حسين عليه السلام

ص: 424

درآمد

واژه شناسى زيارت

واژه «زيارت» ، از ريشه «زَور» ، به معناى ميل كردن به چيزى و روى گردانى از چيزى ديگر است . از اين رو ، ديدارهايى كه داراى اين ويژگى باشند ، زيارت ناميده مى شوند . ابن فارِس ، در اين باره مى گويد : الزّاءُ وَ الواوُ وَ الرّاءُ ، أصلٌ واحِدٌ يَدُلُّ عَلَى المَيلِ وَ العَدولِ... و مِنَ البابِ : الزّائِرُ ؛ لِأنَّهُ إذا زارَكَ فَقَد عَدَلَ عَن غَيرِكَ . (1) زا و واو و را (زور) ، ريشه اى است كه دلالت بر تمايل و انصراف دارد . زائر ، از همين ريشه است ؛ زيرا وقتى زائر ، تو را زيارت كند ، از ديگرى روى گردانده است . ابن منظور نيز اين معنا را تأييد مى كند : زارَ فُلانٌ فُلانا ، أى : مالَ إلَيهِ . (2) فلانى ، فلانى را زيارت كرد ؛ يعنى : به او روى آورد . طُرَيحى مى گويد : وَ الزِّيارَةُ فِي العُرْفِ : قَصدُ المَزورِ إكراما لَهُ و تعظيما لَهُ و استِئناسا بِهِ . (3)

.


1- .معجم مقاييس اللّغة :ج 3 ص 36 .
2- .لسان العرب: ج 4 ص 335.
3- .مجمع البحرين: ج2 ص 792.

ص: 425

و زيارت ، در عرف ، آهنگِ زيارت شونده را كردن ، به منظور گراميداشت و بزرگداشت او و همدمى با اوست . گفتنى است كه معناى عرفى «زيارت» نيز ريشه در اصل لغوى آن ، يعنى ميل و عدول دارد . بنا بر اين ، مفهوم واژه «زيارت» ، با معناى واژه هايى مانند : «رؤيت» ، «مشاهده» و «إبصار» ، متفاوت است ؛ زيرا در اين واژه ها ، تنها مفهوم ديدار حضورى منظور است ؛ ولى در واژه «زيارت» ، علاوه بر ترك خانمان و ديگران ، ديدار همراه با ميل و محبّت و اُنس و اِكرام ، مورد توجّه است .

ريشه يابى زيارت در فطرت

انسان ، ذاتا موجودى اجتماعى است كه با همنوع خود ، اُنس مى گيرد و پيوند برقرار مى نمايد . از اين رو ، ديدار همراه با ميل و محبّت انسان ها با يكديگر ، ريشه در فطرت آنها دارد و زيارت ، در واقع ، تأمين كننده بخشى از نيازهاى فطرى انسان است . اين نياز فطرى ، پس از مرگ محبوب انسان نيز ادامه دارد ، هر چند از شدّت آن ، كاسته مى گردد . به دليل همين نياز فطرى ، در ميان همه اقوام و ملل جهان ، كمابيش زيارت قبور نزديكان و دوستان ، مرسوم است .

زيارت از نگاه اسلام

اسلام _ كه آيين فطرت است _ ، به موضوع زيارت ، توجّه ويژه اى دارد . احاديث اسلامى ، به منظور بهره گيرى هر چه بيشتر از اين زمينه فطرى انسان ها در جهت رشد و شكوفايى انسانيت و سازندگى جامعه آرمانى ، ره نمودهاى ارزنده اى در باره زيارت ، ارائه كرده اند . نكته قابل توجّه اين كه با تأمّل در احاديث پيامبر صلى الله عليه و آله و اهل بيت عليهم السلام ، معلوم

.

ص: 426

مى شود كه معيار توصيه و تشويق آنان به زيارت ، ميزان تأثير و نقش آن در سازندگى فردى و اجتماعى است و بدين سان ، هر چه زيارت براى ساختن جامعه توحيدى سودمندتر باشد ، انجام دادن آن ، بيشتر مورد تأكيد است و بر اين اساس ، زيارتِ: خويشاوندان ، اهل ايمان ، دانشمندان ، اولياى الهى و بويژه خاندان خاتم انبيا صلى الله عليه و آله ، در زمان حياتشان و پس از آن ، توصيه شده است .

زيارت اَحيا (زندگان)

زيارت اهل ايمان ، به قدرى در سازندگى فردى و اجتماعى انسان ، مؤثّر است كه در برخى از روايات ، هم سنگ زيارت خداوند متعال و يا زيارت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله شمرده شده است . در حديث نبوى آمده : مَن زارَ أخاهُ المُؤمِنَ إلى مَنزِلِهِ لا لِحاجَةٍ مِنهُ إلَيهِ ، كُتِبَ مِن زُوّارِ اللّهِ ، وَ كانَ حَقيقا عَلَى اللّهِ أن يُكرِمَ زائِرَهُ . (1) هر كس از برادر مؤمنش در خانه او ، بدون نياز بردن به نزد وى ، ديدار كند ، از زائران خدا شمرده مى شود و بر خداوند است كه زائرش را احترام كند . و در حديثى ديگر از ايشان روايت شده كه فرمود : مَن زارَ أخاهُ في بَيتِهِ قالَ اللّهُت لَهُ : أنتَ ضَيفى وَ زائِرى، عَلَىَّ قِراكَ ، وَ قَد أوجَبتُ لَكَ الجَنَّةَ بِحُبِّكَ إيّاهُ . (2) هر كس براى ديدن برادر [مؤمن] خود به خانه او برود، خداوندت به او مى گويد : «تو ميهمان و زائر منى . پذيرايىِ تو ، به عهده من است و من به خاطر اين كه او را دوست دارى، بهشت را بر تو واجب كردم» . و در روايت ديگرى از پيامبر صلى الله عليه و آله آمده است :

.


1- .رسائل الشهيد الثانى : ص 331،بحار الأنوار: ج 77 ص 192.
2- .الكافى: ج 2 ص 177 ح 6 .

ص: 427

مَن زارَ عالِماً فَكَأَنَّما زارَنى . (1) هر كس به ديدار عالِمى برود، گويى مرا زيارت كرده است . گفتنى است كه در آداب زيارت (ديد و بازديد) در اسلام ، بويژه در باره خويشاوندان ، افزون بر ديدار، به نيكى كردن و هديه دادن نيز تأكيد شده است . (2)

زيارت اموات (مردگان)

از نظر اسلام ، انسان، پس از مرگ نيز داراى حيات برزخى است . از اين رو ، زيارت اموات ، ديدار با بدن هاى پوسيده و بى جان نيست ؛ بلكه زيارت ارواحى است كه در عالم برزخ ، زندگى مى كنند و از ديدار با آنها ، شاد مى گردند و ارتباط با آنان ، عبرت آموز ، و در زندگى مادّى و معنوى انسان ، مؤثّر است . برترين شاگرد مكتب خاتم الأنبيا ، امام على عليه السلام ، در باره برخى از آثار و بركات زيارت اموات ، چنين مى فرمايد : زوروا مَوتاكُم ؛ فَإِنَّهُم يَفرَحونَ بِزِيارَتِكُم ، وَ ليَطلُبِ الرَّجُلُ حاجَتَهُ عِندَ قَبرِ أبيهِ وَ اُمِّهِ بَعدَ ما يَدعو لَهُما . (3) به زيارت مردگانتان برويد ، كه آنها با زيارت شما خوش حال مى شوند . انسان، در نزد قبر پدر و مادرش ، پس از آن كه برايشان دعا كرد ، حاجتش را بخواهد . سيره پيامبر خدا صلى الله عليه و آله (4) نيز گواه اهمّيت زيارت اموات و تشويق بر اين كار مفيد و

.


1- .الفردوس : ج 5 ص 485 ح 8839 .
2- .ر . ك : ميزان الحكمة با ترجمه فارسى: ج 4 ذيل «الرّحم (خويشاوندى )» .
3- .الخصال: ص 618 ح 10، الكافى:ج 3 ص 230 ح 10، بحار الأنوار: ج 10 ص 97 ح 1.
4- .رواياتى كه دلالت بر جواز و استحباب زيارت قبور دارند ، در منابع اهل سنّت ، فراوان اند. براى نمونه ، ر . ك : صحيح مسلم: ج 2ص 671 ح 105 و 106 و107، سنن أبى داوود: ج 3 ص218 ح 3234و 3225، سنن ابن ماجة: ج 1 ص 500 ح 1570 و ص 501 ح 1571، السنن الكبرى: ج 4 ص 131 ح 7207 . بر پايه اين روايات معتبر ، اهل سنّت ، مانند پيروان اهل بيت: معتقد به استحباب زيارت قبورند . تنها فرقه وهّابيت است كه با شبهه هاى واهى ، زيارت قبور را زير سؤال مى برد .

ص: 428

سازنده است . در صحيح مسلم آمده : كانَ رَسولُ اللّهِ صل الله عليه السلام كُلَّما كانَ لَيلَتُها [أى ليلة عائِشَةَ] مِن رَسولِ اللّهِ صل الله عليه السلام يَخرُجُ مِن آخِرِ اللَّيلِ إلَى البَقيعِ فَيقولُ : السَّلامُ عَلَيكُم دارَ قَومٍ مُؤمِنينَ ، وَ آتاكُم ما توعَدونَ غَدا مُؤَجَّلونَ ، وَ إنّا إن شاءَ اللّهُ بِكُم لاحِقونَ . اللّهمَّ اغفِر لِأَهلِ بَقيعِ الغَرقَدِ . (1) پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، در آن شب هايى كه [از ميان همسرانش] نوبت با عايشه بود ، در اواخر شب ، از خانه خارج مى شد و به بقيع مى رفت و مى فرمود : «سلام بر شما ، خانه گروه مؤمنان ! آنچه وعده داده شديد ، در فردايى تعيين شده ، به شما داده شد . ما هم به شما مى پيونديم ، إن شاء اللّه ! خداوندا ! اهل بقيع غَرقَد (2) را بيامرز» . گزارش شده كه امام على عليه السلام نيز در بازگشت از جنگ صِفّين ، هنگام نزديك شدن به گورستان كوفه ، خطاب به اهل قبور ، فرمود : يا أهلَ الدِّيارِ الموحِشَةِ ، وَالمَحالِّ المُقفِرَةِ ، وَالقُبورِ المُظلِمَةِ ، يا أهلَ التُّربَةِ ، يا أهلَ الغُربَةِ ، يا أهلَ الوَحدَةِ ، يا أهلَ الوَحشَةِ ، أنتُم لَنا فَرَطٌ سابِقٌ، وَ نَحنُ لَكُم تَبَعٌ لاحِقٌ ، أمَّا الدّورُ فَقَد سُكِنَت، وَ أمّا الأَزواجُ فَقَد نُكِحَت، وَ أمَّا الأَموالُ فَقَد قُسِّمَت ، هذا خَبَرُ ما عِندَنا ، فَما خَبَرُ ما عِندَكُم؟ آن گاه به يارانش رو كرد و فرمود : أما لَو اُذِنَ لَهُم فِى الكَلامِ لَأَخبَروكُم أنَّ خَيرَ الزّادِ التَّقوى . (3) اى ساكنان خانه هاى وحشت ، و مكان هاى خالى ، و گورهاى تاريك !

.


1- .صحيح مسلم: ج 2 ص 669 ح 102 . نيز، ر.ك: سنن النسائى : ج 4 ص 93 ، السنن الكبرى: ج 4 ص132 ح 7210 .
2- .بقيع غَرقَد : دشت خاربُن ؛ جاى خارگياه . نام قديم قبرستان بقيع (ر . ك :لغت نامه دهخدا : ذيل «بقيع» و «غرقد») . م .
3- .نهج البلاغه: حكمت 130.

ص: 429

اى خاك نشينان! اى غريبان ! اى تنهايان ! اى وحشت زدگان ! شما بر ما پيشى گرفتيد ، و ما در پىِ شما به شما مى پيونديم . امّا خانه ها ، مسكن ديگران شدند . امّا همسران ، به همسرى ديگران در آمدند . امّا ثروت ها ، تقسيم شدند . اين ، خبرى است كه پيش ماست . پيش شما چه خبر؟ بدانيد كه اگر اجازه سخن گفتن داشتند ، به شما خبر مى دادند كه : «بهترين توشه ، پرهيزگارى است» .

زيارت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و اهل بيت عليهم السلام

از آن جا كه پيوند با پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و خاندان پاك او ، بيشترين نقش را در سعادت و خوش بختى دنيا و آخرت انسان دارد ، زيارت آنان ، در حيات و ممات ، بيش از ديگران توصيه شده است . در حديث است كه امام حسين عليه السلام از جدّش پيامبر خدا صلى الله عليه و آله پرسيد : يا أَبتاه ! ما لِمَن زارَكَ؟ پدر عزيزم ! پاداش زائر تو چيست ؟ پيامبر صلى الله عليه و آله در پاسخ فرمود : يا بُنَىَّ! مَن زارَنى حَيّاً أومَيِّتاً أو زارَ أباكَ أو زارَ أخاكَ أو زارَكَ ؛ كانَ حَقّاً عَلَىَّ أن أزورَهُ يَومَ القِيامَةِ وَ اُخلِّصَهُ مِن ذُنوبِهِ . (1) پسركم ! هر كس مرا ، زنده يا مُرده ، زيارت كند ، يا پدرت يا برادرت و يا تو را زيارت كند ، بر من حق دارد كه روز قيامت ، او را زيارت كنم و او را از گناهانش رها سازم . همچنين از امام صادق عليه السلام روايت شده كه فرمود : مَن زارَنا فى مَماتِنا فَكَأَنَّما زارَنا فى حَياتِنا . (2)

.


1- .الكافى : ج 4ص 548 ح4 ، تهذيب الأحكام: ج 6 ص 4 ح 7، كامل الزيارات: ص 41 ح 5 .
2- .المزار الكبير: ص 41 ح 23، المزار، مفيد: ص 201 ح 3، بحار الأنوار: ج 100 ص 124 ح 34.

ص: 430

هر كس ما را پس از درگذشتمان زيارت كند ، گويى در زمان زنده بودن ، زيارتمان كرده است .

ثواب زيارت امام حسين عليه السلام

ملاحظه رواياتى كه در اين بخش ، در باره فضيلت زيارت امام حسين عليه السلام آمده اند و مقايسه آنها با رواياتى كه در باره فضيلت زيارت ساير افراد خاندان رسالت رسيده اند، به روشنى نشان مى دهد كه زيارت امام حسين عليه السلام ، بيش از ديگران ، مورد تأكيد قرار گرفته است . اين روايات ، نه تنها زيارت سيّد الشهدا عليه السلام را با فضيلت ترين كار و همانند زيارت خدا و پيامبر او توصيف مى نمايند ، بلكه تصريح مى كنند كه زيارت ايشان ، بر هر مؤمنِ معترف به امامت اهل بيت عليهم السلام لازم است و كسى كه بتواند او را در كربلا زيارت كند و خوددارى نمايد ، حقّى از حقوق خدا و پيامبر صلى الله عليه و آله را ترك كرده و با اين جفاكارى ، مورد عاقّ اهل بيت عليهم السلام واقع مى گردد و بدين سان ، از خير و بركات فراوانى محروم مى شود و از ايمان و عمرش ، كاسته مى گردد . (1)

بركات شگفت انگيز زيارت امام حسين عليه السلام

زيارت سيّد الشهدا عليه السلام ، اگر با آداب و شروط آن انجام شود ، كيميايى است كه جان آدمى و زندگى او را متحوّل مى سازد . بر پايه روايات اين بخش، زيارت آن بزرگوار ، آثار وبركات بسيارى دارد، از جمله اين كه فرشتگان الهى ، براى زائر امام حسين عليه السلام ، احترام ويژه اى قائل اند و وى ، مشمول دعاى اهل بيت عليهم السلام و فرشتگان است . (2)

.


1- .ر . ك : ص 467 (فصل دوم : تأكيد فراوان بر زيارت امام حسين عليه السلام و هشدار شديد درباره ترك آن) .
2- .ر . ك : ص 447 (فصل يكم/ تكريم زائران او ، توسّط فرشتگان) .

ص: 431

خداوند متعال ، گناهان زائر امام حسين عليه السلام را مى بخشد ، عمرش را طولانى مى كند ، روزى اش را فراوان مى گردانَد ، غمش را زائل مى سازد ، قلبش را شاد مى نمايد ، گناهانش را به عمل صالح تبديل مى كند و اگر بدبخت باشد ، او را خوش بخت مى نمايد ، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، براى او شفاعت مى كند و به او نيز اجازه شفاعت كردنِ ديگران داده مى شود ، با حسين بن على عليه السلام محشور مى گردد و در بهشت ، همنشين اهل بيت عليهم السلام خواهد بود و در نهايت ، بايد گفت : فضايل و بركات زيارت امام حسين عليه السلام ، غير قابل شمارش است . (1) بركات زيارت سيّد الشهدا عليه السلام ، به حدّى است كه نه تنها اهل زمين ، بلكه آسمانيان و فرشتگان مقرّب الهى و ارواح پاك پيامبران و صدّيقان ، پيوسته به زيارت او مى آيند و از بركات مزارش بهره مى برند . به همين جهت ، توصيف شده كه پيروان اهل بيت عليهم السلام ، حتّى در سخت ترين شرايط ، هر قدر كه مى توانند ، از بركات بى شمار زيارت امام عليه السلام بهره مند شوند . (2)

حكمتِ اين همه فضيلت و بركت؟

مسئله مهم در اين جا ، اين است كه حكمت اين همه فضيلت (ثواب) و بركتى كه براى زيارت امام حسين عليه السلام گزارش شده ، چيست؟ و چرا زيارت ساير اهل بيت عليهم السلام ، حتّى زيارت جدّش پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و پدرش امير مؤمنان عليه السلام _ كه از جايگاه والاترى برخوردارند _ ، تا اين حد ، مورد توصيه و تأكيد ، قرار نگرفته است ؟ پيش از اين ، اشاره كرديم كه در احاديث اهل بيت عليهم السلام ، ملاكِ توصيه و تشويق به زيارت ، ميزان تأثيرگذارى آن است و بر اين مبنا ، حكمتِ اين همه فضيلت و بركتى

.


1- .ر . ك : ج 11 ص 7 (فصل سوم : بركات زيارت امام حسين عليه السلام) .
2- .ر . ك : ص 441 (فصل يكم : فضيلت زيارت امام حسين عليه السلام و زائرش) و ص 467 (فصل دوم: تأكيد فراوان بر زيارت امام حسين عليه السلام و هشدار شديددر باره ترك آن) .

ص: 432

را كه براى زيارت امام حسين عليه السلام گزارش شده ، بايد در نقش آن در سازندگى جامعه توحيدى جستجو كرد . به بيان روشن تر ، حكمت زيارت سيّد الشهدا عليه السلام ، حكمت تداوم عزادارى براى او و حكمت شهادتش، يكى است . پيش از اين ، توضيح داده شد (1) كه اصلى ترين دليل استقبال امام حسين عليه السلام ازشهادت ، جهل زُدايى از جامعه اسلامى است . نكته قابل توجّه ، اين است كه اين دليل، ضمن زيارت اربعين امام حسين عليه السلام ، از امام صادق عليه السلام گزارش شده است : وَ بَذَلَ مُهجَتَهُ فيكَ ، لِيَستَنقِذَ عِبادَكَ مِنَ الجَهالَةِ ، وحَيرَةِ الضَّلالَةِ . (2) و خونش را به خاطر تو بذل كرد تا بندگانت را از جهالت و سرگردانىِ گم راهى ، بيرون آورد . بنا بر اين ، حكمت تعيين آن همه فضيلت و بركت براى زيارت امام حسين عليه السلام ، اين است كه زيارت امام عليه السلام همراه با آدابى كه بدانها اشاره خواهيم كرد ، همانند عزادارى هدفمند براى ايشان ، نقشى بى بديل در زنده نگه داشتن مكتب شهادت و فرهنگ اصيل عاشورا ايفا مى كند ، و زمينه ساز حكومت جهانى اسلام به رهبرى خاندان رسالت است ؛ امّا زيارت ساير اهل بيت عليهم السلام ، نمى تواند چنين نقشى را در جامعه ايفا نمايد .

مهم ترين آداب زيارت امام حسين عليه السلام
اشاره

(3)در احاديث اهل بيت عليهم السلام ، ره نمودهايى در باره آداب زيارت امام حسين عليه السلام آمده كه توجّه به آنها ، موجب بهره گيرى بيشتر از بركات زيارت ايشان مى گردد و بى توجّهى به آنها ، از بهره زائر مى كاهد . از اين رو ، مى توان گفت كه اختلاف

.


1- .ر . ك : ج 9 ص 333 (بخش يازدهم / درآمد) .
2- .ر . ك : ج12 ص 92 ح 3271 .
3- .نيز ، ر . ك : ج 11 ص 139 (فصل هفتم : آداب زيارت امام حسين عليه السلام) .

ص: 433

روايات ، در تبيين ميزان ثواب و بركات زيارت آن امام عليه السلام ، ناظر به امورى از قبيل مراتب زائران در رعايت آداب زيارت است . بارى ! به طور كلّى ، آداب زيارت امام حسين عليه السلام ، به دو دسته تقسيم مى شود : آداب باطنى و آداب ظاهرى ، كه در اين جا به مهم ترين آنها ، اشاره مى كنيم :

آداب باطنى زيارت
اشاره

اين دسته از آداب ، در حقيقت ، روح ، مغز و باطنِ زيارت است كه بدون آن ، چه بسا زائر از زيارت ، بهره اى نداشته باشد . اين آداب ، عبارت اند از :

1 . معرفت

در شمارى از روايات ، بهره گيرى از بركات زيارت امام حسين عليه السلام ، مشروط به شناخت حقّ ايشان شده است . اين شرط ، در حقيقت ، زيارت را در جهت هدف اصلى آن _ كه جهل زدايى است _ ، قرار مى دهد. بنا بر اين ، نخستين ادبى كه زائر امام حسين عليه السلام بايد به آن توجّه داشته باشد ، اين است كه بفهمد: حقّ آن امام، چيست؟ چرا شهيد شد؟ و براى اقامه حقّ او ، چه وظيفه اى دارد؟ يافتن پاسخ اين پرسش ها ، به زنده نگه داشتن فرهنگ عاشورا و نهضت حسينى در جامعه ، كمك مى كند و زائر حقيقى را در جهت اهداف بلند اين نهضت ، قرار مى دهد و بدين سان ، هر چه معرفت زائر بيشتر باشد ، بهره گيرى وى از بركات زيارت ، افزون تر خواهد بود .

2 . اخلاص

اخلاص ، پس از معرفت ، اساسى ترين شرط بهره گيرى از هر عبادت و از جمله زيارت است . اخلاص نيز مانند معرفت ، مراتبى دارد كه به ميزان آن ، زائر از بركات

.

ص: 434

بى شمار زيارت ، برخوردار مى گردد . (1)

3 . حضور قلب و تسليم

حقيقت زيارت ، جز با داشتن حضور قلب در محضر امام ، تحقّق نمى يابد . همچنين با پديد آمدن اين احساس در زائر ، ادبِ ديگرى كه خشوع (يعنى اطاعت و تسليم) است ، براى وى حاصل مى گردد . (2)

4 . اشتياق

يكى از آداب زيارات امام عليه السلام ، شوق است . اين ادب ، ريشه در محبّت و معرفت زائر دارد . هر چه معرفت انسان نسبت به سيّد الشهدا عليه السلام بيشتر شود، محبّت به او افزون تر مى گردد و اشتياق بيشترى به زيارت او پيدا مى كند و بدين سان ، بر پايه رواياتى كه در اين بخش آمده، كسانى كه با اشتياق بيشترى به زيارت امام حسين عليه السلام بروند ، در صف اصحاب او قرار مى گيرند و در قيامت ، زير پرچم ايشان خواهند بود و در بهشت نيز با او همنشين هستند . (3)

5 . حزن

در شمارى از روايات ، تأكيد شده كه زائر امام حسين عليه السلام ، بايد با قلبى اندوهناك و چهره اى ژوليده و غبارآلود _ كه نشانه افراد مصيبت زده است _ ، او را زيارت كند (4) . اين ادب ، در حقيقت ، حاصل معرفت و محبّت است . كسى كه امام را مى شناسد و نسبت به او احساس محبّت مى كند ، طبعا هنگامى كه به ديدار او مى رود و صحنه شهادت او را در نظر مجسّم مى كند ، در هاله اى از غم ، فرو مى رود و آثار اندوه بر

.


1- .ر . ك : ج 11 ص 143 (فصل هفتم / آداب باطني زيارت / اخلاص) .
2- .ر . ك : ج 11 ص 145 (فصل هفتم / آداب باطني زيارت /حضور قلب و تسليم) .
3- .ر . ك : ج 11 ص 147 (فصل هفتم / آداب باطني زيارت / اشتياق) .
4- .ر. ك: ج 11 ص 149 (فصل هفتم / آداب باطني زيارت / اندوه).

ص: 435

چهره اش پديدار مى گردد .

آداب ظاهرى زيارت
اشاره

آداب ظاهرى زيارت

اهمّيت اين آداب ، هر چند به اندازه اهمّيت آداب باطنى نيست ؛ ليكن رعايت آنها زمينه ساز تحقّق شمارى از آداب باطنى و كمال بهره بردارى از بركات آنهاست . مهم ترينِ اين آداب ، از اين قرار است :

1 . غسل

غسل زيارت ، نه تنها ظاهرِ زائر را پاك مى كند ؛ بلكه پاكى از گناهان و طهارت معنوى را نيز به همراه دارد . (1)

2 . پوشيدن پاكيزه ترين لباس

در برخى از روايات ، توصيه شده كه زائر ، پس از غسل ، لباس پاكى بر تن نمايد و سپس عازم زيارت شود ؛ (2) ليكن برخى ديگر ، پوشيدن پاكيزه ترين لباس را توصيه كرده اند . ترديدى نيست كه فرد براى حضور در محضر امام عليه السلام ، بايد پاكيزه ترين لباس خود را بپوشد . (3)

3 . استفاده نكردن از بوى خوش و زينت

هيئت ظاهرى زائر ، بايد متناسب حضور بر سرِ مزار شهدا باشد . لذا ادب حضور ، ايجاب مى كند كه نه تنها زائر ، خود را زينت نكند ؛ بلكه توصيه شده با چهره اى ژوليده و غمبار ، وارد حرم شريف امام حسين عليه السلام شود . (4)

.


1- .ر . ك : ج11 ص 151 (فصل هفتم / آداب ظاهري زيارت / غسل) .
2- .ر. ك : ج11 ص 151 (فصل هفتم / آداب ظاهري زيارت/ غسل) .
3- .ر . ك : ج 11 ص 157 (فصل هفتم / آداب ظاهري زيارت / پوشيدن پاكيزه ترين لباس ها) .
4- .ر . ك : ج 11ص 157 (فصل هفتم/ آداب ظاهري زيارت / پرهيز از به كار بردن عطر و روغن و سرمه و خوددارى از شوخى و بگومگو) .

ص: 436

4 . سكوت

در حديثى از امام صادق عليه السلام ، توصيه شده كه هنگام زيارت سيّد الشهدا عليه السلام ، زائر براى تأسّى به فرشتگان حاضر در حرم مطهّر آن امام عليه السلام ، شايسته است كه سكوت را مراعات كند و جز خير و نيكى ، بر زبان جارى نسازد . (1) ظاهرا مقصود از «خير» در اين جا ، خواندن زيارت نامه و نماز و دعا و ذكر و مانند آن است .

5 . آرامش و وقار

يكى از آداب زيارت سيّد الشهدا عليه السلام ، اين است كه زائر با آرامش و وقار به سوى حرم مطهّر ايشان حركت كند و بدين منظور ، گام هايش را كوتاه بردارد و عجله نكند . رعايت اين ادب ، موجب تقويت حضور قلب در زائر مى گردد . (2)

6 . اجازه ورود خواستن

حرم امام عليه السلام ، در واقع ، خانه خاندان پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و يكى از خانه هاى پيامبر صلى الله عليه و آله محسوب مى شود . از اين رو ، وارد شدن به آن ، بدون اجازه ، شايسته نيست . لذا ادب ، ايجاب مى كند كه پيش از ورود به آن ، از خدا و پيامبر صلى الله عليه و آله و اهل بيت عليهم السلام ، اذن دخول ، گرفته شود . (3) نكته جالب توجّه ، اين كه در باره تأثير خواندن اذن دخول ، از امام صادق عليه السلام روايت شده كه فرمود : فَإِن خَشَعَ قَلبُكَ وَ دَمِعَت عَينُكَ ، فَهُوَ عَلامَةُ الإِذنِ ؛ فَادخُل . (4) پس اگر دلت خاشع (تسليم) و اشكت سرازير شد ، نشانه صادر شدن اذن است . پس داخل شو . داشتن حالت خشوع و تضرّع هنگام ورود به كربلاى حسين عليه السلام ، نشانه پذيرش

.


1- .ر . ك : ج 11ص 159 (فصل هفتم / آداب ظاهري زيارت / سكوت) .
2- .ر. ك: ج 11 ص 163 (فصل هفتم / آداب ظاهري زيارت / كوتاه برداشتن گام ها) و (آرامش و وقار داشتن).
3- .ر . ك : ج 11 ص 165 (فصل هفتم / آداب ظاهري زيارت / اذن ورود خواستن) .
4- .ر. ك : ج 11 ص 310 ح 3232 .

ص: 437

امام و اذن اوست . اگر چنين حالى به زائر دست داد ، خوشا به حالش! در غير اين صورت ، شايسته است كه به حال اضطرار ، قدرى توقّف كند ، شايد كه مشمول عنايت هاى آن بزرگوار گردد .

7 . پيش گذاشتن پاىِ راست

مقدّم داشتن پاى راست ، ادب ورود به مكان هاى مقدّس است و در خصوص ورود به حرم سيّد الشهدا عليه السلام ، در روايت صفوان از امام صادق عليه السلام ، به اين ادب ، تصريح گرديده است . (1)

8 . خواندن زيارت هاى مأثور

زائر ، مى تواند به هر نحوى كه مايل است و ادبْ اقتضا مى كند ، با امام عليه السلام سخن بگويد ؛ امّا بى ترديد ، بهره گيرى از زيارت نامه هاى مأثور (رسيده از اهل بيت عليهم السلام ) ، ثواب بيشترى دارد ؛ زيرا افزون بر تعبّد ، اين زيارت نامه ها ، حامل پيام ها و ره نمودهاى بسيار مهم و ارزنده و صحيحى هستند كه با اين ميزان از استوارى و دقّت و ارزش ، در غير آنها يافت نمى گردند . (2) گفتنى است كه جامع ترين زيارت نامه ها براى اهل بيت عليهم السلام ، زيارت «جامعه كبيره» است . (3) توجّه به اين نكته نيز ضرورى است كه زيارت امام حسين عليه السلام ، آداب ديگرى هم دارد كه ضمن روايات فصل هفتم ، (4) و نيز در كلام فقيه بزرگوار شمس الدين محمّد مكّى ،معروف به شهيد اوّل ، خواهد آمد . (5)

.


1- .ر . ك : ج 11 ص 167 (فصل هفتم / آداب ظاهري زيارت / مقدم كردن پاى راست) .
2- .ر. ك : ج 11 ص 167 (فصل هفتم / آداب ظاهري زيارت / زيارت كردن با زيارت هاى روايت شده).
3- .ر . ك : ج 11 ص 237 (فصل هشتم / زيارت هشتم / زيارت جامعه كبيره) .
4- .ر . ك : ج 11 ص 139 (فصل هفتم: آداب زيارت امام حسين عليه السلام) .
5- .ر . ك : ج 11 ص 176 (فصل هفتم / سخنى در باره آداب زيارت).

ص: 438

آسيب شناسى زيارت

آسيب شناسى زيارت امام حسين عليه السلام ، مانند آسيب شناسى عزادارى او ، اهمّيت بسيار دارد ؛ زيرا بدون آگاهى از آن ، زائر نمى تواند از بركات زيارت بهره ببرد و چه بسا كارى انجام دهد كه گناه شمرده شود و نارضايىِ خداوند متعال و اهل بيت عليهم السلام را در پى داشته باشد . به طور كلّى ، هر چه با حكمت زيارت ، يعنى جهل زدايى و نزديك تر شدن به آرمان هاى اهل بيت عليهم السلام و ارزش هاى دينى در تضاد باشد ، آفت زيارت است . براى نمونه ، مى توان به حركاتى اشاره كرد كه گاهى برخى از افراد نادان ، هنگام رفتن به حرم امامان عليهم السلام انجام مى دهند و چندى پيش از اين ، رواج نيز يافته بود . در آن هنگام ، رهبر انقلاب اسلامى آية اللّه خامنه اى ، مطالبى در اين باره فرمود كه خلاصه آن ، چنين است : يك بدعت عجيب و غريب و نامأنوس در باب زيارتْ درست كرده اند ، بدين ترتيب كه وقتى مى خواهند قبور مطهّر ائمّه عليهم السلام را زيارت كنند ، از درِ صحن كه وارد مى شوند ، روى زمين مى خوابند و سينه خيز ، خود را به حرم مى رسانند! آيا هرگز شنيده ايد كه يك نفر از ائمّه عليهم السلام يا علما، وقتى مى خواسته اند زيارت كنند ، خود را از درِ صحن ، به طور سينه خيز به حرم برسانند؟! اگر اين كار ، مُستَحسَن و مستحب بود و مقبول و خوب مى نمود ، بزرگان ما به انجامش مبادرت مى كردند . اين كار ، غلط است ؛ اهانت به دين و زيارت است . چه كسى چنين بدعت هايى را ميان مردم، رواج مى دهد؟ نكند اين هم ، كار دشمن باشد؟! ... از آية اللّه بروجردى ، آن عالم بزرگ و مجتهد قوى و عميق و روشن فكر ، نقل شده كه عَتَبه بوسى را منع مى كرد ، مبادا دشمنان خيال كنند كه سجده مى كنيم و عليه شيعه ، تشنيعى صورت گيرد . (1)

.


1- .سخنان معظّم له در جمع روحانيون استان كهكيلويه وبوير احمد ، در آستانه ماه محرّم 1415 (17/3/ 1373).

ص: 439

اصولاً زيارت سيّد الشهدا عليه السلام ، مانند عزادارى او ، عبادتى بزرگ است . به علاوه، مسلّم است كه چگونگى عبادات ، مانند اصل آنها ، بايد مورد تأييد شارع باشد . بنا بر اين ، هر عملى كه تأييد آن از ناحيه پيامبر صلى الله عليه و آله و اهل بيت عليهم السلام محرز نباشد ، آفت زيارت محسوب مى شود و پرهيز از آن ، لازم و ضرورى است .

.

ص: 440

الفصل الأوّل : فضل زيارته وزائره1 / 1زِيارَتُهُ مِن أفضَلِ الأَعمالِكامل الزيارات عن أبي خديجة عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :إنَّ زِيارَةَ الحُسَينِ عليه السلام أفضَلُ ما يَكونُ مِنَ الأَعمالِ . (1)

كامل الزيارات عن أبي خديجة :قُلتُ لِأَبي عَبدِ اللّهِ عليه السلام : ما يُبلَغُ مِن زِيارَةِ قَبرِ الحُسَينِ عليه السلام ؟ قالَ : أفضَلُ ما يَكونُ مِنَ الأَعمالِ . (2)

كامل الزيارات عن أبان الأزرق عن رجل عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :مِن أحَبِّ الأَعمالِ إلَى اللّهِ تَعالى زِيارَةُ قَبرِ الحُسَينِ عليه السلام . (3)

.


1- .كامل الزيارات : ص 278 ح 436 و ص 276 ح 431 و 432 و 433 ، جامع الأحاديث للقمّي : ص 184 نحوه ، بحار الأنوار : ج 101 ص 49 ح 1 .
2- .كامل الزيارات : ص 277 ح 435 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 49 ح 5 .
3- .كامل الزيارات : ص 277 ح 434 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 49 ح 4 .

ص: 441

فصل يكم : فضيلت زيارت امام حسين عليه السلام و زائرش

1 / 1زيارتش از برترينِ عمل هاست

كامل الزيارات_ به نقل از ابو خديجه ، از امام صادق عليه السلام _: همانا زيارت حسين عليه السلام ، برترينِ اعمال است .

كامل الزيارات_ به نقل از ابو خديجه _: به امام صادق عليه السلام گفتم : چه چيزى [در ثواب ]به زيارت قبر حسين عليه السلام مى رسد ؟ فرمود : «آن ، برترينِ اعمال است» .

كامل الزيارات_ به نقل از اَبان اَزْرق ، از مردى ، از امام صادق عليه السلام _: از دوست داشتنى ترينْ اعمال در نزد خداى متعال ، زيارت قبر حسين عليه السلام است .

.

ص: 442

1 / 2مَن زارَهُ كَمَن زارَ اللّهَ عزّوجلّفضل زيارة الحسين عليه السلام عن جابر عن أبي جعفر عن أبيه عن عمّه الحسن بن عليّ عليهم السلام :كُنّا مَعَ أميرِ المُؤمِنينَ أنَا وحارِثٌ الأَعوَرُ ، فَقالَ : سَمِعتُ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَقولُ : يَأتي قَومٌ في آخِرِ الزَّمانِ يَزورونَ قَبرَ ابنِيَ الحُسَينِ ، فَمَن زارَهُ فَكَأَنَّما زارَني ، ومَن زارَني فَكَأَنَّما زارَ اللّهَ سُبحانَهُ وتَعالى ، ألا مَن زارَ الحُسَينَ فَكَأَنَّما زارَ اللّهَ عَلى عَرشِهِ . (1)

تهذيب الأحكام عن الحسين بن محمّد القمّي عن أبي الحسن الرضا عليه السلام :مَن زارَ قَبرَ أبي عَبدِ اللّهِ عليه السلام بِشَطِّ الفُراتِ كَمَن زارَ اللّهَ فَوقَ عَرشِهِ . (2)

كامل الزيارات عن زيد الشحّام :قُلتُ لِأَبي عَبدِ اللّهِ عليه السلام : ما لِمَن زارَ قَبرَ الحُسَينِ عليه السلام ؟ قالَ : كانَ كَمَن زارَ اللّهَ في عَرشِهِ . قُلتُ : ما لِمَن زارَ أحَدا مِنكُم؟ قالَ : كَمَن زارَ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله . (3)

كامل الزيارات عن بشير الدهّان :كُنتُ أحُجُّ في كُلِّ سَنَةٍ ، فَأَبطَأتُ سَنَةً عَنِ الحَجِّ ، فَلَمّا كانَ مِن قابِلٍ حَجَجتُ ودَخَلتُ عَلى أبي عَبدِ اللّهِ عليه السلام . فَقالَ لي : يا بَشيرُ ، ما أبطَأَكَ عَنِ الحَجِّ في عامِنَا الماضي؟ قالَ : قُلتُ : جُعِلتُ فِداكَ ، مالٌ كانَ لي عَلَى النّاسِ خِفتُ ذَهابَهُ ، غَيرَ أنّي عَرَّفتُ (4) عِندَ قَبرِ الحُسَينِ عليه السلام . قالَ : فَقالَ لي : ما فاتَكَ شَيءٌ مِمّا كانَ فيهِ أهلُ المَوقِفِ ، يا بَشيرُ ، مَن زارَ قَبرَ الحُسَينِ عليه السلام عارِفا بِحَقِّهِ كانَ كَمَن زارَ اللّهَ في عَرشِهِ . (5)

.


1- .فضل زيارة الحسين عليه السلام : ص 39 ح 10 .
2- .تهذيب الأحكام : ج 6 ص 46 ح 98 ، ثواب الأعمال : ص 110 ح 1 ، كامل الزيارات : ص 279 ح 438 ، المزار الكبير : ص 325 ح 1 ، المناقب لابن شهر آشوب : ج 4 ص 128 ، جامع الأخبار : ص 108 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 69 ح 3 .
3- .كامل الزيارات : ص 278 ح 437 و ص 283 ح 454 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 76 ح 29 .
4- .عَرَّفَ الناس : إذا شهدوا عرفات (مجمع البحرين : ج 2 ص 1201 «عرف») والمراد أنّه حضر عند قبر الحسين عليه السلام في يوم عرفة .
5- .كامل الزيارات : ص 281 ح 447 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 77 ح 31 .

ص: 443

1 / 2زائر او، مانند زائر خداست

فضل زيارة الحسين عليه السلام_ به نقل از جابر ، از امام باقر ، از پدرش امام زين العابدين عليه السلام ، از عمويش امام حسن عليه السلام _: من و حارث اَعوَر ، با امير مؤمنان عليه السلام بوديم كه فرمود : «شنيدم پيامبر خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايد : مردمى در آخرزمان مى آيند كه قبر پسرم حسين عليه السلام را زيارت مى كنند . هر كس او را زيارت كند ، گويى مرا زيارت كرده است ، و هر كس مرا زيارت كند ، گويى خداوند سبحان و متعال را زيارت كرده است . بدانيد كه هر كس حسين عليه السلام را زيارت كند ، گويى خدا را در عرشش زيارت كرده است » .

تهذيب الأحكام_ به نقل از حسين بن محمّد قمّى ، از امام رضا عليه السلام _: هر كس قبر ابا عبد اللّه عليه السلام را كنار رود فرات ، زيارت كند ، گويى خدا را در بالاى عرشش زيارت كرده است .

كامل الزيارات_ به نقل از زيد شحّام _: به امام صادق عليه السلام گفتم : كسى كه قبر حسين عليه السلام را زيارت كند ، چه دارد ؟ فرمود : «مانند كسى است كه خدا را در عرشش زيارت كرده است » . گفتم : كسى كه يكى از شما را زيارت كند ، چه دارد ؟ فرمود : «مانند كسى است كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله را زيارت كرده است » .

كامل الزيارات_ به نقل از بشير دهّان _: من در هر سال ، حج مى گزاردم و يك سال ، درنگ كردم و نرفتم . سال بعد ، حج گزاردم و بر امام صادق عليه السلام در آمدم . امام عليه السلام به من فرمود : «اى بشير ! چه چيز ، تو را از حجّ سال گذشته ، باز داشت ؟» . گفتم : فدايت شوم ! طلبى از مردم داشتم كه مى ترسيدم از دست برود ؛ امّا عرفه را نزد قبر حسين عليه السلام بودم . امام عليه السلام به من فرمود : «هيچ چيز از آنچه اهل موقِف ( دعا كنندگان در عرفات ) دارند ، از دست نداده اى . اى بشير ! هر كس قبر حسين عليه السلام را با شناخت حقّش زيارت كند ، مانند كسى است كه خدا را در عرشش زيارت كرده است » .

.

ص: 444

الإقبال عن أبي عبداللّه البرقي :سُئِلَ أبو عَبدِ اللّهِ عليه السلام : ما لِمَن زارَ الحُسَينَ بنَ عَلِيٍّ عليه السلام فِي النِّصفِ مِن شَعبانَ يُريدُ بِهِ اللّهَ عز و جل وما عِندَهُ لا عِندَ النّاسِ؟ قالَ : غَفَرَ اللّهُ لَهُ في تِلكَ اللَّيلَةِ ذُنوبَهُ ولَو أنَّها بِعَدَدِ شَعرِ مِعزى كَلبٍ . (1) ثُمَّ قيلَ لَهُ : جُعِلتُ فِداكَ! يَغفِرُ اللّهُ عز و جل لَهُ الذُّنوبَ كُلَّها! قالَ : أتَستَكثِرُ لِزائِرِ الحُسَينِ عليه السلام هذا ؟! كَيفَ لا يَغفِرُها وهُوَ في حَدِّ مَن زارَ اللّهَ عز و جلفي عَرشِهِ؟! (2)

راجع : ج 11 ص 138 (الفصل السابع / المعرفة) و ج 12 ص 162 (الفصل الثاني عشر / فضل زيارته في عرفة) و ص 192 (الفصل الثاني عشر / زيارته في العيدين) .

1 / 3مَن زارَهُ كَمَن زارَ رَسولَ اللّهِ صل الله عليه السلامبشارة المصطفى عن حمزة بن حمران عن أبي عبد اللّه جعفر بن محمّد عن أبيه [الباقر] عليهماالسلامعن جابر بن عبد اللّه الأنصاري عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله :مَن زارَ فاطِمَةَ فَكَأَنَّما زارَني ، ومَن زارَ عَلِيَّ بنَ أبي طالِبٍ فَكَأَنَّما زارَ فاطِمَةَ ، ومَن زارَ الحَسَنَ وَالحُسَينَ فَكَأَنَّما زارَ عَلِيّا ، ومَن زارَ ذُرِّيَّتَهُما فَكَأَنَّما زارَهُما . (3)

فضل زيارة الحسين عليه السلام عن اُم سلمة عن رسول اللّه عليه السلام :مَن زارَني بَعدَ وَفاتي فَكَأَنَّما صَحِبَني أيّامَ حَياتي ، ومَن زارَ قَبرَ المَظلومِ مِن أهلِ بَيتي فَكَأَنَّما زارَني ، ومَن هَمَّه مُصابي فَكَأَنَّما شَهِدَ وَقائِعي ، ومَن حارَبَ بَنِيَّ بَعدَ مَوتي فَكَأَنَّما حارَبَني أيّامَ حَياتي ، ولا (4) يَسُلُّ السِّلاحَ أو يَشهَرُهُ عَلى أحَدٍ مِن أهلِ بَيتي فَكَأَنَّما قاتَلَني ، ومَن شَهَرَ سَيفاً عَلى أحَدٍ مِن أهلِ بَيتي لِيُريعَهُ أكَبَّهُ اللّهُ عَلى سَيفِهِ فِي النّارِ مَنكوساً . (5)

.


1- .كَلْب : هو حيّ من قضاعة (مجمع البحرين : ج 3 ص 1585 «كلب») .
2- .الإقبال : ج 3 ص 340 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 98 ح 27 .
3- .بشارة المصطفى : ص 139 ، بحار الأنوار : ج 100 ص 123 ح 28 .
4- .كذا في المصدر ، ولعلّ الصواب : «ومَن» بدل «ولا» .
5- .فضل زيارة الحسين عليه السلام : ص 82 ح 72 .

ص: 445

الإقبال_ به نقل از ابو عبد اللّه برقى _: از امام صادق عليه السلام سؤال شد : كسى كه حسين بن على عليه السلام را در نيمه شعبان ، زيارت كند و قصدش خدا باشد و آنچه نزد اوست ، نه آنچه [ از شهرت و صلاح ظاهر كه ] نزد مردم است ، چه پاداشى دارد ؟ فرمود : «خداوند ، گناهانش را در آن شب مى آمرزد ، حتّى اگر به عدد موهاى گوسفندان قبيله كلب باشد » . سپس به امام عليه السلام گفته شد : «فدايت شوم ! خداوندت همه گناهانش را مى آمرزد ؟» . فرمود : «آيا اين را براى زائر حسين عليه السلام ، بسيار مى بينى ؟! چگونه چنين نباشد و گناهان او را نيامرزد ، در حالى كه در حدّ زائر خداوندت در عرشش است ؟» .

ر .ك : ج 11 ص 139 (فصل هفتم / شناخت) و ج 12 ص 163 (فصل دوازدهم / فضيلت زيارت امام عليه السلام در عرفه) و ص 193 (فصل دوازدهم / زيارت امام عليه السلام در عيد فطر و قربان).

1 / 3زائر او ، مانند زائر پيامبر خدا صل الله عليه و آله است

بشارة المصطفى_ به نقل از حمزه بن حمران ، از امام صادق عليه السلام ، از پدرش امام باقر عليه السلام ، از جابر بن عبد اللّه انصارى ، از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله _: هر كس فاطمه را زيارت كند ، گويى مرا زيارت كرده است و هر كس على بن ابى طالب را زيارت كند ، گويى فاطمه را زيارت كرده است و هر كس حسن و حسين را زيارت كند ، گويى على را زيارت كرده است و هر كس فرزندان آن دو را زيارت كند ، گويى آن دو را زيارت كرده است .

فضل زيارة الحسين عليه السلام_ به نقل از امّ سلّمه ، از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله _: هر كس مرا پس از وفاتم زيارت كند ، گويى كه در روزگار زندگى ام با من بوده است و هر كس قبر مظلوم از اهل بيتم را زيارت كند ، گويى مرا زيارت كرده است و هر كس مصيبت من ، او را اندوهگين كند ، گويى كه در كارزارهاى من ، حضور داشته است و هر كس پس از مرگم با پسرانم بجنگد ، گويى در روزگار زندگى ام با من جنگيده است و هر كس بر يكى از اهل بيتم سلاح از نيام بيرون كشد و يا آشكار سازد ، گويى با من جنگيده است و هر كس شمشيرى بر يكى از اهل بيتم بر كشد تا او را بترساند ، خداوند ، او را بر [ تيزى ] شمشيرش افكنده ، در آتش سرنگون مى سازد .

.

ص: 446

كامل الزيارات عن أبي بصير عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :إنَّ زائِرَ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليهماالسلامزائِرُ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله . (1)

كامل الزيارات عن جويريّة بن العلاء عن بعض أصحابنا (2) قال : مَن سَرَّهُ أن يَنظُرَ إلَى اللّهِ يَومَ القِيامَةِ وتَهونَ عَلَيهِ سَكرَةُ المَوتِ وهَولُ المُطَّلَعِ (3) ، فَليُكثِر زِيارَةَ قَبرِ الحُسَينِ عليه السلام ؛ فَإِنَّ زِيارَةَ الحُسَينِ عليه السلام زِيارَةُ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله . (4)

1 / 4إكرامُ المَلائِكَةِ لِزُوّارِهِثواب الأعمال عن أبي بصير عن أبي جعفر [الباقر] عليه السلام :أربَعَةُ آلافِ مَلَكٍ شُعثٍ غُبرٍ يَبكونَ الحُسَينَ عليه السلام إلى أن تَقومَ السّاعَةُ ، فَلا يَأتيهِ أحَدٌ إلَا استَقبَلوهُ ، ولا يَرجِعُ إلّا شَيَّعوهُ ، ولا يَمرِضُ إلّا عادوهُ ، ولا يَموتُ إلّا شَهِدوهُ . (5)

.


1- .كامل الزيارات : ص 283 ح 452 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 77 ح 35 .
2- .والظاهر أنّه روي عن الإمام الصادق عليه السلام (راجع : معجم رجال الحديث : ج 4 ص 176) .
3- .هَوْلُ المُطَّلَع : يُريد به الموقف يوم القيامة أو ما يشرف عليه من أمر الآخرة عُقَيب الموت (لسان العرب : ج 8 ص 239 «طلع») .
4- .كامل الزيارات : ص 282 ح 451 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 77 ح 34 .
5- .ثواب الأعمال : ص 113 ح 18 ، كامل الزيارات : ص 174 ح 231 و ص 350 ح 598 و ص 352 ح 603 عن محمّد الحلبي عن الإمام الصادق عليه السلام وكلّها نحوه ، بحار الأنوار : ج 101 ص 55 ح 16 .

ص: 447

كامل الزيارات_ به نقل از ابو بصير ، از امام صادق عليه السلام _: بى ترديد ، زائر حسين بن على عليه السلام ، زائر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله است .

كامل الزيارات_ به نقل از جُوَيرية بن علا ، از يكى از راويان شيعه [ ، احتمالاً از امام صادق عليه السلام ] _: هر كس خوش دارد كه روز قيامت ، به خدا بنگرد و سختى هاى مرگ ، و بيم و هراس پس از آن بر او آسان شود ، به زيارت قبر حسين عليه السلام فراوان برود كه زيارت حسين عليه السلام ، زيارت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله است .

1 / 4تكريم زائران او ، توسّط فرشتگان

ثواب الأعمال_ به نقل از ابو بصير ، از امام باقر عليه السلام _: چهار هزار فرشته ، پريشان و غبار آلوده ، تا قيام قيامت ، بر حسين عليه السلام مى گِريند . هيچ كس به زيارت او نمى آيد ، مگر آن كه به استقبالش مى روند ، و باز نمى گردد ، مگر آن كه بدرقه اش مى كنند ، و بيمار نمى شود ، جز آن كه به عيادتش مى روند ، و نمى ميرد ، جز آن كه در كنارش حضور مى يابند .

.

ص: 448

الكافي عن أبان بن تغلب عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :إنَّ أربَعَةَ آلافِ مَلَكٍ عِندَ قَبرِ الحُسَينِ عليه السلام ، شُعثٍ غُبرٍ يَبكونَهُ إلى يَومِ القِيامَةِ ، رَئيسُهُم مَلَكٌ يُقالُ لَهُ : مَنصورٌ ، فَلا يَزورُهُ زائِرٌ إلَا استَقبَلوهُ ، ولا يُوَدِّعُهُ مُوَدِّعٌ إلّا شَيَّعوهُ ، ولا مَرِضَ إلّا عادوهُ ، ولا يَموتُ إلّا صَلّوا عَلى جِنازَتِهِ ، وَاستَغفَروا لَهُ بَعدَ مَوتِهِ . (1)

الكافي عن هارون بن خارجه عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :وَكَّلَ اللّهُ بِقَبرِ الحُسَينِ عليه السلام أربَعَةَ آلافِ مَلَكٍ شُعثٍ غُبرٍ يَبكونَهُ إلى يَومِ القِيامَةِ ؛ فَمَن زارَهُ عارِفا بِحَقِّهِ شَيَّعوهُ حَتّى يُبلِغوهُ مَأمَنَهُ ، وإن مَرِضَ عادوهُ غُدوَةً وعَشِيَّةً ، وإن ماتَ شَهِدوا جِنازَتَهُ ، وَاستَغفَروا لَهُ إلى يَومِ القِيامَةِ . (2)

كامل الزيارات عن صفوان بن مهران الجمّال عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :مَن زارَ قَبرَ الحُسَينِ عليه السلام وهُوَ يُريدُ اللّهَ عز و جل شَيَّعَهُ جَبرَئيلُ وميكائيلُ وإسرافيلُ حَتّى يَرِدَ إلى مَنزِلِهِ . (3)

كامل الزيارات عن صفوان الجمّال عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :إنَّ الرَّجُلَ إذا خَرَجَ مِن مَنزِلِهِ يُريدُ زِيارَةَ الحُسَينِ عليه السلام ، شَيَّعَهُ سَبعُمِئَةِ مَلَكٍ مِن فَوقِ رَأسِهِ ومِن تَحتِهِ ، وعَن يَمينِهِ ، وعَن شِمالِهِ ، ومِن بَينِ يَدَيهِ ومِن خَلفِهِ ، حَتّى يَبلُغوا بِهِ (4) مَأمَنَهُ ، فَإِذا زارَ الحُسَينَ عليه السلام ناداهُ مُنادٍ : قَد غَفَرَ اللّهُ لَكَ ، فَاستَأنِفِ العَمَلَ . ثُمَّ يَرجِعونَ مَعَهُ مُشَيِّعينَ لَهُ إلى مَنزِلِهِ ، فَإِذا صاروا إلى مَنزِلِهِ قالوا : نَستَودِعُكَ اللّهَ ، فَلا يَزالونَ يَزورونَهُ إلى يَومِ مَماتِهِ ، ثُمَّ يَزورونَ قَبرَ الحُسَينِ عليه السلام في كُلِّ يَومٍ ، وثَوابُ ذلِكَ لِلرَّجُلِ . (5)

.


1- .الكافي : ج 4 ص 581 ح 7 ، ثواب الأعمال : ص 113 ح 15 ، المزار الكبير : ص 328 ح 7 ، كامل الزيارات : ص 232 ح 344 و ص 354 ح 608 ، الغيبة للنعماني : ص 311 ح 5 كلاهما نحوه ، بحار الأنوار : ج 101 ص 63 ح 42 .
2- .الكافي : ج 4 ص 581 ح 6 ، ثواب الأعمال : ص 113 ح 17 ، الأمالي للصدوق : ص 206 ح 224 ، كامل الزيارات : ص 349 ح 597 ، المناقب لابن شهر آشوب : ج 4 ص 128 عن أبان بن تغلب ، روضة الواعظين : ص 214 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 63 ح 44 .
3- .كامل الزيارات : ص 274 ح 427 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 20 ح 7 .
4- .في المصدر : «يبلغونه» ، والتصويب من بحار الأنوار .
5- .كامل الزيارات : ص 351 ح 602 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 68 ح 62 .

ص: 449

الكافى_ به نقل از اَبان بن تَغلِب ، از امام صادق عليه السلام _: چهار هزار فرشته ، نزد قبر حسين عليه السلام پريشان و غبار آلوده ، تا روز قيامت بر او مى گِريند . سالار آنان ، فرشته اى به نام منصور است . زائرى به زيارت حسين عليه السلام نمى آيد ، جز آن كه فرشتگان به استقبالش مى روند ، و زائرى خداحافظى نمى كند ، جز آن كه بدرقه اش مى كنند ، و بيمار نمى شود ، مگر آن كه عيادتش مى كنند ، و نمى ميرد ، جز آن كه بر جنازه اش نماز مى خوانند و پس از مرگش براى او آمرزش مى طلبند .

الكافى_ به نقل از هارون بن خارجه ، از امام صادق عليه السلام _: خداوند ، چهار هزار فرشته پريشان و غبار آلوده ، بر قبر حسين عليه السلام گماشته است كه تا روز قيامت ، بر او مى گِريند و هر كس را كه با شناخت حقّ او به زيارتش بيايد ، بدرقه اش مى كنند تا به جايگاه امنش برسانند ، و اگر بيمار شود ، صبح و شب ، عيادتش مى كنند ، و اگر بميرد ، بر جنازه اش حاضر مى شوند و تا روز قيامت ، برايش آمرزش مى طلبند .

كامل الزيارات_ به نقل از صفوان بن مِهران جمّال ، از امام صادق عليه السلام _: هر كس قبر حسين عليه السلام را براى خداوندت زيارت كند ، جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل عليهم السلام ، او را بدرقه مى كنند تا به خانه اش در آيد .

كامل الزيارات_ به نقل از صفوان بن مهران جمّال ، از امام صادق عليه السلام _: چون مرد به قصد زيارت حسين عليه السلام از خانه اش بيرون مى آيد ، هفتصد فرشته از بالاى سرش و زير [پاى] او ، و راست و چپش ، و جلو و پشتش او را همراهى مى كنند تا به جايگاه امنش برسانند ، و چون حسين عليه السلام را زيارت كند ، منادى او را ندا مى دهد : «خداوند ، تو را آمرزيد . عمل ، از سر گير » . سپس با او باز مى گردند و تا خانه اش بدرقه مى كنند و چون به خانه اش در مى آيند ، مى گويند : «تو را به خدا مى سپاريم » ، و پيوسته ، او را تا روز مرگش ديدار مى كنند و نيز ، هر روز قبر حسين عليه السلام را زيارت مى كنند كه ثوابش براى اوست .

.

ص: 450

1 / 5لا يُحصى فَضلُ زِيارَتِهِتهذيب الأحكام بإسناده عن عليّ عليه السلام :إنَّ النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله قالَ لَهُ : ... إنَّ اللّهَ جَعَلَ قَبرَكَ وقَبرَ وُلدِكَ بِقاعا مِن بِقاعِ الجَنَّةِ ... مَن زارَ قُبورَكُم عَدَلَ ذلِكَ لَهُ ثَوابَ سَبعينَ حَجَّةً بَعدَ حَجَّةِ الإِسلامِ ، وخَرَجَ مِن ذُنوبِهِ حَتّى يَرجِعَ مِن زِيارَتِكُم كَيَومَ وَلَدَتهُ اُمُّهُ ، فَأَبشِر وبَشِّر أولِياءَكَ ومُحِبّيكَ مِنَ النَّعيمِ ، وقُرَّةِ العَينِ بِما لا عَينٌ رَأَت ، ولا اُذُنٌ سَمِعَت ، ولا خَطَرَ عَلى قَلبِ بَشَرٍ ، ولكِنَّ حُثالَةً (1) مِنَ النّاسِ يُعَيِّرونَ زُوّارَ قُبورِكُم بِزِيارَتِكُم كَما تُعَيَّرُ الزّانِيَةُ بِزِناها ، اُولئِكَ شِرارُ اُمَّتي ، لا نالَتهُم شَفاعَتي ، ولا يَرِدونَ حَوضي! (2)

كامل الزيارات عن الحسن بن الزبرقان الطبري بإسناد له يرفعه إلى الصادق عليه السلام :مَنِ اغتَسَلَ فِي الفُراتِ وزارَ الحُسَينَ عليه السلام كُتِبَ لَهُ مِنَ الفَضلِ ما لا يُحصى . (3)

كامل الزيارات عن عبداللّه بن حمّاد البصري عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام ، قال :قالَ لي : إنَّ عِندَكُم _ أو قالَ : في قُربِكُم _ لَفَضيلَةً ما اُوتِيَ أحَدٌ مِثلَها ، وما أحسَبُكُم تَعرِفونَها كُنهَ (4) مَعرِفَتِها ، ولا تُحافِظونَ عَلَيها ، ولا عَلَى القِيامِ بِها ، وإنَّ لَها لَأَهلاً خاصَّةً ، قَد سُمّوا لَها ، واُعطوها بِلا حَولٍ مِنهُم ولا قُوَّةٍ إلّا ما كانَ مِن صُنعِ اللّهِ لَهُم ، وسَعادَةٍ حَباهُمُ (5) اللّهُ بِها ، ورَحمَةٍ ورَأفَةٍ وتَقَدُّمٍ . قُلتُ : جُعِلتُ فِداكَ ! وما هذَا الَّذي وَصَفتَ ولَم تُسَمِّهِ؟ قالَ : زِيارَةُ جَدِّيَ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام ؛ فَإِنَّهُ غَريبٌ بِأَرضِ غُربَةٍ ، يَبكيهِ مَن زارَهُ ، ويَحزَنُ لَهُ مَن لَم يَزُرهُ ، ويَحتَرِقُ لَهُ مَن لَم يَشهَدهُ ، ويَرحَمُهُ مَن نَظَرَ إلى قَبرِ ابنِهِ عِندَ رِجلِهِ في أرضِ فَلاةٍ ، لا حَميمَ قُربَهُ ولا قَريبَ ، ثُمَّ مُنِعَ الحَقَّ وتَوازَرَ عَلَيهِ أهلُ الرِّدَّةِ ، حَتّى قَتَلوهُ وضَيَّعوهُ ، وعَرَّضوهُ لِلسِّباعِ ، ومَنَعوهُ شُربَ ماءِ الفُراتِ الَّذي يَشرَبُهُ الكِلابُ ، وضَيَّعوا حَقَّ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ووَصِيَّتَهُ بِهِ وبِأَهلِ بَيتِهِ ، فَأَمسى مَجفُوّا في حُفرَتِهِ ، صَريعا بَينَ قَرابَتِهِ وشيعَتِهِ بَينَ أطباقِ التُّرابِ ، قَد اُوحِشَ قُربُهُ فِي الوَحدَةِ وَالبُعدِ عَن جَدِّهِ ، وَالمَنزِلِ الَّذي لا يَأتيهِ إلّا مَنِ امتَحَنَ اللّهُ قَلبَهُ لِلإِيمانِ ، وعَرَّفَهُ حَقَّنا . فَقُلتُ لَهُ : جُعِلتُ فِداكَ ، قَد كُنتُ آتيهِ حَتّى بُليتُ بِالسُّلطانِ وفي حِفظِ أموالِهِم ، وأنَا عِندَهُم مَشهورٌ ، فَتَرَكتُ لِلتَّقِيَّةِ إتيانَهُ ، وأنَا أعرِفُ ما في إتيانِهِ مِنَ الخَيرِ . فَقالَ : هَل تَدري ما فَضلُ مَن أتاهُ وما لَهُ عِندَنا مِن جَزيلِ الخَيرِ؟ فَقُلتُ : لا . فَقالَ : أمَّا الفَضلُ فَيُباهيهِ مَلائِكَةُ السَّماءِ ، وأمّا ما لَهُ عِندَنا فَالتَّرَحُّمُ عَلَيه كُلَّ صَباحٍ ومَساءٍ ، ولَقَد حَدَّثَني أبي أنَّهُ لَم يَخلُ مَكانُهُ مُنذُ قُتِلَ مِن مُصَلٍّ يُصَلّي عَلَيهِ مِنَ المَلائِكَةِ أو مِنَ الجِنِّ أو مِنَ الإِنسِ أو مِنَ الوَحشِ ، وما مِن شَيءٍ إلّا وهُو يَغبِطُ (6) زائِرَهُ ، وَيَتَمَسَّحُ بِهِ ، ويَرجو فِي النَّظَرِ إلَيهِ الخَيرَ لِنَظَرِهِ إلى قَبرِهِ . ثُمَّ قالَ : بَلَغَني أنَّ قَوما يَأتونَهُ مِن نَواحِي الكوفَةِ ، وناسا مِن غَيرِهِم ، ونِساءً يَندُبنَهُ ، وذلِكَ فِي النِّصفِ مِن شَعبانَ ، فَمِن بَينِ قارِئٍ يَقرَأُ ، وقاصٍّ يَقُصُّ ، ونادِبٍ يَندُبُ ، وقائِلٍ يَقولُ المَراثِيَ . فَقُلتُ لَهُ : نَعَم جُعِلتُ فِداكَ ، قَد شَهِدتُ بَعضَ ما تَصِفُ . فَقالَ : الحَمدُ للّهِِ الَّذي جَعَلَ فِي النّاسِ مَن يَفِدُ إلَينا ويَمدَحُنا ويَرثي لَنا ، وجَعَلَ عَدُوَّنا مَن يَطعُنُ عَلَيهِم مِن قَرابَتِنا وغَيرِهم ، يَهدُرونَهُم (7) ويُقَبِّحونَ ما يَصنَعونَ . (8)

.


1- .الحُثالَةُ : الرديء من كلّ شيء (النهاية : ج 1 ص 339 «مثل») .
2- .تهذيب الأحكام : ج 6 ص 22 ح 50 و ص 107 ح 189 ، المزار للمفيد : ص 228 ح 12 ، فرحة الغرى¨ : ص 77 كلّها عن أبي عامر عن الإمام الصادق عن آبائه عليهم السلام ، إرشاد القلوب : ص 441 ، بحار الأنوار : ج 100 ص 121 ح 22 .
3- .كامل الزيارات : ص 349 ح 596 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 145 ح 27 .
4- .كُنْهُ الأمر : حقيقَتُه (النهاية : ج 4 ص 206 «كنه») .
5- .حَبَوتُ الرجل : أعطيته الشيء بغير عوض (المصباح المنير : ص 120 «حبا») .
6- .غَبَطْتُ الرجل : إذا اشتهيتَ أن يكون لك مثل ماله ، وأن لا يزول عنه ما هو فيه (لسان العرب : ج 7 ص 359 «غبط») .
7- .هَدَرتُه وأهدَرتُه : أبطلته (لسان العرب : ج 5 ص 257 «هدر») .
8- .كامل الزيارات : ص 537 ح 829 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 73 ح 21 .

ص: 451

1 / 5ثواب زيارت او ، به حساب در نمى آيد

تهذيب الأحكام_ به سندش ، از امام على عليه السلام _: پيامبر صلى الله عليه و آله به او (على عليه السلام ) فرمود : «. . . خداوند ، قبر تو و قبر فرزندانت را مكان هايى از بهشت ، قرار داده است . . . . هر كس قبور شما را زيارت كند ، برابر با هفتاد حجّ پس از حجّة الإسلام (حجّ واجب) ، پاداش دارد ، و از گناهانش بيرون مى رود تا آن كه چون از زيارت شما باز گردد ، مانند روزى مى شود كه از مادر ، زاده شده است . پس اوليا و دوستدارانت را به نعمت جاودان [ _ِ بهشت ] ، مژده و بشارت بده ، و چشمْ روشنى اى كه نه چشمى آن را ديده ، و نه گوشى آن را شنيده ، و نه بر دل كسى گذشته است ؛ امّا بخشى از مردمان پست ، زائران قبور شما را بر زيارتشان خُرده مى گيرند ، آن گونه كه زن زناكار را بر زنايش عيب مى گيرند . اينان ، بَدان امّتم هستند ، شفاعتم به آنان نمى رسد و بر حوض من ، در نمى آيند» .

كامل الزيارات_ به نقل از حسن بن زِبرِقان طبرى ، به سندش كه آن را به امام صادق عليه السلام مى رساند _: هر كس در فرات ، غسل كند و حسين عليه السلام را زيارت كند ، چنان ثوابى براى او مى نويسند كه اندازه ندارد .

كامل الزيارات_ به نقل از عبد اللّه بن حَمّاد بصرى _: امام [ صادق ] عليه السلام به من فرمود : «همانا نزد شما ( / نزديك شما ) ، برترى اى است كه براى هيچ كس ، مانند آن نيامده است و گمان نمى كنم كه حقيقتِ آن را خوب بشناسيد . از آن ، خوبْ پاسدارى نمى كنيد و به آن ، اهتمام نمى كنيد . آن را خاصّانى است كه شايسته آن اند و به آن ، نام بُردار گشته اند و بى هيچ اختيار و قدرتى ، از سوى ايشان و فقط از سوى خدا ، به آنان ، سعادت و رحمت و رأفت و تقدّمى عطا شده كه خدا به ايشان بخشيده است » . گفتم : فدايت شوم ! اين چيست كه توصيف كردى و نام نبردى ؟ فرمود : «زيارت جدّم حسين بن على عليه السلام . او غريب است و در سرزمينى غريب . زائرش بر او مى گِريد ، و آن كه به زيارتش نيامده ، بر او اندوهگين مى شود ، و آن كه نزدش حاضر نبوده ، براى او مى سوزد ، و هر كس به قبر پسرش نزد پاهايش در بيابان مى نگرد ، دلش به رحم مى آيد . نه خويشاوندى ، نزديك اوست ، و نه كسى از نزديكان . سپس حقّش را از او ، باز داشتند و مرتدّان ، بر ضدّ او ، پشت به پشت هم دادند تا آن كه او را كُشتند و تباهش كردند و به پيشِ درندگان نهادند و آب فرات را _ كه حتّى سگان نيز از آن مى نوشند _ ، از او دريغ كردند و حقّ پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و سفارشش به او و اهل بيتش را ضايع كردند ، تا آن جا كه شبْ هنگام ، در گودالى دور افتاده ، ميان نزديكان و پيروانش ، در لايه هاى خاك ، آرام گرفت ؛ جايى كه كسى جز او نبود ، و بسى دور از جدّش ، جايگاهى كه به آن نمى آيد ، جز كسى كه خداوند ، دلش را براى ايمان ، آزموده و حقّ ما را به او شناسانده است » . به او گفتم : فدايت شوم ! من به زيارتش مى رفتم تا آن كه گرفتار حكومت ، و مأمور حفظ اموالشان شدم ، و نزد ايشان ، شناخته شدم . پس ، از سرِ تقيّه ، رفتن به زيارتش را رها كردم ، با آن كه مى دانم رفتن به زيارت او چه خيرى دارد . امام عليه السلام فرمود : «آيا مى دانى كسى كه به زيارتش مى رود ، چه ثوابى مى بَرد و چه پاداش بزرگى نزد ما دارد ؟» . گفتم : نه . فرمود : «امّا ثواب [ آن ] . فرشتگان آسمان ، به او افتخار مى كنند . امّا آنچه براى او نزد ماست ، رحمت خواستن بر او در هر بامداد و شامگاه است ، و پدرم برايم گفت كه جايگاه حسين عليه السلام از روزى كه كشته شده ، از نمازگزارى كه بر او نماز بگزارد ، خالى نبوده است ، از فرشتگان جن و اِنس و حيوانات وحشى ؛ و هيچ چيزى نيست ، جز آن كه بر زائر او رَشك مى برد و بر او ، دست مى سايد و در نگريستن به او ، اميد پاداش دارد ؛ زيرا او به قبر حسين عليه السلام نگريسته است » . سپس فرمود : «به من خبر رسيده كه گروهى از اطراف كوفه و گروهى از غير ايشان ، به زيارتش مى آيند و زنانى ، به گريه و لابه مى پردازند و اين كار را در شب نيمه شعبان مى كنند . از ميان آنها ، يكى ، قرآن قرائت مى كند ، و كسى ، حكايت و موعظه مى كند ، و كسى ، ناله سر مى دهد ، و فردى هم مرثيه مى سرايد » . گفتم : آرى ؛ فدايت شوم ! آنچه را توصيف كردى ، گاه ، شاهد آن بوده ام . فرمود : «ستايش ، ويژه خدايى است كه كسى را ميان مردم ، قرار داد كه به سوى ما بيايد و ما را مدح كند و برايمان مرثيه بسُرايد ، و نيز كسانى را از نزديكان ما يا غير ايشان قرار داد كه بر دشمنان ما طعنه بزنند و آنان را باطل انگارند و كارشان را زشت بشمارند » .

.

ص: 452

. .

ص: 453

. .

ص: 454

1 / 6فَضلُ مَن زارَهُ خائِفا ومَن حُبِسَ أو قُتِلَ لِذلِكَكامل الزيارات عن زرارة :قُلتُ لِأَبي جَعفَرٍ عليه السلام : ما تَقولُ فيمَن زارَ أباكَ (1) عَلى خَوفٍ؟ قالَ : يُؤمِنُهُ اللّهُ يَومَ الفَزَعِ الأَكبَرِ ، وتَلَقّاهُ المَلائِكَةُ بِالبِشارَةِ ، ويُقالُ لَهُ : لا تَخَف ولا تَحزَن ، هذا يَومُكَ الَّذي فيهِ فَوزُكَ . (2)

كامل الزيارات عن محمّد بن مسلم :قالَ لي أبو جَعفَرٍ مُحَمَّدُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام ، هَل تَأتي قَبرَ الحُسَينِ عليه السلام ؟ قُلتُ : نَعَم ، عَلى خَوفٍ ووَجَلٍ . فَقالَ : ما كانَ مِن هذا أشَدَّ فَالثَّوابُ فيهِ عَلى قَدرِ الخَوفِ ، ومَن خافَ في إتيانِهِ آمَنَ اللّهُ رَوعَتَهُ يَومَ القِيامَةِ ، يَومَ يَقومُ النّاسُ لِرَبِّ العالَمينَ ، وَانصَرَفَ بِالمَغفِرَةِ ، وسَلَّمَت عَلَيهِ المَلائِكَةُ ، وزارَهُ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله ودَعا لَهُ ، وَانقَلَبَ بِنِعمَةٍ مِنَ اللّهِ وفَضلٍ ، لَم يَمسَسهُ سوءٌ ، وَاتَّبَعَ رِضوانَ اللّهِ . (3)

.


1- .يعني الإمام الحسين عليه السلام .
2- .كامل الزيارات : ص 242 ح 359 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 10 ح 38 .
3- .كامل الزيارات : ص 244 ح 363 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 11 ح 40 .

ص: 455

1 / 6ثواب كسى كه با هراس ، او را زيارت كند و آن كه به خاطر زيارت او، زندانى يا كشته شود

كامل الزيارات_ به نقل از زُراره _: به امام باقر عليه السلام گفتم : چه مى گويى در باره كسى كه با بيم و هراس ، پدرت ( يعنى امام حسين عليه السلام ) را زيارت كند ؟ فرمود : «خداوند ، او را در روز هراس بزرگ (قيامت) ، ايمن مى دارد و فرشتگان ، با بشارت ، با او رو به رو مى شوند و به او گفته مى شود : «مترس و غم مخور . اين ، روز رستگارى توست » .

كامل الزيارات_ به نقل از محمّد بن مسلم _: امام باقر عليه السلام به من فرمود : «آيا نزد قبر حسين عليه السلام مى روى ؟» . گفتم : آرى ؛ امّا با بيم و هراس . فرمود : «هر چه بيم و هراس [ _ِ زيارت ] بيشتر باشد ، پاداشش هم به همان اندازه ، بيشتر مى شود و هر كس در راه زيارت بترسد ، در روزى كه مردم براى پروردگار جهانيان بر مى خيزند ، خداوند ، از هراس روز قيامت ، ايمنش مى گردانَد و زائر حسين عليه السلام زيارتش را آمرزيده به پايان مى برد و فرشتگان ، بر او سلام مى دهند و پيامبر صلى الله عليه و آله به ديدارش مى رود و برايش دعا مى كند ، و او با نعمت و فضل الهى و بدون اين كه چيز بدى به او برسد ، به خانه اش باز مى گردد و دنباله رو رضايت الهى مى شود .

.

ص: 456

تهذيب الأحكام عن معاوية بن وهب عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام_ لِمُعاوِيَةَ بنِ وَهبٍ _: يا مُعاوِيَةُ ، لا تَدَع زِيارَةَ قَبرِ الحُسَينِ عليه السلام (1) ؛ فَإِنَّ مَن تَرَكَهُ رَأى مِنَ الحَسرَةِ ما يَتَمَنّى أنَّ قَبرَهُ كانَ عِندَهُ (2) ، أما تُحِبُّ أن يَرَى اللّهُ شَخصَكَ وسَوادَكَ فيمَن يَدعو لَهُ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله وعَلِيٌّ وفاطِمَةُ وَالأَئِمَّةُ عليهم السلام ؟ أما تُحِبُّ أن تَكونَ مِمَّن يَنقَلِبُ بِالمَغفِرَةِ لِما مَضى ، ويُغفَرُ لَهُ ذُنوبُ سَبعينَ سَنَةً؟ أما تُحِبُّ أن تَكونَ غَدا مِمَّن يَخرُجُ ولَيسَ عَلَيهِ ذَنبٌ يُتبَعُ بِهِ؟ أما تُحِبُّ أن تَكونَ غَدا مِمَّن يُصافِحُهُ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله ؟ (3)

كامل الزيارات عن ابن بكير عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام ، قال :قُلتُ لَهُ : إنّي أنزِلُ الأَرَّجانَ (4) وقَلبي يُنازِعُني إلى قَبرِ أبيكَ ، فَإِذا خَرَجتُ فَقَلبي وَجِلٌ مُشفِقٌ حَتّى أرجِعَ ، خَوفا مِنَ السُّلطانِ وَالسُّعاةِ (5) وأصحابِ المَسالِحِ . فَقالَ : يَابنَ بُكَيرٍ ، أما تُحِبُّ أن يَراكَ اللّهُ فينا خائِفا؟ أما تَعلَمُ أنَّهُ مَن خافَ لِخَوفِنا أظَلَّهُ اللّهُ في ظِلِّ عَرشِهِ؟ وكانَ مُحَدِّثَهُ الحُسَينُ عليه السلام تَحتَ العَرشِ ، وآمَنَهُ اللّهُ مِن أفزاعِ يَومِ القِيامَةِ ، يَفزَعُ النّاسُ ولا يَفزَعُ ، فَإِن فَزِعَ وَقَّرَتهُ المَلائِكَةُ ، وسَكَّنَت قَلبَهُ بِالبِشارَةِ . (6)

.


1- .زاد في كامل الزيارات هنا : «لخوف» .
2- .أي يتمنّى بحسرة ياليت أنّه كان مجاورا لقبر الإمام عليه السلام وحينها لأمكنه ذلك زيارته مرارا و تكرارا .
3- .تهذيب الأحكام : ج 6 ص 47 ح 103 ، كامل الزيارات : ص 230 ح 338 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 53 ح 3 .
4- .مدينة تقع بالقرب من مدينة بهبهان الإيرانية، وقد خربت فتأسّست بالقرب منها بهبهان الفعلية (راجع: لغت نامه دهخدا «بالفارسية«).
5- .سَعى : نَمَّ (القاموس المحيط : ج 4 ص 342 «سعى») .
6- .كامل الزيارات : ص 243 ح 260 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 11 ح 39 .

ص: 457

تهذيب الأحكام_ از امام صادق عليه السلام ، خطاب به معاوية بن وَهْب _: اى معاويه ! زيارت قبر حسين عليه السلام را [ از سرِ ترس ] (1) وا مگذار كه هر كس آن را وا گذارد ، چنان حسرت زده مى شود كه آرزو مى كند قبر او(حسين عليه السلام ) نزدش باشد . (2) آيا دوست ندارى كه خدا ببيند از مسافران و گام به راه نهادگانى هستى كه پيامبر خدا ، على ، فاطمه و امامان عليهم السلام برايشان دعا مى كنند ؟ آيا دوست ندارى از كسانى باشى كه با آمرزش گذشته و گناهان هفتاد سال ، باز مى گردند ؟ آيا دوست ندارى فردا از كسانى باشى كه [ در روز قيامت ]بيرون مى آيند ، بى آن كه گناهى قابل پيگيرى داشته باشند ؟ آيا دوست ندارى كه فردا از كسانى باشى كه با پيامبر خدا صلى الله عليه و آله مصافحه مى كنند ؟

كامل الزيارات_ به نقل از ابن بُكَير _: به امام صادق عليه السلام گفتم : من در اَرگان، (3) ساكنم و دلم هواى زيارت قبر پدرت [ امام حسين عليه السلام ] را مى كند ؛ ولى هنگامى كه حركت مى كنم ، تا بازگشتم [ به وطن ] ، از حاكم و سخن چينان و نظاميان ، در بيم و هراسم . امام عليه السلام فرمود : «اى پسر بُكَير ! آيا دوست ندارى كه خداوند ، تو را در راه ما بيمناك ببيند ؟ آيا نمى دانى كه هر كس به خاطر ترس ما بترسد ، خداوند ، سايه عرشش را بر سرِ او مى گسترد و حسين عليه السلام در زير عرش ، با او سخن مى گويد و خداوند ، از ترس هاى روز قيامت ، ايمنش مى دارد . مردم ، مى ترسند و او نمى ترسد ، و اگر هم بترسد ، فرشتگان ، او را آرام مى كنند و دلش را با بشارت [ به بهشت ] ، تسكين مى دهند » .

.


1- .افزوده ، از كامل الزيارات است .
2- .يعنى : آرزو مى كند كه كاش مجاور قبر امام عليه السلام بود تا مى توانست مكرّر ، ايشان را زيارت كند .
3- .اَرْگان: اَرْجان؛ اَرَّجان؛ شهرى كُهن در خوزستانِ ايران، در حوالى «بهبهانِ» كنونى، كه پس از ويرانى شهر بهبهان ، در نزديكى آن، شكل گرفت (ر. ك: كليات جغرافياى طبيعى و تاريخى ايران: ص 418 _ 420).

ص: 458

كامل الزيارات عن هشام بن سالم عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام ، قال :قُلتُ : فَما لِمَن قُتِلَ عِندَهُ [أي قَبرِ الحُسَينِ عليه السلام ] ، جارَ عَلَيهِ السُّلطانُ فَقَتَلَهُ؟ قالَ : أوَّلُ قَطرَةٍ مِن دَمِهِ يُغفَرُ لَهُ بِها كُلُّ خَطيئَةٍ ، وتَغسِلُ طينَتَهُ الَّتي خُلِقَ مِنهَا المَلائِكَةُ ، حَتّى تَخلُصَ كَما خَلَصَتِ الأَنبِياءُ المُخلَصينَ ، ويَذهَبَ عَنها ما كانَ خالَطَها مِن أجناسِ طينِ أهلِ الكُفرِ ، ويُغسَلُ قَلبُهُ ، ويُشرَحُ صَدرُهُ ، ويُملَأُ إيمانا ، فَيَلقَى اللّهَ وهُوَ مُخلَصٌ مِن كُلِّ ما تُخالِطُهُ الأَبدانُ وَالقُلوبُ ، ويُكتَبُ لَهُ شَفاعَةٌ في أهلِ بَيتِهِ وألفٍ مِن إخوانِهِ ، وتَوَلَّى الصَّلاةَ عَلَيهِ المَلائِكَةُ مَعَ جَبرَئيلَ ومَلَكِ المَوتِ ، ويُؤتى بِكَفَنِهِ وحَنوطِهِ (1) مِنَ الجَنَّةِ ، ويُوَسَّعُ قَبرُهُ عَلَيهِ ، ويوضَعُ لَهُ مَصابيحُ في قَبرِهِ ، ويُفتَحُ لَهُ بابٌ مِنَ الجَنَّةِ ، وتَأتيهِ المَلائِكَةُ بِالطُّرَفِ مِنَ الجَنَّةِ ، ويُرفَعُ بَعدَ ثَمانِيَةَ عَشَرَ يَوما إلى حَظيرَةِ القُدسِ ، فَلا يَزالُ فيها مَعَ أولِياءِ اللّهِ حَتّى تُصيبَهُ النَّفخَةُ الَّتي لا تُبقي شَيئا ، فَإِذا كانَتِ النَّفخَةُ الثّانِيَةُ وخَرَجَ مِن قَبرِهِ ، كانَ أوَّلَ مَن يُصافِحُهُ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله وأميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام وَالأَوصِياءُ ، ويُبَشِّرونَهُ ، ويَقولونَ لَهُ : اِلزَمنا ، ويُقيمونَهُ عَلَى الحَوضِ ، فَيَشرَبُ مِنهُ ، ويَسقي مَن أحَبَّ . قُلتُ : فَما لِمَن حُبِسَ في إتيانِهِ ؟ قالَ : لَهُ بِكُلِّ يَومٍ يُحبَسُ ويَغتَمُّ فَرحَةٌ إلى يَومِ القِيامَةِ ، فَإِن ضُرِبَ بَعدَ الحَبسِ في إتيانِهِ كانَ لَهُ بِكُلِّ ضَربَةٍ حَوراءُ ، وبِكُلِّ وَجَعٍ يَدخُلُ عَلى بَدَنِهِ ألفُ ألفِ حَسَنَةٍ ، ويُمحى بِها عَنهُ ألفُ ألفِ سَيِّئَةٍ ، ويُرفَعُ لَهُ بِها ألفُ ألفِ دَرَجَةٍ ، ويَكونُ مِن مُحَدِّثي رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله حَتّى يَفرُغَ مِنَ الحِسابِ ، فَيُصافِحُه حَمَلَةُ العَرشِ ، ويُقالُ لَهُ : سَل ما أحبَبتَ ، ويُؤتى بِضارِبِهِ لِلحِسابِ ، فَلا يُسأَلُ عَن شَيءٍ ولا يُحتَسَبُ بِشَيءٍ ، ويُؤخَذُ بِضَبعَيهِ (2) حَتّى يُنتَهى بِهِ إلى مَلَكٍ يَحبوهُ ويُتحِفُهُ بِشَربَةٍ مِنَ الحَميمِ (3) ، وشَربَةٍ مِنَ الغِسلينِ (4) ، ويوضَعُ عَلى مَقالٍ (5) فِي النّارِ ، فَيُقالُ لَهُ : ذُق بِما قَدَّمَت يَداكَ فيما أتَيتَ إلى هذَا الَّذي ضَرَبتَهُ ، وهُوَ وَفدُ اللّهِ ووَفدُ رَسولِهِ ، ويُؤتى (6) بِالمَضروبِ إلى بابِ جَهَنَّمَ ، ويُقالُ لَهُ : اُنظُر إلى ضارِبِكَ وإلى ما قَد لَقِيَ ، فَهَل شَفَيتَ صَدرَكَ وقَدِ اقتُصَّ لَكَ مِنهُ؟ فَيَقولُ : الحَمدُ للّهِِ الَّذِي انتَصَرَ لي ولِوَلَدِ رَسولِهِ مِنهُ . (7)

.


1- .الحَنوط : طيب يُخلط للميّت خاصّة (لسان العرب : ج 7 ص 278 «حنط») .
2- .الضَّبْعُ : وسط العضد ، وقيل : هو ما تحت الإبط (النهاية : ج 3 ص 73 «ضبع») .
3- .الحَميمُ : الماء الحارّ الشديد الحرارة يسقى منه اهل النار (مجمع البحرين : ج 1 ص 460 «حمم») .
4- .الغِسْلِينُ : غسالة أبدان الكفّار في النار (مفردات ألفاظ القرآن : ص 607 «غسل») .
5- .المِقْلاةُ والمِقلى : الذي يُقلى عليه ، والجمع : المقالي (الصحاح : ج 6 ص 2467 «قلا») .
6- .في المصدر : «ويأتي» ، والتصويب من بحارالأنوار .
7- .كامل الزيارات : ص 240 ح 357 و ص 310 ح 524 عن صفوان الجمّال وليس فيه ذيله من «قلت : فما لمن حُبس» ، بحار الأنوار : ج 101 ص 79 ح 39 .

ص: 459

كامل الزيارات_ به نقل از هشام بن سالم _: به امام صادق عليه السلام گفتم : كسى كه حاكم ، او را به ستم نزد قبر حسين عليه السلام بكُشد ، چه پاداشى دارد ؟ فرمود : «نخستين قطره از خونش كه مى ريزد ، همه خطاهايش آمرزيده مى شود و فرشتگان ، گِلى را كه از آن آفريده شده است ، مى شويند تا آن كه مانند پيامبران بااخلاص ، خالص شود و هر چه از گلِ كافران با آن آميخته شده ، از ميان برود ، و دلش را مى شويند و سينه اش را گشاده و پُر از ايمان مى كنند . پس او خدا را ديدار مى كند ، در حالى كه از هر چه با پيكرها و دل ها در مى آميزد ، خالص شده است و حقّ شفاعت خانواده و يك هزار تن از برادران دينى اش را برايش ثبت مى كنند و فرشتگان ، با جبرئيل و فرشته مرگ ، نماز بر او را به عهده مى گيرند و كفن و حُنوطش را از بهشت مى آورند و قبرش را بر او وسيع مى كنند و چراغ هايى در قبرش مى گذارند و دريچه اى به بهشت ، برايش مى گشايند و فرشتگان ، هديه هايى از بهشت ، برايش مى آورند و او را پس از هجده روز ، به حظيرة القدس ( جايگاه پاكان ) مى برند و هماره ، در آن جا با اولياى خدا است تا نفخه از ميان بَرنده همه چيز ، به او برسد . پس به گاه نفخه دوم ، از قبرش بر مى خيزد و نخستين كسى كه با او مصافحه مى كند ، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، امير مؤمنان عليه السلام و اوصيا هستند كه او را بشارت مى دهند و به او مى گويند : با ما باش و او را بر حوض [ كوثر ] ، نگاه مى دارند تا از آن بنوشد و به هر كه دوست دارد ، بنوشاند » . گفتم : پاداش كسى كه به خاطر زيارتش زندانى مى شود ، چيست ؟ فرمود : «براى هر روزى كه زندانى و اندوهناك مى شود ، سُرورى تا روز قيامت دارد و اگر افزون بر زندان ، او را بزنند ، براى هر ضربه اى ، حوريه اى دارد و براى هر دردى كه به پيكرش مى رسد ، به او هزار هزار پاداش مى دهند و هزار هزار زشتكارى اش را مى زُدايند و هزار هزار درجه ، بالايش مى برند و از كسانى است كه با پيامبر خدا صلى الله عليه و آله سخن مى گويد تا خداوند ، از حسابرسى فارغ شود . حاملان عرش ، با او مصافحه (ديده بوسى) مى كنند و به او گفته مى شود : هر چه دوست دارى ، بطلب و ضاربش را براى حسابرسى مى آورند و بدون سؤال و محاسبه ، زير بغل هايش را مى گيرند و او را نزد فرشته اى مى آورند كه شربتى از آب سوزان گنديده ، و نيز شربتى از چركابه بدن دوزخيان ، به او پيشكش مى دهد و بر ديگ جوشانى در دوزخ ، نهاده مى شود و به او گفته مى شود : بچش ، به خاطر آنچه پيش تر فرستادى و كسى را مضروب كردى كه ميهمان خدا و پيامبرش بود ، و مضروب را به درگاه دوزخ مى آورند و به او گفته مى شود : به ضاربت و به جزايى كه مى بيند ، بنگر . آيا حال دلت خُنَك شد و انتقامت از او گرفته شد ؟ و او مى گويد : ستايش ، ويژه خدايى است كه انتقام من و فرزند پيامبرش را از او گرفت » .

.

ص: 460

1 / 7فَضلُ زِيارَتِهِ بِالمَشَقَّةِ ومَن ماتَ فِي السَّفَرِ لزِيارَتِهِكامل الزيارات عن عبداللّه بن النجّار :قالَ لي أبو عَبدِ اللّهِ عليه السلام : تَزورونَ الحُسَينَ عليه السلام ، وتَركَبونَ السُّفُنَ؟ فَقُلتُ : نَعَم . قالَ : أما عَلِمتَ أنَّها إذَا انكَفَت بِكُم نوديتُم : ألا طِبتُم وطابَت لَكُمُ الجَنَّةُ . (1)

كامل الزيارات عن أبي سعيد القاضي عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :مَن أتاهُ [أي قَبرَ الحُسَينِ عليه السلام ] في سَفينَةٍ ، فَكُفِئَت بِهِم سَفينَتُهُم ، نادى مُنادٍ مِنَ السَّماءِ طِبتُم وطابَت لَكُمُ الجَنَّةُ . (2)

.


1- .كامل الزيارات : ص 257 ح 387 ، فضل زيارة الحسين عليه السلام : ص 58 ح 38 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 25 ح 27 .
2- .كامل الزيارات : ص 257 ح 386 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 36 ح 48 .

ص: 461

1 / 7ثواب زيارت امام حسين عليه السلام با مشقّت و ثواب كسى كه در راه زيارت او بميرد

كامل الزيارات_ به نقل از عبد اللّه بن نجّار _: امام صادق عليه السلام به من فرمود : «آيا براى زيارت حسين عليه السلام به كشتى سوار مى شويد ؟» . گفتم : آرى . فرمود : «آيا نمى دانى كه اگر كشتى تان واژگون شود ، ندايتان مى دهند : هشيار ، كه پاكيزه شديد ، و بهشت ، گوارايتان باد! » .

كامل الزيارات_ به نقل از ابو سعيد قاضى ، از امام صادق عليه السلام _: هر كس با كشتى به زيارت قبر حسين عليه السلام بيايد و كشتى آنها واژگون شود ، ندا دهنده اى از آسمان به آنها ندا مى دهد : «پاكيزه گشتيد ، و بهشت ، گوارايتان باد !» .

.

ص: 462

كامل الزيارات عن هشام بن سالم عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام_ لَمّا سَأَلَهُ رَجُلٌ : ما لِمَن ماتَ في سَفَرِهِ إلَيهِ [أي قَبرِ الحُسَينِ عليه السلام ] ؟ _: تُشَيِّعُهُ المَلائِكَةُ ، وتَأتيهِ بِالحَنوطِ وَالكِسوَةِ مِنَ الجَنَّةِ ، وتُصَلّي عَلَيهِ إذا (1) كُفِّنَ ، وتُكَفِّنُهُ فَوقَ أكفانِهِ ، وتَفرُشُ لَهُ الرَّيحانَ تَحتَهُ ، وتَدفَعُ الأَرضَ حَتّى تَصَوَّرَ مِن بَينِ يَدَيهِ مَسيرَةَ ثَلاثَةِ أميالٍ ، ومِن خَلفِهِ مِثلَ ذلِكَ ، وعِندَ رَأسِهِ مِثلَ ذلِكَ ، وعِندَ رِجلَيهِ مِثلَ ذلِكَ ، ويُفتَحُ لَهُ بابٌ مِنَ الجَنَّةِ إلى قَبرِهِ ، ويَدخُلُ عَلَيهِ رَوحُها ورَيحانُها حَتّى تَقومَ السّاعَةُ . (2)

1 / 8ًثَوابُ زِيارَتِهِ عليه السلام مشِياكامل الزيارات عن أبي الصامت :سَمِعتُ أبا عَبدِ اللّهِ عليه السلام وهُوَ يَقولُ : مَن أتى قَبرَ الحُسَينِ عليه السلام ماشِيا كَتَبَ اللّهُ لَهُ بِكُلِّ خُطوَةٍ ألفَ حَسَنَةٍ ، ومَحا عَنهُ ألفَ سَيِّئَةٍ ، ورَفَعَ لَهُ ألفَ دَرَجَةٍ . (3)

كامل الزيارات عن أبي سعيد القاضى عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :مَن أتى قَبرَ الحُسَينِ عليه السلام ماشِيا كَتَبَ اللّهُ لَهُ بِكُلِّ قَدَمٍ يَرفَعُها ويَضَعُها عِتقَ رَقَبَةٍ مِن وُلدِ إسماعيلَ . (4)

تهذيب الأحكام عن الحسين بن عليّ بن ثوير بن أبي فاخته :قالَ لي أبو عَبدِ اللّهِ عليه السلام : يا حُسَينُ ، مَن خَرَجَ مِن مَنزِلِهِ يُريدُ زِيارَةَ الحُسَينِ بنِ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ عليهماالسلام ، إن كانَ ماشِيا كَتَبَ اللّهُ لَهُ بِكُلِّ خُطوَةٍ حَسَنَةً ، وحَطَّ بِها عَنهُ سَيِّئَةً ، حَتّى إذا صارَ بِالحائِرِ كَتَبَهُ اللّهُ مِنَ المُفلِحينَ ، وإذا قَضى مَناسِكَهُ كَتَبَهُ اللّهُ مِنَ الفائِزينَ ، حَتّى إذا أرادَ الاِنصِرافَ أتاهُ مَلَكٌ ، فَقالَ لَهُ : أنَا رَسولُ اللّهِ ، رَبُّكُ يُقرِئُكَ السَّلامَ ، ويَقولُ لَكَ : اِستَأنِفِ العَمَلَ ، فَقَد غُفِرَ لَكَ ما مَضى . (5)

.


1- .في المصدر : «إذ» ، والتصويب من بحار الأنوار .
2- .كامل الزيارات : ص 239 ح 357 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 78 ح 39 .
3- .كامل الزيارات : ص 255 ح 381 و ص 392 ح 636 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 142 ح 13 .
4- .كامل الزيارات : ص 257 ح 386 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 36 ح 48 .
5- .تهذيب الأحكام : ج 6 ص 43 ح 89 ، ثواب الأعمال : ص 116 ح 31 ، المزار للمفيد : ص 30 ح 1 ، كامل الزيارات : ص 253 ح 378 ، المزار الكبير : ص 340 ح 1 والأربعة الأخيرة عن الحسين بن ثوير بن أبي فاختة ، جامع الأخبار : ص 81 ح 119 عن أبي فاختة وكلّها نحوه ، بحار الأنوار : ج 101 ص 72 ح 17 .

ص: 463

كامل الزيارات_ به نقل از هشام بن سالم ، از امام صادق عليه السلام ، هنگامى كه مردى از ايشان پرسيد : آن كه در سفرش به سوى قبر حسين عليه السلام مى ميرد ، چه پاداشى دارد ؟ _: فرشتگان ، او را تشييع مى كنند و از بهشت ، برايش حنوط و پوشش مى آورند و چون كفنش كردند ، بر او نماز مى گزارند و جامه بهشتى را روى كفنش مى پوشانند و گل و ريحان ، به زير پايش مى گسترند و چنان به سرعت ، زمين را در مى نوردد كه خيال مى كند زمين ، از پيش رو و پشت و بالا و پايين پايش ، سه ميل بيشتر نيست ، و درى از بهشت به قبرش باز مى شود و از آن ، تا روز قيامت ، نسيم خوش بوى بهشتى بر وى در مى آيد .

1 / 8پاداش پياده به زيارت امام عليه السلام رفتن

كامل الزيارات_ به نقل از ابو صامت _: شنيدم كه امام صادق عليه السلام مى فرمايد : «هر كس پياده به نزد قبر حسين عليه السلام بيايد ، خداوند ، براى هر قدمش هزار حَسَنه مى نويسد و هزار زشتكارى را از او مى زُدايد و او را هزار درجه ، بالا مى بَرد» .

كامل الزيارات_ به نقل از ابو سعيد قاضى ، از امام صادق عليه السلام _: هر كس پياده نزد قبر حسين عليه السلام بيايد ، خداوند ، در برابر هر گامى كه بر مى دارد و مى گذارد ، برايش [ پاداش ] آزاد كردن يك بنده از فرزندان اسماعيل عليه السلام را مى نويسد .

تهذيب الأحكام_ به نقل از حسين ، فرزند على بن ثُوَير بن ابى فاخته _: امام صادق عليه السلام به من فرمود : «اى حسين ! هر كس از خانه اش به قصد زيارت حسين بن على بن ابى طالب عليه السلام بيرون آيد ، اگر پياده باشد ، خداوند ، براى هر گامش حَسَنه اى را مى نويسد و زشتكارى اى را از او مى زُدايد ، و چون به حرم حسين عليه السلام رسيد ، خداوند ، او را جزو رستگاران مى نويسد ، و چون زيارتش را به پايان برَد ، خداوند ، او را از رهايى يافتگان مى نويسد ، و چون بخواهد باز گردد ، فرشته اى نزد او مى آيد و به او مى گويد : من ، پيام آور خدايم . خداوند ، به تو سلام مى رساند و مى فرمايد : عمل ، از سر گير كه گذشته ات آمرزيده شد » .

.

ص: 464

كامل الزيارات عن عليّ بن ميمون الصائغ عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :يا عَلِيُّ ، زُرِ الحُسَينَ عليه السلام ولا تَدَعهُ . قالَ : قُلتُ : ما لِمَن أتاهُ مِنَ الثَّوابِ؟ قالَ : مَن أتاهُ ماشِيا كَتَبَ اللّهُ لَهُ بِكُلِّ خُطوَةٍ حَسَنَةً ، ومَحا عَنهُ سَيِّئَةً ، ورَفَعَ لَهُ دَرَجَةً ، فَإِذا أتاهُ وَكَّلَ اللّهُ بِهِ مَلَكَينِ يَكتُبانِ ما خَرَجَ مِن فيهِ مِن خَيرٍ ، ولا يَكتُبانِ ما يَخرُجُ مِن فيهِ مِن شَرٍّ ولا غَيرِ ذلِكَ ، فَإِذَا انصَرَفَ وَدَّعوهُ ، وقالوا : يا وَلِيَّ اللّهِ! مَغفورا لَكَ ، أنتَ مِن حِزبِ اللّهِ وحِزبِ رَسولِهِ وحِزبِ أهلِ بَيتِ رَسولِهِ ، وَاللّهِ ، لا تَرَى النّارَ بِعَينِكَ أبَدا ، ولا تَراكَ ولا تَطعَمُكَ أبَدا . (1)

راجع : ج 12 ص 344 (الفصل السادس عشر : الاستنابة لزيارته) .

.


1- .كامل الزيارات : ص 255 ح 383 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 24 ح 24 وراجع : فضل زيارة الحسين عليه السلام : ص 47 ح 23 .

ص: 465

كامل الزيارات_ به نقل از على بن ميمون صائغ _: امام صادق عليه السلام فرمود : «اى على ! حسين عليه السلام را زيارت كن و آن را وا مگذار » . گفتم : پاداش كسى كه به زيارتش مى رود ، چيست ؟ فرمود : «هر كس پياده به آن جا برود ، خداوند ، در برابر هر گامش ، حَسَنه اى برايش ثبت مى كند و گناهى را از او مى زُدايد و درجه اى او را بالا مى بَرد ، و چون به قبر مى رسد ، خداوند ، دو فرشته بر او مى گمارد كه هر چه خير از دهانش بيرون آيد ، مى نويسند و هر چه شر و غير آن [ مانند لغو و بيهوده گويى ]بيرون آيد ، ناديده مى گيرند ، و چون باز گردد ، با او وداع مى كنند و به او مى گويند : اى دوست خدا ! آمرزيده اى . تو ، جزو حزب خدا ، حزب پيامبر خدا و حزب خاندان پيامبرش هستى . به خدا سوگند ، هرگز ، آتش را با چشمانت نخواهى ديد و آن نيز تو را نخواهد ديد و به [ سوزاندن ] تو ، طمع نخواهد داشت » .

ر .ك : ج 12 ص 345 (فصل شانزدهم : نايب گرفتن براى زيارت امام حسين عليه السلام ) .

.

ص: 466

الفصل الثاني : الحثُّ الأكيد على زيارته والتّحذير الشّديد من تركها2 / 1فَريضَةٌ عَلى كُلِّ مُؤمِنٍتهذيب الأحكام عن محمّد بن مسلم عن أبي جعفر [الباقر] عليه السلام :مُروا شيعَتَنا بِزِيارَةِ قَبرِ الحُسَينِ عليه السلام ؛ فَإِنَّ إتيانَهُ ... مُفتَرَضٌ عَلى كُلِّ مُؤمِنٍ يُقِرُّ لَهُ بِالإِمامَةِ مِنَ اللّهِ [ عَزَّ وجَلَّ ] . (1)

تهذيب الأحكام عن عبد الرحمن بن كثير عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :لَو أنَّ أحَدَكُم حَجَّ دَهرَهُ ، ثُمَّ لَم يَزُرِ الحُسَينَ بنَ عَلِيٍّ عليه السلام ، لَكانَ تارِكا حَقّا مِن حُقوقِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ؛ لِأَنَّ حَقَّ الحُسَينِ عليه السلام فَريضَةٌ مِنَ اللّهِ تَعالى واجِبَةٌ عَلى كُلِّ مُسلِمٍ . (2)

كامل الزيارات عن عليّ بن ميمون :سَمِعتُ أبا عَبدِ اللّهِ عليه السلام يَقولُ : لَو أنَّ أَحَدَكُم حَج ألفَ حَجَّةٍ ، ثُمَّ لَم يَأتِ قَبرَ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام ، لَكانَ قَد تَرَكَ حَقّا مِن حُقوقِ اللّه تَعالى . وسُئِلَ عَن ذلِكَ فَقالَ : حَقُّ الحُسَينِ عليه السلام مَفروضٌ عَلى كُلِّ مُسلِمٍ . (3)

.


1- .تهذيب الأحكام : ج 6 ص 42 ح 86 ، المزار للمفيد : ص 26 ح 1 ، كامل الزيارات : ص 236 ح 351 ، كتاب من لا يحضره الفقيه : ج 2 ص 582 ح 3177 ، الأمالي للصدوق : ص 206 ح 226 كلاهما نحوه ، بحار الأنوار : ج 101 ص 3 ح 8 وراجع : الإرشاد : ج 2 ص 133 .
2- .تهذيب الأحكام : ج 6 ص 42 ح 87 ، المزار للمفيد : ص 27 ح 2 ، كامل الزيارات : ص 238 ح 355 ، المزار الكبير : ص 341 ح 3 عن عبدالرحمن بن كثير مولى أبي جعفر عليه السلام من دون إسناد إلى أحدٍ من أهل البيت عليه السلام وليس فيه «واجبة» ، بحار الأنوار : ج 101 ص 3 ح 10 .
3- .كامل الزيارات : ص 357 ح 615 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 5 ح 18 .

ص: 467

فصل دوم : تأكيد فراوان بر زيارت امام حسين عليه السلام و هشدار شديد در باره ترك آن

2 / 1بر هر مؤمن ، واجب است

تهذيب الأحكام_ به نقل از محمّد بن مسلم ، از امام باقر عليه السلام _: پيروان ما را به زيارت قبر حسين عليه السلام ، فرمان دهيد كه آمدن به آن جا . . . بر هر باايمانى كه امامت او را از سوى خداوندت باور دارد ، واجب است .

تهذيب الأحكام_ به نقل از عبد الرحمان بن كثير ، از امام صادق عليه السلام _: اگر يكى از شما ، در تمام روزگارش حج بگزارد ، امّا حسين بن على عليه السلام را زيارت نكند ، حقّى از حقوق پيامبر خدا صلى الله عليه و آله را وا گذاشته است ؛ زيرا حقّ حسين عليه السلام ، فريضه اى است از سوى خداى متعال و بر هر مسلمانى ، واجب است .

كامل الزيارات_ به نقل از على بن ميمون _: شنيدم كه امام صادق عليه السلام مى فرمايد : «اگر يكى از شما ، هزار حج بگزارد ، امّا به زيارت قبر حسين بن على عليه السلام نيايد ، حقّى از حقوق خداى متعال را وا نهاده است » . و از همين موضوع ، پرسيده شد . امام عليه السلام فرمود : «حقّ حسين عليه السلام بر هر مسلمانى ، واجب است » .

.

ص: 468

كامل الزيارات عن اُمّ سعيد الأحمسيّة عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام ، قالت :قالَ لي : يا اُمَّ سَعيدٍ ! تَزورينَ قَبرَ الحُسَينِ؟ قالَت : قُلتُ : نَعَم . فَقالَ لي : زُوريهِ ؛ فَإِنَّ زِيارَةَ قَبرِ الحُسَينِ واجِبَةٌ عَلَى الرِّجالِ وَالنِّساءِ . (1)

كامل الزيارات عن هارون بن خارجة عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام ، قال :سَأَلتُهُ عَمَّن تَرَكَ الزِّيارَةَ _ زِيارَةَ قَبرِ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام _ مِن غَيرِ عِلَّةٍ . قالَ : هذا رَجُلٌ مِن أهلِ النّارِ . (2)

كامل الزيارات عن أبان بن تغلب :قالَ لي جَعفَرُ بنُ مُحَمَّدٍ عليه السلام : يا أبانُ ! مَتى عَهدُكَ بِقَبرِ الحُسَينِ عليه السلام ؟ قُلتُ : لا وَاللّهِ ، يَابنَ رَسولِ اللّهِ! ما لي بِهِ عَهدٌ مُنذُ حينٍ . فَقالَ : سُبحانَ اللّهِ العَظيمِ! وأنتَ مِن رُؤَساءِ الشّيعَةِ تَترُكُ زِيارَةَ الحُسَينِ عليه السلام لا تَزورُهُ ، مَن زارَ الحُسَينَ عليه السلام كَتَبَ اللّهُ لَهُ بِكُلِّ خُطوَةٍ حَسَنَةً ، ومَحا عَنهُ بِكُلِّ خُطوَةٍ سَيِّئَةً ، وغَفَرَ لَهُ ما تَقَدَّمَ مِن ذَنبِهِ وما تَأَخَّرَ . يا أبانُ ! لَقَد قُتِلَ الحُسَينُ عليه السلام ، فَهَبَطَ عَلى قَبرِهِ سَبعونَ ألفَ مَلَكٍ شُعثٍ غُبرٍ يَبكونَ عَلَيهِ ، ويَنوحونَ عَلَيهِ إلى يَومِ القِيامَةِ . (3)

.


1- .كامل الزيارات : ص 237 ح 354 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 3 ح 9 .
2- .كامل الزيارات : ص 356 ح 614 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 5 ح 17 .
3- .كامل الزيارات : ص 546 ح 837 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 7 ح 29 .

ص: 469

كامل الزيارات_ به نقل از امّ سعيد اَحمَسى _: امام صادق عليه السلام به من فرمود : «اى امّ سعيد ! آيا قبر حسين عليه السلام را زيارت مى كنى ؟» . گفتم : آرى . امام عليه السلام به من فرمود : «او را زيارت كن ، كه زيارت قبر حسين عليه السلام بر مردان و زنان ، واجب است » .

كامل الزيارات_ به نقل از هارون بن خارجه _: از امام صادق عليه السلام ، در باره كسى پرسيدم كه زيارت قبر حسين بن على عليه السلام را بدون مشكلى وا مى گذارد . امام عليه السلام فرمود : «اين ، مردى از دوزخيان است » .

كامل الزيارات_ به نقل از ابان بن تَغلِب _: امام جعفر صادق عليه السلام به من فرمود : «اى ابان ! كِى قبر حسين عليه السلام را زيارت كرده اى ؟» . گفتم : به خدا سوگند ، اى فرزند پيامبر خدا ! مدّت هاست كه آن را زيارت نكرده ام . امام عليه السلام فرمود : «منزّه است خداى بِشْكوه ! تو از سران شيعه هستى و زيارت حسين عليه السلام را وا مى گذارى و به زيارت قبرش نمى روى ؟ هر كس حسين عليه السلام را زيارت كند ، خداوند براى هر گامش ، حَسَنه اى برايش مى نويسد و با هر گامش ، گناهى را از او مى زُدايد و گناهان گذشته و آينده اش را مى آمرزد . اى ابان ! بى ترديد ، حسين عليه السلام به شهادت رسيد و هفتاد هزار فرشته پريشان غبار آلوده ، گريان بر قبرش فرود آمدند و تا روز قيامت ، بر او نوحه مى كنند » .

.

ص: 470

2 / 2مَن لَم يَزُرهُ كانَ مُنتَقَصَ الإِيمانِالمزار للمفيد عن محمّد بن مسلم عن أبي جعفر [الباقر] عليه السلام :مَن لَم يَأتِ قَبرَ الحُسَينِ عليه السلام مِن شَيعَتِنا ، كانَ مُنتَقَصَ الإِيمانِ مُنتَقَصَ الدّينِ . (1)

كامل الزيارات عن أبي بكر الحضرمي عن أبي جعفر [الباقر] عليه السلام :مَن أرادَ أنْ يَعلَمَ أنَّهُ مِن أهلِ الجَنَّةِ فَليَعرِض حُبَّنا عَلى قَلبِهِ فَإِن قَبِلَهُ فَهُوَ مُؤمِنٌ ، ومَن كانَ لَنا مُحِبّا فَليَرغَب في زِيارَةِ قَبرِ الحُسَينِ عليه السلام ؛ فَمَن كانَ لِلحُسَينِ عليه السلام زَوّارا عَرَفناهُ بِالحُبِّ لَنا أهلَ البَيتِ ، وكانَ مِن أهلِ الجَنَّةِ ، ومَن لَم يَكُن لِلحُسَينِ عليه السلام زَوّارا كانَ ناقِصَ الإِيمانِ . (2)

تهذيب الأحكام عن عنبسة بن مصعب عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :مَن لَم يَأتِ قَبرَ الحُسَينِ عليه السلام حَتّى يَموتَ ، كانَ مُنتَقَصَ الإِيمانِ ، مُنتَقَصَ الدّينِ ، إن اُدخِلَ الجَنَّةَ كانَ دونَ المُؤمِنينَ فيها . (3)

كامل الزيارات عن سيف بن عمير عن رجل عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :مَن لَم يَأتِ قَبرَ الحُسَينِ عليه السلام ، وهُوَ يَزعُمُ أنَّهُ لَنا شيعَةٌ حَتّى يَموتَ ، فَلَيسَ هُوَ لَنا بِشيعَةٍ ، وإن كانَ مِن أهلِ الجَنَّةِ فَهُوَ مِن ضيفانِ أهلِ الجَنَّةِ . (4)

.


1- .المزار للمفيد : ص 56 ح 1 ، كامل الزيارات : ص 355 ح 610 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 4 ح 13 .
2- .كامل الزيارات : ص 356 ح 613 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 4 ح 16 .
3- .تهذيب الأحكام : ج 6 ص 44 ح 95 ، المزار للمفيد : ص 57 ح 2 وفيه «وإذا دخل» بدل «إن أدخل» ، كامل الزيارات : ص 356 ح 611 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 4 ح 14 .
4- .كامل الزيارات : ص 356 ح 612 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 4 ح 15 .

ص: 471

2 / 2هر كس حسين عليه السلام را زيارت نكند ، ايمانش ناقص است

المزار ، مفيد_ به نقل از محمّد بن مسلم ، از امام باقر عليه السلام _: هر كس از پيروان ما كه نزد قبر حسين عليه السلام نيايد ، ايمان و دينش ناقص است .

كامل الزيارات_ به نقل از ابو بكر حَضرَمى ، از امام باقر عليه السلام _: هر كس مى خواهد بداند كه از بهشتيان است [يا نه] ، محبّت ما را بر دلش عرضه كند . اگر پذيرفت ، مؤمن است . هر كس دوستدار ماست ، بايد به زيارت قبر حسين عليه السلام رغبت داشته باشد ، و هر كس كه زائر حسين عليه السلام شد ، ما اهل بيت ، او را دوستدار خود مى شناسيم و از بهشتيان است ، و هر كس زائر حسين عليه السلام نباشد ، ايمانش ناقص است .

تهذيب الأحكام_ به نقل از عَنبَسة بن مُصعَب ، از امام صادق عليه السلام _: هر كس به زيارت قبر حسين عليه السلام نرود تا بميرد ، دين و ايمانش ناقص است ، و اگر وارد بهشت شود ، پايين تر از ديگر مؤمنان است .

كامل الزيارات_ به نقل از سيف بن عُمَير ، از مردى ، از امام صادق عليه السلام _: هر كس ادّعا كند شيعه ماست ، امّا به زيارت قبر حسين عليه السلام نيايد تا بميرد ، شيعه ما نيست ، و اگر جزو بهشتيان شود ، از ميهمانان اهل بهشت است .

.

ص: 472

2 / 3مَن حُرِمَ مِنها فَقَد حُرِمَ خَيرا كَثيراكامل الزيارات عن داوود الحمار عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :مَن لَم يَزُر قَبرَ الحُسَينِ عليه السلام فَقَد حُرِمَ خَيرا كَثيرا ، ونُقِصَ مِن عُمُرِهِ سَنَةٌ . (1)

كامل الزيارات عن حنان بن سدير :كُنتُ عِندَ أبي جَعفَرٍ عليه السلام فَدَخَلَ عَلَيهِ رَجُلٌ فَسَلَّمَ عَلَيهِ وجَلَسَ . فَقالَ أبو جَعفَرٍ عليه السلام : مِن أيِّ البِلادِ أنتَ؟ قالَ : فَقالَ الرَّجُلُ : أنَا مِن أهلِ الكوفَةِ ، وأنَا لَكَ مُحِبٌّ مُوالٍ . قالَ : فَقالَ لَهُ أبو جَعفَرٍ عليه السلام : أتُصَلّي في مَسجِدِ الكوفَةِ كُلَّ صَلَواتِكَ؟ قالَ : فَقالَ الرَّجُلُ : لا . فَقالَ أبو جَعفَرٍ عليه السلام : إنَّكَ لَمَحرومٌ مِنَ الخَيرِ . قالَ : ثُمَّ قالَ أبو جَعفَرٍ عليه السلام : أتَغتَسِلُ كُلَّ يَومٍ مِن فُراتِكُم في كُلِّ يَومٍ مَرَّةً؟ قالَ : لا . قالَ : فَفي كُلِّ جُمعَةٍ؟ فَقالَ : لا . قالَ : فَفي كُلِّ شَهرٍ؟ قالَ : لا ، قالَ : فَفي كُلِّ سَنَةٍ؟ قالَ : لا . فَقالَ لَهُ أبو جَعفَرٍ عليه السلام : إنَّكَ لَمَحرومٌ مِنَ الخَيرِ . قالَ : ثُمَّ قالَ : أتَزورُ قَبرَ الحُسَينِ عليه السلام في كُلِّ جُمعَةٍ؟ قالَ : لا . قالَ : ففي كُلِّ شَهرٍ؟ قالَ : لا ، قالَ : فَفي كُلِّ سَنَةٍ؟ قالَ : لا . فَقال أبو جَعفَرٍ عليه السلام : إنَّكَ لَمَحرومٌ مِنَ الخَيرِ . (2)

.


1- .كامل الزيارات : ص 285 ح 458 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 48 ح 15 .
2- .كامل الزيارات : ص 77 ح 70 ، بحار الأنوار : ج 100 ص 401 ح 53 و ج 101 ص 6 ح 26 .

ص: 473

2 / 3هر كه از زيارت او محروم باشد ، از خير فراوانى محروم است

كامل الزيارات_ به نقل از داوود حمّار ، از امام صادق عليه السلام _: هر كس قبر حسين عليه السلام را زيارت نكند ، از خير فراوانى محروم مانده است و يك سال از عمرش كم مى شود .

كامل الزيارات_ به نقل از حنّان بن سَدير _: نزد امام باقر عليه السلام بودم كه مردى بر او در آمد و سلام داد و نشست . امام باقر عليه السلام فرمود : «تو از كدام شهر هستى ؟» . مرد گفت : من ، كوفى هستم و از دوستداران و ارادتمندان تو» . امام باقر عليه السلام به او فرمود : «آيا همه نمازهايت را در مسجد كوفه مى خوانى ؟» . مرد گفت : نه . امام باقر عليه السلام فرمود : «از خير ، محروم هستى » . سپس امام باقر عليه السلام فرمود : «آيا هر روز ، از رود فرات ، حدّاقل يك مرتبه غسل مى كنى ؟» . مرد گفت : نه . فرمود : «در هر هفته ، چه طور ؟» . گفت : نه . فرمود : «در هر ماه ، چه طور ؟» . گفت : نه . فرمود : «در هر سال ، چه طور ؟» . گفت : نه . امام باقر عليه السلام به او فرمود : «تو از خير ، محروم هستى » . سپس امام عليه السلام فرمود : «آيا هر هفته ، قبر حسين عليه السلام را زيارت مى كنى ؟» . گفت : نه . فرمود : «در هر ماه ، چه طور ؟» . گفت : نه . فرمود : «در سال ، چه طور ؟» . گفت : نه . امام باقر عليه السلام فرمود : «تو از خير ، محروم هستى » .

.

ص: 474

تهذيب الأحكام عن معاوية بن وهب عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام_ لِمُعاوِيَةَ بنِ وَهبٍ _: يا مُعاوِيَةُ ، لا تَدَع زِيارَةَ قَبرِ الحُسَينِ عليه السلام ؛ فَإِنَّ مَن تَرَكَهُ رَأى مِنَ الحَسرَةِ ما يَتَمَنّى أنَّ قَبرَهُ كانَ عِندَهُ . (1)

2 / 4إيّاكُم وَالجَفاءَكامل الزيارات عن الحارث الأعور عن عليّ عليه السلام :بِأَبي واُمِّيَ الحُسَينُ المَقتولُ بِظَهرِ الكوفَةِ ، وَاللّهِ ، كَأَنّي أنظُرُ إلَى الوُحوشِ مادَّةً أعناقَها عَلى قَبرِهِ مِن أنواعِ الوَحشِ ، يَبكونَهُ ويَرثونَهُ لَيلاً حَتَّى الصَّباحِ ، فَإِذا كانَ ذلِكَ فَإِيّاكُم وَالجَفاءَ (2) ! (3)

كامل الزيارات عن عليّ بن الحكم عن بعض أصحابه عن أبي جعفر [الباقر] عليه السلام :كَم بَينَكُم وبَينَ قَبرِ الحُسَينِ عليه السلام ؟ قُلتُ : سِتَّةَ عَشَرَ فَرسَخا . قالَ : أوَ ما تَأتونَهُ؟ قُلتُ : لا . قالَ : ما أجفاكُم! (4)

تهذيب الأحكام عن عبداللّه بن طلحة النهدي :دَخَلتُ عَلى أبي عَبدِ اللّهِ عليه السلام فَقالَ : يا عَبدَ اللّهِ بنَ طَلحَةَ ! أما تَزورُ قَبرَ أبِيَ الحُسَينِ عليه السلام ؟ قُلتُ : بَلى إنّا لَنَأتيهِ . قالَ : تَأتونَهُ كُلَّ جُمعَةٍ؟ قُلتُ : لا . قالَ : تَأتونَهُ في كُلِّ شَهرٍ؟ قُلتُ : لا . قالَ : ما أجفاكُم! إنَّ زِيارَتَهُ تَعدِلُ حَجَّةً وعُمرَةً . (5)

.


1- .تهذيب الأحكام : ج 6 ص 47 ح 103 ، كامل الزيارات : ص 227 ح 335 بزيادة «لخوف» بعد «الحسين عليه السلام » ، بحار الأنوار : ج 101 ص 9 ح 31 .
2- .الجفاء : البعد عن الشيء ، وترك الصلة والبرّ ، وغلظ الطبع (بحار الأنوار : ج 101 ص 6) .
3- .كامل الزيارات : ص 165 ح 214 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 205 ح 9 و ج 101 ص 6 ح 23 .
4- .كامل الزيارات : ص 486 ح 740 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 5 ح 20 .
5- .تهذيب الأحكام : ج 6 ص 21 ح 47 ، فرحة الغرى¨ : ص 79 ، بحار الأنوار : ج 100 ص 261 ح 11 .

ص: 475

تهذيب الأحكام_ به نقل از معاوية بن وَهْب _: امام صادق عليه السلام به من فرمود : «اى معاويه ! زيارت قبر حسين عليه السلام را وا مگذار كه هر كس آن را وا گذارد ، چنان حسرتى مى خورد كه آرزو مى كند كاش قبر او (حسين عليه السلام ) نزدش بود ».

2 / 4هشدار در باره جفاكارى

كامل الزيارات_ به نقل از حارث اَعوَر ، از امام على عليه السلام _: پدر و مادرم ، فداى حسين مقتول در پشت كوفه ! به خدا سوگند ، گويى مى بينم كه انواع حيوانات وحشى ، گردن هايشان را بر قبرش مى كِشند و بر او مى گِريند و شب تا صبح ، براى او مرثيه مى خوانند . پس حال كه چنين است ، مبادا شما جفا كنيد [ و او را زيارت نكنيد ] !

كامل الزيارات_ به نقل از على بن حَكَم ، از يكى از يارانش _: امام باقر عليه السلام فرمود : «ميان شما و قبر حسين عليه السلام ، چه قدر فاصله است ؟» . گفتم : شانزده فرسنگ . فرمود : «آيا نزد آن مى رويد ؟» . گفتم : نه . فرمود : «چه قدر جفاكاريد ! » .

تهذيب الأحكام_ به نقل از عبد اللّه بن طلحه نَهْدى _: بر امام صادق عليه السلام وارد شدم. فرمود : «اى عبد اللّه بن طلحه ! آيا قبر پدرم حسين عليه السلام را زيارت مى كنى ؟» . گفتم : آرى . ما به زيارت آن مى رويم . فرمود : «هر هفته مى رويد ؟» . گفتم : نه . فرمود : «هر ماه مى رويد ؟» . گفتم : نه . فرمود : «چه قدر جفاكاريد ! زيارت او ، برابر با يك حج و عمره است » .

.

ص: 476

الكافي عن سدير :قالَ أبو عَبدِ اللّهِ عليه السلام : يا سَديرُ ، تَزورُ قَبرَ الحُسَينِ عليه السلام في كُلِّ يَومٍ؟ قُلتُ : جُعِلتُ فِداكَ ؛ لا . قالَ : فَما أجفاكُم! قالَ : فَتَزورونَهُ في كُلِّ جُمعَةٍ؟ قُلتُ : لا . قالَ : فَتَزورونَهُ في كُلِّ شَهرٍ؟ قُلتُ : لا . قالَ : فَتَزورونَهُ في كُلِّ سَنَةٍ؟ قُلتُ : قَد يَكونُ ذلِكَ . قالَ : يا سَديرُ ، ما أجفاكُم لِلحُسَينِ عليه السلام ! أما عَلِمتَ أنَّ للّهِِ عَزَّ وجَلَّ ألفَي ألفِ مَلَكٍ شُعثٍ غُبرٍ ، يَبكونَ ويَزورونَ لا يَفتُرونَ . (1)

كامل الزيارات عن الفضيل بن يسار :قالَ أبو عَبدِ اللّهِ عليه السلام : ما أجفاكُم يا فُضَيلُ لا تَزورونَ الحُسَينَ عليه السلام ! أما عَلِمتُم أنَّ أربَعَةَ آلافِ مَلَكٍ شُعثا غُبرا يَبكونَهُ إلى يَومِ القِيامَةِ . (2)

كامل الزيارات عن سليمان بن خالد :سَمِعتُ أبا عَبدِ اللّهِ عليه السلام يَقولُ : عَجَبا لِأَقوامٍ يَزعُمونَ أنَّهُم شيعَةٌ لَنا ، ويُقالُ : إنَّ أحَدَهُم يَمُرُّ بِهِ دَهرُهُ لا يَأتي قَبرَ الحُسَينِ عليه السلام جَفاءً مِنهُ وتَهاوُنا وعَجزا وكَسَلاً !! أما وَاللّهِ ، لَو يَعلَمُ ما فيهِ مِنَ الفَضلِ ما تَهاوَنَ ولا كَسِلَ . قُلتُ : جُعِلتُ فِداكَ ، وما فيهِ مِنَ الفَضلِ؟ قالَ : فَضلٌ وخَيرٌ كَثيرٌ ، أما أوَّلُ ما يُصيبُهُ أن يُغفَرَ ما مَضى مِن ذُنوبِهِ ، ويُقالَ لَهُ : اِستَأنِفِ العَمَلَ . (3)

.


1- .الكافي : ج 4 ص 589 ح 8 ، تهذيب الأحكام : ج 6 ص 116 ح 205 ، كتاب من لا يحضره الفقيه : ج 2 ص 599 ح 3203 ، كامل الزيارات : ص 487 ح 743 كلّها نحوه ، بحار الأنوار : ج 101 ص 6 ح 24 .
2- .كامل الزيارات : ص 488 ح 745 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 7 ح 27 .
3- .كامل الزيارات : ص 488 ح 747 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 7 ح 28 .

ص: 477

الكافى_ به نقل از سَدير _: امام صادق عليه السلام فرمود : «اى سَدير ! قبر حسين عليه السلام را هر روز ، زيارت مى كنى ؟» . گفتم : فدايت شوم ! نه . فرمود : «چه قدر جفاكاريد !» . [ سپس ] فرمود : «هر هفته ، او را زيارت مى كنيد ؟» . گفتم : نه . فرمود : «هر ماه ، او را زيارت مى كنيد ؟» . گفتم : نه . فرمود : «هر سال ، او را زيارت مى كنيد ؟» . گفتم : گاه ، چنين مى شود . فرمود : «اى سَدير ! چه قدر به حسين عليه السلام جفا مى كنيد ! آيا نمى دانى كه خداوندت ، دو هزار هزار فرشته پريشانِ غبار آلوده دارد كه [ كنار قبر حسين عليه السلام ] بدون خستگى ، بر او مى گِريند و زيارتش مى كنند » .

كامل الزيارات_ به نقل از فُضَيل بن يَسار _: امام صادق عليه السلام فرمود : «اى فُضَيل ! چه قدر جفاكاريد كه قبر حسين عليه السلام را زيارت نمى كنيد ! آيا نمى دانيد كه چهار هزار فرشته پريشانِ غبار آلوده ، تا روز قيامت ، بر او مى گِريند ؟» .

كامل الزيارات_ به نقل از سليمان بن خالد _: شنيدم كه امام صادق عليه السلام فرمود : «شگفتا از گروهى كه ادّعا مى كنند شيعه ما هستند ؛ ولى آن گونه كه گفته مى شود ، كسى در ميانشان هست كه در تمام عمرش ، از سرِ جفا و سستى و ناتوانى و تنبلى ، يك بار هم به زيارت قبر حسين عليه السلام نمى آيد ! هشيار باشيد كه _ به خدا سوگند _ ، اگر فضيلت (ثوابِ) آن را مى دانست ، سستى و تنبلى نمى كرد » . گفتم : فدايت شوم ! فضيلت آن چيست ؟ فرمود : «فضيلت و خير فراوانى دارد . بدانيد كه نخستين چيزى كه به او مى رسد ، آمرزش گناهان گذشته اش است و به او گفته مى شود : عمل ، از سر گير » .

.

ص: 478

قرب الإسناد عن حنان بن سدير :قُلتُ لِأَبي عَبدِ اللّهِ عليه السلام : ما تَقولُ في زِيارَةِ قَبرِ الحُسَينِ عليه السلام فَإِنَّهُ بَلَغَنا عَن بَعضِكُم أنَّهُ قالَ : تَعدِلُ حَجَّةً وعُمرَةً؟ قالَ : فَقالَ : ما أضعَفَ هذَا الحَديثَ ، ما تَعدِلُ هذا كُلَّهُ (1) ، ولكِن زوروهُ ولا تَجفوهُ ؛ فَإِنَّهُ سَيِّدُ شَبابِ الشُّهَداءِ ، وسَيِّدُ شَبابِ أهلِ الجَنَّةِ ، وشَبيهُ يَحيَى بنِ زَكَرِيّا عليه السلام ، وعَلَيهِما بَكَتِ السَّماءُ وَالأَرضُ . (2)

2 / 5تَركُ زِيارَتِهِ يوجِبُ عُقوقَ أهلِ البَيتِ:تهذيب الأحكام عن الحلبي عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام ، قال :قُلتُ لَهُ : جُعِلتُ فِداكَ ! ما تَقولُ فيمَن تَرَكَ زِيارَةَ الحُسَينِ عليه السلام وهُوَ يَقدِرُ عَلى ذلِكَ؟ قالَ : إنَّهُ قَد عَقَّ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله وعَقَّنا ، وَاستَخَفَّ بِأَمرٍ هُوَ لَهُ ، ومَن زارَهُ كانَ اللّهُ لَهُ مِن وَراءِ حَوائِجِهِ ، وكُفِيَ ما أهَمَّهُ مِن أمرِ دُنياهُ ، وإنَّهُ يَجلِبُ الرِّزقَ عَلَى العَبدِ ، ويُخلِفُ عَلَيهِ ما يُنفِقُ ، ويُغفَرُ لَهُ ذُنوبُ خَمسينَ سَنَةً ، ويَرجِعُ إلى أهلِهِ وما عَلَيهِ وِزرٌ ولا خَطيئَةٌ إلّا وقَد مُحِيَت مِن صَحيفَتِهِ . فَإِن هَلَكَ في سَفرَتِهِ نَزَلَتِ المَلائِكَةُ فَغَسَّلَتهُ ، وفُتِحَ لَهُ بابٌ إلَى الجَنَّةِ يَدخُلُ عَلَيهِ روحُها حَتّى يُنشَرَ ، وإن سَلِمَ فُتِحَ لَهُ البابُ الَّذي يَنزِلُ مِنهُ رِزقُهُ ، ويُجعَلُ لَهُ بِكُل دِرهَمٍ أنفَقَهُ عَشَرَةُ آلافِ دِرهَمٍ ، وذُخِرَ ذلِكَ لَهُ ، فَإِذا حُشِرَ قيلَ لَهُ : لَكَ بِكُلِّ دِرهَمٍ عَشَرَةُ آلافِ دِرهَمٍ ، إنَّ اللّهَ نَظَرَ لَكَ فَذَخَرَها لَكَ عِندَهُ . (3)

.


1- .قال العلّامة المجلسي قدس سره : لعلّ المراد أنّها لا تعدل الواجبين من الحجّ والعمرة . والأظهر أنّه محمول على التقيّة (بحار الأنوار : ج101 ص35) . أقول : لمزيد التوضيح راجع : هذه الموسوعة : ج 11 ص 100 (الفصل الرابع / بحث حول قيمة زيارة سيّد الشهداء عليه السلام ) .
2- .قرب الإسناد : ص 99 ح 336 ، كامل الزيارات : ص 184 ح 255 نحوه ، بحار الأنوار : ج 101 ص 35 ح 44 و ج 45 ص 211 ح 27 وراجع : ثواب الأعمال : ص 122 ح 48 .
3- .تهذيب الأحكام : ج 6 ص 45 ح 96 ، كامل الزيارات : ص 246 ح 366 و ص 554 ح 843 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 173 ح 21 و ج 101 ص 2 ح 5 .

ص: 479

قرب الإسناد_ به نقل از حنّان بن سَدير _: به امام صادق عليه السلام گفتم : در باره زيارت قبر حسين عليه السلام چه مى فرمايى ؟ از يكى از شما ، به ما رسيده كه آن ، برابر با يك حج و عمره است » . امام عليه السلام فرمود : «اين حديث ، چه قدر ضعيف است ! با همه آن ، برابر نيست ؛ (1) امّا او را زيارت كنيد و بر او جفا نكنيد كه او ، سَرور جوانان شهيد و سَرور جوانان بهشتى و شبيه يحيى بن زكريّاست و آسمان و زمين ، بر هر دو ، گريسته اند » .

2 / 5زيارت نكردن امام حسين عليه السلام ، نافرمانى از اهل بيت: است

تهذيب الأحكام_ به نقل از حلبى _: به امام صادق عليه السلام گفتم : فدايت شوم ! در باره كسى كه مى تواند حسين عليه السلام را زيارت كند ، امّا آن را وا مى گذارد ، چه مى گويى ؟ امام عليه السلام فرمود : «پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و ما را نافرمانى كرده و كارى را كه به سود اوست ، سبُك شِمرده است . هر كس حسين عليه السلام را زيارت كند ، خداوند ، در پى حاجت هاى اوست و آنچه از كارهاى دنيا كه او را انديشناك كرده ، برايش كفايت مى شود [ و حل مى گردد ] . اين زيارت ، روزى را به سوى بنده مى كِشد و آنچه را هزينه كرده ، جبران مى كند و گناهان پنجاه ساله اش آمرزيده مى شود و در حالى به سوى خانواده اش باز مى گردد كه هيچ گناه و خطايى نيست ، جز آن كه از نامه عملش محو مى شود . و اگر در سفرش بميرد ، فرشتگان ، فرود مى آيند و او را غسل مى دهند و درى به سوى بهشت ، برايش گشوده مى شود كه روحش ، از آن وارد مى شود تا آن گاه كه محشور شود ، و اگر سالم برسد ، درى از روزى بر او گشوده مى شود و برايش در برابر هر درهمى كه هزينه كرده ، ده هزار درهم مى دهند و آن را برايش مى اندوزند ، و چون محشور شود ، به او گفته مى شود : براى تو در برابر هر درهمى ، ده هزار درهم است . خداوند ، سود تو را در نظر داشته و آن را نزد خود ، برايت اندوخته است » .

.


1- .علّامه مجلسى قدس سره مى گويد : «شايد مراد امام 7 اين باشد كه با حج و عمره واجب ، برابر نيست و روشن تر ، آن است كه امام 7 در مقام تقيّه ، چنين فرموده است» . براى توضيح بيشتر ، ر . ك : همين دانش نامه : ج 11 ص 101 (فصل چهارم / پژوهشى در باره ارزش زيارت امام حسين عليه السلام) .

ص: 480

كامل الزيارات عن صفوان الجمّال :سَأَلتُ أبا عَبدِ اللّهِ عليه السلام ونَحنُ في طَريقِ المَدينَةِ نُريدُ مَكَّةَ ، فَقُلتُ لَهُ : يَابنَ رَسولِ اللّهِ ، ما لي أراكَ كَئيبا حَزينا مُنكَسِرا؟ فَقالَ لي : لَو تَسمَعُ ما أسمَعُ لَشَغَلَكَ عَن مُساءَلَتي . قُلتُ : ومَا الَّذي تَسمَعُ؟ قالَ : اِبتِهالَ (1) المَلائِكَةِ إلَى اللّهِ عَلى قَتَلَةِ أميرِ المُؤمِنينَ عليه السلام وعَلى قَتَلَةِ الحُسَينِ عليه السلام ، ونَوحَ الجِنِّ عَلَيهِما ، وبُكاءَ المَلائِكَةِ الَّذينَ حَولَهُم وشِدَّةَ حُزنِهِم ، فَمَن يَتَهَنَّأُ مَعَ هذا بِطَعامٍ أو شَرابٍ أو نَومٍ؟ قُلتُ لَهُ : فَمَن يَأتيهِ زائِرا ، ثُمَّ يَنصَرِفُ ، فَمَتى يَعودُ إلَيهِ ؟ وفي كَم يُؤتى؟ وفي كَم يَسَعُ النّاسَ تَركُهُ؟ قالَ : أمَّا القَريبُ فَلا أقَلَّ مِن شَهرٍ ، وأمّا بَعيدُ الدّارِ ففي كُلِّ ثَلاثِ سِنينَ ، فَما جازَ الثَّلاثَ سِنينَ فَقَد عَقَّ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، وقَطَعَ رَحِمَهُ إلّا مِن عِلَّةٍ ، ولَو يَعلَمُ زائِرُ الحُسَينِ عليه السلام ما يَدخُلُ عَلى رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله وما يَصِلُ إلَيهِ مِنَ الفَرَحِ وإلى أميرِ المُؤمِنينَ وإلى فاطِمَةَ وَالأَئِمَّةِ وَالشُّهَداءِ مِنّا أهلَ البَيتِ ، وما يَنقَلِبُ بِهِ مِن دُعائِهِم لَهُ وما لَهُ في ذلِكَ مِنَ الثَّوابِ فِي العاجِلِ وَالآجِلِ وَالمَذخورِ لَهُ عِندَ اللّهِ ، لَأَحَبَّ أن يَكونَ ما ثَمَّ دارُهُ (2) ما بَقِيَ . وإنَّ زائِرَهُ لَيَخرُجُ مِن رَحلِهِ فَما يَقَعُ فَيؤُهُ عَلى شَيءٍ إلّا دَعا لَهُ ، فَإِذا وَقَعَتِ الشَّمسُ عَلَيهِ أكَلَت ذُنوبَهُ كَما تَأكُلُ النّارُ الحَطَبَ ، وما تُبقِي الشَّمسُ عَلَيهِ مِن ذُنوبِهِ شَيئا فَيَنصَرِفُ وما عَلَيهِ ذَنبٌ ، وقَد رُفِعَ لَهُ مِنَ الدَّرَجاتِ ما لا يَنالُهُ المُتَشَحِّطُ بِدَمِهِ في سَبيلِ اللّهِ ، ويُوَكَّلُ بِهِ مَلَكٌ يَقومُ مَقامَهُ ، ويَستَغفِرُ لَهُ حَتّى يَرجِعَ إلَى الزِّيارَةِ أو يَمضِيَ ثَلاثُ سِنينَ أو يَموتَ ... . (3)

.


1- .ابتهل في الدعاء : إذا اجتهد . والابتهال : الاجتهاد في الدعاء وإخلاصه للّه عز و جل (لسان العرب : ج 11 ص 72 «بهل») .
2- .قال العلّامة المجلسي قدس سره : قوله : «ما ثَمَّ داره» : أي يكون داره عنده عليه السلام لا يفارقه . وفي بعض النسخ بالتاء المثنّاة : أي ما تمّ وما استقرّ في داره (بحار الأنوار : ج 101 ص 15) .
3- .كامل الزيارات : ص 495 ح 767 ، الدروع الواقيّة : ص 74 وفيه «فيه» بدل «فيؤه» ، بحار الأنوار : ج 101 ص 14 ح 14 .

ص: 481

كامل الزيارات_ به نقل از صفوان جمّال _: با امام صادق عليه السلام از مدينه به سوى مكّه مى رفتيم كه من پرسيدم : اى فرزند پيامبر خدا ! چرا گرفته و اندوهگين و دلْ شكسته اى؟ امام عليه السلام به من فرمود : «اگر تو هم آنچه من مى شنوم ، مى شنيدى ، ديگر سؤال نمى كردى ». گفتم : چه چيزى مى شنوى ؟ فرمود : «نفرين خواهى فرشتگان از خدا براى قاتلان امير مؤمنان عليه السلام و حسين عليه السلام و نوحه خوانى جنّيان بر آن دو ، و گريه و اندوه شديد فرشتگانِ گرداگردِ آنان بر ايشان . با اين همه ، چه كسى خواب و خورد و خوراك دارد ؟» . به او گفتم : كسى كه به زيارت او مى رود و باز مى گردد ، كى دوباره به زيارت بيايد ؟ و هر از چند گاه به زيارتش بروند ؟ و تا كِى مردم مى توانند به زيارتش نروند ؟ امام عليه السلام فرمود : «كسى كه نزديك است ، حدّاقل ، هر ماهْ يك بار ، و كسى كه دور است ، حدّاقل ، هر سه سال يك بار ، و اگر از سه سال بگذرد ، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله را نافرمانى كرده و پيوندش را با او قطع كرده است ، مگر آن كه عذرى داشته باشد . اگر زائر حسين عليه السلام مى دانست كه چه اندازه دلِ پيامبر خدا صلى الله عليه و آله را شاد مى كند و چه پيوندى با او و امير مؤمنان عليه السلام ، فاطمه عليهاالسلام و امامان و شهيدان ما اهل بيت برقرار كرده است و چه دعايى از آنان در حقّ وى كارگر مى افتد و چه جزايى در اين دنيا و آن دنيا و نيز اندوخته در پيش خدا مى يابد ، دوست مى داشت كه خانه اش براى بقيّه عمرش نزديك مرقد حسين عليه السلام بود . و زائر او از خانه اش ( / قافله اش ) بيرون مى آيد ، سايه اش بر چيزى نمى افتد ، جز آن كه برايش دعا مى كند ، و چون [ نور ] خورشيد بر او مى افتد ، گناهانش را مى خورَد ، آن گونه كه آتش ، هيزم را مى خورَد و خورشيد ، هيچ يك از گناهان او را باقى نمى گذارد و بدون گناه ، باز مى گردد و درجاتش چنان بالا رفته كه كسى كه به خاطر خدا در خون خويش غلتيده نيز به آن نمى رسد و فرشته اى به جاى او گمارده مى شود و برايش آمرزش مى طلبد تا هنگامى كه دوباره براى زيارت ، باز گردد يا سه سال بگذرد و يا بميرد . . . » .

.

ص: 482

2 / 6زِيارَتُهُ تَمُدُّ العُمُرَ وتَركُها يَنقُصُهُكامل الزيارات عن داوود الحمار عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :مَن لَم يَزُر قَبرَ الحُسَينِ عليه السلام فَقَد ... نَقَصَ مِن عُمُرِهِ سَنَةٌ . (1)

تهذيب الأحكام عن منصور بن حازم :سَمِعتُهُ يَقولُ : مَن أتى عَلَيهِ حَولٌ لَم يَأتِ قَبرَ الحُسَينِ عليه السلام نَقَصَ اللّهُ مِن عُمُرِهِ حَولاً ، ولَو قُلتُ : إنَّ أحَدَكُم يَموتُ قَبلَ أجَلِهِ بِثَلاثينَ سَنَةً لَكُنتُ صادِقا ، وذلِكَ أنَّكُم تَترُكونَ زِيارَتَهُ ؛ فَلا تَدَعوها يَمُدُّ اللّهُ في أعمارِكُم ، ويَزيدُ في أرزاقِكُم ، وإذا تَرَكتُم زِيارَتَهُ نَقَصَ اللّهُ مِن أعمارِكُم وأرزاقِكُم . (2)

راجع : ج 11 ص 30 (الفصل الثالث / طول العمر وسعة الرزق).

.


1- .كامل الزيارات : ص 285 ح 458 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 48 ح 15 .
2- .تهذيب الأحكام : ج 6 ص 43 ح 91 ، المزار للمفيد : ص 32 ح 1 ، كامل الزيارات : ص 284 ح 457 ، المزار الكبير : ص 343 ح 2 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 47 ح 11 .

ص: 483

2 / 6زيارت امام حسين عليه السلام ، عمر را طولانى و ترك آن ، عمر را كم مى كند

كامل الزيارات_ به نقل از داوود حمّار ، از امام صادق عليه السلام _: هر كس قبر حسين عليه السلام را زيارت نكند ، بى گمان ، . . . يك سال از عمرش كم مى شود .

تهذيب الأحكام_ به نقل از منصور بن حازِم _: شنيدم كه [ امام صادق عليه السلام يا امام كاظم عليه السلام ]مى فرمايد : «هر كس ، يك سال بر او بگذرد و نزد قبر حسين عليه السلام نيايد ، خداوند ، يك سال از عمرش مى كاهد ، و اگر بگويم كه گاهى يكى از شما ، سى سال پيش از فرا رسيدن اَجَلش مى ميرد ، راست گفته ام ؛ زيرا شما ، زيارت او را وا مى گذاريد . پس آن را وا مگذاريد تا خداوند ، عمرهايتان را طولانى كند و بر روزى هايتان بيفزايد ، و چون زيارتش را واگذاريد ، خداوند ، از عمرها و روزى هايتان مى كاهد » .

ر .ك : ج 11 ص 31 (فصل سوم / طولانى شدن عمر و افزوده شدن روزى)

.

ص: 484

2 / 7الوَصِيَّةُ بِإِدمانِ زِيارَتِهِألف _ في كُلِّ جُمعَةٍثواب الأعمال عن أبي الجارود عن أبي جعفر [الباقر] عليه السلام ، قال :قالَ لي : كَم بَينَكُم وبَينَ الحُسَينِ عليه السلام ؟ قالَ : قُلتُ : يَومٌ لِلرّاكِبِ ويَومٌ وبَعضُ يَومٍ لِلماشي . قالَ : أفَتَأتيهِ كُلَّ جُمعَةٍ؟ قُلتُ : لا ، ما آتيهِ إلّا فِي الحينِ . قالَ : ما أجفاكَ! أما لَو كانَ قَريباً مِنّا لَاتَّخَذناهُ هِجرَةً _ أي تَهاجَرنا إلَيهِ . (1)

فضل زيارة الحسين عليه السلام عن أبي حمزة الثمالي :سَأَلتُ عَلِيَّ بنَ الحُسَينِ عليه السلام عَن زِيارَةِ الحُسَينِ عليه السلام فَقالَ : زُرهُ كُلَّ يَومٍ ، فَإِن لَم تَقدِر فَكُلَّ جُمعَةٍ ، فَإِن لَم تَقدِر فَكُلَّ شَهرٍ ، فَمَن لَم يَزُرهُ فَقَدِ استَخَفَّ بِحَقِّ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله (2) .

راجع : ج 12 ص 212 (الفصل الثاني عشر / زيارته في ليلة الجمعة ويومها) .

ب _ في كُلِّ شَهرٍكامل الزيارات عن عليّ بن ميمون الصائغ عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام ، قال :يا عَلِيُّ ، بَلَغَني أنَّ قَوما مِن شيعَتِنا يَمُرُّ بِأَحَدِهِمُ السَّنَةُ وَالسَّنَتانِ لا يَزورونَ الحُسَينَ عليه السلام . قُلتُ : جُعِلتُ فِداكَ ، إنّي أعرِفُ اُناسا كَثيرَةً بِهذِهِ الصِّفَةِ . قالَ : أما وَاللّهِ ، لِحَظِّهِم أخطَؤوا ، وعَن ثَوابِ اللّهِ زاغوا ، وعَن جِوارِ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله تَباعَدوا . قُلتُ : جُعِلتُ فِداكَ ! في كَمِ الزِّيارَةُ؟ قالَ : يا عَلِيُّ ! إن قَدَرتَ أن تَزورَهُ في كُلِّ شَهرٍ فَافعَل . قُلتُ : لا أصِلُ إلى ذلِكَ ؛ لِأَنّي أعمَلُ بِيَدي ، واُمورُ النّاسِ بِيَدي (3) ، ولا أقدِرُ أن اُغَيِّبَ وَجهي عَن مَكاني يَوما واحِدا . قالَ : أنتَ في عُذرٍ ومَن كانَ يَعمَلُ بِيَدِهِ ، وإنَّما عَنَيتُ مَن لا يَعمَلُ بِيَدِهِ مِمَّن إن خَرَجَ في كُلِّ جُمعَةٍ هانَ ذلِكَ عَلَيهِ ، أما إنَّهُ ما لَهُ عِندَ اللّهِ مِن عُذرٍ ولا عِندَ رَسولِهِ مِن عُذرٍ يَومَ القِيامَةِ . قُلتُ : فَإِن أخرَجَ عَنهُ رَجُلاً فَيَجوزُ ذلِكَ؟ قالَ : نَعَم ، وخُروجُهُ بِنَفسِهِ أعظَمُ أجرا وخَيرا لَهُ عِندَ رَبِّهِ ، يَراهُ رَبُّهُ ساهِرَ اللَّيلِ لَهُ ، تَعَبَ النَّهارِ ، يَنظُرُ اللّهُ إلَيهِ نَظرَةً توجِبُ لَهُ الفِردَوسَ الأَعلى مَعَ مُحَمَّدٍ وأهلِ بَيتِهِ ، فَتَنافَسوا في ذلِكَ ، وكونوا مِن أهلِهِ . (4)

.


1- .ثواب الأعمال : ص 114 ح 19 ، كامل الزيارات : ص 489 ح 749 ، فضل زيارة الحسين عليه السلام : ص 45 ح 19 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 16 ح 20 وراجع : تهذيب الأحكام : ج 6 ص 46 ح 99 .
2- .فضل زيارة الحسين عليه السلام : ص 42 ح 15 و 16 .
3- .كان عليّ بن ميمون صائغا (رجال النجاشي : ج 2 ص 106) .
4- .كامل الزيارات : ص 492 ح 761 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 12 ح 1 .

ص: 485

2 / 7سفارش به تكرار زيارت امام عليه السلام
الف _ هر هفته

ثواب الأعمال_ به نقل از ابو جارود _: امام باقر عليه السلام به من فرمود : «ميان شما و [ مرقد ]حسين عليه السلام ، چه قدر راه است ؟» . گفتم : يك روز ، راه براى سواره ، و يك روز و چند ساعت ، براى پياده . فرمود : «آيا هر هفته ، به زيارتش مى روى ؟» . گفتم : نه . جز گاه به گاه نمى روم . فرمود : «چه قدر جفاكارى ! هشيار باشيد كه اگر به ما نزديك بود ، آن را هجرتگاه خود قرار مى داديم » .

فضل زيارت الحسين عليه السلام_ به نقل از ابو حمزه ثُمالى _: از امام زين العابدين عليه السلام در باره زيارت امام حسين عليه السلام پرسيدم . فرمود : «او را هر روز ، زيارت كن ، و اگر نتوانستى ، هر هفته ، و اگر نتوانستى ، هر ماه ، كه هر كس او را زيارت نكند ، حقّ پيامبر خدا صلى الله عليه و آله را خوار داشته است» .

ر . ك : ج 12 ص 213 (فصل دوازدهم / زيارت امام عليه السلام در شب و روز جمعه) .

ب _ هر ماه

كامل الزيارات_ به نقل از على بن ميمون صائغ _: امام صادق عليه السلام فرمود : «اى على ! به من خبر رسيده كه گروهى از شيعيان ما ، يك سال و دو سال بر ايشان مى گذرد و حسين عليه السلام را زيارت نمى كنند » . گفتم : فدايت شوم ! من ، مردم بسيارى را مى شناسم كه اين گونه اند . فرمود : هان ، كه به خدا سوگند ، در نصيب و حظّ خود ، خطا كردند و از پاداش الهى ، منحرف گشتند و از جوار محمّد عليه السلام ، دور شدند !» . گفتم : فدايت شوم ! زيارت ، چند وقت يك بار باشد؟ فرمود : «اى على ! اگر مى توانى او را در هر ماه زيارت كنى ، اين كار را بكن» . گفتم : اين مقدار را نمى رسم ؛ زيرا من با دست و بازويم كار مى كنم (1) و كارهاى مردم ، دردست من است و نمى توانم يك روز هم از مغازه ام غيبت كنم . فرمود : «تو و هر كس كه با بازويش كار مى كند ، عذر داريد . مقصود من ، كسى است كه با دست و بازويش كار نمى كند و اگر هر هفته هم بيرون برود ، بر او گران نمى آيد . هشيار باشيد كه او نزد خدا و پيامبرش در روز قيامت ، عذرى ندارد ». گفتم : اگر به جاى خود ، مردى را براى زيارتْ روانه كند ، جايز است ؟ فرمود : «آرى ؛ و [ اگر ] خودش برود ، پاداش بيشتر و بركت بيشترى نزد خدايش دارد . پروردگارش او را مى بيند كه براى او ، شب زنده دار است و روزها در رنج و سختى است . پس به او نگاه عنايتى مى اندازد كه فردوس بَرين را به همراه محمّد و اهل بيتش برايش واجب مى كند . پس براى اين ، رقابت كنيد و اهل آن باشيد » .

.


1- .على بن ميمون ، زرگر بوده است .

ص: 486

كامل الزيارات عن صفوان بن مهران الجمّال :قُلتُ لِلصّادِقِ عليه السلام : مَن يَأتيهِ [ أيِ الإِمامَ الحُسَينَ عليه السلام ] زائِرا ثُمَّ يَنصَرِفُ ، مَتى يَعودُ إلَيهِ؟ وفي كَم يُؤتى؟ وكَم يَسَعُ النّاسَ تَركُهُ؟ قالَ : لا يَسَعُ أكثَرَ مِن شَهرٍ . (1)

تهذيب الأحكام عن داوود بن فرقد :قُلتُ لِأَبي عَبدِ اللّهِ عليه السلام : ما لِمَن زارَ الحُسَينَ عليه السلام في كُلِّ شَهرٍ مِنَ الثَّوابِ؟ قالَ : لَهُ مِنَ الثَّوابِ ثَوابُ مِئَةِ ألفِ شَهيدٍ مِثلِ شُهَداءِ بَدرٍ . (2)

.


1- .كامل الزيارات : ص 494 ح 763 ، الدروع الواقية : ص 74 ، بحار الأنوار : ج 97 ص 134 ح 3 و ج 101 ص 14 ح 13 .
2- .تهذيب الأحكام : ج 6 ص 52 ح 123 ، المزار للمفيد : ص 55 ح 1 ، كامل الزيارات : ص 341 ح 575 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 37 ح 51 .

ص: 487

كامل الزيارات_ به نقل از صفوان بن مهران جمّال _: به امام صادق عليه السلام گفتم : كسى كه به زيارت امام حسين عليه السلام مى آيد و باز مى گردد ، كِى دوباره به زيارت بيايد ؟ و مردم هر از چند گاه ، به زيارتش بروند ؟ و تا چه مدّت ، اجازه ترك زيارتش را دارند ؟ امام عليه السلام فرمود : «بيشتر از يك ماه ، اجازه ندارند [ آن را ترك كنند ] » .

تهذيب الأحكام_ به نقل از داوود بن فَرقَد _: به امام صادق عليه السلام گفتم : پاداش كسى كه حسين عليه السلام را در هر ماه زيارت مى كند ، چيست ؟ فرمود : «پاداش او ، مانند پاداش يك صد هزار شهيد از شهيدان جنگ بدر است » .

.

ص: 488

ج _ في كُلِّ أربَعَةِ أشهُرٍكامل الزيارات عن عليّ بن أبي حمزة عن أبي الحسن [الكاظم] عليه السلام :لا تَجفوهُ [ الإِمامَ الحُسَينَ عليه السلام ] ؛ يَأتيهِ الموسِرُ في كُلِّ أربَعَةِ أشهُرٍ ، وَالمُعسِرُ لا يُكَلِّفُ اللّهُ نَفسا إلّا وُسعَها . (1)

د _ في كُلِّ سِتَّةِ أشهُرٍتهذيب الأحكام عن ابن رئاب عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :حَقٌّ عَلَى الغَنِيِّ أن يَأتِيَ قَبرَ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام فِي السَّنَةِ مَرَّتَينِ ، وحَقٌّ عَلَى الفَقيرِ أن يَأتِيَهُ فِي السَّنَةِ مَرَّةً . (2)

ه _ في كُلِّ سَنَةٍكامل الزيارات عن عامر بن عمير وسعيد الاعرج عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :اِيتوا قَبرَ الحُسَينِ عليه السلام في كُلِّ سَنَةٍ مَرَّةً . (3)

كامل الزيارات عن محمّد بن مروان عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :زُوروا قَبرَ الحُسَينِ عليه السلام ولَو كُلَّ سَنَةٍ مَرَّةً . (4)

كامل الزيارات عن عبيداللّه الحلبي :قُلتُ : إنّا نَزورُ قَبرَ الحُسَينِ عليه السلام فِي السَّنَةِ مَرَّتَين أو ثَلاثَةً . فَقالَ أبو عَبدِ اللّهِ عليه السلام : أكرَهُ أن تُكثِرُوا القَصدَ إلَيهِ (5) ، زوروهُ فِي السَّنَةِ مَرَّةً . (6)

.


1- .كامل الزيارات : ص 491 ح 757 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 14 ح 11 .
2- .تهذيب الأحكام : ج 6 ص 43 ح 88 ، المزار للمفيد : ص 29 ح 1 ، كامل الزيارات : ص 490 ح 751 كلاهما عن أبي أيّوب ، بحار الأنوار : ج 101 ص 12 ح 2 .
3- .كامل الزيارات : ص 490 ح 752 و 753 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 13 ح 5 .
4- .كامل الزيارات : ص 493 ح 762 و ص 175 ح 235 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 2 ح 3 .
5- .في المصدر : «إليّ» ، وما اُثبت من بحار الأنوار .
6- .كامل الزيارات : ص 494 ح 764 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 15 ح 16 .

ص: 489

ج _ هر چهار ماه

كامل الزيارات_ به نقل از على بن ابى حمزه ، از امام كاظم عليه السلام _: بر امام حسين عليه السلام جفا مكنيد . شخص توانگر ، در هر چهار ماه به زيارتش برود و تنگ دست ، به هر اندازه كه توانش را دارد .

د _ هر شش ماه

تهذيب الأحكام_ به نقل از ابن رئاب ، از امام صادق عليه السلام _: بر توانگر ، لازم است كه هر سال ، دو بار به زيارت قبر حسين بن على عليه السلام بيايد و بر فقير ، لازم است كه سالى يك بار .

ه _ هر سال

كامل الزيارات_ به نقل از عامر بن عُمَير و سعيد اَعرَج ، از امام صادق عليه السلام _: هر سال به زيارت قبر حسين عليه السلام بياييد .

كامل الزيارات_ به نقل از محمّد بن مروان ، از امام صادق عليه السلام _: قبر حسين عليه السلام را زيارت كنيد ، حتّى اگر سالى يك بار باشد .

كامل الزيارات_ به نقل از عبيد اللّه حلبى _: گفتم : ما قبر حسين عليه السلام را در هر سال ، دو يا سه بار ، زيارت مى كنيم . امام صادق عليه السلام فرمود : «خوش ندارم كه بيش از اندازه ، قصد [ زيارت ] او كنيد . او را در هر سال ، يك بار زيارت كنيد » .

.

ص: 490

كامل الزيارات عن الحلبي :سَأَلتُ أبا عَبدِ اللّهِ عليه السلام عَن زِيارَةِ قَبرِ الحُسَينِ عليه السلام . قالَ : فِي السَّنَةِ مَرَّةً ، إنّي أكرَهُ الشُّهرَةَ . (1)

راجع : ص 488 (في كلّ ستّة أشهر) .

و _ في كُلِّ ثَلاثِ سِنينَكامل الزيارات عن صفوان الجمّال :سَأَلتُ أبا عَبدِ اللّهِ عليه السلام : ... مَن يَأتيهِ [أيِ الإِمامَ الحُسَينَ عليه السلام ]زائِرا ثُمَّ يَنصَرِفُ فَمَتى يَعودُ إلَيهِ؟ وفي كَم يُؤتى؟ وفي كَم يَسَعُ النّاسَ تَركُهُ؟ قالَ : أمَّا القَريبُ فَلا أقَلَّ مِن شَهرٍ ، وأمّا بَعيدُ الدّارِ فَفي كُلِّ ثَلاثِ سِنينَ . (2)

ز _ في كُلِّ أربَعِ سِنينَكامل الزيارات عن العمركي بإسناده عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :إنَّهُ يُصَلّي عِندَ قَبرِ الحُسَينِ عليه السلام أربَعَةُ آلافِ مَلَكٍ مِن طُلوعِ الفَجرِ إلى أن تَغيبَ الشَّمسُ ، ثُمَّ يَصعَدونَ ويَنزِلُ مِثلُهُم ، فَيُصَلّونَ إلى طُلوعِ الفَجرِ ، فَلا يَنبَغي لِلمُسلِمِ أن يَتَخَلَّفَ عَن زِيارَةِ قَبرِهِ أكثَرَ مِن أربَعِ سِنينَ . (3)

.


1- .كامل الزيارات : ص 491 ح 754 و ح 756 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 13 ح 8 .
2- .كامل الزيارات : ص 495 ح 767 ، الدروع الواقيّة : ص 74 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 14 ح 14 .
3- .كامل الزيارات : ص 494 ح 765 و ص 495 ح 766 عن أبي ناب نحوه وليس فيه صدره إلى «الفجر» ، بحار الأنوار : ج 101 ص 15 ح 17 .

ص: 491

كامل الزيارات_ به نقل از حلبى _: از امام صادق عليه السلام ، در باره زيارت قبر حسين عليه السلام پرسيدم . فرمود : «در هر سال ، يك بار . من ، مشهور شدن [ به زيارت ] را دوست ندارم » .

ر . ك : ص 489 (هر شش ماه) .

و _ هر سه سال

كامل الزيارات_ به نقل از صفوان جمّال _: از امام صادق عليه السلام پرسيدم : . . . كسى كه به زيارت امام حسين عليه السلام مى آيد و باز مى گردد ، دوباره كِى به زيارت او بيايد ؟ و مردم ، هر چند روز ، يك بار به زيارتش بروند ؟ و تا چه مدّت ، اجازه ترك زيارتش را دارند ؟ فرمود : «كسى كه نزديك است ، حدّاقل ماهى يك بار ؛ امّا كسى كه دور است ، در هر سه سال [ ، يك بار ] » .

ز _ هر چهار سال

كامل الزيارات_ به نقل از عمركى ، به سندش ، از امام صادق عليه السلام _: بى ترديد ، چهار هزار فرشته ، از سپيده دمان تا غروب خورشيد ، نزد قبر حسين عليه السلام ، نماز مى خوانند و سپس ، بالا مى روند و به همان تعداد ، فرشته فرود مى آيد و [ از شامگاه ]تا سپيده دمان ، نماز مى خوانند . پس سزاوار نيست كه مسلمان ، بيشتر از چهار سال به زيارت قبر حسين عليه السلام نرود .

.

ص: 492

ح _ كُلَّمَا استَطاعَ أكثَرَ فَأَكثَرَالإقبال عن محمّد بن فيض بن مختار عن جعفر بن محمّد [الصادق] عليه السلام :أنَّهُ سُئِلَ عَن زِيارَةِ أبي عَبدِ اللّهِ الحُسَينِ عليه السلام فَقيلَ : هَل في ذلِكَ وَقتٌ هُوَ أفضَلُ مِن وَقتٍ؟ فَقالَ : زوروهُ _ صَلَّى اللّهُ عَلَيهِ _ في كُلِّ وَقتٍ وفي كُلِّ حينٍ ؛ فَإِنَّ زِيارَتَهُ عليه السلام خَيرُ مَوضوعٍ ، فَمَن أكثَرَ مِنها فَقَدِ استَكثَرَ مِنَ الخَيرِ ، ومَن قَلَّلَ قُلِّلَ لَهُ ، وتَحَرَّوا (1) بِزِيارَتِكُمُ الأَوقاتَ الشَّريفَةَ ؛ فَإِنَّ الأَعمالَ الصّالِحَةَ فيها مُضاعَفَةٌ ، وهِيَ أوقاتُ مَهبِطِ المَلائِكَةِ لِزِيارَتِهِ . (2)

فضل زيارة الحسين عليه السلام عن أبي الجارود :قالَ لي أبو جَعفَرٍ عليه السلام : كَم بَينَكُم وبَينَ قَبرِ أبي عَبدِ اللّهِ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليهماالسلام ؟ قالَ : قُلتُ : يَومٌ وشَيءٌ . قالَ : فَقالَ : لَو كانَ مِنّا عَلى مِثلِ الَّذي هُوَ مِنكُم لَاتَّخَذناهُ هِجرَةً . كَم بَينَكُم وبَينَ [ ... ] (3) ؟ قالَ : قُلتُ لَهُ : شَيءٌ يَسيرٌ . فَقالَ : لَو كانَ مِنّا مِثلَ الَّذي هُوَ مِنكُم لَسَرَّني ألّا يَأتِيَ عَلَيَّ يَومٌ إلّا أتَيتُهُ . (4)

فضل زيارة الحسين عليه السلام عن عيينة بيّاع القصب عن جعفر بن محمّد [الصادق] عليه السلام :جاءَ رَجُلٌ إلى أبي جَعفَرٍ عليه السلام فَذاكَرَهُ قَبرَ الحُسَينِ عليه السلام ، فَقالَ : أما تَأتونَهُ ؟ قالَ : بَلى إنّا نَأتيهِ فِي السَّنَةِ مَرَّةً . فَقالَ : ما أجفاكُم _ يا أهلَ الكوفَةِ _ ! لَو كُنتُ بِمَنزِلَتِكُم ما أخطَتني فيهِ صَلاةٌ . (5)

.


1- .التَّحَرِّي : القصد والاجتهاد في الطلب (مجمع البحرين : ج 1 ص 395 «حرا») .
2- .الإقبال : ج 1 ص 45 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 98 ح 29 .
3- .كذا في الأصل ، وقد سقط من العبارة شيء (هامش المصدر) .
4- .فضل زيارة الحسين عليه السلام : ص 44 ح 18 ، المزار للمفيد : ص 226 ح 8 وليس فيه ذيله من «كم بينكم وبين قال : ...» .
5- .. فضل زيارة الحسين عليه السلام : ص 48 ح 24 .

ص: 493

ح _ هر چه قدر بتوان ، بيشتر و بيشتر

الإقبال_ به نقل از محمّد بن فيض بن مختار _: از امام صادق عليه السلام ، در باره زيارت ابا عبد اللّه الحسين عليه السلام پرسيده شد كه : آيا وقت فضيلتى بهتر از وقت ديگر دارد ؟ امام عليه السلام فرمود : «او را _ كه خدا بر او درود فرستد _ ، در هر زمان و وقتى زيارت كنيد كه زيارت او ، بهترين چيزى ( وسيله تقرّبى ) است كه قرار داده اند . هر كس آن را بسيار به جا آورد ، نيكىِ بيشترى به دست آورده است ، و هر كس كم به جا آورد ، كمتر به دست آورده است . بكوشيد كه زيارتتان در وقت هاى شريف و بافضيلت باشد كه كارهاى نيكو در اين وقت ها ، دوچندان پاداش مى يابند ، و آن ، وقت هاى فرود فرشتگان براى زيارت حسين عليه السلام است» .

فضل زيارة الحسين عليه السلام_ به نقل از ابو جارود _: امام باقر عليه السلام به من فرمود : «ميان شما و قبر ابا عبد اللّه الحسين عليه السلام ، چه قدر فاصله است ؟» . گفتم : يك روز و اندكى . فرمود : «اگر فاصله ما هم مانند شما بود ، آن را هجرتگاه خود ، قرار مى داديم » . چه قدر ميان شما و ميان [ حرم، فاصله است ؟ ] » . (1) به ايشان گفتم : فاصله كمى است . فرمود : «اگر فاصله ما به اندازه فاصله شما با ايشان بود ، خوش مى داشتم كه روزى بر من نگذرد ، جز آن كه به زيارتش بروم » .

فضل زيارة الحسين عليه السلام_ به نقل از عُيَينَه نى شكرفروش (بَيّاعُ القَصَب)، از امام صادق عليه السلام _: مردى نزد امام باقر عليه السلام آمد و در باره قبر حسين عليه السلام با ايشان ، سخن گفت . امام فرمود : «آيا به زيارتش نمى رويد ؟» . مرد گفت : چرا . سالى يك مرتبه مى رويم . امام عليه السلام فرمود : «اى كوفيان ! چه قدر جفاكاريد ! اگر من جاى شما بودم ، يك نماز را هم در غير آن جا نمى خواندم » .

.


1- .متن حديث ، در اين جا افتادگى دارد .

ص: 494

كامل الزيارات عن عبداللّه بن أبي يعفور :سَمِعتُ أبا عَبدِ اللّهِ عليه السلام يَقولُ لِرَجُلٍ مِن مَواليهِ : يا فُلانُ ! أتَزورُ قَبرَ أبي عَبدِ اللّهِ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام ؟ قالَ : نَعَم إنّي أزورهُ بَينَ ثَلاثِ سِنينَ مَرَّةً . فَقالَ لَهُ _ وهُوَ مُصفَرُّ الوَجهِ _ : أما وَاللّهِ الَّذي لا إلهَ إلّا هُوَ ، لَو زُرتَهُ لَكانَ أفضَلَ لَكَ مِمّا أنتَ فيهِ . فَقالَ لَهُ : جُعِلتُ فِداكَ ! أكُلُّ هذَا الفَضلِ؟ فَقالَ : نَعَم . (1)

كامل الزيارات عن العيص بن القاسم :سَأَلتُ أبا عَبدِ اللّهِ عليه السلام : هَل لِزِيارَةِ القَبرِ [ قَبرِ الحُسَينِ عليه السلام ]صَلاةٌ مَفروضَةٌ؟ قالَ : لَيسَ لَهُ صَلاةٌ مَفروضَةٌ . قالَ : وسَأَلتُهُ : في كَم يَومٍ يُزارُ؟ قالَ : ما شِئتَ . (2)

فضل زيارة الحسين عليه السلام عن يونس بن عمّار :قُلتُ لِجَعفَرِ بنِ مُحَمَّدٍ عليه السلام في زِيارَةِ قُبورِ الشُّهَداءِ . فَقالَ : تَرَكتَ الشُّهَداءَ الأَحياءَ المَرزوقينَ عِندَكَ بِالعِراقِ ؛ حُسَيناً وذَوي حُسَينٍ عليه السلام ! أما تَزورُ قُبورَهُم ؟ فَقُلتُ : بَلى أزورُها . فَقالَ لي : زُرها ولا تَشهَرَنَّ نَفسَكَ . (3)

.


1- .كامل الزيارات : ص 449 ح 674 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 33 ح 33 .
2- .كامل الزيارات : ص 492 ح 760 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 14 ح 12 .
3- .فضل زيارة الحسين عليه السلام : ص 61 ح 42 .

ص: 495

كامل الزيارات_ به نقل از عبد اللّه بن ابى يَعفور _: شنيدم كه امام صادق عليه السلام به مردى از وابستگانش مى فرمايد : «اى فلانى ! آيا قبر ابا عبد اللّه الحسين عليه السلام را زيارت مى كنى ؟» . گفت : آرى . هر سه سال يك بار ، زيارت مى كنم . امام عليه السلام ، در حالى كه رنگش زرد شده بود ، فرمود : «هشيار باش كه به خدايى كه جز او خدايى نيست ، اگر او را زيارت مى كردى ، از آنچه در آن هستى ، برايت بهتر بود » . او گفت : فدايت شوم ! اين قدر فضيلت دارد ؟! فرمود : «آرى » .

كامل الزيارات_ به نقل از عيص بن قاسم _: از امام صادق عليه السلام پرسيدم : آيا زيارت قبر حسين عليه السلام ، نماز مخصوصى دارد ؟ فرمود : «نماز مخصوصى ندارد » . و نيز پرسيدم : هر چند روز يك بار ، زيارت شود ؟ فرمود : «هر چه قدر كه مى خواهى [ ، زيارت كن ] » .

فضل زيارة الحسين عليه السلام_ به نقل از يونس بن عمّار _: به امام جعفر صادق عليه السلام در باره زيارت قبرهاى شهيدان ، مطلبى گفتم . امام عليه السلام فرمود : «شهيدان زنده روزيخوار [ خدا ] را در عراق و كنار خودت ، حسين عليه السلام و مرتبطان با حسين عليه السلام را وا نهاده اى ! قبرهاى آنان را زيارت نمى كنى ؟» . گفتم : چرا . زيارت مى كنم . به من فرمود : «آنها را زيارت كن ؛ ولى به گونه اى كه به اين كار (زيارت) ، مشهور نشوى » .

.

ص: 496

. .

ص: 497

سخنى در باره حكمت تأكيد بر زيارت امام حسين عليه السلام و تكرار آن

تأمّل در رواياتى كه تأكيد بر زيارت سيّد الشهدا عليه السلام و تكرار آن دارند ، نشان مى دهد كه اين عمل ، نه تنها داراى جنبه عبادى ، بلكه داراى اَبعاد عميق سياسى است . پيام سياسى زيارت امام حسين عليه السلام ، خود ، ايجاب كننده خُرافه زُدايى دائم از اين حركت فرهنگى ، با هدف زمينه سازى براى حاكميت نظام اصيل اسلامى است (نكته اى كه پيش از اين ، تبيين گرديد) . (1) بدين سان ، پيام سياسى زيارت آن امام عليه السلام ، بسى مهم تر و سازنده تر از پيام عبادى آن است . در احاديث آمده است كه زيارت سيّد الشهدا عليه السلام ، فريضه و بهترين عمل است و امامان اهل بيت ، فضائل و بركات فراوانى براى آن ذكر كرده اند (2) و تحمّل هر گونه رنج و مشقّت را درراه زيارت ايشان ، روا شمرده اند . همچنين ، احاديثى نقل شده اند كه دلالت دارند بر اين كه اگر كسى مى تواند ، هر روز ايشان را زيارت كند ، و اگر نمى تواند ، هر جمعه ، و اگر نمى تواند ، هر هفته ، و اگر نمى تواند ، هر ماه ، و اگر نمى تواند ، هر چهار ماه ، و اگر نمى تواند ، هر شش ماه ، و اگر نمى تواند هر سال ، و اگر نمى تواند ، هر سه سال ، و اگر نمى تواند ، هر چهار

.


1- .ر . ك : ج 9 ص 333 (بخش يازدهم / درآمد) .
2- .ر . ك : ج 11 ص 7 (فصل سوم : بركات زيارت امام حسين عليه السلام) .

ص: 498

سال ، و در نهايت ، هر چه بيشتر زيارت كند، بهتر است . رواياتى نيز ثواب زيارت ايشان را بيش از ثواب زيارت حج و عمره دانسته اند (1) و در مورد ترك زيارت امام عليه السلام ، هشدار مى دهند و امتناع از زيارت ايشان را موجب نقص ايمان، كوتاه شدن عمر ، عاقّ اهل بيت عليهم السلام شدن و محروميت از خير بسيار مى دانند . (2) با نگاهى عميق و همه جانبه به اين احاديث ، در كنار احاديثى كه شرط اصلى بهره گيرى از بركات زيارت امام حسين عليه السلام را معرفت به حقّ او دانسته اند ، به روشنى مى توان دريافت كه اين احاديث ، پيام سياسى مهمّى براى پيروان و علاقه مندان اهل بيت عليهم السلام دارند ، و آن ، عبارت است از فرهنگ سازى و زمينه سازى براى تحقّق اهداف بلند عاشورا ؛ يعنى حاكميت ارزش هاى اسلامى به رهبرىِ پيشواى مورد نظر خاندان رسالت . بى ترديد ، حضور انبوه زائران سيّد الشهدا عليه السلام در كنار مزار ملكوتى او ، اگر توأم با آگاهى و برنامه باشد و همه ساله افزايش يابد ، (3) به تحقّق يافتن اهداف مطلوب اهل بيت عليهم السلام منتهى خواهد شد . نكته جالب توجّه ، اين كه بر پايه برخى احاديث ، آنچه مطلوب است ، حضور براى زيارت سيّد الشهدا عليه السلام است ، نه اقامت در كربلا و متوطّن شدن در آن : فَزُرهُ... وَ انصَرِف عَنهُ وَ لا تَتَّخِذهُ وَطَنا . (4) او را زيارت كن... و از آن جا باز گرد و آن جا را وطن خود مگير.

.


1- .به اين موضوع در تحليلى مستقل ، خواهيم پرداخت (ر.ك : ج 11 ص 101 «فصل چهارم / پژوهشى در باره ارزش زيارت امام حسين عليه السلام») .
2- .ر. ك: ص 467 (فصل دوم : تأكيد فراوان بر زيارت امام حسين عليه السلام و هشدار شديد در باره ترك آن).
3- .بر اساس گزارش خبر گزارى ها در سال 1378 ش (1429 ق) در ايّام عاشورا ، حدود ده ميليون نفر به زيارت آن امام عليه السلام شتافته اند .
4- .ر . ك : ج 11 ص 150 ح 3178 و 3179 .

ص: 499

در مورد اقامت در مكّه نيز شمارى از فقها ، به دلايلى مانند حفظ احترام خانه خدا و تداوم شور و شوق زائر _ كه در برخى احاديث آمده _ ، به كراهتِ اقامت و توطّن در آن ، فتوا داده اند . (1) اين گونه روايات ، اگر از نظر سند هم اعتبار لازم را نداشته باشند ، از آن جا كه منطبق با عقل و اعتبارند ، توجّه عملى به آنها ضرورى است ؛ زيرا اقامت دائم ، علاوه بر اين كه از شور و شوق و حضور قلب زائر مى كاهد و بدين سان ، تحقّق اهداف زيارت ، كم رنگ مى گردد ، مشكلات اقتصادى و اجتماعى فراوانى را به همراه خواهد داشت . به سخن ديگر ، جمع ميان اقامت دائم و حضور همگانىِ زائران از سراسر جهان در مكّه يا حرم امام حسين عليه السلام ، عملاً امكان پذير نيست و لازمه توصيه به حضور همگانى در اين گونه اماكن ، مطلوب نبودن اقامتِ دائم است .

.


1- .ر.ك : جواهر الكلام : ج 20 ص 70 .

ص: 500

. .

ص: 501

فهرست تفصيلى

(1) ادامه بخش يازدهم: عزادارى و گريه براى امام حسين عليه السلام*** 7 (/ 1)

(2) فصل سوم: اهمّيت و آداب روز عاشورا*** 7 (/ 2)

(3) 3/ 1 بزرگى مصيبت عاشورا*** 7 (/ 3)

(3) 3/ 2 آداب روز عاشورا*** 11 (/ 3)

(4) 3/ 2 1 تعطيل كردن كارهاى روزانه*** 11 (/ 4)

(4) 3/ 2 2 پرهيز از كامجويى*** 13 (/ 4)

(4) 3/ 2 3 سوگوارى در خانه*** 13 (/ 4)

(4) 3/ 2 4 شدّت اندوه و گريه*** 15 (/ 4)

(4) 3/ 2 5 تسليت گفتن به يكديگر، بِدان گونه كه روايت شده*** 17 (/ 4)

(4) 3/ 2 6 نماز و دعا و زيارت، بِدان گونه كه روايت شده*** 17 (/ 4)

(3) سخنى در باره حكم روزه روز عاشورا*** 30 (/ 3)

(2) فصل چهارم: گريستن و گرياندن بر سيّد الشهدا عليه السلام و يارانش*** 33 (/ 2)

(3) 4/ 1 تشويق به اندوه و گريه و بى تابى بر شهيدان كربلا*** 33 (/ 3)

(3) توضيحى در باره «أنا قتيلُ العَبرَة»*** 38 (/ 3)

(3) 4/ 2 ثواب گريه كردن بر آنان*** 41 (/ 3)

(3) 4/ 3 ثواب شعرخوانى در مصيبت آنان*** 49 (/ 3)

ص: 502

(3) 4/ 4 گريه آدم عليه السلام*** 53 (/ 3)

(3) 4/ 5 گريه ابراهيم عليه السلام*** 55 (/ 3)

(3) 4/ 6 گريه عيسى عليه السلام*** 57 (/ 3)

(3) 4/ 7 گريه پيامبر صلى الله عليه و آله و خاندانش*** 61 (/ 3)

(3) 4/ 8 گريه پدرش امام على عليه السلام*** 67 (/ 3)

(3) 4/ 9 گريه مادرش فاطمه عليها السلام دختر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله*** 71 (/ 3)

(3) 4/ 10 گريه امام حسين عليه السلام بر خانواده و يارانش*** 79 (/ 3)

(4) 4/ 10 1 گريه امام عليه السلام بر مسلم بن عقيل*** 79 (/ 4)

(4) 4/ 10 2 گريه امام عليه السلام بر قيس بن مُسهِر*** 81 (/ 4)

(4) 4/ 10 3 گريه امام عليه السلام بر پسرش على اكبر عليه السلام*** 81 (/ 4)

(4) 4/ 10 4 گريه امام عليه السلام بر برادرش عبّاس عليه السلام*** 83 (/ 4)

(4) 4/ 10 5 گريه امام عليه السلام بر قاسم بن حسن عليه السلام*** 85 (/ 4)

(4) 4/ 10 6 گريه امام عليه السلام بر كودك كوچكش*** 85 (/ 4)

(4) 4/ 10 7 گريه امام عليه السلام بر جوان تُرك*** 87 (/ 4)

(3) 4/ 11 گريه خواهرش زينب عليها السلام*** 87 (/ 3)

(3) 4/ 12 گريه امام زين العابدين عليه السلام*** 91 (/ 3)

(3) 4/ 13 گريه امام باقر عليه السلام*** 99 (/ 3)

(3) 4/ 14 گريه امام صادق عليه السلام*** 103 (/ 3)

(3) 4/ 15 گريه امام كاظم عليه السلام*** 105 (/ 3)

(3) 4/ 16 گريه امام رضا عليه السلام*** 107 (/ 3)

(3) 4/ 17 آنچه از ناحيه مقدّسه صادر شده*** 107 (/ 3)

(3) 4/ 18 گريه برخى از صحابه و تابعيان*** 109 (/ 3)

ص: 503

(4) 4/ 18 1 ابن عبّاس*** 109 (/ 4)

(4) 4/ 18 2 محمّد بن حنفيّه*** 111 (/ 4)

(4) 4/ 18 3 زيد بن ارقم*** 113 (/ 4)

(4) 4/ 18 4 نعمان بن بشير*** 115 (/ 4)

(4) 4/ 18 5 حَسَن بَصرى*** 115 (/ 4)

(4) 4/ 18 6 ربيع بن خُثَيم*** 115 (/ 4)

(3) 4/ 19 گريه فرشتگان*** 117 (/ 3)

(3) 4/ 20 گريه جِنّيان*** 119 (/ 3)

(3) 4/ 21 گريه حيوانات گوناگون*** 119 (/ 3)

(3) 4/ 22 گريه دوزخ*** 121 (/ 3)

(3) 4/ 23 گريه آسمان و زمين و همه چيز*** 121 (/ 3)

(3) سخنى درباره شادى و غم در غير انسان*** 123 (/ 3)

(3) 4/ 24 گريه دشمنان و تنهاگذارندگان امام عليه السلام*** 125 (/ 3)

(4) الف گريه يزيد*** 127 (/ 4)

(4) ب گريه عمر بن سعد*** 129 (/ 4)

(4) ج گريه سپاه عمر بن سعد*** 129 (/ 4)

(4) د گريه غارتگران خيمه ها*** 131 (/ 4)

(4) ه گريه كوفيان*** 131 (/ 4)

(3) تحليلى درباره سير تاريخى عزادارى امام حسين عليه السلام*** 136 (/ 3)

(3) مراحل تاريخى عزادارى براى امام حسين عليه السلام*** 137 (/ 3)

(4) مرحله نخست: از شهادت امام عليه السلام تا هنگام مرگ قاتلان ايشان*** 138 (/ 4)

ص: 504

(4) مرحله دوم: برپايى سوگوارى به گونه آيينى مذهبى از سوى ائمّه عليهم السلام*** 141 (/ 4)

(5) الف زمينه سازى (روزگار امام زين العابدين عليه السلام)*** 141 (/ 5)

(5) ب پى ريزى اركان عزادارى (روزگار امام باقر عليه السلام و امام صادق عليه السلام)*** 143 (/ 5)

(6) ب/ 1. روزگار امام باقر عليه السلام*** 143 (/ 6)

(6) ب/ 2. روزگار امام صادق عليه السلام*** 145 (/ 6)

(6) روز عاشورا و آموزه هاى امام صادق عليه السلام*** 147 (/ 6)

(5) ج توسعه عزادارى (روزگار امام كاظم عليه السلام و امام رضا عليه السلام)*** 148 (/ 5)

(5) پايان دوران امام كاظم عليه السلام و امام رضا عليه السلام: مشخّص شدن ساختار كلّى عزادارى*** 150 (/ 5)

(5) نكته*** 153 (/ 5)

(4) مرحله سوم: عزادارى تا قبل از رسمى شدن آن در اواسط قرن چهارم هجرى*** 153 (/ 4)

(4) مرحله چهارم: رسمى شدن عزادارى محرّم در سده هاى چهارم و پنجم هجرى*** 158 (/ 4)

(5) عزادارى در بغداد*** 159 (/ 5)

(5) عزادارى در مصر*** 161 (/ 5)

(4) مرحله پنجم: عزادارى در سده هاى ششم تا نهم هجرى*** 163 (/ 4)

(5) سده ششم*** 163 (/ 5)

(5) سده هفتم*** 169 (/ 5)

(5) سده هشتم*** 171 (/ 5)

(5) سده نهم هجرى*** 173 (/ 5)

(4) مرحله ششم: عزادارى در سده هاى دهم و يازدهم (دوران حاكميت صفويان)*** 174 (/ 4)

(5) عزادارى محرّم، در سفرنامه هاى ايرانگردان*** 176 (/ 5)

(4) مرحله هفتم: عزادارى پس از صفويان*** 183 (/ 4)

ص: 505

(1) بخش دوازدهم: نمونه مرثيه هايى كه در سوگ امام حسين عليه السلام و يارانش سروده شده اند*** 185 (/ 1)

(2) نگاهى به تحوّلات شعر عاشورايى*** 186 (/ 2)

(3) يك. تحوّلات اشعار عربى در باره عاشورا*** 188 (/ 3)

(4) مرحله اوّل: قرن اوّل تا پايان قرن سوم هجرى*** 188 (/ 4)

(5) 1. اظهار پشيمانى شركت كنندگان در واقعه كربلا*** 189 (/ 5)

(5) 2. نفرين فرستادن بر قاتلان امام حسين عليه السلام و ...*** 189 (/ 5)

(4) مرحله دوم: قرن چهارم تا پايان قرن ششم هجرى*** 190 (/ 4)

(5) 1. شريك دانستن بنى عبّاس در جرايم بنى اميّه*** 190 (/ 5)

(5) 2. ريشه يابى حادثه عاشورا*** 190 (/ 5)

(5) 3. تحوّل در چگونگى خونخواهى شهداى كربلا*** 191 (/ 5)

(4) مرحله سوم: قرن هفتم تا پايان قرن نهم هجرى*** 191 (/ 4)

(5) 1. تحوّل در ناسزاگويى به بنى اميّه و بنى عبّاس*** 192 (/ 5)

(5) 2. عموميت يافتن شعر عاشورايى در ميان اهل سنّت*** 193 (/ 5)

(5) 3. اميد به ثواب و پاداش اخروى در سرودن شعر عاشورايى*** 193 (/ 5)

(4) مرحله چهارم: قرن دهم تا پايان قرن سيزدهم هجرى*** 194 (/ 4)

(5) 1. مقتل سُرايى*** 194 (/ 5)

(5) 2. نااميدى*** 195 (/ 5)

(5) 3. توجّه به شهر كربلا و مقايسه آن با اماكن مقدّس ديگر*** 195 (/ 5)

(4) مرحله پنجم: قرن چهاردهم و پانزدهم هجرى*** 195 (/ 4)

(5) 1. بهره گيرى هاى سياسى اجتماعى از قيام امام حسين عليه السلام*** 196 (/ 5)

(5) 2. فَرادينى شدن اشعار عاشورايى*** 197 (/ 5)

ص: 506

(3) دو. تحوّلات سُروده هاى عاشورايى در شعر فارسى*** 197 (/ 3)

(4) 1. از آغاز تا ظهور دولت صفويه (قرن چهارم تا قرن نهم هجرى)*** 198 (/ 4)

(4) 2. دوره صفويه تا آغاز دوره مشروطه (قرن دهم تا اوايل قرن چهاردهم هجرى)*** 198 (/ 4)

(5) يك. پيدايش نوحه هاى سينه زنى*** 199 (/ 5)

(5) دو. شعر قصصى و روايى*** 199 (/ 5)

(4) 3. دوران معاصر (قرن چهاردهم و پانزدهم هجرى)*** 199 (/ 4)

(5) يك. پيدايش شعر نو*** 200 (/ 5)

(5) دو. بهره گيرى هاى سياسى اجتماعى از قيام امام حسين عليه السلام*** 200 (/ 5)

(5) سه. راه يافتن خرافه و غلو، به برخى اشعار*** 201 (/ 5)

(2) فصل يكم: نمونه مرثيه هايى كه در قرن نخست، سروده شده اند*** 203 (/ 2)

(3) 1/ 1 امام زين العابدين عليه السلام*** 203 (/ 3)

(3) 1/ 2 ابو الأسود دُئَلى*** 205 (/ 3)

(3) 1/ 3 ابو دِهبِل جُمَحى*** 209 (/ 3)

(3) 1/ 4 عوف بن عبد اللّه بن احمَر*** 211 (/ 3)

(3) 1/ 5 ابو رُمْح خُزاعى*** 215 (/ 3)

(3) 1/ 6 امّ كلثوم، دختر امام على عليه السلام*** 217 (/ 3)

(3) 1/ 7 بَشير بن حَذلَم*** 219 (/ 3)

(3) 1/ 8 خالد بن غُفران*** 223 (/ 3)

(3) 1/ 9 رَباب، دختر امرِؤ القَيس*** 225 (/ 3)

(3) 1/ 10 مردى از طايفه عبد القيس*** 227 (/ 3)

(3) 1/ 11 سليمان بن قَتّه*** 227 (/ 3)

(3) 1/ 12 عبد اللّه بن زبير اسدى*** 231 (/ 3)

ص: 507

(3) 1/ 13 عُبَيد اللّه بن حُرّ جُعْفى*** 233 (/ 3)

(3) 1/ 14 عُبَيدة بن عَمْرو كِنْدى*** 239 (/ 3)

(3) 1/ 15 عُقْبة بن عمرو سَهمى*** 243 (/ 3)

(3) 1/ 16 فضل بن عبّاس بن عُتْبه*** 245 (/ 3)

(3) 1/ 17 آنچه از دختران عقيل، گزارش شده است*** 247 (/ 3)

(3) 1/ 18 مسلم بن قُتَيبه*** 251 (/ 3)

(3) 1/ 19 مُغَيرة بن نَوفِل بن حارث*** 253 (/ 3)

(3) 1/ 20 غلام عمر بن عِكرِمه*** 255 (/ 3)

(3) 1/ 21 نجاشى*** 257 (/ 3)

(2) فصل دوم: نمونه مرثيه هايى كه در قرن دوم، سروده شده اند*** 259 (/ 2)

(3) 2/ 1 جعفر بن عَفّان طايى*** 259 (/ 3)

(3) 2/ 2 سيّدِ حِميَرى*** 263 (/ 3)

(3) 2/ 3 فضل بن عبد الرحمن بن عبّاس*** 267 (/ 3)

(3) 2/ 4 كُمَيت*** 269 (/ 3)

(3) 2/ 5 منصور بن سَلَمه نَمِرى*** 277 (/ 3)

(2) فصل سوم: نمونه مرثيه هايى كه در قرن سوم، سروده شده اند*** 283 (/ 2)

(3) 3/ 1 ابو طالب جعفرى*** 283 (/ 3)

(3) 3/ 2 دِعبِل خُزاعى*** 285 (/ 3)

(3) 3/ 3 ديكُ الجِن*** 301 (/ 3)

(3) 3/ 4 شافعى*** 307 (/ 3)

(3) 3/ 5 عبد اللّه بَرقى*** 309 (/ 3)

(3) 3/ 6 عبد اللّه بن معتز*** 313 (/ 3)

ص: 508

(3) 3/ 7 على بن حسن اشرف*** 317 (/ 3)

(3) 3/ 8 فضل بن محمّد*** 317 (/ 3)

(3) 3/ 9 قاسم بن يوسف كاتب*** 319 (/ 3)

(2) فصل چهارم: نمونه مرثيه هايى كه از قرن چهارم تا نهم، سروده شده اند*** 323 (/ 2)

(3) 4/ 1 كسايى مروزى (ق 4 ق)*** 323 (/ 3)

(3) 4/ 2 ناصر خسرو (م 481 ق)*** 324 (/ 3)

(3) 4/ 3 امير معزّى (ق 6 ق)*** 324 (/ 3)

(3) 4/ 4 سنايى غزنوى (م 535 ق)*** 324 (/ 3)

(3) 4/ 5 قوامى رازى (ق 6 ق)*** 325 (/ 3)

(3) 4/ 6 عطّار نيشابورى (م 618 ق)*** 327 (/ 3)

(3) 4/ 7 كمال الدّين اصفهانى (م 635 ق)*** 328 (/ 3)

(3) 4/ 8 جلال الدين محمّد مولوى (م 672 ق)*** 328 (/ 3)

(3) 4/ 9 اوحد الدين مراغه اى (م 738 ق)*** 329 (/ 3)

(3) 4/ 10 سيف فَرغانى (ق 8 ق)*** 330 (/ 3)

(3) 4/ 11 خواجوى كرمانى (م 753 ق)*** 331 (/ 3)

(3) 4/ 12 سلمان ساوَجى (م 778 ق)*** 332 (/ 3)

(3) 4/ 13 شاه داعى شيرازى (م 870 ق)*** 334 (/ 3)

(3) 4/ 14 محمّد بن حسام خَوسَفى (م 875 ق)*** 335 (/ 3)

(2) فصل پنجم: نمونه مرثيه هايى كه از قرن دهم تا سيزدهم، سروده شده اند*** 337 (/ 2)

(3) 5/ 1 بابا فَغانى شيرازى (م 925 ق)*** 337 (/ 3)

(3) 5/ 2 اهلى شيرازى (م 942 ق)*** 338 (/ 3)

(3) 5/ 3 فُضولى بغدادى (م 970 ق)*** 338 (/ 3)

ص: 509

(3) 5/ 4 وحشى بافقى (م 991 ق)*** 339 (/ 3)

(3) 5/ 5 محتشم كاشانى (م 996 ق)*** 340 (/ 3)

(3) 5/ 6 حكيم شفايى اصفهانى (م 1038 ق)*** 347 (/ 3)

(3) 5/ 7 فيّاض لاهيجى (م 1052 ق)*** 348 (/ 3)

(3) 5/ 8 صائب تبريزى (م 1081 ق)*** 348 (/ 3)

(3) 5/ 9 واعظ قزوينى (م 11 ق)*** 350 (/ 3)

(3) 5/ 10 تأثير تبريزى (م 1129 ق)*** 351 (/ 3)

(3) 5/ 11 عبد القادر بيدل دِهلوى (م 1133 ق)*** 352 (/ 3)

(3) 5/ 12 حزين لاهيجى (م 1181 ق)*** 353 (/ 3)

(3) 5/ 13 لطفعلى بيك بيگدِلى (آذر) (م 1195 ق)*** 354 (/ 3)

(3) 5/ 14 صباحى بيدگُلى (م 1207 ق)*** 354 (/ 3)

(3) 5/ 15 طراز يزدى (م 1224 ق)*** 355 (/ 3)

(3) 5/ 16 نشاط اصفهانى (م 1244 ق)*** 355 (/ 3)

(3) 5/ 17 وصال شيرازى (م 1262 ق)*** 356 (/ 3)

(3) 5/ 18 قاآنى (م 1270 ق)*** 359 (/ 3)

(3) 5/ 19 يغماى جَندقى (م 1276 ق)*** 361 (/ 3)

(3) 5/ 20 داورى شيرازى (م 1282 ق)*** 362 (/ 3)

(3) 5/ 21 هنر جندقى (م 1282 ق)*** 365 (/ 3)

(3) 5/ 22 فدايى مازندرانى (م 1282 ق)*** 366 (/ 3)

(3) 5/ 23 سروش اصفهانى (م 1285 ق)*** 367 (/ 3)

(3) 5/ 24 غالب دهلوى (م 1285 ق)*** 368 (/ 3)

ص: 510

(2) فصل ششم: نمونه مرثيه هايى كه از قرن چهاردهم تا آغاز دوران معاصر، سروده شده اند*** 369 (/ 2)

(3) 6/ 1 جودى خراسانى (م 1302 ق)*** 369 (/ 3)

(3) 6/ 2 عنقاى اصفهانى (م 1308 ق)*** 369 (/ 3)

(3) 6/ 3 محمودخان ملك الشعراى صبا (م 1311 ق)*** 370 (/ 3)

(3) 6/ 4 نيّر تبريزى (م 1312 ق)*** 371 (/ 3)

(3) 6/ 5 صفايى جندقى (م 1314 ق)*** 374 (/ 3)

(3) 6/ 6 صبورى خراسانى (م 1322 ق)*** 375 (/ 3)

(3) 6/ 7 عُمّان سامانى (م 1322 ق)*** 377 (/ 3)

(3) 6/ 8 طَرَب شيرازى (م 1330 ق)*** 378 (/ 3)

(3) 6/ 9 صامت بروجردى (م 1331 ق)*** 379 (/ 3)

(2) فصل هفتم: نمونه مرثيه هايى كه در دوران معاصر، سروده شده اند*** 381 (/ 2)

(3) 7/ 1 مدرّس اصفهانى (بيدآبادى) (م 1346 ق)*** 381 (/ 3)

(3) 7/ 2 اقبال لاهورى (م 1317 ش)*** 382 (/ 3)

(3) 7/ 3 فؤاد كرمانى (م 1358 ق)*** 384 (/ 3)

(3) 7/ 4 غروى اصفهانى (كمپانى) (م 1361 ق)*** 384 (/ 3)

(3) 7/ 5 عبد السّلام تربتى (م 1372 ق)*** 385 (/ 3)

(3) 7/ 6 ابو القاسم الهامى (لاهوتى) (م 1336 ش)*** 391 (/ 3)

(3) 7/ 7 عبد العلى نگارنده (م 1346 ش)*** 392 (/ 3)

(3) 7/ 8 صغير اصفهانى (م 1349 ش)*** 392 (/ 3)

(3) 7/ 9 پژمان بختيارى (م 1353 ش)*** 393 (/ 3)

(3) 7/ 10 جلال الدين همايى (م 1359 ش)*** 394 (/ 3)

(3) 7/ 11 حبيب يغمايى (م 1363 ش)*** 394 (/ 3)

ص: 511

(3) 7/ 12 خوشدل تهرانى (م 1365 ش)*** 395 (/ 3)

(3) 7/ 13 سيّد محمّد حسين بهجت (شهريار) (م 1367 ش)*** 395 (/ 3)

(3) 7/ 14 محمّد شرمى (م 1371 ش)*** 396 (/ 3)

(3) 7/ 15 محمّدعلى مردانى (م 1378 ش)*** 397 (/ 3)

(3) 7/ 16 حسين منزوى (م 1383 ش)*** 398 (/ 3)

(3) 7/ 17 محمّدرضا آقاسى (م 1384 ش)*** 398 (/ 3)

(3) 7/ 18 قيصر امين پور (م 1386 ش)*** 400 (/ 3)

(3) 7/ 19 رضا اسماعيلى*** 401 (/ 3)

(3) 7/ 20 مرتضى اميرى اسفندقه*** 401 (/ 3)

(3) 7/ 21 نادر بختيارى*** 402 (/ 3)

(3) 7/ 22 سعيد بيابانكى*** 403 (/ 3)

(3) 7/ 23 حبيب چايچيان (حِسان)*** 403 (/ 3)

(3) 7/ 24 احَد چِگينى*** 404 (/ 3)

(3) 7/ 25 ابو القاسم حسينجانى*** 404 (/ 3)

(3) 7/ 26 كريم رجب زاده*** 405 (/ 3)

(3) 7/ 27 غلامرضا سازگار*** 406 (/ 3)

(3) 7/ 28 محمود شاهرخى*** 406 (/ 3)

(3) 7/ 29 مجيد شفق*** 407 (/ 3)

(3) 7/ 30 ذبيح اللّه صاحبكار*** 408 (/ 3)

(3) 7/ 31 قادر طهماسبى (فريد)*** 410 (/ 3)

(3) 7/ 32 محمّدعلى عجمى*** 410 (/ 3)

(3) 7/ 33 سيّد فضل اللّه قدسى*** 411 (/ 3)

ص: 512

(3) 7/ 34 عليرضا قَزوه*** 412 (/ 3)

(3) 7/ 35 غلامرضا كافى*** 414 (/ 3)

(3) 7/ 36 محمّدرضا گلدسته*** 414 (/ 3)

(3) 7/ 37 محمّد على مجاهدى*** 415 (/ 3)

(3) 7/ 38 على معلّم*** 418 (/ 3)

(3) 7/ 39 حبيب اللّه معلّمى*** 418 (/ 3)

(3) 7/ 40 سيدعلى موسوى گرمارودى*** 419 (/ 3)

(3) 7/ 41 سيّد على ميرباذل*** 421 (/ 3)

(3) 7/ 42 سيمين دخت وحيدى*** 421 (/ 3)

(1) بخش سيزدهم: زيارت امام حسين عليه السلام*** 423 (/ 1)

(2) درآمد*** 424 (/ 2)

(3) واژه شناسى زيارت*** 424 (/ 3)

(3) ريشه يابى زيارت در فطرت*** 425 (/ 3)

(3) زيارت از نگاه اسلام*** 425 (/ 3)

(3) زيارت احيا (زندگان)*** 426 (/ 3)

(3) زيارت اموات (مردگان)*** 427 (/ 3)

(3) زيارت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و اهل بيت عليهم السلام*** 429 (/ 3)

(3) ثواب زيارت امام حسين عليه السلام*** 430 (/ 3)

(3) بركات شگفت انگيز زيارت امام حسين عليه السلام*** 430 (/ 3)

(3) حكمتِ اين همه فضيلت و بركت؟*** 431 (/ 3)

(3) مهم ترين آداب زيارت امام حسين عليه السلام*** 432 (/ 3)

ص: 513

(3) آداب باطنى زيارت*** 433 (/ 3)

(4) 1. معرفت*** 433 (/ 4)

(4) 2. اخلاص*** 433 (/ 4)

(4) 3. حضور قلب و تسليم*** 434 (/ 4)

(4) 4. اشتياق*** 434 (/ 4)

(4) 5. حزن*** 434 (/ 4)

(3) آداب ظاهرى زيارت*** 435 (/ 3)

(4) 1. غسل*** 435 (/ 4)

(4) 2. پوشيدن پاكيزه ترين لباس*** 435 (/ 4)

(4) 3. استفاده نكردن از بوى خوش و زينت*** 435 (/ 4)

(4) 4. سكوت*** 436 (/ 4)

(4) 5. آرامش و وقار*** 436 (/ 4)

(4) 6. اجازه ورود خواستن*** 436 (/ 4)

(4) 7. پيش گذاشتن پاىِ راست*** 437 (/ 4)

(4) 8. خواندن زيارت هاى مأثور*** 437 (/ 4)

(3) آسيب شناسى زيارت*** 438 (/ 3)

(2) فصل يكم: فضيلت زيارت امام حسين عليه السلام و زائرش*** 441 (/ 2)

(3) 1/ 1 زيارتش از برترينِ عمل هاست*** 441 (/ 3)

(3) 1/ 2 زائر او، مانند زائر خداست*** 443 (/ 3)

(3) 1/ 3 زائر او، مانند زائر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله است*** 445 (/ 3)

(3) 1/ 4 تكريم زائران او، توسّط فرشتگان*** 447 (/ 3)

(3) 1/ 5 ثواب زيارت او، به حساب در نمى آيد*** 451 (/ 3)

ص: 514

(3) 1/ 6 ثواب كسى كه با هراس، او را زيارت كند و آن كه به خاطر زيارت او، زندانى يا كشته شود*** 455 (/ 3)

(3) 1/ 7 ثواب زيارت امام حسين عليه السلام با مشقّت و ثواب كسى كه در راه زيارت او بميرد*** 461 (/ 3)

(3) 1/ 8 پاداش پياده به زيارت امام عليه السلام رفتن*** 463 (/ 3)

(2) فصل دوم: تأكيد فراوان بر زيارت امام حسين عليه السلام و هشدار شديد درباره ترك آن*** 467 (/ 2)

(3) 2/ 1 بر هر مؤمن، واجب است*** 467 (/ 3)

(3) 2/ 2 هر كس حسين عليه السلام را زيارت نكند، ايمانش ناقص است*** 471 (/ 3)

(3) 2/ 3 هر كه از زيارت او محروم باشد، از خير فراوانى محروم است*** 473 (/ 3)

(3) 2/ 4 هشدار درباره جفاكارى*** 475 (/ 3)

(3) 2/ 5 زيارت نكردن امام حسين عليه السلام، نافرمانى از اهل بيت عليهم السلام است*** 479 (/ 3)

(3) 2/ 6 زيارت امام حسين عليه السلام، عمر را طولانى و ترك آن، عمر را كم مى كند*** 483 (/ 3)

(3) 2/ 7 سفارش به تكرار زيارت امام عليه السلام*** 485 (/ 3)

(4) الف هر هفته*** 485 (/ 4)

(4) ب هر ماه*** 485 (/ 4)

(4) ج هر چهار ماه*** 489 (/ 4)

(4) د هر شش ماه*** 489 (/ 4)

(4) ه هر سال*** 489 (/ 4)

(4) و هر سه سال*** 491 (/ 4)

(4) ز هر چهار سال*** 491 (/ 4)

(4) ح هر چه قدر بتوان، بيشتر و بيشتر*** 493 (/ 4)

(4) سخنى در باره حكمت تأكيد بر زيارت امام حسين عليه السلام و تكرار آن*** 497 (/ 4)

جلد يازدهم

اشاره

ص: 2

ص: 3

ص: 4

ص: 5

ص: 6

[ادامه بخش سيزدهم]

اشاره

الفصل الثالث : بركات زيارته

3 / 1غُفرانُ الذُّنوبِالكافي عن المعلّى أبي شهاب :قالَ الحُسَينُ عليه السلام لِرَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله : يا أبَتاه ، ما لِمَن زارَكَ؟ فَقالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : يا بُنَيَّ ، مَن زارَني حَيّا أو مَيِّتا ، أو زارَ أباكَ أو زارَ أخاكَ أو زارَكَ ، كانَ حَقّا عَلَيَّ أن أزورَهُ يَومَ القِيامَةِ واُخَلِّصَهُ مِن ذُنوبِهِ . (1)

فضل زيارة الحسين عليه السلام عن جابر عن أبي جعفر [الباقر عليه السلام ] :زِيارَةُ قَبرِ الحُسَينِ عليه السلام يُغفَرُ لِلرَّجُلِ الذُّنوبُ ، ويُغفَرُ لَهُ في ذَهابِهِ ومَجيئِهِ . (2)

كامل الزيارات عن سدير الصيرفي :كُنّا عِندَ أبي جَعفَرٍ عليه السلام ، فَذَكَرَ فَتىً قَبرَ الحُسَينِ عليه السلام . فَقالَ لَهُ أبو جَعفَرٍ عليه السلام : ما أتاهُ عَبدٌ فَخَطا خُطوَةً ، إلّا كَتَبَ اللّهُ لَهُ حَسَنَةً ، وحَطَّ عَنهُ سَيِّئَةً . (3)

.


1- .الكافي : ج 4 ص 548 ح 4 ، كتاب من لا يحضره الفقيه : ج 2 ص 577 ح 3159 ، تهذيب الأحكام : ج 6 ص 4 ح 7 عن المعلّى بن شهاب ، ثواب الأعمال : ص 108 ح 2 عن العلاء بن المسيّب عن الإمام الصادق عن آبائه عليهم السلام عنه صلى الله عليه و آله ، كامل الزيارات : ص 47 ح 23 عن المعلّى بن أبي شهاب وكلاهما نحوه ، بحار الأنوار : ج 100 ص 141 ح 15 .
2- .فضل زيارة الحسين عليه السلام : ص 46 ح 22 .
3- .كامل الزيارات : ص 256 ح 384 ، فضل زيارة الحسين عليه السلام : ص 47 ح 23 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 25 ح 25 .

ص: 7

فصل سوم : بركات زيارت امام حسين عليه السلام

3 / 1آمرزيده شدن گناهان

الكافى_ به نقل از مُعلّى ابو شهاب _: امام حسين عليه السلام به پيامبر خدا صلى الله عليه و آله گفت : پدر عزيزم ! پاداش زائر تو چيست ؟ پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «پسركم ! هر كس زنده يا مُرده مرا زيارت كند ، يا پدرت يا برادرت يا تو را زيارت كند ، بر گردن من ، حق دارد كه روز قيامت ، او را زيارت كنم و از گناهانش رهايش سازم ».

فضل زيارة الحسين عليه السلام_ به نقل از جابر ، از امام باقر عليه السلام _: زيارت قبر حسين عليه السلام ، سبب آمرزش گناهان انسان مى شود و در رفت و آمد [ به مرقد ] ، آمرزيده مى شود .

كامل الزيارات_ به نقل از سَدير صيرفى _: ما نزد امام باقر عليه السلام بوديم . جوانى از قبر حسين عليه السلام ياد كرد . امام باقر عليه السلام به او فرمود : «بنده اى نزد آن نيامد و گامى بر نداشت ، مگر آن كه خداوند ، برايش حَسَنه اى نوشت و زشتكارى اى را از او پاك كرد » .

.

ص: 8

تهذيب الأحكام عن رفاعة النخاس عن أبي عبد اللّه عن أبيه [الباقر] عليهماالسلام :إنَّ مَن خَرَجَ إلى قَبرِ الحُسَينِ عليه السلام عارِفا بِحَقِّهِ غَيرَ مُستَكبِرٍ ، وبَلَغَ الفُراتَ ووَقَعَ فِي الماءِ ، وخَرَجَ مِنَ الماءِ ، كانَ مِثلَ الَّذي يَخرُجُ مِنَ الذُّنوبِ ، وإذا مَشى إلَى الحُسَينِ عليه السلام فَرَفَعَ قَدَما ووَضَعَ اُخرى ، كَتَبَ اللّهُ لَهُ عَشرَ حَسَناتٍ ، ومَحا عَنهُ عَشرَ سَيِّئاتٍ . (1)

الأمالي للطوسي عن حمران بن أعين :زُرتُ قَبرَ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام ، فَلَمّا قَدِمتُ جاءَني أبو جَعفَرٍ مُحَمَّدُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام وعُمَرُ بنُ عَلِيِّ بنِ عَبدِ اللّهِ بنِ عَلِيٍّ . فَقالَ لي أبو جَعفَرٍ عليه السلام : أبشِر يا حُمرانُ ؛ فَمَن زارَ قُبورَ شُهَداءِ آلِ مُحَمَّدٍ عليهم السلام ويُريدُ اللّهَ بِذلِكَ وصِلَةَ نَبِيِّهِ ، خَرَجَ مِن ذُنوبِهِ كَيَومَ وَلَدَتهُ اُمُّهُ . (2)

كامل الزيارات عن عبد اللّه بن مسكان عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :مَن زارَ الحُسَينَ عليه السلام مِن شيعَتِنا لَم يَرجِع حَتّى يُغفَرَ لَهُ كُلُّ ذَنبٍ ، ويُكتَبُ لَهُ بِكُلِّ خُطوَةٍ خَطاها وكُلِّ يَدٍ رَفَعَتها دابَّتُهُ ألفُ حَسَنَةٍ ، ومُحِيَ عَنهُ ألفُ سَيِّئَةٍ ، وتُرفَعُ لَهُ ألفُ دَرَجَةٍ . (3)

ثواب الأعمال عن الحارث بن المغيرة عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :إنَّ للّهِِ مَلائِكَةً مُوَكَّلينَ بِقَبرِ الحُسَينِ عليه السلام ، فَإِذا هَمَّ الرَّجُلُ بِزِيارَتِهِ أعطاهُم ذُنوبَهُ ، فَإِذا خَطا مَحَوها ، ثُمَّ إذا خَطا ضاعَفوا لَهُ حَسَناتِهِ ، فَما تَزالُ حَسَناتُهُ تُضاعَفُ حَتّى توجِبَ لَهُ الجَنَّةَ . (4)

.


1- .تهذيب الأحكام : ج 6 ص 52 ح 125 ، كامل الزيارات : ص 346 ح 586 نحوه عن رفاعة بن موسى النحّاس عن الإمام الصادق عليه السلام ، بحار الأنوار : ج 101 ص 147 ح 34 .
2- .الأمالي للطوسي : ص 414 ح 931 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 20 ح 10 .
3- .كامل الزيارات : ص 257 ح 385 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 25 ح 26 .
4- .ثواب الأعمال : ص 117 ح 33 ، كامل الزيارات : ص 254 ح 380 و ص 287 ح 464 ، المزار الكبير : ص 329 ح 10 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 64 ح 50 .

ص: 9

تهذيب الأحكام_ به نقل از رِفاعه نَخّاس ، از امام صادق ، از پدرش امام باقر عليهما السلام _: هر كس با معرفت و بدون تكبّر به سوى قبر حسين عليه السلام به راه بيفتد و به رود فرات برسد و در آب ، فرو رود و بيرون آيد ، مانند كسى است كه از گناهانش بيرون مى آيد ، و چون به سوى حسين عليه السلام برود و يك قدم بردارد و يك قدم بگذارد ، خداوند ، [در كارنامه عملش] ده كار خوب برايش مى نويسد و ده كار بدِ او را مى زُدايد».

الأمالى ، طوسى_ به نقل از حُمران بن اَعيَن _: قبر حسين بن على عليهما السلام را زيارت كردم . چون باز گشتم ، امام باقر عليه السلام ، و عمر بن على بن عبد اللّه بن على ، بر من در آمدند . امام باقر عليه السلام به من فرمود : «اى حُمران ! بر تو مژده باد كه هر كس قبر شهيدان خاندان محمّد صلى الله عليه و آله را زيارت كند و قصدش خدا و پيوند با پيامبر خدا صلى الله عليه و آله باشد ، از گناهانش بيرون مى آيد ، [ و ]مانند روزى [ مى شود ] كه مادرش او را زاده است» .

كامل الزيارات_ به نقل از عبد اللّه بن مِسكان ، از امام صادق عليه السلام _: هر كس از شيعيان ما حسين عليه السلام را زيارت كند ، باز نمى گردد تا آن كه همه گناهانش آمرزيده مى شود و براى هر گامى كه مى پيمايد و هر پايى كه مَركبش از زمين بر مى دارد ، [در كارنامه عملش] هزار عمل صالح برايش نوشته مى شود و هزار عمل ناصالح از او زُدوده مى شود و هزار درجه ، بالا برده مى شود .

ثواب الأعمال_ به نقل از حارث بن مُغَيره ، از امام صادق عليه السلام _: خداوندت ، فرشتگانى گماشته بر قبر حسين عليه السلام دارد كه چون كسى قصد زيارت او را مى كند ، خداوند ، گناهانش را به آن فرشتگان مى بخشد ، و چون گامى بردارد ، آنها ، آن گناهان را مى زُدايند و در گام بعدى ، نيكى هايش را دوچندان مى كنند و اين نيكى ها، افزون مى شوند تا بهشت را برايش واجب كنند .

.

ص: 10

كتاب من لا يحضره الفقيه :قالَ الصّادِقُ عليه السلام : مَن زارَ قَبرَ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام ، جُعِلَ ذُنوبُهُ جِسرا عَلى بابِ دارِهِ ، ثُمَّ عَبَرَها ، كَما يُخَلِّفُ أحَدُكُمُ الجِسرَ وَراءَهُ إذا عَبَرَهُ . (1)

تهذيب الأحكام عن قدامة بن مالك عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :مَن أرادَ زِيارَةَ قَبرِ الحُسَينِ عليه السلام لا أشَرا ولا بَطَرا (2) ولا رِياءا ولا سُمعَةً ، مُحِّصَت (3) ذُنوبُهُ كَما يُمَحَّصُ الثَّوبُ فِي الماءِ ؛ فَلا يَبقى عَلَيهِ دَنَسٌ (4) ، ويَكتُبُ اللّهُ لَهُ بِكُلِّ خُطوَةٍ حَجَّةً ، وكُلَّما رَفَعَ قَدَمَهُ عُمرَةً . (5)

كامل الزيارات عن سليمان بن خالد عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :إنَّ للّهِِ في كُلِّ يَومٍ ولَيلَةٍ مِئَةَ ألفِ لَحظَةٍ إلَى الأَرضِ ، يَغفِرُ لِمَن يَشاءُ مِنهُ ، ويُعَذِّبُ مَن يَشاءُ مِنهُ ، ويَغفِرُ لِزائِري قَبرِ الحُسَينِ عليه السلام خاصَّةً ولِأَهلِ بَيتِهِم ، ولِمَن يَشفَعُ لَهُ يَومَ القِيامَةِ كائِنا مَن كانَ . قُلتُ : وإن كانَ رَجُلاً قَدِ استَوجَبَ (6) النّارَ؟ قالَ : وإن كانَ ، ما لَم يَكُن ناصِبِيّا (7) . (8)

.


1- .كتاب من لا يحضره الفقيه : ج 2 ص 581 ح 3172 ، ثواب الأعمال : ص 116 ح 30 ، المزار للمفيد : ص 37 ح 2 ، كامل الزيارات : ص 286 ح 462 ، المزار الكبير : ص 345 ح 4 كلّها نحوه ، بحار الأنوار : ج 101 ص 26 ح 32 .
2- .الأشَرُ : المَرَحُ ، والبَطَرُ : التبختُر (لسان العرب : ج 4 ص 20 «أشر» و ص 68 «بطر») .
3- .المَحْصُ : التلخيص ، وتمحيص الذنوب : أي إزالتها (النهاية : ج 4 ص 302 «محص») .
4- .الدَّنَسُ : الوَسَخُ (النهاية : ج 2 ص 137 «دنس») .
5- .تهذيب الأحكام : ج 6 ص 44 ح 93 ، المقنعة : ص 468 نحوه ، المزار للمفيد : ص 36 ح 1 ، كامل الزيارات : ص 273 ح 424 كلاهما بزيادة «محتسباً» بعد «الحسين» ، المزار الكبير : ص 344 ح 3 وفيه «يمضمض» بدل «يمحّص» ، بحار الأنوار : ج 101 ص 19 ح 3 .
6- .في المصدر : «استوجبه» ، والتصويب من بحارالأنوار .
7- .النّاصِبيّ : من نصب العداوة لأهل البيت عليهم السلام (مجمع البحرين : ج 3 ص 1788 «نصب») .
8- .كامل الزيارات : ص 311 ح 525 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 27 ح 35 .

ص: 11

كتاب من لا يحضره الفقيه_ از امام صادق عليه السلام _: هر كس قبر حسين بن على عليه السلام را زيارت كند ، گناهانش پلى بر درگاه خانه اش مى شوند كه از آن مى گذرد ، همان گونه كه هر كدامتان از پل مى گذرد و آن را پشتِ سر مى گذارد .

تهذيب الأحكام_ به نقل از قُدامة بن مالك ، از امام صادق عليه السلام _: هر كس آهنگِ زيارت قبر حسين عليه السلام را داشته باشد ، امّا نه از سرِ كبر و غرور يا رياكارى و رسيدن آوازه اش به همگان ، گناهانش زُدوده مى شوند ، همان گونه كه جامه ، در آب، پاكيزه مى شود و چركى بر آن نمى مانَد ، و خداوند در برابر هر گامى ، يك حج براى او مى نويسد ، و هر گاه قدمش را بر مى دارد ، عمره اى برايش مى نويسد .

كامل الزيارات_ به نقل از سليمان بن خالد ، از امام صادق عليه السلام _: خداوند ، در هر شبانه روز ، يكصد هزار نگاه به زمين مى اندازد ، و هر كس را كه مى خواهد ، مى آمرزد ، و هر كس را كه مى خواهد ، عذاب مى كند ، و زائران قبر حسين عليه السلام و خانواده آنها را به طور ويژه مى آمرزد ، و نيز هر كس را كه او روز قيامتْ شفاعت كند ، هر كه مى خواهد باشد» . گفتم : حتّى اگر مردى باشد كه مستوجب دوزخ است ؟ فرمود : «حتّى اگر چنين باشد ، البته ناصبى (1) نباشد» .

.


1- .ناصبى ، يعنى دشمن اهل بيت عليهم السلام .

ص: 12

المزار للمفيد عن شعيب العقرقوفي عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام ، قال :قُلتُ لَهُ : مَن أتى قَبرَ الحُسَينِ عليه السلام ما لَهُ مِنَ الثَّوابِ وَالأَجرِ _ جُعِلتُ فِداكَ _ ؟! قالَ : يا شُعَيبُ ، ما صَلّى عِندَهُ أحَدٌ صَلاةً إلّا قَبِلَهَا اللّهُ مِنهُ ، ولا دَعا عِندَهُ أحَدٌ دَعوَةً إلَا استُجيبَت لَهُ عاجِلَةً وآجِلَةً . فَقُلتُ : جُعِلتُ فِداكَ ، زِدني . قالَ : يا شُعَيبُ ، أيسَرُ ما يُقالُ لِزائِرِ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام : قَد غُفِرَ لَكَ _ يا عَبدَ اللّهِ _ ؛ فَاستَأنِفِ العَمَلَ عَمَلاً جَديدا . (1)

كامل الزيارات عن عبداللّه بن مسكان :شَهِدتُ أبا عَبدِ اللّهِ عليه السلام وقَد أتاهُ قَومٌ مِن أهلِ خُراسانَ ، فَسَأَلوهُ عَن إتيانِ قَبرِ الحُسَينِ عليه السلام وما فيهِ مِنَ الفَضلِ . قالَ : حَدَّثَني أبي عَن جَدّي أنَّهُ كانَ يَقولُ : مَن زارَهُ يُريدُ بِهِ وَجهَ اللّهِ أخرَجَهُ اللّهُ مِن ذُنوبِهِ كَمَولودٍ وَلَدَتهُ اُمُّهُ ، وَشَيَّعَتهُ المَلائِكَةُ في مَسيرِهِ ، فَرَفرَفَت عَلى رَأسِهِ ، قَد صَفّوا بِأَجنِحَتِهِم عَلَيهِ حَتّى يَرجِعَ إلى أهلِهِ ، وسَأَلَتِ المَلائِكَةُ المَغفِرَةَ لَهُ مِن رَبِّهِ ، وغَشِيَتهُ الرَّحمَةُ مِن أعنانِ (2) السَّماءِ ، ونادَتهُ المَلائِكَةُ : طِبتَ وطابَ مَن زُرتَ ، وحُفِظَ في أهلِهِ . (3)

فضل زيارة الحسين عليه السلام عن عاصم بن حميد الحنّاط :سَأَلتُ جَعفَرَ بنَ مُحَمَّدٍ عليه السلام عَن زِيارَةِ قَبرِ الحُسَينِ عليه السلام ، فَقالَ : يا عاصِمُ ! مَن زارَ قَبرَ الحُسَينِ عليه السلام وهُوَ مَغمومٌ أذهَبَ اللّهُ غَمَّهُ ، ومَن زارَهُ وهُوَ فَقيرٌ أذهَبَ فَقرَهُ ، ومَن كانَت بِهِ عاهَةٌ فَدَعَا اللّهَ أن يُذهِبَها عَنهُ أذهَبَها عَنهُ ، وَاستُجيبَت دَعوَتُهُ ، وفُرِّجَ هَمُّهُ وغَمُّهُ . فَلا تَدَع أن تَأتِيَهُ ، فَإِنَّكَ كُلَّما أتَيتَهُ كُتِبَ لَكَ بِكُلِّ خُطوَةٍ تَخطوها عَشرُ حَسَناتٍ ، ومُحِيَ عَنكَ عَشرُ سَيِّئاتٍ ، وكُتِبَ لَكَ ثَوابُ شَهيدٍ في سَبيلِ اللّهِ اُهَريقَ دَمُهُ ، فَإِيّاكَ أن تَفوتَكَ زِيارَتُهُ . (4)

.


1- .المزار للمفيد : ص 135 ح 4 ، كامل الزيارات : ص 435 ح 668 ، المزار الكبير : ص 356 ح 4 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 83 ح 9 .
2- .أعنانُ السَّماء : أي نواحيها (النهاية : ج 3 ص 313 «عنن») .
3- .كامل الزيارات : ص 275 ح 428 و ص 290 ح 470 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 19 ح 5 .
4- .فضل زيارة الحسين عليه السلام : ص 64 ح 46 .

ص: 13

المزار ، مفيد_ به نقل از شُعَيب عَقَرقوفى _: به امام [ صادق عليه السلام ] گفتم : فدايت شوم ! كسى كه نزد قبر حسين عليه السلام بيايد ، چه پاداش و اجرى دارد ؟ فرمود : «اى شعيب ! هيچ كس نزد او نماز نمى خواند ، جز آن كه خداوند ، از او مى پذيرد ، و هيچ كس نزد او دعا نمى كند ، جز آن كه دعايش براى اين دنيا و آن دنيا ، مستجاب مى شود» . گفتم : فدايت شوم ! برايم بيشتر بگو . فرمود : «اى شعيب ! كمترين چيزى كه به زائر حسين عليه السلام گفته مى شود ، اين است : اى بنده خدا ! آمرزيده شدى . دوباره از نو ، عمل از سر گير » .

كامل الزيارات_ به نقل از عبد اللّه بن مِسْكان _: در حضور امام صادق عليه السلام بودم و گروهى از خراسان ، نزد امام عليه السلام آمده بودند و از ايشان ، در باره آمدن به مرقد حسين عليه السلام و فضيلت آن مى پرسيدند . امام عليه السلام فرمود : «پدرم ، از جدّم نقل كرد كه مى فرمود : هر كس او را براى خدا زيارت كند ، خداوند ، او را از گناهانش بيرون مى آورد ، مانند كودكى كه مادرش او را زاده است ، و فرشتگان ، او را در مسيرش همراهى مى كنند و بر سرش با چترى از بال هاى رديف كرده شان ، سايه مى افكنند تا آن گاه كه به نزد اهلش باز گردد . فرشتگان ، آمرزش او را از خداوند مى طلبند و رحمت آسمانى ، او را از هر سو ، فرا مى گيرد و فرشتگان ، او را ندا مى دهند : پاكيزه گشتى ، و پاكيزه است آن كه زيارتش كردى ، و اهلش محافظت مى شوند » .

فضل زيارة الحسين عليه السلام_ به نقل از عاصم بن حميد حنّاط _: از امام جعفر صادق عليه السلام ، در باره زيارت قبر حسين عليه السلام پرسيدم . فرمود : «اى عاصم ! هر كس قبر حسين عليه السلام را زيارت كند ، اگر اندوهگين باشد ، خداوند اندوهش را مى برَد ، و اگر فقير باشد ، خداوند ، فقرش را از ميان مى بَرد ، و اگر دردمند باشد و از خدا بخواهد كه آن را از ميان ببرد ، مى بَرد ، و دعايش مستجاب مى شود و همّ و غمّش حل مى شود . پس رفتن به زيارتش را وا مگذار كه هر گاه بر او در آيى ، در برابر هر گامى كه بر مى دارى ، ده حَسَنه برايت نوشته مى شود و ده زشتكارى از تو زُدوده مى شود و پاداش شهيدى را كه خونش در راه خدا ريخته شده ، برايت مى نويسند . پس مباد كه زيارتش از دستت برود!» .

.

ص: 14

كامل الزيارات عن صفوان الجمّال عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :مَنِ اغتَسَلَ بِماءِ الفُراتِ وزارَ قَبرَ الحُسَينِ عليه السلام ، كانَ كَيَومَ وَلَدَتهُ اُمُّهُ صِفرا مِنَ الذُّنوبِ ولَوِ اقتَرَفَها كَبائِرَ . (1)

كامل الزيارات عن الحسن بن راشد عن أبي إبراهيم [الكاظم] عليه السلام :مَن خَرَجَ مِن بَيتِهِ يُريدُ زِيارَةَ قَبرِ أبي عَبدِ اللّهِ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام ، وَكَّلَ اللّهُ بِهِ مَلَكا ، فَوَضَعَ إصبَعَهُ في قَفاهُ ، فَلَم يَزَل يَكتُبُ ما يَخرُجُ مِن فيهِ حَتّى يَرِدَ الحائِرَ ، فَإِذا خَرَجَ مِن بابِ الحائِرِ وَضَعَ كَفَّهُ وَسَطَ ظَهرِهِ ، ثُمَّ قالَ لَهُ : أمّا ما مَضى فَقَد غُفِرَ لَكَ ؛ فَاستَأنِفِ العَمَلَ . (2)

كامل الزيارات عن قائد عن عبد صالح [الكاظم] عليه السلام ، قال :دَخَلتُ عَلَيهِ ، فَقُلتُ لَهُ : جُعِلتُ فِداكَ ! إنَّ الحُسَينَ عليه السلام قَد زارَهُ النّاسُ مَن يَعرِفُ هذَا الأَمرَ ومَن يُنكِرُهُ ، ورَكِبَت إلَيهِ النِّساءُ ، ووَقَعَ حالُ الشُّهرَةِ ، وقَدِ انقَبَضتُ مِنهُ لِما رَأَيتُ مِنَ الشُّهرَةِ . قالَ : فَمَكَثَ مَلِيّا لا يُجيبُني ، ثُمَّ أقبَلَ عَلَيَّ ، فَقالَ : يا عِراقِيُّ ! إن شَهَروا أنفُسَهُم فَلا تَشهَر أنتَ نَفسَكَ ، فَوَاللّهِ ، ما أتَى الحُسَينَ عليه السلام آتٍ عارِفا بِحَقِّهِ ، إلّا غَفَرَ اللّهُ لَهُ ما تَقَدَّمَ مِن ذَنبِهِ وما تَأَخَّرَ . (3)

.


1- .كامل الزيارات : ص 342 ح 578 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 143 ح 14 .
2- .كامل الزيارات : ص 289 ح 468 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 67 ح 59 .
3- .كامل الزيارات : ص 266 ح 411 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 26 ح 29 .

ص: 15

كامل الزيارات_ به نقل از صفوان جمّال ، از امام صادق عليه السلام _: هر كس با آب فرات ، غسل كند و قبر حسين عليه السلام را زيارت كند ، مانند روزى مى شود كه مادرش او را زاده است ؛ پيراسته از گناهان ، هر چند گناه كبيره كرده باشد .

كامل الزيارات_ به نقل از حسن بن راشد ، از امام كاظم عليه السلام _: هر كس از خانه اش به قصد زيارت قبر ابا عبد اللّه الحسين عليه السلام بيرون بيايد، خداوند ، فرشته اى را بر او مى گمارد كه انگشتش را بر پشت او مى گذارد و پيوسته ، هر چه را او مى گويد ، مى نويسد تا به نزديك مزار [ حسين عليه السلام ]برسد ، و چون از آن منطقه بيرون بيايد ، كفِ دستش را بر كمر او مى گذارد و به او مى گويد : «[ گناهان ] گذشته ات ، بخشيده شد . عمل ، از سر گير» .

كامل الزيارات_ به نقل از قائد _: بر عبد صالح (امام كاظم عليه السلام ) در آمدم و گفتم : فدايت شوم ! حسين عليه السلام را ، هم كسانى زيارت مى كنند كه اين امر (امامت) را مى شناسند ، و هم كسانى كه آن را نمى شناسند ، و زنان نيز به سوى آن مى روند و زيارت ، شهرت يافته است و من ، براى دورى از شُهرت و انگشت نما شدن ، از زيارت ، خوددارى مى كنم . امام عليه السلام ، مدّتى قابل توجّه ، درنگ كرد و پاسخم را نداد . سپس ، رو به من كرد و فرمود : «اى عراقى ! اگر آنان ، خود را انگشت نما مى كنند ، تو خود را انگشت نما مكن . به خدا سوگند ، هيچ كس با شناخت حقّ حسين عليه السلام به زيارتش نيامد ، جز آن كه خداوند ، گناهان پيشين و پسين او را آمرزيد » .

.

ص: 16

عيون أخبار الرضا عليه السلام عن الريّان بن شبيب عن الرضا عليه السلام :إن سَرَّكَ أن تَلقَى اللّهَ عز و جلولا ذَنبَ عَلَيكَ ، فَزُرِ الحُسَينَ عليه السلام . (1)

كامل الزيارات عن عليّ بن جعفر الهماني :سَمِعتُ عَلِيَّ بنَ مُحَمَّدٍ العَسكَرِيَّ (2) عليه السلام يَقولُ : مَن خَرَجَ مِن بَيتِهِ يُريدُ زِيارَةَ الحُسَينِ عليه السلام ، فَصارَ إلَى الفُراتِ ، فَاغتَسَلَ مِنهُ كُتِبَ مِنَ المُفلِحينَ ، فَإِذا سَلَّمَ عَلى أبي عَبدِ اللّهِ عليه السلام كُتِبَ مِنَ الفائِزينَ ، فَإِذا فَرَغَ مِن صَلاتِهِ أتاهُ مَلَكٌ ، فَقالَ : إنَّ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله يُقرِئُكَ السَّلامَ ، ويَقولُ لَكَ : أمّا ذُنوبُكَ فَقَد غُفِرَ لَكَ ؛ اِستَأنِفِ العَمَلَ . (3)

كامل الزيارات عن مالك الجهني عن أبي جعفر [الباقر] عليه السلام_ في ثَوابِ زِيارَةِ الحُسَينِ عليه السلام _: مَن زارَهُ عارِفا بِحَقِّهِ غَفَرَ اللّهُ لَهُ ما تَقَدَّمَ مِن ذَنبِهِ وما تَأَخَّرَ ، وكَتَبَ لَهُ حَجَّةً ، ولَم يَزَل مَحفوظا حَتّى يَرجِعَ إلى أهلِهِ . (4)

الأمالي للطوسي عن محمّد بن مسلم عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :مَن زارَ الحُسَينَ عليه السلام عارِفا بِحَقِّهِ كَتَبَ اللّهُ لَهُ ثَوابَ ألفِ حَجَّةٍ مَقبولَةٍ ، وألفِ عُمرَةٍ مَقبولَةٍ ، وغَفَرَ لَهُ ما تَقَدَّمَ مِن ذَنبِهِ وما تَأَخَّرَ . (5)

.


1- .عيون أخبار الرضا عليه السلام : ج 1 ص 299 ح 58 ، الأمالي للصدوق : ص 192 ح 202 ، الإقبال : ج 3 ص 29 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 103 ح 3 .
2- .أي الإمام الهادي عليه السلام .
3- .كامل الزيارات : ص 344 ح 582 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 143 ح 16 .
4- .كامل الزيارات : ص 354 ح 609 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 68 ح 63 .
5- .الأمالي للطوسي : ص 214 ح 372 ، بشارة المصطفى : ص 109 ، بحار الأنوار : ج 100 ص 257 ح 1 .

ص: 17

عيون أخبار الرضا عليه السلام_ به نقل از ريّان بن شبيب ، از امام رضا عليه السلام _: اگر خوش دارى كه خداوندت را پاك و بدون گناهْ ملاقات كنى ، حسين عليه السلام را زيارت كن .

كامل الزيارات_ به نقل از على بن جعفر هَمانى _: شنيدم كه امام هادى عليه السلام مى فرمايد : «هر كس از خانه اش به قصد زيارت حسين عليه السلام بيرون بيايد و به سوى فرات برود و از آن ، غسل كند ، جزو رستگاران نوشته مى شود ، و چون بر حسين عليه السلام سلام دهد ، جزو رهايى يافتگان ، نوشته مى شود ، و چون از نمازش فارغ شود ، فرشته اى نزدش مى آيد و مى گويد : پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به تو سلام مى رساند و مى فرمايد : گناهانت ، آمرزيده شد . عمل ، از سر گير » .

كامل الزيارات_ به نقل از مالك جُهَنى ، از امام باقر عليه السلام ، در پاداش زيارت امام حسين عليه السلام _: هر كس او را با شناخت حقّش زيارت كند ، خداوند ، گناهان پيشين و پسينِ او را مى آمرزد و حجّى برايش مى نويسد و پيوسته ، محفوظ است تا به نزد خانواده اش باز گردد .

الأمالى ، طوسى_ به نقل از محمّد بن مسلم ، از امام صادق عليه السلام _: هر كس حسين عليه السلام را با شناخت حقّ او زيارت كند ، خداوند ، پاداش هزار حجّ مقبول و هزار عمره مقبول را براى او مى نويسد و گناهان پيشين و پسينِ او را مى آمرزد .

.

ص: 18

ثواب الأعمال عن هارون بن خارجة :قُلتُ لِأَبي عَبدِ اللّهِ عليه السلام : إنَّهُم يَروونَ أنَّ مَن زارَ قَبرَ الحُسَينِ عليه السلام كانَت لَهُ حَجَّةٌ وعُمرَةٌ . قالَ : مَن زارَهُ _ وَاللّهِ _ عارِفا بِحَقِّهِ غَفَرَ اللّهُ لَهُ ما تَقَدَّمَ مِن ذَنبِهِ وما تَأَخَّرَ . (1)

كامل الزيارات عن هارون بن خارجة عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام ، قال :قُلتُ : جُعِلتُ فِداكَ ! ما لِمَن أتى قَبرَ الحُسَينِ عليه السلام زائِرا لَهُ عارِفا بِحَقِّهِ ، يُريدُ بِهِ وَجهَ اللّهِ تَعالى وَالدّارَ الآخِرَةَ؟ فَقالَ لَهُ : يا هارونُ ، مَن أتى قَبرَ الحُسَينِ عليه السلام زائِرا لَهُ عارِفا بِحَقِّهِ ، يُريدُ بِهِ وَجهَ اللّهِ وَالدّارَ الآخِرَةَ ، غَفَرَ اللّهُ لَهُ ما تَقَدَّمَ مِن ذَنبِهِ وما تَأَخَّرَ . ثُمَّ قالَ لي ثَلاثا : ألَم أحلِف لَكَ؟ ألَم أحلِف لَكَ؟ ألَم أحلِف لَكَ (2) ؟ (3)

الكافي عن الحسين بن محمّد عن أبي الحسن موسى [الكاظم] عليه السلام :أدنى ما يُثابُ بِهِ زائِرُ أبي عَبدِ اللّهِ عليه السلام بِشَطِّ الفُراتِ إذا عَرَفَ حَقَّهُ وحُرمَتَهُ ووِلايَتَهُ أن يُغفَرَ لَهُ ما تَقَدَّمَ مِن ذَنبِهِ وما تَأَخَّرَ . (4)

.


1- .ثواب الأعمال : ص 111 ح 5 ، كامل الزيارات : ص 263 ح 397 ، جامع الأخبار : ص 79 ح 110 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 23 ح 16 .
2- .قال العلّامة المجلسي قدس سره : لعلّ الحلف سقط من الراوي أو النسّاخ أو كان في كلام آخر غير هذا (بحار الأنوار : ج 101 ص 19) .
3- .كامل الزيارات : ص 273 ح 425 ، فضل زيارة الحسين عليه السلام : ص 60 ح 41 نحوه وليس فيه ذيله من «ثمّ قال لي ثلاثاً» ، بحار الأنوار : ج 101 ص 19 ح 4 .
4- .الكافي : ج 4 ص 582 ح 9 ، كتاب من لا يحضره الفقيه : ج 2 ص 581 ح 3176 ، ثواب الأعمال : ص 111 ح 6 ، كامل الزيارات : ص 263 ح 399 و ص 288 ح 466 ، المزار الكبير : ص 326 ح 4 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 24 ح 19 .

ص: 19

ثواب الأعمال_ به نقل از هارون بن خارجه _: به امام صادق عليه السلام گفتم : آنان (شيعيان) ، چنين مى بينند كه هر كس قبر حسين عليه السلام را زيارت كند ، [ پاداش ] حج و عمره را دارد . فرمود : «به خدا سوگند ، هر كس او را با شناخت حقّش زيارت كند ، خداوند ، گناهان پيشين و پسين او را مى آمرزد !» .

كامل الزيارات_ به نقل از هارون بن خارجه _: به امام [ صادق عليه السلام ] گفتم : فدايت شوم ! كسى كه با شناخت حقّ حسين عليه السلام و براى خدا و سراى آخرت ، به زيارت قبرش مى رود ، چه پاداشى دارد ؟ امام عليه السلام به او فرمود : «اى هارون ! هر كس با شناخت حقّ حسين عليه السلام ، به زيارت قبرش برود و قصدش خدا و آخرت باشد ، خداوند ، گناهان پيشين و پسينِ او را مى آمرزد» . سپس ، سه بار فرمود : «برايت سوگند ياد نكنم ؟ برايت سوگند ياد نكنم ؟ برايت سوگند ياد نكنم ؟» .

الكافى_ به نقل از حسين بن محمّد ، از امام كاظم عليه السلام _: كمترين پاداش زائر ابا عبد اللّه الحسين عليه السلام در كنار رود فرات ، آمرزش گناهانِ پيشين و پسين اوست ، اگر حق و حرمت و ولايت او را بداند .

.

ص: 20

الكافي عن مثنّى الحنّاط عن أبي الحسن الأوّل [الكاظم] عليه السلام قال :سَمِعتُهُ يَقولُ : مَن أتَى الحُسَينَ عليه السلام عارِفا بِحَقِّهِ ، غَفَرَ اللّهُ لَهُ ما تَقَدَّمَ مِن ذَنبِهِ وما تَأَخَّرَ . (1)

3 / 2دُعاءُ المَلائِكَةِكامل الزيارات عن مالك الجهني عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :إنَّ اللّهَ وَكَّلَ بِالحُسَينِ عليه السلام مَلَكا في أربَعَةِ آلافِ مَلَكٍ يَبكونَهُ ، ويَستَغفِرونَ لِزُوّارِهِ ، ويَدعونَ اللّهَ لَهُم . (2)

كامل الزيارات عن معاوية بن وهب عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :لا تَدَع زِيارَةَ الحُسَينِ عليه السلام ، أما تُحِبُّ أن تَكونَ فيمَن تَدعو لَهُ المَلائِكَةُ؟ (3)

الكافي عن معاوية بن وهب عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :مَن يَدعو لِزُوّارِهِ [أي لِزُوّارِ الإِمامِ الحُسَينِ عليه السلام ] فِي السَّماءِ أكثَرُ مِمَّن يَدعو لَهُم فِي الأَرضِ . (4)

كامل الزيارات عن عبد اللّه بن بكير عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام_ لِعَبدِ اللّهِ بنِ بُكَيرٍ _: يَابنَ بُكَيرٍ ! إنَّ اللّهَ اختارَ مِن بِقاعِ الأَرضِ سِتَّةً : البَيتَ الحَرامَ ، وَالحَرَمَ ، ومَقابِرَ الأَنبِياءِ ، ومَقابِرَ الأَوصِياءِ ، ومَقاتِلَ الشُّهَداءِ ، وَالمَساجِدَ الَّتي يُذكَرُ فيهَا اسمُ اللّهِ . يَابنَ بُكَيرٍ ! هَل تَدري ما لِمَن زارَ قَبرَ أبي عَبدِ اللّهِ الحُسَينِ عليه السلام إذ جَهِلَهُ الجاهِلُ ؟! ما مِن صَباحٍ إلّا وعَلى قَبرِهِ هاتِفٌ مِنَ المَلائِكَةِ يُنادي : يا طالِبَ الخَيرِ ! أقبِل إلى خالِصَةِ اللّهِ ، تَرحَل بِالكَرامَةِ ، وتَأمَنِ النَّدامَةَ ، يَسمَعُ أهلُ المَشرِقِ وأهلُ المَغرِبِ إلَا الثَّقَلَينِ ، ولا يَبقى فِي الأَرضِ مَلَكٌ مِنَ الحَفَظَةِ إلّا عَطَفَ عَلَيهِ عِندَ رُقادِ العَبدِ ، حَتّى يُسَبِّحَ اللّهَ عِندَهُ ، ويَسأَلَ اللّهَ الرِّضا عَنهُ ، ولا يَبقى مَلَكٌ فِي الهَواءِ (5) يَسمَعُ الصَّوتَ إلّا أجابَ بِالتَّقديسِ للّهِِ تَعالى ، فَتَشتَدُّ أصواتُ المَلائِكَةِ ، فَيُجيبُهُم أهلُ السَّماءِ الدُّنيا ، فَتَشتَدُّ أصواتُ المَلائِكَةِ وأهلُ السَّماءِ الدُّنيا حَتّى تَبلُغَ أهلَ السَّماءِ السّابِعَةِ ، فَيَسمَعُ أصواتَهُمُ النَّبِيّونَ ، فَيَتَرَحَّمونَ ويُصَلّونَ عَلَى الحُسَينِ عليه السلام ، ويَدعونَ لِمَن زارَهُ . (6)

.


1- .الكافي : ج 4 ص 582 ح 8 ، ثواب الأعمال : ص 111 ح 4 عن قائد الخيّاط ، الأمالي للصدوق : ص 206 ح 225 عن فائد الحنّاط ، كامل الزيارات : ص 264 ح 403 عن عبداللّه بن سنان عن الإمام الصادق عليه السلام و ص 265 ح 407 عن يحيى بن عليّ عن الإمام الصادق عليه السلام ، المزار الكبير : ص 326 ح 3 عن فائد الخيّاط ، جامع الأخبار : ص 79 ح 112 عن الحسين بن محمّد القمّي ، روضة الواعظين : ص 214 ، المناقب لابن شهر آشوب : ج 4 ص 128 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 21 ح 1 .
2- .كامل الزيارات : ص 176 ح 238 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 57 ح 24 وراجع : المزار الكبير : ص 417 ح 2 وجامع الأخبار : ص 81 ح 121 وفضل زيارة الحسين عليه السلام : ص 37 ح 8 .
3- .كامل الزيارات : ص 232 ح 346 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 54 ح 11 .
4- .الكافي : ج 4 ص 582 ح 11 ، ثواب الأعمال : ص 121 ح 44 ، كامل الزيارات : ص 229 ح 336 ، المزار الكبير : ص 335 ح 14 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 8 ح 30 .
5- .في المصدر : «الهوى» ، والتصويب من بحار الأنوار .
6- .كامل الزيارات : ص 241 ح 358 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 66 ح 57 .

ص: 21

الكافى_ به نقل از مُثَنّاى حنّاط _: شنيدم كه امام [ كاظم عليه السلام ] مى فرمود : «هر كس با شناخت حقّ حسين عليه السلام نزدش برود ، خداوند ، گناهان گذشته و آينده اش را مى آمرزد» .

3 / 2دعاى فرشتگان

كامل الزيارات_ به نقل از مالك جُهَنى ، از امام صادق عليه السلام _: خداوند ، فرشته اى با هزار فرشته همراهش بر امام حسين عليه السلام گماشته است تا بر او بگِريند و براى زائرانش آمرزش بطلبند و خدا را براى آنان بخوانند .

كامل الزيارات_ به نقل از معاوية بن وَهْب ، از امام صادق عليه السلام _: زيارت حسين عليه السلام را وا مگذار . آيا دوست ندارى از كسانى باشى كه فرشتگان ، برايش دعا مى كنند ؟

الكافى_ به نقل از معاوية بن وَهْب ، از امام صادق عليه السلام _: آنان كه در آسمان ، براى زائران حسين عليه السلام دعا مى كنند ، بيشتر از كسانى اند كه در زمين براى ايشان ، دعا مى كنند .

كامل الزيارات_ به نقل از عبد اللّه بن بُكَير ، از امام صادق عليه السلام _: اى پسر بُكَير ! خداوند ، از زمين ، شش مكان را برگزيده است : مسجد الحرام ، حرم [ مكّه ] ، مقبره هاى پيامبران ، مقبره هاى اوصيا ، مكان هاى شهادتِ شهيدان ، و مساجدى كه نام خدا در آنها ياد مى شود . اى پسر بُكَير ! آيا مى دانى پاداش زائر قبر حسين عليه السلام چيست كه بسيارى نمى دانند ؟! هر بامداد ، ندا دهنده اى از فرشتگان ، بر سر قبرش ندا مى دهد : اى طالب خير ! به سوى هديه ويژه خدا بيا . براى كرامت ، بار سفر ببند و از ندامت ، ايمن باش . اين ندا را غير از اِنس و جن ، مشرق و مغرب عالم نيز مى شنوند ، و هيچ فرشته نگهبانى در زمين نيست ، مگر اين كه هنگام خواب آن بنده ، به او توجّه مى كند و نزد وى ، خدا را تسبيح مى گويد و رضايت الهى را برايش مى طلبد ؛ و هيچ فرشته اى در آسمانْ ندا را نمى شنود ، جز آن كه با تقديس خداى متعال ، به آن پاسخ مى دهد و صداى فرشتگان ، در هم مى پيچد و اهل آسمان فرودين ، به آنان پاسخ مى دهند و صداى فرشتگان و ايشان ، در هم مى پيچد تا آن كه به ساكنان آسمان هفتم مى رسد و پيامبران ، صداهاى آنان را مى شنوند و براى حسين عليه السلام رحمت مى طلبند و بر او درود مى فرستند و براى زائرانش دعا مى كنند .

.

ص: 22

كامل الزيارات عن جابر الجعفي :قالَ أبو عَبدِ اللّهِ عليه السلام لِلمُفَضَّلِ : كَم بَينَكَ وبَينَ قَبرِ الحُسَينِ عليه السلام ؟ قالَ : قُلتُ : بِأَبي أنتَ واُمّي! يَومٌ وبَعضُ يَومٍ آخَرَ . قالَ : فَتَزورُهُ؟ فَقالَ : نَعَم . فَقالَ : ألا اُبَشِّرُكَ ؟ ألا اُفَرِّحُكَ بِبَعضِ ثَوابِهِ؟ قُلتُ : بَلى جُعِلتُ فِداكَ! قالَ : فَقالَ لي : إنَّ الرَّجُلَ مِنكُم لَيَأخُذُ في جِهازِهِ ويَتَهَيَّأُ لِزِيارَتِهِ ، فَيَتَباشَرُ بِهِ أهلُ السَّماءِ ، فَإِذا خَرَجَ مِن بابِ مَنزِلِهِ راكِبا أو ماشِيا وَكَّلَ اللّهُ بِهِ أربَعَةَ آلافِ مَلَكٍ مِنَ المَلائِكَةِ يُصَلّونَ عَلَيهِ حَتّى يُوافِيَ قَبرَ الحُسَينِ عليه السلام . (1)

.


1- .كامل الزيارات : ص 375 ح 621 ، فضل زيارة الحسين عليه السلام : ص 60 ح40 عن جابر بن عبداللّه نحوه وفيه «أربعين ألفا» بدل «أربعة آلاف» ، بحارالأنوار : ج 101 ص 163 ح 8 .

ص: 23

كامل الزيارات_ به نقل از جابر جُعْفى _: امام صادق عليه السلام به مفضّل فرمود : «ميان تو و قبر حسين عليه السلام ، چه قدر راه است ؟». گفت : پدر و مادرم فدايت باد ! يك روز و چند ساعت . فرمود : «آيا او را زيارت مى كنى ؟» . گفت : آرى . فرمود : «آيا به تو بشارت دهم ؟ آيا تو را به بخشى از پاداش آن ، [ خبر دهم و ]شاد سازم ؟» . گفتم : آرى _ فدايت شوم _ ! فرمود : «مردى از شما ، وسايلش را بر مى دارد و براى زيارت او آماده مى شود . پس اهل آسمان ، بشارت او را به يكديگر مى دهند ، و چون از درِ خانه اش بيرون مى رود ، پياده يا سواره ، خداوند ، چهار هزار فرشته از ميان فرشتگان ، بر او مى گمارد كه بر او درود بفرستند تا به قبر حسين عليه السلام برسد » .

.

ص: 24

3 / 3دُعاءُ أهلِ البَيتِ عليهم السلامكامل الزيارات عن داوود بن كثير عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :إنَّ فاطِمَةَ بِنتَ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله تَحضُرُ لِزُوّارِ قَبرِ ابنِهَا الحُسَينِ عليه السلام ، فَتَستَغفِرُ لَهُم ذُنوبَهُم . (1)

الأمالي للطوسي عن محمّد بن مسلم :سَمِعتُ أبا عَبدِ اللّهِ جَعفَرَ بنَ مُحَمَّدٍ عليه السلام يَقولُ : إنَّ الحُسَينَ بنَ عَلِيٍّ عليه السلام عِندَ رَبِّهِ عز و جل ، يَنظُرُ إلى مَوضِعِ مُعَسكَرِهِ ومَن حَلَّهُ مِنَ الشُّهَداءِ مَعَهُ ، ويَنظُرُ إلى زُوّارِهِ ، وهُوَ أعرَفُ بِحالِهِم وبِأَسمائِهِم وأسماءِ آبائِهِم ، وبِدَرَجاتِهِم ومَنزِلَتِهِم عِندَ اللّهِ عَزَّ وجَلَّ مِن أحَدِكُم بِوَلَدِهِ ، وإنَّهُ لَيَرى مَن يَبكيهِ ، فَيَستَغفِرُ لَهُ ، ويَسأَلُ آباءَهُ عليهم السلام أن يَستَغفِروا لَهُ ، ويَقولُ : لَو يَعلَمُ زائري ما أعَدَّ اللّهُ لَهُ لَكانَ فَرَحُهُ أكثَرَ مِن جَزَعِهِ ، وإنَّ زائِرَهُ لَيَنقَلِبُ وما عَلَيهِ مِن ذَنبٍ . (2)

كامل الزيارات عن ابن سنان :قُلتُ لِأَبي عَبدِ اللّهِ عليه السلام : جُعِلتُ فِداكَ ، إنَّ أباكَ كانَ يَقولُ فِي الحَجِّ : يُحسَبُ لَهُ بِكُلِّ دِرهَمٍ أنفَقَهُ ألفُ دِرهَمٍ ، فَما لِمَن يُنفِقُ فِي المَسيرِ إلى أبيكَ الحُسَينِ عليه السلام ؟ فَقالَ : يَابنَ سِنانٍ ، يُحسَبُ لَهُ بِالدِّرهَمِ ألفٌ وألفٌ حَتّى عَدَّ عَشَرَةً ، ويُرفَعُ لَهُ مِنَ الدَّرَجاتِ مِثلُها ، ورِضَى اللّهِ خَيرٌ لَهُ ، ودُعاءُ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله ودُعاءُ أميرِ المُؤمِنينَ وَالأَئِمَّةِ عليهم السلام خَيرٌ لَهُ . (3)

.


1- .كامل الزيارات : ص 231 ح 343 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 55 ح 14 .
2- .الأمالي للطوسي : ص 55 ح 74 ، بشارة المصطفى : ص 78 ، كامل الزيارات : ص 206 ح 292 و ص 544 ح 830 كلاهما عن عبداللّه بن بكير نحوه ، بحار الأنوار : ج 101 ص 64 ح 49 .
3- .كامل الزيارات : ص 247 ح 368 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 50 ح 1 .

ص: 25

3 / 3دعاى اهل بيت عليهم السلام

كامل الزيارات_ به نقل از داوود بن كثير ، از امام صادق عليه السلام _: فاطمه عليهاالسلام دختر محمّد صلى الله عليه و آله نزد زائران قبر فرزندش حسين عليه السلام ، حضور مى يابد و براى گناهانشان آمرزش مى طلبد .

الأمالى ، طوسى_ به نقل از محمّد بن مسلم _: شنيدم كه امام جعفر صادق عليه السلام مى فرمايد : «حسين بن على عليهما السلام ، نزد پروردگارشت است . به جايگاه لشكرش و شهيدانى كه در آن جا و كنارش بودند ، و نيز به زائرانش مى نگرد ، و شناخت او به حالشان ، و نام ها و نام پدرانشان ، و نيز درجات و منزلتشان نزد خدات ، از شناخت شما نسبت به فرزندتان ، بيشتر است . او ، هر كس را كه بر او مى گِريد ، مى بيند و برايش آمرزش مى خواهد و از پدرانش نيز مى خواهد كه برايش آمرزش بخواهند و مى فرمايد : اگر زائر من مى دانست كه خداوند ، چه براى او آماده كرده ، شادى اش بيشتر از بى تابى اش بود ، و زائرش باز مى گردد در حالى كه گناهى ندارد» .

كامل الزيارات_ به نقل از ابن سِنان _: به امام صادق عليه السلام گفتم : فدايت شوم ! پدرت در باره حج مى فرمايد : «هر درهمى كه در آن هزينه شود ، هزار درهم ، حساب مى شود» . كسى كه در راه پدرت حسين عليه السلام هزينه كند ، چه دارد ؟ فرمود : «اى فرزند سِنان ! در برابر هر درهمش ، هزار و هزار» و تا ده بار شمرد «و مانند آن ، درجه اش را بر مى كشند ، و رضايت الهى ، برايش بهتر است و دعاى محمّد و امير مؤمنان و امامان عليهم السلام برايش نيكوتر است» .

.

ص: 26

ثواب الأعمال عن معاوية بن وهب :دَخَلتُ عَلى أبي عَبدِ اللّهِ عليه السلام وهُوَ في مُصَلّاهُ ، فَجَلَستُ حَتّى قَضى صَلاتَهُ ، فَسَمِعتُهُ وهُوَ يُناجي رَبَّهُ ويَقولُ : يا مَن خَصَّنا بِالكَرامَةِ ، ووَعَدَنَا الشَّفاعَةَ ، وحَمَّلَنَا الرِّسالَةَ ، وجَعَلَنا وَرَثَةَ الأَنبِياءِ ، وخَتَمَ بِنَا الاُمَمَ السّالِفَةَ ، وخَصَّنا بِالوَصِيَّةِ ، وأعطانا عِلمَ ما مَضى وعِلمَ ما بَقِيَ ، وجَعَلَ أفئِدَةً مِنَ النّاسِ تَهوي إلَينا ، اغفِر لي ولِاءِخواني وزُوّارِ قَبرِ أبِيَ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ صَلَواتُ اللّهِ عَلَيهِم ، الَّذينَ أنفَقوا أموالَهُم وأشخَصوا أبدانَهُم رَغبَةً في بِرِّنا ، ورَجاءً لِما عِندَكَ في صِلَتِنا ، وسُرورا أدخَلوهُ عَلى نَبِيِّكَ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله ، وإجابَةً مِنهُم لِأَمرِنا ، وغَيظا أدخَلوهُ عَلى عَدُوِّنا ، أرادوا بِذلِكَ رِضوانَكَ ، فَكافِهِم عَنّا بِالرِّضوانِ ، وَاكلَأهُم بِاللَّيلِ وَالنَّهارِ ، وَاخلُف عَلى أهاليهِم وأولادِهِمُ الَّذينَ خُلِّفوا بِأَحسَنِ الخَلَفِ ، وَاصحَبهُم وَاكفِهِم شَرَّ كُلِّ جَبّارٍ عَنيدٍ ، وكُلِّ ضَعيفٍ مِن خَلقِكَ أو شَديدٍ ، وشَرَّ شَياطينِ الإِنسِ وَالجِنِّ ، وأعطِهِم أفضَلَ ما أمَّلوا مِنكَ في غُربَتِهِم عَن أوطانِهِم ، وما آثَرونا عَلى أبنائِهِم وأهاليهِم وقَراباتِهِم . اللّهُمَّ إنَّ أعداءَنا عابوا عَلَيهِم خُروجَهُم ، فَلَم يَنهَهُم ذلِكَ عَنِ النُّهوضِ وَالشُّخوصِ إلَينا خِلافا عَلَيهِم ، فَارحَم تِلكَ الوُجوهَ الَّتي غَيَّرَهَا الشَّمسُ ، وَارحَم تِلكَ الخُدودَ الَّتي تَقَلَّبَت عَلى قَبرِ أبي عَبدِ اللّهِ عليه السلام ، وَارحَم تِلكَ الأَعيُنَ الَّتي جَرَت دُموعُها رَحمَةً لَنا ، وَارحَم تِلكَ القُلوبَ الّتي جَزِعَت وَاحتَرَقَت لَنا ، وَارحَم تِلكَ الصَّرخَةَ الَّتي كانَت لَنا ، اللّهُمَّ إنّي أستَودِعُكَ تِلكَ الأَنفُسَ وتِلكَ الأَبدانَ حَتّى تُرَوِّيَهُم مِنَ الحَوضِ يَومَ العَطَشِ . فَما زالَ _ صَلَواتُ اللّهِ عَلَيهِ _ يَدعو بِهذَا الدُّعاءِ وهُوَ ساجِدٌ ، فَلَمَّا انصَرَفَ قُلتُ لَهُ : جُعِلتُ فِداكَ ! لَو أنَّ هذَا الَّذي سَمِعتُهُ مِنكَ كانَ لِمَن لا يَعرِفُ اللّهَ ، لَظَنَنتُ أنَّ النّارَ لا تَطعَمُ مِنهُ شَيئا أبَدا ، وَاللّهِ ، لَقَد تَمَنَّيتُ أن كُنتُ زُرتُهُ ولَم أحُجَّ . فَقالَ لي : ما أقرَبَكَ مِنهُ! فَمَا الَّذي يَمنَعُكَ عَن زِيارَتِهِ يا مُعاوِيَةُ؟ ولِمَ تَدَعُ ذلِكَ؟ قُلتُ : جُعِلتُ فِداكَ ، لَم أدرِ أنَّ الأَمرَ يَبلُغُ هذا كُلَّهُ . فَقالَ : يا مُعاوِيَةُ ! ومَن يَدعو لِزُوّارِهِ فِي السَّماءِ أكثَرُ مِمَّن يَدعو لَهُم فِي الأَرضِ ، لا تَدَعهُ لِخَوفٍ مِن أحَدٍ ؛ فَمَن تَرَكَهُ لِخَوفٍ رَأى مِنَ الحَسرَةِ ما يَتَمَنّى أنَّ قَبرَهُ كانَ بِيَدِهِ 1 ، أما تُحِبُّ أن يَرَى اللّهُ شَخصَكَ وسَوادَكَ فيمَن يَدعو لَهُ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله ؟ أما تُحِبُّ أن تَكونَ غَدا فيمَن تُصافِحُهُ المَلائِكَةُ؟ أما تُحِبُّ أن تَكونَ غَدا فيمَن يَأتي ولَيسَ عَلَيهِ ذَنبٌ فَيُتبَعَ بِهِ؟ أما تُحِبُّ أن تَكونَ غَدا فيمَن يُصافِحُ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله ؟ (1)

.


1- .ثواب الأعمال : ص 120 ح 44 ، الكافي : ج 4 ص 582 ح 11 ، كامل الزيارات : ص 228 ح 336 وليس فيهما ذيله من «لا تدعه لخوفٍ ...» ، المزار الكبير : ص 334 ح 14 كلّها نحوه ، بحار الأنوار : ج 101 ص 8 ح 30 .

ص: 27

ثواب الأعمال_ به نقل از معاوية بن وَهْب _: بر امام صادق عليه السلام كه در جايگاه نمازش نشسته بود ، در آمدم و نشستم تا آن كه نمازش را به پايان برد . شنيدم كه با خدايش راز و نياز مى كند و مى گويد : «اى كه ما را به كرامت ، مخصوص داشتى ، و شفاعت را به ما وعده دادى ، و رسالت را بر دوش ما نهادى ، و ما را وارثانِ پيامبران كردى ، و ما را آخرينِ امّت هاى گذشته ، قرار دادى ، و وصىّ خود را ويژه ما ساختى ، و علم گذشته و آينده را به ما عطا كردى ، و دل هايى از مردمان را مشتاق ما نمودى ! مرا و برادرانم را و زائران قبر پدرم حسين بن على را _ كه درودهاى خدا بر همه ايشان باد _ ، بيامرز ؛ كسانى كه دارايى شان را هزينه مى كنند و از سرِ رغبت به نيكى به ما ، و اميد به آنچه در پيوند با ماست ، و خوش حال كردن پيامبرت محمّد صلى الله عليه و آله ، و اجابت فرمان ما ، و به خشم آوردن دشمنان ما ، پيكرهايشان را به راه [ و آفتاب در مسير ] در مى آورند و از همه اين كارها ، آهنگ رضايت تو دارند . پس با رضايتت ، برايشان جبران نما و در شب و روز ، آنان را محافظت كن ، و بهترين جانشين آنان باش ميان كسانى كه بر جاى نهاده و [ به زيارت ]آمده اند ، و همراهشان باش و از شرّ هر زورگوى لجوج ، كفايتشان كن ، و نيز از تمام آفريده هايت ، قوى يا ضعيف ، و نيز شرارت شياطين جِن و اِنس . برترين آرزويشان را از تو به خاطر اين غربت و در آمدن از وطن و برگزيدن ما بر پسران و نزديكان و همشهرى هايشان ، به ايشان ببخش . خدايا ! دشمنانمان ، خروج زائران حسين عليه السلام را بر ايشان ، خُرده گرفتند ؛ ولى اين ، آنان را از برخاستن و بيرون آمدن به سوى ما ، باز نداشت تا با آنان ، مخالفت ورزند . پس بر اين صورت هاى آفتاب خورده ، رحم كن ، و نيز بر آن گونه هايى كه بر قبر ابا عبد اللّه الحسين ، اين رو و آن رو مى شوند ؛ و نيز رحم كن بر چشمانى كه از سرِ رحمت بر ما ، اشكشان روان است ؛ و رحم آور بر دل هايى كه براى ما مى سوزند و بى تابى مى كنند ؛ و بر ناله اى كه به خاطر ماست ، رحمت آور . خدايا ! من ، آن جان ها و پيكرها را به تو مى سپارم تا آن كه روز تشنگى [ قيامت ] ، آنان را سيراب كنى» . پس امام _ كه درودهاى خدا بر او باد _ ، پيوسته در حال سجده ، اين دعا را مى خواند . چون تمام شد ، به او گفتم : فدايت شوم ! اگر آنچه از شما شنيدم ، براى كسى بود كه خدا را نمى شناخت ، گمان مى بردم كه آتش دوزخ ، هرگز به او گزندى نخواهد رساند . به خدا سوگند ، آرزو داشتم كه به جاى حج گزاردن ، او را زيارت مى كردم ! امام عليه السلام به من فرمود : «تو كه به او خيلى نزديكى . اى معاويه ! چه چيزْ تو را از زيارتش باز مى دارد ؟ و چرا آن را وا نهاده اى ؟» . گفتم : فدايت شوم ! نمى دانستم كه تا اين درجه ، فضيلت دارد . فرمود : «اى معاويه ! و دعا گويان آسمانى ، براى زائران حسين عليه السلام ، بيشتر از دعاگويان زمينى آنان اند . آن (زيارت) را به خاطر ترس از كسى ، وا مگذار كه هر كس آن را به سبب ترس ، وا گذارد ، چنان حسرت مى خورد كه آرزو مى كند دستش از قبر او جدا نمى شد . (1) آيا دوست ندارى كه خداوند ، تو را از مسافران و گام به راه نهادگانى ببيند كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله برايشان دعا مى كند ؟ آيا دوست ندارى كه فردا[ ى قيامت ]از مصافحه كنندگان با فرشتگان باشى ؟ آيا دوست ندارى كه فردا ، جزو كسانى [ به محشر ]بيايى كه گناه قابل پيگيرى نداشته باشند ؟ آيا دوست ندارى كه فردا ، از مصافحه كنندگان با پيامبر خدا صلى الله عليه و آله باشى ؟» .

.


1- .علّامه مجلسى قدس سره در شرح جمله «آرزو مى كند قبر او در دستش بود» ، مى نويسد : «يعنى آرزو مى كند كه امام عليه السلام را زيارت مى كرد ، در حالى كه يقين داشت در اين راه مى ميرد و با دست خودش قبرش را مى كَنَد يا خودش به سبب زيارت امام عليه السلام ، موجب قتل خود مى شود يا خارج شدن از قبر ، در اختيار خودش بود تا خارج شده ، امام عليه السلام را زيارت كند» . وى بعد از بيان مطلب ياد شده ، مى گويد : «ظاهر ، آن است كه كلمه بيده _ كه در متن روايت آمده _ ، تصحيف شده و اصلش عنده باشد ؛ يعنى آرزو مى كند كه در راه زيارت او ، كشته و در كنار او دفن شود يا آروز مى كند قبر امام عليه السلام نزد او حاضر بود و در آن حال ، آن را زيارت مى كرد . البته احتمال اوّل ، روشن تر است» ؛ ليكن به نظر مى رسد برخلاف ديدگاه علامه مجلسى ، احتمال دوم ، صحيح باشد ، چنان كه در توضيح ذيل حديث 2960 بيان كرديم (ر . ك : همين دانش نامه : ج 10 ص 457).

ص: 28

. .

ص: 29

. .

ص: 30

3 / 4طولُ العُمُرِ وسَعَةُ الرِّزقِكامل الزيارات عن عبد الملك الخثعمي عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام قال :قالَ لي : يا عَبدَ المَلِكِ ! لا تَدَع زِيارَةَ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام ومُر أصحابَكَ بِذلِكَ ، يَمُدُّ اللّهُ في عُمُرِكَ ، ويَزيدُ اللّهُ في رِزقِكَ ، ويُحييكَ اللّهُ سَعيدا ، ولا تَموتُ إلّا سَعيدا ، ويَكتُبُكَ سَعيدا . (1)

تهذيب الأحكام عن الهيثم بن عبد اللّه عن الرضا عليّ بن موسى عن أبيه عن الصادق عليهم السلام :إنَّ أيّامَ زائِرِي الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام لا تُعَدُّ مِن آجالِهِم . (2)

تهذيب الأحكام عن منصور بن حازم :سَمِعتُهُ يَقولُ : مَن أتى عَلَيهِ حَولٌ لَم يَأتِ قَبرَ الحُسَينِ عليه السلام ، نَقَّصَ اللّهُ مِن عُمُرِهِ حَولاً ، ولَو قُلتُ : إنَّ أحَدَكُم يَموتُ قَبلَ أجَلِهِ بِثَلاثينَ سَنَةً لَكُنتُ صادِقا ، وذلِكَ أنَّكُم تَترُكونَ زِيارَتَهُ ؛ فَلا تَدَعوها يَمُدُّ اللّهُ في أعمارِكُم ، ويَزيدُ في أرزاقِكُم ، وإذا تَرَكتُم زِيارَتَهُ نَقَّصَ اللّهُ مِن أعمارِكُم وأرزاقِكُم ، فَتَنافَسوا في زِيارَتِهِ ، ولا تَدَعوا ذلِكَ ؛ فَإِنَّ الحُسَينَ بنَ عَلِيٍّ عليه السلام شاهِدٌ لَكُم عِندَ اللّهِ تَعالى وعِندَ رَسولِهِ وعِندَ عَلِيٍّ وعِندَ فاطِمَةَ صَلَواتُ اللّهِ عَلَيهِم أجمَعينَ . (3)

ثواب الأعمال عن عبداللّه بن هلال عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام ، قال :قُلتُ : جُعِلتُ فِداكَ ! ما أدنى ما لِزائِرِ قَبرِ الحُسَينِ عليه السلام ؟ فَقالَ لي : يا عَبدَ اللّهِ ! إنَّ أدنى ما يَكونُ لَهُ أن يَحفَظَهُ اللّهُ في نَفسِهِ ومالِهِ حَتّى يَرُدَّهُ إلى أهلِهِ ، فَإِذا كانَ يَومُ القِيامَةِ كانَ اللّهُ أحفَظَ لَهُ . (4)

.


1- .كامل الزيارات : ص 286 ح 461 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 47 ح 12 .
2- .تهذيب الأحكام : ج 6 ص 43 ح 90 ، المزار للمفيد : ص 32 ح 1 ، كامل الزيارات : ص 260 ح 391 بزيادة «لا تحسب من أعمارهم» قبل «لا تعدّ» ، بحار الأنوار : ج 101 ص 47 ح 10 .
3- .تهذيب الأحكام : ج 6 ص 43 ح 91 ، المزار للمفيد : ص 32 ح 2 ، كامل الزيارات : ص 284 ح 457 ، المزار الكبير : ص 343 ح 2 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 47 ح 11 .
4- .ثواب الأعمال : ص 116 ح 29 ، كامل الزيارات : ص 340 ح 572 و ص 255 ح 382 وفيه «أهله» بدل «ماله» ، بحار الأنوار : ج 101 ص 46 ح 8 .

ص: 31

3 / 4طولانى شدن عمر و افزوده شدن روزى

كامل الزيارات_ به نقل از عبد الملك خَثعَمى _: امام [ صادق عليه السلام ] به من فرمود : «اى عبد الملك ! زيارت امام حسين عليه السلام را وا مگذار و يارانت را به آن ، فرمان بده كه خداوند ، عمرت را طولانى مى كند و بر روزى ات مى افزايد و تو را خوش بخت مى دارد و جز خوش بخت ، از دنيا نمى روى و تو را جزو نيك بختان مى نويسد» .

تهذيب الأحكام_ به نقل از هيثم بن عبد اللّه ، از امام رضا ، از پدرش امام كاظم ، از امام صادق عليهم السلام _: روزهاى زيارت زائران حسين عليه السلام ، جزو عمرشان حساب نمى شود .

تهذيب الأحكام_ به نقل از منصور بن حازِم _: شنيدم كه [ امام صادق عليه السلام يا امام كاظم عليه السلام ]مى فرمايد : «هر كس يك سال بر او بگذرد و به زيارت قبر حسين عليه السلام نرود ، خداوند ، يك سال از عمرش مى كاهد ، و اگر بگويم : يكى از شما به اين سبب كه زيارتش را وا گذاشته ، تا سى سال پيش از اَجَلش مى ميرد ، راست گفته ام . پس آن را وا مگذاريد كه خداوند ، بر عمر و روزى تان مى افزايد ؛ و چون زيارت او را وا نهاديد ، خداوند ، از عمر و روزى تان كم مى كند . پس با هم در زيارتش رقابت كنيد و آن را وا مگذاريد كه حسين بن على عليه السلام ، گواه شما نزد خداى متعال ، پيامبرش ، على و فاطمه _ كه درودهاى خدا بر همه آنان باد _ است» .

ثواب الأعمال_ به نقل از عبد اللّه بن هلال _: به امام [ صادق عليه السلام ] گفتم : فدايت شوم ! كمترين پاداش زائر قبر حسين عليه السلام چيست ؟ به من فرمود : «اى عبد اللّه ! كمترين آن ، محافظت خداوند از جان و مالِ اوست تا آن گاه كه به نزد خانواده اش باز گردد ، و چون روز قيامت شود ، خداوند ، از وى بيشتر محافظت مى كند» .

.

ص: 32

تهذيب الأحكام عن محمّد بن حكيم عن أبي الحسن [الكاظم] عليه السلام :مَن أتى قَبرَ الحُسَينِ عليه السلام فِي السَّنَةِ ثَلاثَ مَرّاتٍ ، أمِنَ مِنَ الفَقرِ . (1)

راجع : ص 52 (جوامع بركات زيارته) .

3 / 5زَوالُ الكَربِ وسُرورُ القَلبِثواب الأعمال عن هارون بن خارجة عن أبي عبد اللّه عن الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليهما السلام :أنَا قَتيلُ العَبرَةِ ، قُتِلتُ مَكروبا ، وحَقيقٌ عَلَى اللّهِ أن لا يَأتِيَني مَكروبٌ إلّا رَدَّهُ وقَلَبَهُ إلى أهلِهِ مَسرورا . (2)

كامل الزيارات عن بعض أصحابنا عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :إنَّ بِظَهرِ الكوفَةِ لَقَبرا ما أتاهُ مَكروبٌ قَطُّ إلّا فَرَّجَ اللّهُ كُربَتَهُ _ يَعني قَبرَ الحُسَينِ عليه السلام _ . (3)

كامل الزيارات عن إسماعيل بن جابر عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :إنَّ الحُسَينَ عليه السلام قُتِلَ مَكروبا ، وحَقيقٌ عَلَى اللّهِ أن لا يَأتِيَهُ مَكروبٌ إلّا رَدَّهُ اللّهُ مَسرورا . (4)

.


1- .تهذيب الأحكام : ج 6 ص 48 ح 106 ، المزار للمفيد : ص 226 ح 9 عن محمّد بن حكيم عن الإمام الصادق عليه السلام ، بحار الأنوار : ج 101 ص 17 ح 23 .
2- .ثواب الأعمال : ص 123 ح 52 ، كامل الزيارات : ص 216 ح 314 وفيه «عليّ» بدل «على اللّه » ، بحار الأنوار : ج 101 ص 48 ح 16 .
3- .كامل الزيارات : ص 314 ح 532 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 45 ح 4 .
4- .كامل الزيارات : ص 312 ح 529 ، الغارات : ج 2 ص 857 نقلاً عن رسالة الدلائل البرهانيّة ، فرحة الغري : ص 104 كلاهما عن أبي شعيب الخراساني عن الإمام الرضا عليه السلام نحوه ، بحار الأنوار : ج 101 ص 45 ح 3 .

ص: 33

تهذيب الأحكام_ به نقل از محمّد بن حكيم ، از امام كاظم عليه السلام _: هر كس سه بار در سال ، نزد قبر حسين عليه السلام بيايد ، از فقر ، ايمن مى ماند .

ر .ك : ص 53 (بركات كلّى زيارت امام حسين عليه السلام ) .

3 / 5زُدوده شدن غم و شاد شدن دل

ثواب الأعمال_ به نقل از هارون بن خارجه ، از امام صادق از امام حسين عليهما السلام _فرمود : «من ، كشته اشكم . به رنج [ و سختى ] شهيد شدم و براى خدا سزاوار است كه رنجيده اى نزد من نيايد ، مگر آن كه او را با دل شادى به خانواده اش باز گردانَد» .

كامل الزيارات_ به نقل از يكى از راويان شيعه ، از امام صادق عليه السلام _: در پشت كوفه ، قبرى است كه هيچ گاه گرفتارى نزد آن نمى آيد ، مگر آن كه خداوند ، گِره از كارش مى گشايد ؛ يعنى قبر حسين عليه السلام .

كامل الزيارات_ به نقل از اسماعيل بن جابر ، از امام صادق عليه السلام _: حسين عليه السلام به رنج [ و سختى ] شهيد شد ؛ و براى خداوند ، سزاوار است كه رنج كشيده اى نزد او نيايد ، جز آن كه خداوند ، خوش حالْ بازش گردانَد .

.

ص: 34

المقنعة :رُوِيَ عَنِ الصّادِقِ عليه السلام : ما أتى قَبرَ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام مَكروبٌ قَطُّ إلّا فَرَّجَ اللّهُ كُربَتَهُ ، وقَضى حاجَتَهُ . (1)

المزار للمفيد عن فضيل بن يسار عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :إنَّ إلى جانِبِكُم لَقَبرا ما أتاهُ مَكروبٌ إلّا نَفَّسَ (2) اللّهُ كُربَتَهُ ، وقَضى حاجَتَهُ _ يَعني قَبرَ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليهماالسلام _ . (3)

فضل زيارة الحسين عليه السلام عن إسماعيل بن أبان بن عيينة عن جعفر بن محمّد [الصادق] عليه السلام :إنَّ اللّهَ عز و جل عَرَضَ وِلايَتَنا عَلى أهلِ الأَرضِ ، فَكانَ أسرَعَهُم إلَيها أهلُ الكوفَةِ ، وإنَّ إلى جَنبِهِم لَقَبراً لا يَأتيهِ مُؤمِنٌ مَكروبٌ ، فَيُصَلّي إلى جَنبِهِ أربَعَ رَكَعاتٍ إلّا كَشَفَ اللّهُ كَربَهُ _ يَعني قَبرَ الحُسَينِ عليه السلام _ . (4)

كامل الزيارات عن محمّد بن عليّ الحلبي عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :إنَّ اللّهَ عَرَضَ وِلايَتَنا عَلى أهلِ الأَمصارِ ، فَلَم يَقبَلها إلّا أهلُ الكوفَةِ ، وإنَّ إلى جانِبِها قَبرا لا يَأتيهِ مَكروبٌ ، فَيُصَلّي عِندَهُ أربَعَ رَكَعاتٍ إلّا رَجَّعَهُ اللّهُ مَسرورا بِقَضاءِ حاجَتِهِ . (5)

3 / 6تَبديلُ السَّيِّئاتِ بِالحَسَناتِكامل الزيارات عن صفوان بن مهران الجمّال عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :أهوَنُ ما يَكسِبُ زائِرُ الحُسَينِ عليه السلام في كُلِّ حَسَنَةٍ ألفُ ألفِ حَسَنَةٍ ، وَالسَّيِّئَةُ واحِدَةٌ ، وأينَ الواحِدَةُ مِن ألفِ ألفٍ؟ ثُمَّ قالَ : يا صَفوانُ ، أبشِر ؛ فَإِنَ للّهِِ مَلائِكَةً مَعَها قُضبانٌ (6) مِن نورٍ ، فَإِذا أرادَ الحَفَظَةُ أن تَكتُبَ عَلى زائِرِ الحُسَينِ عليه السلام سَيِّئَةً ، قالَتِ المَلائِكَةُ لِلحَفَظَةِ : كُفّي ، فَتَكُفُّ ، فَإِذا عَمِلَ حَسَنَةً ، قالَت لَها : اُكتُبي : «اُولئِكَ يُبَدِّلُ اللّهُ سَيِّئاتِهِم حَسَناتٍ» (7) . (8)

.


1- .المقنعة : ص 468 ، جامع الأخبار : ص 78 ح 106 .
2- .نَفَّسَ : أي فَرَّجَ (النهاية : ج 5 ص 94 «نفس») .
3- .المزار للمفيد : ص 34 ح 2 ، المزار الكبير : ص 344 ح 2 ، كامل الزيارات : ص 312 ح 527 و ح 528 عن أبي الصباح الكناني ، بحار الأنوار : ج 101 ص 45 ح 1 .
4- .فضل زيارة الحسين عليه السلام : ص 57 ح 37 .
5- .كامل الزيارات : ص 313 ح 530 ، بحار الأنوار : ج 100 ص 259 ح 7 .
6- .القضيب : الغصن (لسان العرب : ج1 ص678 «قضب») .
7- .إشارة إلى الآية : 70 من سورة الفرقان .
8- .كامل الزيارات : ص 545 ح 834 ، تأويل الآيات الظاهرة : ج 1 ص 383 ح 22 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 74 ح 22 .

ص: 35

المُقنعة :از امام صادق عليه السلام روايت شده كه [ فرمود : ] «هيچ گرفتارى نزد قبر حسين بن على عليه السلام نيامده ، جز آن كه خداوند ، گِره از كارش گشوده و حاجتش را روا ساخته است» .

المزار ، مفيد_ به نقل از فُضَيل بن يَسار ، از امام صادق عليه السلام _: نزديك شما ، قبرى است كه گرفتارى نزد آن نيامده ، جز آن كه خداوند ، گِره از كارش گشوده و حاجت روايش كرده است ؛ يعنى قبر حسين بن على عليه السلام .

فضل زيارة الحسين عليه السلام_ به نقل از اسماعيل بن ابان بن عُيَينَه ، از امام صادق عليه السلام _: خداوندت ، ولايت ما را بر زمينيان عرضه كرد و كوفيان ، زودتر از همه آن را پذيرفتند . نزديك آنان ، قبرى است كه گرفتار باايمانى نزد آن نمى آيد و چهار ركعت نماز در كنارش نمى خوانَد ، جز آن كه خداوند ، گِره از كارش مى گشايد ؛ يعنى قبر حسين عليه السلام .

كامل الزيارات_ به نقل از محمّد بن على حلبى ، از امام صادق عليه السلام _: خداوند ، ولايت ما را بر شهرها عرضه كرد و جز كوفيان ، آن را نپذيرفتند . نزديك آن ، قبرى است كه گرفتارى به آن جا نمى آيد و چهار ركعت نماز كنار آن نمى خواند ، جز آن كه خداوند ، او را شادمان از روا شدن حاجتش ، باز مى گردانَد .

3 / 6تبديل شدن بدى ها به خوبى ها

كامل الزيارات_ به نقل از صفوان بن مهران جمّال _: امام صادق عليه السلام فرمود : «كمترين دستاورد زائرِ حسين عليه السلام ، هزار هزار برابر شدن نيكى هاى اوست ؛ ولى گناه ، همان يكى مى مانَد ؛ و يكى كجا ، و هزار هزار ، كجا ؟!» . سپس فرمود : «اى صفوان ! بشارت ده كه براى خداوند ، فرشتگانى است كه شاخه هايى از نور به همراه دارند و چون فرشتگان نگهبان ، مى خواهند كار زشت زائر حسين عليه السلام را بنويسند ، آن فرشتگان به اين نگهبانان مى گويند : دستْ نگاه داريد ؛ و آنان دست نگاه مى دارند ؛ و چون كار نيكى كند ، به آنها مى گويند : بنويسيد : اينان ، كسانى اند كه خداوند ، بدى هايشان را به نيكى تبديل مى كند » . (1)

.


1- .اين جمله ، به آيه 70 سوره فرقان ، اشاره دارد .

ص: 36

راجع : ص 6 (غفران الذنوب) .

3 / 7تَبديلُ الشَّقاوَةِ بِالسَّعادَةِكامل الزيارات عن عبداللّه بن ميمون القدّاح عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام ، قال :قُلتُ لَهُ : ما لِمَن أتى قَبرَ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام زائِرا عارِفا بِحَقِّهِ غَيرَ مُستَنكِفٍ ولا مُستَكبِرٍ؟ قالَ : يُكتَبُ لَهُ ألفُ حَجَّةٍ مَقبولَةٍ ، وألفُ عُمرَةٍ مَبرورَةٍ ، وإن كانَ شَقِيّا كُتِبَ سَعيدا ، ولَم يَزَل يَخوضُ في رَحمَةِ اللّهِ . (1)

راجع : ص 30 (طول العمر وسعة الرّزق) .

3 / 8الحَشرُ مَعَ الحُسَينِ عليه السلامتهذيب الأحكام عن عليّ بن مَعمَر عن بعض أصحابنا :قُلتُ لِأَبي عَبدِ اللّهِ عليه السلام : إنَّ فُلانا أخبَرَني أنَّهُ قالَ لَكَ : إنّي حَجَجتُ تِسعَ عَشرَةَ حَجَّةً وتِسعَ عَشرَةَ عُمرَةً ، فَقُلتَ لَهُ : حُجَّ حَجَّةً اُخرى وَاعتَمِر عُمرَةً اُخرى يُكتَب لَكَ زِيارَةُ قَبرِ الحُسَينِ عليه السلام . فَقالَ : أيُّما أحَبُّ إلَيكَ أن تَحُجَّ عِشرينَ حَجَّةً وتَعتَمِرَ عِشرينَ عُمرَةً أو تُحشَرَ مَعَ الحُسَينِ عليه السلام ؟ فَقُلتُ : لا ، بَل اُحشَرُ مَعَ الحُسَينِ عليه السلام . قالَ : فَزُر أبا عَبدِ اللّهِ عليه السلام . (2)

.


1- .كامل الزيارات : ص 274 ح 426 و ص 307 ح 517 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 20 ح 6 .
2- .تهذيب الأحكام : ج 6 ص 48 ح 105 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 38 ح 54 .

ص: 37

ر .ك : ص 7 (آمرزيده شدن گناهان).

3 / 7تبديل شوربختى به نيك بختى

كامل الزيارات_ به نقل از عبد اللّه بن ميمون قدّاح _: به امام[ صادق عليه السلام ] گفتم : پاداش آن كسى كه با شناخت حقّ حسين بن على عليه السلام و بدون عار و تكبّر به زيارت او مى رود ، چيست ؟ فرمود : «برايش هزار حجّ مقبول و هزار عمره مقبول مى نويسند ، و اگر شوربخت بوده ، جزو نيك بختان مى شود و هماره ، در رحمت خدا ، غوطه ور است » .

ر .ك : ص 31 (طولانى شدن عمر و افزوده شدن روزى).

3 / 8محشور شدن با امام حسين عليه السلام

تهذيب الأحكام_ به نقل از على بن مَعمَر ، از يكى از راويان شيعه _: به امام صادق عليه السلام گفتم : فلانى به من خبر داد كه به شما گفته كه من ، نوزده حج و نوزده عمره گزارده ام ، و شما به او فرموده اى : «يك حج و يك عمره ديگر بگزار ، تا ثواب زيارت قبر حسين عليه السلام برايت نوشته شود» . امام عليه السلام فرمود : «كدام يك را بيشتر دوست مى دارى ؟ اين كه بيست حج و بيست عمره بگزارى يا با حسين عليه السلام محشور شوى ؟» . گفتم : نه ؛ با حسين عليه السلام محشور شوم . فرمود : «پس ابا عبد اللّه الحسين عليه السلام را زيارت كن » .

.

ص: 38

راجع : ص 146 (الفصل السابع / الآداب الباطنية / الشوق).

3 / 9كَرامَةُ اللّهِكامل الزيارات عن عبد اللّه الطحّان عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :ما مِن أحَدٍ يَومَ القِيامَةِ إلّا وهُوَ يَتَمَنّى أنَّهُ مِن زُوّارِ الحُسَينِ عليه السلام ؛ لِما يَرى مِمّا يُصنَعُ بِزُوّارِ الحُسَينِ عليه السلام مِن كَرامَتِهِم عَلَى اللّهِ تَعالى . (1)

كامل الزيارات عن جابر الجعفي :دَخَلتُ عَلى جَعفَرِ بنِ مُحَمَّدٍ عليه السلام في يَومِ عاشوراءَ . فَقالَ لي : هؤُلاءِ زُوّارُ اللّهِ ، وحَقٌّ عَلَى المَزورِ أن يُكرِمَ الزّائِرَ . (2)

كامل الزيارات عن صالح بن ميثم عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :مَن سَرَّهُ أن يَكونَ عَلى مَوائِدِ النّورِ يَومَ القِيامَةِ ، فَليَكُن مِن زُوّارِ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام . (3)

الاُصول الستّة عشر عمّن رواه (4) عن أحدهما [الباقر أو الصادق] عليهماالسلام :يا زُرارَةُ ! ما فِي الأَرضِ مُؤمِنَةٌ إلّا وقَد وَجَبَ عَلَيها أن تُسعِدَ فاطِمَةَ صَلَّى اللّهُ عَلَيها في زِيارَةِ الحُسَينِ عليه السلام . ثُمَّ قالَ : يا زُرارَةُ ! إنَّهُ إذا كانَ يَومُ القِيامَةِ جَلَسَ الحُسَينُ عليه السلام في ظِلِّ العَرشِ ، وجَمَعَ اللّهُ زُوّارَهُ وشيعَتَهُ لِيَصيروا مِنَ الكَرامَةِ وَالنَّضرَةِ وَالبَهجَةِ وَالسُّرورِ إلى أمِرٍ لا يَعلَمُ صِفَتَهُ إلَا (5) اللّهُ ، فَيَأتيهِم رُسُلُ أزواجِهِم مِنَ الحورِ العينِ مِنَ الجَنَّةِ ، فَيَقولونَ : إنّا رُسُلُ أزواجِكُم إلَيكُم يَقُلنَ : إنّا قَدِ اشتَقناكُم وأبطَأتُم عَنّا ، فَيَحمِلُهُم ما فيهِ مِنَ السُّرورِ وَالكَرامَةِ عَلى أن يَقولوا لِرُسُلِهِم : سَوفَ نَجيؤُكُم إن شاءَ اللّهُ . (6)

.


1- .كامل الزيارات : ص 258 ح 388 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 72 ح 18 .
2- .كامل الزيارات : ص 323 ح 548 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 104 ح 7 .
3- .كامل الزيارات : ص 258 ح 389 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 72 ح 19 .
4- .في بحار الأنوار : «عن زرارة» بدل «عمّن رواه» .
5- .في المصدر : «إلى» والتصويب من بحار الأنوار .
6- .الاُصول الستّة عشر : ص 123 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 75 ح 25 .

ص: 39

ر .ك : ص 147 (فصل هفتم / آداب باطني زيارت / اشتياق).

3 / 9تكريم شدن از جانب خدا

كامل الزيارات_ به نقل از عبد اللّه طحّان ، از امام صادق عليه السلام _: روز قيامت ، هيچ كس نيست ، جز آن كه آرزو مى كند كه از زائران حسين عليه السلام باشد ، به دليل كرامت هايى كه از سوى خداى متعال نسبت به زائران حسين عليه السلام مى شود و او ، آنها را مى بيند .

كامل الزيارات_ به نقل از جابر جُعْفى _: در روز عاشورا بر امام جعفر صادق عليه السلام در آمدم . به من فرمود : «اينان ، زائران خدايند و بر زيارت شونده ، لازم است كه زائرش را گرامى بدارد » .

كامل الزيارات_ به نقل از صالح بن ميثم ، از امام صادق عليه السلام _: هر كس خوش دارد كه روز قيامت بر خوان هاى نور باشد ، بايد از زائران حسين بن على عليه السلام گردد .

الاُصول الستّة عشر_ به نقل از زُراره _: امام [باقر يا امام صادق] عليهما السلام فرمود : «اى زُراره ! هيچ زن باايمانى در دنيا نيست ، جز آن كه بر او واجب است كه فاطمه _ كه درود خدا بر او باد _ را در زيارت حسين عليه السلام ، يارى دهد [ و همراهى كند ]» . سپس فرمود : «اى زُراره ! چون روز قيامت شود ، حسين عليه السلام در سايه عرش مى نشيند و خداوند ، زائران و پيروانش را گِرد مى آورد تا از بزرگداشت و خرّمى و شادى و سُرور ، چنان شوند كه كسى جز خدا ، چگونگى آن را نمى داند . سپس همسران بهشتى آنان ، پيك هايى به سوى آنان مى فرستند و مى گويند : ما پيام آورانِ همسران شما هستيم . آنان گفته اند : ما مشتاقانه ، منتظر شما هستيم كه دير كرده ايد . آنان نيز با شادمانى از چنين بزرگداشتى ، به پيام آوران مى گويند [ كه پيغام ببرند ] : به زودى نزد شما مى آييم ، إن شاءاللّه !» .

.

ص: 40

كامل الزيارات عن ذريح المحاربي :قُلتُ لِأَبي عَبدِ اللّهِ عليه السلام : ما ألقى مِن قَومي ومِن بَنِيَّ إذا أنَا أخبَرتُهُم بِما في إتيانِ قَبرِ الحُسَينِ عليه السلام مِنَ الخَيرِ ، إنَّهُم يُكَذِّبونّي ، ويَقولونَ : إنَّكَ تَكذِبُ عَلى جَعفَرِ بنِ مُحَمَّدٍ . قالَ : يا ذَريحُ ! دَعِ النّاسَ يَذهَبونَ حَيثُ شاؤوا ، وَاللّهِ ، إنَّ اللّهَ لَيُباهي بِزائِرِ الحُسَينِ عليه السلام وَالوافِدُ يَفِدُهُ المَلائِكَةُ المُقَرَّبونَ وحَمَلَةُ عَرشِهِ ، حَتّى إنَّهُ لَيَقولُ لَهُم : أما تَرَونَ زُوّارَ قَبرِ الحُسَينِ عليه السلام ، أتَوهُ شَوقا إلَيهِ وإلى فاطِمَةَ بِنتِ رَسولِ اللّهِ؟ أما وعِزَّتي وجَلالي وعَظَمَتي لَاُوجِبَنَّ لَهُم كَرامتي ، ولَاُدخِلَنَّهُم جَنَّتِيَ الَّتي أعدَدتُها لِأَولِيائي ولِأَنبِيائي ورُسُلي . يا مَلائِكَتي ! هؤُلاءِ زُوّارُ الحُسَينِ حَبيبِ مُحَمَّدٍ رَسولي ، ومُحَمَّدٌ حَبيبي ، ومَن أحَبَّني أحَبَّ حَبيبي ، ومَن أحَبَّ حَبيبي أحَبَّ مَن يُحِبُّهُ ، ومَن أبغَضَ حَبيبي أبغَضَني ، ومَن أبغَضَني كانَ حَقّا عَلَيَّ أن اُعَذِّبَهُ بِأَشَدِّ عَذابي ، واُحرِقَهُ بِحَرِّ ناري ، وأجعَلَ جَهَنَّمَ مَسكَنَهُ ومَأواهُ ، واُعَذِّبَهُ عَذابا لا اُعَذِّبُهُ أحَدا مِنَ العالَمينَ . (1)

.


1- .كامل الزيارات : ص 271 ح 422 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 75 ح 26 .

ص: 41

كامل الزيارات_ به نقل از ذَريح مَحاربى _: به امام صادق عليه السلام شِكوه بردم كه چون به خويشان و فرزندانم از پاداش زيارت قبر حسين عليه السلام خبر مى دهم ، مرا تكذيب مى كنند و مى گويند : تو بر جعفر بن محمّد عليه السلام ، دروغ مى بندى . امام فرمود : «اى ذريح ! مردم را وا بگذار تا هر كجا كه مى خواهند ، بروند . به خدا سوگند ، خداوند ، به زائر حسين عليه السلام مباهات مى كند و فرشتگان مقرّب و حاملان عرشش ، بر كسى كه بر حسين عليه السلام در آمده ، فرود مى آيند ، تا آن جا كه خداوند به ايشان مى فرمايد : آيا زائران قبر حسين عليه السلام را نمى بينيد كه به شوق او و فاطمه ، دختر پيامبر خدا ، نزد او آمده اند ؟ بدانيد كه به عزّت و شُكوه و بزرگى ام سوگند ، بزرگداشت آنان را بر خود ، واجب مى كنم و آنان را به بهشتم در مى آورم كه آن را براى اوليا و پيامبران و فرستادگانم آماده ساخته ام . اى فرشتگان من ! اينان ، زائران حسين ، محبوب محمّد ، فرستاده من هستند ، و محمّد ، حبيب من است . هر كس مرا دوست بدارد ، حبيبم را نيز دوست مى دارد و هر كس حبيب مرا دوست بدارد ، محبوب او را نيز دوست مى دارد و هر كس حبيب مرا دشمن بدارد ، مرا دشمن داشته است و هر كس مرا دشمن بدارد ، سزاوار من است كه او را با سخت ترينِ شكنجه ها ، كيفر دهم و با آتش سوزان خود ، بسوزانم و دوزخ را مسكن و جايگاه او قرار دهم و او را چنان عذاب كنم كه هيچ كس از جهانيان را آن چنان ، عذاب نداده ام » .

.

ص: 42

كامل الزيارات عن حمّاد بن عثمان عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :لَمّا اُسرِيَ بِالنَّبِيِّ صلى الله عليه و آله إلَى السَّماءِ قيلَ لَهُ : إنَّ اللّهَ تَبارَكَ وتَعالى يَختَبِرُكَ في ثَلاثٍ لِيَنظُرَ كَيفَ صَبرُكَ؟ قالَ : اُسَلِّمُ لِأَمرِكَ _ يا رَبِّ _ ، ولا قُوَّةَ لي عَلَى الصَّبرِ إلّا بِكَ ، فَما هُنَّ؟ قيلَ لَهُ : أوَّلُهُنَّ الجوعُ وَالأَثَرَةُ (1) عَلى نَفسِكَ وعَلى أهلِكَ لِأَهلِ الحاجَةِ . قالَ : قَبِلتُ _ يا رَبِّ _ ورَضيتُ وسَلَّمتُ ، ومِنكَ التَّوفيقُ وَالصَّبرُ . وأمَّا الثّانِيَةُ فَالتَّكذيبُ وَالخَوفُ الشَّديدُ ، وبَذلُكَ مُهجَتَكَ في مُحارَبَةِ أهلِ الكُفرِ بِمالِكِ ونَفسِكَ ، وَالصَّبرُ عَلى ما يُصيبُكَ مِنهُم مِنَ الأَذى ومِن أهلِ النِّفاقِ ، وَالأَلَمِ فِي الحَربِ وَالجِراحِ . قالَ : قَبِلتُ _ يا رَبِّ _ ورَضيتُ وسَلَّمتُ ، ومِنكَ التَّوفيقُ وَالصَّبرُ . وأمَّا الثّالِثَةُ فَما يَلقى أهلُ بَيتِكَ مِن بَعدِكَ مِنَ القَتلِ ... وأمَّا ابنُكَ المَخذولُ المَقتولُ ، وَابنُكَ المَغدورُ المَقتولُ صَبرا (2) ، فَإِنَّهُما مِمّا اُزَيِّنُ بِهِما عَرشي ، ولَهُما مِنَ الكَرامَةِ سِوى ذلِكَ مِمّا لا يَخطُرُ عَلى قَلبِ بَشَرٍ لِما أصابَهُما مِنَ البَلاءِ ، فَعَلَيَّ فَتَوَكَّل ، ولِكُلِّ مَن أتى قَبرَهُ فِي الخَلقِ مِنَ الكَرامَةِ ؛ لِأَنَّ زُوّارَهُ زُوّارُكَ ، وزُوّارَكَ زُوّاري ، وعَلَيَّ كَرامَةُ زُوّاري ، وأنَا اُعطيهِ ما سَأَلَ ، وأجزيهِ جَزاءً يَغبِطُهُ مَن نَظَرَ إلى عَظَمَتي إيّاهُ ، وما أعدَدتُ لَهُ مِن كَرامتي . (3)

راجع : ص 146 (الفصل السابع / الآداب الباطنية / الشوق).

.


1- .آثَرَهُ عليه : أي فَضَّلَهُ (لسان العرب : ج 4 ص 7 «أثر») .
2- .قُتِلَ فُلان صبرا : إذا حبس على القتل حتّى يُقتل (الصحاح : ج 2 ص 706 «صبر») .
3- .كامل الزيارات : ص 548 _ 550 ح 840 ، تأويل الآيات الظاهرة : ج 2 ص 880 ح 11 نحوه ، بحار الأنوار : ج 28 ص 61 ح 24 .

ص: 43

كامل الزيارات_ به نقل از حمّاد بن عثمان ، از امام صادق عليه السلام _: هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله را به آسمان بردند ، به او گفته شد : «خداوند _ تبارك و تعالى _ ، تو را در سه چيز مى آزمايد تا چگونگى شكيبايى ات را ببيند » . پيامبر صلى الله عليه و آله گفت : اى پروردگار من ! در برابر فرمانت ، تسليم هستم و جز با نيرو و يارى تو ، نمى توانم شكيب ورزم . آن سه آزمايش ، چيستند؟ به او گفته شد : «نخستين آنها ، گرسنگى و مقدّم داشتن نيازمندان بر خود و خانواده ات است » . پيامبر صلى الله عليه و آله گفت : پروردگار من ! پذيرفتم و راضى و تسليم شدم ، و البته توفيق و [ توان ]شكيبايى ، از توست . [ گفته شد : ] «و امّا دومين [آزمايش] ، تكذيب [ كافران ]، و هراس فراوان، و خون دادن و جنگيدن با مال و جان در برابر كافران ، و شكيبايى بر آزار آنان و منافقان ، و [ بر ]درد و زخم پيكار است» . گفت : پروردگار من ! پذيرفتم و راضى و تسليم شدم ، و البته توفيق و [توان ]شكيبايى، از توست . [ گفته شد : ] «و امّا سومين [ آزمايش ] ، كشته شدن خاندانت پس از توست . . . . يك پسرت ، وا نهاده و كشته مى شود ، و به پسر ديگرت ، خيانت مى كنند و او را بى دفاع [و با شكنجه ]مى كُشند . [ به خاطر اين بلاها ، ] عرشم را با آن دو مى آرايم و افزون بر اين ، چنان بزرگشان مى دارم كه به دل هيچ انسانى ، خطور هم نكند . پس بر من ، توكّل كن كه هر كس از مردم به زيارت قبرش برود ، گرامى داشته مى شود ؛ زيرا زائران او ، زائران تو هستند و زائران تو ، زائران من هستند و بزرگداشتِ زائرانم ، بر من لازم است . هر چه بخواهد ، به او مى دهم و چنان پاداشى به او دهم كه هر كس بزرگداشتم را نسبت به وى و كرامتى را كه برايش آماده ساخته ام ، ببيند ، بر او غبطه خواهد خورد » .

ر .ك : ص 147 (فصل هفتم / آداب باطني زيارت / اشتياق).

.

ص: 44

3 / 10شَفاعَةُ مُحَمَّدٍ صلّي الله عليه و آلهتهذيب الأحكام باسناده عن عليّ عليه السلام :إنَّ النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله قالَ لَهُ : ... إنَّ اللّهَ جَعَلَ قَبرَكَ وقَبرَ وُلدِكَ بِقاعا مِن بِقاعِ الجَنَّةِ وعَرصَةً مِن عَرَصاتِها ، وإنَّ اللّهَ جَعَلَ قُلوبَ نُجَباءَ مِن خَلقِهِ وصَفوَتِهِ مِن عِبادِهِ تَحِنُّ إلَيكُم ، وتَحتَمِلُ المَذَلَّةَ وَالأَذى فيكُم ، فَيَعمُرونَ قُبورَكُم ، ويُكثِرونَ زِيارَتَها تَقَرُّبا مِنهُم إلَى اللّهِ ، مَوَدَّةً مِنهُم لِرَسولِهِ ، اُولئِكَ _ يا عَلِيُّ _ المَخصوصونَ بِشَفاعَتي ، وَالوارِدونَ حَوضي ، وهُم زُوّاري غَدا فِي الجَنَّةِ . (1)

كامل الزيارات عن عبد اللّه بن يحيى الكاهلي عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :مَن أرادَ أن يَكونَ في كَرامَةِ اللّهِ يَومَ القِيامَةِ ، وفي شَفاعَةِ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله فَليَكُن لِلحُسَينِ عليه السلام زائِرا ، يَنالُ مِنَ اللّهِ الفَضلَ وَالكَرامَةَ وحُسنَ الثَّوابِ ، ولا يَسأَلُهُ عَن ذَنبٍ عَمِلَهُ في حَياةِ الدُّنيا ولَو كانَت ذُنوبُهُ عَدَدَ رَملِ عالِجٍ (2) وجِبالِ تِهامَةَ (3) وزَبَدِ البَحرِ ، إنَّ الحُسَينَ عليه السلام قُتِلَ مَظلوما ، مُضطَهَدا نَفسُهُ ، عَطشانا هُوَ وأهلُ بَيتِهِ وأصحابُهُ . (4)

.


1- .تهذيب الأحكام : ج 6 ص 22 ح 50 ، المزار للمفيد : ص 228 ح 12 ، فرحة الغَريّ : ص 77 ، الغارات : ج 2 ص 854 نقلاً عن رسالة الدلائل البرهانيّة وكلّها عن أبي عامر عن الإمام الصادق عن آبائه عليهم السلام ، إرشاد القلوب : ص 441 ، بحار الأنوار : ج 100 ص 121 ح 22 .
2- .رمل عالج : جبال متواصلة يتّصل أعلاها بالدهناء _ والدهناء بقرب اليمامة _ وأسفلها بنجد ، ويتّسع اتساعا كثيرا حتى قال البكري : رمل عالج يحيط بأكثر أرض العرب (المصباح المنير : ص 425 «علج») وراجع: الخريطة رقم 5 في آخر مجلّد 8 .
3- .تِهامة : اسم أرض معروفة ، وهي ما بين ذات عِرق إلى مرحلتين من وراء مكّة (تاج العروس : ج 16 ص 81 «تهم») و راجع : الخريطة رقم 5 في آخر مجلّد 8 .
4- .كامل الزيارات : ص 289 ح 467 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 27 ح 33 .

ص: 45

3 / 10شفاعت شدن توسّط محمّد صلّي الله عليه و آله

تهذيب الأحكام_ به سندش ، از امام على عليه السلام _: پيامبر صلى الله عليه و آله به من فرمود : « . . .خداوند ، مرقد تو و مرقد فرزندانت را مكان هايى از بهشت و عرصه اى از عرصه هاى آن ، قرار داده است . خداوند ، دل هاى مردم نجيب و بندگان برگزيده اش را مشتاق شما قرار داده ، تا با تحمّل خوارى و آزار در راه شما ، مرقدهايتان را آباد كنند و به قصد تقرّب به خداوند و اظهار دوستى به پيامبرش ، مكرّر به زيارتتان بيايند . آنان _ اى على _ ، بهره مندانِ ويژه از شفاعت من و وارد شوندگان بر حوض من اند و فرداى قيامت ، زائران من در بهشت اند» .

كامل الزيارات_ به نقل از عبد اللّه بن يحيى كاهلى ، از امام صادق عليه السلام _: هر كس مى خواهد كه روز قيامت ، در سايه كرامت خداوند و در پناه شفاعت پيامبر صلى الله عليه و آله باشد ، بايد زائر حسين عليه السلام باشد كه به لطف و كرامت و پاداش نيكوى خداوند ، نائل خواهد شد و خداوند ، از گناهى كه در زندگى دنيا كرده ، نخواهد پرسيد ، حتّى اگر گناهانش به اندازه شِن هاى بزرگ ترين بيابان عربستان و كوه هاى اين سرزمين و كف هاى روى دريا باشد . همانا حسين عليه السلام و خاندان و يارانش ، مظلومانه و به ستم و تشنه ، شهيد شدند .

.

ص: 46

3 / 11قَبولُ شَفاعَتِهِ

كامل الزيارات عن سيف التمّار عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :زائِرُ الحُسَينِ عليه السلام مُشَفَّعٌ يَومَ القِيامَةِ لِمِئَةِ رَجُلٍ كُلِّهِم قَد وَجَبَت لَهُمُ النّارُ ، مِمَّن كانَ فِي الدُّنيا مِنَ المُسرِفينَ . (1)

كامل الزيارات عن عبد اللّه بن شعيب التميمي عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :يُنادي مُنادٍ يَومَ القِيامَةِ : أينَ شيعَةُ آلِ مُحَمَّدٍ؟ فَيَقومُ عُنُقٌ (2) مِنَ النّاسِ ، لا يُحصيهِم إلَا اللّهُ تَعالى ، فَيَقومونَ ناحِيَةً مِنَ النّاسِ . ثُمَّ يُنادي مُنادٍ : أينَ زُوّارُ قَبرِ الحُسَينِ عليه السلام ؟ فَيَقومُ اُناسٌ كَثيرٌ ، فَيُقالُ لَهُم : خُذوا بِيَدِ مَن أحبَبتُم ، اِنطَلِقوا بِهِم إلَى الجَنَّةِ ، فَيَأخُذُ الرَّجُلُ مَن أحَبَّ ، حَتّى أنَّ الرَّجُلَ مِنَ النّاسِ يَقولُ لِرَجُلٍ : يا فُلانُ ، أما تَعرِفُني؟ أنَا الَّذي قُمتُ لَكَ يَومَ كَذا وكَذا ، فَيُدخِلُهُ الجَنَّةَ لا يُدفَعُ ولا يُمنَعُ . (3)

3 / 12دُخولُ الجَنَّةِالإرشاد :قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : مَن زارَ الحُسَينَ عليه السلام بَعدَ مَوتِهِ فَلَهُ الجَنَّةُ . (4)

الأمالي للطوسي عن جابر عن أبي جعفر عن أمير المؤمنين عليّ عليهماالسلام :زارَنا رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله ... فَقالَ [ لِلحُسَينِ عليه السلام ] : يا بُنَيَّ ! أتاني جَبرَئيلُ آنِفا ، فَأَخبَرَني أنَّكُم قَتلى ، وأنَّ مَصارِعَكُم شَتّى . فَقالَ : يا أبَتِ ! فَما لِمَن يَزورُ قُبورَنا عَلى تَشَتُّتِها؟ فَقالَ : يا بُنَيَّ ! اُولئِكَ طَوائِفُ مِن اُمَّتي يَزورونَكُم يَلتَمِسونَ بِذلِكَ البَرَكَةَ ، وحَقيقٌ عَلَيَّ أن آتِيَهُم يَومَ القِيامَةِ حَتّى اُخَلِّصَهُم مِن أهوالِ السّاعَةِ مِن ذُنوبِهِم ، ويُسكِنُهُمُ اللّهُ الجَنَّةَ . (5)

.


1- .كامل الزيارات : ص 309 ح 523 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 77 ح 36 .
2- .عُنُقٌ : أي جماعة من الناس (النهاية : ج 3 ص 310 «عنق») .
3- .كامل الزيارات : ص 311 ح 526 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 27 ح 34 .
4- .الإرشاد : ج 2 ص 134 ، كشف الغمّة : ج 2 ص 253 .
5- .الأمالي للطوسي : ص 669 ح 1404 ، كامل الزيارات : ص 126 ح 140 ، بشارة المصطفى : ص 195 ، فضل زيارة الحسين عليه السلام : ص 3 ح 4 كلاهما عن حسين بن عليّ بن الحسين عن أبيه عن جدّه عليهما السلام ، إعلام الورى : ج 1 ص 95 عن الإمام زين العابدين عن أبيه عنه عليهم السلام والثلاثة الأخيرة نحوه ، بحار الأنوار : ج 100 ص 118 ح 11 .

ص: 47

3 / 11برخوردارى از حقّ شفاعت

كامل الزيارات_ به نقل از سيف تمّار ، از امام صادق عليه السلام _: زائر حسين عليه السلام ، حقّ شفاعت يكصد تن را كه مستحقّ دوزخ گشته اند ، دارد ؛ كسانى كه در دنيا ، از گنهكاران بوده اند .

كامل الزيارات_ به نقل از عبد اللّه بن شعيب تميمى ، از امام صادق عليه السلام _: مُنادى اى ، روز قيامت ، ندا مى دهد : «كجايند پيروان خاندان محمّد ؟» . پس گروهى از مردم ، بر مى خيزند كه كسى جز خداى متعال ، آنها را به شماره نمى آورد و در جايى دورتر از [ديگر] مردم مى ايستند . سپس منادى اى ندا مى دهد : «زائران قبر حسين، كجايند ؟» . پس مردم فراوانى بر مى خيزند . سپس به آنان گفته مى شود : «دست هر كس را كه دوست داريد ، بگيريد و با ايشان ، به سوى بهشت برويد» . اينان ، دست هر كس را كه دوست دارند ، مى گيرند [ و مى برند ] ، تا آن جا كه كسى از ميان مردم به فردى از آنان مى گويد : اى فلانى ! آيا مرا نمى شناسى ؟ من ، همان كسى هستم كه فلان روز ، برايت از جا برخاستم . پس او را به بهشت در مى آورد ، بى آن كه او را برانند يا باز دارند .

3 / 12وارد شدن به بهشت

الإرشاد :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : «هر كس حسين را پس از شهادتش زيارت كند ، به بهشت مى رود » .

الأمالى ، طوسى_ به نقل از جابر ، از امام باقر ، از امام على عليهما السلام _: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به ديدار ما آمد ... و به حسين فرمود : «پسركم ! جبرئيل عليه السلام ، اندكى پيش ، نزد من آمد و به من خبر داد كه شما كُشته مى شويد و هر كدامتان ، در گوشه اى از زمين ، به خاك سپرده خواهيد شد ». حسين گفت : پدر عزيزم ! اگر كسى با اين پراكندگى قبرهاى ما ، به زيارتمان بيايد ، چه پاداشى دارد ؟ فرمود : «پسركم ! اينان ، گروه هايى از امّت من اند كه در طلب بركت ، به زيارت شما مى آيند ، و بر من لازم است كه روز قيامت ، نزد ايشان بيايم تا آنان را از هراس هاى قيامت كه از گناهانشان پديد آمده ، بِرَهانم ؛ و خداوند ، آنان را در بهشت ، جايشان مى دهد ».

.

ص: 48

تهذيب الأحكام عن عليّ بن شعيب عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :بَينَا الحُسَينُ عليه السلام قاعِدٌ في حِجرِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ذاتَ يَومٍ ، إذ رَفَعَ رأسَهُ إلَيهِ ، فَقالَ : يا أبَه ! قالَ : لَبَّيكَ يا بُنَيَّ ! قالَ : ما لِمَن أتاكَ بَعدَ وَفاتِكَ زائِرا لا يُريدُ إلّا زِيارَتَكَ؟ قالَ : يا بُنَيَّ ! مَن أتاني بَعدَ وَفاتي زائِرا لا يُريدُ إلّا زِيارَتي فَلَهُ الجَنَّةُ ، ومَن أتى أباكَ بَعدَ وَفاتِهِ زائِرا لا يُريدُ إلّا زِيارَتَهُ فَلَهُ الجَنَّةُ ، ومَن أتى أخاكَ بَعدَ وَفاتِهِ زائِرا لا يُريدُ إلّا زِيارَتَهُ فَلَهُ الجَنَّةُ ، ومَن أتاكَ بَعدَ وَفاتِكَ زائِرا لا يُريدُ إلّا زِيارَتَكَ فَلَهُ الجَنَّةُ . (1)

كامل الزيارات عن عبداللّه بن زرارة :سَمِعتُ أبا عَبدِ اللّهِ عليه السلام يَقولُ : إنَّ لِزُوّارِ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليهماالسلام يَومَ القِيامَةِ فَضلاً عَلَى النّاسِ ، قُلتُ : وما فَضلُهُم؟ قالَ : يَدخُلونَ الجَنَّةَ قَبلَ النّاسِ بِأَربعينَ عاما ، وسائِرُ النّاسِ فِي الحِسابِ وَالمَوقِفِ . (2)

.


1- .تهذيب الأحكام : ج 6 ص 21 ح 48 ، المزار للمفيد : ص 19 ح 1 عن عبداللّه بن سنان ، المناقب لابن شهر آشوب : ج 4 ص 46 ، روضة الواعظين : ص 186 عن الإمام الصادق عن آبائه عليهم السلام وفيهما «الحسن» بدل «والحسين» وكلّها نحوه ، بحار الأنوار : ج 44 ص 161 ح 30 .
2- .كامل الزيارات : ص 262 ح 395 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 26 ح 30 .

ص: 49

تهذيب الأحكام_ به نقل از على بن شعيب ، از امام صادق عليه السلام _: يك روز حسين عليه السلام در دامان پيامبر خدا صلى الله عليه و آله نشسته بود كه ناگهان ، سرش را بلند كرد و گفت : اى پدر ! پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «بله ، پسركم!» . حسين عليه السلام گفت : آن كه پس از وفات تو به قصد زيارتت ، نه چيز ديگرى ، نزدت مى آيد ، چه پاداشى دارد ؟ فرمود : «پسركم ! هر كس پس از وفاتم به زيارت من بيايد ، بدون آن كه قصد ديگرى داشته باشد ، بهشت براى اوست ، و هر كس پس از وفات پدرت ، به قصد زيارتش ، نه چيز ديگرى ، نزد او بيايد ، بهشت براى اوست ، و هر كس پس از وفات برادرت ، به قصد زيارتش ، نه چيز ديگرى ، نزد او بيايد ، بهشت براى اوست ، و هر كس پس از وفات تو ، به قصد زيارتت ، نه چيز ديگرى ، نزد تو بيايد ، بهشت براى اوست» .

كامل الزيارات_ به نقل از عبد اللّه بن زُراره _: شنيدم كه امام صادق عليه السلام مى فرمايد : «روز قيامت ، زائران حسين بن على عليه السلام بر مردم ، برترى دارند » . گفتم : برترى آنها چيست ؟ فرمود : «چهل سال پيش از مردم به بهشت مى روند ، در حالى كه مردم ، در موقف و در حسابرسى اند » .

.

ص: 50

راجع : ص 146 (الفصل السابع / الآداب الباطنية / الشوق) .

3 / 13مُرافَقَةُ أهلِ البَيتِ عليهم السلامكامل الزيارات عن أبي اُسامة :سَمِعتُ أبا عَبدِ اللّهِ عليه السلام يَقولُ : مَن أرادَ أن يَكونَ في جِوارِ نَبِيِّهِ صلى الله عليه و آله وجِوارِ عَلِيٍّ وفاطِمَةَ عليهماالسلام ، فَلا يَدَع زِيارَةَ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليهماالسلام . (1)

تهذيب الأحكام عن الحرث بن المغيرة عن أبي عبد اللّه جعفر بن محمّد الصادق عليه السلام :إنَّ للّهِِ مَلائِكَةً مُوَكَّلينَ بِقَبرِ الحُسَينِ عليه السلام ، فَإِذا هَمَّ الرَّجُلُ بِزِيارَتِهِ فَاغتَسَلَ ، ناداهُ مُحَمَّدٌ صلى الله عليه و آله : يا وَفدَ اللّهِ ، أبشِروا بِمُرافَقَتي فِي الجَنَّةِ ، وناداهُ أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام : أنَا ضامِنٌ لِقَضاءِ حَوائِجِكُم ودَفعِ البَلاءِ عَنكُم فِي الدُّنيا وَالآخِرَةِ ، ثُمَّ اكتَنَفَهُمُ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله وعَلِيٌّ عليه السلام عَن أيمانِهِم وعَن شَمائِلِهِم حَتّى يَنصَرِفوا إلى أهاليهِم . (2)

ثواب الأعمال عن الحارث بن المغيرة عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :إنَّ للّهِِ عَزَّ وجَلَّ مَلائِكَةً مُوَكَّلينَ بِقَبرِ الحُسَينِ عليه السلام فَإِذا هَمَّ الرَّجُلُ بِزِيارَتِهِ أعطاهُم ذُنوبَهُ ، فَإِذا خَطا مَحَوها ، ثُمَّ إذا خَطا ضاعَفوا لَهُ حَسَناتِهِ ، فَما تَزالُ حَسَناتُهُ تُضاعَفُ حَتّى توجِبَ لَهُ الجَنَّةَ ، ثُمَّ اكتَنَفوهُ فَقَدَّسوهُ ، ويُنادونَ مَلائِكَةَ السَّماءِ : أن قَدِّسوا زُوّار قَبرِ حَبيبِ حَبيبِ اللّهِ . فَإِذَا اغتَسَلوا ناداهُم مُحَمَّدٌ صلى الله عليه و آله : يا وَفدَ اللّهِ ، أبشِروا بِمُرافَقَتي فِي الجَنَّةِ ، ثُمَّ ناداهُم أميرُ المُؤمِنينَ عَلِيٌّ عليه السلام : أنَا ضامِنٌ لِحَوائِجِكُم ودَفعِ البَلاءِ عَنكُم فِي الدُّنيا وَالآخِرَةِ ، ثُمَّ اكتَنَفوهُم عَن أيمانِهِم وعَن شَمائِلِهِم حَتّى يَنصَرِفوا إلى أهاليهِم . (3)

.


1- .كامل الزيارات : ص 260 ح 392 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 66 ح 54 .
2- .تهذيب الأحكام : ج 6 ص 53 ح 126 ، كامل الزيارات : ص 261 ح 394 ليس فيه ذيله من «وناداه...» ، بحار الأنوار : ج 101 ص 147 ح 36 .
3- .ثواب الأعمال : ص 117 ح 33 ، جامع الأخبار : ص 81 ح 122 ، كامل الزيارات : ص 254 ح 380 وفيه «التقاهم النبيّ صلى الله عليه و آله » بدل «اكتنفوهم» ، المزار الكبير : ص 329 ح 10 نحوه ، بحار الأنوار : ج 101 ص 64 ح 50 .

ص: 51

ر . ك : ص 147 (فصل هفتم / آداب باطني زيارت / اشتياق).

3 / 13همراهى با اهل بيت عليهم السلام

كامل الزيارات_ به نقل از ابو اُسامه _: شنيدم كه امام صادق عليه السلام مى فرمايد : «هر كس مى خواهد در كنار پيامبر ، على و فاطمه عليهم السلام باشد ، زيارت حسين بن على عليه السلام را وا نگذارد » .

تهذيب الأحكام_ به نقل از حَرث بن مُغَيره ، از امام صادق عليه السلام _: خداوند ، فرشتگانى گمارده شده بر قبر حسين عليه السلام دارد كه چون كسى به قصد زيارت حسين عليه السلام غسل مى كند ، محمّد صلى الله عليه و آله ، او را ندا مى دهد : «اى ميهمانان خدا ! مژده دهيد كه در بهشت ، همراه من هستيد » و امير مؤمنان عليه السلام ، او را ندا مى دهد : «من ، ضامنِ روا شدن حاجت هايتان و دور كردن بلا از شما در دنيا و آخرت هستم » . سپس پيامبر صلى الله عليه و آله و على عليه السلام از راست و چپشان ، اينان را در ميان مى گيرند تا آن گاه كه به سوى خانواده شان باز گردند .

ثواب الأعمال_ به نقل از حارث بن مُغَيره ، از امام صادق عليه السلام _: خداوندت ، فرشتگانى گمارده شده بر قبر حسين عليه السلام دارد كه چون مردى آهنگ زيارت حسين عليه السلام را كند ، گناهانش را مى بخشند ، و چون گام بردارد ، هيچ اثرى از گناهان ، باقى نمى گذارند ، و چون گام بعدى را بردارد ، حَسَناتش را برايش دوچندان مى كنند و حَسَناتش ، پيوسته چند برابر مى شود تا آن كه بهشت ، برايش واجب مى شود . آن گاه ، او را در ميان مى گيرند و او را تقديس (تطهير و تنزيه) مى نمايند و فرشتگان آسمان را ندا مى دهند : «زائران قبرِ محبوب پيامبر خدا را تقديس كنيد » . پس هنگامى كه غسل مى كنند ، محمّد صلى الله عليه و آله به آنان ندا مى دهد : «اى ميهمانان خدا ! مژده تان باد كه همراهان من در بهشت هستيد » . سپس امير مؤمنان على عليه السلام به ايشان ندا مى دهد : «من ، ضامن بر آورده شدن حوائج شما و دور كردن بلا از شما در دنيا و آخرت هستم » . سپس آنان را از چپ و راست ، در ميان مى گيرند تا آن گاه كه به سوى خانواده شان باز گردند .

.

ص: 52

كامل الزيارات عن جويرية بن العلاء عن بعض أصحابه عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :إذا كانَ يَومُ القِيامَةِ نادى مُنادٍ : أينَ زُوّارُ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ؟ فَيَقومُ عُنُقٌ مِنَ النّاسِ لا يُحصيهِم إلَا اللّهُ تَعالى ، فَيَقولُ لَهُم : ما أرَدتُم بِزِيارَةِ قَبرِ الحُسَينِ عليه السلام ؟ فَيَقولونَ : يا رَبِّ ! أتَيناهُ حُبّا لِرَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، وحُبّا لِعَلِيٍّ وفاطِمَةَ عليهماالسلام ، ورَحمَةً لَهُ مِمَّا ارتُكِبَ مِنهُ . فَيُقالُ لَهُم : هذا مُحَمَّدٌ وعَلِيٌّ وفاطِمَةُ وَالحَسَنُ وَالحُسَينُ ، فَالحَقوا بِهِم ، فَأَنتُم مَعَهُم في دَرَجَتِهِم ، اِلحَقوا بِلِواءِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، فَيَنطَلِقونَ إلى لِواءِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، فَيَكونونَ في ظِلِّهِ ، وَاللِّواءُ في يَدِ عَلِيٍّ عليه السلام حَتّى يَدخُلونَ الجَنَّةَ جَميعا ، فَيَكونونَ أمامَ اللِّواءِ ، وعَن يَمينِهِ ، وعَن يَسارِهِ ، ومِن خَلفِهِ . (1)

3 / 14جَوامِعُ بَرَكاتِ زِيارَتِهِفضل زيارة الحسين عليه السلام عن أبي حمزة عن أبي جعفر الباقر عليه السلام_ لَمّا تَلا قَولَهُ تَعالى : «إِنَّا لَنَنصُرُ رُسُلَنَا وَ الَّذِينَ ءَامَنُواْ فِى الْحَيَوةِ الدُّنْيَا وَ يَوْمَ يَقُومُ الْأَشْهَادُ » (2) _: الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام مِنهُم ، ووَاللّهِ ، إنَّ بُكاكُم عَلَيهِ ، وحَديثَكُم بِما جَرى عَلَيهِ ، وزِيارَتَكُم قَبرَهُ نُصرَةٌ لَكُم فِي الدُّنيا ، فَأَبشِروا فَإِنَّكُم مَعَهُ في جِوارِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله . (3)

.


1- .كامل الزيارات : ص 268 ح 415 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 21 ح 11 .
2- .غافر : 51 .
3- .فضل زيارة الحسين عليه السلام : ص 48 ح 25 .

ص: 53

كامل الزيارات_ به نقل از جُوَيرية بن علا ، از يكى از راويان شيعه ، از امام صادق عليه السلام _: هنگامى كه روز قيامت مى شود ، مُنادى اى ندا مى دهد : «زائران حسين بن على عليه السلام كجايند؟» . پس گروهى از مردم كه كسى جز خداى متعال ، شمار آنان را نمى داند ، بر مى خيزند . او به آنان مى گويد : «قصد شما از زيارت قبر حسين عليه السلام چه بود ؟» . آنان مى گويند : پروردگارا! ما از سرِ محبّت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و محبّت على و فاطمه عليهما السلام و دلسوزى بر آنچه بر حسين عليه السلام رفته است ، به زيارتش آمده ايم . به آنان گفته مى شود : «اينان ، محمّد و على و فاطمه و حسن و حسين اند . به ايشان بپيونديد كه شما در بهشت ، با آنان در يك درجه ايد . به پرچم پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بپيونديد» . پس آنان به سوى پرچم پيامبر خدا صلى الله عليه و آله مى روند و در سايه آن پرچم _ كه در دست على عليه السلام است _ ، مى مانند تا همگى به بهشت در آيند . پس جلو و راست و چپ و پشت پرچم اند .

3 / 14بركات كلّى زيارت امام حسين عليه السلام

فضل زيارة الحسين عليه السلام_ به نقل از ابو حمزه ، از امام باقر عليه السلام ، هنگامى كه اين سخن خداى متعال را تلاوت كرد كه : « ما فرستادگانمان و مؤمنان را در زندگى دنيا ، و نيز روز بر خاستن گواهان ، يارى مى دهيم » _: حسين بن على عليه السلام ، جزو ايشان است . به خدا سوگند ، گريه تان بر او ، و بازگويىِ ماجراهاى رفته بر وى و زيارت قبرش ، يارى شما در دنياست ! پس مژده تان باد كه شما با او ، در كنار پيامبر خدا صلى الله عليه و آله هستيد .

.

ص: 54

كامل الزيارات عن محمّد بن مسلم عن أبي جعفر [الباقر] عليه السلام :إنَّ الحُسَينَ صاحِبَ كَربَلاءَ قُتِلَ مَظلوما مَكروبا ، عَطشانا لَهفانا (1) ، وحَقٌّ عَلَى اللّهِ عَزَّ وجَلَّ أن لا يَأتِيَهُ لَهفانٌ ولا مَكروبٌ ولا مُذنِبٌ ولا مَغمومٌ ولا عَطشانٌ ولا ذو عاهَةٍ ، ثُمَّ دَعا عِندَهُ ، وتَقَرَّبَ بِالحُسَينِ عليه السلام إلَى اللّهِ عَزَّ وجَلَّ إلّا نَفَّسَ اللّهُ كُربَتَهُ ، وأعطاهُ مَسأَلَتَهُ ، وغَفَرَ ذَنبَهُ ، ومَدَّ في عُمُرِهِ ، وبَسَطَ في رِزقِهِ ؛ فَاعتَبِروا يا اُولِي الأَبصارِ . (2)

كامل الزيارات عن أبان عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :مَن أتى قَبرَ أبي عَبدِ اللّهِ عليه السلام فَقَد وَصَلَ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله ووَصَلَنا ، وحَرُمَت غيبَتُهُ ، وحَرُمَ لَحمُهُ عَلَى النّارِ ، وأعطاهُ اللّهُ بِكُلِّ دِرهَمٍ أنفَقَهُ عَشَرَةَ آلافِ مَدينَةٍ ، لَهُ في كِتابٍ مَحفوظٍ ، وكانَ اللّهُ لَهُ مِن وَراءِ حَوائِجِهِ ، وحُفِظَ في كُلِّ ما خَلَّفَ ، ولَم يَسأَلِ اللّهَ شَيئا إلّا أعطاهُ وأجابَهُ فيهِ ، إمّا أن يُعَجِّلَهُ ، وإمّا أن يُؤَخِّرَهُ لَهُ . (3)

كامل الزيارات عن محمّد بن مروان عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :زُورُوا الحُسَينَ عليه السلام ولَو كُلَّ سَنَةٍ ؛ فَإِنَّ كُلَّ مَن أتاهُ عارِفا بِحَقِّهِ غَيرَ جاحِدٍ لَم يَكُن لَهُ عِوَضٌ غَيرَ الجَنَّةِ ، ورُزِقَ رِزقا واسِعا ، وأتاهُ اللّهُ بِفَرَجٍ عاجِلٍ ، إنَّ اللّهَ وَكَّلَ بِقَبرِ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام أربَعَةَ آلافِ مَلَكٍ كُلُّهُم يَبكونَهُ ، ويُشَيِّعونَ مَن زارَهُ إلى أهلِهِ ، فَإِن مَرِضَ عادوهُ ، وإن ماتَ شَهِدوا جِنازَتَهُ بِالاستِغفارِ لَهُ وَالتَّرَحُّمِ عَلَيهِ . (4)

.


1- .اللَّهْفُ : الأسى والحُزن والغيظ (لسان العرب : ج 9 ص 321 «لهف») .
2- .كامل الزيارات : ص 313 ح 531 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 46 ح 5 .
3- .كامل الزيارات : ص 245 ح 364 .
4- .كامل الزيارات : ص 175 ح 235 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 2 ح 3 .

ص: 55

كامل الزيارات_ به نقل از محمّد بن مسلم ، از امام باقر عليه السلام _: حسينِ كربلا ، به ستم و رنج و با لب تشنه و [ دل پُر ]اندوه ، به شهادت رسيد ، و بر خداوندت سزاست كه هيچ غم ديده رنج كشيده و گنهكار و اندوهناك و تشنه و بيمارى نزد او نمى آيد و خدا را نمى خواند و به وسيله [ زيارت ] حسين عليه السلام به خداوندت تقرّب نمى جويد ، جز آن كه خداوند ، گِره از گرفتارى اش مى گشايد و درخواستش را برآورد و گناهش را ببخشد و بر عمرش بيفزايد و روزى اش را گسترده كند . پس عبرت گيريد ، اى ديده وران !

كامل الزيارات_ به نقل از اَبان ، از امام صادق عليه السلام _: هر كس نزد قبر ابا عبد اللّه الحسين عليه السلام بيايد ، به پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و ما پيوسته است و غيبتش حرام است و پيكرش بر آتش [ دوزخ ] ، حرام مى شود ، و خداوند ، در برابر هر درهمى كه هزينه مى كند ، ده هزار شهر به او عطا كند و اين عطا را ثبت و حفظ مى كنند . خداوند ، در پىِ [برآوردن] حاجت هاى اوست و هر چه بر جاى نهاده [ و به زيارت آمده ] ، محفوظ مى مانَد ، و از خداوند ، چيزى نمى خواهد ، جز آن كه به او عطا و اجابتش مى كند ، يا زود مى دهد و يا برايش [ به تأخير مى اندازد و ]مى اندوزد .

كامل الزيارات_ به نقل از محمّد بن مروان ، از امام صادق عليه السلام _: حسين عليه السلام را زيارت كنيد ، هر چند سالى يك بار ، كه هر كس با شناخت حقّ او و بدون انكار آن به زيارتش بيايد ، پاداشى جز بهشت ندارد و روزىِ گسترده اى خواهد داشت و خداوند ، زود گِره از كارش مى گشايد . خداوند ، چهار هزار فرشته بر قبر حسين عليه السلام گمارده است كه همگى بر او مى گِريند و زائرش را تا نزد خانواده اش بدرقه مى كنند ، و اگر بيمار شود ، عيادتش مى كنند ، و اگر بميرد ، بر جنازه اش حاضر مى شوند و برايش آمرزش و رحمت مى طلبند .

.

ص: 56

الأمالي للطوسي عن محمّد بن مسلم :سَمِعتُ أبا جَعفَرٍ وجَعفَرَ بنَ مُحَمَّدٍ عليهماالسلاميَقولانِ : إنَّ اللّهَ تَعالى عَوَّضَ الحُسَينَ عليه السلام مِن قَتلِهِ أن جَعَلَ الإِمامَةَ في ذُرِّيَّتِهِ ، وَالشِّفاءَ في تُربَتِهِ ، وإجابَةَ الدُّعاءِ عِندَ قَبرِهِ ، ولا تُعَدُّ أيّامُ زائِريهِ جائِيا وراجِعا مِن عُمُرِهِ . قالَ مُحَمَّدُ بنُ مُسلِمٍ : فَقُلتُ لِأَبي عَبدِ اللّهِ عليه السلام : هذَا الجَلالُ يُنالُ بِالحُسَينِ عليه السلام ، فَما لَهُ في نَفسِهِ؟ قالَ : إنَّ اللّهَ تَعالى ألحَقَهُ بِالنَّبِيِّ صلى الله عليه و آله ، فَكانَ مَعَهُ في دَرَجَتِهِ ومَنزِلَتِهِ ، ثُمَّ تَلا أبو عَبدِ اللّهِ عليه السلام : «وَ الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَ اتَّبَعَتْهُمْ ذُرِّيَّتُهُم بِإِيمَ_نٍ أَلْحَقْنَا بِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ» الآيَةَ (1) . (2)

كامل الزيارات عن عبداللّه بن عبدالرحمن الأصم عن جدّه :قُلتُ لِأَبي عَبدِ اللّهِ عليه السلام : جُعِلتُ فِداكَ! أيُّما أفضَلُ الحَجُّ أوِ الصَّدَقَةُ؟ قالَ : هذِهِ مَسأَلَةٌ في مَسأَلَةٍ ، قالَ : كَمِ المالُ؟ يَكونُ ما يَحمِلُ صاحِبَهُ إلَى الحَجُّ؟ قالَ : قُلتُ : لا ، قالَ : إذا كانَ مالاً يَحمِلُ إلَى الحَجِّ فَالصَّدَقَةُ لا تَعدِلُ الحَجَّ ، الحَجُّ أفضَلُ ، وإن كانَت لا يَكونُ إلَا القَليلَ ، فَالصَّدَقَةُ . قُلتُ : فَالجِهادُ؟ قالَ : الجِهادُ أفضَلُ الأَشياءِ بَعدَ الفَرائِضِ في وَقتِ الجِهادِ ، وقالَ : ولا جِهادَ إلّا مَعَ الإِمامِ . قُلتُ : فَالزِّيارَةُ ؟ قالَ : زِيارَةُ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله ، وزِيارَةُ الأَوصِياءِ ، وزِيارَةُ حَمزَةَ ، وبِالعِراقِ زِيارَةُ الحُسَينِ عليه السلام . قُلتُ : فَما لِمَن زارَ الحُسَينَ عليه السلام ؟ قالَ : يَخوضُ فِي الرَّحمَةِ ، ويَستَوجِبُ الرِّضى ، ويُصرَفُ عَنهُ السّوءُ ، ويُدَرُّ عَلَيهِ الرِّزقُ ، وتُشَيِّعُهُ المَلائِكَةُ ، ويُلبَسُ نورا تَعرِفُهُ بِهِ الحَفَظَةُ ، فَلا يَمُرُّ بِأَحَدٍ مِنَ الحَفَظَةِ إلّا دَعا لَهُ . (3)

.


1- .الطور : 21 .
2- .الأمالي للطوسي : ص 317 ح 644 ، بشارة المصطفى : ص 211 ، إعلام الورى : ج 1 ص 431 وفيهما «هذه الخلال تنال» بدل «هذا الجلال ينال» ، عدّة الداعي : 48 من دون إسنادٍ إلى أحدٍ من أهل البيت عليهم السلام وليس فيه ذيله من «قال محمّد بن مسلم ... » ، بحار الأنوار : ج 101 ص 69 ح 2 .
3- .كامل الزيارات : ص 552 ح 841 ، بحار الأنوار : ج 99 ص 10 ح 28 نقلاً عن الفضائل عن حديرة .

ص: 57

الأمالى ، طوسى_ به نقل از محمّد بن مسلم _: شنيدم كه امام باقر عليه السلام و امام صادق عليه السلام مى فرمايند : «خداوند متعال ، در عوض كشته شدن حسين عليه السلام ، امامت را در نسل او ، و شفا را در خاك مرقد او ، و اجابت دعا را نزد قبر او قرار داد و مدّت زمان زيارت زائرانش در رفتن و باز گشتن ، از عمرشان حساب نمى شود » . به امام صادق عليه السلام گفتم : اين بزرگداشت [ زائران ] ، به سبب حسين عليه السلام است . به خود حسين عليه السلام چه مى دهند؟ فرمود : «خداوند متعال ، او را به پيامبرش مى پيوندد تا در درجه و جايگاهش ، كنار او باشد» . سپس امام صادق عليه السلام تلاوت كرد : « و كسانى كه ايمان آوردند و ذُرّيه شان در پىِ آنان مؤمن شدند ، ذرّيه شان را به آنان ، مى پيونديم » .

كامل الزيارات_ به نقل از عبد اللّه بن عبد الرحمان اَصَم ، از جدّش _: به امام صادق عليه السلام گفتم : فدايت شوم! حج ، برتر است يا صدقه ؟ فرمود : « [ پاسخ ] اين سؤال ، نياز به سؤالى دارد . مال [ و اندوخته ات ] چه قدر است ؟ مى توان با آن ، حج گزارد ؟ گفتم : نه . فرمود : «اگر مالى است كه براى حج ، كافى است ، صدقه با آن ، برابر نيست و حج ، برتر است ، و اگر اندك است ، صدقه ، برتر است» . گفتم : و جهاد ، چه ؟ فرمود : «جهاد در وقت خود ، برترين چيزْ پس از واجبات است» . همچنين فرمود : «و جهاد ، جز همراه با امام ، تحقّق نمى يابد ». گفتم : و زيارت ، چه ؟ فرمود : «زيارت پيامبر صلى الله عليه و آله و زيارت اوصيا (امامان) و زيارت حمزه ، و زيارت حسين عليه السلام در عراق» . گفتم : پاداش زائر حسين عليه السلام چيست ؟ فرمود : «در رحمت ، فرو مى رود و مستحقّ رضايت خدا مى شود و بدى ، از او برگردانده مى شود و روزى، بر او باريده مى شود . فرشتگان ، او را بدرقه مى كنند و نورى بر او پوشانده مى شود كه فرشتگان نگهبان ، او را بِدان مى شناسند و بر هيچ يك از فرشتگانِ نگهبان نمى گذرد ، جز آن كه برايش دعا مى كنند» .

.

ص: 58

تهذيب الأحكام عن عبداللّه بن الفضل الهاشمي :كُنتُ عِندَ أبي عَبدِ اللّهِ الصّادِقِ جَعفَرِ بنِ مُحَمَّدٍ عليهماالسلام ، فَدَخَلَ رَجُلٌ مِن أهلِ طوسَ ، فَقالَ : يَابنَ رَسولِ اللّهِ ، ما لِمَن زارَ قَبرَ أبي عَبدِ اللّهِ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام ؟ فَقالَ لَهُ : يا طوسِيُّ ، مَن زارَ قَبرَ أبي عَبدِ اللّهِ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام وهُوَ يَعلَمُ أنَّهُ إمامٌ مِن قِبَلِ اللّهِ عَزَّ وجَلَّ ، مُفتَرَضُ الطّاعَةِ عَلَى العِبادِ ، غَفَرَ اللّهُ لَهُ ما تَقَدَّمَ مِن ذَنبِهِ وما تَأَخَّرَ ، وقَبِلَ شَفاعَتَهُ في خَمسينَ مُذنِبا ، ولَم يَسأَلِ اللّهَ عَزَّ وجَلَّ حاجَةً عِندَ قَبرِهِ إلّا قَضاها لَهُ . (1)

كامل الزيارات عن جابر الجعفي عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :إذَا انقَلَبتَ مِن عِندِ قَبرِ الحُسَينِ عليه السلام ، ناداكَ مُنادٍ لَو سَمِعتَ مَقالَتَهُ لَأَقَمتَ عُمُرَكَ عِندَ قَبرِ الحُسَينِ عليه السلام ، وهُوَ يَقولُ : طوبى (2) لَكَ أيُّهَا العَبدُ! قَد غَنِمتَ وسَلِمتَ ، وقَد غُفِرَ لَكَ ما سَلَفَ ؛ فَاستَأنِفِ العَمَلَ ، فَإِن ماتَ في عامِهِ أو في لَيلَتِهِ أو يَومِهِ لَم يَلِ قَبضَ روحِهِ إلَا اللّهُ ، وتُقبِلُ المَلائِكَةُ مَعَهُ ، ويَستَغفِرونَ لَهُ ، ويُصَلّونَ عَلَيهِ حَتّى يُوافِيَ مَنزِلَهُ ، وتَقولُ المَلائِكَةُ : يا رَبِّ ، هذا عَبدُكَ وقَد وافى قَبرَ ابنِ نَبِيِّكَ صلى الله عليه و آله ، وقَد وافى مَنزِلَهُ ، فَأَينَ نَذهَبُ؟ فَيَأتيهِمُ النِّداءُ مِنَ السَّماءِ : يا مَلائِكَتي ، قِفوا بِبابِ عَبدي ، فَسَبِّحوا وقَدِّسوا ، وَاكتُبوا ذلِكَ في حَسَناتِهِ إلى يَومِ يُتَوَفّى . قالَ : فَلا يَزالونَ بِبابِهِ إلى يَومِ يُتَوَفّى ، يُسَبِّحونَ اللّهَ وَيُقَدِّسونَهُ ، ويَكتُبونَ ذلِكَ في حَسَناتِهِ ، فَإِذا تُوُفِّيَ شَهِدوا كَفنَهُ وغُسلَهُ وَالصَّلاةَ عَلَيهِ ، ويَقولونَ : رَبَّنا وَكَّلتَنا بِبابِ عَبدِكَ وقَد تُوُفِّيَ ، فَأَينَ نَذهَبُ؟ فَيُناديهِم (3) : يا مَلائِكَتي ، قِفوا بِقَبرِ عَبدي ، فَسَبِّحوا وقَدِّسوا ، وَاكتُبوا ذلِكَ في حَسَناتِهِ إلى يَومِ القِيامَةِ . (4)

.


1- .تهذيب الأحكام : ج 6 ص 108 ح 191 ، الأمالي للصدوق : ص 684 ح 938 وفيه «سبعين» بدل «خمسين» ، بحار الأنوار : ج 101 ص 23 ح 15 .
2- .طُوبى : اسم الجنّة ، وقيل : هي شجرة فيها (النهاية : ج 3 ص 141 «طوب») .
3- .في المصدر : «فيناد بهم» والتصويب من بحار الأنوار .
4- .كامل الزيارات : ص 376 ح 621 ، المزار الكبير : ص 437 ح 4 نحوه ، بحار الأنوار : ج 101 ص 164 ح 8 .

ص: 59

تهذيب الأحكام_ به نقل از عبد اللّه بن فضل هاشمى _: من نزد امام جعفر صادق عليه السلام بودم كه مردى از اهالى طوس، وارد شد و گفت : اى فرزند پيامبر خدا! پاداش زائر ابا عبد اللّه الحسين عليه السلام چيست ؟ فرمود : «اى طوسى ! هر كس قبر ابا عبد اللّه الحسين عليه السلام را زيارت كند ، در حالى كه مى داند كه او از جانب خداى عزوجل امام است و اطاعتش بر بندگان ، واجب است ، خداوند ، گناهان پيشين و پسينِ او را مى آمرزد و شفاعتش را براى پنجاه گنهكار ، مى پذيرد ، و نزد قبر حسين عليه السلام ، حاجتى از خداى عزوجل نمى خواهد ، جز آن كه برايش روا مى كند» .

كامل الزيارات_ به نقل از جابر جُعفى ، از امام صادق عليه السلام _: هنگامى كه از نزد قبر حسين عليه السلام باز مى گشتى ، منادى اى تو را ندا داد كه اگر صدايش را مى شنيدى ، تمام عمرت را نزد قبر حسين عليه السلام مى ماندى . او ندا داد : «اى بنده ! خوشا به حالت! غنيمت بُردى و رَستى و گذشته ات ، آمرزيده شد . عمل ، از سر گير » . و اگر در همان سال يا در همان شب و روز زيارت ، بميرد ، جز خدا ، قبض روحش نمى كند و فرشتگان ، همراه او مى آيند و برايش آمرزش مى طلبند و بر او ، درود مى فرستند تا به خانه اش برسد و فرشتگان مى گويند : اى خدا ! اين ، بنده توست و به نزد قبر فرزند پيامبرت صلى الله عليه و آله رفت و [ اكنون ]به خانه اش رسيده است . ما به كجا برويم ؟ برايشان از آسمان ، ندا مى آيد : «اى فرشتگان من ! در درگاه بنده ام بِايستيد و تسبيح و تقديس گوييد و اين را تا روزى كه مى ميرد ، جزو حَسَنات او بنويسيد ». و آنان ، پيوسته تا روز درگذشت ، در درگاه او به تسبيح و تقديس خدا ، مشغول هستند و آن را جزو حَسَنات او مى نويسند ، و چون مى ميرد ، در كفن و غسل و نماز بر او حضور مى يابند و مى گويند : پروردگار ما ! ما را به درگاه بنده ات گماردى و در گذشت . [ اكنون ] كجا برويم ؟ به ايشان ندا مى رسد : «اى فرشتگان من ! نزد قبر بنده ام بِايستيد و تسبيح و تقديس گوييد و آن را تا روز قيامت ، جزو حَسَنات او بنويسيد ».

.

ص: 60

فضل زيارة الحسين عليه السلام عن زيد بن أبي اُسامة :سَمِعتُ جَعفَرَ بنَ مُحَمَّدٍ عليه السلام يَقولُ : مَن زارَ قَبرَ الحُسَينِ عليه السلام لَم تَزَلِ المَلائِكَةُ تَحُفُّ بِهِ حَتّى يَذهَبَ ، ويَرجِعَ بِحِفظِهِ مِنَ الشَّياطينِ وَالجِنِّ وَالإِنسِ حَتّى يَرجِعَ إلى أهلِهِ ، فَإِذا رَجَعَ إلى أهلِهِ فَماتَ في ذلِكَ اليَومِ أو بَعدَهُ بِجُمعَةٍ حُشِرَ مَعَ الشُّهَداءِ يَومَ القِيامَةِ . (1)

راجع : ج 10 ص 478 (الفصل الثاني / ترك زيارته يوجب عقوق أهل البيت عليهم السلام ) .

.


1- .فضل زيارة الحسين عليه السلام : ص 93 ح 87 .

ص: 61

فضل زيارة الحسين عليه السلام_ به نقل از زيد بن ابى اُسامه _: شنيدم كه امام صادق عليه السلام مى فرمايد : «هر كس قبر حسين عليه السلام را زيارت كند ، پيوسته ، فرشتگانْ او را در ميان مى گيرند تا آن كه باز گردد ، و در بازگشت نيز از شيطان ها و جن و اِنس ، محفوظ است تا نزد خانواده اش برود ، و چون به خانواده اش رسيد و اگر در آن روز يا يك هفته پس از آن بميرد ، روز قيامت ، همراه شهيدان ، محشور مى شود ».

ر .ك : ج 10 ص 479 (فصل دوم / زيارت نكردن امام حسين عليه السلام ، نافرمانى از اهل بيت عليهم السلام است) .

.

ص: 62

الفصل الرابع : ما وَرَدَ في مُقارَنَةِ زِيارَتِهِ بالحَجَّ وَالعُمرَةَ4 / 1عِدلُ حَجَّةٍ وعُمرَةٍ بَعدَ حَجَّةِ الإِسلامِكامل الزيارات عن هشام بن سالم عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :زِيارَةُ قَبرِ الحُسَينِ عليه السلام حَجَّةٌ ، ومِن بَعدِ الحَجَّةِ حَجَّةٌ وعُمرَةٌ بَعدَ حَجَّةِ الإِسلامِ . (1)

كامل الزيارات عن يونس عن الرضا عليه السلام :مَن زارَ قَبرَ الحُسَينِ عليه السلام فَقَد حَجَّ وَاعتَمَرَ . قالَ : قُلتُ : يُطرَحُ عَنهُ حَجَّةُ الإِسلامِ؟ قالَ : لا ، هِيَ حَجَّةُ الضَّعيفِ حَتّى يَقوى ويَحُجَّ إلَى بَيتِ اللّهِ الحَرامِ ، أما عَلِمتَ أنَّ البَيتَ يَطوفُ بِهِ كُلَّ يَومٍ سَبعونَ ألفَ مَلَكٍ ، حَتّى إذا أدرَكَهُمُ اللَّيلُ صَعِدوا ونَزَلَ غَيرُهُم ، فَطافوا بِالبَيتِ حَتَّى الصَّباحِ ، وإنَّ الحُسَينَ عليه السلام لَأَكرَمُ عَلَى اللّهِ مِنَ البَيتِ ، وإنَّهُ في وَقتِ كُلِّ صَلاةٍ لَيَنزِلُ عَلَيهِ سَبعونَ ألفَ مَلَكٍ ، شُعثٍ غُبرٍ لا تَقَعُ عَلَيهِ النَّوبَةُ إلى يَومِ القِيامَةِ . (2)

.


1- .كامل الزيارات : ص 298 ح 495 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 39 ح 59 .
2- .كامل الزيارات : ص 298 ح 496 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 40 ح 60 .

ص: 63

فصل چهارم : رواياتى در باره برابر بودن زيارت امام حسين عليه السلام با حج و عمره

4 / 1برابر با حج و عمره غير واجب

كامل الزيارات_ به نقل از هشام بن سالم ، از امام صادق عليه السلام _: زيارت قبر حسين عليه السلام ، [ برابر با ] يك حج است و [ بلكه برابر با ] حج و عمره اى است كه پس از حَجَّة الإسلام ، به جا آورده مى شود .

كامل الزيارات_ به نقل از يونس _: امام رضا عليه السلام فرمود : «هر كس قبر حسين عليه السلام را زيارت كند ، گويى حج و عمره گزارده است» . گفتم : حَجَّة الإسلام ، از دوش او برداشته مى شود ؟ فرمود : «نه . آن [زيارت] ، حجّ ناتوان است تا آن كه توانا شود و حجّ خانه خدا كند . آيا نمى دانى كه هر روز ، هفتاد هزار فرشته بر گِرد آن [قبر] مى چرخند و چون شب مى شود ، بالا مى روند و فرشتگان ديگرى فرود مى آيند و تا صبح ، گِرد خانه مى چرخند ؟ حسين عليه السلام نزد خدا ، از كعبه گرامى تر است . در وقت هر نماز ، هفتاد هزار فرشته بر او فرود مى آيند ؛ فرشتگانى پريشان و غبار آلوده كه هيچ گاه تا روز قيامت ، نوبت دوباره نمى يابند [ و هر مرتبه ، فرشتگان جديدى فرود مى آيند ] » .

.

ص: 64

4 / 2عِدلُ الحَجِّ لِمَن فاتَهُكامل الزيارات عن إبراهيم بن عقبة (1) :كَتَبتُ إلَى العَبدِ الصّالِحِ عليه السلام : إن رَأى سَيِّدُنا أن يُخبِرَني بِأَفضَلِ ما جاءَ بِهِ في زِيارَةِ الحُسَينِ عليه السلام ، وهَل تَعدِلُ ثَوابَ الحَجِّ لِمَن فاتَهُ؟ فَكَتَبَ عليه السلام : تَعدِلُ الحَجَّ لِمَن فاتَهُ الحَجُّ . (2)

4 / 3عِدلُ الحَجِّ لِمَن لَم يَتَهَيَّأ لَهُ الحَجُّكامل الزيارات عن عبداللّه بن عبيد الأنباري :قُلتُ لِأَبي عَبدِ اللّهِ عليه السلام : جُعِلتُ فِداكَ ، إنَّهُ لَيسَ كُلُّ سَنَةٍ يَتَهَيَّأُ لي ما أخرُجُ بِهِ إلَى الحَجِّ . فَقالَ : إذا أرَدتَ الحَجَّ ولَم يَتَهَيَّأ لَكَ فَائتِ قَبرَ الحُسَينِ عليه السلام ؛ فَإِنَّها تُكتَبُ لَكَ حَجَّةً ، وإذا أرَدتَ العُمرَةَ ولَم يَتَهَيَّأ لَكَ فَائتِ قَبرَ الحُسَينِ عليه السلام ؛ فَإِنَّها تُكتَبُ لَكَ عُمرَةً . (3)

كامل الزيارات عن عبدالكريم بن حسّان :قُلتُ لِأَبي عَبدِ اللّهِ عليه السلام : ما يُقالُ : إنَّ زِيارَةَ قَبرِ أبي عَبدِ اللّهِ الحُسَينِ عليه السلام تَعدِلُ حَجَّةً وعُمرَةً؟ فَقالَ : إنَّمَا الحَجُّ وَالعُمرَةُ هاهُنا ، ولَو أنَّ رَجُلاً أرادَ الحَجَّ ولَم يَتَهَيَّأ لَهُ فَأَتاهُ كَتَبَ اللّهُ لَهُ حَجَّةً ، ولَو أنَّ رَجُلاً أرادَ العُمرَةَ فَلَم يَتَهَيَّأ لَهُ فَأَتاهُ كَتَبَ اللّهُ لَهُ عُمرَةً . (4)

تهذيب الأحكام عن بشّار عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :مَن كانَ مُعسِرا فَلَم يَتَهَيَّأ لَهُ حَجَّةُ الإِسلامِ ، فَليَأتِ قَبرَ أبي عَبدِ اللّهِ عليه السلام وَليُعَرِّف عِندَهُ ، فَذلِكَ يُجزيهِ عَن حَجَّةِ الإِسلامِ ، أما إنّي لا أقولُ يُجزي ذلِكَ عَن حَجَّةِ الإِسلامِ إلّا لِمُعسِرٍ ، فَأَمَّا الموسِرُ إذا كانَ قَد حَجَّ حَجَّةَ الإِسلامِ ، فَأَرادَ أن يَتَنَفَّلَ بِالحَجِّ وَالعُمرَةِ ، فَمَنَعَهُ عَن ذلِكَ شُغُلُ دُنيا أو عائِقٌ ، فَأَتَى الحُسَينَ بنَ عَلِيٍّ عليه السلام في يَومِ عَرَفَةَ ، أجزَأَهُ ذلِكَ عَن أداءِ حَجَّتِهِ وعُمرَتِهِ ، وضاعَفَ اللّهُ لَهُ بِذلِكَ أضعافا مُضاعَفَةً . قُلتُ : كَم تَعدِلُ حَجَّةً؟ وكَم تَعدِلُ عُمرَةً؟ قالَ : لا يُحصى ذلِكَ . قُلتُ : مِئَةٌ؟ قالَ : ومَن يُحصي ذلِكَ؟ قُلتُ : ألفٌ؟ قالَ : وأكثَرُ . ثُمَّ قالَ : «وَ إِن تَعُدُّواْ نِعْمَتَ اللَّهِ لَا تُحْصُوهَا» (5) . (6)

.


1- .وهو ممّن رووا عن الإمام الجواد والإمام الهادي عليهماالسلام .
2- .كامل الزيارات : ص 296 ح 490 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 32 ح 26 .
3- .كامل الزيارات : ص 294 ح 483 ، مصباح المتهجّد : ص 717 عن عبداللّه بن عبيداللّه الأنباري نحوه ، بحار الأنوار : ج 101 ص 31 ح 19 .
4- .كامل الزيارات : ص 297 ح 492 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 31 ح 21 .
5- .إبراهيم : 34 .
6- .تهذيب الأحكام : ج 6 ص 50 ح 114 ، المزار للمفيد : ص 47 ح 2 ، كامل الزيارات : ص 322 ح 547 ، المزار الكبير : ص 349 ح 2 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 89 ح 21 .

ص: 65

4 / 2برابر با حج براى كسى كه به حج نرسيده است

كامل الزيارات_ به نقل از ابراهيم بن عُقْبه _: به بنده صالح ( امام جواد يا هادى عليهما السلام ) نوشتم : اگر سَرور ما صلاح مى داند ، مرا از برترين چيزى كه در باره زيارت حسين عليه السلام روايت شده ، خبر دهد ، و آيا زيارت كسى كه به حج نرسيده ، برابر با حج ، پاداش دارد ؟ امام عليه السلام نوشت : «[زيارت حسين عليه السلام ] براى كسى كه حج را از دست داده ، برابر با حج است » .

4 / 3برابر با حج ، براى كسى كه حج گزاردن برايش ميسّر نشده است

كامل الزيارات_ به نقل از عبد اللّه بن عبيد انبارى _: به امام صادق عليه السلام گفتم : فدايت شوم ! اين گونه نيست كه هر سال بتوانم براى حج گزاردن ، بيرون شوم . فرمود : «هنگامى كه اراده حج داشتى و برايت ميسّر نشد ، نزد قبر حسين عليه السلام برو كه حج ، برايت نوشته مى شود ، و چون اراده عمره كردى و برايت ميسّر نشد ، نزد قبر حسين عليه السلام برو كه عمره برايت نوشته مى شود» .

كامل الزيارات_ به نقل از عبد الكريم بن حسّان _: به امام صادق عليه السلام گفتم : چه گفته مى شود در باره زيارت قبر ابا عبد اللّه الحسين عليه السلام كه برابر با حج و عمره است ؟ فرمود : «حج و عمره ، اين جاست ؛ امّا اگر كسى اراده حج كرد ، ولى برايش ميسّر نشد و به زيارت حسين عليه السلام رفت ، خداوند برايش حج مى نويسد ، و اگر مردى اراده عمره كرد ، ولى برايش ميسّر نشد و به زيارت حسين عليه السلام رفت ، خداوند ، برايش عمره مى نويسد ».

تهذيب الأحكام_ به نقل از بشّار ، از امام صادق عليه السلام _: هر كس تنگ دست باشد و حج گزاردن ، برايش ميسّر نشود ، بايد نزد قبر ابا عبد اللّه الحسين عليه السلام برود و روز عرفه در آن جا باشد كه اين ، او را از حَجَّة الإسلام ، بى نياز مى كند . هشيار باشيد كه من مى گويم اين ، براى تنگ دست است ، نه توانگر . او چون حَجّة الإسلام را گزارد و سپس خواست حج و عمره مستحبّى بگزارد ، امّا گرفتارى هاى دنيا و پيشامدى مانعش شد ، اگر روز عرفه نزد حسين بن على عليه السلام بيايد ، اين زيارت ، او را از اداى حج و عمره مستحبّى اش ، بى نياز مى كند و خداوند ، آن را برايش چندين و چند برابر مى كند» . گفتم : برابر با چند حج است ؟ و برابر با چند عمره است ؟ فرمود : «به شماره در نمى آيد» . گفتم : صد ؟ فرمود : «اين را كه كسى عددى حساب نمى كند (يعنى صد كه زياد نيست) ! گفتم : هزار ؟ فرمود : «و بيشتر! » . سپس فرمود : « « و اگر [ بخواهيد ] نعمت خدا را بشماريد ، [ نمى توانيد ] آن را به شمار در آوريد » » .

.

ص: 66

4 / 4عِدلُ حَجَّةٍ مَبرورَةٍ مَعَ النَّبِيِّ صلّي الله عليه و آلهكامل الزيارات عن فضيل بن يسار عن أبي جعفر [الباقر] عليه السلام :زِيارَةُ قَبرِ الحُسَينِ عليه السلام وزِيارَةُ قَبرِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، وزِيارَةُ قُبورِ الشُّهَداءِ تَعدِلُ حَجَّةً مَبرورَةً (1) مَعَ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله . (2)

.


1- .برّ اللّه حجّك : أي قَبِلَهُ ، وقال رسول اللّه صلى الله عليه و آله : الحجّ المبرور ليس له جزاء إلّا الجنّة (لسان العرب : ج 4 ص 53 «برر») .
2- .كامل الزيارات : ص 293 ح 481 و ص 295 ح 485 و ص 295 ح 487 وليس فيه «وزيارة قبر رسول اللّه صلى الله عليه و آله وزيارة قبور الشهداء» و ح 488 عن فضيل بن يسار عنهما عليهماالسلام ، الكافي : ج 4 ص 548 ح 2 عن فضيل بن يسار من دون إسنادٍ إلى أحدٍ من أهل البيت عليهم السلام وليس فيه «مبرورة» ، بحار الأنوار : ج 101 ص 30 ح 15 .

ص: 67

4 / 4برابر با حجّى مقبول ، همراه پيامبر صلّي الله عليه و آله

كامل الزيارات_ به نقل از فضيل بن يسار ، از امام باقر عليه السلام _: زيارت قبر حسين عليه السلام و زيارت قبر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و زيارت قبرهاى شهيدان ، برابر با حجّى مقبول همراه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله است .

.

ص: 68

4 / 5عِدلُ عُمرَةٍ مَبرورَةٍثواب الأعمال عن محمّد بن سنان :سَمِعتُ الرِّضا عليه السلام يَقولُ : زِيارَةُ قَبرِ الحُسَينِ عليه السلام تَعدِلُ عُمرَةً مَبرورَةً مَقبولَةً . (1)

ثواب الأعمال عن الحسن بن الجهم (2) :قُلتُ لِأَبِي الحَسَنِ عليه السلام : ما تَقولُ في زِيارَةِ قَبرِ الحُسَينِ عليه السلام ؟ فَقالَ لي : ما تَقولُ أنتَ فيهِ؟ فَقُلتُ : بَعضُنا يَقولُ : حَجَّةٌ ، وبَعضُنا يَقولُ : عُمرَةٌ . فَقالَ : هِيَ عُمرَةٌ مَبرورَةٌ مَقبولَةٌ . (3)

كامل الزيارات عن أبي البلاد :سَأَلتُ أبَا الحَسَنِ الرِّضا عليه السلام عَن زِيارَةِ قَبرِ الحُسَينِ عليه السلام . فَقالَ : ما تَقولونَ أنتُم؟ قُلتُ : نَقولُ : حَجَّةٌ وعُمرَةٌ . قالَ : تَعدِلُ عُمرَةً مَبرورَةً . (4)

.


1- .ثواب الأعمال : ص 112 ح 10 ، كامل الزيارات : ص 291 ح 473 و ص 292 ح 477 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 29 ح 5 .
2- .هو ممّن رووا عن الإمام الكاظم والإمام الرضا عليهماالسلام .
3- .ثواب الأعمال : ص 112 ح 11 ، كامل الزيارات : ص 291 ح 474 ، جامع الأخبار : ص 79 ح 113 وليس فيه «مقبولة» ، بحار الأنوار : ج 101 ص 29 ح 8 .
4- .كامل الزيارات : ص 292 ح 475 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 29 ح 10 .

ص: 69

4 / 5برابر با عمره اى مقبول

ثواب الأعمال_ به نقل از محمّد بن سنان _: شنيدم كه امام رضا عليه السلام مى فرمايد : «زيارت قبر حسين عليه السلام ، برابر با عمره اى مقبول و نيكوست ».

ثواب الأعمال_ به نقل از حسن بن جَهْم _: به امام [كاظم عليه السلام يا امام رضا] عليه السلام گفتم : در باره زيارت قبر حسين عليه السلام ، چه مى فرمايى ؟ به من فرمود : «تو در اين باره ، چه مى گويى ؟» . گفتم : برخى مى گويند : برابر با يك حج است و برخى مى گويند : برابر با يك عمره است . امام عليه السلام فرمود : «آن [زيارت] ، برابر با عمره اى نيكو و مقبول است» .

كامل الزيارات_ به نقل از ابو البلاد _: از امام رضا عليه السلام در باره زيارت قبر حسين عليه السلام پرسيدم . فرمود : «شما چه مى گوييد ؟» . گفتم : مى گوييم كه برابر با حج و عمره است» . امام عليه السلام فرمود : «برابر با عمره اى نيكوست» .

.

ص: 70

كامل الزيارات عن أبي الناب :سَأَلتُ أبا عَبدِ اللّهِ عليه السلام عَن زِيارَةِ قَبرِ الحُسَينِ عليه السلام . قالَ : نَعَم تَعدِلُ عُمرَةً ، ولا يَنبَغي أن يُتَخَلَّفَ عَنهُ أكثَرَ مَن أربَعِ سِنينَ . (1)

كامل الزيارات عن صفوان بن يحيى :سَأَلتُ الرِّضا عليه السلام عَن زِيارَةِ قَبرِ الحُسَينِ عليه السلام ، أيُّ شَيءٍ فيهِ مِنَ الفَضلِ؟ قالَ : تَعدِلُ عُمرَةً . (2)

كامل الزيارات عن العمركي بن عليّ عن بعض أصحابه عن بعضهم عليهم السلام :أربَعُ عُمَرٍ تَعدِلُ حَجَّةً ، وزِيارَةُ قَبرِ الحُسَينِ عليه السلام تَعدِلُ عُمرَةً . (3)

4 / 6عِدلُ حَجَّةٍ وعُمرَةٍكامل الزيارات عن أبي خلّان الكندي عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :مَن أتى قَبرَ الحُسَينِ عليه السلام كَتَبَ اللّهُ لَهُ حَجَّةً وعُمرَةً . (4)

كامل الزيارات عن فضيل بن يسار :سَمِعتُ أبا عَبدِ اللّهِ [الصّادِقَ] عليه السلام يَقولُ : وَكَّلَ اللّهُ بِقَبرِ الحُسَينِ عليه السلام أربَعَةَ آلافِ مَلَكٍ شُعثا غُبرا ، يَبكونَهُ إلى يَومِ القِيامَةِ ، وإتيانُهُ يَعدِلُ حَجَّةً وعُمرَةً وقُبورَ الشُّهدَاءِ (5) . (6)

.


1- .كامل الزيارات : ص 293 ح 480 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 16 ح 18 .
2- .كامل الزيارات : ص 292 ح 476 و ح 478 و ص 290 ح 471 نحوه ، ثواب الأعمال : ص 111 ح 8 كلاهما عن أحمد بن محمّد بن أبي نصر نحوه ، بحار الأنوار : ج 101 ص 30 ح 11 .
3- .كامل الزيارات : ص 293 ح 479 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 30 ح 13 .
4- .كامل الزيارات : ص 300 ح 500 و ح 499 عن الحسين بن عطيّة أبي الناب بياع السابري بزيادة «أو عمرة وحجّة» في آخره ، بحار الأنوار : ج 101 ص 39 ح 56 .
5- .قال العلّامة المجلسي قدس سره : أي وتعدل مع الحجّ والعمرة إتيان قبور الشهداء بالمدينة أيضا ، أو المعنى أنّ إتيان قبور الشهداء عنده تعدل حجّة وعمرة أيضا ، والظاهر أنّه من زيادات النسّاخ (بحار الأنوار : ج 101 ص 40) .
6- .كامل الزيارات : ص 299 ح 498 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 40 ح 61 .

ص: 71

كامل الزيارات_ به نقل از ابو ناب _: از امام صادق عليه السلام از [ پاداش ] زيارت قبر حسين عليه السلام پرسيدم . فرمود : «آرى . برابر با يك عمره است و سزاوار نيست كه [زيارت آن] بيش از چهار سال ، ترك شود» .

كامل الزيارات_ به نقل از صفوان بن يحيى _: از امام رضا عليه السلام در باره زيارت قبر حسين عليه السلام پرسيدم كه: فضيلت آن چيست ؟ فرمود : «برابر با يك عمره است» .

كامل الزيارات_ به نقل از عمركى بن على ، از يكى از يارانش ، از يكى از اهل بيت عليهم السلام _: چهار عمره ، برابر با يك حج است و زيارت قبر حسين عليه السلام ، برابر با يك عمره است .

4 / 6برابر با يك حج و عمره

كامل الزيارات_ به نقل از ابو خلّان كِندى ، از امام صادق عليه السلام _: هر كس به [ زيارت ]قبر حسين عليه السلام بيايد ، خداوند ، برايش يك حج و عمره مى نويسد .

كامل الزيارات_ به نقل از فُضَيل بن يَسار _: شنيدم كه امام صادق عليه السلام مى فرمايد : «خداوند ، چهار هزار فرشته پريشان و غبار آلوده بر قبر حسين عليه السلام گماشته كه تا روز قيامت ، بر او مى گِريند ، و آمدن به سوى آن ، برابر با يك حج و عمره و قبرهاى شهيدان (1) است .

.


1- .علّامه مجلسى مى گويد : «قبرهاى شهيدان» ، به دو معنا مى تواند باشد : يكى اين كه : «افزون بر حج و عمره ، ثواب زيارت شهيدان مدينه را نيز دارد» و ديگر اين كه : «دو زيارت مستقل ، يعنى زيارت امام حسين عليه السلام و زيارت شهيدانِ كنار امام عليه السلام ، هر كدام ، برابر با يك حج و عمره هستند» و ظاهرا اين عبارت ، از اضافات ناسخان است .

ص: 72

كامل الزيارات عن محمّد بن مصادف :حَدَّثَني مالِكٌ الجُهَنِيُّ عَن أبي جَعفَرٍ عليه السلام في زِيارَةِ قَبرِ الحُسَينِ عليه السلام قالَ : مَن أتاهُ زائِرا لَهُ ، عارِفا بِحَقِّهِ ، كَتَبَ اللّهُ لَهُ حَجَّةً ، ولَم يَزَل مَحفوظا حَتّى يَرجِعَ ، قالَ : فَماتَ مالِكٌ في تِلكَ السَّنَةِ ، وحَجَجتُ فَدَخَلتُ عَلى أبي عَبدِ اللّهِ عليه السلام ، فَقُلتُ : إنَّ مالِكا حَدَّثَني بِحَديثٍ عَن أبي جَعفَرٍ عليه السلام في زِيارَةِ قَبرِ الحُسَينِ عليه السلام . قالَ : هاتِهِ ، فَحَدَّثتُهُ ، فَلَمّا فَرَغتُ قالَ : نَعَم _ يا مُحَمَّدُ _ ، حَجَّةٌ وعُمرَةٌ . (1)

كامل الزيارات عن الحسين بن المختار :سُئِلَ أبو عَبدِ اللّهِ عليه السلام عَن زِيارَةِ قَبرِ الحُسَينِ عليه السلام . فَقالَ : فيها حَجَّةٌ وعُمرَةٌ . (2)

تهذيب الأحكام عن أبي عبداللّه الحرّاني :قُلتُ لِأَبي عَبدِ اللّهِ عليه السلام : ما لِمَن زارَ قَبرَ الحُسَينِ عليه السلام ؟ قالَ : مَن أتاهُ وزارَهُ وصَلّى عِندَهُ رَكعَتَينِ كُتِبَ لَهُ حَجَّةٌ مَبرورَةٌ ، فَإِن صَلّى عِندَهُ أربَعَ رَكَعاتٍ كُتِبَت لَهُ حَجَّةٌ وعُمرَةٌ . قُلتُ : جُعِلتُ فِداكَ! وكَذلِكَ لِكُلِّ مَن زارَ إماما مُفتَرَضَةً طاعَتُهُ؟ قالَ : وكَذلِكَ كُلُّ مَن زارَ إماما مُفتَرَضَةً طاعَتُهُ . (3)

كامل الزيارات عن عيسى بن راشد :سَأَلتُ أبا عَبدِ اللّهِ عليه السلام فَقُلتُ : جُعِلتُ فِداكَ ، ما لِمَن زارَ قَبرَ الحُسَينِ عليه السلام وصَلّى عِندَهُ رَكعَتَينِ؟ قالَ : كُتِبَت لَهُ حَجَّةٌ وعُمرَةٌ . قالَ : قُلتُ لَهُ : جُعِلتُ فِداكَ ! وكَذلِكَ كُلُّ مَن أتى قَبرَ إمامٍ مُفتَرَضٍ طاعَتُهُ؟ قالَ : وكَذلِكَ كُلُّ مَن أتى قَبرَ إمامٍ مُفتَرَضٍ طاعَتُهُ . (4)

.


1- .كامل الزيارات : ص 300 ح 502 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 39 ح 58 .
2- .كامل الزيارات : ص 301 ح 503 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 41 ح 65 .
3- .تهذيب الأحكام : ج 6 ص 79 ح 156 ، المزار للمفيد : ص 185 ح 3 و ص 134 ح 3 ، المزار الكبير : ص 39 ح 16 ، كامل الزيارات : ص 434 ح 666 ، والثلاثة الأخير عن أبي عليّ الحرّاني نحوه ، بحار الأنوار : ج 101 ص 83 ح 11 .
4- .كامل الزيارات : ص 301 ح 504 ، بحار الأنوار : ج 100 ص 119 ح 18 .

ص: 73

كامل الزيارات_ به نقل از محمّد بن مصادف _: مالك جُهَنى ، از امام باقر عليه السلام در باره زيارت قبر امام حسين عليه السلام پرسيد . امام عليه السلام فرمود : «هر كس با شناخت حقّ او به زيارتش بيايد ، خداوند ، برايش يك حج مى نويسد و پيوسته ، در پناه اوست تا باز گردد» . مالك ، در آن سال ، در گذشت و من ، حج گزاردم و بر امام صادق عليه السلام وارد شدم و گفتم : مالك ، حديثى از امام باقر عليه السلام در باره زيارت قبر حسين عليه السلام برايم نقل كرده است . امام عليه السلام فرمود : «آن را بگو » . من ، حديث را گفتم و چون به پايان بردم ، فرمود : «آرى . اى محمّد ! [ برابر است با ] يك حج و يك عمره» .

كامل الزيارات_ به نقل از حسين بن مختار _: از امام صادق عليه السلام ، در باره زيارت قبر حسين عليه السلام سؤال شد . فرمود : «در آن ، [ پاداش ] يك حج و يك عمره است » .

تهذيب الأحكام_ به نقل از ابو عبد اللّه حَرّانى _: به امام صادق عليه السلام گفتم : پاداش زائر قبر حسين عليه السلام چيست ؟ فرمود : «هر كس نزد آن بيايد و زيارتش كند و كنارش دو ركعت نماز بخواند ، حجّى مقبول ، برايش نوشته مى شود ، و اگر آن جا چهار ركعت نماز (دو نماز دو ركعتى) بخواند ، يك حج و يك عمره ، برايش نوشته مى شود» . گفتم : فدايت شوم ! و اين ، براى هر كسى است كه امام واجب الإطاعه اى را زيارت كند ؟ فرمود : «و همين گونه است هر كس كه امام واجب الإطاعه اى را زيارت كند» .

كامل الزيارات_ به نقل از عيسى بن راشد _: از امام صادق عليه السلام پرسيدم و گفتم : فدايت شوم ! براى كسى كه قبر حسين عليه السلام را زيارت كند و نزد او دو ركعت نماز بخواند ، چيست ؟ فرمود : «برايش يك حج و يك عمره ، نوشته مى شود» . به امام عليه السلام گفتم : فدايت شوم ! و اين گونه است هر كس كه نزد قبر امام واجب الإطاعه اى برود ؟ فرمود : «و اين گونه است هر كس كه به زيارت قبر امام واجب الإطاعه اى برود» .

.

ص: 74

راجع : ج 10 ص 478 ح 2989 .

4 / 7عِدلُ حَجَّةٍ وعُمرَتَينِفضل زيارة الحسين عليه السلام عن أبي حمزة الثمالي عن عليّ بن الحسين [زين العابدين] عليه السلام :مَن زارَ قَبرَ الحُسَينِ عليه السلام كُتِبَ لَهُ حَجَّةٌ وعُمرَتانِ . (1)

4 / 8كُلُّ قَدَمٍ إلى زِيارَتِهِ عِدلُ حَجَّةٍ وعُمرَةٍتهذيب الأحكام عن بشير الدهّان عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :مَن أتاهُ _ يَعنِي الحُسَينَ عليه السلام _ فَتَوَضَّأَ وَاغتَسَلَ مِنَ الفُراتِ ، لَم يَرفَع قَدَما ولَم يَضَع قَدَما إلّا كَتَبَ اللّهُ لَهُ بِذلِكَ حَجَّةً وعُمرَةً . (2)

تهذيب الأحكام عن الحسين بن سعيد عن جعفر بن محمّد [الصادق] عليه السلام_ لَمّا سُئِلَ عَنِ الزّائِرِ لِقَبرِ الحُسَينِ عليه السلام _: مَنِ اغتَسَلَ فِي الفُراتِ ، ثُمَّ مَشى إلى قَبرِ الحُسَينِ عليه السلام ، كانَ لَهُ بِكُلِّ قَدَمٍ يَرفَعُها ويَضَعُها حَجَّةٌ مُتَقَبَّلَةٌ بِمَناسِكِها . (3)

.


1- .فضل زيارة الحسين عليه السلام : ص 43 ح 17 .
2- .تهذيب الأحكام : ج 6 ص 52 ح 124 ، كامل الزيارات : ص 345 ح 584 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 146 ح 31 .
3- .تهذيب الأحكام : ج 6 ص 53 ح 127 ، المزار للمفيد : ص 49 ح 4 ، المزار الكبير : ص 350 ح 4 كلاهما عن بشير الدهّان ، فضل زيارة الحسين عليه السلام : ص 79 ح 67 عن الحسن بن سعيد كلّها نحوه ، بحار الأنوار : ج 101 ص 147 ح 37 .

ص: 75

ر .ك : ج 10 ص 479 ح 2989 .

4 / 7برابر با يك حج و دو عمره

فضل زيارة الحسين عليه السلام_ به نقل از ابو حمزه ثُمالى ، از امام زين العابدين عليه السلام _: هر كس قبر حسين عليه السلام را زيارت كند ، يك حج و دو عمره ، برايش نوشته مى شود .

4 / 8هر گامى در راه زيارت او ، برابر با يك حج و عمره است

تهذيب الأحكام_ به نقل از بشير دهّان ، از امام صادق عليه السلام _: هر كس نزد [ قبر ]حسين عليه السلام بيايد و وضو بگيرد و از رود فرات ، غسل كند ، گامى بر نمى دارد و نمى گذارد ، جز آن كه خداوند ، در برابر آن ، يك حج و يك عمره برايش مى نويسد .

تهذيب الأحكام_ به نقل از حسين بن سعيد ، از امام صادق عليه السلام ، هنگامى كه از [ پاداش ]زائر قبر حسين عليه السلام سؤال شد _: هر كس در رود فرات ، غسل كند و سپس به زيارت قبر حسين عليه السلام برود ، با هر گامى كه بر مى دارد و مى گذارد ، [ پاداش ]حجّى مقبول با همه مَناسكش است .

.

ص: 76

فضل زيارة الحسين عليه السلام عن يحيى بن مساور :كانَ جَعفَرُ بنُ مُحَمَّدٍ عليه السلام جالِساً فَأَقبَلَتِ أمرَأَةٌ مِنَ العَرَبِ ، فَقالَ : ما لي لَم أرَكِ مُنذُ أمسِ ؟ قالَت : كُنتُ عِندَ قُبورِ الشُّهَداءِ . قالَ : تَرَكتِ سَيِّدَ الشُّهَداءِ عِندَكِ ! قالَت : مَن هُوَ ؟ قالَ : الحُسَينُ عليه السلام . قالَت : أزورهُ ؟ قالَ : نَعَم ، زوريهِ فَإِنَّهُ أفضَلُ مِن حَجَّةٍ وحَجَّةٍ ؛ حَتّى عَدَّ عَشراً . فَقُلتُ : فَما لِمَن زارَهُ ماشِياً ؟ قالَ : لَهُ بِكُلِّ خُطوَةٍ حَجَّةٌ وعُمرَةٌ (1)

4 / 9عِدلُ حَجَّةٍ وعُمرَةٍ وكَثيرٍ مِنَ الخَيرِكامل الزيارات :عَن أبي خَديجَةَ عَن رَجُلٍ سَأَلَ أبا جَعفَرٍ عليه السلام عَن زِيارَةِ قَبرِ الحُسَينِ عليه السلام ، فَقالَ : إنَّهُ تَعدِلُ حَجَّةً وعُمرَةً ، وقالَ بِيَدِهِ (2) : هكَذا مِنَ الخَيرِ ، يَقولُ بِجَميعِ يَدَيهِ هكَذا . (3)

كامل الزيارات عن اُمّ سعيد الأحمسيّة :دَخَلتُ المَدينَةَ ، فَاكتَرَيتُ حِمارا عَلى أن أطوفَ عَلى قُبورِ الشُّهَداءِ . فَقُلتُ : لابُدَّ أبدَأُ بِابنِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله فَأَدخُلُ عَلَيهِ ، فَأَبطَأتُ عَلَى المُكاري قَليلاً ، فَهَتَفَ بي ، فَقالَ لي أبو عَبدِ اللّهِ عليه السلام : ما هذا يا اُمَّ سَعيدٍ؟ قُلتُ لَهُ : جُعِلتُ فِداكَ ! تَكارَيتُ حِمارا لِأَدورَ عَلى قُبورِ الشُّهَداءِ . قالَ : أفَلا اُخبِرُكِ بِسَيِّدِ الشُّهَداءِ ؟ قُلتُ : بَلى . قالَ : الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام . قُلتُ : وإنَّهُ لَسَيِّدُ الشُّهَداءِ؟ قالَ : نَعَم . قُلتُ : فَما لِمَن زارَهُ؟ قالَ : حَجَّةٌ وعُمرَةٌ ، ومِنَ الخَيرِ هكَذا وهكَذا . (4)

.


1- .فضل زيارة الحسين عليه السلام : ص 62 ح 43 و44 نحوه .
2- .العرب تجعل القول عبارة عن جميع الأفعال وتُطلِقُهُ على غير الكلام واللسان ، فتقول : قال بيده ؛ أي أخَذَ ، وقال برجله ؛ أي مشى ... وكلّ ذلك على المجاز والاتساع (النهاية : ج 4 ص 124 «قول») .
3- .كامل الزيارات : ص 298 ح 494 ، فضل زيارة الحسين عليه السلام : ص 5 ح 27 عن حسين بن علوان وليس فيه ذيله من «وقال» ، بحار الأنوار : ج 101 ص 33 ح 31 .
4- .كامل الزيارات : ص 218 ح 320 و ح 319 و ص 219 ح 321 كلاهما نحوه ، بحار الأنوار : ج 101 ص 36 ح 47 .

ص: 77

فضل زيارة الحسين عليه السلام_ به نقل از يحيى بن مُساور _: امام جعفر صادق عليه السلام نشسته بود كه زن عربى جلو آمد . امام عليه السلام فرمود : «چرا من ، تو را از ديروز نديده ام ؟» . زن گفت : نزد قبرهاى شهيدان بودم . فرمود : « [ قبر ] سرور شهيدان را در كنارى رها كردى ؟» . گفت : او كيست ؟ فرمود : «حسين عليه السلام است ». زن پرسيد : او را زيارت كنم ؟ فرمود : «آرى . او را زيارت كن كه برتر از حجّى است و حجّى و . . .» و تا ده حج ، شمرد . گفتم : پاداش كسى كه پياده به زيارتش برود ، چيست ؟ فرمود : «در برابر هر گام او ، برايش يك حج و يك عمره است» .

4 / 9برابر با يك حج و يك عمره و بسيارى كارهاى نيكو

كامل الزيارات_ به نقل از ابو خديجه _: مردى از امام باقر عليه السلام ، در باره زيارت قبر حسين عليه السلام پرسيد . فرمود : «آن ، برابر با يك حج و يك عمره است» و با [اشاره ]دستش افزود : «و اين تعداد از كارهاى نيك» و به آن ، با همه دو دستش اشاره كرد .

كامل الزيارات_ به نقل از امّ سعيد اَحمَسى _: به مدينه وارد شدم و درازگوشى كرايه كردم تا قبور شهيدان را يك به يك ، زيارت كنم . با خود گفتم : ناگزير ، بايد [ زيارت را ] از فرزند پيامبر خدا صلى الله عليه و آله آغاز كنم و بر او در آيم . پس [ به زيارت امام حسن عليه السلام درآمدم و ] اندكى كرايه دهنده درازگوش را معطّل گذاشتم . او صدايم زد . امام صادق عليه السلام به من فرمود : «اى امّ سعيد ! او كيست ؟» . به امام عليه السلام گفتم : فدايت شوم ! درازگوشى كرايه كرده ام تا قبرهاى شهيدان را يك به يك ، زيارت كنم . فرمود : «آيا تو را از سَرور شهيدان ، خبر ندهم ؟» . گفتم : چرا . فرمود : «حسين بن على عليه السلام است» . گفتم : او واقعا سَرور شهيدان است ؟ فرمود : «آرى» . گفتم : پاداش زائر او چيست ؟ فرمود : «يك حج و يك عمره و از كارهاى خير ، اين تعداد و اين تعداد» .

.

ص: 78

ثواب الأعمال عن اُمّ سعيد الأحمسيّة :كُنتُ عِندَ أبي عَبدِ اللّهِ عليه السلام وقَد بَعَثتُ مَن يَكتَري لي حِمارا إلى قُبورِ الشُّهَداءِ . فَقالَ عليه السلام : ما يَمنَعُكِ مِن سَيِّدِ الشُّهَداءِ ؟ قالَت : قُلتُ : ومَن هذا جُعِلتُ فِداكَ ؟! قالَ : فَذاكِ الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام . قالَت : قُلتُ : وما لِمَن زارَهُ؟ قالَ : حَجَّةٌ وعُمرَةٌ ، ومِنَ الخَيرِ كَذا وكَذا _ عَدَّ ثَلاثَ مَرّاتٍ بِيَدِهِ _ . (1)

.


1- .ثواب الأعمال : ص 122 ح 50 ، كامل الزيارات : ص 217 ح 318 بزيادة «مبرورة» بعد «عمرة» ، بحار الأنوار : ج 101 ص 35 ح 45 .

ص: 79

ثواب الأعمال_ به نقل از امّ سعيد اَحمَسى _: نزد امام صادق عليه السلام بودم ، در حالى كه كسى را فرستاده بودم تا درازگوشى به قصد زيارت قبرهاى شهيدان ، برايم كرايه كند . امام عليه السلام فرمود : «چه چيز ، تو را از [ زيارت ] سَرور شهيدان ، باز مى دارد ؟» . گفتم : فدايت شوم ! او كيست ؟ فرمود : «او ، حسين بن على عليه السلام است» . گفتم : و پاداش زيارت او چيست ؟ فرمود : «يك حج و يك عمره ، و اين تعداد كارهاى خير » و با دستش سه بار شمرد .

.

ص: 80

4 / 10عِدلُ ثَلاثِ حِجَجٍ مَعَ النَّبِيِّ صلّي الله عليه و آلهكامل الزيارات عن صالح النيلي عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :مَن أتى قَبرَ الحُسَينِ عليه السلام عارِفا بِحَقِّهِ ، كانَ كَمَن حَجَّ ثَلاثَ حِجَجٍ مَعَ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله . (1)

4 / 11عِدلُ عَشرِ حِجَجٍ وعَشرِ عُمَرٍثواب الأعمال عن هارون :سَأَلَ رَجُلٌ أبا عَبدِ اللّهِ عليه السلام وأنَا عِندَهُ ، فَقالَ : ما لِمَن زارَ قَبرَ الحُسَينِ عليه السلام ؟ فَقالَ : إنَّ قَبرَ الحُسَينِ عليه السلام وَكَّلَ اللّهُ بِهِ أربَعَةَ آلافِ مَلَكٍ شُعثٍ غُبرٍ ، يَبكونَهُ إلى يَومِ القِيامَةِ . فَقُلتُ لَهُ : بِأَبي أنتَ واُمّي! رُوِيَ عَن أبيكَ أنَّ ثَوابَ زِيارَتِهِ كَثَوابِ الحَجِّ . قالَ : نَعَم ، حَجَّةٌ وعُمرَةٌ ، حَتّى عَدَّ عَشرا . (2)

4 / 12عِدلُ عِشرينَ حَجَّةًثواب الأعمال عن شهاب عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام ، قال :سَأَلَني فَقالَ لي : يا شِهابُ ، كَم حَجَجتَ مِن حَجَّةٍ؟ قالَ : فَقُلتُ : تِسعَ عَشرَةَ . قالَ : فَقالَ لي : تُتِمُّها عِشرينَ حَجَّةً يُكتَبُ لَكَ زِيارَةُ الحُسَينِ عليه السلام . (3)

.


1- .كامل الزيارات : ص 267 ح 413 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 36 ح 49 .
2- .ثواب الأعمال : ص 112 ح 12 ، كامل الزيارات : ص 297 ح 493 ، المزار الكبير : ص 327 ح 6 ، جامع الأخبار : ص 79 ح 114 عن إبراهيم بن هارون وكلّها نحوه ، بحار الأنوار : ج 101 ص 32 ح 29 .
3- .ثواب الأعمال : ص 118 ح 36 ، كامل الزيارات : ص 303 ح 510 نحوه ، بحار الأنوار : ج 101 ص 42 ح 73 .

ص: 81

4 / 10برابر با سه حج همراه پيامبر صلّي الله عليه و آله

كامل الزيارات_ به نقل از صالح نيلى ، از امام صادق عليه السلام _: هر كس با شناخت حقّ حسين عليه السلام به زيارت قبرش بيايد ، مانند كسى است كه سه بار همراه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، حج گزارده است .

4 / 11برابر با ده حج و ده عمره

ثواب الأعمال_ به نقل از هارون _: مردى از امام صادق عليه السلام سؤال كرد و من نيز حضور داشتم . پرسيد : پاداش زائر قبر حسين عليه السلام چيست ؟ فرمود : «خداوند ، چهار هزار فرشته پريشانِ غبار آلوده ، بر قبر حسين عليه السلام گمارده كه تا روز قيامت ، بر او مى گِريند » . گفتم : پدر و مادرم ، فدايت باد ! از پدرت روايت شده كه پاداش آن [زيارت] ، مانند پاداش حج است . فرمود : «آرى . حج و عمره» و تا ده بار [حج و عمره] ، شمرد .

4 / 12برابر با بيست حج

ثواب الأعمال_ به نقل از شهاب _: امام صادق عليه السلام از من پرسيد : «اى شهاب ! چند حج گزارده اى ؟» . گفتم : نوزده حج . امام عليه السلام به من فرمود : «اگر تعداد آن را به بيست برسانى، [تازه] برايت ، [ثوابى به اندازه] يك بار زيارت حسين عليه السلام نوشته مى شود» .

.

ص: 82

مصباح المتهجّد عن هارون بن خارجة :قالَ [ أبو ] عَبدِ اللّهِ عليه السلام : يا هارونُ ! كَم حَجَجتَ؟ قالَ : قُلتُ : تِسعَ عَشرَةَ حَجَّةً وتِسعَ عَشرَةَ عُمرَةً . فَقالَ : لَو كُنتَ أتمَمتَها عِشرينَ حَجَّةً كُنتَ كَمَن زارَ الحُسَينَ بنَ عَلِيٍّ عليه السلام . (1)

4 / 13أفضَلُ مِن عِشرينَ حَجَّةً وعُمرَةًالكافي عن زيد الشحّام عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :زِيارَةُ قَبرِ الحُسَينِ عليه السلام تَعدِلُ عِشرينَ حَجَّةً وأفضَلُ ، ومِن (2) عِشرينَ عُمرَةً وحَجَّةً . (3)

الكافي عن بشير الدّهّان عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :أيُّما مُؤمِنٍ أتى قَبرَ الحُسَينِ عليه السلام عارِفا بِحَقِّهِ في غَيرِ يَومِ عيدٍ ، كَتَبَ اللّهُ لَهُ عِشرينَ حَجَّةً وعِشرينَ عُمرَةً مَبروراتٍ مَقبولاتٍ ، وعِشرينَ حَجَّةً وعُمرَةً مَعَ نَبِيٍّ مُرسَلٍ أو إمامٍ عَدلٍ . ومَن أتاهُ في يَومِ عيدٍ ، كَتَبَ اللّهُ لَهُ مِئَةَ حَجَّةٍ ، ومِئَةَ عُمرَةٍ ، ومِئَةَ غَزوَةٍ مَعَ نَبِيٍّ مُرسَلٍ أو إمامٍ عَدلٍ . (4)

.


1- .مصباح المتهجّد : ص 717 .
2- .في المصادر الاُخرى : «... وأفضل مِن عشرين ...» .
3- .الكافي ، ج 4 ص 580 ح 2 ، تهذيب الأحكام : ج 6 ص 47 ح 102 ، ثواب الأعمال : ص 117 ح 34 ، كامل الزيارات : ص 302 ح 506 وليس فيهما «عمرة» ، بحار الأنوار : ج 101 ص 41 ح 66 .
4- .الكافي : ج 4 ص 580 ح 1 ، تهذيب الأحكام : ج 6 ص 46 ح 101 ، كتاب من لا يحضره الفقيه : ج 2 ص 580 ح 3169 ، ثواب الأعمال ص 115 ح 25 ، الأمالي للطوسي : ص 201 ح 342 ، كامل الزيارات : ص 316 ح 536 كلّها نحوه ، بحار الأنوار : ج 101 ص 85 ح 1 .

ص: 83

مصباح المتهجّد_ به نقل از هارون بن خارجه _: امام صادق عليه السلام فرمود : «اى هارون ! چند حج گزارده اى ؟» . گفتم : نوزده حج و نوزده عمره . امام عليه السلام فرمود : «اگر آن را به بيست حج مى رساندى ، [تازه] مانند كسى بودى كه حسين عليه السلام را زيارت كرده است» .

4 / 13برتر از بيست حج و عمره

الكافى_ به نقل از زيد شَحّام ، از امام صادق عليه السلام _: زيارت قبر حسين عليه السلام ، برابر با بيست حج و برتر از آن است ، و نيز [برتر از] بيست عمره و بيست حج است .

الكافى_ به نقل از بشير دَهّان ، از امام صادق عليه السلام _: هر مؤمنى كه با شناخت حقّ حسين عليه السلام و در غير از روز عيد ، به زيارت قبر حسين عليه السلام برود ، خداوند ، بيست حج و عمره نيكو و مقبول ، برايش مى نويسد ، و نيز بيست حج و عمره همراه با پيامبرِ فرستاده شده يا امام عادل ؛ و هر كس در روز عيد به زيارتش بيايد ، خداوند ، يكصد حج و يكصد عمره و نيز يكصد جهاد همراه پيامبرِ صاحب رسالت يا امام عادل برايش مى نويسد .

.

ص: 84

الكافي عن يزيد بن عبدالملك :كُنتُ مَعَ أبي عَبدِ اللّهِ عليه السلام فَمَرَّ قَومٌ عَلى حَميرٍ . فَقالَ : أينَ يُريدُ هؤُلاءِ؟ قُلتُ : قُبورَ الشُّهَداءِ . قالَ : فَما يَمنَعُهُم مِن زِيارَةِ الشَّهيدِ الغَريبِ؟ فَقالَ رَجُلٌ مِن أهلِ العِراقِ : وزِيارَتُهُ واجِبَةٌ؟ قالَ : زِيارَتُهُ خَيرٌ مِن حَجَّةٍ وعُمرَةٍ ، وعُمرَةٍ وحَجَّةٍ ، حَتّى عَدَّ عِشرينَ حَجَّةً وعُمرَةً . ثُمَّ قالَ : مَقبولاتٍ مَبروراتٍ . قالَ : فَوَاللّهِ ، ما قُمتُ حَتّى أتاهُ رَجُلٌ ، فَقالَ لَهُ : إنّي قَد حَجَجتُ تِسعَ عَشرَةَ حَجَّةً ، فَادعُ اللّهَ أن يَرزُقَني تَمامَ العِشرينَ حَجَّةً . قالَ : هَل زُرتَ قَبرَ الحُسَينِ عليه السلام ؟ قالَ : لا . قالَ : لَزِيارَتُهُ خَيرٌ مِن عِشرينَ حَجَّةً . (1)

4 / 14عِدلُ إحدى وعِشرينَ حَجَّةًثواب الأعمال عن حذيفة بن منصور :قالَ أبو عَبدِ اللّهِ عليه السلام : كَم حَجَجتَ؟ قُلتُ : تِسعَ عَشرَةَ . قالَ : فَقالَ : أما إنَّكَ لَو أتمَمتَ إحدى وعِشرينَ حَجَّةً لَكُنتَ كَمَن زارَ الحُسَينَ بنَ عَلِيٍّ عليه السلام . (2)

.


1- .الكافي : ج 4 ص 581 ح 3 ، ثواب الأعمال : ص 119 ح 41 ، كامل الزيارات : ص 301 ح 505 و ص 306 ح 515 ، المزار الكبير : ص 333 ح 13 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 40 ح 62 .
2- .ثواب الأعمال : ص 118 ح 37 ، كامل الزيارات : ص 304 ح 511 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 42 ح 75 .

ص: 85

الكافى_ به نقل از يزيد بن عبد الملك _: با امام صادق عليه السلام بودم كه گروهى سوار بر درازگوش گذشتند . امام عليه السلام فرمود : «اينان ، به كجا مى روند ؟» . گفتم : به زيارت قبرهاى شهيدان . فرمود : «چه چيز ، ايشان را از زيارت شهيد غريب ، باز مى دارد ؟ » . مردى از عراقيان گفت : زيارت او ، واجب است ؟ امام عليه السلام فرمود : «زيارت او بهتر است از حج و عمره ، و حج و عمره ، و . . .» و تا بيست حج و عمره را شمرد . سپس فرمود : «حج و عمره مقبول و نيكو» . به خدا سوگند ، بر نخاسته بودم كه مردى نزد امام عليه السلام آمد و به ايشان گفت : من ، نوزده حج گزارده ام . از خدا بخواه كه تا بيست حج ، روزى ام گردانَد . امام عليه السلام فرمود : «آيا قبر حسين عليه السلام را زيارت كرده اى ؟» . گفت : نه . فرمود : «بى گمان ، زيارت او بهتر از بيست حج است» .

4 / 14برابر با بيست و يك حج

ثواب الأعمال_ به نقل از حُذَيفة بن منصور _: امام صادق عليه السلام فرمود : «چند حج گزارده اى ؟» . گفتم : نوزده حج . فرمود : «بدان كه اگر بيست و يك حج مى گزاردى ، [تازه] مانند كسى بودى كه حسين بن على عليه السلام را زيارت كرده است» .

.

ص: 86

4 / 15عِدلُ خَمسا وعِشرينَ حَجَّةًالكافي عن أبي سعيد المدائني :دَخَلتُ عَلى أبي عَبدِ اللّهِ عليه السلام فَقُلتُ لَهُ : جُعِلتُ فِداكَ ، أَأتِ (1) قَبرَ الحُسَينِ عليه السلام ؟ قالَ : نَعَم يا أبا سَعيدٍ ، فَائتِ قَبرَ ابنِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، أطيَبِ الطَّيِّبينَ ، وأطهَرِ الطّاهِرينَ ، وأبَرِّ الأَبرارِ ؛ فَإِذا زُرتَهُ كَتَبَ اللّهُ لَكَ بِهِ خَمسا وعِشرينَ حَجَّةً . (2)

4 / 16عِدلُ ثَلاثينَ حَجَّةً مَعَ النَّبِيِّ صلّي الله عليه و آلهثواب الأعمال عن موسى بن القاسم الحضرميّ :وَرَدَ أبو عَبدِ اللّهِ عليه السلام في أوَّلِ وِلايَةِ أبي جَعفَرٍ ، فَنَزَلَ النَّجَفَ . فَقالَ : يا موسَى ! اذهَب إلَى الطَّريقِ الأَعظَمِ فَقِف عَلَى الطَّريقِ ، فَانظُر فَإِنَّهُ سَيَجيؤُكَ رَجُلٌ مِن ناحِيَةِ القادِسِيَّةِ ، فَإِذا دَنا مِنكَ ، فَقُل لَهُ : هاهُنا رَجُلٌ مِن وُلدِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَدعوكَ ، فَسَيَجيءُ مَعَكَ . قالَ : فَذَهَبتُ حَتّى قُمتُ عَلَى الطَّريقِ وَالحَرُّ شَديدٌ ، فَلَم أزَل قائِما حَتّى كِدتُ أعصي وأنصَرِفُ وأدَعُهُ ، إذ نَظَرتُ إلى شَيءٍ مُقبِلٍ شِبهِ رَجُلٍ عَلى بَعيرٍ . قالَ : فَلَم أزَل أنظُرُ إلَيهِ حَتّى دَنا مِنّي . فَقُلتُ لَهُ : يا هذا ، هاهُنا رَجُلٌ مِن وُلدِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَدعوكَ ، وقَد وَصَفَكَ لي . قالَ : اِذهَب بِنا إلَيهِ ، قالَ : فَجِئتُهُ بِهِ حَتّى أناخَ بَعيرَهُ ناحِيَةً قَريباً مِنَ الخَيمَةِ . قالَ : فَدَعا بِهِ ، فَدَخَلَ الأَعرابِيُّ إلَيهِ ، ودَنَوتُ أنَا ، فَصِرتُ عَلى بابِ الخَيمَةِ ، أسمَعُ الكَلامَ ولا أراهُما . فَقالَ أبو عَبدِ اللّهِ عليه السلام : مِن أينَ قَدِمتَ؟ قالَ : مِن أقصَى اليَمَنِ . قالَ : فَأَنتَ مِن مَوضِعِ كَذا وكَذا؟ قالَ : نَعَم ، أنَا مِن مَوضِعِ كَذا وكَذا . قالَ : فَبِما جِئتَ هاهُنا؟ قالَ : جِئتُ زائِرا لِلحُسَينِ عليه السلام . فَقالَ أبو عَبدِ اللّهِ عليه السلام : فَجِئتَ مِن غَيرِ حاجَةٍ لَيسَ إلَا الزِّيارَةَ؟ قالَ : جِئتُ مِن غَيرِ حاجَةٍ ، لَيسَ إلّا أن اُصَلِّيَ عِندَهُ وأزورَهُ واُسَلِّمَ عَلَيهِ ، وأرجِعَ إلى أهلي . قالَ لَهُ أبو عَبدِ اللّهِ عليه السلام : وما تَرَونَ مِن زِيارَتِهِ؟ قالَ : نَرى في زِيارَتِهِ البَرَكَةَ في أنفُسِنا وأهالينا وأولادِنا وأموالِنا ومَعايِشِنا وقَضاءِ حَوائِجِنا . قالَ : فَقالَ لَهُ أبو عَبدِ اللّهِ عليه السلام : أفَلا أزيدُكَ مِن فَضلِهِ فَضلاً يا أخَا اليَمَنِ؟ قالَ : زِدني يَابنَ رَسولِ اللّهِ . قالَ : إنَّ زِيارَةَ أبي عَبدِ اللّهِ عليه السلام تَعدِلُ حَجَّةً مَقبولَةً مُتَقَبَّلَةً زاكِيَةً مَعَ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، فَتَعَجَّبَ مِن ذلِكَ . فَقالَ : إي وَاللّهِ ، حَجَّتَينِ مَبرورَتَينِ مُتَقَبَّلَتَينِ زاكِيَتَينِ مَعَ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله . فَتَعَجَّبَ مِن ذلِكَ ، فَلَم يَزَل أبو عَبدِ اللّهِ عليه السلام يَزيدُ ، حَتّى قالَ : ثَلاثينَ حَجَّةً مَبرورَةً مُتَقَبَّلَةً زاكِيَةً مَعَ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله . (3)

.


1- .أصله : أأتي ، فحذفت الياء تخفيفا .
2- .الكافي : ج 4 ص 581 ح 4 ، ثواب الأعمال : ص 117 ح 35 و ص 112 ح 9 ، كامل الزيارات : ص 291 ح 472 وفيهما «... اثنتين وعشرين عمرة» و ص 303 ح 508 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 28 ح 3 .
3- .ثواب الأعمال : ص 118 ح 40 ، كامل الزيارات : ص 304 ح 514 ، المزار الكبير : ص 332 ح 12 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 37 ح 52 .

ص: 87

4 / 15برابر با بيست و پنج حج

الكافى_ به نقل از ابو سعيد مَدائنى _: بر امام صادق عليه السلام در آمدم و گفتم : فدايت شوم ! آيا به زيارت قبر حسين عليه السلام بروم ؟ فرمود : «آرى ، اى ابو سعيد ! به زيارت قبر فرزند پيامبر خدا صلى الله عليه و آله برو كه او پاك ترينِ پاكان ، پاكيزه ترينِ پاكيزگان ، و نيكوترينِ نيكوكاران است . پس چون او را زيارت كنى ، خداوند در برابر آن ، بيست و پنج حج برايت مى نويسد» .

4 / 16برابر با سى حج همراه پيامبر صلّي الله عليه و آله

ثواب الأعمال_ به نقل از موسى بن قاسم حَضرَمى _: امام صادق عليه السلام ، در آغاز خلافت منصور عبّاسى [ به عراق ]آمد و در نجف ، منزل گرفت . امام عليه السلام به من فرمود : «اى موسى ! به بزرگ راه (جاده اصلى) برو و سرِ راه بِايست و خوب بنگر كه مردى از سوى قادسيه به نزد تو مى آيد . چون به تو نزديك شد ، به او بگو : اين جا ، مردى از فرزندان پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، تو را مى خوانَد . او بلافاصله ، با تو مى آيد» . رفتم و بر سرِ راه ايستادم . هوا ، خيلى گرم بود و من آن قدر ايستادم كه نزديك بود سرپيچى كنم و باز گردم و او را وا گذارم كه ناگهان ، ديدم چيزى شبيه مردى شترسوار ، پيش مى آيد . من همچنان به او مى نگريستم تا آن كه به من ، نزديك شد . به او گفتم : اى مرد ! اين جا ، مردى از فرزندان پيامبر خدا صلى الله عليه و آله است كه تو را مى خوانَد و تو را براى من ، توصيف كرده است . گفت : ما را به سوى او ببر . او را آوردم تا آن كه شترش را در جايى نزديك چادر [ امام صادق عليه السلام ] ، بر زمين نشاند . امام عليه السلام او را صدا كرد . باديه نشين ، وارد شد و من ، خود را به درِ چادر نزديك كردم و سخنانشان را مى شنيدم ، امّا آنها را نمى ديدم . امام صادق عليه السلام فرمود : «از كجا مى آيى ؟» . گفت : از آن سوى يمن . فرمود : «پس تو از فلان جا هستى » . گفت : آرى . من از فلان جا هستم . فرمود : «پس براى چه به اين جا آمده اى ؟» . گفت : براى زيارت حسين عليه السلام آمده ام . فرمود : «بدون اين كه كارى داشته باشى و تنها براى زيارت آمده اى ؟» . گفت : بدون هيچ كارى ، فقط براى اين كه زيارتش كنم و به او سلام دهم و نزدش نماز بگزارم و سپس به سوى خانواده ام باز گردم . امام صادق عليه السلام به او فرمود : «و چه چيزى در زيارت او مى بينى ؟» . مرد گفت : ما در زيارت او ، بركت براى خود ، خانواده و فرزندان و نيز اموال و روزى مان ، و روا شدن حاجت هايمان را مى بينيم . امام صادق عليه السلام به او فرمود : «اى برادر يمنى ! آيا فضيلت ديگرى بر اين فضيلت ها برايت بيفزايم ؟» . مرد گفت : برايم بيفزا ، اى فرزند پيامبر خدا ! فرمود : «بى ترديد ، زيارت ابا عبد اللّه الحسين عليه السلام ، برابر با حجى پذيرفته و شايسته و پاكيزه به همراه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله است» . مرد ، از اين گفته ، شگفت زده شد . امام عليه السلام فرمود : «آرى . به خدا سوگند ، [ برابر است با ] دو حجّ نيكو ، پذيرفته و پاكيزه همراه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله » . مرد به شگفت مى آمد و امام صادق عليه السلام ، پيوسته مى افزود تا آن جا كه فرمود : « [ برابر است با ]سى حجّ نيكو ، پذيرفته و پاكيزه همراه با پيامبر خدا صلى الله عليه و آله » .

.

ص: 88

. .

ص: 89

. .

ص: 90

4 / 17عِدلُ خَمسينَ حَجَّةً مَعَ النَّبِيِّ صلّي الله عليه و آلهكامل الزيارات عن مسعدة بن صدقة :قُلتُ لِأَبي عَبدِ اللّهِ عليه السلام : ما لِمَن زارَ قَبرَ الحُسَينِ عليه السلام ؟ قالَ : تُكتَبُ لَهُ حَجَّةٌ مَعَ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله . قُلتُ لَهُ : جُعِلتُ فِداكَ ! حَجَّةٌ مَعَ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ؟! قالَ : نَعَم ، وحَجَّتانِ . قالَ : قُلتُ : جُعِلتُ فِداكَ ، حَجَّتانِ؟! قالَ : نَعَم ، وثَلاثٌ ، فَما زالَ يَعُدُّ حَتّى بَلَغَ عَشرا . قُلتُ : جُعِلتُ فِداكَ ! عَشرُ حِجَجٍ مَعَ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ؟! قالَ : نَعَم وعِشرونَ حَجَّةً . قُلتُ : جُعِلتُ فِداكَ ! وعِشرونَ؟! فَما زالَ يَعُدُّ حَتّى بَلَغَ خَمسينَ ، فَسَكَتَ . (1)

4 / 18عِدلُ سَبعينَ حَجَّةً مِن حِجَجِ النَّبِيِّ صلّي الله عليه و آلهالأمالي للطوسي عن الحسين عن بعض أصحابنا عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :كانَ الحُسَينُ عليه السلام ذاتَ يَومٍ في حِجرِ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله يُلاعِبُهُ ويُضاحِكُهُ . فَقالَت عائِشَةُ : يا رَسولَ اللّهِ ! ما أشَدَّ إعجابَكَ بِهذَا الصَّبِيِّ! فَقالَ لَها : وَيلَكِ وَيلَكِ! وكَيفَ لا اُحِبُّهُ ولا اُعجَبُ بِهِ ، وهُوَ ثَمَرَةُ فُؤادي ، وقُرَّةُ عَيني؟! أما إنَّ اُمَّتي سَتَقتُلُهُ ؛ فَمَن زارَهُ بَعدَ وَفاتِهِ كَتَبَ اللّهُ لَهُ حَجَّةً مِن حِجَجي . قالَت : يا رَسولَ اللّهِ ! حَجَّةً مِن حِجَجِكَ؟! قالَ : نَعَم ، وحَجَّتَينِ . قالَت : يا رَسولَ اللّهِ ! حَجَّتَينِ مِن حِجَجِكَ؟! قالَ : نَعَم ، وأربَعا . قالَ : فَلَم تَزَل تَزيدُهُ وهُوَ يَزيدُ ويُضَعِّفُ ، حَتّى بَلَغَ سَبعينَ حَجَّةً مِن حِجَجِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله بِأَعمارِها . (2)

.


1- .كامل الزيارات : ص 307 ح 516 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 43 ح 79 .
2- .الأمالي للطوسي : ص 668 ح 1401 ، كامل الزيارات : ص 144 ح 169 وفيه «تسعين» بدل «سبعين» ، المناقب لابن شهر آشوب : ج 4 ص 128 وفيه «ثلاث» بدل «أربعا» ، بحار الأنوار : ج 101 ص 35 ح 42 .

ص: 91

4 / 17برابر با پنجاه حج همراه پيامبر صلّي الله عليه و آله

كامل الزيارات_ به نقل از مَسعدة بن صدقه _: به امام صادق صلى الله عليه و آله گفتم : پاداش زائر قبر حسين عليه السلام چيست ؟ فرمود : «برايش يك حجّ همراه با پيامبر خدا صلى الله عليه و آله نوشته مى شود» . گفتم : فدايت شوم ! يك حجّ همراه با پيامبر خدا ؟! فرمود : «آرى ، و [ بلكه ] دو حج» . گفتم : فدايت شوم ! دو حج ؟ ! فرمود : «آرى ، و [ بلكه ] سه حج . و پيوسته ، مى شمرد تا به ده حج رسيد . گفتم : فدايت شوم ! ده حجّ همراه با پيامبر خدا ؟ ! فرمود : «آرى ، و [ بلكه ] بيست حج » . گفتم : فدايت شوم ! و بيست حج ؟ ! پيوسته شمرد تا به پنجاه حج رسيد و سپس ، سكوت كرد .

4 / 18برابر با هفتاد حج از حج هاى پيامبر صلّي الله عليه و آله

الأمالى ، طوسى_ به نقل از حسين ، از يكى از راويان شيعه ، از امام صادق عليه السلام _: روزى حسين عليه السلام در دامان پيامبر صلى الله عليه و آله بود و پيامبر صلى الله عليه و آله با او بازى و شوخى مى كرد . عايشه گفت : اى پيامبر خدا ! چه قدر از اين كودك ، خوشت مى آيد ! پيامبر صلى الله عليه و آله به او فرمود : «واى بر تو ، واى بر تو ! و چگونه او را دوست نداشته باشم و از او خوشم نيايد ، در حالى كه ميوه دل من و روشنىِ چشم من است ؟ ! بدان كه امّتم ، او را به زودى مى كُشند ، و هر كس او را پس از وفاتش زيارت كند ، خداوند ، برايش حجّى از حج هاى مرا مى نويسد» . عايشه گفت : اى پيامبر خدا ! حجّى از حج هاى تو ؟ ! فرمود : «آرى ، و [ بلكه ] دو حج ». عايشه گفت : اى پيامبر خدا ! دو حج از حج هاى تو ؟ ! فرمود : «آرى ، و [ بلكه] چهار حج» . و پيوسته ، عايشه آن را بسيار مى شمرد و پيامبر صلى الله عليه و آله بر آن مى افزود و آن را دوچندان مى كرد تا آن كه به هفتاد حج از حج هاى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به همراه عمره هايش رسيد .

.

ص: 92

4 / 19عِدلُ ثَمانينَ حَجَّةً مَبرورَةًثواب الأعمال عن مالك بن عطية عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :مَن زارَ قَبرَ أبي عَبدِ اللّهِ عليه السلام كَتَبَ اللّهُ لَهُ ثَمانينَ حَجَّةً مَبرورَةً . (1)

4 / 20عِدلُ مِئَةِ حَجَّةٍفضل زيارة الحسين عليه السلام عن جرير بن حازم: سَأَلَ أبو عَبدِ اللّهِ جَعفَرُ بنُ مُحَمَّدٍ عليه السلام مُعاوِيَةَ بنَ عَمّارٍ ، قالَ : كَم حَجَجتَ ؟ قالَ : تِسعَ عَشرَةَ حَجَّةً . قالَ : حُجَّ اُخرى حَتّى تَكونَ كَمَن زارَ قَبرَ الحُسَينِ عليه السلام . فَقالَ مُعاوِيَةُ بنُ عَمّارٍ : فَقُلتُ لِأَبي عَبدِ اللّهِ : وإنَّ مَن زارَ قَبرَ الحُسَينِ عليه السلام لَهُ مِنَ الأَجرِ كَمَن حَجَّ عِشرينَ حَجَّةً ؟ ! قالَ : نَعَم وَاللّهِ ، وإنَّ زائِرَ قَبرِ الحُسَينِ لَهُ مِنَ الأَجرِ كَمَن حَجَّ عِشرينَ حَجَّةً وعِشرينَ حَجَّةً ، حَتّى عَدَّ خَمسَ مَرّاتٍ . فَأَنَا لا أزالُ أزورُهُ في كُلِّ سَنَةٍ ثَلاثَ مَرّاتٍ مُنذُ سَمِعتُ أبا عَبدِ اللّهِ عليه السلام يَقولُ ذلِكَ . (2)

.


1- .ثواب الأعمال : ص 118 ح 39 ، المزار للمفيد : ص 38 ح 1 ، كامل الزيارات : ص 304 ح 513 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 34 ح 35 .
2- .فضل زيارة الحسين عليه السلام : ص 63 ح 45 .

ص: 93

4 / 19برابر با هشتاد حج نيكو

ثواب الأعمال_ به نقل از مالك بن عطيّه ، از امام صادق عليه السلام _: هر كس قبر ابا عبد اللّه الحسين عليه السلام را زيارت كند ، خداوند ، هشتاد حجّ نيكو برايش مى نويسد .

4 / 20برابر با يكصد حج

فضل زيارة الحسين عليه السلام_ به نقل از جرير بن حازِم _: امام جعفر صادق عليه السلام از معاوية بن عمّار پرسيد : «چند حج گزارده اى ؟» گفت : نوزده حج . امام عليه السلام فرمود : «يك حجّ ديگر بگزار ، تا مانند كسى باشى كه قبر حسين عليه السلام را زيارت مى كند » . معاوية بن عمّار مى گويد : به امام صادق عليه السلام گفتم : و كسى كه قبر حسين عليه السلام را زيارت كند ، پاداش كسى را دارد كه بيست حج ، گزارده است ؟ ! امام عليه السلام فرمود : «آرى . به خدا سوگند ، زائر قبر حسين عليه السلام ، پاداشش مانند كسى است كه بيست حجّ و بيست حجّ و . . . گزارده است» و تا پنج بار شمرد . معاويه مى گويد : از آن هنگام كه اين را از امام صادق عليه السلام شنيده ام ، هر سال سه بار ، امام حسين عليه السلام را زيارت مى كنم .

.

ص: 94

فضل زيارة الحسين عليه السلام عن حنان بن سدير :سَأَلتُ أبا عَبدِ اللّهِ عليه السلام عَن زِيارَةِ قَبرِ الحُسَينِ ، فَقالَ : تَعدِلُ عَشرَ حِجَجٍ . قالَ : قُلتُ : عَشرَ حِجَجٍ ؟ ! قالَ : تَعدِلُ عِشرينَ حَجَّةً . قُلتُ : تَعدِلُ عِشرينَ حَجَّةً ؟ ! قالَ : تَعدِلُ ثَلاثينَ حَجَّةً . قُلتُ : ثَلاثينَ حَجَّةً ؟ ! قالَ : أربَعينَ حَجَّةً . قُلتُ : أربَعينَ حَجَّةً ؟ ! فَلَم أزَل حَتّى بَلَغَ المِئَةَ حَجَّةٍ . قالَ : فَسَكَتُّ ولَوِ استَزَدتُهُ لَزادَني . (1)

4 / 21عِدلُ مِئَةِ حَجَّةٍ مَعَ النَّبِيِّ صلّي الله عليه و آلهثواب الأعمال عن صالح النيلي عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :مَن أتى قَبرَ الحُسَينِ عليه السلام عارِفا بِحَقِّهِ ، كانَ كَمَن حَجَّ مِئَةَ حَجَّةٍ مَعَ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله . (2)

.


1- .فضل زيارة الحسين عليه السلام : ص 59 ح 39 .
2- .ثواب الأعمال : ص 118 ح 38 ، كامل الزيارات : ص 304 ح 512 ، جامع الأخبار : ص 82 ح 123 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 34 ح 34 .

ص: 95

فضل زيارة الحسين عليه السلام_ به نقل از حنان بن سَدير _: از امام صادق عليه السلام در باره زيارت قبر حسين عليه السلام پرسيدم . فرمود : «برابر با ده حج است» . گفتم : ده حج ؟ ! فرمود : «بيست حج» . گفتم : بيست حج ؟ ! فرمود : «سى حج» . گفتم : سى حج ؟ ! فرمود : «چهل حج» . گفتم : چهل حج ؟ ! و رها نكردم تا به يكصد حج رسيد . سپس ساكت شدم ، و اگر بيشتر مى خواستم ، باز هم مى افزود .

4 / 21برابر با يكصد حجّ همراه پيامبر صلّي الله عليه و آله

ثواب الأعمال_ به نقل از صالح نيلى ، از امام صادق عليه السلام _: هر كس با شناخت حقّ حسين عليه السلام نزد قبرش بيايد ، مانند كسى است كه يكصد حج با پيامبر خدا صلى الله عليه و آله گزارده است .

.

ص: 96

4 / 22عِدلُ مِئَةِ حَجَّةٍ وعُمرَةٍ مَبرورَةٍالإرشاد :رُوِيَ عَنِ الصّادِقِ جَعفَرِ بنِ مُحَمَّدٍ عليه السلام : زِيارَةُ الحُسَينِ عليه السلام تَعدِلُ مِئَةَ حَجَّةٍ مَبرورَةٍ ، ومِئَةَ عُمرَةٍ مُتَقَبَّلَةٍ . (1)

كامل الزيارات عن بشير الدّهّان :سَمِعتُ أبا عَبدِ اللّهِ عليه السلام يَقولُ : ... فَقالَ : يا بَشيرُ ، إنَّ الرَّجُلَ مِنكُم لَيَغتَسِلُ عَلى شاطِئِ الفُراتِ ، ثُمَّ يَأتي قَبرَ الحُسَينِ عليه السلام عارِفا بِحَقِّهِ ، فَيُعطيهِ اللّهُ بِكُلِّ قَدَمٍ يَرفَعُها أو يَضَعُها مِئَةَ حَجَّةٍ مَقبولَةٍ ، ومِئَةَ عُمرَةٍ مَبرورَةٍ ، ومِئَةَ غَزوَةٍ مَعَ نَبِيٍّ مُرسَلٍ إلى أعداءِ اللّهِ وأعداءِ رَسولِهِ . (2)

4 / 23عِدلُ ألفِ حَجَّةٍ وألفِ عُمرَةٍ مَعَ نَبِيٍّ أو وَصِيِّ نَبِيٍّمصباح المتهجّد عن رفاعة النخّاس :دَخَلتُ عَلى أبي عَبدِ اللّهِ عليه السلام فَقالَ لي : يا رِفاعَةُ ، أما حَجَجتَ العامَ؟ قالَ : قُلتُ : جُعِلتُ فِداكَ ، ما كانَ عِندي ما أحُجُّ بِهِ ، ولكِنّي عَرَّفتُ عِندَ قَبرِ حُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام . فَقالَ لي : يا رِفاعَةُ ، ما قَصَرتَ عَمّا كانَ أهلُ مِنىً فيهِ ، لَولا أنّي أكرَهُ أن يَدَعَ النّاسُ الحَجَّ ، لَحَدَّثتُكَ بِحَديثٍ لا تَدَعُ زِيارَةَ قَبرِ الحُسَينِ عليه السلام أبَدا ، ثُمَّ نَكَتَ الأَرضَ وسَكَتَ طَويلاً ، ثُمَّ قالَ : أخبَرَني أبي قالَ : مَن خَرَجَ إلى قَبرِ الحُسَينِ عليه السلام عارِفا بِحَقِّهِ غَيرَ مُستَكبِرٍ ، صَحِبَهُ ألفُ مَلَكٍ عَن يَمينِهِ ، وألفُ مَلَكٍ عَن يَسارِهِ ، وكُتِبَ لَهُ ألفُ حَجَّةٍ ، وألفُ عُمرَةٍ مَعَ نَبِيٍّ أو وَصِيِّ نَبِيٍّ . (3)

.


1- .الإرشاد : ج 2 ص 134 ، كشف الغمّة : ج 2 ص 253 .
2- .كامل الزيارات : ص 320 ح 544 و ص 343 ح 580 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 87 ح 13 .
3- .مصباح المتهجّد : ص 716 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 91 ح 32 .

ص: 97

4 / 22برابر با يكصد حج و يكصد عمره نيكو

الإرشاد :از امام جعفر صادق عليه السلام روايت شده : «زيارت حسين عليه السلام ، برابر با يكصد حجّ نيكو و يكصد عمره مقبول است» .

كامل الزيارات_ به نقل از بشير دهّان _: شنيدم كه امام صادق عليه السلام مى فرمايد : «... اى بشير ! فردى از شما بر كناره فرات ، غسل مى كند و با شناخت حقّ حسين عليه السلام به زيارت او مى آيد و خداوند ، در برابر هر گامى كه برمى دارد و مى گذارد ، يكصد حجّ مقبول و يكصد عمره نيكو و يكصد جهاد همراه با پيامبرِ فرستاده شده در برابر دشمنان خدا و پيامبرش ، برايش مى نويسد» .

4 / 23برابر با يكهزار حج و يكهزار عمره همراه پيامبر يا وصىّ پيامبر

مصباح المتهجّد_ به نقل از رِفاعه نخّاس _: بر امام صادق عليه السلام در آمدم . به من فرمود : «اى رفاعه ! آيا امسال ، حج نگزارده اى ؟» . گفتم : فدايت شوم ! چيزى نداشتم كه با آن ، حج بگزارم ؛ امّا روز عرفه را در كنار قبر حسين بن على عليه السلام بودم . امام عليه السلام به من فرمود : «اى رفاعه ! كمتر از آنچه حاجيان در مِنا يافتند ، نداشته اى . اگر نبود كه ناپسند مى دارم مردم ، حج را وا گذارند ، حديثى را برايت بازگو مى كردم كه هيچ گاه ، زيارت قبر حسين عليه السلام را وا نگذارى» . سپس به زمين ، خيره شد و مدّتى طولانى سكوت كرد و آن گاه فرمود : «پدرم به من خبر داد و فرمود : هر كس با شناخت حقّ حسين عليه السلام و بدون تكبّر ، به سوى قبر حسين عليه السلام بيرون شود ، يكهزار فرشته از سمت راست ، و يكهزار فرشته از سمت چپ ، او را همراهى مى كنند و يكهزار حج و يكهزار عمره همراه با پيامبر يا وصىّ پيامبر ، برايش نوشته مى شود » .

.

ص: 98

. .

ص: 99

. .

ص: 100

. .

ص: 101

پژوهشى در باره ارزش زيارت امام حسين عليه السلام
اشاره

در روايات فصل چهارم ، فضيلت زيارت امام حسين عليه السلام ، با فضيلت هاى حج و عمره گزاردن ، مورد سنجش و ارزشيابى قرار گرفته است . برخى از اين احاديث ، ثواب زيارت آن امام را برابر با ثواب حج و عمره پس از انجام دادن حج واجب مى دانند و برخى ، آن را برابر با حج مى دانند ، براى كسى كه نتوانسته حج بگزارد ؛ ولى شمارى از روايات ، فضيلت زيارت امام حسين عليه السلام را بيشتر از حج گزاردن ، بلكه فضيلت آن را برابر با يكهزار حج ، مطرح كرده اند . با ملاحظه اين روايات ، دو پرسش ، پيش مى آيد : پرسش اوّل . ملاك اين همه تفاوت در ارزيابى زيارت امام حسين عليه السلام و حج و عمره چيست؟ و چرا روايتى آن را برابر با يك حج و عمره مى داند و روايت ديگر ، آن را معادل سه حج و ديگرى ، معادل ده حج و همچنين تا يكهزار حج و يكهزار عمره؟! پرسش دوم . چگونه مى توان پذيرفت كه فضيلت زيارت سيّد الشهدا عليه السلام ، بيشتر از زيارت خانه خداست؟ و آيا اين گونه روايات ، به مفهوم كم ارزش جلوه دادن زيارت خانه خدا نيست و موجب كاستن انگيزه زائران آن و كاهشِ شُكوه و عظمت

.

ص: 102

حج نمى شود؟!

علّت اختلاف روايات در ارزيابى زيارت امام حسين عليه السلام
اشاره

در تبيين اختلاف روايات ارزيابى فضيلت زيارت سيّد الشهدا عليه السلام و سنجش آن با حج و عمره ، به دو علّت ، مى توان اشاره كرد :

1 . اختلاف كيفيت زيارت ها

ممكن است بگوييم كه اختلاف روايات ، ناظر به اختلاف كيفيت زيارت هاست ، بدين معنا كه هر چه معرفت زائر ، بيشتر باشد و آداب زيارت را بهتر رعايت كند و هدف آن را بيشتر تأمين نمايد ، طبعا زيارت او از كيفيت بهترى برخوردار خواهد بود و ارزش بيشترى دارد . بر اين اساس، ممكن است كه زيارت زائرى ، برابر با يك حج ، ارزش گذارى شود و زيارت زائرى ديگر ، معادل ده حج ، و زيارت فردى ديگر ، يكصد حج و زيارت ديگرى ، يكهزار حج و همين طور تا بيش از يكهزار حج گزاردن .

2 . مفهوم عددى نداشتن اعداد

با تأمّل در متن احاديث ياد شده ، مشخّص مى شود كه عدد در آنها ، مفهوم عددى ندارد ؛ (1) بلكه مقصود از آن ، كثرت است . به همين جهت ، در شمارى از اين احاديث وقتى راوى از برترى زيارت امام حسين عليه السلام بر حج ، شگفت زده مى شود ، امام عليه السلام بر تعداد آن مى افزايد . بنا بر اين ، مقصود در همه اين روايات ، آن است كه فضيلت زيارت امام حسين عليه السلام ، بسى بيشتر از فضيلت حج و عمره است . دليل اين مطلب ، در پاسخ به

.


1- .يعنى مقصود از هر يك از اين اعداد ، نفى عددهايى نيست كه با اين عدد ، اختلاف دارند .

ص: 103

سؤال دوم ، روشن خواهد شد .

تبيين روايات برتر بودن زيارت امام حسين عليه السلام از حج
اشاره

پيش از توضيح اين روايات ، توجّه به چند نكته ، لازم است : نكته اوّل . اين گونه ارزش گذارى در روايات اهل بيت عليهم السلام ، اختصاص به زيارت امام حسين عليه السلام ندارد ، بلكه موارد متعدّدى يافت مى شود كه عملى يكهزار برابرِ حج ، بلكه بيشتر از آن ارزيابى شده است ؛ مانند : برآوردن حاجت مؤمن ، كه برتر از يكهزار حجّ پذيرفته ، شمرده شده (1) و يا باز گرداندن مال حرام ، كه معادل هفتاد هزار حجّ پذيرفته است . (2) همچنين ، موارد متعدّدى يافت مى شود كه پاداش عملى ، معادل پاداش يكهزار شهيد ، ارزيابى شده است ؛ مانند : اصلاح دادن ميان زن و شوهر ، (3) شكيبايى بر مصيبت و بلا ، (4) ثابت قدم ماندن بر دوستى اهل بيت عليهم السلام در دوران غيبت امام

.


1- .امام صادق عليه السلام مى فرمايد : «قضاء حاجة المؤمن أفضل من ألف حجّة متقبّلة بمناسكها ، و عتق ألف رقبة لوجه اللّه ؛ برآوردن حاجت مؤمن ، برتر از هزار حجّ پذيرفته شده و آزاد كردن هزار بنده در راه خداست » (الأمالى ، صدوق: ص 308 ح353، بحار الأنوار : ج 74 ص 285 ح 5) .
2- .پيامبر خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايد : «لرد دانق من حرام يعدل عند اللّه سبحانه سبعين ألف حجّة مبرورة ؛ هر آينه ، رد كردن يك دانگ (يكْ ششم درهم) حرام ، نزد خدا برابر است با هفتاد هزار حج پذيرفته» (عدّة الداعى : ص 129، الدعوات: ص 25 ح36، بحار الأنوار : ج 101 ص 296ح 16) .
3- .پيامبر خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايد :«من مشى فى إصلاح بين امرأة و زوجها أعطاه اللّه تعالى أجر ألف شهيد قتلوا فى سبيل اللّه حقّا ؛ هر كس براى آشتى دادن ميان زن و شوهرى گام بردارد ، خداوند به او پاداش هزار شهيد را مى دهد كه در راه خدا ، با حقيقت ، كشته شده باشند» (ثواب الأعمال: ص 341 ح 1، أعلام الدين : ص 421) .
4- .امام صادق عليه السلام مى فرمايد : «من ابتلى من المؤمنين ببلاء فصبر عليه ، كان له مثل أجر ألف شهيد ؛ هر مؤمنى به گرفتارى اى دچار شود و بر آن شكيبايى ورزد ، براى او پاداش هزار شهيد خواهد بود» (الكافى : ج 2 ص 92ح 17) .

ص: 104

زم_ان عليه السلام . (1) پيش از اظهار نظر در باره اين گونه روايات ، لازم است تا ابتدا صدور آنها از اهل بيت عليهم السلام ، مورد بررسى قرار گيرد . در صورتى كه انتساب آنها به اهل بيت عليهم السلام ثابت باشد ، با در نظر گرفتن فضاى صدور احاديث ، مى توان به حكمت ثواب هاى وعده داده شده ، دست يافت ، چنان كه در مورد ثواب زيارت امام حسين عليه السلام ، حكمت افزون بودن ثواب آن از حج وعمره ، بيان خواهد شد . نكته دوم . بر پايه گزارش برخى از روايات، زيارت ساير اهل بيت پيامبر صلى الله عليه و آله با زيارت امام حسين عليه السلام در فضيلت ، برابرند . شيخ صدوق ، از امام صادق عليه السلام روايت كرده كه فرمود : مَن زارَ واحِداً مِنّا كانَ كَمَن زارَ الحُسَينَ عليه السلام . (2) هر كس يكى از ما را زيارت كند ، مانند كسى است كه حسين عليه السلام را زيارت كرده باشد . اين روايت ، مى تواند اشاره به اين نكته باشد كه حكمت فضيلت زيارت امام حسين عليه السلام ، در زيارت ساير امامان عليهم السلام نيز وجود دارد ، هر چند با تفاوت شرايط سياسى و اجتماعى و آثار مترتّب بر آنها ، ممكن است فضيلت زيارت آنها ، متفاوت باشد . نكته سوم . برخى از احاديث ، تصريح مى كنند كه زيارت امام رضا عليه السلام ، معادل گزاردن يك ميليون حج است و فضيلت آن ، بيش از زيارت امام حسين عليه السلام است .

.


1- .امام زين العابدين عليه السلام مى فرمايد : «من ثبت على موالاتنا فى غيبة قائمنا أعطاه اللّه عز و جل أجر ألف شهيد من شهداء بدر و اُحد ؛ هر كس در زمان غيبت قائم ما بر ولايت ما استوار بمانَد ، خداوند ، پاداش هزار شهيد از شهيدان بدر و اُحد به او عطا مى كند» (كمال الدين : ص 323ح 7) .
2- .ثواب الأعمال : ص 123 ح 3، بحار الأنوار : ج 100 ص 118 ح10 .

ص: 105

محمّد بن ابى نصر بِزَنْطى مى گويد : در نوشته اى از امام رضا عليه السلام خواندم: أبلِغ شيعَتي أنَّ زِيارَتي تَعدِلُ عِندَ اللّهِت ألفَ حَجَّةٍ وألفَ عُمرَةٍ مُتَقبَّلَةٍ كُلّها . به شيعيان من برسان كه زيارت من نزد خدا ، برابر با يكهزار حج و عمره پذيرفته است. او مى گويد : اين موضوع را با امام جواد عليه السلام در ميان گذاشتم كه چگونه مى شود كه زيارت آن امام عليه السلام ، برابر با يكهزار حج باشد؟ امام جواد عليه السلام پاسخ داد : إي وَاللّهِ! وَألفُ ألفِ حَجَّةٍ لِمَن يَزورُهُ عارِفاً بِحَقِّهِ . (1) آرى ، به خدا! و برابر با يك ميليون حج است ، براى كسى كه او را از سرِ معرفت ، زيارت كند. گفتنى است كه اين حديث نيز گواه ديگرى بر مفهوم عددى نداشتنِ عدد اين گونه احاديث است . و در حديث ديگرى ، على بن مهزيار ، از امام جواد عليه السلام مى پرسد كه : فضيلت زيارت امام رضا عليه السلام بيشتر است يا زيارت امام حسين عليه السلام ؟ ايشان ، در پاسخ مى فرمايد : زِيارَةُ أبي أفضَلُ ، وذاكَ أنَّ أبا عَبدِاللّهِ عليه السلام يَزورُهُ كلُّ النّاسِ ، وأبي لا يَزورُهُ إلّا الخَواصُّ مِنَ الشّيعَةِ . (2) زيارت پدرم برتر است ؛ چون حسين عليه السلام را همه مردمان زيارت مى كنند ، ولى

.


1- .تهذيب الأحكام : ج 6 ص 85 ح 168، كتاب من لا يحضره الفقيه : ج 2 ص 582 ح 3182 ،ثواب الأعمال : ص 123 ح 3 ، الأمالى ، صدوق : ص 120 ح 110، كامل الزيارات : ص 510 ح 794 ، بحار الأنوار : ج 102 ص 33 ح 2 .
2- .الكافى : ج 4 ص 584 ح 1 ، تهذيب الأحكام : ج 6 ص 84 ح 165 ، عيون أخبار الرضا عليه السلام : ج 2 ص 261 ح 26، كامل الزيارات : ص 510 ح 796 ، بحار الأنوار ، ج 102 ص 38 ح 34 .

ص: 106

پدرم را جز خواص از شيعه ، زيارت نمى كنند. اين ، همان نكته اى است كه پيش از اين ، بدان اشاره شد كه شرايط سياسى ، اجتماعى و فرهنگى ، در ارزيابى فضيلت زيارت هر يك از خاندان رسالت ، نقش دارد . اكنون با توجّه به مطالب ياد شده ، براى تبيين رواياتى كه فضيلت زيارت سيّد الشهدا عليه السلام را به مراتب بيش از حج مطرح كرده اند ، اين نكات ، قابل توجّه است :

1 . موضوع سنجش

نكته اوّل اين كه بى ترديد ، موضوع سنجش ، در احاديثى كه زيارت امام حسين عليه السلام را برتر از حجْ مطرح كرده اند ، مقايسه ميان حج واجب (حَجَّة الإسلام) و زيارت مستحب نيست ؛ بلكه مقايسه ميان حجّ مستحب و زيارت است . بدين جهت ، در برخى احاديث ، تصريح شده كه زيارت امام حسين عليه السلام ، نمى تواند جايگزين حَجة الإسلام شود ؛ بلكه براى كسى كه توان گزاردن حج را ندارد ، زيارت وى ، پاداش حج را دارد ، تا هنگامى كه توانِ گزاردنِ حج را پيدا كند . بنا بر اين ، مقصود از رواياتى كه زيارت امام عليه السلام ، را با فضيلت تر از حج دانسته اند ، اين است كه پس از انجام دادن حج واجب ، در شرايط ويژه اى _ كه توضيح خواهيم داد _ ، زيارت ايشان از فضيلت بيشترى برخوردار است .

2 . توجّه دادن به امور سرنوشت ساز اجتماعى

دومين نكته در فهم احاديث ياد شده ، اين است كه مقصود از آنها ، كاستن از اهمّيت حج به مفهوم حقيقى آن نيست ؛ زيرا اگر حج اهمّيت نداشته باشد ، معيار قرار گرفتن

.

ص: 107

آن براى ارزيابى ارزش هاى ديگر ، بى معناست ، همان طور كه مقصود از احاديثى نيز كه پاداش اصلاح ميان زن و شوهر يا شكيبايى در برابر مصائب را يكهزار برابر پاداش شهيد ارزيابى كرده اند ، اين نيست كه مردم را از جهاد در راه خدا ، دل سرد گرداند ، تا به جاى جهاد ، به اصلاح امور خانوادگى مردم بپردارند و يا شكيبايى در مصائب را پيشه سازند ؛ بلكه هدف ، بيان اهمّيت پيشگيرى از متلاشى شدن خانواده ها ، و همچنين تشويق به مقاومت در برابر سختى هاست . به بيان روشن تر ، از آن جا كه ارزش و اهمّيت حج و شهادت در راه خدا ، براى همه مسلمانان ، روشن و بديهى است ، پيشوايان اسلام ، براى توجّه دادن مسلمانان به ارزشِ شمارى از كارهايى كه نقش اساسى در سازندگى جامعه دارند ، حج و شهادت را معيار ارزيابى آنها قرار داده اند و به كسانى كه در كنار انجام دادن وظايف وجوبى خود به انجام دادن اين گونه امور اجتماعى بپردازند ، بشارت داده اند كه خداوند ، از فضل خود ، پاداشى كه قابل مقايسه با پاداش انجام دادن وظايف وجوبى نيست ، به آنان عنايت مى فرمايد . بنا بر اين ، علّت مضاعف بودن پاداش ، در امورى كه بدان اشاره گرديد ، اين است كه از يك سو ، ملاك وجوب در آنها وجود ندارد تا شارع ، انجام دادن آنها را واجب نمايد و از سوى ديگر ، انجام دادن آنها براى سازندگى جامعه مطلوب اسلامى ، ضرور است و از اين رو ، شارع با مضاعف نمودن پاداش ، مردم را به انجام دادن آنها ، ترغيب و تشويق مى نمايد .

3 . توجّه دادن به حقيقت حج

مهم ترين نكته در رواياتى كه زيارت امام حسين عليه السلام را برتر از حج معرّفى كرده اند ، توجّه دادن مسلمانان به روح حج و حقيقت آن است .

.

ص: 108

روح همه عبادت ها _ كه حج ، جامع ترين آنهاست _ ، حاكميت نظام مبتنى بر توحيد به رهبرى امام عادل در جامعه است ؛ زيرا تنها در سايه اين نظام است كه ارزش هاى الهى ، امكان تحقّق و بالندگى پيدا مى نمايند و چنان كه از امام رضا عليه السلام گزارش شده، امامتِ امام عادل ، اساس بالندگى اسلام ، محسوب مى گردد : إنَّ الإِمامَةَ اُسُّ الإِسلامِ النّامي . (1) امامت ، ريشه بالنده اسلام است. و بر اين اساس ، رهبرى امام عادل _ كه جلوه حاكميت توحيد است _ ، روح و جوهر و حقيقت حج به حساب مى آيد و حجّى با حقيقتْ همراه است كه در سايه رهبرى امام عادل و برائت از رهبرى زمامداران ستمگر _ كه جلوه حاكميت شرك و طاغوت اند _ ، انجام گردد ؛ زيرا سراسر حج ، لبّيك گويى به يگانگى خداوند متعال و برائت از مطلقِ شرك و مشرك است و بدين سان ، حجّى كه با نظام توحيدى و امامت _ كه جلوه گاه آن است _ ، پيوند نخورَد ، حجّ حقيقى نيست ؛ بلكه حجّ جاهلى است ، چنان كه محدّث بزرگوار ثقة الإسلام كلينى ، از يكى از ياران امام باقر عليه السلام به نام فضيل ، روايت كرده كه فرمود : نَظَرَ (أبو جَعفَرٍ عليه السلام ) إلَى النّاسِ يَطوفونَ حَولَ الكَعبَةِ ، فَقال : هكَذا كانوا يَطوفونَ فِي الجاهِلِيَّةِ ، إنَّما اُمِروا أن يَطوفوا بِها ، ثُمَّ يَنفِروا إلَينا فَيُعلِمونا وَلايَتَهُم ومَوَدَّتَهُم ، ويَعرِضوا عَلَينا نُصرَتَهُم . (2) [امام باقر عليه السلام ] به مردمى كه گِرد كعبه طواف مى كردند ، نگاه كرد و فرمود : «در زمان جاهليت ، اين گونه طواف مى كردند . همانا مردم ، امر شده اند كه گِرد كعبه طواف كنند و سپس ، به سوى ما كوچ كنند و ولايت و دوستى خود را به ما اعلام دارند و يارى خود را نسبت به ما عرضه كنند». و در روايتى ديگر از ايشان ، آمده است : إنَّما اُمِرَ النّاسُ أن يَأتوا هذِهِ الأَحجارَ فَيَطوفوا بِها، ثُمَّ يَأتوا فَيُخبِرونا بِوَلايَتِهِم ، ويَعرِضوا عَلَينا نُصرَتَهُم . (3) مردم ، مأمور شده اند كه به سراغ اين سنگ ها بيايند و طوافشان كنند . سپس نزد ما بيايند و دوستى خود را به ما خبر دهند و يارى شان را بر ما عرضه دارند. و در روايت ديگرى مى فرمايد : تَمامُ الحَجِّ لِقاءُ الإِمامِ . (4) تماميت حج ، به ملاقات كردن امام است. نيز از امام صادق عليه السلام روايت شده : إذا حَجَّ أحَدُكُم فَليَختِم حَجَّهُ بِزِيارَتِنا ، لِأَنَّ ذلِكَ مِن تَمامِ الحَجِّ . (5) هر يك از شما كه حج گزارد ، آن را با زيارت ما پايان دهد ؛ چون اين كار ، لازمه كامل شدن حج است . اين گونه روايات ، به روشنى نشان مى دهند كه ولايت اهل بيت عليهم السلام ، روح و حقيقت حج است و حجِّ بدون پيوند با رهبرى امام عادل و برائت جُستن از سران مشرك حاكم بر جامعه ، حجّ حقيقى نيست . اكنون با در نظر گرفتن توضيحات گذشته ، مى توان به راز فضائل بزرگى كه براى زيارت سيّد الشهدا عليه السلام از اهل بيت عليهم السلام گزارش شده ، پى برد و دريافت كه چرا

.


1- .الكافى : ج 1 ص 200 ح 1 ، عيون أخبار الرضا عليه السلام : ج 1 ص 218 ح 1 ، كمال الدين : ص 677 ح 31،الأمالى ،صدوق : ص 775 ح 1049 .
2- .الكافى : ج 1 ص 392 ح 1 ، تأويل الآيات الظاهرة : ج 1 ص 336 ح 9 .
3- .علل الشرائع : ص 459 ح 4 ،عيون أخبار الرضا عليه السلام : ج 2 ص 262 ح 30 .
4- .الكافى : ج 4 ص 549 ح 2 ، كتاب من لا يحضره الفقيه : ج 2 ص 578 ح 3162 ، علل الشرائع : ص 459 ح 2 ، عيون أخبارالرضا عليه السلام : ج 2 ص 262 ح29 ، بحار الأنوار : ج 99 ص 374 ح 2 .
5- .علل الشرائع : ص 459 ، عيون أخبار الرضا عليه السلام : ج 2 ص 262 ح 28، بحارالأنوار : ج 99 ص 374 ح1 .

ص: 109

زيارت بامعرفت او ، برتر از حجّ استحبابى است؟ و چرا زيارت ساير امامان عليهم السلام ، همسان با زيارت سيّد الشهدا عليه السلام است؟ و چرا زيارت امام رضا عليه السلام در شرايط اجتماعى خاصّى كه تنها گروه خاصّى از شيعيان به زيارت او مى روند ، با فضيلت تر از زيارت امام حسين عليه السلام است ؟ در واقع ، همه اين روايات ، مى خواهند حج را با حقيقت خود ، پيوند دهند و مردم مسلمان را براى تشكيل حكومتى مبتنى بر ارزش هاى توحيدى ، آماده سازند و براى تشكيل حكومت جهانى اسلام به رهبرى مهدى آل محمّد عليه السلام ، زمينه سازى نمايند . به سخن ديگر ، پيام سياسى همه اين روايات ، زمينه سازى براى حكومت اهل بيت عليهم السلام است . اين پيام را از زيارت همراه با معرفتِ قبور همه خاندان رسالت ، مى توان دريافت كرد ، هر چند در مقاطع خاصّى از تاريخ ، زيارت برخى از امامان عليهم السلام ، ممكن است به دليل پيامى سازنده تر ، از فضيلت بيشترى برخوردار باشد ؛ ليكن به نظر مى رسد كه زيارت هيچ يك از امامان ، نمى تواند به اندازه زيارت سيّد الشهدا عليه السلام براى تشكيل حكومت دينى ، مؤثّر باشد . لذا زيارت ايشان ، بيش از هر امام ديگرى مورد تأكيد و توصيه قرار گرفته است .

.

ص: 110

4 . نهادينه كردن فرهنگ زيارت امام حسين عليه السلام

بى ترديد ، زيارت امام حسين عليه السلام ، نماد و نشانه بالندگى مكتب اهل بيت عليهم السلام است . نهادينه كردن اين فرهنگ ، بويژه در فضاى سياسى بسته آن روز ، مشكلات خاصّ خود را داشت و از باب «ثَوابُ العَمَلِ عَلى قَدرِ المَشَقَّةِ فيهِ ؛ (1) پاداش عمل ، به اندازه دشوارى آن است» و «أفضَلُ الأَعمالِ أحَمزُها ؛ (2) برترينِ اعمال ، سخت ترين آنهاست» ، كسانى كه در

.


1- .عيون الحكم والمواعظ ، ص 218 . نيز ، ر . ك : ميزان الحكمة : ج 2، ص 145 (ذيل «پاداش») .
2- .. بحار الأنوار : ج 70 ص 191؛ النهاية : ج 1 ص 440 ، شرح نهج البلاغة، ابن ابى الحديد : ج 19 ص 83 . ? نيز ر . ك : ميزان الحكمة : ج 8 ص 157 (ذيل «عمل») .

ص: 111

نهادينه كردن اين فرهنگ ، نقش بيشترى ايفا كرده اند ، قطعا از پاداش بيشترى برخوردارند . بنا بر اين ، مى توان گفت : شرايط سياسى و اجتماعى ، در مضاعف شدن ثواب زيارت ، نقش دارد ، چنان كه زيارت امام رضا عليه السلام با توجّه به فاصله بسيار خراسان از مدينه و عراق ، در دوران امامت امام جواد عليه السلام با تأكيد بيشترى همراه گرديده است ؛ زيرا زيارت امام حسين عليه السلام در آن ايّام ، به يك فرهنگ تبديل شده بود ؛ امّا فرهنگ سازى براى زيارت امام رضا عليه السلام ، نياز به حركت جديدى داشت . اين چنين است كه در شرايط ديگر ، شايد نتوانيم بگوييم كه زيارت امام رضا عليه السلام ، با فضيلت تر از زيارت جدّش امام حسين عليه السلام است .

.

ص: 112

الفصل الخامس : زُوّارُهُ مِنَ المَلائِكَةِ5 / 1جَبرَئيلُ وميكائيلُكامل الزيارات عن الفضل بن يحيى عن أبيه عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :زُوروا كَربَلاءَ ولا تَقطَعوهُ ؛ فَإِنَّ خيرَ أولادِ الأَنبِياءِ ضُمِّنَتهُ ، ألا وإنَّ المَلائِكَةَ زارَت كَربَلاءَ ألفَ عامٍ مِن قَبلِ أن يَسكُنَهُ جَدِّيَ الحُسَينُ عليه السلام ، وما مِن لَيلَةٍ تَمضي إلّا وجَبرائيلُ وميكائيلُ يَزورانِهِ ، فَاجتَهِد _ يا يَحيى _ ألّا تُفقَدَ مِن ذلِكَ المَوطِنِ . (1)

5 / 2يَحُفُّهُ كُلَّ يَومٍ ألفُ مَلَكٍثواب الأعمال عن أبي النمير عن أبي جعفر [الباقر] عليه السلام :إنَّ وِلايَتَنا عُرِضَت عَلى أهلِ الأَمصارِ فَلَم يَقبَلها قَبولَ أهلِ الكوفَةِ شَيءٌ (2) ، وذلِكَ أنَّ قَبرَ عَلِيٍّ عليه السلام فيهِ ، وأنَّ إلى لِزقِهِ (3) لَقَبرا آخَرَ _ يَعني قَبرَ الحُسَينِ عليه السلام _ ؛ وما مِن آتٍ يَأتيهِ فَيُصَلّي عِندَهُ رَكعَتَينِ أو أربَعا ، ثُمَّ يَسأَلُ اللّهَ حاجَتَهُ إلّا قَضاها لَهُ ، وإنَّهُ لَتَحُفُّهُ كُلَّ يَومٍ ألفُ مَلَكٍ . (4)

.


1- .كامل الزيارات : ص 453 ح 684 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 109 ح 16 .
2- .في المصدر : «بشيء» ، والصواب ما أثبتناه كما في بحارالأنوار ووسائل الشيعة : ج 14 ص 518 ح 19729 .
3- .هذا لِزْقُ هذا : أي بجانبه (لسان العرب : ج 10 ص 329 «لزق») .
4- .ثواب الأعمال : ص 114 ح 20 ، كامل الزيارات : ص 314 ح 533 ، فضل زيارة الحسين عليه السلام : ص 55 ح35 وص 56 ح36 كلاهما عن أبي النمير عن الإمام الصادق عليه السلام ، بحار الأنوار : ج101 ص140 ح1 .

ص: 113

فصل پنجم : فرشتگانى كه او را زيارت مى كنند

5 / 1جبرئيل و ميكائيل

كامل الزيارات_ به نقل از فضل بن يحيى ، از پدرش ، از امام صادق عليه السلام _: كربلا را زيارت كنيد و اين كار را قطع مكنيد كه بهترينِ فرزندان پيامبران ، در درون آن است . هان كه فرشتگان ، كربلا را هزار سال پيش از آن كه جدّم حسين عليه السلام در آن جاى گيرد ، زيارت كرده اند و هيچ شبى نمى گذرد ، مگر آن كه جبرئيل و ميكائيل ، آن را زيارت مى كنند . پس _ اى يحيى _ بكوش تا در آن جا غايب نباشى .

5 / 2هزار فرشته اى كه هر روز ، او را در ميان مى گيرند

ثواب الأعمال_ به نقل از ابو نُمَير ، از امام باقر عليه السلام _: ولايت ما بر اهالى شهرها عرضه شد ؛ امّا هيچ يك مانند كوفيان ، (1) آن را نپذيرفتند .از اين روست كه قبر على عليه السلام در آن است و آن سوتر آن ، قبرى ديگر ، يعنى قبر حسين عليه السلام است . هيچ كس نزد آن قبر نمى آيد و دو يا چهار ركعت (دو نماز دو ركعتى) نماز نمى گزارد و حاجتش را از خدا نمى طلبد ، جز آن كه خداوند ، آن را روا مى كند ، و بى ترديد ، هر روز ، هزار فرشته ، آن [قبر] را در ميان مى گيرند .

.


1- .ر . ك : ج 5 ص 297 (بخش هفتم / فصل هفتم / تحليلى در باره ارزيابى سفر امام حسين عليه السلام به عراق و نهضت كوفه) .

ص: 114

5 / 3عِندَ قَبرِهِ أربَعَةُ آلافِ مَلَكٍ هَبَطوا لِنُصرَتِهِكامل الزيارات عن محمّد بن قيس عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :عِندَ قَبرِ الحُسَينِ عليه السلام أربَعَةُ آلافِ مَلَكٍ ، شُعثٍ غُبرٍ يَبكونَهُ إلى يَومِ القِيامَةِ . (1)

ثواب الأعمال عن ربعي بن عبداللّه :قُلتُ لِأَبي عَبدِ اللّهِ عليه السلام بِالمَدينَةِ : أينَ قُبورُ الشُّهَداءِ ؟ قالَ : ألَيسَ أفضَلُ الشُّهَداءِ عِندَكُمُ الحُسَينُ عليه السلام ؟ وَالَّذي نَفسي بِيَدِهِ ، إنَّ حَولَ قَبرِهِ أربَعَةَ آلافِ مَلَكٍ ، شُعثٍ غُبرٍ يَبكونَهُ إلى يَومِ القِيامَةِ . (2)

كامل الزيارات عن هارون بن خارجة :سَأَلَ رَجُلٌ أبا عَبدِ اللّهِ عليه السلام _ وأنَا عِندَهُ _ فَقالَ : ما لِمَن زارَ قَبرَ الحُسَينِ عليه السلام ؟ قالَ : إنَّ الحُسَينَ عليه السلام لَمّا اُصيبَ بَكَتهُ حَتَّى البِلادُ ، فَوَكَّلَ اللّهُ بِهِ أربَعَةَ آلافِ مَلَكٍ ، شُعثا غُبرا يَبكونَهُ إلى يَومِ القِيامَةِ . (3)

عيون أخبار الرضا عليه السلام عن الريّان بن شبيب عن الرضا عليه السلام :يَابنَ شَبيبٍ ! إن كُنتَ باكِيا لِشَيءٍ فَابكِ لِلحُسَينِ [ بنِ عَلِيِّ ] بنِ أبي طالِبٍ عليه السلام ؛ فَإِنَّهُ ذُبِحَ كَما يُذبَحُ الكَبشُ ، وقُتِلَ مَعَهُ مِن أهلِ بَيتِهِ ثَمانِيَةَ عَشَرَ رَجُلاً ، ما لَهُم فِي الأَرضِ شَبيهونَ ، ولَقَد بَكَتِ السَّماواتُ السَّبعُ وَالأَرَضونَ لِقَتلِهِ ، ولَقَد نَزَلَ إلَى الأَرضِ مِنَ المَلائِكَةِ أربَعَةُ آلافٍ لِنَصرِهِ ، فَلَم يُؤذَن لَهُم ، فَهُم عِندَ قَبرِهِ شُعثٌ غُبرٌ إلى أن يَقومَ القائِمُ عليه السلام ، فَيَكونونَ مِن أنصارِهِ ، وشِعارُهُم : يا لَثاراتِ الحُسَينِ عليه السلام ! (4)

.


1- .كامل الزيارات : ص 173 ح 226 و ص 171 ح 221 و ص 172 ح 223 كلاهما عن الفضيل بن يسار نحوه ، بحار الأنوار : ج 45 ص 222 ح 10 و 6 .
2- .ثواب الأعمال : ص 122 ح 49 ، كامل الزيارات : ص 174 ح 229 ، جامع الأخبار : ص 78 ح 103 عن فضيل بن سنان نحوه وفيه «أربعين ألف» بدل «أربعة آلاف» ، بحار الأنوار : ج 101 ص 64 ح 47 .
3- .كامل الزيارات : ص 353 ح 607 و ص 175 ح 234 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 223 ح 16 .
4- .عيون أخبار الرضا عليه السلام : ج 1 ص 299 ح 58 ، الأمالي للصدوق : ص 192 ح 202 ، الإقبال : ج 3 ص 29 وفيهما «فوجدوه قد قتل» بدل «فلم يؤذن لهم» ، بحار الأنوار : ج 101 ص 103 ح 3 .

ص: 115

5 / 3چهار هزار فرشته اى كه نزد قبر او براى يارى اش فرود آمدند

كامل الزيارات_ به نقل از محمّد بن قيس ، از امام صادق عليه السلام _: نزد قبر حسين عليه السلام ، چهار هزار فرشته پريشان و غبارآلود هستند كه تا روز قيامت ، بر او مى گِريند .

ثواب الأعمال _ به نقل از رِبْعى بن عبد اللّه _ :در مدينه به امام صادق عليه السلام گفتم : قبرهاى شهيدان ، كجاست ؟ فرمود : «آيا برترينِ شهيدان ، حسين عليه السلام ، نزد شما نيست ؟ سوگند به آن كه جانم به دست اوست ، گرداگرد قبر او ، چهار هزار فرشته پريشان و غبار آلودند كه تا روز قيامت ، بر او مى گِريند !» .

كامل الزيارات_ به نقل از هارون بن خارجه _: من نزد امام صادق عليه السلام بودم كه مردى از او پرسيد : زائر امام حسين عليه السلام ، چه پاداشى دارد ؟ فرمود : «چون حسين عليه السلام به شهادت رسيد ، حتّى سرزمين ها بر او گريستند . خداوند نيز چهار هزار فرشته پريشانِ غبار آلوده بر او گماشت كه تا روز قيامت ، بر او مى گِريند» .

عيون أخبار الرضا عليه السلام_ به نقل از ريّان بن شَبيب ، از امام رضا عليه السلام _: اى پسر شَبيب ! اگر بر چيزى مى گِريى ، بر حسين فرزند على بن ابى طالب عليه السلام ، گريه كن كه مانند گوسفند ، او را سر بُريدند و هجده مرد از خاندانش را همراه او كُشتند ؛ هجده مردى كه در زمين ، مانند نداشتند . آسمان هاى هفتگانه و زمين ها ، بر كشته شدن او گريستند و چهار هزار فرشته براى يارى اش به زمين فرود آمدند ؛ امّا اجازه نيافتند (1) و از اين رو ،پريشان و غبار آلوده ، تا قيام قائم عليه السلام نزد قبرش جاى دارند و [ به گاه ظهور قائم ، ] جزو ياران قائم اند و شعارشان ، خونخواهى حسين عليه السلام است .

.


1- .در الأمالى صدوق و الإقبال آمده است : «امّا حسين عليه السلام را كشته يافتند» .

ص: 116

كامل الزيارات عن إسحاق بن عمّار :قُلتُ لِأَبي عَبدِ اللّهِ عليه السلام : جُعِلتُ فِداكَ يَابنَ رَسولِ اللّهِ ! كُنتُ فِي الحَيرِ لَيلَةَ عَرَفَةَ ، فَرَأَيتُ نَحوا مِن ثَلاثَةِ آلافٍ أو أربَعَةِ آلافِ رَجُلٍ جَميلَةً وُجوهُهُم ، طَيِّبَةً ريحُهُم ، شَديدَ بَياضٍ ثِيابُهُم ، يُصَلّونَ اللَّيلَ أَجمَعَ ، فَلَقَد كُنتُ اُريدُ أن آتِيَ قَبرَ الحُسَينِ عليه السلام واُقَبِّلَهُ وأدعُوَ بِدَعَواتي ، فَما كُنتُ أصِلُ إلَيهِ مِن كَثرَةِ الخَلقِ ، فَلَمّا طَلَعَ الفَجرُ سَجَدتُ سَجدَةً ، فَرَفَعتُ رَأسي فَلَم أرَ مِنهُم أحَدا . فَقالَ لي أبو عَبدِ اللّهِ عليه السلام : أتَدري مَن هؤُلاءِ؟ قُلتُ : لا _ جُعِلتُ فِداكَ _ . فَقالَ : أخبَرَني أبي عَن أبيهِ ، قالَ : مَرَّ بِالحُسَينِ عليه السلام أربَعَةُ آلافِ مَلَكٍ وهُوَ يُقتَلُ ، فَعَرَجوا إلَى السَّماءِ ، فَأَوحَى اللّهُ إلَيهِم : يا مَعشَرَ المَلائِكَةِ ! مَرَرتُم بِابنِ حَبيبي وصَفِيّي مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله وهُوَ يُقتَلُ ويُضطَهَدُ مَظلوما فَلَم تَنصُروهُ ! فَانزِلوا إلَى الأَرضِ إلى قَبرِهِ ، فَابكوهُ شُعثا غُبرا إلى يَومِ القِيامَةِ ، فَهُم عِندَهُ إلى أن تَقومَ السّاعَةُ . (1)

كامل الزيارات عن أبي حمزة عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :إنَّ اللّهَ وَكَّلَ بِقَبرِ الحُسَينِ عليه السلام أربَعَةَ آلافِ مَلَكٍ شُعثا غُبرا ، فَلَم يَزَل يَبكونَهُ مِن طُلوعِ الفَجرِ إلى زَوالِ الشَّمسِ ، فَإِذا زالَتِ الشَّمسُ هَبَطَ أربَعَةُ آلافِ مَلَكٍ ، وصَعِدَ أربَعَةُ آلافِ مَلَكٍ ، فَلَم يَزَل يَبكونَهُ حَتّى يَطلُعَ الفَجرُ ، ويَشهَدونَ لِمَن زارَهُ بِالوَفاءِ ، ويُشَيِّعونَهُ إلى أهلِهِ ، ويَعودونَهُ إذا مَرِضَ ، ويُصَلّونَ عَلَيهِ إذا ماتَ . (2)

.


1- .كامل الزيارات : ص 225 ح 333 و ص 226 ح 334 نحوه ، بحار الأنوار : ج 101 ص 61 ح 34 .
2- .كامل الزيارات : ص 352 ح 604 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 56 ح 22 .

ص: 117

كامل الزيارات_ به نقل از اسحاق بن عمّار _: به امام صادق عليه السلام گفتم : فدايت شوم ، اى فرزند پيامبر خدا !من شب عرفه در حَيْر (1) بودم كه ديدم حدود سه يا چهار هزار مردخوش سيما و خوش بو ، با لباس هايى كاملاً سپيد ، همه شب را به نماز ايستادند . مى خواستم نزديك قبر امام حسين عليه السلام شوم و آن را ببوسم و دعاهايم را بكنم ، امّا از كثرت جمعيت ، به آن نمى رسيدم . هنگامى كه سپيده دميد ، به سجده رفتم و چون سر برداشتم ، هيچ يك از آنها را نديدم . امام صادق عليه السلام به من فرمود : «آيا مى دانى اينان ، چه كسانى بودند ؟ » . گفتم : نه ، فدايت شوم ! فرمود : «پدرم ، از پدرش خبر داد كه چهار هزار فرشته ، هنگام شهادت حسين عليه السلام بر او گذشتند و به آسمان ، عروج كردند . خداوند به آنان وحى كرد : اى گروه فرشتگان ! از كنار فرزند دوست و برگزيده ام محمّد ، گذشتيد و او ، مظلومانه و به ستم ، كشته مى شد ؛ امّا يارى اش نكرديد ؟! پس به زمين ، كنار قبرش فرود آييد و پريشان و غبارآلود ، تا روز قيامت بر او بگِرييد ، و اينان ، تا قيامت ، نزد او هستند» .

كامل الزيارات_ به نقل از ابو حمزه ، از امام صادق عليه السلام _: خداوند ، چهار هزار فرشته پريشانِ غبار آلوده را بر قبر حسين عليه السلام گماشته و آنان ، همواره از سپيده صبح تا غروب خورشيد ، بر او مى گِريند ، و چون خورشيد مى رود ، چهار هزار فرشته ، پايين مى آيند و چهار هزار فرشته ، بالا مى روند و ايشان نيز بر او مى گِريند تا سپيده بدمد و براى زائر قبر [حسين عليه السلام ] ، به وفادارى گواهى مى دهند و [ هنگام بازگشت ، ]او را تا نزد خانواده اش بدرقه مى كنند ، و چون بيمار شود ، عيادتش مى كنند ، و هنگامى كه مى ميرد ، بر او نماز مى خوانند .

.


1- .«حَيْر» و «حائر» ، همان حرم يا مرقد و بارگاه امام حسين عليه السلام است .

ص: 118

كمال الدين عن أبان بن تغلب عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :كَأَنّي أنظُرُ إلَى القائِمِ عليه السلام عَلى ظَهرِ النَّجَفِ ، فَإِذَا استَوى عَلى ظَهرِ النَّجَفِ رَكِبَ فَرَسا أدهَمَ (1) أبلَقَ (2) ، بَينَ عَينَيهِ شِمراخٌ (3) ، ثُمَّ يَنتَفِضُ بِهِ فَرَسُهُ ، فَلا يَبقى أهلُ بَلدَةٍ إلّا وهُم يَظُنّونَ أنَّهُ مَعَهُم في بِلادِهِم ، فَإِذا نَشَرَ رايَةَ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله انحَطَّ إلَيهِ ثَلاثَةَ عَشَرَ ألفَ مَلَكٍ وثَلاثَةَ عَشَرَ مَلَكا ، كُلُّهُم يَنتَظِرُ القائِمَ عليه السلام ، وهُمُ الَّذينَ كانوا مَعَ نوحٍ عليه السلام فِي السَّفينَةِ ، وَالَّذينَ كانوا مَعَ إبراهيمَ الخَليلِ عليه السلام حَيثُ اُلقِيَ فِي النّارِ ، وكانوا مَعَ عيسى عليه السلام حَيثُ رُفِعَ ، وأربَعَةُ آلافٍ مُسَوِّمينَ (4) ومُردِفينَ (5) ، وثَلاثُمِئَةٍ وثَلاثَةَ عَشَرَ مَلَكا يَومَ بَدرٍ ، وأربَعَةُ آلافِ مَلَكٍ الَّذينَ هَبَطوا يُريدونَ القِتالَ مَعَ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليهماالسلام فَلَم يُؤذَن لَهُم ، فَصَعِدوا فِي الاِستيذانِ ، وهَبَطوا وقَد قُتِلَ الحُسَينُ عليه السلام ، فَهُم شُعثٌ غُبرٌ ، يَبكونَ عِندَ قَبرِ الحُسَينِ عليه السلام إلى يَومِ القِيامَةِ ، وما بَينَ قَبرِ الحُسَينِ عليه السلام إلَى السَّماءِ مُختَلَفُ المَلائِكَةِ . (6)

.


1- .الدُّهمةُ : السواد ، يقال : فرس أدهم (الصحاح : ج 5 ص 1924 «دهم») .
2- .البَلَق : سواد وبياض (الصحاح : ج 4 ص 1451 «بلق») .
3- .الشِّمراخ : غرّة الفرس إذا دقّت وسالت وجلّلت الخيشوم (الصحاح : ج 1 ص 425 «شمرخ») .
4- .السيماء : العَلامة ، وقد سَوَّمتُهُ : أي أعلمتُه . ومُسَوِّمين : مُعَلِّمينَ لأَنفُسِهِم أو لخيولهم ، أو مُرسِلين لَها (مفردات ألفاظ القرآن : ص 438 «سام») .
5- .مُردِفين : جائينَ بَعدُ (مفردات ألفاظ القرآن : ص 350 «ردف») .
6- .كمال الدين : ص 671 ح 22 ، بحار الأنوار : ج 52 ص 325 ح 40 وراجع : الغيبة للنعماني : ص 309 ح 4 .

ص: 119

كمال الدين_ به نقل از اَبان بن تغلب ، از امام صادق عليه السلام _: گويى قائم عليه السلام را بر پشت نجف مى نگرم كه در آن ، قرار مى گيرد و بر اسبى سياه و سفيد كه پيشانى سپيد دارد ، سوار شده است . سپس اسب ، به جنبش در مى آيد ، و هيچ شهرى نمى ماند ، جز آن كه ساكنانش گمان مى برند كه او با آنان و در شهر ايشان است . هنگامى كه او پرچم پيامبر خدا صلى الله عليه و آله را بر مى افرازد ، سيزده هزار و سيزده فرشته ، به سوى او فرود مى آيند كه همگى انتظار قائم عليه السلام را مى كِشند و آنان ، همانان اند كه در كشتى نوح عليه السلام با او بوده اند و با ابراهيم عليه السلام هنگامى كه به آتش افكنده شد ، و با عيسى عليه السلام ، هنگامى كه به آسمان برده شد ؛ و چهار هزار فرشته نشان دار و پى در پى هم ، و سيصد و سيزده فرشته جنگ بدر ، و چهار هزار فرشته اى كه فرود آمدند و مى خواستند همراه حسين بن على عليه السلام بجنگند ، امّا اجازه نيافتند ، و چون براى اجازه گرفتن به بالا رفتند و باز گشتند ، حسين عليه السلام به شهادت رسيده بود . آنان ، پريشان و غبارآلود تا روز قيامت ، نزد قبر حسين عليه السلام مى گِريند ؛ و ميان قبر حسين عليه السلام تا آسمان ، جايگاه آمد و شدِ فرشتگان است .

.

ص: 120

5 / 4سَبعونَ ألفَ مَلَكٍتفسير القمّي عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله :ما مِن شَيءٍ مِمّا خَلَقَ اللّهُ أكثَرُ مِنَ المَلائِكَةِ ، وإنَّهُ لَيَهبِطُ في كُلِّ يَومٍ أو في كُلِّ لَيلَةٍ سَبعونَ ألفَ مَلَكٍ ، فَيَأتونَ البَيتَ الحَرامَ ، فَيَطوفونَ بِهِ ، ثُمَّ يَأتونَ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، ثُمَّ يَأتونَ أميرِ المُؤمِنينَ عليه السلام ، فَيُسَلِّمونَ عَلَيهِ ، ثُمَّ يَأتونَ الحُسَينَ عليه السلام ، فَيُقيمونَ عِندَهُ ، فَإِذا كانَ عِندَ السَّحَرِ وُضِعَ لَهُم مِعراجٌ إلَى السَّماءِ ، ثُمَّ لا يَعودونَ أبَدا . (1)

ثواب الأعمال عن داوود الرقّي :سَمِعتُ أبا عَبدِ اللّهِ عليه السلام يَقولُ : ما خَلَقَ اللّهُ خَلقا أكثَرَ مِنَ المَلائِكَةِ ، وإنَّهُ لَيَنزِلُ مِنَ السَّماءِ كُلَّ مَساءٍ سَبعونَ ألفَ مَلَكٍ يَطوفونَ بِالبَيتِ لَيلَتَهُم ، حَتّى إذا طَلَعَ الفَجرُ انصَرَفوا إلى قَبرِ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله ، فَسَلَّموا عَلَيهِ ، ثُمَّ يَأتونَ قَبرَ أميرَ المُؤمِنينَ عليه السلام ، فَيُسَلِّمونَ عَلَيهِ ، ثُمَّ يَأتونَ قَبرَ الحَسَنِ عليه السلام ، فَيُسَلِّمونَ عَلَيهِ ، ثُمَّ يَأتونَ قَبرَ الحُسَينِ عليه السلام ، فَيُسَلِّمونَ عَلَيهِ ، ثُمَّ يَعرُجونَ إلَى السَّماءِ قَبلَ أن تَطلُعَ الشَّمسُ . ثُمَّ تَنزِلُ مَلائِكَةُ النَّهارِ سَبعونَ ألفَ مَلَكٍ ، فَيَطوفونَ بِالبَيتِ الحَرامِ نَهارَهُم ، حَتّى إذا دَنَتِ الشَّمسُ لِلغُروبِ انصَرَفوا إلى قَبرِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، فَيُسَلِّمونَ عَلَيهِ ، ثُمَّ يَأتونَ قَبرَ أميرِ المُؤمِنينَ عليه السلام ، فَيُسَلِّمونَ عَلَيهِ ، ثُمَّ يَأتونَ قَبرَ الحَسَنِ عليه السلام ، فَيُسَلِّمونَ عَلَيهِ ، ثُمَّ يَأتونَ قَبرَ الحُسَينِ عليه السلام ، فَيُسَلِّمونَ عَلَيهِ ، ثُمَّ يَعرُجونَ إلَى السَّماءِ قَبلَ أن تَغيبَ الشَّمسُ . (2)

.


1- .تفسير القمّي : ج 2 ص 206 ، بحار الأنوار : ج 100 ص 117 ح 7 .
2- .ثواب الأعمال : ص 121 ح 46 ، كامل الزيارات : ص 224 ح 330 ، المزار الكبير : ص 336 ح 15 ، جامع الأخبار : ص 83 ح 127 ، بشارة المصطفى : ص 108 عن محمّد بن مسلم وكلاهما نحوه ، بحار الأنوار : ج 100 ص 117 ح 8 .

ص: 121

5 / 4هفتاد هزار فرشته

تفسير القمّى_ از امام صادق عليه السلام ، از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله _: هيچ يك از مخلوقات خدا ، پُر شمارتر از فرشتگان نيست و در هر روز يا در هر شب ، هفتاد هزار فرشته ، فرود مى آيند و وارد مسجد الحرام مى شوند و طواف مى كنند و سپس ، نزد [ قبر ]پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و امير مؤمنان عليه السلام مى روند و بر آنها سلام مى دهند و سپس ، نزد [ قبر ]حسين عليه السلام مى آيند و آن جا مى مانند و هنگام سحر ، به سوى آسمان ، بالا مى روند و سپس ، هيچ گاه باز نمى گردند .

ثواب الأعمال_ به نقل از داوود رَقَّى _: شنيدم كه امام صادق عليه السلام مى فرمايد : «خداوند ، مخلوقى پُر شمارتر از فرشتگان نيافريده است و هر شب ، هفتاد هزار فرشته ، از آسمان فرود مى آيند و شب را گِرد كعبه مى چرخند و چون سپيده مى دمد ، به سوى قبر پيامبر صلى الله عليه و آله مى روند و بر او سلام مى دهند و سپس ، نزد قبر امير مؤمنان عليه السلام مى آيند و بر او سلام مى دهند . آن گاه ، نزد قبر حسن عليه السلام مى آيند و بر او سلام مى دهند و پس از آن ، به كنار قبر حسين عليه السلام مى آيند و بر او سلام مى دهند و سپس ، پيش از طلوع آفتاب ، به آسمانْ صعود مى كنند . آن گاه ، هفتاد هزار فرشته روز ، فرود مى آيند و روزشان را تا نزديك غروب آفتاب ، به طواف بر گِرد كعبه سپرى مى كنند و آن گاه به سوى قبر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله مى روند و بر او سلام مى دهند و سپس ، نزد قبر امير مؤمنان عليه السلام مى روند و بر او سلام مى دهند و آن گاه ، به سوى قبر حسن عليه السلام مى روند و بر او سلام مى دهند و در پايان ، نزد قبر حسين عليه السلام مى آيند و بر او سلام مى دهند و پيش از غروب آفتاب ، به آسمانْ عروج مى كنند » .

.

ص: 122

عيون أخبار الرضا عليه السلام عن أحمد بن عامر الطائي عن عليّ بن موسى الرضا عن أبيه عن جعفر بن محمّد عن أبيه [الباقر] عليهم السلام :إنَّ حَولَ قَبرِ الحُسَينِ عليه السلام سَبعينَ ألفَ مَلَكٍ شُعثا غُبرا (1) ، يَبكونَ عَلَيهِ إلى يَومِ القِيامَةِ . (2)

تهذيب الأحكام عن أبي بصير عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :وُكِّلَ بِالحُسَينِ عليه السلام سَبعونَ ألفَ مَلَكٍ ، يُصَلّونَ عَلَيهِ شُعثا غُبرا مُنذُ يَومَ قُتِلَ إلى ما شاءَ اللّهُ _ يَعني بِذلِكَ قِيامَ القائِمِ _ ويَدعونَ لِمَن زارَهُ ، ويَقولونَ : يا رَبِّ ، هؤُلاءِ زُوّارُ الحُسَينِ عليه السلام ، افعَل بِهِم ، وَافعَل بِهِم . (3)

كامل الزيارات عن عنبسة عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :وَكَّلَ اللّهُ بِقَبرِ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام سَبعينَ ألفَ مَلَكٍ يَعبُدونَ اللّهَ عِندَهُ ، الصَّلاةُ الواحِدَةُ مِن صَلاةِ أحَدِهِم تَعدِلُ ألفَ صَلاةٍ مِن صَلاةِ الآدَمِيّينَ ، يَكونُ ثَوابُ صَلاتِهِم لِزُوّارِ قَبرِ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام ، وعَلى قاتِلِهِ لَعنَةُ اللّهِ وَالمَلائِكَةِ وَالنّاسِ أجمَعينَ أبَدَ الآبِدينَ . (4)

كامل الزيارات عن يونس عن الرضا عليه السلام :إنَّ الحُسَينَ عليه السلام لَأَكرَمُ عَلَى اللّهِ مِنَ البَيتِ ، وإنَّهُ في وَقتِ كُلِّ صَلاةٍ لَيَنزِلُ عَلَيهِ سَبعونَ ألفَ مَلَكٍ ، شُعثٍ غُبرٍ ، لا تَقَعُ عَلَيهِمُ النَّوبَةُ إلى يَومِ القِيامَةِ . (5)

.


1- .في المصدر : «شعثاء غبراء» ، والتصويب من بحار الأنوار والمصادر الاُخرى .
2- .عيون أخبار الرضا عليه السلام : ج 2 ص 44 ح 159 ، صحيفة الإمام الرضا عليه السلام : ص 255 ح 181 ، جامع الأخبار : ص 77 ح 100 ، عن الإمام الصادق عنه عليهماالسلام ، بحار الأنوار : ج 101 ص 69 ح 1 ؛ مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 169 ، فرائد السمطين : ج 2 ص 174 ح 461 .
3- .تهذيب الأحكام : ج 6 ص 47 ح 104 ، كتاب من لا يحضره الفقيه : ج 2 ص 581 ح 3173 ، ثواب الأعمال : ص 113 ح 16 ، كامل الزيارات : ص 233 ح 347 ، المزار الكبير : ص 328 ح 8 كلّها نحوه ، بحار الأنوار : ج 101 ص 54 ح 12 .
4- .كامل الزيارات : ص 235 ح 349 و ح 350 و ص 176 ح 237 كلاهما عن بكر بن محمّد نحوه ، بحار الأنوار : ج 101 ص 55 ح 15 وراجع : فضل زيارة الحسين عليه السلام : ص 61 ح 41 .
5- .كامل الزيارات : ص 298 ح 496 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 40 ح 60 .

ص: 123

عيون أخبار الرضا عليه السلام_ به نقل از احمد بن عامر طايى ، از امام رضا ، از پدرش امام كاظم ، از امام صادق ، از امام باقر عليهم السلام _: گرداگردِ قبر حسين عليه السلام ، هفتاد هزار فرشته پريشان و غبارآلودند كه تا روز قيامت ، بر او مى گِريند .

تهذيب الأحكام_ به نقل از ابو بصير ، از امام صادق عليه السلام _: هفتاد هزار فرشته ، بر حسين عليه السلام گماشته شده اند كه پريشان و غبارآلود ، از روز شهادتش تا آن گاه كه خدا بخواهد ، يعنى قيام قائم عليه السلام ، بر او درود مى فرستند و براى زائرش دعا مى كنند و مى گويند : «اى خدا ! اينان ، زائران حسين عليه السلام هستند . كارشان را به انجام رسان ، كارشان را به انجام رسان» .

كامل الزيارات_ به نقل از عَنبَسه ، از امام صادق عليه السلام _: خداوند ، هفتاد هزار فرشته ، بر قبر حسين بن على عليه السلام گماشته است كه خدا را در آن جا عبادت مى كنند و يك نماز هر يك از آنان ، برابر با هزار نماز آدميان است و پاداش نمازهاى آنان ، براى زائران قبر حسين بن على عليه السلام است . لعنت خدا و فرشتگان و همه مردم تا هميشه روزگار بر قاتلان او باد !

كامل الزيارات_ به نقل از يونس ، از امام رضا عليه السلام _: حسين عليه السلام ، نزد خدا ، گرامى تر از كعبه است ، و در وقت هر نماز ، هفتاد هزار فرشته بر او فرود مى آيند ، پريشان و غبارآلوده ، و هماره اين فرشتگان ، جديدند و هيچ يك ، دوباره نمى آيد .

.

ص: 124

5 / 5ألفُ ألفِ مَلَكٍتهذيب الأحكام عن سدير :قالَ لي أبو عَبدِ اللّهِ عليه السلام : يا سَديرُ ، تَزورُ قَبرَ الحُسَينِ عليه السلام في كُلِّ يَومٍ؟ قُلتُ : لا . قالَ : ما أجفاكُم! فَتَزورُهُ في كُلِّ شَهرٍ؟ قُلتُ : لا . قالَ : فَتَزورُهُ في كُلِّ سَنَةٍ؟ قُلتُ : قَد يَكونُ ذلِكَ . قالَ : يا سَديرُ ، ما أجفاكُم لِلحُسَينِ عليه السلام ! أما عَلِمتَ أنَّ للّهِِ ألفَ ألفِ مَلَكٍ شُعثٍ غُبرٍ ، يَبكونَ ويَزورونَ ولا يَفتُرونَ (1) . (2)

5 / 6كُلُّ مَن فِي السَّماواتِتهذيب الأحكام عن إسحاق بن عمّار :سَمِعتُ أبا عَبدِ اللّهِ عليه السلام يَقولُ : لَيسَ شَيءٌ فِي السَّماواتِ ، إلّا وهُم يَسأَلونَ اللّهَ أن يَأذَنَ لَهُم في زِيارَةِ الحُسَينِ عليه السلام ؛ فَوجٌ يَنزِلُ ، وفَوجٌ يَعرُجُ . (3)

.


1- .فَتَرَ : انكسرت حِدّته ولانَ بعد شدّته (المصباح المنير : ص 461 «فتر») .
2- .تهذيب الأحكام : ج 6 ص 116 ح 205 ، كتاب من لا يحضره الفقيه : ج 2 ص 599 ح 3203 ، كامل الزيارات : ص 481 ح 735 ، الكافي : ج 4 ص 589 ح 8 نحوه وفيه «ألفي ألف ملك» ، بحار الأنوار : ج 101 ص 366 ح 4 .
3- .تهذيب الأحكام : ج 6 ص 46 ح 100 .

ص: 125

5 / 5هزار هزار فرشته

تهذيب الأحكام_ به نقل از سَدير _: امام صادق عليه السلام به من فرمود : «اى سَدير ! قبر حسين عليه السلام را در هر روز ، زيارت مى كنى ؟» . گفتم : نه . فرمود : «چه قدر جفا كاريد! آيا آن را هر ماه ، زيارت مى كنى ؟» . گفتم : نه . فرمود : «آن را در هر سال ، زيارت مى كنى ؟» . گفتم : گاه ، چنين مى شود . فرمود : «اى سَدير ! چه قدر بر حسين عليه السلام جفا مى كنيد!آيا نمى دانى كه خداوند ، هزار هزار فرشته پريشان و غبارآلود دارد كه [بر او] مى گِريند و او را زيارت مى كنند ، بى آن كه خسته شوند ؟» .

5 / 6همه آسمانيان

تهذيب الأحكام_ به نقل از اسحاق بن عمّار _: شنيدم كه امام صادق عليه السلام مى فرمايد : «همه چيزهايى كه در آسمان ها هستند ، جز آن نيست كه از خداوند مى خواهند كه به ايشان ، اجازه زيارت حسين عليه السلام را بدهد . پس [ پيوسته ] گروهى ، فرود مى آيند و گروهى ، بالا مى روند ».

.

ص: 126

5 / 7ما بَينَ قَبرِهِ إلَى السَّماءِ مُختَلَفُ المَلائِكَةِكتاب من لا يحضره الفقيه عن إسحاق بن عمّار عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :ما بَينَ قَبرِ الحُسَينِ عليه السلام إلَى السَّماءِ السّابِعَةِ مُختَلَفُ المَلائِكَةِ . (1)

ثواب الأعمال عن إسحاق بن عمّار عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :لَيسَ مَلَكٌ فِي السَّماواتِ وَالأَرضِ ، إلّا وهُم يَسأَلونَ اللّهَ أن يَأذَنَ لَهُم في زِيارَةِ قَبرِ الحُسَينِ عليه السلام ، فَفَوجٌ يَنزِلُ ، وفَوجٌ يَعرُجُ . (2)

تهذيب الأحكام عن إسحاق بن عمّار عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :مَوضِعُ قَبرِهِ [أيِ الحُسَينِ عليه السلام ] مِن يَومَ دُفِنَ رَوضَةٌ مِن رِياضِ الجَنَّةِ ، ومِنهُ مِعراجٌ ، يُعرَجُ فيهِ بِأَعمالِ زُوّارهِ إلَى السَّماءِ ، فَلَيسَ مَلَكٌ فِي السَّماءِ ولا فِي الأَرضِ إلّا وهُم يَسأَلونَ اللّهَ في زِيارَةِ قَبرِ الحُسَينِ عليه السلام ، فَفَوجٌ يَنزِلُ ، وفَوجٌ يَعرُجُ . (3)

.


1- .كتاب من لا يحضره الفقيه : ج 2 ص 579 ح 3168 ، ثواب الأعمال : ص 122 ح 47 ، كامل الزيارات : ص 225 ح 331 وليس فيه «السابعة» ، المناقب لابن شهر آشوب : ج 4 ص 128 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 61 ح 38 .
2- .ثواب الأعمال : ص 121 ح 45 ، كامل الزيارات : ص 224 ح 329 ، المناقب لابن شهر آشوب : ج 4 ص 127 ، جامع الأخبار : ص 82 ح 126 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 61 ح 36 .
3- .تهذيب الأحكام : ج 6 ص 71 ح 134 ، الكافي : ج 4 ص 588 ح 6 والحديث فيه مضمر ، المزار للمفيد : ص 141 ح 3 ، كامل الزيارات : ص 457 ح 694 كلّها نحوه ، المزار الكبير : ص 339 ح 2 ، مصباح المتهجّد : ص 731 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 110 ح 19 .

ص: 127

5 / 7ميان قبر او تا آسمان، جايگاه آمد و شدِ فرشتگان

كتاب من لا يحضره الفقيه_ به نقل از اسحاق بن عمّار ، از امام صادق عليه السلام _: ميان قبر حسين عليه السلام تا آسمان هفتم ، جايگاه آمد و شدِ فرشتگان است .

ثواب الأعمال_ به نقل از اسحاق بن عمّار ، از امام صادق عليه السلام _: هيچ فرشته اى در آسمان ها و زمين نيست ، جز آن كه از خداوند مى خواهند كه اجازه زيارت قبر حسين عليه السلام را به آنان بدهد . پس گروهى ، فرود مى آيند و گروهى ، بالا مى روند .

تهذيب الأحكام_ به نقل از اسحاق بن عمّار ، از امام صادق عليه السلام _: جايگاه قبر حسين عليه السلام از روزى كه به خاك سپرده شده ، بوستانى از بوستان هاى بهشت است و معراج ، از آن جاست . اعمال زائرانش ، از آن جا به آسمان ، بالا برده مى شود . هيچ فرشته اى در آسمان و زمين نيست ، جز آن كه زيارت قبر حسين عليه السلام را از خدا مى طلبد . پس گروهى ، فرود مى آيند و گروهى ، بالا مى روند .

.

ص: 128

توضيحى در باره شُمار فرشتگان حرم امام حسين عليه السلام

احاديثى را كه در باره فرشتگان حاضر در حرم امام حسين عليه السلام وارد شده اند ، به پنج دسته مى توان تقسيم كرد : دسته اوّل ، احاديثى كه دلالت دارند هر روز ، هزار فرشته ، اطراف مزار امام عليه السلام حضور دارند . دسته دوم ، احاديثى كه تصريح مى كنند چهار هزار فرشته ، ژوليده و غبارآلود ، در كنار مزار امام حسين عليه السلام ، تا قيامت بر او مى گِريند . دسته سوم ، احاديثى كه دلالت دارند هفتاد هزار فرشته ، در كنار مزار امام عليه السلام حضور دارند . اين احاديث نيز دو دسته اند . شمارى از آنها مى گويند : هر روز ، هفتاد هزار فرشته به زيارت او مى آيند و به آسمان ، باز مى گردند و برخى ديگر ، حضور آنها را تا قيامت يا تا هر وقت كه خدا بخواهد ، بيان كرده اند . دسته چهارم ، احاديثى كه شمار فرشتگان حاضر در حرم ابا عبد اللّه عليه السلام را يك ميليون ، ذكر كرده اند . دسته پنجم ، احاديثى كه تصريح مى كنند مزار ايشان ، محلّ رفت و آمدِ فرشتگان

.

ص: 129

است ؛ ولى به تعداد آنها اشاره اى ندارند . گفتنى است كه بيشتر احاديث ، دلالت بر عدد چهار هزار دارند . بنا بر اين ، اگر تعارض ميان احاديث را بپذيريم ، ترجيح با دسته دوم است ؛ ليكن مى توان گفت كه اعداد ، در اين گونه احاديث ، مفهوم مخالف ندارند و منظور از آنها ، تنها بيانِ كثرت است ، يا اين كه اختلاف احاديث ، ناظر به مأموريت هاى مختلف فرشتگان است ، يا اين كه حضور فرشتگان در زمان هاى مختلف ، افزايش يا كاهش مى يابد . البته بايد پذيرفت كه جمع كردن ميان همه اين احاديث ، مشكل است و احتمال خطاى راوى و خَلط در برخى از آنها ، بعيد نيست .

.

ص: 130

الفصل السادس : زُوّارُهُ مِنَ الأَنبِياءِ عليهم السلام وَالصِّدِّيقينَ6 / 1موسَى بنُ عِمرانَ عليه السلامالمناقب لابن شهرآشوب عن النبيّ صلى الله عليه و آله :إنَّ موسَى بنَ عِمرانَ سَأَلَ رَبَّهُ زِيارَةَ قَبرِ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام ، فَزارَهُ في سَبعينَ ألفا مِنَ المَلائِكَةِ . (1)

الإقبال عن الحسين بن أبي حمزة :خَرَجتُ في آخِرِ زَمَنِ بَني اُمَيَّةَ وأنَا اُريدُ قَبرَ الحُسَينِ عليه السلام ، فَانتَهَيتُ إلَى الغاضِرِيَّةِ (2) ، حَتّى إذا نامَ النّاسُ اغتَسَلتُ ، ثُمَّ أقبَلتُ اُريدُ القَبرَ ، حَتّى إذا كُنتُ عَلى بابِ الحائِرِ خَرَجَ إلَيَّ رَجُلٌ جَميلُ الوَجهِ ، طَيِّبُ الرّيحِ ، شَديدُ بَياضِ الثِّيابِ ، فَقالَ : اِنصَرِف ؛ فَإِنَّكَ لا تَصِلُ . فَانصَرَفتُ إلى شاطِئِ الفُراتِ فَآنَستُ بِهِ ، حَتّى إذا كانَ نِصفُ اللَّيلِ اغتَسَلتُ ، ثُمَّ أقبَلتُ اُريدُ القَبرَ ، فَلَمَّا انتَهَيتُ إلى بابِ الحائِرِ خَرَجَ إلَيَّ الرَّجُلُ بِعَينِهِ . فَقالَ : يا هذا ، اِنصَرِف؛ فَإِنَّكَ لا تَصِلُ . فَانصَرَفتُ ، فَلَمّا كانَ آخِرُ اللَّيلِ اغتَسَلتُ ، ثُمَّ أقبَلتُ اُريدُ القَبرَ ، فَلَمَّا انتَهَيتُ إلى بابِ الحائِرِ خَرَجَ إلَيَّ ذلِكَ الرَّجُلُ ، فَقالَ : يا هذا ! إنَّكَ لا تَصِلُ . فَقُلتُ : فَلِمَ لا أصِلُ إلَى ابنِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله وسَيِّدِ شَبابِ أهلِ الجَنَّةِ ، وقَد جِئتُ أمشي مِنَ الكوفَةِ وهِيَ لَيلَةُ الجُمُعَةِ ، وأخافُ أن اُصبِحَ هاهُنا وَتقتُلَني مَسلَحَةُ (3) بَني اُمَيَّةَ؟ فَقالَ : اِنصَرِف ؛ فَإِنَّكَ لا تَصِلُ . فَقُلتُ : ولِمَ لا أصِلُ؟ فَقالَ : إنَّ موسَى بنَ عِمرانَ استَأذَنَ رَبَّهُ في زِيارَةِ قَبرِ الحُسَينِ عليه السلام فَأَذِنَ لَهُ ، فَأَتاهُ وهُوَ في سَبعينَ ألفَ [ مَلَكٍ ] (4) ، فَانصَرِف ، فَإِذا عَرَجوا إلَى السَّماءِ فَتَعالَ . فَانصَرَفتُ وجِئتُ إلى شاطِئِ الفُراتِ ، حَتّى إذا طَلَعَ الفَجرُ اغتَسَلتُ وجِئتُ ، فَدَخَلتُ فَلَم أرَ عِندَهُ أحَدا ، فَصَلَّيتُ عِندَهُ الفَجرَ وخَرَجتُ إلَى الكوفَةِ . (5)

.


1- .المناقب لابن شهر آشوب : ج 4 ص 127 ، جامع الأخبار : ص 77 ح 101 عن الإمام الرضا عليه السلام عنه صلى الله عليه و آله نحوه ، بحار الأنوار : ج 37 ص 74 ؛ الفردوس : ج 1 ص 227 ح 870 عن الإمام عليّ عليه السلام عنه صلى الله عليه و آله .
2- .الغاضِريّة : قَرية من نواحي الكوفة قريبة من كربلاء (معجم البلدان : ج 4 ص 183) وراجع: الخريطة رقم 4 في آخر مجلّد 5 .
3- .في المصدر : «مصلحة» ، والتصويب من بحار الأنوار .
4- .مابين المعقوفين أثبتناه من بحار الأنوار .
5- .الإقبال : ج 3 ص 64 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 57 ح 25 .

ص: 131

فصل ششم : پيامبران عليهم السلام و صدّيقانى كه او را زيارت مى كنند

6 / 1موسى بن عمران عليه السلام

المناقب ، ابن شهرآشوب_ از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله _: موسى بن عمران عليه السلام ، از پروردگارش زيارت قبر حسين بن على عليه السلام را خواست و با هفتاد هزار فرشته ، او را زيارت كرد .

الإقبال_ به نقل از حسين بن ابى حمزه _: در اواخر روزگار اُمَويان ، به قصد زيارت امام حسين عليه السلام به راه افتادم و به غاضريّه (1) رسيدم . هنگامى كه مردم خوابيدند ، غسل كردم و به سوى قبر رفتم و چون به درگاه مرقد رسيدم ، مردى خوش سيما و خوش بو ، با لباسى كاملاً سفيد ، به سويم آمد و گفت : باز گرد كه تو نمى رسى ! به ساحل فرات باز گشتم و همدم آن جا گشتم تا شب به نيمه رسيد . غسل كردم و به سوى قبر رفتم . چون به درگاه مرقد رسيدم ، همان مرد، بيرون آمد و گفت : اى مرد ! باز گرد كه تو نمى رسى ! من باز گشتم و آخر شب ، دوباره غسل كردم و به سوى قبر رفتم . هنگامى كه به درگاه مرقد رسيدم ، همان مرد ، بيرون آمد و گفت : تو [ به قبر ] نمى رسى . گفتم : چرا من به قبر فرزند پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و سَرور جوانان بهشتى نرسم ، در حالى كه در اين شب جمعه ، پياده از كوفه آمده ام و مى ترسم كه تا صبح ، اين جا بمانم و سربازان بنى اميّه ، مرا بكُشند ؟ آن مرد گفت : باز گرد كه نمى رسى ! گفتم : چرا نمى رسم ؟ گفت : موسى بن عمران عليه السلام ، اجازه زيارت حسين عليه السلام را از پروردگارش خواسته و او ، اجازه داده است و [اكنون] موسى عليه السلام ، با هفتاد هزار فرشته ، به زيارتْ آمده است . پس باز گرد و هنگامى كه به آسمان باز گشتند ، بيا . من به ساحل فرات ، باز گشتم و چون سپيده دميد ، غسل كردم و آمدم و وارد شدم ؛ امّا كسى را نزد قبر نديدم . پس دو ركعت نماز صبح را خواندم و به سوى كوفه ، بيرون آمدم .

.


1- .غاضريّه ، آبادى اى از توابع كوفه و نزديك به كربلاست (ر . ك : نقشه شماره 4 در پايان جلد 5) .

ص: 132

كامل الزيارات عن الحسين ابن بنت أبي حمزة الثمالي :خَرَجتُ في آخِرِ زَمانِ بَني مَروانَ إلى زِيارَةِ قَبرِ الحُسَينِ عليه السلام ، مُستَخفِيا مِن أهلِ الشّامِ حَتَّى انتَهَيتُ إلى كَربَلاءَ ، فَاختَفَيتُ في ناحِيَةِ القَريَةِ ، حَتّى إذا ذَهَبَ مِنَ اللَّيلِ نِصفُهُ أقبَلتُ نَحوَ القَبرِ ، فَلَمّا دَنَوتُ مِنهُ ، أقبَلَ نَحوي رَجُلٌ فَقالَ لي : اِنصَرِف مَأجورا ؛ فَإِنَّكَ لا تَصِلُ إلَيهِ ، فَرَجَعتُ فَزِعا ، حَتّى إذا كانَ يَطلُعُ الفَجرُ أقبَلتُ نَحوَهُ ، حَتّى إذا دَنَوتُ مِنهُ خَرَجَ إلَيَّ الرَّجُلُ ، فَقالَ لي : يا هذا ، إنَّكَ لا تَصِلُ إلَيهِ . فَقُلتُ لَهُ : عافاكَ اللّهُ! ولِمَ لا أصِلُ إلَيهِ وقَد أقبَلتُ مِنَ الكوفَةِ اُريدُ زِيارَتَهُ؟ فَلا تَحُل بَيني وبَينَهُ ، وأنا أخافُ أن اُصبِحَ فَيَقتُلوني أهلُ الشّامِ إن أدرَكوني هاهُنا . قالَ : فَقالَ لي : اِصبِر قَليلاً ، فَإِنَّ موسَى بنَ عِمرانَ عليه السلام سَأَلَ اللّهَ أن يَأذَنَ لَهُ في زِيارَةِ قَبرِ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام ، فَأَذِنَ لَهُ ، فَهَبَطَ مِنَ السَّماءِ في سَبعينَ ألفَ مَلَكٍ ، فَهُم بِحَضرَتِهِ مِن أوَّلِ اللَّيلِ يَنتَظِرونَ طُلوعَ الفَجرِ ، ثُمَّ يَعرُجونَ إلَى السَّماءِ . قالَ : فَقُلتُ لَهُ : فَمَن أنتَ؟ عافاكَ اللّهُ! قالَ : أنَا مِنَ المَلائِكَةِ الَّذينَ اُمِروا بِحَرَسِ قَبرِ الحُسَينِ عليه السلام وَالاستِغفارِ لِزُوّارِهِ ، فَانصَرَفتُ وقَد كادَ أن يَطيرَ عَقلي لِما سَمِعتُ مِنهُ . قالَ : فَأَقبَلتُ حَتّى إذا طَلَعَ الفَجرُ أقبَلتُ نَحوَهُ ، فَلَم يَحُل بَيني وبَينَهُ أحَدٌ ، فَدَنَوتُ مِنَ القَبرِ وسَلَّمتُ عَلَيهِ ، ودَعَوتُ اللّهَ عَلى قَتَلَتِهِ ، وصَلَّيتُ الصُّبحَ ، وأقبَلتُ مُسرِعا مَخافَةَ أهلِ الشّامِ . (1)

.


1- .كامل الزيارات : ص 221 ح 324 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 408 ح 14 .

ص: 133

كامل الزيارات_ به نقل از حسين ، پسر دختر ابو حمزه ثمالى _: در اواخر روزگار مروانيان ، به قصد زيارت امام حسين عليه السلام ، پنهان از چشم شاميان ، بيرون آمدم و به كربلا رسيدم و در حومه آن ، مخفى شدم تا شب از نيمه گذشت . آن گاه به سوى قبر رفتم و چون به درگاه نزديك شدم ، مردى به سويم آمد و گفت : باز گرد . [ اگر چه ]اجر بُردى ؛ امّا به [ قبر ] او نمى رسى . من ، ناراحت و پريشان ، باز گشتم و سپيده دم ، به سوى قبر رفتم . به درگاه كه رسيدم ، همان مرد ، بيرون آمد و به من گفت : اى مرد! به [ قبر ] او نمى رسى . به او گفتم : خداوند ، عافيتت دهد ! چرا من به او نرسم ، در حالى كه از كوفه براى زيارت او آمده ام ؟ مانع رسيدن من به او مباش كه مى ترسم تا صبح ، اين جا بمانم و شاميان ، مرا اين جا بيابند و بكُشند . گفت : كمى صبر كن كه موسى بن عمران عليه السلام ، اجازه زيارت حسين بن على عليه السلام را از خداوند خواسته و او اجازه داده است و موسى عليه السلام ، با هفتاد هزار فرشته ، از آسمانْ فرود آمده اند و تا سپيده دمان ، در محضر او هستند و سپس به آسمان ، باز خواهند گشت . به او گفتم : خداوند ، عافيتت دهد ! تو كيستى ؟ گفت : من ، از فرشتگانى هستم كه براى نگهبانىِ قبر حسين عليه السلام و طلب آمرزش براى زائرانش گماشته شده اند . من ، باز گشتم ، در حالى كه نزديك بود به خاطر آنچه از او شنيدم ، عقل از سرم بپرد . سپيده دمان ، دوباره به سوى قبر آمدم و كسى ، جلوى مرا نگرفت . به قبر ، نزديك شدم و بر او ، سلام دادم و بر قاتلانش ، نفرين كردم و نماز صبح را خواندم و از ترس شاميان ، به سرعت ، باز گشتم .

.

ص: 134

6 / 2أرواحُ الأَنبِياءِ عليهم السلامالمزار للمفيد عن إسحاق بن عمّار عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :لَيسَ مَلَكٌ ولا نَبِيٌّ فِي السَّماواتِ ولا فِي الأَرضِ ، إلّا وهُم يَسأَلونَ اللّهَ عز و جل أن يَأذَنَ لَهُم في زِيارَةِ قَبرِ الحُسَينِ عليه السلام ؛ فَفَوجٌ يَنزِلُ ، وفَوجٌ يَعرُجُ . (1)

كامل الزيارات عن كعب :أوَّلُ مَن لَعَنَ قاتِلَ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام إبراهيمُ خَليلُ الرَّحمنِ ، لَعَنَهُ وأمَرَ وُلدَهُ بِذلِكَ ، وأخَذَ عَلَيهِمُ العَهدَ وَالميثاقَ ، ثُمَّ لَعَنَهُ موسَى بنُ عِمرانَ ، وأمَرَ اُمَّتَهُ بِذلِكَ ، ثُمَّ لَعَنَهُ داوُدُ ، وأمَرَ بَني إسرائيلَ بِذلِكَ ، ثُمَّ لَعَنَهُ عيسى ، وأكثَرَ أن قالَ : يا بَني إسرائيلَ ! العَنوا قاتِلَهُ ، وإن أدرَكتُم أيّامَهُ فَلا تَجلِسوا عَنهُ ؛ فَإِنَّ الشَّهيدَ مَعَهُ كَالشَّهيدِ مَعَ الأَنبِياءِ ، مُقبِلٍ غَيرِ مُدبِرٍ ، وكَأَنّي أنظُرُ إلى بُقعَتِهِ . وما مِن نَبِيٍّ إلّا وقَد زارَ كَربَلاءَ ووَقَفَ عَلَيها ، وقالَ : إنَّكَ لَبُقعَةٌ كَثيرَةُ الخَيرِ ، فيكِ يُدفَنُ القَمَرُ الأَزهَرُ . (2)

.


1- .المزار للمفيد : ص 141 ح 3 و ص 24 ح 2 ، كامل الزيارات : ص 220 ح 323 و ص 457 ح 694 ، الكافي : ج 4 ص 588 ح 6 عن إسحاق بن عمّار مضمراً وكلّها نحوه ، بحار الأنوار : ج 101 ص 59 ح 27 .
2- .كامل الزيارات : ص 142 ح 167 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 301 الرقم 10 .

ص: 135

6 / 2ارواح پيامبران عليهم السلام

المزار ، مفيد_ به نقل از اسحاق بن عمّار ، از امام صادق عليه السلام _: هيچ فرشته و پيامبرى در آسمان ها و زمين نيست ، جز آن كه از خداوند مى خواهد كه به او ، اجازه زيارت قبر حسين عليه السلام را بدهد . پس گروهى ، فرود مى آيند و گروهى ، بالا مى روند .

كامل الزيارات_ به نقل از كعب _: نخستين كسى كه قاتل حسين بن على عليه السلام را لعنت كرد ، ابراهيم ، خليل [ خداى ]رحمان است . او خود ، لعنت فرستاد و فرزندانش را نيز به آن ، فرمان داد و از ايشان ، عهد و پيمان گرفت [ كه اين كار را ادامه دهند ] . سپس موسى بن عمران عليه السلام ، قاتل امام حسين عليه السلام را لعنت كرد و امّتش را به آن ، فرمان داد . سپس داوود عليه السلام او را لعنت كرد و بنى اسرائيل را به آن ، فرمان داد . آن گاه ، عيسى عليه السلام او را لعنت كرد و لعنت را فزون كرد و فرمود : «اى بنى اسرائيل ! قاتل حسين عليه السلام را لعنت كنيد و اگر به روزگار او رسيديد ، كنار منشينيد و با او برويد و باز نگرديد كه شهيد در ركاب او ، مانند شهيد در ركاب پيامبران است و گويى كه من ، به جايگاهش مى نگرم» . و هيچ پيامبرى نيست ، جز آن كه كربلا را زيارت كرده و بر آن ايستاده و گفته است : «تو ، جايگاهى با خير و بركت فراوان هستى . در تو ، ستاره اى تابناك ( حسين عليه السلام ) ، مدفون خواهد شد» .

.

ص: 136

6 / 3الصِّدِّيقونَكامل الزيارات عن عبد اللّه بن محمّد الصنعاني عن أبي جعفر [الباقر] عليه السلام :كانَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله إذا دَخَلَ الحُسَينُ عليه السلام جَذَبَهُ إلَيهِ ، ثُمَّ يَقولُ لِأَميرِ المُؤمِنينَ عليه السلام : أمسِكهُ ، ثُمَّ يَقَعُ عَلَيهِ فَيُقَبِّلُهُ ويَبكي . يَقولُ : يا أبَه ! لِمَ تَبكي؟ فَيَقولُ : يا بُنَيَّ ! اُقَبِّلُ مَوضِعَ السُّيوفِ مِنكَ وأبكي . قالَ : يا أبَه ! واُقتَلُ؟ قالَ : إي وَاللّهِ ، وأبوكَ وأخوكَ وأنتَ . قالَ: يا أبَه ! فَمَصارِعُنا شَتّى؟ قالَ : نَعَم _ يا بُنَيَّ _ ، قالَ : فَمَن يَزورُنا مِن اُمَّتِكَ؟ قالَ : لا يَزورُني ويَزورُ أباكَ وأخاكَ وأنتَ إلَا الصِّدّيقونَ مِن اُمَّتي . (1)

.


1- .كامل الزيارات : ص 146 ح 172 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 261 ح 14 .

ص: 137

6 / 3صدّيقان

كامل الزيارات_ به نقل از عبد اللّه بن محمّد صنعانى ، از امام باقر عليه السلام _: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، هنگامى كه حسين عليه السلام وارد مى شد ، او را مى گرفت و به سوى خود مى كشيد و سپس ، به امير مؤمنان عليه السلام مى فرمود : «او را بگير» . سپس بر روى او مى افتاد و او را مى بوسيد و مى گِريست . حسين عليه السلام مى گفت : پدر ! چرا گريه مى كنى ؟ پيامبر صلى الله عليه و آله مى فرمود : «پسركم ! جايگاه فرود آمدن شمشيرها را بر بدن تو مى بوسم و مى گِريم » . حسين عليه السلام مى گفت : اى پدر ! من ، كشته مى شوم ؟ پيامبر صلى الله عليه و آله مى فرمود : «به خدا سوگند ، آرى ! پدرت و برادرت و خودت ». حسين عليه السلام مى گفت : اى پدر ! آيا مرقدهاى ما پراكنده است ؟ پيامبر صلى الله عليه و آله مى فرمود : «آرى ، پسر عزيزم ! » . حسين عليه السلام مى گفت : پس چه كسى از امّت تو ، ما را زيارت مى كند ؟ مى فرمود : «كسى جز صدّيقانِ (مؤمنان راستينِ) امّتم ، مرا و پدرت را و برادرت را و خود تو را زيارت نمى كند » .

.

ص: 138

الفصل السابع : آدابُ زِيارَتِهِ7 / 1الآدابُ الباطِنِيَّةُأ _ المَعرِفَةُعيون أخبار الرضا عليه السلام بإسناده عن محمّد بن عليّ [الباقر] عليه السلام :إنَّ مَن زارَ قَبرَ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام عارِفا بِحَقِّهِ ، كَتَبَهُ اللّهُ في عِلِّيّينَ . (1)

الكافي عن صالح النيلي عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :مَن أتى قَبرَ الحُسَينِ عليه السلام عارِفا بِحَقِّهِ ، كَتَبَ اللّهُ لَهُ أجرَ مَن أعتَقَ ألفَ نَسَمَةٍ ، وكَمَن حَمَلَ عَلى ألفِ فَرَسٍ مُسرَجَةٍ مُلجَمَةٍ في سَبيلِ اللّهِ . (2)

كامل الزيارات عن محمّد بن مروان عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :زُورُوا الحُسَينَ عليه السلام ولَو كُلَّ سَنَةٍ؛ فَإِنَّ كُلَّ مَن أتاهُ عارِفا بِحَقِّهِ غَيرَ جاحِدٍ ، لَم يَكُن لَهُ عِوَضٌ غَيرَ الجَنَّةِ ، ورُزِقَ رِزقا واسِعا ، وأتاهُ اللّهُ بِفَرَجٍ عاجِلٍ . (3)

.


1- .عيون أخبار الرضا عليه السلام : ج 2 ص 44 ح 159 عن داوود بن سليمان الفرّا عن الإمام الرضا عن أبيه عن جدّه عليهم السلام ، كتاب من لا يحضره الفقيه : ج 2 ص 581 ح 3174 عن الإمام الصادق عليه السلام ، المزار الكبير : ص 325 ح 2 ، كامل الزيارات : ص 279 ح 439 كلاهما عن عيينة بيّاع القصب عن الإمام الصادق عليه السلام وكلّها بزيادة «أعلى» بعد «في» ، بحار الأنوار : ج 101 ص 69 ح 1 .
2- .الكافي : ج 4 ص 581 ح 5 ، تهذيب الأحكام : ج 6 ص 44 ح 94 ، ثواب الأعمال : ص 112 ح 13 ، المزار للمفيد : ص 38 ح 2 ، كامل الزيارات : ص 308 ح 518 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 43 ح 81 .
3- .كامل الزيارات : ص 175 ح 235 و ص 285 ح 459 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 2 ح 3 .

ص: 139

فصل هفتم : آداب زيارت امام حسين عليه السلام

7 / 1آداب باطنى زيارت
الف _ شناخت

عيون أخبار الرضا عليه السلام_ به سندش ، از امام باقر عليه السلام _: هر كس قبر حسين بن على عليه السلام را با شناخت حقّ او زيارت كند ، خداوند ، او را در عِلّيّين ، (1) جاى مى دهد .

الكافى_ به نقل از صالح نيلى ، از امام صادق عليه السلام _: هر كس با شناخت حقّ حسين عليه السلام به زيارت قبرش بيايد ، خداوند ، برايش پاداش آزاد كردن هزار بنده را مى نويسد و مانند كسى است كه هزار سواركار را با اسبِ زين كرده و لگام زده ، به جنگ در راه خدا ، روانه بدارد .

كامل الزيارات_ به نقل از محمّد بن مروان ، از امام صادق عليه السلام _: حسين عليه السلام را زيارت كنيد ، هر چند سال به سال باشد كه هر كس با شناخت حقّ او و بدون انكار ، نزد او بيايد ، چيزى جز بهشت ، عوض نخواهد گرفت و روزىِ گسترده ، به او داده مى شود و خداوند ، گشايشى زودْ رسنده ، به او مى دهد .

.


1- .علّيّين ، جايگاهى والا و محلّ حضور مقرّبان درگاه الهى در بهشت است .

ص: 140

تهذيب الأحكام عن زيد الشحّام عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :مَن زارَ قَبرَ أبي عَبدِ اللّهِ عليه السلام يَومَ عاشوراءَ عارِفا بِحَقِّهِ ، كانَ كَمَن زارَ اللّهَ تَعالى في عَرشِهِ . (1)

فضل زيارة الحسين عليه السلام عن أبي سعيد الأصبهاني :سَأَلتُ جَعفَرَ بنَ مُحَمَّدٍ عليه السلام عَن زِيارَةِ الحُسَينِ عليه السلام ، فَقالَ : بَخٍ بَخٍ ، مَن زارَ الحُسَينَ عارِفاً بِحَقِّهِ ، مُتَوَلِّياً لِأَمرِهِ ، مُتَبَرِّئاً مِن عَدُوِّهِ ، فَلَهُ حَجَّةٌ وعُمرَةٌ وحَجَّةٌ وعُمرَةٌ وحَجَّةٌ وعُمرَةٌ ، مَبرورَةٌ مُتَقَبَّلَةٌ . (2)

الكافي عن مثنّى الحنّاط عن أبي الحسن الأوّل [الكاظم] عليه السلام :مَن أتَى الحُسَينَ عليه السلام عارِفا بِحَقِّهِ ، غَفَرَ اللّهُ لَهُ ما تَقَدَّمَ مِن ذَنبِهِ وما تَأَخَّرَ . (3)

كامل الزيارات عن محمّد بن أبي جرير القمّي :سَمِعتُ أبَا الحَسَنِ الرِّضا عليه السلام يَقولُ لِأَبي : مَن زارَ الحُسَينَ بنَ عَلِيٍّ عليه السلام عارِفا بِحَقِّهِ ، كانَ مِن مُحَدِّثِي اللّهِ فَوقَ عَرشِهِ ، ثُمَّ قَرَأَ : «إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِى جَنَّ_تٍ وَ نَهَرٍ * فِى مَقْعَدِ صِدْقٍ عِندَ مَلِيكٍ مُّقْتَدِرِ» (4) . (5)

.


1- .تهذيب الأحكام : ج 6 ص 51 ح 120 ، المزار للمفيد : ص 51 ح 1 ، كامل الزيارات : ص 324 ح 551 ، مصباح المتهجّد : ص 771 ، الإقبال : ج 3 ص 64 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 105 ح 11 .
2- .فضل زيارة الحسين عليه السلام : ص 65 ح 47 .
3- .الكافي : ج 4 ص 582 ح 8 و ح 10 عن غسّان البصريّ عن الإمام الصادق عليه السلام ، ثواب الأعمال : ص 111 ح 4 عن قائد الخيّاط و ح 7 عن ابن مسكان عن الإمام الصادق عليه السلام ، الأمالي للصدوق : ص 206 ح 225 ، المزار الكبير : ص 326 ح 3 كلاهما عن فائد الحنّاط ،كامل الزيارات : ص 262 ح 396 عن قائد الحنّاط ، بحار الأنوار : ج 101 ص 21 ح 1 .
4- .القمر : 54 _ 55 .
5- .كامل الزيارات : ص 267 ح 414 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 73 ح 20 .

ص: 141

تهذيب الأحكام_ به نقل از زيد شحّام ، از امام صادق عليه السلام _: هر كس قبر ابا عبد اللّه عليه السلام را روز عاشورا ، با شناخت حقّ او ، زيارت كند ، مانند كسى است كه خداى متعال را در عرشش زيارت كرده است .

فضل زيارة الحسين عليه السلام_ به نقل از ابو سعيد اصفهانى _: از امام صادق عليه السلام ، در باره زيارت حسين عليه السلام پرسيدم . فرمود : «به به ! هر كس حسين عليه السلام را با شناخت حقّش زيارت كند و ولايت او را بپذيرد و از دشمنش بيزارى بجويد ، [ پاداش ]يك حج و عمره و يك حج و عمره[ى ديگر] و يك حج و عمره[ى ديگر] را دارد كه همه نيكو و مقبول اند» .

الكافى_ به نقل از مُثنّاى حنّاط ، از امام كاظم عليه السلام _: هر كس به زيارت حسين عليه السلام برود در حالى كه حقّ او را بشناسد ، خداوند ، همه گناهان پيشين و پسين او را مى آمرزد .

كامل الزيارات_ به نقل از محمّد بن ابى جرير قمى _: شنيدم كه امام رضا عليه السلام به پدرم مى فرمايد : «هر كس حسين بن على عليه السلام را با شناخت حقّ او زيارت كند ، از كسانى مى شود كه با خداوند ، در بالاى عرشش گفتگو مى كند» . سپس قرائت كرد : « پرهيزگاران ، در باغ ها و جويبارهايند ؛ در جايگاه راستى ، نزد فرمان رواى مقتدر » .

.

ص: 142

ب _ الإِخلاصُكامل الزيارات عن صفوان بن مهران الجمّال عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :مَن زارَ قَبرَ الحُسَينِ عليه السلام وهُوَ يُريدُ اللّهَ عز و جل ، شَيَّعَهُ جَبرَئيلُ وميكائيلُ وإسرافيلُ حَتّى يَرِدَ إلى مَنزِلِهِ . (1)

كامل الزيارات عن حذيفة بن منصور عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :مَن زارَ قَبرَ الحُسَينِ عليه السلام للّهِِ وفِي اللّهِ ، أعتَقَهُ اللّهُ مِنَ النّارِ وآمَنَهُ يَومَ الفَزَعِ الأَكبَرِ ، ولَم يَسأَلِ اللّهَ تَعالى حاجَةً مِن حَوائِجِ الدُّنيا وَالآخِرَةِ إلّا أعطاهُ . (2)

الإقبال عن أبي عبداللّه البرقي :سُئِلَ أبو عَبدِ اللّهِ عليه السلام : ما لِمَن زارَ الحُسَينَ بنَ عَلِيٍّ عليه السلام فِي النِّصفِ مِن شَعبانَ يُريدُ بِهِ اللّهَ عز و جلوما عِندَهُ لا عِندَ النّاسِ؟ قالَ : غَفَرَ اللّهُ لَهُ في تِلكَ اللَّيلَةِ ذُنوبَهُ ولَو أنَّها بِعَدَدِ شَعرِ مِعزى كَلبٍ . (3) ثُمَّ قيلَ لَهُ : جُعِلتُ فِداكَ! يَغفِرُ اللّهُ عز و جل لَهُ الذُّنوبَ كُلَّها؟ قالَ : أتَستَكثِرُ لِزائِرِ الحُسَينِ عليه السلام هذا؟ كَيفَ لا يَغفِرُها وهُوَ في حَدِّ مَن زارَ اللّهَ عز و جلفي عَرشِهِ . (4)

كامل الزيارات عن محمّد بن الحسين الخزّاز عن هارون بن خارجة عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام ، قال :قُلتُ : جُعِلتُ فِداكَ! ما لِمَن أتى قَبرَ الحُسَينِ زائِرا لَهُ عارِفا بِحَقِّهِ ، يُريدُ بِهِ وَجهَ اللّهِ تَعالى وَالدّارَ الآخِرَةَ؟ فَقالَ لَهُ : يا هارونُ ! مَن أتى قَبرَ الحُسَينِ عليه السلام زائِرا لَهُ عارِفا بِحَقِّهِ ، يُريدُ بِهِ وَجهَ اللّهِ وَالدّارَ الآخِرَةَ ، غَفَرَ اللّهُ لَهُ ما تَقَدَّمَ مِن ذَنبِهِ وما تَأَخَّرَ . ثُمَّ قالَ لي ثَلاثا : ألَم أحلِف لَكَ؟ ألَم أحلِف لَكَ؟ ألَم أحلِف لَكَ؟ (5)

.


1- .كامل الزيارات : ص 274 ح 427 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 20 ح 7 .
2- .كامل الزيارات : ص 276 ح 430 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 20 ح 9 .
3- .كَلْب وبنو كلب وبنو أكلب : قبائل (القاموس المحيط : ج 1 ص 125 «كلب») .
4- .الإقبال : ج 3 ص 340 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 98 ح 27 .
5- .كامل الزيارات : ص 273 ح 425 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 19 ح 4 .

ص: 143

ب _ اخلاص

كامل الزيارات_ به نقل از صفوان بن مهران جمّال ، از امام صادق عليه السلام _: هر كس قبر حسين عليه السلام را به خاطر خدا زيارت كند ، جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل ، او را تا بازگشت به خانه اش بدرقه مى كنند .

كامل الزيارات_ به نقل از حُذَيفة بن منصور ، از امام صادق عليه السلام _: هر كس قبر حسين عليه السلام را براى خدا و به خاطر خدا زيارت كند ، خداوند ، او را از آتش مى رَهانَد و از روز هراس بزرگ ، ايمن مى دارد ، و حاجتى از حاجت هاى دنيايى و آخرتى را از خدا نمى خواهد ، جز آن كه خداى متعال ، آن را برآورده مى سازد .

الإقبال_ به نقل از ابو عبد اللّه بَرقى _: از امام صادق عليه السلام سؤال شد : كسى كه حسين بن على عليه السلام را در نيمه شعبان ، زيارت كند و قصدش خداوندت و آنچه نزد اوست ، باشد ، نه آنچه [ از شهرت و صلاحِ ظاهر كه ] نزد مردم است ، چه پاداشى دارد ؟ فرمود : «خداوند ، گناهانش را در آن شب مى آمرزد ، حتّى اگر به عدد موهاى گوسفندان قبيله كلب باشد» . سپس به امام عليه السلام گفته شد : فدايت شوم ! خداوند ، همه گناهانش را مى آمرزد ؟ فرمود : «آيا اين را براى زائر حسين عليه السلام ، زياد مى بينى ؟! چگونه چنين نباشد و او نيامرزد ، در حالى كه در حدّ زيارت كننده خداوندت در عرشش است ؟» .

كامل الزيارات_ به نقل از محمّد بن حسين خزّاز ، از هارون بن خارجه _: [ به امام صادق عليه السلام ] گفتم : فدايت شوم ! زائرى كه حقّ حسين عليه السلام را مى شناسد و به خاطر خداى متعال و سراى آخرت ، به زيارت قبر او مى آيد ، چه پاداشى دارد ؟ امام عليه السلام به او فرمود : «اى هارون ! هر كس به طلب رضايت خدا و سراى آخرت ، با شناخت حقّ حسين عليه السلام به زيارت او بيايد ، خداوند ، گناهان گذشته و آينده اش را مى آمرزد» . سپس ، سه بار به من فرمود : «آيا برايت سوگند ياد نكنم ؟ آيا برايت سوگند ياد نكنم ؟ آيا برايت سوگند ياد نكنم ؟» .

.

ص: 144

كامل الزيارات عن عبداللّه بن مسكان :شَهِدتُ أبا عَبدِ اللّهِ عليه السلام وقَد أتاهُ قَومٌ مِن أهلِ خُراسانَ ، فَسَأَلوهُ عَن إتيانِ قَبرِ الحُسَينِ عليه السلام وما فيهِ مِنَ الفَضلِ . قالَ : حَدَّثَني أبي عَن جَدّي أنَّهُ كانَ يَقولُ : مَن زارَهُ يُريدُ بِهِ وَجهَ اللّهِ ، أخرَجَهُ اللّهُ مِن ذُنوبِهِ كَمَولودٍ وَلَدَتهُ اُمُّهُ ، وشَيَّعَتهُ المَلائِكَةُ في مَسيرِهِ فَرَفرَفَت عَلى رَأسِهِ ، قَد صَفّوا بِأَجنِحَتِهِم عَلَيهِ حَتّى يَرجِعَ إلى أهلِهِ ، وسَأَلَتِ المَلائِكَةُ المَغفِرَةَ لَهُ مِن رَبِّهِ ، وغَشِيَتهُ الرَّحمَةُ مِن أعنانِ (1) السَّماءِ ، ونادَتهُ المَلائِكَةُ : طِبتَ وطابَ مَن زُرتَ ، وحُفِظَ في أهلِهِ . (2)

راجع : ص 8 ح 3017 و ص 10 ح 3021 .

ج _ حضورُ القَلبِ وَالخُشوعُمصباح المتهجّد عن صفوان بن مهران عن الصادق عليه السلام_ في بَيانِ كَيفِيَّةِ زِيارَةِ الإِمامِ الحُسَينِ عليه السلام _: وسِر خاشِعا قَلبُكَ ، باكِيَةً عَينُكَ ، وأكثِر مِنَ التَّكبيرِ وَالتَّهليلِ ، وَالثَّناءِ عَلَى اللّهِ عز و جل ، وَالصَّلاةِ عَلَى النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله وَالصَّلاةِ عَلَى الحُسَينِ عليه السلام خاصَّةً ...فَإِن خَشَعَ قَلبُكَ ودَمَعَت عَيناكَ ، فَهُوَ عَلامَةُ الإِذنِ . (3)

المزار الكبير عن صفوان بن مهران الجمّال عن جعفر بن محمّد الصّادق عليه السلام :إذا أرَدتَ زِيارَهَ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ صَلَواتُ اللّهِ عَلَيهِ ، فَصُم قَبلَ ذلِكَ ثَلاثَةَ أيّامٍ ... ثُمَّ ادخُلِ الحائِرَ، وقُم بِحِذائِهِ بِخُشوعٍ...ثُمَّ ادخُل عِندَ القَبرِ، وقُم عِندَ الرَّأسِ خاشِعا قَلبُكَ... (4)

.


1- .الأعنان : النواحي (النهاية : ج 3 ص 313 «عنن») .
2- .كامل الزيارات : ص 275 ح 428 و ص 290 ح 470 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 19 ح 5 .
3- .مصباح المتهجّد : ص 717 وراجع تمام الحديث : في هذه الموسوعة : ج 11 ص 304 ح 3232 .
4- .المزار الكبير : ص 427 ح 3 وراجع تمام الحديث : في هذه الموسوعة : ج 11 ص 290 ح 3231 .

ص: 145

كامل الزيارات_ به نقل از عبد اللّه بن مِسكان _: در حضور امام صادق عليه السلام بودم و گروهى از خراسان ، نزد امام عليه السلام آمده بودند و از ايشان ، در باره آمدن به مرقد حسين عليه السلام و فضيلت آن مى پرسيدند . امام عليه السلام فرمود : «پدرم ، از جدّم نقل كرد كه مى فرمود : هر كس ، او را براى خدا زيارت كند ، خداوند ، او را از گناهانش بيرون مى بَرد ، مانند كودكى كه مادرش او را زاده است ، و فرشتگان ، او را در مسيرش همراهى مى كنند و بر سرش با چترى از بال هاى رديف كرده شان ، سايه مى افكنند تا آن گاه كه به نزد خانواده اش باز گردد . و فرشتگان ، آمرزش او را از خداوند مى طلبند و رحمت آسمانى ، او را از هر سو ، فرا مى گيرد و فرشتگان ، او را ندا مى دهند : پاكيزه گشتى و پاكيزه اى را زيارت كردى! ، و خانواده اش هم محافظت مى شوند» .

ر .ك : ص 9 ح 3017 و ص 11 ح 3021 .

ج _ حضور قلب و تسليم

مصباح المتهجّد_ به نقل از صفوان بن مهران ، از امام صادق عليه السلام ، در بيان چگونگى زيارت امام حسين عليه السلام _: برو و در حالى كه دلت مُطيع و چشمت گريان است ، تكبير و تهليل و ثناى خداوندت و درود بر پيامبر صلى الله عليه و آله و بويژه درود بر حسين عليه السلام و ... را فراوان بگو ... . پس اگر دلت نرم شد و اشكت سرازير شد ، نشانه اذن است . (1)

المزار الكبير_ به نقل از صفوان بن مهران جمّال ، از امام صادق عليه السلام _: هنگامى كه خواستى به زيارت حسين بن على _ كه درودهاى خدا بر او باد _ بروى ، پيش از آن ، سه روز ، روزه بگير ... . سپس به داخل مرقد برو و با خاكسارى ، رو به روى آن بِايست ... . آن گاه ، به نزد قبر برو و با قلبى فروتن، نزد سر [ امام عليه السلام ]بِايست ... . (2)

.


1- .براى ديدن متن كامل حديث ، ر . ك : ص 305 ح 3232 .
2- .براى ديدن متن كامل حديث ، ر . ك : ص 291 ح 3231 .

ص: 146

راجع : ج 12 ص 192 ح 3323 .

د _ الشَّوقُكامل الزيارات عن أبي اُسامة زيد الشحّام عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :مَن أتى قَبرَ الحُسَينِ عليه السلام تَشَوُّقا إلَيهِ ، كَتَبَهُ اللّهُ مِنَ الآمِنينَ يَومَ القِيامَةِ ، واُعطِيَ كِتابَهُ بِيَمينِهِ ، وكانَ تَحتَ لِواءِ الحُسَينِ عليه السلام حَتّى يَدخُلَ الجَنَّةَ ، فَيُسكِنُهُ في دَرَجَتِهِ ، إنَّ اللّهَ عَزيزٌ حَكيمٌ . (1)

كامل الزيارات عن محمّد بن مسلم :قُلتُ لِأَبي عَبدِ اللّهِ عليه السلام : ما لِمَن أتى قَبرَ الحُسَينِ عليه السلام ؟ قالَ : مَن أتاهُ شَوقا إلَيهِ كانَ مِن عِبادِ اللّهِ المُكرَمينَ ، وكانَ تَحتَ لِواءِ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليهماالسلام حَتّى يُدخِلَهُمَا اللّهُ الجَنَّةَ . (2)

كامل الزيارات عن أبي بصير :سَمِعتُ أبا عَبدِ اللّهِ عليه السلام أو أبا جَعفَرٍ عليه السلام يَقولُ : مَن أحَبَّ أن يَكونَ مَسكَنُهُ الجَنَّةَ ومَأواهُ الجَنَّةَ فَلا يَدَع زِيارَةَ المَظلومِ ، قُلتُ : مَن هُوَ؟ قالَ : الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ صاحِبُ كَربَلاءَ ، مَن أتاهُ شَوقا إلَيهِ ، وحُبّا لِرَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، وحُبّا لِفاطِمَةَ عليهاالسلام ، وحُبّا لِأَميرِ المُؤمِنينَ عليه السلام ، أقعَدَهُ اللّهُ عَلى مَوائِدِ الجَنَّةِ ، يَأكُلُ مَعَهُم وَالنّاسُ فِي الحِسابِ . (3)

كامل الزيارات عن محمّد بن مسلم عن أبي جعفر [الباقر] عليه السلام :لَو يَعلَمُ النّاسُ ما في زِيارَةِ الحُسَينِ عليه السلام مِنَ الفَضلِ لَماتوا شَوقا ، وتَقَطَّعَت أنفُسُهُم عَلَيهِ حَسَراتٍ . قُلتُ : وما فيهِ؟ قالَ : مَن أتاهُ تَشَوُّقا كَتَبَ اللّهُ لَهُ ألفَ حَجَّةٍ مُتَقَبَّلَةٍ ، وألفَ عُمرَةٍ مَبرورَةٍ ، وأجرَ ألفِ شَهيدٍ مِن شُهَداءِ بَدرٍ ، وأجرَ ألفِ صائِمٍ ، وثَوابَ ألفِ صَدَقَةٍ مَقبولَةٍ ، وثَوابَ ألفِ نَسَمَةٍ اُريدَ بِها وَجهُ اللّهِ ، ولَم يَزَل مَحفوظا سَنَتَهُ مِن كُلِّ آفَةٍ أهوَنُهَا الشَّيطانُ ، ووُكِّلَ بِهِ مَلَكٌ كَريمٌ يَحفَظُهُ مِن بَينِ يَدَيهِ ومنِ خَلفِهِ ، وعَن يَمينِهِ وعَن شِمالِهِ ، ومِن فَوقِ رَأسِهِ ومِن تَحتِ قَدَمِهِ . فَإِن ماتَ سَنَتَهُ حَضَرَتهُ مَلائِكَةُ الرَّحمَةِ ، يَحضُرونَ غُسلَهُ وأكفانَهُ وَالاِستِغفارَ لَهُ ، ويُشَيِّعونَهُ إلى قَبرِهِ بِالاِستِغفارِ لَهُ ، ويُفسَحُ لَهُ في قَبرِهِ مَدَّ بَصَرِهِ ، ويُؤمِنُهُ اللّهُ مِن ضَغطَةِ القَبِر ، ومِن مُنكَرٍ ونَكيرٍ أن يُرَوِّعانِهِ ، ويُفتَحُ لَهُ بابٌ إلَى الجَنَّةِ ، ويُعطى كِتابَهُ بِيَمينِهِ ، ويُعطى لَهُ يَومَ القِيامَةِ نورا يُضيءُ لِنورِهِ ما بَينَ المَشرِقِ وَالمَغرِبِ ، ويُنادي مُنادٍ : هذا مِن زُوّارِ الحُسَينِ شَوقا إلَيهِ ، فَلا يَبقى أحَدٌ يَومَ القِيامَةِ إلّا تَمَنّى يَومَئِذٍ أنَّهُ كانَ مِن زُوّارِ الحُسَينِ عليه السلام . (4)

.


1- .كامل الزيارات : ص 270 ح 418 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 26 ح 31 .
2- .كامل الزيارات : ص 271 ح 421 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 18 ح 2 .
3- .كامل الزيارات : ص 260 ح 393 و ص 269 ح 416 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 66 ح 55 .
4- .كامل الزيارات : ص 270 ح 420 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 18 ح 1 .

ص: 147

ر . ك : ج 12 ص 193 ح 3323 .

د _ اشتياق

كامل الزيارات_ به نقل از ابو اسامه زيد شحّام ، از امام صادق عليه السلام _: هر كس با اشتياق به حسين عليه السلام ، نزد قبرش بيايد ، خداوند ، او را جزو ايمن شدگانِ روز قيامت مى نويسد و نامه عملش به دست راستش داده مى شود و زير پرچم حسين عليه السلام است تا به بهشت در آيد و او را در مرتبه اش جاى دهند ، كه خداوند ، شكست ناپذير و داناست .

كامل الزيارات_ به نقل از محمّد بن مسلم _: به امام صادق عليه السلام گفتم : پاداش كسى كه به زيارت قبر حسين عليه السلام برود ، چيست ؟ فرمود : «هر كس به اشتياق او [ به زيارتش ] برود ، جزو بندگانِ گرامى خداوند ، خواهد بود و [ روز قيامت، ] زير پرچم حسين بن على عليه السلام است تا آن كه خدا او را با حسين عليه السلام به بهشت در آورد» .

كامل الزيارات_ به نقل از ابو بصير _: شنيدم كه امام صادق عليه السلام يا امام باقر عليه السلام مى فرمايد : «هر كس دوست دارد كه جايگاه و مأوايش بهشت باشد ، زيارت مظلوم را وا نگذارد» . گفتم : مظلوم ، كيست ؟ فرمود : «حسين بن على عليه السلام ، در كربلا . هر كس از سرِ شوق به او و محبّت پيامبر خدا ، فاطمه و امير مؤمنان عليهم السلام به زيارتش برود ، خداوند ، او را بر سرِ خوان هاى بهشت مى نشاند و با آنان ، هم سفره مى شود ، در حالى كه مردم ، گرفتار حسابرسى اند» .

كامل الزيارات_ به نقل از محمّد بن مسلم _: امام باقر عليه السلام فرمود : «اگر مردم ، فضيلت زيارت حسين عليه السلام را مى دانستند ، از شوق مى مُردند و از حسرت آن ، نَفَسشان بند مى آمد» . گفتم : چه فضيلتى دارد ؟ فرمود : «هر كس از سر شوق به آن جا بيايد ، خداوند ، هزار حجّ مقبول و هزار عمره نيكو را برايش مى نويسد ، و پاداش هزار شهيد از شهيدان نبرد بدر ، و پاداش هزار روزه دار ، و پاداش هزار صدقه پذيرفته شده ، و نيز پاداش آزاد كردن هزار بنده در راه خدا را دارد و تمام آن يك سالى را كه در آن به زيارت رفته ، از هر آفتى _ كه كمترينِ آنها ، شيطان است _ ، محفوظ مى ماند و فرشته اى بزرگوار ، بر او گمارده مى شود تا وى را از پيش رو و پشت سر و راست و چپ و بالا و پايين ، محافظت كنند ، و اگر در همان سال بميرد ، فرشتگان رحمت ، نزدش حاضر مى شوند و در غسل و كفن و آمرزش خواهى براى وى ، حضور مى يابند و او را تا قبرش ، با آمرزش خواهى ، تشييع مى كنند و قبرش ، تا چشم كار مى كند ، وسعت مى يابد و خداوند ، او را از فشار قبر ، ايمن مى دارد و نمى گذارد كه نَكير و مُنكر ، او را به وحشت بيندازند ، و دريچه اى رو به بهشت ، برايش گشوده مى شود ، و نامه اعمالش را به دست راستش مى دهند ، و روز قيامت ، به او نورى عطا مى شود كه از مشرق تا مغرب را روشن مى كند ، و ندا دهنده اى ندا مى دهد : اين ، از زائران مشتاق حسين عليه السلام است . روز قيامت ، كسى نمى ماند ، جز آن كه آرزو مى كند كه از زائران حسين عليه السلام باشد» .

.

ص: 148

راجع : ص 50 (الفصل الثالث / مرافقة أهل البيت عليهم السلام ) .

ه _ الحُزنُكامل الزيارات عن كرام بن عمرو عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :إذا أرَدتَ أنتَ قَبرَ الحُسَينِ عليه السلام فَزُرهُ وأنتَ كَئيبٌ حَزينٌ شَعِثٌ (1) مُغبَرٌّ (2) ، فَإِنَّ الحُسَينَ عليه السلام قُتِلَ وهُوَ كَئيبٌ حَزينٌ ، شَعِثٌ مُغبَرٌّ ، جائِعٌ عَطشانٌ . (3)

.


1- .الأشعث : المُغبّر الرأس ، والتشعّث : تلبّد الشعر (القاموس المحيط : ج 1 ص 168 «شعث») .
2- .الظاهر أنّ هذه العبارة تشير إلى استحباب الاجتناب عن التزيّن عند زيارة الإمام الحسين عليه السلام ، وبناءً على ذلك فليس هناك تعارض بين أمثال هذه الروايات و بين ما دلّ على استحباب الغسل وارتداء أنظف الملابس وأطهرها حين زيارته (راجع : ص 150 «الغسل» و ص 156 «لبس أنظف الثّياب» و ص 156 «الاجتناب من الطيب والدّهن والاكتحال والمزاح والخصومة») .
3- .كامل الزيارات : ص 252 ح 377 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 142 ح 12 وفيه «غبر» بدل «مغبر» .

ص: 149

ر .ك : ص 51 (فصل سوم / همراهى با اهل بيت عليهم السلام ) .

ه _ اندوه

كامل الزيارات_ به نقل از كَرّام بن عمرو ، از امام صادق عليه السلام _: هنگامى كه قصد زيارت قبر حسين عليه السلام را كردى ، دل شكسته ، اندوهگين ، ژوليده و غبارآلوده ، (1) او را زيارت كن كه حسين عليه السلام ، دل شكسته و اندوهگين ، پريشان و غبار آلوده ، و گرسنه و تشنه ، به شهادت رسيد .

.


1- .ظاهرا اين جمله به استحباب اجتناب از آراستگى و زينت در زيارت ايشان ، اشاره دارد . بنا بر اين، ميان اين گونه احاديث و آن چه بر استحباب غُسل و پوشيدن پاكيزه ترينِ لباس ها دلالت دارد ، تعارضى نيست . ر . ك : ص 151 (غسل) و ص 157 (پوشيدن پاكيزه ترين لباس ها) و ص 157 (پرهيز از به كار بردن عطر و روغن و سرمه و خوددارى از شوخى و بگومگو) .

ص: 150

الكافي عن عليّ بن الحكم عن بعض أصحابنا عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :إذا أرَدتَ زِيارَةَ الحُسَينِ عليه السلام فَزُرهُ وأنتَ حَزينٌ مَكروبٌ (1) ، شَعِثٌ مُغبَرٌّ ، جائِعٌ عَطشانٌ ، وسَلهُ الحَوائِجَ ، وَانصَرِف عَنهُ ولا تَتَّخِذهُ وَطَنا . (2)

ثواب الأعمال عن عليّ بن الحكم يرفعه الى أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :إذا زُرتَ أبا عَبدِ اللّهِ عليه السلام فَزُرهُ وأنتَ حَزينٌ مَكروبٌ ، شَعِثٌ مُغبَرٌّ ، جائِعٌ عَطشانٌ؛ فَإِنَّ الحُسَينَ عليه السلام قُتِلَ حَزينا مَكروبا ، شَعِثا مُغبَرّا ، جائِعا عَطشانا ، وَاسأَلهُ الحَوائِجَ ، وَانصَرِف عَنهُ ولا تَتَّخِذهُ وَطَنا . (3)

7 / 2الآدابُ الظّاهِرِيَّةُأ _ الغُسلُتهذيب الأحكام عن رفاعة (موسى) النخّاس عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :أخْبَرَني أبي : أنَّ مَن خَرَجَ إلى قَبرِ الحُسَينِ عليه السلام عارِفا بِحَقِّهِ غَيرَ مُستَكبِرٍ ، وبَلَغَ الفُراتَ ، ووَقَعَ فِي الماءِ وخَرَجَ مِنَ الماءِ ، كانَ مِثلَ الَّذي يَخرُجُ مِنَ الذُّنوبِ . (4)

.


1- .رجل مكروب : مهموم (المصباح المنير : ص 529 «كرب») .
2- .الكافي : ج 4 ص 587 ح 2 ، تهذيب الأحكام : ج 6 ص 76 ح 151 وفيه «زرت» بدل «أردت زيارة» .
3- .ثواب الأعمال : ص 114 ح 21 ، المزار للمفيد : ص 96 ح 1 ، كامل الزيارات : ص 252 ح 376 وفيه «أردت زيارة» بدل «زرت» ، المزار الكبير : ص 369 ح 1 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 140 ح 2 .
4- .تهذيب الأحكام : ج 6 ص 52 ح 125 ، كامل الزيارات : ص 346 ح 586 نحوه ، بحار الأنوار : ج 101 ص 147 ح 34 .

ص: 151

الكافى_ به نقل از على بن حكم ، از يكى از راويان شيعى ، از امام صادق عليه السلام _: هنگامى كه قصد زيارت ابا عبد اللّه الحسين عليه السلام را كردى ، او را اندوهگين و انديشناك ، پريشان و غبار آلوده ، و گرسنه و تشنه ، زيارت كن و و حاجت هايت را از او بخواه و از آن جا باز گرد و آن را وطن خود ، قرار مده .

ثواب الأعمال_ به نقل از على بن حَكَم ، در حديثى كه سند آن را به امام صادق عليه السلام مى رساند _: هنگامى كه ابا عبد اللّه الحسين عليه السلام را زيارت مى كنى ، او را اندوهگين و انديشناك ، پريشان و غبار آلوده ، و گرسنه و تشنه ، زيارت كن كه حسين عليه السلام ، اندوهگين و انديشناك ، پريشان و غبارآلوده ، و گرسنه و تشنه ، كشته شد ، و حاجت هايت را از او بخواه و از آن جا باز گرد و آن را وطن خود ، قرار مده .

7 / 2آداب ظاهرى زيارت
الف _ غسل

تهذيب الأحكام_ به نقل از رِفاعه نَخّاس ، از امام صادق عليه السلام _: پدرم [ امام باقر عليه السلام ] به من خبر داد كه : «هر كس با شناخت حقّ حسين عليه السلام و بدون تكبّر ، به سوى قبرش برود و به فرات برسد و در آب فرات ، فرو رود و بيرون بيايد ، مانند كسى است كه از گناهان ، بيرون مى آيد» .

.

ص: 152

الكافي عن يونس الكناسيّ عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :إذا أتَيتَ قَبرَ الحُسَينِ عليه السلام ، فَائتِ الفُراتَ وَاغتَسِل بِحِيالِ (1) قَبرِهِ . (2)

كامل الزيارات عن بشير الدهّان عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :مَن أتَى الحُسَينَ بنَ عَلِيٍّ عليه السلام فَتَوَضَّأَ وَاغتَسَلَ فِي الفُراتِ ، لَم يَرفَع قَدَما ولَم يَضَع قَدَما إلّا كَتَبَ اللّهُ لَهُ حَجَّةً وعُمرَةً . (3)

تهذيب الأحكام عن الحسين بن سعيد عن جعفر بن محمّد [الصادق] عليه السلام_ حينَ سُئِلَ عَنِ الزّائِرِ لِقَبرِ الحُسَينِ عليه السلام _: مَنِ اغتَسَلَ فِي الفُراتِ ثُمَّ مَشى إلى قَبرِ الحُسَينِ عليه السلام ، كانَ لَهُ بِكُلِّ قَدَمٍ يَرفَعُها ويَضَعُها حَجَّةٌ مُتَقَبَّلَةٌ بِمَناسِكِها . (4)

تهذيب الأحكام عن الحرث بن المغيرة عن أبي عبد اللّه جعفر بن محمّد الصادق عليه السلام :إنَّ للّهِِ مَلائِكَةً مُوَكَّلينَ بِقَبرِ الحُسَينِ عليه السلام ، فَإِذا هَمَّ الرَّجُلُ بِزِيارَتِهِ فَاغتَسَلَ ، ناداهُ مُحَمَّدٌ صلى الله عليه و آله : يا وَفدَ اللّهِ! أبشِروا بِمُرافَقَتي فِي الجَنَّةِ ، وناداهُ أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام : أنَا ضامِنٌ لِقَضاءِ حَوائِجِكُم ودَفعِ البَلاءِ عَنكُم فِي الدُّنيا وَالآخِرَةِ . ثُمَّ اكتَنَفَهُمُ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله وعَلِيٌّ عليه السلام عَن أيمانِهِم وعَن شَمائِلِهِم حَتّى يَنصَرِفوا إلى أهاليهِم . (5)

.


1- .حِيالُه وبِحيالِه : أي بإزائه (لسان العرب : ج 11 ص 194 «حول») .
2- .الكافي : ج 4 ص 572 ح 1 ، كامل الزيارات : ص 346 ح 585 عن يوسف الكناسيّ ، بحار الأنوار : ج 101 ص 146 ح 33 .
3- .كامل الزيارات : ص 345 ح 584 ، تهذيب الأحكام : ج 6 ص 52 ح 124 نحوه ، بحار الأنوار : ج 101 ص 146 ح 31 .
4- .تهذيب الأحكام : ج 6 ص 53 ح 127 ، المزار للمفيد : ص 49 ح 4 ، المزار الكبير : ص 350 ح 4 كلاهما عن بشير الدهّان نحوه ، بحار الأنوار : ج 101 ص 147 ح 37 .
5- .تهذيب الأحكام : ج 6 ص 53 ح 126 ، ثواب الأعمال : ص 117 ح 33 ، كامل الزيارات : ص 287 ح 464 وليس فيه ذيله من «وناداه» ، بحار الأنوار : ج 101 ص 147 ح 36 .

ص: 153

الكافى_ به نقل از يونس كُناسى ، از امام صادق عليه السلام _: هنگامى كه به زيارت قبر حسين عليه السلام مى روى ، به رود فرات برو و در برابر قبر ، غسل كن .

كامل الزيارات_ به نقل از بشير دَهّان ، از امام صادق عليه السلام _: هر كس نزد [ قبر ]حسين بن على عليه السلام بيايد و وضو بگيرد و در فرات ، غسل كند ، هيچ گامى بر نمى دارد و نمى گذارد ، جز آن كه خداوند ، برايش يك حج و عمره مى نويسد .

تهذيب الأحكام_ به نقل از حسين بن سعيد ، از امام صادق عليه السلام ، هنگامى كه از ايشان ، در باره زائر قبر حسين عليه السلام پرسيدند _: هر كس در فرات ، غسل كند و سپس به سوى قبر حسين عليه السلام برود ، برايش در برابر هر گامى كه بر مى دارد و مى گذارد ، يك حجّ مقبول با همه مَناسكش مى نويسند .

تهذيب الأحكام_ به نقل از حَرث بن مُغَيره ، از امام صادق عليه السلام _: خداوند ، فرشتگانى گمارده بر قبر حسين عليه السلام دارد و چون كسى به قصد زيارت آن جا غسل مى كند ، محمّد صلى الله عليه و آله او را ندا مى دهد : «اى ميهمانان خدا ! مژده دهيد كه در بهشت ، همراه من هستيد» و امير مؤمنان عليه السلام ، او را ندا مى دهد : «من ، ضامن برآورده شدن حاجت هايتان و دور كردن بلا از شما در دنيا و آخرت هستم» . سپس پيامبر صلى الله عليه و آله و على عليه السلام از راست و چپ ، ايشان را در ميان مى گيرند تا به نزد خانواده شان باز گردند .

.

ص: 154

كامل الزيارات عن هشام بن سالم عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام ، قال :قُلتُ : فَما لِمَنِ اغتَسَلَ مِن ماءِ الفُراتِ ثُمَّ أتاهُ [أيِ الحُسَينَ عليه السلام ]؟ قالَ : إذَا اغتَسَلَ مِن ماءِ الفُراتِ وهُوَ يُريدُهُ ، تَساقَطَت عَنهُ خَطاياهُ كَيَومَ وَلَدَتهُ اُمُّهُ . (1)

كامل الزيارات :حَدَّثَنِي الحَسَنُ بنُ الزِّبرِقانِ الطَّبَرِيُّ بِإِسنادٍ لَهُ يَرفَعُهُ إلَى الصّادِقِ عليه السلام ، قالَ : قُلتُ : رُبَّما أتَينا قَبرَ الحُسَينِ عليه السلام ، فَيَصعُبُ عَلَينَا الغُسلُ لِلزِّيارَةِ مِنَ البَردِ أو غَيرِهِ؟ فَقالَ عليه السلام : مَنِ اغتَسَلَ فِي الفُراتِ وزارَ الحُسَينَ عليه السلام كُتِبَ لَهُ مِنَ الفَضلِ ما لا يُحصى ، فَمَتى ما رَجَعَ إلَى المَوضِعِ الَّذِي اغتَسَلَ فيهِ وتَوَضَّأَ ، وزارَ الحُسَينَ عليه السلام كُتِبَ لَهُ ذلِكَ الثَّوابُ . (2)

تهذيب الأحكام عن إبراهيم بن محمّد الثقفي :كانَ أبو عَبدِ اللّهِ عليه السلام يَقولُ في غُسلِ الزِّيارَةِ ، إذا فَرَغَ مِنَ الغُسلِ : اللّهُمَّ اجعَلهُ لي نورا وطَهورا ، وحِرزا وكافِيا مِن كُلِّ داءٍ وسَقَمٍ ، ومِن كُلِّ آفَةٍ وعاهَةٍ ، وطَهِّر بِهِ قَلبي وجَوارِحي ، وعِظامي ولَحمي ودَمي ، وشَعري وبَشَري ، ومُخّي وعَصَبي ، وما أقَلَّتِ الأَرضُ مِنّي ، وَاجعَلهُ لي شاهِدا يَومَ القِيامَةِ ، يَومَ حاجَتي وفَقري وفاقَتي . (3)

كامل الزيارات عن عليّ بن جعفر الهماني :سَمِعتُ عَلِيَّ بنَ مُحَمَّدٍ العَسكَرِيَ عليه السلام يَقولُ : مَن خَرَجَ مِن بَيتِهِ يُريدُ زِيارَةَ الحُسَينِ عليه السلام ، فَصارَ إلَى الفُراتِ فَاغتَسَلَ مِنهُ ، كُتِبَ مِنَ المُفلِحينَ . (4)

.


1- .كامل الزيارات : ص 239 ح 357 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 50 ح 2 و3 .
2- .كامل الزيارات : ص 348 ح 596 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 145 ح 27 .
3- .تهذيب الأحكام : ج 6 ص 54 ح 130 ، كامل الزيارات : ص 345 ح 583 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 146 ح 29 .
4- .كامل الزيارات : ص 344 ح 582 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 143 ح 16 .

ص: 155

كامل الزيارات_ به نقل از هشام بن سالم _: [ به امام صادق عليه السلام ] گفتم : پاداش كسى كه از آب فرات ، غسل كند و سپس نزد حسين عليه السلام بيايد ، چيست ؟ فرمود : «هنگامى كه از آب فرات ، به قصد زيارت او غسل كند ، خطاهايش از او فرو مى ريزند [ و ]مانند روزى [ مى شود ] كه مادرش او را زاده است» .

كامل الزيارات_ به نقل از حسن بن زِبرِقان طبرى ، در حديثى كه سند آن را به امام صادق عليه السلام رسانده است _: [ به امام صادق عليه السلام ] گفتم : گاه به زيارت قبر حسين عليه السلام مى رويم و به دليل سرما يا چيز ديگرى ، غسل كردن ، برايمان سخت مى شود . امام عليه السلام فرمود : «هر كس در رود فرات ، غسل كند و حسين عليه السلام را زيارت كند ، ثوابى بى شمار برايش نوشته مى شود ، و هر گاه به همان جاى غسلش باز گردد و [ بدون غسل و به خاطر عذرْ ]وضو بگيرد و حسين عليه السلام را زيارت كند ، همان پاداش برايش نوشته مى شود» .

تهذيب الأحكام_ به نقل از ابراهيم بن محمّد ثَقَفى _: امام صادق عليه السلام ، هنگامى كه از غسل زيارت ، فارغ مى شد ، مى گفت : «خدايا ! آن را برايم نور و پاك كننده و نگه دارنده و كفايت كننده از هر بيمارى و ناسلامتى قرار ده ، و نيز از هر آفت و آسيبى . دلم و اندامم را با آن ، پاكيزه كن ، و نيز استخوان ، گوشت ، خون ، مو ، پوست ، مغز و عصبم را ، و نيز هر چه را كه زمين از من بر دوش مى كِشد ، و آن را گواه من در روز قيامت ، روز نياز و نادارى و بينوايى ام ، قرار ده» .

كامل الزيارات_ به نقل از على بن جعفر هُمانى _: شنيدم كه امام هادى عليه السلام مى فرمايد : «هر كس از خانه اش به قصد زيارت حسين عليه السلام خارج شود و به سوى فرات برود و از آن ، غسل كند ، جزو رستگاران ، نوشته مى شود ».

.

ص: 156

كامل الزيارات عن يونس بن عمّار عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :إذا كُنتَ مِنهُ قَريبا _ يَعنِي الحُسَينَ عليه السلام _ فَإِن أصَبتَ غُسلاً فَاغتَسِل ، وإلّا فَتَوَضَّأ ثُمَّ ائتِهِ . (1)

ب _ لُبسُ أنظَفِ الثِّيابِالمزار الكبير عن صفوان بن مهران الجمّال عن جعفر بن محمّد الصّادق عليه السلام :إذا أرَدتَ زِيارَةَ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ صَلَواتُ اللّهِ عَلَيهِ ، فَصُم قَبلَ ذلِكَ ثَلاثَةَ أيّامٍ ... فَإِذا فَرَغتَ مِن غُسلِكَ ، فَالبَس ثَوبَينِ طاهِرَينِ أو ثَوبا ، وصَلِّ رَكعَتَينِ نَدبا خارِجَ المَشرَعَةِ ... . (2)

بحار الأنوار عن الصادق عليه السلام :إذا وَصَلتَ إلَى الفُراتِ ، فَاغتَسِل وَالبَس أنظَفَ ثَوبٍ تَقدِرُ عَلَيهِ ، ثُمَّ صِر إلَى القَبرِ حافِيا ، وعَلَيكَ السَّكينَةُ وَالوَقارُ ... . (3)

راجع : ج 12 ص 82 (الفصل الثاني عشر / زيارة عاشورا برواية الإقبال) و ص 192 ح 3323 . و ص 340 (الفصل الخامس عشر / زيارته من بعيد برواية مصباح المتهجد).

ج _ الاِجتِنابُ مِنَ الطِّيبِ وَالدُّهنِ وَالاِكتِحالِ وَالمزاحِ وَالخُصومَةِتهذيب الأحكام عن أبي بصير عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام_ في بَيانِ كَيفِيَّةِ زِيارَةِ الإِمامِ الحُسَينِ عليه السلام _: ... فَإِذا أرَدتَ المَشيَ إلَيهِ فَاغتَسِل ، ولا تَطَيَّب ولا تَدَّهِن ولا تَكتَحِل حَتّى تَأتِيَ القَبرَ . (4)

.


1- .كامل الزيارات : ص 348 ح 594 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 145 ح 25 .
2- .المزار الكبير : ص 427 ح 3 وراجع تمام الحديث : في هذه الموسوعة : ج 11 ص 290 ح 3231 .
3- .بحار الأنوار : ج 101 ص 230 ح 37 نقلاً عن البلد الأمين وراجع تمام الحديث : في هذه الموسوعة : ج 11 ص 270 ح 3227 .
4- .تهذيب الأحكام : ج 6 ص 76 ح 150 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 148 ح 38 وراجع تمام الحديث : في هذه الموسوعة : ج 11 ص 170 ح 3204 .

ص: 157

كامل الزيارات_ به نقل از يونس بن عمّار ، از امام صادق عليه السلام _: هنگامى كه به نزديكى قبر حسين عليه السلام رسيدى ، اگر [ به آب ]رسيدى ، غسل كن ، و گرنه ، وضو بگير و سپس به زيارتش برو .

ب _ پوشيدن پاكيزه ترين لباس

المزار الكبير_ به نقل از صفوان بن مهران جمّال ، از امام صادق عليه السلام _: هنگامى كه خواستى به زيارت حسين بن على _ كه درودهاى خدا بر او باد _ بروى ، پيش از آن ، سه روز ، روزه بگير ... و چون از غسلت فارغ شدى ، دو جامه پاك يا يك جامه بپوش و دو ركعت نماز مستحبّى بيرون از مَشرَعه (1) بخوان ... . (2)

بحار الأنوار_ به نقل از امام صادق عليه السلام _: هنگامى كه به فرات رسيدى ، غسل كن و پاكيزه ترين لباسى را كه مى توانى ، بپوش و سپس ، پا برهنه و با آرامش و وقار ، به سوى قبر برو ... . (3)

ر .ك : ج 12 ص 83 (فصل دوازدهم / زيارت امام عليه السلام در روز عاشورا به روايت «الإقبال») وص 193 ح 3323 . وص 341 (فصل پانزدهم / زيارت امام عليه السلام از دور، به روايت «مصباح المتهجّد») .

ج _ پرهيز از به كار بُردن عطر و روغن و سرمه و خوددارى از شوخى و بگومگو

تهذيب الأحكام_ به نقل از ابو بصير ، از امام صادق عليه السلام ، در بيان چگونگى زيارت امام حسين عليه السلام _: . . . و چون خواستى به سوى او گام بردارى ، غسل كن ، و خود را خوش بو مكن و روغن مزن و سرمه مكش تا به نزد قبر در آيى . (4)

.


1- .به كناره رود كه از آن جا آب بر مى دارند ، مَشرَعه گفته مى شود .
2- .براى ديدن متن كامل حديث ، ر . ك : ص 291 ح 3231.
3- .براى ديدن متن كامل حديث ، ر . ك : ص 271 ح 3227 .
4- .براى ديدن متن كامل حديث ، ر . ك : ص 171 ح 3204 .

ص: 158

كامل الزيارات عن أبي حمزة الثمالي عن الصادق عليه السلام_ في بَيانِ كَيفِيَّةِ زِيارَةِ الإِمامِ الحُسَينِ عليه السلام _: ... ولا تَدَّهِن ولا تَكتَحِل حَتّى تَأتِيَ الفُراتَ ، وأقِلَّ مِنَ الكَلامِ وَالمِزاحِ ، وأكثِر مِن ذِكرِ اللّهِ تَعالى ، وإيّاكَ وَالمِزاحَ وَالخُصومَةَ! (1)

د _ الصَّمتُكامل الزيارات عن عبدالملك بن مقرن عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :إذا زُرتُم أبا عَبدِ اللّهِ عليه السلام فَالزَمُوا الصَّمتَ إلّا مِن خَيرٍ ، وإنَّ مَلائِكَةَ اللَّيلِ وَالنَّهارِ مِنَ الحَفَظَةِ تَحضُرُ المَلائِكَةَ الَّذينَ بِالحائِرِ ، فَتُصافِحُهُم فَلا يُجيبونَها مِن شِدَّةِ البُكاءِ ، فَيَنتَظِرونَهُم حَتّى تَزولَ الشَّمسُ وحَتى يُنَوَّرَ الفَجرُ ثُمَّ يُكَلِّمونَهُم ويَسأَلونَهُم عَن أشياءَ مِن أمرِ السَّماءِ ، فَأَمّا ما بَينَ هذَينِ الوَقتَينِ فَإِنَّهُم لا يَنطِقونَ ولا يَفتُرونَ عَنِ البُكاءِ وَالدُّعاءِ ، ولا يَشغَلونَهُم في هذَينِ الوَقتَينِ عَن أصحابِهِم ، فَإِنَّما شُغُلُهُم بِكُم إذا نَطَقتُم . قُلتُ : جُعِلتُ فِداكَ! ومَا الَّذي يَسأَلونَهُم عَنهُ؟ وأيُّهُم يَسأَلُ صاحِبَهُ ، الحَفَظَةُ أو أهلُ الحائِرِ؟ قالَ: أهلُ الحائِرِ يَسأَلونَ الحَفَظَةَ؛ لِأَنَّ أهلَ الحائِرِ مِنَ المَلائِكَةِ لا يَبرَحونَ ، وَالحَفَظَةُ تَنزِلُ وتَصعَدُ . قُلتُ : فَما تَرى يَسأَلونَهُم عَنهُ؟ قالَ : إنَّهُم يَمُرّونَ إذا عَرَجوا بِإِسماعيلَ صاحِبِ الهَواءِ ، فَرُبَّما وافَقُوا النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله وعِندَهُ فاطِمَةُ وَالحَسَنُ وَالحُسَينُ وَالأَئِمَّةُ مَن مَضى مِنهُم ، فَيَسأَلونَهُم عَن أشياءَ وعَمَّن حَضَرَ مِنكُمُ الحائِرَ ، ويَقولونَ : بَشِّروهُم بِدُعائِكُم . فَتَقولُ الحَفَظَةُ : كَيفَ نُبَشِّرُهُم وهُم لا يَسمَعونَ كَلامَنا؟ فَيَقولونَ لَهُم : بارِكوا عَلَيهِم وَادعوا لَهُم عَنّا ، فَهِيَ البِشارَةُ مِنّا ، فَإِذَا انصَرَفوا فَحُفّوهُم (2) بِأَجنِحَتِكُم حَتّى يُحِسّوا مَكانَكُم ، وإنّا نَستَودِعُهُمُ الَّذي لا تَضيعُ وَدائِعُهُ ، ولَو يَعلَموا ما في زِيارَتِهِ مِنَ الخَيرِ ، ويَعلَمُ ذلِكَ النّاسُ ، لَاقتَتَلوا عَلى زِيارَتِهِ بِالسُّيوفِ ، ولَباعوا أموالَهُم في إتيانِهِ . وإنَّ فاطِمَةَ عليهاالسلام إذا نَظَرَت إلَيهِم ومَعَها ألفُ نَبِيٍّ وألفُ صِدّيقٍ وألفُ شَهيدٍ ، ومِنَ الكَرُّوبِيّينَ (3) ألفُ ألفٍ يُسعِدونَها عَلَى البُكاءِ ، وإنَّها لَتَشهَقُ شَهقَةً فَلا يَبقى فِي السَّماواتِ مَلَكُ إلّا بَكى رَحمَةً لِصَوتِها ، وما تَسكُنُ حَتّى يَأتِيَهَا النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله فَيَقولَ : يا بُنَيَّةُ ، قَد أبكَيتِ أهلَ السَّماواتِ ، وشَغَلتِهِم عَنِ التَّسبيحِ وَالتَّقديسِ ، فَكُفّي حَتّى يُقَدِّسوا؛ فَإِنَّ اللّهَ بالِغُ أمرِهِ . وإنَّها لَتَنظُرُ إلى مَن حَضَرَ مِنكُم ، فَتَسأَلُ اللّهَ لَهُم مِن كُلِّ خَيرٍ ، ولا تَزهَدوا في إتيانِهِ ؛ فَإِنَّ الخَيرَ في إتيانِهِ أكثَرُ مِن أن يُحصى . (4)

.


1- .كامل الزيارات : ص 393 ح 639 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 173 ح 30 وراجع تمام الحديث : في هذه الموسوعة : ص 342 ح 3236 .
2- .يَحفُّونهم بأجنحتهم : أي يطوفون بهم ويدورون حولهم (النهاية : ج 1 ص 408 «حفف») .
3- .الكروبيّون : سادة الملائكة منهم جبريل وميكائيل وإسرافيل ، هم المقرّبون ، أقرب الملائكة إلى حملة العرش (لسان العرب : ج 1 ص 714 «كرب») .
4- .كامل الزيارات : ص 177 ح 239 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 224 ح 17 .

ص: 159

كامل الزيارات_ به نقل از ابو حمزه ثُمالى ، از امام صادق عليه السلام ، در بيان چگونگى زيارت امام حسين عليه السلام _: . . . و روغن مزن و سرمه مكش تا آن كه به رود فرات برسى ، و از سخن گفتن و شوخى ، بكاه و بر ذكر خداى متعال ، بيفزاى و از شوخى و بگو مگو ، پرهيز كن . (1)

د _ سكو

تكامل الزيارات_ به نقل از عبد الملك بن مقرن _: امام صادق عليه السلام فرمود : «هنگامى كه ابا عبد اللّه الحسين عليه السلام را زيارت مى كنيد ، جز به نيكى ، لب به سخن مگشاييد كه فرشتگانِ مراقب شب و روز ، نزد فرشتگان كنار قبر حسين عليه السلام ، حاضر مى شوند و با آنان ، مصافحه مى كنند ؛ امّا آنان ، از شدّت گريه ، پاسخى به ايشان نمى دهند . اينان منتظر آنان مى مانند تا خورشيد ، غروب كند و سپيده بدَمَد . سپس با اينان ، سخن مى گويند و در باره كارهاى آسمان ، از ايشان مى پرسند ؛ امّا ميان اين دو وقت ، نه سخن مى گويند و نه از گريه و دعا خسته مى شوند ، و در اين دو وقت ، از همراهان خود ، غافل نمى شوند و مشغوليت ايشان به شماست ، هنگامى كه سخن مى گوييد» . گفتم : فدايت شوم ! از چه چيزى مى پرسند ؟ و كدام يك از ايشان ، از ديگرى مى پرسد ؟ فرشتگان نگهبان ، يا فرشتگانِ گرد مرقد حسين عليه السلام ؟ فرمود : «فرشتگانِ گرد مرقد ، از فرشتگان نگهبان ، [ خبرهاى آسمان را ] مى پرسند ؛ زيرا فرشتگان مرقد ، پيوسته در آن جا هستند ؛ ولى فرشتگان نگهبان ، بالا و پايين مى روند [ و از اخبار آسمان ، خبر دارند ]» . گفتم : آنان ، از ايشان چه مى پرسند ؟ فرمود : «آنان ، هنگامى كه بالا مى روند ، بر اسماعيلِ گماشته شده بر هوا ، مى گذرند و گاه با پيامبر صلى الله عليه و آله _ كه فاطمه ، حسن ، حسين و امامانِ در گذشته نزدش هستند _ ، همراه مى شوند و ايشان ، از فرشتگان ، در باره برخى چيزها و نيز كسانى از شما كه در مرقد حسين عليه السلام حاضرند ، مى پرسند و مى فرمايند : آنان را به دعاى خود ، مژده دهيد ! . فرشتگان مى گويند : چگونه به آنان ، مژده دهيم ، در حالى كه آنان ، صداى ما را نمى شنوند ؟ آنان به فرشتگان مى فرمايند : به ايشان ، تبريك بگوييد و از جانب ما ، برايشان دعا كنيد كه آن ، همان بشارت از سوى ماست ، و چون از زيارت باز گشتند ، آنان را زير بال و پَر خود بگيريد تا شما را احساس كنند ، و ما آنان را به كسى مى سپاريم كه امانت ها در نزدش تباه نمى شود ، و اگر فوايد زيارت حسين عليه السلام را مى دانستند و مردم ، آن را مى فهميدند ، براى زيارتش ، با شمشير ، با هم مى جنگيدند و اموالشان را براى آمدن به آن جا ، مى فروختند . و چون فاطمه عليهاالسلام كه هزار پيامبر و هزار صدّيق و هزار شهيد و هزار هزار از كرّوبيانِ (2) همراهش ، او را بر گريه يارى مى دهند ، به آنان مى نگرد ، چنان فرياد دل خراشى بر مى كشد كه فرشته اى در آسمان نمى مانَد ، جز آن كه از سرِ دلسوزى بر فريادش ، به گريه مى افتد . فاطمه آرام عليهاالسلام نمى گيرد تا آن كه پيامبر صلى الله عليه و آله نزد او مى آيد و مى فرمايد : دختر عزيزم ! آسمانيان را به گريه انداختى و از تسبيح و تقديس ، بازشان داشتى . بس كن تا به تقديس بپردازند كه خداوند ، كارش را به انجام مى رساند . فاطمه عليهاالسلام نيز به كسانى از شما كه گرد قبرْ حاضرند ، مى نگرد و از خداوند ، برايشان طلبِ خير مى كند . به زيارت حسين عليه السلام ، بى رغبت مباشيد كه خيرِ موجود در رفتن به زيارت او ، بيشتر از آن است كه به شماره در آيد» .

.


1- .براى ديدن متن كامل حديث ، ر . ك : ص 343 ح 3236 .
2- .كرّوبيان ، فرشتگان مقرّب عرش الهى اند و جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل ، جزو ايشان اند .

ص: 160

راجع : ص 406 (الفصل التاسع / ما يزار به الإمام عليه السلام وأنصاره / الزيارة العاشرة) .

.

ص: 161

ر .ك : ص 407 (فصل نهم / زيارت هاى امام عليه السلام و يارانش / زيارت دهم) .

.

ص: 162

ه _ تَقصيرُ الخُطامصباح المتهجّد عن صفوان بن مهران عن الصادق عليه السلام_ في بَيانِ كَيفِيَّةِ زِيارَةِ الإِمامِ الحُسَينِ عليه السلام _: فَإِذا فَرَغتَ مِن صَلاتِكَ فَتَوَجَّه نَحوَ الحائِرِ وعَلَيكَ السَّكينَةُ وَالوَقارُ ، وقَصِّر خُطاكَ ؛ فَإِنَّ اللّهَ تَعالى يَكتُبُ لَكَ بِكُلِّ خُطوَةٍ حَجَّةً وعُمرَةً . (1)

عيون أخبار الرضا عليه السلام عن موسى بن عمران النخعي عن الإمام الهادي عليه السلام_ فِي الزِّيارَةِ الجامِعَةِ الكَبيرَةِ _: ثُمَّ امشِ قَليلاً وعَلَيكَ السَّكينَةُ وَالوَقارُ، وقارِب بَينَ خُطاكَ، ثُمَّ قِف وكَبِّرِ اللّهَ عَزَّ وجَلَّ ثَلاثينَ مَرَّةً ... . (2)

و _ السَّكينَةُ وَالوَقارِالكافي عن يونس الكناسيّ عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :إذا أتَيتَ قَبرَ الحُسَينِ عليه السلام ، فَائتِ الفُراتَ وَاغتَسِل بِحِيالِ قَبرِهِ ، وتَوَجَّه إلَيهِ وعَلَيكَ السَّكينَةُ وَالوَقارُ حَتّى تَدخُلَ إلَى القَبرِ ... . (3)

بحار الأنوار عن الصادق عليه السلام :إذا وَصَلتَ إلَى الفُراتِ ، فَاغتَسِل وَالبَس أنظَفَ ثَوبٍ تَقدِرُ عَلَيهِ ، ثُمَّ صِر إلَى القَبرِ حافِيا ، وعَلَيكَ السَّكينَةُ وَالوَقارُ ... . (4)

.


1- .مصباح المتهجّد : ص 717 وراجع تمام الحديث :في هذه الموسوعة : ج 11 ص 304 ح 3232 .
2- .عيون أخبار الرضا عليه السلام : ج 2 ص 272 ح 1 وراجع تمام الحديث : في هذه الموسوعة : ج 11 ص 236 ح 3217 .
3- .الكافي : ج 4 ص 572 ح 1 وراجع تمام الحديث : في هذه الموسوعة : ج 11 ص 280 ح 3230 .
4- .بحار الأنوار : ج 101 ص 230 ح 37 نقلاً عن البلد الأمين وراجع تمام الحديث : في هذه الموسوعة : ج 11 ص 270 ح 3227 .

ص: 163

ه _ كوتاه برداشتن گام ها

مصباح المتهجّد_ به نقل از صفوان بن مهران ، از امام صادق عليه السلام ، در بيان چگونگى زيارت امام حسين عليه السلام _: چون از نمازت فارغ شدى ، به سوى مرقد ، روى بياور و با آرامش و وقار و گام هاى كوتاه ، راه برو كه خداى متعال ، برايت در برابر هر گام ، يك حج و يك عمره مى نويسد . (1)

عيون أخبار الرضا عليه السلام_ به نقل از موسى بن عمران نَخَعى ، از امام هادى عليه السلام ، در زيارت جامعه كبيره _: آن گاه ، با آرامش و وقار ، اندكى راه برو و گام هايت را كوتاه و نزديك به هم بردار و سپس بِايست و سى مرتبه خداى عزوجل را [ با «اللّه أكبر» گفتن ، ] بزرگ بدار ... . (2)

و _ آرامش و وقار

الكافى_ به نقل از يونس كناسى ، از امام صادق عليه السلام _: هنگامى كه نزد قبر حسين عليه السلام آمدى ، به فرات برو و رو به روى قبر حسين عليه السلام ، غسل كن و با آرامش و وقار ، به سوى آن ، رو كن تا داخل شوى ... . (3)

بحار الأنوار_ به نقل از امام صادق عليه السلام _: هنگامى كه به فرات رسيدى ، غسل كن و پاكيزه ترين لباسى را كه مى توانى ، بپوش و سپس ، پا برهنه و با آرامش و وقار ، به سوى قبر برو ... . (4)

.


1- .براى ديدن متن كامل حديث ، ر . ك : ص 305 ح 3232 .
2- .براى ديدن متن كامل حديث ، ر . ك : ص 237 ح 3217 .
3- .براى ديدن متن كامل حديث ، ر . ك : ص 281 ح 3230 .
4- .براى ديدن متن كامل حديث ، ر . ك : ص 271ح 3227 .

ص: 164

ز _ الاِستِئذانُالمزار الكبير :أملاها عَلَينَا الشَّريفُ الجَليلُ العالِمُ أبُو المَكارِمِ حَمزَةُ بنُ عَلِيِّ بنِ زُهرَةَ _ أدامَ اللّهُ عِزَّهُ _ مِن فَلقِ (1) فيهِ ، قالَ : إذا أرَدتَ زِيارَةَ أحَدٍ مِنَ الأَئِمَّةِ عليهم السلام فَقِف عَلى بابِهِ وقُل : اللّهُمَّ إنّي قَد وَقَفتُ عَلى بابِ بَيتٍ مِن بُيوتِ نَبِيِّكَ وآلِ نَبِيِّكَ عَلَيهِ وعَلَيهِمُ السَّلامُ، وقَد مَنَعتَ الدُّخولَ إلى بُيوتِهِ إلّا بِإِذنِ نَبِيِّكَ، فَقُلتَ : «يَ_أَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تَدْخُلُواْ بُيُوتَ النَّبِىِّ إِلَا أَن يُؤْذَنَ لَكُمْ» . اللّهُمَّ إنّي أعتَقِدُ حُرمَةَ نَبِيِّكَ في غَيبَتِهِ، كَما أعتَقِدُ في حَضرَتِهِ، وأعلَمُ أنَّ رُسُلَكَ وخُلَفاءَكَ أحياءٌ عِندَكَ يُرزَقونَ، يَرَونَ مَكاني في وَقتي هذا، ويَسمَعونَ كَلامي، وأنَّكَ حَجَبتَ كَلامَهُم، فَإِنّي أستَأذِنُكَ يا رَبِّ أوَّلاً ، وأستَأذِنُ رَسولَكَ صَلَواتُكَ عَلَيهِ وآلِهِ ثانِيا ، وأستَأذِنُ خَليفَتَكَ الإِمامَ المُفتَرَضَ عَلَيَّ طاعَتُهُ فِي الدُّخولِ في ساعَتي هذِهِ ، وأستَأذِنُ مَلائِكَتَكَ المُوَكَّلينَ بِهذِهِ البُقعَةِ المُبارَكَةِ المُطيعَةَ لَكَ السّامِعَةَ ، السَّلامُ عَلَيكُم أيُّهَا المَلائِكَةُ المُوَكَّلونَ بِهذَا المَشهَدِ المُبارَكِ ورَحمَةُ اللّهِ وبَرَكاتُهُ. بِإِذنِ اللّهِ وإذنِ رَسولِهِ وإذنِ خُلَفائِهِ، وإذنِ هذَا الإِمامِ ، وبِإِذنِكُم صَلَواتُ اللّهِ عَلَيكُم أجمَعينَ ، أدخُلُ هذَا البَيتَ مُتَقَرِّبا إلَى اللّهِ بِاللّهِ ورَسولِهِ مُحَمَّدٍ وآلِهِ الطّاهِرينَ، فَكونوا مَلائِكَةَ اللّهِ أعواني ، وكونوا أنصاري ، حَتّى أدخُلَ هذَا البَيتَ وأدعُوَ اللّهَ بِفُنونِ الدَّعَواتِ، وأعتَرِفَ للّهِِ بِالعُبودِيَّةِ، ولِهذَا الإِمامِ ولِابائِهِ صَلَواتُ اللّهِ عَلَيهِم بِالطّاعَةِ. ثُمَّ ادخُل مُقَدِّما رِجلَكَ اليُمنى ، وكَبِّرِ اللّهَ تَعالى مِئَةَ تَكبيرَةٍ ، وَاستَقبِلِ الضَّريحَ بِوَجهِكَ ... . (2)

.


1- .الفلق : الشَّق (لسان العرب : ج 10 ص 309 «فلق») . وقوله : من فلقِ فيه ، يعني : من شقّ فمهِ .
2- .المزار الكبير : ص 555 ح 1 و ص 54 ح 1 ، مصباح الزائر : ص 44 و ص 418 ، المصباح للكفعمي : ص 629 ، بحار الأنوار : ج 102 ص 145 .

ص: 165

ز _ اِذن ورود خواستن

المزار الكبير :عالم شريف و بزرگوار ، ابو المكارم حمزة بن على بن زُهره _ كه عزّتش مستدام باد _ ، با دهان خود براى ما املا كرد كه : هنگامى كه زيارت هر يك از امامان عليهم السلام را اراده كردى ، بر درگاهش بِايست و بگو : خدايا ! بر درگاه خانه اى از خانه هاى پيامبرت و خاندان پيامبرت _ كه بر او و بر ايشان ، سلام باد _ ايستاده ام و تو از ورود به خانه هاى پيامبر ، بدون اجازه وى ، منع كرده اى و فرموده اى : « اى مؤمنان ! به خانه هاى پيامبر ، وارد نشويد ، جز آن كه اجازه يابيد » . خدايا ! من ، حُرمت پيامبرت را در نبودش باور دارم ، همان گونه كه در حضورش اعتقاد دارم ، و مى دانم كه پيامبرانت و جانشينانت ، زنده اند و نزد تو روزى مى خورند ، جايگاه مرا هم اكنون مى بينند ، و سخن مرا مى شنوند ، و تو ، مانع رسيدن سخن ايشان هستى [ ، و گر نه ، پاسخ هم مى گفتند ] . پس براى ورود در اين لحظه ، اوّل از تو _ اى خدا _ ، اجازه مى خواهم و سپس ، از فرستاده ات _ كه درودهاى تو بر او و خاندانش باد _ ، و آن گاه ، از جانشينت ، امامى كه اطاعتش بر من واجب است ، و نيز از فرشتگانِ گمارده شده بر اين جايگاه مبارك كه مطيع و گوش به فرمان تو هستند . سلام و رحمت و بركات خدا بر شما فرشتگانِ گمارده شده بر اين بارگاهِ مبارك ! به اذن خدا و اذن پيامبر و اذن جانشينانش و اذن اين امام ، و به اذن شما [ فرشتگان ]_ كه درودهاى خدا بر همگى شما باد _ ، و به قصد تقرّب به خدا و به وسيله خدا و پيامبرش محمّد و خاندان پاكش ، به اين خانه وارد مى شوم . پس _ اى فرشتگان خدا _ ، ياوران من باشيد و ياران من باشيد تا اين كه به اين خانه در آيم و خدا را با همه گونه دعا بخوانم و به بندگىِ خويش براى خدا و نيز به اطاعتم از اين امام و پدرانش _ كه درودهاى خدا بر همه آنان باد _ ، اقرار نمايم . سپس با مقدّم داشتن پاى راست ، داخل شو و با صد بار تكبير گفتن ، خداى متعال را بزرگ بدار و ضريح را جلوى روى خود ، قرار ده ... .

.

ص: 166

ح _ تَقديمُ اليُمنىالمزار الكبير عن صفوان بن مهران الجمّال عن جعفر بن محمّد الصّادِق عليه السلام :إذا أرَدتَ زِيارَةَ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ صَلَواتُ اللّهِ عَلَيهِ ، فَصُم قَبلَ ذلِكَ ثَلاثَةَ أيّامٍ ... فَإِذا أتَيتَ البابَ فَقِف خارِجَ القُبَّةِ ... ثُمَّ أدخِل رِجلَكَ اليُمنَى القُبَّةَ وأخِّرِ اليُسرى ... . (1)

راجع : ص 218 (الفصل الثامن / الزيارة السابعة) و ص 406 (الفصل التاسع / مايزار به الإمام عليه السلام وأنصاره / الزيارة العاشرة) .

ط _ الزِّيارَةُ بِالمَأثورِجدير بالذكر أنّ الزيارات الجامعة والمطلقة لأبي عبد اللّه الحسين عليه السلام وأصحابه الميامين ستأتي في الفصلين الثامن (2) والتاسع (3) ، وزيارته الخاصة ببعض الأزمان في الفصل الثاني عشر (4) ، كما سيتم بيان آداب زيارته في الفصلين العاشر (5) والحادي عشر (6) من هذا القسم.

.


1- .المزار الكبير : ص 427 ح 3 وراجع تمام الحديث : في هذه الموسوعة : ج 11 ص 290 ح 3231 .
2- .راجع: ص 180 .
3- .راجع: ص 257 .
4- .راجع: ج 12 ص 34.
5- .راجع: ج 12 ص 6.
6- .راجع: ج 12 ص 20.

ص: 167

ح _ مقدّم كردن پاى راست

المزار الكبير_ به نقل از صفوان بن مهران ، از امام صادق عليه السلام _: هنگامى كه خواستى به زيارت حسين بن على _ كه درودهاى خدا بر او باد _ بروى ، پيش از آن ، سه روز ، روزه بگير ... و هنگامى كه به در رسيدى ، در بيرون گنبد بِايست ... و سپس ، پاى راستت و آن گاه ، پاى چپت را به درون بگذار ... . (1)

ر .ك : ص 219 (فصل هشتم / زيارت هفتم) و ص 407 (فصل نهم / زيارت هاى امام عليه السلام و يارانش / زيارت دهم) .

ط _ زيارت كردن ، با زيارت هاى روايت شده

گفتنى است كه زيارت نامه هاى جامع و مطلق سيد الشهدا عليه السلام و يارانش در فصل هاى هشتم (2) و نهم (3) و زيارت مخصوص ايشان در فصل دوازدهم (4) و آداب زيارت وى در فصل هاى دهم (5) و يازدهمِ (6) اين بخش، به طور مشروح، خواهد آمد.

.


1- .براى ديدن متن كامل حديث ، ر . ك : ص 291ح 3231 .
2- .ر. ك: ص 181 .
3- .ر.ك: ص 258 .
4- .ر. ك: ج 12 ص 35.
5- .ر. ك: ج 12 ص 7.
6- .ر. ك: ج 12 ص 21.

ص: 168

ي _ صَلاةُ رَكعَتَيِ الزِّيارَةِ بَعدَ الفَراغِكامل الزيارات عن أبي حمزة الثمالي عن الصادق عليه السلام_ في زِيارَةِ الحُسَينِ عليه السلام وكَيفِيَّةِ الصَّلاةِ عِندَهُ _: ...ثُمَّ تَدورُ مِن خَلفِ الحُسَينِ عليه السلام إلى عِندِ رَأسِهِ ، وصَلِّ عِندَ رَأسِهِ رَكعَتَينِ، تَقرَأُ فِي الاُولَى الحَمدَ ويس ، وفِي الثّانِيَةِ الحَمدَ وَالرَّحمنَ ، وإن شِئتَ صَلَّيتَ خَلفَ القَبرِ ، وعِندَ رَأسِهِ أفضَلُ . فَإِذا فَرَغتَ فَصَلِّ ما أحبَبتَ ، إلّا أنَّ الرَّكعَتَينِ _ رَكعَتَيِ الزِّيارَةِ _ لابُدَّ مِنهُما عِندَ كُلِّ قَبرٍ . فَإِذا فَرَغتَ مِنَ الصَّلاةِ فَارفَع يَدَيكَ وقُل ... . (1)

مصباح الزائر :صِفَةُ صَلاةٍ اُخرى عِندَ رَأسِ الحُسَينِ صَلَواتُ اللّهِ عَلَيهِ ، وهُما رَكعَتانِ بِالرَّحمنِ وتَبارَكَ ؛ فَمَن صَلّاهُما كَتَبَ اللّهُ لَهُ خَمسا وعِشرينَ حَجَّةً ، مَقبولَةً مَبرورَةً مُتَقَبَّلَةً مَعَ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله . (2)

راجع : ج 12 ص 6 (الفصل العاشر : التسبيح والصلاة عند قبره) .

7 / 3جَوامِعُ الآدابِكامل الزيارات عن أبي حمزة الثمالي عن الصادق عليه السلام :إذا أرَدتَ المَسيرَ إلى قَبرِ الحُسَينِ عليه السلام ، فَصُم يَومَ الأَربِعاءِ وَالخَميسِ وَالجُمُعَةِ ، فَإِذا أرَدتَ الخُروجَ ، فَاجمَع أهلَكَ ووُلدَكَ وَادعُ بِدُعاءِ السَّفَرِ ، وَاغتَسِل قَبلَ خُروجِكَ ... ولا تَدَّهِن ولا تَكتَحِل حَتّى تَأتِيَ الفُراتَ ، وأقِلَّ مِنَ الكَلامِ وَالمِزاحِ ، وأكثِر مِن ذِكرِ اللّهِ تَعالى ، وإيّاكَ وَالمِزاحَ وَالخُصومَةَ! (3)

.


1- .كامل الزيارات : ص 417 ح 639 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 173 ح 30 وراجع تمام الحديث : ص 342 ح 3236 .
2- .مصباح الزائر : ص 531 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 287 ذيل ح 2 .
3- .كامل الزيارات : ص 393 ح 639 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 173 ح 30 .

ص: 169

ى _ گزاردن دو ركعت نماز ، بعد از اتمام زيارت

كامل الزيارات_ به نقل از ابو حمزه ثُمالى ، از امام صادق عليه السلام ، در بيان چگونگى زيارت امام حسين عليه السلام و نماز گزاردن در كنار مرقدش _: ... و از پشت [ قبر ] امام حسين عليه السلام دور مى زنى و به نزد سرش مى آيى . نزد سرش ، دو ركعت نماز بگزار كه در ركعت اوّل ، سوره «حمد» و «يس» و در ركعت دوم ، سوره «حمد» و «الرحمن» را مى خوانى و اگر خواستى ، پشت قبر بخوان ؛ امّا نزد سر ، بهتر است . چون نمازت را به پايان بردى ، هر چه قدر خواستى ، نماز بخوان ، جز آن دو ركعت نماز زيارت كه نزد هر قبرى بايد بخوانى . چون از نمازت فارغ شدى ، دستانت را بالا ببر و بگو : ... . (1)

مصباح الزائر :نماز ديگر نزد سرِ حسين _ كه درودهاى خدا بر او باد _ ، اين گونه است كه دو ركعت با [ سوره ] «الرحمن» و [ سوره ] «تبارَك» ، خوانده مى شود و هر كس آن را بخواند ، خداوند ، بيست و پنج حجّ پاكيزه مقبول به همراه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، برايش مى نويسد ».

ر .ك : ج 12 ص 7 (فصل دهم : تسبيح ها و نمازهاى زيارت امام حسين عليه السلام ) .

7 / 3آداب كلّى زيارت امام حسين عليه السلام

كامل الزيارات_ به نقل از ابو حمزه ثُمالى ، از امام صادق عليه السلام _: هنگامى كه خواستى به سوى قبر حسين عليه السلام بروى ، روز چهارشنبه ، پنج شنبه و جمعه را روزه بگير ، و چون خواستى از خانه بيرون بيايى ، خانواده و فرزندانت را گِرد آور و دعاى سفر را بخوان و پيش از خروج ، غسل كن . . . و روغن مزن و سرمه مكش تا آن كه به رود فرات برسى ، و از سخن گفتن و شوخى ، بكاه و بر ذكر خداى متعال ، بيفزاى و از شوخى و بگو مگو ، پرهيز كن .

.


1- .براى ديدن متن كامل حديث ، ر . ك : ص 343 ح 3236 .

ص: 170

تهذيب الأحكام عن أبي بصير عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :إذا أتَيتَ الحُسَينَ عليه السلام فَما تَقولُ؟ قُلتُ : أشياءَ أسمَعُها مِن رُواةِ الحَديثِ ، مِمَّن سَمِعَ مِن أبيكَ . قالَ : أفَلا اُخبِرُكَ عَن أبي عَن جَدّي عَلِيِّ بنِ الحُسَينِ عليه السلام كَيفَ كانَ يَصنَعُ في ذلِكَ؟ قالَ : قُلتُ : بَلى جُعِلتُ فِداكَ! قالَ : إذا أرَدتَ الخُروجَ إلى أبي عَبدِ اللّهِ عليه السلام ، فَصُم قَبلَ أن تَخرُجَ ثَلاثَةَ أيّامٍ : يَومَ الأَربِعاءِ ويَومَ الخَميسِ ويَومَ الجُمُعَةِ ، فَإِذا أمسَيتَ لَيلَةَ الجُمُعَةِ فَصَلِّ صَلاةَ اللَّيلِ ، ثُمَّ قُم فَانظُر في نَواحِي السَّماءِ ، وَاغتَسِل تِلكَ اللَّيلَةَ قَبلَ المَغرِبِ ، ثُمَّ تَنامُ عَلى طُهرٍ ، فَإِذا أرَدتَ المَشيَ إلَيهِ فَاغتَسِل ، ولا تَطَيَّب ولا تَدَّهِن ولا تَكتَحِل حَتّى تَأتِيَ القَبرَ . (1)

كامل الزيارات عن محمّد بن مسلم عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام ، قال :قُلتُ لَهُ : إذا خَرَجنا إلى أبيكَ [ أيِ الحُسَينِ عليه السلام ]أفَلَسنا في حَجٍّ؟ قالَ : بَلى . قُلتُ : فَيَلزَمُنا ما يَلزَمُ الحاجَّ؟ قالَ : ماذا؟ قُلتُ : مِنَ الأَشياءِ الَّتي يَلزَمُ الحاجَّ؟ قالَ : يَلزَمُكَ حُسنُ الصَّحابَةِ لِمَن يَصحَبُكَ ، ويَلزَمُكَ قِلَّةُ الكَلامِ إلّا بِخَيرٍ ، ويَلزَمُكَ كَثرَةُ ذِكرِ اللّهِ ، ويَلزَمُكَ نَظافَةُ الثِّيابِ ، ويَلزَمُكَ الغُسلُ قَبلَ أن تَأتِيَ الحائِرَ ، ويَلزَمُكَ الخُشوعُ وكَثرَةُ الصَّلاةِ ، وَالصَّلاةُ عَلى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ ، ويَلزَمُكَ التَّوقيرُ لِأَخذِ ما لَيسَ لَكَ ، ويَلزَمُكَ أن تَغُضَّ بَصَرَكَ ، ويَلزَمُكَ أن تَعودَ إلى أهلِ الحاجَةِ مِن إخوانِكَ إذا رَأَيتَ مُنقَطِعا وَالمُواساةُ ، ويَلزَمُكَ التَّقِيَّةُ الَّتي قِوامُ دينِكَ بِها ، وَالوَرَعُ عَمّا نُهيتَ عَنهُ ، وَالخُصومَةِ ، وكَثرَةِ الأَيمانِ ، وَالجِدالِ الَّذي فيهِ الأَيمانُ . فَإِذا فَعَلتَ ذلِكَ تَمَّ حَجُّكَ وعُمرَتُكَ ، وَاستَوجَبتَ مِنَ الَّذي طَلَبتَ ما عِندَهُ بِنَفَقَتِكَ وَاغتِرابِكَ عَن أهلِكَ ، ورَغبَتِكَ فيما رَغِبتَ أن تَنصَرِفَ بِالمَغفِرَةِ وَالرَّحمَةِ وَالرِّضوانِ . (2)

.


1- .تهذيب الأحكام : ج 6 ص 76 ح 150 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 148 ح 38 .
2- .كامل الزيارات : ص 250 ح 374 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 142 ح 11 نقلاً عن كامل الزيارات عن محمّد بن مسلم عن الإمام الباقر عليه السلام .

ص: 171

تهذيب الأحكام_ به نقل از ابو بصير _: امام صادق عليه السلام فرمود : «هنگامى كه نزد حسين عليه السلام مى آيى ، چه مى گويى ؟» . گفتم : چيزهايى كه از راويان حديث شنيده ام ؛ كسانى كه از پدرت حديث كرده اند . فرمود : «آيا از آنچه پدرم نقل مى كرد كه جدّم زين العابدين عليه السلام انجام مى داد ، باخبرت نكنم ؟» . گفتم : چرا ، فدايت شوم ! فرمود : «هنگامى كه خواستى به سوى ابا عبد اللّه الحسين عليه السلام بيرون بروى ، سه روز پيش از بيرون رفتن ، روز چهارشنبه ، پنج شنبه و جمعه را روزه بگير و چون به شب جمعه رسيدى ، نماز شب بخوان و سپس بِايست و به كرانه هاى آسمان بنگر و آن شب را پيش از مغرب ، غسل كن تا با طهارت بخوابى ، و چون خواستى به سوى او گام بردارى ، غسل كن ، و خود را خوش بو مكن و روغن مزن و سرمه مكش تا به نزد قبر در آيى» .

كامل الزيارات_ به نقل از محمّد بن مسلم _: به امام صادق عليه السلام گفتم : هنگامى كه ما به سوى پدرت امام حسين عليه السلام حركت مى كنيم ، آيا در سفر حج نيستيم ؟ فرمود : «چرا» . گفتم : پس آنچه بر حج گزار لازم است ، بر ما هم هست ؟ فرمود : «چه چيزهايى لازم است ؟» . گفتم : چيزهايى كه بر حج گزار ، لازم است . فرمود : «بر تو ، همراهى نيكو با همراهانت ، لازم است . بر تو ، كم گويى ، جز به نيكى ، لازم است . بر تو ، ذكر فراوان خدا ، لازم است . بر تو ، تميز كردن جامه ات ، لازم است . بر تو ، غسل پيش از آمدن به مرقد حسين عليه السلام ، لازم است . بر تو ، خشوع و بسيار نماز خواندن ، لازم است ، و نيز درود فرستادن بر محمّد و خاندان محمّد . با وقار باش و آنچه را شايسته تو نيست ، فرو بگذار . بر تو ، فرو خواباندن ديده ات ، [ از حرام ] لازم است . بر تو لازم است كه به برادران نيازمند و درمانده ات كه دستشان از همه جا كوتاه شده ، رسيدگى و كمك كنى و از خودگذشتگى نمايى . بر تو لازم است تقيّه كنى ، كه قوام دينت به آن است ، و از آنچه نهى شده اى ، پارسايى بورزى ، و نيز از بگومگو كردن و سوگند فراوان و كشمكش هايى كه در آن ، سوگند ياد مى شود . هنگامى كه اينها را به انجام رساندى ، حج و عمره ات ، كامل است و مستحقّ بازگشت با آمرزيدگى و رحمت و خشنودى خدا هستى و نيز مستحقّ چيزهايى هستى كه با هزينه كردن اموالت و دورى از خانواده ات ، به آنها اميد داشتى و آنها را از او طلب نمودى» .

.

ص: 172

كتاب من لا يحضره الفقيه عن الصادق عليه السلام :بَلَغَني أنَّ قَوما إذا زارُوا الحُسَينَ عليه السلام حَمَلوا مَعَهُم السُّفرَةَ ، فيهَا الجِداءُ (1) وَالأَخبِصَةُ (2) وأشباهُهُ ، لَو زاروا قُبورَ أحِبّائِهِم ما حَمَلوا مَعَهُم هذا . (3)

كامل الزيارات عن أبي المضا :قالَ كَرّامٌ (4) لِأَبي عَبدِ اللّهِ عليه السلام : جُعِلتُ فِداكَ! إنَّ قَوما يَزورونَ قَبرَ الحُسَينِ عليه السلام فَيُطَيِّبونَ السُّفَرَ . فَقالَ (5) أبو عَبدِ اللّهِ عليه السلام : أما إنَّهُم لَو زاروا قُبورَ آبائِهِم ما فَعَلوا ذلِكَ . (6)

.


1- .الجَديُ من أولاد المعز : ذَكَرُها ، والجمع جِداء (القاموس المحيط : ج 4 ص 311 «جدى») .
2- .الخَبيصُ والخبيصة : هو طعام معمول من التمر والسمن ، ويجمع على أخْبِصة (مجمع البحرين : ج 1 ص 491 «خبص») .
3- .كتاب من لا يحضره الفقيه : ج 2 ص 281 ح 2453 ، المزار للمفيد : ص 97 ح 2 ، ثواب الأعمال : ص 115 ح 23 وفيه «الحلاوى» بدل «الجداء» ، كامل الزيارات : ص 250 ح 372 وفيه «الحلاوة» بدل «الجداء» ، المزار الكبير : ص 369 ح 2 وفيه «الحداء» بدل «الجداء» ، بحار الأنوار : ج 101 ص 141 ح 7 .
4- .والظاهر : هو لقب عبد الكريم بن عمرو بن صالح (هامش المصدر). هذا وفي بحار الأنوار: «خِزامٌ» بدل «كَرّامٌ».
5- .في المصدر : «قال لي ...» ، والتصويب من بحار الأنوار .
6- .كامل الزيارات : ص 249 ح 371 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 141 ح 6 .

ص: 173

كتاب من لا يحضره الفقيه_ از امام صادق عليه السلام _: به من خبر رسيده كه كسانى ، هنگام رفتن به زيارت حسين عليه السلام ، با خود ، سفره[ ى رنگين ] مى برند و برّه نر (بُز نر) و حلوا و شبيه اينها را در آن ، قرار مى دهند . اگر به زيارت قبرهاى دوستانشان مى رفتند ، اينها را با خود نمى بردند !

كامل الزيارات_ به نقل از ابو مَضا _: كَرّام به امام صادق عليه السلام گفت : فدايت شوم ! گروهى قبر حسين عليه السلام را زيارت مى كنند و سفره ها[ ى رنگينى ] همراه خود مى برند . امام صادق عليه السلام فرمود : «بدانيد كه اگر آنان ، قبرهاى پدرانشان را زيارت مى كردند ، چنين نمى كردند » .

.

ص: 174

المزار للمفيد :رُوِيَ عَنهُ [الصّادِقِ عليه السلام ] أنَّهُ قالَ : يَزورونَ خَيرٌ مِن أن لا يَزوروا ، ولا يَزورونَ خَيرٌ مِن أن يَزوروا ، فَقالَ لَهُ المُفَضَّلُ بنُ عُمَرَ : قَطَعتَ ظَهري! فَقالَ : تَاللّهِ إنَّ أحَدَكُم لَيَذهَبُ إلى قَبرِ أبيهِ كَئيبا حَزينا ، وتَأتونَهُ أنتُم بِالسُّفَرِ ! كَلّا حَتّى تَأتونَهُ شُعثا غُبرا . (1)

تهذيب الأحكام عن أبي مضا عن رجل عن أبي عبداللّه [الصادق] عليه السلام :يَأتونَ قَبرَ أبي عَبدِ اللّهِ عليه السلام فَيَتَّخِذونَ سُفَرا ، أما إنَّهُم لَو أتَوا قُبورَ آبائِهِم واُمَّهاتِهِم لَم يَفعَلوا ذلِكَ . قُلتُ : فَأَيَّ شَيءٍ يَأكُلونَ؟ قالَ : الخُبزَ وَاللَّبَنَ . (2)

.


1- .المزار للمفيد : ص 97 ح 3 ، كامل الزيارات : ص 250 ح 373 ، المزار الكبير : ص 369 ح 3 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 141 ح 10 .
2- .تهذيب الأحكام : ج 6 ص 77 ح 152 ، ثواب الأعمال : ص 114 ح 22 ، كتاب من لا يحضره الفقيه : ج 2 ص 281 ح 2452 كلاهما نحوه ، بحار الأنوار : ج 101 ص 141 ح 5 .

ص: 175

المزار ، مفيد :از امام صادق عليه السلام روايت شده كه فرمود : «[ برخى اگر ] زيارت كنند ، بهتر از آن است كه زيارت نكنند ، و [ برخى اگر ] زيارت نكنند ، بهتر از آن است كه زيارت كنند» . مفضّل بن عمَر به امام عليه السلام گفت : پشتم را شكستى ! امام عليه السلام فرمود : «به خدا سوگند ، هر يك از شما به سوى قبر پدرش با حزن و اندوه مى رود ؛ ولى شما به زيارت [ حسين عليه السلام ] با سفره ها[ ى رنگين ] مى آييد ! هرگز [پاداشى نخواهيد داشت] ، مگر آن كه پريشان و غبار آلوده به زيارتش بياييد» .

تهذيب الأحكام_ به نقل از ابو مَضا ، از مردى _: امام صادق عليه السلام فرمود : «براى زيارت قبر ابا عبد اللّه الحسين عليه السلام ، سفره ها[ و غذاهاى رنگارنگ ] بر مى دارند! بدانيد كه اگر به زيارت قبر پدر و مادرشان مى رفتند ، چنين نمى كردند» . گفتم : پس چه بخورند ؟ فرمود : «نان و ماست» .

.

ص: 176

سخنى در باره آداب زيارت

(1)اوّل . غسل كردن و طهارت داشتن پيش از ورود به حرم . شيخ مفيد ، گفته است كه اگر غسل زيارت كننده ، باطل شد ، دوباره غسل كند . (2) دوم . ايستادن بر آستانه حرم و دعا كردن و اجازه ورود خواستن با استفاده از عباراتى كه در احاديث ، آمده است . اگر احساس خشوع و رقّت در دل زائر پيدا شد ، وارد شود ، و گر نه ، بهتر است كه درنگ كند و هر گاه چنين حالتى پيدا كرد ، وارد شود ؛ زيرا مهم ترين هدف ، حضور قلب است تا بتواند از رحمت نازل شده از سوى پروردگار ، برخوردار گردد . ديگر اين كه هنگام وارد شدن ، پاى راستش را پيش بگذارد و هر گاه خواست خارج شود ، با پاى چپ بيرون بيايد. سوم . ايستادن در كنار ضريح ، چه صورتش به ضريح چسبيده باشد (3) و چه از آن

.


1- .اين مطلب ، اقتباسى است از كتاب الدروس ، نوشته جمال الدين محمّد بن مكّى عاملى ، معروف به شهيد اوّل (م 751 ق) . نيز ر . ك : ج 10 ص 432 (در آمد / مُهم ترين آداب زيارت امام حسين عليه السلام ) .
2- .المقنعة: ص 494 .
3- .وسائل الشيعة : ج 10 ص 267 ش 2 . نيز ، ر . ك : همين دانش نامه : ص 265(فصل نهم / زيارت هاى ويژه ف سيد الشهدا عليه السلام / زيارت هشتم) و ص 271 (زيارت دهم) .

ص: 177

جدا باشد . اين نظر كه فاصله داشتن از ضريح، ادب است، توهّمى بيش نيست . چهارم . اين كه در حال زيارت ، رو به زيارت شونده و پشت به قبله بِايستد . سپس هنگام بازگشت از زيارت ، گونه راست خود را بر قبر بگذارد و با حالت تضرّع ، دعا كند و آن گاه ، گونه چپ خود را بر قبر بگذارد و از خداوند متعال ، به حقّ خودش و به حقّ صاحب آن قبر ، بخواهد كه او را شايسته بهره مندى از شفاعت ، قرار دهد ، و در دعا پافشارى و اصرار نمايد . سپس به طرف بالاى سر قبر بيايد و رو به قبله كند و دعا نمايد . پنجم . زيارت كردن به روشى كه سفارش شده است (رعايت اَعمالِ وارد شده در احاديث و پرهيز از اِعمال سليقه) . سلام دادن و حضور پيدا كردن در حرم ، براى زيارت ، كافى است . ششم . خواندن دو ركعت نماز ، پس از زيارت . اگر زائر قبر پيامبر صلى الله عليه و آله است ، در روضه نبوى نماز بخواند و اگر زائر يكى از امامان عليهم السلام است ، در بالاى سر بخواند . اگر دو ركعت نماز را در مسجد زيارتگاه هم بخواند، جايز است . (1) روايت شده كه زائر ، مى تواند هنگام نماز ، قبر را در برابرش رو به قبله قرار دهد . نيز مى تواند پشت به قبر هم بخواند ، هر چند اين كار ، شايسته نيست ، مگر اين كه از قبر ، فاصله داشته باشد . (2) هفتم . دعا كردن پس از نماز زيارت ، با دعاهاى سفارش شده ، و در غير اين صورت ، به هر يك از كارهاى دينى و دنيايى كه به ذهنش خطور مى كند ، دعا كند و

.


1- .ازديرباز ، چنين بوده كه بخشى از فضاى پيرامون مرقد مطهّر را به عنوان مسجد مى ساخته اند . منظور از مسجد زيارتگاه ، همين بخش از حرم است كه همه احكام و ويژگى هاى مسجد را دارد .
2- .وسائل الشيعة : ج 3 ص 455 ش 4 .

ص: 178

بهتر است دعايش عمومى باشد ، كه به اجابت ، نزديك تر است . هشتم . تلاوت آياتى از قرآن در كنار ضريح و اهداى آن به زيارت شونده . نفع اين كار ، براى زائر است و باعث تعظيم صاحب قبر مى شود . نهم . حضور قلب در حدّ توان ، در تمام مراحل زيارت ، و نيز توبه از گناه و درخواست آمرزش و دور ماندن از گناه . دهم . احسان به خادمان و محافظان حرم و تكريم و تعظيم آنان ؛ چرا كه چنين كارى ، در واقع ، بزرگداشت صاحب قبر _ كه سلام و درود بر او باد _ است . البته شايسته است كه خادمان و دربانان حرم ، اهل خير و شايستگى و دين و جوان مردى و مدارا و شكيبايى و مهار كننده خشم خود باشند ، بر زائران ، سخت نگيرند ، نيازِ نيازمندان را بر آورند ، گم شده ها را ، چه غريبه باشند و چه از مجاوران ، راه نمايى نمايند و به حالشان رسيدگى كنند . بايد مسئول خادمان ، به حال دربانان ، رسيدگى كند تا اگر آنان در انجام دادن مسئوليتشان كوتاهى كردند ، به آنان تذكّر دهد و اگر تكرار كردند ، از آن، بازشان دارد . حتّى اگر در كوتاهى كردنشان حرامى باشد و راه ديگرى براى جلوگيرى نيابد ، رواست كه از باب امر به معروف و نهى از منكر ، آنان را تنبيه نمايد . يازدهم . هر گاه زائر، پس از زيارت ، به اقامتگاهش باز گشت ، مستحب است تا هنگامى كه در آن شهر است ، به زيارت برود [و به همان يك زيارت ، بسنده نكند] و وقتى كه زمان بازگشت به وطنش فرا رسيد ، با دعاهاى سفارش شده توسّط اهل بيت عليهم السلام ، دعا كند و وداع گويد . نيز از خدا بخواهد كه بار ديگر [براى زيارت] ، باز گردد . دوازدهم . بايسته است كه حال زائر پس از زيارت ، بهتر از قبل آن باشد ؛ چرا كه

.

ص: 179

اگر زيارت ، قبول شده باشد ، گناهان را مى ريزد . سيزدهم . وقتى زيارت انجام شد ، براى بزرگداشت حرمت حرم و حفظ شدّت اشتياق ، با شتاب، از محل ، خارج شود . روايت شده كه زائر ، به پشت ، حركت كند تا دور شود و از ديده ها پنهان گردد . (1) چهاردهم . به نيازمندان حاضر در بُقعه ، صدقه بدهد كه صدقه در چنين جايى ، چند برابر شمرده مى شود ؛ بخصوص به ذُرّيه پاك پيامبر خدا صلى الله عليه و آله . (2)

.


1- .كامل الزيارات : ص 440 ش 670 . نيز ، ر .ك : همين دانش نامه : ص 291 (فصل نهم / زيارت هاى امام عليه السلام و يارانش / زيارت دوم) و ج12 ص 193 (فصل دوازدهم / زيارت امام در عيد فطر و قربان) .
2- .الدروس: ج 2 ص 22، بحار الأنوار: ج 100 ص 134.

ص: 180

الفصل الثامن : الزِّياراتُ الجامِعَةُ8 / 1الزِّيارَةُ الاُولىالمقنعة:يُجزيكَ أن تَقولَ في زِيارَةِ كُلِّ إمامٍ: السَّلامُ عَلَيكَ يا وَلِيَّ اللّهِ، أشهَدُ أنَّكَ قَد نَصَحتَِللّهِ، وأدَّيتَ ما وَجَبَ عَلَيكَ، فَجَزاكَ اللّهُ خَيرَ الجَزاءِ، ولَعَنَ اللّهُ الظّالِمينَ لَكُم مِنَ الأَوَّلينَ وَالآخِرينَ. (1)

8 / 2الزِّيارَةُ الثّانِيَةُالكافي عن عليّ بن حسّان عن الرضا عليه السلام :سُئِلَ أبي عَن إتيانِ قَبرِ الحُسَينِ عليه السلام (2) ، فَقالَ: صَلّوا فِي المَساجِدِ حَولَهُ ، ويُجزِئُ فِي المَواضِعِ كُلِّها أن تَقولَ: السَّلامُ عَلى أولِياءِ اللّهِ وأصفِيائِهِ، السَّلامُ عَلى اُمَناءِ اللّهِ وأحِبّائِهِ، السَّلامُ عَلى أنصارِ اللّهِ وخُلَفائِهِ، السَّلامُ عَلى مَحالِّ مَعرِفَةِ اللّهِ، السَّلامُ عَلى مَساكِنِ ذِكرِ اللّهِ، السَّلامُ عَلى مُظهِري (3) أمرِ اللّهِ ونَهيِهِ، السَّلامُ عَلَى الدُّعاةِ إلَى اللّهِ، السَّلامُ عَلَى المُستَقِرّينَ في مَرضاةِ اللّهِ، السَّلامُ عَلَى المُمَحَّصينَ (4) في طاعَةِ اللّهِ، السَّلامُ عَلَى الأَدِلّاءِ عَلَى اللّهِ، السَّلامُ عَلَى الَّذينَ مَن والاهُم فَقَد والَى اللّهَ، ومَن عاداهُم فَقَد عادَى اللّهَ، ومَن عَرَفَهُم فَقَد عَرَفَ اللّهَ، ومَن جَهِلَهُم فَقَد جَهِلَ اللّهَ، ومَنِ اعتَصَمَ بِهِم فَقَدِ اعتَصَمَ بِاللّهِ، ومَن تَخَلّى مِنهُم فَقَد تَخَلّى مِنَ اللّهِ، اُشهِدُ اللّهَ أنّي سِلمٌ لِمَن سالَمتُم ، وحَربٌ لِمَن حارَبتُم، مُؤمِنٌ بِسِرِّكُم وعَلانِيَتِكُم، مُفَوِّضٌ في ذلِكَ كُلِّهِ إلَيكُم، لَعَنَ اللّهُ عَدُوَّ آلِ مُحَمَّدٍ مِنَ الجِنِّ وَالإِنسِ، وأبرَأُ إلَى اللّهِ مِنهُم، وصَلَّى اللّهُ عَلى مُحَمَّدٍ وآلِهِ. هذا يُجزِئُ فِي الزِّياراتِ كُلِّها، وتُكثِرُ مِنَ الصَّلاةِ عَلى مُحَمَّدٍ وآلِهِ، وتُسَمّي واحِدا واحِدا بِأَسمائِهِم، وتَبرَأُ إلَى اللّهِ مِن أعدائِهِم، وتَخَيَّرُ (5) لِنَفسِكَ مِنَ الدُّعاءِ ما أحبَبتَ ، ولِلمُؤمِنينَ وَالمُؤمِناتِ. (6)

.


1- .المقنعة : ص 489 .
2- .في المصادر الاُخرى : «سُئل الرضا عليه السلام عن إتيان قبر أبي الحسن عليه السلام » أي الكاظم عليه السلام .
3- .في المصدر : «مظاهري» ، والصواب ما أثبتناه كما في أكثر المصادر. وفي بعضها _ كالمقنعة وكامل الزيارات _ : «مظاهر» وهو صحيح أيضاً .
4- .قال العلّامة المجلسي قدس سره : قوله : «على الممحّصين» بالحاء المشدّدة المفتوحة : من التمحيص ، وهو تخليص الذهب وغيره عمّا يشوبه ، ويستعمل بمعنى الاختبار والامتحان ؛ أي الذين صفّاهم اللّه من الرياء والشرك ومدانس الأخلاق والأفعال بسبب طاعته . ويمكن أن يُقرأ بصيغة اسم الفاعل أيضا ، وقرأ الكفعمي رحمه اللّه بالضاد المعجمة وقال : أي المخلصين في طاعة اللّه فلا يعتريهم فيها رياء ولا سمعة ، والمحض : الشيء الخالص من لبن أو ودّ أو نسب ، انتهى . والأوّل هو الموافق للنسخ المعتبرة ، وفي بعض النسخ : «المخلصين» بفتح اللام وكسرها (بحار الأنوار : ج 102 ص 127) .
5- .في المصدر : «وتختر»، والتصويب من المصادر الاُخرى .
6- .الكافي : ج 4 ص 579 ح 2 ، تهذيب الأحكام: ج 6 ص 102 ح 178 ، كتاب من لا يحضره الفقيه : ج 2 ص 608 ح 3212 ، عيون أخبار الرضا عليه السلام : ج 2 ص 271 ح 1 ، المقنعة : ص 488 نحوه ، كامل الزيارات : ص 503 ح 785 ، بحار الأنوار : ج 102 ص 126 ح 1 .

ص: 181

فصل هشتم : زيارت هاى جامع

8 / 1زيارت نخست

المُقنعة :تو را كفايت مى كند كه در زيارت هر امامى بگويى : سلام بر تو ، اى ولىّ خدا ! گواهى مى دهم كه تو ، براى خدا ، خيرخواهى كردى و آنچه را بر تو واجب بود ، ادا نمودى . پس خداوند ، بهترين جزا را به تو پاداش دهد ! و خداوند ، ستم كنندگان به شما را از گذشتگان و آيندگان، لعنت كند !

8 / 2زيارت دوم

الكافى_ به نقل از على بن حَسّان ، از امام رضا عليه السلام _: از پدرم [ كاظم عليه السلام ]در باره آمدن به سوى قبر حسين عليه السلام سؤال شد . فرمود : «در مسجدهاى اطراف آن ، نماز بگزاريد ، و در همه آن مكان ها كافى است كه بگويى : سلام بر اولياى خدا و برگزيدگان او ! سلام بر امينان خدا و دوستان او ! سلام بر ياوران خدا و جانشينان او ! سلام بر جايگاه هاى شناخت خدا ! سلام بر قرارگاه هاى ذكر خدا ! سلام بر آشكار كنندگان امر و نهى خدا ! سلام بر دعوتگران به سوى خدا ! سلام بر آرميدگان در رضايت خدا ! سلام بر آزمودگان ( / مخلصان ) در اطاعت خدا ! سلام بر راه نمايان به سوى خدا ! سلام بر كسانى كه دوستدارانشان ، دوستدار خدايند و دشمنانشان ، دشمن خدايند ! عارف به آنها ، عارف به خداست و ناآگاه از آنها ، ناآگاه از خداست . هر كس به آنها در آويزد ، به خدا در آويخته است ، و هر كس از آنها كناره گيرد ، از خدا ، كناره گرفته است . گواهى مى دهم كه من با كسى كه شما با او در آشتى هستيد ، در آشتى ام و با كسى كه شما با او در جنگ هستيد ، در جنگم . به نهان و آشكارتان ، ايمان دارم و همه اينها را به شما وا مى گذارم . خداوند ، دشمن خاندان محمّد را ، از جن و آدمى ، لعنت كند ! و از ايشان ، به درگاه خدا ، بيزارى مى جويم . خداوند ، بر محمّد و خاندان او درود فرستد ! اين ، در همه زيارت ها كفايت مى كند . نيز بر محمّد و خاندانش ، بسيار درود مى فرستى و يكايكِ آنها را نام مى برى و از دشمنانشان ، به درگاه خدا بيزارى مى جويى و هر دعايى را كه دوست داشتى ، در حقِّ خودت و مردان و زنان باايمان ، بر مى گزينى ».

.

ص: 182

. .

ص: 183

. .

ص: 184

8 / 3الزِيارَةُ الثّالِثَةُزِيارَةُ أمينِ اللّهالإقبال عن جابر بن يزيد الجعفي عن أبي جعفر محمّد بن عليّ الباقر[ عليه السلام ]:كانَ أبي عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ عليه السلام قَدِ اتَّخَذَ مَنزِلَهُ مِن بَعدِ مَقتَلِ أبيهِ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام بَيتا مِن شَعرٍ وأقامَ بِالبادِيَةِ ، فَلَبِثَ بِها عِدَّةَ سِنينَ كَراهِيَةً لِمُخالَطَتِهِ النّاسَ ومُلابَسَتِهِم ، وكانَ يَسيرُ مِنَ البادِيَةِ بِمُقامِهِ بِها إلَى العِراقِ زائِرا لِأَبيهِ و جَدِّهِ عليهماالسلام ، ولا يُشعِرُ بِذلِكَ مِن فِعلِهِ. قالَ مُحَمَّدُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام : فَخَرَجَ سَلامُ اللّهِ عَلَيهِ مُتَوَجِّها إلَى العِراقِ لِزِيارَةِ أميرِ المُؤمِنينَ عليه السلام وأنَا مَعَهُ، ولَيسَ مَعَنا ذو روحٍ إلَا النّاقَتَينِ، فَلَمَّا انتَهى إلَى النَّجَفِ مِن بِلادِ الكوفَةِ وصارَ إلى مَكانِهِ مِنهُ ، فَبَكى حَتَّى اخضَلَّت لِحَيتُهُ بِدُموعِهِ ، ثُمَّ قالَ : (1) السَّلامُ عَلَيكَ يا أميرَ المُؤمِنينَ (2) ورَحمَةُ اللّهِ وبَرَكاتُهُ ، السَّلامُ عَلَيكَ يا أمينَ اللّهِ في أرضِهِ ، وحُجَّتَهُ [ عَلى عِبادِهِ ] (3) ، أشهَدُ لَقَد (4) جاهَدتَ يا أميرَ المُؤمِنينَ فِي اللّهِ حَقَّ جِهادِهِ ، وعَمِلتَ بِكِتابِهِ ، وَاتَّبَعتَ سُنَنَ نَبِيِّهِ صلى الله عليه و آله ، حَتّى دَعاكَ اللّهُ إلى جِوارِهِ ، فَقَبَضَكَ إلَيهِ بِاختِيارِهِ لَكَ كَريمَ ثَوابِهِ (5) ، وألزَمَ أعداءَكَ الحُجَّةَ مَعَ ما لَكَ مِنَ الحُجَجِ البالِغَةِ عَلى جَميعِ خَلقِهِ. اللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وآلِهِ ، وَاجعَل نَفسي مُطمَئِنَّةً بِقَدَرِكَ ، راضِيَةً بِقَضائِكَ ، مولَعَةً بِذِكرِكَ ودُعائِكَ ، مُحِبَّةً لِصَفوَةِ أولِيائِكَ ، مَحبوبَةً في أرضِكَ وسَمائِكَ ، صابِرَةً عَلى نُزولِ بَلائِكَ ، شاكِرَةً لِفَواضِلِ نَعمائِكَ ، ذاكِرَةً لِسَوابِغِ آلائِكَ ، مُشتاقَةً إلى فَرحَةِ لِقائِكَ ، مُتَزَوِّدَةً التَّقوى لِيَومِ جَزائِكَ ، مُستَنَّةً بِسُنَنِ أولِيائِكَ ، مَشغولَةً عَنِ الدُّنيا بِحَمدِكَ وثَنائِكَ. ثُمَّ وَضَعَ خَدَّهُ عَلَى القَبرِ وقالَ: اللّهُمَّ إنَّ قُلوبَ المُخبِتينَ (6) إلَيكَ والِهَةٌ (7) ، وسُبَلَ الرّاغِبينَ إلَيكَ شارِعَةٌ ، وأعلامَ القاصِدينَ إلَيكَ واضِحَةٌ ، وأفئِدَةَ الوافِدينَ إلَيكَ فازِعَةٌ ، وأصواتَ الدّاعينَ إلَيكَ صاعِدَةٌ ، وأبوابَ الإِجابَةِ لَهُم مُفَتَّحَةٌ ، ودَعوَةَ مَن ناجاكَ مُستَجابَةٌ ، وتَوبَةَ مَن أنابَ إلَيكَ مَقبولَةٌ ، وعَبرَةَ مَن بَكى مِن خَوفِكَ مَرحومَةٌ ، وَالاِستغاثَةَ (8) لِمَنِ استَغاثَ بِكَ مَوجودَةٌ ، وَالإِعانَةَ لِمَنِ استَعانَ بِكَ مَبذولَةٌ ، وعِداتِكَ (9) لِعِبادِكَ مُنجَزَةٌ ، وزَلّاتِ مَنِ استَقالَكَ مُقالَةٌ ، وأعمالَ العامِلينَ لَدَيكَ مَحفوظَةٌ ، وأرزاقَ الخَلائِقِ مِن لَدُنكَ نازِلَةٌ ، وعَوائِدَ المَزيدِ مُتَواتِرَةٌ ، ومَوائِدَ المُستَطعِمينَ مُعَدَّةٌ ، ومَناهِلَ الظِّماءِ مُترَعَةٌ. اللّهُمَّ فَاستَجِب دُعائي ، وَاقبَل ثَنائي ، وَاجمَع بَيني وبَينَ أولِيائي وأحِبّائي ، بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وعَلِيٍّ وفاطِمَةَ وَالحَسَنِ وَالحُسَينِ آبائي ، إنَّكَ وَلِيُّ نَعمائي ومُنتَهى مُنايَ ، وغايَةُ رَجائي في مُنقَلَبي ومَثوايَ . (10) قالَ جابِرٌ: قالَ لِيَ الباقِرُ عليه السلام : ما قالَ هذَا الكَلامَ ولا دَعا بِهِ أحَدٌ مِن شيعَتِنا عِندَ قَبرِ أميرِ المُؤمِنينَ عليه السلام ، أو عِندَ قَبرِ أحَدٍ مِنَ الأَئِمَّةِ عليهم السلام ، إلّا رُفِعَ دُعاؤُهُ في دُرجٍ (11) مِن نورٍ ، وطُبِعَ عَلَيهِ بِخاتَمِ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله ، وكانَ مَحفوظاً كَذلِكَ حَتّى يُسَلَّمَ إلى قائِمِ آلِ مُحَمَّدٍ عليه السلام ، فَيَلقى صاحِبَهُ بِالبُشرى وَالتَّحِيَّةِ وَالكَرامَةِ إن شاءَ اللّهُ. قالَ جابِرٌ: حَدَّثتُ بِهِ أبا عَبدِ اللّهِ جَعفَرَ بنَ مُحَمَّدٍ عليه السلام وقالَ لي: زِد فيهِ : إذا وَدَّعتَ أحَدا مِنهُم عليهم السلام فَقُل: السَّلامُ عَلَيكَ أيُّهَا الإِمامُ ورَحمَةُ اللّهِ وبَرَكاتُهُ ، أستَودِعُكَ اللّهَ وعَلَيكَ السَّلامُ ورَحمَةُ اللّهِ ، آمَنّا بِالرَّسولِ وبِما جِئتُم بِهِ ، وبِما دَعَوتُم إلَيهِ ، اللّهُمَّ لا تَجعَلهُ آخِرَ العَهدِ مِن زِيارَتي وَلِيَّكَ ، اللّهُمَّ لا تَحرِمني ثَوابَ مَزارَهُ الَّذي أوجَبتَ لَهُ ، ويَسِّر لَنَا العَودَ إلَيهِ إن شاءَ اللّهُ . (12)

.


1- .ممّا يجدر ذكره هو أنّ ما رواه الشيخ عبّاس القمّي في مفاتيح الجنان من هذه الزيارة هو مطابق لِنَقل مصباح الزائر ومصباح الكفعمي .
2- .مع الأخذ بنظر الاعتبار ما سوف يأتي في ذيل هذه الرواية من قوله عليه السلام : «أو عند قبر أحد من الأئمّة عليهم السلام » ، فلذا تُستبدل هذه العبارة عند زيارة الإمام الحسين عليه السلام فيقال : «السلام عليك يا أبا عبد اللّه الحسين» .
3- .مابين المعقوفين أثبتناه من المصادر الاُخرى .
4- .في المصادر الاُخرى وبحار الأنوار : «أنّك» بدل «لقد» .
5- .لا توجد عبارة : «لك كريم ثوابه» فيما عدا الإقبال وفرحة الغري .
6- .الإخْباتُ : الخشوع (الصحاح : ج 1 ص 247 «خبت») .
7- .الوَلَهُ : ذهاب العقل والتحيّر من شدّة الوَجد (النهاية : ج 5 ص 227 «وله») .
8- .في المصادر الاُخرى: «الإغاثة» وهو الأنسب.
9- .العِدَة : الوَعْدُ ويجمع على عدات (الصحاح : ج 2 ص 551 «وعد») .
10- .زاد في كامل الزيارات هنا : «أنت إلهي وسيّدي ومولاي ، اغفر لأوليائنا وكفّ عنّا أعداءنا واشغلهم عن أذانا ، وأظهر كلمة الحقّ واجعلها العليا ، وأدحض كلمة الباطل واجعلها السفلى ، إنّك على كلّ شيء قدير» .
11- .الدُّرْجُ : وهو كالسفط الصغير تضع فيه المرأهَ خِفّ متاعها وطيبها (النهاية : ج 2 ص 111 «درج») .
12- .الإقبال : ج 2 ص 273 ، فرحة الغري : ص 43 ، مصباح المتهجّد : ص 738 ح 829 ، المزار الكبير : ص 282 ح 13 ، مصباح الزائر : ص 474 ، كامل الزيارات : ص 92 ح 93 عن عليّ بن مهدي بن صدقة عن الإمام الرضا عن أبيه عن جدّه عليهم السلام ، المصباح للكفعمي : ص 638 والخمسة الأخيرة نحوه ، بحار الأنوار : ج 100 ص 266 ح 9 و ج 102 ص 176 .

ص: 185

8 / 3زيارت سوم
زيارت «امينُ اللّه »

الإقبال_ به نقل از جابر بن يزيد جُعْفى _: امام باقر عليه السلام فرمود : «پدرم زين العابدين عليه السلام پس از شهادت پدرش ، خيمه اى از مو زد و در صحرا ، منزل گرفت و از سر ناخوش داشتن رفت و آمد و اختلاط با مردم ، چند سال ، در آن جا ماند و از همان جايگاهش در بيابان ، به عراق مى رفت و بدون آن كه كسى متوجّه كارش شود ، پدر و جدّش را [ در كربلا و نجف ] ، زيارت مى كرد . پدرم _ كه درود خدا بر او باد _ ، براى زيارت امير مؤمنان ، به سوى عراق رفت و من ، با او بودم و هيچ جاندارى ، جز دو ماده شتر ، همراهمان نبود . هنگامى كه به نجف ، در اطراف كوفه و جايگاه قبر على عليه السلام رسيد ، گريست ، تا آن جا كه مَحاسنش از اشك هايش تَر شد ، و سپس فرمود : سلام و رحمت و بركات خدا بر تو ، اى امير مؤمنان ! (1) سلام بر تو ، اى امين خدا در زمينش و حجّت او بر بندگانش ! گواهى مى دهم _ اى امير مؤمنان _ كه در راه خدا ، به جان كوشيدى ، و به كتابش عمل نمودى ، و سنّت هاى پيامبرش را پى گرفتى تا آن كه خداوند ، تو را به جوار خود خوانْد و تو را در حالى كه پاداش كريمانه اش را برايت برگزيده بود ، قبضِ روح كرد ، و بر دشمنانت ، حُجّت را تمام كرد ، با آن كه تو بر همه خلق او ، حجّت هايى رسا داشتى . خدايا ! بر محمّد و خاندانش ، درود فرست ، و مرا به قَدَرَت (تقديرت) ، دلْ آرام ، و به قضايت (حُكمت) ، خشنود ، و به ذكر و دعاى خود ، حريص گردان و [مرا ]دوستدارِ اولياى برگزيده ات، محبوب در زمين و آسمانت ، شكيبا بر فرود آمدن بلايت ، سپاس گزارِ نعمت هاى افزونت ، يادآورِ نعمت هاى ريزانت ، مشتاق شادى ديدارت ، اندوزنده توشه پروا براى روز سزا ، پيروى كننده سنّت هاى اوليايت ، و به جاى دنيا ، مشغول به ستايش و ثنايت ، قرار بده . سپس ، گونه اش را بر قبر گذاشت و فرمود : خدايا ! دل هاى مُطيعان، شيداى تو اند ، و راه هاى مشتاقان ، به تو مى رسند ، و نشانه ها براى آنان كه آهنگ تو دارند ، آشكار است . دل هاى وارد شوندگان بر تو ، بيمناك است ، و فرياد نيايشگران ، به سوى تو بلند است ، و درهاى اجابت تو ، به روى ايشانْ گشوده است . دعاى آن كه با تو مناجات مى كند ، مستجاب ، و توبه آن كه به سوى تو باز مى گردد ، مقبول ، و اشكِ ريخته از بيم تو ، مورد رحمت ، و دستگيرى[ات] براى يارى خواهان از تو ، موجود ، و يارى[ات] به مددجويان از تو ، فراهم است ، و وعده هايت به بندگان ، حتمى ، و لغزش هاى پوزش خواهانت ، بخشيده است ، و اعمال عاملان در نزد تو ، محفوظ ، و روزى هاى مردمان ، از سوى تو ، فرود آينده و پى در پى ، فزونى يابنده است . خوانِ احسانت براى روزى طلبان ، آماده و چشمه هاى لطفت براى تشنگان ، پُر آب است . خدايا ! دعايم را مستجاب كن ، و ثنايم را بپذير ، و ميان من و نزديكان و دوستانم ، جمع كن ، به حقّ محمّد ، على ، فاطمه ، حسن و حسين ، نياكانم ، كه تو ولى نعمت و مُنتهاى آرزوىِ منى ، و بالاترين اميدم در بازگشت به جايگاه جاويدم» . امام باقر عليه السلام به من فرمود : «اين سخن را هيچ يك از شيعيان ما نمى گويد و با آن ، خدا را نزد قبر امير مؤمنان عليه السلام يا قبر يكى ديگر از امامان نمى خوانَد ، مگر آن كه دعايش در صندوقچه اى از نور ، بالا مى رود و مُهر محمّد صلى الله عليه و آله ، بر آن، زده مى شود و دست نخورده مى مانَد تا به قائم آل محمّد صلى الله عليه و آله سپرده شود و او با خوش رويى و درود و تكريم ، با صاحب آن ، رو به رو شود ، إن شاء اللّه !» . اين را به امام جعفر صادق عليه السلام گفتم . امام عليه السلام به من فرمود : «بر اين زيارت ، چنين بيفزاى و هنگامى كه خواستى با هر يك از آنان وداع كنى ، بگو : سلام و رحمت و بركات خدا بر تو ، اى امام ! تو را به خدا مى سپارم . سلام و رحمت خدا بر تو ! به پيامبر و آنچه شما آورديد ، ايمان داريم ، و نيز به آنچه به سوى آن ، خوانديد . بار خدايا ! اين را آخرين زيارت و يادكردِ من از وليّت قرار مده . خدايا ! مرا از پاداشى كه براى زيارتش مقرّر كرده اى ، محروم مگردان ، و بازگشت به آن را برايمان ميسّر كن ، إن شاء اللّه !» .

.


1- .با توجّه به اين كه در ذيل روايت آمده : «نزد قبر امير مؤمنان يا يكى ديگر از امامان» ، درهنگام زيارت كردنِ امام حسين عليه السلام با اين زيارت ، بايد به جاى «امير مؤمنان» ، عبارت «ابا عبد اللّه الحسين» گفته شود .

ص: 186

. .

ص: 187

. .

ص: 188

. .

ص: 189

. .

ص: 190

8 / 4الزِّيارَةُ الرّابِعَةُمصباح المتهجّد عن أبي القاسم الحسين بن روح رضى الله عنه:زُر أيَّ المَشاهِدِ كُنتَ بِحَضرَتِها في رَجَبٍ ، تَقولُ إذا دَخَلتَ: الحَمدُ للّهِِ الَّذي أشهَدَنا مَشهَدَ أولِيائِهِ في رَجَبٍ، وأوجَبَ عَلَينا مِن حَقِّهِم ما قَد وَجَبَ، وصَلَّى اللّهُ عَلى مُحَمَّدٍ المُنتَجَبِ، وعَلى أوصِيائِهِ الحُجُبِ، اللّهُمَّ فَكَما أشهَدتَنا مَشهَدَهُم، فَأَنجِز لَنا مَوعِدَهُم، وأورِدنا مَورِدَهُم، غَيرَ مُحَلَّئينَ (1) عَن وِردٍ في دارِ المُقامَةِ وَالخُلدِ . وَالسَّلامُ عَلَيكُم ، إنّي قَصَدتُكُم وَاعتَمَدتُكُم بِمَسأَلَتي وحاجَتي، وهِيَ فَكاكُ رَقَبَتي مِنَ النّارِ ، وَالمَقَرُّ مَعَكُم في دارِ القَرارِ، مَعَ شيعَتِكُمُ الأَبرارِ، وَالسَّلامُ عَلَيكُم بِما صَبَرتُم فَنِعمَ عُقبَى الدّارِ، أنَا سائِلُكُم وآمِلُكُم، فيما إلَيكُمُ التَّفويضُ وعَلَيكُمُ التَّعويضُ، فَبِكُم يُجبَرُ المَهيضُ (2) ، ويُشفَى المَريضُ، وما تَزدادُ الأَرحامُ (3) وما تَغيضُ . (4) إنّي بِسِرِّكُم مُؤمِنٌ، ولِقَولِكُم مُسَلِّمٌ، وعَلَى اللّهِ بِكُم مُقسِمٌ في رَجعي بِحَوائِجي وقَضائِها وإمضائِها، وإنجاحِها وإبراحِها (5) ، وبِشُؤوني لَدَيكُم وصَلاحِها. وَالسَّلامُ عَلَيكُم سَلامَ مُوَدِّعٍ، ولَكُم حَوائِجَهُ مودِعٌ، يَسأَلُ اللّهَ إلَيكُمُ المَرجِعَ ، وسَعيُهُ إلَيكُم غَيرُ مُنقَطِعٍ، وأن يُرجِعَني مِن حَضرَتِكُم خَيرَ مَرجِعٍ، إلى جَنابٍ (6) مُمرِعٍ (7) وخَفضٍ (8) مُوَسَّعٍ، ودَعَةٍ ومَهَلٍ (9) ، إلى حينِ الأَجَلِ، وخَيرٍ مَصيرٍ ومَحَلٍّ ، فِي النَّعيمِ الأَزَلِ وَالعَيشِ المُقتَبَلِ، ودَوامِ الاُكُلِ، وشُربِ الرَّحيقِ وَالسَّلسَلِ (10) ، وعَلٍّ ونَهَلٍ (11) ، لا سَأَمٍ مِنهُ ولا مَلَلٍ، ورَحمَةُ اللّهِ وبَرَكاتُهُ وتَحِيّاتُهُ ، حَتَّى العَودِ إلى حَضرَتِكُم، وَالفَوزِ في كَرَّتِكُم، وَالحَشرِ في زُمرَتِكُم، وَالسَّلامُ عَلَيكُم ورَحمَةُ اللّهِ وبَرَكاتُهُ عَلَيكُم وصَلَواتُهُ وتَحِيّاتُهُ، وهُوَ حَسبُنا ونِعمَ الوَكيلُ. (12)

.


1- .حَلَأْتُ الإبِلَ عن الماء : إذا طردتها عنه ومنعتها أن ترده (الصحاح : ج 1 ص 45 «حلأ») .
2- .هاضَ العَظمَ : أي كسره فهو مهيض (الصحاح : ج 3 ص 1113 «هيض») .
3- .قال العلّامة المجلسي قدس سره : وفي بعض النسخ : «وعندكم ما تزداد الأرحام» وهو أظهر . ثمّ المراد به إمّا ازدياد مدّة الحمل ، أو عدد الأولاد ، أو دم الحيض (بحار الأنوار : ج 102 ص 196) .
4- .غاضَ الشيء : نقص . وغِضتُه : نَقَصتُه ، يُستعمل لازما ومتعدّيا (المصباح المنير : ص 459 «غاض») .
5- .في المصدر: «وإبراجِها»، والتصويب من بحارالأنوار والمصادر الاُخرى.
6- .الجَنابُ : الفناء والناحية (القاموس المحيط : ج 1 ص 49 «جنب») .
7- .مَرُعَ الوادي : أخصَبَ بكثرة الكَلَأ. وأمرَعَ _ بالألف _ لُغةٌ (المصباح المنير: ص 569 «مرع»).
8- .الخَفض : الدَّعَة والسكون (النهاية : ج 2 ص 54 «خفض») .
9- .المَهْل والمَهَل : السَّكينة والرِّفق (القاموس المحيط : ج 4 ص 52 «مهل») .
10- .ماءٌ سَلْسَل : سَهل الدخول في الحَلق ؛ لعذوبته وصفائه (الصحاح : ج 5 ص 1732 «سلل») .
11- .العَلّ : الشربة الثانية ، أو الشرب بعد الشرب تِباعا . والنَّهَل : أوّل الشرب (القاموس المحيط : ج 4 ص 20 «علّ» و ص 61 «نهل») .
12- .مصباح المتهجّد : ص 821 ، المزار الكبير : ص 203 ح 2 ، الإقبال : ج 3 ص 183 ، بحار الأنوار : ج 102 ص 195 .

ص: 191

8 / 4زيارت چهارم

مصباح المتهجّد_ به نقل از ابو القاسم حسين بن روح _: هر كدام از مزارهاى مقدّس را كه در نزديكشان بودى ، در ماه رجب ، زيارت كن و به هنگام ورود ، بگو : ستايش ، ويژه خدايى است كه ما را در يكى از بارگاه هاى اولياى خود ، در [ ماه ]رجب ، حاضر كرد و حقوق واجب آنها را بر ما ، لازم ساخت . خداوند ، بر محمّد برگزيده اش ، درود فرستد ، و نيز بر اوصياى حاجب درگاهش . خدايا ! همان گونه كه ما را در بارگاه ايشان ، حاضر كردى ، وعده به ايشان را [ در پاداش دادن به زائرشان ]برايمان حتمى گردان و ما را همراه ايشان و بى منع و باز داشتن ، به همان سراى ماندن و جاودانگى، وارد كن . سلام ، بر شما ! من آهنگِ شما كرده ام و در درخواست و حاجتم ، به شما تكيه دارم . درخواستم ، رهايى از آتش و منزل يافتن با شما در سراى قرار ، همراه با پيروان نيكوكار شماست ؛ و سلام بر شما به خاطر شكيبايى تان ، كه چه نيكو سرانجامى است فرجامِ اين سراى ! من ، از شما خواستارم و به شما ، اميدوار ، در آنچه به شما واگذار شده است . بر شماست ، عوض ( پاداش دادن) . پس به وسيله شما ، شكستگى ها ترميم مى شود و بيمار ، شفا مى يابد ، و فزونى و كاستى رَحِم ها (فرزندان) هم به وسيله شماست . من ، به نهان شما ، ايمان دارم و سخنتان را پذيرا هستم ، و براى بازگشت با حاجت هاى امضا و روا شده و بر آوردن و بزرگ داشتن آنها ، خدا را به شما و شأن و صلاحم نزد شما ، سوگند مى دهم ! و سلام و رحمت و بركات و درودهاى خدا بر شما باد ؛ سلام كسى كه در حال وداع است و حاجت هايش را به شما مى سپارد و از خدا مى خواهد كه به سوى شما ، باز گردد و شتافتنش به سوى شما ، قطع نشود ! [از خدا مى خواهم كه] مرا با بهترين حالت ، از سوى شما باز گرداند ، به جايى آباد ، و آسايشى گسترده ، و راحتى و آرامش تا به هنگام در رسيدن اَجَل ، و رفتن به بهترين جا ، و فرود آمدن در نعمت جاويد و زندگى بدون پيرى ، با خوردن هميشگى و نوشيدن شرابِ گوارا و سر به مُهر بهشتى ، از نخستين جرعه آن ، تا جام هاى پى در پى ، بدون دل زدگى و ملول شدن ، تا بازگشت به حضور شما و رستگارى در بازگشت شما ، و محشور شدن در زمره شما . سلام و رحمت و بركات خدا و درودها و تحيّات او بر شما ، كه او ، ما را كافى و بهترين وكيل است» .

.

ص: 192

8 / 5الزِّيارَةُ الخامِسَةُكامل الزيارات عن عروة بن إسحاق بن أخي شعيب العقرقوفي عمّن ذكره عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :تَقولُ إذا أتَيتَ قَبرَ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام ، ويُجزيكَ عِندَ قَبرِ كُلِّ إمامٍ عليه السلام : السَّلامُ عَلَيكَ مِنَ اللّهِ، وَالسَّلامُ عَلى مُحَمَّدِ بنِ عَبدِ اللّهِ ، أمينِ اللّهِ عَلى وَحيِهِ وعَزائِمِ أمرِهِ ، الخاتِمِ لِما سَبَقَ وَالفاتِحِ لِمَا استَقبَلَ، اللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ عَبدِكَ ورَسولِكَ، الَّذِي انتَجَبتَهُ بِعِلمِكَ، وجَعَلتَهُ هادِيا لِمَن شِئتَ مِن خَلقِكَ، وَالدَّليلَ عَلى مَن بَعَثتَهُ بِرِسالاتِكَ وكُتُبِكَ، ودَيّانَ الدّينِ بِعَدلِكَ، وفَصلَ قَضائِكَ مِن خَلقِكَ، وَالمُهَيمِنَ عَلى ذلِكَ كُلِّهِ، وَالسَّلامُ عَلَيهِ ورَحمَةُ اللّهِ وبَرَكاتُهُ. وتَقولُ في زِيارَةِ أميرِ المُؤمِنينَ عليه السلام : اللّهُمَّ صَلِّ عَلى أميرِ المُؤمِنينَ ، عَبدِكَ وأخي رَسولِكَ ، إلى آخِرِهِ . وفي زِيارَةِ فاطِمَةَ عليهاالسلام : أمَتِكَ وبِنتِ رَسولِكَ، إلى آخِرِهِ . وفي زِيارَةِ سائِرِ الأَئِمَّةِ عليهم السلام : أبناءِ رَسولِكَ ، عَلى ما قُلتَ فِي النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله أوَّلَ مَرَّةٍ ، حَتّى تَنتَهِيَ إلى صاحِبِكَ. ثُمَّ تَقولُ: أشهَدُ أنَّكُم كَلِمَةُ التَّقوى، وبابُ الهُدى، وَالعُروَةُ الوُثقى، وَالحُجَّةُ البالِغَةُ عَلى مَن فيها ومَن تَحتَ الثَّرى، وأشهَدُ أنَّ أرواحَكُم وطينَتَكُم مِن طينَةٍ واحِدَةٍ، طابَت وطَهُرَت مِن نورِ اللّهِ ومِن رَحمَتِهِ، واُشهِدُ اللّهَ واُشهِدُكُم أنّي لَكُم تَبَعٌ بِذاتِ نَفسي ، وشَرائِعِ ديني، وخَواتيمِ عَمَلي ، اللّهُمَّ فَأَتمِم لي ذلِكَ بِرَحمَتِكَ يا أرحَمَ الرّاحِمينَ . السَّلامُ عَلَيكَ يا أبا عَبدِ اللّهِ، أشهَدُ أنَّكَ قَد بَلَّغتَ عَنِ اللّهِ ما اُمِرتَ بِهِ، وقُمتَ بِحَقِّهِ غَيرَ واهِنٍ ولا موهِنٍ، فَجَزاكَ اللّهُ مِن صِدّيقٍ خَيرا عَن رَعِيَّتِكَ، أشهَدُ أنَّ الجِهادَ مَعَكَ جِهادٌ، وأنَّ الحَقَّ مَعَكَ ولَكَ، وأنتَ مَعدِنُهُ، وميراثُ النُّبُوَّةِ عِندَكَ وعِندَ أهلِ بَيتِكَ، أشهَدُ أنَّكَ قَد أقَمتَ الصَّلاةَ، وآتَيتَ الزَّكاةَ، وأمَرتَ بِالمَعروفِ ونَهَيتَ عَنِ المُنكَرِ، ودَعَوتَ إلى سَبيلِ رَبِّكَ بِالحِكمَةِ وَالمَوعِظَةِ الحَسَنَةِ، وعَبَدتَ رَبَّكَ حَتّى أتاكَ اليَقينُ. ثُمَّ تَقولُ: السَّلامُ عَلى مَلائِكَةِ اللّهِ المُسَوِّمينَ (1) ، السَّلامُ عَلى مَلائِكَةِ اللّهِ المُنزَلينَ ، السَّلامُ عَلى مَلائِكَةِ اللّهِ المُردِفينَ (2) ، السَّلامُ عَلى مَلائِكَةِ اللّهِ الَّذينَ هُم في هذَا الحَرَمِ بِإِذنِ اللّهِ مُقيمونَ. ثُمَّ تَقولُ: ... اللّهُمَّ لا تَجعَلهُ آخِرَ العَهدِ مِن زِيارَةِ قَبرِ ابنِ نَبِيِّكَ، وَابعَثهُ مَقاما مَحمودا تَنتَصِرُ بِهِ لِدينِكَ ، وتَقتُلُ بِهِ عَدُوَّكَ، فَإِنَّكَ وَعَدتَهُ ذلِكَ ، وأنتَ الرَّبُّ الَّذي لا تُخلِفُ الميعادَ. وكَذلِكَ تَقولُ عِندَ قُبورِ كُلِّ الأَئِمَّةِ عليهم السلام . وتَقولُ عِندَ كُلِّ إمامٍ زُرتَهُ إن شاءَ اللّهُ تَعالى : السَّلامُ عَلَيكَ يا وَلِيَّ اللّهِ، السَّلامُ عَلَيكَ يا حُجَّةَ اللّهِ، السَّلامُ عَلَيكَ يا نورَ اللّهِ في ظُلُماتِ الأَرضِ، السَّلامُ عَلَيكَ يا إمامَ المُؤمِنينَ، ووارِثَ عِلمِ النَّبِيّينَ، وسُلالَةَ الوَصِيّينَ، وَالشَّهيدَ يَومَ الدّينِ، أشهَدُ أنَّكَ وآباءَكَ الَّذينَ كانوا مِن قَبلِكَ، وأبناءَكَ الَّذينَ مِن بَعدِكَ، مَوالِيَّ وأولِيائي وأئِمَّتي . وأشهَدُ أنَّكُم أصفِياءُ اللّهِ وخَزَنَتُهُ، وحُجَّتُهُ البالِغَةُ، انتَجَبَكُم بِعِلمِهِ أنصارا لِدينِهِ، وقُوّاما بِأَمرِهِ، وخُزّانا لِعِلمِهِ، وحَفَظَةً لِسِرِّهِ، وتَراجِمَةً لِوَحيِهِ، ومَعدِنا لِكَلِماتِهِ، وأركانا لِتَوحيدِهِ، وشُهودا عَلى عِبادِهِ، وَاستَودَعَكُم خَلقَهُ، وأورَثَكُم كِتابَهُ، وخَصَّكُم بِكَرائِمِ التَّنزيلِ، وأعطاكُمُ التَّأويلَ، وجَعَلَكُم تابوتَ (3) حِكمَتِهِ ، ومَنارا في بِلادِهِ، وضَرَبَ لَكُم مَثَلاً مِن نورِهِ، وأجرى فيكُم مِن عِلمِهِ، وعَصَمَكُم مِنَ الزَّلَلِ، وطَهَّرَكُم مِنَ الدَّنَسِ، وأذهَبَ عَنكُمُ الرِّجسَ، وبِكُم تَمَّتِ النِّعمَةُ وَاجتَمَعَتِ الفُرقَةُ، وَائتَلَفَتِ الكَلِمَةُ ، ولَزِمَتِ الطّاعَةُ المُفتَرَضَةُ، وَالمَوَدَّةُ الواجِبَةُ ، فَأَنتُم أولِياؤُهُ النُّجَباءُ، وعِبادُهُ المُكرَمونَ. أتَيتُكَ يَابنَ رَسولِ اللّهِ عارِفا بِحَقِّكَ، مُستَبصِرا بِشَأنِكَ، مُعادِيا لِأَعدائِكَ، مُوالِيا لِأَولِيائِكَ، بِأَبي أنتَ واُمّي ، صَلَّى اللّهُ عَلَيكَ وسَلَّمَ تَسليما ، أتَيتُكَ وافِدا زائِرا عائِذا ، مُستَجيرا مِمّا جَنَيتُ عَلى نَفسي، وَاحتَطَبتُ عَلى ظَهري، فَكُن لي شَفيعا ، فَإِنَّ لَكَ عِندَ اللّهِ مَقاما مَعلوما ، وأنتَ عِندَ اللّهِ وَجيهٌ. آمَنتُ بِاللّهِ وبِما أنزَلَ عَلَيكُم ، وأتَوَلّى آخِرَكُم بِما تَوَلَّيتُ بِهِ أوَّلَكُم، وأبرَأُ مِن كُلِّ وَليجَةٍ (4) دونَكُم، وكَفَرتُ بِالجِبتِ (5) وَالطّاغوتِ (6) ، وَاللّاتِ وَالعُزّى . (7)

.


1- .السِّمَة: العلامة. والمُسَوِّمين : أي المُعَلِّمينَ (راجع : النهاية: ج 2 ص 425 «سوم»).
2- .التَّرادف : التتابع (مفردات ألفاظ القرآن: ص 349 «ردف»).
3- .قيل : التابوت هو صندوق التوراة . . . وقيل : هو صندوق كان فيه ألواح الجواهر التي كانت فيه العَشْر كلمات التوحيد . . . وفي حديث أهل البيت عليهم السلام : «جعلكم اللّه تابوت علمه» أي مجمع عِلمِه (مجمع البحرين : ج 1 ص 233 «توب») .
4- .الوليجة : خاصّتكَ من الرجال ، أو من تتّخذه معتمدا عليه من غير أهلك . وهو وليجتهم : أي لصيق بهم (القاموس المحيط : ج 1 ص 211 «ولج») . وقال العلّامة المجلسي قدس سرهبعد نقله كلام القاموس : أي لا أتّخذ من غيرهم من أعتمد عليه في ديني وسائر اُموري ، أو أبرأ من كلّ من أدخلوه معكم في الإمامة والخلافة ، وليس منكم (بحار الأنوار : ج 102 ص 142) .
5- .الجِبْت : يقال لكلّ ما عبد من دون اللّه : جبت (مفردات ألفاظ القرآن : ص 182 «جبت») .
6- .الطاغُوتُ : عبارة عن كلّ متعدّ ، وكلّ معبود من دون اللّه (مفردات ألفاظ القرآن : ص 520 «طغى») .
7- .كامل الزيارات : ص 524 ح 804 ، بحار الأنوار : ج 102 ص 160 ح 6 .

ص: 193

8 / 5زيارت پنجم

كامل الزيارات_ به نقل از عروة بن اسحاق ، پسر برادر شعيب عَقَرقوفى ، از آن كه برايش ذكر كرده است ، از امام صادق عليه السلام _: هنگامى كه نزد قبر حسين بن على عليه السلام آمدى ، اين را مى گويى ، و نزد قبر هر امامى ، همين كافى است : سلام خدا بر تو ! و سلام بر محمّد بن عبد اللّه ، امين خدا بر وحيَش و كارهاى بزرگش ؛ آن خاتمه دهنده گذشتگان و گشاينده براى آيندگان ! خدايا ! بر محمّد ، بنده ات و پيامبرت ، درود فرست ؛ كسى كه او را با علمت برگزيدى و او را هدايتگرِ هر كس از خَلقت كه خواستى ، قرار دادى و [او را] با پيام ها و كتاب هايت ، راه نماىِ كسانى كردى كه به سوى آنان ، روانه اش كرده بودى ، و او را به عدل خود ، سرپرست و حاكم دينت و فيصله دهنده ميان خَلقت به حكم خود ، قرار دادى ، و او را بر همه اينها چيره ساختى . سلام و رحمت و بركات خدا بر او باد ! و در زيارت امير مؤمنان عليه السلام مى گويى : «خدايا ! بر امير مؤمنان ، بنده ات و برادر پيامبرت ، درود فرست ...» ، تا پايان آن . و در زيارت فاطمه عليهاالسلام [ مى گويى ] : «كنيزت و دختر پيامبرت ...» ، تا پايان آن . و در زيارت ديگر امامان مى گويى : «پسران پيامبرت» . همان گونه كه نخستين بار ، براى پيامبر صلى الله عليه و آله گفتى ، تا آن كه به همان امامى كه در محضرش هستى ، مى رسى . سپس مى گويى : گواهى مى دهم كه شما ، حقيقتِ تقوا ، درگاه هدايت ، ريسمان محكم ، و حجّت رسا هستيد ، بر هر كس كه روى زمين و زير آن است . گواهى مى دهم كه جان ها و سرشت شما ، از يك سرشت است ؛ پاك و پاكيزه ، از نور و رحمت خدا . و خدا و شما را گواه مى گيرم كه به جان و دين و سرانجام كارم ، پيرو شما هستم . خدايا ! با رحمتت ، آن را برايم به پايان بر ، اى مهربان ترينِ مهربانان ! سلام بر تو ، اى ابا عبد اللّه ! گواهى مى دهم كه تو ، آنچه را بِدان فرمان يافته بودى ، از سوى خدا بيان كردى ، و بدون سستى و ساده انگارى ، به حقّ آن ، قيام كردى . خداوند ، از جانب مردمت ، به تو كه صدّيقى ، جزاى خير دهد ! گواهى مى دهم كه جهاد ، با تو جهاد است و حق ، با تو و براى توست و تو ، معدن آن هستى و ميراث نبوّت ، نزد تو و اهل بيت توست . گواهى مى دهم كه تو ، نماز را بر پا داشتى و زكات را پرداختى ، و امر به معروف و نهى از منكر كردى ، و با حكمت و اندرز نيكو ، به راه پروردگارت دعوت نمودى و خدايت را عبادت كردى تا اَجَلت در رسيد . آن گاه مى گويى : سلام بر فرشتگانِ نشاندار خدا ! سلام بر فرشتگان فرود آينده خدا ! سلام بر فرشتگان پشت سرِ هم قرار گرفته خدا ! سلام بر فرشتگانى كه با اذن خدا ، در اين حرم ، مقيم هستند ! سپس مى گويى : ... خدايا ! آن را آخرين زيارت من از قبر فرزند پيامبرت ، قرار مده ، و او را به جايگاهى پسنديده ، گسيل دار تا دينت را با او ، يارى دهى و دشمنت را با او ، از پاى در آورى كه تو آن را به او ، وعده داده اى و تو خدايى هستى كه از وعده ات ، تخلّف نمى كنى. و نيز نزد قبرهاى همه امامان ، چنين مى گويى . و نزد هر امامى كه _ إن شاء اللّه تعالى _ زيارتش كردى ، مى گويى : سلام بر تو ، اى ولىّ خدا ! سلام بر تو ، اى حجّت خدا ! سلام بر تو ، اى نور خدا در تاريكى هاى زمين ! سلام بر تو ، اى امام مؤمنان ، و وارث علم پيامبران ، و زاده اوصيا ، و گواه روز جزا ! گواهى مى دهم كه تو و پسران پيشينِ تو و پسران پسينِ تو ، سرپرستان ، دوستان و پيشوايان من هستيد . و گواهى مى دهم كه شما ، برگزيدگان خدا و خزانه داران او ، و حجّت رساى او هستيد . شما را با علمش ، ياوران دين خود ، و قيام كنندگان به امرش ، و خزانه داران علمش ، و رازدارانش ، و مترجمان وحيَش ، و معدن كلماتش ، و اركان توحيدش ، و گواهان بر بندگانش برگزيد و خَلقش را به شما سپرد و كتابش را براى شما نهاد و نفيس ترين آيات قرآن را ويژه شما كرد . [ علمِ ] تأويل كتاب را به شما داد و شما را گنجينه حكمتش و نور برافراشته در سرزمين هايش قرار داد . تنديسى از نور ، براى شما ساخت و از علم خويش ، در شما روان داشت . از لغزش ها ، نگاهتان داشت و از آلودگى ها ، پاكيزه تان كرد و پليدى را از شما ، دور نمود و به وسيله شما ، نعمت را تمام كرد و اختلاف را به اجتماع ، تبديل نمود و سخنان را يكى كرد و اطاعت مفروض و دوستى واجب [ شما ]را لازم ساخت . پس شما ، اولياى برگزيده و بندگان مكرّم او هستيد . اى فرزند پيامبر خدا ! با شناخت حقّ تو ، نزدت آمده ام و به شأن تو ، بينا هستم . با دشمنانت ، دشمن و با دوستانت ، دوست هستم . پدر و مادرم ، فدايت باد ! خداوند ، بر تو ، درود و سلام فراوان فرستد ! به ميهمانى و زيارت و پناهندگى ، نزدت آمده ام . از جنايت هايى كه بر خود كرده ام و از كوله بار گناهانم ، به تو پناه آورده ام . پس شفيع من باش كه تو را نزد خداوند ، جايگاهى معلوم است و تو نزد خدا ، آبرومندى . به خدا ، ايمان آوردم و به آنچه بر شما ، فرو فرستاده است . آخرينِ شما را همان گونه دوست مى دارم كه اوّلينِ شما را دوست مى دارم ، و از هر تكيه گاه و پيشواى ديگرى غير از شما ، بيزارى مى جويم و به هر معبودى غير از خدا ، و نيز به لات و عُزّا ، كفر مى ورزم .

.

ص: 194

. .

ص: 195

. .

ص: 196

. .

ص: 197

. .

ص: 198

8 / 6الزِّيارَةُ السّادِسَةُالمزار الكبير:زِيارَةٌ جامِعَةٌ لِسائِرِ الأَئِمَّةِ صَلَواتُ اللّهِ عَلَيهِم ، وَالقَولُ في مُبتَدَإِ الأَمرِ فِي الزِّيارَةِ إلى آخِرِها وَرَدَت عَنِ الصّادِقينَ عليهم السلام (1) : إذا أرَدتَ زِيارَةَ قُبورِ الأَئِمَّةِ عليهم السلام فَليَكُن مِن قَولِكَ عِندَ العَقدِ عَلَى العَزِم وَالنِّيَّةِ : اللّهُمَّ صِل عَزمي بِالتَّحقيقِ، ونِيَّتي بِالتَّوفيقِ، ورَجائي بِالتَّصديقِ، وتَوَلَّ أمري، ولا تَكِلني إلى نَفسي، وأحِلَّ عُقدَةَ الحَيرَةِ وَالتَّخَلُّفِ (2) عَن حُضورِ المَشاهِدِ المُقَدَّسَةِ. وصَلِّ رَكعَتَينِ قَبلَ خُروجِكَ ، وقُل بِعَقِبِهِما: اللّهُمَّ إنّي أستَودِعُكَ ديني ونَفسي وجَميعَ حُزانَتي (3) ، اللّهُمَّ أنتَ الصّاحِبُ فِي السَّفَرِ، وَالخَليفَةُ فِي الأَهلِ وَالمالِ وَالوَلَدِ، اللّهُمَّ إنّي أعوذُ بِكَ مِن سوءِ الصُّحبَةِ، وإخفاقِ الأَوبَةِ، اللّهُمَّ سَهِّل لَنا حَزْنَ (4) ما نَتَغَوَّلُ عَلَيهِ، ويَسِّر عَلَينا مُستَغزَرَ ما نَروحُ ونَغدو لَهُ، إنَّكَ عَلى كُلِّ شَيءٍ قَديرٌ . 5 فَإِذا سَلَكتَ طَريقَكَ فَليَكُن هَمُّكَ ما سَلَكتَ لَهُ، ولَتُقَلِّلُ مِن حالٍ تَغُضُّ (5) مِنكَ، ولَتُحسِنُ الصُّحبَةَ لِمَن صَحِبَكَ، وأكثِر مِنَ الثَّناءِ عَلَى اللّهِ تَعالى ذِكرُهُ، وَالصَّلاةِ عَلى رَسولِهِ . فَإِذا أرَدتَ الغُسلَ لِلزِّيارَةِ فَقُل وأنتَ تَغتَسِلُ: بِسمِ اللّهِ وبِاللّهِ وفي سَبيلِ اللّهِ وعَلى مِلَّةِ رَسولِ اللّهِ، اللّهُمَّ اغسِل عَنّي دَرَنَ (6) الذُّنوبِ، ووَسَخَ العُيوبِ ، وطَهِّرني بِماءِ التَّوبَةِ، وألبِسني رِداءَ العِصمَةِ، وأيِّدني بِلُطفٍ مِنكَ تُوَفِّقُني لِصالِحِ الأَعمالِ، إنَّكَ ذُو الفَضلِ العَظيمِ. فَإِذا دَنَوتَ مِن بابِ المَشهَدِ فَقُل: الحَمدُ للّهِِ الَّذي وَفَّقَني لِقَصدِ وَلِيِّهِ ، وزِيارَةِ حُجَّتِهِ، وأورَدَني حَرَمَهُ، ولَم يَبخَسني حَظّي مِن زِيارَةِ قَبرِهِ، وَالنُّزولِ بِعَقوَةِ (7) مُغَيَّبِهِ ، وساحَةِ تُربَتِهِ، الحَمدُ للّهِِ الَّذي لَم يَسُمني بِحِرمانِ ما أمَّلتُهُ، ولا صَرَفَ عَزمي عَمّا رَجَوتُهُ، ولا قَطَعَ رَجائي مِمّا تَوَقَّعتُهُ، بَل ألبَسَني عافِيَتَهُ، وأفادَني نِعمَتَهُ، وآتاني كَرامَتَهُ. فَإِذا دَخَلتَ المَشهَدَ، فَقِف عَلَى الضَّريحِ الطّاهِرِ وقُل: السَّلامُ عَلَيكُم أئِمَّةَ المُؤمِنينَ، وسادَةَ المُتَّقينَ، وكُبَراءَ الصِّدّيقينَ، واُمَراءَ الصّالِحينَ، وقادَةَ المُحسِنينَ، وأعلامَ المُهتَدينَ، وأنوارَ العارِفينَ، ووَرَثَةَ الأَنبِياءِ، وصَفوَةَ الأَوصِياءِ، وشُموسَ الأَتقِياءِ، وبُدورَ الخُلَفاءِ، وعِبادَ الرَّحمنِ، وشُرَكاءَ القُرآنِ ، ومَنهَجَ الإِيمانِ، ومَعادِنَ الحَقائِقِ، وشُفَعاءَ الخَلائِقِ، ورَحمَةُ اللّهِ وبَرَكاتُهُ. أشهَدُ أنَّكُم أبوابُ اللّهِ، ومَفاتيحُ رَحمَتِهِ، ومَقاليدُ مَغفِرَتِهِ، وسَحائِبُ رِضوانِهِ، ومَصابيحُ جِنانِهِ، وحَمَلَةُ قُرآنِهِ ، وخَزَنَةُ عِلمِهِ، وحَفَظَةُ سِرِّهِ، ومَهبِطُ وَحيِهِ، وأماناتُ النُّبَوَّةِ، ووَدائِعُ الرِّسالَةِ. أنتُم اُمَناءُ اللّهِ وأحِبّاؤُهُ، وعِبادُهُ وأسخِياؤُهُ (8) ، وأنصارُ تَوحيدِهِ ، وأركانُ تَمجيدِهِ، ودُعاتُهُ إلى دينِهِ ، وحَرَسَةُ خَلائِقِهِ ، وحَفَظَةُ شَرائِعِهِ . لا يَسبِقُكُم ثَناءُ المَلائِكَةِ فِي الإِخلاصِ وَالخُشوعِ، ولا يُضادُّكُم ذُو ابتِهالٍ وخُضوعٍ، أنّى ولَكُمُ القُلوبُ الَّتي تَوَلَّى اللّهُ رِياضَتَها بِالخَوفِ وَالرَّجاءِ، وجَعَلَها أوعِيَةً لِلشُّكرِ وَالثَّناءِ، وآمَنَها مِن عَوارِضِ الغَفلَةِ، وصَفّاها مِن شَواغِلِ الفَترَةِ ، بَل يَتَقَرَّبُ أهلُ السَّماءِ بِحُبِّكُم، وبِالبَراءَةِ مِن أعدائِكُم، وتَواتُرِ البُكاءِ عَلى مُصابِكُم، وَالاِستِغفارِ لِشيعَتِكُم ومُحِبّيكُم . فَأَنَا اُشهِدُ اللّهَ خالِقي، واُشهِدُ مَلائِكَتَهُ وأنبِياءَهُ، واُشهِدُكُم يا مَوالِيَّ ، بِأنّي مُؤمِنٌ بِوِلايَتِكُم، مُعتَقِدٌ لِاءِمامَتِكُم، مُقِرٌّ بِخِلافَتِكُم، عارِفٌ بِمَنزِلَتِكُم، مُؤمِنٌ بِعِصمَتِكُم، خاضِعٌ لِوِلايَتِكُم، مُتَقَرِّبٌ إلَى اللّهِ بِحُبِّكُم، وبِالبَراءَةِ مِن أعدائِكُم ، عالِمٌ بِأَنَّ اللّهَ قَد طَهَّرَكُم مِنَ الفَواحِشِ ما ظَهَرَ مِنها وما بَطَنَ، ومِن كُلِّ ريبَةٍ ونَجاسَةٍ، ودَنِيَّةٍ ورَجاسَةٍ، ومَنَحَكُم رايَةَ الحَقِّ ، الَّذي مَن تَقَدَّمَها ذَلَّ (9) ، ومَن تَأَخَّرَ عَنها زَلَّ ، وفَرَضَ طاعَتَكُم عَلى كُلِّ أسوَدَ وأبيَضَ. وأشهَدُ أنَّكُم قَد وَفَيتُم بِعَهدِ اللّهِ وذِمَّتِهِ، وبِكُلِّ مَا اشتَرَطَهُ عَلَيكُم في كِتابِهِ، ودَعَوتُم إلى سَبيلِهِ، وأنفَدتُم طاقَتَكُم في مَرضاتِهِ، وحَمَلتُمُ الخَلائِقَ عَلى مِنهاجِ النُّبُوَّةِ ومَسالِكِ الرِّسالَةِ، وسِرتُم فيهِ بِسيرَةِ الأَنبِياءِ، ومَذاهِبِ الأَوصِياءِ، فَلَم يُطَع لَكُم أمرٌ، ولَم تُصغِ إلَيكُم اُذُنٌ، فَصَلَواتُ اللّهِ عَلى أرواحِكُم وأجسادِكُم. ثُمَّ تَنَكَّبُ عَلَى القَبرِ وتَقولُ: بِأَبي أنتَ واُمّي يا حُجَّةَ اللّهِ ، لَقَد اُرضِعتَ بِثَديِ الإِيمانِ، وفُطِمتَ بِنورِ الإِسلامِ، وغُذّيتَ بِبَردِ اليَقينِ ، واُلبِستَ حُلَلَ العِصمِةِ ، وَاصطُفيتَ ووُرِّثتَ عِلمَ الكِتابِ، ولُقِّنتَ فَصلَ الخِطابِ، واُوضِحَ بِمَكانِكَ مَعارِفُ التَّنزيلِ، وغَوامِضُ التَّأويلِ، وسُلِّمَت إلَيكَ رايَةُ الحَقِّ، وكُلِّفتَ هِدايَةَ الخَلقِ ، ونُبِذَ إلَيكَ عَهدُ الإِمامَةِ، واُلزِمتَ حِفظَ الشَّريعَةِ. وأشهَدُ يا مَولايَ أنَّكَ وَفَيتَ بِشَرائِطِ الوَصِيَّةِ، وقَضَيتَ ما ألزَمَكَ (10) مِن فَرضِ الطّاعَةِ، ونَهَضتَ بِأَعباءِ الإِمامَةِ، وَاحتَذَيتَ مِثالَ النُّبُوَّةِ ، فِي الصَّبرِ وَالاِجتِهادِ وَالنَّصيحَةِ لِلعِبادِ، وكَظمِ الغَيظِ، وَالعَفوِ عَنِ النّاسِ، وعَزَمتَ عَلَى العَدلِ فِي البَرِيَّةِ، وَالنَّصَفَةِ فِي القَضِيَّةِ، ووَكَّدتَ الحُجَجَ عَلَى الاُمَّةِ بِالدَّلائِلِ الصّادِقَةِ ، وَالشَّواهِدِ النّاطِقَةِ، ودَعَوتَ إلَى اللّهِ بِالحِكمَةِ البالِغَةِ وَالمَوعِظَةِ . (11) فَمُنِعتَ مِن تَقويمِ الزَّيغِ (12) ، وسَدِّ الثَّلمِ، وإصلاحِ الفاسِدِ، وكَسرِ المُعانِدِ ، وإحياءِ السُّنَنِ، وإماتَةِ البِدَعِ، حَتّى فارَقتَ الدُّنيا وأنتَ شَهيدٌ، ولَقيتَ رَسولَ اللّهِ صَلَّى اللّهُ عَلَيهِ وآلِهِ وأنتَ حَميدٌ، صَلَواتُ اللّهِ عَلَيكَ صَلاةً تَتَرادَفُ وتَزيدُ. ثُمَّ صِر إلى عِندِ الرِّجلَينِ وقُل: يا سادَتي! يا آلَ رَسولِ اللّهِ ! إنّي بِكُم أتَقَرَّبُ إلَى اللّهِ _ جَلَّ وعَلا _ بِالخِلافِ عَلَى الَّذينَ غَدَروا بِكُم، ونَكَثوا بَيعَتَكُم، وجَحَدوا وِلايَتَكُم، وأنكَروا مَنزِلَتَكُم ، وخَلَعوا رِبقَةَ (13) طاعَتِكُم، وهَجَروا أسبابَ مَوَدَّتِكُم، وتَقَرَّبوا إلى فَراعِنَتِهِم بِالبَراءَةِ مِنكُم، وَالإِعراضِ عَنكُم، ومَنَعوكُم مِن إقامَةِ الحُدودِ، وَاستِئصالِ الجُحودِ، وشَعبِ الصَّدعِ (14) ، ولَمِّ الشَّعَثِ (15) ، وسَدِّ الخَلَلِ، وتَثقيفِ (16) الأَوَدِ (17) ، وإمضاءِ الأَحكامِ ، وتَهذيبِ الإِسلامِ، وقَمعِ الآثامِ، وأرهَجوا (18) عَلَيكُم نَقعَ الحُروبِ وَالفِتَنِ، وأنحَوا عَلَيكُم سُيوفَ الأَحقادِ، [ و ] (19) هَتَكوا مِنكُمُ السُّتورَ ، وَابتاعوا بِخُمسِكُمُ الخُمورَ، وصَرَفوا صَدَقاتِ المَساكينِ إلَى المُضحِكينَ وَالسّاخِرينَ. وذلِكَ بِما طَرَّقَت لَهُمُ الفَسَقَةُ الغُواةُ، وَالحَسَدَةُ البُغاةُ، أهلُ النَّكثِ وَالغَدرِ وَالخِلافِ وَالمَكرِ، وَالقُلوبِ المُنتِنَةِ مِن قَذَرِ الشِّركِ، وَالأَجسادِ المُشحَنَةِ مِن دَرَنِ الكُفرِ، أضَبّوا عَلَى النِّفاقِ، وأكَبّوا عَلى عَلائِقِ الشِّقاقِ ... . وَاستَخَفَّت بِالإِيمانِ وَالإِسلامِ، وهَدَمَتِ الكَعبَةَ، وأغارَت عَلى دارِ الهِجرَةِ يَومَ الحَرَّةِ (20) ، وأبرَزَت بَناتِ المُهاجِرينَ وَالأَنصارِ لِلنَّكالِ وَالسَّوءَةِ ، وألبَسَتهُنَّ ثَوبَ العارِ وَالفَضيحَةِ، ورَخَّصَت لِأَهلِ الشُّبهَةِ في قَتلِ أهلِ بَيتِ الصَّفوَةِ وإبادَةِ نَسلِهِ، وَاستيصالِ شَأفَتِهِ (21) ، وسَبيِ حَرَمِهِ، وقَتلِ أنصارِهِ، وكَسرِ مِنبَرِهِ، وقَلبِ مَفخَرِهِ ، وإخفاءِ دينِهِ، وقَطعِ ذِكرِهِ. يا مَوالِيَّ ، فَلَو عايَنَكُمُ المُصطَفى وسِهامُ الاُمَّةِ مُعرِقَةٌ (22) في أكبادِكُم، ورِماحُهُم مُشرَعَةٌ في نُحورِكُم، وسُيوفُها مولَغَةٌ في دِمائِكُم، يَشفي أبناءُ العَواهِرِ غَليلَ الفِسقِ مِن وَرَعِكُم، وغَيظَ الكُفرِ مِن إيمانِكُم. وأنتُم بَينَ صَريعٍ فِي المِحرابِ، قَد فَلَقَ السَّيفُ هامَتَهُ ، وشَهيدٍ فَوقَ الجِنازَةِ قَد شُكَّت (23) أكفانُهُ بِالسِّهامِ، وقَتيلٍ بِالعَراءِ قَد رُفِعَ فَوقَ القَناةِ رَأسُهُ، ومُكَبَّلٍ فِي السِّجنِ قَد رُضَّت بِالحَديدِ أعضاؤُهُ، ومَسمومٍ قَد قُطِعَت بِجُرَعِ السَّمِّ أمعاؤُهُ، وشَملُكُم عَباديدُ (24) تُفنيهِمُ العَبيدُ وأبناءُ العَبيدِ. فَهَلِ المِحَنُ _ يا ساداتي _ إلَا الَّتي لَزِمَتكُم، وَالمَصائِبُ إلَا الَّتي عَمَّتكُم، وَالفَجايِعُ إلَا الَّتي خَصَّتكُم، وَالقَوارِعُ (25) إلَا الَّتي طَرَقَتكُم، صَلَواتُ اللّهِ عَلَيكُم وعَلى أرواحِكُم وأجسادِكُم، ورَحمَةُ اللّهِ وبَرَكاتُهُ. ثُمَّ قَبِّلهُ وقُل: بِأَبي واُمّي يا آلَ المُصطَفى، إنّا لا نَملِكُ إلاّ أن نَطوفَ حَولَ مَشاهِدِكُم، ونُعَزِّيَ فيها أرواحَكُم، عَلى هذِهِ المَصائِبِ العَظيمَةِ الحالَّةِ بِفِنائِكُم ، وَالرَّزايَا الجَليلَةِ النّازِلَةِ بِساحَتِكُمُ، الَّتي أثبَتَت في قُلوبِ شيعَتِكُمُ القُروحَ، وأورَثَت أكبادَهُمُ الجُروحَ، وزَرَعَت في صُدورِهُمُ الغُصَصَ. فَنَحنُ نُشهِدُ اللّهَ أنّا قَد شارَكنا أولِياءَكُم وأنصارَكُمُ المُتَقَدِّمينَ، في إراقَةِ دِماءِ النّاكِثينَ وَالقاسِطينَ وَالمارِقينَ (26) ، وقَتَلَةِ أبي عَبدِ اللّهِ سَيِّدِ شَبابِ أهلِ الجَنَّةِ يَومَ كَربَلاءَ، بِالنِّيّاتِ وَالقُلوبِ، وَالتَّأَسُّفِ عَلى فَوتِ تِلكَ المَواقِفِ، الَّتي حَضَروا لِنُصرَتِكُم ، وَاللّهُ وَلِيّي يُبَلِّغُكُم مِنِّي السَّلامَ . ثُمَّ اجعَلِ القَبرَ بَينَكَ وبَينَ القِبلَةِ وقُل: اللّهُمَّ يا ذَا القُدرَةِ الَّتي صَدَرَ عَنهَا العالَمُ مُكَوَّنا مَبروءا عَلَيها، مَفطورا تَحتَ ظِلِّ العَظَمَةِ، فَنَطَقَت شَواهِدُ صُنعِكَ فيهِ بِأَنَّكَ أنتَ اللّهُ لا إلهَ إلّا أنتَ، مُكَوِّنُهُ وبارِئُهُ وفاطِرُهُ. ابتَدَعتَهُ لا مِن شَيءٍ، ولا عَلى شَيءٍ، ولا في شَيءٍ، ولا لِوَحشَةٍ دَخَلَت عَلَيكَ إذ لا غَيرُكَ، ولا حاجَةٍ بَدَت لَكَ في تَكوينِهِ، ولا لِاستِعانَةٍ مِنكَ عَلى ما تَخلُقُ بَعدَهُ، بَل أنشَأتَهُ لِيَكونَ دَليلاً عَلَيكَ، بِأَنَّكَ بائِنٌ مِنَ الصُّنعِ، فَلا يُطيقُ المُنصِفُ بِعَقلِهِ إنكارَكَ، وَالمَوسومُ بِصِحَّةِ المَعرِفَةِ جُحودَكَ. أسأَلُكَ بِشَرَفِ الإِخلاصِ في تَوحيدِكَ، وحُرمَةِ التَّعَلُّقِ بِكِتابِكَ ، وأهلِ بَيتِ نَبِيِّكَ، أن تُصَلِّيَ عَلى آدَمَ بَديعِ فِطرَتِكَ، وبِكرِ حُجَّتِكَ، ولِسانِ قُدرَتِكَ ، وَالخَليفَةِ في بَسيطَتِكَ، وعَلى مُحَمَّدٍ الخالِصِ مِن صَفوَتِكَ، وَالفاحِصِ عَن مَعرِفَتِكَ، وَالغائِصِ المَأمونِ عَلى مَكنونِ سَريرَتِكَ، بِما أولَيتَهُ مِن نِعمَتِكَ بِمَعونَتِكَ، وعَلى مَن بَينَهُما مِنَ النَّبِيّينَ وَالمُكَرَّمينَ وَالأَوصِياءِ وَالصِّدّيقينَ، وأن تَهَبَني لِاءِمامي هذا . وضَع خَدَّكَ عَلى سَطحِ القَبرِ وقُل: اللّهُمَّ بِمَحَلِّ هذَا السَّيِّدِ مِن طاعَتِكَ، وبِمَنزِلَتِهِ عِندَكَ، لا تُمِتني فَجأَةً، ولا تَحرِمني تَوبَةً، وَارزُقنِي الوَرَعَ عَن مَحارِمِكَ دينا ودُنيا، وَاشغَلني بِالآخِرَةِ عَن طَلَبِ الاُولى، ووَفِّقني لِما تُحِبُّ وتَرضى، وجَنِّبنِي اتِّباعَ الهَوى، وَالاِغتِرارَ بِالأَباطيلِ وَالمُنى. اللّهُمَّ اجعَلِ السَّدادَ في قَولي، وَالصَّوابَ في فِعلي ، وَالصِّدقَ وَالوَفاءَ في ضَماني ووَعدي، وَالحِفظَ وَالإِيناسَ مَقرونَينِ بِعَهدي وعَقدي، وَالبِرَّ وَالإِحسانَ من شَأني وخُلُقي، وَاجعَلِ السَّلامَةَ لي شامِلَةً، وَالعافِيَةَ بي مُحيطَةً مُلتَفَّةً، ولُطفَ صُنعِكَ وعَونِكَ مَصروفا إلَيَّ ، وحُسنَ تَوفيقِكَ ويُسرَكَ مَوفورا عَلَيَّ، وأحيِني يا رَبِّ سَعيدا ، وتَوَفَّني شَهيدا ، وطَهِّرني لِلمَوتِ وما بَعدَهُ. اللّهُمَّ وَاجعَلِ الصِّحَّةَ وَالنّورَ في سَمعي وبَصَري، وَالجِدَةَ (27) وَالخَيرَ في طَرَفي (/ طُرُقي) ، وَالهُدى وَالبَصيرَةَ في ديني ومَذهَبي، وَالميزانَ أبَدا نُصبَ عَيني، وَالذِّكرَ وَالمَوعِظَةَ شِعاري ودِثاري (28) ، وَالفِكرَةَ وَالعِبرَةَ اُسّي وعِمادي، ومَكِّنِ اليَقينَ في قَلبي، وَاجعَلهُ أوثَقَ الأَشياءِ في نَفسي، وَاغلِبهُ عَلى رَأيي وعَزمي . وَاجعَلِ الإِرشادَ في عَمَلي، وَالتَّسليمَ لِأَمرِكَ مِهادي وسَندي، وَالرِّضا بِقَضائِكَ وقَدَرِكَ أقصى عَزمي ونِهايَتي، وأبعَدَ هَمّي وغايَتي، حَتّى لا أتَّقِيَ أحَدا مِن خَلقِكَ بِديني، ولا أطلُبَ بِهِ غَيرَ آخِرَتي، ولا أستَدعِيَ مِنهُ إطرائي ومَدحي . وَاجعَل خَيرَ العَواقِبِ عاقِبَتي، وخَيرَ المَصايِرِ مَصيري، وأنعَمَ العَيشِ عَيشي ، وأفضَلَ الهُدى هُدايَ، وأوفَرَ الحُظوظِ حَظّي، وأجزَلَ الأَقسامِ قِسمي ونَصيبي، وكُن لي يا رَبِّ مِن كُلِّ سَوءٍ وَلِيّا ، وإلى كُلِّ خَيرٍ دَليلاً وقائِدا ، ومِن كُلِّ باغٍ وحَسودٍ ظَهيرا ومانِعا . اللّهُمَّ بِكَ اعتِدادي وعِصمَتي، وثِقَتي وتَوفيقي، وحَولي وقُوَّتي، ولَكَ مَحيايَ ومَماتي، وفي قَبضَتِكَ سُكوني وحَرَكَتي ، وإنَّ بِعُروَتِكَ الوُثقَى استِمساكي ووُصلَتي، وعَلَيكَ فِي الاُمورِ كُلِّهَا اعتِمادي وتَوَكُّلي، ومِن عَذابِ جَهَنَّمَ ومَسِّ سَقَرَ نَجاتي وخَلاصي، وفي دارِ أمنِكَ وكَرامَتِكَ مَثوايَ ومُنقَلَبي، وعَلى أيدي ساداتي ومَوالِيَّ آلِ المُصطَفى فَوزي وفَرَجي . اللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ، وَاغفِر لِلمُؤمِنينَ وَالمُؤمِناتِ، وَالمُسلِمينَ وَالمُسلِماتِ، وَاغفِرلي ولِوالِدَيَّ وما وَلَدا وأهلِ بَيتي وجيراني، ولِكُلِّ مَن وَلَدَني مِنَ المُؤمِنينَ وَالمُؤمِناتِ، إنَّكَ ذو فَضلٍ عَظيمٍ. (29)

.


1- .في مصباح الزائر : « . . . هي مرويّة عن الأئمّة عليهم السلام » .
2- .وفي نسخة اُخرى: «عقدة الخيرة ، أتخلف» .
3- .الحُزانة : عيال الرجل الذي يتحزّن بأمرهم (الصحاح : ج 5 ص 2098 «حزن») .
4- .الحَزن هنا : الصعوبة والمَشَقّة . قال الفيّومي : الحَزْن : ما غَلُظ من الأرض ، وهو خلاف السَّهل (المصباح المنير : ص 134 «حزن») .
5- .في المصدر : «تغصّ» ، والتصويب من مصباح الزائر وبحار الأنوار . قال الجوهري : غَضَّ منه يَغُضُّ : إذا وضع ونقص من قدره ، يقال : ليس عليك في هذا الأمر غَضاضة؛ أي ذلّه ومَنقَصة (الصحاح : ج 3 ص 1095 «غضض») .
6- .الدَّرَن : الوَسَخ ، أو تَلَطُّخه ؛ دَرِنَ الثوبُ فهو دَرِن ، ودَرِنَت يدُه بالشيء : تلَطَّخَت (القاموس المحيط : ج 4 ص 222 «درن») .
7- .عَقْوَةُ الدار : حَوْلَها وقريبا منها (النهاية : ج 3 ص 283 «عقا») .
8- .في مصباح الزائر وبحار الأنوار : «وأصفياؤه» بدل «وأسخياؤه» .
9- .في مصباح الزائر وبحار الأنوار : «ضلّ» بدل «ذلّ» .
10- .في مصباح الزائر وبحارالأنوار: «لزمك» بدل «ألزمك».
11- .في مصباح الزائر وبحار الأنوار : «والموعظة الحسنة» .
12- .الزَّيغ : الشكّ والجَور عن الحقّ (القاموس المحيط : ج 3 ص 107 «زاغ») .
13- .الرِّبْقُ: حبل فيه عدّه عُرى تشدّ به البُهُم: الواحدة من العُرى: ربقة، وفي الحديث: خلع ربقة الإسلام من عنقه (الصحاح : ج 4 ص 1480 «ربق»).
14- .الصَّدْعُ : الشَّقُ في شيء صلب والفُرقة من الشيء (القاموس المحيط : ج 3 ص 49 «صدع») .
15- .الشَّعْثُ: انتشار الأمر، والتشعُّث: التفرّق (القاموس المحيط : ج 1 ص 168 «شعث»).
16- .ثَقّفتُ الشيء : أقمتُ المُعو ج منه (المصباح المنير : ص 83 «ثقف») .
17- .أوِدَ : أي اعْوَجّ (الصحاح : ج 2 ص 442 «أود») .
18- .الرَّهَج : الغُبار . وأرهَجَ الغُبارَ : أي أثارَه (الصحاح : ج 1 ص 318 «رهج») .
19- .مابين المعقوفين سقط من المصدر ، وأثبتناه من مصباح الزائر وبحار الأنوار .
20- .يوم الحَرَّة : معروفٌ ، وهو يومٌ قاتلَ عَسكَر يزيد بن معاوية أهل المدينة ونهَبَهُم . هلك فيها خَلقٌ كثير من المهاجرين والأنصار ، وكان ذلك في ذي الحجّة من سنة ثلاث وستّين من الهجرة (مجمع البحرين : ج 1 ص 384 «حرر») .
21- .الشَّأفَة : الأصل . واستأصَلَ اللّه شأفَتَه : أذهَبَهُ ، أو معناه : أزاله من أصله (القاموس المحيط : ج 3 ص 156 «شأف») .
22- .أعرَقَ الشجرُ : إذا امتدّت عروقه في الأرض (الصحاح : ج 4 ص 1524 «عرق») .
23- .شَكَكْتُه بالرمح : أي خرقته وانتظمته (الصحاح : ج 4 ص 1595 «شكك») .
24- .العَباديد : الفِرَق من الناس الذاهبون في كلّ وجه ، وكذلك العَبابيد (الصحاح : ج 2 ص 504 «عبد») .
25- .القارِعَة : الشديدة من شدائد الدهر ، وهي الداهية . يقال : قَرَعَتهم قوارع الدهر؛ أي أصابتهم (الصحاح : ج 3 ص 1263 «قرع») .
26- .الناكثون : أصحاب الجمل؛ لأنّهم نكثوا بيعتهم . والقاسطون : أهل صفّين؛ لأنّهم جاروا في حكمهم وبغوا عليه . والمارقون : الخوارج ؛ لأنّهم مرقوا من الدين كما يمرق السهم من الرميّة (النهاية : ج 4 ص 60 «قسط») .
27- .وَجَدَ جِدَةً : أي استغنى غنىً لا فقر بعده (النهاية : ج 5 ص 155 «وجد») .
28- .الشِّعار : ما تحت الدثار من اللّباس ، وهو يلي شعر الجسد دون ما سواه من الثياب ، وفي المثل : «هُمُ الشّعار دون الدِّثار» يصفهم بالمودّة والقرب (تاج العروس : ج 7 ص 32 «شعر») .
29- .المزار الكبير : ص 291 ح 14 ، مصباح الزائر : ص 460 ، بحار الأنوار : ج 102 ص 162 .

ص: 199

8 / 6زيارت ششم

المزار الكبير :زيارت جامعه، براى همه امامان _ كه درودهاى خدا بر ايشان باد _ است و همه زيارت ، از ابتدا تا انتها ، از امامان عليهم السلام وارد شده است : هنگامى كه قصد زيارت قبرهاى امامان را داشتى ، هنگام تصميم گيرى و نيّت كردن ، بايد چنين بگويى : خدايا ! تصميم مرا محقَّق كن ، و نيّتم را قرين توفيق گردان ، و اميدم را تصديق كن ، و كارم را به عهده گير و مرا به خود ، وا مگذار ، و گِره هاى سرگردانى و حضور نيافتن در بارگاه هاى مقدّس را بگشاى . و پيش از بيرون آمدنت ، دو ركعتْ نماز بخوان و پشت سرِ آن ، بگو : خدايا ! دين و جان و همه دل نگرانى هايم ( اهل و عيالم ) را به تو مى سپارم . خدايا ! تو همراه من در سفرى ، و جانشين من ، در خانه و دارايى و فرزندانم . خدايا ! از بد همراهى كردن و روا نشدن حاجت ، به تو پناه مى برم . خدايا ! سختى هاى راهِ پيش رويمان را برايمان هموار كن و درخواست هاى فراوانى را كه هميشه داريم ، برايمان به آسانى برآورده كن ، كه تو بر هر كارى ، توانايى . و هنگامى كه به راهت در آمدى ، همّتت به مقصدت باشد و از هر چه تو را خوار مى دارد ، بكاه و با همراهانت ، نيكو مصاحبت كن و خداى والانام را فراوان بستاى و بر پيامبرش ، بسيار درود بفرست . و چون خواستى غسل زيارت كنى ، در همان هنگام غسل ، بگو : به نام خدا و با يارى خدا و در راه خدا و بر دين پيامبر خدا . خدايا ! پليدى گناهان و آلودگى عيب ها را از من بشوى و با آب توبه ، مرا پاكيزه گردان و رَداى عصمت ، بر من بپوشان و مرا با لطف خود ، تأييد كن و به كارهاى شايسته ، موفّق بدار ، كه تو داراى لطفى بزرگ هستى . و هنگامى كه به درگاه بارگاه ، نزديك شدى ، بگو : ستايش ، ويژه خدايى است كه مرا توفيق قصد كردنِ وليّش و زيارت حجّتش را داده است و مرا به حرمش در آورده و نصيب مرا از زيارت قبرش و فرود آمدن در نزديكى نهانگاهش و كنار مرقدش ، دريغ نداشته است . ستايش ، ويژه خدايى است كه مرا با ناكامى از آرزوهايم ، آزرده نساخت ، و عزمم را نسبت به آنچه بِدان اميد مى برم ، تغيير نداد ، و اميدم را از آنچه توقّع دارم ، نبُريد ؛ بلكه لباس عافيت بر من پوشانْد و نعمتش را به من بخشيد و كرامتش را ارزانى ام داشت . و چون داخل بارگاه شدى ، بر بالاى ضريح پاك [ قبر ] بِايست و بگو : سلام و رحمت و بركات خدا بر شما كه پيشواى مؤمنان ، سالار پرهيزگاران ، و بزرگ صدّيقان ، و امير صالحان ، و زمامدار نيكوكاران ، و نشانه هاى ره يافتگان ، و نورهاى عارفان ، و وارثان پيامبران ، و برگزيده اوصيا ، و آفتاب پرهيزگاران ، و مهتاب خلفا ، و بندگان [ خداى ]رحمان ، و شريكان قرآن ، و راه ايمان ، و معادن حقايق ، و شفيعان آفريدگان هستيد ! گواهى مى دهم كه شما ، باب هاى خدا ، و كليدهاى رحمتش ، و گشاينده آمرزشش ، و ابرهاى رضايتش ، و چراغ هاى بهشتش ، و حاملان قرآنش ، و خزانه داران علمش ، و رازدارانش ، و محلّ فرود وحى ، و امانت هاى نبوّت ، و وديعه هاى رسالتش هستيد . شما ، امينان خدا و دوستان او ، و بندگان و برگزيدگان او ، و ياوران توحيد او ، و رُكن هاى بزرگداشت او ، و دعوتگران به دين او ، و نگهبانان خلقش ، و حافظان شريعتش هستيد . ستايش فرشتگان [ از خدا ] ، بر اخلاص و خشوع شما پيشى نمى گيرد و هيچ نيايشگرِ خاضعى به پاى شما نمى رسد . كِى چنين شود ، در حالى كه شما ، دل هايى داريد كه خداوند ، تمرين دادن آنها را با بيم و اميد خود ، به عهده گرفته است و آن را ظرف هاى سپاس و ستايش خود ، قرار داده و از عارض شدن غفلت ، ايمن داشته و از سرگرمى هاى جدا كننده [ از عبادت و ذكر ] ، صافشان كرده است . آسمانيان ، با محبّت شما ، و بيزارى از دشمنانتان ، و گريه پى در پى بر مصيبت شما ، و آمرزش خواستن براى پيروان و دوستداران شما ، [ به خدا ]تقرّب مى جويند . من ، خداى آفريننده ام و فرشتگان و پيامبرانش را گواه مى گيرم ، و نيز شما را _ اى سرپرستان من _ ، كه به ولايت شما ، ايمان آورده ام و به امامت شما ، باور دارم و به جانشينى شما [ براى پيامبر صلى الله عليه و آله ] اقرار كرده ام و به منزلت شما شناخت دارم . به عصمت شما ، مؤمن ، در برابر ولايت شما ، خاضع ، و با محبّت شما و بيزارى از دشمنانتان ، تقرّب جوينده به خدا هستم . مى دانم كه خداوند ، شما را از زشتكارى هاى آشكار و نهان ، پاكيزه كرد ، و نيز از هر دودلى و پليدى و پستى و آلودگى . پرچم حق را ارزانىِ شما داشت ؛ پرچمى كه هر كس از آن پيش افتد ، خوار ( / گم راه ) مى شود و هر كس از آن عقب بمانَد ، مى لغزد ، و اطاعت از شما را بر هر [ انسان ] سياه و سپيدى ، واجب ساخت . و گواهى مى دهم كه به عهد و پيمان خدايى اى كه به گردن داشتيد ، و نيز هر چه خداوند در كتابش با شما شرط كرده بود ، وفا كرديد و به راه او خوانديد و توان خود را براى خشنودى او ، به پايان برديد و مردمان را بر طريق نبوّت و راه هاى رسالت در آورديد و در آن ، به روش پيامبران و شيوه وصيّان ، راه پيموديد ؛ امّا فرمان شما ، اطاعت نگرديد و به [ سخن ] شما ، گوش فرا داده نشد . پس درودهاى خدا بر جان ها و پيكرهايتان باد ! سپس بر قبر بيفت و بگو : پدر و مادرم فدايت باد ، اى حجّت خدا ! بى ترديد ، از سينه ايمان ، شير خوردى و با نور اسلام ، تو را از شير گرفتند و با خُنَكاى يقين ، خوراكت دادند و جامه هاى زربفت عصمت ، بر تو پوشاندند و برگزيده شدى و علم كتاب را به ارث بردى و فصل الخطاب ( سخن نهايى ) را به تو تلقين كردند و با منزلت [امامتِ] تو ، معارف ظاهر قرآن و لايه هاى پيچيده آن ، روشن گشت و پرچم حق را به تو سپردند و هدايت مردم را بر دوش تو نهادند و عهد امامت را بر گردنت انداختند و حفظ شريعت را بر تو لازم ساختند . گواهى مى دهم _ اى مولاى من _ كه تو ، به شرط هاى وصيّت ، وفا نمودى و اطاعت واجبى را كه بر تو لازم بود ، ادا كردى و به امور امامت ، قيام كردى و در شكيب و كوشش ، خيرخواهى براى بندگان ، فرو خوردن خشم و گذشت از مردمان ، پا در جاى پاى پيامبر نهادى . عزمت را بر عدالت ورزى در ميان مردم و انصاف در داورى ، جزم كردى و حجّت ها را با دليل هايى راستين و شاهدهايى گويا ، بر امّت ، تأكيد كردى و با حكمت رسا و اندرز ، به سوى خدا خواندى . امّا تو را از راست كردن كژى ، پُر كردن شكاف ، اصلاح تباهى ، شكست دادن مخالف احياى سنّت ها ، و ميراندن بدعت ها ، باز داشتند تا آن كه با شهادت ، از دنيا رفتى و ستوده ، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله را ديدار كردى . درودهاى خداوند ، بر تو باد ؛ درودهايى پى در پى و فزونى يابنده ! سپس به نزد پاها[ ى امام عليه السلام ] برو و بگو : اى سَروران من ! اى خاندان پيامبر خدا ! من با شما به خداى بزرگ و والا ، تقرّب مى جويم ، با مخالفت با كسانى كه به شما خيانت كردند و بيعت با شما را شكستند و ولايت شما را انكار كردند و منزلت شما را نشناختند و ريسمان طاعت شما را [ از گردن خود] گشودند و رشته محبّت شما را رها نمودند و با دورى كردن و روى گرداندن از شما ، به فرعون هاى خود ، تقرّب جستند و شما را از بر پا ساختن حدود الهى ، و ريشه كنىِ انكار ، و دو دستگى و پراكندگى ، و پُر كردن شكاف ، و راست كردن كژى ، و جارى كردن احكام ، و پاكسازى اسلام [ از بدعت ها ] ، و از ميان بُردن گناه ها ، باز داشتند . غبار جنگ و فتنه را بر ضدّ شما برانگيختند و شمشيرهاى كينه را به سوى شما ، نشانه رفتند و پرده حرمت شما را دريدند و با خُمس [ غنائم ] _ كه از آنِ شما بود _ ، شراب خريدند و زكات متعلّق به بينوايان را به پاى دلقكان و لودگان ريختند . اين ، از آن رو بود كه فاسقان اغواگر و حسودان طغيانگر ، همان پيمان شكنان خيانتكار خلافكار مكّار ، راه را بر ايشان گشودند ؛ آنان كه دل هايى بدبو از لجنزار شرك و پيكرهايى آلوده به پليدىِ كفر داشتند ، به نفاق سر كشيدند و به رشته هاى اختلاف ، در آويختند ... . ايمان و اسلام را خوار داشتند و كعبه را ويران كردند و در روز حَرّه ، (1) به هجرتگاه پيامبر صلى الله عليه و آله (مدينه) تاختند و دختران مهاجر و انصار را براى آزار و زشتكارى ، بيرون كشيدند و جامه ننگ و رسوايى بر آنان پوشاندند و به شبهه داران [ بى ايمان ] ، كشتن خاندان مصطفى و هلاكت نسل او ، ريشه كن كردن وى ، اسير كردن خانواده اش ، كشتن ياورانش ، شكستن منبرش ، دگرگون كردن افتخاراتش ، پنهان كردن دينش و پاك كردن ياد [و نامِ] او را اجازه دادند . اى سرپرستان من ! كاش [ محمّد ] مصطفى مى ديد كه چه سان ، تيرهاى اين امّت ، در جگرهايتان فرو رفته و نيزه هايشان ، از خون گلويتان ، سيراب شده و شمشيرهايشان ، به خون شما آغشته است و چگونه حرام زادگان ، كينه فسق خود را از پارسايى شما ، و غيظ كفرشان را از ايمان شما ، [ با كشتنتان ] تسلّى مى دهند (مى خوابانند) . شما ، يا [ مانند على عليه السلام ]در محراب افتاده اى هستيد كه شمشير ، كاسه سرش را شكافت ، يا [ مانند حسن عليه السلام ] شهيدى هستيد كه در همان بالاى تابوت ، كفنش را با تير ، پاره پاره كردند و يا [ مانند حسين عليه السلام ، ] كُشته در بيابان بى آب و علفيد كه سرش را بالاى نيزه ها كردند ، يا كسى [ مانند امام كاظم عليه السلام ] كه در زندان ، به بندش كشيدند و غُل و زنجير آهنين ، اندام او را خراشيد و يا كسى [ مانند رضا عليه السلام ]كه با نوشاندن سَم ، روده هايش را از هم گسستند . جمع شما ، در هر سو، پراكنده اند و بردگان و برده زادگان ، آنان را از ميان مى برند . اى سَروران من ! محنت ، جز آن است كه به شما رسيده ؟! و مصيبت ، جز آن است كه شما را فرا گرفته ؟! و فاجعه ، جز آن است كه ويژه شما گشته ؟! و سختى روزگار ، جز آن است كه بر شما در آمده ؟! درودها و رحمت و بركات خدا ، بر شما و جان ها و پيكرهايتان باد ! سپس آن را ببوس و بگو : پدر و مادرم فدايتان باد ، اى خاندان مصطفى ! كارى از ما بر نمى آيد ، جز آن كه به گِرد مرقدهاى شما بگَرديم و در آن جا ، بر اين مصيبت هاى بزرگى كه بر شما فرود آمده ، و بلاهاى سنگينى كه شما را فرا گرفته است ، به ارواح شما تسليت بگوييم ؛ مصائب و بلايايى كه دل هاى پيروانتان را به درد آورده و جگرشان را سوخته و بذر غم را در سينه هايشان ، افشانده است . ما خدا را گواه مى گيريم كه به دل و درون ، شريك اوليا و ياوران پيشين شما در ريختن خون پيمان شكنان ، ستم پيشگان و تندروهاى بيرون رونده از دين ، (2) و [نيز ريختن خونِ] قاتلان ابا عبد اللّه ، سَرور جوانان بهشتى ، در كربلا هستيم و بر از دست دادن موقعيت ها و فرصت هاى يارىِ شما ، افسوس مى خوريم . خداوند ، سرپرست من است و سلام مرا به شما مى رسانَد . سپس ، قبر را ميان خود و قبله قرار بده و بگو : اى خداى توانا كه عالَم ، هستى و خلقتش را از قدرت تو يافت و زير سايه شُكوه تو پديد آمد و گواهان صنع تو در آن ، به يكتايى و بى انبازى تو ، لب به سخن گشودند و تو را هستى بخش و پديد آورنده و خالق ، خواندند . هستى را بديعانه ، نه از چيزى و يا بر چيزى و يا در چيزى ، و نه از سرِ وحشتِ تنهايىِ در آمده بر تو ، آفريدى ، هنگامى كه نه غير تو بود ، و نه نياز به آفرينش ، و نه يارى خواستن از آنچه پس از آن مى آفرينى ؛ بلكه تو ، آنها را پديد آوردى تا راه نما به تو باشند و اين كه تو ، جدا از خِلقتى . عاقل منصف ، توان انكار تو را ندارد ، و آن كه به شناختِ درستْ نام بُردار است ، نمى تواند تو را ناديده بگيرد . به شرافت اخلاص در توحيدت و حُرمت چنگ زدن به كتابت و اهل بيت پيامبرت ، از تو مى خواهم كه بر آدم ، نخستين مخلوق [ انسانى ات ] و اوّلين حجّتت و زبان گوياى قدرتت و جانشين تو در گستره زمينت ، و نيز بر محمّد ، برگزيده برگزيدگانت و جستجوگر از معرفتت و غوّاص امين رازهاى درونت ، درود فرستى ، به خاطر آنچه از نعمت با يارى ات به او سپردى ، و نيز بر پيامبران و مكرّمان و وصيّان و صدّيقانى كه ميان آن دو بوده اند ، و [ اين كه ]مرا به اين امامم ببخشى. و گونه ات را بر روى قبر بگذار و بگو : خدايا ! به جايگاه اين سَرور سَرورى يافته از طاعت تو و به منزلتش نزد تو ، مرا دچار مرگِ ناگهانى مكن و از توبه ، محرومم مدار و پارسايى از حرام هاى دينى و دنيايى ات را روزى ام كن و به جاى اين سرا ، مرا به آخرت ، مشغول دار و مرا به آنچه دوست مى دارى و مى پسندى ، موفّقم بدار و مرا از پيروى هوا و هوس و فريفته شدن به باطل ها و آرزوهاى دور و دراز ، دور بدار . خدايا ! سخنم را استوار ، كارم را درست ، تعهّد و وعده ام را همراه صدق و وفا ، و عهد و پيمانم را با حفظ و ذكر ، قرين ساز و نيكى و احسان را شيوه و خوى من ، قرار ده و سلامت را شامل حال من ، و عافيت را فرا گير و در بر گيرنده من ، قرار ده و لطف خِلقت و يارى ات را به سوى من بچرخان و حُسن توفيق و آسانى ات را بر من ، افزون بگردان ، و مرا _ پروردگارا _ خوش بخت بگردان و شهيد بميران و براى مرگ و پس از آن ، پاكيزه ام كن . خدايا ! صحّت و نور را در گوش و ديده من ، بى نيازى هميشگى و خير را در دو سوى من ، هدايت و بصيرت را در دين و مذهبم ، و ترازوى حساب را هميشه در پيش چشم من ، تذكّر و اندرز را جامه زير و روى من ، و فكر و عبرت گرفتن را پايه و ستون من ، قرار ده و يقين را در دلم جاى ده و آن را استوارترين چيز در جانم ، قرار ده و آن را بر انديشه و عزمم ، چيره ساز . راه نمايى ات را در كارم و تسليم در برابر امرت را [ مايه ] آرامش و تكيه گاه من ، و خشنودى به قضا و قَدَرت را بالاترين و نهايى ترين عزم من و دورترين همّت و هدف من ، قرار ده تا آن كه در دينم ، از هيچ كس ، واهمه اى نداشته باشم و با آن ، جز آخرتم را نجويم و از آن ، مدح و ستايشم را نطلبم . بهترينِ سرانجام ها را سرانجام من ، و بهترين سرنوشت ها را سرنوشت من ، و بهترين زندگى را زندگى من ، و بهترين هدايت را هدايت من ، و بهترين نصيب ها را نصيب من ، و كامل ترين قسمت ها را قسمت و سهم من ، قرار ده ، و تو _ پروردگارا _ سرپرست من در برابر هر بدى ، و راه نما و رهبر من به سوى هر خوبى ، و پشتيبان و مانع من در برابر هر سركش و حسود باش . خدايا ! عِدّه و عصمت و اعتماد و توفيق و نيرو و توانم ، از توست . زندگى و مرگم براى توست . سكون و حركتم به دست توست . چنگ زدن و اتّصالم ، به رشته محكم توست . اعتماد و توكّلم در همه امور ، بر توست ، و نيز رهايى و نجاتم از عذاب دوزخ و سَقَر [در عمق دوزخ] . جايگاه و بازگشتگاه من ، در سراى امن و كرامت توست و رستگارى و گشايشم، به دست سَروران و سرپرستانم ، خاندان مصطفى صلى الله عليه و آله ، است . خدايا ! بر محمّد و خاندان محمّد ، درود فرست و مردان و زنان باايمان و مسلمان را بيامرز ، و مرا و پدر و مادرم و فرزندانشان و خانواده و همسايگانم ، و نيز تمام نياكان مؤمنم ، زن و مردشان را بيامرز ، كه تو لطفى بزرگ دارى .

.


1- .روز حَرّه ، روزى است كه سپاه يزيد بر مدينه ، غلبه كرد و به قتل وغارت مردم و بسيارى از مهاجران و انصار ، دست زد و فرمانده سپاه به دستور يزيد ، اموال و زنان مدينه را سه روز براى سربازان خود ، مباح (مُجاز) كرد . اين واقعه ، در ذى حجّه سال 63 هجرى رُخ داد . ر . ك : ج 9 ص 16 (بخش دهم / درآمد / قيام مردم مدينه «واقعه حرّه»).
2- .مقصود از «پيمان شكنان» ، اصحاب جَمَل ، مقصود از «ستم پيشگان» معاويه و طرفدارانش در صفّين و مقصود از«تندروهاى بيرون رونده از دين» ، خوارج نهروان هستند .

ص: 200

. .

ص: 201

. .

ص: 202

. .

ص: 203

. .

ص: 204

. .

ص: 205

. .

ص: 206

. .

ص: 207

. .

ص: 208

. .

ص: 209

. .

ص: 210

. .

ص: 211

. .

ص: 212

. .

ص: 213

. .

ص: 214

. .

ص: 215

. .

ص: 216

. .

ص: 217

. .

ص: 218

8 / 7الزِّيارَةُ السّابِعَةُمصباح الزائر:الزِّيارَةُ الثّالِثَةُ مَروِيَّةٌ عَن أبِي الحَسَنِ الثّالِثِ صَلَواتُ اللّهِ عَلَيهِ، تَستَأذِنُ بِما قَدَّمناهُ (1) في زِيارَةِ صاحِبِ الأَمرِ عليه السلام ، ثُمَّ تَدخُلُ مُقَدِّما رِجلَكَ اليُمنى عَلَى اليُسرى وتَقولُ: بِسمِ اللّهِ وبِاللّهِ، وعَلى مِلَّةِ رَسولِ اللّهِ صَلَّى اللّهُ عَلَيهِ وآلِهِ، أشهَدُ أن لا إلهَ إلَا اللّهُ وَحدَهُ لا شَريكَ لَهُ، وأشهَدُ أنَّ مُحَمَّدا عَبدُهُ ورَسولُهُ صَلَّى اللّهُ عَلَيهِ وآلِهِ وسَلَّمَ تَسليما . ثُمَّ تَستَقبِلُ الضَّريحَ بِوَجهِكَ وتَجعَلُ القِبلَةَ خَلفَكَ وتُكَبِّرُ اللّهَ مِئَةَ تَكبيرَةٍ وتَقولُ: بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحيمِ ، أشهَدُ أن لا إلهَ إلَا اللّهُ ، وَحدَهُ لا شَريكَ لَهُ ، كَما شَهِدَ اللّهُ لِنَفسِهِ، وشَهِدَت لَهُ مَلائِكَتُهُ واُولُو العِلمِ مِن خَلقِهِ، لا إلهَ إلّا هُوَ العَزيزُ الحَكيمُ ، وأشهَدُ أنَّ مُحَمَّدا عَبدُهُ المُنتَجَبُ، ورَسولُهُ المُرتَضى، أرسَلَهُ بِالهُدى ودينِ الحَقِّ، لِيُظهِرَهُ عَلَى الدّينِ كُلِّهِ ولَو كَرِهَ المُشرِكونَ. اللّهُمَّ اجعَل أفضَلَ صَلَواتِكَ وأكمَلَها، وأنمى بَرَكاتِكَ وأعَمَّها ، وأزكى تَحِيّاتِكَ وأتَمَّها، عَلى سَيِّدِنا مُحَمَّدٍ عَبدِكَ ورَسولِكَ، ونَبِيِّكَ ونَجِيِّكَ ، ووَلِيِّكَ ورَضِيِّكَ وصَفِيِّكَ ، وخِيَرَتِكَ وخاصَّتِكَ وخالِصَتِكَ ، وأمينِكَ الشّاهِدِ لَكَ، وَالدّالِّ عَلَيكَ، وَالصّادِعِ بِأَمرِكَ (2) ، وَالنّاصِحِ لَكَ، وَالمُجاهِدِ في سَبيلِكَ، وَالذّابِّ عَن دينِكَ، وَالمُوضِّحِ لِبَراهينِكَ، وَالمَهدِيِّ إلى طاعَتِكَ، وَالمُرشِدِ إلى مَرضاتِكَ، وَالواعي لِوَحيِكَ، وَالحافِظِ لِعَهدِكَ، وَالماضي عَلى إنفاذِ أمرِكَ، المُؤَيَّدِ بِالنّورِ المُضيءِ وَالمُسَدَّدِ بِالأَمرِ المَرضِيِّ ، المَعصومِ مِن كُلِّ خَطَاء وزَلَلٍ ، المُنَزَّهِ مِن كُلِّ دَنَسٍ وخَطَلٍ، وَالمَبعوثِ بِخَيرِ الأَديانِ وَالمِلَلِ، مُقَوِّمِ المَيلِ وَالعِوَجِ، ومُقيمِ البَيِّناتِ وَالحُجَجِ، المَخصوصِ بِظُهورِ الفَلجِ (3) ، وإيضاحِ المَنهَجِ، المُظهِرِ مِن تَوحيدِكَ مَا استَتَرَ، وَالمُحيي مِن عِبادَتِكَ ما دَثَرَ، وَالخاتِمِ لِما سَبَقَ، وَالفاتِحِ لِمَا انغَلَقَ، المُجتَبى مِن خَلائِقِكَ، وَالمُعتامِ (4) لِكَشفِ حَقائِقِكَ ، وَالمُوَضَّحَةِ بِهِ أشراطُ الهُدى، وَالمَجلُوِّ بِهِ غَربيبُ (5) العَمى. دافِعِ جَيشاتِ (6) الأَباطيلِ، ودامِغِ صَولاتِ الأَضاليلِ، المُختارِ مِن طينَةِ الكَرَمِ، وسُلالَةِ المَجدِ الأَقدَمِ، ومَغرِسِ الفَخارِ المُعرِقِ، وفَرعِ العُلَا المُثمِرِ المورِقِ، المُنتَجَبِ مِن شَجَرَةِ الأَصفِياءِ، ومِشكاةِ الضِّياءِ، وذُؤابَةِ (7) العَلياءِ ، وسُرَّةِ البَطحاءِ (8) ، بَعيثِكَ بِالحَقِّ ، وبُرهانِكَ عَلى جَميعِ الخَلقِ، خاتَمِ أنبِيائِكَ، وحُجَّتِكَ البالِغَةِ في أرضِكَ وسَمائِكَ. اللّهُمَّ صَلِّ عَلَيهِ صَلاةً يَنغَمِرُ في جَنبِ انتِفاعِهِ بِها قَدرُ الاِنتِفاعِ، ويَحوزُ مِن بَرَكَةِ التَّعَلُّقِ بِسَبَبِها ما يَفوقُ قَدرَ المُتَعَلِّقينَ بِسَبَبِهِ، وزِدهُ بَعدَ ذلِكَ مِنَ الإِكرامِ وَالإِجلالِ ما يَتَقاصَرُ عَنهُ فَسيحُ الآمالِ، حَتّى يَعلُوَ مِن كَرَمِكَ عَلى مَحالِّ المَراتِبِ، ويَرقى مِن نِعَمِكَ أسنى مَنازِلِ المَواهِبِ، وخُذ لَهُ اللّهُمَّ بِحَقِّهِ وواجِبِهِ مِن ظالِميهِ وظالِمِي الصَّفوَةِ مِن أقارِبِهِ. اللّهُمَّ وصَلِّ عَلى وَلِيِّكَ، ودَيّانِ دينِكَ، وَالقائِمِ بِالقِسطِ مِن بَعدِ نَبِيِّكَ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ، أميرِ المُؤمِنينَ، وإمامِ المُتَّقينَ، وسَيِّدِ الوَصِيّينَ، ويَعسوبِ (9) الدّينِ، وقائِدِ الغُرِّ المُحَجَّلينَ، قِبلَةِ العارِفينَ، وعَلَمِ المُهتَدينَ، وعُروَتِكَ الوُثقى، وحَبلِكَ المَتينِ، وخَليفَةِ رَسولِكَ عَلَى النّاسِ أجمَعينَ، ووَصِيِّهِ فِي الدُّنيا وَالدّينِ. الصِّدّيقِ الأَكبَرِ فِي الأَنامِ، وَالفاروقِ الأَزهَرِ بَينَ الحَلالِ وَالحَرامِ، ناصِرِ الإِسلامِ ومُكَسِّرِ الأَصنامِ، مُعِزِّ الدّينِ وحاميهِ، وواقِي الرَّسولِ وكافيهِ ، المَخصوصِ بِمُؤاخاتِهِ يَومَ الإِخاءِ، ومَن هُوَ مِنهُ بِمَنزِلَةِ هارونَ مِن موسى، خامِسِ أصحابِ الكِساءِ، وبَعلِ سَيِّدَةِ النِّساءِ، المُؤثِرِ بِالقوتِ بَعدَ ضُرِّ الطَّوى (10) ، وَالمَشكورِ سَعيُهُ في «هَلْ أَتَى» ، مِصباحِ الهُدى، ومَأوى التُّقى، ومَحَلِّ الحِجا (11) ، وطَودِ (12) النُّهى، الدّاعي إلَى المَحَجَّةِ العُظمى، وَالظّاعِنِ (13) إلَى الغايَةِ القُصوى، وَالسّامي إلَى المَجدِ وَالعُلى، وَالعالِمِ بِالتَّأويلِ وَالذِّكرى، الَّذي أخدَمتَهُ خَواصَّ مَلائِكَتِكَ بِالطّاسِ وَالمِنديلِ حَتّى تَوَضَّأَ ، ورَدَدتَ عَلَيهِ الشَّمسَ بَعدَ دُنُوِّ غُروبِها حَتّى أدّى في أوَّلِ الوَقتِ لَكَ فَرضاً، وأطعَمتَهُ مِن طَعامِ أهلِ الجَنَّةِ حينَ مَنَحَ المِقدادَ قَرضاً، وباهَيتَ بِهِ خَواصَّ مَلائِكَتِكَ إذ شَرى نَفسَهُ ابتِغاءَ مَرضاتِكَ لِتَرضى، وجَعَلتَ وِلايَتَهُ إحدى فَرائِضِكَ ، فَالشَّقِيُّ مَن أقَرَّ بِبَعضٍ وأنكَرَ بَعضاً . عُنصُرُ الأَبرارِ، ومَعدِنُ الفَخارِ، وقَسيمُ الجَنَّةِ وَالنّارِ . صاحِبُ الأَعرافِ، وأبُو الأَئِمَّةِ الأَشرافِ . المَظلومُ المُغتَصَبُ ، وَالصّابِرُ المُحتَسِبُ . المَوتورُ (14) في نَفسِهِ وعِترَتِهِ، وَالمَقصودُ في رَهطِهِ (15) وأعِزَّتِهِ، صَلاةً لَا انقِطاعَ لِمَزيدِها، ولَا اتِّضاعَ لِمَشيدِها . اللّهُمَّ ألبِسهُ حُلَلَ الإِنعامِ، وتَوِّجهُ تاجَ الإِكرامِ، وَارفَعهُ إلى أعلى مَرتَبَةٍ ومَقامٍ، حَتّى يَلحَقَ نَبِيَّكَ عَلَيهِ وآلِهِ السَّلامُ، وَاحكُم لَهُ اللّهُمَّ عَلى ظالِميهِ، إنَّكَ العَدلُ فيما تَقضيهِ. اللّهُمَّ وصَلِّ عَلَى الطّاهِرَةِ البَتولِ، الزَّهراءِ ابنَةِ الرَّسولِ، اُمِّ الأَئِمَّةِ الهادينَ، وسَيِّدَةِ نِساءِ العالَمينَ، وارِثَةِ خَيرِ الأَنبِياءِ، وقَرينَةِ خَيرِ الأَوصِياءِ ، القادِمَةِ عَلَيكَ مُتَأَلِّمَةً مِن مُصابِها بِأَبيها، مُتَظَلِّمَةً مِمّا حَلَّ بِها مِن غاصِبيها، ساخِطَةً عَلى اُمَّةٍ لَم تَرعَ حَقَّكَ في نُصرَتِها، بِدَليلِ دَفنِها لَيلاً في حُفرَتِهَا، المُغتَصَبَةِ حَقُّها ، وَالمُغَصَّصَةِ بِريقِها، صَلاةً لا غايَةَ لِأَمَدِها، ولا نِهايَةَ لِمَدَدِها، ولَا انقِضاءَ لِعَدَدِها. اللّهُمَّ فَتَكَفَّل لَها عَن مَكانِ (16) دارِ الفَناءِ في دارِ البَقاءِ بِأَنفَسِ الأَعواضِ ، وأنِلها مِمَّن عانَدَها نِهايَةَ الآمالِ وغايَةَ الأَغراضِ، حَتّى لا يَبقى لَها وَلِيٌّ ساخِطٌ لِسَخَطِها إلاّ وهُوَ راضٍ، إنَّكَ أعَزُّ مَن أجابَ المَظلومينَ، وأعدَلُ قاضٍ، اللّهُمَّ ألحِقها فِي الإِكرامِ بِبَعلِها وأبيها، وخُذ لَهَا الحَقَّ مِن ظالِميها. اللّهُمَّ وصَلِّ عَلَى الأَئِمَّةِ الرّاشِدينَ، وَالقادَةِ الهادينَ، وَالسّادَةِ المَعصومينَ الأَتقِياءِ الأَبرارِ، مَأوَى السَّكينَةِ وَالوَقارِ، خُزّانِ العِلِم، ومُنتَهَى الحِلمِ وَالفَخارِ ، وساسَةِ العِبادِ، وأركانِ البِلادِ، وأدِلَّةِ الرَّشادِ، الأَلِبّاءِ (17) الأَمجادِ، العُلَماءِ بِشَرعِكَ الزُّهّادِ، مَصابيحِ الظُّلَمِ ، ويَنابيعِ الحِكَمِ، وأولِياءِ النِّعَمِ، وعِصَمِ الاُمَمِ، قُرَناءِ التَّنزيلِ وآياتِهِ، واُمَناءِ التَّأويلِ ووُلاتِهِ، وتَراجِمَةِ الوَحيِ ودَلالاتِهِ، أئِمَّةِ الهُدى ، ومَنارِ الدُّجى، وأعلامِ التُّقى، وكُهوفِ الوَرى (18) ، وحَفَظَةِ الإِسلامِ، وحُجَجِكَ عَلى جَميعِ الأَنامِ ، الحَسَنِ وَالحُسَينِ، سَيِّدَي شَبابِ أهلِ الجَنَّةِ، وسِبطَي نَبِيِّ الرَّحمَةِ ، وعَلِيِّ بنِ الحُسَينِ السَّجّادِ زَينِ العابِدينَ، ومُحَمَّدِ بنِ عَلِيٍّ باقِرِ عِلمِ الدّينِ، وجَعفَرِ بنِ مُحَمَّدٍ الصّادِقِ الأَمينِ، وموسَى بنِ جَعفَرٍ الكاظِمِ الحَليمِ، وعَلِيِّ بنِ موسَى الرِّضا الوَفِيِّ ، ومُحَمَّدِ بنِ عَلِيٍّ البَرِّ التَّقِيِّ ، وعَلِيِّ بنِ مُحَمَّدٍ المُنتَجَبِ الزَّكِيِّ ، وَالحَسَنِ بنِ عَلِيٍّ الهادِي الرَّضِيِّ ، وَالحُجَّةِ بنِ الحَسَنِ صاحِبِ العَصرِ وَالزَّمَنِ ، وَصِيِّ الأَوصِياءِ وبَقِيَّةِ الأَنبِياءِ، المُستَتِرِ عَن خَلقِكَ، وَالمُؤَمَّلِ لِاءِظهارِ حَقِّكَ ، المَهدِيِّ المُنتَظَرِ، وَالقائِمِ الَّذي بِهِ تَنتَصِرُ . اللّهُمَّ صَلِّ عَلَيهِم أجمَعينَ، صَلاةً باقِيَةً فِي العالَمينَ، تُبلِغُهُم (19) بِها أفضَلَ مَحَلِّ المُكَرَّمينَ، اللّهُمَّ ألحِقهُم فِي الإِكرامِ بِجَدِّهِم وأبيهِم، وخُذ لَهُمُ الحَقَّ مِن ظالِميهِم. أشهَدُ يا مَولايَ أنَّكُمُ المُطيعونَ للّهِِ، القَوّامونَ بِأَمرِهِ، العامِلونَ بِإِرادَتِهِ، الفائِزونَ بِكَرامَتِهِ، اصطَفاكُم بِعِلمِهِ، وَاجتَباكُم لِغَيبِهِ، وَاختارَكُم لِسِرِّهِ، وأعَزَّكُم بِهُداهُ، وخَصَّكُم بِبَراهينِهِ، وأيَّدَكُم بِروحِهِ، ورَضِيَكُم خُلَفاءَ في أرضِهِ ، ودُعاةً إلى حَقِّهِ، وشُهَداءَ عَلى خَلقِهِ، وأنصارا لِدينِهِ، وحُجَجا عَلى بَرِيَّتِهِ، وتَراجِمَةً لِوَحيِهِ، وخَزَنَةً لِعِلمِهِ، ومُستَودَعا لِحِكمَتِهِ، عَصَمَكُمُ اللّهُ مِنَ الذُّنوبِ ، وبَرَّأَكُم مِنَ العُيوبِ، وَائتَمَنَكُم عَلَى الغُيوبِ. زُرتُكُم يا مَوالِيَّ عارِفا بِحَقِّكُم ، مُستَبصِرا بِشَأنِكُم، مُهتَدِيا بِهُداكُم، مُقتَفِيا لِأَثَرِكُم، مُتَّبِعا لِسُنَّتِكُم، مُتَمَسِّكا بِوِلايَتِكُم، مُعتَصِما بِحَبلِكُم، مُطيعا لِأَمرِكُم ، مُوالِياً لِأَولِيائِكُم، مُعادِيا لِأَعدائِكُم، عالِما بِأَنَّ الحَقَّ فيكُم ومَعَكُم، مُتَوَسِّلاً إلَى اللّهِ بِكُم ، مُستَشفِعا إلَيهِ بِجاهِكُم، وحَقٌّ عَلَيهِ أن لا يُخَيِّبَ سائِلَهُ الرّاجِيَ ما عِندَهُ لِزُوّارِكُمُ المُطيعينَ لَكُم . اللّهُمَّ فَكَما وَفَّقتَني لِلإِيمانِ بِنَبِيِّكَ ، وَالتَّصديقِ لِدَعوَتِهِ، ومَنَنتَ عَلَيَّ بِطاعَتِهِ وَاتِّباعِ مِلَّتِهِ، وهَدَيتَني إلى مَعرِفَتِهِ، ومَعرِفَةِ الأَئِمَّةِ مِن ذُرِّيَّتِهِ، وأكمَلتَ بِمَعرِفَتِهِمُ الإِيمانَ، وقَبِلتَ بِوِلايَتِهِم وطاعَتِهِمُ الأَعمالَ، وَاستَعبَدتَ بِالصَّلاةِ عَلَيهِم عِبادَكَ، وجَعَلتَهُم مِفتاحا لِلدُّعاءِ، وسَبَبا لِلإِجابَةِ، فَصَلِّ عَلَيهِم أجمَعينَ، وَاجعَلني بِهِم عِندَكَ وَجيها فِي الدُّنيا وَالآخِرَةِ ومِنَ المُقَرَّبينَ . اللّهُمَّ اجعَل ذُنوبَنا بِهِم مَغفورَةً، وعُيوبَنا مَستورَةً، وفَرائِضَنا مَشكورَةً ، ونَوافِلَنا مَبرورَةً، وقُلوبَنا بِذِكرِكَ مَعمورَةً، وأنفُسَنا بِطاعَتِكَ مَسرورَةً، وجَوارِحَنا عَلى خِدمَتِكَ مَقهورَةً، وأسماءَنا في خَواصِّكَ مَشهورَةً، وأرزاقَنا مِن لَدُنكَ مَدرورَةً ، وحَوائِجَنا لَدَيكَ مَيسورَةً ، بِرَحمَتِكَ يا أرحَمَ الرّاحِمينَ. اللّهُمَّ أنجِز لَهُم وَعدَكَ، وطَهِّر بِسَيفِ قائِمِهِم أرضَكَ، وأقِم بِهِ حُدودَكَ المُعَطَّلَةَ، وأحكامَكَ المُهمَلَةَ وَالمُبَدَّلَةَ ، وأحيِ بِهِ القُلوبَ المَيِّتَةَ، وَاجمَع بِهِ الأَهواءَ المُتَفَرِّقَةَ، وَاجلِ بِهِ صَدَى الجَورِ عَن طَريقَتِكَ، حَتّى يَظهَرَ الحَقُّ عَلى يَدَيهِ في أحسَنِ صورَتِهِ، ويَهلِكَ الباطِلُ وأهلُهُ بِنورِ دَولَتِهِ، ولا يَستَخفِيَ بِشَيءٍ مِنَ الحَقِّ مَخافَةَ أحَدٍ مِنَ الخَلقِ. اللّهُمَّ عَجِّل فَرَجَهُم، وأظهِر فَلْجَهُم (20) ، وَاسلُك بِنا مَنهَجَهُم، وأمِتنا عَلى وِلايَتِهِم، وَاحشُرنا في زُمرَتِهِم وتَحتَ لِوائِهِم وأورِدنا حَوضَهُم، وَاسقِنا بِكَأسِهِم، ولا تُفَرِّق بَينَنا وبَينَهُم، ولا تَحرِمنا شَفاعَتَهُم، حَتّى نَظفَرَ بِعَفوِكَ وغُفرانِكَ، ونَصيرَ إلى رَحمَتِكَ ورِضوانِكَ، إلهَ الحَقِّ رَبَّ العالَمينَ، يا قَريبَ الرَّحمَةِ مِنَ المُؤمِنينَ، ونَحنُ أولِياؤُكَ حَقّا لَا ارتِيابا، يا مَن إذا أوحَشَنَا التَّعَرُّضُ لِغَضَبِهِ آنَسَنا حُسنُ الظَّنِّ بِهِ ، فَنَحنُ واثِقونَ بَينَ رَغبَةٍ ورَهبَةٍ ارتِقابا ، قَد أقبَلنا لِعَفوِكَ ومَغفِرَتِكَ طُلّابا ، فَأَذلَلنا لِقُدرَتِكَ وعِزَّتِكَ رِقابا، وصَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ الطّاهِرينَ، وَاجعَل دُعاءَنا بِهِم مُستَجابا ، ووَلاءَنا لَهُم مِنَ النّارِ حِجابا . اللّهُمَّ بَصِّرنا قَصدَ السَّبيلِ لِنَعتَمِدَهُ، ومَورِدَ الرُّشدِ لِنَرِدَهُ، وبَدِّل خَطايانا صَوابا ، ولا تُزِغ قُلوبَنا بَعدَ إذ هَدَيتَنا، وهَب لَنا مِن لَدُنكَ رَحمَةً يا مَن تَسَمّى مِن جودِهِ وكَرَمِهِ وَهّابا ، وآتِنا فِي الدُّنيا حَسَنَةً وفِي الآخِرَةِ حَسَنَةً، وقِنا عَذابَ النّارِ إن حَقَّت عَلَينَا اكتِسابا ، بِرَحمَتِكَ يا أرحَمَ الرّاحِمينَ . (21) ثُمَّ تُصَلّي صَلاةَ الزِّيارَةِ ، ثُمَّ تَعودُ وتَقِفُ عَلَى الضَّريحِ وتَقولُ : يا وَلِيَّ اللّهِ ، إنَّ بَيني وبَينَ اللّهِ عز و جل ذُنوبا لا يَأتي عَلَيها إلّا رِضاهُ ، فَبِحَقِّ مَنِ ائتَمَنَكَ عَلى سِرِّهِ ، وَاستَرعاكَ أمرَ خَلقِهِ ، وقَرَنَ طاعَتَكَ بِطاعَتِهِ ، ومُوالاتَكَ بِمُوالاتِهِ ، تَوَلَّ صَلاحَ حالي مَعَ اللّهِ عز و جل ، وَاجعَل حَظّي مِن زِيارَتِكَ تَخليطي بِخالِصي زُوّارِكَ ، الَّذينَ تَسأَلُ اللّهَ عَزَّ وجَلَّ في عِتقِ رِقابِهِم ، وتَرغَبُ إلَيهِ في حُسنِ ثَوابِهِم ، وها أنَا ذَا اليَومَ بِقَبرِكَ لائِذٌ ، وبِحُسنِ دِفاعِكَ عَنّي عائِذٌ ، فَتَلافَني يا مَولايَ وأدرِكني ، وَاسأَلِ اللّهَ عز و جلفي أمري ، فَإِنَّ لَكَ عِندَ اللّهِ عَزَّ وجَلَّ مَقاما كَريما ، صَلَّى اللّهُ عَلَيكَ وسَلَّمَ تَسليما . ثُمَّ قَبِّلِ الضَّريحَ وتَوَجَّه إلَى القِبلَةِ وَارفَع يَدَيكَ وقُل : اللّهُمَّ إنَّكَ لَمّا فَرَضتَ عَلَيَّ طاعَتَهُ ، وأكرَمتَني بِمُوالاتِهِ ، عَلِمتُ أنَّ ذلِكَ لِجَليلِ مَرتَبَتِهِ عِندَكَ ، ونَفيسِ حَظِّهِ لَدَيكَ ، ولِقُربِ مَنزِلَتِهِ مِنكَ ، فَلِذلِكَ لُذتُ بِقَبرِهِ ، لِواذَ مَن يَعلَمُ أنَّكَ لا تَرُدُّ لَهُ شَفاعَةً ، فَبِقَديمِ عِلمِكَ فيهِ ، وحُسنِ رِضاكَ عَنهُ ، ارضَ عَنّي وعَن والِدَيَّ ، ولا تَجعَل لِلنّارِ عَلَيَّ سَبيلاً ولا سُلطانا ، بِرَحمَتِكَ يا أرحَمَ الرّاحِمينَ . ثُمَّ تَتَحَوَّلُ مِن مَوضِعِكَ وقِف وَراءَ القَبرِ ، وَاجعَلهُ بَينَ يَدَيكَ ، وَارفَع يَدَيكَ وقُل : اللّهُمَّ لَو وَجَدتُ شَفيعا أقرَبَ إلَيكَ مِن مُحَمَّدٍ وأهلِ بَيتِهِ الأَخيارِ ، الأَتقِياءِ الأَبرارِ ، عَلَيهِ وعَلَيهِمُ السَّلامُ ، لَاستَشفَعتُ بِهِم إلَيكَ ، وهذا قَبرُ وَلِيٍّ مِن أولِيائِكَ ، وسَيِّدٍ مِن أصفِيائِكَ ، ومَن فَرَضتَ عَلَى الخَلقِ طاعَتَهُ ، قَد جَعَلتُهُ بَينَ يَدَيَّ ، أسأَلُكَ يا رَبِّ بِحُرمَتِهِ عِندَكَ ، وبِحَقِّهِ عَلَيكَ ، لَمّا نَظَرتَ إلَيَّ نَظرَةً رَحيمَةً مِن نَظَراتِكَ ، تَلُمُّ بِها شَعَثي ، وتُصلِحُ بِها حالي فِي الدُّنيا وَالآخِرَةِ ، فَإِنَّكَ عَلى كُلِّ شَيءٍ قَديرٌ . اللّهُمَّ إنَّ ذُنوبي لَمّا فاتَتِ العَدَدَ ، وجاوَزَتِ الأَمَدَ ، عَلِمتُ أنَّ شَفاعَةَ كُلِّ شافِعٍ دونَ أولِيائِكَ تَقصُرُ عَنها ، فَوَصَلتُ المَسيرَ مِن بَلَدي قاصِدا إلى وَلِيِّكَ بِالبُشرى ، ومُتَعَلِّقا مِنهُ بِالعُروَةِ الوُثقى ، وها أنَا يا مَولايَ قَدِ استَشفَعتُ بِهِ إلَيكَ ، وأقسَمتُ بِهِ عَلَيكَ ، فَارحَم غُربَتي ، وَاقبَل تَوبَتي . اللّهُمَّ إنّي لا اُعَوِّلُ عَلى صالِحَةٍ سَلَفَت مِنّي ، ولا أثِقُ بِحَسَنَةٍ تَقومُ بِالحُجَّةِ عَنّي ، ولَو أنّي قَدَّمتُ حَسَناتِ جَميعِ خَلقِكَ ، ثُمَّ خالَفتُ طاعَةَ أولِيائِكَ ، لَكانَت تِلكَ الحَسَناتُ مُزعِجَةً عَن جِوارِكَ لي ، غَيرَ حائِلَةٍ بَيني وبَينَ نارِكَ ، فَلِذلِكَ عَلِمتُ أنَّ أفضَلَ طاعَتِكَ طاعَةُ أولِيائِكَ . اللّهُمَّ ارحَم تَوَجُّهي بِمَن تَوَجَّهتُ بِهِ إلَيكَ ، فَلَقَد عَلِمتَ أنّي غَيرُ واجِدٍ أعظَمَ مِقدارا مِنهُم ، لِمَكانِهِم مِنكَ يا أرحَمَ الرّاحِمينَ . اللّهُمَّ إنَّكَ بِالإِنعامِ مَوصوفٌ ، ووَلِيَّكَ بِالشَّفاعَةِ لِمَن أتاهُ مَعروفٌ ، فَإِذا شَفَعَ فِيَّ مُتَفَضِّلاً ، كانَ وَجهُكَ عَلَيَّ مُقبِلاً ، وإذا كانَ وَجهُكَ عَلَيَّ مُقبِلاً أصَبتُ مِنَ الجَنَّةِ مَنزِلاً . اللّهُمَّ فَكَما أتَوَسَّلُ بِهِ إلَيكَ ، أن تَمُنَّ عَلَيَّ بِالرِّضا وَالنِّعَمِ ، اللّهُمَّ أرضِهِ عَنّا ولا تُسخِطهُ عَلَينا ، وَاهدِنا بِهِ ولا تُضِلَّنا فيهِ ، وَاجعَلنا فيهِ عَلَى السَّبيلِ الَّذي تَختارُهُ ، وأضِف طاعَتي إلى خالِصِ نِيَّتي في تَحِيَّتي يا أرحَمَ الرّاحِمينَ . اللّهُمَّ صَلِّ عَلى خِيارِ خَلقِكَ مُحَمَّدٍ وآلِهِ ، كَمَا انتَجَبتَهُم عَلَى العالَمينَ ، وَاختَرتَهُم عَلى عِلمٍ مِنَ الأَوَّلينَ ، اللّهُمَّ وصَلِّ عَلى حُجَّتِكَ ، وصَفوَتِكَ مِن بَرِيَّتِكَ ، التّالي لِنَبِيِّكَ ، القَيِّمِ بِأَمرِكَ ، عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ عليه السلام ، وصَلِّ عَلى فاطِمَةَ الزَّهراءِ سَيِّدَةِ نِساءِ العالَمينَ ، وصَلِّ عَلَى الحَسَنِ وَالحُسَينِ شَنفَي (22) عَرشِكَ ، ودَليلَي خَلقِكَ عَلَيكَ ، ودُعاتِهِم إلَيكَ . اللّهُمَّ صَلِّ عَلى عَلِيٍّ ومُحَمَّدٍ وجَعفَرٍ وموسى وعَلِيٍّ ومُحَمَّدٍ وعَلِيٍّ وَالحَسَنِ وَالخَلَفِ الصّالِحِ الباقي ، مَصابيحِ الظِّلامِ ، وحُجَجِكَ عَلى جَميعِ الأَنامِ ، خَزَنَةِ العِلمِ أن يَعدِمَ ، وحُماةِ الدّينِ أن يَسقِمَ ، صَلاةً يَكونُ الجَزاءُ عَلَيها أتَمَّ رِضوانِكَ ، ونَوامِيَ بَرَكاتِكَ وإحسانِكَ ، اللّهُمَّ العَن أعداءَهُم مِنَ الجِنِّ وَالإِنسِ أجمَعينَ ، وضاعِف عَلَيهِمُ العَذابَ الأَليمَ . ثُمَّ تَدعو هاهُنا بِدُعاءِ العَهدِ المَأمورِ بِهِ في حالِ الغَيبَةِ . . . ثُمَّ تَقولُ أيضاً : اللّهُمَّ اجعَل نَفسي مُطمَئِنَّةً بِقَدَرِكَ ، راضِيَةً بِقَضائِكَ ، مولَعَةً بِذِكرِكَ ودُعائِكَ ، مُحِبَّةً لِصَفوَةِ أولِيائِكَ ، مَحبوبَةً في أرضِكَ وسَمائِكَ ، صابِرَةً عَلى نُزولِ بَلائِكَ ، مُشتاقَةً إلى فَرحَةِ لِقائِكَ ، مُتَزَوِّدَةً التَّقوى لِيَومِ جَزائِكَ ، مُستَنَّةً بِسُنَنِ أولِيائِكَ ، مُفارِقَةً لِأَخلاقِ أعدائِكَ ، مَشغولَةً عَنِ الدُّنيا بِحَمدِكَ وثَنائِكَ . (23)

.


1- .راجع : ص 164 ح 3199 .
2- .صدعت بالحقّ : أظهرته وتكلّمتُ به جهارا ، وصدعت الشيءَ : بيّنهُ وأظهرته (مجمع البحرين : ج 2 ص 1017 «صدع») .
3- .الفَلَجُ : الظَّفَرُ والفَوز (الصحاح : ج 1 ص 335 «فلج») .
4- .اعتامَ الشيءَ يَعتامُه : إذا اختاره ، وعِيمَةُ الشيء : خِيارُه (النهاية : ج 3 ص 331 «عيم») .
5- .الغَرْبِيبُ : الشديد السواد (النهاية : ج 3 ص 352 «غربب») .
6- .في المصدر: «جيشان»، والتصويب من بحارالأنوار . وجَيشاتُ الأباطيلِ: جمع جَيشة، وهي المرّة من جاش؛ إذا ارتَفَعَ (تاج العروس: ج 9 ص 78 «جيش»).
7- .ذؤابَة الجَبَل : أعلاه ، ثمّ استُعير للعِزّ والشرَف والمرتبة (النهاية : ج 2 ص 151 «ذأب») .
8- .سُرَّة البَطحاء : أي أشرف من نشأ ببطحاء مكّة ؛ فإنّ السرّة في وسط الإنسان ، وخير الاُمور أوسطُها (بحار الأنوار : ج 102 ص 186) .
9- .اليَعسوب : السيّد والرئيس والمُقدّم ، وأصلُه فحل النَّحْل (النهاية : ج 3 ص 234 «عسب») .
10- .الطَّوَى : الجوع (الصحاح : ج 6 ص 2415 «طوى») .
11- .الحِجا : العَقلُ (الصحاح : ج 6 ص 2309 «حجا») .
12- .طَوْدٌ : أي جَبَلٌ عالٍ (النهاية : ج 3 ص 141 «طود») .
13- .ظَعَنَ : سارَ (الصحاح : ج 6 ص 2159 «ظعن») .
14- .المَوتورُ : الذي قُتِلَ له فلم يُدرَك بِدَمهِ (الصحاح : ج 2 ص 843 «وتر») .
15- .رَهطُ الرُّجُلِ : قَومُه وقبيلتُه (الصحاح : ج 3 ص 1128 «رهط») . وقال العلّامة المجلسي قدس سره : المقصود في رهطه : أي الذي يقصده الناس لكشف مشكلاتهم من بين رهطه ، أو يقصده رَهطه . ولعلّه تصحيف : «المقهور» (بحار الأنوار : ج 102 ص 186) .
16- .في بحارالأنوار: «مكاره دارالفناء» وهو الأنسب .
17- .اللَّبيب : العاقل ، والجمع : أَلِبّاء (الصحاح : ج 1 ص 216 «لبب») .
18- .الوَرَى : الخَلْقُ (الصحاح : ج 6 ص 2522 «ورى») .
19- .في المصدر : «تبلغ» ، والتصويب من بحار الأنوار .
20- .الفَلْج : الظَّفَر والفوز (الصحاح : ج 1 ص 335 «فلج») .
21- .والباقي ليس في المزار الكبير .
22- .الشّنف : من حُلِيّ الاُذُن ، وجمعه شنوف ، وقيل : ما يُعلَّق في أعلاها (النهاية : ج 2 ص 505 «شنف») .
23- .مصباح الزائر : ص 476 ، المزار الكبير : ص 556 نقلاً عن أبي المكارم حمزة بن عليّ بن زهرة من دون إسنادٍ إلى أحد من أهل البيت عليهم السلام ، بحار الأنوار : ج 102 ص 178 .

ص: 219

8 / 7زيارت هفتم

مصباح الزائر :زيارت سوم ، از امام هادى _ كه درودهاى خدا بر او باد _ ، روايت شده كه اذن دخولِ (1) آن را در زيارت امام زمان عليه السلام ذكر كرديم و در اين جا ، دنباله آن را مى آوريم : سپس ، در حالى كه پاى راست را بر پاى چپ ، مقدّم مى دارى ، وارد مى شوى و مى گويى : به نام خدا و با يارى او و بر دين پيامبر خدا . گواهى مى دهم كه جز خداى بى انباز ، خداى ديگرى نيست ، و گواهى مى دهم كه محمّد ، بنده و پيامبر اوست . درودهاى خدا و سلام هاى فراوانش بر او باد ! سپس ، رو به ضريح مى كنى و قبله را پشتِ سرت قرار مى دهى و با يكصد مرتبه تكبير گفتن ، خدا را بزرگ مى دارى و مى گويى : به نام خداوند رحمتگر مهربان . گواهى مى دهم كه خدايى جز خداى يگانه بى شريك نيست ، همان گونه كه او براى خود ، گواهى مى دهد و فرشتگان و دانايان از ميان آفريدگانش ، بر آن، گواهى مى دهند . خدايى جز خداى شكست ناپذير حكيم نيست . گواهى مى دهم كه محمّد ، بنده برگزيده و پيامبر پسنديده اوست . وى را به هدايت و دين حق فرستاد تا بر همه دين ها چيره شود ، هر چند مشركان را خوش نيايد . خدايا ! بهترين و كامل ترينِ درودها ، بالنده ترين و فراگيرترينِ بركت ها ، و پاك ترين و كامل ترينِ درودها را بر سَرور ما محمّد ، بنده و فرستاده ات ، قرار ده ؛ او كه پيامبر و رازدارت ، ولىّ و پسنديده و برگزيده ات ، و برگرفته و مخصوص و خالص گشته ات ، و امين و شاهدت ، راه نما به سويت ، آشكار كننده امرت ، خيرخواه برايت ، مجاهد در راهت ، مدافع دينت ، آشكار كننده بُرهان هايت ، ره يافته به اطاعتت ، ارشاد كننده به رضايتت ، در بر گيرنده وحْيَت ، پاسدار عهدت ، امضا و اجرا كننده امرت ، تأييد شده با نور تابناك و استوار گشته با امر پسنديده ، معصوم از هر خطا و لغزش ، پاك از هر آلودگى و تباهى ، برانگيخته با بهترين دين و مذهب ، راست كننده كژى و انحراف ، اقامه كننده دليل و حجّت روشن ، ويژه گشته به چيرگى در استدلال و روشن ساختن راه ، آشكار كننده آنچه از توحيدت ، پوشيده مانده و احيا كننده آنچه از عبادتت پنهان مانده ، پايان بخش گذشته و گشاينده آنچه بسته مانده ، برگزيده از ميان مردمانت و انتخاب شده براى كشف حقايقت است و نشانه هاى هدايت ، به وسيله او پيدا مى گردند و ظلمت هاى تاريك ، با او روشن مى شوند ؛ همو كه دور كننده جولان هاى باطل و در هم كوبنده هجوم گم راهى ها ، برگرفته از سرشت كرامت و بيرون آمده از بزرگى هاى كهن ، نهالگاه افتخارهاى ريشه دار و شاخه بلند برگدار ميوه دار ، برگزيده از درخت برگزيدگان و چراغ نور و قلّه والايى و دل صحراى مكّه ، (2) مبعوث گشته به حق و برهان تو بر همه خلق ، پايان بخش پيامبرانت و حجّت رسايت در زمين و آسمان توست . خدايا ! درودى چنان پُرسود بر او فرست كه سود ، در آن گم باشد و چنان بركتى از توسّل [بندگان] به آن درود ، فراهم ساز كه همه علاقه مندان به وى را فراتر بَرَد و پس از اين ، چنان تكريم و تجليلى از او به جاى آور كه گستره آرزوها نيز در آن در مانَد تا از كَرَمت بر جايگاه هاى درجه بندى شده ، بالا و بالاتر رود و از نعمت هايت به برترين منزل هاى موهبتى برسد . خدايا ! حقّ واجب او را از ستمكاران بر او و برگزيدگان از نزديكانش بگير . خدايا ! بر وليّت ، و سرپرست دينت ، و بر پا دارنده عدالت پس از پيامبرت ، على بن ابى طالب ، امير مؤمنان ، پيشواى پرهيزگاران ، سَرور اوصيا، شاه دين ، زمامدار روسِپيدان ، قبله عارفان ، نشانه رهروان ، محكم ترين رشته و ريسمان استوار تو ، جانشين پيامبرت بر همه مردمان ، و وصىّ او در دنيا و دين ، درود فرست ؛ آن كه بزرگ ترين رادمرد (مؤمن راستين) در ميان مردم ، جدا كننده روشن ميان حلال و حرام ، ياور اسلام و شكننده بت ها ، عزّت دهنده دين و حامى آن ، محافظ پيامبر و كفايت كننده او ، تنها برادر او در روز برادرى و كسى كه براى او مانند هارون براى موسى بود ، پنجمين فرد از اصحاب كَسا ، همسر سَرور زنان ، ايثار كننده غذا با شدّت گرسنگى ، سپاس گزارى شده از سعيَش در سوره «هَلْ أَتَى» ، چراغ هدايت ، جايگاه پروامندى ، محلّ عقل و قُلّه خِرد ، دعوتگر به دليل روشن و بزرگ ، مسافر دورترين مقصد ، بالا رونده تا شُكوه و والايى ، و دانا به تأويل [ قرآن ]و ذكر است ؛ كسى كه فرشتگان خاصّت را خادم و آورنده ظرف آب وضو و حوله اش كردى ؛ آن كه خورشيد را پس از نزديك شدن به غروبش ، برايش باز گرداندى تا نماز واجبش را در اوّل وقتش بگزارد و آن گاه كه [ تنها دينار خود را ] به مقداد قرض داد ، از خوراك بهشتيان به وى خوراندى و هنگامى كه جان خود را [ در بستر پيامبر ]براى جلب خشنودى تو به خطر انداخت ، با او به فرشتگانت باليدى و ولايتش را يكى از واجبات، قرار دادى _ و شوربخت است آن كه به بعضى ، اقرار و برخى را انكار كند _ ؛ همان جوهره نيكان ، معدن افتخار ، تقسيم كننده بهشت و دوزخ ، صاحب اعراف [ در روز قيامت ] ، پدر امامان شريف ، مظلومى كه حقّش غصب شده ، شكيباىِ به حساب خدا گذارنده ، نثار كننده خون خود و خانواده ، بى آن كه انتقامش گرفته شود ، و نقطه اميد خويشان و عزيزانش ؛ (3) درودى كه فزونى اش پايان نگيرد و از استوارى اش كاسته نشود . خدايا ! جامه هاى زربفت نعمت را بر او بپوشان و تاج كرامت را بر سر او بگذار و او را تا عالى ترين درجه و مقام ، بالا ببر تا به پيامبرت _ كه بر او و خاندانش درود باد _ بپيوندد ، و به سود او و زيان ستمكاران بر او ، حكم بده كه تو در حكمت ، دادگرى . خدايا ! درود فرست بر طاهره بتول ، زهرا ، دختر پيامبر صلى الله عليه و آله ، مادر امامان ره نما ، سَرور زنان جهانيان ، وارث بهترينِ پيامبران و همراه بهترينِ وصيّان ، درآينده به سوى تو با درد و رنج مصيبت پدرش و با شكايت از ظلم رفته بر او از سوى غاصبان حقّش ، ناخشنود از امّتى كه حقّت را در يارى او پاس نداشتند _ چرا كه شب به خاك سپرده شد _ ؛ آن كه حقّش را غصب كردند و غصّه آن را به گلو برد ؛ درودى كه حدّى براى اندازه آن و نهايتى براى گستره آن و پايانى براى شماره آن نباشد . خدايا ! بهترين عوض ها را در سراى جاويد ، به جاى سختى هاى سراى فنا ، برايش به عهده بگير و او را به نهايتِ آرزوها و بالاترين خواست هايش در حقّ دشمنانش برسان ، تا آن جا كه هيچ يك از دوستداران ، از ناراحتى او ناراحت نمانَد ، جز آن كه راضى شود ، كه تو قدرتمندترينِ پاسخگويان به مظلومان و دادگرترينِ قاضيان هستى . خدايا ! او را در تكريم ، به همسر و پدرش بپيوند و حقّش را از ظلم كنندگان به او بگير . خدايا ! بر امامان راه يافته و زمامداران راه نما و سَروران معصوم ، پرهيزگاران نيكوكار ، جايگاه هاى وقار و آرامش ، خزانه داران دانش ، نهايت بردبارى و افتخار ، سياست مدار بندگان و اركان سرزمين ها و راه نمايان درستى ، خِردمندان باشُكوه ، دانايان به شريعتت و بى رغبتان به دنيا ، چراغ هايى در دل تاريكى ، چشمه هاى حكمت ، ولى نعمتان ، دستاويز امّت ها ، همراهان قرآن و آيات آن ، امينان و اختيارداران تأويل ، مترجمان و راه نمايان وحى ، پيشوايان هدايت ، مناره هايى در ظلمات ، نشانه هايى براى پرهيزگارى و پناهگاه هايى براى مردم ، پاسداران اسلام ، حجّت هاى تو بر همه مردمان ، درود فرست : بر حسن و حسين ، دو سَرور جوانان بهشتى و دو نواده پيامبر رحمت ، و بر على بن الحسين ، سجّاد ، زين العابدين ، و بر محمّد بن على ، شكافنده علم دين ، و بر جعفر بن محمّد ، صادق امين ، و بر موسى بن جعفر كاظم بردبار ، و بر على بن موسى ، رضا و وفادار ، و بر محمّد بن على ، نيكوكار با تقوا ، و بر على بن محمّد ، برگزيده پاك ، و حسن بن على ، راه نماى خشنود به قضا ، و بر حجّة بن الحسن ، صاحب عصر و زمان ، وصىّ وصيّان و دنباله پيامبران ، نهان از مردمان و آرزوى همگان براى آشكار ساختن حقّت ، مهدى منتظَر و قيام كننده انتقام گير . خدايا ! بر همه آنان ، درود فرست ؛ درودى ماندگار در جهان كه آنان را بِدان ، تا برترين محلّ مُكرَّمان برسانى . خدايا ! آنان را در تكريم ، به جدّ و پدرشان بپيوند و حقّشان را از ستمكاران بر ايشان ، بگير . گواهى مى دهم _ اى مولاى من _ كه شما مطيعان خدا ، قيام كنندگان به امر او ، عاملان به خواست او و رستگاران به كرامت او هستيد . شما را با علمش برگزيد و براى غيب خويش ، بر گرفت و رازدار خود نمود و با هدايت خويش ، عزيزتان داشت و برهان هاى خود را ويژه شما ساخت و با روح خويش ، تأييدتان كرد و شما را جانشينان خود در زمين ساخت و دعوتگران به حقّش و شاهدان بر خلقش و ياوران دينش و حجّت هايى بر مردمانش و مترجمانِ وحْيَش و خزانه داران علمش و جايگاه وا سپارىِ حكمتش قرار داد . شما را از گناهان ، نگاه داشت و از عيب ها پاك كرد و بر غيب ها ، امينتان ساخت . اى سرپرستان من ! شما را با شناخت حقّتان زيارت كردم ، شأن شما را مى دانم ، به هدايتتان ره يافته ام ، دنباله رو شما هستم ، پيرو سنّت شمايم ، به ولايت شما چنگ زده ام ، به رشته شما در آويخته ام . مطيع فرمان شما ، دوستدار دوستان شما ، و دشمنِ دشمنان شما هستم و مى دانم كه حق در شما و با شماست . به وسيله شما به خدا توسّل مى جويم و آبروى شما را شفيع درگاه او مى كنم . و بر او حق است كه درخواست كننده اميدوار به آنچه به زائرانِ گوش به فرمان شما وعده داده شده است ، را نااميد باز نگرداند . خدايا ! همان گونه كه به من توفيق ايمان به پيامبرت و تصديق دعوتش را دادى ، و به اطاعت او و پيروى دينش ، بر من منّت نهادى و مرا به شناخت او و امامان از نسل او ، ره نمودى و ايمان را با شناخت آنان ، كامل نمودى و اعمال را با ولايت و اطاعت آنان ، پذيرفتى و از بندگان ، عبادت درود فرستادن بر آنان را خواستى و ايشان را كليد دعا و سبب اجابت ، قرار دادى ، پس بر همه آنان ، درود فرست و مرا به خاطر ايشان ، در دنيا و آخرت ، آبرومند و مقرّب قرار ده . خدايا ! گناهان ما را به سبب ايشان ، بيامرز و عيب هايمان را بپوشان و واجباتمان را سپاس گزارى شده ، مستحبّاتمان را نيكو و پذيرفته ، دل هايمان را به ذكرت ، آباد ، جان هايمان را به طاعتت ، شادمان و انداممان را زير مهميز خدمتت ، رام و نام هايمان را ميان خاصّان درگاهت ، مشهور ، روزى هايمان را از جانبت روان ، و حاجت هايمان را نزدت آسان بگردان ، به رحمتت اى مهربان ترينِ مهربانان ! خدايا ! وعده ات را به آنان ، محقَّق گردان و با شمشير قائمشان ، زمينت را پاك كن و با او ، قوانين تعطيل شده و احكامِ بر زمين مانده و تغيير يافته ات را بر پا دار ، و با او ، دل هاى مُرده را زنده كن و خواسته هاى پراكنده را گِرد هم بياور و زنگار ستم را از راهت بزُداى تا حق به بهترين صورت ، بر دستان او ظاهر شود و باطل و باطل گرايان ، با نور دولتش هلاك گردند و هيچ بخشى از حق را از بيم هيچ كس ، پنهان ندارد . خدايا ! فَرَجشان را پيش انداز و چيرگى شان را آشكار ساز و ما را به راه آنان ببر و بر ولايت ايشان بميران و در زمره ايشان و زير پرچم آنان ، محشور بگردان و بر حوضشان در آور و از جام ايشان ، به ما بنوشان و ميان ما و ايشان ، جدايى مينداز و ما را از شفاعتشان ، محروم مگردان تا به عفو و آمرزش تو دست يابيم و به سوى رحمت و رضايتت بياييم ، اى خداى حق ! اى پروردگار جهانيان ! اى كه رحمتش به مؤمنان ، نزديك است و ما بدون ترديد ، دوستداران تو هستيم ! اى كه هر گاه قرار گرفتن در معرض خشمش ما را هراسناك مى كند ، همدم خوش گمانى به او مى شويم ! ما ميان بيم و اميد ، مطمئن و مراقبيم . در طلب گذشت و آمرزشت ، روى آورنده ايم و در برابر قدرت و عزّتت ، گردنْ خم كرده ايم . بر محمّد و خاندان پاكش ، درود فرست و دعايمان را به سبب آنها ، مستجاب كن و دوستى ما را با آنان ، مانع آتش بگردان ! خدايا ! ما را به راه ميانه ، بينا كن تا بر آن ، اعتماد كنيم . جايگاه رشد را نشان ده تا بر آن در آييم . خطاهايمان را به صواب ، تبديل بفرما و دل هايمان را پس از هدايت شدن ، منحرف مگردان و از نزد خودت بر ما رحمت عطا كن ، اى كه از فراوانى جود و كَرَمش ، وهّاب (بسيار بخشنده) ناميده شده است ! در دنيا و آخرت ، به ما نيكى ده و اگر به سبب دستاوردهايمان ، مستحقّ آتش شديم ، ما را از عذاب آن ، حفظ كن ، به رحمتت ، اى مهربان ترينِ مهربانان ! (4) سپس ، نماز زيارت را مى خوانى و باز مى گردى و نزد ضريح مى ايستى و مى گويى : اى ولىّ خدا ! ميان من و خداى عزوجل گناهانى است كه جز رضايت او ، آنها را ريشه كن نمى كند . پس به حقّ كسى كه تو را رازدار خود كرد و كار خلقش را به تو وا نهاد و اطاعت از خود را با اطاعت از تو ، و دوستى با خود را با دوستى با تو همراه ساخت ، اصلاح رابطه من و خداى عزوجل را به عهده بگير و نصيب مرا از زيارتت ، وارد ساختن من به جمع زائران خالصت قرار ده ؛ آنان كه آزادى شان [ از عذاب جهنم ] را از خداى عزوجل مى طلبى و پاداش نيكودادن به ايشان را از او مى خواهى . من ، امروز به قبرت پناه آورده ام و به دفاع نيكويت از من ، پناهنده ام . پس جبران كن و مرا درياب . اى مولاى من ! از خداى عزوجل ، [ اصلاح ] كارهايم را بخواه ، كه تو نزد خداى عزوجل ، جايگاهى والا دارى . خداوند ، بر تو درود و سلام بفرستد ! سپس ضريح را ببوس و رو به قبله كن و دستانت را بالا ببر و بگو : خدايا ! هنگامى كه اطاعت او را بر من واجب كردى و با دوستى با او ، مرا بزرگ داشتى ، دانستم كه اين ، از جلالت مرتبه او نزد تو و نصيب نفيس او پيش تو و نزديكى جايگاهش به توست . از اين رو ، به قبرش پناه بردم ، پناه بردن كسى كه مى داند شفاعتش رد نمى شود . پس به حقّ علم هميشگى ات به او و رضايت نيكويت از او ، از من و پدر و مادرم راضى شو و براى آتش ، راه و سيطره اى بر من مگذار ، به رحمتت ، اى مهربان ترينِ مهربانان ! . آن گاه ، جا به جا شو و در پشت قبر بِايست و آن را پيش رويت قرار بده و دستانت را بلند كن و بگو : خدايا ! اگر شفيعى نزديك تر از محمّد و اهل بيت برگزيده اش ، پرهيزگاران نيكوكار _ كه بر او و آنان ، سلام باد _ ، مى يافتم ، بى ترديد ، او را به درگاه تو شفيع مى كردم . اين ، قبر يكى از اولياى تو و سرورى از برگزيدگان توست ، كه اطاعتش را بر مردم ، لازم ساخته اى . او را پيشِ روى خود قرار داده ام و _ اى خداى من _ ، به حرمتش نزد تو ، و حقّ تو بر او ، از تو مى خواهم كه يك نگاه از نگاه هاى مهربانانه ات را به من بيندازى تا پريشانى ام را برطرف سازى و حالم را در دنيا و آخرت ، به سامان كنى ، كه تو بر هر كارى ، توانايى . خدايا ! هنگامى كه گناهانم از شماره بيرون شد و از اندازه گذشت ، دانستم كه شفاعت هر شفاعت كننده اى جز دوستانت ، به آن نمى رسد . پس ، از شهرم تا مرقد وليّت را به قصد مژده [ ى شفاعت ]پيمودم و به محكم ترين رشته آن ، چنگ زدم و اكنون _ اى مولاى من _ به او شفاعت مى جويم و تو را به او سوگند مى دهم . بر غربتم رحم آور و توبه ام را بپذير . خدايا ! نه بر [ كارهاى ]شايسته گذشته ام تكيه دارم ، نه به كار نيكى كه برايم حجّتى بر پا دارد ، اعتماد دارم . اگر همه نيكى هاى همه خلقت را پيش مى فرستادم و سپس از اطاعت اوليايت ، سرپيچى مى كردم ، آن نيكى ها ، مرا از جوار تو مى رانْد و نمى توانست ميان من و آتش تو ، جدايى بيندازد . از اين رو ، دانستم كه برترين اطاعت از تو ، اطاعت از اولياى توست . خدايا ! بر روى آوردنم به كسى كه با او به تو روى مى آورم ، رحم كن ، كه من مى دانم نزد تو ، كسى بلندْ مرتبه تر از آنان نمى يابم ، اى مهربان ترينِ مهربانان ! خدايا ! تو به نعمت بخشى ، شناخته شده اى و وليّت به شفاعت زائرانش معروف است . پس هر گاه از سر لطف ، مرا شفاعت كند ، تو به من روى مى آورى و هر گاه تو به من روى بياورى ، به جايگاهى در بهشت ، دست خواهم يافت . خدايا ! همان گونه كه با آنان به تو توسّل مى جويم تا با خشنودى و نعمت هايت بر من منّت نهى ، _ خدايا _ او را از ما راضى بدار و بر ما ، ناخشنود مدار و ما را به وسيله او ، هدايت كن و در باره او گم راه مگردان و در باره او ما را به راهى بدار كه تو برگزيده اى و اطاعتم را به نيّت خالصم در درود فرستادنم ، بيفزاى ، اى مهربان ترينِ مهربانان ! خدايا ! بر برگزيدگان خلقت ، محمّد و خاندانش ، درود فرست ، همان گونه كه آنان را بر جهانيان برگزيدى و با علم خويش ، بر پيشينيان ، مقدّم داشتى . خدايا ! بر حجّتت و برگزيده مردمانت ، جايگزين پيامبرت ، بر پا دارنده احكامت ، على بن ابى طالب عليه السلام ، درود فرست و بر فاطمه زهرا ، سَرور زنان جهانيان ، درود فرست ، و بر حسن و حسين ، دو گوشواره عرشت و ره نماى مردمت به سوى تو و دعوتگران به تو ، درود فرست . خدايا ! بر على ، محمّد ، جعفر ، موسى ، على ، محمّد ، على ، حسن ، و جانشين شايسته و ماندگار ، درود فرست ؛ [ همانان كه ] چراغ هايى در دلِ تاريكى اند و حجّت هايى بر همه مردمان ، و خزانه داران علم تا نابود نشود ، و حاميان دين تا آسيب نبيند ؛ درودى كه جزاى آن ، كامل ترين رضايت و بالنده ترين بركت ها و نيز احسانت باشد . خدايا ! همه دشمنان آنان را ، از جن و اِنس ، لعنت كن و عذاب دردناك را بر آنان ، دوچندان ساز . سپس ، آن جا ، دعايى را كه امر شده در عصر غيبت بخوانند ، مى خوانى . . . و آن گاه ، اين را هم مى گويى : خدايا ! مرا دلْ آرام به قَدَرت ، خشنود به قضايت ، حريص بر ذكر و دعايت ، دوستدارِ برگزيدگان اوليايت و محبوب در زمين و آسمانت ، شكيبا بر فرود آمدن بلايت ، مشتاق بر شادى ديدارت ، اندوزنده توشه پرهيزگارى براى روز جزايت ، پيروى كننده سنّت هاى اوليايت ، رهاكننده اخلاق دشمنانت ، و به جاى دنيا ، مشغول به ستايش و ثنايت ، قرار بده.

.


1- .اين اذن دخول ، ذيل عنوان «اذن ورود خواستن» گذشت (ر. ك: ص 165 ح 3199) .
2- .يعنى ازميان بهترين و شريف ترين افراد مكّه .
3- .شايد تغييرى درعبارت عربى راه يافته و منظور اصلى ، اين باشد : آن كه با وجود خويشانش ، و در ميان عزيزانش ، مورد ستم و قهر ، قرار گرفت .
4- .از اينجا به بعد در المزار الكبير ، نيست

ص: 220

. .

ص: 221

. .

ص: 222

. .

ص: 223

. .

ص: 224

. .

ص: 225

. .

ص: 226

. .

ص: 227

. .

ص: 228

. .

ص: 229

. .

ص: 230

. .

ص: 231

. .

ص: 232

. .

ص: 233

. .

ص: 234

. .

ص: 235

. .

ص: 236

8 / 8الزِّيارَةُ الثّامِنَةُالزِّيارَةُ الجامِعَةُ الكَبيرَةُ (1)عيون أخبار الرضا عليه السلام عن موسى بن عمران (2) النخعي:قُلتُ لِعَلِيِّ بنِ مُحَمَّدِ بنِ عَلِيِّ بنِ موسىَ بنِ جَعفَرِ بنِ مُحَمَّدِ بنِ عَلِيِّ بنِ الحُسَينِ بنِ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ عليهم السلام : عَلِّمني يَابنَ رَسولِ اللّهِ قَولاً أقولُهُ بَليغا كامِلاً إذا زُرتُ واحِدا مِنكُم. فَقالَ: إذا صِرتَ إلَى البابِ فَقِف وَاشهَدِ الشَّهادَتَينِ وأنتَ عَلى غُسلٍ، فَإِذا دَخَلتَ ورَأَيتَ القَبرَ فَقِف وقُل: «اللّهُ أكبَرُ» ثَلاثينَ مَرَّةً . ثُمَّ امشِ قَليلاً وعَلَيكَ السَّكينَةُ وَالوَقارُ، وقارِب بَينَ خُطاكَ، ثُمَّ قِف وكَبِّرِ اللّهَ عَزَّ وجَلَّ ثَلاثينَ مَرَّةً . ثُمَّ ادنُ مِنَ القَبرِ وكَبِّرِ اللّهَ أربَعينَ مَرَّةً تَمامَ مِئَةِ تَكبيرَةٍ. ثُمَّ قُل: السَّلامُ عَلَيكُم يا أهلَ بَيتِ النُّبُوِّةِ ، ومَوضِعَ الرِّسالَةِ، ومُختَلَفَ (3) المَلائِكَةِ ، ومَهبِطَ الوَحي، ومَعدِنَ الرَّحمَةِ (4) ، وخُزّانَ العِلمِ، ومُنتَهَى الحِلِم، واُصولَ الكَرَمِ ، وقادَةَ الاُمَمِ، وأولِياءَ النِّعَمِ، وعناصِرَ الأَبرارِ، ودَعائِمَ الأَخيارِ، وساسَةَ العِبادِ، وأركانَ البِلادِ، وأبوابَ الإِيمانِ، واُمَناءَ الرَّحمنِ، وسُلالَةَ النَّبِيّينَ، وصَفوَةَ المُرسَلينَ، وعِترَةَ خِيَرَةِ رَبِّ العالَمينَ، ورَحمَةُ اللّهِ وبَرَكاتُهُ. السَّلامُ عَلى أئِمَّةِ الهُدى، ومَصابيحِ الدُّجى، وأعلامُ التُّقى، وذَوِي النُّهى (5) ، واُولِي الحِجا (6) ، وكَهفِ الوَرى، ووَرَثَةِ الأَنبِياءِ، وَالمَثَلِ الأَعلى، وَالدَّعوَةِ الحُسنى ، وحُجَجِ اللّهِ عَلى أهلِ الآخِرَةِ وَالاُولى، ورَحمَةُ اللّهِ وبَرَكاتُهُ . السَّلامُ عَلى مَحالِّ مَعرِفَةِ اللّهِ، ومَساكِنِ بَرَكَةِ اللّهِ، ومَعادِنِ حِكمَةِ اللّهِ، وحَفَظَةِ سِرِّ اللّهِ، وحَمَلَةِ كِتابِ اللّهِ، وأوصِياءِ نَبِيِّ اللّهِ، وذُرِّيَّةِ رَسولِ اللّهِ صَلَّى اللّهُ عَلَيهِ وآلِهِ ، ورَحمَةُ اللّهِ وبَرَكاتُهُ. السَّلامُ عَلَى الدُّعاةِ إلَى اللّهِ، وَالأَدِلّاءِ عَلى مرَضاةِ اللّهِ، وَالمُستَقِرّينَ في أمرِ اللّهِ ونَهيِهِ ، وَالتّامّينَ في مَحَبَّةِ اللّهِ، وَالمُخلِصينَ في تَوحيدِ اللّهِ، وَالمُظهِرينَ لِأَمرِ اللّهِ ونَهيِهِ، وعِبادِهِ المُكرَمينَ، الَّذينَ لا يَسبِقونَهُ بِالقَولِ وهُم بِأَمرِهِ يَعمَلونَ، ورَحمَةُ اللّهِ وبَرَكاتُهُ. السَّلامُ عَلَى الأَئِمَّةِ (7) الدُّعاةِ، وَالقادَةِ الهُداةِ، وَالسّادَةِ الوُلاةِ، وَالذّادَةِ الحُماةِ، وأهلِ الذِّكرِ، واُولِي الأَمرِ، وبَقِيَّةِ اللّهِ وخِيَرَتِهِ، وحِزبِهِ وعَيبَةِ عِلمِهِ ، وحُجَّتِهِ وصِراطِهِ، ونورِهِ وبُرهانِهِ ، ورَحمَةُ اللّهِ وبَرَكاتُهُ. أشهَدُ أن لا إلهَ إلَا اللّهُ، وَحدَهُ لا شَريكَ لَهُ، كَما شَهِدَ اللّهُ لِنَفسِهِ، وشَهِدَت لَهُ مَلائِكَتُهُ، واُولُو العِلمِ مِن خَلقِهِ، لا إلهَ إلّا هُوَ العَزيزُ الحَكيمُ، وأشهَدُ أنَّ مُحَمَّدا عَبدَهُ المُصطَفى ، ورَسولُهُ المُرتَضى، أرسَلَهُ بِالهُدى ودينِ الحَقِّ لِيُظهِرَهُ عَلَى الدّينِ كُلِّهِ ولَو كَرِهَ المُشرِكونَ. وأشهَدُ أنَّكُمُ الأَئِمَّةُ الرّاشِدونَ ، المَهدِيّونَ المَعصومونَ المُكَرَّمونَ ، المُقَرَّبونَ المُتَّقونَ، الصّادِقونَ المُصطَفَونَ، المُطيعونَ للّهِِ، القَوّامونَ بِأَمرِهِ، العامِلونَ بِإِرادَتِهِ، الفائِزونَ بِكَرامَتِهِ، اصطَفاكُم بِعِلمِهِ، وَارتَضاكُم لِغَيبِهِ (8) ، وَاختارَكُم لِسِرِّهِ، وَاجتَباكُم بِقُدرَتِهِ، وأعَزَّكُم بِهُداهُ، وخَصَّكُم بِبُرهانِهِ، وَانتَجَبَكُم لِنورِهِ، وأيَّدَكُم بِروحِهِ، ورَضِيَكُم خُلَفاءَ في أرضِهِ، وحُجَجا عَلى بَرِيَّتِهِ، وأنصارا لِدينِهِ، وحَفَظَةً لِسِرِّهِ، وخَزَنَةً لِعِلمِهِ، ومُستَودِعا لِحِكمَتِهِ، وتَراجِمَةً لِوَحيِهِ، وأركانا لِتَوحيدِهِ، وشُهَداءَ عَلى خَلقِهِ، وأعلاما لِعِبادِهِ، ومَنارا فِي بِلادِهِ ، وأدِلّاءَ عَلى صِراطِهِ . عَصَمَكُمُ اللّهُ مِنَ الزَّلَلِ، وآمَنَكُم مِنَ الفِتَنِ، وطَهَّرَكُم مِنَ الدَّنَسِ، وأذهَبَ عَنكُمُ الرِّجسَ وطَهَّرَكُم تَطهيراً. فَعَظَّمتُم جَلالَهُ، وأكبَرتُم (9) شَأنَهُ، ومَجَّدتُم كَرَمَهُ، وأدمَنتُم (أدَمتُم) ذِكرَهُ، ووَكَّدتُم ميثاقَهُ، وأحكَمتُم (10) عَقدَ طاعَتِهِ، ونَصَحتُم لَهُ فِي السِّرِّ وَالعَلانِيَةِ، ودَعَوتُم إلى سَبيلِهِ بِالحِكمَةِ وَالمَوعِظَةِ الحَسَنَةِ، وبَذَلتُم أنفُسَكُم في مَرضاتِهِ، وصَبَرتُم عَلى ما أصابَكُم في جَنبِهِ، وأقَمتُمُ الصَّلاةَ، وآتَيتُمُ الزَّكاةَ، وأمَرتُم بِالمَعروفِ، ونَهَيتُم عَنِ المُنكَرِ، وجاهَدتُم فِي اللّهِ حَقَّ جِهادِهِ، حَتّى أعلَنتُم دَعوَتَهُ، وبَيَّنتُم فَرائِضَهُ ، وأقَمتُم حُدودَهُ، ونَشَرتُم شَرائِعَ أحكامِهِ، وسَنَنتُم سُنَّتَهُ، وصِرتُم في ذلِكَ مِنهُ إلَى الرِّضا، وسَلَّمتُم لَهُ القَضاءَ، وصَدَّقتُم مِن رُسُلِهِ مَن مَضى. فَالرّاغِبُ عَنكُم مارِقٌ، وَاللّازِمُ لَكُم لاحِقٌ، وَالمُقَصِّرُ في حَقِّكُم زاهِقٌ (11) ، وَالحَقُّ مَعَكُم وفيكُم ومِنكُم وإليكُم ، وأنتُم أهلُهُ ومَعدِنُهُ، وميراثُ النُّبُوَّةِ عِندَكُم ، وإيابُ الخَلقِ إلَيكُم، وحِسابُهُم (12) عَلَيكُم، وفَصلُ الخِطابِ عِندَكُم، وآياتُ اللّهِ لَدَيكُم، وعَزائِمُهُ فيكُم، ونورُهُ وبُرهانُهُ عِندَكُم، وأمرُهُ إلَيكُم. مَن والاكُم فَقَد وَالَى اللّهَ، ومَن عاداكُم فَقَد عادَى اللّهَ، ومَن أحَبَّكُم فَقَد أحَبَّ اللّهَ، [ ومَن أبغَضَكُم فَقَد أبغَضَ اللّهَ ] (13) ومَنِ اعتَصَمَ بِكُم فَقَدِ اعتَصَمَ بِاللّهِ . أنتُمُ السَّبيلُ الأَعظَمُ، وَالصِّراطُ الأَقوَمُ، وشُهَداءُ دارِ الفَناءِ، وشُفَعاءُ دارِ البَقاءِ، وَالرَّحمَةُ المَوصولَةُ (14) ، وَالآيَةُ المَخزونَةُ، وَالأَمانَةُ المَحفوظَةُ، وَالبابُ المُبتَلى بِهِ النّاسُ. مَن أتاكُم نَجا، ومَن لَم يَأتِكُم هَلَكَ . إلَى اللّهِ تَدعونَ، وعَلَيهِ تَدُلّونَ ، وبِهِ تُؤمِنونَ، ولَهُ تُسَلِّمونَ، وبِأَمرِهِ تَعمَلونَ، وإلى سَبيلِهِ تُرشِدونَ، وبِقَولِهِ تَحكُمونَ . سَعِدَ _ وَاللّهِ _ مَن والاكُم، وهَلَكَ مَن عاداكُم، وخابَ مَن جَحَدَكُم، وضَلَّ مَن فارَقَكُم، وفازَ مَن تَمَسَّكَ بِكُم، وأمِنَ مَن لَجَأَ إلَيكُم، وسَلِمَ مَن صَدَّقَكُم ، وهُدِيَ مَنِ اعتَصَمَ بِكُم ، ومَنِ اتَّبَعَكُم فَالجَنَّةُ مَأواهُ، ومَن خالَفَكُم فَالنّارُ مَثواهُ، ومَن جَحَدَكُم كافِرٌ، ومَن حارَبَكُم مُشرِكٌ، ومَن رَدَّ عَلَيكُم فَهُوَ في أسفَلِ دَرَكٍ مِنَ الجَحيمِ. أشهَدُ أنَّ هذا سابِقٌ لَكُم فيما مَضى، وجارٍ لَكُم فيما بَقِيَ، وأنَّ أرواحَكُم ونورَكُم وطينَتَكُم واحِدَةٌ، طابَت وطَهُرَت بَعضُها مِن بَعضٍ، خَلَقَكُمُ اللّهُ أنوارا فَجَعَلَكُم بِعَرشِهِ مُحدِقينَ (15) ، حَتّى مَنَّ عَلَينا بِكُم، فَجَعَلَكُم في بُيوتٍ (16) أذِنَ اللّهُ أن تُرفَعَ ويُذكَرَ فيهَا اسمُهُ، وجَعَلَ صَلاتَنا عَلَيكُم، وما خَصَّنا بِهِ مِن وِلايَتِكُم، طيبا لِخَلقِنا ، وطَهارَةً لِأَنفُسِنا، وتَزكِيَةً لَنا، وكَفّارَةً لِذُنوبِنا، فَكُنّا عِندَهُ مُسَلِّمينَ بِفَضلِكُم، ومَعروفينَ بِتَصديقِنا إيّاكُم . فَبَلَغَ اللّهُ بِكُم أشرَفَ مَحَلِّ المُكَرَّمينَ، وأعلى مَنازِلِ المُقَرَّبينَ، وأرفَعَ دَرَجاتِ المُرسَلينَ (17) ، حَيثُ لا يَلحَقُهُ لاحِقٌ، ولا يَفوقُهُ فائِقٌ، ولا يَسبِقُهُ سابِقٌ، ولا يَطمَعُ في إدراكِهِ طامِعٌ، حَتّى لا يَبقى مَلَكٌ مُقَرَّبٌ، ولا نَبِيٌّ مُرسَلٌ، ولا صِدّيقٌ ولا شَهيدٌ ، ولا عالِمٌ ولا جاهِلٌ، ولا دَنِيٌّ ولا فاضِلٌ، ولا مُؤمِنٌ صالِحٌ ولا فاجِرٌ طالِحٌ، ولا جَبّارٌ عَنيدٌ، ولا شَيطانٌ مَريدٌ، ولا خَلقٌ فيما بَينَ ذلِكَ شَهيدٌ ، إلّا عَرَّفَهُم جَلالَةَ أمرِكُم، وعِظَمَ خَطَرِكُم، وكِبَرَ شَأنِكُم، وتَمامَ نورِكُم، وصِدقَ مَقاعِدِكُم، وثَباتَ مَقامِكُم، وشَرَفَ مَحَلِّكُم ومَنزِلَتِكُم عِندَهُ، وكَرامَتَكُم عَلَيهِ، وخاصَّتَكُم لَدَيهِ، وقُربَ مَنزِلَتِكُم مِنهُ. بِأَبي أنتُم واُمّي وأهلي ومالي واُسرَتي، اُشهِدُ اللّهَ واُشهِدُكُم ، أنّي مُؤمِنٌ بِكُم وبِما أتَيتُم بِهِ (/ آمَنتُم بِهِ) ، كافِرٌ بِعَدُوِّكُم وبِما كَفَرتُم بِهِ، مُستَبصِرٌ بِشَأنِكُم وبِضَلالَةِ مَن خالَفَكُم ، مُوالٍ لَكُم ولِأَولِيائِكُم، مُبغِضٌ لِأَعدائِكُم ومُعادٍ لَهُم، وسِلمٌ لِمَن سالَمَكُم وحَربٌ لِمَن حارَبَكُم، مُحَقِّقٌ لِما حَقَّقتُم، مُبطِلٌ لِما أبطَلتُم، مُطيعٌ لَكُم، عارِفٌ بِحَقِّكُم ، مُقِرٌّ بِفَضلِكُم، مُحتَمِلٌ لِعِلمِكُم، مُحتَجِبٌ بِذِمَّتِكُم، مُعتَرِفٌ بِكُم، مُؤمِنٌ بِإِيابِكُم، مُصَدِّقٌ بِرَجعَتِكُم، مُنتَظِرٌ لِأَمرِكُم، مُرتَقِبٌ لِدَولَتِكُم، آخِذٌ بِقَولِكُم، عامِلٌ بِأَمرِكُم ، مُستَجيرٌ بِكُم، زائِرٌ لَكُم، عائِذٌ بِكُم، لائِذٌ بِقُبورِكُم، مُستَشفِعٌ إلَى اللّهِ عز و جل بِكُم، ومُتَقَرِّبٌ بِكُم إلَيهِ، ومُقَدِّمُكُم أمامَ طَلِبَتي وحَوائِجي وإرادَتي ، في كُلِّ أحوالي واُموري . مُؤمِنٌ بِسِرِّكُم وعَلانِيَتِكُم، وشاهِدِكُم وغائِبِكُم، وأوَّلِكُم وآخِرِكُم، ومُفَوِّضٌ في ذلِكَ كُلِّهِ إلَيكُم، ومُسَلِّمٌ فيهِ مَعَكُم، وقَلبي لَكُم مُؤمِنٌ ، ورَأيي لَكُم تَبَعٌ ، ونُصرَتي لَكُم مُعَدَّةٌ، حَتّى يُحيِيَ اللّهُ تَعالى دينَهُ بِكُم ، ويَرُدَّكُم في أيّامِهِ، ويُظهِرَكُم لِعَدلِهِ، ويُمَكِّنَكُم في أرضِهِ ، فَمَعَكُم مَعَكُم لا مَعَ عَدُوِّكُم (غَيرِكُم) ، آمَنتُ بِكُم، وتَوَلَّيتُ آخِرَكُم بِما تَوَلَّيتُ بِهِ أوَّلَكُم، وبَرِئتُ إلَى اللّهِ تَعالى مِن أعدائِكُم، ومِنَ الجِبتِ وَالطّاغوتِ وَالشَّياطينِ وحِزبِهِمُ ، الظّالِمينَ لَكُم، وَالجاحِدينَ لِحَقِّكُم، وَالمارِقينَ مِن وِلايَتِكُم، وَالغاصِبينَ لِاءِرثِكُم، الشّاكّينَ فيكُم، المُنحَرِفينَ عَنكُم (18) ، ومِن كُلِّ وَليجَةٍ دونَكُم، وكُلِّ مُطاعٍ سِواكُم، ومِنَ الأَئِمَّةِ الَّذينَ يَدعونَ إلَى النّارِ. فَثَبَّتَنِيَ اللّهُ أبَدا ما حَييتُ عَلى مُوالاتِكُم ومَحَبَّتِكُم ودينِكُم، ووَفَّقَني لِطاعَتِكُم، ورَزَقَني شَفاعَتَكُم، وجَعَلَني مِن خِيارِ مَواليكُم، التّابِعينَ لِما دَعَوتُم إلَيهِ ، وجَعَلَني مِمَّن يَقتَصُّ آثارَكُم، ويَسلُكُ سَبيلَكُم، ويَهتَدي بِهُداكُم، ويُحشَرُ في زُمرَتِكُم، ويَكُرُّ في رَجعَتِكُم، ويُمَلَّكُ في دَولَتِكُم، ويُشَرَّفُ في عافِيَتِكُم، ويُمَكَّنُ في أيّامِكُم، وتَقَرُّ عَينُهُ غَدا بِرُؤيَتِكُم . بِأَبي أنتُم واُمّي ونَفسي وأهلي ومالي، مَن أرادَ اللّهُ بَدَأَ بِكُم، ومَن وَحَّدَهُ قَبِلَ عَنكُم، ومَن قَصَدَهُ تَوَجَّهَ إلَيكُم (19) ، مَوالِيَّ لا اُحصي ثَناءَكُم، ولا أبلُغُ مِنَ المَدحِ كُنهَكُم (20) ، ومِنَ الوَصفِ قَدرَكُم، وأنتُم نورُ الأَخيارِ، وهُداةُ الأَبرارِ، وحُجَجُ الجَبّارِ، بِكُم فَتَحَ اللّهُ وبِكَم يَختِمُ، وبِكُم يُنَزِّلُ الغَيثَ، وبِكُم يُمسِكُ السَّماءَ أن تَقَعَ عَلَى الأَرضِ إلّا بِإِذنِهِ، وبِكُم يُنَفِّسُ الهَمَّ ، وبِكُم يَكشِفُ الضُّرَّ ، وعِندَكُم ما نَزَلَت (21) بِهِ رُسُلُهُ، وهَبَطَت بِهِ مَلائِكَتُهُ، وإلى جَدِّكُم بُعِثَ الرّوحُ الأَمينُ . وإن كانَتِ الزِّيارَةُ لِأَميرِ المُؤمِنينَ عليه السلام فَقُل: وإلى أخيكَ بُعِثَ الرّوحُ الأَمينُ. آتاكُمُ اللّهُ ما لَم يُؤتِ أحَدا مِنَ العالَمينَ، طَأطَأَ كُلُّ شَريفٍ لِشَرَفِكُم، وبَخَعَ (22) كُلُّ مُتَكَبِّرٍ لِطاعَتِكُم، وخَضَعَ كُلُّ جَبّارٍ لِفَضلِكُم، وذَلَّ كُلُّ شَيءٍ لَكُم، وأشرَقَتِ الأَرضُ بِنورِكُم ، وفازَ الفائِزونَ بِوِلايَتِكُم، بِكُم يُسلَكُ إلَى الرِّضوانِ، وعَلى مَن جَحَدَ وِلايَتَكُم غَضَبُ الرَّحمنِ. بِأَبي أنتُم واُمّي ونَفسي وأهلي ومالي، ذِكرُكُم فِي الذّاكِرينَ، وأسماؤُكُم فِي الأَسماءِ، وأجسادُكُم فِي الأَجسادِ، وأرواحُكُم فِي الأَرواحِ، وأنفُسُكُم فِي النُّفوسِ، وآثارُكُم فِي الآثارِ، وقُبورُكُم فِي القُبورِ، فَما أحلى أسماءَكُم، وأكرَمَ أنفُسَكُم، وأعظَمَ شَأنَكُم، وأجَلَّ خَطَرَكُم، وأوفى عَهدَكُم وأصدَقَ وَعدَكُم . كَلامُكُم نورٌ، وأمرُكُم رُشدٌ، ووَصِيَّتُكُمُ التَّقوى، وفِعلُكُمُ الخَيرُ، وعَادَتُكُمُ الإِحسانُ، وسَجِيَّتُكُمُ الكَرَمُ، وشَأنُكُمُ الحَقُّ وَالصِّدقُ وَالرِّفقُ، وقَولُكُم حُكمٌ وحَتمٌ، ورَأيُكُم عِلمٌ وحِلمٌ وحَزمٌ، إن ذُكِرَ الخَيرُ كُنتُم أوَّلَهُ ، وأصلَهُ وفَرعَهُ ومَعدِنَهُ ، ومَأواهُ ومُنتَهاهُ. بِأَبي أنتُم واُمّي ونَفسى وأهلي ومالي ، كَيفَ أصِفُ حُسنَ ثَنائِكُم، وكَيفَ اُحصي جَميلَ بَلائِكُم ، وبِكُم أخرَجَنَا اللّهُ مِنَ الذُّلِّ، وفَرَّجَ عَنّا غَمَراتِ الكُروبِ، وأنقَذَنا مِن شَفا جُرُفِ الهَلَكاتِ ومِنَ النّارِ. بِأَبي أنتُم واُمّي ونَفسي، بِمُوالاتِكُم عَلَّمَنَا اللّهُ مَعالِمَ دينِنا، وأصلَحَ ما كانَ فَسَدَ مِن دُنيانا، وبِمُوالاتِكُم تَمَّتِ الكَلِمَةُ، وعَظُمَتِ النِّعمَةُ، وَائتَلَفَتِ الفُرقَةُ، وبِمُوالاتِكُم تُقبَلُ الطّاعَةُ المُفتَرَضَةُ، ولَكُمُ المَوَدَّةُ الواجِبَةُ، وَالدَّرَجاتُ الرَّفيعَةُ وَالمَقامُ المَحمودُ عِندَ اللّهِ تَعالى ، وَالمَكانُ المَعلومُ ، وَالجاهُ العَظيمُ، وَالشَّأنُ الرَّفيعُ ، وَالشَّفاعَةُ المَقبولَةُ ، رَبَّنا آمَنّا بِما أنزَلتَ وَاتَّبَعنَا الرَّسولَ فَاكتُبنا مَعَ الشّاهِدينَ، رَبَّنا لا تُزِغ قُلوبَنا بَعدَ إذ هَدَيتَنا، وهَب لَنا مِن لَدُنكَ رَحمَةً إنَّكَ أنتَ الوَهّابُ، سُبحانَ رَبِّنا إن كانَ وَعدُ رَبِّنا لَمَفعولاً. يا وَلِيَّ اللّهِ (/ يا أولِياءَ اللّهِ) إنَّ بَيني وبَينَ اللّهِ ذُنوبا لا يَأتي عَلَيها إلّا رِضاكُم، فَبِحَقِّ مَنِ ائتَمَنَكُم عَلى سِرِّهِ، وَاستَرعاكُم أمرَ خَلقِهِ، وقَرَنَ طاعَتَكُم بِطاعَتِهِ، لَمَّا استَوهَبتُم ذُنوبي، وكُنتُم شُفَعائي ، إنّي لَكُم مُطيعٌ، مَن أطاعَكُم فَقَد أطاعَ اللّهَ، ومَن عَصاكُم فَقَد عَصَى اللّهَ، ومَن أحَبَّكُم فَقَد أحَبَّ اللّهَ، ومَن أبغَضَكُم فَقَد أبغَضَ اللّهَ. اللّهُمَّ إنّي لَو وَجَدتُ شُفَعاءَ أقرَبَ إلَيكَ مِن مُحَمَّدٍ وأهلِ بَيتِهِ الأَخيارِ ، الأَئِمَّةِ الأَبرارِ، لَجَعَلتُهُم شُفَعائي، فَبِحَقِّهِمُ الَّذي أوجَبتَ لَهُم عَلَيكَ، أسأَلُكَ أن تُدخِلَني في جُملَةِ العارِفينَ بِهِم وبِحَقِّهِم، وفي زُمرَةِ المَرحومينَ بِشَفاعَتِهِم (23) ، إنَّكَ أرحَمُ الرّاحِمينَ، وصَلَّى اللّهُ عَلى مُحَمَّدٍ وآلِهِ حَسبُنَا اللّهُ ونِعمَ الوَكيلُ. إذا أرَدتَ الاِنصِرافَ فَقُل: السَّلامُ عَلَيكُم يا أهلَ بَيتِ النُّبُوَّةِ ، سَلامَ مُوَدِّعٍ ، لا سَئِمٍ ولا قالٍ (24) ، ورَحمَةُ اللّهِ وبَرَكاتُهُ ، إنَّكَ حَميدٌ مَجيدٌ، سَلامَ وَلِيٍّ غَيرِ راغِبٍ عَنكُم، ولا مُستَبدِلٍ بِكُم ، ولا مُؤثِرٍ عَلَيكُم، ولا مُنحَرِفٍ عَنكُم، ولا زاهِدٍ في قُربِكُم، لا جَعَلَهُ اللّهُ آخِرَ العَهدِ مِن زِيارَةِ قُبورِكُم، وإتيانِ مَشاهِدِكُم ، وَالسَّلامُ عَلَيكُم . وحَشَرَنِيَ اللّهُ في زُمرَتِكُم، وأورَدَني حَوضَكُم، وجَعَلَني مِن حِزبِكُم وأرضاكُم عَنّي، ومَكَّنَني مِن دَولَتِكُم، وأحياني في رَجعَتِكُم، ومَلَّكَني في أيّامِكُم ، وشَكَرَ سَعيي بِكُم، وغَفَرَ ذَنبي بِشَفاعَتِكُم، وأقالَ عَثرَتي بِحُبِّكُم ، وأعلى كَعبي (25) بِمُوالاتِكُم، وشَرَّفَني بِطاعَتِكُم، وأعَزَّني بِهُداكُم، وجَعَلَني مِمَّنِ انقَلَبَ مُفلِحا مُنجِحا، غانِما سالِما، مُعافىً غَنِيّا ، فائِزا بِرِضوانِ اللّهِ وفَضلِهِ وكِفايَتِهِ، بِأَفضَلِ ما يَنقَلِبُ بِهِ أحَدٌ مِن زُوّارِكُم ومَواليكُم ومُحِبّيكُم وشيعَتِكُم، ورَزَقَنِيَ اللّهُ العَودَ ثُمَّ العَودَ أبَدا ما أبقاني رَبّي، بِنِيَّةٍ صادِقَةٍ، وإيمانٍ وتَقوى وإخباتٍ، ورِزقٍ واسِعٍ حَلالٍ طَيِّبٍ . اللّهُمَّ لا تَجعَلهُ آخِرَ العَهدِ مِن زِيارَتِهِم وذِكرِهِم، وَالصَّلاةِ عَلَيهِم، وأوجِب لِيَ (26) المَغفِرَةَ وَالخَيرَ وَالبَرَكَةَ وَالنّورَ وَالإيمانَ، وحُسنَ الإِجابَةِ، كَما أوجَبتَ (27) لِأَولِيائِكَ العارِفينَ بِحَقِّهِمُ، الموجِبينَ لِطاعَتِهِم، وَالرّاغِبينَ في زِيارَتِهِمُ ، المُتَقَرِّبينَ إلَيكَ وإلَيهِم. بِأَبي أنتُم واُمّي ونَفسي وأهلي ومالي، اِجعَلوني في هَمِّكُم (28) ، وصَيِّروني في حِزبِكُم، وأدخِلوني في شَفاعَتِكُم، وَاذكُروني عِندَ رَبِّكُم، اللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ، وأبلِغ أرواحَهُم وأجسادَهُم مَنِّي السَّلامَ، وَالسَّلامُ عَلَيكُم ورَحمَةُ اللّهِ وبَرَكاتُهُ، وصَلَّى اللّهُ عَلى سَيِّدِنا مُحَمَّدٍ وآلِهِ وسَلَّمَ تَسليما كَثيرا ، وحَسبُنَا اللّهُ ونِعمَ الوَكيلُ. (29)

.


1- .قال العلّامة المجلسي قدس سره : إنّها أصحّ الزيارات سندا ، وأعمّها موردا ، وأفصحها لفظا ، وأبلغها معنىً ، وأعلاها شأنا (بحار الأنوار : ج 102 ص 144) .
2- .في تهذيب الأحكام وكتاب من لا يحضره الفقيه : «عبد اللّه » بدل «عمران» .
3- .مختلَف الملائكة : أي محلّ نزولهم وعروجهم (بحارالأنوار : ج 102 ص 134) .
4- .في المصدر : «معدن الرسالة» ، وما أثبتناه من بحار الأنوار والمصادر الاُخرى .
5- .النُّهى : هي العقول والألباب (النهاية : ج 5 ص 139 «نها») .
6- .الحِجا : العقل والفطنه (القاموس المحيط : ج 4 ص 315 «حجا») .
7- .في المصدر : «أئمّة» ، والتصويب من بحار الأنوار والمصادر الاُخرى .
8- .في المصدر : «لدينه» ، والأرجح ما أثبتناه كما في المصادر الاُخرى .
9- .في المصدر : «كبّرتم» ، والصواب ما أثبتناه كما في المصادر الاُخرى .
10- .في المصدر : «حكمتم» ، والصواب ما أثبتناه كما في المصادر الاُخرى .
11- .قال الفيروزآبادي : زَهَقَ الشيءُ : هَلَكَ فهو زاهِق (القاموس المحيط : ج 3 ص 243 «زهق») . وقال الفيّومي : زَهَقَ السهمُ : جاوزَ الهَدَفَ إلى ما وراءَه (المصباح المنير : ص 258 «زهق») . وكلاهما محتمل .
12- .في المصدر : «وحسابه» ، وما أثبتناه من المصادر الاُخرى .
13- .ما بين المعقوفين أثبتناه من بحار الأنوار والمصادر الاُخرى .
14- .في المصدر : «الموصلة» ، وما أثبتناه من المصادر الاُخرى .
15- .حَدَقُوا بالرجُل وأحدقوا به : أي أحاطوا به (الصحاح : ج 4 ص 1456 «حدق») .
16- .في المصدر : « . . . حتّى منّ علينا فجعلكم اللّه في بيوت . . .» ، وما أثبتناه من بحار الأنوار والمصادر الاُخرى .
17- .في المصدر : « . . . درجات أوصياء المرسلين» ، والتصويب من بحار الأنوار والمصادر الاُخرى .
18- .في بحار الأنوار : «... والشاكّين فيكم ، والمنحرفين عنكم» وهو الأنسب .
19- .في المصادر الاُخرى و بحار الأنوار : «بكم» بدل «إليكم» .
20- .كُنْهُ الشيء : حقيقته ونهايته (المصباح المنير : ص 542 «كنه») .
21- .في المصدر : «ينزل به رسله» ، وما أثبتناه من بحار الأنوار والمصادر الاُخرى .
22- .بَخَعَ بالحقّ : أقرّ به وخضع له (الصحاح : ج 3 ص 1183 «بخع») .
23- .في المصدر : «في زمرة المرجوّين لشفاعتهم» ، وما أثبتناه من بحار الأنوار والمصادر الاُخرى .
24- .القِلى : البُغض ؛ (الصحاح : ج 6 ص 2467 «قلا») .
25- .قال الجزري : وفي حديث قيلة «واللّه لا يزال كَعبُكِ عاليا» ؛ هو دعاء لها بالشرَفِ والعُلُوّ . وكلّ شيء علا وارتفع فهو كَعْب (النهاية : ج 4 ص 179 «كعب») .
26- .في المصدر : «وأوجب إليَّ» ، والتصويب من بحار الأنوار والمصادر الاُخرى .
27- .سقطت كلمة «أوجبت» من المصدر ، وأثبتناها من بحار الأنوار والمصادر الاُخرى .
28- .في المصدر : «همّتكم» ، والتصويب من بحار الأنوار والمصادر الاُخرى .
29- .عيون أخبار الرضا عليه السلام : ج 2 ص 272 ح 1 ، تهذيب الأحكام : ج 6 ص 95 ح 177 ، كتاب من لا يحضره الفقيه : ج 2 ص 609 ح 3213 ، المزار الكبير : ص 523 ، البلد الأمين : ص 297 ، بحار الأنوار : ج 102 ص 127 ح 4 ؛ فرائد السمطين : ج 2 ص 179 ح 463 كلّها نحوه.

ص: 237

8 / 8زيارت هشتم
زيارت جامعه كبيره

(1)عيون أخبار الرضا عليه السلام_ به نقل از موسى بن عمران (2) نَخَعى _: به امام هادى عليه السلام گفتم : اى فرزند پيامبر خدا ! سخنى شيوا و رسا و كامل به من بياموز تا در زيارت هر يك از شما ، آن را بخوانم . امام عليه السلام فرمود : «هنگامى كه به درگاه رسيدى ، بِايست و شهادتين را بگو و غسل كرده باشى . پس چون داخل شدى و قبر را ديدى ، بِايست و سى مرتبه اللّه أكبر بگو . آن گاه ، با آرامش و وقار ، اندكى راه برو و گام هايت را كوتاه و نزديك به هم بردار و سپس بِايست و سى مرتبه خداى عزوجل را [ با اللّه أكبر گفتن ] بزرگ بدار . سپس به قبر ، نزديك شو و چهل تكبير ديگر بگو تا صد تكبير ، تمام شود . پس از آن بگو : سلام بر شما ، اى خاندان نبوّت ، و جايگاه رسالت ، و محلّ فرود آمدن فرشتگان ، و جايگاه نزول وحى ، و معدن رحمت ، و گنجينه معرفت ، و سراپا بردبارى ، و بنيان هاى بزرگوارى ، پيشوايان امّت ها و مالكان نعمت ها ، اركان نيكوكاران و ستون هاى بناى خوبان ، پيشوايان بندگان و اركان بلاد ، درهاى ايمان و امانتداران خدا ، فرزندان پيامبران و گزيده فرستادگان و خاندان بهترين بندگانِ پروردگار جهانيان ! رحمت خدا و بركاتش نثارتان باد ! سلام بر امامان هدايت و روشنى بخش تاريكى ها ، نشانه هاى پرهيزگارى و صاحبان خِردمندى و هشيارى، پناهگاه عالميان و وارثان پيامبران ، عالى ترين نمودار و بهترين دعوت ، حجّت هاى خدا بر اهل دنيا و آخرت ! رحمت خدا و بركاتش نثارتان باد ! سلام بر شما كه دل هاتان جايگاه معرفت خداست ، و مسكن هاى بركت خدا ، و معدن هاى حكمت خدا ، و نگهداران راز خدا ، و حاملان كتاب خدا ، و جانشينان پيامبر خدا ، و فرزندان پيامبر خدا _ كه درود خدا و رحمت و بركاتش بر او و خاندانش باد _ هستيد ! رحمت خدا و بركاتش نثارتان باد ! سلام بر شما كه خوانندگان به سوى خدا ، و راه نمايان به خشنودى هاى او ، و ماندگاران در فرمان خدا ، و كاملان در محبّت خدا ، و مخلصان در يكتايى خدا ، و آشكار سازنده امر و نهى اوييد ؛ بندگان بزرگوارى كه سخنى جز آنچه خدا مى گويد ، نمى گويند و جز به فرمان او عمل نمى كنند ! رحمت خدا و بركاتش نثارتان باد ! سلام بر شما ، اى پيشوايان دعوت كننده ، و رهبران هدايت ، و سَروران فرمان روا ، و حاميان دين خدا ، و اهل ذكر ، و صاحبان امر ، و يادگار خدا و برگزيده او ، و حزب خدا و مخزن علم او ، و حجّت خدا و راه او ، و نور و دليل خدا ! رحمت و بركاتش نثارتان باد ! گواهى مى دهم كه جز او ، خدايى نيست و شريكى ندارد ، چنان كه او خود ، به يكتايى خويش ، گواهى داده است ، و فرشتگان و عالِمان از ميان آفريدگان او ، گواهى داده اند . خدايى جز او _ كه عزيز و حكيم است _ ، نيست . گواهى مى دهم كه محمّد ، بنده برگزيده او و فرستاده پسنديده اوست كه براى هدايت به دين حق فرستاده شده ؛ دينى كه بر همگى اديان ، پيروز مى گردد ، هر چند مشركان را ناگوار آيد . گواهى مى دهم كه شما ، پيشوايان راه شناس و پاك دامن و بزرگوار و مقرّب و پرهيزگار و راستگو و برگزيده ايد . فرمانبران خدا و بر پا دارندگان امر او و به جا آورنده آن ، پيروز در سايه بزرگوارى او و برگزيدگان به علم او و پسنديدگان غيب اوييد تا اسرار الهى را نگه داريد و به قدرت او ، از خاصّان درگاهش باشيد . شما را با هدايت خود ، عزّت بخشيد و با برهان خويش ، برگزيد و به نور خود ، اختيار كرد و به روح خود ، هدايت فرمود . شما را به جانشينى خود در زمين ، پسنديد و حجّت هاى خود بر بندگانش و پشتيبان دينش و نگهدار سِرّش و گنجور علمش و امانتدار حكمتش و ترجمان وحيش و پايه هاى توحيدش و شاهدان بر آفريدگانش و نشانه هايى بربندگانش و پرتو او در شهرهايش و راه نما بر راه مستقيمش ، قرار داد . شما را از لغزش ها ، باز داشت و از فتنه ها ، در امان داشت و از پليدى ها پاك كرد و بدى ها را از وجود شما ، بيرون بُرد و به بهترين صورت ، پاكيزه تان ساخت . پس شما ، بزرگى او را ستوديد و شأن او را بزرگ داشتيد و كرامت او را ارج نهاديد و ذكر او را پيوسته بر زبان رانديد و پيمان او را با خود ، محكم و عهد طاعتش را موكّد ساختيد . از سوى او ، پنهان و آشكار ، خلق را اندرز داديد و با حكمت و پند نيكو ، همه را به راه او خوانديد و از جان خود ، در راه رضاى او گذشتيد و بر آنچه بر شما در اين راه رسيد ، شكيبايى كرديد . نماز را به پا داشتيد و زكات را داديد ، به نيكى ، امر كرديد و از پليدى ، نهى نموديد و در راه او ، جهاد كرديد ، بدان گونه كه سزاوار حقّ او بود ، تا آن كه دعوت او را آشكار ساختيد و احكام او را بيان نموديد و حدود خدا را اجرا كرديد و دستورهايش را منتشر ساختيد ، راه و رسم او را پيموديد و به خشنودى او رسيديد ، به قضاى او تسليم شديد و آنچه از فرستادگانِ پيشين رسيده بود ، پذيرفتيد . آن كه از شما روى گردانْد ، از دين خدا برگشت و آن كه همراه شما بود ، به خدا پيوست . آن كه در حقّ شما كوتاهى كرد ، نابود گرديد . حق ، با شما و از شما و به سوى شماست و شما ، سزاوار آن و معدن آنيد . ميراث پيامبرى ، نزد شماست و بازگشت آفريدگان ، به سوى شما و حسابشان ، بر عهده شماست . شناخت حق از باطل ، نزد شما و نشانه هاى خدا و مشيّت او ، با شماست . پرتو و دليل خدا در شما و امور او ، واگذار به شماست . هر كه شما را دوست دارد ، خدا را دوست داشته است و هر كه با شما دشمنى ورزد ، با خدا دشمنى كرده است . آن كه محبّت شما را در دل دارد ، محبّت خدا را داشته است ، و آن كه كينه شما را در دل دارد ، كينه خدا را داشته است ، و هر كه دامان شما را به دست آورد ، دامان خدا را گرفته است . شماييد راه راست ، و شهيدان اين دنيا ، و شفيعان آخرت . شما ، رحمت پيوسته ناگسسته و نشانه پنهان در علم الهى و امانت محفوظ خداييد ؛ درى كه مردم ، بِدان نيازمندند . هر كه به شما رو آورد ، نجات مى يابد ، و آن كه رو نياورد ، كارش به نابودى مى كشد . شما مردم را به سوى خدا مى خوانيد ، به راه او دلالت مى كنيد ، به او ايمان داريد ، تسليم او هستيد ، فرمانش را اجرا مى كنيد ، به راهش هدايت كرده ، به كلامش استناد مى ورزيد . آن كه شما را دوست داشت ، به خدا كه رستگار شد ، و آن كه با شما دشمن بود ، هلاك گشت . هر كه شما را انكار كرد ، ناكام شد و آن كه از شما جدا شد ، گم راه گرديد . آن كه به شما توسّل جُست ، رستگار شد و آن كه به شما پناه آورد ، ايمنى يافت . آن كه شما را تصديق كرد ، در سلامت است و آن كه به دامان شما آويخت ، هدايت شد . هر كه راه شما را بپويد ، بهشت ، جايگاه اوست و آن كه به مخالفت با شما برخيزد ، آتش ، قرارگاه اوست . هر كه به انكار شما برخيزد ، كافر است و آن كه با شما پيكار جويد ، مشرك است و آن كه شما را رد كند ، در پست ترين مكان دوزخ است . گواهى مى دهم كه مقام شما در گذشته ، از آنِ شما بوده و اكنون نيز براى شما باقى مانده است . روان ها ، پرتو وجود و فطرت شما ، همگى از يك جنس اند : پاك و پاكيزه اند و هر كدام ، از ديگرى پديد آمده است . خداوند ، شما را نورهايى آفريد و در عرشِ خود ، محيط ساخت تا اين زمان كه بر ما به خاطر وجود شما ، منّت گذاشت . آن گاه ، شما را در خانواده اى قرار داد كه مقامى رفيع دارند و به ذكر خدا در آن جا فرمان داد و درود ما را بر شما قرار داد و دوستى مان با شما را ويژه ما كرد تا سرشتمان خوش و جان هايمان پاك و روحمان پاكيزه گردد و گناهانمان ، بخشيده شود. پس ما در پيشگاه خدا ، به لطف و بزرگوارى شما ، مسلمان شديم و به تصديق مقام شما معترفيم . خداوند ، عالى ترين مقام بزرگواران و بلندترين منزلت مقرّبان و رفيع ترين درجات فرستادگان خود را به شما تفويض كرد ، تا بِدان حد كه هيچ كس را ياراى پيوستن به شما و برترى جستن از مقام شما و پيش تر رفتن از شما و طمع ورزى به موقعيت شما نيست . هيچ مَلَك مقرّب و هيچ پيامبر فرستاده شده اى ، و هيچ صدّيق و شهيد و دانا و نادانى ، و هيچ فرومايه و بلندپايه اى ، و هيچ مؤمن صالح و گنهكار پليدى ، و هيچ ستمگر سركش و شيطان عصيانگرى ، و نيز خلق هايى كه گواه اين ادّعايند ، هيچ كدام را چاره اى جز اين نيست كه در برابر بزرگى كار و موقعيت عظيم و درخشندگى كامل پرتو و درستى منزلت و پا بر جايى مقام و افتخار جايگاه شما نزد خدا ، سرِتعظيم و تصديق ، فرود آورد . پدر و مادر و اهل و دارايى و خانواده ام فداى شما باد ! خداوند و همه شما را شاهد مى گيرم كه بر خود شما و بر همه آنچه آورده ايد ( / بِدان ايمان آورده ايد ) ، گرويده ام و به دشمنانتان و همه آنچه بر آن كفر مى ورزيد ، كافرم . به مقام شما ، آگاهم و از گم راهى مخالفانتان ، مطّلعم . خودتان و دوستانتان را دوست دارم و دشمنانتان را دشمن مى دارم . با كسى كه با شما در آشتى باشد ، در آشتى ام و با كسى كه با شما بجنگد ، در جنگم . هر چه را ثابت بدانيد ، ثابت مى شمارم و هر چه را باطل ببينيد ، باطل مى دانم . مُطيع فرمان شما ، عارف به حقّ شما ، اعتراف كننده به فضل شما ، فراگيرنده از دانش شما و زير چتر پنهانِ شما هستم . به [ حقّانيت ] شما ، اقرار دارم و تصديق كننده رجعتتان هستم . منتظر ولايت شما ، در آرزوى حكومت شما ، فراگيرنده گفتار شما ، عامل به فرمان شما ، دست به دامن شما ، زيارتگر و پناه آور و رو كننده به قبور شما هستم . شما را وسيله شفاعت و تقرّب خود به خداوندت و پيشاپيشِ حوائج و خواسته هايم و هر قصدم ، در هر حال و هر كار خود ، قرار مى دهم . به اسرار نهان و آشكار ، و شاهد و غايب ، و اوّل و آخر شما ، ايمان دارم و همه اين عقايد را به شما مى سپارم . به حقيقت ، تسليمم . قلبم در مقابل شما ، رام است و عقيده ام ، پيروى كننده شماست و آماده يارى شما هستم . تا آن گاه كه خداوند ، دين خود را به دست شما زنده كند و شما را براى روزهاى خود (ايّامُ اللّه ) ، باز گردانَد و عدل خود را با ظهور شما بگسترد و شما را در پهنه زمين ، قدرت بخشد ، من با شما و همراه شما هستم ، نه با ديگران . به شما گرويدم و اوّل و آخرتان را يكسان ، به ولايت برگزيدم و از دشمنانتان و از بُت و طاغوت و شيطان ها و احزاب ستمگر ، كه بر شما ستم كرده اند ، حقّ شما را انكار نموده اند ، از ولايت شما خارج شده اند ، ارثتان را غصب كرده اند ، در حقّانيت مقامتان به ترديد افتاده اند و از راه شما منحرف گشته اند ، دورى مى جويم . از هر دوستى ، جز شما ، و از هر فرمان روايى ، غير از شما ، و از همه رهبرانى كه مردم را به سوى آتش خدا مى خوانند ، بيزارم . خداوند ، تا زنده ام ، مرا بر دوستى و محبّت و دين شما ثابت بدارد و بر اطاعت اوامرتان ، توفيق دهد و شفاعت شما را نصيبم نمايد و مرا از بهترين دوستانتان ، از كسانى كه از آنچه بِدان خوانديد ، پيروى كردند ، قرار دهد ، و مرا از آن كسانى قرار دهد كه در پى آثار نيك شما مى رود و راه شما را مى پويد و به رهبرى شما ، ره مى پويد و در جمع شما ، محشور مى شود و در رجعت ، با شما باز مى گردد و در دولت شما ، به حكومت مى رسد و به زندگى در آسايش شما مفتخر مى شود و در روزگار شما ، فرمان روايى نيرومند مى شود و چشمش در آينده ، به ديدار شما ، روشن مى گردد . پدر و مادر و خاندان و جان و مالم ، فداى شما باد ! هر كه خدا را طلب كند ، از دوستى شما آغاز مى كند ، و هر كه يگانگى اش را بستايد ، از شما مى پذيرد ، و هر كه آهنگ او كند ، به شما روى مى آورد . اى بزرگواران ! مرا ياراى شمارشِ ثناى شما نيست و با ستايش ، به حقيقتِ بزرگى شما نمى توانم رسيد . ستايش شما ، مرتبه شما را بيان نمى كند . شما ، فروغ پاكان ، راه نماى نيكان و حجّت هاى خداييد . او به خاطر شما ، درِ آفرينش را گشوده است و به خاطر شما نيز آن را به پايان مى رسانَد . براى شماست كه باران را فرود مى آوَرَد و آسمان را همچنان نگاه مى دارد تا بر زمين ، سقوط نكند ، مگر به فرمان او. اندوه را براى شما از دل مردم مى زُدايد و پريشانى را برطرف مى سازد . هر آنچه فرستادگانش آوردند و فرشتگانش نازل كردند ، همه در نزد شماست ، و روح الأمين (جبرئيل عليه السلام ) ، بر جدّ شما فرود آمده است . و اگر زيارت امير مؤمنان عليه السلام است ، [به جاى جمله آخر] بگو : و روح الأمين ، به برادرت فرود آمده است . خداوند ، به شما چيزى داده كه به هيچ يك از جهانيان ، نداده است . هر شرافتمندى پيش شَرَف شما سر فرود آورد و هر گردنكشى براى اطاعت از شما ، تسليم شد . هر زورمندى ، به بزرگوارى شما ، فروتن گشت و همه چيز ، در برابر شما ، كوچكى نمود . زمين ، از پرتو شما روشنى يافت و رستگاران ، به دوستى شما ، رستگار شدند و به بهشت ، راه يافتند و آن كسان كه ولايت شما را انكار كردند ، خشم خدا را بر انگيختند . پدر و مادر و جان و خاندان و مالم ، فداى شما باد ! ياد شما بر زبان ذكرگويان ، و نام هاى شما در ميان نام ها ، و پيكرهاى شما در ميان پيكرها ، و روان هاى شما در ميان روان ها ، و نفْس شما در ميان نفْس ها ، و آثار شما جلوه گر در ميان اثرها ، و قبرهاى شما در ميان قبرهاست ؛ امّا چه شيرين است نام هايتان ، و چه بزرگ است روان هاتان ، و چه بلند است مقامتان ، و چه عظيم است پايگاهتان ، و چه پا بر جاست پيمانتان ، و چه راست است وعده تان ! سخن شما ، روشنگر ، فرمان شما ، راه نما ، اندرز شما ، پرهيزگارى ، كار شما ، نيكى ، عادت شما ، نكوكارى ، و خوى شما ، بزرگوارى است و مقام شما ، بر حق و راستى و مدارا ، استوار است . گفتارتان ، دستور حتمى است و رأيتان ، مبتنى بر دانايى ، بردبارى و دورانديشى . هر گاه سخنى از نيكى به ميان آيد ، شما در صف نخستين و شالوده و سرآغاز و شاخه و معدن و پايگاه و سرانجام آنيد . پدر و مادر و جان و خاندان و مالم فداى شما باد ! چگونه بزرگوارى شما را وصف كنم و آزمون هاى نيكويى را كه بر شما رفته است ، بر شمارم؟ با وجود شما ، خدا ما را از ذلّت ، رهايى داد و اندوه هاى جانكاه ما را برطرف ساخت و از ورطه مرگ و از آتش [ دوزخ ] ، نجاتمان داد . پدر و مادر و جانم فداى شما باد ! با دل بستگى به شما بود كه خداوند ، حقايق دين را به ما آموخت و فسادهايى را كه در دنياى ماست ، اصلاح نمود و به موهبت دوستى شما ، كلمه[ ى توحيد ] به حدّ كمال خود رسيد و نعمت ، افزايش يافت و پراكندگى ، به همبستگى بدل گرديد . به موهبت دوستى شما ، عبادات واجب ما پذيرفته مى شود . خداوند ، دوستى شما را بر همگان ، واجب نمود و پايگاه عالى، مقام شايسته، منزلت رفيع، جلالت قدر و شفاعت مقبول ، براى شماست . پروردگارا ! به آنچه نازل فرمودى ، ايمان آورديم و از فرستاده ات ، پيروى كرديم . پس نام ما را در زمره گواهان ، ثبت فرما و دل هايمان را پس از آن كه هدايت كردى ، به باطل ، متمايل مساز و از سوى خود ، رحمت عنايت فرما ، كه تو بسيارْ بخشنده اى . منزّهى پروردگار ما و به راستى ، وعده پروردگار ما ، قطعى است ! اى ولىّ خدا (/ اى اولياى خدا) ! همانا ميان من و خدا ، گناهانى است كه جز با خشنودى شما ، آن گناهان ، زدوده نخواهند شد . پس سوگند به آن كه راز خود را به شما سپرده و امر بندگان خود را به شما وا گذاشته و اطاعت از شما را با اطاعت از خود ، قرين ساخته است ، براى من از خدا آمرزش بخواهيد و در پيشگاهش شفاعت كنيد . من ، فرمان بُردار شمايم كه فرمان بُردارى شما ، اطاعت از خداست و آن كه از شما نافرمانى كند ، خدا را نافرمانى كرده است. هر كه شما را دوست بدارد ، خدا را دوست داشته است و هر كه شما را دشمن بدارد ، با خدا دشمنى كرده است . خدايا ! اگر شفيعانى نزديك تر به تو از محمّد و خاندان برگزيده او ، آن پيشوايان نيكوكار ، مى يافتم ، آنان را شفيع خود قرار مى دادم . سوگند به حقّى كه آنان در پيش تو دارند ، از تو مى خواهم كه مرا در زمره شناسندگان ايشان و حقّ ايشان ، قرار دهى ؛ در زمره كسانى كه از شفاعت ايشان بهره مندند ، كه تو مهربان ترينِ مهربانانى . و درود خدا بر محمّد و خاندان او باد ! خداوند ، ما را بس است و بهترين كارساز است . هنگام بازگشت [ و خداحافظى ] بگو : سلام بر شما ، اى خاندان نبوّت ؛ سلام خداحافظى ، امّا نه از سرِ ملالت يا نفرت ، و رحمت و بركات خدا نثارتان باد _ كه تو ستوده و بزرگى _ ؛ سلامِ دوستى كه از شما ، روى گردان نيست و شما را با كسى ، عوض نمى كند و هيچ كس را بر شما ، مقدّم نمى دارد و از شما ، كناره نمى گيرد و به نزديك شدن به شما ، بى رغبت نيست ! خداوند ، آن را آخرين زيارت قبرهايتان و آمدن به مرقدهايتان قرار ندهد . درود بر شما ! و خداوند ، مرا در زمره شما محشور كند و بر حوضتان در آورد و از حزب شما ، قرار دهد و از من ، خشنودتان سازد و در دولت شما ، جايم دهد و در رجعتِ شما ، زنده ام كند و در روزگارتان ، مرا مُلك دهد و كوشش من را با شما سپاس بگزارد و از گناهم با شفاعت شما ، در گذرد و از لغزشم با محبّت شما ، در گذرد و درجه ام را با دوستى شما ، بالاتر ببرد و با طاعت شما ، شرافتم بخشد و به هدايت شما ، عزيزم بدارد و مرا از كسانى قرار دهد كه رستگار و كامياب و با دست پُر و سلامت و در آسايش و بى نياز و دست يافته به رضايت و لطف و كفايت خداوند ، باز مى گردند ، به برترين گونه اى كه يكى از زائران ، وابستگان ، دوستداران و شيعيان شما باز مى گردد . خداوند ، بازگشت دوباره و دوباره را تا هر گاه كه خداوند ، مرا باقى مى گذارد ، روزى ام كند ، با نيّتى درست و ايمان و پروا و خشوع و روزىِ گسترده و حلال و پاك . خدايا ! اين را آخرين زيارت و يادكرد من از ايشان و درود فرستادن بر آنان ، قرار مده ، و آمرزش و خير و بركت و نور و ايمان و اجابت نيكو را براى من ، واجب بگردان ، همان گونه كه براى دوستانت _ آن دوستانى كه عارف به حقّ ايشان اند _ واجب كردى ؛ آنان كه اطاعت ايشان را واجب دانستند ، به زيارت آنان ، راغب اند ، و تقرّب جويان به تو و ايشان اند . پدر و مادر و جان و خانواده و دارايى ام ، فداى تو باد ! به من نيز بينديشيد و مرا جزو حزبتان كنيد و در شفاعتتان ، وارد كنيد و پيش خداوندتان ، ياد آوريد . خدايا ! بر محمّد و خاندان محمّد ، درود فرست و سلام مرا به جان ها و پيكرهايشان برسان . سلام و رحمت و بركات خدا بر شما باد ! و خدا بر سَرور ما محمّد و خاندانش درود و سلامِ فراوان بفرستد ! و خداوند ، ما را كافى است . او بهترينِ كفايت كنندگان است» .

.


1- .علّامه مجلسى گفته است : اين زيارت ، صحيح ترينِ زيارت ها از نظر سند ، و فراگيرترينِ آنها [ از نظر متن ] وشيواترين و بليغ ترين و بلندمرتبه ترينِ آنهاست .
2- .در تهذيب الأحكام و كتاب من لا يحضره الفقيه ، به جاى «عمران» ، «عبد اللّه »آمده است .

ص: 238

. .

ص: 239

. .

ص: 240

. .

ص: 241

. .

ص: 242

. .

ص: 243

. .

ص: 244

. .

ص: 245

. .

ص: 246

. .

ص: 247

. .

ص: 248

. .

ص: 249

. .

ص: 250

. .

ص: 251

. .

ص: 252

. .

ص: 253

. .

ص: 254

. .

ص: 255

. .

ص: 256

الفصل التاسع : الزِّياراتُ المُطلَقَةُ9 / 1ما يُزارُ بِهِ سَيِّدُ الشُّهَداءِ عليه السلام خاصَّةًالزِّيارَةُ الاُولىكامل الزيارات عن أبي الصباح أو أبي بصير عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام ، قال :قُلتُ : كَيفَ السَّلامُ عَلَى الحُسينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام ؟ قالَ : تَقولُ : السَّلامُ عَلَيكَ يا أبا عَبدِ اللّهِ ، السَّلامُ عَلَيكَ يَابنَ رَسولِ اللّهِ ، لَعَنَ اللّهُ مَن قَتَلَكَ ، ولَعَنَ اللّهُ مَن أعانَ عَلَيكَ ، ومَن بَلَغَهُ ذلِكَ فَرَضِيَ بِهِ ، أنَا إلَى اللّهِ مِنهُم بَريءٌ . (1)

الزِّيارَةُ الثّانِيَةُكامل الزيارات عن معاوية بن عمّار :قُلتُ لِأَبي عَبدِ اللّهِ عليه السلام : ما أقولُ إذا أتَيتُ قَبرَ الحُسَينِ عليه السلام ؟ قالَ : قُل : السَّلامُ عَلَيكَ يا أبا عَبدِ اللّهِ ، صَلَّى اللّهُ عَلَيكَ يا أبا عَبدِ اللّهِ ، رَحِمَكَ اللّهُ يا أبا عَبدِ اللّهِ ، لَعَنَ اللّهُ مَن قَتَلَكَ ، ولَعَنَ اللّهُ مَن شَرِكَ في دَمِكَ ، ولَعَنَ اللّهُ مَن بَلَغَهُ ذلِكَ فَرَضِيَ بِهِ ، أنَا إلَى اللّهِ مِن ذلِكَ بَريءٌ . (2)

.


1- .كامل الزيارات : ص 392 ح 637 و ص 385 ح 632 عن عامر بن جذاعة وليس فيه «ولعن اللّه من أعان عليك» ، بحار الأنوار : ج 101 ص 172 ح 24 و ص 167 ح 19 .
2- .كامل الزيارات : ص 374 ح 620 و ص 393 ح 638 عن أبي همام ، تهذيب الأحكام : ج 6 ص 115 ح 203 وليس فيهما «صلّى اللّه عليك يا أبا عبد اللّه ، رحمك اللّه يا أبا عبد اللّه » ، بحار الأنوار : ج 101 ص 163 ح 7 و ص 172 ح 25 .

ص: 257

فصل نهم : زيارت هاى مطلق

اشاره

(1)

9 / 1زيارت هاى ويژه سيّد الشهدا عليه السلام
اشاره

(2)

زيارت نخست

كامل الزيارات_ به نقل از ابو صباح ، يا ابو بصير _: به امام صادق عليه السلام گفتم : سلام دادن بر حسين بن على عليه السلام ، چگونه است ؟ فرمود : «مى گويى : سلام بر تو ، اى ابا عبد اللّه ! سلام بر تو ، اى فرزند پيامبر خدا ! خداوند ، قاتلت را لعنت كند ! و خداوند ، هر كس را كه دشمنت را بر ضدّ تو يارى داد ، و هر كس را كه اين خبر بدو رسيد و بِدان خشنود شد ، لعنت كند ! من از همه آنان ، نزد خداوند ، بيزارى مى جويم» .

زيارت دوم

كامل الزيارات_ به نقل از معاوية بن عمّار _: به امام صادق عليه السلام گفتم : هنگامى كه نزد قبر حسين عليه السلام آمدم ، چه بگويم ؟ فرمود : «بگو : سلام بر تو ، اى ابا عبد اللّه ! خداوند ، بر تو درود فرستد ، اى ابا عبد اللّه ! خداوند ، رحمتت كند ، اى ابا عبد اللّه ! خداوند ، قاتلت را لعنت كند و نيز كسى را كه در خونت شركت جُست ! و خداوند ، لعنت كند كسى را كه اين خبر بِدو رسيد و بِدان خشنود شد ! من از آن [جماعت] ، نزد خدا بيزارى مى جويم» .

.


1- .مقصود از زيارت هاى مُطْلق ، زيارت هاى هميشگى و همه جايى هستند .
2- .مقصود از زيارت هاى ويژه (مخصوص) ، زيارت هايى هستند كه به امام حسين عليه السلام اختصاص دارند و براى ديگر امامان يا شهيدان همراه امام حسين عليه السلام ، وارد نشده اند ، هر چند كه براى خودِ امام حسين عليه السلام ، مطلق (هميشگى و همه جايى) هستند و در هر زمان و هر مكان ، مى توان آنها را خواند .

ص: 258

الزِّيارَةُ الثّالِثَةُكامل الزيارات عن عامر بن جذاعة عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :إذا أتَيتَ الحُسَينَ عليه السلام فَقُل : الحَمدُ للّهِِ ، وصَلَّى اللّهُ عَلى مُحَمَّدٍ وآلِهِ ، وَالسَّلامُ عَلَيهِ وعَلَيهِم ورَحمَةُ اللّهِ وبَرَكاتُهُ ، صَلَّى اللّهُ عَلَيكَ يا أبا عَبدِ اللّهِ ، لَعَنَ اللّهُ مَن قَتَلَكَ ، ومَن شارَكَ في دَمِكَ ، ومَن بَلَغَهُ ذلِكَ فَرَضِيَ بِهِ ، أنَا إلَى اللّهِ مِنهُم بَريءٌ . (1)

الزِّيارَةُ الرّابِعَةُكامل الزيارات عن يونس بن ظبيان عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام ، قال :قُلتُ لَهُ : جُعِلتُ فِداكَ ! زِيارَةُ قَبرِ الحُسَينِ عليه السلام في حالِ التَّقِيَّةِ؟ قالَ : إذا أتَيتَ الفُراتَ فَاغتَسِل ، ثُمَّ البَس أثوابَكَ الطّاهِرَةَ ، ثُمَّ تَمُرُّ بِإِزاءِ القَبرِ ، وقُل : «صَلَّى اللّهُ عَلَيكَ يا أبا عَبدِ اللّهِ ، صَلَّى اللّهُ عَلَيكَ يا أبا عَبدِ اللّهِ ، صَلَّى اللّهُ عَلَيكَ يا أبا عَبدِ اللّهِ» ، فَقَد تَمَّت زِيارَتُكَ . (2)

.


1- .كامل الزيارات : ص 381 ح 627 و ح 628 نحوه ، بحار الأنوار : ج 101 ص 165 ح 14 و ص 167 ح 18 .
2- .كامل الزيارات : ص 244 ح 362 ، تهذيب الأحكام : ج 6 ص 115 ح 204 ، كتاب من لا يحضره الفقيه : ج 2 ص 598 ح 3201 كلاهما نحوه ، بحار الأنوار : ج 101 ص 284 ح 1 و 2 .

ص: 259

زيارت سوم

كامل الزيارات_ به نقل از عامر بن جذاعه ، از امام صادق عليه السلام _: هنگامى كه نزد حسين عليه السلام آمدى ، بگو : ستايش ، ويژه خداست . خداوند ، بر محمّد و خاندانش ، درود فرستد ، و سلام و رحمت و بركات خدا بر او و ايشان باد ! خداوند ، بر تو درود فرستد ، اى ابا عبد اللّه ! خداوند ، قاتلت را لعنت كند ، و نيز هر كس را كه در [ريختن] خونت شركت جُست ، و كسى را كه اين خبر بدو رسيد و به آن ، خشنود شد . من ، از ايشان نزد خدا ، بيزارى مى جويم .

زيارت چهارم

كامل الزيارات_ به نقل از يونس بن ظَبيان _: به امام [ صادق عليه السلام ] گفتم : فدايت شوم ! زيارت قبر حسين عليه السلام در حال تقيّه ، چگونه است ؟ فرمود : «هنگامى كه به رود فرات آمدى ، غسل كن و سپس جامه هاى پاكيزه ات را بپوش . آن گاه ، از رو به روى قبر مى گذرى و مى گويى : خداوند ، بر تو درود فرستد ، اى ابا عبد اللّه ! خداوند ، بر تو درود فرستد ، اى ابا عبد اللّه ! خداوند ، بر تو درود فرستد ، اى ابا عبد اللّه ! در اين حال ، زيارتت كامل است » .

.

ص: 260

الزِّيارَةُ الخامِسَةُكامل الزيارات عن عمّار بن موسى الساباطي عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :تَقولُ إذا أتَيتَ إلى قَبرِهِ : السَّلامُ عَلَيكَ يَابنَ رَسولِ اللّهِ ، السَّلامُ عَلَيكَ يَابنَ أميرِ المُؤمِنينَ ، السَّلامُ عَلَيكَ يا أبا عَبدِ اللّهِ ، السَّلامُ عَلَيكَ يا سَيِّدَ شَبابِ أهلِ الجَنَّةِ ورَحمَةُ اللّهِ وبَرَكاتُهُ ، السَّلامُ عَلَيكَ يا مَن رِضاهُ مِن رِضَا الرَّحمنِ وسَخَطُهُ مِن سَخَطِ الرَّحمنِ ، السَّلامُ عَلَيكَ يا أمينَ اللّهِ ، وحُجَّةَ اللّهِ ، وبابَ اللّهِ ، وَالدَّليلَ عَلَى اللّهِ ، وَالدّاعِيَ إلَى اللّهِ . أشهَدُ أنَّكَ قَد حَلَّلتَ حَلالَ اللّهِ وحَرَّمتَ حَرامَ اللّهِ ، وأقَمتَ الصَّلاةَ وآتَيتَ الزَّكاةَ ، وأمَرتَ بِالمَعروفِ ونَهَيتَ عَنِ المُنكَرِ ، ودَعَوتَ إلى سَبيلِ رَبِّكَ بِالحِكمَةِ وَالمَوعِظَةِ الحَسَنَةِ . وأشهَدُ أنَّكَ ومَن قُتِلَ مَعَكَ شُهَداءُ أحياءٌ عِندَ رَبِّكَ تُرزَقونَ ، وأشهَدُ أنَّ قاتِلَكَ فِي النّارِ ، أدينُ اللّهَ بِالبَراءَةِ مِمَّن قَتَلَكَ ، ومِمَّن قاتَلَكَ وشايَعَ (1) عَلَيكَ ، ومِمَّن جَمَعَ عَلَيكَ ، ومِمَّن سَمِعَ صَوتَكَ ولَم يُعِنكَ ، يا لَيتَني كُنتُ مَعَكُم فَأَفوزَ فَوزا عَظيما . (2)

الزِّيارَةُ السّادِسَةُكامل الزيارات عن أبي ناب بيّاع السابري :سَمِعتُ أبا عَبدِ اللّهِ عليه السلام وهُوَ يَقولُ : «مَن أتى قَبرَ الحُسَينِ عليه السلام كَتَبَ اللّهُ لَهُ حَجَّةً وعُمرَةً ، وعُمرَةً وحَجَّةً (3) » . قالَ: قُلتُ : جُعِلتُ فِداكَ! فَما أقولُ إذا أتَيتُهُ؟ قالَ : تَقولُ : السَّلامُ عَلَيكَ يا أبا عَبدِ اللّهِ ، السَّلامُ عَلَيكَ يَابنَ رَسولِ اللّهِ ، السَّلامُ عَلَيكَ يَومَ وُلِدتَ ويَومَ تَموتُ ويَومَ تُبعَثُ حَيّا ، أشهَدُ أنَّكَ حَيٌّ شَهيدٌ تُرزَقُ عِندَ رَبِّكَ ، وأتَوالى وَلِيَّكَ وأبرَأُ مِن عَدُوِّكَ ، وأشهَدُ أنَّ الَّذينَ قاتَلوكَ وَانتَهَكوا حُرمَتَكَ مَلعونونَ عَلى لِسانِ النَّبِيِّ الاُمِّيِّ . وأشهَدُ أنَّكَ قَد أقَمتَ الصَّلاةَ وآتَيتَ الزَّكاةَ ، وأمَرتَ بِالمَعروفِ ونَهَيتَ عَنِ المُنكَرِ ، وجاهَدتَ في سَبيلِ رَبِّكَ بِالحِكمَةِ وَالمَوعِظَةِ الحَسَنَةِ ، أسأَلُ اللّهَ وَلِيَّكَ ووَلِيَّنا أن يَجعَلَ تُحفَتَنا (4) مِن زِيارَتِكَ الصَّلاةَ عَلى نَبِيِّنا ، وَالمَغفِرَةَ لِذُنوبِنا ، اِشفَع لي يَابنَ رَسولِ اللّهِ عِندَ رَبِّكَ» . (5)

.


1- .شَايَعَهُ : وَالاهُ (القاموس المحيط : ج 3 ص 48 «شاع») .
2- .كامل الزيارات : ص 382 ح 629 ، المصباح للكفعمي : ص 664 ذكره في زيارة ليلة الفطر ويومه ، البلد الأمين : ص 281 من دون إسنادٍ إلى أحد من أهل البيت عليهم السلام وذكره في زيارة جمادى الآخرة ، بحار الأنوار : ج 101 ص 166 ح 15 .
3- .في بحار الأنوار : «أو عمرة وحجّة» بدل «وعمرة وحجّة» .
4- .التُّحفَةُ : البِرُّ واللّطفُ (القاموس المحيط : ج 3 ص 120 «تحف») .
5- .كامل الزيارات : ص 391 ح 635 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 171 ح 22 .

ص: 261

زيارت پنجم

كامل الزيارات_ به نقل از عمّار بن موسى ساباطى ، از امام صادق عليه السلام _: هنگامى كه به نزد قبر حسين عليه السلام مى آيى ، بگو : سلام بر تو ، اى فرزند پيامبر خدا ! سلام بر تو ، اى فرزند امير مؤمنان ! سلام بر تو ، اى ابا عبد اللّه ! سلام و رحمت و بركات خدا بر تو ، اى سَرور جوانان بهشتى ! سلام بر تو ، اى كه خشنودى اش ، خشنودى [ خداى ]رحمان و ناخشنودى اش ، ناخشنودى [ خداى ] رحمان است ! سلام بر تو ، اى امين خدا ، حجّت خدا ، باب [ و درگاه ]خدا ، راه نماى به سوى خدا ، و دعوتگر به خدا ! گواهى مى دهم كه تو ، حلال خدا را حلال دانستى و حرام خدا را حرام دانستى ، و نماز را بر پا داشتى ، و زكات را پرداخت كردى ، و امر به معروف و نهى از منكر نمودى و به راه خدايت ، با حكمت و اندرز نيكو ، فرا خواندى . و گواهى مى دهم كه تو و هر كه با تو شهيد شده ، زنده ايد و نزد خدايت ، روزى مى خوريد . و گواهى مى دهم كه قاتل تو ، در آتش است . با بيزارى جُستن از قاتلانت ، و نيز كسانى كه با تو جنگيدند ، و آنان كه در پشتِ سر آنان كوشيدند ، و كسانى كه بر ضدّ تو ، نيرو گِرد آوردند ، و آنان كه صداى تو را شنيدند و به يارى ات نيامدند ، فرمان خدا را گردن مى نهم . كاش با شما مى بودم و به رستگارى بزرگى ، دست مى يافتم ! (1)

زيارت ششم

كامل الزيارات_ به نقل از ابو نابِ بَيّاعِ سابُرى (2) _: شنيدم كه امام صادق عليه السلام مى فرمايد : «هر كس نزد قبر حسين عليه السلام بيايد ، خداوند ، يك حج و عمره و [نيز] يك عمره و حج ، برايش مى نويسد» . گفتم : فدايت شوم ! هنگامى كه به زيارت آمدم ، چه بگويم ؟ فرمود : «مى گويى : سلام بر تو ، اى ابا عبد اللّه ! سلام بر تو ، اى فرزند پيامبر خدا ! سلام بر تو ، هنگامى كه متولّد شدى ، و هنگامى كه در مى گذرى ، و هنگامى كه دوباره زنده مى شوى ! گواهى مى دهم كه تو ، زنده و شهيد هستى و نزد پروردگارت ، روزى مى خورى . دوستدار تو را دوست مى دارم و از دشمنت ، بيزارى مى جويم ، و گواهى مى دهم كه كسانى كه با تو جنگيدند و حرمتت را هتك كردند ، بر زبان پيامبر اُمّى ، لعنت شده اند . و گواهى مى دهم كه تو ، نماز را بر پا داشتى ، و زكات را پرداختى ، و امر به معروف و نهى از منكر نمودى و در راه خدايت ، با حكمت و اندرز نيكو ، مجاهدت كردى . از خدا كه ولىّ تو و ولىّ ماست ، مى خواهم كه رهاورد ما را از زيارتت ، درود بر پيامبرمان و آمرزشِ گناهانمان قرار دهد . اى فرزند پيامبر خدا ! نزد خدايت ، ما را شفاعت كن» .

.


1- .كفعمى ، در المصباح ، اين زيارت را به عنوان مطلق نياورده و آن را براى زيارات شب و روز عيد فطر ، ذكر كرده و در البلد الأمين نيزبدون آن كه زيارت را به امامى نسبت دهد ، آن را در زيارت ماه جمادى ثانى آورده است .
2- .بَيّاعِ سابُرى: سابُرى فروش. سابُرى (شاپورى)، پارچه اى نازك و لطيف بود كه از شهر شاپورآباد فارس (بيشاپور) مى آوردند.

ص: 262

الزِّيارَةُ السّابِعَةُكامل الزيارات عن إبراهيم بن أبي البلاد :قالَ لي أبُو الحَسَنِ عليه السلام : كَيفَ السَّلامُ عَلى أبي عَبدِ اللّهِ عليه السلام ؟ قالَ : قُلتُ : أقولُ : السَّلامُ عَلَيكَ يا أبا عَبدِ اللّهِ ، السَّلامُ عَلَيكَ يَابنَ رَسولِ اللّهِ ، أشهَدُ أنَّكَ قَد أقَمتَ الصَّلاةَ وآتَيتَ الزَّكاةَ ، وأمَرتَ بِالمَعروفِ ونَهَيتَ عَنِ المُنكَرِ ، ودَعَوتَ إلى سَبيلِ رَبِّكَ بِالحِكمَةِ وَالمَوعِظَةِ الحَسَنَةِ ، وأشهَدُ أنَّ الَّذينَ سَفَكوا دَمَكَ ، وَاستَحَلّوا حُرمَتَكَ ، مَلعونونَ مُعَذَّبونَ عَلى لِسانِ داوودَ وعيسَى بنِ مَريَمَ ، ذلِكَ بِما عَصَوا وكانوا يَعتَدونَ . قالَ : نَعَم ، هُوَ هكَذا . (1)

.


1- .كامل الزيارات : ص 378 ح 624 و ح 623 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 165 ح 12 و ح 13 .

ص: 263

زيارت هفتم

كامل الزيارات_ به نقل از ابراهيم بن ابى البِلاد _: ابو الحسن (امام كاظم عليه السلام يا امام رضا عليه السلام ) به من فرمود : «چگونه بر ابا عبد اللّه الحسين ، سلام مى دهى ؟» . گفتم : مى گويم : سلام بر تو ، اى ابا عبد اللّه ! سلام بر تو ، اى فرزند پيامبر خدا ! گواهى مى دهم كه تو ، نماز را بر پا داشتى و زكات را پرداختى و امر به معروف و نهى از منكر نمودى و به راه پيامبرت ، با حكمت و اندرز نيكو ، فرا خواندى ؛ و گواهى مى دهم كسانى كه خونت را ريختند و حرمتت را پاس نداشتند ، بر زبان داوود عليه السلام و عيسى بن مريم عليه السلام ملعون و معذّب هستند ، از آن رو كه نافرمانى كردند و از حد گذراندند . امام عليه السلام فرمود : «آرى . سلام ، همين گونه است » .

.

ص: 264

الزِّيارَةُ الثّامِنَةُالكافي عن محمّد بن اُورمة عن بعض أصحابنا عن أبي الحسن صاحب العسكر [الهادي] عليه السلام :تَقولُ عِندَ رَأسِ الحُسَينِ عليه السلام : السَّلامُ عَلَيكَ يا أبا عَبدِ اللّهِ ، السَّلامُ عَلَيكَ يا حُجَّةَ اللّهِ في أرضِهِ ، وشاهِدَهُ عَلى خَلقِهِ ، السَّلامُ عَلَيكَ يَابنَ رَسولِ اللّهِ ، السَّلامُ عَلَيكَ يَابنَ عَلِيٍّ المُرتَضى ، السَّلامُ عَلَيكَ يَابنَ فاطِمَةَ الزَّهراءِ ، أشهَدُ أنَّكَ قَد أقَمتَ الصَّلاةَ وآتَيتَ الزَّكاةَ ، وأمَرتَ بِالمَعروفِ ونَهَيتَ عَنِ المُنكَرِ ، وجاهَدتَ في سَبيلِ اللّهِ حَتّى أتاكَ اليَقينُ ، فَصَلَّى اللّهُ عَلَيكَ حَيّا ومَيِّتا . ثُمَّ تَضَعُ خَدَّكَ الأَيمَنَ عَلَى القَبرِ وقُل : أشهَدُ أنَّكَ عَلى بَيِّنَةٍ مِن رَبِّكَ ، جِئتُ مُقِرّا بِالذُّنوبِ لِتَشفَعَ لي عِندَ رَبِّكَ يَابنَ رَسولِ اللّهِ . ثُمَّ اذكُرِ الأَئِمَّةَ بِأَسمائِهِم واحِدا واحِدا ، وقُل : أشهَدُ أنَّكُم حُجَّةُ اللّهِ . ثُمَّ قُل : اُكتُب لي عِندَكَ ميثاقا وعَهدا أنّي أتَيتُكَ اُجَدِّدُ الميثاقَ ، فَاشهَد لي عِندَ رَبِّكَ إنَّكَ أنتَ الشّاهِدُ . (1)

.


1- .الكافي : ج 4 ص 577 ح 3 ، تهذيب الأحكام : ج 6 ص 114 ح 202 ، كامل الزيارات : ص 379 ح 625 عن سليمان بن حفص المروزي عن الرجل عليه السلام و ص 380 ح 626 عن مبارك ، البلد الأمين : ص 287 وذكره في ليلة القدروكلاهمامن دون إسنادٍ إلى أحد من أهل البيت عليهم السلام ، المصباح للكفعمي : ص 661 ذكره في ليلة النصف من شعبان ويومه ، بحار الأنوار : ج 101 ص 172 ح 26 .

ص: 265

زيارت هشتم

الكافى_ به نقل از محمّد بن اُورَمه ، از يكى از راويان شيعى ، از امام هادى عليه السلام _: بالاى سرِ [ قبر ]حسين عليه السلام مى گويى : سلام بر تو ، اى ابا عبد اللّه ! سلام بر تو ، اى حجّت خدا در زمينش و گواه بر خلقش ! سلام بر تو ، اى فرزند پيامبر خدا ! سلام بر تو ، اى پسر علىِ مرتضى ! سلام بر تو ، اى پسر فاطمه زهرا ! گواهى مى دهم كه تو ، نماز را بر پا داشتى ، و زكات را پرداختى ، و امر به معروف و نهى از منكر كردى ، و در راه خدا كوشيدى تا اَجَلت در رسيد . خداوند ، بر زنده و درگذشته ات ، درود فرستد ! سپس ، گونه راستت را بر روى قبر مى گذارى و مى گويى : گواهى مى دهم كه تو ، دليلى روشن از خدايت داشتى . با اقرار به گناهانم ، آمده ام تا نزد خدايت ، مرا شفاعت كنى ، اى فرزند پيامبر خدا ! آن گاه ، يك يكِ امامان را با اسم هايشان نام ببر و بگو : گواهى مى دهم كه شما ، حجّت خدا هستيد . سپس بگو : نزد خودت ، عهد و پيمانى برايم بنويس ، كه براى تجديد پيمان ، نزدت آمدم و نزد خدايت ، برايم گواهى بده كه تو ، تنها گواهى.

.

ص: 266

الزِّيارَةُ التّاسِعَةُمصباح الزائر بحذف الإسناد عن جابر الجعفي عن أبي عبد اللّه جعفر بن محمّد [الصادق] عليه السلام :أنَّهُ قالَ لِجابِرٍ : كَم بَينَكُم وبَينَ قَبرِ الحُسَينِ عليه السلام ؟ قالَ : قُلتُ : يَومٌ وبَعضٌ آخَرُ . قالَ : فَقالَ لي : تَزورُهُ؟ . قُلتُ : نَعَم . قالَ : أفَلا اُفَرِّحُكَ؟ ألا اُبَشِّرُكَ بِثَوابِهِم؟ قالَ : قُلتُ : بَلى جُعِلتُ فِداكَ ! قالَ : إنَّ الرَّجُلَ مِنكُم لَيَتَهَيَّأُ لِزِيارَتِهِ فَتَباشَرُ بِهِ أهلُ السَّماءِ ، فَإِذا خَرَجَ مِن بابِ مَنزِلِهِ راكِباً أو ماشِياً وَكَّلَ اللّهُ بِهِ ألفَ مَلَكٍ مِنَ المَلائِكَةِ ، يُصَلّونَ عَلَيهِ حَتّى يُوافِيَ قَبرَ الحُسَينِ _ صَلَواتُ اللّهِ عَلَيهِ _ . قالَ : فَإِذا أتَيتَ قَبرَ الحُسَينِ عليه السلام قُمتَ عَلَى البابِ ، وقُلتَ هذِهِ الكَلِماتِ ، فَإِنَّ لَكَ بِكُلٍّ مِنهُنَّ كِفلاً (1) مِن رَحمَةِ اللّهِ . قالَ : قُلتُ : وما هُنَّ؟ جُعِلتُ فِداكَ ! قالَ : تَقولُ : السَّلامُ عَلَيكَ يا وارِثَ آدَمَ صَفوَةِ اللّهِ ، السَّلامُ عَلَيكَ يا وارِثَ نوحٍ نَبِيِّ اللّهِ ، السَّلامُ عَلَيكَ يا وارِثَ إبراهيمَ خَليلِ اللّهِ ، السَّلامُ عَلَيكَ يا وارِثَ موسى كَليمِ اللّهِ ، السَّلامُ عَلَيكَ يا وارِثَ عيسى روحِ اللّهِ ، السَّلامُ عَلَيكَ يا وارِثَ مُحَمَّدٍ سَيِّدِ رُسُلِ (2) اللّهِ . السَّلامُ عَلَيكَ يا وارِثَ عَلِيٍّ أميرِ المُؤمِنينَ وخَيرِ الوَصِيّينَ ، السَّلامُ عَلَيكَ يا وارِثَ الحَسَنِ الرَّضِيِّ الطّاهِرِ الرّاضِي المَرضِيِّ . السَّلامُ عَلَيكَ أيُّهَا الصِّدّيقُ الأَكبَرُ ، السَّلامُ عَلَيكَ أيُّهَا الوَصِيُّ البَرُّ التَّقِيُّ ، السَّلامُ عَلَيكَ وعَلَى الأَرواحِ الَّتي حَلَّت بِفِنائِكَ (3) وأناخَت بِرَحلِكَ (4) ، السَّلامُ عَلَيكَ وعَلَى المَلائِكَةِ الحافّينَ بِكَ . أشهَدُ أنَّكَ قَد أقَمتَ الصَّلاةَ وآتَيتَ الزَّكاةَ ، وأمَرتَ بِالمَعروفِ ونَهَيتَ عَنِ المُنكَرِ ، وجاهَدتَ المُلحِدينَ ، وعَبَدتَ اللّهَ مُخلِصا حَتّى أتاكَ اليَقينُ ، السَّلامُ عَلَيكَ ورَحمَةُ اللّهِ وبَرَكاتُهُ . ثُمَّ تَمشي إلَيهِ ، فَلَكَ بِكُلِّ قَدَمٍ تَرفَعُها أو تَضَعُها كَثَوابِ المُتَشَحِّطِ (5) بِدَمِهِ في سَبيلِ اللّهِ تَعالى . فَإِذا مَشَيتَ ووَقَفتَ عَلَى القَبرِ فَاستَلِمهُ بِيَدِكَ وقُل : السَّلامُ عَلَيكَ يا حُجَّةَ اللّهِ في أرضِهِ وسَمائِهِ . ثُمَّ امضِ إلى صَلاتِكَ ، فَلَكَ بِكُلِّ رَكعَةٍ تَركَعُها عِندَهُ كَثَوابِ مَن حَجَّ ألفَ حَجَّةٍ ، وَاعتَمَرَ ألفَ عُمرَةٍ ، وأعتَقَ ألفَ رَقَبَةٍ ، وكَمَن وَقَفَ ألفَ مَرَّةٍ مَعَ نَبِيٍّ مُرسَلٍ . قالَ : فَإِذا أنتَ قُمتَ مِن عِندِ قَبرِ الحُسَينِ عليه السلام ، ناداكَ مُنادٍ لَو سَمِعتَ مَقالَتَهُ لَأَفنَيتَ عُمُرَكَ عِندَ قَبرِ الحُسَينِ عليه السلام ، وهُوَ يَقولُ : طوبى (6) لَكَ أيُّهَا العَبدُ ، لَقَد غَنِمتَ وسَلِمتَ ، وقَد غُفِرَ لَكَ ما سَلَفَ فَاستَأنِفِ العَمَلَ . قالَ : وإن ماتَ في عامِهِ أو يَومِهِ أو لَيلَتِهِ ، لَم يَتَوَلَّ قَبضَ روحِهِ إلَا اللّهُ تَعالى ، وتُقيمُ مَعَهُ المَلائِكَةُ يُسَبِّحونَ ويُصَلّونَ عَلَيهِ حَتّى يُوافِيَ مَنزِلَهُ . وتَقولُ المَلائِكَةُ : يا رَبَّنا ! عَبدُكَ قَد أتى قَبرَ وَلِيِّكَ ، وقَد وافى مَنزِلَهُ ، فَأَينَ نَذهَبُ؟ فَيَأتيهِمُ النِّداءُ : يا مَلائِكَتي ! قوموا بِبابِ عَبدي ، فَسَبِّحوني وقَدِّسوني وهَلِّلوني ، وَاكتُبوا ذلِكَ في حَسَناتِهِ إلى يَومِ يُتَوَفّى ، فَإِذا تُوُفِّيَ ذلِكَ العَبدُ شَهِدوا غُسلَهُ وكَفَنَهُ وَالصَّلاةَ عَلَيهِ . ثُمَّ يَقولونَ : رَبَّنا وَكَّلتَنا بِبابِ عَبدِكَ وقَد تُوُفِّيَ فَأَينَ نَذهَبُ؟ فَيَأتيهِمُ النِّداءُ : يا مَلائِكَتي قِفوا بِقَبرِ عَبدي ، سَبِّحوا وقَدِّسوا إلى يَومِ القِيامَةِ ، وَاكتُبوا ذلِكَ في حَسَناتِهِ . (7)

.


1- .الكِفْلُ : الضِّعْفُ (الصحاح : ج 5 ص 1810 «كفل») .
2- .في كامل الزيارات : «حبيب» بدل «سيّد رسل» .
3- .فِناءُ الدار : ما اتّسع من أمامها (القاموس المحيط : ج 4 ص 375 «فنى») .
4- .الرِّحال : يعني الدور والمساكن والمنازل ، وهي جمع رَحْل (النهاية : ج 2 ص 209 «رحل») .
5- .يَتَشحّطُ بدمه : أي يتخبّط فيه ويضطرب ويتمرّغ (النهاية : ج 2 ص 449 «شحط») .
6- .طُوبَى : اسم الجنّة ، وقيل : هي شجرة فيها (النهاية : ج 3 ص 141 «طوب») .
7- .مصباح الزائر : ص 252 ، المزار الكبير : ص 435 ح 4 ، كامل الزيارات : ص 375 ح 621 نحوه، المصباح للكفعمي : ص 663 وذكر فيه ألفاظ الزيارة فقط ، بحار الأنوار : ج 101 ص 163 ح 8 و ص 229 ح 36 .

ص: 267

زيارت نهم

مصباح الزائر_ با حذف سند ، به نقل از جابر جُعْفى _: امام صادق عليه السلام به من فرمود : «ميان شما و قبر حسين عليه السلام ، چه قدر فاصله است ؟» . گفتم : يك روز و چند ساعت . فرمود : «او را زيارت مى كنى ؟» . گفتم : آرى . فرمود : «آيا خوش حالت نكنم ؟ آيا به پاداش اين زيارت ها مژده ات ندهم ؟» . گفتم : چرا ، فدايت شوم ! فرمود : «فردى از شما ، آماده زيارت او مى شود . آسمانيان ، آن را به هم بشارت مى دهند . پس چون از در خانه اش ، پياده يا سواره ، بيرون مى رود ، خداوند ، هزار فرشته از فرشتگانش را مى گمارد كه بر او تا رسيدن به قبر حسين _ كه درودهاى خدا بر او باد _ ، درود مى فرستند . هنگامى كه به قبر حسين عليه السلام رسيدى ، بر درگاه بِايست و اين جملات را بگو كه در برابر هر كدام ، چندين برابر از رحمت خدا را دارى ». گفتم : آن كلمات ، چيستند _ فدايت شوم _ ؟ فرمود : «مى گويى : سلام بر تو ، اى وارث آدم ، گزيده خدا ! سلام بر تو ، اى وارث نوح ، پيامبر خدا ! سلام بر تو ، اى وارث ابراهيم ، دوست خدا ! سلام بر تو ، اى وارث موسى ، هم سخن خدا ! سلام بر تو ، اى وارث عيسى ، روح خدا ! سلام بر تو ، اى وارث محمّد ، سَرور فرستادگان خدا ! سلام بر تو ، اى وارث على ، امير مؤمنان و بهترينِ وصيّان ! سلام بر تو ، اى وارث حسن ، هميشه خشنود [ به قضاى الهى ] ، پاكيزه ، راضى و پسنديده ! سلام بر تو ، اى بزرگ ترين مؤمن راستين ! سلام بر تو ، اى وصىّ نيكوكار پرهيزگار ! سلام بر تو و جان هايى كه در گِرداگِرد و كنار تو جاى گرفته اند ! سلام بر تو و بر فرشتگانى كه به گِرد تو مى چرخند ! گواهى مى دهم كه تو ، نماز را بر پا داشتى و زكات را پرداختى و امر به معروف و نهى از منكر نمودى و با كافران جنگيدى و خدا را مخلصانه ، عبادت كردى تا اَجَلت در رسيد . سلام و رحمت و بركات خدا بر تو باد ! سپس ، به سوى او گام بر مى دارى كه در برابر هر گامى كه بر مى دارى و مى گذارى ، پاداشى مانند غلتيده در خون خود در راه خداى متعال را دارى . چون گام برداشتى و كنار قبر ايستادى ، آن را با دستت لمس كن و بگو : سلام بر تو ، اى حجّت خدا در زمين و آسمانش ! آن گاه ، به نمازت بپرداز كه در برابر هر ركعت از اين نماز [ زيارت ] ، پاداش كسى را مى برى كه هزار حج و هزار عمره ، گزارده و هزار برده ، آزاد كرده است ، و مانند كسى است كه هزار بار همراه پيامبرِ فرستاده شده ، [ در عرفه ] وقوف كرده است . هنگامى كه از نزد قبر حسين عليه السلام برخاستى ، منادى اى ، تو را ندا مى دهد كه اگر سخنش را مى شنيدى ، همه عمرت را نزد قبر حسين عليه السلام مى گذراندى . او ندا مى دهد : خوشا به حالت _ اى بنده _ كه غنيمت بردى و به سلامت ، رهيدى ! گذشته ات ، آمرزيده شد . عمل ، از سر گير . و اگر در همان سال يا روز و شبِ زيارت بميرد ، جز خداوند متعال ، قبض روحش را عهده دار نمى شود و فرشتگان ، با او مى ايستند و تسبيح مى گويند و بر او ، درود مى فرستند تا به خانه اش برسد . و فرشتگان مى گويند : پروردگار ما ! بنده ات ، به نزد قبر وليّت آمد و به خانه اش رسيد . ما كجا برويم ؟ به ايشان ندا مى رسد : اى فرشتگان من ! در درگاه خانه بنده ام بِايستيد و مرا تسبيح و تقديس كنيد و به يكتايى بستاييد و آن را جزو نيكى هاى او بنويسيد تا آن گاه كه بميرد . و هنگامى كه آن بنده مى ميرد ، فرشتگان ، در غسل و تكفين و نماز بر او حاضر مى شوند و سپس مى گويند : پروردگار ما ! ما را به در خانه بنده ات گماردى و اكنون ، درگذشته است . كجا برويم ؟ به ايشان ندا مى رسد : اى فرشتگان من ! بر قبر بنده من بِايستيد و تا روز قيامت ، تسبيح و تقديس بگوييد و آنها را جزو حَسَنات او بنويسيد ».

.

ص: 268

. .

ص: 269

. .

ص: 270

الزِّيارَةُ العاشِرَةُبحار الأنوار عن الصادق عليه السلام :إذا وَصَلتَ إلَى الفُراتِ ، فَاغتَسِل وَالبَس أنظَفَ ثَوبٍ تَقدِرُ عَلَيهِ ، ثُمَّ صِر إلَى القَبرِ حافِيا ، وعَلَيكَ السَّكينَةُ وَالوَقارُ ، وقِف بِالبابِ ، وكَبِّر أربَعا وثَلاثينَ تَكبيرَةً ، وقُل : السَّلامُ عَلَيكَ يا وارِثَ آدَمَ فِطرَةِ اللّهِ ، السَّلامُ عَلَيكَ يا وارِثَ نوحٍ صَفوَةِ اللّهِ ، السَّلامُ عَلَيكَ يا وارِثَ إبراهيمَ خَليلِ اللّهِ ، السَّلامُ عَلَيكَ يا وارِثَ موسى كَليمِ اللّهِ ، السَّلامُ عَلَيكَ يا وارِثَ عيسى روحِ اللّهِ ، السَّلامُ عَلَيكَ يا وارِثَ مُحَمَّدٍ حَبيبِ اللّهِ ، السَّلامُ عَلَيكَ يا حُسَينَ بنَ عَلِيٍّ الرَّضِيَّ الزَّكِيَّ ، السَّلامُ عَلَيكَ أيُّهَا البَرُّ التَّقِيُّ ، السَّلامُ عَلَيكَ أيُّهَا الصِّدّيقُ الشَّهيدُ ، السَّلامُ عَلى مَلائِكَةِ اللّهِ المُقَرَّبينَ الَّذينَ هُم بِكَ مُحدِقونَ (1) ، أشهَدُ أنَّكَ أقَمتَ الصَّلاةَ وآتَيتَ الزَّكاةَ ، وأمَرتَ بِالمَعروفِ ونَهَيتَ عَنِ المُنكَرِ ، وعَبَدتَ اللّهَ حَتّى أتاكَ اليَقينُ ، وَالسَّلامُ عَلَيكَ ورَحمَةُ اللّهِ وبَرَكاتُهُ . ثُمَّ التَزِمِ القَبرَ ، وقُل : السَّلامُ عَلَيكَ يا حُجَّةَ اللّهِ في أرضِهِ وسَمائِهِ . ثُمَّ انكَبَّ عَلَى القَبرِ ، وقُل : اللّهُمَّ رَبَّ الحُسَينِ ، اشفِ صَدرَ الحُسَينِ وَاطلُب بِثارِهِ ، اللّهُمَّ انتَقِم مِمَّن قَتَلَهُ وأعانَ عَلَيهِ . ثُمَّ ارفَع رَأسَكَ ويَدَيكَ إلَى السَّماءِ ، وقُل : سَلامُ اللّهِ ومَلائِكَتِهِ ، وأنبِيائِهِ ورُسُلِهِ وَالصّالِحينَ مِن عِبادِهِ وجَميعِ خَلقِهِ ، ورَحمَتُهُ وبَرَكاتُهُ عَلى مُحَمَّدٍ وأهلِ بَيتِهِ ، وعَلَيكَ يا مَولايَ الشَّهيدَ المَظلومَ ، لَعَنَ اللّهُ قاتِلَكَ وخاذِلَكَ ، بَرِئتُ إلَى اللّهِ عَزَّ وَجلَّ مِنهُم ومِن فِعالِهِم ، ومِمَّن شايَعَ ورَضِيَ بِهِ ، وأشهَدُ أنَّهُم كُفّارٌ مُشرِكونَ ، وَاللّهُ ورَسولُهُ بِراءٌ مِنهُم . (2)

.


1- .حَدَقُوا بالرجل وأحْدَقُوا به : أي أحاطوا به (الصحاح : ج 4 ص 1456 «حدق») .
2- .بحار الأنوار : ج 101 ص 230 ح 37 نقلاً عن البلد الأمين والموجود فيه في ص 280 من دون إسنادٍ إلى أحد من أهل البيت عليهم السلام نحوه وقد ذكره في الزيارات المختصّة بجمادى الاُولى.

ص: 271

زيارت دهم

بحار الأنوار_ از امام صادق عليه السلام _: هنگامى كه به فرات رسيدى ، غسل كن و پاكيزه ترين لباسى را كه مى توانى ، بپوش و سپس ، پا برهنه و با آرامش و وقار ، به سوى قبر برو و بر درگاه بِايست و سى و چهار مرتبه «تكبير» بگو . سپس مى گويى : سلام بر تو ، اى وارث آدم ، آفريده خدا ! سلام بر تو ، اى وارث نوح ، برگزيده خدا ! سلام بر تو ، اى وارث ابراهيم ، خليل خدا ! سلام بر تو ، اى وارث موسى ، هم سخن خدا ! سلام بر تو ، اى وارث عيسى ، روح خدا ! سلام بر تو ، اى وارث محمّد ، حبيب خدا ! سلام بر تو ، اى حسين بن على ، هميشه خشنودِ پاك ! سلام بر تو ، اى نيكوكار پرهيزگار ! سلام بر تو ، اى صدّيق شهيد ! سلام بر فرشتگان مقرّب خدا كه گرداگردِ تو را گرفته اند ! گواهى مى دهم كه تو ، نماز را بر پا داشتى و زكات را پرداختى و امر به معروف و نهى از منكر نمودى و خدا را عبادت كردى تا اَجَلت در رسيد . سلام و رحمت و بركات خدا بر تو باد ! سپس ، خود را به قبر بچسبان و بگو : سلام بر تو ، اى حجّت خدا در زمين و آسمانش ! آن گاه ، خودت را به روى قبر بينداز و بگو : خدايا ، پروردگارِ حسين ! سينه حسين را شفا بده و انتقام خونش را بگير . خدايا ! از هر كس كه او را كشته و بر اين ، يارى داده است ، انتقام بگير . سپس ، سر و دستانت را به سوى آسمان ، بالا ببر و بگو : سلام خدا و فرشتگانش ، پيامبرانش ، فرستادگانش ، بندگان صالحش و همه خلقش ، و نيز رحمت و بركات او ، بر محمّد و اهل بيتش ، و بر تو ، اى مولاى شهيد و مظلوم من ! خداوند ، قاتل تو و وا گذارنده تو را لعنت كند ! از آنان و كارشان ، نزد خداى عزوجل بيزارى مى جويم ، و نيز از كسانى كه پشتيبانى كردند و به آن ، خشنود شدند . گواهى مى دهم كه آنان ، كافر و مشرك هستند و خدا و پيامبرش ، از آنان بيزارند. (1)

.


1- .كفعمى در «البلد الأمين» اين زيارت را به عنوان زيارت مختص به جمادى اوّل آورده است.

ص: 272

الزِّيارَةُ الحادِيَةُ عَشرَةَمصباح الزائر :زِيارَةٌ رابِعَةٌ مُختَصَرَةٌ يُزارُ بِها مَولانَا الحُسَينُ _ صَلَواتُ اللّهِ عَلَيهِ _ : رُوِيَ أنَّ رَجُلاً أتَى الحُسَينَ عليه السلام فَأَناخَ راحِلَتَهُ بِقُربِ الظِّلالِ ، ونَزَلَ [و] (1) عَلَيهِ حِليَةُ (2) الأَعرابِ ، ثُمَّ مَضى نَحوَ الضَّريحِ وعَلَيهِ سَكينَةٌ ووَقارٌ حَتّى وَقَفَ بِبابِ الظِّلالِ ، ثُمَّ أومَأَ بِيَدِهِ نَحوَ الضَّريحِ ، وقالَ : السَّلامُ عَلَيكَ يا وَلِيَّ اللّهِ وحُجَّتَهُ ، سَلامَ مُسَلِّمٍ للّهِِ فيكَ ، رادٍّ إلَى اللّهِ وإلَيكَ ، مُراعٍ حَقَّ مَا استَرعاكَ اللّهُ خَلقَهُ وَاستَرعاكَ حَقَّهُ ، فَأَنتَ حُجَّتُهُ الكُبرى ، وكَلِمَتُهُ العُظمى ، وطَريقَتُهُ المُثلى ، وحُجَّتُهُ عَلى أهلِ الدُّنيا ، وخَليفَتُهُ فِي الأَرضِ وَالسَّماواتِ العُلى ، أتَيتُكَ زائِرا ، لِالاءِ (3) اللّهِ ذاكِرا ، أصبَحَ ذَنبي عَظيما ، وأصبَحتَ بِهِ عَليما ، فَكُن لي بِحَطِّهِ (4) زَعيما ، صَلَّى اللّهُ عَلَيكَ وسَلَّمَ تَسليما . ثُمَّ حَطَّ خَدَّهُ عَلَى الضَّريحِ وقالَ : أتَيتُكَ لِلذُّنوبِ مُقتَرِفا وبِهِنَّ مُعتَرِفا ، فَكُن لي إلَى اللّهِ شافِعا ؛ فَها أنَا ذا قَد جِئتُ عَنهُنَّ نازِعا ، إلَى اللّهِ أتَنَصَّلُ ، وبِكُم يا آلَ مُحَمَّدٍ أتَوَسَّلُ الآخِرَ مِنكُم وَالأَوَّلَ ، صَلَّى اللّهُ عَلَيكُم وسَلَّمَ ، وكَرَّمَ وأجزَلَ ، ورَحمَةُ اللّهِ وبَرَكاتُهُ . ثُمَّ وَقَفَ وَالضَّريحُ قِبلَتُهُ ، فَصَلّى وأكثَرَ ما لَم اُحصِهِ ، ثُمَّ دَعا وَاستَغفَرَ وسَجَدَ وعَفَّرَ (5) ، فَدَنَوتُ مِنهُ فَسَمِعتُهُ يَقولُ في سُجودِهِ : إلهي ، إيّاكَ قَصَدتُ ، وإلى وَلِيِّكَ وَابنِ وَلِيِّكَ وَفَدتُ ، نازِلاً بِعَقوَتِكَ (6) ، عائِذا بِعَفوِكَ مِن عُقوبَتِكَ ، فَارحَم غُربَتي ، وأقِل عَثرَتي ، وَاقبَل تَوبَتي ، وأحسِن أوبَتي ، مَشكورَ البَصيرَةِ ، مَغفورَ العَلانِيَةِ وَالسَّريرَةِ ، مِن كُلِّ كَبيرَةٍ وصَغيرَةٍ . اللّهُمَّ ارحَم ضَراعَتي إلَيكَ ، وتَقَبَّل شَفاعَتي بِهِ إلَيكَ ، وَاقضِ حاجَتي بِوَسيلَتي بِهِ لَدَيكَ ، وَاجعَلها نَجاتي مِنَ النّارِ ، وسوءِ هذِهِ الدّارِ ، وحَطيطَةً لِذُنوبي وَالآصارِ ، يا عالِمَ الخَفايا وَالأَسرارِ . إلهي إنِّي امتَطَيتُ إلَيكَ المَهانَةَ ، وَادَّرَعتُ المَثابَةَ ، لَأيا بَعدَ لَأيٍ (7) ، في غُدُوّي ومَسائي ، إلى أئِمَّتي وأولِيائي ، فَابعَثني في اُسرَتِهِم وَاحشُرني في زُمرَتِهِم ، يَومَ اُدعى مِنَ الحافِرَةِ لِحُضورِ السّاهِرَةِ (8) ، ومَوقِفِ الحِسابِ وَالآخِرَةِ . ثُمَّ عَفَّرَ خَدَّيهِ يَتَضَرَّعُ ويَبكي وقالَ : يا ذَا الجَلالِ وَالإِكرامِ ، يا ذَا الحَولِ وَالطَّولِ ، نَجِّني مِن خَطَلِ العَمَلِ وَالقَولِ ، وآمِنّي يَومَ الفَزَعِ وَالهَولِ . ثُمَّ جَلَسَ وهُوَ يُهَينِمُ (9) بِما لَم أفهَمهُ ، ثُمَّ قامَ فَوَقَفَ عِندَ رَأسِ الحُسَينِ عليه السلام وقالَ : السَّلامُ عَلَيكَ وعَلى مَنِ اتَّبَعَكَ ، وشَهِدَ المَعرَكَةَ مَعَكَ ، وَالوارِدينَ مَصرَعَكَ ، يا لَيتَني كُنتُ مَعَكُم فَأَفوزَ فَوزا عَظيما ، أتَيتُكَ زائِرا يا وَلِيَّ اللّهِ وَابنَ وَلِيِّهِ ووَصِيِّ نَبِيِّهِ ، وَانصَرَفتُ مُوَدِّعا غَيرَ سَئِمٍ ولا قالٍ ، فَاجعَلني مِنكَ بِبالٍ . ثُمَّ انصَرَفَ إلى راحِلَتِهِ فَرَكِبَها ومَضى ، ولَم اُكَلِّمهُ ولا كَلَّمَني . (10)

.


1- .ما بين المعقوفين من بحار الأنوار .
2- .الحِلْيَةُ : الخِلْقَةُ والصُورَةُ والصِّفَةُ (القاموس المحيط : ج 4 ص 320 «حلى») .
3- .آلاءُ اللّه : أي نِعَمُهُ (مفردات ألفاظ القرآن : ص 84 «إلى») .
4- .من ابتلاه اللّه ببلاء في جسده فهو له حِطّة ، أي تحطّ عنه خطاياه وذنوبه ؛ مِن حطّ الشيء : إذا أنزله وألقاهُ (النهاية : ج 1 ص 402 «حطط») .
5- .عَفَّرَهُ في التراب : مَرَّغَهُ فيه (لسان العرب : ج4 ص583 «عفر») .
6- .العَقْوَةُ : ما حول الدار والمحلّة (القاموس المحيط : ج 4 ص 364 «عقو») .
7- .بعد لأي : بعد شدّة وإبطاء (الصحاح : ج 6 ص 2478 «لأي») .
8- .الساهرة ، قيل : وجه الأرض ، وقيل : هي أرض القيامة (مفردات ألفاظ القرآن : ص 430 «سهر») .
9- .الهَيْنَمَةُ : هي الكلام الخفيّ لا يُفهم (النهاية : ج 5 ص 290 «هينم») .
10- .مصباح الزائر : ص 250 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 227 ح 35 .

ص: 273

زيارت يازدهم

مصباح الزائر :زيارت چهارم و مختصرى كه مولايمان حسين _ كه درودهاى خدا بر او باد _ ، با آن ، زيارت مى شود : روايت شده مردى كه شكل و شمايل باديه نشينان را داشت ، به سوى قبر حسين عليه السلام آمد و مَركبش را نزديك سايه بان نشانْد و پياده شد . سپس با آرامش و وقار ، به سوى ضريح رفت تا آن كه بر درِ سايه بان ايستاد و آن گاه ، با دستش به سوى ضريح ، اشاره كرد و گفت : سلام بر تو ، اى ولىّ و حجّت خدا ؛ سلامِ كسى كه در [ مصائب ] تو ، تسليم خداوند است ، و كار را به خدا و تو ، واگذار كرده است و اُمورى را كه خدا در باره مردم و خود به تو سپرده ، پاس مى دارد . تو ، حجّت بزرگ و كلمه سِتُرگ او ، برترين راه او ، حجّت او بر اهل دنيا ، و جانشين او در زمين و آسمان هاى بالا هستى . به زيارتت آمده ام ، در حالى كه نعمت هاى خدا را به ياد دارم . گناهم بزرگ است و تو از آن ، آگاهى . پس زُدودن آن را به عهده گير . خدا بر تو ، درود و سلامى فراوان فرستد ! آن گاه ، گونه اش را بر ضريح نهاد و گفت : با اندوخته اى از گناه ، نزدت آمده ام و به آنها معترفم . پس شفيع من نزد خدا باش ، كه من بركَنده و جدا گشته از آن گناهان ، به اين جا آمده ام و از آنها ، به سوى خدا ، بيزارى مى جويم و به شما _ اى خاندان محمّد _ از اوّلين تا آخرينتان ، توسّل مى جويم . خداوند ، بر شما درود و سلام فرستد ، و بزرگ بدارد و عطاى فراوان دهد ، و رحمت و بركات خدا بر شما باد ! پس از آن ، ضريح را در سَمت قبله خود ، قرار داد و آن قدر نماز خواند كه شماره نكردم . آن گاه ، دعا و آمرزش خواهى و سجده كرد و پس از سجده ، گونه بر خاك ساييد . من ، خود را به او نزديك كردم و شنيدم كه در سجده اش مى گويد : خداى من ! تو را قصد كرده ام و بر ولىّ تو و فرزند وليّت ، ميهمان شده ام . در كوى تو ، فرود آمده ام و از كيفرت ، به عفوت پناه آورده ام . بر غربتم ، رحم كن و پوزشم را بپذير و توبه ام را قبول فرما و بازگشتم را نيكو كن ، با بصيرتى سپاس گزارى شده ، و نهان و آشكارى آمرزيده از هر گناه بزرگ و كوچكى . خدايا ! بر گريه و زارى ام رحم كن و شفيع قرار دادن او را به سوى تو ، از من بپذير و حاجتم را با وسيله قرار دادن او نزد تو ، برآورده ساز و آن را نجات من از آتش و زشتى اين دنيا ، و زُداينده گناهانم و وزر و وبال آن ، قرار بده ، اى دانا به نهان ها و رازها ! خداى من ! سوار بر مَركب خوارى و با پوشش توبه و بعد از مدّتى دشوار و گذراندن شب و روزهاى فراوان ، به سوى امامان و اولياى خود آمده ام . پس مرا جزو خانواده ايشان بر انگيز و در زمره ايشان ، محشور كن ، روزى كه از قبر خود به سوى عرصه قيامت و جايگاه حساب آخرت ، فرا خوانده مى شوم . سپس ، با گريه و زارى ، دو گونه خود را به خاك ماليد و ناليد و گفت : اى صاحب شُكوه و جلال ! اى صاحب نيرو و نعمت ! مرا از تباهى كردار و گفتار ، رهايى ده و از روز بيم و هراس ، ايمن بدار . آن گاه ، نشست و به آهستگى ، سخنانى گفت كه من نفهميدم . سپس ، برخاست و نزد سر حسين عليه السلام ايستاد و گفت : سلام بر تو و بر آنان كه از تو پيروى كردند و در معركه ، كنار تو حضور يافتند و همراه تو به جنگ در آمدند . كاش من با شما بودم و به رستگارى بزرگى ، دست مى يافتم . به زيارتت آمده ام ، اى ولىّ خدا و پسر ولىّ او و نيز وصىّ پيامبر او ! من ، باز مى گردم ؛ امّا نه از سرِ ملالت يا نفرت . پس مرا به خاطر داشته باش . پس از آن ، مرد عرب ، به سوى مَركبش باز گشت و بر آن ، سوار شد و رفت و نه من با او سخن گفتم و نه او با من ، سخن گفت .

.

ص: 274

. .

ص: 275

. .

ص: 276

الزِّيارَةُ الثّانِيَةُ عَشرَةَمصباح المتهجّد عن أبي محمّد عبد اللّه بن محمّد العابد :سَأَلتُ مَولايَ أبا مُحَمَّدٍ الحَسَنَ بنَ عَلِيٍّ عليه السلام في مَنزِلِهِ بِسُرَّ مَن رَأى (1) ، سَنَةَ خَمسٍ وخَمسينَ ومِئَتَينِ ، أن يُملِيَ عَلَيَّ مِنَ الصَّلاةِ عَلَى النَّبِيِّ وأوصِيائِهِ _ عَلَيهِ وعَلَيهِمُ السَّلامُ _ ، وأحضَرتُ مَعِيَ قِرطاسا كَثيرا ، فَأَملى عَلَيَّ لَفظا مِن غَيرِ كِتابٍ ... : اللّهُمَّ ، صَلِّ عَلَى الحَسَنِ وَالحُسَينِ عَبدَيكَ ووَلِيَّيكَ ، وَابنَي رَسولِكَ وسِبطَيِ الرَّحمَةِ ، وسَيِّدَي شَبابِ أهلِ الجَنَّةِ ، أفضَلَ ما صَلَّيتَ عَلى أحَدٍ مِن أولادِ النَّبِيّينَ وَالمُرسَلينَ . اللّهُمَّ ، صَلِّ عَلَى الحَسَنِ ابنِ سَيِّدِ النَّبِيّينَ ، ووَصِيِّ أميرِ المُؤمِنينَ ، السَّلامُ عَلَيكَ يَابنَ رَسولِ اللّهِ ، السَّلامُ عَلَيكَ يَابنَ سَيِّدِ الوَصِيّينَ ، أشهَدُ أنَّكَ يَابنَ أميرِ المُؤمِنينَ أمينُ اللّهِ وَابنُ أمينِهِ ، عِشتَ مَظلوما ومَضَيتَ شَهيدا ، وأشهَدُ أنَّكَ الإِمامُ الزَّكِيُّ الهادِي المَهدِيُّ ، اللّهُمَّ ، صَلِّ عَلَيهِ وبَلِّغ روحَهُ وجَسَدَهُ عَنّي في هذِهِ السّاعَةِ أفضَلَ التَّحِيَّةِ وَالسَّلامِ . اللّهُمَّ ، صَلِّ عَلَى الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ المَظلومِ الشَّهيدِ ، قَتيلِ الكَفَرَةِ ، وطَريحِ الفَجَرَةِ ، السَّلامُ عَلَيكَ يا أبا عَبدِ اللّهِ ، السَّلامُ عَلَيكَ يَابنَ رَسولِ اللّهِ ، السَّلامُ عَلَيكَ يَابنَ أميرِ المُؤمِنينَ ، أشهَدُ موقِنا أنَّكَ أمينُ اللّهِ وَابنُ أمينِهِ ، قُتِلتَ مَظلوما ومَضَيتَ شَهيدا ، وأشهَدُ أنَّ اللّهَ تَعالَى الطّالِبُ بِثارِكَ ، ومُنجِزُ ما وَعَدَكَ مِنَ النَّصرِ وَالتَّأييدِ في هَلاكِ عَدُوِّكَ وإظهارِ دَعوَتِكَ ، وأشهَدُ أنَّكَ وَفَيتَ بِعَهدِ اللّهِ ، وجاهَدتَ في سَبيلِ اللّهِ ، وعَبَدتَ اللّهَ مُخلِصا حَتّى أتاكَ اليَقينُ . لَعَنَ اللّهُ اُمَّةً قَتَلَتكَ ، ولَعَنَ اللّهُ اُمَّةً خَذَلَتكَ ، ولَعَنَ اللّهُ اُمَّةً ألَّبَت (2) عَلَيكَ ، وأبرَأُ إلَى اللّهِ تَعالى مِمَّن أكذَبَكَ ، وَاستَخَفَّ بِحَقِّكَ ، وَاستَحَلَّ دَمَكَ ، بِأَبي أنتَ واُمّي يا أبا عَبدِ اللّهِ ، لَعَنَ اللّهُ قاتِلَكَ ، ولَعَنَ اللّهُ خاذِلَكَ ، ولَعَنَ اللّهُ مَن سَمِعَ واعِيَتَكَ (3) فَلَم يُجِبكَ ولَم يَنصُركَ ، ولَعَنَ اللّهُ مَن سَبى نِساءَكَ ، أنَا إلَى اللّهِ مِنهُم بَريءٌ ، ومِمَّن والاهُم ومالَأَهُم (4) وأعانَهُم عَلَيهِ . أشهَدُ أنَّكَ وَالأَئِمَّةَ مِن وُلدِكَ كَلِمَةُ التَّقوى ، وبابُ الهُدى ، وَالعُروَةُ الوُثقى ، وَالحُجَّةُ عَلى أهلِ الدُّنيا ، وأشهَدُ أنّي بِكُم مُؤمِنٌ ، وبِمَنزِلَتِكُم موقِنٌ ، ولَكُم تابِعٌ ، بِذاتِ نَفسي وشَرائِعِ ديني وخَواتيمِ عَمَلي ، ومُنقَلَبي في دُنيايَ وآخِرَتي . (5)

.


1- .سامَرّاء : بلد على دجلة فوق بغداد بثلاثين فرسخا يقال لها سُرَّ من رأى ، فخفّفها الناس وقالوا : سامَرّاء (معجم البلدان : ج 3 ص 172) وراجع: الخريطة رقم 5 في آخر مجلّد 8 .
2- .التأليب : التحريض والإفساد (القاموس المحيط : ج 1 ص 37 «ألب») .
3- .الواعية : الصوت ، والواعية : الصارخة (لسان العرب : ج 15 ص 397 «وعي) .
4- .مالأتهُ على الأمر : ساعدته عليه وشايعته (لسان العرب : ج 1 ص 159 «ملأ») .
5- .مصباح المتهجّد : ص 399 ، جمال الاُسبوع : ص 296 ، بحار الأنوار : ج 94 ص 73 ح 1 .

ص: 277

زيارت دوازدهم

مصباح المتهجّد_ به نقل از ابو محمّد عبد اللّه بن محمّد عابد _: به سال 255 هجرى ، از مولايم امام حسن عسكرى عليه السلام در خانه اش در سامرّا (1) خواستم كه درود بر پيامبر و اوصيايش را _ كه بر او وآنان ، درود باد _ بر من املا كند و كاغذ فراوانى را همراه خود ، برده بودم . امام عليه السلام بدون [خواندن از روى] هيچ نوشته اى، جملاتى را بر من ، املا كرد ... : خدايا ! بر حسن و حسين ، دو بنده و دو ولىّ تو ، دو پسر پيامبرت و دو نواده رحمت ، دو سَرور جوانان بهشتى ، درود فرست ؛ برترين درودى كه بر يكى از اولاد پيامبران و فرستادگان ، فرستاده اى . خدايا ! بر حسن ، فرزند سَرور پيامبران و وصىّ امير مؤمنان ، درود فرست . سلام بر تو ، اى فرزند پيامبر خدا ! سلام بر تو ، اى پسر سَرور اوصيا ! گواهى مى دهم كه تو ، فرزند امير مؤمنانى . امين خدا و فرزند امين اويى . مظلوم زيستى و شهيد رفتى . و گواهى مى دهم كه تو ، امام پاك ، راه نما و ره يافته اى . خدايا ! بر او ، درود فرست و هم اكنون از سوى من ، بهترين درودها و سلام ها را به جان و پيكرش برسان . خدايا ! بر حسين بن على ، شهيد مظلوم ، درود فرست ، كشته شده به دست كافران و افكنده شده به وسيله فاجران . سلام بر تو ، اى ابا عبد اللّه ! سلام بر تو ، اى فرزند پيامبر خدا ! سلام بر تو ، اى فرزند امير مؤمنان ! به يقين ، گواهى مى دهم كه تو ، امين خدا و فرزند امين اويى . به ستم ، كشته شدى و با شهادت رفتى . و گواهى مى دهم كه خداى متعال ، در طلب خون تو و محقَّق كننده وعده اش در يارى و تأييد تو در هلاكت دشمنت و آشكار كردن دعوت توست . گواهى مى دهم كه به پيمان خدا ، وفا كردى و در راه خدا كوشيدى و خدا را مخلصانه ، عبادت كردى تا اَجَلت در رسيد . خداوند ، لعنت كند امّتى را كه تو را كُشتند ! و خداوند ، لعنت كند امّتى كه تو را وا گذاردند ! و خداوند ، لعنت كند امّتى را كه بر ضدّ تو [ ديگران را ] شورانْدند ! و به سوى خداى متعال ، بيزارى مى جويم از كسى كه تو را تكذيب كرد و حقّت را سبُك شمرد و خونت را حلال دانست . پدر و مادرم ، فدايت باد ، اى ابا عبد اللّه ! خداوند ، قاتلت را لعنت كند ! و خداوند ، وا گذارنده ات را لعنت كند ! و خداوند ، لعنت كند كسى را كه صداى تو را شنيد و پاسخت را نداد و يارى ات نكرد ! و خداوند ، لعنت كند كسى را كه زنان تو را اسير كرد ! من نزد خدا از ايشان بيزارم ، و نيز از هر كس كه دوستدار و پشتيبان و ياور آنان باشد . گواهى مى دهم كه تو و امامانِ از نسل تو ، واژه هاى پروامندى و دريچه هدايت و رشته محكم خدا و حجّت بر اهل دنيا هستيد . گواهى مى دهم كه من ، به شما ايمان دارم و به جايگاهتان ، يقين دارم ، و با تمام وجود و همه اعتقادم و تا فرجامِ كارهايم و بازگشتم در دنيا و آخرتم، پيرو شما هستم .

.


1- .ر. ك : نقشه شماره 5 در پايان جلد 8 .

ص: 278

. .

ص: 279

. .

ص: 280

9 / 2ما يُزارُ بِهِ الإِمامُ عليه السلام وأنصارُهُالزِّيارَةُ الاُولىالكافي عن يونس الكناسيّ عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :إذا أتَيتَ قَبرَ الحُسَينِ عليه السلام ، فَائتِ الفُراتَ وَاغتَسِل بِحِيالِ قَبرِهِ ، وتَوَجَّه إلَيهِ وعَلَيكَ السَّكينَةُ وَالوَقارُ حَتّى تَدخُلَ إلَى القَبرِ مِنَ الجانِبِ الشَّرقِيِّ ، وقُل حينَ تَدخُلُهُ : السَّلامُ عَلى مَلائِكَةِ اللّهِ المُنزَلينَ ، السَّلامُ عَلى مَلائِكَةِ اللّهِ المُردِفينَ ، السَّلامُ عَلى مَلائِكَةِ اللّهِ المُسَوِّمينَ ، السَّلامُ عَلى مَلائِكَةِ اللّهِ الَّذينَ هُم في هذَا الحَرَمِ مُقيمونَ . (1) فَإِذَا استَقبَلتَ قَبرَ الحُسَينِ عليه السلام فَقُل : السَّلامُ عَلى رَسولِ اللّهِ ، السَّلامُ عَلى أمينِ اللّهِ عَلى رُسُلِهِ وعَزائِمِ أمرِهِ ، وَالخاتِمِ لِما سَبَقَ وَالفاتِحِ لِمَا استَقبَلَ ، وَالمُهَيمِنِ (2) عَلى ذلِكَ كُلِّهِ ، وَالسَّلامُ عَلَيهِ ورَحمَةُ اللّهِ وبَرَكاتُهُ . ثُمَّ تَقولُ : اللّهُمَّ صَلِّ عَلى أميرِ المُؤمِنينَ ، عَبدِكَ وأخي رَسولِكَ ، الَّذِي انتَجَبتَهُ بِعِلمِكَ ، وجَعَلتَهُ هادِيا لِمَن شِئتَ مِن خَلقِكَ ، وَالدَّليلَ عَلى مَن بَعَثتَهُ بِرِسالاتِكَ ، ودَيّان (3) الدّينِ بِعَدلِكَ ، وفَصلَ قَضائِكَ بَينَ خَلقِكَ ، وَالمُهَيمِنَ عَلى ذلِكَ كُلِّهِ ، وَالسَّلامُ عَلَيهِ ورَحمَةُ اللّهِ وبَرَكاتُهُ . اللّهُمَّ صَلِّ عَلَى الحَسَنِ بنِ عَلِيٍّ عَبدِكَ وَابنِ [ رَسولِكَ ] (4) الَّذِي انتَجَبتَهُ بِعِلمِكَ وجَعَلتَهُ هادِيا لِمَن شِئتَ مِن خَلقِكَ ، وَالدَّليلَ عَلى مَن بَعَثتَهُ بِرِسالاتِكَ ، ودَيّانَ الدّينِ بِعَدلِكَ ، وفَصلَ قَضائِكَ بَينَ خَلقِكَ وَالمُهَيمِنَ عَلى ذلِكَ كُلِّهِ ، وَالسَّلامُ عَلَيهِ ورَحمَةُ اللّهِ وبَرَكاتُهُ . ثُمَّ تُصَلّي عَلَى الحُسَينِ وسائِرِ الأَئِمَّةِ عليهم السلام ، كَما صَلَّيتَ وسَلَّمتَ عَلَى الحَسَنِ عليه السلام ، ثُمَّ تَأتي قَبرَ الحُسَينِ عليه السلام فَتَقولُ : السَّلامُ عَلَيكَ يَابنَ رَسولِ اللّهِ ، السَّلامُ عَلَيكَ يَابنَ أميرِ المُؤمِنينَ ، صَلَّى اللّهُ عَلَيكَ يا أبا عَبدِ اللّهِ ، أشهَدُ أنَّكَ قَد بَلَّغتَ عَنِ اللّهِ عز و جل ما اُمِرتَ بِهِ ، ولَم تَخشَ أحَدا غَيرَهُ ، وجاهَدتَ في سَبيلِهِ ، وعَبَدتَهُ صادِقا حَتّى أتاكَ اليَقينُ . أشهَدُ أنَّكَ كَلِمَةُ التَّقوى ، وبابُ الهُدى ، وَالعُروَةُ الوُثقى ، وَالحُجَّةُ عَلى مَن يَبقى ومَن تَحتَ الثَّرى ، أشهَدُ أنَّ ذلِكَ سابِقٌ فيما مَضى ، وذلِكَ لَكُم فاتِحٌ فيما بَقِيَ ، أشهَدُ أنَّ أرواحَكُم وطينَتَكُم طَيِّبَةٌ ، طابَت وطَهُرَت هِيَ بَعضُها مِن بَعضٍ ، مَنّا (5) مِنَ اللّهِ ورَحمَةً ، واُشهِدُ اللّهَ واُشهِدُكُم أنّي بِكُم مُؤمِنٌ ، ولَكُم تابِعٌ في ذاتِ نَفسي ، وشَرائِعِ ديني ، وخاتِمَةِ عَمَلي ، ومُنقَلَبي ومَثوايَ ، وأسأَلُ اللّهَ البَرَّ الرَّحيمَ أن يُتِمَّ ذلِكَ لي ، أشهَدُ أنَّكُم قَد بَلَّغتُم عَنِ اللّهِ ما أمَرَكُم بِهِ ، ولَن تَخشَوا أحَدا غَيرَهُ ، وجاهَدتُم في سَبيلِهِ وعَبَدتُموهُ حَتّى أتاكُمُ اليَقينُ ، لَعَنَ اللّهُ مَن قَتَلَكُم ، ولَعَنَ اللّهُ مَن أمَرَ بِهِ ، ولَعَنَ اللّهُ مَن بَلَغَهُ ذلِكَ مِنهُم فَرَضِيَ بِهِ ، أشهَدُ أنَّ الَّذينَ انتَهَكوا حُرمَتَكُم ، وسَفَكوا دَمَكُم ، مَلعونونَ عَلى لِسانِ النَّبِيِّ الاُمِّيِّ صَلَّى اللّهُ عَلَيهِ وآلِهِ . ثُمَّ تَقولُ : اللّهُمَّ العَنِ الَّذينَ بَدَّلوا نِعمَتَكَ ، وخالَفوا مِلَّتَكَ ، ورَغِبوا عَن أمرِكَ ، وَاتَّهَموا رَسولَكَ ، وصَدّوا عَن سَبيلِكَ ، اللّهُمَّ احشُ قُبورَهُم نارا وأجوافَهُم نارا ، وَاحشُرهُم وأشياعَهُم إلى جَهَنَّمَ زُرقا (6) ، اللّهُمَّ العَنهُم لَعنا يَلعَنُهُم بِهِ كُلُّ مَلَكٍ مُقَرَّبٍ ، وكُلُّ نَبِيٍّ مُرسَلٍ ، وكُلُّ عَبدٍ مُؤمِنٍ امتَحَنتَ قَلبَهُ لِلإِيمانِ ، اللّهُمَّ العَنهُم في مُستَسِرِّ السِّرِّ وفي ظاهِرِ العَلانِيَةِ ، اللّهُمَّ العَن جَوابيتَ (7) هذِهِ الاُمَّةِ ، وَالعَن طَواغيتَها (8) ، وَالعَن فَراعِنَتَها (9) ، وَالعَن قَتَلَةَ أميرِ المُؤمِنينَ عَلَيهِ السَّلامُ ، وَالعَن قَتَلَةَ الحُسَينِ عَلَيهِ السَّلامُ وعَذِّبهُم عَذابا لا تُعَذِّبُ بِهِ أحَدا مِنَ العالَمينَ ، اللّهُمَّ اجعَلنا مِمَّن يَنصُرُهُ وتَنتَصِرُ بِهِ ، وتَمُنُّ عَلَيهِ بِنَصرِكَ لِدينِكَ فِي الدُّنيا وَالآخِرَةِ . ثُمَّ اجلِس عِندَ رَأسِهِ فَقُل : صَلَّى اللّهُ عَلَيكَ ، أشهَدُ أنَّكَ عَبدُ اللّهِ وأمينُهُ ، بَلَّغتَ ناصِحا ، وأدَّيتَ أمينا ، وقُتِلتَ صِدّيقا ، ومَضَيتَ عَلى يَقينٍ ، لَم تُؤثِر عَمىً عَلى هُدىً ، ولَم تَمِل مِن حَقٍّ إلى باطِلٍ . أشهَدُ أنَّكَ قَد أقَمتَ الصَّلاةَ وآتَيتَ الزَّكاةَ ، وأمَرتَ بِالمَعروفِ ونَهَيتَ عَنِ المُنكَرِ ، وَاتَّبَعتَ الرَّسولَ ، وتَلَوتَ الكِتابَ حَقَّ تِلاوَتِهِ ، ودَعَوتَ إلى سَبيلِ رَبِّكَ بِالحِكمَةِ وَالمَوعِظَةِ الحَسَنَةِ ، صَلَّى اللّهُ عَلَيكَ وسَلَّمَ تَسليما . وجَزاكَ اللّهُ مِن صِدّيقٍ خَيرا عَن رَعِيَّتِكَ ، وأشهَدُ أنَّ الجِهادَ مَعَكَ جِهادٌ ، وأنَّ الحَقَّ مَعَكَ وإلَيكَ ، وأنتَ أهلُهُ ومَعدِنُهُ ، وميراثَ النُّبُوَّةِ عِندكَ وعِندَ أهلِ بَيتِكَ ، صَلَّى اللّهُ عَلَيكَ وسَلَّمَ تَسليما . أشهَدُ أنَّكَ صِدّيقُ اللّهِ وحُجَّتُهُ عَلى خَلقِهِ ، وأشهَدُ أنَّ دَعوَتَكَ حَقٌّ ، وكُلَّ داعٍ مَنصوبٍ غَيرِكَ فَهُوَ باطِلٌ مَدحوضٌ (10) ، وأشهَدُ أنَّ اللّهَ هُوَالحَقُّ المُبينُ . ثُمَّ تَحَوَّلُ عِندَ رِجلَيهِ ، وتَخَيَّرُ مِنَ الدُّعاءِ ، وتَدعو لِنَفسِكَ . ثُمَّ تَحَوَّلُ عِندَ رأسِ عَلِيِّ بنِ الحُسَينِ وتَقولُ : سَلامُ اللّهِ وسَلامُ مَلائِكَتِهِ المُقَرَّبينَ ، وأنبِيائِهِ المُرسَلينَ يا مَولايَ وَابنَ مَولايَ ورَحمَةُ اللّهِ وبَرَكاتُهُ عَلَيكَ ، صَلَّى اللّهُ عَلَيكَ وعَلى أهلِ بَيتِكَ ، وعِترَةِ آبائِكَ الأَخيارِ الأَبرارِ ، الَّذينَ أذهَبَ اللّهُ عَنهُمُ الرِّجسَ وطَهَّرَهُم تَطهيرا . ثُمَّ تَأتي قُبورَ الشُّهَداءِ وتُسَلِّمُ عَلَيهِم ، وتَقولُ : السَّلامُ عَلَيكُم أيُّهَا الرَّبّانِيّونَ . أنتُم لَنا فَرَطٌ (11) ونَحنُ لَكُم تَبَعٌ ، ونَحنُ لَكُم خَلَفٌ وأنصارٌ ، أشهَدُ أنَّكُم أنصارُ اللّهِ وسادَةُ الشُّهَداءِ فِي الدُّنيا وَالآخِرَةِ ؛ فَإِنَّكُم أنصارُ اللّهِ كَما قالَ اللّهُ عَزَّ وجَلَّ : «وَكَأَيِّن مِّن نَّبِىٍّ قَ_تَلَ مَعَهُ رِبِّيُّونَ كَثِيرٌ فَمَا وَهَنُواْ لِمَا أَصَابَهُمْ فِى سَبِيلِ اللَّهِ وَمَا ضَعُفُواْ وَمَا اسْتَكَانُواْ» (12) وما ضَعُفتُم ومَا استَكَنتُم (13) ، حَتّى لَقيتُمُ اللّهَ عَلى سَبيلِ الحَقِّ ، ونُصرَةِ كَلِمَةِ اللّهِ التّامَّةِ ، صَلَّى اللّهُ عَلى أرواحِكُم وأبدانِكُم وسَلَّم تَسليما . أبشِروا بِمَوعِدِ اللّهِ الَّذي لاخُلفَ لَهُ إنَّهُ لا يُخلِفُ الميعادَ ، وَاللّهُ مُدرِكٌ لَكُم بِثارِ ما وَعَدَكُم . أنتُم سادَةُ الشُّهَداءِ فِي الدُّنيا وَالآخِرَةِ ، أنتُمُ السّابِقونَ وَالمُهاجِرونَ وَالأَنصارُ ، أشهَدُ أنَّكُم قَد جاهَدتُم في سَبيلِ اللّهِ ، وقُتِلتُم عَلى مِنهاجِ رَسولِ اللّهِ ، وَابنِ رَسولِ اللّهِ صَلَّى اللّهُ عَلَيهِ وآلِهِ وسَلَّمَ تَسليما . الحَمدُ للّهِِ الَّذي صَدَقَكُم وَعدَهُ وأراكُم ما تُحِبّونَ . ثُمَّ تَرجِعُ إلَى القَبرِ ، وتَقولُ : أتَيتُكَ يا حَبيبَ رَسولِ اللّهِ وَابنَ رَسولِهِ ، وإنّي بِكَ عارِفٌ وبِحَقِّكَ ، مُقِرٌ بِفَضلِكَ ، مُستَبصِرٌ بِضَلالَةِ مَن خالَفَكَ ، [موقِنٌ] (14) عارِفٌ بِالهُدَى الَّذي أنتُم عَلَيهِ ، بِأَبي أنتَ واُمّي ونَفسي . اللّهُمَّ إنّي اُصَلّي عَلَيهِ كَما صَلَّيتَ عَلَيهِ أنتَ ورَسولُكَ وأميرُ المُؤمِنينَ ، صَلاةً مُتَتابِعَةً مُتَواصِلَةً مُتَرادِفَةً تَتبَعُ بَعضُها بَعضا ، لَا انقِطاعَ لَها ولا أمَدَ ولا أجَلَ ، في مَحضَرِنا هذا ، وإذا غِبنا وشَهِدنا ، وَالسَّلامُ عَلَيكَ ورَحمَةُ اللّهِ وبَرَكاتُهُ . وإذا أرَدتَ أن تُوَدِّعَهُ فَقُل : السَّلامُ عَلَيكَ ورَحمَةُ اللّهِ وبَرَكاتُهُ ، أستَودِعُكَ اللّهَ ، وأقرَأُ عَلَيكَ السَّلامَ ، آمَنّا بِاللّهِ وبِالرَّسولِ ، وبِما جِئتَ بِهِ ودَلَلتَ عَلَيهِ ، وَاتَّبَعنَا الرَّسولَ فَاكتُبنا مَعَ الشّاهِدينَ ، اللّهُمَّ لا تَجعَلهُ آخِرَ العَهدِ مِنّا ومِنهُ ، اللّهُمَّ إنّي أسأَلُكَ أن تَنفَعَنا بِحُبِّهِ ، اللّهُمَّ ابعَثهُ مَقاما مَحمودا تَنصُرُ بِهِ دينَكَ ، وتَقتُلُ بِهِ عَدُوَّكَ ، وتُبيرُ (15) بِهِ مَن نَصَبَ حَربا لِالِ مُحَمَّدٍ ؛ فَإِنَّكَ وَعَدتَ ذلِكَ وأنتَ لا تُخلِفُ الميعادَ ، السَّلامُ عَلَيكَ ورَحمَةُ اللّهِ وبَرَكاتُهُ ، أشهَدُ أنَّكُم شُهَداءُ نُجَباءُ (16) ، جاهَدتُم في سَبيلِ اللّهِ ، وقُتِلتُم عَلى مِنهاجِ رَسولِ اللّهِ ، صَلَّى اللّهُ عَلَيهِ وآلِهِ وسَلَّمَ تَسليما كَثيرا . (17)

.


1- .هذه الفقرات إشارات إلى قوله تعالى : «أَلَن يَكْفِيَكُمْ أَن يُمِدَّكُمْ رَبُّكُم بِثَلَ_ثَةِ ءَالَ_فٍ مِّنَ الْمَلَ_ائِكَةِ مُنزَلِينَ * بَلَى إِن تَصْبِرُواْ وَتَتَّقُواْ وَيَأْتُوكُم مِّن فَوْرِهِمْ هَ_ذَا يُمْدِدْكُمْ رَبُّكُم بِخَمْسَةِ ءَالَ_فٍ مِّنَ الْمَلَائكَةِ مُسَوِّمِينَ» (آل عمران : 124 _ 125) وقوله تعالى: «فَاسْتَجَابَ لَكُمْ أَنِّى مُمِدُّكُم بِأَلْفٍ مِّنَ الْمَلَ_ل_ءِكَةِ مُرْدِفِينَ» (الانفال : 9) (بحار الأنوار : ج 101 ص 160) .
2- .المُهَيْمِنُ : هو الرقيب ، وقيل الشاهد ، وقيل : المؤتمن ، وقيل : القائم باُمور الخلق (النهاية : ج 5 ص 275 «هيمن») .
3- .الدَيّانُ : هو فَعّالٌ من دانَ النّاسَ ؛ أي قَهَرَهُم على الطّاعة . ومنه الحديث : «كانَ عَليٌّ دَيّانَ هذه الاُمَّةِ» (النهاية : ج2 ص148 «دين») .
4- .مابين المعقوفين أثبتناه من المصادر الاُخرى .
5- .مَنّ عليه : أنعم (الصحاح : ج 6 ص 2207 «منن») .
6- .زُرقا : أي عُميا (القاموس المحيط : ج 3 ص 240 «زرق») .
7- .الجِبْتُ : كلمة تقع على الصنم والكاهن والساحر ونحو ذلك (الصحاح : ج 1 ص 245 «جبت») .
8- .الطاغوت : عبارة عن كلّ متعدّ ، وكلّ معبود من دون اللّه (مفردات ألفاظ القرآن : ص 520 «طغى») .
9- .كلّ عاتٍ متمرّد : فرعون ، والعُتاهُ : الفراعنة (الصحاح : ج 6 ص 2177 «فرعن») .
10- .داحِضَة : أي باطلة زائلة (مفردات ألفاظ القرآن : ص 308 «دحض») .
11- .فَرَطَ يَفْرِطُ فهو فَرَطٌ : إذا تقدّم وسبق القوم (النهاية : ج 3 ص 434 «فرط») .
12- .آل عمران : 146 .
13- .استَكَنَ : إذا خَضَعَ وَذَلَّ ، وتُزاد الألف فيقال : استكان (المصباح المنير : ص 283 «سكن») .
14- .مابين المعقوفين أثبتناه من كامل الزيارات .
15- .بار الشيء، يَبورُ: هَلَكَ (المصباح المنير: ص 65 «بار»).
16- .نَجُبَ فهو نَجِيبٌ والجمع نُجَباءُ ؛ مثل كَرُمَ فهو كَرِيمٌ وهم كُرَمَاءُ وزنا ومعنى (المصباح المنير : ص 593 «نَجُب») .
17- .الكافي : ج 4 ص 572 ح 1 ، كامل الزيارات : ص 367 ح 619 عن يوسف الكناسي وليس فيه ذيله من «وإذا أردت أن تودّعه فقل . . .» ، بحار الأنوار : ج 101 ص 157 ح 5 .

ص: 281

9 / 2زيارت هاى امام عليه السلام و يارانش
زيارت نخست

الكافى_ به نقل از يونس كُناسى ، از امام صادق عليه السلام _: هنگامى كه نزد قبر حسين عليه السلام آمدى ، به فرات برو و رو به روى قبر حسين عليه السلام ، غسل كن و با آرامش و وقار ، به سوى آن ، رو كن تا از سمت شرق ، داخل شوى ، و هنگام ورود ، بگو : سلام بر فرشتگان فرود آينده خدا ! سلام بر فرشتگان پشت سر هم قرار گرفته خدا ! سلام بر فرشتگان نشاندار خدا ! سلام بر فرشتگان خدا كه در اين حرم ، مقيم هستند ! (1) و هنگامى كه رو به روى قبر حسين عليه السلام قرار گرفتى ، بگو : سلام بر پيامبر خدا ! سلام بر امين خدا بر پيامبران و كارهاى بزرگش ، پايان بخش گذشته و آغازگر آينده و چيره بر همه اينها ! سلام و رحمت و بركات خدا بر او باد ! سپس مى گويى : خدايا ! بر امير مؤمنان ، درود فرست ؛ بنده ات و برادر پيامبرت ؛ كسى كه او را با علمت برگزيدى و او را هدايتگر هر كس از خلقت كه خواستى ، و راه نماى كسانى كه او را با پيام هايت به سوى ايشان ، روانه كردى ، قرار دادى ، و او را به عدل خود ، سرپرست و حاكم دينت قرار دادى ، و نيز فيصله دهنده ميان خلقت به حكم تو ، و او را بر همه اينها ، چيره ساختى . سلام و رحمت و بركات خدا بر او باد ! خدايا ! بر حسن بن على ، بنده ات و فرزند پيامبرت ، درود فرست ؛ كسى كه او را با دانش خود برگزيدى و او را هدايتگر هر كس از خلقت كه خواستى ، و راه نماى كسانى كه او را با پيام هايت به سوى ايشان ، روانه كردى ، قرار دادى ، و او را به عدل خود ، سرپرست و حاكم دينت قرار دادى ، و نيز فيصله دهنده ميان خلقت به حكم تو ، و او را بر همه اينها ، چيره ساختى . سلام و رحمت و بركات خدا بر او باد ! سپس بر حسين و ديگر امامان عليه السلام درود مى فرستى ، همان گونه كه بر حسن عليه السلام درود و سلام فرستادى . آن گاه ، به نزد قبر حسين عليه السلام مى آيى و مى گويى : سلام بر تو ، اى فرزند پيامبر خدا ! سلام بر تو ، اى فرزند امير مؤمنان ! خدا بر تو درود فرستد ، اى ابا عبد اللّه ! گواهى مى دهم كه تو ، آنچه را خداى عزوجل به تو فرمان داده بود ، رساندى و از كسى جز او نهراسيدى و در راهش كوشيدى و صادقانه ، او را عبادت كردى تا اَجَلت در رسيد . گواهى مى دهم كه تو حقيقت تقوا ، دريچه هدايت ، رشته محكم خدا ، و حجّت بر هر كسى هستى كه زنده مانده و يا به زير خاك رفته است . گواهى مى دهم كه اين ، در گذشته بوده و براى آينده نيز شما ، گشاينده آن هستيد . گواهى مى دهم كه جان ها و سرشت شما ، پاكيزه و پاك و نيكويند و برخى ، از برخى ديگرند ، و اين ، نعمت و رحمتى از خداست . و خدا و شما را گواه مى گيرم كه من ، به شما ايمان دارم و با تمام وجود و همه اعتقادم و در فرجام كارم و بازگشت و قرار گرفتنم [ در سراى آخرت ] ، پيرو شما هستم و از خداوند نيكوكار مهربان ، مى خواهم كه اين را برايم به پايان ببرد . گواهى مى دهم كه آنچه را خدا به شما فرمان داده بود ، از سوى او رسانديد و جز او ، از كسى نهراسيديد و در راهش كوشيديد و او را عبادت كرديد تا اَجَلتان در رسيد . خداوند ، لعنت كند كسى را كه شما را كشت ! و خداوند ، لعنت كند كسى را كه به آن ، فرمان داد ! و خداوند ، لعنت كند كسى را كه اين خبر به او رسيد و بِدان ، خشنود شد . گواهى مى دهم كسانى كه حرمت شما را هتك كردند و خون شما را ريختند ، بر زبان پيامبر اُمّى صلى الله عليه و آله لعنت شده اند . سپس مى گويى : خدايا ! كسانى را كه نعمتت را تغيير دادند و با آيينت ، مخالفت كردند و از فرمانت ، روى گرداندند و پيامبرت را متّهم كردند و از راهت ، باز داشتند ، لعنت كن . خدايا ! قبرهايشان را از آتش ، پُر كن ، درونشان را از آتش ، آكنده ساز ، و آنان و پيروانشان را با چشمانى نابينا ، محشور بگردان . خدايا ! آنان را چنان لعنت كن كه هر فرشته مقرّب و هر پيامبر فرستاده شده اى ، و نيز هر بنده مؤمنى كه دلش را براى ايمان ، آزموده اى ، آنان را به آن لعنت مى كند . خدايا ! آنان را در نهانى ترينِ نهان ها و نيز آشكارترينِ آشكارها ، لعنت كن . خدايا ! بُت هاى اين امّت را لعنت كن ! و طاغوت هاى آن را لعنت كن ! و فرعون هاى آن را لعنت كن ! و قاتلان امير مؤمنان عليه السلام را لعنت كن ! و قاتلان حسين عليه السلام را لعنت كن ، و آنان را چنان عذاب كن كه هيچ كس از جهانيان را آن گونه ، عذاب نكرده باشى . خدايا ! ما را از كسانى قرار ده كه او را يارى مى كنند و تو با آنان ، انتقام او را مى گيرى و بر او ، يارى دادن دينت را در دنيا و آخرت ، منّت مى گذارى . سپس نزد سرش بنشين و بگو : خداوند ، بر تو درود فرستد ! گواهى مى دهم كه تو ، بنده خدا و امين اويى . با خيرخواهى ، [ پيام خدا را ]رساندى و به امانت ، ادا كردى و با ايمان ، كشته شدى و با يقين ، رفتى . گم راهى را بر هدايت ، مقدّم نداشتى و از حق ، به باطل نگراييدى . گواهى مى دهم كه تو ، نماز را بر پا داشتى و زكات را پرداختى و امر به معروف و نهى از منكر كردى و از پيامبر ، پيروى نمودى و كتاب را آن چنان كه بايد ، تلاوت كردى و با حكمت و اندرز نيكو ، به راه پروردگارت ، فرا خواندى . خداوند ، بر تو درود و سلامى فراوان بفرستد، و خداوند ، جزاى خير از جانب پيروانت به تو _ اى امام صدّيق _ بدهد ! و گواهى مى دهم كه جهاد همراه تو ، جهاد است و حق ، با تو و به سوى توست و تو ، اهل و معدن آن هستى . ميراث نبوّت ، نزد تو و خاندان توست . خداوند ، بر تو درود و سلام فراوان فرستد ! گواهى مى دهم كه تو مؤمن راستين به خدا و حجّت او بر خلقش هستى ، و گواهى مى دهم كه دعوت تو ، حق است و هر دعوتگر نصب شده ، جز تو ، باطل و از بين رفتنى است ، و گواهى مى دهم كه خداوند ، حقّ آشكار است . آن گاه ، به نزد پاهايش برو و هر دعايى را كه خواستى ، برگزين و براى خودت دعا كن . پس از آن ، به نزد سرِ على اكبر عليه السلام برو و بگو : سلام خدا و سلام فرشتگان مقرّب و پيامبران فرستاده شده اش ، و نيز رحمت و بركاتش بر تو باد ، اى مولاى من و فرزند مولاى من ! خداوند ، بر تو و اهل بيتت و خاندان پدران برگزيده و نيكت ، درود فرستد ؛ كسانى كه خداوند ، آلودگى را از آنها زدوده و پاك و پاكيزه شان ساخته است ! سپس ، به نزد قبرهاى شهيدان مى آيى و بر ايشان ، سلام مى دهى و مى گويى : سلام بر شما ، اى خداييان ! شما ، جلودار ماييد و ما ، دنباله رو شما هستيم . ما جانشين و ياوران شما هستيم . گواهى مى دهم كه شما ياوران خدا و سَرور شهيدان در دنيا و آخرت هستيد ؛ زيرا شما همان ياوران خدا هستيد كه در قرآن فرموده است : « و بسى پيامبر كه گروه هاى فراوانى ، همراه او جنگيدند و در برابر آنچه در راه خدا به ايشان رسيد ، سستى نورزيدند و ناتوان نشدند و در هم نشكستند » . شما ، نه ناتوان گشتيد ، و نه خوارى نشان داديد تا آن كه خدا را در همان راه حق و يارى كلمه كامل خدا ، ديدار كرديد . خداوند ، بر جان ها و بدن هايتان ، درود و سلامى فراوان فرستد ! به وعده تخلّف ناپذير خدايى كه خُلفِ وعده نمى كند ، مژده دهيد ؛ و خداوند ، انتقام خونتان را خواهد گرفت ، همان گونه كه وعده داده است . شما سَرور شهيدان ، در دنيا و آخرت هستيد . شما ، نخستين مسلمانان و مهاجران و انصار هستيد . گواهى مى دهم كه در راه خدا كوشيديد و در راه پيامبر خدا و فرزند او ، كُشته شديد . درود و سلام فراوان خدا بر او و خاندانش باد ! ستايش ، ويژه خدايى است كه وعده اش را به شما ، راست كرد و آنچه را دوست مى داشتيد ، به شما ارائه داد . سپس به نزد قبر ، باز مى گردى و مى گويى : نزد تو آمدم ، اى محبوب پيامبر خدا و فرزند پيامبر او ! من ، تو و حقّت را مى شناسم . به فضل تو ، اقرار دارم . به گم راهى مخالفانت ، بينا هستم ، و به هدايتى كه شما بر آن هستيد ، يقين و شناخت دارم . پدر و مادر و جانم ، فدايت باد ! خدايا ! من ، بر او درود مى فرستم ، همان گونه كه تو ، پيامبرت و امير مؤمنان بر او درود مى فرستيد ؛ درودى پى در پى ، متّصل و پشت سر يكديگر ، كه بى انقطاع و بى حدّ و مرز ، در اين جايگاه باشد ، چه ما حاضر باشيم و چه غايب . سلام و رحمت و بركات خدا بر تو باد ! و چون خواستى از او خداحافظى كنى ، بگو : سلام و رحمت و بركات خدا بر تو باد ! تو را به خدا مى سپارم و بِدرود مى گويم . به خدا و پيامبر و آنچه تو آوردى و به آن ، ره نمودى ، ايمان داريم ، و از پيامبر ، پيروى كرديم . پس ما را جزو گواهان بنويس . خدايا ! اين زيارت را آخرين ديدار ما و او ، قرار مده . خدايا ! من از تو مى خواهم كه سود محبّتى را كه به او داريم ، به ما برسانى . خدايا ! او را به جايگاهى ستوده برسان تا دينت را با او يارى دهى و دشمنت را با او بكُشى و هر كه را پرچم دشمنى با خاندان محمّد صلى الله عليه و آله برافراشته ، هلاك كنى كه تو ، اين را وعده داده اى و خُلف وعده نمى كنى . سلام و رحمت و بركات خدا بر تو باد ! گواهى مى دهم كه شما ، شهيدانى بزرگواريد كه در راه خدا ، جهاد كرديد و بر راه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله كشته شديد . خداوند ، بر او و خاندانش ، درود و سلام فراوان بفرستد !

.


1- .اين فقرات از زيارت ، اشاره به آيات 124 _ 125 از سوره آل عمران و آيه 9 از سوره انفال دارد.

ص: 282

. .

ص: 283

. .

ص: 284

. .

ص: 285

. .

ص: 286

. .

ص: 287

. .

ص: 288

. .

ص: 289

. .

ص: 290

الزِّيارَةُ الثّانِيَةُالمزار الكبير عن صفوان الجمّال :قالَ لي مَولايَ جَعفَرُ بنُ مُحَمَّدٍ الصّادِقُ عليه السلام : إذا أرَدتَ زِيارَةَ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ صَلَواتُ اللّهِ عَلَيهِ ، فَصُم قَبلَ ذلِكَ ثَلاثَةَ أيّامٍ ، وَاغتَسِل فِي اليَومِ الرّابِعِ ، وَاجمَع إلَيكَ أهلَكَ ووُلدَكَ ، وقُل قَبلَ مَسيرِكَ : اللّهُمَّ إنّي أستَودِعُكَ اليَومَ نَفسي وأهلي ومالي ووُلدي ، ومَن كانَ مِنّي بِسَبيلٍ ، الشّاهِدَ مِنهُم وَالغائِبَ . اللّهُمَّ اجعَلنا مِنَ الفائِزينَ ، وَاحفَظنا بِحِفظِ الإِيمانِ وَاحفَظ عَلَينا ، اللّهُمَّ اجعَلنا في جِوارِكَ وحِفظِكَ وحِرزِكَ (1) ، ولا تُغَيِّر ما بِنا مِن نِعمَتِكَ ، وزِدنا مِن فَضلِكَ إنّا إلَيكَ راغِبونَ . اللّهُمَّ إنّي أعوذُ بِكَ مِن وَعثاءِ (2) السَّفَرِ وكَآبَةِ المُنقَلَبِ ، وسوءِ المَنظَرِ فِي المالِ وَالأَهلِ وَالوَلَدِ ، اللّهُمَّ ارزُقنا حَلاوَةَ الإِيمانِ وبَردَ المَغفِرَةِ ، وأمانا مِن عَذابِكَ ، وآتِنا مِن لَدُنكَ رَحمَةً إنَّهُ لا يَملِكُ ذلِكَ غَيرُكَ . فَإِذا أتَيتَ الفُراتَ ، فَكَبِّرِ اللّهَ مِئَةَ مَرَّةٍ ، وهَلِّل مِئَةَ مَرَّةٍ ، وصَلِّ عَلَى النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله مِئَةَ مَرَّةٍ ، ثُمَّ قُل بَعدَ ذلِكَ : اللّهُمَّ أنتَ خَيرُ مَن وَفَدَ إلَيهِ الرِّجالُ ، وشُدَّت إلَيهِ الرِّحالُ ، وأنتَ سَيِّدي خَيرُ مَقصودٍ ، وقَد جَعَلتَ لِكُلِّ زائِرٍ كَرامَةً ، ولِكُلِّ وافِدٍ تُحفَةً ، فَأَسأَلُكَ أن تَجعَلَ تُحفَتَكَ إيّايَ فَكاكَ رَقَبَتي مِنَ النّارِ ، وَاشكُر سَعيي ، وَارحَم مَسيري إلَيكَ ، مِن غَيرِ مَنٍّ مِنّي عَلَيكَ بَل لَكَ المَنُّ عَلَيَّ ، إذ جَعَلتَ لِيَ السَّبيلَ إلى زِيارَتِهِ ، وعَرَّفتَني فَضلَهُ وشَرَفَهُ . اللّهُمَّ فَاحفَظني بِاللَّيلِ وَالنَّهارِ حَتّى تُبَلِّغَني هذَا المَكانَ ، فَقَد رَجَوتُكَ فَلا تَقطَع رَجائي ، وقَد أمَّلتُكَ فَلا تُخَيِّب أمَلي ، وَاجعَل مَسيري هذا كَفّارَةً لِذُنوبي ، يا رَبَّ العالَمينَ . فَإِذا أرَدتَ الغُسلَ نَدبا فَقُل : بِسمِ اللّهِ وبِاللّهِ ، ولا حَولَ ولا قُوَّةَ إلّا بِاللّهِ ، وعَلى مِلَّةِ رَسولِ اللّهِ صَلَّى اللّهُ عَلَيهِ وآلِهِ وعَلَى الأَئِمَّةِ الصّادِقينَ ، اللّهُمَّ طَهِّر بِهِ قَلبي ، وَاشرَح بِهِ صَدري ، ونَوِّر بِهِ بَصَري ، اللّهُمَّ اجعَلهُ لي نورا وطَهورا وخَيرا ، وشِفاءً مِن كُلِّ داءٍ وسُقمٍ ، وعافِني مِن كُلِّ ما أخافُ وأحذَرُ . اللّهُمَّ اجعَلهُ لي شاهِدا يَومَ حاجَتي وفَقري وفاقَتي إلَيكَ يا رَبَّ العالَمينَ ، إنَّكَ عَلى كُلِّ شَيءٍ قَديرٌ . فَإِذا فَرَغتَ مِن غُسلِكَ ، فَالبَس ثَوبَينِ طاهِرَينِ أو ثَوبا ، وصَلِّ رَكعَتَينِ نَدبا خارِجَ المَشرَعَةِ ، وهُوَ المَكانُ الَّذي قالَ اللّهُ جَلَّ وعَزَّ : «وَ فِى الْأَرْضِ قِطَعٌ مُّتَجَ_وِرَ تٌ وَ جَنَّ_تٌ مِّنْ أَعْنَ_بٍ وَ زَرْعٌ وَ نَخِيلٌ صِنْوَانٌ وَ غَيْرُ صِنْوَانٍ يُسْقَى بِمَاءٍ وَاحِدٍ وَنُفَضِّلُ بَعْضَهَا عَلَى بَعْضٍ فِى الْأُكُلِ» (3) . وَاقرَأ فِي الرَّكعَةِ الاُولى فاتِحَةَ الكِتابِ و «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ» ، وفِي الثّانِيَةِ فاتِحَةَ الكِتابِ و «قُلْ يَ_أَيُّهَا الْكَ_فِرُونَ» . فَإِذا سَلَّمتَ فَكَبِّرِ اللّهَ مَا استَطَعتَ ، وقُل : الحَمدُ للّهِِ الواحِدِ المُتَوَحِّدِ فِي الاُمورِ كُلِّها ، الرَّحمنِ الرَّحيمِ ، وَالحَمدُ للّهِِ الَّذي هَدانا لِهذا وما كُنّا لِنَهتَدِيَ لَولا أن هَدانَا اللّهُ ، لَقَد جاءَت رُسُلُ رَبِّنا بِالحَقِّ . اللّهُمَّ لَكَ الحَمدُ حَمدا كَثيرا دائِما سَرمَدا (4) ، لا يَنقَطِعُ ولا يَفنى ، حَمدا تَرضى بِهِ عَنّا ، حَمدا يَتَّصِلُ أوَّلُهُ ولا يَنفَدُ آخِرُهُ ، حَمدا يَزيدُ ولا يَبيدُ ، وصَلَّى اللّهُ عَلى مُحَمَّدٍ وآلِهِ وسَلَّمَ . فَإِذا تَوَجَّهتَ إلَى الحائِرِ ، فَقُل : اللّهُمَّ إلَيكَ قَصَدتُ ، ولِبابِكَ قَرَعتُ ، وبِفِنائِكَ نَزَلتُ ، وبِكَ اعتَصَمتُ ، ولِرَحمَتِكَ تَعَرَّضتُ ، وبِوَلِيِّكَ الحُسَينِ عَلَيهِ السَّلامُ تَوَسَّلتُ ، اللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وآلِهِ ، وَاجعَل زِيارَتي مَبرورَةً ، ودُعائي مَقبولاً . فَإِذا أتَيتَ البابَ فَقِف خارِجَ القُبَّةِ ، وَارمِ بِطَرفِكَ (5) نَحوَ القَبرِ ، وقُل : يا مَولايَ يا أبا عَبدِ اللّهِ ، يَابنَ رَسولِ اللّهِ ، عَبدُكَ وَابنُ عَبدِكَ ، وَابنُ أمَتِكَ ، الذَّليلُ بَينَ يَدَيكَ ، المُقَصِّرُ في عُلُوِّ قَدرِكَ ، المُعتَرِفُ بِحَقِّكَ ، جاءَكَ مُستَجيرا بِذِمَّتِكَ ، قاصِدا إلى حَرَمِكَ ، مُتَوَجِّها إلَى اللّهِ تَبارَكَ وتَعالى بِكَ . أفَأَدخُلُ يا حُجَّةَ اللّهِ ، أأَدخُلُ يا أميرَ المُؤمِنينَ ، أأَدخُلُ يا وَلِيَّ اللّهِ ، أأَدخُلُ يا بابَ اللّهِ ، أأَدخُلُ يا مَلائِكَةَ اللّهِ ، أأَدخُلُ أيُّهَا المَلائِكَةُ المُحدِقونَ بِهذَا الحَرَمِ ، المُقيمونَ بِهذَا المَشهَدِ . ثُمَّ أدخِل رِجلَكَ اليُمنَى القُبَّةَ وأخِّرِ اليُسرى ، وقُل : اللّهُ أكبَرُ كَبيرا ، وسُبحانَ اللّهِ بُكرَةً وأصيلاً (6) ، وَالحَمدُ للّهِِ الفَردِ الأَحَدِ الصَّمَدِ الواحِدِ ، المُتَفَضِّلِ المُتَطَوِّلِ الجَبّارِ ، الَّذي مَنَّ عَلَيَّ بِطَولِهِ ، وسَهَّلَ زِيارَةَ مَولايَ ، ولَم يَجعَلني عَن زِيارَتِهِ مَمنوعا ، وعَن ذِمَّتِهِ مَدفوعا ، بَل تَطَوَّلَ ومَنَحَ ، فَلَهُ الحَمدُ . ثُمَّ ادخُلِ الحائِرَ ، وقُم بِحِذائِهِ بِخُشوعٍ ، وقُل : السَّلامُ عَلَيكَ يا وارِثَ آدَمَ صَفوَةِ اللّهِ ، السَّلامُ عَلَيكَ يا وارِثَ نوحٍ نَبِيِّ اللّهِ ، السَّلامُ عَلَيكَ يا وارِثَ إبراهيمَ خَليلِ اللّهِ ، السَّلامُ عَلَيكَ يا وارِثَ موسى كَليمِ اللّهِ ، السَّلامُ عَلَيكَ يا وارِثَ عيسى روحِ اللّهِ ، السَّلامُ عَلَيكَ يا وارِثَ مُحَمَّدٍ حَبيبِ اللّهِ ، السَّلامُ عَلَيكَ يا وارِثَ عَلِيٍّ حُجَّةِ اللّهِ ، السَّلامُ عَلَيكَ يا وارِثَ الحَسَنِ الدّاعي إلَى اللّهِ ، السَّلامُ عَلَيكَ يا وارِثَ نَبِيِّ اللّهِ . السَّلامُ عَلَيكَ أيُّهَا الصِّدّيقُ الشَّهيدُ ، السَّلامُ عَلَيكَ أيُّها البَرُّ الرَّضِيُّ ، السَّلامُ عَلَيكَ يا ثارَ اللّهِ وَابنَ ثارِهِ ، وَالوِترَ المَوتورَ (7) ، أشهَدُ أنَّكَ قَد أقَمتَ الصَّلاةَ وآتَيتَ الزَّكاةَ ، وأمَرتَ بِالمَعروفِ ونَهَيتَ عَنِ المُنكَرِ ، وعَبَدتَ اللّهَ مُخلِصا حَتّى أتاكَ اليَقينُ . ثُمَّ ادخُل عِندَ القَبرِ ، وقُم عِندَ الرَّأسِ خاشِعا قَلبُكَ ، وقُل : السَّلامُ عَلَيكَ يَابنَ رَسولِ اللّهِ ، السَّلامُ عَلَيكَ يَابنَ أميرِ المُؤمِنينَ سَيِّدِ الوَصِيّينَ ، السَّلامُ عَلَيكَ يَابنَ فاطِمَةَ الزَّهراءِ سَيِّدَةِ نِساءِ العالَمينَ ، السَّلامُ عَلَيكَ يا وِعاءَ النّورِ ورَحمَةُ اللّهِ وبَرَكاتُهُ . السَّلامُ عَلَيكَ يا خازِنَ الكِتابِ المَشهورِ ، السَّلامُ عَلَيكَ يا اُسَّ (8) الإِسلامِ النّاصِرَ لِدينِ اللّهِ ، السَّلامُ عَلَيكَ يا نِظامَ المُسلِمينَ . يا مَولايَ ، أشهَدُ أنَّكَ كُنتَ نورا فِي الأَصلابِ الشّامِخَةِ وَالأَرحامِ المُطَهَّرَةِ ، لَم تُنَجِّسكَ الجاهِلِيَّةُ بِأَنجاسِها ، أشهَدُ أنَّكَ يا مَولايَ مِن دَعائِمِ الدّينِ ، وأركانِ المُسلِمينَ ، ومَعقِلِ المُؤمِنينَ ، وأشهَدُ أنَّكَ الإِمامُ البَرُّ التَّقِيُّ ، المُطَهَّرُ الزَّكِيُّ ، الهادِي المَهدِيُّ ، وأشهَدُ أنَّ الأَئِمَّةَ مِن وُلدِكَ كَلِمَةُ التَّقوى ، وأعلامُ الهُدى ، وَالعُروَةُ الوُثقى ، وَالحُجَّةُ عَلى أهلِ الدُّنيا مِن أولِيائِكَ . ثُمَّ انكَبَّ عَلَى القَبرِ وقُل : إنّا للّهِِ وإنّا إلَيهِ راجِعونَ ، يا مَولايَ ، أنَا مُوالٍ لِوَلِيِّكُم مُعادٍ لِعَدُوِّكُم ، وأنَا بِكُم مُؤمِنٌ وبِإِيابِكُم مُوقِنٌ ، بِشَرائِعِ ديني وخَواتيمِ عَمَلي ، وقَلبي لِقَلبِكُم سِلمٌ ، وأمري لِأَمرِكُم مُتَّبِعٌ (9) . يا مَولايَ ، آمَنتُ بِسِرِّكُم وعَلانِيَتِكُم ، وظاهِرِكُم وباطِنِكُم ، وأوَّلِكُم وآخِرِكُم . يا مَولايَ ، أتَيتُكَ خائِفا فَآمِنّي ، وأتَيتُكَ مُستَجيرا فَأَجِرني ، يا سَيِّدي ، أنتَ وَلِيّي ومَولايَ وحُجَّةُ اللّهِ عَلَى الخَلقِ أجمَعينَ ، آمَنتُ بِسِرِّكُم وعَلانِيَتِكُم ، وبِظاهِرِكُم وباطِنِكُم ، يا مَولايَ ، أنتَ السَّفيرُ بَينَنا وبَينَ اللّهِ ، وَالدّاعي إلَى اللّهِ بِالحِكمَةِ وَالمَوعِظَةِ الحَسَنَةِ ، لَعَنَ اللّهُ اُمَّةً ظَلَمَتكَ ، ولَعَنَ اللّهُ اُمَّةً سَمِعَت بِذلِكَ فَرَضِيَت بِهِ . ثُمَّ صَلِّ عِندَ الرَّأسِ رَكعَتَينِ زِيارَةً نَدبا ، فَإِذا سَلَّمتَ فَقُل بَعدَ ذلِكَ : اللّهُمَّ إنّي صَلَّيتُ ورَكَعتُ وسَجَدتُ لَكَ ، وَحدَكَ لا شَريكَ لَكَ ، اللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وآلِهِ وبَلِّغهُم عَنِّي السَّلامَ كَثيرا ، وأفضَلَ التَّحِيَّةِ وَالسَّلامِ ، وَاردُد عَلَيَّ مِنهُمُ السَّلامَ كَثيرا . ثُمَّ تَقولُ : اللّهُمَّ! هاتانِ الرَّكعَتانِ هَدِيَّةٌ مِنّي ، وكَرامَةٌ إلى سَيِّدي ومَولايَ أبي عَبدِ اللّهِ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ أميرِ المُؤمِنينَ صَلَواتُ اللّهِ عَلَيهِما ، اللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ وتَقَبَّل مِنّي ، وبَلِّغني أفضَلَ أملي ورَجائي فيكَ ، وفي وَلِيِّكَ أميرِ المُؤمِنينَ عَلَيهِ السَّلامُ . ثُمَّ انكَبَّ عَلَى القَبرِ ثانِيَةً وقُل : يا مَولايَ ، أشهَدُ أنَّ اللّهَ عَزَّ وجَلَّ مُنجِزٌ لَكَ ما وَعَدَكَ ، ومُعَذِّبٌ مَن قَتَلَكَ ، عَلَيهِ اللَّعنَةُ إلى يَومِ الدّينِ . ثُمَّ تَأتي إلى قَبرِ عَلِيِّ بنِ الحُسَينِ عليه السلام ، فَتُقَبِّلُهُ وتَقولُ : السَّلامُ عَلَيكَ يا وَلِيَّ اللّهِ وَابنَ وَلِيِّهِ ، السَّلامُ عَلَيكَ يا حَبيبَ اللّهِ وَابنَ حَبيبِهِ ، السَّلامُ عَلَيكَ يا خَليلَ اللّهِ وَابنَ خَليلِهِ ، عِشتَ سَعيداً ومِتَّ فَقيدا وقُتِلتَ مَظلوما ، يا شَهيدُ ابنَ الشَّهيدِ عَلَيكَ مِنَ اللّهِ السَّلامُ . ثُمَّ تُصَلّي رَكعَتَينِ وتُكثِرُ (10) بَعدَهُما مِنَ الصَّلاةِ عَلَى النَّبِيِّ وآلِهِ ، وتَسأَلُ حاجَتَكَ . ثُمَّ تَأتي إلى قَبرِ العَبّاسِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام وتَقولُ : السَّلامُ عَلَيكَ أيُّهَا الوَلِيُّ الصّالِحُ ، النّاصِحُ الصِّدّيقُ ، أشهَدُ أنَّكَ آمَنتَ بِاللّهِ ونَصَرتَ ابنَ رَسولِ اللّهِ صَلَّى اللّهُ عَلَيهِ وآلِهِ ، ودَعَوتَ إلى سَبيلِ اللّهِ ، وواسَيتَ بِنَفسِكَ ، وبَذَلتَ مُهجَتَكَ ، فَعَلَيكَ مِنَ اللّهِ السَّلامُ التّامُّ . ثُمَّ تَنكَبُّ عَلَى القَبرِ وتُقَبِّلُهُ ، وتَقولُ : بِأَبي أنتَ واُمّي يا ناصِرَ دينِ اللّهِ ، السَّلامُ عَلَيكَ يَابنَ أميرِ المُؤمِنينَ ، السَّلامُ عَلَيكَ يا ناصِرَ الحُسَينِ الصِّدّيقِ ، السَّلامُ عَلَيكَ يا شَهيدُ ابنَ الشَّهيدِ ، السَّلامُ عَلَيكَ مِنّي أبَدا ما بَقيتُ ، وصَلَّى اللّهُ عَلى مُحَمَّدٍ وآلِهِ وسَلَّمَ . وتَخرُجُ مِن عِندِهِ فَتَرجِعُ إلى قَبرِ سَيِّدِنَا الحُسَينِ عليه السلام ، فَتُقيمُ عِندَهُ ما أحبَبتَ ، ولا اُحِبُّ لَكَ أن تَجعَلَهُ مَبيتَكَ . فَإِذا أرَدتَ الوَداعَ فَقُم عِندَ الرَّأسِ وأنتَ تَبكي وتَقولُ : يا مَولايَ ، السَّلامُ عَلَيكَ سَلامَ مُوَدِّعٍ لا قالٍ ولا سَئِمٍ ، فَإِن أنصَرِف يا مَولايَ فَلا عَن مَلالَةٍ ، وإن اُقِم فَلا عَن سوءِ ظَنٍّ بِما وَعَدَ اللّهُ الصّابِرينَ . يا مَولايَ ، لا جَعَلَهُ اللّهُ آخِرَ العَهدِ مِنّي مِن زِيارَتِكَ ، وتَقَبَّلَ مِنّي ، ورَزَقَنِيَ العَودَ إلَيكَ ، وَالمُقامَ في حَرَمِكَ ، وَالكَونَ في مَشهَدِكَ ، آمينَ رَبَّ العالَمينَ . ثُمَّ تُقَبِّلُهُ وتَمُرُّ سائِرَ بَدَنِكَ ووَجهَكَ عَلَى القَبرِ ، فَإِنَّهُ أمانٌ وحِرزٌ مِن كُلِّ ما تَخافُ وتَحذَرُ بِإِذنِ اللّهِ ، وتَمشِي القَهقَرى (11) وتَقولُ : السَّلامُ عَلَيكَ يا حُجَّةَ اللّهِ ، السَّلامُ عَلَيكَ يا بابَ المَقامِ ، السَّلامُ عَلَيكَ يا سَفينَةَ النَّجاةِ ، السَّلامُ عَلَيكُم يا مَلائِكَةَ رَبِّي المُقيمينَ في هذَا الحَرَمِ ، السَّلامُ عَلَيكَ يا مَولايَ وعَلَى المَلائِكَةِ المُحدِقينَ بِكَ ، السَّلامُ عَلَيكَ وعَلَى الأَرواحِ الَّتي حَلَّت بِفِنائِكَ ، السَّلامُ عَلَيكَ أبَدا مِنّي ما بَقيتُ وبَقِيَ اللَّيلُ وَالنَّهارُ . وتَقولُ : إنّا للّهِِ وإنّا إلَيهِ راجِعونَ ، ولا حَولَ ولا قُوَّةَ إلّا بِاللّهِ العَلِيِّ العَظيمِ ، وصَلَّى اللّهُ عَلى مُحَمَّدٍ وآلِهِ وسَلَّمَ كَثيرا . (12)

.


1- .الحِرْزُ : الموضع الحصين (الصحاح : ج 3 ص 873 «حرز») .
2- .وَعْثاءُ السَّفَر : أي شدّته ومشقّته (النهاية : ج 5 ص 206 «وعث») .
3- .الرعد : 4 .
4- .السَّرمَدُ : الدائمُ الذي لاينقطع (النهاية : ج 2 ص 363 «سرمد») .
5- .الطَّرْفُ : العين (الصحاح : ج 4 ص 1393 «طرف») .
6- .بُكْرَةً وأَصِيلاً : البُكرة أوّل النهار ، ويقال للعَشِيّة : أصيل (مفردات ألفاظ القرآن : ص 140 «بكر» و ص 78 «أصل») .
7- .المَوْتُور : أي صاحب الوِتْر ، الطالب بالثأر (النهاية : ج 5 ص 148 «وتر») .
8- .الاُسُّ : أصل البناء (الصحاح : ج 3 ص 903 «أسس») .
9- .وزاد في المزار للشهيد: «ونصرتي لكم معدة» .
10- .في المصدر : «وتكبِّر» ، والتصويب في بحار الأنوار .
11- .القهقرى : المشي إلى خلف من غير أن يعيدَ وجهَه إلى جهة مشيه (النهاية : ج 4 ص 129 «قهقر») .
12- .المزار الكبير : ص 427 ح 3 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 257 ح 41 .

ص: 291

زيارت دوم

المزار الكبير_ به نقل از صفوان جمّال _: مولايم امام جعفر صادق عليه السلام به من فرمود : «هنگامى كه خواستى به زيارت حسين بن على _ كه درودهاى خدا بر او باد _ بروى ، پيش از آن ، سه روز ، روزه بگير و روز چهارم ، غسل كن و خانواده و فرزندانت را گِرد بياور و پيش از حركت ، بگو : خدايا ! من امروز ، جان و مال و خانواده و فرزندانم را به تو مى سپارم ، و نيز هر كس را كه چشم به راه من است ، حاضر و غايب آنان را . خدايا ! ما را از رستگاران ، قرار ده و ما را به حفظ ايمان ، حفظ كن و [ آنچه را پشتِ سر گذاشته ايم ] برايمان حفظ كن . خدايا ! ما را در پناه و حفظ و دژِ خودت قرار ده و نعمت هايت را از ما مگير و بر فضلت به ما بيفزا كه ما به تو ، رغبت داريم . خدايا ! من از سختى سفر و ناراحتى در بازگشت و بد ديدن در مال و خانواده و فرزند ، به تو پناه مى برم . خدايا ! شيرينى ايمان ، خُنَكاى آمرزش و امان از عذابت را روزىِ ما كن و رحمتى از نزد خودت به ما عطا كن ، كه جز تو ، كسى اين كار را نمى تواند انجام دهد . و چون به رود فرات رسيدى ، صد تكبير (اللّه أكبر) و صد تهليل (لا إله إلّا اللّه ) بگو و صد مرتبه بر پيامبر صلى الله عليه و آله ، درود فرست و سپس بگو : خدايا ! تو بهترين كسى هستى كه آدميان ، به سوى او مى آيند و بار سفر برايش بسته مى شود و تو _ اى سَرور من _ ، بهترين مقصودى و براى هر زائرى ، كرامتى و براى هر ميهمانى ، رهاوردى قرار داده اى . پس ، از تو مى خواهم رهاوردت را براى من ، آزادى ام از آتش ، قرار دهى و سعيَم را سپاس بگزارى و بر سِيرم به سوى تو ، رحمت آورى ، بى آن كه بر تو ، منّتى داشته باشم ؛ بلكه تو بر من ، منّت دارى كه راهى به زيارتش براى من گشودى و فضيلت و شرفش را براى من بر نمودى . خدايا ! مرا شب و روز ، حفظ كن تا به اين مكان برسانى ، كه من به تو اميد دارم . پس اميدم را قطع مكن ؛ و آرزوى بسيار از تو دارم . پس آرزويم را بر باد مده و اين حركتم را كفّاره گناهانم قرار ده ، اى پروردگار جهانيان ! و هنگامى كه خواستى [براى زيارتت] غسل مستحبّى بكنى ، بگو : به نام خدا و يارى او . جنبش و نيرويى ، جز از خدا نيست ؛ و بر دين پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و بر امامان راستين . خدايا ! دلم را با آن [ غسل ] ، پاك بدار و سينه ام را گشاده و ديده ام را روشن كن . خدايا ! آن را براى من ، نور و پاكى و خير ، و شفاى هر درد و بيمارى قرار ده ، و مرا از آنچه از آن مى ترسم و مى هراسم ، عافيت ده . خدايا ! آن را براى من ، گواهى در روز بينوايى و نادارى و نيازم به تو ، قرار ده ، اى خداى جهانيان ، كه تو بر هر چيزى ، توانايى! و چون از غسلت فارغ شدى ، دو جامه پاك يا معمولى بپوش و دو ركعت نماز مستحبّى بيرون از مَشرَعه (1) بخوان ؛ جايى كه خداوندت فرمود : « و در زمين ، قطعه هاى در كنار هم ، و باغ هاى انگور و كشت و خرماى هم ريشه و [ يا ]گوناگون اند كه با يك آب ، آبيارى مى شوند ؛ امّا ميوه برخى را از برخى ديگر ، بهتر قرار داديم » . در ركعت اوّل ، حمد و « قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ » و در ركعت دوم ، حمد و كافرون را بخوان و چون سلام دادى ، تا آن جا كه مى توانى ، تكبير بگو و بگو : ستايش ، ويژه خداى يگانه در همه امور است ؛ رحمتگر و مهربان . ستايش ، ويژه خدايى است كه ما را به اين امر ، ره نمود ، و اگر خدا ره نمى نمود ، ما راه را نمى يافتيم كه پيامبران خداى ما ، حقيقت را آورده اند . خدايا ! ستايش فراوان ، جاويدان و بى پايان ، هميشگى و زوال ناپذير ، از آنِ توست ؛ ستايشى كه با آن ، از ما خشنود مى شوى ؛ ستايشى كه آغاز آن ، پيوسته و پايان آن ، ناپيداست ؛ ستايشى روزافزون و بدون نابودى ؛ و خداوند ، بر محمّد و خاندانش درود و سلام فرستد . و چون به سوى حائر [ حسين عليه السلام ] رو كردى ، بگو : خدايا ! به سوى تو ، روى آوردم و درِ خانه تو را كوبيدم و در پيشگاه تو ، فرود آمده ام و به [ رشته ] تو ، چنگ زده ام و به رحمت تو ، دست يازيده ام و به وليّت ، حسين عليه السلام ، توسّل جسته ام . خدايا ! بر محمّد و خاندانش ، درود فرست و زيارتم را نيكو و دعايم را پذيرفته بدار . و هنگامى كه به در رسيدى ، در بيرون گنبد بِايست و گوشه چشمى به قبر بينداز و بگو : اى مولاى من ! اى ابا عبد اللّه ! اى فرزند پيامبر خدا ! بنده ات و فرزند بنده ات و فرزند كنيزت ، خوار ، در پيش روى تو ، مقصّر در [ شناخت ] مرتبه والايت و معترف به حقّ تو ، به تو پناه آورده و آهنگ حَرَمت را كرده و با تو ، به خداى _ تبارك و تعالى _ رو نموده است . آيا داخل شوم ، اى حجّت خدا ؟ آيا داخل شوم ، اى امير مؤمنان ؟ آيا داخل شوم ، اى ولىّ خدا ؟ آيا داخل شوم ، اى درگاه خدا ؟ آيا داخل شوم ، اى فرشتگان خدا ؟ آيا داخل شوم ، اى فرشتگان حلقه زده به اين حرم و مقيم در اين مرقد ؟ سپس ، پاى راستت و آن گاه ، پاى چپت را به درون بگذار و بگو : خداوند ، بسى بزرگ است . او را در آغاز و پايان روز ، تسبيح مى گويم . ستايش ، ويژه خداى يكتاى يگانه ، بى نياز يكتاست ؛ افزون بخش نعمت ده و چيره ؛ كسى كه با نعمتش بر من منّت نهاد و زيارت مولايم را برايم آسان ساخت و مرا از زيارتش ، مانع نگشت و از پناه خود نراند ؛ بلكه نعمت داد و بخشش نمود . پس ستايش ، ويژه اوست . سپس به داخل مرقد برو و با حال تسليم ، رو به روى آن بِايست و بگو : سلام بر تو ، اى وارث آدم ، برگزيده خدا ! سلام بر تو ، اى وارث نوح ، پيامبر خدا ! سلام بر تو ، اى وارث ابراهيم ، خليل خدا ! سلام بر تو ، اى وارث موسى ، هم سخن خدا ! سلام بر تو ، اى وارث عيسى ، روح خدا ! سلام بر تو ، اى وارث محمّد ، محبوب خدا ! سلام بر تو ، اى وارث على ، حجّت خدا ! سلام بر تو ، اى وارث حسن ، دعوتگر به سوى خدا ! سلام بر تو ، اى وارث پيامبر خدا ! سلام بر تو ، اى صدّيق شهيد ! سلام بر تو ، اى نيكوكار خشنود [ به قضاى خدا ] ! سلام بر تو ، اى خون خدا و فرزند خون خدا و اى كه تاوان خونش ، سِتانده نشده است ! گواهى مى دهم كه تو ، نماز را بر پا داشتى و زكات را دادى و امر به معروف و نهى از منكر كردى و خدا را مخلصانه ، عبادت كردى تا اَجَلت در رسيد . آن گاه ، به نزد قبر برو و با قلبى فروتن ، نزد سر [ امام عليه السلام ] بِايست و بگو : سلام بر تو ، اى فرزند پيامبر خدا ! سلام بر تو ، اى فرزند امير مؤمنان و سَرور وصيّان ! سلام بر تو ، اى فرزند فاطمه زهرا ، سَرور زنان جهانيان ! سلام و رحمت و بركات خدا بر تو ، اى جايگاه نور ! سلام بر تو ، اى نگاهدار كتاب معروف ! سلام بر تو ، اى بنياد اسلام و ياور دين خدا ! سلام بر تو ، اى نظام دهنده مسلمانان ! اى مولاى من ! گواهى مى دهم كه تو ، نورى در پشت هاى والا و رَحِم هاى پاك بودى و جاهليت ، شما را با آلودگى هاى خود ، آلوده نكرد . گواهى مى دهم _ اى مولاى من _ كه تو از ستون هاى دين و پايه هاى مسلمانان و پناهگاه مؤمنان هستى . و گواهى مى دهم كه تو ، امام نيكوكار پرهيزگار ، پاكيزه و پاك و ره نما و ره يافته هستى . و گواهى مى دهم كه امامانِ نسل تو ، حقيقت تقوا و نشانه هاى هدايت ، و رشته محكم [خدا] و حجّت بر اولياى تو در دنيا هستند . آن گاه ، خود را روى قبر بينداز و بگو : ما ، از آنِ خداييم و به سوى او باز مى گرديم . اى مولاى من ! من ، دوستدار دوستِ شما ، و دشمنِ دشمن شما هستم . من به شما ، ايمان دارم و به بازگشتتان ، يقين دارم ، با همه اعتقادم و تا فرجام كارهايم . دلم در برابر دل شما ، تسليم و كارم در پى كار شماست . اى مولاى من ! من به نهان و آشكار ، و ظاهر و باطن ، و اوّل و آخر شما ايمان آورده ام . مولاى من! بيمناك ، نزد تو آمده ام . پس مرا ايمن دار . به پناه خواهى ، نزد تو آمده ام . پس مرا پناه ده . سَرور من! تو سرپرست و مولاى منى و حجّت خدا بر همه مردمى . به نهان و آشكار ، و ظاهر و باطن شما ، ايمان آورده ام . مولاى من ! تو سفير ميان ما و خدايى ، و دعوتگر به سوى خدا ، با حكمت و اندرز نيكو هستى . خداوند ، امّتى را كه به تو ستم كردند ، لعنت كند ، و نيز امّتى را كه اين را شنيد و به آن ، خشنود شد ، لعنت كند ! سپس ، نزد سر [ امام عليه السلام ] ، دو ركعت نماز مستحبّى زيارت بخوان و پس از آن كه سلام دادى ، بگو : خدايا ! من براى تو نماز خواندم و به ركوع و سجده رفتم ؛ تو كه يگانه و بى شريكى . خدايا ! بر محمّد و خاندانش ، درود فرست و از جانب من ، سلام فراوان و بهترين درود و سلام را به آنها برسان و پاسخ سلام فراوان آنها را به من ، باز گردان . آن گاه مى گويى : خدايا ! اين دو ركعت ، هديه و بزرگداشت من براى سَرور و مولايم ، ابا عبد اللّه الحسين ، فرزند على ، امير مؤمنان _ كه درودهاى خدا بر آن دو باد _ است . خدايا ! بر محمّد و خاندان محمّد ، درود فرست و از من بپذير و مرا به برترين آرزو و اميدم به تو و وليّت امير مؤمنان عليه السلام ، برسان . سپس ، دوباره خود را روى قبر بينداز و بگو : مولاى من! گواهى مى دهم كه خداى عزوجل ، آنچه را به تو وعده داده ، محقَّق مى سازد و قاتلت را _ كه لعنت خدا تا قيامت بر او باد _ ، عذاب مى دهد . آن گاه ، به سوى قبر على اكبر عليه السلام مى روى و آن را مى بوسى و مى گويى : سلام بر تو ، اى ولىّ خدا و فرزند ولىّ او ! سلام بر تو ، اى حبيب خدا و فرزند حبيب او ! سلام بر تو ، اى دوست خدا و فرزند دوست او ! سعادتمندانه ، زيستى و آن گاه كه در گذشتى ، جاى خالى ات را سراغ گرفتند ، و مظلومانه ، به شهادت رسيدى . اى شهيد ، فرزند شهيد ! سلام خدا بر تو باد ! سپس ، دو ركعت نماز مى خوانى و پس از آن ، بر پيامبر صلى الله عليه و آله ، بسيار درود مى فرستى و حاجتت را مى طلبى . آن گاه ، به سوى قبر عبّاس بن على عليه السلام مى روى و مى گويى : سلام بر تو ، اى ولىّ صالح و خيرخواه راستين ! گواهى مى دهم كه تو ، به خدا ايمان آوردى و فرزند پيامبرش صلى الله عليه و آله را يارى دادى و به راه خدا خواندى و با جانت ، از خود گذشتگى كردى و خون دادى . سلام كامل خدا بر تو باد ! پس از آن ، خود را روى قبر مى اندازى و آن رامى بوسى و مى گويى : پدر و مادرم فدايت باد ، اى ياور دين خدا ! سلام بر تو ، اى فرزند امير مؤمنان ! سلام بر تو ، اى ياور حسين صِدّيق ! سلام بر تو ، اى شهيد ، فرزند شهيد ! از من بر تو درود تا هميشه ماندنم ! و خدا بر محمّد و خاندانش ، سلام و درود بفرستد . و از نزد او بيرون مى آيى و به قبر سَرورمان حسين عليه السلام باز مى گردى و هر اندازه كه دوست دارى ، نزد او مى مانى ؛ ولى دوست ندارم آن جا را خوابگاه خود گردانى . نيز هنگامى كه خواستى خداحافظى كنى ، نزد سر [ امام عليه السلام ] بِايست و در حالى كه مى گِريى ، مى گويى : مولاى من ! سلام بر تو ؛ سلام كسى كه خداحافظى مى كند ، نه از سر نفرت يا ناراحتى ، و اگر باز مى گردم _ اى مولاى من _ ، از ملالت نيست ، و اگر بمانم ، از بدگمانى به وعده خدا به شكيبايان نيست . مولاى من ! خداوند ، اين زيارت را آخرين ديدار من با شما قرار ندهد و آن را از من بپذيرد و بازگشت به سوى تو و اقامت در حَرَمت و بودن در كنار مرقدت را روزى ام كند . آمين ، اى پروردگار جهانيان ! سپس ، قبر را مى بوسى و بقيّه پيكر و صورتت را بر آن مى مالى كه به اذن خدا ، امان و حِرز (نگه دارنده) است از هر چه مى ترسى . سپس عقبْ عقب مى روى و مى گويى : سلام بر تو ، اى حجّت خدا ! سلام بر تو ، اى درِ جايگاه [ والا ] ! سلام بر تو ، اى كشتى نجات ! سلام بر شما ، اى فرشتگان خداى من كه در اين حرم ، مقيم هستيد ! سلام بر تو ، اى مولاى من و بر فرشتگان گِرداگرد تو ! سلام بر تو و بر روح هايى كه در كنار تو جاى گرفته اند ! از من بر تو درود ، تا هميشه بودنم و هميشه روزگار ! و مى گويى : ما ، از آنِ خداييم و به سوى او ، باز مى گرديم . جنبش و توانى نيست ، جز از سوى خداى والاى بزرگ . خداوند ، بر محمّد و خاندانش ، سلام فراوان بفرستد .

.


1- .به كناره رود كه از آن جا آب بر مى دارند ، مَشرَعه گفته مى شود .

ص: 292

. .

ص: 293

. .

ص: 294

. .

ص: 295

. .

ص: 296

. .

ص: 297

. .

ص: 298

. .

ص: 299

. .

ص: 300

. .

ص: 301

. .

ص: 302

. .

ص: 303

. .

ص: 304

الزِّيارَةُ الثّالِثَةُمصباح المتهجّد عن صفوان بن مهران :اِستَأذَنتُ الصّادِقَ عليه السلام لِزِيارَةِ مَولانَا الحُسَينِ عليه السلام ، فَسَأَلتُهُ أن يُعَرِّفَني ما أعمَلُ عَلَيهِ ، فَقالَ ! يا صَفوانُ! صُم ثَلاثَةَ أيّامٍ قَبلَ خُروجِكَ وَاغتَسِل فِي اليَومِ الثّالِثِ ، ثُمَّ اجمَع إلَيكَ أهلَكَ ، ثُمَّ قُل : اللّهُمَّ إنّي أستَودِعُكَ اليَومَ نَفسي وأهلي ، ومالي ووُلدي ، ومَن كانَ مِنّي بِسَبيلٍ ، الشّاهِدَ مِنهُم وَالغائِبَ ، اللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ ، وَاحفَظنا بِحِفظِ الإِيمانِ وَاحفَظ عَلَينا ، اللّهُمَّ اجعَلنا في حِرزِكَ ، ولا تَسلُبنا نِعمَتَكَ ، ولا تُغَيِّر ما بِنا مِن عافِيَتِكَ ، وزِدنا مِن فَضلِكَ إنّا إلَيكَ راغِبونَ . اللّهُمَّ إنّي أعوذُ بِكَ مِن وَعثاءِ السَّفَرِ ، ومِن كَآبَةِ المُنقَلَبِ ، ومِن سوءِ المَنظَرِ فِي النَّفسِ وَالأَهلِ وَالمالِ وَالوَلَدِ ، اللّهُمَّ ارزُقنا حَلاوَةَ الإِيمانِ وبَردَ المَغفِرَةِ ، وآمِنّا مِن عَذابِكَ إنّا إلَيكَ راغِبونَ (1) ، وآتِنا مِن لَدُنكَ رَحمَةً إنَّكَ عَلى كُلِّ شَيءٍ قَديرٌ . فَإِذا أتَيتَ الفُراتَ ، يَعني شَريعَةَ الصّادِقِ عليه السلام بِالعَلقَمِيِّ (2) فَقُل : اللّهُمَّ أنتَ خَيرُ مَن وَفَدَ إلَيهِ الرِّجالُ ، وأنتَ سَيِّدي أكرَمُ مَقصودٍ وأفضَلُ مَزورٍ ، وقَد جَعَلتَ لِكُلِّ زائِرٍ كَرامَةً ، ولِكُلِّ وافِدٍ تُحفَةً ، فَأَسأَلُكَ أن تَجعَلَ تُحفَتَكَ إيّايَ فَكاكَ رَقَبَتي مِنَ النّارِ ، وقَد قَصَدتُ وَلِيَّكَ وَابنَ نَبِيِّكَ ، وصَفِيَّكَ وَابنَ صَفِيِّكَ ، ونَجِيَّكَ وَابنَ نَجِيِّكَ ، وحَبيبَكَ وَابنَ حَبيبِكَ . اللّهُمَّ فَاشكُر سَعيي ، وَارحَم مَسيري إلَيكَ بِغَيرِ مَنٍّ مِنّي عَلَيكَ ، بَل لَكَ المَنُّ عَلَيَّ إذ جَعَلتَ لِيَ السَّبيلَ إلى زِيارَتِهِ ، وعَرَّفتَني فَضلَهُ ، وحَفِظتَني فِي اللَّيلِ وَالنِّهارِ حَتّى بَلَّغتَني هذَا المَكانَ ، اللّهُمَّ ، فَلَكَ الحَمدُ عَلى نَعمائِكَ كُلِّها ، ولَكَ الشُّكرُ عَلى مِنَنِكَ كُلِّها . ثُمَّ اغتَسِل مِنَ الفُراتِ ؛ فَإِنَّ أبي حَدَّثَني عَن آبائِهِ عليهم السلام قالَ : قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : إنَّ ابني هذَا _ الحُسَينَ _ يُقتَلُ بَعدي عَلى شاطِئِ الفُراتِ ، فَمَن زارَهُ وَاغتَسَلَ مِنَ الفُراتِ تَساقَطَت خَطاياهُ كَهَيئَةِ يَومَ وَلَدَتهُ اُمُّهُ . فَإِذَا اغتَسَلتَ ، فَقُل في غُسلِكَ : بِسمِ اللّهِ وبِاللّهِ ، اللّهُمَّ اجعَلهُ نورا وطَهورا ، وحِرزا وشِفاءً مِن كُلِّ داءٍ وسُقمٍ وآفَةٍ وعاهَةٍ ، اللّهُمَّ ، طَهِّر بِهِ قَلبي ، وَاشرَح بِهِ صَدري ، وسَهِّل لي بِهِ أمري . فَإِذا فَرَغتَ مِن غُسلِكَ ، فَالبَس ثَوبَينِ طاهِرَينِ ، وصَلِّ رَكعَتَينِ خارِجَ الشِّرعَةِ وهُوَ المَكانُ الَّذي قالَ اللّهُ عز و جل : «وَ فِى الْأَرْضِ قِطَعٌ مُّتَجَ_وِرَ تٌ وَ جَنَّ_تٌ مِّنْ أَعْنَ_بٍ وَ زَرْعٌ وَ نَخِيلٌ صِنْوَانٌ وَ غَيْرُ صِنْوَانٍ يُسْقَى بِمَاءٍ وَاحِدٍ وَنُفَضِّلُ بَعْضَهَا عَلَى بَعْضٍ فِى الْأُكُلِ» . (3) فَإِذا فَرَغتَ مِن صَلاتِكَ فَتَوَجَّه نَحوَ الحائِرِ وعَلَيكَ السَّكينَةُ وَالوَقارُ ، وقَصِّر خُطاكَ ؛ فَإِنَّ اللّهَ تَعالى يَكتُبُ لَكَ بِكُلِّ خُطوَةٍ حَجَّةً وعُمرَةً ، وسِر خاشِعا قَلبُكَ ، باكِيَةً عَينُكَ ، وأكثِر مِنَ التَّكبيرِ وَالتَّهليلِ ، وَالثَّناءِ عَلَى اللّهِ عز و جل ، وَالصَّلاةِ عَلَى النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله وَالصَّلاةِ عَلَى الحُسَينِ عليه السلام خاصَّةً ، وَاللَّعنِ عَلى مَن قَتَلَهُ ، وَالبَراءَةِ مِمَّن أسَّسَ ذلِكَ عَلَيهِ . فَإِذا أتَيتَ بابَ الحائِرِ فَقِف ، وقُل : اللّهُ أكبَرُ كَبيرا ، وَالحَمدُ للّهِِ كَثيرا ، وسُبحانَ اللّهِ بُكرَةً وأصيلاً ، وَالحَمدُ للّهِِ الَّذي هَدانا لِهذا وما كُنّا لِنَهتَدِيَ لَولا أن هَدانَا اللّهُ ، لَقَد جاءَت رُسُلُ رَبِّنا بِالحَقِّ . ثُمَّ قُل : السَّلامُ عَلَيكَ يا رَسولَ اللّهِ ، السَّلامُ عَلَيكَ يا نَبِيَّ اللّهِ ، السَّلامُ عَلَيكَ يا خاتَمَ النَّبِيّينَ ، السَّلامُ عَلَيكَ يا سَيِّدَ المُرسَلينَ ، السَّلامُ عَلَيكَ يا حَبيبَ اللّهِ ، السَّلامُ عَلَيكَ يا أميرَ المُؤمِنينَ ، السَّلامُ عَلَيكَ يا سَيِّدَ الوَصِيّينَ ، السَّلامُ عَلَيكَ يا قائِدَ الغُرِّ المُحَجَّلينَ (4) ، السَّلامُ عَلى فاطِمَةَ سَيِّدةِ نِساءِ العالَمينَ . السَّلامُ عَلَيكَ وعَلَى الأَئِمَّةِ مِن وُلدِكَ ، السَّلامُ عَلَيكَ يا وَصِيَّ أميرِ المُؤمِنينَ ، السَّلامُ عَلَيكَ أيُّهَا الصِّدّيقُ الشَّهيدُ ، السَّلامُ عَلَيكُم يا مَلائِكَةَ اللّهِ المُقيمينَ في هذَا المَقامِ الشَّريفِ ، السَّلامُ عَلَيكُم يا مَلائِكَةَ رَبِّي المُحدِقينَ بِقَبرِ الحُسَينِ عَلَيهِ السَّلامُ ، السَّلامُ عَلَيكُم مِنّي أبَدا ما بَقيتُ ، وبَقِيَ اللَّيلُ وَالنَّهارُ . ثُمَّ تَقولُ : السَّلامُ عَلَيكَ يا أبا عَبدِ اللّهِ ، السَّلامُ عَلَيكَ يَابنَ رَسولِ اللّهِ ، عَبدُكَ وَابنُ عَبدِكَ وَابنُ أمَتِكَ ، المُقِرُّ بِالرِّقِّ ، وَالتّارِكُ لِلخِلافِ عَلَيكُم ، وَالمُوالي لِوَلِيِّكُم وَالمُعادي لِعَدُوِّكُم ، قَصَدَ حَرَمَكَ ، وَاستَجارَ بِمَشهَدِكَ ، وتَقَرَّبَ إلَيكَ بِقَصدِكَ . أأَدخُلُ يا رَسولَ اللّهِ ؟ أأَدخُلُ يا نَبِيَّ اللّهِ ؟ أأَدخُلُ يا أميرَ المُؤمِنينَ ؟ أأَدخُلُ يا سَيِّدَ الوَصِيّينَ ؟ أأَدخُلُ يا فاطِمَةُ سَيِّدَةَ نِساءِ العالَمينَ ؟ أأَدخُلُ يا مَولايَ يا أبا عَبدِ اللّهِ ؟ أأَدخُلُ يا مَولايَ يَابنَ رَسولِ اللّهِ ؟ فَإِن خَشَعَ قَلبُكَ ودَمَعَت عَينُكَ فَهُوَ عَلامَةُ الإِذنِ فَادخُل . ثُمَّ قُل : الحَمدُ للّهِِ الواحِدِ الأَحَدِ ، الفَردِ الصَّمَدِ ، الَّذي هَداني لِوِلايَتِكَ ، وخَصَّني بِزِيارَتِكَ ، وسَهَّلَ لي قَصدَكَ . ثُمَّ تَأتي بابَ القُبَّةِ ، وقِف مِن حَيثُ يَلِي الرَّأسَ ، وقُل : السَّلامُ عَلَيكَ يا وارِثَ آدَمَ صَفوَةِ اللّهِ ، السَّلامُ عَلَيكَ يا وارِثَ نوحٍ نَبِيِّ اللّهِ ، السَّلامُ عَلَيكَ يا وارِثَ إبرهيمَ خَليلِ اللّهِ ، السَّلامُ عَلَيكَ يا وارِثَ موسى كَليمِ اللّهِ ، السَّلامُ عَلَيكَ يا وارِثَ عيسى روحِ اللّهِ ، السَّلامُ عَلَيكَ يا وارِثَ مُحَمَّدٍ حَبيبِ اللّهِ ، السَّلامُ عَلَيكَ يا وارِثَ أميرِ المُؤمِنينَ وَلِيِّ اللّهِ ، السَّلامُ عَلَيكَ يَابنَ مُحَمَّدٍ المُصطَفى ، السَّلامُ عَلَيكَ يَابنَ عَلِيٍّ المُرتَضى ، السَّلامُ عَلَيكَ يَابنَ فاطِمَةَ الزَّهراءِ ، السَّلامُ عَلَيكَ يَابنَ خَديجَةَ الكُبرى ، السَّلامُ عَلَيكَ يا ثارَ اللّهِ وَابنَ ثارِهِ ، وَالوِترَ المَوتورَ ، أشهَدُ أنَّكَ قَد أقَمتَ الصَّلاةَ وآتَيتَ الزَّكاةَ ، وأمَرتَ بِالمَعروفِ ونَهَيتَ عَنِ المُنكَرِ ، وأطَعتَ اللّهَ ورَسولَهُ حَتّى أتاكَ اليَقينُ ؛ فَلَعَنَ اللّهُ اُمَّةً قَتَلَتكَ ، ولَعَنَ اللّهُ اُمَّةً ظَلَمَتكَ ، ولَعَنَ اللّهُ اُمَّةً سَمِعَت بِذلِكَ فَرَضِيَت بِهِ . يا مَولايَ يا أبا عَبدِ اللّهِ ، أشهَدُ أنَّكَ كُنتَ نورا فِي الأَصلابِ الشّامِخَةِ (5) ، وَالأَرحامِ المُطَهَّرَةِ ، لَم تُنَجِّسكَ الجاهِلِيَّةُ بِأَنجاسِها ، ولَم تُلبِسكَ مِن مُدلَهِمّاتِ (6) ثِيابِها ، وأشهَدُ أنَّكَ مِن دَعائِمِ الدّينِ وأركانِ المُؤمِنينَ ، وأشهَدُ أنَّكَ الإِمامُ البَرُّ التَّقِيُّ ، الرَّضِيُّ الزَّكِيُّ ، الهادِي المَهدِيُّ ، وأشهَدُ أنَّ الأَئِمَّةَ مِن وُلدِكَ كَلِمَةُ التَّقوى ، وأعلامُ الهُدى ، وَالعُروَةُ الوُثقى ، وَالحُجَّةُ عَلى أهلِ الدُّنيا ، واُشهِدُ اللّهَ ومَلائِكَتَهُ ، وأنبِياءَهُ ورُسَلَهُ أنّي بِكُم مُؤمِنٌ ، وبِإِيابِكُم موقِنٌ ، بِشَرائِعِ ديني وخَواتيمِ عَمَلي ، وقَلبي لِقَلبِكُم سِلمٌ وأمري لِأَمرِكُم مُتَّبِعٌ (7) ، صَلَواتُ اللّهِ عَلَيكُم وعَلى أرواحِكُم ، وعَلى أجسادِكُم وعَلى أجسامِكُم ، وعَلى شاهِدِكُم وعَلى غائِبِكُم ، وعَلى ظاهِرِكُم وعَلى باطِنِكُم . ثُمَّ انكَبَّ عَلَى القَبرِ وقَبِّلهُ ، وقُل : بِأَبي أنتَ واُمّي يَابنَ رَسولِ اللّهِ ، بِأَبي أنتَ واُمّي يا أبا عَبدِ اللّهِ ، لَقَد عَظُمَتِ الرَّزِيَّةُ ، وجَلَّتِ المُصيبَةُ بِكَ عَلَينا وعَلى جَميعِ أهلِ السَّماواتِ وَالأَرضِ ، فَلَعَنَ اللّهُ اُمَّةً أسرَجَت وألجَمَت وتَهَيَّأَت لِقِتالِكَ ، يا مَولايَ يا أبا عَبدِ اللّهِ ، قَصَدتُ حَرَمَكَ ، وأتَيتُ إلى مَشهَدِكَ ، أسأَلُ اللّهَ بِالشَّأنِ الَّذي لَكَ عِندَهُ ، وبِالمَحَلِّ الَّذي لَكَ لَدَيهِ ، أن يُصَلِّيَ عَلى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ ، وأن يَجعَلَني مَعَكُم فِي الدُّنيا وَالآخِرَةِ . ثُمَّ قُم فَصَلِّ رَكعَتَينِ عِندَ الرَّأسِ ، اِقرَأ فيهِما بِما أحبَبتَ . فَإِذا فَرَغتَ مِن صَلَواتِكَ ، فَقُل : اللّهُمَّ ، إنّي صَلَّيتُ ورَكَعتُ وسَجَدتُ لَكَ وَحدَكَ لا شَريكَ لَكَ ؛ لِأَنَّ الصَّلاةَ وَالرُّكوعَ وَالسُّجودَ لا يَكونُ إلّا لَكَ ، لِأَنَّكَ أنتَ اللّهُ لا إلهَ إلّا أنتَ ، اللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ ، وأبلِغهُم عَنّي أفضَلَ السَّلامِ وَالتَّحِيَّةِ ، وَاردُد عَلَيَّ مِنهُمُ السَّلامَ . اللّهُمَّ! وهاتانِ الرَّكعَتانِ هَدِيَّةٌ مِنّي إلى مَولايَ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عَلَيهِ السَّلامُ . اللّهُمَّ ! فَصَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وعَلَيهِ وتَقَبَّل مِنّي ، وَأجُرني عَلى ذلِكَ بِأَفضَلِ أمَلي ورَجائي فيكَ وفي وَلِيِّكَ يا وَلِيَّ المُؤمِنينَ . ثُمَّ قُم وصِر إلى عِندِ رِجلِ الحُسَينِ صَلَواتُ اللّهِ عَلَيهِ ، وقِف عِندَ رَأسِ عَلِيِّ بنِ الحُسَينِ عليه السلام ، وقُل : السَّلامُ عَلَيكَ يَابنَ رَسولِ اللّهِ ، السَّلامُ عَلَيكَ يَابنَ نَبِيِّ اللّهِ ، السَّلامُ عَلَيكَ يَابنَ أميرِ المُؤمِنينَ ، السَّلامُ عَلَيكَ يَابنَ الحُسَينِ الشَّهيدِ ، السَّلامُ عَلَيكَ أيُّهَا الشَّهيدُ وَابنُ الشَّهيدِ ، السَّلامُ عَلَيكَ أيُّهَا المَظلومُ وَابنُ المَظلومِ ، لَعَنَ اللّهُ اُمَّةً قَتَلَتكَ ، ولَعَنَ اللّهُ اُمَّةً ظَلَمَتكَ ، ولَعَنَ اللّهُ اُمَّةً سَمِعَت بِذلِكَ فَرَضِيَت بِهِ . ثُمَّ انكَبَّ عَلى قَبرِهِ ، فَقَبِّلهُ ، وقُل : السَّلامُ عَلَيكَ يا وَلِيَّ اللّهِ وَابنَ وَلِيِّهِ ، لَقد عَظُمَتِ المُصيبَةُ ، وجَلَّتِ الرَّزِيَّةُ (8) بِكَ عَلَينا وعَلى جَميعِ المُسلِمينَ ، فَلَعَنَ اللّهُ اُمَّةً قَتَلَتكَ ، وأبرَأُ إلَى اللّهِ وإلَيكَ مِنهُم . ثُمَّ اخرُج مِنَ البابِ الَّذي عِندَ رِجلِ عَلِيِّ بنِ الحُسَينِ عليه السلام . ثُمَّ تَوَجَّه إلَى الشُّهَداءِ ، وقُل : السَّلامُ عَلَيكُم يا أولِياءَ اللّهِ وأحِبّاءَهُ ، السَّلامُ عَلَيكُم يا أصفِياءَ اللّهِ وأوِدّاءَهُ (9) ، السَّلامُ عَلَيكُم يا أنصارَ دينِ اللّهِ ، السَّلامُ عَلَيكُم يا أنصارَ رَسولِ اللّهِ ، السَّلامُ عَلَيكُم يا أنصارَ أميرِ المُؤمِنينَ ، السَّلامُ عَلَيكُم يا أنصارَ فاطِمَةَ سَيِّدَةِ نِساءِ العالَمينَ ، السَّلامُ عَلَيكُم يا أنصارَ أبي مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِيٍّ الوَلِيِّ (10) النّاصِحِ ، السَّلامُ عَلَيكُم يا أنصارَ أبي عَبدِ اللّهِ ، بِأَبي أنتُم واُمّي ، طِبتُم وطابَتِ الأَرضُ الَّتي فيها دُفِنتُم ، وفُزتُم فَوزا عَظيما ، فَيا لَيتَني كُنتُ مَعَكُم فَأَفوزَ مَعَكُم . ثُمَّ عُد إلى عِندِ رَأسِ الحُسَينِ عليه السلام ، وأكثِر مِنَ الدُّعاءِ لَكَ ولِأَهلِكَ ولِوَلَدِكَ ولِاءِخوانِكَ ؛ فَإِنَّ مَشهَدَهُ لا تُرَدُّ فيهِ دَعوَةٌ ، ولا سُؤالُ سائِلٍ ، فَإِذا أرَدتَ الخُروجَ فَانكَبَّ عَلَى القَبرِ ، وقُل : السَّلامُ عَلَيكَ يا مَولايَ ، السَّلامُ عَلَيكَ يا حُجَّةَ اللّهِ ، السَّلامُ عَلَيكَ يا صَفوَةَ اللّهِ ، السَّلامُ عَلَيكَ يا خاصَّةَ اللّهِ ، السَّلامُ عَلَيكَ يا خالِصَةَ اللّهِ ، السَّلامُ عَلَيكَ يا أمينَ اللّهِ ، سَلامَ مُوَدِّعٍ لا قالٍ ولا سَئِمٍ ، فَإِن أمضِ فَلا عَن مَلالَةٍ ، وإن اُقِم فَلا عَن سوءِ ظَنٍّ بِما وَعَدَ اللّهُ الصّابِرينَ ، لا جَعَلَهُ اللّهُ يا مَولايَ آخِرَ العَهِد مِنّي لِزِيارَتِكَ ، ورَزَقَنِي العَودَ إلى مَشهَدِكَ ، وَالمُقامَ في حَرَمِكَ ، وإيّاهُ أسأَلُ أن يُسعِدَني بِكَ وبِالأَئِمَّةِ مِن وُلدِكَ ، ويَجعَلَني مَعَكُم فِي الدُّنيا وَالآخِرَةِ . ثُمَّ قُم وَاخرُج ولا تُوَلِّ ظَهرَكَ ، وأكثِر مِن قَولِ : إنّا للّهِِ وإنّا إلَيهِ راجِعونَ ، حَتّى تَغيبَ عَنِ القَبرِ . فَمَن زارَ الحُسَينَ عليه السلام بِهذِهِ الزِّيارَةِ كَتَبَ اللّهُ لَهُ بِكُلِّ خُطوَةٍ مِئَةَ ألفِ حَسَنَةٍ ، ومَحا عَنهُ مِئَةَ ألفِ سَيِّئَةٍ ، ورَفَعَ لَهُ مِئَةَ ألفِ دَرَجَةٍ ، وقَضى لَهُ مِئَةَ ألفِ حاجَةٍ ، أسهَلُها أن يُزَحزِحَهُ عَنِ النّارِ ، [و] (11) كانَ كَمَنِ استُشهِدَ مَعَ الحُسَينِ عليه السلام ، حَتّى يَشرَكَهُم في دَرَجاتِهِم . 12

.


1- .وزاد في المزار للشهيد وبحار الأنوار : «وآتنا في الدنيا حسنة وفي الآخرة حسنة وقنا عذاب النار».
2- .قال العلّامة المجلسي قدس سره: قوله : «يعني شرعة الصادق عليه السلام بالعلقمي» هذا التفسير من المفيد والشيخ رحمهما اللّه ، والشرعة بالكسر والمشرعة مورد الشاربة من النهر ، والآن النهر العلقمي مطموس ، وشرعة الصادق عليه السلام غير معلوم ، لكن ينسب إليه عليه السلام موضع في تلك الجهة فلعلّه هي ، ففي أيّ موضع من الفرات والأنهار المنشعبة منه اغتُسل واُتي بهذه الأعمال كان مجزيا (بحار الأنوار : ج 101 ص 205) .
3- .الرعد : 4 .
4- .الغُرُّ المُحَجَّلون : أي بِيض مواضع الوضوء من الأيدي والوجه والأقدام (النهاية : ج 1 ص 346 «حجل») .
5- .الشّامِخُ : العالي (النهاية : ج 2 ص 500 «شمخ») .
6- .المدلَهِمّ : الأسود ، وليلة مُدلَهِمّة : أي مظلمة (لسان العرب : ج 12 ص 206 «دلهم») .
7- .وزاد في المزار للشهيد الأوّل : «ونصرتي لكم مُعدّة» .
8- .الرُّزْءُ : المصيبة بفقد الأعزّة (النهاية : ج 2 ص 218 «رَزَأ») .
9- .الوِدُّ : الصَّديق (النهاية : ج 5 ص 165 «ودد») .
10- .في المزار للشهيد الأوّل وبحار الأنوار «الزّكيّ» بدل «الوليّ» .
11- .ما بين المعقوفين من بحار الأنوار .

ص: 305

زيارت سوم

مصباح المتهجّد_ به نقل از صفوان بن مهران _: از امام صادق عليه السلام ، اجازه زيارت مولايمان حسين عليه السلام را گرفتم و از او خواستم تا كارهايى را كه بايد بكنم ، به من بشناسانَد . امام عليه السلام فرمود : «اى صفوان ! سه روز پيش از بيرون رفتنت ، روزه بگير و روز سوم ، غسل كن و آن گاه ، خانواده ات را گِرد هم بياور . سپس بگو : خدايا ! من امروز ، جان و خانواده و دارايى و فرزندانم را به تو مى سپارم ، و نيز حاضر و غايب و هر كس را كه چشم به راه من است . خدايا ! بر محمّد و خاندان محمّد ، درود فرست و ما را به حفظ ايمان ، حفظ كن و [آنچه را پشتِ سر گذاشته ايم ، ] برايمان حفظ كن . خدايا ! ما را در پناه و دژ خودت قرار ده و نعمت هايت را از ما مگير و آنچه را از عافيتت كه به ما بخشيدى ، دگرگون مكن و بر فضلت به ما بيفزاى كه ما به تو رغبت داريم . خدايا ! من از سختى سفر و ناراحتى در بازگشت و بدى ديدن خودم و خانواده و دارايى و فرزندم ، به تو پناه مى برم . خدايا ! شيرينى ايمان ، خُنَكاى آمرزش و امان از عذابت را روزىِ ما كن كه مشتاق تو هستيم ، و رحمتى از نزد خودت به ما عطا كن ،كه همانا تو بر هر كارى ، توانايى . و چون به فرات ، يعنى شريعه صادق عليه السلام در كنار جوى علقمه (1) رسيدى ، بگو : خدايا ! تو بهترين كسى هستى كه آدميان ، به سوى او مى آيند و بار سفر برايش بسته مى شود ، و تو _ اى سَرور من _ ، گرامى ترين مقصود و بهترين زيارت شده اى و براى هر زائرى ، كرامتى و براى هر ميهمانى ، رهاوردى قرار داده اى و من از تو مى خواهم رهاوردت را براى من ، آزادى ام از آتش ، قرار دهى كه من ، وليّت ، و فرزند پيامبرت ، و برگزيده ات و فرزند برگزيده ات ، و همراز تو و فرزند همراز تو ، و حبيب تو و فرزند حبيب تو را قصد كرده ام . خدايا ! سعيَم را سپاس بگزار و بر سِيرم به سوى تو ، رحمت آور ، بى آن كه من بر تو ، منّتى داشته باشم ؛ بلكه تو بر من ، منّت دارى كه راهى به زيارتش براى من گشودى و فضيلت و شرفش را براى من ، بر نمودى و شب و روز ، مرا حفظ كردى تا به اين مكان رساندى . خدايا ! تو را بر همه نعمت هايت ، مى ستايم و همه نيكى هايت را سپاس مى گزارم . سپس با آب فرات ، غسل كن كه پدرم از پدرانش برايم نقل كرد كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : اين فرزندم (حسين) ، پس از من در كنار فرات ، كشته مى شود . پس هر كس او را زيارت كند و در فرات ، غسل كند ، گناهانش مى ريزد ، [و] همچون روزى [ مى شود ] كه مادرش او را زاده است . و چون غسل كردى ، در غسلت بگو : به نام خدا و به يارى او . خدايا ! آن را براى من نور و پاكى و حِرز ، قرار ده و نيز شفاى از هر درد و بيمارى و آفت و آسيبى . خدايا ! دلم را با آن [ غسل ] ، پاك بدار و سينه ام را گشاده و كارم را آسان گردان . و چون از غسلت فارغ شدى ، دو جامه پاك بپوش و دو ركعت نماز مستحبّى بيرون از شَريعه بخوان ؛ و آن جايى است كه خداوندت فرمود : « و در زمين ، قطعه هاى در كنار هم و باغ هاى انگور و كشت و خرماى هم ريشه و [ يا ] گوناگون اند كه با يك آب ، آبيارى مى شوند ؛ امّا ميوه برخى را از برخى ديگر ، بهتر قرار داديم » . و چون از نمازت فارغ شدى ، به سوى مرقد روى بياور و با آرامش و وقار و گام هاى كوتاه ، راه برو كه خداى متعال ، برايت در برابر هر گام ، يك حج و يك عمره مى نويسد . برو و در حالى كه دلت خاشع و چشمت گريان است ، تكبير و تهليل و ثناى خداوندت و درود بر پيامبر صلى الله عليه و آله و بويژه درود بر حسين عليه السلام و لعنت بر قاتلانش و بيزارى از بنيان گذاران اين قتل را فراوان بر زبان آور . و هنگامى كه به درگاه مرقد رسيدى ، بِايست و بگو : خداوند ، بسى بزرگ است . ستايش ، ويژه اوست و بامداد و شامگاه ، او را تسبيح مى كنم . ستايش ، ويژه خدايى است كه ما را به اين ، ره نمود و اگر راه نمايى خدا نبود ، ما راه را نمى يافتيم . بى ترديد ، فرستادگان خدايمان ، حقيقت را آورده اند . سپس بگو : سلام بر تو ، اى فرستاده خدا ! سلام بر تو ، اى پيامبر خدا ! سلام بر تو ، اى خاتم پيامبران ! سلام بر تو ، اى سَرور فرستادگان ! سلام بر تو ، اى حبيب خدا ! سلام بر تو ، اى امير مؤمنان ! سلام بر تو ، اى سَرور وصيّان ! سلام بر تو ، اى سرور روسپيدان ! سلام بر تو ، اى فاطمه ، سَرور زنان جهانيان ! سلام بر تو و امامان از نسل تو ! سلام بر تو ، اى وصىّ امير مؤمنان ! سلام بر تو ، اى صدّيق شهيد ! سلام بر شما ، اى فرشتگان خدا كه گِرداگرد قبر حسين عليه السلام ، حلقه زده ايد ! از من بر شما درود تا هميشه بودنم و هميشه روزگار ! سپس مى گويى : سلام بر تو ، اى ابا عبد اللّه ! سلام بر تو ، اى فرزند پيامبر خدا ! بنده تو ، فرزند بنده و كنيز تو ، اقرار كننده به بندگى و وا گذارنده مخالفت با شما ، دوستدارِ دوستدار شما و دشمنِ دشمن شما ، حَرَمت را قصد كرده و به مرقدت پناهنده گشته و با اين قصد ، نزديكى به تو را مى جويد . آيا وارد شوم ، اى فرستاده خدا ؟ آيا وارد شوم ، اى پيامبر خدا ؟ آيا وارد شوم ، اى امير مؤمنان ؟ آيا وارد شوم ، اى سَرور وصيّان ؟ آيا وارد شوم ، اى فاطمه ، سَرور زنان جهانيان ؟ آيا وارد شوم ، اى مولاى من ، اى ابا عبد اللّه ؟ آيا وارد شوم ، اى مولاى من ، اى فرزند پيامبر خدا ؟ پس اگر دلت نرم شد و اشكت سرازير گرديد ، نشانه اذْن يافتن [براى ورود ]است . پس داخل شو و بگو : ستايش ، ويژه خداى يكتاى يگانه تنهاى بى نياز است ؛ كسى كه مرا به ولايت تو ، ره نمود و مرا به زيارتت ، مخصوص كرد و قصد تو كردن را بر من ، آسان نمود . سپس ، به درگاه گنبد مى روى و در كنار سر [ امام عليه السلام ] مى ايستى و مى گويى : سلام بر تو ، اى وارث آدم ، برگزيده خدا ! سلام بر تو ، اى وارث نوح ، پيامبر خدا ! سلام بر تو ، اى وارث ابراهيم ، دوست خدا ! سلام بر تو ، اى وارث موسى ، هم سخن خدا ! سلام بر تو ، اى وارث عيسى ، روح خدا ! سلام بر تو ، اى وارث محمّد ، حبيب خدا ! سلام بر تو ، اى وارث امير مؤمنان ، ولىّ خدا ! سلام بر تو ، اى فرزند محمّد مصطفى ! سلام بر تو ، اى فرزند علىِ مرتضى ! سلام بر تو ، اى فرزند فاطمه زهرا ! سلام بر تو ، اى فرزند خديجه كبرا ! سلام بر تو ، اى خون خدا و فرزند خون خدا و خون طلبيده شده و خون تاوان گرفته نشده ! گواهى مى دهم كه تو ، نماز را بر پا داشتى و زكات را پرداختى و امر به معروف و نهى از منكر نمودى و خدا و پيامبرش را اطاعت كردى تا اَجَلت در رسيد . خداوند ، لعنت كند امّتى را كه تو را كشتند ! و خداوند ، لعنت كند امّتى را كه به تو ستم كردند ! و خداوند ، لعنت كند امّتى را كه آن را شنيدند و بِدان ، خشنود شدند ! اى مولاى من ، اى ابا عبد اللّه ! گواهى مى دهم كه تو ، نورى در پشت هاى والا و زهدان هاى پاك بودى . جاهليت ، تو را به پليدى هايش نيالود و جامه هاى چركينش را به تو نپوشاند . و گواهى مى دهم كه تو ، از استوانه هاى دين و ستون هاى مسلمانان هستى . گواهى مى دهم كه تو ، امام نيكوكار پرهيزگار ، پسنديده ، پاك ، راه نما و ره يافته هستى . و گواهى مى دهم كه امامان از نسل تو ، واژه هاى تقوا ، نشانه هاى هدايت ، ريسمان استوار ، و حجّت بر اهل دنيا هستند . خدا و فرشتگانش و پيامبران و فرستادگانش را گواه مى گيرم كه من ، به شما ايمان دارم و به بازگشت شما ، باور دارم ، با همه اعتقادم و تا فرجامِ كارم . دلم در برابر دل شما ، تسليم و كارم در پىِ كار شماست . درودهاى خدا بر شما ، و بر روح ها و پيكرهايتان ، و بر حاضر و غايبتان ، و بر آشكار و نهانتان ! سپس ، خود را بر روى قبر بينداز و آن را ببوس و بگو : پدر و مادرم فدايت ، اى فرزند پيامبر خدا ! پدر و مادرم فدايت ، اى ابا عبد اللّه ! بر ما و همه آسمانيان و زمينيان ، سوگ تو ، بزرگ و مصيبت تو ، سِتُرگ است . خداوند ، لعنت كند كسانى را كه اسب هايشان را زين كردند و لگام زدند و براى جنگ با تو ، آماده شدند ! اى مولاى من ، اى ابا عبد اللّه ! حَرَمت را قصد كرده و به مرقدت آمده ام . به شأنى كه نزد خدا دارى و به جايگاهت نزد او ، از خدا مى خواهم كه بر محمّد و خاندان محمّد ، درود فرستد و مرا در دنيا و آخرت ، همراه شما قرار دهد . سپس ، برخيز و نزد سر [ امام عليه السلام ] ، دو ركعت نماز بگزار و هر سوره اى كه خواستى ، در آن دو ركعت بخوان و هنگامى كه از نمازت فارغ شدى ، بگو : خدايا ! من براى تو كه يگانه و بى شريكى ، نماز خواندم و به ركوع و سجده رفتم ؛ زيرا نماز خواندن و ركوع و سجده كردن ، تنها براى توست ؛ چون تنها تو خداى يگانه اى . خدايا ! بر محمّد و خاندان محمّد ، درود فرست و از جانب من ، بهترين درود و سلام را به آنها برسان و پاسخ سلام آنها را به من باز گردان . خدايا ! اين دو ركعت ، هديه من براى سَرور و مولايم ، حسين بن على است . خدايا ! بر محمّد و بر او ، درود فرست و از من بپذير و مرا بر اين [ نماز و زيارت ] ، به برترين آرزو و اميدم به تو و وليّت _ اى ولىّ مؤمنان _ ، پاداش بده . سپس ، برخيز و به پايين پاى امام حسين _ كه درودهاى خدا بر او باد_ برو و نزد سر على اكبر بِايست و بگو : سلام بر تو ، اى فرزند فرستاده خدا ! سلام بر تو ، اى فرزند پيامبر خدا ! سلام بر تو ، اى فرزند امير مؤمنان ! سلام بر تو ، اى فرزند حسين شهيد ! سلام بر تو ، اى شهيد و فرزند شهيد ! سلام بر تو ، اى مظلوم و فرزند مظلوم ! خداوند ، لعنت كند كسانى را كه تو را كُشتند ! و خداوند ، لعنت كند كسانى را كه به تو ستم كردند ! و خداوند ، لعنت كند كسانى را كه آن را شنيدند و بِدان ، خشنود شدند ! آن گاه ، خود را روى قبر بينداز و آن را ببوس و بگو : سلام بر تو ، اى ولىّ خدا و فرزند ولىّ او ! بر ما و همه مسلمانان ، مصيبت تو ، بزرگ و سوگ تو ، سِتُرگ است . خداوند ، كسانى را كه تو را كُشتند ، لعنت كند ! و من از آنان ، نزد خدا و تو ، بيزارى مى جويم . سپس ، از درى كه نزديك پاى على اكبر عليه السلام است ، بيرون برو و به سوى شهيدان ، رو كن و بگو : سلام بر شما ، اى دوستان و محبوبان خدا ! سلام بر شما ، اى برگزيدگان و دوستداران خدا ! سلام بر شما ، اى ياوران دين خدا ! سلام بر شما ، اى ياوران پيامبر خدا ! سلام بر شما ، اى ياوران امير مؤمنان ! سلام بر شما ، اى ياوران فاطمه ، سَرور زنان جهانيان ! سلام بر شما ، اى ياوران ابو محمّد ، حسن بن على ، ولىّ خيرخواه ! سلام بر شما ، اى ياوران ابا عبد اللّه ! پدر و مادرم فدايتان باد ! شما ، پاك و پاكيزه شديد ، و پاك و پاكيزه است زمينى كه شما در آن ، دفن شديد و به رستگارى بزرگى ، دست يافتيد . كاش همراه شما بودم و با شما ، رستگار مى شدم ! آن گاه به نزد سر حسين عليه السلام باز گرد و براى خود ، خانواده و فرزندان و برادرانت ، فراوان دعا كن كه در مرقد شريف او ، دعا و درخواستِ هيچ خواستارى ، رد نمى شود ، و هنگامى كه خواستى بيرون بيايى ، روى قبر بيفت و بگو : سلام بر تو ، اى مولاى من ! سلام بر تو ، اى حجّت خدا ! سلام بر تو ، اى برگزيده خدا ! سلام بر تو ، اى از خاصّان خدا ! سلام بر تو ، اى برگرفته خدا ! سلام بر تو ، اى امين خدا ؛ سلام كسى كه خداحافظى مى كند ، نه از سرِ نفرت يا ناراحتى ! اگر باز مى گردم _ اى مولاى من _ ، از ملالت نيست ، و اگر بمانم ، از بدگمانى به وعده خدا به صابران نيست . مولاى من ! خداوند ، اين زيارت را آخرين ديدار من با تو قرار ندهد و بازگشت به مرقدت و اقامت در حَرَمت را روزى ام كند . از او مى خواهم كه مرا با تو و امامان از نسلت ، خوش بخت كند و مرا در دنيا و آخرت ، همراهتان قرار دهد . سپس ، برخيز و بيرون برو ؛ ولى پشتت را به قبر مكن و فراوان بگو : ما ، از آنِ خداييم و به سوى او باز مى گرديم ، تا آن كه ديگر ، قبر را نبينى . پس هر كس حسين عليه السلام را اين گونه زيارت كند ، خداوند ، در برابر هر گامش ، صد هزار ثواب برايش مى نويسد و صد هزار گناه را از او مى زُدايد و صد هزار درجه ، او را بالا مى برد و صد هزار حاجتش را برآورده مى كند كه كمترينِ آنها ، رهايى از آتش [ دوزخ ]است و مانند كسى مى گردد كه با حسين عليه السلام به شهادت رسيده تا آن جا كه در درجاتشان ، شريك مى شود . (2)

.


1- .علّامه مجلسى مى گويد: تفسير كردنِ «فرات» به «شريعه صادق عليه السلام در كنار نهر علقمى (علقمه)» ، از شيخ مفيد و طوسى است و مقصود از شريعه، محلّ دسترس به آب رود است . گفتنى است شريعه صادق عليه السلام و نهر علقمى ، اكنون نامعلوم اند ، هر چند جايى در آن حوالى كه امروزه به همين عنوانْ شناخته مى شود ، ممكن است همان باشد. از اين رو ، غسل و ديگر اعمال در هر جاى فرات و هر يك از جوى هاى منشعب از آن، كافى است .
2- .علامه مجلسى در ذيل اين زيارت مى گويد : شيخ مفيد ، اين زيارت را در كتاب المزار خود ، با اختصار ، در بخش هاى فضايل و نه در بخش اذكار و ادعيه آورده است ، و ظاهرا روايت صفوان ، در همين جا پايان مى پذيرد و آنچه دو شيخ جليل القدر پس از اين آورده اند ، از زيارت بزرگى كه ابو حمزه ثمالى روايت كرده ، اخذ شده است و البته با اختصار و اندكى تغيير كه با مراجعه به آن ، معلوم مى شود .

ص: 306

. .

ص: 307

. .

ص: 308

. .

ص: 309

. .

ص: 310

. .

ص: 311

. .

ص: 312

. .

ص: 313

. .

ص: 314

. .

ص: 315

. .

ص: 316

. .

ص: 317

. .

ص: 318

الزِّيارَةُ الرّابِعَةُالكافي عن الحسين بن ثوير :كُنتُ أنَا ويونُسُ بنُ ظَبيانَ وَالمُفَضَّلُ بنُ عُمَرَ وأبو سَلَمَةَ السَّرّاجُ جُلوسا عِندَ أبي عَبدِ اللّهِ عليه السلام ، وكانَ المُتَكَلِّمُ مِنّا يونُسَ ، وكانَ أكبَرَنا سِنّا ، فَقالَ لَهُ : جُعِلتُ فِداكَ! إنّي أحضُرُ مَجلِسَ هؤُلاءِ القَومِ _ يَعني وَلَدَ العَبّاسِ _ فَما أقولُ؟ فَقالَ : إذا حَضَرتَ فَذَكَرتَنا فَقُل : اللّهُمَّ أرِنَا الرَّخاءَ وَالسُّرورَ ؛ فَإِنَّكَ تَأتي عَلى ما تُريدُ . فَقُلتُ : جُعِلتُ فِداكَ! إنّي كَثيرا ما أذكُرُ الحُسَينَ عليه السلام ، فَأَيَّ شَيءٍ أقولُ؟ فَقالَ : قُل : صَلَّى اللّهُ عَلَيكَ يا أبا عَبدِ اللّهِ _ تُعيدُ ذلِكَ ثَلاثا _ ؛ فَإِنَّ السَّلامَ يَصِلُ إلَيهِ مِن قَريبٍ ومِن بَعيدٍ ، ثُمَّ قالَ : إنَّ أبا عَبدِ اللّهِ الحُسَينَ عليه السلام لَمّا قَضى بَكَت عَلَيهِ السَّماواتُ السَّبعُ ، وَالأَرَضونَ السَّبعُ ، وما فيهِنَّ وما بَينَهُنَّ ، ومَن يَنقَلِبُ فِي الجَنَّةِ وَالنّارِ مِن خَلقِ رَبِّنا ، وما يُرى وما لا يُرى بَكى عَلى أبي عَبدِ اللّهِ الحُسَينِ عليه السلام ، إلّا ثَلاثَةَ أشياءَ لَم تَبكِ عَلَيهِ ، قُلتُ : جُعِلتُ فِداكَ! وما هذِهِ الثَّلاثَةُ الأَشياءِ؟ قالَ : لَم تَبكِ عَلَيهِ البَصرَةُ ولا دِمَشقُ ولا آلُ عُثمانَ عَلَيهِم لَعنَةُ اللّهِ (1) . قُلتُ : جُعِلتُ فِداكَ! إنّي اُريدُ أن أزورَهُ ، فَكَيفَ أقولُ وكَيفَ أصنَعُ؟ (2) قالَ : إذا أتَيتَ أبا عَبدِ اللّهِ عليه السلام فَاغتَسِل عَلى شاطِئِ الفُراتِ ، ثُمَّ البَس ثِيابَكَ الطّاهِرَةَ ، ثُمَّ امشِ حافِيا ؛ فَإِنَّكَ في حَرَمٍ مِن حَرَمِ اللّهِ وحَرَمِ رَسولِهِ ، وعَلَيكَ بِالتَّكبيرِ وَالتَّهليلِ وَالتَّسبيحِ وَالتَّحميدِ وَالتَّعظيمِ للّهِِ عز و جلكَثيرا ، وَالصَّلاةِ عَلى مُحَمَّدٍ وأهلِ بَيتِهِ عليهم السلام ، حَتّى تَصيرَ إلى بابِ الحَيرِ ، ثُمَّ تَقولُ : السَّلامُ عَلَيكَ يا حُجَّةَ اللّهِ وَابنَ حُجَّتِهِ ، السَّلامُ عَلَيكُم يا مَلائِكَةَ اللّهِ وزُوّارَ قَبرِ ابنِ نَبِيِّ اللّهِ . ثُمَّ اخطُ عَشرَ خُطُواتٍ ، ثُمَّ قِف وكَبِّر ثَلاثينَ تَكبيرَةً ، ثُمَّ امشِ إلَيهِ حَتّى تَأتِيَهُ مِن قِبَلِ وَجهِهِ ، فَاستَقبِل وَجهَكَ بِوَجهِهِ (3) ، وتَجعَلُ القِبلَةَ بَينَ كَتِفَيكَ ، ثُمَّ قُل : السَّلامُ عَلَيكَ يا حُجَّةَ اللّهِ وَابنَ حُجَّتِهِ ، السَّلامُ عَلَيكَ يا قَتيلَ اللّهِ وَابنَ قَتيلِهِ ، السَّلامُ عَلَيكَ يا ثارَ اللّهِ وَابنَ ثارِهِ ، السَّلامُ عَلَيكَ يا وِترَ اللّهِ المَوتورَ فِي السَّماواتِ وَالأَرضِ ، أشهَدُ أنَّ دَمَكَ سَكَنَ فِي الخُلدِ ، وَاقشَعَرَّت (4) لَهُ أظِلَّةُ العَرشِ ، وبَكى لَهُ جَميعُ الخَلائِقِ ، وبَكَت لَهُ السَّماواتُ السَّبعُ وَالأَرَضونَ السَّبعُ ، وما فيهِنَّ وما بَينَهُنَّ ، ومَن يَتَقَلَّبُ فِي الجَنَّةِ وَالنّارِ مِن خَلقِ رَبِّنا ، وما يُرى وما لا يُرى . أشهَدُ أنَّكَ حُجَّةُ اللّهِ وَابنُ حُجَّتِهِ ، وأشهَدُ أنَّكَ قَتيلُ اللّهِ وَابنُ قَتيلِهِ ، وأشهَدُ أنَّكَ ثائِرُ اللّهِ وَابنُ ثائِرِهِ ، وأشهَدُ أنَّكَ وَترُ اللّهِ المَوتورُ فِي السَّماواتِ وَالأَرضِ ، وأشهَدُ أنَّكَ قَد بَلَّغتَ ونَصَحتَ ووَفَيتَ وأوفَيتَ ، وجاهَدتَ في سَبيلِ اللّهِ ومَضَيتَ لِلَّذي كُنتَ عَلَيهِ شَهيدا ومُستَشهَدا وشاهِدا ومَشهودا . أنَا عَبدُ اللّهِ ومَولاكَ وفي طاعَتِكَ وَالوافِدُ إلَيكَ ، ألتَمِسُ كَمالَ المَنزِلَةِ عِندَ اللّهِ ، وثَباتَ القَدَمِ فِي الهِجرَةِ إلَيكَ ، وَالسَّبيلَ الَّذي لا يُختَلَجُ (5) دونَكَ مِنَ الدُّخولِ في كَفالَتِكَ الَّتي اُمِرتَ بِها . مَن أرادَ اللّهَ بَدَأَ بِكُم ، بِكُم يُبَيِّنُ اللّهُ الكَذِبَ ، وبِكُم يُباعِدُ اللّهُ الزَّمانَ الكَلِبَ (6) ، وبِكُم فَتَحَ اللّهُ وبِكُم يَختِمُ اللّهُ، وبِكُم يَمحو ما يَشاءُ وبِكُم يُثبِتُ ، وبِكُم يَفُكُّ الذُّلَّ مِن رِقابنا ، وبِكُم يُدرِكُ اللّهُ تِرَةَ كُلِّ مُؤمِنٍ يُطلَبُ بِها ، وبِكُم تُنبِتُ الأَرضُ أشجارَها ، وبِكُم تُخرِجُ الأَشجارُ أثمارَها ، وبِكُم تُنزِلُ السَّماءُ قَطرَها ورِزقَها ، وبِكُم يَكشِفُ اللّهُ الكَربَ ، وبِكُم يُنَزِّلُ اللّهُ الغَيثَ ، وبِكُم تَسيخُ (7) الأَرضُ الَّتي تَحمِلُ أبدانَكُم ، وتَستَقِرُّ جِبالُها عَن مَراسيها ، إرادَةُ الرَّبِّ في مَقاديرِ اُمورِهِ تَهبِطُ إلَيكُم ، وتَصدُرُ مِن بُيوتِكُم ، وَالصّادِرُ عَمّا فُصِّلَ مِن أحكامِ العِبادِ . لُعِنَت اُمَّةٌ قَتَلَتكُم ، واُمَّةٌ خالَفَتكُم ، واُمَّةٌ جَحَدَت وِلايَتَكُم ، واُمَّةٌ ظاهَرَت عَلَيكُم ، واُمَّةٌ شَهِدَت ولَم تُستَشهَد (8) ، الحَمدُ للّهِِ الَّذي جَعَلَ النّارَ مَثواهُم وبِئسَ وِردُ الوارِدينَ ، وبِئسَ الوِردُ المَورودُ ، وَالحَمدُ للّهِِ رَبِّ العالَمينَ ، وصَلَّى اللّهُ عَلَيكَ يا أبا عَبدِ اللّهِ _ أنَا إلَى اللّهِ مِمَّن خالَفَكَ بَريءٌ _ ثَلاثا _ . ثُمَّ تَقومُ فَتَأتِي ابنَهُ عَلِيّا عليه السلام _ وهُوَ عِندَ رِجلَيهِ _ فَتَقولُ : السَّلامُ عَلَيكَ يَابنَ رَسولِ اللّهِ ، السَّلامُ عَلَيكَ يَابنَ عَلِيٍّ أميرِ المُؤمِنينَ ، السَّلامُ عَلَيكَ يَابنَ الحَسَنِ وَالحُسَينِ ، السَّلامُ عَلَيكَ يَابنَ خَديجَةَ وفاطِمَةَ ، صَلَّى اللّهُ عَلَيكَ ، لَعَنَ اللّهُ مَن قَتَلَكَ _ تَقولُها ثَلاثا _ أنَا إلَى اللّهِ مِنهُم بَريءٌ _ ثَلاثا _ . ثُمَّ تَقومُ فَتُومِئُ بِيَدِكَ إلَى الشُّهَداءِ ، وتَقولُ : السَّلامُ عَلَيكُم _ ثَلاثا _ فُزتُم وَاللّهِ فُزتُم وَاللّهِ ، فَلَيتَ أنّي مَعَكُم فَأَفوزَ فَوزا عَظيما . ثُمَّ تَدورُ فَتَجعَلُ قَبرَ أبي عَبدِ اللّهِ عليه السلام بَينَ يَدَيكَ ، فَصَلِّ سِتَّ رَكَعاتٍ وقَد تَمَّت زِيارَتُكَ ، فَإِن شِئتَ فَانصَرِف . (9)

.


1- .من قوله «إنّي أحضر مجلس هؤلاء القوم» إلى هنا لم يرد في تهذيب الأحكام .
2- .لم يرد من أوّل الرواية إلى هنا في كتاب من لا يحضره الفقيه .
3- .في المصادر الاُخرى: «وَجهَهُ بِوَجهِكَ»، وهو الصحيح.
4- .اقْشَعَرَّت : أي تقبّضت وتجمّعت (النهاية : ج 4 ص 66 «قشعر») .
5- .الاختلاج : الحركة والإضطراب (النهاية : ج 2 ص 60 «خلج») .
6- .كَلِبَ الدهر على أهله : إذا ألحّ عليهم واشتدّ (النهاية : ج 4 ص 195 «كلب») .
7- .سَاخَ يسيخ : رسخ (القاموس المحيط : ج 1 ص 262 «ساخ») .
8- .في كتاب من لا يحضره الفقيه : «لم تنصركم» بدل «لم تستشهد» .
9- .الكافي : ج 4 ص 575 ح 2 ، تهذيب الأحكام : ج 6 ص 54 ح 131 ، كتاب من لا يحضره الفقيه : ج 2 ص 594 ح 3199 ، كامل الزيارات : ص 362 ح 618 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 151 ح 3 .

ص: 319

زيارت چهارم

الكافى_ به نقل از حسين بن ثُوَير _: من ، يونس بن ظَبيان ، مُفضَّل بن عمر و ابو سَلَمه سَرّاج ، نزد امام صادق عليه السلام نشسته بوديم و يونس _ كه از همه ما مُسن تر بود _ ، با امام عليه السلام سخن مى گفت . او به امام عليه السلام گفت : فدايت شوم! من در مجالس اين قوم (يعنى بنى عبّاس) ، حاضر مى شوم . در آن حال ، چه بگويم ؟ امام عليه السلام فرمود : «اگر در مجلس آنان ، حاضر شدى ، چون ما را ياد كردى ، بگو : خدايا ! آسايش و شادى را به ما بنما ؛ كه در اين صورت ، به هر چه خواهى ، مى رسى» . گفتم : فدايت شوم! من ، حسين عليه السلام را خيلى ياد مى كنم . چه چيزى بگويم ؟ امام عليه السلام فرمود : «بگو : درود خدا بر تو باد ، اى ابا عبد اللّه ! . اين را سه بار مى گويى ، كه سلام ، از دور و نزديك ، به او مى رسد ». سپس فرمود : «ابا عبد اللّه الحسين عليه السلام ، چون در گذشت ، آسمان هاى هفتگانه و زمين هاى هفتگانه و هر چه در آنها و ميان آنها بود ، بر او گريستند ، و هر كس از مخلوقات پروردگارمان كه به بهشت و دوزخ در مى آيد و آنچه ديده مى شود و ديده نمى شود ، بر ابا عبد اللّه الحسين عليه السلام گريسته است ، مگر سه چيز كه بر او گريه نكردند» . گفتم : فدايت شوم! اين سه چيز ، كدام اند ؟ فرمود : «بصره ، دمشق و خاندان عثمان _ كه لعنت خدا بر ايشان باد _ ، بر او نگِريستند ». گفتم : فدايت شوم! من ، مى خواهم او را زيارت كنم . چه بگويم و چه كار كنم ؟ (1) فرمود : «هنگامى كه نزد ابا عبد اللّه عليه السلام آمدى ، بر كناره رود فرات ، غسل كن . سپس لباس هاى پاكيزه ات را به تن كن و پابرهنه برو ، كه در حرمى از حرم هاى خدا و پيامبرش هستى و پيوسته ، تكبير و تهليل بگو و تسبيح و حمد و تعظيم خدا را به جاى آور و بر محمّد و خاندانش ، درود فرست تا به درگاه حائر برسى . سپس مى گويى : سلام بر تو ، اى حجّت خدا و فرزند حجّت او ! سلام بر شما ، اى فرشتگان خدا و زائران قبر فرزند پيامبر خدا ! آن گاه ، ده گام بردار و بِايست و سى تكبير بگو و به سوى او برو تا به رو به روى صورتش برسى و رو در روى آن ، قرار گيرى . سپس قبله را ميان دو شانه خود قرار مى دهى و مى گويى : سلام بر تو ، اى حجّت خدا و فرزند حجّت او ! سلام بر تو ، اى كُشته راه خدا و فرزند كُشته او ! سلام بر تو ، اى خون خدا و فرزند خون خدا ! سلام بر تو ، اى خونِ انتقام گرفته نشده خدا در آسمان ها و زمين ! گواهى مى دهم كه خون تو ، در سراى جاويد ، آرام گرفت و سايه هاى عرش در برابر آن ، به هم آمدند و همه مردمان ، بر آن گِريستند ، و نيز همه آسمان ها و زمين هاى هفتگانه ، و هر چه در آنها و ميان آنها بود ، و هر كس از آفريدگان پروردگارمان كه به بهشت و دوزخ ، در مى آيد ، و آنچه ديده مى شود و آنچه ديده نمى شود . گواهى مى دهم كه تو ، حجّت خدا و فرزند حجّت اويى . گواهى مى دهم كه تو ، كُشته راه خدا و فرزند كُشته اويى . گواهى مى دهم كه تو ، انتقام گيرنده خدا و فرزند انتقام گيرنده اويى . گواهى مى دهم كه تو ، خون تاوان گرفته نشده خدا در آسمان ها و زمينى . گواهى مى دهم كه تو ، [ پيام خدا را ] رساندى و خيرخواهى نمودى و وفا كردى و به كمال رساندى و در راه خدا ، جهاد كردى و براى عقيده و هدفت ، راهِ شهادت را پيمودى و شهيد و شاهد و مشهود گشتى . من ، بنده خدا و وابسته تو ، و در طاعتَت ، و ميهمان تو هستم . منزلت والا در نزد خدا و استوارگامى در هجرت به سوى تو را خواستارم ، و نيز راهى بدون اضطراب براى وارد شدن به سرپرستى تو ، كه به آن ، فرمان يافته ام . هر كس خدا را بخواهد ، از شما آغاز مى كند . خداوند ، دروغ را با شما روشن مى سازد و روزگار سخت را با شما دور مى كند . خداوند ، با شما مى گشايد و به پايان مى بَرَد ، و با شما ، هر چه را بخواهد ، محو مى كند و هر چه را بخواهد ، استوار مى دارد و با شما ، طوق ذلّت را از گردن هاى ما ، باز مى كند و با شما ، انتقام خون هر مؤمنى را مى گيرد ، و با شما ، زمين ، درختان خود را مى رويانَد و با شما ، درختان ، ميوه مى دهند و با شما ، آسمان ، باران و روزىِ خود را فرو مى فرستد و با شما ، خداوند ، گِرِه از كارها مى گشايد و با شما ، باران را نازل مى كند ، و با شما ، زمينِ بر دوش كِشنده پيكرهايتان ، استوار مى ايستد و كوه هايش آن را از جنبيدن ، باز مى دارند . اراده خدا در تقدير امور ، نزد شما فرود مى آيد و از خانه هاى شما ، بيرون مى آيد ، و نيز تفصيل احكام صادر شده بندگان . لعنت بر امّتى كه شما را كُشتند ، و [ بر ] امّتى كه با شما مخالفت كردند ، و [ بر ]امّتى كه ولايتتان را انكار كردند ، و [ بر ] امّتى كه بر شما غلبه كردند ، و [ بر ] امّتى كه ديدند و [ براى يارى شما ]حاضر نشدند ! ستايش ، ويژه خدايى است كه آتش را جايگاه آنان كرد _ و چه بد وارد مى شوند و چه بد جاى ورودى است _ ! و ستايش ، ويژه خداى جهانيان است ، و درود خدا بر تو باد ! اى ابا عبد اللّه ! من از مخالفانت ، به خدا بيزارى مى جويم (سه بار) . سپس ، بر مى خيزى و نزد پسرش على اكبر عليه السلام _ كه پايين پاى امام عليه السلام است _ ، مى روى و مى گويى : سلام بر تو ، اى فرزند پيامبر خدا ! سلام بر تو ، اى فرزند على ، امير مؤمنان ! سلام بر تو ، اى فرزند حسن و حسين ! سلام بر تو ، اى فرزند خديجه و فاطمه ! خدا بر تو درود فرستد و قاتلانت را لعنت كند (سه بار مى گويى) ! من ، از آنها نزد خدا ، بيزارى مى جويم (سه بار) . سپس بر مى خيزى و با دستت ، به شهيدان اشاره مى كنى و مى گويى : سلام بر شما (سه بار) ! به خدا سوگند ، رستگار شديد . به خدا سوگند ، رستگار شديد . كاش من با شما بودم و بهره اى گران مى بردم ! آن گاه ، مى گردى و قبر ابا عبد اللّه عليه السلام را پيش رويت ، قرار مى دهى و شش ركعت نماز (سه نماز دو ركعتى) مى خوانى ، كه زيارتت ، كامل شده است و اگر خواستى ، مى توانى باز گردى» .

.


1- .از اول روايت تا اينجا در «كتاب من لا يحضره الفقيه » نيست

ص: 320

. .

ص: 321

. .

ص: 322

. .

ص: 323

. .

ص: 324

. .

ص: 325

. .

ص: 326

الزِّيارَةُ الخامِسَةُكامل الزيارات :حَدَّثَنا سَعدانُ بنُ مُسلِمٍ قائِدُ أبي بَصيرٍ ، قالَ : حَدَّثَنا بَعضُ أصحابِنا عَن أبي عَبدِ اللّهِ [الصّادِقِ] عليه السلام ، قالَ : إذا أتَيتَ القَبرَ بَدَأتَ فَأَثنَيتَ عَلَى اللّهِ عز و جل ، وصَلَّيتَ عَلَى النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله ، وَاجتَهَدتَ في ذلِكَ ، ثُمَّ تَقولُ : سَلامُ اللّهِ وسَلامُ مَلائِكَتِهِ فيما تَروحُ وتَغدو ، وَالزّاكِياتُ الطّاهِراتُ لَكَ ، وعَلَيكَ سَلامُ المَلائِكَةِ المُقَرَّبينَ وَالمُسَلِّمينَ لَكَ بِقُلوبِهِم ، وَالنّاطِقينَ بِفَضلِكَ ، وَالشُّهَداءِ عَلى أنَّكَ صادِقٌ وصِدّيقٌ ، صَدَقتَ ونَصَحتَ فيما أتَيتَ بِهِ ، وأنَّكَ ثارُ اللّهِ فِي الأَرضِ ، وَالدَّمُ الَّذي لا يُدرِكُ تِرَتَهُ (1) أحَدٌ مِن أهلِ الأَرضِ ، ولا يُدرِكُهُ إلَا اللّهُ وَحدَهُ . جِئتُكَ يَابنَ رَسولِ اللّهِ وافِدا إلَيكَ ، أتَوَسَّلُ إلَى اللّهِ بِكَ في جَميعِ حَوائِجي ، مِن أمرِ دُنياي وآخِرَتي ، وبِكَ يَتَوَسَّلُ المُتَوَسِّلونَ إلَى اللّهِ في حَوائِجِهِم ، وبِكَ يُدرِكُ أهلُ التِّراتِ مِن عِبادِ اللّهِ طَلِبَتَهُم . ثُمَّ امشِ قَليلاً ، ثُمَّ تَستَقبِلُ القَبرَ ، فَقُل : الحَمدُ للّهِِ الواحِدِ المُتَوَحِّدِ بِالاُمورِ كُلِّها ، خالِقِ الخَلقِ فَلَم يَعزُب عَنهُ شَيءٌ مِن أمرِهِم ، وعالِمِ كُلِّ شَيءٍ بِغَيرِ تَعليمٍ ، ضَمَّنَ الأَرضَ ومَن عَلَيها دَمَكَ وثارَكَ ، يَابنَ رَسولِ اللّهِ ، أشهَدُ أنَّ لَكَ مِنَ اللّهِ ما وَعَدَكَ مِنَ النَّصرِ وَالفَتحِ ، وأنَّ لَكَ مِنَ اللّهِ الوَعدَ الحَقَّ في هَلاكِ عَدُوِّكَ وتَمامِ مَوعِدِهِ إيّاكَ ، أشهَدُ أنَّهُ قاتَلَ مَعَكَ رِبِّيّونَ (2) كَثيرٌ ، كَما قالَ اللّهُ : «وَكَأَيِّن مِّن نَّبِىٍّ قَاتَلَ مَعَهُ رِبِّيُّونَ كَثِيرٌ فَمَا وَهَنُواْ لِمَا أَصَابَهُمْ» . (3) ثُمَّ كَبِّر سَبعَ تَكبيراتٍ ، ثُمَّ امشِ قَليلاً وَاستَقبِلِ القَبرَ ، ثُمَّ قُل : الحَمدُ للّهِِ الَّذي لَم يَتَّخِذ صاحِبَةً ولا وَلَدا ، ولَم يَكُن لَهُ شَريكٌ فِي المُلكِ ، وخَلَقَ كُلَّ شَيءٍ فَقَدَّرَهُ تَقديرا . أشهَدُ أنَّكَ قَد بَلَّغتَ عَنِ اللّهِ ما اُمِرتَ بِهِ ، ووَفَيتَ بِعَهدِ اللّهِ ، وتَمَّت بِكَ كَلِماتُهُ ، وجاهَدتَ في سَبيلِهِ حَتّى أتاكَ اليَقينُ ، ولَعَنَ اللّهُ اُمَّةً قَتَلَتكَ ، ولَعَنَ اللّهُ اُمَّةً ظَلَمَتكَ ، ولَعَنَ اللّهُ اُمَّةً خَذَّلَت عَنكَ . اللّهُمَّ ، إنّي أشهَدُ بِالوِلايَةِ لِمَن والَيتَ ووالَت رُسُلُكَ ، وأشهَدُ بِالبَراءَةِ مَمَّن تَبَرَّأتَ مِنهُ وبَرِئَت مِنهُ رُسُلُكَ . اللّهُمَّ العَنِ الَّذينَ كَذَّبوا رُسولَكَ ، وهَدَموا كَعبَتَكَ ، وحَرَّفوا كِتابَكَ ، وسَفَكوا دَمَ أهلِ بَيتِ نَبِيِّكَ ، وأفسَدوا عِبادَكَ وَاستَذَلّوهُم . اللّهُمَّ ضاعِف لَهُمُ اللَّعنَةَ فيما جَرَت بِهِ سُنَّتُكَ في بَرِّكَ وبَحرِكَ ، اللّهُمَّ العَنهُم في سَمائِكَ وأرضِكَ ، اللّهُمَّ وَاجعَل لي لِسانَ صِدقٍ في أولِيائِكَ ، وحَبِّب إلَيَّ مَشاهِدَهُم حَتّى تُلحِقَني بِهِم ، وتَجعَلَهُم لي فَرَطا ، وتَجعَلَني لَهُم تَبَعا فِي الدُّنيا وَالآخِرَةِ . ثُمَّ امشِ قَليلاً فَكَبِّر سَبعا ، وهَلِّل سَبعا ، وَاحمَدِ اللّهَ سَبعا ، وسَبِّحِ اللّهَ سَبعا ، وأجِبهُ سَبعا ، تَقولُ : لَبَّيكَ داعِيَ اللّهِ ، إن كانَ لَم يُجِبكَ بَدَني فَقَد أجابَكَ قَلبي وشَعري وبَشَري ورَأيي وهَوايَ ، عَلَى التَّسليمِ لِخَلَفِ النَّبِيِّ المُرسَلِ ، وَالسِّبطِ المُنتَجَبِ ، وَالدَّليلِ العالِمِ ، وَالأَمينِ المُستَخزَنِ ، وَالموصِي البَليغِ ، وَالمَظلومِ المُهتَضَمِ (4) ، جِئتُ انقِطاعا إلَيكَ ، وإلى وَلَدِكَ ووَلَدِ وَلَدِكَ ، الخَلَفِ مِن بَعدِكَ عَلى بَرَكَةِ الحَقِّ ، فَقَلبي لَكُم مُسَلِّمٌ ، وأمري لَكُم مُتَّبِعٌ ، ونُصرَتي لَكَ مُعَدَّةٌ ، حَتّى يَحكُمَ اللّهُ وهُوَ خَيرُ الحاكِمينَ لِدينِهِ ويَبعَثَكُم ، فَمَعَكُم مَعَكُم لا مَعَ عَدُوِّكُم ، إنّي مِنَ المُؤمِنينَ بِرَجعَتِكُم ، لا اُنكِرُ للّهِِ قُدرَةً ، ولا اُكَذِّبُ لَهُ مَشِيَّةً ، ولا أزعُمُ أنَّ ما شاءَ لا يَكونُ . ثُمَّ امشِ حَتّى تَنتَهِيَ إلَى القَبرِ ، وقُل وأنتَ قائِمٌ : سُبحانَ اللّهِ ، يُسَبِّحُ لَهُ المُلكُ وَالمَلكوتُ ، ويُقَدِّسُ بِأَسمائِهِ جَميعُ خَلقِهِ ، سُبحانَ اللّهِ المَلِكِ القُدّوسِ ، رَبِّنا ورَبِّ المَلائِكَةِ وَالرّوحِ ، اللّهُمَّ اجعَلني في وَفدِكَ إلى خَيرِ بِقاعِكَ وخَيرِ خَلقِكَ ، اللّهُمَّ العَنِ الجِبتَ وَالطّاغوتَ . ثُمَّ ارفَع يَدَيكَ حَتّى تَضَعَهُما مَمدودَتَينِ عَلَى القَبرِ ، ثُمَّ تَقولُ : أشهَدُ أنَّكَ طُهرٌ طاهِرٌ مِن طُهرٍ طاهِرٍ ، قَد طَهُرَت بِكَ البِلادُ ، وطَهُرَت أرضٌ أنتَ فيها ، وأنَّكَ ثَأرُ اللّهِ فِي الأَرضِ حَتّى يَستَثيرَ لَكَ مِن جَميعِ خَلقِهِ . ثُمَّ ضَع يَدَيكَ وخَدَّيكَ جَميعا عَلَى القَبرِ ، ثُمَّ اجلِس عِندَ رَأسِهِ وَاذكُرِ اللّهَ بِما أحبَبتَ ، وتَوَجَّه إلَيهِ (5) وَاسأَلِ اللّهَ حَوائِجَكَ . ثُمَّ ضَع يَدَيكَ وخَدَّيكَ عِندَ رِجلَيهِ ، وقُل : صَلَّى اللّهُ عَلى روحِكَ وبَدَنِكَ ؛ فَلَقَد صَبَرتَ وأنتَ الصّادِقُ المُصَدَّقُ ، قَتَلَ اللّهُ مَن قَتَلَكَ بِالأَيدي وَالأَلسُنِ . ثُمَّ قُم إلى قَبرِ وَلَدِهِ ، وتُثني عَلَيهِم بِما أحبَبتَ ، وتَسأَلُ ربَّكَ حَوائِجَكَ وما بَدا لَكَ . ثُمَّ تَستَقبِلُ قُبورَ الشُّهَداءِ قائِما ، فَتَقولُ : السَّلامُ عَلَيكُم أيُّهَا الرَّبّانِيّونَ ، أنتُم لَنا فَرَطٌ ونَحنُ لَكُم تَبَعٌ وأنصارٌ ، أبشِروا بِمَوعِدِ اللّهِ الَّذي لا خُلفَ لَهُ ، وأنَّ اللّهَ مُدرِكٌ بِكُم ثارَكُم ، وأنتُم سادَةُ الشُّهَداءِ فِي الدُّنيا وَالآخِرَةِ . ثُمَّ اجعَلِ القَبرَ بَينَ يَدَيكَ ، وصَلِّ ما بَدا لَكَ ، وكُلَّما دَخَلتَ الحائِرَ فَسَلِّم ، ثُمَّ امشِ حَتّى تَضَعَ يَدَيكَ وخَدَّيكَ جَميعا عَلَى القَبرِ . فَإِذا أرَدتَ أن تَخرُجَ فَاصنَع مِثلَ ذلِكَ ، ولا تُقَصِّر عِندَهُ مِنَ الصَّلَواتِ ما أقَمتَ . وإذَا انصَرَفتَ مِن عِندِهِ فَوَدِّعهُ ، وقُل : سَلامُ اللّهِ وسَلامُ مَلائِكَتِهِ المُقَرَّبينَ ، وأنبيائِهِ المُرسَلينَ ، وعِبادِهِ الصّالِحينَ ، عَلَيكَ يَابنَ رَسولِ اللّهِ ، وعَلى روحِكَ وبَدَنِكَ وذُرِّيَّتِكَ ، ومَن حَضَرَكَ مِن أولِيائِكَ . [ قالَ المُؤَلِّفُ : ] حَدَّثَني بِهذِهِ الزِّيارَةِ أحمَدُ بنُ مُحَمَّدِ بنِ الحَسَنِ بنِ سَهلٍ ، عَن أبيهِ ، عَن جَدِّهِ ، عَن موسَى بنِ الحَسَنِ بنِ عامِرٍ ، عَن أحمَدَ بنِ هِلالٍ ، قالَ : حَدَّثَنا اُمَيَّةُ بنُ عَلِيٍّ القَيسِيُّ الشّامِيُّ ، عَن سَعدانَ بنِ مُسلِمٍ ، عَن رَجُلٍ ، عَن أبي عَبدِ اللّهِ عليه السلام مِثلَهُ ، وزادَ في آخِرِهِ : «مِن عِندِ مَن حَضَرَكَ مِن أولِيائِكَ» : فَإِذا بَلَغتَ الرَّواحَ فَقُل هذَا الكَلامَ مِن أوَّلِهِ إلى آخِرِهِ كَما قُلتَ حينَ دَخَلتَ الحائِرَ ، فَإِذا دَخَلتَ مَنزِلَكَ فَقُل : الحَمدُ للّهِِ الَّذي سَلَّمَني وسَلَّمَ مِنّي (6) ، الحَمدُ للّهِِ فِي الاُمورِ كُلِّها وعَلى كُلِّ حالٍ ، الحَمدُ للّهِِ رَبِّ العالَمينَ . ثُمَّ كَبِّر إحدى وعِشرينَ تَكبيرَةً مُتَتابِعَةً ، وسَهِّل (7) ، ولا تَعجَل فيها إن شاءَ اللّهُ تَعالى ، وَالباقي مِثلُهُ . (8)

.


1- .يقال : وترتُ الرجل : إذا قتلت له قتيلاً وأخذت له مالاً وقد وترته تِرَةً (لسان العرب : ج 5 ص 274 «وتر») .
2- .الربيّون : الجماعة الكثيرة . وقيل : العلماء الأتقياء الصُّبّر (لسان العرب : ج 1 ص 407 «ربب») .
3- .آل عمران : 146 .
4- .هضمه حقّه واهتضمه : إذا ظلمه وكسر عليه حقّه (الصحاح : ج 5 ص 2059 «هضم») .
5- .قال العلّامة المجلسي قدس سره : قوله عليه السلام : «وتوجّه إليه» أي إلى اللّه عز و جل أو إلى الحسين عليه السلام ، والأوّل أظهر (بحار الأنوار : ج 101 ص 170) .
6- .قال العلّامة المجلسي قدس سره : قوله عليه السلام : «وسلّم منّي» أي سلّم غيري من شرّي وكفّ أذاي عنهم (بحار الأنوار : ج 101 ص 171) .
7- .قال العلّامة المجلسي قدس سره : قوله عليه السلام : «وسهّل» أي اقرأ بتأنّ ، أو امش ، من قولهم : أسهل إذا أتى السهل وهو ضدّ الحزن . وعلى أيّ وجه لا يخلو من تكلّف ، ولعلّه تصحيف «وترسّل» من الترسّل : التأنيّ (بحار الأنوار : ج 101 ص 171) .
8- .كامل الزيارات : ص 385 _ 390 ح 633 و 634 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 168 _ 170 ح 20 و 21 .

ص: 327

زيارت پنجم

كامل الزيارات :سعدان بن مسلم ، عصاكش ابو بصير ، برايمان گفت : يكى از شيعيان ، از امام صادق عليه السلام برايمان چنين نقل كرد : «هنگامى كه نزد قبر [ حسين عليه السلام ] آمدى ، با ثناى خداى عزوجل و درود فرستادن بر پيامبر عليه السلام شروع مى كنى و در اين ، بكوش . سپس مى گويى : سلام خدا و سلام فرشتگان بامداد و شامگاه و پاك و پاكيزه اش بر تو باد ! و بر تو باد سلام فرشتگان مقرّب [درگاه خدا] و آنان كه به دل ، در برابر تو ، تسليم اند و به فضيلت تو ، سخنگو ، و گواهانِ راستى و رادمردىِ تو اند ! در آنچه به جا آوردى ، درستى ورزيدى و خيرخواهى كردى . تو ، خون طلب شده خدا در زمين هستى ؛ خونى كه هيچ كس از زمينيان ، به تاوان آن نمى رسد و كسى جز خدا ، نمى تواند آن را بگيرد . اى فرزند پيامبر خدا ! به ميهمانى تو آمده ام و در همه حاجت هاى دنيايى و آخرتى ام ، با تو به خدا توسّل مى جويم و همه متوسّلان به خدا در حاجت هايشان ، به تو توسّل مى جويند و خونخواهان بنده خدا ، با تو به تاوان خود ، دست مى يابند . سپس ، كمى راه برو و به قبر ، رو كن و بگو : ستايش ، ويژه خداى يگانه و تنها در همه كارهاست ؛ آفريدگارِ آفريده ها كه هيچ چيزى از كارهايشان از او پنهان نمى مانَد و دانا به هر چيزى ، بدون آموزش است . خون تو را و انتقام آن را به دل زمين و زمينيان سپرد، اى فرزند پيامبر خدا ! گواهى مى دهم كه تو ، از سوى خدا ، وعده يارى و پيروزى دارى و خداوند ، وعده حقيقى و تمام و كمال به تو داده كه دشمنت را هلاك كند . گواهى مى دهم كه نيكانى بسيار ، همراه تو جنگيدند ، همان گونه كه خداوند فرموده است : « و بسى پيامبر كه نيكانى بسيار همراهش جنگيدند و از آنچه به ايشان رسيد ، سست نشدند » . آن گاه ، هفت تكبير بگو و اندكى راه برو و رو به روى قبر بِايست و بگو : ستايش ، ويژه خدايى است كه نه همراه و فرزندى برگرفت ، و نه در فرمان روايى ، شريكى دارد ، و چيز را آفريد و آن را به اندازه كرد . گواهى مى دهم كه تو ، آنچه را از خدا فرمان يافته بودى ، رساندى و به پيمان خدا ، وفا كردى و كلمات خدا ، با تو به كمال رسيد و در راهش جهاد كردى تا اَجَلت در رسيد . خدا ، لعنت كند امّتى را كه تو را كُشت ! خدا ، لعنت كند امّتى را كه به تو ستم كرد ! و خدا ، لعنت كند امّتى را كه تو را وا نهاد ! خدايا ! من ، به دوستى با دوستان تو و پيامبرانت ، گواهى مى دهم ، و نيز به بيزارى جُستن از آن كه تو و پيامبرانت از او بيزارى مى جوييد . خدايا ! كسانى را كه پيامبرت را تكذيب و كعبه ات را تخريب و كتابت را تحريف كردند و خون خاندان پيامبرت را ريختند و بندگانت را تباه و خوار ساختند ، لعنت كن . خدايا ! لعنتى را كه بر طبق سنّت جارى ات در زمين و دريايت ، به آنان مى رسد ، دوچندان كن . خدايا! آنان را در آسمان و زمينت ، لعنت كن . خدايا ! مرا ميان اوليايت ، نيك نام گردان [ تا مرا به نيكى ياد كنند ] و مرقدهايشان را محبوب من بگردان تا مرا به آنان بپيوندى و آنان را پيشروان من ، و مرا پيرو آنان در دنيا و آخرت ، قرار دهى . سپس ، كمى راه مى روى و هفت تكبير ، هفت لا إله إلّا اللّه ، هفت الحمد للّه و هفت سبحان اللّه مى گويى و او را هفت بار ، [با گفتن لَبَّيك ،] پاسخ مى دهى و مى گويى : لبّيك ، اى دعوتگر خدا ! اگر پيكرم به تو پاسخ نداد ، امّا دل و مو و پوستم ، و نيز رأى و خواستم به تو پاسخ مى دهند . در برابر جانشين پيامبرِ فرستاده شده ، نواده برگزيده ، راه نماى دانا ، امين خزانه دار ، وصيّت كننده رساننده ، و مظلوم حق بُرده شده ، تسليم هستم و از همه بُريده ، به سوى تو و به سوى فرزند و فرزندِ فرزندت ، جانشين تو به بركت حق ، آمده ام . دلم در برابر شما ، تسليم است و كارم ، دنباله رو شماست و يارى ام برايتان آماده است تا خداوند ، حكم براند _ كه او ، بهترينِ حاكمان براى دين خويش است _ و هنگامى كه شما را بر مى انگيزد ؛ با شما باشم ؛ با شما ، نه با دشمن شما . من از باورمندان به رجعت شما هستم ، قدرت خدا را انكار نمى نمايم و خواست او را تكذيب نمى كنم و نمى پندارم كه آنچه بخواهد ، انجام نمى شود . سپس ، راه برو تا به قبر برسى و در همان حالتِ ايستاده مى گويى : منزّه است خدا ! مُلك و ملكوت ، خدا را تسبيح مى گويند و همه خلقش ، نام هايش را تقديس مى كنند . منزّه است خداى فرمان رواى پاك ؛ پروردگار ما و پروردگار فرشتگان و روح ! خدايا ! مرا در زمره ميهمانان بهترين مكان ها و بهترين خلقت قرار ده . خدايا ! جِبْت و طاغوت را لعنت كن . سپس ، دستانت را كشيده ، بالا مى برى و آنها را بر قبر مى گذارى و مى گويى : گواهى مى دهم كه تو ، پاك و پاكيزه ، و فرزند پاك و پاكيزه اى . سرزمين ها ، با تو پاك شده اند و سرزمينى كه تو در آن هستى ، به سبب تو ، پاك است . تو ، خون طلب شده خدا در زمين هستى تا وقتى كه از تمام آفريدگانش ، خون بهايش را بگيرد . سپس ، دست ها و گونه هايت را كاملاً روى قبر بگذار و آن گاه ، نزد سرش بنشين و خدا را با آنچه دوست دارى ، ياد كن و به او روى بياور و حاجت هايت را از خدا بخواه . آن گاه ، دست ها و گونه هايت را نزد پاهايش بر قبر بگذار و بگو : خداوند ، بر روح و پيكرت ، درود فرستد كه تو ، شكيب ورزيدى و راست و پايدارى ! خدا ، هر كس را كه تو را با دست و زبان كُشت ، بكشد ! و پس از آن ، به سوى قبر فرزندنش [ على اكبر عليه السلام ] برو و آنان (اهل بيت امام حسين عليه السلام ) را با آنچه دوست دارى ، بستاى و از خدايت ، نيازهايت و هر چه را به ذهنت رسيد ، بخواه . سپس ، رو به قبرهاى شهيدان مى ايستى و مى گويى : سلام بر شما ، اى خدائيان ! شما ، پيشروان ماييد و ما ، دنباله رو و ياوران شما هستيم . مژده باد شما را به وعده تخلّف ناپذير خداوند و اين كه خدا ، انتقام خون شما را خواهد گرفت و شما ، سَروران شهيدان ، در دنيا و آخرت هستيد ! آن گاه ، قبر [ امام عليه السلام ] را پيش رويت قرار بده و هر مقدار كه خواستى ، نماز بخوان و هر گاه وارد مرقد شدى ، سلام بده و سپس ، برو و دست ها و گونه هايت را كاملاً بر قبر بگذار ، و چون خواستى بيرون بيايى ، مانند همين كار را بكن و نمازهايت را تا هنگامى كه آن جا اقامت دارى ، كوتاه مكن [ و تمام بخوان ] . و هنگامى كه از نزد او باز گشتى ، با او خداحافظى كن و بگو : سلام خدا و فرشتگان مُقرَّبش ، پيامبران فرستاده شده اش و بندگان صالحش بر تو ، اى فرزند پيامبر خدا ، و بر روح و پيكر و ذريّه تو ، و هر كس از دوستانت كه در حضور توست !» . اين زيارت را احمد بن محمّد بن حسن بن سهل ، از پدرش ، از جدّش ، از موسى بن حسن بن عامر ، از احمد بن هلال ، براى من روايت كرد و گفت : اميّة بن على قيسى شامى ، از سعدان بن مسلم ، از مردى ، از امام صادق عليه السلام ، مانند آن را روايت كرده و در پايان آن ، اين افزوده ، آمده است : «از نزد هر كس از دوستانت كه در حضور توست» . و چون به مكان اقامت و استراحتت رسيدى ، اين سخن را از آغاز تا پايانش بگو ، همان گونه كه به هنگام ورود به حائر [ حسين عليه السلام ] گفتى و چون به منزلت وارد شدى ، بگو : ستايش ، ويژه خدايى است كه مرا سالم گذاشت و ديگران را نيز از دست من ، سالم داشت . ستايش ، ويژه خداست در همه امور و در هر حال . ستايش ، ويژه خداوند ، پروردگار جهانيان است . سپس با آرامش ، بيست و يك تكبير پشت سر هم بگو ، و آرام بگو ( / برو) ، و به يارى خدا ، عجله نكن» . بقيّه حديث ، مانند روايت قبلى است .

.

ص: 328

. .

ص: 329

. .

ص: 330

. .

ص: 331

. .

ص: 332

. .

ص: 333

. .

ص: 334

الزِّيارَةُ السّادِسَةُكامل الزيارات عن الحسن بن عطيّة عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :إذا دَخَلتَ الحائِرَ فَقُل : اللّهُمَّ إنَّ هذا مَقامٌ أكرَمتَني بِهِ وشَرَّفتَني بِهِ ، اللّهُمَّ فَأَعطِني فيهِ رَغبَتي عَلى حَقيقَةِ إيماني بِكَ وبِرُسُلِكَ ، سَلامُ اللّهِ عَلَيكَ يَابنَ رَسولِ اللّهِ ، وسَلامُ مَلائِكَتِهِ فيما تَروحُ وتَغتَدي 1 بِهِ الرّائِحاتُ الطّاهِراتُ لَكَ وعَلَيكَ ، وسَلامٌ عَلى مَلائِكَةِ اللّهِ المُقَرَّبينَ ، وسَلامٌ عَلَى المُسَلِّمينَ لَكَ بِقُلوبِهِمُ ، النّاطِقينَ لَكَ بِفَضلِكَ بِأَلسِنَتِهِم . أشهَدُ أنَّكَ صادِقٌ صِدّيقٌ ، صَدَقتَ فيما دَعَوتَ إلَيهِ ، وصَدَقتَ فيما أتَيتَ بِهِ ، وأنَّكَ ثارُ اللّهِ فِي الأَرضِ 2 ، مِنَ الدَّمِ الَّذي لا يُدرَكُ ثارُهُ مِنَ الأَرضِ إلّا بِأَولِيائِكَ . اللّهُمَّ حَبِّب إلَيَّ مَشاهِدَهُم وشَهادَتَهُم حَتّى تُلحِقَني بِهِم ، وتَجعَلَني لَهُم فَرَطا (1) وتابِعا فِي الدُّنيا وَالآخِرَةِ . ثُمَّ تَمشي قَليلاً وتُكَبِّرُ سَبعَ تَكبيراتٍ ، ثُمَّ تَقومُ بِحِيالِ القَبرِ وتَقولُ : سُبحانَ الَّذي سَبَّحَ لَهُ المُلكُ وَالمَلَكوتُ ، وقَدَّسَت بِأَسمائِهِ جَميعُ خَلقِهِ ، وسُبحانَ المَلِكِ القُدّوسِ رَبِّ المَلائِكَةِ وَالرّوحِ ، اللّهُمَّ اكتُبني في وَفدِكَ إلى خَيرِ بِقاعِكَ وخَيرِ خَلقِكَ ، اللّهُمَّ العَنِ الجِبتَ وَالطّاغوتَ ، وَالعَن أشياعَهُم وأتباعَهُم . اللّهُمَّ أشهِدني مَشاهِدَ الخَيرِ كُلَّها مَعَ أهلِ بَيتِ نَبِيِّكَ ، اللّهُمَّ تَوَفَّني مُسلِما ، وَاجعَل لي قَدَما مَعَ الباقينَ الوارِثينَ الَّذينَ يَرِثونَ الأَرضَ مِن عِبادِكَ الصّالِحينَ . ثُمَّ تُكَبِّرُ خَمسَ تَكبيراتٍ ، ثُمَّ تَمشي قَليلاً وتَقولُ : اللّهُمَّ إنّي بِكَ مُؤمِنٌ وبِوَعدِكَ موقِنٌ ، اللّهُمَّ اكتُب لي إيمانا وثَبِّتهُ في قَلبي ، اللّهُمَّ اجعَل ما أقولُ بِلِساني حَقيقَتَهُ في قَلبي وشَريعَتَهُ في عَمَلي . اللّهُمَّ اجعَلني مِمَّن لَهُ مَعَ الحُسَينِ عَلَيهِ السَّلامُ قَدَما ثابِتا ، وأثبِتني فيمَنِ استُشهِدَ مَعَهُ . ثُمَّ كَبِّر ثَلاثَ تَكبيراتٍ ، وتَرفَعُ يَدَيكَ حَتّى تَضَعَهُما عَلَى القَبرِ جَميعا ، ثُمَّ تَقولُ : أشهَدُ أنَّكَ طُهرٌ طاهِرٌ مِن طُهرٍ طاهِرٍ ، طَهُرتَ وطَهُرَت بِكَ البِلادُ ، وطَهُرَت أرضٌ أنتَ بِها ، وطَهُرَ حَرَمُكَ ، أشهَدُ أنَّكَ أمَرتَ بِالقِسطِ ودَعَوتَ إلَيهِ ، وأنَّكَ ثارُ اللّهِ في أرضِهِ حَتّى يَستَثيرَ لَكَ مِن جَميعِ خَلقِهِ . (2) ثُمَّ ضَع خَدَّيكَ جَميعا عَلَى القَبرِ ، ثُمَّ تَجلِسُ وتَذكُرُ اللّهَ بِما شِئتَ ، وتَوَجَّهُ إلَى اللّهِ فيما شِئتَ أن تَتَوَجَّهَ ، ثُمَّ تَعودُ وتَضَعُ يَدَيكَ عِندَ رِجلَيهِ ، ثُمَّ تَقولُ : صَلَواتُ اللّهِ عَلى روحِكَ وعَلى بَدَنِكَ ، صَدَقتَ وأنتَ الصّادِقُ المُصَدَّقُ ، وقَتَلَ اللّهُ مَن قَتَلَكَ بِالأَيدي وَالأَلسُنِ . ثُمَّ تُقبِلُ إلى عَلِيٍّ ابنِهِ ، فَتَقولُ ما أحَببتَ ، ثُمَّ تَقومُ قائِما فَتَستَقبِلُ القُبورَ ، قُبورَ الشُّهَداءِ ، فَتَقولُ : السَّلامُ عَلَيكُم أيُّهَا الشُّهَداءُ ، أنتُم لَنا فَرَطٌ ونَحنُ لَكُم تَبَعٌ ، أبشِروا بِمَوعِدِ اللّهِ الَّذي لا خُلفَ لَهُ ، اللّهُ مُدرِكٌ لَكُم وَترَكُم ، ومُدرِكٌ لَكُم فِي الأَرضِ عَدُوَّهُ ، أنتُم سادَةُ الشُّهَداءِ فِي الدُّنيا وَالآخِرَةِ . ثُمَّ تَجعَلُ القَبرَ بَينَ يَدَيكَ ، ثُمَّ تُصَلّي ما بَدا لَكَ ، ثُمَّ تَقولُ : جِئتُ وافِدا إلَيكَ ، وأتَوَسَّلُ إلَى اللّهِ بِكَ في جَميعِ حَوائِجي ، مِن أمرِ دُنيايَ وآخِرَتي ، بِكَ يَتَوَسَّلُ المُتَوَسِّلونَ إلَى اللّهِ في حَوائِجِهِم ، وبِكَ يُدرِكُ عِندَ اللّهِ أهلُ التِّراتِ طَلِبَتَهُم . ثُمَّ تُكَبِّرُ إحدى عَشرَةَ تَكبيرَةً مُتَتابِعَةً ، ولا تَعجَل فيها ، ثُمَّ تَمشي قَليلاً فَتَقومُ مُستَقبِلَ القِبلَةِ ، فَتَقولُ : الحَمدُ للّهِِ الواحِدِ المُتَوَحِّدِ فِي الاُمورِ كُلِّها ، خَلَقَ الخَلقَ فَلَم يَغِب شَيءٌ مِن اُمورِهِم عَن عِلمِهِ ، فَعَلِمَهُ بِقُدرَتِهِ ، ضُمِّنَتِ الأَرضُ ومَن عَلَيها دَمَكَ وثارَكَ يَابنَ رَسولِ اللّهِ ، صَلَّى اللّهُ عَلَيكَ ، أشهَدُ أنَّ لَكَ مِنَ اللّهِ ما وَعَدَكَ مِنَ النَّصرِ وَالفَتحِ ، وأنَّ لَكَ مِنَ اللّهِ الوَعدَ الصّادِقَ في هَلاكِ أعدائِكَ ، وتَمامَ مَوعِدِ اللّهِ إيّاكَ ، أشهَدُ أنَّ مَن تَبِعَكَ الصّادِقونَ ، الَّذينَ قالَ اللّهُ تَبارَكَ وتَعالى فيهِم : «أُوْلَ_ئكَ هُمُ الصِّدِّيقُونَ وَ الشُّهَدَآءُ عِندَ رَبِّهِمْ لَهُمْ أَجْرُهُمْ وَ نُورُهُمْ» . (3) ثُمَّ كَبِّر سَبعَ تَكبيراتٍ ، ثُمَّ تَمشي قَليلاً ، ثُمَّ تَستَقبِلُ القَبرَ وتَقولُ : الحَمدُ للّهِِ الَّذي لَم يَتَّخِذ وَلَدا ، ولَم يَكُن لَهُ شَريكٌ فِي المُلكِ ، وخَلَقَ كُلَّ شَيءٍ فَقَدَّرَهُ تَقديرا ، أشهَدُ أنَّكَ دَعَوتَ إلَى اللّهِ وإلى رَسولِهِ ، ووَفَيتَ للّهِِ بِعَهدِهِ ، وقُمتَ للّهِِ بِكَلِماتِهِ ، وجاهَدتَ في سَبيلِ اللّهِ حَتّى أتاكَ اليَقينُ . لَعَنَ اللّهُ اُمَّةً قَتَلَتكَ ، ولَعَنَ اللّهُ اُمَّةً خَذَلَتكَ ، ولَعَنَ اللّهُ اُمَّةً خَذَّلَت عَنكَ . اللّهُمَّ إنّي اُشهِدُكَ بِالوِلايَةِ لِمَن والَيتَ ووالَتهُ رُسُلُكَ ، وأشهَدُ بِالبَراءَةِ مِمَّن بَرِئتَ مِنهُ وبَرِئَت مِنهُ رُسُلُكَ ، اللّهُمَّ العَنِ الَّذينَ كَذَّبوا رُسُلَكَ ، وهَدَموا كَعبَتَكَ ، وحَرَّفوا كِتابَكَ ، وسَفَكوا دِماءَ أهلِ بَيتِ نَبِيِّكَ ، وأفسَدوا في بِلادِكَ ، وَاستَذَلّوا عِبادَكَ . اللّهُمَّ ضاعِف لَهُمُ العَذابَ فيما جَرى مِن سُبُلِكَ وبَرِّكَ وبَحرِكَ ، اللّهُمَّ العَنهُم في مُستَسَرِّ السِّرِّ وظاهِرِ العَلانِيَةِ في أرضِكَ وسَمائِكَ . وكُلَّما دَخَلتَ الحائِرَ فَسَلِّم وضَع خَدَّكَ عَلَى القَبرِ . (4)

.


1- .قال العلّامة المجلسي قدس سره: قوله عليه السلام : «وشهادتهم» أي حضورهم ، أو أصير شهيداً كما صاروا . والأوّل أظهر. وقوله عليه السلام : «وتجعلني لهم فرطا» هو بالتحريك : من يتقدّم القوم ليرتاد لهم الماء ويهيّئ لهم الدلاء والأرشية ؛ أي تجعلني خادما لهم ساعيا في اُمورهم (بحار الأنوار : ج 101 ص 151) .
2- .قال العلّامة المجلسي قدس سره : قوله عليه السلام : «من جميع خلقه» أي ممّن له مدخل في ذلك بالتأسيس والخذلان والرضا به في كلّ دهر وأوان (بحار الأنوار : ج 101 ص 151) .
3- .الحديد : 19 .
4- .كامل الزيارات : ص 358 ح 617 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 148 ح 1 .

ص: 335

زيارت ششم

كامل الزيارات_ به نقل از حسن بن عطيّه ، از امام صادق عليه السلام _: هنگامى كه به مزارْ وارد شدى ، بگو : خدايا ! اين ، جايگاهى است كه مرا با [ آوردن به ] آن ، بزرگ داشتى و شرافت بخشيدى . خدايا ! با عنايت به حقيقت ايمانم به تو و فرستادگانت ، آنچه را دوست مى دارم ، به من عطا كن . سلام خدا بر تو ، اى فرزند پيامبر خدا ! و سلام فرشتگان خدا كه هر صبح و شام ، با نسيم هاى پاك ، بر تو وارد مى شوند ، بر تو باد ! و سلام بر فرشتگان مقرّب خدا ! و سلام بر آنان كه با دل هايشان ، تسليم تو اند و بر زبان هايشان ، سخن از لطف تو دارند ! گواهى مى دهم كه تو ، راستگو و راستْ دينى . در آنچه به سوى آن خواندى ، راست گفتى ، و در آنچه به جا آوردى ، پايدارى كردى . و گواهى مى دهم كه تو ، خونِ طلب شده خدا در زمين هستى ؛ خونى كه انتقامش را از زمين ، جز با اولياى تو نمى گيرند . خدايا ! مرقدهاى آنان را و حضور آنها [ در زندگى ام ] را محبوب من قرار ده تا مرا به آنان بپيوندى . مرا پيشْ مرگ و پيرو آنان در دنيا و آخرت ، قرار ده . سپس ، اندكى راه مى روى و هفت «تكبير» مى گويى و رو به روى قبر مى ايستى و مى گويى : منزّه است خدايى كه مُلك و ملكوت ، (جهان مادّه و جهان معنا) او را تسبيح مى گويند و همه خلقش ، نام هايش را تقديس مى كنند ! منزّه است خداى فرمان رواى پاك ، خداى فرشتگان و روح ! خدايا ! مرا در زمره ميهمانان وارد شونده به بهترينِ مكان ها و بهترينِ خلقت بنويس . خدايا ! بُت و طاغوت را لعنت كن و و پيروان و دنباله روهاى آنان را نيز لعنت كن . خدايا ! مرا در همه جاهاى خير با خاندان پيامبرت ، حاضر كن . خدايا ! مرا مسلمان بميران و مرا همراه باقى ماندگان و آنان كه زمين را به ارث مى برند و بندگان صالح تو هستند ، ثابت قدم بدار . سپس پنج «تكبير» مى گويى و اندكى راه مى روى و مى گويى : خدايا ! من به تو ، ايمان دارم و به وعده ات باور دارم . خدايا ! براى من ، ايمان بنويس و آن را در دلم ، استوار بدار . خدايا ! آنچه را به زبانم مى گويم ، حقيقتش را در دلم و آيينش را در عملم ، قرار ده . خدايا ! مرا از كسانى قرار ده كه همراه حسين عليه السلام ، گامى استوار دارند ، و مرا جزو كسانى بنويس كه با او شهيد شدند . آن گاه ، سه «تكبير» بگو و هر دو دستت را بالا ببر و بر قبر بگذار و سپس بگو : گواهى مى دهم كه تو ، پاك و پاكيزه و فرزند پاك و پاكيزه هستى . تو ، پاكى و سرزمين ها نيز با تو ، پاك شده اند . زمينى كه تو در آن هستى ، به سبب تو ، پاك شده و حَرَمت ، پاكيزه است . گواهى مى دهم كه تو ، به دادگرى فرمان دادى و به آن ، فرا خواندى . تو ، خون طلب شده خدا در زمين اويى تا آن كه انتقامت را از همه بندگانش [كه در ريختن اين خونْ شريك اند ] ، بگيرد » . سپس ، گونه هايت را كاملاً بر قبر مى گذارى و سپس ، مى نشينى و خدا را با هر چه خواستى ، ياد مى كنى و با هر درخواستى كه دارى ، به خدا روى مى آورى . آن گاه ، باز مى گردى و دستانت را در نزد پاهاى امام عليه السلام ، [ بر قبر ] مى گذارى و مى گويى : درودهاى خداوند ، بر روح و پيكر تو باد ! راست گفتى و تو ، راستگو و تصديق شده اى . خدا بكُشد كسانى را كه تو را با دست ها و زبان هايشان كُشتند ! آن گاه ، به سوى على اكبر عليه السلام پسر امام عليه السلام روى مى آورى و آنچه را دوست دارى ، مى گويى و سپس ، رو به روى قبرهاى شهيدان مى ايستى و مى گويى : سلام بر شما ، اى شهيدان ! شما ، پيشروان ماييد و ما ، دنباله رو شما هستيم . بشارتتان باد به وعده تخلّف ناپذير خداوند ، كه خدا در پىِ انتقام خون شماست و دشمنش را در زمين به خاطر شما ، در چنگ مى گيرد . شما ، سَروران شهيدان ، در دنيا و آخرت هستيد » . آن گاه ، قبر را پيش رويت قرار مى دهى . سپس ، هر اندازه كه خواستى ، نماز بگزار . سپس مى گويى : نزد تو ميهمان آمده ام و در همه حاجت هاى دنيايى و آخرتى ام ، شما را وسيله توسّل به خدا قرار داده ام . توسّل جويندگان به خدا ، براى حاجت هايشان به تو توسّل مى جويند و خونخواهان ، مطلوب خود را نزد خدا ، با تو مى يابند . سپس ، يازده «تكبير» پى در پى مى گويى و در آن ، شتاب نمى كنى ، و سپس ، اندكى راه مى روى و رو به قبله مى ايستى و مى گويى : ستايش ، ويژه خداى يكتاى يگانه در همه كارهاست . خلق را آفريد و هيچ چيز از كار آنان ، از دانش او پنهان نمانْد و آن را به قدرتش دانست . خون تو و انتقام آن ، به دل زمين و زمينيان سپرده شده است، اى فرزند پيامبر خدا ! خداوند بر تو درود فرستد ! گواهى مى دهم كه تو از سوى خدا ، وعده يارى و پيروزى دارى و خدا به تو ، وعده راست داده كه دشمنانت را هلاك كند و نهايت وعده خدا ، وعده به توست . گواهى مى دهم كه دنباله روان تو ، راستان اند ؛ كسانى كه خداى _ تبارك و تعالى _ ، در باره آنها فرموده است : « ايشان ، همان صدّيقان و شهيدان اند . نزد پروردگار خود ، پاداش و نور دارند » . آن گاه ، هفت «تكبير» بگو و اندكى راه برو . سپس ، رو به روى قبر بِايست و بگو : ستايش ، ويژه خدايى است كه فرزندى نگرفت و در فرمان روايى ، شريكى ندارد . همه چيز را آفريد و آن را به اندازه در آورد . گواهى مى دهم كه تو ، به سوى خدا و پيامبرش خواندى و به پيمان با خدا ، وفا نمودى و با كلمات خدا ، براى او قيام كردى و در راه خدا ، جهاد كردى تا اَجَلت در رسيد . خدا ، كسانى را كه تو را كُشتند ، لعنت كند ! و خدا ، كسانى را كه تو را وا نهادند ، لعنت كند ! و خدا ، كسانى را كه ديگران را از يارى ات باز داشتند ، لعنت كند ! خدايا ! من ، تو را گواه مى گيرم كه با دوستدار تو و پيامبرانت ، دوستم و از كسانى كه تو و پيامبرانت از آنها بيزاريد ، بيزارى مى جويم . خدايا ! كسانى را كه پيامبرانت را تكذيب و كعبه ات را تخريب و كتابت را تحريف كردند و خون خاندان پيامبرت را ريختند و در سرزمين هايت ، فساد كردند و بندگانت را خوار نمودند ، لعنت كن . خدايا ! عذابت را كه در راه ها و بيابان و دريايت روان است ، بر آنها دوچندان كن . خدايا ! آنان را در نهانى ترينْ نهانگاه ها و نيز در آشكارترينْ آشكارا ، در زمين و آسمانت ، لعنت كن . و هر گاه به درون بارگاه رفتى ، سلام بده و گونه ات را بر قبر بگذار .

.

ص: 336

. .

ص: 337

. .

ص: 338

. .

ص: 339

. .

ص: 340

. .

ص: 341

. .

ص: 342

الزِّيارَةُ السّابِعَةُكامل الزيارات عن أبي حمزة الثُمَّالي عن الصادق عليه السلام :إذا أرَدتَ المَسيرَ إلى قَبرِ الحُسَينِ عليه السلام ، فَصُم يَومَ الأَربِعاءِ وَالخَميسِ وَالجُمُعَةِ ، فَإِذا أرَدتَ الخُروجَ فَاجمَع أهلَكَ ووُلدَكَ وَادعُ بِدُعاءِ السَّفَرِ ، وَاغتَسِل قَبلَ خُروجِكَ ، وقُل حينَ تَغتَسِلُ : اللّهُمَّ طَهِّرني وطَهِّر قَلبي ، وَاشرَح لي صَدري ، وأجرِ عَلى لِساني ذِكرَكَ ومِدحَتَكَ وَالثَّناءَ عَلَيكَ ؛ فَإِنَّهُ لا قُوَّةَ إلّا بِكَ ، وقَد عَلِمتُ أنَّ قِوامَ ديني التَّسليمُ لِأَمرِكَ وَالاِتِّباعُ لِسُنَّةِ نَبِيِّكَ ، وَالشَّهادَةُ عَلى جَميعِ أنبِيائِكَ ورُسُلِكَ إلى جَميعِ خَلقِكَ . اللّهُمَّ اجعَلهُ نورا وطَهورا ، وحِرزا وشِفاءً مِن كُلِّ داءٍ وسُقمٍ ، وآفَةٍ وعاهَةٍ ، ومِن شَرِّ ما أخافُ وأحذَرُ . فَإِذا خَرَجتَ فَقُل : اللّهُمَّ إنّي إلَيكَ وَجَّهتُ وَجهي ، وإلَيكَ فَوَّضتُ أمري ، وإلَيكَ أسلَمتُ نَفسي ، وإلَيكَ ألجَأتُ ظَهري ، وعَلَيكَ تَوَكَّلتُ ، لا مَلجَأَ ولا مَنجى إلّا إلَيكَ ، تَبارَكتَ وتَعالَيتَ ، عَزَّ جارُكَ وجَلَّ ثَناؤُكَ . ثُمَّ قُل : بِسمِ اللّهِ وبِاللّهِ ، ومِنَ اللّهِ وإلَى اللّهِ ، وفي سَبيلِ اللّهِ وعَلى مِلَّةِ رَسولِ اللّهِ صَلَّى اللّهُ عَلَيهِ وآلِهِ ، عَلَى اللّهِ تَوَكَّلتُ وإلَيهِ أنَبتُ (1) ، فاطِرِ السَّماواتِ السَّبعِ وَالأَرَضينَ السَّبعِ ، ورَبِّ العَرشِ العَظيمِ . اللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ ، وَاحفَظني في سَفَري ، وَاخلُفني في أهلي بِأَحسَنِ الخِلافَةِ ، اللّهُمَّ إلَيكَ تَوَجَّهتُ ، وإلَيكَ خَرَجتُ ، وإلَيكَ وَفَدتُ ، ولِخَيرِكَ تَعَرَّضتُ ، وبِزِيارَةِ حَبيبِ حَبيبِكَ تَقَرَّبتُ . اللّهُمَّ لا تَمنَعني ما عِندَكَ بِشَرِّ ما عِندي ، اللّهُمَّ اغفِر لي ذُنوبي ، وكَفِّر عَنّي سَيِّئاتي ، وحُطَّ عَنّي خَطاياي ، وَاقبَل مِنّي حَسَناتي . وتَقولُ : اللّهُمَّ اجعَلني في دِرعِكَ الحَصينَةِ الَّتي تَجعَلُ فيها مَن تُريدُ ، اللّهُمَّ إنّي أبرَأُ إلَيكَ مِنَ الحَولِ وَالقُوَّةِ _ ثَلاثَ مَرّاتٍ _ . وَاقرَأ فاتِحَةَ الكِتابِ وَالمُعَوِّذَتَينِ و «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ» ، و «إِنَّ_ا أَنزَلْنَاهُ» ، وآيَةَ الكُرسِيِّ ، ويس ، وآخِرَ الحَشرِ : «لَوْ أَنزَلْنَا هَ_ذَا الْقُرْءَانَ عَلَى جَبَلٍ لَّرَأَيْتَهُ خَ_شِعًا مُّتَصَدِّعًا مِّنْ خَشْيَةِ اللَّهِ وَ تِلْكَ الْأَمْثَ_لُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ * هُوَ اللَّهُ الَّذِى لَا إِلَ_هَ إِلَا هُوَ عَ__لِمُ الْغَيْبِ وَالشَّهَ_دَةِ هُوَ الرَّحْمَ_نُ الرَّحِيمُ * هُوَ اللَّهُ الَّذِى لَا إِلَ_هَ إِلَا هُوَ الْمَلِكُ الْقُدُّوسُ السَّلَ_مُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَيْمِنُ الْعَزِيزُ الْجَبَّارُ الْمُتَكَبِّرُ سُبْحَ_نَ اللَّهِ عَمَّا يُشْرِكُونَ * هُوَ اللَّهُ الْخَ__لِقُ الْبَارِئُ الْمُصَوِّرُ لَهُ الْأَسْمَآءُ الْحُسْنَى يُسَبِّحُ لَهُ مَا فِى السَّمَ_وَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ» . (2) ولا تَدَّهِن ولا تَكتَحِل حَتّى تَأتِيَ الفُراتَ ، وأقِلَّ مِنَ الكَلامِ وَالمِزاحِ ، وأكثِر مِن ذِكرِ اللّهِ تَعالى ، وإيّاكَ وَالمِزاحَ وَالخُصومَةَ ! فَإِذا كُنتَ راكِبا أو ماشِيا فَقُل : اللّهُمَّ إنّي أعوذُ بِكَ مِن سَطَواتِ (3) النَّكالِ (4) ، وعَواقِبِ الوَبالِ (5) ، وفِتنَةِ الضَّلالِ ، ومِن أن نُلقى بِمَكروهٍ ، وأعوذُ بِكَ مِنَ الحَبسِ وَاللَّبسِ (6) ، ومِن وَسوَسَةِ الشَّيطانِ وطَوارِقِ السَّوءِ ، وشَرِّ كُلِّ ذي شَرٍّ ، ومِن شَرِّ شَياطينِ الجِنِّ وَالإِنسِ ، ومِن شَرِّ مَن يَنصِبُ لِأَولِياءِ اللّهِ العَداوَةَ ، ومِن أن يَفرُطوا عَلَيَّ أو أن يَطغَوا . وأعوذُ بِكَ مِن شَرِّ عُيونِ الظَّلَمَةِ ، ومِن شَرِّ كُلِّ ذي شَرٍّ ، وشَرَكِ إبليسَ ، ومَن يَرُدُّ عَنِ الخَيرِ بِاللِّسانِ وَاليَدِ . فَإِذا خِفتَ شَيئا فَقُل : لا حَولَ ولا قُوَّةَ إلّا بِاللّهِ ، بِهِ احتَجَبتُ ، وبِهِ اعتَصَمتُ ، اللّهُمَّ اعصِمني مِن شَرِّ خَلقِكَ ؛ فَإِنَّما أنَا بِكَ وأنَا عَبدُكَ . فَإِذا أتَيتَ الفُراتَ فَقُل قَبلَ أن تَعبُرَهُ : اللّهُمَّ أنتَ خَيرُ مَن وَفَدَ إلَيهِ الرِّجالُ ، وأنتَ يا سَيِّدي أكرَمُ مَأتِيٍّ وأكرَمُ مَزورٍ ، وقَد جَعَلتَ لِكُلِّ زائِرٍ كَرامَةً ، ولِكُلِّ وافِدٍ تُحفَةً ، وَقد أتَيتُكَ زائِرا قَبرَ ابنِ نَبِيِّكَ صَلَواتُكَ عَلَيهِ ، فَاجعَل تُحفَتَكَ إيّايَ فَكاكَ رَقَبَتي مِنَ النّارِ ، وتَقَبَّل مِنّي عَمَلي ، وَاشكُر سَعيي ، وَارحَم مَسيري إلَيكَ بِغَيرِ مَنٍّ مِنّي ، بَل لَكَ المَنُّ عَلَيَّ إذ جَعَلتَ لِيَ السَّبيلَ إلى زِيارَتِهِ ، وعَرَّفتَني فَضلَهُ ، وحَفِظتَني حَتّى بَلَّغتَني قَبرَ ابنِ وَلِيِّكَ . وقَد رَجَوتُكَ ، فَصَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ ولا تَقطَع رَجائي ، وقَد أتَيتُكَ فَلا تُخَيِّب أمَلي ، وَاجعَل هذا كَفّارَةً لِما كانَ قَبلَهُ مِن ذُنوبي ، وَاجعَلني مِن أنصارِهِ يا أرحَمَ الرّاحِمينَ . ثُمَّ اعبُرِ الفُراتَ ، وقُل : اللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ ، وَاجعَل سَعيي مَشكورا ، وذَنبي مَغفورا ، وعَمَلي مَقبولاً ، وَاغسِلني مِنَ الخَطايا وَالذُّنوبِ ، وطَهِّر قَلبي مِن كُلِّ آفَةٍ تَمحَقُ ديني أو تُبطِلُ عَمَلي ، يا أرحَمَ الرّاحِمينَ . ثُمَّ تَأتِي النّينوى فَتَضَعُ رَحلَكَ بِها ، ولا تَدَّهِنُ ولا تَكتَحِلُ ولا تَأكُلُ اللَّحمَ ما دُمتَ مُقيما بِها ، ثُمَّ تَأتِي الشَّطَّ بِحِذاءِ نَخلِ القَبرِ ، وَاغتَسِل وعَلَيكَ الميزَرُ ، وقُل وأنتَ تَغتَسِلُ : اللّهُمَّ طَهِّرني وطَهِّر قَلبي ، وَاشرَح لي صَدري ، وأجرِ عَلى لِساني مَحَبَّتَكَ ومِدحَتَكَ وَالثَّناءَ عَلَيكَ ؛ فَإِنَّهُ لا حَولَ ولا قُوَّةَ إلّا بِكَ ، وقَد عَلِمتُ أنَّ قِوامَ دينِي التَّسليمُ لِأَمرِكَ ، وَالشَّهادَةُ عَلى جَميعِ أنبِيائِكَ ورُسُلِكَ بِالاُلفَةِ بَينَهُم ، أشهَدُ أنَّهُم أنبِياؤُكَ ورُسُلُكَ إلى جَميعِ خَلقِكَ . اللّهُمَّ اجعَلهُ نورا وطَهورا وحِرزا ، وشِفاءً مِن كُلِّ سُقمٍ وداءٍ ، ومِن كُلِّ آفَةٍ وعاهَةٍ ، ومِن شَرِّ ما أخافُ وأحذَرُ . اللّهُمَّ طَهِّر بِهِ جَوارحي وعِظامي ، ولَحمي ودَمي ، وشَعري وبَشَري ، ومُخّي وعَصَبي ، وما أقَلَّتِ الأَرضُ مِنّي ، وَاجعَلهُ لي شاهِدا يَومَ فَقري وفاقَتي . ثُمَّ البَس أطهَرَ ثِيابِكَ ، فَإِذا لَبِستَها فَقُل : اللّهُ أكبَرُ اللّهُ أكبَرُ _ ثَلاثينَ مَرَّةً _ وتَقولُ : الحَمدُ للّهِِ الَّذي إلَيهِ قَصَدتُ فَبَلَّغَني ، وإيّاهُ أرَدتُ فَقَبِلَني ولَم يَقطَع بي ، ورَحمَتَهُ ابتَغَيتُ فَسَلَّمَني ، اللّهُمَّ أنتَ حِصني وكَهفي ، وحِرزي ورَجائي وأمَلي ، لا إلهَ إلّا أنتَ يا رَبَّ العالَمينَ . فَإِذا أرَدتَ المَشيَ فَقُل : اللّهُمَّ إنّي أرَدتُكَ فَأَرِدني ، وإنّي أقبَلتُ بِوَجهي إلَيكَ فَلا تُعرِض بِوَجهِكَ عَنّي ، فَإِن كنتَ عَلَيَّ ساخِطا فَتُب عَلَيَّ ، وَارحَم مَسيري إلَى ابنِ حَبيبِكَ ، أبتَغي بِذلِكَ رِضاكَ عَنّي ، فَارضَ عَنّي ولا تُخَيِّبني ، يا أرحَمَ الرّاحِمينَ . ثُمَّ امشِ حافِيا وعَلَيكَ السَّكينَةُ وَالوَقارُ ، بِالتَّكبيرِ وَالتَّهليلِ ، وَالتَّحميدِ وَالتَّمجيدِ ، وَالتَّعظيمِ للّهِِ ولِرَسولِهِ ، وَالصَّلاةِ عَلى مُحَمَّدِ وآلِهِ . وقُل أيضا : الحَمدُ للّهِِ الواحِدِ المُتَوَحِّدِ بِالاُمورِ كُلِّها ، خالِقِ الخَلقِ ولَم يَعزُب عَنهُ شَيءٌ مِن اُمورِهِم ، وعَلِمَ كُلَّ شَيءٍ بِغَيرِ تَعليمٍ ، صَلَواتُ اللّهِ وصَلَواتُ مَلائِكَتِهِ المُقَرَّبينَ ، وأنبيائِهِ المُرسَلينَ ، ورُسُلِهِ أجمَعينَ ، عَلى مُحَمَّدٍ وأهلِ بَيتِهِ الأَوصِياءِ . الحَمدُ للّهِِ الَّذي أنعَمَ عَلَيَّ وعَرَّفَني ، فَضلَ مُحَمَّدٍ (7) وأهلِ بَيتِهِ ، صَلَّى اللّهُ عَلَيهِ وآلِهِ . ثُمَّ امشِ قَليلاً وقَصِّر خُطاكَ ، فَإِذا وَقَفتَ عَلَى التَّلِّ فَاستَقبِلِ القَبرَ فَقِف وقُل : اللّهُ أكبَرُ اللّهُ أكبَرُ _ ثَلاثينَ مَرَّةً _ وتَقولُ : لا إلهَ إلَا اللّهُ في عِلمِهِ مُنتَهى عِلمِهِ ، ولا إلهَ إلَا اللّهُ بَعدَ عِلمِهِ مُنتَهى عِلمِهِ ، ولا إلهَ إلَا اللّهُ مَعَ عِلمِهِ مُنتَهى عِلمِهِ ، وَالحَمدُ للّهِِ في عِلمِهِ مُنتَهى عِلمِهِ ، وَالحَمدُ للّهِِ بَعدَ عِلمِهِ مُنتَهى عِلمِهِ ، وَالحَمدُ للّهِِ مَعَ عِلمِهِ مُنتَهى عِلمِهِ ، وسُبحانَ اللّهِ في عِلمِهِ مُنتَهى عِلمِهِ ، وسُبحانَ اللّهِ بَعدَ عِلمِهِ مُنتَهى عِلمِهِ ، وسُبحانَ اللّهِ مَعَ عِلمِهِ مُنتَهى عِلمِهِ ، وَالحَمدُ للّهِِ بِجَميعِ مَحامِدِهِ عَلى جَميعِ نِعَمِهِ . ولا إلهَ إلَا اللّهُ وَاللّهُ أكبَرُ ، وحَقٌّ لَهُ ذلِكَ ، لا إلهَ إلَا اللّهُ الحَليمُ الكَريمُ ، لا إلهَ إلَا اللّهُ العَلِيُّ العَظيمُ ، لا إلهَ إلَا اللّهُ نورُ السَّماواتِ السَّبعِ ، ونورُ الأَرَضينَ السَّبعِ ، ونورُ العَرشِ العَظيمِ ، وَالحَمدُ للّهِِ رَبِّ العالَمينَ ، السَّلامُ عَلَيكَ يا حُجَّةَ اللّهِ وَابنَ حُجَّتِهِ ، السَّلامُ عَلَيكُم يا مَلائِكَةَ اللّهِ وزُوّارَ قَبرِ ابنِ نَبِيِّ اللّهِ . ثُمَّ امشِ عَشَرَ خُطُواتٍ ، وكَبِّر ثَلاثينَ تَكبيرَةً ، وقُل وأنتَ تَمشي : لا إلهَ إلَا اللّهُ تَهليلاً لا يُحصيهِ غَيرُهُ ، قَبلَ كُلِّ أحَدٍ وبَعدَ كُلِّ أحَدٍ ومَعَ كُلِّ أحَدٍ وعَدَدَ كُلِّ أحَدٍ ، وسُبحانَ اللّهِ تَسبيحا لا يُحصيهِ غَيرُهُ ، قَبلَ كُلِّ أحَدٍ وبَعدَ كُلِّ أحَدٍ ومَعَ كُلِّ أحَدٍ وعَدَدَ كُلِّ أحَدٍ ، وسُبحانَ اللّهِ وَالحَمدُ للّهِِ ولا إلهَ إلَا اللّهُ وَاللّهُ أكبَرُ ، قَبلَ كُلِّ أحَدٍ وبَعدَ كُلِّ أحَدٍ ، ومَعَ كُلِّ أحَدٍ وعَدَدَ كُلِّ أحَدٍ أبَدا أبَدا . اللّهُمَّ إنّي اُشهِدُكَ وكَفى بِكَ شَهيدا ، فَاشهَد لي أنّي أشهَدُ أنَّكَ حَقٌّ ، وأنَّ رَسولَكَ حَقٌّ ، وأنَّ قَولَكَ حَقٌّ ، وأنَّ قَضاءَكَ حَقٌّ ، وأنَّ قَدَرَكَ حَقٌّ ، وأنَّ فِعلَكَ حَقٌّ ، وأنَّ جَنَّتَكَ حَقٌّ ، وأنَّ نارَكَ حَقٌّ ، وأنَّكَ مُميتُ الأَحياءِ ، وأنَّكَ مُحيِي المَوتى ، وأنَّكَ باعِثُ مَن فِي القُبورِ ، وأنَّكَ جامِعُ النّاسِ لِيَومٍ لا رَيبَ فيهِ ، وأنَّكَ لا تُخلِفُ الميعادَ . السَّلامُ عَلَيكَ يا حُجَّةَ اللّهِ وَابنَ حُجَّتِهِ ، السَّلامُ عَلَيكُم يا مَلائِكَةَ اللّهِ ويا زُوّارَ قَبرِ أبي عَبدِ اللّهِ عَلَيهِ السَّلامُ .ثُمَّ امشِ قَليلاً وعَلَيكَ السَّكينَةُ وَالوَقارُ ، بِالتَّكبيرِ وَالتَّهليلِ ، وَالتَّمجيدِ وَالتَّحميدِ ، وَالتَّعظيمِ للّهِِ ولِرَسولِهِ صلى الله عليه و آله ، وقَصِّر خُطاكَ ، فَإِذا أتَيتَ البابَ الَّذي يَلِي المَشرِقَ فَقِف عَلَى البابِ وقُل : أشهَدُ أن لا إلهَ إلَا اللّهُ وَحدَهُ لا شَريكَ لَهُ ، وأشهَدُ أنَّ مُحَمَّدا صَلَّى اللّهُ عَلَيهِ وآلِهِ عَبدُهُ ورَسولُهُ ، وأمينُ اللّهِ عَلى خَلقِهِ ، وأنَّهُ سَيِّدُ الأَوَّلينَ وَالآخِرينَ ، وأنَّهُ سَيِّدُ الأَنبِياءِ وَالمُرسَلينَ ، سَلامٌ عَلى رَسولِ اللّهِ ، الحَمدُ للّهِِ الَّذي هَدانا لِهذا وما كُنّا لِنَهتَدِيَ لَولا أن هَدانَا اللّهُ ، لَقَد جاءَت رُسُلُ رَبِّنا بِالحَقِّ . اللّهُمَّ إنّي أشهَدُ أنَّ هذا قَبرُ ابنِ حَبيبِكَ وصَفوَتِكَ مِن خَلقِكَ ، وأنَّهُ الفائِزُ بِكَرامَتِكَ ، أكرَمتَهُ بِكِتابِكَ ، وخَصَصتَهُ وَائتَمَنتَهُ عَلى وَحيِكَ ، وأعطَيتَهُ مَواريثَ الأَنبِياءِ ، وجَعَلتَهُ حُجَّةً عَلى خَلقِكَ ، فَأَعذَرَ فِي الدُّعاءِ ، وبَذَلَ مُهجَتَهُ فيكَ ؛ لِيَستَنقِذَ عِبادَكَ مِنَ الضَّلالَةِ وَالجَهالَةِ ، وَالعَمى وَالشَّكِّ وَالاِرتيابِ ، إلى بابِ الهُدى مِنَ الرَّدى ، وأنتَ تَرى ولا تُرى ، وأنتَ بِالمَنظَرِ الأَعلى ، حَتّى ثارَ عَلَيهِ مِن خَلقِكَ مَن غَرَّتهُ الدُّنيا ، وباعَ الآخِرَةَ بِالثَّمَنِ الأَوكَسِ (8) ، وأسخَطَكَ وأسخَطَ رَسولَكَ ، وأطاعَ مِن عِبادِكَ مِن أهلِ النِّفاقِ وحَمَلَةِ الأَوزارِ (9) مَنِ استَوجَبَ النّارَ ، لَعَنَ اللّهُ قاتِلي وُلدِ رَسولِكَ ، وضاعَفَ عَلَيهِمُ العَذابَ الأَليمَ . ثُمَّ تَدنو قَليلاً وقُل : السَّلامُ عَلَيكَ يا وارِثَ آدَمَ صَفوَةِ اللّهِ ، السَّلامُ عَلَيكَ يا وارِثَ نوحٍ نَبِيِّ اللّهِ ، السَّلامُ عَلَيكَ يا وارِثَ إبراهيمَ خَليلِ اللّهِ ، السَّلامُ عَلَيكَ يا وارِثَ موسى كَليمِ اللّهِ ، السَّلامُ عَلَيكَ يا وارِثَ عيسى روحِ اللّهِ ، السَّلامُ عَلَيكَ يا وارِثَ مُحَمَّدٍ حَبيبِ اللّهِ صَلَّى اللّهُ عَلَيهِ وآلِهِ ، السَّلامُ عَلَيكَ يا وارِثَ أميرِ المُؤمِنينَ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ وَصِيِّ رَسولِ اللّهِ . السَّلامُ عَلَيكَ يا وارِثَ الحَسَنِ بنِ عَلِيٍّ الزَّكِيِّ ، السَّلامُ عَلَيكَ يا وارِثَ فاطِمَةَ الصِّدّيقَةِ ، السَّلامُ عَلَيكَ أيُّهَا الصِّدّيقُ الشَّهيدُ ، السَّلامُ عَلَيكَ أيُّهَا الوَصِيُّ الرَّضِيُّ البارُّ التَّقِيُّ . أشهَدُ أنَّكَ قَد أقَمتَ الصَّلاةَ ، وآتَيتَ الزَّكاةَ ، وأمَرتَ بِالمَعروفِ ، ونَهَيتَ عَنِ المُنكَرِ ، وعَبَدتَ اللّهَ مُخلِصا حَتّى أتاكَ اليَقينُ ، السَّلامُ عَلَيكَ يا أبا عَبدِ اللّهِ ورَحمَةُ اللّهِ وبَرَكاتُهُ . السَّلامُ عَلَيكَ وعَلَى الأَرواحِ الَّتي حَلَّت بِفِنائِكَ وأناخَت بِرَحلِكَ ، السَّلامُ عَلى مَلائِكَةِ اللّهِ المُحدِقينَ بِكَ ، السَّلامُ عَلى مَلائِكَةِ اللّهِ وزُوّارِ قبرِ ابنِ نَبِيِّ اللّهِ . ثُمَّ ادخُلِ الحائِرَ ، وقُل حينَ تَدخُلُ : السَّلامُ عَلى مَلائِكَةِ اللّهِ المُقَرَّبينَ ، السَّلامُ عَلى مَلائِكَةِ اللّهِ المُنزَلينَ ، السَّلامُ عَلى مَلائِكَةِ اللّهِ المُسَوِّمينَ ، السَّلامُ عَلى مَلائِكَةِ اللّهِ الَّذين هُم بِهذَا الحائِرِ يَعمَلونَ ، وبِأَمرِ اللّهِ مُسَلِّمونَ ، السَّلامُ عَلَيكَ يَابنَ رَسولِ اللّهِ وَابنَ أمينِ اللّهِ وَابنَ خالِصَةِ اللّهِ . السَّلامُ عَلَيكَ يا أبا عِبدِ اللّهِ ، إنّا للّهِِ وإنّا إلَيهِ راجِعونَ ، ما أعظَمَ مُصيبَتَكَ عِندَ أبيكِ رَسولِ اللّهِ ! وما أعظَمَ مُصيبَتَكَ عِندَ مَن عَرَفَ اللّهَ عَزَّوجَلَّ ! وأجَلَّ مُصيبَتَكَ عِندَ المَلَأِ الأَعلى ، وعِندَ أنبِياءِ اللّهِ ، وعِندَ رُسُلِ اللّهِ ! السَّلامُ مِنّي إلَيكَ وَالتَّحِيَّةُ مَعَ عَظيمِ الرَّزِيَّةِ ، كُنتَ نورا فِي الأَصلابِ الشّامِخَةِ ، ونورا في ظُلُماتِ الأَرضِ ، ونورا فِي الهَواءِ ، ونورا فِي السَّماواتِ العُلى ، كُنتَ فيها نورا ساطِعا لا يُطفى ، وأنتَ النّاطِقُ بِالهُدى . ثُمَّ امشِ قَليلاً وقُل : اللّهُ أكبَرُ اللّهُ أكبَرُ _ سَبعَ مَرّاتٍ _ وهَلِّلهُ _ سَبعا _ وَاحمَدهُ _ سَبعا _ وسَبِّحهُ _ سَبعا _ وقُل : لَبَّيكَ داعِيَ اللّهِ _ سَبعا _ وقُل : إن كانَ لَم يُجِبكَ بَدَني عِندَ استِغاثَتِكَ ، فَقَد أجابَكَ قَلبي وسَمعي وبَصَري ورَأيي وهَوايَ عَلَى التَّسليمِ لِخَلَفِ النَّبِيِّ المُرسَلِ ، وَالسِّبطِ المُنتَجَبِ ، وَالدَّليلِ العالِمِ ، وَالأَمينِ المُستَخزَنِ ، وَالمُؤَدِّي المُبَلِّغِ ، وَالمَظلومِ المُضطَهَدِ ، جِئتُكَ انقِطاعا إلَيكَ ، وإلى جَدِّكَ وأبيكَ ، ووَلَدِكَ الخَلَفِ مِن بَعدِكَ ، فَقَلبي لَكُم مُسَلِّمٌ ، ورَأيي لَكُم مُتَّبِعٌ ، ونُصرَتي لَكُم مُعَدَّةٌ ، حَتّى يَحكُمَ اللّهُ بِدينِهِ ويَبعَثَكُم . واُشهِدُ اللّهَ أنَّكُمُ الحُجَّةُ ، وبِكُم تُرجَى الرَّحمَةُ ، فَمَعَكُم مَعَكُم لا مَعَ عَدُوِّكُم ، إنّي بِكُم مِنَ المُؤمِنينَ ، لا اُنكِرُ للّهِِ قُدرَةً ، ولا اُكَذِّبُ مِنهُ بِمَشِيَّةٍ . ثُمَّ امشِ وقَصِّر خُطاكَ حَتّى تَستَقبِلَ القَبرَ ، وَاجعَلِ القِبلَةَ بَينَ كَتِفَيكَ ، وَاستَقبِل وَجهَهُ بِوَجهِكَ ، وقُل : السَّلامُ مِنَ اللّهِ ، وَالسَّلامُ عَلى مُحَمَّدٍ أمينِ اللّهِ عَلى رُسُلِهِ وعَزائِمِ أمرِهِ ، الخاتِمِ لِما سَبَقَ ، وَالفاتِحِ لِمَا استَقبَلَ ، وَالمُهَيمِنِ عَلى ذلِكَ كُلِّهِ ، وَالسَّلامُ عَلَيكَ ورَحمَةُ اللّهِ وبَرَكاتُهُ . اللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدِ صاحِبِ ميثاقِكَ ، وخاتَمِ رُسُلِكَ ، وسَيِّدِ عِبادِكَ ، وأمينِكَ في بِلادِكَ ، وخَيرِ بَرِيَّتِكَ ، كَما تَلا كِتابَكَ ، وجاهَدَ عَدُوَّكَ ، حَتّى أتاهُ اليَقينُ . اللّهُمَّ صَلِّ عَلى أميرِ المُؤمِنينَ ، عَبدِكَ وأخي رَسولِكَ ، الَّذِي انتَجَبتَهُ بِعِلمِكَ ، وجَعَلتَهُ هادِيا لِمَن شِئتَ مِن خَلقِكَ ، وَالدَّليلَ عَلى مَن بَعَثتَهُ بِرِسالَتِكَ ، ودَيّانَ الدّينِ بِعَدلِكَ ، وفَصلَ قَضائِكَ بَينَ خَلقِكَ ، وَالمُهَيمِنَ عَلى ذلِكَ كُلِّهِ ، وَالسَّلامُ عَلَيهِ ورَحمَةُ اللّهِ وبَرَكاتُهُ . اللّهُمَّ أتمِم بِهِ كَلِماتِكَ ، وأنجِز بِهِ وَعدَكَ ، وأهلِك بِهِ عَدُوَّكَ ، وَاكتُبنا في أولِيائِهِ وأحِبّائِهِ ، اللّهُمَّ اجعَلنا لَهُ شيعَةً وأنصارا ، وأعوانا عَلى طاعَتِكَ وطاعَةِ رَسولِكَ ، وما وَكَّلتَهُ بِهِ وَاستَخلَفتَهُ عَلَيهِ يا رَبَّ العالَمينَ . اللّهُمَّ صَلِّ عَلى فاطِمَةَ بِنتِ نَبِيِّكَ ، وزَوجَةِ وَلِيِّكَ ، واُمِّ السِّبطَينِ الحَسَنِ وَالحُسَينِ ، الطّاهِرَةِ المُطَهَّرَةِ ، الصِّدّيقَةِ الزَّكِيَّةِ ، سَيِّدَةِ نِساءِ أهلِ الجَنَّةِ أجمَعينَ ، صَلاةً لا يَقوى عَلى إحصائِها غَيرُكَ . اللّهُمَّ صَلِّ عَلَى الحَسَنِ بنِ عَلِيٍّ ، عَبدِكَ وَابنِ أخي رَسولِكَ ، الَّذي انتَجَبتَهُ بِعِلمِكَ ، وجَعَلتَهُ هادِيا لِمَن شِئتَ مِن خَلقِكَ ، وَالدَّليلَ عَلى مَن بَعَثتَهُ بِرِسالاتِكَ ، ودَيّانَ الدّينِ بِعَدلِكَ ، وفَصلَ قَضائِكَ بَينَ خَلقِكَ ، وَالمُهيمِنَ عَلى ذلِكَ كُلِّهِ ، وَالسَّلامُ عَلَيهِ ورَحمَةُ اللّهِ وبَرَكاتُهُ . اللّهُمَّ صَلِّ عَلَى الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ ، عَبدِكَ وَابنِ أخي رَسولِكَ ، الَّذِي انتَجَبتَهُ بِعِلمِكَ ، وجَعَلتَهُ هادِيا لِمَن شِئتَ مِن خَلقِكَ ، وَالدَّليلَ عَلى مَن بَعَثتَهُ بِرِسالاتِكَ ، ودَيّانَ الدّينِ بِعَدلِكَ ، وفَصلَ قَضائِكَ بَينَ خَلقِكَ ، وَالمُهَيمِنَ عَلى ذلِكَ كُلِّهِ ، وَالسَّلامُ عَلَيهِ ورَحمَةُ اللّهِ وبَرَكاتُهُ . وتُصَلّي عَلَى الأَئِمَّةِ كُلِّهِم كَما صَلَّيتَ عَلَى الحَسَنِ وَالحُسَينِ عليهماالسلام ، وتَقولُ : اللّهُمَّ أتمِم بِهِم كَلِماتِكَ ، وأنجِز بِهِم وَعدَكَ ، وأهلِك بِهِم عَدُوَّكَ وعُدُوَّهُم مِنَ الجِنِّ وَالإِنسِ أجمَعينَ ، اللّهُمَّ اجزِهِم عَنّا خَيرَ ما جَزَيتَ نَذيرا عَن قَومِهِ ، اللّهُمَّ اجعَلنا لَهُم شيعَةً وأنصارا وأعوانا عَلى طاعَتِكَ وطاعَةِ رَسولِكَ . اللّهُمَّ اجعَلنا مِمَّن يَتَّبِعُ النّورَ الَّذي اُنزِلَ مَعَهُم ، وأحيِنا مَحياهُم وأمِتنا مَماتَهم ، وأشهِدنا مَشاهِدَهُم فِي الدُّنيا وَالآخِرَةِ ، اللّهُمَّ إنَّ هذا مَقامٌ أكرَمتَني بِهِ وشَرَّفتَني بِهِ ، وأعطَيتَني فيهِ رَغبَةً عَلى حَقيقَةِ إيماني بِكَ وبِرَسولِكَ . ثُمَّ تَدنو قَليلاً مِنَ القَبرِ وتَقولُ : السَّلامُ عَلَيكَ يَابنَ رَسولِ اللّهِ ، وسَلامُ اللّهِ وسَلامُ مَلائِكَتِهِ المُقَرَّبينَ وأنبِيائِهِ المُرسَلينَ كُلَّما تَروحُ الرّائِحاتُ الطّاهِراتُ لَكَ وعَلَيكَ ، سَلامُ المُؤمِنينَ لَكَ بِقُلوبِهِمُ ، النّاطِقينَ لَكَ بِفَضلِكَ بِأَلسِنَتِهِم . أشهَدُ أنَّكَ صادِقٌ صِدّيقٌ صَدَقتَ فيما دَعَوتَ إلَيهِ ، وصَدَقتَ فيما أتَيتَ بِهِ ، وأنَّكَ ثارُ اللّهِ فِي الأَرضِ ، اللّهُمَّ أدخِلني في أولِيائِكَ ، وحَبِّب إلَيَّ شَهادَتَهُم ومَشاهِدَهُم فِي الدُّنيا وَالآخِرَةِ ، إنَّكَ عَلى كُلِّ شَيءٍ قَديرٌ . وتَقولُ : السَّلامُ عَلَيكَ يا أبا عَبدِ اللّهِ ، رَحِمَكَ اللّهُ يا أبا عَبدِ اللّهِ ، صَلَّى اللّهُ عَلَيكَ يا أبا عَبدِ اللّهِ ، السَّلامُ عَلَيكَ يا إمامَ الهُدى ، السَّلامُ عَلَيكَ يا عَلَمَ التُّقى ، السَّلامُ عَلَيكَ يا حُجَّةَ اللّهِ عَلى أهلِ الدُّنيا ، السَّلامُ عَلَيكَ يا حُجَّةَ اللّهِ وَابنَ حُجَّتِهِ ، السَّلامُ عَلَيكَ يا ثارَ اللّهِ وَابنَ ثارِهِ ، السَّلامُ عَلَيكَ يا وِترَ اللّهِ وَابنَ وِترِهِ . أشهَدُ أنَّكَ قُتِلتَ مَظلوما ، وأنَّ قاتِلَكَ فِي النّارِ ، وأشهَدُ أنَّكَ جاهَدتَ في سَبيلِ اللّهِ حَقَّ جِهادِهِ ، لَم تَأخُذكَ فِي اللّهِ لَومَةُ لائِمٍ ، وأنَّكَ عَبَدتَهُ حَتّى أتاكَ اليَقينُ ، أشهَدُ أنَّكُم كَلِمَةُ التَّقوى ، وبابُ الهُدى ، وَالحُجَّةُ عَلى خَلقِهِ . أشهَدُ أنَّ ذلِكَ لَكُم سابِقٌ فيما مَضى وفاتِحٌ فيما بَقِيَ ، وأشهَدُ أنَّ أرواحَكُم وطينَتَكُم طينَةٌ طَيِّبَةٌ ، طابَت وطَهُرَت بَعضُها مِن بَعضٍ ، مِنَ اللّهِ ومِن رَحمَتِهِ ، واُشهِدُ اللّهَ تَبارَكَ وتَعالى وكَفى بِهِ شَهيدا ، واُشهِدُكُم أنّي بِكُم مُؤمِنٌ ولَكُم تابِعٌ ، في ذاتِ نَفسي وشَرايِعِ ديني ، وخاتِمَةِ عَمَلي ومُنقَلَبي ومَثوايَ ، فَأَسأَلُ اللّهَ البَرَّ الرَّحيمَ أن يُتَمِّمَ ذلِكَ لي . أشهَدُ أنَّكُم قَد بَلَّغتُم ونَصَحتُم ، وصَبَرتُم وقُتِلتُم وغُصِبتُم ، واُسيءَ إلَيكُم فَصَبَرتُم ، لُعِنَت اُمَّةٌ خالَفَتكُم ، واُمَّةٌ جَحَدَت وِلايَتَكُم ، واُمَّةٌ تَظاهَرت عَلَيكُم ، واُمَّةٌ شَهِدَت ولَم تُستَشهَد ، الحَمدُ للّهِِ الَّذي جَعَلَ النّارَ مَثواهُم ، وبِئسَ الوِردُ المَورودُ ، وبِئسَ الرِّفدُ المَرفودُ .وتَقولُ : صَلَّى اللّهُ عَلَيكَ يا أبا عَبدِ اللّهِ _ ثَلاثا _ وعَلى روحِكَ وبَدَنِكَ ، لَعَنَ اللّهُ قاتِليكَ ، ولَعَنَ اللّهُ سالِبيكَ ، ولَعَنَ اللّهُ خاذِليكَ ، ولَعَنَ اللّهُ مَن شايَعَ عَلى قَتلِكَ ، ومَن أمَرَ بِذلِكَ ، وشارَكَ في دَمِكَ ، ولَعَنَ اللّهُ مَن بَلَغَهُ ذلِكَ فَرَضِيَ بِهِ أو سَلَّمَ إلَيهِ ، أنَا أبرَأُ إلَى اللّهِ مِن وِلايَتِهِم ، وأتَوَلَّى اللّهَ ورَسولَهُ وآلَ رَسولِهِ . وأشهَدُ أنَّ الَّذينَ انتَهَكوا حُرمَتَكَ ، وسَفَكوا دَمَكَ ، مَلعونونَ عَلى لِسانِ النَّبِيِّ الاُمِّيِّ ، اللّهُمَّ العَنِ الَّذينَ كَذَّبوا رُسُلَكَ ، وسَفَكوا دِماءَ أهلِ بَيتِ نَبِيِّكَ صَلَواتُكَ عَلَيهِم . اللّهُمَّ العَن قَتَلَةَ أميرِ المُؤمِنينَ ، وضاعِف عَلَيهِمُ العَذابَ الأَليمَ ، اللّهُمَّ العَن قَتَلَةَ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ ، وقَتَلَةَ أنصارِ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عَلَيهِمَا السَّلامُ ، وأصلِهِم حَرَّ نارِكَ ، وأذِقهُم بَأسَكَ ، وضاعِف عَلَيهِم عَذابَكَ ، وَالعَنهُم لَعنا وَبيلاً . (10) اللّهُمَّ أحلِل بِهِم نَقِمَتَكَ ، وَأْتِهِم مِن حَيثُ لا يَحتَسِبونَ ، وخُذهُم مِن حَيثُ لا يَشعُرونَ ، وعَذِّبهُم عَذابا نُكرا ، وَالعَن أعداءَ نَبِيِّكَ وآلِ نَبِيِّكَ لَعنا وَبيلاً ، اللّهُمَّ العَنِ الجِبتَ وَالطّاغوتَ وَالفَراعِنَةَ ، إنَّكَ عَلى كُلِّ شَيءٍ قَديرٌ . وتَقولُ : بِأَبي أنتَ واُمّي يا أبا عَبدِ اللّهِ ، إلَيكَ كانَت رِحلَتي مَعَ بُعدِ شُقَّتي ، ولَكَ فاضَت عَبرَتي ، وعَلَيكَ كانَ أسَفي ونَحيبي ، وصُراخي وزَفرَتي وشَهيقي ، وإلَيكَ كانَ مَجيئي ، وبِكَ أستَتِرُ مِن عَظيمِ جُرمي ، أتَيتُكَ زائِرا وافدا قَد أوقَرتُ ظَهري . بِأَبي أنتَ واُمّي يا سَيِّدي ، بَكَيتُكَ يا خِيَرَةَ اللّهِ وَابنَ خِيَرَتِهِ ، وحُقَّ لي أن أبكِيَكَ ، وقَد بَكَتكَ السَّماواتُ وَالأَرَضونَ ، وَالجِبالُ وَالبِحارُ ، فَما عُذري إن لَم أبكِكَ ، وقَد بَكاكَ حَبيبُ رَبّي ، وبَكَتكَ الأَئِمَّةُ صَلَواتُ اللّهِ عَلَيهِم ، وبَكاكَ مَن دونَ سِدرَةِ المُنتَهى (11) إلَى الثَّرى جَزَعا عَلَيكَ . ثُمَّ استَلِمِ القَبرَ وقُل : السَّلامُ عَلَيكَ يا أبا عَبدِ اللّهِ ، يا حُسَينَ بنَ عَلِيٍّ يَابنَ رَسولِ اللّهِ ، السَّلامُ عَلَيكَ يا حُجَّةَ اللّهِ وَابنَ حُجَّتِهِ ، أشهَدُ أنَّكَ عَبدُ اللّهِ وأمينُهُ ، بَلَّغتَ ناصِحا ، وأدَّيتَ أميناً ، وقُلتَ صادِقا ، وقُتِلتَ صِدّيقا ، ومَضَيتَ عَلى يَقينٍ ، لَم تُؤثِر عَمىً عَلى هُدىً ، ولَم تَمِل مِن حَقٍّ إلى باطِلٍ ، ولَم تُجِب إلَا اللّهَ وَحدَهُ . وأشهَدُ أنَّكَ كُنتَ عَلى بَيِّنَةٍ مِن رَبِّكَ ، بَلَّغتَ ما اُمِرتَ بِهِ ، وقُمتَ بِحَقِّهِ ، وصَدَّقتَ مَن كانَ قَبلَكَ ، غَيرَ واهِنٍ ولا موهِنٍ ، فَصَلَّى اللّهُ عَلَيكَ وسَلَّمَ تَسليما ، جَزاكَ اللّهُ مِن صِدّيقٍ خَيرا ، أشهَدُ أنَّ الجِهادَ مَعَكَ جِهادٌ ، وأنَّ الحَقَّ مَعَكَ وإلَيكَ ، وأنتَ أهلُهُ ومَعدِنُهُ ، وميراثُ النُّبُوَّةِ عِندَكَ وعِندَ أهلِ بَيتِكَ . وأشهَدُ أنَّكَ قَد بَلَّغتَ ونَصَحتَ ووَفَيتَ ، وجاهَدتَ في سَبيلِ رَبِّكَ بِالحِكمَةِ وَالمَوعِظَةِ الحَسَنَةِ ، ومَضَيتَ لِلَّذي كُنتَ عَلَيهِ شَهيدا ومُستَشهَدا ومَشهودا ، فَصَلَّى اللّهُ عَلَيكَ وسَلَّمَ تَسليما . أشهَدُ أنَّكَ طُهرٌ طاهِرٌ مُطَهَّرٌ ، مِن طُهرٍ طاهِرٍ مُطَهَّرٍ ، طَهُرتَ وطَهُرَت أرضٌ أنتَ بِها ، وطَهُرَ حَرَمُكَ ، أشهَدُ أنَّكَ أمَرتَ بِالقِسطِ ودَعَوتَ إلَيهِ ، وأشهَدُ أنَّ اُمَّةً قَتَلَتكَ أشرارُ خَلقِ اللّهِ وكَفَرَتُهُ ، وإنّي أستَشفِعُ بِكَ إلَى اللّهِ رَبِّكَ ورَبّي مِن جَميعِ ذُنوبي ، وأتَوَجَّهُ بِكَ إلَى اللّهِ في حَوائِجي ورَغبَتي في أمرِ آخِرَتي ودُنيايَ . ثُمَّ ضَع خَدَّكَ الأَيمَنَ عَلَى القَبرِ ، وقُل : اللّهُمَّ إنّي أسأَلُكَ بِحَقِّ هذَا القَبرِ ومَن فيهِ ، وبِحَقِّ هذِهِ القُبورِ ومَن أسكَنتَها ، أن تَكتُبَ اسمي عِندَكَ في أسمائِهِم ؛ حَتّى تورِدَني مَوارِدَهُم ، وتُصدِرَني مَصادِرَهُم ، إنَّكَ عَلى كُلِّ شَيءٍ قَديرٌ . وتَقولُ : رَبِّ أفحَمَتني ذُنوبي وقَطَعَت مَقالَتي ، فَلا حُجَّةَ لي ولا عُذرَ لي ، فَأَنَا المُقِرُّ بِذُنوبي ، الأَسيرُ بِبَلِيَّتي ، المُرتَهَنُ بِعَمَلي ، المُتَجَلِّدُ (12) في خَطيئَتي ، المُتَحَيِّرُ عَن قَصدي ، المُنقَطَعُ بي . قَد أوقَفتُ يا رَبِّ نَفسي مَوقِفَ الأَشقِياءِ الأَذِلّاءِ المُذنِبينَ ، المُجتَرِئينَ عَلَيكَ بِوَعيدِكَ ، يا سُبحانَكَ! أيَّ جُرأَةٍ اجتَرَأتُ عَلَيكَ ، وأيَّ تَغريرٍ غَرَّرتُ بِنَفسي ، وأيُّ سَكرَةٍ أوبَقَتني (13) ، وأيُّ غَفلَةٍ أعطَبَتني ؟! ما كانَ أقبَحَ سوءَ نَظَري ، وأوحَشَ فِعلي ! يا سَيِّدي ! فَارحَم كَبوَتي لِحُرِّ وَجهي (14) ، وزَلَّةَ قَدَمي ، وتَعفيري فِي التُّرابِ خَدّي ، ونَدامَتي عَلى ما فَرَطَ مِنّي ، وأقِلني عَثرَتي ، وَارحَم صَرخَتي وعَبرَتي ، وَاقبَل مَعذِرَتي . وعُد بِحِلمِكَ عَلى جَهلي ، وبِإِحسانِكَ عَلى خَطيئاتي ، وبِعَفوِكَ عَلَيَّ ، رَبِّ أشكو إلَيكَ قَساوَةَ قَلبي ، وضَعفَ عَمَلي ، فَارتَح (15) لِمَسأَلَتي ؛ فَأَنَا المُقِرُّ بِذَنبي ، المُعتَرِفُ بِخَطيئَتي ، وهذِهِ يَدي وناصِيَتي ، أستَكينُ لَكَ بِالقَوَدِ (16) مِن نَفسي ، فَاقبَل تَوبَتي ، ونَفِّس كُربَتي ، وَارحَم خُشوعي وخُضوعي وَانقِطاعي إلَيكَ سَيِّدي ، وأسَفي عَلى ما كانَ مِنّي ، وتَمَرُّغي وتَعفيري في تُرابِ قَبرِ ابنِ نَبِيِّكَ بَينَ يَدَيكَ ، فَأَنتَ رَجائي ومُعتَمَدي ، وظَهري وعُدَّتي ، لا إلهَ إلّا أنتَ . ثُمَّ كَبِّر خَمسا وثَلاثينَ تَكبيرَةً ، ثُمَّ تَرفَعُ يَدَيكَ وتَقولُ : إلَيكَ يا رَبِّ صَمَدتُ مِن أرضي ، وإلَى ابنِ نَبِيِّكَ قَطَعتُ البِلادَ رَجاءً لِلمَغفِرَةِ ، فَكُن لي يا سَيِّدي سَكَنا وشَفيعا ، وكُن بي رَحيما ، وكُن لي مَنجىً يَومَ لا تَنفَعُ الشَّفاعَةُ عِندَهُ إلّا لِمَنِ ارتَضى ، يَومَ لا تَنفَعُ شَفاعَةُ الشّافِعينَ ، ويَومَ يَقولُ أهلُ الضَّلالَةِ : ما لَنا مِن شافِعينَ ولا صَديقٍ حَميمٍ . فَكُن يَومَئِذٍ في مَقامي بَينَ يَدَي رَبّي لي مُنقِذا ، فَقَد عَظُمَ جُرمي إذَا ارتَعَدَت فَرائِصي ، واُخِذَ بِسَمعي وأنَا مُنَكِّسٌ رَأسي بِما قَدَّمتُ مِن سوءِ عَمَلي ، وأنَا عارٍ كَما وَلَدَتني اُمّي ، ورَبّي يَسأَلُني ، فَكُن لي يَومَئِذٍ شافِعا ومُنقِذا ، فَقَد أعدَدتُكَ لِيَومِ حاجَتي ويَومِ فَقري وفاقَتي . ثُمَّ ضَع خَدَّكَ الأَيسَرَ عَلَى القَبرِ وتَقولُ : اللّهُمَّ ارحَم تَضَرُّعي في تُرابِ قَبرِ ابنِ نَبِيِّكَ ؛ فَإِنّي في مَوضِعِ رَحمَةٍ يا رَبِّ . وتَقولُ : بِأَبي أنتَ واُمّي يَابنَ رَسولِ اللّهِ ، صَلَّى اللّهُ عَلَيكَ ، إنّي أبرَأُ إلَى اللّهِ مِن قاتِلِكَ ومِن سالِبِكَ . يا لَيتَني كُنتُ مَعَكَ فَأَفوزَ فَوزا عَظيما ، وأبذُلَ مُهجَتي فيكَ ، وأقِيَكَ بِنَفسي ، وكُنتُ فيمَن أقامَ بَينَ يَدَيكَ حَتّى يُسفَكَ دَمي مَعَكَ ، فَأَظفَرَ مَعَكَ بِالسَّعادَةِ وَالفَوزِ بِالجَنَّةِ . وتَقولُ : لَعَنَ اللّهُ مَن رَماكَ ، لَعَنَ اللّهُ مَن طَعَنَكَ ، لَعَنَ اللّهُ مَنِ اجتَزَّ رَأسَكَ ، لَعَنَ اللّهُ مَن حَمَلَ رَأسَكَ ، لَعَنَ اللّهُ مَن نَكَتَ (17) بِقَضيبِهِ بَينَ ثَناياكَ ، لَعَنَ اللّهُ مَن أبكى نِساءَكَ ، لَعَنَ اللّهُ مَن أيتَمَ أولادَكَ ، لَعَنَ اللّهُ مَن أعانَ عَلَيكَ ، لَعَنَ اللّهُ مَن سارَ إلَيكَ ، لَعَنَ اللّهُ مَن مَنَعَكَ ماءَ الفُراتِ ، لَعَنَ اللّهُ مَن غَشَّكَ وخَلّاكَ ، لَعَنَ اللّهُ مَن سَمِعَ صَوتَكَ فَلَم يُجِبكَ . لَعَنَ اللّهُ ابنَ آكِلَةِ الأَكبادِ ، ولَعَنَ اللّهُ ابنَهُ وأعوانَهُ وأتباعَهُ وأنصارَهُ وَابنَ سُمَيَّةَ ، ولَعَنَ اللّهُ جَميعَ قاتِليكَ وقاتِلي أبيكَ ومَن أعانَ عَلى قَتلِكُم ، وحَشَا اللّهُ أجوافَهُم وبُطونَهُم وقُبورَهُم نارا ، وعَذَّبَهُم عَذابا أليما . ثُمَّ تُسَبِّحُ عِندَ رَأسِهِ ألفَ تَسبيحَةٍ مِن تَسبيحِ أميرِ المُؤمِنينَ عليه السلام (18) ، فَإِن أحبَبتَ تَحَوَّلتَ إلى عِندِ رِجلَيهِ وتَدعو بِما قَد فَسَّرتُ لَكَ ، ثُمَّ تَدورُ مِن عِندِ رِجلَيهِ إلى عِندِ رَأسِهِ . فَإِذا فَرَغتَ مِنَ الصَّلاةِ سَبَّحتَ ، وَالتَّسبيحُ تَقولُ : سُبحانَ مَن لا تَبيدُ مَعالِمُهُ ، سُبحانَ مَن لا تَنقُصُ خَزائِنُهُ ، سُبحانَ مَن لَا انقِطاعَ لِمُدَّتِهِ ، سُبحانَ مَن لا يَنفَدُ ما عِندَهُ ، سُبحانَ مَن لَا اضمِحلالَ لِفَخرِهِ ، سُبحانَ مَن لا يُشاوِرُ أحَدا في أمرِهِ ، سُبحانَ مَن لا إلهَ غَيرُهُ . ثُمَّ تَحَوَّل عِندَ رِجلَيهِ وضَع يَدَكَ عَلَى القَبرِ ، وقُل : صَلَّى اللّهُ عَلَيكَ يا أبا عَبدِ اللّهِ _ ثَلاثا _ صَبَرتَ وأنتَ الصّادِقُ المُصَدَّقُ ، قَتَلَ اللّهُ مَن قَتَلَكُم بِالأَيدي وَالأَلسُنِ . وتَقولُ : اللّهُمَّ رَبَّ الأَربابِ ، صَريخَ (19) الأَخيارِ ، إنّي عُذتُ مَعاذا فَفُكَّ رَقَبَتي مِنَ النّارِ ، جِئتُكَ يَابنَ رَسولِ اللّهِ وافِدا إلَيكَ ، أتَوَسَّلُ إلَى اللّهِ في جَميعِ حَوائِجي مِن أمرِ آخِرَتي ودُنيايَ ، وبِكَ يَتَوَسَّلُ المُتَوَسِّلونَ إلَى اللّهِ في جَميعِ حَوائِجِهِم ، وبِكَ يُدرِكُ أهلُ الثَّوابِ مِن عِبادِ اللّهِ طَلِبَتَهُم . أسأَلُ وَلِيَّكَ ووَلِيَّنا أن يَجعَلَ حَظّي مِن زِيارَتِكَ الصَّلاةَ عَلى مُحَمَّدٍ وآلِهِ ، وَالمَغفِرَةَ لِذُنوبي ، اللّهُمَّ اجعَلنا مِمَّن تَنصُرُهُ وتَنتَصِرُ بِهِ لِدينِكَ فِي الدُّنيا وَالآخِرَةِ . ثُمَّ تَضَعُ خَدَّيكَ عَلَيهِ وتَقولُ : اللّهُمَّ رَبَّ الحُسَينِ ، اشفِ صَدرَ الحُسَينِ ، اللّهُمَّ رَبَّ الحُسَينِ ، اطلُب بِدَمِ الحُسَينِ ، اللّهُمَّ رَبَّ الحُسَينِ ، انتَقِم مِمَّن رَضِيَ بِقَتلِ الحُسَينِ ، اللّهُمَّ رَبَّ الحُسَينِ ، انتَقِم مِمَّن خالَفَ الحُسَينَ ، اللّهُمَّ رَبَّ الحُسَينِ ، انتَقِم مِمَّن فَرِحَ بِقَتلِ الحُسَينِ . وتَبتَهِلُ إلَى اللّهِ فِي اللَّعنَةِ عَلى مَن قَتَلَ الحُسَينَ وأميرَ المُؤمِنينَ عليهماالسلام ، وتُسَبِّحُ عِندَ رِجلَيهِ ألفَ تَسبيحَةٍ مِن تَسبيحِ فاطِمَةَ عليهاالسلام ، فَإِن لَم تَقدِر فَمِئَةَ تَسبيحَةٍ ، وتَقولُ : سُبحانَ ذِي العِزِّ الشّامِخِ المُنيفِ (20) ، سُبحانَ ذِي الجَلالِ الفاخِرِ العَظيمِ ، سُبحانَ ذِي المُلكِ الفاخِرِ القَديمِ ، سُبحانَ ذِي المُلكِ الفاخِرِ العَظيمِ ، سُبحانَ مَن لَبِسَ العِزَّ وَالجَمالَ ، سُبحانَ مَن تَرَدّى بِالنّورِ وَالوَقارِ ، سُبحانَ مَن يَرى أثَرَ النَّملِ فِي الصَّفا (21) وخَفَقانَ الطَّيرِ فِي الهَواءِ ، سُبحانَ مَن هُوَ هكَذا ولا هكَذا غَيرُهُ . ثُمَّ صِر إلى قَبرِ عَلِيِّ بنِ الحُسَينِ عليه السلام ، فَهُوَ عِندَ رِجلَيِ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام ، فَإِذا وَقَفتَ عَلَيهِ فَقُل : السَّلامُ عَلَيكَ يَابنَ رَسولِ اللّهِ ورَحمَةُ اللّهِ وبَرَكاتُهُ ، وَابنَ خَليفَةِ رَسولِ اللّهِ ، وَابنَ بِنتِ رَسولِ اللّهِ ورَحمَةُ اللّهِ وبَرَكاتُهُ مُضاعَفَةً ، كُلَّما طَلَعَت شَمسٌ أو غَرَبَت ، السَّلامُ عَلَيكَ وعَلى روحِكَ وبَدَنِكَ ، بِأَبي أنتَ واُمّي مِن مَذبوحٍ ومَقتولٍ مِن غَيرِ جُرمٍ ، وبِأَبي أنتَ واُمّي دَمُكَ (22) المُرتَقى بِهِ إلى حَبيبِ اللّهِ ، وبِأَبي أنتَ واُمّي مِن مُقَدَّمٍ بَينَ يَدَي أبيكَ ، يَحتَسِبُكَ ويَبكي عَلَيكَ ، مُحرَقا عَلَيكَ قَلبُهُ ، يَرفَعُ دَمَكَ بِكَفِّهِ إلى أعنانِ السَّماءِ لا تَرجِعُ مِنهُ قَطرَةٌ ، ولا تَسكُنُ عَلَيكَ مِن أبيكَ زَفرَةٌ ، وَدَّعَكَ لِلفِراقِ ، فَمَكانُكُما عِندَ اللّهِ مَعَ آبائِكَ الماضينَ ، ومَعَ اُمَّهاتِكَ فِي الجِنانِ مُنَعَّمينَ ، أبرَأُ إلَى اللّهِ مِمَّن قَتَلَكَ وذَبَحَكَ . ثُمَّ انكَبَّ عَلَى القَبرِ ، وَضَع يَدَكَ عَلَيهِ ، وقُل : سَلامُ اللّهِ وسَلامُ مَلائِكَتِهِ المُقَرَّبينَ ، وأنبِيائِهِ المُرسَلينَ وعِبادِهِ الصّالِحينَ ، عَلَيكَ يا مَولايَ وَابنَ مَولايَ ورَحمَةُ اللّهِ وبَرَكاتُهُ ، صَلَّى اللّهُ عَلَيكَ وعَلى عِترَتِكَ ، وأهلِ بَيتِكَ وآبائِكَ ، وأبنائِكَ واُمَّهاتِكَ الأَخيارِ الأَبرارِ ، الَّذينَ أذهَبَ اللّهُ عَنهُمُ الرِّجسَ وطَهَّرَهُم تَطهيرا . السَّلامُ عَلَيكَ يَابنَ رَسولِ اللّهِ وَابنَ أميرِ المُؤمِنينَ وَابنَ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ ورَحمَةُ اللّهِ وبَرَكاتُهُ ، لَعَنَ اللّهُ قاتِلَكَ ، ولَعَنَ اللّهُ مَنِ استَخَفَّ بِحَقِّكُم وقَتَلَكُم ، لَعَنَ اللّهُ مَن بَقِيَ مِنهُم ومَن مَضى ، نَفسي فِداؤُكُم ولِمَضجَعِكُم ، صَلَّى اللّهُ عَلَيكُم وسَلَّمَ تَسليما . ثُمَّ ضَع خَدَّكَ عَلَى القَبرِ ، وقُل : صَلَّى اللّهُ عَلَيكَ يا أبَا الحَسَنِ _ ثَلاثا _ بِأَبي أنتَ واُمّي أتَيتُكَ زائِرا وافِدا ، عائِذا مِمّا جَنَيتُ عَلى نَفسي ، وَاحتَطَبتُ عَلى ظَهري ، وأسأَلُ وَلِيَّكَ ووَلِيّي أن يَجعَلَ حَظّي مِن زِيارَتِكَ عِتقَ رَقَبَتي مِنَ النّارِ . وتَدعو بِما أحبَبتَ ، ثُمَّ تَدورُ مِن خَلفِ الحُسَين عليه السلام إلى عِندِ رَأسِهِ ، وصَلِّ عِندَ رَأسِهِ رَكعَتَينِ ، تَقرَأُ فِي الاُولَى الحَمدَ ويس ، وفِي الثّانِيَةِ الحَمدَ وَالرَّحمنَ ، وإن شِئتَ صَلَّيتَ خَلفَ القَبرِ ، وعِندَ رَأسِهِ أفضَلُ . فَإِذا فَرَغتَ فَصَلِّ ما أحبَبتَ ، إلّا أنَّ الرَّكعَتَينِ _ رَكعَتَيِ الزِّيارَةِ _ لابُدَّ مِنهُما عِندَ كُلِّ قَبرٍ ، فَإِذا فَرَغتَ مِنَ الصَّلاةِ فَارفَعَ يَدَيكَ ، وقُل : اللّهُمَّ إنّا أتَيناهُ مُؤمِنينَ بِهِ ، مُسَلِّمينَ لَهُ ، مُعتَصِمينَ بِحَبلِهِ ، عارِفينَ بِحَقِّهِ ، مُقِرّينَ بِفَضلِهِ ، مُستَبصِرينَ بِضَلالَةِ مَن خالَفَهُ ، عارِفينَ بِالهُدىَ الَّذي هُوَ عَلَيهِ ، اللّهُمَّ إنّي اُشهِدُكَ واُشهِدُ مَن حَضَرَني مِن مَلائِكَتِكَ ، أنّي بِهِم مُؤمِنٌ ، وأنّي بِمَن قَتَلَهُم كافِرٌ . اللّهُمَّ اجعَل لِما أقولُ بِلِساني حَقيقةً في قَلبي ، وشَريعَةً فِي عَمَلي ، اللّهُمَّ اجعَلني مِمَّن لَهُ مَعَ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عَلَيهِ السَّلامُ قَدَمٌ ثابِتٌ ، وأثبِتني فيمَنِ استُشهِدَ مَعَهُ ، اللّهُمَّ العَنِ الَّذينَ بَدَّلوا نِعمَتَكَ كُفرا ، سُبحانَكَ يا حَليمُ عَمّا يَعمَلُ الظّالِمونَ فِي الأَرضِ . تَبارَكتَ وتَعالَيتَ يا عَظيمُ ، تَرى عَظيمَ الجُرمِ مِن عِبادِكَ فَلا تَعجَلُ عَلَيهِم ، تَعالَيتَ يا كَريمُ أنتَ شاهِدٌ غَيرُ غائِبٍ ، وعالِمٌ بِما اُتِيَ إلى أهلِ صَفوَتِكَ وأحِبّائِكَ مِنَ الأَمرِ الَّذي لا تَحمِلُهُ سَماءٌ ولا أرضٌ ، ولَو شِئتَ لَانتَقَمتَ مِنهُم ، ولكِنَّكَ ذو أناةٍ ، وقد أمهَلتَ الَّذينَ اجتَرَؤوا عَلَيكَ وعَلى رَسولِكَ وحَبيبِكَ ، فَأَسكَنتَهُم أرضَكَ ، وغَذَوتَهُم بِنِعمَتِكَ ، إلى أجَلٍ هُم بِالِغوهُ ، ووَقتٍ هُم صائِرونَ إلَيهِ ، لِيَستَكمِلُوا العَمَلَ الَّذي قَدَّرتَ ، وَالأَجَلَ الَّذي أجَّلتَ ، لِتُخَلِّدَهُم في مَحَطٍّ ووَثاقٍ ، ونارٍ وحَميمٍ وغَسّاقٍ (23) ، وَالضَّريعِ (24) وَالإِحراقِ ، وَالأَغلالِ وَالأَوثاقِ ، وغِسلينٍ (25) وزَقّومٍ وصَديدٍ ، مَعَ طولِ المُقامِ في أيّامٍ لَظى وفي سَقَرَ ، الَّتي لا تُبقي ولا تَذَرُ ، وفِي الحَميمِ وَالجَحيمِ . ثُمَّ تَنكَبُّ عَلَى القَبرِ ، وتَقولُ : يا سَيِّدي ، أتَيتُكَ زائِرا موقِرا (26) مِنَ الذُّنوبِ ، أتَقَرَّبُ إلى رَبّي بِوُفودي إلَيكَ ، وبُكائي عَلَيكَ ، وعَويلي وحَسْرَتي ، وأسَفي وبُكائي ، وما أخافُ عَلى نَفسي ، رَجاءَ أن تَكونَ لي حِجابا وسَنَدا ، وكَهفا وحِرزا ، وشافِعا ووِقايَةً مِنَ النّارِ غَدا ، وأنَا مِن مَواليكُمُ الَّذينَ اُعادي عَدُوَّكُم واُوالي وَلِيَّكُم ، عَلى ذلِكَ أحيا وعَلَيهِ أموتُ ، وعَلَيهِ اُبعَثُ إن شاءَ اللّهُ . وقَد أشخَصتُ بَدَني ، ووَدَّعتُ أهلي ، وبَعُدَت شُقَّتي ، واُؤَمِّلُ في قُربِكُمُ النَّجاةَ ، وأرجو في أيّامِكُمُ الكَرَّةَ ، وأطمَعُ فِي النَّظَرِ إلَيكُم وإلى مَكانِكُم غَدا في جِنانِ رَبّي مَعَ آبائِكُمُ الماضينَ . وتَقولُ : يا أبا عَبدِ اللّهِ ، يا حُسَينُ ابنَ رَسولِ اللّهِ ، جِئتُكَ مُستَشفِعا بِكَ إلَى اللّهِ ، اللّهُمَّ إنّي أستَشفِعُ إلَيكَ بِوَلَدِ حَبيبِكَ ، وبِالمَلائِكَةِ الَّذينَ يَضِجّونَ عَلَيهِ ويَبكونَ ويَصرُخونَ ، لا يَفتُرونَ ولا يَسأَمونَ ، وهُم مِن خَشيَتِكَ مُشفِقونَ ، ومِن عَذابِكَ حَذِرونَ . لا تُغَيِّرُهُمُ الأَيّامُ ولا يَهرَمونَ ، في نَواحِي الحَيرِ يَشهَقونَ ، وسَيِّدُهُم يَرى ما يَصنَعونَ وما فيهِ يَتَقَلَّبونَ ، قَدِ انهَمَلَت مِنهُمُ العُيونُ فَلا تَرقَأُ (27) ، وَاشتَدَّ مِنهُمُ الحُزنُ بِحُرقَةٍ لا تُطفَأُ . ثُمَّ تَرفَعُ يَدَيكَ وتَقولُ : اللّهُمَّ إنّي أسأَلُكَ مَسأَلَةَ المِسكينِ المُستَكينِ ، العَليلِ الذَّليلِ الَّذي لَم يُرِد بِمَسكَنَتِهِ غَيرَكَ ، فَإِن لَم تُدرِكهُ رَحمَتُكَ عَطِبَ (28) ، أسأَلُكَ أن تَدارَكَني بِلُطفٍ مِنكَ ، فَأَنتَ الَّذي لا تُخَيِّبُ سائِلَكَ ، وتُعطِي المَغفِرَةَ وتَغفِرُ الذُّنوبَ . فَلا أكونَنَّ يا سَيِّدي أنَا أهوَنَ خَلقِكَ عَلَيكَ ، ولا أكونُ أهوَنَ مَن وَفَدَ إلَيكَ بِابنِ حَبيبِكَ ؛ فَإِنّي أمَّلتُ ورَجَوتُ ، وطَمِعتُ وزُرتُ وَاغتَرَبتُ ، رَجاءً لَكَ أن تُكافِيَني إذ أخرَجتَني مِن رَحلي ، فَأَذِنتَ لي بِالمَسيرِ إلى هذَا المَكانِ ، رَحمَةً مِنكَ وتَفَضُّلاً مِنكَ يا رَحمانُ يا رَحيمُ . وَاجتَهِد فِي الدُّعاءِ ما قَدَرتَ عَلَيهِ ، وأكثِر مِنهُ إن شاءَ اللّهُ ، ثُمَّ تَخرُجُ مِنَ السَّقيفَةِ ، وتَقِفُ بِحِذاءِ قُبورِ الشُّهَداءِ وتومي إلَيهِم أجمَعينَ ، وتَقولُ : السَّلامُ عَلَيكُم ورَحمَةُ اللّهِ وبَرَكاتُهُ ، السَّلامُ عَلَيكُم يا أهلَ القُبورِ مِن أهلِ دِيارِ المُؤمِنينَ ، السَّلامُ عَلَيكُم بِما صَبَرتُم فَنِعمَ عُقبَى الدّارِ ، السَّلامُ عَلَيكُم يا أولِياءَ اللّهِ ، السَّلامُ عَلَيكُم يا أنصارَ اللّهِ وأنصارَ رَسولِهِ ، وأنصارَ أميرِ المُؤمِنينَ ، وأنصارَ ابنِ رَسولِهِ وأنصارَ دينِهِ . أشهَدُ أنَّكُم أنصارُ اللّهِ كَما قالَ اللّهُ عَزَّوجَلَّ : «وَكَأَيِّن مِّن نَّبِىٍّ قَ_تَلَ مَعَهُ رِبِّيُّونَ كَثِيرٌ فَمَا وَهَنُواْ لِمَآ أَصَابَهُمْ فِى سَبِيلِ اللَّهِ وَمَا ضَعُفُواْ وَمَا اسْتَكَانُواْ» (29) ، فَما ضَعُفتُم ومَا استَكَنتُم حَتّى لَقيتُمُ اللّهَ عَلى سَبيلِ الحَقِّ ، صَلَّى اللّهُ عَلَيكُم وعَلى أرواحِكُم وأجسادِكُم ، أبشِروا بِمَوعِدِ اللّهِ الَّذي لا خُلفَ لَهُ ولا تَبديلَ ، إنَّ اللّهَ لا يُخلِفُ وَعدَهُ ، وَاللّهُ مُدرِكٌ بِكُم ثارَ ما وَعَدَكُم . أنتُم خاصَّةُ اللّهِ اختَصَّكُمُ اللّهُ لِأَبي عَبدِ اللّهِ عَلَيهِ السَّلامُ ، أنتُمُ الشُّهَداءُ وأنتُمُ السُّعَداءُ ، سَعِدتُم عِندَ اللّهِ ، وفُزتُم بِالدَّرَجاتِ مِن جَنّاتٍ لا يَطعَنُ (30) أهلُها ولا يَهرَمونَ ، ورَضوا بِالمُقامِ في دارِ السَّلامِ مَع مَن نَصَرتُم ، جَزاكُمُ اللّهُ خَيرا مِن أعوانٍ جَزاءَ مَن صَبَرَ مَعَ رَسولِ اللّهِ صَلَّى اللّهُ عَلَيهِ وآلِهِ ، أنجَزَ اللّهُ ما وَعَدَكُم مِنَ الكَرامَةِ في جِوارِهِ ودارِهِ مَعَ النَّبِيّينَ وَالمُرسَلينَ ، وأميرِ المُؤمِنينَ وقائِدِ الغُرِّ المُحَجَّلينَ . أسأَلُ اللّهَ الَّذي حَمَلَني إلَيكُم حَتّى أراني مَصارِعَكُم ، أن يُرِيَنيكُم عَلَى الحَوضِ رِواءً مَروِيّينَ ، ويُرِيَني أعداءَكُم في أسفَلِ دَرَكٍ مِنَ الجَحيمِ ؛ فَإِنَّهُم قَتَلوكُم ظُلما وأرادوا إماتَةَ الحَقِّ ، وسَلَبوكُم لِابنِ سُمَيَّةَ وَابنِ آكِلَةِ الأَكبادِ ، فَأَسأَلُ اللّهَ أن يُرِيَنيهِم ظِماءً مُظمَئينَ ، مُسَلسَلينَ مُغَلَّلينَ ، يُساقونُ إلَى الجَحيمِ . السَّلامُ عَلَيكُم يا أنصارَ ابنِ رَسولِ اللّهِ مِنّي ما بَقيتُ ، وَالسَّلامُ عَلَيكُم دائِما إذا فَنيتُ وبُليتُ ، لَهفي (31) عَلَيكُم ، أيُّ مُصيبَةٍ أصابَت كُلَّ مَولىً لِمُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ ! لَقَد عَظُمَت وخُصَّت وجَلَّت وعَمَّت مُصيبَتُكُم ، أنَا بِكُم لَجَزِعٌ ، وأنَا بِكُم لَموجَعٌ مَحزونٌ ، وأنَا بِكُم لَمُصابٌ مَلهوفٌ ، هَنيئا لَكُم ما اُعطيتُم ، وهَنيئا لَكُم ما بِهِ حُيِّيتُم . فَلَقَد بَكَتكُمُ المَلائِكَةُ وحَفَّت بِكُم ، وسَكَنَت مُعَسكَرَكُم ، وحَلَّت مَصارِعَكُم ، وقَدَّسَت وصَفَّت بِأَجنِحَتِها عَلَيكُم ، لَيسَ لَها عَنكُم فِراقٌ إلى يَومِ التَّلاقِ ، ويَومِ المَحشَرِ ، ويَومِ المَنشَرِ . (32) طافَت عَلَيكُم رَحمَةٌ مِنَ اللّهِ ، وبَلَغتُم بِها شَرَفَ الآخِرَةِ . أتَيتُكُم شَوقا وزُرتُكُم خَوفا ، أسأَلُ اللّهَ أن يُرِيَنيكُم عَلَى الحَوضِ وفِي الجِنانِ ، مَعَ الأَنبِياءِ وَالمُرسَلينَ ، وَالشُّهَداءِ وَالصّالِحينَ ، وحَسُنَ اُولئِكَ رَفيقا . ثُمَّ دُر فِي الحائِرِ وأنتَ تَقولُ : يا مَن إلَيهِ وَفَدتُ ، وإلَيهِ خَرَجتُ ، وبِهِ استَجَرتُ ، وإلَيهِ قَصَدتُ ، وإلَيهِ بِابنِ نَبِيِّهِ تَقَرَّبتُ ، صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ ، ومُنَّ عَلَيَّ بِالجَنَّةِ ، وفُكَّ رَقَبَتي مِنَ النّارِ . اللّهُمَّ ارحَم غُربَتي وبُعدَ داري ، وَارحَم مَسيري إلَيكَ وإلَى ابنِ حَبيبِكَ ، وَاقلِبني مُفلِحا مُنجِحا ، قَد قَبِلتَ مَعذِرَتي وخُضوعي ، وخُشوعي عِندَ إمامي وسَيِّدي ومَولايَ ، وَارحَم صَرخَتي وبُكائي ، وهَمّي وجَزَعي وحُزني ، وما قَد باشَرَ قَلبي مِنَ الجَزَعِ عَلَيهِ . فَبِنِعمَتِكَ عَلَيَّ ولُطفِكَ لي خَرَجتُ إلَيهِ ، وبِتَقوِيَتِكَ إيّايَ وصَرفِكَ المَحذورَ عَنّي ، وكِلاءَتِكَ بِاللَّيلِ وَالنَّهارِ لي ، وبِحِفظِكَ وكَرامَتِكَ إيّايَ ، وكُلَّ بَحرٍ قَطَعتُهُ ، وكُلَّ وادٍ وفَلاةٍ سَلَكتُها ، وكُلَّ مَنزِلٍ نَزَلتُهُ ، فَأَنتَ حَمَلتَني فِي البَرِّ وَالبَحرِ ، وأنتَ الَّذي بَلَّغتَني ووَفَّقتَني وكَفَيتَني ، وبِفَضلٍ مِنكَ ووِقايَةٍ بَلَغتُ ، وكانَتِ المِنَّةُ لَكَ عَلَيَّ في ذلِكَ كُلِّهِ ، وأثَري مَكتوبٌ عِندَكَ وَاسمي وشَخصي ، فَلَكَ الحَمدُ عَلى ما أبلَيتَني وَاصطَنَعتَ عِندي . اللّهُمَّ فَارحَم فَرَقي مِنكَ ، ومَقامي بَينَ يَدَيكَ وتَمَلُّقي (33) ، وَاقبَل مِنّي تَوَسُّلي إلَيكَ بِابنِ حَبيبِكَ ، وصَفوَتِكَ وخِيَرَتِكَ مِن خَلقِكَ ، وتَوَجُّهي إلَيكَ ، وأقِلني عَثرَتي ، وَاقبَل عَظيمَ ما سَلَفَ مِنّي ، ولا يَمنَعكَ ما تَعلَمُ مِنّي مِنَ العُيوبِ وَالذُّنوبِ وَالإِسرافِ عَلى نَفسي ، وإن كُنتَ لي ماقِتا فَارضَ عَنّي ، وإن كُنتَ عَلَيَّ ساخِطا فَتُب عَلَيَّ ، إنَّكَ عَلى كُلِّ شَيءٍ قَديرٌ . اللّهُمَّ «اغفِر لي ولِوالِدَيَّ» وَ «ارحَمهُما كَما رَبَّياني صَغيرا» ، وَاجزِهِما عَنّي خَيرا ، اللّهُمَّ اجزِهِما بِالإِحسانِ إحسانا وبِالسَّيِّئاتِ غُفرانا . اللّهُمَّ أدخِلهُمَا الجَنَّةَ بِرَحمَتِكَ ، وحَرِّم وُجوهَهُما عَن عَذابِكَ ، وبَرِّد عَلَيهِما مَضاجِعَهُما ، وَافسَح لَهُما في قَبرَيهِما ، وعَرِّفنيهِما في مُستَقَرٍّ مِن رَحمَتِكَ ، وجِوارِ حَبيبِكَمُحَمَّدٍ صَلَّى اللّهُ عَلَيهِ وآلِهِ . (34)

.


1- .الإنَابَةُ : الرجوع إلى اللّه بالتوبة (النهاية : ج 5 ص 123 «نوب») .
2- .الحشر : 21 _ 24 .
3- .السَّطْوُ : القهر والبطش (النهاية : ج 2 ص 366 «سطا») .
4- .النَّكالُ : العقوبة التي تَنكُل الناس عن فعل ما جعلت له جزاءً (النهاية : ج 5 ص 117 «نكل») .
5- .الوَبَالُ : العذاب في الآخرة (النهاية : ج 5 ص 146 «وبل») .
6- .الْتَبَسَ عليه الأمر : أي اختلط واشتبه (الصحاح : ج 3 ص 974 «لبس») .
7- .في الطبعة المعتمدة: «فصل على محمّد» بدل «فضل محمّد»، والتصويب من طبعة النجف.
8- .الوَكسُ : النَّقصُ (الصحاح : ج 3 ص 989 «وكس») .
9- .الوِزْرُ : الإثم والثقل (الصحاح : ج 2 ص 845 «وزر») .
10- .وَبِيْلٌ : أي شديد (الصحاح : ج 5 ص 1840 «وبل») .
11- .سِدْرَةُ المُنتهى : شجرة في أقصى الجنّة إليها ينتهي علم الأوّلين والآخرين (النهاية : ج 2 ص 353 «سدر») .
12- .الجَلَدُ : القُوَّة والصبر (النهاية : ج 1 ص 284 «جلد») .
13- .أوبَقَهُ : أهلكه (الصحاح : ج 4 ص 1562 «وبق») .
14- .حُرُّ الوَجهِ: ما أقبَلَ عليك منه (لسان العرب : ج 4 ص 183 «حرر»).
15- .ارتاحَ اللّه له برحمته : أنقذهُ من البليّة . والاريتاح : النشاط والرحمة (القاموس المحيط : ج 1 ص 224 «روح») .
16- .القَوَدُ : القَصَاصُ (النهاية : ج 4 ص 119 «قود») .
17- .يَنكُتُ بِقَضيب : أي يَضْرِبُ بِطَرَفِه (النهاية : ج 5 ص 113 «نكت») .
18- .راجع : ج 12 ص 6 ح 3246 .
19- .الاستِصْراخُ : الاستغاثة (النهاية : ج 3 ص 21 «صرخ») .
20- .أنَافَ : أشْرَفَ وارتَفَع (تاج العروس : ج 12 ص 516 «نوف») .
21- .الصَّفا : الحِجَارَةُ المُلْسُ ، الواحدة صفاة (المصباح المنير : ص 344 «صفو») .
22- .. كذا في المتن و الصحيح : «لِدَمِكَ» .
23- .الغَسّاقُ : ما يقطر من جلود أهل النار (مفردات ألفاظ القرآن : ص 606 «غسق») .
24- .الضَّريْعُ : نبات أحمر منتن الريح (مفردات ألفاظ القرآن : ص 506 «ضرع») .
25- .الغِسْلين : غسالة أبدان الكفّار في النار (مفردات ألفاظ القرآن : ص 607 «غسل») .
26- .الوِقر: الحِمل. وأوقَرَ راحلَتَه: أي حَمّلَها (النهاية: ج 5 ص 213 «وقر») .
27- .رَقَأَ الدَّمْعُ : إذا سكن وانقطع (النهاية : ج 2 ص 248 «رقأ») .
28- .العَطَبُ : الهلاك (الصحاح : ج 1 ص 184 «عطب») .
29- .آل عمران : 146 .
30- .طعن في السنّ : كَبُرَ (المصباح المنير : ص 373 «طعن») .
31- .لَهِفَ : حَزُنَ وتَحَسَّرَ ، والملهوف : المظلوم يستغيث (الصحاح : ج 4 ص 1428 «لهف») .
32- .نَشَر الميِّتُ : إذا عاش بعد الموت ، وأنشره اللّه : أي أحياه (النهاية : ج 5 ص 54 «نشر») .
33- .مَلِقْتُ له وتملّقت : تَوَدّدْتُه (المصباح المنير : ص 579 «ملق») .
34- .كامل الزيارات : ص 393 _ 424 ح 639 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 173 _ 190 ح 30 .

ص: 343

زيارت هفتم

كامل الزيارات_ به نقل از ابو حمزه ثُمالى ، از امام صادق عليه السلام _: هنگامى كه خواستى به سوى قبر حسين عليه السلام بروى ، روز چهارشنبه ، پنج شنبه و جمعه را روزه بگير ، و چون خواستى بيرون بروى ، خانواده و فرزندانت را گِرد بياور و دعاى سفر را بخوان و پيش از بيرون آمدن ، غسل كن و هنگام غسل بگو : خدايا ! من و دلم را پاك گردان و سينه ام را گشاده كن و ذكر و مدح و ثنايت را بر زبانم جارى كن ، كه هيچ نيرويى ، جز از تو نيست و من دانسته ام كه استوارىِ دينم ، تسليم در برابر تو و پيروى از سنّت پيامبر تو و گواهى دادن بر همه پيامبران و فرستادگانت به سوى همه آفريدگان توست . خدايا ! غسلم را نور و پاك كننده ، حِرز و شفا از هر درد و ناراحتى و گزند و بيمارى ، و هر آنچه از آن مى ترسم و بيم دارم ، قرار بده . و چون بيرون آمدى ، بگو : خدايا ! به سوى تو ، روى آورده ام و كارم را به تو سپرده ام و خودم را در برابر تو ، تسليم كرده ام و به تو ، تكيه داده ام و بر تو ، توكّل كرده ام كه پناهگاه و گريزگاهى جز نزد تو نيست . مبارك و والايى . پناهنده تو ، عزيز و ثنايت ، با شُكوه است . سپس بگو : به نام خدا و يارى خدا ، از سوى خدا و به سوى خدا ، در راه خدا و بر دين پيامبر خدا . بر خدا توكّل كردم و به او باز گشتم ؛ پديد آورنده آسمان ها و زمين هاى هفتگانه ، و خداى عرش بزرگ . خدايا ! بر محمّد و خاندان محمّد ، درود فرست و مرا در سفرم ، حفظ كن و به بهترين صورت ، جانشين من ميان خانواده ام باش . خدايا ! به تو روى آوردم و به سوى تو ، بيرون آمدم و بر تو ، وارد شدم و به خير تو ، دست يازيدم و به زيارت حبيب محبوبت ، تقرّب جسته ام . خدايا ! مرا به سبب بدى ام ، از [ رسيدن به ] آنچه نزد خود دارى ، مانع مشو . خدايا ! گناهانم را بيامرز و زشتى هايم را بپوشان و خطاهايم را بزُداى و نيكى هايم را بپذير . و مى گويى : خدايا ! مرا در دژ استوار خود كه هر كس را مى خواهى ، در آن قرار مى دهى ، در آور . خدايا! از هر توش و توانى ، جز تو ، بيزارى مى جويم (سه بار) . و سوره فاتحه (حمد) ، معوذّتين ، «توحيد» ، «قدر» ، آية الكرسى ، سوره «يس» و آخر سوره «حشر» : «اگر اين قرآن را بر كوهى فرو مى فرستاديم ، بى ترديد ، آن را از ترس خدا ، خاشع و شكافته مى ديدى . اين مثال ها را براى مردم مى زنيم ، شايد بينديشند . اوست خدايى كه جز او ، معبودى نيست ، داناى نهان و آشكار است . او بخشنده و مهربان است . او خدايى است كه جز او ، معبودى نيست ؛ فرمان روا ، پاك ، سلامت ، ايمنى بخش ، چيره ، عزّتمند ، بزرگ و صاحب عظمت است . منزّه است خداوند ، از آنچه شريكش قرار مى دهند . اوست خداوند آفريدگار هستى بخش و صورتگر . نيكوترين نام ها ، از آنِ اوست و همه آنچه در آسمان ها و زمين است ، تسبيحگوى اويند ، و اوست عزّتمند حكيم» را بخوان . و [ به موهايت] روغن مزن و سرمه مكش تا به فرات برسى . از سخن گفتن و شوخى بكاه و خداى متعال را فراوان ياد كن و مبادا كه شوخى و بگومگو كنى! پس چون سواره يا پياده بودى ، بگو : خدايا ! من از چيرگى كيفر و سرانجام عذاب و فتنه گم راهى ، به تو پناه مى برم ، و نيز از اين كه با حادثه اى ناخوش ، رو به رو شوم . از در ماندن و شبهه دار شدن ، به تو پناه مى برم ، و نيز از وسوسه شيطان و حادثه هاى ناگوار و شرارت هر شرور ، و از شرّ شيطان هاى جن و اِنس ، و از شرّ هر كس كه پرچم دشمنى با اولياى خدا را بر افرازد ، و نيز از اين كه مرا بيازارند ، يا بر من ، تعدّى كنند و [ خدايا ! ] از شرّ جاسوسان ستمكاران و از شرّ هر شرور و شرّ ابليس و هر كس كه [ مرا ] به دست و زبان ، از كار خير ، باز مى دارد ، به تو پناه مى برم . و هنگامى كه از چيزى ترسيدى ، بگو : هيچ نيرو و توانى نيست جز از خدا . او را حفاظ و مانع خود گرفتم . خدايا ! مرا از شرّ آفريده هايت نگاه دار ، كه من با تو و بنده تو هستم . و چون به فرات رسيدى ، پيش از عبور از آن ، بگو : خدايا ! تو بهترين كسى هستى كه مردمان ، بر او وارد مى شوند و تو _ اى سَرور من _ ، بزرگوارترين كسى هستى كه براى زيارتش به سوى او مى آيند . تو براى هر زائرى ، گراميداشتى نهادى و براى هر ميهمانى ، رهاوردى . من به زيارت قبر فرزند پيامبرت _ كه درودهايت بر او باد _ آمده ام . پس رهاورد مرا ، آزادى ام از آتش ، قرار ده و عملم را از من بپذير و كوششم را سپاس بگزار و بر ره سپردنم به سوى تو ، رحمت آور ، كه هيچ منّتى نمى گذارم ؛ بلكه منّت ، از سوى تو بر من است كه راهى به زيارتش برايم گشودى و مَنزلتش را به من ، شناساندى و مرا حفظ كردى تا به قبر فرزند وليّت رساندى . اميد من به توست . پس بر محمّد و خاندان محمّد ، درود فرست و اميدم را نااميد مكن . من ، نزد تو آمده ام . پس مرا در آرزويم ناكام مگردان و اين را كفّاره گناهان پيشين من ، قرار ده و مرا از ياوران او قرار ده ، اى مهربان ترينِ مهربانان ! سپس از فرات بگذر و بگو : خدايا ! بر محمّد و خاندان محمّد ، درود فرست و كوششم را سپاس بگزار و گناهم را آمرزيده و عملم را پذيرفته ، قرار ده و مرا از خطاها و گناهان ، شستشو ده و دلم را از هر آفتى كه دينم را نابود و يا عملم را باطل مى كند ، پاك گردان ، اى مهربان ترينِ مهربانان ! آن گاه به نينوا (كربلا) مى آيى و بار و بُنه ات را آن جا مى گذارى و روغن نمى زنى و سُرمه نمى كِشى و تا هنگامى كه آن جا هستى ، گوشت نمى خورى . سپس ، به رود [ فرات ] مى آيى و رو به روى درخت خرما[ ى روييده ] بر قبر ، غسل مى كنى . لُنگ و پوشش داشته باش و هنگام غسل ، بگو : خدايا ! من و دلم را پاك و سينه ام را گشاده كن و محبّت و مدح و ثنايت را بر زبانم جارى كن ، كه هيچ جنبش و نيرويى جز از تو نيست و من ، دانستم كه استوارىِ دينم ، تسليم در برابر توست و گواهى دادن بر همه پيامبران و فرستادگانت به سوى همه خلقت كه همگى در راه اند . گواهى مى دهم كه آنان ، پيامبران و فرستادگان تو بر همه بندگان تو هستند . خدايا ! غسلم را نور و پاك كننده و نگه دارنده و شفاى هر درد و ناراحتى و هر گزند و بيمارى و هر آنچه از آن مى ترسم و بيم دارم ، قرار بده . خدايا ! اندامم ، استخوانم ، گوشت و خونم ، مو و پوستم ، مغز و عصبم و آنچه را زمين از من بر دوش مى كشد ، با اين غسل ، پاك بگردان و آن را گواه روز نياز و حاجتم قرار ده . سپس ، پاكيزه ترين لباست را بپوش و چون پوشيدى ، سى مرتبه «اللّه أكبر» بگو و [ سپس ] چنين بگو : ستايش ، ويژه خدايى است كه آهنگِ او كردم و مرا رساند ، و او را خواستم و مرا پذيرفت و مرا رد نكرد ، و رحمتش را خواستم و به من عطا كردى . خدايا ! تو ، دژ ، پناهگاه ، حِرز و اميد و آرزوى منى . خدايى جز تو نيست ، اى پروردگار جهانيان ! هنگامى كه خواستى گام بردارى ، بگو : خدايا ! من ، تو را خواستم . تو هم مرا بخواه . من به سوى تو روى كرده ام . پس روى از من ، مگردان . اگر از من ناخشنودى ، به من باز گرد و بر رفتنم به سوى فرزند حبيبت ، رحم كن . با آن ، خشنودى تو را مى جويم . از من ، خشنود شو و ناكامم مگذار ، اى مهربان ترينِ مهربانان ! آن گاه ، پابرهنه و با آرامش و وقار و همراه با گفتن «اللّه أكبر» و «لا إله إلّا اللّه » و «الحمد للّه » ، و تمجيد و تعظيم خدا و پيامبرش ، و درود فرستادن بر محمّد و خاندانش ، راه برو و بگو : ستايش ، ويژه خداى يكتاى يگانه در همه امور ، آفريدگار خِلقت كه هيچ چيز از امور آفريده ها از او پنهان نمى مانَد و بدون آموزش ، هر چيز را مى داند و درودهاى خدا و فرشتگان مقرّبش و پيامبران فرستاده شده و همه پيام آورانش بر محمّد و اهل بيتش باد كه اوصياى اويند ! ستايش ، ويژه خدايى است كه بر من ، نعمت داد و فضيلت محمّد و خاندانش را به من شناسانْد . خداوند ، بر او و خاندانش درود فرستد ! سپس ، اندكى راه برو و گام هايت را كوتاه بردار و چون بر تَل (بلندى) ايستادى ، رو به روى قبر بِايست و سى مرتبه بگو : «اللّه أكبر ، اللّه أكبر !» و مى گويى : خدايى جز خداوند يكتا نيست ، در علم او و نهايتِ علم او . خدايى جز خداوند يكتا نيست ، پس از علم و نهايت علم او . خدايى جز خداوند يكتا نيست ، با علم و نهايتِ علم او . ستايش ، ويژه خداوند يكتا است ، در علم و نهايتِ علم او . ستايش ، ويژه خداوند است ، پس از علم و نهايتِ علم او . ستايش ، ويژه خداوند است ، با علم و نهايتِ علم او . خداوند را تسبيح مى گويم ، در علم و نهايتِ علم او . خداوند را تسبيح مى گويم ، پس از علم و نهايتِ علم او . خداوند را تسبيح مى گويم ، با علم و نهايتِ علم او . ستايش ، ويژه خداوند است ، با همه ستودنى هايش بر همه نعمت هايش . و خدايى جز خداوند يكتا نيست و خداوند ، بزرگ تر است و سزامند اين نيز هست . خدايى جز خداوند بردبار بزرگوار نيست . خدايى جز خداوند والاى بزرگ نيست . خدايى جز خداوند ، نور آسمان هاى هفتگانه ، نور زمين هاى هفتگانه ، و نور عرشِ بزرگ نيست . ستايش ، ويژه خداى جهانيان است . سلام بر تو ، اى حجّت خدا و فرزند حجّتش ! سلام بر شما ، اى فرشتگان خدا و زائران قبر فرزند پيامبر خدا ! آن گاه ، ده قدم برو و سى «تكبير» بگو و در همان حال راه رفتن ، بگو : خدا را آن قدر به يكتايى توصيف مى كنم كه جز خودِ او كسى شماره نتواند كرد ، پيش و پس از هر كس ، با هر كس و به شماره هر كس . خدا را آن قدر تسبيح مى كنم كه كسى جز خودِ او شماره نتواند كرد ، پيش و پس از هر كس ، با هر كس و به شماره هر كس . خدا را تسبيح مى كنم و او را مى ستايم و يگانه و بزرگ مى شمرم ، پيش و پس از هر كس ، با هر كس و به شماره هر كس ، براى هميشه هميشه . خدايا ! من ، تو را گواه مى گيرم و تو براى گواهى ، كافى هستى . برايم گواه باش كه من ، گواهى مى دهم كه تو ، حق هستى و پيامبرت ، حق است و سخن تو ، حق است و قضاى تو ، حق است و قَدَر تو ، حق است و كار تو ، حق است و بهشت تو ، حق است و آتش تو ، حق است . تو ، ميرانده زندگان و زنده كننده مُردگانى . تو ، برانگيزنده كسانى هستى كه در قبرهايند . تو ، گِرد آورنده مردم براى روزى هستى كه ترديدى در آن نيست . تو از وعده ات ، تخلّف نمى كنى . سلام بر تو ، اى حجّت خدا و فرزند حجّت او ! سلام بر شما ، اى فرشتگان خدا و اى زائران قبر ابا عبد اللّه ! ن گاه ، اندكى با آرامش و وقار و با گفتن «تكبير» و «تهليل» و تمجيد و «تحميد» و بزرگداشت خدا و پيامبرش ، راه برو و گام هايت را كوتاه بردار و چون به درى كه در سمت مشرق است ، رسيدى ، بر درگاه بِايست و بگو : گواهى مى دهم كه جز خداى يگانه بى شريك ، خدايى نيست . گواهى مى دهم كه محمّد _ كه درود خدا بر او و خاندانش باد _ ، بنده و پيامبر او ، و امين خدا بر خلقش ، و سَرور اوّلين و آخرين ، و سَرور پيامبران و فرستادگان است . سلام بر پيامبر خدا ! ستايش ، ويژه خدايى است كه ما را به اين ، ره نمود كه اگر راه نمايى او نبود ، ما هيچ گاه به آن ، ره نمى يافتيم . فرستادگان پروردگارمان ، حق را آورده اند . خدايا ! من ، گواهى مى دهم كه اين ، قبر فرزند حبيب تو و برگزيده خلق توست ؛ او كه به كرامت تو ، دست يافت . با كتابت ، او را بزرگ و مخصوص داشتى و بر وحيت امينش گرداندى و ميراث پيامبران را به او عطا نمودى و او را حجّت بر آفريده هايت ، قرار دادى و او ، جاى عذرى در دعوتش باقى نگذاشت و خونش را در راه تو ، به ميدان آورد تا بندگانت را از گم راهى و نابخردى و نابينايى و دودلى و ترديد ، بِرَهاند و از سقوط و گم راهى ، به هدايت در آورَد . تو مى بينى و ديده نمى شوى كه در بالاترين ديدگاهى . تا آن كه بندگان فريفته دنيايت و آخرت فروشان ، در برابر كمترين بها ، بر او شوريدند و تو و پيامبرت را ناخشنود ساختند و از بندگان منافقت و كسانى كه با كوله بارى از گناه ، سزاوار آتش اند ، اطاعت كردند . خداوند ، قاتلان فرزندان پيامبرت را لعنت كند و عذاب دردناك را بر ايشان ، دوچندان سازد ! سپس ، اندكى نزديك مى شوى و مى گويى : سلام بر تو ، اى وارث آدم ، برگزيده خدا ! سلام بر تو ، اى وارث نوح ، پيامبر خدا ! سلام بر تو ، اى وارث ابراهيم ، دوست خدا ! سلام بر تو ، اى وارث موسى ، هم سخن خدا ! سلام بر تو ، اى وارث عيسى ، روح خدا ! سلام بر تو ، اى وارث محمّد ، حبيب خدا ! سلام بر تو ، اى وارث امير مؤمنان ، على بن ابى طالب ، وصىّ پيامبر خدا ! سلام بر تو ، اى وارث حسن بن علىِ پاك ! سلام بر تو ، اى وارث فاطمه صدّيق_ه ! س_لام ب_ر ت_و اى صدّي_قِ شهيد ! س_لام بر تو ، اى وصىّ خشنود نيكوكار پرهيزگار ! گواهى مى دهم كه نماز بر پا داشتى و زكات پرداختى و امر به معروف و نهى از منكر كردى و خدا را مخلصانه عبادت نمودى تا اَجَلت در رسيد . سلام و رحمت و بركات خدا بر تو ، اى ابا عبد اللّه ! سلام ، بر تو و بر روح هايى كه با تو و در كنار تو جاى گرفته اند ! سلام بر فرشتگان گرداگردِ تو ! سلام بر فرشتگان خدا و زائران قبر فرزند پيامبر خدا ! سپس ، به بارگاه امام عليه السلام داخل شو و هنگام ورود ، بگو : سلام بر فرشتگان مقرّب خدا ! سلام بر فرشتگان فرود آينده خدا ! سلام بر فرشتگان نشاندار خدا ! سلام بر فرشتگانى كه خدمت گُزار اين مزارند و در برابر فرمان خدا ، تسليم اند ! سلام بر تو ، اى فرزند پيامبر خدا و فرزند امين خدا و فرزند برگرفته خالص او ! سلام بر تو ، اى ابا عبد اللّه ! ما ، از آنِ خداييم و به سوى او باز مى گرديم . چه قدر مصيبت تو ، بر پدرت پيامبر خدا ، بزرگ است! چه قدر مصيبت تو ، نزد كسى كه خداى عزوجل را مى شناسد ، بزرگ است! مصيبت تو در ملأ اعلا و نزد پيامبران و فرستادگان خدا ، بسى سنگين است . در اين مصيبت سنگين ، سلام و درود من ، بر تو كه نورى در پشت هاى والا ، و نورى در تاريكى هاى زمين ، و نورى در هوا ، و نورى در آسمان هاى بَرين بودى ! تو نورى تابنده در آسمان هايى كه خاموش نمى شود و تو به هدايت ، گويايى ! سپس ، كمى راه برو و هفت مرتبه «اللّه أكبر» ، هفت مرتبه «لا إله إلّا اللّه » و هفت مرتبه «الحمد للّه » و هفت مرتبه «سبحان اللّه » بگو و هفت مرتبه بگو : «لبّيك داعِىَ اللّه ؛ بلى ، بلى ، اى دعوتگر خدا !» و بگو : اگر پيكرم به هنگام كمك خواهى ات پاسخت نگفت ، دل و گوش و ديده و انديشه و خواستم ، تو را _ كه جانشين پيامبر فرستاده شده ، نواده برگزيده ، راه نماى دانا ، امين خزانه دار ، اداكننده بيانگر ، و مظلومِ زير فشار بودى _ ، پاسخ گفت . از همه ، بُريده ام و به سوى تو ، جدّت ، پدرت و جانشين خلف پس از تو ، آمده ام . دلم در برابر شما ، تسليم است و رأيم تابع شما و يارى ام برايتان ، آماده است تا آن كه خداوند ، بر طبق آيين خود ، حكم برانَد و شما را بر انگيزد . گواهى مى دهم كه شما ، حجّت خدا هستيد ، و رحمت را به سبب شما ، اميد مى برند . پس با شمايم ؛ با شما ، نه با دشمنتان . من ، جزو مؤمنان به شما هستم . قدرت خدا را انكار نمى كنم و خواست او را تكذيب نمى نمايم . آن گاه ، با گام هاى كوتاه ، راه برو تا رو به روى قبر ، بِايستى و قبله ، پشت شانه هايت باشد و رو به رو با او بگو : سلام خدا ، بر تو ! سلام بر محمّد ، امين خدا بر پيامبرانش و كارهاى بزرگش ، پايان بخش گذشته و گشاينده آينده و چيره بر همه اينها ! و سلام و رحمت و بركات خدا بر تو باد ! خدايا ! بر محمّد ، صاحب پيمانت ، خاتم پيامبرانت ، سَرور بندگانت ، امين در سرزمين هايت ، و بهترينِ مردمانت ، درود فرست ، همان گونه كه كتابت را تلاوت كرد و با دشمنت جنگيد تا اَجَلش در رسيد . خدايا ! بر امير مؤمنان ، درود فرست ؛ بنده ات و برادر پيامبرت ؛ كسى كه با علمت ، او را برگزيدى و وى را هدايتگرِ كسانى از خلقت كه خواستى ، كردى و راه نماى هر كس كه با پيامت ، وى را به سويش روانه داشتى ، و با عدل خود ، او را حاكم و سرپرست دينت كردى و فيصله دهنده ميان خلقت به حكم تو ، و چيره بر همه اينها قرار دادى ! سلام و رحمت و بركات خدا بر او باد ! خدايا ! كلماتت را با او ، كامل كن و وعده ات را با او ، محقَّق ساز و دشمنت را با او ، هلاك كن و ما را جزو اوليا و دوستداران او بنويس . خدايا ! ما را از پيروان و ياوران او قرار بده ، و يارانى بر طاعت تو و پيامبرت ، و نيز بر آنچه به او سپردى و بر آنها جانشينش ساختى ، اى پروردگارِ جهانيان ! خدايا ! بر فاطمه ، دختر پيامبرت ، همسر وليّت ، مادر دو نواده : حسن و حسين ، پاك و پاكيزه ، صدّيقه زكيّه ، و سَرور همه زنان بهشتى ، درود فرست ؛ درودى كه جز تو ، كسى را توان شماره آن نباشد . خدايا ! بر حسن بن على ، درود فرست ؛ بنده ات ، فرزند برادر پيامبرت ؛ كسى كه با علمت ، او را برگزيدى و هدايتگرِ هر كس از خلقت كه خواستى ، قرارش دادى و راه نماى كسانى كه او را با پيام هايت ، به سويشان روانه داشتى و با عدل خود ، او را حاكم و سرپرست دينت كردى و فيصله دهنده ميان خلقت به حكم خودت ، قرارش دادى و بر همه اينها چيره ساختى . سلام و رحمت و بركات خدا بر او باد ! خدايا ! بر حسين بن على ، درود فرست ؛ بنده ات ، فرزند برادر پيامبرت ؛ كسى كه با علمت ، او را برگزيدى و هدايتگرِ هر كس از خلقت كه خواستى ، قرارش دادى و راه نماى كسانى كه او را با پيام هايت ، به سويشان روانه داشتى و با عدل خود ، او را حاكم و سرپرست دينت كردى و فيصله دهنده ميان خلقت به حكم خودت ، قرارش دادى و او را بر همه اينها چيره ساختى . سلام و رحمت و بركات خدا بر او باد ! و بر همه امامان ، درود مى فرستى ، همان گونه كه بر حسن عليه السلام و حسين عليه السلام درود فرستادى و مى گويى : خدايا ! كلماتت را با آنها ، كامل كن و وعده ات را با ايشان ، محقَّق ساز و با آنان ، همه دشمنان تو و ايشان را از جن و اِنس ، هلاك كن . خدايا ! از جانب ما ، بهترين پاداشى را كه به بيم دهنده قومى مى دهى ، به آنان بده . خدايا ! ما را پيرو و يار و ياور آنان در اطاعت از تو و پيامبرت ، قرار ده . خدايا ! ما را از كسانى قرار ده كه از نورِ فرود آمده با ايشان ، پيروى مى كنند و زندگى و مرگ ما را ، مانند زندگى و مرگ آنان ، قرار ده و ما را در دنيا و آخرت ، هر جايى كه آنها حضور دارند ، حاضر كن . خدايا ! اين ، مقامى است كه مرا به آن ، گرامى و بزرگ داشتى و رغبت به آن را بر پايه حقيقت ايمانم به تو و پيامبرت ، به من ، عطا نمودى . سپس ، اندكى به قبر ، نزديك مى شوى و مى گويى : سلام بر تو ، اى فرزند پيامبر خدا ! سلام خدا و فرشتگان مقرّب و پيامبران فرستاده شده اش بر تو باد ، هر زمان كه نسيم خوش بوى فرشتگان [ فرود آينده بر قبرت ]مى وزد ! سلام از دل بر آمده مؤمنان بر تو ؛ آنان كه گوياى فضيلت تو هستند ! گواهى مى دهم كه تو ، راست و راستينى و در آنچه به سويش فرا خواندى ، راست گفتى و در آنچه آوردى ، راست گفتى . تو ، خون طلب شده خدا در زمينى . خدايا ! مرا در زمره اوليايت در آور و حضور آنان [در زندگى ام] را و مرقدهايشان را در دنيا و آخرت ، محبوب من بگردان ، كه تو بر هر كارى ، توانايى . و مى گويى : سلام بر تو ، اى ابا عبد اللّه ! خداوند، تو را رحمت كند ، اى ابا عبد اللّه ! درود خدا بر تو باد ، اى ابا عبد اللّه ! سلام بر تو ، اى امام هدايت ! سلام بر تو ، اى پرچم پرهيزگارى ! سلام بر تو ، اى حجّت خدا بر اهل دنيا ! سلام بر تو ، اى حجّت خدا و فرزند حجّت او ! سلام بر تو ، اى خون طلب شده خدا و فرزند او ! سلام بر تو ، اى خون تاوانْ خواسته خدا و فرزند او ! گواهى مى دهم كه تو ، مظلومانه كشته شدى و قاتل تو ، در آتش است . گواهى مى دهم كه تو ، در راه خدا ، آن گونه كه حقّش بود ، جهاد كردى و سرزنش سرزنشگران در تو اثر نكرد و تو ، او را عبادت كردى تا اَجَلت در رسيد . گواهى مى دهم كه شما ، واژه پرهيزگارى و درِ هدايت و حجّت بر خلق او هستيد . گواهى مى دهم كه آن ، در گذشته براى شما بوده و در آينده نيز براى شما خواهد بود . و گواهى مى دهم كه جان ها و سرشت شما ، سرشتى پاك و پاكيزه و نيكويند ، و از يكديگرند و اين، از خداوند و رحمت اوست . خدا را گواه مى گيرم _ و او براى گواهى ، بس است _ و نيز شما را كه من ، به شما ايمان دارم و پيرو شما هستم ، با تمام وجود و همه اعتقادم و تا فرجامِ كارم و بازگشت و قرار گرفتنم [ در سراى آخرتم ] . پس ، از خداى نيكى كننده مهربان مى خواهم كه اين را برايم به كمال برساند . گواهى مى دهم كه شما ، [ پيام خدا را ] رسانديد و خيرخواهى كرديد ، و شكيب ورزيديد و كُشته شديد و حقّتان غصب گرديد ، و به شما بد شد و شكيبايى كرديد . لعنت بر گروهى كه با شما ، مخالفت كردند ، و [ بر ] گروهى كه ولايت شما را انكار كردند ، و [ بر ] گروهى كه آنان را بر ضدّ شما ، پشتيبانى كردند ، و [ بر ] گروهى كه شاهد بودند و [در كنارتان] حاضر نگشتند . ستايش ، ويژه خدايى است كه آتش را جايگاه ايشان قرار داد ؛ و چه بدْ وارد شونده و جايگاه ورودى است ! و چه بد ميهمان و ميزبانى ! و مى گويى : خداوند ، بر تو درود فرستد ، اى ابا عبد اللّه (سه بار) ، و نيز بر جان و پيكرت ! خداوند ، قاتلان تو را لعنت كند ! خداوند ، برهنه كنندگان تو را لعنت كند ! خداوند ، وا گذارندگان تو را لعنت كند ! و خداوند ، لعنت كند هر كس را كه بر كُشتن تو ، يارى داد ، و هر كس را كه به آن ، فرمان داد و در [ريختن] خونت ، شركت جُست ! و خداوند ، لعنت كند هر كس را كه خبر يافت و به آن ، خشنود شد و يا تسليم گشت ! من ، از ولايت ايشان ، به سوى خدا ، بيزارى مى جويم و خدا ، پيامبرش و خاندان پيامبرش را ولىّ خود مى گيرم . و گواهى مى دهم كسانى كه حُرمت تو را شكستند و خون تو را ريختند ، بر زبان پيامبر اُمّى ، لعنت شده اند . خدايا ! كسانى كه پيامبرانت را تكذيب كردند و خونِ خاندان پيامبرت _ كه درودهايت بر ايشان باد _ را ريختند ، لعنت كن . خدايا ! قاتلان امير مؤمنان عليه السلام را لعنت كن و عذاب دردناك را بر ايشان ، دوچندان گردان . خدايا ! قاتلان حسين بن على عليه السلام را و نيز قاتلان ياوران حسين بن على عليه السلام را لعنت كن و با آتش سوزانت ، آنان را بسوزان و شدّت عذابت را به آنان بچشان و عذابت را بر ايشان ، دوچندان گردان و آنان را ، به شدّت ، لعنت كن . خدايا ! بدبختى ات را در ايشان ، جاى بده و از آن جا كه گمان نمى برند ، بر ايشان در آى (هلاكشان كن) و از همان جا كه نمى دانند ، ايشان را بگير و ايشان را سختْ عذاب ده و دشمنان پيامبرت و خاندان پيامبرت را ، به شدّت ، لعن كن . خدايا ! جِبْت و طاغوت و فرعون ها را لعن كن ، كه تو بر هر كارى ، توانايى ! و مى گويى : پدر و مادرم فدايت باد ، اى ابا عبد اللّه ! سفر من با وجود راه دورم ، به سوى توست و اشكم براى تو ، سرازير گشته است و اندوه و گريه و ناله و فرياد و صداى من ، بر توست و آمدنم ، به سوى توست و گناه بزرگم را با تو ، مى پوشانم . به زيارت و ميهمانى تو آمده ام ، در حالى كه پشت خود را [ از بار گناهان ] سنگين كرده ام . پدر و مادرم فدايت باد ، اى سَرور من ! بر تو گريستم ، اى گُزيده خدا و فرزند برگزيده او ! بر من بايسته است بر تو بگِريم كه آسمان ها و زمين ها و كوه ها و درياها ، بر تو مى گِريند . مرا چه عذرى است ، اگر بر تو نگِريم ، كه حبيب پروردگارم و امامان _ كه درودهاى خدا بر ايشان باد _ ، از سدرة المنتهي (1) تا زمين خاكى ، بى تابانه بر تو گريسته اند ؟! پس بر قبر ، دست بكش و بگو : سلام بر تو ، اى ابا عبد اللّه ، اى حسين بن على ، فرزند پيامبر خدا ! سلام بر تو ، اى حجّت خدا و فرزند حجّت او ! گواهى مى دهم كه تو ، بنده و امين خدايى ، خيرخواهانه [ پيام خدا را ]رساندى و امانتدارانه ادا نمودى . صادقانه گفتى و رادمردانه كُشته شدى و با يقين ، درگذشتى . گم راهى را بر هدايت ، مقدّم نداشتى و از حق به باطل ، ميل پيدا نكردى و جز به خداى يگانه ، پاسخ نگفتى . و گواهى مى دهم كه تو ، بر دليلى روشن از پروردگارت بودى . آنچه را فرمان يافته بودى ، رساندى و به حقّ آن ، قيام نمودى و پيشينيان خود را تصديق كردى ، بى آن كه سستى كنى ، يا خوار بدارى . خداوند ، بر تو درود و سلامِ فراوان بفرستد ! خداوند ، جزاى خير صدّيقان را به تو عطا كند ! گواهى مى دهم كه جهاد ، همراه تو ، جهاد است و حق ، با تو و به سوى توست ، و تو ، شايسته آن و معدن آن هستى و ميراث نبوّت ، نزد تو و اهل بيت توست . و گواهى مى دهم كه تو ، رساندى و خيرخواهى كردى و وفا نمودى . با حكمت و اندرز نيكو ، در راه پروردگارت ، جهاد كردى و بر همان عقيده اى كه بودى ، شهيد و شاهد و مشهود گشتى . خداوند ، بر تو درود و سلامِ فراوان فرستد ! گواهى مى دهم كه تو ، پاك و پاكيزه و پاك گشته هستى ؛ از دامانى پاك و پاكيزه و پاك گشته . تو ، پاكى و زمينى كه تو در آنى ، پاك است و حَرَمت نيز پاك است . گواهى مى دهم كه تو ، به دادگرى فرمان دادى و به سوى آن ، فرا خواندى . گواهى مى دهم كه كُشندگان تو ، بدترينِ مردم و ناسپاس ترينِ آنان هستند . من ، تو را در همه گناهانم ، شفيع خودم نزد خداى تو و خود مى كنم و براى همه حاجت ها و مطلوب هايم در دنيا و آخرت ، با تو به خداوند ، روى مى آورم . سپس ، گونه راستت را بر قبر بگذار و بگو : خدايا ! به حقّ اين قبر و كسى كه در آن است ، و به حقّ اين قبرها و آنان كه در آنها جايشان دادى ، از تو مى خواهم كه نام مرا نزد خود ، ميان نام هاى آنان بنويسى و مرا به همان جايى كه ايشان را در مى آورى ، در آورى و مرا از همان جا كه ايشان را بيرون مى آورى ، بيرون آورى ، كه تو بر هر كارى ، توانايى . و مى گويى : پروردگارا ! گناهانم ، مرا ساكت كرده و سخنم را بُريده اند و دليل و عذرى برايم نمانده است . من به گناهانم ، اقرار دارم و در بند گرفتارى ام و رَهين كردارم هستم . به خطاى خود ، چابك و در مقصود خود ، حيران و از همه جا بُريده ام . پروردگارا ! خودم را با وجود تهديدت ، در جايگاه شوربختانِ خوار و گناهكار و گستاخ ، قرار دادم . اى كه مُنزّهت مى دانم ! چه گستاخى ها كه در برابر تو كردم ! و چه فريب ها كه خودم را با آنها گول زدم ! و چه مستى ها كه مرا هلاك كردند ! و چه غفلت ها كه مرا نابود ساختند ! نگاهم ، چه زشت بود و كردارم ، چه وحشتناك ! سَرور من ! بر سقوط و لغزشم رحم كن ، به خاطر روى آوردنم به سويت ، و گونه بر خاكْ ساييدنم ، و پشيمانى ام را بر آنچه كوتاهى كرده ام ، و عذر خطايم را بپذير . بر ناله و اشكم ، رحم كن ، پوزشم را قبول كن و با بردبارى ات ، بر نابخردى ام و با احسانت ، بر خطاهايم و با عفوت ، به من باز گرد . پروردگارا! از سنگ دلى و ضعيف بودن عملم ، به تو گِله مى كنم . بر خواسته ام ، رحم كن كه به گناهانم ، اقرار و به خطاهايم ، اعتراف دارم . اين ، دست و پيشانى من كه براى قصاص ، به تو مى سپارم . پس توبه ام را بپذير و گِره گرفتارى ام را بگشا و بر خشوع و خضوعم ، گسستنم از همه و پيوستن به تو ، اندوهم بر گذشته ام و خاكسارى ام پيشِ رويت و آمدن به خاك قبر فرزند پيامبرت ، رحم كن ، كه تو اميد ، تكيه گاه ، پشتوانه و ساز و برگِ منى . خدايى جز تو نيست . سپس ، سى و پنج «تكبير» مى گويى و دستانت را بالا مى برى و مى گويى : پروردگارا ! از وطنم به قصد تو و فرزند پيامبرت ، حركت كردم و سرزمين ها را به اميد آمرزشت ، در نورديدم . پس _ اى سَرور من _ مايه آرامش و شفيع من باش ، دلسوز من و نجات دهنده من باش ، روزى كه نزد او ، شفاعت كسى سودى ندارد ، جز آن كه از او خشنود باشد [ و تو جزو آنانى ] ؛ روزى كه شفاعتِ شفيعان ، سودى نمى دهد و روزى كه گم راهان مى گويند : نه شفيعى داريم ، نه دوستى صميمى . پس آن روز ، در جايگاهم پيش روى پروردگارم ، نجات دهنده من باش كه جرم من ، بزرگ و مفاصلم ، [ از ترس ، ] لرزان است و گوش هايم ، ناشنوايند و از كارهاى زشتِ پيش فرستاده ام ، سرافكنده هستم . لُختِ مادرزاد هستم و پروردگارم از من ، پرسشگر است . پس آن روز ، شفيع و نجات دهنده من باش ، كه تو را براى روز حاجت و نياز و بينوايى ام ، ذخيره كرده ام . سپس ، گونه چپت را بر قبر بگذار و بگو : خدايا ! بر گريه و زارى ام بر خاك قبر فرزند پيامبرت ، رحم كن ، كه من در جايگاه رحمت تو هستم ، اى پروردگار ! و مى گويى : پدر و مادرم فدايت باد ، اى فرزند پيامبر خدا ! خداوند بر تو درود فرستد ! من ، از قاتل و برهنه كننده تو ، به درگاه خدا ، بيزارى مى جويم . كاش من با تو بودم و به رستگارى بزرگى دست مى يافتم و خونم را در راهت مى دادم و تو را با جانم ، نگاه مى داشتم و ميان كسانى مى بودم كه پيش رويت ، پايدارى كردند ، تا خونم نيز با تو ريخته مى شد و به خوش بختى مى رسيدم و به بهشت ، دست مى يافتم ! و مى گويى : خدا ، لعنت كند كسى را كه به تو تير انداخت ! خدا ، لعنت كند كسى را كه به تو نيزه زد ! خدا ، لعنت كند كسى كه سرت را بُريد ! خدا ، لعنت كند كسى را كه سرت را حمل كرد ! خدا ، لعنت كند كسى را كه با چوب دستى اش بر دندان هاى پيشين تو زد ! خدا ، لعنت كند كسى را كه زنان تو را به گريه انداخت ! خدا ، لعنت كند كسى را كه فرزندان تو را يتيم كرد ! خدا ، لعنت كند كسى را كه عليه تو [ دشمنانت را ] يارى داد ! خدا ، لعنت كند كسى را كه به سوى تو [ همراه دشمنانت ] حركت كرد ! خدا ، لعنت كند كسى را كه تو را از آب فرات ، باز داشت ! خدا ، لعنت كند كسى را كه تو را فريب داد و تنها گذاشت ! خدا ، لعنت كند كسى را كه صداى تو را شنيد و پاسخت را نداد ! خدا ، فرزند [ هند ] جگرخوار را لعنت كند ، و نيز فرزند و ياران و پيروان و ياوران او را ، و همچنين پسر سميّه را ! و خدا ، همه قاتلان تو و قاتلان پدرت و ياوران آنها را لعنت كند و درون و شكم ها و قبرهايشان را آكَنْده از آتش كند و عذابى دردناك ، به آنها بچشانَد ! سپس ، نزد سرش هزار تسبيح امير مؤمنان عليه السلام (2) مى گويى و اگر دوست داشتى ، به طرف پاهايش مى روى و دعاهايى را كه برايت به تفصيل گفتم ، مى خوانى . سپس از پاها به سمت سرش مى روى و چون از نماز [ زيارت ] فارغ شدى ، چنين تسبيح مى گويى : منزّه است آن كه نشانه هايش از ميان نمى روند ! منزّه است آن كه خزانه هايش كاستى نمى پذيرند ! منزّه است آن كه مدّت دار و زوال پذير نيست ! منزّه است آن كه آنچه نزد اوست ، پايان نمى گيرد ! منزّه است خدايى كه فخرش از ميان رفتنى نيست ! منزّه است آن كه در كارش به مشورت با هيچ كس ، نيازى ندارد ! منزّه است آن كه جز او ، خدايى نيست ! سپس به سوى پاهايش مى روى و دستت را بر قبر مى گذارى و مى گويى : خداوند بر تو درود فرستد ، اى ابا عبد اللّه (سه بار) ! شكيبايى ورزيدى و تو ، راستگو و تصديقْ شده اى . خدا ، كسانى را كه با دست ها و زبان هايشان شما را كُشتند ، بكُشد ! و مى گويى : بار خدايا ! پروردگارِ پروردگاران ! فريادرس نيكان ! من به تو پناه جُسته ام . مرا از آتش [ جهنّم ]بِرَهان . اى فرزند پيامبر خدا ! بر تو ميهمان آمده ام و در همه حاجت هاى اُخروى و دنيوى ام ، تو را وسيله توسّلم نزد خدا كرده ام و متوسّلان ، تو را در همه حاجت هايشان ، نزد خداوند ، وسيله قرار مى دهند و بندگانِ سزامند پاداش ، به وسيله تو ، طلب خود را مى گيرند . از ولىّ تو و ولىّ ما مى خواهم كه نصيب مرا از زيارت تو ، درود بر محمّد و خاندان او و آمرزش گناهانم ، قرار دهد . خدايا ! مرا از كسانى قرار ده كه در دنيا و آخرت ، يارى شان مى كنى و براى يارى دينت ، به كارشان مى گيرى . سپس ، گونه هايت را بر قبر مى گذارى و مى گويى : خدايا ! پروردگارِ حسين ! سينه حسين را تسلّى بخش . خدايا ! پروردگارِ حسين ! خون حسين را طلب كن . خدايا ! پروردگارِ حسين ! از خشنود شدگان به قتل حسين ، انتقام بگير . خدايا ! پروردگارِ حسين ! از مخالفان حسين ، انتقام بگير . خدايا ! پروردگارِ حسين ! از شادى كنندگان به قتل حسين ، انتقام بگير . و به پيشگاه خدا ، گريه و زارى مى كنى و لعنت خدا را بر قاتلان حسين عليه السلام و امير مؤمنان عليه السلام مى طلبى و نزد پاهاى امام عليه السلام ، هزار تسبيح فاطمه عليهاالسلام و اگر نتوانستى ، يكصد تسبيح مى گويى و [سپس] مى گويى : منزّه است خداى عزّتمند والا و رفيع ! منزّه است خداى باشُكوه و بزرگ و سِتُرگ ! منزّه است خداى صاحب فرمان روايىِ بزرگ و كهن ! منزّه است خداى داراى فرمان روايى بِشكوه و بزرگ ! منزّه است خدايى كه جامه عزّت و زيبايى ، پوشيده است ! منزّه است خدايى كه رَداى نور و وقار ، در بر كرده است ! منزّه است خدايى كه ردّ پاى مورچه را بر روى سنگِ صاف ، و جنبش پرنده را در هوا مى بيند ! منزّه است خدايى كه چنين است و غير او چنين نيست !سپس به سوى قبر على اكبر عليه السلام برو كه نزديك پاهاى امام حسين عليه السلام است . پس چون بر [ سر قبر ]او ايستادى ، بگو : سلام و رحمت و بركات خدا بر تو ، اى فرزند پيامبر خدا ، و فرزند جانشين پيامبر خدا ، و فرزند دختر پيامبر خدا ! رحمت و بركات دوچندان خدا ، هر گاه كه خورشيد ، طلوع يا غروب مى كند بر تو باد ! سلام بر تو و بر جان و پيكرت ! پدر و مادرم ، فداى كُشته اى كه بدون هيچ جرمى ، ذبح شد ! پدر و مادرم فدايت باد ، كه خونت تا آن جا كه خدا دوست داشت ، بالا رفت ! و پدر و مادرم فدايت باد ، كه پيشِ روى پدرت ، پيكار مى كردى و او ، تو را به حساب خدا مى نهاد و مى گريست و دلش ، آتش گرفته بود ! خونت را با كف دستش ، به كرانه هاى آسمان پاشيد و قطره اى باز نيامد . ناله پدرت بر تو ، آرام نگرفت . براى جدايى ، با تو وداع كرد و جايگاه شما دو تن نزد خدا ، با پدران درگذشته ات و با مادرانت ، در بهشت ، جايگاه نعمت يافتگان است . به درگاه خدا ، از قاتلان و ذبح كنندگان تو ، بيزارى مى جويم . سپس ، خود را روى قبر بينداز و دستت را بر آن بگذار و بگو : سلام خدا و فرشتگان مقرّبش و پيامبران فرستاده شده اش و بندگان شايسته اش بر تو ، اى مولاى من و فرزند مولاى من ! و رحمت و بركات خدا ، نثارت باد ! خداوند بر تو ، خاندان تو ، اهل بيت تو و پدرانت ، پسران و مادرانت ، آن برگزيدگان نيكوكار ؛ همان كسان كه خداوند ، آلودگى را از ايشان زُدود و پاكيزه شان ساخت ، درود فرستد ! سلام بر تو ، اى فرزند پيامبر خدا و فرزند امير مؤمنان و فرزند حسين بن على ! و رحمت و بركات خدا ، نثارت باد ! خدا ، قاتلت را لعنت كند ! خدا ، كسانى را كه حقّتان را سبُك شمردند و شما را كُشتند ، لعنت كند ! خدا ، باقى ماندگان و رفتگانِ آنها را لعنت كند ! جانم فداى شما و مرقدتان ! خداوند ، بر شما درود و سلام فراوان فرستد ! سپس ، گونه ات را بر قبر بگذار و بگو : خداوند ، بر تو درود فرستد ، اى ابو الحسن (سه بار)! پدر و مادرم فدايت ! به زيارت و ميهمانى تو آمده ام و از جنايت هايى كه بر خود كرده ام و كوله بار گناهى كه به پشت گرفته ام ، به تو پناه آورده ام . از ولىّ تو و خودم مى خواهم كه نصيب مرا از زيارت تو ، آزادى از آتش [ دوزخ ] ، قرار دهد . و هر دعايى كه دوست دارى ، مى كنى و از پشت [ قبر ] امام حسين عليه السلام دور مى زنى و به نزد سرش مى آيى . نزد سرش ، دو ركعت نماز بگزار كه در ركعت اوّل ، سوره «حمد» و «يس» و در ركعت دوم ، سوره «حمد» و «الرحمن» را مى خوانى و اگر خواستى ، پشت قبر بخوان ؛ امّا نزد سر ، بهتر است . چون نمازت را به پايان بردى ، بجز آن دو ركعت نماز زيارت كه نزد هر قبرى بايد بخوانى ، هر چه قدر خواستى ، نماز بخوان . و چون از نمازت فارغ شدى ، دستانت را بالا ببر و بگو : خدايا ! ما ايمان آورنده به او و تسليم شده در برابر او ، چنگ زننده به ريسمان او و شناسنده حقّ او ، اقرار كننده به فضيلت او ، بينا به گم راهى مخالفانش و عارف به هدايتى كه او بر آن است ، نزد او آمده ايم . خدايا ! تو را گواه مى گيرم و فرشتگان حاضر در كنارم را نيز گواه مى گيرم كه من به آنان ، ايمان دارم و به قاتلان ايشان ، كفر مى ورزم . خدايا ! آنچه را به زبان مى گويم ، در دلم محقّق و در كردارم ، جلوه گر ساز . خدايا ! مرا از كسانى قرار ده كه در كنار حسين بن على عليه السلام ، استوارگام ماندند ، و مرا جزو كسانى ثبت كن كه كنار او به شهادت رسيدند . خدايا ! كسانى را كه نعمتت را به كفر تبديل كردند ، لعنت كن . منزّهى تو _ اى بردبار _ ، از آنچه ستمكاران در پهنه زمين مى كنند ! اى بزرگ ! مباركى و متعال . جرم بزرگ بندگانت را مى بينى و بر [ عذاب ] آنان عجله نمى كنى . اى بزرگوار ! تو والايى و حاضر ، نه غايب ، و دانا به چيزهايى هستى كه به برگزيدگان و دوستانت مى رسد و [حتّى] آسمان و زمين ، تاب تحمّل آنها را ندارند . اگر مى خواستى ، از آنان ، انتقام مى گرفتى ؛ امّا تو آرام هستى و به گستاخان بر تو و پيامبر و حبيبت ، مهلت دادى و آنان را در زمينت ، جاى دادى و با نعمتت ، غذا دادى ، تا مدّتى كه سر رسيد و زمانى كه برايشان پايان گرفت ، تا كارى را كه تو تقدير كرده بودى ، كامل كنند و اَجَلى را كه تو تعيين كرده بودى ، به پايان ببرند تا آنان را در جايى پست ، براى هميشه به بند كشى ؛ در آتش و آب داغ و چركابه تنِ دوزخيان ، و خار تلخ و سوزان ، و غُل و زنجير ، و خون و چرك پيكر دوزخيان ، و زَقّوم و آب زرد و چرك ، با ماندنى طولانى در روزگارى ، با شعله هاى سوزان در دوزخ ، كه نه چيزى باقى مى گذارد و نه رها مى كند ، و نيز در آب جوشان و جهنّم سوزان . سپس ، خود را روى قبر بينداز و بگو : اى سَرور من ! با بار سنگين گناهان ، نزد تو آمده ام و با آمدنم نزد تو ، به خدايم تقرّب مى جويم ، و نيز با گريه ام بر تو ، و داد و فغان و آه و ناله ام ، و بر خود ، بيمناك نيستم ، به اين اميد كه فرداى قيامت ، تو سپر و پشتوانه ، پناهگاه و نگاهبان ، شفيع و نگهدار من در برابر آتش هستى . من ، از وابستگان شما هستم كه با دشمنتان ، دشمنم و با دوستدارتان ، دوستى مى كنم . بر آن ، زندگى مى كنم و بر آن ، مى ميرم و بر آن ، برانگيخته مى شوم ، إن شاء اللّه ! و پيكرم را به زير آفتاب آورده ام و با خانواده ام ، وداع كرده ام و از خانه و كاشانه ام ، دور افتاده ام و با نزديكى به شما ، نجات را آرزو مى كنم . اميد دارم كه در روزگار [ حكومت ]شما ، باز گردم . اميد مى برم كه فرداى قيامت ، در بهشت خدايم ، به شما و جايگاهتان در كنار پدران درگذشته تان بنگرم . و مى گويى : اى ابا عبد اللّه ! اى حسين ، فرزند پيامبر خدا ! آمده ام تا تو را شفيع خود در درگاه خدا كنم . خدايا ! من با فرزند حبيبت ، از تو شفاعت مى جويم ، و نيز با فرشتگان ضجّه زننده ، گريان و ناله كننده بر او _ كه نه خسته مى شوند و نه ملول ، و از بيم تو ، بيمناك و از عذابت ، بر حذرند ، و روزگار ، آنان را تغيير نمى دهد و پير نمى شوند ، و در اطراف مرقد ، ناله مى زنند و سَرورشان ، آنچه را كه انجام مى دهند و هر جا كه مى روند ، مى بيند ، و اشك چشمشان ، سرازير گشته ، قطع نمى شود و آتش اندوهشان ، خاموش نمى گردد _ ، از تو شفاعت مى جويم . آن گاه ، دستانت را بالا مى برى و مى گويى : خدايا ! من از تو مى خواهم ، مانند خواهش بينواىِ بى چيز و دردمند ذليلى كه جز تو ، كسى را براى بينوايى اش نمى خواهد و اگر رحمت تو به او نرسد ، هلاك مى شود . از تو مى خواهم كه لطفت را به من برسانى ، كه تو خواستارت را ناكام نمى كنى ، مغفرت مى بخشى و گناهان را مى آمرزى . اى سَرور من ! من ، خوارترينِ آفريدگانت نزد تو و خوارترينِ همراهانِ فرزند حبيبت كه بر تو وارد شده اند ، نباشم ؛ چرا كه من به تو ، دل بسته ام و اميد دارم ، و طمعكارم و به غربت آمده ام و زيارت كردم ، به اميد اين كه وقتى مرا به سفر آوردى و اجازه حركت به اين جا را به من دادى ، برايم از سرِ رحمت و تفضّل ، جبران كنى ، اى بخشايشگر و مهربان ! تا مى توانى ، در دعا كردن بكوش و فراوان ، دعا بخوان . سپس ، به يارى خدا ، از زير سقف ، خارج شو و در برابر قبرهاى شهيدان بِايست و با اشاره به همه آنها ، بگو : سلام و رحمت و بركات خدا بر شما باد ! سلام بر شما ، اى اهل قبور ، از جانب ساكنان خانه هاى مؤمنان ! سلام بر شما ، بر آنچه شكيبايى كرديد ، كه چه خوبْ سراى فرجامينى داريد ! سلام بر شما ، اى دوستداران خدا ! سلام بر شما ، اى ياوران خدا و ياوران پيامبرش و ياوران امير مؤمنان و ياوران فرزند پيامبرش و ياوران دينش ! گواهى مى دهم كه شما ، ياوران خدا هستيد ، همان گونه كه خداى عزوجل فرمود : « و بسى پيامبر كه گروه هايى فراوان ، همراه او جنگيدند و از آنچه (مصيبت ها) در راه خدا به آنها رسيد ، سست نشدند و ناتوان نگشتند » . نه سست شديد و نه ناتوان گشتيد تا آن كه خدا را بر راه حق ، ديدار كرديد . خداوند ، بر شما ، روح هايتان و پيكرهايتان ، درود فرستد ! مژده باد شما را به وعده بى تخلّف و تغيير خدايى كه هرگز ، خُلف وعده نمى كند . خداوند ، همان گونه كه به شما وعده داده ، تاوان خون شما را خواهد گرفت . شما خاصّان خداييد كه شما را مخصوص ابا عبد اللّه كرده است . شما ، شهيدان و سعادتمندان هستيد . نزد خدا سعادت يافتيد و به درجه هاى والايى از بهشت ، دست يافتيد ؛ بهشت هايى كه اهل آن ، پير و سال خورده نمى شوند ، و به اقامت در سراى سلامت ، در كنار كسى كه يارى اش داديد ، خشنود شدند . خداوند به شما ، جزاى خيرِ ياورانى را عطا كند كه كنار پيامبر خدا صلى الله عليه و آله پايدارى كردند ! خداوند ، وعده تكريم شما با جاى دادن در جوار و سرايش و در كنار پيامبران ، فرستادگان ، امير مؤمنان و رهبر روسپيدان ، محقَّق سازد ! از خدايى كه مرا به سوى شما آورد و قتلگاه شما را به من نشان داد ، مى خواهم كه آنان را بر سر حوض [ كوثر ] ، سيراب و سيراب كننده ، به من نشان دهد و دشمنان شما را در پايين ترين درجه دوزخ ، به من بنماياند ، كه آنان ، شما را به ستم كُشتند و خواستند حق را نابود كنند و [آن را] از شما به سود پسر سميّه و پسر هند جگرخوار بگيرند . از خدا مى خواهم كه آنان را تشنه و بى آب به من بنمايد ، در بند و زنجير ، و ره سپار به سوى جهنّم . سلام بر شما ، اى ياوران فرزند پيامبر خدا ، از من براى هميشه بودنم ! و سلام بر شما ، براى هميشه روزگار ، هنگامى كه من ، نابود و پوسيده شدم ! بر شما ، سختْ اندوهگينم . چه مصيبت بزرگى به همه دوستداران محمّد و خاندان محمّد صلى الله عليه و آله رسيد ! مصيبت شما ، بزرگ و بى نظير و سِتُرگ و عمومى است . من ، بى تاب شما و دردمند و اندوهگينم . من به خاطر شما ، مصيبت ديده و غمگينم . گوارايتان باد آنچه به شما عطا شد ! گوارايتان باد آنچه بِدان ، سلامتان دادند ! فرشتگان ، بر شما گِريستند و گردِ شما را گرفتند و در لشكرگاه شما ، سُكنا گزيدند و در جايگاه افتادن شما ، جاى گرفتند و بال هايشان را بر شما گستردند و آن جا را تقديس نمودند و هرگز از آن جا نمى روند تا روز ديدار ، روز حشر و نشر (قيامت) . رحمتى از خدا ، بر گِردِ شما چرخيد و با آن ، به شرف آخرت رسيديد . به شوق شما و با بيم [ از حاكمان ]به زيارت شما آمده ام . از خدا مى خواهم كه شما را بر لب حوض [ كوثر ] و در بهشت ، با پيامبران ، فرستادگان ، شهيدان و صالحان به من بنمايد ، كه چه خوبْ همراهانى هستند ! پس در حائر (3) بچرخ ، در حالى كه مى گويى : اى كه نزد او آمده ام و به سوى او از خانه ، خارج شدم و به او پناه آوردم و آهنگِ او كردم و با فرزند پيامبرش به او تقرّب جسته ام ! بر محمّد و خاندان محمّد ، درود فرست و بر من با بهشت و آزادى از آتش [ دوزخ ] ، منّت بگذار . خدايا ! بر غربت و دورى ام از خانه ، رحم آور و بر حركتم به سوى تو و فرزند حبيبت ، رحم كن و مرا كامياب و پيروز ، باز گردان ، در حالى كه عذر و خضوع و خشوعم را نزد پيشوا و سَرور و مولايم ، پذيرفته باشى . به ناله ، گريه ، اندوه ، بى تابى و غمم ، رحم كن و نيز به بى تابى رسيده به قلبم . من با نعمت و لطفى كه به من كردى ، به سوى او بيرون آمدم و نيز با تقويتى كه از من نمودى و خطرى كه از من دور كردى و شبانه روز ، مواظبتم نمودى ، و با حفظ من و بزرگداشتت نسبت به من . هر دريايى را كه پيمودم و هر درّه و دشتى را كه در نورديدم و به هر منزلى كه فرود آمدم ، تو مرا در آب و خشكى بُردى ، و تو بودى كه مرا رساندى و موفّق كردى و كفايتم نمودى ، و با فضل و حفظ تو رسيدم و منّت تو را در همه اينها مى بَرَم و ردّ پاى من ، نام من و شخص من ، نزد تو مكتوب است . ستايش ، از آنِ توست در آنچه مرا بِدان آزمودى و آنچه با من كردى . خدايا ! بر هراسم از تو ، رحم كن ، و [نيز] بر جايگاهم پيشِ رويت و اظهار دوستى ام . و توسّل مرا به فرزند حبيبت ، گُزيده و برگرفته از خلقت ، و نيز توجّه مرا به سوى تو ، بپذير . عذرم و توبه ام از گناهان بزرگِ پيشين را بپذير و عيب ها ، گناهان و اسراف بر خودم ، مانع تو از آن [ پذيرش ] نشود . اگر از من ناخشنودى ، از من ، خشنود شو ، و اگر بر من خشمگينى ، به من باز گرد ، كه تو بر هر كارى ، توانايى . خدايا ! «من و پدر و مادرم را بيامرز» و «بر آن دو ، رحم كن ، همان گونه كه مرا در كودكى پروراندند» و از سوى من ، جزاى خيرشان بده . خدايا ! در برابر احسان آن دو ، به ايشان ، احسان كن و جزاى گناهانشان را آمرزش ، قرار ده . خدايا ! آن دو را با رحمتت ، به بهشت در آور و چهره هايشان را بر عذابت ، حرام بدار و مرقدشان را خُنَك و قبرشان را وسيع قرار ده و جايگاهشان را در پهنه رحمتت و جوار حبيبت محمّد صلى الله عليه و آله ، به من نشان ده .

.


1- .سدرة المنتهي : درختي است در بالاترين جاي بهشت قرار دارد كه علوم گذشتگان و آيندگان به آن منتهي مي شود
2- .تسبيح امير مؤمنان عليه السلام در حديث 3246 تفسير شده است . در اين باره ، ر . ك: ج 12ص 7 .
3- .حائر : حَرَم ؛ حريم مرقد ؛ محدوده نشانْدار مَزار .

ص: 344

. .

ص: 345

. .

ص: 346

. .

ص: 347

. .

ص: 348

. .

ص: 349

. .

ص: 350

. .

ص: 351

. .

ص: 352

. .

ص: 353

. .

ص: 354

. .

ص: 355

. .

ص: 356

. .

ص: 357

. .

ص: 358

. .

ص: 359

. .

ص: 360

. .

ص: 361

. .

ص: 362

. .

ص: 363

. .

ص: 364

. .

ص: 365

. .

ص: 366

. .

ص: 367

. .

ص: 368

. .

ص: 369

. .

ص: 370

. .

ص: 371

. .

ص: 372

. .

ص: 373

. .

ص: 374

. .

ص: 375

. .

ص: 376

. .

ص: 377

. .

ص: 378

. .

ص: 379

. .

ص: 380

. .

ص: 381

. .

ص: 382

. .

ص: 383

. .

ص: 384

. .

ص: 385

. .

ص: 386

. .

ص: 387

. .

ص: 388

. .

ص: 389

. .

ص: 390

الزِّيارَةُ الثّامِنَةُالمزار الكبير :زِيارَةٌ اُخرى لَهُ عليه السلام مُختَصَرَةٌ ، يُزارُ بِها في كُلِّ يَومٍ ، وفي كُلِّ شَهرٍ ، ويُزارُ بِها عِندَ قائِمِ الغَرِيِّ (1) ؛ فَقَد جاءَ فِي الأَثَرِ أنَّ رَأسَ الحُسَينِ عليه السلام هُناكَ ، وأنَّ الصّادِقَ جَعفَرَ بنَ مُحَمَّدٍ عليه السلام زارَهُ هُناكَ بِهذِهِ الزِّيارَةِ ، وصَلّى عِندَهُ أربَعَ رَكَعاتٍ . تَأتي مَشهَدَهُ _ صَلَّى اللّهُ عَلَيهِ _ بَعدَ اغتِسالِكَ ولِباسُكَ أطهَرُ ثِيابِكَ ، فَإِذا وَقَفتَ عَلى قَبرِهِ فَاستَقبِلهُ بِوَجهِكَ ، وَاجعَلِ القِبلَةَ بَينَ كَتِفَيكَ ، وقُل : السَّلامُ عَلَيكَ يَابنَ رَسولِ اللّهِ ، السَّلامُ عَلَيكَ يَابنَ أميرِ المُؤمِنينَ ، السَّلامُ عَلَيكَ يَابنَ الصِّدّيقَةِ الطّاهِرَةِ سَيِّدَةِ نِساءِ العالَمينَ ، السَّلامُ عَلَيكَ يا مَولايَ يا أبا عَبدِ اللّهِ ، ورَحمَةُ اللّهِ وبَرَكاتُهُ . أشهَدُ أنَّكَ أقَمتَ الصَّلاةَ وآتَيتَ الزَّكاةَ ، وأمَرتَ بِالمَعروفِ ونَهَيتَ عَنِ المُنكَرِ ، وتَلَوتَ الكِتابَ حَقَّ تِلاوَتِهِ ، وجاهَدتَ فِي اللّهِ حَقَّ جِهادِهِ ، وصَبَرتَ عَلَى الأَذى في جَنبِهِ مُحتَسِبا حَتّى أتاكَ اليَقينُ . وأشهَدُ أنَّ الَّذينَ خالَفوكَ وحارَبوكَ ، وأنَّ الَّذينَ خَذَلوكَ ، وَالَّذينَ قَتَلوكَ ، مَلعونونَ عَلى لِسانِ النَّبِيِّ الاُمِّيِّ ، وقَد خابَ مَنِ افتَرى ، لَعَنَ اللّهُ الظّالِمينَ لَكُم مِنَ الأَوَّلينَ وَالآخِرينَ ، وضاعَفَ عَلَيهِمُ العَذابَ الأَليمَ . أتَيتُكَ يا مَولايَ يَابنَ رَسولِ اللّهِ ، زائِرا عارِفا بِحَقِّكَ ، مُوالِيا لِأَولِيائِكَ ، مُعادِيا لِأَعدائِكَ ، مُستَبصِرا بِالهُدَى الَّذي أنتَ عَلَيهِ ، عارِفا بِضَلالَةِ مَن خالَفَكَ ، فَاشفَع لي عِندَ رَبِّكَ . ثُمَّ انكَبَّ عَلَى القَبرِ ، وضَع خَدَّكَ عَلَيهِ ، وتَحَوَّل إلى عِندِ الرَّأسِ ، وقُل : السَّلامُ عَلَيكَ يا حُجَّةَ اللّهِ في أرضِهِ وسَمائِهِ ، صَلَّى اللّهُ عَلى روحِكَ الطَّيِّبَةِ وجَسَدِكَ الطّاهِرِ ، وعَلَيكَ السَّلامُ يا مَولايَ ورَحمَةُ اللّهِ وبَرَكاتُهُ . ثُمَّ تَحَوَّل إلى عِندِ الرِّجلَينِ فَزُر عَلِيَّ بنَ الحُسَينِ صَلَواتُ اللّهِ عَلَيهِما ، وقُل : السَّلامُ عَلَيكَ يا مَولايَ وَابنَ مَولايَ ورَحمَةُ اللّهِ وبَرَكاتُهُ ، لَعَنَ اللّهُ مَن ظَلَمَكَ ، ولَعَنَ مَن قَتَلَكَ ، وضاعَفَ عَلَيهِمُ العَذابَ الأَليمَ . ثُمَّ ادعُ بِما أرَدتَ وزُرِ الشُّهَداءَ مُنحَرِفا مِن عِندِ الرِّجلَينِ إلَى القِبلَةِ ، فَقُل : السَّلامُ عَلَيكُم أيُّهَا الصِّدّيقونَ ، السَّلامُ عَلَيكُم أيُّهَا الشُّهَداءُ الصّابِرونَ ، أشهَدُ أنَّكُم جاهَدتُم في سَبيلِ اللّهِ ، وصَبَرتُم عَلَى الأَذى في جَنبِ اللّهِ ، ونَصَحتُم للّهِِ ولِرَسولِهِ ولِابنِ رَسولِهِ حَتّى أتاكُمُ اليَقينُ . أشهَدُ أنَّكُم أحياءٌ عِندَ رَبِّكُم تُرزَقونَ ، جَزاكُمُ اللّهُ عَنِ الإِسلامِ وأهلِهِ أفضَلَ جَزاءِ المُحسِنينَ ، وجَمَعَ بَينَنا وبَينَكُم في مَحَلِّ النَّعيمِ . ثُمَّ امضِ إلى قَبرِ العَبّاسِ بنِ أميرِ المُؤمِنينَ عليهماالسلام ، فَإِذا أتَيتَهُ فَقِف (2) عَلَيهِ ، وقُل : السَّلامُ عَلَيكَ يَابنَ أميرِ المُؤمِنينَ ، السَّلامُ عَلَيكَ أيُّهَا العَبدُ الصّالِحُ ، المُطيعُ للّهِِ ولِرَسولِهِ . أشهَدُ أنَّكَ قَد جاهَدتَ ونَصَحتَ وصَبَرتَ حَتّى أتاكَ اليَقينُ ، لَعَنَ اللّهُ الظّالِمينَ لَكُم مِنَ الأَوَّلينَ وَالآخِرينَ ، وألحِقهُم بِدَرَكِ الجَحيمِ . ثُمَّ صَلِّ في مَسجِدِهِ تَطَوُّعا ما أحبَبتَ ، وَانصَرِف . فَإِذا أرَدتَ وَداعَ سَيِّدِنا أبي عَبدِ اللّهِ عليه السلام عِندَ انصِرافِكَ مِن مَشهَدِهِ ، فَقِف عَلى قَبرِهِ كَما وَقَفتَ عَلَيهِ أوَّلاً ، وقُل : السَّلامُ عَلَيكَ يا مَولايَ يا أبا عَبدِ اللّهِ ، هذا أوانُ انصِرافي ، غَيرَ راغِبٍ عَنكَ ولا مُستَبدِلٍ بِكَ غَيرَكَ ، وأستَودِعُكَ اللّهَ وأقرَأُ عَلَيكَ السَّلامَ ، آمَنّا بِاللّهِ وبِالرَّسولِ وبِما جِئتَ بِهِ ودَلَلتَ عَلَيهِ ، اللّهُمَّ اكتُبنا مَعَ الشّاهِدينَ . اللّهُمَّ لا تَجعَل زِيارَتي هذِهِ آخِرَ العَهدِ مِنّي بِزِيارَتِهِ ، وَارزُقنِي العَودَ إلَيهِ أبدَا ما أحيَيتَني ، فَإِذا تَوَفَّيتَني فَاحشُرني مَعَهُ ، وَاجمَع بَيني وبَينَهُ في جَنّاتِ النَّعيمِ . (3)

.


1- .قائم الغري: هو مسجد الحنّانة، وهو الموضع الذى وضعوا فيه رأسه عليه السلام عند ذهابهم به إلى ابن زياد لعنه اللّه (بحارالأنوار: ج 101 ص 257).
2- .في المصدر : «قفت» ، والتصويب من بحار الأنوار .
3- .المزار الكبير : ص 517 ح 11 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 256 ح 40 .

ص: 391

زيارت هشتم

المزار الكبير :امام عليه السلام ، زيارت ديگرى دارد كه مختصر است و مى توان او را با آن ، در هر روز و هر ماه ، زيارت كرد و امام حسين عليه السلام را در «قائم الغَرىّ» (1) نيز با آن ، زيارت مى كنند . در گزارش ها آمده كه آن (قائم الغرى) ، جايگاه سر امام حسين عليه السلام است و امام جعفر صادق عليه السلام هم ، امام حسين عليه السلام را در آن جا با اين زيارت نامه ، زيارت كرده و در آن جا ، چهار ركعت نماز خوانده است . پس از غسل و پوشيدن پاكيزه ترين لباس هايت ، به مرقد شريفش _ كه درودهاى خدا بر او باد _ مى آيى و هنگامى كه بر سرِ قبرش ايستادى ، به آن رو كن و قبله را ميان شانه هايت قرار ده و بگو : سلام بر تو ، اى فرزند پيامبر خدا ! سلام بر تو ، اى فرزند امير مؤمنان ! سلام بر تو ، اى فرزند صدّيقه طاهره ، سَرور زنان جهانيان ! سلام بر تو ، اى مولاى من ، اى ابا عبد اللّه ! و رحمت و بركات خدا نثار تو باد ! گواهى مى دهم كه نماز بر پا داشتى و زكات پرداختى و امر به معروف و نهى از منكر كردى و كتاب (قرآن) را آن گونه كه شايسته آن بود ، تلاوت كردى و در راه خدا ، آن گونه كه بايد ، جهاد كردى و بر آزارهاى آن راه ، شكيب ورزيدى و به حساب خدا نهادى تا اَجَلت در رسيد . و گواهى مى دهم كه مخالفان تو و نبرد كنندگان با تو و وا گذارندگان تو و قاتلان تو ، بر زبان پيامبر اُمّى ، لعنت شده اند و هر كس تهمت بزند ، ناكام مى شود . خدا ، ستمكاران به شما ، از آغاز تا انجام را لعنت كند و عذاب دردناك را بر آنان ، دوچندان سازد ! اى مولاى من ، اى فرزند پيامبر خدا ! به قصد زيارت تو و با شناخت حقّت به نزد تو آمده ام ، دوستدارِ دوستانت و دشمن دشمنانت ، با بينش به هدايتى كه تو بر آنى و شناخت گم راهىِ مخالفانت . پس مرا نزد خدايت ، شفاعت كن . آن گاه ، خود را بر روى قبر مى اندازى و گونه ات را بر آن مى گذارى و به سوى سر امام عليه السلام مى گردى و مى گويى : سلام بر تو ، اى حجّت خدا در زمين و آسمانش ! خداوند ، بر روح پاك و پيكر پاكيزه ات ، درود فرستد و بر تو _ اى مولاى من _ ، سلام و رحمت و بركات خدا باد ! آن گاه ، به سوى پاها برو و فرزند حسين ، على اكبر _ كه درودهاى خدا بر آن دو باد _ را زيارت كن و بگو : سلام بر تو ، اى مولاى من و فرزند مولاى من! و رحمت خدا و بركات او نثار تو باد ! خدا ، ستمكارِ بر تو و قاتلِ تو را لعنت كند و عذاب دردناك را بر ايشان ، دوچندان سازد ! سپس ، هر دعايى خواستى ، بكن و از پاها به سوى قبله ، كج شو و شهيدان [ ديگر ] را زيارت كن و بگو : سلام بر شما ، اى مؤمنان راستين ! سلام بر شما ، اى شهيدان شكيبا ! گواهى مى دهم كه شما ، در راه خدا جهاد كرديد و بر آزار آن ، شكيب ورزيديد و براى خدا و پيامبر و فرزندش ، خيرخواهى كرديد تا اَجَلتان در رسيد . گواهى مى دهم كه شما ، زنده ايد و نزد خدايتان ، روزى مى خوريد . خداوند ، از جانب اسلام و مسلمانان ، بهترين جزاى نيكوكاران را به شما عنايت كند و ما و شما را در سراى نعمت جاويد ، گِرد آورد ! پس از آن ، به سوى قبر عبّاس عليه السلام ، فرزند امير مؤمنان عليه السلام ، برو و چون به آن جا رسيدى ، بر سر قبر (نزد سرش) بِايست و بگو : سلام بر تو ، اى فرزند امير مؤمنان ! سلام بر تو ، اى بنده شايسته و مطيع خدا و پيامبرش ! گواهى مى دهم كه تو ، جهاد و خيرخواهى كردى و شكيب ورزيدى تا اَجَلت در رسيد . خدا ، ستمكارانِ به شما ، از آغاز تا انجام را لعنت كند و آنان را به دَرَك جحيم (طبقات زيرين دوزخ) ، بپيوندد ! سپس در مسجدش دو ركعت نماز مستحبّى و به شكل دلخواه ، بخوان و باز گرد . و چون خواستى كه هنگام بازگشت ، با سَرورمان ابا عبد اللّه عليه السلام ، وداع كنى ، بر قبرش بِايست ، همان گونه كه هنگام ورود ايستاده بودى و بگو : سلام بر تو ، اى مولاى من ، اى ابا عبد اللّه ! اكنون ، هنگام بازگشت من است ؛ امّا نه از سرِ بى رغبتى و جاى گزين كردن ديگرى به جاى تو . تو را به خدا مى سپارم و بر تو ، سلام مى دهم . به خدا و پيامبر و آنچه آوردى و به آن ره نمودى ، ايمان داريم . خدايا ! ما را در كنار شاهدان بنويس . خدايا ! اين زيارتم را آخرين زيارت من، قرار مده و تا هر گاه كه زنده ام ، بازگشت به نزد او را روزى ام كن و چون مرا قبضِ روح كردى ، با او محشورم ساز و من و او را در بهشت هاى نعمت جاويد ، گِرد آور .

.


1- .قائم الغَرىّ ، همان مسجد حنّانه است و آن ، جايى است كه سرِ مبارك امام عليه السلام را هنگام رفتن به سوى ابن زياد _ كه لعنت خدا بر او باد _ در آن نهادند .

ص: 392

. .

ص: 393

. .

ص: 394

الزِّيارَةُ التّاسِعَةُمصباح الزائر :تَقِفُ عَلى بابِ قُبَّتِهِ الشَّريفَةِ وتَقولُ : اللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ ، وأعطِني في هذَا المَقامِ ، رَغبَتي عَلى حَقيقَةِ إيماني بِكَ وبِرَسولِكَ وبِوُلاةِ أمرِكَ ، الحَرَمُ حَرَمُ اللّهِ وحَرَمُ رَسولِهِ وحَرَمُكَ يا مَولايَ ، أتَأذَنُ لي بِالدُّخولِ إلى حَرَمِكَ ؟ فَإِن لَم أكُن لِذلِكَ أهلاً فَأَنتَ لِذلِكَ أهلٌ ، عَن إذنِكَ يا مَولايَ أدخُلُ حَرَمَ اللّهِ وحَرَمَكَ . ثُمَّ تَدخُلُ وتَجعَلُ الضَّريحَ بَينَ يَدَيكَ ، وتَستَقبِلُهُ بِوَجهِكَ ، وتَقولُ : السَّلامُ عَلَيكَ يا وارِثَ آدَمَ صَفوَةِ اللّهِ ، السَّلامُ عَلَيكَ يا وارِثَ نوحٍ نَبِيِّ اللّهِ ، السَّلامُ عَلَيكَ يا وارِثَ إبراهيمَ خَليلِ اللّهِ ، السَّلامُ عَلَيكَ يا وارِثَ موسى كَليمِ اللّهِ ، السَّلامُ عَلَيكَ يا وارِثَ عيسى روحِ اللّهِ ، السَّلامُ عَلَيكَ يا وارِثَ مُحَمَّدٍ حَبيبِ اللّهِ ، السَّلامُ عَلَيكَ يا وارِثَ عَلِيٍّ أميرِ المُؤمِنينَ ، السَّلامُ عَلَيكَ يا وارِثَ الحَسَنِ الشَّهيدِ سِبطِ رَسولِ اللّهِ ، السَّلامُ عَلَيكَ يَابنَ رَسولِ اللّهِ ، السَّلامُ عَلَيكَ يَابنَ البَشيرِ النَّذيرِ ، وَابنَ سَيِّدِ الوَصِييّنَ ، السَّلامُ عَلَيكَ يَابنَ فاطِمَةَ سَيِّدَةِ نِساءِ العالَمينَ . السَّلامُ عَلَيكَ يا أبا عَبدِ اللّهِ ، السَّلامُ عَلَيكَ يا خِيَرَةَ اللّهِ وَابنَ خِيَرَتِهِ ، السَّلامُ عَلَيكَ يا ثَأرَ اللّهِ وَابنَ ثَأرِهِ ، السَّلامُ عَلَيكَ أيُّهَا الوِترُ المَوتورُ ، السَّلامُ عَلَيكَ أيُّهَا الإِمامُ الهادِي الزَّكِيُّ وعَلَى الأَرواحِ الَّتي حَلَّت بِفِنائِكَ ، وأقامَت في جِوارِكَ ، ووَفَدَت مَعَ زُوّارِكَ ، السَّلامُ عَلَيكَ مِنّي ما بَقيتُ وبَقِيَ اللَّيلُ وَالنَّهارُ ، فَلَقَد عَظُمَت بِكَ الرَّزِيَّةُ ، وجَلَّ المُصابُ فِي المُؤمِنينَ وَالمُسلِمينَ ، وفي أهلِ السَّماواتِ أجمَعينَ ، وفي سُكّانِ الأَرَضينَ ، فَإِنّا للّهِِ وإنّا إلَيهِ راجِعونَ ، وصَلَواتُ اللّهِ وبَرَكاتُهُ وتَحِيّاتُهُ عَلَيكَ وعَلى آبائِكَ الطَّيِّبينَ المُنتَجَبينَ ، وعَلى ذَرارِيِّهِمُ الهُداةِ المَهدِيّينَ . السَّلامُ عَلَيكَ يا مَولايَ وعَلَيهِم ، وعَلى روحِكَ وعَلى أرواحِهِم ، وعَلى تُربَتِكَ وعَلى تُربَتِهِم ، اللّهُمَّ لَقِّهِم رَحمَةً ورِضوانا ورَوحا ورَيحانا . السَّلامُ عَلَيكَ يا مَولايَ يا أبا عَبدِ اللّهِ ، يَابنَ خاتَمِ النَّبِيّينَ وَابنَ سَيِّدِ الوَصِيّينَ يَابنَ سَيِّدَةِ نِساءِ العالَمينَ ، السَّلامُ عَلَيكَ يا شَهيدُ يَابنَ الشَّهيدِ ، يا أخَا الشَّهيدِ ، يا أبَا الشُّهَداءِ ، اللّهُمَّ بَلِّغهُ عَنّي في هذِهِ السّاعَةِ وفي هذَا اليَومِ ، وفي هذَا الوَقتِ وفي كُلِّ وَقتٍ ، تَحِيَّةً كَثيرَةً وسَلاما ، سَلامُ اللّهِ عَلَيكَ ورَحمَةُ اللّهِ وبَرَكاتُهُ ، يَابنَ سَيِّدِ العالَمينَ ، وعَلَى المُستَشهَدينَ مَعَكَ ، سَلاما مُتَّصِلاً مَا اتَّصَلَ اللَّيلُ وَالنَّهارُ . السَّلامُ عَلَى الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ الشَّهيدِ ، السَّلامُ عَلى عَلِيِّ بنِ الحُسَينِ الشَّهيدِ ، السَّلامُ عَلَى العَبّاسِ بنِ أميرِ المُؤمِنينَ الشَّهيدِ ، السَّلامُ عَلَى الشُّهَداءِ مِن وُلدِ أميرِ المُؤمِنينَ ، السَّلامُ عَلَى الشُّهَداءِ مِن وُلدِ الحَسَنِ ، السَّلامُ عَلَى الشُّهَداءِ مِن وُلدِ الحُسَينِ ، السَّلامُ عَلَى الشُّهَداءِ مِن وُلدِ جَعفَرٍ وعَقيلٍ ، السَّلامُ عَلى كُلِّ مُستَشهَدٍ مَعَهُم مِنَ المُؤمِنينَ ، اللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ ، وبَلِّغهُم عَنّي تَحِيَّةً كَثيرَةً وسَلاما . السَّلامُ عَلَيكَ يا رَسولَ اللّهِ ، أحسَنَ اللّهُ لَكَ العَزاءَ في وَلَدِكَ الحُسَينِ ، السَّلامُ عَلَيكِ يا فاطِمَةُ ، أحسَنَ اللّهُ لَكِ العَزاءَ في وَلَدِكِ الحُسَينِ ، السَّلامُ عَلَيكَ يا أميرَ المُؤمِنينَ ، أحسَنَ اللّهُ لَكَ العَزاءَ في وَلَدِكَ الحُسَينِ ، السَّلامُ عَلَيكَ يا أبا مُحَمَّدٍ الحَسَنِ ، أحسَنَ اللّهُ لَكَ العَزاءَ في أخيكَ الحُسَينِ ، يا مَولايَ يا أبا عَبدِ اللّهِ ، أنَا ضَيفُ اللّهِ وضَيفُكَ ، وجارُ اللّهِ وجارُكَ ، ولِكُلِّ ضَيفٍ وجارٍ قِرىً (1) ، وقِرايَ في هذَا الوَقتِ أن تَسأَلَ اللّهَ سُبحانَهُ وتَعالى أن يَرزُقَني فَكاكَ رَقَبَتي مِنَ النّارِ ، إنَّهُ سَميعُ الدُّعاءِ ، قَريبٌ مُجيبٌ . ثُمَّ قَبِّلِ الضَّريحَ وَانتَقِل إلى عِندِ الرَّأسِ ، وقِف عِندَهُ وقُل : السَّلامُ عَلَيكَ يا صَريعَ العَبرَةِ السّاكِبَةِ ، السَّلامُ عَلَيكَ يا قَرينَ المُصيبَةِ الرّاتِبَةِ ، بِاللّهِ اُقسِمُ لَقَد طَيَّبَ اللّهُ بِكَ التُّرابَ ، وأعظَمَ بِكَ المُصابَ ، وأوضَحَ بِكَ الكِتابَ وجَعَلَكَ وجَدَّكَ وأباكَ ، واُمَّكَ وأخاكَ وأبناءَكَ ، عِبرَةً لِاُولِي الأَلبابِ ، أشهَدُ أنَّكَ تَسمَعُ الخِطابَ وتَرُدُّ الجَوابَ . فَصَلَّى اللّهُ عَلَيكَ يَابنَ المَيامَينِ (2) الأَطيابِ ، وها أنَا ذا نَحوَكَ قَد أتَيتُ ، وإلى فِنائِكَ التَجَأتُ ، أرجو بِذلِكَ القُربَةَ إلَيكَ ، وإلى جَدِّكَ وأبيكَ ، فَصَلَّى اللّهُ عَلَيكَ يا إمامي وَابنَ إمامي ، كَأَنّي بِكَ يا مَولايَ في عَرَصاتِ (3) كَربَلاءَ ، تُنادي فَلا تُجابُ ، وتَستَغيثُ فَلا تُغاثُ ، وتَستَجيرُ فَلا تُجارُ ، يا لَيتَني كُنتُ مَعَكَ فَأَفوزَ فَوزا عَظيما . اللّهُمَّ صَلِّ عَلى روحِهِ وجَسَدِهِ ، وبَلِّغهُ عَنّي تَحِيَّةً وسَلاما ، ورَحمَةً وبَرَكَةً ورِضوانا ، وخَيرا دائِما وغُفرانا ، إنَّكَ سَميعُ الدُّعاءِ قَريبٌ مُجيبٌ . ثُمَّ انكَبَّ عَلَى القَبرِ فَقَبِّلهُ ، وقُل : بِأَبي أنتَ واُمّي يَابنَ رَسولِ اللّهِ ، يا أبا عَبدِ اللّهِ ، لَقَد عَظُمَتِ المُصيبَةُ ، وجَلَّتِ الرَّزِيَّةُ بِكَ عَلَينا ، وعَلى أهلِ السَّماواتِ وَالأَرضِ ، فَلَعَنَ اللّهُ اُمَّةً أسرَجَت وألجَمَت وتَهَيَّأَت لِقِتالِكَ ، يا مَولايَ يا أبا عَبدِ اللّهِ ، قَصَدتُ حَرَمَكَ ، وأتَيتُ مَشهَدَكَ ، أسأَلُ اللّهَ بِالشَّأنِ الَّذي لَكَ عِندَهُ ، وبِالمَحَلِّ الَّذي لَكَ لَدَيهِ ، أن يُصَلِّيَ عَلى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ ، وأن يَجعَلَني مَعَكُم فِي الدُّنيا وَالآخِرَةِ . [ثُمَّ صَلِّ رَكعَتَينِ عِندَ الرَّأسِ ، تَقرَأُ فيهِما ما أحبَبتَ ، وَادعُ اللّهَ بِما أرَدتَ ، ثُمَّ قُم وَامضِ وسَلِّم عَلى عَلِيِّ بنِ الحُسَينِ ، وعَلَى الشُّهَداءِ مِن أصحابِ الحُسَينِ عليه السلام ، بِما ذَكَرناهُ أوَّلاً] (4) ، ثُمَّ ارفَع رَأسَكَ ، وصَلِّ عَلَيهِ بِهذِهِ الصَّلاةِ صَلَّى اللّهُ عَلَيهِ : اللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ ، وصَلِّ عَلَى الحُسَينِ المَظلومِ الشَّهيدِ ، قَتيلِ العَبَراتِ ، وأسيرِ الكُرُباتِ (5) ، صَلاةً نامِيَةً زاكِيَةً مُبارَكَةً ، يَصعَدُ أوَّلُها ولا يَنفَدُ آخِرُها ، أفضَلَ ما صَلَّيتَ عَلى أحَدٍ مِن أولادِ الأَنبِياءِ وَالمُرسَلينَ ، يا رَبَّ العالَمينَ . اللّهُمَّ صَلِّ عَلَى الإِمامِ الشَّهيدِ ، المَقتولِ المَظلومِ المَخذولِ ، وَالسَّيِّدِ القائِدِ وَالعابِدِ الزّاهِدِ ، الوَصِيِّ الخَليفَةِ ، الإِمامِ الصِّدّيقِ ، الطُّهرِ الطّاهِرِ ، الطَّيِّبِ المُبارَكِ ، وَالرَّضِيِّ المَرضِيِّ ، وَالتَّقِيِّ الهادِي المَهدِيِّ (6) ، سِبطِ الرَّسولِ وقُرَّةِ (7) عَينِ البَتولِ صَلَّى اللّهُ عَلَيهِ وآلِهِ وسَلَّمَ . اللّهُمَّ صَلِّ عَلى سَيِّدي ومَولايَ كَما عَمِلَ بِطاعَتِكَ ، ونَهى عَن مَعصِيَتِكَ ، وبالَغَ في رِضوانِكَ ، وأقبَلَ عَلى إيمانِكَ ، غَيرَ قابِلٍ فيكَ عُذرا ، سِرّا وعَلانِيَةً ، يَدعُو العِبادَ إلَيكَ ، ويَدُلُّهُم عَلَيكَ ، وقامَ بَينَ يَدَيكَ ، يَهدِمُ الجَورَ بِالصَّوابِ ، ويُحيِي السُّنَّةَ بِالكِتابِ ، فَعاشَ في رِضوانِكَ مَكدودا (8) ، ومَضى عَلى طاعَتِكَ وفي أولِيائِكَ مَكدوحا (9) ، وقَضى إلَيكَ مَفقودا ، لَم يَعصِكَ في لَيلٍ ولا نَهارٍ ، بَل جاهَدَ فيكَ المُنافِقينَ وَالكُفّارَ . اللّهُمَّ فَاجزِهِ خَيرَ جَزاءِ الصّادِقينَ الأَبرارِ ، وضاعِف عَلَيهِمُ العَذابَ ، ولِقاتِليهِ العِقابَ ، فَقَد قاتَلَ كَريما ، وقُتِلَ مَظلوما ، ومَضى مَرحوما ، يَقولُ : أنَا ابنُ رَسولِ اللّهِ مُحَمَّدٍ ، وَابنُ مَن زَكّى وعَبَدَ ، فَقَتَلوهُ بِالعَمدِ المُعتَمَدِ ، قَتَلوهُ عَلَى الإِيمانِ ، وأطاعوا في قَتلِهِ الشَّيطانَ ، ولَم يُراقِبوا فيهِ الرَّحمنَ . اللّهُمَّ فَصَلِّ عَلى سَيِّدي ومَولايَ صَلاةً تَرفَعُ بِها ذِكرَهُ ، وتُظهِرُ بِها أمرَهُ ، وتُعَجِّلُ بِها نَصرَهُ ، وَاخصُصهُ بِأَفضَلِ قِسَمِ الفَضائِلِ يَومَ القِيامَةِ ، وزِدهُ شَرَفا في أعلى عِلِّيّينَ ، وبَلِّغهُ أعلى شَرَفِ المُكَرَّمينَ ، وَارفَعهُ مِن شَرَفِ رَحمَتِكَ في شَرَفِ المُقَرَّبينَ فِي الرَّفيعِ الأَعلى ، وبَلِّغهُ الوَسيلَةَ وَالمَنزِلَةَ الجَليلَةَ ، وَالفَضلَ وَالفَضيلَةَ ، وَالكَرامَةَ الجَزيلَةَ . اللّهُمَّ وَاجزِهِ عَنّا أفضَلَ ما جازَيتَ إماما عَن رَعِيَّتِهِ ، وصَلِّ عَلى سَيِّدي ومَولايَ كُلَّما ذُكِرَ وكُلَّما لَم يُذكَر . يا سَيِّدي ومَولايَ ، أدخِلني في حِزبِكَ وزُمرَتِكَ ، وَاستَوهِبني مِن رَبِّكَ ورَبّي ، فَإِنَّ لَكَ عِندَ اللّهِ جاها وقَدرا ومَنزِلَةً رَفيعَةً ، إن سَأَلتَ اُعطيتَ ، وإن شَفَعتَ شُفِّعتَ ، اللّهَ اللّهَ في عَبدِكَ ومَولاكَ ، لا تُخَلِّني عِندَ الشَّدائِدِ وَالأَهوالِ ، لِسوءِ عَمَلي وقَبيحِ فِعلي وعَظيمِ جُرمي ؛ فَإِنَّكَ أمَلي ورَجائي ، وثِقَتي ومُعتَمَدي ، ووَسيلَتي إلَى اللّهِ رَبّي ورَبِّكَ ، لَم يَتَوَسَّلِ المُتَوَسِّلونَ إلَى اللّهِ بِوَسيلَةٍ هِيَ أعظَمُ حَقّا ، ولا أوجَبُ حُرمَةً ، ولا أجَلُّ قَدرا عِندَهُ ، مِنكُم أهلَ البَيتِ ، لا خَلَّفَنِيَ اللّهُ عَنكُم بِذُنوبي ، وجَمَعَني وإيّاكُم في جَنَّةِ عَدنٍ الَّتي أعَدَّها لَكُم ولِأَولِيائِكُم ، إنَّهُ خَيرُ الغافِرينَ ، وأرحَمُ الرّاحِمينَ . اللّهُمَّ أبلِغ سَيِّدي ومَولايَ تَحِيَّةً وسَلاما ، وَاردُد عَلَينا مِنهُ السَّلامَ ، إنَّكَ جَوادٌ كَريمٌ ، وصَلِّ عَلَيهِ كُلَّما ذُكِرَ السَّلامُ وكُلَّما لَم يُذكَر ، يا رَبَّ العالَمينَ . ثُمَّ صَلِّ رَكعَتَينِ لِلزِّيارَةِ ، وَادعُ بَعدَهُما بِما قَدَّمناهُ عَقيبَ صَلاةِ زِيارَتِهِ الاُولى وشَرَحناهُ ، وزُر بَعدَ ذلِكَ عَلِيَّ بنَ الحُسَينِ عليه السلام ، وَالشُّهَداءَ _ أيضا _ عَلى ذلِكَ الوَجهِ الَّذي ذَكَرناهُ هُناكَ وحَرَّرناهُ ، وكَذلِكَ فِي الوَداعِ وما جَرى مَجراهُ . (10)

.


1- .قَرَيْتُ الضَّيْفَ قِرىً : أحسنت إليه (الصحاح : ج 6 ص 2491 «قرا») .
2- .اليُمْنُ : البركة ، يُمن فهو ميمون (النهاية : ج 5 ص 302 «يمن») .
3- .عَرْصَةُ الدار : ساحتها ، وهي البقعة الواسعة التي ليس فيها بناء ، والجمع عرصات (المصباح المنير : ص 402 «عرص») .
4- .ما بين المعقوفين أثبتناه من بحار الأنوار .
5- .مَكْرُوب : مهموم ، والكُرْبة اسم منه (المصباح المنير : ص 529 «كرب») .
6- .زاد في بحار الأنوار هنا : «الزاهد الذائد المجاهد العالم إمام الهدى» .
7- .في المصدر : «ثمرة» بدل «قرّة» ، والتصويب من بحار الأنوار .
8- .الكَدُّ : الإتعاب (النهاية : ج 4 ص 155 «كدد») .
9- .الكَدْحُ : السعي والحِرصُ والعمل (النهاية : ج 4 ص 155 «كدح») .
10- .مصباح الزائر : ص 245 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 222 ح 34 .

ص: 395

زيارت نُهم

مصباح الزائر :بر درگاه گنبد شريف مى ايستى و مى گويى : خدايا ! بر محمّد و خاندان محمّد ، درود فرست و در اين جايگاه ، آنچه را كه بنا به حقيقت ايمانم به تو و پيامبرت و اختيارْدارانِ كارت ، به آن رغبت دارم ، به من عطا كن . حرم ، حرم خدا و حرم پيامبر او و حرم توست ، اى مولاى من ! آيا اجازه ورود به حَرَمت را به من مى دهى ؟ اگر من ، سزاوار اين ورود نباشم ، تو سزاوار اين اجازه هستى . با اجازه تو ، به حرم خدا و حرم تو وارد مى شوم ، اى مولاى من ! سپس ، وارد مى شوى و ضريح را جلويت قرار مى دهى و به آن ، رو مى كنى و مى گويى : سلام بر تو ، اى وارث آدم ، برگزيده خدا ! سلام بر تو ، اى وارث نوح ، پيامبر خدا ! سلام بر تو ، اى وارث ابراهيم ، دوست خدا ! سلام بر تو ، اى وارث موسى ، هم سخن خدا ! سلام بر تو ، اى وارث عيسى ، روح خدا ! سلام بر تو ، اى وارث محمّد ، حبيب خدا ! سلام بر تو ، اى وارث على ، امير مؤمنان ! سلام بر تو ، اى وارث حسنِ شهيد ، نوه پيامبر خدا ! سلام بر تو ، اى فرزند پيامبر خدا ! سلام بر تو ، اى فرزند بشارت دهنده و بيم دهنده و فرزند سَرور وصيّان ! سلام بر تو ، اى فرزند فاطمه ، سَرور زنان جهانيان ! سلام بر تو ، اى ابا عبد اللّه ! سلام بر تو ، اى گزيده خدا و فرزند گزيده او ! سلام بر تو ، اى خون خدا و فرزند خون خدا ! سلام بر تو ، اى خون انتقام ناگرفته ! سلام بر تو ، اى امام راه نما و پاك ، و بر جان هايى كه گِرد تو جاى گرفته اند و در همسايگى تو اقامت گزيده اند و كسانى كه با زائرانت آمده اند ! از من به تو سلام ، تا هر زمان كه بمانم و شب و روز بمانَد ! سوگ تو ، بزرگ است و مصيبتت بر مؤمنان و مسلمانان و همه آسمانيان و ساكنان زمين ، سِتُرگ است . ما ، از آنِ خداييم و به سوى او باز مى گرديم . درودها و بركات و تحيّات خداوند ، بر تو ، و بر پدران پاك و برگزيده ات ، و بر فرزندان ره نماى ره يافته ايشان باد ! سلام بر تو ، اى مولاى من و بر ايشان و بر روح تو و ارواح ايشان ، و بر خاك تو و خاك ايشان ! خدايا ! رحمت و خشنودى و روح و ريحان را به ايشان بنماى . سلام بر تو ، اى مولاى من ، اى ابا عبد اللّه ! اى فرزند خاتم پيامبران و فرزند سَرور وصيّان! اى فرزند سَرور زنان جهانيان ! سلام بر تو ، اى شهيد فرزند شهيد ! اى برادر شهيد ! اى پدر شهيد ! خدايا! سلام و تحيّت فراوان مرا اكنون و امروز و هر زمان ، به او برسان . سلام و رحمت و بركات خدا بر تو ، اى فرزند سَرور جهانيان ، و بر شهيدان همراه تو ؛ سلامى پيوسته ، به درازاى شب و روز ! سلام بر حسين بن على شهيد ! سلام بر على بن حسين شهيد ! سلام بر عبّاس ، فرزند امير مؤمنان شهيد ! سلام بر فرزندان شهيد امير مؤمنان ! سلام بر فرزندان شهيد حسن ! سلام بر فرزندان شهيد حسين ! سلام بر فرزندان شهيدِ جعفر و عقيل ! سلام بر هر مؤمن شهيد با ايشان ! خدايا ! بر محمّد و خاندانش ، درود فرست و از جانب من ، تحيّت و سلام فراوان به ايشان برسان . سلام بر تو ، اى پيامبر خدا ! خدا ، عزايت را در مصيبت فرزندت حسين ، نيكو بدارد . سلام بر تو ، اى فاطمه ! خدا ، عزايت را در مصيبت فرزندت حسين ، نيكو بدارد . سلام بر تو ، اى امير مؤمنان ! خدا ، عزايت را در مصيبت فرزندت حسين ، نيكو بدارد . سلام بر تو ، اى ابو محمّد ، حسن ! خدا ، عزايت را در مصيبت برادرت حسين ، نيكو بدارد . اى مولاى من ، اى ابا عبد اللّه ! من ، ميهمان خدا و ميهمان تو هستم ، پناهنده به خدا و به تو هستم ، و براى هر ميهمان و پناهنده اى ، اِكرامى است . اِكرام مرا در اين وقت ، درخواستت از خداى سبحان و متعال ، قرار ده تا آزادى ام را از آتش [ دوزخ ] ، روزىِ من كند كه او شنونده دعا ، نزديك و اجابت كننده است . سپس ، ضريح را ببوس و به نزد سر امام عليه السلام برو و بِايست و بگو : سلام بر تو ، اى فِتاده اشك هاى ريزان ! سلام بر تو ، اى همراه مصيبت هاى هميشگى ! به خدا سوگند ياد مى كنم كه خداوند ، خاك را با تو پاكيزه ساخت و مصيبت را با تو ، بزرگ نمود و كتاب را با تو ، روشن كرد و تو ، جدّت ، پدرت ، مادرت ، برادرت و پسرانت را اُسوه خردمندان ، قرار داد . گواهى مى دهم كه تو ، سخن ما را مى شنوى و پاسخ مى دهى . خداوند ، بر تو درود فرستد ، اى فرزند خجستگان پاك ! اكنون ، من به سوى تو آمده ام و به عرصه تو ، پناه آورده ام و با آن ، نزديكى به تو و جدّت و پدرت را اميد مى برم . خداوند ، بر تو درود فرستد ، اى امام و فرزند امام من ! اى مولاى من ! گويى در صحنه هاى كربلا ، كنار تو هستم كه ندا مى دهى ، امّا پاسخى نمى يابى ، و يارى مى خواهى ، امّا يارى نمى شوى ، و پناه مى طلبى ، امّا پناه داده نمى شوى . اى كاش با تو بودم و به رستگارى بزرگى دست مى يافتم ! خدايا ! بر روح و پيكر او ، درود فرست و تحيّت و سلام مرا به او برسان ، و نيز رحمت و بركت و خشنودى و خير هميشگى و آمرزش را ، كه تو شنونده دعا ، نزديك و اجابت كننده اى . سپس ، خود را بر روى قبر بينداز و آن را ببوس و بگو : پدر و مادرم فدايت باد ، اى فرزند پيامبر خدا ، اى ابا عبد اللّه ! مصيبتِ رسيده به تو ، بزرگ ، و سوگ تو بر ما و آسمانيان و زمينيان ، سِتُرگ است . خدا ، لعنت كند كسانى را كه اسب ها را زين كردند و لگام زدند و براى جنگ با تو ، آماده گشتند ! اى مولاى من ، اى ابا عبد اللّه ! آهنگِ حَرَمت را كردم و به مرقدت آمدم . از خداوند ، به حقّ منزلتى كه نزد او دارى و به اعتبارى كه پيش او دارى ، مى خواهم كه بر محمّد و خاندان محمّد ، درود فرستد و مرا در دنيا و آخرت ، با شما قرار دهد . سپس نزد سر امام عليه السلام ، دو ركعت نماز بگزار و هر سوره اى را كه دوست داشتى ، در آن بخوان و هر دعايى خواستى ، بكن . سپس ، برخيز و برو و بر على اكبر عليه السلام و ديگر ياران شهيدِ حسين عليه السلام ، سلام بده ، همان گونه كه در آغاز ، ذكر كرديم . (1) سپس سرت را بلند كن و با اين درود بر امام _ كه خدا بر او درودفرستد _ ، درود فرست : خدايا ! بر محمّد و خاندان محمّد ، درود فرست و بر حسين مظلومِ شهيد ، كُشته اشك ها و اسير غم ها ، درود فرست ؛ درودى بالنده ، پاكيزه و مبارك ، كه آغاز آن ، تا آسمانْ اوج گيرد ، بى آن كه انجامش ، پايان پذيرد ؛ برترين درودى كه بر يكى از فرزندان پيامبران و فرستادگانت مى فرستى ، اى خداى جهانيان ! خدايا ! بر امام شهيد ، مقتول مظلوم ، وانهاده ، سَرور رهبر ، عابد زاهد ، وصىّ جانشين [ پيامبر ] ، پيشواى راستين ، پاك و پاكيزه ، منزّه مبارك ، خشنود پسنديده ، پرهيزگار راه نماى ره يافته ، نوه پيامبر صلى الله عليه و آله و روشنى چشم بتول ، درود فرست . خدايا ! بر سَرور و مولايم درود فرست ، همان گونه كه به طاعت تو عمل كرد و از معصيت تو ، نهى كرد و در [ جلب ] رضايتت ، تا به انتها كوشيد و با ايمان ، به تو روى آورد ، بى آن كه عذرى را در باره ات بپذيرد ، چه نهان و چه آشكار . بندگان را به سوى تو خواند و به تو ، ره نمونشان ساخت و پيشِ رويت ايستاد و ستم را با درستى ، منهدم كرد و با قرآن ، سنّت را احيا كرد و براى رضايت تو ، با سختى زيست و بر طاعت تو ، در گذشت و ميان دوستان ، كوشا بود و در پايان ، از دست ما رفت و ناپيدا شد . در هيچ شب و روزى ، تو را سرپيچى نكرد ؛ بلكه به خاطر تو با منافقان و كافران ، جهاد كرد . خدايا ! او را به بهترين جزاى راستان نيكوكار ، پاداش بده و بر آنان (منافقان و كافران) ، عذاب را و براى قاتلانش ، عِقاب را دوچندان كن ، كه با بزرگوارى جنگيد و مظلوم ، كشته شد و رحمت شده ، در گذشت ، در حالى كه مى گفت : «من ، فرزند پيامبر خدا ، محمّد ، هستم ؛ پسر كسى كه صدقه داد و عبادت كرد» و او را با قصد و عزم ، در حالى كه بر ايمان بود ، كُشتند ، و اين كار را براى اطاعت از شيطان و بدون در نظر آوردن [ خداى ] رحمان كردند . خدايا ! بر سَرور و مولاى من ، درودى فرست كه يادش با آن ، بر فراز آيد و امرش با آن ، آشكار شود و يارى اش را با آن ، پيش اندازى . او را روز قيامت ، به برترين فضيلت هاى قسمت شده ، مخصوص بدار و بر بزرگى اش در بالاترين جايگاه قرب ، بيفزاى و او را به بالاترين درجه مكرّمان درگاهت برسان و به شرف رحمتت ، او را ميان منزلگه والايى ها ، بالا و نزديك تر ببر و او را به مقام شفاعت ، منزلتِ بشكوه ، و فضل و فضيلت و كرامت فراوان برسان . خدايا ! او را از جانب ما ، پاداش بده ، به بهترين پاداشى كه از سوى رعاياى يك رهبر به او مى دهى ، و بر سَرور و مولايم درود فرست ، خواه به ياد آيد يا نيايد . سَرور و مولاى من ! مرا در حزب و گروه خود ، در آور و از خدايت و خدايم ، بخشش گناهانم را بخواه ، كه تو نزد خداوند ، مقام و قدر و منزلت والايى دارى . اگر بخواهى ، مى دهد ، و اگر شفاعت كنى ، شفاعتت را مى پذيرد . به حقّ خدايىِ خدا ، بنده و وابسته ات را در نظر آور و مرا در سختى ها و هراس هاى پديد آمده از بدكارى ام ، كارهاى زشتم و جرم بزرگم ، تنها مگذار كه تو اميد ، آرزو ، تكيه گاه ، پشتوانه و وسيله من به سوى خداوند ، پروردگار من و تو ، هستى . متوسّلان به خدا ، به وسيله اى متوسّل نشده اند كه نزد خدا حقّش بزرگ تر ، احترامش لازم تر و منزلتش جليل تر از شما اهل بيت باشد . خداوند ، مرا به دليل گناهانم ، از شما جا نگذارد و مرا و شما را در بهشت جاويد _ كه براى شما و دوستدارانتان آماده ساخته _ گِرد آورد ، كه او بهترينِ آمرزشگران و مهربان ترينِ مهربانان است . خدايا ! بر سَرور و مولايم ، درود و سلام بفرست و پاسخ او را به ما باز گردان ، كه تو بخشنده و بزرگوارى . بر او درود فرست ، خواه سلامى ذكر شود يا نشود ، اى خداى جهانيان! سپس ، دو ركعت نماز زيارت بخوان و پس از آن ، دعايى را كه در پىِ نماز زيارت نخست ، پيش تر آورديم و شرح داديم ، بخوان و پس از آن ، على اكبر عليه السلام و نيز [ ديگر ] شهيدان را به همان گونه اى كه در آن جا ذكر كرديم و آورديم ، زيارت كن و در وداع نيز به همان گونه عمل كن .

.


1- .اين بند را از بحار الأنوار ، نقل كرده ايم .

ص: 396

. .

ص: 397

. .

ص: 398

. .

ص: 399

. .

ص: 400

. .

ص: 401

. .

ص: 402

. .

ص: 403

. .

ص: 404

. .

ص: 405

. .

ص: 406

الزِّيارَةُ العاشِرَةُالمزار الكبير 1 :التَّوَجُّهُ إلى مَشهَدِ أبي عَبدِ اللّهِ الحُسَينِ صَلَواتُ اللّهِ عَلَيهِ وشَرائِطُهُ : فَإِذا خَرَجتَ مِنَ الكوفَةِ أو غَيرِها مُتَوَجِّها نَحوَ مَشهَدِ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ صَلَواتُ اللّهِ عَلَيهِ ، أو مِن مَنزِلِكَ ، أو مِن حَيثُ تَوَجَّهتَ ، فَكُن عَلَى السُّنَنِ الَّذي قَدَّمنا وَصفَهُ ، مِنَ الصَّمتِ إلّا مِن ذِكرِ اللّهِ تَعالى ، وما يَتَعَلَّقُ بِهِ مِنَ الكَلامِ المَحمودِ ، وَاهجُرِ اللَّهوَ وَاللَّعِبَ ، وَاجتَنِبِ المَلَذَّ مِنَ الطَّعامِ وَالشَّرابِ ، وَاقتَصِر عَلَى المُقيمِ لِلرَّمَقِ مِمّا عَداهُ . . . وُرودُ كَربَلاءَ ومَوضِعُ النُّزولِ مِنها وَالغُسلُ : فَإِذا وَرَدتَ _ إن شاءَ اللّهُ _ أرضَ كَربَلاءَ ، فَانزِل مِنها بِشاطِئِ العَلقَمِيِّ ، ثُمَّ اخلَع ثِيابَ سَفَرِكَ ، وَاغتَسِل مِنهُ غُسلَ الزِّيارَةِ مَندوبا ، وَصفُ هذِهِ النِّيَّةِ لِهذَا الغُسلِ بِقَلبِكَ : «أغتَسِلُ غُسلَ زِيارَةِ الحُسَينِ عليه السلام مَندوبا قُربَةً إلَى اللّهِ» وتَكونُ النِّيَّةُ مُقارَنَةً لِلفِعلِ ، وقُل وأنتَ تَغتَسِلُ : بِسمِ اللّهِ وبِاللّهِ ، وفي سَبيلِ اللّهِ ، وعَلى مِلَّةِ رَسولِ اللّهِ صَلَّى اللّهُ عَلَيهِ وآلِهِ ، اللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ ، وطَهِّر قَلبي ، وزَكِّ عَمَلي ، ونَوِّر بَصَري ، وَاجعَل غُسلي هذا طَهورا ، وحِرزا وشِفاءً مِن كُلِّ داءٍ وسُقمٍ ، وآفَةٍ وعاهَةٍ ، ومِن شَرِّ ما أحذَرُ ، إنَّكَ عَلى كُلِّ شَيءٍ قَديرٌ . اللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ ، وَاغسِلني مِنَ الذُّنوبِ كُلِّها ، وَالآثامِ وَالخَطايا ، وطَهِّر جِسمي وقَلبي مِن كُلِّ آفَةٍ يُمحَقُ (1) بِها ديني ، وَاجعَل عَمَلي خالِصا لِوَجهِكَ يا أرحَمَ الرّاحِمينَ . اللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ ، وَاجعَلهُ لي شاهِدا يَومَ حاجَتي وفَقري وفاقَتي ، إنَّكَ عَلى كُلِّ شَيءٍ قَديرٌ . فَاقرَأ «إِنَّ_آ أَنزَلْنَاهُ فِى لَيْلَةِ الْقَدْرِ» . فَإِذا فَرَغتَ مِنَ الغُسلِ فَالبَس ما طَهُرَ مِن ثِيابِكَ ، ثُمَّ تَوَجَّه إلَى المَشهَدِ عَلى ساكِنِهِ السَّلامُ ، وعَلَيكَ السَّكينَةُ وَالوَقارُ ، وأنتَ مُتَحَفٍّ (2) خاضِعٌ ذَليلٌ ، تُكَبِّرُ اللّهَ تَعالى وتُحَمِّدُهُ ، وتُسَبِّحُهُ وتَستَغفِرُهُ ، وتُكثِرُ مِنَ الصَّلاةِ عَلى نَبِيِّهِ مُحَمَّدٍ وآلِه الطّاهِرينَ عليهم السلام . بابُ وُرودِ المَشهَدِ : فَإِذَا انتَهَيتَ إلى بابِهِ فَقِف عَلَيهِ وكَبِّر أربَعا ، ثُمَّ قُل : اللّهُمَّ إنَّ هذا مَقامٌ أكرَمتَني بِهِ وشَرَّفتَني ، اللّهُمَّ فَأَعطِني فيهِ رَغبَتي ، عَلى حَقيقَةِ إيماني بِكَ وبِرَسولِكَ عَلَيهِ السَّلامُ . ثُمَّ أدخِل رِجلَكَ اليُمنى قَبلَ اليُسرى ، وقُل : بِسمِ اللّهِ وبِاللّهِ وفي سَبيلِ اللّهِ وعَلى مِلَّةِ رَسولِ اللّهِ صَلَّى اللّهُ عَلَيهِ وآلِهِ ، اللّهُمَّ أنزِلني مُنزَلاً مُبارَكا وأنتَ خَيرُ المُنزِلينَ . ثُمَّ امشِ حَتّى تَدخُلَ الصَّحنَ ، فَإِذا دَخَلتَهُ فَكَبِّر أربَعا وتَوَجَّه إلَى القِبلَةِ ، وَارفَع يَدَيكَ ، وقُل : اللّهُمَّ إنّي إلَيكَ تَوَجَّهتُ ، وإلَيكَ خَرَجتُ ، وإلَيكَ وَفَدتُ ، ولِخَيرِكَ تَعَرَّضتُ ، وبِزِيارَةِ حَبيبِ حَبيبِكَ إلَيكَ تَقَرَّبتُ ، اللّهُمَّ فَلا تَمنَعني خَيرَ ما عِندَكَ لِشَرِّ ما عِندي . اللّهُمَّ اغفِر لي ذُنوبي ، وكَفِّر عَنّي سَيِّئاتي ، وحُطَّ عَنّي خَطيئاتي ، وَاقبَل حَسَناتي . ثُمَّ اقرَأ الحَمدَ ، وَالمُعَوِّذَتَينِ ، و «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ» (3) ، و «إِنَّ_آ أَنزَلْنَاهُ» (4) ، وآيَةَ الكُرسِيِّ ، وآخِرَ الحَشَرِ : «لَوْ أَنزَلْنَا هَ_ذَا الْقُرْءَانَ عَلَى جَبَلٍ لَّرَأَيْتَهُ خَاشِعًا مُّتَصَدِّعًا مِّنْ خَشْيَةِ اللَّهِ وَ تِلْكَ الْأَمْثَ_لُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ * هُوَ اللَّهُ الَّذِى لَا إِلَ_هَ إِلَا هُوَ عَ__لِمُ الْغَيْبِ وَالشَّهَ_دَةِ هُوَ الرَّحْمَ_نُ الرَّحِيمُ * هُوَ اللَّهُ الَّذِى لَا إِلَ_هَ إِلَا هُوَ الْمَلِكُ الْقُدُّوسُ السَّلَ_مُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَيْمِنُ الْعَزِيزُ الْجَبَّارُ الْمُتَكَبِّرُ سُبْحَ_نَ اللَّهِ عَمَّا يُشْرِكُونَ * هُوَ اللَّهُ الْخَالِقُ الْبَارِئُ الْمُصَوِّرُ لَهُ الْأَسْمَآءُ الْحُسْنَى يُسَبِّحُ لَهُ مَا فِى السَّمَ_وَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ» . (5) وتُصَلّي رَكعَتَينِ تَحِيَّةَ المَشهَدِ ، وصِفَةُ النِّيَّةِ لَها أن تُضمِرَ بِقَلبِكَ : «اُصَلّي تَحِيَّةَ المَشهَدِ مَندوبا قُربَةً إلَى اللّهِ» . فَإِذا فَرَغتَ وسَبَّحتَ ، فَقُل : الحَمدُ للّهِِ الواحِدِ فِي الاُمورِ كُلِّها ، خالِقِ الخَلقِ ، لَم يَعزُب عَنهُ شَيءٌ مِن اُمورِهِم ، عالِمِ كُلِّ شَيءٍ بِغَيرِ تَعليمٍ ، وصَلَواتُ اللّهِ وصَلَواتُ مَلائِكَتِهِ ، وأنبِيائِهِ ورُسُلِهِ ، وجَميعِ خَلقِهِ ، وسَلامُهُ وسَلامُ جَميعِ خَلقِهِ ، عَلى مُحَمَّدٍ المُصطَفى وأهلِ بَيتِهِ . الحَمدُ للّهِِ الَّذي بِنِعمَتِهِ تَتِمُّ الصّالِحاتُ ، الحَمدُ للّهِِ الَّذي أنعَمَ عَلَيَّ وعَرَّفَني فَضلَ مُحَمَّدٍ وأهلِ بَيتِهِ صَلَّى اللّهُ عَلَيهِ وعَلَيهِم ، ورَحمَةُ اللّهِ وبَرَكاتُهُ . اللّهُمَّ أنتَ خَيرُ مَن وَفَدَ إلَيهِ الرِّجالُ ، وشُدَّت إلَيهِ الرِّحالُ ، وأنتَ يا سَيِّدي أكرَمُ مَأتِيٍّ وأكرَمُ مَزورٍ ، وقَد جَعَلتَ لِكُلِّ آتٍ تُحفَةً ، فَاجعَل تُحفَتي بِزِيارَةِ قَبرِ وَلِيِّكَ وَابنِ بِنتِ نَبِيِّكَ وحُجَّتِكَ عَلى خَلقِكَ ، فَكاكَ رَقَبَتي مِنَ النّارِ . اللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدِ وآلِ مُحَمَّدٍ وتَقَبَّل عَمَلي ، وَاشكُر سَعيي ، وَارحَم مَسيري مِن أهلي ، بِغَيرِ مَنٍّ اللّهُمَّ مِنّي عَلَيكَ ، بَل لَكَ المَنُّ عَلَيَّ ، إذ جَعَلتَ لِيَ السَّبيلَ إلى زِيارَةِ وَلِيِّكَ ، وعَرَّفتَني فَضلَهُ ، وحَفِظتَني حَتّى بَلَّغتَني . اللّهُمَّ وقَد أتَيتُكَ وأمَّلتُكَ ، فَلا تُخَيِّب أمَلي ، ولا تَقطَع رَجائي ، وَاجعَل مَسيري هذا كَفّارَةً لِما قَبلَهُ مِن ذُنوبي ، ورِضوانا تُضاعِفُ بِهِ حَسَناتي ، وسَبَبا لِنَجاحِ طَلِباتي ، وطَريقا لِقَضاءِ حَوائِجي ، يا أرحَمَ الرّاحِمينَ . اللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ ، وَاجعَل سَعيي مَشكورا ، وذَنبي مَغفورا ، وعَمَلي مَقبولاً ، ودُعائي مُستَجابا ، إنَّكَ عَلى كُلِّ شَيءٍ قَديرٌ ، اللّهُمَّ إنّي أرَدتُكَ فَأَرِدني ، وأقبَلتُ بِوَجهي إلَيكَ فَلا تُعرِض عَنّي ، وقَصَدتُكَ فَتَقَبَّل مِنّي ، وإن كُنتَ لي ماقِتا (6) فَارضَ عَنّي ، وَارحَم تَضَرُّعي إلَيكَ ولا تُخَيِّبني . بابُ القَولِ عِندَ مُعايَنَةِ الجَدَثِ (7) : ثُمَّ امشِ حَتّى تُعايِنَ الجَدَثَ ، فَإِذا عايَنتَهُ فَكَبِّر أربَعا ، وَاستَقبِل وَجهَهُ بِوَجهِكَ ، وَاجعَلِ القِبلَةَ بَينَ كَتِفَيكَ ، وقُل : اللّهُمَّ أنتَ السَّلامُ ومِنكَ السَّلامُ ، وإلَيكَ يَرجِعُ السَّلامُ ، يا ذَا الجَلالِ وَالإِكرامِ ، السَّلامُ عَلى رَسولِ اللّهِ ، أمينِ اللّهِ عَلى وَحيِهِ وعَزائِمِ أمرِهِ ، الخاتِمِ لِما سَبَقَ ، وَالفاتِحِ لِمَا استَقبَلَ ، وَالمُهَيمِنِ عَلى ذلِكَ كُلِّهِ ، وعَلَيهِ السَّلامُ ورَحمَةُ اللّهِ وبَرَكاتُهُ . السَّلامُ عَلى أميرِ المُؤمِنينَ ، عَبدِ اللّهِ وأخي رَسولِهِ ، الصِّدّيقِ الأَكبَرِ ، وَالفاروقِ الأَعظَمِ ، سَيِّدِ المُسلِمينَ ، وإمامِ المُتَّقينَ ، وقائِدِ الغُرِّ المُحَجَّلينَ ، السَّلامُ عَلَى الحَسَنِ وَالحُسَينِ سَيِّدَي شَبابِ أهلِ الجَنَّةِ مِنَ الخَلقِ أجمَعينَ . السَّلامُ عَلى أئِمَّةِ الهُدَى الرّاشِدينَ ، السَّلامُ عَلَى الطّاهِرَةِ الصِّدّيقَةِ فاطِمَةَ سَيِّدَةِ نِساءِ العالَمينَ . السَّلامُ عَلى مَلائِكَةِ اللّهِ المُنزَلينَ ، السَّلامُ عَلى مَلائِكَةِ اللّهِ المُردِفينَ ، السَّلامُ عَلى مَلائِكَةِ اللّهِ المُسَوِّمينَ ، السَّلامُ عَلى مَلائِكَةِ اللّهِ الزَّوّارينَ ، السَّلامُ عَلى مَلائِكَةِ اللّهِ الَّذينَ هُم في هذَا المَشهَدِ بِإِذنِ اللّهِ مُقيمونَ . بابُ القَولِ عِندَ الوُقوفِ عَلَى الجَدَثِ : ثُمَّ امشِ حَتّى تَقِفَ عَلَيهِ ، فَإِذا وَقَفتَ فَاستَقبِلهُ بِوَجهِكَ عَلَى الحَدِّ المَرسومِ لَكَ عِندَ المُعايَنَةِ ، وقُل : السَّلامُ عَلَيكَ يا وارِثَ آدَمَ صَفوَةِ اللّهِ ، السَّلامُ عَلَيكَ يا وارِثَ نوحٍ نَبِيِّ اللّهِ ، السَّلامُ عَلَيكَ يا وارِثَ إبراهيمَ خَليلِ اللّهِ ، السَّلامُ عَلَيكَ يا وارِثَ موسى كَليمِ اللّهِ ، السَّلامُ عَلَيكَ يا وارِثَ عيسى روحِ اللّهِ ، السَّلامُ عَلَيكَ يا وارِثَ مُحَمَّدٍ حَبيبِ اللّهِ . السَّلامُ عَلَيكَ يا وارِثَ وَصِيِّ رَسولِ اللّهِ ، السَّلامُ عَلَيكَ يا وارِثَ الحَسَنِ الرَّضِيِّ ، السَّلامُ عَلَيكَ أيُّهَا الشَّهيدُ الصِّدّيقُ ، السَّلامُ عَلَيكَ أيُّهَا الوَصِيُّ البَرُّ التَّقِيُّ ، السَّلامُ عَلَيكَ وعَلَى الأَرواحِ الَّتي حَلَّت بِفِنائِكَ ، وأناخَت بِرَحلِكَ ، السَّلامُ عَلى مَلائِكَةِ اللّهِ المُحدِقينَ بِكَ . أشهَدُ أنَّكَ قَد أقَمتَ الصَّلاةَ وآتَيتَ الزَّكاةَ ، وأمَرتَ بِالمَعروفِ ونَهَيتَ عَنِ المُنكَرِ ، وتَلَوتَ الكِتابَ حَقَّ تِلاوَتِهِ ، وجاهَدتَ فِي اللّهِ حَقَّ جِهادِهِ ، وصَبَرتَ عَلَى الأَذى في جَنبِهِ ، وعَبَدتَهُ مُخلِصا حَتّى أتاكَ اليَقينُ . لَعَنَ اللّهُ اُمَّةً ظَلَمَتكَ ، واُمَّةً قاتَلَتكَ ، واُمَّةً قَتَلَتكَ ، واُمَّةً أعانَت عَلَيكَ ، واُمَّةً خَذَلَتكَ ، واُمَّةً دَعَتكَ فَلَم تُجِبكَ ، واُمَّةً بَلَغَها ذلِكَ فَرَضِيَت بِهِ ، وألحَقَهُمُ اللّهُ بِدَرَكِ الجَحيمِ . اللّهُمَّ العَنِ الَّذينَ كَذَّبوا رُسُلَكَ ، وهَدَموا كَعبَتَكَ ، وَاستَحَلّوا حَرَمَكَ ، وألحَدوا (8) فِي البَيتِ الحَرامِ ، وحَرَّفوا كِتابَكَ ، وسَفَكوا دِماءَ أهلِ بَيتِ نَبِيِّكَ ، وأظهَرُوا الفَسادَ في أرضِكَ ، وَاستَذَلّوا عِبادَكَ المُؤمِنينَ . اللّهُمَّ فَضاعِف عَلَيهِمُ العَذابَ الأَليمَ ، وَاجعَل لي لِسانَ صِدقٍ في أولِيائِكَ المُصطَفَينَ ، وحَبِّب إلَيَّ مَشاهِدَهُم ، وألحِقني بِهِم ، وَاجعَلني مَعَهُم فِي الدُّنيا وَالآخِرَةِ يا أرحَمَ الرّاحِمينَ . ثُمَّ تَضَعُ يَدَكَ اليُسرى عَلَى القَبرِ ، وأشِر بِيَدِكَ اليُمنى ، وقُل : السَّلامُ عَلَيكَ يَابنَ رَسولِ اللّهِ ، إن لَم تَكُن (9) أدرَكتُ نُصرَتَكَ بِيَدي ، فَها أنَا ذا وافِدٌ إلَيكَ بِنَصري ، قَد أجابَكَ سَمعي وبَصَري ، وبَدَني ورَأيي وهَوايَ ، عَلَى التَّسليمِ لَكَ ، ولِلخَلَفِ الباقي مِن بَعدِكَ ، وَالأَدِلّاءِ عَلَى اللّهِ مِن وُلدِكَ ، فَنُصرَتي لَكُم مُعَدَّةٌ ، حَتّى يَحكُمَ اللّهُ وهُوَ خَيرُ الحاكِمينَ . ثُمَّ ارفَع يَدَيكَ إلَى السَّماءِ ، وقُل : اللّهُمَّ إنّي أشهَدُ أنَّ هذَا القَبرَ قَبرُ حَبيبِكَ ، وصَفوَتِكَ مِن خَلقِكَ ، الفائِزِ بِكَرامَتِكَ ، أكرَمتَهُ بِالشَّهادَةِ ، وأعطَيتَهُ مَواريثَ الأَنبِياءِ ، وجَعَلتَهُ حُجَّةً لَكَ عَلَى خَلقِكَ ، فَأَعذَرَ فِي الدَّعوَةِ ، وبَذَلَ مُهجَتَهُ فيكَ ؛ لِيَستَنقِذَ عِبادَكَ مِنَ الضَّلالَةِ وَالجَهالَةِ ، وَالعَمى وَالشَّكِّ وَالاِرتِيابِ ، إلى بابِ الهُدى وَالرَّشادِ . وأنتَ يا سَيِّدي بِالمَنظَرِ الأَعلى ، تَرى ولا تُرى ، وقَد توازَرَ عَلَيهِ في [غَيرِ] (10) طاعَتِكَ مِن خَلقِكَ مَن غَرَّتهُ الدُّنيا ، وباعَ آخِرَتَهُ بِالثَّمَنِ الأَوكَسِ ، وأسخَطَكَ وأسخَطَ رَسولَكَ عَلَيهِ السَّلامُ ، وأطاعَ مِن عِبادِكَ أهلَ الشِّقاقِ وَالنِّفاقِ ، وحَمَلَةَ الأَوزارِ ، المُستَوجِبينَ النّارَ ، اللّهُمَّ العَنهُم لَعنا وَبيلاً ، وعَذِّبهُم عَذابا أليما .

.


1- .مَحَقَهُ : نقصه وأذهب بركته (المصباح المنير : ص 565 «محق») .
2- .تَحَفّى به تَحَفِّياً: بالَغَ في إكرامِهِ. وأيضاً: اجتهَدَ . ولعلّ الصواب في العبارة: «وأنتَ مُحتَفٍ»؛ يقال: احتفى؛ أي مشى حافياً (راجع : تاج العروس : ج 19 ص 330 و 331 «حفو»).
3- .الإخلاص : 1 .
4- .القدر : 1 .
5- .الحشر : 21 _ 24 .
6- .المَقْتُ : أشَدّ البُغْض (النهاية : ج 4 ص 346 «مقت») .
7- .الجَدَث : القَبر (النهاية : ج 1 ص 243 «جدث») .
8- .ألْحَدَ في دين اللّه : أي حَادَ عنه وعَدَلَ (الصحاح : ج 2 ص 534 «لحد») .
9- .في بحار الأنوار : «يكن» . والظاهر أنّ الصواب : «أكن» .
10- .ما بين المعقوفين ليس في المصدر ، وأثبتناه من تهذيب الأحكام ومصباح الزائر .

ص: 407

زيارت دهمالمزار الكبير (1) :روى آوردن به مرقد ابا عبد اللّه الحسين _ كه درودهاى خدا بر او باد _ و شرط هاى آن : چون از كوفه يا جز آن ، بيرون آمدى و يا از خانه ات و يا هر جاى ديگرى ، به سوى مرقد حسين بن على _ كه درودهاى خدا بر او باد _ ، روى آوردى ، بر همان سنّت هايى (آدابى) باش كه چگونگى اش را پيش تر آورديم ، مانند : سكوت كردن ، جز براى ذكر خداى متعال و ديگر سخن هاى پسنديده ، و دورى از بازى و سرگرمى ، و خوراك و نوشيدنى هاى لذيذ ، و بسنده كردن به قوت لا يموت . . . . ورود به كربلا و جايگاه فرود آمدن و غسل : هنگامى كه به خواست خدا ، وارد سرزمين كربلا شدى ، در ساحل نهر عَلقَمه فرود بيا و سپس ، لباس سفرت را بكَن و در آن جا غسل مستحبّى زيارت كن و در دل ، چنين نيّت كن : «غسل مستحبّى زيارت حسين عليه السلام مى كنم ، براى نزديكى به خدا» و نيّت ، هم زمان با غسل باشد و هنگام غسل بگو : به نام و يارى خدا و در راه خدا و بر آيين پيامبر خدا صلى الله عليه و آله . خدايا ! بر محمّد و خاندان محمّد ، درود فرست و دلم را پاك ، عملم را پاكيزه ، و ديده ام را روشن كن و اين غسل مرا ، پاك كننده ، نگهبان و شفا از هر درد و بيمارى و آفت و آسيب و شرّ هر چيزى كه از آن مى ترسم ، قرار ده ، كه تو بر هر كارى ، توانايى . خدايا ! بر محمّد و خاندان محمّد ، درود فرست و مرا از همه گناهان ، پاك كن ، و نيز از همه زشتكارى ها و خطاها ، و پيكر و دلم را از هر آفتى كه به دينم آسيب مى رساند ، پاكيزه گردان و عملم را خالص براى خودت قرار ده ، اى مهربان ترينِ مهربانان ! خدايا ! بر محمّد و خاندان محمّد ، درود فرست و او را گواه روزِ نياز و فقر و بينوايى ام قرار ده ، كه تو بر هر كارى ، توانايى . سوره قدر را نيز بخوان . چون از غسل فارغ شدى ، لباس هاى پاكيزه ات را به تن كن و به مرقد _ كه بر مدفونش سلام _ ، روى بياور ، با آرامش و وقار و پابرهنه ، (2) فروتن و خوار ، در حالى كه «تكبير» و «تحميد» و «تسبيح» مى گويى و استغفار مى كنى و بر محمّد و خاندان پاكش ، فراوانْ درود مى فرستى . باب ورود به مرقد : هنگامى كه به درگاهش رسيدى ، بِايست و چهار بار «تكبير» بگو و سپس بگو : خدايا ! اين ، جايگاهى است كه مرا به آن ، بزرگ داشتى و شرافت بخشيدى . خدايا ! آنچه را به آن رغبت داشتم ، به من عطا كن ، بر پايه حقيقت ايمانم به تو و به پيامبرت _ كه درود بر او باد _ . سپس ، پاى راستت را پيش از پاى چپت ، به درون مى گذارى و مى گويى : به نام و يارى خدا و در راه خدا و بر آيين پيامبر خدا صلى الله عليه و آله . خدايا ! مرا در جايگاهى مباركْ جاى ده ، كه تو ، بهترين جاى دهندگانى . آن گاه ، مى روى تا داخل صحن شوى و چون داخل شدى ، چهار «تكبير» بگو و به قبله ، رو كن و دستانت را بالا ببر و بگو : خدايا ! من به تو ، روى آوردم و به سوى تو ، بيرون آمدم و بر تو ، ميهمان شده ام و به سوى خير تو ، دست يازيده ام و با زيارت محبوب حبيبت ، به تو تقرّب جسته ام . خدايا ! به دليل بدى من ، خيرت را از من ، دريغ مكن ، خدايا ! گناهانم را بيامرز و زشتكارى هايم را بپوشان و خطاهايم را بزُداى و نيكى هايم را بپذير . سپس سوره «حمد» و «معوّذتين (دو سوره آخر قرآن ) » ، « قل هو اللّه أحد » ، « انّا أنزلناه » ، آية الكرسى و آخر سوره «حشر» : « اگر اين قرآن را بر كوهى فرو مى فرستاديم ، بى ترديد ، آن را از ترس خدا ، خاشع و شكافته مى ديدى و اين مثال ها را براى مردم مى زنيم ، شايد بينديشند . اوست خدايى كه جز او معبودى نيست ، داناىِ نهان و آشكار است . او ، بخشنده و مهربان است . او خدايى است كه جز او معبودى نيست ؛ فرمان روا ، پاك ، سلامت ، ايمنى بخش ، چيره ، عزّتمند ، بزرگ و صاحب عظمت است . منزّه است خداوند ، از آنچه شريكش قرار مى دهند . اوست خداوندِ آفريدگار هستى بخش و صورتگر . نيكوترينِ نام ها از آنِ اوست و همه آنچه در آسمان ها و زمين است ، تسبيحگوى اوست ، و اوست عزّتمند حكيم » را مى خوانى . و دو ركعت نماز تحيّت مرقد را مى خوانى ، با اين نيّت كه در دل خود مى گذرانى : «دو ركعت ، نماز مستحبّى مرقد براى نزديكى به خدا مى خوانم» . و چون نماز را به پايان بردى و تسبيح گفتى ، بگو : ستايش ، ويژه خداى يگانه در همه امور است ؛ آفريدگار خلق كه هيچ چيزى از اُمورشان از او پنهان نمى مانَد ؛ دانا به هر چيز ، بدون آموزش . درودهاى خدا و درودهاى فرشتگان ، پيامبران ، فرستادگان و همه آفريده هايش ، و سلام او و سلام همه خلقش ، بر محمّد مصطفى و خاندانش ! ستايش ، ويژه خدايى است كه با نعمت او ، اعمال شايسته ، كامل مى شوند . ستايش ، ويژه خدايى است كه بر من ، نعمت بخشيد و فضيلت محمّد و خاندانش را به من شناسانْد . درود خدا بر او و ايشان و نيز رحمت و بركات او نثارشان باد ! خدايا ! تو بهترين كسى هستى كه مردمان ، به سوى او آمده اند و بارها به سوى او بسته شده است و تو _ اى سَرور من _ ، بهترين كسى هستى كه به سويش مى آيند و زيارتش مى كنند ، و براى هر آن كه مى آيد ، رهاوردى نهاده اى . رهاورد مرا از زيارت قبر وليّت و فرزند دختر پيامبرت و حجّت بر خلقت ، رهايى من از آتش [ دوزخ ] ، قرار ده . خدايا ! بر محمّد و خاندانش ، درود فرست و عملم را بپذير و كوششم را مشكور بدار و بر حركتم از [ نزد ]خانواده ام ، رحم كن ، بى آن كه _ خدايا _ منّتى بر تو داشته باشم ؛ بلكه تو بر من منّت دارى كه راهى به سوى زيارت وليّت براى من ، قرار دادى و فضيلت او را به من شناساندى و مرا حفظ كردى تا به آن رساندى . خدايا ! من ، نزد تو آمده ام و تو را آرزو كرده ام . آرزويم را بر باد مده و اميدم را نااميد مكن و اين حركتم را ، كفّاره گناهان پيشين من ، قرار ده و نيز رضايتى كه با آن ، نيكى هايم را دوچندان كنى ، و سبب دستيابى به مطلوب هايم ، و راهى براى بر آورده شدن حاجت هايم ، اى مهربان ترينِ مهربانان ! خدايا ! بر محمّد و خاندان محمّد ، درود فرست و كوششم را مشكور دار و گناهم را آمرزيده و عملم را پذيرفته و دعايم را مستجاب دار ، كه تو بر هر كارى ، توانايى . خدايا ! من ، تو را خواسته ام . تو هم مرا بخواه . به تو روى آورده ام . از من ، روى مگردان . تو را قصد كرده ام . از من ، بپذير ، و اگر از من ناخشنودى ، از من راضى شو . بر گريه و زارى ام به درگاه تو ، رحم كن و مرا ناكام مگردان . باب سخن گفتن به هنگام ديدن قبر : سپس مى روى تا قبر را مى بينى . هنگامى كه آن را ديدى ، چهار «تكبير» بگو و رو به روى آن ، در حالى كه قبله را پشت سر گرفته اى ، بگو : خدايا ! تو سلامى و سلام ، از توست و سلام ، به تو باز مى گردد ، اى داراى شُكوه و جلال ! سلام بر پيامبر خدا ، امين خدا بر وحى و كارهاى بزرگش ، پايان دهنده گذشته و گشاينده آينده ، و بر همه اينها ، چيره ! بر او سلام و رحمت و بركات خدا باد ! سلام بر امير مؤمنان ، بنده خدا و برادر پيامبرش ، رامردِ بزرگ ، جدا كننده سِترگ [ حق از باطل ] ، سَرور مسلمانان ، پيشواى پرهيزگاران ، رهبر روسِپيدان ! سلام بر حسن و حسين ، دو سَرور جوانان بهشتى ، از ميان همه مردم ! سلام بر پيشوايان ره يافته راه هدايت ! سلام بر طاهره صدّيقه ، فاطمه ، سَرور زنان جهانيان ! سلام بر فرشتگان فرود آينده خدا ! سلام بر فرشتگان صف كشيده خدا ! سلام بر فرشتگان نشاندار خدا ! سلام بر فرشتگان زائر [ حسين عليه السلام ] ! سلام بر فرشتگانى كه به اذن خدا در اين مرقد شريف ، اقامت گُزيده اند ! باب سخن گفتن هنگام ايستادن بر سر قبر : آن گاه ، برو تا بر [ سر ] قبر بِايستى . هنگامى كه ايستادى ، به مقدار و شكل معمول ، رو به آن باش و بگو : سلام بر تو ، اى وارث آدم ، برگزيده خدا ! سلام بر تو ، اى وارث نوح ، پيامبر خدا ! سلام بر تو ، اى وارث ابراهيم ، دوست خدا ! سلام بر تو ، اى وارث موسى ، هم سخن خدا ! سلام بر تو ، اى وارث عيسى ، روح خدا ! سلام بر تو ، اى وارث محمّد ، حبيب خدا ! سلام بر تو ، اى وارث وصىّ پيامبر خدا ! سلام بر تو ، اى وارث حسنِ پسنديده ! سلام بر تو ، اى شهيد راستين ! سلام بر تو ، اى وصىّ نيكوكار پرهيزگار ! سلام بر تو و بر روح هايى كه گِرداگردِ تو جاى گرفته اند و در كنار تو بنشسته اند ! سلام بر فرشتگان خدا كه گرداگردِ تو هستند ! گواهى مى دهم كه تو ، نماز بر پا داشتى و زكات پرداختى و امر به معروف و نهى از منكر كردى و كتاب خدا را آن گونه كه بايد ، تلاوت كردى و در راه خدا ، آن گونه كه بايد ، جهاد كردى و بر آزار در كنار آن ، شكيب ورزيدى و مخلصانه ، عبادت كردى تا اَجَلت در رسيد . خدا ، لعنت كند امّتى را كه به تو ، ستم كردند ، و امّتى را كه با تو جنگيدند ، و امّتى را كه تو را كُشتند و امّتى را كه ضدّ تو [ دشمنانت را ] يارى دادند ، و امّتى را كه تو را وا نهادند ، و امّتى را كه تو را دعوت كردند و آن گاه ، اجابتت نكردند ، و امّتى را كه خبر اين به آنها رسيد و به آن ، خشنود شدند . خدا ، آنان را به طبقه پست دوزخ ، بپيوندد ! خدايا ! كسانى را كه پيامبرانت را تكذيب كردند و كعبه ات را ويران ساختند و حَرَمت را حلال شمردند و در مسجد الحرام ، الحاد ورزيدند و كتابت را تحريف كردند و خون خاندان پيامبرت را ريختند و تباهى را در زمينت ، آشكار ساختند و بندگان مؤمنت را خوار نمودند ، لعنت كن ! خدايا ! عذاب دردناك را بر ايشان ، دوچندان كن و مرا ميان دوستان برگزيده ات ، نيك نام گردان و مرقدهايشان را محبوبِ من كن . مرا به آنان بپيوند و مرا همراه آنان ، در دنيا و آخرت ، قرار ده ، اى مهربان ترينِ مهربانان ! سپس ، دست چپت را بر قبر مى گذارى و با دست راستت ، اشاره مى كنى و مى گويى : سلام بر تو ، اى فرزند پيامبر خدا ! اگر نتوانستم با دستم ، تو را يارى دهم ، اين منم كه اكنون براى عرضه يارى ام نزد تو آمده ام . گوش و ديده ام ، پيكر و انديشه و خواستم ، تو را اجابت كرده اند و در برابر تو و جانشينان ماندگارت پس از تو ، و راه نمايان به سوى خدا از نسل تو ، تسليم اند . يارى ام ، برايتان آماده است تا خداوند ، حكم كند ، كه او بهترينِ حكم كنندگان است . سپس ، دستانت را به سوى آسمان ، بالا ببر و بگو : خدايا ! گواهى مى دهم كه اين قبر ، قبر حبيب تو و برگزيده خلق توست ؛ كامياب به كرامتت كه با شهادت ، بزرگش داشتى و ميراث پيامبران را به او عطاى كردى و او را حجّت بر خلق خود ، قرار دادى كه در تبليغ و فراخوانى ، جاى عذرى باقى ننهاد و خونش را در راه تو داد تا بندگانت را از گم راهى و نابخردى بِرَهاند و از كوردلى و شك و دودلى ، به درگاه هدايت و ره يافتگى در آورد . و تو _ اى سَرور من _ ، از بالاترين ديدگاه ، مى بينى و ديده نمى شوى و كسانى از خلقت ، كه فريفته دنيا شدند ، بدون فرمانى از سوى تو ، بر ضدّ او يارى دادند و آخرتشان را به پايين ترين بها ، فروختند و تو و پيامبرت صلى الله عليه و آله را ناخشنود كردند و از بندگان منافق و تفرقه افكن و بر دوش كِشندگان گناه و سزامندان آتش ، اطاعت كردند . خدايا ! آنان را به شدّت ، لعنت كن و عذابى دردناك به آنها بچشان .

.


1- .در بحار الأنوار ، آمده است : شيخ مفيد و نويسنده كتاب المزار _ رحمهما اللّه _ گفته اند : «زيارت ديگرى براى او با نقل ديگرى آمده است كه مقيّد به وقتى نيست و چون به خواست خدا ، وارد سرزمين كربلا شدى...» و در مصباح الزائر ، آمده است : «هنگامى كه اراده زيارت او _ كه درودهاى خدا بر او باد _ ، كردى و رو به او آوردى ، آداب سفر را كه پيش تر گذشت ، به جاى آور و چون به فرات رسيدى ، بگو : خدايا ... . سپس غسل مى كنى و هنگام غسل مى گويى : به نام و يارى خدا و در راه خدا و بر آيين محمّد ، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ... » .
2- .در متن عربى حديث ، «مُتَحَفٍّ» آمده كه به معناى كوشا و مبالغه كننده در تكريم است ؛ ولى ما مطابق نسخه ديگرى كه در پانوشت آمده ، معنا كرديم . م .

ص: 408

. .

ص: 409

. .

ص: 410

. .

ص: 411

. .

ص: 412

. .

ص: 413

. .

ص: 414

. .

ص: 415

. .

ص: 416

. .

ص: 417

. .

ص: 418

ثُمَّ حُطَّ يَدَكَ اليُسرى وأشِر بِاليُمنى مِنهُما إلَى القَبرِ ، وقُل : السَّلامُ عَلَيكَ يا وارِثَ الأَنبِياءِ ، السَّلامُ عَلَيكَ يا وَصِيَّ الأَوصِياءِ ، السَّلامُ عَلَيكَ وعَلى آلِكَ وذُرِّيَّتِكَ الَّذينَ حَباهُمُ اللّهُ بِالحُجَجِ البالِغَةِ ، وَالنّورِ وَالصِّراطِ المُستَقيمِ . بِأَبي أنتَ واُمّي ، ما أجَلَّ مُصيبَتَكَ وأعظَمَها عِندَ اللّهِ ! وما أجَلَّ مُصيبَتَكَ وأعظَمَها عِندَ رَسولِ اللّهِ ! وما أجَلَّ مُصيبَتَكَ وأعظَمَها عِندَ أنبِياءِ اللّهِ ! وما أجَلَّ مُصيبَتَكَ وأعظَمَها عِندَ شيعَتِكَ خاصَّةً ! بِأَبي أنتَ واُمّي يَابنَ رَسولِ اللّهِ ، أشهَدُ أنَّكَ كُنتَ نورا فِي الظُّلُماتِ ، وأشهَدُ أنَّكَ حُجَّةُ اللّهِ وأمينُهُ ، وخازِنُ عِلمِهِ ووَصِيُّ نَبِيِّهِ ، وأشهَدُ أنَّكَ قَد بَلَّغتَ ونَصَحتَ ، وصَبَرتَ عَلَى الأَذى في جَنبِهِ . وأشهَدُ أنَّكَ قَد قُتِلتَ وحُرِمتَ ، وغُصِبتَ وظُلِمتَ ، وأشهَدُ أنَّكَ قَد جُحِدتَ وَاهتُضِمتَ (1) ، وصَبَرتَ في ذاتِ اللّهِ ، وأنَّكَ قَد كُذِّبتَ ودُفِعتَ عَن حَقِّكَ ، واُسيءَ إلَيكَ فَاحتَمَلتَ . وأشهَدُ أنَّكَ الإِمامُ الرّاشِدُ الهادي ، هَدَيتَ وقُمتَ بِالحَقِّ وعَمِلتَ بِهِ ، وأشهَدُ أنَّ طاعَتَكَ مُفتَرَضَةٌ ، وقَولَكَ الصِّدقُ ، ودَعوَتَكَ الحَقُّ ، وأنَّكَ دَعَوتَ إلَى الحَقِّ ، وإلى سَبيلِ رَبِّكَ بِالحِكمَةِ وَالمَوعِظَةِ الحَسَنَةِ ، فَلَم تُجَب ، وأمَرتَ بِطاعَةِ اللّهِ فَلَم تُطَع ، وأشهَدُ أنَّكَ مِن دَعائِمِ الدّينِ وعَمودِهِ ، ورُكنِ الأَرضِ وعِمادِها . وأشهَدُ أنَّكَ وَالأَئِمَّةَ مِن أهلِ بَيتِكَ كَلِمَةُ التَّقوى ، وبابُ الهُدى ، وَالعُروَةُ الوُثقى ، وَالحُجَّةُ عَلى أهلِ الدُّنيا ، واُشهِدُ اللّهَ ومَلائِكَتَهُ ، وأنبِياءَهُ ورُسُلَهُ ، واُشهِدُكُم أنّي بِكُم مُؤمِنٌ ولَكُم تابِعٌ ، في ذاتِ نَفسي ، وشَرايِعِ ديني ، وخَواتيمِ عَمَلي ، ومُنقَلَبي إلى رَبّي . وأشهَدُ أنَّكَ قَد أدَّيتَ عَنِ اللّهِ وعَن رَسولِهِ صادِقا ، وقُلتَ أمينا ، ونَصَحتَ للّهِِ ولِرَسولِهِ مُجتَهِدا ، ومَضَيتَ عَلى يَقينٍ ، لَم تُؤثِر ضَلالاً عَلى هُدىً ، ولَم تَمِل مِن حَقٍّ إلى باطِلٍ ، فَجَزاكَ اللّهُ عَن رَعِيَّتِكَ خَيرا ، وصَلَّى اللّهُ عَلَيكَ صَلاةً لا يُحصيها غَيرُهُ ، وعَلَيكَ السَّلامُ ورَحمَةُ اللّهِ وبَرَكاتُهُ . اللّهُمَّ إنّي اُصَلّي عَلَيهِ كَما صَلَّيتَ عَلَيهِ ، وصَلّى عَلَيهِ مَلائِكَتُكَ وأنبِياؤُكُ ورُسُلُكَ ، وأميرُ المُؤمِنينَ وَالأَئِمَّةُ أجمَعونَ ، صَلاةً كَثيرَةً مُتَتابِعَةً مُتَرادِفَةً يَتبَعُ بَعضُها بَعضا ، في مَحضَرِنا هذا وإذا غِبنا ، وعَلى كُلِّ حالٍ ، صَلاةً لَا انقِطاعَ لَها وَلا نَفادَ . اللّهُمَّ بَلِّغ روحَهُ وجَسَدَهُ في ساعَتي هذِهِ ، وفي كُلِّ ساعَةٍ ، تَحِيَّةً مِنّي كَثيرَةً وسَلاما ، آمَنّا بِاللّهِ وَحدَهُ ، وَاتَّبَعنَا الرَّسولَ فَاكتُبنا مَعَ الشّاهِدينَ . السَّلامُ عَلَيكَ يَابنَ رَسولِ اللّهِ ، أتَيتُكَ _ بِأَبي أنتَ واُمّي _ زائِرا وافِدا إلَيكَ ، مُتَوَجِّها بِكَ إلى رَبِّكَ ورَبّي ؛ لِيُنجِحَ لي بِكَ حَوائِجي ، ويُعطِيَني بِكَ سُؤلي ، فَاشفَع لي عِندَهُ ، وكُن لي شَفيعا ، فَقَد جِئتُكَ هارِبا مِن ذُنوبي ، مُتَنَصِّلاً (2) إلى رَبّي مِن سَيِّئِ عَمَلي ، راجِيا في مَوقِفي هذَا الخَلاصَ مِن عُقوبَةِ رَبّي ، طامِعا أن يَستَنقِذَني رَبّي بِكَ مِنَ الرَّدى . (3) أتَيتُكَ يا مَولايَ وافِدا إلَيكَ ، إذ رَغِبَ عَن زِيارَتِكَ أهلُ الدُّنيا ، وإلَيكَ كانَت رِحلَتي ، ولَكَ عَبرَتي وصَرخَتي ، وعَلَيكَ أسَفي ، ولَكَ نَحيبي وزَفرَتي ، وعَلَيكَ تَحِيَّتي وسَلامي ، ألقَيتُ رِحلَتي بِفِنائِكَ ، مُستَجيرا بِكَ وبِقَبرِكَ مِمّا أخافُ مِن عَظيمِ جُرمي ، وأتَيتُكَ زائِرا ، ألتَمِسُ ثَباتَ القَدَمِ فِي الهِجرَةِ إلَيكَ . وقَد تَيَقَّنتُ أنَّ اللّهَ _ جَلَّ ثَناؤُهُ _ بِكُم يُنَفِّسُ الهَمَّ ، وبِكُم يَكشِفُ الكَربَ ، وبِكُم يُباعِدُنا عَن نائِباتِ الزَّمانِ الكَلِبِ ، وبِكُم فَتَحَ اللّهُ وبِكُم يَختِمُ ، وبِكُم يُنَزِّلُ الغَيثَ ، وبِكُم يُنَزِّلُ الرَّحمَةَ ، وبِكُم يُمسِكُ الأَرضَ أن تَسيخَ بِأَهلِها ، وبِكُم يُثَبِّتُ اللّهُ جِبالَها عَلى مَراتِبِها . وقَد تَوَجَّهتُ إلى رَبّي بِكَ يا سَيِّدي في قَضاءِ حَوائِجي ، ومَغفِرَةِ ذُنوبي ، فَلا أخيبَنَّ مِن بَينِ زُوّارِكَ ، فَقَد خَشيتُ ذلِكَ إن لَم تَشفعَ لي ، ولا يَنصَرِفَنَّ زُوّارُكَ يا مَولايَ بِالعَطاءِ وَالحِباءِ ، وَالخَيرِ وَالجَزاءِ ، وَالمَغفِرَةِ وَالرِّضا ، وأنصَرِفُ مَجبوها بِذُنوبي ، مَردودا عَلَيَّ عَمَلي ، قَد خُيِّبتُ لِما سَلَفَ مِنّي . فَإِن كانَت هذِهِ حالي ، فَالوَيلُ لي ما أشقاني وأخيَبَ سَعيي ، وفي حُسنِ ظَنّي بِرَبّي وبِنَبِيّي ، وبِكَ يا مَولايَ ، وبِالأَئِمَّةِ مِن ذُرِّيَّتِكَ ساداتي ، أن لا أخيبَ ، فَاشفَع لي إلى رَبّي ؛ لِيُعطِيَني أفضَلَ ما أعطى أحَدا مِن زُوّارِكَ ، وَالوافِدينَ إلَيكَ ، ويَحبُوَني ويُكرِمَني ويُتحِفَني بِأَفضلِ ما مَنَّ بِهِ عَلى أحَدٍ مِن زُوّارِكَ وَالوافِدينَ إلَيكَ . ثُمَّ ارفَع يَدَيكَ إلَى السَّماءِ وقُل : اللّهُمَّ قَد تَرى مَكاني ، وتَسمَعُ كَلامي ، وتَرى مَقامي وتَضَرُّعي ، ومَلاذي بِقَبرِ وَلِيِّكَ وحُجَّتِكَ وَابنِ نَبِيِّكَ ، وقَد عَلِمتَ يا سَيِّدي حَوائِجي ، ولا يَخفى عَلَيكَ حالي . وقَد تَوَجَّهتُ إلَيكَ بِابنِ رَسولِكَ ، وحُجَّتِكَ وأمينِكَ ، وقَد أتَيتُكَ مُتَقَرِّبا بِهِ إلَيكَ وإلى رَسولِكَ ، فَاجعَلني بِهِ عِندَكَ وَجيها فِي الدُّنيا وَالآخِرَةِ ومِنَ المُقَرَّبينَ ، وأعطِني بِزِيارَتي أمَلي ، وهَب لي مُنايَ ، وتَفَضَّل عَلَيَّ بِشَهوَتي ورَغبَتي ، وَاقضِ لي حَوائِجي ، ولا تَرُدَّني خائِبا ، ولا تَقطَع رَجائي ، ولا تُخَيِّب دُعائي ، وعَرِّفنِي الإِجابَةَ في جَميعِ ما دَعَوتُكَ مِن أمرِ الدّينِ وَالدُّنيا وَالآخِرَةِ . وَاجعَلني مِن عِبادِكَ الَّذينَ صَرَفتَ عَنهُمُ البَلايا وَالأَمراضَ ، وَالفِتَنَ واَلأَعراضَ ، مِنَ الَّذينَ تُحييهِم في عافِيَةٍ ، وتُميتُهُم في عافِيَةٍ ، وتُدخِلُهُمُ الجَنَّةَ في عافِيَةٍ ، وتُجيرُهُم مِنَ النّارِ في عافِيَةٍ ، ووَفِّق لي بِمَنٍّ مِنكَ صَلاحَ ما اُؤَمِّلُ في نَفسي وأهلي ، ووُلدي وإخواني ومالي ، وجَميعِ ما أنعَمتَ بِهِ عَلَيَّ ، يا أرحَمَ الرّاحِمينَ . ثُمَّ انكَبَّ عَلَى القَبرِ ، وقُل : السَّلامُ عَلَيكَ يا حُجَّةَ اللّهِ وأمينَهُ ، وخَليفَتَهُ في عِبادِهِ ، وخازِنَ عِلمِهِ ، ومُستَودَعَ سِرِّهِ ، بَلَّغتَ عَنِ اللّهِ ما اُمِرتَ بِهِ ، ووَفَيتَ وأوفَيتَ ، ومَضَيتَ عَلى يَقينٍ شَهيدا وشاهِدا ومَشهودا ، صَلَواتُ اللّهِ ورَحمَتُهُ عَلَيكَ . أنَا يا مَولايَ وَلِيُّكَ ، اللّائِذُ بِكَ في طاعَتِكَ ، ألتَمِسُ ثَباتَ القَدَمِ فِي الهِجرَةِ عِندَكَ ، وكَمالَ المَنزِلَةِ فِي الآخِرَةِ بِكَ ، أتَيتُكَ بِأَبي أنتَ واُمّي ونَفسي ومالي ووُلدي زائِرا ، وبِحَقِّكَ عارِفا ، مُتَّبِعا لِلهُدَى الَّذي أنتَ عَلَيهِ ، موجِبا لِطاعَتِكَ ، مُستَيقِنا فَضلَكَ ، مُستَبصِرا بِضَلالَةِ مَن خالَفَكَ ، عالِما بِهِ ، مُتَمَسِّكا بِوِلايَتِكَ ووِلايَةِ آبائِكَ وذُرِّيَّتِكَ الطّاهِرينَ ، ألا لَعَنَ اللّهُ اُمَّةً قَتَلَتكُم وخالَفَتكُم ، وشَهِدَتكُم فَلَم تُجاهِد مَعَكُم ، وغَصَبَتكُم حَقَّكُم . أتَيتُكَ يَابنَ رَسولِ اللّهِ مَكروبا ، وأتَيتُكَ مَغموما ، وأتَيتُكَ مُفتَقِرا إلى شَفاعَتِكَ ، ولِكُلِّ زائِرٍ حَقٌّ عَلى مَن أتاهُ ، وأنَا زائِرُكَ ومَولاكَ وضَيفُكَ ، النّازِلُ بِكَ ، وَالحالُّ بِفِنائِكَ ، ولي حَوائِجُ مِن حَوائِجِ الدُّنيا وَالآخِرَةِ ، بِكَ أتَوَجَّهُ إلَى اللّهِ في نُجحِها وقَضائِها ، فَاشفَع لي عِندَ رَبِّكَ ورَبّي في قَضاءِ حَوائِجي كُلِّها ، وقَضاءِ حاجَتِي العُظمَى الَّتي إن أعطانيها لَم يَضُرَّني ما مَنَعَني ، وإن مَنَعَنيها (4) لَم يَنفَعني ما أعطاني ؛ فَكاكِ رَقَبَتي مِنَ النّارِ ، وَالدَّرَجاتِ العُلى ، وَالمِنَّةِ عَلَيَّ بِجَميعِ سُؤلي ورَغبَتي ، وشَهَواتي وإرادَتي ومُنايَ ، وصَرفِ جَميعِ المَكروهِ وَالمَحذورِ عَنّي ، وعَن أهلي ووُلدي وإخواني ومالي ، وجَميعِ ما أنعَمَ عَلَيَّ ، وَالسَّلامُ عَلَيكَ ورَحمَةُ اللّهِ وبَرَكاتُهُ . ثُمَّ ارفَع رَأسَكَ وقُل : الحَمدُ للّهِِ الَّذي جَعَلَني مِن زُوّارِ ابنِ نَبِيِّهِ ، ورَزَقَني مَعرِفَةَ فَضلِهِ ، وَالإِقرارَ بِحَقِّهِ ، وَالشَّهادَةَ بِطاعَتِهِ ، «رَبَّنَا ءَامَنَّا بِمَا أَنزَلْتَ وَاتَّبَعْنَا الرَّسُولَ فَاكْتُبْنَا مَعَ الشَّاهِدِينَ» . (5) السَّلامُ عَلَيكَ يَابنَ رَسولِ اللّهِ ، لَعَنَ اللّهُ قاتِليكَ ، ولَعَنَ اللّهُ خاذِليكَ ، ولَعَنَ اللّهُ سالِبيكَ ، ولَعَنَ مَن رَماكَ ، ولَعَنَ مَن طَعَنَكَ ، ولَعَنَ المُعينينَ عَلَيكَ ، ولَعَنَ السّائِرينَ إلَيكَ ، ولَعَنَ مَن مَنَعَكَ شُربَ ماءِ الفُراتِ ، ولَعَنَ مَن دَعاكَ وغَشَّكَ وخَذَلَكَ ، ولَعَنَ اللّهُ ابنَ آكِلَةِ الأَكبادِ ، ولَعَنَ اللّهُ ابنَهُ الَّذي وَتَرَكَ . ولَعَنَ اللّهُ أعوانَهُم وأتباعَهُم ، وأنصارَهُم ومُحِبّيهِم ، ومَن أسَّسَ لَهُم ، وحَشَا اللّهُ قُبورَهُم نارا ، وَالسَّلامُ عَلَيكَ بِأَبي أنتَ واُمّي ورَحمَةُ اللّهِ وبَرَكاتُهُ .

.


1- .هَضَمَهُ حَقَّهُ واهْتَضَمَهُ : إذا ظلمه وكسر عليه حقّه (الصحاح : ج 5 ص 2059 «هضم») .
2- .تَنَصَّلَ : أي تَبَرّأ (الصحاح : ج 5 ص 1831 «نصل») .
3- .الرَّدَى : الهلاك (النهاية : ج 2 ص 216 «ردا») .
4- .في المصدر : «منعتنيها»، والتصويب من بحار الأنوار والمصادر الاُخرى .
5- .آل عمران : 53 .

ص: 419

آن گاه ، دست چپت را پايين بياور و با دست راستت ، به قبر اشاره كن و بگو : سلام بر تو ، اى وارث پيامبران ! سلام بر تو ، اى وصىّ وصيّان ! سلام بر تو و بر خاندانت و بر نسل تو كه خداوند به آنان ، حجّت هاى رسا و نور و راه راست را عطاى ويژه داد . پدر و مادرم فدايت ! چه قدر مصيبت تو نزد خداوند ، بزرگ و سنگين است ! چه قدر مصيبت تو نزد پيامبر خدا ، بزرگ و سنگين است ! چه قدر مصيبت تو نزد پيامبران خدا ، بزرگ و سنگين است ! چه قدر مصيبت تو بويژه نزد پيروانت ، بزرگ و سنگين است ! پدر و مادرم فدايت باد ، اى فرزند پيامبر خدا ! گواهى مى دهم كه تو ، نورى در تاريكى ها بودى و گواهى مى دهم كه تو ، حجّت و امين خدا و خزانه دار دانش او و وصىّ پيامبرش بودى . گواهى مى دهم كه تو ، [ پيام خدا را ] رساندى و خيرخواهى نمودى و بر آزار ديدن در راهش ، شكيب ورزيدى . و گواهى مى دهم كه تو ، كُشته شدى و محروم گشتى و حقّت غصب گرديد و مظلوم واقع شدى . گواهى مى دهم كه تو را انكار كردند و در حقّت ، ستم كردند و براى خودِ خدا شكيبايى كردى ، و تكذيب شدى و از حقّت رانده شدى . به تو بدى شد و تو ، تحمّل كردى . و گواهى مى دهم كه تو ، امام ره يافته راه نمايى . ره نمودى و به حق ، قيام كردى و به آن ، عمل نمودى . گواهى مى دهم كه اطاعت از تو ، واجب است و سخنت ، راست و دعوتت ، حق است . به سوى حق خواندى و با حكمت و اندرز نيكو ، به راه خدايت ، فرا خواندى ؛ امّا پاسخت را ندادند . به اطاعت از خدا ، فرمان دادى ؛ امّا اطاعتت نكردند . گواهى مى دهم كه تو ، از ستون هاى دين و عمود آن هستى ، و پايه زمين و ستون آن هستى . گواهى مى دهم كه تو و امامان از خاندانت ، گُل واژه پرهيزگارى ، درِ هدايت ، رشته محكم و حجّت بر اهل دنيا هستيد . خدا و فرشتگانش را گواه مى گيرم و نيز پيامبران و فرستادگانش و شما را گواه مى گيرم كه من ، به شما ايمان دارم و پيرو شما هستم ، با تمام وجود و همه اعتقادم و تا فرجام كارهايم و بازگشتم به سوى پروردگارم . و گواهى مى دهم كه تو ، از جانب خدا و پيامبرش ، صادقانه ادا كردى و امانتدارانه سخن گفتى و تلاشگرانه ، براى خدا و پيامبرش ، خيرخواهى كردى و با يقين ، درگذشتى . گم راهى را بر هدايت ، مقدّم نداشتى و از حق به باطل نگراييدى . خداوند ، از جانب پيروانت به تو جزاى خير دهد و چنان درودى بر تو فرستد كه كسى جز او ، آن را شماره نتواند كرد . بر تو سلام و رحمت و بركات خدا باد ! خدايا ! بر او درود مى فرستم ، همان گونه كه تو ، فرشتگان ، پيامبران ، فرستادگانت و نيز امير مؤمنان و امامان ، همگى بر او درود فرستادند ؛ درودى فراوان ، پى در پى و پشت سرِ هم و يكى پس از ديگرى ، در اين جا كه حاضريم و هر گاه كه غايبيم و بر هر حال ؛ درودى بى گُسست و بى پايان ! خدايا ! از جانب من ، درودى فراوان ، همراه سلام به روح و پيكر او برسان ، در اين ساعت و در هر زمان ديگر . به خداى يگانه ، ايمان آورديم و از پيامبر ، پيروى كرديم . ما را همراه گواهان بنويس . سلام بر تو ، اى فرزند پيامبر خدا ! نزد تو _ كه پدر و مادرم فدايت _ ، براى زيارت ، ميهمان شده ام . به تو و پروردگار تو و خودم ، روى آورده ام تا حاجت هايم را بر آورد و درخواستم را عطا كند . پس نزد او ، شفيع من باش و شفاعتم كن كه براى گريز از گناهانم ، نزد تو آمده ام ، بيزار از زشتكارى هايم و با ايستادنم در اين جا ، اميدوار به رهايى از مجازات پروردگارم و طمعكار به نجات يافتنم از هلاكت به دستِ پروردگارم . مولاى من ! به ميهمانى ات آمده ام ، هنگامى كه دنيادوستان ، از زيارتت روى گردانده اند . به سوى تو بار بسته ام و اشك و ناله ام براى تو ، و اندوهم بر تو ، و گريه و آهم به خاطر تو ، و درود و سلامم بر توست . در صحنِ تو ، بار انداخته ام و از بيم گناهان بزرگم ، به تو و مزارت ، پناه آورده ام و به زيارتت آمده ام . [ از خدا ]پايدارى در هجرت به سوى تو را مى طلبم و يقين دارم كه خداوند _ كه ثنايش بِشكوه باد _ به وسيله شما ، اندوه را مى زُدايد و سختى را مى گشايد و به وسيله شما ، ما را از گزند پيشامدهاى روزگار ، دور مى دارد و با شما ، آغاز مى كند و با شما به پايان مى بَرَد ، با شما باران را فرو مى فرستد و با شما رحمت را فرود مى آورد و زمين را از فرو بردن ساكنانش ، نگاه مى دارد و كوه هايش را بر جاى خود ، استوار مى دارد . سَرور من ! براى بر آورده شدن حاجت هايم و آمرزشِ گناهانم ، با تو به سوى پروردگارم روى آورده ام . ميان زائرانت ، مرا ناكام مگذار كه اگر شفاعتم نكنى ، از آن (ناكامى) مى ترسم و از اين كه زائرانت _ اى مولاى من _ ، با عطايا و بخشش و خير و پاداش و آمرزش و خشنودى ، باز گردند و من ، دست رد به سينه ام خورده ، با عملى نپذيرفته ، و به خاطر گذشته هايم ، محرومْ باز گردم . اگر اين ، حال من است ، واى بر من كه چه قدر بدبختم و بى بهره از تلاشم ؛ ولى به خدايم ، پيامبرم و به تو _ اى مولاى من _ و امامان و سَرورانم از نسل تو ، خوش گمانم كه محروم نمى شوم . پس نزد خدايم ، مرا شفاعت كن تا بهترين عطايى را كه به زائران و ميهمانان تو مى دهد ، به من بدهد و به من ببخشد و گرامى ام بدارد و بهترين دستاوردى را كه به زائران و ميهمانان تو منّت مى نهد ، ارمغان من گردانَد . سپس ، دستانت را به سوى آسمان ، بالا ببر و بگو : خدايا ! جايم را مى بينى و سخنم را مى شنوى و جايگاهم و گريه و زارى ام را مى بينى و پناه آوردنم به قبر وليّت و حجّتت و فرزند پيامبرت را مى بينى و _ اى سَرور من _ ، حاجت هاى مرا مى دانى و حالم از تو ، پوشيده نيست . اى خدا ! با فرزند پيامبرت ، حجّتت و امينت ، به تو روى كرده ام و با او ، براى نزديكى جستن به تو و پيامبرت آمده ام . مرا با او در دنيا و آخرت ، نزد خودت ، آبرومند و از مقرّبان ، قرار ده و با زيارتم ، آرزويم را عطا كن و آنچه را اميد دارم ، به من ببخش و خواسته و موردِ علاقه ام را به من عنايت كن و حاجت هايم را برايم برآورده گردان و مرا ، نااميد باز مگردان و اميدم را مبُر و دعايم را ناكام مكن و اجابت همه خواسته هاى دينى و دنيايى و آخرتى ام را به من بشناسان و مرا از آن دسته از بندگانت قرار ده كه بلاها و بيمارى ها ، فتنه ها و حادثه ها را از ايشان ، برگرداندى ؛ كسانى كه زندگى شان را در عافيت ، و مرگشان را نيز در عافيت ، قرار مى دهى و با عافيت ، آنها را به بهشت ، در مى آورى و عافيت مندانه ، از آتش ، پناهشان مى دهى . بر من منّت بگذار و مرا به صلاح آنچه در باره خودم ، خانواده ام ، فرزندانم ، برادرانم ، دارايى ام و همه آنچه به آن بر من نعمت داده اى ، موفّق بدار ، اى مهربان ترينِ مهربانان ! سپس ، خود را بر روى قبر بينداز و بگو : سلام بر تو ، اى حجّت و امين خدا ، جانشين او ميان بندگانش ، خزانه دار علمش و گنجينه رازش ! آنچه را از سوى خدا بِدان فرمان يافته بودى ، رساندى و وفا كردى و كامل نمودى و با يقين ، شهيد و شاهد و مشهود گشتى . درودهاى خدا و رحمت او بر تو باد ! اى مولاى من ! من ، دوستدار تو هستم و در اطاعت تو ، به تو پناهنده ام . استوارگامى را در هجرت به نزد تو و منزلت كامل را در آخرت ، به همراه تو مى طلبم . پدر و مادرم ، خودم ، جان ، مال و فرزندم ، فدايت باد ! با شناخت حقّت ، به زيارتت آمده ام ؛ دنباله رو هدايتى كه تو بر آنى ، واجب داننده اطاعتت ، با يقين به فضيلتت ، بينا به گم راهى مخالفانت ، دانا به آن و چنگ زننده به ولايتت و ولايت پدرانت و فرزندان پاكت . هان ! خدا ، لعنت كند كسانى را كه شما را كُشتند و با شما ، مخالفت كردند و پيش شما بودند ؛ امّا در كنار شما نجنگيدند و حقّتان را غصب كردند ! اى فرزند پيامبر خدا ! گرفتار و غم زده ، نزد تو آمده ام و نيازمند به شفاعتت ، بر تو در آمده ام . براى هر زائرى ، بر گردن آن كه به زيارتش آمده ، حقّى است و من ، زائر و دلْ بسته و ميهمان تو هستم . بر تو فرود آمده ام و به گردِ تو جاى گرفته ام . من ، حاجت هاى دنيايى و آخرتى دارم و با تو به خدا ، رو مى آورم تا آنها را روا و برآورده كند . نزد پروردگارت و پروردگار من ، شفيع من شو تا همه آن حاجت ها را بر آورَد و نيز بزرگ ترين حاجتم را ، كه اگر برايم برآورده كند و هيچ چيز ديگرى هم ندهد ، زيانى به من نمى رسد و اگر از من دريغ دارد ، هر چه هم به من بدهد ، سودى برايم ندارد : رهايى ام از آتش ، درجات والا ، منّت نهادن بر من در همه درخواست ها و رغبت ها و خواسته ها و مطلوب ها و آرزوهايم ، و گرداندن همه ناخوشى و خطرها از من ، خانواده ام ، فرزندانم ، برادرانم ، دارايى ام و همه نعمت هايى كه به من داده است . سلام و رحمت و بركات خدا بر تو باد ! سپس ، سرت را بالا ببر و بگو : ستايش ، ويژه خدايى است كه مرا از زائران فرزند پيامبرش قرار داد و به من ، شناخت فضيلت او و اقرار به حقّ او و گواهى به اطاعتش را روزى نمود . « خدايا ! به آنچه فرو فرستادى ، ايمان آورديم و از پيامبر ، پيروى كرديم . پس ما را در زمره گواهان بنويس » . سلام بر تو ، اى فرزند پيامبر خدا ! خدا ، قاتلانت را لعنت كند ! خدا ، وا گذارندگان تو را لعنت كند ! خدا ، برهنه كنندگان تو را لعنت كند ! خدا ، تيراندازان به سوى تو را لعنت كند ! خدا ، نيزه زنندگان به تو را لعنت كند ! خدا ، يارى دهندگان بر ضدّ تو را لعنت كند ! خدا ، حركت كنندگان به سوى تو را لعنت كند ! خدا ، جلو گيرندگان تو را از نوشيدن آب فرات ، لعنت كند ! خدا ، كسانى را كه تو را دعوت كردند و فريب دادند و سپس رهايت نمودند ، لعنت كند ! خدا ، فرزند [ هند ] جگرخوار را لعنت كند ! و خدا ، پسر او را نيز لعنت كند كه خون تو را ريخت ! خدا ، ياوران و پيروان ، يارى دهندگان و دوستدارانِ ايشان را لعنت كند ، و نيز هر كس را كه برايشان اين كار را بنياد نهاد ! خدا ، گورهايشان را از آتش [ دوزخ ] پُر كند ! سلام و رحمت و بركات خدا بر تو _ پدر و مادرم به فدايت _! سپس ، از قبر ، كناره بگير و رويت را به قبله كن و دستانت را به سوى آسمان ، بالا ببر و بگو : خدايا ! هر كس براى وارد شدن بر مخلوقى ، به اميد ميهمان نوازى و جايزه و بخشش ها و نعمت ها و عطايايش آماده شود و تهيّه ببيند و امكاناتى فراهم آورد ، من _ اى پروردگار _ ، آمادگى و تهيّه ديدن و فراهم آوردن امكانات و سفرم ، به سوى توست و به سوى قبر وليّت آمده ام و با زيارت او ، به تو تقرّب مى جويم ، به اميد ميهمان نوازى ، جايزه ها ، بخشش ها ، عطايا و نعمت هاى تو . خدايا ! من ، به عفو كريمانه و آمرزش گسترده ات اميد مى برم . پس مرا ناكام ، باز مگردان . به سوى تو ، قصد كرده ام و آنچه را نزد توست ، خواسته ام و قبر امامم را _ كه اطاعتش را بر من واجب كرده اى _ ، زيارت نموده ام . مرا به خاطر او ، در دنيا و آخرت ، در پيشگاه خودت ، آبرومند قرار ده و همه خواسته هايم را به من عطا كن و به خاطر او ، همه حاجت هايم را برآورده كن و اميدم را مبُر و دعايم را ناكام مگذار . بر ناتوانى و بيچارگى ام ، رحم آور و مرا به خودم و هيچ كس ديگرى از خلقت ، وا مگذار . مولاى من ! گناهانم ، مرا ساكت كرده و حجّتم را بُريده است . به خطايم ، گرفتارم و در بند كردارم هستم . خودم را تباه كرده ام و در جايگاه گناهكارانِ خوار ، قرار داده ام ؛ جايگاه گستاخان بر تو ، ترك كنندگان فرمانت ، غفلت زدگان از [ مكر ] تو و خوار شمرندگان تهديدت . و جرم هاى زشتم و درست ننگريستن به خودم ، مرا تباه كرده است . پس تو بر گريه و زارى ام و پشيمانى ام ، رحم آور و لغزشم را ناديده بگير و بر اشكم ، رحم كن و عذرم را بپذير و با بردبارى ات بر نابخردى من ، و با نيكوكارى ات در برابر زشتكارى من ، و با عفوت از جرم من ، [به من] باز گرد . ناتوانى عملم را به تو شِكوه مى برم . بر من رحم كن ، اى مهربان ترينِ مهربانان ! خدايا ! مرا بيامرز كه من به گناهم اقرار دارم ، به خطايم ، معترفم و اين دست و پيشانى من [ در اختيار تو ]است . فقر و نيازم ، مرا در هم شكسته است . اى سَرور من ! توبه ام را بپذير ، گِره از كارم بگشا ، بر خُشوع و خضوعم ، اندوهم بر گذشته ام ، ايستادنم نزد قبر وليّت و خوارى ام در پيش رويت ، رحم كن ، كه تو اميد ، تكيه گاه ، پشتوانه و ساز و برگِ منى . مرا نااميد باز مگردان ، عملم را بپذير ، زشتى ام را بپوشان ، هراسم را ايمن بدار و مرا ناكام مگذار و از ميان مردمانت ، اميد مرا مگسل ، اى سَرور من ! خدايا ! تو در كتاب فرو فرستاده ات بر پيامبر فرستاده شده ات ، چنين گفته اى : « مرا بخوانيد تا شما را اجابت كنم . آنان كه از عبادت [ و خواندن ]من ، تكبّر مى ورزند ، به زودى ، ذليلانه وارد دوزخ مى شوند » . اى خداى من ! سخن تو ، حق است و تو ، كسى هستى كه خُلفِ وعده نمى كنى . پس _ اى خداى من _ ، مرا اجابت كن كه درخواست كنندگان ، از تو خواسته اند ، و من نيز از تو خواسته ام ، و طلب كنندگان ، از تو طلبيده اند و من نيز از تو طلبيده ام ، و راغبان ، رغبت ورزيده اند و من نيز به تو رغبت ورزيده ام . تو سزامند آنى كه مرا ناكام مگذارى و اميدم را نبُرى . اى سَرور من ! اجابتت را به من نشان بده و حاجت هاى دنيوى و اُخروى ام را برآورده كن ، اى مهربان ترينِ مهربانان !

.

ص: 420

. .

ص: 421

. .

ص: 422

. .

ص: 423

. .

ص: 424

. .

ص: 425

. .

ص: 426

. .

ص: 427

. .

ص: 428

. .

ص: 429

. .

ص: 430

. .

ص: 431

. .

ص: 432

ثُمَّ انحَرِف عَنِ القَبرِ ، وحَوِّل وَجهَكَ إلَى القِبلَةِ ، وَارفَع يَدَيكَ إلَى السَّماءِ ، وقُل : اللّهُمَّ مَن تَهَيَّأَ وتَعَبَّأَ ، وأعَدَّ وَاستَعَدَّ لِوِفادَةٍ إلى مَخلوقٍ ، رَجاءَ رِفدِهِ وجائِزَتِهِ ، ونَوافِلِهِ وفَواضِلِهِ وعَطاياهُ ، فَإِليكَ يا رَبِّ كانَت تَهيِئَتي وتَعبِئَتي ، وإعدادي وَاستِعدادي وسَفَري ، وإلى قَبرِ وَلِيِّكَ وَفَدتُ ، وبِزِيارَتِهِ إلَيكَ تَقَرَّبتُ ، رَجاءَ رِفدِكَ وجَوائِزِكَ ، ونَوافِلِكَ وعَطاياكَ وفَواضِلِكَ . اللّهُمَّ وقَد رَجَوتُ كَريمَ عَفوِكَ ، وواسِعَ مَغفِرَتِكَ ، فَلا تَرُدَّني خائِبا ، فَإِلَيكَ قَصَدتُ ، وما عِندَكَ أرَدتُ ، وقَبرَ إمامِي الَّذي أوجَبتَ عَلَيَّ طاعَتَهُ زُرتُ ، فَاجعَلني بِهِ عِندَكَ وَجيها فِي الدُّنيا وَالآخِرَةِ ، وأعطِني بِهِ جَميعَ سُؤلي ، وَاقضِ لي بِهِ جَميعَ حَوائِجي ، ولا تَقطَع رَجائي ولا تُخَيِّب دُعائي ، وَارحَم ضَعفي وقِلَّةَ حيلَتي ، ولا تَكِلني إلى نَفسي ولا إلى أحَدٍ مِن خَلقِكَ . مَولايَ فَقَد أفحَمَتني ذُنوبي ، وقَطَعَت حُجَّتي ، وَابتُليتُ بِخَطيئَتي ، وَارتُهِنتُ بِعَمَلي ، وأوبَقتُ نَفسي ، ووَقَّفتُها مَوقِفَ الأَذِلّاءِ المُذنِبينَ ، المُجتَرِئينَ عَلَيكَ ، التّارِكينَ أمرَكَ ، المُغتَرّينَ بِكَ ، المُستَخِفّينَ بِوَعدِكَ . وقَد أوبَقَني ما كانَ مِن قَبيحِ جُرمي ، وسوءِ نَظَري لِنَفسي ، فَارحَم تَضَرُّعي ونَدامَتي ، وأقِلني عَثرَتي ، وَارحَم عَبرَتي ، وَاقبَل مَعذِرَتي ، وعُد بِحِلمِكَ عَلى جَهلي ، وبِإِحسانِكَ عَلى إساءَتي ، وبِعَفوِكَ عَلى جُرمي ، وإلَيكَ أشكو ضَعفَ عَمَلي ، فَارحَمني يا أرحَمَ الرّاحِمينَ . اللّهُمَّ اغفِر لي ؛ فَإِنّي مُقِرٌّ بِذَنبي ، مُعتَرِفٌ بِخَطيئَتي ، وهذِهِ يَدي وناصِيَتي ، أستَكينُ بِالفَقرِ مِنّي يا سَيِّدي ، فَاقبَل تَوبَتي ، ونَفِّس كَربي ، وَارحَم خُشوعي وخُضوعي ، وأسَفي عَلى ما كانَ مِنّي ، ووُقوفي عِندَ قَبرِ وَلِيِّكَ ، وذُلّي بَينَ يَدَيكَ ، فَأَنتَ رَجائي ومُعتَمَدي ، وظَهري وعُدَّتي ، فَلا تَرُدَّني خائِبا ، وتَقَبَّل عَمَلي ، وَاستُر عَورَتي ، وآمِن رَوعَتي ، ولا تُخَيِّبني ، ولا تَقطَع رَجائي مِن بَينِ خَلقِكَ يا سَيِّدي . اللّهُمَّ وقَد قُلتَ في كِتابِكَ المُنزَلِ عَلى نَبِيِّكَ المُرسَلِ صَلَّى اللّهُ عَلَيهِ وآلِهِ : «ادْعُونِى أَسْتَجِبْ لَكُمْ إِنَّ الَّذِينَ يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبَادَتِى سَيَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ دَاخِرِينَ» . (1) يا رَبِّ وقَولُكَ الحَقُّ ، وأنتَ الَّذي لا تُخلِفُ الميعادَ ، فَاستَجِب لي يا رَبِّ ، فَقَد سَأَلَكَ السّائِلونَ وسَأَلتُكَ ، وطَلَبَ الطّالِبونَ وطَلَبتُ مِنكَ ، ورَغِبَ الرّاغِبونَ ورَغِبتُ إلَيكَ ، وأنتَ أهلٌ أن لا تُخَيِّبَني ، ولا تَقطَعَ رَجائي ، فَعَرِّفنِي الإِجابَةَ يا سَيِّدي ، وَاقضِ لي حَوائِجَ الدُّنيا وَالآخِرَةِ يا أرحَمَ الرّاحِمينَ . ثُمَّ انحَرِف إلى عِندِ الرَّأسِ فَصَلِّ رَكعَتَينِ (2) ، تَقرَأُ فِي الاُولى مِنهُما فاتِحَةَ الكِتابِ وسورَةَ يس ، وفِي الثّانِيَةِ فاتِحَةَ الكِتابِ وسورَةَ الرَّحمنِ . فَإِذا سَلَّمتَ وسَبَّحتَ تَسبيحَ الزَّهراءِ عليهاالسلام ، مَجِّدِ اللّهَ كَثيرا وَاستَغفِر لِذَنبِكَ ، وصَلِّ عَلى رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، ثُمَّ ارفَع يَدَيكَ ، وقُل : اللّهُمَّ إنّا أتَيناهُ مُؤمِنينَ بِهِ ، مُسَلِّمينَ لَهُ ، مُعتَصِمينَ بِحَبلِهِ ، عارِفينَ بِحَقِّهِ ، مُقِرّينَ بِفَضلِهِ ، مُستَبصِرينَ بِضَلالَةِ مَن خالَفَهُ ، عارِفينَ بِالهُدَى الَّذي هُوَ عَلَيهِ ، اللّهُمَّ إنّي اُشهِدُكَ واُشهِدُ مَن حَضَرَ مِن مَلائِكَتِكَ ، أنّي بِهِم مُؤمِنٌ ، وبِمَن قَتَلَهُم كافِرٌ . اللّهُمَّ اجعَل ما أقولُ بِلِساني حَقيقَةً في قَلبي ، وشَريعَةً في عَمَلي ، اللّهُمَّ اجعَلني مِمَّن لَهُ مَعَ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عَلَيهِ السَّلامُ قَدَمٌ ثابِتٌ ، وأثبِتني فيمَنِ استُشهِدَ مَعَهُ . اللّهُمَّ العَنِ الَّذينَ بَدَّلوا نِعمَتَكَ كُفرا ، سُبحانَكَ يا حَليمُ عَمّا يَعمَلُ الظّالِمونَ فِي الأَرضِ ، يا عَظيمُ تَرى عَظيمَ الجُرمِ مِن عِبادِكَ فَلا تَعجَلُ عَلَيهِم ، فَتَعالَيتَ عَمّا يَقولُ الظّالِمونَ عُلُوّا كَبيرا ، يا كَريمُ أنتَ شاهِدٌ غَيرُ غائِبٍ ، وعالِمٌ بِما اُوتِيَ إلى أهلِ صَلَواتِكَ وأحِبّائِكَ ، مِنَ الأَمرِ الَّذي لا تَحمِلُهُ سَماءٌ ولا أرضٌ ، ولَو شِئتَ لَانتَقَمتَ مِنهُم ، ولكِنَّكَ ذو أناةٍ ، وقَد أمهَلتَ الَّذينَ اجتَرَؤوا عَلَيكَ وعَلى رَسولِكَ وحَبيبِكَ ، فَأَسكَنتَهُم أرضَكَ ، وغَذَوتَهُم بِنِعمَتِكَ إلى أجَلٍ هُم بالِغوهُ ، ووَقتٍ هُم صائِرونَ إلَيهِ ، لِيَستَكمِلُوا العَمَلَ فيهِ الَّذي (3) قَدَّرتَ ، وَالأَجَلَ الَّذي أجَّلتَ ، في عَذابٍ ووَثاقٍ ، وحَميمٍ وغَسّاقٍ ، وَالضَّريعِ وَالإِحراقِ ، وَالأَغلالِ وَالأَوثاقِ ، وغِسلينٍ وزَقّومٍ وصَديدٍ ، مَع طولِ المُقامِ في أيّامٍ لَظى ، وفي سَقَرَ الَّتي لا تُبقي ولا تَذَرُ ، فِي الحَميمِ وَالجَحيمِ ، وَالحَمدُ للّهِِ رَبِّ العالَمينَ . ثُمَّ استَغفِر لِذَنبِكَ وَادعُ بِما أحبَبتَ ، فَإِذا فَرَغتَ مِنَ الدُّعاءِ فَاسجُد ، وقُل في سُجودِكَ : اللّهُمَّ إنّي اُشهِدُكَ واُشهِدُ مَلائِكَتَكَ ، وأنبِياءَكَ ورُسُلَكَ وجَميعَ خَلقِكَ ، أنَّكَ أنتَ اللّهُ لا إلهَ إلّا أنتَ رَبّي ، وَالإِسلامُ ديني ، ومُحَمَّدٌ نَبِيّي ، وعَلِيٌّ وَالحَسَنُ وَالحُسَينُ ، وعَلِيُّ بنُ الحُسَينِ ، ومُحَمَّدُ بنُ عَلِيٍّ ، وجَعفَرُ بنُ مُحَمَّدٍ ، وموسَى بنُ جَعفَرٍ ، وعَلِيُّ بنُ موسى ، ومُحَمَّدُ بنُ عَلِيٍّ ، وعَلِيُّ بنُ مُحَمَّدٍ ، وَالحَسَنُ بنُ عَلِيٍّ ، وَالخَلَفُ الباقي _ عَلَيهِم أفضَلُ الصَّلَواتِ _ أئِمَّتي ، بِهِم أتَوَلّى ومِن عَدُوِّهِم أتَبَرَّأُ ، اللّهُمَّ إنّي أنشُدُكَ دَمَ المَظلومِ _ ثَلاثا _ ، اللّهُمَّ إنّي أنشُدُكَ بِإِيوائِكَ (4) عَلى نَفسِكَ لِأَولِيائِكَ لَتُظفِرَنَّهُم بِعَدُوِّكَ وعَدُوِّهِم ، أن تُصَلِّىَ عَلى مُحَمَّدٍ وعَلَى المُستَحفَظينَ مِن آلِ مُحَمَّدٍ ، اللّهُمَّ إنّي أسأَلُكَ اليُسرَ بَعدَ العُسرِ _ ثَلاثا _ . ثُمَّ ضَع خَدَّكَ الأَيمَنَ عَلَى الأَرضِ ، وقُل : يا كَهفي حينَ تُعيينِي المَذاهِبُ ، وتَضيقُ عَلَيَّ الأَرضُ بِما رَحُبَت ، ويا بارِئَ خَلقي رَحمَةً بي ، وقَد كانَ عَن خَلقي غَنِيّا ، صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وعَلَى المُستَحفَظينَ مِن آلِ مُحَمَّدٍ _ ثَلاثا _ . ثُمَّ ضَع خَدَّكَ الأَيسَرَ عَلَى الأَرضِ ، وقُل : يا مُذِلَّ كُلِّ جَبّارٍ ، ويا مُعِزَّ كُلِّ ذَليلٍ ، صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ ، وفَرِّج عَنّي . ثُمَّ قُل : يا حَنّانُ يا مَنّانُ ، يا كاشِفَ الكُرَبِ العِظامِ _ ثَلاثا _ . ثُمَّ عُد إلَى السُّجودِ وقُل : شُكرا شُكرا _ مِئَةَ مَرَّةٍ _ وَاسأَل حاجَتَكَ . بابُ زِيارَةِ عَلِيِّ بنِ الحُسَينِ عليه السلام : ثُمَّ امضِ إلى عِندِ الرِّجلَينِ ، فَقِف عَلى عَلِيِّ بنِ الحُسَينِ عليه السلام ، وقُل : سَلامُ اللّهِ وسَلامُ مَلائِكَتِهِ المُقَرَّبينَ ، وأنبِيائِهِ المُرسَلينَ ، وعِبادِهِ الصّالِحينَ ، عَلَيكَ يا مَولايَ وَابنَ مَولايَ ورَحمَةُ اللّهِ وبَرَكاتُهُ ، وصَلَّى اللّهُ عَلَيكَ وعَلى أهلِ بَيتِكَ ، وعَلى عِترَةِ آبائِكَ الأَخيارِ الأَبرارِ ، الَّذينَ أذهَبَ اللّهُ عَنهُمُ الرِّجسَ وطَهَّرَهُم تَطهيرا ، وعَذَّبَ اللّهُ قاتِلَكَ بِأَنواعِ العَذابِ ، وَالسَّلامُ عَلَيكَ ورَحمَةُ اللّهِ وبَرَكاتُهُ . زِيارَةُ الشُّهَداءِ _ رِضوانُ اللّهِ عَلَيهِم _ : ثُمَّ أومِ إلى ناحِيَةِ الرِّجلَينِ بِالسَّلامِ عَلَى الشُّهَداءِ ؛ فَإِنَّهُم هُناكَ ، وقُل : السَّلامُ عَلَيكُم أيُّهَا الرَّبّانِيّونَ ، أنتُم لَنا فَرَطٌ ونَحنُ لَكُم تَبَعٌ وأنصارٌ ، أشهَدُ أنَّكُم أنصارُ اللّهِ جَلَّ اسمُهُ ، وسادَةُ الشُّهَداءِ فِي الدُّنيا وَالآخِرَةِ ، صَبَرتُم وَاحتَسَبتُم ولَم تَهِنوا ولَم تَضعُفوا ولَم تَستَكينوا ، حَتّى لَقيتُمُ اللّهَ _ جَلَّ وعَزَّ _ عَلى سَبيلِ الحَقِّ ونَصرِهِ ، وكَلِمَةِ اللّهِ التّامَّةِ ، صَلَّى اللّهُ عَلى أرواحِكُم وأبدانِكُم وسَلَّمَ تَسليما ، أبشِروا _ رِضوانُ اللّهِ عَلَيكُم _ بِمَوعِدِ اللّهِ الَّذي لا خُلفَ لَهُ ، اللّهُ تَعالى مُدرِكٌ بِكُم ثَأرَ ما وَعَدَكُم ، إنَّهُ لا يُخلِفُ الميعادَ . أشهَدُ أنَّكُم جاهَدتُم في سَبيلِ اللّهِ ، وقُتِلتُم على مِنهاجِ رَسولِ اللّهِ صَلَّى اللّهُ عَلَيهِ وآلِهِ ، وَابنِ رَسولِهِ عَلَيهِ السَّلامُ ، فَجَزاكُمُ اللّهُ عَنِ الرَّسولِ وَابنِهِ وذُرِّيَّتِهِ أفضَلَ الجَزاءِ ، الحَمدُ للّهِِ الَّذي صَدَقَكُم وَعدَهُ وأراكُم ما تُحِبّونَ . بابُ زِيارَةِ العَبّاسِ بنِ عَلِيٍّ _ صَلَواتُ اللّهِ عَلَيهِ _ : ثُمَّ امشِ حَتّى تَأتِيَ مَشهَدَ العَبّاسِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام ، فَإِذا أتَيتَهُ فَقِف عَلى بابِ السَّقيفَةِ ، وقُل : سَلامُ اللّهِ وسَلامُ مَلائِكَتِهِ المُقَرَّبينَ ، وأنبِيائِهِ المُرسَلينَ ، وعِبادِهِ الصّالِحينَ ، وجَميعِ الشُّهَداءِ وَالصِّدّيقينَ ، وَالزَّاكياتُ الطَّيِّباتُ فيما تَغتَدي وتَروحُ عَلَيكَ يَابنَ أميرِ المُؤمِنينَ ، أشهَدُ لَكَ بِالتَّسليمِ وَالتَّصديقِ لِخَلَفِ النَّبِيِّ صَلَّى اللّهُ عَلَيهِ وآلِهِ المُرسَلِ ، وَالسِّبطِ المُنتَجَبِ ، وَالدَّليلِ العالِمِ ، وَالوَصِيِّ المُبَلِّغِ ، وَالمَظلومِ المُضطَهَدِ . فَجَزاكَ اللّهُ عَن رَسولِهِ وعَن أميرِ المُؤمِنينَ وعَنِ الحَسَنِ وَالحُسينِ أفضَلَ الجَزاءِ ، بِما صَبَرتَ وَاحتَسَبتَ وأعَنتَ ، فَنِعمَ عُقبَى الدّارِ ، لَعَنَ اللّهُ مَن قَتَلَكَ ، ولَعَنَ اللّهُ مَن جَهِلَ حَقَّكَ وَاستَخَفَّ بِحُرمَتِكَ ، ولَعَنَ اللّهُ مَن حالَ بَينَكَ وبَينَ ماءِ الفُراتِ ، أشهَدُ أنَّكَ قُتِلتَ مَظلوما ، وأنَّ اللّهَ مُنجِزٌ لَكُم ما وَعَدَكُم . جِئتُكَ يَابنَ أميرِ المُؤمِنينَ وافِدا إلَيكُم ، وقَلبي مُسَلِّمٌ لَكُم ، وأنَا لَكُم تابِعٌ ، ونُصرَتي لَكُم مُعَدَّةٌ ، حَتّى يَحكُمَ اللّهُ وهُوَ خَيرُ الحاكِمينَ ، فَمَعَكُم مَعَكُم لا مَعَ عَدُوِّكُم ، إنّي بِكُم وبِإِيابِكُم مِنَ المُؤمِنينَ ، وبِمَن خالَفَكُم وقَتَلَكُم مِنَ الكافِرينَ ، لَعَنَ اللّهُ اُمَّةً قَتَلَتكُم بِالأَيدي وَالأَلسُنِ . ثُمَّ ادخُل ، وَانكَبَّ عَلَى القَبرِ ، وقُل : السَّلامُ عَلَيكَ أيُّهَا العَبدُ الصّالِحُ ، المُطيعُ للّهِِ ولِرَسولِهِ ، ولِأَميرِ المُؤمِنينَ وَالحَسَنِ وَالحُسَينِ صَلَّى اللّهُ عَلَيهِم وسَلَّمَ ، السَّلامُ عَلَيكَ ورَحمَةُ اللّهِ وبَرَكاتُهُ ومَغفِرَتُهُ ، وعَلى روحِكَ وبَدَنِكَ . أشهَدُ واُشهِدُ اللّهَ أنَّكَ مَضَيتَ عَلى ما مَضى عَلَيهِ البَدرِيّونَ ، وَالمُجاهِدونَ في سَبيلِ اللّهِ ، المُناصِحونَ لَهُ في جِهادِ أعدائِهِ ، المُبالِغونَ في نُصرَةِ أولِيائِهِ ، الذّابّونَ عَن أحِبّائِهِ ، فَجَزاكَ اللّهُ أفضَلَ الجَزاءِ ، وأوفَرَ جَزاءِ أحَدٍ مِمَّن وَفى بِبَيعَتِهِ ، وَاستَجابَ لَهُ دَعوَتَهُ ، وأطاعَ وُلاةَ أمرِهِ . وأشهَدُ أنَّكَ قَد بالَغتَ فِي النَّصيحَةِ ، وأعطَيتَ بِهِ غايَةَ المَجهودِ ، فَبَعَثَكَ اللّهُ فِي الشُّهَداءِ ، وجَعَلَ روحَكَ مَعَ أرواحِ السُّعَداءِ ، وأعطاكَ مِن جِنانِهِ أفسَحَها مَنزِلاً ، وأفضَلَها غُرَفا ، ورَفَعَ ذِكرَكَ فِي العِلِّيّينَ ، وحَشَرَكَ مَعَ النَّبِيّينَ وَالصِّدّيقينَ وَالشُّهَداءِ وَالصّالِحينَ ، وحَسُنَ اُولئِكَ رَفيقا . أشهَدُ أنَّكَ لَم تَهِن ولَم تَنكُل (5) ، وأنَّكَ مَضَيتَ عَلى بَصيرَةٍ مِن أمرِكَ ، مُقتَدِيا بِالصّالِحينَ ، ومُتَّبِعا لِلنَّبِييّنَ ، فَجَمَعَ اللّهُ بَينَنا وبَينَكَ ، وبَينَ رَسولِهِ وأولِيائِهِ ، في مَنازِلِ المُحسِنينَ ؛ فَإِنَّهُ أرحَمُ الرّاحِمينَ . ثُمَّ انحَرِف إلى عِندِ الرَّأسِ فَصَلِّ رَكعَتَينِ ، ثُمَّ صَلِّ بَعدَهُما ما بَدا لَكَ ، وَادعُ اللّهَ كَثيرا ، وقُل عَقيبَ الرَّكَعاتِ : اللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ ، ولا تَدَع لي في هذَا المَكانِ المُكَرَّمِ وَالمَشهَدِ المُعَظَّمِ ذَنبا إلّا غَفَرتَهُ ، ولا هَمّا إلّا فَرَّجتَهُ ، ولا مَرَضا إلّا شَفَيتَهُ ، ولا عَيبا إلّا سَتَرتَهُ ، ولا رِزقا إلّا بَسَطتَهُ ، ولا خَوفا إلّا آمَنتَهُ ، ولا شَملاً إلّا جَمَعتَهُ ، ولا غائِبا إلّا حَفِظتَهُ وأدَّيتَهُ ، ولا حاجَةً مِن حَوائِجِ الدُّنيا وَالآخِرَةِ لَكَ فيها رِضىً ولي فيها صَلاحٌ إلّا قَضَيتَها ، يا أرحَمَ الرّاحِمين . ثُمَّ عُد إلَى الضَّريحِ فَقِف عِندَ الرِّجلَينِ ، وقُل : السَّلامُ عَلَيكَ يا أبَا الفَضلِ العَبّاسُ ابنُ أميرِ المُؤمِنينَ ، السَّلامُ عَلَيكَ يَابنَ سَيِّدِ الوَصِيّينَ ، السَّلامُ عَلَيكَ يَابنَ أوَّلِ القَومِ إسلاما ، وأقدَمِهِم إيمانا ، وأقوَمِهِم بِدينِ اللّهِ ، وأحوَطِهِم عَلَى الإِسلامِ . أشهَدُ لَقَد نَصَحتَ للّهِِ ولِرَسولِهِ ولِأَخيكِ ، فَنِعمَ الأَخُ المُواسي ، فَلَعَنَ اللّهُ اُمَّةً قَتَلَتكَ ، ولَعَنَ اللّهُ اُمَّةً ظَلَمَتكَ ، ولَعَنَ اللّهُ اُمَّةً استَحَلَّت مِنكَ المَحارِمَ ، وَانتَهَكَت حُرمَةَ الإِسلامِ . فَنِعمَ الصّابِرُ المُجاهِدُ المُحامِي النّاصِرُ ، وَالأَخُ الدّافِعُ عَن أخيهِ ، المُجيبُ إلى طاعَةِ رَبِّهِ ، الرّاغِبُ فيما زَهِدَ فيهِ غَيرُهُ مِنَ الثَّوابِ الجَزيلِ ، وَالثَّناءِ الجَميلِ ، فَأَلحَقَكَ اللّهُ بِدَرَجَةِ آبائِكَ في دارِ النَّعيمِ . اللّهُمَّ إنّي تَعَرَّضتُ لِزِيارَةِ أولِيائِكَ ، رَغبَةً في ثَوابِكَ ، ورَجاءً لِمَغفِرَتِكَ وجَزيلِ إحسانِكَ ، فَأَسأَلُكَ أن تُصَلِّيَ عَلى مُحَمَّدٍ وآلِهِ الطّاهِرينَ ، وأن تَجعَلَ رِزقي بِهِم دارّا (6) ، وعَيشي بِهِم قارّا (7) ، وزِيارَتي بِهِم مَقبولَةً ، وحَياتي بِهِم طَيِّبَةً ، وأدرِجني إدراجَ المُكرَمينَ ، وَاجعَلني مِمَّن يَنقَلِبُ مِن زِيارَةِ مَشاهِدِ أحِبّائِكَ مُنجِحا ، قَدِ استَوجَبَ غُفرانَ الذُّنوبِ ، وسَترَ العُيوبِ ، وكَشفَ الكُروبِ ، إنَّكَ أهلُ التَّقوى وأهلُ المَغفِرَةِ .

.


1- .غافر : 60 .
2- .وفي تهذيب الأحكام : «فصل ركعتين تقرأ في الاُولى منهما فاتحة الكتاب وسورة الرحمن ، وفي الثانية فاتحة الكتاب ويس» .
3- .في المصدر: «للَّذي»، والتصويب من بحارالأنوار والمصادر الاُخرى.
4- .الوَأْيُ : الوَعْدُ الَّذي يُوَثِّقُه الرجلُ على نفسه ويعزم على الوفاء به (النهاية : ج 5 ص 144 «وأى») .
5- .نَكَلَ عنه : نكص وجَبُنَ (القاموس المحيط : ج 4 ص 60 «نكل») .
6- .رِزْقٌ دارّ : أي دائم لا ينقطع (تاج العروس : ج 6 ص 401 «درر») .
7- .القارّ : الساكن ، المستقرّ (النهاية : ج 4 ص 37 «قرر») .

ص: 433

سپس به سوى سر ، برو و دو ركعت نماز بگزار كه در ركعت اوّلش ، «حمد» و سوره «يس» و در ركعت دوم ، «حمد» و سوره «الرحمن» را مى خوانى . (1) چون سلام دادى و تسبيح [فاطمه] زهرا عليهاالسلام را گفتى ، خدا را فراوان ، بزرگ بدار و از گناهانت ، استغفار كن و بر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله درود بفرست . سپس ، دستانت را بالا ببر و بگو : خدايا ! ما با ايمان آوردن به او (صاحب اين مزار) و تسليم شدن در برابر او و چنگ زدن به ريسمان وى و شناخت حقّش و اقرار كردن به فضلش و بينايى به گم راهى مخالفانش و شناسايى به هدايتى كه بر آن است ، نزد او آمده ايم . خدايا ! تو و فرشتگان حاضرِ تو را گواه مى گيرم كه من ، به اينان ، ايمان دارم و به قاتلانشان ، كافر هستم . خدايا ! آنچه را به زبان مى آورم ، در دلم محقّق كن و در عملم جلوه گر ساز . خدايا ! مرا از استوارگامانِ همراه حسين بن على عليه السلام قرار ده و مرا جزو شهيدان همراه او ثبت كن . خدايا ! كسانى را كه نعمتت را با ناسپاسى جاى گزين كردند ، لعنت كن . اى خداى بردبار ! تو از آنچه ستمكاران در زمين مى كنند ، منزّهى . اى بزرگ ! جرم بزرگ بندگانت را مى بينى و بر [ عذاب ] ايشان ، عجله نمى كنى . تو از آنچه ستمكاران مى گويند ، بسى والاتر و منزّهى . اى بزرگوار ! تو حاضرى ، نه غايب ، و آنچه را بر سر سزامندانِ درودهايت و دوستانت در آمد ، چيزهايى كه آسمان و زمين ، تاب آن را نداشتند ، مى دانى و اگر مى خواستى ، انتقام ايشان را از آنان مى گرفتى ؛ امّا تو اهل درنگ هستى و به گستاخان بر تو و بر پيامبر و حبيبت ، مهلت دادى و آنان را در زمينت ، جاى دادى و با نعمتت ، خوراك دادى تا به انتهاى اَجَل خود و مدّتى كه آن را سپرى كنند ، برسند ، و تا عملى را كه برايشان تقدير كرده اى و مهلتى را كه تعيين نموده اى ، به پايان ببرند و به عذاب و بند ، و آب سوزان و چركابه ، و خار تلخ و سوزاندن ، و كُنده و زنجيرها ، و خونابه دوزخيان و زَقّوم و زردآبه زخم ، دچار شوند ، با درازىِ اقامت در روزهايى سوزان و شعله ور و در درجه اى از دوزخ كه نه باقى مى گذارد و نه وا مى گذارد ، در آب داغ و پست ترين مكان دوزخ . ستايش ، ويژه خداى جهانيان است . سپس براى گناهت ، آمرزش بخواه و هر دعايى را كه دوست دارى ، بكن . چون از دعا فارغ شدى ، سجده كن و در سجده ات بگو : خدايا ! من ، تو را گواه مى گيرم و فرشتگان و پيامبران و فرستادگان و همه آفريده هاى تو را گواه مى گيرم كه تو ، خداى يكتايى و جز تو _ كه پروردگار منى _ خدايى نيست و اسلام ، دينم و محمّد ، پيامبرم است و على ، حسن ، حسين ، على بن الحسين ، محمّد بن على ، جعفر بن محمّد ، موسى بن جعفر ، على بن موسى ، محمّد بن على ، على بن محمّد ، حسن بن على و جانشين ماندگار _ كه برترين درودها بر ايشان باد _ ، امامان من هستند . با ايشان ، دوستى مى كنم و از دشمنشان ، دورى مى جويم . خدايا ! تو را به خون مظلوم ، قَسَم مى دهم (سه بار) . خدايا ! تو را به وعده لازم كرده بر خودت براى پيروز كردن ايشان بر دشمنت و دشمن ايشان ، قَسَم مى دهم كه بر محمّد و پاسداران [ دينت از ] خاندان محمّد ، درود فرستى . خدايا ! آسانى را پس از سختى ، از تو مى خواهم (سه بار) . سپس ، گونه راستت را بر زمين بگذار و بگو : اى پناه من ، هنگامى كه راه ها مرا ناتوان مى سازند و زمين با همه فراخى اش بر من ، تنگ مى شود ! اى آفريدگار و هستى بخش من از سرِ رحمت كه از آفرينش من ، بى نياز بودى ! بر محمّد و پاسداران [ دينت ] از خاندان محمّد ، درود فرست (سه بار) . آن گاه ، گونه چپت را بر زمين بگذار و بگو : اى خوار كننده هر گردن فراز ! اى عزيز كننده هر ذليل ! بر محمّد و خاندانش ، درود فرست و گِرِه از كارم بگشا . سپس بگو : اى بخشاينده و منّت گذار ! اى گشايشگر گرفتارى هاى بزرگ (سه بار) ! سپس ، به سجده باز گرد و بگو : «شُكرا ، شُكرا !» (صد بار) و حاجتت را بخواه . باب زيارت على اكبر عليه السلام : آن گاه ، به نزد پاها برو و بالاى سرِ على اكبر عليه السلام بِايست و بگو : سلام و رحمت و بركات خدا ، و سلام فرشتگان مقرّبش و پيامبران فرستاده شده اش و بندگان صالحش بر تو ، اى مولاى من و فرزند مولاى من ! خداوند ، بر تو و بر اهل بيتت ، درود فرستد ، و نيز بر خاندان و پدران نيك و نيكوكارت ؛ آنان كه خداوند ، آلودگى را از ايشان زدود و پاك و پاكيزه شان ساخت ! و خداوند ، قاتلت را با انواع عذاب ، عذاب دهد ! سلام و رحمت و بركات خدا بر تو باد ! زيارت شهيدان : سپس ، به سوى پاها اشاره كن و بر شهيدان ، سلام بده _ كه آنان ، آن جا دفن شده اند _ و بگو : سلام بر شما ، اى ربّانيان ! شما ، پيشرو ما هستيد و ما دنباله رو و يار شما . گواهى مى دهم كه شما ، ياران خدا _ كه نامش بِشكوه باد _ هستيد ، و سَروران شهيدان در دنيا و آخرت . شكيب ورزيديد و به حساب خدا نهاديد و سستى نكرديد و ناتوان و در هم شكسته نشديد تا آن كه خداوندت را بر راه حق و يارى اش و كلمه كامل خدا ، ديدار كرديد . خداوند ، بر روح ها و پيكرهايتان ، درود و سلامى فراوان بفرستد ! خشنودى خدا ، گوارايتان ! به وعده تخلّف ناپذير خدا _ كه وعده داده است انتقام خونتان را خواهد گرفت _ مژده تان باد ، كه او از وعده اش ، تخلّف نمى كند ! گواهى مى دهم كه شما در راه خدا ، جهاد كرديد و بر راه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و فرزندش كشته شديد . خداوند ، بهترين پاداش را از جانب پيامبر و فرزند و نسلش ، به شما عطا فرمايد ! ستايش ، ويژه خدايى است كه وعده اش را به شما محقَّق كرد و آنچه را دوست داشتيد ، به شما نمايانْد . باب زيارت عبّاس بن على عليه السلام : سپس برو تا به مرقد عبّاس بن على عليه السلام برسى . چون رسيدى ، بر درگاه سايه بان بِايست و بگو : سلام خدا و سلام فرشتگان مقرّبش و پيامبران فرستاده شده و بندگان صالحش ، همه شهيدان و صدّيقان و پاكان و پاكيزگان [ از فرشتگانى ] كه هر صبح و شام بر تو در مى آيند ، بر تو باد ، اى فرزند امير مؤمنان ! برايت گواهى مى دهم كه در برابر جانشين پيامبرِ فرستاده شده صلى الله عليه و آله و نواده برگزيده و راه نماى دانا و وصىّ بيان كننده و مظلومِ زير ستم ، تسليم و تصديق كننده بودى . خداوند ، به تو از جانب پيامبر و امير مؤمنان و حسن و حسين ، بهترين پاداش را بدهد ، در برابر شكيبايى اى كه كردى و به حساب خدا نهادى و يارى دادى ، كه بهترين سراى فرجامين را دارى . خدا ، لعنت كند كسى را كه تو را كُشت ! خدا ، لعنت كند كسى را كه حقّ تو را نشناخت و حُرمتت را خوار داشت ! خدا ، لعنت كند كسى را كه ميان تو و آب فرات ، جدايى انداخت ! گواهى مى دهم كه تو ، مظلومانه كُشته شدى و خداوند ، وعده اى را كه به شما داده ، محقَّق خواهد ساخت . اى فرزند امير مؤمنان ! به ميهمانى نزد تو آمده ام . دلم در برابر شما ، تسليم است و من ، پيرو شما هستم . يارى ام برايتان ، آماده است تا آن كه خداوند ، حكم كند ، كه او بهترينِ حكم كنندگان است . من با شما هستم ؛ با شما ، نه با دشمن شما . من به شما و بازگشتتان ، ايمان دارم و به مخالفان و قاتلان شما ، كفر مى ورزم . خدا ، كسانى را كه شما را با دستان و زبان هايشان كُشتند ، لعنت كند ! سپس ، داخل شو و روى قبر بيفت و بگو : سلام بر تو ، اى بنده شايسته مطيع خدا و پيامبرش و امير مؤمنان و حسن و حسين _ كه خداوند ، بر ايشان ، درود و سلام فرستد _ ! سلام و رحمت و بركات و آمرزش خدا ، بر تو و بر روح و پيكرت ! گواهى مى دهم و خدا را گواه مى گيرم كه تو ، بر همان عقيده اى جان دادى كه بَدريان و مجاهدان در راه خدا ، خداخواهانِ خيرخواه در جهاد با دشمنان خدا ، مبالغه گران در يارى اوليايش و مدافعان دوستانش ، جان دادند . خداوند ، به تو ، بهترين و فراوان ترين پاداش كسانى را كه به بيعت خود وفا كردند و دعوتش را پاسخ گفتند و اختيارداران كارهاى او را اطاعت كردند ، عطا كند ! و گواهى مى دهم كه تو ، در خيرخواهى كوشيدى و نهايت توانِ خويش را به كار بردى و خدايت ، تو را در زمره شهيدان ، بر انگيخت و روحت را با ارواح سعادتمندان ، قرار داد و گسترده ترين منزل با بهترين اتاق هاى بهشتى را به تو عطا كرد و يادت را در عِلّيّين ، (2) بالا برد و تو را با پيامبران و مؤمنان راستين و شهيدان و صالحان ، محشور كرد ؛ و چه خوب همراهانى هستند اينان ! گواهى مى دهم كه تو ، سستى نكردى و پا پس ننهادى و با بينايى به كارَت و پيروى از شايستگان و دنباله روى از پيامبران ، روان شدى . خداوند ، ما و شما را گِرد هم آورَد ، و نيز ميان ما و پيامبرش و اوليايش ، در جايگاه نيكوكاران ، كه او مهربان ترينِ مهربانان است . سپس ، به سوى سر برو و دو ركعت ، نماز بخوان و پس از آن ، هر چه خواستى ، نماز بگزار و خدا را فراوانْ بخوان و در تعقيب ركعات ، بگو : خدايا ! بر محمّد و خاندان محمّد ، درود فرست و در اين مكانِ تكريم شده و مرقدِ بزرگ داشته شده ، گناهى برايم مگذار ، جز آن كه آن را بيامرزى ، و اندوهى مگذار ، جز آن كه آن را بزُدايى ، و بيمارى اى مگذار ، جز آن كه آن را شفا دهى ، و عيبى مگذار ، جز آن كه آن را بپوشانى ، و روزى اى مگذار ، جز آن كه آن را گسترش دهى ، و هراسى مگذار ، جز آن كه مرا از آن ايمن كنى ، و تفرقه اى ، جز آن كه آن را جمع و به سامان كنى ، و غايبى ، جز آن كه او را حفظ كنى و به جايش باز گردانى ، و حاجتى از حاجت هاى دنيا و آخرت را كه رضايت تو و صلاح من در آن است ، مگذار ، جز آن كه آن را برآورده سازى ، اى مهربان ترينِ مهربانان ! سپس به سوى ضريح باز گرد و نزد پاها بِايست و بگو : سلام بر تو ، اى ابو الفضل العبّاس ، فرزند امير مؤمنان ! سلام بر تو ، اى فرزند سَرور اوصيا ! سلام بر تو ، اى فرزند نخستين مسلمانِ امّت و پيش گام ترين مؤمن ، و استوارگام ترينِ آنان در دين خدا ، و آگاه ترينشان به اسلام . گواهى مى دهم كه تو براى خدا و پيامبرش و برادرت ، خيرخواهى كردى ؛ و چه نيكو برادرِ از خود گذشته اى ! خدا ، لعنت كند امّتى را كه تو را كُشتند ! خدا ، لعنت كند امّتى را كه بر تو ستم كردند ! خدا ، لعنت كند امّتى را كه حرمت هاى تو را حلال شمردند و حرمت اسلام را هتك نمودند ! چه مجاهد شكيبا و ياورِ حمايتگرى بودى ؛ برادرى مدافع برادر ، پاسخگو به اطاعت خدايش ، رغبت كننده در آنچه جز او به آن ، رغبت نشان نداد ، از پاداش بزرگ تا ستايش زيبا ! خداوند ، تو را به درجه پدرانت در سراى نعمت جاودانى بپيوندد ! خدايا ! من به زيارت اوليايت ، اقدام كردم ، از سرِ رغبت به پاداشت و به اميد آمرزشت و احسان فراوانت . از تو مى خواهم كه بر محمّد و خاندان پاكش ، درود فرستى و روزى ام را به سبب ايشان ، روان سازى و عيشم را پايدار ، زيارتم را پذيرفته و زندگى ام را پاكيزه گردانى و مرا جزو بزرگ داشته شدگان ، در آورى و مرا از كسانى قرار دهى كه كامياب و سزامند آمرزش گناهان ، با پوشيدگىِ عيب هايشان و باز شدن گِرِه كارهايشان ، از زيارت مرقدهاى دوستانت ، باز مى گردند ، كه تو سزامند پروا[ ى مردم از تو ] و سزاوار آمرزيدن [ گناهكاران ]هستى .

.


1- .در تهذيب الأحكام ، آمده است : «در ركعت اوّل ، حمد و سوره الرحمن و در ركعت دوم ، حمد وسوره يس» .
2- .علّيين ، جايگاهى والا در بهشت و محلّ حضور مقرّبان درگاه الهى است . م .

ص: 434

. .

ص: 435

. .

ص: 436

. .

ص: 437

. .

ص: 438

. .

ص: 439

. .

ص: 440

. .

ص: 441

. .

ص: 442

وَداعُ العَبّاسِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام : فَإِذا أرَدتَ وَداعَهُ لِلاِنصِرافِ فَقِف عِندَ القَبرِ ، وقُل : أستَودِعُكَ اللّهَ وأستَرعيكَ ، وأقرَأُ عَلَيكَ السَّلامَ ، آمَنّا بِاللّهِ وبِرَسولِهِ ، وبِما جاءَ بِهِ مِن عِندِ اللّهِ ، اللّهُمَّ اكتُبنا مَعَ الشّاهِدينَ ، اللّهُمَّ لا تَجعَلهُ آخِرَ العَهدِ مِن زِيارَتي قَبرَ ابنِ أخي رَسولِكَ صَلَّى اللّهُ عَلَيهِ وآلِهِ ، وَارزُقني زِيارَتَهُ أبَدا ما أبقَيتَني ، وَاحشُرني مَعَهُ ومَعَ آبائِهِ فِي الجِنانِ ، وعَرِّف بَيني وبَينَ رَسولِكَ وأولِيائِكَ . اللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ ، وتَوَفَّني عَلَى الإِيمانِ بِكَ ، وَالتَّصديقِ بِرَسولِكَ ، وَالوِلايَةِ لِعَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ وَالأَئِمَّةِ عَلَيهِمُ السَّلامُ ، وَالبَراءَةِ مِن عَدُوِّهِم ؛ فَإِنّي رَضيتُ بِذلِكَ ، وصَلَّى اللّهُ عَلى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ . ثُمَّ ادعُ لِنَفسِكَ ولِوالِدَيكَ ، ولِلمُؤمِنينَ وَالمُؤمِناتِ ، وتَخَيَّر مِنَ الدُّعاءِ ما شِئتَ ، وَارجِع إلى مَشهَدِ الحُسَينِ عليه السلام ، فَأَكثِر مِنَ الصَّلاةِ فيهِ وَالزِّيارَةِ ، وَليَكُن رَحلُكَ بِنينَوى وَالغاضِرِيَّةِ (1) ، وخَلوَتُكَ لِلنَّومِ وَالطَّعامِ وَالشَّرابِ هُناكَ ، فَإِذا أرَدتَ الرَّحيلَ فَوَدِّعِ الحُسَينَ عليه السلام . بابُ الوَداعِ : وَالوَداعُ هُوَ أن تَأتِيَ القَبرَ فَتَقِفَ عَلَيهِ كَوُقوفِكَ في أوَّلِ الزِّيارَةِ ، وتَستَقبِلَهُ بِوَجهِكَ ، وتَقولَ : السَّلامُ عَلَيكَ يا وَلِيَّ اللّهِ ، السَّلامُ عَلَيكَ يا أبا عَبدِ اللّهِ ، أنتَ لي جُنَّةٌ مِنَ العَذابِ ، وهذا أوانُ انصِرافي ، غَيرَ راغِبٍ عَنكَ ، ولا مُستَبدِلٍ بِكَ سِواكَ ، ولا مُؤثِرٍ عَلَيكَ غَيرَكَ ، ولا زاهِدٍ في قُربِكَ ، جُدتُ بِنَفسي لِلحَدَثانِ (2) ، وتَرَكتُ الأَهلَ وَالأَوطانَ ، فَكُن لي يَومَ حاجَتي وفَقري ، يَومَ لا يُغني عَنّي والِدَيَّ ولا وُلدي ، ولا حَميمي ولا قَريبي . أسأَلُ اللّهَ الَّذي قَدَّرَ وخَلَقَ أن يُنَفِّسَ بِكُم كَربي ، وأسأَلُ اللّهَ الَّذي قَدَّرَ عَلَيَّ فِراقَ مَكانِكَ أن لا يَجعَلَهُ آخِرَ العَهدِ مِنّي ومِن رُجوعي ، وأسأَلُ اللّهَ الَّذي أبكى عَلَيكَ عَيني أن يَجعَلَهُ سَنَدا لي ، وأسأَلُ اللّهَ الَّذي نَقَلَني إلَيكَ مِن رَحلي وأهلي أن يَجعَلَهُ ذُخرا لي ، وأسأَلُ اللّهَ الَّذي أراني مَكانَكَ ، وهَداني لِلتَّسليمِ عَلَيكَ ، ولِزِيارَتي إيّاكَ ، أن يورِدَني حَوضَكُم ، ويَرزُقَني مُرافَقَتَكُم فِي الجِنانِ ، مَعَ آبائِكَ الصّالِحينَ . السَّلامُ عَلَيكَ يا صَفوَةَ اللّهِ ، السَّلامُ عَلى مُحَمَّدِ بنِ عَبدِ اللّهِ ، حَبيبِ اللّهِ وصَفوَتِهِ ، وأمينِهِ ورَسولِهِ ، سَيِّدِ المُرسَلينَ ، السَّلامُ عَلى أميرِ المُؤمِنينَ ، ووَصِيِّ رَسولِ رَبِّ العالَمينَ ، وقائِدِ الغُرِّ المُحَجَّلينَ ، السَّلامُ عَلَى الأَئِمَّةِ الرّاشِدينَ المَهدِيّينَ ، السَّلامُ عَلى مَن فِي الحائِرِ مِنكُم ورَحمَةُ اللّهِ وبَرَكاتُهُ . السَّلامُ عَلى مَلائِكَةِ اللّهِ الباقينَ المُقيمينَ المُسَبِّحينَ ، الَّذينَ هُم بِأَمرِ رَبِّهِم قائِمونَ ، السَّلامُ عَلَينا وعَلى عِبادِ اللّهِ الصّالِحينَ ، وَالحَمدُ للّهِِ رَبِّ العالَمينَ . ثُمَّ أشِر إلَى القَبرِ بِمُسَبِّحَتِكَ اليُمنى ، وقُل : سَلامُ اللّهِ وسَلامُ مَلائِكَتِهِ المُقَرَّبينَ ، وأنبيائِهِ المُرسَلينَ ، وعِبادِهِ الصّالِحينَ _ يَابنَ رَسولِ اللّهِ _ عَلَيكَ وعَلى روحِكَ وبَدَنِكَ ، وعَلى ذُرِّيَّتِكَ ومَن حَضَرَ مِن أولِيائِكَ ، أستَودِعُكَ اللّهَ وأستَرعيكَ ، وأقرَأُ عَلَيكَ السَّلامَ ، آمَنّا بِاللّهِ وبِرَسولِهِ ، وبِما جاءَ بِهِ مِن عِندِ اللّهِ ، اللّهُمَّ فَاكتُبنا مَعَ الشّاهِدينَ . ثُمَّ ارفَع يَدَيكَ إلَى السَّماءِ ، وقُل : اللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ ، ولا تَجعَلهُ آخِرَ العَهدِ مِن زِيارَتِي ابنَ رَسولِكَ ، وَارزُقني زِيارَتَهُ أبَدا ما أبقَيتَني ، اللّهُمَّ وَانفَعني بِحُبِّهِم يا رَبَّ العالَمينَ . اللّهُمَّ إنّي أسأَلُكَ أن تُصَلِّيَ عَلى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ ، ولا تَجعَلهُ آخِرَ العَهدِ مِن زِيارَتي إيّاهُ ، فَإِن جَعَلتَهُ يا رَبِّ فَاحشُرني مَعَهُ ومَعَ آبائِهِ وأولِيائِهِ ، وإن أبقَيتَني يا رَبِّ فَارزُقنِي العَودَ إلَيهِ ، ثُمَّ العَودَ إلَيهِ ، بِرَحمَتِكَ يا أرحَمَ الرّاحِمينَ ، اللّهُمَّ اجعَل لي لِسانَ صِدقٍ في أولِيائِكَ . اللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ ، ولا تَشغَلني عَن ذِكرِكَ بِإِكثارٍ مِنَ الدُّنيا تُلهيني عَجائِبُ بَهجَتِها ، وتَفتِنّي زَهَراتُ زينَتِها ، ولا بِإِقلالٍ يَضُرُّ بِعَمَلي كَدُّهُ ، ويَملَأُ صَدري هَمُّهُ ، وأعطِني مِن ذلِكَ غِنىً عَن شِرارِ خَلقِكَ ، وبَلاغا أنالُ بِهِ رِضاكَ ، يا رَحمانُ ، السَّلامُ عَلَيكُم يا مَلائِكَةَ اللّهِ ، وزُوّارَ قَبرِ أبي عَبدِ اللّهِ ، عَلَيهِ السَّلامُ . ثُمَّ ضَع خَدَّكَ الأَيمَنَ عَلَى القَبرِ مَرَّةً ، وَالأَيسَرَ مَرَّةً ، وألِحَّ فِي الدُّعاءِ وَالمَسأَلَةِ . وَداعُ الشُّهَداءِ _ رِضوانُ اللّهِ عَلَيهِم _ : ثُمَّ حَوِّل وَجهَكَ إلى قُبورِ الشُّهَداءِ فَوَدِّعهُم ، وقُل : السَّلامُ عَلَيكُم ورَحمَةُ اللّهِ وبَرَكاتُهُ ، اللّهُمَّ لا تَجعَلهُ آخِرَ العَهدِ مِن زِيارَتي إيّاهُم ، وأشرِكني مَعَهُم في صالِحِ ما أعطَيتَهُم عَلى نُصرَتِهِمِ ابنَ نَبِيِّكَ ، وحُجَّتَكَ عَلى خَلقِكَ ، وجِهادِهِم مَعَهُ . اللّهُمَّ اجمَعنا وإيّاهُم في جَنَّتِكَ مَعَ الشُّهَداءِ وَالصّالِحينَ ، وحَسُنَ اُولئِكَ رَفيقا ، أستَودِعُكُمُ اللّهَ وأقرَأُ عَلَيكُمُ السَّلامَ ، اللّهُمَّ ارزُقنِي العَودَ إلَيهِم ، وَاحشُرني مَعَهُم يا أرحَمَ الرّاحِمينَ . ثُمَّ اخرُج ، ولا تُوَلِّ وَجهَكَ عَنِ القَبرِ حَتّى يَغيبَ عَن مُعايَنَتِكَ ، وقِف قِبَلَ البابِ مُتَوَجِّها إلَى القِبلَةِ ، وقُل : اللّهُمَّ إنّي أسأَلُكَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ ، وبِحُرمَةِ مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ ، وبِالشَّأنِ الَّذي جَعَلتَ لِمُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ ، أن تُصَلِّيَ عَلى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ ، وأن تَتَقَبَّلَ عَمَلي ، وتَشكُرَ سَعيي ، وتُعَرِّفَنِي الإِجابَةَ في جَميعِ دُعائي ، ولا تَجعَلهُ آخِرَ العَهدِ مِنّي بِهِ ، وَاردُدني إلَيهِ بِبِرٍّ وتَقوى ، وعَرِّفني بَرَكَةَ زِيارَتِهِ فِي الدّينِ وَالدُّنيا ، وأوسِع عَلَيَّ مِن فَضلِكَ الواسِعِ الفاضِلِ ، المُفَضَّلِ الطَّيِّبِ ، وَارزُقني رِزقا واسِعا ، حَلالاً كَثيرا عاجِلاً ، صَبّا صَبّا ، مِن غَيرِ كَدٍّ ولا مَنٍّ مِن أحَدٍ مِن خَلقِكَ ، وَاجعَلهُ واسِعا مِن فَضلِكَ ، وكَثيرا مِن عَطِيَّتِكَ ، فَإِنَّكَ قُلتَ : «وَسْ_ئلُواْ اللَّهَ مِن فَضْلِهِ» (3) ، فَمِن فَضلِكَ أسأَلُ ، ومِن يَدِكَ المَليئَةِ أسأَلُ ، فَلا تَرُدَّني خائِبا ؛ فَإِنّي ضَعيفٌ فَضاعِف لي ، وعافِني إلى مُنتَهى أجَلي ، وَاجعَل لي في كُلِّ نِعمَةٍ أنعَمتَها عَلى عِبادِكَ أوفَرَ النَّصيبِ ، وَاجعَلني خَيرا مِمّا أنَا عَلَيهِ ، وَاجعَل ما أصيرُ إلَيهِ خَيرا مِمّا يَنقَطِعُ عَنّي ، وَاجعَل سَريرَتي خَيرا مِن عَلانِيَتي ، وأعِذني مِن أن يَرَى النّاسُ فِيَّ خَيرا ولا خَيرَ فِيَّ ، وَارزُقني مِنَ التِّجارَةِ أوسَعَها رِزقا . وَأتِني يا سَيِّدي وعِيالي بِرِزقٍ واسِعٍ تُغنينا بِهِ عَن دُناةِ خَلقِكَ ، ولا تَجعَل لِأَحَدٍ مِنَ العِبادِ فيهِ مَنّا ، وَاجعَلني مِمَّنِ استَجابَ لَكَ وآمَنَ بِوَعدِكَ وَاتَّبَعَ أمرَكَ ، ولا تَجعَلني أخيَبَ وَفدِكَ وزُوّارِ ابنِ نَبِيِّكَ ، وأعِذني مِنَ الفَقرِ ومَواقِفِ الخِزيِ فِي الدُّنيا وَالآخِرَةِ ، وَاقلِبني مُفلِحا مُنجِحا ، مُستَجابا لي بِأَفضَلِ ما يَنقَلِبُ بِهِ أحَدٌ مِن زُوّارِ أولِيائِكَ ، ولا تَجعَلهُ آخِرَ العَهدِ مِن زِيارَتِهِم ، وإن لَم تَكُنِ استَجَبتَ لي ، وَاغفِر لي وَارضَ عَنّي ، قَبلَ أن تَنأى عَنِ ابنِ نَبِيِّكَ داري . فَهذا أوانُ انصِرافي إن كُنتَ أذِنتَ لي ، غَيرَ راغِبٍ عَنكَ ولا عَن أولِيائِكَ ، ولا مُستَبدِلٍ بِكَ ولا بِهِم . اللّهُمَّ احفَظني مِن بَينِ يَدَيَّ ومِن خَلفي ، وعَن يَميني وعَن شِمالي ، حَتّى تُبَلِّغَني أهلي ، فَإِذا بَلَّغتَني فَلا تَبرَأ مِنّي ، وألبِسني وإيّاهُم دِرعَكَ الحَصينَةَ ، وَاكفِني مَؤونَةَ جَميعِ خَلقِكَ ، وَامنَعني مِن أن يَصِلَ إلَيَّ أحَدٌ مِن خَلقِكَ بِسوءٍ ، فَإِنَّكَ وَلِيُّ ذلِكَ وَالقادِرُ عَلَيهِ ، وأعطِني جَميعَ ما سَأَلتُكَ ، ومُنَّ عَلَيَّ بِهِ ، وزِدني مِن فَضلِكَ يا أرحَمَ الرّاحِمينَ . ثُمَّ انصَرِف وأنتَ تُحَمِّدُ اللّهَ تَعالى ، وتُسَبِّحُهُ وتُهَلِّلُهُ وتُكَبِّرُهُ ، إن شاءَ اللّهُ تَعالى (4) . 5

.


1- .راجع: الخريطة رقم 4 في مجلّد 5 .
2- .حَدَثانُ الدهر : نُوَبُه وما يحدث منه (لسان العرب : ج 2 ص 132 «حدث») .
3- .النساء : 32 .
4- .المزار الكبير : ص 369 _ 397 ، تهذيب الأحكام : ج 6 ص 56 _ 70 ، المزار للمفيد : ص 99 _ 132 ، مصباح الزائر : ص 195 _ 220 كلّها نحوه ، بحار الأنوار : ج 101 ص 206 _ 220 ح 33 .

ص: 443

وداع عبّاس بن على عليه السلام : هنگام بازگشت و خداحافظى ، بر سرِ قبر بِايست و بگو : تو را به خدا مى سپارم و خدا را به مراقبت از تو ، فرا مى خوانم و بر تو سلام مى دهم . به خدا و پيامبرش ، ايمان آورديم ، و نيز به آنچه از جانب خدا آورْد . خدايا ! ما را در گروه گواهان بنويس . خدايا ! اين را آخرين زيارت قبر فرزند برادر پيامبرت صلى الله عليه و آله از جانب من ، قرار مده و زيارت او را هميشه ، تا هر گاه كه مرا باقى مى دارى ، روزى ام كن و مرا با او و پدرانش در بهشت ، محشور كن و مرا با پيامبر و اوليايت ، آشنا كن . خدايا ! بر محمّد و خاندان محمّد ، درود فرست و مرا بر ايمان به خودت ، تصديق پيامبرت ، ولايت على بن ابى طالب و امامان عليهم السلام ، و بيزارى از دشمنانشان بميران ، كه من به آن ، خشنود هستم . خدا بر محمّد و خاندانش درود فرستد ! سپس براى خود ، پدر و مادرت ، و مردان و زنان باايمان ، دعا كن و هر دعايى كه خواستى ، برگزين و به مرقد حسين عليه السلام باز گرد و در آن جا نماز و زيارت بسيار بخوان و بار و بُنه ات را و نيز استراحت و خورد و خوراكت را در نينوا و غاضريّه (1) قرار ده و چون خواستى حركت كنى ، با حسين عليه السلام ، وداع كن . باب وداع : وداع ، اين گونه است كه نزد قبر مى آيى و مانند ايستادنت در اوّل زيارت ، بر سرِ قبر مى ايستى و به آن ، رو مى كنى و مى گويى : سلام بر تو ، اى ولىّ خدا ! سلام بر تو ، اى ابا عبد اللّه ! تو ، سپر عذاب منى و اكنون ، هنگام بازگشت من است ، نه از سرِ روى گرداندن ، و نه جاى گزين كردن كسى ديگر به جاى تو ، و نه مقدّم داشتن غير تو بر تو ، و نه بى رغبتى به نزديكى تو ، كه خود را در معرضِ پيشامدها گذاشته ام و خانه و كاشانه را رها نموده ام . مرا در روزِ ندارى و نيازم در ياب ؛ روزى كه پدر و مادرم و فرزندانم و دوستان و خويشانم ، هيچ يك به كار من نمى آيند . از خدايى كه اندازه كرد و آفريد ، مى خواهم كه به خاطر شما ، گِره از كارم بگشايد . از خدايى كه دورىِ جايت را بر من مقدّر كرده ، مى خواهم كه اين را آخرين ديدار و بازگشت من ، قرار ندهد . از خدايى كه چشمم را بر تو گريان ساخته ، مى خواهم كه آن را تكيه گاه من ، قرار دهد . از خدايى كه مرا از خانه و كاشانه ام به اين جا رسانده ، مى خواهم كه آن را اندوخته من قرار دهد . از خدايى كه مكان تو را به من نشان داده و مرا به تسليم شدن در برابر تو و زيارتت ره نموده ، مى خواهم كه مرا به حوض شما درآورد و همراهى با شما را در بهشت و كنار پدران صالحت ، روزى ام سازد . سلام بر تو ، اى گزيده خدا ! سلام بر محمّد بن عبد اللّه ، حبيب خدا و برگزيده او ، امين و پيام آورش و سَرور پيام آوران ! سلام بر امير مؤمنان و وصىّ پيامبرِ خداى جهانيان و رهبر روسپيدان ! سلام بر امامان ره يافته در راه ! سلام بر هر كس از شما كه در كربلاست و نيز رحمت و بركات خدا نثارش باد ! سلام بر فرشتگان مانده و ماندگار و تسبيحگوى خدا كه قيام كننده به فرمان خدا هستند ! سلام بر ما و بر بندگان صالح خدا ! ستايش ، ويژه خداى جهانيان است . آن گاه ، با انگشت سبّابه راستت ، به قبر ، اشاره كن و بگو : سلام خدا و سلام فرشتگان مقرّبش ، پيامبرانِ فرستاده شده و بندگان صالحش _ اى فرزند پيامبر خدا _ بر تو ، و بر روح و پيكرت ، و بر فرزندان تو و هر كس از دوستانت كه در اين جا حاضر است ! تو را به خدا مى سپارم و خدا را به مراقبت از تو ، فرا مى خوانم ، و بر تو سلام مى كنم . به خدا ، پيامبرش و آنچه از نزد خدا آورده است ، ايمان آورديم . خدايا ! «ما را جزو گواهان بنويس» . سپس ، دستانت را به سوى آسمان ، بالا ببر و بگو : خدايا ! بر محمّد و خاندان محمّد ، درود فرست و آن را آخرين زيارت من از فرزند پيامبرت ، قرار مده و زيارت او را تا هميشه بودنم ، روزى ام كن . خدايا ! مرا از محبّت ايشان ، بهره مند كن ، اى پروردگارِ جهانيان ! خدايا ! از تو مى خواهم كه بر محمّد و خاندان محمّد ، درود فرستى و اين را آخرين زيارت او از جانب من قرار ندهى ؛ ولى اگر چنين كردى _ پروردگارا _ ، مرا با او ، پدران و دوستانش ، محشور بگردان ، و اگر مرا باقى گذاردى _ پروردگارا _ ، بازگشت دوباره و دوباره به نزد او را در سايه رحمتت ، روزى ام كن ، اى مهربان ترينِ مهربانان ! خدايا ! مرا نزد اوليايت ، نيك نام بگردان . خدايا ! بر محمّد و خاندان محمّد ، درود فرست و مرا از ياد خود ، [غافل مكن و ] به افزون كردن دنيا و سرگرم شگفتى هاى شادى زاى آن و گرفتار جلوه هاىِ زيبايش شدن ، مشغول مكن و نيز با تنگ گرفتن بر من ، آن گونه كه رنج تحصيل روزى ، به كردار نيكم زيان برسانَد و دلم انديشه آن ، پُر شود ، مشغولم مساز و از دنيا ، آن اندازه به من عطا كن كه از مردم شرورت ، بى نياز شوم و مرا به خشنودى تو برساند ، اى [ خداى ] رحمان ! سلام بر شما ، اى فرشتگان خدا و زائران قبر ابا عبد اللّه ! سپس ، گونه راستت را يك بار و گونه چپت را يك بار بر قبر مى گذارى و در دعا و درخواست ، پافشارى مى كنى . وداع با شهيدان : آن گاه ، به سوى قبرهاى شهيدان ، رو مى كنى و با آنان ، خداحافظى مى نمايى و مى گويى : سلام و رحمت و بركات خدا بر شما ! خدايا ! اين را آخرين ديدار من از ايشان ، قرار مده و مرا در عمل صالح ، يارى دادن فرزند پيامبرت و حجّتت بر خلقت جنگيدن همراه وى كه [توفيقش را] به ايشانْ عطا كردى ، شريك كن . خدايا ! ما را با ايشان و در بهشتت ، كنار شهيدان و صالحان ، گِرد هم آور ، كه همراهانى نيكويند ! شما را به خدا مى سپارم و بر شما ، سلام مى كنم ! خدايا! بازگشت به سوى ايشان را روزى ام كن و مرا با ايشان ، محشور بفرما ، اى مهربان ترينِ مهربانان ! سپس ، بيرون برو و رويت را از قبر مگردان تا از جلوى چشمانت ، ناپيدا شود . آن گاه ، در كنار درِ حرم ، رو به قبله بِايست و بگو : خدايا ! من ، از تو ، به حقّ محمّد و خاندان محمّد ، و حُرمت محمّد و خاندان محمّد ، و به شأنى كه براى محمّد و خاندانش قرار داده اى ، مى خواهم كه بر محمّد و خاندان محمّد ، درود فرستى و عملم را بپذيرى و كوششم را مشكور بدارى و اجابت همه دعاهايم را به من ، بنمايى و آن را آخرين زيارت من از او ، قرار ندهى و مرا با نيكى و پرهيزگارى ، به سوى او باز گردانى و بركت زيارت او را در دين و دنيا، به من نشان دهى و روزىِ فراخ و افزونت را بر من گسترده سازى ؛ روزىِ فراوان شده و پاكيزه . به من ، روزىِ فراخ ، حلال ، فراوان ، زودآينده ، سرشار و ريزان ، بدون رنج و منّتِ كسى از بندگانت ، بده و آن را از فضلت ، گسترده و از عطايت ، فراوان قرار ده ، كه تو گفته اى : « و از فضل خدا بخواهيد » ، و من ، از فضل تو مى خواهم و از دست پُرِ تو مى طلبم . پس مرا ناكام باز مگردان كه من ضعيفم . پس برايم دوچندان كن و تا پايان عمرم ، مرا عافيت ده و مرا در هر نعمتى كه به بندگانت بخشيده اى ، پُربهره ترين ، قرار ده و مرا از آنچه هستم ، بهتر و مقصدم را از جايى كه از آن مى بُرم و مى روم ، نيكوتر ، و درونم را از بُرونم ، خوب تر قرار ده ، و مرا پناه ده از آن كه مردم در من ، خيرى ببينند و در من نباشد ، و از داد و ستد ، پر روزى ترينِ آن را نصيب من ساز . سَرورم ! به من و خانواده ام چنان روزىِ فراخى بده كه ما را از آدميان پست ، بى نياز كند و هيچ يك از خلقت را بر ما ، منّتى نباشد . مرا از كسانى قرار ده كه به تو پاسخ گفتند و به وعده ات ، ايمان آوردند و از فرمانت ، پيروى نمودند . مرا ناكام ترينِ ميهمانان و زائرانِ فرزند پيامبرت ، قرار مده و مرا از فقر و جايگاه هاى رسوايى در دنيا و آخرت ، پناه ده و مرا كامياب و پيروز ، باز گردان ، با دعايى مستجاب ، به بهترين شكلى كه هر يك از زائران اوليايت را باز مى گردانى . آن را آخرين زيارت من از ايشان ، قرار مده ، و اگر چنين نشد [ و در گذشتم ] ، مرا بيامرز و از من ، خشنود شو ، پيش از آن كه از فرزند پيامبرت ، دور شوم . اكنون ، هنگام بازگشت من است _ اگر به من اجازه دهى _ ، نه از سرِ روى گرداندن از تو يا دوستانت ، و نه از سرِ جاى گزين كردن كسى به جاى تو يا ايشان . خدايا ! مرا از پيشِ رو و پشتِ سر و راست و چپ ، محافظت فرما تا به خانواده ام برسانى ، و چون رساندى ، از من ، كناره مگير و بر من و ايشان ، زرهِ نگه دارنده ات را بپوشان و مرا از زحمت همه آفريدگانت ، كفايت كن ، و از رسيدن بدىِ هر يك از خلقت به من ، جلوگيرى كن ، كه تو صاحب اين كار و بر آن ، توانايى . همه آنچه را خواسته ام ، به من عطا كن و بر من ، منّت بگذار و از فضلت بر من بيفزاى ، اى مهربان ترينِ مهربانان ! سپس ، در حالى كه «تحميد» و «تسبيح» و «تهليل» و «تكبير» مى گويى ، به خواست خدا ، باز گرد . (2)

.


1- .نينوا ، نام تاريخى منطقه كربلا و نام دشتى است كه كربلا در آن ، واقع است و غاضريّه ، روستايى از منطقه كوفه و نزديك به كربلاست (ر . ك : نقشه شماره 4 در پايان جلد 5) .
2- .اين زيارت با آن كه سندش به اهل بيت عليهم السلام نمى رسد ، امّا در كتاب هاى معتبرى نقل شده است . اين زيارت ، كامل ترين و جامع ترين زيارت امام حسين عليه السلام است و با ملاحظه متن و مأخذهاى آن ، مى توان آن را به احتمال فراوان ، از زيارات مأثور (رسيده از اهل بيت عليهم السلام ) دانست .

ص: 444

. .

ص: 445

. .

ص: 446

. .

ص: 447

. .

ص: 448

. .

ص: 449

. .

ص: 450

. .

ص: 451

. .

ص: 452

9 / 3زِيارَةُ أبِي الفَضلِ العَبّاسِ عليه السلامكامل الزيارات عن أبي حمزة الثُّمالي عن الصادق عليه السلام :إذا أرَدتَ زِيارَةَ قَبرِ العَبّاسِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام ، وهُوَ عَلى شَطِّ الفُراتِ بِحِذاءِ الحائِرِ ، فَقِف عَلى بابِ السَّقيفَةِ ، وقُل : سَلامُ اللّهِ وسَلامُ مَلائِكَتِهِ المُقَرَّبينَ ، وأنبِيائِهِ المُرسَلينَ ، وعِبادِهِ الصّالِحينَ ، وجَميعِ الشُّهَداءِ وَالصِّدّيقينَ ، [وَ] (1) الزّاكِياتُ الطَّيِّباتُ فيما تَغتَدي وتَروحُ ، عَلَيكَ يَابنَ أميرِ المُؤمِنينَ ، أشهَدُ لَكَ بِالتَّسليمِ وَالتَّصديقِ ، وَالوَفاءِ وَالنَّصيحَةِ ، لِخَلَفِ النَّبِيِّ المُرسَلِ ، وَالسِّبطِ المُنتَجَبِ ، وَالدَّليلِ العالِمِ ، وَالوَصِيِّ المُبَلِّغِ ، وَالمَظلومِ المُهتَضَمِ . (2) فَجَزاكَ اللّهُ عَن رَسولِهِ (3) ، وعَن أميرِ المُؤمِنينَ وعَنِ الحَسَنِ وَالحُسَينِ صَلَواتُ اللّهِ عَلَيهِم ، أفضَلَ الجَزاءِ ، بِما صَبَرتَ وَاحتَسَبتَ وأعَنتَ ، فَنِعمَ عُقبَى الدّارِ ، لَعَنَ اللّهُ مَن قَتَلَكَ ، ولَعَنَ اللّهُ مَن جَهِلَ حَقَّكَ ، وَاستَخَفَّ بِحُرمَتِكَ ، ولَعَنَ اللّهُ مَن حالَ بَينَكَ وبَينَ ماءِ الفُراتِ . أشهَدُ أنَّكَ قُتِلتَ مَظلوما ، وأنَّ اللّهَ مُنجِزٌ لَكُم ما وَعَدَكُم ، جِئتُكَ يَابنَ أميرِ المُؤمِنينَ وافِدا إلَيكُم ، وقَلبي مُسَلِّمٌ لَكُم ، وأنَا لَكُم تابِعٌ ، ونُصرَتي لَكُم مُعَدَّةٌ ، حَتّى يَحكُمَ اللّهُ وهُوَ خَيرُ الحاكِمينَ ، فَمَعَكُم مَعَكُم لا مَعَ عَدُوِّكُم ، إنّي بِكُم وبِإِيابِكُم مِنَ المُؤمِنينَ ، وبِمَن خالَفَكُم وقَتَلَكُم مِنَ الكافِرينَ ، قَتَلَ اللّهُ اُمَّةً قَتَلَتكُم بِالأَيدي وَالأَلسُنِ . ثُمَّ ادخُل وَانكَبَّ عَلَى القَبرِ ، وقُل : السَّلامُ عَلَيكَ أيُّهَا العَبدُ الصّالِحُ ، المُطيعُ للّهِِ ولِرَسولِهِ ، ولِأَميرِ المُؤمِنينَ وَالحَسَنِ وَالحُسَينِ عَلَيهِمُ السَّلامُ ، السَّلامُ عَلَيكَ ورَحمَةُ اللّهِ وبَرَكاتُهُ ، ومَغفِرَتُهُ ورِضوانُهُ ، عَلى روحِكَ وبَدَنِكَ . أشهَدُ واُشهِدُ اللّهَ أنَّكَ مَضَيتَ عَلى ما مَضى عَلَيهِ البَدرِيّونَ ، وَالمُجاهِدونَ في سَبيلِ اللّهِ ، المُناصِحونَ لَهُ في جِهادِ أعدائِهِ ، المُبالِغونَ في نُصرَةِ أولِيائِهِ ، الذّابّونَ (4) عَن أحِبّائِهِ ، فَجَزاكَ اللّهُ أفضَلَ الجَزاءِ ، وأكثَرَ الجَزاءِ ، وأوفَرَ الجَزاءِ ، وأوفى جَزاءِ أحَدٍ مِمَّن وَفى بِبَيعَتِهِ ، وَاستَجابَ لَهُ دَعوَتَهُ ، وأطاعَ وُلاةَ أمرِهِ ، أشهَدُ أنَّكَ قَد بالَغتَ فِي النَّصيحَةِ ، وأعطَيتَ غايَةَ المَجهودِ ، فَبَعَثَكَ اللّهُ فِي الشُّهَداءِ ، وجَعَلَ روحَكَ مَعَ أرواحِ السُّعَداءِ . وأعطاكَ مِن جِنانِهِ أفسَحَها مَنزِلاً ، وأفضَلَها غُرَفا ، ورَفَعَ ذِكرَكَ في عِلِّيّينَ ، وحَشَرَكَ مَعَ النَّبِيّينَ وَالصِّدّيقينَ ، وَالشُّهَداءِ وَالصّالِحينَ ، وحَسُنَ اُولئِكَ رَفيقا . أشهَدُ أنَّكَ لَم تَهِن ولَم تَنكُل ، وأنَّكَ مَضَيتَ عَلى بَصيرَةٍ مِن أمرِكَ مُقتَدِيا بِالصّالِحينَ ، ومُتَّبِعا لِلنَّبِيّينَ ، جَمَعَ اللّهُ بَينَنا وبَينَكَ ، وبَينَ رَسولِهِ وأولِيائِهِ في مَنازِلِ المُخبِتينَ (5) ؛ فَإِنَّهُ أرحَمُ الرّاحِمينَ (6) . 7

.


1- .ما بين المعقوفين ، إضافة منّا يقتضيها السياق .
2- .في مصباح المتهجّد والمزار للشهيد : «المضطهد» بدل «المهتضم» .
3- .زاد في مصباح المتهجّد هنا : «وعن فاطمة» .
4- .الذَّبُّ : المنع والدفع (الصحاح : ج 1 ص 126 «ذبب») .
5- .المُخبِتين : أي المُتَواضعين (مفردات ألفاظ القرآن : ص 272 «خبت») وفي مصباح المتهجّد : «المحسنين» بدل «المخبتين» .
6- .كامل الزيارات : ص 440 ح 671 ، مصباح المتهجّد : ص 724 ، المزار للشهيد الأوّل : ص 131 كلاهما من دون إسنادٍ إلى احد من اهل البيت عليهم السلام ، بحار الأنوار : ج 101 ص 277 ح 1 .

ص: 453

9 / 3زيارت ابو الفضل العبّاس عليه السلام

كامل الزيارات_ به نقل از ابو حمزه ثُمالى ، از امام صادق عليه السلام _: هنگامى كه خواستى به زيارت عبّاس بن على عليه السلام _ كه كنار رود فرات و رو به روى حائر (مزار حسين عليه السلام ) است _ ، بروى ، بر درگاه سايه بان بِايست و بگو : سلام خدا و سلام فرشتگان مقرّبش و پيامبران فرستاده شده اش و بندگان صالحش و همه شهيدان و صدّيقان و پاكان و پاكيزگان [ از فرشتگانى ] كه هر صبح و شام ، نزد تو مى آيند ، بر تو باد ، اى فرزند امير مؤمنان ! برايت گواهى مى دهم كه براى فرزند پيامبرِ فرستاده شده و نواده برگزيده و راه نماى دانا و وصىّ بيان كننده و مظلوم زير ستم ، تسليم و تصديق كننده و وفادار و خيرخواه بودى . خداوند ، تو را از جانب پيامبر ، امير مؤمنان ، حسن و حسين _ كه درودهاى خدا بر آنان باد _ ، بهترين پاداش را بدهد ، در برابر شكيبايى اى كه كردى و به حساب خدا نهادى و يارى دادى ، كه بهترين سراى فرجامين را دارى ! خدا ، لعنت كند كسى را كه تو را كُشت ! خدا ، لعنت كند كسى را كه حقّ تو را نشناخت و حرمتت را خوار داشت ! خدا ، لعنت كند كسى را كه ميان تو و آب فرات ، جدايى انداخت ! گواهى مى دهم كه تو ، مظلومانه كُشته شدى و خداوند ، وعده اى را كه به شما داده ، محقَّق خواهد ساخت . اى فرزند امير مؤمنان ! به ميهمانى نزد تو آمده ام . دلم در برابر شما ، تسليم است و من ، پيرو شما هستم . يارى ام برايتان ، آماده است تا آن كه خداوند ، حكم كند ، كه او بهترينِ حاكمان است . من با شما هستم ؛ با شما ، نه با دشمن شما . من به شما و بازگشتتان ، ايمان دارم و به مخالفان و قاتلان شما ، كفر مى ورزم . خدا ، كسانى را كه شما را با دست ها و زبان هايشان كُشتند ، لعنت كند ! سپس داخل شو و روى قبر بيفت و بگو : سلام بر تو ، اى بنده شايسته ، مطيع خدا و پيامبرش و امير مؤمنان و حسن و حسين _ كه خداوند ، بر ايشان ، درود و سلام فرستد _ ! سلام و رحمت و بركات و آمرزش و خشنودى خدا ، بر تو و بر روح و پيكرت ! گواهى مى دهم و خدا را گواه مى گيرم كه تو ، بر همان عقيده اى جان دادى كه بَدريان و مجاهدان در راه خدا ، خداخواهان خيرخواه در جهاد با دشمنان خدا ، مبالغه گران در يارى اوليايش ، و مدافعان دوستانش جان دادند . خداوند ، به تو بهترين و فراوان ترين و سرشارترين پاداش كسانى را كه به بيعت خود ، وفا كردند و دعوتش را پاسخ گفتند و اختيارداران كارهاى او را اطاعت كردند ، عطا كند ! گواهى مى دهم كه تو ، در خيرخواهى كوشيدى و نهايتِ توان خويش را به كار بردى و خداوند ، تو را در ميان شهيدان بر انگيخت و روحت را با ارواح سعادتمندان ، قرار داد و گسترده ترين منزل با بهترين اتاق هاى بهشتى را به تو عطا كرد و يادت را تا عِلّيّين [در فرادستِ بهشتْ] بالا بُرد و تو را با پيامبران ، صدّيقان ، شهيدان و صالحان ، محشور كرد ؛ و چه همراهانِ خوبى ! گواهى مى دهم كه تو ، سستى نكردى و پا ، پس ننهادى و با بينايى به كارَت و پيروى از شايستگان و دنباله روى از پيامبران ، به سوى كار خود ، روان شدى . خداوند ، ما و شما را گِرد هم آورد ، و نيز ميان پيامبرش و اوليايش در جايگاه فروتنان ، كه او مهربان ترينِ مهربانان است . 1

.

ص: 454

. .

ص: 455

. .

ص: 456

9 / 4زِيارَةُ الشُّهَداءِمصباح المتهجّد :مِن زِيارَةِ الشُّهَداءِ ، مِن رِوايَةِ أبي حَمزَةَ الثُّمالِيِّ : السَّلامُ عَلَيكُم يا أنصارَ دينِ رَسولِ اللّهِ مِنّي ما بَقيتُ ، وَالسَّلامُ عَلَيكُم دائِماً إذا فَنيتُ وبُليتُ ، لَهفي عَلَيكُم! أيُّ مُصيبَةٍ أصابَت كُلَّ مَولىً لِمُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ ؟ لَقَد عَظُمَت وخُصَّت وجَلَّت وعَمَّت مُصيبَتُكُم . إنّي بِكُم لَجَزِعٌ ، وإنّي بِكُم لَموجَعٌ مَحزونٌ ، وأنَا بِكُم لَمُصابٌ مَلهوفٌ . (1) هَنيئا لَكُم ما اُعطيتُم ، وهَنيئاً لَكُم ما بِهِ حُبيتُم (2) ، فَلَقَد بَكَتكُمُ المَلائِكَةُ ، وحَفَّت بِكُم وسَكَنَت مُعَسكَرَكُم ، وحَلَّت مَصارِعَكُم ، وقَدَّسَت وصَفَّت بِأَجنِحَتِها عَلَيكُم ، لَيسَ لَها (3) عَنكُم فِراقٌ إلى يَومِ التَّلاقِ ، ويَومِ المَحشَرِ ويَومِ المَنشَرِ (4) طافَت عَلَيكُم رَحمَةٌ بَلَغتُم بِها شَرَفَ الآخِرَةِ . أتَيتُكُم مُشتاقا ، وزُرتُكُم خائِفا ، أسأَلُ اللّهَ أن يُرِيَنيكُم عَلَى الحَوضِ وفِي الجِنانِ ، مَعَ الأَنبِياءِ وَالمُرسَلينَ ، وَالشُّهَداءِ وَالصّالِحينَ ، وحَسُنَ اُولئِكَ رَفيقا . وإذا فَرَغتَ عِندَ الحُسَينِ عليه السلام ، فَادعُ بِدُعاءِ المَوقِفِ الَّذي قَدَّمنا ذِكرَهُ ، أو ما يَقومُ مَقامَهُ مِنَ الأَدعِيَةِ . (5)

.


1- .المَلْهُوفُ : المظلُوم يستغيثُ (الصحاح : ج 4 ص 1429 «لهف») .
2- .حَباهُ بكذا : أعطاه (النهاية : ج 1 ص 336 «حبا») .
3- .في المصدر : «عليها» ، والتصويب من بحار الأنوار .
4- .نَشَر الميّت : إذا عاش بعد الموت ، وأنشره اللّه : أحياه (النهاية : ج 5 ص 54 «نشر») .
5- .مصباح المتهجّد : ص 724 ح 813 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 202 .

ص: 457

9 / 4زيارت شهيدان

مصباح المتهجّد :از زيارت شهيدان ، به روايت ابو حمزه ثُمالى است كه : سلام بر شما ، اى ياوران دين پيامبر خدا ، از من ، براى هميشه بودنم ! و سلام بر شما براى هميشه روزگار ، هنگامى كه من ، نابود و پوسيده شدم ! بر شما ، سختْ اندوهگينم . كدام مصيبت است [جز مصيبت شما] كه به همه دوستداران محمّد و خاندان محمّد صلى الله عليه و آله مى رسد ؟ ! مصيبت شما ، بزرگ و بى نظير و سِتُرگ و عام است . من ، بى تاب شما و دردمند و اندوهگينم . من به خاطر شما ، مصيبتْ ديده و غمگينم . گوارايتان باد آنچه به شما عطا شد ! گوارايتان باد آنچه به شما بخشيده شد ! فرشتگان ، بر شما گِريستند و گِرد شما را گرفتند و در لشكرگاه شما ، سُكنا گزيدند و در جايگاه افتادن شما ، جاى گرفتند و بال هايشان را بر شما گستردند و آن جا را تقديس نمودند و هرگز از آن جا نمى روند تا روز ديدار ، و روز حشر و نشر (قيامت) . رحمتى از خدا بر گِرد شما چرخيد و با آن ، به شرف آخرت رسيديد . به شوق شما و با بيم [ از حاكمان ] به زيارت شما آمده ام . از خدا مى خواهم كه شما را بر لب حوض [كوثر] و در بهشت ، با پيامبران ، فرستادگان ، شهيدان و صالحان ، به من بنمايد ، كه چه خوبْ همراهانى هستند ! و هنگامى كه از زيارت حسين عليه السلام فارغ شدى ، دعاى موقف _ كه پيش تر آورديم _ يا دعاهاى ديگر را بخوان .

.

ص: 458

9 / 5زِيارَةُ مُسلِمِ بنِ عَقيلٍالزِّيارَةُ الاُولىالمزار الكبير :زِيارَةُ مُسلِمِ بنِ عَقيلٍ رِضوانُ اللّهِ عَلَيهِ : تَقِفُ عَلى بابِهِ وتَقولُ : سَلامُ اللّهِ وسَلامُ مَلائِكَتِهِ المُقَرَّبينَ ، وأنبِيائِهِ المُرسَلينَ ، وعِبادِهِ الصّالِحينَ ، وجَميعِ الشُّهَداءِ وَالصِّدّيقينَ ، وَالزّاكِياتُ الطَّيِّباتُ فيما تَغتَدي وتَروحُ ، عَلَيكَ يا مُسلِمَ بنَ عَقيل . أشهَدُ لَكَ بِالتَّسليمِ وَالتَّصديقِ ، وَالوَفاءِ وَالنَّصيحَةِ لِخَلَفِ النَّبِيِّ صَلَّى اللّهُ عَلَيهِ وآلِهِ المُرسَلِ ، وَالسِّبطِ المُنتَجَبِ (1) ، وَالدَّليلِ العالِمِ ، وَالوَصِيِّ المُبَلِّغِ ، وَالمَظلومِ المُهتَضَمِ . فَجَزاكَ اللّهُ عَن رَسولِهِ وعَن أميرِ المُؤمِنينَ ، وعَنِ الحَسَنِ وَالحُسَينِ ، أفضَلَ الجَزاءِ ، بِما صَبَرتَ وَاحتَسَبتَ وأعَنتَ ، فَنِعمَ عُقبَى الدّارِ ، لَعَنَ اللّهُ مَن خَذَلَكَ وغَشَّكَ . أشهَدُ أنَّكَ قُتِلتَ مَظلوما ، وأنَّ اللّهَ مُنجِزٌ لَكُم ما وَعَدَكُم ، جِئتُكَ يا عَبدَ اللّهِ وافِدا إلَيكُم ، وقَلبي لَكُم مُسَلِّمٌ ، وأنَا لَكُم تابِعٌ ، ونُصرَتي لَكَ مُعَدَّةٌ ، حَتّى يَحكُمَ اللّهُ بِأَمرِهِ وهُوَ خَيرُ الحاكِمينَ ، فَمَعَكُم مَعَكُم لا مَعَ عَدُوِّكُم ، إنّي بِكُم وبِآبائِكُم (2) مِنَ المُؤمِنينَ ، وبِمَن خالَفَكُم وقَتَلَكُم مِنَ الكافِرينَ ، قَتَلَ اللّهُ اُمَّةً قَتَلَتكُم بِالأَيدي وَالأَلسُنِ . ثُمَّ ادخُل وَانكَبَّ عَلَى القَبرِ ، وقُل : السَّلامُ عَلَيكَ أيُّهَا العَبدُ الصّالِحُ ، المُطيعُ للّهِِ ولِرَسولِهِ ، ولِأَميرِ المُؤمِنينَ وَالحَسَنِ وَالحُسَينِ صَلَّى اللّهُ عَلَيهِم وسَلَّمَ ، السَّلامُ عَلَيكَ ورَحمَةُ اللّهِ وبَرَكاتُهُ ومَغفِرَتُهُ ، وعَلى روحِكَ وبَدَنِكَ . أشهَدُ واُشهِدُ اللّهَ أنَّكَ مَضَيتَ عَلى ما مَضى بِهِ البَدرِيّونَ وَالمُجاهِدونَ في سَبيلِ اللّهِ ، المُناصِحونَ في جِهادِ أعدائِهِ ، المُبالِغونَ في نُصرَةِ أولِيائِهِ ، الذّابّونَ عَن أحِبّائِهِ ، فَجَزاكَ اللّهُ أفضَلَ الجَزاءِ ، وأوفَرَ جَزاءِ أحَدٍ مِمَّن وَفى بِبَيعَتِهِ ، وَاستَجابَ لَهُ دَعوَتَهُ ، وأطاعَ وُلاةَ أمرِهِ . أشهَدُ أنَّكَ قَد بالَغتَ فِي النَّصيحَةِ ، وأعطَيتَ غايَةَ المَجهودِ ، فَبَعَثَكَ اللّهُ فِي الشُّهَداءِ ، وجَعَلَ روحَكَ مَعَ أرواحِ السُّعَداءِ ، وأعطاكَ مِن جِنانِهِ أفسَحَها مَنزِلاً ، وأفضَلَها غُرَفا ، ورَفَعَ ذِكرَكَ فِي العِلِّيّينَ ، وحَشَرَكَ مَعَ النَّبِيّينَ وَالصِّدّيقينَ ، وَالشُّهَداءِ وَالصّالِحينَ ، وحَسُنَ اُولئِكَ رَفيقا . أشهَدُ أنَّكَ لَم تَهِن ولَم تَنكُل ، وأنَّكَ قَد مَضَيتَ عَلى بَصيرَةٍ مِن أمرِكَ ، مُقتَدِيا بِالصّالِحينَ ، ومُتَّبِعا لِلنَّبِيّينَ ، فَجَمَعَ اللّهُ بَينَنا وبَينَكَ ، وبَينَ رَسولِهِ وأولِيائِهِ ، في مَنازِلِ المُخبِتينَ ؛ فَإِنَّهُ أرحَمُ الرّاحِمينَ . ثُمَّ انحَرِف إلى عِندِ الرَّأسِ ، فَصَلِّ رَكعَتَينِ وصَلِّ بَعدَها ما بَدا لَكَ ، وسَبِّح وَادعُ بِما أحبَبتَ ، وقُل : اللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ ، ولا تَدَع لي ذَنبا إلّا غَفَرتَهُ ، ولا هَمّا إلّا فَرَّجتَهُ ، ولا مَرَضا إلّا شَفَيتَهُ ، ولا عَيبا إلّا سَتَرتَهُ ، ولا شَملاً إلّا جَمَعتَهُ ، ولا غائِبا إلّا حَفِظتَهُ وأدَّيتَهُ ، ولا عُريا إلّا كَسَوتَهُ ، ولا رِزقا إلّا بَسَطتَهُ ، ولا خَوفا إلّا آمَنتَهُ ، ولا حاجَةً مِن حَوائِجِ الدُّنيا وَالآخِرَةِ لَكَ فيها رِضىً ولي فيها صَلاحٌ إلّا قَضَيتَها ، يا أرحَمَ الرّاحِمينَ . فَإِذا أرَدتَ وَداعَهُ رضى الله عنه تَقِفُ عَلَيهِ كَوُقوفِكَ الأَوَّلِ ، وقُل : أستَودِعُكَ اللّهَ وأستَرعيكَ ، وأقرَأُ عَلَيكَ السَّلامَ ، آمَنّا بِاللّهِ وبِرَسولِهِ ، وبِكِتابِهِ وبِما جاءَ بِهِ مِن عِندِ اللّهِ ، اللّهُمَّ فَاكتُبنا مَعَ الشّاهِدينَ ، اللّهُمَّ لا تَجعَلهُ آخِرَ العَهدِ مِن زِيارَتي قَبرَ ابنِ عَمِّ نَبِيِّكَ صَلَّى اللّهُ عَلَيهِ وآلِهِ ، وَارزُقني زِيارَتَهُ ما أبقَيتَني ، وَاحشُرني مَعَهُ ومَعَ آبائِهِ فِي الجِنانِ ، وعَرِّف بَيني وبَينَهُ وبَينَ رَسولِكَ وأولِيائِكَ . اللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ ، وتَوَفَّني عَلَى الإِيمانِ بِكَ ، وَالتَّصديقِ بِرَسولِكَ ، وَالوِلايَةِ لِعَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ وَالأَئِمَّةِ عَلَيهِمُ السَّلامُ . وَادعُ لِنَفسِكَ ولِوالِدَيكَ ولِلمُؤمِنينَ وَالمُؤمِناتِ ، وأكثِر مِنَ الدُّعاءِ ما شِئتَ ، وَاخرُج في دَعَةِ اللّهِ . (3)

.


1- .المُنتَجَبُ : المُختار (القاموس المحيط : ج 1 ص 130 «نجب») .
2- .في المزار للشهيد الأوّل : «وبإيابكم» بدل «وبآبائكم» .
3- .المزار الكبير : ص 177 ، المزار للشهيد الأوّل : ص 278 ، بحار الأنوار : ج 100 ص 428 ح 71 وفيه أشار إلى أصل الزِّيارَة وبعض فقراته ولم يذكره كاملاً .

ص: 459

9 / 5زيارت مسلم بن عقيل
زيارت نخست

المزار الكبير :زيارت مسلم بن عقيل _ كه خداوند ، از او خشنود باد _ : بر درگاهش مى ايستى و مى گويى : سلام خدا و سلام فرشتگان مقرّبش ، پيامبران فرستاده شده اش ، بندگان صالحش ، همه شهيدان و صدّيقان ، پاكان و پاكيزگان [ از فرشتگانى ] كه هر صبح و شام ، نزد تو مى آيند ، بر تو باد ، اى مسلم بن عقيل ! برايت گواهى مى دهم كه در برابر فرزند پيامبرِ فرستاده شده و نواده برگزيده و راه نماى دانا و وصىّ بيان كننده و مظلوم زير ستم ، تسليم و تصديق كننده بودى . خداوند ، بهترين پاداش را از جانب پيامبر و امير مؤمنان و حسن و حسين ، به تو بدهد ، در برابر شكيبايى اى كه كردى و به حساب خدا نهادى و يارى دادى ، كه بهترين سراى فرجامين را دارى ! خدا ، لعنت كند كسى را كه تو را وا نهاد و به تو ، نيرنگ زد ! گواهى مى دهم كه تو ، مظلومانه كشته شدى و خداوند ، وعده اى را كه به شما داده ، محقّق خواهد ساخت . اى بنده خدا ! به ميهمانى نزد تو آمده ام . دلم در برابر شما ، تسليم است و من ، پيرو شما هستم . يارى ام برايتان ، آماده است تا آن كه خداوند ، حكم كند ، كه او بهترينِ حاكمان است . من با شما هستم ؛ با شما ، نه با دشمن شما . من به شما و بازگشتتان ، (1) ايمان دارم و به مخالفان و قاتلان شما ، كفر مى ورزم . خدا ، كسانى را كه شما را با دست ها و زبان هايشان كُشتند ، لعنت كند ! سپس ، داخل شو و روى قبر بيفت و بگو : سلام بر تو ، اى بنده شايسته ، مطيع خدا و پيامبرش و امير مؤمنان و حسن و حسين _ كه خداوند ، بر ايشان ، درود و سلام فرستد _ ! سلام و رحمت و بركات و آمرزش خدا بر تو و بر روح و پيكرت ! گواهى مى دهم و خدا را گواه مى گيرم كه تو ، بر همان عقيده اى جان دادى كه بَدريان و مجاهدان در راه خدا و خداخواهان خيرخواه در جهاد با دشمنان خدا و مبالغه گران در يارى اوليايش و مدافعان دوستانش ، جان دادند . خداوند ، به تو ، بهترين و فراوان ترين پاداش كسانى را كه به بيعت خود ، وفا كردند و دعوتش را پاسخ گفتند و اختيارداران كارهايش را اطاعت كردند ، عطا كند ! و گواهى مى دهم كه تو ، در خيرخواهى كوشيدى و نهايت توان خويش را به كار بردى و خداوند ، تو را در ميان شهيدان بر انگيخت و روحت را با ارواح سعادتمندان ، قرار داد و گسترده ترين منزل با بهترين اتاق هاى بهشتى را به تو عطا كرد و يادت را در عِلّيّين ، بالا بُرد و تو را با پيامبران و صدّيقان و شهيدان و صالحان ، محشور كرد ؛ و چه همراهان خوبى ! گواهى مى دهم كه تو ، سستى نكردى و پا ، پس ننهادى و با بينايى به كارت و پيروى از شايستگان و دنباله روى از پيامبران ، به سوى كارت ، روان شدى . خداوند ، ما و شما را گِرد هم آورد ، و نيز ميان پيامبرش و اوليايش ، در جايگاه فروتنان ، كه او مهربان ترينِ مهربانان است ! سپس ، به سوى سر برو و دو ركعت ، نماز بخوان و پس از آن ، هر چه خواستى ، نماز بگزار و تسبيح بگو و هر دعايى كه خواستى ، بكن و بگو : خدايا! بر محمّد و خاندان محمّد ، درود فرست ، و گناهى برايم مگذار ، جز آن كه آن را بيامرزى ، و اندوهى مگذار ، جز آن كه آن را بزُدايى ، و بيمارى اى مگذار ، جز آن كه آن را شفا دهى ، و عيبى مگذار ، جز آن كه آن را بپوشانى ، و تفرقه اى مگذار ، جز آن كه آن را جمع و به سامان كنى ، و غايبى مگذار ، جز آن كه او را حفظ كنى و به جايش ، باز گردانى ، و برهنه اى مگذار ، جز آن كه لباسش دهى ، و روزى اى مگذار ، جز آن كه آن را گسترش دهى ، و هراسى مگذار ، جز آن كه آن را ايمن كنى ، و حاجتى را از حاجت هاى دنيا و آخرت كه رضايت تو و صلاح من ، در آن است ، مگذار ، جز آن كه آن را برآورده سازى ، اى مهربان ترينِ مهربانان ! هنگامى كه خواستى خداحافظى كنى ، بر سر قبر بِايست ، همان گونه كه در ابتدا ايستادى و بگو : تو را به خدا مى سپارم و خدا را به مراقبت تو ، فرا مى خوانم و بر تو ، سلام مى دهم . به خدا و پيامبر و كتابش ، ايمان آورديم ، و نيز به آنچه از جانب خدا آورد . خدايا ! ما را در گروه گواهان بنويس . خدايا ! آن را آخرين زيارت من از قبر پسرعموى پيامبرت صلى الله عليه و آله قرار مده و زيارت او را هميشه ، تا هر گاه كه مرا باقى مى دارى ، روزى ام كن و مرا با او و پدرانش ، در بهشت ، محشور كن و مرا با او و پيامبر و اوليايت ، آشنا كن . خدايا ! بر محمّد و خاندان محمّد ، درود فرست و مرا بر ايمان به خودت ، تصديق پيامبرت و ولايت على بن ابى طالب و امامان عليهم السلام ، بميران . سپس براى خود ، پدر و مادرت ، و مردان و زنان باايمان ، هر چه مى خواهى ، دعا كن و فراوان از خدا بخواه و با آسودگى خاطر ، باز گرد .

.


1- .در متن كتاب ، «پدرانتان» آمده است ؛ولى بر اساس نسخه اى كه در پانوشت آمده ، ترجمه شد .

ص: 460

. .

ص: 461

. .

ص: 462

. .

ص: 463

. .

ص: 464

الزِّيارَةُ الثّانِيَةُمصباح الزائر :ذِكرُ زِيارَةِ مُسلِمِ بنِ عَقيلٍ : تَقِفُ عَلى قَبرِهِ وتَقولُ : الَحمدُ للّهِِ المالِكِ الحَقِّ المُبينِ ، المُتَصاغِرِ لِعَظَمَتِهِ جَبابِرَةُ الطّاغينَ ، المُعتَرِفِ بِرُبوبِيَّتِهِ جَميعُ أهلِ السَّماواتِ وَالأَرَضينَ ، المُقِرِّ بِتَوحيدِهِ سائِرُ الخَلقِ أجمَعينَ ، وصَلَّى اللّهُ عَلى سَيِّدِ الأَنامِ ، وأهلِ بَيتِهِ الكِرامِ ، صَلاةً تَقَرُّ بها أعيُنُهُم ، وتُرغَمُ بِها أنفُ شانِئِهِم (1) مِنَ الجِنِّ وَالإِنسِ أجمَعينَ ، سَلامُ اللّهِ العَلِيِّ العَظيمِ ، وسَلامُ مَلائِكَتِهِ المُقَرَّبينَ ، وأنبِيائِهِ المُرسَلينَ ، وأئِمَّتِهِ المُنتَجَبينَ ، وعِبادِهِ الصّالِحينَ ، وَجَميعِ الشُّهَداءِ وَالصِّدّيقينَ ، وَالزّاكِياتُ الطَّيّباتُ فيما تَغتَدي وتَروحُ ، عَلَيكَ يا مُسلِمَ بنَ عَقيلِ بنِ أبي طالِبٍ ، ورَحمَةُ اللّهِ وبَرَكاتُهُ . أشهَدُ أنَّكَ قَد أقَمتَ الصَّلاةَ وآتَيتَ الزَّكاةَ ، وأمَرتَ بِالمَعروفِ ونَهَيتَ عَنِ المُنكَرِ ، وجاهَدتَ فِي اللّهِ حَقَّ جِهادِهِ ، وقُتِلتَ عَلى مِنهاجِ المُجاهِدينَ في سَبيلِهِ ، حَتّى لَقيتَ اللّهَ عَزَّ وجَلَّ وهُوَ عَنكَ راضٍ ، وأشهَدُ أنَّكَ وَفَيتَ بِعَهدِ اللّهِ ، وبَذَلتَ نَفسَكَ في نُصرَةِ حُجَّةِ اللّهِ وَابنِ حُجَّتِهِ ، حَتّى أتاكَ اليَقينُ ، أشهَدُ لَكَ بِالتَّسليمِ وَالوَفاءِ وَالنَّصيحَةِ ، لِخَلَفِ النَّبِيِّ المُرسَلِ ، وَالسِّبطِ المُنتَجَبِ ، وَالدَّليلِ العالِمِ ، وَالوَصِيِّ المُبَلِّغِ ، وَالمَظلومِ المُهتَضَمِ ، فَجَزاكَ اللّهُ عَن رَسولِهِ وعَن أميرِ المُؤمِنينَ ، وعَنِ الحَسَنِ وَالحُسَينِ ، أفضَلَ الجَزاءِ ، بِما صَبَرتَ وَاحتَسَبتَ وأعَنتَ ، فَنِعمَ عُقبَى الدّارِ . لَعَنَ اللّهُ مَن قَتَلَكَ ، ولَعَنَ اللّهُ مَن أمَرَ بِقَتلِكَ ، ولَعَنَ اللّهُ مَن ظَلَمَكَ ، ولَعَنَ اللّهُ مَنِ افتَرى عَلَيكَ ، ولَعَنَ اللّهُ مَن جَهِلَ حَقَّكَ ، وَاستَخَفَّ بِحُرمَتِكَ ، ولَعَنَ اللّهُ مَن بايَعَكَ وغَشَّكَ ، وخَذَلَكَ وأسلَمَكَ ، ومَن ألَّبَ (2) عَلَيكَ ولَم يُعِنكَ ، الحَمدُ للّهِِ الَّذي جَعَلَ النّارَ مَثواهُم وبِئسَ الوِردُ المَورودُ ، أشهَدُ أنَّكَ قُتِلتَ مَظلوما ، وأنَّ اللّهَ مُنجِزٌ لَكُم ما وَعَدَكُم ، جِئتُكَ زائِرا عارِفا بِحَقِّكُم ، مُسَلِّما لَكُم ، تابِعا لِسُنَّتِكُم ، ونُصرَتي لَكُم مُعَدَّةٌ ، حَتّى يَحكُمَ اللّهُ وهُوَ خَيرُ الحاكِمينَ ، فَمَعَكُم مَعَكُم لا مَعَ عَدُوِّكُم ، صَلَواتُ اللّهِ عَلَيكُم ، وعَلى أرواحِكُم وأجسادِكُم ، وشاهِدِكُم وغائِبِكُم، وَالسَّلامُ عَلَيكُم ورَحمَةُ اللّهِ وبَرَكاتُهُ ، قَتَلَ اللّهُ اُمَّةً قَتَلَتكُم بِالأَيدي وَالأَلسُنِ . ثُمَّ أشِر إلَى الضَّريحِ ، وقُل : السَّلامُ عَلَيكَ أيُّهَا العَبدُ الصّالِحُ ، المُطيعُ للّهِِ ولِرَسولِهِ ، ولِأَميرِ المُؤمِنينَ ، وَالحَسَنِ وَالحُسَينِ عَلَيهِمُ السَّلامُ ، الحَمدُ للّهِِ ، وسَلامُهُ عَلى عِبادِهِ الَّذينَ اصطَفى مُحَمَّدٍ وآلِهِ ، وَالسَّلامُ عَلَيكُم ورَحمَةُ اللّهِ وبَرَكاتُهُ ومَغفِرَتُهُ ، عَلى روحِكَ وبَدَنِكَ . أشهَدُ أنَّكَ مَضَيتَ عَلى ما مَضى عَلَيهِ البَدرِيّونَ المُجاهِدونَ في سَبيلِ اللّهِ ، المُبالِغونَ في جِهادِ أعدائِهِ ونُصرَةِ أولِيائِهِ ، فَجَزاكَ اللّهُ أفضَلَ الجَزاءِ وأكثَرَ الجَزاءِ ، وأوفَرَ جَزاءِ أحَدٍ مِمَّن وَفى بِبَيعَتِهِ ، وَاستَجابَ لَهُ دَعوَتَهُ ، وأطاعَ وُلاةَ أمرِهِ ، أشهَدُ أنَّكَ قَد بالَغتَ فِي النَّصيحَةِ ، وأعطَيتَ غايَةَ المَجهودِ ، حَتّى بَعَثَكَ اللّهُ فِي الشُّهَداءِ ، وجَعَلَ روحَكَ مَعَ أرواحِ السُّعَداءِ ، وأعطاكَ مِن جِنانِهِ أفسَحَها مَنزِلاً ، وأفضَلَها غُرَفا ، ورَفَعَ ذِكرَكَ فِي العِلِّيّينَ ، وحَشَرَكَ مَعَ النَّبِيّينَ وَالصِّدّيقينَ وَالشُّهَداءِ وَالصّالِحينَ ، وحَسُنَ اُولئِكَ رَفيقا . أشهَدُ أنَّكَ لَم تَهِن ولَم تَنكُل ، وأنَّكَ قَد مَضَيتَ عَلى بَصيرَةٍ مِن أمرِكَ ، مُقتَدِيا بِالصّالِحينَ ، ومُتَّبِعا لِلنَّبِيّينَ ، فَجَمَعَ اللّهُ بَينَنا وبَينَكَ ، وبَينَ رَسولِهِ وأولِيائِهِ ، في مَنازِلِ المُخبِتينَ ؛ فَإِنَّهُ أرحَمُ الرّاحِمينَ . ثُمَّ صَلِّ عِندَهُ رَكعَتَينِ وأهدِها لَهُ ، ثُمَّ قُل : اللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ ، ولا تَدَع لي ذَنبا إلّا غَفَرتَهُ ، ولا هَمّا إلّا فَرَّجتَهُ ، ولا مَرَضا إلّا شَفَيتَهُ ، ولا عَيبا إلّا سَتَرتَهُ ، ولا شَملاً إلّا جَمَعتَهُ ، ولا غائِبا إلّا حَفِظتَهُ وأدنَيتَهُ ، ولا عُريانا إلّا كَسَوتَهُ ، ولا رِزقا إلّا بَسَطتَهُ ، ولا خَوفا إلّا آمَنتَهُ ، ولا حاجَةً مِن حَوائِجِ الدُّنيا وَالآخِرَةِ لَكَ فيها رِضىً ولي فيها صَلاحٌ إلّا قَضَيتَها يا أرحَمَ الرّاحِمينَ ! فَإِذا أرَدتَ وَداعَهُ ، فَقِف عِندَهُ ، وقُل : أستَودِعُكَ اللّهَ وأستَرعيكَ ، وأقرَأُ عَلَيكَ السَّلامَ ، آمَنّا بِاللّهِ وبِالرَّسولِ ، وبِما جاءَ بِهِ مِن عِندِ اللّهِ ، اللّهُمَّ فَاكتُبنا مَعَ الشّاهِدينَ ، اللّهُمَّ لا تَجعَلهُ آخِرَ العَهدِ مِن زِيارَتي لِهذَا العَبدِ الصّالِحِ ، وَارزُقني زِيارَتَهُ ما أبقَيتَني ، وَاحشُرني مَعَهُ ، وعَرِّف بَيني وبَينَهُ ، وبَينَ رَسولِكَ وأولِيائِكَ فِي الجِنانِ . اللّهُمَّ صَلّ عَلى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ ، وتَوَفَّني عَلَى الإِيمانِ بِكَ ، وَالتَّصديقِ بِرَسولِكَ ، وَالوِلايَةِ لِعَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ _ صَلَواتُ اللّهِ عَلَيهِ _ ، وَالأَئِمَّةِ مِن وُلدِهِ _ عَلَيهِمُ السَّلامُ _ ، وَالبَراءَةِ مِن أعدائِهِم ؛ فَإِنّي رَضيتُ بِذلكَ يا رَبَّ العالَمينَ . (3)

.


1- .شَنَأَهُ : أبغضه (الصحاح : ج 1 ص 57 «شنأ») .
2- .التأليب : التحريض (الصحاح : ج 1 ص 88 «ألب») .
3- .مصباح الزائر : ص 100 ، بحار الأنوار : ج 100 ص 426 .

ص: 465

زيارت دوم

مصباح الزائر :ذكر زيارت مسلم بن عقيل . بر سر قبرش مى ايستى و مى گويى : ستايش ، ويژه خداوند ، مالك [ همه چيز ] ، حق و آشكار است ؛ او كه همه جبّاران سركش در برابر بزرگى اش ، كوچك اند ، و همه آسمانيان و زمينيان ، به ربوبيتش ، معترف اند ، و همه آفريدگان ، به يكتايى اش مُقِرّند . خداوند ، بر سَرور مردمان و اهل بيت گرامى اش درودى فرستد كه چشم هايشان به آن ، روشن شود و بينى دشمنشان از جن و اِنس ، همه بر خاك ، ماليده شود . سلام خداى والاى بزرگ ، و سلام فرشتگان مقرّبش ، پيامبران فرستاده شده اش ، امامان برگزيده اش ، بندگان صالحش و همه شهيدان و صدّيقان و پاكان و پاكيزگان [ از فرشتگانى ] كه هر صبح و شام ، فرود مى آيند ، بر تو باد ، اى مسلم بن عقيل بن ابى طالب ! و نيز رحمت و بركات خدا نثارت باد ! گواهى مى دهم كه تو نماز بر پا داشتى و زكات پرداختى و امر به معروف و نهى از منكر نمودى و در راه خدا ، آن گونه كه بايد ، جهاد كردى و بر راه مجاهدان خدايى . كُشته شدى تا آن كه به گاه ديدار خداى عزوجل ، از تو خشنود بود . و گواهى مى دهم كه تو به عهد خدا ، وفا كردى و جانت را براى يارى حجّت خدا و فرزند حجّتش ، به ميدان آوردى تا اَجَلت در رسيد . من براى تو به تسليم شدن و وفادارى و خيرخواهى در حقّ جانشين پيامبرِ فرستاده و نواده برگزيده و راه نماى دانا و وصىّ بيان كننده و مظلومِ حقْ به تاراج رفته ، گواهى مى دهم . خداوند ، از جانب پيامبرش ، امير مؤمنان ، حسن و حسين ، به تو برترين پاداش را در برابر شكيبايى اى كه كردى و به حساب خدا نهادى و يارى دادى ، عطا كند ، كه بهترين سراى فرجامين است . خدا ، لعنت كند كسى را كه تو را كُشت ! خدا ، لعنت كند كسى را كه به آن ، فرمان داد ! خدا ، لعنت كند كسى را كه به تو ستم كرد ! خدا ، لعنت كند كسى را كه به تو دروغ بست ! خدا ، لعنت كند كسى را كه حقّ تو را نشناخت و حُرمتت را خوار داشت ! خدا ، لعنت كند كسى را كه با تو بيعت كرد و نيرنگ زد و تو را وا نهاد و تسليم كرد و [ دشمنت را ] بر ضدّ تو شورانْد و يارى ات نكرد ! ستايش ، از آنِ خدايى است كه آتش را جايگاه آنان ، قرار داد ؛ و به چه بد جايگاهى وارد مى شوند ! گواهى مى دهم كه تو ، مظلومانه كُشته شدى و خدا ، وعده اى را كه به شما داده ، محقّق خواهد ساخت . با شناخت حقّ شما ، به ميهمانى نزد تو آمده ام . در برابر شما ، تسليم و پيرو شما هستم . يارى ام برايتان ، آماده است تا آن كه خدا ، حكم كند ، كه او بهترينِ حكم كنندگان است . من با شما هستم ؛ با شما ، نه با دشمن شما . درودهاى خدا بر شما ، و بر روح ها و پيكرهايتان ، و بر حاضران و غايبان شما ! سلام و رحمت و بركات خدا بر شما ! خدا ، كسانى را كه شما را با دست ها و زبان هايشان كُشتند ، لعنت كند ! سپس به سوى ضريح ، اشاره كن و بگو : سلام بر تو ، اى بنده شايسته ، مطيع خدا و پيامبرش و امير مؤمنان و حسن و حسين عليهم السلام ! ستايش ، از آنِ خداست . سلام او بر بندگان برگزيده اش ، محمّد و خاندان او ! سلام بر شما و رحمت و بركات و آمرزش خدا بر تو و بر روح و پيكرت ! گواهى مى دهم كه تو ، بر همان عقيده اى جان دادى كه بَدريان و مجاهدان در راه خدا ، مبالغه كنندگان در جهاد با دشمنان خدا و در يارى اوليايش ، جان دادند . خدا ، به تو بهترين و فراوان ترين و سرشارترين پاداش كسانى را كه به بيعت خود وفا كردند و دعوتش را پاسخ گفتند و اختياردارانِ كارهايش را اطاعت كردند ، عطا كند ! گواهى مى دهم كه تو ، در خيرخواهى كوشيدى و نهايتِ توان خويش را به كار بردى تا اين كه خدا ، تو را در ميان شهيدان بر انگيخت و روحت را با ارواح سعادتمندان ، قرار داد و گسترده ترين منزل با بهترين اتاق هاى بهشتى را به تو عطا كرد و يادت را تا علّيّين [در فرادستِ بهشتْ] بالا برد و تو را با پيامبران و صدّيقان و شهيدان و صالحان ، محشور كرد ؛ و چه همراهانِ خوبى ! گواهى مى دهم كه تو ، سستى نكردى و پا ، پس ننهادى و با بينايى به كارَت و پيروى از شايستگان و دنباله روى از پيامبران ، به سوى كار خود ، روان شدى . خدا ، ما و تو را گِرد هم آورد ، و نيز ميان پيامبرش و اوليايش ، در جايگاه فروتنان ، كه او مهربان ترينِ مهربانان است ! سپس ، نزد او دو ركعت نماز بخوان و آن را به او هديه كن و بگو : خدايا ! بر محمّد و خاندان محمّد ، درود فرست و گناهى برايم مگذار ، جز آن كه آن را بيامرزى ، و اندوهى مگذار ، جز آن كه آن را بزُدايى ، و بيمارى اى مگذار ، جز آن كه آن را شفا دهى ، و عيبى مگذار ، جز آن كه آن را بپوشانى ، و تفرقه اى مگذار ، جز آن كه آن را جمع و به سامان كنى ، و غايبى مگذار ، جز آن كه او را حفظ كنى و به جايش باز گردانى ، و برهنه اى مگذار ، جز آن كه لباسش دهى ، و روزى اى مگذار ، جز آن كه آن را گسترش دهى ، و هراسى مگذار ، جز آن كه آن را ايمن كنى ، و حاجتى را از حاجت هاى دنيا و آخرت كه رضايت تو و صلاح من در آن است ، مگذار ، جز آن كه آن را برآورده سازى ، اى مهربان ترينِ مهربانان ! هنگام بازگشت و خداحافظى ، بر سرِ قبر بِايست و بگو : تو را به خدا مى سپارم و خدا را به مراقبت از تو ، فرا مى خوانم و بر تو سلام مى دهم . به خدا و پيامبرش و نيز به آنچه از جانب خدا آورد ، ايمان آورديم . خدايا ! ما را در گروه گواهان بنويس . خدايا ! آن را آخرين زيارت من از قبر اين بنده صالح ، قرار مده و زيارت او را هميشه ، تا هر گاه كه مرا باقى مى دارى ، روزى ام كن و مرا با او محشور گردان و مرا با پيامبر و اوليايت ، در بهشت ، آشنا كن . خدايا ! بر محمّد و خاندان محمّد ، درود فرست و مرا بر ايمان به خودت ، تصديق پيامبرت ، ولايت على بن ابى طالب و امامان عليهم السلام ، و بيزارى از دشمنانشان بميران ، كه من به آن خشنود هستم ، اى پروردگارِ جهانيان !

.

ص: 466

. .

ص: 467

. .

ص: 468

. .

ص: 469

. .

ص: 470

الزِّيارَةُ الثّالِثَةُمصباح الزائر :زِيارَةٌ اُخرى لِمُسلِمِ بنِ عَقيلٍ سَلامُ اللّهِ عَلَيهِ : إذا وَصَلتَ إلى ضَريحِهِ فَقِف عَلَيهِ مُستَقبِلَ القِبلَةِ ، وقُل : السَّلامُ عَلَيكَ أيُّهَا الفادي بِنَفسِهِ ومُهجَتِهِ ، الشَّهيدُ الفَقيدُ المَظلومُ ، المَغصوبُ حَقُّهُ ، المُنتَهَكُ حُرمَتُهُ ، السَّلامُ عَلَيكَ يا مَن فادى بِنَفسِهِ ابنَ عَمِّهِ ، وفَدى بِدَمِهِ دَمَهُ ، السَّلامُ عَلَيكَ يا أوَّلَ الشُّهَداءِ ، وإمامَ السُّعَداءِ ، السَّلامُ عَلَيكَ يا مُسلِمُ يا مَن أسلَمَ نَفسَهُ ، وسَكَنَ عَلى طاعَةِ اللّهِ رَمسَهُ (1) ، وأخمَدَ حِسَّهُ . السَّلامُ عَلَيكَ يَابنَ السّادَةِ الأَبرارِ ، ويَابنَ أخي جَعفَرٍ الطَّيّارِ ، وَابنَ أخي عَلِيٍّ الفارِسِ الكَرّارِ ، الضّارِبِ بِذِي الفَقارِ ، السَّلامُ عَلَيكَ ورَحمَةُ اللّهِ وبَرَكاتُهُ ، يا مَن أرضى بِفِعالِهِ مُحَمَّدا المُختارَ وَالمَلِكَ الجَبّارَ ، السَّلامُ عَلَيكَ ، لَقَد صَبَرتَ فَنِعمَ عُقبَى الدّارِ . السَّلامُ عَلَيكَ يا وَحيدا غَريبا عَن أهلِهِ بَينَ الأَعداءِ ، بِلا ناصِرٍ ولا مُجيبٍ ، أشهَدُ بَينَ يَدَيِ اللّهِ أنَّكَ جاهَدتَ وصابَرتَ ، وخاصَمتَ أعداءَ اللّهِ عَلى طاعَتِهِ وطاعَةِ نَبِيِّهِ ووَصِيِّهِ ووَلِيِّهِ ، فَمَضَيتَ شَهيدا وتَوَلَّيتَ حَميدا ، «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّ_آ إِلَيْهِ رَاجِعُونَ» (2) . اللّهُمَّ احشُرني مَعَهُ ومَعَ أبيهِ وعُمومَتِهِ وبَنيهِم ، ولا تَحرِمني في بَقِيَّةِ عُمُري زِيارَتَهُ . ثُمَّ تُقَبِّلُ الضَّريحَ وتُصَلّي صَلاةَ الزِّيارَةِ ، وتُهدي ثَوابَها لَهُ ، ثُمَّ تُوَدِّعُهُ وتَنصَرِفُ إن شاءَ اللّهُ تَعالى . (3)

.


1- .الرَّمْسُ : القبر (النهاية : ج 2 ص 263 «رمس») .
2- .البقرة: 156.
3- .مصباح الزائر : ص 103 ، بحار الأنوار : ج 100 ص 428 .

ص: 471

زيارت سوم

مصباح الزائر :زيارت ديگر براى مسلم بن عقيل _ كه سلام خدا بر او باد _ : هنگامى كه به ضريح او رسيدى ، رو به قبله مى ايستى و مى گويى : سلام بر تو ، اى فدا كننده جان و خونت ، شهيد از دست رفته مظلوم ! اى كه حقّت را غصب كردند و حُرمتت را شكستند ! سلام بر تو اى كسى كه جان خويش را براى پسر عمويش فدا كرد و خون خود را فداىِ خون او نمود ! سلام بر تو ، اى نخستين شهيد ، جلودار نيك بختان ! سلام بر تو ، اى مُسلم ، اى كسى كه خود را [ به خدا ]تسليم كرد و بر اطاعت خدا ، در قبرْ جاى گرفت و خاموش گشت ! سلام بر تو ، اى فرزند سَروران نيكوكار ! اى برادرزاده جعفر طيّار ! اى برادرزاده على ؛ اى سواركار كرّار و زننده با شمشير ذو الفقار ! سلام و رحمت و بركات خدا بر تو باد ، اى آن كه با كردارش ، محمّدِ برگزيده و پادشاه بر همه چيره را خشنود كرد ! سلام بر تو ! شكيب ورزيدى ؛ و چه خوبْ سراى فرجامينى دارى ! سلام بر تو ، اى تنها و دور افتاده از اهلش ميان دشمنانش ، بى يار و پاسخگو ! پيش روى خدا ، گواهى مى دهم كه تو ، جهاد كردى و شكيب ورزيدى و بر پايه اطاعت خدا و پيامبرش و وصى و ولىّ او ، با دشمنان خدا جنگيدى و با شهادت و ستوده رفتى . «ما از آنِ خداييم و به سوى او ، باز مى گرديم» . خدايا ! مرا با او ، پدرش ، عموهايش و فرزندانش ، محشور بگردان و در باقى مانده عمرم ، از زيارتش محرومم مدار . آن گاه ، ضريح را مى بوسى و نماز زيارت مى خوانى و پاداش آن را به او هديه مى دهى و خداحافظى مى كنى و به خواست خدا ، باز مى گردى .

.

ص: 472

بيان :

قال العلّامة المجلسي قدس سره : اعلم أنّ زيارة مسلم رضى الله عنه في يوم شهادته _ وهو يوم عرفة _ أفضل وأنسب من سائر الأيّام . (1)

9 / 6زِيارَةُ هانِئِ بنِ عُروَةَ المُرادِيِّمصباح الزائر :تَقِفُ عَلى قَبرِهِ ، وتُسَلِّمُ عَلى رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله [ و ] (2) تَقولُ : سَلامُ اللّهِ العَظيمِ وصَلَواتُهُ عَلَيكَ يا هانِئَ بنَ عُروَةَ ، السَّلامُ عَلَيكَ أيُّهَا العَبدُ الصّالِحُ ، النّاصِحُ للّهِِ ولِرَسولِهِ ، ولِأَميرِ المُؤمِنينَ وَالحَسَنِ وَالحُسَينِ عَلَيهِمُ السَّلامُ . أشهَدُ أنَّكَ قُتِلتَ مَظلوما ، فَلَعَنَ اللّهُ مَن قَتَلَكَ وَاستَحَلَّ دَمَكَ ، وحَشا قُبورَهُم نارا . أشهَدُ أنَّكَ لَقيتَ اللّهَ وهُوَ راضٍ عَنكَ بِما فَعَلتَ ونَصَحتَ ، وأشهَدُ أنَّكَ قَد بَلَغتَ دَرَجَةَ الشُّهَداءِ ، وجَعَلَ روحَكَ مَعَ أرواحِ السُّعَداءِ ، بِما نَصَحتَ للّهِِ ولِرَسولِهِ مُجتَهِدا ، وبَذَلتَ نَفسَكَ في ذاتِ اللّهِ ومَرضاتِهِ ، فَرَحِمَكَ اللّهُ ورَضِيَ عَنكَ وحَشَركَ مَعَ مُحَمَّدٍ وآلِهِ الطّاهِرينَ ، وجَمَعَنا وإيّاكُم مَعَهُم في دارِ النَّعيمِ ، وسَلامٌ عَلَيكَ ورَحمَةُ اللّهِ وبَرَكاتُهُ . ثُمَّ صَلِّ رَكعَتَينِ صَلاةَ الزِّيارَةِ وأَهدِها لَهُ ، وَادعُ لِنَفسِكَ بِما شِئتَ ، ووَدِّعهُ بِما وَدَّعتَ بِهِ مُسلِمَ بنَ عَقيلٍ رحمه الله . ثُمَّ اقصِد بَعدَ ذلِكَ المَساجِدَ المَذكورَةَ بِظَهرِ الكوفَةِ . (3)

.


1- .بحار الأنوار: ج 100 ص 429 .
2- .ما بين المعقوفين من بحار الأنوار .
3- .مصباح الزائر : ص 104 ، المزار الكبير : ص 180 ، المزار للشهيد الأوّل : ص 282 كلاهما نحوه ، بحار الأنوار : ج 100 ص 429 .

ص: 473

توضيح

علّامه مجلسى گفته است : بدان كه زيارت كردن مسلم _ كه خداوند از او خشنود باد _ در همان روز شهادتش ،روز عرفه (نهم ذى حجّه) ، برتر و مناسب تر از ديگر روزهاست .

9 / 6زيارت هانى بن عُروه مرادى

مصباح الزائر :نزد قبرش مى ايستى و بر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله سلام مى دهى و [سپس] مى گويى : سلام خداى بزرگ و درودهاى او بر تو ، اى هانى بن عروه ! سلام بر تو ، اى بنده شايسته ، خيرخواه خدا و پيامبرش و امير مؤمنان و حسن و حسين ! گواهى مى دهم كه تو ، مظلومانه كُشته شدى . خدا ، لعنت كند هر كس را كه تو را كُشت و خونت را حلال شمرد ! خدا ، گورهايشان را از آتش ، پُر كند ! گواهى مى دهم كه خدا را در حالى ديدار كردى كه از كار و خيرخواهى ات ، خشنود بود . گواهى مى دهم كه به درجه شهيدان رسيدى و روحت را با روح هاى نيك بختان ، قرار دادند ؛ زيرا به خاطر خدا و پيامبرش ، خيرخواهى كردى و كوشيدى و جان خود را در راه خدا و خشنودى او ، بذل كردى . خدايت ، رحمت كند و از تو خشنود باشد و با محمّد و خاندان پاكش ، محشورت گردانَد ، و ما و شما را در سراى جاويد ، گِرد هم آورَد ! سلام و رحمت و بركات خدا بر تو باد ! سپس ، دو ركعت نماز زيارت بخوان و به او هديه كن و هر دعايى كه خواستى ، براى خودت بكن و همان گونه كه با مسلم بن عقيل خداحافظى كردى ، با او خداحافظى كن . پس از آن ، به سوى مسجدهاى پشت كوفه _ كه ذكر شد _ ، برو .

.

ص: 474

. .

ص: 475

. .

ص: 476

. .

ص: 477

فهرست تفصيلى

(1) ادامه بخش سيزدهم: زيارت امام حسين عليه السلام*** 7 (/ 1)

(2) فصل سوم: بركات زيارت امام حسين عليه السلام*** 7 (/ 2)

(3) 3/ 1 آمرزيده شدن گناهان*** 7 (/ 3)

(3) 3/ 2 دعاى فرشتگان*** 21 (/ 3)

(3) 3/ 3 دعاى اهل بيت عليهم السلام*** 25 (/ 3)

(3) 3/ 4 طولانى شدن عمر و افزوده شدن روزى*** 31 (/ 3)

(3) 3/ 5 زُدوده شدن غم و شاد شدن دل*** 33 (/ 3)

(3) 3/ 6 تبديل شدن بدى ها به خوبى ها*** 35 (/ 3)

(3) 3/ 7 تبديل شدن شوربختى به نيك بختى*** 37 (/ 3)

(3) 3/ 8 محشور شدن با امام حسين عليه السلام*** 37 (/ 3)

(3) 3/ 9 تكريم شدن از جانب خدا*** 39 (/ 3)

(3) 3/ 10 شفاعت شدن توسّط محمّد صلى الله عليه و آله*** 45 (/ 3)

(3) 3/ 11 برخوردارى از حق شفاعت*** 47 (/ 3)

(3) 3/ 12 وارد شدن به بهشت*** 47 (/ 3)

(3) 3/ 13 همراهى با اهل بيت عليهم السلام*** 51 (/ 3)

(3) 3/ 14 بركات كلّى زيارت امام حسين عليه السلام*** 53 (/ 3)

(2) فصل چهارم: رواياتى در باره برابر بودن زيارت امام حسين عليه السلام با حج و عمره*** 63 (/ 2)

(3) 4/ 1 برابر با حج و عمره غير واجب*** 63 (/ 3)

ص: 478

(3) 4/ 2 برابر با حج براى كسى كه به حج نرسيده است*** 65 (/ 3)

(3) 4/ 3 برابر با حج، براى كسى كه حج گزاردن برايش ميسّر نشده است*** 65 (/ 3)

(3) 4/ 4 برابر با حجّى مقبول، همراه پيامبر صلى الله عليه و آله*** 67 (/ 3)

(3) 4/ 5 برابر با عمره اى مقبول*** 69 (/ 3)

(3) 4/ 6 برابر با يك حج و عمره*** 71 (/ 3)

(3) 4/ 7 برابر با يك حج و دو عمره*** 75 (/ 3)

(3) 4/ 8 هر گامى در راه زيارت او، برابر با يك حج و عمره است*** 75 (/ 3)

(3) 4/ 9 برابر با يك حج و يك عمره و بسيارى كارهاى نيكو*** 77 (/ 3)

(3) 4/ 10 برابر با سه حجّ همراه پيامبر صلى الله عليه و آله*** 81 (/ 3)

(3) 4/ 11 برابر با ده حج و ده عمره*** 81 (/ 3)

(3) 4/ 12 برابر با بيست حج*** 81 (/ 3)

(3) 4/ 13 برتر از بيست حج و عمره*** 83 (/ 3)

(3) 4/ 14 برابر با بيست و يك حج*** 85 (/ 3)

(3) 4/ 15 برابر با بيست و پنج حج*** 87 (/ 3)

(3) 4/ 16 برابر با سى حجّ همراه پيامبر صلى الله عليه و آله*** 87 (/ 3)

(3) 4/ 17 برابر با پنجاه حجّ همراه پيامبر صلى الله عليه و آله*** 91 (/ 3)

(3) 4/ 18 برابر با هفتاد حج از حج هاى پيامبر صلى الله عليه و آله*** 91 (/ 3)

(3) 4/ 19 برابر با هشتاد حجّ نيكو*** 93 (/ 3)

(3) 4/ 20 برابر با يكصد حج*** 93 (/ 3)

(3) 4/ 21 برابر با يكصد حجّ همراه پيامبر صلى الله عليه و آله*** 95 (/ 3)

(3) 4/ 22 برابر با يكصد حج و يكصد عمره نيكو*** 97 (/ 3)

(3) 4/ 23 برابر با يكهزار حج و يكهزار عمره همراه پيامبر يا وصىّ پيامبر*** 97 (/ 3)

ص: 479

(3) پژوهشى در باره ارزش زيارت امام حسين عليه السلام*** 101 (/ 3)

(4) علّت اختلاف روايات در ارزيابى زيارت امام حسين عليه السلام*** 102 (/ 4)

(5) 1. اختلاف كيفيت زيارت ها*** 102 (/ 5)

(5) 2. مفهوم عددى نداشتن اعداد*** 102 (/ 5)

(4) تبيين روايات برتر بودن زيارت امام حسين عليه السلام از حج*** 103 (/ 4)

(5) 1. موضوع سنجش*** 106 (/ 5)

(5) 2. توجّه دادن به امور سرنوشت ساز اجتماعى*** 106 (/ 5)

(5) 3. توجّه دادن به حقيقت حج*** 107 (/ 5)

(5) 4. نهادينه كردن فرهنگ زيارت امام حسين عليه السلام*** 110 (/ 5)

(2) فصل پنجم: فرشتگانى كه او را زيارت مى كنند*** 113 (/ 2)

(3) 5/ 1 جبرئيل و ميكائيل*** 113 (/ 3)

(3) 5/ 2 هزار فرشته اى كه هر روز، او را در ميان مى گيرند*** 113 (/ 3)

(3) 5/ 3 چهار هزار فرشته اى كه نزد قبر او براى يارى اش فرود آمدند*** 115 (/ 3)

(3) 5/ 4 هفتاد هزار فرشته*** 121 (/ 3)

(3) 5/ 5 هزار هزار فرشته*** 125 (/ 3)

(3) 5/ 6 همه آسمانيان*** 125 (/ 3)

(3) 5/ 7 ميان قبر او تا آسمان، جايگاه آمد و شدِ فرشتگان*** 127 (/ 3)

(3) توضيحى در باره شُمار فرشتگان حرم امام حسين عليه السلام*** 128 (/ 3)

(2) فصل ششم: پيامبران عليهم السلام و صدّيقانى كه او را زيارت مى كنند*** 131 (/ 2)

(3) 6/ 1 موسى بن عمران عليه السلام*** 131 (/ 3)

(3) 6/ 2 ارواح پيامبران عليهم السلام*** 135 (/ 3)

(3) 6/ 3 صدّيقان*** 137 (/ 3)

ص: 480

(2) فصل هفتم: آداب زيارت امام حسين عليه السلام*** 139 (/ 2)

(3) 7/ 1 آداب باطنى زيارت*** 139 (/ 3)

(4) الف شناخت*** 139 (/ 4)

(4) ب اخلاص*** 143 (/ 4)

(4) ج حضور قلب و تسليم*** 145 (/ 4)

(4) د اشتياق*** 147 (/ 4)

(4) ه اندوه*** 149 (/ 4)

(3) 7/ 2 آداب ظاهرى زيارت*** 151 (/ 3)

(4) الف غسل*** 151 (/ 4)

(4) ب پوشيدن پاكيزه ترين لباس*** 157 (/ 4)

(4) ج پرهيز از به كار بردن عطر و روغن و سرمه و خوددارى از شوخى و بگومگو*** 157 (/ 4)

(4) د سكوت*** 159 (/ 4)

(4) ه كوتاه برداشتن گام ها*** 163 (/ 4)

(4) و آرامش و وقار*** 163 (/ 4)

(4) ز اذن ورود خواستن*** 165 (/ 4)

(4) ح مقدّم كردن پاى راست*** 167 (/ 4)

(4) ط زيارت كردن، با زيارت هاى روايت شده*** 167 (/ 4)

(4) ى گزاردن دو ركعت نماز، بعد از اتمام زيارت*** 169 (/ 4)

(3) 7/ 3 آداب كلّى زيارت امام حسين عليه السلام*** 169 (/ 3)

(3) سخنى در باره آداب زيارت*** 176 (/ 3)

(2) فصل هشتم: زيارت هاى جامع*** 181 (/ 2)

(3) 8/ 1 زيارت نخست*** 181 (/ 3)

ص: 481

(3) 8/ 2 زيارت دوم*** 181 (/ 3)

(3) 8/ 3 زيارت سوم*** 185 (/ 3)

(3) زيارت «امينُ اللّه»*** 185 (/ 3)

(3) 8/ 4 زيارت چهارم*** 191 (/ 3)

(3) 8/ 5 زيارت پنجم*** 193 (/ 3)

(3) 8/ 6 زيارت ششم*** 199 (/ 3)

(3) 8/ 7 زيارت هفتم*** 219 (/ 3)

(3) 8/ 8 زيارت هشتم*** 237 (/ 3)

(3) زيارت «جامعه كبيره»*** 237 (/ 3)

(2) فصل نهم: زيارت هاى مطلق*** 257 (/ 2)

(3) 9/ 1 زيارت هاى ويژه سيّد الشهدا عليه السلام*** 257 (/ 3)

(4) زيارت نخست*** 257 (/ 4)

(4) زيارت دوم*** 257 (/ 4)

(4) زيارت سوم*** 259 (/ 4)

(4) زيارت چهارم*** 259 (/ 4)

(4) زيارت پنجم*** 261 (/ 4)

(4) زيارت ششم*** 261 (/ 4)

(4) زيارت هفتم*** 263 (/ 4)

(4) زيارت هشتم*** 265 (/ 4)

(4) زيارت نهم*** 267 (/ 4)

(4) زيارت دهم*** 271 (/ 4)

(4) زيارت يازدهم*** 273 (/ 4)

ص: 482

(4) زيارت دوازدهم*** 277 (/ 4)

(3) 9/ 2 زيارت هاى امام عليه السلام و يارانش*** 281 (/ 3)

(4) زيارت نخست*** 281 (/ 4)

(4) زيارت دوم*** 291 (/ 4)

(4) زيارت سوم*** 305 (/ 4)

(4) زيارت چهارم*** 319 (/ 4)

(4) زيارت پنجم*** 327 (/ 4)

(4) زيارت ششم*** 335 (/ 4)

(4) زيارت هفتم*** 343 (/ 4)

(4) زيارت هشتم*** 391 (/ 4)

(4) زيارت نُهم*** 395 (/ 4)

(4) زيارت دهم*** 407 (/ 4)

(3) 9/ 3 زيارت ابو الفضل العبّاس عليه السلام*** 453 (/ 3)

(3) 9/ 4 زيارت شهيدان*** 457 (/ 3)

(3) 9/ 5 زيارت مسلم بن عقيل*** 459 (/ 3)

(4) زيارت نخست*** 459 (/ 4)

(4) زيارت دوم*** 465 (/ 4)

(4) زيارت سوم*** 471 (/ 4)

(4) توضيح*** 473 (/ 4)

(3) 9/ 6 زيارت هانى بن عُروه مرادى*** 473 (/ 3)

جلد دوازدهم

اشاره

ص: 2

ص: 3

ص: 4

ص: 5

ص: 6

[ادامه بخش سيزدهم]

اشاره

الفصل العاشر : التَّسبيحُ وَالصَّلاةُ عِندَ قَبرِهِ

10 / 1التَّسبيحاتُ المَأثورَةُ وَالصَّلاةُ بَعدَ زِيارَتِهِكامل الزيارات عن أبي سعيد المدايني :دَخَلتُ عَلى أبي عَبدِ اللّهِ عليه السلام ، فَقُلتُ : جُعِلتُ فِداكَ! آتي قَبرَ الحُسَينِ عليه السلام ؟ قالَ : نَعَم يا أبا سَعيدٍ ، ائتِ قَبرَ الحُسَينِ عليه السلام ، أطيَبِ الطَّيِّبينَ وأطهَرِ الطّاهِرينَ وأبَرِّ الأَبرارِ ، وإذا زُرتَهُ _ يا أبا سَعيدٍ _ فَسَبِّح عِندَ رَأسِهِ تَسبيحَ أميرِ المُؤمِنينَ عليه السلام ألفَ مَرَّةٍ ، وسَبِّح عِندَ رِجلَيهِ تَسبيحَ فاطِمَةَ عليهاالسلام ألفَ مَرَّةٍ ، ثُمَّ صَلِّ عِندَهُ رَكعَتَينِ تَقرَأُ فيهِما يس وَالرَّحمنَ ، فَإِذا فَعَلتَ ذلِكَ ، كَتَبَ اللّهُ لَكَ ثَوابَ ذلِكَ إن شاءَ اللّهُ تَعالى . قالَ : قُلتُ : جُعِلتُ فِداكَ! عَلِّمني تَسبيحَ عَلِيٍّ وفاطِمَةَ عليهماالسلام . قالَ : نَعَم يا أبا سَعيدٍ ، تَسبيحُ عَلِيٍّ عليه السلام : سُبحانَ الَّذي لا تَنفَدُ خَزائِنُهُ ، سُبحانَ الَّذي لا تَبيدُ مَعالِمُهُ ، سُبحانَ الَّذي لا يَفنى ما عِندَهُ ، سُبحانَ الَّذي لا يُشرِكُ أحَدا في حُكمِهِ ، سُبحانَ الَّذي لَا اضمِحلالَ لِفَخرِهِ ، سُبحانَ الَّذي لَا انقِطاعَ لِمُدَّتِهِ ، سُبحانَ الَّذي لا إلهَ غَيرُهُ . وتَسبيحُ فاطِمَةَ عليهاالسلام : سُبحانَ ذِي الجَلالِ الباذِخِ (1) العَظيمِ ، سُبحانَ ذِي العِزِّ الشّامِخِ المُنيفِ ، سُبحانَ ذِي المُلكِ الفاخِرِ القَديمِ ، سُبحانَ ذِي البَهجَةِ وَالجَمالِ ، سُبحانَ مَن تَرَدّى بِالنّورِ وَالوَقارِ ، سُبحانَ مَن يَرى أثَرَ النَّملِ فِي الصَّفا (2) ، ووَقعَ الطَّيرِ فِي الهَواءِ . (3)

.


1- .الباذخ : العالي (النهاية : ج 1 ص 110 «بذخ») .
2- .الصَفَاةُ : صخرة ملساء (الصحاح : ج 6 ص 2401 «صفا») .
3- .كامل الزيارات : ص 384 ح 631 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 166 ح 17 .

ص: 7

فصل دهم : تسبيح و نماز ، نزد قبر امام حسين عليه السلام

10 / 1تسبيح ها و نمازهاى روايت شده پس از زيارت امام عليه السلام

كامل الزيارات_ به نقل از ابو سعيد مدائنى _: بر امام صادق عليه السلام در آمدم و گفتم : فدايت شوم! به [ زيارت ] قبر حسين عليه السلام بروم ؟ فرمود : «آرى . اى ابو سعيد ! به زيارت قبر حسين عليه السلام ، پاك ترينِ پاكان ، پاكيزه ترينِ پاكيزگان ، و نيكوكارترينِ نيكوكاران برو و _ اى ابو سعيد _ هنگامى كه او را زيارت كردى ، نزد سرش ، هزار مرتبه تسبيح امير مؤمنان عليه السلام را مى گويى و نزد پاهايش ، هزار مرتبه تسبيح فاطمه عليهاالسلام را مى گويى . سپس نزد او دو ركعت ، نماز مى گزارى كه در آنها [سوره هاى ] يس و الرحمن را مى خوانى . چون چنين كردى ، خداوند ، پاداش آن را برايت مى نويسد ، إن شاء اللّه تعالى !». گفتم : فدايت شوم! تسبيح على و فاطمه عليهما السلام را به من بياموز . فرمود : «باشد . اى ابو سعيد ! تسبيح على عليه السلام اين است : منزّه است خدايى كه خزانه اش پايان نمى پذيرد ! منزّه است خدايى كه نشانه هايش از ميان نمى رود ! منزّه است خدايى كه آنچه نزد اوست ، نابود نمى شود ! منزّه است خدايى كه كسى را در حكمرانى اش ، شريك نمى كند ! منزّه است خدايى كه افتخار و بزرگى اش از هم نمى پاشد ! منزّه است خدايى كه مدّتش گسسته نمى شود ! منزّه است خدايى كه خدايى جز او نيست! و تسبيح فاطمه عليهاالسلام چنين است : منزّه است شكوهمندِ والاى بزرگ ! منزّه است عزّتمند برافراشته رفيع ! منزّه است قدرتمند شوكتمندِ كهن ! منزّه است شادمانِ زيبا ! منزّه است كسى كه رَداى نور و وَقار به تن كرده است ! منزّه است كسى كه ردّ پاى مورچه را در تخته سنگ نرم و حركت پرنده را در هوا مى بيند !» .

.

ص: 8

10 / 2فَضلُ الصَّلاةِ عِندَ قَبرِهِتهذيب الأحكام عن أبي عبد اللّه الحرّاني :قُلتُ لِأَبي عَبدِ اللّهِ عليه السلام : ما لِمَن زارَ قَبرَ الحُسَينِ عليه السلام ؟ قالَ : مَن أتاهُ وزارَهُ وصَلّى عِندَهُ رَكعَتَينِ كُتِبَ لَهُ حَجَّةٌ مَبرورَةٌ (1) ، فَإِن صَلّى عِندَهُ أربَعَ رَكَعاتٍ كُتِبَت لَهُ حَجَّةٌ وعُمرَةٌ . قُلتُ : جُعِلتُ فِداكَ! وكَذلِكَ لِكُلِّ مَن زارَ إماما مُفتَرَضَةً طاعَتُهُ؟ قالَ : وكَذلِكَ كُلُّ مَن زارَ إماما مُفتَرَضَةً طاعَتُهُ . (2)

كامل الزيارات عن شعيب العقرقوفي عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام ، قال :قُلتُ لَهُ : مَن أتى قَبرَ الحُسَينِ عليه السلام ما لَهُ مِنَ الثَّوابِ وَالأَجرِ؟ جُعِلتُ فِداكَ! قالَ : يا شُعَيبُ ، ما صَلّى عِندَهُ أحَدٌ الصَّلاةَ إلّا قَبِلَهَا اللّهُ مِنهُ ، ولا دَعا عِندَهُ أحَدٌ دَعوَةً إلَا استُجيبَت لَهُ عاجِلَةً وآجِلَةً . (3)

.


1- .بَرَّ اللّه حجّك : أي قَبِلَهُ (الصحاح : ج 2 ص 588 «برر») .
2- .تهذيب الأحكام : ج 6 ص 79 ح 156 ، المزار للمفيد : ص 134 ح 3 ، كامل الزيارات : ص 434 ح 666 ، المزار الكبير : ص 356 ح 3 وليس فيه ذيله من «قلت» وكلّها عن أبي عليّ الحرّاني ، بحار الأنوار : ج 101 ص 83 ح 11 .
3- .كامل الزيارات : ص 435 ح 668 ، المزار للمفيد : ص 135 ح 4 ، المزار الكبير : ص 356 ح 4 وليس فيه «وآجلة» ، بحار الأنوار : ج 101 ص 83 ح 9 .

ص: 9

10 / 2ثواب نماز گزاردن ، نزد قبر امام عليه السلام

تهذيب الأحكام_ به نقل از ابو عبد اللّه حَرّانى _: به امام صادق عليه السلام گفتم : پاداش كسى كه به زيارت قبر حسين عليه السلام آمده ، چيست ؟ فرمود : «هر كس نزد [ قبر ] او بيايد و زيارتش كند و دو ركعت نماز ، كنار [ قبر ] او بخواند ، يك حجّ مقبول برايش نوشته مى شود ، و اگر چهار ركعت (دو نماز دو ركعتى ) نماز بخواند ، يك حج و يك عمره برايش نوشته مى شود» . گفتم : فدايت شوم ! و همين گونه است براى كسى كه هر امام واجب الإطاعه اى را زيارت كند ؟ فرمود : «آرى . همين گونه است هر كس كه امام واجب الإطاعه اى را زيارت كند ».

كامل الزيارات_ به نقل از شُعَيب عَقَرقوفى _: به امام [ صادق ] عليه السلام گفتم : كسى كه به زيارت قبر حسين عليه السلام مى آيد ، چه اجر و پاداشى دارد ، فدايت شوم ؟! فرمود : «اى شعيب ! هيچ كس نزد [ قبر ] او نمازى نمى خواند ، جز آن كه خدا ، آن را از او مى پذيرد ، و هيچ كس نزد او دعايى نمى كند ، جز آن كه به زودى و يا در آينده ، مستجاب مى شود» .

.

ص: 10

كامل الزيارات عن إسحاق بن عمّار عن أبي الحسن [الكاظم] عليه السلام ، قال :سَأَلتُهُ عَنِ التَّطَوُّعِ عِندَ قَبرِ الحُسَينِ عليه السلام ، ومَشاهِدِ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله وَالحَرَمَينِ ، وَالتَّطَوُّعِ فيهِنَّ بِالصَّلاةِ ، ونَحنُ مُقَصِّرونَ . (1) قالَ : نَعَم ، تَطَوَّع ما قَدَرتَ عَلَيهِ ، هُوَ خَيرٌ . (2)

كامل الزيارات عن مُحَمَّد البصري عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :سَمِعتُ أبي يَقولُ لِرَجُلٍ مِن مَواليهِ وسَأَلَهُ عَنِ الزِّيارَةِ . فَقالَ لَهُ : مَن تَزورُ؟ ومَن تُريدُ بِهِ؟ قالَ : اللّهَ تَبارَكَ وتَعالى . فَقالَ : مَن صَلّى خَلفَهُ [أَي خَلفَ قَبرِ الحُسَينِ عليه السلام ] صَلاةً واحِدَةً يُريدُ بِهَا اللّهَ ، لَقِيَ اللّهَ يَومَ يَلقاهُ وعَلَيهِ مِنَ النّورِ ما يَغشى لَهُ كُلُّ شَيءٍ يَراهُ ، وَاللّهُ يُكرِمُ زُوّارَهُ ويَمنَعُ النّارَ أن تَنالَ مِنهُم شَيئا ، وأنَّ الزّائِرَ لَهُ لا يَتَناهى لَهُ دونَ الحَوضِ ، وأميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام قائِمٌ عَلَى الحَوضِ يُصافِحُهُ ويُرَوّيهِ مِنَ الماءِ ، وما يَسبِقُهُ أحَدٌ إلى وُرودِهِ الحَوضَ حَتّى يَروى ، ثُمَّ يَنصَرِفُ إلى مَنزِلِهِ مِنَ الجَنَّةِ ، ومَعَهُ مَلَكٌ مِن قِبَلِ أميرِالمُؤمِنينَ يَأمُرُ الصِّراطَ أن يَذِلَّ لَهُ ، ويَأمُرُ النّارَ أن لا يُصيبَهُ مِن لَفحِها (3) شَيءٌ حَتّى يَجوزَها ، ومَعَهُ رَسولُهُ الَّذي بَعَثَهُ أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام . (4)

.


1- .مضافاً لقصر الصلاة الرباعية في السفر فان نوافلها تسقط في السفر أيضاً و لهذا فان الراوي قد سأل عن استثناءات هذه المسالة. جدير بالذكر انه بالاضافة للاماكن الثلاثة المذكورة فان لمسجد الكوفة نفس الحكم يجوز اتمام الصلاة فيه والايتان بنوافلها (راجع الرسائل العملية لمراجع التقليد) .
2- .كامل الزيارات : ص 428 ح 651 و ح 653 عن عليّ بن أبي حمزة عن أبي إبراهيم عليه السلام ، بحار الأنوار : ج 89 ص 79 ح 4 .
3- .لَفْحُ النارِ : حَرُّها ووَهَجُها (النهاية : ج 4 ص 260 «لفح») .
4- .كامل الزيارات : ص 238 ح 356 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 78 ح 38 .

ص: 11

كامل الزيارات_ به نقل از اسحاق بن عمّار _: از امام كاظم عليه السلام در باره نماز نافله نزد قبر حسين عليه السلام و مشاهد مشرّف پيامبر صلى الله عليه و آله و حرم مكّه و مدينه _ در حالى كه مسافر هستيم و نمازهاى چهار ركعتى را دو ركعتى مى خوانيم _ ، پرسيدم . (1) امام عليه السلام فرمود : «آرى . هر چه قدر مى توانى ، نماز مستحبّى بخوان كه آن ، خير است » .

كامل الزيارات_ به نقل از محمّد بصرى ، از امام صادق عليه السلام _: شنيدم كه پدرم [ امام باقر عليه السلام ]به مردى از وابستگانش كه در باره زيارت پرسيده بود ، فرمود : «چه كسى را زيارت مى كنى ؟ و چه كسى را اراده مى كنى ؟» . گفت : خداى _ تبارك و تعالى _ را . فرمود : «هر كس يك نماز به خاطر خدا ، پشت قبر حسين عليه السلام بخواند ، خداوند را در روز ديدارش در حالى مى بيند كه هاله اى از نور ، او را فرا گرفته و همه چيز را برايش روشن ساخته است و خداوند ، زائران او را اِكرام مى كند و مانعِ كامل از رسيدن آتش به آنها مى شود . زائر حسين عليه السلام به حوض [ كوثر ] مى رسد و امير مؤمنان عليه السلام كه بر سرِ حوض ايستاده است ، با او مصافحه كرده ، سيرابش مى كند و هيچ كس بر او در ورود به حوض ، پيشى نمى گيرد تا او سيراب شود . سپس به جايگاهش در بهشت مى رود و فرشته اى از جانب امير مؤمنان عليه السلام ، او را همراهى مى كند و به صراط (پل دوزخ) ، فرمان مى دهد كه در برابرش فروتنى كند و به آتش ، دستور مى دهد كه از حرارتش چيزى به او نرساند تا از آن بگذرد و پيك امير مؤمنان عليه السلام نيز همراه اوست» .

.


1- .افزون بر كوتاه شدن نمازهاى چهار ركعتى در سفر شرعى ، نافله هاى آنها نيز در سفر ، به جا آورده نمى شود . از اين رو ، راوى در اين باره، حكم استثنايى مسئله را پرسيده است . گفتنى است كه افزون بر سه مورد ياد شده ، مسجد كوفه نيز از حكم كلّى سفر ، مستثناست و مسافر مى تواند نمازهاى خود را كامل و همراه نافله ها در آنها بخواند (ر . ك : رساله هاى مراجع تقليد ) .

ص: 12

10 / 3صَلاةُ الحاجَةِ عِندَ قَبرِهِتهذيب الأحكام عن ابن أبي عمير عن رجل عن أبي جعفر [الباقر] عليه السلام_ لِرَجُلٍ مِن أصحابِهِ _: يا فُلانُ ، ما يَمنَعُكَ إذا عَرَضَت لَكَ حاجَةٌ أن تَأتِيَ قَبرَ الحُسَينِ عليه السلام ، فَتُصَلِّيَ عِندَهُ أربَعَ رَكَعاتٍ ثُمَّ تَسأَلَ حاجَتَكَ ؟ فَإِنَّ الصَّلاةَ المَفروضَةَ عِندَهُ تَعدِلُ حَجَّةً ، وَالصَّلاةَ النّافِلَةَ تَعدِلُ عِندَهُ عُمرَةً . (1)

كامل الزيارات عن صفوان الجمّال عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام ، قال :قُلتُ : فَما لِمَن صَلّى عِندَهُ [ يَعنِي الحُسَينَ عليه السلام ]؟ قالَ : مَن صَلّى عِندَهُ رَكعَتَينِ لَم يَسأَلِ اللّهَ تَعالى شَيئا إلّا أعطاهُ إيّاهُ . (2)

10 / 4أدَبُ الصَّلاةِ عِندَ قَبرِهِالكافي عن الحسن بن عطيّة عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :إذا فَرَغتَ مِنَ السَّلامِ عَلى الشُّهَداءِ ، فَائتِ قَبرَ أبي عَبدِ اللّهِ عليه السلام فَاجعَلهُ بَينَ يَدَيكَ ، ثُمَّ تُصَلّي ما بَدا لَكَ . (3)

كامل الزيارات عن جعفر بن ناجية عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :صَلِّ عِندَ رَأسِ قَبرِ الحُسَينِ عليه السلام . (4)

.


1- .تهذيب الأحكام : ج 6 ص 73 ح 141 ، المزار للمفيد : ص 133 ح 1 ، كامل الزيارات : ص 433 ح 664 ، المزار الكبير : ص 354 ح 1 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 82 ح 7 .
2- .كامل الزيارات : ص 248 ح 369 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 50 ح 2 .
3- .الكافي : ج 4 ص 578 ح 4 ، كامل الزيارات : ص 425 ح 642 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 81 ح 3 و ص 151 ح 2 .
4- .كامل الزيارات : ص 424 ح 640 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 81 ح 1 .

ص: 13

10 / 3خواندن نماز حاجت ، نزد قبر امام عليه السلام

تهذيب الأحكام_ به نقل از ابن ابى عُمَير ، از مردى _: امام باقر عليه السلام به مردى از همراهانش فرمود : «اى فلانى ! چه چيز ، مانع تو مى شود از اين كه به گاه حاجتمند شدن ، به نزد قبر حسين عليه السلام بروى و نزد او چهار ركعت ، نماز بخوانى و حاجتت را بخواهى ؟ بى ترديد ، خواندن نماز واجب نزد او ، برابر با يك حج است و خواندن نماز نافله نزد او ، برابر با يك عمره است» .

كامل الزيارات_ به نقل از صفوان جمّال _: به امام صادق عليه السلام گفتم : پاداش نمازگزار نزد [قبر] حسين عليه السلام چيست ؟ فرمود : «هر كس نزد او دو ركعت نماز بخواند ، از خداى متعال ، چيزى نمى خواهد ، جز آن كه به او عطا مى كند» .

10 / 4ادب نماز خواندن نزد قبر امام عليه السلام

الكافى_ به نقل از حسن بن عطيّه ، از امام صادق عليه السلام _: هنگامى كه از سلام دادن بر شهيدان ، فارغ شدى ، به نزد قبر ابا عبد اللّه عليه السلام بيا و آن را پيشِ روى خود بگير و هر اندازه كه مى خواهى ، نماز بخوان .

كامل الزيارات_ به نقل از جعفر بن ناجيه ، از امام صادق عليه السلام _: نزد سرِ قبر حسين عليه السلام نماز بخوان .

.

ص: 14

كامل الزيارات عن أبي حمزة الثمالي عن الصادق عليه السلام_ في زِيارَةِ الحُسَينِ عليه السلام وكَيفِيَّةِ الصَّلاةِ عِندَهُ _: ...ثُمَّ تَدورُ مِن خَلفِ الحُسَينِ عليه السلام إلى عِندِ رَأسِهِ ، وصَلِّ عِندَ رَأسِهِ رَكعَتَينِ، تَقرَأُ فِي الاُولَى الحَمدَ ويس ، وفِي الثّانِيَةِ الحَمدَ وَالرَّحمنَ ، وإن شِئتَ صَلَّيتَ خَلفَ القَبرِ ، وعِندَ رَأسِهِ أفضَلُ . فَإِذا فَرَغتَ فَصَلِّ ما أحبَبتَ ، إلّا أنَّ الرَّكعَتَينِ _ رَكعَتَيِ الزِّيارَةِ _ لابُدَّ مِنهُما عِندَ كُلِّ قَبرٍ . فَإِذا فَرَغتَ مِنَ الصَّلاةِ فَارفَع يَدَيكَ وقُل ... . (1)

مصباح الزائر :صِفَةُ صَلاةٍ لِزِيارَةِ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ _ صَلَواتُ اللّهِ عَلَيهِما وسَلامُهُ _ : وهِيَ أربَعُ رَكَعاتٍ بِالحَمدِ و«قُل هُوَ اللّهُ أحَدٌ» ، و«قُل يا أيُّهَا الكافِرونَ» ، وتَدعو بَعدَها فَتَقولُ : اللّهُمَّ إنّي اُشهِدُكَ واُشهِدُ أهلَ طاعَتِكَ مِن جَميعِ خَلقِكَ ، بِأَنّي أشهَدُ مَعَ كُلِّ شاهِدٍ يَشهَدُ بِما شَهِدتُ بِهِ أجمَعَ ، في حَياتي وبَعدَ وَفاتي ، حَتّى ألقاكَ عَلى ذلِكَ يَومَ فاقَتي ، وأشهَدُ أنَّ اللّهَ وَلِىُّ الَّذِينَ آمَنوا يُخرِجُهُم مِنَ الظُّ_لُماتِ إِلَى النّورِ ، وَ الَّذينَ كَفَروا أَولِياؤُهُمُ الطّاغوتُ يُخرِجونَهُم مِنَ النُّورِ إلَى الظُّ_لُماتِ، اُولئِكَ أَصحابُ النّارِ هُم فيها خَالِدون . (2) وأشهَدُ أنَّ النَّبِيَّ أَولى بِالمُؤمِنينَ مِن أَنفُسِهِم وأَزواجُهُ اُمهاتُهُم واُولُوا الأَرحَامِ بَعضُهُم أَولى بِبَعضٍ في كِتابِ اللّهِ (3) ، وأشهَدُ أنَّ وَلِيَّنا اللّهُ وَرَسولُهُ وَالَّذينَ آمَنُوا الَّذينَ يُقيمونَ الصَّلاةَ وَيُؤتونَ الزَّكاةَ وهُم رَاكِعونَ (4) ، وأنَّ ذُرِّيَّتَهُما اُولُوا الأَرحَامِ بَعضُهُم أَولى بِبَعضٍ (5) ، ذُرِّيَّةً بَعضُها مِن بَعضٍ وَاللّهُ سَميعٌ عَليمٌ . (6) وأشهَدُ أنَّكُم أعلامُ الدّينِ ، واُولُو الأَرحامِ ، الحُكّامُ عَلَى الوَرى ، وَالحُجَّةُ عَلى أهلِ الدُّنيا ، اِنتَجَبتَهُم وَاصطَفَيتَهُم وَاختَصَصتَهُم ، وأطلَعتَهُم عَلى سِرِّكَ ، فَقاموا بِأَمرِكَ ، وأمَروا بِالمَعروفِ ونَهَوا عَنِ المُنكَرِ ، ودَعَوُا العِبادَ إلَى التَّأويلِ وَالتَّنزيلِ ، كُلَّما مَضى مِنهُم داعٍ خَلَّفَ فيهِم داعِيا ، فَرَضتَ طاعَتَهُم وأمَرتَ بِمُوالاتِهِم ، ولَم تَجعَل لِأَحَدٍ مِن خَلقِكَ عُذرا في تَركِهِم ، وَالاِنحِيازِ عَنهُم ، وَالمَيلِ إلى غَيرِهِم ، وجَعَلتَهُم أهلَ بَيتِ النُّبُوَّةِ ، وأفضَلَ البَرِيَّةِ ، ومَعدِنَ الرِّسالَةِ ، ومُختَلَفَ المَلائِكَةِ ، ومَهبِطَ الوَحيِ وَالكَرامَةِ ، وأولادَ الصَّفوَةِ ، وأسباطَ الرُّسُلِ ، وأقرانَ (7) الكِتابِ ، وأبوابَ الهُدى ، وَالعُروَةَ الوُثقى ، لا يَخافونَ فيكَ لومَةَ لائِمٍ ، ولا يَقومُ بِحَقِّهِم إلّا مُؤمِنٌ ، ولا يُهدى بِهُداهُم إلّا مُنتَجَبٌ . اللّهُمَّ فَصَلِّ عَلَيهِم بِأَفضَلِ صَلَواتِكَ ، وبارِك عَلَيهِم بِأَجزَلِ بَرَكاتِكَ ، وبَوِّئهُم (8) مِن كَرَمِكَ بِأَكرَمِ كَراماتِكَ فِي الدُّنيا وَالآخِرَةِ ، اللّهُمَّ اجعَل أحَبَّ الأَشياءِ إلَيَّ وأبَرَّها لَدَيَّ ، وأهَمَّها إلَيَّ ، حُبَّك وحُبَّ رَسولِكَ ، وحُبَّ أهلِ بَيتِهِ الطَّيِّبينَ ، وحُبَّ مَن أحَبَّهُم مِن جَميعِ خَلقِكَ ، وحُبَّ مَن عَمِلَ المُحَبَّ (9) لَكَ ولَهُم ، وبُغضَ مَن أبغَضَكَ وأبغَضَهُم مِن جَميعِ خَلقِكَ ، وبُغضَ مَن عَمِلَ المُبغَضَ لَكَ ولَهُم ، حَيّا ومَيِّتا . وَارزُقني صَبرا جَميلاً ، ودينا سَليما ، وفَرَجا قريبا ، وأجرا عَظيما ، ورِزقا هَنيئا ، وعَيشا رَغيدا ، وجِسما صَحيحا ، وعَينا دامِعَةً ، وقَلبا خاشِعا ، ويَقينا ثابِتا ، وعُمُرا طَويلاً ، وعَقلاً كامِلاً ، وعِبادَةً دائِمَةً . وأسأَلُكَ الثَّباتَ عَلَى الهُدى ، وَالقُوَّةَ عَلى ما تُحِبُّ وتَرضى ، اللّهُمَّ وَاجعَل حُبَّكَ أحَبَّ الأَشياءِ إلَيَّ ، وخَوفَكَ أخوَفَ الأَشياءِ عِندي ، وَارزُقني حُبَّكَ وحُبَّ مَن يَنفَعُني حُبُّهُ عِندَكَ ، وما رَزَقتَني وتَرزُقُني مِمّا اُحِبُّ ، فَاجعَلهُ لي فَراغا فيما تُحِبُّ ، وَاقطَع حَوائِجَ الدُّنيا بِالشَّوقِ إلى لِقائِكَ . وإذا أقرَرتَ عُيونَ أهلِ الدُّنيا بِدُنياهُم ، فَاجعَل قُرَّةَ عَيني في طاعَتِكَ ورِضاكَ ومَرضاتِكَ بِرَحمَتِكَ ، إنَّ رَحمَتَكَ قَريبٌ مِنَ المُحسِنينَ . 10

.


1- .كامل الزيارات : ص 393 - 417 ح 639 وراجع: هذه الموسوعة : ج 11 ص 342 ح 3236 .
2- .تضمين و إشارة إلى الآية 257 من سورة البقرة .
3- .تضمين و إشارة إلى الآية 75 من سورة الأنفال .
4- .تضمين و إشارة إلى الآية 55 من سورة المائدة .
5- .تضمين وإشارة إلى الآية 34 من سورة آل عمران .
6- .القِرْنُ : الكُف ء والنظير ، ويُجمع على أقران (النهاية : ج 4 ص 55 «قرن») .
7- .بَوّأتُ للرجل منزلاً : أي هيّأته ومكّنتُ له فيه (الصحاح : ج 1 ص 37 «بوأ») .
8- .قال العلّامة المجلسي قدس سره : قوله : «من عمل المحبّ» هو على بناء اسم المفعول ، فإنّه يأتي كذلك وإن كان قليلاً والأكثر أن يبنى مفعوله على محبوب على خلاف القياس وكذا المبغض على اسم المفعول ، ويمكن أن يقرأ المحبّ على اسم الفاعل ، ويكون من بمعنى ما . والأوّل أظهر (بحار الأنوار : ج 101 ص 289) .
9- .مصباح الزائر : ص 528 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 285 ح 2 .

ص: 15

كامل الزيارات_ به نقل از ابو حمزه ثُمالى ، از امام صادق عليه السلام ، در بيان زيارت امام حسين عليه السلام و چگونگى نماز نزد او _: ... سپس از پشتِ سر [قبر] حسين عليه السلام به سوى سر او مى چرخى و نزد سرش ، دو ركعت نماز مى گزارى كه در ركعت اوّل ، «حمد» و «يس» و در ركعت دوم ، «حمد» و «الرحمن» را مى خوانى و اگر خواستى ، پشت قبر نماز بخوان ؛ ولى نزد سرش ، بهتر است . و چون فارغ شدى ، هر اندازه كه دوست دارى ، نماز بخوان ، جز اين كه دو ركعت نماز زيارت نزد هر قبرى لازم است ، و چون نمازت را به پايان بُردى ، دستانت را بالا ببر و بگو : ... . (1)

مصباح الزائر :نماز زيارت حسين بن على _ كه درودها و سلام خدا بر آن دو باد _ ، چهار ركعت است كه در آنها ، «حمد» و « قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ » و « قُلْ يَ_أَيُّهَا الْكَافِرُونَ » را مى خوانى و پس از آن ، دعا مى كنى و مى گويى : خدايا ! تو و اهل طاعتت از همه خلقت را گواه مى گيرم كه من ، با هر كه همچون من گواهى مى دهد ، گواهى مى دهم كه در زندگى و پس از مرگم تا روز نيازم ، با همين عقيده ، تو را ديدار كنم . و گواهى مى دهم كه خداوند ، ولىّ مؤمنان است . آنان را از تاريكى ها به سوى نور ، بيرون مى بَرد و كافران ، سرپرست هايشان طاغوت اند و آنان را از نور به سوى تاريكى مى بَرند . آنان ، همراهان آتش و در آن ، جاودانه اند . و گواهى مى دهم كه پيامبر صلى الله عليه و آله نسبت به مؤمنان ، از خودشان اختيار بيشترى دارد ، همسرانش ، مادران آنهايند و در كتاب خدا ، برخى خويشان نسبت به برخى ديگر ، اولويت دارند . و گواهى مى دهم كه ولىّ ما ، خدا ، پيامبرش و مؤمنانى هستند كه نماز مى خوانند و در حال ركوع ، صدقه مى دهند و فرزندان آن دو ، خويشانى هستند كه برخى بر برخى ديگر، اولويت دارند؛ فرزندانى كه برخى از برخى ديگرند، و خداوند، شنوا و داناست. و گواهى مى دهم كه شما ، نشانه هاى دين ، خويشاوندان [ صاحب حق بر ما ] ، حاكمان بر مردم و حجّت بر مردم دنيا هستيد . [ اى خدا ! ] آنها را برگرفته و برگزيده و ويژه شان ساختى و بر راز خودت ، آگاهشان كردى و آنان ، به كارت قيام كردند و امر به معروف و نهى از منكر كردند و بندگان را به تأويل و تنزيل [ قرآن ] ، فرا خواندند و هر گاه يكى از آن دعوتگران در مى گذشت ، دعوتگر ديگرى جايش را مى گرفت . اطاعتِ ايشان را واجب ساختى و به ولايت ايشان ، فرمان دادى و در ترك ايشان و كنار نهادن آنان و گراييدن از آنها به سوى ديگران ، عذرى براى كسى ننهادى و آنان را خاندان نبوّت و برترينِ مردم ، معدن رسالت ، و جايگاه آمد و شدِ فرشتگان ، محلّ فرود وحى و كرامت ، فرزندان برگزيده[ ى پيامبر خدا ] ، نوادگان پيامبران ، هم ترازان كتاب ، دريچه هاى هدايت و ريسمان محكم [ خدا ] قرار دادى كه در راه تو ، از سرزنش سرزنش كنندگان نمى هراسند ؛ و جز مؤمن ، به حقّ ايشان ، قيام نمى كند و جز برگزيده ، به هدايت ايشان ، ره نمون نمى شود . خدايا ! با برترين درودهايت ، بر ، ايشان درود فرست و با فراوان ترين بركت هايت ، ايشان را بركت ده و به بزرگوانه ترين بزرگداشت هايت ، ايشان را در دنيا و آخرتت ، در جايگاه بزرگى جاى بده . خدايا ! محبوب ترينِ چيزها و نيك ترين آنها و مهم ترينشان را نزد من ، محبّت خودت ، پيامبرت و خاندان پاكش ، و محبّت هر كس از خَلقت كه آنان را دوست مى دارد ، قرار ده و هر كس كه اعمال محبوبِ تو و آنان را انجام مى دهد ، و نيز دشمنى با دشمن خودت و ايشان را ، هر كس از خَلقت كه باشد ، و نيز هر كس را كه عمل ناخوشايند ايشان را انجام مى دهد ، زنده يا مُرده . و صبر زيبا ، دين سالم ، گشايش نزديك [ در گرفتارى ها ] ، پاداش بزرگ ، روزىِ گوارا ، زندگى آسوده ، تن درستى ، چشم اشكبار ، دل خاشع ، يقين استوار ، عمر طولانى ، عقل كامل و عبادت دائم ، روزى ام كن . از تو ، استوارى بر هدايت و قوّت بر آنچه دوست دارى و مى پسندى ، مى طلبم . خدايا ! محبّتت را محبوب ترينِ چيزها نزد من ، و هراست را بيمناك ترين چيزها نزد من قرار ده . محبّتت و محبّت هر كس را كه محبّتش نزد تو به من سود مى رساند ، روزى ام كن و آنچه را دوست دارم و روزى ام كرده و مى كنى ، فراغتى براى پرداختن به آنچه تو دوست دارى ، قرار ده و حاجت هاى دنيايى ام را با شوق به ديدارت بگُسل و هنگامى كه چشمان اهل دنيا را به دنيايشان روشن مى كنى ، روشنىِ چشم مرا به رحمتت ، در اطاعت و رضايت و خشنودى ات قرار ده كه رحمت تو به نيكوكاران ، نزديك است .

.


1- .متن زيارت را در زير عنوان «زيارت هاى امام عليه السلام و يارانش /زيارت هفتم» در فصل نهم ببينيد . در اين باره ، ر. ك: ج 11 ص 343 ح 3236 .

ص: 16

. .

ص: 17

. .

ص: 18

مصباح الزائر :صِفَةُ صَلاةٍ اُخرى عِندَ رَأسِ الحُسَينِ _ صَلَواتُ اللّهِ عَلَيهِ _ ، وهُما رَكعَتانِ بِالرَّحمنِ وتَبارَكَ ؛ فَمَن صَلّاهُما كَتَبَ اللّهُ لَهُ خَمسا وعِشرينَ حَجَّةً ، مَقبولَةً مَبرورَةً مُتَقَبَّلَةً مَعَ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله . (1)

راجع : ص 132 (الفصل الثاني عشر / فضل زيارته فى النصف من شعبان) و ج 11 ص 406 (الفصل التاسع / ما يزار به الإمام عليه السلام وأنصاره / الزيارة العاشرة) .

.


1- .مصباح الزائر : ص 531 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 287 ذيل ح 2 .

ص: 19

مصباح الزائر :نماز ديگر نزد سرِ حسين _ كه درودهاى خدا بر او باد _ ، اين گونه است كه دو ركعت با [ سوره هاى ]«الرحمن» و «تَبَارَكَ الَّذِى بِيَدِهِ الْمُلْكُ» ، خوانده مى شود و هر كس آن را بخواند ، خداوند ، بيست و پنج حجّ پاكيزه مقبول به همراه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله برايش مى نويسد .

ر .ك : ص 133 (فصل دوازدهم / ثواب زيارت امام عليه السلام در نيمه شعبان) وج 11 ص 407 (فصل نهم / زيارت هاى امام عليه السلام و يارانش / زيارت دهم) .

.

ص: 20

الفصل الحادى عشر : أدَبُ الوَداعِ مَعَ الشُّهَداءِ11 / 1أدَبُ وَداعِ سَيِّدِ الشُّهَداءِ عليه السلامكامل الزيارات عن أبي حمزة الثُّمالي عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :إذا أرَدتَ الوَداعَ بَعدَ فَراغِكَ مِنَ الزِّياراتِ ، فَأَكثِر مِنها مَا استَطَعتَ ، وَليَكُن مُقامُكُ بِالنّينَوى أوِ الغاضِرِيَّةِ ، (1) ومَتى أرَدتَ الزِّيارَةَ فَاغتَسِل وزُر زَورَةَ الوَداعِ . فَإِذا فَرَغتَ مِن زِيارَتِكَ ، فَاستَقبِل بِوَجهِكَ وَجهَهُ ، وَالتَمِسِ القَبرَ ، وقُل : السَّلامُ عَلَيكَ يا وَلِيَّ اللّهِ ، السَّلامُ عَلَيكَ يا أبا عَبدِ اللّهِ ، أنتَ لي جُنَّةٌ مِنَ العَذابِ ، وهذا أوانُ انصِرافي عَنكَ ، غَيرَ راغِبٍ عَنكَ ، ولا مُستَبدِلٍ بِكَ سِواكَ ، ولا مُؤثِرٍ عَلَيكَ غَيرَكَ ، ولا زاهِدٍ في قُربِكَ ، وجُدتُ بِنَفسي لِلحَدَثانِ ، وتَرَكتُ الأَهلَ وَالأَوطانَ ، فَكُن لي يَومَ حاجَتي وفَقري وفاقَتي ، ويَومَ لا يُغني عَنّي والِدَيَّ ولا وَلَدي ، ولا حَميمي (2) ولا قَريبي . أسأَلُ اللّهَ الَّذي قَدَّرَ وخَلَقَ ، أن يُنَفِّسَ بِكَ كَربي ، وأسأَلُ اللّهَ الَّذي قَدَّرَ عَلَيَّ فِراقَ مَكانِكَ ، أن لا يَجعَلَهُ آخِرَ العَهدِ مِنّي ومِن رَجعَتي ، وأسأَلُ اللّهَ الَّذي أبكى عَلَيكَ عَيني أن يَجعَلَهُ سَنَدا لي ، وأسأَلُ اللّهَ الَّذي نَقَلَني إلَيكَ مِن رَحلي (3) وأهلي ، أن يَجعَلَهُ ذُخرا لي . وأسأَلُ اللّهَ الَّذي أراني مَكانَكَ وهَداني لِلتَّسليمِ عَلَيكَ ولِزِيارَتي إيّاكَ ، أن يورِدَني حَوضَكُم ، ويَرزُقَني مُرافَقَتَكُم فِي الجِنانِ مَعَ آبائِكَ الصّالِحينَ ، صَلَّى اللّهُ عَلَيهِم أجمَعينَ . السَّلامُ عَلَيكَ يا صَفوَةَ اللّهِ ، السَّلامُ عَلى مُحَمَّدِ بنِ عَبدِ اللّهِ ، حَبيبِ اللّهِ وصَفوَتِهِ ، وأمينِهِ ورَسولِهِ ، وسَيِّدِ النَّبِيّينَ ، السَّلامُ عَلى أميرِ المُؤمِنينَ ، وَصِيِّ رَسولِ رَبِّ العالَمينَ ، وقائِدِ الغُرِّ المُحَجَّلينَ ، السَّلامُ عَلَى الأَئِمَّةِ الرّاشِدينَ المَهدِيّينَ . السَّلامُ عَلى مَن فِي الحائِرِ مِنكُم ، السَّلامُ عَلى مَلائِكَةِ اللّهِ الباقينَ المُقيمينَ المُسَبِّحينَ ، الَّذينَ هُم بِأَمرِ رَبِّهِم قائِمونَ ، السَّلامُ عَلَينا وعَلى عِبادِ اللّهِ الصّالِحينَ ، وَالحَمدُ للّهِِ رَبِّ العالَمينَ . وتَقولُ : سَلامُ اللّهُ وسَلامُ مَلائِكَتِهِ المُقَرَّبينَ ، وأنبِيائِهِ المُرسَلينَ ، وعِبادِهِ الصّالِحينَ _ يَابنَ رَسولِ اللّهِ _ عَلَيكَ وعَلى روحِكَ وبَدَنِكَ ، وعَلى ذُرِّيَّتِكَ ومَن حَضَرَكَ مِن أولِيائِكَ ، أستَودِعُكَ اللّهَ وأستَرعيكَ ، وأقرَأُ عَلَيكَ السَّلامَ ، آمَنّا بِاللّهِ وبِرَسولِهِ ، وبِما جاءَ بِهِ مِن عِندِ اللّهِ ، اللّهُمَّ اكتُبنا مَعَ الشّاهِدينَ . وتَقولُ : اللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ ، ولا تَجعَلهُ آخِرَ العَهدِ مِن زِيارَتِي ابنَ رَسولِكَ ، وَارزُقني زِيارَتَهُ أبَدا ما أبقَيتَني ، اللّهُمَّ وَانفَعني بِحُبِّهِ يا رَبَّ العالَمينَ ، اللّهُمَّ ابعَثهُ مَقاما مَحمودا إنَّكَ عَلى كُلِّ شَيءٍ قَديرٌ . اللّهُمَّ إنّي أسأَلُكَ بَعدَ الصَّلاةِ وَالتَّسليمِ أن تُصَلِّيَ عَلى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ ، وأن لا تَجعَلَهُ آخِرَ العَهدِ مِن زِيارَتي إيّاهُ ، فَإِن جَعَلتَهُ يا رَبِّ فَاحشُرني مَعَهُ ، ومَعَ آبائِهِ وأولِيائِهِ ، وإن أبَقَيتَني يا رَبِّ فَارزُقنِي العَودَ إلَيهِ ، ثُمَّ العَودَ إلَيهِ بَعدَ العَودِ ، بِرَحمَتِكَ يا أرحَمَ الرّاحِمينَ . اللّهُمَّ اجعَل لي لِسانَ صِدقٍ في أولِيائِكَ ، وحَبِّب إلَيَّ مَشاهِدَهُم ، اللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ ، ولا تَشغَلني عَن ذِكرِكَ بِإِكثارٍ عَلَيَّ مِنَ الدُّنيا تُلهيني عَجائِبُ بَهجَتِها ، وتَفتِنّي زَهَراتُ زينَتِها ، ولا بِإِقلالٍ يَضُرُّ بِعَمَلي كَدُّهُ ، ويَملَأُ صَدري هَمُّهُ ، أعطِني مِن ذلِكَ غِنىً عَن أشرارِ خَلقِكَ ، وبَلاغا أنالُ بِهِ رِضاكَ يا رَحمانُ ، السَّلامُ عَلَيكُم يا مَلائِكَةَ اللّهِ وزُوّارَ قَبرِ أبي عَبدِ اللّهِ . ثُمَّ ضَع خَدَّكَ الأَيمَنَ عَلَى القَبرِ مَرَّةً ، وَالأَيسَرَ مَرَّةً ، وألِحَّ فِي الدُّعاءِ وَالمَسأَلَةِ ، فَإِذا خَرَجتَ فَلا تُوَلِّ وَجهَكَ عَنِ القَبرِ حَتّى تَخرُجَ . (4)

.


1- .راجع : الخريطة رقم 4 في آخر مجلّد 5 .
2- .حَمِيمُك : قريبك الَّذي تهتمّ لأمره (الصحاح : ج 5 ص 1905 «حمم») .
3- .الرِّحَالُ : يعني الدور والمساكن والمنازل ، وهي جمع رَحْل (النهاية : ج 2 ص 209 «رحل») .
4- .كامل الزيارات : ص 437 ح 670 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 280 ح 1 .

ص: 21

فصل يازدهم : آداب وداع با شهيدان

11 / 1ادب وداع با سيّد الشهدا عليه السلام

كامل الزيارات_ به نقل از ابو حمزه ثُمالى ، از امام صادق عليه السلام _: هنگامى كه پس از فراغت از زيارت ها ، خواستى خداحافظى كنى ، تا مى توانى [ قبل از وداع ] بر آنها (زيارت ها) بيفزا ، و جايت را در نينوا يا غاضريّه (1) ، قرار ده ، و هر گاه خواستى زيارت كنى ، غسل كن و [ هنگام وداع ، ابتدا ]زيارت وداع را به انجام رسان . و چون زيارتت را به پايان بُردى ، رو به روى امام عليه السلام بِايست و قبر را بپاى و بگو : سلام بر تو، اى ولىّ خدا ! سلام بر تو ، اى ابا عبد اللّه ! تو ، سپر عذاب منى و اكنون ، هنگام بازگشت من است ، نه از سرِ روى گرداندن ، و نه جاى گزين كردن كس ديگرى به جاى تو ، و نه مقدّم داشتن غير تو بر تو ، و نه بى رغبتى به نزديكى تو ، كه خود را در معرضِ پيشامدها نهادم و خانه و كاشانه را رها نمودم . مرا در روز نياز و فقر و بيچارگى ام در ياب ؛ روزى كه پدر و مادرم ، فرزندانم ، دوستان و خويشانم ، هيچ يك ، به كار من نمى آيند . از خدايى كه اندازه كرد و آفريد ، مى خواهم كه به خاطرِ شما ، گِره از كارم بگشايد ، و از خدايى كه دورى از جايت را بر من مقدّر كرده ، مى خواهم كه اين را آخرين ديدار و بازگشت من ، قرار ندهد ، و از خدايى كه چشمم را بر تو گِريان ساخته ، مى خواهم آن را تكيه گاه من قرار دهد ، و از خدايى كه مرا از خانه و كاشانه ام به اين جا رسانده ، مى خواهم كه آن را اندوخته من قرار دهد ، و از خدايى كه مكان تو را به من نشان داد و مرا به تسليم شدن در برابر تو و زيارتت ره نمود ، مى خواهم كه مرا به حوض شما در آورد و همراهى با شما را در بهشت و كنار پدران صالحت _ كه خدا بر همه آنان ، درود فرستد _ ، روزى ام سازد . سلام بر تو ، اى گزيده خدا ! سلام بر محمّد بن عبد اللّه ، حبيب خدا و برگزيده او ، امين و پيام آورش و سَرور پيام آوران ! سلام بر امير مؤمنان ، وصىّ فرستاده خداى جهانيان و پيشواى روسپيدان ! سلام بر امامان ره يافته در راه ! سلام بر هر كس از شما كه در حائر (كربلا) است ! سلام بر فرشتگانِ جاى گرفته و اقامت گُزيده [ در حرم حسين ]و تسبيحگوى خدا كه قيام كننده به فرمان خدا هستند ! سلام بر ما و بر بندگان صالح خدا ! و ستايش ، ويژه خداى جهانيان است» . و مى گويى : سلام خدا و سلام فرشتگان مقرّبش ، پيامبران مُرسَلش و بندگان صالحش _ اى فرزند پيامبر خدا _ ، بر تو ، و بر روح و پيكرت ، و بر فرزندان تو و هر كس از اوليايت كه در محضرت حاضر است ! تو را به خدا مى سپارم و خدا را به مراقبت از تو ، فرا مى خوانم و بر تو سلام مى كنم . به خدا ، پيامبرش و آنچه از نزد خدا آورده است ، ايمان آورديم . خدايا ! ما را جزو گواهان بنويس . و مى گويى : خدايا ! بر محمّد و خاندان محمّد ، درود فرست و آن را آخرين زيارت من از فرزند پيامبرت ، قرار مده و زيارت او را تا هميشه بودنم روزى ام كن . خدايا ! مرا از محبّت ايشان ، بهره مند كن ، اى خداى جهانيان ! خدايا ! او را به جايگاه ستوده برسان كه تو بر هر كارى ، توانايى . خدايا ! از تو مى خواهم بعد از اين سلام ها و درودها ، [ باز ] بر محمّد و خاندان محمّد ، درود فرستى و اين را آخرين زيارت او از جانب من قرار ندهى ؛ ولى اگر چنين كردى _ اى پروردگار من _ ، مرا با او ، پدران و دوستانش محشور بگردان و اگر مرا باقى گذاردى _ اى خدا _ ، بازگشت دوباره و دوباره به او را در سايه رحمتت ، روزى ام كن ، اى مهربان ترينِ مهربانان ! خدايا ! مرا نزد اوليايت ، نيك نام بدار و مرقدهايشان را محبوب من بگردان . خدايا ! بر محمّد و خاندان محمّد ، درود فرست و مرا از ياد خود ، غافل مگردان و به افزون كردن دنيا و سرگرم شگفتى هاى شادى زاى آن و گرفتارِ جلوه هاى زيبايش شدن و يا تنگ گرفتن بر من ، آن گونه كه رنج تحصيلش ، به كردارم زيان برساند و دلم از انديشه آن ، پُر شود ، مشغول مساز و از دنيا ، آن اندازه به من عطا كن كه از مردم شرورت ، بى نياز شوم و مرا به رضايت تو برساند ، اى [ خداى ] رحمان ! سلام بر شما ، اى فرشتگان خدا ، زائران قبر ابا عبد اللّه ! پس گونه راستت را يك بار و گونه چپت را نيز يك بار بر قبر مى گذارى و در دعا و درخواست ، پافشارى مى كنى و هنگام بيرون رفتن ، از قبر روى نمى گردانى تا اين كه خارج شوى .

.


1- .ر .ك :نقشه شماره 4 در پايان جلد 5 .

ص: 22

. .

ص: 23

. .

ص: 24

كامل الزيارات عن يوسف الكناسي عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :إذا أرَدتَ أن تُوَدِّعَ الحُسَينَ بنَ عَلِيٍّ عليه السلام فَقُل : السَّلامُ عَلَيكَ ورَحمَةُ اللّهِ وبَرَكاتُهُ ، أستَودِعُكَ اللّهَ وأقرَأُ عَلَيكَ السَّلامَ ، آمَنّا بِاللّهِ وبِالرَّسولِ ، وبِما جِئتَ بِهِ ودَلَلتَ عَلَيهِ ، وَاتَّبَعنَا الرَّسولَ فَاكتُبنا مَعَ الشّاهِدينَ ، اللّهُمَّ لا تَجعَلهُ آخِرَ العَهدِ مِنّا ومِنهُ . اللّهُمَّ إنّا نَسأَلُكَ أن تَنفَعَنا بِحُبِّهِ ، اللّهُمَّ ابعَثهُ مَقاما مَحمودا ، تَنصُرُ بِهِ دينَكَ ، وتَقتُلُ بِهِ عَدُوَّكَ ، وتُبيرُ (1) بِهِ مَن نَصَبَ حَربا لِالِ مُحَمَّدٍ ؛ فَإِنَّكَ وَعَدتَهُ ذلِكَ ، وأنتَ لا تُخلِفُ الميعادَ ، السَّلامُ عَلَيكَ ورَحمَةُ اللّهِ وبَرَكاتُهُ . أشهَدُ أنَّكُم شُهَداءُ نُجَباءُ ، جاهَدتُم في سَبيلِ اللّهِ ، وقُتِلتُم عَلى مِنهاجِ رَسولِ اللّهِ صَلَّى اللّهُ عَلَيهِ وآلِهِ وَابنِ رَسولِهِ كَثيرا ، أنتُمُ السّابِقونَ وَالمُهاجِرونَ وَالأَنصارُ . أشهَدُ أنَّكُم أنصارُ اللّهِ وأنصارُ رَسولِهِ ، فَالحَمدُ للّهِِ الَّذي صَدَقَكُم وَعدَهُ ، وأراكُم ما تُحِبّونَ ، وصَلَّى اللّهُ عَلى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ ورَحمَةُ اللّهِ وبَرَكاتُهُ . اللّهُمَّ لا تَشغَلني فِي الدُّنيا عَن شُكرِ نِعمَتِكَ ، لا بِإِكثارِ تُلهيني عَجائِبُ بَهجَتِها ، وتَفتِنُني زَهَراتُ زينَتِها ، ولا بِإِقلالٍ يَضُرُّ بِعَمَلي كَدُّهُ ، ويَمَلَأُ صَدري هَمُّهُ ، أعطِني مِن ذلِكَ غِنىً عَن شِرارِ خَلقِكَ ، وبَلاغا أنالُ بِهِ رِضاكَ يا أرحَمَ الرّاحِمينَ ، وصَلَّى اللّهُ عَلى رَسولِهِ مُحَمَّدِ بنِ عَبدِ اللّهِ ، وعَلى أهلِ بَيتِهِ الطَّيِّبينَ الأَخيارِ ، ورَحمَةُ اللّهِ وبَرَكاتُهُ . (2)

.


1- .مُبِير : مُهلك ، يقال : بار الرجل يبورُ بَورا (النهاية : ج 1 ص 161 «بور») .
2- .كامل الزيارات : ص 435 ح 669 ، كتاب من لا يحضره الفقيه : ج 2 ص 597 ح 3200 نحوه ، بحار الأنوار : ج 101 ص 282 ح 3 .

ص: 25

كامل الزيارات_ به نقل از يوسف كُناسى ، از امام صادق عليه السلام _: هنگامى كه خواستى با حسين بن على عليه السلام وداع كنى ، بگو : سلام و رحمت و بركات خدا بر تو ! تو را به خدا مى سپارم و بر تو سلام مى رسانم . به خدا ، پيامبرش و آنچه آوردى و بدان ره نمودى ، ايمان آورديم و از فرستاده[ ى خدا ] پيروى كرديم . پس ما را با گواهان بنويس . خدايا ! آن را آخرين ديدار ما و او قرار مده . خدايا ! از تو مى خواهيم كه محبّت ما به او را برايمان سودمند ، قرار دهى . خدايا ! او را به منزلگاه ستوده ، برسان . دينت را با او يارى مى دهى ، دشمنت را با او مى كُشى و هر كس را كه پرچم ستيزه با خاندان محمّد بر افراشته است ، با او هلاك مى سازى كه تو ، آن را وعده داده اى و تو خُلفِ وعده نمى كنى . سلام و رحمت و بركات خدا بر تو باد ! گواهى مى دهم كه شما ، شهيدان و نجيبان هستيد . در راه خدا جهاد كرديد و در راه پيامبر خدا و فرزندش ، كشته هاى فراوان داديد . شما ، پيشى گيرندگان مهاجران و انصار هستيد . گواهى مى دهم كه شما ، ياوران خدا و ياوران پيامبرش هستيد . ستايش ، خدايى را كه وعده اش به شما را محقّق كرد و آنچه را دوست مى داريد ، به شما نمايانْد . خداوند بر محمّد و خاندان محمّد ، درود فرستد ، و رحمت و بركات خدا بر آنان باد ! خدايا ! مرا در دنيا از سپاس گزارى نعمتت به كارهايى چنين ، سرگرم مكن : افزودن بر دارايى به گونه اى كه شگفتى هاى شادى آورش مرا سرگرم كند و جلوه هاى زيبايش ، مرا گرفتار سازد ، و نه تنگ دستى اى كه رنج طلب روزى به عملم زيان رساند و دلم را از انديشه آن ، پُر كند . در اين ميان ، مرا از مردم شرورت ، بى نياز كن و آن اندازه كه به رضايت تو برسم ، به من عطا كن ، اى مهربان ترينِ مهربانان ! خداوند بر پيامبرش محمّد بن عبد اللّه و خاندان پاك و نيكوكارش درود فرستد ، و رحمت و بركات خدا بر ايشان باد !

.

ص: 26

كامل الزيارات عن صفوان الجمّال عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :مَنِ اغتَسَلَ بِماءِ الفُراتِ وزارَ قَبرَ الحُسَينِ عليه السلام ، كانَ كَيَومَ وَلَدَتهُ اُمُّهُ صِفرا مِنَ الذُّنوبِ ولَوِ اقتَرَفَها كَبائِرَ ، وكانوا يُحِبّونَ الرَّجُلَ إذا زارَ قَبرَ الحُسَينِ عليه السلام اغتَسَلَ ، وإذا وَدَّعَ لَم يَغتَسِل ، ومَسَحَ يَدَهُ عَلى وَجهِهِ إذا وَدَّعَ . (1)

.


1- .كامل الزيارات : ص 342 ح 578 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 143 ح 14 .

ص: 27

كامل الزيارات_ به نقل از صفوان جمّال _: امام صادق عليه السلام فرمود : «هر كس در آب فرات ، غسل كند و قبر حسين عليه السلام را زيارت كند ، مانند روزى [ مى شود ] كه مادرش او را زاده است ؛ تهى از گناهان ، حتّى اگر مرتكب گناه كبيره شده باشد ». [ امامان عليهم السلام ] دوست مى داشتند كه وقتى كسى حسين عليه السلام را زيارت مى كند ، غسل كند و هنگامى كه وداع مى كند ، غسل نكند ؛ بلكه دستش را به هنگام خداحافظى بر صورتش بكشد .

.

ص: 28

11 / 2أدَبُ وَداعِ أبِي الفَضلِ العَبّاسِ عليه السلامكامل الزيارات عن أبي حمزة الثُّمالي عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :إذا وَدَّعتَ العَبّاسَ عليه السلام ، فَأتِهِ وقُل : أستَودِعُكَ اللّهَ وأستَرعيكَ ، وأقرَأُ عَلَيكَ السَّلامَ ، آمَنّا بِاللّهِ وبِرَسولِهِ ، وبِكِتابِهِ وبِما جاءَ بِهِ مِن عِندِ اللّهِ ، اللّهُمَّ فَاكتُبنا مَعَ الشّاهِدينَ . اللّهُمَّ لا تَجعَلهُ آخِرَ العَهدِ مِن زيارَتي قَبرَ ابنِ أخي نَبِيِّكَ ، وَارزُقني زِيارَتَهُ أبَدا ما أبقَيتَني ، وَاحشُرني مَعَهُ ومَعَ آبائِهِ فِي الجِنانِ ، وعَرِّف بَيني وبَينَهُ وبَينَ رَسولِكَ وأولِيائِكَ . اللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ وتَوَفَّني عَلَى الإِيمانِ بِكَ ، وَالتَّصديقِ بِرَسولِكَ ، وَالوِلايَةِ لِعَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ وَالأَئِمَّةِ مِن وُلدِهِ ، وَالبَراءَةِ مِن عَدُوِّهِم ؛ فَإِنّي قَد رَضيتُ بِذلِكَ يا رَبِّ . وتَدعُو لِنَفسِكَ ولِوالِدَيكَ ولِلمُؤمِنينَ وَالمُسلِمينَ ، وتَخَيَّرُ مِنَ الدُّعاءِ . (1) بيان قال العلّامة المجلسي قدس سره : أقول : قد مضى ذكر زيارة العباس عليه السلام في الزِّيارَة الكبيرة المنقولة عن المفيد رحمه الله على وجه أبسط ، وذكر الأصحاب في زيارته الصلاة ، والخبر خالٍ عنها ، ولذا بعض المعاصرين يمنع من الصلاة لغير المعصوم لعدم التصريح في النصوص بالصلاة لهم عند زيارتهم ، لكن لو أتى الإنسان بها لا على قصد أنّها مأثورة على الخصوص ، بل للعمومات التي في إهداء الصلاة والصدقة والصوم وسائر أفعال الخير للأنبياء والأئمة والمؤمنين والمؤمنات ، وإنّها تدخل على المؤمنين في قبورهم وتنفعهم ، لم يكن به بأس وكان حسنا ، مع أنّ المفيد وغيره _ رحمهم اللّه _ ذكروها في كتبهم ، فلعلّهم وصل إليهم خبر آخر لم يصل إلينا ، وسيأتي زيارة جابر رضى الله عنهله عليه السلام في باب زيارة الأربعين وهي مشتملة على الصلاة . ثُمَّ اعلم أنّ ظاهر تلك الرواية جواز الوقوف على قبره رضى الله عنه ، على أيّ وجه كان ، ولو كانت السقيفة في الزمن السابق على نحو بناء زماننا لكان ظاهر الخبر مواجهته عند الزِّيارَةَ ، لكن ظاهر كلام الأصحاب وعملهم أنّ في زيارة غير المعصوم لا ينبغي مواجهته بل ينبغي استقبال القبلة فيها والوقوف خلفه ، ولم أر تصريحا في أكثر الزيارات المنقولة بذلك . نعم ورد في زيارة المؤمنين مطلقا استحباب استقبال القبلة كما سيأتي ، لكن لا يبعد أن يقال كما أنّهم امتازوا عن سائر المؤمنين بهذه الزيارات المشتملة على المخاطبات ، فلعلّهم امتازوا عنهم باستقبالهم كما هو عادة المكالمات والمحاورات ، لكن ورد في بعض الروايات المنقولة الأمر باستقبال القبلة عند زيارة بعضهم ، كزيارة عليّ بن الحسين عليه السلام فيما ورد عن الناحية المقدّسة ، وقد مرّ في الباب السابق ، والتخيير فيما لم يرد فيه شيء على الخصوص أظهر ، واللّه يعلم . (2)

.


1- .كامل الزيارات : ص 442 ح 672 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 278 ح 2 .
2- .بحار الأنوار : ج 101 ص 278 ذيل ح 2 .

ص: 29

11 / 2آداب وداع با ابو الفضل العبّاس عليه السلام

كامل الزيارت_ به نقل از ابو حمزه ثُمالى ، از امام صادق عليه السلام _: هنگامى كه عبّاس عليه السلام را وداع مى كنى ، نزد او بيا و بگو : تو را به خدا و خود را به تو مى سپارم و بر تو سلام مى رسانم . به خدا ، پيامبرش ، كتابش و آنچه از نزد خدا آورده است ، ايمان آورديم . خدايا ! ما را همراه گواهان بنويس . خدايا ! آن را آخرين زيارت من از قبر فرزند برادر پيامبرت ، قرار مده و زيارت او را تا هميشه ماندنم روزى ام كن ، و مرا با او و پدرانش در بهشت ، محشور بگردان ، و مرا با او ، پيامبرت و اوليايت آشنا كن . خدايا ! بر محمّد و خاندانش ، درود فرست و مرا بر ايمان به تو ، تصديق پيامبرت ، ولايت على بن ابى طالب و امامان از نسلش ، و بيزارى از دشمنشان بميران كه من به آن راضى ام ، اى خداى من! و براى خودت ، پدر و مادرت ، مؤمنان و مسلمانان ، دعا كن و هر دعايى را كه خواستى ، برگُزين .

توضيحعلّامه مجلسى مى گويد : زيارت عبّاس عليه السلام در زيارت نامه بلندى كه از شيخ مفيد قدس سره نقل كرديم ، به شكل مفصّل ترى گذشت و عالمان شيعه در زيارت او ، نماز را هم ذكر كرده اند ؛ امّا روايت ، از آن ، تهى است و از اين رو ، برخى معاصران ، از نماز خواندن براى غير معصوم ، منع مى كنند ؛ زيرا در روايات ، به نماز خواندن به هنگام زيارتشان اشاره اى نشده است ؛ امّا اگر كسى نه به قصد اين كه در روايتى بخصوص گفته شده باشد ، بلكه به دليل روايات فراگيرى كه هديه كردن نماز ، صدقه ، روزه و ديگر كارهاى خير را براى پيامبران ، امامان ، و مردان و زنان باايمان ، تجويز مى كند و مى گويد كه اين كارها ، بر قبرهاى مؤمنان ، وارد مى شود و به آنان سود مى رساند ، نماز بخواند ، اشكالى ندارد و كار نيكويى است . افزون بر اين ، شيخ مفيد و ديگران _ رحمهم اللّه _ ، نماز خواندن را در كتاب هايشان نقل كرده اند . پس شايد روايت ديگرى به دست ايشان رسيده كه به ما نرسيده است و به زودى ، روايت جابر در باب «زيارة الأربعين» مى آيد كه مشتمل بر نماز است . سپس بدان كه ظاهر آن روايت ، جواز ايستادن بر سر قبر او به هر صورت است و اگر سايه بان در گذشته ، مانند بناى كنونى آن باشد ، از ظاهر روايت ، رو به روى قبر ايستادن ، فهميده مى شود ؛ امّا ظاهر سخنان عالمان شيعه و سيره آنان در زيارت غير معصوم ، آن است كه رو به رو ايستادن را خوب نمى دانند ، بلكه رو به قبله بودن و ايستادن در پشتِ قبر را پسنديده مى دانند ؛ امّا من در بيشتر روايات نقل شده ، تصريحى به اين كار نيافتم . آرى ! در زيارت همه مؤمنان ، استحباب رو به قبله ايستادن ، آمده است ، همان گونه كه خواهد آمد ؛ امّا دور نيست كه گفته شود همان گونه كه امام زادگان از ديگر مؤمنان با اين زيارت نامه هاى مشتمل بر گفتگو ، جدا شده اند ، شايد در رو به روى ايشان ايستادن نيز اين امتياز را دارند ، آن سان كه عادت در گفتگو و سخن گفتنِ رو در روست ؛ امّا در برخى روايت ها ، رو به قبله ايستادن هنگام زيارت برخى از ايشان هم نقل شده است ، مانند آنچه در زيارت على اكبر عليه السلام از سوى ناحيه مقدّسه (امام زمان عليه السلام ) آمده است كه در باب قبل گذشت ، و آزاد بودن در برگزيدن يكى از دو حالت ، در جايى كه روايت خاصّى نرسيده ، ظاهرتر است ؛ و اللّه يعلم !

.

ص: 30

11 / 3أدَبُ وَداعِ سائِرِ الشُّهَداءِالمزار للمفيد :ثُمَّ حَوِّل وَجهَكَ إلى قُبورِ الشُّهَداءِ فَوَدِّعُهم ، وقُل : السَّلامُ عَلَيكُم ورَحمَةُ اللّهِ وبَرَكاتُهُ . اللّهُمَّ لا تَجعَلهُ آخِرَ العَهدِ مِن زِيارَتي إيّاهُم ، وأشرِكني مَعَهُم ، في صالِحِ ما أعطَيتَهُم عَلى نُصرَتِهِمِ ابنَ نَبِيِّكَ ، وحُجَّتَكَ عَلى خَلقِكَ ، وجِهادِهِم مَعَهُ . اللّهُمَّ اجمَعنا وإيّاهُم في جَنَّتِكَ مَعَ الشُّهَداءِ وَالصّالِحينَ ، وحَسُنَ اُولئِكَ رَفيقاً ، أستَودِعُكُمُ اللّهَ وأقرَأُ عَلَيكُم السَّلامَ ، اللّهُمَّ ارزُقنِي العَودَ إلَيهِم ، وَاحشُرني مَعَهُم ، يا أرحَمَ الرّاحِمينَ . 1

.

ص: 31

11 / 3ادب وداع با ديگر شهيدان

المزار ، مفيد :سپس صورتت را به سوى قبرهاى شهيدان كن و با آنان ، خداحافظى كن و بگو : سلام و رحمت و بركات خدا بر شما باد ! خدايا ! آن را آخرين زيارت من از ايشان ، قرار مده و مرا در عمل صالحِ يارى دادنشان به فرزند پيامبرت و حجّتت بر خلقت و جهاد همراه او ، با ايشان ، شريك گردان . خدايا ! ما و ايشان را در بهشتت ، همراه شهيدان و صالحان ، گِرد هم آور ، كه نيكو همراهانى اند . شما را به خدا مى سپارم و به شما سلام مى رسانم . خدايا ! بازگشت به سوى ايشان را روزى ام كن و مرا با ايشان ، محشور كن ، اى مهربان ترينِ مهربانان ! (1)

.


1- .علّامه مجلسى رحمه الله مى گويد: ازقرينه ها برداشت مى شود كه وداع با شهيدان نيز از تتمّه روايت ابو حمزه ثمالى است و همه آن ، از تتمّه روايت بلندى كه پيش تر، از ثُمالى نقل كرديم.

ص: 32

. .

ص: 33

. .

ص: 34

الفصل الثاني عشر : الزِّياراتُ المَخصوصَةُ12 / 1فَضلُ زِيارَتِهِ في العاشِرِ مِن شَهرِ مُحَرَّمِ الحَرامِالمزار للمفيد عن جابر الجعفي عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :مَن باتَ عِندَ قَبرِ الحُسَينِ عليه السلام لَيلَةَ عاشوراءَ ، لَقِيَ اللّهَ يَومَ القِيامَةِ مُلَطَّخا بِدَمِهِ ، وكَأَنَّما قُتِلَ مَعَهُ في عَصرِهِ . (1)

المزار للمفيد عن جابر الجعفي عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :مَن زارَ قَبرَ الحُسَينِ يَومَ عاشوراءَ وباتَ عِندَهُ ، كانَ كَمَنِ استُشهِدَ بَينَ يَدَيهِ . (2)

كامل الزيارات عن محمّد بن جمهور العمي عمّن ذكره عنهم عليهم السلام :مَن زارَ قَبرَ الحُسَينِ عليه السلام يَومَ عاشوراءَ ، كانَ كَمَن تَشَحَّطَ (3) بِدَمِهِ بَينَ يَدَيهِ . (4)

.


1- .المزار للمفيد : ص 51 ح 2 ، كامل الزيارات : ص 323 ح 548 ، المزار الكبير : ص 351 ح 2 وفيهما «عرصته» بدل «عصره» ، مصباح المتهجّد : ص 771 ، الإقبال : ج 3 ص 50 وفيهما «عرصة كربلاء» بدل «عصره» ، بحار الأنوار : ج 101 ص 103 ح 4 .
2- .المزار للمفيد : ص 52 ح 2 ، مصباح المتهجّد : ص 771 ، كامل الزيارات : ص 323 ح 549 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 104 ح 7 .
3- .يتشحّط في دمه : أي يتخبّط فيه ويضطرب ويتمرّغ (النهاية : ج 2 ص 449 «شحط») .
4- .كامل الزيارات : ص 324 ح 552 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 105 ح 13 .

ص: 35

فصل دوازدهم : زيارت هاى مخصوص

12 / 1ثواب زيارت امام عليه السلام در روز عاشورا

المزار ، مفيد_ به نقل از جابر جُعْفى ، از امام صادق عليه السلام _: هر كس شب عاشورا ، نزد قبر حسين عليه السلام بماند ، روز قيامت ، خدا را ديدار مى كند ، در حالى كه به خونش آغشته است و گويى كه در روزگار امام عليه السلام با او شهيد شده است .

المزار ، مفيد_ به نقل از جابر جُعْفى ، از امام صادق عليه السلام _: هر كس روز عاشورا ، قبر حسين عليه السلام را زيارت كند و شب را نزد او سپرى كند ، مانند كسى است كه پيشِ روى او شهيد شده است .

كامل الزيارات_ به نقل از محمّد بن جمهور عَمّى ، از كسى كه از او ياد كرده است ، از يكى از اهل بيت عليهم السلام _: هر كس قبر حسين عليه السلام را روز عاشورا زيارت كند ، مانند كسى است كه پيشِ روى او در خون خويش غلتيده است .

.

ص: 36

عوالي اللآلي عن الصادق عليه السلام :مَن زارَهُ [ يَعنِي الحُسَينَ عليه السلام ]يَومَ عاشوراءَ حَتّى يَظَلَّ عِندَهُ باكِيا حَزينا ، كانَ كَمَنِ استُشهِدَ بَينَ يَدَيهِ ، حَتّى يُشارِكَهُم في مَنازِلِهِم فِي الجَنَّةِ . (1)

تهذيب الأحكام عن حريز عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :مَن زارَ الحُسَينَ عليه السلام يَومَ عاشوراءَ ، وَجَبَت لَهُ الجَنَّةُ . (2)

12 / 2زِيارَةُ عاشوراءَ بِرِوايَةِ كامِلِ الزِّياراتِ عَن عَلقَمَةَكامل الزيارات عن علقمة بن محمّد الحضرمي :قُلتُ لِأَبي جَعفَرٍ عليه السلام : عَلِّمني دُعاءً أدعو بِهِ في ذلِكَ اليَومِ إذا أنَا زُرتُهُ مِن قَريبٍ ، ودُعاءً أدعو بِهِ إذا لَم أزُرهُ مِن قَريبٍ وأومَأتُ إلَيهِ مِن بُعدِ البِلادِ ومِن داري . قالَ : فَقالَ : يا عَلقَمَةُ ، إذا أنتَ صَلَّيتَ رَكعَتَينِ بَعدَ أن تومِيَ إلَيهِ بِالسَّلامِ ، وقُلتَ عِندَ الإِيماءِ إلَيهِ وبَعدَ الرَّكعَتَينِ هذَا القَولَ ؛ فَإِنَّكَ إذا قُلتَ ذلِكَ فَقَد دَعَوتَ بِما يَدعو بِهِ مَن زارَهُ مِنَ المَلائِكَةِ ، وكَتَبَ اللّهُ لَكَ بِها ألفَ ألفِ حَسَنَةٍ ، ومَحى عَنكَ ألفَ ألفِ سَيِّئَةٍ ، ورَفَعَ لَكَ مِئَةَ ألفِ ألفِ دَرَجَةٍ ، وكُنتَ كَمَنِ استُشهِدَ مَعَ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام حَتّى تُشارِكَهُم في دَرَجاتِهِم ، ولا تُعرَفُ إلّا فِي الشُّهَداءِ الَّذينَ استُشهِدوا مَعَهُ ، وكُتِبَ لَكَ ثَوابُ [زِيارَةِ] كُلِّ نَبِيٍّ ورَسولٍ ، وزِيارَةِ مَن زارَ الحُسَينَ بنَ عَلِيٍّ عليه السلام مُنذُ يَومَ قُتِلَ . تَقولُ : السَّلامُ عَلَيكَ يا أبا عَبدِ اللّهِ ، السَّلامُ عَلَيكَ يَابنَ رَسولِ اللّهِ ، السَّلامُ عَلَيكَ يا خِيَرَةَ اللّهِ وَابنَ خِيَرَتِهِ ، السَّلامُ عَلَيكَ يَابنَ أميرِ المُؤمِنينَ وَابنَ سَيِّدِ الوَصِيّينَ ، السَّلامُ عَلَيكَ يَابنَ فاطِمَةَ سَيِّدَةِ نِساءِ العالَمينَ ، السَّلامُ عَلَيكَ يا ثارَ اللّهِ وَابنَ ثارِهِ وَالوِترَ المَوتورَ . السَّلامُ عَلَيكَ وعَلَى الأَرواحِ الَّتي حَلَّت بِفِنائِكَ ، وأناخَت بِرَحلِكَ ، عَلَيكُم مِنّي جَميعا سَلامُ اللّهِ أبَدا ما بَقيتُ وبَقِيَ اللَّيلُ وَالنَّهارُ . يا أبا عَبدِ اللّهِ ، لَقَد عَظُمَتِ المُصيبَةُ بِكَ عَلَينا وعَلى جَميعِ أهلِ السَّماواتِ ، فَلَعَنَ اللّهُ اُمَّةً أسَّسَت أساسَ الظُّلمِ وَالجَورِ عَلَيكُم أهلَ البَيتِ ، ولَعَنَ اللّهُ اُمَّةً دَفَعَتكُم عَن مَقامِكُم وأزالَتكُم عَن مَراتِبِكُمُ الَّتي رَتَّبَكُمُ اللّهُ فيها ، ولَعَنَ اللّهُ اُمَّةً قَتَلَتكُم ، ولَعَنَ اللّهُ المُمَهِّدينَ لَهُم بِالتَّمكينِ مِن قِتالِكُم . يا أبا عَبدِ اللّهِ ، إنّي سِلمٌ لِمَن سالَمَكُم ، وحَربٌ لِمَن حارَبَكُم إلى يَومِ القِيامَةِ ، فَلَعَنَ اللّهُ آلَ زِيادٍ وآلَ مَروانَ ، ولَعَنَ اللّهُ بَني اُمَيَّةَ قاطِبَةً ، ولَعَنَ اللّهُ ابنَ مَرجانَةَ ، ولَعَنَ اللّهُ عُمَرَ بنَ سَعدٍ ، ولَعَنَ اللّهُ شِمرا ، ولَعَنَ اللّهُ اُمَّةً أسرَجَت وألجَمَت وتَهَيَّأَت لِقِتالِكَ . يا أبا عَبدِ اللّهِ ، بِأَبي أنتَ واُمّي ، لَقَد عَظُمَ مُصابي بِكَ ، فَأَسأَلُ اللّهَ الَّذي أكرَمَ مَقامَكَ أن يُكرِمَني بِكَ ، ويَرزُقَني طَلَبَ ثارِكَ مَعَ إمامٍ مَنصورٍ مِن آلِ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللّهُ عَلَيهِ وآلِهِ . اللّهُمَّ اجعَلني وَجيها عِندَكَ بِالحُسَينِ فِي الدُّنيا وَالآخِرَةِ . يا سَيِّدي يا أبا عَبدِ اللّهِ إنّي أتَقَرَّبُ إلَى اللّهِ وإلى رَسولِهِ وإلى أميرِ المُؤمِنينَ وإلى فاطِمَةَ وإلَى الحَسَنِ وإلَيكَ _ صَلَّى اللّهُ عَلَيكَ وعَلَيهِم _ بِمُوالاتِكَ وَالبَراءَةِ مِن أعدائِكَ ومِمَّن قاتَلَكَ ونَصَبَ لَكَ الحَربَ ومِن جَميعِ أعدائِكُم ، وبِالبَراءَةِ مِمَّن أسَّسَ الجَورَ وبَنى عَلَيهِ بُنيانَهُ ، وأجرى ظُلمَهُ وجَورَهُ عَلَيكُم وعَلى أشياعِكُم ، بَرِئتُ إلَى اللّهِ وإلَيكُم مِنهُم ، وأتَقَرَّبُ إلَى اللّهِ ثُمَّ إلَيكُم بِمُوالاتِكُم ومُوالاةِ وَلِيِّكُم ، وَالبَراءَةِ مِن أعدائِكُم ومِنَ النّاصِبينَ لَكُمُ الحَربَ ، وَالبَراءَةِ مِن أشياعِهِم وأتباعِهِم ، إنّي سِلمٌ لِمَن سالَمَكُم وحَربٌ لِمَن حارَبَكُم ، وَلِيٌّ (3) لِمَن والاكُم وعَدُوٌّ لِمَن عاداكُم . فَأَسأَلُ اللّهَ الَّذي أكرَمَني بِمَعرِفَتِكُم ومَعرِفَةِ أولِيائِكُم ورَزَقَنِي البَراءَةَ مِن أعدائِكُم ، أن يَجعَلَني مَعَكُم فِي الدُّنيا وَالآخِرَةِ ، وأن يُثَبِّتَ لي عِندَكُم قَدَمَ صِدقٍ فِي الدُّنيا وَالآخِرَةِ ، وأسأَلُهُ أن يُبَلِّغَنِي المَقامَ المَحمودَ لَكُم عِندَ اللّهِ ، وأن يَرزُقَني طَلَبَ ثَأرِكُم مَعَ إمامٍ مَهدِيٍّ ناطِقٍ لَكُم ، وأسأَلُ اللّهَ بِحَقِّكُم وبِالشَّأنِ الَّذي لَكُم عِندَهُ أن يُعطِيَني بِمُصابي بِكُم أفضَلَ ما أعطى مُصابا بِمُصيبَتِهِ ، أقولُ : إنّا للّهِِ وإنّا إلَيهِ راجِعونَ ، يا لَها مِن مُصيبَةٍ ما أعظَمَها وأعظَمَ رَزِيَّتَها فِي الإِسلامِ وفي جَميعِ السَّماواتِ وَالأَرَضينَ . اللّهُمَّ اجعَلني في مَقامي هذا مِمَّن تَنالُهُ مِنكَ صَلَواتٌ ورَحمَةٌ ومَغفِرَةٌ ، اللّهُمَّ اجعَل مَحيايَ مَحيا مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ ، ومَماتي مَماتَ مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ . اللّهُمَّ إنَّ هذا يَومٌ تَنَزَّلَت فيهِ اللَّعنَةُ عَلى آلِ زِيادٍ وآلِ اُمَيَّةَ وَابنِ آكِلَةِ الأَكبادِ ، اللَّعينِ ابنِ اللَّعينِ عَلى لِسانِ نَبِيِّكَ في كُلِّ مَوطِنٍ ومَوقِفٍ وَقَفَ فيهِ نَبِيُّكَ صَلَّى اللّهُ عَلَيهِ وآلِهِ . اللّهُمَّ العن أبا سُفيانَ ومُعاوِيَةَ ، وعَلى يَزيدَ بنِ مُعاوِيَةَ اللَّعنَةُ أبَدَ الآبِدينَ ، اللّهُمَّ فَضَاعفِ عَلَيهِمُ اللَّعنَةَ أبَدا لِقَتلِهِمُ الحُسَينَ عَلَيهِ السَّلامُ . اللّهُمَّ إنّي أتَقَرَّبُ إلَيكَ في هذَا اليَومِ وفي مَوقِفي هذا وأيّامِ حَياتي ، بِالبَراءَةِ مِنهُم وَاللَّعنَةِ عَلَيهِم وبِالمُوالاةِ لِنَبِيِّكَ وأهلِ بَيتِ نَبِيِّكَ صَلَّى اللّهُ عَلَيهِ وعَلَيهِم أجمَعينَ . ثُمَّ تَقولُ مِئَةَ مَرَّةً : اللّهُمَّ العَن أوَّلَ ظالِمٍ ظَلَمَ حَقَّ مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ ، وآخِرَ تابِعٍ لَهُ عَلى ذلِكَ ، اللّهُمَّ العَنِ العِصابَةَ الَّتي حارَبَتِ الحُسَينَ وشايَعَت وتابَعَت أعداءَهُ عَلى قَتلِهِ وقَتلِ أنصارِهِ ، اللّهُمَّ العَنهُم جَميعا . ثُمَّ تَقولُ مِئَةَ مَرَّةٍ : السَّلامُ عَلَيكَ يا أبا عَبدِ اللّهِ وعَلَى الأَرواحِ الَّتي حَلَّت بِفِنائِكَ وأناخَت بِرَحلِكَ ، عَلَيكُم مِنّي سَلامُ اللّهِ أبَدا ما بَقيتُ وبَقِيَ اللَّيلُ وَالنَّهارُ ، ولا جَعَلَهُ اللّهُ آخِرَ العَهدِ مِن زِيارَتِكُم ، السَّلامُ عَلَى الحُسَينِ وعَلى عَلِيِّ بنِ الحُسَينِ وعَلى أصحابِ الحُسَينِ صَلَواتُ اللّهِ عَلَيهِم أجمَعينَ . ثُمَّ تَقولُ مِئَةَ مَرَّةٍ : اللّهُمَّ خُصَّ أنتَ أوَّلَ ظالِمٍ ظَلَمَ آلَ نَبِيِّكَ بِاللَّعنِ ، ثُمَّ العَن أعداءَ آلِ مُحَمَّدٍ مِنَ الأَوَّلينَ وَالآخِرينَ ، اللّهُمَّ العَن يَزيدَ وأباهُ ، وَالعَن عُبَيدِ اللّهِ بنَ زِيادٍ ، وآلَ مَروانَ ، وبَني اُمَيَّةَ قاطِبَةً إلى يَومِ القِيامَةِ . ثُمَّ تَسجُدُ سَجدَةً تَقولُ فيها : اللّهُمَّ لَكَ الحَمدُ حَمدَ الشّاكِرينَ عَلى مُصابِهِم ، الحَمدُ للّهِِ عَلى عَظيمِ رَزِيَّتي فيهِم ، اللّهُمَّ ارزُقني شَفاعَةَ الحُسَينِ يَومَ الوُرودِ ، وثَبِّت لي قَدَمَ صِدقٍ عِندَكَ مَعَ الحُسَينِ وأصحابِ الحُسَينِ ، الَّذينَ بَذَلوا مُهَجَهُم دونَ الحُسَينِ عَلَيهِ السَّلامُ . قالَ عَلقَمَةُ : قالَ أبو جَعفَرٍ الباقِرُ عليه السلام : إنِ استَطَعتَ أن تَزورَهُ في كُلِّ يَومٍ بِهذِهِ الزِّيارَةِ مِن دَهرِكَ (4) فَافعَل ، فَلَكَ ثَوابُ جَميعِ ذلِكَ إن شاءَ اللّهُ تَعالى . (5)

.


1- .عوالي اللآلي : ج 4 ص 82 ح 90 .
2- .تهذيب الأحكام : ج 6 ص 51 ح 121 ، المزار للمفيد : ص 52 ح 3 ، كامل الزيارات : ص 324 ح 550 ، المزار الكبير : ص 352 ح 4 ، مصباح المتهجّد : ص 772 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 104 ح 8 .
3- .في بحار الأنوار «موالٍ» بدل «وليٌّ» .
4- .كذا في المصدر ، والظاهر أنّ الصواب : «من دارك» كما سيأتي في الرواية الآتية .
5- .كامل الزيارات : ص 327 ح 556 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 291 ح 1 .

ص: 37

عوالى الّلآلى _ از امام صادق عليه السلام _ :هر كس حسين عليه السلام را روز عاشورا زيارت كند و آن روز را گريان و اندوهگين سپرى كند ، مانند كسى است كه پيشِ روى او شهيد شده است تا آن جا كه شريك منزل هايشان در بهشت مى شود .

تهذيب الأحكام _ به نقل از حريز ، از امام صادق عليه السلام _ :هر كس روز عاشورا ، حسين عليه السلام را زيارت كند ، بهشت برايش واجب مى شود .

12 / 2زيارت امام عليه السلام در روز عاشورا ، به روايت «كامل الزيارات» ، از عَلقَمه

كامل الزيارات_ به نقل از عَلقَمة بن محمّد حَضرَمى _: به امام باقر عليه السلام گفتم : دعايى به من ياد بده كه در اين روز با آن ، از نزديك امام حسين عليه السلام را زيارت كنم و دعايى ياد بده تا هنگامى كه نزديك نيستم و از جايى دور و از خانه ام به او اشاره مى كنم ، آن را بخوانم . فرمود : «اى علقمه ! هنگامى كه با اشاره به او سلام دادى و دو ركعت ، نماز خواندى و پس از دو ركعت نماز و با اشاره به او چنين گفتى [ كه مى آيد ] ، در واقع ، با اين گفته هايت ، با دعايى كه فرشتگان او را زيارت مى كنند ، دعا كرده اى و خداوند ، هزار هزار حَسَنه ، برايت مى نويسد و هزار هزار سيّئه ، از تو محو مى كند و هزار هزار درجه ، تو را بالا مى برد و مانند كسى مى شوى كه همراه حسين بن على عليه السلام شهيد شده است و شريك و هم رتبه آنان مى شوى و جز در ميان شهيدان همراه او ، شناخته نمى شوى و پاداش زيارت هر پيامبر و فرستاده اى و پاداش زيارت هر كسى را كه حسين عليه السلام را از همان روز شهادتش زيارت كرده است ، مى برى . چنين مى گويى : سلام بر تو ، اى ابا عبد اللّه ! سلام بر تو ، اى فرزند پيامبر خدا ! سلام بر تو ، اى برگزيده خدا و فرزند برگزيده او ! سلام بر تو ، اى فرزند امير مؤمنان و فرزند سَرورِ اوصيا ! سلام بر تو ، اى فرزند فاطمه ، سَرور زنان جهانيان ! سلام بر تو ، اى كسى كه خدا ، برايت خونخواهى مى كند و زاده كسى كه خدا ، براى او خونخواهى مى نمايد ؛ و اى كشته اى كه انتقامِ خون تو و كسانت ، سِتانده نشده است ! سلام بر تو و روان هايى كه به آستانِ تو در آمده و در كنار خيمه هاى تو ، فرود آمدند ! از من بر همه شما ، درود و سلام خدا باد ؛ جاودانه ، تا آن دَم كه زنده ام و روزها و شب ها پا بر جاست ! اى ابا عبد اللّه ! به راستى كه سوگ و مصيبتِ تو بر ما و بر همه آسمانيان ، بس بزرگ و گران آمد . خداوند ، لعنت كند كسانى را كه بيداد و ستم بر شما خاندانِ رسالت را بنياد نهادند ؛ و خداوند ، لعنت كند كسانى را كه شما را از جايگاهتان ، دور نمودند و از مقامتان بركنار كردند ؛ همان مقامى كه خدا به شما عطا فرموده بود ! و خداوند ، لعنت كند كسانى را كه شما را كُشتند ! و خداوند ، لعنت كند كسانى را كه جنگ با شما را زمينه سازى و فراهم نمودند ! اى ابا عبد اللّه ! همانا من تا روز رستاخيز ، در آشتى ام با هر كه با شما در آشتى باشد ، و در جنگم با هر كه با شما در پيكار باشد ! و خدا لعنت كند خاندان زياد و خاندان مروان را ! و خداوند ، لعنت كند بنى اميّه را ، جملگى ! و خداوند ، لعنت كند زاده مرجانه را ! و خداوند ، لعنت كند عمر ، زاده سعد را ! و خداوند ، لعنت كند شِمر را ! و خداوند ، لعنت كند كسانى را كه براى جنگ با تو ، اسب زين كردند و لگام زدند و آماده شدند [ و به راه افتادند ] ! اى ابا عبداللّه ! پدر و مادرم به فدايت ! به راستى سوگوارى من بر تو ، بس بزرگ است . اينك از خدايى كه مقام تو را بلند و گرامى داشت ، مى خواهم كه مرا هم به خاطر تو ، گرامى بدارد و خونخواهى تو را همراهِ رهبرى پيروزمند از خاندان محمّد _ كه درود خدا بر او و خاندانش باد _ ، نصيبم گردانَد . خدايا ! مرا به خاطر حسين عليه السلام در دنيا و آخرت ، آبرومند گردان . اى سرور من ، اى ابا عبد اللّه ! همانا من به درگاهِ خدا ، تقرّب مى جويم و به پيشگاهِ پيامبرش و به امير مؤمنان و به فاطمه و به حسن و به سوى تو تقرّب مى جويم ، به خاطر محبّت و دوستىِ تو ؛ و با بيزارى از دشمنانت و كسانى كه تو را كُشتند و جنگ افروختند ، و نيز از همه دشمنان شما ؛ و با بيزارى از كسانى كه ستم و بيداد بر شما را بنياد نهادند . و بيزارى مى جويم به درگاه خدا و پيشگاه پيامبر ، از كسانى كه بنياد و بناى آن ستم را افراشتند و در حقّ شما و پيروانتان ، بيداد روا داشتند . بيزارى مى جويم به درگاهِ خدا و به پيشگاه شما ، از ايشان و به درگاهِ خدا ، تقرّب مى جويم . از آن پس ، به شما تقرّب مى جويم ، به خاطر دوستىِ شما ، و دوستىِ دوستان شما و به خاطر بيزارى از دشمنان شما و بر پا كنندگانِ جنگ عليه شما ، و به خاطر بيزارى از ياران و پيروان ايشان . همانا من ، در آشتى ام با هر كه با شما در آشتى باشد ، و در جنگم با هر كه با شما در جنگ باشد ، و دوستم با هر كه شما را دوست بدارد ، و دشمنم با هر كه شما را دشمن بدارد . پس ، از خداوندى كه مرا به شناخت شما و دوستانتان گرامى داشت و از دشمنانتان بيزارى داد ، مى خواهم كه مرا همراه شما در دنيا و آخرت ، قرار دهد و گام راستىِ مرا در دنيا و آخرت ، در نزد شما استوار دارد ؛ و از خدا مى خواهم كه مرا به جايگاهِ ستوده و پسنديده شما در نزد خدا برساند و خونخواهى شما را همراه با پيشواىِ ره يافته و گويا[ ى به حق ] از خاندان شما ، به من ارزانى فرمايد ؛ و از خدا مى خواهم به حقّ شما و به مقامى كه نزد او داريد ، بهترين پاداشى را كه به هر داغْ ديده اى عطا مى كند ، به خاطر داغدار بودنم براى شما ، به من عطا فرمايد . مى گويم : ما از آنِ خداييم و به سوى او باز مى گرديم . چه بزرگْ مصيبتى است! و چه گرانْ داغى است در اسلام و در همه آسمان ها و زمين! خدايا ! مرا در اين جايگاه ، از كسانى قرار ده كه درود و رحمت و آمرزشت ، بدانان مى رسد . خدايا ! زندگانى ام را همانندِ زندگانى محمّد و خاندان محمّد گردان و مرگم را نيز همانند مرگ محمّد و خاندان محمّد ، قرار ده . خدايا ! اين روز (عاشورا) ، روزى است كه لعنت تو بر خاندان زياد و خاندان اميّه و زاده هند جگرخوار ، فرود آمده است ؛ آن لعنت شده ، فرزند لعنت شده ، بر زبانِ پيامبرت ، در هر جا و مكانى كه پيامبر _ كه درود خدا بر او و خاندانش باد _ ، در آن جا ايستاد . خدايا ! ابو سفيان و معاويه و يزيد پسر معاويه را لعنت كُن . لعنت جاودانِ تو بر آنان باد ، براى هميشه ! خدايا ! لعنت خود را بر آنان به دليل كُشتن حسين عليه السلام ، دوچندان فرما . خدايا ! همانا من در اين روز ، در اين جا و در دوران زندگى ام ، با بيزارى جُستن از ايشان و نفرين بر آنان ، و به خاطر دوستى با پيامبرت و خاندان پيامبرت ، به درگاهِ تو تقرّب مى جويم ، كه درود بر او و بر همگى ايشان باد ! سپس صد مرتبه مى گويى : خدايا ! لعنت كن نخستين كسى را كه در حقّ محمّد و خاندان محمّد ، ستم كرد ؛ و آخرين ستمگرى كه از آن ستمگر ، پيروى كرد . خدايا ! لعنت كن بر آن گروهى كه به پيكار با حسين عليه السلام بر خاستند و بر كُشتن او و يارانش ، با دشمنان او همراهى نموده ، به دنبال هم حركت كردند . خدايا ! جملگى آنان را لعنت فرما . سپس صد مرتبه مى گويى : درود بر تو ، اى ابا عبد اللّه ، و بر روح هايى كه بر آستانِ تو در آمده و در كنار خيمه هاى تو فرود آمدند ! از من بر همه شما تا ابد ، درود و سلام خدا باد تا آن دَم كه زنده ام و روز و شب ، پا بر جاست ؛ و خدا ، اين زيارتِ مرا ، آخرين زيارت از شما قرار ندهد ! درود بر حسين ، و بر على [ اكبر ] پسر حسين ، و بر ياران حسين _ كه درودهاى خداوند بر همگى آنان باد _ . سپس صد مرتبه مى گويى : خدايا ! نخستين ستمگر را كه بر خاندان پيامبرت ستم كرد ، به لعن من مخصوص گردان . سپس دشمنان خاندان محمّد صلى الله عليه و آله را از اوّل تا آخر ، لعنت كن . خدايا ! لعنت كن يزيد و پدرش را ، و لعنت كن عبيداللّه پسر زياد ، و خاندان مروان و خاندان بنى اميّه را ، جملگى ، تا به روز رستاخيز ! سپس به سجده مى روى و مى گويى : خدايا ! ستايش ، ويژه توست ؛ ستايشِ سپاس گزاران بر مصيبتشان . ستايش ، از آنِ خداوند است بر اندوه و سوگِ بزرگم بر مصيبتشان . خدايا ! شفاعت حسين عليه السلام را در روز رستاخيز ، بهره ام فرما و مرا با حسين عليه السلام و ياران حسين عليه السلام كه بى دريغ ، در رهِ حسين عليه السلام جان باختند ، به راستى نزد خود ، ثابت قدم بدار» . علقمه مى گويد كه امام باقر عليه السلام [همچنين] فرمود : «اگر مى توانى او را از خانه ات ، هر روز با اين زيارت نامه ، زيارت كنى ، بكن كه پاداش همه آن را مى برى ، إن شاء اللّه تعالى ! » .

.

ص: 38

. .

ص: 39

. .

ص: 40

. .

ص: 41

. .

ص: 42

. .

ص: 43

. .

ص: 44

12 / 3زِيارَةُ عاشوراءَ بِرِوايَةِ مِصباحِ المُتَهَجِّدِ عَن عَلقَمَةَمصباح المتهجّد عن علقمة بن محمّد الحضرمي :قُلتُ لِأَبي جَعفَرٍ عليه السلام : عَلِّمني دُعاءً أدعو بِهِ ذلِكَ اليَومَ إذا أنَا زُرتُهُ مِن قُربٍ ، ودُعاءً أدعو بِهِ إذا لَم أزُرهُ مِن قُربٍ وأومَأتُ مِن بُعدِ البِلادِ ومِن داري بِالسَّلامِ إلَيهِ . قالَ : فَقالَ لي : يا عَلقَمَةُ ، إذا أنتَ صَلَّيتَ الرَّكعَتَينِ بَعدَ أن تومِيَ إلَيهِ بِالسَّلامِ ، فَقُل بَعدَ الإِيماءِ إلَيهِ مِن بَعدِ التَّكبيرِ هذَا القَولَ ؛ فَإِنَّكَ إذا قُلتَ ذلِكَ فَقَد دَعَوتَ بِما يَدعو بِهِ زُوّارُهُ مِنَ المَلائِكَةِ ، وكَتَبَ اللّهُ لَكَ مِئَةَ ألفِ ألفِ دَرَجَةٍ ، وكُنتَ كَمَنِ استُشهِدَ مَعَ الحُسَينِ عليه السلام حَتّى تُشارِكَهُم في دَرَجاتِهِم ، ولا تُعرَفُ إلّا فِي الشُّهَداءِ الَّذينَ استُشهِدوا مَعَهُ ، وكُتِبَ لَكَ ثَوابُ زِيارَةِ كُلِّ نَبِيٍّ وكُلِّ رَسولٍ ، وزِيارَةِ كُلِّ مَن زارَ الحُسَينَ عليه السلام مُنذُ يَومَ قُتِلَ عَلَيهِ السَّلامُ وعَلى أهلِ بَيتِهِ ؛ [ تَقولُ : ] السَّلامُ عَلَيكَ يا أبا عَبدِ اللّهِ ، السَّلامُ عَلَيكَ يَابنَ رَسولِ اللّهِ ، السَّلامُ عَلَيكَ يَابنَ أميرِ المُؤمِنينَ وَابنَ سَيِّدِ الوَصِيّينَ ، السَّلامُ عَلَيكَ يَابنَ فاطِمَةَ سَيِّدَةِ نِساءِ العالَمينَ ، السَّلامُ عَلَيكَ يا ثارَ اللّهِ وَابنَ ثارِهِ وَالوِترَ المَوتورَ ، السَّلامُ عَلَيكَ وعَلَى الأَرواحِ الَّتي حَلَّت بِفِنائِكَ (1) ، عَلَيكُم مِنّي جَميعا سَلامُ اللّهِ أبَدا ما بَقيتُ وبَقِيَ اللَّيلُ وَالنَّهارُ . يا أبا عَبدِ اللّهِ ، لَقَد عَظُمَتِ الرَّزِيَّةُ وجَلَّت وعَظُمَتِ المُصيبَةُ بِكَ عَلَينا وعَلى جَميعِ أهلِ الإِسلامِ ، وجَلَّت وعَظُمَت مُصيبَتُكَ فِي السَّماواتِ عَلى جَميعِ أهلِ السَّماواتِ . فَلَعَنَ اللّهُ اُمَّةً أسَّسَت أساسَ الظُّلمِ وَالجَورِ عَلَيكُم أهلَ البَيتِ ، ولَعَنَ اللّهُ اُمَّةً دَفَعَتكُم عَن مَقامِكُم وأزالَتكُم عَن مَراتِبِكُمُ الَّتي رَتَّبَكُمُ اللّهُ فيها ، ولَعَنَ اللّهُ اُمَّةً قَتَلَتكُم ، ولَعَنَ اللّهُ المُمَهِّدينَ لَهُم بِالتَّمكينِ مِن قِتالِكُم . بَرِئتُ إلَى اللّهِ وإلَيكُم مِنهُم ومِن أشياعِهِم وأتباعِهِم وأولِيائِهِم . يا أبا عَبدِ اللّهِ ، إنّي سِلمٌ لِمَن سالَمَكُم ، وحَربٌ لِمَن حارَبَكُم إلى يَومِ القِيامَةِ ، ولَعَنَ اللّهُ آلَ زِيادٍ وآلَ مَروانَ ، ولَعَنَ اللّهُ بَني اُمَيَّةَ قاطِبَةً ، ولَعَنَ اللّهُ ابنَ مَرجانَةَ ، ولَعَنَ اللّهُ عُمَرَ بنَ سَعدٍ ، ولَعَنَ اللّهُ شِمرا ، ولَعَنَ اللّهُ اُمَّةً أسرَجَت وألجَمَت وتَنَقَّبَت (2) لِقِتالِكَ . بِأَبي أنتَ واُمّي ، لَقَد عَظُمَ مُصابي بِكَ ، فَأَسأَلُ اللّهَ الَّذي أكرَمَ مَقامَكَ وأكرَمَني [ بِكَ ] (3) أن يَرزُقَني طَلَبَ ثارِكَ مَعَ إمامٍ مَنصورٍ مِن أهلِ بَيتِ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللّهُ عَلَيهِ وآلِهِ . اللّهُمَّ اجعَلني عِندَكَ وَجيها بِالحُسَينِ عَلَيهِ السَّلامُ فِي الدُّنيا وَالآخِرَةِ . يا أبا عَبدِ اللّهِ ، إنّي أتَقَرَّبُ إلَى اللّهِ وإلى رَسولِهِ وإلى أميرِ المُؤمِنينَ وإلى فاطِمَةَ وإلَى الحَسَنِ وإلَيكَ بِمُوالاتِكَ ، وبِالبَراءَةِ [ مِمَّن قاتَلَكَ ونَصَبَ لَكَ الحَربَ وبِالبَراءَةِ مِمَّن أسَّسَ أساسَ الظُّلمِ وَالجَورِ عَلَيكُم وأبرَءُ إلىَ اللّهِ وإلى رَسولِهِ ] (4) مِمَّن أسَّسَ أساسَ ذلِكَ وبَنى عَلَيهِ بُنيانَهُ ، وجَرى في ظُلمِهِ وجَورِهِ عَلَيكُم وعَلى أشياعِكُم ، بَرِئتُ إلَى اللّهِ وإلَيكُم مِنهُم ، وأتَقَرَّبُ إلَى اللّهِ ثُمَّ إلَيكُم بِمُوالاتِكُم ومُوالاةِ وَلِيِّكُم ، وبِالبَراءَةِ مِن أعدائِكُم وَالنّاصِبينَ لَكُمُ الحَربَ ، وبِالبَراءَةِ مِن أشياعِهِم وأتباعِهِم . إنّي سِلمٌ لِمَن سالَمَكُم وحَربٌ لِمَن حارَبَكُم ، ووَلِيٌّ لِمَن والاكُم وعَدُوٌّ لِمَن عاداكُم . فَأَسأَلُ اللّهَ الَّذي أكرَمَني بِمَعرِفَتِكُم ومَعرِفَةِ أولِيائِكُم ورَزَقَنِي البَراءَةَ مِن أعدائِكُم ، أن يَجعَلَني مَعَكُم فِي الدُّنيا وَالآخِرَةِ ، وأن يُثَبِّتَ لي عِندَكُم قَدَمَ صِدقٍ فِي الدُّنيا وَالآخِرَةِ ، وأسأَلُهُ أن يُبَلِّغَنِي المَقامَ المَحمودَ لَكُم عِندَ اللّهِ ، وأن يَرزُقَني طَلَبَ ثَأرِكُم مَعَ إمامٍ مَهدِيٍّ ظاهِرٍ ناطِقٍ مِنكُم (5) ، وأسأَلُ اللّهَ بِحَقِّكُم وبِالشَّأنِ الَّذي لَكُم عِندَهُ أن يُعطِيَني بِمُصابي بِكُم أفضَلَ ما يُعطي مُصابا بِمُصيبَتِهِ ، مُصيبَةً ما أعظَمَها وأعظَمَ رَزِيَّتَها فِي الإِسلامِ وفي جَميعِ السَّماواتِ وَالأَرضِ . اللّهُمَّ اجعَلني في مَقامي هذا مِمَّن تَنالُهُ مِنكَ صَلَواتٌ ورَحمَةٌ ومَغفِرَةٌ ، اللّهُمَّ اجعَل مَحيايَ مَحيا مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ ومَماتي مَماتَ مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ . اللّهُمَّ إنَّ هذا يَومٌ تَبَرَّكَت بِهِ بَنو اُمَيَّةَ وَابنُ آكِلَةِ الأَكبادِ ، اللَّعينُ ابنُ اللَّعينِ عَلى لِسانِكَ ولِسانِ نَبِيِّكَ صَلَّى اللّهُ عَلَيهِ وآلِهِ ، في كُلِّ مَوطِنٍ ومَوقِفٍ وَقَفَ فيهِ نَبِيُّكَ . اللّهُمَّ العَن أبا سُفيانَ ومُعاوِيَةَ ويَزيدَ بنَ مُعاوِيَةَ ، عَلَيهِم مِنكَ اللَّعنَةُ أبَدَ الآبِدينَ ، وهذا يَومٌ فَرِحَت بِهِ آلُ زِيادٍ وآلُ مَروانَ بِقَتلِهِمُ الحُسَينَ صَلَواتُ اللّهِ عَلَيهِ ، اللّهُمَّ فَضاعِف عَلَيهِمُ اللَّعنَ وَالعَذابَ . اللّهُمَّ إنّي أتَقَرَّبُ إلَيكَ في هذَا اليَومِ وفي مَوقِفي هذا وأيّامِ حَياتي ، بِالبَراءَةِ مِنهُم وَاللَّعنَةِ عَلَيهِم ، وبِالمُوالاةِ لِنَبِيِّكَ وآلِ نَبِيِّكَ عَلَيهِ وعَلَيهِمُ السَّلامُ . ثُمَّ يَقولُ مِئَةَ مَرَّةٍ : (6) اللّهُمَّ العَن أوَّلَ ظالِمٍ ظَلَمَ حَقَّ مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ ، وآخِرَ تابِعٍ لَهُ عَلى ذلِكَ ، اللّهُمَّ العَنِ العِصابَةَ الَّتي جاهَدَتِ الحُسَينَ وشايَعَت (7) وبايَعَت وتابَعَت عَلى قَتلِهِ ، اللّهُمَّ العَنهُم جَميعا . يَقولُ ذلِكَ مِئَةَ مَرَّةٍ . ثُمَّ يَقولُ : السَّلامُ عَلَيكَ يا أبا عَبدِ اللّهِ وعَلَى الأَرواحِ الَّتي حَلَّت بِفِنائِكَ (8) ، عَلَيكَ مِنّي سَلامُ اللّهِ أبَدا ما بَقيتُ وبَقِيَ اللَّيلُ وَالنَّهارُ ، ولا جَعَلَهُ اللّهُ آخِرَ العَهدِ مِنّي لِزِيارَتِكَ ، السَّلامُ عَلَى الحُسَينِ ، وعَلِيِّ بنِ الحُسَينِ (9) ، وعَلى أصحابِ الحُسَينِ (10) . يَقولُ ذلِكَ مِئَةَ مَرَّةٍ . ثُمَّ يَقولُ : اللّهُمَّ خُصَّ أنتَ أوَّلَ ظالِمٍ بِاللَّعنِ مِنّي ، وَابدَأ بِهِ أوَّلاً ، ثُمَّ الثّانِيَ ، ثُمَّ الثّالِثَ وَالرّابِعَ (11) ، اللّهُمَّ العَن يَزيدَ خامِسا ، وَالعَن عُبَيدَ اللّهِ بنَ زِيادٍ وَابنَ مَرجانَةَ وعُمَرَ بنَ سَعدٍ وشِمرا وآلَ أبي سُفيانَ وآلَ زِيادٍ وآلَ مَروانَ إلى يَومِ القِيامَةِ . (12) ثُمَّ تَسجُدُ وتَقولُ : اللّهُمَّ لَكَ الحَمدُ حَمدَ الشّاكِرينَ عَلى مُصابِهِم ، الحَمدُ للّهِِ عَلى عَظيمِ رَزِيَّتي ، اللّهُمَّ ارزُقني شَفاعَةَ الحُسَينِ يَومَ الوُرودِ ، وثَبِّت لي قَدَمَ صِدقٍ عِندَكَ مَعَ الحُسَينِ ، وأصحابِ الحُسَينِ الَّذينَ بَذَلوا مُهَجَهُم دونَ الحُسَينِ عَلَيهِ السَّلامُ . قالَ عَلقَمَةُ : قالَ أبو جَعفَرٍ عليه السلام : إنِ استَطَعتَ أن تَزورَهُ في كُلِّ يَومٍ بِهذِهِ الزِّيارَةِ مِن دارِكَ فَافعَل ، ولَكَ ثَوابُ جَميعِ ذلِكَ . ورَوى مُحَمَّدُ بنُ خالِدٍ الطَّيالِسِيُّ عَن سَيفِ بنِ عَميرَةَ ، قالَ : خَرَجتُ مَعَ صَفوانَ بنِ مِهرانَ الجَمّالِ وعِندَنا جَماعَةٌ مِن أصحابِنا إلَى الغَرِيِّ بَعدَما خَرَجَ أبو عَبدِ اللّهِ عليه السلام ، فَسِرنا مِنَ الحيرَةِ إلَى المَدينَةِ ، فَلَمّا فَرَغنا مِنَ الزِّيارَةِ صَرَفَ صَفوانُ وَجهَهُ إلى ناحِيَةِ أبي عَبدِ اللّهِ الحُسَينِ عليه السلام فَقالَ لَنا : تَزورونَ الحُسَينَ عليه السلام مِن هذَا المَكانِ مِن عِندِ رَأسِ أميرِ المُؤمِنينَ عليه السلام مِن هاهُنا . أومَأَ إلَيهِ أبو عَبدِ اللّهِ الصّادِقُ عليه السلام وأنَا مَعَهُ . قالَ : فَدَعا صَفوانُ بِالزِّيارَةِ الَّتي رَواها عَلقَمَةُ بنُ مُحَمَّدٍ الحَضرَمِيُّ عَن أبي جَعفَرٍ عليه السلام في يَومِ عاشوراءَ . ثُمَّ صَلّى رَكعَتَينِ عِندَ رَأسِ أميرِ المُؤمِنينَ عليه السلام ، ووَدَّعَ في دُبُرِها أميرَ المُؤمِنينَ ، وأومَأَ إلَى الحُسَينِ بِالسَّلامِ مُنصَرِفا وَجهَهُ نَحوَهُ ووَدَّعَ . وكانَ فيما دَعا في دُبُرِها : يا اللّهُ يا اللّهُ يا اللّهُ ، يا مُجيبَ دَعوَةِ المُضطَرّينَ ، يا كاشِفَ كُرَبِ المَكروبينَ ، يا غِياثَ المُستَغيثينَ ، ويا صَريخَ المُستَصرِخينَ ، ويا مَن هُوَ أقرَبُ إلَيَّ مِن حَبلِ الوَريدِ ، يا مَن يَحولُ بَينَ المَرءِ وقَلبِهِ ، ويا مَن هُوَ بِالمَنظَرِ الأَعلى وبِالاُفُقِ المُبينِ ، ويا مَن هُوَ الرَّحمنُ الرَّحيمُ عَلَى العَرشِ استَوى ، ويا مَن يَعلَمُ خائِنَةَ الأَعيُنِ وما تُخفِي الصُّدورُ ، ويا مَن لا يَخفى عَلَيهِ خافِيَةٌ ، يا مَن لا تَشتَبِهُ عَلَيهِ الأَصواتُ ، ويا مَن لا تُغَلِّطُهُ الحاجاتُ ، ويا مَن لا يُبرِمُهُ (13) إلحاحُ المُلِحّينَ . يا مُدرِكَ كُلِّ فَوتٍ ، ويا جامِعَ كُلِّ شَملٍ ، ويا بارِئَ النُّفوسِ بَعدَ المَوتِ ، يا مَن هُوَ كُلَّ يَومٍ في شَأنٍ ، يا قاضِيَ الحاجاتِ ، يا مُنَفِّسَ الكُرُباتِ ، يا مُعطِيَ السُّؤلاتِ ، يا وَلِيَّ الرَّغَباتِ ، يا كافِيَ المُهِمّاتِ ، يا مَن يَكفي مِن كُلِّ شَيءٍ ولا يَكفي مِنهُ شَيءٌ فِي السَّماواتِ وَالأَرضِ ، أسأَلُكَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ خاتَمِ النَّبِيّينَ وعَلِيٍّ أميرِ المُؤمِنينَ ، وبِحَقِّ فاطِمَةَ بِنتِ نَبِيِّكَ ، وبِحَقِّ الحَسَنِ وَالحُسَينِ ؛ فَإِنّي بِهِم أتَوَجَّهُ إلَيكَ في مَقامي هذا ، وبِهِم أتَوَسَّلُ وبِهِم أتَشَفَّعُ إلَيكَ ، وبِحَقِّهِم أسأَلُكَ واُقسِمُ وأعزِمُ عَلَيكَ ، وبِالشَّأنِ الَّذي لَهُم عِندَكَ وبِالقَدرِ الَّذي لَهُم عِندَكَ ، وبِالَّذي فَضَّلتَهُم عَلَى العالَمينَ ، وبِاسمِكَ الَّذي جَعَلتَهُ عِندَهُم وبِهِ خَصَصتَهُم دونَ العالَمينَ ، وبِهِ أبَنتَهُم وأبَنتَ فَضلَهُم مِن فَضلِ العالَمينَ ، حَتّى فاقَ فَضلُهُم فَضلَ العالَمينَ جَميعا ، أسأَلُكَ أن تُصَلِّيَ عَلى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدِ ، وأن تَكشِفَ عَنّي غَمّي وهَمّي وكَربي ، وتَكفِيَنِي المُهِمَّ مِن اُموري ، وتَقضِيَ عَنّي دَيني ، وتُجيرَني مِنَ الفَقرِ وتُجيرَني مِنَ الفاقَةِ ، وتُغنِيَني عَنِ المَسأَلَةِ إلَى المَخلوقينَ ، وتَكفِيَني هَمَّ مَن أخافُ هَمَّهُ ، وجَورَ مَن أخافُ جَورَهُ ، وعُسرَ مَن أخافُ عُسرَهُ ، وحُزونَةَ (14) مَن أخافُ حُزونَتَهُ ، وشَرَّ مَن أخافُ شَرَّهُ ، ومَكرَ مَن أخافُ مَكرَهُ ، وبَغيَ مَن أخافُ بَغيَهُ ، وسُلطانَ مَن أخافُ سُلطانَهُ ، وكَيدَ مَن أخافُ كَيدَهُ ، ومَقدُرَةَ مَن أخافُ مَقدُرَتَهُ عَلَيَّ، وتَرُدَّ عَنّي كَيدَ الكَيَدَةِ ومَكَرَ المَكَرَةِ . اللّهُمَّ ، مَن أرادَني فَأَرِدهُ ، ومَن كادَني فَكِدهُ ، وَاصرِف عَنّي كَيدَهُ ومَكرَهُ وبَأسَهُ وأمانِيَّهُ ، وَامنَعهُ عَنّي كَيفَ شِئتَ وأنّى شِئتَ . اللّهُمَّ اشغَلهُ عَنّي بِفَقرٍ لا تَجبُرُهُ ، وبِبَلاءٍ لا تَستُرُهُ ، وبِفاقَةٍ لا تَسُدُّها ، وبِسُقمٍ لا تُعافيهِ ، وذُلٍّ لا تُعِزُّهُ ، وبِمَسكَنَةٍ لا تَجبُرُها . اللّهُمَّ اضرِب بِالذُّلِّ نُصبَ عَينَيهِ ، وأدخِل عَلَيهِ الفَقرَ في مَنزِلِهِ ، وَالعِلَّةَ وَالسُّقمَ في بَدَنِهِ ، حَتّى تَشغَلَهُ عَنّي بِشُغُلٍ شاغِلٍ لا فَراغَ لَهُ ، وأنسِهِ ذِكري كَما أنسَيتَهُ ذِكرَكَ ، وخُذ عَنّي بِسَمعِهِ وبَصَرِهِ ولِسانِهِ ويَدِهِ ورِجلِهِ وقَلبِهِ وجَميعِ جَوارِحِهِ ، وأدخِل عَلَيهِ في جَميعِ ذلِكَ السُّقمَ ولا تَشفِهِ ، حَتّى تَجعَلَ ذلِكَ لَهُ شُغُلاً شاغِلاً بِهِ عَنّي وعَن ذِكري . وَاكفِني يا كافِيَ ما لا يَكفي سِواكَ ؛ فَإِنَّكَ الكافي لا كافِيَ سِواكَ ، ومُفَرِّجٌ لا مُفَرِّجَ سِواكَ ، ومُغيثٌ لا مُغيثَ سِواكَ ، وجارٌ لا جارَ سِواكَ ، خابَ مَن كانَ جارُهُ سِواكَ ، ومُغيثُهُ سِواكَ ، ومَفزَعُهُ إلى سِواكَ ، ومَهرَبُهُ إلى سِواكَ ومَلجَؤُهُ إلى غَيرِكَ ، ومَنجاهُ مِن مَخلوقٍ غَيرِكَ ، فَأَنتَ ثِقَتي ورَجائي ومَفزَعي ومَهرَبي ومَلجَئي ومَنجايَ ، فَبِكَ أستَفتِحُ وبِكَ أستَنجِحُ ، وبِمُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ أتَوَجَّهُ إلَيكَ وأتَوَسَّلُ وأتَشَفَّعُ . فَأَسأَلُكَ يا اللّهُ يا اللّهُ يا اللّهُ ، فَلَكَ الحَمدُ ولَكَ الشُّكرُ ، وإلَيكَ المُشتَكى وأنتَ المُستَعانُ ، فَأَسأَلُكَ يا اللّهُ يا اللّهُ يا اللّهُ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ أن تُصَلِّيَ عَلى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ ، وأن تَكشِفَ عَنّي غَمّي وهَمّي وكَربي في مَقامي هذا ، كَما كَشَفتَ عَن نَبِيِّكَ هَمَّهُ وغَمَّهُ وكَربَهُ وكَفَيتَهُ هَولَ (15) عَدُوِّهِ ، فَاكشِف عَنّي كَما كَشَفتَ عَنهُ ، وفَرِّج عَنّي كَما فَرَّجتَ عَنهُ ، وَاكفِني كَما كَفَيتَهُ ، وَاصرِف عَنّي هَولَ ما أخافُ هَولَهُ ، ومَؤونَةَ ما أخافُ مَؤونَتَهُ ، وهَمَّ ما أخافُ هَمَّهُ ، بِلا مَؤونَةٍ عَلى نَفسي مِن ذلِكَ ، وَاصرِفني بِقَضاءِ حَوائِجي وكِفايَةِ ما أهَمَّني هَمُّهُ مِن أمرِ آخِرَتي ودُنيايَ . يا أميرَ المُؤمِنينَ ويا أبا عَبدِ اللّهِ ، عَلَيكُما مِنّي سَلامُ اللّهِ أبَدا ما بَقِيَ اللَّيلُ وَالنَّهارُ ، ولا جَعَلَهُ اللّهُ آخِرَ العَهدِ مِن زِيارَتِكُما ، ولا فَرَّقَ بَيني وبَينَكُما . اللّهُمَّ أحيِني حَياةَ مُحَمَّدٍ وذُرِّيَّتِهِ ، وأمِتني مَماتَهُم ، وتَوَفَّني عَلى مِلَّتِهِم ، وَاحشُرني في زُمرَتِهِم ، ولا تُفَرِّق بَيني وبَينَهُم طَرفَةَ عَينٍ أبَدا فِي الدُّنيا وَالآخِرَةِ . يا أميرَ المُؤمِنينَ ويا أبا عَبدِ اللّهِ ، أتَيتُكُما زائِرا ومُتَوَسِّلاً إلَى اللّهِ رَبّي ورَبِّكُما ، ومُتَوَجِّها إلَيهِ بِكُما ، ومُستَشفِعا بِكُما إلَى اللّهِ تَعالى في حاجَتي هذِهِ ، فَاشفَعا لي ؛ فَإِنَّ لَكُما عِندَ اللّهِ المَقامَ المَحمودَ وَالجاهَ الوَجيهَ وَالمَنزِلَ الرَّفيعَ وَالوَسيلَةَ ، إنّي أنقَلِبُ مِنكُما مُنتَظِرا لِتَنَجُّزِ الحاجَةِ وقَضائِها ونَجاحِها مِنَ اللّهِ بِشَفاعَتِكُما لي إلَى اللّهِ في ذلِكَ ، فَلا أخيبُ ولا يَكونُ مُنقَلَبي مُنقَلَبا خائِبا خاسِرا ، بَل يَكونُ مُنقَلَبي مُنقَلَبا راجِحا مُفلِحا مُنجِحا مُستَجابا بِقَضاءِ جَميعِ الحَوائِجِ ، وتَشَفَّعا لي إلَى اللّهِ . أنقَلِبُ عَلى ما شاءَ اللّهُ ، ولا حَولَ ولا قُوَّةَ إلّا بِاللّهِ ، مُفَوِّضا أمري إلَى اللّهِ ، مُلجِئا ظَهري إلَى اللّهِ ، ومُتَوَكِّلاً عَلَى اللّهِ ، وأقولُ حَسبِيَ اللّهُ وكَفى ، سَمِعَ اللّهُ لِمَن دَعا ، لَيسَ لي وَراءَ اللّهِ ووَراءَكُم يا سادَتي مُنتَهىً ، ما شاءَ رَبّي كانَ وما لَم يَشَأ لَم يَكُن ، ولا حَولَ ولا قُوَّةَ إلا بِاللّهِ ، أستَودِعُكُمَا اللّهَ ولا جَعَلَهُ اللّهُ آخِرَ العَهدِ مِنّي إلَيكُما . اِنصَرَفتُ يا سَيِّدي يا أميرَ المُؤمِنينَ ومَولايَ ، وأنتَ يا أبا عَبدِ اللّهِ يا سَيِّدي ، وسَلامي عَلَيكُما مُتَّصِلٌ مَا اتَّصَلَ اللَّيلُ وَالنَّهارُ ، واصِلٌ ذلِكَ إلَيكُما غَيرُ مَحجوبٍ عَنكُما سَلامي إن شاءَ اللّهُ ، وأسأَلُهُ بِحَقِّكُما أن يَشاءَ ذلِكَ ويَفعَلَ فَإِنَّهُ حَميدٌ مَجيدٌ . اِنقَلَبتُ يا سَيِّدي عَنكُما تائِبا حامِدا للّهِِ ، شاكِرا راجِيا لِلإِجابَةِ ، غَيرَ آيِسٍ ولا قانِطٍ ، آئِبا عائِدا راجِعا إلى زِيارَتِكُما ، غَيرَ راغِبٍ عَنكُما ولا عَن زِيارَتِكُما ، بَل راجِعٌ عائِدٌ إن شاءَ اللّهُ ، ولا حَولَ ولا قُوَّةَ إلّا بِاللّهِ العَلِيِّ العَظيمِ . يا سادَتي ! رَغِبتُ إلَيكُما وإلى زِيارَتِكُما بَعدَ أن زَهِدَ فيكُما وفي زِيارَتِكُما أهلُ الدُّنيا ، فَلا خَيَّبَنِيَ اللّهُ ما رَجَوتُ وما أمَّلتُ في زِيارَتِكُما إنَّهُ قَريبٌ مُجيبٌ . قالَ سَيفُ بنُ عَميرَةَ : فَسَأَلتُ صَفوانَ ، فَقُلتُ لَهُ : إنَّ عَلقَمَةَ بنَ مُحَمَّدٍ الحَضرَمِيَّ لَم يَأتِنا بِهذا عَن أبي جَعفَرٍ عليه السلام ، إنَّما أتانا بِدُعاءِ الزَّيارَةِ . فَقالَ صَفوانُ : وَرَدتُ مَعَ سَيِّدي أبي عَبدِ اللّهِ عليه السلام إلى هذَا المَكانِ ، فَفَعَلَ مِثلَ الَّذي فَعَلناهُ في زِيارَتِنا ، ودَعا بِهذَا الدُّعاءِ عِندَ الوَداعِ بَعدَ أن صَلّى كَما صَلَّينا ، ووَدَّعَ كَما وَدَّعنا . ثُمَّ قالَ لي صَفوانُ : قالَ لي أبو عَبدِ اللّهِ عليه السلام : تَعاهَد هذِهِ الزِّيارَةَ وَادعُ بِهذَا الدُّعاءِ وزُر بِهِ ؛ فَإِنّي ضامِنٌ عَلَى اللّهِ تَعالى لِكُلِّ مَن زارَ بِهذِهِ الزِّيارَةِ ودَعا بِهذَا الدُّعاءِ مِن قُربٍ أو بُعدٍ ، أنَّ زِيارَتَهُ مَقبولَةٌ وسَعيَهُ مَشكورٌ وسَلامَهُ واصِلٌ غَيرُ مَحجوبٍ ، وحاجَتَهُ مَقضِيَّةٌ مِنَ اللّهِ بالِغا ما بَلَغَت ولا يُخَيِّبُهُ . يا صَفوانُ ، وَجَدتُ هذِهِ الزِّيارَةَ مَضمونَةً بِهذَا الضَّمانِ عَن أبي ، وأبي عَن أبيهِ عَلِيِّ بنِ الحُسَينِ عليهم السلام مَضمونا بِهذَا الضَّمانِ عَنِ الحُسَينِ ، وَالحُسَينُ عَن أخيهِ الحَسَنِ مَضمونا بِهذَا الضَّمانِ ، وَالحَسَنُ عَن أبيهِ أميرِ المُؤمِنينَ مَضمونا بِهذَا الضَّمانِ ، وأميرُ المُؤمِنينَ عَن رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله مَضمونا بِهذَا الضَّمانِ ، ورَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله عَن جَبرَئيلَ عليه السلام مَضمونا بِهذَا الضَّمانِ ، وجَبرئيلُ عَنِ اللّهِ عز و جل مَضمونا بِهذَا الضَّمانِ . قَد آلَى اللّهُ عَلى نَفسِهِ عز و جل أنَّ مَن زارَ الحُسَينَ عليه السلام بِهذِهِ الزِّيارَةِ مِن قُربٍ أو بُعدٍ ودَعا بِهذَا الدُّعاءِ ، قَبِلتُ مِنهُ زِيارَتَهُ وشَفَّعتُهُ في مَسأَلَتِهِ بالِغا ما بَلَغَ وأعطَيتُهُ سُؤلَهُ ، ثُمَّ لا يَنقَلِبُ عَنّي خائِبا ، وأقلِبُهُ مَسرورا قَريرا عَينُهُ بِقَضاءِ حاجَتِهِ ، وَالفَوزِ بِالجَنَّةِ وَالعِتقِ مِنَ النّارِ ، وشَفَّعتُهُ في كُلِّ مَن شَفَعَ خَلا ناصِبٍ لَنا أهلَ البَيتِ ، آلَى اللّهُ تَعالى بِذلِكَ عَلى نَفسِهِ وأشهَدَنا بِما شَهِدَت بِهِ مَلائِكَةُ مَلَكوتِهِ عَلى ذلِكَ . ثُمَّ قالَ جَبرَئيلُ : يا رَسولَ اللّهِ ، [إنَّ اللّهَ] (16) أرسَلَني إلَيكَ سُرورا وبُشرى لَكَ ، وسُرورا وبُشرى لِعَلِيٍّ وفاطِمَةَ وَالحَسَنِ وَالحُسَينِ ، وإلَى الأَئِمَّةِ مِن وُلدِكَ إلى يَومِ القِيامَةِ ، فَدامَ يا مُحَمَّدُ سُرورُكَ وسُرورُ عَلِيٍّ وفاطِمَةَ وَالحَسَنِ وَالحُسَينِ وَالأَئِمَّةِ وشيعَتِكُم إلى يَومِ البَعثِ . ثُمَّ قالَ صَفوانُ : قالَ لي أبو عَبدِ اللّهِ عليه السلام : يا صَفوانُ ، إذا حَدَثَ لَكَ إلَى اللّهِ حاجَةٌ فَزُر بِهذِهِ الزِّيارَةِ مِن حَيثُ كُنتَ ، وَادعُ بِهذَا الدُّعاءِ وسَل رَبَّكَ حاجَتَكَ تَأتِكَ مِنَ اللّهِ ، وَاللّهُ غَيرُ مُخلِفٍ وَعدَهُ رَسولَهُ صلى الله عليه و آله بِمَنِّهِ وَالحَمدُِللّهِ . (17)

.


1- .زاد في مصباح الزائر والمزار للشهيد هنا : «وأناخت برحلك» .
2- قال العلّامة المجلسي قدس سره: لعلّه كان النقاب بينهم متعارفا عند الذهاب إلى الحرب، بل إلى مطلق الأسفار حذرا من أعدائهم لئلّا يعرفوهم، فهذا إشارة إلى ذلك. وقال الكفعمي: يمكن أن يكون المعنى مأخوذا من النقاب الّذي للمرأة؛ أي اشتملت بآلاة الحرب كاشتمال المرأة بنقابها، فيكون النقاب هنا استعارة. أو يكون مأخوذا من النقبة؛ وهو ثوب يشتمل به كالإزار. أو يكون معنى تنقّبت: سارت في نقوب الأرض؛ وهي طرقها، الواحد نقب (بحار الأنوار: ج 101 ص 301). أقول: وفي كامل الزيارات كما سبق في الرواية السابقة: «تهيّأت لقتالك يا أبا عبد اللّه» بدل «تنقّبت لقتالك» وفي المزار للشهيد وبحار الأنوار: «... وتنقّبت وتهيّأت لقتالك» وفي المصباح للكفعمي والبلد الأمين: «تهيّأت وتنقّبت لقتالك».
3- .ما بين المعقوفين أثبتناه من بحار الأنوار : ج 101 ص 294 .
4- .ما بين المعقوفين أثبتناه من بحار الأنوار و مصباح الزائر والمصباح للكفعمي والبلد الأمين .
5- .في مصباح الزائر : «ناطق بالحق منكم» ، وفي المزار للشهيد : «مهديّ هدى ظاهر ناطق بالحقّ منكم» .
6- ممّا يجدر ذكره أنّه كتب في حاشية كتاب شفاء الصدور في شرح زيارة العاشور بالفارسية: (ج 1 ص 110) سندا مجهولا عن أحد محدّثي البحرين من صدرٍ إلى صدرٍ إلى أن يصل إلى الإمام الهادي عليه السلام أنّه قال: من قرء لعن زيارة العاشوراء المشهورة مرة واحدة ثمّ قال: «اللهمَّ العَنهُم جَميعا» تسعا وتسعين مرّة، كان كمن قرأه مئة مرّة، ومن قرأ سلامها مرّة واحدة ثمّ قال: «السَّلامُ عَلَى الحُسَينِ، وعَلى عَلِيَّ بنِ الحُسَينِ، وعَلى أولادِ الحُسَينِ، وعَلى أصحابِ الحُسَينِ» تسعا وتسعين مرّةً، كان كمن قرأه مئة تامّة من أولها إلى آخرها. الخبر. كما نُقل في كتاب الذريعة (ج 15 ص 29) ما يشبه هذا المضمون. ولكن من البديهي أنّ هذا النوع من الروايات فاقدٌ للاعتبار.
7- .في المصدر : «تابعت» ، والتصويب من بحار الأنوار .
8- .زاد في المصباح للكفعمي والبلد الأمين هنا : «وعلى أولاد الحسين» .
9- .زاد في مصباح الزائر هنا : «الذين بذلوا مهجهم دون الحسين» .
10- .ورد في أقدم مخطوطة لكتاب مصباح المتهجد والتي تعود لعام 502 بدل هذه العبارة كالتالي : «وابدأ به جميع الظالمين لهم ، اللهم العن يزيد وعبيداللّه بن زياد...» ، علما أنّ بقيّة المقطع غير مقروء .
11- .وفي كامل الزيارات _ كما سبق في الرواية السابقة _ : «اللّهُمَّ خُصَّ أنتَ أوَّلَ ظالِمٍ ظَلَمَ آلَ نَبِيِّكَ بِاللَّعنِ ، ثُمَّ العَن أعداءَ آلِ مُحَمَّدٍ مِنَ الأَوَّلينَ وَالآخِرينَ ، اللّهُمَّ العَن يَزيدَ وأباهُ ، وَالعَن عُبَيدَ اللّه ِ بنَ زِيادٍ ، وآلَ مَروانَ ، وبَني اُمَيَّةَ قاطِبَةً إلى يَومِ القِيامَةِ» بدل «اللّهمّ خُصَّ _ الى _ يَومِ القِيامَةِ» .
12- .يَبْرَم بَرَما : إذا سئمه وملّه (النهاية : ج 1 ص 121 «برم») .
13- .الحُزُونَة : الخُشونة (النهاية : ج 1 ص 380 «حزن») .
14- .الهَوْل : وهو الخوف والأمر الشديد (النهاية : ج 5 ص 283 «هول») .
15- .ما بين المعقوفين سقط من المصدر، وأثبتناه من بحارالأنوار .
16- .مصباح المتهجّد : ص 773 _ 782 ، مصباح الزائر : ص 268 _ 277 ، المصباح للكفعمي : ص 640 ، البلد الأمين : ص 269 ، المزار للشهيد الأوّل : ص 178 وليس في الثلاثة الأخيرة ذيله من «قال سيف بن عميرة . . .» ، بحار الأنوار : ج 101 ص 293 ح 2 وص 296 ح 3 .
17- مصباح المتهجّد: ص 773 782، مصباح الزائر: ص 268 277، المصباح للكفعمي: ص 640، البلد الأمين: ص 269، المزار للشهيد الأوّل: ص 178 وليس في الثلاثة الأخيرة ذيله من «قال سيف بن عميرة ...»، بحار الأنوار: ج 101 ص 293 ح 2 وص 296 ح 3.

ص: 45

12 / 3زيارت امام عليه السلام در روز عاشورا ، به روايت «مصباح المتهجّد» ، از علقمه

مصباح المتهجّد_ از عَلقَمة بن محمّد حَضرَمى _: به امام باقر عليه السلام گفتم : دعايى به من آموزش بده كه در روز عاشورا ، هنگامى كه خواستم او را از نزديك زيارت كنم ، آن را بخوانم و دعايى هم براى هنگامى كه او را از نزديك ، زيارت نمى كنم ؛ بلكه از دور و از خانه ام سلامى به او مى دهم . امام عليه السلام به من فرمود : «اى علقمه ! هنگامى كه دو ركعت نماز _ بعد از آن كه با اشاره به او سلام نمودى _ خواندى ، بعد از نماز و با اشاره به او ، اين سخن (زيارت) را مى گويى كه اگر آن را بگويى ، دعايى را كه فرشتگان زائر حسين عليه السلام مى كنند ، كرده اى و خداوند ، برايت يكصد هزار هزار درجه مى نويسد ، و تو مانند شهيد در كنار حسين عليه السلام هستى تا آن جا كه در درجاتشان ، با ايشان شريك هستى و جز ميان شهيدانى كه با او شهيد شدند ، شناخته نمى شوى ، و پاداش زيارت هر پيامبر و فرستاده اى ، و زيارت هر كس كه حسين عليه السلام را از روز شهادتش زيارت كرده ، براى تو نوشته مى شود ، كه بر او و اهل بيتش سلام باد ! [ مى گويى:] (1) سلام بر تو ، اى ابا عبد اللّه ! سلام بر تو ، اى فرزند پيامبر خدا ! سلام بر تو ، اى فرزند امير مؤمنان و فرزند سَرورِ اوصيا ! سلام بر تو ، اى فرزند فاطمه ، بانوى زنان جهانيان ! سلام بر تو ، اى كسى كه خدا ، خونخواهىِ تو را مى كند و زاده كسى كه خدا ، خونخواهى او را مى نمايد ، و اى كشته اى كه انتقامِ خون تو و كسانت ، ستانده نشده ! سلام بر تو و روان هايى كه بر آستانِ تو فرود آمده اند ! از من بر همه شما ، درود و سلام خدا باد ؛ جاودانه ، تا آن دَم كه زنده ام و روز و شب ، پا بر جاست ! اى ابا عبد اللّه ! به راستى كه سوگ و مصيبتِ تو بر ما و همه مسلمانان ، بس بزرگ و گران آمد و مصيبت تو در آسمان بر همه آسمانيان ، بس بزرگ و گران نمود . پس خدا لعنت كند كسانى را كه بيداد و ستم بر شما خاندانِ رسالت را بنياد نهادند ! و خدا لعنت كند كسانى را كه شما را از جايگاهتان ، دور نمودند و از مقامتان بركنار كردند ؛ همان مقامى كه خدا به شما عطا فرموده بود ! و خدا لعنت كند كسانى را كه شما را كشتند ! و خدا لعنت كند كسانى را كه جنگ با شما را زمينه سازى و فراهم نمودند ! بيزارى مى جويم به درگاه خدا و به پيشگاه شما ، از ايشان و از پيروان و همراهان و دوستانشان . اى ابا عبد اللّه ! همانا من تا روز رستاخيز ، در آشتى ام با هر كه با شما در آشتى باشد ، و در جنگم با هر كه با شما در جنگ باشد ؛ و خدا ، لعنت كند خاندان زياد و خاندان مروان را ! و خدا ، لعنت كند همه بنى اميّه را ! و خدا ، لعنت كند زاده مرجانه را ! و خدا ، لعنت كند عمر ، زاده سعد را ! و خدا ، لعنت كند شِمر را ! و خدا ، لعنت كند كسانى را كه براى جنگ با تو ، اسبْ زين كردند و لگام زدند ، و نقاب پوشيدند ! 2 پدر و مادرم به فدايت ! به راستى ، سوگِ من بر تو ، بس بزرگ شد . اينك ، از خدايى كه مقام تو را بلند و گرامى داشت و مرا هم به خاطر تو گرامى داشت ، مى خواهم كه خونخواهى تو را همراهِ رهبرى پيروزمند از خاندان محمّد _ كه درود خدا بر او و خاندانش باد _ ، نصيبم گردانَد . خدايا ! مرا به خاطر حسين عليه السلام در دنيا و آخرت ، آبرومند گردان . اى ابا عبد اللّه ! همانا من به درگاهِ خدا تقرّب مى جويم و به پيشگاهِ پيامبرش و به پيشگاه امير مؤمنان و به پيشگاه فاطمه و به پيشگاه حسن و به سوى تو ، تقرّب مى جويم ، به خاطر دوستىِ تو ؛ و با بيزارى از كسانى كه تو را كُشتند و جنگ افروختند ؛ و با بيزارى از كسانى كه ستم كردن و بيداد ورزيدن بر شما را بنياد نهادند ؛ و بيزارى مى جويم به درگاه خدا و پيشگاه پيامبر ، از كسانى كه بنياد و بناى آن ستم را افراشتند و در حقّ شما و پيروانتان ، بيداد روا داشتند . بيزارى مى جويم به درگاهِ خدا و به پيشگاه شما ، از ايشان ، و به درگاهِ خدا تقرّب مى جويم . پس از آن ، به شما تقرّب مى جويم ، به خاطر دوستى شما و دوستى دوستان شما ، و به خاطر بيزارى از دشمنان شما و بر پا كنندگانِ جنگ عليه شما ، و به خاطر بيزارى از ياران و پيروان ايشان . همانا من در آشتى ام با هر كه با شما در آشتى باشد ، و در جنگم با هر كه با شما در جنگ باشد ، و دوستم با هر كه شما را دوست بدارد ، و دشمنم با هر كه شما را دشمن بدارد . پس ، از خداوندى كه مرا به شناخت شما و دوستانتان ، گرامى داشت و از دشمنانتان بيزارى داد ، مى خواهم كه مرا همراه شما در دنيا و آخرت ، قرار دهد و گام راستىِ مرا در دنيا و آخرت ، نزد شما استوار دارد . از خدا مى خواهم كه مرا به جايگاهِ ستوده و پسنديده شما در نزد خدا برساند و خونخواهى شما را همراه با پيشواىِ ره يافته نمايان و گوياى به حق از خاندان شما ، به من ارزانى فرمايد . از خدا مى خواهم به حقّ شما و به مقامى كه نزد او داريد ، بهترين پاداشى را كه به هر داغديده اى عطا مى كند ، به خاطر داغدار بودنم بر شما ، به من عطا فرمايد . چه بزرگْ مصيبتى است! و چه گرانْ داغى است در اسلام و در همه آسمان ها و زمين! خدايا ! مرا در اين جايگاه ، از كسانى قرار ده كه درود و رحمت و آمرزشت ، بدانان مى رسد . خدايا ! زندگانى ام را همانندِ زندگانى محمّد و خاندان محمّد گردان ، و مرگم را نيز همانند مرگ محمّد و خاندان محمّد ، قرار ده . خدايا ! اين روز (عاشورا) ، روزى است كه بنى اميّه و زاده هند جگرخوار ، آن را فرخنده دانستند ؛ آن لعنت شده و فرزند لعنت شده ، بر زبانِ تو و زبان پيامبرت _ كه درود خدا بر او و خاندانش باد _ ، در هر جا و مكانى كه پيامبر _ كه درود خدا بر او و خاندانش باد _ در آن جا ايستاد . خدايا ! لعنت كُن ابو سفيان و معاويه و يزيد پسر معاويه را ! لعنت جاودانِ تو بر آنان باد ، براى هميشه ! و امروز ، روزى است كه خاندان زياد و خاندان مروان ، به خاطر كشته شدن حسين _ كه درود خدا بر او باد _ ، شادمان شدند . پس لعنت و كيفرِ دردناكِ خود را بر آنان ، دوچندان فرما . خدايا ! همانا من در اين روز ، در اين جا و در دوران زندگى ام با بيزارى جُستن از ايشان و نفرين بر آنان ، و به خاطر دوستى با پيامبرت و خاندان پيامبرت ، به درگاهِ تو تقرّب مى جويم كه درود بر او و ايشان باد ! سپس صد 3 مرتبه گفته شود : خدايا ! لعنت كن نخستين كسى را كه در حقّ محمّد و خاندان محمّد ، ستم كرد ، و آخرين ستمگرى را كه از آن ستمگر ، پيروى كرد ! خدايا ! لعنت كن بر آن گروهى كه به پيكار با حسين برخاستند و بر كشتن او ، همراهى كردند و پيمان بستند و به دنبال هم حركت كردند . خدايا ! جملگى آنان را لعنت فرما . سپس صد مرتبه گفته شود : سلام بر تو ، اى ابا عبد اللّه و بر روح هايى كه بر آستانِ تو فرود آمدند ! از من بر همه شما تا اَبَد ، درود و سلام خدا باد ، تا آن دَم كه زنده ام و روز و شب ، پا بر جاست . خداوند ، اين زيارتِ مرا ، آخرين زيارت از شما قرار ندهد . سلام بر حسين و بر على بن الحسين (2) و بر ياران حسين ! (3) پس مى گويى : خدايا ! نخستين ستمگر را به لعن من ، مخصوص گردان و بدان ، آغاز كن ، لعن اوّلى را و سپس ، دومى و سومى و چهارمى را . (4) خدايا ! لعنت كن يزيد را در مرتبه پنجم ، و لعنت كن عبيداللّه پسر زياد و زاده مرجانه و عمر پسر سعد و شمر و دودمانِ ابو سفيان و خاندانِ زياد و خاندان مروان را تا روز رستاخيز . (5) پس به سجده مى روى و مى گويى : خدايا ! ستايش سپاس گزارانِ تو بر مصيبتشان ، ويژه توست . ستايش ، از آنِ خداوند است بر سوگِ بزرگم . خدايا ! شفاعت حسين را در روز رستاخيز ، بهره ام فرما و مرا نزد خود ، با حسين عليه السلام و ياران حسين _ كه بى دريغ در راه حسين عليه السلام جان باختند _ ، به صدق (راستى) ثابت قدم بدار» . امام باقر عليه السلام [سپس] فرمود : «اگر مى توانى كه او را در هر روز ، با اين زيارت از خانه ات زيارت كنى ، بكن كه پاداش همه آن را مى برى ». و محمّد بن خالد طَيالِسى ، از سيف بن عَميره ، چنين روايت كرده است : با صفوان بن مهران جمّال و گروهى از اصحاب ، در پىِ امام صادق عليه السلام به سوى نجف ، بيرون آمديم و از حيره به سوى شهر ، حركت كرديم . هنگامى كه از زيارت فارغ شديم ، صفوان ، صورتش را به سوى [ منطقه كربلا ، مدفن ] ابا عبد اللّه الحسين عليه السلام كرد و به ما گفت : از اين جا ، كنار سرِ امير مؤمنان عليه السلام ، حسين عليه السلام را زيارت مى كنيد ؟ امام صادق عليه السلام ، [ از اين جا ] به او اشاره كرد و من ، همراهش بودم . سيف بن عميره مى گويد : سپس صفوان ، زيارتى را خواند كه علقمة بن محمّد حَضرَمى ، از امام باقر عليه السلام در روز عاشورا نقل كرده است . آن گاه ، دو ركعت نماز نزد سر امير مؤمنان عليه السلام خواند و در پى آن ، با امير مؤمنان عليه السلام وداع كرد و سپس ، رو به سوى امام حسين عليه السلام كرد و با اشاره ، به او سلام داد و با او نيز وداع نمود . و در دعاى پس از زيارت ، چنين خواند : (6) اى خدا ، اى خدا ، اى خدا ! اى اجابت كننده دعاى بيچارگان ! اى زُداينده اندوه اندوهمندان ! اى دادرس دادخواهان ! اى فريادرس فريادخواهان ! و اى آن كه از رگِ گردن به من نزديك تر است ! و اى آن كه ميانِ آدمى و دلش حائل است ! و اى آن كه در مقام بالاتر و در كرانه آشكار است ! و اى آن كه بخشاينده و مهربان است و بر عرشِ هستى استيلا دارد ! و اى آن كه خيانتِ ديدگان را و آنچه را در سينه ها نهان است ، مى داند ! و اى آن كه هيچ امر پنهانى بر او پوشيده نمى ماند ! اى آن كه آواها بر او مُشتبه نمى شود ! و اى آن كه نيازها[ىِ نيازمندان ] ، او را به اشتباه نمى افكند ! و اى آن كه پافشارىِ اصرارگران ، او را به ستوه نمى آورد ! اى دريابنده هر چه از دست روَد ! و اى گردآورنده هر چه پراكنده شود ! و اى انگيزنده جان ها از پسِ مرگ ! اى آن كه هر روز ، در كارى است ! اى برآورنده نيازها ! اى زُداينده اندوه ها ! اى بخشنده خواسته ها ! اى صاحب رغبت ها و اشتياق ها ! اى كفايت كننده كارهاى دشوار ! اى آن كه هر چيز را كفايت مى كند و چيزى در آسمان ها و زمين ، او را كفايت نمى كند ! از تو مى خواهم به حقّ محمّد ، خاتم پيامبران و على ، امير مؤمنان و به حقّ فاطمه ، دختر پيامبرت و به حقّ حسن و حسين كه همانا من ، در اين جايگاه ، به وسيله ، ايشان به تو روى مى آورم و بديشان ، توسّل مى جويم و به وسيله ايشان ، از درگاهت شفاعت مى جويم . به حقّ شأن ايشان نزد تو ، درخواست مى كنم و تو را سوگند مى دهم و بر آن ، پافشارى مى كنم ، و به شأن ايشان نزد تو و به مرتبه اى كه پيش تو دارند و بدانچه ايشان را بر جهانيان برترى دادى ، و به نامت كه آن را نزد ايشان نهادى و تنها بِدان نام ، آنان را در ميان جهانيان ، مخصوص داشتى و بدان نام ، آشكارشان كردى و فضل ايشان را بر جهانيان نماياندى ، چندان كه فضل ايشان بر فضل همه جهانيان ، برتر آمد . [ به حقّ همه اينها ] از تو مى خواهم بر محمّد و خاندان محمّد ، درود فرستى و اندوه و پريشانى و گرفتارى مرا برطرف نمايى ، امور مهمّ مرا كفايت فرمايى و دَينم را ادا كنى و در برابر فقر و تنگ دستى ، پناهم دهى و از درخواست نزد خلق ، بى نيازم كنى ؛ و كفايتم كنى از اندوه كسى كه از اندوهش مى ترسم ، و از بيداد آن كه از بيدادش مى ترسم ، و از دشوارى كسى كه از دشوارى اش مى ترسم ، و از درشتى آن كه از درشتى اش مى ترسم ، و از شرّ آن كه از شرّش مى ترسم ، و از نيرنگ آن كه از نيرنگش مى ترسم ، و از ستم آن كه از ستمش مى ترسم ، و از قدرت آن كه از قدرتش مى ترسم ، و از فريب آن كه از فريبش مى ترسم ، و از توانايىِ آن كه از گزندِ توانايى اش مى ترسم ، و اين كه نيرنگِ نيرنگبازان و فريبِ فريبكاران را از من بگردانى . خدايا ! هر كه قصد من مى كند ، او را قصد كن ؛ و هر كه به من نيرنگ مى زند ، به نيرنگش بگير ، و مكر و حيله و نيرو و آرزوهايش را از من بگردان ، و هر گونه و هر جا كه مى خواهى ، شرّش از من بدار . خدايا ! او را از من به فقرى مشغول دار كه جبرانش نكنى ، و به بلايى كه نپوشانى و مسكنتى كه رخنه اش را پُر نكنى ، و [ به ] مرضى كه عافيتش ندهى ؛ و [ به ]خوارى اى كه عزّتش نبخشى ، و به فقرى كه جبرانش نكنى . خدايا ! خوارى و ذلّت را در برابر ديدگانش پديد آور و تنگ دستى را در خانه اش در آور ، و درد و بيمارى را در بدنش وارد ساز تا از من به كارى مشغولش دارى كه هرگز از آن نياسايد ، و مرا از يادِ او ببر ، همان سان كه يادِ خودت را از دلش بُردى ، و گوش و چشم و زبان و دست و پا و دل و همه اعضا و جوارحش را از گزند رساندن به من ، باز دار ، و بر همه آنها دردى در آور كه آن را شفا نبخشى تا از من ، [ به چيز ديگرى ]مشغول شود و يادِ من از خاطرش برود . و مهمّات مرا كفايت فرما ، اى كفايت كننده مهمّاتى كه غير از تو ، كسى آن را كفايت نمى تواند كرد كه همانا تويى ، كفايت كننده اى كه جز تو، كفايت كننده اى نيست . تويى گشايش دهنده اى كه جز تو گشايش دهنده اى نيست . تويى دادرسى كه جز تو دادرسى نيست . تويى پناه دهنده اى كه جز تو پناه دهنده اى نيست . نوميد باد آن كه پناه دهنده و دادرس و پناهگاه و گريزگاه و رَستنگاهش جز تو باشد ؛ زيرا كه تويى مايه اعتماد و اميد و پناهگاه و گريزگاه و رَستنگاهم . پس به وسيله تو ، گشايش مى خواهم و كاميابى مى جويم ، و به حقّ محمّد و خاندان محمّد ، به تو روى مى آورم و به تو توسّل مى جويم و از تو شفاعت مى خواهم . و از تو درخواست كنم ، اى خدا ، اى خدا ، اى خدا ! ستايش و سپاس ، ويژه توست و شكايت ، به درگاه توست . تويى آن كه از او درخواست يارى شود . پس اى خدا ، اى خدا ، اى خدا ! به حقّ محمّد و خاندان محمّد ، از تو خواهم كه بر محمّد و خاندان محمّد ، درود فرستى و مرا در اين جايگاه ، از اندوه و پريشانى و گرفتارى بِرَهانى ، همان سان كه اندوه و پريشانى و گرفتارى را از پيامبرت ، برطرف كردى و هراس دشمن را از او راندى ، و مرا نيز بِرَهان ، چنان كه او را رَهاندى ، و همان گونه كه كار او گشودى ، كارم را بگشا ، و همان سان كه او را كفايت نمودى ، مرا نيز كفايت فرما . از من بگردان ، بيم آنچه را از آن بيمناكم ، و دشوارى آنچه را از آن ترسانم ، و اندوه آنچه را از آن اندوهگينم ، بى هيچ رنجى . بازم گردان با برآوردن نيازم و كفايتِ مهمّات دنيوى و اُخروى ام كه اندوهم مى دهد ! اى امير مؤمنان! و اى ابا عبد اللّه ! درود جاودانم بر شما باد ، تا واپسين دمِ حياتم ، و تا روز و شب ، پا برجاست ! خداوند ، اين زيارت را آخرين ديدارم از شما قرار ندهد و ميان من و شما دو بزرگوار ، جدايى نيفكند ! خدايا ! زندگانى مرا همانند زندگانى محمّد و فرزندانِ او قرار ده ، و مرا به مردن آنان ، بميران ، و جانم را بر آيين ايشان ، بستان ، و مرا با آنان ، محشور فرما ، و به اندازه چشم برهم زدنى ، ميان من و آنان در دنيا و آخرت ، جدايى ميفكن ! اى امير مؤمنان و اى ابا عبد اللّه ! به ديدار شما آمدم ، زيارت كنان و توسّل جويان به درگاهِ خدا كه پروردگار من و پروردگار شماست ، و به درگاه او ، به وسيله شما روى مى كنم و به وسيله شما ، به درگاهِ خداى متعال در اين حاجتم ، شفاعت مى خواهم . پس شفاعتم كنيد كه همانا شما دو بزرگوار ، نزد خدا ، مقامى ستوده و جايگاهى آبرومند و مرتبه اى والا و وسيله (تقرّب) داريد . اينك از زيارت شما بازمى گردم و چشم به راه برآمدن حاجتم و توفيقِ خود از لطف خدا به وسيله شفاعتِ شما دو بزرگوارم كه نوميد نشوم و ناكام و زيانكار ، باز نگردم ؛ بلكه از آن درگاه ، رستگار و پيروز و كامياب و مستجاب ، با حاجت هاى بر آورده شده ، باز آيم و شما دو بزرگوار به درگاه خدا ، مرا شفاعت كنيد . بدانچه خدا خواهد ، باز مى آيم ، و هيچ جنبش و نيرويى نيست ، مگر به [ خواست ]خدا . كارم را به خدا مى سپارم و بر او تكيه مى كنم و توكّل مى نمايم و مى گويم : بس است خداوند ، مرا ! خداوند ، دعاى هر كه را كه او را مى خواند ، مى شنود . اى سَرورانم ! جز خدا و شما ، آرمان و مقصودى ندارم . هر چه پروردگارم خواهد ، همان شود و هر چه نخواهد . نمى شود ؛ و هيچ جنبش و نيرويى نيست ، مگر به [خواست ]خدا . شما را به خدا مى سپارم و اميدوارم كه خداوند ، اين زيارت را آخرين زيارتم از شما قرار ندهد . اينك ، باز گشتم ، اى سَرورم، اى امير مؤمنان ، و اى سرپرستم ! و تو نيز ، اى ابا عبد اللّه ، سَرورا ! و درود من بر شما دو بزرگوار ، جاودانه باد تا آن گاه كه روز و شب ، پشتِ هم در آيند . اين درود ، بر شما جاودانه باد و اين درودم _ به خواست خدا _ ، از شما پوشيده مباد ! و از خدا خواهم به حقّ شما دو بزرگوار ، رسيدن درودم را به شما ، اراده فرمايد و آن را به جاى آورد ، كه همانا اوست ستوده بزرگوار . سرورا ! از نزد شما ، توبه كنان و ستايش كنان و سپاس گويان و اميدوار به پذيرش دعايم باز آمدم ، بى آن كه نوميد و مأيوس باشم ، و بى آن كه به شما و زيارت شما بى اشتياق باشم ؛ بلكه به حضورِ شما و زيارتِ شما ، باز خواهم گشت _ اگر خدا خواهد _ ؛ و هيچ جنبش و نيرويى نيست ، مگر به [ خواست ] خدا . اى سرورانم ! به شما و زيارت شما بس مشتاقم ، پس از آن كه دنياخواهان ، از شما و زيارت شما رُخ برتافته اند . پس خداوند ، اميد و آرزويم به ديدار و زيارت شما را به نوميدى نگرداند ، كه همانا اوست نزديك و اجابت كننده . سيف بن عَميره مى گويد : از صفوان پرسيدم : علقمة بن محمّد حَضرَمى ، تنها زيارت نامه را براى ما از امام باقر عليه السلام نقل كرد و اين دعا را نياورد . صفوان گفت : با سَرورم امام صادق عليه السلام ، به اين جا وارد شدم و امام عليه السلام ، همين گونه كه ما در زيارتمان كرديم ، انجام داد و پس از نماز ، اين دعا را همان گونه كه ما خوانديم ، خواند و همان گونه كه ما وداع كرديم ، وداع كرد . صفوان ، سپس به من گفت : امام صادق عليه السلام به من فرمود : «اين زيارت را به ياد بسپار و آن را بخوان و با آن ، [ امام حسين عليه السلام را ] زيارت كن كه من از جانب خداى متعال ، ضامن هستم كه هر كس با اين زيارت نامه ، زيارت كند و اين دعا را بخواند ، از نزديك يا دور ، زيارتش پذيرفته مى گردد ، كوشش وى سپاس گزارى مى شود ، سلامش در پسِ پرده نمى ماند و مى رسد ، و حاجتش هر چه باشد ، از سوى خدا بر آورده مى شود و نااميد ، باز نمى گردد . اى صفوان ! اين زيارت را با همين ضمانت از پدرم يافتم و پدرم از پدرش على بن الحسين عليه السلام با همين ضمانت از حسين عليه السلام ، و حسين عليه السلام با همين ضمانت از برادرش حسن عليه السلام ، و حسن عليه السلام با همين ضمانت از پدرش امير مؤمنان عليه السلام ، و امير مؤمنان با همين ضمانت از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، و پيامبر خدا صلى الله عليه و آله با همين ضمانت از جبرئيل عليه السلام ، و جبرئيل با همين ضمانت از خداى . بى ترديد ، خداوند ، به خود اين گونه سوگند ياد كرده است : هر كس حسين را از نزديك يا دور ، با اين زيارت نامه زيارت كند و اين دعا را بخواند ، زيارتش را مى پذيرم و او را شفيعِ درخواستش مى كنم تا به هر كجا كه برسد ، و خواسته اش را به او عطا مى كنم و از نزد من ، ناكام باز نمى گردد ؛ بلكه او را شادمان و با روشنىِ چشمش به رواشدن حاجتش و دستيابى به بهشت و آزادى ، از آتش ، باز مى گردانم و شفاعت او را در باره هر كس ، جز دشمن اهل بيت ، مى پذيرم . خداى متعال ، بر اين مطلب در برابر خود ، سوگند ياد كرده و ما را گواه گرفته است بر آنچه فرشتگان ملكوتش بر آن گواه بودند . سپس جبرئيل عليه السلام فرمود : اى پيامبر خدا ! خداوند ، مرا به شادى و مژده رسانى بر تو ، روانه كرد ، و نيز شادى و مژده رسانى براى على ، فاطمه ، حسن و حسين عليهم السلام و نيز امامان از نسل تو تا روز قيامت . پس شادى ات ، اى محمّد ! و شادى على ، فاطمه ، حسن و حسين ، امامان و شيعيانتان ، تا روز قيامت ، مستدام باد ! سپس صفوان گفت : امام صادق عليه السلام به من فرمود : «اى صفوان ! هنگامى كه نيازى به خدا پيدا مى كنى ، در هر جا كه هستى ، اين زيارت را بخوان و اين دعا را بكن و حاجتت را از خدايت بخواه كه از سوى خدا ، بر آورده مى شود ، و خدا به خاطر لطف و عنايتى كه نسبت به پيامبرش دارد ، با وى خُلف وعده نمى كند ؛ و البته ستايش ، ويژه خداست» .

.


1- .ترجمه متن زيارت ، از كتاب زبده مفاتيح الجنان كه به وسيله كريم زمانى انتخاب وترجمه شده ، با اندكى تصرّف ، آمده است .
2- .در البلد الأمين و المصباح كفعمى ، اين افزوده هم آمده است : «و بر فرزندان حسين» .
3- .در مصباح الزائر ، در اين قسمت، «كسانى كه خونِ قلب خويش را در راه حسين ، نثار كردند» افزوده شده است.
4- .در كهن ترين نسخه (خطّى موجود مصباح المتهجّد ، نگاشته شده به سال 502ق) به جاى اين جمله ، چنين آمده است : «و بدان ، آغاز كن همه ستم كنندگان در حق محمد و خاندان محمد را خدايا ! لعنت كن يزيد را و عبيداللّه بن زياد را . . .» ادامه اين بند از نسخه ، خوانا نيست .
5- .همان گونه كه در روايت پيشين گذشت در كامل الزيارات ، به جاى : «خدايا ! نخستين ستمگر را به لعن من ،مخصوص گردان ... تا روز قيامت» ، چنين آمده : «خدايا ! اوّلين ظالمى را كه به خاندان پيامبرت ستم كرد ، لعن مخصوص كن . سپس دشمنان خاندان محمد صلى الله عليه و آله را از اولين و آخرين ، لعن نما . خدايا ! يزيد و پدرش را لعن كن ! و عبيد اللّه بن زياد و خاندان مروان و بنى اميّه را ، همگى تا روز رستاخيز ، لعن كن» .
6- .ترجمه متن دعا ، از كتاب زبده مفاتيح الجنان كريم زمانى ، با اندكى تصرّف ، گرفته شده است .

ص: 46

. .

ص: 47

. .

ص: 48

. .

ص: 49

. .

ص: 50

. .

ص: 51

. .

ص: 52

. .

ص: 53

. .

ص: 54

. .

ص: 55

. .

ص: 56

. .

ص: 57

. .

ص: 58

. .

ص: 59

. .

ص: 60

. .

ص: 61

. .

ص: 62

. .

ص: 63

. .

ص: 64

12 / 4زِيارَةُ عاشوراءَ بِرِوايَةِ المَزارِ القَديمِ عَن عَلقَمَةَمستدرك الوسائل :المَزارُ القَديمُ عَن عَلقَمَةَ بنِ مُحَمَّدٍ الحَضرَمِيِّ ، عَن أبي جَعفَرٍ الباقِرِ عليه السلام ، قالَ : مَن أرادَ زِيارَةَ الحُسَينِ بنِ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ عليه السلام يَومَ عاشوراءَ _ وهُوَ اليَومُ العاشِرُ مِنَ المُحَرَّمِ _ فَيَظَلُّ فيهِ باكِيا مُتَفَجِّعا حَزينا ، لَقِيَ اللّهَ عز و جل بِثَوابِ ألفَي حَجَّةٍ وألفَي عُمرَةٍ وألفَي غَزوَةٍ ، ثَوابُ كُلِّ حَجَّةٍ وعُمرَةٍ وغَزوَةٍ كَثَوابِ مَن حَجَّ وَاعتَمَرَ وغَزا مَعَ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ومَعَ الأَئِمَّةِ صَلَواتُ اللّهِ عَلَيهِم أجمَعينَ . قالَ عَلقَمَةُ بنُ مُحَمَّدٍ الحَضرَمِيُّ : قُلتُ لِأَبي جَعفَرٍ عليه السلام : جُعِلتُ فِداكَ ، فَما يَصنَعُ مَن كانَ في بُعدِ البِلادِ وأقاصيها ، ولَم يُمكِنهُ المَصيرُ إلَيهِ في ذلِكَ اليَومَ؟ قالَ : «إذا كانَ في ذلِكَ اليَومِ _ يَعني يَومَ عاشوراءَ _ فَليَغتَسِل مَن أحَبَّ مِن النّاسِ أن يَزورَهُ مِن أقاصِي البِلادِ أو قَريبِها ، فَليَبرُز إلَى الصَّحراءِ أو يَصعَدُ سَطحَ دارِهِ ، فَليُصَلِّ رَكعَتَينِ خَفيفَتَينِ يَقرَأُ فيهِما سورَةَ الإِخلاصِ ، فَإِذا سَلَّمَ أومَأَ إلَيهِ بِالسَّلامِ ، ويَقصِدُ إلَيهِ بِتَسليمِهِ وإشارَتِهِ ونِيَّتِهِ إلَى الجِهَةِ الَّتي فيها أبو عَبدِ اللّهِ الحُسَينُ عليه السلام ، ثُمَّ تَقولُ وأنتَ خاشِعٌ مُستَكينٌ : السَّلامُ عَلَيكَ يَابنَ رَسولِ اللّهِ ، السَّلامُ عَلَيكَ يَابنَ البَشيرِ النَّذيرِ 1 ، وَابنَ سَيِّدِ الوَصِيّينَ ، السَّلامُ عَلَيكَ يَابنَ فاطِمَةَ سَيِّدَةَ نِساءِ العالَمينَ ، السَّلامُ عَلَيكَ يا خِيَرَةَ اللّهِ وَابنَ خِيَرَتِهِ ، السَّلامُ عَلَيكَ يا ثارَ اللّهِ وَابنَ ثارِهِ ، السَّلامُ عَلَيكَ أيُّهَا الوِترُ المَوتورُ ، السَّلامُ عَلَيكَ أيُّهَا الإِمامُ الهادِي الزَّكِيُّ ، وعَلى أرواحٍ حَلَّت بِفِنائِكَ ، وأقامَت في جِوارِكَ ، ووَفَدَت مَعَ زُوّارِكَ ، السَّلامُ عَلَيكَ مِنّي ما بَقيتُ وبَقِيَ اللَّيلُ وَالنَّهارُ . فَلَقَد عَظُمَت بِكَ الرَّزِيَّةُ وجَلَّت فِي المُؤمِنينَ وَالمُسلِمينَ ، وفي أهلِ السَّماواتِ وأهلِ الأَرَضينَ أجمَعينَ ، فَإِنّا للّهِِ وإنّا إلَيهِ راجِعونَ ، صَلَواتُ اللّهِ وبَرَكاتُهُ وتَحِيّاتُهُ عَلَيكَ يا أبا عَبدِ اللّهِ الحُسَينِ ، وعَلى آبائِكَ الطَّيِّبينَ المُنتَجَبينَ ، وعَلى ذُرِّيّاتِكُمُ الهُداةِ المَهدِيّينَ . لَعَنَ اللّهُ اُمَّةً خَذَلَتكَ وتَرَكَت نُصرَتَكَ ومَعونَتَكَ ، ولَعَنَ اللّهُ اُمَّةً أسَّسَت أساسَ الظُّلمِ لَكُم ومَهَّدَتِ الجَورَ عَلَيكُم ، وطَرَّقَت إلى أذِيَّتِكُم وتَحَيُّفِكُم (1) ، وجارَت ذلِكَ في دِيارِكُم وأشياعِكُم ، بَرِئتُ إلَى اللّهِ عَزَّ وجَلَّ وإلَيكُم يا ساداتي ومَوالِيَّ وأئِمَّتي مِنهُم ومِن أشياعِهِم وأتباعِهِم ، وأسأَلُ اللّهَ الَّذي أكرَمَ يا مَوالِيَّ مَقامَكُم ، وشَرَّفَ مَنزِلَتَكُم وشَأنَكُم ، أن يُكرِمَني بِوِلايَتِكُم ومَحَبَّتِكُم وَالاِئتِمامِ بِكُم ، وَالبَراءَةِ مِن أعدائِكُم ، وأسأَلُ اللّهَ البَرَّ الرَّحيمَ أن يَرزُقَني مَوَدَّتَكُم ، وأن يُوَفِّقَني لِلطَّلَبِ بِثارِكُم مَعَ الإِمامِ المُنتَظَرِ الهادي مِن آلِ مُحَمَّدٍ ، وأن يَجعَلَني مَعَكُم فِي الدُّنيا وَالآخِرَةِ ، وأن يُبَلِّغَنِي المَقامَ المَحمودَ لَكُم عِندَ اللّهِ ، وأسأَلُ اللّهَ عَزَّ وجَلَّ بِحَقِّكُم وبِالشَّأنِ الَّذي جَعَلَ اللّهُ لَكُم أن يُعطِيَني بِمُصابي بِكُم أفضَلَ ما أعطى مُصابا بِمُصيبَةٍ ، إنّا للّهِِ وإنّا إلَيهِ راجِعونَ ، يا لَها مِن مُصيبَةٍ ما أفجَعَها وأنكاها لِقُلوبِ المُؤمِنينَ وَالمُسلِمينَ ، فَإِنّا للّهِِ وإنّا إلَيهِ راجِعونَ . اللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ ، وَاجعَلني في مَقامي مِمَّن تَنالُهُ مِنكَ صَلاةٌ ورَحمَةٌ ومَغفِرَةٌ ، وَاجعَلني عِندَكَ وَجيها فِي الدُّنيا وَالآخِرَةِ ومِنَ المُقَرَّبينَ ، فَإِنّي أَتَقَرَّبُ إلَيكَ بِمُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ صَلَواتُكَ عَلَيهِ وعَلَيهِم أجمَعينَ . اللّهُمَّ وإنّي أَتَوَسَّلُ وأتَوَجَّهُ بِصَفوَتِكَ مِن خَلقِكَ ، وخِيَرَتِكَ مِن خَلقِكَ مُحَمَّدٍ وعَلِيٍّ وَالطَّيِّبينَ مِن ذُرِّيَّتِهِما ، اللّهُمَّ فَصَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ ، وَاجعَل مَحيايَ مَحياهُم ومَماتي مَماتَهُم ، ولا تُفَرِّق بَيني وبَينَهُم فِي الدُّنيا وَالآخِرَةِ ، إنَّكَ سَميعُ الدُّعاءِ . اللّهُمَّ وهذا يَومٌ تُجَدِّدُ فيهِ النَّقِمَةَ وتُنَزِّلُ فيهِ اللَّعنَةَ عَلَى اللَّعينِ يَزيدَ وعَلى آلِ يَزيدَ ، وعَلى آلِ زيادٍ وعُمَرَ بنِ سَعدٍ وَالشِّمرِ ، اللّهُمَّ العَنهُم وَالعَن مَن رَضِيَ بِقَولِهِم وفِعلِهِم ، مِن أوَّلٍ وآخِرٍ لَعنا كَثيرا ، وأصلِهِم حَرَّ نارِكَ ، وأسكِنهُم جَهَنَّمَ وساءَت مَصيرا ، وأوجِب عَلَيهِم وعَلى كُلِّ مَن شايَعَهُم وبايَعَهُم وتابَعَهُم وساعَدَهُم ورَضِيَ بِفِعلِهِم ، وَافتَح لَهُم وعَلَيهِم وعَلى كُلِّ مَن رَضِيَ بِذلِكَ ، لَعَناتِكَ الَّتي لَعَنتَ بِها كُلَّ ظالِمٍ ، وكُلَّ غاصِبٍ وكُلَّ جاحِدٍ وكُلَّ كافِرٍ وكُلَّ مُشرِكٍ وكُلَّ شَيطانٍ رَجيمٍ وكُلَّ جَبّارٍ عَنيدٍ . اللّهُمَّ العَن يَزيدَ وآلَ يَزيدَ وبَني مَروانَ جَميعا ، اللّهُمَّ وضَعِّف غَضَبَكَ وسَخَطَكَ وعَذابَكَ ونَقِمَتَكَ عَلى أوَّلِ ظالِمٍ ظَلَمَ أهلَ بَيتِ نَبِيِّكَ ، اللّهُمَّ وَالعَن جَميعَ الظّالِمينَ لَهُم ، وَانتَقِم مِنهُم إنَّكَ ذو نَقِمَةٍ مِنَ المُجرِمينَ . اللّهُمَّ وَالعَن أوَّلَ ظالِمٍ ظَلَمَ آلَ بَيتِ مُحَمَّدٍ ، وَالعَن أرواحَهُم ودِيارَهُم وقُبورَهُم ، وَالعَنِ اللّهُمَّ العِصابَةَ الَّتي نازَلَتِ الحُسَينَ ابنَ بِنتِ نَبِيِّكَ وحارَبَتهُ ، وقَتَلَت أصحابَهُ وأنصارَهُ وأعوانَهُ وأولِياءَهُ وشيعَتَهُ ومُحِبّيهِ وأهلَ بَيتِهِ وذُرِّيَّتَهُ ، وَالعَنِ اللّهُمَّ الَّذينَ نَهَبوا مالَهُ وسَبَوا حَريمَهُ ولَم يَسمَعوا كَلامَهُ ولا مَقالَهُ ، اللّهُمَّ وَالعَن كُلَّ مَن بَلَغَهُ ذلِكَ فَرَضِيَ بِهِ مِنَ الأَوَّلينَ وَالآخِرينَ وَالخَلائِقِ أجمَعينَ إلى يَومِ الدّينِ . السَّلامُ عَلَيكَ يا أبا عَبدِ اللّهِ الحُسَينُ ، وعَلى مَن ساعَدَكَ وعاوَنَكَ وواساكَ بِنَفسِهِ وبَذَلَ مُهجَتَهُ فِي الذَّبِّ عَنكَ ، السَّلامُ عَلَيكَ يا مَولايَ وعَلَيهِم وعَلى روحِكَ وعَلى أرواحِهِم وعَلى تُربَتِكَ وعَلى تُربَتِهِم ، اللّهُمَّ لَقِّهِم رَحمَةً ورِضوانا و رَوحا ورَيحانا ، السَّلامُ عَلَيكَ يا مَولايَ يا أبا عَبدِ اللّهِ يَابنَ خاتَمِ النَّبِيّينَ ويَابنَ سَيَّدِ الوَصِيّينَ ويَابنَ سَيِّدَةَ نِساءِ العالَمينَ ، السَّلامُ عَلَيكَ يا شَهيدُ يَابنَ الشَّهيدِ ، اللّهُمَّ بَلِّغهُ عَنّي في هذِهِ السّاعَةِ وفي هذَا اليَومِ وفي هذَا الوَقتِ وكُلِّ وَقتٍ تَحِيَّةً وسَلاما . السَّلامُ عَلَيكَ يَابنَ سَيِّدِ العالَمينَ وعَلَى المُستَشهَدينَ مَعَكَ سَلاما مُتَّصِلاً مَا اتَّصَلَ اللَّيلُ وَالنَّهارُ ، السَّلامُ عَلَى الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ الشَّهيدِ ، السَّلامُ عَلى عَلِيِّ بنِ الحُسَينِ الشَّهيدِ ، السَّلامُ عَلَى العَبّاسِ بنِ أميرِ المُؤمِنينَ الشَّهيدِ ، السَّلامُ عَلَى الشُّهَداءِ مِن وُلدِ أميرِ المُؤمِنينَ ، السَّلامُ عَلَى الشُّهَداءِ مِن وُلدِ جَعفَرٍ وعَقيلٍ ، السَّلامُ عَلى كُلِّ مُستَشهَدٍ مِنَ المُؤمِنينَ ، اللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ ، وبَلِّغهُم عَنّي تَحِيَّةً . السَّلامُ عَلَيكَ يا رَسولَ اللّهِ ، وعَلَيكَ السَّلامُ ورَحمَةُ اللّهِ وبَرَكاتُهُ ، أحسَنَ اللّهُ لَكَ العَزاءَ في وَلَدِكَ الحُسَينِ . السَّلامُ عَلَيكَ يا أبَا الحَسَنِ يا أميرَ المُؤمِنينَ وعَلَيكَ السَّلامُ ورَحمَةُ اللّهِ وبَرَكاتُهُ ، أحسَنَ اللّهُ لَكَ العَزاءَ في وَلَدِكَ الحُسَينِ . السَّلامُ عَلَيكِ يا فاطِمَةُ يا بِنتَ رَسولِ رَبِّ العالَمينَ وعَلَيكِ السَّلامُ ورَحمَةُ اللّهِ وبَرَكاتُهُ ، أحسَنَ اللّهُ لَكِ العَزاءَ في وَلَدِكِ الحُسَينِ . السَّلامُ عَلَيكَ يا أبا مُحَمَّدٍ الحَسَنُ وعَلَيكَ السَّلامُ ورَحمَةُ اللّهِ وبَرَكاتُهُ ، أحسَنَ اللّهُ لَكَ العَزاءَ في أخيكَ الحُسَينِ . السَّلامُ عَلى أرواحِ المُؤمِنينَ وَالمُؤمِناتِ الأَحياءِ مِنهُم وَالأَمواتِ وعَلَيهِمُ السَّلامُ ورَحمَةُ اللّهِ وبَرَكاتُهُ ، أحسَنَ اللّهُ لَهُمُ العَزاءَ في مَولاهُمُ الحُسَينِ ، اللّهُمَّ اجعَلنا مِنَ الطّالِبينَ بِثَأرِهِ مَعَ إمامٍ عَدلٍ تُعِزُّ بِهِ الإِسلامَ وأهلَهُ يا رَبَّ العالَمينَ . ثُمَّ اسجُد وقُل : اللّهُمَّ لَكَ الحَمدُ عَلى ما نابَ مِن خَطبٍ ، ولَكَ الحَمدُ عَلى كُلِّ أمرٍ ، وإلَيكَ المُشتَكى في عَظيمِ المُهِمّاتِ بِخِيَرَتِكَ وأولِيائِكَ ، وذلِكَ لِما أوجَبتَ لَهُم مِنَ الكَرامَةِ وَالفَضلِ الكَثيرِ ، اللّهُمَّ فَصَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ و آلِ مُحَمَّدٍ ، وَارزُقني شَفاعَةَ الحُسَينِ يَومَ الوُرودِ ، وَالمَقامَ المَشهودَ ، وَالحَوضَ المَورودَ ، وَاجعَل لي قَدَمَ صِدقٍ عِندَكَ مَعَ الحُسَينِ وأصحابِ الحُسَينِ الَّذينَ واسَوهُ بِأَنفُسِهِم ، وبَذَلوا دونَهُ مُهَجَهُم ، وجاهَدوا مَعَهُ أعداءَكَ ابتِغاءَ مَرضاتِكَ ورَجائِكَ ، وتَصديقا بِوَعدِكَ وخَوفا مِن وَعيدِكَ ، إنَّكَ لَطيفٌ لِما تَشاء يا أرحَمَ الرّاحِمينَ . قالَ الصّادِقُ عليه السلام : هذِهِ الزِّيارَةُ يُزارُ بِهَا الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ مِن عِندِ رَأسِ أميرِ المُؤمِنينَ صَلَواتُ اللّهِ عَلَيهِم أجمَعينَ . قالَ عَلقَمَةُ بنُ مُحَمَّدٍ الحَضرَمِيُّ عَن أبي جَعفَرٍ عليه السلام : إنِ استَطَعتَ يا عَلقَمَةُ أن تَزورَهُ في كُلِّ يَومٍ بِهذِهِ الزِّيارَةِ في دارِكَ وناحِيَتِكَ وحَيثُ كُنتَ مِنَ البِلادِ في أرضِ اللّهِ فَافعَل ذلِكَ ، ولَكَ ثَوابُ جَميعِ ذلِكَ ، فَاجتَهِدوا فِي الدُّعاءِ عَلى قاتِلِهِ وعَدُوِّهِ ، ويَكونُ في صَدرِ النَّهارِ قَبلَ الزَّوالِ . يا عَلقَمَةُ ، وَاندُبُوا الحُسَينَ عليه السلام ... . (2)

.


1- .تحيّفت الشيء مثل تحوّفته : إذا تنقّصته (لسان العرب : ج 9 ص 60 «حوف») .
2- .مستدرك الوسائل : ج 10 ص 308 ح 12066 و ص 412 ح 12273 كلاهما نقلاً عن المزار القديم . وراجع : تمام الخبر في مستدرك الوسائل : ج 10 ص 316 ح 12080 .

ص: 65

12 / 4زيارت امام عليه السلام در روز عاشورا ، به روايت «المزار القديم» ، از علقمه

مستدرك الوسائل :[ در ] المزار القديم ، به نقل از علقمه بن محمّد حَضرَمى ، از امام باقر عليه السلام [ آمده است ] : «هر كس روز عاشورا _ كه روز دهم محرّم است _ بخواهد حسين بن على بن ابى طالب عليه السلام را زيارت كند و با گريه و درد و اندوه ، روز را سپرى كند ، خدا را با پاداش دو هزار حج و دو هزار عمره و دو هزار جهاد ، ديدار مى كند كه پاداش هر يك از حج و عمره و جهادها ، مانند پاداش حج و عمره گزاردن و جهاد كردن همراه پيامبر خدا و امامان _ كه درودهاى خدا بر همه آنان باد _ ، است» . علقمة بن محمّد حَضرَمى مى گويد : به امام باقر عليه السلام گفتم : فدايت شوم ! پس كسى كه در سرزمين هاى دوردست است و آمدن به زيارت در اين روز ، برايش ممكن نيست ، چه كند ؟ فرمود : «وقتى اين روز (يعنى روز عاشورا) مى شود ، هر كس از مردم كه دوست دارد او را از دور يا نزديك ، زيارت كند ، به بيابان بيايد و يا به بام خانه اش برود و دو ركعت نماز سبُك بخواند كه در هر دو ركعت ، سوره اخلاص را قرائت كند و چون سلام داد ، با اشاره ، به او سلام كند و با اشاره و سلام و نيّتش ، همان جهتى را قصد كند كه [قبر] ابا عبد اللّه الحسين عليه السلام در آن قرار دارد . سپس با تسليم و دلْ شكسته مى گويى : سلام بر تو ، اى فرزند پيامبر خدا ! سلام بر تو ، اى فرزند مژده و بيم دهنده ، 1 و فرزند سَرور اوصيا ! سلام بر تو ، اى فرزند فاطمه ، سَرور زنان جهانيان ! سلام بر تو ، اى برگزيده خدا و فرزند او ! سلام بر تو ، اى خونِ طلبيده خدا و فرزند خونِ طلبيده او ! سلام بر تو ، اى كشته اى كه انتقامِ خونت گرفته نشده ! سلام بر تو ، اى امام هدايتگر پاك ، و بر روح هايى كه بر گِرد تو فرود آمده اند و در جوار تو ، اقامت گُزيده اند و با زائران تو ، بر تو ميهمان شدند ! از من به تو سلام ، تا هميشه ماندنم و هميشه شب و روز ! سوگ تو ميان مؤمنان و مسلمانان ، بزرگ و سنگين است ، و نيز ميان همه آسمانيان و زمينيان ، كه ما از آنِ خداييم و به سوى او باز مى گرديم . درودها ، بركت ها و سلام هاى خدا بر تو ، اى ابا عبد اللّه الحسين ، و بر پدران پاك و برگزيده ات ، و بر فرزندان ره نما و ره يافته تان ! خداوند ، لعنت كند كسانى كه تو را وا نهادند و يارى و كمك به شما را ترك كردند ! و خداوند ، لعنت كند كسانى را كه اساس ستم بر شما را بنيان نهادند و ظلم بر شما را فراهم ساختند و راه آزار شما و عيبجويى از شما را هموار ساختند و اين را در خانه هايتان و پيروانتان ، جارى كردند ! از ايشان و پيروان و دنباله روهايشان ، به سوى خداى عزوجل و شما _ اى سَروران و دوستداران و امامان من _ ، بيزارى مى جويم . اى سرپرستان من ! از خدايى كه مقام شما را بزرگ داشت و منزلت و شأن شما را شرافت بخشيد ، مى خواهم كه مرا با ولايت و محبّت و پيروى شما ، و بيزارى از دشمنان شما ، بزرگ بدارد . از خداى نيكى كننده مهربان ، مى خواهم كه دوستى شما را روزىِ من كند و مرا همراه امام منتظَر و هدايتگر از خاندان محمّد ، موفّق بدارد كه انتقام خون شما را بگيرم و در دنيا و آخرت ، مرا با همراه شما قرار دهد و مرا به مقام ستوده شما نزد او برساند . از خداوندت مى خواهم كه به حقّ شما و منزلتى كه خداوند برايتان قرار داده ، به مصيبتِ رسيده به من [ به سبب شهادت شما ] ، برترين پاداشى را كه به مصيبت ديده مى دهد ، بدهد . ما از آنِ خداييم و به سوى او بازمى گرديم . چه مصيبتى ! چه قدر فجيع و ريش كننده دل هاى مؤمنان و مسلمانان است ! ما از آنِ خداييم و به سوى او باز مى گرديم . خدايا ! بر محمّد و خاندان محمّد ، درود فرست و مرا در اين جا ، از كسانى قرار ده كه به درود و رحمت و مغفرت تو دست مى يابند ، و مرا در دنيا و آخرت ، از آبروداران و مقرّبان درگاهت قرار ده ، كه من با محمّد و خاندان محمّد _ كه درودهاى تو بر او و همه آنان باد _ ، به تو تقرّب مى جويم . خدايا ! من با برگزيده خلقت و برگرفته خلقت ، محمّد ، و نيز على و فرزندان پاك آن دو ، به تو توسّل و توجّه مى جويم ! خدايا ! بر محمّد و خاندان محمّد ، درود فرست و مرگ و زندگى مرا مانند مرگ و زندگى آنان ، قرار ده و ميان من و ايشان در دنيا و آخرت ، جدايى مينداز ، كه تو شنونده دعايى . خدايا ! اين ، روزى است كه كيفر را تجديد مى كنى و لعنت را بر يزيد لعين و خاندان او ، و بر خاندان زياد و عمر بن سعد و شمر ، فرود مى آورى . خدايا ! آنان را لعنت كن و كسى را كه به سخن و كار آنان خشنود شده ، لعنت كن ، لعنتى فراوان از اوّل تا به آخر ، و آنان را با آتش سوزانت بسوزان و آنان را در دوزخت جاى ده ، كه بد مقصدى است ! و بر ايشان و هر كس كه دنباله رو آنان بود و با ايشان ، بيعت نمود و پيروى شان كرد و يارى شان داد و به كارشان راضى شد ، آن [ آتش ] را لازم بگردان ، و لعنت هايت را كه بر هر ستمكار و غاصب و منكر و كافر و مشرك و هر شيطان رانده شده و زورگوى لجوجى فرو مى ريزى ، براى ايشان و بر آنان ، بگشاى . خدايا ! يزيد و خاندان يزيد و خاندان مروان ، همگى را لعنت كن . خدايا ! خشم و ناخشنودى و عذاب و انتقامت را بر نخستين ستمكارى كه بر اهل بيت پيامبرت ستم كرد ، دوچندان كن . خدايا ! همه ستمكاران به ايشان را لعنت كن و از آنان ، انتقام بگير ، كه تو از مجرمانْ انتقام گيرنده اى . خدايا ! نخستين ظالمى را كه به خاندان محمّد ، ظلم كرد ، لعنت كن و جان ها و خانه ها و قبرهايشان را لعنت كن ؛ و گروهى را كه در برابر حسين ، فرزند دختر پيامبرت ، صف آرايى كردند و با او جنگيدند و همراهان و ياوران و ياران و دوستان و پيروان و دوستداران و خاندان و فرزندانش را كُشتند ، لعنت كن . خدايا ! كسانى كه مالش را به غارت بردند و حَرَمش (زن و فرزندش) را اسير كردند و سخن و گفتارش را نشنيدند ، لعنت كن . خدايا ! هر كس را از اوّلين تا آخرين و از همه مردمان تا روز جزا كه خبر اين كارها به او رسيد و به آن راضى شد ، لعنت كن . سلام بر تو ، اى ابا عبد اللّه الحسين ، و بر هر كس كه تو را يارى داد و كمك كرد و با جان خود ، با تو همراهى كرد و در راه دفاع از تو خونش را داد ! سلام بر تو ، اى مولاى من و بر ايشان ، و بر روح تو و روح هاى ايشان ، و بر خاك تو و خاك هاى ايشان ! خدايا ! مِهر و خشنودى و آرامش و خُرّمى را نثار آنان گردان . سلام بر تو ، اى مولاى من ، اى ابا عبد اللّه ، اى فرزند خاتم پيامبران ، و اى فرزند سَرور وصيّان و اى فرزند سَرور زنان جهانيان ! سلام بر تو ، اى شهيد ، فرزند شهيد ! خدايا ! در اين لحظه و در اين روز و اين هنگام و هر زمان ، از من به او درود و سلام برسان . سلام بر تو ، اى فرزند سَرور جهانيان و بر شهيدان همراه تو ؛ سلامى به پيوستگىِ شب و روز ! سلام بر حسين بن علىِ شهيد ! سلام بر على بن الحسين شهيد ! سلام بر عبّاس شهيد ، فرزند امير مؤمنان ! سلام بر شهيدان نسل امير مؤمنان ! سلام بر شهيدان نسل جعفر و عقيل ! سلام بر هر مؤمن شهيد ! خدايا ! بر محمّد و خاندان محمّد ، درود فرست و از جانب من به ايشان ، درود برسان . سلام بر تو ، اى پيامبر خدا و رحمت و بركات و سلام خدا بر تو ! خداوند ، عزاى تو را در مصيبت فرزندت حسين ، نيكو گردانَد . سلام بر تو ، اى ابو الحسن ، اى امير مؤمنان ، و سلام و رحمت و بركات خدا بر تو باد ! خداوند ، عزاى تو را در مصيبت فرزندت حسين ، نيكو گردانَد ! سلام بر تو ، اى فاطمه ، اى دختر پيامبر خداى جهانيان و سلام و رحمت و بركات خدا بر تو باد ! خداوند ، عزاى تو را در مصيبت فرزندت حسين ، نيكو گردانَد ! سلام بر تو اى ابا محمّد ، حسن ، و سلام و رحمت و بركات خدا بر تو باد ! خداوند ، عزاى تو را در مصيبت برادرت حسين ، نيكو گردانَد ! سلام بر روح هاى مردان و زنان مؤمن ، زندگان و مُردگان آنان ، و سلام و رحمت و بركات خدا بر ايشان باد ! خداوند ، عزايشان را در مصيبت مولايشان حسين ، نيكو گردانَد ! خدايا ! ما را از انتقام گيرندگانِ خون او _ همراه آن امام عادل كه اسلام و اهل آن را با او عزّت مى دهى _ قرار ده ، اى خداى جهانيان ! سپس به سجده برو و بگو : خدايا ! تو را بر پيشامدهاى سهمگينى كه نزديك مى شوند ، مى ستايم . ستايش ، در هر كارى از آنِ توست و شِكوه مصيبت هاى بزرگ ، به توست كه بر برگزيدگان و دوستانت وارد مى كنى تا كرامت و فضل فراوان تو ، بر ايشانْ واجب گردد . خدايا ! بر محمّد و خاندان محمّد ، درود فرست و در روز ورود [ به محشر ] ، شفاعت حسين ، جايگاه شهود و ورود به حوض [ كوثر ] را روزى ام كن و نزد خودت برايم ثبات قدم در كنار حسين و ياران حسين ، قرار ده ؛ كسانى كه با جان خود ، او را يارى كردند و براى او ، خون خود را دادند و همراه او و به خاطر رضايت تو و به اميد تو و از سرِ تصديق به وعده ات و بيم از تهديدت ، با دشمنانت جنگيدند ، كه تو هر چه را بخواهى ، خوب مى بينى [ و پاس مى دارى ] ، اى مهربان ترينِ مهربانان !» . امام صادق عليه السلام [سپس] فرمود : «با اين زيارت ، حسين بن على عليه السلام را از بالاى سرِ امير مؤمنان _ كه درودهاى خداوند بر همه آنان باد _ زيارت مى كنند » . علقمة بن محمّد حَضْرَمى ، از امام باقر عليه السلام چنين نقل كرده است : «اى علقمه ! اگر مى توانى او را هر روز در خانه ات و منطقه ات و يا هر جاى ديگرى از زمين خدا كه هستى ، با اين زيارت نامه زيارت كنى ، بكن ، كه پاداش همه آن را مى برى . پس در نفرين بر قاتل و دشمنش بكوشيد و زيارت ، در اوّلِ روز و قبل از زوال خورشيد باشد . اى علقمه ! بر حسين بگِرييد و ناله كنيد . . . » .

.

ص: 66

. .

ص: 67

. .

ص: 68

. .

ص: 69

. .

ص: 70

. .

ص: 71

. .

ص: 72

. .

ص: 73

. .

ص: 74

راجع : ص 218 (الفصل الثالث عشر / الزيارة الأولى برواية المزار الكبير) .

.

ص: 75

ر .ك : ص 219 (فصل سيزدهم / زيارت نخست به روايت «المزار الكبير») .

.

ص: 76

. .

ص: 77

پژوهشى در باره سند «زيارت عاشورا»
اشاره

(1)

صرف نظر از تأييدات غيبى اى كه از طرق معتبر، در باره زيارت عاشورا وارد شده كه خود، دليل بر اعتبار اين زيارت شريف است، سندى كه شيخ طوسى در مصباح المتهجّد در ذيل اين زيارت آورده و با «رَوى محمد بن خالد الطَّيالِسى» آغاز مى شود، صحيح است. در آن جا، بعد از نقل زيارت سيد الشهدا عليه السلام از علقمه، چنين آمده است:

رَوى مُحَمَّدُ بنُ خالِدٍ الطَّيالِسِىُّ عَن سَيفِ بنِ عَميرَةَ، قالَ: خَرَجتُ مَعَ صَفوانَ بنِ مِهرانَ الجَمّالِ وعِندَنا جَماعَةٌ مِن أصحابِنا إلَى الغَرِىِّ ... فَلَمّا فَرَغنا مِنَ الزِّيارَةِ صَرَفَ صَفوانُ وَجهَهُ إلى ناحِيَةِ أبى عَبدِ اللّهِ الحُسَينِ عليه السلام فَقالَ لَنا:

تَزورونَ (/ نَزورُ) الحُسَينَ عليه السلام مِن هذَا المَكانِ مِن عِندِ رَأسِ أميرِ المُؤمِنينَ عليه السلام مِن هاهُنا. أومَأَ إلَيهِ أبو عَبدِ اللّهِ الصّادِقُ عليه السلام و أنَا مَعَهُ.

قالَ: فَدَعا صَفوانُ بِالزِّيارَةِ الَّتى رَواها عَلقَمَةُ بنُ مُحَمَّدٍ الحَضرَمِىُّ عَن أبي


1- اين بيان، از طرف آية اللّه سيد موسى شبيرى زنجانى، در پاسخ استفتايى از ايشان در باره سند زيارت عاشورا، به تاريخ 20 جمادى الاولى 1428 صادر شده است. گفتنى است كه ايشان در اين پاسخ، در صدد بررسى همه اسناد زيارت عاشورا نبوده اند و معرّفى يكى از اسناد آن (سند مذكور در مصباح المتهجّد) را براى پاسخگويى به استفتاى ياد شده، كافى دانسته اند.

ص: 78

جَعفَرٍ عليه السلام في يَومِ عاشوراءَ . (1) محمّد بن خالد طيالسى ، از سيف بن عَميره ، چنين روايت كرده است : با صفوان بن مهران جمّال و گروهى از شيعيان ، به سوى نجف به راه افتاديم ... . هنگامى كه از زيارتْ فارغ شديم ، صفوان ، صورتش را به سوى [كربلا ، مدفن] ابا عبداللّه [الحسين] گردانْد و به ما گفت : از اين جا ، كنار سر اميرمؤمنان عليه السلام ، [امام ]حسين عليه السلام را زيارت مى كنيد .امام صادق عليه السلام ، در حالى كه من همراهش بودم ، از اين جا به آن حضرت ، اشاره كرد . سيف بن عميره مى گويد : سپس صفوان ، زيارتى را خواند كه علقمة بن محمّد حَضرَمى ، از امام باقر عليه السلام در روز عاشورا نقل كرده است . ظاهر اين عبارت ، اين است كه امام صادق عليه السلام همان زيارتى را كه علقمه از امام باقر عليه السلام نقل كرده ، رو به جانب مدفن سيّد الشهدا عليه السلام و با اشاره به آن ، بر زبان رانده و آن امام را اين گونه زيارت كرده است . در اين طريق ، در باره وثاقت سيف بن عميره و صفوان بن مهران ، ترديدى نيست ؛ بلكه دو مطلب ، نيازمند بررسى است : 1 . طريق ذكر شده به محمد بن خالد طيالسى ، 2 . وثاقت خود محمد بن خالد .

بررسى طريق روايت تا محمد بن خالد طَيالسى

از دو راه ، مى توان اعتبار طريق روايت به طيالسى را به اثبات رسانيد : راه اوّل : ظاهر عبارتِ «رَوى محمد بن خالد» (به جاى «رُوى عن محمد بن خالد») ، (2) اين است كه شيخ طوسى نسبت روايت را به محمد بن خالد طيالسى ثابت

.


1- .مصباح المتهجّد : ص 777 ،مصباح الزائر : ص 272 ، بحارالأنوار : ج 101 ص 296 ح 3 .
2- .عبارت شيخ طوسى ، صيغه معلوم ونسبت جزمى دارد ، نه صيغه مجهول كه از ترديد شيخ طوسى در نسبت روايت به محمد بن خالد طيالسى حكايت كند .

ص: 79

مى دانسته و همين امر براى اثبات اعتبار سند روايت از اين جهت ، كفايت مى كند . راه دوم : ظاهرا اين حديث ، از كتاب محمد بن خالد طيالسى گرفته شده است . شيخ طوسى در كتاب فهرست خود ، كتابى به وى نسبت داده (1) و آن را با اين سند ، نقل كرده است : «حسين بن عبيد اللّه (غضائرى) ، از احمد بن محمد بن يحيى عطّار ، از پدرش ، از محمد بن على بن محبوب ، از محمد بن خالد» . اين افراد ، همگى از بزرگان واَجلّاى اماميه بوده اند . احمد بن محمد بن يحيى عطّار هم از مشايخ اجازه بوده و بنابر تحقيق ، مشايخ اجازه ، نيازمند توثيق نيستند .

بررسى وثاقت محمد بن خالد طيالسى

چند دليل بر وثاقت محمد بن خالد طيالسى در دست است : 1 . محمد بن على بن محبوب _ كه خود ، از بزرگان طائفه اماميه است _ ، كتاب طيالسى را از او روايت مى كند (2) كه دليل بر آن است كه بر وى اعتماد كرده است . 2 . محمد بن خالد طيالسى در طريق بزرگان به كتاب هاى جماعتى _ كه در زير ، به برخى از آنها اشاره مى كنيم _ واقع است . از جمله اين مؤلّفان ، سيف بن عَميره است كه ابوطاهر محمد بن سليمان زُرارى (جدّ ابوغالب زرارى) و محمد بن جعفر رَزّاز _ كه هر دو از بزرگان وثِقات مشايخ اماميه هستند _ ، (3) از محمد بن خالد طيالسى ، از سيف بن عميره ، كتاب وى را روايت مى كنند (4) كه نشانگر اعتماد ابو طاهر و رزّاز بر طيالسى است .

.


1- .الفهرست ، طوسى : ص 228 .
2- .همان جا .
3- .رجال النجاشى : ج 2 ص 241 ، رسالة أبى غالب الزرارى : ص 118 و140 .
4- .رجال النجاشى : ج 1 ص 425 ، رسالة أبى غالب الزرارى : ص 48 .

ص: 80

از جمله اين مؤلّفان ، عاصم بن حميد وعلاء بن رَزين و اسماعيل بن عبد الخالق اند كه ابوطاهر (جدّ ابو غالب زرارى) ، كتب ايشان را با چيزهايى ديگر ، از محمد بن خالد طيالسى روايت مى كند . (1) از جمله اين مؤلّفان ، رُزَيق بن زبير است كه كتابش را عبداللّه بن جعفر حِمْيرى ، از محمد بن خالد طيالسى ، از او روايت مى كند . (2) و نيز حميد بن زياد _ كه با اين كه واقفى است ، شيخ طوسى و نجاشى وى را توثيق كرده اند (3) _ اصل هاى بسيارى را از محمد بن خالد طيالسى روايت مى كند . (4) 3 . بسيارى از بزرگان و ثِقات ، از وى روايت مى كنند . (5) راويان ثِقه وى _ علاوه بر كسانى كه پيش تر به نام ايشان اشاره شد _ ، عبارت اند از : حَمدان بن احمد قَلانِسى ، (6) سعد بن عبد اللّه ، سَلَمة بن خطّاب _ كه بنا بر اظهر ، ثقه است (7) _ و فرزند وى عبداللّه بن محمد بن خالد طيالسى ، (8) على بن ابراهيم ، على بن سليمان زُرارى ، (9)

.


1- .رسالة أبى غالب الزرارى : ص 48 و182 ، از برخى طرق و اسناد ، بر مى آيد كه بزرگان ديگرى نيز كتاب هاى برخى از اين مؤلّفان را روايت مى كنند . در اين باره ، ر . ك : الفهرست ، طوسى : ص 183 ، قرب الإسناد : ص 29 ح 96 و ص 32 ح 103 و ص 125 ح 439 و ص 130 ح 453 .
2- .رجال النجاشى : ج 1 ص 383 . نيز ، ر . ك : الأمالى ، طوسى : ص 697 ح 1488 و ص 700 ح 1497 .
3- .الفهرست ، طوسى : ص 114 ،رجال النجاشى : ج 1 ص 321 .
4- .رجال الطوسى : ص 441 .
5- .در معجم رجال الحديث (ج 16 ص 70) به نشانى روايت برخى از اين راويان ازمحمد بن خالد طيالسى اشاره شده است . ما در پانوشت بعدى ، نشانى روايت ديگر راويان را از وى خواهيم آورد .
6- .شواهد التنزيل : ج 1 ص 191 ح203 .
7- .ر . ك : كتاب النكاح (تقريرات دروس النكاح) ، [آية اللّه ]سيّدموسى شبيرى : ج10 ، درس 368 ص 6و7 .
8- .الخصال : ص 517 ح 4 ، رجال الكشى : ج 1 ص 388 ح 278 ، ج 2 ص 707 ح 762 ، فلاح السائل : ص 455 ح 310 ، دلائل الإمامة : ص 487 ح 486 .
9- .الأمالى ، طوسى : ص 72 ح 105 و ص 78 ح 114 كه هر دو گرفته شده اند از : الأمالى ، مفيد : ص 298 ح 8 و ص 308 ح 7 ،علل الشرائع : ص 446 ح 4 ، تأويل الآيات : ج 1 ص 432 ح 11 و ص 303 ح 6 و ص 324 ح 3 ؛ ولى در اين دوجا ، «زرارى» به «رازى» تصحيف شده است .

ص: 81

محمد بن حسن صفّار (1) ومعاوية بن حكيم . اين شواهد ، از قوى ترين نشانه ها بر وثاقت محمد بن خالد طيالسى هستند . از سوى ديگر ، هيچ مذّمت و تضعيفى نسبت به وى نقل نشده است ، حتى از ابن غضائرى _ كه از وى مذمّت و تضعيف نسبت به بسيارى از ثِقات ، حكايت شده است _ . بنا بر اين ، در وثاقت محمد بن خالد طيالسى ترديدى نيست . از مجموع آنچه گذشت ، در مى يابيم كه اين سندِ زيارت عاشورا ، سندى است صحيح .

.


1- .. بصائر الدرجات : ص 164 ح 6 و ص 206 ح 13 و ص 386 ح 10 ، الفهرست ، طوسى : ص 183 .

ص: 82

12 / 5زِيارَةُ عاشوراءَ بِرِوايَةِ الإِقبالِالإقبال :ذِكرُ الزِّيارَةِ في يَومِ عاشوراءَ مِن كِتابِ «المُختَصَرُ مِنَ المُنتَخَبِ» . فَقالَ عليه السلام ما هذا لَفظُهُ : ثُمَّ تَتَأَهَّبُ لِلزِّيارَةِ فَتَبدَأُ فَتَغتَسِلُ وتَلبَسُ ثَوبَينِ طاهِرَينِ ، وتَمشي حافِيا إلى فَوقِ سَطحِكَ أو فَضاءٍ مِنَ الأَرضِ ، ثُمَّ تَستَقبِلُ القِبلَةَ فَتَقولُ : السَّلامُ عَلَيكَ يا وارِثَ آدَمَ صَفوَةِ اللّهِ ، السَّلامُ عَلَيكَ يا وارِثَ نوحٍ أمينِ اللّهِ ، السَّلامُ عَلَيكَ يا وارِثَ إبراهيمَ خَليلِ اللّهِ ، السَّلامُ عَلَيكَ يا وارِثَ موسى كَليمِ اللّهِ ، السَّلامُ عَلَيكَ يا وارِثَ عيسى روحِ اللّهِ ، السَّلامُ عَلَيكَ يا وارِثَ مُحَمَّدٍ رَسولِ اللّهِ . السَّلامُ عَلَيكَ يا وارِثَ النَّبِيّينَ وأميرِ المُؤمِنينَ ، وسَيِّدِ الوَصِيّينَ ، وأفضَلِ السّابِقينَ ، وسِبطِ خاتَمِ المُرسَلينَ ، وكَيفَ لا تَكونُ كَذلِكَ سَيِّدي ، وأنتَ إمامُ الهُدى وحَليفُ التُّقى وخامِسُ أصحابِ الكِساءِ ، رُبّيتَ في حِجرِ الإِسلامِ ، ورَضَعتَ مِن ثَديِ الإِيمانِ ، فَطِبتَ حَيّا ومَيِّتا . السَّلامُ عَلَيكَ يا وارِثَ الحَسَنِ الزَّكِيِّ ، السَّلامُ عَلَيكَ يا أبا عَبدِ اللّهِ ، السَّلامُ عَلَيكَ أيُّهَا الصِّدّيقُ الشَّهيدُ ، السَّلامُ عَلَيكَ أيُّهَا الوَصِيُّ البَرُّ التَّقِيُّ الرَّضِيُّ الزَّكِيُّ ، السَّلامُ عَلَيكَ وعَلَى الأَرواحِ الَّتي حَلَّت بِفِنائِكَ وأناخَت بِساحَتِكَ ، وجاهَدَت فِي اللّهِ مَعَكَ ، وشَرَت نَفسَهَا ابتِغاءَ مَرضاةِ اللّهِ فيكَ ، السَّلامُ عَلَى المَلائِكَةِ المُحدِقينَ بِكَ . أشهَدُ أن لا إلهَ إلَا اللّهُ وَحدَهُ لا شَريكَ لَهُ ، وأشهَدُ أنَّ مُحَمَّدا صَلَّى اللّهُ عَلَيهِ وآلِهِ وسَلَّمَ تَسليما عَبدُهُ ورَسولُهُ ، وأشهَدُ أنَّ أباكَ عَلِيَّ بنَ أبي طالِبٍ أميرُ المُؤمِنينَ صَلَّى اللّهُ عَلَيهِ وآلِهِ ، وسَيِّدُ الوَصِيّينَ وقائِدُ الغُرِّ المُحَجَّلينَ ، إمامٌ افتَرَضَ اللّهُ طاعَتَهُ عَلى خَلقِهِ ، وكَذلِكَ أخوكَ الحَسَنُ بنُ عَلِيٍّ صَلَّى اللّهُ عَلَيهِ وآلِهِ ، وكَذلِكَ أنتَ وَالأَئِمَّةُ مِن وُلدِكَ . أشهَدُ أنَّكُم أقَمتُمُ الصَّلاةَ وآتَيتُمُ الزَّكاةَ ، وأمَرتُم بِالمَعروفِ ونَهَيتُم عَنِ المُنكَرِ ، وجاهَدتُم فِي اللّهِ حَقَّ جِهادِهِ حَتّى أتاكُمُ اليَقينُ مِن وَعدِهِ ، فَاُشهِدُ اللّهَ واُشهِدُكُم أنّي بِاللّهِ مُؤمِنٌ وبِمُحَمَّدٍ مُصَدِّقٌ وبِحَقِّكُم عارِفٌ ، وأشهَدُ أنَّكُم قَد بَلَّغتُم عَنِ اللّهِ عَزَّ وجَلَّ ما أمَرَكُم بِهِ ، وعَبَدتُموهُ حَتّى أتاكُمُ اليَقينُ . بِأَبي واُمّي أنتَ يا أبا عَبدِ اللّهِ ، لَعَنَ اللّهُ مَن قَتَلَكَ ، لَعَنَ اللّهُ مَن أمَرَ بِقَتلِكَ ، لَعَنَ اللّهُ مَن شايَعَ عَلى ذلِكَ ، لَعَنَ اللّهُ مَن بَلَغَهُ ذلِكَ فَرَضِيَ بِهِ ، أشهَدُ أنَّ الَّذينَ سَفَكوا دَمَكَ وَانتَهَكوا حُرمَتَكَ وقَعَدوا عَن نُصرَتِكَ مِمَّن دَعاكَ فَأَجَبتَهُ ؛ مَلعونونَ عَلى لِسانِ النَّبِيِّ الاُمِّيِّ صَلَّى اللّهُ عَلَيهِ وآلِهِ وسَلَّمَ . يا سَيِّدي ومَولايَ ، إن كانَ لَم يُجِبكَ بَدَني عِندَ استِغاثَتِكَ ، فَقَد أجابَكَ رَأيي وهَوايَ ، أنَا أشهَدُ أنَّ الحَقَّ مَعَكَ ، وأنَّ مَن خالَفَكَ عَلى ذلِكَ باطِلٌ ، فَيا لَيتَني كُنتُ مَعَكُم فَأَفوزَ فَوزا عَظيما . فَأَسأَلُكَ يا سَيِّدي أن تَسأَلَ اللّهَ جَلَّ ذِكرُهُ في ذُنوبي ، وأن يُلحِقَني بِكُم وبِشيعَتِكُم ، وأن يَأذَنَ لَكُم فِي الشَّفاعَةِ وأن يُشَفِّعَكُم في ذُنوبي ، فَإِنَّهُ قالَ جَلَّ ذِكرُهُ : «مَن ذَا الَّذِى يَشْفَعُ عِندَهُ إِلَا بِإِذْنِهِ» (1) . صَلَّى اللّهُ عَلَيكَ وعَلى آبائِكَ وأولادِكَ وَالمَلائِكَةِ المُقيمينَ في حَرَمِكَ ، صَلَّى اللّهُ عَلَيكَ وعَلَيهِم أجمَعينَ ، وعَلَى الشُّهَداءِ الَّذينَ استُشهِدوا مَعَكَ وبَينَ يَدَيكَ . صَلَّى اللّهُ عَلَيكَ وعَلَيهِم وعَلى وَلَدِكَ عَلِيٍّ الأَصغَرِ الَّذي فُجِعتَ بِهِ . ثُمَّ تَقولُ : اللّهُمَّ إنّي بِكَ تَوَجَّهتُ إلَيكَ ، وقَد تَحَرَّمتُ بِمُحَمَّدٍ وعِترَتِهِ ، وتَوَجَّهتُ بِهِم إلَيكَ ، وَاستَشفَعتُ بِهِم إلَيكَ ، وتَوَسَّلتُ بِمُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ لِتَقضِيَ عَنّي مُفتَرَضي ودَيني ، وتُفَرِّجَ غَمّي ، وتَجعَلَ فَرَجي مَوصولاً بِفَرَجِهِم . ثُمَّ امدُد يَدَيكَ حَتّى تُرِيَ (2) بَياضَ إبطَيكَ ، وقُل : يا اللّهُ لا إلهَ إلّا أنتَ لا تَهتِك سِتري ، ولا تُبدِ عَورَتي ، وآمِنَ رَوعَتي ، وأقِلني عَثرَتي ، اللّهُمَّ اقلِبني مُفلِحا مُنجِحا قَد رَضيتَ عَمَلي وَاستَجَبتَ دَعوَتي يا اللّهُ الكَريمُ . ثُمَّ تَقولُ : السَّلامُ عَلَيكَ ورَحمَةُ اللّهِ . ثُمَّ تَبدَأُ وتَقولُ : السَّلامُ عَلى أميرِ المُؤمِنينَ ، السَّلامُ عَلى فاطِمَةَ الزَّهراءِ ، السَّلامُ عَلَى الحَسَنِ الزَّكِيِّ ، السَّلامُ عَلَى الحُسَينِ الصِّدّيقِ الشَّهيدِ ، السَّلامُ عَلى عَلِيِّ بنِ الحُسَينِ ، السَّلامُ عَلى مُحَمَّدِ بنِ عَلِيٍّ ، السَّلامُ عَلى جَعفَرِ بنِ مُحَمَّدٍ ، السَّلامُ عَلى موسَى بنِ جَعفَرٍ ، السَّلامُ عَلَى الرِّضا عَلِيِّ بنِ موسى ، السَّلامُ عَلى مُحَمَّدِ بنِ عَلِيٍّ ، السَّلامُ عَلى عَلِيِّ بنِ مُحَمَّدٍ ، السَّلامُ عَلَى الحَسَنِ بنِ عَلِيٍّ ، السَّلامُ عَلَى الإِمامِ القائِمِ بِحَقِّ اللّهِ وحُجَّةِ اللّهِ في أرضِهِ ، صَلَّى اللّهُ عَلَيهِ وعَلى آبائِهِ الرّاشِدينَ الطَّيِّبينَ الطّاهِرينَ وسَلَّمَ تَسليما كَثيرا . ثُمَّ تُصَلّي سِتَّ رَكَعاتٍ مَثنى مَثنى ، تَقرَأُ في كُلِّ رَكعَةٍ فاتِحَةَ الكِتابِ مَرَّةً و «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ» مِئَةَ مَرَّةٍ ، وتَقولُ بَعدَ فَراغِكَ مِن ذلِكَ : اللّهُمَّ يا اللّهُ ، يا رَحمانُ يا رَحمانُ ، يا عَلِيُّ يا عَظيمُ ، يا أحَدُ يا صَمَدُ ، يا فَردُ يا وَترُ ، يا سَميعُ يا عَليمُ يا عالِمُ ، يا كَبيرُ يا مُتَكَبِّرُ ، يا جَليلُ يا جَميلُ ، يا حَليمُ يا قَوِيُّ ، يا عَزيزُ يا مُتَعَزِّزُ ، يا مُؤمِنُ يا مُهَيمِنُ ، يا جَبّارُ يا عَلِيُّ يا مُعينُ ، يا حَنّانُ يا مَنّانُ يا تَوّابُ ، يا باعِثُ يا وارِثُ ، يا حَميدُ يا مَجيدُ ، يا مَعبودُ يا مَوجودُ ، يا ظاهِرُ يا باطِنُ ، يا أوَّلُ يا آخِرُ ، يا حَيُّ يا قَيّومُ ، يا ذَا الجَلالِ وَالإِكرامِ ، ويا ذَا العِزَّةِ وَالسُّلطانِ . أسأَلُكَ بِحَقِّ هذِهِ الأَسماءِ يا اللّهُ ، وبِحَقِّ أسمائِكَ كُلِّها ، أن تُصَلِّيَ عَلى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ ، وأن تُفَرِّجَ عَنّي كُلَّ هَمٍّ وغَمٍّ وكَربٍ وضُرٍّ وضيقٍ أنَا فيهِ ، وتَقضِيَ عَنّي دَيني وتُبَلِّغَني اُمنِيَّتي وتُسَهِّلَ لي مَحَبَّتي ، وتُيَسِّرَ لي إرادَتي ، وتوصِلَني إلى بُغيَتي سَريعا عاجِلاً ، وتُعطِيَني سُؤلي ومَسأَلَتي ، وتَزيدَني فَوقَ رَغبَتي ، وتَجمَعَ خَيرَ الدُّنيا وَالآخِرَةِ . (3)

.


1- .البقرة : 255 .
2- .في بحار الأنوار : «يُرى»، وهو الأنسب.
3- .الإقبال : ج 3 ص 70 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 313 ح 7 .

ص: 83

12 / 5زيارت امام عليه السلام در روز عاشورا ، به روايت «الإقبال»

الإقبال :ياد كرد زيارت روز عاشورا از كتاب المختصر من المنتخب _ : [ امام عليه السلام ]سپس سخنى فرمود كه متن آن ، چنين است : «سپس براى زيارت ، آماده مى شوى و با غسل ، آغاز مى كنى و دو جامه پاك به تن مى كنى و پابرهنه ، به بام خانه ات يا جاى بازى از زمين مى روى و رو به قبله مى ايستى و مى گويى : سلام بر تو ، اى وارثِ آدم ، برگزيده خدا ! سلام بر تو ، اى وارث نوح ، امين خدا ! سلام بر تو ، اى وارث ابراهيم ، خليل خدا ! سلام بر تو ، اى وارث موسى ، هم سخن خدا ! سلام بر تو ، اى وارث عيسى ، روح خدا ! سلام بر تو ، اى وارث محمّد ، پيامبر خدا ! سلام بر تو ، اى وارث پيامبران و امير مؤمنان ، سَرور وصيّان ، برترينِ پيشى جستگان ، نوه خاتم فرستادگان ! و اى سَرور من ! چگونه چنين نباشد كه تو ، امامِ هدايت ، همراه پرهيزگارى و پنجمين نفر از اصحاب كسا هستى ، در دامان اسلام ، پرورش يافتى و از سينه ايمان ، شير خوردى ، پاكيزه زيستى و پاكْ درگذشتى . سلام بر تو ، اى وارث حسنِ پاك ! سلام بر تو ، اى ابا عبد اللّه ! سلام بر تو ، اى صدّيقِ شهيد ! سلام بر تو ، اى وصىّ نيكوكارِ پرهيزگار ، پسنديده و پاك ! سلام بر تو و بر روح هايى كه گِرداگردِ تو جا گرفتند و در كنار تو نشستند و براى خدا ، همراه تو جنگيدند و براى رضايت خدا ، برايت جان دادند ! سلام بر فرشتگانِ گرداگردِ تو ! گواهى مى دهم كه خدايى جز خداى يگانه بى انباز نيست و گواهى مى دهم كه محمّد _ كه درود و سلام فراوان خدا بر او و خاندانش _ ، بنده و فرستاده اوست ، و گواهى مى دهم كه پدرت ، على بن ابى طالب ، امير مؤمنان _ كه درود خدا بر او و خاندانش _ ، سَرور اَوصيا ، رهبر روسِپيدان و امامى است كه خداوند ، اطاعتش را بر آفريدگانش واجب كرده ، و همين گونه است برادرت ، حسن بن على _ كه درود خدا بر او و خاندانش باد _ و نيز تو و امامانِ از نسل تو . گواهى مى دهم كه شما ، نماز خوانديد و زكات داديد و امر به معروف و نهى از منكر كرديد و آن گونه كه بايد ، در راه خدا جهاد كرديد تا آن كه وعده يقينى او به شما رسيد . خدا و شما را گواه مى گيرم كه من ، به خدا ايمان دارم ، محمّد را تصديق مى كنم و حقّ شما را مى شناسم ، و گواهى مى دهم كه آنچه را خداى عزوجل به شما فرمان داده بود ، رسانديد و او را عبادت كرديد تا اَجَلتان در رسيد . پدر و مادرم فدايت ، اى ابا عبد اللّه ! خداوند ، لعنت كند هر كه تو را كُشت ! خداوند ، لعنت كند هر كه را فرمان به كُشتن تو داد ! خداوند ، لعنت كند هر كه را از اين كار ، پشتيبانى كرد ! خدا لعنت كند هر كس را كه خبر يافت و به آن ، راضى شد ! گواهى مى دهم آنان كه خونت را ريختند و حرمتت را دريدند و تو را فرا خواندند و پس از اجابت تو ، از يارى ات دست كشيدند ، بر زبان پيامبر امّى صلى الله عليه و آله لعنت شده اند . سَرور و مولاى من ! اگر به گاه يارى خواهى ات ، پيكرم به تو پاسخى نداد ، انديشه و خواستم تو را اجابت مى كند . من گواهى مى دهم كه حق با توست و هر كه با تو بر سرِ آن مخالفت كرد ، بر باطل است . كاش با شما بودم و به رستگارى بزرگى دست مى يافتم ! سَرورم ! از تو مى خواهم كه از خداوند _ كه يادش بزرگ باد _ ، آمرزش گناهان مرا بخواهى ، و نيز پيوستن من به شما و پيروانتان را ، و اجازه اى را به شما در شفاعت از من و [ آمرزش ] گناهانم را ، كه خداوند _ كه يادش بزرگ باد _ فرمود : « چه كسى جز به اذن او نزدش شفاعت مى كند؟ » . خداوند بر تو ، پدرانت ، فرزندانت و فرشتگان مقيم درحَرَمت ، درود فرستد . درود خدا بر تو و همگى آنان و شهيدانى كه در كنار تو و پيشِ رويت شهيد شدند ! خداوند ، بر تو و بر ايشان و بر فرزندت على اصغر كه با مصيبت دردناكش رو به رو شدى ، درود فرستد . سپس مى گويى : خدايا ! با خود تو ، به تو روى آورده ام و حرمت محمّد و خاندانش را واسطه قرار داده ام و با ايشان ، به تو روى كرده ام و ايشان را نزد تو ، شفيع خود نموده ام و به محمّد و خاندانش ، توسّل جسته ام تا حقوق واجب و قرضم را از جانب من ، ادا كنى، غم [ و غصّه ] مرا برطرف كنى، و گشايش كارم را به فرج ايشان ، پيوسته سازى . سپس دستانت را آن قدر بكِش تا سپيدى زير بغلت ديده شود و بگو : اى خداى يگانه اى كه جز تو خدايى نيست ! پرده ام را مَدَران ، زشتى ام را آشكار مكن ، هراسم را ايمن بدار و عذرخواهى از لغزشم را بپذير . خدايا ! مرا كامياب و پيروز و راضى از عملم و با استجابت دعايم باز گردان ، اى خداىِ كريم ! سپس مى گويى : سلام و رحمت خدا بر تو باد ! آن گاه ، از نو چنين مى گويى : سلام بر امير مؤمنان ! سلام بر فاطمه زهرا ! سلام بر حسن پاك ! سلام بر حسينِ صدّيق شهيد ! سلام بر على بن الحسين ! سلام بر محمّد بن على ! سلام بر جعفر بن محمّد ! سلام بر موسى بن جعفر ! سلام بر رضا ، على بن موسى ! سلام بر محمّد بن على ! سلام بر على بن محمّد ! سلام بر حسن بن على ! سلام بر امام قائم به حقّ خدا و حجّت او در زمينش ! درود خدا بر او و بر پدران ره يافته ، پاكيزه و پاكش! و درود و سلام فراوان بر آنان ! سپس، شش ركعت نماز دو ركعتى با حمد و صد مرتبه «قل هو اللّه » در هر ركعت ، مى خوانى و پس از آن ، چنين مى گويى : خدايا ، خدايا ! اى رحمان ، اى رحمان ! اى والا ! اى سِتُرگ ! اى يگانه ! اى بى نياز ! اى يكتا ! اى بى نظير ! اى شنوا ! اى دانا ! اى آگاه ! اى بزرگ ! اى صاحب كبريا ! اى جليل ! اى زيبا ! اى بردبار ! اى نيرومند ! اى عزيز عزّتمند ! اى ايمنى بخشِ چيره ! اى مسلّط و جبران كننده ! اى والا ! اى ياور ! اى مهربان ! اى نعمت دهنده ! اى بازگردنده ! اى برانگيزنده ! اى ارث بَرَنده ! اى ستوده ! اى بِشكوه ! اى معبود ! اى موجود ! اى آشكار ! اى نهان ! اى آغاز ! اى فرجام ! اى زنده ! اى بر پا دارنده ! اى صاحب جلال و اكرام ! اى داراى عزّت و سيطره ! اى خدا ! به حقّ اين نام ها و به حقّ همه نام هايت ، از تو مى خواهم كه بر محمّد و خاندان محمّد ، درود فرستى و هر اندوه و غم و گرفتارى و زيان و تنگنايى را كه در آن هستم ، بر من بگشايى و بدهى ام را ادا كنى و مرا به آرزويم برسانى و راه محبّتت را بر من ، هموار گردانى و خواسته ام را برايم آسان كنى ، مرا به سرعت و شتابان ، به مطلوبم برسانى و خواسته و درخواستم را به من ببخشى و بيشتر از رغبتم به من بدهى و خير دنيا و آخرت را برايم گِرد آورى» .

.

ص: 84

. .

ص: 85

. .

ص: 86

. .

ص: 87

. .

ص: 88

. .

ص: 89

. .

ص: 90

12 / 6فَضلُ زِيارَتِهِ فِي الأَربَعينَالمزار للمفيد :رُوِيَ عَن أبي مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِيٍّ [العَسكَرِيِّ] عليه السلام أنَّهُ قالَ : عَلاماتُ المُؤمِنِ خَمسٌ : صَلاةُ الإِحدى وَالخَمسينَ ، وزِيارَةُ الأَربَعينَ ، وَالتَّخَتُّمُ فِي اليَمينِ ، وتَعفيرُ الجَبينِ ، وَالجَهرُ بِبِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحيمِ . (1)

12 / 7زِيارَةُ الأَربَعينَ بِرِوايَةِ صَفوانَ الجَمّالِتهذيب الأحكام عن صفوان بن مهران الجمّال :قالَ لي مَولايَ الصّادِقُ صَلَواتُ اللّهِ عَلَيهِ في زِيارَةِ الأَربَعينَ : تَزورُ عِندَ ارتِفاعِ النَّهارِ وتَقولُ : السَّلامُ عَلى وَلِيِّ اللّهِ وحَبيبِهِ ، السَّلامُ عَلى خَليلِ اللّهِ ونَجيبِهِ ، السَّلامُ عَلى صَفِيِّ اللّهِ وَابنِ صَفِيِّهِ ، السَّلامُ عَلَى الحُسَينِ المَظلومِ الشَّهيدِ ، السَّلامُ عَلى أسيرِ الكُرُباتِ وقَتيلِ العَبَراتِ . اللّهُمَّ إنّي أشهَدُ أنَّهُ وَلِيُّكَ وَابنُ وَلِيِّكَ ، وصَفِيُّكَ وَابنُ صَفِيِّكَ ، الفائِزُ بِكَرامَتِكَ ، أكرَمتَهُ بِالشَّهادَةِ وحَبَوتَهُ (2) بِالسَّعادَةِ وَاجتَبَيتَهُ بِطيبِ الوِلادَةِ ، وجَعَلتَهُ سَيِّدا مِنَ السّادَةِ وقائِدا مِنَ القادَةِ وذائِدا (3) مِنَ الذّادَةِ ، وأعطَيتَهُ مَواريثَ الأَنبِياءِ ، وجَعَلتَهُ حُجَّةً عَلى خَلقِكَ مِنَ الأَوصِياءِ ، فَأَعذَرَ فِي الدُّعاءِ ، ومَنَحَ النُّصحَ وبَذَلَ مُهجَتَهُ فيكَ لِيَستَنقِذَ عِبادَكَ مِنَ الجَهالَةِ وحَيرَةِ الضَّلالَةِ . وقَد تَوازَرَ عَلَيهِ مَن غَرَّتهُ الدُّنيا وباعَ حَظَّهُ بِالأَرذَلِ الأَدنى ، وشَرى آخِرَتَهُ بِالثَّمَنِ الأَوكَسِ (4) ، وتَغَطرَسَ (5) وتَرَدّى في هَواهُ (6) ، وأسخَطَ نَبِيَّكَ وأطاعَ مِن عِبادِكَ أهلَ الشِّقاقِ وَالنِّفاقِ وحَمَلَةَ الأَوزارِ المُستَوجِبينَ النّارَ ، فَجاهَدَهُم فيكَ صابِرا مُحتَسِبا ، حَتّى سُفِكَ في طاعَتِكَ دَمُهُ وَاستُبيحَ حَريمُهُ ، اللّهُمَّ فَالعَنهُم لَعنا وَبيلاً وعَذِّبهُم عَذابا أليما (7) . السَّلامُ عَلَيكَ يَابنَ رَسولِ اللّهِ ، السَّلامُ عَلَيكَ يَابنَ سَيِّدِ الأَوصِياءِ ، أشهَدُ أنَّكَ أمينُ اللّهِ وَابنُ أمينِهِ ، عِشتَ سَعيدا ومَضَيتَ حَميدا ومِتَّ فَقيدا مَظلوما شَهيدا ، وأشهَدُ أنَّ اللّهَ مُنجِزٌ ما وَعَدَكَ ومُهلِكٌ مَن خَذَلَكَ ومُعَذِّبٌ مَن قَتَلَكَ ، وأشهَدُ أنَّكَ وَفَيتَ بِعَهدِ اللّهِ وجاهَدتَ في سَبيلِهِ حَتّى أتاكَ اليَقينُ ، فَلَعَنَ اللّهُ مَن قَتَلَكَ ، ولَعَنَ اللّهُ مَن ظَلَمَكَ ، ولَعَنَ اللّهُ اُمَّةً سَمِعَت بِذلِكَ فَرَضِيَت بِهِ . اللّهُمَّ إنّي اُشهِدُكَ أنّي وَلِيٌّ لِمَن والاهُ وعَدُوٌّ لِمَن عاداهُ ، بِأَبي أنتَ واُمّي يَابنَ رَسولِ اللّهِ ، أشهَدُ أنَّكَ كُنتَ نورا فِي الأَصلابِ الشّامِخَةِ وَالأَرحامِ الطّاهِرَةِ ، لَم تُنَجِّسكَ الجاهِلِيَّةُ بِأَنجاسِها ولَم تُلبِسكَ المُدلَهِمّاتِ (8) مِن ثِيابِها ، وأشهَدُ أنَّكَ مِن دَعائِمِ الدّينِ وأركانِ المُسلِمينَ ومَعقِلِ المُؤمِنينَ ، وأشهَدُ أنَّكَ الإِمامُ البَرُّ التَّقِيُّ الرَّضِيُّ الزَّكِيُّ الهادِي المَهدِيُّ ، وأشهَدُ أنَّ الأَئِمَّةَ مِن وُلدِكَ كَلِمَةُ التَّقوى وأعلامُ الهُدى وَالعُروَةُ الوُثقى وَالحُجَّةُ عَلى أهلِ الدُّنيا ، وأشهَدُ أنّي بِكُم مُؤمِنٌ وبِإِيابِكُم موقِنٌ ، بِشَرائِعِ ديني وخَواتيمِ عَمَلي ، وقَلبي لِقَلبِكُم سِلمٌ وأمري لِأَمرِكُم مُتَّبِعٌ ونُصرَتي لَكُم مُعَدَّةٌ ، حَتّى يَأذَنَ اللّهُ لَكُم ، فَمَعَكُم مَعَكُم لا مَعَ عَدُوِّكُم ، صَلَواتُ اللّهِ عَلَيكُم وعَلى أرواحِكُم وأجسادِكُم وشاهِدِكُم وغائِبِكُم وظاهِرِكُم وباطِنِكُم ، آمينَ رَبَّ العالَمينَ . وتُصَلّي رَكعَتَينِ ، وتَدعو بِما أحبَبتَ وتَنصَرِفُ . (9)

.


1- .المزار للمفيد : ص 53 ح 1 ، مصباح المتهجّد : ص 788 ، مصباح الزائر : ص 286 ، الإقبال : ج 3 ص 100 ، مصباح الزائر : ص 286 ، تهذيب الأحكام : ج 6 ص 52 ح 122 وفيه «الخمسين» بدل «إحدى والخمسين» ، بحار الأنوار : ج 85 ص 75 ح 7 و ج 98 ص 348 ح 1 و ج 101 ص 329 ح 1 .
2- .حباه كذا بكذا : أي أعطاه . والحباء العطيّة (النهاية : ج 1 ص 325 «حبا») .
3- .الذَّادَةُ : جمع ذائد وهو الحامي الدافع (النهاية : ج 2 ص 172 «ذود») .
4- .الوَكْسُ : النقص (الصحاح : ج 3 ص 989 «وكس») .
5- .التَّغَطرُسُ : الكِبْرُ (النهاية : ج3 ص372 «غطرس») .
6- .وزاد في مصباح الزائر والإقبال وبحار الأنوار هنا : «وأسخطك» .
7- .زاد في الإقبال ومصباح الزائر هنا : «أنا يا مولاي عبداللّه وزائرك ، جئتك مشتاقا فكن لي شفيعا إلى اللّه ، يا سيّدي ، أستشفع إلى اللّه بجدّك سيّد النبيّين ، وبأبيك سيّد الوصيّين ، وباُمّك سيّدة نساء العالمين» .
8- .ادْلَهَمَّ الظلام : كثُف واسودّ (القاموس المحيط : ج 4 ص 113 «ادلهمّ») هذا وفي بحار الأنوار : «مِن مُدلَهِمّاتِ ثيابها» ، وهو الأنسب للسياق .
9- .تهذيب الأحكام : ج 6 ص 113 ح 201 ، مصباح المتهجّد : ص 788 ، المزار الكبير : ص 514 ح 10 ، مصباح الزائر : ص 288 ، الإقبال : ج 3 ص 101 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 331 ح 2 .

ص: 91

12 / 6ثواب زيارت امام حسين عليه السلام در اربعين

المزار ، مفيد :از امام حسن عسكرى عليه السلام روايت شده است كه فرمود : «نشانه هاى مؤمن ، پنج چيز است : پنجاه و يك ركعت نماز [ گزاردن در شبانه روز ] ، زيارت اربعين ، انگشتر به دست راست كردن ، پيشانى بر خاك نهادن ، و بلند گفتنِ بسم اللّه الرحمن الرحيم» .

12 / 7زيارت امام عليه السلام در روز اربعين ، به روايت صفوان جمّال

تهذيب الأحكام_ به نقل از صفوان بن مِهران جمّال _: مولايم امام صادق _ كه درودهاى خدا بر او باد _ ، در باره زيارت اربعين فرمود : «هنگام بالا آمدن روز ، به زيارت مى روى و مى گويى : سلام بر ولىّ خدا و حبيب او ! سلام بر خليل خدا و نجيب او ! سلام بر برگزيده خدا و فرزندِ برگزيده او ! سلام بر حسين مظلومِ شهيد ! سلام بر اسير غم هاى جانكاه و كُشته اشك ها ! خدايا ! من گواهى مى دهم كه او ، ولىّ تو و فرزند ولىّ توست . برگزيده تو و فرزندِ برگزيده توست و به كرامتت ، دست يافته است . او را با شهادت ، بزرگ داشتى و سعادت را به او بخشيدى . او را به پاكىِ ولادت ، برگزيدى و سَرورى از سَروران و رهبرى از رهبران و مدافعى از مدافعان قرار دادى . ميراث پيامبران را به او بخشيدى و او را حجّتى از اوصيا بر خلقت قرار دادى ، و او نيز در دعوت ، جاى عذرى باقى ننهاد و خيرخواهى اش را عرضه داشت و خونش را به خاطر تو بذل كرد تا بندگانت را از جهالت و سرگردانىِ گم راهى ، بيرون آورد . و فريفتگان دنيا و آنان كه نصيب خود را به پست ترين و فروترين چيزها ، و آخرت خود را به پايين ترين قيمت فروختند و كبر ورزيدند و در هوس خويش ، سقوط كردند و پيامبرت را خشمگين ساختند و از ميان بندگانت ، از منافقان تفرقه افكن و بر دوش كِشندگان گناه و مستحقّ آتش ، پيروى كردند ، بر ضدّ او ، پشت به پشت هم دادند ، و او نيز به خاطر تو و شكيبانه و براى جلب رضاى تو ، با آنان جهاد كرد تا آن كه خونش در راه اطاعت تو ريخته گشت و حريمش حلال شمرده شد . خدايا ! براى آنان ، لعنتى سخت و عذابى دردناك ، قرار داده . (1) سلام بر تو ، اى فرزند پيامبر خدا ! سلام بر تو ، اى فرزند سَرور اوصيا ! گواهى مى دهم كه تو ، امين خدا و فرزند امين اويى ، با سعادت زيستى و ستوده ، در گذشتى و مظلومانه ، از دست رفتى و شهيد گشتى . گواهى مى دهم كه خداوند ، آنچه را به تو وعده داده ، محقّق مى سازد و آن كه تو را وا مى نهد ، هلاك مى گرداند و هر كس را كه تو را كُشت ، عذاب مى كند . گواهى مى دهم كه تو به پيمان خدا ، وفا نمودى و در راهش جهاد كردى تا اَجَلت در رسيد . خداوند ، لعنت كند كسى را كه تو را كُشت ! خداوند ، لعنت كند كسى را كه به تو ستم كرد ! خداوند ، لعنت كند كسانى را كه اين را شنيدند و به آن ، راضى شدند ! خدايا ! تو را گواه مى گيرم كه هر كه او را دوست مى دارد ، دوست مى دارم و هر كه او را دشمن مى دارد ، دشمن مى دارم . پدر و مادرم فدايت باد ، اى فرزند پيامبر خدا ! گواهى مى دهم كه تو ، نورى در پشت هاى والا و زِهدان هاى پاك بودى . جاهليت ، تو را به پليدى هايش نيالود و جامه هاى چركينش را به تو نپوشاند . گواهى مى دهم كه تو ، از استوانه هاى دين و ستون هاى مسلمانان و قلعه مؤمنان هستى . گواهى مى دهم كه تو ، امامِ نيكوكار پرهيزگار ، پسنديده ، پاك ، راه نما و ره يافته هستى . گواهى مى دهم كه امامان از نسل تو ، واژه هاى پرهيزگارى ، نشانه هاى هدايت ، ريسمان استوار و حجّت بر اهل دنيا هستند . گواهى مى دهم كه من ، به شما ايمان دارم و به بازگشت شما ، باور دارم ، با همه اعتقادم و تا فرجام كارم . دلم در برابر دل شما ، تسليم است و كارم ، در پىِ كار شماست و يارى ام ، براى شما آماده است ، تا خداوند به شما اذن دهد . من با شما هستم ، نه با دشمنان شما . درودهاى خدا بر شما ، بر روح ها و پيكرهايتان ، بر حاضر و غايبتان ، و بر آشكار و نهانتان ! آمين ، اى پروردگارِ جهانيان ! و دو ركعت نماز مى خوانى و هر دعايى كه دوست داشتى ، مى كنى و باز مى گردى ».

.


1- .در الإقبال و مصباح الزائر ، در اين جا اين افزوده آمده است: «اى مولاى من! بنده خدا و زائر تو هستم . با شوق آمده ام .پس شفيع من به درگاه خدا باش . اى سَرور من ! به جدّت ، سَرور پيامبران ، و پدرت ، سَرور وصيّان و مادرت، سَرور زنان جهانيان، نزد خدا شفاعت مى جويم» .

ص: 92

. .

ص: 93

. .

ص: 94

الإقبال :وَجَدتُ لِهذِهِ الزِّيارَةِ وَداعا يَختَصُّ بِها ، وهُوَ أن تَقِفَ قُدّامَ الضَّريحِ وتَقولَ : السَّلامُ عَلَيكَ يَابنَ رَسولِ اللّهِ ، السَّلامُ عَلَيكَ يَابنَ عَلِيٍّ المُرتَضى وَصِيِّ رَسولِ اللّهِ ، السَّلامُ عَلَيكَ يَابنَ فاطِمَةَ الزَّهراءِ سَيِّدَةِ نِساءِ العالَمينَ ، السَّلامُ عَلَيكَ يا وارِثَ الحَسَنِ الزَّكِيِّ ، السَّلامُ عَلَيكَ يا حُجَّةَ اللّهِ في أرضِهِ وشاهِدَهُ عَلى خَلقِهِ ، السَّلامُ عَلَيكَ يا أبا عَبدِ اللّهِ الشَّهيدَ . السَّلامُ عَلَيكَ يا مَولايَ وَابنَ مَولايَ ، أشهَدُ أنَّكَ أقَمتَ الصَّلاةَ وآتَيتَ الزَّكاةَ ، وأمَرتَ بِالمَعروفِ ونَهَيتَ عَنِ المُنكَرِ ، وجاهَدتَ في سَبيلِ اللّهِ حَتّى أتاكَ اليَقينُ ، أشهَدُ أنَّكَ عَلى بَيِّنَةٍ مِن رَبِّكَ . أتَيتُكَ _ يا مَولايَ _ زائِرا وافِدا راغِبا مُقِرّا لَكَ بِالذُّنوبِ ، هارِبا إلَيكَ مِنَ الخَطايا ، لِتَشفَعَ لي عِندَ رَبِّكَ ، يَابنَ رَسولِ اللّهِ صَلَّى اللّهُ عَلَيكَ حَيّا ومَيِّتا ، فَإِنَّ لَكَ عِندَ اللّهِ مَقاما مَعلوما وشَفاعَةً مَقبولَةً ، لَعَنَ اللّهُ مَن ظَلَمَكَ ، ولَعَنَ اللّهُ مَن حَرَمَكَ وغَصَبَ حَقَّكَ ، لَعَنَ اللّهُ مَن قَتَلَكَ ، ولَعَنَ اللّهُ مَن خَذَلَكَ ، ولَعَنَ اللّهُ مَن دَعَوتَهُ (1) فَلَم يُجِبكَ ولَم يُعِنكَ ، ولَعَنَ اللّهُ مَن مَنَعَكَ مِن حَرَمِ اللّهِ وحَرَمِ رَسولِهِ وحَرَمِ أبيكَ وأخيكَ ، ولَعَنَ اللّهُ مَن مَنَعَكَ مِن شُربِ ماءِ الفُراتِ ، لَعنا كَثيرا يَتبَعُ بَعضُها بَعضا . «اللَّهُمَّ فَاطِرَ السَّمَ_وَ تِ وَ الْأَرْضِ عَالِمَ الْغَيْبِ وَ الشَّهَادَةِ أَنتَ تَحْكُمُ بَيْنَ عِبَادِكَ فِيمَا كَانُواْ فِيهِ يَخْتَلِفُونَ» (2) ، «وَ سَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَ_لَمُواْ أَىَّ مُنقَلَبٍ يَنقَلِبُونَ» (3) ، اللّهُمَّ لا تَجعَلهُ آخِرَ العَهدِ مِن زِيارَتِهِ وَارزُقنيهِ أبَدا ما بَقيتُ وحَييتُ يا رَبِّ ، وإن مِتُّ فَاحشُرني في زُمرَتِهِ يا أرحَمَ الرّاحِمينَ . وأمّا زِيارَةُ العَبّاسِ ابنِ مَولانا أميرِ المُؤمِنينَ عليه السلام وزِيارَةُ الشُّهَداءِ مَعَ مَولانَا الحُسَينِ عليه السلام ، فَتَزورُهُم في هذَا اليَومِ بِما قَدَّمناهُ مِن زِيارَتِهِم في يَومِ عاشوراءَ ، وإن شاءَ بِغَيرِها مِن زِياراتِهِمُ المَنقولَةِ عَنِ الأَصفِياء (4) .

.


1- .في مصباح الزائر : «دعاك» بدل «دعوته» .
2- .الزمر : 46 .
3- .الشعراء : 227 .
4- .الإقبال : ج 3 ص 103 ، مصباح الزائر : ص 290 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 332 ذيل ح 2 .

ص: 95

الإقبال :براى اين زيارت (اربعين) ، وداعى مخصوص آن يافتم ، و آن ، اين است كه پيشِ روى ضريح مى ايستى و مى گويى : سلام بر تو ، اى فرزند پيامبر خدا ! سلام بر تو ، اى فرزند علىّ مرتضى ، وصىّ پيامبر خدا ! سلام بر تو ، اى فرزند فاطمه زهرا ، سَرور زنان جهانيان ! سلام بر تو ، اى وارث حَسن پاك ! سلام بر تو ، اى حجّت خدا در زمينش و گواه او بر خلقش ! سلام بر تو ، اى ابا عبد اللّه شهيد ! سلام بر تو ، اى مولاى من و فرزند مولاى من ! گواهى مى دهم كه نماز خواندى و زكات دادى و امر به معروف و نهى از منكر نمودى و در راه خدا ، جهاد كردى تا اَجَلت در رسيد . گواهى مى دهم كه تو ، بر دليلى آشكار از جانب خدايت هستى . اى مولاى من ! با رغبت و اقرار به گناهانم نزد تو ، به زيارت و مهمانى آمده ام . از گناهانم گريخته ام تا نزد خدايت ، مرا شفاعت كنى . اى فرزند پيامبر خدا ! خدا بر زنده و درگذشته تو ، درود فرستد كه تو نزد خدا ، جايگاهى معلوم و شفاعتى مقبول دارى . خداوند ، لعنت كند كسى را كه به تو ستم كرد ! خداوند ، لعنت كند كسى را كه تو را محروم و حقّت را غصب كرد ! خداوند ، لعنت كند كسى را كه تو را كُشت ! خداوند ، لعنت كند كسى را كه تو را وا نهاد ! خداوند ، لعنت كند كسى را كه او را فرا خواندى ، امّا تو را پاسخ نداد و يارى ات نكرد . خداوند ، لعنت كند كسى را كه تو را از حرم خدا (مكّه) و حرم پيامبرش (مدينه) و حرم پدر و برادرت (كوفه) منع كرد ! خداوند ، لعنت كند كسى را كه تو را از نوشيدن آب فرات ، باز داشت ؛ لعنتى فراوان و پى در پى . « خدايا ! آفريدگارِ آسمان ها و زمين ، داناى نهان و آشكار ! تو ميان بندگانت در اختلاف هايشان ، حكم مى رانى » ، « و ستمكاران ، به زودى خواهند دانست كه به كجا بازمى گردند » . خدايا ! اين را آخرين زيارت من از ايشان ، قرار مده و تا هميشه بودنم و زنده ماندنم ، روزى ام ساز _ پروردگارا _ ، و اگر مُردم ، مرا در گروه او محشور كن ، اى مهربان ترينِ مهربانان ! و امّا زيارت عبّاس فرزند مولايمان امير مؤمنان عليه السلام و زيارت شهيدان همراه مولايمان حسين عليه السلام . آنان را در اين روز ، با همان زيارتى كه براى روز عاشورا آورديم ، زيارت مى كنى . و اگر كسى خواست ، با ديگر زيارت هاى نقل شده از برگزيدگان الهى ، زيارت كند .

.

ص: 96

12 / 8زِيارَةُ جابِرِ بنِ عَبدِ اللّهِ الأَنصارِيِّمصباح الزائر عن عطا :كُنتُ مَعَ جابِرِ بنِ عَبدِ اللّهِ يَومَ العِشرينَ مِن صَفَرٍ ، فَلَمّا وَصَلنَا الغاضِرِيَّةَ (1) اغتَسَلَ في شَريعَتِها ولَبِسَ قَميصا كانَ مَعَهُ طاهِرا ، ثُمَّ قالَ لي : أمَعَكَ شَيءٌ مِنَ الطّيبِ (2) يا عَطا ؟ قُلتُ : مَعي سُعدٌ (3) ، فَجَعَلَ مِنهُ عَلى رَأسِهِ وسائِرِ جَسَدِهِ ، ثُمَّ مَشى حافِيا حَتّى وَقَفَ عِندَ رَأسِ الحُسَينِ عليه السلام ، وكَبَّرَ ثَلاثا ثُمَّ خَرَّ مَغشِيّا عَلَيهِ ، فَلَمّا أفاقَ سَمِعتُهُ يَقولُ : السَّلامُ عَلَيكُم يا آلَ اللّهِ ، السَّلامُ عَلَيكُم يا صَفوَةَ اللّهِ ، السَّلامُ عَلَيكُم يا خِيَرَةَ اللّهِ مِن خَلقِهِ ، السَّلامُ عَلَيكُم يا سادَةَ السّاداتِ ، السَّلامُ عَلَيكُم يا لُيوثَ الغاباتِ ، السَّلامُ عَلَيكُم يا سَفينَةَ النَّجاةِ ، السَّلامُ عَلَيكَ يا أبا عَبدِ اللّهِ ورَحمَةُ اللّهِ وبَرَكاتُهُ . السَّلامُ عَلَيكَ يا وارِثَ عِلمِ الأَنبِياءِ ، السَّلامُ عَلَيكَ يا وارِثَ آدَمَ صَفوَةِ اللّهِ ، السَّلامُ عَلَيكَ يا وارِثَ نوحٍ نَبِيِّ اللّهِ ، السَّلامُ عَلَيكَ يا وارِثَ إبراهيمَ خَليلِ اللّهِ ، السَّلامُ عَلَيكَ يا وارِثَ إسماعيلَ ذَبيحِ اللّهِ ، السَّلامُ عَلَيكَ يا وارِثَ موسى كَليمِ اللّهِ ، السَّلامُ عَلَيكَ يا وارِثَ عيسى روحِ اللّهِ . السَّلامُ عَلَيكَ يَابنَ مُحَمَّدٍ المُصطَفى ، السَّلامُ عَلَيكَ يَابنَ عَلِيٍّ المُرتَضى ، السَّلامُ عَلَيكَ يَابنَ فاطِمَةَ الزَّهراءِ ، السَّلامُ عَلَيكَ يا شَهيدُ يَابنَ الشَّهيدِ ، السَّلامُ عَلَيكَ يا قَتيلَ بنَ القَتيلِ ، السَّلامُ عَلَيكَ يا وَلِيَّ اللّهِ وَابنَ وَلِيِّهِ ، السَّلامُ عَلَيكَ يا حُجَّةَ اللّهِ وَابنَ حُجَّتِهِ عَلى خَلقِهِ . أشهَدُ أنَّكَ قَد أقَمتَ الصَّلاةَ وآتَيتَ الزَّكاةَ ، وأمَرتَ بِالمَعروفِ ونَهَيتَ عَنِ المُنكَرِ ، وبَرَرتَ والِدَيكَ ، وجاهَدتَ عَدُوَّكَ . أشهَدُ أنَّكَ تَسمَعُ الكَلامَ وتَرُدُّ الجَوابَ ، وأنَّكَ حَبيبُ اللّهِ وخَليلُهُ ونَجيبُهُ وصَفِيُّهُ وَابنُ صَفِيِّهِ ، زُرتُكَ مُشتاقا فَكُن لي شَفيعا إلَى اللّهِ ، يا سَيِّدي أستَشفِعُ إلَى اللّهِ بِجَدِّكَ سَيِّدِ النَّبِيّينَ ، وبِأَبيكَ سَيِّدِ الوَصِيّينَ ، وبِاُمِّكَ سَيِّدَةِ نِساءِ العالَمينَ ، لَعَنَ اللّهُ قاتِليكَ وظالِميكَ وشانِئيكَ ومُبغِضيكَ مِنَ الأَوَّلينَ وَالآخِرينَ . ثُمَّ انحَنى عَلَى القَبرِ ومَرَّغَ خَدَّيهِ عَلَيهِ ، وصَلّى أربَعَ رَكَعاتٍ ، ثُمَّ جاءَ إلى قَبرِ عَلِيِّ بنِ الحُسَينِ عليهماالسلامفَقالَ : السَّلامُ عَلَيكَ يا مَولايَ وَابنَ مَولايَ ! لَعَنَ اللّهُ قاتِلَكَ ، لَعَنَ اللّهُ ظالِمَكَ ، أتَقَرَّبُ إلَى اللّهِ بِمَحَبَّتِكُم ، وأبرَأُ إلَى اللّهِ مِن عَدُوِّكُم . ثُمَّ قَبَّلَهُ وصَلّى رَكعَتَينِ ، وَالتَفَتَ إلى قُبورِ الشُّهَداءِ فَقالَ : السَّلامُ عَلَى الأَرواحِ المُنيخَةِ بِقَبرِ أبي عَبدِ اللّهِ ، السَّلامُ عَلَيكُم يا شيعَةَ اللّهِ وشيعَةَ رَسولِهِ وشَيعَةَ أميرِ المُؤمِنينَ وَالحَسَنِ وَالحُسَينِ ، السَّلامُ عَلَيكُم يا طاهِرونَ ، السَّلامُ عَلَيكُم يا مَهدِيّونَ ، السَّلامُ عَلَيكُم يا أبرارُ ، السَّلامُ عَلَيكُم وعَلى مَلائِكَةِ اللّهِ الحافّينَ بِقُبورِكُم ، جَمَعَنِيَ اللّهُ وإيّاكُم في مُستَقَرِّ رَحمَتِهِ تَحتَ عَرشِهِ . ثُمَّ جاءَ إلى قَبرِ العَبّاسِ بنِ أميرِ المُؤمِنينَ عليهماالسلام ، فَوَقَفَ عَلَيهِ وقالَ : السَّلامُ عَلَيكَ يا أبَا القاسِمِ ، السَّلامُ عَلَيكَ يا عَبّاسَ بنَ عَلِيٍّ ، السَّلامُ عَلَيكَ يَابنَ أميرِ المُؤمِنينَ ، أشهَدُ لَقَد بالَغتَ فِي النَّصيحَةِ وأدَّيتَ الأَمانَةَ ، وجاهَدتَ عَدُوَّكَ وعَدُوَّ أخيكَ ، فَصَلَواتُ اللّهِ عَلى روحِكَ الطَّيِّبَةِ ، وجَزاكَ اللّهُ مِن أخٍ خَيرا . ثُمَّ صَلّى رَكعَتَينِ ، ودَعا إلَى اللّهِ ومَضى . (4)

.


1- .الغاضريّة : قرية من نواحي الكوفة قريبة من كربلاء (معجم البلدان : ج 4 ص 183) وراجع : الخريطة رقم 4 في آخر مجلّد 5 .
2- .قال العلّامة المجلسي قدس سره : هذا الخبر يدلّ على أنّ جابرا رضى الله عنهكان يستحسن الطيب لزيارته عليه السلام ، وقد مرّ في بعض الأخبار المنع عنه ، ولا يبعد أن يحمل أخبار المنع على ما إذا كان المقصود منه التلذّذ لا حرمة الروضة المقدّسة وإكرامها وتطييبها (بحار الأنوار : ج 101 ص 330) .
3- .السُّعْدُ : من الطيب (الصحاح : ج 2 ص 488 «سعد») .
4- .مصباح الزائر : ص 286 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 329 ح 1 .

ص: 97

12 / 8زيارت جابر بن عبد اللّه انصارى

مصباح الزائر_ به نقل از عطا _: روز بيستم ماه صفر ، با جابر بن عبد اللّه بودم . هنگامى كه به غاضريّه [ در نزديكى كربلا (1) ]رسيديم ، در نهر آن ، غسل كرد و لباس پاكى را كه همراه داشت ، به تن كرد و سپس به من گفت : اى عطا ! آيا چيز خوش بو كننده اى با تو هست ؟ (2) گفتم : آرى . من سُعْد (گونه اى عطر) به همراه دارم . جابر ، از آن بر سر و بقيّه بدنش زد و سپس ، پابرهنه رفت تا اين كه نزد سرِ امام حسين عليه السلام ايستاد و سه بار تكبير گفت و سپس ، مدهوش به زمين افتاد . چون به هوش آمد ، شنيدم كه مى گويد : سلام بر شما ، اى خاندان خدا ! سلام بر شما ، اى برگزيدگان خدا ! سلام بر شما ، اى گُزيدگان خدا از خلقش ! سلام بر شما ، اى سَرور سَروران ! سلام بر شما ، اى شيران بيشه ها ! سلام بر شما ، اى كشتى نجات ! سلام و رحمت و بركات خدا بر تو ، اى ابا عبد اللّه ! سلام بر تو ، اى وارث علم پيامبران ! سلام بر تو ، اى وارث آدم ، برگزيده خدا ! سلام بر تو ، اى وارث نوح ، پيامبر خدا ! سلام بر تو ، اى وارث ابراهيم ، خليل خدا ! سلام بر تو ، اى وارث اسماعيل ، ذبيح خدا ! سلام بر تو ، اى وارث موسى ، هم سخنِ خدا ! سلام بر تو ، اى وارث عيسى ، روح خدا ! سلام بر تو ، اى فرزند محمّد مصطفى ! سلام بر تو ، اى فرزند علىّ مرتضى ! سلام بر تو ، اى فرزند فاطمه زهرا ! سلام بر تو ، اى شهيد ، فرزند شهيد ! سلام بر تو ، اى كُشته شده ، فرزند كُشته شده ! سلام بر تو ، اى ولىّ خدا و فرزند ولىّ او ! سلام بر تو ، اى حجّت خدا و فرزند حجّت او بر خلقش ! گواهى مى دهم كه تو ، نماز خواندى و زكات دادى و امر به معروف و نهى از منكر كردى و به پدر و مادرت ، نيكى كردى و با دشمنت ، جهاد كردى . گواهى مى دهم كه سخن را مى شنوى و پاسخ مى دهى ، و تو ، حبيب خدا و خليل او و نجيب او و برگزيده او و فرزند برگزيده اويى . تو را با شوق ، زيارت كردم . پس نزد خدا ، شفيعم باش . اى سرَور من ! به جدّت سَرور پيامبران ، نزد خداوند شفيع مى جويم و نيز به پدرت ، سَرور وصيّان ، و به مادرت ، سَرور زنان جهانيان . خداوند ، قاتلان تو ، ستمكاران بر تو ، دشمنان تو و كينه توزان بر تو را از نخستين تا آخرين آنان ، لعنت كند ! سپس ، بر روى قبر ، خم شد و گونه هايش را بر آن ساييد و چهار ركعت ، نماز خواند . سپس به نزد قبر على اكبر عليه السلام آمد و گفت : سلام بر تو ، اى مولاى من و فرزند مولاى من ! خداوند ، قاتلت را لعنت كند ! خداوند ، ستمكار بر تو را لعنت كند ! با محبّت شما ، به خدا تقرّب مى جويم و از دشمنتان ، به خداوند ، بيزارى مى جويم . آن گاه ، آن را بوسيد و دو ركعت نماز خواند و به قبور شهيدان ، رو كرد و گفت : سلام بر روح هاى بنشسته بر كنار قبر ابا عبد اللّه ! سلام بر شما ، اى پيروان خدا و پيروان پيامبرش و پيروان امير مؤمنان و حسن و حسين ! سلام بر شما ، اى پاكان ! سلام بر شما ، اى هدايت شدگان ! سلام بر شما ، اى نيكوكاران ! سلام بر شما و فرشتگانِ گِرداگرد قبرهايتان ! خداوند ، من و شما را در جايگاه رحمتش در زير عرش خود ، گِرد هم آورد . سپس به نزد قبر عبّاس فرزند امير مؤمنان عليه السلام آمد و بر سر قبر ايستاد و گفت : سلام بر تو ، اى ابو القاسم ! سلام بر تو ، اى عبّاس بن على ! سلام بر تو ، اى فرزند امير مؤمنان ! گواهى مى دهم كه تو در خيرخواهى ، كوشيدى و امانت را پرداختى و با دشمنت و دشمن برادرت ، جهاد كردى . درودهاى خدا ، بر روح پاكت باد و خدا از جانب برادرت ، به تو جزاى خير دهد . سپس ، دو ركعت نماز خواند و به درگاه خدا ، دعا كرد و روانه شد .

.


1- .ر . ك : نقشه شماره 4 در پايان جلد 5 .
2- .علّامه مجلسى گفته است: اين روايت ، بر آن دلالت دارد كه جابر ، عطر زدن براى زيارت امام عليه السلام را نيكو مى شمرده است ، در حالى كه در برخى اخبار ، منع آن گذشت ، و دور نيست كه اخبار منع را بر جايى حمل كنيم كه مقصود، لذّت جويى است ، نه حرمت نهادن به روضه مقدّس امام عليه السلام و بزرگداشت و خوش بو كردن آن.

ص: 98

. .

ص: 99

. .

ص: 100

. .

ص: 101

. .

ص: 102

بشارة المصطفى عن عطيّة العوفي :خَرَجتُ مَعَ جابِرِ بنِ عَبدِ اللّهِ الأَنصارِيِّ زائِرَينِ قَبرَ الحُسَينِ بنِ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ عليه السلام ، فَلَمّا وَرَدنا كَربَلاءَ دَنا جابِرٌ مِن شاطِئِ الفُراتِ فَاغتَسَلَ ، ثُمَّ اتَّزَرَ بِإِزارٍ وَارتَدى بِآخَرَ ، ثُمَّ فَتَحَ صُرَّةً فيها سُعدٌ فَنَثَرَها عَلى بَدَنِهِ ، ثُمَّ لَم يَخطُ خُطوَةً إلّا ذَكَرَ اللّهَ تَعالى ، حَتّى إذا دَنا مِنَ القَبرِ قالَ : ألمِسنيهِ فَأَلمَستُهُ ، فَخَرَّ عَلَى القَبرِ مَغشِيّا عَلَيهِ ، فَرَشَشتُ عَلَيهِ شَيئا مِنَ الماءِ ، فَلَمّا أفاقَ قالَ : يا حُسَينُ _ ثَلاثا _ ثُمَّ قالَ : حَبيبٌ لا يُجيبُ حَبيبَهُ . ثُمَّ قالَ : وأنّى لَكَ بِالجَوابِ وقَد شُحِّطَت أوداجُكَ عَلى أثباجِكَ (1) ، وفُرِّقَ بَينَ بَدَنِكَ ورَأسِكَ ، فَأَشهَدُ أنَّكَ ابنُ خاتَمِ النَّبِيّينَ ، وَابنُ سَيِّدِ المُؤمِنينَ ، وَابنُ حَليفِ التَّقوى ؛ وسَليلُ الهُدى ، وخامِسُ أصحابِ الكِساءِ ، وَابنُ سَيِّدِ النُّقَباءِ (2) ، وَابنُ فاطِمَةَ سَيِّدَةِ النِّساءِ ، وما لَكَ لا تَكونُ هكَذا وقَد غَذَّتكَ كَفُّ سَيِّدِ المُرسَلينَ ، ورُبّيتَ في حِجرِ المُتَّقينَ ، ورَضَعتَ مِن ثَديِ الإِيمانِ ، وفُطِمتَ بِالإِسلامِ (3) ، فَطِبتَ حَيّا وطِبتَ مَيِّتا ، غَيرَ أنَّ قُلوبَ المُؤمِنينَ غَيرُ طَيِّبَةٍ لِفِراقِكَ ، ولا شاكَّةٍ فِي الخِيَرَةِ لَكَ ، فَعَلَيكَ سَلامُ اللّهِ ورِضوانُهُ ، وأشهَدُ أنَّكَ مَضَيتَ عَلى ما مَضى عَلَيهِ أخوكَ يَحيَى بنُ زَكَرِيّا . ثُمَّ جالَ بِبَصرِهِ حَولَ القَبرِ ، وقالَ : السَّلامُ عَلَيكُم أيَّتُهَا الأَرواحُ الَّتي حَلَّت بِفِناءِ الحُسَينِ وأناخَتِ بِرَحلِهِ ، وأشهَدُ أنَّكُم أقَمتُمُ الصَّلاةَ وآتَيتُمُ الزَّكاةَ ، وأمَرتُم بِالمَعروفِ ونَهَيتُم عَنِ المُنكَرِ، وجاهَدتُمُ المُلحِدينَ ، وعَبَدتُمُ اللّهَ حَتّى أتاكُمُ اليَقينُ ، وَالَّذي بَعَثَ مُحَمَّدا بِالحَقِّ نَبِيّا لَقَد شارَكناكُم فيما دَخَلتُم فيهِ . قالَ عَطِيَّةُ : فَقُلتُ لَهُ : يا جابِرُ ، كَيفَ ولَم نَهبِط وادِيا ولَم نَعلُ جَبَلاً ولَم نَضرِب بِسَيفٍ ، وَالقَومُ قَد فُرِّقَ بَينَ رُؤوسِهِم وأبدانِهِم ، واُوتِمَت أولادُهُم واُرمِلَت أزواجُهُم؟ فَقالَ : يا عَطِيَّةُ ، سَمِعتُ حَبيبي رَسول اللّهِ صلى الله عليه و آله يَقولُ : مَن أحَبَّ قَوما حُشِرَ مَعَهُم ، ومَن أحَبَّ عَمَلَ قَومٍ اُشرِكَ في عَمَلِهِم ، وَالَّذي بَعَثَ مُحَمَّدا بِالحَقِّ نَبِيّا ، إنَّ نِيَّتي ونِيَّةَ أصحابي عَلى ما مَضى عَلَيهِ الحُسَينُ عليه السلام وأصحابُهُ ، خُذني نَحوَ أبياتِ كوفانَ . فَلَمّا صِرنا في بَعضِ الطَّريقِ قالَ : يا عَطِيَّةُ هَل اُوصيكَ؟ _ وما أظُنُّ أنَّني بَعدَ هذِهِ السَّفرَةِ مُلاقيكَ _ أحبِب مُحِبَّ آلِ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله ما أحَبَّهُم ، وأبغِض مُبغِضَ آلِ مُحَمَّدٍ ما أبغَضَهُم وإن كانَ صَوّاما قَوّاما ، وَارفُق بِمُحِبِّ مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ ؛ فَإِنَّهُ إن تَزِلَّ لَهُ قَدَمٌ بِكَثرَةِ ذُنوبِهِ ثَبَتَت لَهُ اُخرى بِمَحَبَّتِهِم ؛ فَإِنَّ مُحِبَّهُم يَعودُ إلَى الجَنَّةِ ، ومُبغِضَهُم يَعودُ إلَى النّارِ . (4)

.


1- .قال العلّامة المجلسي قدس سره : قوله عليه السلام : «وقد شحطت» بكسر الحاء على بناء المجرّد من الشحط وهو الاضطراب في الدم ، أو على بناء المجهول من باب التفعيل يقال : شحّطه تشحيطا ضرّجه بالدم فتشحّط تضرّج به واضطرب فيه ، وعلى التقديرين تعديته بعلى لتضمين معنى الصبّ ، والأظهر شخبت بالخاء المعجمة المفتوحة والباء الموحّدة كما في بعض النسخ . والشخب السيلان ، وقد ورد مثله في الحديث كثيرا كقوله صلى الله عليه و آله : «إنّ المقتول يجيء يوم القيامة وأوداجه تشخب دما» . والأوداج هي ما أحاط بالعنق من العروق الّتي يقطعها الذابح ، وقيل : الودجان عرقان غليظان عن جانبي ثغرة النحر . والثبج : الوسط وما بين الكاهل إلى الظهر ، والجمع باعتبار الأجزاء (بحار الأنوار : ج 101 ص 197) .
2- .النُّقَبَاءُ : جمع نقيب؛ وهو كالعريف على القوم المقدّم عليهم ، الذي يتعرّف أخبارهم (النهاية : ج 5 ص 101 «نقب») .
3- .قال العلّامة المجلسي قدس سره : قوله عليه السلام : «وفطمت بالإسلام» كناية عن سبق الإسلام واستقراره فيه بأن كان عند الفطام مغذّى بالإيمان والإسلام (بحار الأنوار : ج 101 ص 197) .
4- .بشارة المصطفى : ص 74 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 195 ح 31 .

ص: 103

بشارة المصطفى_ به نقل از عطيّه عوفى _: با جابر بن عبد اللّه انصارى ، به قصد زيارت قبر حسين بن على بن ابى طالب عليه السلام بيرون آمدم . هنگام ورود به كربلا ، جابر در رود فرات ، غسل كرد و لُنگى را به خود بست و لُنگى را نيز بر دوش انداخت و سپس ، كيسه اى را كه در آن عطر بود ، گشود و بر بدنش افشاند و گامى ننهاد ، جز آن كه خداى متعال را ياد كرد تا نزديك قبر رسيد و گفت : [ دست ] مرا بگير ! گرفتم و او مدهوش ، روى قبر افتاد . چند قطره اى آب بر او پاشيدم . چون به هوش آمد ، سه بار گفت : اى حسين ! سپس گفت : دوست ، پاسخ دوستش را نمى دهد ؟! آن گاه گفت : و چگونه پاسخ دهى ، در حالى كه خون رگ هاى گلويت ، تا پايين گردنت رسيده است و سرت را از بدنت جدا كرده اند ؟ گواهى مى دهم كه تو ، فرزند خاتم پيامبران و فرزند سَرور مؤمنان و فرزند همدوش پرهيزگارى هستى . تو ، از تبار هدايت و پنجمينِ اصحاب كسا و فرزند سَرور نقيبان و فرزند فاطمه ، سَرور زنان هستى ؛ و چرا چنين نباشى كه سَرور فرستادگان ، تو را تغذيه كرده است و در دامان پرهيزگاران ، پرورش يافته اى و از سينه ايمان ، شير خورده اى و با اسلام ، از شير ، باز گرفته شده اى . پاكْ زيستى و پاكْ در گذشتى ، جز آن كه دل هاى مؤمنان ، از فراقت ، خوش نيست ، هر چند در خيرِ خواسته شده براى تو ، ترديدى نيست . سلام و خُشنودى خدا بر تو باد ! گواهى مى دهم كه تو ، بر همان روانه شدى كه برادرت يحيى بن زكريّا ، روانه شد . سپس ، نگاهى به گِرداگرد قبر انداخت و گفت : سلام بر شما روح هايى كه به گِرد حسين ، فرود آمده ايد و در كنار او نشسته ايد ! گواهى مى دهم كه شما ، نماز خوانديد و زكات داديد و امر به معروف و نهى از منكر كرديد ، با مُلحدان جنگيديد و خدا را پرستيديد تا اَجَلتان در رسيد . سوگند به آن كه محمّد را به حق به پيامبرى بر انگيخت ، ما با شما در آنچه به آن در آمده ايد ، شريكيم . عطيّه مى گويد : به او گفتم : اى جابر ! چگونه شريك هستيم ، در حالى كه نه به دشتى در آمديم ، نه از كوهى بالا رفتيم و نه شمشيرى زديم ، حال آن كه اينان ، سرشان از پيكرشان جدا شده و فرزندانشان يتيم گشته و همسرانشان بيوه شده اند ؟ گفت : اى عطيّه ! شنيدم كه حبيبم پيامبر خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايد : «هر كس ، گروهى را دوست بدارد ، با آنان محشور مى شود و هر كس ، كردار گروهى را دوست بدارد ، در كردارشان شريك است» . سوگند به خدايى كه محمّد را به حق به پيامبرى بر انگيخت ، نيّت من و همراهانم ، بر همان است كه حسين عليه السلام و همراهانشان رفته اند ! مرا به سوى خانه هاى كوفه ببر . [ عطيه مى گويد : ] هنگامى كه بخشى از راه را آمديم ، جابر گفت : اى عطيّه ! به تو سفارشى بكنم كه گمان ندارم ديگر ، پس از اين سفر ، تو را ببينم ؟ دوستدار خاندان محمّد را دوست بدار ، هر اندازه كه ايشان را دوست دارد ، و دشمن خاندان محمّد را دشمن بدار ، تا زمانى كه آنها را دشمن دارد ، هر چند كه روزه دار و شب زنده دار باشد . با دوستدار محمّد و خاندان محمّد ، همراه باش كه اگر به خاطر گناه فراوانش ، يك پايش بلغزد ، پاى ديگرش به خاطر محبّت به آنان ، استوار مى مانَد . دوستدار ايشان ، به بهشتْ باز مى گردد و دشمن ايشان ، به آتش .

.

ص: 104

12 / 9فَضلُ زِيارَتِهِ فِي شَهرِ رَجَبٍتهذيب الأحكام عن بشير الدهّان عن جعفر بن محمّد [الصادق] عليه السلام :مَن زارَ قَبرَ الحُسَينِ عليه السلام أوَّلَ يَومٍ مِن رَجَبٍ ، غَفَرَ اللّهُ لَهُ البَتَّةَ . (1)

.


1- .تهذيب الأحكام : ج 6 ص 48 ح 107 ، المزار للمفيد : ص 39 ح 1 ، كامل الزيارات : ص 339 ح 570 ، المزار الكبير : ص 345 ح 1 ، مصباح المتهجّد : ص 801 ، الإقبال : ج 3 ص 219 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 97 ح 21 .

ص: 105

12 / 9ثواب زيارت امام عليه السلام در ماه رجب

تهذيب الأحكام_ به نقل از بشير دَهّان ، از امام صادق عليه السلام _: هر كس قبر حسين عليه السلام را در نخستين روز ماه رجب زيارت كند ، خداوند ، حتما او را مى آمرزد .

.

ص: 106

تهذيب الأحكام عن أحمد بن محمّد بن أبي نصر البزنطي :سَأَلتُ أبَا الحَسَنِ الرِّضا عليه السلام : في أيِّ شَهرٍ نَزورُ الحُسَينَ عليه السلام ؟ فَقالَ : فِي النِّصفِ مِن رَجَبٍ وَالنِّصفِ مِن شَعبانَ . (1)

مستدرك الوسائل عن أحمد بن مُحَمّد بن أبي نصر البزنطي :سَأَلتُ أبَا الحَسَنِ الرِّضا عليه السلام عَن فَضلِ زِيارَةِ النِّصفِ مِن رَجَبٍ وشَعبانَ؛ فَأَورَدَ مِنَ الثَّوابِ وَالأَجرِ ما لا نِهايَةَ لَهُ ولا حَدَّ . (2)

12 / 10زِيارَتُهُ فِي أوّل رَجَبٍالإقبال :إنَّ هذِهِ الزِّيارَةَ مِمّا يُزارُ بِهَا الحُسَينُ عليه السلام أوَّلَ رَجَبٍ أيضا (3) وإنَّما أخَّرنا ذِكرَها في هذِهِ اللَّيلَةِ [النِّصفِ مِن شَعبان] لِأَنَّها أعظَمُ ، فَذَكَرناها فِي الأَشرَفِ مِنَ المَكانِ . وهِيَ : ... إذا أرَدتَ ذلِكَ فَاغتَسِل وَالبَس أطهَرَ ثِيابِكَ ، وقِف عَلى بابِ قُبَّتِهِ عليه السلام مُستَقبِلَ القِبلَةِ ، وسَلِّم عَلى سَيِّدِنا رَسولِ اللّهِ وعَلى أميرِ المُؤمِنينَ وفاطِمَةَ وَالحَسَنِ ، وعَلَيهِ وعَلَى الأَئِمَّةِ مِن ذُرِّيَّتِهِ صَلَواتُ اللّهِ عَلَيهِ وعَلَيهِم أجمَعينَ . ثُمَّ ادخُل وقِف عِندَ ضَريحِهِ ، وكَبِّرِ اللّهَ تَعالى مِئَةَ مَرَّةٍ وقُل : السَّلامُ عَلَيكَ يَابنَ رَسولِ اللّهِ ، السَّلامُ عَلَيكَ يَابنَ خاتَمِ النَّبِيّينَ ، السَّلامُ عَلَيكَ يَابنَ سَيِّدِ المُرسَلينَ ، السَّلامُ عَلَيكَ يَابنَ سَيِّدِ الوَصِيّينَ ، السَّلامُ عَلَيكَ يا أبا عَبدِ اللّهِ ، السَّلامُ عَلَيكَ يا حُسَينَ بنَ عَلِيٍّ ، السَّلامُ عَلَيكَ يَابنَ فاطِمَةَ سَيِّدَةِ نِساءِ العالَمينَ . السَّلامُ عَلَيكَ يا وَلِيَّ اللّهِ وَابنَ وَلِيِّهِ ، السَّلامُ عَلَيكَ يا صَفِيَّ اللّهِ وَابنَ صَفِيِّهِ ، السَّلامُ عَلَيكَ يا حُجَّةَ اللّهِ وَابنَ حُجَّتِهِ ، السَّلامُ عَلَيكَ يا حَبيبَ اللّهِ وَابنَ حَبيبِهِ ، السَّلامُ عَلَيكَ يا سَفيرَ اللّهِ وَابنَ سَفيرِهِ ، السَّلامُ عَلَيكَ يا خازِنَ الكِتابِ المَسطورِ . السَّلامُ عَلَيكَ يا وارِثَ التَّوراةِ وَالإِنجيلِ وَالزَّبورِ ، السَّلامُ عَلَيكَ يا أمينَ الرَّحمنِ ، السَّلامُ عَلَيكَ يا شَريكَ القُرآنِ ، السَّلامُ عَلَيكَ يا عَمودَ الدّينِ ، السَّلامُ عَلَيكَ يا بابَ حِكمَةِ رَبِّ العالَمينَ ، السَّلامُ عَلَيكَ يا عَيبَةَ (4) عِلمِ اللّهِ ، السَّلامُ عَلَيكَ يا مَوضِعَ سِرِّ اللّهِ . السَّلامُ عَلَيكَ يا ثارَ اللّهِ وَابنَ ثارِهِ وَالوِترَ المَوتورَ ، السَّلامُ عَلَيكَ وعَلَى الأَرواحِ الَّتي حَلَّت بِفِنائِكَ وأناخَت بِرَحلِكَ . بِأَبي أنتَ واُمّي ونَفسي يا أبا عَبدِ اللّهِ ، لَقَد عَظُمَتِ المُصيبَةُ وجَلَّتِ الرَّزِيَّةُ بِكَ عَلَينا وعَلى جَميعِ أهلِ الإِسلامِ ، فَلَعَنَ اللّهُ اُمَّةً أسَّسَت أساسَ الظُّلمِ وَالجَورِ عَلَيكُم أهلَ البَيتِ ، ولَعَنَ اللّهُ اُمَّةً دَفَعَتكُم عَن مَقامِكُم وأزالَتكُم عَن مَراتِبِكُمُ الَّتي رَتَّبَكُمُ اللّهُ فيها . بِأَبي أنتَ واُمّي ونَفسي يا أبا عَبدِ اللّهِ ! أشهَدُ لَقَدِ اقشَعَرَّت لِدِمائِكُم أظِلَّةُ العَرشِ مَعَ أظِلَّةِ الخَلائِقِ ، وبَكَتكُمُ السَّماءُ وَالأَرضُ ، وسُكّانُ الجِنانِ وَالبَرِّ وَالبَحرِ . صَلَّى اللّهُ عَلَيكَ عَدَدَ ما في عِلمِ اللّهِ ، لَبَّيكَ داعِيَ اللّهِ ، إن كانَ لَم يُجِبكَ بَدَني عِندَ استِغاثَتِكَ ولِساني عِندَ استِنصارِكَ ، فَقَد أجابَكَ قَلبي وسَمعي وبَصَري ، سُبحانَ رَبِّنا إن كانَ وَعدُ رَبِّنا لَمَفعولاً . أشهَدُ أنَّكَ طُهرٌ طاهِرٌ مُطَهَّرٌ ، من طُهرٍ طاهِرٍ مُطَهَّرٍ ، فَطَهُرَت بِكَ البِلادُ ، وطَهُرَت أرضٌ أنتَ فيها وطَهُرَ حَرَمُكَ . أشهَدُ أنَّكَ أمَرتَ بِالقِسطِ وَالعَدلِ ودَعَوتَ إلَيهِما ، وأنَّكَ صادِقٌ صِدّيقٌ صَدَقتَ فيما دَعَوتَ إلَيهِ ، وأنَّكَ ثارُ اللّهِ فِي الأَرضِ . وأشهَدُ أنَّكَ قَد بَلَّغتَ عَنِ اللّهِ وعَن جَدِّكَ رَسولِ اللّهِ وعَن أبيكَ أميرِ المُؤمِنينَ وعَن أخيكَ الحَسَنِ ، ونَصَحتَ وجاهَدتَ في سَبيلِ رَبِّكَ ، وعَبَدتَ اللّهَ مُخلِصا حَتّى أتاكَ اليَقينُ ، فَجَزاكَ اللّهُ خَيرَ جَزاءِ السّابِقينَ ، وصَلَّى اللّهُ عَلَيكَ وسَلَّمَ تَسليما . اللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ ، وصَلِّ عَلَى الحُسَينِ المَظلومِ الشَّهيدِ الرَّشيدِ ، قَتيلِ العَبَراتِ وأسيرِ الكُرُباتِ ، صَلاةً نامِيَةً زاكِيَةً مُبارَكَةً ، يَصعَدُ أوَّلُها ولا يَنفَدُ آخِرُها ، أفضَلَ ما صَلَّيتَ عَلى أحَدٍ مِن أولادِ أنبِيائِكَ المُرسَلينَ يا إلهَ العالَمينَ . ثُمَّ قَبِّلِ الضَّريحَ (5) ، وضَع خَدَّكَ الأَيمَنَ عَلَيهِ وَالأَيسَرَ ، ودُر حَولَ الضَّريحِ ، فَقَبِّلهُ مِن أربَعِ جَوانِبِهِ ، [وقالَ المُفيدُ رحمه الله : ثُمَّ امضِ إلى ضَريحِ عَلِيِّ بنِ الحُسَينِ وقِف عَلَيهِ وقُل : السَّلامُ عَلَيكَ أيُّهَا الصِّدّيقُ الطَّيِّبُ الزَّكِيُّ الحَبيبُ المُقَرَّبُ ، وَابنُ رَيحانَةِ رَسولِ اللّهِ ، السَّلامُ عَلَيكَ مِن شَهيدٍ مُحتَسِبٍ ورَحمَةُ اللّهِ وبَرَكاتُهُ ، ما أكرَمَ مَقامَكَ وأشرَفَ مُنقَلَبَكَ ، أشهَدُ لَقَد شَكَرَ اللّهُ سَعيَكَ وأجزَلَ ثَوابَكَ ، وألحَقَكَ بِالذِّروَةِ العالِيَةِ حَيثُ الشَّرَفُ كُلُّ الشَّرَفِ ، وفِي الغُرَفِ كَما مَنَّ عَلَيكَ مِن قَبلُ ، وجَعَلَكَ مِن أهلِ البَيتِ الَّذينَ أذهَبَ اللّهُ عَنهُمُ الرِّجسَ وطَهَّرَهُم تَطهيرا ، صَلَواتُ اللّهِ عَلَيكَ ورَحمَةُ اللّهِ وبَرَكاتُهُ ورِضوانُهُ ، فَاشفَع أيُّهَا السَّيِّدُ الطّاهِرُ إلى رَبِّكَ في حَطِّ الأَثقالِ عَن ظَهري وتَخفيفِها عَنّي ، وَارحَم ذُلّي وخُضوعي لَكَ ولِلسَّيِّدِ أبيكَ صَلَّى اللّهُ عَلَيكُما . ثُمَّ انكَبَّ عَلَى القَبرِ وقُل : زادَ اللّهُ في شَرَفِكُم فِي الآخِرَةِ كَما شَرَّفَكُم فِي الدُّنيا ، وأسعَدَكُم كَما أسعَدَ بِكُم ، وأشهَدُ أنَّكُم أعلامُ الدّينِ ونُجومُ العالَمينَ ، وَالسَّلامُ عَلَيكُم ورَحمَةُ اللّهِ وبَرَكاتُهُ . ثُمَّ تَوَجَّه إلَى الشُّهَداءِ رِضوانُ اللّهِ عَلَيهِم ، وقُل : السَّلامُ عَلَيكُم يا أنصارَ اللّهِ وأنصارَ رَسولِهِ ، وأنصارَ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ وأنصارَ فاطِمَةَ ، وأنصارَ الحَسَنِ وَالحُسَينِ وأنصارَ الإِسلامِ ، أشهَدُ لَقَد نَصَحتُمُ للّهِِ وجاهَدتُم في سَبيلِهِ ، فَجَزاكُمُ اللّهُ عَنِ الإِسلامِ وأهلِهِ أفضَلَ الجَزاءِ ، فُزتُم وَاللّهِ فَوزا عَظيما ، يا لَيتَني كُنتُ مَعَكُم فَأَفوزَ فَوزا عَظيما ، أشهَدُ أنَّكُم أحياءٌ عِندَ رَبِّكُم تُرزَقونَ ، أشهَدُ أنَّكُمُ الشُّهَداءُ وَالسُّعَداءُ ، وأنَّكُمُ الفائِزونَ في دَرَجاتِ العُلى ، وَالسَّلامُ عَلَيكُم ورَحمَةُ اللّهِ وبَرَكاتُهُ . ثُمَّ عُد إلَى الرَّأسِ فَصَلِّ صَلاةَ الزِّيارَةِ ، وَادعُ لِنَفسِكَ ولِوالِدَيكَ ولِاءِخوانِكَ .] (6) ثُمَّ امضِ وقِف عَلى ضَريحِ عَلِيِّ بنِ الحُسَينِ عليه السلام (7) مُستَقبِلَ القِبلَةِ وقُل : السَّلامُ مِنَ اللّهِ ، وَالسَّلامُ مِن مَلائِكَتِهِ المُقَرَّبينَ وأنبِيائِهِ المُرسَلينَ وعِبادِهِ الصّالِحينَ وجَميعِ أهلِ طاعَتِهِ مِن أهلِ السَّماواتِ وَالأَرَضينَ ، عَلى أبي عَبدِ اللّهِ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ ورَحمَةُ اللّهِ وبَرَكاتُهُ . السَّلامُ عَلَيكَ يا أوَّلَ قَتيلٍ مِن نَسلِ خَيرِ سَليلٍ مِن سُلالَةِ إبراهيمَ الخَليلِ . صَلَّى اللّهُ عَلَيكَ وعَلى أبيكَ إذ قالَ فيكَ : قَتَلَ اللّهُ قَوما قَتَلوكَ يا بُنَيَّ ، ما أجرَأَهُم عَلَى الرَّحمنِ وعَلَى انتِهاكِ حُرمَةِ الرَّسولِ ! عَلَى الدُّنيا بَعدَكَ العَفا (8) . أشهَدُ أنَّكَ ابنُ حُجَّةِ اللّهِ وَابنُ أمينِهِ ، حَكَمَ اللّهُ عَلى قاتِليكَ وأصلاهُم جَهَنَّمَ وساءَت مَصيرا ، وجَعَلَنَا اللّهُ يَومَ القِيامَةِ مِن مُلاقيكَ ومُرافِقيكَ ، ومُرافِقي جَدِّكَ وأبيكَ وعَمِّكَ وأخيكَ واُمِّكَ المَظلومَةِ الطّاهِرَةِ المُطَهَّرَةِ ، أبرَأُ إلَى اللّهِ مِمَّن قَتَلَكَ ، وأسأَلُ اللّهَ مُرافَقَتَكُم في دارِ الخُلودِ ، وَالسَّلامُ عَلَيكَ ورَحمَةُ اللّهِ وبَرَكاتُهُ (9) . السَّلامُ عَلَى العَبّاسِ ابنِ أميرِ المُؤمِنينَ ، السَّلامُ عَلى جَعفَرِ ابنِ أميرِ المُؤمِنينَ (10) ، السَّلامُ عَلى عَبدِ اللّهِ ابنِ أميرِ المُؤمِنينَ ، السَّلامُ عَلى أبي بَكرِ (11) ابنِ أميرِ المُؤمِنينَ ، السَّلامُ عَلى عُثمانَ ابنِ أميرِ المُؤمِنينَ (12) . السَّلامُ عَلَى القاسِمِ بنِ الحَسَنِ (13) ، السَّلامُ عَلى أبي بَكرِ بنِ الحَسَنِ (14) ، السَّلامُ على عَبدِ اللّهِ بنِ الحَسَنِ (15) . السَّلامُ عَلى مُحَمَّدِ بنِ عَبدِ اللّهِ بنِ جَعفَرِ بنِ أبي طالِبٍ ، السَّلامُ عَلى جَعفَرِ بنِ عَقيلٍ ، السَّلامُ عَلى عَبدِ الرَّحمنِ بنِ عَقيلٍ ، السَّلامُ عَلى عَبدِ اللّهِ بنِ مُسلِمِ (16) بنِ عَقيلٍ ، السَّلامُ عَلى مُحَمَّدِ بنِ أبي سَعدِ بنِ عَقيلٍ (17) ، السَّلامُ عَلى عَونِ بنِ عَبدِ اللّهِ بنِ جَعفَرِ بنِ أبي طالِبٍ (18) . السَّلامُ عَلَيكُم أهلَ بَيتِ المُصطَفى ، السَّلامُ عَلَيكُم أهلَ الشُّكرِ وَالرِّضى . السَّلامُ عَلَيكُم يا أنصارَ اللّهِ ورِجالَهُ مِن أهلِ الحَقِّ وَالبَلوى وَالمُجاهِدينَ عَلى بَصيرَةٍ في سَبيلِهِ ، أشهَدُ أنَّكُم كَما قالَ اللّهُ عَزَّوجَلَّ : «وَكَأَيِّن مِّن نَّبِىٍّ قَ_تَلَ مَعَهُ رِبِّيُّونَ كَثِيرٌ فَمَا وَهَنُواْ لِمَا أَصَابَهُمْ فِى سَبِيلِ اللَّهِ وَمَا ضَعُفُواْ وَمَا اسْتَكَانُواْ وَاللَّهُ يُحِبُّ الصَّابِرِينَ» (19) . فَما ضَعُفتُم ومَا استَكَنتُم حَتّى لَقيتُمُ اللّهَ عَلى سَبيلِ الحَقِّ ونَصرِهِ وكَلِمَةِ اللّهِ التّامَّةِ . صَلَّى اللّهُ عَلى أرواحِكُم وأبدانِكُم وسَلَّمَ تَسليما، وفُزتُم وَاللّهِ لَوَدِدتُ أنّي كُنتُ مَعَكُم فَأَفوزَ فَوزا ، أبشِروا بِمَواعيدِ اللّهِ الَّتي لا خُلفَ لَها إنَّهُ لا يُخلِفُ الميعادَ . أشهَدُ أنَّكُمُ النُّجَباءُ وسادَةُ الشُّهَداءِ فِي الدُّنيا وَالآخِرَةِ ، وأشهَدُ أنَّكُم جاهَدتُم في سَبيلِ اللّهِ وقُتِلتُم عَلى مِنهاجِ رَسولِ اللّهِ ، أنتُمُ السّابِقونَ وَالمُجاهِدونَ ، أشهَدُ أنَّكُم أنصارُ اللّهِ وأنصارُ رَسولِهِ ، الحَمدُ للّهِِ الَّذي صَدَقَكُم وَعدَهُ وأراكُم ما تُحِبّونَ ، وَالسَّلامُ عَلَيكُم ورَحمَةُ اللّهِ وبَرَكاتُهُ . ثُمَّ التَفِت فَسَلِّم عَلَى الشُّهَداءِ فَقُل : السَّلامُ عَلى سَعيدِ بنِ عَبدِ اللّهِ الحَنَفِيِّ ، السَّلامُ عَلى حُرِّ بنِ يَزيدَ الرِّياحِيِّ (20) ، السَّلامُ عَلى زُهَيرِ بنِ القَينِ ، السَّلامُ عَلى حَبيبِ بنِ مُظاهِرٍ ، السَّلامُ عَلى مُسلِمِ بنِ عَوسَجَةَ ، السَّلامُ عَلى عُقبَةَ بنِ سَمعانَ ، السَّلامُ عَلى بُرَيرِ بنِ خُضَيرٍ ، السَّلامُ عَلى عَبدِ اللّهِ بنِ عُمَيرٍ . السَّلامُ عَلى نافِعِ بنِ هِلالٍ ، السَّلامُ عَلى مُنذِرِ بنِ المُفَضَّلِ الجُعفِيِّ ، السَّلامُ عَلى عَمرِو بنِ قَرَظَةَ الأَنصارِيِّ ، السَّلامُ عَلى أبي ثُمامَةَ الصّائِدِيِّ ، السَّلامُ عَلى جَونٍ مَولى أبي ذَرٍّ الغِفارِيِّ ، السَّلامُ عَلى عَبدِ الرَّحمنِ بنِ عَبدِ اللّهِ الأَزدِيِّ ، السَّلامُ عَلى عَبدِ الرَّحمنِ وعَبدِ اللّهِ ابنَي عُروَةَ ، السَّلامُ عَلى سَيفِ بنِ الحارِثِ ، السَّلامُ عَلى مالِكِ بنِ عَبدِ اللّهِ الحائِرِيِّ ، السَّلامُ عَلى حَنظَلَةَ بنِ أسعَدَ الشِّبامِيِّ (21) . السَّلامُ عَلى قاسِمِ بنِ الحارِثِ الكاهِلِيِّ ، السَّلامُ عَلى بِشرِ بنِ عُمَرَ الحَضرَمِيِّ (22) ، السَّلامُ عَلى عابِسِ بنِ شَبيبٍ الشّاكِرِيِّ (23) ، السَّلامُ عَلى حَجّاجِ بنِ مَسروقٍ الجُعفِيِّ ، السَّلامُ عَلى عَمرِو بنِ خَلَفٍ وسَعيدٍ مَولاهُ ، السَّلامُ عَلى حَسّانَ بنِ الحارِثِ (24) . السَّلامُ عَلى مُجَمِّعِ بنِ عَبدِ اللّهِ العائِذِيِّ ، السَّلامُ عَلى نُعَيمِ بنِ عَجلانَ ، السَّلامُ عَلى عَبدِ الرَّحمنِ بنِ يَزيدَ ، السَّلامُ عَلى عُمَرَ بنِ أبي كَعبٍ (25) . السَّلامُ عَلى سُلَيمانَ بنِ عَوفٍ الحَضرَمِيِّ (26) ، السَّلامُ عَلى قَيسِ بنِ مُسهِرٍ الصَّيداوِيِّ ، السَّلامُ عَلى عُثمانَ بنِ فَروَةَ الغِفارِيِّ ، السَّلامُ عَلى غَيلانَ بنِ عَبدِ الرَّحمنِ ، السَّلامُ عَلى قَيسِ بنِ عَبدِ اللّهِ الهَمدانِيِّ ، السَّلامُ عَلى عُمَيرِ بنِ كَنّادٍ (27) ، السَّلامُ عَلى جَبَلَةَ بنِ عَبدِ اللّهِ (28) ، السَّلامُ عَلى مُسلِمِ بنِ كَنّادٍ . السَّلامُ عَلى سُلَيمانَ بنِ سُلَيمانَ الأَزدِيِّ (29) ، السَّلامُ عَلى حَمّادِ بنِ حَمّادٍ المُرادِيِّ ، السَّلامُ عَلى عامِرِ بنِ مُسلِمٍ ومَولاهُ مُسلِمٍ ، السَّلامُ عَلى بَدرِ بنِ رَقيطٍ وَابنَيهِ عَبدِ اللّهِ وعُبَيدِ اللّهِ ، السَّلامُ عَلى رُمَيثِ بنِ عُمَرَ (30) ، السَّلامُ عَلى سُفيانَ بنِ مالِكٍ ، السَّلامُ عَلى زُهَيرِ بنِ سَيّارٍ (31) . السَّلامُ عَلى قاسِطٍ وكَرِشٍ ابنَي زُهَيرٍ ، السَّلامُ عَلى كِنانَةَ بنِ عَتيقٍ ، السَّلامُ عَلى عامِرِ بنِ مالِكٍ ، السَّلامُ عَلى مَنيعِ بنِ زِيادٍ ، السَّلامُ عَلى نُعمانَ بنِ عَمرٍو . السَّلامُ عَلى جُلاسِ (32) بنِ عَمرٍو ، السَّلامُ عَلى عامِرِ بنِ جُلَيدَةَ ، السَّلامُ عَلى زائِدَةَ بنِ مُهاجِرٍ ، السَّلامُ عَلى حَبيبِ بنِ عَبدِ اللّهِ النَّهشَلِيِّ (33) ، السَّلامُ عَلى حَجّاجِ بنِ يَزيدَ (34) ، السَّلامُ عَلى جُوَيرِ بنِ مالِكٍ (35) . السَّلامُ عَلى ضُبَيعَةَ بنِ عَمرٍو ، السَّلامُ عَلى زُهَيرِ بنِ بَشيرٍ ، السَّلامُ عَلى مَسعودِ بنِ الحَجّاجِ ، السَّلامُ عَلى عَمّارِ بنِ حَسّانَ ، السَّلامُ عَلى جُندَبِ بنِ حُجَيرٍ ، السَّلامُ عَلى سُلَيمانِ بنِ كَثيرٍ ، السَّلامُ عَلى زُهَيرِ بنِ سُلَيمانَ (36) ، السَّلامُ عَلى قاسِمِ بنِ حَبيبٍ (37) . السَّلامُ عَلى أنَسِ بنِ كاهِلٍ الأَسَدِيِّ (38) ، السَّلامُ عَلى ضَرغامَةَ بنِ مالِكٍ ، السَّلامُ عَلى زاهِرٍ مَولى عَمرِو بنِ الحَمِقِ ، السَّلامُ عَلى عَبدِ اللّهِ بنِ يَقطُرَ رَضيعِ الحُسَينِ ، السَّلامُ عَلى مُنجِحٍ مَولَى الحُسَينِ ، السَّلامُ عَلى سُوَيدٍ مَولى شاكِرٍ . السَّلامُ عَلَيكُم أيُّهَا الرَّبّانِيّونَ ، أنتُم خِيَرَةُ اللّهِ ، اختارَكُمُ اللّهُ لِأَبي عَبدِ اللّهِ عَلَيهِ السَّلامُ ، وأنتُم خاصَّتُهُ اختَصَّكُمُ اللّهُ ، أشهَدُ أنَّكُم قُتِلتُم عَلَى الدُّعاءِ إلَى الحَقِّ ، ونَصَرتُم ووَفَيتُم وبَذَلتُم مُهَجَكُم مَعَ ابنِ رَسولِ اللّهِ صَلَّى اللّهُ عَلَيهِ وآلِهِ ، وأنتُم سُعَداءُ سَعِدتُم وفُزتُم بِالدَّرَجاتِ . فَجَزاكُمُ اللّهُ مِن أعوانٍ وإخوانٍ خَيرَ ما جازى مَن صَبَرَ مَعَ رَسولِ اللّهِ صَلَّى اللّهُ عَلَيهِ وآلِهِ ، هَنيئا لَكُم ما اُعطيتُم وهَنيئا لَكُم بِما حُبيتُم (39) ، طافَت عَلَيكُم مِنَ اللّهِ الرَّحمَةُ وبَلَغتُم بِها شَرَفَ الآخِرَةِ (40) . بيان قال السيّد ابن طاووس رحمه الله : قد تقدّم عدد الشهداء في زيارة عاشوراء برواية تخالف ما سطّرناه في هذا المكان ، ويختلف في أسمائهم أيضا وفي الزيادة والنقصان ، وينبغي أن تعرف _ أيّدك اللّه بتقواه _ أنّنا تبعنا في ذلك ما رأيناه أو رويناه ونقلنا في كلّ موضع كما وجدناه . فإذا فرغت _ وفّقك اللّه _ ممّا ذكرناه ، فعد إلى عند رأس الحسين عليه السلام فصلّ صلاة الزيارة وما بدا لك من الصلوات ، وأكثر لنفسك ولوالديك ولإخوانك من الدعاء ؛ فإنّه يستجاب إن شاء اللّه تعالى ، فإذا أردت وداعه صلوات اللّه عليه فودّعه ببعض وداعاته المذكورة عقيب ما قدّمناه من زياراته . (41)

.


1- .تهذيب الأحكام : ج 6 ص 48 ح 108 ، المزار للمفيد : ص 40 ح 1 ، كامل الزيارات : ص 339 ح 568 ، المزار الكبير : ص 346 ح 2 ، مصباح المتهجّد : ص 807 وفيه «تزور» بدل «نزور» ، الإقبال : ج 3 ص 236 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 96 ح 14 .
2- .مستدرك الوسائل : ج 10 ص 287 ح 12029 نقلاً عن زوائد الفوائد .
3- .على أساس ذلك قد سمّاه العلماء «بالزيارة الرّجبيّة» .
4- .المراد من العَيبة هنا هو الوعاء. وهي في الأصل وِعاءٌ من أدَم يكون فيه المتاع (راجع : تاج العروس : ج 2 ص 270 «عيب»).
5- .أورد الكفعمي الزيارةَ في المصباح إلى هنا ، ثمّ قال : «وزر عليّ بن الحسين والشهداء والعبّاس عليهم السلام بما يأتي ذكره في زيارة عرفة إن شاء اللّه تعالى» .
6- .ما بين المعقوفين أثبتناه من بحار الأنوار : ج 101 ص 337 ح 1 ، وكذلك في المزار للشهيد الأوّل : ص 145 .
7- .في المزار للشهيد الأوّل : «زيارة اُخرى لعليّ بن الحسين عليه السلام وسائر الشهداء على التفصيل ، فإذا أردت ذلك فقف على ضريح عليّ بن الحسين عليه السلام ...» بدل «ثمّ امض وقف على ضريح عليّ بن الحسين عليه السلام ...» .
8- .العَفاء : الدُّروس والهلاك(الصحاح : ج 6 ص 2431 «عفا») .
9- .زاد في المزار للشهيد الأوّل هنا : «السلام على عبداللّه بن الحسين الطفل الرضيع ، لَعَنَ اللّه راميه حرملة بن كاهل الأسدي وذويه» .
10- .زاد في المزار للشهيد الأوّل وبحار الأنوار هنا : «السَّلامُ على عبيداللّه بن أمير المؤمنين» .
11- .في المزار للشهيد الأوّل: «أبي بكر محمّد».
12- .ليس في بحار الأنوار : «السَّلامُ على عبداللّه بن أمير المؤمنين ... عثمان بن أمير المؤمنين» .
13- .ليس في بحار الأنوار : «السَّلامُ على القاسم بن الحسن» .
14- .ليس في المزار للشهيد الأوّل : «السَّلامُ على أبي بكر بن الحسن» .
15- .زاد في المزار للشهيد الأوّل هنا : «السَّلامُ على عبيداللّه بن الحسن» ، وفي بحار الأنوار «السَّلامُ على عبداللّه بن الحسين» .
16- .في المزار للشهيد الأوّل : «عبداللّه بن عقيل» .
17- .في مصباح الزائر وبحار الأنوار : «مُحَمَّدٍ بن أبي سعيد بن عقيل» .
18- .زاد في مصباح الزائر والمزار للشهيد الأوّل هنا : «السَّلامُ على عبداللّه بن مسلم بن عقيل» .
19- .آل عمران : 146 .
20- .وفي مصباح الزائر وبحار الأنوار : «جرير بن يزيد الرياحي» بالإضافة إلى «حرّ بن يزيد الرياحي».
21- .وفي مصباح الزائر «الشامي» بدل «الشبامي».
22- .وفي مصباح الزائر والمزار للشهيد الأوّل وبحار الأنوار : «بشير بن عمرو الحضرمي» .
23- .وفي المزار للشهيد الأوّل : «عابس بن أبي شبيب الشاكري» .
24- .وفي مصباح الزائر والمزار للشهيد الأوّل وبحار الأنوار : «حيّان بن الحارث» .
25- .وفي المزار للشهيد الأوّل : «عمران بن كعب الأنصاري» وفي نسخة «عمرو...» .
26- .وفي بحار الأنوار : «سليمان بن عون الحضرمي» .
27- .وفي مصباح الزائر وبحار الأنوار «عمر» بدل «عمير».
28- .وفي المزار للشهيد الأوّل : «جبلة بن علي الشيباني» .
29- .وفي المزار للشهيد الأوّل : «سلمان بن سليمان الأزدي» .
30- .وفي مصباح الزائر وبحار الأنوار : «رميث بن عمرو» .
31- .وفي المزار للشهيد الأوّل «زهير بن سياب» وفي نسخة «زهير بن سائب» وفي بحار الأنوار : «زهير بن سائب» .
32- .وفي المزار للشهيد الأوّل : «الحلاس بن عمرو» .
33- .وفي مصباح الزائر والمزار للشهيد الأوّل وبحار الأنوار : «شبيب بن عبداللّه النهشلي» .
34- .وفي المزار للشهيد الأوّل : «الحجّاج بن بدر» وفي نسخة «الحجّاج بن زيد السعدي».
35- .وفي المزار للشهيد الأوّل : «جوين بن مالك» .
36- .وفي مصباح الزائر وبحار الأنوار : «زهير بن سلمان» وفي المزار للشهيد الأوّل «زهير بن سليم» وفي نسخة «زهير بن سلمان».
37- .وزاد في المزار للشهيد الأوّل هنا : «السَّلامُ على أنس بن كثير» .
38- .وزاد في مصباح الزائر والمزار للشهيد الأوّل وبحار الأنوار هنا : «السَّلامُ على الحرّ بن يزيد الرياحيّ» .
39- .في المصدر : «حُيّيتم» ، والتصويب من مصباح الزائر وبحار الأنوار .
40- .الإقبال : ج 3 ص 341 ، مصباح الزائر : ص 291 ، المزار للشهيد الأوّل : ص 142 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 336 ح 1 وراجع: المصباح للكفعمي: ص 651.
41- .مصباح الزائر : ص 299 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 341 .

ص: 107

تهذيب الأحكام_ به نقل از احمد بن محمّد بن ابى نصر بِزَنطى _: از امام رضا عليه السلام پرسيدم : در چه ماهى حسين عليه السلام را زيارت كنيم ؟ فرمود : «در نيمه رجب و نيمه شعبان» .

مستدرك الوسائل_ به نقل از احمد بن محمّد بن ابى نصر بِزَنطى _: از امام رضا عليه السلام در باره فضيلت زيارت نيمه رجب و شعبان پرسيدم . آن قدر پاداش واجر شمرد كه حدّ و مرز ندارد .

12 / 10زيارت امام عليه السلام در اول رجب

الإقبال :اين زيارت نيز از زيارت هايى است كه امام حسين عليه السلام را در اوّل رجب (1) با آن زيارت مى كنند و ما از آن رو ، اين زيارت را در نيمه شعبان آورديم و در ماه رجب نياورديم ؛ چون اهمّيت نيمه شعبان ، بيشتر است و ما آن را در مكان افضل آورديم . متن آن ، چنين است : ... هنگامى كه خواستى زيارت كنى ، غسل كن و پاك ترين لباس هايت را بپوش و بر درگاه گنبدش ، رو به قبله بِايست و بر سَرورمان پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و بر امير مؤمنان ، فاطمه و حسن عليهم السلام ، و بر او و امامان از نسل او _ كه درودهاى خدا بر او و بر همه ايشان باد _ ، سلام بده و سپس ، وارد شو و نزد ضريحش بِايست و خداى متعال را صد مرتبه بزرگ بدار (صد تكبير بگو) و بگو : سلام بر تو ، اى فرزند پيامبر خدا ! سلام بر تو ، اى فرزند خاتم پيامبران ! سلام بر تو ، اى فرزند سَرور فرستادگان ! سلام بر تو ، اى فرزند سَرور وصيّان ! سلام بر تو ، اى ابا عبد اللّه ! سلام بر تو ، اى حسين بن على ! سلام بر تو ، اى فرزند فاطمه ، سَرور زنان جهانيان ! سلام بر تو ، اى ولىّ خدا و فرزند ولىّ او ! سلام بر تو ، اى برگزيده خدا و فرزند برگزيده او ! سلام بر تو ، اى حجّت خدا و فرزند حجّت او ! سلام بر تو ، اى حبيب خدا و فرزند حبيب او ! سلام بر تو ، اى سفير خدا و فرزند سفير او ! سلام بر تو اى نگه دارنده كتابِ نوشته شده ! سلام بر تو ، اى وارث تورات و انجيل و زبور ! سلام بر تو ، اى امين رحمان ! سلام بر تو ، اى شريك قرآن ! سلام بر تو ، اى ستون دين ! سلام بر تو ، اى درِ حكمت خداى جهانيان ! سلام بر تو ، اى صندوق علم الهى ! سلام بر تو ، اى جايگاه راز خدا ! سلام بر تو ، اى خونِ طلبيده خدا و فرزند خونِ طلبيده او و اى خون انتقام نا گرفته ! سلام بر تو و بر جان هايى كه به گِرد تو جاى گرفتند و كنار تو فرود آمدند ! پدر و مادر و جانم فدايت باد ، اى ابا عبد اللّه ! مصيبت تو ، بر ما بزرگ است و سوگت بر ما و همه اهل اسلام ، سنگين است . خداوند ، كسانى را كه بنيان ظلم و ستم را بر شما اهل بيت پى نهادند ، لعنت كند ! خداوند ، كسانى را كه شما را از جايگاهتان راندند و از مرتبتى كه خدا در آن جايتان داده بود ، بركنار كردند ، لعنت كند ! پدر و مادر و جانم فدايت باد ، اى ابا عبد اللّه ! گواهى مى دهم كه سايه بان هاى عرش ، همراه سايه بان هاى مردم ، از خون هاى شما بر خود لرزيد و آسمان و زمين ، و ساكنان بهشت و خشكى و دريا ، بر شما گريستند . خدا بر شما به عدد آنچه در علم اوست ، درود فرستد . اى دعوتگر خدا ! من آماده ام ، آماده . اگر پيكرم به هنگام يارى خواهى ات و زبانم به گاهِ كمك خواستنت ، پاسخت را نداد ؛ امّا دل و گوش و ديده ام ، به تو پاسخ مى دهد . منزّه است پروردگار ما ! بى ترديد ، وعده پروردگار ما ، [ محقّق ] شدنى است . گواهى مى دهم كه تو ، پاكيزه ، پاك و پاكيزه شده اى و از پاك و پاكيزه و پاكيزه شده هستى . سرزمين ها ، با تو پاك شد . زمينى كه تو در آن هستى ، به سبب تو ، پاك است و حرمت ، پاكيزه است . گواهى مى دهم كه تو ، به عدالت و دادگرى فرمان دادى و به آن ، فرا خواندى . تو ، راستگو و صدّيقى و در آنچه كه به آن فرا خواندى ، راست گفتى . تو ، خون طلب شده خدا در زمين هستى . گواهى مى دهم كه تو [ آنچه را كه گفتى ] از طرف خدا و جدّت پيامبر خدا و پدرت امير مؤمنان و برادرت حسن ، ابلاغ كردى و در راه خدا ، خيرخواهى و جهادكردى و خدا را مخلصانه ، عبادت كردى تا اَجَلت در رسيد ، و خدا ، به تو بهترين جزاى پيشتازان [ در راه حق ] را بدهد و بر تو ، درود و سلام فراوان بفرستد . خدايا ! بر محمّد و خاندان محمّد ، درود فرست و بر حسين مظلوم ، شهيد ، هدايت يافته ، كشته اشك ها و اسير غم ها ، درود فرست ؛ درودى بالنده ، پاكيزه و مبارك ، كه آغاز آن تا آسمان ، اوج گيرد ، بى آن كه انجامش پايان پذيرد ، برترين درودى كه بر يكى از فرزندان پيامبران و فرستادگانت مى فرستى ، اى خداى جهانيان ! سپس ، ضريح را ببوس (2) و گونه راست و چپت را بر آن بگذار و گِرد ضريح بچرخ و از چهارسو ، آن را ببوس . شيخ مفيد ، گفته است : سپس به سوى ضريح على اكبر عليه السلام برو و نزد سرش بِايست و بگو : سلام بر تو ، اى صدّيق پاك و پاكيزه ، دوست نزديك خدا ، فرزند ريحانه پيامبر خدا ! سلام بر تو ، اى شهيدى كه براى جلب رضايت خدا شهيد شدى ، و نيز رحمت خدا و بركات او ! جايگاهت بسى والا و بازگشتگاهت، شريف است . گواهى مى دهم كه خداوند ، كوششَت را ارج نهاد و پاداشَت را فراوان قرار داد و تو را به بالاترين قلّه هاى شرف و افتخار و در غرفه هايى كه بر تو منّت نهاد _ همان گونه كه پيش از اين بر تو منّت نهاده بود _، ملحق ساخت ، و تو را از خاندانى كه آلودگى را از آنان زُدود و پاك و پاكيزه شان ساخت ، قرار داد . درودها و رحمت و بركات و رضوان خدا بر تو باد ! اى سَرور پاك ! در درگاه خدايت ، در برداشتن بارهاى سنگين گناه از پشتم و سبك بار كردن من ، شفيعم باش . بر خوارى و فروتنى ام در برابر تو و سَرور [_ِ همگان ] پدرت _ كه خدا بر شما دو تن ، درود فرستد _ ، رحم كن . سپس خود را بر قبر بيفكن و بگو : خداوند ، بر شرافتِ اُخروى شما بيفزايد ، همان گونه كه در دنيا ، به شما شرافت بخشيد و شما را سعادتمند گردانَد ، همان گونه كه با شما [ مردمانى را ]سعادتمند كرد . گواهى مى دهم كه شما ، نشانه هاى دين و ستارگان جهانيان هستيد ، و سلام و رحمت و بركات خدا بر شما باد ! آن گاه به شهيدان _ كه خشنودى خداوند بر آنان باد _ ، رو كن و بگو : سلام بر شما ، اى ياوران خدا و ياوران پيامبرش ، ياوران على بن ابى طالب و ياوران فاطمه ، ياوران حسن و حسين و ياوران اسلام ! گواهى مى دهم كه براى خدا ، خيرخواهى نموديد و در راه او ، جهاد كرديد . خداوند ، از جانب اسلام و مسلمانان ، بهترين پاداش را به شما جزا دهد . به خدا سوگند ، به كاميابى بزرگى دست يافتيد . كاش با شما بودم و به كاميابى بزرگى دست مى يافتم ! گواهى مى دهم كه شما ، زنده ايد و نزد خدايتان ، روزى مى خوريد . گواهى مى دهم كه شما ، شهيدان و نيك بختان و دست يافتگانِ به درجات والا هستيد . سلام و رحمت و بركات خدا بر شما باد ! سپس به نزد سر، باز گرد و نمازِ زيارت بخوان و براى خودت ، پدر و مادرت و برادرانت ، دعا كن . آن گاه ، برو و كنار ضريح على اكبر عليه السلام ، (3) رو به قبله بِايست و بگو : سلام خدا و سلام فرشتگان مقرّب ، پيامبران مُرسَل ، بندگان شايسته و همه مطيعانش از آسمانيان و زمينيان ، بر ابا عبد اللّه الحسين ، و نيز رحمت و بركات خدا ! سلام بر تو ، اى نخستين كُشته از نسل بهترين فرزند از نسل ابراهيم خليل ! خداوند ، بر تو درود فرستد و نيز بر پدرت ، آن گاه كه در باره تو گفت : «خداوند ، كُشندگان تو را بكُشد ، اى پسر عزيزم ! چه گستاخ اند بر [ خداى ]رحمان و بر پرده درى از حرمت پيامبر! دنيا ، پس از تو ، ويران باد !». گواهى مى دهم كه تو ، فرزند حجّت خدا و فرزند امين اويى . خداوند ، بر كُشندگانت حكم برانَد و آنان را به دوزخ برساند ، و چه مقصد بدى ! خداوند ، روز قيامت ، مرا از ديدار كنندگان و همراهان تو و همراهان جَد و پدر و عمو و برادر و مادرِ مظلوم و پاك و پاكيزه ات قرار دهد . از كُشندگان تو ، نزد خدا بيزارى مى جويم و همراهى با شما را در سراى جاودان ، خواستارم . سلام و رحمت و بركات خدا بر شما باد ! (4) سلام بر عبّاس ، فرزند امير مؤمنان ! سلام بر جعفر ، فرزند امير مؤمنان ! (5) سلام بر عبد اللّه ، فرزند امير مؤمنان ! سلام بر ابو بكر (6) ، فرزند امير مؤمنان ! سلام بر عثمان ، فرزند امير مؤمنان ! (7) سلام بر قاسم بن حسن ! (8) سلام بر ابو بكر بن حسن ! (9) سلام بر عبد اللّه بن حسن ! (10) سلام بر محمّد بن عبد اللّه بن جعفر بن ابى طالب ! سلام بر جعفر بن عقيل ! سلام بر عبد الرحمان بن عقيل ! سلام بر عبد اللّه بن مسلم بن عقيل ! (11) سلام بر محمّد بن ابى سعد بن عقيل ! (12) سلام بر عون بن عبد اللّه بن جعفر بن ابى طالب ! (13) سلام بر شما خاندانِ مصطفى ! سلام بر شما ، اهل سپاس و خشنودى ! سلام بر شما ، ياوران و مردان خدا از ميان حق مداران و آزمودگان و مجاهدان بيناى در راهش ! گواهى مى دهم كه شما همان گونه ايد كه خداوندت فرمود : « و بسى پيامبر كه گروه هاى فراوانى همراه او جنگيدند و در برابر مصيبت هايى كه در راه خدا به ايشان رسيد ، سست و ناتوان نشدند و در هم نشكستند » ؛ و شما ، نه ناتوان گشتيد ، و نه خوارى نشان داديد تا آن كه خدا را در همان راه حق و يارى او و كلمه كامل خدا ، ديدار كرديد . خداوند ، بر جان ها و بدن هايتان ، درود و سلامى فراوان بفرستد . به خدا سوگند ، رستگار شديد و من ، دوست داشتم كه با شما بودم و به رستگارى مى رسيدم . به وعده تخلّف ناپذير خدايى كه خُلفِ وعده نمى كند ، مژده دهيد . گواهى مى دهم كه شما ، برگزيدگان و سَروران شهيدان در دنيا و آخرت هستيد . گواهى مى دهم كه در راه خدا كوشيديد و در راه پيامبر خدا ، جان داديد . شما ، پيشتازان و مجاهدان هستيد . گواهى مى دهم كه شما ، ياران خدا و پيامبر او هستيد . ستايش ، ويژه خدايى است كه وعده اش را به شما ، راست گردانيد و آنچه را دوست مى داشتيد ، به شما ارائه داد ، و سلام و رحمت و بركات خدا بر شما باد ! سپس به شهيدان ، رو كن و چنين ، سلام بده : سلام بر سعيد بن عبد اللّه حَنَفى ! سلام بر حُرّ بن يزيد رِياحى ! سلام بر زُهَير بن قَين ! سلام بر حبيب بن مُظاهر ! سلام بر مسلم بن عَوسَجه ، سلام بر عُقبة بن سَمعان ! سلام بر بُرَير بن خُضَير ! سلام بر عبد اللّه بن عُمَير ! سلام بر نافِع بن هِلال ! سلام بر مُنذِر بن مُفَضَّل جُعفى ! سلام بر عَمرو بن قَرَظَه انصارى ! سلام بر ابو ثُمامه صائدى ! سلام بر جَون ، غلام ابو ذر غِفارى ! سلام بر عبد الرحمان بن عبد اللّه اَزْدى ! سلام بر عبد الرحمان و عبد اللّه ، دو فرزند عُروه ! سلام بر سَيف بن حارث ! سلام بر مالك بن عبد اللّه حائرى ! سلام بر حَنظلة بن اسعد شِبامى (14) ! سلام بر قاسم بن حارث كاهِلى ، سلام بر بِشر بن عُمَر حَضْرَمى ! (15) سلام بر عابِس بن شَبيب شاكرى ! (16) سلام بر حَجّاج بن مَسروق جُعفى ! سلام بر عمرو بن خَلَف و سعيد ، غلامش ! سلام بر حَسّان بن حارث ! (17) سلام بر مُجَمّع بن عبد اللّه عائِذى ! سلام بر نُعَيم بن عَجْلان ، سلام بر عبد الرحمان بن يزيد ! سلام بر عمر بن ابى كعب ! (18) سلام بر سليمان بن عوف حَضرَمى ! (19) سلام بر قيس بن مُسهِر صَيداوى ! سلام بر عثمان بن فَروَه غِفارى ، سلام بر غَيلان بن عبد الرحمان ، سلام بر قيس بن عبد اللّه هَمْدانى ! سلام بر عُمَير بن كَنّاد (20) ! سلام بر جَبَلة بن عبد اللّه ! (21) سلام بر مسلم بن كَنّاد ! سلام بر سليمان بن سليمان اَزْدى ! (22) سلام بر حَمّاد بن حَمّاد مرادى ! سلام بر عامر بن مسلم و غلامش مسلم ! سلام بر بدر بن رَقيط و دو پسرش ، عبد اللّه و عبيد اللّه ! سلام بر رُمَيث بن عمر ! (23) سلام بر سفيان بن مالك ! سلام بر زُهَير بن سَيّار ! (24) سلام بر قاسِط و كَرِش ، دو پسر زُهَير ! سلام بر كِنانة بن عتيق ! سلام بر عامر بن مالك ! سلام بر مَنيع بن زياد ! سلام بر نُعمان بن عَمرو ! سلام بر جُلاس بن عمرو ! (25) سلام بر عامر بن جُلَيده ! سلام بر زائدة بن مهاجر ! سلام برحبيب بن عبد اللّه نَهْشَلى ! (26) سلام بر حَجّاج بن يزيد ! (27) سلام بر جُوَير بن مالك ! (28) سلام بر ضُبَيعة بن عَمرو ! سلام بر زُهَير بن بَشير ! سلام بر مسعود بن حَجّاج ! سلام بر عمّار بن حَسّان ! سلام بر جُندب بن حُجَير ! سلام بر سليمان بن كَثير ! سلام بر زُهَير بن سليمان ! (29) سلام بر قاسم بن حبيب ! (30) سلام بر اَنَس بن كاهِل اسدى ! (31) سلام بر ضَرغامة بن مالك ! سلام بر زاهر ، غلام عَمرو بن حَمِق ! سلام بر عبد اللّه بن يَقطُر ، همشير حسين ! سلام بر مُنجِح ، غلام حسين ! سلام بر سُوَيد ، غلام شاكر ! سلام بر شما ، اى خداييان ! شما ، گزيده خدا هستيد . خداوند ، شما را براى ابا عبد اللّه الحسين عليه السلام برگزيد و خاصّان او هستيد كه خداوند ، شما را ويژه او ساخت . گواهى مى دهم كه شما بر دعوت به سوى حق ، كشته شديد و يارى و وفا كرديد و خونتان را در كنار فرزند پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، بذل كرديد و شما ، نيك بختانى بهره مند و دست يافته به درجات [ بهشت ]هستيد . خداوند ، جزاى يارى و برادرىِ شما را بهترين جزاى كسانى كه با پيامبر خدا صلى الله عليه و آله شكيب ورزيدند ، قرار دهد . گوارايتان باد ، آنچه عطا شديد و نوش جانتان ، آنچه به شما بخشيده شد ! رحمت خدا به گِرد شما چرخيد و با آن ، به شَرَف آخرت رسيديد .

.


1- .به همين دليل ، علما آن را «زيارت رجبيّه»ناميده اند .
2- .كفعمى در المصباح ، اين زيارت را تا اين جا آورده و سپس گفته است : و على اكبر عليه السلام و [ديگر] شهيدان و عبّاس عليه السلام را با آنچه در «زيارت عرفه» خواهد آمد ، زيارت كن .
3- .در كتاب المزار شهيد اوّل ، به جاى عبارت «آن گاه برو و كنار ضريح على اكبر...» ، چنين آمده است: «زيارت ديگرى براى على اكبر و ديگر شهيدان ، به تفصيل : هنگامى كه خواستى آنها را زيارت كنى ، كنار ضريح على اكبر بِايست ...».
4- .در المزار شهيد اوّل ، در اين جا اين افزوده آمده است: «سلام بر عبد اللّه بن حسين، طفل شيرخوار! خداوند ، تيراندازِ به او،حرملة بن كاهل اسدى و يارانش را لعنت كند ! » .
5- .در المزار شهيد اوّل و بحار الأنوار ، در اين جا اين افزوده آمده است:«سلام بر عبيد اللّه ، فرزند امير مؤمنان ! » .
6- .در المزار شهيد اوّل «أبى بكر محمّد» آمده است.
7- .در بحار الأنوار ، اين عبارت نيست: «سلام بر عبد اللّه ، فرزند اميرمؤمنان ! ... عثمان ، فرزند امير مؤمنان!» .
8- .در بحار الأنوار ، اين عبارت نيست: «سلام بر قاسم بن حسن !» .
9- .در المزار شهيداوّل ،اين عبارت نيست: «سلام بر ابو بكر بن حسن ! » .
10- .در المزار شهيد اوّل ، در اين جا اين افزوده آمده است:«سلام بر عبيد اللّه بن حسن ! و در بحار الأنوار ، اين افزوده كه : «سلام بر عبد اللّه بن حسين !» .
11- .در المزار شهيد اوّل ، آمده است: «عبد اللّه بن عقيل» .
12- .در مصباح الزائر و بحارالأنوارآمده است : «محمّد بن ابى سعيد بن عقيل» .
13- .در مصباح الزائر و المزار شهيد اوّل ، دراين جا آمده است: «سلام بر عبد اللّه بن مسلم بن عقيل ! » .
14- .در مصباح الزائر، به جاى «شبامى»،«شامى» آمده است.
15- .در مصباح الزائر و المزار شهيد اوّل و بحار الأنوار ، آمده : «بشير بن عمروحَضْرَمى» .
16- .در المزار شهيد اوّل آمده : «عابس بن ابى شبيب شاكرى» .
17- .در مصباح الزائر و المزار شهيد اوّل و بحار الأنوار آمده :«حيّان بن حارث» .
18- .در المزار شهيد اوّل آمده : «عمران بن كعب انصارى» .
19- .در بحار الأنوار ، آمده : «سليمان بن عون حَضرَمى» .
20- .در مصباح الزائر و بحارالأنوار به جاى «عمير» ، «عمر» آمده است.
21- .در المزار شهيد اوّل ، آمده : «جبلة بن على شيبانى» .
22- .در المزار شهيد اوّل ، آمده : «سلمان بن سليمان اَزْدى» .
23- .در مصباح الزائر و بحار الأنوار ، آمده : «رميث بن عمرو» .
24- .در المزار شهيد اوّل آمده «زهير بن سيّاب» و در بحار الأنوار ، آمده : «زهير بن سائب» .
25- .در المزار شهيد اوّل ، آمده : «حلاس بن عمرو» .
26- .در مصباح الزائر ، المزار شهيد اوّل و بحار الأنوار ، آمده است: «شبيب بن عبد اللّه نهشلى» .
27- .در المزار شهيد اوّل ، آمده است: «حجّاج بن بدر» .
28- .در المزار شهيد اوّل ، آمده است : «جوين بن مالك» .
29- .در مصباح الزائر و بحار الأنوار ، آمده است: «زهير بن سلمان» و در المزار شهيد اوّل آمده « زهيربن سليم » .
30- .در المزار شهيد اوّل ، در اين جا اين افزوده آمده است: «سلام بر انس بن كثير !» .
31- .در مصباح الزائر و المزار شهيد اوّل و بحار الأنوار ، در اين جا اين افزوده آمده است: «سلام بر حُرّ بن يزيد رياحى !» .

ص: 108

. .

ص: 109

. .

ص: 110

. .

ص: 111

. .

ص: 112

. .

ص: 113

. .

ص: 114

. .

ص: 115

. .

ص: 116

. .

ص: 117

. .

ص: 118

. .

ص: 119

. .

ص: 120

. .

ص: 121

. .

ص: 122

. .

ص: 123

. .

ص: 124

. .

ص: 125

توضيحسيّد ابن طاووس مى گويد : تعداد شهيدان در «زيارت عاشورا» با نقلى ديگر ، خلاف آنچه در اين جا نوشته ايم ، گذشت و گاه در نام هايشان ، كاهش و افزايش و تفاوت هايى ديده مى شود و سزاوار است كه بدانى _ خداوند ، تو را با پَروامندى از خويش ، تأييد كند _ كه ما در اين موضوع ، از آنچه [ در كتاب ها ] ديده ايم يا برايمان روايت شده ، پيروى مى كنيم و در هر جا ، آن گونه كه يافته ايم ، نقل مى كنيم . پس هنگامى كه از آنچه ذكر كرديم ، فارغ شدى _ خدايت توفيق دهد _ ، به نزد سرِ حسين عليه السلام باز گرد و نماز زيارت و هر نمازى از آنچه ذكر كرديم ، خواستى ، بخوان و براى خودت ، پدر و مادرت و برادرانت ، فراوان دعا كن كه مستجاب مى شود ، إن شاء اللّه تعالى ! و چون خواستى با او _ كه درودهاى خداوند بر او باد _ ، وداع كنى ، با برخى از وداع هايى كه در پايان زيارت هاى پيشين آورديم ، با او وداع كن .

.

ص: 126

12 / 11زِيارَتُهُ فِي النِّصفِ مِن رَجَبٍالمزار للشهيد الأوّل :ومِنها [أيِ الزِّياراتِ المَخصوصَةِ] زِيارَةُ الغُفَيلَةِ فِي النِّصفِ مِن رَجَبٍ 1 ، فَإِذا أرَدتَ ذلِكَ وأتَيتَ الصَّحنَ فَادخُل فَكَبِّرِ اللّهَ تَعالى ثَلاثا ، وقِف عَلَى القَبرِ وقُل : السَّلامُ عَلَيكُم يا آلَ اللّهِ ، السَّلامُ عَلَيكُم يا صَفوَةَ اللّهِ ، السَّلامُ عَلَيكُم يا سادَةَ السّاداتِ ، السَّلامُ عَلى لُيوثِ الغاباتِ ، السَّلامُ عَلَيكُم يا سُفَنَ النَّجاةِ ، السَّلامُ عَلَيكَ يا أبا عَبدِ اللّهِ الحُسَينُ ، السَّلامُ عَلَيكَ يا وارِثَ عِلمِ الأَنبِياءِ ورَحمَةُ اللّهِ وبَرَكاتُهُ . السَّلامُ عَلَيكَ يا وارِثَ إسماعيلَ ذَبيحِ اللّهِ ، السَّلامُ عَلَيكَ يا وارِثَ موسى كَليمِ اللّهِ ، السَّلامُ عَلَيكَ يا وارِثَ عيسى روحِ اللّهِ ، السَّلامُ عَلَيكَ يا وارِثَ مُحَمَّدٍ حَبيبِ اللّهِ ، السَّلامُ عَلَيكَ يَابنَ مُحَمَّدٍ المُصطَفى ، السَّلامُ عَلَيكَ يَابنَ عَلِيٍّ المُرتَضى ، السَّلامُ عَلَيكَ يَابنَ فاطِمَةَ الزَّهراءِ ، السَّلامُ عَلَيكَ يَابنَ خَديجَةَ الكُبرى . السَّلامُ عَلَيكَ يا شَهيدُ ابنَ الشَّهيدِ ، السَّلامُ عَلَيكَ يا قَتيلُ ابنَ القَتيلِ ، السَّلامُ عَلَيكَ يا وَلِيَّ اللّهِ وَابنَ وَلِيِّهِ ، السَّلامُ عَلَيكَ يا حُجَّةَ اللّهِ وَابنَ حُجَّتِهِ عَلى خَلقِهِ ، أشهَدُ أنَّكَ قَد أقَمتَ الصَّلاةَ وآتَيتَ الزَّكاةَ ، وأمَرتَ بِالمَعروفِ ونَهَيتَ عَنِ المُنكَرِ ، وعَبَدتَ اللّهَ مُخلِصا حَتّى أتاكَ اليَقينُ ، وبَرَرتَ بِوالِدَيكَ وجاهَدتَ عَدُوَّكَ ، وأشهَدُ أنَّكَ تَسمَعُ الكَلامَ وتَرُدُّ الجَوابَ ، وأنَّكَ حَبيبُ اللّهِ وخَليلُهُ ، ونَجيبُهُ وصَفِيُّهُ وَابنُ صَفِيِّهِ . يا مَولايَ وَابنَ مَولايَ ، زُرتُكَ مُشتاقا فَكُن لي شَفيعا إلَى اللّهِ ، يا سَيِّدي وأستَشفِعُ إلَى اللّهِ بِجَدِّكَ سَيِّدِ النَّبِيّينَ ، وبِأَبيكَ سَيِّدِ الوَصِيّينَ ، وبِاُمِّكَ فاطِمَةَ سَيِّدَةِ نِساءِ العالَمينَ . ألا لَعَنَ اللّهُ قاتِليكَ ولَعَنَ اللّهُ ظالِميكَ ولَعَنَ اللّهُ سالِبيكَ ومُبغِضيكَ مِنَ الأَوَّلينَ وَالآخِرينَ ، وصَلَّى اللّهُ عَلى سَيِّدِنا مُحَمَّدٍ وآلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرينَ . ثُمَّ قَبِّلِ الضَّريحَ وتَوَجَّه إلى عَلِيِّ بنِ الحُسَينِ عليه السلام ، وزُرهُ فَقُل : السَّلامُ عَلَيكَ يا مَولايَ وَابنَ مَولايَ ، لَعَنَ اللّهُ قاتِليكَ ولَعَنَ اللّهُ ظالِميكَ ، إنّي أتَقَرَّبُ إلَى اللّهِ بِزِيارَتِكُم وبِمَحَبَّتِكُم ، وأبرَأُ إلَى اللّهِ مِن أعدائِكُم ، وَالسَّلامُ عَلَيكَ يا مَولايَ ورَحمَةُ اللّهِ وبَرَكاتُهُ . ثُمَّ امشِ حَتّى تَأتِيَ قُبورَ الشُّهَداءِ ، فَقِف وقُل : السَّلامُ عَلَى الأَرواحِ المُنيخَةِ بِقَبرِ أبي عَبدِ اللّهِ الحُسَينِ عَلَيهِ السَّلامُ ، السَّلامُ عَلَيكُم يا طاهِرينَ مِنَ الدَّنَسِ ، السَّلامُ عَلَيكُم يا مَهدِيّون (1) ، السَّلامُ عَلَيكُم يا أبرارَ اللّهِ ، السَّلامُ عَلَيكُم وعَلَى المَلائِكَةِ الحافّينَ بِقُبورِكُم أجمَعينَ ، جَمَعَنَا اللّهُ وإيّاكُم في مُستَقَرِّ رَحمَتِهِ وتَحتَ عَرشِهِ إنَّهُ أرحَمُ الرّاحِمينَ ، وَالسَّلامُ عَلَيكُم ورَحمَةُ اللّهِ وبَرَكاتُهُ . زِيارَةُ 3 العَبّاسِ ، ابنِ أميرِ المُؤمِنينَ عليه السلام ، فَإِذا أتَيتَ مَشهَدَهُ فَقِف عَلى بابِ القُبَّةِ وقُل : سَلامُ اللّهِ وسَلامُ مَلائِكَتِهِ المُقَرَّبينَ وأنبِيائِهِ المُرسَلينَ وعِبادِهِ الصّالِحينَ وجَميعِ الشُّهَداءِ وَالصِّدّيقينَ ، وَالزّاكِياتُ الطَّيِّباتُ فيما تَغتَدي وتَروحُ عَلَيكَ يَا بنَ أميرِ المُؤمِنينَ ، أشهَدُ لَكَ بِالنَّصيحَةِ وَالتَّصديقِ وَالتَّسليمِ وَالوَفاءِ لِخَلَفِ النَّبِيِّ صَلَّى اللّهُ عَلَيهِ وآلِهِ ، الشَّهيدِ المُرسَلِ وَالسِّبطِ المُنتَجَبِ ، وَالدَّليلِ العالِمِ وَالوَصِيِّ المُبَلِّغِ وَالمَظلومِ المُهتَضَمِ . فَجزاكَ اللّهُ عَن رَسولِهِ وعَن أميرِ المُؤمِنينَ وعَن فاطِمَةَ وعَنِ الحَسَنِ وَالحُسَينِ أفضَلَ الجَزاءِ ، بِما صَبَرتَ وَاحتَسَبتَ وأعَنتَ فَنِعمَ عُقبَى الدّارِ ، ألا لَعَنَ اللّهُ مَن قَتَلَكَ ولَعَنَ اللّهُ مَن جَهِلَ حَقَّكَ ، ولَعَنَ اللّهُ مَنِ استَخَفَّ بِحُرمَتِكَ ، ولَعَنَ اللّهُ مَن حالَ بَينَكَ وبَينَ ماءِ الفُراتِ ، وأشهَدُ أنَّكَ قُتِلتَ مَظلوما وإنَّ اللّهَ مُنجِزٌ لَكُم ما وَعَدَكُم بِهِ . جِئتُكَ يَابنَ أميرِ المُؤمِنينَ وافِدا إلَيكَ ، وقَلبي لَكُم مُسَلِّمٌ وأنَا لَكُم تابِعٌ ونُصرَتي لَكُم مُعَدَّةٌ ، حَتّى يَحكُمَ اللّهُ وهُوَ خَيرُ الحاكِمينَ ، مَعَكُم مَعَكُم لا مَعَ عَدُوِّكُم ، إنّي بِكُم وبِإِيابِكُم مِنَ المُؤمِنينَ ، وبِمَن خالَفَكُم وقَتَلَكُم مِنَ الكافِرينَ ، فَلَعَنَ اللّهُ اُمَّةً قَتَلَتكُم بِالأَيدي وَالأَلسُنِ . ثُمَّ انكَبَّ عَلَى القَبرِ وقُل : السَّلامُ عَلَيكَ أيُّهَا العَبدُ الصّالِحُ المُطيعُ للّهِِ ولِرَسولِهِ ولِأَميرِ المُؤمِنينَ وَالحَسَنِ وَالحُسَينِ عَلَيهِمُ السَّلامُ ، وَالسَّلامُ عَلَيكَ ورَحمَةُ اللّهِ وبَرَكاتُهُ ومَغفِرَتُهُ ورِضوانُهُ ، عَلى روحِكَ وبَدَنِكَ ، أشهَدُ واُشهِدُ اللّهَ أنَّكَ مَضَيتَ عَلى ما مَضى بِهِ البَدرِيّونَ وَالمُجاهِدونَ في سَبيلِ اللّهِ ، وَالمُناصِحونَ لَهُ في جِهادِ أعدائِهِ ، المُبالِغونَ في نُصرَةِ أولِيائِهِ ، الذّابّونَ (2) عَن أحِبّائِهِ ، فَجزاكَ اللّهُ أفضَلَ الجَزاءِ ، وأوفَرَ جَزاءِ أحَدٍ وَفى بِبَيعَتِهِ لِلحُسَينِ عَلَيهِ السَّلامُ ، وَاستَجابَ لَهُ دَعوَتَهُ وأطاعَ وُلاةَ أمرِهِ ، وأشهَدُ أنَّكَ قَد بالَغتَ فِي النَّصيحَةِ وأعطَيتَ غايَةَ المَجهودِ ، فَبَعَثَكَ اللّهُ فِي النَّبِيّينَ وَالشُّهَداءِ ، وجَعَلَ روحَكَ مَعَ أرواحِ السُّعَداءِ ، وأعطاكَ مِن جِنانِهِ أوسَعَها مَنزِلاً وأفسَحَها غُرَفا ، ورَفَعَ ذِكرَكَ في عِلِّيِّينَ وحَشَرَكَ مَعَ النَّبِيّينَ وَالصِّدّيقينَ وَالشُّهَداءِ وَالصّالِحينَ وحَسُنَ اُولئِكَ رَفيقا ، وَالسَّلامُ عَلَيكَ ورَحمَةُ اللّهِ وبَرَكاتُهُ . (3)

.


1- .في المصدر: «يا مهديّين»، والتصويب من بحارالأنوار.
2- .الذَّبُّ : المنع والدفع (الصحاح : ج 1 ص 126 «ذبب») .
3- .المزار للشهيد الأوّل : ص 161 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 345 ح 1 نقلاً عن الشيخ المفيد قدس سره .

ص: 127

12 / 11زيارت امام عليه السلام در نيمه رجب

المزار ، شهيد اوّل :از جمله زيارات مخصوص [امام حسين عليه السلام ] ، زيارت غُفَيله (1) در نيمه رجب است . هنگامى كه خواستى زيارت كنى و به صحن آمدى ، وارد شو و سه بار تكبير بگو و بر سرِ قبر بِايست و بگو : سلام بر شما ، اى خاندان خدا ! سلام بر شما ، اى برگزيدگان خدا ! سلام بر شما ، اى سَرور سروران ! سلام بر شما ، اى شيران بيشه ها ! سلام بر شما ، اى كشتى هاى نجات ! سلام بر تو ، اى ابا عبد اللّه الحسين ! سلام بر تو ، اى وارث علم پيامبران ، و رحمت و بركات خدا بر تو باد ! سلام بر تو ، اى وارث اسماعيل ، ذبيح خدا ! سلام بر تو ، اى وارث موسى ، هم سخنِ خدا ! سلام بر تو ، اى وارث عيسى ، روح خدا ! سلام بر تو ، اى وارث محمّد ، حبيب خدا ! سلام بر تو ، اى فرزند محمّد مصطفى ! سلام بر تو ، اى فرزند علىّ مرتضى ! سلام بر تو ، اى فرزند فاطمه زهرا ! سلام بر تو ، اى فرزند خديجه كبرا ! سلام بر تو ، اى شهيد ، فرزند شهيد ! سلام بر تو ، اى كُشته شده ، فرزند كشته شده ! سلام بر تو ، اى ولىّ خدا ، فرزند ولىّ خدا ! سلام بر تو ، اى حجّت خدا ، فرزند حجّت خدا بر خلقش ! گواهى مى دهم كه نماز خواندى و زكات دادى و امر به معروف و نهى از منكر كردى و خدا را مخلصانه پرستيدى تا اَجَلت در رسيد و به پدر و مادرت ، نيكى كردى و با دشمنت ، جنگيدى . گواهى مى دهم كه تو ، سخن مرا مى شنوى و پاسخ مى دهى و تو ، حبيب خدا ، خليل او ، نجيب او ، برگزيده او و فرزند برگزيده اويى . اى مولاى من و فرزند مولاى من ! با شوق به زيارتت آمده ام تا شفيع من نزد خدا باشى . اى سَرور من ! من با جدّت ، سَرور پيامبران ، پدرت ، سَرور وصيّان ، مادرت فاطمه ، سَرور زنان جهانيان ، نزد خدا شفاعت مى جويم . هان ! خداوند ، كُشندگانت را لعنت كند ! خداوند ، ستمكاران بر تو را لعنت كند ! خداوند ، برهنه كنندگان تو را لعنت كند ، و نيز دشمنان تو را از نخستين تا آخرينِ آنان ! خداوند ، بر سَرورمان محمّد و خاندان پاك و پاكيزه اش درود فرستد . آن گاه ، ضريح را ببوس و به على اكبر عليه السلام رو كن و او را زيارت كن و بگو : سلام بر تو ، اى مولا و فرزند مولاى من ! خداوند ، كُشندگان تو و ستمكاران بر تو را لعنت كند ! من با زيارت و محبّت شما ، به خداوندْ تقرّب مى جويم و از دشمنان شما ، به خداوندْ بيزارى مى جويم . سلام و رحمت و بركات خدا بر تو ، اى مولاى من ! سپس مى روى تا به قبرهاى شهيدان مى رسى . مى ايستى و مى گويى : سلام بر روح هاى فرود آمده كنار قبر ابا عبد اللّه الحسين ! سلام بر شما پاكيزگان از آلودگى ! سلام بر شما ره يافتگان ! سلام بر شما نيكانِ خدا ! سلام بر شما و بر همه فرشتگانِ گِرداگِرد قبرهايتان ! خداوند ، ما و شما را در جايگاه رحمتش و زير عرشش ، گِرد هم آورد كه او مهربان ترينِ مهربانان است ، و سلام و رحمت و بركات خدا بر شما باد ! زيارت عبّاس ، 2 فرزند امير مؤمنان عليه السلام : چون به مرقدش رسيدى ، بر درگاه گنبد بِايست و بگو : سلام خدا و سلام فرشتگان مقرّبش ، پيامبران فرستاده اش ، بندگان صالحش ، همه شهيدان و صدّيقان ، پاكان و پاكيزگان [ از فرشتگان ] كه هر صبح و شام بر تو در مى آيند ، بر تو باد ! اى فرزند امير مؤمنان ! گواهى مى دهم كه تو ، در حقّ فرزند پيامبر صلى الله عليه و آله ، خيرخواهى كردى ، او را تصديق نمودى ، در برابرش تسليم بودى و وفادارى كردى ، در حقّ شهيدِ فرستاده شده و سِبط برگزيده و راه نماى دانا و وصىّ دعوتگر و مظلوم حقْ بُرده شده . خداوند ، به تو از جانب پيامبر ، امير مؤمنان ، فاطمه ، حسن و حسين ، بهترين پاداش را بدهد ، در برابر شكيبايى اى كه كردى و به حساب خدا نهادى و يارى دادى ، كه بهترين سراى فرجامين را دارى . خداوند ، لعنت كند كسى را كه تو را كُشت ! خداوند ، لعنت كند كسى را كه حقّ تو را نشناخت و حُرمتت را خوار داشت ! خداوند ، لعنت كند كسى را كه ميان تو و آب فرات ، جدايى انداخت ! گواهى مى دهم كه تو ، مظلومانه كشته شدى و خداوند ، وعده اى را كه به شما داده ، محقّق خواهد ساخت . اى فرزند امير مؤمنان ! به ميهمانى بر تو در آمده ام . دلم در برابر شما تسليم است و من ، پيرو شما هستم ، يارى ام برايتان ، آماده است تا آن كه خداوندْ حكم كند ، كه او بهترينِ حكم كنندگان است . من با شما هستم ، با شما ، نه با دشمن شما . من به شما و بازگشتتان ، ايمان دارم و به مخالفان و قاتلان شما ، كفر مى ورزم . خداوند ، كسانى را كه شما را با دست ها و زبان هايشان كُشتند ، لعنت كند ! سپس ، خود را روى قبر بينداز و بگو : سلام بر تو ، اى بنده صالح مطيعِ خدا و پيامبرش و امير مؤمنان و حسن عليه السلام و حسين عليه السلام ! سلام و رحمت و بركات و مغفرت و رضايت خدا بر تو و روح و بدن تو ! گواهى مى دهم و خدا را گواه مى گيرم كه تو ، بر همانى رفتى كه بَدريان و مجاهدان در راه خدا و خيرخواهان او در جهاد با دشمنانش و كوشندگان در يارىِ اوليايش و مدافعان از دوستانش رفتند . خداوند ، به تو بهترين پاداش و فراوان ترين پاداشى را بدهد كه به وفاداران به بيعتش و پاسخ دهندگان به دعوتش و مطيعان حاكمان امرش مى دهد . گواهى مى دهم كه تو ، در خيرخواهى كوشيدى و نهايتِ توان خود را نهادى . پس خداوند ، تو را ميان پيامبران و شهيدان بر انگيخت و روحت را با روح هاى نيك بختان ، قرار داد و گسترده ترين مكان ها و بازترين غرفه هاى بهشتش را به تو بخشيد و يادت را تا بلنداى حضور ، بالا برد و تو را با پيامبران ، صدّيقان ، شهيدان و صالحان ، محشور ساخت كه چه نيكو همراهانى هستند ! و سلام و رحمت و بركات خدا بر تو باد !

.


1- .اين زيارت را به اين دليل «غُفَيله» ناميده اندكه بيشتر مردم ، از خواندن و درك فضيلت آن ، غافل بوده اند .

ص: 128

. .

ص: 129

. .

ص: 130

. .

ص: 131

. .

ص: 132

بيانقال العلّامة المجلسي قدس سره : أقول : هذه الزيارة هي الّتي زاره عليه السلام بها جابر الأنصاري رضى الله عنهفي يوم الأربعين ، وقد قدّمنا ذكرها . وقال السيّد رضي اللّه عنه عند ذكر زيارة النصف من رجب : روي عن ابن أبي نصر قال : سألت الرضا عليه السلام في أيّ شهر نزور الحسين عليه السلام ؟ قال : «في النصف من رجب والنصف من شعبان» . ثمّ قال : فأمّا كيفية زيارته عليه السلام في هذا الوقت ، فينبغي أن يزار بالزيارة الجامعة في أيّام رجب ، وسيأتي ذكرها في الزيارات الجامعة أو بما تقدّم من الزيارات المنقولة لسائر الشهور ، فإنّي لم أقف على زيارة مختصّة بهذا الوقت المذكور . (1)

راجع : ج 11 ص 190 (الفصل الثامن : الزيارات الجامعة / الزيارة الرابعة) .

12 / 12فَضلُ زِيارَتِهِ فِي النِّصفِ مِن شَعبانَالإقبال عن أبي حمزة الثمالي :سَمِعتُ عَلِيَّ بنَ الحُسَينِ عليهماالسلاميَقولُ : مَن أحَبَّ أن يُصافِحَهُ مِئَةُ ألفِ نَبِيٍّ وأربَعَةٌ وعِشرونَ ألفَ نَبِيٍّ ، فَليَزُرِ الحُسَينَ عليه السلام لَيلَةَ النِّصفِ مِن شَعبانَ ، فَإِنَّ المَلائِكَةَ وأرواحَ النَّبِيّينَ يَستَأذِنونَ اللّهَ في زِيارَتِهِ فَيَأذَنُ لَهُم ، فَطوبى لِمَن صافَحَهُم وصافَحوهُ! مِنهُم خَمسَةٌ اُولُو العَزمِ مِنَ المُرسَلينَ : نوحٌ وإبراهيمُ وموسى وعِيسى ومُحَمَّدٌ صَلَّى اللّهُ عَلَيهِ وعَلَيهِم أجمَعينَ . قُلتُ : لِمَ سُمّوا اُولِي العَزمِ؟ قالَ : لِأَنَّهُم بُعِثوا إلى شَرقِها وغَربِها وجِنِّها وإنسِها . (2)

.


1- .بحار الأنوار : ج 101 ص 346 .
2- .الإقبال : ج 3 ص 338 ، تهذيب الأحكام : ج 6 ص 48 ح 109 ، مصباح المتهجّد : ص 830 وليس فيهما ذيله من «فطوبى ...» ، المزار للمفيد : ص 42 ح 1 كلّها عن أبي بصير عن الإمام الصادق عليه السلام ، كامل الزيارات : ص 334 ح 558 كلّها نحوه ، بحار الأنوار : ج 11 ص 58 ح 61 و ص 32 ح 25 و ج 101 ص 93 ح 2 .

ص: 133

توضيحعلّامه مجلسى رحمه الله مى گويد : اين زيارت را جابر انصارى رضى الله عنه در روز اربعين ، خوانده است كه ما پيش تر آورديم و سيّد (ابن طاووس) رضى الله عنه ، هنگام ذكر زيارت نيمه رجب ، گفته است : از ابن ابى نصر ، روايت شده كه از امام رضا عليه السلام پرسيدم : در كدام ماه ، حسين عليه السلام را زيارت كنيم ؟ فرمود : «در نيمه رجب و نيمه شعبان» . [سيّد ،] سپس گفته است : امّا كيفيت زيارتش در اين وقت . سزاوار است كه با «زيارت جامعه» ، در روزهاى رجب ، زيارت شود كه به زودى در «زيارت هاى جامعه» ، ذكر مى شود ، يا با زيارت هاى نقل شده براى ساير ماه ها زيارت شود كه پيش تر گذشت و من ، بر زيارت مخصوص اين وقت ذكر شده ، دست نيافته ام .

ر .ك : ج 11 ص 191 (فصل هشتم : زيارت هاى جامعه / زيارت چهارم) .

12 / 12ثواب زيارت امام عليه السلام در نيمه شعبان

الإقبال_ به نقل از ابو حمزه ثُمالى _: شنيدم كه امام زين العابدين عليه السلام مى فرمايد : «هر كس دوست دارد كه صد و بيست و چهار هزار پيامبر ، با او مصافحه كنند ، حسين عليه السلام را شب نيمه شعبان ، زيارت كند كه فرشتگان و روح هاى پيامبران ، از خداوند ، اجازه زيارتش را مى طلبند و او به ايشان ، اجازه مى دهد . پس خوشا به حال كسى كه با آنان ، مصافحه مى كند و آنان هم با او مصافحه مى كنند! در ميان ايشان ، پنج پيامبر اولو العزم هستند : نوح ، ابراهيم ، موسى ، عيسى و محمّد _ كه درودهاى خدا بر او و همه ايشان باد _ » . پرسيدم : چرا آنان را اولو العزم مى نامند ؟ فرمود : «چون آنها به سوى شرق و غرب عالم ، و جِن و اِنس آن ، مبعوث شدند» .

.

ص: 134

فضل زيارة الحسين عليه السلام عن أبي حمزة الثمالي عن عليّ بن الحسين [زين العابدين] عليه السلام :مَن زارَ الحُسَينَ لَيلَةَ النِّصفِ مِن شَعبانَ صافَحَهُ روحُ أربَعَةٍ وعِشرينَ ألفَ نَبِيٍّ ، كُلُّهُم يَسأَلُ اللّهَ زِيارَةَ تِلكَ اللَّيلَةِ (1) .

الأمالي للطوسي عن داوود الرقّي عن الباقر محمّد بن عليّ بن الحسين عليه السلام :مَن زارَ الحُسَينَ عليه السلام في لَيلَةِ النِّصفِ مِن شَعبانَ غُفِرَت لَهُ ذُنوبُهُ ، ولَم تُكتَب عَلَيهِ سَيِّئَةٌ في سَنَتِهِ حَتّى تَحولَ عَلَيهِ السَّنَةُ ، فَإِن زارَهُ فِي السَّنَةِ المُستَقبَلَةِ غُفِرَت لَهُ ذُنوبُهُ . (2)

الإقبال عن الصادق عليه السلام :يَغفِرُ اللّهُ لِزائِرِ الحُسَينِ عليه السلام في نِصفِ شَعبانَ ما تَقَدَّمَ مِن ذَنبِهِ وما تَأَخَّرَ . (3)

.


1- .فضل زيارة الحسين عليه السلام : ص 76 ح 63 .
2- .الأمالي للطوسي : ص 48 ح 59 ، بشارة المصطفى : ص 77 ، مصباح المتهجّد : ص 830 عن مُحَمَّدٍ بن مارد التميمي وليس فيه «ليلة» ، المزار للمفيد : ص 43 ح 3 عن الإمام الصادق عليه السلام ، كامل الزيارات : ص 335 ح 561 عن داوود بن كثير الرقي وفيهما «زائر الحسين عليه السلام في النصف» بدل «من زار الحسين في ليلة النصف»، بحار الأنوار : ج97 ص85 ح4 وص87 ح10 وج101 ص100 ح33 وص94 ح9.
3- .الإقبال : ج 3 ص 340 ، كامل الزيارات : ص 337 ح 565 ، فضل زيارة الحسين عليه السلام : ص 77 ح 64 كلاهما عن زيد الشحّام وفيهما «من زار قبر الحسين عليه السلام في النصف من شعبان غفر اللّه له ما تقدّم من ذنبه وما تأخّر» ، بحار الأنوار : ج 101 ص 98 ح 28 و ص 93 ح 1 .

ص: 135

فضل زيارة الحسين عليه السلام_ به نقل از ابو حمزه ثُمالى ، از امام زين العابدين عليه السلام _: هر كس حسين عليه السلام را شب نيمه شعبان ، زيارت كند ، روح بيست و چهار هزار پيامبر ، با او مصافحه مى كنند كه همگى زيارت [ حسين عليه السلام در ] آن شب را از خدا مى طلبند .

الأمالى ، طوسى_ به نقل از داوود رَقّى ، از امام باقر عليه السلام _: هر كس حسين عليه السلام را در شب نيمه شعبان ، زيارت كند ، گناهانش آمرزيده مى شود و در آن سال ، گناهى بر او نوشته نمى شود تا سال ديگر برسد ، و اگر در سال بعد نيز او را زيارت كند ، باز گناهانش آمرزيده مى شود .

الإقبال_ از امام صادق عليه السلام _: خداوند ، گناهان پيشين و پسينِ زائر حسين عليه السلام در شب نيمه شعبان را مى آمرزد .

.

ص: 136

الإقبال عن معاوية بن وهب عن أبي عبداللّه [الصادق] عليه السلام :إذا كانَ أوَّلُ يَومٍ مِن شَعبانَ نادى مُنادٍ مِن تَحتِ العَرشِ : يا وَفدَ الحُسَينِ ، لا تَخلوا لَيلَةَ النِّصفِ مِن شَعبانَ مِن زِيارَةِ الحُسَينِ عليه السلام ، فَلَو تَعلَمونَ ما فيها لَطالَت عَلَيكُمُ السَّنَةُ حَتّى يَجيءَ النِّصفُ . (1)

مصباح الزائر عن الصادق عليه السلام :مَن زارَ الحُسَينَ عليه السلام فِي النِّصفِ مِن شَعبانَ ، كَتَبَ اللّهُ عَزَّ وجَلَّ لَهُ ألفَ حَجَّةٍ . (2)

تهذيب الأحكام عن يونس بن ظبيان عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :مَن زارَ قَبرَ الحُسَينِ عليه السلام لَيلَةَ النِّصفِ مِن شَعبانَ ولَيلَةَ الفِطرِ ولَيلَةَ عَرَفَةَ في سَنَةٍ واحِدَةٍ ، كَتَبَ اللّهُ لَهُ ألفَ حَجَّةٍ مَبرورَةٍ ، وألفَ عُمرَةٍ مُتَقَبَّلَةٍ ، وقُضِيَت لَهُ ألفُ حاجَةٍ مِن حَوائِجِ الدُّنيا وَالآخِرَةِ . (3)

الكافي عن هارون بن خارجة عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :إذا كانَ النِّصفُ مِن شَعبانَ نادى مُنادٍ مِنَ الاُفُقِ الأَعلى : ألا زائِري قَبرِ الحُسَينِ! اِرجِعوا مَغفورا لَكُم ، وثَوابُكُم عَلى رَبِّكُم ومُحَمَّدٍ نَبِيِّكُم . (4)

المزار للمفيد عن الصادق عليه السلام :مَن زارَ أبا عَبدِ اللّهِ عليه السلام ثَلاثَ سِنينَ مُتَوالِياتٍ لا فَصلَ فيها فِي النِّصفِ مِن شَعبان ، غُفِرَ لَهُ ذُنوبُهُ . (5)

.


1- .الإقبال : ج 3 ص 339 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 98 ح 26 .
2- .مصباح الزائر : ص 312 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 100 ح 35 .
3- .تهذيب الأحكام : ج 6 ص 51 ح 119 ، المزار للمفيد : ص 50 ح 1 ، كامل الزيارات : ص 319 ح 541 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 95 ح 11 .
4- .الكافي : ج 4 ص 589 ح 9 ، كتاب من لا يحضره الفقيه : ج 2 ص 582 ح 3178 وفيه «يا» بدل «ألا» ، تهذيب الأحكام : ج 6 ص 49 ح 110 وفيه «ليلة النصف» بدل «النصف» ، المزار للمفيد : ص 43 ح 2 وليس فيهما «ألا» ، بحار الأنوار : ج 101 ص 94 ح 5 .
5- .المزار للمفيد : ص 44 ح 4 ، كامل الزيارات : ص 335 ح 560 عن صافي البرقي ، المزار الكبير : ص 347 ح 4 ، مصباح المتهجّد : ص 830 عن خداش نحوه ، بحار الأنوار : ج 101 ص 94 ح 7 و ج 97 ص 87 ح 11 .

ص: 137

الإقبال_ به نقل از معاوية بن وهب ، از امام صادق عليه السلام _: هنگامى كه اوّل شعبان مى شود ، منادى اى از زير عرش ، فرياد بر مى آورد : «اى ميهمانان حسين ! شب نيمه شعبان ، از زيارت حسين عليه السلام جا نمانيد كه اگر مى دانستيد چه در آن است ، سال بر شما طولانى مى نمود [ و دير مى گذشت ] تا اين كه نيمه شعبان بيايد» .

مصباح الزائر_ از امام صادق عليه السلام _: هر كس امام حسين عليه السلام را در نيمه شعبان ، زيارت كند ، خداوندت هزار حج برايش مى نويسد .

تهذيب الأحكام_ به نقل از يونس بن ظَبيان ، از امام صادق عليه السلام _: هر كس قبر حسين عليه السلام را شب نيمه شعبان و شب عيد فطر و شب عَرَفه ، در يك سال زيارت كند ، خداوند ، برايش هزار حجّ مقبول و هزار عمره پذيرفته مى نويسد و هزار حاجت از حاجت هاى دنيوى و اُخروى اش برآورده مى شود .

الكافى_ به نقل از هارون بن خارجه ، از امام صادق عليه السلام _: هنگامى كه نيمه شعبان مى رسد ، مُنادى اى از افق بالا ندا مى دهد : «اى زائران قبر حسين! آمرزيده باز گرديد كه پاداشتان ، بر عهده خدايتان و پيامبرتان محمّد ، است» .

المزار ، مفيد_ از امام صادق عليه السلام _: هر كس ابا عبد اللّه الحسين عليه السلام را در نيمه شعبان ، سه سال پى در پى و بدون فاصله گذاشتن ميان آنها زيارت كند ، گناهانش آمرزيده مى شود .

.

ص: 138

الإقبال عن الشيخ أبي الحسن محمّد بن هارون بإسناده :مِن صَلاةِ لَيلَةِ النِّصفِ مِن شَعبانَ عِندَ قَبرِ سَيِّدِنا أبي عَبدِ اللّهِ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليهماالسلام : أربَعُ رَكَعاتٍ تَقرَأُ في كُلِّ رَكعَةٍ فاتِحَةَ الكِتابِ خَمسينَ مَرَّةً ، و«قُل هُوَ اللّهُ أحَدٌ» خَمسينَ مَرَّةً ، وتَقرَأُهُما فِي الرُّكوعِ عَشرَ مَرّاتٍ ، وإذَا استَوَيتَ مِنَ الرُّكوعِ مِثلَ ذلِكَ ، وفِي السَّجدَتَينِ وبَينَهُما مِثلَ ذلِكَ ، كَما تَفعَلُ في صَلاةِ التَّسبيحِ ، وتَدعو بَعدَهُما وتَقولُ : أنتَ اللّهُ الَّذي ... . (1)

كامل الزيارات عن يونس بن يعقوب عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :يا يونُسُ ، لَيلَةَ النِّصفِ مِن شَعبانَ يَغفِرُ اللّهَ لِكُلِّ مَن زارَ الحُسَينَ عليه السلام مِنَ المُؤمِنينَ ما تَقَدَّمَ مِن ذُنوبِهِم وما تَأَخَّرَ ، وقيلَ لَهُم : اِستَقبِلُوا العَمَلَ . قُلتُ : هذا كُلُّهُ لِمَن زارَ الحُسَينَ عليه السلام فِي النِّصفِ مِن شَعبانَ؟ فَقالَ : يا يونُسُ ، لَو أخبَرتُ النّاسَ بِما فيها لِمَن زارَ الحُسَينَ عليه السلام ، لَقامَت ذُكورُ الرِّجالِ (2) عَلَى الخَشَبِ . (3)

.


1- .الإقبال : ج 3 ص 347 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 342 ح 4 .
2- .رَجُلٌ ذَكَرٌ : قويّ ، شجاع ، أبيّ. والجمع ذُكورٌ (المعجم الوسيط : ج 1 ص 313 «ذكر») . ويراد بالحديث أنّه لو بيّن الأجر الواقعي لزيارة الحسين عليه السلام لبذل الرجل الشجاع دونها مهجته .
3- .كامل الزيارات : ص 337 ح 566 ، الإقبال : ج 3 ص 339 وفيه «قدّموا من ذنوبهم وقيل لهم : استأنفوا» بدل «تقدم . . . استقبلوا» ، بحار الأنوار : ج 101 ص 95 ح 12 .

ص: 139

الإقبال_ به نقل از ابو الحسن محمّد بن هارون ، به سندش _: از نمازهاى نيمه شعبان كنار قبر سَرورمان ابا عبد اللّه الحسين عليه السلام ، چهار ركعت [ در دو نماز ] است كه در هر ركعت ، پنجاه مرتبه «حمد» و پنجاه مرتبه «قل هواللّه أحد» مى خوانى و اين دو سوره را در ركوع ، ده مرتبه مى گويى و هنگامى نيز كه از ركوع برخاستى ، همين گونه ، و در هر دو سجده و ميان آنها نيز همين كار را مى كنى ، مانند آنچه در نماز تسبيح (نماز جعفر طيّار) مى كنى و پس از آن دو [ نماز دو ركعتى ] ، دعا مى خوانى و مى گويى : «تو خدايى هستى كه . . .» .

كامل الزيارات_ به نقل از يونس بن يعقوب ، از امام صادق عليه السلام _: اى يونس ! شب نيمه شعبان ، خداوند ، گناهان پيشين و پسينِ زائران باايمان حسين عليه السلام را مى آمرزد و به آنها گفته مى شود : «عمل را از سر بگيريد» . گفتم : اين همه ، براى زائر حسين عليه السلام در شب نيمه شعبان است ؟! فرمود : «اى يونس ! اگر مردم را از همه پاداش زيارت حسين عليه السلام در آن شبْ آگاه كنم ، مردان شجاع ، بر چوبه دار خواهند رفت» . (1)

.


1- .يعنى حاضرند در راه زيارت آن شب، جان خود را نيز فدا كنند .

ص: 140

12 / 13زِيارَتُهُ فِي النِّصفِ مِن شَعبانَالمصباح للكفعمي :أمّا زِيارَةُ نِصفِ شَعبانَ وهِيَ لِلحُسَينِ عليه السلام ، فَتَزورُهُ في لَيلَةِ نِصفِهِ ويَومِهِ بِما سَنَذكُرُ ... . فَتَقولُ ما رُوِيَ عَنِ الصّادِقِ عليه السلام بَعدَ الغُسلِ وَالاِستِئذانِ وَالتَّكبيرِ مِئَةً : الحَمدُ للّهِِ العَلِيِّ العَظيمِ ، وَالسَّلامُ عَلَيكَ أيُّهَا العَبدُ الصّالِحُ الزَّكِيُّ ، اُودِعُكَ شَهادَةً مِنّي لَكَ تُقَرِّبُني إلَيكَ في يَومِ شَفاعَتِكَ ، أشهَدُ أنَّكَ قُتِلتَ ولَم تَمُت ، بَل بِرَجاءِ حَياتِكَ حَيِيَت قُلوبُ شيعَتِكَ ، وبِضِياءِ نورِكَ اهتَدَى الطّالِبونَ إلَيكَ ، وأشهَدُ أنَّكَ نورُ اللّهِ الَّذي لَم يُطفَأ ولا يُطفَأُ أبَدا ، وأنَّكَ وَجهُ اللّهِ الَّذي لَم يَهلِك ولا يَهلِكُ أبَدا ، وأشهَدُ أنَّ هذِهِ التُّربَةَ تُربَتُكَ وهذَا الحَرَمَ حَرَمُكَ ، وهذَا المَصرَعَ مَصرَعُ بَدَنِكَ ، لا ذَليلٌ وَاللّهِ مُعِزُّكَ ، ولا مَغلوبٌ وَاللّهِ ناصِرُكَ ، هذِهِ شَهادَةٌ لي عِندَكَ إلى يَومِ قَبضِ روحي بِحَضرَتِكَ ، وَالسَّلامُ عَلَيكَ ورَحمَةُ اللّهِ وبَرَكاتُهُ . ثُمَّ قُل ما رُوِيَ عَنِ الهادي عليه السلام : السَّلامُ عَلَيكَ يا أبا عَبدِ اللّهِ ! السَّلامُ عَلَيكَ يا حُجَّةَ اللّهِ في أرضِهِ وشاهِدَهُ عَلى خَلقِهِ ، السَّلامُ عَلَيكَ يَابنَ رَسولِ اللّهِ ، السَّلامُ عَلَيكَ يَابنَ عَلِيٍّ المُرتَضى ، السَّلامُ عَلَيكَ يَابنَ فاطِمَةَ الزَّهراءِ ، أشهَدُ أنَّكَ قَد أقَمتَ الصَّلاةَ وآتَيتَ الزَّكاةَ ، وأمَرتَ بِالمَعروفِ ونَهَيتَ عَنِ المُنكَرِ ، وجاهَدتَ في سَبيلِ اللّهِ حَتّى أتاكَ اليَقينُ ، فَصَلَّى اللّهُ عَلَيكَ حَيّا ومَيِّتا . ثُمَّ ضَع خَدَّكَ الأَيمَنَ عَلَى القَبرِ وقُل : أشهَدُ أنَّكَ عَلى بَيِّنَةٍ مِن رَبِّكَ ، جِئتُكَ مُقِرّا بِالذُّنوبِ لِتَشفَعَ لي عِندَ رَبِّكَ يَابنَ رَسولِ اللّهِ . ثُمَّ سَلِّم عَلَى الأَئِمَّةِ عليهم السلام بِأَسمائِهِم واحِدا واحِدا ، وقُل : أشهَدُ أنَّكُم حُجَّةُ اللّهِ ، فَاكتُب لي يا مَولايَ عِندَكَ ميثاقا وعَهدا ، أنّي أتَيتُكَ اُجَدِّدُ الميثاقَ ، فَاشهَد لي عِندَ رَبِّكَ إنَّكَ أنتَ الشّاهِدُ . ثُمَّ زُرهُ بِالزِّيارَةِ الَّتي مَرَّ ذِكرُها في أوَّلِ رَجَبٍ . (1) ثُمَّ زُر عَلِيَّ بنَ الحُسَينِ وَالشُّهَداءَ وَالعَبّاسَ عليه السلام بِما سَنَذكُرُهُ إن شاءَ اللّهُ تَعالى في زِيارَةِ عَرَفَةَ . (2) ثُمَّ صَلِّ عِندَ رَأَسِهِ رَكعَتَينِ ، وقُل بَعدَهُما ما مَرَّ في زِيارَةِ عاشوراءَ (3) . 4

.


1- .راجع : ص 106 (زيارته في اوّل رجب) .
2- .راجع: ص 170 (زيارته ليلة عرفة ويومها) .
3- .راجع: ص 44 (زيارة عاشوراء برواية مصباح المتهجد عن علقمة).

ص: 141

12 / 13زيارت امام عليه السلام در نيمه شعبان

المصباح ، كفعمى :امّا زيارت امام حسين عليه السلام در نيمه شعبان . او را در شب و روزِ نيمه آن ، با آنچه به زودى مى گوييم ، زيارت مى كنى . . . . پس از غسل و اذنِ ورود خواستن و گفتن صد تكبير ، آنچه را از امام صادق عليه السلام روايت شده است ، مى گويى : ستايش ، ويژه خداى والا و بزرگ است ! سلام بر تو ، اى بنده شايسته و پاك ! گواهى ام بر تو را نزد تو به امانت مى سپارم تا در روز شفاعت كردنت ، مرا به تو نزديك كند . گواهى مى دهم كه تو كُشته شدى و نمُردى ؛ بلكه دل هاى پيروانت ، به اميد زندگى ات ، زنده است و به پرتو نور تو ، طالبان به تو ره نمون مى شوند . گواهى مى دهم كه تو ، نور خاموش ناشده خدايى كه هرگز هم خاموش نخواهد شد ، و تو نشانِ خدايى كه هلاك نشده و هلاك نخواهد شد . گواهى مى دهم كه اين خاك ، خاكِ قبر توست و اين حرم ، حرم توست و اين جا ، جايگاه افتادن پيكرت . به خدا سوگند ، عزيز كننده تو ، خوار نيست ! به خدا سوگند ، ياور تو ، مغلوب نيست ! اين گواهى من نزد تو باشد تا روزى كه قبضِ روحم كنند و نزد تو آورند ، و سلام و رحمت و بركات خدا بر تو باد ! سپس آنچه را از امام هادى عليه السلام روايت شده است ، بگو : سلام بر تو ، اى ابا عبد اللّه ! سلام بر تو ، اى حجّت خدا در زمينش و گواه او بر خلقش ! سلام بر تو ، اى فرزند پيامبر خدا ! سلام بر تو ، اى فرزند علىّ مرتضى ! سلام بر تو ، اى فرزند فاطمه زهرا ! گواهى مى دهم كه تو ، نماز خواندى و زكات دادى و امر به معروف و نهى از منكر كردى و در راه خدا ، جهاد كردى تا اَجَلت در رسيد . خداوند ، بر زنده و درگذشته تو ، درود فرستد . آن گاه ، گونه راستت را بر قبر بگذار و بگو : گواهى مى دهم كه تو ، بر دليلى روشن از سوى خدايت بودى . با اقرار به گناهانم ، نزد تو آمده ام تا نزد خدايت برايم شفاعت كنى ، اى فرزند پيامبر خدا ! پس از آن ، بر يكْ يكِ امامان عليهم السلام ، با اسم ، سلام بده و بگو : گواهى مى دهم كه شما ، حجّت خدا هستيد . مولاى من ! پيمان و عهد مرا نزد خود بنويس . من آمده ام تا تجديدِ عهد كنم . پس نزد خدايت براى من ، گواهى بده كه تنها تو گواهى . سپس ، او را با زيارتى كه براى اوّل رجب ذكر شد ، زيارت كن . (1) آن گاه على اكبر عليه السلام و ديگر شهيدان و عبّاس عليه السلام را با آنچه _ إن شاء اللّه تعالى _ در زيارت عرفه ذكر مى كنيم ، زيارت كن . (2) سپس نزد سرش دو ركعت نماز بخوان و پس از آن ، آنچه را در «زيارت عاشورا» گذشت ، بگو . 3

.


1- .ر . ك: ص 107 (زيارت امام عليه السلام در روز اوّل رجب) .
2- .ر . ك: ص 171 (زيارت امام عليه السلام در شب و روز عرفه) .

ص: 142

الإقبال :إنَّ هذِهِ الزِّيارَةَ مِمّا يُزارُ بِهَا الحُسَينُ عليه السلام أوَّلَ رَجَبٍ أيضا (1) وإنَّما أخَّرنا ذِكرَها في هذِهِ اللَّيلَةِ [النِّصفِ مِن شَعبان] لِأَنَّها أعظَمُ ، فَذَكَرناها فِي الأَشرَفِ مِنَ المَكانِ . وهِيَ : ... (2)

.


1- .على أساس ذلك قد سمّاه العلماء «بالزيارة الرّجبيّة» .
2- .الإقبال: ج 3 ص 341 ومرّ تمامه في هذه الموسوعة : ج 12 ص 106 ح 3280 .

ص: 143

الإقبال :اين زيارت نيز از زيارت هايى است كه امام حسين عليه السلام را در اوّل رجب (1) با آن زيارت مى كنند و ما از آن رو ، اين زيارت را در نيمه شعبان آورديم و در ماه رجب نياورديم ؛ چون اهمّيت نيمه شعبان ، بيشتر است و ما آن را در مكان افضل آورديم . متن آن ، چنين است : ... (2)

.


1- .به همين دليل ، علما آن را «زيارت رجبيّه»ناميده اند .
2- .متن كامل اين زيارت،در «زيارت امام عليه السلام در اول رجب» آمد . (ر. ك : ص 107 ح 3280) .

ص: 144

كامل الزيارات عن سالم بن عبد الرحمن عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :مَن باتَ لَيلَةَ النِّصفِ مِن شَعبانَ بِأَرضِ كَربَلاءَ ، فَقَرَأَ ألفَ مَرَّةٍ «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ» ، ويَستَغفِرُ اللّهَ ألفَ مَرَّةٍ ، ويَحمَدُ اللّهَ ألفَ مَرَّةٍ ، ثُمَّ يَقومُ فَيُصَلّي أربَعَ رَكَعاتٍ ، يَقرَأُ في كُلِّ رَكعَةٍ ألفَ مَرَّةٍ آيَةَ الكُرسِيِّ؛ وَكَّلَ اللّهُ تَعالى بِهِ مَلَكَينِ يَحفَظانِهِ مِن كُلِّ سوءٍ ، ومِن شَرِّ كُلِّ شَيطانٍ وسُلطانٍ ، ويَكتُبانِ لَهُ حَسَناتِهِ ولا تُكتَبُ عَلَيهِ سَيِّئَةٌ ، ويَستَغفِرانِ لَهُ ما داما مَعَهُ . (1)

الإقبال عن الشيخ أبي الحسن محمّد بن هارون بإسناده :ومِن صَلاةِ لَيلَةِ النِّصفِ مِن شَعبانَ عِندَ قَبرِ سَيِّدِنا أبي عَبدِ اللّهِ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ صَلَواتُ اللّهِ عَلَيهِ أربَعُ رَكَعاتٍ ، تَقرَأُ في كُلِّ رَكعَةٍ فاتِحَةَ الكِتابِ خَمسينَ مَرَّةً و «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ» خَمسينَ مَرَّةً ، وتَقرَأُهُما فِي الرُّكوعِ عَشرَ مَرّاتٍ ، وإذَا استَوَيتَ مِنَ الرُّكوعِ مِثلَ ذلِكَ ، وفِي السَّجدَتَينِ وبَينَهُما مِثلَ ذلِكَ ، كَما تَفعَلُ في صَلاةِ التَّسبيحِ ، وتَدعو بَعدَها وتَقولُ : أنتَ اللّهُ الَّذِي استَجَبتَ لِادَمَ وحَوّاءَ حينَ قالا : «رَبَّنَا ظَ_لَمْنَآ أَنفُسَنَا وَإِن لَّمْ تَغْفِرْ لَنَا وَ تَرْحَمْنَا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ» (2) ، وناداكَ نوحٌ فَاستَجَبتَ لَهُ ونَجَّيتَهُ وآلَهُ مِنَ الكَربِ العَظيمِ ، وأطفَأتَ نارَ نُمرودَ عَن خَليلِكَ إبراهيمَ فَجَعَلتَها عَلَيهِ بَردا وسَلاما . وأنتَ الَّذِي استَجَبتَ لِأَيّوبَ حينَ ناداكَ : «أَنِّى مَسَّنِىَ الضُّرُّ وَ أَنتَ أَرْحَمُ الرَّ حِمِينَ» (3) ، فَكَشَفتَ ما بِهِ مِن ضُرٍّ وآتَيتَهُ أهلَهُ ومِثلَهُم مَعَهُم رَحمَةً مِن عِندِكَ وذِكرى لِاُولِي الأَلبابِ (4) . وأنتَ الَّذِي استَجَبتَ لِذِي النّونِ حينَ ناداكَ فِي الظُّلُماتِ : «أَن لَا إِلَ_هَ إِلَا أَنتَ سُبْحَ_نَكَ إِنِّى كُنتُ مِنَ الظَّالِمِينَ» (5) ، فَنَجَّيتَهُ مِنَ الغَمِّ . وأنتَ الَّذِي استَجَبتَ لِموسى وهارونَ دَعوَتَهُما حينَ قُلتَ : «قَدْ أُجِيبَت دَّعْوَتُكُمَا» (6) ، وأغرَقتَ فِرعَونَ وقَومَهُ وغَفَرتَ لِداوودَ ذَنبَهُ ، ونَبَّهتَ قَلبَهُ وأرضَيتَ خَصمَهُ رَحمَةً مِنكَ وذِكرى . وأنتَ الَّذي فَدَيتَ الذَّبيحَ بِذِبحٍ عَظيمٍ حينَ «أَسْلَمَا وَ تَلَّهُ لِلْجَبِينِ» (7) ، فَنادَيتَهُ بِالفَرَجِ وَالرَّوحِ . وأنتَ الَّذي ناداكَ زَكَرِيّا نِداءً خَفِيّاً قالَ : «رَبِّ إِنِّى وَهَنَ الْعَظْمُ مِنِّى وَ اشْتَعَلَ الرَّأْسُ شَيْبًا وَ لَمْ أَكُن بِدُعَآئِكَ رَبِّ شَقِيًّا» (8) ، وقُلتَ : «وَ يَدْعُونَنَا رَغَبًا وَ رَهَبًا وَ كَانُواْ لَنَا خَاشِعِينَ» (9) . وأنتَ الَّذِي استَجَبتَ لِلَّذينَ آمَنوا وعَمِلُوا الصّالِحاتِ لِتَزيدَهُم مِن فَضلِكَ ، رَبِّ فَلا تَجعَلني أهوَنَ الرّاغِبينَ إلَيكَ ، وَاستَجِب لي كَمَا استَجَبتَ لَهُم بِحَقِّهِم عَلَيكَ ، وطَهِّرني وتَقَبَّل صَلاتي وحَسَناتي وطَيِّب بَقِيَّةَ حَياتي ، وطَيِّب وَفاتي ، وَاخلُفني فيمَن اُخَلِّفُ وَاحفَظهُم رَبِّ بِدُعائي ، وَاجعَل ذُرِّيَّتي ذُرِّيَّةً طَيِّبَةً تَحوطُها بِحِياطَتِكَ مِن كُلِّ ما حُطتَ مِنهُ ذُرِّيَّةَ أولِيائِكَ وأهلِ طاعَتِكَ ، بِرَحمَتِكَ يا رَحيمُ ، يا مَن هُوَ عَلى كُلِّ شَيءٍ قَديرٌ ، وهُوَ عَلى كُلِّ شَيءٍ رَقيبٌ ، ومِن كُلِّ سائِلٍ قَريبٌ ، ومِن كُلِّ داعٍ مِن خَلقِهِ مُجيبٌ . أنتَ اللّهُ لا إلهَ إلّا أنتَ الحَيُّ القَيّومُ ، الأَحَدُ الصَّمَدُ لَم يَلِد ولَم يولَد ولَم يَكُن لَهُ كُفُوا أحَدٌ ، تَملِكُ القُدرَةَ (10) الَّتي عَلَوتَ بِها فَوقَ عَرشِكَ ، ورَفَعتَ بِها سَماواتِكَ ، وأرسَيتَ بِها جِبالَكَ ، وفَرَشتَ بِها أرضَكَ ، وأجرَيتَ بِهَا الأَنهارَ وسَخَّرتَ بِهَا السَّحابَ وَالشَّمسَ وَالقَمَرَ وَاللَّيلَ وَالنَّهارَ ، وخَلَقتَ بِهَا الخَلائِقَ . أسأَلُكَ بِعَظَمَةِ وَجهِكَ الكَريمِ ، الَّذي أشرَقَت بِهِ السَّماواتُ وأضاءَت بِهِ الظُّلُماتُ ، أن تُصَلِّيَ عَلى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ ، وأن تَكفِيَني أمرَ مَن يُعاديني ، وأمرَ مَعادي (11) ومَعاشي . وأصلِح يا رَبِّ شَأني ولا تَكِلني إلى نَفسي طَرفَةَ عَينٍ ، وأصلِح أمرَ وُلدي وعِيالي ، وأغنِني وإيّاهُم مِن خَزائِنِكَ وسَعَةِ رِزقِكَ وفَضلِكَ ، وَارزُقنِي الفِقهَ في دينِكَ ، وَانفَعني بِما نَفَعتَ بِهِ مَنِ ارتَضَيتَ مِن عِبادِكَ ، وَاجعَلني لِلمُتَّقينَ إماما كَما جَعَلتَ إبراهيمَ ؛ فَإِنَّ بِتَوفيقِكَ يَفوزُ المُتَّقونَ ويَتوبُ التّائِبونَ ويَعبُدُكَ العابِدونَ ، وبِتَسديدِكَ وإرشادِكَ نَجَا الصّالِحونَ . اللّهُمَّ آتِ نَفسي تَقواها وأنتَ وَلِيُّها ومَولاها ، وأنتَ خَيرُ مَن زَكّاها . اللّهُمَّ بَيِّن لَها رَشادَها (12) وتَقواها ، ونَزِّلها مِنَ الجِنانِ أعلاها ، وطَيِّب وَفاتَها ومَحياها ، وأكرِم مُنقَلَبَها ومَثواها ومُستَقَرَّها ومَأواها ، أنتَ رَبُّها ومَولاها . اللّهُمَّ اسمَع وَاستَجِب بِرَحمَتِكَ ومَنزِلَةِ مُحَمَّدٍ وعَلِيٍّ وفاطِمَةَ وَالحَسَنِ وَالحُسَينِ ، وعَلِيِّ بنِ الحُسَينِ ، ومُحَمَّدِ بنِ عَلِيٍّ ، وجَعفَرِ بنِ مُحَمَّدٍ ، وموسَى بنِ جَعفَرٍ ، وعَلِيِّ بنِ موسى ، ومُحَمَّدِ بنِ عَلِيٍّ ، وعَلِيِّ بنِ مُحَمَّدٍ ، وَالحَسَنِ بنِ عَلِيٍّ ، وَالحُجَّةِ القائِمِ صَلَواتُ اللّهِ عَلَيهِ وعَلَيهِم عِندَكَ ، وبِمَنزِلَتِهِم لَدَيكَ يا أرحَمَ الرّاحِمينَ . (13)

.


1- .كامل الزيارات : ص 336 ح 564 ، مصباح المتهجّد : ص 853 ، الإقبال : ج 3 ص 338 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 342 ح 3 .
2- .الأعراف : 23 .
3- .الأنبياء : 83 .
4- .اللُّبُّ : العقل ، وجمعه ألباب (النهاية : ج 4 ص 223 «لبب») .
5- .الأنبياء : 87 .
6- .يونس : 89 .
7- .الصافّات : 103 .
8- .مريم : 3 و 4 .
9- .الأنبياء : 90 .
10- .في مصباح الزائر : «وأسألك بقدرتك» بدل «تملك القدرة» .
11- .مَعَادِي : أي ما يعود إليه يَوم القيامة (النهاية : ج 3 ص 316 «عود») .
12- .الرَّشَادُ : خلاف الغيّ (الصحاح : ج 2 ص 474 «رشد») .
13- .الإقبال : ج 3 ص 347 ، مصباح الزائر : ص 532 نحوه ولم يذكر فيه اختصاصه بليلة النصف من شعبان ، بحار الأنوار : ج 101 ص 342 ح 4 و ص 287 ذيل ح 2 .

ص: 145

كامل الزيارات_ به نقل از سالم بن عبد الرحمان ، از امام صادق عليه السلام _: هر كس شب نيمه شعبان را در سرزمين كربلا سپرى كند و هزار مرتبه « قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ » بخواند و هزار مرتبه ، استغفار كند و هزار مرتبه ، «حمد» بگويد و سپس برخيزد و چهار ركعت نماز [ در دو نماز دو ركعتى ] بگزارد و در هر ركعت ، هزار مرتبه «آية الكرسى» بخواند ، خداوند متعال ، دو فرشته بر او مى گمارد تا او را از هر بدى اى و شرّ هر شيطان و سلطانى ، محافظت كنند و نيكى هايش را بنويسند و بدى هايش را ننويسند و تا هر زمان كه با او هستند ، برايش آمرزش بطلبند .

الإقبال_ به نقل از ابو الحسن محمّد بن هارون ، به سندش _: از نمازهاى نيمه شعبان كنار قبر سَرورمان ابا عبد اللّه الحسين عليه السلام ، چهار ركعت [ در دو نماز ] است كه در هر ركعت ، پنجاه مرتبه «حمد» و پنجاه مرتبه «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ» مى خوانى و اين دو سوره را در ركوع ، ده مرتبه مى خوانى و هنگامى نيز كه از ركوع برخاستى ، همين گونه ، و در هر دو سجده و ميان آنها نيز همين كار را مى كنى ، مانند آنچه در نماز تسبيح (نماز جعفر طيّار) ، انجام مى دهى و پس از آن دو [ نماز دو ركعتى ] ، دعا مى خوانى و مى گويى : تو ، خدايى هستى كه دعاى آدم و حوّا را مستجاب كردى ، هنگامى كه گفتند : « پروردگارا ! ما به خود ، ظلم كرديم و اگر تو ما را نيامرزى و بر ما رحم نكنى ، ما از زيانكاران خواهيم بود » ، و نوح ، تو را ندا داد و تو ، پاسخش را دادى و او و خاندانش را از گرفتارى بزرگ ، نجات دادى و آتش نمرود را بر خليلت ابراهيم ، خاموش كردى و آن را بر او سرد و سلامت كردى . و تو كسى هستى كه به نداى ايّوب ، پاسخ دادى ، هنگامى كه ندايت داد : « بى ترديد ، من ، گرفتار شده ام و تو مهربان ترينِ مهربانان هستى » . پس گرفتارىِ او را برطرف كردى و از سرِ رحمت و يادآورى براى خِردمندان ، خانواده اش را و مانند آنچه را كه با خود داشتند ، به آنان باز گرداندى . و تو كسى هستى كه به ذو النون (يونس) پاسخ دادى ، هنگامى كه در دل تاريكى ها ندايت داد : « جز تو خدايى نيست . تو منزّهى ! من ، از ستمكاران بودم » ، و او را از غم ، نجات دادى . و تو همويى كه دعاى موسى و هارون را مستجاب كردى ، هنگامى كه فرمودى : « دعاى شما دو نفر ، مستجاب شد » ، و فرعون و گروهش را غرق كردى و از سرِ رحمت و تذكّر ، گناه داوود را آمرزيدى و دلش را بيدار نمودى و طرف دعوايش را راضى كردى . و تو كسى هستى كه ذبحى بزرگ را جانْ فداى اسماعيل كردى ، هنگامى كه « هر دو (ابراهيم و اسماعيل) ، تسليمِ فرمان تو شدند و ابراهيم ، پيشانى اسماعيل را بر خاك نهاد » و تو ، به او نداى گشايش و آسودگى دادى . و تو كسى هستى كه زكريّا ، آهسته ندايت كرد و چون گفت : « پروردگارا ! استخوان هايم سست شده و برف پيرى بر سرم نشسته و تا كنون _ پروردگارا _ ، در دعاهايم از تو بى بهره نمانده ام » ، تو فرمودى : « به بيم و اميد ، ما را مى خوانند و در برابر ما ، خاشع هستند » . و تو كسى هستى كه مؤمنانِ درستكار را اجابت كردى تا از فضلت بر آنها بيفزايى . پروردگارا ! مرا از فروترين مشتاقانت ، قرار مده و همان گونه كه آنها را اجابت كردى ، به حقّشان بر تو ، مرا نيز اجابت كن و مرا پاك كن و نماز و نيكى هايم را بپذير و باقى مانده زندگى ام را پاكيزه بگردان و مُردنم را نيز پاكيزه قرار ده و جانشين من ، ميان كسانى كه بر جاى مى گذارم ، باش و به دعايم _ پروردگارا _ ، آنان را محافظت كن و نسلِ مرا نسلى پاكيزه قرار ده و از همه آنچه نسل اوليا و مطيعانت را از آن مراقبت كردى ، نسل مرا نيز از آن مراقبت كن ، به رحمتت اى رحيم ! اى كه بر همه چيز ، توانايى و بر همه چيز ، مراقب ، نزديك به هر خواهنده و اجابتگرِ هر خواننده از خلقش ! تو خدايى هستى كه جز تو ، خدايى نيست ، زنده و بر پا دارنده ، يكتا و بى نياز ، نه زاده و نه زاده شده و نه مانندى دارد . قدرتى دارى كه بِدان ، به بالاى عرشت رفته اى و آسمان هايت را برافراشته اى و كوه هايت را استوار داشته اى و زمينت را گسترانده اى و رودها را روان كرده اى و ابرو و خورشيد و ماه و شب و روز را تسخير نموده اى و خلايق را آفريده اى . به عظمت سيماى بزرگوارت كه با آن ، آسمان ها نور مى گيرند و تاريكى ها روشن مى شوند ، از تو مى خواهم كه بر محمّد و خاندان محمّد ، درود فرستى ، و كار دشمن و معاد و معاشم را خودت به عهده بگيرى و مرا از آن ، آسوده كنى . پروردگارا ! كارم را به سامان كن و لحظه اى مرا به خودم وا مگذار و كار فرزندان و عيالم را به سامان آور و مرا و ايشان را از خزانه هايت و روزى گسترده و فضلت ، بى نياز بگردان و فهم دينت را روزى ام كن و با هر آنچه بدان به بندگانِ پسنديده ات سود رساندى ، به من سود برسان ، و مرا پيشواىِ پرهيزگاران قرار ده ، همان گونه كه ابراهيم را قرار دادى كه به توفيق تو ، پرهيزگاران ، رستگار مى شوند و توبه كنندگان ، توبه مى كنند و عابدان ، عبادت مى كنند و با استوار كردن و راه نمايى تو ، صالحان ، نجات مى يابند . خدايا ! به نَفْس من ، پرهيزگارى بده كه تو ، ولىّ آن و مولاى آن و بهترين تزكيه كننده آن هستى . خدايا ! رشد و پروايش را برايش آشكار كن و در بالاترين جاى بهشت ، جايش بده و مرگ و زندگى اش را پاكيزه ساز و بازگشتگاه و جايگاه و سراى اقامت و خانه اش را گرامى بدار ، كه تو مالك و مولاى آنى . خدايا ! [ دعايم را ] بشنو و به رحمتت و منزلت محمّد ، على ، فاطمه ، حسن ، حسين ، على بن الحسين ، محمّد بن على ، جعفر بن محمّد ، موسى بن جعفر ، على بن موسى ، محمّد بن على ، على بن محمّد ، حسن بن على و حجّت قائم _ كه درودهاى خدا بر او و بر ايشان باد _ ، نزد تو و منزلت ايشان نزد تو ، مستجاب كن ، اى مهربان ترينِ مهربانان ! (1)

.


1- .در مصباح الزائر ، اشاره اى به نيمه شعبان نشده و اين اعمال مطلق (بدون قيد زمان) آمده است.

ص: 146

. .

ص: 147

. .

ص: 148

. .

ص: 149

. .

ص: 150

12 / 14فَضلُ زِيارَتِهِ في شَهرِ رَمَضانَالإقبال عَن عَلِيِّ بنِ مُحَمَّد بنِ فَيضِ بنِ مُختارٍ عَن أبيهِ عَن جَعفَرِ بنِ مُحَمَّدٍ [الصّادِقِ] عليه السلام :أنَّهُ سُئِلَ عَن زِيارَةِ أبي عَبدِ اللّهِ الحُسَينِ عليه السلام ، فَقيلَ : هَل في ذلِكَ وَقتٌ هُوَ أفضَلُ مِن وَقتٍ؟ فَقالَ : زُوروهُ _ صَلَّى اللّهُ عَلَيهِ _ في كُلِّ وَقتٍ وفي كُلِّ حينٍ ، فَإِنَّ زِيارَتَهُ عليه السلام خَيرُ مَوضوعٍ ، فَمَن أكثَرَ مِنها فَقَدِ استَكثَرَ مِنَ الخَيرِ ، ومَن قَلَّلَ قُلِّلَ لَهُ ، وتَحَرَّوا بِزِيارَتِكُمُ الأَوقاتَ الشَّريفَةَ ، فَإِنَّ الأَعمالَ الصّالِحَةَ فيها مُضاعَفَةٌ ، وهِيَ أوقاتُ مَهبِطِ المَلائِكَةِ لِزِيارَتِهِ . قالَ : فَسُئِلَ عَن زِيارَتِهِ في شَهرِ رَمَضانَ؟ فَقالَ : مَن جاءَهُ عليه السلام خاشِعا مُحتَسِبا مُستَقيلاً مُستَغفِرا ، فَشَهِدَ قَبرَهُ في إحدى ثَلاثِ لَيالٍ مِن شَهرِ رَمَضانَ : أوَّلِ لَيلَةٍ مِنَ الشَّهرِ أو لَيلَةِ النِّصفِ أو آخِرِ لَيلَةٍ مِنهُ ، تَساقَطَت عَنهُ ذُنوبُهُ وخَطاياهُ الَّتي اجتَرَحَها (1) ، كَما يَتَساقَطُ هَشيمُ الوَرَقِ بِالرّيحِ العاصِفِ ، حَتّى أنَّهُ يَكونُ مِن ذُنوبِهِ كَهَيئَةِ يَومَ وَلَدَتهُ اُمُّهُ ، وكانَ لَهُ مَعَ ذلِكَ مِنَ الأَجرِ مِثلُ أجرِ مَن حَجَّ في عامِهِ ذلِكَ وَاعتَمَرَ ، ويُناديه مَلَكانِ يَسمَعُ نِداءَهُما كُلُّ ذي روحٍ إلَا الثَّقَلَينِ مِنَ الجِنِّ وَالإِنسِ ، يَقولُ أحَدُهُما : يا عَبدَ اللّهِ ، طَهُرتَ فَاستَأنِفِ العَمَلَ ، ويَقولُ الآخَرُ : يا عَبدَ اللّهِ أحسَنتَ فَأَبشِر بِمَغفِرَةٍ مِنَ اللّهِ وفَضلٍ . (2)

.


1- .اجتَرحَ : عَمِلَ بيده واكتسب (المصباح المنير : ص 95 «جرح») .
2- .الإقبال : ج 1 ص 45 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 98 ح 29 .

ص: 151

12 / 14ثواب زيارت امام عليه السلام در ماه رمضان

الإقبال_ به نقل از على بن محمّد بن فيض بن مختار ، از پدرش _: از امام صادق عليه السلام در باره زيارت ابا عبد اللّه الحسين عليه السلام پرسيدند و گفتند : آيا زيارتش وقتى بهتر از وقت ديگر دارد ؟ فرمود : «او را _ كه درود خدا بر او باد _ ، در هر وقت و هر زمان ، زيارت كنيد كه زيارت او ، بهترين چيزى است كه وضع شده است . پس هر كس آن را بسيار [ به جا ]آورد ، خير بسيار [به جا] آورده است و هر كس كم [ به جا ] بياورد ، كمش مى گذارند . زمان هاى شرافت دار را براى زيارتتان بجوييد كه كارهاى نيك در آنها ، چند برابر مى شوند ، و آن ، زمان هاى فرود فرشتگان براى زيارت اوست» . از زيارت امام حسين عليه السلام در ماه رمضان ، سؤال شد . امام صادق عليه السلام فرمود : «هر كس خاشع و به حساب خدا [ نه از روى ريا ] و عذرخواه و آمرزش خواه ، به سوى او برود و در يكى از سه شب نخست يا نيمه يا آخر ماه رمضان ، نزد قبرش حاضر باشد ، گناهان و خطاهايى كه با دست خود كرده ، از او ، فرو مى ريزند ، آن گونه كه برگ هاى خشك با باد تند فرو مى ريزند ، تا آن جا كه مانند روزى كه مادرش او را زاده است ، بى گناه مى شود و با اين همه ، پاداشش ، مانند پاداش كسى است كه در آن سال ، حج و عمره گزارده است و دو فرشته ، او را ندا مى دهند و همه جانداران ، جز آدميان و جنّيان ، آن ندا را مى شنوند . يكى از آن دو مى گويد : اى بنده خدا ! پاك شدى . عمل ، از سر گير و ديگرى مى گويد : اى بنده خدا ! نيكى كردى . پس تو را به مغفرت و فضل خدا ، مژده باد ! .

.

ص: 152

الإقبال عَن أبِي المُفَضَّلِ الشَّيبانِيِّ بِإِسنادِهِ مِن كِتابِ عَلِيِّ بنِ عَبدِ الواحِدِ النَّهدِيِّ في حَديثٍ يَقولُ فيهِ عَنِ الصّادِق عليه السلام أنَّهُ قيلَ لَهُ :فَما تَرى لِمَن حَضَرَ قَبرَهُ _ يَعنِي الحُسَينَ عليه السلام _ لَيلَةَ النِّصفِ مِن شَهرِ رَمَضانَ؟ فَقالَ : بَخٍ بَخٍ! (1) مَن صَلّى عِندَ قَبرِهِ لَيلَةَ النِّصفِ مِن شَهرِ رَمَضانَ عَشرَ رَكَعاتٍ مِن بَعدِ العِشاءِ مِن غَيرِ صَلاةِ اللَّيلِ ، يَقرَأُ في كُلِّ رَكعَةٍ بِفاتِحَةِ الكِتابِ و «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ» عَشرَ مَرّاتٍ ، وَاستَجارَ بِاللّهِ مِنَ النّارِ ، كَتَبَهُ اللّهُ عَتيقا مِنَ النّارِ ، ولَم يَمُت حَتّى يَرى في مَنامِهِ مَلائِكَةً يُبَشِّرونَهُ بِالجَنَّةِ ومَلائِكَةً يُؤَمِّنونَهُ مِنَ النّارِ . (2)

كامل الزيارات عن محمّد بن الفضيل :سَمِعتُ جَعفَرَ بنَ مُحَمَّدٍ عليه السلام يَقولُ : مَن زارَ قَبرَ الحُسَينِ عليه السلام في شَهرِ رَمَضانَ وماتَ فِي الطَّريقِ ، لَم يُعرَض ولَم يُحاسَب ، ويُقالُ لَهُ : اُدخُلِ الجَنَّةَ آمِناً . (3)

12 / 15فَضلُ زِيارَتِهِ في لَيلَةِ القَدرِتهذيب الأحكام عن أبي الصباح الكناني عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :إذا كانَ لَيلَةُ القَدرِ _ وفيها يُفرَقُ كُلُّ أمرٍ حَكيمٍ _ نادى مُنادٍ تِلكَ اللَّيلَةَ مِن بُطنانِ (4) العَرشِ : إنَّ اللّهَ تَعالى قَد غَفَرَ لِمَن أتى قَبرَ الحُسَينِ عليه السلام في هذِهِ اللَّيلَةِ . (5)

.


1- .بخٍ بخٍ : هي كلمة تقال عند المدح والرضى بالشيء (النهاية : ج 1 ص 101 «بخ») .
2- .الإقبال : ج 1 ص 294 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 349 ح 1 .
3- .كامل الزيارات : ص 546 ح 836 ، فضل زيارة الحسين عليه السلام : ص 77 ح 65 عن عبيد بن الفضل ، بحار الأنوار : ج 101 ص 97 ح 20 .
4- .من بُطنان العرش : أي من وَسَطه . وقيل : من أصله . وقيل : البُطنان : جَمع بطن؛ وهو الغامض من الأرض ، يريد من دواخل العرش (النهاية : ج 1 ص 137 «بطن») .
5- .تهذيب الأحكام : ج 6 ص 49 ح 111 ، المزار للمفيد : ص 54 ح 1 ، كامل الزيارات : ص 341 ح 576 ، المزار الكبير : ص 353 ح 2 ، الإقبال : ج 1 ص 384 نحوه ، بحار الأنوار : ج 98 ص 166 و ج 101 ص 100 ح 32 و ج 101 ص 96 ح 18 .

ص: 153

الإقبال_ به نقل از ابو مُفضَّل شيبانى ، به سندش ، از كتاب على بن عبد الواحد نَهْدى _: به امام صادق عليه السلام گفته شد : چه مى بينى در كسى كه شب نيمه ماه رمضان ، نزد قبر حسين عليه السلام حضور مى يابد ؟ فرمود : «به به! هر كس شب نيمه ماه رمضان ، نزد قبر او ، پس از نماز عشا ، ده ركعت نماز ، افزون بر نماز شب بخواند و در هر ركعت ، ده مرتبه «حمد» و «قُلْ هُوَ اللَّهُ» را بخواند و از آتش [دوزخ] ، به خدا پناه ببرد ، خداوند ، او را رهيده از آتش مى نويسد و نمى ميرد تا فرشتگانى را كه او را به بهشت ، بشارت مى دهند و فرشتگانى را كه او را از آتش ، ايمن مى دارند ، در رؤيايش ببيند .

كامل الزيارات_ به نقل از محمّد بن فضيل _: شنيدم كه امام صادق عليه السلام مى فرمايد : «هر كس قبر حسين عليه السلام را در ماه رمضان زيارت كند و در راه [ برگشت ] بميرد ، اعمالش عرضه و محاسبه نمى شود و به او گفته مى شود : ايمن ، وارد بهشت شو » .

12 / 15ثواب زيارت امام عليه السلام در شب قدر

تهذيب الأحكام_ به نقل از ابو صباح كِنانى ، از امام صادق عليه السلام _: هنگامى كه شب قدر مى شود كه در آن ، هر امر حكيمانه اى از هم جدا [ و مقدّر ] مى شود ، منادى اى در آن شب ، از دلِ عرش ، فرياد بر مى آورد : «خداوند متعال ، كسى را كه در اين شب نزد قبر حسين بيايد ، مى آمرزد» .

.

ص: 154

الإقبال عن زيد بن أبي اُسامة عن أبي عبد اللّه جعفر بن محمّد [الصادق] عليه السلام_ في قَولِهِ تَعالى : «فِيهَا يُفْرَقُ كُلُّ أَمْرٍ حَكِيمٍ» (1) _: هِيَ لَيلَةُ القَدرِ ، يُقضى فيهِ أمرُ السَّنَةِ ... فَمَن أدرَكَها _ أو قالَ : شَهِدَها _ عِندَ قَبرِ الحُسَينِ عليه السلام يُصَلّي عِندَهُ رَكعَتَينِ أو ما تَيَسَّرَ لَهُ وسَأَلَ اللّهَ تَعالَى الجَنَّةَ وَاستَعاذَ بِهِ مِنَ النّارِ ، آتاهُ اللّهُ تَعالى ما سَأَلَ ، وأعاذَهُ مِمَّا استَعاذَ مِنهُ . وكَذلِكَ إن سَأَلَ اللّهَ تَعالى أن يُؤتِيَهُ مِن خَيرِ ما فَرَّقَ وقَضى في تِلكَ اللَّيلَةِ ، وأن يَقِيَهُ مِن شَرِّ ما كُتِبَ فيها ، أو دَعَا اللّهَ وسَأَلَهُ تَبارَكَ وتَعالى في أمرٍ لا إثمَ فيهِ ، رَجَوتُ أن يُؤتى سُؤلَهُ ، ويُوَقّى مَحاذيرَهُ ويُشَفَّعَ في عَشَرَةٍ مِن أهلِ بَيتِهِ ، كُلُّهُم قَدِ استَوجَبُوا العَذابَ ، وَاللّهُ إلى سائِلِهِ وعَبدِهِ بِالخَيرِ أسرَعُ . (2)

الإقبال عن أحمد بن محمّد بن أبي نصر :سَمِعتُ الرِّضا عَلِيَّ بنَ موسى عليه السلام يَقولُ : عُمرَةٌ في شَهرِ رَمَضانَ تَعدِلُ حَجَّةً ، وَاعتِكافُ لَيلَةٍ في شَهرِ رَمَضانَ يَعدِلُ حَجَّةً وَاعتِكافُ لَيلَةٍ في مَسجِدِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله وعِندَ قَبرِهِ يَعدِلُ حَجَّةً وعُمرَةً ، ومَن زارَ الحُسَينَ عليه السلام يَعتَكِفُ عِندَهُ العَشرَ الغَوابِرَ (3) مِن شَهرِ رَمَضانَ فَكَأَنَّمَا اعتَكَفَ عِندَ قَبرِ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله ، ومَنِ اعتَكَفَ عِندَ قَبرِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله كانَ ذلِكَ أفضَلَ لَهُ مِن حَجَّةٍ وعُمرَةٍ بَعدَ حَجَّةِ الإِسلامِ . قالَ الرِّضا عليه السلام : وَليَحرِص مَن زارَ الحُسَينَ عليه السلام في شَهرِ رَمَضانَ ألّا يَفوتَهُ لَيلَةُ الجُهَنِيِّ عِندَهُ؛ وهِيَ لَيلَةُ ثَلاثٍ وعِشرينَ ، فَإِنَّهَا اللَّيلَةُ المَرجُوَّةُ . قالَ : وأدَنى الاِعتِكافِ ساعَةٌ بَينَ العِشاءَينِ ، فَمَنِ اعتَكَفَها فَقَد أدرَكَ حَظَّهُ _ أو قالَ : نَصيبَهُ _ مِن لَيلَةِ القَدرِ . (4) .

.


1- .الدخان : 4 .
2- .الإقبال : ج 1 ص 383 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 99 ح 30 .
3- .الغَابِرُ : الباقي (الصحاح : ج 2 ص 765 «غبر») .
4- .الإقبال : ج 1 ص 358 ، بحار الأنوار : ج 98 ص 151 .

ص: 155

الإقبال_ به نقل از زيد بن ابى اُسامه ، از امام صادق عليه السلام ، در باره سخن خداى متعال : « در آن شب ، همه كارهاى حكيمانه ، از هم جدا [ و مقدّر ] مى شوند » _: آن ، شب قدر است كه كارهاى سال ، در آن تدبير و تقدير مى شوند . . . . پس هر كه آن شب ، نزد قبر حسين عليه السلام حضور يابد و دو ركعت ، نماز بخواند يا هر چه كه برايش امكان پذير است [ نماز بخواند ] و از خداى متعال ، بهشت را بطلبد و از آتش [دوزخ] به او پناه ببرد ، خداوند متعال ، آنچه را بخواهد ، به او مى دهد و از آنچه پناه بُرده است ، پناهش مى دهد . و همين گونه ، اگر از خداى متعال بخواهد كه از خير آنچه در آن شب ، جدا [ و مقدّر ] كرده است ، به او بدهد و از شرّ آنچه در آن شب نوشته است ، نگاهش بدارد يا دعا كند و از خداوند _ تبارك و تعالى _ چيزى بخواهد كه گناهى در آن نيست ، اميد مى برم كه درخواستش را به او بدهد و از آنچه بيم دارد ، نگاهش دارد و در حقّ ده نفر از خانواده اش كه همگى عذاب برايشان واجب شده است ، شفيعش گردانَد ؛ و خداوند ، به خير درخواست كننده و بنده اش ، پُرشتاب تر است .

الإقبال_ به نقل از احمد بن محمّد بن ابى نصر _: شنيدم كه امام رضا عليه السلام مى فرمايد : «يك عمره در ماه رمضان ، برابر با يك حج است و اعتكاف يك شب در ماه رمضان ، برابر با يك حج است و اعتكاف يك شب در مسجد پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و نزد قبر او ، برابر با يك حج و عمره است ، و هر كس حسين عليه السلام را در دهه آخر ماه رمضان ، زيارت كند و نزد او اعتكاف كند ، گويى كه نزد قبر پيامبر صلى الله عليه و آله معتكف شده است ، و هر كس نزد قبر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله اعتكاف كند ، برايش از حج و عمره پس از حجّة الإسلام ، بهتر است» . [ همچنين ] امام رضا عليه السلام فرمود : «و هر كس كه حسين عليه السلام را در ماه رمضان زيارت مى كند ، بايد بكوشد تا شب جُهَنى را از دست ندهد ؛ همان شب بيست و سوم را كه اميد مى رود شب قدر باشد» . [ نيز ] فرمود : «و كمترين اندازه اعتكاف ، ساعتى ميان نماز مغرب و عشاست كه هر كس آن را در اعتكاف به سر برَد ، نصيبش را از شب قدر ، برده است » .

.

ص: 156

الإقبال عن عبد العظيم الحسني عن أبي جعفر الثاني [الجواد] عليه السلام :مَن زارَ الحُسَينَ عليه السلام لَيلَةَ ثَلاثٍ وعِشرينَ مِن شَهرِ رَمَضانَ ، وهِيَ اللَّيلَةُ الَّتي يُرجى أن تَكونَ لَيلَةَ القَدرِ وفيها يُفرَقُ كُلُّ أمرٍ حَكيمٍ ، صافَحَهُ روحُ أربَعَةٍ وعِشرينَ ألفَ مَلَكٍ ونَبِيٍّ كُلُّهُم يَستَأذِنُ اللّهَ في زِيارَةِ الحُسَينِ عليه السلام في تِلكَ اللَّيلَةِ . (1)

12 / 16زِيارَةُ لَيلَةِ القَدرِالمزار الكبير :زِيارَةٌ لِلحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام أيضا مُختَصَرَةٌ ، يُزارُ بِها في لَيلَةِ القَدرِ وفِي العيدَينِ (2) ، بِالإِسنادِ عَن أبي عَبدِ اللّهِ الصّادِقِ جَعفَرِ بنِ مُحَمَّدٍ عليه السلام قالَ : إذا أرَدتَ زِيارَةَ أبي عَبدِ اللّهِ الحُسَينِ عليه السلام فَلتَأتِ مَشهَدَهُ بَعدَ أن تَغتَسِلَ وتَلبَسَ أطهَرَ ثِيابِكَ ، فَإِذا وَقَفتَ عَلى قَبرِهِ فَاستَقبِلهُ بِوَجهِكَ ، وَاجعَلِ القِبلَةَ بَينَ كَتِفَيكَ وقُل : السَّلامُ عَلَيكَ يَابنَ رَسولِ اللّهِ ، السَّلامُ عَلَيكَ يَابنَ أميرِ المُؤمِنينَ ، السَّلامُ عَلَيكَ يَابنَ الصِّدّيقَةِ الطّاهِرَةِ سَيِّدَةِ نِساءِ العالَمينَ ، السَّلامُ عَلَيكَ يا مَولايَ يا أبا عَبدِ اللّهِ ورَحمَةُ اللّهِ وبَرَكاتُهُ . أشهَدُ أنَّكَ قَد أقَمتَ الصَّلاةَ وآتَيتَ الزَّكاةَ ، وأمَرتَ بِالمَعروفِ ونَهَيتَ عَنِ المُنكَرِ ، وتَلَوتَ الكِتابَ حَقَّ تِلاوَتِهِ ، وجاهَدتَ فِي اللّهِ حَقَّ جِهادِهِ ، وصَبَرتَ عَلَى الأَذى في جَنبِهِ 3 مُحتَسِباً حَتّى أتاكَ اليَقينُ . وأشهَدُ أنَّ الَّذينَ خالَفوكَ وحارَبوكَ ، وأنَّ الَّذينَ خَذَلوكَ وَالَّذينَ قَتَلوكَ ، مَلعونونَ عَلى لِسانِ النَّبِيِّ الاُمِّيِّ ، وقَد خابَ مَنِ افتَرى ، لَعَنَ اللّهُ الظّالِمينَ لَكُم مِنَ الأَوَّلينَ وَالآخِرينَ ، وضاعَفَ عَلَيهِمُ العَذابَ الأَليمَ . أتَيتُكَ يا مَولايَ يَابنَ رَسولِ اللّهِ ، زائِرا عارِفا بِحَقِّكَ ، مُوالِيا لِأَولِيائِكَ ، مُعادِيا لِأَعدائِكَ ، مُستَبصِرا بِالهُدَى الَّذي أنتَ عَلَيهِ ، عارِفا بِضَلالَةِ مَن خالَفَكَ ، فَاشفَع لي عِندَ رَبِّكَ . ثُمَّ تَنكَبُّ عَلَى القَبرِ وتَضَعُ خَدَّكَ عَلَيهِ وتَتَحَوَّلُ إلى عِندِ الرَّأسِ ، وتَقولُ : السَّلامُ عَلَيكَ يا حُجَّةَ اللّهِ في أرضِهِ وسَمائِهِ ، صَلَّى اللّهُ عَلى روحِكَ الطَّيِّبَةِ وجَسَدِكَ الطّاهِرِ ، وعَلَيكَ السَّلامُ يا مَولايَ ورَحمَةُ اللّهِ وبَرَكاتُهُ . ثُمَّ تَنكَبُّ عَلَى القَبرِ وتُقَبِّلُهُ وتَضَعُ خَدَّكَ عَلَيهِ ، وتَنحَرِفُ إلى عِندِ الرَّأسِ فَتُصَلّي رَكعَتَينِ لِلزِّيارَةِ ، وتُصَلي بَعدَهُما ما تَيَسَّرَ . ثُمَّ تَتَحَوَّلُ إلى عِندِ الرَّأسِ (3) ، وتَزورُ عَلِيَّ بنَ الحُسَينِ عليهماالسلامفَتَقولُ : السَّلامُ عَلَيكَ يا مَولايَ وَابنَ مَولايَ ورَحمَةُ اللّهِ وبَرَكاتُهُ ، لَعَنَ اللّهُ مَن ظَلَمَكَ ، ولَعَنَ مَن قَتَلَكَ (4) ، وضاعَفَ عَلَيهِمُ العَذابَ الأَليمَ . وتَدعو بِما تُريدُ . وتَزورُ الشُّهَداءَ مُنحَرِفا مِن عِندِ الرِّجلَينِ إلَى القِبلَةِ ، فَتَقولُ : السَّلامُ عَلَيكُم أيُّهَا الصِّدّيقونَ ، السَّلامُ عَلَيكُم أيُّهَا الشُّهَداءُ الصّابِرونَ ، أشهَدُ أنَّكُم جاهَدتُم في سَبيلِ اللّهِ ، وصَبَرتُم عَلَى الأَذى في جَنبِ اللّهِ ، ونَصَحتُم للّهِِ ولِرَسولِهِ حَتى أتاكُمُ اليَقينُ . أشهَدُ أنَّكُم أحياءٌ عِندَ رَبِّكُم تُرزَقونَ ، فَجَزاكُمُ اللّهُ عَنِ الإِسلامِ وأهلِهِ أفضَلَ جَزاءِ المُحسِنينَ ، وجَمَعَ اللّهُ بَينَنا وبَينَكُم في مَحَلِّ النَّعيمِ . ثُمَّ تَمضي إلى مَشهَدِ العَبّاسِ بنِ أميرِ المُؤمِنينَ عليهماالسلام ، فَإِذا وَقَفتَ عَلَيهِ فَقُل : السَّلامُ عَلَيكَ يَابنَ أميرِ المُؤمِنينَ ، السَّلامُ عَلَيكَ أيُّهَا العَبدُ الصّالِحُ المُطيعُ للّهِِ ولِرَسولِهِ ، أشهَدُ أنَّكَ قَد جاهَدتَ ونَصَحتَ وصَبَرتَ حَتّى أتاكَ اليَقينُ ، لَعَنَ اللّهُ الظّالِمينَ لَكُم مِنَ الأَوَّلينَ وَالآخِرينَ وألحَقَهُم بِدَرَكِ (5) الجَحيمِ . ثُمَّ يُصَلّي في مَسجِدِهِ تَطَوُّعا ما أرادَ ويَنصَرِفُ . (6)

.


1- .الإقبال : ج 1 ص 383 ، بحار الأنوار : ج 98 ص 166 و ج 101 ص 100 ح 31 .
2- .قال العلّامة المجلسي قدس سره : قال السيّد رحمه الله : «هذه الزيارة مختصّة بليلة القدر ويزار بها في العيدين» ، أقول : يظهر من الرواية أنّها من الزيارات المطلقة ولا اختصاص لها بالأزمان المخصوصة (بحار الأنوار : ج 101 ص 351) .
3- .في المزار للشهيد الأوّل وبحار الأنوار : «الرجلين» بدل «الرأس» .
4- .وزاد في المزار للشهيد الأوّل هنا : «ولَعَنَ اللّه من استخفّ حرمتك» .
5- .الدَّرَكُ : أقصى قعر البحر (مفردات ألفاظ القرآن : ص 311 «درك») .
6- .المزار الكبير : ص 414 ح 1 ، مصباح الزائر : ص 325 ، المزار للشهيد الأوّل : ص 167 كلاهما من دون إسناد إلى أحدٍ من أهل البيت عليهم السلام ، بحار الأنوار : ج 101 ص 350 ح 2 و ص 351 ح 3 .

ص: 157

الإقبال_ به نقل از عبد العظيم حسنى ، از امام جواد عليه السلام _: هر كس در شب بيست و سوم ماه رمضان ، حسين عليه السلام را زيارت كند ، يعنى همان شبى كه اميد مى رود شب قدر باشد و هر امر حكيمانه اى در آن مقدّر مى شود ، روح بيست و چهار هزار فرشته و پيامبر كه اجازه زيارت حسين عليه السلام را در آن شب از خدا خواسته اند [ و فرود آمده اند ] ، با او مصافحه مى كنند .

12 / 16زيارت شب قدر

المزار الكبير :زيارت مختصر ديگرى براى امام حسين عليه السلام كه در شب قدر و دو عيد (فطر و قربان) با آن زيارت مى شود ، (1) به همان سند است [ كه قبلاً گذشت ]از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود : «هنگامى كه خواستى ابا عبد اللّه الحسين عليه السلام را زيارت كنى ، پس از غسل و به تن كردن پاك ترين جامه هايت ، به حَرَمش برو و چون بر سرِ قبرش ايستادى ، رو به روى آن بِايست و قبله را پشتِ سرت و ميان شانه هايت قرار بده و بگو : سلام بر تو ، اى فرزند پيامبر خدا ! سلام بر تو ، اى فرزند امير مؤمنان ! سلام بر تو ، اى فرزند صدّيقه طاهره ، سَرور زنان جهانيان ! سلام بر تو ، اى مولاى من ، اى ابا عبد اللّه ، و رحمت و بركات خدا بر تو باد ! گواهى مى دهم كه نماز بر پا داشتى و زكات پرداختى و امر به معروف و نهى از منكر كردى و كتاب را ، آن گونه كه شايسته آن بود ، تلاوت كردى و در راه خدا ، آن گونه كه بايد ، جهاد كردى و بر آزار آن ، شكيب ورزيدى و به حساب خدا نهادى تا اَجَلت در رسيد . و گواهى مى دهم كه مخالفان و محاربان با تو و وا گذارندگان تو و قاتلان تو ، بر زبان پيامبر اُمّى ، لعنت شده اند و البته هر كس تهمت بزند ، ناكام مى شود . خداوند ، ستمكاران به شما از آغاز تا انجام را لعنت كند و عذاب دردناك را بر آنان ، دوچندان كند ! اى مولاى من ! اى فرزند پيامبر خدا ! به قصد زيارت و با شناخت حقّت ، دوستدار دوستانت و دشمن دشمنانت ، با بينش به هدايتى كه تو بر آنى و با شناخت گم راهى مخالفانت ، نزد تو آمده ام . پس مرا نزد پروردگارت ، شفاعت كن . آن گاه ، خود را بر روى قبر مى اندازى و گونه ات را بر آن مى گذارى . سپس به سوى سر امام عليه السلام مى چرخى و مى گويى : سلام بر تو ، اى حجّت خدا در زمين و آسمانش ! خداوند ، بر روح پاك و پيكر پاكيزه ات ، درود فرستد و بر تو _ اى مولاى من _ سلام و رحمت و بركات خدا باد ! سپس ، خود را بر روى قبر مى اندازى و آن را مى بوسى و گونه ات را بر آن مى گذارى . سپس به بالاى سرِ امام عليه السلام مى روى و دو ركعت نماز زيارت مى خوانى . آن گاه ، تا مى توانى ، نماز بخوان . سپس به سوى پاها مى روى و فرزند حسين عليه السلام ، على اكبر را زيارت مى كنى و مى گويى : سلام بر تو ، اى مولاى من و فرزند مولاى من ! رحمت خدا و بركات او بر تو باد ! خداوند ، ستمكار بر تو و قاتل تو را لعنت كند و عذاب دردناك را بر ايشان ، دوچندان كند ! سپس هر دعايى كه خواستى ، مى كنى و از كنار پاها ، به سوى قبله ، كج مى شوى و [ ديگر ]شهيدان را زيارت مى كنى و مى گويى : سلام بر شما ، اى صدّيقان ! سلام بر شما ، اى شهيدانِ شكيبا ! گواهى مى دهم كه شما در راه خدا كوشيديد و بر آزار آن ، شكيبايى ورزيديد و براى خدا و پيامبرش ، خيرخواهى كرديد تا اَجَلتان در رسيد . گواهى مى دهم كه شما ، زنده ايد و نزد خدايتان ، روزى مى خوريد . خداوند ، از جانب اسلام و مسلمانان ، بهترين جزاى نيكوكاران را به شما عنايت كند و در سراى نعمت جاويد ، ما را با شما جمع گردانَد . پس از آن ، به سوى قبر عبّاس عليه السلام ، فرزند امير مؤمنان ، مى روى . چون به آن جا رسيدى ، نزد سرش بِايست و بگو : سلام بر تو ، اى فرزند امير مؤمنان ! سلام بر تو ، اى بنده شايسته و مطيع خدا و پيامبرش ! گواهى مى دهم كه تو ، جهاد نمودى و خيرخواهى كردى و شكيبايى ورزيدى تا اَجَلت در رسيد . خداوند ، ستمكاران به شما از آغاز تا انجام را لعنت كند و آنان را به دَرَك جحيم (از طبقات زيرينِ دوزخ) ملحق كند . سپس [زائر] ، در مسجد آن [مزار] ، دو ركعت نماز مستحبّى ، به شكل دلخواه ، مى خواند و باز مى گردد .

.


1- .علّامه مجلسى رحمه الله مى گويد: سيّد (ابن طاووس) رحمه الله گفته است: اين زيارت ، مخصوص شب قدر و دو عيد (فطر و قربان ) است ؛ امّا من مى گويم : از روايت ، ظاهر مى شود كه اين ، از زيارت هاى مطلقه (هميشگى) است و اختصاص به زمان مخصوصى ندارد .

ص: 158

. .

ص: 159

. .

ص: 160

. .

ص: 161

. .

ص: 162

12 / 17فَضلُ زِيارَتِهِ في عَرَفَةَمصباح المتهجّد عن ابن ميثم التمّار عن الباقر عليه السلام :مَن زارَ الحُسَينَ عليه السلام _ أو قالَ : _ مَن زارَ لَيلَةَ عَرَفَةَ أرضَ كَربَلاءَ وأقامَ بِها حَتّى يُعَيِّدَ ثُمَّ يَنصَرِفَ ، وَقاهُ اللّهُ شَرَّ سَنَتِهِ . (1)

مصباح المتهجّد عن أبي حمزة الثمالي :سَمِعتُ أبا عَبدِ اللّهِ عليه السلام يَقولُ : مَن عَرَّفَ (2) عِندَ قَبرِ الحُسَينِ عليه السلام لَم يَرجِع صِفرا ، ولكِن يَرجِعُ ويَداهُ (3) مَملوءَتانِ . (4)

تهذيب الأحكام عن حنان بن سدير عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :يا حَنانُ ، إذا كانَ يَومُ عَرَفَةَ ، اطَّلَعَ اللّهُ عَزَّوجَلَّ عَلى زُوّارِ الحُسَينِ عليه السلام ، فَقالَ لَهُم : اِستَأنِفوا ؛ فَقَد غُفِرَ لَكُم . (5)

كامل الزيارات عن عمر بن الحسن العرزمي عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :إذا كانَ يَومُ عَرَفَةَ نَظَرَ اللّهُ إلى زُوّارِ قَبرِ الحُسَينِ عليه السلام ، فَيَقولُ : اِرجِعوا مَغفورا لَكُم ما مَضى ، ولا يُكتَبُ عَلى أحَدٍ مِنهُم ذَنبٌ سَبعينَ يَوما مِن يَومِ يَنصَرِفُ . (6)

.


1- .مصباح المتهجّد : ص 716 ، المزار للمفيد : ص 48 ح 3 ، كامل الزيارات : ص 452 ح 683 ، المزار الكبير : ص 349 ح 3 وفيها «بات» بدل «زار» ، الإقبال : ج 2 ص 56 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 91 ح 34 .
2- .في بحار الأنوار : «مَن عُرِفَ صِدقُهُ عند ...» .
3- .في المصدر : «ويده» ، والتصويب من بحار الأنوار .
4- .مصباح المتهجّد : ص 716 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 91 ح 33 .
5- .تهذيب الأحكام : ج 6 ص 51 ح 117 ، كامل الزيارات : ص 319 ح 542 ، مصباح المتهجّد : ص 716 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 88 ح 15 و ص 92 ح 35 .
6- .كامل الزيارات : ص 319 ح 543 ، مصباح المتهجّد : ص 716 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 88 ح 16 .

ص: 163

12 / 17ثواب زيارت امام عليه السلام در عرفه

مصباح المتجهّد_ به نقل از ابن ميثم تمّار _: امام باقر عليه السلام فرمود : «هر كس حسين عليه السلام را زيارت كند» يا فرمود : «هر كس شب عرفه ، سرزمين كربلا را زيارت كند و در آن بماند تا عيد قربان را آن جا سپرى كند و سپس باز گردد ، خداوند ، او را از شرّ آن سال ، نگاه مى دارد» .

مصباح المتهجّد_ به نقل از ابو حمزه ثُمالى _: شنيدم كه امام صادق عليه السلام مى فرمايد : «هر كس روز عرفه را در كنار قبر حسين عليه السلام به سر ببرد ، دست خالى باز نمى گردد ؛ بلكه با دستان پُر ، باز مى گردد» .

تهذيب الأحكام_ به نقل از حَنان بن سَدير ، از امام صادق عليه السلام _: اى حنان ! چون روز عرفه مى شود ، خداوندت به زائران حسين عليه السلام نظر مى كند و به آنان مى فرمايد : «عمل ، از سر گيريد ، كه آمرزيده شديد ».

كامل الزيارات_ به نقل از عمر بن حسن عَزرَمى ، از امام صادق عليه السلام _: هنگامى كه روز عرفه مى شود ، خداوند به زائران قبر حسين عليه السلام نظر مى كند و مى فرمايد : «باز گرديد كه گذشته تان ، آمرزيده شد» ، و تا هفتاد روز پس از بازگشت نيز گناه هيچ يك از آنها نوشته نمى شود .

.

ص: 164

ثواب الأعمال عن بشير الدهّان عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :مَن أتاهُ [ قَبرَ الحُسَينِ عليه السلام ] في يَومِ عَرَفَةَ عارِفا بِحَقِّهِ ، كُتِبَت لَهُ ألفُ حَجَّةِ وألفُ عُمرَةٍ مُتَقَبَّلاتٍ ، وألفُ غَزوَةٍ مَعَ نَبِيٍّ مُرسَلٍ أو إمامٍ عادِلٍ . (1)

تهذيب الأحكام عن يونس بن ظبيان عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :مَن زارَ قَبرَ الحُسَينِ عليه السلام يَومَ عَرَفَةَ كَتَبَ اللّهُ لَهُ ألفَ ألفِ حَجَّةٍ مَعَ القائِمِ عليه السلام ، وألفَ ألفِ عُمرَةٍ مَعَ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، وعِتقَ ألفِ ألفِ نَسَمَةٍ ، وحُملانَ ألفِ ألفِ فَرَسٍ في سَبيلِ اللّهِ ، وسَمّاهُ اللّهُ عَزَّ وجَلَّ عَبدِيَ الصِّدّيقَ آمَن بِوَعدي ، وقالَتِ المَلائِكَةُ : فُلانٌ صِدّيقٌ زَكّاهُ اللّهُ مِن فَوقِ عَرشِهِ ، وسُمِّيَ فِي الأَرضِ كَرّوبِيّا (2) . (3)

تهذيب الأحكام عن معاوية بن وهب البجلي عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :مَن عَرَّفَ عِندَ قَبرِ الحُسَينِ عليه السلام فَقَد شَهِدَ عَرَفَةَ . (4)

ثواب الأعمال عن عبد اللّه بن مسكان عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :إنَّ اللّهَ تَبارَكَ وتَعالى يَتَجَلّى لِزُوّارِ قَبرِ الحُسَينِ عليه السلام قَبلَ أهلِ عَرَفاتٍ ، ويَقضي حَوائِجَهُم ويَغفِرُ ذُنوبَهُم ويُشَفِّعُهُم في مَسائِلِهِم ، ثُمَّ يَثني بِأَهلِ عَرَفاتٍ فَيَفعَلُ ذلِكَ بِهِم . (5)

.


1- .ثواب الأعمال : ص 115 ح 25 ، الأمالي للطوسي : ص 201 ح 342 ، الأمالي للصدوق : ص 207 ح 227 كلاهما بزيادة «مبرورات» بعد «عمرة» ، كامل الزيارات : ص 316 ح 536 ، المزار للمفيد : ص 48 ح 4 نحوه ، بحار الأنوار : ج 101 ص 85 ح 1 .
2- .الكروبيّون : سادة الملائكة ، وهم المقرّبون (النهاية : ج 4 ص 161 «كرب») .
3- .تهذيب الأحكام : ج 6 ص 49 ح 113 ، المزار للمفيد : ص 46 ح 1 ، كامل الزيارات : ص 321 ح 545 ، المزار الكبير : ص 348 ح 1 ، مصباح المتهجّد : ص 715 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 88 ح 18 .
4- .تهذيب الأحكام : ج 6 ص 51 ح 118 ، مصباح المتهجّد : ص 716 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 92 ح 37 .
5- .ثواب الأعمال : ص 116 ح 28 ، مصباح المتهجّد : ص 715 ، كامل الزيارات : ص 309 ح 522 ، الإقبال : ج 2 ص 61 نحوه ، بحار الأنوار : ج 101 ص 37 ح 50 .

ص: 165

ثواب الأعمال_ به نقل از بشير دهّان ، از امام صادق عليه السلام _: هر كس روز عرفه با شناخت حقّ حسين عليه السلام به زيارتش بيايد ، هزار حج و هزار عمره پذيرفته و هزار جهاد همراه پيامبرِ مُرسَل يا امام عادل ، برايش نوشته مى شود .

تهذيب الأحكام_ به نقل از يونس بن ظَبيان ، از امام صادق عليه السلام _: هر كس قبر حسين عليه السلام را روز عرفه زيارت كند ، خداوند ، براى او هزار هزار حجّ همراه قائم عليه السلام و هزار هزار عمره همراه با پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و آزاد كردن هزار هزار بنده و فرستادن هزار هزار سوار به كارزار در راه خدا مى نويسد و خداوندت او را چنين مى نامد : «بنده صدّيق من ، به وعده ام ايمان آورده است» و فرشتگان مى گويند : «فلانى ، صدّيق است . خداوند ، او را از بالاى عرشش تزكيه كرده است» و در زمين ، كرّوبى (بزرگِ فرشتگان) ناميده مى شود .

تهذيب الأحكام_ به نقل از معاوية بن وَهْب بَجَلى ، از امام صادق عليه السلام _: هر كه روز عرفه را نزد قبر حسين عليه السلام به سر ببرد ، [ گويى ] عرفات را درك كرده است .

ثواب الأعمال_ به نقل از عبد اللّه بن مِسْكان ، از امام صادق عليه السلام _: خداوند _ تبارك و تعالى _ براى زائران حسين عليه السلام پيش از اهل عرفات ، تجلّى مى كند و حاجت هاى آنان را برآورده مى كند و گناهانشان را مى آمرزد و آنان را شفيع خواسته هايشان قرار مى دهد . آن گاه ، به اهل عرفات مى پردازد و اينها را برايشان انجام مى دهد .

.

ص: 166

كامل الزيارات عن يونس بن يعقوب بن عمّار عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :مَن فاتَتهُ عَرَفَةُ بِعَرَفاتٍ فَأَدرَكَها بِقَبرِ الحُسَينِ عليه السلام لَم تَفُتهُ ، وإنَّ اللّهَ تَبارَكَ وتَعالى لَيَبدَأُ بِأَهلِ قَبرِ الحُسَينِ عليه السلام قَبلَ أهلِ عَرَفاتٍ ، ثُمَّ يُخاطِبُهُم بِنَفسِهِ . (1)

كامل الزيارات عن ابن أبي يعفور :سَمِعتُ أبا عَبدِ اللّهِ عليه السلام يَقولُ : لَو أنَّ رَجُلاً أرادَ الحَجَّ ولَم يَتَهَيَّأ لَهُ ذلِكَ فَأَتى قَبرَ الحُسَينِ عليه السلام فَعَرَّفَ عِندَهُ ، يُجزيهِ ذلِكَ عَنِ الحَجِّ (2) . (3)

تهذيب الأحكام عن بشّار عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :الموسِرُ إذا كانَ قَد حَجَّ حَجَّةَ الإِسلامِ فَأَرادَ أن يَتَنَفَّلَ بِالحَجِّ وَالعُمرَةِ فَمَنَعَهُ عَن ذلِكَ شُغُلُ دُنيا أو عائِقٌ ، فَأَتَى الحُسَينَ بنَ عَلِيٍّ عليه السلام في يَومِ عَرَفَةَ ، أجزَأَهُ ذلِكَ عَن أداءِ حَجَّتِهِ وعُمرَتِهِ ، وضاعَفَ اللّهُ لَهُ بِذلِكَ أضعافا مُضاعَفَةً . قُلتُ : كَم تَعدِلُ حَجَّةً؟ وكَم تَعدِلُ عُمرَةً؟ قالَ : لا يُحصى ذلِكَ . قُلتُ : مِئَةٌ؟ قالَ : ومَن يُحصي ذلِكَ؟ قُلتُ : ألفٌ؟ قالَ : وأكثَرُ . ثُمَّ قالَ : «وَ إِن تَعُدُّواْ نِعْمَتَ اللَّهِ لَا تُحْصُوهَآ» (4) . (5)

الكافي عن بشير الدهّان :قُلتُ لِأَبي عَبدِ اللّهِ عليه السلام : رُبَّما فاتَنِي الحَجُّ فَاُعَرِّفُ عِندَ قَبرِ الحُسَينِ عليه السلام ؟ فَقالَ : أحسَنتَ يا بَشيرُ ، أيُّما مُؤمِنٍ أتى قَبرَ الحُسَينِ عليه السلام عارِفا بِحَقِّهِ في غَيرِ يَومِ عيدٍ ، كَتَبَ اللّهُ لَهُ عِشرينَ حَجَّةً وعِشرينَ عُمرَةً مَبروراتٍ مَقبولاتٍ ، وعِشرينَ حَجَّةً وعُمرَةً مَعَ نَبِيٍّ مُرسَلٍ أو إمامٍ عَدلٍ ، ومَن أتاهُ في يَومِ عيدٍ كَتَبَ اللّهُ لَهُ مِئَةَ حَجَّةٍ ومِئَةَ عُمرَةٍ ومِئَةَ غَزوَةٍ مَعَ نَبِيٍّ مُرسَلٍ أو إمامٍ عَدلٍ . قالَ : قُلتُ لَهُ : كَيفَ لي بِمِثلِ المَوقِفِ؟ قالَ : فَنَظَرَ إلَيَّ شِبهَ المُغضَبِ ، ثُمَّ قالَ لي : يا بَشيرُ ، إنَّ المُؤمِنَ إذا أتى قَبرَ الحُسَينِ عليه السلام يَومَ عَرَفَةَ وَاغتَسَلَ مِنَ الفُراتِ ثُمَّ تَوَجَّهَ إلَيهِ ، كَتَبَ اللّهُ لَهُ بِكُلِّ خُطوَةٍ حَجَّةً بِمَناسِكها _ ولا أعلَمُهُ إلّا قالَ : وغَزوَةً _ (6) .

.


1- .كامل الزيارات : ص 318 ح 540 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 87 ح 14 وراجع : تهذيب الأحكام : ج 6 ص 50 ح 31 وكتاب من لا يحضره الفقيه : ج 2 ص 580 ح 3171 وثواب الأعمال : ص 116 ح 27 .
2- .المراد به الحج المستحب لا الواجب كما يتضح ذلك من الحديث التالي له .
3- .كامل الزيارات : ص 296 ح 489 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 32 ح 25 .
4- .إبراهيم : 34 .
5- .تهذيب الأحكام : ج 6 ص 50 ح 114 ، المزار للمفيد : ص 47 ح 2 ، كامل الزيارات : ص 321 ح 547 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 89 ح 21 .
6- .الكافي : ج 4 ص 580 ح 1 ، تهذيب الأحكام : ج 6 ص 46 ح 101 ، كتاب من لا يحضره الفقيه : ج 2 ص 580 ح 3169 وفيه «ألف» بدل «مئة» في جميع المواضع وفيهما «إلّا قال : وعمرة» بدل «إلّا قال : وغزوة» ، ثواب الأعمال : ص 115 ح 25 بزيادة «وعمرة» بعد «إلّا قال :» ، الأمالي للطوسي : ص 201 ح 342 ، كامل الزيارات : ص 316 ح 536 وفيها «غزوة مع نبيّ» بدل «حجّة وعمرة مع نبيّ» ، بحار الأنوار : ج 101 ص 85 ح 1 .

ص: 167

كامل الزيارات_ به نقل از يونس بن يعقوب بن عمّار ، از امام صادق عليه السلام _: هر كس عرفه را در عرفات از دست بدهد و خود را به قبر حسين عليه السلام برساند ، آن را از دست نداده است و خداوند _ تبارك و تعالى _ ، پيش از اهل عرفات ، با زائران قبر حسين عليه السلام آغاز مى كند و خود ، با آنان سخن مى گويد .

كامل الزيارات_ به نقل از ابن ابى يَعفُور _: شنيدم كه امام صادق عليه السلام مى فرمايد : «اگر مردى قصد حج كردن داشته باشد و برايش ميسّر نشود ، امّا خود را به قبر حسين عليه السلام برساند و عَرَفه را آن جا به سر بَرَد ، جاى حج را برايش مى گيرد» . (1)

تهذيب الأحكام_ به نقل از بشّار _: امام صادق عليه السلام فرمود : «چون توانگرى حَجّة الإسلام (حجّ واجب) را گزارد و هنگامى كه خواست حج و عمره مستحبى بگزارد ، گرفتارى هاى دنيا و پيشامدى مانعش شد ، اگر روز عرفه نزد حسين بن على عليه السلام بيايد ، اين زيارت ، او را از اداى حج و عمره مستحبى اش ، بى نياز مى كند و خداوند ، آن را برايش چندين و چند برابر مى كند» . گفتم : برابر با چند حج است ؟ و برابر با چند عمره است ؟ فرمود : «به شماره نمى آيد» . گفتم : صد ؟ فرمود : «اين را كه كسى شماره نمى كند (يعنى : صد كه زياد نيست ) !» . گفتم : هزار ؟ فرمود : «و بيشتر» . سپس فرمود : « « و اگر بخواهيد نعمت خدا را شماره كنيد ، [ نمى توانيد ] آن را شماره كنيد » » .

الكافى_ به نقل از بشير دَهّان _: به امام صادق عليه السلام گفتم : گاه ، حج از من فوت مى شود ، امّا عرفه را نزد قبر حسين عليه السلام به سر مى برم . فرمود : «كار خوبى مى كنى ، اى بشير ! هر مؤمنى كه در روزى كه عيد نيست ، به نزد قبر حسين عليه السلام بيايد و به حقّ او آگاه باشد ، خداوند ، بيست حج و بيست عمره نيكو و پذيرفته ، و بيست حج و عمره همراه پيامبرِ مُرسَل يا پيشواى عادل ، برايش مى نويسد ، و هر كس در روز عيد به زيارتش بيايد ، خداوند ، يكصد حج و يكصد عمره و يكصد جهاد همراه پيامبرِ مُرسَل يا پيشواى عادل ، برايش مى نويسد» . گفتم : چگونه جاى موقف (عرفات) را براى من مى گيرد ؟ امام عليه السلام با نگاهى خشم آلود ، به من نگريست و سپس به من فرمود : «اى بشير ! هنگامى كه مؤمن ، روز عرفه به سوى قبر حسين عليه السلام مى آيد و با آب فرات ، غسل مى كند و سپس به او رو مى كند ، خداوند ، براى هر گامش ، يك حج با اعمالش را مى نويسد» و جز اين نمى دانم كه فرمود : «و يك جهاد [ برايش مى نويسد]» . (2)

.


1- .منظور ، حجّ مستحب است ، نه حَجّة الإسلام (حَجّ واجب) ، همان گونه كه از حديث بعد ، آشكار مى شود . م .
2- .در كتاب من لا يحضره الفقيه به جاى «يكصد» در همه جا «هزار»آمده است و در آن و در تهذيب الأحكام ، به جاى «غزوه (جهاد)»، «عمره» آمده است . در ثواب الأعمال ، هم «عمره» و هم «غزوه» ، هر دو ، آمده است . همچنين در كامل الزيارات ، به جاى «جهاد همراه پيامبر مُرسَل» آمده است : «حج و عمره اى همراه پيامبر مُرسَل» .

ص: 168

كامل الزيارات عن بشير الدهّان :سَمِعتُ أبا عَبدِ اللّهِ عليه السلام يَقولُ وهُوَ نازِلٌ بِالحيرَةِ وعِندُهُ جَماعَةٌ مِنَ الشّيعَةِ ، فَأَقبَلَ إلَيَّ بِوَجهِهِ ، فَقالَ : يا بَشيرُ ، أحَجَجتَ العامَ؟ قُلتُ : جُعِلتُ فِداكَ! لا ، ولكِن عَرَّفتُ بِالقَبرِ ، قَبرِ الحُسَينِ عليه السلام . فَقالَ : يا بَشيرُ ، وَاللّهِ ما فاتَكَ شَيءٌ مِمّا كانَ لِأَصحابِ مَكَّةَ بِمَكَّةَ . قُلتُ : جُعِلتُ فِداكَ! فيهِ عَرَفاتٌ؟ فَسِّرهُ لي . فَقالَ : يا بَشيرُ ، إنَّ الرَّجُلَ مِنكُم لَيَغتَسِلُ عَلى شاطِئِ الفُراتِ ، ثُمَّ يَأتي قَبرَ الحُسَينِ عليه السلام عارِفا بِحَقِّهِ ، فَيُعطيهِ اللّهُ بِكُلِّ قَدَمٍ يَرفَعُها أو يَضَعُها مِئَةَ حَجَّةٍ مَقبولَةٍ ، ومِئَةَ عُمرَةٍ مَبرورَةٍ ، ومِئَةَ غَزوَةٍ مَعَ نَبِيٍّ مُرسَلٍ إلى أعداءِ اللّهِ وأعداءِ رَسولِهِ . يا بَشيرُ ، اسمَع وأبلِغ مَنِ احتَمَلَ قَلبُهُ : مَن زارَ الحُسَينَ عليه السلام يَومَ عَرَفَةَ كانَ كَمَن زارَ اللّهَ في عَرشِهِ . (1)

.


1- .كامل الزيارات : ص 320 ح 544 و ص 343 ح 580 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 87 ح 13 .

ص: 169

كامل الزيارات_ به نقل از بشير دَهّان _: هنگامى كه امام صادق عليه السلام در حيره فرود آمده بود و گروهى از شيعيان هم نزدش بودند ، به من رو كرد و شنيدم كه فرمود : «اى بشير ! آيا امسال ، حج گزارده اى ؟» . گفتم : فدايت شوم ! نه ؛ امّا عرفه را نزد قبر حسين عليه السلام به سر برده ام . فرمود : «اى بشير ! به خدا سوگند كه چيزى از آنچه حاجيان در مكّه دارند ، از دست تو نرفته است ». گفتم : فدايت شوم! آن (زيارت حسين عليه السلام ) عرفات دارد ؟ برايم روشن كن . فرمود : «اى بشير ! مردى از شما كه بر كرانه رود فرات ، غسل مى كند و سپس با شناخت حقّ حسين عليه السلام به زيارت قبرش مى آيد ، خداوند ، در برابر هر گامى كه بر مى دارد و يا مى گذارد ، [ پاداش ]يكصد حج پذيرفته و يكصد عمره نيكو و يكصد جهاد همراه پيامبرى مُرسل با دشمنان خدا و پيامبرش ، به او مى بخشد . اى بشير ! بشنو و به هر كس كه دلش تاب تحمّل آن را دارد ، برسان كه زائر حسين عليه السلام در روز عرفه ، مانند زائر خدا در عرش است ».

.

ص: 170

كتاب من لا يحضره الفقيه عن داوود الرقّي :سَمِعتُ أبا عَبدِ اللّهِ جَعفَرَ بنَ مُحَمَّدٍ ، وأبَا الحَسَنِ موسَى بنَ جَعفَرٍ ، وأبَا الحَسَنِ عَلِيَّ بنَ موسى عليهم السلام وهُم يَقولونَ : مَن أتى قَبرَ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليهماالسلام بِعَرَفَةَ ، قَلَبَهُ اللّهُ تَعالى ثَلِجَ (1) الصَّدرِ . (2)

12 / 18زِيارَتُهُ لَيلَةَ عَرَفَةَ ويَومَهاالمصباح للكفعمي :وأمّا زِيارَةُ لَيلَةِ عَرَفَةَ ويَومِها وزِيارَةُ لَيلَةِ الأَضحى ويَومِهِ ، فَقُل بَعدَ الغُسلِ وَالاِستِئذانِ إن كانَتِ الزِّيارَةُ مِن قُربٍ : اللّهُ أكبَرُ كَبيرا ، وَالحَمدُ للّهِِ حَمدا كَثيرا ، وسُبحانَ اللّهِ بُكرَةً وأصيلاً (3) ، وَالحَمدُ للّهِِ الَّذي هَدانا لِهذا وما كُنّا لِنَهتَدِيَ لَولا أن هَدانَا اللّهُ ، لَقَد جاءَت رُسُلُ رَبِّنا بِالحَقِّ . ثُمَّ سَلِّم عَلَى النَّبِيِّ وَالأَئِمَّةِ عليهم السلام وقُل : سَلامُ اللّهِ وسَلامُ مَلائِكَتِهِ وأنبِيائِهِ ورُسُلِهِ وَالصّالِحينَ مِن عِبادِهِ وجَميعِ خَلقِهِ ورَحمَتُهُ وبَرَكاتُهُ ، عَلى مُحَمَّدٍ وأهلِ بَيتِهِ وعَلَيكَ يا مَولايَ الشّهيدَ المَظلومَ ، لَعَنَ اللّهُ قاتِلَكَ وخاذِلَكَ ، بَرِئتُ إلَى اللّهِ عَزَّ وجَلَّ مِنهُم ومِن أفعالِهِم ومِمَّن شايَعَ ورَضِيَ بِهِ ، وأشهَدُ أنَّهُم كُفّارٌ مُشرِكونَ ، وَاللّهُ ورَسولُهُ مِنهُم بُرَآءُ (4) . ثُمَّ قُل : السَّلامُ عَلَيكَ يا أبا عَبدِ اللّهِ ، السَّلامُ عَلَيكَ يَابنَ رَسولِ اللّهِ ، عَبدُكَ وَابنُ عَبدِكَ وَابنُ أمَتِكَ المُوالي لِوَلِيِّكَ المُعادي لِعَدُوِّكَ ، استَجارَ بِمَشهَدِكَ وتَقَرَّبَ إلَيكَ بِقَصدِكَ ، الحَمدُ للّهِِ الَّذي هَداني لِوِلايَتِكَ ، وخَصَّني بِزِيارَتِكَ ، وسَهَّلَ لي قَصدَكَ . ثُمَّ قِف مِمّا يَلي رَأسَهُ عليه السلام وقُل : السَّلامُ عَلَيكَ يا وارِثَ آدَمَ صَفوَةِ اللّهِ ، السَّلامُ عَلَيكَ يا وارِثَ نوحٍ نَبِيِّ اللّهِ ، السَّلامُ عَلَيكَ يا وارِثَ إبراهيمَ خَليلِ اللّهِ ، السَّلامُ عَلَيكَ يا وارِثَ موسى كَليمِ اللّهِ ، السَّلامُ عَلَيكَ يا وارِثَ عيسى روحِ اللّهِ ، السَّلامُ عَلَيكَ يا وارِثَ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله حَبيبِ اللّهِ ، السَّلامُ عَلَيكَ يا وارِثَ أميرِ المُؤمِنينَ وَلِيِّ اللّهِ ، السَّلامُ عَلَيكَ يَابنَ مُحَمَّدٍ المُصطَفى ، السَّلامُ عَلَيكَ يَابنَ عَلِيٍّ المُرتَضى ، السَّلامُ عَلَيكَ يَابنَ فاطِمَةَ الزَّهراءِ ، السَّلامُ عَلَيكَ يَابنَ خَديجَةَ الكُبرى . السَّلامُ عَلَيكَ يا ثَأرَ اللّهِ وَابنَ ثَأرِهِ وَالوِترَ المَوتورَ ، أشهَدُ أنَّكَ قَد أقَمتَ الصَّلاةَ وآتَيتَ الزَّكاةَ ، وأمَرتَ بِالمَعروفِ ونَهَيتَ عَنِ المُنكَرِ ، وأطَعتَ اللّهَ حَتّى أتاكَ اليَقينُ . فَلَعَنَ اللّهُ اُمَّةً قَتَلَتكَ ، ولَعَنَ اللّهُ اُمَّةً ظَلَمَتكَ ، ولَعَنَ اللّهُ اُمَّةً سَمِعَت بِذلِكَ فَرَضِيَت بِهِ . يا مَولايَ يا أبا عَبدِ اللّهِ ! أشهَدُ أنَّكَ كُنتَ نورا فِي الأَصلابِ الشّامِخَةِ وَالأَرحامِ المُطَهَّرَةِ ، لَم تُنَجِّسكَ الجاهِلِيَّةُ بِأَنجاسِها ولَم تُلبِسكَ مِن مُدلَهِمّاتِ ثِيابِها ، وأشهَدُ أنَّكَ مِن دَعائِمِ الدّينِ وأركانِ المُؤمِنينَ ، وأشهَدُ أنَّ الأَئِمَّةَ مِن وُلدِكَ كَلِمَةُ التَّقوى وأعلامُ الهُدى وَالعُروَةُ الوُثقى (5) ، اُشهِدُ اللّهَ ومَلائِكَتَهُ وأنبِياءَهُ ورُسُلَهُ أنّي بِكُم مُؤمِنٌ وبِإِيابِكُم موقِنٌ بِشَرائِعِ ديني وخَواتيمِ عَمَلي ، وقَلبي لِقَلبِكُم سِلمٌ وأمري لِأمرِكُم مُتَّبِعٌ ، فَصَلَواتُ اللّهِ عَلَيكُم وعَلى أرواحِكُم وعَلى أجسادِكُم ، وعَلى شاهِدِكُم وعَلى غائِبِكُم ، وظاهِرِكُم وباطِنِكُم ورَحمَةُ اللّهِ وبَرَكاتُهُ . ثُمَّ انكَبَّ عَلَى القَبرِ وقُل : بِأَبي أنتَ واُمّي يَابنَ رَسولِ اللّهِ ، بِأَبي أنتَ واُمّي يا أبا عَبدِ اللّهِ ، لَقَد عَظُمَتِ الرَّزِيَّةُ وجَلَّتِ المُصيبَةُ بِكَ عَلَينا وعَلى جَميعِ أهلِ السَّماواتِ وَالأَرضِ ، فَلَعَنَ اللّهُ اُمَّةً أسرَجَت وألجَمَت وتَهَيَّأَت لِقِتالِكَ . يا أبا عَبدِ اللّهِ قَصَدتُ حَرَمَكَ وأتَيتُ مَشهَدَكَ ، وأسأَلُ اللّهَ بِالشَّأنِ الَّذي لَكَ عِندَهُ وبِالمَحَلِّ الَّذي لَكَ لَدَيهِ ، أن يُصَلِّيَ عَلى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ ، وأن يَجعَلَني مَعَكُم فِي الدُّنيا وَالآخِرَةِ بِمَنِّهِ ورَحمَتِهِ . ثُمَّ صَلِّ عِندَ رَأسِ الحُسَينِ عليه السلام رَكعَتَينِ ، وقُل بَعدَهُما ما مَرَّ في زِيارَةِ عاشوراءَ . ثُمَّ زُر عَلِيَّ بنَ الحُسَينِ عليه السلام وهُوَ الأَكبَرُ عَلَى الأَصَحِّ ، مِن عِندِ رِجلِ أبيهِ عليهماالسلام فَتَقولُ : السَّلامُ عَلَيكَ يَابنَ رَسولِ اللّهِ ، السَّلامُ عَلَيكَ يَابنَ نَبِيِّ اللّهِ ، السَّلامُ عَلَيكَ يَابنَ أميرِ المُؤمِنينَ ، السَّلامُ عَلَيكَ يَابنَ الحُسَينِ الشَّهيدِ ، السَّلامُ عَلَيكَ أيُّهَا الشَّهيدُ ابنَ الشَّهيدِ ، السَّلامُ عَلَيكَ أيُّهَا المَظلومُ ابنَ المَظلومِ ، لَعَنَ اللّهُ اُمَّةً قَتَلَتكَ ولَعَنَ اللّهُ اُمَّةً ظَلَمَتكَ ولَعَنَ اللّهُ اُمَّةً سَمِعَت بِذلِكَ فَرَضِيَت بِهِ . ثُمَّ انكَبَّ عَلى قَبرِهِ وقَبِّلهُ وقُل : السَّلامُ عَلَيكَ يا وَلِيَّ اللّهِ وَابنَ وَلِيِّهِ ، لَقَد عَظُمَتِ المُصيبَةُ وجَلَّتِ الرَّزِيَّةُ بِكَ عَلَينا وعَلى جَميعِ المُسلِمينَ ، فَلَعَنَ اللّهُ اُمَّةً قَتَلَتكَ وأبرَأُ إلَى اللّهِ وإلَيكَ مِنهُم . ثُمَّ صَلِّ عِندَ رَأسِهِ رَكعَتَينِ ، ثُمَّ ائتِ الشُّهَداءَ وقُل : السَّلامُ عَلَيكُم يا أولِياءَ اللّهِ وأحِبّاءَهُ ، السَّلامُ عَلَيكُم يا أصفِياءَ اللّهِ وأوِدّاءَهُ ، السَّلامُ عَلَيكُم يا أنصارَ دينِ اللّهِ وأنصارَ نَبِيِّهِ وأنصارَ أميرِ المُؤمِنينَ وأنصارَ الحَسَنِ والحُسَينِ عَلَيهِمُ السَّلامُ ، بِأَبي أنتُم واُمّي طِبتُم وطابَتِ الأَرضُ الَّتي فيها دُفِنتُم وفُزتُم فَوزاً عَظيما ، فَيا لَيتَني كُنتُ مَعَكُم فَأَفوزَ مَعَكُم فَوزا عَظيما ، وَالسَّلامُ عَلَيكُم ورَحمَةُ اللّهِ وبَرَكاتُهُ . وتَقولُ في وَداعِهِم : السَّلامُ عَلَيكُم ورَحمَةُ اللّهِ وبَرَكاتُهُ ، اللّهُمَّ لا تَجعَلهُ آخِرَ العَهدِ مِن زِيارَتي إيّاهُم ، وأشرِكني مَعَهُم في صالِحِ ما أعطَيتَهُم عَلى نُصرَتِهِمِ ابنَ نَبِيِّكَ وحُجَّتَكَ عَلى خَلقِكَ ، اجعَلنا وإيّاهُم في جَنَّتِكَ مَعَ الشُّهَداءِ وَالصّالِحينَ وحَسُنَ اُولئِكَ رَفيقا ، أستَودِعُكُمُ اللّهَ وأقرَأُ عَلَيكُم السَّلامَ . اللّهُمَّ ارزُقنِي العَودَ إلَيهِم وَاحشُرني مَعَهُم ، يا أرحَمَ الرّاحِمينَ . ثُمَّ عُد إلى عِندِ رَأسِ الحُسَينِ عليه السلام بَعدَ أن تُصَلِّيَ رَكعَتَي زِيارَةِ الشُّهَداءِ ، وَانكَبَّ عَلى قَبرِهِ إذا أرَدتَ وَداعَهُ عليه السلام وقُل : السَّلامُ عَلَيكَ يا مَولايَ ، السَّلامُ عَلَيكَ يا حُجَّةَ اللّهِ ، السَّلامُ عَلَيكَ يا صَفوَةَ اللّهِ ، السَّلامُ عَلَيكَ يا خالِصَةَ اللّهِ ، السَّلامُ عَلَيكَ يا أمينَ اللّهِ ، سَلامَ مُوَدِّعٍ لا قالٍ ولا سَئِمٍ ، فَإِن أمضِ فَلا عَن مَلالَةٍ وإن اُقِم فَلا عَن سوءِ ظَنٍّ بِما وَعَدَ اللّهُ الصّابِرينَ ، لا جَعَلَهُ اللّهُ يا مَولايَ آخِرَ العَهدِ مِنّي لِزِيارَتِكَ ، ورَزَقَنِي العَودَ إلى مَشهَدِكَ وَالمُقامَ في حَرَمِكَ ، وأن يَجعَلَني مَعَكُم فِي الدُّنيا وَالآخِرَةِ . ثُمَّ اخرُج ولا تُوَلِّ ظَهرَكَ ، وأكثِر مِن قَولِ : «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّ_آ إِلَيْهِ رَ جِعُونَ» (6) حَتّى تَغيبَ عَنِ القَبرِ . وتَقولُ في زِيارَةِ العَبّاسِ عليه السلام : السَّلامُ عَلَيكَ أيُّهَا العَبدُ الصّالِحُ المُطيعُ للّهِِ ولِرَسولِهِ ، ولِأَميرِ المُؤمِنينَ وَالحَسَنِ وَالحُسَينِ عَلَيهِم وعَلَيكَ السَّلامُ ورَحمَةُ اللّهِ وبَرَكاتُهُ ومَغفِرَتُهُ وعَلى روحِكَ وبَدَنِكَ ، اُشهِدُ اللّهَ أنَّكَ مَضَيتَ عَلى ما مَضى عَلَيهِ البَدرِيّونَ المُجاهِدونَ في سَبيلِ اللّهِ ، المُناصِحونَ لَهُ في جِهادِ الأَعداءِ ، المُبالِغونَ في نُصرَةِ أولِيائِهِ ، فَجَزاكَ اللّهُ أفضَلَ الجَزاءِ وأوفَرَ جَزاءِ أحَدٍ مِمَّن وَفى بِبَيعَتِهِ وَاستَجابَ لَهُ دَعوَتَهُ ، وحَشَرَكَ مَعَ النَّبِيّينَ وَالصِّدّيقينَ وَالشُّهَداءِ وَالصّالِحينَ وحَسُنَ اُولئِكَ رَفيقا ، وَالسَّلامُ عَلَيكَ ورَحمَةُ اللّهِ وبَرَكاتُهُ . ثُمَّ صَلِّ رَكعَتَينِ وتَدعو بَعدَهُما ، وكَذا بَعدَ رَكعَتَي زِيارَةِ الشُّهَداءِ ورَكعَتَي زِيارَةِ عَلِيِّ بنِ الحُسَينِ عليه السلام ، بِما مَرَّ عَقيبَ رَكعَتَي زِيارَةِ عاشوراءَ . وتَزورُ الحُرَّ بنَ يَزيدَ وهانِئَ بنَ عُروَةَ ومُسلِمَ بنَ عَقيلٍ بِزِيارَةِ العَبَّاسِ عليه السلام ، وتُوَدِّعُهُم بِوَداعِهِ ، وهُوَ : أستَودِعُكَ اللّهَ وأستَرعيكَ وأقرَأُ عَلَيكَ السَّلامَ ، آمَنّا بِاللّهِ ورَسولِهِ وكِتابِهِ وبِما جاءَ مِن عِندِ اللّهِ ، اللّهُمَّ اكتُبنا مَعَ الشّاهِدينَ ، اللّهُمَّ لا تَجعَلهُ آخِرَ العَهدِ مِن زِيارَتِي ابنَ أخي رَسولِكَ العَبّاسَ بنَ عَلِيٍّ _ أو فُلانٍ وتَذكُرُهُ بِاسمِهِ _ وَارزُقني (7) زِيارَتَهُ أبَدا ما أبقَيتَني ، وَاحشُرني مَعَهُ ومَعَ آبائِهِ فِي الجِنانِ ، وعَرِّف بَيني وبَينَهُ وبَينَ رَسولِكَ وأولِيائِكَ ، اللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ ، وتَوَفَّني عَلَى الإِيمانِ بِكَ وَالتَّصديقِ بِرَسولِكَ ، وَالوِلايَةِ لِعَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ ووُلدِهِ الأَئِمَّةِ عَلَيهِمُ السَّلامُ ، وَالبَراءَةِ مِن أعدائِهِم ؛ فَإِنّي رَضيتُ بِذلِكَ يا رَبِّ ، وصَلَّى اللّهُ عَلى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ (8) . (9)

.


1- .يقال : ثَلِجت نفسي بالأمر : إذا اطمأنّت إليه وسكنت ، وثَبَتَ فيها ووثقتْ به (النهاية : ج 1 ص 219 «ثلج») .
2- .كتاب من لا يحضره الفقيه : ج 2 ص 580 ح 3170 ، ثواب الأعمال : ص 115 ح 26 ، كامل الزيارات : ص 317 ح 537 وليس فيه «أبا الحسن موسى بن جعفر عليه السلام » ، مصباح المتهجّد : ص 715 عن بشير عن الإمام الصادق عليه السلام فقط وفيه «بعثه اللّه يوم القيامة» بدل «قلبه اللّه تعالى» ، وفي كلّها «الفؤاد» بدل «الصدر» ، بحار الأنوار : ج 101 ص 86 ح 8 .
3- .الأصيل : الوقت بعد العصر إلى المغرب (الصحاح : ج 4 ص 1623 «أصل») .
4- .ليس في البلد الأمين : «سلام اللّه وسلام ملائكته» إلى «منهم براء» .
5- .ليس في البلد الأمين : «أشهد أنّك كنت نورا» إلى «والعروة الوثقى» .
6- .البقرة: 156.
7- .في المصدر: «وترزقني» وهو لا يستقيم مع السياق وما في المتن أثبتناه من البلد الأمين .
8- .ليس في البلد الأمين : «وعرّف بيني وبينه» إلى «وصلّى اللّه على مُحَمَّدٍ وآل مُحَمَّدٍ» .
9- .المصباح للكفعمي : ص 664 ، البلد الأمين : ص 289 .

ص: 171

كتاب من لايحضره الفقيه_ به نقل از داوود رَقّى _: شنيدم كه امام صادق ، امام كاظم و امام رضا عليهم السلام فرمودند : «هر كس در عرفه به زيارت قبر حسين بن على عليه السلام بيايد ، خداوند متعال ، او را با دلى آرام و آسوده ، باز مى گردانَد» .

12 / 18زيارت امام عليه السلام در شب و روز عرفه

المصباح ، كفعمى:و امّا در زيارت شب و روز عرفه و زيارت شب و روز عيد قربان ، پس از غسل و اذن ورود ، اگر از نزديكْ زيارت مى كنى ، بگو : خدا ، بسى بزرگ است . ستايش فراوان ، ويژه اوست . خدا را صبح و عصر ، منزّه مى دارم . ستايش ، ويژه خدايى است كه ما را به اين ، ره نمود كه اگر هدايت خدا نبود ، ما ره نمون نمى شديم . فرستادگان پروردگار ما به حق آمده اند . سپس بر پيامبر و امامان عليهم السلام سلام بده و بگو : سلام و رحمت و بركات خدا و سلام فرشتگان ، پيامبران ، فرستادگان ، بندگان صالح و همه خلقش ، بر محمّد و اهل بيتش ، و بر تو ، اى مولاى شهيد و مظلوم من ! خداوند ، قاتلان و وا گذارندگان تو را لعنت كند ! از آنان و كارهايشان ، و هر كس كه آنها را پشتيبانى كرد و به كارشان راضى شد ، بيزارى مى جويم ، و گواهى مى دهم كه آنان ، كافر و مشرك اند و خدا و پيامبرش ، از آنها ، بيزار است . سپس بگو : سلام بر تو ، اى ابا عبد اللّه ! سلام بر تو ، اى فرزند پيامبر خدا ! بنده تو و فرزند بنده تو و فرزند كنيز تو ، دوستدارِ دوستدارت و دشمنِ دشمنت ، به مرقدت پناه برده و با قصد تو كردن ، به تو تقرّب جسته است . خدا را سپاس كه مرا به ولايتت ، ره نمون كرد و به زيارتت ، ويژه ساخت و قصد تو كردن را بر من ، هموار نمود . آن گاه ، نزديك به سرِ امام عليه السلام بِايست و بگو : سلام بر تو ، اى وارث آدم ، برگزيده خدا ! سلام بر تو ، اى وارث نوح ، پيامبر خدا ! سلام بر تو ، اى وارث ابراهيم ، خليل خدا ! سلام بر تو ، اى وارث موسى ، هم سخن خدا ! سلام بر تو ، اى وارث عيسى ، روح خدا ! سلام بر تو ، اى وارث محمّد ، حبيب خدا ! سلام بر تو ، اى وارث امير مؤمنان ، ولىّ خدا ! سلام بر تو ، اى فرزند محمّد مصطفى ! سلام بر تو ، اى فرزند على مرتضى ! سلام بر تو ، اى فرزند فاطمه زهرا ! سلام بر تو ، اى فرزند خديجه كبرا ! سلام بر تو ، اى خون طلب شده خدا و فرزند خون طلب شده خدا و اى خونِ تاوانْ گرفته نشده ! گواهى مى دهم كه تو ، نماز بر پا داشتى و زكات پرداختى و امر به معروف و نهى از منكر كردى و از خدا اطاعت كردى تا اَجَلت در رسيد . خداوند ، لعنت كند كسانى را كه تو را كُشتند ! و خداوند ، لعنت كند كسانى را كه به تو ستم كردند ! و خداوند ، لعنت كند كسانى را كه آن را شنيدند و بدان ، راضى شدند ! اى مولاى من ، اى ابا عبد اللّه ! گواهى مى دهم كه تو ، نورى در پشت هاى والا و زِهدان هاى پاك بودى . جاهليت ، تو را به پليدى هايش نيالود و جامه هاى چركينش را به تو نپوشانْد . گواهى مى دهم كه تو ، از استوانه هاى دين و ستون هاى مؤمنان هستى . گواهى مى دهم كه امامان از نسل تو ، واژه هاى پرهيزگارى ، نشانه هاى هدايت و ريسمان استوار هستند . خدا و فرشتگانش و پيامبران و فرستادگانش را گواه مى گيرم كه من ، به شما ايمان و به بازگشت شما باور دارم ، با همه اعتقادم و تا فرجامِ كارم . دلم در برابر دلِ شما ، تسليم و كارم در پىِ كار شماست . درودهاى خدا و رحمت و بركات او بر شما ، بر روح ها و پيكرهايتان ، بر حاضر و غايبتان ، و بر آشكار و نهانتان باد ! . سپس خود را بر روى قبر بينداز و بگو : پدر و مادرم فدايت ، اى فرزند پيامبر خدا ! پدر و مادرم فدايت ، اى ابا عبد اللّه ! بر ما و همه آسمانيان و زمينيان ، سوگ تو بزرگ و مصيبت تو سِتُرگ است . خداوند ، لعنت كند كسانى را كه اسب هايشان را زين كردند و لگام زدند و براى جنگ با تو ، آماده شدند ! اى مولاى من ، اى ابا عبد اللّه ! حرَمت را قصد كرده و به مرقدت آمده ام . به شأنى كه نزد خدا دارى و به جايگاهت نزد او ، از خدا مى خواهم كه بر محمّد و خاندان محمّد ، درود فرستد و مرا در دنيا و آخرت ، همراه شما قرار دهد ، به احسان و رحمتش . سپس نزد سر امام عليه السلام ، دو ركعت نماز بگزار و بعد از آن ، آنچه را كه در «زيارت عاشورا» گذشت ، بگو . سپس على بن الحسين را _ كه بنا به قول صحيح ، همان على اكبر است _ ، از سمت پاى پدرش زيارت كن و بگو : سلام بر تو ، اى فرزند فرستاده خدا ! سلام بر تو ، اى فرزند پيامبر خدا ! سلام بر تو ، اى فرزند اميرمؤمنان ! سلام بر تو ، اى فرزند حسين شهيد ! سلام بر تو ، اى شهيد و فرزند شهيد ! سلام بر تو ، اى مظلوم و فرزند مظلوم ! خداوند ، لعنت كند كسانى را كه تو را كُشتند ! و خداوند ، لعنت كند كسانى را كه به تو ستم كردند ! و خداوند ، لعنت كند كسانى را كه آن را شنيدند و بدان ، راضى شدند ! آن گاه ، خود را روى قبر بينداز و آن را ببوس و بگو : سلام بر تو ، اى ولىّ خدا و فرزند ولىّ او ! بر ما و همه مسلمانان ، مصيبت تو بزرگ و سوگ تو سِتُرگ است . خداوند ، كسانى را كه تو را كُشتند ، لعنت كند ! و من از آنان ، در درگاه خدا و تو ، بيزارى مى جويم . سپس نزد سرش دو ركعت نماز بخوان و به سوى شهيدان برو و بگو : سلام بر شما ، اى اوليا و دوستان خدا ! سلام بر شما ، اى برگزيدگان و دوستان راستين خدا ! سلام بر شما ، اى ياوران دين خدا و ياوران پيامبرش و ياوران اميرمؤمنان و ياوران حسن عليه السلام و حسين عليه السلام ! پدر و مادرم فدايتان باد ، كه پاك و پاكيزه ايد ، و پاك و پاكيزه است زمينى كه شما در آن ، دفن شديد و به رستگارى بزرگى دست يافتيد . كاش همراه شما بودم و با شما به رستگارى بزرگى دست مى يافتم ! سلام و رحمت و بركات خدا بر شما باد ! و در وداع شهيدان مى گويى : سلام و رحمت و بركات خدا بر شما باد ! خدايا ! آن را آخرين ديدار من از ايشان ، قرار مده و مرا در عمل صالح يارى دادن و جنگيدن همراه فرزند پيامبرت و حجّتت بر خلقت كه به ايشان عطا كردى ، شريك كن ، و ما را با ايشان و در بهشتت ، كنار شهيدان و صالحان ، قرار بده كه همراهان نيكويى اند . شما را به خدا مى سپارم و بر شما سلام مى كنم ! خدايا ! بازگشت به سوى ايشان را روزى ام كن و مرا با ايشان ، محشور بفرما ، اى مهربان ترينِ مهربانان ! آن گاه ، بعد از خواندن دو ركعت نماز زيارت شهيدان ، به نزد سرِ حسين عليه السلام باز گرد و هر گاه خواستى او را وداع كنى ، روى قبر بيفت و بگو : سلام بر تو ، اى مولاى من ! سلام بر تو ، اى حجّت خدا ! سلام بر تو ، اى برگزيده خدا ! سلام بر تو ، اى برگرفته خدا ! سلام بر تو ، اى امين خدا ؛ سلام كسى كه خداحافظى مى كند ، نه از سرِ نفرت يا ناراحتى ! و اگر باز مى گردم _ اى مولاى من _ ، از ملالت نيست و اگر بمانم ، از بدگمانى به وعده خدا به شكيبايان نيست . مولاى من ! خداوند ، اين زيارت را آخرين ديدار من از شما ، قرار ندهد و بازگشت به سوى شما و اقامت در حرَمت را روزى ام كند ، و مرا در دنيا و آخرت ، همراهتان قرار دهد . سپس خارج شو ؛ ولى پشتت را به قبر مكن و فراوان بگو : «ما از آنِ خداييم و به سوى او بازمى گرديم» ، تا آن كه ديگر ، قبر را نبينى . و در زيارت عبّاس عليه السلام مى گويى : سلام بر تو ، اى بنده صالح و مطيع خدا و پيامبرش و امير مؤمنان و حسن و حسين ، كه سلام بر آنها و بر تو ، و رحمت و بركات و مغفرت خدا بر روح و بدن تو باد ! خدا را گواه مى گيرم كه تو ، بر همان رفتى كه بَدريان و مجاهدان در راه خدا و خيرخواهانش در جهاد با دشمنانش و كوشندگان در يارى اوليايش رفتند . خداوند ، به تو بهترين جزا و فراوان ترين جزايى را بدهد كه به وفاداران به بيعتش و پاسخ دهندگان به دعوتش مى دهد ، و تو را با پيامبران ، صدّيقان ، شهيدان و صالحان ، محشور كند ، كه چه نيكو همراهانى هستند ! و سلام و رحمت و بركات خدا بر تو باد ! سپس ، دو ركعت نماز بخوان و بعد از آن ، دعا كن . همچنين بعد از دو ركعت نماز زيارت شهدا و دو ركعت نماز زيارت على بن الحسين عليه السلام [ دعا كن ] با همان دعايى كه بعد از دو ركعت نماز «زيارت عاشورا» گذشت . و با همان زيارت نامه عبّاس عليه السلام ، حُرّ بن يزيد و هانى بن عُروه و مسلم بن عقيل را زيارت مى كنى و با دعاى وداع عبّاس عليه السلام ، از آنها خداحافظى مى كنى و آن دعاى وداع عبّاس عليه السلام ، اين است : تو را به خدا مى سپارم و خدا را به مراقبت تو ، فرا مى خوانم و بر تو ، سلام مى دهم . به خدا و پيامبر او و كتابش ، ايمان آورديم ، و نيز به آنچه از جانب خدا آورد . خدايا ! ما را در گروه گواهان بنويس . خدايا ! آن را آخرين ديدار و زيارت من از قبر فرزند برادر پيامبرت ، عبّاس بن على ، (1) قرار مده ، و زيارت او را هميشه ، تا هر گاه كه مرا باقى مى دارى ، روزى ام كن و مرا با او و پدرانش در بهشت ، محشور كن ، و مرا با او و پيامبر و اوليايت ، آشنا كن . خدايا ! بر محمّد ، و خاندان محمّد ، درود فرست و بر ايمان به خودت ، تصديق پيامبرت ، ولايت على بن ابى طالب و امامان عليهم السلام ، و بيزارى از دشمنانشان بميران ، كه من به آن ، راضى هستم ؛ و خداوند ، بر محمّد و خاندانش درود فرستد!

.


1- .و در زيارت حُر ، هانى و مسلم ، به جاى «قبر فرزند برادر پيامبرت ، عبّاس بن على» مى گويى : «قبر حُرّ بن يزيد» يا «قبر هانى بن عروه» يا«قبر مسلم بن عقيل» .

ص: 172

. .

ص: 173

. .

ص: 174

. .

ص: 175

. .

ص: 176

. .

ص: 177

. .

ص: 178

. .

ص: 179

. .

ص: 180

المزار الكبير :زِيارَةُ أبي عَبدِ اللّهِ عليه السلام في يَومِ عَرَفَةَ : ومَن لَم يُمكِنهُ حُضورُ المَوقِفِ لِلحَجِّ ، وقَدَرَ عَلى إتيانِ قَبرِ الحُسَينِ عليه السلام يَومَ عَرَفَةَ فَليَحضُر ؛ فَإِنَّ في ذلِكَ فَضلاً كَبيرا . فَيَنبَغي أن تَغتَسِلَ مِنَ الفُراتِ إن أمكَنَكَ ، وإلّا فَمِن حَيثُ تَقدِرُ عَلَيهِ ، وتَمشي عَلى سَكينَةٍ ووَقارٍ ، فَإِذا بَلَغتَ بابَ الحائِرِ فَكَبِّرِ اللّهَ تَعالى وقُل : اللّهُ أكبَرُ كَبيرا ، وَالحمدُ للّهِِ كَثيرا ، وسُبحانَ اللّهِ بُكرَةً وأصيلاً ، وَ «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِى هَدَانَا لِهَ_ذَا وَمَا كُنَّا لِنَهْتَدِىَ لَوْلآَ أَنْ هَدَانَا اللَّهُ لَقَدْ جَآءَتْ رُسُلُ رَبِّنَا بِالْحَقِّ» . (1) (ثُمَّ تُسَلِّمُ عَلَى النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله وعَلى أميرِ المُؤمِنينَ وعَلَى الأَئِمَّةِ عليهم السلام مِن بَعدِهِ ثُمَّ تَقولُ :) (2) السَّلامُ عَلَيكَ يا أبا عَبدِ اللّهِ ، عَبدُكَ وَابنُ عَبدِكَ وَابنُ أمَتِكَ ، المُوالي لِوَلِيِّكَ المُعادي لِعَدُوِّكَ ، استَجارَ بِمَشهَدِكَ وتَقَرَّبَ إلَيكَ بِقَصدِكَ ، وَالحَمدُ للّهِِ الَّذي هَداني لِوِلايَتِكَ وخَصَّني بِزِيارَتِكَ وسَهَّلَ لي قَصدَكَ . ثُمَّ تَأتي بابَ القُبَّةِ فَتَقِفُ مِمّا يَلِي الرَّأسَ وتَقولُ : السَّلامُ عَلَيكَ يا وارِثَ آدَمَ صَفوَةِ اللّهِ ، السَّلامُ عَلَيكَ يا وارِثَ نوحٍ نَبِيِّ اللّهِ ، السَّلامُ عَلَيكَ يا وارِثَ إبراهيمَ خَليلِ اللّهِ ، السَّلامُ عَلَيكَ يا وارِثَ موسى كَليمِ اللّهِ ، السَّلامُ عَلَيكَ يا وارِثَ عيسى روحِ اللّهِ ، السَّلامُ عَلَيكَ يا وارِثَ مُحَمَّدٍ حَبيبِ اللّهِ ، السَّلامُ عَلَيكَ يا وارِثَ أميرِ المُؤمِنينَ حُجَّةِ اللّهِ ، السَّلامُ عَلَيكَ يَابنَ مُحَمَّدٍ المُصطَفى ، السَّلامُ عَلَيكَ يَابنَ عَلِيٍّ المُرتَضى ، السَّلامُ عَلَيكَ يَابنَ فاطِمَةَ الزَّهراءِ ، السَّلامُ عَلَيكَ يَابنَ خَديجَةَ الكُبرى . السَّلامُ عَلَيكَ يا ثارَ اللّهِ وَابنَ ثارِهِ وَالوِترَ المَوتورَ ، أشهَدُ أنَّكَ قَد أقَمتَ الصَّلاةَ وآتَيتَ الزَّكاةَ ، وأمَرتَ بِالمَعروفِ ونَهَيتَ عَنِ المُنكَرِ ، وأطَعتَ اللّهَ حَتّى أتاكَ اليَقينُ . لَعَنَ اللّهُ اُمَّةً قَتَلَتكَ ، ولَعَنَ اللّهُ اُمَّةً ظَلَمَتكَ ، ولَعَنَ اللّه اُمَّةً سَمِعَت بِذلِكَ فَرَضِيَت بِهِ . يا مَولايَ يا أبا عَبدِ اللّهِ ، اُشهِدُ اللّهَ ومَلائِكَتَهُ وأنبِياءَهُ ورُسُلَهُ ، إنّي بِكُم مُؤمِنٌ ، وبِإِيابِكُم موقِنٌ ، بِشَرائِعِ ديني وخَواتيمِ عَمَلي ، فَصَلَواتُ اللّهِ عَلَيكُم وعَلى أرواحِكُم وعَلى أجسادِكُم ، وعَلى شاهِدِكُم وغائِبِكُم ، وظاهِرِكُم وباطِنِكُم 3 . ثُمَّ انكَبَّ عَلَى القَبرِ وقَبِّلهُ وقُل : بِأَبي أنتَ واُمّي يا أبا عَبدِ اللّهِ ، لَقَد عَظُمَتِ الرَّزِيَّةُ وجَلَّتِ المُصيبَةُ بِكَ عَلَينا وعَلى جَميعِ أهلِ السَّماواتِ وَالأَرضِ ، فَلَعَنَ اللّهُ اُمَّةً أسرَجَت وألجَمَت وتَهَيَّأَت لِقِتالِكَ ، يا مَولايَ يا أبا عَبدِ اللّهِ ، قَصَدتُ حَرَمَكَ وأتَيتُ مَشهَدَكَ ، أسأَلُ اللّهَ بِالثَّأرِ (3) الَّذي لَكَ عِندَهُ ، وَالمَحَلِّ الَّذي لَكَ لَدَيهِ ، أن تُصَلِّيَ عَلى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ ، وأن يَجعَلَني مَعَكُم فِي الدُّنيا وَالآخِرَةِ . ثُمَّ تُصَلِّي عِندَ الرَّأسِ (4) ، تَقرَأُ فيها ما أحَببتَ ، فَإِذا فَرَغتَ فَقُل : اللّهُمَّ إنّي صَلَّيتُ ورَكَعتُ وسَجَدتُ لَكَ وَحدَكَ لا شَريكَ لَكَ ؛ لِأَنَّ الصَّلاةَ وَالرُّكوعَ وَالسُّجودَ لا تَكونُ إلّا لَكَ ، لِأَنَّكَ أنتَ اللّهُ لا إلهَ إلّا أنتَ ، اللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ، وأبلِغهُم عَنّي أفضَلَ السَّلامِ وَالتَّحِيَّةِ ، وَاردُد عَلَيَّ مِنهُم . ثُمَّ صِر إلى عِندِ رِجلَيِ الحُسَينِ ، وزُر عَلِيَّ بنَ الحُسَينِ عليهماالسلام ورَأسُهُ عِندَ رِجلَي أبي عَبدِ اللّهِ عليه السلام ، وقُل : السَّلامُ عَلَيكَ يَابنَ رَسولِ اللّهِ ، السَّلامُ عَلَيكَ يَابنَ نَبِيِّ اللّهِ ، السَّلامُ عَلَيكَ يَابنَ أميرِ المُؤمِنينَ ، السَّلامُ عَلَيكَ يَابنَ الحُسَينِ الشَّهيدِ ، السَّلامُ عَلَيكَ أيُّهَا الشَّهيدُ ابنَ الشَّهيدِ ، السَّلامُ عَلَيكَ أيُّهَا المَظلومُ وَابنَ المَظلومِ ، لَعَنَ اللّهُ اُمَّةً قَتَلَتكَ ، ولَعَنَ اللّهُ اُمَّةً ظَلَمَتكَ ، ولَعَنَ اللّهُ اُمَّةً سَمِعَت بِذلِكَ فَرَضِيَت بِهِ . ثُمَّ انكَبَّ عَلَى القَبرِ وقَبِّلهُ وقُل : السَّلامُ عَلَيكَ يا وَلِيَّ اللّهِ وَابنَ وَلِيِّهِ ، لَقَد عَظُمَتِ المُصيبَةُ وجَلَّتِ الرَّزِيَّةُ بِكَ عَلَينا وعَلى جَميعِ المُسلِمينَ ، فَلَعَنَ اللّهُ اُمَّةً قَتَلَتكَ ، وأبرَأُ إلَى اللّهِ وإلَيكَ مِنهُم . ثُمَّ اخرُج مِنَ البابِ الَّذي عِندَ رِجلِ عَلِيِّ بنِ الحُسَينِ عليهماالسلام ، فَتَوَجَّه هُناكَ إلَى الشُّهَداءِ وزُرهُم وقُل : السَّلامُ عَلَيكُم يا أولِياءَ اللّهِ وأحِبّاءَهُ ، السَّلامُ عَلَيكُم يا أصفِياءَ اللّهِ وأوِدّاءَهُ ، السَّلامُ عَلَيكُم يا أنصارَ دينِ اللّهِ وأنصارَ نَبِيِّهِ وأنصارَ أميرِ المُؤمِنينَ وَالحَسَنِ وَالحُسَينِ عَلَيهِمُ السَّلامُ ، بِأَبي أنتُم واُمّي طِبتُم وطابَتِ الأَرضُ الَّتي فيها دُفِنتُم وفُزتُم فَوزا عَظيما ، فَيا لَيتَني كُنتُ مَعَكُم فَأَفوزَ مَعَكُم . ثُمَّ عُد إلى عِندِ رَأسِ الحُسَينِ عليه السلام ، وأكثِر مِنَ الدُّعاءِ لِنَفسِكَ ولِأَهلِكَ وإخوانِكَ المُؤمِنينَ ، فَإِذا أرَدتَ الخُروجَ فَانكَبَّ عَلَى القَبرِ وقُل : السَّلامُ عَلَيكَ يا مَولايَ ، السَّلامُ عَلَيكَ يا حُجَّةَ اللّهِ ، السَّلامُ عَلَيكَ يا صَفوَةَ اللّهِ ، السَّلامُ عَلَيكَ يا خالِصَةَ اللّهِ ، السَّلامُ عَلَيكَ يا أمينَ اللّهِ ، سَلامَ مُوَدِّعٍ لا قالٍ ولا سَئِمٍ ، فَإِن أمضِ فَلا عَن مَلالَةِ ، وإن اُقِم فَلا عَن سوءِ ظَنٍّ بِما وَعَدَ اللّهُ الصّابِرينَ . لا جَعَلَهُ اللّهُ يا مَولايَ آخِرَ العَهدِ لِزِيارَتِكَ ، ورَزَقَنِي العَودَ إلى مَشهَدِكَ وَالمُقامَ في حَرَمِكَ ، وأن يَجعَلَني مَعَكُم فِي الدُّنيا وَالآخِرَةِ . ثُمَّ اخرُج ولا تُوَلِّ ظَهرَكَ ، وأكثِر مِن قَولِ : «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّ_آ إِلَيْهِ رَ جِعُونَ» (5) . ثُمَّ امضِ إلى مَشهَدِ العَبّاسِ بنِ عَلِيٍّ عليهماالسلام ، فَإِذا أتَيتَهُ فَقِف عَلَيهِ وقُل : (السَّلامُ عَلَيكَ أيُّهَا العَبدُ الصّالِحُ ، المُطيعُ للّهِِ ولِرَسولِهِ ولِأَميرِ المُؤمِنينَ وَالحَسَنِ وَالحُسَينِ ، وعَلَيكَ السَّلامُ ورَحمَةُ اللّهِ وبَرَكاتُهُ ومَغفِرَتُهُ عَلى روحِكَ وبَدَنِكَ . اُشهِدُ اللّهَ أنَّكَ مَضَيتَ عَلى ما مَضَى البَدرِيّونَ وَالمُجاهِدونَ في سَبيلِ اللّهِ ، المُناصِحونَ في جِهادِ الأَعداءِ ، المُبالِغونَ في نُصرَةِ أولِيائِهِ . فَجَزاكَ اللّهُ أفضَلَ الجَزاءِ ، وأوفَرَ جَزاءِ أحَدٍ مِمَّن وَفى بِبَيعَتِهِ ، وَاستَجابَ لَهُ دَعوَتَهُ ، وحَشَرَكَ مَعَ النَّبِيّينَ وَالشُّهَداءِ وَالصِّدّيقينَ وَالصّالِحينَ وحَسُنَ اُولئِكَ رَفيقا) 7 . ثُمَّ صَلِّ رَكعَتَينِ عِندَ الرَّأسِ ، وَادعُ اللّهَ بَعدَهُما بِما أحبَبتَ ، فَإِذا أرَدتَ الخُروجَ فَوَدِّعهُ وقُل : أستَودِعُكَ اللّهَ وأستَرعيكَ ، وأقرَأُ عَلَيكَ السَّلامَ ، آمَنّا بِاللّهِ وبِرَسولِهِ وبِما جاءَ بِهِ مِن عِندِ اللّهِ ، اللّهُمَّ اكتُبنا مَعَ الشّاهِدينَ ، اللّهُمَّ لا تَجعَلهُ آخِرَ العَهدِ مِن زِيارَةِ قَبرِ وَلِيِّكَ وَابنِ أخي نَبِيِّكَ ، وَارزُقني زِيارَتَهُ أبَدا ما أبقَيتَني ، وَاحشُرني مَعَهُ ومَعَ آبائِهِ فِي الجِنانِ . وَادعُ لِنَفسِكَ ولِوالِدَيكَ ولِاءِخوانِكَ المُؤمِنينَ . ثُمَّ ارجِع إلى مَشهَدِ الحُسَينِ عليه السلام لِلوَداعِ ، فَإِذا أرَدتَ وَداعَهُ تَقِفُ كَوُقوفِكَ عَلَيهِ أوَّلَ مَرَّةٍ وقُل : السَّلامُ عَلَيكَ يا وَلِيَّ اللّهِ ، السَّلامُ عَلَيكَ يا أبا عَبدِ اللّهِ ، أنتَ لي جُنَّةٌ مِنَ العَذابِ ، وهذا أوانُ انصِرافي ، غَيرَ راغِبٍ عَنكَ ولا مُستَبدِلٍ بِكَ سِواكَ ، ولا مُؤثِرٍ عَلَيكَ غَيرَكَ ولا زاهِدٍ في قُربِكَ . أسأَلُ اللّهَ تَعالى أن لا يَجعَلَهُ آخِرَ العَهدِ مِنّي ومِن رُجوعي ، أسأَلُ اللّهَ الَّذي أراني مَكانَكَ ، وهَداني لِلتَّسليمِ عَلَيكَ ، ولِزِيارَتي إيّاكَ ، أن يُورِدَني حَوضَكُم ويَرزُقَني مُرافَقَتَكُم فِي الجِنانِ مَعَ آبائِكَ الصّالِحينَ . ثُمَّ سَلِّم عَلَى النَّبِيِّ وَالأَئِمَّةِ عليهم السلام واحِدا واحِدا وَانصَرِف إن شِئتَ ، وتَدعو بِما أحبَبتَ . ثُمَّ حَوِّل وَجهَكَ إلى قُبورِ الشُّهَداءِ فَوَدِّعهُم وقُل : السَّلامُ عَلَيكُم ورَحمَةُ اللّهِ وبَرَكاتُهُ ، اللّهُمَّ لا تَجعَلهُ آخِرَ العَهدِ مِن زِيارَتي إيّاهُم ، وأشرِكني مَعَهُم في صالِحِ ما أعطَيتَهُم عَلى نَصرِهِم ابنَ نَبِيِّكَ وحُجَّتَكَ عَلى خَلقِكَ ، اللّهُمَّ اجعَلنا وإيّاهُم في جَنَّتِكَ مَعَ الشُّهَداءِ وَالصّالِحينَ وحَسُنَ اُولئِكَ رَفيقا ، أستَودِعُكُمُ اللّهَ وأقرَأُ عَلَيكُمُ السَّلامَ . اللّهُمَّ ارزُقنِي العَودَ إلَيهِم ، وَاحشُرني مَعَهُم يا أرحَمَ الرّاحِمينَ . ثُمَّ اخرُج ولا تُوَلِّ وَجهَكَ عَنِ القَبرِ حَتّى تَغيبَ عَن مُعايَنَتِكَ ، وقِف عَلَى البابِ مُتَوَجِّها إلَى القِبلَةِ ، وَادعُ بِما أحبَبتَ وَانصَرِف إن شاءَ اللّهُ تَعالى . (6)

.


1- .الأعراف : 43 .
2- .جاء في المصادر الاُخرى بدل ما بين القوسين العبارة التالية : «السَّلامُ عَلى رَسُولِ اللّهِ ، السَّلامُ عَلى أميرِ المُؤمِنينَ ، السَّلامُ عَلى فاطِمَةَ الزَّهراءِ سَيِّدَةِ نِساءِ العالَمينَ ، السَّلامُ عَلَى الحَسَنِ وَالحُسَينِ ، السَّلامُ عَلى عَلِيِّ بنِ الحُسَينِ ، السَّلامُ عَلى مُحَمَّدِ بنِ عَليٍّ ، السَّلامُ عَلى جَعفَرِ بنِ مُحَمَّدٍ ، السَّلامُ عَلى موسَى بنِ جَعفَرِ ، السَّلامُ عَلى عَلِيِّ بنِ موسى ، السَّلامُ عَلى مُحَمَّدِ بنِ عَلِيِّ ، السَّلامُ عَلى عَلِيِّ بنِ مُحَمَّدٍ ، السَّلامُ عَلَى الحَسَنِ بنِ عَلِيٍّ ، السَّلامُ عَلَى الخَلَفِ الصّالِحِ المُنتَظَرِ» .
3- .في المصادر الاُخرى : «بالشأن الّذي» ، وهو الأنسب .
4- .في المصادر الاُخرى : «ثمّ قَبَّل الضَريح وصَلّ عِند الرّأسِ رَكعَتَين تَقرَأ فيهما . . .» .
5- .البقرة: 156.
6- .المزار الكبير : ص 462 ، مصباح الزائر : ص 347 ، الإقبال : ج 2 ص 62 ، المزار للشهيد الأوّل : ص 171 كلّها نحوه ، بحار الأنوار : ج 101 ص 359 ح 1 .

ص: 181

المزار الكبير :زيارت امام صادق عليه السلام در «روز عرفه» [ چنين بود ] : «و هر كس ، امكان حضور در مَوقف حج را نيافت ، مى تواند به نزد قبر حسين عليه السلام در آيد و در آن جا حضور يابد كه فضيلت بزرگى دارد . و سزاوار است كه اگر ممكن شد ، از فرات ، غسل كنى ؛ و گر نه ، از هر جا كه توانستى ، و با آرامش و وَقار ، راه بروى و چون به درِ بارگاه قبر رسيدى ، خداى متعال را بزرگ بدار ( «اللّه أكبر» بگو) و بگو : خداوند ، بسى بزرگ است . ستايش فراوان ، ويژه اوست . خدا را در صبح و عصر ، منزّه مى دارم . « ستايش ، ويژه خدايى است كه ما را به اين ، ره نمود كه اگر هدايت خدا نبود ، ما ره نمون نمى شديم . فرستادگان پروردگار ما ، به حق آمده اند » . سپس بر پيامبر صلى الله عليه و آله و امير مؤمنان و امامان بعد از او ، سلام مى دهى و مى گويى : (1) سلام بر تو ، اى ابا عبد اللّه ! بنده تو ، فرزند بنده و كنيز تو ، دوستدار ولىّ تو و دشمنِ دشمن تو ، به مرقدت پناهنده گشته و با اين قصد ، نزديكى به تو را مى جويد . ستايش ، ويژه خداى يكتاى يگانه ، تنها و بى نياز است ؛ كسى كه مرا به ولايت تو ، ره نمود و مرا به زيارتت ، مخصوص كرد و قصد تو كردن را بر من ، آسان نمود . سپس به درگاه گنبد مى آيى و در كنار سر مى ايستى و مى گويى : سلام بر تو ، اى وارث آدم ، برگزيده خدا ! سلام بر تو ، اى وارث نوح ، پيامبر خدا ! سلام بر تو ، اى وارث ابراهيم ، خليل خدا ! سلام بر تو ، اى وارث موسى ، هم سخن خدا ! سلام بر تو ، اى وارث عيسى ، روح خدا ! سلام بر تو ، اى وارث محمّد ، حبيب خدا ! سلام بر تو ، اى وارث اميرمؤمنان ، ولىّ خدا ! سلام بر تو ، اى فرزند محمّد مصطفى ! سلام بر تو ، اى فرزند علىّ مرتضى ! سلام بر تو ، اى فرزند فاطمه زهرا ! سلام بر تو ، اى فرزند خديجه كبرا ! سلام بر تو ، اى خون خدا و فرزند خون خدا و اى خون بى تاوان مانده ! گواهى مى دهم كه تو ، نماز بر پا داشتى و زكات پرداختى و امر به معروف و نهى از منكر كردى و از خدا ، اطاعت كردى تا اَجَلت در رسيد . خداوند ، لعنت كند كسانى را كه تو را كشتند ! و خداوند ، لعنت كند كسانى را كه به تو ستم كردند ! و خداوند ، لعنت كند كسانى را كه آن را شنيدند و بدان ، راضى شدند ! اى مولاى من ، اى ابا عبداللّه ! خدا و فرشتگانش و پيامبران و فرستادگانش را گواه مى گيرم كه من ، به شما ايمان دارم و به بازگشت شما باور دارم ، با همه اعتقادم و تا فرجامِ كارم . درودهاى خدا و رحمت و بركات او بر شما ، بر روح ها و پيكرهايتان ، بر حاضر و غايب ، و بر آشكار و نهانتان باد!. 2 سپس ، خود را بر روى قبر بينداز و آن را ببوس و بگو : پدر و مادرم فدايت ، اى ابا عبد اللّه ! بر ما و همه آسمانيان و زمينيان ، سوگ تو بزرگ و مصيبت تو سِتُرگ است . خداوند ، لعنت كند كسانى كه اسب هايشان را زين كردند و لگام زدند و براى جنگ با تو آماده شدند ! اى مولاى من ، اى ابا عبد اللّه ! حرَمت را قصد كرده و به مرقدت آمده ام . به شأنى كه نزد خدا دارى و به جايگاهت نزد او ، از خدا مى خواهم كه بر محمّد و خاندان محمّد ، درود فرستد و مرا در دنيا و آخرت ، همراه شما قرار دهد . سپس ، نزد سر [ امام عليه السلام ] دو ركعت نماز مى گزارى و هر سوره اى كه خواستى ، در آن دو ركعت مى خوانى . هنگامى كه از نمازت فارغ شدى ، بگو : خدايا ! من براى تو كه يگانه و بى انبازى ، نماز خواندم و به ركوع و سجده رفتم ؛ زيرا نماز خواندن و ركوع و سجده كردن ، تنها براى تو سزاست ، چون تنها تو خداى يگانه اى . خدايا ! بر محمّد و خاندانش درود فرست و از جانب من ، بهترين درود و سلام را به آنها برسان و پاسخ سلام آنها را به من ، باز گردان . سپس به سوى پاهاى حسين عليه السلام برو و آن جا ، على اكبر عليه السلام را _ كه سرش نزد پاهاى امام حسين عليه السلام است _ زيارت كن و بگو : سلام بر تو ، اى فرزند فرستاده خدا ! سلام بر تو ، اى فرزند پيامبر خدا ! سلام بر تو ، اى فرزند امير مؤمنان ! سلام بر تو ، اى فرزند حسين شهيد ! سلام بر تو ، اى شهيد و فرزند شهيد ! سلام بر تو ، اى مظلوم و فرزند مظلوم ! خداوند ، لعنت كند كسانى را كه تو را كُشتند ! و خداوند ، لعنت كند كسانى را كه به تو ستم كردند ! و خداوند ، لعنت كند كسانى را كه آن را شنيدند و بدان ، راضى شدند! آن گاه ، خود را روى قبر بينداز و آن را ببوس و بگو : سلام بر تو ، اى ولىّ خدا و فرزند ولىّ او ! بر ما و همه مسلمانان ، مصيبت تو ، بزرگ و سوگ تو سِتُرگ است . خداوند ، كسانى را كه تو را كُشتند ، لعنت كند ! و من از آنان ، به درگاه خدا و تو ، بيزارى مى جويم . سپس ، از درى كه نزد پاى على اكبر عليه السلام است ، بيرون برو و به سوى شهيدان ، رو كن و بگو : سلام بر شما ، اى اوليا و دوستان خدا ! سلام بر شما ، اى برگزيدگان و دوستان راستين خدا ! سلام بر شما ، اى ياوران دين خدا و ياوران پيامبر خدا و ياوران امير مؤمنان و ياوران حسن عليه السلام و حسين عليه السلام ! پدر و مادرم فدايتان باد ! شما پاك و پاكيزه هستيد ، و پاك و پاكيزه است زمينى كه شما در آن ، دفن شديد ، و به رستگارى بزرگى دست يافتيد . كاش همراه شما بودم و با شما ، رستگار مى شدم ! آن گاه ، به نزد سر حسين عليه السلام باز گرد و براى خود ، خانواده و فرزندان و برادران مؤمنت ، فراوان دعا كن ، و هنگامى كه خواستى بيرون بيايى ، روى قبر بيفت و بگو : سلام بر تو ، اى مولاى من ! سلام بر تو ، اى حجّت خدا ! سلام بر ، تو ، اى برگزيده خدا ! سلام بر تو ، اى برگرفته خدا ! سلام بر تو ، اى امين خدا ؛ سلام كسى كه خداحافظى مى كند ، نه از سرِ نفرت يا ناراحتى ! و اگر باز مى گردم _ اى مولاى من _ ، از ملالت نيست ، و اگر بمانم ، از بدگمانى به وعده خدا به شكيبايان نيست . مولاى من ! خداوند ، اين زيارت را آخرين ديدار من از تو ، قرار ندهد و بازگشت به مرقدت و اقامت در حرَمت را روزى ام كند و مرا در دنيا و آخرت ، همراهتان قرار دهد ! سپس ، خارج شو ؛ ولى پشتت را به قبر مكن و فراوان بگو : «ما از آنِ خداييم و به سوى او باز مى گرديم» . سپس ، به مرقد عبّاس بن على عليه السلام برو و هنگامى كه به آن رسيدى ، در كنار قبر بِايست و بگو : سلام بر تو ، اى بنده صالح مطيع خدا و پيامبرش و امير مؤمنان و حسن عليه السلام و حسين عليه السلام ! سلام و رحمت و بركات و مغفرت خدا ، بر تو و روح و بدن تو ! خدا را گواه مى گيرم كه تو ، بر همان رفتى كه بَدريان و مجاهدان در راه خدا ، خيرخواهان در جهاد با دشمنان ، و كوشندگان در يارى اوليايش رفتند . خداوند ، به تو بهترين جزا و فراوان ترين جزايى را بدهد كه به وفاداران به بيعتش و پاسخ دهندگان به دعوتش مى دهد ، و تو را با پيامبران ، صدّيقان ، شهيدان و صالحان محشور كند ، كه چه نيكو همراهانى هستند ! (2) آن گاه ، نزد سرش دو ركعت نماز بخوان و بعد از آن ، با هر دعايى كه خواستى ، خدا را بخوان ، و هر گاه خواستى كه خارج شوى ، با او وداع كن و بگو : تو را به خدا مى سپارم و خدا را به مراقبت از تو ، فرا مى خوانم و بر تو سلام مى دهم . به خدا و پيامبرش ايمان آورديم ، و نيز به آنچه از جانب خدا آورد . خدايا ! ما را در گروه گواهان بنويس . خدايا ! آن را آخرين ديدار و زيارت من از قبر وليّت و فرزند برادر پيامبرت ، قرار مده و زيارت او را هميشه ، تا هر گاه كه مرا باقى مى دارى ، روزى ام كن و مرا با او و پدرانش در بهشت ، محشور كن . آن گاه ، براى خود و پدر و مادرت و برادران مؤمنت ، دعا كن . سپس ، براى وداع به مرقد حسين عليه السلام باز گرد . به هنگام وداع [ در كنار قبرش ]مى ايستى ، همان گونه كه بار اوّل [ براى زيارت ] ايستادى و بگو : سلام بر تو ، اى ولىّ خدا ! سلام بر تو ، اى ابا عبد اللّه ! تو ، عذاب را از من مى رانى ، و اكنون ، هنگام بازگشت من است ، نه از سرِ روى گرداندن و نه جاى گزين كردن كس ديگرى به جاى تو ، و نه مقدّم داشتن غير تو بر تو ، و نه بى رغبتى به نزديك تو بودن . از خداى متعال مى خواهم كه اين [ ديدار ]را آخرين ديدار و بازگشت من ، قرار ندهد ، و از خدايى كه مكان تو را به من نشان داد و مرا به سلام دادن به تو و زيارتت ره نمود ، مى خواهم كه مرا به حوض شما در آورد و همراهى با شما را در بهشت و كنار پدران صالحت ، روزى ام سازد . سپس بر پيامبر صلى الله عليه و آله و يكْ يكِ امامان عليهم السلام سلام كن ، و اگر خواستى ، باز گرد و هر چه خواستى ، دعا كن . آن گاه ، به سوى قبرهاى شهيدان ، رو كن و با آنان ، خداحافظى كن و بگو : سلام و رحمت و بركات خدا بر شما باد ! خدايا ! آن را آخرين ديدار من از ايشان ، قرار مده و مرا در عملِ صالح يارى دادن [ و جنگيدن همراه ]فرزند پيامبرت و حجّتت بر خلقت كه به ايشان عطا كردى ، شريك كن . خدايا ! ما را با ايشان و در بهشتت ، كنار شهيدان و صالحان ، گِرد هم آور ، كه همراهان نيكويى اند ! شما را به خدا مى سپارم و بر شما سلام مى كنم . خدايا ! بازگشت به سوى ايشان را روزى ام كن و مرا با ايشان ، محشور بفرما ، اى مهربان ترينِ مهربانان ! سپس ، بيرون برو و رويت را از قبر مچرخان تا از جلوى چشمانت ، ناپيدا شود و كنار در ، رو به قبله بِايست و و هر دعايى كه دوست داشتى ، بكن و به يارى خدا باز گرد !

.


1- .در منابع ديگر ، به جاى عبارت «سپس برپيامبر صلى الله عليه و آله و ... مى گويى» ، اين عبارت آمده است : «سلام بر پيامبر خدا ! سلام بر امير مؤمنان ! سلام بر فاطمه زهرا ، سَرور زنان جهانيان ! سلام بر حسن و حسين ! سلام بر على بن الحسين ! سلام بر محمّد بن على ! سلام بر جعفر بن محمّد ! سلام بر موسى بن جعفر ! سلام بر على بن موسى ! سلام بر محمّد بن على ! سلام بر على بن محمّد ! سلام بر حسن بن على ! و سلام بر آن جانشين صالح منتظر!» .
2- .در منابع ديگر به جاى عبارات اين بند از دعا آمده است : «سلام بر تو ، اى ابو الفضل عباس بن امير المؤمنين ! سلام بر تو ، اى پسر سرور اوصيا ! سلام بر تو ، اى پسر اوّلين اسلام آورنده ، و پيشگام در ايمان ، و استوارترين در دين خدا ، و يگانه ترين پاسدار اسلام ! گواهى مى دهم كه تو براى خدا و پيامبر خدا و برادرت خالص بودى ! و چه برادر ايثارگرى ! لعنت خدا بر گروهى كه تو را كشتند ! لعنت خدا بر گروهى كه به تو ستم كردند ! لعنت خدا بر گروهى كه حريم هاى تو را شكستند و با كشتن تو حريم اسلام را هتك كردند ! چه برادر شكيبا ، جهادگر ، حامى و ياورى ؛ و برادرى مدافع برادر ، كه مطيع پروردگارش و مشتاق به ثواب فراوان و نام نيكويى كه ديگران به آن ، بى رغبتى نشان دادند . خداوند ، تو را در بهشت به درجات پدرانت برساند ، كه همانا او ستوده و با عظمت است» .

ص: 182

. .

ص: 183

. .

ص: 184

. .

ص: 185

. .

ص: 186

. .

ص: 187

. .

ص: 188

. .

ص: 189

. .

ص: 190

. .

ص: 191

. .

ص: 192

12 / 19زِيارَتُهُ فِي العيدَينِتهذيب الأحكام عن عبدالرحمن بن الحجّاج عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :مَن زارَ قَبرَ الحُسَينِ عليه السلام لَيلَةً مِن ثَلاثٍ غَفَرَ اللّهُ لَهُ ما تَقَدَّمَ مِن ذَنبِهِ وما تَأَخَّرَ . قُلتُ : أيُّ اللَّيالي؟ جُعِلتُ فِداكَ! قالَ : «لَيلَةُ الفِطرِ ، ولَيلَةُ الأَضحى ، ولَيلَةُ النِّصفِ مِن شَعبانَ» . (1)

مصباح الزائر عن الكاظم عليه السلام :ثَلاثُ لَيالٍ مَن زارَ الحُسَينَِ عليه السلام فيهِنَّ غُفِرَ لَهُ ما تَقَدَّمَ مِن ذَنبِهِ وما تَأَخَّرَ : لَيلَةُ النِّصفِ مِن شَعبانَ ، ولَيلَةُ ثَلاثٍ وعِشرينَ مِن رَمَضانَ ، ولَيلَةُ العيدِ . (2)

المزار الكبير :زِيارَةٌ اُخرى لِأَبي عَبدِ اللّهِ الحُسَينِ صَلَواتُ اللّهِ عَلَيهِ ، يُزارُ بِها أيضا فِي العيدَينِ ، إذا أرَدتَ زِيارَتَهُ عليه السلام فَصُم ثَلاثَةَ أيّامٍ ، وَاغتَسِل فِي اليَومِ الثّالِثِ ، وَاجمَع أهلَكَ إلَيكَ ووُلدَكَ وقُل : اللّهُمَّ إنّي أستَودِعُكَ اليَومَ نَفسي وأهلي ومالي ووُلدي وكُلَّ مَن كانَ مِنّي بِسَبيلٍ ، الشّاهِدَ مِنهُم وَالغائِبَ ، اللّهُمَّ احفَظنا بِحِفظِ الإِيمانِ وَاحفَظ عَلَينا . اللّهُمَّ اجعَلنا في حِرزِكَ ، ولا تَسلُبنا نِعمَتَكَ ، ولا تُغَيِّر ما بِنا مِن نِعمَةٍ وعافِيَةٍ ، وزِدنا مِن فَضلِكَ إنّا إلَيكَ راغِبونَ . وَاخرُج مِن مَنزِلِكَ خاشِعا ، وأكثِر مِنَ التَّهليلِ وَالتَّكبيرِ وَالتَّحميدِ وَالتَّمجيدِ وَالصَّلاةِ عَلَى النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله ، وَامضِ وعَلَيكَ السَّكينَةُ وَالوَقارُ . ورُوِيَ أنَّ اللّهَ تَعالى يَخلُقُ مِن عَرَقِ زُوّارِ قَبرِ الحُسَينِ ، مِن كُلِّ عَرَقَةٍ سَبعينَ ألفَ مَلَكٍ يُسَبِّحونَ اللّهَ ويَستَغفِرونَ لَهُ ولِزُوّارِ الحُسَينِ إلى أن تَقومَ السّاعَةُ . فَإِذا لاحَت لَكَ القُبَّةُ السّامِيَةُ فَقُل : الحَمدُ للّهِِ وسَلامٌ عَلى عِبادِهِ الَّذينَ اصطَفى آللّهُ خَيرٌ أمّا يُشرِكونَ ، وسَلامٌ عَلَى المُرسَلينَ وَالحمدُ للّهِِ رَبِّ العالَمينَ ، وسَلامٌ عَلى آلِ يس ، إنّا كذلِكَ نَجزِي المُحسِنينَ ، وسَلامٌ عَلَى الطَّيِّبينَ الطّاهِرينَ ، الأَوصِياءِ الصّادِقينَ ، القائِمينَ بِأَمرِ اللّهِ وحُجَّتِهِ ، السّاعينَ إلى سَبيلِ اللّهِ ، المُجاهِدينَ فِي اللّهِ حَقَّ جِهادِهِ ، النّاصِحينَ لِجَميعِ عِبادِهِ ، المُستَخلَفينَ في بِلادِهِ ، المُرشِدينَ إلى هِدايَتِهِ وإرشادِهِ . فَإِذا أشرَفتَ عَلى قَنطَرَةِ العَلقَمِيِّ فَقُل : اللّهُمَّ إلَيكَ قَصَدَ القاصِدونَ ، وفي فَضلِكَ طَمِعَ الرّاغِبونَ ، وبِكَ اعتَصَمَ المُعتَصِمونَ ، وعَلَيكَ تَوَكَّلَ المُتَوَكِّلونَ ، وقَد قَصَدتُكَ وافِدا وفي رَحمَتِكَ طامِعاً ، ولِعِزَّتِكَ خاضِعا ولِوُلاةِ أمرِكَ طائِعا ولِأَمرِهِم مُتابِعا . اللّهُمَّ ثَبِّتني عَلى مَحَبَّةِ أولِيائِكَ ، ولا تَقطَع أثَري عَن زِيارَتِهِم ، وَاحشُرني في زُمرَتِهِم ، وأدخِلنِي الجَنَّةَ بِشَفاعَتِهِم . فَإِذا أتَيتَ الفُراتَ فَكَبِّرِ اللّهَ مِئَةَ تَكبيَرةٍ ، وهَلِّلهُ مِئَةَ تَهليلَةٍ ، وصَلِّ عَلَى النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله مِئَةَ مَرَّةٍ ثُمَّ قُل : اللّهُمَّ أنتَ خَيرُ مَن وَفَدَ إلَيهِ الرِّجالُ وشُدَّت إلَيهِ الرِّحالُ ، وأنتَ سَيِّدي أكرَمُ مَزورٍ وأفضَلُ مَقصودٍ ، وقَد جَعَلتَ لِكُلِّ زائِرٍ كَرامَةً ولِكُلِّ وافِدٍ تُحفَةً ، فَأَسأَلُكَ أن تَجعَلَ تُحفَتَكَ إيّايَ فَكاكَ رَقَبَتي مِنَ النّارِ ، وَاشكُر سَعيي ، وَارحَم مَسيري إلَيكَ مِن أهلي ، بِغَيرِ مَنٍّ مِنّي عَلَيكَ بَل لَكَ المَنُّ عَلَيَّ ؛ إذ جَعَلتَ لِيَ السَّبيلَ إلى زِيارَةِ ابنِ نَبِيِّكَ ، وعَرَّفتَني فَضلَهُ ، وحَفِظتَني بِاللَّيلِ وَالنَّهارِ حَتّى بَلَّغتَني هذَا المَكانَ ، وقَد رَجوتُكَ فَلا تَقطَع رَجائي ، وقَد أمَّلتُكَ فَلا تُخَيِّب أمَلي ، وَاجعَل مَسيري هذا كَفّارَةً لِذُنوبي يا رَبَّ العالَمينَ . فَانزِل فَاغتَسِل ، وقُل في غُسلِكَ : بِسمِ اللّهِ وبِاللّهِ ولا حَولَ ولا قُوَّةَ إلّا بِاللّهِ ، وعَلى مِلَّةِ رَسولِ اللّهِ وَالصّادِقينَ عَنِ اللّهِ جَلَّ وعَزَّ ، اللّهُمَّ طَهِّر [ بِهِ ] (3) قَلبي ، وَاشرَح بِهِ صَدري ، ونَوِّر بِهِ قَلبي ، ويَسِّر بِهِ أمري . اللّهُمَّ اجعَلهُ لي نورا وطَهورا ، وشِفاءً مِن كُلِّ داءٍ وآفَةٍ وعاهَةٍ وسوءِ ما أخافُ وأحذَرُ ، اللّهُمَّ اجعَل لي شاهِدا يَومَ حاجَتي وفَقري وفاقَتي إلَيكَ يا رَبَّ العالَمينَ ، إنَّكَ عَلى كُلِّ شَيءٍ قَديرٌ . بابُ الصَّلاةِ في مَشرَعَةِ الصّادِقِ عليه السلام : فَإِذا فَرَغتَ مِن غُسلِكَ فَالبَس ثَوبَينِ طاهِرَينِ ، وصَلِّ رَكعَتَينِ خارِجَ المَشرَعَةِ ، وهُوَ المَكانُ الَّذي قالَ اللّهُ جَلَّ وعَزَّ : «وَ فِى الْأَرْضِ قِطَعٌ مُّتَجَاوِرَ تٌ وَ جَنَّ_تٌ مِّنْ أَعْنَ_بٍ وَ زَرْعٌ وَ نَخِيلٌ صِنْوَانٌ وَ غَيْرُ صِنْوَانٍ يُسْقَى بِمَاءٍ وَحِدٍ وَنُفَضِّلُ بَعْضَهَا عَلَى بَعْضٍ فِى الْأُكُلِ» (4) ، تَقرَأُ فِي الاُولى فاتِحَةَ الكِتابِ و «قُلْ يَ_أَيُّهَا الْكَ_فِرُونَ» ، وفِي الثّانِيَةِ فاتِحَةَ الكِتابِ و «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ» . فَإِذا سَلَّمتَ فَسَبِّح ثُمَّ قُل : الحَمدُ للّهِِ الواحِدِ المُتَوَحِّدِ فِي الاُمورِ كُلِّها ، الرَّحمنِ الرَّحيمِ ، الَّذي هَدانا لِهذا وما كُنّا لِنَهتَدِيَ لَولا أن هَدانَا اللّهُ ، لَقَد جاءَت رُسُلُ رَبِّنا بِالحَقِّ ، اللّهُمَّ لَكَ الحَمدُ حَمدا كَثيرا أبَدا لا يَنقَطِعُ ولا يَفنى ، حَمدا يَصعَدُ أوَّلُهُ ولا يَنفَدُ آخِرُهُ ، حَمدا يَزيدُ ولا يَبيدُ ، وصَلَّى اللّهُ عَلى مُحَمَّدٍ البَشيرِ النَّذيرِ ، وعَلى آلِهِ الأَخيارِ الأَبرارِ وسَلَّمَ تَسليما . فَإِذا تَوَجَّهتَ إلَى الحائِرِ عَلى ساكِنِهِ السَّلامُ فَقُل : اللّهُمَّ إلَيكَ تَوَجَّهتُ ، ولِبابِكَ قَرَعتُ ، وبِفِنائِكَ نَزَلتُ ، وبِحَبلِكَ اعتَصَمتُ ، ولِرَحمَتِكَ تَعَرَّضتُ ، وبِوَلِيِّكَ تَوَسَّلتُ ، فَصَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وآلِهِ وَاجعَل زِيارَتي مَبرورَةً ودُعائي مَقبولاً . ثُمَّ امشِ وقَصِّر خُطاكَ ، وعَلَيكَ السَّكينَةُ وَالوَقارُ وَالخُشوعُ ، وَالتَّكبيرُ وَالتَّهليلُ وَالتَّحميدُ وَالتَّمجيدُ ، وَالثَّناءُ عَلَى اللّهِ جَلَّ وعَزَّ ، وَالصَّلاةُ عَلَى النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله ، وَالبَراءَةُ مِمَّن أسَّسَ الجَورَ وَالظُّلمَ عَلَيهِم ، ودَفَعَهُم عَن مَقاماتِهِم وأزالَهُم عَن مَراتِبِهِم ، ومَن نَصَبَ لَهُم حَربا وجَحَدَهُم حَقّا . بابُ الاِستيذانِ (5) : فَإِذا أرَدتَ الاِستيذانَ فَقُم عِندَ بابِ القُبَّةِ ، وَارمِ بِطَرفِكَ نَحوَ القَبرِ وقُل : يا مَولايَ يا أبا عَبدِ اللّهِ يَابنَ رَسولِ اللّهِ ، عَبدُكَ وَابنُ أمَتِكَ ، الذَّليلُ بَينَ يَدَيكَ ، وَالمُصَغَّرُ في عُلُوِّ قَدرِكَ ، وَالمُعتَرِفُ بِحَقِّكَ ، جاءَكَ مُستَجيرا بِكَ ، قاصِدا إلى حَرَمِكَ ، مُتَوَجِّها إلى مَقامِكَ ، مُتَوَسِّلاً إلَى اللّهِ تَعالى بِكَ . أأَدخُلُ يا مَولايَ ، أأَدخُلُ يا وَلِيَّ اللّهِ ، أأَدخَلُ يا مَلائِكَةَ اللّهِ المُحدِقينَ بِهذَا الحَرَمِ المُقيمينَ في هذَا المَشهَدِ . فَإِن خَشَعَ قَلبُكَ ودَمَعَت عَيناكَ ، فَهُوَ عَلامَةُ القَبولِ وَالإِذنِ ، وأدخِل رِجلَكَ اليُمنى وأخِّرِ اليُسرى وقُل : بِسمِ اللّهِ وبِاللّهِ وفي سَبيلِ اللّهِ وعَلى مِلَّةِ رَسولِ اللّهِ ، اللّهُمَّ أنزِلني مُنزَلاً مُبارَكا وأنتَ خَيرُ المُنزِلينَ . ثُمَّ قُل : اللّهُ أكبَرُ كَبيرا ، وَالحَمدُ للّهِِ كَثيرا ، وسُبحانَ اللّهِ بُكرَةً وأصيلاً ، وَالحَمدُ للّهِِ الفَردِ الصَّمَدِ ، الماجِدِ الأَحَدِ ، المُتَفَضِّلِ المَنّانِ ، المُتَطَوِّلِ الحَنّانِ ، الَّذي مَنَّ بِطَولِهِ ، وسَهَّلَ لي زِيارَةَ مَولايَ بِإِحسانِهِ ، ولَم يَجعَلني عَن زِيارَتِهِ مَمنوعا ، ولا عَن ذِمَّتِهِ مَدفوعا ، بَل تَطَوَّلَ ومَنَحَ . ثُمَّ ادخُل ، فَإِذا تَوَسَّطتَ وصَبَرتَ ، فَقُم حِذاءَ القَبرِ بِخُشوعٍ وبُكاءٍ وتَضَرُّعٍ ، وقُل : السَّلامُ عَلَيكَ يا وارِثَ آدَمَ صَفوَةِ اللّهِ ، السَّلامُ عَلَيكَ يا وارِثَ نوحٍ نَبِيِّ اللّهِ ، السَّلامُ عَلَيكَ يا وارِثَ إبراهيمَ خَليلِ اللّهِ ، السَّلامُ عَلَيكَ يا وارِثَ موسى كَليمِ اللّهِ ، السَّلامُ عَلَيكَ يا وارِثَ عيسى روحِ اللّهِ ، السَّلامُ عَلَيكَ يا وارِثَ مُحَمَّدٍ حَبيبِ اللّهِ . السَّلامُ عَلَيكَ يا وارثَ عَلِيٍّ وَلِيِّ اللّهِ ، السَّلامُ عَلَيكَ أيُّهَا الوَصِيُّ البَرُّ التَّقِيُّ ، السَّلامُ عَلَيكَ يا ثارَ اللّهِ وَابنَ ثارِهِ وَالوِترَ المَوتورَ . أشهَدُ أنَّكَ قَد أقَمتَ الصَّلاةَ وآتَيتَ الزَّكاةَ ، وأمَرتَ بِالمَعروفِ ونَهَيتَ عَنِ المُنكَرِ ، وجاهَدتَ فِي اللّهِ حَقَّ جِهادِهِ حَتَّى استُبيحَ حَرَمُكَ وقُتِلتَ مَظلوما . ثُمَّ قُم عِندَ رَأسِهِ خاشِعا قَلبُكَ ، دامِعَةً عَينُكَ ، ثُمَّ قُل : السَّلامُ عَلَيكَ يا أبا عَبدِ اللّهِ ، السَّلامُ عَلَيكَ يَابنَ رَسولِ اللّهِ ، السَّلامُ عَلَيكَ يَابنَ سَيِّدِ الوَصِيّينَ ، السَّلامُ عَلَيكَ يَابنَ فاطِمَةَ سَيِّدَةِ نِساءِ العالَمينَ ، السَّلامُ عَلَيكَ يا بَطَلَ المُسلِمينَ . يا مَولايَ ، أشهَدُ أنَّكَ كُنتَ نورا فِي الأَصلابِ الشّامِخَةِ وَالأَرحامِ المُطَهَّرَةِ ، لَم تُنَجِّسكَ الجاهِلِيَّةُ بِأَنجاسِها ، ولَم تُلبِسكَ مِن مُدلَهِمّاتِ ثِيابِها ، وأشهَدُ أنَّكَ مِن دَعائِمِ الدّينِ وأركانِ المُسلِمينَ ومَعقِلِ المُؤمِنينَ ، وأشهَدُ أنَّكَ الإِمامُ البَرُّ التَّقِيُّ الرَّضِيُّ الزَّكِيُّ الهادِي المَهدِيُّ ، وأشهَدُ أنَّ الأَئِمَّةَ مِن وُلدِكَ كَلِمَةُ التَّقوى ، وأعلامُ الهُدى ، وَالعُروَةُ الوُثقى ، وَالحُجَّةُ عَلى أهلِ الدُّنيا . ثُمَّ تَنكَبُّ عَلَى القَبرِ وتَقولُ : إنّا للّهِِ وإنّا إلَيهِ راجِعونَ ، يا مَولايَ أنَا مُوالٍ لِوَلِيِّكُم ومُعادٍ لِعَدُوِّكُم ، وأنَا بِكُم مُؤمِنٌ وبِإِيابِكُم موقِنٌ ، بِشَرائِعِ ديني وخَواتيمِ عَمَلي ، وقَلبي لِقَلبِكُم سِلمٌ وأمري لِأَمرِكُم مُتَّبِعٌ . يا مَولايَ أتَيتُكَ خائِفا فَآمِنّي ، وأتَيتُكَ مُستَجيرا فَأَجِرني ، وأتَيتُكَ فَقيرا فَأَغنِني . سَيِّدي ومَولايَ ، أنتَ مَولايَ حُجَّةُ اللّهِ عَلَى الخَلقِ أجمَعينَ ، آمَنتُ بِسِرِّكُم وعَلانِيَتِكُم ، وبِظاهِرِكُم وباطِنِكُم ، وأوَّلِكُم وآخِرِكُم ، وأشهَدُ أنَّكَ التّالي لِكِتابِ اللّهِ ، وأمينُ اللّهِ ، الدّاعي إلَى اللّهِ بِالحِكمَةِ وَالمَوعِظَةِ الحَسَنَةِ ، لَعَنَ اللّهُ اُمَّةً ظَلَمَتكَ ، ولَعَنَ اللّهُ اُمّةً سَمِعَت بِذلِكَ فَرَضِيَت بِهِ . ثُمَّ صَلِّ عِندَ الرَّأسِ أربَعَ رَكَعاتٍ ، فَإِذا سَلَّمتَ فَقُل : اللّهُمَّ إنّي لَكَ صَلَّيتُ ، ولَكَ رَكَعتُ ، ولَكَ سَجَدتُ ، وَحدَكَ لا شَريكَ لَكَ ؛ لِأَنَّهُ لا تَجوزُ الصَّلاةُ وَالرُّكوعُ وَالسُّجودُ إلّا لَكَ ، لِأَنَّكَ أنتَ اللّهُ الَّذي لا إلهَ إلّا أنتَ ، اللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ ، وأبلِغهُم عَنّي أفضَلَ السَّلامِ وَالتَّحِيَّةِ ، وَاردُد عَلَيَّ مِنهُم السَّلامَ . اللّهُمَّ وهاتانِ الرَّكعَتانِ هَدِيَّةٌ مِنّي إلى سَيِّدِي الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام ، اللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وعَلَيهِ وتَقَبَّلهُما مِنّي ، وأجِرني عَلَيهِما أفضَلَ أمَلي ورَجائي فيكَ وفي أولِيائِكَ ، يا وَلِيَّ المُؤمِنينَ . ثُمَّ تَنكَبُّ عَلَى القَبرِ وتُقَبِّلُهُ وتَقولُ : السَّلامُ عَلَى الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ المَظلومِ الشَّهيدِ ، قَتيلِ العَبَراتِ وأسيرِ الكُرُباتِ ، اللّهُمَّ إنّي أشهَدُ أنَّهُ وَلِيُّكَ وَابنُ نَبِيِّكَ ، الثّائِرُ بِحَقِّكَ ، أكرَمتَهُ بِكَرامَتِكَ ، وخَتَمتَ لَهُ بِالشَّهادَةِ وجَعَلتَهُ سَيِّدا مِنَ السّادَةِ وقائِدا مِنَ القادَةِ ، وأكرَمتَهُ بِطيبِ الوِلادَةِ ، وأعطَيتَهُ مَواريثَ الأَنبِياءِ ، وجَعَلتَهُ حُجَّتَكَ عَلى خَلقِكَ مِنَ الأَوصِياءِ . فَأَعذَرَ فِي الدُّعاءِ ، ومَنَحَ النَّصيحَةَ ، وبَذَلَ مُهجَتَهُ فيكَ حَتَّى استَنقَذَ عِبادَكَ مِنَ الجَهالَةِ وحَيرَةِ الضَّلالَةِ ، وقَد تَوازَرَ عَلَيهِ مَن غَرَّتهُ الدُّنيا ، وباعَ حَظَّهُ بِالأَرذَلِ الأَدنى ، وتَرَدّى في هَواهُ ، وأسخَطَكَ وأسخَطَ نَبِيَّكَ ، وأطاعَ مِن عِبادِكَ اُولِي الشِّقاقِ وَالنِّفاقِ ، وحَمَلَةَ الأَوزارِ وَالمُستَوجِبينَ النّارَ . (6) فَجاهَدَهُم فيكَ صابِرا مُحتَسِبا ، مُقبِلاً غَيرَ مُدبِرٍ ، لا تَأخُذُهُ فِي اللّهِ لَومَةُ لائِمٍ ، حَتّى سُفِكَ في طاعَتِكَ دَمُهُ ، وَاستُبيحَ حَريمُهُ ، اللّهُمَّ العَنهُم لَعنا وَبيلاً ، وعَذِّبهُم عَذاباً أليما . ثُمَّ اعطِف عَلى عَلِيِّ بنِ الحُسَينِ عليه السلام ، وهُوَ عِندَ رِجلِ الحُسَينِ عليه السلام ، وقُل : السَّلامُ عَلَيكَ يا وَلِيَّ اللّهِ ، السَّلامُ عَلَيكَ يَابنَ رَسول اللّهِ ، السَّلامُ عَلَيكَ يَابنَ خاتَمِ النَّبِيّينَ ، السَّلامُ عَلَيكَ يَابنَ فاطِمَةَ سَيِّدَةِ نِساءِ العالَمينَ ، السَّلامُ عَلَيكَ يَابنَ أميرِ المُؤمِنينَ ، السَّلامُ عَلَيكَ أيُّهَا المَظلومُ الشَّهيدُ ، بِأَبي أنتَ واُمّي عِشتَ سَعيدا وقُتِلتَ مَظلوما شَهيدا . ثُمَّ انحَرِف إلى قُبورِ الشُّهَداءِ وقُل : السَّلامُ عَلَيكُم أيُّهَا الذّابّونَ عَن تَوحيدِ اللّهِ ، السَّلامُ عَلَيكُم بِما صَبَرتُم فَنِعمَ عُقبَى الدّارِ ، بِأَبي أنتُم واُمّي فُزتُم فَوزا عَظيما . بابُ زِيارَةِ العَبّاسِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام . تَقِفُ عَلَيهِ وتَقولُ : السَّلامُ عَلَيكَ أيُّهَا الوَلِيُّ الصّالِحُ وَالصِّدّيقُ المُواسي ، أشهَدُ أنَّكَ آمَنتَ بِاللّهِ ، ونَصَرتَ ابنَ رَسولِ اللّهِ ، ودَعَوتَ إلى سَبيلِ اللّهِ ، وواسَيتَ بِنَفسِكَ وبَذَلتَ مُهجَتَكَ ، فَعَلَيكَ مِنَ اللّهِ أفضَلُ التَّحِيَّةِ وَالسَّلامِ . ثُمَّ تَنكَبُّ عَلَى القَبرِ وتَقولُ : بِأَبي أنتَ واُمّي يا ناصِرَ دينِ اللّهِ ، السَّلامُ عَلَيكَ يا ناصِرَ الحُسَينِ الصِّدّيقِ ، السَّلامُ عَلَيكَ يا ناصِرَ الحُسَينِ الشَّهيدِ ، عَلَيكَ مِنِّي السَّلامُ ما بَقيتُ وبَقِيَ اللَّيلُ وَالنَّهارُ . ثُمَّ تُصَلّي عِندَ رَأسِهِ رَكعَتَينِ ، وتَقولُ ما قُلتَ عِندَ رَأسِ الحُسَينِ ، وتَرجِعُ إلى مَشهَدِ الحُسَينِ عليه السلام وتُقيمُ عِندَهُ ما أحبَبتَ ، إلّا أنَّهُ يُستَحَبُّ ألّا تَجعَلَهُ مَوضِعَ مَبيتِكَ . فَإِذا أرَدتَ وَداعَهُ ، فَقُم عِندَ الرَّأسِ وأنتَ تَبكي وتَقولُ : السَّلامُ عَلَيكَ يا مَولايَ سَلامَ مُوَدِّعٍ ، لا قالٍ ولا سَئِمٍ ، فَإِن أنصَرِف فَلا عَن مَلالَةً ، وإن اُقِم فَلا عَن سوءِ ظَنٍّ بِما وَعَدَ اللّهُ الصّابِرينَ ، يا مَولايَ لا جَعَلَهُ اللّهُ آخِرَ العَهدِ مِنّي لِزِيارَتِكَ ، ورَزَقَنِي العَودَ إلَيكَ ، والمُقامَ في حَرَمِكَ ، وَالكَونَ في مَشهَدِكَ ، آمينَ رَبَّ العالَمينَ . ثُمَّ قَبِّلُه وأمِرَّ سائِرَ وَجهِكَ عَلَيهِ ، وَامسَح عَلى سائِرِ بَدَنِكَ ؛ فَإِنَّهُ أمانٌ وحِرزٌ ، وَاخرُج مِن عِندِهِ القَهقَرى لا تُوَلِّهِ دُبُرَكَ ، وقُل : السَّلامُ عَلَيكَ يا بابَ المَقامِ ، السَّلامُ عَلَيكَ يا شَريكَ القُرآنِ ، السَّلامُ عَلَيكَ يا حُجَّةَ الخِصامِ ، السَّلامُ عَلَيكَ يا سَفينَةَ النَّجاةِ ، السَّلامُ عَلَيكُم يا مَلائِكَةَ رَبّي المُقيمينَ في هذَا الحَرَمِ ، السَّلامُ عَلَيكَ أبَدا ما بَقيتُ وبَقِيَ اللَّيلُ وَالنَّهارُ . وتَقولُ : إنّا للّهِِ وإنّا إلَيهِ راجِعونَ ، لا حَولَ ولا قُوَّةَ إلّا بِاللّهِ العَلِيِّ العَظيمِ . إلى أن تَغيبَ عَنِ القَبرِ ، فَإِذا فَعَلتَ ذلِكَ كُنتَ كَمَن زارَ اللّهَ في عَرشِهِ . (7)

.


1- .تهذيب الأحكام : ج 6 ص 49 ح 112 ، المزار للمفيد : ص 45 ح 1 ، كامل الزيارات : ص 335 ح 562 وفيهما «أو ليلة» بدل «وَليلة» في الموضعين ، المزار الكبير : ص 348 ح 5 ، الإقبال : ج 2 ص 190 عن أبان وليس فيه «ليلة الفطر» و «ليلة النصف من شعبان» ، بحار الأنوار : ج 101 ص 94 ح 10 و ص 90 ح 26 و ج 91 ص 126 ح 22 .
2- .مصباح الزائر : ص 329 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 101 ح 36 .
3- .ما بين المعقوفين أثبتناه من بحار الأنوار .
4- .الرعد : 4 .
5- .أورد هذه الزيارة من هنا إلى آخره في مصباح الزائر : ص 329 والمزار للشهيد الأوّل : ص 154 وفيهما : «إذا أردت زيارته عليه السلام في هذه الليلة أو في عيد الأضحى فقم عند باب القبّة وأومئ بطرفك نحو القبر ، وقل مستأذنا : يا مولاي يا أبا عبد اللّه ...» .
6- .في المصدر : «للنار» ، وما أثبتناه من بحار الأنوار .
7- .المزار الكبير : ص 417 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 356 ح 2 و 3 و ص 352 ح 1 .

ص: 193

12 / 19زيارت امام عليه السلام در عيد فطر و قربان

تهذيب الأحكام_ به نقل از عبد الرحمان بن حَجّاج _: امام صادق عليه السلام فرمود : «هر كس قبر حسين عليه السلام را در يكى از اين سه شب ، زيارت كند ، خداوند ، گناهان پيشين و پسين او را مى آمرزد» . گفتم : كدام شب ها _ فدايت شوم _ ؟ فرمود : «شب عيد فطر و شب عيد قربان و شب نيمه شعبان» .

مصباح الزائر_ از امام كاظم عليه السلام _: سه شب است كه هر كس حسين عليه السلام را در آنها زيارت كند ، گناهان گذشته و آينده اش آمرزيده مى شود : شب نيمه شعبان ، شب بيست و سوم رمضان ، و شب عيد .

المزار الكبير :زيارت ديگرى كه با آن ، در دو عيد [ فطر و قربان ] ، امام حسين عليه السلام زيارت مى شود [ ، اين است ] : هنگامى كه خواستى به زيارت ابا عبد اللّه الحسين _ كه درودهاى خدا بر او باد _ بروى ، سه روز روزه بگير و روز سوم ، غسل كن و خانواده و فرزندانت را گِرد بياور و بگو : خدايا ! من ، امروز ، جان و خانواده و دارايى و فرزندانم را به تو مى سپارم ، و نيز حاضر و غايب را و هر كس را كه چشم به راه من است . خدايا ! ما را به حفظ ايمان ، حفظ كن و [ و آنچه پشتِ سر گذاشته ايم ] برايمان حفظ كن . خدايا ! ما را در پناه و دژِ خودت ، قرار ده و نعمت هايت را از ما مگير و آنچه از نعمت و عافيت كه به ما داده اى ، دگرگون نكن و فضلت را بر ما بيفزاى كه ما مشتاق توييم . و خاشعانه ، از خانه ات بيرون بيا و [ در مسير سفر ، ] بسيار تهليل (لا إله إلّا اللّه ) و تكبير (اللّه أكبر) و تحميد (الحمد للّه ) و تمجيد [ خدا ] را جاى بياور و بر پيامبر ، درود فرست و با آرامش و وقار ، ره بسپار . و روايت شده كه خداى متعال ، از هر قطره عرق زائران قبر حسين عليه السلام ، هفتاد هزار فرشته مى آفريند كه خدا را تسبيح مى گويند و براى او و زائرانش تا روز قيامت ، آمرزش مى طلبند . و چون آن گنبد والا برايت پديدار شد ، بگو : ستايش ، ويژه خداست ، و سلام بر بندگان برگزيده اش ! آيا خداوند ، بهتر است يا شريك هايى كه برايش مى تراشند ؟ سلام بر فرستادگان ، و ستايش ، ويژه خداى جهانيان است . سلام بر آل ياسين ! ما نيكوكاران را اين گونه پاداش مى دهيم . و سلام بر پاكان پاكيزه ، اوصياى راستين ، بر پا دارندگان حُكم و حجّت خدا ، كوشندگان در راه خدا ، جهاد كنندگان به خاطر خدا ، آن گونه كه حقّ اوست ، خيرخواهان همه بندگان خدا ، جانشينانش در سرزمين هايش ، و راه نمايان به راه و هدايتش ! و چون بر پل نهر علقمه در آمدى ، بگو : خدايا ! قصد كنندگان ، قصد تو را دارند و مشتاقان ، به فضل تو طمع دارند . آنان كه در پى حفظ خويش هستند ، به تو چنگ زده اند و توكّل كنندگان ، بر تو توكّل كرده اند ، و من ، به قصد ميهمانى تو آمده ام و به رحمت تو ، طمع دارم . در برابر عزّت تو ، خاضعم و براى سرپرستان كارهايت ، مطيعم و پيرو فرمانشان هستم . خدايا ! مرا بر محبّت اوليايت ، استوار بدار و پايم را از زيارتشان مَبُر و مرا در گروه ايشان ، محشور كن و با شفاعت ايشان ، مرا به بهشت ، در آور . و چون به فرات آمدى ، خدا را با يكصد تكبير (اللّه أكبر) بزرگ بدار و يكصد «لا إله إلّا اللّه » بگو و صد صلوات بر پيامبر صلى الله عليه و آله بفرست و سپس بگو : خدايا ! تو بهترين كسى هستى كه آدميان ، به سوى او مى آيند و بار سفر ، برايش بسته مى شود ؛ و تو _ اى سرور من _ ، گرامى ترين زيارت شده و بهترين مقصودى و براى هر زائرى ، كرامت و براى هر ميهمانى ، رهاوردى قرار داده اى ، و من از تو مى خواهم رهاوردت را به من ، آزادى ام از آتش ، قرار دهى . سعى ام را سپاس بگزار و بر سيرم به سوى تو ، رحمت آور ، بى آن كه من بر تو منّتى داشته باشم ؛ بلكه تو بر من ، منّت دارى كه راهى به زيارت فرزند پيامبرت براى من گشودى و فضيلت و شرفش را براى من بر نمودى ، و شب و روز ، مرا حفظ كردى تا به اين مكان رساندى . من به تو اميد دارم ، پس اميدم را قطع مكن ، و آرزوى تو را دارم ، پس آرزويم را بر باد مده و اين حركتم را كفّاره گناهانم قرار ده ، اى پروردگار جهانيان ! آن گاه ، پياده شو و غسل كن و هنگام غسل كردن بگو : به نام خدا و يارى او . جنبش و نيرويى ، جز به يارى خدا نيست ، و بر دين پيامبر خدا و امامان راستين . بار خدايا ! دلم را با آن [ غسل ] ، پاك بدار و سينه ام را گشاده و قلبم را نورانى كن و كارم را آسان گردان . خدايا ! آن را براى من ، نور و پاك كننده ، قرار ده و شفاى هر درد و بيمارى و آفت و آسيب ، و نيز بدىِ آنچه از آن مى ترسم و مى هراسم . خدايا ! آن را براى من ، شاهدى در روز بينوايى و نادارى و نيازم به تو قرار ده ، اى پروردگار جهانيان ، كه تو بر هر چيزى توانايى ! باب نماز گزاردن در آبگاه امام صادق عليه السلام : و چون از غسلت فارغ شدى ، دو جامه پاك بپوش و بيرون از مَشرَعه (آبگاه) ، (1) دو ركعت نماز مستحبّى بخوان ؛ همان جايى كه خداوندت فرمود : « و در زمين ، قطعه هاى در كنار هم و باغ هاى انگور و كِشت و خرماى هم ريشه و متفاوت اند كه با يك آب ، آبيارى مى شوند ؛ امّا ميوه برخى را از برخى ديگر ، بهتر قرار داديم » . و در ركعت اوّل ، «حمد» و «قُلْ يَ_أَيُّهَا الْكَافِرُونَ» و در ركعت دوم ، «حمد» و «قُل هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ» را مى خوانى . چون سلام دادى ، تسبيح بگو و سپس بگو : ستايش ، ويژه خداى يگانه در همه امور است ؛ بخشنده و مهربان ! خدايى كه ما را به اين امر ، ره نمود ، و اگر خدا ره نمى نمود ، ما راه را نمى يافتيم كه پيامبرانِ پروردگار ما ، حقيقت را آورده اند . خدايا ! ستايش فراوان ، جاويدان و بى پايان ، هميشگى و زوال ناپذير ، از آنِ توست ؛ ستايشى كه آغاز آن ، پيوسته و پايان آن ، ناپيداست ؛ ستايشى روزافزون و بدون نابودى ؛ و خداوند ، بر محمّد بشارت دهنده و ترساننده ، و بر خاندان نيك و نيكوكارش ، درود و سلام فرستد . و چون به سوى حرم حسينى _ كه بر ساكنش سلام باد _ ، رو كردى ، بگو : خدايا ! به سوى تو ، روى آورده ام و درِ خانه تو را كوبيده ام و در پيشگاه تو ، فرود آمده ام و به رشته تو چنگ زده ام و به رحمت تو ، دست يازيده ام و به وليّت [ حسين عليه السلام ] ، توسّل جسته ام . خدايا ! بر محمّد و خاندانش ، درود فرست و زيارتم را نيكو گردان و دعايم را پذيرفته بدار . آن گاه ، با آرامش و وقار و خشوع و گام هاى كوتاه ، راه برو ، در حالى كه تكبير و تهليل و ستايش و ثناى خدا را مى گويى و بر پيامبر ، صلوات مى فرستى و از بنيان گذارانِ تجاوز و ستم بر ايشان ، بيزارى مى جويى ، و نيز از كسانى كه ايشان را از جايگاهشان دور كرده ، از مقام هايشان بر كنار كردند ، و كسانى كه پرچم جنگ با ايشان را بر افراشتند و حقّشان را انكار كردند . باب اذن ورود گرفتن : (2) چون خواستى اذن ورود بگيرى ، بر درگاه گنبد بِايست و گوشه چشمى به قبر بينداز و بگو : اى مولاى من ! اى ابا عبد اللّه ! اى فرزند پيامبر خدا ! بنده ات [ و فرزند بنده ات ]و فرزند كنيزت ، خوار در پيش روى تو ، كوچك در مقابل مرتبه والايت و معترف به حقّت ، به تو پناه آورده و آهنگِ حرَمت را كرده و به مقام تو ، رو آورده است و با تو ، به خداوند _ تبارك و تعالى _ ، توسّل جسته است . آيا داخل شوم ، اى مولاى من؟ آيا داخل شوم ، اى ولىّ خدا ؟ آيا داخل شوم ، اى فرشتگان حلقه زده در اين حرم و مقيم در اين مرقد شريف ؟» پس چنانچه دلت ، رقّت يافت و اشكت جارى شد ، اين ، نشانه قبول و اذن است . پاى راستت و آن گاه ، پاى چپت را به درون بگذار و بگو : به نام خدا و با يارى خدا و در راه خدا و بر آيين پيامبر خدا . خدايا ! مرا در منزلگاه مباركى فرود آور ، كه تو بهترينِ فرودآورندگانى . سپس بگو : خداوند ، بسى بزرگ است ، و ستايش فراوان ، ويژه اوست و او را در آغاز و پايان روز ، تسبيح مى گويم . ستايش ، ويژه خداى يكتاى يگانه ، بى نياز و يگانه است ؛ افزون بخشِ نعمت دِه و چيره ؛ كسى كه با نعمتش بر من منّت نهاد و زيارت مولايم را برايم آسان ساخت و مرا از زيارتش مانع نگشت و از پناه خود نراند ؛ بلكه نعمت داد و بخشش نمود . سپس ، داخل شو و وقتى كه مسير را طى كرده ، [ به ضريح ] رسيدى ، با خشوع و گريه و زارى ، رو به روى آن بِايست و بگو : سلام بر تو ، اى وارث آدم ، برگزيده خدا ! سلام بر تو ، اى وارث نوح ، پيامبر خدا ! سلام بر تو ، اى وارث ابراهيم ، خليل خدا ! سلام بر تو ، اى وارث موسى ، هم سخن خدا ! سلام بر تو ، اى وارث عيسى ، روح خدا ! سلام بر تو ، اى وارث محمّد ، محبوب خدا ! سلام بر تو ، اى وارث على ، ولىّ خدا ! سلام بر تو ، اى وصىّ نيكوكار پرهيزگار ! سلام بر تو ، اى خون خدا و فرزند خون خدا ! اى [ كشته اى ] كه تاوان خونش ستانده نشده است ! گواهى مى دهم كه تو ، نماز بر پا داشتى و زكات دادى و امر به معروف و نهى از منكر كردى و در راه خدا ، آن گونه كه بايد ، جهاد كردى تا آن جا كه [ شكستن ]حرَمت را مباح شمردند و مظلومانه ، كُشته شدى. آن گاه ، با خشوع قلب و چشمان گريان ، نزد سر امام عليه السلام بِايست و بگو : سلام بر تو ، اى ابا عبد اللّه ! سلام بر تو ، اى فرزند پيامبر خدا ! سلام بر تو ، اى فرزند سَرور اوصيا ! سلام بر تو ، اى فرزند فاطمه زهرا ، سَرور زنان جهانيان ! سلام بر تو ، اى قهرمان مسلمانان! . اى مولاى من ! گواهى مى دهم كه تو ، نورى در پشت هاى والا و رَحِم هاى پاك بودى و جاهليت ، شما را با آلودگى هاى خود ، آلوده نكرد . گواهى مى دهم _ اى مولاى من _ كه تو ، از ستون هاى دين و پايه هاى مسلمانان و پناهگاه مؤمنان هستى . گواهى مى دهم كه تو ، امام نيكوكار پرهيزگار ، پاكيزه و پسنديده و ره نما و ره يافته هستى . گواهى مى دهم كه امامان از نسل تو ، واژه پرهيزگارى و نشانه هاى هدايت و رشته محكم خدا و حجّت بر اهل دنيا هستند . آن گاه ، خود را روى قبر بينداز و بگو : ما از آنِ خداييم و به سوى او باز مى گرديم . اى مولاى من ! من دوستدار ولىّ شما ، و دشمنِ دشمن شما هستم . من به شما ايمان دارم و به بازگشتتان باور دارم ، با همه اعتقادم و تا فرجام كارم . دلم در برابر دل شما ، تسليم و كارم در پىِ كار شماست . مولاى من! بيمناك ، نزد تو آمده ام . پس مرا ايمن بدار . به پناه ، نزد تو آمده ام . پس مرا پناه ده . با نادارى نزد تو آمده ام . پس بى نيازم كن . سَرور من! تو ولىّ و مولاى منى و حجّت خدا بر همه مردمى . به نهان و آشكار و ظاهر و باطن و اوّل و آخر شما ، ايمان آورده ام . گواهى مى دهم كه تو ، تلاوت كننده كتاب خدايى ، و امين اويى ، و دعوتگر به سوى خدا با حكمت و اندرز نيكو هستى . خداوند ، كسانى را كه به تو ستم كردند ، لعنت كند ! و نيز كسانى را كه آن را شنيدند و بدان ، راضى شدند ، لعنت كند ! سپس ، نزد سر [ امام عليه السلام ] ، چهار ركعت نماز بخوان و پس از آن كه سلام دادى ، بگو : خدايا ! من براى تو كه يگانه و بى انبازى ، نماز خواندم و به ركوع و سجده رفتم ؛ زيرا نماز و ركوع و سجده ، فقط براى تو سزاست ، چون تنها تو خداى يگانه اى . خدايا ! بر محمّد و خاندان محمّد ، درود فرست و از جانب من ، بهترين درود و سلام را به آنها برسان و پاسخ سلام آنها را به من باز گردان . خدايا ! اين دو ركعت ، هديه من براى سَرورم ابا عبد اللّه الحسين است . خدايا ! بر محمّد و بر او (حسين عليه السلام ) درود فرست و آن را از من بپذير و مرا به برترين آرزو و اميدم به تو و اوليايت برسان ، اى ولىّ مؤمنان ! سپس خود را روى قبر بينداز و آن را ببوس و بگو : سلام بر حسين بن علىِ مظلوم شهيد ، كشته اشك ها و اسير سختى ها ! خدايا ! من گواهى مى دهم كه او ولىّ تو ، و فرزند پيامبر تو ، و قيام كننده به حقّ توست . او را با كرامتت ، گرامى داشتى و پايان عمرش را به شهادت ، ختم كردى و او را سَرورى از سَروران و رهبرى از رهبران كردى و به پاكىِ ولادت ، گرامى اش داشتى و ميراث پيامبران را به او بخشيدى و او را حجّتى از اوصياى بر خلقت ، قرار دادى ، و او نيز در دعوت ، جاى عذرى باقى ننهاد و خيرخواهى اش را عرضه داشت و خونش را به خاطر تو بذل كرد تا بندگانت را از جهالت و سرگردانىِ گم راهى بيرون آورد . فريفتگان دنيا و آنان كه نصيب خود را به پست ترين و فروترينِ چيزها ، و آخرت خود را به پايين ترين قيمت فروختند و در هوس خويش ، سقوط كردند و پيامبرت را خشمگين ساختند و از ميان بندگانت از منافقان تفرقه افكن و بر دوش كِشندگان گناه و مستحقّ آتش ، پيروى كردند ، بر ضدّ او پشت به پشت هم دادند ؛ و او نيز در راه تو و براى جلب رضايت تو ، شكيبايانه ، با آنان جهاد كرد ، در حالى كه به دشمن پشت نكرد و سرزنش هيچ سرزنشگرى در او اثر نكرد تا آن كه خونش در راه اطاعت تو ريخته شد و حريمش حلال شمرده شد . خدايا ! آنان را لعنتى سخت و عذابى دردناك كن . سپس ، به على اكبر عليه السلام كه در پايين پاى امام عليه السلام قرار گرفته ، رو كن و بگو : سلام بر تو ، اى ولىّ خدا ! سلام بر تو ، اى فرزند پيامبر خدا ! سلام بر تو ، اى فرزند خاتم پيامبران ! سلام بر تو ، اى فرزند فاطمه ، سَرور زنان جهانيان ! سلام بر تو ، اى فرزند امير مؤمنان ! سلام بر تو ، اى مظلوم شهيد ! پدر و مادرم فدايت باد ! با سعادت زيستى و مظلومانه ، كشته شدى و شهيد گشتى . سپس به سوى قبرهاى [ ديگر ] شهيدان برو و بگو : سلام بر شما كه دفاع كنندگان از يگانگى خداييد ! سلام بر شما به خاطر شكيبايى اى كه كرديد ، وچه نيكو سرايى است سراى فرجامينِ شما ! پدر و مادرم فدايتان باد ! به رستگارى بزرگى دست يافتيد . سپس ، نزد قبر عباس بن على عليه السلام بِايست و بگو : سلام بر تو ، اى ولىّ صالح و يارى كننده راستين ! گواهى مى دهم كه تو ، به خدا ايمان آوردى و فرزند پيامبرش را يارى دادى و به راه خدا خواندى و با جانت ، از خود گذشتگى كردى و خون دادى ، سلام و درود كامل خدا بر تو باد ! آن گاه ، خود را روى قبر بينداز و بگو : پدر و مادرم فدايت باد ، اى ياور دين خدا ! سلام بر تو ، اى ياور حسين صِدّيق ! سلام بر تو ، اى ياور حسين شهيد ! از من بر تو درود تا هميشه ماندنم و هميشه روزگار ! آن گاه ، بالاى سرش دو ركعت نماز بخوان و آنچه را كه نزد سر حسين عليه السلام گفتى ، اين جا هم بگو . سپس به مرقد حسين عليه السلام باز گرد و هر اندازه كه دوست داشتى ، نزد او بمان ؛ ولى مستحبّ است كه آن جا را خوابگاه خود نگردانى . و هنگامى كه خواستى خداحافظى كنى ، نزد سر امام عليه السلام بِايست و در حالى كه مى گريى ، بگو : مولاى من ! سلام بر تو ؛ سلامِ كسى كه خداحافظى مى كند ، نه از سرِ نفرت يا ناراحتى ! و اگر باز مى گردم _ اى مولاى من _ از روى ملالت نيست ، و اگر بمانم ، از بدگمانى به وعده خدا به شكيبايان نيست . مولاى من ! خداوند ، اين زيارت را آخرين ديدار من از تو قرار ندهد ، و بازگشت به سوى تو و اقامت در حرَمت و بودن در مرقدت را روزى ام گرداند ، آمين ، اى پروردگار جهانيان ! سپس ، قبر را ببوس و بقيه پيكر و صورتت را بر قبر بمال كه [ به اذن خدا ، مايه ]امان و حِرز است . سپس عقبْ عقب ، بيرون برو و پشتت را [ به قبر ] مكن و بگو : سلام بر تو ، اى دروازه منزلت ! سلام بر تو ، اى شريك قرآن ! سلام بر تو ، اى حجّت در برابر دشمن ! سلام بر تو ، اى كشتى نجات ! سلام بر تو ، اى فرشتگان پروردگار من كه در اين حرم ، مقيم هستيد ! سلام بر تو ، تا هميشه بودنم و هميشه روزگار ! و بگو : ما ، از آنِ خداييم و به سوى او باز مى گرديم ؛ و جنبش و توانى نيست ، جز به يارى خداى والاى بزرگ . تا اين كه از قبر دور شوى كه اگر اين گونه زيارت كنى ، مانند كسى هستى كه خدا را در عرشش زيارت كرده است .

.


1- .به كناره رود كه از آن جا آب بر مى دارند ،«مشرعه» گفته مى شود .
2- .اين زيارت ، از اين عبارت تا پايانش در مصباح الزائر و نيز المزار شهيد اوّل ، آمده است . در اين دو كتاب ، آمده : «هرگاه خواستى آن امام را در اين شب يا در عيد قربان زيارت كنى ، كنار درگاه گنبد بايست و با انگشتت به قبر ، اشاره كن و با درخواست اجازه ، بگو : اى مولاى من ! اى ابا عبداللّه ...» .

ص: 194

. .

ص: 195

. .

ص: 196

. .

ص: 197

. .

ص: 198

. .

ص: 199

. .

ص: 200

. .

ص: 201

. .

ص: 202

. .

ص: 203

. .

ص: 204

. .

ص: 205

. .

ص: 206

. .

ص: 207

. .

ص: 208

المصباح للكفعمي :أمّا زِيارَةُ لَيلَةِ الفِطرِ ويَومِهِ لِلحُسَينِ عليه السلام (1) ، فَقُل بَعدَ الغُسلِ وَالاستِئذانِ إن كانَتِ الزِّيارَةُ مِن قُربٍ : اللّهُ أكبَرُ كَبيرا ، وَالحَمدُ للّهِِ كَثيرا ، وسُبحانَ اللّهِ بُكرَةً وأصيلاً ، وَالحَمدُ للّهِِ الفَردِ الصَّمَدِ الماجِدِ الأَحَدِ ، المُتَفَضِّلِ المَنّانِ المُتَطَوِّلِ الحَنّانِ، الَّذي مِن تَطَوُّلِهِ سَهَّلَ لي زِيارَةَ مَولايَ بِإِحسانِهِ ، ولَم يَجعَلني عَن زِيارَتِهِ مَمنوعا ولا عَن ذِمَّتِهِ مَدفوعا ، بَل تَطَوَّلَ ومَنَحَ . ثُمَّ ادخُل ، فَإِذا صِرتَ حِذاءَ القَبرِ فَقُم حِذاهُ بِخُشوعٍ وبُكاءٍ وتَضَرُّعٍ ، وقُل ما رُوِيَ عَنِ الصّادِقِ عليه السلام ، وهُوَ أن تَقِفَ عَلى بابِهِ عليه السلام وتَقولَ : السَّلامُ عَلَيكَ يا وارِثَ آدَمَ صَفوَةِ اللّهِ ، السَّلامُ عَلَيكَ يا وارِثَ نوحٍ نَبِيِّ اللّهِ ، السَّلامُ عَلَيكَ يا وارِثَ إبراهيمَ خَليلِ اللّهِ ، السَّلامُ عَلَيكَ يا وارِثَ موسى نَجِيِّ اللّهِ ، السَّلامُ عَلَيكَ يا وارِثَ عيسى روحِ اللّهِ ، السَّلامُ عَلَيكَ يا وارِثَ مُحَمَّدٍ سَيِّدِ رُسُلِ اللّهِ ، السَّلامُ عَلَيكَ يا وارِثَ عَلِيٍّ أميرِ المُؤمِنينَ وخَيرِ الوَصِيّينَ ، السَّلامُ عَلَيكَ يا وارِثَ أخيهِ الحَسَنِ الزَّكِيِّ الطّاهِرِ الرَّضِيِّ المَرضِيِّ ، السَّلامُ عَلَيكَ أيُّهَا الصِّدّيقُ ، السَّلامُ عَلَيكَ أيُّهَا الوَصِيُّ البارُّ التَّقِيُّ ، السَّلامُ عَلَيكَ وعَلَى الأَرواحِ الَّتي حَلَّت بِفِنائِكَ وأناخَت بِرَحلِكَ ، السَّلامُ عَلَيكَ وعَلَى المَلائِكَةِ الحافّينَ بِكَ ، أشهَدُ أنَّكَ قَد أقَمتَ الصَّلاةَ وآتَيتَ الزَّكاةَ ، وأمَرتَ بِالمَعروفِ ونَهَيتَ عَنِ المُنكَرِ ، وعَبَدتَ اللّهَ مُخلِصا حَتّى أتاكَ اليَقينُ ، وَالسَّلامُ عَلَيكَ ورَحمَةُ اللّهِ وبَرَكاتُهُ . ثُمَّ امشِ إلَيهِ وَاستَلِمِ القَبرَ وقُل : السَّلامُ عَلَيكَ يا أبا عَبدِ اللّهِ ، السَّلامُ عَلَيكَ يا حُجَّةَ اللّهِ ورَحمَةُ اللّهِ وبَرَكاتُهُ . ثُمَّ قُل أيضا ما رُوِيَ عَنِ الصّادِقِ عليه السلام : السَّلامُ عَلَيكَ يَابنَ رَسولِ اللّهِ ، السَّلامُ عَلَيكَ يَابنَ أميرِ المُؤمِنينَ ، السَّلامُ عَلَيكَ يا أبا عَبدِ اللّهِ ، السَّلامُ عَلَيكَ يا سَيِّدَ شَبابِ أهلِ الجَنَّةِ ورَحمَةُ اللّهِ وبَرَكاتُهُ ، السَّلامُ عَلَيكَ يا مَن رِضاهُ رِضَا الرَّحمنِ وسَخَطُهُ سَخَطُ الرَّحمنِ ، السَّلامُ عَلَيكَ يا أمينَ اللّهِ وحُجَّةَ اللّهِ وبابَ اللّهِ وَالدَّليلَ عَلَى اللّهِ وَالدّاعِيَ إلَى اللّهِ ، أشهَدُ أنَّكَ قَد حَلَّلتَ حَلالَ اللّهِ وحَرَّمتَ حَرامَ اللّهِ ، وأقَمتَ الصَّلاةَ وآتَيتَ الزَّكاةَ ، وأمَرتَ بِالمَعروفِ ونَهَيتَ عَنِ المُنكَرِ ، ودَعَوتَ إلى سَبيلِ رَبِّكَ بِالحِكمَةَ وَالمَوعِظَةِ الحَسَنَةِ ، أشهَدُ أنَّكَ ومَن قُتِلَ مَعَكَ شُهَداءُ أحياءٌ عِندَ رَبِّكُم تُرزَقونَ ، أشهَدُ أنَّ قاتِلَكَ فِي النّارِ ، وأدينُ اللّهَ عَزَّ وجَلَّ بِالبَراءَةِ مِمَّن قَتَلَكَ ومِمَّن قاتَلَكَ وشايَعَ عَلى قَتلِكَ ، ومِمَّن جَمَعَ عَلَيكَ ، ومِمَّن سَمِعَ صَوتَكَ فَلَم يُعِنكَ ، يا لَيتَني كُنتُ مَعَكَ فَأَفوزَ فَوزا عَظيما . ثُمَّ تَنكَبُّ عَلَى القَبرِ وتُقَبِّلُهُ وتَقولُ : السَّلامُ عَلَيكَ يا وَلِيَّ اللّهِ وحَبيبَهُ ، إلى آخِرِ زِيارَةِ صَفَرٍ ، وقَد مَرَّ ذِكرُها ، ثُمَّ صَلِّ رَكعَتَيِ الزِّيارَةِ ، وقُل بَعدَهُما ما مَرَّ في زِيارَةِ عاشوراءَ ، ثُمَّ زُر عَلِيَّ بنَ الحُسَينِ وَالشُّهَداءَ وَالعَبّاسَ عليهم السلام بِما يَأتي ذِكرُهُ إن شاءَ اللّهُ تَعالى في زِيارَةِ عَرَفَةَ . (2)

.


1- .وقال في ص 858 : «يستحبّ في يوم الفطر وليلته زيارة الحُسَينِ عليه السلام وقد مرّ ذكرها» .
2- .المصباح للكفعمي : ص 663 ، البلد الأمين : ص 287 نحوه .

ص: 209

المصباح ، كفعمى :امّا زيارت شب و روز عيد فطر امام حسين عليه السلام [ ، چنين است ] : پس از غسل و اذن ورود خواستن ، اگر از نزديك زيارت مى كنى ، بگو : خداوند ، بسى بزرگ است ؛ و ستايش فراوان ، ويژه اوست ، و او را در آغاز و پايان روز ، تسبيح مى گويم . ستايش ، ويژه خداى يكتاى يگانه ، بى نياز و بى همتاست ؛ افزون بخشِ نعمت دِه و چيره ؛ كسى كه با نعمتش بر من منّت نهاد وزيارت مولايم را برايم آسان ساخت و مرا از زيارتش مانع نگشت و از پناه خود نراند ؛ بلكه نعمت داد و بخشش نمود . سپس به داخل مرقد برو و با خشوع و گريه و زارى ، رو به روى آن بِايست و بگو آنچه را كه از امام صادق عليه السلام روايت شده است ؛ و آن ، چنين است كه بر درگاه امام عليه السلام بِايستى و بگويى : سلام بر تو ، اى وارث آدم ، برگزيده خدا ! سلام بر تو ، اى وارث نوح ، پيامبر خدا ! سلام بر تو ، اى وارث ابراهيم ، خليل خدا ! سلام بر تو ، اى وارث موسى ، هم سخن خدا ! سلام بر تو ، اى وارث عيسى ، روح خدا ! سلام بر تو ، اى وارث محمّد ، سَرور فرستادگان خدا ! سلام بر تو ، اى وارث على ، امير مؤمنان و بهترينِ اوصيا ! سلام بر تو ، اى وارث برادرش حسن پاك و پاكيزه خشنود و پسنديده ! سلام بر تو ، اى صدّيق ! سلام بر تو ، اى وصىّ نيكوكار پرهيزگار ! سلام بر تو و بر جان هاى به آستان تو در آمده و در كنار خيمه هاى تو بنشسته ! سلام بر تو و بر فرشتگان گِرداگِرد تو ! گواهى مى دهم كه تو ، نماز بر پا داشتى و زكات دادى و امر به معروف و نهى از منكر كردى و خدا را مخلصانه ، عبادت كردى تا اَجَلت در رسيد ؛ و سلام و رحمت و بركات خدا بر تو باد ! آن گاه به نزد امام عليه السلام برو و قبر را استلام (لمس) كن و بگو : سلام و رحمت و بركات خدا بر تو ، اى ابا عبداللّه ! سلام بر تو ، اى حجّت خدا! سپس آنچه را كه از امام صادق عليه السلام روايت شده ، بگو : سلام بر تو ، اى فرزند پيامبر خدا ! سلام بر تو ، اى فرزند امير مؤمنان ! سلام بر تو ، اى ابا عبد اللّه ! سلام بر تو ، اى سَرور جوانان بهشتى ، و رحمت و بركات خدا بر تو باد ! سلام بر تو كه خشنودى اش ، خشنودى [ خداى ]رحمان و ناخشنودى اش ، ناخشنودى [ خداى ] رحمان است ! سلام بر تو ، اى امين خدا ، حجّت خدا ، باب [ و درگاه ] خدا ، راه نماى به سوى خدا و دعوتگر به سوى خدا ! گواهى مى دهم كه تو ، حلال خدا را حلال دانستى و حرام خدا را حرام دانستى و نماز بر پا داشتى و زكات پرداخت كردى و امر به معروف و نهى از منكر كردى و به راه پروردگارت ، با حكمت و اندرز نيكو ، فرا خواندى . و گواهى مى دهم كه تو و هر كس با تو شهيد شده ، شهيدان زنده و روزيخوار نزد پروردگارتان هستيد . گواهى مى دهم كه قاتل تو ، در آتش است . با بيزارى از قاتلانت ، و نيز كسانى كه با تو جنگيدند ، و آنان كه در پشت سرِ آنان كوشيدند ، و كسانى كه بر ضدّ تو ، نيرو گِرد آوردند ، و آنان كه صداى تو را شنيدند و به يارى ات نيامدند ، فرمان خدا را گردن مى نهم . كاش با شما مى بودم و به رستگارى بزرگى دست مى يافتم ! سپس خود را روى قبر بينداز و آن را ببوس و بگو : «سلام بر تو ، اى ولىّ خدا و حبيب او» تا آخر _ كه در زيارت ماه صفر گذشت _ . آن گاه ، دو ركعت نماز زيارت و سپس ، دعايى را كه بعد از «زيارت عاشورا» گذشت ، مى خوانى . آن گاه ، على اكبر عليه السلام و شهيدان ديگر و عبّاس عليه السلام را با زيارتى كه در «روز عرفه» ذكر خواهيم كرد ، زيارت كن .

.

ص: 210

. .

ص: 211

. .

ص: 212

12 / 20زِيارَتُهُ في لَيلَةِ الجُمُعَةِ ويَومِهاتهذيب الأحكام عن حفص بن البختري (1) :مَن خَرَجَ مِن مَكَّةَ أوِ المَدينَةِ أو مَسجِدِ الكوفَةِ أو حائِرِ الحُسَينِ صَلَواتُ اللّهِ عَلَيهِ قَبلَ أن يَنتَظِرَ الجُمُعَةَ ، نادَتهُ المَلائِكَةُ : أينَ تَذهَبُ؟ لا رَدَّكَ اللّهُ! (2)

كامل الزيارات عن داوود بن فرقد عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :مَن زارَ قَبرَ الحُسَينِ عليه السلام في كُلِّ جُمُعَةٍ غَفَرَ اللّهُ لَهُ البَتَّةَ ، ولَم يَخرُج مِنَ الدُّنيا وفي نَفسِهِ حَسرَةٌ مِنها ، وكانَ مَسكَنُهُ فِي الجَنَّةِ مَعَ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليهماالسلام . ثُمَّ قالَ : يا داوودُ ، مَن لا يَسُرُّهُ أن يَكونَ فِي الجَنَّةِ جارَ الحُسَينِ عليه السلام ؟ ! قُلتُ : مَن لا أفلَحَ . (3)

.


1- .الحفص بن البختري ممن روى عن الإمام الصادق عليه السلام .
2- .تهذيب الأحكام : ج 6 ص 107 ح 188 ، المزار للمفيد : ص 227 ح 11 ، بحار الأنوار : ج 100 ص 132 ح 19 .
3- .كامل الزيارات : ص 341 ح 574 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 96 ح 17 .

ص: 213

12 / 20زيارت امام عليه السلام در شب و روز جمعه

تهذيب الأحكام_ به نقل از حفص بن بَختَرى (1) _: هركس منتظر جمعه نمانَد و پيش از آن ، از مكّه يا مدينه يا مسجد كوفه يا حائر حسين عليه السلام بيرون برود ، فرشتگان ، او را ندا مى دهند : كجا مى روى ؟ خداوند ، تو را باز نگرداند!

كامل الزيارات_ به نقل از داوود بن فَرقَد _: امام صادق عليه السلام فرمود : «هر كس هر جمعه ، قبر حسين عليه السلام را زيارت كند ، خداوند ، بى ترديد ، او را مى آمرزد و بدون هيچ حسرتى از دنيا مى رود و جايگاهش در بهشت ، كنار حسين بن على عليه السلام است » . سپس فرمود : «اى داوود ! چه كسى خوشش نمى آيد كه در بهشت ، همسايه حسين عليه السلام باشد ؟!» . گفتم : كسى كه رستگار نيست .

.


1- .حفص بَختَرى ، از كسانى است كه از امام صادق عليه السلام روايت مى كنند .

ص: 214

كامل الزيارات عن صفوان الجمّال :قالَ لي أبو عَبدِ اللّهِ عليه السلام لَمّا أتَى الحيرَةَ (1) : هَل لَكَ في قَبرِ الحُسَينِ عليه السلام ؟ قُلتُ : وتَزورُهُ جُعِلتُ فِداكَ ؟ قالَ : وكَيفَ لا أزورُهُ وَاللّهُ يَزورُهُ في كُلِّ لَيلَةِ جُمُعَةٍ ، يَهبِطُ مَعَ المَلائِكَةِ إلَيهِ وَالأَنبِياءِ وَالأَوصِياءِ ومُحَمَّدٌ أفضَلُ الأَنبِياءِ ونَحنُ أفضَلُ الأَوصِياءِ؟! فَقالَ صَفوانُ : جُعِلتُ فِداكَ! فَنَزورُهُ في كُلِّ جُمُعَةٍ حَتّى نُدرِكَ زِيارَةَ الرَّبِّ؟ قالَ : نَعَم يا صَفوانُ ، اِلزَم ذلِكَ يُكتَب لَكَ زِيارَةُ قَبرِ الحُسَينِ عليه السلام ، وذلِكَ تَفضيلٌ ، وذلِكَ تَفضيلٌ . (2)

مصباح المتهجّد_ في أعمالِ يَومِ الجُمُعَةِ _: ويُستَحَبُّ أن يَدعُوَ أيضا بِدُعاءِ المَظلومِ ، عِندَ قَبرِ أبي عَبدِ اللّهِ عليه السلام وهُوَ : اللّهُمَّ إنّي أعتَزُّ بِدينِكَ وأكرُمُ بِهِدايَتِكَ ، وفُلانٌ يُذِلُّني بِشَرِّهِ ، ويُهينُني بِأَذِيَّتِهِ ، ويَعيبُني بِوَلاءِ أولِيائِكَ ويَبهَتُني بِدَعواهُ ، وقَد جِئتُ إلى مَوضِعِ الدُّعاءِ وضَمانِكَ الإِجابَةَ ، اللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ ، وأعدِني (3) عَلَيهِ السّاعَةَ السّاعَةَ . ثُمَّ يَنكَبُّ عَلَى القَبرِ ويَقولُ : مَولايَ إمامي ، مَظلومٌ استَعدى عَلى ظالِمِهِ النَّصرَ النَّصرَ ، حَتّى يَنقَطِعَ النَّفَسُ . (4)

.


1- .الحِيْرَةُ : مدينة كانت على ثلاثة أميال من الكوفة على موضع يَقال له النجف (معجم البلدان : ج 2 ص 328) و راجع: الخريطة رقم 4 في آخر مجلّد 5 .
2- .كامل الزيارات : ص 222 ح 326 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 60 ح 32 .
3- .قال العلّامة المجلسي قدس سره : يقال : أعدى فلانا عليه ، أي نصره وأعانه وقوّاه . واستعداه أي استعانه واستنصره (بحار الأنوار : ج 101 ص 285) .
4- .مصباح المتهجّد : ص 279 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 285 .

ص: 215

كامل الزيارات_ به نقل از صفوان جمّال _: امام صادق عليه السلام هنگامى كه به حيره (1) آمد ، به من فرمود : «آيا به [ زيارت ]قبر حسين عليه السلام ، مايلى؟» . گفتم : مى خواهى او را زيارت كنى ، فدايت شوم ؟ فرمود : «و چگونه او را زيارت نكنم ، در حالى كه خداوند ، او را در هر شبِ جمعه ، زيارت مى كند ؟ با فرشتگان ، پيامبران و اوصيا ، به سوى او فرود مى آيد ؛ و محمّد ، برترينِ پيامبران است و ما برترينِ اوصيا هستيم» . گفت [ م ] : فدايت شوم! پس ما هر جمعه ، او را زيارت كنيم تا خداوند را زيارت كرده باشيم ؟ فرمود : «آرى ، اى صفوان ! بر اين كار ، مداومت كن تا زيارت قبر حسين عليه السلام برايت نوشته شود ، و اين ، فضيلت مضاعفى است . اين ، فضيلت مضاعفى است ».

مصباح المتهجد_ در اعمال روز جمعه _: و مستحب است كه شخص نزد قبر ابا عبد اللّه الحسين عليه السلام ، دعاى مظلوم را نيز بخواند كه چنين است : خدايا ! من به دينت ، عزّت مى يابم و به هدايتت ، كرامت مى جويم . فلانى ، با شرارتش ، مرا خوار كرده و با آزارش ، به من اهانت نموده است و دوستى با اوليايت را بر من عيب مى گيرد و با ادّعايش ، مرا منكوب كرده است و اكنون ، به جايگاه دعا و ضمانتت در اجابت آن آمده ام . خدايا ! بر محمّد و خاندانش ، درود فرست و مرا هم اكنون و اينك ، در برابر او يارى ده . سپس بر قبر بيفتد و بگويد : «مولاى من ، امام من ! مظلومى ، خواهان يارى [ تو ]در برابر ظلم كننده به اوست . كمك ، كمك !» تا آن جا كه نفسش بُريده شود .

.


1- .حيره ، شهرى در سه ميلى كوفه وتقريبا در محلّ نجف كنونى بود (ر . ك: نقشه شماره 4 در پايان جلد 5) .

ص: 216

12 / 21زِيارَتُهُ فِي يَومِ الإِثنَينِجمال الاُسبوع_ في ذِكرِ زِيارَةِ الإِمامِ الحُسَينِ عليه السلام يَومَ الإِثنَينِ _: السَّلامُ عَلَيكَ يَابنَ رَسولِ اللّهِ ، السَّلامُ عَلَيكَ يَابنَ أميرِ المُؤمِنينَ ، السَّلامُ عَلَيكَ يَابنَ سَيِّدَةِ نِساءِ العالَمينَ ، أشهَدُ أنَّكَ أقَمتَ الصَّلاةَ وآتَيتَ الزَّكاةَ ، وأمَرتَ بِالمَعروفِ ونَهَيتَ عَنِ المُنكَرِ ، وعَبَدتَ اللّهَ مُخلِصا وجاهَدتَ فِي اللّهِ حَقَّ جِهادِهِ حَتّى أتاكَ اليَقينُ ، فَعَلَيكَ السَّلامُ مِنّي ما بَقيتُ وبَقِيَ اللَّيلُ وَالنَّهارُ وعَلى آلِ بَيتِكَ الطَّيِّبينَ الطّاهِرينَ . أنَا يا مَولايَ مَولىً لَكَ ولِالِ بَيتِكَ ، سِلمٌ لِمَن سالَمَكُم وحَربٌ لِمَن حارَبَكُم ، مُؤمِنٌ بِسِرِّكُم وجَهرِكُم وظاهِرِكُم وباطِنِكُم ، لَعَنَ اللّهُ أعداءَكُم مِنَ الأَوَّلينَ وَالآخِرينَ ، وأنَا أبرَأُ إلَى اللّهِ تَعالى مِنهُم ، يا مَولايَ يا أبا مُحَمَّدٍ ، يا مَولايَ يا أبا عَبدِ اللّهِ ، هذا يَومُ الإِثنَينِ وهُوَ يَومُكُما وبِاسمِكُما ، وأنَا فيهِ ضَيفُكُما ، فَأَضيفاني وأحسِنا ضِيافَتي ، فَنِعمَ مَنِ استُضيفَ بِهِ أنتُما ، وأنَا فيهِ مِن جِوارِكُما فَأَجيراني ، فَإِنَّكُما مَأمورانِ بِالضِّيافَةِ وَالإِجارَةِ ، فَصَلَّى اللّهُ عَلَيكُما وآلِكُمَا الطَّيِّبينَ . (1)

.


1- .جمال الاُسبوع : ص 39 ، بحار الأنوار : ج 102 ص 213 .

ص: 217

12 / 21زيارت امام عليه السلام در روز دوشنبه

جمال الاُسبوع_ در يادكرد زيارت امام حسين عليه السلام در روز دوشنبه _: سلام بر تو ، اى فرزند پيامبر خدا ! سلام بر تو ، اى فرزند امير مؤمنان ! سلام بر تو ، اى فرزند سَرور زنان جهان ! گواهى مى دهم كه تو ، نماز بر پا داشتى و زكات پرداختى و امر به معروف و نهى از منكر كردى و خدا را مخلصانه عبادت كردى و در راه خدا ، آن گونه كه بايد ، جهاد كردى تا اَجَلت در رسيد . از من ، بر تو و خاندان پاك و پاكيزه ات سلام ، تا هميشه بودنم و تا هميشه روزگار ! اى مولاى من ! وابسته تو و خاندان تو هستم . با هر كه در آشتى باشيد ، در آشتى ام و با هر كه در جنگ باشيد ، در جنگم ، و به نهان و آشكار و برون و درونتان ايمان دارم . خداوند ، دشمنان شما را از اوّل تا به آخر ، لعنت كند ! و من از ايشان ، به خداى متعال ، بيزارى مى جويم . اى مولاى من ، اى ابا محمّد [حسن بن على] ! اى مولاى من ، اى ابا عبد اللّه الحسين ! امروز ، دوشنبه است ، كه روز شما و به نام شماست و من در آن ، ميهمان شما هستم . مرا ميهمان كنيد و خوبْ ميهمان نوازى كنيد كه شما بهترينِ ميهمان نوازان هستيد . امروز ، به پناه شما آمده ام . پناهم دهيد كه شما به ميهمان نوازى و پناه دادن ، فرمان يافته ايد . خداوند ، بر شما و خاندان پاكتان ، درود فرستد !

.

ص: 218

الفصل الثالث عشر : زِيارَتانِ مَنسوبَتانِ إلَى النّاحِيَةِ المُقَدَّسَةِ13 / 1الزِّيارَةُ الاُولى بِرِوايَةِ المَزارِ الكَبيرِالمزار الكبير :زِيارَةٌ اُخرى في يَومِ عاشوراءَ لِأَبي عَبدِ اللّهِ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ صَلَواتُ اللّهِ عَلَيهِ ، ومِمّا خَرَجَ مِنَ النّاحِيَةِ عليه السلام إلى أحَدِ الأَبوابِ . (1) قالَ : تَقِفُ عَلَيهِ صَلَّى اللّهُ عَلَيهِ وتَقولُ : السَّلامُ عَلى آدَمَ صَفوَةِ اللّهِ مِن خَليقَتِهِ ، السَّلامُ عَلى شَيثٍ وَلِيِّ اللّهِ وخِيَرَتِهِ ، السَّلامُ عَلى إدريسَ القائِمِ للّهِِ بِحُجَّتِهِ ، السَّلامُ عَلى نوحٍ المُجابِ في دَعوَتِهِ ، السَّلامُ عَلى هودٍ المَمدودِ مِنَ اللّهِ بِمَعونَتِهِ ، السَّلامُ عَلى صالِحٍ الِّذي تَوَجَّهَ اللّهُ بِكَرامَتِهِ . السَّلامُ عَلى إبراهيمَ الَّذي حَباهُ اللّهُ بِخَلَّتِهِ ، السَّلامُ عَلى إسماعيلَ الَّذي فَداهُ اللّهُ بِذِبحٍ عَظيمٍ مِنَ جَنَّتِهِ ، السَّلامُ عَلى إسحاقَ الَّذي جَعَلَ اللّهُ النُّبُوَّةَ في ذُرِّيَّتِهِ . السَّلامُ عَلى يَعقوبَ الَّذي رَدَّ اللّهُ عَلَيهِ بَصَرَهُ بِرَحمَتِهِ ، السَّلامُ عَلى يوسُفَ الَّذي نَجّاهُ اللّهُ مِنَ الجُبِّ (2) بِعَظَمَتِهِ . السَّلامُ عَلى موسَى الَّذي فَلَقَ اللّهُ البَحرَ لَهُ بِقُدرَتِهِ ، السَّلامُ عَلى هارونَ الَّذي خَصَّهُ اللّهُ بِنُبُوَّتِهِ ، السَّلامُ عَلى شُعَيبٍ الَّذي نَصَرَهُ اللّهُ عَلى اُمَّتِهِ . السَّلامُ عَلى داوودَ الَّذي تابَ اللّهُ عَلَيهِ مِن خَطيئَتِهِ ، السَّلامُ عَلى سُلَيمانَ الَّذي ذَلَّت لَهُ الجِنُّ بِعِزَّتِهِ . السَّلامُ عَلى أيّوبَ الَّذي شَفاهُ اللّهُ مِن عِلَّتِهِ ، السَّلامُ عَلى يونُسُ الَّذي أنجَزَ اللّهُ لَهُ مَضمونَ عِدَتِهِ . السَّلامُ عَلى عُزَيرٍ الَّذي أحياهُ اللّهُ بَعدَ مَيتَتِهِ ، السَّلامُ عَلى زَكَرِيَّا الصّابِرِ في مِحنَتِهِ . السَّلامُ عَلى يَحيَى الَّذي أزلَفَهُ (3) اللّهُ بِشَهادَتِهِ ، السَّلامُ عَلى عيسى روحِ اللّهِ وكَلِمَتِهِ . السَّلامُ عَلى مُحَمَّدٍ حَبيبِ اللّهِ وصَفوَتِهِ ، السَّلامُ عَلى أميرِ المُؤمِنينَ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ المَخصوصِ بِاُخُوَّتِهِ . السَّلامُ عَلى فاطِمَةَ الزَّهراءِ ابنَتِهِ ، السَّلامُ عَلى أبي مُحَمَّدٍ الحَسَنِ وَصِيِّ أبيهِ وخَليفَتِهِ . السَّلامُ عَلَى الحُسَينِ الَّذي سَمَحَت نَفسُهُ بِمُهجَتِهِ ، السَّلامُ عَلى مَن أطاعَ اللّهَ في سِرِّهِ وعَلانِيَتِهِ ، السَّلامُ عَلى مَن جُعِلَ الشِّفاءُ في تُربَتِهِ ، السَّلامُ عَلى مَنِ الإِجابَةُ تَحتَ قُبَّتِهِ ، السَّلامُ عَلى مَنِ الأَئِمَّةُ مِن ذُرِّيَّتِهِ ، السَّلامُ عَلَى ابنِ خاتَمِ الأَنبِياءِ ، السَّلامُ عَلَى ابنِ سَيِّدِ الأَوصِياءِ ، السَّلامُ عَلَى ابنِ فاطِمَةَ الزَّهراءِ ، السَّلامُ عَلَى ابنِ خَديجَةَ الكُبرى ، السَّلامُ عَلَى ابنِ سِدرَةِ المُنتَهى (4) ، السَّلامُ عَلَى ابنِ جَنَّةِ المَأوى ، السَّلامُ عَلَى ابنِ زَمزَمَ وَالصَّفا ، السَّلامُ عَلَى المُرَمَّلِ (5) بِالدِّماءِ ، السَّلامُ عَلى مَهتوكِ الخِباءِ ، السَّلامُ عَلى خامِسِ أصحابِ أهلِ الكِساءِ ، السَّلامُ عَلى غَريبِ الغُرَباءِ ، السَّلامُ عَلى شَهيدِ الشُّهَداءِ ، السَّلامُ عَلى قَتيلِ الأَدعِياءِ ، السَّلامُ عَلى ساكِنِ كَربَلاءَ . السَّلامُ عَلى مَن بَكَتهُ مَلائِكَةُ السَّماءِ ، السَّلامُ عَلى مَن ذُرِّيَّتُهُ الأَزكِياءُ ، السَّلامُ عَلى يَعسوبِ (6) الدّينِ ، السَّلامُ عَلى مَنازِلِ البَراهينِ ، السَّلامُ عَلَى الأَئِمَّةِ السّاداتِ ، السَّلامُ عَلَى الجُيوبِ (7) المُضَرَّجاتِ . السَّلامُ عَلَى الشِّفاهِ الذّابِلاتِ ، السَّلامُ عَلَى النُّفوسِ المُصطَلَماتِ (8) ، السَّلامُ عَلَى الأَرواحِ المُختَلَساتِ ، السَّلامُ عَلَى الأَجسادِ العارِياتِ ، السَّلامُ عَلَى الجُسومِ الشّاحِباتِ ، السَّلامُ عَلَى الدِّماءِ السّائِلاتِ ، السَّلامُ عَلَى الأَعضاءِ المُقَطَّعاتِ ، السَّلامُ عَلَى الرُّؤوسِ المُشالاتِ ، السَّلامُ عَلَى النِّسوَةِ البارِزاتِ . السَّلامُ عَلى حُجَّةِ رَبِّ العالَمينَ ، السَّلامُ عَلَيكَ وعَلى آبائِكَ الطّاهِرينَ ، السَّلامُ عَلَيكَ وعَلى أبنائِكَ المُستَشهَدينَ ، السَّلامُ عَلَيكَ وعَلى ذُرِّيَّتِكَ النّاصِرينَ ، السَّلامُ عَلَيكَ وعَلَى المَلائِكَةِ المُضاجِعينَ . السَّلامُ عَلَى القَتيلِ المَظلومِ ، السَّلامُ عَلى أخيهِ المَسمومِ ، السَّلامُ عَلى عَلِيٍّ الكَبيرِ ، السَّلامُ عَلَى الرَّضيعِ الصَّغيرِ . السَّلامُ عَلَى الأَبدانِ السَّليبَةِ ، السَّلامُ عَلَى العِترَةِ القَريبَةِ ، السَّلامُ عَلَى المُجَدَّلَينَ (9) فِي الفَلَواتِ ، السَّلامُ عَلَى النّازِحينَ عَنِ الأَوطانِ ، السَّلامُ عَلَى المَدفونينَ بِلا أكفانٍ ، السَّلامُ عَلَى الرُّؤوسِ المُفَرَّقَةِ عَنِ الأَبدانِ ، السَّلامُ عَلَى المُحتَسِبِ الصّابِرِ ، السَّلامُ عَلَى المَظلومِ بِلا ناصِرٍ . السَّلامُ عَلى ساكِنِ التُّربَةِ الزّاكِيَةِ ، السَّلامُ عَلى صاحِبِ القُبَّةِ السّامِيَةِ ، السَّلامُ عَلى مَن طَهَّرَهُ الجَليلُ ، السَّلامُ عَلى مَنِ افتَخَرَ بِهَ جَبرَئيلُ ، السَّلامُ عَلى مَن ناغاهُ (10) فِي المَهدِ ميكائيلُ . السَّلامُ عَلى مَن نُكِثَت ذِمَّتُهُ ، السَّلامُ عَلى مَن هُتِكَت حُرمَتُهُ ، السَّلامُ عَلى مَن اُريقَ بِالظُّلمِ دَمُهُ ، السَّلامُ عَلَى المُغَسَّلِ بِدَمِ الجِراحِ ، السَّلامُ عَلَى المُجَرَّعِ بِكَأساتِ الرِّماحِ ، السَّلامُ عَلَى المُضامِ المُستَباحِ ، السَّلامُ عَلَى المَهجورِ فِي الوَرى ، السَّلامُ عَلى مَن تَوَلّى دَفنَهُ أهلُ القُرى ، السَّلامُ عَلَى المَقطوعِ الوَتينِ (11) ، السَّلامُ عَلَى المُحامي بِلا مُعينٍ . السَّلامُ عَلَى الشَّيبِ الخَضيبِ ، السَّلامُ عَلَى الخَدِّ التَّريبِ ، السَّلامُ عَلَى البَدَنِ السَّليبِ ، السَّلامُ عَلَى الثَّغرِ المَقروعِ بِالقَضيبِ ، السَّلامُ عَلَى الوَدَجِ (12) المَقطوعِ (13) ، السَّلامُ عَلَى الرَّأسِ المَرفوعِ ، السَّلامُ عَلَى الأَجسامِ العارِيَةِ فِي الفَلَواتِ تَنهَشُهَا الذِّئابُ العادِياتُ ، وتَختَلِفُ إلَيهَا السِّباعُ الضّارِياتُ . السَّلامُ عَلَيكَ يا مَولايَ ، وعَلَى المَلائِكَةِ المَرفوفينَ حَولَ قُبَّتِكَ ، الحافّينَ بِتُربَتِكَ ، الطّائِفينَ بِعَرصَتِكَ ، الوارِدينَ لِزِيارَتِكَ ، السَّلامُ عَلَيكَ فَإِنّي قَصَدتُ إلَيكَ ورَجَوتُ الفَوزَ لَدَيكَ .السَّلامُ عَلَيكَ سَلامَ العارِفِ بِحُرمَتِكَ ، المُخلِصِ في وِلايَتِكَ ، المُتَقَرِّبِ إلَى اللّهِ بِمَحَبَّتِكَ ، البَريءِ مِن أعدائِكَ ، سَلامَ مَن قَلبُهُ بِمُصابِكَ مَقروحٌ ، ودَمعُهُ عِندَ ذِكرِكَ مَسفوحٌ ، سَلامَ المَفجوعِ المَحزونِ ، الوالِهِ (14) المُستَكينِ . سَلامَ مَن لَو كانَ مَعَكَ بِالطُّفوفِ لَوَقاكَ بِنَفسِهِ حَدَّ السُّيوفِ ، وبَذَلَ حُشاشَتَهُ (15) دونَكَ لِلحُتوفِ (16) ، وجاهَدَ بَينَ يَدَيكَ ، ونَصَرَكَ عَلى مَن بَغى عَلَيكَ ، وفَداكَ بِروحِهِ وجَسَدِهِ ومالِهِ ووَلَدِهِ ، وروحُهُ لِروحِكَ فِداءٌ ، وأهلُهُ لِأَهلِكَ وِقاءٌ . فَلَئِن أخَّرَتنِي الدُّهورُ ، وعاقَني عَن نَصرِكَ المَقدورُ ، ولَم أكُن لِمَن حارَبَكَ مُحارِبا ، ولِمَن نَصَبَ لَكَ العَداوَةَ مُناصِبا ، فَلَأَندُبَنَّكَ صَباحا ومَساءً ، ولَأَبكِيَنَّ عَلَيكَ بَدَلَ الدُّموعِ دَما ، حَسرَةً عَلَيكَ وتَأَسُّفا عَلى ما دَهاكَ وتَلَهُّفا ، حَتّى أموتَ بِلَوعَةِ المُصابِ وغُصَّةِ الاِكتِيابِ . أشهَدُ أنَّكَ قَد أقَمتَ الصَّلاةَ وآتَيتَ الزَّكاةَ ، وأمَرتَ بِالمَعروفِ ونَهَيتَ عَنِ المُنكَرِ وَالعُدوانِ ، وأطَعتَ اللّهَ وما عَصَيتَهُ ، وتَمَسَّكتَ بِهِ وبِحَبلِهِ فَأَرضَيتَهُ وخَشيتَهُ ، وراقَبتَهُ وَاستَجَبتَهُ ، وسَنَنتَ السُّنَنَ ، وأطفَأتَ الفِتَنَ ، ودَعَوتَ إلَى الرَّشادِ ، وأوضَحتَ سُبُلَ السَّدادِ ، وجاهَدتَ فِي اللّهِ حَقَّ الجِهادِ . وكُنتَ للّهِِ طائِعا ، ولِجَدِّكَ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللّهُ عَلَيهِ وآلِهِ تابِعا ، ولِقَولِ أبيكَ سامِعا ، وإلى وَصِيَّةِ أخيكَ مُسارِعا ، ولِعِمادِ الدّينِ رافِعا ، ولِلطُّغيانِ قامِعا ، ولِلطُّغاةِ مُقارِعا ، ولِلاُمَّةِ ناصِحا . وفي غَمَراتِ المَوتِ سابِحا ، ولِلفُسّاقِ مُكافِحا ، وبِحُجَجِ اللّهِ قائِما ، ولِلإِسلامِ وَالمُسلِمينَ راحِما ، ولِلحَقِّ ناصِرا ، وعِندَ البَلاءِ صابِرا ، ولِلدّينِ كالِئا (17) ، وعَن حَوزَتِهِ مُرامِيا ، وعَن شَريعَتِهِ مُحامِيا (18) . تَحوطُ الهُدى وتَنصُرُهُ ، وتَبسُطُ العَدلَ وتَنشُرُهُ ، وتَنصُرُ الدّينَ وتُظهِرُهُ ، وتَكُفُّ العابِثَ وتَزجُرُهُ ، وتَأخُذُ لِلدَّنِيِّ مِنَ الشَّريفِ ، وتُساوي فِي الحُكمِ بَينَ القَوِيِّ وَالضَّعيفِ . كُنتَ رَبيعَ الأَيتامِ ، وعِصمَةَ الأَنامِ ، وعِزَّ الإِسلامِ ، ومَعدِنَ الأَحكامِ ، وحَليفَ الإِنعامِ ، سالِكا طَرائِقَ جَدِّكَ وأبيكَ ، مُشَبَّها فِي الوَصِيَّةِ لِأَخيكَ ، وَفِيَّ الذِّمَمِ (19) ، رَضِيَّ الشِّيَمِ (20) ، ظاهِرَ الكَرَمِ ، مُتَهَجِّدا فِي الظُّلَمِ ، قَويمَ الطَّرائِقِ ، كَريمَ الخَلائِقِ ، عَظيمَ السَّوابِقِ ، شَريفَ النَّسَبِ ، مُنيفَ الحَسَبِ ، رَفيعَ الرُّتَبِ ، كَثيرَ المَناقِبِ ، مَحمودَ الضَّرائِبِ ، جَزيلَ المَواهِبِ ، حَليمٌ رَشيدٌ مُنيبٌ ، جَوادٌ عليمٌ شَديدٌ ، إمامٌ شَهيدٌ ، أوّاهٌ (21) مُنيبٌ ، حَبيبٌ مَهيبٌ . كُنتَ لِلرَّسولِ صَلَّى اللّهُ عَلَيهِ وآلِهِ وَلَدا ، ولِلقُرآنِ مُنقِذا ، ولِلاُمَّةِ عَضُدا ، وفِي الطّاعَةِ مُجتَهِدا ، حافِظا لِلعَهدِ وَالميثاقِ ، ناكِبا (22) عَن سُبُلِ الفُسّاقِ ، باذِلاً لِلمَجهودِ ، طَويلَ الرُّكوعِ وَالسُّجودِ . زاهِدا فِي الدُّنيا زُهدَ الرّاحِلِ عَنها ، ناظِرا إلَيها بِعَينِ المُستَوحِشينَ مِنها ، آمالُكَ عَنها مَكفوفَةٌ ، وهِمَّتُكَ عَن زينَتِها مَصروفَةٌ ، وألحاظُكَ عَن بَهجَتِها مَطروفَةٌ ، ورَغبَتُكَ فِي الآخِرَةِ مَعروفَةٌ . حَتّى إذَا الجَورُ مَدَّ باعَهُ ، وأسفَرَ الظُّلمُ قِناعَهُ ، ودَعَا الغَيُّ أتباعَهُ ، وأنتَ في حَرَمِ جَدِّكَ قاطِنٌ ، ولِلظّالِمينَ مُبايِنٌ ، جَليسُ البَيتِ وَالمِحرابِ ، مُعتَزِلٌ عَنِ اللَّذّاتِ وَالشَّهَواتِ ، تُنكِرُ المُنكَرَ بِقَلبِكَ ولِسانِكَ عَلى قَدرِ طاقَتِكَ وإمكانِكَ . ثُمَّ اقتَضاكَ العِلمُ لِلإِنكارِ ، ولَزِمَكَ أن تُجاهِدَ الفُجّارَ ، فَسِرتَ في أولادِكَ وأهاليكَ ، وشيعَتِكَ ومَواليكَ ، وصَدَعتَ بِالحَقِّ وَالبَيِّنَةِ ، ودَعَوتَ إلَى اللّهِ بِالحِكمَةِ وَالمَوعِظَةِ الحَسَنَةِ ، وأمَرتَ بِإِقامَةِ الحُدودِ ، وَالطّاعَةِ لِلمَعبودِ ، ونَهَيتَ عَنِ الخَبائِثِ وَالطُّغيانِ ، وواجَهوكَ بِالظُّلمِ وَالعُدوانِ . فَجاهَدتَهُم بَعدَ الإِيعاظِ لَهُم ، وتَأكيدِ الحُجَّةِ عَلَيهِم ، فَنَكَثوا ذِمامَكَ وبَيعَتَكَ ، وأسخَطوا رَبَّكَ وَجَدَّكَ ، وَبَدؤوكَ بِالحَربِ ، فَثَبَتَّ لِلطَّعنِ وَالضَّربِ ، وطَحَنتَ جُنودَ الفُجّارِ ، وَاقتَحَمتَ قَسطَلَ الغُبارِ ، مُجالِدا بِذِي الفَقارِ ، كَأَنَّكَ عَلِيٌّ المُختارُ . فَلَمّا رَأَوكَ ثابِتَ الجَأشِ ، غَيرَ خائِفٍ ولا خاشٍ ، نَصَبوا لَكَ غَوائِلَ (23) مَكرِهِم ، وقاتَلوكَ بِكَيدِهِم وشَرِّهِم ، وأمَرَ اللَّعينُ جُنودَهُ فَمَنَعوكَ الماءَ ووُرودَهُ ، وناجَزوكَ القِتالَ ، وعاجَلوكَ النِّزالَ ، ورَشَقوكَ بِالسِّهامِ وَالنِّبالِ ، وبَسَطوا إلَيكَ أكُفَّ الاِصطِلامِ (24) ، ولَم يَرعَوا لَكَ ذِماما ، ولا رَاقَبوا فيكَ أثاما في قَتلِهِم أولِياءَكَ ونَهبِهِم رِحالَكَ ، أنتَ مُقَدَّمٌ فِي الهَبَواتِ (25) ، ومُحتَمِلٌ لِلأَذِيّاتِ ، وقَد عَجِبَت مِن صَبرِكَ مَلائِكَةُ السَّماواتِ . وأحدَقوا بِكَ مِن كُلِّ الجِهاتِ ، وأثخَنوكَ بِالجِراحِ ، وحالوا بَينَكَ وبَينَ الرَّواحِ ، ولَم يَبقَ لَكَ ناصِرٌ ، وأنتَ مُحتَسِبٌ صابِرٌ ، تَذُبُّ عَن نِسوَتِكَ وأولادِكَ . حَتّى نَكَسوكَ عَن جَوادِكَ ، فَهَوَيتَ إلَى الأَرضِ جَريحا ، تَطَؤُكَ الخُيولُ بِحَوافِرِها ، وتَعلوكَ الطُّغاةُ بِبَواتِرِها (26) ، قَد رَشَحَ لِلمَوتِ جَبينُكَ ، وَاختَلَفَت بِالاِنقِباضِ وَالاِنبِساطِ شِمالُكَ ويَمينُكَ ، تُديرُ طَرفا خَفِيّا إلى رَحلِكَ وبَيتِكَ ، وقَد شُغِلتَ بِنَفسِكَ عَن وَلَدِكَ وأهلِكَ ، وأسرَعَ فَرَسُكَ شارِدا ، وإلى خِيامِكَ قاصِدا ، مُحَمحِما باكِيا . فَلَمّا رَأَينَ النِّساءُ جَوادَكَ مَخزِيّا (27) ، ونَظَرنَ سَرجَكَ عَلَيهِ مَلوِيّا ، بَرَزنَ مِنَ الخُدورِ ، ناشِراتِ الشُّعورِ ، عَلَى الخُدودِ لاطِماتٍ ، لِلوُجوهِ (28) سافِراتٍ ، وبِالعَويلِ داعِياتٍ ، وبَعدَ العِزِّ مُذَلَّلاتٍ ، وإلى مَصرَعِكَ مُبادِراتٍ . وَالشِّمرُ جالِسٌ عَلى صَدرِكَ ، مولِغٌ سَيفَهُ عَلى نَحرِكَ ، قابِضٌ عَلى شَيبَتِكَ بِيَدِهِ ، ذابِحٌ لَكَ بِمُهَنَّدِهِ (29) ، قَد سَكَنَت حَواسُّكَ ، وخَفِيَت أنفاسُكَ ، ورُفِعَ عَلَى القَنا رَأسُكَ ، وسُبِيَ أهلُكَ كَالعَبيدِ ، وصُفِّدوا (30) فِي الحَديدِ ، فَوقَ أقتابِ المَطِيّاتِ ، تَلفَحُ وُجوهَهُم حَرُّ الهاجِراتِ ، يُساقونَ فِي البَراري وَالفَلَواتِ ، أيديهِم مَغلولَةٌ إلَى الأَعناقِ ، يُطافُ بِهِم فِي الأَسواقِ . فَالوَيلُ لِلعُصاةِ الفُسّاقِ ، لَقَد قَتَلوا بِقَتلِكَ الإِسلامَ ، وعَطَّلُوا الصَّلاةَ وَالصِّيامَ ، ونَقَضُوا السُّنَنَ وَالأَحكامَ ، وهَدَموا قَواعِدَ الإِيمانِ ، وحَرَّفوا آياتِ القُرآنِ ، وهَملَجوا (31) فِي البَغيِ وَالعُدوانِ . لَقَد أصبَحَ رَسولُ اللّهِ صَلَّى اللّهُ عَلَيهِ وآلِهِ مَوتورا ، وعادَ كِتابُ اللّهِ عَزَّ وجَلَّ مَهجورا ، وغودِرَ الحَقُّ إذ قُهِرتَ مَقهورا ، وفُقِدَ بِفَقدِكَ التَّكبيرُ وَالتَّهليلُ ، وَالتَّحريمُ وَالتَّحليلُ ، وَالتَّنزيلُ وَالتَّأويلُ ، وظَهَرَ بَعدَكَ التَّغييرُ وَالتَّبديلُ ، وَالإِلحادُ وَالتَّعطيلُ ، وَالأَهواءُ وَالأَضاليلُ ، وَالفِتَنُ وَالأَباطيلُ . فَقامَ ناعيكَ عِندَ قَبرِ جَدِّكَ الرَّسولِ صَلَّى اللّهُ عَلَيهِ وآلِهِ ، فَنَعاكَ إلَيهِ بِالدَّمعِ الهَطولِ قائِلاً : يا رَسولَ اللّهِ قُتِلَ سِبطُكَ وفَتاكَ ، وَاستُبيحَ أهلُكَ وحِماكَ ، وسُبِيَت بَعدَكَ ذَراريكَ ، ووَقَعَ المَحذورُ بِعِترَتِكَ وذَويكَ ، فَانزَعَجَ الرَّسولُ وبَكى قَلبُهُ المَهولُ ، وعَزّاهُ بِكَ المَلائِكَةُ وَالأَنبِياءُ ، وفُجِعَت بِكَ اُمُّكَ الزَّهراءُ . وَاختَلَفَت جُنودُ المَلائِكَةِ المُقَرَّبينَ تُعَزّي أباكَ أميرَ المُؤمِنينَ ، واُقيمَت لَكَ المَآتِمُ في أعلى عِلِّيّينَ ، ولَطَمَت عَلَيكَ الحورُ العينُ ، وبَكَتِ السَّماءُ وسُكّانُها ، وَالجِنانُ وخُزّانُها ، وَالهِضابُ وأقطارُها ، وَالأَرضُ وأقطارُها ، وَالبِحارُ وحيتانُها ، ومَكَّةُ وبُنيانُها ، وَالجِنانُ ووِلدانُها ، وَالبَيتُ وَالمَقامُ ، وَالمَشعَرُ الحَرامُ ، وَالحِلُّ وَالإِحرامُ . اللّهُمَّ فَبِحُرمَةِ هذَا المَكانِ المُنيفِ ، صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وآل مُحَمَّدٍ وَاحشُرني في زُمرَتِهِم ، وأدخِلنِي الجَنَّةَ بِشَفاعَتِهِم . اللّهُمَّ فَإِنّي أتَوَسَّلُ إلَيكَ يا أسرَعَ الحاسِبينَ ، ويا أكرَمَ الأَكرَمينَ ، ويا أحكَمَ الحاكِمينَ ، بِمُحَمَّدٍ خاتَمِ النَّبِيّينَ ، رَسولِكَ إلَى العالَمينَ أجمَعينَ ، وبِأَخيهِ وَابنِ عَمِّهِ الأَنزَعِ (32) البَطينِ ، العالِمِ المَكينِ ، عَلِيٍّ أميرِ المُؤمِنينَ ، وبِفاطِمَةَ سَيِّدَةِ نِساءِ العالَمينَ ، وبِالحَسَنِ الزَّكِيِّ عِصمَةِ المُتَّقينَ ، وبِأَبي عَبدِ اللّهِ الحُسَينِ أكرَمِ المُستَشهَدينَ ، وبِأَولادِهِ المَقتولينَ ، وبِعِترَتِهِ المَظلومينَ ، وبِعَلِيِّ بنِ الحُسَينِ زَينِ العابِدينَ ، وبِمُحَمَّدِ بنِ عَلِيٍّ قِبلَةِ الأَوّابينَ (33) ، وجَعفَرِ بنِ مُحَمَّدٍ أصدَقِ الصّادِقينَ ، وموسَى بنِ جَعفَرٍ مُظهِرِ البَراهينِ ، وعَلِيِّ بنِ موسى ناصِرِ الدّينِ ، ومُحَمَّدِ بنِ عَلِيٍّ قُدوَةِ المُهتَدينَ ، وعَلِيِّ بنِ مُحَمَّدٍ أزهَدِ الزّاهِدينَ ، وَالحَسَنِ بنِ عَلِيٍّ وارِثِ المُستَخلَفينَ ، وَالحُجَّةِ عَلَى الخَلقِ أجمَعينَ ، أن تُصَلِّيَ عَلى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ ، الصّادِقينَ الأَبَرّينَ ، آلِ طه ويس ، وأن تَجعَلَني فِي القِيامَةِ مِنَ الآمِنينَ المُطمَئِنّينَ ، الفائِزينَ الفَرِحينَ المُستَبشِرينَ . اللّهُمَّ اكتُبني فِي المُسلِمينَ ، وألحِقني بِالصّالِحينَ ، وَاجعَل لي لِسانَ صِدقٍ فَي الآخِرينَ ، وَانصُرني عَلَى الباغينَ ، وَاكفِني كَيدَ الحاسِدينَ ، وَاصرِف عَنّي مَكرَ الماكِرينَ ، وَاقبِض عَنّي أيدِيَ الظّالِمينَ ، وَاجمَع بَيني وبَينَ السّادَةِ المَيامينِ في أعلا عِلِّيّينَ ، مَعَ الَّذينَ أنعَمتَ عَلَيهِم مِنَ النَّبِيّينَ ، وَالصِّدّيقينَ وَالشُّهَداءِ وَالصّالِحينَ ، بِرَحمَتِكَ يا أرحَمَ الرّاحِمينَ . اللّهُمَّ إنّي اُقسِمُ عَلَيكَ بِنَبِيِّكَ المَعصومِ ، وبِحُكمِكَ المَحتومِ ، ونَهيِكَ المَكتومِ ، وبِهذا القَبرِ المَلمومِ (34) ، المُوَسَّدِ في كَنَفِهِ الإِمامُ المَعصومُ ، المَقتولُ المَظلومُ ، أن تَكشِفَ ما بي مِنَ الغُمومِ ، وتَصرِفَ عَنّي شَرَّ القَدَرِ المَحتومِ ، وتُجيرَني مِنَ النّارِ ذاتِ السَّمومِ. اللّهُمَّ جَلِّلني بِنِعمَتِكَ ، ورَضِّني بِقِسمِكَ ، وتَغَمَّدني بِجودِكَ وكَرَمِكَ ، وباعِدني مِن مَكرِكَ ونَقِمَتِكَ . اللّهُمَّ اعصِمني مِنَ الزَّلَلِ ، وسَدِّدني فِي القَولِ وَالعَمَلِ ، وَافسَح لي في مُدَّةِ الأَجَلِ ، وأَعفِني مِنَ الأَوجاعِ وَالعِلَلِ ، وبَلِّغني بِمَوالِيَّ وبِفَضلِكَ أفضَلَ الأَمَلِ . اللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ وَاقبَل تَوبَتي ، وَارحَم عَبرَتي ، وأَقِلني عَثرَتي ، ونَفِّس كُربَتي ، وَاغفِر لي خَطيئَتي ، وأَصلِح لي في ذُرِّيَّتي . اللّهُمَّ لا تَدَع لي في هذَا المَشهَدِ المُعَظَّمِ وَالمَحَلِّ المُكَرَّمِ ، ذَنبا إلّا غَفَرتَهُ ، ولاعَيبا إلّا سَتَرتَهُ ، ولا غَمّا إلّا كَشَفتَهُ ، ولا رِزقا إلّا بَسَطتَهُ ، ولاجاها إلّا عَمَرتَهُ ، ولا فَسادا إلّا أصلَحتَهُ ، ولا أمَلاً إلّا بَلَّغتَهُ ، ولا دُعاءً إلّا أجَبتَهُ ، ولا مَضيقا إلّا فَرَّجتَهُ ، ولا شَملاً إلّا جَمَعتَهُ ، ولا أمرا إلّا أتمَمتَهُ ، ولا مالاً إلّا كَثَّرتَهُ ، ولا خُلُقا إلّا حَسَّنتَهُ ، ولا إنفاقا إلّا أخلَفتَهُ ، ولا حالاً إلّا عَمَّرتَهُ ، ولا حَسودا إلّا قَمعتَهُ ، ولاعَدُوّا إلّا أردَيتَهُ ، ولا شَرّا إلّا كَفَيتَهُ ، ولا مَرَضا إلّا شَفَيتَهُ ، ولا بَعيدا إلّا أدنَيتَهُ ، ولا شَعَثا (35) إلّا لَمَمتَهُ ، ولا سُؤالاً إلّا أعطَيتَهُ . اللّهُمَّ إنّي أسأَلُكَ خَيرَ العاجِلَةِ وثَوابَ الآجِلَةِ ، اللّهُمَّ أغنِني بِحَلالِكَ عَنِ الحَرامِ ، وبِفَضلِكَ عَن جَميعِ الأَنامِ . اللّهُمَّ إنّي أسأَلُكَ عِلما نافِعا وقَلبا خاشِعا ، ويَقينا شافِيا ، وعَمَلاً زاكِيا ، وصَبرا جَميلاً ، وأجرا جَزيلاً . اللّهُمَّ ارزُقني شُكرَ نِعمَتِكَ عَلَيَّ ، وزِد في إحسانِكَ وكَرَمِكَ إلَيَّ ، وَاجعَل قَولي فِي النّاسِ مَسموعا ، وعَمَلي عِندَكَ مَرفوعا ، وأثَري فِي الخَيراتِ مَتبوعا ، وعَدُوّي مَقموعا (36) . اللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ الأَخيارِ ، في آناءِ اللَّيلِ وأطرافِ النَّهارِ ، وَاكفِني شَرَّ الأَشرارِ ، وطَهِّرني مِنَ الذُّنوبِ وَالأَوزارِ (37) ، وأَجِرني مِنَ النّارِ ، وأَدخِلني دارَ القَرارِ ، وَاغفِر لي ولِجَميعِ إخواني فيكَ وأخَواتِيَ المُؤمِنينَ وَالمُؤمِناتِ ، بِرَحمَتِكَ يا أرحَمَ الرّاحِمينَ .ثُمَّ تَوَجَّه إلَى القِبلَةِ ، وصَلِّ رَكعَتَينِ ، وتَقرَأُ فِي الاُولى سورَةَ الأَنبِياءِ ، وفِي الثّانِيَةِ الحَشرَ ، وتَقنُتُ فَتَقولُ : لا إلهَ إلَا اللّهُ الحَليمُ الكَريمُ ، لا إلهَ إلَا اللّهُ العَلِيُّ العَظيمُ ، لا إلهَ إلَا اللّهُ رَبُّ السَّماواتِ السَّبعِ وَالأَرَضينَ السَّبعِ ، وما فيهِنَّ وما بَينَهُنَّ ، خِلافا لِأَعدائِهِ ، وتَكذيبا لِمَن عَدَلَ بِهِ ، وإقرارا لِرُبوبِيَّتِهِ ، وخُشوعا لِعِزَّتِهِ ، الأَوَّلُ بِغَيرِ أوَّلٍ ، وَالآخِرُ بِغَيرِ آخِرٍ ، الظّاهِرُ عَلى كُلِّ شَيءٍ بِقُدرَتِهِ ، الباطِنُ دونَ كُلِّ شَيءٍ بِعِلمِهِ ولُطفِهِ . لا تَقِفُ العُقولُ عَلى كُنهِ عَظَمَتِهِ ، ولا تُدرِكُ الأَوهامُ حَقيقَةَ ماهِيَّتِهِ ، ولا تَتَصَوَّرُ الأَنفُسُ مَعانِيَ كَيفِيَّتِهِ ، مُطَّلِعا عَلَى الضَّمائِرِ ، عارِفا بِالسَّرائِرِ ، يَعلَمُ خائِنَةَ الأَعيُنِ وما تُخفِي الصُّدورُ . اللّهُمَّ إنّي اُشهِدُكَ عَلى تَصديقي رَسولَكَ صَلَّى اللّهُ عَلَيهِ وآلِهِ ، وإيماني بِهِ ، وعِلمي بِمَنزِلَتِهِ ، وإنّي أشهَدُ أنَّهُ النَّبِيُّ الَّذي نَطَقَتِ الحِكمَةُ بِفَضلِهِ ، وبَشَّرَتِ الأَنبِياءُ بِهِ ، ودَعَت إلَى الإِقرارِ بِما جاءَ بِهِ ، وحَثَّت عَلى تَصديقِهِ بِقَولِهِ تَعالى : «الَّذِى يَجِدُونَهُ مَكْتُوبًا عِندَهُمْ فِى التَّوْرةِ وَالإِْنجِيلِ يَأْمُرُهُم بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْههُمْ عَنِ الْمُنكَرِ وَيُحِلُّ لَهُمُ الطَّيِّبَ_تِ وَيُحَرِّمُ عَلَيْهِمُ الْخَبئثَ وَيَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَالأَْغْلَ_لَ الَّتِى كَانَتْ عَلَيْهِمْ» (38) . فَصَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ رَسُولِكَ إلَى الثَّقَلَينِ ، وسَيِّدِ الأَنبِياءِ المُصطَفَينَ ، وعَلى أخيهِ وَابنِ عَمِّهِ اللَّذَينِ لَم يُشرِكا بِكَ طَرفَةَ عَينٍ أبَدا ، وعَلى فاطِمَةَ الزَّهراءِ سَيِّدَةِ نِساءِ العالَمينَ ، وعَلى سَيِّدَي شَبابِ أهلِ الجَنَّةِ الحَسَنِ وَالحُسَينِ ، صَلاةً خالِدَةَ الدَّوامِ ، عَدَدَ قَطرِ الرِّهامِ (39) ، وزِنَةَ الجِبالِ وَالآكامِ ، ما أورَقَ السَّلامُ (40) ، وَاختَلَفَ الضِّياءُ وَالظَّلامُ ، وعَلى آلِهِ الطّاهِرينَ ، الأَئِمَّةِ المُهتَدينَ ، الذّائِدينَ عَنِ الدّينِ ، عَلِيٍّ ، ومُحَمَّدٍ ، وجَعفَرٍ ، وموسى ، وعَلِيٍّ ، ومُحَمَّدٍ ، وعَلِيٍّ ، وَالحَسَنِ وَالحُجَّةِ ، القُوّامِ بِالقِسطِ ، وسُلالَةِ السِّبطِ . اللّهُمَّ إنّي أسأَلُكَ بِحَقِّ هذَا الإِمامِ فَرَجا قَريبا ، وصَبرا جَميلاً ، ونَصرا عَزيزا ، وغِنىً عَنِ الخَلقِ ، وثَباتا فِي الهُدى ، وَالتَّوفيقَ لِما تُحِبُّ وتَرضى ، ورِزقا واسِعا حَلالاً طَيِّبا مَريئا دارّا ، سائِغا فاضِلاً مُفضَلاً ، صَبّا صَبّا ، مِن غَيرِ كَدٍّ ولا نَكَدٍ ، ولا مِنَّةٍ مِن أحَدٍ ، وعافِيَةً مِن كُلُّ بَلاءٍ وسُقمٍ ومَرَضٍ ، وَالشُّكرَ عَلَى العافِيَةِ وَالنَّعماءِ ، وإذا جاءَ المَوتُ فَاقبِضنا عَلى أحسَنِ ما يَكونُ لَكَ طاعَةً ، عَلى ما أمَرتَنا مُحافِظينَ ، حَتّى تُؤَدِّيَنا إلى جَنّاتِ النَّعيمِ ، بِرَحمَتِكَ يا أرحَمَ الرّاحِمينَ . اللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ ، وأوحِشني مِنَ الدُّنيا وآنِسني بِالآخِرَةِ ؛ فَإِنَّهُ لا يوحِشُ مِنَ الدُّنيا إلّا خَوفُكَ ، ولا يُؤنِسُ بِالآخِرَةِ إلّا رَجاؤُكَ . اللّهُمَّ لَكَ الحُجَّةُ لا عَلَيكَ ، وإلَيكَ المُشتَكى لا مِنكَ ، فَصَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وآلِهِ ، وأَعِنّي عَلى نَفسِيَ الظّالِمَةِ العاصِيَةِ ، وشَهوَتِيَ الغالِبَةِ ، وَاختِم لي بِالعَفوِ وَالعافِيَةِ . اللّهُمَّ إنَّ استِغفاري إيّاكَ وأنَا مُصِرٌّ عَلى ما نَهَيتَ ، قِلَّةُ حَياءٍ ، وتَركِيَ الاِستِغفارَ مَعَ عِلمي بِسَعَةِ حِلمِكَ ، تَضييعٌ لِحَقِّ الرَّجاءِ . اللّهُمَّ إنَّ ذُنوبي تُؤيِسُني أن أرجُوَكَ ، وأنَّ عِلمي بِسَعَةِ رَحمَتِكَ يَمنَعُني أن أخشاكَ ، فَصَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ، وصَدِّق رَجائي لَكَ ، وكَذِّب خَوفي مِنكَ ، وكُن لي عِندَ أحسَنِ ظَنّي بِكَ ، يا أكرَمَ الأَكرَمينَ . اللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ وأيِّدني بِالعِصمَةِ ، وأنطِق لِساني بِالحِكمَةِ ، وَاجعَلني مِمَّن يَندَمُ عَلى ما ضَيَّعَهُ في أمسِهِ ، ولا يَغبَنُ (41) حَظَّهُ في يَومِهِ ، ولا يَهُمُّ لِرِزقِ غَدِهِ . اللّهُمَّ إنَّ الغَنِيَّ مَنِ استَغنى بِكَ وَافتَقَرَ إلَيكَ ، وَالفَقيرَ مَنِ استَغنى بِخَلقِكَ عَنكَ ، فَصَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ ، وأغنِني عَن خَلقِكَ بِكَ ، وَاجعَلني مِمَّن لا يَبسُطُ كَفّا إلّا إلَيكَ . اللّهُمَّ إنَّ الشَّقِيَّ مَن قَنَطَ وأمامَهُ التَّوبَةُ ووَراءَهُ الرَّحمَةُ ، وإن كُنتُ ضَعيفَ العَمَلِ فَإِنّي في رَحمَتِكَ قَوِيُّ الأَمَلِ ، فَهَب لي ضَعفَ عَمَلي لِقُوَّةِ أمَلي . اللّهُمَّ إن كُنتَ تَعلَمُ أنَّ في عِبادِكَ مَن هُوَ أقسى قَلبا مِنّي ، وأعظَمُ مِنّي ذَنبا ، فَإِنّي أعلَمُ أنَّهُ لا مَولى أعظَمُ مِنكَ طَولاً ، وأوسَعُ رَحمَةً وعَفوا ، فَيا مَن هُوَ أوحَدُ في رَحمَتِهِ ، اغفِر لِمَن لَيسَ بِأَوحَدَ في خَطيئَتِهِ . اللّهُمَّ إنَّكَ أمَرتَنا فَعَصَينا ، ونَهَيتَ فَمَا انتَهَينا ، وذَكَّرتَ فَتَناسَينا ، وبَصَّرتَ فَتَعامَينا ، وحَدَّدتَ فَتَعَدَّينا ، وما كانَ ذلِكَ جَزاءَ إحسانِكَ إلَينا ، وأنتَ أعلَمُ بِما أعلَنّا وأخفَينا ، وأخبَرُ بِما نَأتي وما أتَينا ، فَصَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ ، ولا تُؤاخِذنا بِما أخطَأنا ونَسينا ، وهَب لَنا حُقوقَكَ لَدَينا ، وأتِمَّ إحسانَكَ إلَينا ، وأسبِل رَحمَتَكَ عَلَينا . اللّهُمَّ إنّا نَتَوَسَّلُ إلَيكَ بِهذَا الصِّدّيقِ الإِمامِ ، ونَسأَلُكَ بِالحَقِّ الَّذي جَعَلتَهُ لَهُ ولِجَدِّهِ رَسولِكَ ، ولِأَبَوَيهِ عَلِيٍّ وفاطِمَةَ أهلِ بَيتِ الرَّحمَةِ ، إدرارَ الرِّزقِ الَّذي بِهِ قِوامُ حَياتِنا ، وصَلاحُ أحوالِ عِيالِنا ، فَأَنتَ الكَريمُ الّذي تُعطي مِن سَعَةٍ ، وتَمنَعُ مِن قُدرَةٍ ، ونَحنُ نَسأَلُكَ مِنَ الرِّزقِ ما يَكونُ صَلاحا لِلدُّنيا وبَلاغا لِلآخِرَةِ . اللّهُمَّ صَلَّ عَلى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ ، وَاغفِر لَنا ولِوالِدَينا ، ولِجَميعِ المُؤمِنينَ وَالمُؤمِناتِ وَالمُسلِمينَ وَالمُسلِماتِ الأَحياءِ مِنهُم وَالأَمواتِ ، وآتِنا فِي الدُّنيا حَسَنَةً وفِي الآخِرَةِ حَسَنَةً وقِنا عَذابَ النّارِ . ثُمَّ تَركَعُ وتَسجُدُ وتَجلِسُ فَتَتَشَهَّدُ وتُسَلِّمُ ، فَإِذا سَبَّحتَ فَعَفِّر خَدَّيكَ ، وقُل : سُبحانَ اللّهِ وَالحَمدُ للّهِِ ولا إله إلَا اللّهُ وَاللّهُ أكبَرُ _ أربَعينَ مَرَّةً _ . وَاسأَلِ اللّهَ العِصمَةَ وَالنَّجاةَ ، وَالمَغفِرَةَ وَالتَّوفيقَ لِحُسنِ العَمَلِ وَالقَبولَ لِما تَتَقَرَّبُ بِهِ إلَيهِ وتَبتَغي بِهِ وَجهَهُ ، وقِف عِندَ الرَّأسِ ثُمَّ صَلِّ رَكعَتَينِ عَلى ما تَقَدَّمَ . ثُمَّ انكَبَّ عَلَى القَبرِ وقَبِّلهُ وقُل : زادَ اللّهُ في شَرَفِكُم ، وَالسَّلامُ عَلَيكُم ورَحمَةُ اللّهِ وبَرَكاتُهُ . وَادعُ لِنَفسِكَ ولِوالِدَيكَ ولِمَن أرَدتَ ، وَانصَرِف إن شاءَ اللّهُ تَعالى . (42)

.


1- .المراد بهم وكلاء الأئمة وخواصهم .
2- .الجُبُّ : أي بئر لم تُطوَ (مفردات ألفاظ القرآن : ص 182 «جبّ») .
3- .أزْلَفَها : قدّمها ، والأصل فيه القُرب والتقدّم (النهاية : ج 2 ص 309 «زلف») .
4- .سِدْرَةُ المُنتهى : شجرة في أقصى الجنّة إليها ينتهي علم الأوّلين والآخرين (النهاية : ج 2 ص 353 «سدر») .
5- .رَمَّلهُ بالدماء فترمّل : أي تَلَطَّخَ (الصحاح : ج 4 ص 1713 «رمل») .
6- .اليعسوب : السيّد والرئيس والمقدّم . وأصله : فحل النحل (النهاية : ج 3 ص 234 «عسب») .
7- .الجَيْبُ : القميص ما ينفتح على النحر والجمع : أجياب وجيوب (المصباح المنير : ص 115 «جيب») .
8- .الاصطلام : افتعال من الصَّلم : القطع (النهاية : ج 3 ص 49 «صلم») .
9- .مُجَدَّلاً : أي مَرْمِيّا ملقىً على الأرض قتيلاً (النهاية : ج 1 ص 248 «جدل») .
10- .نَاغَتِ الاُمّ صبّيها : لاطفته وشاغلته بالمحادثة والملاعبة (النهاية : ج 5 ص 88 «نغا») .
11- .الوَتِينُ : عرق في القلب إذا انقطع مات صاحبه (النهاية : ج 5 ص 150 «وتن») .
12- .الأوْداجُ : هي ما أحاط بالعنق من العروق (النهاية : ج 5 ص 165 «ودج») .
13- .ليس في بحار الأنوار : «السَّلامُ على الودج المقطوع» .
14- .وَالِهٌ : إذا ذهب عقلُه من فرح أو حزن (المصباح المنير : ص 672 «وَلِهَ») .
15- .الحُشاشَة : روح القلب ، ورَمَق من حياة النفس (لسان العرب : ج 6 ص 284 «حشش») .
16- .الحَتْفُ : الهلاك (النهاية : ج 1 ص 337 «حتف») .
17- .كَلَأهُ : أي حفظه وحرسه (الصحاح : ج 1 ص 69 «كلأ») .
18- .ليس في بحار الأنوار : «وعن شريعته محامياً» .
19- .الذِّمّة والذِّمامُ : وهما بمعنى العهد والأمان والضمان والحرمة والحقّ (النهاية : ج 2 ص 168 «ذمم») .
20- .الشِّيمَةُ : الخُلْقُ (الصحاح : ج 5 ص 1964 «شيم») .
21- .الأوَّاهُ : المتأوّه المُتضَرِّع (النهاية : ج 1 ص 82 «أوه») .
22- .نَكَبَ عنه : عَدَلَ (القاموس المحيط : ج 1 ص 134 «نكب») .
23- .الغَوَائِلُ : أي المهالك (النهاية : ج 3 ص 397 «غول») .
24- .الاصطلام : افتعال من الصلم : القطع (النهاية : ج 3 ص 49 «صلم») .
25- .الهَبْوة : الغَبَرة، ويقال لدقاق التراب إذا ارتفع : هبا يهبو (النهاية : ج 5 ص 241 «هبا») .
26- .البَاتِرُ : السيف القاطع (الصحاح : ج 2 ص 584 «بتر») .
27- .خَزِيَ خِزْيا : ذلّ وهان (المصباح المنير : ص 168 «خزي») .
28- .في المصدر: «الوجوه» ، والصواب ما أثبتناه كما في بحار الأنوار.
29- .المُهَنَّدُ : السيف المطبوع من حديد الهند (الصحاح : ج 2 ص 557 «هند») .
30- .صَفَدَهُ : أي شدّه وأوثقه (الصحاح : ج 2 ص 498 «صفد») .
31- .الهملجة : حسن سير الدابّة في سرعة . وأمر مهملَج : أي مذلّل منقاد (تاج العروس : ج 3 ص 520 «هملج») .
32- .رجل أنزع : وهو الذي انحسر الشعر عن جانبي جبهته (الصحاح : ج 3 ص 1289 «نزع») .
33- .الأوّابين : جمع أوّاب ؛ وهو الكثير الرجوع إلى اللّه تعالى بالتوبة . وقيل : هو المطيع . (النهاية : ج 1 ص 79 «أوب») .
34- .الإلْمَامُ : النزول ، وقد ألّم به : أي نزل به (الصحاح : ج 5 ص 2032 «لمم») .
35- .تَلُمّ بها شَعَثي : أي تجمع بها ما تفرّق من أمري (النهاية : ج 2 ص 478 «شعث») .
36- .قَمَعْتُه قَمْعَا : أذْلَلْتُه (المصباح المنير : ص 516 «قمع») .
37- .الوِزْرُ : الإثْمُ والثِّقْلُ (الصحاح : ج 2 ص 845 «وزر») .
38- .الأعراف : 157 .
39- .الرَّهْمَةُ : المَطْرةُ الضعيفة الدائمة . والجمع : رهام (الصحاح : ج 5 ص 1939 «رهم») .
40- .السَّلامُ : شجر (الصحاح : ج 5 ص 1951 «سلم») .
41- .غَبِنَ رأيه : إذا نقصه (الصحاح : ج 6 ص 2172 «غبن») .
42- .المزار الكبير : ص 496 ح 9 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 317 ح 8 نقلاً عن المزار للمفيد من دون إسنادٍ إلى أحد من أهل البيت عليهم السلام .

ص: 219

فصل سيزدهم : دو زيارت منسوب به ناحيه مقدّسه

13 / 1زيارت نخست ، به روايت «المزار الكبير»

المزار الكبير :زيارت ديگرى در روز عاشورا براى امام حسين _ كه درودهاى خدا بر او باد _ ، از ناحيه مقدّسه به دست يكى از باب ها (1) رسيده است كه در آن ، آمده است : «نزد سر او _ كه درود خدا بر او باد _ مى ايستى و مى گويى : سلام بر آدم ، برگزيده خدا از ميان آفريدگانش ! سلام بر شيث ، ولىّ و برگرفته خدا ! سلام بر ادريس ، قيام كننده با حجّت خدا براى او ! سلام بر نوح مستجاب الدعوه ! سلام بر هود ، كمك گرفته از خدا ! سلام بر صالح ، گرامى داشته شده از سوى خدا ! سلام بر ابراهيم كه خداوند ، او را دوست خود قرار داد ! سلام بر اسماعيل كه خداوند ، ذبحى بزرگ را از بهشتش ، جانْ فداى او كرد ! سلام بر اسحاق كه خدا نبوّت را در نسل او قرار داد ! سلام بر يعقوب كه خداوند ، بينايى اش را با رحمتش ، به او باز گردانْد ! سلام بر يوسف كه خداوند ، او را با بزرگى خود از چاه ، نجات بخشيد ! سلام بر موسى كه خداوند ، دريا را با قدرتش براى او شكافت ! سلام بر هارون كه خداوند ، به پيامبرى ، ويژه اش ساخت ! سلام بر شُعَيب كه خداوند ، او را بر امّتش غلبه داد ! سلام بر داوود كه خداوند ، از خطايش گذشت ! سلام بر سليمان كه خداوند ، جن را با عزّت خويش ، رام او كرد ! سلام بر ايّوب كه خداوند ، او را از درد ، شفا بخشيد ! سلام بر يونس كه خداوند ، وعده ضمانت شده اش را برايش محقّق ساخت ! سلام بر عُزَير كه خداوند ، او را پس از مرگش زنده كرد ! سلام بر زكريّاى شكيبا در گرفتارى اش ! سلام بر يحيى كه خداوند ، با شهادتش او را به خود ، نزديك كرد ! سلام بر عيسى ، روح خدا و كلمه او ! سلام بر محمّد ، حبيب خدا و برگزيده او ! سلام بر امير مؤمنان ، على بن ابى طالب ، تنها برادر او ! سلام بر فاطمه زهرا ، دختر او ! سلام بر ابو محمّد ، حسن ، وصىّ پدر و جانشينش ! سلام بر حسين كه بى دريغ و بزرگوارانه ، خون خود را نثار كرد ! سلام بر آن كه خداوند را در نهان و آشكار خويش ، اطاعت كرد ! سلام بر كسى كه شفا را در تربتش قرار دادند ! سلام بر كسى كه اجابت دعا ، زير گنبد اوست ! سلام بر امامان از نسل او ! سلام بر فرزند خاتم پيامبران ! سلام بر فرزند سَرور وصيّان ! سلام بر فرزند فاطمه زهرا ! سلام بر فرزند خديجه كبرا ! سلام بر فرزند سِدرَةُ المُنتَهى ! (2) سلام بر فرزند جَنّة المَأوى ! سلام بر فرزند زمزم و صفا ! سلام بر آن كه در خون خود غلتيده و خيمه اش دريده شده ! سلام بر پنجمين تن از اصحاب كَساء ! سلام بر غريب غريبان ! سلام بر شهيد شهيدان ! سلام بر كشته حراميان ! سلام بر ساكن كربلا ! سلام بر آن كه فرشتگان آسمان ، بر او مى گِريند ! سلام بر كسى كه نسلش پاكان اند ! سلام بر سالار دين ! سلام بر جايگاه بُرهان ها ! سلام بر امامان سَرور ! سلام بر گريبان هاى خون آلود ! سلام بر لب هاى خشكيده ! سلام بر نفس هاى بُريده ! سلام بر روح هاى از بدنْ برون رفته ! سلام بر پيكرهاى برهنه ! سلام بر بدن هاى رنگ پريده ! سلام بر خون هاى ريخته شده و روان ! سلام بر اندام هاى قطعه قطعه شده ! سلام بر سرهاى بالاى نيزه رفته ! سلام بر زنانِ از پرده بيرون دويده ! سلام بر حجّت خداى جهانيان ! سلام بر تو و بر پدران پاكت ! سلام بر تو و بر پسران شهيدت ! سلام بر تو و بر فرزندان ياريگرت ! سلام بر تو و بر فرشتگان هم بالينت ! سلام بر كُشته ستم ! سلام بر برادر كشته به سَمّت ! سلام بر على اكبر ! سلام بر شيرخوار خُرد ! سلام بر پيكرهاى برهنه شده ! سلام بر خاندان نزديك [ و خويشاوند ] ! سلام بر افتادگان در دشت ها ! سلام بر بيرون آورده شدگان از وطن ها ! سلام بر به خاك سپرده شدگان بدون كفن ! سلام بر سرهاى بُريده از بدن ! سلام بر شكيبا در راه خدا و به حساب او ! سلام بر مظلوم بى ياور ! سلام بر ساكن خاك پاك ! سلام بر داراى گنبد والا ! سلام بر آن كه [ خداى ]جليل ، او را پاك كرده ! سلام بر مايه افتخار جبرئيل ! سلام بر همبازى ميكائيل در گاهواره ! سلام بر كسى كه پيمانش را شكستند ! سلام بر كسى كه حُرمتش را هتك كردند ! سلام بر كسى كه خونش را ستمكارانه ريختند ! سلام بر شسته شده به خونِ زخم ! سلام بر نوشيده از كاسه نيزه ها ! سلام بر ستم ديده حق بُرده شده اى كه حقّش را حلال شمردند ! سلام بر مهجور شده ميان مردم ! سلام بر آن كه روستانشينان ، عهده دار به خاك سپردنش شدند ! سلام بر آن كه رگ قلبش بُريده شده ! سلام بر حمايتگر بدون ياور ! سلام بر موى سپيدِ خضاب شده [ با خون ] ! سلام بر گونه خاك آلوده ! سلام بر بدن برهنه شده ! سلام بر دندانِ با چوبْ نواخته شده ! سلام بر رگِ گردنِ بُريده ! سلام بر سرِ بالا رفته [ بر نيزه ] ! سلام بر پيكرهاى برهنه و خوراك گرگ هاى درنده بيابان شده و جايگاه آمد و شدِ ديگر حيوانات درنده گشته ! سلام بر تو _ اى مولاى من _ و بر فرشتگان صف كشيده در پيرامون قُبّه ات كه گرداگرد تربتت را گرفته اند ، در حياط تو طواف مى كنند و به زيارتت آمده اند ! سلام بر تو كه من ، آهنگ تو كرده ام و رستگارى نزد تو را اميد مى برم !سلام بر تو ؛ سلام عارف به حُرمتت ، خالص در ولايتت ، تقرّبْ جوينده به خدا با محبّتت ، و بيزار از دشمنانت ! سلام كسى كه دلش به مصيبت تو ، زخم دار ، و اشكش به گاه ياد تو ، جارى است ! سلام فاجعه ديده اندوهگين ، سرگردان و در هم شكسته ! سلام كسى كه اگر با تو در طَف (كربلا) بود ، تو را با جانش از تيزىِ شمشيرها ، نگاه مى داشت و جانش را سپر تو مى نمود و پيش رويت مى جنگيد و بر سركشان بر تو ، يارى ات مى داد و تن و جان و مال و فرزندش را فدايت مى كرد ! جانش فداى جان تو و خاندانش سپرِ حفظ خاندان تو باد ! اكنون كه روزگار ، مرا عقب آورده و تقدير ، مرا از يارى تو باز داشته است و نبوده ام تا با جنگجويان با تو بجنگم و در برابر برافرازندگان پرچم دشمنى با تو ، بِايستم ، پس هر صبح و شام ، بر تو مى نالم و به جاى اشك ، از ديده ، خون مى افشانم ، از سرِ حسرت و تأسّف بر تو ، و دريغ و افسوس بر گرفتارى هايى كه به تو رسيده ، تا آن گاه كه از سوز مصيبتت و غم فقدانت بميرم . گواهى مى دهم كه تو ، نماز را به جاى آوردى و زكات پرداختى ، و امر به معروف و نهى از تجاوز و زشتكارى كردى ، و خدا را پيروى كردى و سرپيچى ننمودى ، و به او و به ريسمانش چنگ زدى ، و او را خشنود ساختى ؛ و از او ترسيدى ، و او را در نظر داشتى ، و [ دعوت ] او را اجابت كردى ، سنّت ها را پايه نهادى ، و فتنه ها را خاموش كردى ، و به رشد ، فرا خواندى ، و راه هاى استوار را روشن نمودى و در راه خدا ، آن گونه كه بايد ، جهاد كردى . خدا را مطيع ، و جدّت محمّد صلى الله عليه و آله را پيرو ، و پدرت را گوش به فرمان ، و به وصيّت برادرت ، شتابان بودى . پايه دين را برافرازنده ، و طغيان را براندازنده ، و طاغوت ها را كوبنده ، و امّت را نصيحت كننده بودى ، و در درياى مرگ ، شنا كننده ، با فاسقان ، رو در رو شونده ، حجّت هاى خدا را بر پا دارنده ، و اسلام و مسلمانان را مهربان ، و حق را ياور بودى . هنگام بلا ، شكيبا ، و دين را پاسدار ، و قلمرو آن را مرزبان ، و آيينش را پشتيبان بودى . گِرد هدايت را گرفته و يارى اش مى كردى ، عدالت را گسترش داده ، منتشر مى كردى ، و دين را يارى و آشكار مى نمودى ، بيهوده كار را باز مى داشتى و نهى مى كردى ، و حقّ فرودست را از فرادست ، مى ستاندى ، و ميان نيرومند و ناتوان ، يكسان حكم مى راندى . تو ، بهار يتيمان ، و دستاويز مردمان ، و عزّت اسلام ، و معدن احكام ، و هماره نعمت بخش ، و پوينده راه هاى جدّت و پدرت بودى ، و مانند برادرت در وصيّت [ به امامت ] ، به پيمان ها وفادار بودى ، و با خوى هاى پسنديده و كرامت آشكار ، شب زنده دار در دل تاريكى ها بودى . با روش هاى استوار و طبعى كريمانه و سابقه هايى سِتُرگ ، از تبارى شريف و خاندانى والا ، بلندمرتبه ، پُرفضيلت ، نيكوسرشت ، با بخشش هايى فراوان ، بردبار ، ره يافته ، بخشنده ، دانا ، باصلابت ، امام شهيد ، گريان و بازگردنده [ به خدا ] ، محبوب و باهيبت بودى . تو فرزند پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، و رهايى دهنده قرآن ، و بازوى مردمان ، و كوشنده در اطاعت فرمان ، و حافظ عهد و پيمان ، و كناره گير از راه هاى فاسقان ، و بذل كننده همه توان ، و طول دهنده ركوع و سجود بودى . به دنيا ، بى رغبت بودى ، همچون بى رغبتى كوچ كننده از آن و در نگرنده به دنيا ، با چشم بيمناكان از آن . آرزوهايت از آن ، برچيده ، و همّتت از زيور آن ، چرخيده ، و نگاه هايت از زيبايى آن ، كنار كشيده ، و رغبتت به آخرت ، شناخته شده بود . تا ستم ، دست خود را دراز كرد و ظلم ، نقاب خود را باز كرد و گم راهى ، پيروانش را فرا خواند ، در حالى كه تو در حرم جدّت [ مدينه ] ساكن بودى ، از ستمكاران ، جدا شدى و با خانه و محراب ، همنشين گشتى ، و از لذّت ها و شهوت ها ، بر كنار بودى . منكَر را با دل و زبانت ، به اندازه تاب و توانت ، انكار مى كردى و سپس ، علمت ، مقتضىِ انكار گشت و جهاد با كافران ، بر تو لازم شد و تو با فرزندان ، خاندان و پيروان و وابستگانت ، حركت كردى و حقيقت و برهان روشن را فراز آوردى و با حكمت و اندرز نيكو ، به سوى خدا ، فرا خواندى و به اجراى حدود شرعى و اطاعت از معبودِ هستى ، فرمان دادى و از پليدى ها و طغيان ، باز داشتى و آنان ، با ستم و تجاوز ، با تو رويارو شدند و تو ، پس از اندرز دادن و تأكيد حجّت هابراى ايشان ، با آنان جهاد كردى ، و آنان ، پيمان و بيعت با تو را شكستند و پروردگار و جدّت را خشمگين كردند و به جنگ ، آغازيدند ، و تو در برابر ضربِ نيزه و شمشير ، پايدارى كردى و لشكر فاجران را در هم شكستى و در غبار جنگ ، فرو رفتى و با شمشير ذو الفقار ، قهرمانانه جنگيدى ، گويى كه علىِ برگزيده ، تويى . و هنگامى كه تو را استوارْدل و بدون ترس و واهمه ديدند ، نيرنگ هاى نابود كننده شان را بر تو بر افراشتند و با مكر و شرارت ، با تو جنگيدند و [ عمر بن سعد ]لعين ، سربازانش را فرمان داد تا تو را از آب و ورود به آن ، باز دارند و به كارزار با تو ، شتاب كردند و به جنگ با تو ، اقدام نمودند و تو را هدف تير و سنگ خود ، قرار دادند و دستِ نابودى به سوى تو گشودند و پيمان تو را رعايت ننمودند و كيفر كُشتن دوستان تو و غارت كاروان تو را ناديده گرفتند . تو در غبار [ جنگ ] ، پيش آمدى و آزارها را به جان خريدى و با شكيبايى ات ، فرشتگان آسمان ها را به شگفت آوردى . دشمنانت ، از همه سو ، گِردت را فرا گرفتند و با زخم هاى كارى ، تو را زمين گير كردند و تو را از حركت كردن ، باز داشتند و ياورى براى تو نمانْد و تو براى رضاى خدا ، شكيبا بودى . از زنان و فرزندانت دفاع مى كردى تا آن كه تو را از اسبت ، به زير كشيدند و زخمى و خونين ، به زمين افتادى و اسب ها ، تو را زير سُم هايشان گرفتند و طاغيان ، با شمشيرهاى بُرّان ، بر سرت ريختند و عَرَق مرگ ، بر پيشانى ات نشست و چپ و راست پيكرت ، منقبض و منبسط مى شد و نيم نگاهى از زير چشم ، به چادرها و سَرايت داشتى و [ دردهايت ] تو را به خود ، نه فرزندان و خانواده ات ، مشغول كرد و اسبت به شتاب گريخت و با شيهه و زارى ، آهنگ خيمه هايت را كرد . هنگامى كه زنان ، اسبت را خوار و پريشان ، و زين تو را بر آن ، واژگون ديدند ، از پرده بيرون آمدند ، موهايشان را پريشان كردند و بر گونه هاى خود زدند ، صورت هاى خود را گشودند و ناله ، سر دادند و پس از عزّت ، خوار شدند و به سوى قتلگاهت شتافتند . و شمر ، بر سينه ات نشسته ، شمشيرش را در گودى گلويت فرو برد ، محاسن سپيدت را به دستش گرفت و با شمشير هندى خود ، تو را ذبح كرد . حواسّ تو ، آرام گرفت و نَفَس هايت ، آهسته گشت ، و سرت به بالاى نيزه رفت ، و خاندانت را مانند بندگان به اسارت گرفته ، غل و زنجير كرده اند و بر پشت شتران [ بدون جهاز ]نشاندند و آفتاب سوزان نيم روز ، چهره هايشان را سوزاند و در صحراها و دشت ها ، رانده شدند ، در حالى كه دست هايشان را به گردن ، بسته بودند و آنها را در بازارها مى چرخاندند . پس واى بر عاصيان فاسق ! با كشتن تو ، اسلام را كُشتند و نماز و روزه را تعطيل كردند و سنّت ها و احكام را زير پا گذاشتند و پايه هاى ايمان را منهدم كردند و آيه هاى قرآن را تحريف كردند و در تجاوز و سركشى ، فرو رفتند . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، داغدار خونِ تاوانْ نگرفته تو شد و كتاب خداى عزوجل ، مهجور گشت و به حق ، خيانت شد ، هنگامى كه تو را مقهور سلطه خود كردند . با از دست رفتن تو ، تكبير و تهليل و حرام و حلال و تنزيل و تأويل [ قرآن ] ، از دست رفت و پس از تو ، تغيير و دگرگونى و كفر و معطّل گذاردن [ احكام الهى ]و هوس و گم راهى و فتنه و باطل ، آشكار شد . خبررسان شهادتت ، با چشم اشكبار ، نزد قبر جدّت پيامبر صلى الله عليه و آله ايستاد و گفت : «اى پيامبر خدا ! نوه و جوانت را كُشتند و حُرمت خاندانت را شكستند و پس از تو ، فرزندانت را به اسارت بردند و آنچه مى ترسيدى ، بر خاندان و خويشانت فرود آمد» ، و پيامبر صلى الله عليه و آله ، دلش پريشان و ترسان و گريان شد و فرشتگان و پيامبران ، او را به شهادت تو ، تسليت دادند و مادرت زهرا ، به تو داغدار گشت . فرشتگان مقرّب ، دسته دسته مى آمدند و مى رفتند و پدرت امير مؤمنان را تسليت مى دادند و در اعلى عِلّيّين (بالاترين جايگاه قُرب بهشت) ، مجلس سوگوارىِ تو بر پا شد و حوريان بهشتى ، بر مصيبت تو ، به صورت خود زدند و آسمان و ساكنانش ، بهشت و خزانه دارانش ، كوه هاى گسترده و دامنه هايش ، زمين و كرانه هايش ، درياها و ماهيانش ، مكّه و پايه هاى آن (كعبه) ، بهشت و جوانانش ، كعبه و مقام [ ابراهيم ] ، و مشعر الحرام و حرم و غير حرم ، بر تو گريستند . خدايا ! به احترام اين مكان والا ، بر محمّد و خاندان محمّد ، درود فرست و مرا در زمره آنان ، محشور كن و با شفاعت ايشان ، به بهشت در آور . خدايا ! اى سريع ترينِ حسابرسان ، و نيز اى كريم ترينِ كريمان ، و حاكم ترينِ حاكمان ! به وسيله محمّد ، خاتم پيامبران و فرستاده ات به سوى همه جهانيان ، و همچنين به وسيله برادر و پسرعمويش كه مو از جبينش آويخته و علم به درونش ريخته ، دانشمند والامقام ، على امير مؤمنان ، و فاطمه ، سَرور زنان جهانيان ، و حسنِ پاك ، دستاويز پرهيزگاران ، و ابا عبد اللّه الحسين ، بزرگوارترينِ شهيدان و فرزندان كشته شده و خاندان ستم ديده اش ، و على بن الحسين ، زيورِ پرستشگران ، و محمّد بن على ، قبله توبه كنندگان ، و جعفر بن محمّد ، راستگوترينِ راستگويان ، و موسى بن جعفر ، آشكار كننده برهان ها ، و على بن موسى ، ياور دين ، و محمّد بن على ، الگوى ره يافتگان ، و على بن محمّد ، زاهدترينِ زاهدان ، و حسن بن على ، وارث جانشينان ، و نيز به وسيله حجّت بر همه خلق ، به تو توسّل مى جويم كه بر محمّد و خاندان محمّد ، راستانِ نيكوكار و خاندان طاها و ياسين ، درود فرستى و مرا در قيامت ، از دل آرامان در امان و رستگاران شادان و خندان ، قرار دهى . خدايا ! مرا جزو مسلمانان بنويس و به صالحان ، بپيوند ، و مرا ميان پسينيان ، نيك نام گردان ، و در برابر ستمكاران ، يارى ام ده ، و از نيرنگ حسودان ، كفايتم كن ، و مكر مكرورزان را از من بچرخان ، و دست هاى ظالمان را از من ، برگير و مرا با سَروران خجسته و با پيامبران ، صدّيقان ، شهيدان و صالحان _ كه به آنها نعمت بخشيدى _ ، در اَعلى عِلّيّين (بالاترين جايگاه قرب بهشت) گِرد هم آور ، به رحمتت ، اى مهربان ترينِ مهربانان ! خدايا ! تو را به پيامبر معصومت ، و به حكم حتمى ات ، و نهى پنهانت ، و به اين قبرى كه بر آن در آمده ام و در زير آن ، امام معصومِ مقتول و مظلوم ، آرميده است ، سوگند مى دهم كه غم هاى مرا بگشايى و شرّ قَدَر حتمى ات را از من بچرخانى و از آتش مسموم ، پناهم دهى . خدايا ! مرا با نعمتت ، بزرگ گردان ، و به قسمتت ، خشنود بدار ، و به جود و كَرَمت ، فرا گير ، و از مكر و عقوبتت ، دور ساز . خدايا ! مرا از لغزش ها ، نگاه و در گفتار و كردار ، استوار بدار . مهلت رسيدن اَجَلم را بيشتر بگردان و از دردها و بيمارى ها ، عافيتم ده و به وسيله دوستانم و به فضلت ، مرا به بهترين آرزوهايم برسان . خدايا ! بر محمّد و خاندان محمّد ، درود فرست ، و توبه ام را قبول كن ، و بر اشكم رحم آور ، و عذر لغزشم را بپذير ، و گرفتارى ام را گشايش ده ، و خطايم را بپوشان ، و نسلم را صالح بگردان . خدايا ! در اين مرقد شريف و بزرگ و جايگاه گرامى ، گناهى از من مگذار ، جز آن كه آن را بيامرزى ، و نه عيبى ، جز آن كه بپوشانى ، و نه غمى ، جز آن كه بگشايى ، و نه روزى اى ، جز آن كه گسترده سازى ، و نه منزلتى ، جز آن كه آبادش بدارى ، و نه تباهى اى ، جز آن كه اصلاحش كنى ، و نه آرزويى ، جز آن كه مرا به آن برسانى ، و نه دعايى ، جز آن كه مستجابش كنى ، و نه تنگنايى ، جز آن كه گشايشش دهى ، و نه پريشانى اى ، جز آن كه سامانش دهى ، و نه كارى ، جز آن كه به پايانش برى ، و نه آمالى ، جز آن كه فراوانش كنى ، و نه خويى ، جز آن كه نيكويش كنى ، و نه انفاقى ، جز آن كه جايش را پُر كنى ، و نه حالتى ، جز آن كه آبادش كنى ، و نه حسودى ، جز آن كه قلع و قمعش كنى ، و نه دشمنى ، جز آن كه خوارش كنى ، و نه شرّى ، جز آن كه كفايتش كنى ، و نه بيمارى اى ، جز آن كه شفايش دهى ، و نه دورى اى ، جز آن كه نزديكش كنى ، و نه پراكندگى اى ، جز آن كه جمعش كنى ، و نه درخواستى ، جز آن كه عطايش كنى . خدايا ! از تو خير اكنون و پاداش آينده را مى خواهم . خدايا ! مرا به حلالت از حرامت ، و به فضلت از همه مردمان ، بى نياز كن . خدايا ! از تو علمى سودمند ، دلى خاشع ، يقينى شفابخش ، عملى پاك ، صبرى زيبا و اجرى فراوان مى خواهم . خدايا ! سپاس گزارى نعمتى را كه به من داده اى ، روزى ام كن ، و بر احسان و كَرَمت به من بيفزاى ، و گفته ام را ميان مردم ، شنيده شده و مورد قبول ، و كردارم را نزد تو بالا برده شده ، و كار خيرم را دنباله دار ، و دشمنم را خوار بگردان . خدايا ! بر محمّد و خاندان برگزيده محمّد ، در نيمه هاى شب و دو سوى روز ، درود فرست ، و شرّ اشرار را از من ، كفايت كن و مرا از گناهان و بار سنگين آن ، پاك بگردان و از آتش ، پناهم ده و به سراى ماندن ، واردم كن . من و همه مردان و زنان با ايمان را كه به خاطر تو با آنان دوستى مى كنم ، بيامرز ، به رحمتت ، اى مهربان ترينِ مهربانان !سپس ، رو به قبله مى كنى و دو ركعت نماز مى گزارى كه در ركعت اوّل ، سوره انبيا و در ركعت دوم ، سوره حشر را مى خوانى و در قنوتش مى گويى : خدايى جز خداى بردبارِ بزرگوار نيست . خدايى جز خداى والاى بزرگ نيست . خدايى جز خداوندِ مالك آسمان هاى هفتگانه و زمين هاى هفتگانه و آنچه در آنها و ميان آنهاست ، نيست ، بر خلاف دشمنانش و با انكار شريك گيرندگانش ، با اقرار به ربوبيّتش و خشوع در برابر عزّتش . اوّل است ، بدون آن كه اوّلى باشد ، و آخِر است ، بدون اين كه آخِرى باشد . با قدرتش بر همه آشكار است و نهان تر از هر چيز است ، با دانش و لطافتش . خِردها بر ژرفاى بزرگى اش آگاه نمى شوند و وهم ها ، حقيقتِ چيستى اش را در نمى يابند و جان ها ، چگونگى معانى او را تصوّر نمى نمايند . بر درون ها ، آگاه است و به باطن ها ، شناسا . چشم هاى خيانتكار را مى شناسد و پنهانكارى هاى سينه ها را مى داند . خدايا ! تو را بر تصديقم نسبت به فرستاده ات و ايمانم به او و آگاهى ام به منزلتش ، گواه مى گيرم . گواهى مى دهم كه او ، پيامبرى است كه حكمت ، به فضلش زبان گشوده است و پيامبران ، به او بشارت داده اند و به اقرار به آنچه آورده ، فرا خوانده اند و به تصديق او ، ترغيب كرده اند ؛ و [ دليل اين همه ، ] سخن خداى متعال است كه : « او را كه نزد خود ، در تورات و انجيل ، مكتوب مى يابند . ايشان را امر به معروف و نهى از منكر مى كند و پاكى ها را بر ايشان ، حلال ، و خبيث ها را بر ايشان ، حرام مى نمايد و سنگينى و بندهايى را كه بر ايشان بود ، از آنان بر مى دارد » . پس بر محمّد ، فرستاده ات به سوى اِنس و جن و سَرور پيامبران برگزيده ، و بر برادر و پسر عمويش _ كه هيچ گاه و چشم بر هم زدنى ، به تو شرك نورزيدند _ ، درود فرست ، و نيز بر فاطمه زهرا ، سَرور زنان جهانيان ، و بر دو سَرور جوانان بهشتى ، حسن و حسين ؛ درودى ماندگار و جاودان ، به عدد قطره هاى ريز باران و به وزن كوه ها و درّه ها تا هر زمان كه بر درختان ، برگ مى رويد و شب و روز مى آيند و مى روند ؛ و همچنين بر خاندان پاكش ، امامان ره يافته ، مدافعان دين : على ، محمّد ، جعفر ، موسى ، على ، محمّد ، على ، حسن و حجّت ؛ بر پا دارندگان عدالت و فرزند نواده پيامبر ! خدايا ! به حقّ اين امام ، از تو ، گشايش زودهنگام ، و شكيبايى زيبا و يارى پيروزمندانه ، و بى نيازى از مردم ، و استوارْگامى در راه هدايت ، و توفيق به آنچه دوست مى دارى و مى پسندى ، روزىِ گسترده ، حلال ، پاك ، گوارا ، روان ، فراوان ، افزون و زياده ، ريزان و پُر جريان ، بدون رنج و كاستى ، و بى منّت كسى ، و نيز عافيت از هر گرفتارى و بيمارى و مرضى ، و سپاس نهادن بر عافيت و نعمت را مى خواهم و هنگامى كه مرگ مى آيد ، ما را بر بهترين حالت طاعتت و نگاهدار فرمانت به ما ، قبض روح كن تا ما را به بهشت نعمت هاى جاودانت برسانى ، به رحمتت ، اى مهربان ترينِ مهربانان ! خدايا ! بر محمّد و خاندان محمّد ، درود فرست و مرا از دنيا ، بيگانه و با آخرت ، مأنوس بگردان ، كه جز بيم تو داشتن ، از دنيا بيگانه نمى كند و جز اميد به تو ، اُنس به آخرت نمى دهد . خدايا ! حجّت ، از آنِ توست ، نه عليه تو ، و به سوى تو شِكوه مى شود ، نه از تو . پس بر محمّد و خاندانش ، درود فرست و مرا در برابر نفس ستمكار و نافرمانم و شهوت چيره ام ، يارى ام ده و سرانجام مرا به عفو و عافيت ، ختم بفرما . خدايا ! آمرزش خواهى ام با وجود پافشارى بر آنچه از آن ، نهى كردى ، كم حيايى است و آمرزش خواهى نكردنم با وجود آگاهى ام به گستره بردبارى ات ، تباه كردن حقّ اميدوارى است . خدايا ! گناهانم ، مرا از اميدوارى به تو ، مأيوس كرده اند و آگاهى ام به گستردگى رحمتت ، مرا از ترسيدن از تو ، باز داشته است . پس بر محمّد و خاندان محمّد ، درود فرست و اميدم را به تو ، تصديق كن و هراسم را از تو ، بى پايه گردان و همان جا [ و همان گونه ] باش كه بهترين گمانم مى گويد ، اى مهربان ترينِ مهربانان ! خدايا ! بر محمّد و خاندان محمّد ، درود فرست ، و مرا با عصمت ، تأييد فرما ، و زبانم را به حكمت بگشاى ، و مرا از كسانى قرار ده كه بر آنچه در ديروز خود تباه كرده اند ، پشيمان مى شوند و از نصيبِ امروز خود ، كم نمى گذارند و به روزى فردايشان نمى انديشند . خدايا ! توانگر ، كسى است كه به تو نياز برد و از ديگران ، بى نيازى جويد ، و فقير ، كسى است كه با خلق ، از تو بى نيازى جويد . پس بر محمّد و خاندان محمّد ، درود فرست ، و مرا با خود ، از خلق خود ، بى نياز گردان ، و مرا از كسانى قرار ده كه دست طلب ، جز به سوى تو نمى گشايند . خدايا ! شور بخت ، آن نااميدى است كه پيش رويش ، توبه و پشت سرش ، رحمت است [ و آنها را نمى بيند ] ، و اگر من در عمل ضعيفم ، امّا در اميد به رحمتت ، نيرومندم ، پس ضعف عملم را به نيرومندىِ اميدم ، ببخش . خدايا ! اگر تو مى دانى كه ميان بندگانت ، سنگ دل تر از من و گنهكارتر از من هست ، من نيز مى دانم كه مولايى بخشنده تر و گسترده رحمت تر و باگذشت تر از تو نيست . اى كه در رحمتت ، يگانه اى ! آن را كه در خطايش تنها نيست ، بيامرز ! خدايا ! به ما فرمان دادى و نافرمانى ات كرديم . ما را باز داشتى و دستْ نكشيديم . به يادمان آوردى و از ياد برديم . بينايمان نمودى و ناديده گرفتيم . برايمان مرز نهادى و آن را زير پا گذاشتيم ، و اين ، جزاى احسان تو به ما نبود و تو به آنچه آشكار و نهان كرده ايم ، داناترى ، و به آنچه مى آوريم و آورده ايم ، آگاه ترى . بر محمّد و خاندان محمّد ، درود فرست و ما را به آنچه در آن خطا و فراموش كرديم ، سرزنش مكن ، و حقوق خود را بر ما ببخش و احسانت را بر ما كامل كن و رحمتت را بر ما سرازير كن . خدايا ! با اين امام راستين ، به تو توسّل مى جوييم و به حقّى كه براى او و براى جدّش ، فرستاده ات ، و براى پدر و مادرش على و فاطمه ، خاندان رحمت ، قرار داده اى ، فراوانىِ روزى اى كه قوام زندگى ما ، به آن است ، و سامانِ حال خانواده مان را از تو مى خواهيم كه تو بزرگوارى هستى كه از سرِ گستردگى ، مى بخشى و از سرِ قدرت ، باز مى دارى و ما از روزى ، آن چيزى را مى خواهيم كه سامان دهنده دنيايمان و رساننده به آخرتمان باشد . خدايا ! بر محمّد و خاندان محمّد ، درود فرست و ما ، والدين ما و همه مردان و زنان با ايمان و مسلمان ، زنده و مرده آنها را بيامرز و در دنيا و آخرت ، به ما نيكى بده و از عذاب دوزخ ، نگاهمان دار . سپس ، ركوع و سجود و نشستن و تشهّد و سلام را به انجام مى رسانى و چون تسبيحات را گفتى ، گونه هايت را بر خاك بگذار و چهل مرتبه بگو : منزّه است خدا ! ستايش ، ويژه خداست . خدايى ، جز اللّه نيست . خدا ، بزرگ تر است . و عصمت و نجات و آمرزش و توفيق عمل نيكو و قبولىِ آنچه را براى تقرّب به او و به قصد ديدار او مى كنى ، از خدا بخواه و نزد سر [ امام عليه السلام ] بِايست و دو ركعت نماز ، به همان گونه كه گذشت ، بخوان . سپس ، خود را بر روى قبر بينداز و آن را ببوس و بگو : خداوند ، بر شرفتان بيفزايد ، و سلام و رحمت و بركات خدا ، بر شما باد ! و براى خودت و پدر و مادرت و هر كسى كه خواستى ، دعا كن و به يارى خداوند ، باز گرد .

.


1- .مقصود ، وكلا و ياران خاص ائمه است .
2- .سدرة المنتهى : آخرين درخت سدر . مقصود ، درخت سدر خاصّى است كه دربالاترين جاى بهشت ، قرار دارد و منشأ همه علوم گذشتگان و آيندگان است .

ص: 220

. .

ص: 221

. .

ص: 222

. .

ص: 223

. .

ص: 224

. .

ص: 225

. .

ص: 226

. .

ص: 227

. .

ص: 228

. .

ص: 229

. .

ص: 230

. .

ص: 231

. .

ص: 232

. .

ص: 233

. .

ص: 234

. .

ص: 235

. .

ص: 236

. .

ص: 237

. .

ص: 238

. .

ص: 239

. .

ص: 240

. .

ص: 241

. .

ص: 242

. .

ص: 243

. .

ص: 244

. .

ص: 245

. .

ص: 246

. .

ص: 247

. .

ص: 248

13 / 2الزِّيارَةُ الثّانِيَةُ بِرِوايَةِ الإِقبالِ (1)الإقبال عن أبي منصور بن عبد المنعم بن النعمان البغدادي :خَرَجَ مِنَ النّاحِيَةِ سَنَةَ اثنَتَينِ وخَمسينَ ومِئَتَينِ (2) عَلى يَدِ الشَّيخِ مُحَمَّدِ بنِ غالِبٍ الأَصفَهانِيِّ حينَ وَفاةِ أبي رَحِمَهُ اللّهُ ، وكُنتُ حَديثَ السِّنِّ ، وكَتَبتُ أستَأذِنُ في زِيارَةِ مَولايَ أبي عَبدِ اللّهِ عليه السلام وزِيارَةِ الشُّهَداءِ رِضوانُ اللّهِ عَلَيهِم ، فَخَرَجَ إلَيَّ مِنهُ : بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحيمِ : إذا أرَدتَ زِيارَةَ الشُّهَداءِ رِضوانُ اللّهِ عَلَيهِم فَقِف عِندَ رِجلَيِ الحُسَينِ عليه السلام ، وهُوَ قَبرُ عَلِيِّ بنِ الحُسَينِ صَلَواتُ اللّهِ عَلَيهِما ، فَاستَقبِلِ القِبلَةَ بِوَجهِكَ ؛ فَإِنَّ هُناكَ حَومَةَ الشُّهَداءِ عَلَيهِمُ السَّلامُ ، وأومِ وأشِر إلى عَلِيِّ بنِ الحُسَينِ عليه السلام وقُل : السَّلامُ عَلَيكَ يا أوَّلَ قَتيلٍ مِن نَسلِ خَيرِ سَليلٍ مِن سُلالَةِ إبراهيمَ الخَليلِ صَلَّى اللّهُ عَلَيكَ وعَلى أبيكَ ، إذ قالَ فيكَ : «قَتَلَ اللّهُ قَوما قَتَلوكَ ، يا بُنَيَّ ما أجرَأَهُم عَلَى الرَّحمنِ وعَلَى انتِهاكِ حُرمَةِ الرَّسولِ ! عَلَى الدُّنيا بَعدَكَ العَفا» ، كَأَنّي بِكَ بَينَ يَدَيهِ ماثِلاً ، ولِلكافِرينَ قائِلاً : أنَا عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ بنِ عَلِينَحنُ وبَيتِ اللّهِ أولى بِالنَّبِي أطعُنُكُم بِالرُّمحِ حَتّى يَنثَنيأضرِبُكُم بِالسَّيفِ أحمي عَن أبي ضَربَ غُلامٍ هاشِمِيٍّ عَرَبيوَاللّهِ لا يَحكُمُ فينَا ابنُ الدَّعي (3) حَتّى قَضَيتَ نَحبَكَ ولَقيتَ رَبَّكَ ، أشهَدُ أنَّكَ أولى بِاللّهِ وبِرَسولِهِ ، وأنَّكَ ابنُ رَسولِهِ ، وحُجَّتُهُ وأمينُهُ (4) ، وَابنُ حُجَّتِهِ وأمينِهِ . حَكَمَ اللّهُ عَلى قاتِلِكَ مُرَّةَ بنِ مُنقِذِ بنِ النُّعمانِ العَبدِيِّ _ لَعَنَهُ اللّهُ وأخزاهُ _ ومَن شَرِكَهُ في قَتلِكَ ، وكانوا عَلَيكَ ظَهيرا ، أصلاهُمُ اللّهُ جَهَنَّمَ وساءَت مَصيرا ، وجَعَلَنَا اللّهُ مِن مُلاقيكَ ومُرافِقيكَ ، ومُرافِقي جَدِّك وأبيكَ وعَمِّكَ وأخيكَ واُمِّكَ المَظلومَةِ (5) ، وأبرَأُ إلَى اللّهِ مِن أعدائِكَ اُولِي الجُحودِ (6) ، وَالسَّلامُ عَلَيكَ ورَحمَةُ اللّهِ وبَرَكاتُهُ . السَّلامُ عَلى عَبدِ اللّهِ بنِ الحُسَينِ الطِّفلِ الرَّضيعِ ، المَرمِيِّ الصَّريعِ ، المُتَشَحِّطِ دَما ، المُصَعَّدِ دَمُهُ فِي السَّماءِ ، المَذبوحِ بِالسَّهمِ في حِجرِ أبيهِ (7) ، لَعَنَ اللّهُ رامِيَهُ حَرمَلَةَ بنَ كاهِلٍ الأَسَدِيَّ وذَويهِ . السَّلامُ عَلى عَبدِ اللّهِ ابنِ أميرِ المُؤمِنينَ ، مُبلِي البَلاءِ ، وَالمُنادي بِالوَلاءِ في عَرصَةِ كَربَلاءَ ، المَضروبِ مُقبِلاً ومُدبِرا ، لَعَنَ اللّهُ قاتِلَهُ هانِئَ بنَ ثُبَيتٍ الحَضرَمِيَّ . السَّلامُ عَلى أبِي الفَضلِ (8) العَبّاسِ ابنِ أميرِ المُؤمِنينَ ، المُواسي أخاهُ بِنَفسِهِ ، الآخِذِ لِغَدِهِ مِن أمسِهِ ، الفادي لَهُ ، الواقي ، السّاعي إلَيهِ بِمائِهِ ، المَقطوعَةِ يَداهُ ، لَعَنَ اللّهُ قاتِلَيهِ يَزيدَ بنَ الرُّقادِ الحيتي وحَكيمَ بنَ الطُّفَيلِ الطّائِيَّ . السَّلامُ عَلى جَعفَرِ ابنِ أميرِ المُؤمِنينَ ، الصّابِرِ بِنَفسِهِ مُحتَسِبا ، وَالنّائي عَنِ الأَوطانِ مُغتَرِبا ، المُستَسلِمِ لِلقِتالِ ، المُستَقدِمِ لِلنِّزالِ ، المَكثورِ (9) بِالرِّجالِ ، لَعَنَ اللّهُ قاتِلَهُ هانِئَ بنَ ثُبَيتٍ الحَضرَمِىَّ . السَّلامُ عَلى عُثمانَ ابنِ أميرِ المُؤمِنينَ ، سَمِيِّ عُثمانَ بنِ مَظعونٍ ، لَعَنَ اللّهُ رامِيَهُ بِالسَّهمِ خَولِيَّ بنَ يَزيدَ الأَصبَحِيَّ الإِيادِيَّ الدّارِمِيَّ . السَّلامُ عَلى مُحَمَّدِ ابنِ أميرِ المُؤمِنينَ ، قَتيلِ الإِيادِيِّ الدّارِمِيِّ لَعَنَهُ اللّهُ وضاعَفَ عَلَيهِ العَذابَ الأَليمَ ، وصَلَّى اللّهُ عَلَيكَ يا مُحَمَّدُ وعَلى أهلِ بَيتِكَ الصّابِرينَ . السَّلامُ عَلى أبي بَكرِ بنِ الحَسَنِ بنِ عَلِيٍّ الزَّكِيِّ الوَلِيِّ ، المَرمِيِّ بِالسَّهمِ الرَّدِيِّ ، لَعَنَ اللّهُ قاتِلَهُ عَبدَ اللّهِ بنَ عُقبَةَ الغَنَوِيَّ . السَّلامُ عَلى عَبدِ اللّهِ بنِ الحَسَنِ بنِ عَلِيٍّ الزَّكِيِّ ، لَعَنَ اللّهُ قاتِلَهُ ورامِيَهُ حَرمَلَةَ بنَ كاهِلٍ الأَسَدِيَّ . السَّلامُ عَلَى القاسِمِ بنِ الحَسَنِ بنِ عَلِيٍّ ، المَضروبِ عَلى هامَتِهِ ، المَسلوبِ لامَتُهُ (10) ، حينَ نادَى الحُسَينَ عَمَّهُ ، فَجَلا (11) عَلَيهِ عَمُّهُ كَالصَّقرِ ، وهُوَ يَفحَصُ (12) بِرِجلَيهِ التُّرابَ ، وَالحُسَينُ يَقولُ : «بُعدا لِقَومٍ قَتَلوكَ ! ومَن خَصمُهُم يَومَ القِيامَةِ جَدُّكَ وأبوكَ» . ثُمَّ قالَ : «عَزَّ وَاللّهِ عَلى عَمِّكَ أن تَدعُوَهُ فَلا يُجيبَكَ ، أو أن يُجيبَكَ وأنتَ قَتيلٌ جَديلٌ (13) فَلا يَنفَعَكَ ، هذا وَاللّهِ يَومٌ كَثُرَ واتِرُهُ وقَلَّ ناصِرُهُ» ، جَعَلَنِيَ اللّهُ مَعَكُما يَومَ جَمعِكُما ، وبَوَّأَني مُبَوَّأَكُما ، ولَعَنَ اللّهُ قاتِلَكَ عُمَرَ بنَ سَعدِ بنِ عُروَةَ بنِ نُفَيلٍ الأَزدِيَّ ، وأصلاهُ جَحيما وأعَدَّ لَهُ عَذابا أليما . السَّلامُ عَلى عَونِ بنِ عَبدِ اللّهِ بنِ جَعفَرٍ الطَّيّارِ فِي الجِنانِ ، حَليفِ الإِيمانِ ، ومُنازِلِ الأَقرانِ ، النّاصِحِ لِلرَّحمنِ ، التّالي لِلمَثاني وَالقُرآنِ ، لَعَنَ اللّهُ قاتِلَهُ عَبدَ اللّهِ بنَ قُطبَةَ النَّبهانِيَّ (14) . السَّلامُ عَلى مُحَمَّدِ بنِ عَبدِ اللّهِ بنِ جَعفَرٍ ، الشّاهِدِ مَكانَ أبيهِ ، وَالتّالي لِأَخيهِ ، وواقيِه بِبَدَنِهِ ، لَعَنَ اللّهُ قاتِلَهُ عامِرَ بنَ نَهشَلٍ التَّميمِيَّ . السَّلامُ عَلى جَعفَرِ بنِ عَقيلٍ ، لَعَنَ اللّهُ قاتِلَهُ ورامِيَهُ بِشرَ بنَ خَوطٍ الهَمدانِيَّ . السَّلامُ عَلى عَبدِ الرَّحمنِ بنِ عَقيلٍ ، لَعَنَ اللّهُ قاتِلَهُ ورامِيَهُ عُمَرَ بنَ خالِدِ بنِ أسَدٍ الجُهَنِيَّ . السَّلامُ عَلَى القَتيلِ ابنِ القَتيلِ ، عَبدِ اللّهِ بنِ مُسلِمِ بنِ عَقيلٍ ، ولَعَنَ اللّهُ قاتِلَهُ (15) عامِرَ بنَ صَعصَعَةَ . وقيلَ : أسَدَ بنَ مالِكٍ . السَّلامُ عَلى عُبَيدِ اللّهِ (16) بنِ مُسلِمِ بنِ عَقيلٍ (17) ، ولَعَنَ اللّهُ قاتِلَهُ ورامِيَهُ عَمرَو بنَ صَبيحٍ الصَّيداوِيَّ . السَّلامُ عَلى مُحَمَّدِ بنِ أبي سَعيدِ بنِ عَقيلٍ ، ولَعَنَ اللّهُ قاتِلَهُ لَقيطَ بنَ ناشِرٍ الجُهَنِيَّ (18) . السَّلامُ عَلى سُلَيمانَ مَولَى الحُسَينِ بنِ أميرِ المُؤمِنينَ ، ولَعَنَ اللّهُ قاتِلَهُ سُلَيمانَ بنَ عَوفٍ الحَضرَمِيَّ . السَّلامُ عَلى قارِبٍ مَولَى الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ . السَّلامُ عَلى مُنجِحٍ مَولَى الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ . السَّلامُ عَلى مُسلِمِ بنِ عَوسَجَةَ الأَسَدِيِّ ، القائِلِ لِلحُسَينِ وقَد أذَنِ لَهُ فِي الاِنصرافِ : «أنَحنُ نُخَلّي عَنكَ ؟ وبِمَ نَعتَذِرُ عِندَ اللّهِ مِن أداءِ حَقِّكَ ؟ لا وَاللّهِ حَتّى أكسِرَ في صُدورِهِم رُمحي هذا ، وأضرِبَهُم بِسَيفي ما ثَبَتَ قائِمُهُ في يَدي ، ولا اُفارِقُكَ ، ولَو لَم يَكُن مَعي سِلاحٌ اُقاتِلُهُم بِهِ لَقَذَفتُهُم بِالحِجارَةِ ، ولَم اُفارِقكَ حَتّى أموتَ مَعَكَ» . وكُنتَ أوَّلَ مَن شَرى (19) نَفسَهُ ، وأوَّلَ شَهيدٍ شَهِدَ اللّهَ وقَضى نَحبَهُ ، فَفُزتَ بِرَبِّ الكَعبَةِ ، شَكَرَ اللّهُ استِقدامَكَ ومُواساتَكَ إمامَكَ ، إذ مَشى إلَيكَ وأنتَ صَريعٌ ، فَقالَ : «يَرحَمُكَ اللّهُ يا مُسلِمَ بنَ عَوسَجَةَ» ، وقَرَأَ : «فَمِنْهُم مَّن قَضَى نَحْبَهُ وَ مِنْهُم مَّن يَنتَظِرُ وَ مَا بَدَّلُواْ تَبْدِيلاً» (20) ، لَعَنَ اللّهُ المُشتَرِكينَ في قَتلِكَ : عَبدَ اللّهِ الضِّبابِيَّ ، وعَبدَ اللّهِ بنَ خُشكارَةَ البَجَلِيَّ . السَّلامُ عَلى سَعدِ (21) بنِ عَبدِ اللّهِ الحَنَفِيِّ ، القائِلِ لِلحُسَينِ وقَد أذِنَ لَهُ فِي الاِنصِرافِ : «لا وَاللّهِ لا نُخَلّيكَ حَتّى يَعلَمَ اللّهُ أنّا قَد حَفِظنا غَيبَةَ رَسولِ اللّهِ صَلَّى اللّهُ عَلَيهِ وآلِهِ فيكَ ، وَاللّهِ لَو أعلَمُ أنّي اُقتَلُ ثُمَّ اُحيى ثُمَّ اُحَرُق ثُمَّ اُذرى ، ويُفعَلُ بي ذلِكَ سَبعينَ مَرَّةً ما فارَقتُكَ ، حَتّى ألقى حِمامي (22) دونَكَ ، وكَيفَ لا أفعَلُ ذلِكَ وإنَّما هِيَ مَوتَةٌ أو قَتلَةٌ واحِدَةٌ ، ثُمَّ هِيَ بَعدَهَا الكَرامَةُ الَّتي لَا انقِضاءَ لَها أبَدا» . فَقَد لَقيتَ حِمامَكَ ، وواسَيتَ إمامَكَ ، ولَقيتَ مِنَ اللّهِ الكَرامَةَ في دارِ المُقامَةِ ، حَشَرَنَا اللّهُ مَعَكُم فِي المُستَشهَدينَ ، ورَزَقَنا مُرافَقَتَكُم في أعلى عِلِّيّينَ . السَّلامُ عَلى بِشرِ (23) بنِ عُمَرَ الحَضرَمِيِّ ، شَكَرَ اللّهُ لَكَ قَولَكَ لِلحُسَينِ وقَد أذِنَ لَكَ فِي الاِنصِرافِ : «أكَلَتني إذَنِ السِّباعُ حَيّا إن فارَقتُكَ وأسأَلُ عَنكَ الرُّكبانَ ، وأخذُلُكَ مَعَ قِلَّةِ الأَعوانِ ، لا يَكونُ هذا أبَدا» . السَّلامُ عَلى يَزيدَ بنِ حُصَينٍ (24) الهَمدانِيِّ المِشرَقِيِّ القاري ، المُجَدَّلِ بِالمَشرَفِيِّ . السَّلامُ عَلى عُمَرَ بنِ أبي كَعبٍ الأَنصارِيِّ (25) . السَّلامُ عَلى نَعيمِ بنِ عَجلانَ الأَنصارِيِّ . السَّلامُ عَلى زُهَيرِ بنِ القَينِ البَجَلِيِّ ، القائِلِ لِلحُسَينِ وقَد أذِنَ لَهُ فِي الاِنصِرافِ : «لا وَاللّهِ لا يَكونُ ذلِكَ أبَدا ، أترُكُ ابنَ رَسولِ اللّهِ أسيرا في يَدِ الأَعداءِ وأنجو ! لا أرانِيَ اللّهُ ذلِكَ اليَومَ» . السَّلامُ عَلى عَمرِو بنِ قَرَظَةَ الأَنصارِيِّ (26) . السَّلامُ عَلى حَبيبِ بنِ مُظاهِرٍ الأَسَدِيِّ . السَّلامُ عَلَى الحُرِّ بنِ يَزيدَ الرِّياحِيِّ . السَّلامُ عَلى عَبدِ اللّهِ بنِ عُمَيرٍ الكَلبِيِّ (27) . السَّلامُ عَلى نافِعِ بنِ هِلالِ بنِ نافِعٍ البَجَلِيِّ المُرادِيِّ . السَّلامُ عَلى أنَسِ بنِ كاهِلٍ الأَسَدِيِّ . السَّلامُ عَلى قَيسِ بنِ مُسهِرٍ الصَّيداوِيِّ . السَّلامُ عَلى عَبدِ اللّهِ وعَبدِ الرَّحمنِ ابنَي عُروَةَ بنِ حَراقٍ الغِفارِيَّينِ . السَّلامُ عَلى جَونِ بنِ حَرِيٍّ (28) مَولى أبي ذَرٍّ الغِفارِيِّ . السَّلامُ عَلى شَبيبِ بنِ عَبدِ اللّهِ النَّهشَلِيِّ . السَّلامُ عَلَى الحَجّاجِ بنِ يَزيدَ السَّعدِيِّ (29) . السَّلامُ عَلى قاسِطٍ وكَرِشٍ (30) ابنَي ظَهيرٍ (31) التَّغلِبِيَّينِ . السَّلامُ عَلى كِنانَةَ بنِ عَتيقٍ . السَّلامُ عَلى ضِرغامَةَ بنِ مالِكٍ . السَّلامُ عَلى حُوَيِّ بنِ مالِكٍ الضُّبَعِيِّ (32) . السَّلامُ عَلى عُمَرَ (33) بنِ ضُبَيعَةَ الضُّبَعِيِّ (34) . السَّلامُ عَلى زيدِ بنِ ثُبَيتٍ القَيسِيِّ . السَّلامُ عَلى عَبدِ اللّهِ وعُبَيدِ اللّهِ ابنَي يَزيدَ بنِ ثُبَيتٍ (35) القَيسِيِّ (36) . السَّلامُ عَلى عامِرِ بنِ مُسلِمٍ . السَّلامُ عَلى قَعنَبِ بنِ عَمرٍو التَّمرِيِّ (37) . السَّلامُ عَلى سالِمٍ مَولى عامِرِ بنِ مُسلِمٍ (38) . السَّلامُ عَلى سَيفِ بنِ مالِكٍ . السَّلامُ عَلى زُهَيرِ بنِ بِشرٍ الخَثعَمِيِّ . السَّلامُ عَلى زَيدِ بنِ مَعقِلٍ الجُعفِيِّ . (39) السَّلامُ عَلى الحَجّاجِ بنِ مَسروقٍ الجُعفِيِّ . (40) السَّلامُ عَلى مَسعودِ بنِ الحَجّاجِ وَابنِهِ . السَّلامُ عَلى مُجَمِّعِ بنِ عَبدِ اللّهِ العائِذِيِّ . السَّلامُ عَلى عَمّارِ بنِ حَسّانَ بنِ شُرَيحٍ الطّائِيِّ (41) . السَّلامُ عَلى حَيّانَ (42) بنِ الحارِثِ السَّلمانِيِّ الأَزدِيِّ . السَّلامُ عَلى جُندَبِ بنِ حُجرٍ الخَولانِيِّ . السَّلامُ عَلى عُمَرَ (43) بنِ خالِدٍ الصَّيداوِيِّ . السَّلامُ عَلى سَعيدٍ مَولاهُ . السَّلامُ عَلى يَزيدَ بنِ زِيادِ بنِ المُهاجِرِ (44) الكِندِيِّ (45) . السَّلامُ عَلى زاهِرٍ (46) مَولى عَمرِو بنِ الحَمِقِ الخُزاعِيِّ (47) . السَّلامُ عَلى جَبَلَةَ بنِ عَلِيٍّ الشَّيبانِيِّ . السَّلامُ عَلى سالِمٍ مَولَى ابنِ المَدَنِيَّةِ الكَلبِيِّ (48) . السَّلامُ عَلى أسلَمَ بنِ كَثيرٍ الأَزدِيِّ الأَعرَجِ (49) . السَّلامُ عَلى زُهَيرِ بنِ سُلَيمٍ الأَزدِيِّ (50) . السَّلامُ عَلى قاسِمِ بنِ حَبيبِ الأَزدِيَّ . السَّلامُ عَلى عُمَرَ بنِ جُندَبٍ الحَضرَمِيِّ (51) . السَّلامُ عَلى أبي ثُمامَةَ (52) عُمَرَ بنِ عَبدِ اللّهِ الصّائِدِيِّ . السَّلامُ عَلى حَنظَلَةَ بنِ أسعَدَ (53) الشِّبامِيِّ . السَّلامُ عَلى عَبدِ الرَّحمنِ بنِ عَبدِ اللّهِ بنِ الكَدِرِ (54) الأَرحَبِيِّ . السَّلامُ عَلى عَمّارِ بن أبي سَلامَةَ الهَمدانِيِّ . السَّلامُ عَلى عابِسِ بنِ شَبيبٍ (55) الشّاكِرِيِّ . السَّلامُ عَلى شَوذَبٍ مَولى شاكِرٍ (56) . السَّلامُ عَلى شَبيبِ بنِ الحارِثِ بنِ سَريعٍ . السَّلامُ عَلى مالِكِ بنِ عَبدِ (57) بنِ سَريعٍ . السَّلامُ عَلَى الجَريحِ المَأسورِ سَوّارِ بنِ أبي حِميَرٍ (58) الفَهمِيِّ الهَمدانِيِّ . السَّلامُ عَلَى المُرثَثِّ (59) مَعَهُ عَمرِو بنِ عَبدِ اللّهِ الجُندَعِيِّ . السَّلامُ عَلَيكُم يا خَيرَ أنصارٍ . السَّلامُ عَلَيكُم بِما صَبَرتُم فَنِعمَ عُقبَى الدّارِ ، بَوَّأَكُمُ اللّهُ مُبَوَّأَ الأَبرارِ ، أشهَدُ لَقَد كَشَفَ اللّهُ لَكُمُ الغِطاءَ ، ومَهَّدَ لَكُمُ الوِطاءَ ، وأجزَلَ لَكُمُ العَطاءَ ، وكُنتُم عَنِ الحَقِّ غَيرَ بِطاءٍ ، وأنتُم لَنا فُرَطاءُ ، ونَحنُ لَكُم خُلَطاءُ في دارِ البَقاءِ ، وَالسَّلامُ عَلَيكُم ورَحمَةُ اللّهِ وبَرَكاتُهُ . (60)

.


1- .قال العلّامة المجلسي قدس سره بعد أن أورد هذه الزيارة : واعلم أنّ هذه الزيارة أوردها المفيد والسيّد في مزاريهما وغيرهما ، بحذف الإسناد في زيارة عاشوراء ، وكذا قال مؤلّف المزار الكبير : زيارة الشهداء رضوان اللّه عليهم في يوم عاشوراء : أخبرني الشريف أبو الفتح مُحَمَّد بن مُحَمَّد الجعفريّ أدام اللّه عزّه ، عن الفقيه عماد الدين مُحَمَّد بن أبي القاسم الطبريّ ، عن الشيخ أبي عليّ الحسن بن مُحَمَّد الطوسي . وأخبرني عاليا الشيخ أبو عبد اللّه الحُسَينُ بن هبة اللّه بن رطبة ، عن الشيخ أبي علي ، عن والده أبي جعفر الطوسيّ ، عن الشيخ مُحَمَّد بن أحمد بن عيّاش ، وذكر مثله سواء ، وإنّما أوردناها في الزيارات المطلقة لعدم دلالة الخبر على تخصيصه بوقت من الأوقات (بحار الأنوار : ج 101 ص 274) .
2- .قال العلّامة المجلسي قدس سره : واعلم أنّ في تاريخ الخبر إشكالاً لتقدّمها على ولادة القائم عليه السلام بأربع سنين ، لعلّها كانت اثنتين وستّين ومئتين ، ويحتمل أن يكون خروجه عن أبي محمّد العسكري عليه السلام (بحار الأنوار : ج 101 ص 274ه.ق) إلّا أنّه ينبغي الالتفات إلى أنّ التاريخ المذكور (252) يتزامن مع إمامة الإمام الهادي عليه السلام (212 _ 254 ه.ق) ، وعلى هذا فإن ما ذكره العلامة من امكانيّة نسبته إلى الإمام العسكري عليه السلام لا يمكن قبوله .
3- .الدَّعِيُّ : المنسوب إلى غير أبيه (لسان العرب : ج 14 ص 261 «دعا») .
4- .في المصدر: «دينه» بدل «أمينه»، والصواب ما أثبتناه كما في بحار الأنوار: ج 45 ص 65 نقلاً عن المصدر.
5- .زاد في المزار الكبير ومصباح الزائر وبحار الأنوار هنا: «وأبرأ إلى اللّه من قاتليك واسأل اللّه مرافقتك في دار الخلود».
6- .الجُحُودُ : الإنكار مع العلم (الصحاح : ج 2 ص 451 «جحد») .
7- .ليس في المزار الكبير : «المرميّ الصريع» إلى «حجر أبيه» .
8- .ليس في مصباح الزائر وبحار الأنوار «أبي الفضل».
9- .المَكْثُورُ : المَغْلُوبُ ، وهو الّذي تكاثر عليه الناس فقهروه (النهاية : ج 4 ص 153 «كثر») .
10- .الّلأْمة _ بهمزة ساكنة ويجوز تخفيفها _ : الدِّرْعُ (المصباح المنير : ص 560 «لوم») .
11- .جلا : علا (القاموس المحيط : ج 4 ص 313 «جلا») .
12- .فحصت : أي حفرت . والفحص : البحث والكشف (النهاية : ج 3 ص 415 «فحص») .
13- .مجدّل : أي ملقىً على الأرض قتيلاً (لسان العرب : ج 11 ص 104 «جدل») .
14- .في المصدر: «البهبهاني»، والتصويب من المصادر الاُخرى.
15- .وفي مصباح الزائر: «ولعن اللّه قاتله أسد بن مالك».
16- .وفي مصباح الزائر وبحار الأنوار: ج 101 «أبي عبد اللّه » بدل «عبيد اللّه » وفي بحار الأنوار : ج 45 «أبي عبيد اللّه ».
17- .ليس في المزار الكبير «ولَعَنَ اللّه قاتله عامر... عبيداللّه بن مسلم بن عقيل» .
18- .وفي المزار الكبير : «لقيط بن ياسر الجهني» .
19- .شَرَيْتُ : بمعنى بعْتُ (مفردات ألفاظ القرآن : ص 453 «شرى») .
20- .الأحزاب : 23 .
21- .وفي المزار الكبير : «سعيد» بدل «سعد».
22- .الحِمام : الموت (النهاية : ج 1 ص 446 «حمم») .
23- .وفي المزار الكبير : «بشير» بدل «بشر».
24- .وفي المزار الكبير : «زيد بن حصين» ، وفي مصباح الزائر : «برير بن خضير» .
25- .وفي المزار الكبير ومصباح الزائر وبحار الأنوار : ج 101 «عمران بن كعب الأنصاري» وفي بحار الأنوار: ج 45 «عمر بن كعب الأنصاري».
26- .وفي مصباح الزائر : «عمر بن قرظة الأنصاري» .
27- .وفي مصباح الزائر : «عبداللّه بن عمر الكلبي» .
28- .ليس في مصباح الزائر والمزار الكبير وبحار الأنوار: ج 101 «بن حريّ» وفي بحار الأنوار: ج 45 «حوي» بدل «حري».
29- .وفي المزار الكبير ومصباح الزائر وبحار الأنوار ج 45 «الحجّاج بن زيد السعدي» .
30- .وفي المزار الكبير : «وكردوس» ، وفي مصباح الزائر : «وكرسي» .
31- .وفي مصباح الزائر و المزار الكبير و بحار الأنوار ج 101 : «ابني زهير» .
32- .وفي المزار الكبير وبحار الأنوار : «جوين بن مالك الضبعي» .
33- .وفي مصباح الزائر والمزار الكبير وبحار الأنوار: ج 101 «النمري» بدل «التمري».
34- .وفي المزار الكبير : «عمرو بن ضبيعة» .
35- .وفي مصباح الزائر «نبيط» بدل «ثبيت».
36- .ليس في المزار الكبير : «السَّلامُ على عبداللّه وعبيداللّه ابني يزيد بن ثبيت القيسي» .
37- .ليس في المزار الكبير : «السَّلامُ على قعنب بن عمرو التمريّ . السَّلامُ على سالم مولى عامر بن مسلم» .
38- .وفي المزار الكبير ومصباح الزائر وبحار الأنوار : ج 101 «بدر بن معقل الجعفي» .
39- .ليس فى المزار الكبير «السّلام على الحجاج بن مسروق الجعفي».
40- .وفي المزار الكبير : «عمّار بن حيّان بن شريح الطائي» .
41- .وفي بحار الأنوار: ج 45 «حبّاب» بدل «حيّان».
42- .وفي مصباح الزائر: «عمرو» بدل «عمر».
43- .في بحار الأنوار: ج 45 «مهاصر» بدل «مهاجر».
44- .وفي المزار الكبير ومصباح الزائر وبحار الأنوار : ج 101 «يزيد بن زياد بن المظاهر الكندي» .
45- .في بحار الأنوار: ج 45 «زاهد» بدل «زاهر».
46- .ليس في المزار الكبير : «السَّلامُ على زاهر مولى عمرو بن الحمق الخزاعي» .
47- .ليس في المزار الكبير : «السَّلامُ على سالم مولى ابن المدنيّة الكلبي» .
48- .ليس في بحار الأنوار: ج 101 «الأعرج».
49- .ليس في بحار الأنوار : ج 101 «السَّلامُ على زهير بن سليم الأزدي» .
50- .وفي المزار الكبير وبحار الأنوار : «عمر بن الاحدوث الحضرمي» ، وفي مصباح الزائر : «عمرو بن الاحدوث الحضرمي» .
51- .في مصباح الزائر «تمامة» بدل «ثمامة».
52- .ليس في مصباح الزائر «بن أسعد» وفي بحار الأنوار: ج 45 «سعد» بدل «أسعد».
53- .وفي بحار الأنوار : ج 101 «الكدن» بدل «الكدر» وفي نسخ مصباح الزائر اختلاف.
54- .في بحار الأنوار: ج 45 «أبي شبيب».
55- .ليس في المزار الكبير : «السَّلامُ على شوذب مولى شاكر» .
56- .و في المزار الكبير و مصباح الزائر و بحار الأنوار : ج 101 «عبد اللّه » بدل «عبد» .
57- .وفي مصباح الزائر : «حميد» بدل «حمير».
58- .الاِرْتِثاث : أن يحمل الجريح من المعركة وهو ضعيف قد أثْخنته الجراح ، والرثيث أيضا : الجريح كالمرتثّ (النهاية : ج 2 ص 195 «رثث») .
59- .الإقبال : ج 3 ص 73 ، المزار الكبير : ص 486 ح 8 ، مصباح الزائر : ص 278 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 269 ح 1 و ج 45 ص 65 . وينبغي الإشارة هنا إلى أنّ مصدر بحار الأنوار بكلا نقليه هو الإقبال، إلّا أنّ هناك اختلافا فيما بين هذين النقلين. ونذكّر أيضا إلى أن هناك اختلافات بين المصادر أشرنا في الهامش إلى جملة منها.
60- الإقبال: ج 3 ص 73، المزار الكبير: ص 486 ح 8، مصباح الزائر: ص 278، بحار الأنوار: ج 101 ص 269 ح 1 و ج 45 ص 65. وينبغي الإشارة هنا إلى أنّ مصدر بحار الأنوار بكلا نقليه هو الإقبال، إلّا أنّ هناك اختلافا فيما بين هذين النقلين. ونذكّر أيضا إلى أن هناك اختلافات بين المصادر أشرنا في الهامش إلى جملة منها.

ص: 249

13 / 2زيارت دوم ، به روايت «الإقبال»

(1)الإقبال_ به نقل از ابو منصور بن عبد المُنعم بن نُعمان بغدادى _: از ناحيه مقدّسه ، در سال 252 هجرى (2) و هنگام وفات پدرم ، اين نوشته به دست شيخ محمّد بن غالب اصفهانى بيرون آمد . من تازه سال بودم و در نامه ام ، براى زيارت مولايم ابا عبد اللّه الحسين عليه السلام و شهيدان [ كربلا ] _ كه رضوان خداوند بر ايشان باد _ ، اجازه خواسته بودم . پاسخ نامه ، چنين آمد : «به نام خداوند رحمتگر مهربان . هنگامى كه خواستى شهيدان را _ كه رضوان خداوند بر ايشان باد _ زيارت كنى ، نزد پاهاى حسين عليه السلام كه همان قبر على اكبر ، فرزند امام حسين _ كه درودهاى خدا بر هر دوشان باد _ است ، رو به قبله بِايست _ كه آن جا ، محلّ [ دفن ] شهيدان عليهم السلام است _ و با ايما و اشاره ، به على اكبر عليه السلام خطاب كن و بگو : سلام بر تو ، اى نخستين كُشته از نسل بهترين بيرون آمده از نسل ابراهيم خليل ! خداوند ، بر تو و پدرت درود فرستد ، هنگامى كه در باره تو گفت : «خداوند ، كسانى را كه تو را كُشتند ، بكُشد ! پسر عزيزم ! چه گستاخ اند ايشان بر [ خداى ] رحمان و در پرده درى از حرمت پيامبر! دنيا پس از تو ، ويران باد!» . گويى تو را مى بينم كه پيش رويش ايستاده اى و به كافران مى گويى : من ، على بن حسين بن على ام . به خانه خدا سوگند كه ما ، به پيامبر صلى الله عليه و آله نزديك تريم . آن قدر نيزه به شما مى زنم تا خم شود و شما را در حمايت از پدرم ، با شمشير مى زنم ؛ شمشير زدنِ جوان هاشمى و عرب . به خدا سوگند ، فرزند حرام زاده ، بر ما حكم نمى راند ! تا آن كه مدّتت را به پايان بردى و خدايت را ديدار كردى . گواهى مى دهم كه تو به خدا و پيامبرش نزديك ترى و تو فرزند پيامبر او ، حجّت ، امين و فرزند حجّت و امين اويى . خداوند ، بر قاتلت مُرّة بن مُنقِذ بن نُعمان عبدى _ كه خداوند ، لعنت و رسوايش كند _ و هر كس كه با او در قتل تو شركت جست و وى را پشتيبانى كرد ، حكم براند و آنان را به دوزخ برساند ، كه بد سرانجامى است ! و خداوند ، ما را از ديدار كنندگان و همراهان تو قرار دهد ، و نيز همراهان جدّت ، پدرت ، عمويت ، برادرت و مادر ستم ديده ات . (3) از دشمنان انكار كننده[ ى حق ] ، به سوى خدا بيزارى مى جويم . سلام و رحمت و بركات خدا بر تو باد ! سلام بر عبد اللّه بن الحسين ، طفل شيرخوار ، تير خورده افتاده ، در خون غلتيده و خونش به آسمان پاشيده ، سربُريده با تير در دامان پدر ! خداوند ، تيرانداز به او ، حرملة بن كاهِل اسدى و همراهانش را لعنت كند ! سلام بر عبد اللّه ، فرزند امير مؤمنان ، خوبْ امتحان داده در بلا ، ندا دهنده به ولايت در عرصه كربلا ، ضربه خورده از جلو و پشت ! خداوند ، قاتلش هانى بن ثُبَيت حَضرَمى را لعنت كند ! سلام بر ابو الفضل العبّاس ، فرزند امير مؤمنان ، از خود گذشتگى كننده با جان براى برادر ، گيرنده از ديروزش براى فردايش ، فدايىِ او ، نگه دارنده و كوشنده براى رساندن آب به او كه دست هايش بُريده شد ! خداوند ، قاتلانش يزيد بن رُقاد حيتى و حكيم بن طُفَيل طايى را بكُشد ! سلام بر جعفر ، فرزند امير مؤمنان ، شكيبا به جان دادن در راه خدا ، دور و غريب از وطن ، آماده كارزار ، پيشاهنگ در نبرد كه خيل جنگجويان بر او يورش بردند تا بر او چيره گشتند ! خداوند ، قاتلش هانى بن ثُبَيت حَضرَمى را لعنت كند ! سلام بر عثمان ، فرزند امير مؤمنان ، همنام عثمان بن مظعون ! خداوند ، تيرانداز به او ، خولى بن يزيد اَصبحى اِيادى دارِمى را لعنت كند ! سلام بر محمّد ، فرزند امير مؤمنان ، كشته شده به دست اِيادى دارِمى _ كه خداوند ، لعنتش كند و عذاب دردناك را بر او دوچندان سازد _ ! خداوند ، بر تو _ اى محمّد _ و بر خاندان شكيبايت ، درود فرستد ! سلام بر ابو بكر فرزند حسن بن علىِ زكى و ولى! آن تير خورده با تير كُشنده ! خداوند ، قاتلش عبد اللّه بن عُقْبه غَنَوى را لعنت كند ! سلام بر عبد اللّه ، فرزند حسن بن علىِ زكى ! خداوند ، قاتل و تيرانداز به او ، حرملة بن كاهِل اسدى را لعنت كند ! سلام بر قاسم ، فرزند حسن بن على ، ضربت خورده بر سرش ، و زِره كَنْده شده به هنگامى كه عمويش حسين را صدا زد ! پس عمويش ، خود را مانند بازى شكارى بر بالاى سرش رسانْد و او پا به خاك مى ساييد و حسين عليه السلام مى فرمود : «از رحمت خدا دور باشند قاتلان تو ؛ كسانى كه روز قيامت ، خصمشان جدّ تو و پدر توست !» . و سپس فرمود : «به خدا سوگند ، بر عمويت گران است كه او را بخوانى و پاسخت ندهد يا پاسخت را بدهد ، ولى تو كشته بر خاك افتاده باشى و سودت ندهد . به خدا سوگند ، امروز ، روزى است كه كُشندگان او (عمويت) ، فراوان و ياورش اندك اند !» . خداوند ، مرا در روز قيامت ، با شما دو نفر (قاسم و امام حسين عليه السلام ) ، قرار دهد و در جايگاه شما ، جاى دهد . خداوند ، قاتلت عمر بن سعد بن عروة بن نُفَيل اَزْدى را لعنت كند و او را به دوزخ برساند و عذابى دردناك ، برايش آماده سازد ! سلام بر عون بن عبد اللّه بن جعفرِ طيّار (گردش كننده) در بهشت ، همدوش ايمان ، جنگنده با همگِنان ، خيرخواه به خاطر [ خداى ] رحمان ، تلاوت كننده مثانى و قرآن ! خداوند ، قاتلش عبد اللّه بن قُطبه نَبْهانى را لعنت كند ! سلام بر محمّد بن عبد اللّه بن جعفر ، حاضر شده [ در كربلا ] به جاى پدر و [ به ميدان آمده ]در پى برادرش و حفظ كننده او با پيكرش ! خداوند ، قاتلش عامر بن نَهشَل تميمى را لعنت كند ! سلام بر جعفر بن عقيل ! خداوند ، قاتل و تيرانداز به او ، بِشْر بن خَوط هَمْدانى را لعنت كند ! سلام بر عبد الرحمان بن عقيل ! خداوند ، قاتل و تيرانداز به او ، عمر بن خالد بن اسد جُهَنى را لعنت كند ! سلام بر كُشته شده ، پسر كُشته شده ، عبد اللّه بن مسلم بن عقيل ! خداوند ، قاتلش عامر بن صعصعه (و گفته شده : اسد بن مالك) را لعنت كند ! سلام بر عبيد اللّه (4) بن مسلم بن عقيل ! خداوند ، قاتل و تيرانداز به او ، عمرو بن صَبيح صَيداوى را لعنت كند ! سلام بر محمّد بن ابى سعيد بن عقيل ! خداوند ، قاتلش لَقيط بن ناشِر جُهَنى را لعنت كند ! سلام بر سليمان ، غلامِ حسين پسر امير مؤمنان ! خداوند ، قاتلش سليمان بن عوف حَضرَمى را لعنت كند ! سلام بر قارِب ، غلامِ حسين بن على ! سلام بر مُنجِح ، غلامِ حسين بن على ! سلام بر مسلم بن عَوسَجه اسدى ! آن كه چون حسين عليه السلام به او اجازه بازگشت داد ، گفت : آيا ما ، تو را رها كنيم ؟ آن گاه در پيشگاه خدا ، چه عذرى در اداى حقّ تو خواهيم داشت ؟ ! نه . به خدا سوگند ، تا آن كه اين نيزه ام را در سينه هاى آنان بشكنم و تا قبضه اين شمشير در دستم است ، آنان را با شمشير مى زنم ، و از تو جدا نمى شوم ، و اگر سلاح نداشتم تا با آنان بجنگم ، به آنان سنگ پرتاب مى كنم و از تو جدا نمى شوم تا با تو بميرم . تو ، نخستين كسى بودى كه جان خود را تقديم كرد و نخستين شهيدى بودى كه به ديدار خدا رسيد و پيمانه عمرش به پايان رسيد . سوگند به خداى كعبه ، رستگار شدى ! خداوند ، قرار گرفتن تو پيش روىِ امامت و از خود گذشتگى ات را براى او سپاس نهاد ، آن گاه كه حسين عليه السلام به سوى تو _ كه بر زمين افتاده بودى _ ، آمد و فرمود : «خدايت رحمت كند ، اى مسلم بن عوسجه !» و تلاوت كرد : « برخى از آنان ، پيمانه عمرشان را به سر رساندند و برخى ، به انتظار [ شهادت ]نشسته ، [ پيمان خود را ] هرگز تغيير ندادند » . خداوند ، همدستان در قتل تو : عبد اللّه ضَبابى و عبد اللّه بن خُشكاره بَجَلى را لعنت كند ! سلام بر سعد بن عبد اللّه حَنَفى (5) كه حسين عليه السلام به او اجازه بازگشت داد ؛ امّا او گفت : نه ! به خدا سوگند ، ما تو را رها نمى كنيم تا خداوند بداند كه ما در غياب پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، حرمت او را پاس داشته و تو را حفظ كرده ايم . به خدا سوگند ، اگر مى دانستم كه كشته مى شوم و زنده مى شوم و آن گاه ، سوزانده مى شوم و خاكسترم را به باد مى دهند و اين را هفتاد مرتبه با من مى كنند ، باز از تو جدا نمى شدم تا مرگم را پيشِ روى تو ببينم . پس چگونه اين كار را نكنم ، در حالى كه فقط يك مرگ است و يك كشته شدن و پس از آن ، كرامت جاويدِ بى پايان ؟! بى ترديد ، تو مرگت را ديدى و براى امامت از خود گذشتگى كردى و كرامت خدا را در سراى ماندن ، ديدى . خداوند ، ما را با شما ، جزو شهيدان ، محشور كند و همراهى با شما را در بالاترين درجه قرب به خدا ، روزى مان سازد ! سلام بر بِشر بن عمر حَضرَمى (6) ! خداوند ، گفته ات به حسين عليه السلام را سپاس گزارد كه چون به تو اجازه بازگشت داد ، گفتى : درندگان ، مرا زنده زنده بخورند ، اگر از تو جدا شوم و از قافله ها حال تو را بپرسم و تو را با كمىِ ياورانت ، وا گذارم ! اين ، هرگز نمى شود . سلام بر يزيد بن حُصَين (7) هَمْدانىِ مِشرَقىِ قارى ؛ كشته و برخاك افتاده به شمشير مَشرَفى ! سلام بر عمر بن ابى كعب انصارى ! (8) سلام بر نَعيم بن عَجلان انصارى ! سلام بر زُهَير بن قَين بَجَلى كه چون حسين عليه السلام ، به او اجازه بازگشت داد ، گفت : نه ! به خدا سوگند ، اين هرگز نمى شود ! فرزند پيامبر خدا صلى الله عليه و آله را در دست دشمنان اسير ، وا گذارم و خود را نجات دهم ؟! خداوند ، هيچ گاه اين روز را برايم پيش نياورد ! سلام بر عمرو بن قَرَظه انصارى ! (9) سلام بر حبيب بن مُظاهر اسدى ! سلام بر حرّ بن يزيد رياحى ! سلام بر عبد اللّه بن عُمَير كلبى ! (10) سلام بر نافع بن هلال بن نافع بَجَلى مرادى ! سلام بر اَنَس بن كاهِل اسدى ! سلام بر قيس بن مُسهِر صَيداوى ! سلام بر عبد اللّه و عبد الرحمان ، دو پسر عروة بن حَراقِ غِفارى ! سلام بر جون بن حَرى (11) ، غلام ابو ذر غِفارى ! سلام بر شَبيب بن عبد اللّه نَهشَلى ! سلام بر حَجّاج بن يزيد سعدى ! (12) سلام بر قاسِط و كَرِش ، (13) دو پسر ظَهير (14) تَغلِبى ! سلام بر كِنانة بن عتيق ! سلام بر ضِرغامة بن مالك ! سلام بر حُوَىّ بن مالك ضُبَعى ! (15) سلام بر عمر بن ضُبَيعه ضُبَعى ! (16) سلام بر زيد بن ثُبَيت قيسى ! سلام عبد اللّه و عبيد اللّه ، دو پسر يزيد بن ثُبَيت قيسى ! (17) سلام بر عامر بن مسلم ! سلام بر قَعنَب بن عمرو تَمرى ! (18) سلام بر سالم ، غلام عامر بن مسلم ! سلام بر سيف بن مالك ! سلام بر زُهَير بن بِشر خَثعَمى ! سلام بر زيد بن مَعقِل جُعْفى ! (19) سلام بر حَجّاج بن مسروق جُعْفى ! (20) سلام بر مسعود بن حَجّاج و پسرش ! سلام بر مُجَمِّع بن عبد اللّه عائذى ! سلام بر عمّار بن حَسّان (21) بن شُرَيح طايى ! سلام بر حيّان بن حارث سلمانى اَزْدى ! سلام بر جُندَب بن حُجر خَولانى ! سلام بر عمر بن خالد صَيداوى ! سلام بر سعيد ، غلام او ! سلام بر يزيد بن زياد بن مهاجر كِنْدى ! (22) سلام بر زاهِر ، غلام عمرو بن حَمِق خُزاعى ! (23) سلام بر جَبَلة بن على شيبانى ! سلام بر سالم ، غلام ابن مَدنيّه كلبى ! (24) سلام بر اَسلَم بن كثير اَزْدى اَعْرَج ! سلام بر زُهَير بن سُلَيم اَزْدى ! (25) سلام بر قاسم بن حبيب اَزْدى ! سلام بر عُمَر بن جُندَب حَضرَمى ! (26) سلام بر ابو ثُمامه ، عمر بن عبد اللّه صائدى ! سلام بر حَنظَلة بن اسعد شِبامى ! سلام بر عبد الرحمان بن عبد اللّه بن كَدِر اَرحَبى ! (27) سلام بر عمّار بن ابى سلامه هَمْدانى ! سلام بر عابِس بن شَبيب شاكرى ! سلام بر شَوذَب ، غلام شاكر ! 28 سلام بر شَبيب بن حارث بن سريع ! سلام بر مالك بن عبد بن سريع ! سلام بر زخمى اسير ، سوّار بن ابى حِميَر فَهْمى هَمْدانى ! 29 سلام بر زخمى همراه او ، عمرو بن عبد اللّه جُندَعى ! سلام بر شما ، اى بهترين ياوران ! سلام بر شما ، به خاطر صبرتان ، كه چه عاقبت نيكويى داريد ! خداوند ، شما را در جايگاه نيكان ، جاى دهد ! گواهى مى دهم كه خداوند ، پرده از چشمان شما بر گرفت و برايتان ، جايگاهى [ آسوده در بهشت ] آماده ساخت و به شما عطاى فراوان داد . شما هم در همراهى حق ، درنگ نكرديد و پيشروان ما [ به سوى بهشت ] شديد و ما [ إن شاء اللّه ] همنشينان شما در سراى جاويدان هستيم . سلام و رحمت و بركات خدا بر شما باد ! 30

.


1- .علّامه مجلسى ، پس از آوردن اين زيارت ، گفته است: بدان كه [شيخ]مفيد و سيّد [ابن طاووس] ، اين زيارت را در كتاب هايشان با حذف سند براى «روز عاشورا» آورده اند و مؤلّف المزار الكبير ، چنين گفته: «زيارت شهيدان در روز عاشورا: ابو الفتح محمّد بن محمّد جعفرى _ أدام اللّه عزّه _ براى من روايت كرد از... و نيز شيخ محمّد بن احمد بن عيّاش ، به من خبر داد از ... و عينا همين زيارت را نقل كرد ؛ امّا ما آن را در زيارت هاى مطلقه آورديم ؛ زيرا روايت ، دلالتى بر اختصاص داشتن آن به زمان خاصّى ندارد» .
2- .علّامه مجلسى فرموده : «بدان كه در تاريخ روايت [ و توقيع ] ، اشكالى وجود دارد ؛ زيرا چهار سال زودتر از تولّد امام مهدى عليه السلام است . از اين رو ، شايد تاريخ آن 262 باشد [ و نه 252 ق ] . نيز ممكن است كه از سوى امام حسن عسكرى عليه السلام صادر شده باشد» ؛ ليكن بايد توجّه داشت كه تاريخ ياد شده (252 ق) هم زمان با دوران امامت امام هادى عليه السلام (212 _ 254 ق) است : بنابر اين ، سخن علّامه در مورد امكانِ نسبت دادن آن به امام حسن عسكرى عليه السلام صحيح به نظر نمى رسد .
3- .در المزار الكبير ، مصباح الزائر و بحار الأنوار ، اين افزوده هم ديده مى شود: «واز قاتلان تو ، به خدا بيزارى مى جويم و همراهى تو را در سراى جاويد ، از خدا خواستارم» .
4- .در برخى نقل ها «ابو عبد اللّه » و «ابو عبيد اللّه » آمده است.
5- .در المزار الكبير آمده «سعيد بن عبد اللّه حنفى».
6- .در المزار الكبير آمده «بشير بن عمر حضرمى».
7- .در المزار الكبير آمده: «زيد بن حصين» و در مصباح الزائر آمده: «برير بن خضير».
8- .در برخى نقل ها آمده: «عمران بن كعب انصارى» و «عمر بن كعب انصارى».
9- .در مصباح الزائر ، آمده: «عمر بن قَرَظه انصارى» .
10- .در مصباح الزائر ، آمده : «عبد اللّه بن عمر كلبى»
11- .در برخى نقل ها «بن حرى» نيامده است.
12- .در المزار الكبير و در مصباح الزائر و بحار الأنوار ، آمده : «حجّاج بن زيد سعدى» .
13- .در المزار الكبير ، آمده: «و كردوس» و در مصباح الزائر ، آمده : «و كرسى» .
14- .در بحار الأنوار ، آمده :«دوپسر زهير» .
15- .در المزار الكبير و بحار الأنوار ، آمده : «جوين بن مالك ضبعى» .
16- .در المزار الكبير آمده: «عمرو بن ضُبَيعه» .
17- .در المزار الكبير سلام بر اين دو نيامده است.
18- .در المزار الكبير «سلام بر تقعنب بن عمرو تمرى و سلام بر سالم، غلام عامر بن مسلم» نيامده است و در برخى نقل ها «نمرى» به جاى «تمرى» آمده است.
19- .در المزار الكبير و بحار الأنوار ، آمده : «بدر بن معقل جُعْفى» .
20- .نام وى در نقل المزار الكبير نيامده.
21- .در المزار الكبير ، آمده : «عمّار بن حيّان» .
22- .در المزار الكبير، مصباح الزائر و بحار الأنوار ، آمده : «يزيد بن زياد بن مظاهر كِنْدى» .
23- .نام وى در نقل بحار الأنوار نيامده.
24- .در المزار الكبير و بحار الأنوار ، آمده : «عمر بن احدوث حضرمى» و در مصباح الزائر ، آمده : «عمرو بن احدوث حضرمى» .
25- .در مصباح الزائر و بحار الأنوار ، آمده : «عبد الرحمان بن عبد اللّه بن كدن اَرحَبى» .
26- .در مصباح الزائر ، آمده : «سوّار بن ابى حميد فهمى هَمْدانى» .
27- .قابل توجه است كه مصدر بحار الأنوار در جلد 45 و 101 همان نقل الإقبال است ؛ ولى اين دو متن با هم تفاوت هايى پيدا كرده اند. ضمنا ما تنها برخى از اختلاف هاى مصادر را در پانوشت ها آورده ايم .

ص: 250

. .

ص: 251

. .

ص: 252

. .

ص: 253

. .

ص: 254

. .

ص: 255

. .

ص: 256

. .

ص: 257

. .

ص: 258

. .

ص: 259

. .

ص: 260

. .

ص: 261

. .

ص: 262

. .

ص: 263

. .

ص: 264

. .

ص: 265

. .

ص: 266

. .

ص: 267

. .

ص: 268

. .

ص: 269

. .

ص: 270

. .

ص: 271

سخنى درباره ميزان اعتبار دو زيارت منسوب به ناحيه مقدّسه
اشاره

دو زيارتى كه متن آنها در آغاز اين فصلْ گزارش شد ، به ناحيه مقدّسه (1) نسبت داده شده اند و از آن جا كه در آنها (بويژه در زيارت نخست) به مصائب سيد الشهدا و ياران آن بزرگوار ، اشاره شده ، مورد استناد و استفاده اهل منبر و ذاكران مصائب اهل بيت عليهم السلام قرار دارند . از اين رو ، آگاهى از ميزان اعتبار آنها ، از اهميت ويژه اى برخوردار است ؛ ولى پيش از پرداختن به اين موضوع ، توجّه به چند نكته لازم به نظر مى رسد : 1 . هرچند هر دو زيارت ، منسوب به ناحيه مقدّسه اند ، ليكن زيارتى كه به «زيارت ناحيه مقدّسه» شهرت دارد ، همان زيارت نخست اين فصل است . اين زيارت ، در كتاب موسوم به المزار الكبير (نگاشته ابن مشهدى) (2) آمده است . (3) 2 . علامه مجلسى ، در بحارالأنوار ، زيارت نخست را از كتاب المزار شيخ مفيد نيز

.


1- .ناحيه مقدّسه ، اصطلاحى است كه اماميه ، از نيمه اوّل قرن سوم هجرى و به خاطر شرايط سخت سياسى _ اجتماعى ، در نقل مطلب از امامان : هادى عليه السلام و عسكرى عليه السلام و مهدى عليه السلام يا گفتگو درباره ايشان ، آن را به جاى نام امام ، به كار مى برده اند و عمدتا در عصر غيبت صغرا و براى امام زمان عليه السلام به كار مى رفته است .
2- .وى ، محمّدبن جعفر مشهدى حائرى (م ح 574 ق) است .
3- .المزار الكبير : ص 496 _ 513 .

ص: 272

گزارش كرده است ؛ (1) ليكن در نسخه هاى موجود از كتاب المزار مفيد ، اين متن ، وجود ندارد . 3 . بخشى از اين زيارت ، در زيارت نامه منسوب به سيّدِ مرتضى _ كه ما آن را در فصل چهاردهم آورده ايم _ ، بدون انتساب به ناحيه مقدّسه آمده است . علامه مجلسى در اين باره مى گويد : اى بسا اختلاف ميان اين زيارت و زيارت منسوب به سيّدِ مرتضى ، به خاطر اختلاف روايت باشد و ظاهر ، اين است كه سيّد ، اين زيارت را گرفته و از خودش ، بر آن ، افزوده است . (2)

ميزان اعتبار زيارت نخست (مشهور به «زيارت ناحيه مقدّسه»)

همان طور كه در متن منقول از كتاب المزار الكبير ملاحظه شد ، اين زيارت ، سند متّصل به ناحيه مقدّسه ندارد و روايت آن ، اصطلاحا «مُرسَل» است و قابل ارزيابى سندى نيست ؛ ولى مؤلف كتاب المزار الكبير ، در مقدمه اين كتاب ، آورده است : اما بعد : من در اين كتابم، زيارت هاى گوناگونى را براى مشاهد مشرّف ، و نيز آنچه را در آداب مسجدهاى فرخنده وارد شده است ، ودعاهايى را كه پس از نمازها خوانده مى شوند ، و مناجات هاى لذت بخشى را كه در خلوتگاه ها با خداوندِ اَزَلى مى شود، و آن دسته دعاهايى را كه در امور مهم ، با آنها به خداوندْ پناه برده مى شود، گرد آورده ام ؛ دعاهايى كه راويان مورد اعتماد، با سند ، از بزرگان [امّت] ، نقل كرده اند. (3) برخى گفته اند كه اين عبارت ، در توثيق عمومى همه كسانى كه در اَسناد روايات

.


1- .بحارالأنوار :ج 101 ص 317 .
2- .بحارالأنوار : ج 101 ص 328 .
3- .المزار الكبير : ص 27 .

ص: 273

كتابِ ياد شده قرار دارند ، صراحت دارد و از جمله كسانى كه بر اين مطلبْ اصرار دارند ، محدّث نورى است ؛ (1) ليكن در اين باره ، توجه به چند نكته ضرورى است : 1 . ممكن است مقصود ابن مشهدى از عبارت مذكور ، توثيق مشايخ بِلا واسطه روايى خويش باشد . بنا بر اين ، او مى خواهد بگويد كسانى كه اين روايات را براى وى نقل كرده اند يا در كتب خود نوشته اند ، مورد وثوق هستند ، نه اين كه همه كسانى كه در سلسله اسناد روايات كتاب وى (المزار الكبير) آمده اند ، مورد وثوق او باشند . 2 . وقتى برخى از راويان كتاب هايى مانند الكافى (با آن همه دقت مؤلف آن) ، ثقه نيستند ، بعيد به نظر مى رسد مؤلفى ادعا كند كه همه راويان كتاب او ، مورد وثوق او هستند . 3 . بر فرض كه از عبارت ياد شده ، استنباط شود كه ابن مشهدى ، همه راويان كتاب المزار الكبير را توثيق كرده است ، با عنايت به اين كه وى از متأخّرانْ محسوب مى شود ، قطعا توثيق او هم بر پايه حدس و نظر بوده و از اعتبار لازم ، برخوردار نيست . بر اين اساس ، هر چند مورد وثوق بودن مشايخ ابن مشهدى ، موجب اعتبار نِسبى روايات كتاب اوست ، ليكن اين اعتبار ، به گونه اى نيست كه بتوان با اطمينان ، زيارت نامه ياد شده را به طور مستقيم ، به امام زمان عليه السلام نسبت داد و لذا به كسانى كه «زيارت ناحيه مقدّسه» را بازگو مى نمايند ، توصيه مى شود كه آن را مستقيما به امام زمان عليه السلام نسبت ندهند ؛ بلكه آن را به نقل از كتاب المزار الكبير ، از ناحيه مقدّسه ، گزارش نمايند .

.


1- .ر.ك : خاتمه مستدرك الوسائل : ج 1 ص 359 و ج 2 ص 451 .

ص: 274

گفتنى است درباره كتاب ابن مشهدى ، نكات ديگرى نيز هست كه در اين مختصر ، فرصت پرداختن به آنها نيست .

ميزان اعتبار زيارت دوم (مشهور به «زيارت شهدا»)

اين زيارت نامه نيز منسوب به ناحيه مقدّسه است ؛ ليكن به «زيارت شهدا» مشهور است . در اين باره نيز چند نكته قابل توجه است : 1 . اين زيارت ، در كتاب هاى : الإقبال ، (1) المزار الكبير (2) ومصباح الزائر (3) آمده است ؛ ليكن در مصادر كهن ، مانند : كامل الزيارات و مصباح المتهجّد ، گزارش نشده است . 2 . با عنايت به اين كه شيخ طوسى در سلسله سند اين روايت (زيارت) است ، جاى اين پرسش وجود دارد كه : چرا ايشان ، اين زيارت را در مصباح المتهجّد نياورده است؟ 3 . بر فرض آن كه سند اين روايت را تا شيخ طوسى معتبر بدانيم ، به نظر مى رسد كه پس از شيخ طوسى ، سند ، دچار گسستگى و سَقْط است ؛ زيرا در فاصله طولانى دوران حيات شيخ طوسى (385 _ 460 ق) تا زمان صدور روايت (سال 252 ق) ، تنها دو واسطه ، آن را گزارش كرده اند كه عادتا ممكن نيست . 4 . زمان صدور زيارت نامه ياد شده ، سال 252 ق ، يعنى دوران امامت امام هادى عليه السلام و قبل از ولادت امام مهدى عليه السلام گزارش شده است . بنا بر اين ، مقصود از «ناحيه مقدّسه» در اين روايت ، نه امام مهدى عليه السلام ، بلكه امام هادى عليه السلام (214 _ 254 ق) است .

.


1- .ر. ك : الإقبال : ج 3 ص 73.
2- .ر . ك: المزار الكبير : ص 485.
3- .ر. ك : مصباح الزائر : ص 278 .

ص: 275

با توجّه به نكات ياد شده ، اين زيارت نامه نيز سند معتبر ندارد . البته بايد توجه داشت كه معتبر نبودن سند ، به معناى مجعول بودن روايت نيست ؛ بلكه بدين معناست كه نمى توان آن را به طور مستقيم و صريح ، به اهل بيت عليهم السلام نسبت داد و در اين گونه موارد ، شايسته است كه متن مورد نظر ، با استناد به منبعى كه آن را گزارش كرده ، مورد بهره بردارى قرار گيرد .

.

ص: 276

الفصل الرابع عشر : زِيارَةٌ زارَ بِها عَلَمُ الهُدىمصباح الزائر :زِيارَةٌ ثانِيَةٌ بِأَلفاظٍ شافِيَةٍ ، يُذكَرُ فيها (1) بَعضُ مَصائِبِ يَومِ الطَّفِّ ، يُزارُ بِهَا الحُسَينُ صَلَواتُ اللّهِ عَلَيهِ وسَلامُهُ ، زارَ بِهَا المُرتَضى عَلَمُ الهُدى رِضوانُ اللّهِ عَلَيهِ ، وسَأَذكُرُها عَلَى الوَصفِ الَّذي أشارَ هُوَ إلَيهِ . قالَ : إذا أرَدتَ الخُروجَ مِن بَيتِكَ فَقُل : اللّهُمَّ إلَيكَ تَوَجَّهتُ ، وعَلَيكَ تَوَكَّلتُ ، وبِكَ استَعَنتُ ، ووَجهَكَ طَلَبتُ ، ولِزِيارَةِ ابنِ نَبِيِّكَ أرَدتُ ، ولِرِضوانِكَ تَعَرَّضتُ ، اللّهُمَّ احفَظني في سَفَري وحَضَري ، ومِن بَينِ يَدَيَّ ومِن خَلفي ، وعَن يَميني وعَن شِمالي ، ومِن فَوقي ومِن تَحتي ، وأعوذُ بِعَظَمَتِكَ مِن شَرِّ كُلِّ ذي شَرٍّ . اللّهُمَّ احفَظني بِما حَفِظتَ بِهِ كِتابَكَ المُنزَلَ عَلى نَبِيِّكَ المُرسَلِ ، يا مَن قالَ وهُوَ أصدَقُ القائِلينَ : «إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحَ_فِظُونَ» (2) . وإذا بَلَغتَ المَنزِلَ تَقولُ : «رَّبِّ أَنزِلْنِى مُنزَلًا مُّبَارَكًا وَأَنتَ خَيْرُ الْمُنزِلِينَ» (3) ، «رَّبِّ أَدْخِلْنِى مُدْخَلَ صِدْقٍ وَ أَخْرِجْنِى مُخْرَجَ صِدْقٍ وَ اجْعَل لِّى مِن لَّدُنكَ سُلْطَ_نًا نَّصِيرًا» (4) ، اللّهُ أكبَرُ اللّهُ أكبَرُ اللّهُ أكبَرُ ، اللّهُمَّ إنّي أسأَلُكَ خَيرَ هذِهِ البُقعَةِ المُبارَكَةِ وخَيرَ أهلِها ، وأعوذُ بِكَ مِن شَرِّها وشَرِّ أهلِها ، اللّهُمَّ حَبِّبني إلى خَلقِكَ ، وأفِض عَلَيَّ مِن سَعَةِ رِزقِكَ ، ووَفِّقني لِلقِيامِ بِأَداءِ حَقِّكَ ، بِرَحمَتِكَ ورِضوانِكَ ومَنِّكَ وإحسانِكَ يا كَريمُ . فَإِذا رَأَيتَ القُبَّةَ فَقُل : «الْحَمْدُ لِلَّهِ وَ سَلَامٌ عَلَى عِبَادِهِ الَّذِينَ اصْطَفَى ءَآللَّهُ خَيْرٌ أَمَّا يُشْرِكُونَ» (5) ، «وَ سَلَامٌ عَلَى الْمُرْسَلِينَ * وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَ__لَمِينَ» (6) ، و «سَلَامٌ عَلَى إِلْ يَاسِينَ * إِنَّا كَذَ لِكَ نَجْزِى الْمُحْسِنِينَ» (7) ، وَالسَّلامُ عَلَى الطَّيِّبينَ الطّاهِرينَ الأَوصِياءِ الصّادِقينَ ، القائِمينَ بِأَمرِ اللّهِ وحُجَجِهِ ، الدّاعينَ إلى سَبيلِ اللّهِ ، المُجاهِدينَ فِي اللّهِ حَقَّ جِهادِهِ ، النّاصِحينَ لِجَميعِ عِبادِهِ ، المُستَخلَفينَ في بِلادِهِ ، المُرشِدينَ إلى هِدايَتِهِ ورَشادِهِ ، إنَّهُ حَميدٌ مَجيدٌ . فَإِذا قَرُبتَ مِنَ المَشهَدِ فَقُل : اللّهُمَّ إلَيكَ قَصَدَ القاصِدونَ ، وفي فَضلِكَ طَمِعَ الرّاغِبونَ ، وبِكَ اعتَصَمَ المُعتَصِمونَ ، وعَلَيكَ تَوَكَّلَ المُتَوَكِّلونَ ، وقَد قَصَدتُكَ وافِدا ، وإلى سِبطِ نَبِيِّكَ وارِدا ، وبِرَحمَتِكَ طامِعا ، ولِعِزَّتِكَ خاضِعا ، ولِوُلاةِ أمرِكَ طائِعا ، ولِأَمرِهِم مُتابِعا ، وبِكَ وبِمَنِّكَ عائِذا ، وبِقَبرِ وَلِيِّكَ مُتَمَسِّكا ، وبِحَبلِكَ مُعتَصِما ، اللّهُمَّ ثَبِّتني عَلى مَحَبَّةِ أولِيائِكَ ، ولا تَقطَع أثَري عَن زِيارَتِهِم ، وَاحشُرني في زُمرَتِهِم ، وأدخِلنِي الجَنَّةَ بِشَفاعَتِهِم . فَإِذا بَلَغتَ مَوضِعَ القَتلِ فَقُل : «أُذِنَ لِلَّذِينَ يُقَ_تَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُ_لِمُواْ وَ إِنَّ اللَّهَ عَلَى نَصْرِهِمْ لَقَدِيرٌ» (8) ، «وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُواْ فِى سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَ تَا بَلْ أَحْيَاءٌ عِندَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ * فَرِحِينَ بِمَا ءَاتَاهُمُ اللَّهُ مِن فَضْلِهِ وَيَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِينَ لَمْ يَلْحَقُواْ بِهِم مِّنْ خَلْفِهِمْ أَلَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ * يَسْتَبْشِرُونَ بِنِعْمَةٍ مِّنَ اللَّهِ وَفَضْلٍ وَأَنَّ اللَّهَ لَا يُضِيعُ أَجْرَ الْمُؤْمِنِينَ» (9) «قُلِ اللَّهُمَّ فَاطِرَ السَّمَ_وَ تِ وَ الْأَرْضِ عَالِمَ الْغَيْبِ وَ الشَّهَ_دَةِ أَنتَ تَحْكُمُ بَيْنَ عِبَادِكَ فِى مَا كَانُواْ فِيهِ يَخْتَلِفُونَ» (10) «وَ لَا تَحْسَبَنَّ اللَّهَ غَافِلاً عَمَّا يَعْمَلُ الظَّ__لِمُونَ إِنَّمَا يُؤَخِّرُهُمْ لِيَوْمٍ تَشْخَصُ فِيهِ الْأَبْصَ_رُ * مُهْطِعِينَ مُقْنِعِى رُءُوسِهِمْ لَا يَرْتَدُّ إِلَيْهِمْ طَرْفُهُمْ وَ أَفْ_ئدَتُهُمْ هَوَاءٌ * وَ أَنذِرِ النَّاسَ يَوْمَ يَأْتِيهِمُ الْعَذَابُ فَيَقُولُ الَّذِينَ ظَ_لَمُواْ رَبَّنَا أَخِّرْنَا إِلَى أَجَلٍ قَرِيبٍ نُّجِبْ دَعْوَتَكَ وَ نَتَّبِعِ الرُّسُلَ أَوَ لَمْ تَكُونُواْ أَقْسَمْتُم مِّن قَبْلُ مَا لَكُم مِّن زَوَالٍ * وَ سَكَنتُمْ فِى مَسَ_كِنِ الَّذِينَ ظَ_لَمُواْ أَنفُسَهُمْ وَ تَبَيَّنَ لَكُمْ كَيْفَ فَعَلْنَا بِهِمْ وَضَرَبْنَا لَكُمُ الْأَمْثَالَ * وَ قَدْ مَكَرُواْ مَكْرَهُمْ وَ عِندَ اللَّهِ مَكْرُهُمْ وَ إِن كَانَ مَكْرُهُمْ لِتَزُولَ مِنْهُ الْجِبَالُ * فَلَا تَحْسَبَنَّ اللَّهَ مُخْلِفَ وَعْدِهِ رُسُلَهُ إِنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ ذُو انتِقَامٍ» (11) ، «وَ سَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَ_لَمُواْ أَىَّ مُنقَلَبٍ يَنقَلِبُونَ» (12) ، «مِّنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجَالٌ صَدَقُواْ مَا عَ_هَدُواْ اللَّهَ عَلَيْهِ فَمِنْهُم مَّن قَضَى نَحْبَهُ وَ مِنْهُم مَّن يَنتَظِرُ وَ مَا بَدَّلُواْ تَبْدِيلاً» (13) . عِندَ اللّهِ نَحتَسِبُ مُصيبَتَنا في سِبطِ نَبِيِّنا وسَيِّدِنا وإمامِنا ، أعزِز عَلَينا يا أبا عَبدِ اللّهِ بِمَصرَعِكَ هذا فَريدا وَحيدا قَتيلاً غَريبا عَنِ الأَوطانِ ، بَعيدا عَنِ الأَهلِ وَالإِخوانِ ، مَسلوبَ الثِّيابِ ، مُعَفَّرا فِي التُّرابِ ، قَد نُحِرَ نَحرُكَ ، وخُسِفَ صَدرُكَ ، وَاستُبيحَ حَريمُكَ ، وذُبِحَ فَطيمُكَ ، وسُبِيَ أهلُكَ ، وَانتُهِبَ رَحلُكَ ، تَقَلَّبُ يَمينا وشِمالاً ، وتَتَجَرَّعُ مِنَ الغُصَصِ أهوالاً . لَهفي عَلَيكَ لَهفانُ (14) ، وأنتَ مُجَدَّلٌ عَلَى الرَّمضاءِ ضَمآنُ ، لا تَستَطيعُ خِطابا ، ولا تَرُدُّ جَوابا ، قَد فُجِعَت بِكَ نِسوانُكَ ووُلدُكَ ، وَاحتُزَّ رَأسُكَ مِن جَسَدِكَ . لَقَد صُرِعَ بِمَصرَعِكَ الإِسلامُ ، وتَعَطَّلَتِ الحُدودُ وَالأَحكامُ ، وأظلَمَتِ الأَيّامُ ، وَانكَسَفَتِ الشَّمسُ ، وأظلَمَ القَمَرُ ، وَاحتُبِسَ الغَيثُ وَالمَطَرُ ، وَاهتَزَّ العَرشُ وَالسَّماءُ ، وَاقشَعَرَّتِ الأَرضُ وَالبَطحاءُ (15) ، وشَمَلَ البَلاءُ ، وَاختَلَفَتِ الأَهواءُ ، وفُجِعَ بِكَ الرَّسولُ ، واُزعِجَتِ البَتولُ ، وطاشَتِ العُقولُ . فَلَعنَةُ اللّهِ عَلى مَن جارَ عَلَيكَ وظَلَمَكَ ، ومَنَعَكَ الماءَ وَاهتَضَمَكَ ، وغَدَرَ بِكَ وخَذَلَكَ ، وألَّبَ عَلَيكَ وقَتَلَكَ ، ونَكَثَ بَيعَتَكَ وعَهدَكَ ووَعدَكَ ، وأخلَفَ ميثاقَكَ ، وأعانَ عَلَيكَ ضِدَّكَ ، وأغضَبَ بِفِعالِهِ جَدَّكَ ، وسَلامُ اللّهِ ورِضوانُهُ وبَرَكاتُهُ وتَحِيّاتُهُ عَلَيكَ ، وعَلَى الأَزكِياءِ مِن ذُرِّيَّتِكَ وَالنُّجَباءِ مِن عِترَتِكَ ، إنَّهُ حَميدٌ مَجيدٌ .

.


1- .في المصدر : «نذكر منها» ، وما في المتن أثبتناه من بحار الأنوار .
2- .الحِجر : 9 .
3- .المؤمنون : 29 .
4- .الإسراء : 80 .
5- .النمل : 59 .
6- .الصافّات : 181 و 182 .
7- .الصافّات : 130 و 131 .
8- .الحجّ : 39 .
9- .آل عمران : 169 _ 171 .
10- .الزمر : 46 .
11- .إبراهيم : 42 _ 47 .
12- .الشعراء : 227 .
13- .الأحزاب : 23 .
14- .قوله: «لَهفانُ»: أي يا لَهفانُ (بحار الأنوار: ج 101 ص 249). و اللَّهفانُ : المكروب (النهاية : ج 4 ص 282 «لهف») .
15- .الأَبْطَحُ : مسيل واسع فيه دقاق الحصى ، والبطحاء مثل الأبطح (الصحاح : ج 1 ص 356 «بطح») .

ص: 277

فصل چهاردهم : زيارتى كه سيّدِ مرتضى با آن ، امام عليه السلام را زيارت كرد

مصباح الزائر :زيارت دوم ، با واژه هاى شفابخش كه برخى مصيبت هاى واقعه كربلا در آن ، ياد مى شود و حسين _ كه درودها و سلام خدا بر او باد _ ، با آن ، زيارت مى شود . سيّدِ مرتضى عَلَم الهدى رحمه الله با آن ، امام حسين عليه السلام را زيارت كرده است و من ، آن را همان گونه كه او خوانده ، مى آورم . سيّد مرتضى مى گويد : هنگامى كه خواستى از خانه ات بيرون بيايى ، بگو : خدايا ! به سوى تو ، رو آورده ام و بر تو ، توكّل كرده ام و از تو ، يارى جسته ام و آهنگ روى تو را دارم و زيارت فرزند پيامبرت را قصد كرده ام و به رضايتت ، چنگ زده ام . خدايا ! مرا در سفر و حَضَر ، و از پيش رو و از پشت سر و راست و چپ و بالا و پايين من ، حفظ كن و از شرّ هر شَرورى به عظمتت پناه مى برم . خدايا! با آنچه كتاب فرو فرستاده ات بر پيامبر فرستاده ات را حفظ كردى ، مرا حفظ كن ، اى كسى كه گفت _ و راستگوترينِ گويندگان است _ كه : « بى ترديد ، ما ذكر را فرو فرستاديم ، و ما ، حافظ آن هستيم » . و هنگامى كه به منزل رسيدى ، مى گويى : « خداى من ! مرا در منزلى مبارك ، فرود آور كه تو بهترينِ فرود آورندگانى » . « خدايا ! مرا [ در اين محل ] با صداقت ، داخل كن و با صداقت ، خارج ساز و برايم از جانب خودت ، حجّتى يارى كننده قرار ده » . خداوند ، بزرگ تر است . خداوند ، بزرگ تر است . خداوند بزرگ تر است . خدايا! خير اين بُقعه مبارك و خير اهل آن را از تو مى خواهم ، و از شرّ آن و شرّ اهلش ، به تو پناه مى برم . خدايا ! مرا محبوب خلقت بگردان و از روزىِ گسترده ات ، بر من سرازير كن و مرا بر قيام به اداى حقّت ، موفّق بدار ، به رحمت و رضوان و كَرَم و احسانت ، اى كريم ! و چون گنبد را ديدى ، بگو : « ستايش ، ويژه خداست ، و سلام ، بر بندگان برگزيده خدا ! آيا خدا بهتر است يا آنچه را شريكِ خدا مى گيرند ؟ » . « و سلام بر فرستادگان ! و ستايش ، ويژه خداى جهانيان است » . « و سلام بر اِلياسين (آل ياسين) ! ما نيكوكاران را اين گونه پاداش مى دهيم » . و سلام بر پاكيزگان پاك ، وصيّان راستين ، قيام كنندگان به فرمان خدا و حجّت هاى او ، فراخوانان به راه خدا ، مجاهدان در راه خدا ، آن گونه كه بايد ، خيرخواهانِ همه بندگانش ، جانشينان در سرزمين هايش ، و راهبران به راه هدايت و درست ، كه او ستوده و بزرگ است ! و هنگامى كه به مرقدْ نزديك شدى ، بگو : خدايا ! قصد كنندگان ، آهنگ تو كرده اند ، و راغبان ، به فضل تو طمع نموده اند ، و پناهجويان ، به تو چنگ زده اند ، و توكّل كنندگان ، به تو توكّل كرده اند ، و من ، به آهنگ [ زيارت ] تو به اين جا آمده ام و بر نواده پيامبرت ، وارد شده ام و به رحمتت ، طمع ورزيده ام و در برابر عزّتت ، خاضعم و سرپرستان كارت را مطيعم و فرمانشان را دنباله روم ، و به تو و فضلت ، پناه آورنده و به قبر وليّت ، چنگ زننده ، و به ريسمانت ، درآويزنده ام . خدايا ! مرا بر محبّت دوستانت ، ثابت بدار و ردّ پايم را از زيارتشان ، مگُسَل و مرا در زمره ايشان ، محشور بگردان و به شفاعتشان ، مرا به بهشت ، در آور . و هنگامى كه به قتلگاه رسيدى ، بگو : « به آنان كه جنگ برايشان تحميل مى شود ، اجازه جهاد داده شد ؛ زيرا به آنها ستم شده است ؛ و خدا بر يارى آنها ، كاملاً تواناست » . « و كشته شدگان در راه خدا را مُرده مپندار ؛ بلكه آنان ، زنده اند و نزد خدايشان ، روزى مى خورند . به آنچه خداوند ، از فضلش به ايشان داده ، شادمان اند و به كسانى كه در پى آنان ، هنوز به ايشان نپيوسته اند ، بشارت مى دهند ، كه ترسى ندارند و اندوهگين نمى شوند . به نعمت و فضل خدا ، بشارت مى دهند و اين كه خداوند ، پاداش مؤمنان را تباه نمى كند » . « بگو : خدايا ! آفريدگار آسمان ها و زمين ، داناى غيب و حضور ! تو ميان بندگانت در آنچه اختلاف مى كردند ، حكم مى رانى » . « و هرگز ، خدا را از آنچه ستمكاران مى كنند ، غافل مشمار ! او به آنها مهلت مى دهد براى روزى كه چشم ها در آن ، خيره مى شوند . با گردن هاى كشيده ، سر به بالا نموده ، بى آن كه پلك بزنند ، دل هايشان [ از وحشت ] خالى شده است . و مردم را بيم ده از روزى كه عذاب ، به آنها مى رسد و ستمكاران مى گويند : خدايا ! [ عذاب ]ما را اندكى به تأخير بينداز تا دعوتت را پاسخ گوييم و از فرستادگانت ، پيروى كنيم . [ گفته مى شود : ] آيا شما نبوديد كه پيش تر سوگند مى خورديد كه ما را فنايى نيست ؟ و در خانه هاى ستمكاران بر خود ، جاى گرفتيد و برايتان روشن شد كه با آنان ، چه كرديم و مثال ها برايتان زديم [ ؛ امّا سودى نبخشيد ] . و بى ترديد ، آنها حيله هاى خود را به كار بستند و مكرشان ، نزد خدا هست و مكرشان ، كوه ها را از جا مى كَنْد [ ؛ امّا خداوند ، مانع شد ] . پس هيچ گاه خدا را تخلّف كننده از وعده اش به فرستادگانش مپندار كه خداوند ، هميشه پيروز و انتقام گيرنده است » . « و به زودى ، ظالمان مى دانند كه به كجا باز مى گردند » . « از ميان مؤمنان ، مردانى اند كه بر پيمان خود با خدا ، راست ماندند . پس برخى از آنها ، پيمان خويش را به پايان آوردند [ و شهيد شدند ] و برخى از آنان ، انتظار مى كشند ، بى آن كه تغييرى در [ پيمان ]خود بدهند » . ما مصيبت خود را به پاى خدا مى گذاريم ؛ مصيبت درگذشت نواده پيامبرمان ، سَرورمان و پيشوايمان را . چه قدر بر ما گران است _ اى ابا عبد اللّه _ كه در اين جا ، تنها و بى كس ، غريبانه و دور از وطن ، كشته شده و فتاده باشى ، دور از خاندان و برادران ، برهنه ، بر خاك غلتيده و با گلوى بُريده ، و با سينه اى چاكْ چاك و حريمى مباح گشته ! شيرخواره ات را ذبح كردند ، و خانواده ات را به اسيرى بردند ، و كاروانت را غارت كردند . به راست و چپ مى رفتى و جرعه هاى هراس را مى نوشيدى . دريغ و صد دريغ بر تو كه تشنه ، بر زمين سوزان [ كربلا ] افتادى ، بى آن كه بتوانى سخنى بگويى و يا پاسخى بدهى و زنان و فرزندانت ، به دردِ از دست دادنت ، گرفتار شدند و سرت از پيكرت ، جدا گشت . با به خاك افتادن تو ، اسلام ، به خاك افتاد و حدود و احكام [ الهى ] ، تعطيل گشت و روزگار سياهى ، فرا رسيد و خورشيد ، گرفت و ماه ، تيره شد و ابر و باران ، محبوس گشتند و عرش و آسمان ، به لرزه در آمد و زمين و صحرا ، بر خود لرزيدند و بلا ، فراگير شد و هوس ها ، گونه گون شد و پيامبر ، به فقدانت ، دردمند شد و [ زهراى ]بتول ، ناآرام گشت و خِردها ، سرگردان شدند . لعنت خدا بر كسى كه بر تو ظلم و بيداد كرد و آب را از تو ، باز داشت و تو را خُرد نمود و به تو ، خيانت كرد و تو را وا نهاد و بر تو شورانْد و تو را كُشت و عهد و پيمان با تو را شكست و وعده اش را زير پا نهاد و به ميثاقش عمل نكرد و دشمنِ تو را يارى داد و با كردارش ، جدّت را به خشم آورد ! سلام و رضوان و بركات و درودهاى خدا ، بر تو و بر پاكان از نسلت ، و نجيبان از خاندانت باد كه همانا او ستوده و بزرگ است !

.

ص: 278

. .

ص: 279

. .

ص: 280

. .

ص: 281

. .

ص: 282

. .

ص: 283

. .

ص: 284

ثُمَّ تَدخُلُ القُبَّةَ الشَّريفَةَ وتَقِفُ عَلَى القَبرِ الشَّريفِ وتَقولُ : السَّلامُ عَلى آدَمَ صَفوَةِ اللّهِ في خَليقَتِهِ ، السَّلامُ عَلى شَيثٍ وَلِيِّ اللّهِ وخِيَرَتِهِ ، السَّلامُ عَلى إدريسَ القائِمِ للّهِِ بِحُجَّتِهِ ، السَّلامُ عَلى نوحٍ المُجابِ في دَعوَتِهِ ، السَّلامُ عَلى هودٍ المُؤَيَّدِ مِنَ اللّهِ بِمَعونَتِهِ ، السَّلامُ عَلى صالِحٍ الَّذي وَجَّهَهُ اللّهُ بِكَرامَتِهِ ، السَّلامُ عَلى إبراهيمَ الّذي حَباهُ اللّهُ بِخُلَّتِهِ (1) ، السَّلامُ عَلى إسماعيلَ الَّذي فَداهُ اللّهُ بِذِبحٍ عَظيمٍ مِن جَنَّتِهِ ، السَّلامُ عَلى إسحاقَ الَّذي جَعَلَ اللّهُ النُّبُوَّةَ في ذُرِّيَّتِهِ ، السَّلامُ عَلى يَعقوبَ الَّذي رَدَّ اللّهُ بَصَرَهُ بِرَحمَتِهِ ، السَّلامُ عَلى يوسُفَ الَّذي نَجّاهُ اللّهُ مِنَ الجُبِّ بِعَظَمَتِهِ ، السَّلامُ عَلى موسَى الَّذي فَلَقَ اللّهُ لَهُ البَحرَ بِقُدرَتِهِ ، السَّلامُ عَلى هارونَ الَّذي خَصَّهُ اللّهُ بِنُبُوَّتِهِ ، السَّلامُ عَلى شُعَيبٍ الَّذي نَصَرَهُ اللّهُ عَلى اُمَّتِهِ ، السَّلامُ عَلى داوودَ الَّذي تابَ اللّهُ عَلَيهِ مِن بَعدِ خَطيئَتِهِ ، السَّلامُ عَلى سُلَيمانَ الَّذي ذَلَّت لَهُ الجِنُّ بِعِزَّتِهِ ، السَّلامُ عَلى أيّوبَ الَّذي شَفاهُ اللّهُ مِن عِلَّتِهِ ، السَّلامُ عَلى يونُسَ الَّذي أنجَزَ اللّهُ لَهُ مَضمونَ عِدَتِهِ ، السَّلامُ عَلى زَكَرِيَّا الصّابِرِ عَلى مِحنَتِهِ ، السَّلامُ عَلَى العُزَيرِ الَّذي أحياهُ اللّهُ بَعدَ مَيتَتِهِ ، السَّلامُ عَلى يَحيَى الَّذي أزلَفَهُ (2) اللّهُ بِشَهادَتِهِ ، السَّلامُ عَلى عيسَى الَّذي هُوَ روحُ اللّهِ وكَلِمَتُهُ . السَّلامُ عَلى مُحَمَّدٍ حَبيبِ اللّهِ وصَفوَتِهِ ، السَّلامُ عَلى أميرِ المُؤمِنينَ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ المَخصوصِ بِكَرامَتِهِ وبِاُخُوَّتِهِ ، السَّلامُ عَلى فاطِمَةَ الزَّهراءِ ابنَتِهِ ، السَّلامُ عَلى أبي مُحَمَّدٍ الحَسَنِ وَصِيِّ أبيهِ وخَليفَتِهِ ، السَّلامُ عَلَى الحُسَينِ الّذي سَمَحَت نَفسُهُ بِمُهجَتِهِ ، السَّلامُ عَلى مَن أطاعَ اللّهَ في سِرِّهِ وعَلانِيَتِهِ ، السَّلامُ عَلى مَن جَعَلَ اللّهُ الشِّفاءَ في تُربَتِهِ ، السَّلامُ عَلى مَنِ الإِجابَةُ تَحتَ قُبَّتِهِ ، السَّلامُ عَلى مَنِ الأَئِمَّةُ مِن ذُرِّيَّتِهِ ، السَّلامُ عَلَى ابنِ خاتَمِ الأَنبِياءِ ، السَّلامُ عَلَى ابنِ سَيِّدِ الأَوصِياءِ ، السَّلامُ عَلَى ابنِ فاطِمَةَ الزَّهراءِ ، السَّلامُ عَلَى ابنِ خَديجَةَ الكُبرى ، السَّلامُ عَلَى ابنِ سِدرَةِ المُنتَهى ، السَّلامُ عَلَى ابنِ جَنَّةِ المَأوى ، السَّلامُ عَلَى ابنِ زَمزَمَ وَالصَّفا ، السَّلامُ عَلَى المُرَمَّلِ بِالدِّماءِ ، السَّلامُ عَلَى المَهتوكِ الخِباءِ ، السَّلامُ عَلى خامِسِ أصحابِ الكِساءِ ، السَّلامُ عَلى غَريبِ الغُرَباءِ ، السَّلامُ عَلى شَهيدِ الشُّهَداءِ ، السَّلامُ عَلى قَتيلِ الأَدعِياءِ ، السَّلامُ عَلى ساكِنِ كَربَلاءَ ، السَّلامُ عَلى مَن بَكَتهُ مَلائِكَةُ السَّماءِ ، السَّلامُ عَلى مَن ذُرِّيَّتُهُ الأَزكِياءُ . السَّلامُ عَلى يَعسوبِ الدّينِ ، السَّلامُ عَلى مَنازِلِ البَراهينِ ، السَّلامُ عَلَى الأَئِمَّةِ السّاداتِ ، السَّلامُ عَلَى الجُيوبِ المُضَرَّجاتِ ، السَّلامُ عَلَى الشِّفاهِ الذّابِلاتِ ، السَّلامُ عَلَى النُّفوسِ المُصطَلَماتِ ، السَّلامُ عَلَى الأَرواحِ المُختَلَساتِ ، السَّلامُ عَلَى الأَجسادِ العارِياتِ ، السَّلامُ عَلَى الجُسومِ الشّاخِباتِ (3) ، السَّلامُ عَلَى الدِّماءِ السّائِلاتِ ، السَّلامُ عَلَى الأَعضاءِ المُقَطَّعاتِ ، السَّلامُ عَلَى الرُّؤوسِ المُشالاتِ ، السَّلامُ عَلَى النِّسوَةِ البارِزاتِ . السَّلامُ عَلى حُجَّةِ رَبِّ العالَمينَ . السَّلامُ عَلَيكَ وعَلى آبائِكَ الطّاهِرينَ المُستَشهَدينَ ، السَّلامُ عَلَيكَ وعَلى ذُرِّيَّتِكَ النّاصِرينَ ، السَّلامُ عَلَيكَ وعَلَى المَلائِكَةِ المُضاجِعينَ . السَّلامُ عَلَى القَتيلِ المَظلومِ ، السَّلامُ عَلى أخيهِ المَسمومِ ، السَّلامُ عَلى عَلِيٍّ الكَبيرِ ، السَّلامُ عَلَى الرَّضيعِ الصَّغيرِ ، السَّلامُ عَلَى الأَبدانِ السَّليبَةِ ، السَّلامُ عَلَى العِترَةِ الغَريبَةِ ، السَّلامُ عَلَى المُجَدَّلينَ فِي الفَلَواتِ ، السَّلامُ عَلَى النّازِحينَ عَنِ الأَوطانِ ، السَّلامُ عَلَى المَدفونينَ بِلا أكفانٍ ، السَّلامُ عَلَى الرُّؤوسِ المُفَرَّقَةِ عَنِ الأَبدانِ ، السَّلامُ عَلَى المُحتَسِبِ الصّابِرِ ، السَّلامُ عَلَى المَظلومِ بِلا ناصِرٍ ، السَّلامُ عَلى ساكِنِ التُّربَةِ الزّاكِيَةِ ، السَّلامُ عَلى صاحِبِ القُبَّةِ السّامِيَةِ . السَّلامُ عَلى مَن طَهَّرَهُ الجَليلُ ، السَّلامُ عَلى مَن بَشَّرَ (4) بِهِ جَبرَئيلُ ، السَّلامُ عَلى مَن ناغاهُ فِي المَهدِ ميكائيلُ ، السَّلامُ عَلى مَن نُكِثَت ذِمَّتُهُ وذِمَّةُ حَرَمِهِ ، السَّلامُ عَلى مَنِ انتُهِكَت حُرمَةُ الإِسلامِ في إراقَةِ دَمِهِ ، السَّلامُ عَلَى المُغَسَّلِ بِدَمِ الجِراحِ ، السَّلامُ عَلَى المُجَرَّعِ بِكاساتِ مَراراتِ الرِّماحِ ، السَّلامُ عَلَى المُستَضامِ المُستَباحِ ، السَّلامُ عَلَى المَهجورِ فِي الورى ، السَّلامُ عَلَى المُنفَرِدِ بِالعَراءِ ، السَّلامُ عَلى مَن تَوَلّى دَفنَهُ أهلُ القُرى ، السَّلامُ عَلَى المَقطوعِ الوَتينِ ، السَّلامُ عَلَى المُحامي بِلا مُعينٍ ، السَّلامُ عَلَى الشَّيبِ الخَضيبِ ، السَّلامُ عَلَى الخَدِّ التّريبِ ، السَّلامُ عَلَى البَدَنِ السَّليبِ ، السَّلامُ عَلَى الثَّغرِ المَقروعِ بِالقَضيبِ ، السَّلامُ عَلَى الوَدَجِ المَقطوعِ ، السَّلامُ عَلَى الرَّأسِ المَرفوعِ ، السَّلامُ عَلَى الشِّلوِ (5) المَوضوعِ ، السَّلامُ عَلَيكَ ورَحمَةُ اللّهِ وبَرَكاتُهُ . ثُمَّ تَحَوَّل إلى عِندِ الرَّأسِ ، وقُل : السَّلامُ عَلَيكَ يا أبا عَبدِ اللّهِ ، السَّلامُ عَلَيكَ يَابنَ رَسولِ اللّهِ ، السَّلامُ عَلَيكَ يَابنَ سَيِّدِ الوَصِيّينَ ، السَّلامُ عَلَيكَ يَابنَ خِيَرَةِ رَبِّ العالَمينَ ، السَّلامُ عَلَيكَ يَابنَ فاطِمَةَ الزَّهراءِ سَيِّدَةِ نِساءِ العالَمينَ ، السَّلامُ عَلَيكَ يَابنَ خَديجَةَ الكُبرى ، السَّلامُ عَلَيكَ يَا مَن بَكَت في مُصابِهِ السَّماواتُ العُلى ، السَّلامُ عَلَيكَ يا مَن بَكَت لِفَقدِهِ الأَرَضونَ السُّفلى . السَّلامُ عَلَيكَ يا حُجَّةَ اللّهِ عَلى أهلِ الدُّنيا ، السَّلامُ عَلَيكَ يا صَريعَ الدَّمعَةِ السّاكِبَةِ العَبرى ، السَّلامُ عَلَيكَ يا مُذيبَ الكَبِدِ الحَرّى ، السَّلامُ عَلَيكَ يَابنَ يَعسوبِ الدّينِ ، السَّلامُ عَلَيكَ يا عِصمَةَ المُتَّقينَ ، السَّلامُ عَلَيكَ يا عَلَمَ المُهتَدينَ ، السَّلامُ عَلَيكَ يا حُجَّةَ اللّهِ الكُبرى ، السَّلامُ عَلَى الإِمامِ المَفطومِ مِنَ الزَّلَلِ ، المُبَرَّإِ مِن كُلِّ عَيبٍ ، السَّلامُ عَلَى ابنِ الرَّسولِ وقُرَّةِ عَينِ البَتولِ ، السَّلامُ عَلى مَن كانَ يُناغيهِ جَبرَئيلُ ، ويُلاعِبُهُ ميكائيلُ ، السَّلامُ عَلَى التّينِ وَالزَّيتونِ ، السَّلامُ عَلى كِفَّتَيِ الميزانِ المَذكورِ في سورَةِ الرَّحمنِ ، المُعَبَّرِ عَنهُمَا بِاللُّؤلُؤِ وَالمَرجانِ ، السَّلامُ عَلى اُمَناءِ المُهَيمِنِ المَنّانِ ، السَّلامُ عَلَيكَ ورَحمَةُ اللّهِ وبَرَكاتُهُ . السَّلامُ عَلَى المَقتولِ المَظلومِ ، السَّلامُ عَلَى المَمنوعِ مِن ماءِ الفُراتِ ، السَّلامُ عَلى سَيِّدِ السّاداتِ ، السَّلامُ عَلى قائِدِ القاداتِ ، السَّلامُ عَلى حَبلِ اللّهِ المَتينِ ، السَّلامُ عَلَيكَ يا حُجَّةَ اللّهِ وَابنَ حُجَّتِهِ وأبا حُجَجِهِ ، أشهَدُ لَقَد طَيَّبَ اللّهُ بِكَ التُّرابَ ، وأوضَحَ بِكَ الكِتابَ ، وأعظَمَ بِكَ المُصابَ ، وجَعَلَكَ وجَدَّكَ وأباكَ واُمَّكَ وأخاكَ عِبرَةً لِاُولِي الأَلبابِ . [يَابنَ المَيامينِ الأَطيابِ ، التّالينَ الكِتابَ ، وَجَّهتُ سَلامي إلَيكَ ، وعَوَّلتُ في قَضاءِ حَوائِجى بَعدَ اللّهِ عَلَيكَ ، ما خابَ مَن تَمَسَّكَ بِكَ ، ولَجَأَ إلَيكَ ، صَلَّى اللّهُ عَلَيكَ ، وجَعَلَ أفئِدَةً مِنَ النّاسِ تَهوي إلَيكَ ، وَالسَّلامُ عَلَيكَ ورَحمَةُ اللّهِ وبَرَكاتُهُ] (6) . السَّلامُ عَلَيكَ يَابنَ خِيَرَةِ الأَخيارِ ، السَّلامُ عَلَيكَ يَابنَ عُنصُرِ الأَبرارِ ، السَّلامُ عَلَيكَ يَابنَ قَسيمِ الجَنَّةِ وَالنّارِ ، السَّلامُ عَلَيكَ يَابنَ بَقِيَّةِ النَّبِيّينَ ، السَّلامُ عَلَيكَ يَابنَ صالِحِ المُؤمِنينَ ، السَّلامُ عَلَيكَ يَابنَ النَّبَأِ العَظيمِ ، السَّلامُ عَلَيكَ يَابنَ الصِّراطِ المُستَقيمِ . أشهَدُ أنَّكَ حُجَّةُ اللّهِ في أرضِهِ ، أشهَدُ أنَّ الَّذينَ خالَفوكَ ، وأنَّ الَّذينَ قَتَلوكَ وَالَّذينَ خَذَلوكَ ، وأنَّ الَّذينَ جَحَدوا حَقَّكَ ومَنَعوكَ إرثَكَ ، مَلعونونَ عَلى لِسانِ النَّبِيِّ الاُمِّيِّ وقَد خابَ مَنِ افتَرى ، لَعَنَ اللّهُ الظّالِمينَ لَكُم مِنَ الأَوَّلينَ وَالآخِرينَ ، وضاعَفَ عَلَيهِمُ العَذابَ الأَليمَ ، عَذابا لا يُعَذِّبُهُ أحَدا مِنَ العالَمينَ . ثُمَّ انكَبَّ عَلَى الضَّريحِ وقَبِّلِ التُّربَةَ وقُل : السَّلامُ عَلَيكَ يا أوَّلَ مَظلومٍ انتُهِكَ دَمُهُ وضُيِّعَت فيهِ حُرمَةُ الإِسلامِ ؛ فَلَعَنَ اللّهُ اُمَّةً أسَّسَت أساسَ الظُّلمِ وَالجَورِ عَلَيكُم أهلَ البَيتِ ، أشهَدُ أنّي سِلمٌ لِمَن سالَمتَ ، وحَربٌ لِمَن حارَبتَ ، مُبطِلٌ لِما أبطَلتَ ، مُحَقِّقٌ لِما حَقَّقتَ ، فَاشفَع لي عِندَ رَبّي ورَبِّكَ ، في خَلاصِ رَقَبَتي مِنَ النّارِ ، وقَضاءِ حَوائِجي فِي الدُّنيا وَالآخِرَةِ ، صَلَواتُ اللّهِ عَلَيكَ ورَحمَةُ اللّهِ وبَرَكاتُهُ . ثُمَّ تَحَوَّلُ إلى جانِبِ القَبرِ وتَستَقبِلُ القِبلَةَ ، وتَرفَعُ يَدَيكَ وتَقولُ : اللّهُمَّ إنَّ استِغفاري إيّاكَ وأنَا مُصِرٌّ عَلى ما نَهَيتَ قِلَّةُ حَياءٍ ، وتَركِيَ الاِستِغفارَ مَعَ عِلمي بِسَعَةِ حِلمِكَ تَضييعٌ لِحَقِّ الرَّجاءِ ، اللّهُمَّ إنَّ ذُنوبي تُؤيِسُني أن أرجُوَكَ ، وإنَّ عِلمي بِسَعَةِ رَحمَتِكَ يُؤمِنُني أن أخشاكَ ، فَصَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ وحَقِّق رَجائي لَكَ ، وكَذِّب خَوفي مِنكَ ، وكُن لي عِندَ أحسَنِ ظَنّي بِكَ ، يا أكرَمَ الأَكرَمينَ ، وأيِّدني بِالعِصمَةِ ، وأنطِق لِساني بِالحِكمَةِ ، وَاجعَلني مِمَّن يَندَمُ عَلى ما صَنَعَهُ في أمسِهِ . اللّهُمَّ إنَّ الغَنِيَّ مَنِ استَغنى عَن خَلقِكَ بِكَ ، فَصَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ وأغنِني يا رَبِّ عَن خَلقِكَ ، وَاجعَلني مِمَّن لا يَبسُطُ كَفَّهُ إلّا إلَيكَ ، اللّهُمَّ إنَّ الشَّقِيَّ مَن قَنَطَ (7) وأمامَهُ التَّوبَةُ وخَلفَهُ الرَّحمَةُ ، وإن كُنتُ ضَعيفَ العَمَلِ فَإِنّي في رَحمَتِكَ قَوِيُّ الأَمَلِ ، فَهَب لي ضَعفَ عَمَلي لِقُوَّةِ أمَلي . اللّهُمَّ أمَرتَ فَعَصَينا ، ونَهَيتَ فَمَا انتَهَينا ، وذَكَّرتَ فَتناسَينا ، وبَصَّرتَ فَتَعامَينا ، وحَذَّرتَ فَتَعَدَّينا ، وما كانَ ذلِكَ جَزاءَ إحسانِكَ إلَينا ، وأنتَ أعلَمُ بِما أعلَنّا وما أخفَينا ، وأخبَرُ بِما نَأتي وما أتَينا ، فَصَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ ولا تُؤاخِذنا بِما أخطَأنا فيهِ ونَسينا ، وهَب لَنا حُقوقَكَ لَدَينا ، وتَمِّم إحسانَكَ إلَينا ، وأسبِغ رَحمَتَكَ عَلَينا . إنّا نَتَوَسَّلُ إلَيكَ بِهذَا الصِّدّيقِ الإِمامِ ، ونَسأَلُكَ بِالحَقِّ الَّذي جَعَلتَهُ لَهُ ولِجَدِّهِ رَسولِكَ ولِأَبَوَيهِ عَلِيٍّ وفاطِمَةَ أهلِ بَيتِ الرَّحمَةِ ، إدرارَ الرِّزقِ الَّذي بِهِ قِوامُ حَياتِنا ، وصَلاحُ أحوالِ عِيالِنا ، فَأَنتَ الكَريمُ الَّذي تُعطي مِن سَعَةٍ ، وتَمنَعُ عَن قُدرَةٍ ، ونَحنُ نَسأَلُكَ مِنَ الخَيرِ ما يَكونُ صَلاحا لِلدُّنيا ، وبَلاغا لِلآخِرَةِ ، وآتِنا في الدُّنيا حَسَنَةً وفِي الآخِرَةِ حَسَنَةً وقِنا عَذابَ النّارِ .

.


1- .الخُلّة _ بالضمّ _ : الصداقة والمحبّة ، والخليل : الصديق (النهاية : ج 2 ص 72 «خلل») .
2- .أزْلَفَها : قدّمها ، والأصل فيه القربُ والتقدّم (النهاية : ج 2 ص 309 «زلف») .
3- .الشَّخب : الدم ، وكلّ ما سال فقد شَخَبَ . وشَخَبَ أوداجَهُ دَماً : قَطَعها (لسان العرب : ج 1 ص 485 «شخب») . وفي بحار الأنوار : «الشاحبات» بدل «الشاخبات» .
4- .في بحار الأنوار : «افتخر» بدل «بشّر» .
5- .الشِّلْوُ : العضو من أعضاء اللحم ، وأشلاء الإنسان : أعضاؤه بعد البلى والتفرّق (الصحاح : ج 6 ص 2395 «شلا») .
6- .ما بين المعقوفين أثبتناه من بحار الأنوار : ج 101 ص 236 .
7- .القُنُوطُ : أشدّ اليأس ، يقال : قَنِطَ يَقْنَطُ (النهاية : ج 4 ص 113 «قنط») .

ص: 285

سپس ، به زير گنبد شريف مى آيى و بر سرِ قبر شريف [ _ِ امام عليه السلام ] مى ايستى و مى گويى : سلام بر آدم ، برگزيده خدا ميان مردمانش ! سلام بر شَيث ، ولىّ و برگرفته خدا ! سلام بر ادريس ، قيام كننده براى خدا به همراه حجّتش ! سلام بر نوح مستجاب الدعوه ! سلام بر هود تأييد شده با يارى خدا ! سلام بر صالح ، كه خدا با كرامت خويش به او آبرو بخشيد ! سلام بر ابراهيم كه خدا دوستى اش را نثارش كرد ! سلام بر اسماعيل كه خداوند ، ذبحى بزرگ از بهشت را جانْ فدايش كرد ! سلام بر اسحاق كه خداوند ، نبوّت را در نسل او قرار داد ! سلام بر يعقوب كه خداوند ، ديده اش را با رحمتش به او باز گردانْد ! سلام بر يوسف كه خداوند با بزرگى اش او را از چاه ، رهايى بخشيد ! سلام بر موسى كه خداوند ، دريا را برايش با قدرتش شكافت ! سلام بر هارون كه خدا ، او را به پيامبرى مخصوص كرد ! سلام بر شعيب كه خداوند ، در برابر امّتش يارى اش داد ! سلام بر داوود كه پس از خطايش ، خداوند به سوى او باز گشت ! سلام بر سليمان كه جن به عزّت خداوند ، در برابرش رام شد ! سلام بر ايّوب كه خداوند ، بيمارى اش را شفا داد ! سلام بر يونس كه خداوند ، به وعده تضمينى اش به او وفا كرد ! سلام بر زكريّا ، شكيبا بر گرفتارى اش ! سلام بر عُزَير كه پس از مرگش ، خداوند ، زنده اش كرد ! سلام بر يحيى كه خدا با شهادتش ، به خود ، نزديك اش كرد ! سلام بر عيسى كه روح و كلمه خداست ! سلام بر محمّد ، حبيب خدا و برگزيده او ! سلام بر امير مؤمنان ، على بن ابى طالب ؛ آن ويژه شده به كرامت محمّد صلى الله عليه و آله و برادرى اش ! سلام بر فاطمه زهرا ، دخترش ! سلام بر ابو محمّد ، حسن ، وصىّ پدرش و جانشين او ! سلام بر حسين كه از خون و جان خويش گذشت ! سلام بر آن كه خدا را در نهان و آشكار ، اطاعت كرد ! سلام بر آن كه خداوند ، شفا را در تربت او قرار داد ! سلام بر كسى كه اجابت دعا ، زير گنبد اوست ! سلام بر امامان از نسل او ! سلام بر فرزند خاتم پيامبران ! سلام بر فرزند سَرور اوصيا ! سلام بر فرزند فاطمه زهرا ! سلام بر فرزند خديجه كبرا ! سلام بر فرزند سِدرَةُ المُنتهى ! سلام بر فرزند جَنّة المَأوى ! سلام بر فرزند زمزم و صفا ! سلام بر آن كه در خون خود غلتيده و خيمه اش دريده ! سلام بر پنجمين تن از اصحاب كَساء ! سلام بر غريبِ غريبان ! سلام بر شهيدِ شهيدان ! سلام بر كشته شده به دست حرام زادگان ! سلام بر ساكن كربلا ! سلام بر كسى كه فرشتگان آسمان ، بر او مى گِريند ! و سلام بر آن كه فرزندانش ، پاكان اند ! سلام بر بزرگ دين ! سلام بر جايگاه برهان ها ! سلام بر امامان بزرگ ! سلام بر گريبان هاى خون آلود ! سلام بر لب هاى خشكيده ! سلام بر نَفَس هاى بُريده ! سلام بر جان هاى تَرك تن گفته ! سلام بر پيكرهاى برهنه ! سلام بر بدن هاى خونين ! سلام بر خون هاى جارى ! سلام بر عضوهاى قطع شده ! سلام بر سرهاى بالا رفته [ بر نيزه ] ! سلام بر زنانِ بيرون دويده [ از خيمه ] ! سلام بر حجّتِ خداى عالميان ! سلام بر تو و بر پدران پاك شهيدت ! سلام بر تو و بر فرزندان يارى دهنده ات ! سلام بر تو و بر فرشتگان همراهت ! سلام بر كشته مظلوم ! سلام بر برادر مسموم او ! سلام بر على اكبر ! سلام بر شيرخوار خُرد ! سلام بر پيكرهاى برهنه ! سلام بر خاندان غريب ! سلام بر افتادگان در صحراها ! سلام بر جدا افتادگان از وطن ها ! سلام بر دفن شدگان بى كفن ! سلام بر سرهاى جدا از بدن ! سلام بر شكيبا به پاى خدا ! سلام بر ستم ديده بدون ياور ! سلام بر ساكن تربت پاك ! سلام بر صاحب گنبد بلند ! سلام بر آن كه [ خداى ] جليل ، پاكيزه اش كرد ! سلام بر كسى كه جبرئيل به او بشارت داد ( / افتخار كرد) ! سلام بر آن كه ميكائيل برايش در گهواره ، لالايى مى خوانْد ! سلام بر آن كه بيعتش و احترام حرمش را شكستند ! سلام بر كسى كه با ريخته شدن خونش ، حرمت اسلام ، شكسته شد ! سلام بر غسل كرده با خونِ زخم ! سلام بر جرعه نوش كاسه هاى تلخى سرنيزه ها ! سلام بر ستم ديده [ خونْ ]مباح گشته ! سلام بر مهجور ميان مردم ! سلام بر تن هاى در دشت ! سلام بر كسى كه دفنش را روستانشينان ، عهده دار شدند ! سلام بر آن كه رگ قلبش بُريده شده ! سلام بر حمايتگر بدون ياور ! سلام بر موى سپيدِ رنگين شده [ به خون ] ! سلام بر گونه بر خاك ساييده ! سلام بر بدن برهنه شده ! سلام بر دندانِ با چوبْ نواخته شده ! سلام بر رگ بُريده ! سلام بر سرِ بالا رفته [ بر نيزه ] ! سلام بر بدن تكّه تكّه شده ! سلام و رحمت و بركات خدا بر تو باد ! آن گاه ، به نزد سر بگرد و بگو : سلام بر تو ، اى ابا عبد اللّه ! سلام بر تو ، اى فرزند پيامبر خدا ! سلام بر تو ، اى فرزند سَرور وصيّان ! سلام بر تو ، اى فرزند برگزيده خداى جهانيان ! سلام بر تو ، اى فرزند فاطمه زهرا ، سَرور زنان جهانيان ! سلام بر تو ، اى فرزند خديجه كبرا ! سلام بر تو ، اى كه آسمان هاى بَرين در مصيبتش گريستند ! سلام بر تو ، اى كه زمين هاى زيرين بر فقدانش گريستند ! سلام بر تو ، اى حجّت خدا بر اهل دنيا ! سلام بر تو ، اى فتاده اشك هاى جانسوز و ريزان ! سلام بر تو ، اى ذوب كننده جگرِ سوزان ! سلام بر تو ، اى فرزند بزرگ دين ! سلام بر تو ، اى عصمت پرهيزگاران ! سلام بر تو ، اى نشانِ ره يافتگان ! سلام بر تو ، اى حجّت بزرگ خدا ! سلام بر امام بُريده از لغزش ها و پاكيزه از همه عيب ها ! سلام بر فرزند پيامبر و نور چشم بتول ! سلام بر آن كه جبرئيل ، هم سخنش و ميكائيل ، همبازى اش بود ! سلام بر انجير و زيتون ! سلام بر دو كفه ترازوى ياد شده در سوره «الرحمن» ، با تعبير «لؤلؤ و مرجان» ! سلام بر اُمناى خداى چيره منّان ! سلام و رحمت و بركات خدا بر تو باد ! سلام بر كشته ستم ديده ! سلام بر منع شده از آب فرات ! سلام بر سَرور سَروران ! سلام بر رهبر رهبران ! سلام بر ريسمان استوار خدا ! سلام بر تو ، اى حجّت خدا و فرزند حجّتش و پدر حجّتش ! گواهى مى دهم كه خدا ، خاك را با تو پاكيزه (متبرّك) و كتاب را با تو روشن ساخت ، و مصيبت را با تو سنگين كرد و تو را و جدّت و پدرت و مادرت و برادرت را سرمشق خِردمندان گردانْد ! اى فرزند خجستگان پاك و تلاوت كنندگان كتاب ! سلامم را به روى تو ، روانه كرده و براى بر آورده شدن حاجت هايم ، پس از خدا ، بر تو اتّكا كرده ام . آن كه به تو تمسّك و پناه جُست ، ناكام نگشت . خداوند ، بر تو درود فرستد و دل هايى از مردمان را هوادارِ تو قرار دهد . سلام و رحمت و بركات خدا بر تو باد ! (1) سلام بر تو ، اى فرزند برگزيده برگزيدگان ! سلام بر تو ، اى فرزند جوهر نيكان ! سلام بر تو ، اى فرزند تقسيم كننده بهشت و دوزخ ! سلام بر تو ، اى فرزند بازمانده پيامبران ! سلام بر تو ، اى فرزند صالح مؤمنان ! سلام بر تو ، اى فرزند خبرِ بزرگ ! سلام بر تو ، اى فرزند راه راست ! گواهى مى دهم كه تو ، حجّت خدا در زمينش هستى . گواهى مى دهم كه مخالفان تو ، كُشندگان تو ، وا گذارندگان تو ، منكران حقّت و مانعان تو از اِرثت ، بر زبان پيامبر مَكّى ، لعنت شده اند و بى ترديد ، آن كه افترا مى بندد ، ناكام مى شود . خداوند ، ستمكاران به شما را از اوّلين و آخرين ، لعنت كند و عذاب دردناك را بر ايشان ، دوچندان گردانَد ؛ عذابى كه هيچ يك از جهانيان را آن گونه عذاب نكرده است ! سپس ، خود را بر ضريح بيفكن و تربت [ _ِ مزار ] را ببوس و بگو : سلام بر تو ، اى نخستين مظلومى كه حرمت مسلمانى و خونش ، زير پا نهاده شد ! خداوند ، گروهى را كه پايه هاى ظلم و بيداد بر شما اهل بيت را بنيان نهادند ، لعنت كند ! گواهى مى دهم كه من در برابر هر كس كه با او در آشتى هستى ، در آشتى ام و با هر كه در جنگى ، در جنگم ، آنچه را باطل مى دانى ، باطل مى شمرم و آنچه را حقيقت مى دانى ، حقيقت مى بينم . نزد خداى من و خداى خويش ، براى رهايى ام از آتش و بر آورده شدن حاجت هايم در دنيا و آخرت ، شفاعتم كن . درودهاى خدا و رحمت و بركات خدا بر تو باد! آن گاه ، به كنار قبر مى روى و رو به قبله ، دستانت را بالا مى برى و مى گويى : خدايا ! آمرزش خواهى ام با وجود پافشارى بر آنچه از آن نهى كردى ، كم حيايى است و آمرزش خواهى نكردن با وجود آگاهى ام به گستره بردبارى ات ، تباه كردنِ حقّ اميدوارى است . خدايا ! گناهانم ، مرا از اميدوارى به تو ، مأيوس كرده ، و آگاهى ام به گستردگى رحمتت ، مرا از ترس تو ، ايمن كرده است . پس بر محمّد و خاندان محمّد ، درود فرست ، و اميدم را به تو ، تصديق كن و هراسم را از تو ، تكذيب بنما و همان جا [ و همان گونه ] باش كه بهترين گمانم مى گويد _ اى مهربان ترينِ مهربانان _ و مرا با عصمت ، تأييد فرما و زبانم را به حكمت ، بگشاى و مرا از كسانى قرار ده كه بر آنچه در ديروز خود تباه كرده اند ، پشيمان مى شوند . خدايا ! توانگر ، كسى است كه با تو از خَلقت ، بى نيازى جويد . بر محمّد و خاندان محمّد ، درود فرست و مرا از خَلقت ، بى نياز گردان و مرا از كسانى قرار ده كه دست طلب ، جز به سوى تو نمى گشايند . خدايا ! شور بخت ، آن نااميدى است كه پيش رويش ، توبه و پشت سرش ، رحمت است [ و آنها را نمى بيند ] ؛ امّا من اگر در عمل ، ضعيفم ، در اميد به رحمتت ، نيرومندم . پس ضعف عملم را به نيرومندى اميدم ، ببخش . خدايا ! به ما فرمان دادى و نافرمانى ات كرديم ، و ما را باز داشتى و دست نكشيديم ، و به يادمان آوردى و از ياد برديم ، و بينايمان نمودى و ناديده گرفتيم ، و برايمان مرز نهادى و آن را زير پا گذاشتيم ، و اين ، جزاى احسان تو به ما نبود و تو به آنچه آشكار و نهان كرديم ، داناترى و به آنچه مى آوريم و آورديم ، آگاه ترى . پس بر محمّد و خاندان محمّد ، درود فرست و ما را به آنچه در آن خطا و فراموش كرديم ، بازخواست مكن و حقوق خود را بر ما ببخش و احسانت را بر ما كامل كن و رحمتت را بر ما سرازير نما . خدايا ! با اين امام راستين ، به تو توسّل مى جوييم و به حقّى كه براى او و براى جدّش ، فرستاده ات ، و براى پدر و مادرش على و فاطمه ، خاندان رحمت ، قرار داده اى ، فراوانىِ روزى اى را كه قوام زندگى ما و سامان حال خانواده مان به آن است ، از تو مى خواهيم ، كه تو بزرگوارى هستى كه از سرِ گستردگى مى بخشى و از سرِ قدرت ، باز مى دارى و ما از خير ، آن چيزى را مى خواهيم كه سامان دهنده دنيايمان و رساننده به آخرتمان باشد . در دنيا و آخرت ، به ما نيكى بده و از عذاب دوزخ نگاهمان دار .

.


1- .مطالب اين بند ، از بحار الأنوار ، افزوده شده است .

ص: 286

. .

ص: 287

. .

ص: 288

. .

ص: 289

. .

ص: 290

. .

ص: 291

. .

ص: 292

. .

ص: 293

. .

ص: 294

. .

ص: 295

. .

ص: 296

ثُمَّ تَحَوَّل إلى عِندِ الرِّجلَينِ وقُل : السَّلامُ عَلَيكَ يا أبا عَبدِ اللّهِ ، وعَلى مَلائِكَةِ اللّهِ المُرَفرِفينَ حَولَ قُبَّتِكَ ، الحافّينَ بِتُربَتِكَ ، الطّائِفينَ بِعَرصَتِكَ ، الوارِدينَ لِزِيارَتِكَ ، السَّلامُ عَلَيكَ فَإِنّي قَصَدتُ إلَيكَ ، ورَجَوتُ الفَوزَ لَدَيكَ ، السَّلامُ عَلَيكَ سَلامَ العارِفِ بِحُرمَتِكَ ، المُخلِصِ في وِلايَتِكَ ، المُتَقَرِّبِ إلَى اللّهِ بِمَحَبَّتِكَ ، البَريءِ مِن أعدائِكَ ، سَلامَ مَن قَلبُهُ بِمُصابِكَ مَقروحٌ ، ودَمعُهُ عِندَ ذِكرِكَ مَسفوحٌ ، سَلامَ المَفجوعِ المَحزونِ ، الوالِهِ المِسكينِ ، سَلامَ مَن لَو كانَ مَعَكَ بِالطُّفوفِ لَوَقاكَ بِنَفسِهِ مِن حَدِّ السُّيوفِ ، وبَذَلَ حُشاشَتَهُ دونَكَ لِلحُتوفِ ، وجاهَدَ بَينَ يَدَيكَ ، ونَصَرَكَ عَلى مَن بَغى عَلَيكَ ، وفَداكَ بِروحِهِ وجَسَدِهِ ومالِهِ ووَلَدِهِ ، وروحُهُ لِروحِكَ الفِداءُ ، وأهلُهُ لِأَهلِكَ وِقاءٌ . فَلَئِن أخَّرَتنِي الدُّهورُ ، وعاقَني عَن نُصرَتِكَ المَقدورُ ، ولَم أكُن لِمَن حارَبَكَ مُحارِبا ، ولِمَن نَصَبَ لَكَ العَداوَةَ مُناصِبا ، فَلَأَندُبَنَّكَ صَباحا ومَساءً ، ولَأَبكِيَنَّ عَلَيكَ بَدَلَ الدُّموعِ دَما ، حَسرَةً عَلَيكَ وتَأَسُّفا ، وتَحَسُّرا عَلى ما دَهاكَ وتَلَهُّفا ، حَتّى أموتَ بِلَوعَةِ المُصابِ ، وغُصَّةِ الاِكتِئابِ . أشهَدُ أنَّكَ قَد أقَمتَ الصَّلاةَ ، وآتَيتَ الزَّكاةَ ، وأمَرتَ بِالمَعروفِ ونَهَيتَ عَنِ المُنكَرِ وَالعُدوانِ ، وأطَعتَ اللّهَ وما عَصَيتَهُ ، وتَمَسَّكتَ بِحَبلِهِ فَارتَضَيتَهُ ، وخَشيتَهُ وراقَبتَهُ وَاستَحيَيتَهُ ، وسَنَنتَ السُّنَنَ وأطفَأتَ الفِتَنَ ، ودَعَوتَ إلَى الرَّشادِ وأوضَحتَ سُبُلَ السَّدادِ ، وجاهَدتَ فِي اللّهِ حَقَّ الجِهادِ ، وكُنتَ للّهِِ طائِعا ، ولِجَدِّكَ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللّهُ عَلَيهِ وآلِهِ تابِعا ، ولِقَولِ أبيكَ سامِعا ، وإلى وَصِيَّةِ أخيكَ مُسارِعا ، ولِعِمادِ الدّينِ رافِعا ، ولِلطُّغيانِ قامِعا ، ولِلطُّغاةِ مُقارِعا ، ولِلاُمَّةِ ناصِحا ، وفي غَمَراتِ المَوتِ سابِحا ، ولِلفُسّاقِ مُكافِحا ، وبِحُجَجِ اللّهِ قائِما ، ولِلإِسلامِ عاصِما ، ولِلمُسلِمينَ راحِما ، ولِلحَقِّ ناصِرا ، وعِندَ البَلاءِ صابِرا ، ولِلدّينِ كالِئا (1) ، وعَن حَوزَتِهِ مُرامِيا ، وعَنِ الشَّريعَةِ مُحامِيا . تَحوطُ الهُدى وتَنصُرُهُ ، وتَبسُطُ العَدلَ وتَنشُرُهُ ، وتَنصُرُ الدّينَ وتُظهِرُهُ ، وتَكُفُّ العابِثَ وتَزجُرُهُ ، تَأخُذُ لِلدِّنِيِّ مِنَ الشَّريفِ ، وتُساوِي فِي الحُكمِ بَينَ القَوِيِّ وَالضَّعيفِ ، كُنتَ رَبيعَ الأَيتامِ ، وعِصمَةَ الأَنامِ ، وعِزَّ الإِسلامِ ، ومَعدِنَ الأَحكامِ ، وحَليفَ الإِنعامِ ، سالِكا في طَريقَةِ جَدِّكَ وأبيكَ ، مُشَبَّها فِي الوَصِيَّةِ لِأَخيكَ، وَفِيَّ الذِّمَمِ رَضِيَّ الشِّيَمِ (2) ، مُجتَهِدا فِي العِبادَةِ في حِندِسِ (3) الظُّلَمِ ، قَويمَ الطَّرائِقِ ، عَظيمَ السَّوابِقِ ، شَريفَ النَّسَبِ ، مُنيفَ الحَسَبِ ، رَفيعَ الرُّتَبِ ، كَثيرَ المَناقِبِ ، مَحمودَ الضَّرائِبِ (4) ، جَزيلَ المَواهِبِ ، حَليما شَديدا ، عَليما رَشيدا ، إماما شَهيدا ، أوّاها مَنيبا ، جَوادا مُثيبا ، حَبيبا مَهيبا . كُنتَ لِلرَّسولِ وَلَدا ، ولِلقُرآنِ سَنَدا ، ولِلاُمَّةِ عَضُدا ، وفِي الطّاعَةِ مُجتَهِدا ، حافِظا لِلعَهدِ وَالميثاقِ ، ناكِبا عَن سَبيلِ الفُسّاقِ ، تَتَأَوَّهُ تَأَوُّهَ المَجهودِ ، طَويلَ الرُّكوعِ وَالسُّجودِ ، زاهِداً فِي الدُّنيا زُهدَ (5) الرّاحِلِ عَنها ، ناظِرا إلَيها بِعَينِ المُستَوحِشِ مِنها ، آمالُكَ عَنها مَكفوفَةٌ ، وهِمَّتُكَ عَن زينَتِها مَصروفَةٌ ، ولِحاظُكَ عَن بَهجَتِها مَطروفَةٌ ، ورَغبَتُكَ فِي الآخِرَةِ مَعروفَةٌ ، حَتّى إذَا الجَورُ مَدَّ باعَهُ ، وأسفَرَ الظُّلمُ قِناعَهُ ، ودَعَا الغَيُّ أتباعَهُ ، وأنتَ في حَرَمِ جَدِّكَ قاطِنٌ ، ولِلظّالِمينَ مُبايِنٌ ، جَليسُ البَيتِ وَالمِحرابِ ، مُعتَزِلٌ عَنِ اللَّذّاتِ وَالأَحبابِ . تُنكِرُ المُنكَرَ بِقَلبِكَ ولِسانِكَ عَلى حَسَبِ طاقَتِكَ وإمكانِكَ ، ثُمَّ اقتَضاكَ العِلمُ لِلإِنكارِ ، وأرَدتَ (6) أن تُجاهِدَ الكُفّارَ ، فَسِرتَ في أولادِكَ وأهاليكَ ، وشيعَتِكَ ومواليكَ ، وصَدَعتَ بِالحَقِّ وَالبَيِّنَةِ ، ودَعَوتَ إلَى اللّهِ بِالحِكمَةِ وَالمَوعِظَةِ الحَسَنَةِ ، وأمَرتَ بِإِقامَةِ الحُدودِ ، وطاعَةِ المَعبودِ ، ونَهَيتَ عَنِ الخِيانَةِ وَالطُّغيانِ ، فَواجَهوكَ بِالظُّلمِ وَالعُدوانِ ، فَجاهَدتَهُم بَعدَ الإِيعادِ إلَيهِم ، وتَأكيدِ الحُجَّةِ عَلَيهِم ، فَنَكَثوا ذِمامَكَ وبَيعَتَكَ ، وأسخَطوا رَبَّكَ ، وأغضَبوا جَدَّكَ ، وأنذَروكَ بِالحَربِ ، وثَبَتَّ لِلطَّعنِ وَالضَّربِ ، وطَحطَحتَ (7) جُنودَ الكُفّارِ ، وشَرَدتَ جُيوشَ الأَشرارِ ، وَاقتَحَمتَ قَسطَلَ (8) الغُبارِ ، مُجالِدا بِذِي الفَقارِ ، كَأَنَّكَ عَلِيٌّ المُختارُ . فَلَمّا رَأَوكَ ثابِتَ الجَأشِ ، غَيرَ خائِفٍ ولا خاشٍ ، نَصَبوا لَكَ غَوائِلَ مَكرِهِم ، وقاتَلوكَ بِكَيدِهِم وشَرِّهِم ، وأجلَبَ اللَّعينُ عَلَيكَ جُنودَهُ ، ومَنَعوكَ الماءَ ووُرودَهُ ، وناجَزوكَ القِتالَ ، وعاجَلوكَ النِّزالَ ، ورَشَقوكَ بِالسِّهامِ ، وبَسَطوا إلَيكَ الأَكُفَّ لِلاِصطِلامِ ، ولَم يَرعَوا لَكَ الذِّمامَ ، ولا راقَبوا فيكَ الأَنامَ ، وفي قَتلِهِم أولِياءَكَ ونَهبِهِم رِحالَكَ ، وأنتَ مُقَدَّمٌ فِي الهَبَواتِ (9) ، مُحتَمِلٌ لِلأَذِيّاتِ 10 ، وقَد عَجِبَت مِن صَبرِكَ مَلائِكَةُ السَّماواتِ ، وأحدَقوا بِكَ مِن كُلِّ الجِهاتِ ، وأثخَنوكَ بِالجِراحِ ، وحالوا بَينَكَ وبَينَ ماءِ الفُراتِ ، ولَم يَبقَ لَكَ ناصِرٌ ، وأنتَ مُحتَسِبٌ صابِرٌ ، تَذُبُّ عَن نِسوانِكَ وأولادِكَ . فَهَوَيتَ إلَى الأَرضِ طَريحا ضَمآنَ جَريحا ، تَطَؤُكَ الخُيولُ بِحَوافِرِها ، وتَعلوكَ الطُّغاةُ بِبَواتِرِها ، قَد رَشَحَ لِلمَوتِ جَبينُكَ ، وَاختَلَفَت بِالاِنبِساطِ وَالاِنقِباضِ شِمالُكَ ويَمينُكَ ، تُديرُ طَرفا مُنكَسِرا إلى رَحلِكَ ، وقَد شُغِلتَ بِنَفسِكَ عَن وُلدِكَ وأهلِكَ ، فَأَسرَعَ فَرَسُكَ شارِدا ، وأتى خِيامَكَ قاصِدا ، مُحَمحِما باكِيا . فَلَمّا رَأَينَ النِّساءُ جَوادَكَ مَخزِيّا، وأبصَرنَ سَرجَكَ مَلوِيّا ، بَرَزنَ مِنَ الخُدورِ، لِلشُّعورِ ناشِراتٍ ، ولِلخُدودِ لاطِماتٍ ، ولِلوُجوهِ سافِراتٍ ، وبِالعَويلِ داعِياتٍ ، وبَعدَ العِزِّ مُذَلَّلاتٍ ، وإلى مَصرَعِكَ مُبادِراتٍ ، وشِمرٌ جالِسٌ عَلى صَدرِكَ ، مُولِغٌ سَيفَهُ في نَحرِكَ ، قابِضٌ شَيبَتَكَ بِيَدِهِ ، ذابِحٌ لَكَ بِمُهَنَّدِهِ ، وقَد سَكَنَت حَواسُّكَ ، وخَمَدَت أنفاسُكَ ، ووَرَدَ عَلَى القَناةِ رَأسُكَ ، وسُبِيَ أهلُكَ كَالعَبيدِ ، وصُفِّدوا فِي الحَديدِ فَوقَ أقتابِ (10) المَطِيّاتِ ، تَلفَحُ وُجوهَهُم حَرورُ الهاجِراتِ ، يُساقونَ فِي الفَلَواتِ ، أيديهِم مَغلولَةٌ إلَى الأَعناقِ ، يُطافُ بِهِم فِي الأَسواقِ . فَالوَيلُ لِلعُصاةِ الفُسّاقِ ، لَقَد قَتَلوا بِقَتلِكَ الإِسلامَ ، وعَطَّلُوا الصَّلاةَ وَالصِّيامَ ، ونَقَضُوا السُّنَنَ وَالأَحكامَ ، وهَدَموا قَواعِدَ الإِيمانِ ، وحَرَّفوا آياتِ القُرآنِ ، وهَملَجوا (11) فِي البَغيِ وَالعُدوانِ . لَقَد أصبَحَ رَسولُ اللّهِ صَلَّى اللّهُ عَلَيهِ وآلِهِ مِن أجلِكَ مَوتوراً ، وعادَ كِتابُ اللّهِ مَهجورا ، وغودِرَ الحَقُّ إذ قُهِرتَ مَقهورا ، فُقِدَ بِفَقدِكَ التَّكبيرُ وَالتَّهليلُ ، وَالتَّحريمُ وَالتَّحليلُ ، وَالتَّنزيلُ وَالتَّأويلُ ، وظَهَرَ بَعدَكَ التَّغييرُ وَالتَّبديلُ ، وَالإِلحادُ وَالتَّعطيلُ ، وَالأَهواءُ وَالأَضاليلُ ، وَالِفتَنُ وَالأَباطيلُ . وقامَ ناعيكَ عِندَ قَبرِ جَدِّكَ الرَّسولِ صَلَّى اللّهُ عَلَيهِ وآلِهِ ، فَنَعاكَ إلَيهِ بِالدَّمعِ الهَطولِ ، قائِلاً : يا رَسولَ اللّهِ ، قُتِلَ سِبطُكَ وفَتاكَ ، وَاستُبيحَ أهلُكَ وحِماكَ ، وسُبِيَ بَعدَكَ ذَراريكَ ، ووَقَعَ المَحذورُ بِعِترَتِكَ وبَنيكَ ، فَنَزَعَ الرَّسولُ الرِّداءَ ، وعَزّاهُ بِكَ المَلائِكَةُ وَالأَنبِياءُ ، وفُجِعَت بِكَ اُمُّكَ فاطِمَةُ الزَّهراءُ ، وَاختَلَفَ جُنودُ المَلائِكَةِ المُقَرَّبينَ تُعَزّي أباكَ أميرَ المُؤمِنينَ ، واُقيمَت عَلَيكَ المَآتِمُ ، تَلطِمُ عَلَيكَ فيهَا الحورُ العينُ ، وتَبكيكَ السَّماواتُ وسُكّانُها ، وَالجِبالُ وخُزّانُها ، وَالسَّحابُ وأقطارُها ، وَالأَرضُوقيعانُها ، وَالبِحارُ وحيتانُها ، ومَكَّةُ وبُنيانُها ، وَالجِنانُ ووِلدانُها ، وَالبَيتُ وَالمَقامُ ، وَالمَشعَرُ الحَرامُ ، وَالحَطيمُ وزَمزَمُ ، وَالمِنبَرُ المُعَظَّمُ ، وَالنُّجومُ الطّوالِعُ ، وَالبُروقُ اللَّوامِعُ ، وَالرُّعودُ القَعاقِعُ (12) ، وَالرِّياحُ الزَّعازِعُ ، وَالأَفلاكُ الرَّوافِعُ . فَلَعَنَ اللّهُ مَن قَتَلَكَ وسَلَبَكَ ، وَاهتَضَمَكَ وغَصَبَكَ ، وبايَعَكَ وَاعتَزَلَكَ ، وحارَبَكَ وساقَكَ ، وجَهَّزَ الجُيوشَ إلَيكَ ، ووَثَّبََالظَّلَمَةَ عَلَيكَ ، أبرَأُ إلَى اللّهِ سُبحانَهُ مِنَ الآمِرِ وَالفاعِلِ وَالغاشِمِ وَالخاذِلِ . اللّهُمَّ فَثَبِّتني عَلَى الإِخلاصِ وَالوَلاءِ ، وَالتَّمَسُّكِ بِحَبلِ أهلِ الكِساءِ ، وَانفَعني بِمَوَدَّتِهِم ، وَاحشُرني في زُمرَتِهِم ، وأدخِلنِي الجَنَّةَ بِشَفاعَتِهِم ، إنَّكَ وَلِيُّ ذلِكَ يا أرحَمَ الرّاحِمينَ . ثُمَّ تَحَوَّل إلى عِندِ رِجلَيِ الحُسَينِ عليه السلام ، وقِف عَلى عَلِيِّ بنِ الحُسَينِ عليه السلام وقُل : السَّلامُ عَلَيكَ أيُّهَا الصِّدّيقُ الطَّيِّبُ الطّاهِرُ ، الزِّكِيُّ الحَبيبُ المُقَرَّبُ وَابنُ رَيحانَةِ رَسولِ اللّهِ ، السَّلامُ عَلَيكَ مِن شَهيدٍ مُحتَسِبٍ ورَحمَةُ اللّهِ وبَرَكاتُهُ ، ما أكرَمَ مَقامَكَ وأشرَفَ مُنقَلَبَكَ ، أشهَدُ لَقَد شَكَرَ اللّهُ سَعيَكَ وأجزَلَ ثَوابَكَ ، وألحَقَكَ بِالذِّروَةِ العالِيَةِ حَيثُ الشَّرَفُ كُلُّ الشَّرَفِ ، فِي الغُرَفِ السّامِيَةِ فِي الجَنَّةِ فَوقَ الغُرَفِ ، كَما مَنَّ عَلَيكَ مِن قَبلُ وجَعَلَكَ مِن أهلِ البَيتِ الَّذينَ أذهَبَ اللّهُ عَنهُمُ الرِّجسَ وطَهَّرَهُم تَطهيرا . وَاللّهِ ما ضَرَّكَ القَومُ بِما نالوا مِنكَ ومِن أبيكَ الطّاهِرِ صَلَواتُ اللّهِ عَلَيكُما ، ولا ثَلَموا مَنزِلَتَكُما مِنَ البَيتِ المُقَدَّسِ ، ولا وَهَنتُما بِما أصابَكُما في سَبيلِ اللّهِ ، ولا مِلتُما إلَى العَيشِ فِي الدُّنيا ، ولا تَكَرَّهتُما مُباشَرَةَ المَنايا إذ كُنتُما قَد رَأَيتُما مَنازِلَكُما فِي الجَنَّةِ قَبلَ أن تَصيرا إلَيها ، وَاختَرتُماها قَبلَ أن تَنتَقِلا إلَيها ، فَسُرِرتُم وسَرَرتُم . فَهَنيئا لَكُم _ يا بَني عَبدِ المُطَّلِبِ _ التَّمَسُّكُ مِنَ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله بِالسَّيِّدِ السّابِقِ حَمزَةَ بنِ عَبدِ المُطَّلِبِ ، وقَدِمتُما عَلَيهِ وقَد اُلحِقتُما بِأَوثَقِ عُروَةٍ وأقوى سَبَبٍ . صَلَّى اللّهُ عَلَيكَ أيُّهَا الصِّدّيقُ الشَّهيدُ المُكَرَّمُ وَالسَّيِّدُ المُقَدَّمُ ، الَّذي عاشَ سَعيدا وماتَ شَهيدا وذَهَبَ فَقيدا ، فَلَم تَتَمَتَّع مِنَ الدُّنيا إلّا بِالعَمَلِ الصّالِحِ ، ولَم تَتَشاغَل إلّا بِالمَتجَرِ الرّابِحِ . أشهَدُ أنَّكَ مِنَ الفَرِحينَ «بِمَا ءَاتَاهُمُ اللَّهُ مِن فَضْلِهِ وَيَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِينَ لَمْ يَلْحَقُواْ بِهِم مِّنْ خَلْفِهِمْ أَلَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ» (13) وتِلكَ مَنزِلَةُ كُلِّ شَهيدٍ ، مَنزِلَةُ الحَبيبِ إلَى اللّهِ القَريبِ إلى رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، زادَكَ اللّهُ مِن فَضلِهِ في كُلِّ لَفظَةٍ ولَحظَةٍ وسُكونٍ وحَرَكَةٍ ، مَزيدا يَغبِطُ ويَسعَدُ أهلُ عِلِّيّينَ بِهِ ، يا كَريمَ النَّفسِ ، يا كَريمَ الأَبِ ، يا كَريمَ الجَدِّ إلى أن تَتَناهى ، رَفَعَكُمُ اللّهُ مِن أن يُقالَ رَحِمَكُمُ اللّهُ ، وَافتَقَرَ إلى ذلِكَ غَيرُكُم مِن كُلِّ مَن خَلَقَ اللّهُ . ثُمَّ تَقولُ : صَلَواتُ اللّهِ عَلَيكُم ورِضوانُهُ ورَحمَةُ اللّهِ وبَرَكاتُهُ ، فَاشفَع لي أيُّهَا السَّيِّدُ الطّاهِرُ إلى رَبِّكَ ، في حَطِّ الأَثقالِ عَن ظَهري وتَخفيفِها عَنّي ، وَارحَم ذُلّي وخُضوعي لَكَ ولِلسَّيِّدِ أبيكَ صَلَّى اللّهُ عَلَيكُما . ثُمَّ انكَبَّ عَلَى القَبرِ وقُل : زادَ اللّهُ في شَرَفِكُم فِي الآخِرَةِ كَما شَرَّفَكُم فِي الدُّنيا ، وأسعَدَكُم كَما أسعَدَ بِكُم ، وأشهَدُ أنَّكُم أعلامُ الدّينِ ونُجومُ العالَمينَ .

.


1- .الكَلَاءَةُ : الحِفْظُ والحِراسة (النهاية : ج 4 ص 194 «كلأ») .
2- .وزاد في بحار الأنوار هنا : «ظاهر الكرم» .
3- .الحندس : الليل الشديد الظلمة (الصحاح : ج 3 ص 916 «حدس») .
4- .الضريبة : الطبيعة ، يقال : إنّه لكريم الضرائب (كتاب العين : ج 7 ص 32 «ضرب») .
5- .في المصدر: «إذ زهد»، والتصويب من بحار الأنوار.
6- .في بحار الأنوار : «وألزمك» بدل «وأردت» .
7- .طَحْطَحَ بهم : إذا بَدَّدَهم (الصحاح : ج 1 ص 386 «طحح») .
8- .القسطل : الغبار الساطع (لسان العرب : ج 11 ص 557 «قسطل») .
9- .الهبوة : الغبرة (لسان العرب : ج 15 ص 350 «هبا») .
10- .القَتب : رحل صغير على قدر السنام (الصحاح : ج 1 ص 198 «قتب») .
11- .الهملجة والهملاج : حسن سير الدابة في سرعة (لسان العرب : ج 2 ص 394 «هملج») .
12- .القَعَاقِعُ : تتابع أصوات الرعد (الصحاح : ج 3 ص 1269 «قعع») .
13- .آل عمران : 170 .

ص: 297

سپس به سمت پاها بگرد و بگو : سلام بر تو ، اى ابا عبد اللّه ، و بر فرشتگان صف كشيده پيرامون گنبدت و گِرد آمده بر تربتت و طواف كننده در صحن و سرايت و درآينده براى زيارتت ! سلام بر تو ! من ، آهنگ تو كرده ام و به رستگارى نزد تو اميد بسته ام . سلام بر تو ؛ سلامِ عارف به حرمتت ، خالص در ولايتت ، تقرّب جوينده به خدا با محبّتت ، بيزار از دشمنانت ؛ سلام كسى كه دلش در مصيبت تو ، زخم دار و اشكش به گاه ياد تو ، اشكبار است ؛ سلامِ فاجعه ديده اندوهگين ، سرگردان و در هم شكسته ؛ سلامِ كسى كه اگر با تو در طَف (كربلا) بود ، تو را با جانش از تيزىِ شمشيرها ، نگاه مى داشت و جانش را سپر تو مى نمود و پيشِ رويت مى جنگيد و بر سركشان بر تو ، يارى ات مى داد و تن و جان و مال و فرزندش را فدايت مى كرد . جانش ، فداى جان تو و خاندانش ، سپر حفظ خاندان تو باد ! اكنون كه روزگار ، مرا عقب آورده و تقدير ، مرا از يارى تو ، باز داشته است و نبوده ام تا با جنگجويان با تو بجنگم و در برابر برافرازندگان پرچم دشمنى با تو ، بِايستم ، پس هر صبح و شام ، بر تو مى نالم و به جاى اشك ، از ديده ، خون مى افشانم ، از سرِ حسرت و تأسّف بر تو ، و دريغ و افسوس بر گرفتارى هايى كه به تو رسيده ، تا آن گاه كه از سوزِ مصيبتت و غم فقدانت بميرم . گواهى مى دهم كه تو، نماز را به پا داشتى ، و زكات را پرداختى ، و امر به معروف و نهى از تجاوز و منكر كردى ، و از خدا پيروى كردى و او را سرپيچى ننمودى ، و به ريسمان او چنگ زدى ، و او را خشنود ساختى ، و از او ترسيدى ، و او را در نظر داشتى ، و از او شرم كردى ، و سنّت ها را پايه گذارى كردى ، و فتنه ها را خاموش نمودى ، و به هدايت ، فرا خواندى و راه هاى استوارى را روشن ساختى ، و آن گونه كه بايد ، براى خدا جنگيدى ، و مطيع خدا بودى ، و پيرو جدّت محمّد صلى الله عليه و آله ، و گوش به فرمان پدرت ، و به وصيّت برادرت ، شتابان بودى . ستون دين را برافرازنده ، و طغيان را كوبنده ، و طاغيان را در هم شكننده ، و امّت را خيرخواه ، و در مرگْ غوطه ور ، و با فاسقانْ رو در رو ، و حجّت هاى خدا را برپا دارنده ، و اسلام را نگاه دارنده ، و مسلمانان را دلسوز ، و حق را ياور ، و به گاه بلا ، شكيبا ، و دين را نگهبان ، و قلمروَش را مرزدار ، و آيينش را حمايتگر بودى . هدايت را مراقبت و يارى مى كردى ، و عدالت را بسط و نشر مى دادى ، و دين را يارى و آشكار مى نمودى ، و بيهوده كار را باز مى داشتى و نهى مى كردى . حقّ فرودست را از بالادست مى ستاندى ، و ميان نيرومند و ناتوان ، يكسان حكم مى راندى . تو ، بهار يتيمان ، و دستاويز مردمان ، و عزّت اسلام ، و معدن احكام ، و هماره نعمت بخش بودى . پوينده راه جدّت و پدرت ، مانند برادرت در وصيّت [ به امامت ] ، و وفادار به پيمان ها ، با خوى هاى پسنديده ، و برخاسته به عبادت در دل تاريكى ها ، و استوار در راه ها با سابقه هايى سِترگ بودى . از تبارى شريف و خاندانى والا ، بلندمرتبه ، پُرفضيلت ، با بخشش هايى فراوان ، بردبار ، محكم ، عالم ، ره يافته ، امامى شهيد با گريه و زارى و توبه و بازگردنده [ به خدا ] ، بخشنده ، و محبوب و باهيبت بودى . تو فرزند پيامبر صلى الله عليه و آله ، و تكيه گاه قرآن ، و بازوى مردمان ، و كوشنده در اطاعت فرمان ، و حافظ عهد و پيمان ، كناره گير از راه هاى فاسقان ، غمخوارى كننده با تمام توان و طول دهنده ركوع و سجود بودى . به دنيا ، بى رغبت بودى ، همچون بى رغبتىِ كوچ كننده از آن و درنگرنده به دنيا با چشم بيمناكان از آن . آرزوهايت از آن ، برچيده بود و همّتت ، از زيور آنْ چرخنده ، و نگاه هايت از شادى آنْ كنار كشيده ، و رغبتت به آخرت ، شناخته شده بود . تا ستم ، دست خود را دراز كرد و بيداد ، نقاب خود را باز نمود و گم راهى ، پيروانش را فرا خوانْد ، در حالى كه تو در حرم جدّت مدينه ساكن ، و از ستمكاران ، جدا، و با خانه و محراب ، همنشين ، و از لذّت ها و شهوت ها ، به كنار بودى . منكَر را با دل و زبانت ، به اندازه تاب و توانت ، انكار مى كردى و سپس علمت ، مقتضى انكار گشت . جهاد با كافران را اراده كردى و با فرزندان ، خاندان ، پيروان و وابستگانت ، حركت كردى و حقيقت و برهان روشن را فراز آوردى . با حكمت و اندرز نيكو ، به سوى خدا فرا خواندى و به اجراى حدود شرعى و اطاعت از معبودِ هستى ، فرمان دادى و از پليدى ها و طغيان ، باز داشتى و آنان ، با ستم و تجاوز ، با تو رويارو شدند و تو پس از اندرز دادن و تأكيد بر حجّت هايى بر ايشان ، با آنان ، جهاد كردى و آنان ، پيمان و بيعت با تو را شكستند و پروردگار و جدّت را خشمگين كردند و با جنگ ، تو را ترساندند و تو در برابر ضرب نيزه و شمشير ، پايدارى كردى و لشكر فاجران را در هم كوبيدى و پراكنده ساختى و در غبار جنگ ، فرو رفتى و با شمشير ذو الفقار ، قهرمانانه جنگيدى ، گويى كه علىِ برگزيده ، تويى . و هنگامى كه تو را استواردل و بدون ترس و واهمه ديدند ، نيرنگ هاى نابود كننده شان را بر تو برافراشتند و با مكر و شرارت ، با تو جنگيدند و [ عمر بن سعد ]لعين ، سربازانش را فرا خواند تا تو را از آب و ورود به آن ، باز دارند و به كارزار با تو ، شتاب كردند و به جنگ با تو ، اقدام نمودند و تو را هدف تير و سنگ خود ، قرار دادند و دست نابودى به سوى تو گشودند و پيمان تو را رعايت ننمودند ، و در كشتن دوستان تو و غارت كاروان تو مردم را نيز ناديده گرفتند . تو در غبار [ جنگ ] ، پيش آمدى و آزارها را به جان خريدى و فرشتگان آسمان را از شكيبت به شگفت آوردى . دشمنانت ، از همه سو ، گِردت را فرا گرفتند و با زخم هاى كارى ، تو را زمينگير كردند و ميان تو و آب فرات ، جدايى انداختند و ياورى براى تو نمانْد و تو براى رضاى خدا ، شكيبا بودى . از زنان و فرزندانت ، دفاع مى كردى تا آن كه تشنه و زخمى ، از اسبت به زير افتادى و اسب ها ، تو را زير سُم هايشان گرفتند و طاغيان ، با شمشيرهاى بُرّان ، بر سرت ريختند و عَرَق مرگ ، بر پيشانى ات نشست و چپ و راست پيكرت ، منقبض و منبسط مى شد و نيم نگاهى از زير چشم ، به چادرها و سَرايت داشتى و [ دردهايت ]تو را به خود و نه فرزندان و خانواده ات مشغول كرد و اسبت ، به شتاب گريخت و با شيهه و زارى ، آهنگ خيمه هاى تو كرد . هنگامى كه زنان ، اسبت را خوار و پريشان و زين تو را بر آن ، واژگون ديدند ، از پرده بيرون آمدند ، موهايشان را پريشان كردند و بر گونه هاى خود زدند ، صورت هاى خود را گشودند و ناله سر دادند و پس از عزّت ، خوار شدند و به سوى قتلگاهت شتافتند ، در حالى كه شمر ، بر سينه ات نشسته و شمشيرش را در گودىِ گلويت فرو برده و محاسن سپيدت را به دستش گرفته بود و با شمشير هندى خود ، تو را ذبح مى كرد . حواسّ تو ، آرام گرفت و نفس هايت ، آهسته گشت و سرت ، به بالاى نيزه رفت و خاندانت را مانند بندگان به اسارت گرفته ، غل و زنجير كردند و بر پشت شتران نشاندند و آفتاب سوزان نيم روز ، چهره هايشان را سوزانْد و در صحراها و دشت ها رانده شدند ، در حالى كه دست هايشان را به گردن بسته بودند و آنها را در بازارها مى چرخاندند . پس واى بر عاصيان فاسق ! با كشتن تو ، اسلام را كُشتند ، و نماز و روزه را تعطيل كردند ، و سنّت ها و احكام را زير پا گذاشتند ، و پايه هاى ايمان را منهدم كردند ، و آيه هاى قرآن را تحريف كردند ، و در تجاوز و سركشى ، فرو رفتند . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، داغدار خون تاوان نگرفته تو شد و كتاب خداى عزوجل ، مهجور گشت و به حق ، خيانت شد ، هنگامى كه تو را مقهور سلطه خود كردند . با از دست رفتن تو ، تكبير و تهليل و حرام و حلال و تنزيل و تأويل [ قرآن ] ، از دست رفت و پس از تو ، تغيير و دگرگونى و كفر و معطّل گذاردن [ احكام الهى ] و هوس و گم راهى و فتنه و باطل ، آشكار شد . خبررسان شهادتت ، با چشم اشكبار ، نزد قبر جدّت پيامبر صلى الله عليه و آله ايستاد و گفت : اى پيامبر خدا ! نوه و جوانت را كُشتند و حرمت خاندانت را شكستند و پس از تو ، فرزندانت را به اسارت بردند و آنچه مى ترسيدى ، بر خاندان و خويشانت فرود آمد . پيامبر صلى الله عليه و آله ، ردايش را كَنْد و فرشتگان و پيامبران ، او را به شهادت تو ، تسليت دادند و مادرت زهرا ، داغدار تو گشت . و فرشتگان مقرّب ، دسته دسته مى آمدند و مى رفتند و به پدرت ، امير مؤمنان ، تسليت مى گفتند و مجلس سوگوارى تو ، بر پا شد و حوريان بهشتى ، در مصيبت تو ، بر صورت زدند و آسمان و ساكنانش ، بهشت و خزانه دارانش ، و كوه هاى گسترده و دامنه هايش ، و زمين و كرانه هايش ، و درياها و ماهيانش ، و مكّه و پايه هاى آن (كعبه) ، و بهشت و كودكانش ، و كعبه و مقام [ _ِ ابراهيم ] ، مشعر الحرام و غير حرم و حرم ، و حَطيم و زمزم و منبرِ بزرگ داشته شده ، و ستارگانِ برآمده و برق هاى درخشنده و رعدهاى پُرصداى پى در پى آمده و بادهاى تند و از جا بركَنَنده و فلك هاى برافراشته ، بر تو گريستند . خداوند ، لعنت كند كسى را كه تو را كُشت و لباست را بُرد و تو را خُرد كرد و حقّت را غصب نمود و با تو ، دست بيعت داد و از يارى ات ، دست كشيد و با تو جنگيد و تو را رانْد و لشكرها بر ضدّ تو تجهيز كرد و ستمكاران را بر تو جهانْد ! از فرمان دهنده و انجام دهنده و آزار دهنده و وا گذارنده ، به خداى سبحان ، بيزارى مى جويم . خدايا ! مرا بر اخلاص و دوستى و چنگ زدن به ريسمان آل عبا ، ثابت بدار و مرا از مودّت ايشان ، بهره مند بگردان و در زمره ايشان ، محشور كن و با شفاعت ايشان ، به بهشت در آور كه تو صاحب اختيار اين كارى ، اى مهربان ترينِ مهربانان ! سپس به سوى پاهاى امام حسين عليه السلام بگرد و بر [ سر قبر ] على اكبر عليه السلام بِايست و بگو : سلام بر تو ، اى صدّيق پاك و پاكيزه ، محبوب مقرّب پاك و فرزند ريحانه پيامبر خدا ! سلام بر تو ، اى شهيد شده به خاطر رضاى خدا ، و نيز رحمت و بركات خدا بر تو ! چه جايگاه بزرگى و چه بازگشتگاه شريفى دارى ! گواهى مى دهم كه خداوند ، تلاشت را ارج نهاد و پاداشت را فراوان داد و تو را به قلّه هاى افتخار و شرف رساند ، در غرفه هايى رفيع ، بالاتر از همه غرفه ها در بهشت ، همان گونه كه پيش تر ، بر تو منّت نهاد و تو را از خاندانى قرار داد كه آلودگى را از ايشان زُدوده و پاك و پاكيزه شان ساخته است . به خدا سوگند ، آن قوم (دشمن) با آنچه بر سرِ تو و پدر پاكت _ كه درودهاى خدا بر شما دو تن باد _ آوردند ، زيانى به تو [ و به پدرت ] نرساندند و به جايگاه هر دو نفَرتان در بيت المقدّس ، ضربه اى نزد و هر مصيبتى كه در راه خدا به شما رسيد ، شما را سُست نكرد و به زندگى دنيا نكشانْد و شما را به در آمدن به مرگ ، بى رغبت ننمود ؛ زيرا جايگاهتان را در بهشت ، پيش از رفتن به آن جا ديده بوديد و پيش از انتقال به آن ، برگزيده و شاد گشتيد و شاد شديد . پس ، اى فرزندان عبد المطّلب! خوشا به حالتان كه با اِقتدا به سَرور پيش گام ، حمزة بن عبد المطّلب ، به پيامبر خدا صلى الله عليه و آله پيوستيد و در حالى بر او وارد شديد كه به استوارترين ريسمان و نيرومندترين رشته ، چنگ زده بوديد . خدا بر تو درود فرستد ، اى صدّيق شهيدِ بزرگْ داشته شده و اى سَرور پيشروى كه سعادتمندانه ، زيست و با شهادت ، در گذشت و از دست رفت و از دنيا ، جز عمل صالح ، بهره اى نگرفت و به چيزى ، جز تجارت سودمند [ آخرت ] ، سرگرم نشد . گواهى مى دهم كه تو ، از كسانى هستى كه شادمان اند « به آنچه خدا از فضلش به ايشان داده است ، و به كسانى كه هنوز از پى آنان به ايشان نپيوسته اند ، مژده مى دهند كه نه ترسى بر آنهاست و نه اندوهى دارند » ، و اين ، منزلت هر شهيد است ؛ منزلت هر محبوب خدا و مقرّب به پيامبر خدا صلى الله عليه و آله . خداوند ، از فضلش در هر سخن و نگاه و سكون و حركتت ، چنان بيفزايد كه اهل عِلّيّين (والاترين مرتبه بهشت) به آن ، غبطه و رشك برند و بِدان ، خوش بخت شوند ، اى كه روحت بزرگوار است ، پدرت بزرگوار است ، جدّت بزرگوار است تا به انتهاى تبارت ! خداوند ، شما را برتر از آن نشانده كه برايتان رحمت خدا را بطلبيم ؛ بلكه اين نياز براى غير شما از همه خلق خداست . سپس مى گويى : درودهاى خدا و خشنودى و رحمت و بركات او بر شما باد ! اى سَرور پاك ! در بر داشتن بار سنگين گناهان از دوشم و سبُك كردن آن برايم نزد خدا ، شفاعت كن و بر خوارى و فروتنى ام نزد تو و سَرور حقيقى ، پدرت _ كه خدا بر هر دوىِ شما درود فرستد _ ، رحم كن . آن گاه ، خود را روى قبر بينداز و بگو : خدا بر شرف شما در آخرت بيفزايد ، همان گونه كه در دنيا ، شريفتان ساخت و خوش بختتان كرد ، همان گونه كه با شما ، ديگران را خوش بخت كرد ! گواهى مى دهم كه شما ، نشانه هاى دين و ستارگان جهانيان هستيد .

.

ص: 298

. .

ص: 299

. .

ص: 300

. .

ص: 301

. .

ص: 302

. .

ص: 303

. .

ص: 304

. .

ص: 305

. .

ص: 306

. .

ص: 307

. .

ص: 308

. .

ص: 309

. .

ص: 310

ثُمَّ تَتَوَجَّهُ إلَى البَيتِ الَّذي عِندَ رِجلَي عَلِيِّ بنِ الحُسَينِ عليه السلام وتَقولُ : السَّلامُ عَلَيكَ يا أبا عَبدِ اللّهِ الحُسَينَ ، سَلاما لا يَفنى أمَدُهُ ولا يَنقَطِعُ مَدَدُهُ ، سَلاما تَستَوجِبُهُ بِاجتِهادِكَ ، وتَستَحِقُّهُ بِجِهادِكَ ، عِشتَ حَميدا وذَهَبتَ فَقيدا ، لَم يَمِل بِكَ حُبُّ الشَّهَواتِ ، ولَم يُدَنِّسكَ طَمَعُ النَّزِهاتِ ، حَتّى كَشَفَت لَكَ الدُّنيا عَن عُيوبِها ، ورَأَيتَ سوءَ عَواقِبِها وقُبحَ مَصيرِها ، فَبِعتَها بِالدّارِ الآخِرَةِ ، وشَرَيتَ نَفسَكَ شِراءَ المُتاجَرَةِ ، فَأَربَحتَها أكرَمَ الأَرباحِ ، ولَحِقتَ بِهَا «الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِم مِّنَ النَّبِيِّينَ وَالصِّدِّيقِينَ وَالشُّهَدَاءِ وَالصَّ__لِحِينَ وَحَسُنَ أُوْلَئِكَ رَفِيقًا * ذَ لِكَ الْفَضْلُ مِنَ اللَّهِ وَكَفَى بِاللَّهِ عَلِيمًا» (1) . السَّلامُ عَلَى القاسِمِ بنِ الحَسَنِ بنِ عَلِيٍّ ورَحمَةُ اللّهِ وبَرَكاتُهُ ، السَّلامُ عَلَيكَ يَابنَ حَبيبِ اللّهِ ، السَّلامُ عَلَيكَ يَابنَ رَيحانَةِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، السَّلامُ عَلَيكَ مِن حَبيبٍ لَم يَقضِ مِنَ الدُّنيا وَطَرا (2) ، ولَم يَشفِ مِن أعداءِ اللّهِ صَدرا ، حَتّى عاجَلَهُ الأَجَلُ ، وفاتَهُ الأَمَلُ ، وهَنيئا لَكَ يا حَبيبَ حَبيبِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، ما أسعَدَ جَدَّكَ ، وأفخَرَ مَجدَكَ وأحسَنَ مُنقَلَبَكَ! السَّلامُ عَلَيكَ يا عَونَ بنَ عَبدِ اللّهِ بنِ جَعفَرِ بنِ أبي طالِبٍ ، السَّلامُ عَلَيكَ يَابنَ النّاشِئِ في حِجرِ رَسولِ اللّهِ ، وَالمُقتَدي بِأَخلاقِ رَسولِ اللّهِ ، وَالذّابِّ عَن حَريمِ رَسولِ اللّهِ صَبِيّا ، وَالذّائِدِ عَن حَرَمِ رَسولِ اللّهِ ، مُباشِرا لِلحُتوفِ ، مُجاهِدا بِالسُّيوفِ ، قَبلَ أن يَقوى جِسمُهُ ويَشتَدَّ عَظمُهُ ويَبلُغَ أشُدَّهُ ، ما زِلتَ مِنَ العُلا مُنذُ يَفَعتَ (3) ، تَطلُبُ الغايَةَ القُصوى فِي الخَيرِ مُنذُ تَرَعرَعتَ ، حَتّى رَأَيتَ أن تَنالَ الحَظَّ السَّنِيَّ فِي الآخِرَةِ بِبَذلِ الجِهادِ (4) وَالقِتالِ لِأَعداءِ اللّهِ ، فَتَقَرَّبتَ وَالمَنايا دانِيَةٌ ، وزَحَفتَ وَالنَّفسُ مُطمَئِنَّةٌ طَيِّبَةٌ ، تَلَقّى بِوَجهِكَ بَوادِرَ السِّهامِ ، وتُباشِرُ بِمُهجَتِكَ حَدَّ الحُسامِ ، حَتّى وَفَدتَ إلَى اللّهِ تَعالى بِأَحسَنِ عَمَلٍ وأرشَدِ سَعيٍ إلى أكرَمِ مُنقَلَبٍ ، وتَلَقّاكَ ما أعَدَّهُ لَكَ مِنَ النَّعيمِ المُقيمِ الَّذي يَزيدُ ولا يَبيدُ ، وَالخَيرِ الَّذي يَتَجَدَّدُ ولا يَنفَدُ ، صَلَواتُ اللّهِ عَلَيكَ تَترى تَتبَعُ اُخراهُنَّ الاُولى . السَّلامُ عَلَيكَ يا عَبدَ الرَّحمنِ بنَ عَقيلِ بنِ أبي طالِبٍ صِنوِ الوَصِيِّ أميرِ المُؤمِنينَ صَلَواتُ اللّهِ عَلَيهِ وآلِهِ وعَلَيكَ وعَلى أبيكَ ما دَجا لَيلٌ وأضاءَ نَهارٌ ، وما طَلَعَ هِلالٌ وما أخفاهُ سِرارٌ (5) ، وجَزاكَ اللّهُ عَنِ ابنِ عَمِّكَ وَالإِسلامِ أحسَنَ ما جازَى الأَبرارَ الأَخيارَ ، الَّذينَ نابَذُوا الفُجّارَ وجاهَدُوا الكُفّارَ ، فَصَلَواتُ اللّهِ عَلَيكَ يا خَيرَ ابنِ عَمٍّ لِخَيرِ ابنِ عَمٍّ (6) ، زادَكَ اللّهُ فيما آتاكَ حَتّى تَبلُغَ رِضاكَ كَما بَلَغتَ غايَةَ رِضاهُ ، وجاوَزَ بِكَ أفضَلَ ما كُنتَ تَتَمَنّاهُ. السَّلامُ عَلَيكَ يا جَعفَرَ بنَ عَقيلِ بنِ أبي طالِبٍ، سَلاما يَقضي حَقَّكَ في نَسَبِكَ وقَرابَتِكَ ، وقَدرَكَ في مَنزِلَتِكَ، وعَمَلَكَ في مُواساتِكَ ومُساهَمَتَكَ ابنَ عَمِّكَ بِنَفسِكَ ومُبالَغَتَكَ في مُواساتِهِ، حَتّى شَرِبتَ بِكَأسِهِ، وحَلَلتَ مَحَلَّهُ في رَمسِهِ، وَاستَوجَبتَ ثَوابَ مَن بايَعَ اللّهَ في نَفسِهِ ، فَاستَبشَرَ بِبَيعِهِ الَّذي بايَعَهُ بِهِ ، وذلِكَ هُوَ الفَوزُ العَظيمُ ، فَاجتَمَعَ لَكَ ما وَعَدَكَ اللّهُ بِهِ مِنَ النَّعيمِ بِحَقِّ المُبالَغَةِ (7) ، إلى ما أوجَبَهُ اللّهُ عَزَّ وجَلَّ لَكَ بِحَقِّ النَّسَبِ وَالمُشارَكَةِ ، فَفُزتَ فَوزَينِ لا يَنالُهُما إلّا مَن كانَ مِثلَكَ في قَرابَتِهِ ومَكانَتِهِ ، وبَذَلَ مالَهُ ومُهجَتَهُ لِنُصرَةِ إمامِهِ وَابنِ عَمِّهِ ، فَزادَكَ اللّهُ حُبّا وكَرامَةً حَتّى تَنتَهِيَ إلى أعلى عِلِّيّينَ في جِوارِ رَبِّ العالَمينَ . السَّلامُ عَلَيكَ يا عَبدَ اللّهِ بنَ مُسلِمِ بنِ عَقيلٍ ، فَما أكرَمَ مَقامَكَ في نُصرَةِ ابنِ عَمِّكَ ، وما أحسَنَ فَوزَكَ عِندَ رَبِّكَ! فَلَقَد كَرُمَ فِعلُكَ وأجَلَّ أمرُكَ وأعظَمَ فِي الإِسلامِ سَهمُكَ ، رَأَيتَ الاِنتِقالَ إلى رَبِّ العالَمينَ خَيرا من مُجاوَرَةِ الكافِرينَ ، ولَم تَرَ شَيئا لِلاِنتِقالِ أكرَمَ مِنَ الجِهادِ وَالقِتالِ ، فَكافَحتَ الفاسِقينَ بِنَفسٍ لا تَخيمُ عِندَ النّاسِ (8) ، ويَدٍ لا تَلينُ عِندَ المِراسِ (9) ، حَتّى قَتَلَكَ الأَعداءُ مِن بَعدِ أن رَوَّيتَ سَيفَكَ وسِنانَكَ مِن أولادِ الأَحزابِ وَالطُّلَقاءِ ، وقَد عَضَّكَ السِّلاحُ وأثبَتَتكَ الجِراحُ ، فَغَلَبتَ عَلى ذاتِ نَفسِكَ غَيرَ مُسالِمٍ ولا مُستَأسِرٍ ، فَأَدرَكتَ ما كُنتَ تَتَمَنّاهُ ، وجاوَزتَ ما كُنتَ تَطلُبُهُ وتَهواهُ ، فَهَنّاكَ اللّهُ بِما صِرتَ إلَيهِ ، وزادَكَ مَا ابتَغَيتَ الزِّيادَةَ عَلَيهِ . السَّلامُ عَلَيكَ يا عَبدَ اللّهِ بنَ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ ورَحمَةُ اللّهِ وبَرَكاتُهُ ، فَإِنَّكَ الغُرَّةُ الواضِحَةُ وَاللُّمعَةُ اللّائِحَةُ ، ضاعَفَ اللّهُ رِضاهُ عَنكَ وأحسَنَ لَكَ ثَوابَ ما بَذَلتَهُ مِنكَ ، فَلَقَد واسَيتَ أخاكَ وبَذَلتَ مُهجَتَكَ في رِضى رَبِّكَ . السَّلامُ عَلَيكَ يا عَبدَ الرَّحمنِ بنَ عَقيلِ بنِ أبي طالِبٍ (10) ورَحمَةُ اللّهِ وبَرَكاتُهُ ، سَلاما يُرجيهِ البَيتُ الَّذي أنتَ فيهِ أضَأتَ ، وَالنّورُ الَّذي فيهِ استَضَأتَ ، وَالشَّرَفُ الَّذي فيهِ اقتَدَيتَ ، وهَنّاكَ اللّهُ بِالفَوزِ الَّذي إلَيهِ وَصَلتَ ، وبِالثَّوابِ الَّذي ادَّخَرتَ ، لَقَد عَظُمَت مُواساتُكَ بِنَفسِكَ ، وبَذَلتَ مُهجَتَكَ في رِضى رَبِّكَ ونَبِيِّكَ وأبيكَ وأخيكَ ، فَفازَ قِدْحُكَ (11) وزادَ رِبحُكَ ، حَتّى مَضَيتَ شَهيدا ولَقيتَ اللّهَ سَعيدا ، صَلَواتُ اللّهِ عَلَيكَ وعَلى أخيكَ وعَلى إخوَتِكَ الَّذينَ أذهَبَ اللّهُ عَنهُمُ الرِّجسَ وطَهَّرَهُم تَطهيرا . السَّلامُ عَلَيكَ يا أبا بَكرِ بنَ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ ورَحمَةُ اللّهِ وبَرَكاتُهُ ، ما أحسَنَ بَلاءَكَ وأزكى سَعيَكَ ، وأسعَدَكَ بِما نِلتَ مِنَ الشَّرَفِ وفُزتَ بِهِ مِنَ الشَّهادَةِ! فَواسَيتَ أخاكَ وإمامَكَ ومَضَيتَ عَلى يَقينِكَ ، حَتّى لَقيتَ رَبَّكَ صَلَواتُ اللّهِ عَلَيكَ ، وضاعَفَ اللّهُ ما أحسَنَ بِهِ عَلَيكَ . السَّلامُ عَلَيكَ يا عُثمانَ بنَ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ ورَحمَةُ اللّهِ وبَرَكاتُهُ ، فَما أجَلَّ قَدرَكَ وأطيَبَ ذِكرَكَ ، وأبيَنَ أثَرَكَ وأشهَرَ خَبَرَكَ ، وأعلى مَدحَكَ وأعظَمَ مَجدَكَ ، فَهَنيئا لَكُم يا أهلَ بَيتِ الرَّحمَةِ ومُختَلَفَ المَلائِكَةِ ، ومَفاتيحَ الخَيرِ تَحِيّاتُ اللّهِ غادِيَةً ورائِحَةً في كُلِّ يَومٍ وطَرفَةِ عَينٍ ولَمحَةٍ ، وصَلَواتُ اللّهِ عَلَيكُم يا أنصارَ دينِ اللّهِ وأنصارَ أهلِ البَيتِ مِن مَواليهِم وأشياعِهِم ، فَلَقَد نِلتُمُ الفَوزَ وحُزتُمُ الشَّرَفَ فِي الدُّنيا وَالآخِرَةِ . يا ساداتي يا أهلَ البَيتِ ، وَلِيُّكُمُ الزّائِرُ ، المُثني عَلَيكُم بِما أولاكُمُ اللّهُ وأنتُم لَهُ أهلٌ ، المُجيبُ لَكُم بِسائِرِ جَوارِحِهِ ، يَستَشفِعُ بِكُم إلَى اللّهِ رَبِّكُم ورَبِّهِ في إحياءِ قَلبِهِ وتَزكِيَةِ عَمَلِهِ ، وإجابَةِ دُعائِهِ وتَقَبُّلِ ما يَتَقَرَّبُ بِهِ ، وَالمَعونَةِ عَلى أمرِ دُنياهُ وآخِرَتِهِ ، فَقَد سَأَلَ اللّهَ تَعالى ذلِكَ وتَوَسَّلَ إلَيهِ بِكُم ، وهُوَ نِعمَ المَسؤولُ ونِعمَ المَولى ونِعمَ النَّصيرُ . ثُمَّ تُسَلِّمُ عَلَى الشُّهَداءِ مِن أصحابِ الحُسَينِ عَلَيهِ وعَلَيهِمُ السَّلامُ ، وتَستَقبِلُ القِبلَةَ وتَقولُ : السَّلامُ عَلَيكُم يا أنصارَ اللّهِ وأنصارَ رَسولِهِ ، وأنصارَ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ وأنصارَ فاطِمَةَ الزَّهراءِ ، وأنصارَ الحَسَنِ وَالحُسَينِ وأنصارَ الإِسلامِ ، أشهَدُ لَقَد نَصَحتُم للّهِِ وجاهَدتُم في سَبيلِهِ ، فَجَزاكُمُ اللّهُ عَنِ الإِسلامِ وأهلِهِ أفضَلَ الجَزاءِ ، فُزتُم وَاللّهِ فَوزا عَظيما (12) ، أشهَدُ أنَّكُم أحياءٌ عِندَ رَبِّكُم تُرزَقونَ ، وأشهَدُ أنَّكُمُ الشُّهَداءُ وأنَّكُمُ السُّعَداءُ وأنَّكُم في دَرَجاتِ العُلى ، وَالسَّلامُ عَلَيكُم ورَحمَةُ اللّهِ وبَرَكاتُهُ . ثُمَّ عُد إلى مَوضِعِ رَأسِ الحُسَينِ عليه السلام وَاستَقبِلِ القِبلَةَ ، وصَلِّ رَكعَتَينِ صَلاةَ الزِّيارَةِ ، تَقرَأُ فِي الاُولَى الحَمدَ وسورَةَ الأَنبِياءِ ، وفِي الثّانِيَةِ الحَمدَ وسورَةَ الحَشرِ أو ما تَهَيَّأَ لَكَ مِنَ القُرآنِ ، فَإِذا فَرَغتَ مِنَ الصَّلاةِ فَقُل : سُبحانَ ذِي القُدرَةِ وَالجَبَروتِ ، سُبحانَ ذِي العِزَّةِ وَالمَلكوتِ ، سُبحانَ المُسَبَّحِ لَهُ بِكُلِّ لِسانٍ ، سُبحانَ المَعبودِ في كُلِّ أوانٍ ، الأَوَّلِ وَالآخِرِ وَالظّاهِرِ وَالباطِنِ وهُوَ بِكُلِّ شَيءٍ عَليمٌ ، ذلِكُمُ اللّهُ رَبُّكُم فَتَبارَكَ اللّهُ رَبُّ العالَمينَ ، لا إلهَ إلّا هُوَ فَتَعالَى اللّهُ عَمّا يُشرِكونَ ، اللّهُمَّ ثَبِّتني عَلَى الإِقرارِ بِكَ وَاحشُرني عَلَيهِ ، وألحِقني بِالعَصَبَةِ المُعتَقِدينَ لَهُ ، الَّذينَ لَم يَعتَرِضهُم فيكَ الرَّيبُ ولَم يُخالِطهُمُ الشَّكُّ ، الَّذينَ أطاعوا نَبِيَّكَ ووازَروهُ وعاضَدوهُ ونَصَروهُ ، وَاتَّبَعُوا النّورَ الَّذي اُنزِلَ مَعَهُ ، ولَم يَكُنِ اتِّباعُهُم إيّاهُ طَلَبَ الدُّنيا الفانِيَةِ ، ولَا انحِرافا عَنِ الآخِرَةِ الباقِيَةِ ، ولا حُبَّ الرِّئاسَةِ وَالإِمرَةِ ولا إيثارَ الثَّروَةِ ، بَل تَاجروا بِأَموالِهِم وأنفُسِهِم ، ورَبِحوا حينَ خَسِرَ الباخِلونَ ، وفازوا حينَ خابَ المُبطِلونَ ، وأقاموا حُدودَ ما أمَرتَ بِهِ مِنَ المَوَدَّةِ في ذَوِي القُربَى ، الَّتي جَعَلتَها أجرَ رَسولِ اللّهِ صَلَّى اللّهُ عَلَيهِ وآلِهِ فيما أدّاهُ إلَينا مِنَ الهِدايَةِ إلَيكَ ، وأرشَدَنا إلَيهِ مِنَ التَّعَبُّدِ ، وتَمَسَّكوا بِطاعَتِهِم ولَم يَميلوا إلى غَيرِهِم . اللّهُمَّ إنّي اُشهِدُكَ أنّي مَعَهُم وفيهِم وبِهِم ، ولا أميلُ عَنهُم ولا أنحَرِفُ إلى غَيرِهِم ، ولا أقولُ لِمَن خالَفَهُم ، هؤُلاءِ أهدى مِنَ الَّذينَ آمَنوا سَبيلاً . اللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ وعِترَتِهِ ، صَلاةً تُرضيهِ وتُحظيهِ وتُبلِغُهُ أقصى رِضاهُ وأمانيهِ ، وعَلَى ابنِ عَمِّهِ وأخيهِ المُهتَدي بِهِدايَتِهِ المُستَبصِرِ بِمِشكاتِهِ القائِمِ مَقامَهُ في اُمَّتِهِ ، وعَلَى الأَئِمَّةِ مِن ذُرِّيَّتِهِ : الحَسَنِ ، وَالحُسَينِ ، وعَلِيِّ بنِ الحُسَينِ ، ومُحَمَّدِ بنِ عَلِيٍّ ، وجَعفَرِ بنِ مُحَمَّدٍ ، وموسَى بنِ جَعفَرٍ ، وعَلِيِّ بنِ موسى ، ومُحَمَّدِ بنِ عَلِيٍّ ، وعَلِيِّ بنِ مُحَمَّدٍ ، وَالحَسَنِ بنِ عَلِيٍّ وَالحُجَّةِ بنِ الحَسَنِ . اللّهُمَّ إنَّ هذا مَقامٌ إن ربِحَ فيهِ القائِمُ بِأَهلِ ذلِكَ فَهُوَ مِنَ الفائِزينَ ، وإن خَسِرَ فَهُوَ مِنَ الهالِكينَ ، اللّهُمَّ إنّي لا أعلَمُ شَيئا يُقَرِّبُني مِن رِضاكَ في هذَا المَقامِ ، إلَا التَّوبَةَ مِن مَعاصيكَ وَالاِستِغفارَ مِنَ الذُّنوبِ ، وَالتَّوَسُّلَ بِهذَا الإِمامِ الصِّدّيقِ ابنِ رَسولِ اللّهِ ، وأنَا بِحَيثُ تَنزِلُ الرَّحمَةُ وتُرَفرِفُ المَلائِكَةُ وتَأتيهِ الأَنبِياءُ وتَغشاهُ الأَوصِياءُ ، فَإِن خِفتُ مَعَ كَرَمِكَ ومَعَ هذِهِ الوَسيلَةِ إلَيكَ أن تُعَذِّبَني فَقَد ضَلَّ سَعيي وخَسِرَ عَمَلي ، فَيا حَسرَةَ نَفسي! وإن تَغفِر لي وتَرحَمني فَأَنتَ أرحَمُ الرّاحِمينَ . ثُمَّ قَبِّلِ الضَّريحَ وقُل : أيُّهَا الإِمامُ الكَريمُ (13) وَابنَ الرَّسولِ الكَريمِ ، أتَيتُكَ بِزِيارَةِ العَبدِ لِمَولاهُ ، الرّاجي فَضلَهُ وجَدواهُ ، الآمِلِ قَضاءَ الحَقِّ الَّذي أظهَرَهُ اللّهُ لَكَ ، وكَيفَ أقضي حَقَّكَ مَعَ عَجزي وصِغَرِ جَدّي وجَلالَةِ أمرِكَ وعَظيمِ قَدرِكَ ، وهَل هِيَ إلَا المُحافَظَةُ عَلى ذِكرِكَ وَالصَّلاةُ عَلَيكَ مَعَ أبيكَ وجَدِّكَ ، وَالمُتابَعَةُ لَكَ وَالبَراءَةُ مِن أعدائِكَ وَالمُنحَرِفينَ عَنكَ ، فَلَعَنَ اللّهُ مَن خالَفَكَ في سِرِّهِ وجَهرِهِ ، ومَن أجلَبَ عَلَيكَ بِخَيلِهِ ورِجلِهِ ، ومَن كَثَّرَ أعداءَكَ بِنَفسِهِ ومالِهِ ، ومَن سَرَّهُ ما ساءَكَ ومَن أرضاهُ ما أسخَطَكَ ، ومَن جَرَّدَ سَيفَهُ لِحَربِكَ ، ومَن شَهَرَ نَفسَهُ في مُعاداتِكَ ، ومَن قامَ فِي المَحافِلِ بِذَمِّكَ ، ومَن خَطَبَ فِي المَجالِسِ بِلَومِكَ سِرّا وجَهرا . اللّهُمَّ جَدِّد عَلَيهِمُ اللَّعنَةَ كَما جَدَّدتَ الصَّلاةَ عَلَيهِ ، اللّهُمَّ لا تَدَع لَهُم دِعامَةً إلّا قَصَمتَها (14) ، ولا كَلِمَةً مُجتَمِعَةً إلّا فَرَّقتَها ، اللّهُمَّ أرسِل عَلَيهِم مِنَ الحَقِّ يَدا حاصِدَةً تَصرَعُ قائِمَهُم ، وتَهشِمُ سوقَهُم ، وتَجدَعُ مَعاطِسَهُم (15) . اللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ وعِترَتِهِ الطّاهِرينَ ، الَّذينَ بِذِكرِهِم يَنجَلِي الظَّلامُ ويَنزِلُ الغَمامُ ، وعَلى أشياعِهِم ومَواليهِم وأنصارِهم ، وَاحشُرني مَعَهُم وتَحتَ لِوائِهِم ، أيُّهَا الإمامُ الكَريمُ ، اذكُرني بِحُرمَةِ جَدِّكَ عِندَ رَبِّكَ ذِكرا يَنصُرُني عَلى مَن يَبغي عَلَيَّ ، ويُعانِدُني فيكَ ويُعاديني مِن أجلِكَ ، وَاشفَع لي إلى رَبِّكَ في إتمامِ النِّعمَةِ لَدَيَّ ، وإسباغِ العافِيَةِ عَلَيَّ ، وسَوقِ الرِّزقِ إلَيَّ وتَوسيعِهِ (16) عَلَيَّ ، لِأَعودَ بِالفَضلِ مِنهُ عَلى مُبتَغيهِ ، فَما أسأَلُ مَعَ الكَفافِ إلّا ما أكتَسِبُ بِهِ الثَّوابَ ؛ فَإِنَّهُ لا ثَوابَ لِمَن لا يُشارِكُكَ في مالِهِ ، ولا حاجَةَ لي فيما يُكنَزُ فِي الأَرضِ ولا يُنفَقُ في نافِلَةٍ ولا فَرضٍ . اللّهُمَّ إنّي أسأَلُكَ وأبتَغيهِ مِن لَدُنكَ حَلالاً طَيِّبا ، فَأَعِنّي عَلى ذلِكَ وأقدِرني عَلَيهِ ، ولا تَبتَلِيَنّي بِالحاجَةِ فَأَتَعَرَّضَ بِالرِّزقِ لِلجِهاتِ الَّتي يَقبُحُ أمرُها ويَلزَمُني وِزرُها . اللّهُمَّ ومُدَّ لي فِي العُمُرِ ما دامَتِ الحَياةُ مَوصولَةً بِطاعَتِكَ مَشغولَةً بِعِبادَتِكَ ، فَإِذا صارَتِ الحَياةُ مَرتَعَةً لِلشَّيطانِ فَاقبِضني إلَيكَ ، قَبلَ أن يَسبِقَ إلَيَّ مَقتُكَ ويَستَحكَمَ عَلَيَّ سَخَطُكَ . اللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ ، ويَسِّر لِيَ العَودَ إلى هذَا المَشهَدِ الَّذي عَظَّمتَ حُرمَتَهُ ، في كُلِّ حَولٍ بَل في كُلِّ شَهرٍ بَل في كُلِّ اُسبوعٍ ؛ فَإِنَّ زِيارَتُهُ في كُلِّ حَولٍ مَعَ قَبولِكَ ذلِكَ بَرَكَةٌ شامِلَةٌ ، فَكَيفَ إذا قَرُبَتِ المُدَّةُ وتَلاحَقَتِ القُدرَةُ . اللّهُمَّ إنَّهُ لا عُذرَ لي فِي التَّأَخُّرِ عَنهُ وَالإِخلالِ بِزِيارَتِهِ مَعَ قُرب المَسافَةِ ، إلَا المَخاوِفُ الحائِلَةُ بَيني وبَينَهُ ، ولَولا ذلِكَ لَتَقَطَّعَت نَفسي حَسرَةً لِانقِطاعي عَنهُ أسَفا عَلى ما يَفوتُني مِنهُ . اللّهُمَّ يَسِّر لِيَ الإِتمامَ ، وأعِنّي عَلى تَأَدّيهِ وما اُضمِرُهُ فيهِ (17) وأراهُ أهلَهُ ومُستَوجِبُهُ ، فَأَنتَ بِنِعمَتِكَ الهادي إلَيهِ وَالمُعينُ عَلَيهِ ، اللّهُمَّ فَتَقَبَّل فَرضي ونَوافِلي وزِيارَتي ، وَاجعَلها زِيارَةً مُستَمِرَّةً وعادَةً مُستَقِرِّةً ، ولا تَجعَل ذلِكَ مُنقَطِعَ التَّواتِرِ يا كَريمُ . فَإِذا أرَدتَ الوَداعَ ، فَصَلِّ رَكعَتَينِ وقُل : السَّلامُ عَلَيكَ يا خَيرَ الأَنامِ لِأَكرَمِ إمامٍ وأكرَمِ رَسولٍ ، وَلِيُّكَ يُوَدِّعُكَ تَوديعَ غَيرِ قالٍ ولا سَئِمٍ لِلمُقامِ لَدَيكَ ، ولا مُؤثِرٍ لِغَيرِكَ عَلَيكَ ، ولا مُنصَرِفٍ لِما هُوَ أنفَعُ لَهُ مِنكَ ، تَوديعَ مُتَأَسِّفٍ عَلى فِراقِكَ ومُتَشَوِّقٍ إلى عَودِ لِقائِكَ، وَداعَ مَن يَعُدُّ الأَيّامَ لِزِيارَتِكَ، ويُؤثِرُ الغُدُوَّ وَالرَّواحَ إلَيكَ، ويَتَلَهَّفُ عَلَى القُربِ مِنكَ ومُشاهَدَةِ نَجواكَ صَلَّى اللّهُ عَلَيكَ ، مَا اختَلَفَ الجَديدانِ (18) وتَناوَحَ العَصرانِ وتَعاقَبَ الأَيّامُ . ثُمَّ انكَبَّ عَلَى القَبرِ وقُل : يا مَولايَ ما تَروَى النَّفسُ مِن مُناجاتِكَ ، ولا يَقنَعُ القَلبُ إلّا بِمُجاوَرَتِكَ ، فَلَو عَذَرَتنِي الحالُ الَّتي وَرائي لَتَرَكتُها ولَا استَبدَلتُ بِها جِوارَكَ ، فَما أسعَدَ مَن يُغاديكَ ويُراوِحُكَ ، وما أرغَدَ عَيشَ مَن يُمسيكَ ويُصبِحُكَ! اللّهُمَّ احرُس هذِهِ الآثارَ مِنَ الدُّروسِ (19) ، وأدِم لَها ما هِيَ عَلَيهِ مِنَ الاُنسِ وَالبَرَكاتِ وَالسُّعودِ ، ومُواصَلَةِ ما كَرَّمتَها بِهِ مِن زُوّارِ الأَنبِياءِ وَالمَلائِكَةِ وَالوافِدينَ إلَيها في كُلِّ يَومٍ وساعَةٍ ، وَاعمُرِ الطَّريقَ بِالزّائِرينَ لَها وآمِن سُبُلَها إلَيها . اللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ ، ولا تَجعَلهُ آخِرَ العَهدِ مِن زِيارَتِهِم وإتيانِ مَشاهِدِهِم ، إنَّكَ وَلِيُّ الإِجابَةِ يا كَريمُ (20) .

.


1- .النساء : 69 و 70 .
2- .قَضَيْتُ وَطَري : إذا نلت حاجتك وبغيتك (المصباح المنير : ص 663 «وطر») .
3- .أَيْفَعَ الغُلامُ فهو يافع : إذا شارف الاحتلام ولم يحتلم (النهاية : ج 5 ص 299 «يفع») .
4- .في بحار الأنوار : «نفسك في سبيل اللّه » بدل «الجهاد» .
5- .سِرار الشهر : آخر ليلة يستسرّ الهلال بنور الشمس (النهاية : ج 2 ص 359 «سرر») .
6- .ليس في بحار الأنوار : «لخير ابن عمّ» .
7- .في بحار الأنوار : «المبايعة» بدل «المبالغة».
8- .خامَ عنه : نكص وجَبُنَ (القاموس المحيط : ج 4 ص 110 «الخيم») وفي بحار الأنوار : «عند البأس» .
9- .مَرِسٌ : أي شديدٌ مُجرَّبٌ للحروب (النهاية : ج 4 ص 319 «مرس») .
10- .كذا في المصدر والظاهر من الفقرات اللاحقة _ وأيضا وقوعه بين عبداللّه بن علي وأبي بكر بن علي _ أنّه عبدالرحمن بن علي بن أبي طالب ، لا عقيل بن أبي طالب ، علما أنّه قد مرّ في فقرة سابقة السلام على عبدالرحمن بن عقيل بن أبي طالب (راجع : تعليقة العلامة المجلسي قدس سره في بحار الأنوار : ج101 ص251) .
11- .القِدْحُ : وهو السهم الّذي كانوا يستقسمون به (النهاية : ج 4 ص 20 «قدح») . والمراد هنا نصيبك .
12- .زاد في بحار الأنوار هنا : «يا ليتني كنت معكم فأفوز فوزا عظيما» .
13- .في بحار الأنوار : «السَّلامُ عَلَيكَ أيّها الإمام الكريم...» .
14- .القَصْمُ : كسر الشيء وإبانته (النهاية : ج 4 ص 74 «قصم») .
15- .المَعْطِسُ : الأنف (المصباح المنير : ص 416 «عطس») .
16- .في المصدر : «وتوسّعه» ، والتصويب من بحار الأنوار .
17- .في بحار الأنوار : «وأعنّي على تأدية ما أضمره فيه» .
18- .الجَدِيدَان : يعني الليل والنهار (الصحاح : ج 2 ص 454 «جدد») .
19- .درسته الريح : مَحَته (لسان العرب : ج 6 ص 79 «درس») .
20- .مصباح الزائر : ص 221 _ 244 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 231 _ 249 ح 38 .

ص: 311

سپس به اتاقى كه نزد پاهاى على اكبر عليه السلام است [و قبر شهيدان ديگر ، آن جاست] ، رو مى كنى و مى گويى : سلام بر تو ، اى ابا عبد اللّه الحسين ! سلامى پايان ناپذير و ناگسستنى ! سلامى كه به سبب كوششت ، سزاوار آنى و به دليل جهادت ، حقّ آن را دارى ! ستوده زيستى و از دست رفتى . خواهش هاى نفسانى ، تو را به سوى خود نكشيدند و طمع زرق و برق فريباى دنيا ، تو را آلوده نساخت تا آن كه دنيا ، زشتى هايش را برايت گشود و بدفرجامى و زشتىِ مقصدش را ديدى و آن را به سراى آخرت فروختى و خود را از آن خريدى و بيشترين سود را بردى و با آن به كسانى پيوستى كه « خداوند به ايشان ، نعمت داده : پيامبران ، صدّيقان ، شهيدان و صالحان ؛ و چه همراهان خوبى ! آن ، فضلى از جانب خداست و خدا را در آگاهى ، بس » . سلام بر قاسم بن حسن بن على ، و رحمت و بركات خدا بر او ! سلام بر تو ، اى فرزند حبيب خدا ! سلام بر تو ، اى فرزند ريحانه پيامبر خدا ! سلام بر تو ، اى دوستى كه ناكام از دنيا رفت و دلش با انتقام از دشمنان خدا ، خُنَك نشد و اَجَل ، شتابان به او رسيد و آرزويش از دست رفت ! گوارايت باد ، اى محبوبِ محبوبِ خدا ! چه نيكوست بخت تو ، و چه پُر افتخار است شُكوهت ، و چه نيكوست بازگشتگاهت! سلام بر تو ، اى عَون بن عبد اللّه بن جعفر بن ابى طالب ! سلام بر تو ، اى فرزند پرورش يافته در دامان پيامبر خدا ، اقتدا كننده به اخلاق پيامبر خدا ، مدافع حريم پيامبر خدا در كودكى ، دور كننده دشمنان از حرم پيامبر خدا ، درآينده بر مرگ ، و جهاد كننده با شمشير ، پيش از آن كه تنش نيرومند و استخوانش محكم شود و به كمال خود برسد ! تو از همان زمان كه بالغ نشده و نورس بودى ، از والايان بودى . از همان زمان نوجوانى ات ، به دنبال بلندترين آرمان در راه نيكى بودى تا آن كه نظرت چنين شد كه نصيب والاى آخرت را در جهاد و فداكارى و جنگ با دشمنان خدا بجويى . پس پيش رفتى ، در حالى كه مرگ ، نزديك بود و به پيكار در آمدى ، در حالى كه جانت ، آرام و پاك بود . با صورتت ، به استقبال تيرها مى رفتى و با خونت ، تيزىِ شمشيرها را مى سودى تا آن كه با نيكوترين عمل و درست ترين تلاش ، به گرامى ترين بازگشتگاه نزد خداى متعال ، ميهمان شدى و آنچه خدا از نعمت ماندگارِ روزافزون و از ميان نارفتنى و خير تجديد شونده و تمام ناشدنى ، برايت آماده كرده بود ، ديدى . درودهاى پى در پى و پياپى خدا بر تو باد ! سلام بر تو ، اى عبد الرحمان فرزند عقيل بن ابى طالب ، برادر تنى وصى ، امير مؤمنان _ كه درودهاى خدا بر او و خاندانش و بر تو و بر پدرت باد تا آن گاه كه شب ، تاريك و روز ، نورافشان است و هلال ماه ، بر مى آيد و آخر ماه ، پنهان مى شود _ ! خداوند ، از جانب پسر عمويت و نيز اسلام ، بهترين پاداشى را كه به نيكانِ برگزيده مى دهد ، به تو بدهد ؛ [ پاداش ]آنان كه فاجران را كنار زدند و با كافران جنگيدند . درودهاى خدا بر تو باد ، اى بهترين پسرعمو براى بهترين پسرعمو ! خداوند ، بر آنچه به تو داده ، بيفزايد تا راضى شوى ، همان گونه كه به نهايتِ رضايت او رسيدى و از برتر از آنچه آرزو مى كردى نيز گذشت ! سلام بر تو ، اى جعفر بن عقيل بن ابى طالب ؛ سلامى كه حقّ تو را ادا كند ، حقّ نسب و خويشاوندى ات ، ارج و منزلتت ، كردارت در از خود گذشتگى و از جان ، مايه گذاشتن براى پسرعمويت و مبالغه ات در از خود گذشتن با او ، تا آن جا كه از جام[_ِ شهادتِ ] او نوشيدى و در جايگاه دفن او ، جاى گرفتى و سزامند پاداش كسى شدى كه با جان خود، با خدا معامله مى كند و از اين معامله ، شادمان مى گردد . اين ، همان رستگارى بزرگ است كه خداوند ، آنچه را از نعمت جاودان در برابر سعىِ بليغ تو وعده داده بود ، و آنچه در برابر حقّ خويشاوندى و شركت جُستن ، برايت واجب ساخته بود ، برايت گِرد هم آورد و تو به دو رستگارى رسيدى كه جز كسى مانند تو ، به آن دو نمى رسد : مانند تو در قرابت و مكانت و بذل مال و جان براى يارى امام و پسرعمويش . خداوند بر محبوبيت و كرامتت بيفزايد تا در اَعلى علّيّين (والاترين جايگاه بهشت) ، در جوار خداى جهانيان باشى ! سلام بر تو ، اى عبد اللّه بن مسلم بن عقيل ! چه مقام والايى در يارى پسرعمويت دارى و چه قدر رستگارى ات نزد خدايت ، نيكوست! بى گمان ، كار تو ، كريمانه و امر تو ، بزرگ و سهم تو در اسلام ، سِتُرگ است . انتقال به سوى خداى جهانيان را بهتر از همسايگىِ كافران ديدى و براى انتقال ، چيزى از جهاد و قتال ، نيكوتر نديدى . پس با جان خود ، بى ترس و واهمه از مردمان و با دستى استوار در كارزار ، با فاسقانْ رويارو شدى تا آن كه دشمنان ، پس از سيراب كردن شمشير و نيزه ات از خون فرزندان احزاب (نبرد خندق) و آزاد شدگان (فتح مكّه) ، تو را كُشتند ، در حالى كه گزند سلاح ، به تو رسيده بود و زخم ها ، تو را بى حركت كرده بودند و با غلبه بر حبّ نفس ، نه تسليم گشتى و نه اسارت را پذيرفتى . به آنچه آرزو داشتى ، رسيدى و از آنچه مى خواستى و دوست داشتى نيز در گذشتى . خداوند ، آنچه را به سوى آن رفتى ، برايت گوارا كند و بر آنچه مى خواستى ، بيفزايد . سلام بر تو ، اى عبد اللّه بن على بن ابى طالب ، و رحمت و بركات خدا نثارت باد ! تو ، خالِ سپيد آشكار ميان سياهى و نور درخشانى . خداوند ، رضايتش را از تو ، دوچندان كند و پاداشِ آنچه را بذل كرده اى ، نيكو گردانَد كه تو به همراه برادرت ، از خود گذشتگى نمودى و خونت را در راه رضايت پروردگارت دادى . سلام بر تو ، اى عبد الرحمان بن عقيل بن ابى طالب ، (1) و رحمت و بركات خدا نثارت باد ! سلام بر خانه اى كه تو در آن ، جلوه كردى ، و [ بر ] نورى كه از پرتو آن ، نور گرفتى ، و [ بر ]شرفى كه به آن ، اقتدا كردى . خداوند ، بر رستگارى اى كه به آن رسيدى و به پاداشى كه براى خود اندوختى ، تهنيتت داد . از خود گذشتگىِ تو با جانت ، بزرگ بود . خونت را به خاطر رضايت خدايت ، پيامبرت ، پدرت و برادرت دادى و بازى را بردى و سودت ، افزون شد تا به شهادت ، رسيدى و به سعادت ، خدا را ديدى . درودهاى خدا بر تو و بر برادرت و برادرانت كه خداوند ، آلودگى را از آنها زُدوده است و پاك و پاكيزه شان كرده است ! سلام بر تو ، اى ابو بكر بن على بن ابى طالب ، و رحمت و بركات خدا نثارت باد ! چه نيكو بود امتحان دادن تو ، و چه بالنده بود تلاشت ، و چه خوش بخت شدى از نيل به شرافت و رستگارى با شهادت! با برادرت و امامت ، از خود گذشتگى كردى و با يقينت ، در گذشتى تا خدايت را _ كه درودهايش بر تو باد _ ، ملاقات كردى و آنچه را به تو احسان كرده بود ، دوچندان نمود . سلام بر تو ، اى عثمان بن على بن ابى طالب ، و رحمت و بركات خدا نثارت باد ! چه جليل است منزلت تو ، و چه خوش است ياد تو ، و چه پيداست اثر تو ، و چه مشهور است خبر تو ، و چه والاست مدح تو ، و چه بزرگ است مجد تو ! گوارايتان باد ، اى اهل بيت رحمت ، و جايگاه آمد و شدِ فرشتگان ، و كليدهاى خير ! درودها و سلام هاى خدا ، در هر صبح و شام و در هر لحظه و با هر نگاه ، بر شما باد ، اى ياوران دين خدا و ياران اهل بيت از وابستگان تا شيعيان آنان ! بى ترديد ، به رستگارى رسيديد و شرف دنيا و آخرت را كسب كرديد . اى سَروران من ، اى اهل بيت ! دوستدار شما ، زائرتان است ؛ ثناگوى شما با آنچه خداوند [ از فضائل ] به شما بخشيده است و اهل او گشته ايد ؛ زائرى كه [ افزون بر زبان ثنا ] با ديگر اندام هايش ، به شما پاسخ مى دهد و شما را نزد خداى شما و خودش ، شفيع مى گردانَد تا دلش را زنده كند و عملش را پاكيزه نمايد و دعايش را مستجاب گردانَد و آنچه را كه با آن تقرّب جسته ، قبول كند و بر كار دنيا و آخرتش يارى اش دهد . اينها را بى ترديد ، از خداى متعال خواسته و با شما به او توسّل جسته ، كه او بهترين كسى است كه از وى ، درخواست مى شود ، و بهترين سرپرست و بهترين ياور است . سپس بر شهيدان از اصحاب امام حسين _ كه بر او و بر ايشان درود باد _ ، سلام مى دهى و رو به قبله مى گويى : سلام بر شما ، اى ياوران خدا ، و ياوران پيامبرش ، و ياوران على بن ابى طالب ، و ياوران فاطمه زهرا ، و ياوران حسن و حسين ، و ياوران اسلام ! گواهى مى دهم كه شما ، براى خدا خيرخواهى كرديد و در راهش جنگيديد . خداوند ، از جانب اسلام و مسلمانان ، به شما بهترين جزا را بدهد ! به خدا سوگند ، به رستگارى بزرگى رسيديد ! گواهى مى دهم كه شما ، زنده ايد و نزد خدايتان ، روزى مى خوريد . گواهى مى دهم كه شما شهيدان ، خوش بخت و در درجات والا هستيد . سلام و رحمت و بركات خدا بر شما باد ! آن گاه به جايگاه سر حسين عليه السلام باز گرد و رو به قبله ، دو ركعت نماز زيارت بگزار و در ركعت اوّل ، حمد و سوره «انبيا» و در ركعت دوم ، حمد و سوره «حشر» را يا آنچه را از قرآنْ آماده داشتى ، بخوان و پس از نماز بگو : منزّه است خداى داراى قدرت و جبروت ! منزّه است خداى صاحب عزّت و ملكوت ! منزّه است خدايى كه با هر زبان ، تسبيحش مى گويند ! منزّه است خداى پرستيده شده در همه دوران ، آغاز و فرجام ، آشكار و نهان ، و دانا به همه چيز ! اين است خداوند ، صاحب شما . مبارك است خداوند ، پروردگار جهانيان . خدايى جز او نيست . «و خدا از آنچه [براى او] شريك مى گيرند ، برتر است» . خدايا ! مرا بر اقرار به تو ، ثابت قدم بدار و بر همان [ عقيده ] محشور گردان ، و مرا به گروه معتقدان به آن بپيوند ؛ كسانى كه ترديد در تو ، به آنان راه نيافت و شك ، با آنان در نياميخت ؛ كسانى كه پيامبرت را اطاعت و او را تقويت كردند ، بازو به بازويش گذاشتند و يارى اش دادند و از نور فرود آمده با او ، پيروى كردند و پيروى شان ، در طلب دنياى فانى و يا انحراف از آخرتِ باقى و يا حبّ جاه و مقام و رياست و تقديم ثروت [ بر زهد و آخرت ] نبود ؛ بلكه با دارايى ها و جان هايشان ، به تجارتى سودآور پرداختند ، هنگامى كه بخل ورزان ، زيان مى كردند ، و كامياب شدند ، هنگامى كه باطل گرايان ، ناكام گشتند ، و مرز فرمانت را با دوستى با خويشان پيامبر _ كه آن را اجر رسالتش را در هدايت ما به سويت و راه نمايى مان به بندگى ، قرار داده بودى _ ، بر پا داشتند و به اطاعت از ايشان ، چنگ زدند و به غير ايشان ، تمايل نيافتند . خدايا ! من ، تو را گواه مى گيرم كه با ايشان و ميان ايشان و همراه ايشان هستم و از آنان ، منحرف نشده ، به ديگران ، ميل نمى كنم و به مخالفان ايشان نمى گروم . آنان ، از كسانى كه ايمان آوردند ، ره يافته ترند . خدايا ! بر محمّد و خاندان محمّد و خانواده اش ، درود فرست ؛ درودى كه تو مى پسندى و بهره مندش مى كنى و به نهايت رضايت و آرزويش مى رسانى ، و نيز بر پسرعمو و برادر ره يافته به راه نمايى اش ، بينا با چراغش و قائم مقام او در امّتش ، و نيز بر امامان از نسل او : حسن ، حسين ، على بن الحسين ، محمّد بن على ، جعفر بن محمّد ، موسى بن جعفر ، على بن موسى ، محمّد بن على ، على بن محمّد ، حسن بن على و حجّة بن الحسن . خدايا ! اين ، جايگاهى است كه اگر قائم به اهل آن ، در آن سود بَرد ، از رستگاران خواهد بود ، و اگر زيان برَد ، از هلاك شدگان است . خدايا ! من در اين جايگاه ، چيزى كه مرا به رضايتت نزديك كند ، نمى شناسم ، جز توبه از معصيت تو ، و آمرزش خواهى از گناهانم ، و توسّل به امام راستين ، فرزند پيامبر خدا . من در جايى ام كه رحمت ، نازل مى شود و فرشتگان ، به صف مى ايستند و پيامبران ، به نزدش مى آيند و اوصيا ، آن را در ميان مى گيرند . پس اگر با وجود كَرَم تو و با اين وسيله اى كه به سوى تو آورده ام ، باز بترسم كه مرا عذاب كنى ، تلاشم گم شده و به عملم زيان رسيده است و واى بر من! و اگر مرا بيامرزى و بر من رحم آورى ، تو مهربان ترينِ مهربانانى ! آن گاه ، ضريح را ببوس و بگو : [ سلام بر تو ] اى امام بزرگوار و فرزند پيامبر بزرگوار ! همچون زيارت برده از مولاى خود ، به زيارتت آمده ام ، به اميد فضل و بخشش ، و آرزومند اداى حقّى كه خداوند ، برايت آشكار كرده است . و چگونه با ناتوانى و كمى جدّيت و بزرگى امر و سِتُرگى منزلتت ، از عهده اداى حقّت بر آيم ؟! آيا جز اين ، مى توانم كه تو را همواره به ياد داشته باشم و بر تو و پدر و جدّت ، درود فرستم ، و از تو پيروى كنم ، و از دشمنان تو و منحرفان از تو ، بيزارى بجويم ؟ خداوند ، لعنت كند هر كس را كه در نهان و آشكار ، با تو مخالفت كرد و سواره و پياده را بر تو شورانْد ، و آن را كه با جان و مال خويش ، دشمنانت را افزون كرد ، و كسى را كه بدحالى تو ، او را شاد ، و خشم تو ، او را خشنود نمود ، و آن را كه شمشيرش را براى جنگ با تو [ از غلاف بيرون كشيد و ] برهنه كرد ، و كسى را كه خود را به دشمنى با تو ، مشهور ساخت ، و آن را كه در مجلس ها ، تو را نكوهيد و در سخنرانى هايش ، در نهان و آشكار ، به سرزنش تو پرداخت . خدايا ! لعنت را بر ايشان ، مكرّر ساز ، همان گونه كه درود بر او را تجديد مى كنى . خدايا ! هيچ پايه اى از آنها را مگذار ، جز آن كه آن را در هم بكوبى ، و اتّحاد كلمه اى [ از آنها ] را ، جز آن كه پراكنده كنى . خدايا ! دست حقّى را روانه كن تا ايشان را درو كند ، ايستاده شان را بيندازد و تنه شان را خُرد كند و بينى شان را بر خاك بمالد . خدايا ! بر محمّد و خاندان محمّد و خانواده پاكش ، آنان كه با ذكرشان ، تاريكى مى رود و باران ، فرود مى آيد ، درود فرست ، و نيز بر پيروان ، وابستگان و يارانشان ، و مرا با آنان و زير پرچم ايشان ، محشور بگردان . اى امام بزرگوار ! به احترام جدّت ، مرا نزد خدايت چنان ياد كن كه مرا در برابر كسى كه به من ستم مى كند و به خاطر تو با من لجاجت و دشمنى مى كند ، يارى دهد و نزد خدايت ، مرا شفاعت كن تا نعمت هايش را بر من ، كامل كند و عافيت را بر من ، فرو ريزد و روزى را به سوى من برانَد و بگسترانَد تا زيادى اش را به خواهان آن ، باز گردانم و با كفاف خرجم چيزى نخواهم ، جز آنچه با آن ، ثواب به دست آورم ، كه كسى كه تو را در مالش شريك نگردانَد ، ثوابى ندارد . من ، به آنچه در زمين ، اندوخته مى شود و در كارهاى واجب و مستحب هزينه نمى شود ، نيازى ندارم . خدايا ! من از تو مى خواهم و از نزد تو ، روزىِ حلال و پاك مى طلبم . مرا بر آن ، يارى ده و توانا بگردان ، و نيازمند مساز تا در پى روزى ، به سويى روان شوم كه كارش زشت باشد و گناهش بر گردنم بماند . خدايا ! تا آن گاه كه زندگى ام به طاعت تو مى گذرد و به عبادت تو مشغولم ، آن را طولانى كن ، و چون چراگاه شيطان شد ، مرا به سوى خود ببر ، پيش از آن كه دشمنى ات به من برسد و خشمت بر من ، مستحكم شود . خدايا ! بر محمّد و خاندان محمّد ، درود فرست و بازگشت به اين مرقد _ كه حرمتش را بزرگ داشته اى _ ، در هر سال ، بلكه در هر ماه و يا حتّى هر هفته ، برايم آسان بگردان كه زيارت هر ساله آن ، به شرط قبول تو ، بركتى فراگير است ، تا چه رسد به آن كه بتوان زودتر و با فاصله كمتر به انجام رسانْد . خدايا ! مرا در به عقب افكندن و فاصله انداختن در زيارت او با وجود كمىِ مسافت ، عذرى نيست ، جز هراس هايى كه ميان من و او جدايى انداخته است كه اگر اينها نبودند ، از حسرت جدايى و تأسّف بر آنچه از دستم رفته است ، جان مى دادم . خدايا ! به پايان بردن [ زيارت ] را برايم آسان بگردان ، و مرا به اداى آن و آنچه در درون ، نيّت كرده ام و شايسته مى بينم ، يارى ده ، كه تو با نعمتت ، به سوى او ره نموده اى و بر آن ، ياور بوده اى . خدايا ! اعمال واجب و مستحب و زيارتم را بپذير و آن را زيارتى مستمر و عادتى پا بر جا و پى در پى ، نه گسسته ، قرار بده ، اى كريم! و هنگام وداع ، دو ركعت نماز بخوان و بگو : سلام بر تو ، اى بهترينِ مردمان براى بهترين امام و بهترين پيامبر ! دوستدارت ، تو را وداع مى گويد ، نه از سرِ دشمنى يا از روى ملالت از ماندن نزد تو و يا مقدّم كردن غير تو بر تو و يا روى گرداندن از تو و توجّه به كس ديگرى كه برايش از تو سودمندتر باشد ؛ وداعى سوگمندانه بر جدايى ات و با اشتياق به ديدار دوباره ات ؛ وداع كسى كه براى زيارت [ دوباره ] تو ، روزشمارى مى كند و روزها را كنار مى نهد تا به صبحگاهِ حركت به سوى تو برسد و براى نزديك شدن به تو و ديدن نجواى تو _ كه خدا بر تو درود فرستد _ ، دريغ مى خورد تا آن گاه كه روز و شب ، مى آيند و مى روند ، و صبح و شام ، در برابر هم و روزها در پى هم هستند . آن گاه ، خود را روى قبر بينداز و بگو : اى مولاى من ! جانم از مناجات با تو ، سير نمى شود و دل ، جز به همسايگى با تو ، قانع نمى گردد . اگر وضعيت پشتِ سرم اجازه مى داد ، آن را رها مى كردم و با هم جوارى تو ، عوض نمى كردم . چه خوش بخت است كسى كه صبح و شام ، نزد تو باشد ! و چه زندگى خوشى دارد آن كه شب و روز ، با توست! خدايا ! اين آثار را از فرسودگى ، نگاه دار و اُنس و بركت ها و خوشى كنونى آن را و تكريم پيوسته اش با زيارت پيامبران و فرشتگان و ميهمانان آن را در هر روز و ساعت ، استمرار ببخش و راه زيارتش را با زائران او ، آباد كن و راه هاى رسيدن به او را ايمن كن . خدايا ! بر محمّد و خاندان محمّد ، درود فرست و اين را آخرين زيارت ايشان و آخرين بارِ آمدن من به مرقدهاى آنان ، قرار مده ، كه تو مستجاب كننده اى ، اى كريم!

.


1- .علامه مجلسى ، در تعليقه اى بر اين سلام ، نوشته است : «در مصدر اصلى چنين است ؛امّا ظاهر عبارت هاى بعدى و نيز قرار گرفتن اين نام ، ميان نام دو فرزند ديگر على بن ابى طالب عليه السلام (يعنى عبد اللّه بن على و ابو بكر بن على) ، نشان مى دهد كه او بايد عبد الرحمان بن على بن ابى طالب باشد و نه عبد الرحمان بن عقيل بن ابى طالب كه پيش از اين ، به او سلام داده شد» (ر . ك : بحار الأنوار : ج 101 ص 251) .

ص: 312

. .

ص: 313

. .

ص: 314

. .

ص: 315

. .

ص: 316

. .

ص: 317

. .

ص: 318

. .

ص: 319

. .

ص: 320

. .

ص: 321

. .

ص: 322

. .

ص: 323

. .

ص: 324

. .

ص: 325

. .

ص: 326

. .

ص: 327

. .

ص: 328

. .

ص: 329

. .

ص: 330

الفصل الخامس عشر : زِيارَتُهُ مِنَ البُعدِ15 / 1الحَثُّ عَلى زِيارَتِهِ مِن بَعيدٍالكافي عن ابن أبي عمير عمّن رواه عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :إذا بَعُدَت بِأَحَدِكُمُ الشُّقَّةُ ونَأَت (1) بِهِ الدّارُ ، فَليَعلُ أعلى مَنزِلِهِ وَليُصَلِّ رَكعَتَينِ وَليُؤمِ بِالسَّلامِ إلى قُبورِنا ؛ فَإِنَّ ذلِكَ يَصِلُ إلَينا (2) . (3)

كامل الزيارات عن سدير :قالَ لي أبو عَبدِ اللّهِ عليه السلام : يا سَديرُ تُكثِرُ مِن زِيارَةِ قَبرِ أبي عَبدِ اللّهِ الحُسَينِ؟ قُلتُ : إنَّهُ (4) مِنَ الشُّغُلِ . فَقالَ : ألا اُعَلِّمُكَ شَيئا إذا أنتَ فَعَلتَهُ كَتَبَ اللّهُ لَكَ بِذلِكَ الزِّيارَةَ؟ . فَقُلتُ : بَلى جُعِلتُ فِداكَ ! فَقالَ لي : اِغتَسِل في مَنزِلِكَ وَاصعَد إلى سَطحِ دارِكَ ، وأشِر إلَيهِ بِالسَّلامِ ، يُكتَب لَكَ بِذلِكَ الزِّيارَةُ . (5)

.


1- .نَأَيْتُ : أي بَعُدتُ (الصحاح : ج 6 ص 2499 «نأى») .
2- .قال الشيخ الطوسي قدس سره في تهذيب الأحكام ذيل الخبر : وتسلّم على الأئمّة من بعيد كما تسلّم عليهم من قريب ، غير أنّك لا يصحّ أن تقول : «أتيتك زائرا» بل تقول في موضعه : «قصدت بقلبي زائرا إذ عجزت عن حضور مشهدك ، ووجّهت إليك سلامي لعلمي بأنّه يبلغك صلّى اللّه عليك ، فاشفع لي عند ربّك جلّ وعزّ» ، وتدعو بما أحببت .
3- .الكافي : ج 4 ص 587 ح 1 ، تهذيب الأحكام : ج 6 ص 103 ح 179 ، كتاب من لا يحضره الفقيه : ج 2 ص 599 ح 3202 عن هشام ، المقعنة : ص 490 ، كامل الزيارات : ص 480 ح 733 و ص 483 ح 738 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 365 ح 1 و ص 367 ح 8 و ص 370 ح 13 .
4- .قال العلّامة المجلسي قدس سره : قوله : «قلت إنّه» أي ترك الإكثار المفهوم من سكوته عن الجواب (بحار الأنوار : ج 101 ص 367) .
5- .كامل الزيارات : ص 482 ح 737 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 367 ح 7 .

ص: 331

فصل پانزدهم : زيارت امام حسين عليه السلام از راه دور

15 / 1تشويق به زيارت امام عليه السلام از راه دور

الكافى_ به نقل از ابن ابى عُمَير ، از كسى كه از امام صادق عليه السلام روايت كرده است _: هنگامى كه هر يك از شما ، دور مى افتد و خانه اش [ تا مرقد ما ] فاصله بسيار دارد ، به بالاى خانه اش برود و دو ركعت نماز بگزارد و با اشاره به قبرهايمان ، سلام بدهد كه آن ، به ما مى رسد . (1)

كامل الزيارات_ به نقل از سَدير _: امام صادق عليه السلام به من فرمود : «اى سَدير ! قبر حسين عليه السلام را بسيار زيارت مى كنى ؟» . گفتم : [ نه ؛ ] (2) چون گرفتارم . امام عليه السلام فرمود : «آيا چيزى به تو نياموزم كه چون آن را انجام دهى ، خداوند ، به خاطر آن ، برايت زيارت مى نويسد ؟» . گفتم : چرا ؛ فدايت شوم! امام عليه السلام به من فرمود : «در خانه ات ، غسل كن و به بام خانه ات برو و با اشاره به او ، سلام كن كه برايت ، زيارت نوشته مى شود ».

.


1- .شيخ طوسى در تهذيب الأحكام در ذيل حديث ، گفته است : همان گونه كه از نزديك برائمه عليهم السلام سلام مى كنى ، از دور بر آنها سلام كن ؛ امّا درست نيست كه [در سلام خود] بگويى : «به قصد زيارت تو به محضرت آمدم» ؛ بلكه به جاى آن مى گويى : «با دلم قصد زيارت تو كردم ؛ زيرا ناتوان از شرفيابى به محضرت هستم ، و سلامم را به جانب تو فرستادم ؛ زيرا مى دانم كه به تو _ كه درودهاى خدا بر تو باد _ مى رسد . پس در پيشگاه پروردگار جليل و عزيزت ، مرا شفاعت كن» و سپس هر چه دوست داشتى دعا مى كنى .
2- .اين افزوده را از سياق پاسخ ، بر گرفته ايم ؛ چنان كه علّامه مجلسى هم بِدان اشاره كرده است .

ص: 332

الكافي عن سدير :قالَ أبو عَبدِ اللّهِ عليه السلام : يا سَديرُ تَزورُ قَبرَ الحُسَينِ عليه السلام في كُلِّ يَومٍ؟ قُلتُ : جُعِلتُ فِداكَ! لا ، قالَ : فَما أجفاكُم ! قالَ : فَتَزورونَهُ في كُلِّ جُمعَةٍ ؟ قُلتُ : لا . قالَ : فَتَزورونَهُ في كُلِّ شَهرٍ ؟ قُلتُ : لا . قالَ : فَتَزورونَهُ في كُلِّ سَنَةٍ ؟ قُلتُ : قَد يَكونُ ذلِكَ . قالَ : يا سَديرُ ، ما أجفاكُم لِلحُسَينِ عليه السلام ! أما عَلِمتَ أنَّ للّهِِ عَزَّ وجَلَّ ألفَي ألفِ مَلَكٍ شُعثٍ غُبرٍ يَبكونَ ويَزورونَ لا يَفتُرونَ ، وما عَلَيكَ يا سَديرُ أن تَزورَ قَبرَ الحُسَينِ عليه السلام في كُلِّ جُمعَةٍ خَمسَ مَرّاتٍ وفي كُلِّ يَومٍ مَرَّةً ؟ قُلتُ : جُعِلتُ فِداكَ! إنَّ بَينَنا وبَينَهُ فَراسِخَ كَثيرَةً . فَقالَ لي : اِصعَد فَوقَ سَطحِكَ ، ثُمَّ تَلتَفِتُ يَمنَةً ويَسرَةً (1) ، ثُمَّ تَرفَعُ رَأسَكَ إلَى السَّماءِ ، ثُمَّ انحو (2) نَحوَ القَبرِ ، وتَقولُ : السَّلامُ عَلَيكَ يا أبا عَبدِ اللّهِ ، السَّلامُ عَلَيكَ ورَحمَةُ اللّهِ وبَرَكاتُهُ (3) ، تُكتَبُ لَكَ زَورَةٌ ، وَالزَّورَةُ حُجَّةٌ وعُمرَةٌ . قالَ سَديرٌ : فَرُبَّما فَعَلتُ فِي الشَّهرِ أكثَرَ مِن عِشرينَ مَرَّةً . (4)

.


1- .قال العلّامة المجلسي قدس سره : لا يبعد أن يكون الالتفات يمنة ويسرة إلى جانب الفوق للتقيّة لئلّا يطلع عليه أحد (بحار الأنوار : ج 101 ص 366) .
2- .كذا في المصدر ، والظاهر : «تنحو» كما في التهذيب وغيره .
3- .في المزار الكبير : «السَّلامُ عَلَيكَ يا أبا عبد اللّه ، السَّلامُ عَلَيكَ يابن رسول اللّه ، السَّلامُ عَلَيكَ ورحمة اللّه وبركاته» .
4- .الكافي : ج 4 ص 589 ح 8 ، تهذيب الأحكام : ج 6 ص 116 ح 205 ، كتاب من لا يحضره الفقيه : ج 2 ص 599 ح 3203 ، كامل الزيارات : ص 481 ح 735 وح 734 نحوه ، المزار الكبير : ص 438 ح 5 وليس فيه «قال : فتزورونه في كلّ جمعة؟ قلت : لا ، قال : فتزورونه في كلّ شهر؟ قلت : لا» ، بحار الأنوار : ج 101 ص 366 ح 2 _ 5 .

ص: 333

الكافى_ به نقل از سَدير _: امام صادق عليه السلام فرمود : «اى سَدير ! قبر حسين عليه السلام را در هر روز ، زيارت مى كنى ؟» . گفتم : فدايت شوم ، نه ! فرمود : «چه قدر جفاكاريد!» . فرمود : «او را هفته اى يك بار ، زيارت مى كنيد ؟» . گفتم : نه . فرمود : «در هر ماه ، چه طور ؟» . گفتم : نه . فرمود : «در هر سال ، چه ؟» . گفتم : گاه ، چنين مى شود . فرمود : «اى سَدير ! چه قدر به حسين عليه السلام جفا مى كنيد! آيا نمى دانى كه خداى عزوجل ، دو هزار هزار فرشته پريشان غبارآلود دارد كه مى گِريند و زيارت مى كنند و خسته نمى شوند . چه مى شود _ اى سَدير _ كه قبر حسين عليه السلام را در هر هفته ، پنج بار و در هر روز ، يك بار ، زيارت كنى ؟» . گفتم : فدايت شوم! ميان ما و او فرسنگ ها راه است . امام عليه السلام به من فرمود : «به بالاى بام خانه ات برو . سپس به راست و چپ (1) ، توجّه كن و آن گاه ، سرت را به سوى آسمان ، بالا ببر و به سوى قبر حسين عليه السلام رو كن و بگو : سلام بر تو ، اى ابا عبد اللّه ! سلام و رحمت و بركات خدا بر تو باد ! . (2) برايت ، يك زيارت نوشته مى شود و زيارت ، [معادل] يك حج و عمره است ». [ پس از آن ، ] گاه در يك ماه ، بيش از بيست بار ، آن را به انجام مى رساندم .

.


1- .علّامه مجلسى گفته است : بعيد نيست كه رو كردن به راست و چپ و سمت بالا ، به منظور تقيّه باشد تا كسى از كار زيارت كننده مطّلع نشود .
2- .در المزار الكبير آمده است ، «سلام بر تو ، اى ابا عبد اللّه ! سلام بر تو ، اى پسر پيامبر خدا ! سلام بر تو و رحمت و بركات هاى خدا بر تو !» .

ص: 334

الكافي عن الحسين بن ثوير :كُنتُ أنَا ويونُسُ بنُ ظَبيانَ وَالمُفَضَّلُ بنُ عُمَرَ وأبو سَلَمَةَ السَّرّاجُ جُلوسا عِندَ أبي عَبدِ اللّهِ عليه السلام ، وكانَ المُتَكَلِّمُ مِنّا يونُسَ وكانَ أكبَرَنا سِنّا ، فَقالَ لَهُ : جُعِلتُ فِداكَ ... إنّي كَثيرا ما أذكُرُ الحُسَينَ عليه السلام ، فَأَيَّ شَيءٍ أقولُ؟ فَقالَ : قُل : صَلَّى اللّهُ عَلَيكَ يا أبا عَبدِ اللّهِ ، تُعيدُ ذلِكَ ثَلاثا ! فَإِنَّ السَّلامَ يَصِلُ إلَيهِ مِن قَريبٍ ومِن بَعيدٍ . (1)

بيانقال العلّامة المجلسي قدس سره : أقول : قال الشهيد رحمه الله في الذكرى : قال ابن زهرة رحمه الله : من زار وهو مقيم في بلده ، قدّم الصلاة ثمّ زار عقيبها . وقال رحمه الله في الدروس : يستحبّ زيارة النبيّ والأئمّة صلّى اللّه عليهم كلّ يوم جمعة ولو من البعد ، وإذا كان على مكان عال كان أفضل . أقول : لا يبعد القول بالتخيير للبعيد بين تقديم الصلاة وتأخيرها لورود الرواية بهما كما عرفت ، وما ذكره رحمه الله من جواز الزيارة في أيّ مكان تيسّر وإن لم يكن موضعا عاليا لا يخلو من قوّة ، لعمومات بعض ما مرّ من الأخبار ، وإن كان الأفضل والأحوط إيقاعها في سطح عال أو صحراء . (2)

.


1- .الكافي : ج 4 ص 575 ح 2 ، تهذيب الأحكام : ج 6 ص 103 ح 180 ، المزار للمفيد : ص 214 ح 1 ، كامل الزيارات : ص 362 ح 618 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 370 ح 14 وراجع: ص 373 ح 16 .
2- .بحار الأنوار : ج 101 ص 370 .

ص: 335

الكافى_ به نقل از حسين بن ثُوَير _: من و يونس بن ظَبيان ، مُفضّل بن عمر و ابو سَلَمه سَرّاج ، نزد امام صادق عليه السلام نشسته بوديم و يونس _ كه از همه ما مسن تر بود _ ، سخنگويمان بود . او به امام عليه السلام گفت : فدايت شوم ! . . . من امام حسين عليه السلام را خيلى ياد مى كنم . چه چيزى بگويم ؟ فرمود : «بگو : خدا بر تو درود فرستد ، اى ابا عبد اللّه ! . سه بار ، اين را مى گويى ، كه سلام ، از دور و نزديك ، به او مى رسد» .

توضيحعلّامه مجلسى مى گويد : شهيد در الذكرى گفته است كه : «ابن زهره مى گويد : هر كس در سرزمين خود ، مقيم است و زيارت مى كند ، نماز را پيش بيندازد و در پى آن ، زيارت كند » و در الدروس گفته است : «زيارت پيامبر صلى الله عليه و آله و امامان عليهم السلام در روز جمعه ، هر چند از دور ، مستحب است و اگر بر جايى مرتفع باشد ، بهتر است» . مى گويم : دور نيست كه بگوييم : زيارت كننده از راه دور ، ميان مقدّم كردن نماز يا تأخير انداختن آن ، به دليل ورود روايت براى هر دو ، مخيّر است و جواز زيارت در هر جاى ممكن ، حتّى اگر مرتفع نباشد ، به دليل برخى احاديث عام و فراگيرى كه گذشت ، خالى از قوّت نيست ، هر چند بهتر و محتاطانه تر ، آن است كه در جايى مرتفع يا صحرا ، انجام شود .

.

ص: 336

15 / 2زِيارَتُهُ مِن بَعيدٍ بِرِوايَةِ كامِلِ الزِّياراتِكامل الزيارات عن البرقي عن أبيه رفعه :دَخَلَ حَنانُ بنُ سَديرٍ الصَّيرَفِيُّ عَلى أبي عَبدِ اللّهِ عليه السلام وعِندَهُ جَماعَةٌ مِن أصحابِهِ فَقالَ : يا حَنانَ بنَ سَديرٍ ! تَزورُ أبا عَبدِ اللّهِ عليه السلام في كُلِّ شَهرٍ مَرَّةً؟ قالَ : لا . قالَ : فَفي كُلِّ شَهرَينِ مَرَّةً؟ قالَ : لا . قالَ : فَفي كُلِّ سَنَةٍ مَرَّةً؟ قالَ : لا . قالَ : ما أجفاكُم لِسَيِّدِكُم ! فَقالَ : يَابنَ رَسولِ اللّهِ ! قِلَّةُ الزّادِ وبُعدُ المَسافَةِ . قالَ:ألا أدُلُّكُم عَلى زِيارَةٍ مَقبولَةٍ وإن بَعُدَ النّائي؟قالَ:فَكَيفَ أزورُهُ يَابنَ رَسولِ اللّهِ؟ قالَ : اِغتَسِل يَومَ الجُمُعَةِ أو أيَّ يَومٍ شِئتَ ، وَالبَس أطهَرَ ثِيابِكَ ، وَاصعَد إلى أعلى مَوضِعٍ في دارِكَ أوِ الصَّحراءِ ، وَاستَقبِلِ القِبلَةَ بِوَجهِكَ 1 بَعدَما تَبَيَّنَ أنَّ القَبرَ هُناكَ ، يَقولُ اللّهُ تَبارَكَ وتَعالى : «فَأَيْنَمَا تُوَلُّواْ فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ» (1) ثُمَّ تَقولُ : السَّلامُ عَلَيكَ يا مَولايَ وَابنَ مَولايَ وسَيِّدي وَابنَ سَيِّدي ، السَّلامُ عَلَيكَ يا مَولايَ ، يا قَتيلُ ابنَ القَتيلِ الشَّهيدُ ابنَ الشَّهيدِ ، السَّلامُ عَلَيكَ ورَحمَةُ اللّهِ وبَرَكاتُهُ . أنَا زائِرُكَ يَابنَ رَسولِ اللّهِ بِقَلبي ولِساني وجَوارحِي ، وإن لَم أزُركَ بِنَفسي وَالمُشاهَدَةِ لِقُبَّتِكَ . فَعَلَيكَ السَّلامُ يا وارِثَ آدَمَ صَفوَةِ اللّهِ ، ووارِثَ نوحٍ نَبِيِّ اللّهِ ، ووارِثَ إبراهيمَ خَليلِ اللّهِ ، ووارِثَ موسى كَليمِ اللّهِ ، ووارِثَ عيسى روحِ اللّهِ ، ووارِثَ مُحَمَّدٍ حَبيبِ اللّهِ ونَبِيِّهِ ورَسولِهِ ، ووارِثَ عَلِيٍّ أميرِ المُؤمِنينَ وَصِيِّ رَسولِ اللّهِ وخَليفَتِهِ ، ووارِثَ الحَسَنِ بنِ عَلِيٍّ وَصِيِّ أميرِ المُؤمِنينَ ، لَعَنَ اللّهُ قاتِليكَ ، وجَدَّدَ عَلَيهِمُ العَذابَ في هذِهِ السّاعَةِ وفي كُلِّ ساعَةٍ . أنَا يا سَيِّدي مُتَقَرِّبٌ إلَى اللّهِ جَلَّ وعَزَّ وإلى جَدِّكَ رَسولِ اللّهِ ، وإلى أبيكَ أميرِ المُؤمِنينَ ، وإلى أخيكَ الحَسَنِ ، وإلَيكَ يا مَولايَ ، فَعَلَيكَ السَّلامُ ورَحمَةُ اللّهِ وبَرَكاتُهُ بِزِيارَتي لَكَ بِقَلبي ولِساني وجَميعِ جَوارِحي ، فَكُن يا سَيِّدي شَفيعي لِقَبولِ ذلِكَ مِنّي ، وأنَا بِالبَراءَةِ مِن أعدائِكَ وَاللَّعنَةِ لَهُم وعَلَيهِم أتَقَرَّبُ بِذلِكَ إلَى اللّهِ وإلَيكُم أجمَعينَ ، فَعَلَيكَ صَلَواتُ اللّهِ ورِضوانُهُ ورَحمَتُهُ . ثُمَّ تَتَحَوَّلُ عَلى يَسارِكَ قَليلاً ، وتُحَوِّلُ وَجهَكَ إلى قَبرِ عَلِيِّ بنِ الحُسَينِ عليهماالسلاموهُوَ عِندَ رِجلِ أبيهِ، وتُسَلِّمُ عَلَيهِ مِثلَ ذلِكَ، ثُمَّ ادعُ اللّهَ بِما أحبَبتَ مِن أمرِ دينِكَ ودُنياكَ. ثُمَّ تُصَلّي أربَعَ رَكَعاتٍ ، فَإِنَّ صَلاةَ الزِّيارَةِ ثَمانٌ أو سِتٌّ أو أربَعٌ أو رَكعَتانِ ، وأفضَلُها ثَمانٌ ، ثُمَّ تَستَقبِلُ القِبلَةَ نَحوَ قَبرِ أبي عَبدِ اللّهِ عليه السلام وتَقولُ : أنَا مُوَدِّعُكَ يا مَولايَ وَابنَ مَولايَ ، ويا سَيِّدي وَابنَ سَيِّدي ، ومُوَدِّعُكَ يا سَيِّدي وَابنَ سَيِّدي يا عَلِيَّ بنَ الحُسَينِ ، ومُوَدِّعُكُم يا ساداتي يا مَعاشِرَ الشُّهَداءِ ، فَعَلَيكُم سَلامُ اللّهِ ورَحمَتُهُ ورِضوانُهُ وبَرَكاتُهُ . (2)

.


1- .البقرة : 115 .
2- .كامل الزيارات : ص 483 ح 739 ، مصباح الزائر : ص 372 ، مصباح المتهجّد : ص 289 ح 400 وفيه «يستحبّ زيارة أبي عبد اللّه الحُسَينِ بن عليّ عليهماالسلاممثل ذلِكَ بعد أن يغتسل ويعلو سطح داره أو في مفازة من الأرض ويومئ إليه بالسَّلام ، ويقول : السَّلامُ عَلَيكَ يا مولاي . . .» ، بحار الأنوار : ج 101 ص 367 ح 10 .

ص: 337

15 / 2زيارت امام عليه السلام از دور ، به روايت «كامل الزيارات»

كامل الزيارات_ به نقل از بَرقى ، از پدرش كه حديث را به يكى از اهل بيت عليهم السلام مى رساند _: حَنان بن سَدير صَيرَفى ، بر امام صادق عليه السلام وارد شد و گروهى از يارانش نزدش بودند . امام عليه السلام فرمود : «اى حنان بن سدير ! ابا عبد اللّه الحسين عليه السلام را در هر ماه ، زيارت مى كنى ؟» . گفت : نه . فرمود : «در هر دو ماه ، يك بار ، چه ؟» . گفت : نه . فرمود : «در هر سال ، يك بار ، چه طور ؟» . گفت : نه . فرمود : «چه قدر بر سَرورتان جفا مى كنيد!» . سدير گفت : اى فرزند پيامبر خدا ! كمىِ توشه و دورى راه [ نمى گذارد ] . فرمود : «آيا شما را به زيارتى مقبول، راه نمايى كنم، حتّى اگر زيارت كننده، دور باشد؟» . سدير گفت : چگونه او را زيارت كنم ، اى فرزند پيامبر خدا ؟ فرمود : «روز جمعه ، يا هر روزى كه خواستى ، غسل كن و پاك ترين جامه هايت را بپوش و به بالاترين جاى خانه ات يا بيابان برو و پس از آن كه سمت قبر برايت روشن شد ، رو به قبله كن (1) كه خداوند _ تبارك وتعالى _ مى فرمايد : « به هر كجا رو كنيد ، روى خدا ، آن جاست » . سپس مى گويى : سلام بر تو ، اى مولا و فرزند مولاى من و سَرور و فرزند سَرور من ! سلام بر تو ، اى مولاى من ، اى كُشته شده فرزند كشته شده ! شهيد فرزند شهيد ! سلام و رحمت و بركات خدا بر تو باد ! من ، زائر تو هستم _ اى فرزند پيامبر خدا _ با دل و زبان و اعضايم ، هر چند خودم ، نزد تو نيامده ام و گنبدت را نمى بينم . بر تو سلام ، اى وارث آدم ، برگزيده خدا ، و وارث نوح ، پيامبر خدا ، و وارث ابراهيم ، خليل خدا ، و وارث موسى ، هم سخن خدا ، و وارث عيسى ، روح خدا ، و وارث محمّد ، حبيب خدا و پيامبر و فرستاده اش ، و وارث على ، امير مؤمنان ، وصىّ پيامبر خدا و جانشينش ، و وارث حسن بن على ، وصىّ امير مؤمنان ! خداوند ، قاتلانت را بكُشد و اكنون و هميشه ، عذابشان را تجديد كند . من _ اى سَرورم _ ، به خداى جليل عزيز ، و به جدّت ، فرستاده خدا ، به پدرت امير مؤمنان ، برادرت حسن ، و به تو _ اى مولاى من _ تقرّب مى جويم . سلام و رحمت و بركات خدا بر تو باد ! من ، تو را _ اى سَرورم _ با دل و زبان و همه اعضايم ، زيارت مى كنم [ و از تو مى خواهم ] كه شفيع من در پذيرش اين زيارت باشى . من با بيزارى جستن از دشمنانت و لعنت خواستن بر ايشان ، به خدا و همه شما تقرّب مى جويم . بر تو ، درودها و خشنودى و رحمت خدا باد ! آن گاه ، اندكى به سمت چپ مى چرخى و رو به قبر على اكبر مى كنى كه نزد پاهاى پدرش است و مانند آن [ كه براى پدرش به جا آوردى ] بر او سلام مى دهى . سپس آنچه را از امور دين يا دنيايت كه دوست دارى ، در دعايت از خدا بخواه . پس از آن ، چهار ركعت نماز (دو نماز دو ركعتى) مى خوانى كه نماز زيارت ، هشت ، شش ، چهار و يا دو ركعت است و بهتر از همه ، نماز هشت ركعتى است . سپس به سوى قبر ابا عبد اللّه الحسين عليه السلام و رو به قبله ، مى گويى : اى مولاى من و فرزند مولاى من ! اى سَرور من و فرزند سَرور من! با تو وداع مى كنم ، و اى سَرور من و فرزند سَرور من ، على اكبر ! با تو نيز وداع مى كنم . اى سَروران من ! اى شهيدان ! با شما هم وداع مى كنم . بر شما سلام و رحمت و خشنودى و بركات خدا باد !» .

.


1- .علاّمه مجلسى رحمه الله مى گويد: شايد جمله «رو به قبله كن» را براى كسى گفته اند كه برايش ايستادن رو به قبر و قبله با هم ، امكان پذير است و اين از سخن ديگر امام عليه السلام كه فرمود: «پس از آن كه سَمت قبر برايت روشن شد» ، معلوم مى شود؛ زيرا اين فرمان براى رعايت استقبال قبر است ، حتّى اگر موافق قبله نباشد و از اين رو ، به اين سخن خداى متعال : « به هر جا رو كنيد ، وجه خدا آن جاست »استدلال كرد؛ چون هنگامى كه نسبت خداى متعال به همه جا يكسان است، رو به قبر ايستادن زائر، مانند رو به قبله بودن است كه همان وجه خداست . قرينه اين، سخن ديگر امام عليه السلام در توجّه به قبر على اكبر عليه السلام است كه پس از اين مى آيد : «سپس به سمت چپت مى گردى» ؛ زيرا قبر على اكبر عليه السلام بر سمت چپ كسى است كه رو به قبر و قبله ، ايستاده است . و ممكن است منظور از قبله در اين جا، سمت قبر به صورت مَجازى باشد . احتمال ديگر ، آن كه اصلِ «رو به قبله بودن» ، در هر حال است و قبر را به صورت خيالى در سمت قبله تصوّر كنيم و استدلال به آيه را بر اين پايه قرار دهيم كه منظور از «وجه خدا» ، امامان عليهم السلام هستند كه نسبت ايشان نيز همه جا يكسان است ؛ زيرا علم و نور ايشان ، همه عالم را گرفته است و به سمت چپ چرخيدن هم بر اساس همان تصوّر خيالى باشد ؛ زيرا اگر رو به قبله باشى و قبر را هم رو به روى خود بپندارى، قبر على اكبر عليه السلام بر سمت چپ چنين كسى است، همان گونه كه اگر به صورت حقيقى نزد قبر باشد و رو به قبله بِايستد، چنين مى شود . همچنين ، بعيد نيست كه «قبله»، تصحيف «قبر» باشد ؛ امّا ظاهرتر از همه ، احتمال نخست است، همان گونه كه شيخ طوسى و ديگران فهميده اند و به استقبال قبر در هر حال، حكم داده اند و اين با روايات ديگرى كه در باره زيارت از راه دور رسيده است ، سازگار است و البتّه خدا بهتر مى داند .

ص: 338

. .

ص: 339

. .

ص: 340

15 / 3زِيارَتُهُ مِن بَعيدٍ بِرِوايَةِ مِصباحِ المُتَهَجِّدِمصباح المتهجّد :رُوِيَ عَنِ الصّادِقِ جَعفَرِ بنِ مُحَمَّدٍ عليهماالسلام أنَّهُ قالَ : مَن أرادَ أن يَزورَ قَبرَ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، وقَبرَ أميرِ المُؤمِنينَ وفاطِمَةَ وَالحَسَنِ وَالحُسَينِ وقُبورَ الحُجَجِ عليهم السلام وهُوَ في بَلَدِهِ ، فَليَغتَسِل في يَومِ الجُمُعَةِ ، وَليَلبَس ثَوبَينِ نَظيفَينِ ، وَليَخرُج إلى فَلاةٍ (1) مِنَ الأَرضِ ، ثُمَّ يُصَلّي أربَعَ رَكَعاتٍ يَقرَأُ فيهِنَّ ما تَيَسَّرَ مِنَ القُرآنِ ، فَإِذا تَشَهَّدَ وسَلَّمَ ، فَليَقُم مُستَقبِلَ القِبلَةِ ، وَليَقُل : السَّلامُ عَلَيكَ أيُّهَا النَّبِيُّ ورَحمَةُ اللّهِ وبَرَكاتُهُ ، السَّلامُ عَلَيكَ أيُّهَا النَّبِيُّ المُرسَلُ ، وَالوَصِيُّ المُرتَضى ، وَالسَّيِّدَةُ الكُبرى ، وَالسَّيِّدَةُ الزَّهراءُ ، وَالسِّبطانِ المُنتَجَبانِ ، وَالأَولادُ وَالأَعلامُ ، وَالاُمَناءُ المُنتَجَبونَ المُستَخزَنونَ ، جِئتُ انقِطاعا إلَيكُم وإلى آبائِكُم ووَلَدِكُمُ الخَلَفِ عَلى بَرَكَةِ الحَقِّ (2) ، فَقَلبي لَكُم مُسَلِّمٌ ، ونُصرَتي لَكُم مُعَدَّةٌ حَتّى يَحكُمَ اللّهُ بِدينِهِ ، فَمَعَكُم مَعَكُم لا مَعَ عَدُوِّكُم ، إنّي لَمِنَ القائِلينَ بِفَضلِكُم ، مُقِرٌّ بِرَجعَتِكُم ، لا اُنكِرُ للّهِِ قُدرَةً ولا أزعُمُ إلّا ما شاءَ اللّهُ ، سُبحانَ اللّهِ ذِي المُلكِ وَالمَلَكوتِ ، يُسَبِّحُ اللّهَ بِأَسمائِهِ جَميعُ خَلقِهِ ، وَالسَّلامُ عَلى أرواحِكُم وأجسادِكُم ، وَالسَّلامُ عَلَيكُم ورَحمَةُ اللّهِ وبَرَكاتُهُ . وفي رِوايَةٍ اُخرى : اِفعَل ذلِكَ عَلى سَطحِ دارِكَ . (3)

.


1- .الفَلَاةُ : القفر أو المفازة (القاموس المحيط : ج 4 ص 375 «فلا») .
2- .في المصدر : «حقّ» ، وما أثبتناه هو الأنسب كما في جمال الاُسبوع . وفي بحار الأنوار : «الخلق» بدل «الحقّ» .
3- .مصباح المتهجّد : ص 288 ح 399 ، جمال الاُسبوع : ص 153 ، بحار الأنوار : ج 100 ص 189 ح 12 .

ص: 341

15 / 3زيارت امام عليه السلام از دور ، به روايت «مصباح المتهجّد»

مصباح المتهجّد :از امام جعفر صادق عليه السلام روايت شده كه فرمود : «هر كس مى خواهد قبر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، قبر امير مؤمنان ، فاطمه ، حسن ، حسين و قبرهاى ديگر حجّت هاى خدا عليهم السلام را در همان سرزمين خود ، زيارت كند ، روز جمعه ، غسل كند و دو جامه تميز بپوشد و به زمين فراخى بيايد و چهار ركعت نماز بگزارد و در آنها ، هر چه از قرآن كه برايش ميسّر بود ، بخواند و چون تشهّد و سلام داد ، رو به قبله بِايستد و بگويد : سلام بر تو ، اى پيامبر ، و نيز رحمت و بركات خدا نثارت باد ! سلام بر تو ، اى پيامبر فرستاده شده ، و [ بر على ] وصىّ پسنديده و سَرور [ زنان ، فاطمه ] كبرا و سيّده زهرا و دو نواده برگزيده ، و فرزندان و بزرگان ، امينان منتخب و ذخيره ! از همه بُريده ام و با بركت حق ، به سوى شما ، پدرانتان و فرزندان خَلَف تان آمده ام . دلم در برابر شما ، تسليم و يارى ام براى شما آماده است ، تا خداوند به آيين خود ، حكم كند . با شما هستم ؛ با شما ، نه با دشمن شما . من ، از معتقدان به فضيلت شما و اقرار كننده به بازگشت شما هستم . قدرت خدا را انكار نمى كنم و چيزى نمى گويم ، جز آنچه خدا بخواهد . منزّه است خداى صاحب مُلك و ملكوت ! همه آفريده هاى خدا ، او را با نام هايش تسبيح مى گويند . سلام بر روح ها و پيكرهايتان ! سلام و رحمت و بركات خدا بر شما باد !» . و در روايتى ديگر [ آمده است ] : «اين كار را بر بام خانه ات انجام بده» .

.

ص: 342

. .

ص: 343

. .

ص: 344

الفصل السادس عشر : الاِستِنابَةُ لِزِيارَتِهِ16 / 1فَضلُ الاِستِنابَةِ لِزِيارَتِهِكامل الزيارات عن هشام بن سالم عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام ، قال :قُلتُ : ما لِمَن يُجَهِّزُ إلَيهِ [ الحُسَينِ عليه السلام ] ولَم يَخرُج لِعِلَّةٍ تُصيبُهُ؟ قالَ : يُعطيهِ اللّهُ بِكُلِّ دِرهَمٍ أنفَقَهُ مِثلَ اُحُدٍ مِنَ الحَسَناتِ ، ويُخلِفُ عَلَيهِ أضعافَ ما أنفَقَهُ ، ويَصرِفُ عَنهُ مِنَ البَلاءِ مِمّا قَد نَزَلَ لِيُصيبَهُ ، ويُدفَعُ عَنهُ ، ويُحفَظُ في مالِهِ . (1)

تهذيب الأحكام عن عليّ بن ميمون الصائغ :قالَ لي أبو عَبدِ اللّهِ عليه السلام : يا عَلِيُّ ، بَلَغَني أنَّ اُناسا مِن شيعَتِنا تَمُرُّ بِهِمُ السَّنَةُ وَالسَّنَتانِ وأكثَرُ مِن ذلِكَ لا يَزورونَ الحُسَينَ بنَ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ عليه السلام . قُلتُ : جُعِلتُ فِداكَ! إنّي لَأَعرِفُ اُناسا كَثيرا بِهذِهِ الصِّفَةِ . فَقالَ : أما وَاللّهِ لِحَظِّهِم أخطَؤوا ، وعَن ثَوابِ اللّهِ زاغوا ، وعَن جِوارِ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله فِي الجَنَّةِ تَباعَدوا . قُلتُ : فَإِن أخرَجَ عَنهُ رَجُلاً أيُجزي عَنهُ ذلِكَ؟ قالَ : نَعَم ، وخُروجُهُ بِنَفسِهِ أعظَمُ أجرا وخَيرٌ (2) لَهُ عِندَ رَبِّهِ . (3)

.


1- .كامل الزيارات : ص 240 ح 357 و ص 248 ح 369 عن صفوان الجمّال نحوه ، بحار الأنوار : ج 101 ص 79 ح 39 .
2- .في المصدر : «خيرا» ، والتصويب من بحار الأنوار .
3- .تهذيب الأحكام : ج 6 ص 45 ح 97 ، المزار للمفيد : ص 225 ح 7 ، كامل الزيارات : ص 492 ح 761 ، الدروع الواقية : ص 73 وليس فيه ذيله من «قلت : فإن اُخرج» ، بحار الأنوار : ج 101 ص 51 ح 4 .

ص: 345

فصل شانزدهم : نايب گرفتن براى زيارت امام حسين عليه السلام

16 / 1ثواب نايب گرفتن براى زيارت امام عليه السلام

كامل الزيارات_ به نقل از هشام بن سالم _: به امام صادق عليه السلام گفتم : پاداش كسى كه خودش به دليل بيمارى به زيارت [امام حسين عليه السلام ] نمى رود ، امّا كس ديگرى را به سوى او روانه مى كند ، چيست ؟ فرمود : «خداوند ، در برابر هر درهمى كه خرج مى كند ، مانند كوه اُحد ، برايش نيكى مى نويسد و چندين برابر آنچه هزينه كرده ، به جايش به او مى دهد و بلاهايى را كه فرود آمده تا به او برسد ، از او مى گردانَد و از وى دور مى كند و مالش حفظ مى شود» .

تهذيب الأحكام_ به نقل از على بن ميمون صائغ (زرگر) _: امام صادق عليه السلام به من فرمود : «اى على ! به من خبر رسيده كه برخى از شيعيان ما ، يك سال و دو سال و گاه بيشتر مى گذرد و حسين بن على عليه السلام را زيارت نمى كنند» . گفتم : فدايت شوم! من ، افراد بسيارى را مى شناسم كه اين چنين اند . امام عليه السلام فرمود : «بِدان كه به خدا سوگند ، نصيب خود را نبرده و از پاداش خدا ، كنار مانده و از جوار محمّد صلى الله عليه و آله در بهشت ، دور گشته اند !» . گفتم : اگر مردى را به نيابت از خود روانه كند ، او را از زيارت ، كفايت مى كند ؟ فرمود : «آرى ؛ امّا خودش برود ، كه پاداش و خير بيشترى نزد خدا خواهد داشت ».

.

ص: 346

كامل الزيارات عن هشام بن سالم عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام ، قال :أتاهُ رَجُلٌ فَقالَ لَهُ: يَابنَ رَسولِ اللّهِ ، هَل يُزارُ والِدُكَ؟ قالَ : فَقالَ : نَعَم ، ويُصَلّى عِندَهُ ، ويُصلّى خَلفَهُ ولا يُتَقَدَّمُ عَلَيهِ . قالَ : فَما لِمَن أتاهُ؟ قالَ : الجَنَّةُ إن كانَ يَأتَمُّ بِهِ . قالَ : فَما لِمَن تَرَكَهُ رَغبَةً عَنهُ؟ قالَ : الحَسرَةُ يَومَ الحَسرَةِ . قالَ : فَما لِمَن أقامَ عِندَهُ؟ قالَ : كُلُّ يَومٍ بِأَلفِ شَهرٍ . قالَ : فَما لِلمُنفِقِ في خُروجِهِ إلَيهِ وَالمُنفِقِ عِندَهُ؟ قالَ : دِرهَمٌ بِأَلفِ دِرهَمٍ . (1)

16 / 2الدُّعاءُ الأَوَّلُ بَعدَ الزِّيارَةِ بِالنِّيابَةِمصباح الزائر :إذا أرَدتَ أن تَزورَ أحَدَ الأَئِمَّةِ عليهم السلام عَن ذي نَسَبٍ أو سَبَبٍ (2) ، فَسَلِّم عَلَى الإِمامِ عليه السلام عَلى نَسَقِ التَّسليمِ المَأمورِ بِهِ ، فَإِذا فَرَغتَ فَصَلِّ رَكعَتَينِ ، فَإِذا سَلَّمتَ مِنهُما فَقُل : اللّهُمَّ لَكَ صَلَّيتُ ، ولَكَ رَكَعتُ ولَكَ سَجَدتُ ؛ لِأَنَّهُ لا يَنبَغِي الصَّلاةُ إلّا لَكَ ، اللّهُمَّ وقَد جَعَلتُ ثَوابَ زِيارَتي وصَلاتي هاتَينِ الرَّكعَتَينِ هَدِيَّةً مِنّي إلى مَولايَ فُلانِ بنِ فُلانٍ عَلَيهِ السَّلامُ ، عَن فُلانِ بنِ فُلانٍ فَتَقَبَّل ذلِكَ مِنّي ومِنهُ ، وَأجُرني عَلَيهِ ، إنَّكَ عَلى كُلِّ شَيءٍ قَديرٌ . (3)

.


1- .كامل الزيارات : ص 239 ح 357 و ص 247 ح 367 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 78 ح 39 .
2- .في بحار الأنوار : «إذا أردت أن تزور عن أخيك أو أبيك أو اُمّك أو ذي سبب أو نسب أو غيرهم تطوّعا فسلّم . . .» .
3- .مصباح الزائر : ص 515 ، بحار الأنوار : ج 102 ص 262 .

ص: 347

كامل الزيارات_ به نقل از هشام بن سالم _: مردى نزد امام [ صادق عليه السلام ] آمد و گفت : اى فرزند پيامبر خدا ! آيا پدرت زيارت مى شود ؟ (1) فرمود : «آرى و نزد [قبر] او و پشت [قبر] وى ، نماز مى خوانند و بر [قبر] او ، مقدّم نمى شوند ». مرد گفت : پاداش كسى كه به زيارتش مى رود ، چيست ؟ فرمود : «بهشت است ، اگر به او اقتدا كند» . مرد گفت : اگر كسى از سر بى رغبتى ، آن را ترك كند ، چه دارد ؟ فرمود : «حسرت روز حسرت» . مرد گفت : پاداش كسى كه نزد او اقامت كند ، چيست ؟ فرمود : «هر روزش برابر هزار ماه است» . مرد گفت : آن كه براى بيرون رفتن به سوى او و اقامت نزد او هزينه مى كند ، چه دارد ؟ فرمود : «هزار درهم ، در برابر هر درهم» .

16 / 2دعاى نخست ، پس از زيارت نيابتى

مصباح الزائر :هنگامى كه خواستى يكى از امامان عليهم السلام را به نيابت از خويشان نَسَبى يا سَبَبى زيارت كنى ، بر امام عليه السلام سلام بده ، به همان روش كه فرمان داده شده است و چون فارغ شدى ، دو ركعت نماز بخوان و پس از سلام دادن از آن دو ركعت ، بگو : خدايا ! براى تو ، نماز خواندم و براى تو ، ركوع و سجده كردم ، كه نماز ، جز براى تو ، سزاوار نيست . خدايا ! پاداش زيارت و اين دو ركعت نمازم را به مولايم فلانى پسر فلانى ، هديه مى كنم ، به نيابت از فلانى پسر فلانى . آن را از من و او بپذير و بر آن ، پاداشم ده ، كه تو بر هر كارى ، توانايى .

.


1- .شايد اين جمله ، به اين معنا باشد كه : آيا اجازه داريم قبر پدر شما را با آداب مستحبّ زيارت ، زيارت كنيم ؟ يا به اين معنا كه : آيا مى شودبه زيارت قبر پدر شما رفت ؟ و آيا زيارت ايشان سنّت (مستحب) است ؟ و آيا اين رفتن و زيارت كردن ، بدعت نيست ؟ . م .

ص: 348

16 / 3الدُّعاءُ الثّاني بَعدَ الزِّيارَةِ بِالنِّيابَةِمصباح الزائر :إن كُنتَ نائِبا عَن غَيرِكَ فَقُل بَعدَ الزِّيارَةِ وَالصَّلاةِ وَالدُّعاءِ : اللّهُمَّ ما أصابَني مِن تَعَبٍ أو نَصَبٍ أو سَغَبٍ (1) أو لُغوبٍ (2) فَأجُر فُلانَ بنَ فُلانٍ عَلَيهِ ، وَأجُرني في نِيابَتي عَنهُ ، السَّلامُ عَلَيكَ يا مَولايَ عَن فُلانِ بنِ فُلانٍ ، أتَيتُكَ زائِرا عَنهُ ، فَاشفَع لي عِندَ رَبِّكَ . وتَدعو لَهُ ولِجَميعِ المُؤمِنينَ ، وكَذلِكَ تَفعَلُ فِي الوَداعِ . (3)

16 / 4الدُّعاءُ الثّالِثُ بَعدَ الزِّيارَةِ بِالنِّيابَةِمصباح الزائر_ في ذِكرِ حالِ المُتَطَوِّعِ بِالزِّيارَةِ عَن جَميعِ إخوانِهِ أو عَن بَعضِهِم _: إذا أرَدتَ ذلِكَ فَزُرِ الإِمامَ عليه السلام بِبَعضِ زِياراتِهِ ، وَاقصِد بِهَا النِّيابَةَ عَمَّن تُريدُ ، وصَلِّ رَكعَتَيِ الزِّيارَةِ ثُمَّ قُل : اللّهُمَّ إنّي زُرتُ هذِهِ الزِّيارَةَ ، وصَلَّيتُ هاتَينِ الرَّكعَتَينِ وجَعَلتُ ثَوابَهُما (4) عَن جَميعِ إخوانِي المُؤمِنينَ وَالمُؤمِناتِ ، وعَن جَميعِ مَن أوصاني بِالزِّيارَةِ وَالدُّعاءِ لَهُ ، اللّهُمَّ تَقَبَّل ذلِكَ مِنّي ومِنهُم ، بِرَحمَتِكَ يا أرحَمَ الرّاحِمينَ . فَإِذا فَعَلتَ أيُّهَا الزّائِرُ ذلِكَ وقُلتَ لِأَحَدِهِم : «قَد زُرتُ وصَلَّيتُ وسَلَّمتُ عَلَى الإِمامِ عَنكَ» ، كُنتَ صادِقا في مَقالِكَ (5) .

.


1- .سَغِبَ : جاع (الصحاح : ج 1 ص 147 «سغب») . وفي تهذيب الأحكام : «شعث» بدل «سغب» .
2- .اللُّغُوبُ : التعب والإعياء (الصحاح : ج 1 ص 220 «لغب») .
3- .مصباح الزائر : ص 517 ، تهذيب الأحكام : ج 6 ص 105 ، المقنعة : ص 493 ، المزار للمفيد : ص 210 كلّها نحوه ، بحار الأنوار : ج 102 ص 263 .
4- .زاد في بحار الأنوار هنا : «هديّة منّي إلى مولاي فلان بن فلان» .
5- .مصباح الزائر : ص 516 ، بحار الأنوار : ج 102 ص 262 .

ص: 349

16 / 3دعاى دوم ، پس از زيارت نيابتى

مصباح الزائر :اگر از جانب كسى نايب هستى ، پس از زيارت و نماز و دعا ، بگو : خدايا ! هر سختى و رنج و گرسنگى و دشوارى اى كه به من رسيد ، پاداشش را به فلانى پسر فلانى برسان و مرا نيز بر نيابت از او ، پاداش بده . سلام بر تو _ اى مولاى من _ از فلانى پسر فلانى ! از جانب او به زيارتت آمده ام . مرا نزد خدايت شفاعت كن . و براى او و همه مؤمنان ، دعا مى كنى و در وداع نيز ، همين گونه عمل مى كنى .

16 / 4دعاى سوم ، پس از زيارت نيابتى

مصباح الزائر_ در ذكر حالت كسى كه از سوى همه برادران دينى يا برخى از آنان ، زيارت مستحبّى مى كند _: هنگامى كه خواستى چنين كنى ، امام عليه السلام را با يكى از زيارت هايش ، زيارت كن و قصد نيابت از كسى كه مى خواهى ، بكن و دو ركعت ، نماز زيارت بخوان و سپس بگو : خدايا ! اين زيارت را به انجام رساندم و اين دو ركعت نماز را خواندم و پاداش آن دو را از سوى همه برادران و خواهران ايمانى ام و از جانب همه سفارش كنندگان به زيارت و دعا براى امام عليه السلام ، قرار دادم . خدايا ! آن را از من و ايشان بپذير ، به رحمتت ، اى مهربان ترينِ مهربانان ! پس اى زائر ! اگر اين كار را انجام دهى و به هر كدام از آنها بگويى : «از جانب تو زيارت كردم و نماز خواندم و بر امام ، سلام دادم» ، در سخنت راستگو هستى .

.

ص: 350

16 / 5الدُّعاءُ الرّابِعُ بَعدَ الزِّيارَةِ بِالنِّيابَةِتهذيب الأحكام :بابُ ما يَقولُ الزّائِرُ إذا نابَ عَن غَيرِهِ : اللّهُمَّ ، إنَّ فُلانَ بنَ فُلانٍ أوفَدَني إلى مَولاهُ ومَولايَ لِأَزورَ عَنهُ ، رَجاءً لِجَزيلِ الثَّوابِ ، وفِرارا مِن سوءِ الحِسابِ ، اللّهُمَّ إنَّهُ يَتَوَجَّهُ إلَيكَ بِأَولِيائِكَ الدّالّينَ عَلَيكَ في غُفرانِكَ ذُنوبَهُ وحَطِّ سَيِّئاتِهِ ، ويَتَوَسَّلُ إلَيكَ بِهِم عِندَ مَشهَدِ إمامِهِ صَلَواتُ اللّهِ عَلَيهِ . اللّهُمَّ فَتَقَبَّل مِنهُ وَاقبَل شَفاعَةَ أولِيائِهِ صَلَواتُ اللّهِ عَلَيهِم فيهِ ، اللّهُمَّ جازِهِ عَلى حُسنِ نِيَّتِهِ وصَحيحِ عَقيدَتِهِ وصِحَّةِ مُوالاتِهِ ، أحسَنَ ما جازَيتَ أحَدا مِن عَبيدِكَ المُؤمِنينَ ، وأدِم لَهُ ما خَوَّلتَهُ ، وَاستَعمِلهُ صالِحا فيما آتَيتَهُ ، ولا تَجعَلني آخِرَ وافِدٍ لَهُ يوفِدُهُ ، اللّهُمَّ اعتِق رَقَبَتَهُ مِنَ النّارِ ، وأوسِع عَلَيهِ مِن رِزقِكَ الحَلالِ الطَّيِّبِ ، وَاجعَلهُ مِن رُفَقاءِ مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ ، وبارِك لَهُ في وُلدِهِ ومالِهِ وأهلِهِ وما مَلَكَت يَمينُهُ . اللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ ، وحُل بَينَهُ وبَينَ مَعاصيهِ حَتّى لا يَعصِيَكَ ، وأعِنهُ عَلى طاعَتِكَ وطاعَةِ أولِيائِكَ ، حَتّى لا تَفقِدَهُ حَيثُ أمَرتَهُ ، ولا تَراهُ حَيثُ نَهَيتَهُ ، اللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ ، وَاغفِر لَهُ وَارحَمهُ ، وَاعفُ عَنهُ وعَن جَميعِ المُؤمِنينَ وَالمُؤمِناتِ ، اللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ ، وأعِذهُ مِن هَولِ المُطَّلَعِ ، ومِن فَزَعِ يَومِ القِيامَةِ وسوءِ المُنقَلَبِ ، ومِن ظُلمَةِ القَبرِ ووَحشَتِهِ ، ومِن مَواقِفِ الخِزيِ فِي الدُّنيا وَالآخِرَةِ . اللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ ، وَاجعَل جائِزَتَهُ في مَوقِفي هذا غُفرانَكَ ، وتُحفَتَهُ في مَقامي هذا عِندَ إمامي صَلَّى اللّهُ عَلَيهِ أن تُقيلَ عَثرَتَهُ ، وتَقبَلَ مَعذِرَتَهُ ، وتَتَجاوَزَ عَن خَطيئَتِهِ ، وتَجعَلَ التَّقوى زادَهُ ، وما عِندَكَ خَيرا لَهُ في مَعادِهِ ، وتَحشُرَهُ في زُمرَةِ مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللّهُ عَلَيهِ وآلِهِ ، وتَغفِرَ لَهُ ولِوالِدَيهِ ؛ فَإِنَّكَ خَيرُ مَرغوبٍ إلَيهِ ، وأكرَمُ مَسؤولٍ اعتَمَدَ العِبادُ عَلَيهِ . اللّهُمَّ ولِكُلِّ موفِدٍ جائِزَةٌ ، ولِكُلِّ زائِرٍ كَرامَةٌ ، فَاجعَل جائِزَتَهُ في مَوقِفي هذا غُفرانَكَ وَالجَنَّةَ لَهُ ولي ولِجَميعِ المُؤمِنينَ وَالمُؤمِناتِ ، اللّهُمَّ وأنَا عَبدُكَ الخاطِئُ المُذنِبُ المُقِرُّ بِذُنوبِهِ ، فَأَسأَلُكَ يا اللّهُ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ أن لا تَحرِمَني بَعدَ ذلِكَ الأَجرَ وَالثَّوابَ مِن فَضلِ عَطائِكَ وكَرَمِ تَفَضُّلِكَ . ثُمَّ تَرفَعُ يَدَيكَ إلَى السَّماءِ مُستَقبِلَ القِبلَةِ عِندَ المَشهَدِ وتَقولُ : يا مَولايَ يا إمامي ، عَبدُكَ فُلانُ بنُ فُلانٍ أوفَدَني زائِرا لِمَشهَدِكَ ، يَتَقَرَّبُ إلَى اللّهِ عَزَّ وجَلَّ بِذلِكَ وإلى رَسولِ اللّهِ وإلَيكَ ، يَرجو بِذلِكَ فَكاكَ رَقَبَتِهِ مِنَ النّارِ مِنَ العُقوبَةِ ، فَاغفِر لَهُ ولِجَميعِ المُؤمِنينَ وَالمُؤمِناتِ ، يا اللّهُ يا اللّهُ ، يا اللّهُ يا اللّهُ ، يا اللّهُ يا اللّهُ يا اللّهُ ، لا إلهَ إلَا اللّهُ الحَليمُ الكَريمُ ، لا إلهَ إلَا اللّهُ العَلِيُّ العَظيمُ ، أسأَلُكَ أن تُصَلِّيَ عَلى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ ، وتَستَجيبَ لي فيهِ وفي جَميعِ إخواني وأخَواتي ووُلدي وأهلي ، بِجودِكَ وكَرَمِكَ يا أرحَمَ الرّاحِمينَ . (1)

.


1- .تهذيب الأحكام : ج 6 ص 116 ، المزار الكبير : ص 439 ، بحار الأنوار : ج 102 ص 256 ح 4 .

ص: 351

16 / 5دعاى چهارم ، پس از زيارت نيابتى

تهذيب الأحكام :باب آنچه زائر به هنگام نيابت از كس ديگرى مى گويد [ و بايد بگويد ] : خدايا ! فلانى پسر فلانى ، مرا به سوى مولاى خودش و مولاى خودم ، روانه كرده تا از جانبش زيارت كنم ، به اميد پاداش فراوان و گريز از سختگيرى در حساب [ قيامت ] . خدايا ! او با اوليايت كه به تو راه مى نمايند ، به تو روى كرده تا گناهانش را بيامرزى و زشتكارى هايش را از دوشش بردارى و نزد مرقد امامش _ كه درودهاى خدا بر او باد _ با ايشان به تو توسّل جسته است . خدايا ! از او بپذير و شفاعت اوليايش _ كه درودهاى خدا بر ايشان باد _ را در باره او بپذير . خدايا ! بر حُسن نيّتش و درستى عقيده و درستى دوستى اش ، بهترين پاداشى را كه به يكى از بندگان باايمانت مى دهى ، به او بده و نعمت هايى را كه به او بخشيده اى ، برايش استمرار بخش و او را در آنچه به وى داده اى ، به كار شايسته وا دار و مرا آخرين فرستاده اى كه او به نيابت مى فرستد ، قرار مده . خدايا ! او را از آتش ، نجات ده و روزىِ پاك و حلالت را بر او گسترده كن و او را از همراهان محمّد و خاندان محمّد ، قرار ده و فرزند و دارايى و خانواده و هر چه را دارد ، برايش مبارك گردان . خدايا ! بر محمّد و خاندان محمّد ، درود فرست ، و ميان او (روانه كننده) و گناهانش ، جدايى انداز تا از تو سرپيچى نكند ، و او را بر اطاعت از تو و اوليايت ، يارى ده تا هر جا كه فرمانش داده اى ، او را غايب نبينى و هر جا كه نهيَش كرده اى ، حاضر نبينى . خدايا ! بر محمّد و خاندان محمّد ، درود فرست ، و او (روانه كننده) را بيامرز و بر وى ، رحم آور و از او و همه مردان و زنان باايمان ، در گذر . خدايا ! بر محمّد و خاندان محمّد ، درود فرست و او را از هراس در آمدن به محشر و بى تابى روز قيامت و بدىِ بازگشتگاه ، و تاريكى و تنهايى قبر ، و از جايگاه هاى رسوايى در دنيا و آخرت ، پناهش ده . خدايا ! بر محمّد و خاندان محمّد ، درود فرست و جايزه اش را در اين جايگاه من [ كه به نيابت از اوست ] ، آمرزشت ، و رهاورد او را در اين ايستادن من [ به نيابتش ]نزد اين امامم _ كه درود خدا بر او باد _ ، پذيرش عذر لغزشش و قبول پوزش خواهى او قرار ده و از خطاى او در گذر ، و پرهيزگارى و نيز هر خيرى را كه نزد توست ، توشه راه آخرتش قرار ده و او را در زمره محمّد و خاندانش در آور و او و پدر و مادرش را بيامرز ، كه تو بهترين كسى هستى كه به او رغبت مى شود و بهترين كسى هستى كه بندگان ، در خواست هايشان به او اعتماد مى كنند . خدايا ! براى هر كسى كه زائرى را روانه كند ، جايزه اى ، و براى هر زائرى ، تكريمى هست . جايزه او را به خاطر [ روانه داشتن من و ] ايستادنم در اين جا ، آمرزش و بهشتت براى او و همه برادران و خواهران ايمانى قرار ده . خدايا ! من ، بنده خطاكار گنهكار اقرار كننده به گناهانم هستم . خدايا ! از تو به حقّ محمّد و خاندان محمّد مى خواهم كه پس از آن پاداش و ثواب [ به آنان ] ، مرا نيز از عطاى افزون و تفضّل كريمانه ات ، محروم مگذارى . سپس ، رو به قبله و نزد مرقد ، دست هايت را رو به آسمان ، بالا ببر و بگو : اى مولاى من ، اى امام من! بنده ات ، فلانى پسر فلانى ، مرا به زيارت مرقدت روانه كرده و با آن ، به خداوندت و به پيامبر خدا و به تو ، تقرّب جسته است و رهايى اش را از كيفر آتش ، اميد مى بَرد . او و همه مردان و زنان باايمان را بيامرز ، يا اللّهُ يا اللّه ، يا اللّهُ يا اللّه ، يا اللّهُ يا اللّهُ يا اللّه ! جز خداوند بردبار بزرگوار ، خدايى نيست . جز خداوند والاى بزرگ ، خدايى نيست . از تو مى خواهم كه بر محمّد و خاندان محمّد ، درود فرستى و دعاى مرا در حقّ او ، خودم و همه برادران و خواهران [ ايمانى ] ، و فرزندان و خاندانم ، به جود و كَرَمت اجابت كنى ، اى مهربان ترينِ مهربانان !

.

ص: 352

. .

ص: 353

. .

ص: 354

. .

ص: 355

. .

ص: 356

. .

ص: 357

بخش چهاردهم : مزار امام حسين عليه السلام

اشاره

تاريخچه بناى حرم امام حسين عليه السلام

فصل يكم: ارزش بارگاه امام حسين عليه السلام

فصل دوم: شفاخواهى با تربت مزار امام حسين عليه السلام

فصل سوم: ديگر بركات تربت امام حسين عليه السلام

توضيحى در باره بركات تربت امام حسين عليه السلام و شفا خواستن با آن

ص: 358

تاريخچه بناى حرم امام حسين عليه السلام

اشاره

(1)

مزار امام عليه السلام در قرن اوّل هجرى

پس از شهادت امام حسين عليه السلام و آن گاه كه دشمنان، ميدان جنگ را با بدن هاى برهنه شهيدان ، ترك كردند، طايفه بنى اسد _ كه از دوستداران اهل بيت عليهم السلام بودند و مسكن آنان ، غاضريّه بود _ ، در ميدان ، حاضر شدند و شهداى كربلا را دفن كردند. (2) اهمّيتى كه آنان براى امام حسين،فرزندش على اكبر و برادرش عبّاس عليهم السلام ، قائل بودند سبب شد براى هر يك از آن بزرگواران مزارى ايجاد گردد . مزارى هم براى ساير شهيدان برپا شد كه بعدها به حرم امام حسين عليه السلام ملحق گرديد. جابر بن عبد اللّه بن حِزام انصارى ، روز اربعين شهادت امام حسين عليه السلام ، وارد كربلا شد و بر سرِ مزار امام عليه السلام رفت. (3) اين ، نشان از آن دارد كه قبر ، كاملاً مشخّص و معيّن بوده است. چهار سال بعد از حادثه كربلا ، در سال 65 هجرى ، توّابين ، به فرماندهى سليمان

.


1- .سامان دهى نهايى اين مقاله توسط فاضل ارجمند ، جناب آقاى رسول جعفريان ، انجام گرفته است.
2- .ر. ك: ج 7 ص 425 (بخش نهم / فصل سوم / به خاك سپارندگان امام عليه السلام و يارانش).
3- .. ر . ك: ص 97 (بخش سيزدهم / فصل دوازدهم / زيارت جابر بن عبد اللّه انصارى) و ج 8 ص 385 (بخش نهم / فصل هشتم / نخستين زائر قبر امام حسين عليه السلام از مردم) .

ص: 359

بن صُرَد خُزاعى ، پيش از رفتن به سوى شام ، از كوفه عازم كربلا شدند و چنان كه مردمان در اطراف حجر الأسود ، گِرد مى آيند ، بر سرِ قبر امام عليه السلام جمع شده ، سوگوارى كردند و انبوهىِ جمعيت در كنار قبر او ، بيش از انبوهىِ مردم در كنار حجر الأسود بود . (1) اين هم نشانى از آن است كه چهار سال پس از واقعه عاشورا، قبرى براى امام حسين عليه السلام وجود داشته و شيعيان كوفه ، به زيارت آن مى شتافته اند. به روايت خوارزمى، مختار بن ابى عبيد ، اندكى پيش از قيامش در كوفه ، على القاعده در سال 66 هجرى ، زمانى كه از مكّه به كوفه مى آمد ، ابتدا به قادسيه و از آن جا به كربلا بر سرِ قبر امام حسين عليه السلام رفت و آن را زيارت كرد. وى ، خطاب به امام عليه السلام گفت: «لباسم را از تنم در نخواهم آورد ، مگر آن كه از كسى كه تو را كُشت و با تو جنگيد ، انتقام بگيرم ، يا آن كه كُشته گردم» و آن گاه با قبر ، وداع كرد. (2) در نقل ديگرى آمده است كه مصعب بن زبير ، در وقت رفتن به جنگ با عبد الملك بن مروان ، در سال 71 يا 72 هجرى ، بر سرِ مزار امام حسين عليه السلام آمد. در اين نقل ، آمده است : فَلَمّا بَلَغَ الحَائرَ دَخَلَ ، فَوَقَفَ عَلى قَبرِ أبى عَبدِ اللّهِ عليه السلام . (3) وقتى به حرم رسيد ، وارد شد و كنار قبر حسين عليه السلام ايستاد . از اين عبارت ، چنين برداشت شده است كه دستِ كم ، سايبانى روى مزار امام عليه السلام بوده است .

.


1- .ر . ك : تاريخ الطبرى : ج 5 ص 590 .
2- .مقتل الحسين عليه السلام ، خوارزمى : ج 2 ص 238 .
3- .ر . ك : ج 9 ص 72 ح 2487 .

ص: 360

روايات فراوانى دلالت دارند كه شيعيان ، از زمان امام زين العابدين عليه السلام ، به زيارت مزار امام حسين عليه السلام مى رفته اند . خودِ امام زين العابدين عليه السلام نيز گاه گاهى از محلّى كه در باديه براى زندگى انتخاب كرده بود، راهى عراق مى شد و به زيارت قبر پدر بزرگوارش مى شتافت. (1)

مزار امام عليه السلام در قرن دوم هجرى

ده ها روايت از امام باقر عليه السلام و امام صادق عليه السلام وجود دارد كه از شيعيان مى خواهند تا به زيارت قبر امام حسين عليه السلام بروند . (2) گرچه به لحاظ سياسى ، دشوار است كه بپذيريم در دوره اُمَويان ، بر قبر امام حسين عليه السلام بنايى هر چند مختصر ، بوده است ، امّا اشاراتى در برخى از نقل ها آمده است . براى نمونه ، از حسين بن ابى حمزه ، نقل شده است : در اواخر دوره اُمَوى ، حركت كردم و قصد زيارت قبر حسين عليه السلام را داشتم ... تا بر درِ حرم ، قرار گرفتم . (3) در برخى از اين نقل ها ، از زبان امام صادق عليه السلام ، به وجود حائر (حرم) و باب (درگاه) و سقيفه (سايبان) ، اشاره شده است. حتّى در احاديثى از امام صادق عليه السلام ، از «الباب الذى يَلِى المَشرِقَ (درى كه سَمت مشرق است)» (4) «الباب الذى عِندَ رِجلِ عَلىِّ بنِ الحُسَينِ عليه السلام (درى كه نزد پاى على اكبر است)» (5) و نيز «خارِج القُبَّةِ

.


1- .الإقبال: ج 2 ص 273.
2- .. ر . ك : ج 10 ص 441 (بخش سيزدهم / فصل يكم : فضيلت زيارت امام حسين عليه السلام و زائرش) .
3- .ر . ك : ج 11 ص 131ح 3154.
4- .ر . ك : ج 11 ص355 ح 3236.
5- .ر . ك : ج 11 ص 317 ح 3232 .

ص: 361

(بيرون گنبد)» (1) ، سخن به ميان آمده است . همه اينها ، حكايت از آن دارد كه پيش از سال 148 هجرى _ كه سال رحلت امام صادق عليه السلام است _ ، بر مزار امام حسين عليه السلام ، بنايى هر چند مختصر ، بوده است . جسارت به قبر امام حسين عليه السلام ، مى تواند از دوران سختگيرى هارون الرشيد (خلافت از 170 - 193 ق) نسبت به علويان ، آغاز شده باشد. اشاراتى در اين باره در برخى از منابع ، آمده است. (2) گفته شده در نزديكى قبر امام حسين عليه السلام ، درخت سِدرى بوده است كه آن را كَنْدند. تحليل شيعيان ، اين بود كه هدف از اين كار ، «تغييرُ مَصْرَعِ الحسين (تغيير دادن قتلگاه حسين عليه السلام )» بوده تا مردم از محلّ آن ، آگاه نباشند و قبر ايشان را نيابند . (3) هشام بن محمّد كلبى هم خبرى از آب انداختن بر قبر حسين عليه السلام ، نقل كرده است. (4) در اين خبر ، از فردى از بنى اسد (طايفه اى كه بيشتر آنان ، شيعه بودند) ، ياد شده است كه دوباره آمد و محلّ قبر را معلوم ساخت. از آن جا كه هشام كلبى ، متوفّاى 205 يا 206 هجرى است، اين تخريب ، نبايد مربوط به زمان متوكّل عبّاسى (خلافت از 232 - 247 ق) باشد و يقينا قبل از آن ، روى داده است ؛ زيرا چنان كه خواهد آمد، تخريب ها و برخوردهاى انجام شده در زمان متوكّل (واقعه هائله) ، مربوط به سال هاى 236 تا 247 هجرى است. در منابعى كه اين خبر آمده ، (5) از همان شخص اسدى نقل شده كه هدف ، مخفى

.


1- .ر . ك : ج 11 ص 297 ح 3231 .
2- .الأمالى، طوسى: ص 321 ح 649.
3- .الأمالى، طوسى: ص 325 ش 651.
4- .الأمالى، شجرى: ص 162.
5- .الدرّ النظيم: ص 572؛ تاريخ دمشق: ج 14 ص 245، تهذيب الكمال: ج 6 ص 444.

ص: 362

كردن قبر امام عليه السلام از چشم دوستدارانش بوده است: أرادُوا لِيُخفُوا قَبرَه عَن وَليِّهِفَطيبُ تُرابِ القَبرِ دَلَّ عَلَى القَبرِ . تصميم داشتند كه قبرش را از دوستش پنهان كنند؛امّا عطر خاك قبر ، خود ، نشانِ آن بود . ابن كثير ، با نقل اين خبر ، (1) اين استنباط غلط را دارد كه تا آن زمان ، محلّ قبر امام عليه السلام مشخّص نبوده است ، در حالى كه درست به عكس، اين خبر ، نشان از آن دارد كه توطئه اى از سوى دستگاه خلافت براى از ميان بردن آثار قبر امام عليه السلام ، در كار بوده است. در منبعى ديگر ، پس از نقل اين خبر ، آمده است كه آب بستن به قبر حسين عليه السلام ، يك بار در عصر اُمَويان ، و بار ديگر در عصر عبّاسيان بوده است. (2) بايد گفت : هر چه رُخ داده و در زمان هر خليفه اى كه بوده ، مى توان يقين كرد كه بار ديگر ، بنايى بر روى مزار امام حسين عليه السلام ساخته شده است كه از چگونگى آن و يا بانى آن ، اطّلاعى نداريم ؛ امّا در هر صورت ، بايد كار شيعيان نواحى عراق باشد. اين ، همان بنايى است كه مردمان ، تا روزگار متوكّل ، به زيارت آن مى رفتند.

مزار امام عليه السلام در قرن سوم هجرى

مهم ترين جسارت نسبت به مزار امام حسين عليه السلام در تاريخ ، مربوط به متوكّل عبّاسى است . 3 وى از سال 232 تا 247 ق ، تحت تأثير اهل حديث متعصّب بغداد ، بر امور ،

.


1- .البداية والنهاية: ج 8 ص 203.
2- .الحدائق الورديّة: ج 1 ص 129.

ص: 363

سيطره داشت. منابع تاريخى ، وى را دشمن اهل بيت عليهم السلام دانسته اند و گفته اند كه دشمنى سختى با على بن ابى طالب عليه السلام و خانواده اش داشت . (1) ابو الفرج اصفهانى هم در وصف او نوشته است : متوكّل ، خاندان ابو طالب را سخت ، تحت فشار قرار مى داد و نسبت به آنها خشم و كينه داشت . (2) بر اين اساس بود كه متوكّل ، تصميم گرفت مرقد امام حسين عليه السلام را _ كه مهم ترين نماد تشيّع بود _ ، ويران كند. در همين منبع ، در علّت اين اقدام ، آمده است كه متوكّل ، زن آوازه خوانى را طلبيد . وقتى به او گفتند كه وى به زيارت امام حسين عليه السلام رفته است ، خشمگين شده ، دست به اين اقدام زد. اگر اين خبر صحّت داشته باشد، صرفا بايد يك بهانه باشد .

.


1- .الكامل فى التاريخ: ج 4 ص 318.
2- .مقاتل الطالبيّين: ص 478.

ص: 364

طبرى ، اين واقعه را ذيل رويدادهاى سال 236 هجرى گزارش كرده و نوشته است: متوكّل ، دستور داد كه قبر حسين بن على عليه السلام و خانه ها و اماكن اطراف آن را ويران كنند . (1) متوكّل ، ضمن انهدام مرقد، با گذاشتن نگهبانان در راه هاى ورودى به آن جا ، دستور داد كه هر زائرى را در مسير يافتند ، دستگير كرده ، او را يا بكُشند و يا به شدّت ، تنبيه كنند. (2) از برخى روايات ، چنين به دست مى آيد كه شيعيان ، نگران فشارهاى حكومت براى زائران بوده اند ؛ امّا امامان عليهم السلام بر رفتن به زيارت ، تأكيد داشته اند . (3) خبرى كه شيخ طوسى روايت كرده ، آن است كه متوكّل در سال 237 هجرى ، لشكرى را براى انهدام قبر فرستاد ؛ امّا اهالى شهرهاى عراق ، شورش كردند و مانع شدند . اين كار ، متوقّف شد تا آن كه آن را در سال 247 هجرى به انجام رساند و مردم را تهديد كردند كه هيچ تعهّدى در قبال جان زائران ، وجود ندارد. (4) گرچه به نظر مى رسد كه روايت شيخ طوسى ، جزئياتى در اين باره دارد، امّا بر اساس منابعى چون طبرى (5) و مسعودى (6) ، بايد بپذيريم كه يورش ، در همان سال 236 هجرى ، آغاز شده و به تدريج بر محدوديت ها ، افزوده شده است. ابن عساكر ، نوشته است كه متوكّل ، در سال 236 ق ، دستور انهدام قبر امام

.


1- .مقاتل الطالبيّين: ص 478.
2- .تاريخ الطبرى: ج 9 ص 185،المنتظم: ج 11 ص 237، الكامل فى التاريخ: ج 4 ص 318.
3- .ر . ك : ج 10 ص 441 (بخش سيزدهم / فصل يكم : فضيلت زيارت امام حسين عليه السلام و زائرش) .
4- .الأمالى ، طوسى : ص 328 ش 656 .
5- .تاريخ الطبرى : ج 9 ص 185 .
6- .مروج الذهب : ج 4 ص 135 .

ص: 365

حسين عليه السلام را صادر كرد . پس ، خانه هاى اطراف قبر را تخريب و همه را مزرعه كردند و مردم را از زيارت آن قبر ، منع كرده ، آن جا را به صحرا ، تبديل نمودند . مسلمانان ، از اين كار ، ناراحت شدند و مردمان بغداد ، بر روى بام منازل و مساجد ، متوكّل را دشنام دادند و شعرا ، او را هجو كردند. (1) متوكّل ، به سال 247 ق ، كشته شد . عبد اللّه بن دانيه مى گويد كه در همين سال ، مخفيانه به زيارت امام على عليه السلام رفته و وقتى به كربلا رسيده ، آن جا را صحرا و پُر از آب ، ديده است. (2) به نظر مى رسد مرقد امام حسين عليه السلام كه مورد علاقه اعراب مناطق عراق بوده ، مجدّدا و به زودى ساخته شده است . نوشته اند كه منتصر عبّاسى كه طى سال هاى 247 و 248 هجرى خلافت كرد، دوباره ، مزار امام حسين عليه السلام را بر پا داشت. (3) مسعودى هم از حُسن برخورد منتصر با زائران امام حسين عليه السلام سخن گفته است. (4) در خبرى ، از فرو ريختن سقف مرقد امام حسين عليه السلام در سال 273 ق ، ياد شده است (5) كه نشان از بازسازى بناى روى مرقد دارد.

مزار امام عليه السلام در قرن چهارم هجرى

آل بويِه كه براى نخستين بار در سال 334 ق ، وارد بغداد شدند، فضاى عراق را كه براى شيعه آماده بود، كاملاً متحوّل كردند. شيعيان ، تا حدود يك قرن بعد از آن

.


1- .ر. ك: تاريخ دمشق: ج 72 ص 167.
2- .الأمالى، طوسى: ص 329 ش 657.
3- .المناقب، ابن شهر آشوب: ج 2 ص 211.
4- .مروج الذهب: ج 4 ص 135.
5- .تهذيب الأحكام: ج 6 ص 111.

ص: 366

_ كه آل بويه در عراق بودند (447 ق) _ ، پشتيبانى مستحكم در عراق و ايران داشتند . يكى از مظاهر حمايت آل بويِه از شيعيان ، رسيدگى به عتبات مقدّس عراق و عمارت حرم ائمّه عليهم السلام در شهرهاى مختلف آن و نيز رسيدگى به سادات مقيم اين شهرها بود. در دوره سلطنت آل بويه، اميران محلّىِ ديگرى هم در عراق بودند كه شيعه و علاقه مند به بازسازى حرم امام حسين عليه السلام بودند. در سال 368 ق ، به فرمان عمران بن شاهين (مؤسّس سلسله شاهينيه در منطقه بَطيحه) ، رواق هايى در حرم هاى امام على عليه السلام و امام حسين عليه السلام ، ساخته شد. (1) وى اميرى محلّى بود كه كسى از خاندان بويه ، قادر به آرام ساختن وى نبود و در سال 369 ق ، در گذشت. (2) عضد الدوله ، بزرگ ترين سلطان بويه اى ، در سال 371 ق ، به زيارت نجف و كربلا رفت و كمك هاى بسيارى به فقراى اين دو شهر كرد . (3) نيز زمانى كه ضَبة بن محمّد اسدى ، به كربلا يورش برد و حرم راغارت كرد، توسّط نيروهاى عضد الدوله ، تعقيب ، دستگير و مجازات شد. (4) ساكنان شهرهاى كربلا و نجف، در تمام ادوار ، همگى از شيعيان بوده اند و اين دو شهر ، از اساس، به عنوان دو شهر شيعه بنيان گذارى شده بود . طبيعى است كه مردم عرب و قبايل اطراف، نهايت توجّه را نسبت به مرقدهاى آن بزرگواران داشتند. اين ، بزرگ ترين حمايت از برقرارى و پايدارى بناهاى ساخته شده بود.

.


1- .فرحة الغرى: ص 148، إرشاد القلوب: ص 438.
2- .البداية والنهاية: ج 11 ص 295.
3- .فرحة الغرى: ص 132.
4- .الكامل فى التاريخ: ج 5 ص 440.

ص: 367

دو اقدام مهم براى حفظ آبادىِ عتبات ، يكى فراهم كردن آب اين شهرها و ديگرى ، كشيدن ديوار در اطراف آنها بود كه معمولاً بانيان خير ، از ميان حاكمان و دولت مردان ، دست به اين اقدامات مى زدند .

مزار امام عليه السلام در قرن پنجم هجرى

در آغاز قرن پنجم هجرى ، برخى از باديه نشينان _ كه زندگى سختى داشتند _ ، به كربلا يورش آوردند. اين امر ، سبب شد تا در سال 400 ق ، با حمايت حسن بن فضل بن سهلان رامهرمزى ، وزير بهاء الدوله بويه ، ديوارى دور شهر كربلا كشيده شود. (1) اخبارى حكايت از آن دارد كه كشيدن اين ديوار تا سال 403 ق ، ادامه يافته است. (2) در چهاردهم ربيع اوّل سال 407 ق ، به دليل بى احتياطى ، حرم مطهّر امام حسين عليه السلام آتش گرفت (3) كه على القاعده ، بايد به سرعت ، بازسازى شده باشد. در اين زمان ، خاندان بويه ، گرچه ضعيف شده بودند ، امّا هنوز در بغداد ، حكمرانى مى كردند. جلال الدوله ابو طاهر ، فرزند بهاء الدوله ، در سال 431 ق ، با تواضع تمام ، به زيارت عتبات مقدّس عراق رفت. وى از يك فرسنگ پيش از رسيدن به حرم امام حسين عليه السلام ، پياده شد و پا برهنه به زيارت رفت. (4) سال 479 ق ، سلطان ابو الفتح ملك شاه سلجوقى ، مرقد مطهّر امام عليه السلام را زيارت كرد و دستور تعمير ديوارهاى آن را صادر نمود . (5)

.


1- .المنتظم: ج 15 ص 70.
2- .المنتظم: ج 15 ص 159 _ 160.
3- .المنتظم: ج 15 ص 120،الكامل فى التاريخ: ج 5 ص 635.
4- .. المنتظم: ج 15 ص 274.
5- .المنتظم: ج 16 ص259.

ص: 368

مزار امام عليه السلام در قرن ششم هجرى

از نيمه دوم قرن پنجم تا نيمه نخست قرن هفتم، كثرت شيعيان در عراق ، از يك سو ، و حضور برخى از وزيران و اميران شيعى در مناطقى از عراق ، مانند آل مَزيَد در حِلّه ، از سوى ديگر سبب توجّه خاص به عتبات بود. در اين ميان، گاه مشكلاتى هم پديد مى آمد. براى نمونه ، گفته شده است كه مسترشد عبّاسى، در سال 529 ق ، اموال خزانه حرم امام حسين عليه السلام را تصرّف كرد و گفت : «قبر ، گنجينه لازم ندارد» ! وى ، اين اموال را صرف سپاهيانش كرد كه عاقبت به خير هم نشد . (1)

مزار امام عليه السلام در قرن هفتم هجرى

سقوط عبّاسيان، مانع عمده اى را از سرِ راه شيعيان برداشت. در دوره ايلخانان مغول (656 - 736 ق) ، بخصوص در روزگار غازان خان و سلطان محمّد خدابنده ، معروف به اُلجايْتو، به دليل تمايلات شيعى آنان، توجّه خاصّى به تمام مزارهاى اهل بيت عليهم السلام در عراق شد. حرم امام على عليه السلام و امام حسين عليه السلام دائما زيارت مى شد و به اصلاح و تعمير و گسترش آنها ، همّت گمارده مى شد ، (2) چنان كه براى آبادانى آن منطقه نيز اقداماتى صورت گرفت كه از آن جمله ، كَنْدن نهرى به نام «نهر غازانى» در اطراف حِلّه براى شيعيان بود . (3) غازان ، در سال 694 ق ، (4) مسلمان شد و در سال 696 (5) و 698 ق ، (6) به زيارت مرقد امام حسين عليه السلام رفت . در اين سفرها ، به طور معمول ، اموالى هم ميان علويان

.


1- .المناقب، ابن شهرآشوب: ج 2 ص 348.
2- .الحوادث الجامعة والتجارب النافعة في المئة السابعة :ص 233.
3- .تاريخ العراق بين احتلالين : ج 1 ص 382، الحوادث الجامعة والتجارب النافعة في المئة السابعة: ص235.
4- .تاريخ العراق بين احتلالين : ج 1 ص 367.
5- .تاريخ العراق بين احتلالين : ج 1 ص 376، الحوادث الجامعه والتجارب النافعة في المئة السابعة: ص 233.
6- .تاريخ العراق بين احتلالين : ج 1 ص 382، الحوادث الجامعة والتجارب النافعة في المئه السابعة: ص 235.

ص: 369

مقيم عتبات ، تقسيم مى شد.

مزار امام عليه السلام در قرن هشتم هجرى

آل جلاير كه از سال 736 تا 814 ق ، بر عراق ، مستولى بودند نيز اقداماتى در زمينه عمارت مزار امام حسين عليه السلام داشتند. تاريخ كتيبه اى در حرم امام حسين عليه السلام ، سال 767 هجرى ، را سال بناى آن بخش ، نشان مى دهد . (1) بانى آبادىِ اين قسمت از حرم، مرجان امين الدين بن عبد اللّه ، حاكم عراق از سوى جلايريان بود. سلطان احمد جلايرى نيز در سال 786 ق ، دو مناره براى حرم امام حسين عليه السلام بنا كرد. (2) تيمور گوركانى نيز _ كه در سال 795 ق ، بغداد را تصرّف كرد _ ، به زيارت امام حسين عليه السلام رفت و هدايايى به علويان شهر داد. (3)

مزار امام عليه السلام در قرن نهم هجرى

تركمانان قَرا قويونلو و آق قويونلو ، به امور عتبات مقدّس در عراق ، توجّه داشتند . مير اسپهبد ميرزا ، از اميران قرا قويونلو _ كه گفته اند به خاطر پيروزى ابن فهد حِلّى در مناظره با علماى اهل سنّت ، شيعه شده بود _ ، توجّه خاصّى نسبت به كربلا ، مبذول مى داشت. (4) وقف نامه اى هم براى درِ ضريح امام حسين عليه السلام از روزگارِدولت تركمانان يافت شده كه بر اساس آن ، مقدار قابل توجّهى از اراضى كربلا ، به وسيله آنان وقف حرم امام حسين عليه السلام شده است . شگفت ، آن كه به نقل از برخى منابع ، ملّا على بن محمّد بن فلاح ، از اميران خاندان مُشَعشَعى خوزستان ، در سال 858 ق ، وارد كربلا شد و بسيارى از اموال

.


1- .نزهة أهل الحرمين فى عمارة المشهدين: ص 34.
2- .شهر حسين: ص288 و 289.
3- .شهر حسين: ص 290.
4- .شهر حسين: ص 292.

ص: 370

حرم را با خود بُرد. (1) اين كار ،به رغم ادّعاى تشيّع آنان ، صورت گرفت . اين وضعيت ، بلافاصله توسّط امير پير بوداق قراقويونلو ، جبران گرديد. (2)

مزار امام عليه السلام در قرن دهم هجرى

صفويان ، در سال 907 ق ، بر تخت سلطنت ايران نشستند و بيشترين آبادى عتبات مقدّس عراق ، پس از روزگار آل بويه، در دورانى صورت گرفت كه صفويان ، قدرت را در اختيار داشتند (907 _ 1148 ق). صفويان ، هر از چندى كه بر عراقْ تسلّط مى يافتند، تمام تلاش خود را براى تعمير ، بازسازى و گسترش عتبات به كار مى گرفتند. نام صفويان و بعدها قاجاريان ، در جاى جاى عمارات عتبات ، نشان از حضور جدّى آنان در عمارت حرم ائمّه عليهم السلام در عراق دارد. در دوره شاه اسماعيل (907 - 930 ق) ، شاه تهماسب (930 - 984 ق) ، شاه عبّاس اوّل (996 - 1038 ق) و شاه صفى (1038 - 1052 ق) ، در دوره هاى كوتاهى كه حكومت عثمانى ضعيف مى شد، عراق در اختيار دولت صفوى بود و هر بار، بر طبق اسناد و منابع موجود، مهم ترين دغدغه آنان ، رسيدگى به امور حرم امامان عليهم السلام و فراهم كردن تسهيلات براى زائران بود. شاه اسماعيل كه نخستين بار در سال 914 ق ، به عراق ، عزيمت كرد و بر آن تسلّط يافت، دستور داد تا شش صندوق زيبا با پوشش پارچه اى بسيار زيبا ، براى شش امام مدفون در عراق ، بسازند و جاى گزين صندوق هايى گردد كه پيش از آن ، بر روى مزار امامان بود . (3)

.


1- .شهر حسين: ص 293، تاريخ العراق بين احتلالين : ج 3 ص 144.
2- .شهر حسين: ص 295، تاريخ العراق بين احتلالين : ج 3 ص 145 و 146.
3- .تاريخ جهان گشاى خاقان: ص 292.

ص: 371

امّا در بيشتر اين دوره، عراق ، در اختيار عثمانى ها بود. در اين دوره، برخى از سلاطين عثمانى ، خود به تعمير حرم امامان مدفون در عراق ، از جمله حرم امام حسين عليه السلام مى پرداختند. شاه سليمان عثمانى (سلطنت از 926 - 974 ق) كه عراق را از چنگ صفويان در آورد ، در سال 941 ق ، خود به زيارت امام حسين عليه السلام رفت. (1) عثمانى ها ، به صورت طبيعى ، اجازه مداخله به دولت صفوى و ايرانيان براى بازسازى و تعمير دو حرم كربلا و حتّى اهداى نذورات و هدايا را نمى دادند و گاهى هم كه نذورات و هدايا را مى پذيرفتند ، در انبارها نهاده مى شد. در عوض ، براى نشان دادن علاقه خود به اهل بيت عليهم السلام ، در اين جهت ، تلاش هايى كردند . بر پايه اشاراتى كه علّامه مجلسى در شرح صحن قديم امام حسين عليه السلام دارد، (2) چنين به دست مى آيد كه در دوره صفوى و به طور خاص در روزگار شاه تهماسب، حرم امام حسين عليه السلام در سمت مخالف قبله ، توسعه يافت . تهماسب ، در سال 936 ق ، بغداد را تصرّف كرد و در تلاش براى آبادى عتبات ، برخى نهرها را به سوى آنها كشانْد . (3)

مزار امام عليه السلام در قرن يازدهم هجرى

شاه عبّاس صفوى ، در سال 1032 ق ، به زيارت عتبات عراق رفت (4) و در سال 1033 ق ، تلاش بسيارى براى تزيينات داخلى حرم امام حسين عليه السلام انجام داد . (5) در سال 1040 ق ، نيز شاه صفى به زيارت عتبات رفت . (6) به دستور او بود كه مسجد

.


1- .شهر حسين: ص 301.
2- .بحار الأنوار: ج 89 ص 89.
3- .ر. ك: شهر حسين: ص 306، الحدائق الناضرة: ج 11 ص 464.
4- .تاريخ عالم آراى عبّاسى: ج 2 ص 1005 و 1007، روضة الصفا :ج 8 (ملحقات) ص 433.
5- .تاريخ عالم آراى عبّاسى: ج 2 ص 1011 _ 1012، روضة الصفا : ج 8 (ملحقات) ص 433.
6- .روضات الجنّات: ج 2 ص 66.

ص: 372

واقع در پشتِ سر امام عليه السلام را توسعه دادند ورواقى در شمال حرم ، بنا كردند كه به نام «رواق شاه» ، شهرت يافت. ديوار شمالى صحن نيز برچيده و زمين هاى آن سمت ، خريدارى گرديد و صحن ، توسعه يافت. اين اقدامات ، در سال 1048 ق ، صورت گرفت. (1)

مزار امام عليه السلام در قرن دوازدهم هجرى

بعد از آن كه دوباره عراق تحت سلطه عثمانى ها در آمد، گاه گاه اخبارى در باره توجّه برخى از امراى عثمانى در عراق نسبت به حرم امام حسين عليه السلام نقل شده كه از آن جمله، خبر مربوط به حسن پاشا (حاكم بغداد از 1116 تا 1136 ق) است كه طى سال هاى 1127 تا 1129 ق ، تعميراتى صورت داد. (2) تجديد و بازسازى نهر حسينيه ، از جمله اقدامات حسن پاشابود. وى همچنين در سال 1129 ق ، ايوان بارگاه را تعمير كرد و كاروان سراى بزرگى هم در شهر كربلا ساخت تا مورد استفاده زائران قرار گيرد . در سال 1133 ق ، در روزگار سلطنت شاه سلطان حسين (1106 - 1135 ق)، صندوقى براى قبر امام حسين عليه السلام ساخته شد كه در حمله وهّابى ها به كربلا در سال 1216 ق ، صدماتى ديد و سال 1219 و 1225 ق ، تعميراتى در آن صورت گرفت . (3) در روزگار نادرشاه (1148 _ 1160 ق) هم توجّه ويژه به عتبات مقدّس عراق ، وجود داشت و گفته شده است كه همسر او ، گوهرشاه خانم ، دختر شاه سلطان حسين ، مبالغ هنگفتى (بيست هزار نادرى) براى تعمير و تزيين حرم امام حسين عليه السلام ارسال كرد. (4)

.


1- .شهر حسين: ص 318و 319.
2- .تاريخ العراق بين احتلالين : ج 5 ص 189 و 193.
3- .شهر حسين: ص 399.
4- .موسوعة العتبات المقدّسة: ج 8 ص 201، بغية النبلاء: ص 76.

ص: 373

مزار امام عليه السلام در قرن سيزدهم هجرى

در دوره قاجار ، نسبت به تعمير و گسترش حرم امام حسين عليه السلام ، همان احساس دوره صفوى ، بلكه با شدّت بيشتر وجود داشت. روابط آنان با عثمانى ها ، در اين دوره بهتر بود و آنان مى توانستند اقدامات بهتر و گسترده ترى در مقايسه با زمان صفويان، انجام دهند. آقا محمّدخان قاجار، نخستين سلطان اين سلسله، در سال 1205 ق ، دستور تجديد بناى گنبد و تذهيب و تزيين آن را صادر كرد. (1) اقدامات وى ، بويژه در خصوص گنبد ، بسيار استوار بوده است. در سفرنامه ناصر الدين شاه نيز از طلاكارى گنبد توسّط آقا محمّد خان در سال 1287 ق ، ياد شده است. (2) در سال 1213 ق ، با تلاش آقا سيّد على طباطبايى، از مراجع تقليد وقت ، راهى ميان مزار شهيدان و مرقد امام حسين عليه السلام گشوده شد و همه شهيدان ، در يك مقبره قرار گرفتند . (3) در سال 1216 ق ، وهّابيان به عراق ، يورش آوردند و نه تنها كربلا را غارت كردند ، بلكه آسيب هايى جدّى به حرم ، وارد آوردند. آنان ، ضريح و صندوق را از جا كَندند و زيورآلاتى را كه در آن جا بود ، غارت كردند. خبر اين غارت ، در بسيارى از منابع تاريخى آن دوران ، ضبط شده است. در اين حمله ، تعداد بسيارى از زائران امام حسين عليه السلام به شهادت رسيدند. (4) در سال 1216ق، به دستور فتحعلى شاه، ضريح تازه اى براى حرم امام حسين عليه السلام

.


1- .تاريخ محمّدى: ص 203 _ 206.
2- .شهريار جاده ها: ص 121.
3- .شهر حسين: ص 347 _ 348.
4- .أعيان الشيعة: ج 1 ص 629 ، تاريخ العراق بين احتلالين : ج 6 ص 144، موسوعة العتبات المقدّسة: ج 8 ص 271 و 272 ، وهّابيان : ص 108 .

ص: 374

ساخته شد كه در سال 1218 ق ، نصب گرديد. (1) محمّدعلى ميرزا ، حاكم كرمانشاه ، در سال 1220 ق ، اقدامات بسيارى براى اصلاح و تعمير حرم امام حسين عليه السلام انجام داد. (2) به علاوه ، كاروان سراهايى نيز براى زائران در ميان راه ، ساخته شد . گفتنى است كه در طول حكومت صفويان و قاجار، موقوفات بسيارى در ايران براى تأمين هزينه هاى عتبات عراق، زائران و بهبود كاروان سراها و راه ها فراهم آمده بود . در دوره فتحعلى شاه و بعد از آن تا روزگار ناصر الدين شاه، نه تنها سلطان قاجار ، بلكه برخى از درباريان ، از جمله زنان دربارى ، مبالغ هنگفتى هزينه حرم امام حسين عليه السلام كردند. همسر فتحعلى شاه ، در سال 1232 ق ، ايوان مقابل قبر را طلاكارى كرد. (3) همچنين آمده كه در سال 1237 ق ، همسر فتحعلى شاه (احتمالاً همان همسر پيش گفته) مناره هاى حرم را طلاكارى كرد. (4) در سال 1258 و 1260 ق ، نجيب پاشا ، حاكم بغداد ، به بهانه مبارزه با اشرار، به كربلا يورش برد و شمار فراوانى از مردم را به قتل رساند. (5) به طور معمول ، براى تعميرات در عتبات ، از طرف شاه يا از ميان درباريانى كه هزينه ها را مى پرداختند، كسى انتخاب مى شد كه بر كار تعميرات ، نظارت داشت. در اين ميان ، برخى از علما ، مسئوليت اين كار را مى پذيرفتند. طى سال هاى 1270 تا 1286 ق ، شيخ عبد الحسين تهرانى ، از علماى برجسته وقت، تعميرات مفصّلى را در حرم امام حسين عليه السلام انجام داد. كمك هاى مالى ، از سوى ناصر الدين شاه ، ارسال مى گرديد . (6) گفته اند كه بخشى از هزينه هاى حرم ائمّه عليهم السلام ، كه توسّط شيخ عبد

.


1- .ناسخ التواريخ (بخش قاجاريه) : ج 1 ص 116 .
2- .تاريخ كربلا وحائر الحسين عليه السلام : ص 256 و 257.
3- .شهر حسين: ص 400 و 401.
4- .شهر حسين: ص 456.
5- .ناسخ التواريخ (بخش قاجاريه): ج 2 ص 835، روضات الجنّات: ج 4 ص 199.
6- .ناسخ التواريخ (بخش قاجاريه) : ج 3 ص1342. نيز، ر. ك: أحسن الوديعة: ج 1 ص 62.

ص: 375

الحسين هزينه شد، از ثلثِ مال مرحوم ميرزا تقى خان امير كبير بوده است . (1) يكى از بهترين توصيف ها از بناى حرم امام حسين عليه السلام در اواخر قرن سيزدهم هجرى، از اديب الملك است كه در سال 1273 ق ، به عتبات مقدّس عراق ، سفر كرده و وصف جامعى از تاريخ حرم و سابقه تعميرات انجام شده ، به دست داده است. (2) گزارش ديگر ، مربوط به سال 1280ق ، از سيف الدوله ، در دست است. (3) گزارش ديگر نيز از وضعيت حرم در سال 1284 ق ، به وسيله عضد الملك ، انجام شده است. (4) ناصر الدين شاه هم در سفرنامه عتباتش _ كه در سال 1287 ق ، صورت گرفته _ توضيحاتى در باره حرم امام حسين عليه السلام آورده است. (5)

مزار امام عليه السلام در قرن چهاردهم هجرى

از حوالى سال 1300 ق ، به بعد، تعميرات فراوانى در حرم امام حسين عليه السلام توسّط قاجارها (اعم از شاهان ، شاه زادگان يا همراهان آنها) ، صورت گرفته است . جزئيات اين تعميرات ، در منابع سفرنامه اى و تواريخى كه براى اين شهرها نوشته شده، آمده است. در اين دوره، شمارى از تاجران برجسته ايرانى و عراقى نيز در اين قبيل اقدامات ، سهيم بوده اند . تجّار و سرشناسان مسلمان هند ، بويژه از فرقه هاى اسماعيليه ، نيز در اين قبيل امور ، مشاركت فعّال داشته اند ، كه از جمله آنها ، سيّد طاهر سيف الدين هندى است كه در سال 1355 ق ، با ديدن وضعيت اسفبار حرم امام حسين عليه السلام ، اقدامات فراوانى انجام داد . (6)

.


1- .الكرام البررة: ج 2 ص 713 _ 714.
2- .سفرنامه اديب الملك: ص 159 _ 164.
3- .سفرنامه سيف الدوله: ص 230 _ 232.
4- .سفرنامه عضد الملك: ص161.
5- .ر. ك: شهريار جاده ها.
6- .تاريخ العراق بين احتلالين : ج 4 ص 116.

ص: 376

در تمام نقاط حرم ، به سان ديگر مراكز زيارتى عراق ، نام سلاطين صفوى و قاجار، بر روى كتيبه ها ديده مى شد كه همگى آنها در دوره حكومت صدام حسين ، نابود گرديد تا آثار ايرانى و فارسى در عتبات ، به طور كامل ، محو شوند. امروزه ، اين نام ها تنها در كتاب ها، خاطرات، سفرنامه ها ، برخى تصاوير و به احتمال ، اسنادى كه در آرشيوهاى دوره سلطنت عثمانى بر جاى مانده، قابل رؤيت اند .

مزار امام عليه السلام در قرن پانزدهم هجرى

در زمان سلطه حزب بعث بر عراق ، بروز مشكلات سياسى ميان ايران و عراق ، سبب شد تا ايرانيان از مشاركت در بازسازى امور عتبات ، باز بمانند . آخرين هجوم و تخريب و ايجاد تغييرات در حرم امام حسين عليه السلام و ابو الفضل العبّاس عليه السلام ، در حكومت بعثى ها ، در شعبان 1412 (مارس 1991 ميلادى) ، در انتفاضه و قيام مردم عليه حكومت بعثى اتّفاق افتاد و چندين روز متوالى در شهرهاى شيعه در جنوب عراق ، بويژه شهرهاى مقدّس كربلا و نجف، ميان نيروهاى بعثى و مردم ، درگيرى وجود داشت . در كربلا، بسيارى از مردم در خانه هاى ميان حرم امام حسين عليه السلام و حرم عبّاس عليه السلام ، پنهان شده بودند. زمانى كه بعثى ها غلبه كردند، تمام اين محلّه و بازار ميان آن (موسوم به بازار بينُ الحَرَمين) را تخريب و فضاى ميان دو حرم را كاملاً مسطّح نمودند ؛ جايى كه اكنون ، آن را «بين الحرمين» مى نامند . همچنين نيروهاى بعثى پس از سركوبى قيام مردم در كربلا ، پناهندگان به هر دو حرم شريف را به گلوله بستند و عدّه فراوانى را در كنار ضريح مطهّر امام حسين عليه السلام ، به شهادت رساندند . در حمله بعثى ها ، خسارات فراوانى به هر دو بارگاه ، وارد شد و از جمله ، گنبدهاى هر دو مزار ، بر اثر اصابت گلوله توپ ، آسيب ديدند. البته دولت وقت عراق ، اندكى بعد ، به پاكسازى هر دو حرم و جبران آسيب هاى وارد

.

ص: 377

شده به آنها پرداخت . با سقوط حكومت صدام در فروردين 1382 (صفر 1424 / آوريل 2003 م) ، بار ديگر ، روابط ميان دو كشور ايران و عراق ، برقرار شده و شيعيان ايرانى ، فرصتى براى مشاركت فعّال در بازسازى اين عتبات مقدّس ، به دست آورده اند. آنچه تا كنون توسّط «ديوان وقف شيعى» عراق و با كمك جوامع و مراجع شيعه و بويژه ايرانيان انجام شده ، بيشتر ، تعميرات بوده است . همچنين از سال 1385 شمسى ، ساخت ضريح جديدى براى مرقد امام حسين عليه السلام توسّط هنرمندان ايرانى ، آغاز شده است .

.

ص: 378

الفصل الأوّل : فَضلُ مَزارِهِ1 / 1رَوضَةٌ مِن رِياضِ الجَنَّةِكتاب من لا يحضره الفقيه عن إسحاق بن عمّار عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :مَوضِعُ قَبرِ الحُسَينِ عليه السلام مُنذُ يَومَ دُفِنَ فيهِ رَوضَةٌ مِن رِياضِ الجَنَّةِ . (1)

تهذيب الأحكام عن عبد اللّه بن سنان عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :قَبرُ الحُسَينِ عليه السلام عِشرونَ ذِراعا مُكَسَّرا (2) رَوضَةٌ مِن رِياضِ الجَنَّةِ . (3)

كامل الزيارات عن ابن سنان عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :قَبرُ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام عِشرونَ ذِراعا في عِشرينَ ذِراعا مُكَسَّرا رَوضَةٌ مِن رِياضِ الجَنَّةِ ، وفيهِ مِعراجُ المَلائِكَةِ إلَى السَّماءِ ، ولَيسَ مِن مَلَكٍ مُقَرَّبٍ ولا نَبِيٍّ مُرسَلٍ إلّا وهُوَ يَسأَلُ اللّهَ أن يَزورَهُ ، فَفَوجٌ يَهبِطُ ، وفَوجٌ يَصعَدُ . (4)

.


1- .كتاب من لا يحضره الفقيه : ج 2 ص 579 ح 3165 و ص 600 ح 3207 ، ثواب الأعمال : ص 120 ح 43 ، كامل الزيارات : ص 456 ح 691 ، جامع الأخبار : ص 82 ح 124 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 111 ح 23 .
2- .مكسّرا : أي مضروبا ؛ أي عشرون في عشرين (ملاذ الأخيار : ج 9 ص 183) .
3- .تهذيب الأحكام : ج 6 ص 72 ح 135 ، المزار للمفيد : ص 141 ح 4 ، كامل الزيارات : ص 458 ح 695 ، المزار الكبير : ص 360 ح 13 ، مصباح المتهجّد : ص 732 وفيه بزيادة «في عشرين ذراعا» بعد «ذراعا» ، بحار الأنوار : ج 101 ص 111 ح 29 .
4- .كامل الزيارات : ص 222 ح 325 و ص 225 ح 332 ، روضة الواعظين : ص 450 نحوه وفيه «يعرج بأعمال زوّاره» بدل «الملائكة» ، بحار الأنوار : ج 101 ص 106 ح 1 .

ص: 379

فصل يكم : ارزش بارگاه امام حسين عليه السلام

1 / 1بوستانى از بوستان هاى بهشت

كتاب من لا يحضره الفقيه_ به نقل از اسحاق بن عمّار ، از امام صادق عليه السلام _: جايگاه قبر حسين عليه السلام ، از آن روزى كه در آن به خاك سپرده شده ، بوستانى از بوستان هاى بهشت است .

تهذيب الأحكام_ به نقل از عبد اللّه بن سِنان ، از امام صادق عليه السلام _: قبر حسين عليه السلام ، بيست گز در بيست گز ، بوستانى از بوستان هاى بهشت است .

كامل الزيارات_ به نقل از ابن سِنان ، از امام صادق عليه السلام _: قبر حسين بن على عليه السلام ، بيست گز در بيست گز ، بوستانى از بوستان هاى بهشت است و عروج فرشتگان به آسمان ، از آن جاست و هيچ فرشته مقرّب و پيامبر فرستاده شده اى نيست ، جز آن كه از خدا ، [ توفيق ] زيارت او را مى خواهد . پس گروهى ، فرود مى آيند و گروهى ، بالا مى روند .

.

ص: 380

كتاب من لا يحضره الفقيه عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :مَوضِعُ قَبرِ الحُسَينِ عليه السلام تُرعَةٌ (1) مِن تُرَعِ الجَنَّةِ . (2)

تهذيب الأحكام بإسناده عن الحسين بن عليّ عن علي عليهماالسلام :إنَّ النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله قالَ لَهُ : ... إنَّ اللّهَ جَعَلَ قَبرَكَ وقَبرَ وُلدِكَ بِقاعا مِن بِقاعِ الجَنَّةِ ، وعَرصَةً (3) مِن عَرَصاتِها . (4)

1 / 2إجابَةُ الدُّعاءِ تَحتَ قُبَّتِهِكفاية الأثر عن عبد اللّه بن عبّاس عن النبيّ صلى الله عليه و آله_ في فَضلِ زِيارَةِ الحُسَينِ عليه السلام _: إنَّ الإِجابَةَ تَحتَ قُبَّتِهِ ، وَالشِّفاءَ في تُربَتِهِ ، وَالأَئِمَّةَ مِن وُلدِهِ . (5)

الأمالي للطوسي عن محمّد بن مسلم :سَمِعتُ أبا جَعفَرٍ وجَعفَرَ بنَ مُحَمَّدٍ عليهماالسلاميَقولانِ : إنَّ اللّهَ تَعالى عَوَّضَ الحُسَينَ عليه السلام مِن قَتلِهِ أن جَعَلَ الإِمامَةَ في ذُرِّيَّتِهِ ، وَالشِّفاءَ في تُربَتِهِ ، وإجابَةَ الدُّعاءِ عِندَ قَبرِهِ ... . (6)

.


1- .التُّرعةُ _ في الأصل _ : الروضة على المكان المرتفع خاصّة (النهاية : ج 1 ص 187 «ترع») .
2- .كتاب من لا يحضره الفقيه : ج 2 ص 579 ح 3166 ، ثواب الأعمال : ص 120 ح 43 ، كامل الزيارات : ص 456 ح 691 كلاهما عن إسحاق بن عمّار ، المزار للمفيد : ص 142 ح 5 ، المزار الكبير : ص 360 ح 14 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 111 ح 23 .
3- .العَرصةُ : كلّ بقعة بين الدور واسعة ليس فيها بناء (لسان العرب : ج 7 ص 52 «عرص») .
4- .تهذيب الأحكام : ج 6 ص 22 ح 50 ، المزار للمفيد : ص 228 ح 12 ، فرحة الغري : ص 77 كلّها عن أبي عامر عن الإمام الصادق عن آبائه عليهم السلام ، إرشاد القلوب : ص 441 ، بحار الأنوار : ج 100 ص 121 ح 22 .
5- .كفاية الأثر : ص 17 ، الصراط المستقيم : ج 2 ص 145 ، المناقب لابن شهر آشوب : ج 4 ص 82 من دون إسنادٍ إلى أحد من أهل البيت عليهم السلام ، بحار الأنوار : ج 36 ص 286 ح 107 .
6- .الأمالي للطوسي : ص317 ح644، بشاره المصطفى: ص211، تأويل الآيات الظاهرة: ج2 ص617 ح4،إعلام الورى: ج1 ص431، بحار الأنوار:ج101 ص69 ح2 و راجع تمام الحديث: في هذه الموسوعة : ج 11 ص 56 ح 3083 .

ص: 381

كتاب من لا يحضره الفقيه_ از امام صادق عليه السلام _: جايگاه قبر حسين عليه السلام ، باغى از باغ هاى بَرين بهشت است .

تهذيب الأحكام_ به سندش ، از امام حسين عليه السلام: پيامبر صلى الله عليه و آله به على عليه السلام فرمود : « . . . خداوند ، قبر تو و قبر فرزندانت را مكانى از مكان هاى بهشت و عرصه اى از عرصه هاى آن ، قرار داده است» .

1 / 2مستجاب شدن دعا زير گنبدش

كفاية الأثر_ به نقل از عبد اللّه بن عبّاس ، از پيامبر صلى الله عليه و آله ، در بيان فضيلت زيارت امام حسين عليه السلام _: مستجاب شدن دعا ، زير گنبد او ، و شفا ، در تربت اوست و امامان ، از نسل اويند .

الأمالى ، طوسى_ به نقل از محمّد بن مسلم _: شنيدم كه امام باقر عليه السلام و امام صادق عليه السلام مى فرمايند: «خداوند متعال، كشته شدن حسين عليه السلام را با قرار دادن امامت در نسل او، شفا در تربت او و استجابت دعا نزد قبرش ، عوض داد ...» .

.

ص: 382

فضل زيارة الحسين عليه السلام عن خالد بن إياس الحرّاني عن أبي عبد اللّه جعفر بن محمّد [الصادق] عليه السلام :مَن لاذَ بِقَبرِ الحُسَينِ عليه السلام فَاستَجارَ مِنَ النّارِ ، وسَأَلَ اللّهَ الجَنَّةَ ، إلّا أجارَهُ اللّهُ مِنَ النّارِ ، وأعطاهُ الجَنَّةَ . (1)

المزار الكبير_ في زِيارَةِ النّاحِيَةِ _: السَّلامُ عَلى مَن جُعِلَ الشِّفاءُ في تُربَتِهِ ، السَّلامُ عَلى مَنِ الإِجابَةُ تَحتَ قُبَّتِهِ . (2)

المزار للمفيد عن أبي الحسن العسكريّ عليه السلام :إنَّ للّهِِ تَعالى مَواطِنَ يُحِبُّ أن يُدعى فيها فَيُجيبَ ، وإنَّ حائِرَ الحُسَينِ عليه السلام مِن تِلكَ المَواطِنِ . (3)

فرحة الغريّ عن حسّان بن مهران الجمّال :قالَ جَعفَرُ بنُ مُحَمَّدٍ عليه السلام : يا حَسّانُ ، أتَزورُ قُبورَ الشُّهَداءِ قِبَلَكُم؟ قُلتُ : أيُّ الشُّهَداءِ ؟ قالَ : عَلِيٌّ وحُسَينٌ عليهماالسلام . قُلتُ : إنّا لَنَزورُهُما فَنُكثِرُ . قالَ : اُولئِكَ الشُّهَداءُ المَرزوقونَ فَزوروهُم ، وَافزَعوا عِندَهُم بِحَوائِجِكُم ؛ فَلَو يَكونونَ مِنّا كَمَوضِعِهِم مِنكُم لَاتَّخَذناهُم هِجرَةً (4) . (5)

.


1- .فضل زيارة الحسين عليه السلام : ص 54 ح 34 .
2- .المزار الكبير : ص 497 ح 9 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 234 ح 38 .
3- .المزار للمفيد : ص 209 ح 2 ، المزار الكبير : ص 595 ح 2 ، تحف العقول : ص 482 عن الإمام الهادي عليه السلام نحوه ، بحار الأنوار : ج 102 ص 257 .
4- .قال العلّامة المجلسي قدس سره : قوله : «لاتّخذناهم هجرة» ، أي لهجرنا إليهم ، واتّخذنا عندهم وطناً ، ويدلّ على رجحان المجاورة عندهم (بحار الأنوار ج 100 ص 261) .
5- .فرحة الغري : ص 79 ، بحار الأنوار : ج 100 ص 261 ح 12 .

ص: 383

فضل زيارة الحسين عليه السلام_ به نقل از خالد بن اِياس حَرّانى ، از امام صادق عليه السلام _: هر كس به قبر حسين عليه السلام پناه ببرد و از آتش ، پناه گيرد و بهشت را از خدا بخواهد ، خداوند ، او را از آتش ، پناه داده ، بهشت را به او عطا مى كند .

المزار الكبير_ در زيارت ناحيه _: سلام بر آن كسى كه شفا در تربت او قرار داده شد ! سلام بر كسى كه اجابت [ دعا ] ، زير گنبد اوست !

المزار ، مفيد_ از امام عسكرى عليه السلام _: براى خداى متعال ، جايگاه هايى است كه دوست دارد در آن جا خوانده شود تا اجابت كند و مرقد حسين عليه السلام ، از آن جايگاه هاست .

فَرحة الغَرىّ_ به نقل از حَسّان بن مِهران جمّال _: امام صادق عليه السلام فرمود : «اى حسّان ! آيا قبور شهيدان در كنارتان را زيارت مى كنيد ؟» . گفتم : كدام شهيدان ؟ فرمود : «على عليه السلام و حسين عليه السلام را» . گفتم : ما آن دو را بسيار زيارت مى كنيم . فرمود : «اينان ، شهيدان روزى خوارند . (1) آنها را زيارت كنيد و حاجت هايتان را در كنار آنان ، [ به خدا ] عرضه كنيد ، كه اگر مانند شما به ما نزديك بودند ، آنها را مهاجرتگاه [ و مجاور ] خويش قرار مى داديم » .

.


1- .اشاره به آيه هاى 169 تا 174 از سوره آل عمران دارد كه مى فرمايد : « [ اى پيامبر! ] هرگز گمان مبر كسانى كه در راه خدا كشته شده اند ، مُردگان اند ؛ بلكه آنان ، زنده اند و نزد پروردگارشان ، روزى داده مى شوند ... » .

ص: 384

تهذيب الأحكام عن ابن أبي عمير عن رجل عن أبي جعفر [الباقر] عليه السلام_ لِرَجُلٍ _: يا فُلانُ ، ما يَمنَعُكَ إذا عَرَضَت لَكَ حاجَةٌ أن تَأتِيَ قَبرَ الحُسَينِ عليه السلام فَتُصَلِّيَ عِندَهُ أربَعَ رَكَعاتٍ ، ثُمَّ تَسأَلَ حاجَتَكَ؟ فَإِنَّ الصَّلاةَ المَفروضَةَ عِندَهُ تَعدِلُ حَجَّةً ، وَالصَّلاةَ النّافِلَةَ تَعدِلُ عِندَهُ عُمرَةً . (1)

فضل زيارة الحسين عليه السلام عن ابن عيينة :سَمِعتُ جَعفَرَ بنَ مُحَمَّدٍ عليه السلام يَقولُ : إنَّ قِبَلَكُم قَبراً ما أتاهُ مَكروبٌ فَصَلّى عِندَهُ رَكعَتَينِ أو أربَعَ رَكَعاتٍ ، ثُمَّ سَأَلَ اللّهَ حاجَةً إلّا اُجيبَ _ يَعني قَبرَ الحُسَينِ عليه السلام (2) _ .

عدّة الداعي :رُوِيَ عَنِ الصّادِقِ عليه السلام : مَن كانَ لَهُ حاجَةٌ إلَى اللّهِ عَزَّ وَجَلَّ فَليَقِف عِندَ رَأسِ الحُسَينِ عليه السلام ، وَليَقُل : «يا أبا عَبدِ اللّهِ ، أشهَدُ أنَّكَ تَشهَدُ مَقامي ، وتَسمَعُ كَلامي ، وأَنَّكَ حَيٌّ عِندَ رَبِّكَ تُرزَقُ ، فَاسأَل رَبَّكَ ورَبّي في قَضاءِ حَوائِجي» ، فَإِنَّها تُقضى إن شاءَ اللّهُ تَعالى . (3)

ثواب الأعمال عن بشير الدهّان عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :إنَّ الرَّجُلَ لَيَخرُجُ إلى قَبرِ الحُسَينِ عليه السلام ، فَلَهُ إذا خَرَجَ مِن أهلِهِ بِأَوَّلِ خُطوَةٍ مَغفِرَةٌ لِذُنوبِهِ . ثُمَّ لَم يَزَل يُقَدَّسُ بِكُلِّ خُطوَةٍ حَتّى يَأتِيَهُ ، فَإِذا أتاهُ ناجاهُ اللّهُ ، فَقالَ : عَبدي سَلني اُعطِكَ ، اُدعُني اُجِبكَ ، اُطلُب مِنّي اُعطِكَ ، سَلني حاجَتَكَ أقضِها لَكَ . قالَ : قالَ أبو عَبدِ اللّهِ عليه السلام : وحَقٌّ عَلَى اللّهِ أن يُعطِيَ ما بَذَلَ . (4)

.


1- .تهذيب الأحكام : ج 6 ص 73 ح 141 ، المزار للمفيد : ص 133 ح 1 ، كامل الزيارات : ص 433 ح 664 ، المزار الكبير : ص 354 ح 1 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 82 ح 7 .
2- .فضل زيارة الحسين عليه السلام : ص 53 ح 32 و 33 نحوه .
3- .عدّة الداعي : ص 56 .
4- .ثواب الأعمال : ص 117 ح 32 ، المزار للمفيد : ص 31 ح 2 ، كامل الزيارات : ص 253 ح 379 ، المزار الكبير : ص 342 ح 5 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 24 ح 21 .

ص: 385

تهذيب الأحكام_ به نقل از ابن ابى عُمَير ، از مردى ، از امام باقر عليه السلام ، خطاب به مردى _: اى فلانى ! چه چيز ، تو را باز مى دارد از اين كه چون حاجتى پيدا مى كنى ، به نزد قبر حسين عليه السلام در آيى و چهار ركعت نماز در آن جا بخوانى و سپس ، حاجتت را بخواهى ؟ بى ترديد ، نماز واجب نزد آن ، برابر با يك حج است و نماز نافله نزد آن ، برابر با يك عمره است .

فضل زيارة الحسين عليه السلام_ به نقل از ابن عُيَينه _: شنيدم كه امام صادق عليه السلام مى فرمايد : «در كنار شما ، قبرى است كه هيچ گرفتارى نزد آن نمى آيد و دو ركعت يا چهار ركعت نماز نزد آن نمى خواند و سپس از خدا حاجتش را نمى طلبد ، مگر آن كه دعايش مستجاب مى شود» و مقصودش ، قبر حسين عليه السلام بود .

عُدّة الداعى :از امام صادق عليه السلام روايت شده كه هر كس حاجتى از خداى عزوجل دارد ، نزد قبر حسين عليه السلام بِايستد و بگويد : «اى ابا عبد اللّه ! گواهى مى دهم كه تو ، بر جايگاهم شاهدى و سخنم را مى شنوى و تو زنده اى و نزد پروردگارت ، روزى مى خورى . پس ، از پروردگارت و پروردگار من ، بر آوردن حوائج مرا بخواه» ، كه بى ترديد ، حاجتش برآورده مى شود ، إن شاء اللّه تعالى !

ثواب الأعمال_ به نقل از بشير دهّان ، از امام صادق عليه السلام _: كسى كه به سوى قبر حسين عليه السلام بيرون مى رود ، در نخستين گامى كه از خانواده اش فاصله مى گيرد ، گناهانش آمرزيده مى شود . سپس ، گام به گام ، پاك مى شود تا به قبر برسد . چون به آن جا مى رسد ، خداوند ، با او راز مى گويد و مى فرمايد : «بنده من ! بخواه تا به تو عطا كنم . بخوان تا تو را اجابت كنم . از من بطلب تا به تو ببخشم . حاجتت را از من بخواه تا برايت برآورده كنم ». خداوند بر خود ، لازم كرده كه آنچه را زائر [ در اين راه ]هزينه كرده ، [ به او ] عطا نمايد .

.

ص: 386

كامل الزيارات عن ابن أبي يعفور :قُلتُ لِأَبي عَبدِ اللّهِ عليه السلام : دَعانِي الشَّوقُ إلَيكَ أن تَجَشَّمتُ (1) إلَيكَ عَلى مَشَقَّةٍ . فَقالَ لي : لا تَشكُ رَبَّكَ ، فَهَلّا أتَيتَ مَن كانَ أعظَمَ حَقّا عَلَيكَ مِنّي؟ فَكانَ مِن قَولِهِ : «فَهَلّا أتَيتَ مَن كانَ أعظَمَ حَقّا عَلَيكَ مِنّي» أشَدَّ عَلَيَّ مِن قَولِهِ : لا تَشكُ رَبَّكَ . قُلتُ : ومَن أعظَمُ عَلَيَّ حَقّا مِنكَ؟! قالَ : الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام ، ألا أتَيتَ الحُسَينَ عليه السلام ، فَدَعَوتَ اللّهَ عِندَهُ ، وشَكَوتَ إلَيهِ حَوائِجَكَ (2) ؟!

كامل الزيارات عن المفضّل بن عمر :قالَ أبو عَبدِ اللّهِ عليه السلام [الصّادِقُ] : كَأَنّي _ وَاللّهِ _ بِالمَلائِكَةِ قَدِ ازدَحَمُوا المُؤمِنينَ عَلى قَبرِ الحُسَينِ عليه السلام . قُلتُ : فَيَتَراءَونَ لَهُ؟ قالَ : هَيهاتَ هَيهاتَ! قَد لَزِموا _ وَاللّهِ _ المُؤمِنينَ ، حَتّى أنَّهُم لَيَمسَحونَ وُجوهَهُم بِأَيديهِم ، قالَ : ويُنزِلُ اللّهُ عَلى زُوّارِ الحُسَينِ عليه السلام غُدوَةً وعَشِيَّةً مِن طَعامِ الجَنَّةِ ، وخُدّامُهُمُ المَلائِكَةُ ، لا يَسأَلُ اللّهَ عَبدٌ حاجَةً مِن حَوائِجِ الدُّنيا وَالآخِرَةِ إِلّا أعطاها إيّاهُ . قالَ : قُلتُ : هذِهِ _ وَاللّهِ _ الكَرامَةُ! قالَ لي : يا مُفَضَّلُ ، أزيدُكَ؟ قُلتُ : نَعَم ، سَيِّدي! قالَ : كَأَنّي بِسَريرٍ مِن نورٍ قَد وُضِعَ وقَد ضُرِبَت عَلَيهِ قُبَّةٌ مِن ياقوتَةٍ حَمراءَ مُكَلَّلَةٌ بِالجَواهِرِ ، وكَأَنّي بِالحُسَينِ عليه السلام جالِسٌ عَلى ذلِكَ السَّريرِ ، وحَولَهُ تِسعونَ ألفَ قُبَّةٍ خَضراءَ ، وكَأَنّي بِالمُؤمِنينَ يَزورونَهُ ويُسَلِّمونَ عَلَيهِ ، فَيَقولُ اللّهُ عز و جل لَهُم : أولِيائي ، سَلوني فَطالَما اُوذيتُم وذُلِّلتُم وَاضطُهِدتُم ، فَهذا يَومٌ لا تَسأَلونّي حاجَةً مِن حَوائِجِ الدُّنيا وَالآخِرَةِ إلّا قَضَيتُها لَكُم ، فَيَكونُ أكلُهُم وشُربُهُم فِي الجَنَّةِ ، فَهذِهِ _َ وَاللّهِ _ الكَرامَةُ الَّتي لَا انقِضاءَ لَها ، ولا يُدرَكُ مُنتَهاها . (3)

.


1- .جَشِمْتُ الأمر وتَجَشّمتُه : إذا تكلّفته على مشقّة (الصحاح : ج 5 ص 1888 «جشم») .
2- .كامل الزيارات : ص 314 ح 534 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 46 ح 7 .
3- .كامل الزيارات : ص 258 ح 390 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 65 ح 53 .

ص: 387

كامل الزيارات_ به نقل از ابن ابى يَعفور _: به امام صادق عليه السلام گفتم : اشتياقم به تو ، موجب شده كه زحمت و مشقّت [ راه ]را بر خود ، هموار كنم . به من فرمود : «از خدايت ، شِكوه مكن . چرا به نزد كسى نرفتى كه حقّش بر تو ، بزرگ تر از حقّ من است ؟» . اين سخن او : «چرا به نزد كسى نرفتى كه حقّش بر تو ، بزرگ تر از حقّ من است» ، از سخنش كه : «از خدا شِكوه مكن» ، بر من گران تر آمد . گفتم : چه كسى حقّش بر من ، بزرگ تر از حقّ توست ؟ فرمود : «حسين بن على عليه السلام . چرا نزد حسين عليه السلام نرفته اى و خدا را نزد او نخوانده اى و حاجت هايت را نزد او نبرده اى؟!» .

كامل الزيارات_ به نقل از مفضّل بن عمر _: امام صادق عليه السلام فرمود : «به خدا سوگند ، گويى فرشتگان را مى بينم كه نزد قبر حسين عليه السلام در كنار مؤمنان ، ازدحام كرده اند» . گفتم : از بالا به آن مى نگرند ؟ فرمود : «نه ، نه ! چنين نيست . به خدا سوگند ، چنان به مؤمنان چسبيده اند كه دست بر صورت آنان مى كِشند» . سپس فرمود : «خداوند ، صبح و شب ، خوراك بهشتى براى زائران حسين عليه السلام فرو مى فرستد و فرشتگان ، خدمت گزار آنان اند و [ هيچ ] بنده اى ، حاجتى از حاجت هاى دنيايى و آخرتى از خدا نمى خواهد ، جز اين كه آن را برآورده مى كند» . گفتم : به خدا سوگند ، اين ، كرامت است ! به من فرمود : «اى مفضّل ! برايت بيشتر بگويم ؟» . گفتم : آرى ، سَرور من! فرمود : «گويى مى بينم كه تختى از نور ، نهاده شده و گنبدى از ياقوت سرخ مزّين به جواهر ، بر آن زده شده و حسين عليه السلام بر آن تخت ، نشسته و گرداگردش ، نود هزار گنبد سبز است . و گويى مى بينم كه مؤمنان ، او را زيارت مى كنند و بر او سلام مى دهند و خداوندت به آنان مى فرمايد : دوستان من ! از من بخواهيد ، كه مدّتى مديد است كه آزار و خوارى و ستم ديده ايد و امروز ، روزى است كه هيچ حاجت دنيايى و آخرتى از من نمى خواهيد ، جز آن كه برايتان برآورده مى سازم و خورد و خوراكشان ، در بهشت است . به خدا سوگند ، اين كرامت ، جاويدان و بى كرانه است ».

.

ص: 388

تهذيب الأحكام عن إسحاق بن عمّار :سَمِعتُ أبا عَبدِ اللّهِ يَقولُ : إنَّ لِمَوضِعِ قَبرِ الحُسَينِ عليه السلام حُرمَةً مَعروفَةً ، مَن عَرَفَها وَاستَجارَ بِها اُجيرَ . (1)

قرب الإسناد عن صفوان الجمّال عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :مَا استَخارَ اللّهَ عَزَّوجَلَّ عَبدٌ في أمرٍ قَطُّ مِئَةَ مَرَّةٍ ؛ يَقِفُ عِندَ رَأسِ قَبرِ الحُسَينِ عليه السلام ، فَيَحمَدُ اللّهَ وَيُهَلِّلُهُ ويُسَبِّحُهُ ويُمَجِّدُهُ ، ويُثني عَلَيهِ بِما هُوَ أهلُهُ ، إلّا رَماهُ اللّهُ تَبارَكَ وتَعالى بِأَخيَرِ الأَمرَينِ . (2)

عدّة الداعي :رُوِيَ أنَّ الصَّادِقَ عليه السلام أصابَهُ وَجَعٌ ، فَأَمَرَ مَن عِندَهُ أن يَستَأجِروا لَهُ أجيرا يَدعو لَهُ عِندَ قَبرِ الحُسَينِ عليه السلام ، فَخَرَجَ رَجُلٌ مِن مَواليهِ ، فَوَجَدَ آخَرا عَلَى البابِ ، فَحَكى لَهُ ما أمَرَ بِهِ ، فَقالَ الرَّجُلُ : أنا أمضي ، لكِنَّ الحُسَينَ عليه السلام إمامٌ مُفتَرَضُ الطّاعَةِ ، وهُوَ أيضا إمامٌ مُفتَرَضُ الطّاعَةِ ، فَكَيفَ ذلِكَ؟ فَرَجَعَ إلى مَولاهُ وعَرَّفَهُ قَولَهُ . فَقالَ : هُوَ كَما قالَ ، لكِن ما عَرَفَ أنَّ للّهِِ تَعالى بِقاعا يُستَجابُ فيهَا الدُّعاءُ؟ فَتِلكَ البُقعَةُ مِن تِلكَ البِقاعِ . (3)

.


1- .تهذيب الأحكام : ج 6 ص 71 ح 134 ، الكافي : ج 4 ص 588 ح 6 والحديث فيه مضمر ، ثواب الأعمال : ص 120 ح 42 ، المزار للمفيد : ص 141 ح 3 ، كامل الزيارات : ص 457 ح 694 ، مصباح المتهجّد : ص 731 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 110 ح 19 .
2- .قرب الإسناد : ص 59 ح 189 ، فتح الأبواب : ص 240 نحوه ، بحار الأنوار : ج 101 ص 285 ح 1 .
3- .عدّة الداعي : ص 48 .

ص: 389

تهذيب الأحكام_ به نقل از اسحاق بن عمّار _: شنيدم كه امام صادق عليه السلام مى فرمايد : «جايگاه قبر حسين عليه السلام ، حرمتى شناخته شده دارد كه هر كس آن را بشناسد و بِدان پناه ببرد ، پناه داده مى شود ».

قرب الإسناد_ به نقل از صفوان جمّال ، از امام صادق عليه السلام _: تاكنون ، هيچ بنده اى در كارى يكصد مرتبه نزد قبر حسين عليه السلام از خداى عزوجل ، خير نخواسته و او را نستوده و تسبيح و تمجيد نكرده و آن گونه كه سزاوارش است ، ثنايش نگفته ، جز آن كه خداوند _ تبارك و تعالى _ ، بهترين كار را به دلش انداخته است .

عدّة الداعى :روايت شده كه امام صادق عليه السلام ، دردمند شد و به كسى كه نزدش بود ، فرمان داد تا كسى را براى او اجير كنند تا نزد قبر حسين عليه السلام برايش دعا كند . از اين رو ، يكى از وابستگان امام (همان كه نزدش بود) ، بيرون آمد . مردى را بر درگاه ديد و آنچه را كه امام عليه السلام فرمان داده بود ، برايش حكايت [ و او را اجير ]كرد . مرد گفت : من مى روم ؛ امّا حسين عليه السلام ، امام واجب الإطاعه است و امام صادق عليه السلام نيز امام واجب الإطاعه است . اين ، چگونه مى شود؟ آن شخص ، به سوى امام عليه السلام باز گشت و سخن او را به اطّلاع امام عليه السلام رساند . امام صادق عليه السلام فرمود : «مطلب ، همين گونه است كه او گفته ؛ امّا او نمى داند كه خداوند ، جاهايى دارد كه دعا در آن ، مستجاب مى شود . قبر حسين عليه السلام ، از آن جاهاست» .

.

ص: 390

الكافي عن أبي هاشم الجعفري (1) :بَعَثَ إلَيَّ أبُو الحَسَنِ عليه السلام فِي مَرَضِهِ ، وإلى مُحَمَّدِ بنِ حَمزَةَ (2) ، فَسَبَقَني إلَيهِ مُحَمَّدُ بنُ حَمزَةَ ، وأخبَرَني مُحَمَّدٌ : ما زالَ يَقولُ : اِبعَثوا إلَى الحَيرِ ، ابعَثوا إلَى الحَيرِ . فَقُلتُ لِمُحَمَّدٍ : ألا قُلتَ لَهُ : أنَا أذهَبُ إلَى الحَيرِ ، ثُمَّ دَخَلتُ عَلَيهِ ، وقُلتُ لَهُ : جُعِلتُ فِداكَ ، أنَا أذهَبُ إلَى الحَيرِ . فَقالَ : اُنظُروا في ذلِكَ ، ثُمَّ قالَ لي : إنَّ مُحَمَّدا لَيسَ لَهُ سِرٌّ مِن زَيدِ بنِ عَلِيٍّ ، وأنَا أكرَهُ أن يَسمَعَ ذلِكَ . فَذَكَرتُ ذلِكَ لِعَليِّ بنِ بِلالٍ ، فَقالَ : ما كانَ يَصنَعُ بِالحَيرِ وهُوَ الحَيرُ ؟ فَقَدِمتُ العَسكَرَ ، فَدَخَلتُ عَلَيهِ . فَقالَ لي : اِجلِس حينَ أرَدتُ القِيامَ ، فَلَمّا رَأَيتُهُ أنِسَ بي ، ذَكَرتُ لَهُ قَولَ عَلِيِّ بنِ بِلالٍ ، فَقالَ لي : ألا قُلتَ لَهُ : إنَّ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله كانَ يَطوفُ بِالبَيتِ ، وَيُقَبِّلُ الحَجَرَ ، وحُرمَةُ النَّبيِّ وَالمُؤمِنِ أعظَمُ مِن حُرمَةِ البَيتِ ، وأمَرَهُ اللّهُ عَزَّ وَجَلَّ أن يَقِفَ بِعَرَفَةَ ، وإنَّما هِيَ مَواطِنُ يُحِبُّ اللّهُ أن يُذكَرَ فيها ، فَأَنَا اُحِبُّ أن يُدعَى اللّهُ لي حَيثُ يُحِبُّ اللّهُ أن يُدعى فيها ، وَذَكَرَ عَنهُ أنَّهُ قالَ : ولَم أحفَظ عَنهُ ، قالَ : إنَّما هذِهِ مَواضِعُ يُحِبُّ اللّهُ أن يُتَعَبَّدَ لَهُ فيها ، فَانَا اُحِبُّ أن يُدعى لي حَيثُ يُحِبُّ اللّهُ أن يُعبَدَ . هَلّا قُلتَ لَهُ كَذا وكَذا ؟ قالَ : قُلتُ : جُعِلتُ فِداكَ ، لَو كُنتُ اُحسِنُ مِثلَ هذا لَم أرُدَّ الأَمرَ عَلَيكَ 3 . (3)

.


1- .ابو هاشم الجعفري من احفاد جعفر الطيار ، وهو رجل ثقة عظيم الشأن ، ومن خواص الإمام الهادي عليه السلام . ولمعروفية أبي هاشم الجعفري كان يتعرض للضغط والاذى من قبل المتوكل العباسي ، ولعله لذلك لم يكن الإمام عليه السلام راغبا في ذهابه وقال له «انظروا في ذلك» .
2- .محمّد بن حمزة من احفاد زيد بن علي ومن طلاب وخواص الإمام الهادي عليه السلام .
3- .الكافي: ج4 ص567 ح 3 ،كامل الزيارات: ص458 ح 697 و ليس فيه ذيله من«وذكر عنه...» و بزيادة «و الحائر من تلك المواضع»في آخره، بحارالانوار: ج101 ص112 ح32.

ص: 391

الكافى_ به نقل از ابو هاشم جعفرى (1) _: امام هادى عليه السلام در بيمارى اش به سوى من و محمّد بن حمزه فرستاد . محمّد بن حمزه (2) ، زودتر از من رسيد و به من خبر داد كه امام عليه السلام پيوسته مى فرمايد : «كسى را به حائر حسين عليه السلام (كربلا) روانه كنيد . كسى را به حائر حسين عليه السلام روانه كنيد » . به محمّد گفتم : چرا به او نگفتى كه من به حائر حسين مى روم ؟ سپس بر امام عليه السلام وارد شدم و گفتم : فدايت شوم ! من به حائر حسين عليه السلام مى روم . فرمود : «در اين كار ، تأمّل كنيد» . سپس به من فرمود : «محمّد ، شجاعت نيايَش زيد بن على را به ارث نبرده است و خوش ندارم كه اين را بشنود » . من ، اين را براى على بن بلال گفتم . او گفت : امام هادى عليه السلام را با حائر ، چه كار كه خود ، همانند اوست ؟ من به محلّه عسكر رفتم و بر امام هادى عليه السلام وارد شدم . چون خواستم برخيزم ، امام عليه السلام به من فرمود : «بنشين» . چون ديدم كه با من انس گرفته است ، سخن على بن بلال را برايش گفتم . امام عليه السلام به من فرمود : «چرا به او نگفتى كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به گِرد كعبه مى چرخيد و حجر الأسود را مى بوسيد ، در حالى كه حرمت پيامبر و مؤمن ، از حرمت ، كعبه بزرگ تر است ، و خداى عزوجل به او فرمان داد كه در عرفه ، وقوف كند و آن ، جايگاهى است كه خداوند ، دوست دارد در آن ، ياد شود . پس من نيز دوست دارم كه خدا را براى من در جايى بخوانند كه خداوند ، دوست دارد در آن جا خوانده شود » . اين سخن [ امام عليه السلام ] را من اين گونه [ شنيده و ] نقل مى كنم و به گونه ديگرى نيز نقل شده است كه من ، به ياد نمى آورم [ و آن ، اين گونه است كه فرمود ] : «اينها جايگاه هايى است كه خداوند ، دوست دارد در آنها عبادت شود . من نيز دوست دارم كه برايم در جاهايى دعا كنند كه خداوند ، دوست دارد عبادت شود . [ اى ابو هاشم ! ] چرا به او (على بن بلال) اين گونه نگفتى ؟» . گفتم : فدايت شوم ! اگر اين پاسخ را بلد بودم ، كار را به شما نمى كشاندم

.


1- .ابو هاشم جعفرى ، از نوادگان جعفر طيّار و مردى ثقه و عظيم الشأن و از خواصّ امام هادى عليه السلام است . شايد از آن رو كه ابو هاشم جعفرى به دليل معروف بودن ، از سوى خليفه وقت عبّاسى ، متوكّل ، تحت فشار و آزار واقع مى شد، امام عليه السلام دوست نداشت وى برود وبه همين دليل فرمود: «در اين كار ، تأمّل كنيد» .
2- .محمّد بن حمزه ، از نوادگان زيد بن على و از شاگردان و خواصّ امام هادى عليه السلام است .

ص: 392

راجع: ج 11 ص 112 (القسم الثال عشر / الفصل الخامس / يحفّه كلّ يوم ألف ملك).

1 / 3جَزاءُ مَن أهانَ تُربَتَهُالأمالي للطوسي عن الفضل بن محمّد بن أبي طاهر الكاتب:حَدَّثَنا أبو عَبدِ اللّهِ مُحَمَّدُ بنُ موسَى السَّريعِيُّ الكاتِبُ قالَ : حَدَّثَني أبي موسَى بنُ عَبدِ العَزيزِ ، قالَ : لَقِيَني يوحَنَّا بنُ سَراقِيونَ النَّصرانِيُّ المُتَطَبِّبُ في شارِعِ أبي أحمَدَ فَاستَوقَفَني ، وقالَ لي : بِحَقِّ نَبِيِّكَ ودينِكَ ، مَن هذَا الَّذي يَزورُ قَبرَهُ قَومٌ مِنكُم بِناحِيَةِ قَصرِ ابنِ هُبَيرَةَ؟ مَن هُوَ؟ مِن أصحابِ نَبِيِّكُم ؟ قُلتُ : لَيسَ هُوَ مِن أصحابِهِ ، هُوَ ابنُ بِنتِهِ ، فَما دَعاكَ إلَى المَسأَلَةِ عَنهُ ؟ فَقالَ : لَهُ عِندي حَديثٌ طَريفٌ . فَقُلتُ : حَدِّثني بِهِ ! فَقالَ : وَجَّهَ إلَيَّ سابورُ الكَبيرُ الخادِمُ الرَّشيدِيُّ فِي اللَّيلِ ، فَصِرتُ إلَيهِ ، فَقالَ لي : تَعالَ مَعي ، فَمَضى وأنَا مَعَهُ حَتّى دَخَلنا عَلى موسَى بنِ عيسَى الهاشِمِيِّ ، فَوَجَدناهُ زائِلَ العَقلِ مُتَّكِئا عَلى وِسادَةٍ ، وإذا بَينَ يَدَيهِ طَستٌ فيها حَشُو جَوفِهِ ، وكانَ الرَّشيدُ استَحضَرَهُ مِنَ الكوفَةِ ، فَأَقبَلَ سابورُ عَلى خادِمٍ كانَ مِن خاصَّةِ موسى ، فَقالَ لَهُ: وَيحَكَ ما خَبَرُهُ ؟ فَقالَ لَهُ : اُخبِرُكَ أنَّهُ كانَ مِن ساعَةٍ جالِسا وحَولَهُ نُدَماؤُهُ ، وهُوَ مِن أصَحِّ النّاسِ جِسما وأطيَبِهِم نَفسا ، إذ جَرى ذِكرُ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام ، قالَ يوحَنّا : هذَا الَّذي سَأَلتُكَ عَنهُ . فَقالَ موسى : إنَّ الرّافِضَةَ لَتَغلو فيهِ حَتّى إنَّهُم فيما عَرَفتُ يَجعَلونَ تُربَتَهُ دَواءً يَتَداوَونَ بِهِ . فَقالَ لَهُ رَجُلٌ مِن بَني هاشِمٍ كانَ حاضِرا قَد كانَت بي عِلَّةٌ غَليظَةٌ فَتَعالَجتُ لَها بِكُلِّ عِلاجٍ ، فَما نَفَعَني ، حَتّى وَصَفَ لي كاتِبي أن آخُذَ مِن هذِهِ التُّربَةِ ، فَأَخَذتُها فَنَفَعَنِيَ اللّهُ بِها ، وزالَ عَنّي ما كُنتُ أجِدُهُ . قالَ : فَبَقِيَ عِندَكَ مِنها شَيءٌ ؟ قالَ : نَعَم . فَوَجَّهَ فَجاؤوهُ مِنها بِقِطعَةٍ ، فَناوَلَها موسَى بنَ عيسى ، فَأَخَذَها موسى فَاستَدخَلَها دُبُرَهُ استِهزاءً بِمَن تَداوى بِها ، وَاحتِقارا وتَصغيرا لِهذَا الرَّجُلِ الَّذي هذِهِ تُربَتُهُ _ يَعنِي الحُسَينَ عليه السلام _ فَما هُوَ إلّا أنِ استَدخَلَها دُبُرَهُ حَتّى صاحَ : النّارَ النّارَ ! الطَّستَ الطَّستَ ! فَجِئناهُ بِالطَّستِ فَأَخرَجَ فيها ما تَرى ، فَانصَرَفُ النُّدَماءُ وصارَ المَجلِسُ مَأتَما . فَأَقبَلَ عَلَيَّ سابورُ ، فَقالَ : اُنظُر هَل لَكَ فيهِ حيلَةٌ ؟ فَدَعَوتُ بِشَمعَةٍ ، فَنَظَرتُ فَإِذا كَبِدُهُ وطِحالُهُ ورِئَتُهُ وفُؤادُهُ خَرَجَ مِنهُ فِي الطَّستِ ، فَنَظَرتُ إلى أمرٍ عَظيمٍ ، فَقُلتُ : ما لِأَحَدٍ في هذا صُنعٌ إلّا أن يَكونَ لِعيسَى الَّذي كانَ يُحيِي المَوتى ! فَقالَ لي سابورُ : صَدَقتَ ، ولكِن كُن هاهُنا فِي الدّارِ إلى أن يَتَبَيَّنَ ما يَكونُ مِن أمرِهِ ، فَبِتُّ عِندَهُم وهُوَ بِتِلكَ الحالِ ما رَفَعَ رَأسَهُ ، فَماتَ وَقتَ السَّحَرِ . قالَ مُحَمَّدُ بنُ موسى : قالَ لي موسَى بنُ سَريعٍ : كانَ يوحَنّا يَزورُ قَبرَ الحُسَينِ عليه السلام وهُوَ عَلى دينِهِ ، ثُمَّ أسلَمَ بَعدَ هذا وحَسُنَ إسلامُهُ. (1)

.


1- .الأمالي للطوسي : ص 320 ح 649 ، بشارة المصطفى : ص 223 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 399 ح 10 .

ص: 393

ر .ك : ج 11 ص 113 ( بخش سيزدهم / فصل پنجم / هزار فرشته اى كه هر روز او را در ميان مى گيرند)

1 / 3سزاى توهين كننده به تربت امام عليه السلام

الأمالى ، طوسى_ به نقل از فضل بن محمّد بن ابى طاهر كاتب _: ابو عبد اللّه محمّد بن موسى سريعى كاتب ، از پدرش موسى بن عبد العزيز ، برايمان نقل كرد كه يوحنّا ، فرزند سَراقيون مسيحى طبيب ، مرا در خيابان ابو احمد ديد . مرا نگاه داشت و گفت : به حقّ پيامبر و دينت ، اين كسى كه گروهى از شما قبرش را در ناحيه قصر ابن هُبَيره زيارت مى كنند ، كيست ؟ او چه كسى است ؟ آيا از ياران پيامبرتان است ؟ گفتم : او از ياران وى نيست . او پسر دختر اوست . براى چه ، اين را از من مى پرسى ؟ گفت : داستان لطيفى نزد من دارد . گفتم : آن را برايم بگو . گفت : شاپور بزرگ ، خادم هارون الرشيد ، شب به سوى من فرستاد. به نزد او رفتم . او به من گفت : با من بيا . پس روانه شد و من نيز همراهش رفتم تا بر موسى بن عيسى هاشمى وارد شديم . ديديم كه او عقلش را از دست داده و بر بالشى تكيه داده است . جلويش تشتى بود كه امعا و احشايش در آن ريخته بود و هارون الرشيد ، او را از كوفه به نزد خود طلبيده بود . شاپور ، به يكى از خادمان ويژه موسى ، رو كرد و گفت : واى بر تو ! ماجرا چيست ؟ او گفت : به تو مى گويم . وى تا كنون ، در سلامت و تن درستى تمام ، نشسته بود و نديمانش ، گِردش را گرفته بودند كه از حسين بن على عليه السلام سخن به ميان آمد . يوحنّا گفت : اين ، همان چيزى است كه آن را از تو پرسيدم . موسى گفت : رافضيان ، در باره او غلو مى كنند ، تا آن جا كه آن گونه كه مى دانم ، تربتش را براى مداوا به كار مى برند . مردى از بنى هاشم كه حضور داشت ، گفت : من ، بيمارى شديدى داشتم و هر معالجه اى كردم ، سودى نبخشيد تا آن كه كاتبم برايم اين تربت را وصف كرد و من ، از آن استفاده كردم و خداوند ، آن را برايم سودمند كرد و بيمارى ام از بين رفت . موسى گفت : آيا چيزى از آن ، نزد تو باقى مانده است ؟ مرد هاشمى گفت : آرى . آن گاه كسى را فرستاد و تكّه اى از آن را آوردند و به موسى بن عيسى داد . موسى آن را گرفت و از سرِ مسخره كردن كسانى كه با آن مداوا مى كنند و [ براى ] تحقير و كوچك كردن مرد صاحب تربت (يعنى حسين عليه السلام ) ، آن تربت را در مقعد خود ، فرو برد . هنوز كامل فرو نبرده بود كه فرياد زد : سوختم ، سوختم! تشت ، تشت [ بياوريد ] ! ما تشت را آورديم و آنچه مى بينى ، از او بيرون ريخت و نديمان ، باز گشتند و مجلس ، ماتم سرا شد . شاپور به من رو كرد و گفت : ببين مى توانى چاره اى بجويى ؟ من ، شمعى خواستم و خوب نگريستم . ديدم [ بخشى از ] جگر و طحال و ريه و قلبش از او بيرون آمده و در تشت است و چيز عجيبى ديدم . گفتم : هيچ كس نمى تواند كارى كند ، جز عيسى مسيح كه مُردگان را زنده مى كرد! شاپور به من گفت : راست گفتى ؛ امّا اين جا در خانه بمان تا ببينم كارش به كجا مى انجامد . من ، شب را نزد آنان ماندم و او (موسى بن عيسى) به همان حال بود ، بدون آن كه سرش را بلند كند و سحرگاهان ، مُرد . موسى بن سريع برايم گفت : يوحنّا ، با همان دين مسيحى اش ، قبر حسين عليه السلام را زيارت مى كرد و سپس ، اسلام آورد و مسلمانِ نيكويى شد .

.

ص: 394

. .

ص: 395

. .

ص: 396

الأمالي للطوسي عن محمّد أبي عبد اللّه الأزدي :صَلَّيتُ في جامِعِ المَدينَةِ وإلى جانِبي رَجُلانِ عَلى أحَدِهِما ثِيابُ السَّفَرِ ، فَقالَ أحَدُهُما لِصاحِبِهِ : يا فُلانُ ، أما عَلِمتَ أنَّ طينَ قَبرِ الحُسَينِ عليه السلام شِفاءٌ مِن كُلِّ داءٍ ؟ وذلِكَ أنَّه كانَ بي وَجَعُ الجَوفِ ، فَتَعالَجتُ بِكُلِّ دَواءٍ فَلَم أجِد فيهِ عافِيَةً ، وخِفتُ عَلى نَفسي وأيِستُ مِنها ، وكانَت عِندَنَا امرَأَةٌ مِن أهلِ الكوفَةِ عَجوزٌ كَبيرَةٌ ، فَدَخَلَت عَلَيَّ وأنَا في أشَدِّ ما بي مِنَ العِلَّةِ . فَقالَت لي : يا سالِمُ ، ما أرى عِلَّتَكَ كُلَّ يَومٍ إلّا زائِدَةً ، فَقُلتُ لَها : نَعَم . قالَت : فَهَل لَكَ أن اُعالِجَكَ فَتَبرَأَ بِإِذنِ اللّهِ عز و جل ؟ فَقُلتُ لَها : ما أنَا إلى شَيءٍ أحوَجَ مِنّي إلى هذا ! فَسَقَتني ماءً في قَدَحٍ ، فَسَكَتَت عَنِّي العِلَّةُ وبَرِئَت، حَتّى كَأَن لَم تَكُن بي عِلَّةٌ قَطُّ . فَلَمّا كانَ بَعدَ أشهُرٍ دَخَلَت عَلَيَّ العَجوزُ ، فَقُلتُ لَها : بِاللّهِ عَلَيكِ يا سَلَمَةُ _ وكانَ اسمُها سَلَمَةَ _ بِماذا داوَيتِني ؟ فَقالَت : بِواحِدَةٍ مِمّا في هذِهِ السُّبحَةِ _ مِن سُبحَةٍ كانَت في يَدِها _ . فَقُلتُ : وما هذِهِ السُّبحَةُ ؟ ! فَقالَت : إنَّها مِن طينِ قَبرِ الحُسَينِ عليه السلام . فَقُلتُ لَها : يا رافِضِيَّةُ ! داوَيتِني بِطينِ قَبرِ الحُسَينِ ؟ فَخَرَجَت مِن عِندي مُغضَبَةً ، ورَجَعَت وَاللّهِ عِلَّتي كَأَشَدِّ ما كانَت ، وأنَا اُقاسي مِنهَا الجَهدَ وَالبَلاءَ ، وقَد وَاللّهِ خَشيتُ عَلى نَفسي . ثُمَّ أذَّنَ المُؤَذِّنُ فَقاما يُصَلِّيانِ وغابا عَنّي. (1)

.


1- .الأمالي للطوسي : ص 319 ح 648 ، الخرائج والجرائح : ج 2 ص 873 ح 90 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 399 ح 9 وراجع: المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 64 .

ص: 397

الأمالى ، طوسى_ به نقل از محمّد ابو عبد اللّه اَزْدى _: در مسجد جامع مدينه ، نماز خواندم و در دو سويم ، دو مرد بودند كه يكى لباس سفر به تن داشت . يكى به ديگرى گفت : اى فلانى ! آيا نمى دانى كه تربت قبر حسين عليه السلام ، شفاى هر دردى است ؟ من ، دردِ شكم داشتم و هر مداوايى كردم ، بهبود نيافتم و بر خود ترسيدم و از بهبود آن ، نااميد شدم . نزد ما پيرزن كهن سالى از اهل كوفه بود و روزى بر من در آمد كه در سخت ترين حالتِ بيمارى بودم . به من گفت : اى سالم ! آيا هر روز ، دردت بيشتر مى شود ؟ گفتم : آرى . گفت : آيا مى خواهى تو را معالجه كنم تا به اذن خدا ، بهبود يابى ؟ به او گفتم : من به هيچ چيز به اندازه اين ، نياز ندارم! او آبى در كاسه به من نوشانْد و دردم ساكت شد و بهبود يافتم ، گويى كه هيچ بيمار نبوده ام . چند ماه بعد ، بر پيرزن ، وارد شدم . نامش سَلَمه بود . به او گفتم : اى سَلَمه ! تو را به خدا سوگند ، مرا با چه چيز ، مداوا كردى ؟ گفت : «با يك دانه تسبيح» از تسبيحى كه در دستش بود . گفتم : اين ، چه تسبيحى است ؟ گفت : تسبيح از گِل قبر حسين عليه السلام . به او گفتم : اى رافضى! مرا با تربت قبر حسين ، مداوا كردى ؟! خشمگينانه ، از نزد او بيرون آمدم و به خدا سوگند ، دردم با شدّت تمام ، باز گشت ، و من ، در كمال سختى و گرفتارى ، از آن رنج مى كشم و به خدا سوگند ، بر جانم مى ترسم . سپس مؤذّن ، اذان گفت و آنها برخاستند و نماز گزاردند و از جلوى چشم من ، غايب شدند .

.

ص: 398

1 / 4ما رُوِيَ في نِطاقِ تُربَتِهِ وحَريمِ قَبرِهِتهذيب الأحكام عن سليمان بن عمر السراج عن بعض أصحابه عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :يُؤخَذُ طينُ قَبرِ الحُسَينِ عليه السلام مِن عِندِ القَبرِ عَلى سَبعينَ ذِراعا. (1)

.


1- .تهذيب الأحكام : ج 6 ص 74 ح 144 ، الكافي : ج 4 ص 588 ح 5 من دون إسنادٍ إلى أحدٍ من أهل البيت عليهم السلام ، كامل الزيارات : ص 468 ح 714 ، المزار الكبير : ص 362 ح 7 ، مصباح المتهجّد : ص 732 ، روضة الواعظين : ص 451 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 130 ح 50 .

ص: 399

1 / 4روايت هاى قلمرو تُربت و حريم قبر امام عليه السلام

تهذيب الأحكام_ به نقل از سليمان بن عمر سَرّاج ، از يكى از راويان شيعى ، از امام صادق عليه السلام _: تربت قبر حسين عليه السلام از نزد قبر تا هفتاد گز ، (1) گرفته مى شود .

.


1- .در متن عربى حديث ، واژه «ذراع» آمده كه از آرنج دست معمولى تا سرانگشت است كه اندكى كمتر از نيم متر و حدود 45 سانتى متر است ؛ همان گز . م .

ص: 400

المزار للمفيد عن سليمان بن عمرو السّراج عن بعض أصحابنا عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :يُؤخَذُ طينُ قَبرِ الحُسَينِ عليه السلام مِن عِندِ القَبرِ قَدرَ سَبعينَ باعا في سَبعينَ باعا. (1)

تهذيب الأحكام عن الحجال عن غير واحد من أصحابنا عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :التُّربَةُ مِن قَبرِ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام عَشَرَةُ أميالٍ (2) . (3)

كامل الزيارات عن عبد اللّه بن عبد الرحمن الاصمّ عن رجل من أهل الكوفة عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :حَريمُ قَبرِ الحُسَينِ عليه السلام فَرسَخٌ في فَرسَخٍ في فَرسَخٍ في فَرسَخٍ. (4)

تهذيب الأحكام عن منصور بن العبّاس يرفعه إلى أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :حَريمُ قَبرِ الحُسَينِ عليه السلام خَمسَةُ فَراسِخَ مِن أربَعِ جَوانِبِهِ. (5)

تهذيب الأحكام عن إسحاق بن عمّار :سَمِعتُ أبا عَبدِ اللّهِ عليه السلام يَقولُ : إنَّ لِمَوضِعِ قَبرِ الحُسَينِ عليه السلام حُرمَةً مَعروفَةً ، مَن عَرَفَها وَاستَجارَ بِها اُجيرَ . قُلتُ : فَصِف لي مَوضِعَها جُعِلتُ فِداكَ ! قالَ : اِمسَح مِن مَوضِعِ قَبرِهِ اليَومَ خَمسَةً وعِشرينَ ذِراعا مِن قُدّامِهِ ، وخَمسَةً وعِشرينَ ذِراعا مِن عِندِ رَأسِهِ ، وخَمسَةً وعِشرينَ ذِراعا مِن ناحِيَةِ رِجلَيهِ ، وخَمسَةً وعِشرينَ ذِراعا مِن خَلفِهِ. ومَوضِعُ قَبرِهِ مِن يَومَ دُفِنَ رَوضَةٌ مِن رِياضِ الجَنَّةِ ، ومِنهُ مِعراجٌ يُعرَجُ فيهِ بِأَعمالِ زُوّارِهِ إلَى السَّماءِ ، فَلَيسَ مَلَكٌ فِي السَّماءِ ولا فِي الأَرضِ إلّا وهُم يَسأَلونَ اللّهَ في زِيارَةِ قَبرِ الحُسَينِ عليه السلام ، فَفَوجٌ يَنزِلُ وفَوجٌ يَعرُجُ. (6)

.


1- .المزار للمفيد : ص 145 ح 7 ، كامل الزيارات : ص 471 ح 718 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 131 ح 55 .
2- .كل ميل أربعة آلاف ذراع ، الذراع أربعة وعشرون إصبعا ، كل ثلاثة أميال منها فرسخ (معجم البلدان : ج 1 ص 25) .
3- .تهذيب الأحكام : ج 6 ص 72 ح 136 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 116 ح 41 نقلاً عن تهذيب الأحكام وفيه «البركة» بدل «التربة» .
4- .كامل الزيارات : ص 472 ح 721 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 114 ح 35 .
5- .تهذيب الأحكام : ج 6 ص 71 ح 132 ، كتاب من لا يحضره الفقيه : ج 2 ص 579 ح 3167 ، المزار للمفيد : ص 25 ح 3 ، مصباح المتهجّد : ص 731 ، كامل الزيارات : ص 456 ح 693 ، المزار الكبير : ص 358 ح 10 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 111 ح 27 .
6- .. تهذيب الأحكام : ج 6 ص 71 ح 134 ، الكافي : ج 4 ص 588 ح 6 وفيه «سمعته يقول» بدل «سمعت أبا عبد اللّه يقول» ، ثواب الأعمال : ص 120 ح 42 و ليس فيه ذيله من «وموضع قبره» ، المزار للمفيد : ص 141 ح 3 ، كامل الزيارات : ص 457 ح 694 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 110 ح 19 .

ص: 401

المزار ، مفيد_ به نقل از سليمان بن عمرو سَرّاج ، از يكى از راويان شيعى ، از امام صادق عليه السلام _: تربت قبر حسين عليه السلام از نزد قبر گرفته مى شود تا هفتاد باع (1) از هر سو .

تهذيب الأحكام_ به نقل از حَجّال ، از چند تن از راويان شيعى ، از امام صادق عليه السلام _: تربت را از قبر حسين بن على عليه السلام تا ده ميلىِ (2) آن بر مى دارند .

كامل الزيارات_ به نقل از عبد اللّه بن عبد الرحمان اَصَم ، از مردى از اهل كوفه ، از امام صادق عليه السلام _: حريم قبر حسين عليه السلام ، يك فرسنگ در يك فرسنگ در يك فرسنگ در يك فرسنگ است .

تهذيب الأحكام_ به نقل از منصور بن عبّاس ، در حديثى كه سند آن را به امام صادق عليه السلام مى رسانَد _: حريم قبر حسين عليه السلام ، پنج فرسنگ از چهار سوى آن است .

تهذيب الأحكام_ به نقل از اسحاق بن عمّار _: شنيدم كه امام صادق عليه السلام مى فرمايد : «قبر حسين عليه السلام ، حريم شناخته شده اى دارد ، و هر كس آن را بشناسد و به آن پناه ببرد ، پناه داده مى شود » . گفتم : محدوده آن را برايم مشخّص كن ، فدايت شوم! فرمود : «بيست و پنج گز از جاى كنونى قبر ، از سَمت پيش روى او بگير و بيست و پنج گز از نزد سرش و بيست و پنج گز از نزد پاهايش و بيست و پنج گز از پشتش . جاى قبرش از روز دفن ، بوستانى از بوستان هاى بهشت است و در آن جا ، نردبانى است كه اعمال زائرانش از آن به سوى آسمان ، بالا مى رود ، و فرشته اى در آسمان و زمين نيست ، جز آن كه زيارت قبر حسين عليه السلام را از خدا مى طلبد . پس هميشه گروهى ، فرود مى آيند و گروهى بالا مى روند ».

.


1- .واحد «باع» كه در متن حديث آمده ، به فاصله ميان سرانگشتان يك دست تا سرانگشتان دست ديگر در حالت باز گفته مى شود كه به طور معمول ، حدود 160 سانتى متر است .
2- .هر ميل ، چهار هزار ذراع است و هر ذراع ، برابر 24 انگشت و هر سه ميل ، يك فرسنگ مى شود.

ص: 402

راجع : ص 378 (روضة من رياض الجنّة) .

1 / 5التَّخييرُ بَينَ قَصرِ الصَّلاةِ وإتمامِها في حَرَمِهِتهذيب الأحكام عن حماد بن عيسى عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :مِن مَخزونِ عِلمِ اللّهِ الإِتمامُ في أربَعِ مَواطِنَ : حَرَمِ اللّهِ ، وحَرَمِ رَسولِهِ ، وحَرَمِ أميرِ المُؤمِنينَ ، وحَرَمِ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام . (1)

الكافي عن أبي بصير عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :تَتِمُّ الصَّلاةُ في أربَعَةِ مَواطِنَ : فِي المَسجِدِ الحَرامِ ، ومَسجِدِ الرَّسولِ صلى الله عليه و آله ، ومَسجِدِ الكوفَةِ ، وحَرَمِ الحُسَينِ صَلَواتُ اللّهِ عَلَيهِ . (2)

كتاب من لا يحضره الفقيه :قالَ الصّادِقُ عليه السلام : مِنَ الأَمرِ المَذخورِ إتمامُ الصَّلاةِ في أربَعَةِ مَواطِنَ : بِمَكَّةَ ، وَالمَدينَةِ ، ومَسجِدِ الكوفَةِ ، وحائِرِ الحُسَينِ عليه السلام . (3)

.


1- .تهذيب الأحكام : ج 5 ص 430 ح 1494 ، الخصال : ص 252 ح 123 ، بحار الأنوار : ج 89 ص 77 .
2- .الكافي : ج 4 ص 586 ح 2 ، تهذيب الأحكام : ج 5 ص 431 ح 1497 ، المزار للمفيد : ص 136 ح 1 ، كامل الزيارات : ص 430 ح 658 ، المزار الكبير : ص 357 ح 5 كلّها عن عبدالحميد خادم إسماعيل بن جعفر ، بحار الأنوار : ج 101 ص 83 ح 12 .
3- .كتاب من لا يحضره الفقيه : ج 1 ص 442 ح 1283 ، كامل الزيارات : ص 430 ح 659 ، بحار الأنوار : ج 89 ص 77 ح 2 .

ص: 403

ر .ك : ص 379 (بوستانى از بوستان هاى بهشت) .

1 / 5مُخيَّر بودن در شكسته يا تمام خواندن نماز در حرم امام عليه السلام
اشاره

تهذيب الأحكام_ به نقل از حمّاد بن عيسى ، از امام صادق عليه السلام _: از علم نهان خدا ، تمام خواندن نماز در چهار جاست : حرم خدا ، حرم پيامبرش ، حرم امير مؤمنان عليه السلام و حرم حسين بن على عليه السلام .

الكافى_ به نقل از ابو بصير ، از امام صادق عليه السلام _: نماز ، در چهار جا تمام است : در مسجد الحرام ، مسجد پيامبر صلى الله عليه و آله ، مسجد كوفه ، و حرم حسين _ كه درودهاى خدا بر او باد _ .

كتاب من لا يحضره الفقيه :امام صادق عليه السلام فرمود : «از رازهاى نهفته ، تمام خواندن نماز در چهار جاست : در مكّه ، مدينه ، مسجد كوفه و حائر حسين عليه السلام .

.

ص: 404

الكافي عن أبي شبل :قُلتُ لِأَبي عَبدِ اللّهِ عليه السلام : أزورُ قَبرَ الحُسَينِ عليه السلام ؟ قالَ : نَعَم ، زُرِ الطَّيِّبَ ، وأتِمَّ الصَّلاةَ فيهِ . قُلتُ : فَإِنَّ بَعضَ أصحابِنا يَرَونَ التَّقصيرَ! قالَ : إنَّما يَفعَلُ ذلِكَ الضَّعَفَةُ . (1)

تهذيب الأحكام عن زياد القندي :قالَ أبُو الحَسَنِ _ الإمام الكاظِمُ _ عليه السلام : يا زِيادُ ، اُحِبُّ لَكَ ما اُحِبُّهُ لِنَفسي ، وأكرَهُ لَكَ ما أكرَهُهُ لِنَفسي ، أتِمَّ الصَّلاةَ فِي الحَرَمَينِ ، وبِالكوفَةِ ، وعِندَ قَبرِ الحُسَينِ عليه السلام . (2)

المزار للمفيد عن عمرو بن المرزوق :سَأَلتُ أبَا الحَسَنِ عليه السلام (3) عَنِ الصَّلاةِ فِي الحَرَمَينِ وفِي الكوفَةِ وعِندَ قَبرِ الحُسَينِ عليه السلام ، فَقالَ : أتِمَّ الصَّلاةَ فيها . (4)

.


1- .الكافي : ج 4 ص 587 ح 6 ، تهذيب الأحكام : ج 5 ص 431 ح 1496 ، المزار للمفيد : ص 138 ح 5 ، كامل الزيارات : ص 429 ح 655 ، المزار الكبير : ص 358 ح 9 كلّها نحوه ، بحار الأنوار : ج 101 ص 84 ح 14 .
2- .تهذيب الأحكام : ج 5 ص 431 ح 1495 ، المزار للمفيد : ص 137 ح 2 ، كامل الزيارات : ص 431 ح 660 ، المزار الكبير : ص 357 ح 6 ، مصباح المتهجّد : ص 731 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 84 ح 13 .
3- .المراد به هنا هو الامام الكاظم ام الامام الرضا عليهما السلام.
4- .المزار للمفيد : ص 138 ح 4 ، كامل الزيارات : ص 431 ح 661 ، المزار الكبير : ص 358 ح 8 ، بحار الأنوار : ج 89 ص 78 ح 3 .

ص: 405

الكافى_ به نقل از ابو شِبْل _: به امام صادق عليه السلام گفتم : قبر حسين عليه السلام را زيارت كنم ؟ فرمود : «آرى . [ امامِ ] پاكيزه را زيارت كن و نماز را در آن جا ، تمام بخوان ». گفتم : برخى شيعيان ، نظر به شكسته خواندن نماز دارند! فرمود : «اين ، كار ضعيفان است» .

تهذيب الأحكام_ به نقل از زياد قندى _: امام كاظم عليه السلام فرمود : «اى زياد ! چيزى را براى تو دوست مى دارم كه براى خودم دوست دارم ، و چيزى را براى تو نمى پسندم كه براى خودم نيز نمى پسندم . نماز را در هر دو حرم مكّه و مدينه ، تمام بگزار ، و نيز در كوفه ، و نزد قبر حسين عليه السلام » .

المزار ، مفيد_ به نقل از عمرو بن مرزوق _: از ابو الحسن عليه السلام (1) در باره نماز در دو حرم (مكّه و مدينه) و در كوفه و نزد قبر حسين عليه السلام پرسيدم .فرمود : «نماز را در آن مكان ها تمام بگزار» .

.


1- .در اين جا ، مقصود ، امام كاظم عليه السلام يا امام رضا عليه السلام است .

ص: 406

. .

ص: 407

محدوده مُخيَّر بودن ميان قصر و اتمام نماز ، در حرم امام حسين عليه السلام

بنا بر نظر مشهور فقهاى اماميه ، يكى از جاهايى كه مسافر مى تواند نمازهاى چهار ركعتى را تمام بخواند ، حائر (حرم) (1) امام حسين عليه السلام است ؛ امّا در باره محدوده حائر، اختلاف نظر وجود دارد . علّامه مجلسى در اين باره مى گويد : سخنان علماى شيعه _ كه رحمت خدا بر آنان باد _ در باره محدوده حائر ، مختلف است . يك قول ، اين است كه حائر ، محدوده اى است كه ديوارهاى صحن را در بر گرفته است و بنا بر اين ، شامل صحن در تمام ابعاد مى شود و نيز ساختمان هاى متّصل به گنبد نورانى و مسجد پشت آن . به قولى ديگر ، حائر ، تنها گنبد شريف [و بقعه زير آن ]است . قول ديگر ، آن است كه حائر ، علاوه بر گنبد ، شامل ساختمان هاى متّصل به آن نيز مى شود ؛ مانند : مسجد و قتلگاه و خزانه و جز آن . قول اوّل ، اظهر است ؛ هم به دليل شهرت داشتن حائر با اين اندازه در نزد كربلايى ها كه از نياكانشان فرا گرفته اند ، و هم به دليل ظاهر سخنان بيشتر علما . (2)

.


1- .حائر ، در لغت ، به معناى زمين فرو نشسته اى است كه آب باران در آن ، جمع مى شود (ر . ك : جمهرة اللغة: ج 2 ص 455) ؛ امّا در اصطلاح ،به حرم و بارگاه مطهّر امام حسين عليه السلام و در بعضى موارد ، به شهر كربلا ، گفته مى شود .
2- .بحار الأنوار: ج 101 ص 117.

ص: 408

گفتنى است كه در احاديث اهل بيت عليهم السلام ، در باره اين كه مسافر در كدام محدوده ، مخيّر بين قصر و اتمام نماز است ، سه تعبير وجود دارد : در برخى از احاديث ، آن محدوده ، «حرم» (1) و در برخى ديگر ،«حائر» (2) ناميده شده و در برخى از احاديث ، چنين آمده است كه : مسافر مى تواند نزد«قبر امام حسين عليه السلام » ، (3) نمازهاى شكسته را تمام بخواند . نكته قابل توجّه ، اين است كه احاديثى كه آن محدوده را با تعبير «حائر» يا «نزد قبر حسين عليه السلام » ياد كرده اند ، از نظر سند ، معتبر نيستند ؛ امّا سند دو مورد از احاديثى كه در آنها تعبير «حرم» آمده ، صحيح و معتبر است . بنا بر اين ، براى تعيين محدوده تخيير ، بايد محدوده حرم سيّد الشهدا عليه السلام را به دست آورد . در برخى از احاديث ، حريم قبر امام حسين عليه السلام ، يك فرسنگ در يك فرسنگ ، و در برخى از احاديث ، پنج فرسنگ در چهار فرسنگ ، ذكر شده است ؛ ولى اين احاديث از نظر سند ، معتبر نيستند . در روايت صحيح حسين بن ثُوَير از امام صادق عليه السلام ، (4) فاصله ميان شطّ فرات و مزار امام حسين عليه السلام ، «حرم خدا و پيامبر صلى الله عليه و آله » ناميده شده است . به هر حال ، گويا روايت معتبرى در دست نيست كه محدوده حرم امام عليه السلام را

.


1- .ر . ك : ص 403 ح 3375 و 3376.
2- .ر . ك : ص 403 ح 3377.
3- .ر . ك : ص 405 ح 3379 _ 3380.
4- .«إذا أتيت أبا عبد اللّه عليه السلام ، فاغتسل على شاطئ الفرات ثمّ البس ثيابك الطاهرة ، ثُمّ امش حافيا ، فإنّك فى حرم من حرم اللّه و حرم رسوله ... ؛ چون به زيارت امام حسين عليه السلام رفتى ، در ساحل فرات ، غسل كن و لباس پاكيزه خود را بر تن كن . آن گاه ، با پاى برهنه ، پياده برو ؛ چرا كه تو [در آن هنگام ،] در يكى از حرم هاى خدا و پيامبرش هستى» (ر. ك : ج 11 ص 319 ح3233 ) .

ص: 409

به روشنى مشخّص كند . بنا بر اين ، مى توان گفت كه تعيين محدوده آن ، به عرفْ واگذار شده و همان طور كه بسيارى از فقها گفته اند ، قدر مُتيقَّن براى محدوده جواز قصر و اتمام نماز ، داخل بودن در حرم فعلىِ آن امام است . البته اگر محدوده حرم ، توسعه داده شود ، ظاهرا تا هر جا كه حرم ناميده شود ، مشمول احاديثِ تخيير خواهد بود .

.

ص: 410

الفصل الثاني : الاِستِشفاءُ بِتُربَةِ قَبرِهِ2 / 1الدَّواءُ الأَكبَرُالمناقب لابن شهرآشوب عن النبيّ صلى الله عليه و آله_ مُخاطِبا الحُسَينَ عليه السلام _: شِفاءُ اُمَّتي في تُربَتِكَ ، وَالأَئِمَّةُ مِن ذُرِّيَّتِكَ . (1)

كامل الزيارات عن محمّد بن زياد عن عمته :سَمِعتُ أبا عَبدِ اللّهِ عليه السلام يَقولُ : إنَّ في طينِ الحائِرِ (2) الَّذي فيهِ الحُسَينُ عليه السلام شِفاءً مِن كُلِّ داءٍ ، وأمانا مِن كُلِّ خَوفٍ . (3)

تهذيب الأحكام عن سليمان البصري عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :في طينِ قَبرِ الحُسَينِ عليه السلام الشِّفاءُ مِن كُلِّ داءٍ ، وهُوَ الدَّواءُ الأَكبَرُ . (4)

.


1- .المناقب لابن شهر آشوب : ج 4 ص 82 .
2- .الحائِرُ : في الأصل مجمع الماء ، ويراد به حائر الحسين عليه السلام ، وهو ما حواه سور المشهد الحسيني (مجمع البحرين : ج 1 ص 479 «حير») .
3- .كامل الزيارات : ص 466 ح 710 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 125 ح 27 .
4- .تهذيب الأحكام : ج 6 ص 74 ح 142 ، المزار للمفيد : ص 143 ح 1 ، كامل الزيارات : ص 462 ح 702 ، المزار الكبير : ص 361 ح 1 ، مصباح المتهجّد : ص 732 ، كتاب من لا يحضره الفقيه : ج 2 ص 599 ح 3204 ، مكارم الأخلاق : ج 1 ص 361 ح 1181 ، روضة الواعظين : ص 451 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 123 ح 18 .

ص: 411

فصل دوم : شفاخواهى با تربت مزار امام حسين عليه السلام

2 / 1بزرگ ترين دارو

المناقب ، ابن شهرآشوب_ از پيامبر صلى الله عليه و آله ، خطاب به حسين عليه السلام _: شفاى امّت من ، در تربت [ مزار ] توست و امامان ، از نسل تو هستند .

كامل الزيارات_ به نقل از محمّد بن زياد ، از عمّه اش _: از امام صادق عليه السلام شنيدم كه در گِل حائر (1) حسين عليه السلام ، شفاى هر دردى و ايمنى از هر ترسى ، نهفته است .

تهذيب الأحكام_ به نقل از سليمان بصرى ، از امام صادق عليه السلام _: در گلِ مزار حسين عليه السلام ، شفاى هر دردى است و آن ، بزرگ ترين داروست .

.


1- .حائر : حَرَم ؛حريم مزار ؛ محدوده حرم حسين عليه السلام .

ص: 412

كفاية الأثر عن ابن عبّاس عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله_ في فَضلِ الحُسَينِ عليه السلام _: ألا وإنَّ الإِجابَةَ تَحتَ قُبَّتِهِ ، وَالشِّفاءَ في تُربَتِهِ ، وَالأَئِمَّةَ مِن وُلدِهِ . (1)

الأمالي للطوسي عن محمّد بن مسلم :سَمِعتُ أبا جَعفَرٍ و جَعفَرَ بنَ مُحَمَّدٍ عليهماالسلاميَقولانِ : إنَّ اللّهَ تَعالى عَوَّضَ الحُسَينَ عليه السلام مِن قَتلِهِ أن جَعَلَ الإِمامَةَ في ذُرِّيَّتِهِ ، وَالشِّفاءَ في تُربَتِهِ ، وإجابَةَ الدُّعاءِ عِندَ قَبرِهِ ، ولا تُعَدَّ أيّامُ زائِريهِ جائِيا وراجِعا مِن عُمُرِهِ. (2)

المزار للمفيد عن مُحَمَّدٍ بن سليمان البصري عن أبيه عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :طينُ قَبرِ الحُسَينِ عليه السلام فيهِ شِفاءٌ وإن اُخِذَ عَلى رَأسِ ميلٍ. (3)

كامل الزيارات عن سماعة بن مهران عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :كُلُّ طينٍ حَرامٌ عَلى بَني آدَمَ ما خَلا طينَ قَبرِ الحُسَينِ عليه السلام ؛ مَن أكَلَهُ مِن وَجَعٍ شَفاهُ اللّهُ تَعالى. (4)

مصباح المتهجّد عن محمّد بن جمهور العمّي عن بعض أصحابه :سُئِلَ جَعفَرُ بنُ مُحَمَّدٍ عليه السلام عَن طينِ الأَرمَنِيِّ (5) يُؤخَذُ لِلكَسرِ ، أيَحِلُّ أخذُهُ ؟ قالَ : لا بَأسَ بِهِ ، أما إنَّهُ مِن طينِ قَبرِ ذِي القَرنَينِ ، وطينُ قَبرِ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام خَيرٌ مِنهُ. (6)

.


1- .كفاية الأثر : ص 17 ، الصراط المستقيم : ج 2 ص 145 ، بحار الأنوار : ج 36 ص 286 ح 107 .
2- .الأمالي للطوسي : ص 317 ح 644 ، بشارة المصطفى : ص 211 ، إعلام الورى : ج 2 ص 431 ، عدّة الداعي : ص 48 من دون إسنادٍ إلى أحدٍ من أهل البيت عليهم السلام ، بحار الأنوار : ج 44 ص 221 ح 1 .
3- .المزار للمفيد : ص 143 ح 3 ، المزار الكبير : ص 361 ح ، كامل الزيارات : ص 462 ح 703 عن أبي الصباح الكناني ، مكارم الأخلاق : ج 1 ص 360 ح 1175 ، مصباح الزائر : ص 255 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 124 ح 20 .
4- .كامل الزيارات : ص 479 ح 731 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 130 ح 48 .
5- .الطين الأرمني : طين يجلب من أرمينيا؛ بلدة تقع شمال إيران ، والطين الأرمنيّ يميل إلى الصفرة ، ويسحق بسهولة ، ويستخدم للعلاج؛ خاصّة النزيف والإسهال (معجم ألفاظ الفقه الجعفري : ص 274) .
6- .مصباح المتهجّد : ص 732 ، مكارم الأخلاق : ج 1 ص 362 ح 1182 ، الدعوات : ص 185 ح 514 وفيه «للكبس» بدل «للكسر» ، بحار الأنوار : ج 62 ص 174 ح 8 .

ص: 413

كفاية الأثر_ به نقل از ابن عبّاس ، از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، در فضيلت امام حسين عليه السلام _: هان كه اجابت دعا ، زير گنبد او ، و شفا ، در تربت اوست و امامان ، از نسل او هستند .

الأمالى ، طوسى_ به نقل از محمّد بن مسلم _: شنيدم كه امام باقر عليه السلام و امام صادق عليه السلام مى فرمايند : «خداى متعال ، در عوضِ كشته شدن حسين عليه السلام ، امامت را در نسل او ، شفا را در تربت او ، و اجابت دعا را نزد قبر او قرار داد و روزهاى آمد و رفتِ زائرش ، از عمرش حساب نمى شود ».

المزار ، مفيد_ به نقل از محمّد بن سليمان بصرى ، از پدرش ، از امام صادق عليه السلام _: در گِل قبر حسين عليه السلام ، شفاست ، حتّى اگر از فاصله يك ميلى [ از قبر ]برداشته شود .

كامل الزيارات_ به نقل از سماعة بن مهران ، از امام صادق عليه السلام _: [ خوردن ] هر گِلى ، بر آدمى زاده حرام است ، جز گِل قبر حسين عليه السلام . هر كس آن را براى دردى بخورد ، خداى متعال ، شفايش مى دهد .

مصباح المتهجّد_ به نقل از محمّد بن جمهور عَمّى ، از يكى از راويان شيعى _: از امام جعفر صادق عليه السلام در باره گِل اَرمنى (1) كه براى [ درمان ] شكستگى به كار مى گيرند ، پرسيدند كه : حلال است ؟ امام عليه السلام فرمود : «اشكالى ندارد . بدان كه آن ، از گِل قبر ذو القرنين است و گِل قبر حسين بن على عليه السلام از آن ، برتر است » .

.


1- .گِل ارمنى را از ارمنستان ، در همسايگى شمال غربى ايران مى آورند . رنگش مايل به زردى است و به سادگى ، آسياب مى شود ازطريق خوردن يا ضُماد كردن ، در درمان بيمارى ها و زخم ها به كار مى رود و در گذشته ، آن را براى معالجه بيمارى ها، بويژه خونريزى شديد و اسهال ، به كار مى برده اند (لغت نامه دهخدا : ذيل «طين ارمنى») .

ص: 414

المزار للمفيد عن محمّد بن سليمان البصري عن أبيه عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :مَن أصابَتهُ عِلَّةٌ فَتَداوى مِن طينِ قَبرِ الحُسَينِ عليه السلام ، شَفاهُ اللّهُ مِن تِلكَ العِلَّةِ إلّا أن تَكونَ عِلَّةَ السّامِ (1) . (2)

الكافي عن يونس بن الربيع عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :إنَّ عِندَ رَأسِ الحُسَينِ عليه السلام لَتُربَةً حَمراءَ فيها شِفاءٌ مِن كُلِّ داءٍ إلَا السّامَ . قالَ : فَأَتَينَا القَبرَ بَعدَما سَمِعنا هذَا الحَديثَ ، فَاحتَفَرنا عِندَ رَأسِ القَبرِ ، فَلَمّا حَفَرنا قَدرَ ذِراعٍ ابتَدَرَت عَلَينا مِن رَأسِ القَبرِ مِثلُ السِّهلَةِ (3) حَمراءَ قَدرَ الدِّرهَمِ، فَحَمَلناها إلَى الكوفَةِ فَمَزَجناهُ ، وأقبَلنا نُعطِي النّاسَ يَتَداوَونَ بِها. (4)

عيون أخبار الرضا عليه السلام عن المسيّب بن زهير عن موسى بن جعفر [الكاظم] عليه السلام :لا تَأخُذوا مِن تُربَتي شَيئا لِتَتَبَرَّكوا بِهِ ؛ فَإِنَّ كُلَّ تُربَةٍ لَنا مُحَرَّمَةٌ إلّا تُربَةَ جَدِّي الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام ؛ فَإِنَّ اللّهَ تَعالى جَعَلَها شِفاءً لِشيعَتِنا وأولِيائِنا . (5)

تهذيب الأحكام عن الحسن بن فضّال عن بعض أصحابه عن أحدهما عليهماالسلام :إنَّ اللّهَ تَعالى خَلَقَ آدَمَ مِنَ الطّينِ ، فَحَرَّمَ الطّينَ عَلى وُلدِهِ . قالَ : قُلتُ : فَما تَقولُ في طينِ قَبرِ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام ؟ قالَ : يَحرُمُ عَلَى النّاسِ أكلُ لُحومِهِم ويَحِلُّ لَهُم أكلُ لُحومِنا ؟! ولكِنَّ اليَسيرَ مِنهُ مِثلُ الحِمَّصَةِ . (6)

.


1- .السامُ : الموت (الصحاح : ج 5 ص 1955 «سوم») .
2- .المزار للمفيد : ص 144 ح 4 ، المزار الكبير : ص 361 ح 4 ، كامل الزيارات : ص 462 ح 704 ، مصباح الزائر : ص 255 وفيها «فبدأ بطين» بدل «فتداوى من طين» ، بحار الأنوار : ج 101 ص 124 ح 22 .
3- .السِّهْلَةُ : رمل خَشِن ليس بالدقاق الناعم (لسان العرب : ج 11 ص 349 «سهل») .
4- .الكافي : ج 4 ص 588 ح 4 ، كامل الزيارات : ص 468 ح 713 وفيه «رفيع» بدل «ربيع» ، والظاهر أنّه تصحيف كما قال في معجم رجال الحديث : ج 20 ص 192 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 125 ح 30 .
5- .عيون أخبار الرضا عليه السلام : ج 1 ص 104 ح 6 ، عيون المعجزات : ص 105 ، دلائل الإمامة : ص 315 ح 261 عن مُحَمَّد بن إسماعيل الحُسَينِ عن الإمام العسكري عليه السلام عن المسيّب ، بحار الأنوار : ج 101 ص 118 ح 1 .
6- .تهذيب الأحكام : ج 6 ص 74 ح 145 ، المزار للمفيد : ص 146 ح 1 ، كامل الزيارات : ص 478 ح 730 ، المزار الكبير : ص 363 ح 8 ، مصباح المتهجّد : ص 732 ، بحار الأنوار : ج 60 ص 154 ح 12 .

ص: 415

المزار ، مفيد_ به نقل از محمّد بن سليمان بَصرى ، از پدرش ، از امام صادق عليه السلام _: هر كس ، بيمارى اى به او برسد و با گِل قبر حسين عليه السلام مداوا كند ، خداوند ، او را از آن بيمارى ، شفا مى دهد ، مگر بيمارىِ [ منجر به ]مرگ باشد .

الكافى_ به نقل از يونس بن ربيع _: امام صادق عليه السلام فرمود : «نزد سر حسين عليه السلام ، تربتى سرخ فام است كه شفاى هر دردى جز مرگ ، در آن است ». پس از شنيدن اين حديث ، به نزد قبر [ امام حسين عليه السلام ] آمديم و از طرف سرِ قبر ، زمين را حفر كرديم . چون يك گز ، حفر كرديم ، به اندازه يك درهم شن درشت سرخ ، از قسمت سر قبر ، فرو ريخت كه آن را به كوفه آورديم و [ با خاك ] مخلوط كرديم و به مردم مى داديم تا با آن ، مداوا كنند .

عيون أخبار الرضا عليه السلام_ به نقل از مُسَيَّب بن زُهَير ، از امام كاظم عليه السلام _: از تربت من ، چيزى براى تبرّك بر مگيريد كه هر تربتى از ما حرام است ، مگر تربت جدّم حسين بن على عليه السلام ، كه خداى متعال ، آن را براى شيعيان و دوستداران ما ، شفا قرار داده است .

تهذيب الأحكام_ به نقل از حسن بن فضّال ، از يكى از راويان شيعى _: امام باقر عليه السلام يا امام صادق عليه السلام فرمود : «خداى متعال ، آدم عليه السلام را از گِل آفريد و گِل را بر فرزندان او حرام كرد » . گفتم : پس در باره گِل قبر حسين بن على عليه السلام ، چه مى گويى ؟ فرمود : «بر مردم ، خوردن گوشت يكديگر ، حرام است ؛ ولى خوردن گوشت ما (خاك قبر ما) بر ايشان حلال است ؟! امّا اندكى از آن ، به اندازه يك نخود [ ، اشكالى ندارد]» .

.

ص: 416

الكافي عن سعد بن سعد :سَأَلتُ أبَا الحَسَنِ عليه السلام (1) عَنِ الطّينِ ، فَقالَ : أكلُ الطّينِ حَرامٌ مِثلُ المَيتَةِ وَالدَّمِ ولَحمِ الخِنزيرِ ، إلّا طينَ قَبرِ الحُسَينِ عليه السلام ؛ فَإِنَّ فيهِ شِفاءً مِن كُلِّ داءٍ ، وأمنا مِن كُلِّ خَوفٍ . (2)

مصباح المتهجّد :خَرَجَ إلَى القاسِمِ بنِ العَلاءِ الهَمدانِيِّ وَكيلِ أبي مُحَمَّدٍ _ الإمام العَسكَرِيِّ _ عليه السلام : إنَّ مَولانَا الحُسَينَ عليه السلام وُلِدَ يَومَ الخَميسِ لِثَلاثٍ خَلَونَ مِن شَعبانَ ، فَصُمهُ وَادعُ فيهِ بِهذَا الدُّعاءِ : اللّهُمَّ إنّي أسأَلُكَ بِحَقِّ المَولودِ في هذَا اليَومِ . . . المُعَوَّضِ مِن قَتلِهِ أنَّ الأَئِمَّةَ مِن نَسلِهِ ، وَالشِّفاءَ في تُربَتِهِ . (3)

2 / 2آدابُ الاِستِشفاءِ بِتُربَتِهِالمزار للمفيد عن سليمان البصري عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :لَو أنَّ مَريضا مِنَ المُؤمِنينَ يَعرِفُ حَقَّ أبي عَبدِ اللّهِ الحُسَينِ عليه السلام وحُرمَتَهُ ووِلايَتَهُ ، اُخِذَ لَهُ مِن طينِ قَبرِ الحُسَينِ عليه السلام مِثلُ رَأسِ الأَنمُلَةِ كانَ لَهُ دَواءً. (4)

.


1- .المراد به هنا هو الامام الكاظم ام الامام الرضا عليهما السلام.
2- .الكافي : ج 6 ص 266 ح 9 ، تهذيب الأحكام : ج 9 ص 89 ح 377 ، كامل الزيارات : ص 478 ح 729 ، الأمالي للطوسي : ص 319 ح 647 عن سعد بن سعيد الأشعري عن الإمام الرضا عليه السلام نحوه ، بحار الأنوار : ج 101 ص 130 ح 45 .
3- .مصباح المتهجّد : ص 826 ح 886 ، المزار الكبير : ص 397 ح 1 ، الإقبال : ج 3 ص 303 ، مختصر بصائر الدرجات : ص 34 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 347 ح 1 .
4- .المزار للمفيد : ص 143 ح 2 ، المزار الكبير : ص 361 ح 2 ، كامل الزيارات : ص 466 ح 706 ، مصباح المتهجّد : ص 732 وليس فيه «ولايته» وكلاهما عن أبي بكر الحضرمي ، الدعوات : ص 185 ح 512 وفيه «عرف قدر أبي عبد اللّه » بدل «من المؤمنين يعرف حقّ أبي عبد اللّه الحسين عليه السلام وحرمته وولايته» ، والثلاثة الأخيرة بزيادة «شفاء» في آخره ، مصباح الزائر : ص 255 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 122 ح 10 .

ص: 417

الكافى_ به نقل از سعد بن سعد _: از ابو الحسن عليه السلام (1) در باره[ خوردن]گِل پرسيدم . فرمود : «خوردن گِل ، مانند مُرده و خون و گوشت خوك ، حرام است ، مگر گِل قبر حسين عليه السلام كه شفاى هر دردى و ايمنى از هر ترسى در آن است» .

مصباح المتهجّد :[ توقيعى ] به سوى قاسم بن علاء همْدانى ، وكيل امام عسكرى عليه السلام آمد كه در آن ، نوشته بود : «مولايمان حسين عليه السلام روز پنج شنبه ، سه روز از شعبان گذشته ، متولّد شد . آن روز را روزه بگير و در آن ، اين دعا را بخوان : خدايا ! من از تو به حقّ مولود اين روز ، مى خواهم . . . ؛ او كه به عوضِ كشته شدنش ، امامان را از نسلش و شفا را در تربتش قرار دادند » .

2 / 2آداب شفاخواهى با تربت امام عليه السلام

المزار ، مفيد_ به نقل از سليمان بصرى ، از امام صادق عليه السلام _: اگر بيمارى از مؤمنان ، حقّ حسين عليه السلام و حرمت و ولايت او را بشناسد و به اندازه سرانگشتى از تربت قبر حسين عليه السلام برايش بر گيرند ، برايش دواست .

.


1- .در اين جا مقصود ، امام كاظم عليه السلام يا امام رضا عليه السلام است .

ص: 418

مصباح المتهجّد عن عبد اللّه بن سنان عن أبي عبد اللّه جعفر بن محمّد [الصادق] عليه السلام :إذا تَناوَلَ أحَدُكُم مِن طينِ قَبرِ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ ، فَليَقُل : اللّهُمَّ إنّي أسأَلُكَ بِحَقِّ المَلَكِ الَّذي تَناوَلَ ، وَالرَّسولِ الَّذي نُزِّلَ ، وَالوَصِيِّ الَّذي ضُمِّنَ فيهِ ، أن تَجعَلَهُ شِفاءً مِن كُلِّ داءٍ . ويُسَمّي ذلِكَ الدّاءَ. (1)

مصباح المتهجّد عن حنان بن سدير عن أبيه عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :مَن أكَلَ مِن طينِ قَبرِ الحُسَينِ عليه السلام غَيرَ مُستَشفٍ بِهِ فَكَأَنَّما أكَلَ مِن لُحومِنا ، فَإِذا احتاجَ أحَدُكُم لِلأَكلِ مِنهُ لِيَستَشفِيَ بِهِ ، فَليَقُل : «بِسمِ اللّهِ وبِاللّهِ ، اللّهُمَّ رَبَّ هذِهِ التُّربَةِ المُبارَكَةِ الطّاهِرَةِ، ورَبَّ النّورِ الَّذي اُنزِلَ فيهِ ، ورَبَّ الجَسَدِ الَّذي سَكَنَ فيهِ ، ورَبَّ المَلائِكَةِ المُوَكَّلينَ بِهِ ، اجعَلهُ لي شِفاءً مِن داءٍ كَذا وكَذا» ، وَاجرَع مِنَ الماءِ جُرعَةً خَلفَهُ ، وقُل : «اللّهُمَّ اجعَلهُ رِزقا واسِعا ، وعِلما نافِعا ، وشِفاءً مِن كُلِّ داءٍ وسُقمٍ» ؛ فَإِنَّ اللّهَ تَعالى يَدفَعُ عَنكَ بِها كُلَّ ما تَجِدُ مِنَ السُّقمِ وَالهَمِّ وَالغَمِّ إن شاءَ اللّهُ تَعالى. (2)

.


1- .مصباح المتهجّد : ص 734 ، الدعوات : ص 187 ح 518 ، كامل الزيارات : ص 469 ح 715 وفيه «بوّأه» بدل «نزل» ، بحار الأنوار : ج 101 ص 127 ح 33 .
2- .مصباح المتهجّد : ص 733 ، الدعوات : ص 187 ح 517 ، مكارم الأخلاق : ج 1 ص 361 ح 1180 وفيه «إنّك على كلّ شيء قدير» بدل «فإنّ اللّه تعالى يدفع . . . إلخ» ، مصباح الزائر : ص 260 نحوه و ليس فيهما صدره إلى «ليستشفي به» ، بحار الأنوار : ج 101 ص 134 ح 71 .

ص: 419

مصباح المتهجّد_ به نقل از عبد اللّه بن سِنان ، از امام صادق عليه السلام _: هر گاه يكى از شما ، چيزى از گِل قبر حسين بن على عليه السلام برگرفت ، بگويد : «خدايا ! من از تو ، به حقّ فرشته اى كه [ از گِل او ]بر گرفت و پيامبرى كه [ آن گل ] براى او آورده شد و وصى اى كه در آن جاى داده شده ، مى خواهم كه آن را شفاى هر بيمارى اى ، قرار دهى » و بيمارى [ خود ]را نام ببرد .

مصباح المتهجّد_ به نقل از حَنان بن سَدير ، از پدرش ، از امام صادق عليه السلام _: هر كس بدون قصد شفاخواهى ، از تربت قبر حسين عليه السلام بخورد ، گويى كه گوشت ما را خورده است . پس چون هر يك از شما به خوردن از آن براى شفاخواهى نياز يافت ، بگويد : «به نام خدا و يارى خدا . خدايا ! اى پروردگارِ اين تربت مبارك و پاك ، و پروردگار نورى كه در آن ، فرود آمده ، و پروردگار پيكرى كه در آن جاى گرفته ، و پروردگار فرشتگان گمارده بر او ! آن را براى من ، شفا از فلان بيمارى ، قرار ده» و پشت سر آن ، جرعه اى آب بنوش و بگو : «خدايا ! آن را روزىِ گسترده ، دانش سودمند و شفا از هر درد و بيمارى ، قرار ده» . پس همانا خداى متعال ، هر بيمارى و همّ و غمى را كه در خود مى يابى ، به وسيله آن ، از تو دور مى كند ، إن شاء اللّه تعالى !

.

ص: 420

كامل الزيارات عن مالك بن عطيّة عن أبيه عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :إذا أخَذتَ مِن تُربَةِ المَظلومِ ووَضَعتَها في فيكَ ، فَقُل : «اللّهُمَّ إنّي أسأَلُكَ بِحَقِّ هذِهِ التُّربَةِ ، وبِحَقِّ المَلَكِ الَّذي قَبَضَها ، وَالنَّبِيِّ الَّذي حَضَنَها ، وَالإِمامِ الَّذي حَلَّ فيها ، أن تُصَلِّيَ عَلى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ ، وأن تَجعَلَ لي فيها شِفاءً نافِعا ، ورِزقا واسِعا ، وأمانا مِن كُلِّ خَوفٍ وداءٍ» ؛ فَإِنَّهُ إذا قالَ ذلِكَ وَهَبَ اللّهُ لَهُ العافِيَةَ وشَفاهُ. (1)

مصباح المتهجّد عن يونس بن ظبيان عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :طينُ قَبرِ الحُسَينِ عليه السلام شِفاءٌ مِن كُلِّ داءٍ ، فَإِذا أكَلتَ ، فَقُل : بِسمِ اللّهِ وبِاللّهِ ، اللّهُمَّ اجعَلهُ رِزقا واسِعا ، وعِلما نافِعا ، وشِفاءً مِن كُلِّ داءٍ إنَّكَ عَلى كُلِّ شَيءٍ قَديرٌ ، اللّهُمَّ رَبَّ التُّربَةِ المُبارَكَةِ ، ورَبَّ الوَصِيِّ الَّذي وارَتهُ ، صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ ، وَاجعَل هذَا الطّينَ شِفاءً مِن كُلِّ داءٍ ، وأمانا مِن كُلِّ خَوفٍ. (2)

مكارم الأخلاق عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :إنّ طينَ قَبرِ الحُسَينِ عليه السلام مُسكَةٌ مُبارَكَةٌ ، مَن أكَلَهُ مِن شيعَتِنا كانَت لَهُ شِفاءً مِن كُلِّ داءٍ ، ومَن أكَلَهُ مِن عَدُوِّنا ذابَ كَما تَذوبُ الأَليَةُ . فَإِذا أكَلتَ مِن طينِ قَبرِ الحُسَينِ عليه السلام فَقُل : اللّهُمَّ إنّي أسأَ لُكَ بِحَقِّ المَلَكِ الَّذي قَبَضَها ، وبِحَقِّ النَّبِيِّ الَّذي خَزَنَها ، وبِحَقِّ الوَصِيِّ الَّذي هُوَ فيها ، أن تُصَلِّيَ عَلى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ ، وأن تَجعَلَ لي فيهِ شِفاءً مِن كُلِّ داءٍ ، وعافِيَةً مِن كُلِّ بَلاءٍ ، وأمانا مِن كُلِّ خَوفٍ ، بِرَحمَتِكَ يا أرحَمَ الرّاحِمينَ ، وصَلَّى اللّهُ عَلى مُحَمَّدٍ وآلِهِ وسَلَّمَ . وتَقولُ أيضا : اللّهُمَّ إنّي أشهَدُ أنَّ هذِهِ التُّربَةَ الشَّريفَةَ تُربَةُ وَلِيِّكَ ، وأشهَدُ أنَّها شِفاءٌ مِن كُلِّ داءٍ ، وأمانٌ مِن كُلِّ خَوفٍ لِمَن شِئتَ مِن خَلقِكَ ، ولي بِرَحمَتِكَ ، وأشهَدُ أنَّ كُلَّ ما قيلَ فيهِم وفيها فَهُوَ الحَقُّ مِن عِندِكَ ، وصَدَقَ المُرسَلونَ. (3)

.


1- .كامل الزيارات : ص 477 ح 727 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 129 ح 42 .
2- .مصباح المتهجّد : ص 733 ، الدعوات : ص 187 ح 516 ، كامل الزيارات : ص 476 ح 725 ، مكارم الأخلاق : ج 1 ص 360 ح 1176 و ليس فيهما ذيله من «اللّهُمَّ ربّ التربة . . . إلخ» ، بحار الأنوار : ج 101 ص 129 ح 40 و 41 .
3- .مكارم الأخلاق : ج 1 ص 360 ح 1177 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 132 ح 60 .

ص: 421

كامل الزيارات_ به نقل از مالك بن عطيّه ، از پدرش ، از امام صادق عليه السلام _: هنگامى كه از تربت مظلوم (حسين عليه السلام ) برداشتى و در دهانت گذاشتى ، بگو : «خدايا ! من از تو ، به حقّ اين تربت و به حقّ فرشته اى كه آن را بر گرفت ، و پيامبرى كه آن را به دامان گرفت [ و نگاه داشت ] ، و امامى كه در آن جاى گرفت ، مى خواهم كه بر محمّد و خاندان محمّد ، درود فرستى و شفاى سودمند ، روزىِ گسترده و امان از هر ترس و بيمارى را در آن ، برايم قرار دهى» ، كه چون كسى اين را بگويد ، خداوند ، عافيت و شفا به او مى دهد .

مصباح المتهجّد_ به نقل از يونس بن ظبيان ، از امام صادق عليه السلام _: تربت قبر حسين عليه السلام ، شفا از هر بيمارى است . پس چون آن را خوردى ، بگو : «به نام خدا و يارى خدا . خدايا ! آن را روزىِ گسترده ، دانش سودمند و شفاى هر بيمارى اى قرار ده ، كه تو بر هر كارى ، توانايى . خدايا ! اى پروردگار تربت مبارك و پروردگار وصى اى كه در آن ، پنهان [ و به خاك سپرده ]شده ! بر محمّد و خاندان محمّد ، درود فرست و اين تربت را شفا از هر دردى و امان از هر ترسى ، قرار ده» .

مكارم الأخلاق_ از امام صادق عليه السلام _: تربت قبر حسين عليه السلام ، مُشكى مبارك است . هر كس از شيعيان ما آن را بخورد ، برايش شفاى هر دردى است ، و هر كس از دشمنان ما كه آن را بخورد ، مانند دُنبه ، آب مى شود . پس هنگامى كه از تربت قبر حسين عليه السلام مى خورى ، بگو : «خدايا ! من ، از تو به حقّ فرشته اى كه آن را بر گرفت ، و به حقّ پيامبرى كه آن را اندوخته داشت ، و به حقّ وصى اى كه در آن [ مدفون ]است ، مى خواهم كه بر محمّد و خاندان محمّد ، درود فرستى و براى من در آن ، شفاى هر دردى و عافيت از هر بلايى و امان از هر ترسى ، قرار دهى ، به رحمتت ، اى مهربان ترينِ مهربانان ! و خداوند بر محمّد و خاندانش ، درود و سلام بفرستد » . و نيز مى گويى : «خدايا ! من گواهى مى دهم كه اين تربت شريف ، تربت ولىّ توست؛ و گواهى مى دهم كه آن ، شفاى هر دردى و امان از هر ترسى براى هر يك از آفريدگان توست كه بخواهى ؛ و نيز براى من ، به سبب رحمتت ؛ و گواهى مى دهم كه هر چه در باره آنان (امامان عليهم السلام ) و آن (تربت حسين عليه السلام ) گفته شده ، حقيقتى از جانب توست و فرستادگان ، راست گفته اند» .

.

ص: 422

الأمالي للطوسي عن زيد أبي اُسامة :كُنتُ في جَماعَةٍ مِن عِصابَتِنا بِحَضرَةِ سَيِّدِنَا الصّادِقِ عليه السلام ، فَأَقبَلَ عَلَينا أبو عَبدِ اللّهِ عليه السلام فَقالَ : إنَّ اللّهَ تَعالى جَعَلَ تُربَةَ جَدِّيَ الحُسَينِ عليه السلام شِفاءً مِن كُلِّ داءٍ ، وأمانا مِن كُلِّ خَوفٍ ، فَإِذا تَناوَلَها أحَدُكُم فَليُقَبِّلها وَليَضَعها عَلى عَينَيهِ ، وَليُمِرَّها عَلى سائِرِ جَسَدِهِ ، وَليَقُل : «اللّهُمَّ بِحَقِّ هذِهِ التُّربَةِ ، وبِحَقِّ مَن حَلَّ بِها وثوى فيها ، وبِحَقِّ أبيهِ واُمِّهِ وأخيهِ وَالأَئِمَّةِ مِن وُلدِهِ ، وبِحَقِّ المَلائِكَةِ الحافّينَ بِهِ ، إلّا جَعَلتَها شِفاءً مِن كُلِّ داءٍ ، وبُرءا مِن كُلِّ مَرَضٍ ، ونَجاةً مِن كُلِّ آفَةٍ ، وحِرزا (1) مِمّا أخافُ وأحذَرُ» ، ثُمَّ يَستَعمِلُها . قالَ أبو اُسامَةَ : فَإِنِّي استَعمَلتُها مِن دَهرِيَ الأَطوَلِ كَما قالَ ووَصَفَ أبو عَبدِ اللّهِ ، فَما رَأَيتُ بِحَمدِ اللّهِ مَكروها. (2)

كامل الزيارات عن أبي حمزة الثمالي عن الصادق عليه السلام :إذا أرَدتَ حَمَلَ الطّينِ _ طينِ قَبرِ الحُسَينِ عليه السلام _ فَاقرَأ فاتِحَةَ الكِتابِ وَالمُعَوِّذَتَينِ و «قُل هُوَ اللّهُ أحَدٌ» ، و «قُل يا أيُّهَا الكافِرونَ» ، و «إنّا أنزَلناهُ في لَيلَةِ القَدرِ» ، ويس وآيَةَ الكُرسِيِّ ، وتَقولُ : اللّهُمَّ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ عَبدِكَ وحَبيبِكَ ونَبِيِّكَ ورَسولِكَ وأمينِكَ ، وبِحَقِّ أميرِ المُؤمِنينَ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ عَبدِكِ وأخي رَسولِكَ ، وبِحَقِّ فاطِمَةَ بِنتِ نَبِيِّكَ وزَوجَةِ وَلِيِّكَ ، وبِحَقِّ الحَسَنِ وَالحُسَينِ ، وبِحَقِّ الأَئِمَّةِ الرّاشِدينَ ، وبِحَقِّ هذِهِ التُّربَةِ ، وبِحَقِّ المَلَكِ المُوَكَّلِ بِها ، وبِحَقِّ الوَصِيِّ الَّذي حَلَّ فيها ، وبِحَقِّ الجَسَدِ الَّذي تَضَمَّنَت ، وبِحَقِّ السِّبطِ الَّذي ضُمِّنَت ، وبِحَقِّ جَميعِ مَلائِكَتِكَ وأنبِيائِكَ ورُسُلِكَ ، صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ ، وَاجعَل هذَا الطّينَ شِفاءً لي ولِمَن يَستَشفي بِهِ مِن كُلِّ داءٍ وسُقمٍ ومَرَضٍ ، وأمانا مِن كُلِّ خَوفٍ . اللّهُمَّ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وأهلِ بَيتِهِ اجعَلهُ عِلما نافِعا ، ورِزقا واسِعا ، وشِفاءً مِن كُلِّ داءٍ وسُقمٍ وآفَةٍ وعاهَةٍ ، وجَميعِ الأَوجاعِ كُلِّها ، إنَّكَ عَلى كُلِّ شَيءٍ قَديرٌ . وتَقولُ : اللّهُمَّ رَبَّ هذِهِ التُّربَةِ المُبارَكَةِ المَيمونَةِ ، وَالمَلَكِ الَّذي هَبَطَ بِها ، وَالوَصِيِّ الَّذي هُوَ فيها ، صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ وسَلِّم وَانفَعني بِها ، إنَّكَ عَلى كُلِّ شَيءٍ قَديرٌ. (3)

.


1- .الحِرْزُ : الموضع الحصين (الصحاح : ج 3 ص 872 «حرز») .
2- .الأمالي للطوسي : ص 318 ح 646 ، بشارة المصطفى : ص 217 عن زيد بن اُسامة ، مصباح الزائر : ص 259 وليس فيه صدره إلى «كلّ خوف» ، مكارم الأخلاق : ج 1 ص 361 ح 1179 و في صدره «سُئل عن أبي عبد اللّه عليه السلام من كيفيّة تناوله ؟ قال : إذا تناول التربة أحدكم فليأخذ بأطراف أصابعه وقدره مثل الحمّصة ، فليقبّلها و . . .» وليس فيه ذيله من «فإنّي أستعملها . . .» ، بحار الأنوار : ج 101 ص 119 ح 4 .
3- .كامل الزيارات : ص 475 ح 724 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 128 ح 39 .

ص: 423

الأمالى ، طوسى_ به نقل از زيد ابو اُسامه _: با گروهى از شيعيان ، خدمت سَرورمان امام صادق عليه السلام بوديم . امام عليه السلام رو به ما كرد و فرمود : «خداى متعال ، تربت جدّم حسين عليه السلام را شفاى هر دردى و امان از هر ترسى قرار داده است و هنگامى كه يكى از شما از آن بر مى گيرد ، بايد آن را ببوسد و بر چشمانش بگذارد و به بقيّه بدنش بكِشد و بگويد : خدايا ! به حقّ اين تربت و به حقّ آن كه در آن ، جاى گرفته و مدفون شده است ، و به حقّ پدرش ، مادرش ، برادرش و امامان از فرزندانش ، و به حقّ فرشتگان گرداگردِ او ، [مى خواهم] كه آن را شفاى هر دردى ، و سلامت از هر بيمارى اى ، و رهايى از هر آفتى ، و حفظ از هر آنچه مى ترسم و بيم دارم ، قرار دهى . سپس ، آن را استفاده كند» . من ، روزگارى دراز است كه آن را همان گونه كه امام صادق عليه السلام فرمود و شرح داد، استفاده كرده ام و به حمد خدا ، هيچ ناخوشى اى نديده ام . (1)

كامل الزيارات_ به نقل از ابو حمزه ثُمالى ، از امام صادق عليه السلام _: هنگامى كه خواستى از گِل قبر حسين عليه السلام بردارى و همراه خود داشته باشى، سوره «حمد» و معوّذتين ( «قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ» و «قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ» ) ، «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ» ، «قُلْ يَ_أَيُّهَا الْكَافِرُونَ» ، «إِنَّ_آ أَنزَلْنَاهُ فِى لَيْلَةِ الْقَدْرِ» ، «يس» و «آية الكرسى» را بخوان و بگو : «خدايا ! به حقّ محمّد ، بنده ، حبيب ، پيامبر ، فرستاده و امينت ، و به حقّ امير مؤمنان ، على بن ابى طالب ، بنده و برادر پيامبرت ، و به حقّ فاطمه ، دختر پيامبرت و همسر وليّت ، و به حقّ حسن و حسين ، و به حقّ امامان ره يافته ، و به حقّ اين تربت ، و به حقّ فرشته گمارده شده بر آن ، و به حقّ وصى اى كه در آن آرميده ، و به حقّ پيكرى كه در خود جاى داده ، و به حقّ نواده اى كه در درون آن جاى گرفته ، و به حقّ همه فرشتگانت ، پيامبرانت و فرستادگانت ، بر محمّد ، و خاندان محمّد درود فرست و اين تربت را براى من و هر كس كه به آن شفا مى جويد ، شفاى هر درد و ناراحتى و بيمارى ، و امان از هر ترسى ، قرار ده . خدايا ! به حقّ محمّد و خاندانش ، آن را دانشى سودمند ، روزى اى گسترده ، و شفا از هر درد و ناراحتى و آفت و بيمارى و همه دردها قرار ده ، كه تو بر هر كارى ، توانايى » . و مى گويى : «خدايا ! اى پروردگار اين تربت مبارك و خجسته ، و فرشته اى كه با آن فرود آمده ، و وصى اى كه در آن است ! بر محمّد و خاندان محمّد ، درود و سلام فرست و مرا از آن ، بهره مند كن ، كه تو بر هر كارى ، توانايى » .

.


1- .در آغاز نقل مكارم الأخلاق ، چنين آمده است: «از امام صادق عليه السلام ، كيفيت برگرفتن تربت را پرسيدند. امام عليه السلام فرمود: «هر گاه يكى از شما خواست كه از تربت ، بر گيرد ، با سرانگشتانش ، به اندازه يك نخود ، از تربت بر گيرد و آن را ببوسد و...» .

ص: 424

تهذيب الأحكام عن الحسن بن عليّ بن أبي المغيرة عن بعض أصحابنا :قُلتُ لِأَبي عَبدِ اللّهِ عليه السلام : إنّي رَجُلٌ كَثيرُ العِلَلِ وَالأَمراضِ وما تَرَكتُ دَواءً إلّا تَداوَيتُ بِهِ . فَقالَ لي : وأينَ أنتَ عَن طينِ قَبرِ الحُسَينِ عليه السلام ؟ فَإِنَّ فيهِ الشِّفاءَ مِن كُلِّ داءٍ ، وَالأَمنَ مِن كُلِّ خَوفٍ ، فَقُل إذا أخَذتَهُ : اللّهُمَّ إنّي أسأَ لُكَ بِحَقِّ هذِهِ الطّينَةِ ، وبِحَقِّ المَلَكِ الَّذي أخَذَها ، وبِحَقِّ النَّبِيِّ الَّذي قَبَضَها ، وبِحَقِّ الوَصِيِّ الَّذي حَلَّ فيها ، صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وأهلِ بَيتِهِ ، وَاجعَل فيها شِفاءً مِن كُلِّ داءٍ ، وأمانا مِن كُلِّ خَوفٍ . ثُمَّ قالَ : أمَّا المَلَكُ الَّذي أخَذَها فَهُوَ جَبرَئيلُ عليه السلام أراهَا النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله ، فَقالَ : هذِهِ تُربَةُ ابنِكَ تَقتُلُهُ اُمَّتُكَ مِن بَعدِكَ . وَالنَّبِيُّ الَّذي قَبَضَها مُحَمَّدٌ صلى الله عليه و آله . وَالوَصِيُّ الَّذي حَلَّ فيها فَهُوَ الحُسَينُ عليه السلام سَيِّدُ شَبابِ الشُّهَداءِ . قُلتُ : قَد عَرَفتُ الشِّفاءَ مِن كُلِّ داءٍ ، فَكَيفَ الأَمانُ مِن كُلِّ خَوفٍ ؟ قالَ : إذا خِفتَ سُلطانا أو غَيرَ ذلِكَ فَلا تَخرُج مِن مَنزِلِكَ إلّا ومَعَكَ مِن طينِ قَبرِ الحُسَينِ عليه السلام ، وقُل إذا أخَذتَهُ : «اللّهُمَّ إنَّ هذِهِ طينَةُ قَبرِ الحُسَينِ وَلِيِّكَ وَابنِ وَلِيِّكَ ، أخَذتُها حِرزا لِما أخافُ وما لا أخافُ» ، فَإِنَّهُ [قَد] (1) يَرِدُ عَلَيكَ ما لا تَخافُ . قالَ الرَّجُلُ : فَأَخَذتُها كَما قالَ لي فَأَصَحَّ اللّهُ بَدَني ، وكانَ لي أمانا مِن كُلِّ خَوفٍ مِمّا خِفتُ وما لَم أخَف كَما قالَهُ . قالَ : فَما رَأَيتُ بِحَمدِ اللّهِ بَعدَها مَكروها. (2)

.


1- .الزيادة من المصادر الاُخرى .
2- .تهذيب الأحكام : ج 6 ص 74 ح 146 ، كامل الزيارات : ص 473 ح 722 ، الأمالي للطوسي : ص 318 ح 645 ، بشارة المصطفى : ص 214 كلاهما نحوه وفيهما «الحارث بن المغيرة النصري» بدل «بعض أصحابنا» ، بحار الأنوار : ج 101 ص 118 ح 2 .

ص: 425

تهذيب الأحكام_ به نقل از حسن بن على بن ابى مُغَيره ، از يكى از راويان شيعى _: به امام صادق عليه السلام گفتم : من مردى هستم كه بيمارى هاى فراوانى دارم و دارويى نيست كه به كار ، نبرده باشم . امام عليه السلام به من فرمود : «چرا از تربت قبر حسين عليه السلام غافلى ؟ در آن ، شفاى هر دردى و امان از هر ترسى است . پس چون آن را بر گرفتى ، بگو : خدايا ! من ، از تو به حقّ اين تربت ، و به حقّ فرشته اى كه از آن بر گرفته ، و به حقّ پيامبرى كه آن را در مُشتْ فشرده ، و به حقّ وصى اى كه در آن جاى گرفته ، مى خواهم كه بر محمّد و خاندان محمّد ، درود فرستى و شفاى هر درد و امان از هر ترسى را در آن ، قرار دهى » . سپس فرمود : «فرشته اى كه آن را بر گرفت ، جبرئيل عليه السلام بود كه آن را به پيامبر صلى الله عليه و آله نشان داد و گفت : اين ، تربت پسرت است كه امّتت پس از تو ، او را مى كُشند . و پيامبرى كه آن را ، در مُشتْ فشرد ، محمّد صلى الله عليه و آله بود ، و وصى اى كه در آن جاى گرفت ، حسين عليه السلام ، سَرور جوانان شهيد است» . گفتم : شفا از هر درد را فهميدم . امان از هر ترس چيست ؟ فرمود : «هنگامى كه از سلطانى يا هر چيز [و هر كسِ] ديگرى ترسيدى ، از خانه ات بيرون نرو ، جز آن كه از تربت قبر حسين عليه السلام به همراه داشته باشى ، و چون آن را بر گرفتى ، بگو : خدايا ! اين ، تربت قبر حسين ، ولىّ تو و فرزند ولىّ توست . آن را براى حفظ خود از آنچه بيم دارم و ندارم ، برداشته ام كه گاه آنچه از آن نمى ترسيدى ، بر تو وارد مى شود » . آن را همان گونه كه فرموده بود ، بر گرفتم و خداوند ، بدنم را سالم كرد و امان من از ترس هر آنچه مى ترسيدم و نمى ترسيدم ، بود ، همان گونه كه فرموده بود ، و به حمد خدا ، پس از آن ، ناخوشى اى نديدم .

.

ص: 426

المزار للمفيد :يُروى أنَّ رَجُلاً سَأَلَ الصّادِقَ عليه السلام ، فَقالَ : إنّي سَمِعتُكَ تَقولُ : إنَّ تُربَةَ الحُسَينِ عليه السلام مِنَ الأَدوِيَةِ المُفرَدَةِ ، وإنَّها لا تَمُرُّ بِداءٍ إلّا هَضَمَتهُ . فَقالَ : قَد كانَ ذلِكَ _ أو : قَد قُلتُ ذلِكَ _ فَما بالُكَ ؟ قالَ : إنّي تَناوَلتُها فَمَا انتَفَعتُ بِها ! قالَ : أما إنَّ لَها دُعاءً ، فَمَن تَناوَلَها ولَم يَدعُ بِهِ وَاستَعمَلَها لَم يَكَد يَنتَفِعُ بِها . قالَ : فَقالَ لَهُ : ما أقولُ إذا تَناوَلتُها ؟ قالَ : تُقَبِّلُها قَبلَ كُلِّ شَيءٍ، وضَعها عَلى عَينَيكَ ، ولا تَناوَل مِنها أكثَرَ مِن حِمَّصَةٍ ؛ فَإِنَّ مَن تَناوَلَ مِنها أكثَرَ مِن ذلِكَ فَكَأَنَّما أكَلَ مِن لُحومِنا ودِمائِنا ، فَإِذا تَناوَلتَ فَقُل : اللّهُمَّ إنّي أسأَ لُكَ بِحَقِّ المَلَكِ الَّذي قَبَضَها ، وأسأَ لُكَ بِحَقِّ النَّبِيِّ الَّذي خَزَنَها ، وبِحَقِّ الوَصِيِّ الَّذي حَلَّ فيها ، أن تُصَلِّيَ عَلى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ ، وأن تَجعَلَهُ شِفاءً مِن كُلِّ داءٍ ، وأمانا مِن كُلِّ خَوفٍ ، وحِفظا مِن كُلِّ سوءٍ . فَإِذا قُلتَ ذلِكَ فَاستَدِرها في شَيءٍ وَاقرَأ عَلَيها «إنّا أنزَلناهُ في لَيلَةِ القَدرِ» ، فَإِنَّ الدُّعاءَ الَّذي تَقَدَّمَ لِأَخذِها هُوَ الاِستِئذانُ عَلَيها ، وقِراءَةُ «إنّا أنزَلناهُ في لَيلَةِ القَدرِ» خَتمُها. (1)

.


1- .المزار للمفيد : ص 147 ح 1 ، مصباح المتهجّد : ص 734 ، الدعوات : ص 186 ح 515 ، المزار الكبير : ص 363 ح 9 و ليس فيه «فإنّ من تناول . . . دمائنا» ، مصباح الزائر : ص 256 كلّها نحوه ، بحار الأنوار : ج 101 ص 135 ح 73 .

ص: 427

المزار ، مفيد :روايت شده كه مردى از امام صادق عليه السلام پرسيد و گفت : شنيده ام كه مى گويى : تربت حسين عليه السلام ، از دواهاى منحصر به فرد است و آن ، بر دردى نمى گذرد ، جز اين كه آن را از ميان مى برَد ؟ فرمود : «همين گونه است ( / اين گونه گفته ام) . چه مى گويى ؟» . آن مرد گفت : من ، از آن خوردم ؛ ولى سودى نبردم! امام عليه السلام فرمود : «آن ، دعايى دارد كه هر كس از آن استفاده كند ، امّا دعا را نخواند و به كار ببرد ، از آن ، سودى نمى برد ». مرد به امام عليه السلام گفت : به هنگام استفاده از آن ، چه بگويم ؟ فرمود : «پيش از هر چيز ، آن را مى بوسى و بر چشمانت مى گذارى و بيشتر از يك نخود آن را استفاده نمى كنى ، كه هر كس بيشتر از اين ، از آن استفاده كند ، گويى از گوشت ها و خون هاى ما خورده است ؛ و چون استفاده كردى ، بگو : خدايا ! من ، از تو به حقّ فرشته اى كه آن را بر گرفت ، و به حقّ پيامبرى كه آن را اندوخت ، و به حقّ وصى اى كه در آن جاى گرفت ، از تو مى خواهم كه بر محمّد و خاندان محمّد ، درود فرستى و آن را شفاى هر درد و امان از هر ترس و حفظ از هر بدى اى قرار دهى . و چون آن را گفتى ، در چيزى [ مايع ] ، آن را هم بزن و سوره قدر را بر آن بخوان كه دعاى پيشين به هنگام بر گرفتن تربت ، مقدّمه استفاده است و قرائت سوره قدر ، پايان بخش آن است ».

.

ص: 428

الكافي عن عليّ بن محمّد رفعه :الخَتمُ عَلى طينِ قَبرِ الحُسَينِ عليه السلام أن يُقرَأَ عَلَيهِ «إنّا أنزَلناهُ في لَيلَةِ القَدرِ» . ورُوِيَ : إذا أخَذتَهُ فَقُل : بِسمِ اللّهِ ، اللّهُمَّ بِحَقِّ هذِهِ التُّربَةِ الطّاهِرَةِ ، وبِحَقِّ البُقعَةِ الطَّيِّبَةِ ، وبِحَقِّ الوَصِيِّ الَّذي تُواريهِ ، وبِحَقِّ جَدِّهِ وأبيهِ ، واُمِّهِ وأخيهِ ، وَالمَلائِكَةِ الَّذينَ يَحُفّونَ بِهِ ، وَالمَلائِكَةِ العُكوفِ (1) عَلى قَبرِ وَلِيِّكَ ، يَنتَظِرونَ نَصرَهُ صَلَّى اللّهُ عَلَيهِم أجمَعينَ ، اجعَل لي فيهِ شِفاءً مِن كُلِّ داءٍ ، وأمانا مِن كُلِّ خَوفٍ ، وعِزّا مِن كُلِّ ذُلٍّ ، وأوسِع بِهِ عَلَيَّ في رِزقي ، وأصِحَّ بِهِ جِسمي. (2)

.


1- .عَكف يعكف عكوفا : لَزِمَ المكان (لسان العرب : ج 9 ص 255 «عكف») .
2- .الكافي : ج 4 ص 588 ح 7 ، كامل الزيارات : ص 471 ح 719 و 720 وليس فيه «بسم اللّه » وبزيادة «وغنى من كلّ فقر» بعد «وأمانا من كلّ خوف» ، مصباح الزائر : ص 259 وليس فيه صدره إلى «ليلة القدر» ، بحار الأنوار : ج 101 ص 127 ح 36 و 37 .

ص: 429

الكافى_ به نقل از على بن محمّد ، در حديثى كه سند آن را به يكى از اهل بيت عليهم السلام مى رساند _: پايان بخش [_ِ دعاى وقت خوردنِ ] تربت قبر حسين عليه السلام ، خواندن سوره «قدر» است . و روايت شده كه چون آن را بر گرفتى ، بگو : «به نام خدا . خدايا ! به حقّ اين تربت پاك ، و به حقّ اين بقعه پاكيزه ، و به حقّ وصى اى كه در آن [ به خاكش سپرده و ] نهانش كرده اى ، و به حقّ جدّش ، پدرش ، مادرش ، برادرش ، فرشتگان گرداگردش و فرشتگان معتكف بر قبر وليّت كه يارى دادنش را انتظار مى كشند _ كه خداوند ، بر همگى آنان ، درود فرستد _ ، آن را براى من ، شفا براى هر دردى و امان از هر ترسى و عزّت از هر خوارى اى قرار ده و با آن ، روزى ام را وسعت ده و پيكرم را سالم بدار ».

.

ص: 430

2 / 3شَرطُ الاِستِشفاءِ بِتُربَتِهِالكافي عن ابن أبي يعفور :قُلتُ لِأَبي عَبدِ اللّهِ عليه السلام : يَأخُذُ الإِنسانُ مِن طينِ قَبرِ الحُسَينِ عليه السلام فَيَنتَفِعُ بِهِ ، ويَأخُذُ غَيرُهُ ولا يَنتَفِعُ بِهِ ! فَقالَ : لا وَاللّهِ الَّذي لا إلهَ إلّا هُوَ ، ما يَأخُذُهُ أحَدٌ وهُوَ يَرى أنَّ اللّهَ يَنفَعُهُ بِهِ إلّا نَفَعَهُ بِهِ. (1)

2 / 4ما يَمْنَعُ الاِستِشفاءَ بِتُربَتِهِكامل الزيارات عن أبي يحيى الواسطي عن رجل عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :الطّينُ كُلُّهُ حَرامٌ كَلَحمِ الخِنزيرِ ، ومَن أكَلَهُ ثُمَّ ماتَ مِنهُ لَم اُصَلِّ عَلَيهِ ، إلّا طينَ قَبرِ الحُسَينِ عليه السلام ؛ فَإِنَّ فيهِ شِفاءً مِن كُلِّ داءٍ ، ومَن أكَلَهُ بِشَهوَةٍ لَم يَكُن فيهِ شِفاءٌ. (2)

.


1- .الكافي : ج 4 ص 588 ح 3 ، كامل الزيارات : ص 461 ح 699 ، مكارم الأخلاق : ج 1 ص 361 ح 1178 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 122 ح 12 .
2- .كامل الزيارات : ص 478 ح 728 ، علل الشرائع : ص 532 ح 2 و فيه «طين القبر» بدل «طين قبر الحُسَينِ عليه السلام » ، مكارم الأخلاق : ج 1 ص 362 ح 1183 وفيه «شيء» بدل «شفاء» وليس فيهما «فإنّ فيه شفاء من كلّ داء» ، بحار الأنوار : ج 101 ص 129 ح 43 .

ص: 431

2 / 3شرط شفا يافتن با تربت امام عليه السلام

الكافى_ به نقل از ابن ابى يَعفور _م : به امام صادق عليه السلام گفتم : فردى ، از تربت قبر حسين عليه السلام بر مى گيرد و از آن ، بهره مند مى شود و كس ديگرى از آن ، بر مى گيرد و بهره اى نمى برَد . امام عليه السلام فرمود : «نه ! به خدايى كه جز او خدايى نيست ، سوگند ، كسى كه باور دارد كه خدا با آن بهره مندش مى سازد ، آن را بر نمى گيرد ، جز آن كه خداوند ، بهره مندش مى سازد» .

2 / 4مانع شفا يافتن با تربت امام عليه السلام

كامل الزيارات_ به نقل از ابو يحيى واسطى ، از مردى ، از امام صادق عليه السلام _: هر گِلى ، مانند گوشت خوك ، حرام است و هر كس آن را بخورد و به سبب آن بميرد ، بر او نماز نمى خوانم ، مگر گِل قبر حسين عليه السلام كه شفاى هر دردى در آن است ، و هر كس ، آن را از روى لذّت [ و نه براى شفاجويى ] بخورد ، شفابخش نخواهد بود .

.

ص: 432

2 / 5نَماذِجُ مِمَّن شَفاهُ اللّهُ عزوجل بِبَرَكَةِ تُربَتِهِأ _ مُحَمَّدُ بنُ مُسلِمٍكامل الزيارات عن محمّد بن مسلم :خَرَجتُ إلَى المَدينَةِ وأنَا وَجِعٌ ، فَقيلَ لَهُ [أي لِلإِمامِ الباقِرِ عليه السلام ] : مُحَمَّدُ بنُ مُسلِمٍ وَجِعٌ ، فَأَرسَلَ إلَيَّ أبو جَعفَرٍ عليه السلام شَرابا مَعَ غُلامٍ مُغَطّىً بِمِنديلٍ ، فَناوَلَنيهِ الغُلامُ وقالَ لي : اِشرَبهُ فَإِنَّهُ قَد أمَرَني ألّا أبرَحَ حَتّى تَشرَبَهُ . فَتَناوَلتُهُ فَإِذا رائِحَةُ المِسكِ مِنهُ ، وإذا بِشَرابٍ طَيِّبِ الطَّعمِ بارِدٍ . فَلَمّا شَرِبتُهُ قالَ لِيَ الغُلامُ : يَقولُ لَكَ مَولايَ : إذا شَرِبتَهُ فَتَعالَ . فَفَكَّرتُ فيما قالَ لي ، وما أقدِرُ عَلَى النُّهوضِ قَبلَ ذلِكَ عَلى رِجلي فَلَمَّا استَقَرَّ الشَّرابُ في جَوفي فَكَأَنَّما نُشِطتُ مِن عِقالٍ (1) ، فَأَتَيتُ بابَهُ فَاستَأذَنتُ عَلَيهِ ، فَصَوَّتَ بي : صَحَّ الجِسمُ ، ادخُل ، فَدَخَلتُ عَلَيهِ وأنَا باكٍ ، فَسَلَّمتُ عَلَيهِ وقَبَّلتُ يَدَهُ ورَأسَهُ . فَقالَ لي : وما يُبكيكَ يا مُحَمَّدُ ؟ قُلتُ : جُعِلتُ فِداكَ ! أبكي عَلَى اغتِرابي ، وبُعدِ الشُّقَّةِ ، وقِلَّةِ القُدرَةِ عَلَى المُقامِ عِندَكَ أنظُرُ إلَيكَ . فَقالَ لي : أمّا قِلَّةُ القُدرَةِ فَكَذلِكَ جَعَلَ اللّهُ أولِياءَنا وأهلَ مَوَدَّتِنا وجَعَلَ البَلاءَ إلَيهِم سَريعا ، وأمّا ما ذَكَرتَ مِنَ الغُربَةِ فَإِنَّ المُؤمِنَ في هذِهِ الدُّنيا غَريبٌ ، وفي هذَا الخَلقِ المَنكوسِ حَتّى يَخرُجَ مِن هذِهِ الدّارِ إلى رَحمَةِ اللّهِ ، وأمّا ما ذَكَرتَ مِن بُعدِ الشُّقَّةِ فَلَكَ بِأَبي عَبدِ اللّهِ عليه السلام اُسوَةٌ بِأَرضٍ نائِيَةٍ عَنّا بِالفُراتِ ، وأمّا ما ذَكَرتَ مِن حُبِّكَ قُربَنا وَالنَّظَرَ إلَينا ، وأنَّكَ لا تَقدِرُ عَلى ذلِكَ ، فَاللّهُ يَعلَمُ ما في قَلبِكَ وجَزاؤُكَ عَلَيهِ . ثُمَّ قالَ لي : هَل تَأتي قَبرَ الحُسَينِ عليه السلام ؟ قُلتُ : نَعَم عَلى خَوفٍ ووَجَلٍ . فَقالَ : ما كانَ في هذا أشَدَّ فَالثَّوابُ فيهِ عَلى قَدرِ الخَوفِ ، ومَن خافَ في إتيانِهِ آمَنَ اللّهُ رَوعَتَهُ يَومَ يَقومُ النّاسُ لِرَبِّ العالَمينَ ، وَانصَرَفَ بِالمَغفِرَةِ ، وسَلَّمَت عَلَيهِ المَلائِكَةُ ، وزارَهُ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله وما يَصنَعُ (2) ودَعا لَهُ ، وَانقَلَبَ بِنِعمَةٍ مِنَ اللّهِ وفَضلٍ لَم يَمسَسهُ سوءٌ ، وَاتَّبَعَ رِضوانَ اللّهِ . ثُمَّ قالَ لي : كَيفَ وَجَدتَ الشَّرابَ؟ فَقُلتُ : أشهَدُ أنَّكُم أهلُ بَيتِ الرَّحمَةِ ، وأنَّكَ وَصِيُّ الأَوصِياءِ ، ولَقَد أتانِي الغُلامُ بِما بَعَثتَهُ وما أقدِرُ عَلى أن أستَقِلَّ عَلى قَدَمَيَّ ، ولَقَد كُنتُ آيِسا مِن نَفسي ، فَناوَلَنِي الشَّرابَ فَشَرِبتُهُ فَما وَجَدتُ مِثلَ ريحِهِ ، ولا أطيَبَ مِن ذَوقِهِ ولا طَعمِهِ ولا أبرَدَ مِنهُ ، فَلَمّا شَرِبتُهُ قالَ لِيَ الغُلامُ : إنَّهُ أمَرَني أن أقولَ لَكَ إذا شَرِبتَهُ فَأَقبِل إلَيَّ ، وقَد عَلِمتُ شِدَّةَ ما بي ، فَقُلتُ لَأَذهَبَنَّ إلَيهِ ولَو ذَهَبَت نَفسي ، فَأَقبَلتُ إلَيكَ فَكَأَنّي نُشِطتُ مِن عِقالٍ ! فَالحَمدُ للّهِِ الَّذي جَعَلَكُم رَحمَةً لِشيعَتِكُم . فَقالَ : يا مُحَمَّدُ ، إنَّ الشَّرابَ الَّذي شَرِبتَهُ فيهِ مِن طينِ قَبرِ الحُسَينِ عليه السلام ، وهُوَ أفضَلُ ما أستَشفي بِهِ ، فَلا تَعدِل بِهِ ، فَإِنّا نَسقيهِ صِبيانَنا ونِساءَنا فَنَرى فيهِ كُلَّ خَيرٍ . فَقُلتُ لَهُ : جُعِلتُ فِداكَ ! إنّا لَنَأخُذُ مِنهُ ونَستَشفي بِهِ . فَقالَ : يَأخُذُهُ الرَّجُلُ فَيُخرِجُهُ مِنَ الحائِرِ وقَد أظهَرَهُ ، فَلا يَمُرُّ بِأَحَدٍ مِنَ الجِنِّ بِهِ عاهَةٌ ولا دابَّةٍ ولا شَيءٍ بِهِ آفَةٌ إلّا شَمَّهُ ، فَتَذهَبُ بَرَكَتُهُ فَيَصيرُ بَرَكَتُهُ لِغَيرِهِ ، وهذَا الَّذي نَتَعالَجُ بِهِ لَيسَ هكَذا ، ولَولا ما ذَكَرتُ لَكَ ما تَمَسَّحَ بِهِ شَيءٌ ولا شَرِبَ مِنهُ شَيءٌ إلّا أفاقَ مِن ساعَتِهِ ، وما هُوَ إلّا كَالحَجَرِ الأَسوَدِ أتاهُ أصحابُ العاهاتِ وَالكُفرِ وَالجاهِلِيَّةِ وكانَ لا يَتَمَسَّحُ بِهِ أحَدٌ إلّا أفاقَ ، وكانَ كَأَبيَضِ ياقوتَةٍ ، فَاسوَدَّ حَتّى صارَ إلى ما رَأَيتَ . فَقُلتُ : جُعِلتُ فِداكَ ! وكَيفَ أصنَعُ بِهِ؟ فَقالَ : أنتَ تَصنَعُ بِهِ مَعَ إظهارِكَ إيّاهُ ما يَصنَعُ غَيرُكَ ، تَستَخِفُّ بِهِ فَتَطرَحُهُ في خُرجِكَ وفي أشياءَ دَنِسَةٍ فَيَذهَبُ ما فيهِ مِمّا تُريدُهُ لَهُ . فَقُلتُ : صَدَقتَ جُعِلتُ فِداكَ ! قالَ : لَيسَ يَأخُذُهُ أحَدٌ إلّا وهُوَ جاهِلٌ بِأَخذِهِ ، ولا يَكادُ يَسلَمُ بِالنّاسِ . فَقُلتُ : جُعِلتُ فِداكَ ، وكَيفَ لي أن آخُذَهُ كَما تَأخُذُهُ ؟ فَقالَ لي : اُعطيكَ مِنهُ شَيئا ؟ فَقُلتُ : نَعَم . قالَ : إذا أخَذتَهُ فَكَيفَ تَصنَعُ بِهِ ؟ فَقُلتُ : أذهَبُ بِهِ مَعي . فَقالَ : في أيِّ شَيءٍ تَجعَلُهُ ؟ فَقُلتُ : في ثِيابي . قالَ : فَقَد رَجَعتَ إلى ما كُنتَ تَصنَعُ ، اِشرَب عِندَنا مِنهُ حاجَتَكَ ولاتَحمِلهُ ؛ فَإِنَّهُ لا يَسلَمُ لَكَ . فَسَقاني مِنهُ مَرَّتَينِ ، فَما أعلَمُ أنّي وَجَدتُ شيئا مِمّا كُنتُ أجِدُ ، حَتَّى انصَرَفتُ . (3)

.


1- .فكأنّما اُنشِطَ من عقال : أي حُلّ (النهاية : ج 5 ص 57 «نَشَط») .
2- .«وما يصنع» كذا في المصدر وبحار الأنوار ، ولعلّها من زيادة النسّاخ .
3- .. كامل الزيارات : ص 462 ح 705 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 120 ح 9 وراجع : الاختصاص : ص 52 .

ص: 433

2 / 5نمونه هايى از كسانى كه خدا به بركت تربت حسين عليه السلام شفايشان داده است
الف _ محمّد بن مسلم

كامل الزيارات_ به نقل از محمّد بن مسلم _: به سوى مدينه بيرون آمدم ، در حالى كه دردمند بودم . به امام باقر عليه السلام گفته شد كه محمّد بن مسلم ، دردمند است . امام باقر عليه السلام ، نوشيدنى سرپوشيده اى را با حوله اى همراه غلامى براى من فرستاد . غلام ، آن را به دستم داد و به من گفت : آن را بنوش كه به من فرمان داده كه باز نگردم تا آن را بنوشى . آن را نوشيدم . بويش ، بوى مُشك و نوشيدنى خوش طعم و خُنَكى بود . هنگامى كه آن را نوشيدم ، آن غلام به من گفت : مولايت مى گويد : «هنگامى كه آن را نوشيدى ، بيا» . من در آنچه به من گفت ، انديشيدم و پيش از آن ، نمى توانستم بر روى پايم بِايستم ؛ امّا هنگامى كه نوشيدنى در درونم جاى گرفت ، گويى بند از پايم گشوده شد . به درِ خانه امام عليه السلام رفتم و اجازه ورود خواستم . امام عليه السلام صدايم زد كه : «بدن ، سالم شد . وارد شو !» . بر او وارد شدم و در حالى كه مى گريستم ، بر او سلام دادم و دست و سرش را بوسيدم . امام عليه السلام به من فرمود : «اى محمّد ! چرا گريه مى كنى ؟» . گفتم : فدايت شوم! بر غريبى ، دورى راه ، و ناتوانى ام بر ماندن نزد تو و نگريستن به تو مى گريم . امام عليه السلام به من فرمود : «امّا ناتوانى ات . خداوند ، دوستداران و اهل دوستى با ما را اين گونه قرار داده و بلا را به سوى ايشان ، شتابان كرده است . و امّا غربتت را كه گفتى . مؤمن ، در اين دنيا و ميان اين مردم وارونه ، غريب است ، تا اين كه از اين سرا به سوى رحمت خدا ، بيرون رود . و امّا دورى راهت . به ابا عبد اللّه الحسين عليه السلام بنگر كه در سرزمينى دور از ما ، در كنار رود فرات است . و امّا آنچه از علاقه ات به ماندن نزد ما و نگريستن به ما گفتى و اين كه بر آن قادر نيستى ، خداوند ، آنچه را در دل توست و پاداشت بر آن را مى داند ». سپس به من فرمود : «آيا به زيارت قبر حسين عليه السلام مى روى ؟» . گفتم : آرى ؛ با ترس و لرز . امام عليه السلام فرمود : «هر چه اين كار ، سخت تر باشد ، پاداشش [ بيشتر و ] به اندازه هراس آن است ، و هر كس با ترس [ از ظالمان ]به زيارتش برود ، خداوند ، هراس او را در روزى كه مردم در برابر خداى جهانيان مى ايستند ، ايمن مى كند و با آمرزش ، باز مى گردد و فرشتگان ، بر او سلام مى دهند و پيامبر صلى الله عليه و آله ، او را ديدار و برايش دعا مى كند و با نعمت و فضل از جانب خدا و بدون آن كه گزندى به او برسد ، باز مى گردد و رضايت خدا را دنبال مى كند » . سپس به من فرمود : «نوشيدنى را چگونه يافتى ؟» . گفتم : گواهى مى دهم كه شما ، خاندان رحمت هستيد و تو ، وصىّ اوصيايى . غلام ، آنچه را فرستاده بودى ، در حالى برايم آورد كه قادر نبودم بر پاى خود بِايستم و از خود ، نااميد بودم . نوشيدنى را به من داد و آن را نوشيدم و نوشيدنى اى به خوش بويى و خوش مزگى و خُنَكى آن ، نديده بودم . چون آن را نوشيدم ، غلام به من گفت : او (امام عليه السلام ) به من فرمان داده كه به تو بگويم : «چون آن را نوشيدى ، به سوى من بيا» و من ، با اين كه سختى حال خود را مى دانستم ، گفتم : به سوى امام باقر عليه السلام مى روم ، حتّى اگر جانم برود . پس به سوى تو آمدم ، گويى كه بند ، از پايم گشودند! ستايش ، خدايى كه شما را براى شيعيانتان ، رحمت قرار داد . امام عليه السلام فرمود : «اى محمّد ! در نوشيدنى اى كه نوشيدى ، از گلِ قبر حسين عليه السلام بود كه برترين چيزى است كه با آن ، شفا مى جويم . چيزى را با آن ، برابر مگذار كه ما ، آن را به كودكان و زنانمان مى نوشانيم و هر خيرى را در آن مى بينيم » . به امام عليه السلام گفتم : فدايت شوم! ما ، از آن بر مى گيريم و با آن ، شفا مى جوييم . امام عليه السلام فرمود : «انسان ، آن را بر مى گيرد و آشكارا از حائر [ حسين عليه السلام ] بيرون مى برَد و بر هيچ جِن و جنبنده اى و چيزى كه بيمارى و آفتى داشته باشد ، نمى گذرد ، جز آن كه آن را مى بويد و بركتش از آن مى رود و به ديگران مى رسد ، و آنچه ما با آن ، معالجه مى كنيم ، اين گونه نيست ؛ و اگر اين كه برايت گفتم ، نبود ، هيچ چيز ، آن را مسح نمى كرد و چيزى از آن نمى نوشيد ، جز آن كه همان لحظه ، بهبود مى يافت . آن ، جز به مانند حجر الأسود نيست كه آفت زدگان و كافران و اهل جاهليت ، به سوى آن آمدند [ و اثرش را كم كردند ، و گر نه ] هيچ كس خود را به آن نمى سُود ، جز آن كه بهبود مى يافت و به سان جواهر ، سپيد بود ؛ امّا [ بر اثر همان افراد ، ] سياه و سياه تر شد تا آن گونه [ شد ]كه مى بينى » . گفتم : فدايت شوم! با آن ، چه مى كنم ؟ فرمود : «تو ، افزون بر آن كه آن را آشكار مى كنى ، همان كارى را مى كنى كه ديگران مى كنند : آن را سبُك مى شمارى و در خورجينت و كنار چيزهايى پست مى اندازى و از اين رو ، اثرى را كه از آن مى خواهى ، از ميان مى رود ». گفتم : درست گفتى ، فدايت شوم ! فرمود : «كسى نيست كه آن را بر گيرد ، مگر آن كه به چگونگى بر گرفتن آن ، ناآگاه است و براى مردم ، سالم و دست نخورده نمى مانَد ». گفتم : فدايت شوم ! چگونه است كه من ، آن را همان گونه كه شما بر مى گيريد ، بر گيرم ؟ امام عليه السلام فرمود : «چيزى از آن را به تو بدهم ؟» . گفتم : آرى . فرمود : «هنگامى كه آن را بر گرفتى ، با آن ، چه مى كنى ؟» . گفتم : آن را با خود مى برم . فرمود : «آن را در چه چيزى مى گذارى ؟» . گفتم : در لباسم . فرمود : «به همان باز گشتى كه مى كردى . نزد ما ، به اندازه نيازت بنوش و آن را مبر ، كه برايت سالم نمى مانَد» . آن گاه از آن ، دو مرتبه به من نوشاند و ديگر چيزى از آن دردها را به خاطر نياوردم تا اين كه باز گشتم .

.

ص: 434

. .

ص: 435

. .

ص: 436

. .

ص: 437

. .

ص: 438

ب _ جابِرُ بنُ يَزيدَ الجُعفِيُّالمزار الكبير عن جابر بن يزيد الجعفي :دَخَلتُ عَلى مَولانا أبي جَعفَرٍ مُحَمَّدِ بنِ عَلِيٍّ الباقِرِ عليه السلام ، فَشَكَوتُ إلَيهِ عِلَّتَينِ مُتَضادَّتَينِ بي ، إذا داوَيتُ أحَدَهُمَا انتَقَضَتِ الاُخرى ، وكانَ بي وَجَعُ الظَّهرِ ووَجَعُ الجَوفِ . فَقالَ لي : عَلَيكَ بِتُربَةِ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام . فَقُلتُ : كَثيرا مَا استَعمَلتُها ولا تُنجِحُ فِيَّ ! قالَ جابِرٌ: فَتَبَيَّنتُ في وَجهِ سَيِّدي ومَولايَ الغَضَبَ ، فَقُلتُ : يا مَولايَ ، أعوذُ بِاللّهِ مِن سَخَطِكَ ! وقامَ فَدَخَلَ الدّارَ وهُوَ مُغضَبٌ ، فَأَتى بِوَزنِ حَبَّةٍ في كَفِّهِ فَناوَلَني إيّاها ، ثُمَّ قالَ لي : استَعمِل هذِهِ يا جابِرُ . فَاستَعمَلتُها فَعوفيتُ لِوَقتي ، فَقُلتُ : يا مَولايَ ما هذِهِ الَّتِي استَعمَلتُها فَعوفيتُ لِوَقتي ؟ فَقالَ : هذِهِ الَّتي ذَكَرتَ أنَّها لَم تُنجِح فيكَ شَيئا ! فَقُلتُ : وَاللّهِ يا مَولايَ ما كَذَبتُ فيها ، ولكِن قُلتُ : لَعَلَّ عِندَكَ عِلما فَأَتَعَلَّمَهُ مِنكَ فَيَكونَ أحَبَّ إلَيَّ مِمّا طَلَعَت عَلَيهِ الشَّمسُ . فَقالَ لي : إذا أرَدتَ أن تَأخُذَ مِنَ التُّربَةِ فَتَعَمَّد لَها آخِرَ اللَّيلِ ، وَاغتَسِل لَها بِماءِ القِراحِ ، وَالبَس أطهَرَ أطمارِكَ (1) ، وتَطَيَّب بِسُعدٍ (2) ، وَادخُل فَقِف عِندَ الرَّأسِ ، فَصَلِّ أربَعَ رَكَعاتٍ ، تَقرَأُ فِي الأُولَى الحَمدَ وإحدى عَشرَةَ مَرَّةً «قُل يا أيُّهَا الكافِرونَ»، وفِي الثّانِيَةِ الحَمدَ مَرَّةً وإحدى عَشرَةَ مَرَّةً «إنّا أنزَلناهُ في لَيلَةِ القَدرِ» ، وتَقنُتُ ، فَتَقولُ في قُنوتِكَ : «لا إلهَ إلَا اللّهُ حَقّا حَقّا ، لا إلهَ إلَا اللّهُ عُبودِيَّةً ورِقّا ، لا إلهَ إلَا اللّهُ وَحدَهُ وَحدَهُ ، أنجَزَ وَعدَهُ ، ونَصَرَ عَبدَهُ ، وهَزَمَ الأَحزابَ وَحدَهُ ، سُبحانَ اللّهِ مالِكِ السَّماواتِ وما فيهِنَّ وما بَينَهُنَّ ، سُبحانَ اللّهِ ذِي العَرشِ العَظيمِ ، وَالحَمدُ للّهِِ رَبِّ العالَمينَ» . ثُمَّ تَركَعُ وتَسجُدُ وتُصَلّي رَكعَتَينِ اُخراوَينِ ، تَقرَأُ في الاُولَى الحَمدَ وإحدى عَشرَةَ مَرَّةً «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ» ، وفِي الثّانِيَةِ الحَمدَ وإحدى عَشرَةَ مَرَّةً «إِذَا جَآءَ نَصْرُ اللَّهِ وَ الْفَتْحُ» ، وتَقنُتُ كَما قَنَتَّ فِي الاُولَيَينِ ، ثُمَّ تَسجُدُ سَجدَةَ الشُّكرِ ، وتَقولُ ألفَ مَرَّةٍ : «شُكرا» ، ثُمَّ تَقومُ وتَتَعَلَّقُ بِالتُّربَةِ ، وتَقولُ : يا مَولايَ يَا بنَ رَسولِ اللّهِ ، إنّي آخُذُ مِن تُربَتِكَ بِإِذنِكَ ، اللّهُمَّ فَاجعَلها شِفاءً مِن كُلِّ داءٍ ، وعِزّا مِن كُلِّ ذُلٍّ ، وأمنا مِن كُلِّ خَوفٍ ، وغِنىً مِن كُلِّ فَقرٍ لي ولِجَميعِ المُؤمِنينَ وَالمُؤمِناتِ ، وتَأخُذُ بِثَلاثِ أصابِعَ ثَلاثَ مَرّاتٍ وتَدَعُها في خِرقَةٍ نَظيفَةٍ أو قارورَةِ زُجاجٍ ، وتَختِمُها بِخاتَمِ عَقيقٍ ، عَلَيهِ : «ما شاءَ اللّهُ ، لا قُوَّةَ إلّا بِاللّهِ ، أستَغفِرُ اللّهَ» ، فَإِذا عَلِمَ اللّهُ مِنكَ صِدقَ النِّيَّةِ لَم يَصعَد مَعَكَ فِي الثَّلاثِ قَبَضاتٍ إلّا سَبعَةُ مَثاقيلَ ، وتَرفَعُها لِكُلِّ عِلَّةٍ فَإِنَّها تَكونُ مِثلَ ما رَأَيتَ. (3)

.


1- .الطِّمْرُ : الثوبُ الخَلَق (النهاية : ج 3 ص 138 «طمر») .
2- .السُّعْدُ : نبت له أصل تحت الأرض أسود طيّب الريح (لسان العرب : ج 3 ص 216 «سعد») .
3- .المزار الكبير : ص 364 ح 10 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 138 ح 83 .

ص: 439

ب _ جابر بن يزيد جُعْفى

المزار الكبير_ به نقل از جابر بن يزيد جُعْفى _: بر مولايمان امام محمّد باقر عليه السلام وارد شدم و از دو بيمارىِ متضادّم به او شِكوه كردم كه چون يكى را مداوا مى كنم ، ديگرى بدتر مى شود . درد پشت و درد شكم داشتم . امام عليه السلام به من فرمود : «از تربت حسين بن على عليه السلام استفاده كن» . گفتم : آن را خيلى استفاده كرده ام ؛ ولى در من ، اثرى نگذاشته است . خشم را در چهره سَرور و مولايم ديدم . گفتم : اى مولاى من ! از خشم تو به خدا پناه مى برم . برخاست و با همان خشم ، وارد اندرونىِ خانه شد و به اندازه يك حبّه (دانه) در كف دستش آورد و به من داد و فرمود : «اى جابر ! از اين ، استفاده كن » . از آن ، استفاده كردم و همان وقت ، بهبود يافتم . گفتم : اى مولاى من ! اين ، چه بود كه چون استفاده كردم ، همان لحظه ، بهبود يافتم ؟ فرمود : «اين ، همان است كه گفتى هيچ اثرى در تو نگذاشته است» . گفتم : اى مولاى من ! به خدا سوگند ، دروغ نگفتم ؛ امّا گفتم شايد چيزى بدانى و من ، آن را ياد بگيرم كه نزد من ، از هر آنچه خورشيد بر آن بتابد ، محبوب تر است . امام عليه السلام به من فرمود : «هنگامى كه خواستى از تربت برگيرى ، آخر شب ، به سوى آن برو و با آب زلال ، غسل كن و پاكيزه ترين لباس هايت را بپوش و خود را خوش بو كن و وارد شو و نزد سر ، بِايست و چهار ركعت نماز بگزار كه در ركعت نخست ، حمد و يازده مرتبه سوره كافرون و در ركعت دوم ، حمد و يازده مرتبه سوره قدر را مى خوانى و در قنوت آن ، مى گويى : بى ترديد و به حقيقت ، خدايى جز خداوند يگانه نيست . از سرِ عبوديت و بندگى ، [اقرار مى كنم كه] خدايى جز خداوند يگانه نيست . خدايى جز خداى يگانه و بى همتا نيست . وعده اش را تمام كرد و بنده اش را يارى نمود و به تنهايى ، گروه ها را فرارى داد . منزّه است مالك آسمان ها و آنچه در آنها و ميان آنهاست ! منزّه است خداى صاحب عرش بزرگ ! و ستايش ، ويژه خداى جهانيان است . سپس ، ركوع و سجده مى كنى و دو ركعت ديگر ، نماز مى گزارى كه در ركعت اوّل ، حمد و يازده مرتبه سوره توحيد و در ركعت دوم ، حمد و يازده مرتبه سوره نصر را مى خوانى و مانند دو ركعت اوّل ، دعاى قنوت را مى خوانى و سپس ، سجده شكر مى گزارى و هزار مرتبه مى گويى : شكرا . سپس ، بر مى خيزى و به تربت ، چنگ مى زنى و مى گويى : اى مولاى من ! اى فرزند پيامبر خدا ! من با اذن تو ، از تربتت بر مى گيرم . خدايا ! آن را براى من و همه مردان و زنان با ايمان ، شفاى هر درد ، و عزّت از هر خوارى ، و ايمنى از هر ترس ، و ثروت از هر فقرى ، قرار ده ، و با سه انگشت ، سه بار از آن ، بر مى دارى و در پارچه اى تميز يا ظرفى شيشه اى مى گذارى و آن را با خاتمى از عقيق كه بر آن نوشته شده : هر چه خدا بخواهد . قدرتى جز به خدا نيست . از خداوند ، آمرزش مى خواهم مُهر مى كنى ، و چون خداوند ، نيّت درست تو را بداند ، در برداشتن هاى سه گانه ، جز هفت مثقال ، بر نمى گيرى و در هر بيمارى ، از آن استفاده مى كنى كه مانند آنچه ديدى ، مى شود» .

.

ص: 440

ج _ جَعفَرٌ الخُلدِيُّالأمالي للشجري عن جعفر الخلدي :كانَ بي جَرَبٌ عَظيمٌ ، فَتَمَسَّحتُ بِتُرابِ قَبرِ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام . قالَ : فَغَفَوتُ وَانتَبَهتُ فَلَيسَ عَلَيَّ مِنهُ شَيءٌ. (1)

.


1- .الأمالي للشجري : ج 1 ص 165 ؛ بغية الطلب في تاريخ حلب : ج 6 ص 2657 .

ص: 441

ج _ جعفر خُلدى

الأمالى ، شجرى_ به نقل از جعفر خُلدى _: من ، گَرىِ شديدى داشتم . خود را به تربت قبر حسين بن على عليه السلام ماليدم و چون چرتى زدم و بيدار شدم ، هيچ اثرى از آن ، در من نبود .

.

ص: 442

الفصل الثالث : سائِرُ بَرَكاتِ تُربَتِهِ3 / 1الأَمانُ مِنَ المَخاوِفِالأمالي للطوسي عن زيد أبي اُسامة عن الصادق أبي عبد اللّه عليه السلام :إنَّ اللّهَ تَعالى جَعَلَ تُربَةَ جَدِّي الحُسَينِ عليه السلام شِفاءً مِن كُلِّ داءٍ ، وأمانا مِن كُلِّ خَوفٍ . (1)

تهذيب الأحكام عن محمّد بن عيسى اليقطيني :بَعَثَ إلَيَّ أبُو الحَسَنِ الرِّضا عليه السلام رِزَمَ ثِيابٍ وغِلمانا ، وحَجَّةً لي وحَجَّةً لِأَخي موسَى بنِ عُبَيدٍ وحَجَّةً لِيونُسَ بنِ عَبدِ الرَّحمنِ ، فَأَمَرَنا أن نَحُجَّ عَنهُ ، فَكانَت بَينَنا مِئَةُ دينارٍ أثلاثا فيما بَينَنا ، فَلَمّا أرَدتُ أن اُعَبِّيَ الثِّيابَ رَأَيتُ في أضعافِ الثِّيابِ طينا . فَقُلتُ لِلرَّسولِ : ما هذا ؟ فَقالَ : لَيسَ يُوَجِّهُ بِمَتاعٍ إلّا جَعَلَ فيهِ طينا مِن قَبرِ الحُسَينِ عليه السلام . ثُمَّ قالَ الرَّسولُ : قالَ أبُو الحَسَنِ عليه السلام : هُوَ أمانٌ بِإِذنِ اللّهِ ، وأمَرَنا بِالمالِ بِاُمورٍ مِن صِلَةِ أهلِ بَيتِهِ وقَومٍ مَحاويجَ لا يُؤبَهُ (2) لَهُم . (3)

.


1- .الأمالي للطوسي : ص 318 ح 646 ، بشارة المصطفى : ص 217 بزيادة «كلّ سوء و» بعد «أمانا من» ، بحار الأنوار : ج 101 ص 119 ح 4 .
2- .فلانٌ لا يؤبه له : أي لا يُبالى به ، ولا يُفطَن له لذلّته وقلّة مَرآته (لسان العرب : ج 13 ص 555 «وبه») .
3- .تهذيب الأحكام : ج 8 ص 40 ح 121 ، الاستبصار : ج 3 ص 280 ح 992 .

ص: 443

فصل سوم : ديگر بركات تربت امام حسين عليه السلام

3 / 1ايمن شدن از هر ترسى

الأمالى ، طوسى_ به نقل از زيد ابو اُسامه ، از امام صادق عليه السلام _: خداوند متعال ، تربت جدّم حسين عليه السلام را شفاى هر درد و ايمنى از هر ترسى قرار داد .

تهذيب الأحكام_ به نقل از محمّد بن عيسى يقطينى _: امام رضا عليه السلام ، بقچه لباس و غلامانى برايم فرستاد و هزينه حجّى براى من ، برادرم موسى بن عبيد و يونس بن عبد الرحمان فرستاد و به ما فرمان داد كه از سوى او ، حج بگزاريم . هزينه ، يكصد دينار و براى هر سه نفر بود . هنگامى كه خواستم لباس ها را آماده و مرتّب كنم ، در لا به لاى لباس ها ، تربتى ديدم . به پيك گفتم : اين چيست ؟ پيك گفت : امام عليه السلام هيچ كالايى را نمى فرستد ، جز اين كه تربتى از قبر حسين عليه السلام در آن ، قرار مى دهد . سپس پيك گفت : امام رضا عليه السلام مى فرمايد : «آن ، به اذن خدا ، امان [ از دستبُرد و تباهى ]است» . امام رضا عليه السلام به ما فرمان داده بود تا با آنچه برايمان فرستاده بود ، به خاندانش و نيازمندانى كه به آنان توجّهى نمى شود ، رسيدگى كنيم .

.

ص: 444

المزار للمفيد عن محمّد بن عيسى عن رجل :بَعَثَ إلَيَّ أبُو الحَسَنِ الرِّضا عليه السلام مِن خُراسانَ رِزَمَ ثِيابٍ وكانَ بَينَ ذلِكَ طينٌ ، فَقُلتُ لِلرَّسولِ : ما هذا ؟ قالَ : طينُ قَبرِ الحُسَينِ عليه السلام ، ما كانَ يُوَجِّهُ شَيئا مِنَ الثِّيابِ ولا غَيرِهِ إلّا ويَجعَلُ فيهِ الطّينَ ، ويَقولُ : هُوَ أمانٌ بِإِذنِ اللّهِ تَعالى. (1)

الأمان :لَمّا وَرَدَ الصّادِقُ عليه السلام إلَى العِراقِ اجتَمَعَ النّاسُ إلَيهِ ، فَقالوا : يا مَولانا تُربَةُ قَبرِ الحُسَينِ عليه السلام شِفاءٌ مِن كُلِّ داءٍ ، فَهَل هِيَ أمانٌ مِن كُلِّ خَوفٍ ؟ فَقالَ : نَعَم ، إذا أرادَ أحَدُكُم أن يَكونَ آمِنا مِن كُلِّ خَوفٍ ، فَليَأخُذِ السُّبحَةَ مِن تُربَتِهِ عليه السلام ويَدعو بِدُعاءِ لَيلَةِ المَبيتِ عَلَى الفِراشِ ثَلاثَ مَرّاتٍ ، ثُمَّ يُقَبِّلُها ويَضَعُها عَلى عَينِهِ ويَقولُ : اللّهُمَّ إنّي أسأَلُكَ بِحَقِّ هذِهِ التُّربَةِ وبِحَقِّ صاحِبِها ، وبِحَقِّ جَدِّهِ ، وبِحَقِّ أبيهِ ، وبِحَقِّ اُمِّهِ ، وبِحَقِّ أخيهِ ، وبِحَقِّ وُلدِهِ الطّاهِرينَ ، اجعَلها شِفاءً مِن كُلِّ داءٍ ، وأمانا مِن كُلِّ خَوفٍ ، وحِفظا مِن كُلِّ سوءٍ ، ثُمَّ يَضَعُها في جَيبِهِ ، فَإِن فَعَلَ ذلِكَ فِي الغَداةِ فَلا يَزالُ في أمانِ اللّهِ حَتَّى العِشاءِ ، وإن فَعَلَ ذلِكَ فِي العِشاءِ فَلا يَزالُ في أمانِ اللّهِ حَتَّى الغَداةِ. (2)

3 / 2تَضاعُفُ فَضلِ السُّجودِ عَلَيهاكتاب من لا يحضره الفقيه عن الصادق عليه السلام :السُّجودُ عَلى طينِ قَبرِ الحُسَينِ عليه السلام يُنَوِّرُ إلَى الأَرضِ السّابِعَةِ. (3)

.


1- .المزار للمفيد : ص 144 ح 6 ، كامل الزيارات : ص 466 ح 707 ، المزار الكبير : ص 362 ح 6 ، مكارم الأخلاق : ج 1 ص 542 ح 1787 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 124 ح 23 .
2- .الأمان : ص 47 ، فلاح السائل : ص 392 ح 266 نحوه ، بحار الأنوار : ج 86 ص 276 ح 41 .
3- .كتاب من لا يحضره الفقيه : ج 1 ص 268 ح 829 .

ص: 445

المزار ، مفيد_ به نقل از محمّد بن عيسى ، از مردى _: امام رضا عليه السلام ، بقچه لباسى از خراسان ، به سوى من فرستاد كه ميان آن ، تربتى بود . به پيك گفتم : اين چيست ؟ گفت : تربت قبر حسين عليه السلام است . امام عليه السلام هيچ لباس و يا كالاى ديگرى را نمى فرستد ، جز آن كه در آن ، تربت قرار مى دهد و مى فرمايد : «آن ، به اذن خداى متعال ، امان [ از دستبُرد و تباهى ]است ».

الأمان :هنگامى كه امام صادق عليه السلام به عراقْ وارد شد ، مردم ، گِردش را گرفتند و گفتند : اى مولاى ما ! تربت قبر حسين عليه السلام ، شفاى هر دردى است . آيا آن ، ايمنى از هر ترسى هم هست ؟ فرمود : «آرى . هر گاه كسى از شما خواست كه از هر ترسى ايمن باشد ، از تربت حسين عليه السلام ، تسبيحى بسازد و در بسترش ، سه بار دعاى ليلة المَبيت را بخواند . سپس ، آن تسبيح را ببوسد و بر چشمش بگذارد و بگويد : خدايا ! من از تو ، به حقّ اين تربت و صاحب آن ، و به حقّ جدّش ، و به حقّ پدرش ، و به حقّ مادرش ، و به حقّ برادرش ، و به حقّ فرزندان پاكش ، مى خواهم كه آن را شفا از هر دردى و ايمنى از هر ترسى و حفاظت از هر بدى اى قرار دهى سپس ، آن را در جيبش بگذارد كه اگر اين كار را در صبح بكند ، پيوسته تا شامگاه ، در امان خدا خواهد بود ، و اگر در شامگاه انجام دهد ، پيوسته تا صبح ، در امان است ».

3 / 2چند برابر شدن ثواب سجده بر تربت امام عليه السلام

كتاب من لايحضره الفقيه_ از امام صادق عليه السلام _: سجده بر تربت قبر حسين عليه السلام ، تا زمين هفتم را نورانى مى كند .

.

ص: 446

مصباح المتهجّد عن معاوية بن عمّار :كانَ لِأَبي عَبدِ اللّهِ [الصّادِقِ] عليه السلام خَريطَةُ (1) ديباجٍ (2) صَفراءُ فيها تُربَةُ أبي عَبدِ اللّهِ عليه السلام ، فَكانَ إذا حَضَرَتهُ الصَّلاةُ صَبَّهُ عَلى سَجّادَتِهِ وسَجَدَ عَلَيهِ . ثُمَّ قالَ عليه السلام : السُّجودُ عَلى تُربَةِ أبي عَبدِ اللّهِ عليه السلام يَخرِقُ (3) الحُجُبَ السَّبعَ. (4)

إرشاد القلوب :كانَ الصّادِقُ عليه السلام لا يَسجُدُ إلّا عَلى تُرابٍ مِن تُربَةِ الحُسَينِ عليه السلام تَذَلُّلاً للّهِِ تَعالى ، وَاستِكانَةً إلَيهِ. (5)

مكارم الأخلاق_ في فَضلِ المِسبَحَةِ مِن تُربَةِ الحُسَينِ عليه السلام _: رُوِي عَنِ الصّادِقِ عليه السلام : مَن أدارَها مَرَّةً واحِدَةً بِالاِستِغفارِ أو غَيرِهِ ، كُتِبَ لَهُ سَبعينَ مَرَّةً ، وإنَّ السُّجودَ عَلَيها يَخرِقُ الحُجُبَ السَّبَع. (6)

الاحتجاج_ في ذِكرِ أسئِلَةِ الحِميَرِيِّ لِلإِمامِ الحُجَّةِ عليه السلام _: وسَأَلَ عَنِ السَّجدَةِ عَلى لَوحٍ مِن طينِ القَبرِ ، وهَل فيهِ فَضلٌ ؟ فَأَجابَ : يَجوزُ ذلِكَ ، وفيهِ الفَضلُ. (7)

3 / 3فَضلُ المِسبَحَةِ مِنهاالمزار الكبير عن محمّد الثقفي عن الصادق جعفر بن محمّد عليه السلام :إنَّ فاطِمَةَ بِنتَ رَسولِ اللّهِ صَلَّى اللّهُ عَلَيهِما كانَت سُبحَتُها مِن خَيطِ صوفٍ مُفَتَّلٍ مَعقودٍ عَلَيهِ عَدَدَ التَّكبيراتِ ، وكانَت عليهاالسلامتُديرُها بِيَدِها تُكَبِّرُ وتُسَبِّحُ ، حَتّى قُتِلَ حَمزَةُ بنُ عَبدِ المُطَّلِبِ ، فَاستَعمَلَت تُربَتَهُ وعَمِلَتِ التَّسابيحَ فَاستَعمَلَهَا النّاسُ ، فَلَمّا قُتِلَ الحُسَينُ - عَلَيهِ السَّلامُ وجَدَّدَ عَلى قاتِلِهِ العَذابَ - عُدِلَ بِالأَمرِ إلَيهِ ؛ فَاستَعمَلوا تُربَتَهُ لِما فيها مِنَ الفَضلِ وَالمَزِيَّةِ. (8)

.


1- .الخَرِيطة : وعاء من أدم وغيره ، يشرج [أي يشدّ] على ما فيها (الصحاح : ج 3 ص 1123 «خرط») .
2- .الديباج : ثوب سَدَاه ولحمته إبريسم (المصباح المنير : ص 188 «دبج») .
3- .. في المصدر : «يغرق» ، والتصويب من المصادر الاُخرى .
4- .مصباح المتهجّد : ص 733 ، الدعوات : ص 188 ح 520 و 519 ، بحار الأنوار : ج 85 ص 153 ح 14 .
5- .إرشاد القلوب : ص 115 ، بحار الأنوار : ج 85 ص 158 ح 25 .
6- .مكارم الأخلاق : ج 2 ص 68 ح 2171 ، بحار الأنوار : ج 85 ص 334 ح 16 .
7- .الاحتجاج : ج 2 ص 583 ح 357 ، بحار الأنوار : ج 85 ص 149 ح 8 .
8- .المزار الكبير : ص 366 ح 11 ، المزار للمفيد : ص 150 ح 1 عن عبد اللّه بن إبراهيم بن مُحَمَّدٍ الثقفي ، مكارم الأخلاق : ج 2 ص 30 ح 2065 عن إبراهيم بن مُحَمَّدٍ الثقفي وكلاهما من دون إسنادٍ إلى أحدٍ من أهل البيت عليهم السلام ، بحار الأنوار : ج 85 ص 333 ح 16 .

ص: 447

مصباح المتهجّد_ به نقل از معاوية بن عمّار _: امام صادق عليه السلام ، انبانى از ديباى زرد داشت كه در آن ، تربت ابا عبد اللّه الحسين عليه السلام بود و چون وقت نمازش مى شد ، آن را بر سجّاده اش مى ريخت و بر آن ، سجده مى كرد . سپس مى فرمود : «سجده بر تربت ابا عبد اللّه الحسين عليه السلام ، حجاب هاى هفتگانه را مى دَرَد » .

إرشاد القلوب :امام صادق عليه السلام ، بر خاكى بجز خاك قبر حسين عليه السلام ، سجده نمى كرد ، براى اظهار خوارى و فروتنى در برابر خداى متعال .

مكارم الأخلاق_ در برترى تسبيح ساخته شده از تربت امام حسين عليه السلام _: از امام صادق عليه السلام روايت شده است : «هر كس ، آن را يك دور به ذكر آمرزش خواهى يا ذكر ديگرى بچرخانَد ، هفتاد مرتبه برايش نوشته مى شود و سجده بر آن ، حجاب هاى هفتگانه را مى دَرَد » .

الاحتجاج_ در يادكرد پرسش هاى حِميَرى از امام زمان عليه السلام _: او از سجده بر لوحى از گِل قبر [ حسين عليه السلام ] پرسيد كه : آيا فضيلتى (برترى اى) دارد ؟ امام عليه السلام پاسخ داد : «اين ، جايز است و فضيلت دارد» .

3 / 3برترىِ تسبيح تربت امام عليه السلام

المزار الكبير_ به نقل از محمّد ثقفى ، از امام صادق عليه السلام _: تسبيح فاطمه ، دختر پيامبر خدا _ كه درود خدا بر آن دو باد _ ، از نخ پشمىِ تابيده بود كه به عدد تكبيرها ، گِره داشت و او با دستش ، آن را مى چرخانْد و تكبير و تسبيح مى گفت تا آن كه حمزة بن عبد المطّلب ، به شهادت رسيد ، پس تربت او را براى ساختن تسبيح ، به كار برد و مردم نيز چنين كردند . هنگامى كه حسين عليه السلام كشته شد _ كه خداوند ، عذاب قاتلش را مكرّر كند _ ، به او روى آوردند و تربتش را به دليل فضيلت و مزيّتش به كار بردند .

.

ص: 448

كتاب من لا يحضره الفقيه عن الصادق عليه السلام :مَن كانَ مَعَهُ سُبحَةٌ مِن طينِ قَبرِ الحُسَينِ عليه السلام ، كُتِبَ مُسَبِّحا وإن لَم يُسَبِّح بِها. (1)

المزار للمفيد :رُوِيَ عَنِ الصّادِقِ عليه السلام : مَن أدارَ الحُجَيرَ مِن تُربَةِ الحُسَينِ عليه السلام فَاستَغفَرَ بِهِ مَرَّةً واحِدَةً ، كُتِبَ لَهُ بِالواحِدَةِ سَبعونَ مَرَّةً ، وإن أمسَكَ السُّبحَةَ في يَدِهِ ولَم يُسَبِّح بِها فَفي كُلِّ حَبَّةٍ سَبعُ مَرّاتٍ. (2)

المزار للمفيد عن كتاب الحسن بن محبوب :إنَّ أبا عَبدِ اللّهِ عليه السلام سُئِلَ عَنِ استِعمالِ التُّربَتَينِ مِن طينِ قَبرِ حَمزَةَ وقَبرِ الحُسَينِ عليهماالسلام وَالتَّفاضُلِ بَينَهُما ؟ فَقالَ عليه السلام : المِسبَحَةُ الَّتي مِن طينِ قَبرِ الحُسَينِ عليه السلام تُسَبِّحُ بِيَدِ الرَّجُلِ مِن غَيرِ أن يُسَبِّحَ . قالَ : وقالَ : رَأَيتُ أبا عَبدِ اللّهِ عليه السلام وفي يَدِهِ السُّبحَةُ مِنها ، فَقيلَ لَهُ في ذلِكَ ، فَقالَ : أما إنَّها أعوَدُ عَلَيَّ _ أو قالَ : أخَفُّ عَلَيَّ _ . ورُوِيَ : أنَّ الحورَ العينَ إذا أبصَرنَ واحِدا مِنَ الأَملاكِ يَهبِطُ إلَى الأَرضِ لِأَمرٍ ما ، يَستَهدينَ التَّسبيحَ وَالتُّربَةَ مِن قَبرِ الحُسَينِ عليه السلام . (3)

.


1- .كتاب من لا يحضره الفقيه : ج 1 ص 268 ح 829 ، بحار الأنوار : ج 85 ص 340 ح 28 نقلاً عن الذكرى .
2- .المزار للمفيد : ص 150 ح 2 ، المزار الكبير : ص 367 ح 12 ، مصباح المتهجّد : ص 735 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 136 ح 77 .
3- .المزار للمفيد : ص 151 ح 4 و ح 5 ، المزار الكبير : ص 367 ح 14 و ح 15 و ح 16 ، مكارم الأخلاق : ج 2 ص 30 ح 2066 و 2067 و ليس فيه من «قال : وقال» إلى «أخفّ عليّ» ، بحار الأنوار : ج 101 ص 133 ح 66 و 67 .

ص: 449

كتاب من لا يحضره الفقيه_ از امام صادق عليه السلام _: هر كس تسبيحى از قبر حسين عليه السلام به همراه داشته باشد ، [ در پيشگاه خدا ]تسبيحگو نوشته مى شود ، هر چند با آن ، تسبيح نگويد .

المزار ، مفيد:از امام صادق عليه السلام روايت شده است : «هر كس دانه هاى تسبيحى [ ساخته شده ] از تربت حسين عليه السلام را بچرخانَد و يك دور ، ذكر استغفار بگويد ، هر يك از آنها ، برايش هفتاد برابر نوشته مى شود و اگر تسبيح را در دستش بگيرد و با آن ، تسبيح هم نگويد ، در برابر هر دانه ، هفت بار [ تسبيح ]برايش نوشته مى شود ».

المزار ، مفيد_ به نقل از كتاب حسن بن محبوب _: از امام صادق عليه السلام در باره به كار بردن دو تربت قبر حمزه و امام حسين عليه السلام و تفاوت آنها پرسيدند . امام عليه السلام فرمود : «تسبيحى كه از گِل قبر حسين عليه السلام است ، در دست انسان ، تسبيح مى گويد ، بدون آن كه انسان ، تسبيح بگويد ». راوى گفت : ديدم كه امام صادق عليه السلام ، تسبيحى را از آن تربت ، به دست داشت و چون در باره اش پرسيدند ، فرمود : «اين ، به حتم ، برايم سودمندتر است» يا فرمود : «راحت تر است » . و روايت شده كه چون حوريان بهشتى ، يكى از فرشتگان را مى بينند كه براى كارى به زمين فرود مى آيد ، از او ، تسبيح و تربت قبر حسين عليه السلام را سوغات مى خواهند .

.

ص: 450

تهذيب الأحكام عن الحسن بن عليّ بن شعيب الصايغ المعروف بأبي صالح يرفعه إلى بعض أصحاب أبي الحسن موسى بن جعفر [الكاظم] عليه السلام ، قال :دَخَلتُ إلَيهِ ، فَقالَ : لا تَستَغني شيعَتُنا عَن أربَعٍ : خُمرَةٍ (1) يُصَلّي عَلَيها ، وخاتَمٍ يَتَخَتَّمُ بِهِ ، وسِواكٍ يَستاكُ بِهِ ، وسُبحَةٍ مِن طينِ قَبرِ أبي عَبدِ اللّهِ عليه السلام فيها ثَلاثٌ وثَلاثونَ حَبَّةً ، مَتى قَلَّبَها ذاكِرا للّهِِ كُتِبَ لَهُ بِكُلِّ حَبَّةٍ أربَعونَ حَسَنَةً ، وإذا قَلَّبَها ساهِيا يَعبَثُ بِها كُتِبَ لَهُ عِشرونَ حَسَنَةً. (2)

المزار للمفيد عن أبي القاسم محمّد بن عليّ عن أبي الحسن الرضا عليه السلام :مَن أدارَ الحُجَيرَ مِنَ التُّربَةِ وقالَ : «سُبحانَ اللّهِ وَالحَمدُ للّهِِ ولا إلهَ إلَا اللّهُ وَاللّهُ أكبَرُ» مَعَ كُلِّ حَبَّةٍ مِنها ، كُتِبَ لَهُ بِها سِتَّةُ آلافِ حَسَنَةٍ ، ومُحِيَ عَنهُ سِتَّةُ آلافِ سَيِّئَةٍ ، ورُفِعَ لَهُ سِتَّةُ آلافِ دَرَجَةٍ ، واُثبِتَ لَهُ مِنَ الشَّفاعَةِ مِثلُها. (3)

تهذيب الأحكام عن محمّد بن عبد اللّه بن جعفر الحميري :كَتَبتُ إلَى الفَقيهِ [أيِ الإِمامِ المَهدِيِّ] عليه السلام أسأَ لُهُ : هَل يَجوزُ أن يُسَبِّحَ الرَّجُلُ بِطينِ قَبرِ الحُسَينِ عليه السلام ؟ وهَل فيهِ فَضلٌ ؟ فَأَجابَ _ وقَرَأتُ التَّوقيعَ ومِنهُ نَسَختُ _ : يُسَبِّحُ بِهِ ؛ فَما في شَيءٍ مِنَ التَّسبيحِ أفضَلُ مِنهُ ، ومِن فَضلِهِ أنَّ المُسَبِّحَ يَنسَى التَّسبيحَ ويُديرُ السُّبحَةَ ، فَيُكتَبُ لَهُ ذلِكَ التَّسبيحُ. (4)

.


1- .الخُمْرةُ : سجّادة تعمل من سعف النخل وتُرمَل بالخيوط (الصحاح : ج 2 ص 649 «خمر») .
2- .تهذيب الأحكام : ج 6 ص 75 ح 147 ، روضة الواعظين : ص 451 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 132 ح 61 وراجع : مصباح المتهجّد : ص 735 والمزار الكبير : ص 368 ح 18 ومكارم الأخلاق : ج 2 ص 29 ح 2064 .
3- .المزار للمفيد : ص 151 ح 3 ، المزار الكبير : ص 367 ح 13 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 133 ح 65 .
4- .تهذيب الأحكام : ج 6 ص 75 ح 148 ، الاحتجاج : ج 2 ص 583 ح 357 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 132 ح 62 .

ص: 451

تهذيب الأحكام_ به نقل از حسن بن على بن شعيب صائغ ، مشهور به ابو صالح ، كه سند حديث را به يكى از ياران امام كاظم عليه السلام مى رساند _: بر امام [ كاظم عليه السلام ] وارد شدم . فرمود : «شيعيان ما ، از چهار چيز ، بى نياز نيستند : سجّاده اى براى نماز ، انگشترى براى دست ، مسواكى براى مسواك زدن ، و تسبيحى از تربت قبر ابا عبد اللّه الحسين عليه السلام كه سى و سه دانه داشته باشد و هر گاه آن را به ذكر خدا بچرخانَد ، در برابر هر دانه ، چهل حَسَنه برايش نوشته مى شود و هنگامى كه به غفلت و بازى ، آن را مى چرخانَد ، بيست حَسَنه برايش نوشته مى شود ».

المزار ، مفيد_ به نقل از ابو القاسم محمّد بن على ، از امام رضا عليه السلام _: هر كس دانه هاى [ تسبيحى ] ساخته شده از تربت حسين عليه السلام را بچرخانَد و با هر دانه آن ، «سبحان اللّه و الحمد للّه و لا إله إلّا اللّه و اللّه أكبر» بگويد ، در برابر هر دانه آن ، شش هزار حَسَنه برايش نوشته مى شود و شش هزار گناه ، از او زدوده مى شود و شش هزار درجه ، بالا برده مى شود و به همين تعداد ، برايش حقِّ شفاعتْ ثبت مى شود .

تهذيب الأحكام_ به نقل از محمّد بن عبد اللّه بن جعفر حِميَرى _: به فقيه [يعنى امام مهدى عليه السلام ] نامه نوشتم و از ايشان پرسيدم : آيا جايز است كه انسان ، با گِل قبر حسين عليه السلام تسبيح بگويد ؟ و آيا چنين تسبيحى ، برترى اى [ بر ديگر تسبيح ها ] دارد ؟ امام عليه السلام در پاسخ _ كه من آن را خواندم و نسخه بردارى كردم _ نوشت : «با آن ، تسبيح بگويد كه هيچ تسبيحى از آن ، برتر نيست و از برترى هاى آن ، اين است كه [وقتى] دارنده اش از تسبيحگويى غافل مى شود و تسبيح را مى چرخاند [ باز هم در نامه اعمال ، ] برايش تسبيح گفتن ، نوشته مى شود» .

.

ص: 452

بحار الأنوار :وَجَدتُ بِخَطِّ الشَّيخِ مُحَمَّدِ بنِ عَلِيٍّ الجُباعِيِّ جَدِّ الشَّيخِ البَهائِيِّ قَدَّسَ اللّهُ روحَهُما ، نَقلاً مِن خَطِّ الشَّهيدِ رَفَعَ اللّهُ دَرَجَتَهُ ، نَقلاً مِن مَزارٍ بِخَطِّ مُحَمَّدِ بنِ مُحَمَّدِ بنِ الحُسَينِ بنِ مَعِيَّةَ، قالَ : رُوِيَ عَنِ الصّادِقِ عليه السلام أنَّهُ قالَ : مَنِ اتَّخَذَ سُبحَةً مِن تُربَةِ الحُسَينِ عليه السلام ، إن سَبَّحَ بِها ، وإلّا سَبَّحَت في كَفِّهِ ، وإذا حَرَّكَها وهُوَ ساهٍ كُتِبَ لَهُ تَسبيحَةٌ ، وإذا حَرَّكَها وهُوَ ذاكِرُ اللّهِ تَعالى كُتِبَ لَهُ أربَعينَ تَسبيحَةً. (1)

3 / 4الحَثُّ عَلى تَحنيكِ الأَولادِ بِهاتهذيب الأحكام عن الحسين بن أبي العلاء :سَمِعتُ أبا عَبدِ اللّهِ [الصّادِقَ] عليه السلام يَقولُ : حَنِّكوا (2) أولادَكُم بِتُربَةِ الحُسَينِ عليه السلام ؛ فَإِنَّها أمانٌ. (3)

روضة الواعظين عن الصادق عليه السلام :حَنِّكوا أولادَكُم بِتُربَةِ الحُسَينِ عليه السلام ؛ فَإِنَّها أمانٌ مِن كُلِّ داءٍ. (4)

.


1- .بحار الأنوار : ج 85 ص 340 ح 32 .
2- .الحَنَك : ما تحت ذقن الإنسان وغيره ، الأعلى داخل الفم ، والأسفل في طرف مُقدّم اللحيين من أسفلهما . واتّفقوا على تحنيك المولود عند ولادته ... ويستحبّ تحنيكه بالتربة الحُسَينِيّة والماء ؛ كأن يُدخَل ذلِكَ إلى حَنَكِهِ وهو أعلى داخل الفم (مجمع البحرين : ج 1 ص 467 «حنك») .
3- .تهذيب الأحكام : ج 6 ص 74 ح 143 ، المزار للمفيد : ص 144 ح 5 ، كامل الزيارات : ص 466 ح 708 ، المزار الكبير : ص 362 ح 5 ، مصباح المتهجّد : ص 732 ، الدعوات : ص 185 ح 513 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 124 ح 24 .
4- .روضة الواعظين : ص 451 وراجع: الكافي : ج 6 ص 24 ح 4 وتهذيب الأحكام : ج 7 ص 436 ح 1740 ومكارم الأخلاق :ج 1 ص 489 .

ص: 453

بحار الأنوار :به خطّ شيخ محمّد بن على جُباعى ، جدّ شيخ بهايى _ كه خداوند ، روح هايشان را پاك بدارد _ ، به نقل از خطّ شهيد اوّل _ كه خداوند ، درجه اش را رفيع گردانَد _ ، به نقل از كتابى در موضوع زيارات و به خطّ محمّد بن محمّد بن حسين بن مَعيّه ، يافتم كه نوشته بود : از امام صادق عليه السلام روايت شده كه : «هر كس از تربت حسين عليه السلام تسبيحى بر گيرد ، اگر با آن ، تسبيح بگويد [ ، كه چه بهتر] ، و گر نه آن تسبيح در كف دستش تسبيح مى گويد ، و اگر آن را به غفلتْ تكان دهد ، يك تسبيح برايش نوشته مى شود ، و چون به ذكر خداى متعال حركتش دهد ، چهل تسبيح برايش نوشته مى شود ».

3 / 4تشويق به برداشتن كام كودك با تربت امام عليه السلام

تهذيب الأحكام_ به نقل از حسين بن ابى العلاء _: شنيدم كه امام صادق عليه السلام مى فرمايد : «كام (سَقّ) فرزندانتان را با تربت حسين عليه السلام برداريد كه آن ، امان است ».

روضة الواعظين_ از امام صادق عليه السلام _: كام فرزندانتان را با تربت حسين عليه السلام برداريد كه آن ، امان از هر دردى است .

.

ص: 454

3 / 5وَضعُ تُربَتِهِ مَعَ المَيِّتِ في قَبرِهِتهذيب الأحكام عن محمّد بن عبد اللّه بن جعفر الحميري :كَتَبتُ إلَى الفَقيهِ [الإِمامِ المَهدِيِّ] عليه السلام أسأَ لُهُ عَن طينِ القَبرِ يوضَعُ مَعَ المَيِّتِ في قَبرِهِ ، هَل يَجوزُ ذلِكَ أم لا ؟ فَأَجابَ _ وقَرَأتُ التَّوقيعَ ومِنهُ نَسَختُ _ : يوضَعُ مَعَ المَيِّتِ في قَبرِهِ ، ويُخلَطُ بِحَنوطِهِ (1) إن شاءَ اللّهُ. (2)

مصباح المتهجّد عن جعفر بن عيسى عن أبي الحسن [الكاظم] عليه السلام :ما عَلى أحَدِكُم إذا دَفَنَ المَيِّتَ ووَسَّدَهُ التُّرابَ ، أن يَضَعَ مُقابِلَ وَجهِهِ لَبِنَةً مِنَ الطّينِ (3) ولا يَضَعُها تَحتَ رَأسِهِ. (4)

منتهى المطلب :يُستَحَبُّ أن يَجعَلَ مَعَهُ [أي مَعَ المَيِّتِ] شَيئا مِن تُربَةِ الحُسَينِ عليه السلام طَلَبا لِلبَرَكَةِ وَالاِحتِرازِ مِنَ العَذابِ وَالسِّترِ مِنَ العِقابِ . فَقَد رُوِيَ أنَّ امرَأَةً كانَت تَزني وتَضَعُ أولادَها فَتُحرِقُهُم بِالنّارِ خَوفا مِن أهلِها ، ولَم يَعلَم بِهِ غَيرُ اُمِّها ، فَلَمّا ماتَت دُفِنَت فَانكَشَفَ التُّرابُ عَنها ولَم تَقبَلهَا الأَرضُ ، فَنُقِلَت عَن ذلِكَ المَوضِعِ إلى غَيرِهِ فَجَرى لَها ذلِكَ ، فَجاءَ أهلُها إلَى الصّادِقِ عليه السلام وحَكَوا لَهُ القِصَّةَ ، فَقالَ لِاُمِّها : ما كانَت تَصنَعُ هذِهِ في حَياتِها مِنَ المَعاصي ؟ فَأَخبَرَتهُ بِباطِنِ أمرِها . فَقالَ عليه السلام : إنَّ الأَرضَ لا تَقبَلُ هذِهِ ، لِأَنَّها كانَت تُعَذِّبُ خَلقَ اللّهِ بِعَذابِ اللّهِ ، اِجعَلوا في قَبرِها شَيئا مِن تُربَةِ الحُسَينِ عليه السلام ، فَفُعِلَ ذلِكَ فَسَتَرَهَا اللّهُ تَعالى (5) .

.


1- .الحَنوط : ما يُخلَط من الطِّيب لأكفان الموتى وأجسامهم خاصّة (النهاية : ج 1 ص 450 «حنط») .
2- .تهذيب الأحكام : ج 6 ص 76 ح 149 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 132 ح 62 .
3- .في بحار الأنوار : «طين الحُسَينِ» بدل «الطين» .
4- .مصباح المتهجّد : ص 735 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 136 ح 75 .
5- .منتهى المطلب : ج 7 ص 386 ، بحار الأنوار : ج 82 ص 45 ح 31 .

ص: 455

3 / 5همراه كردن تربت امام عليه السلام با مُرده

تهذيب الأحكام_ به نقل از محمّد بن عبد اللّه بن جعفر حِميَرى _: به فقيه [يعنى امام مهدى عليه السلام ]نامه نوشتم و از او در باره تربت قبر [ امام حسين عليه السلام ] كه همراه مُرده در قبرش مى گذارند ، پرسيدم كه : آيا جايز است يا نه ؟ امام عليه السلام در پاسخ _ كه من آن را خواندم و از آن ، نسخه بردارى كردم _ ، نوشت : «همراه مُرده در قبرش مى گذارند و با حَنوط (1) او در مى آميزند ، إن شاء اللّه !» .

مصباح المتهجّد_ به نقل از جعفر بن عيسى ، از امام كاظم عليه السلام _: چه مشكلى براى هر يك از شما وجود دارد كه چون مُرده را دفن كرد و سر او را بر خاك نهاد ، خشتى از تربت [ قبر حسين عليه السلام ] را در برابر صورتش ، نه زير سرش ، بگذارد ؟

منتهى المطلب :مستحب است كه با مُرده ، اندكى از تربت حسين عليه السلام بگذارند ، براى بركت خواهى و دورى از عذاب و داشتن پوششى در برابر عِقاب . روايت شده كه زنى ، زِنا مى داد و چون وضعِ حمل مى نمود ، آنها را از ترس خانواده اش مى سوزانْد و اين را جز مادرش نمى دانست . هنگامى كه مُرد و دفن شد ، خاك از رويش كنار رفت و زمين ، او را نپذيرفت . او را از آن جا به جاى ديگرى بردند . همين ماجرا ، تكرار شد . خانواده اش به نزد امام صادق عليه السلام آمدند و داستان را باز گفتند . امام عليه السلام به مادرش فرمود : «اين زن در زندگى اش چه گناهى مى كرد ؟» . مادرش از كار او ، آنچه را كه نهان بود ، به امام عليه السلام خبر داد . امام عليه السلام فرمود : «زمين ، اين زن را نمى پذيرد ؛ چون خَلق خدا را با عذاب خدا (آتش) ، عذاب داده است . اندكى از تربت حسين عليه السلام در قبرش بگذاريد» . چنين كردند و خداى متعال ، پيكرش را پوشانْد .

.


1- .حَنوط ، آميزه اى از موادّ خوش بوست كه براى خوش بو كردن مُرده ، به بدن و كفن او مى مالند .

ص: 456

. .

ص: 457

. .

ص: 458

توضيحى در باره بركات تربت امام حسين عليه السلام و شفا خواستن با آن
اشاره

در احاديث ، آثار و بركات مختلفى براى تربت سيّد الشهدا عليه السلام ذكر شده است ، مانند : استشفا (شفا خواستن) به واسطه آن ، ثواب سجده بر آن ، همراه داشتن آن ، تبرّك جستن به آن در زندگى و حتّى پس از مرگ ، و برداشتن كام كودك با آن . از نظر عقلى ، بديهى است كه خداوند متعال مى تواند بر اساس حكمت بى پايان خود ، آثار و بركاتى را كه بدانها اشارت رفت ، بر تربت آن امام ، مترتّب نمايد . به عبارت ديگر ، اين ، كارى است ممكن ؛ ولى در باره ثبوت اين بركات ، پرسش هايى وجود دارد كه بايد به آنها پاسخ داد ، مانند اين كه : آيا صدور احاديثى كه بر اين آثار ، دلالت دارند ، قطعى است؟ چرا تربت ديگرِ اهل بيت عليهم السلام ، چنين بركاتى ندارد ؟ محدوده زمينى كه خاكش داراى آثارِ ياد شده است ، تا كجاست؟ تأثير درمانى آن ، مطلق است ، يا شرايط و موانعى دارد؟

1 . اعتبارسنجى احاديث

در ميان احاديثى كه بركاتى را براى تربت سيّد الشهدا عليه السلام برشمرده اند ، سند برخى ضعيف است ؛ امّا در ميان آنها صحيح و معتبر هم وجود دارد و از اين روست كه هر چند «خوردن خاك» ، در اسلام ، ممنوع است و گناه محسوب مى شود ، فقهاى اماميه اتّفاق نظر دارند كه خوردن تربت امام حسين عليه السلام به اندازه يك نخود براى استشفا ،

.

ص: 459

جايز است و حتّى به گفته برخى از فقها ، احاديث در اين باره ، در حدّ تواتر است . (1) افزون بر اين ،درمان شدن بسيارى از بيماران در طول تاريخ پس از واقعه كربلا به بركت تربت آن امام ، گواه روشنى بر صحّت اين احاديث است .

2 . حكمت اين بركات

اكنون اين پرسش مطرح مى شود كه : چرا اين بركات ، تنها از آنِ تربت سيّد الشهدا عليه السلام است و تربت ساير اهل بيت عليهم السلام ، اين ويژگى ها را ندارد؟ در پاسخ ، مى توان گفت : همان حكمتى كه در باره فضايل اختصاصى زيارت امام حسين عليه السلام و عزادارى بر ايشان و گريستن بر مصائب ايشان بيان شد ، در اين جا نيز جارى است . به طور اجمال ، حكمت فضايل و بركاتى كه براى تربت سيّد الشهدا عليه السلام در احاديث آمده ، عبارت است از : زنده شدن روح شهادت طلبى و ايثار در راه مبارزه با جهل و ظلم و ضدّ ارزش ها در جامعه اسلامى ، و زمينه سازى براى حكومت جهانى اسلام به رهبرى اهل بيت عليهم السلام .

3 . محدوده تربت براى استشفا

احاديثى را كه در باره استشفا به تربت سيّد الشهدا عليه السلام وارد شده اند ، مى توان به چهار دسته تقسيم كرد : دسته اوّل ، احاديثى كه حريم قبر مطهّر امام عليه السلام را مشخّص كرده اند. برخى از اين احاديث ، حريم قبر ايشان را بيست گز در بيست گز (2) ، برخى 25 گز در 25 گز ، (3) برخى يك فرسخ در يك فرسخ ، (4) و برخى پنج فرسخ در پنج فرسخ (5) ، ذكر كرده اند .

.


1- .مستند الشيعة : ج 15 ص 162 .
2- .ر.ك : ص 379 ح3347 و 3348 .
3- .ر. ك: ص 401 ح 3274 .
4- .تهذيب الأحكام: ج 6 ص 71 ح 133 ، المزار ، مفيد: ص 140 ح 2 و ر. ك: همين دانش نامه : ج 12 ص 401 ح 3372 .
5- .ر. ك : ص401 ح 3372 .

ص: 460

دسته دوم ، احاديثى كه قلمرو تربت آن امام را براى استشفا ، مشخّص كرده اند و با اختلاف ، اين قلمرو را هفتاد گز (1) ، هفتاد باع ، ده ميل (2) ر .ك : ص 401 ح 3371 . ، چهار ميل ، (3) يك ميل (4) و يا غير از اينها ذكر كرده اند . (5) دسته سوم ، حديثى كه مى گويد : بالاى سر امام حسين عليه السلام ، تربت سرخ رنگى قرار دارد كه درمان هر بيمارى اى بجز مرگ است . (6) دسته چهارم ، احاديثى كه به طور مطلق (كلّى و بدون قيد) ، دلالت بر استشفا به تربت قبر سيّد الشهدا عليه السلام دارند و از هيچ قيد و محدوده اى نام نبرده اند . در جمع بندى اين احاديث ، مى توان گفت : در ميان احاديث دسته اوّل ، سند دو روايت ، معتبر است (يكى حديث دلالت كننده بر بيست گز در بيست گز و ديگرى حديث دلالت كننده بر 25 گز در 25 گز) ؛ ولى در هيچ يك از اين دو ، به استشفا از تربت اين محدوده ، اشاره اى نشده است . سند هيچ يك از احاديث دسته دوم نيز معتبر نيست . همچنين ، سند حديثى كه دلالت بر استشفا به تربت بالاى سر امام عليه السلام دارد ، ضعيف است . بنا بر اين ، تنها احاديثى از اعتبار لازم برخوردارند كه به طور مطلق ، دلالت بر

.


1- .ر .ك : ص 399 ح3369 .
2- .ر .ك : ص 401 ح3370 .
3- .كامل الزيارات : ص 470ح717 .
4- .ر. ك: ص 413 ح 3386 .
5- .برخى از فقها ، به احاديث ديگرى نيز اشاره كرده اند كه بر چهار فرسخ و يا هشت فرسخ دلالت دارند (ر . ك : رياض المسائل : ج 2 ص 290، شرح اللمعة : ج 7 ص 326، المهذَّب البارع: ج 4 ص 220) ؛ ولى همان طور كه در مستند الشيعةى نراقى (ج 15 ص 165) آمده است ، چنين احاديثى يافت نشده اند و به بررسى بيشترى نياز است تا بتوان در باره اين دو گروه احاديث ، داورى كرد .
6- .ر. ك: ص 414 ح3390 .

ص: 461

استشفا به تربت قبر آن امام دارند ، و همان طور كه فقهاى بزرگوار فرموده اند ، در معناى اين احاديث ، به قدر متيقّن از مصاديق عرفى قبر ، بسنده مى شود . بعيد نيست همان طور كه در حديثى معتبر آمده ، تا فاصله 25 گز از هر سو ، عرفا قدر متيقّن محسوب شود . در اين صورت ، براى استشفا به تربتِ خارج از اين محدوده ، لازم است كه تربت ، در آب ، حل شود و با آب تربت ، استشفا گردد .

4 . محدوده تربت براى غير استشفا

هيچ يك از احاديثى كه استفاده از تربت امام حسين عليه السلام را براى غير استشفا (مانند : سجده كردن بر آن و تبرّك جستن به آن) توصيه كرده اند ، خاك كربلا را به صورت مطلق ، داراى فضيلت و بركت نمى دانند ؛ بلكه گِل قبر امام عليه السلام و يا تربت ايشان را بافضيلت دانسته اند . پس مى توان گفت كه در تعيين محدوده تربت امام عليه السلام براى غير استشفا نيز ، صدق عرفى تربت امام ، ضرورى است . البته از آن جا كه استفاده همگان از محدوده عرفى تربت قبر امام ، ممكن نيست ، عمل به احاديثِ ياد شده ، اقتضا مى كند كه بخش وسيعى از خاك كربلا ، تربت امام حسين عليه السلام محسوب شده باشد ، كه هر چه به قبر نزديك تر باشد ، فضيلت و بركت آن بيشتر است . با اين حال ، مقتضاى احتياط ، آن است كه تبرّك جستن به خاك كربلا ، در جايى كه عرفا تربت امام حسين عليه السلام خوانده نمى شود ، به اميد مطلوبيت (نيّت رجا) باشد .

5 . مقصود از استشفا به تربت

ترديدى نيست كه مقصود از استشفا به تربت امام حسين عليه السلام ، اين نبوده كه تربت ايشان به طور مطلق (هميشه و همه جا) ، جاى گزين دارو و درمان گردد . يكى از دلايل روشن اين مطلب ، احاديث فراوانى است كه در آنها به مراجعه به طبيب و بهره گيرى از دارو ، توصيه شده است . (1) بنا بر اين ، توصيه به استشفا به تربت سيّد

.


1- .ر . ك : دانش نامه احاديث پزشكى .

ص: 462

الشهدا عليه السلام و گوشزد كردن تأثير آن در درمان بيمارى ها ، مانند توصيه به دعا و صدقه در درمان بيمارى ها و بيان تأثير آنهاست . به سخن ديگر ، همان طور كه دعا و صدقه ، در كنار بهره گيرى از درمان هاى معمولى ، نقش مكمّل درمان را ايفا مى نمايند و در شرايط ويژه اى كه دارو اثر ندارد ، گاهى دردهاى بى درمان را درمان مى كنند ، تربت سيّد الشهدا عليه السلام نيز به همين گونه ، در درمان بيمارى ها مؤثّر است . همچنين ، چنان كه هر چه شرايط اجابت دعا بيشتر فراهم شود و موانع آن بيشتر برطرف گردد ، دعا به اجابت ، نزديك تر مى شود ، فراهم ساختن شرايط بهره مندى از بركات تربت امام حسين عليه السلام و برطرف كردن موانع تأثير آن نيز ، موجب بهره ورىِ بيشترى از بركات تربت آن امام است .

6 . چگونگى استشفا به تربتبا توجّه به احاديثى كه ملاحظه شد ، مى توان گفت : استشفا به تربت امام حسين عليه السلام يك مانع دارد و يك شرط و يك ادب . (1) مانع استشفا ، انگيزه هاى غير الهى است ، مانند علاقه به خوردن خاك . (2) شرط استشفا داشتن ، اعتقاد راسخ به اين حقيقت است كه تربت آن امام ، به اذن خداوند متعال ، در درمان بيمارى ، مؤثّر است . (3) ادب استشفا نيز عبارت است از خواندن دعاهاى مأثور ، (4) هنگام بهره گيرى از تربت امام حسين عليه السلام . (5)

.


1- .ر.ك : بحار الأنوار: ج 101 ص 118 به بعد .
2- .ر. ك: همين دانشنامه : ج 12ص 431 (فصل دوم / موانع شفا يافتن با تربت امام عليه السلام ).
3- .كامل الزيارات ، ص 470 ح 717 و ر. ك: ص 431 (فصل دوم / شرط شفا يافتن با تربت امام عليه السلام ).
4- .مأثور : روايت شده ؛ رسيده از پيامبر صلى الله عليه و آله و اهل بيت عليهم السلام .
5- .ر. ك: ص 417 (فصل دوم / آداب شفاخواهى با تربت امام عليه السلام ).

ص: 463

فهرست تفصيلى

ص: 464

. .

ص: 465

. .

ص: 466

. .

ص: 467

(2) فصل دوم: شفاخواهى با تربت مزار امام حسين عليه السلام*** 411 (/ 2)

(3) 2/ 1 بزرگ ترين دارو*** 411 (/ 3)

(3) 2/ 2 آداب شفاخواهى با تربت امام عليه السلام*** 417 (/ 3)

(3) 2/ 3 شرط شفا يافتن با تربت امام عليه السلام*** 431 (/ 3)

(3) 2/ 4 موانع شفا يافتن با تربت امام عليه السلام*** 431 (/ 3)

(3) 2/ 5 نمونه هايى از كسانى كه خدا به بركت تربت حسين عليه السلام شفايشان داده است*** 433 (/ 3)

(4) الف محمّد بن مسلم*** 433 (/ 4)

(4) ب جابر بن يزيد جُعْفى*** 439 (/ 4)

(4) ج جعفر خُلدى*** 441 (/ 4)

(2) فصل سوم: ديگر بركات تربت امام حسين عليه السلام*** 443 (/ 2)

(3) 3/ 1 ايمن شدن از هر ترسى*** 443 (/ 3)

(3) 3/ 2 چند برابر شدن ثواب سجده بر تربت امام عليه السلام*** 445 (/ 3)

(3) 3/ 3 برترى تسبيح تربت امام عليه السلام*** 447 (/ 3)

(3) 3/ 4 تشويق به برداشتن كام كودك با تربت امام عليه السلام*** 453 (/ 3)

(3) 3/ 5 همراه كردن تربت امام عليه السلام با مُرده*** 455 (/ 3)

(3) توضيحى در باره بركات تربت امام حسين عليه السلام و شفا خواستن با آن*** 458 (/ 3)

(4) 1. اعتبارسنجى احاديث*** 458 (/ 4)

(4) 2. حكمت اين بركات*** 459 (/ 4)

(4) 3. محدوده تربت براى استشفا*** 459 (/ 4)

(4) 4. محدوده تربت براى غير استشفا*** 461 (/ 4)

(4) 5. مقصود از استشفا به تربت*** 461 (/ 4)

(4) 6. چگونگى استشفا به تربت*** 462 (/ 4)

جلد سيزدهم

اشاره

ص: 2

ص: 3

ص: 4

ص: 5

ص: 6

ص: 7

بخش پانزدهم: حكمت ها

اشاره

در آمد

باب يكم: حكمت هاى عقلى و علمى

باب دوم: حكمت هاى اعتقادى

باب سوم: حكمت هاى عقيدتى و سياسى

باب چهارم: حكمت هاى عبادى

باب پنجم: حكمت هاى اخلاقي و عملى

باب ششم: حكمت هاى جامع

باب هفتم: حكمت هاى گوناگون

باب هشتم: حكمت هاى منظوم

باب نهم: تمثل جستن امام عليه السلام به اشعار شاعران

باب دهم: ديوان منسوب به امام حسين عليه السلام

ص: 8

درآمد

اشاره

واژه «حكمت» ، در لغت ، از ريشه «حُكم» به معناى منع است ؛ زيرا حُكم و داورى عادلانه ، مانع ظلم است . همچنين ، دهنه اسب و ديگر چارپايان ، «حَكَمه» ناميده مى شود ؛ چون مانع و مهار كننده حيوان است و نام گذارى علم به «حكمت» ، بر همين پايه است ؛ چون از جهل ، جلوگيرى مى كند . (1) همچنين بر هر چيز نفوذناپذيرى ، صفت «محكم» اطلاق مى گردد . (2) آلوسى ، در تفسير روح المعانى ، در تبيين واژه «حكمت» ، از كتاب البحر ، چنين نقل مى كند : دانشمندان ، در معناى اين كلمه (حكمت) ، 29 قول دارند كه برخى از آنها به هم نزديك است و پاره اى از عالمان ، بيشتر اين معانى را اصطلاحى مى دانند كه قائل به آن ، به مصداق مهمّ «حكمت» ، بسنده كرده و همان را در معناى آن آورده است ؛ وگر نه در اصل ، از مصدر «إحكام» است كه به معناى استوارى در علم ، گفتار و كردار و يا همه اينهاست . (3)

.


1- .ابن فارس مى گويد : حا و كاف و ميم ، يك ريشه اند وبه معناى منع . معناى نخستِ آن ، «حكم» است كه جلوگيرى از ستم است . لگام چارپا را از اين جهت «حُكَمَة» گفته اند كه بازدارنده آن است . حكمت هم در قياس با آن ، مانع از جهل است (معجم مقاييس اللّغة : ج2 ص91) .
2- .در الصحاح (ج 5 ص 1902) در معناى «أحكَمتُ شَيئا فَاُحكمَ» آمده است :چيزى را استوار كردم و آن هم استوار شد ؛ يعنى پابرجا و محكم شد .
3- .روح المعانى : ج3 ص41 .

ص: 9

بنا بر اين ، از منظر واژه شناسى ، كلمه «حكمت» ، حاكى از نوعى استوارى و اِتقان است و به هر چيز استوار و نفوذناپذير ، اعم از مادّى و معنوى ، اطلاق مى گردد .

حكمت ، در قرآن و حديث
اشاره

واژه «حكمت» ، بيست بار در قرآن كريم آمده است و خداوند متعال ، در اين كتاب آسمانى ، 91 بار ، خود را با صفت «حكيم» ، ستوده است . (1) تأمّل در موارد كاربرد اين واژه در متون اسلامى ، نشان مى دهد كه حكمت ، از نگاه قرآن و حديث ، عبارت است از : مقدّماتِ محكم و استوار علمى ، عملى و روحى براى نيل به مقصد والاى انسانيت . آنچه احاديث اسلامى در تفسير «حكمت» آورده اند ، در واقع ، مصداقى از مصاديق اين تعريف كلّى است .

اقسام حكمت
اشاره

بر پايه آنچه در تعريف كلّى «حكمت» ذكر كرديم ، حكمت از نگاه قرآن و حديث ، به سه نوع تقسيم مى شود : حكمت علمى ، حكمت عملى، و حكمت حقيقى . اين تقسيم بندى و نام گذارى ، بر اساس تأمّل در كاربردهاى واژه حكمت در قرآن و احاديث اسلامى است . حكمتِ علمى ، عملى و حقيقى ، هر يك به منزله پلّه هاى نردبان استوارى هستند كه انسان با بهره گيرى از آنها به قلّه كمال انسانيّت ، صعود مى كند . جالب توجّه است كه بدانيم پلّه اوّل اين نردبان (يعنى حكمت علمى) را فرستادگان خداوند متعال ، بنا نهاده اند . پلّه دوم (يعنى حكمت عملى) را انسان ، خود بايد بسازد و پس از آماده شدنِ پلّه دوم ، آخرين پلّه جهش به مقام «انسان كامل» را _ كه حكمت حقيقى است _ خداوند متعال ، خود ، آماده مى نمايد .

.


1- .صفت «حكيم» در قرآن ، 36 بار همراه با صفت «عليم» ، 47 بار همراه با صفت «عزيز» ، چهار بارهمراه با صفت «خبير» و يك بار همراه هر يك از صفات «توّاب» ، «حميد» ، «علىّ» و «واسع» ، آمده است .

ص: 10

اينك ، توضيحى كوتاه درباره اين سه نوع حكمت :

1 . حكمت علمى

مقصود از حكمت علمى ، هر گونه دانستنى يا معرفتى است كه براى صعود به مقام انسان كامل ، ضرور است. به سخن ديگر ، هم دانش مربوط به عقايد ، «حكمت» است ، هم دانش مربوط به اخلاق ، و هم دانش مربوط به اَعمال . از اين رو ، قرآن كريم ، پس از ارائه ره نمودهاى گوناگون در عرصه هاى اعتقادى ، اخلاقى و عملى ، همه آنها را حكمت مى نامد : «ذَ لِكَ مِمَّآ أَوْحَى إِلَيْكَ رَبُّكَ مِنَ الْحِكْمَةِ . (1) اينها از حكمت هايى است كه پروردگارت به تو وحى كرده است» . اين مفهوم حكمت ، نخستين فلسفه بعثت انبياى الهى است. قرآن كريم ، در آيات متعدّد بر اين مطلب ، تأكيد كرده است ، از جمله در اين آيه : «لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ إِذْ بَعَثَ فِيهِمْ رَسُولًا مِّنْ أَنفُسِهِمْ يَتْلُواْ عَلَيْهِمْ ءَايَ_تِهِ وَيُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَ_بَ وَالْحِكْمَةَ وَإِن كَانُواْ مِن قَبْلُ لَفِى ضَلَ_لٍ مُّبِينٍ . (2) بى گمان ، [ خدا] بر مؤمنان در بر انگيختن فرستاده اى از ايشان ، منّت نهاده است كه آياتش را بر ايشان مى خواند و آنها را پاكيزه مى گرداند و به ايشان ، كتاب و حكمت مى آموزد ، هر چند پيش از آن ، در گم راهى آشكارى بوده اند» .

2 . حكمت عملى

حكمت عملى ، برنامه عملىِ رسيدن به مرتبه انسان كامل است. از نگاه قرآن و احاديث اسلامى ، دانش و عملى كه مقدّمه تكامل انسان باشد ، «حكمت» ناميده

.


1- .ر.ك : اسرا : آيه 39 .
2- .آل عمران : آيه 164 . نيز ، ر.ك : بقره : آيه 129 و151 ، جمعه : آيه 2 .

ص: 11

مى شود ، با اين تفاوت كه دانش ، پلّه نخست تكامل ، و عمل ، پلّه دوم آن است . احاديثى كه حكمت را به فرمانبرى از خداوند متعال ، مدارا با مردم ، دورى از گناهان و اجتناب از نيرنگْ تفسير كرده اند ، به حكمت عملى اشاره دارند .

3 . حكمت حقيقى

حكمت حقيقى ، نورانيت و بصيرتى است كه در نتيجه به كار بستن حكمت عملى در زندگى براى انسان، حاصل مى گردد . در واقع ، حكمت علمى ، مقدّمه حكمت عملى ، و حكمت عملى ، سرآغاز حكمتِ حقيقى است و تا انسان ، بدين پايه از حكمت نرسيده ، حكيمِ حقيقى نيست ، هر چند بزرگ ترين استاد حكمت باشد . حكمت حقيقى ، در واقع ، همان جوهر دانش ، نورِ دانش و دانشِ نور است و از اين رو ، خواصّ علم حقيقى و آثارش بر آن مترتّب مى گردد كه از مهم ترين آنها، بيم از خداوند متعال است ، چنان كه در قرآن كريم آمده : «إِنَّمَا يَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَ_ؤُاْ . (1) در ميان بندگان خدا ، تنها دانشمندان اند كه از او بيمناك اند» . اين اثر ، در كلام پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، عيناً بر حكمت حقيقى نيز مترتّب شده است ، چنان كه مى فرمايد : خَشيَةُ اللّهِ عز و جل رأسُ كُلِّ حِكمَةٍ . (2) بيم از خداوند عز و جل اساس هر حكمتى است . حكمت حقيقى ، جاذبه اى عقلانى و ضدّ كشش هاى نفسانى است كه هر اندازه در جان قوّت يابد ، به همان اندازه ، تمايلات نفسانى در انسان ، ضعيف مى شود ، تا آن جا كه كاملاً از بين مى رود . در آن حال ، عقل به طور كامل ، زنده مى گردد و زمام انسان را به دست مى گيرد و از آن پس ، زمينه اى براى انجام دادن كارهاى ناشايست در وجود

.


1- .فاطر : آيه 28 .
2- .الفردوس : ج2 ص193 ح2964 ، كنز العمّال : ج3 ص141 ح5872 .

ص: 12

او باقى نمى مانَد . در نتيجه ، حكمت ، با عصمت ، همراه مى گردد و در نهايت ، همه ويژگى هاى حكيم و عالِم حقيقى براى آدمى حاصل مى گردد و در بالاترين مراتب علم و حكمت ، به والاترين درجات خودشناسى ، خداشناسى ، امامت و رهبرى دست مى يابد . (1) بر اين پايه ، انبياى الهى و اوصياى آنان _ كه به قلّه حكمت علمى و عملى و حقيقى دست يافته اند _ ، از جانب خداوند متعال ، مأمور آموختن علم و حكمت به جامعه بشر شده اند .

وارثان علم و حكمت انبيا عليهم السلاميكى از برجسته ترين ويژگى هاى اهل بيت پيامبر خدا ، اين است كه آنان ، وارث علم و حكمتِ پيامبر خاتم ، بلكه همه انبياى الهى هستند (2) و بدين سان ، آنان ، مظهر و مَجلاى حكمت الهى و سرآمدِ حكيمان اند . امام على عليه السلام طبق نقلى، در باره اين ويژگى اهل بيت عليهم السلام مى فرمايد : ألا إنَّ العِلمَ الّذي هَبَطَ بِهِ آدمُ و جَميعُ ما فُضِّلَت بِهِ النَّبيّونَ إلى خاتَمِ النَّبيّينَ فى عِترَةِ خاتَمِ النَّبيّينَ و المُرسَلينَ ، فَأينَ يُتاهُ بِكُم وَ أينَ تَذهَبونَ؟! (3) آگاه باشيد علمى كه آدم عليه السلام آن را فرود آورد و هر آنچه پيامبران تا خاتم پيامبران ، بدان ترجيح داده شده اند ، در خاندان خاتم پيامبران و رسولان ، محمّد صلى الله عليه و آله است . پس به كدام كژراهه مى دويد و به كدام سو مى رويد؟! همچنين، از امام صادق عليه السلام در اين باره روايت شده كه فرمود : نَحنُ شَجَرَةُ النُّبوّةِ ، وَ بَيتُ الرَّحمَةِ ، وَ مَفاتيحُ الحِكمَةِ ، وَ مَعدِنُ العِلمِ . (4)

.


1- .ر . ك : دانش نامه عقايد اسلامى : ج 2 ص 353 (بخش پنجم / فصل يكم / پژوهشي در باره معناي حكمت و اقسام آن) .
2- .ر . ك : دانش نامه امير المؤمنين عليه السلام : ج10 ص505 (بخش يازدهم / فصل دوم : جايگاه علمى). نيز ، ر . ك : اهل بيت عليهم السلام در قرآن وحديث : ج1 ، ص181 (بخش سوم / فصل يكم / جانشينان خدا) ، ص183 (جانشينان پيامبر) .
3- .تفسير العيّاشى : ج1 ص102 ح300 ، الاحتجاج : ج1 ص367 ح64 ، بحار الأنوار : ج2 ص100 ح59 .
4- .الكافى : ج1 ص221 ح3 ، بصائر الدرجات : ص77 ، بحار الأنوار :ج26 ص245 ح8 . نيز ، ر . ك : ف دانش نامه عقايد اسلامى : ج3 ص481 (بخش دهم / فصل پنجم / نمونه هاى والاى دانش حكمت / خاندان محمّد صلى الله عليه و آله ) .

ص: 13

ما درخت نبوّت ، خانه رحمت ، كليدهاى حكمت و معدن دانش هستيم . در «زيارت جامعه» _ كه از امام هادى عليه السلام نقل شده و همه امامان با آن ، زيارت مى شوند _ آمده است : السَّلامُ عَلى مَحالِّ مَعرِفَةِ اللّه ، وَ مَساكِنِ بَرَكَةِ اللّه ، وَ مَعادِنِ حِكمَةِ اللّه . (1) درود خدا بر جايگاه هاى شناخت الهى ، جايْباش هاى بركت خداوندى و معادن حكمت پروردگار ! امّا افسوس كه فضاى سياسى جامعه اسلامى پس از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله اجازه نداد كه مردم ، از سرچشمه حكمت اهل بيت عليهم السلام آن گونه كه شايسته است ، بهره مند شوند . بدين جهت ، ميراث علمى بيشتر آنان ، اندك است .

ميراث علمى امام حسين عليه السلامامام حسين عليه السلام يكى از امامانى است كه به دليل شرايط سياسى دوران امامتش ، همانند برادر بزرگوارش امام حسن عليه السلام ، ميراث علمى ايشان ، فراوان نيست تا آن جا كه علّامه سيّد محمّدحسين طباطبايى رحمه الله ، منكر نقل حديث فقهى از ايشان شده است . (2) هر چنداين سخن ، قدرى مبالغه آميز مى نمايد ؛ ليكن پژوهش هاى ما نيز تا حدّ بسيارى ، آن را تأييد مى كند .

سخت ترين دوران براى اهل بيت عليهم السلامدوران حكومت معاويه و فرزندش يزيد، سخت ترين دوران براى خاندان رسالت بود . امامت سيّد الشهدا ، امام حسين عليه السلام ، حدود ده سال (از صفر سال 51 تا محرّم سال 61 هجرى) طول كشيد و بيش از نُه سالِ آن در زمان حكومت معاويه بود . معاويه ، براى از بين بردن زمينه هاى سياسى _ اجتماعى محبوبيت خاندان

.


1- .تهذيب الأحكام : ج 6 ص 96 ح 177 .
2- .سرگذشت شهيد جاويد ، رضا استادى : ص 535 (بخش ضميمه : رساله علم / علّامه طباطبايى) .

ص: 14

رسالت _ كه به طور طبيعى در جامعه اسلامى در حال گسترش بود _ ، نهايتِ تضييقات را در زمينه ارتباط مردم با دو يادگار پيامبر خدا صلى الله عليه و آله (امام حسن عليه السلام و امام حسين عليه السلام ) به اجرا گذاشت . وى علاوه بر دستور العمل هايى كه مبنى بر تعقيب ، شكنجه و قتل و آزار پيروان اهل بيت عليهم السلام صادر كرد ، آنان را از حقوق شهروندى نيز محروم نمود و حتّى سهم آنان را از بيت المال ، قطع كرد . (1) اين اقدام خطرناك ، افزون بر ضربه اى كه از نظر سياسى بر حكومت اصيل اسلامى وارد ساخت ، ضربه مُهلكى بود بر حوزه معارف حقيقى اسلام ناب . از سوى ديگر ، سياست ممنوعيت عمومىِ كتابت و تدوين حديث و به دنبال آن ، راه يابى اسرائيليات و داستان هاى عجيب و غريب توسّط قصّه گويان و اَحبارِ تازه مسلمان به صحنه فرهنگى جامعه اسلامى ، (2) زمينه مهجور ماندن علماى راستين و در رأس آنان ، اهل بيت پيامبر خدا را به شدّت افزايش داد . سياستِ دين زدايى معاويه تا بدان جا پيش رفت كه درصدد حذف نام پيامبر صلى الله عليه و آله بر آمد ؛ زيرا از شنيدن مكرّر نام ايشان در اذان ، احساس ناراحتى مى كرد! از اين رو ، با ترويج رواياتى مجعول در تشريع اذان ، كوشيد تا زمينه را براى جاى گزين ساختن چيزى ديگر به جاى اذان ، فراهم كند ؛ امّا با موضع گيرى هاى اهل بيت عليهم السلام موفّق نشد . (3) بديهى است در چنين فضاى سياسى اى ، كمتر كسى حاضر مى شود براى شنيدن حديث و يا نقل آن از امام حسين عليه السلام و يا برادر بزرگوارش ، زندگى خود را به خطر بيندازد .

.


1- .ر.ك : شرح نهج البلاغة : ج11ص43، دانش نامه امير المؤمنين عليه السلام : ج 12 ص 475 _ 517 (بخش پانزدهم / فصل هفتم : نيرنگ هاى دشمنان امام عليه السلام براى خاموش كردن نور او) .
2- .ر.ك : الموضوعات ، ابن جوزى :ج 1 ص 29 ، الوضع فى الحديث : ج 1 ص 273 _ 279 ، الموضوعات فى الآثار و الأخبار : ص 153 .
3- .ر . ك : دانش نامه قرآن و حديث : ج2 ص319 _ 325 (اذان / درآمد) .

ص: 15

البته اين ، به معناى بسته بودن راه بهره گيرى از درياى علم و حكمتِ امام عليه السلام نيست . بى ترديد ، نزديكان و ياران خاصّ ايشان و بويژه امامِ پس از او (فرزندش امام زين العابدين عليه السلام )، احاديث فراوانى از او شنيده بودند كه بخشى از آنها هم اكنون به ما رسيده است ؛ امّا بر اساس حديث منقول از امام رضا عليه السلام ، عامّه مردم (غير شيعه) ، جز در يك مورد، مسئله اى از ايشان و برادرش اخذ نكردند : ما رأيتُ الناسَ أَخَذوا عَن الحَسَنِ وَ الحُسين عليهما السلام إلّا الصّلاةَ بعدَ العَصر وَ بَعدَ الغَدِاة فى طَواف الفَريضَة . (1) نديدم كه مردم (اهل سنّت) ، از حسن عليه السلام و حسين عليه السلام ، جز حكم به جواز نماز خواندن بعد از نماز عصر و نماز صبح در [نماز ]طوافِ واجب ، چيزى اخذ كرده باشند. در اين بخش از دانش نامه امام حسين عليه السلام ، با بهره گيرى از منابع شيعه و اهل سنّت، ميراث علمى و سخنان حكيمانه آن بزرگوار در زمينه هاى اعتقادى، اخلاقى و عملى و همچنين، حكمت هايى كه در قالب شعر و تمثّل، به آن امام بزرگوار نسبت داده است، با نظمى نوين، ارائه مى گردد. گفتنى است كه شمارى از سخنان امام عليه السلام ، ضمن بخش هاى ديگر اين دانش نامه آمده است كه براى دستيابى آسان تر به آنها، يك جا، در اين بخش تقديم پژوهشگران مى شود.

.


1- .الكافى : ج 4 ص 424 ح 5 .گفتنى است كه فقيهان اهل سنّت ، عموما نماز خواندن پس از نماز عصر و بعد از نماز صبح را جايز نمى دانند ؛ امّا چون ديدند امام حسن عليه السلام و امام حسين عليه السلام پس از طواف واجب خود ، نماز آن را در اين اوقات خوانده اند ، خواندن نماز طواف فريضه را از حكم به عدم جواز ، استثنا كرده اند .

ص: 16

البابُ الأَوَّلُ : الحكم العقليّة والعلميّةالفَصلُ الأَوَّلُ : العقل1 / 1خِلقَةُ العَقلِ3384.عنه صلى الله عليه و آله :الخصال بإسناده عن الحسين بن عليّ عن أبيه أمير المؤمنين عليّ بن أبي طالب عليهماالسلام :قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : إنَّ اللّهَ عز و جل خَلَقَ العَقلَ مِن نورٍ مَخزونٍ مَكنونٍ في سابِقِ عِلمِهِ الَّذي (1) لَم يَطَّلِع عَلَيهِ نَبِيٌّ مُرسَلٌ ولا مَلَكٌ مُقَرَّبٌ ، فَجَعَلَ العِلمَ نَفسَهُ ، وَالفَهمَ روحَهُ ، وَالزُّهدَ رَأسَهُ ، وَالحَياءَ عَينَيهِ ، وَالحِكمَةَ لِسانَهُ ، وَالرَّأفَةَ هَمَّهُ (2) ، وَالرَّحمَةَ قَلبَهُ . ثُمَّ حَشّاهُ وقَوّاهُ بِعَشَرَةِ أشياءَ : بِاليَقينِ ، وَالإِيمانِ ، وَالصِّدقِ ، وَالسَّكينَةِ ، وَالإِخلاصِ ، وَالرِّفقِ ، وَالعَطِيَّةِ ، وَالقُنوعِ ، وَالتَّسليمِ ، وَالشُّكرِ . ثُمَّ قالَ عز و جل : أدبِر ، فَأَدبَرَ ، ثُمَّ قالَ لَهُ : أقبِل ، فَأَقبَلَ ، ثُمَّ قالَ لَهُ : تَكَلَّم .

فَقالَ : الحَمدُ للّهِِ الَّذي لَيسَ لَهُ ضِدٌّ ولا نِدٌّ ، ولا شَبيهٌ ولا كُفوٌ ، ولا عَديلٌ ولا مِثلٌ ، الَّذي كُلُّ شَيءٍ لِعَظَمَتِهِ خاضِعٌ ذَليلٌ .

فَقالَ الرَّبُّ تَبارَكَ وتَعالى : وعِزَّتي وجَلالي ما خَلَقتُ خَلقا أحسَنَ مِنكَ ، ولا أطوَعَ لي مِنكَ ، ولا أرفَعَ مِنكَ ، ولا أشرَفَ مِنكَ ، ولا أعَزَّ مِنكَ ، بِكَ اُؤاخِذُ وبِكَ اُعطي ، وبِكَ اُوَحَّدُ وبِكَ اُعبَدُ ، وبِكَ اُدعى وبِكَ اُرتَجى وبِكَ اُبتَغى ، وبِكَ اُخافُ وبِكَ اُحذَرُ ، وبِكَ الثَّوابُ وبِكَ العِقابُ .

فَخَرَّ العَقلُ عِندَ ذلِكَ ساجِدا ، فَكانَ في سُجودِهِ ألفَ عامٍ .

فَقالَ الرَّبُّ تَبارَكَ وتَعالى : اِرفَع رَأسَكَ وسَل تُعطَ ، وَاشفَع تُشَفَّع .

فَرَفَعَ العَقلُ رَأسَهُ فَقالَ : إلهي أسأَلُكَ أن تُشَفِّعَني فيمَن خَلَقتَني فيهِ .

فَقالَ اللّهُ جَلَّ جَلالُهُ لِمَلائِكَتِهِ : اُشهِدُكُم أنّي قَد شَفَّعتُهُ فيمَن خَلَقتُهُ فيهِ . (3) .


1- .في المصدر : «التي» ، وما في المتن أثبتناه من معاني الأخبار .
2- .في معاني الأخبار : «فمه» بدل «همّه» .
3- .الخصال : ص 427 ح 4 عن يزيد بن الحسن عن الإمام الكاظم عن آبائه: ، معاني الأخبار : ص 313 ح 1 عن يزيد بن الحسين الكحّال عن أبيه عن الإمام الكاظم عن آبائه عنه: ، الأمالي للطوسي : ص 542 ح 1164 عن الإمام الصادق عن آبائه: نحوه ، بحار الأنوار : ج 1 ص 107 ح 3 .

ص: 17

باب يكم : حكمت هاى عقلى و علمى

فصل يكم : عقل
1 / 1خلقت عقل

3381.الإمام الحسين عليه السلام :الخصال_ به سندش ، از امام حسين عليه السلام ، از امام على عليه السلام _: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : «خداوند عز و جل ، عقل را از نور اندوخته نهفته در علم پيشين خود _ كه حتّى پيامبران فرستاده شده و فرشتگان مقرّب را نيز از آن آگاه نكرده است _ ، آفريد و علم را جان او ، فهم را روح او ، زُهد را سرِ او ، حيا را چشمان او ، حكمت را زبان او ، دلسوزى را همّت(/ دهان) او و رحمت را دل او قرار داد و سپس ، آن را با ده ويژگى، پُر و نيرومند ساخت : با يقين ، ايمان ، راستى ، آرامش ، اخلاص ، مدارا ، بخشش ، قناعت ، تسليم ، و سپاس گزارى .

سپس خدا به او فرمود : عقب بيا . پس عقب آمد. سپس به او فرمود : جلو بيا . جلو آمد. سپس به او فرمود : سخن بگو . پس گفت : ستايش ، خدايى را كه نه ضدّى دارد و نه همتايى ، نه مانندى و نه همسانى ، نه هم سنگى دارد و نه شبيهى ؛ آن كه همه چيز در برابر عظمتش خاضع است .

پس خداى _ تبارك و تعالى _ فرمود : به عزّت و جلالم سوگند كه آفريده اى از تو نيكوكارتر نيافريدم ؛ نه از فرمان من فرمان بُردارتر ، و نه والاتر و شريف تر و عزيزتر از تو .

به سبب [وجود] تو ، مؤاخذه و عطا مى كنم و با تو ، يكتا شمرده شده و پرستيده مى شوم و با تو ، خوانده شده ، به من ، اميد برده مى شود و به وسيله تو ، جستجو مى شوم و با تو، از من مى ترسند و مى هراسند، و ثواب و عِقاب ، به دست توست .

پس عقل در اين هنگام ، به سجده افتاد و هزار سال در سجده مانْد .

پروردگار _ تبارك و تعالى _ فرمود : سرت را بلند كن و بخواه ، كه داده مى شود و شفاعت كن ، كه شفاعت مى شود .

عقل ، سر بلند كرد و گفت : خداى من! از تو مى خواهم شفاعتم را براى هر كس كه مرا در او قرار دادى ، بپذيرى .

خداى بزرگ بِشْكوه ، به فرشتگانش فرمود : شما را گواه مى گيرم كه من، او را براى هر عاقلى شفيع كردم » . .

ص: 18

1 / 2صِفَةُ العاقِلِ3378.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ( _ در توصيف على عليه السلام _ ) نزهة الناظر عن الإمام الحسين عليه السلام :إذا وَرَدَت عَلَى العاقِلِ لَمَّةٌ (1) ، قَمَعَ الحُزنَ بِالحَزمِ ، وقَرَعَ العَقلَ لِلاِحتِيالِ (2) . (3) .


1- .اللَّمَّة : الشدّة . والملمَّة : النازلة الشديدة من شدائد الدهر ونوازل الدنيا (لسان العرب : ج 12 ص 550 «لمم») .
2- .الاحتيال : الحذق وجودة النظر والقدرة على التصرّف (القاموس المحيط : ج 3 ص 363 «حول») .
3- .نزهة الناظر : ص 84 ح 13 .

ص: 19

1 / 2ويژگىِ عاقل

3380.عنه صلى الله عليه و آله :نزهة الناظر_ از امام حسين عليه السلام _: چون پيشامد سختى بر عاقل در رسد ، غم را با دورانديشى مى رانَد و درگاه عقل را براى چاره جويى مى كوبد . .

ص: 20

1 / 3ما يوجِبُ كَمالَ العَقلِ3377.عنه صلى الله عليه و آله :نزهة الناظر :تَذاكَرُوا العَقلَ عِندَ مُعاوِيَةَ ، فَقالَ الإِمامُ الشَّهيدُ الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام : لا يَكمُلُ العَقلُ إلّا بِاتِّباعِ الحَقِّ . فَتَبَسَّمَ مُعاوِيَةُ لَهُ وقالَ : ما في صُدورِكُم إلّا شَيءٌ واحِدٌ . (1)1 / 4عُقولُ أولياءِ اللّهِ3374.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :مهج الدعوات عن الإمام الحسين عليه السلام_ في وَصفِ أولِياءِ اللّهِ _: وجَعَلتَ عُقولَهُم مَناصِبَ أوامِرِكَ ونَواهيكَ ، فَأَنتَ إذا شِئتَ ما تَشاءُ حَرَّكتَ مِن أسرارِهِم كَوامِنَ ما أبطَنتَ فيهِم ، وأبدَأتَ مِن إرادَتِكَ عَلى ألسِنَتِهِم ما أفهَمتَهُم بِهِ عَنكَ في عُقودِهِم ، بِعُقولٍ تَدعوكَ وتَدعو إلَيكَ بِحَقائِقِ ما مَنَحتَهُم بِهِ . (2)راجع : ص 488 (الباب الرابع / الفصل العاشر /دعاؤه في القنوت).

.


1- .نزهة الناظر : ص 83 ح 12 ، أعلام الدين : ص 298 ، بحار الأنوار : ج 78 ص 127 ح 11 .
2- .مهج الدعوات : ص 68 ، بحار الأنوار : ج 85 ص 214 ح 1 .

ص: 21

1 / 3آنچه موجب كمال عقل است

3373.كفاية الأثر عن محمود بن لبيد ( _ في حَديثٍ لَهُ مَعَ فاطِمَةَ عليهاالسلام بِنتِ ) نزهة الناظر :نزد معاويه ، سخن از عقل به ميان آمد . امامِ شهيد حسين بن على عليه السلام فرمود : «عقل ، جز با پيروى از حق ، كامل نمى شود» .

معاويه به او لبخندى زد و گفت : در سينه هاى شما ، جز يك چيز نيست .

1 / 4عقل اولياى الهى

3370.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ( _ به على عليه السلام _ ) مهج الدعوات_ از امام حسين عليه السلام ، در توصيف اولياى الهى (دوستان خداوند) _: عقل هايشان را مركز امر و نهى هايت قرار دادى و هر گاه چيزى بخواهى ، از درون آنها ، انگيزه هايى را كه در آنان نهفته اى ، به حركت در مى آورى و اراده خودت را به آنها فهمانده ، بر زبان هايشان مى رانى . با عقل هايى كه تو را مى خوانند و با حقيقت هايى كه تو به آنان بخشيده اى ، به سوى تو دعوت مى كنند .ر.ك : ص 489 (باب چهارم / فصل دهم / دعاى امام عليه السلام در قنوت)

.

ص: 22

الفَصلُ الثّاني : العلم والحكمة2 / 1وُجوبُ طَلَبِ العِلمِ3371.عنه صلى الله عليه و آله ( _ لِعَلِيٍّ عليه السلام _ ) المعجم الأوسط بإسناده عن الإمام الحسين عليه السلام :قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : طَلَبُ العِلمِ فَريضَةٌ عَلى كُلِّ مُسلِمٍ . (1)2 / 2فَضلُ طالِبِ العِلمِ3368.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :الأمالي للطوسي بإسناده عن الحسين بن علي عن علي عليهماالسلام :قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : طالِبُ العِلمِ بَينَ الجُهّالِ كَالحَيِّ بَينَ الأَمواتِ . (2) .


1- .المعجم الأوسط : ج 2 ص 297 ح 2030 ، المعجم الصغير : ج 1 ص 29 ، تاريخ بغداد : ج 5 ص 204 كلّها عن محمّد بن عبد اللّه بن حسين عن الإمام زين العابدين عليه السلام ؛ الأمالي للطوسي : ص 487 ح 1069 و ص 569 ح 1176 ، عدّة الداعي : ص 63 وفي الثلاثة الأخيرة عن محمّد بن عليّ بن الحسين بن زيد عن الإمام الرضا عن أبيه عن آبائه: ، بحار الأنوار : ج 1 ص 172 ح 26 .
2- .الأمالي للطوسي : ص 577 ح 1191 عن حمزة بن حمران عن الإمام الصادق عن أبيه عن جدّه: ، الأمالي للمفيد : ص 29 ح 1 عن هارون بن عمرو المجاشعي عن الإمام الصادق عن آبائه عليهم السلام : عنه صلي الله عليه و آله وفيه «العالم» بدل «طالب العلم» ، بحار الأنوار : ج 1 ص 181 ح 71 .

ص: 23

فصل دوم : علم و حكمت
2 / 1وجوب تحصيل علم

3364.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ( _ درباره على عليه السلام _ ) المعجم الأوسط_ به سندش، از امام حسين عليه السلام _: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : «تحصيل دانش ، بر هر مسلمانى واجب است» .

2 / 2ارزش دانشجو

3361.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :الأمالى ، طوسى_ به سندش ، از امام حسين عليه السلام ، از امام على عليه السلام _: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : «جوياى دانش در ميان نادانان ، مانند انسان زنده در ميان مردگان است» . .

ص: 24

3366.عنه صلى الله عليه و آله :الاختصاص بإسناده عن الحسين بن عليّ عن أمير المؤمنين عليهماالسلام :وَاللّهِ ، ما بَرَأَ اللّهُ مِن بَرِيَّةٍ أفضَلَ مِن مُحَمَّدٍ ومِنّي ومِن أهلِ بَيتي ، وإنَّ المَلائِكَةَ لَتَضَعُ أجنِحَتَها لِطَلَبَةِ العِلمِ مِن شيعَتِنا . (1)2 / 3فَضلُ العالِمِ3363.عنه صلى الله عليه و آله ( _ لِعَمّارٍ _ ) الأمالي للطوسي بإسناده عن الحسين بن عليّ عليهماالسلام :سَمِعتُ أميرَ المُؤمِنينَ عليه السلام يَقولُ : المُلوكُ حُكّامٌ عَلَى النّاسِ وَالعِلمُ حاكِمٌ عَلَيهِم ، وحَسبُكَ مِنَ العِلمِ أن تَخشَى اللّهَ ، وحَسبُكَ مِنَ الجَهلِ أن تُعجَبَ بِعِلمِكَ . (2)2 / 4عَلامَةُ العالِمِ3360.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :تحف العقول عن الإمام الحسين عليه السلام :مِن دَلائِلِ العالِمِ انتِقادُهُ لِحَديثِهِ ، وعِلمُهُ بِحَقائِقِ فُنونِ النَّظَرِ . (3)3359.امام على عليه السلام :محاضرات الاُدباء عن الإمام الحسين عليه السلام :لَو أنَّ العالِمَ كُلَّما قالَ أحسَنَ وأصابَ ، لَأَوشَكَ أن يُجَنَّ مِنَ العُجبِ ، وإنَّمَا العالِمُ مَن يَكثُرُ صَوابُهُ . (4) .


1- .الاختصاص : ص 234 عن أبي حمزة الثمالي عن الإمام زين العابدين عليه السلام ، بحار الأنوار : ج 1 ص 181 ح 69 .
2- .الأمالي للطوسي : ص 56 ح 78 عن داوود بن سليمان الغازي عن الإمام الرضا عن آبائه: ، صحيفة الإمام الرضا7 : ص 287 ح 34 ، بحار الأنوار : ج 2 ص 48 ح 7 .
3- .تحف العقول : ص 248 ، بحار الأنوار : ج 78 ص 119 ح 14 .
4- .محاضرات الاُدباء : ج 1 ص 50 .

ص: 25

3358.امام على عليه السلام :الاختصاص_ به سندش، از امام حسين عليه السلام ، از امام على عليه السلام _: به خدا سوگند كه خدا ، آفريدگانى بهتر از محمّد و من و اهل بيتم نيافريد . بى گمان ، فرشتگان ، بال هايشان را براى [آن دسته از] پيروان ما كه جوياى علم اند، فرو مى گسترند .

2 / 3ارزش دانشمند

3355.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ( _ به على عليه السلام _ ) الأمالى ، طوسى_ به سندش ، از امام حسين عليه السلام _: شنيدم كه امير مؤمنان عليه السلام مى فرمايد : «پادشاهان ، فرمان رواى مردم اند و دانش ، فرمان رواى ايشان . از دانش ، تو را همين بس كه از خدا بترسى، و از جهل ، تو را همين بس كه از دانشت خوشَت بيايد» .

2 / 4نشانه دانشمند

3358.الإمام عليّ عليه السلام :تحف العقول_ از امام حسين عليه السلام _: از نشانه هاى دانشمند ، نقد كردن گفته خود و آگاهى به حقايق فنّ مناظره است .3357.عنه صلى الله عليه و آله :محاضرات الاُدباء_ از امام حسين عليه السلام _: اگر همه گفته هاى عالِم ، نيكو و درست بود ، ممكن بود كه بر اثر خودبينى ديوانه شود ؛ بلكه همانا عالِم ، كسى است كه گفته هاى درستش فراوان باشد . .

ص: 26

2 / 5دَورُ العِلمِ فِي المَعرِفَةِ3354.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :أعلام الدين عن الإمام الحسين عليه السلام :العِلمُ لِقاحُ المَعرِفَةِ . (1)2 / 6دَورُ الزُّهدِ فِي المَعرِفَةِ3351.الأمالى ، صدوق ( _ به نقل از سلمان _ ) حلية الأولياء بإسناده عن الحسين بن عليّ عن عليّ بن أبي طالب عليهماالسلام :قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : مَن زَهِدَ فِي الدُّنيا عَلَّمَهُ اللّهُ تَعالى بِلا تَعَلُّمٍ ، وهَداهُ بِلا هِدايَةٍ ، وجَعَلَهُ بَصيرا ، وكَشَفَ عَنهُ العَمى . (2)2 / 7حِجابُ المَعرِفَةِ3348.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي عن عبد اللّه بن الحسن :لَمّا عَبَّأَ عُمَرُ بنُ سَعدٍ أصحابَهُ لِمُحارَبَةِ الحُسَينِ عليه السلام ورَتَّبَهُم في مَراتِبِهِم ، وأقامَ الرّاياتِ في مَواضِعِها ، وعَبَّأَ الحُسَينُ أصحابَهُ فِي المَيمَنَةِ وَالمَيسَرَةِ ، فَأَحاطوا بِالحُسَينِ مِن كُلِّ جانِبٍ حَتّى جَعَلوهُ في مِثلِ الحَلقَةِ .

خَرَجَ الحُسَينُ عليه السلام مِن أصحابِهِ حَتّى أتَى النّاسَ فَاستَنصَتَهُم فَأَبَوا أن يُنصِتوا ، فَقالَ لَهُم : وَيلَكُم ! ما عَلَيكُم أن تُنصِتوا إلَيَّ فَتَسمَعوا قَولي ، وإنَّما أدعوكُم إلى سَبيلِ الرَّشادِ ، فَمَن أطاعَني كانَ مِنَ المُرشَدينَ ، ومَن عَصاني كانَ مِنَ المُهلَكينَ ، وكُلُّكُم عاصٍ لِأَمري ، غَيرُ مُستَمِعٍ لِقَولي ، قَدِ انخَزَلَت (3) عَطِيّاتُكُم مِنَ الحَرامِ ، ومُلِئَت بُطونُكُم مِنَ الحَرامِ ، فَطَبَعَ اللّهُ عَلى قُلوبِكُم . (4) .


1- .أعلام الدين : ص298 ، نزهة الناظر : ص88 ح28 وفيه «ذرأ اللّه العلم ...» ، بحار الأنوار : ج78 ص128 ح 11 .
2- .حلية الأولياء: ج 1 ص 72 عن نصير بن حمزة عن أبيه عن الإمام الصادق عن أبيه عن جدّه: ، كنز العمّال : ج 3 ص 197 ح 6149 .
3- .انخزل الشيء : أي انقطع . والاختزال : الاقتطاع (الصحاح : ج 4 ص 1684 «خزل») .
4- .مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 6 ؛ بحار الأنوار : ج 45 ص 8 .

ص: 27

2 / 5نقش دانش در شناخت

3354.عنه صلى الله عليه و آله :أعلام الدين_ از امام حسين عليه السلام _: دانش، بارور كننده معرفت (شناخت) است .

2 / 6نقش زهد در شناخت

3351.الأمالي للصدوق عن سلمان :حلية الأولياء_ به سندش ، از امام حسين عليه السلام ، از امام على عليه السلام _: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : «هر كس به دنيا بى رغبت شود ، خداوند ، بدون تعلّم به او مى آموزد و بدون هدايت [كسى] ، او را هدايت مى كند و او را بينا مى نمايد و نابينايى را از او مى زُدايد» .

2 / 7حجاب شناخت

3348.عنه صلى الله عليه و آله :مقتل الحسين عليه السلام ، خوارزمى_ به نقل از عبد اللّه بن حسن _: هنگامى كه عمر بن سعد ، يارانش را براى جنگ با امام حسين عليه السلام آماده كرد و آنها را در جايگاه خود ، مرتّب كرد و پرچم ها را در جاهاى خود نهاد ، امام حسين عليه السلام نيز يارانش را در جناح راست و چپ ، مرتّب كرد و آنان ، امام حسين عليه السلام را از هر سو ، مانند حلقه اى در ميان گرفتند . در اين هنگام، امام حسين عليه السلام از جمع يارانش بيرون آمد و نزديك سپاه عمر سعد آمد و از آنان خواست كه ساكت شوند ؛ امّا آنان نپذيرفتند .

امام عليه السلام به آنها فرمود : «واى بر شما ! چه زيانى مى كنيد اگر ساكت شويد و به سخن من ، گوش بسپاريد ، در حالى كه من ، فقط شما را به راه هدايت ، فرا مى خوانم ؟ هر كس مرا فرمان بَرَد ، از ره يافتگان است و هر كس نافرمانى كند ، از هلاك شدگان ، و همه شما از فرمان من ، سرپيچى مى كنيد و به گفته ام گوش نمى دهيد ؛ زيرا عطاياى شما را از حرام پرداخته اند (1) و درونتان ، از حرام ، پُر شده است و از اين رو ، خداوند ، بر دل هايتان مُهر زده است» . .


1- .منظور، آن است كه پاداش ها و هديه هاى پرداخت شده به آنان از بيت المال، به ناحق و حرام بوده است . م.

ص: 28

راجع : موسوعة العقائد الإسلاميّة : ج 2 (القسم السابع : موانع المعرفة) .

2 / 8فَضلُ المُعَلِّمِ وَالمُرشِدِ3344.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :المناقب لابن شهرآشوب :قيلَ : إنَّ عَبدَ الرَّحمنِ السُّلَمِيَّ عَلَّمَ وَلَدَ الحُسَينِ عليه السلام الحَمدَ ، فَلَمّا قَرَأَها عَلى أبيهِ أعطاهُ ألفَ دينارٍ وألفَ حُلَّةٍ ، وحَشا فاهُ دُرّا!

فَقيلَ لَهُ في ذلِكَ ، فَقالَ (1) : وأينَ يَقَعُ هذا مِن عَطائِهِ ؟! يَعني تَعليمَهُ .

وأنشَدَ الحُسَينُ عليه السلام :

إذا جادَتِ الدُّنيا عَلَيكَ فَجُد بِهاعَلَى النّاسِ طُرّا (2) قَبلَ أن تَتَفَلَّتِ فَلَا الجودُ يُفنيها إذا هِيَ أقبَلَتولَا البُخلُ يُبقيها إذا ما تَوَلَّتِ (3)3343.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :الاحتجاج بإسناده عن الحسين بن عليّ عليهماالسلام :مَن كَفَلَ لَنا يَتيما قَطَعَتهُ عَنّا مِحنَتُنا بِاستِتارِنا ، فَواساهُ مِن عُلومِنَا الَّتي سَقَطَت إلَيهِ حَتّى أرشَدَهُ وهَداهُ ، قالَ اللّهُ عز و جل لَهُ : يا أيُّهَا العَبدُ الكَريمُ المُواسي لِأَخيهِ ، أنَا أولى بِالكَرَمِ مِنكَ ! اِجعَلوا لَهُ يا مَلائِكَتي فِي الجِنانِ بِعَدَدِ كُلِّ حَرفٍ عَلَّمَهُ ألفَ ألفِ قَصرٍ ، وضُمّوا إلَيها ما يَليقُ بِها مِن سائِرِ النِّعَمِ . (4) .


1- .في المصدر : «قال» ، وما أثبتناه هو الأصحّ كما في بحار الأنوار .
2- .طُرّا : جميعا (مجمع البحرين : ج 2 ص 1098 «طرر») .
3- .المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 66 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 191 ح 3 .
4- .الاحتجاج : ج 1 ص 11 ح 5 عن محمّد بن زياد وعليّ بن محمّد بن سيّار عن الإمام العسكري عن آبائه: ، التفسير المنسوب إلى الإمام العسكري7 : ص 341 ح 218 ، الصراط المستقيم : ج 3 ص 55 ، وفيهما عن الإمام العسكريّ عنه8 ، بحار الأنوار : ج 2 ص 4 ح 5 .

ص: 29

ر.ك : دانش نامه عقايد اسلامى : ج2 (بخش هفتم : موانع شناخت) .

2 / 8ارزش آموزگار و راه نما

3339.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :المناقب ، ابن شهرآشوب :گفته شده است كه عبدالرحمان سُلَمى ، سوره حمد را به فرزند امام حسين عليه السلام آموخت . چون آن را بر پدرش خواند ، امام عليه السلام به آن آموزگار ، هزار دينار و هزار جامه قيمتى بخشيد و دهانش را از مرواريد ، پُر كرد .

به ايشان، اعتراض شد . امام عليه السلام پاسخ داد: «اين كجا و عطاى او كجا ؟» و منظور ايشان، آموزشى بود كه داده بود .

سپس، امام حسين عليه السلام سرود :

«چون دنيا، چيزى به تو ببخشد ، تو هم آن رابه همه مردم ببخش، پيش از آن كه برود . نه بخشش ، دنياى پيش آمده را از ميان مى بَرَدو نه بخل ، دنياى پشت كرده را باقى مى گذارد» .3345.عنه صلى الله عليه و آله :الاحتجاج_ به سندش ، از امام حسين عليه السلام _: هر كس عهده دار يتيمى از ما شود كه محنتِ غيبت ما ، او را از ما جدا كرده است و از دانش هاى ما كه به دستش رسيده ، به او سهمى دهد تا ارشاد و هدايتش كند ، خداوند عز و جل به او مى فرمايد : «اى بنده بزرگوار شريك كننده برادرش ! من در كَرَم كردن ، از تو سزاوارترم . فرشتگان من ! براى او در بهشت ، به عدد هر حرفى كه ياد داده است ، هزار هزار ، كاخ قرار دهيد و از ديگر نعمت ها ، آنچه را كه لايق اوست ، به آنها ضميمه كنيد» . .

ص: 30

3344.عنه صلى الله عليه و آله :التفسير المنسوب إلى الإمام العسكري عليه السلام :قالَ الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام لِرَجُلٍ : أيُّهُما أحَبُّ إلَيكَ ؛ رَجُلٌ يَرومُ قَتلَ مِسكينٍ قَد ضَعُفَ تُنقِذُهُ مِن يَدِهِ ، أو ناصِبٌ يُريدُ إضلالَ مِسكينٍ مُؤمِنٍ مِن ضُعَفاءِ شيعَتِنا ، تَفتَحُ عَلَيهِ ما يَمتَنِعُ المِسكينُ بِهِ مِنهُ ويُفحِمُهُ (1) ويَكسِرُهُ بِحُجَجِ اللّهِ تَعالى ؟

قالَ : بَل إنقاذُ هذَا المِسكينِ المُؤمِنِ مِن يَدِ هذَا النّاصِبِ ، إنَّ اللّهَ تَعالى يَقولُ : «وَمَنْ أَحْيَاهَا فَكَأَنَّمَآ أَحْيَا النَّاسَ جَمِيعًا» (2) ؛ أي ومَن أحياها وأرشَدَها مِن كُفرٍ إلى إيمانٍ ، فَكَأَنَّما أحيَا النّاسَ جَميعا مِن قَبلِ أن يَقتُلَهُم بِسُيوفِ الحَديدِ . (3)3343.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :مسند زيد :قالَ الحُسَينُ بنُ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ عليه السلام : مَن دَعا عَبدا مِن ضَلالَةٍ إلى مَعرِفَةِ حَقٍّ فَأَجابَهُ ، كانَ لَهُ مِنَ الأَجرِ كَعِتقِ نَسَمَةٍ . (4)2 / 9فَضلُ حَمَلَةِ القُرآنِ3340.عنه صلى الله عليه و آله :المعجم الكبير عن سكينة بنت الحسين بن عليّ عليهماالسلام عن أبيها :قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : حَمَلَةُ القُرآنِ عُرَفاءُ (5) أهلِ الجَنَّةِ يَومَ القِيامَةِ . (6)3339.عنه صلى الله عليه و آله :الفردوس عن الحسين بن عليّ عليهماالسلام عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله :يا حامِلَ القُرآنِ ، إنَّ أهلَ السَّماواتِ يَذكُرونَكُم عِندَ اللّهِ عز و جل ، فَتَحَبَّبوا إلَى اللّهِ بِتَوقيرِ كِتابِهِ ، لِيَزدَد لَكُم حُبّا ، ويُحَبِّبكُم إلى عِبادِهِ . (7) .


1- .أفحَمتُ الخَصمَ : إذا أسكَتَّهُ بالحُجّةِ (المصباح المنير : ص 464 «فحم») .
2- .المائدة : 32 .
3- .التفسير المنسوب إلى الإمام العسكري7 : ص 348 ح 231 ، بحار الأنوار : ج 2 ص 9 ح 17 .
4- .مسند زيد : ص 390 .
5- .العُرَفاءُ : جمع عريف ، وهو القيّم باُمور القبيلة أو الجماعة من الناس (النهاية : ج 3 ص 218 «عرف») .
6- .المعجم الكبير : ج 3 ص 132 ح 2899 ، تاريخ دمشق : ج 69 ص 205 ح 13752 ، كنز العمّال : ج 1 ص 514 ح 2289 وراجع : الكافي : ج 2 ص 606 ح 11 والخصال : ص 28 ح 100 .
7- .الفردوس : ج 5 ص 298 ح 8240 وراجع : تاريخ دمشق : ج 32 ص 174 ح 6645 وكنز العمّال : ج 1 ص 547 ح 2448 نقلاً عن أبي نعيم .

ص: 31

3338.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :التفسير المنسوب إلى الإمام العسكرى عليه السلام :حسين بن على عليه السلام به مردى فرمود : «كدام يك را دوست تر مى دارى : مردى اراده كشتن بينوايى ضعيف را دارد و تو، او را از دستش مى رَهانى ، يا مردى ناصبى كه اراده گم راه كردن مؤمنى بينوا و ضعيف از پيروان ما را دارد ، امّا تو دريچه اى [از علم] را بر او مى گشايى كه آن بينوا ، خود را بِدان ، نگاه مى دارد و با حجّت هاى خداى متعال ، خصم خويش را ساكت مى سازد و او را مى شكند ؟» .

[سپس] فرمود : «حتما رهاندن اين مؤمن بينوا از دست آن ناصبى . بى گمان ، خداى متعال مى فرمايد : «و هر كه او را زنده كند ، گويى همه مردم را زنده كرده است» ؛ يعنى هر كه او را زنده كند و از كفر به ايمان ، هدايت كند ، گويى همه مردم را زنده كرده است ، پيش از آن كه آنان را با شمشيرهاى تيز بكُشد» .3337.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :مسند زيد :حسين بن على عليه السلام فرمود : «هر كس انسانى را از گم راهى به معرفت حق ، فرا بخواند و او اجابت كند ، اجرى مانند آزاد كردن بنده دارد» .

2 / 9ارزش حاملان قرآن

3334.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :المعجم الكبير_ به نقل از سَكينه دختر امام حسين ، از پدرش امام حسين عليه السلام _: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : «حاملان قرآن ، سرشناسان اهل بهشت در روز قيامت اند» .3338.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :الفردوس_ به نقل از امام حسين عليه السلام ، از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله _: اى حاملان قرآن ! آسمانيان ، نزد خداى عز و جل از شما ياد مى كنند . پس با بزرگداشتِ كتابش ، خود را محبوب خدا كنيد تا محبّتش به شما افزون شود و شما را محبوبِ بندگانش كند . .

ص: 32

2 / 10أصنافُ آياتِ القُرآنِ3335.عنه صلى الله عليه و آله :جامع الأخبار عن الحسين بن علي عليهماالسلام :كِتابُ اللّهِ عز و جل عَلى أربَعَةِ أشياءَ : عَلَى العِبارَةِ ، وَالإِشارَةِ ، وَاللَّطائِفِ ، وَالحَقائِقِ ؛ فَالعِبارَةُ لِلعَوامِّ ، وَالإِشارَةُ لِلخَواصِّ ، وَاللَّطائِفُ لِلأَولِياءِ ، وَالحَقائِقُ لِلأَنبِياءِ عليهم السلام . (1)2 / 11التَّكَلُّمُ فِي القُرآنِ بِغَيرِ عِلمٍ3332.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :التوحيد بإسناده عن الإمام الحسين عليه السلام_ في جَوابِهِ لِأَهلِ البَصرَةِ لَمّا كَتَبوا إلَيهِ يَسأَلونَهُ عَنِ الصَّمَدِ _: لا تَخوضوا (2) فِي القُرآنِ ولا تُجادِلوا فيهِ ، ولا تَتَكَلَّموا فيهِ بِغَيرِ عِلمٍ ، فَقَد سَمِعتُ جَدّي رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَقولُ : مَن قالَ فِي القُرآنِ بِغَيرِ عِلمٍ فَليَتَبَوَّأ (3) مَقعَدَهُ مِنَ النّارِ . (4) .


1- .جامع الأخبار : ص 116 ح 211 ، بحار الأنوار : ج 92 ص 20 ح 18 وراجع : الدرّة الباهرة : ص 33 وعوالي اللآلي : ج 4 ص 105 ح 155 .
2- .الخَوض من الكلام : ما فيه الكذب والباطل . وخاضَ القوم في الحديث وتخاوَضوا : أي تفاوَضوا فيه (لسان العرب : ج 7 ص 147 «خوض») .
3- .معنى الحديث : لينزل منزله من النار ، يُقال : بوّأه اللّه ُ منزلاً : أي أسكنه إيّاه (النهاية : ج 1 ص 159 «بوا») .
4- .التوحيد : ص 91 ح 5 عن وهب بن وهب القرشي عن الإمام الصادق عن أبيه عن جدّه: ، مجمع البيان : ج 10 ص 861 عن وهب بن وهب عن الإمام الصادق عن أبيه عنه: ، بحار الأنوار : ج 3 ص 223 ح 14 .

ص: 33

2 / 10گونه هاى آيات قرآن

3333.الأمالي للمفيد عن جابر بن عبد اللّه بن حزام الأنصجامع الأخبار_ از امام حسين عليه السلام _: [آيات] كتاب خدا ، بر چهار گونه است : عبارت ، اشارت ، لطائف و حقايق . عبارت ، براى عموم مردم است ؛ اشاره ، براى خواص ؛ لطائف ، براى اوليا ؛ و حقايق ، از آنِ پيامبران عليهم السلام است .

2 / 11نظر دادن بدون علم در باره قرآن

3330.عنه صلى الله عليه و آله ( _ في وَصفِ عَلِيٍّ عليه السلام _ ) التوحيد_ به سندش ، از امام حسين عليه السلام ، در پاسخ به بصريان ، هنگامى كه به او نامه نوشتند و از او در باره معناى «صمد» پرسيدند _: به باطل ، در قرآن فرو مرويد و در آن مستيزيد و بدون علم، در باره آن سخن مگوييد كه شنيدم جدّم پيامبر خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايد : «هر كس بدون علم در باره قرآن سخن بگويد ، بايد جايگاهش را از آتش [دوزخ] برگيرد» . .

ص: 34

2 / 12تَفسيرُ بَعضِ الآياتِ أو تَأويلُهاأ _ سورَةُ «فاتِحَةِ الكِتابِ»3326.تاريخ دمشق ( _ به نقل از انس بن مالك _ ) عيون أخبار الرضا عليه السلام بإسناده عن الحسين بن عليّ عن أبيه أمير المؤمنين عليّ بن أبي طالب عليهماالسلام :قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : قالَ اللّهُ عز و جل : قَسَمتُ فاتِحَةَ الكِتابِ بَيني وبَينَ عَبدي ؛ فَنِصفُها لي ونِصفُها لِعَبدي ، ولِعَبدي ما سَأَلَ .

إذا قالَ العَبدُ : «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَ_نِ الرَّحِيمِ» قالَ اللّهُ جَلَّ جَلالُهُ : بَدَأَ عَبدي بِاسمي ، وحَقٌّ عَلَيَّ أن اُتَمِّمَ لَهُ اُمورَهُ واُبارِكَ لَهُ في أحوالِهِ .

فَإِذا قالَ : «الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَ__لَمِينَ» قالَ اللّهُ جَلَّ جَلالُهُ : حَمِدَني عَبدي وعَلِمَ أنَّ النِّعَمَ الَّتي لَهُ مِن عِندي ، وأنَّ البَلايَا الَّتي دُفِعتْ عَنهُ فَبِطَولي (1) ، اُشهِدُكُم أنّي اُضيفُ لَهُ إلى نِعَمِ الدُّنيا نِعَمَ الآخِرَةِ ، وأدفَعُ عَنهُ بَلايَا الآخِرَةِ كَما دَفَعتُ عَنهُ بَلايَا الدُّنيا .

فَإِذا قالَ : «الرَّحْمَ_نِ الرَّحِيمِ» قالَ اللّهُ جَلَّ جَلالُهُ : شَهِدَ لي عَبدي أنِّي الرَّحمنُ الرَّحيمُ ، اُشهِدُكُم لَاُوَفِّرَنَّ مِن رَحمَتي حَظَّهُ ، ولَاُجزِلَنَّ مِن عَطائي نَصيبَهُ .

فَإِذا قالَ : «مَ__لِكِ يَوْمِ الدِّينِ» قالَ اللّهُ جَلَّ جَلالُهُ : اُشهِدُكُم كَمَا اعتَرَفَ ، أنّي أنَا مالِكُ يَومِ الدّينِ ، لَاُسَهِّلَنَّ يَومَ الحِسابِ حِسابَهُ ، ولَأَتَجاوَزَنَّ عَن سَيِّئاتِهِ .

فَإِذا قالَ : «إِيَّاكَ نَعْبُدُ» قالَ اللّهُ عز و جل : صَدَقَ عَبدي ، إيّايَ يَعبُدُ ، اُشهِدُكُم لَاُثيبَنَّهُ عَلى عِبادَتِهِ ثَوابا يَغبِطُهُ كُلُّ مَن خالَفَهُ في عِبادَتِهِ لي .

فَإِذا قالَ : «وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ» قالَ اللّهُ عز و جل : بِيَ استَعانَ عَبدي وَالتَجَأَ إلَيَّ ، اُشهِدُكُم لَاُعينَنَّهُ عَلى أمرِهِ ، ولَاُغيثَنَّهُ في شَدائِدِهِ ، ولَاخُذَنَّ بِيَدِهِ يَومَ نَوائِبِهِ .

فَإِذا قالَ : «اهْدِنَا الصِّرَ طَ الْمُسْتَقِيمَ» إلى آخِرِ السّورَةِ ، قالَ اللّهُ عز و جل : هذا لِعَبدي ولِعَبدي ما سَأَلَ ، فَقَدِ استَجَبتُ لِعَبدي وأعطَيتُهُ ما أمَّلَ ، وآمَنتُهُ مِمّا مِنهُ وَجِلَ .

وقيلَ لِأَميرِ المُؤمِنينَ عليه السلام : يا أميرَ المُؤمِنينَ ، أخبِرنا عَن «بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحيمِ» أهِيَ مِن فاتِحَةِ الكِتابِ ؟

فَقالَ : نَعَم ، كانَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَقرَؤُها ويَعُدُّها آيَةً مِنها ، ويَقولُ : فاتِحَةُ الكِتابِ هِيَ السَّبعُ المَثاني . (2) .


1- .الطَّوْلُ : الفَضلُ والقُدرَةُ والغِنى (تاج العروس : ج 15 ص 447 «طول») .
2- .عيون أخبار الرضا7 : ج 1 ص 300 ح 59 ، الأمالي للصدوق : ص 239 ح 253 _ 254 كلاهما عن محمّد بن زياد ومحمّد بن سيّار عن الإمام العسكري عن آبائه: ، بحار الأنوار : ج 92 ص 226 ح 3 وراجع : التفسير المنسوب إلى الإمام العسكري7 : ص 58 ح 30 .

ص: 35

2 / 12تفسير يا تأويل برخى آيات
الف _ سوره حمد

3326.تاريخ دمشق عن أنس بن مالك :عيون أخبار الرضا عليه السلام_ به سندش ، از امام حسين عليه السلام ، از امام على عليه السلام _: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : «خداوند عز و جل فرموده است كه سوره حمد را ميان خود و بنده ام قسمت كردم ؛ نيمى از آن براى من و نيمِ ديگر ، از آنِ بنده من است و براى بنده ام ، هر چه بخواهد ، هست .

چون بنده بگويد : «به نام خداوند بخشنده مهربان» ، خداى بزرگِ بِشْكوه مى فرمايد : بنده ام ، با نام من آغاز كرد و بر من ، حق دارد كه كارهايش را به پايان برسانم و در حالات مختلف ، به او بركت بخشم .

و چون بگويد : «ستايش ، ويژه پروردگار جهانيان است» ، خداوند بزرگ بِشْكوه مى فرمايد : بنده ام ، مرا ستود و دانست كه نعمت هاى نزد او از جانب من است و گرفتارى ها، به فضل و قدرتِ من از او دور شده است . گواهتان مى گيرم كه نعمت هاى آخرت را نيز بر نعمت هاى دنيايش مى افزايم و گرفتارى هاى آخرت را از او دور مى كنم ، همان گونه كه گرفتارى هاى دنيا را از او دور كردم .

و چون بنده بگويد : «بخشنده مهربان» ، خداى بزرگ بِشْكوه مى فرمايد : بنده ام ، گواهى داد كه من ، بخشنده و مهربانم . گواهتان مى گيرم كه بهره اش را از رحمتم فراوان كنم و نصيبش را از عطايم بيش سازم .

و چون بنده بگويد : «مالك روز جزا» ، خداى بزرگ بِشْكوه مى فرمايد : گواهتان مى گيرم همان گونه كه [بنده ام] اعتراف كرد كه من ، مالك روز جزايم ، حسابش را روز محاسبه ، آسان مى كنم و از گناهانش در مى گذرم .

و چون بگويد : «تنها تو را مى پرستيم» ، خداى عز و جل مى فرمايد : بنده ام ، راست گفت . فقط مرا مى پرستد . گواهتان مى گيرم كه بر پرستش او چنان پاداشش دهم كه همه مخالفانش در پرستش من به او غبطه بخورند .

و چون بگويد : «و فقط از تو يارى مى خواهيم» ، خداوند عز و جل مى فرمايد : بنده ام، از من يارى خواست و به من ، پناه بُرد . گواهتان مى گيرم كه او را در كارش يارى كنم و در سختى ها به فريادش برسم و دستش را در پيشامدها بگيرم .

و چون بگويد : «ما را به راه راست ، هدايت كن» تا آخر سوره ، خداى عز و جل مى فرمايد : اين ، براى بنده ام هست كه هر چه بخواهد ، برايش هست . بى ترديد ، دعاى بنده ام را اجابت نمودم و آنچه آرزو داشت ، به او عطا كردم و از آنچه بيم داشت ، ايمنش كردم » .

به امير مؤمنان عليه السلام گفته شد : اى امير مؤمنان ! به ما بگو : آيا «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَ_نِ الرَّحِيمِ» ، جزو سوره حمد است يا نه ؟

فرمود : «آرى . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، آن را مى خواند و آيه اى از آن مى شمرد و مى فرمود : سوره حمد ، سَبعُ المثانى (1) است » . .


1- .سوره فاتحه را از اين رو «سبع المثانى» ناميده اند كه جمَثانى به معناى «آيه» است وج اين سوره، شامل «هفت آيه» است و اين، يعنى «بسمله»، جزئى از آن است، و مثانى جبه معناى «دوتايى»ج به اعتبار تكرار آن در نمازهاى پنجگانه بر آن اطلاق شده است، يا آن را مثانى جبه معناى «ثنا»ج ناميده اند، به جهت اين كه شامل حمد و ثناى الهى است. م.

ص: 36

3325.امام على عليه السلام :عيون أخبار الرضا عليه السلام عن محمّد بن زياد ومحمّد بن سيّار عن الحسن بن علي عن أبيه عن جدّه [الجواد] عليهم السلام :جاءَ رَجُلٌ إلَى الرِّضا عليه السلام فَقالَ لَهُ : يَابنَ رَسولِ اللّهِ ، أخبِرني عَن قَولِ اللّهِ عز و جل : «الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَ__لَمِينَ» ما تَفسيرُهُ ؟

فَقالَ : لَقَد حَدَّثَني أبي عَن جَدّي ، عَنِ الباقِرِ ، عَن زَينِ العابِدينَ، عَن أبيهِ عليهم السلام أنَّ رَجُلاً جاءَ إلى أميرِ المُؤمِنينَ عليه السلام فَقالَ : أخبِرني عَن قَولِ اللّهِ عز و جل : «الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَ__لَمِينَ» ما تَفسيرُهُ ؟

فَقالَ «الْحَمْدُ لِلَّهِ» هُوَ أن عَرَّفَ عِبادَهُ بَعضَ نِعَمِهِ جُمَلاً ، إذ لا يَقدِرونَ عَلى مَعرِفَةِ جَميعِها بِالتَّفصيلِ ، لِأَنَّها أكثَرُ مِن أن تُحصى أو تُعرَفَ ، فَقالَ لَهُم : قولوا :

«الْحَمْدُ لِلَّهِ» عَلى ما أنعَمَ بِهِ عَلَينا «رَبِّ الْعَ__لَمِينَ» ، وهُمُ الجَماعاتُ مِن كُلِّ مَخلوقٍ؛ مِنَ الجَماداتِ وَالحَيَواناتِ .

فَأَمَّا الحَيَواناتُ فَهُوَ يُقَلِّبُها في قُدرَتِهِ ، ويَغذوها مِن رِزقِهِ ، ويَحوطُها بِكَنَفِهِ ، ويُدَبِّرُ كُلّاً مِنها بِمَصلَحَتِهِ . وأمَّا الجَماداتُ فَهُوَ يُمسِكُها بِقُدرَتِهِ ، ويُمسِكُ المُتَّصِلَ مِنها أن يَتَهافَتَ (1) ، ويُمسِكُ المُتَهافِتَ مِنها أن يَتَلاصَقَ ، ويُمسِكُ السَّماءَ أن تَقَعَ عَلَى الأَرضِ إلّا بِإِذنِهِ ، ويُمسِكُ الأَرضَ أن تَنخَسِفَ إلّا بِأَمرِهِ ، إنَّهُ بِعِبادِهِ لَرَؤوفٌ رَحيمٌ .

وقالَ عليه السلام : «رَبِّ الْعَ__لَمِينَ» مالِكُهُم وخالِقُهُم وسائِقُ أرزاقِهِم إلَيهِم ، مِن حَيثُ يَعلَمونَ ومِن حَيثُ لا يَعلَمونَ ، وَالرِّزقُ مَقسومٌ ، وهُوَ يَأتِي ابنَ آدَمَ عَلى أيِّ سيرَةٍ سارَها مِنَ الدُّنيا ، لَيسَ تَقوى مُتَّقٍ بِزائِدِهِ ، ولا فُجورُ فاجِرٍ بِناقِصِهِ ، وبَينَهُ وبَينَهُ سِترٌ وهُوَ طالِبُهُ ، فَلَو أنَّ أحَدَكُم يَفِرُّ مِن رِزقِهِ لَطَلَبَهُ رِزقُهُ كَما يَطلُبُهُ المَوتُ .

فَقالَ اللّهُ _ جَلَّ جَلالُهُ _ : قولوا : «الْحَمْدُ لِلَّهِ» عَلى ما أنعَمَ بِهِ عَلَينا وذَكَرَنا بِهِ مِن خَيرٍ في كُتُبِ الأَوَّلينَ قَبلَ أن نَكونَ ، فَفي هذا إيجابٌ عَلى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله وعَلى شيعَتِهِم أن يَشكُروهُ بِما فَضَّلَهُم ، وذلِكَ أنَّ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله قالَ : لَمّا بَعَثَ اللّهُ عز و جلموسَى بنَ عِمرانَ عليه السلام وَاصطَفاهُ نَجِيّا ، وفَلَقَ لَهُ البَحرَ ونَجّى بَني إسرائيلَ ، وأعطاهُ التَّوراةَ وَالأَلواحَ ، رَأى مَكانَهُ مِن رَبِّهِ عز و جل فَقالَ : يا رَبِّ لَقَد أكرَمتَني بِكَرامَةٍ لَم تُكرِم بِها أحَدا قَبلي !

فَقالَ اللّهُ _ جَلَّ جَلالُهُ _ : يا موسى ! أما عَلِمتَ أنَّ مُحَمَّدا عِندي أفضَلُ مِن جَميعِ مَلائِكَتي وجَميعِ خَلقي ؟

قالَ موسى عليه السلام : يا رَبِّ ! فَإِن كانَ مُحَمَّدٌ صلى الله عليه و آله أكرَمَ عِندَكَ مِن جَميعِ خَلقِكَ ، فَهَل في آلِ الأَنبِياءِ أكرَمُ مِن آلي ؟

قالَ اللّهُ _ جَلَّ جَلالُهُ _ : يا موسى ! أما عَلِمتَ أنَّ فَضلَ آلِ مُحَمَّدٍ عَلى جَميعِ آلِ النَّبِيّينَ كَفَضلِ مُحَمَّدٍ عَلى جَميعِ المُرسَلينَ ؟

فَقالَ موسى : يا رَبِّ ! فَإِن كانَ آلُ مُحَمَّدٍ كَذلِكَ فَهَل في اُمَمِ الأَنبِياءِ أفضَلُ عِندَكَ مِن اُمَّتي ؛ ظَلَّلتَ عَلَيهِمُ الغَمامَ ، وأنزَلتَ عَلَيهِمُ المَنَّ وَالسَّلوى ، وفَلَقتَ لَهُمُ البَحرَ ؟

فَقالَ اللّهُ _ جَلَّ جَلالُهُ _ : يا موسى ! أما عَلِمتَ أنَّ فَضلَ اُمَّةِ مُحَمَّدٍ عَلى جَميعِ الاُمَمِ كَفَضلِهِ عَلى جَميعِ خَلقي ؟

فَقالَ موسى عليه السلام : يا رَبِّ ! لَيتَني كُنتُ أراهُم !

فَأَوحَى اللّهُ عز و جل إلَيهِ : يا موسى ! إنَّكَ لَن تَراهُم ولَيسَ هذا أوانَ ظُهورِهِم ، ولكِن سَوفَ تَراهُم فِي الجَنّاتِ ؛ جَنّاتِ عَدنٍ وَالفِردَوسِ ، بِحَضرَةِ مُحَمَّدٍ في نَعيمِها يَتَقَلَّبونَ ، وفي خَيراتِها يَتَبَحبَحونَ (2) ، أفَتُحِبُّ أن اُسمِعَكَ كَلامَهُم ؟

فَقالَ : نَعَم إلهي !

قالَ اللّهُ _ جَلَّ جَلالُهُ _ : قُم بَينَ يَدَيَّ ، وَاشدُد مِئزَرَكَ قِيامَ العَبدِ الذَّليلِ بَينَ يَدَيِ المَلِكِ الجَليلِ .

فَفَعَلَ ذلِكَ موسى عليه السلام ، فَنادى رَبُّنا عز و جل : يا اُمَّةَ مُحَمَّدٍ ! فَأَجابوهُ كُلُّهُم وهُم في أصلابِ آبائِهِم وأرحامِ اُمَّهاتِهِم : لَبَّيكَ اللّهُمَّ لَبَّيكَ ، لَبَّيكَ لا شَريكَ لَكَ لَبَّيكَ ، إنَّ الحَمدَ وَالنِّعمَةَ وَالمُلكَ لَكَ ، لا شَريكَ لَكَ .

قالَ : فَجَعَلَ اللّهُ عز و جل تِلكَ الإِجابَةَ شِعارَ الحاجِّ .

ثُمَّ نادى رَبُّنا عز و جل : يا اُمَّةَ مُحَمَّدٍ ! إنَّ قَضائي عَلَيكُم أنَّ رَحمَتي سَبَقَت غَضَبي ، وعَفوي قَبلَ عِقابي ، فَقَدِ استَجَبتُ لَكُم مِن قَبلِ أن تَدعوني ، وأعطَيتُكُم مِن قَبلِ أن تَسأَلوني ، مَن لَقِيَني مِنكُم بِشَهادَةِ أن لا إلهَ إلَا اللّهُ وَحدَهُ لا شَريكَ لَهُ ، وأنَّ مُحَمَّدا عَبدُهُ ورَسولُهُ ، صادِقٌ في أقوالِهِ ، مُحِقٌّ في أفعالِهِ ، وأنَّ عَلِيَّ بنَ أبي طالِبٍ أخوهُ ووَصِيُّهُ مِن بَعدِهِ ووَلِيُّهُ ، يُلتَزَمُ طاعَتُهُ كَما يُلتَزَمُ طاعَةُ مُحَمَّدٍ ، وأنَّ أولِياءَهُ المُصطَفَينَ الطّاهِرينَ المُطَهَّرينَ المُنبِئينَ بِعَجائِبِ آياتِ اللّهِ ودَلائِلِ حُجَجِ اللّهِ مِن بَعدِهِما أولِياؤُهُ ، أدخَلتُهُ جَنَّتي . . . .

قالَ عليه السلام : فَلَمّا بَعَثَ اللّهُ عز و جل نَبِيَّنا مُحَمَّدا صلى الله عليه و آله قالَ : يا مُحَمَّدُ «وَ مَا كُنتَ بِجَانِبِ الطُّورِ إِذْ نَادَيْنَا» (3) اُمَّتَكَ بِهذِهِ الكَرامَةِ . ثُمَّ قالَ عز و جل لِمُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله : قُل : «الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَ__لَمِينَ» عَلى مَا اختَصَّني بِهِ مِن هذِهِ الفَضيلَةِ ، وقالَ لِاُمَّتِهِ : قولوا أنتُم : «الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَ__لَمِينَ» عَلى مَا اختَصَّنا بِهِ مِن هذِهِ الفَضائِلِ . (4) .


1- .التَّهافُت : التساقُط قطعةً قطعةً (الصحاح : ج 1 ص 271 «هفت») .
2- .تَبَحبَحَ : تَمكَّنَ في الحُلولِ والمَقامِ (لسان العرب : ج 2 ص 407 «بحح») .
3- .القصص : 46 .
4- .عيون أخبار الرضا7 : ج 1 ص 282 ح 30 ، علل الشرائع : ص 416 ح 3 ، بشارة المصطفى : ص 212 ، التفسير المنسوب إلى الإمام العسكري7 : ص 30 ح 11 ، بحار الأنوار : ج 92 ص 224 ح 2 .

ص: 37

3324.امام على عليه السلام :عيون أخبار الرضا عليه السلام_ به نقل از محمّد بن زياد و محمّد بن سيّار، از امام عسكرى ، از پدرش امام هادى ، از جدّش امام جواد عليهم السلام _: مردى نزد [پدرم امام] رضا عليه السلام آمد و به او گفت : اى فرزند پيامبر خدا! اين سخن خداوند عز و جل را كه «الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ ؛ ستايش ، ويژه پروردگار جهانيان است» ، برايم تفسير كن .

فرمود : «پدرم ، از جدّش ، از باقر ، از زين العابدين ، از پدرش [امام حسين عليهم السلام ]نقل كرد كه: مردى نزد امير مؤمنان عليه السلام آمد و همين سؤال را كرد .

ايشان فرمود : « «ستايش ، ويژه خداست» ؛ يعنى آن كه خداوند ، برخى از نعمت هايش را به اجمال به بندگانش معرّفى نمود ؛ زيرا بندگان ، توانايىِ شناخت همه آنها را به تفصيل ندارند ، چون بيشتر از آن اند كه به شمار در آيند و يا شناخته شوند . پس به بندگانش فرمود ، بگوييد : «ستايش ، ويژه خداست» ، به جهت نعمت هايى كه بر ما بخشيده است ؛ «پروردگارِ جهانيان» كه همه گونه هاى مخلوقات ، از جمادات و حيوانات را در بر مى گيرد .

امّا حيوانات را در قبضه قدرت خويش مى چرخانَد و از روزى خويش به آنها مى خورانَد ، در سايه حمايتش حفظ كرده، هر يك را به مصلحت خويش، تدبير مى كند .

و امّا جمادات را با قدرت خويش ، نگاه مى دارد و مانع گسستگى جمادات به هم پيوسته و نيز به هم چسبيدن گسسته ها مى شود و آسمان را از افتادن بر زمين ، جز به اذن خويش ، نگاه مى دارد ، و زمين را از فرو رفتن در خود، جز به فرمان خويش، نگاه مى دارد، كه او با بندگانش رئوف و مهربان است» .

همچنين فرمود : « «پروردگارِ جهانيان» ، يعنى مالك و خالق جهانيان و سوق دهنده روزى هايشان به سوى ايشان است، از جايى كه مى دانند و از جايى كه نمى دانند و روزى ، قسمت شده است و بدون توجّه به كردار انسان ، مى آيد . نه پرواى پرهيزگار ، آن را افزون مى كند ، نه فسق و فجور فاجر ، آن را كاهش مى دهد. ميان روزى و صاحب روزى، پرده اى است كه به دنبال او مى رود. اگر هر يك از شما از روزى اش بگريزد ، باز، او را مى جويد، همان گونه كه مرگ، او را مى جويد .

خداوند بزرگ بِشْكوه مى فرمايد : بگوييد : «ستايش ، ويژه خداست» ، به جهت نعمت هايى كه به ما بخشيده و ما را پيش از پيدايى مان ، در كتاب هاى نخستين ، به نيكى ياد كرده است . بنا بر اين ، بر محمّد صلى الله عليه و آله و خاندان و پيروان خاندانش لازم است كه خدا را بر فضيلتى كه به ايشان بخشيده ، سپاس بگزارند و اين ، همان گفته پيامبر خدا صلى الله عليه و آله است كه فرمود : چون خداوند عز و جل ، موسى بن عمران عليه السلام را بر انگيخت و با او راز گفت و دريا را برايش شكافت و بنى اسرائيل را نجات داد و تورات و الواح را به او عطا نمود ، جايگاهش را نزد خداى عز و جل ديد و گفت : پروردگارا! مرا با كرامتى بزرگ داشتى كه هيچ كس را پيش از من ، بدان بزرگ نداشتى .

خداى بزرگ بِشْكوه فرمود : اى موسى ! آيا نمى دانى كه محمّد ، نزد من از همه فرشتگان و همه مخلوقاتم برتر است ؟ .

موسى عليه السلام گفت : پروردگارا ! اگر محمّد صلى الله عليه و آله نزد تو از همه آفريدگانت برتر است ، آيا در ميان خاندان پيامبران ، كريم تر از خاندان من هست ؟

خداى بزرگ بِشْكوه فرمود : اى موسى ! آيا نمى دانى كه برترىِ خاندان محمّد بر همه خاندان هاى پيامبران ، مانند برترى محمّد بر همه فرستادگان است ؟ .

موسى عليه السلام گفت : پروردگارا ! اگر خاندان محمّد چنين اند ، آيا در ميان امّت هاى پيامبران ، امّت من نزد تو برتر از همه نيست ؟ ابر را برايشان سايه كردى و ترنگبين (1) وبِلدرچين برايشان فرو فرستادى و دريا را برايشان شكافتى .

خداى بزرگ بِشْكوه فرمود : اى موسى ! آيا نمى دانى كه برترى امّت محمّد بر همه امّت ها ، مانند برترى خود او بر همه آفريدگانم است ؟ .

موسى عليه السلام گفت : پروردگارا ! كاش آنها را مى ديدم .

پس خداى عز و جل به او وحى كرد : اى موسى ! آنها را هرگز نخواهى ديد و اكنون، هنگام پيدايىِ آنان نيست ؛ امّا به زودى آنها را در بهشت ها ، باغ هاى عَدْن و فردوس و در حضور محمّد مى بينى كه در نعمت هاى بهشت مى چرخند و در نيكى هايشان خوش اند . آيا دوست دارى كه سخن آنان را به تو بشنوانَم؟ .

گفت : آرى ، اى خداى من !

خداى بزرگ بِشْكوه فرمود : در پيشگاه من ، بِايست و مانند بنده اى ذليل در برابر فرمان روايى جليل ، كمر به ميان ببند .

پس موسى عليه السلام چنين كرد و پروردگار ما عز و جل ندا داد : اى امّت محمّد ! .

همه آنان كه در پشتِ پدرانشان و رَحِم هاى مادرانشان بودند ، پاسخ گفتند : «بله! خداوندا، بله! بله! تو شريكى ندارى. بله! ستايش، از آنِ توست، و نعمت و سلطنت براى تو! تو شريكى ندارى». (2) خداوند عز و جل نيز اين پاسخ را شعار حج گزاران، قرار داد .

سپس پروردگار ما عز و جل ندا داد : اى امّت محمّد ! حكم من بر شما اين است كه رحمتم ، از خشمم پيشى گرفته است و عفوم ، قبل از كيفرم است . من پيش از آن كه مرا بخوانيد ، شما را اجابت مى گويم و پيش از آن كه از من بخواهيد ، به شما عطا مى كنم . هر كس از شما كه مرا با شهادتين (گواهى به توحيد و رسالت محمّد صلى الله عليه و آله ) و راستىِ گفتار و درستىِ رفتار ديدار كند و گواهى دهد كه على بن ابى طالب ، برادر و وصىّ پس از پيامبر صلى الله عليه و آله و ولىّ اوست و به فرمانش ملتزم باشد ، همان گونه كه به فرمان محمّد، ملتزم است و اولياى برگزيده پاك و پاكيزه اش را اولياى خود گيرد ؛ كسانى كه از شگفتى هاى آيات الهى خبر مى دهند و نشانه هاى حجّت خدا پس از آن دو (محمّد و على) هستند ، به بهشتش در مى آورم ... » .

[همچنين امام حسين عليه السلام ] مى فرمايد : «چون خداى عز و جل ، پيامبرمان محمّد صلى الله عليه و آله را بر انگيخت ، فرمود : اى محمّد! «تو در كنار [كوه] طور نبودى كه ما» امّتت را به اين گونه بابركت «ندا داديم» .

سپس ، خدا به محمّد صلى الله عليه و آله فرمود : بگو : «ستايش ، ويژه پروردگار جهانيان است» ، بر اين فضيلت ويژه كه به من ارزانى داشت ؛ و پيامبر صلى الله عليه و آله به امّتش فرمود : شما هم بگوييد : «ستايش ، ويژه پروردگار جهانيان است» به اين جهت كه اين فضيلت ها را به ما اختصاص داده است » . .


1- .ترنگبين : شيرابه هاى گياه خارشتر كه شيرين و مُليّن است .
2- .اين ، همان ذكر حاجيان به هنگام احرام است و معنايش نوعى اعلانِ آمادگى براى اجراى فرمان خدا و حمد و نعمت را ويژه خدا دانستن و يكتايى او را به زبان آوردن است .

ص: 38

. .

ص: 39

. .

ص: 40

. .

ص: 41

. .

ص: 42

ب _ قَولُهُ : «هُوَ الَّذِى خَلَقَ لَكُم ...» 3322.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عيون أخبار الرضا عليه السلام بإسناده عن الحسين بن عليّ عليهماالسلام :قالَ أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام في قَولِ اللّهِ عز و جل : «هُوَ الَّذِى خَلَقَ لَكُم مَّا فِى الْأَرْضِ جَمِيعًا ثُمَّ اسْتَوَى إِلَى السَّمَآءِ فَسَوَّل_هُنَّ سَبْعَ سَمَ_وَاتٍ وَ هُوَ بِكُلِّ شَىْ ءٍ عَلِيمٌ» (1) قالَ : «هُوَ الَّذِى خَلَقَ لَكُم مَّا فِى الْأَرْضِ جَمِيعًا» لِتَعتَبِروا ولِتَتَوَصَّلوا بِهِ إلى رِضوانِهِ وتَتَوَقَّوا بِهِ مِن عَذابِ نيرانِهِ ، «ثُمَّ اسْتَوَى إِلَى السَّمَآءِ» أخَذَ في خَلقِها وإتقانِها ، «فَسَوَّاهُنَّ سَبْعَ سَمَ_وَاتٍ وَ هُوَ بِكُلِّ شَىْ ءٍ عَلِيمٌ» ولِعِلمِهِ بِكُلِّ شَيءٍ عَلِمَ المَصالِحَ ، فَخَلَقَ لَكُم كُلَّ ما فِي الأَرضِ لِمَصالِحِكُم يا بَني آدَمَ . (2) .


1- .. البقرة : 29 .
2- .عيون أخبار الرضا7 : ج2 ص 12 ح 29 عن محمّد بن زياد ومحمّد بن سيّار (صيّاد) عن الإمام العسكري عن آبائه: ، بحار الأنوار : ج 3 ص 40 ح 14 وراجع : التفسير المنسوب إلى الإمام العسكري7 : ص 215 ح 99 .

ص: 43

ب _ آيه «هُوَ الَّذِى خَلَقَ لَكُم ...»

3324.عنه عليه السلام :عيون أخبار الرضا عليه السلام_ به سندش ، از امام حسين عليه السلام _: امير مؤمنان عليه السلام ، در باره گفته خداوند عز و جل كه : «اوست كه همه آنچه را كه در زمين است ، براى شما آفريد ، سپس به آسمان پرداخت و آنها را به [شكل] هفت آسمان ، ترتيب داد ، و او به همه چيز ، داناست» ، فرمود : « «اوست كه همه موجودات زمين را براى شما آفريد» تا عبرت گيريد و با آن به رضوانش برسيد و از عذاب دوزخش محفوظ بمانيد . «سپس به آسمان پرداخت» و به آفرينش و استوار كردن آنها آغازيد «و آنها را به [شكل ]هفت آسمان ، ترتيب داد ، و او به همه چيز ، داناست» و به دليل همين دانايى به همه چيز ، مصلحت ها را مى داند و تمام موجودات زمين را براى مصلحت شما فرزندان آدم ، آفريده است» . .

ص: 44

ج _ قَولُهُ : «هَلْ جَزَآءُ الْاءِحْسَ_نِ إِلَا الْاءِحْسَ_نُ» 3322.عنه صلى الله عليه و آله :الأمالي للطوسي بإسناده عن الحسين بن عليّ عن أبيه عليّ بن أبي طالب عليهماالسلام_ في قَولِ اللّهِ عز و جل : «هَلْ جَزَآءُ الْاءِحْسَ_نِ إِلَا الْاءِحْسَ_نُ» (1) _: قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : هَل جَزاءُ مَن أنعَمتُ عَلَيهِ بِالتَّوحيدِ إلَا الجَنَّةُ ؟ (2)د _ قَولُهُ : «وَ أَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّثْ» 3320.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :المحاسن عن عمرو بن أبي نصر :حَدَّثَني رَجُلٌ مِن أهلِ البَصرَةِ قالَ : رَأَيتُ الحُسَينَ بنَ عَلِيٍّ عليه السلام وعَبدَ اللّهِ بنَ عُمَرَيَطوفانِ بِالبَيتِ ، فَسَأَلتُ ابنَ عُمَرَ فَقُلتُ : قَولُ اللّهِ : «وَ أَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّثْ» (3) ؟

قالَ : أمَرَهُ أن يُحَدِّثَ بِما أنعَمَ اللّهُ عَلَيهِ .

ثُمَّ إنّي قُلتُ لِلحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام : قَولُ اللّهِ : «وَ أَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّثْ» ؟

قالَ : أمَرَهُ أن يُحَدِّثَ بِما أنعَمَ اللّهُ عَلَيهِ مِن دينِهِ . (4) .


1- .الرحمن : 60 .
2- .الأمالي للطوسي : ص 569 ح 1177 عن محمّد بن عليّ بن الحسين بن زيد بن عليّ بن الحسين عن الإمام الرضا عن آبائه: و ص 429 ح 960 ، التوحيد : ص 28 ح 29 ، الأمالي للصدوق : ص 470 ح 628 والثلاثة الأخيرة عن موسى بن إسماعيل بن موسى بن جعفر عن الإمام الكاظم عن آبائه: بزيادة «إنّ اللّه عز و جلقال» بعد «رسول اللّه 9» ، بحار الأنوار : ج 3 ص 3 ح 2 .
3- .الضحى : 11 .
4- .المحاسن : ج 1 ص 344 ح 712 ، تحف العقول : ص 246 وفيه ذيله من «ثمّ إنّي» ، من دون إسنادٍ إلى الراوي نحوه ، بحار الأنوار : ج 24 ص 53 ح 9 .

ص: 45

ج _ آيه «هَلْ جَزَآءُ الْاءِحْسَ_نِ إِلَا الْاءِحْسَ_نُ»

3318.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :الأمالى ، طوسى_ به سندش از امام حسين عليه السلام ، از امام على عليه السلام ، در باره گفته خداى عز و جل : «آيا پاداش نيكى ، جز نيكى است؟» _: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : «آيا پاداش كسى كه نعمت توحيد را به او داده ام ، جز بهشت است ؟» .

د _ آيه «وَ أَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّثْ»

3320.عنه صلى الله عليه و آله :المَحاسن_ به نقل از عمرو بن ابى نصر _: مردى بصرى برايم گفت : حسين بن على عليه السلام و عبد اللّه بن عمر را ديدم كه گِرد خانه خدا، طواف مى كنند . از ابن عمر ، تفسير آيه «و امّا از نعمت پروردگارت سخن بگو» را پرسيدم .

گفت : فرمان داده است تا نعمت هايى را كه خدا به انسان داده ، باز گويد .

سپس ، همين سؤال را با حسين بن على عليه السلام در ميان نهادم . فرمود : «فرمان داده است تا نعمت هايى را كه خدا در امر دينش به او ارزانى داشته است ، باز گويد» . .

ص: 46

ه _ قَولُهُ : «وَ شَاهِدٍ وَمَشْهُودٍ» 3318.عنه صلى الله عليه و آله :المعجم الأوسط عن زيد بن أسلم عن الحسين بن عليّ عليهماالسلام_ في قَولِهِ تَعالى : «وَ شَاهِدٍ وَمَشْهُودٍ» (1) _: الشّاهِدُ : جَدّي رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، وَالمَشهودُ : يَومُ القِيامَةِ . ثُمَّ تَلا هذِهِ الآيَةَ : «إِنَّ_آ أَرْسَلْنَ_كَ شَاهِدًا وَ مُبَشِّرًا وَ نَذِيرًا» (2) ، ثُمَّ تَلا : «ذَ لِكَ يَوْمٌ مَّجْمُوعٌ لَّهُ النَّاسُ وَ ذَ لِكَ يَوْمٌ مَّشْهُودٌ» (3) . (4)2 / 13فَضلُ حَمَلَةِ الحَديثِ3315.شواهد التنزيل ( _ به نقل از حذيفة بن اسيد _ ) عيون أخبار الرضا عليه السلام بإسناده عن الحسين بن عليّ عن عليّ بن أبي طالب عليهماالسلام :قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : مَن حَفِظَ مِن اُمَّتي أربَعينَ حَديثا يَنتَفِعونَ بِها ، بَعَثَهُ اللّهُ يَومَ القِيامَةِ فَقيها عالِما . (5)3317.عنه صلى الله عليه و آله ( _ لِعَلِيٍّ عليه السلام _ ) الخصال بإسناده عن الحسين بن عليّ عليهماالسلام :إنَّ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله أوصى إلى أميرِ المُؤمِنينَ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ عليه السلام ، وكانَ فيما أوصى بِهِ أن قالَ لَهُ : يا عَلِيُّ ، مَن حَفِظَ مِن اُمَّتي أربَعينَ حَديثا يَطلُبُ بِذلِكَ وَجهَ اللّهِ عز و جل وَالدّارَ الآخِرَةَ ، حَشَرَهُ اللّهُ يَومَ القِيامَةِ مَعَ النَّبِيّينَ وَالصِّدّيقينَ وَالشُّهَداءِ وَالصّالِحينَ وحَسُنَ اُولئِكَ رَفيقا .

فَقالَ عَلِيٌّ عليه السلام : يا رَسولَ اللّه ! أخبِرني ما هذِهِ الأَحاديثُ ؟

فَقالَ : أن تُؤمِنَ بِاللّهِ وَحدَهُ لا شَريكَ لَهُ ، وتَعبُدَهُ ولا تَعبُدَ غَيرَهُ ، وتُقيمَ الصَّلاةَ بِوُضوءٍ سابِغٍ في مَواقيتِها ولا تُؤَخِّرَها ؛ فَإِنَّ في تَأخيرِها مِن غَيرِ عِلَّةٍ غَضَبَ اللّهِ عز و جل ، وتُؤَدِّيَ الزَّكاةَ ، وتَصومَ شَهرَ رَمَضانَ ، وتَحُجَّ البَيتَ إذا كانَ لَكَ مالٌ وكُنتَ مُستَطيعا .

وألّا تَعُقَّ وَالِدَيكَ ، ولا تَأكُلَ مالَ اليَتيمِ ظُلما ، ولا تَأكُلَ الرِّبا ، ولا تَشرَبَ الخَمرَ ولا شَيئا مِنَ الأَشرِبَةِ المُسكِرَةِ ، ولا تَزنِيَ ، ولا تَلوطَ ، ولا تَمشِيَ بِالنَّميمَةِ (6) ، ولا تَحلِفَ بِاللّهِ كاذِبا ، ولا تَسرِقَ ، ولا تَشهَدَ شَهادَةَ الزّورِ لِأَحَدٍ قَريبا كانَ أو بَعيدا ، وأن تَقبَلَ الحَقَّ مِمَّن جاءَ بِهِ صَغيرا كانَ أو كَبيرا ، وألّا تَركَنَ إلى ظالِمٍ وإن كانَ حَميما قَريبا ، وألّا تَعمَلَ بِالهَوى ، ولا تَقذِفَ المُحصَنَةَ ، ولا تُرائِيَ ؛ فَإِنَّ أيسَرَ الرِّياءِ شِركٌ بِاللّهِ عز و جل .

وألّا تَقولَ لِقَصيرٍ : يا قَصيرُ ، ولا لِطَويلٍ : يا طَويلُ ؛ تُريدُ بِذلِكَ عَيبَهُ ، وألّا تَسخَرَ مِن أحَدٍ مِن خَلقِ اللّهِ ، وأن تَصبِرَ عَلَى البَلاءِ وَالمُصيبَةِ ، وأن تَشكُرَ نِعَمَ اللّهِ الَّتي أنعَمَ بِها عَلَيكَ ، وألّا تَأمَنَ عِقابَ اللّهِ عَلى ذَنبٍ تُصيبُهُ ، وألّا تَقنَطَ (7) مِن رَحمَةِ اللّهِ ، وأن تَتوبَ إلَى اللّهِ عز و جل مِن ذُنوبِكَ ؛ فَإِنَّ التّائِبَ مِن ذُنوبِهِ كَمَن لا ذَنبَ لَهُ ، وألّا تُصِرَّ عَلَى الذُّنوبِ مَعَ الاِستِغفارِ فَتَكونَ كَالمُستَهزِئِ بِاللّهِ وآياتِهِ ورُسُلِهِ .

وأن تَعلَمَ أنَّ ما أصابَكَ لَم يَكُن لِيُخطِئَكَ ، وأنَّ ما أخطَأَكَ لَم يَكُ لِيُصيبَكَ ، وألّا تَطلُبَ سَخَطَ الخالِقِ بِرِضَى المَخلوقِ ، وألّا تُؤثِرَ الدُّنيا عَلَى الآخِرَةِ ؛ لِأَنَّ الدُّنيا فانِيَةٌ وَالآخِرَةَ الباقِيَةُ ، وألّا تَبخَلَ عَلى إخوانِكَ بِما تَقدِرُ عَلَيهِ ، وأن تَكونَ سَريرَتُكَ كَعَلانِيَتِكَ ، وألّا تَكونَ عَلانِيَتُكَ حَسَنَةً وسَريرَتُكَ قَبيحَةً ، فَإِن فَعَلتَ ذلِكَ كُنتَ مِنَ المُنافِقينَ .

وألّا تَكذِبَ ، وألّا تُخالِطَ الكَذّابينَ ، وألّا تَغضَبَ إذا سَمِعتَ حَقّا ، وأن تُؤَدِّبَ نَفسَكَ وأهلَكَ ووُلدَكَ وجيرانَكَ عَلى حَسَبِ الطّاقَةِ ، وأن تَعمَلَ بِما عَلِمتَ ، ولا تُعامِلَنَّ أحَدا مِن خَلقِ اللّهِ عز و جل إلّا بِالحَقِّ ، وأن تَكونَ سَهلاً لِلقَريبِ وَالبَعيدِ ، وألّا تَكونَ جَبّارا عَنيدا ، وأن تُكثِرَ مِنَ التَّسبيحِ وَالتَّهليلِ وَالدُّعاءِ وذِكرِ المَوتِ وما بَعدَهُ مِنَ القِيامَةِ وَالجَنَّةِ وَالنّارِ ، وأن تُكثِرَ مِن قِراءَةِ القُرآنِ وتَعمَلَ بِما فيهِ .

وأن تَستَغنِمَ البِرَّ وَالكَرامَةَ بِالمُؤمِنينَ وَالمُؤمِناتِ ، وأن تَنظُرَ إلى كُلِّ ما لا تَرضى فِعلَهُ لِنَفسِكَ فَلا تَفعَلَهُ بِأَحَدٍ مِنَ المُؤمِنينَ ، ولا تَمَلَّ مِن فِعلِ الخَيرِ ، وألّا تُثَقِّلَ عَلى أحَدٍ ، وألّا تَمُنَّ عَلى أحَدٍ إذا أنعَمتَ عَلَيهِ ، وأن تَكونَ الدُّنيا عِندَك سِجنا حَتّى يَجعَلَ اللّهُ لَكَ جَنَّةً .

فَهذِهِ أربَعونَ حَديثا ، مَنِ استَقامَ عَلَيها وحَفِظَها عَنّي مِن اُمَّتي دَخَلَ الجَنَّةَ بِرَحمَةِ اللّهِ ، وكانَ مِن أفضَلِ النّاسِ وأحَبِّهِم إلَى اللّهِ عز و جل بَعدَ النَّبِيّينَ وَالوَصِيّينَ ، وحَشَرَهُ اللّهُ يَومَ القِيامَةِ مَعَ النَّبِيّينَ وَالصِّدّيقينَ وَالشُّهَداءِ وَالصّالِحينَ وحَسُنَ اُولئِكَ رَفيقا . (8) .


1- .البروج : 3 .
2- .الأحزاب : 45 .
3- .هود : 103 .
4- .المعجم الأوسط : ج 9 ص 182 ح 9482 ، المعجم الصغير : ج 2 ص 131 ، وفي تفسير مجمع البيان : ج 10 ص 708 عن الإمام الحسن عليه السلام وليس فيه ذيله من «ثمّ تلا» .
5- .عيون أخبار الرضا7 : ج 2 ص 37 ح 99 ، صحيفة الإمام الرضا7 : ص 226 ح 114 كلاهما عن أحمد بن عامر الطائي عن الإمام الرضا عن آبائه: ، بحار الأنوار : ج 2 ص 156 ح 8 .
6- .النَّمِيمَةُ : هي نقل الحديث من قوم إلى قوم على جهة الإفساد والشرّ (النهاية : ج 5 ص 120 «نمم») .
7- .القُنوط : هو أشدّ اليأس من الشيء (النهاية : ج 4 ص 113 «قنط») .
8- .الخصال : ص 543 ح 19 عن إسماعيل بن الفضل الهاشمي ، وإسماعيل بن أبي زياد جميعا عن الإمام الصادق عن آبائه: ، بحار الأنوار : ج 2 ص 154 ح 7 .

ص: 47

ه _ آيه «وَ شَاهِدٍ وَمَشْهُودٍ»

3315.شواهد التنزيل عن حذيفة بن أسيد :المعجم الأوسط_ به نقل از زيد بن اَسلَم _: حسين بن على عليه السلام ، درباره سخن خداى متعال : «وَ شَاهِدٍ وَمَشْهُودٍ» ، فرمود: شاهد ، جدّم پيامبر خدا صلى الله عليه و آله است و مشهود ، روز قيامت» .

آن گاه، اين آيه را تلاوت كرد : «ما تو را شاهد و بشارت دهنده و هشدار دهنده فرستاديم» .

سپس [اين آيه را] تلاوت كرد : «آن روزى است كه مردم براى آن گِرد مى آيند و آن ، روز مشهود است» » .

2 / 13ارزش حاملان حديث

3312.امام باقر عليه السلام :عيون أخبار الرضا عليه السلام_ به سندش ، از امام حسين عليه السلام ، از امام على عليه السلام _: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : «هر كسى از امّتم كه چهل حديث سودمند براى امّت حفظ كند ، خداوند ، روز قيامت ، او را دين شناس و دانشمند بر مى انگيزد» .3311.امام باقر عليه السلام :الخصال_ به سندش ، از امام حسين عليه السلام _: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، به امير مؤمنان على عليه السلام سفارش كرد و از جمله فرمود : «اى على! هر كس از امّتم كه چهل حديث را براى خدا و سراى آخرت حفظ كند، خداوند ، روز قيامت ، او را با پيامبران، صدّيقان (راستگويان) و شهيدان و شايستگان _ كه بهترين همراهان اند _ ، محشور مى كند» .

على عليه السلام گفت : اى پيامبر خدا! به من بگو اين احاديث، چه هستند؟

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «اين كه به خداى يگانه بى انباز ، ايمان بياورى و تنها او ، نه كس ديگرى را بپرستى و نماز را با وضويى كامل و در وقت خود و بدون تأخير ، به جا آورى كه در تأخير آن و [بيرون وقت خواندن] بدون علّت، خشم خداى عز و جل است، [و اين كه] زكات را بپردازى و ماه رمضان را روزه بگيرى و چون مالى داشتى و مستطيع بودى، حج بگزارى .

پدر و مادرت را نافرمانى نكنى ، مال يتيم را به ستم نخورى ، رِبا نخورى و شراب و هيچ يك از نوشيدنى هاى مست كننده را ننوشى، زنا و لواط و سخن چينى نكنى و به خدا ، سوگندِ دروغ مخورى، دزدى مكنى، گواهى دروغ براى هيچ كس، نزديك يا دور ، ندهى و حق را از هر كس كه آن را آورد، كوچك باشد يا بزرگ ، بپذيرى و به ستمكار ، تكيه مكنى، هر چند دوست صميمى و نزديك باشد ، و به هوسَت عمل نكنى و به زن عفيف ، تهمت نزنى و ريا نكنى كه كمترين ريا، شرك به خداى عز و جل است .

افراد كوتاه و بلند را به زبان عيب ، كوتاه و بلند نخوانى و هيچ يك از آفريدگان خدا را مسخره نكنى و بر بلا و مصيبت ، شكيب ورزى و خداوند را براى نعمت هايى كه به تو داده، سپاس بگزارى و خود را از كيفر خدا بر گناهى كه مى كنى ، ايمن مپندارى و از رحمت خدا ، نااميد نشوى و از گناهانت به سوى خداى عز و جل باز گردى _ كه بازگردنده از گناهانش ، مانند كسى است كه گناهى ندارد _ و در كنار استغفار، بر گناهانت اصرار نورزى كه همچون ريشخند كنندگان خدا و آيات الهى و پيامبرانش مى شوى.

و اين را بدانى كه آنچه به تو رسيده ، حتما و بدون خطا، رسيده است و آنچه [به ظاهر] خطا مى نمايد، نبايد به تو مى رسيده است. با رضايت آفريده، نارضايىِ آفريدگار را به دست نياورى و دنيا را بر آخرت ، مقدّم ندارى ، كه دنيا ، فانى و آخرت ، باقى است. بر برادرانت از آنچه در توان دارى ، بخل نورزى و درونت ، مانند برونت باشد ، نه اين كه ظاهرت، زيبا و باطنت ، زشت باشد ، كه اگر چنين كنى، از منافقان خواهى بود.

و اين كه دروغ نگويى و با دروغگويان ، در نياميزى و چون سخن حقّى را شنيدى، خشم مگيرى. خود، خانواده، فرزندان و همسايگانت را به اندازه توانت ، ادب بياموزى و به علمت، عمل كنى. با هيچ يك از خلق خدا ، جز به حق ، رفتار نكنى و در برابر نزديك و دور ، نرم باشى ، نه زورگو و سرسخت. تسبيح و تهليل و دعا، فراوان بگويى و بسيار به ياد مرگ و پس از آن ، از قيامت تا بهشت و دوزخ باشى ، و بسيار قرآن بخوانى و به آن ، عمل كنى .

نيكى به مردان و زنان مؤمن و گراميداشتِ آنان را غنيمت بدانى. بنگر هر چه را براى خود نمى پسندى ، با هيچ يك از مؤمنان مكنى و از كار خير ، ملول مشوى. سربارِ هيچ كس مباشى و چون به كسى نعمتى بخشيدى ، بر او منّت مگذارى و دنيا نزد تو ، زندانى باشد كه از آن به سوى بهشت مى روى.

اين ، چهل حديث است كه هر كس از امّتم بر آن پايدارى ورزد و آنها را حفظ كند، به رحمت الهى وارد بهشت مى شود و پس از پيامبران و اوصيا، بافضيلت ترين و محبوب ترينِ مردم در نزد خداى عز و جل است و خدا ، او را روز قيامت با پيامبران، صدّيقان (راستگويان) ، شهيدان و شايستگان _ كه بهترين همراهان اند _ ، محشور مى كند» . .

ص: 48

. .

ص: 49

. .

ص: 50

2 / 14تَعليمُ الحِكمَةِ للأَولادَ3312.عنه عليه السلام :معاني الأخبار عن شريح بن هانئ :سَأَلَ أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام ابنَهُ الحَسَنَ بنَ عَلِيٍّ عليه السلام ، فَقالَ : يا بُنَيَّ! مَا العَقلُ ؟

قالَ : حِفظُ قَلبِكَ مَا استَودَعتَهُ .

قالَ : فَمَا الحَزمُ ؟

قالَ : أن تَنتَظِرَ فُرصَتَكَ ، وتُعاجِلَ ما أمكَنَكَ .

قالَ : فَمَا المَجدُ ؟

قالَ : حَملُ المَغارِمِ (1) ، وَابتِناءُ المَكارِمِ .

قالَ : فَمَا السَّماحَةُ ؟

قالَ : إجابَةُ السّائِلِ ، وبَذلُ النّائِلِ .

قالَ : فَمَا الشُحُّ ؟

قالَ : أن تَرَى القَليلَ سَرَفا ، وما أنفَقتَ تَلَفا .

قالَ : فَمَا الرِّقَّةُ (2) ؟

قالَ : طَلَبُ اليَسيرِ ومَنعُ الحَقيرِ .

قالَ : فَمَا الكُلفَةُ ؟

قالَ : التَّمَسُّكُ بِمَن لا يُؤمِنُكَ ، وَالنَّظَرُ فيما لا يَعنيكَ .

قالَ : فَمَا الجَهلُ ؟

قالَ : سُرعَةُ الوُثوبِ عَلَى الفُرصَةِ قَبلَ الاِستِمكانِ مِنها ، وَالاِمتِناعُ عَنِ الجَوابِ ، ونِعمَ العَونُ الصَّمتُ في مَواطِنَ كَثيرَةٍ وإن كُنتَ فَصيحا .

ثُمّ أقبَلَ _ صَلَواتُ اللّهِ عَلَيهِ _ عَلَى الحُسَينِ ابنِهِ عليه السلام فَقالَ لَهُ :

يا بُنَيَّ ! مَا السُّؤدَدُ ؟

قالَ : اِصطِناعُ (3) العَشيرَةِ ، وَاحتِمالُ الجَريرَةِ (4) .

قالَ : فَمَا الغِنى ؟

قالَ : قِلَّةُ أمانِيِّكَ ، وَالرِّضى بِما يَكفيكَ .

قالَ : فَمَا الفَقرُ ؟

قالَ : الطَّمَعُ ، وشِدَّةُ القُنوطِ .

قالَ : فَمَا اللُّؤمُ ؟

قالَ : إحرازُ المَرءِ نَفسَهُ ، وإسلامُهُ عِرسَهُ .

قالَ : فَمَا الخُرقُ ؟

قالَ : مُعاداتُكَ أميرَكَ ، ومَن يَقدِرُ عَلى ضَرِّكَ ونَفعِكَ .

ثُمَّ التَفَتَ إلَى الحارِثِ الأَعوَرِ فَقالَ : يا حارِثُ ! عَلِّموا هذِهِ الحِكَمَ أولادَكُم ، فَإِنَّها زِيادَةٌ فِي العَقلِ وَالحَزمِ وَالرَّأيِ . (5) .


1- .المَغْرَمُ : ما يلزم به الإنسان من غرامة ، أو يصاب به في ماله من خسارة وما يلحق به من المظالم (مجمع البحرين : ج 2 ص 1317 «غرم») .
2- .في بحار الأنوار : «فما السرقة» .
3- .الاصطناع : افتعالٌ من الصنيعة ؛ وهي العطيّة والكرامة والإحسان (النهاية : ج 3 ص 56 «صنع») .
4- .الجَرِيْرَةُ : الجناية والذنب (النهاية : ج 1 ص 258 «جرر») .
5- .. معاني الأخبار : ص 401 ح 62 ، بحار الأنوار : ج 72 ص 194 ح 14 .

ص: 51

2 / 14آموختن حكمت به فرزندان

3309.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :معانى الأخبار_ به نقل از شُرَيح بن هانى _: امير مؤمنان عليه السلام از فرزندش حسن عليه السلام پرسيد: «عقل به چه معناست ؟» .

حسن عليه السلام گفت : اين كه دلت ، آنچه را به آن سپردى ، نگه دارد .

پرسيد : «دورانديشى چيست ؟» .

پاسخ داد : منتظر فرصت باشى و به محض امكان داشتن ، عمل كنى .

پرسيد : «بزرگوارى، يعنى چه ؟» .

پاسخ داد : تحمّل خسارت ها و بنيان نهادن بزرگى ها .

پرسيد : «بزرگى چيست ؟» .

گفت : اجابتِ درخواست كننده و بخشيدن آنچه رسيده است .

پرسيد : «بخل شديد (شُحّ) ، يعنى چه ؟» .

پاسخ داد : [اين كه] كم را هم اسراف ببينى و انفاق را تلف .

پرسيد : «رِقّت (/ سرقت) ، به چه معناست ؟» .

پاسخ داد : پيجويىِ اندك و منع از چيزِ كم .

پرسيد : «تكلُّف (به زحمت ، چيزى را عهده دار شدن) ، يعنى چه ؟» .

گفت : اعتماد به كسى كه تو را ايمن نمى كند و توجّه به آنچه به كارَت نمى آيد .

پرسيد : «نابخردى (جهل)، چه معنايى دارد ؟» .

پاسخ داد : به شتابْ جَستن براى استفاده از فرصت ، پيش از فراهم كردن امكانات و خودددارى از پاسخ دهى ؛ و در بسيارى از جاها ، بهترين ياور ، سكوت است ، هر چند سخنور باشى .

سپس امام على _ كه درودهاى خدا بر او باد _ ، رو به فرزند ديگرش حسين عليه السلام كرد و به او فرمود :

«پسر عزيزم ! سروَرى ، يعنى چه ؟» .

پاسخ داد : احسان به خويشان و تحمّل گناه ديگران .

پرسيد : «بى نيازى، به چه معناست ؟» .

پاسخ داد : كمىِ آرزوهايت و خشنودى به آنچه كفايتت مى كند .

پرسيد : «نادارى (فقر)، يعنى چه ؟» .

پاسخ داد : طمع داشتن [به ديگران] و نااميدى شديد .

پرسيد : «پَستى ، يعنى چه ؟» .

پاسخ داد : اين كه انسان ، خودش را حفظ كند و عائله اش را وا سپارد .

پرسيد : «درشتى، يعنى چه ؟» .

پاسخ داد : دشمنى كردن با فرمان روايت ، و نيز با كسى كه بر زيان و سود رساندن به تو تواناست .

سپس امام على عليه السلام به حارث اَعوَر، رو كرد و گفت : اى حارث ! اين حكمت ها را به فرزندانتان بياموزيد ، كه [مايه] فزونى در عقل و دورانديشى و نظر [درست داشتن] است» . .

ص: 52

. .

ص: 53

. .

ص: 54

. .

ص: 55

. .

ص: 56

الفَصلُ الثّالِثُ : اليقين3307.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ( _ درباره امام على عليه السلام _ ) بغية الطلب في تاريخ حلب عن محمّد بن مسعر اليربوعيّ :قالَ عَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ عليه السلام لِلحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام : كَم بَينَ الإِيمانِ وَاليَقينِ ؟

قالَ : أربَعُ أصابِعَ .

قالَ : بَيِّن .

قالَ : اليَقينُ ما رَأَتهُ عَينُكَ ، وَالإِيمانُ ما سَمِعَت اُذُنُكَ وصَدَّقَت بِهِ .

قالَ : أشهَدُ أنَّكَ مِمَّن أنتَ مِنهُ ، ذُرِّيَّةٌ بَعضُها مِن بَعضٍ . (1)(2)3310.عنه صلى الله عليه و آله :كفاية الأثر عن يحيى بن يَعمُر :كُنتُ عِندَ الحُسَينِ عليه السلام إذ دَخَلَ عَلَيهِ رَجُلٌ مِنَ العَرَبِ مُتَلَثِّما أسمَرُ شَديدُ السُّمرَةِ ، فَسَلَّمَ ورَدَّ الحُسَينُ عَلَيهِ السَّلامَ .

فَقالَ : يَابنَ رَسولِ اللّهِ مَسأَلَةٌ .

قالَ : هاتِ .

قالَ : كَم بَينَ الإِيمانِ وَاليَقينِ ؟

قالَ : أربَعُ أصابِعَ .

قالَ : كَيفَ ؟

قالَ : الإِيمانُ ما سَمِعناهُ ، وَاليَقينُ ما رَأَيناهُ ، وبَينَ السَّمعِ وَالبَصَرِ أربَعُ أصابِعَ .

قالَ : فَكَم بَينَ السَّماءِ وَالأَرضِ ؟

قالَ : دَعوَةٌ مُستَجابَةٌ .

قالَ : فَكَم بَينَ المَشرِقِ وَالمَغرِبِ ؟

قالَ : مَسيرَةُ يَومٍ لِلشَّمسِ . (3) .


1- .بغية الطلب في تاريخ حلب : ج 6 ص 2589 ، وفي ذخائر العقبى : ص 238 «قال عليّ عليه السلام للحسن بن عليّ عليه السلام» .
2- .تلميح إلي الآية 34 من سورة آل عمران
3- .كفاية الأثر : ص 232 ، بحار الأنوار : ج 36 ص 384 ح 5 ، وفي الاحتجاج : ج 2 ص 15 ح 149 والمناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 13 عن الإمام الحسن عليه السلام وكلاهما نحوه .

ص: 57

فصل سوم : يقين

3308.الأمالي للصدوق عن أبي اُمامة :بغية الطلب فى تاريخ حلب_ به نقل از محمّد بن مِسعَر يَربوعى _: على بن ابى طالب عليه السلام به [فرزندش ]حسين بن على عليه السلام فرمود : «ميان ايمان و يقين ، چه قدر فاصله است؟» .

گفت : چهار انگشت.

فرمود : «توضيح بده» .

گفت : يقين ، آن است كه چشمت ديده است و ايمان ، آن است كه گوشَت شنيده و تصديقش كرده است.

على عليه السلام فرمود : «گواهى مى دهم كه تو ، از همان كسى هستى كه از اويى (از فاطمه عليهاالسلامو پيامبر صلى الله عليه و آله ) ؛ نسلى كه برخى از آنها، از برخى ديگرند» . (1)3307.عنه صلى الله عليه و آله ( _ في عَلِيٍّ عليه السلام _ ) كفاية الأثر_ به نقل از يحيى بن يَعمُر _: نزد امام حسين عليه السلام بودم كه عربى بسيار گندمگون ، در حالى كه روى خود را پوشانده بود ، بر او در آمد و سلام داد و حسين عليه السلام هم پاسخش را داد.

او پرسيد : اى فرزند پيامبر خدا! سؤالى دارم.

فرمود : «بگو» .

گفت : ميان ايمان و يقين ، چه قدر فاصله است؟

فرمود : «چهار انگشت» .

گفت : چگونه؟

فرمود : «ايمان ، چيزى است كه شنيده ايم و يقين ، چيزى است كه ديده ايم و ميان گوش و چشم ، چهار انگشتْ فاصله است» .

گفت : ميان آسمان و زمين ، چه قدر راه است؟

فرمود : «دعايى كه مستجاب شود» .

گفت : ميان مشرق و مغرب ، چه قدر راه است؟

فرمود : «راه يك روزِ خورشيد» . .


1- .اشاره است به آيه 34 از سوره آل عمران.

ص: 58

. .

ص: 59

. .

ص: 60

البابُ الثّاني : الحكم العقائديّةالفَصلُ الأَوَّلُ : معرفة اللّه عزَّ و جلَّ1 / 1رَأسُ العِلمِ3302.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :جامع الأخبار بإسناده عن الحسين بن عليّ عليهماالسلام :جاءَ رَجُلٌ إلى رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله وقالَ : ما رَأسُ العِلمِ ؟

قالَ : مَعرِفَةُ اللّهِ حَقَّ مَعرِفَتِهِ .

قالَ : وما حَقُّ مَعرِفَتِهِ ؟

قالَ : أن تَعرِفَهُ بِلا مِثالٍ ولا شَبيهٍ ، وتَعرِفَهُ إلها واحِدا خالِقا قادِرا ، أوَّلاً وآخِرا ، ظاهِرا وباطِنا ، لا كُفوَ لَهُ ولا مِثلَ لَهُ ، وذلِكَ مَعرِفَةُ اللّهِ حَقَّ مَعرِفَتِهِ . (1) .


1- .جامع الأخبار : ص 36 ح 17 عن الإمام الرضا عن أبيه عن آبائه: ، بحار الأنوار : ج 3 ص 14 ح 36 وراجع : التوحيد: ص 285 ح 5 .

ص: 61

باب دوم : حكمت هاى اعتقادى

فصل يكم : شناخت خدا
1 / 1اوج دانش

3302.عنه صلى الله عليه و آله :جامع الأخبار_ به سندش ، از امام حسين عليه السلام _: مردى نزد پيامبر خدا صلى الله عليه و آله آمد و گفت : اوج دانش چيست ؟

فرمود : «شناخت خدا ، آن گونه كه حقّ اوست» .

مرد گفت : حقّ شناخت او چيست ؟

فرمود : «اين كه او را بدون مانند و شبيه بشناسى و او را خداى يگانه و آفريدگار توانا بدانى ؛ آن آغاز و فرجام، و آشكار و نهان[ _ِ هستى] كه نه نظيرى دارد ، نه شبيهى ، و اين است شناخت بايسته خدا» . .

ص: 62

1 / 2حِصنُ اللّهِ(عزَّوجلَّ)3299.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :التوحيد عن إسحاق بن راهويه :لَمّا وافى أبو الحَسَنِ الرِّضا عليه السلام بِنَيسابورَ وأَرادَ أن يَخرُجَ مِنها إلَى المَأمونِ ، اجتَمَعَ إلَيهِ أصحابُ الحَديثِ فَقالوا لَهُ : يَابنَ رَسولِ اللّهِ ، تَرحَلُ عَنّا ولا تُحَدِّثُنا بِحَديثٍ فَنَستَفيدَهُ مِنكَ ؟ ! وكانَ قَد قَعَدَ فِي العمارِيَةِ ، فَأَطلَعَ رَأسَهُ وقالَ :

سَمِعتُ أبي موسَى بنَ جَعفَرٍ يَقولُ : سَمِعتُ أبي جَعفَرَ بنَ مُحَمَّدٍ يَقولُ : سَمِعتُ أبي مُحَمَّدَ بنَ عَلِيٍّ يَقولُ : سَمِعتُ أبي عَلِيَّ بنَ الحُسَينِ يَقولُ : سَمِعتُ أبِيَ الحُسَينَ بنَ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ يَقولُ : سَمِعتُ أبي أميرَ المُؤمِنينَ عَلِيَّ بنَ أبي طالِبٍ يَقولُ : سَمِعتُ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَقولُ : سَمِعتُ جَبرَئيلَ يَقولُ : سَمِعتُ اللّهَ _ جَلَّ جَلالُهُ _ يَقولُ : لا إلهَ إلَا اللّهُ حِصني ، فَمَن دَخَلَ حِصني أمِنَ مِن عَذابي .

قالَ : فلمّا مَرَّتِ ا لراحِلَةُ نادانا : بِشروطِها وَأنَا مِن شُروطِها . (1)1 / 3عِلَّةُ الخِلقَةِ3296.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :علل الشرائع عن سلمة بن عطا عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :خَرَجَ الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام عَلى أصحابِهِ فَقالَ : أيُّهَا النّاسُ ! إنَّ اللّهَ جَلَّ ذِكرُهُ ما خَلَقَ العِبادَ إلّا لِيَعرِفوهُ ، فَإِذا عَرَفوهُ عَبَدوهُ ، فَإِذا عَبَدوهُ استَغنَوا بِعِبادَتِهِ عَن عِبادَةِ مَن سِواهُ .

فَقالَ لَهُ رَجُلٌ : يَابنَ رَسولِ اللّهِ بِأَبي أنتَ واُمّي ، فَما مَعرِفَةُ اللّهِ ؟

قالَ : مَعرِفَةُ أهلِ كُلِّ زَمانٍ إمامَهُمُ (2) الَّذي يَجِبُ عَلَيهِم طاعَتُهُ . (3) .


1- .التوحيد : ص 25 ح 23 ، ثواب الأعمال : ص 21 ح 1 ، عيون أخبار الرضا7 : ج 2 ص 135 ح 4 ، بشارة المصطفى : ص 269 ، بحار الأنوار : ج 49 ص 123 ح 4 .
2- .أي أنّ معرفة اللّه والإيمان الحقيقي يلازم معرفة الرجل إمام زمانه .
3- .علل الشرائع : ص 9 ح 1 ، كنز الفوائد : ج 1 ص 328 عن مسلمة بن عطا ، بحار الأنوار : ج 5 ص 312 ح 1 .

ص: 63

1 / 2دژِ خداوند

3301.عنه صلى الله عليه و آله ( _ في عَلِيٍّ عليه السلام _ ) التوحيد_ به نقل از اسحاق بن راهويِه _: هنگامى كه امام رضا عليه السلام سفرش به نيشابور را به پايان رساند و عازم رفتن به سوى مأمون شد ، راويان حديث، در اطراف ايشان حلقه زدند و به ايشان گفتند : اى پسر پيامبر خدا ! از پيش ما مى روى و براى ما حديثى نمى گويى تا از تو استفاده كنيم ؟

امام عليه السلام در حالى كه در كجاوه نشسته بود ، سرش را بيرون آورد و فرمود : «از پدرم موسى بن جعفر عليه السلام شنيدم كه گفت: از پدرش جعفر بن محمّد عليه السلام و او از پدرش محمّد بن على عليه السلام و او از پدرش على بن الحسين عليه السلام و او از پدرش حسين بن على عليه السلام و او از پدرش امير مؤمنان على عليه السلام و او از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و او از جبرئيل عليه السلام و او از خداوند عز و جل شنيده كه فرموده است : لا إله إلّا اللّه ، دژِ من است . هر كس به دژِ من در آيد ، از عذاب من، در امان خواهد بود » .

چون مَركب به راه افتاد، امام رضا عليه السلام ما را ندا داد و فرمود : «با شرط هاى آن، و من، از شرط هاى آن هستم» .

1 / 3علّت آفرينش

3298.عنه صلى الله عليه و آله :علل الشرائع_ به نقل از سلمة بن عطا ، از امام صادق عليه السلام _: حسين بن على عليه السلام بر يارانش در آمد و فرمود : «اى مردم ! خداوند بزرگِ بِشْكوه ، بندگانش را نيافريده ، جز براى آن كه او را بشناسند و چون او را شناختند ، عبادتش كنند و چون عبادتش كردند ، با عبادت او ، از عبادت جز او ، بى نياز شوند» .

پس مردى گفت : اى فرزند پيامبر خدا ! پدر و مادرم فداى تو ! معرفت خدا، يعنى چه ؟

فرمود : «شناخت مردم هر عصر نسبت به امامى كه اطاعتش بر آنان، واجب است» . (1) .


1- .يعنى لازمه معرفت وايمان حقيقى به خداوند متعال ، شناخت امام هر عصر است .

ص: 64

1 / 4الدَّليلُ عَلى مَعرِفَةِ اللّهِ(عزَّوجلَّ)3295.عنه صلى الله عليه و آله ( _ وقَد أخَذَ بِيَدِ عَلِيٍّ عليه السلام _ ) التوحيد بإسناده عن الإمام الحسين عليه السلام :إنَّ رَجُلاً قامَ إلى أميرِالمُؤمِنينَ عليه السلام فَقالَ : يا أميرَالمُؤمِنينَ ، بِماذا عَرَفتَ رَبَّكَ ؟

قالَ : بِفَسخِ العَزمِ ، ونَقضِ الهَمِّ ؛ لَمّا هَمَمتُ فَحيلَ بَيني وبَينَ هَمّي ، وعَزَمتُ فَخالَفَ القَضاءُ عَزمي ، عَلِمتُ أنَّ المُدَبِّرَ غَيري .

قالَ : فَبِماذا شَكَرتَ نَعماءَهُ ؟

قالَ : نَظَرتُ إلى بَلاءٍ قَد صَرَفَهُ عَنّي وأبلى بِهِ غَيري ، فَعَلِمتُ أنَّهُ قَد أنعَمَ عَلَيَّ فَشَكَرتُهُ .

قالَ : فَلِماذا أحبَبتَ لِقاءَهُ ؟

قالَ : لَمّا رَأَيتُهُ قَدِ اختارَ لي دينَ مَلائِكَتِهِ ورُسُلِهِ وأنبِيائِهِ ، عَلِمتُ أنَّ الَّذي أكرَمَني بِهذا لَيسَ يَنساني ، فَأَحبَبتُ لِقاءَهُ . (1)3294.عنه صلى الله عليه و آله :التوحيد عن محمّد بن زياد ومحمّد بن سيّار عن الحسن بن عليّ [العسكريّ] عليهماالسلام :قامَ رَجُلٌ إلى عَلِيِّ بنِ الحُسَينِ عليه السلام فَقالَ : أخبِرني عَن مَعنى «بِسمِ اللّهِ الرَّحم_نِ الرَّحيمِ» .

فَقالَ عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ عليه السلام : حَدَّثَني أبي عَن أخيهِ الحَسَنِ عَن أبيهِ أميرِالمُؤمِنينَ عليه السلام : أنَّ رَجُلاً قامَ إلَيهِ فَقالَ : يا أميرَ المُؤمِنينَ ، أخبِرني عَن «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَ_نِ الرَّحِيمِ» ما مَعناهُ ؟ فَقالَ : إنَّ قَولَكَ : «اَللّهُ» أعظَمُ اسمٍ مِن أسماءِ اللّهِ عز و جل ، وهُوَ الاِسمُ الَّذي لا يَنبَغي أن يُسَمّى بِهِ غَيرُ اللّهِ ، ولَم يَتَسَمَّ بِهِ مَخلوقٌ .

فَقالَ الرَّجُلُ : فَما تَفسيرُ قَولِهِ : «اَللّهُ» ؟

قالَ : هُوَ الَّذي يَتَأَلَّهُ إلَيهِ عِندَ الحَوائِجِ وَالشَّدائِدِ كُلُّ مَخلوقٍ عِندَ انقِطاعِ الرَّجاءِ مِن جَميعِ مَن هُوَ دونَهُ ، وتَقَطُّعِ الأَسبابِ مِن كُلِّ مَن سِواهُ ، وذلِكَ أنَّ كُلَّ مُتَرَئِّسٍ في هذِهِ الدُّنيا ومُتَعَظِّمٍ فيها وإِن عَظُمَ غَناؤُهُ وطُغيانُهُ وكَثُرَت حَوائِجُ مَن دَونَهُ إلَيهِ ؛ فَإِنَّهُم سَيَحتاجونَ حَوائِجَ لا يَقدِرُ عَلَيها هذَا المُتَعاظِمُ ، وكَذلِكَ هذَا المُتَعاظِمُ يَحتاجُ حَوائِجَ لا يَقدِرُ عَلَيها ، فَيَنقَطِعُ إِلَى اللّهِ عِندَ ضَرورَتِهِ وفاقَتِهِ ، حَتّى إذا كَفى هَمَّهُ عادَ إلى شِركِهِ ، أما تَسمَعُ اللّهَ عز و جل يقول : «قُلْ أَرَءَيْتَكُمْ إِنْ أَتَ_اكُمْ عَذَابُ اللَّهِ أَوْ أَتَتْكُمُ السَّاعَةُ أَغَيْرَ اللَّهِ تَدْعُونَ إِن كُنتُمْ صَ_دِقِينَ * بَلْ إِيَّاهُ تَدْعُونَ فَيَكْشِفُ مَا تَدْعُونَ إِلَيْهِ إِن شَآءَ وَتَنسَوْنَ مَا تُشْرِكُونَ» . (2)

فَقالَ اللّهُ عز و جل لِعِبادِهِ : أيُّهَا الفُقَراءُ إلى رَحمَتي ، إنّي قَد ألزَمتُكُمُ الحاجَةَ إلَيَّ في كُلِّ حالٍ ، وذِلَّةَ العُبودِيَّةِ في كُلِّ وَقتٍ ، فَإِلَيَّ فَافزَعوا في كُلِّ أمرٍ تَأخُذونَ فيهِ ، وتَرجونَ تَمامَهُ وبُلوغَ غايَتِهِ ؛ فَإِنّي إن أرَدتُ أن اُعطِيَكُم لَم يَقدِر غَيري عَلى مَنعِكُم ، وإن أرَدتُ أن أمنَعَكُم لَم يَقدِر غَيري عَلى إعطائِكُم ؛ فَأَنَا أحَقُّ مَن سُئِلَ ، وأولى مَن تُضُرِّعَ إلَيهِ ، فَقولوا عِندَ افتِتاحِ كُلِّ أمرٍ صَغيرٍ أو عَظيمٍ : «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَ_نِ الرَّحِيمِ» أي أستَعينُ عَلى هذَا الأَمرِ بِاللّهِ الَّذي لا يَحِقُّ العِبادَةُ لِغَيرِهِ ، المُغيثِ إذَا استُغيثَ ، المُجيبِ إذا دُعِيَ ، الرَّحمنِ الَّذي يَرحَمُ بِبَسطِ الرِّزقِ عَلَينَا ، الرَّحيمِ بِنا في أديانِنا ودُنيانا وآخِرَتِنا ، خَفَّفَ عَلَينَا الدّينَ وجَعَلَهُ سَهلاً خَفيفا ، وهُوَ يَرحَمُنا بِتَمَيُّزِنا (3) مِن أَعدائِهِ .

ثُمَّ قالَ : قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : مَن حَزَنَهُ أمرٌ تَعاطاهُ فَقالَ : «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَ_نِ الرَّحِيمِ» وهُوَ مُخلِصٌ للّهِِ يُقبِلُ بِقَلبِهِ إلَيهِ ، لَم يَنفَكَّ مِن إحدَى اثنَتَينِ : إمّا بُلوغِ حاجَتِهِ فِي الدُّنيا ، وإمّا يُعَدُّ لَهُ عِندَ رَبِّهِ ويُدَّخَرُ لَدَيهِ ، وما عِندَ اللّهِ خَيرٌ وأبقى لِلمُؤمِنينَ . (4) .


1- .التوحيد : ص 288 ح 6 عن زياد بن المنذر عن الإمام الباقر عن أبيه عليهماالسلام وراجع : الخصال : ص 33 ح 1 ومختصر بصائر الدرجات : ص131 وروضة الواعظين : ص 38 .
2- .الأنعام : 40 و 41 .
3- .في بعض النسخ : «بتمييزنا» .
4- .التوحيد : ص 231 ح 5 .

ص: 65

1 / 4راه نماى خداشناسى

3291.تاريخ دمشق ( _ به نقل از انس _ ) التوحيد_ به سندش، از امام حسين عليه السلام _: مردى نزد امير مؤمنان عليه السلام آمد و گفت : اى امير مؤمنان ! پروردگارت را به چه شناختى ؟

فرمود : «با از ميان رفتن تصميم و انهدام قصد . چون قصد كردم، ولى ميان من و قصدم مانعى پديدار شد ، و تصميم گرفتم ، امّا تقدير با تصميم من ، ناسازگار شد ، دانستم كه تدبير كننده ، كس ديگرى است» .

گفت : چگونه نعمت هايش را سپاس مى گزارى ؟

فرمود : «نگريستم كه بلا را از من گردانده و ديگرى را بِدان، دچار ساخته است . پس دانستم كه به من نعمت داده است . به همين خاطر، او را سپاس گزاردم» .

گفت : از چه رو ، دوستدار ديدارش هستى ؟

فرمود : «چون ديدم كه آيين فرشتگان و فرستادگان و پيامبرانش را برايم برگزيده است ، دانستم كسى كه چنين مرا نواخته ، مرا از ياد نخواهد بُرد . پس دوستدار ديدارش شدم» .3290.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :التوحيد_ به نقل از محمّد بن زياد و محمّد بن سيّار، از امام عسكرى عليه السلام _: مردى نزد على بن الحسين (زين العابدين) عليه السلام آمد و گفت : مرا از معناى «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَ_نِ الرَّحِيمِ» آگاه كن .

على بن الحسين عليه السلام فرمود : «پدرم (امام حسين عليه السلام ) از برادرش حسن عليه السلام از پدرش امير مؤمنان عليه السلام برايم نقل كرد كه مردى نزد او آمد و گفت : اى امير مؤمنان ! مرا از معناى «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَ_نِ الرَّحِيمِ» آگاه كن .

على عليه السلام فرمود : اين كه مى گويى : اللّه ، يعنى بزرگ ترين نام خدا و آن ، نامى است كه نام گذارىِ كسى جز خدا به آن ، روا نيست و مخلوقى را بِدان ، نام نمى گذارند .

مرد پرسيد : تفسير «اللّه » چيست؟

فرمود : او كسى است كه هر مخلوقى در نيازها و سختى ها و به هنگام قطع اميد از غير او و بُريده شدن هر سبب و وسيله ديگر ، به سوى او روى مى آورد ؛ زيرا هر بزرگى در اين دنيا ، هر چند توانگر و طاغى باشد و نياز مردم به او فراوان ، باز هم مردم ، نيازهايى دارند كه اين بزرگ، نمى تواند برآورده سازد و اين بزرگ هم نيازهايى دارد كه خود ، توان رفع آنها را ندارد . از اين رو ، به هنگام ضرورت و نياز ، به خدا رو مى آورد تا آن كه نيازش برطرف شود و سپس به شركش باز مى گردد .

آيا نشنيده اى كه خداى عز و جل مى فرمايد : «بگو : به نظر شما ، اگر عذاب خدا به شما برسد يا رستاخيز ، شما را در يابد . اگر راستگوييد ، [كسى] غير از خدا را مى خوانيد؟ [نه ،] بلكه تنها او را مى خوانيد و اگر او بخواهد، رنج و بلا را از شما دور مى گردانَد و شما، شرك را فراموش مى كنيد» .

پس خداوند به بندگانش فرمود: اى نيازمندان رحمت من ! نياز به خودم را در هر حال ، و خوارىِ بندگى را در هر زمان ، براى شما ضرور ساختم . پس در آغاز هر كارى كه به انجام رساندن و رسيدن به نهايتش را اميد داريد ، به من پناه ببريد ، كه من ، اگر بخواهم به شما بدهم ، جز من ، كسى بر باز داشتن شما از آن ، توانا نيست و اگر بخواهم شما را از چيزى باز دارم ، جز من، كسى بر اعطاى آن به شما توانا نيست . پس من ، سزاوارترين كس به درخواست و نيز سزامندترين كس به زارى به درگاه او هستم .

پس هنگام آغاز هر كار كوچك و بزرگى ، «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَ_نِ الرَّحِيمِ» بگوييد ؛ يعنى براى اين كار ، از خدايى كه عبادتِ جز او درست نيست، يارى مى جويم ؛ خدايى كه چون از او كمك خواسته شود ، ياور است و چون دعا شود ، اجابت مى كند . بخشنده اى كه با گستردنِ روزى، بر ما رحم مى كند ، مهربان با ما در دين و دنيا و آخرتمان ؛ او كه دين را بر ما تخفيف داد و آن را آسان و سبُك قرار داد ، و اوست كه با جدا ساختن ما از دشمنانش بر ما رحمت مى آورد» .

سپس افزود : «پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : هر كس مشكلى او را اندوهگين كرد ، [اگر ]مخلصانه و با توجّه قلبى ، «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَ_نِ الرَّحِيمِ» بگويد ، از دو حال ، بيرون نخواهد بود : يا به حاجتش در دنيا مى رسد و يا حاجتش در نزد خدا به حساب مى آيد و ذخيره مى شود، و البته آنچه پيش خداوند است ، براى مؤمنان ، بهتر و پاياتر است » . .

ص: 66

. .

ص: 67

. .

ص: 68

1 / 5تَجيبُ اللّهِ(عزَّوجلَّ) إلَى النّاسِ3291.تاريخ دمشق عن أنس :الأمالي للطوسي بإسناده عن الحسين بن عليّ عن عليّ بن أبي طالب عليهماالسلام عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله :أوحَى اللّهُ عز و جل إلى نَجِيِّهِ (1) موسَى بنِ عِمرانَ عليه السلام : يا موسى ، أحبِبني وحَبِّبني إلى خَلقي .

قالَ : يا رَبِّ إنّي اُحِبُّكَ ، فَكَيفَ اُحَبِّبُكَ إلى خَلقِكَ ؟

قالَ : اُذكُر لَهُم نَعمائي عَلَيهِم وبَلائي (2) عِندَهُم ، فَإِنَّهُم لا يَذكُرونَ _ أو (3) لا يَعرِفونَ _ مِنّي إلّا كُلَّ خَيرٍ . (4) .


1- .. النجيُّ : هو المُناجي (النهاية : ج 5 ص 25 «نجا») .
2- .يحتمل أن يكون لفظ «بلائي» تصحيف «آلائي» الذي هو بمعنى النعمة ، ويحتمل أن يكون المراد إنزال البلاء لا نفس البلاء، بمعنى أنه تعالى وإن كان من حقّه إنزال البلاء بسبب مساوئ العباد، إلّا أنّه لا ينزله بهم.
3- .في المصدر : «إذ» ، والتصويب من بحار الأنوار .
4- .الأمالي للطوسي : ص 484 ح 1058 عن أيّوب بن نوح بن درّاج عن الإمام الرضا عن آبائه: ، بحار الأنوار : ج 70 ص 18 ح 12 .

ص: 69

1 / 5خدا را محبوب مردم كردن

3288.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :الأمالى ، طوسى_ به سندش ، از امام حسين عليه السلام ، از امام على عليه السلام ، از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله _: خداى عز و جل به مَحرم رازش موسى بن عمران عليه السلام وحى كرد : «اى موسى ! مرا دوست بدار و مرا محبوبِ مردم كن» .

موسى عليه السلام گفت : پروردگارا ! خودم دوستت دارم ؛ امّا چگونه تو را محبوب مردم كنم؟

خدا فرمود : «نعمت هايم را بر آنها و بلايم (1) در ميان آنان را به يادشان آور ، كه در اين صورت ، جز نيكىِ مرا به ياد نمى آورند و يا نمى شناسند» . .


1- .ممكن است «بلائى»، در متن عربى حديث، تصحيف «آلائى» باشد كه به همان معناى «نعمت هايم» است و ممكن است امكان و احتمال فرو فرستادن بلا ، نه خود آن ، منظور باشد ؛ يعنى با آن كه خدا مى تواند و حق دارد كه به سبب زشتكارى هاى بندگان ، بلا نازل كند ، امّا نمى كند .

ص: 70

1 / 6المَعرِفَةُ الشُّهودِيَّةُ3285.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ( _ به فاطمه عليهاالسلام در بيمارى اى كه در آن درگذ ) كفاية الأثر بإسناده عن الحسين بن عليّ عليهماالسلام (1) : سُئِلَ أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام فَقيلَ لَهُ : يا أخا رَسولِ اللّهِ ، هَل رَأَيتَ رَبَّكَ ؟

فَقالَ : وكَيفَ أعبُدُ مَن لَم أرَهُ ! لَم يَرَهُ العُيونُ بِمُشاهَدَةِ العِيانِ ، ولكِن رَأَتهُ القُلوبُ بِحَقائِقِ الإِيمانِ ، وإذا كانَ المُؤمِنُ يَرى رَبَّهُ بِمُشاهَدَةِ البَصَرِ ، فَإِنَّ كُلَّ مَن جازَ عَلَيهِ البَصَرُ (2) وَالرُّؤيَةُ فَهُوَ مَخلوقٌ ، ولابُدَّ لِلمَخلوقِ مِنَ الخالِقِ ، فَقَد جَعَلتَهُ إذا مُحدَثا مَخلوقا ، ومَن شَبَّهَهُ بِخَلقِهِ فَقَدِ اتَّخَذَ مَعَ اللّهِ شَريكا .

وَيلَهُم ! أوَلَم يَسمَعوا يَقولُ اللّهُ تَعالى : «لا تُدْرِكُهُ الْأَبْصَ_رُ وَهُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصَ_رَ وَهُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ » (3) ، وقَولَهُ : «لَن تَرَل_نِى وَلَ_كِنِ انظُرْ إِلَى الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَكَانَهُ فَسَوْفَ تَرَل_نِى فَلَمَّا تَجَلَّى رَبُّهُو لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكًّا» (4) ؟ وَإنَّما طَلَعَ مِن نورِهِ عَلَى الجَبَلِ كَضَوءٍ يَخرُجُ مِن سَمِّ الخِياطِ ، فَدَكدَكَتِ الأَرضُ وصَعِقَتِ الجِبالُ ، «وَ خَرَّ مُوسَى صَعِقًا» أي مَيِّتا «فَلَمّا أفاقَ» ورُدَّ عَلَيهِ روحُهُ «قالَ : سُبْحَ_نَكَ تُبْتُ إِلَيْكَ» مِن قَولِ مَن زَعَمَ أنَّكَ تُرى ، ورَجَعتُ إلى مَعرِفَتي بِكَ أنَّ الأَبصارَ لا تُدرِكُكَ «وَأَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنِينَ» وأوَّلُ المُقِرّينَ بِأَنَّكَ تَرى ولا تُرى ، وأنتَ بِالمَنظَرِ الأَعلى . (5)3289.مقاتل الطالبيّين عن سهل بن سعد الساعدي :الإقبال عن الإمام الحسين عليه السلام_ فيما نُسِبَ إلَيهِ مِن دُعاءِ عَرَفَةَ _: إلهي ! تَرَدُّدي فِي الآثارِ يوجِبُ بُعدَ المَزارِ ، فَاجمَعني عَلَيكَ بِخِدمَةٍ توصِلُني إلَيكَ .

كَيفَ يُستَدَلُّ عَلَيكَ بِما هُوَ في وُجودِهِ مُفتَقِرٌ إلَيكَ ! أيَكونُ لِغَيرِكَ مِنَ الظُّهورِ ما لَيسَ لَكَ حَتّى يَكونَ هُوَ المُظهِرَ لَكَ ! مَتى غِبتَ حَتّى تَحتاجَ إلى دَليلٍ يَدُلُّ عَلَيكَ ! ومَتى بَعِدتَ حَتّى تَكونَ الآثارُ هِيَ الَّتي توصِلُ إلَيكَ ! عَمِيَت عَينٌ لا تَراكَ عَلَيها رَقيبا ، وخَسِرَت صَفقَةُ عَبدٍ لَم تَجعَل لَهُ مِن حُبِّكَ نَصيبا .

إلهي ! أمَرتَ بِالرُّجوعِ إلَى الآثارِ فَارجِعني إلَيكَ بِكِسوَةِ الأَنوارِ وهِدايَةِ الاِستِبصارِ ، حَتّى أرجِعَ إلَيكَ مِنها كَما دَخَلتُ إلَيكَ مِنها ؛ مَصونَ السِّرِّ عَنِ النَّظَرِ إلَيها ، ومَرفوعَ الهِمَّةِ عَنِ الاِعتِمادِ عَلَيها ، إنَّكَ عَلى كُلِّ شَيءٍ قَديرٌ . . . .

إلهي ! اُطلُبني بِرَحمَتِكَ حَتّى أصِلَ إلَيكَ ، وَاجذِبني بِمَنِّكَ حَتّى اُقبِلَ عَلَيكَ . . .

إلهي ! عَلِمتُ بِاختِلافِ الآثارِ ، وتَنَقُّلاتِ الأَطوارِ ، أنَّ مُرادَكَ مِنّي أن تَتَعَرَّفَ إلَيَّ في كُلِّ شَيءٍ حَتّى لا أجهَلَكَ في شَيءٍ . . . .

أنتَ الَّذي أشرَقتَ الأَنوارَ في قُلوبِ أولِيائِكَ حَتّى عَرَفوكَ ووَحَّدوكَ ، وأنتَ الَّذي أزَلتَ الأَغيارَ عَن قُلوبِ أحِبّائِكَ حَتّى لَم يُحِبّوا سِواكَ ولَم يَلجَؤوا إلى غَيرِكَ ، أنتَ المُونِسُ لَهُم حَيثُ أوحَشَتهُمُ العَوالِمُ ، وأنتَ الَّذي هَدَيتَهُم حَيثُ استَبانَت لَهُمُ المَعالِمُ .

ماذا وَجَدَ مَن فَقَدَكَ ؟ ومَا الَّذي فَقَدَ مَن وَجَدَكَ ؟ لَقَد خابَ مَن رَضِيَ دونَكَ بَدَلاً ، ولَقَد خَسِرَ مَن بَغى عَنكَ مُتَحَوِّلاً .

كَيفَ يُرجى سِواكَ وأنتَ ما قَطَعتَ الإِحسانَ ؟ وكَيفَ يُطلَبُ مِن غَيرِكَ وأنتَ ما بَدَّلتَ عادَةَ الاِمتِنانِ ؟ . . .

أنتَ الَّذي لا إلهَ غَيرُكَ ، تَعَرَّفتَ لِكُلِّ شَيءٍ فَما جَهِلَكَ شَيءٌ ، وأنتَ الَّذي تَعَرَّفتَ إلَيَّ في كُلِّ شَيءٍ فَرَأَيتُكَ ظاهِرا في كُلِّ شَيءٍ ، وأنتَ الظّاهِرُ لِكُلِّ شَيءٍ . يا مَنِ استَوى بِرَحمانِيَّتِهِ فَصارَ العَرشُ غَيبا في ذاتِهِ ، مَحَقتَ الآثارَ بِالآثارِ ، ومَحَوتَ الأَغيارَ بِمُحيطاتِ أفلاكِ الأَنوارِ .

يا مَن احتَجَبَ في سُرادِقاتِ (6) عَرشِهِ عَن أن تُدرِكَهُ الأَبصارُ ، يا مَن تَجَلّى بِكَمالِ بَهائِهِ فَتَحَقَّقَت عَظَمَتُهُ مِنَ الاِستِواءِ ، كَيفَ تَخفى وأنتَ الظّاهِرُ ؟ أم كَيفَ تَغيبُ وأنتَ الرَّقيبُ الحاضِرُ ؟ إنَّكَ عَلى كُلِّ شَيءٍ قَديرٌ ، وَالحَمدُ للّهِِ وَحدَهُ . (7) .


1- .ذكر في هامش المصدر أنّ في بعض النسخ : «عن الحسن بن عليّ» .
2- .في المصدر : «فإن كان من حاز عليه البصر» ، والتصويب من بحار الأنوار .
3- .الأنعام : 103 .
4- .الأعراف : 143 .
5- .كفاية الأثر : ص 257 عن هشام عن الإمام الصادق عن آبائه: ، بحار الأنوار : ج 4 ص 54 ح 34 .
6- .السُّرادق : وهو كلّ ما أحاط بشيء من حائط أو مضرب أو خباء (النهاية : ج 2 ص 359 «سردق») .
7- .الإقبال (طبعة دار الكتب الإسلاميّة) : ص 348 ، بحار الأنوار : ج 98 ص 225 ح 3 .

ص: 71

1 / 6شناخت شهودى

3286.عنه صلى الله عليه و آله ( _ لِعَلِيٍّ عليه السلام _ ) كفاية الأثر_ به سندش ، از امام حسين عليه السلام _: از امير مؤمنان عليه السلام سؤال شد : اى برادر پيامبر خدا ! آيا پروردگارت را ديده اى ؟

فرمود : «چگونه چيزى را بپرستم كه او را نديده ام؟ ! چشم ها به ديده حس ، او را نمى بينند ؛ بلكه دل ها با حقايق ايمان ، او را مى بينند و اگر مؤمن ، خدايش را به ديده سر ببيند ، آن ، مخلوق است [نه خالق] ، كه ديده شدن با چشم ، ويژگى مخلوق است و مخلوق را خالقى بايد . پس خدا را مخلوق و حادث كرده اى، و هر كسى خدا را به مخلوقش مانند كند ، براى خدا شريك گرفته است .

واى بر ايشان ! آيا نشنيده اند كه خداى متعال مى فرمايد : «ديده ها، او را در نمى يابند و او ديده ها را در مى يابد ، و اوست باريك بينِ آگاه» ، و نيز گفته اش كه : «هرگز مرا نخواهى ديد ؛ امّا به كوه بنگر . اگر بر جاى مانْد ، مرا مى بينى . پس چون پروردگارش بر كوه جلوه نمود ، آن را متلاشى كرد» ؟

و از نورش تنها به اندازه اى كه از سوراخِ سوزن مى گذرد ، بر كوه تابيد . پس زمين ، كوفته گشت و كوه ها صاعقه زد و «موسى ، بيهوش بر زمين افتاد» ؛ يعنى مُرد ، و «چون به هوش آمد» و روحش به [بدن] او باز گشت ، گفت : «منزّهى تو ! به سوى تو، باز گشتم» . يعنى از گفته كسى كه مى پنداشت : تو ديده مى شوى ، به معرفتم به تو كه ديده ها تو را در نمى يابند ، باز گشتم ، «و من ، نخستين مؤمنم» و نخستين اقرار كننده به اين كه : مى بينى و ديده نمى شوى و تو در ديدگاهى والا هستى» .3285.عنه صلى الله عليه و آله ( _ لِفاطِمَةَ عليهاالسلام في شَكاتِهِ الَّتي قُبِض ) الإقبال_ از امام حسين عليه السلام در دعاى عرفه اى كه به ايشان منسوب است _: خداى من ! چرخش من در ميان آثار ، موجب دورىِ ديدار مى شود . پس مرا يكسر به خدمتى بدار كه به تو برساند .

چه سان چيزى كه در وجودش نيازمند توست ، به تو ره بنمايد؟ ! آيا براى جز تو ظهورى هست كه تو آن را نداشته باشى تا آن ، آشكار كننده تو باشد؟ ! كى غايب شده اى تا به راه نمايى نياز افتد كه به تو ره ببرد؟ ! و كِى دور گشته اى تا آثار ، رساننده به تو باشند؟ ! كور باد چشمى كه تو را مراقب خود نبيند و زيانبار باد سوداى بنده اى كه از محبّتت نصيبى برايش ننهاده اى !

خداى من ! به مراجعه كردن به آثار ، فرمان دادى . پس مرا با پوششى از نور و بينش و هدايت ، باز گردان تا همان گونه از آنها درگذرم كه به سويشان رفته بودم ؛ درون ، از چشم دوختن به آنها محفوظ باشد و همّت ، از اعتماد به آنها بركشيده شود ، كه البته تو بر هر كارى، توانايى ... .

خداى من ! مرا با رحمتت بطلب تا به تو برسم و با نعمتت جذبم كن تا به تو روى آورم ... .

خداى من! از گوناگونىِ آثار و تغيير حالت ها دانستم كه تو مى خواهى خود را در هر چيز به من بشناسانى تا در هيچ چيز از تو بى خبر نمانم ... .

تويى كه بر دلِ اوليايت ، نور تاباندى تا تو را بشناسند و يگانه ات شمُرَند و تويى كه [دوستىِ] ديگران را از دل هاى دوستدارانت جدا نمودى تا به جز تو محبّت نورزند و به جز تو پناه نياورند . تويى مونس آنان ، هر گاه كه در دنيا احساس تنهايى كنند، و تويى راه نماى ايشان ، هر جا كه نشانه ها برايشان آشكار شود .

آن كه تو را از دست داد ، چه يافت ؟ و آن كه تو را يافت ، چه از دست داد ؟ بى گمان ، آن كه به غير تو رضايت داد ، محروم گشت و آن كه جز تو را جُست ، زيان كرد .

چگونه جز تو را اميد مى برند ، در حالى كه احسان را نگسسته اى ؟ و چگونه از غير تو مى خواهند ، در حالى كه خوى نعمت بخشى را تغيير نداده اى ؟ ... .

تويى كه خدايى جز تو نيست . همه چيزها، تو را مى شناسند و هيچ چيز، از تو بى اطّلاع نيست و تويى كه خود را در هر چيز به من شناساندى و تو را در هر چيز ، آشكار ديدم ، و تو براى هر چيز ، آشكارى .

اى آن كه با رحمانيت خويش ، سيطره يافت و عرش در ذاتش نهان شد ! آثار را با آثار ، از ميان بُردى و ديگران را در محاصره نور افلاك ، محو كردى .

اى كه در سراپرده عرشت، از ديده ها نهان شدى ! اى كه با والايى هايت، جلوه نمودى و عظمتت بر همه چيز ، سيطره يافت ! چگونه پنهان باشى ، در حالى كه آشكارى ؟! چگونه غايب گردى، در حالى كه مراقب و حاضرى ؟! تو بر هر كارى توانايى ، و ستايش ، تنها از آنِ خداست . .

ص: 72

. .

ص: 73

. .

ص: 74

1 / 7مَعرِفَةُ صِفاتِ اللّهِ(عزَّوجلَّ)3282.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ( _ به فاطمه عليهاالسلام _ ) التوحيد عن عكرمة عن الحسين بن عليّ عليهماالسلام :أصِفُ إلهي بِما وَصَفَ بِهِ نَفسَهُ ، واُعَرِّفُهُ بِما عَرَّفَ بِهِ نَفسَهُ ؛ لا يُدرَكُ بِالحَواسِّ ، ولا يُقاسُ بِالنّاسِ ، فَهُوَ قَريبٌ غَيرُ مُلتَصِقٍ ، وبَعيدٌ غَيرُ مُتَقَصٍّ ، يُوَحَّدُ ولا يُبَعَّضُ ، مَعروفٌ بِالآياتِ ، مَوصوفٌ بِالعَلاماتِ ، لا إلهَ إِلّا هُوَ الكَبيرُ المُتَعالِ . (1)3281.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ( _ به فاطمه عليهاالسلام _ ) تحف العقول عن الإمام الحسين عليه السلام :أيُّهَا النّاسُ ! اتَّقوا هؤُلاءِ المارِقَةَ (2) الَّذينَ يُشَبِّهونَ اللّهَ بِأَنفُسِهِم ، يُضاهِئونَ (3) قَولَ الَّذينَ كَفَروا مِن أهلِ الكِتابِ ، بَل هُوَ اللّهُ لَيسَ كَمِثلِهِ شَيءٌ وهُوَ السَّميعُ البَصيرٌ ، لا تُدرِكُهُ الأَبصارُ وهُوَ يُدرِكُ الأَبصارَ وهُوَ اللَّطيفُ الخَبيرُ .

اِستَخلَصَ الوَحدانِيَّةَ وَالجَبَروتَ ، وأمضَى المَشيئَةَ وَالإِرادَةَ وَالقُدرَةَ وَالعِلمَ بِما هُوَ كائِنٌ ، لا مُنازِعَ لَهُ في شَيءٍ مِن أمرِهِ ، ولا كُفوَ لَهُ يُعادِلُهُ ، ولا ضِدَّ لَهُ يُنازِعُهُ ، ولا سَمِيَّ لَهُ يُشابِهُهُ ، ولا مِثلَ لَهُ يُشاكِلُهُ .

لا تَتَداوَلُهُ الاُمورُ ، ولا تَجري عَلَيهِ الأَحوالُ ، ولا تَنزِلُ عَلَيهِ الأَحداثُ ، ولا يَقدِرُ الواصِفونَ كُنهَ عَظَمَتِهِ ، ولا يَخطُرُ عَلَى القُلوبِ مَبلَغُ جَبَروتِهِ ؛ لِأَ نَّهُ لَيسَ لَهُ فِي الأَشياءِ عَديلٌ ، ولا تُدرِكُهُ العُلَماءُ بِأَلبابِها ، ولا أهلُ التَّفكيرِ بِتَفكيرِهِم إلّا بِالتَّحقيقِ إيقانا بِالغَيبِ ؛ لِأَ نَّهُ لا يوصَفُ بِشَيءٍ مِن صِفاتِ المَخلوقينَ ، وهُوَ الواحِدُ الصَّمَدُ ، ما تُصُوِّرَ فِي الأَوهامِ فَهُوَ خِلافُهُ .

لَيسَ بِرَبٍّ مَن طُرِحَ تَحتَ البَلاغِ ، ومَعبودٍ مَن وُجِدَ في هَواءٍ أو غَيرِ هَواءٍ ، هُوَ فِي الأَشياءِ كائِنٌ لا كَينونَةَ مَحظورٍ بِها عَلَيهِ ، ومِنَ الأَشياءِ بائِنٌ لا بَينونَةَ غائِبٍ عَنها . لَيسَ بِقادِرٍ مَن قارَنَهُ ضِدٌّ أو ساواهُ نِدٌّ .

لَيسَ عَنِ الدَّهرِ قِدَمُهُ ، ولا بِالنّاحِيَةِ أمَمُهُ ، احتَجَبَ عَنِ العُقولِ كَمَا احتَجَبَ عَنِ الأَبصارِ ، وعَمَّن فِي السَّماءِ احتِجابُهُ كَمَن فِي الأَرضِ .

قُربُهُ كَرامَتُهُ ، وبُعدُهُ إهانَتُهُ . لا تَحُلُّهُ في ، ولا تُوَقِّتُهُ إذ ، ولا تُؤامِرُهُ إن . عُلُوُّهُ مِن غَيرِ تَوَقُّلٍ (4) ، ومَجيؤُهُ مِن غَيرِ تَنَقُّلٍ . يوجِدُ المَفقودَ ، ويُفقِدُ المَوجودَ، ولا تَجتَمِعُ لِغَيرِهِ الصِّفَتانِ في وَقتٍ . يُصيبُ الفِكرُ مِنهُ الإِيمانَ بِهِ مَوجودا ، ووُجودُ الإِيمانِ لا وُجودُ صِفَةٍ . بِهِ توصَفُ الصِّفاتُ لا بِها يوصَفُ ، وبِهِ تُعرَفُ المَعارِفُ لا بِها يُعرَفُ ، فَذلِكَ اللّهُ لا سَمِيَّ لَهُ ، سُبحانَهُ لَيسَ كَمِثلِهِ شَيءٌ وهُوَ السَّميعُ البَصيرُ . (5) .


1- .التوحيد : ص 80 ح 35 ، روضة الواعظين : ص 43 وفيه «منفصل» بدل «متقصّ» ، تفسير العيّاشي : ج 2 ص 337 ح 64 عن يزيد بن رويان نحوه ، بحار الأنوار : ج 4 ص 297 ح 24 .
2- .المارقون : هم الّذين مرقوا من دين اللّه ، ويمرقون من الدين : أي يجوزونه ويتعدّونه (مجمع البحرين : ج 3 ص 1689 «مرق») .
3- .المضاهأةُ _ بالهمزة _ : المضاهاةُ والمشاكلةُ ، ضاهأتُ الرَّجُلَ وضاهيته أي : شابهتُه (تاج العروس : ج 1 ص 198 «ضهأ») .
4- .التَّوقُّلُ : الإسراع في الصعود (النهاية : ج 5 ص 216 «وقل») .
5- .تحف العقول : ص 244 ، بحار الأنوار : ج 4 ص 301 ح 29 .

ص: 75

1 / 7شناخت صفات خدا

3283.عنه صلى الله عليه و آله :التوحيد_ به نقل از عِكْرِمه ، از امام حسين عليه السلام _: خدايم را آن گونه توصيف مى كنم كه خود ، توصيف كرده است و او را آن گونه مى شناسانَم كه خود ، شناسانده است ؛ به حواس، درك نمى شود و با مردم ، سنجيده نمى گردد ؛ نزديك است ، امّا نه چسبيده ؛ و دور است ، امّا در دسترس است ؛ يگانه و بى جزء است ؛ با آيه ها شناخته شده و با نشانه ها توصيف شده است . خدايى جز او كه بزرگ و والاست ، نيست .3282.عنه صلى الله عليه و آله ( _ لِفاطِمَةَ عليهاالسلام _ ) تحف العقول_ از امام حسين عليه السلام _: اى مردم ! از اين بيرون رفتگان از دين كه خدا را به خود شبيه مى كنند و مانند كافرانِ اهل كتابْ سخن مى گويند ، بپرهيزيد ، كه او خدايى بى نظير ، شنوا و بيناست . ديده ها او را در نمى يابند و او ديده ها را در مى يابد ، و اوست باريك بينِ آگاه .

يگانگى و شُكوه را ويژه خود ساخته، و خواست و اراده و قدرت و علم به كائنات را تثبيت كرده است . هيچ هماوردى در هيچ يك از كارهايش ندارد ؛ نه همتايى كه با او برابرى كند، نه مقابلى كه با او بستيزد ، نه همنامى كه به او مانَد و نه مانندى كه شكل او باشد .

كارها، او را دست به دست نمى كنند و دچار دگرگونى نمى شود و پيشامدها، بر او فرود، نمى آيند و توصيفگران، به ژرفاى عظمت او نمى رسند و اندازه شكوه او، بر دل ها ره نمى يابد ؛ زيرا چيزى همسنگ او نيست و عالمان، با خِردهايشان و انديشمندان، با انديشه شان به او نمى رسند ، جز با تحقيق و باور داشتن غيب ؛ زيرا به هيچ يك از صفات آفريدگان ، متصّف نمى شود . اوست يگانه بى خلل و هر چه در انديشه ها بيايد ، جز اوست .

آن كه به زير مِهميز انديشه در آيد ، خدا نيست و آن كه در فضا يا جز آن يافت شود ، معبود نيست . او در اشياست ، امّا نه در محاصره آنها ، و از آنها جداست ، امّا نه غايب از آنها . توانا نيست آن كه ضدّى همراه دارد و يا همتايى برابر .

ديرينگى او به زمان و قصدش، به معناى توجّه به اين سو و آن سو نيست . بر خِردها پوشيده است ، همان سان كه از ديده ها نهان است و از ديدِ آسمانيان نيز به مانند زمينيان ، ناپيداست .

نزديكى اش، كرامت او و دورى اش، بى توجّهى اوست . نه مكان به او راه دارد ، نه زمان محدودش مى سازد و نه شرط مى پذيرد . والايى او، بدون بالا آمدن است . مى آيد ، امّا جابه جا نمى شود . نابود را بود مى كند و بود را نابود و اين دو صفت، براى جز او ، در يك زمان ، گِرد نمى آيند . انديشه تا باور به وجودش مى رسد ؛ امّا باور به وجودش ، به فهم چگونگى اش نمى رسد .

صفت ها به او توصيف مى شوند ، نه او به صفت ها ، و شناخت ها به او شناخته مى شوند ، نه او به آنها . اين ، آن خداى بى همنام ، پاك و بى مانند ، شنوا و بيناست . .

ص: 76

. .

ص: 77

. .

ص: 78

3281.رسول اللّه صلى الله عليه و آله ( _ لِفاطِمَةَ عليهاالسلام _ ) تفسير العيّاشي عن يزيد بن رويان :دَخَلَ نافِعُ بنُ الأَزرَقِ (1) المَسجِدَ الحَرامَ وَالحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام مَعَ عَبدِ اللّهِ بنِ عَبّاسٍ جالِسانِ فِي الحِجرِ ، فَجَلَسَ إلَيهِما ثُمَّ قالَ : يَابنَ عَبّاسٍ ، صِف لي إلهَكَ الَّذي تَعبُدُهُ .

فَأَطرَقَ ابنُ عَبّاسٍ طَويلاً مُستَبطِئا بِقَولِهِ ، فَقالَ لَهُ الحُسَينُ عليه السلام : إلَيَّ يَابنَ الأَزرَقِ المُتَوَرِّطَ فِي الضَّلالَةِ ، المُرتَكِسَ (2) فِي الجَهالَةِ ؛ اُجيبُكَ عَمّا سَأَلتَ عَنهُ .

فَقالَ : ما إيّاكَ سَأَلتُ فَتُجيبَني !

فَقالَ لَهُ ابنُ عَبّاسٍ : مَهْ ، عَنِ (3) ابنِ رَسولِ اللّهِ ، فَإِنَّهُ مِن أهلِ بَيتِ النُّبُوَّةِ ومَعدِنِ الحِكمَةِ (4) .

فَقالَ لَهُ : صِف لي .

فَقالَ لَهُ : أصِفُهُ بِما وَصَفَ بِهِ نَفسَهُ ، واُعَرِّفُهُ بِما عَرَّفَ بِهِ نَفسَهُ : لا يُدرَكُ بِالحَواسِّ ، ولا يُقاسُ بِالنّاسِ ، قَريبٌ غَيرُ مُلتَزِقٍ ، وبَعيدٌ غَيرُ مُقصىً (5) ، يُوَحَّدُ ولا يَتَبَعَّضُ ، لا إلهَ إلّا هُوَ الكَبيرُ المُتَعالِ .

قالَ : فَبَكَى ابنُ الأَزرَقِ بُكاءً شَديدا ، فَقالَ لَهُ الحُسَينُ عليه السلام : ما يُبكيكَ ؟

قالَ : بَكَيتُ مِن حُسنِ وَصفِكَ .

قالَ : يَابنَ الأَزرَقِ ، إنّي اُخبِرتُ أنَّكَ تُكَفِّرُ أبي وأخي وتُكَفِّرُني !

قالَ لَهُ نافِعٌ : لَئِن قُلتُ ذاكَ لَقَد كُنتُمُ الحُكّامَ ومَعالِمَ الإِسلامِ ، فَلَمّا بُدِّلتُمُ استَبدَلنا بِكُم .

فَقالَ لَهُ الحُسَينُ عليه السلام : يَابنَ الأَزرَقِ ، أسأَ ل_ُكَ عَن مَسأَل_َةٍ فَأَجِبني عَن قَولِ اللّهِ لا إلهَ إلّا هُوَ : «وَ أَمَّا الْجِدَارُ فَكَانَ لِغُلَ_مَيْنِ يَتِيمَيْنِ فِى الْمَدِينَةِ وَ كَانَ تَحْتَهُ كَنزٌ لَّهُمَا» إلى قَولِهِ «كَنزهُمَا» (6) مَن حُفِظَ فيهِما ؟ [قالَ : أبوهُما] . (7)

قالَ : فَأَيُّهُما أفضَلُ ؛ أبوهُما (8) أم رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله وفاطِمَةُ ؟

قالَ : لا ، بَل رَسولُ اللّهِ وفاطِمَةُ بِنتُ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله .

قالَ : فَما حَفِظَهُما حَتّى حيلَ (9) بَينَنا وبَينَ الكُفرِ .

فَنَهَضَ [ابنُ الأَزرَقِ] (10) ثُمَّ نَفَضَ بِثَوبِهِ ، ثُمَّ قالَ : قَد نَبَّأَنَا اللّهُ عَنكُم مَعشَرَ قُرَيشٍ أنتُم قَومٌ خَصِمونَ . (11) .


1- .نافع بن الأزرق ، من رؤساء الخوارج ، وكان مصاحبا لابن عبّاس في مكّة ، فسأله عن بعض الآيات التي كان يتوهّم اختلافها (لسان الميزان: ج 6 ص 145 الرقم 506).
2- .. في الطبعة المعتمدة : «المرتكن» ، والتصويب من طبعة مؤسّسة البعثة وبحار الأنوار .
3- .في بحار الأنوار : «سَلْ» بدل «عن» .
4- .في الطبعة المعتمدة : «ومعه من الحكمة» ، والتصويب من طبعة مؤسّسة البعثة .
5- .في الطبعة المعتمدة : «مقص» ، والتصويب من طبعة مؤسّسة البعثة .
6- .الكهف: 82.
7- .ما بين المعقوفين سقط من الطبعة المعتمدة وأثبتناه من طبعة مؤسّسة البعثة وبحار الأنوار .
8- .في الطبعة المعتمدة : «أبويهما» ، والتصويب من طبعة مؤسّسة البعثة وبحار الأنوار .
9- .في بحار الأنوار : «فما حُفِظنا حتّى حال . . .» .
10- .ما بين المعقوفين أثبتناه من بحار الأنوار .
11- .تفسير العيّاشي : ج 2 ص 337 ح 64 ، التوحيد : ص 80 ح 35 ، روضة الواعظين : ص 43 كلاهما عن عكرمة نحوه وليس فيهما ذيله من «فبكى» ، بحار الأنوار : ج 33 ص 423 ح 631 ؛ تاريخ دمشق : ج 14 ص 183 عن عكرمة نحوه .

ص: 79

3280.تاريخ بغداد عن ابن عبّاس :تفسير العيّاشى_ به نقل از يزيد بن رويان _: نافع بن اَزرَق ، (1) وارد مسجد الحرام شد . حسين بن على عليه السلام با عبد اللّه بن عبّاس در حجر [اسماعيل] نشسته بودند . كنار آنان نشست و گفت : اى ابن عبّاس ! خدايى را كه مى پرستى ، برايم توصيف كن .

ابن عبّاس ، مدّتى دراز در باره گفته ابن اَرزَق به فكر فرو رفت . پس حسين عليه السلام به او فرمود : «اى ابن اَرزَق ! اى فرو رفته در گم راهى و افتاده در نادانى! به سوى من بيا ، تا از آنچه پرسيدى ، به تو پاسخ دهم» .

گفت : از تو نپرسيدم تا پاسخم را بدهى !

ابن عبّاس به او گفت : خاموش باش و از زاده پيامبر خدا بپرس كه او از خاندان نبوّت و معدن حكمت است .

نافع به حسين عليه السلام گفت : [خدا را] برايم توصيف كن .

فرمود : «او را همان گونه توصيف مى كنم كه خود را توصيف كرده است و همان گونه مى شناسانَم كه خود را شناسانده است . با حواس ، درك و با مردم ، سنجيده نمى شود . نزديك است ، امّا نه چسبيده ، و دور است ، امّا در دسترس است . يگانه جزءناپذير است . خدايى جز او _ كه بزرگ والاست _ نيست» .

ابن اَزرَق ، سخت گريست . حسين عليه السلام به او فرمود : «چه باعث گريه ات شد ؟» .

گفت : از توصيف خوبت گريستم .

حسين عليه السلام فرمود : «اى پسرِ اَزرَق ! به من رسيده كه تو، پدر و برادرم و مرا تكفير مى كنى؟» .

نافع گفت : اگر چه چنين مى گفتم ؛ [امّا الآن مى گويم] شما فرمان روايانِ اسلام و نشانه هاى آنيد . چون ديگران را به جاى شما نهادند ، ما نيز چنين پنداشتيم .

حسين عليه السلام به او فرمود : «اى پسر ازرق ! از تو سؤالى مى پرسم . به من در باره اين گفته خداى يگانه پاسخ ده كه فرمود : «و امّا ديوار ، از آنِ دو پسر يتيم در شهر بود كه زير آن، گنجى داشتند» تا آن جا كه مى فرمايد : «گنج آن دو» . [خداوند ، ]گنج آن دو را براى چه كسى حفظ كرد ؟» .

ابن ازرق گفت : براى پدرشان [كه فرد خوبى بود] .

حسين عليه السلام فرمود : «كدام يك برترند ؟ پدر آن دو يا پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و فاطمه عليهاالسلام ؟

ابن ازرق گفت : نه ؛ بلكه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و فاطمه دختر پيامبر خدا [برترند] .

فرمود : « [قريش ، در كار ما] حرمت اين دو را نيز نپاييدند تا آن جا كه ما را كافر دانستند» .

ابن اَزرَق، برخاست و لباسش را تكانْد و سپس گفت : اى قريشيان ! خدا ، از شما خبر داده است كه قومى ستيزه جوى هستيد . .


1- .نافع بن اَزرَق ، از سران خوارج و همنشين ابن عبّاس در مكّه بود و از او سؤال هايى در باره توهّمات خود ، مبنى بر اختلاف برخى آيات قرآن مى پرسيد.

ص: 80

1 / 8تَفسيرُ صِفَةِ الصَّمَدِ3277.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :التوحيد عن وهب بن وهب القرشي عن الصادق جعفر بن محمّد عن أبيه الباقر عن أبيه [زين العابدين] عليهم السلام :إنَّ أهلَ البَصرَةِ كَتَبوا إلَى الحُسَينِ بنِ عَليٍّ عليه السلام يَسأَلونَهُ عَنِ الصَّمَدِ ، فَكَتَبَ إلَيهِم :

بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحيمِ ، أمّا بَعدُ فَلا تَخوضوا فِي القُرآنِ ، ولا تُجادِلوا فيهِ ، ولا تَتَكَلَّموا فيهِ بِغَيرِ عِلمٍ ، فَقَد سَمِعتُ جَدّي رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَقولُ : «مَن قالَ فِي القُرآنِ بِغَيرِ عِلمٍ فَليَتَبَوَّأ مَقعَدَهُ مِنَ النّارِ» .

وإنَّ اللّهَ سُبحانَهُ قَد فَسَّرَ الصَّمَدَ فَقالَ : «اللَّهُ أَحَدٌ * اللَّهُ الصَّمَدُ » ، ثُمَّ فَسَّرَهُ فَقالَ : «لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ * وَ لَمْ يَكُن لَّهُ كُفُوًا أَحَدُ » .

لَم يَلِد : لَم يَخرُج مِنهُ شَيءٌ كَثيفٌ ؛ كَالوَلَدِ وسائِرِ الأَشياءِ الكَثيفَةِ الَّتي تَخرُجُ مِنَ المَخلوقينَ ، ولا شَيءٌ لَطيفٌ كَالنَّفسِ ، ولا يَتَشَعَّبُ مِنهُ البَدَواتُ كَالسِّنَةِ وَالنَّومِ ، وَالخَطرَةِ وَالهَمِّ ، وَالحُزنِ وَالبَهجَةِ ، وَالضِّحكِ وَالبُكاءِ ، وَالخَوفِ وَالرَّجاءِ ، وَالرَّغبَةِ وَالسَّأمَةِ ، وَالجوعِ وَالشِّبَعِ ؛ تَعالى أن يَخرُجَ مِنهُ شَيءٌ ، وأن يَتَوَلَّدَ مِنهُ شَيءٌ كَثيفٌ أو لَطيفٌ .

ولَم يولَد : لَم يَتَوَلَّد مِن شَيءٍ ، ولَم يَخرُج مِن شَيءٍ كَما يَخرُجُ الأَشياءُ الكَثيفَةُ مِن عَناصِرِها ؛ كَالشَّيءِ مِنَ الشَّيءِ ، وَالدّابَّةِ مِنَ الدّابَّةِ ، وَالنَّباتِ مِنَ الأَرضِ ، وَالماءِ مِنَ اليَنابيعِ ، وَالثِّمارِ مِنَ الأَشجارِ ، ولا كَما يَخرُجُ الأَشياءُ اللَّطيفَةُ مِن مَراكِزِها ؛ كَالبَصَرِ مِنَ العَينِ ، وَالسَّمعِ مِنَ الاُذُنِ ، وَالشَّمِّ مِنَ الأَنفِ ، وَالذَّوقِ مِنَ الفَمِ ، وَالكَلامِ مِنَ اللِّسانِ ، وَالمَعرِفَةِ وَالتَّمييزِ (1) مِنَ القَلبِ ، وكَالنّارِ مِنَ الحَجَرِ .

لا ، بَل هُوَ اللّهُ الصَّمَدُ الَّذي لا مِن شَيءٍ ، ولا في شَيءٍ ، ولا عَلى شَيءٍ ، مُبدِعُ الأَشياءِ وخالِقُها ، ومُنِشئُ الأَشياءِ بِقُدرَتِهِ ، يَتَلاشى ما خَلَقَ لِلفَناءِ بِمَشِيَّتِهِ ، ويَبقى ما خَلَقَ لِلبَقاءِ بِعِلمِهِ ، فَذلِكُمُ اللّهُ الصَّمَدُ الَّذي لَم يَلِد ولَم يولَد ، عالِمُ الغَيبِ وَالشَّهادَةِ الكَبيرُ المُتعالِ ، ولَم يَكُن لَهُ كُفُوا أحَدٌ . (2) .


1- .في المصدر : «والتميّز» ، والتصويب من بحار الأنوار .
2- .التوحيد : ص 90 ح 5 ، مجمع البيان : ج 10 ص 861 عن وهب بن وهب عن الإمام الصادق عن أبيه الباقر8 ، بحار الأنوار : ج 3 ص 223 ح 14 .

ص: 81

1 / 8معناى صفت «صَمَد»

3278.تاريخ بغداد عن رُشيد مولى المنصور :التوحيد_ به نقل از وَهْب بن وَهْب قُرَشى ، از امام صادق ، از امام باقر ، از امام زين العابدين عليهم السلام _: بصريان به حسين به على عليه السلام نامه نوشتند و از معناى «صمد» پرسيدند .

ايشان، [در پاسخ] نگاشت :

«به نام خداوند بخشنده مهربان . امّا بعد ، در قرآن ، فرو نرويد و در آن با هم مستيزيد و ناآگاهانه ، در باره اش سخن مرانيد كه شنيدم جدّم پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : آن كه ناآگاهانه در باره قرآن چيزى بگويد ، بايد جايگاهش را از آتش [دوزخ ]برگيرد .

و خداوند سبحان ، خود ، صمد را تفسير كرده و فرموده است : «خدا، يكتاست . خدا، صمد است» و سپس آورده است : «نه زاده و نه زاده شده است و نه كسى همانند اوست» . «نزاده است» ، يعنى هيچ چيز جِرم دارى ، مانند بچّه و ديگر اجرامى كه از آفريدگان خارج مى شود ، از او خارج نشده است، و نه چيز بى جِرمى مانند جان [از او خارج شده] ، و چُرت و خواب و خُطورات ذهنى و انديشناكى و غم و شادى و خنده و گريه و بيم و اميد و رغبت و نفرت و گرسنگى و سيرى، از او سر نمى زند . خداوند، والاتر از آن است كه چيزى از او خارج شود و چيزى جسمانى يا لطيف از او زاده شود .

و «زاده نشده است» ، يعنى از چيزى متولّد نشده و از چيزى بيرون نيامده است ، آن گونه كه اجرام از عناصر خود بيرون مى آيند ، مانند چيزى از چيزى ، حيوانى از حيوانى ، گياه از زمين ، آب از چشمه ها و ميوه ها از درختان ؛ نه آن گونه كه چيزهاى لطيف و بى جِرم از كانون هاى خود بيرون مى آيند ، مانند ديدن از چشم ، شنيدن از گوش ، بوييدن از بينى ، چشيدن از دهان ، سخن از زبان ، شناخت و تشخيص از دل ، و آتش از سنگ .

نه [هيچ يك نيست] ؛ بلكه او خداىِ صمدى است كه نه از چيزى است و نه در چيزى و نه بر چيزى . نوآور و آفريدگارِ چيزهاست و پديد آورنده آنها به نيروى خويش . آنچه براى نابودى آفريده ، به خواستِ او متلاشى مى شود و آنچه براى ماندن آفريده ، به علم او مى مانَد . پس اين ، خداى صمدى است كه نه زاده و نه زاده شده است ؛ دانا به غيب و حضور ، بزرگ و والاست و همتايى براى او نيست . .

ص: 82

. .

ص: 83

. .

ص: 84

3277.عنه صلى الله عليه و آله :التوحيد بإسناده عن الحسين بن عليّ عليهماالسلام :الصَّمَدُ الَّذي لا جَوفَ لَهُ ، وَالصَّمَدُ الَّذي قَدِ انتَهى سُؤدَدُهُ ، وَالصَّمَدُ الَّذي لا يَأكُلُ ولا يَشرَبُ ، وَالصَّمَدُ الَّذي لا يَنامُ ، وَالصَّمَدُ الدّائِمُ الَّذي لَم يَزَل ولا يَزالُ . (1)1 / 9جَزاءُ المُوَحِّدِ3274.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ( _ به على عليه السلام _ ) التوحيد بإسناده عن الحسين عليه السلام :حَدَّثَني أبي عَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ عليه السلام قالَ : سَمِعتُ النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله يَقولُ : قالَ اللّهُ جَلَّ جَلالُهُ :

إنّي أنَا اللّهُ لا إلهَ إلّا أنَا فَاعبُدوني ، مَن جاءَ مِنكُم بِشَهادَةِ أن لا إلهَ إلَا اللّهُ بِالإِخلاصِ دَخَلَ في حِصني ، ومَن دَخَلَ في حِصني أمِنَ مِن عَذابي . (2)1 / 10صِفَةُ العارِفِ3271.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :جامع الأخبار :كانَ الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام إذا تَوَضَّأَ تَغَيَّرَ لَونُهُ ، وَارتَعَدَت مَفاصِلُهُ ، فَقيلَ لَهُ في ذلِكَ فَقالَ : حَقٌّ لِمَن وَقَفَ بَينَ يَدَيِ اللّهِ المَلِكِ الجَبّارِ أن يَصفَرَّ لَونُهُ ، وتَرتَعِدَ مَفاصِلُهُ . (3) .


1- .التوحيد : ص 90 ح 3 ، معاني الأخبار : ص 7 ح 3 وليس فيه «الدائم» وكلاهما عن وهب بن وهب عن الإمام الصادق عن آبائه: ، مجمع البيان : ج 10 ص 861 ، بحار الأنوار : ج 3 ص 223 ح 12 .
2- .التوحيد : ص 25 ح 22 ، عيون أخبار الرضا7 : ج 2 ص 134 ح 1 كلاهما عن عبد السلام بن صالح أبي الصلت الهروي عن الإمام الرضا عن آبائه: ، بحار الأنوار : ج 49 ص 122 ح 3 .
3- .جامع الأخبار : ص 166 ح 397 ، المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 14 وفيه «إنّ الحسن بن عليّ8 ...» .

ص: 85

3275.تاريخ دمشق عن عائشة :التوحيد_ به سندش ، از امام حسين عليه السلام _: صمد ، يعنى بى خلل و يعنى نهايتِ سَرورى . صمد ، كسى است كه نه مى خورَد و نه مى آشامد و نه مى خوابد . صمد ، يعنى موجود جاودانى كه هميشه بوده و خواهد بود .

1 / 9پاداش يكتاپرست

3272.عنه صلى الله عليه و آله :التوحيد_ به سندش ، از امام حسين عليه السلام _: پدرم على بن ابى طالب عليه السلام برايم حديث كرد كه : شنيدم پيامبر صلى الله عليه و آله مى فرمايد : «خداوندِ بزرگ بِشْكوه مى فرمايد : تنها، من خداى يكتا هستم و جز من، خدايى نيست . پس مرا بپرستيد. هر كس از شما بيايد و بر يگانگى خداوند ، مخلصانه گواهى دهد ، به دژِ من در آمده است و هر كس به دژ من در آيد ، از عذاب من، ايمن است » .

1 / 10ويژگى عارف

3269.معانى الأخبار ( _ به نقل از عايشه _ ) جامع الأخبار :حسين بن على عليه السلام ، هر گاه وضو مى گرفت ، رنگش دگرگون مى شد و اندامش به لرزه مى افتاد . راز آن را جويا شدند . فرمود : «كسى كه در پيشگاه خداوندِ فرمان رواىِ جبّار مى ايستد ، سزاوار است كه رُخش زرد شود و بندْبندش بلرزد» . .

ص: 86

1 / 11ما لَيسَ للّهِِ وما لَيسَ عِندَ اللّهِ وما لا يَعلَمُهُ اللّهُ3266.المعجم الأوسط ( _ به نقل از انس بن مالك _ ) التوحيد بإسناده عن الحسين بن عليّ بن أبي طالب عليهماالسلام :إنَّ يَهودِيّا سَأَلَ عَلِيَّ بنَ أبي طالِبٍ عليه السلام ، فَقالَ : أخبِرني عَمّا لَيسَ للّهِِ ، وعَمّا لَيسَ عِندَ اللّهِ ، وعَمّا لا يَعلَمُهُ اللّهُ ؟

فَقالَ عليه السلام : أمّا ما لا يَعلَمُهُ اللّهُ عز و جل فَذلِكَ قَولُكُم يا مَعشَرَ اليَهودِ : إنَّ عُزَيرا ابنُ اللّهِ ، وَاللّهُ لا يَعلَمُ لَهُ وَلَدا . وأمّا قَولُكَ : ما لَيسَ للّهِِ ، فَلَيسَ للّهِِ شَريكٌ ، وقَولُكَ : ما لَيسَ عِندَ اللّهِ ، فَلَيسَ عِندَ اللّهِ ظُلمٌ لِلعِبادِ .

فَقالَ اليَهودِيُّ : أنَا أشهَدُ أن لا إلهَ إلَا اللّهُ ، وأنَّ مُحَمَّدا رَسولُ اللّهِ . (1) .


1- .التوحيد: ص377 ح23 عن عليّبن مهرويه القزويني عن الإمام الرضا عن آبائه:، عيون أخبار الرضا7: ج 2 ص 46 ح 172 و ج 1 ص 141 ح 40 عن داوود بن سليمان الفرّا عن الإمام الرضا عن آبائه: ، الأمالي للطوسي : ص 275ح 527 عن الإمام الصادق عن آبائه: ، بحار الأنوار : ج 10 ص 11 ح 5 .

ص: 87

1 / 11آنچه خدا ندارد و آنچه نزد او نيست و آنچه نمى داند

3268.المستدرك على الصحيحين عن عائشة :التوحيد_ به سندش ، از امام حسين عليه السلام _: فردى يهودى از على بن ابى طالب عليه السلام پرسيد : مرا از آنچه خدا ندارد و آنچه نزد او نيست و آنچه نمى داند ، باخبر كن .

فرمود : «امّا آنچه را خداى عز و جل نمى داند ، گفته شما يهوديان است كه عُزَير، پسر خداست و خدا، پسرى براى خود نمى شناسد ؛ و امّا اين كه گفتى : خدا، چه ندارد؟ ، خدا ، شريك ندارد ؛ و گفته ات : چه چيز نزد خدا نيست ؟ ، نزد خداوند، ستم بر بندگان نيست» .

يهودى گفت : من ، گواهى مى دهم كه خدايى جز خداوند يكتا نيست و محمّد ، پيامبر خداست . .

ص: 88

الفَصلُ الثّاني : الإيمان والإسلام2 / 1مَعنَى الإِيمانِ3264.امام حسن عليه السلام :الخصال بإسناده عن الحسين بن عليّ عن أبيه عليّ عليهماالسلام :قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : الإِيمانُ قَولٌ وعَمَلٌ . (1)3263.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :الأمالي للمفيد بإسناده عن الحسين بن عليّ الشهيد عن أبيه أمير المؤمنين عليّ بن أبي طالب عليهماالسلام :قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : الإِيمانُ قَولٌ مَقولٌ، وعَمَلٌ مَعمولٌ ، وعِرفانُ العُقولِ. (2)3262.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :الخصال بإسناده عن الحسين بن عليّ عن عليّ بن أبي طالب عليه السلام :قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : الإِيمانُ مَعرِفَةٌ بِالقَلبِ ، وإقرارٌ بِاللِّسانِ ، وعَمَلٌ بِالأَركانِ (3) . (4) .


1- .الخصال : ص 53 ح 68 ، عيون أخبار الرضا7 : ج 1 ص 228 ح 6 كلاهما عن أبي الصلت الهروي عن الإمام الرضا عن آبائه: ، بحار الأنوار : ج 49 ص 270 ح 13 .
2- .الأمالي للمفيد : ص 275 ح 2 ، الأمالي للطوسي : ص 36 ح 39 كلاهما عن أبي الصلت الهروي عن الإمام الرضا عن آبائه: ، بحار الأنوار : ج 69 ص 67 ح 20 .
3- .الأرْكانُ : الجَوارِحُ (النهاية : ج 2 ص 260 «ركن») .
4- .الخصال : ص 178 ح 239 و ص 179 ح 241 ، عيون أخبار الرضا7 : ج 1 ص 227 ح 2 ، عوالي اللآلي : ج 1 ص 83 ح 6 كلّها عن أبي الصلت الهروي عن الإمام الرضا عن آبائه: ، الأمالي للطوسي : ص 448 ح 1001 عن عليّ بن مهدي بن صدقة عن الإمام الرضا عن آبائه عنه: ، بحار الأنوار : ج 69 ص 64 ح 11 .

ص: 89

فصل دوم : ايمان و اسلام
2 / 1معناى ايمان

3264.الإمام الحسن عليه السلام :الخصال_ به سندش ، از امام حسين ، از امام على عليهما السلام _: پيامبر خدا فرمود : «ايمان ، گفتار و كردار است» .3263.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :الأمالى ، مفيد_ به سندش ، از امام حسين عليه السلام ، از امام على عليه السلام _: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : «ايمان ، گفته اى اظهار شده و عملى تحقّق يافته و شناخت به خِرد است» .3262.عنه صلى الله عليه و آله :الخصال_ به سندش ، از امام حسين عليه السلام ، از امام على عليه السلام _: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : «ايمان ، معرفت قلبى ، اقرار زبانى، و عمل با اعضا و جوارح است» . .

ص: 90

3261.عنه صلى الله عليه و آله :الأمالي للطوسي بإسناده عن الحسين عليه السلام سبط رسول اللّه صلى الله عليه و آله :حَدَّثَني أبِي الوَصِيُّ عَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ عليه السلام ، قالَ : قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : الإِيمانُ عَقدٌ بِالقَلبِ ، ونُطقٌ بِاللِّسانِ ، وعَمَلٌ بِالأَركانِ . (1)2 / 2الفَرقُ بَينَ الإِسلامِ وَالإِيمانِ3258.امام رضا عليه السلام :مروج الذهب بإسناده عن الحسين بن عليّ عليهماالسلام :حَدَّثَني أبي عَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ عليه السلام قالَ : قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : اُكتُب يا عَلِيُّ ، قالَ : قُلتُ : وما أكتُبُ ؟ قالَ لي : اُكتُب :

بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحيمِ : الإِيمانُ ما وَقَرَتهُ القُلوبُ (2) وصَدَّقَتهُ الأَعمالُ ، وَالإِسلامُ ما جَرى بِهِ اللِّسانُ وحَلَّت بِهِ المُناكَحَةُ . (3)2 / 3أساسُ الإِسلامِ3259.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :الأمالي للطوسي بإسناده عن الإمام الحسين عليه السلام :لَمّا قَضى رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله مَناسِكَهُ مِن حَجَّةِ الوَداعِ ، رَكِبَ راحِلَتَهُ وأنشَأَ يَقولُ : لا يَدخُلُ الجَنَّةَ إلّا مَن كانَ مُسلِما .

فَقامَ إلَيهِ أبو ذَرٍّ الغِفارِيُّ رحمه الله فَقالَ : يا رَسولَ اللّهِ ، ومَا الإِسلامُ ؟

فَقالَ صلى الله عليه و آله : الإِسلامُ عُريانٌ لِباسُهُ التَّقوى ، وزينَتُهُ الحَياءُ ، ومِلاكُهُ (4) الوَرَعُ ، وجَمالُهُ الدّينُ ، وثَمَرُهُ العَمَلُ الصّالِحُ ، ولِكُلِّ شَيءٍ أساسٌ وأساسُ الإِسلامِ حُبُّنا أهلَ البَيتِ . (5) .


1- .الأمالي للطوسي : ص 449 ح 1004 عن أبي الصلت الهروي عن الإمام الرضا عن آبائه: و ص 284 ح 551 عن المنصوري عن عمّ أبيه عن الإمام الهادي عن آبائه: عنه صلي الله عليه و آله نحوه وفيه «تصديق» بدل «عقد» ، بحار الأنوار : ج 69 ص 69 ح 24 .
2- .في بحار الأنوار : «ما وقر في القلوب» ، وهو الأنسب .
3- .مروج الذهب : ج4 ص171 عن أبيدعامة عن الإمام الهادي عن آبائه: ، بحار الأنوار : ج50 ص208 ح22 .
4- .ملاكُ الأمرِ : ما يقوم به (الصحاح : ج 4 ص 1611 «ملك») .
5- .الأمالي للطوسي : ص 84 ح 126 ، بشارة المصطفى : ص 92 كلاهما عن جابر بن يزيد عن الإمام الباقر عن أبيه عليهماالسلام ، بحار الأنوار : ج 68 ص 379 ح 27 ؛ كنز العمّال : ج 11 ص 539 ح 32523 نقلاً عن ابن النجّار وفيه «الإسلام عريان ، فلباسه الحياء وزينته الوفاء ومروءته العمل الصالح وعماده الورع ولكل . . .» وراجع : تحف العقول : ص 307 .

ص: 91

3258.الإمام الرضا عليه السلام :الأمالى ، طوسى_ به سندش ، از امام حسين عليه السلام _: پدرم ، وصى [ _ِ پيامبر صلى الله عليه و آله ] ، على بن ابى طالب عليه السلام برايم نقل كرد كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : «ايمان ، باور قلبى ، گفتار زبانى و عمل با اعضاست» .

2 / 2تفاوت اسلام و ايمان

3255.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :مروج الذهب_ به سندش ، از امام حسين عليه السلام _: پدرم على بن ابى طالب عليه السلام برايم نقل كرد كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : «اى على ! بنويس» .

گفتم : چه بنويسم ؟

به من فرمود : «بنويس : به نام خداوند بخشنده مهربان . ايمان ، چيزى است كه در دل ها جاى مى گيرد و كارها[ ى شايسته] تصديقش مى كنند و اسلام ، آن است كه بر زبان ، جارى مى گردد و ازدواج ، بدان روا مى شود» .

2 / 3بنياد اسلام

3252.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :الأمالى ، طوسى_ به سندش، از امام حسين عليه السلام _: چون پيامبر خدا صلى الله عليه و آله مناسك حَجّة الوداع را تمام كرد ، بر مَركبش سوار شد و با اين گفته آغاز كرد : «جز مسلمان ، به بهشت در نمى آيد» .

ابو ذر غِفارى برخاست و گفت : اى پيامبر خدا! اسلام چيست؟

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «اسلام ، [مانند انسانِ] برهنه اى است كه پوشش آن ، پرهيزگارى ، و زيورش حيا ، و تكيه گاهش پارسايى ، و زيبايى اش ، طاعت ، و دستاوردش، كار شايسته (عمل صالح) است . هر چيزى ، اساسى دارد و اساس اسلام ، محبّت ما اهل بيت است» . (1) .


1- .در كنز العمّال، به نقل از ابن نجّار آمده است: «اسلام، برهنه است و لباس آن، حيا وزيور آن، وفا و خوى مردانگى اش، عمل صالح و تكيه گاه آن، پارسايى است و هر چيزى...».

ص: 92

2 / 4غُربَةُ الإِسلامِ3253.عنه صلى الله عليه و آله ( _ لِعَلِيٍّ عليه السلام _ ) كمال الدين بإسناده عن الحسين بن عليّ عن أبيه عليّ بن أبي طالب عليهماالسلام :قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : إنَّ الإِسلامَ بَدَأَ غَريبا وسَيَعودُ غَريبا كَما بَدَأَ ، فَطوبى لِلغُرَباءِ . (1)2 / 5عَلامَةُ حُسنِ إسلامِ المُسلِمِ3250.المستدرك على ال_صحيحين ( _ ب__ه ن_ق_ل از ابن عبّاس _ ) مسند ابن حنبل عن شعيب بن خالد عن حسين بن عليّ عليهماالسلام :قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : إنَّ مِن حُسنِ إسلامِ المَرءِ قِلَّةَ الكَلامِ فيما لا يَعنيهِ . (2)3249.مسند ابن حنبل ( _ ب_ه ن_قل از اب_ن ع_بّ_اس _ ) مسند ابن حنبل بإسناده عن الإمام الحسين عليه السلام :قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : مِن حُسنِ إسلامِ المَرءِ تَركُهُ ما لا يَعنيهِ . (3) .


1- .كمال الدين : ص 201 ح 45 عن الحسن بن عليّ بن فضّال عن الإمام الرضا عن آبائه: ، عيون أخبار الرضا7 : ج 2 ص 202 ح 1 عن الحسن بن الجهم عن الإمام الرضا عن آبائه: ، بحار الأنوار : ج 52 ص 191 ح 23 وراجع : صحيح مسلم : ج 1 ص 130 ح 232 .
2- .مسند ابن حنبل : ج 1 ص 429 ح 1732 .
3- .مسند ابن حنبل : ج 1 ص 429 ح 1737 ، المعجم الكبير : ج 3 ص 128 ح 2886 ، المعجم الأوسط : ج 8 ص 202 ح 8402 ، المعجم الصغير : ج 2 ص 111 ، مسند الشهاب : ج 1 ص 145 ح 194 ، تاريخ دمشق : ج 7 ص 41 ح 1601 ، الذرّيّة الطاهرة : ص 109 ح 144 كلّها عن ابن شهاب _ الزهري _ عن الإمام زين العابدين عليه السلام ؛ كشف الغمّة : ج 2 ص 273 عن الإمام زين العابدين عليه السلام عنه صلي الله عليه و آله .

ص: 93

2 / 4غربت اسلام

3249.مسند ابن حنبل عن ابن عبّاس :كمال الدين_ به سندش ، از امام حسين عليه السلام ، از امام على عليه السلام _: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : «اسلام ، غريبانه ظاهر شد و به زودى دوباره غريب مى شود ، همان گونه كه در آغاز بود . پس خوشا به حال غريبان!» .

2 / 5نشانه نيكويى اسلام مسلمان

3248.المناقب لابن شهر آشوب عن قتادة :مسند ابن حنبل_ به نقل از شعيب بن خالد ، از امام حسين عليه السلام _: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : «از نيكويى اسلامِ انسان ، كم پرداختن به امور نامربوط است» .3247.الإمام عليّ عليه السلام :مسند ابن حنبل_ به سندش، از امام حسين عليه السلام _: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : «از نيكويى اسلامِ انسان ، ترك كارهاى نامربوط است» . .

ص: 94

2 / 6ما بِهِ ثَباتُ الإِيمانِ3244.خصائص أمير المؤمنين ، نسائى ( _ به نقل از سعد بن ابى وقّاص _ ) الأمالي للصدوق بإسناده عن الحسين (1) بن عليّ عليهماالسلام : سُئِلَ أميرُ المُؤمِنينَ عَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ عليه السلام : ما ثَباتُ الإِيمانِ ؟ فَقالَ : الوَرَعُ ، فَقيلَ لَهُ : ما زَوالُهُ ؟ قالَ : الطَّمَعُ . (2)2 / 7عَلامَةُ كَمالِ الإِيمانِ3244.خصائص أمير المؤمنين للنسائي عن سعد بن أبي وقّاص :الخصال عن فاطمة بنت الحسين بن عليّ عن أبيها عليه السلام :قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : ثَلاثُ خِصالٍ مَن كُنَّ فيهِ استَكمَلَ خِصالَ الإِيمانِ : الَّذي إذا رَضِيَ لَم يُدخِلهُ رِضاهُ في إثمٍ ولا باطِلٍ ، وإذا غَضِبَ لَم يُخرِجهُ الغَضَبُ مِنَ الحَقِّ ، وإذا قَدَرَ لَم يَتَعاطَ ما لَيسَ لَهُ . (3)3243.مسند ابن حنبل ( _ به نقل از عَبّاد بن عبد اللّه اسدى، از على عليه ) الفردوس عن الحسين بن عليّ عليه السلام عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله :لا يَكونُ المُؤمِنُ مؤمِنا ولا يَستَكمِلُ الإِيمانَ حَتّى يَكونَ فيهِ ثَلاثُ خِصالٍ : اِقتِباسُ العِلمِ ، وَالصَّبرُ عَلَى المَصائِبِ ، ويَرفُقُ فِي المَعاشِ . وثَلاثُ خِصالٍ تَكونُ فِي المُنافِقِ : إذا حَدَّثَ كَذَبَ ، واذا وَعَدَ أخلَفَ ، وإذَا ائتُمِنَ خانَ . (4) .


1- .في بعض نسخ المصدر : «الحسن» بدل «الحسين» .
2- .الأمالي للصدوق (طبعة مؤسّسة الأعلمي) : ص 238 ح 11 عن عبد اللّه بن سنان عن الإمام الصادق عن آبائه: ، بحار الأنوار : ج 70 ص 305 ح 23 .
3- .الخصال : ص 105 ح 66 ، الأمالي للطوسي : ص 603 ح 1248 ، بحار الأنوار : ج 71 ص 359 ح 4 .
4- .الفردوس : ج 5 ص 170 ح 7854 وراجع : كنز العمّال : ج 1 ص 165 ح 828 نقلاً عن أبي نعيم .

ص: 95

2 / 6مايه استوارى ايمان

3227.عنه صلى الله عليه و آله ( _ لِعَلِيٍّ عليه السلام _ ) الأمالى ، صدوق_ به سندش ، از امام حسين عليه السلام _: از امير مؤمنان على عليه السلام سؤال شد : مايه استوارى ايمان چيست ؟

فرمود : «پارسايى» .

به ايشان گفته شد : زوال آن به چيست ؟

فرمود : «طمع» .

2 / 7نشانه هاى كمال ايمان

3230.تاريخ دمشق عن علقمة الأسود عن عائشة قالت :الخصال_ به نقل از فاطمه دختر امام حسين ، از پدرش امام حسين عليه السلام _: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : «سه ويژگى است كه در هر كس باشد ، خصلت هاى ايمانش كامل است : آن كه چون خشنود شود ، خشنودى اش او را به گناه و باطل نكشد ؛ و چون خشمگين شود ، خشمش او را از حق بيرون نبرد ؛ و چون قدرت يافت ، چيزى را به ناحق ، از آنِ خود نكند» .3225.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :الفردوس_ از امام حسين عليه السلام ، از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله _: «مؤمن ، مؤمن نيست و ايمان را به كمال نمى رساند ، مگر آن كه سه ويژگى داشته باشد : برگرفتن دانش ؛ شكيبايى بر مصيبت ها ؛ و ميانه روى در طلب روزى . سه ويژگى هم در منافق است : چون سخن گويد ، دروغ مى گويد ؛ چون وعده دهد ، وفا نمى كند ؛ و چون امانتى قبول كند ، خيانت مى ورزد» . .

ص: 96

3226.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :تحف العقول عن الإمام الحسين عليه السلام :إنَّ المُؤمِنَ اتَّخَذَ اللّهَ عِصمَتَهُ ، وقَولَهُ مِرآتَهُ ، فَمَرَّةً يَنظُرُ في نَعتِ المُؤمِنينَ وتارَةً يَنظُرُ في وَصفِ المُتَجَبِّرينَ ، فَهُوَ مِنهُ في لَطائِفَ ، ومِن نَفسِهِ في تَعارُفٍ ، ومِن فِطنَتِهِ في يَقينٍ ، ومِن قُدسِهِ عَلى تَمكينٍ . (1)2 / 8لا إِكراهَ فِي الدّينِ3229.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :التوحيد بإسناده عن الحسين بن عليّ عن أبيه عليّ بن أبي طالب عليهماالسلام :أنَّ المُسلِمينَ قالوا لِرَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله : لَو أكرَهتَ يا رَسولَ اللّهِ مَن قَدَرتَ عَلَيهِ مِنَ النّاسِ عَلَى الإِسلامِ لَكَثُرَ عَدَدُنا وقَوينا عَلى عَدُوِّنا .

فَقالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : ما كُنتُ لِأَلقَى اللّهَ عز و جل بِبِدعَةٍ لَم يُحدِث إلَيَّ فيها شَيئا ، وما أنَا مِنَ المُتَكَلِّفينَ .

فَأَنزَلَ اللّهُ تَبارَكَ وتَعالى : يا مُحَمَّدُ! «وَ لَوْ شَآءَ رَبُّكَ لَامَنَ مَن فِى الْأَرْضِ كُلُّهُمْ جَمِيعًا» (2) عَلى سَبيلِ الإِلجاءِ وَالاِضطِرارِ فِي الدُّنيا كَما يُؤمِنونَ عِندَ المُعايَنَةِ ورُؤيَةِ البَأسِ فِي الآخِرَةِ ، ولَو فَعَلتُ ذلِكَ بِهِم لَم يَستَحِقّوا مِنّي ثَوابا ولا مَدحا ، لكِنّي اُريدُ مِنهُم أن يُؤمِنوا مُختارينَ غَيرَ مُضطَرّينَ لِيَستَحِقّوا مِنِّي الزُّلفى (3) وَالكَرامَةَ ، ودَوامَ الخُلودِ في جَنَّةِ الخُلدِ «أَفَأَنتَ تُكْرِهُ النَّاسَ حَتَّى يَكُونُواْ مُؤْمِنِينَ» (4) . 5 .


1- .تحف العقول : ص 248 ، بحار الأنوار : ج 78 ص 119 ح 15 .
2- .يونس : 99 .
3- .الزُلفى : القربة والمنزلة (الصحاح : ج 4 ص 1370 «زلف») .
4- .التوحيد : ص 342 ح 11 ، عيون أخبار الرضا7 : ج 1 ص 135 ح 33 ، الاحتجاج : ج 2 ص 394 ح 302 كلّها عن أبي الصلت الهروي عن الإمام الرضا عن آبائه: ، بحار الأنوار : ج 5 ص 49 ح 80 .

ص: 97

3230.تاريخ دمشق ( _ به نقل از علقمة الأسود، از عايشه _ ) تحف العقول_ از امام حسين عليه السلام _: مؤمن ، خدا را مايه نگاه داشت خود، و سخن او را ، آينه [تمام نماى ]خود مى گيرد . يك بار [در سخن خدا] به ويژگى مؤمنان نظر مى كند و يك بار به ويژگى گردنكشان . از آن ، نكته ها بر مى گيرد ، خود را شناسايى مى كند و به زيركى خود ، يقين پيدا مى كند و به پاكى خود ، اطمينان مى يابد .

2 / 8در دين ، اجبارى نيست

3233.عنه صلى الله عليه و آله :التوحيد_ به سندش ، از امام حسين عليه السلام ، از امام على عليه السلام _: مسلمانان به پيامبر خدا صلى الله عليه و آله گفتند : اى پيامبر خدا ! اگر كسانى از مردم را كه مى توانستى ، بر اسلام آوردن مجبور مى كردى ، تعدادمان فراوان مى شد و در برابر دشمنانمان نيرومند مى شديم .

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : «خداى عز و جل را با بدعتى كه اختيار آن به من واگذار نشده است ، ديدار نمى كنم و من ، از كسانى نيستم كه چيزى را ساخته ، به خدا نسبت دهم» .

پس خداوند _ تبارك و تعالى _ نازل كرد : «اى محمّد! «و اگر پروردگارت مى خواست ، همه آنان كه در زمين هستند ، همگى ايمان مى آوردند» ، در همين دنيا و به شكل اجبار و اضطرار ، همان گونه كه به گاهِ ديدار و مشاهده سختى آخرت ، ايمان مى آورند . اگر چنين مى كردم ، نه سزاوار پاداشى از من مى شدند و نه مدحى ؛ بلكه من از آنها مى خواهم كه از سرِ اختيار ، و نه اضطرار ، به من ايمان بياورند تا شايسته نزديكى به من و كرامت من و سزاوار ماندن در بهشت جاودان شوند . «آيا تو مردم را مجبور مى كنى كه مؤمن شوند؟» » . .

ص: 98

2 / 9تَحريمُ القِياسِ فِي الدّينِ (1)3232.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :التوحيد عن عكرمة عن الحسين عليه السلام :إنَّ مَن وَضَعَ دينَهُ عَلَى القِياسِ لَم يَزَلِ الدَّهرَ فِي الاِرتِماسِ (2) ، مائِلاً عَنِ المِنهاجِ ، ظاعِنا (3) فِي الاِعوِجاجِ ، ضالّاً عَنِ السَّبيلِ ، قائِلاً غَيرَ الجَميلِ . (4)2 / 10مِلاكُ التَّكليفِ3235.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :تحف العقول عن الإمام الحسين عليه السلام :ما أخَذَ اللّهُ طاقَةَ أحَدٍ إلّا وَضَعَ عَنهُ طاعَتَهُ ، ولا أخَذَ قُدرَتَهُ إلّا وَضَعَ عَنهُ كُلفَتَهُ . (5) .


1- .هو الحكم على موضوع بنفس الحكم الثابت لموضوع آخر بسبب التشابه بين الموضوعين ، والجدير بالذكر إنّ القياس المنطقي مقبول في محلّه لكنّه لا علقة له بالقياس الفقهي .
2- .هكذا في المصدر ، وفي تاريخ دمشق وروضة الواعظين : «في الالتباس» ، وهو الأنسب للسياق .
3- .ظَعَنَ : أي سار (الصحاح : ج 6 ص 2159 «ظعن») .
4- .التوحيد : ص 80 ح 35 ، روضة الواعظين : ص 43 ، بحار الأنوار : ج 2 ص 302 ح 35 ؛ تاريخ دمشق : ج 14 ص 183 .
5- .تحف العقول : ص 246 ، بحار الأنوار : ج 78 ص 117 ح 4 .

ص: 99

2 / 9حرمت قياس در دين

(1)3238.عنه صلى الله عليه و آله ( _ لِعَلِيٍّ عليه السلام _ ) التوحيد_ به نقل از عِكرِمه ، از امام حسين عليه السلام _: هر كس دينش را بر قياس بنا نهد ، هميشه روزگار ، در شبهه خواهد بود ؛ از راه اصلى منحرف و در كژراهه در حركت است ؛ راه گم كرده است و درست نمى گويد .

2 / 10معيار تكليف

3236.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :تحف العقول_ از امام حسين عليه السلام _: خداوند ، توان كسى را نگرفت ، جز آن كه طاعتش را از او برداشت و نيرويش را نگرفت ، جز آن كه تكليفش را از او برداشت . .


1- .قياس ، يعنى به دليل مشابهت موضوعى با يك موضوع ديگر ، حكم هر دو را يكى دانستن . گفتنى است قياس منطقى ، در جاى خود ، مقبول است و ارتباطى با قياس در دين (قياس فقهى و تشبيهى) ندارد .

ص: 100

الفَصلُ الثّالِثُ : القضاء والقدر3 / 1وُجوبُ الإِيمانِ بِالقَضاءِ وَالقَدَرِ3240.عنه صلى الله عليه و آله :فقه الإمام الرضا عليه السلام :قالَ العالِمُ عليه السلام : كَتَبَ الحَسَنُ بنُ أبِي الحَسَنِ البَصرِيُّ إلَى الحُسَينِ بنِ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ عليه السلام يَسأَلُهُ عَنِ القَدَرِ . فَكَتَبَ إلَيهِ :

اِتَّبِع ما شَرَحتُ لَكَ فِي القَدَرِ مِمّا اُفضِيَ إلَينا أهلَ البَيتِ ، فَإِنَّهُ مَن لَم يُؤمِن بِالقَدَرِ خَيرِهِ وشَرِّهِ فَقَد كَفَرَ ، ومَن حَمَلَ المَعاصِيَ عَلَى اللّهِ عز و جل فَقَد فَجَرَ وَافتَرى عَلَى اللّهِ افتِراءً عَظيما .

إنَّ اللّهَ تَبارَكَ وتَعالى لا يُطاعُ بِإِكراهٍ ، ولا يُعصى بِغَلَبَةٍ ، ولا يُهمِلُ العِبادَ فِي الهَلَكَةِ ، ولكِنَّهُ المالِكُ لِما مَلَّكَهُم ، وَالقادِرُ لِما عَلَيهِ أقدَرَهُم ؛ فَإِنِ ائتَمَروا بِالطّاعَةِ لَم يَكُن لَهُم صادّا عَنها مُبطِئا ، وإنِ ائتَمَروا بِالمَعصِيَةِ فَشاءَ أن يَمُنَّ عَلَيهِم فَيَحولَ بَينَهُم وبَينَ مَا ائتَمَروا بِهِ فَعَلَ (1) ، وإن لَم يَفعَل فَلَيسَ هُوَ حامِلَهُم عَلَيها (2) قَسرا ، ولا كَلَّفَهُم جَبرا ، [بَل] (3) بِتَمكينِهِ إيّاهُم بَعدَ إعذارِهِ وإنذارِهِ لَهُم وَاحتِجاجِهِ عَلَيهِم ، طَوَّقَهُم ومَكَّنَهُم وجَعَلَ لَهُمُ السَّبيلَ إلى أخذِ ما إلَيهِ دَعاهُم ، وتَركِ ما عَنهُ نَهاهُم ، جَعَلَهُم مُستَطيعينَ لِأَخذِ ما أمَرَهُم بِهِ مِن شَيءٍ غَيرَ آخِذيهِ ، ولِتَركِ ما نَهاهُم عَنهُ مِن شَيءٍ غَيرَ تارِكيهِ .

وَالحَمدُ للّهِِ الَّذي جَعَلَ عِبادَهُ أقوِياءَ لِما أمَرَهُم بِهِ ، يَنالونَ بِتِلكَ القُوَّةِ ونَهاهُم عَنهُ ، وجَعَلَ العُذرَ لِمَن لَم يَجعَل لَهُ السَّبَبَ جَهدا مُتَقَبَّلاً . (4) .


1- .في المصدر : «فإن فعل» ، والتصويب من بحار الأنوار .
2- .في المصدر : «عليهم» ، والتصويب من بحار الأنوار .
3- .ما بين المعقوفين أثبتناه من بحار الأنوار .
4- .فقه الإمام الرضا7 : ص 408 ح 118 ، بحار الأنوار : ج 5 ص 123 ح 71 .

ص: 101

فصل سوم : قضا و قَدَر
3 / 1وجوب ايمان به قضا و قدر

3240.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :فقه الإمام الرضا عليه السلام :عالِم (امام رضا) عليه السلام مى گويد : حسن بن ابى حسن بصرى به حسين بن على بن ابى طالب عليه السلام نامه نوشت و از او در باره قَدَر (تقدير) پرسيد .

حسين عليه السلام به او نوشت : «از آنچه در باره قَدَر (تقدير) به ما اهل بيت رسيده و برايت توضيح مى دهم ، پيروى كن كه هر كس به خير و شرّ قدر ، ايمان نياورد ، كافر شده است و هر كس معصيت [انسان ها] را بر عهده خداى عز و جل بگذارد ، فسق و فجور ورزيده و افترايى بزرگ به خدا بسته است .

خداوند _ تبارك و تعالى _ به اجبار ، اطاعت نمى شود و به چيره شدن بر او ، نافرمانى نمى گردد و بندگان را در هلاكت ، مهمل نمى گذارد ؛ بلكه او مالك چيزى است كه به مِلكيت آنان در آورده است و بر چيزى كه ايشان را به آن قادر كرده ، قادر است . پس اگر بندگان، تصميم به فرمان بُردارى بگيرند ، نه از آنان جلوگيرى مى كند و نه به تأخيرشان مى اندازد و اگر بخواهند نافرمانى كنند ، امّا بخواهد بر آنان منّت بگذارد ، ميان آنان و معصيت ، مانع مى شود و اگر چنين نكند ، آنان را به زور ، به معصيت وا نمى دارد ؛ بلكه چون به آنان قدرت بخشيد و سپس هشدارشان داد و انذارشان كرد و برايشان حجّت آورد و به گردنشان نهاد و به آنها امكان داد و راهى هم براى آنچه ايشان را به سوى آن فرا خواند و ترك آنچه نهى كرد ، قرار داد ، آنها را به برگرفتن آنچه به ايشان فرموده، قادر ساخت، بى آن كه حتما لازم باشد آن را برگيرند، و نيز بر آنچه نهيِشان كرده، توانايى بخشيد، بى آن كه حتما [لازم باشد] تركش كنند .

ستايش ، ويژه خدايى است كه بندگانش را بر آنچه به ايشان فرمان داده ، توانا قرار داد تا بدان نيرو ، به آن دست يابند و آنان را از آن [بدى ها] باز داشت و عذر كسى را كه توان انجام دادن نيافت ، كوششى مقبول قرار داد» . .

ص: 102

3 / 2أصنافُ القَضاءِ وَالقَدَرِ3399.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :التوحيد بإسناده عن الحسين بن عليّ عليهماالسلام :دَخَلَ رَجُلٌ مِن أهلِ العِراقِ عَلى أميرِ المُؤمِنينَ عليه السلام فَقالَ : أخبِرنا عَن خُروجِنا إلى أهلِ الشّامِ أبِقَضاءٍ مِنَ اللّهِ وقَدَرٍ ؟

فَقالَ لَهُ أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام : أجَل يا شَيخُ ، فَوَاللّهِ ما عَلَوتُم تَلعَةً (1) ولا هَبَطتُم بَطنَ وادٍ إلّا بِقَضاءٍ مِنَ اللّهِ وقَدَرٍ .

فَقالَ الشَّيخُ : عِندَ اللّهِ أحتَسِبُ عَنائي يا أميرَ المُؤمِنينَ .

فَقالَ : مَهلاً يا شَيخُ ، لَعَلَّكَ تَظُنُّ قَضاءً حَتما وقَدَرا لازِما ! لَو كانَ كَذلِكَ لَبَطَلَ الثَّوابُ وَالعِقابُ وَالأَمرُ وَالنَّهيُ وَالزَّجرُ ، ولَسَقَطَ مَعنَى الوَعيدِ وَالوَعدِ ، ولَم يَكُن عَلى مُسيءٍ لائِمَةٌ ولا لِمُحسِنٍ مَحمَدَةٌ ، ولَكانَ المُحسِنُ أولى بِاللّائِمَةِ مِنَ المُذنِبِ ، وَالمُذنِبُ أولى بِالإِحسانِ مِنَ المُحسِنِ ! تِلكَ مَقالَةُ عَبَدَةِ الأَوثانِ وخُصَماءِ الرَّحمنِ وقَدَرِيَّةِ هذِهِ الاُمَّةِ ومَجوسِها .

يا شَيخُ ! إنَّ اللّهَ عز و جل كَلَّفَ تَخييرا ، ونَهى تَحذيرا ، وأعطى عَلَى القَليلِ كَثيرا ، ولَم يُعصَ مَغلوبا ، ولَم يُطَع مُكرِها ، ولَم يَخلُقِ السَّماواتِ وَالأَرضَ وما بَينَهُما باطِلاً ، ذلِكَ ظَنُّ الَّذينَ كَفَروا ، فَوَيلٌ لِلَّذينَ كَفَروا مِنَ النّارِ (2) .

قالَ : فَنَهَضَ الشَّيخُ وهُوَ يَقولُ :

أنتَ الإِمامُ الَّذي نَرجو بِطاعَتِهِيَومَ النَّجاةِ مِنَ الرَّحمنِ غُفرانا أوضَحتَ مِن دينِنا ما كانَ مُلتَبِساجَزاكَ رَبُّكَ عَنّا فيهِ إحسانا فَلَيسَ مَعذِرَةٌ في فِعلِ فاحِشَةٍقَد كُنتُ راكِبَها فِسقا وعِصيانا لا لا ولا قائِلاً ناهيهِ أوقَعَهُفيها عَبَدتُ إذا يا قَومِ شَيطانا ولا أحَبَّ ولا شاءَ الفُسوقَ ولاقَتلَ الوَلِيِّ لَهُ ظُلما وعُدوانا أنّى يُحِبُّ وقَد صَحَّت عَزيمَتُهُذُو العَرشِ أعلَنَ ذاكَ اللّهُ إعلانا (3) .


1- .التَّلْعَةُ : ما ارتفع من الأرض (الصحاح : ج 3 ص 1192 «تلع») .
2- .تلميح إلى الآية 27 من سورة ص .
3- .التوحيد : ص 380 ح 28 عن عليّ بن جعفر الكوفي عن الإمام الهادي عن آبائه: ، بحار الأنوار : ج 5 ص 13 ح 19 وراجع : الكافي : ج 1 ص 155 ح 1 وتحف العقول : ص 468 والفصول المختارة : ص 70 .

ص: 103

3 / 2گونه هاى قضا و قدر

3402.تفسير العيّاشى ( _ ب_ه نقل از ب_ريد ع_ج_لى، از امام باقر عليه السل ) التوحيد_ به سندش ، از امام حسين عليه السلام _: مردى عراقى بر امير مؤمنان عليه السلام در آمد و گفت : به ما بگو ، آيا حركت كردن ما به سوى شاميان ، به قضا (حُكم) و قَدَر (تقديرِ) خداوند بود ؟

امير مؤمنان عليه السلام به او فرمود : «آرى ، اى پيرمرد ! به خدا سوگند ، از تپّه اى بالا نرفتيد و از درّه اى پايين نيامديد ، جز با قضا و قدر خداوند» .

پيرمرد گفت : اى امير مؤمنان! پس رنجم را به حساب خدا مى گذارم (كار از من نيست تا پاداشى بخواهم) .

امام عليه السلام فرمود : «اى پير ! درنگ كن . شايد گمان مى كنى كه قضا و قدر، حتمى بوده است ؟! اگر چنين بود ، پاداش و كيفر، و امر و نهى و بازدارى ، باطل مى بود و معناى وعده و وعيد ، از ميان مى رفت و براى بدكار، سرزنش و براى نيكوكار، ستايشى نبود و مى شد كه نيكوكار به سرزنش ، سزاوارتر از گنهكار باشد و گنهكار به ستودن ، سزاوارتر از نيكوكار . اين [سخن تو] ، گفته بندگان بت ها و دشمنانِ [خداى] رحمان ، و نيز قَدَريان و مَجوس اين امّت است .

اى پير ! خداى عز و جل با اختيار ، تكليف كرده است و با بر حذر داشتن ، نهى كرده است و در برابر كم ، عطاى فراوان داده و از سرِ چيرگى بر او ، نافرمانى نشده است و به زور ، از او اطاعت نشده است و آسمان ها و زمين و آنچه را ميان آنهاست ، بيهوده نيافريده است . اين ، گمانِ كسانى است كه كفر ورزيدند . پس واى بر كسانى كه كافر شدند، از آتش!» . (1)

پيرمرد برخاست و چنين گفت :

تو امامى هستى كه با طاعتش اميد داريمبه مغفرت [خداى] رحمان، در روز نجات. هر چه از دين ما كه پوشيده بود ، روشن ساختىپروردگارت در برابر آن و از جانب ما، جزاى خير به تو دهد! عذرى در كار زشت نيستكه من، خود از سرِ فسق و نافرمانى، آن را انجام داده ام. نه ! هرگز نمى توان گفت : آن كه خود نهى كرد، آن را كرداى قوم ! من بودم كه بندگىِ شيطان را كردم. فسق را نه دوست داشت و نه آن را خواستو نه قتل ولىّ خود را از سرِ ستم و تجاوز [خواست] . چگونه [اين امور را] دوست داشته باشد ، در حالى كه در نهى خود ، مصمّم استو [خداى] صاحب عرش، به وضوح، اين را آشكار كرده است . .


1- .اشاره است به آيه 27 از سوره ص .

ص: 104

3 / 3دَورُ القَضاءِ وَالقَدَرِ فِي الأَفعالِ3405.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :التوحيد بإسناده عن الحسين بن عليّ عليهماالسلام :سَمِعتُ أبي عَلِيَّ بنَ أبي طالِبٍ عليه السلام يَقولُ : الأَعمالُ عَلى ثَلاثَةِ أحوالٍ : فَرائِضَ ، وفَضائِلَ ، ومَعاصِيَ .

وأمَّا الفَرائِضُ فَبِأَمرِ اللّهِ عز و جل ، وبِرِضَى اللّهِ وقَضاءِ اللّهِ وتَقديرِهِ ومَشِيَّتِهِ وعِلمِهِ . وأمَّا الفَضائِلُ فَلَيسَت بِأَمرِ اللّهِ ولكِن بِرِضَى اللّهِ وبِقَضاءِ اللّهِ وبِقَدَرِ اللّهِ وبِمَشِيَّتِهِ وبِعِلمِهِ .

وأمَّا المَعاصي فَلَيسَت بِأَمرِ اللّهِ ولكِن بِقَضاءِ اللّهِ وبِقَدَرِ اللّهِ وبِمَشِيَّتِهِ وبِعِلمِهِ ، ثُمَّ يُعاقِبُ عَلَيها . (1) .


1- .التوحيد : ص 370 ح 9 ، الخصال : ص 168 ح 221 ، عيون أخبار الرضا7 : ج 1 ص 142 ح 44 ، مختصر بصائر الدرجات : ص 138 كلّها عن أبي أحمد الغازي عن الإمام الرضا عن آبائه: ، صحيفة الإمام الرضا7 : ص 278 ح 28 ، بحار الأنوار : ج 5 ص 29 ح 36 .

ص: 105

3 / 3نقش قضا و قدر در كارها

3408.عنه صلى الله عليه و آله :التوحيد_ به سندش ، از امام حسين عليه السلام _: شنيدم كه پدرم على بن ابى طالب عليه السلام مى فرمايد : «كارها بر سه حال اند : واجبات ، مستحبّات، و حرام ها .

واجبات ، به امر خداى عز و جل و به رضايت و قضا (حُكم) و قدر (تقدير) و خواست و علم اوست . امّا مستحبّات ، به امر [ _ِ وجوبى] خدا نيست ؛ امّا به رضايت و قضا و قدر و خواست و علم الهى است .

امّا گناهان نيز به امر خدا نيست ؛ امّا به قضا (حُكم) و قدر (تقدير) و خواست و علم خداست و به خاطر آنها كيفر مى دهد» . .

ص: 106

3 / 4لا جَبرَ ولا تَفويضَ3406.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :الاحتجاج بإسناده عن الحسين بن عليّ عن أبيه عليّ بن أبي طالب عليهماالسلام :مَن زَعَمَ أنَّ اللّهَ يَجبُرُ عِبادَهُ عَلَى المَعاصي أو يُكَلِّفُهُم ما لا يُطيقونَ ، فَلا تَأكُلوا ذَبيحَتَهُ ، ولا تَقبَلوا شَهادَتَهُ ، ولا تُصَلّوا وَراءَهُ ، ولا تُعطوهُ مِنَ الزَّكاةِ شَيئا . (1)راجع : ص 100 (وجوب الإيمان بالقضاء والقدر) .

3 / 5أسبابُ السَّعادَةِ3410.المعجم الكبير عن أبي ذرّ وسلمان :الإقبال عن الإمام الحسين عليه السلام_ في دُعاءِ عَرَفَةَ _: اللّهُمَّ اجعَلني أخشاكَ كَأَنّي أراكَ ، وأسعِدني بِتَقواكَ ولا تُشقِني بِمَعصِيَتِكَ ، وخِر لي في قَضائِكَ ، وبارِك لي في قَدَرِكَ ، حَتّى لا اُحِبَّ تَعجيلَ ما أخَّرتَ ولا تَأخيرَ ما عَجَّلتَ . (2)راجع : ص 460 (الباب الرابع / الفصل الثامن / وجوب النهي عن المنكر) .

.


1- .الاحتجاج : ج 2 ص 397 ح 303 عن إبراهيم بن أبي محمود عن الإمام الرضا عن آبائه: وراجع : عيون أخبار الرضا7 : ج 1 ص 124 ح 16 .
2- .الإقبال : ج 2 ص 78 ، البلد الأمين : ص 253 ، بحار الأنوار : ج 98 ص 218 ح 3 .

ص: 107

3 / 4نه جبر است و نه تفويض

3412.عنه صلى الله عليه و آله ( _ لِعَلِيٍّ عليه السلام _ ) الاحتجاج_ به سندش ، از امام حسين عليه السلام ، از امام على عليه السلام _: هر كس كه ادّعا مى كند خداوند عز و جل بندگانش را بر گناه ، مجبور مى كند يا خارج از توانشان را به آنان تكليف مى كند ، از دستْ كُشت او نخوريد و گواهى اش را نپذيريد و پشتِ سرش نماز نخوانيد و چيزى از زكات به او نپردازيد .ر.ك : ص101 (وجوب اِيمان به قضا و قدر) .

3 / 5اسباب سعادت

3416.عنه صلى الله عليه و آله :الإقبال_ از امام حسين عليه السلام ، در دعاى عرفه _: خدايا! مرا چنان بيمناك قرار ده كه گويى تو را مى بينم و با پرواى از خودت، سعادتمندم كن و با معصيتت ، مرا بدبخت مكن و در قضايت ، خير را برايم برگزين و تقديرت را برايم مبارك كن تا آن جا كه تأخيرِ آنچه را جلو انداخته اى و تعجيلِ آنچه را عقب انداخته اى ، دوست نداشته باشم .ر.ك : ص 461 (باب چهارم / فصل هشتم / وجوب نهى از منكر) .

.

ص: 108

3 / 6ثَمَرَةُ العِلمِ بِالقَدَرِ3414.كفاية الأثر ( _ به نقل از عمّار بن ياسر _ ) التوحيد عن عمرو بن جميع عن جعفر بن محمّد [الصادق] عليهماالسلام :حَدَّثَني أبي عَن أبيهِ عَن جَدِّهِ عليهم السلام قالَ : دَخَلَ الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام عَلى مُعاوِيَةَ فَقالَ لَهُ : ما حَمَلَ أباكَ عَلى أن قَتَلَ أهلَ البَصرَةِ ، ثُمَّ دارَ عَشِيّا في طُرُقِهِم في ثَوبَينِ ؟!

فَقالَ عليه السلام : حَمَلَهُ عَلى ذلِكَ عِلمُهُ أنَّ ما أصابَهُ لَم يَكُن لِيُخطِئَهُ ، وأنَّ ما أخطَأَهُ لَم يَكُن لِيُصيبَهُ .

قالَ : صَدَقتَ . (1)3415.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :الأخبار الطوال :سارَ الحُسَينُ عليه السلام مِن بَطنِ الرُّمَّةِ (2) فَلَقِيَهُ عَبدُ اللّهِ بنُ مُطيعٍ وهُوَ مُنصَرِفٌ مِنَ العِراقِ ، فَسَلَّمَ عَلَى الحُسَينِ عليه السلام وقالَ لَهُ : بِأَبي أنتَ واُمّي يَابنَ رَسولِ اللّهِ ، ما أخرَجَكَ مِن حَرَمِ اللّهِ وحَرَمِ جَدِّكَ ؟!

فَقالَ : إنَّ أهلَ الكوفَةِ كَتَبوا إلَيَّ يَسأَلونَني أن أقدَمَ عَلَيهِم لِما رَجَوا مِن إحياءِ مَعالِمِ الحَقِّ وإماتَةِ البِدَعِ .

قالَ لَهُ ابنُ مُطيعٍ : أنشُدُكَ اللّهَ ألّا تَأتِيَ الكوفَةَ ، فَوَاللّهِ لَئِن أتَيتَها لَتُقتَلَنَّ .

فَقالَ الحُسَينُ عليه السلام : «لَّن يُصِيبَنَآ إِلَا مَا كَتَبَ اللَّهُ لَنَا» (3) ، ثُمَّ وَدَّعَهُ ومَضى . (4) .


1- .التوحيد : ص 374 ح 19 .
2- .بَطْنُ الرُّمَّة : هو وادٍ معروف بعالية نجد (معجم البلدان : ج 1 ص 449) وراجع : الخريطة رقم 3 في آخر مجلّد 5 .
3- .التوبة : 51 .
4- .الأخبار الطوال : ص 246 .

ص: 109

3 / 6نتيجه آگاهى از قَدَر

3418.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :التوحيد_ به نقل از عمرو بن جُمَيع ، از امام صادق عليه السلام _: پدرم [امام باقر عليه السلام ] از جدّش [امام زين العابدين عليه السلام ]، در باره جدّش [امام على عليه السلام ] برايم نقل كرد كه: حسين بن على عليه السلام بر معاويه در آمد . معاويه به او گفت : چه چيز ، پدرت [على] را وا داشت كه بصريان را بكُشد و شبِ همان روز ، با دو جامه معمولى ، در خيابان ها و كوچه هايشان بچرخد ؟

فرمود : «علمش به اين كه در آنچه بايد به او برسد ، خطا نمى رود و آنچه خطا رفته، نبايد مى رسيده است ، او را به اين كار [شجاعانه] وا داشت» .

معاويه گفت : راست گفتى .3419.عنه صلى الله عليه و آله ( _ لِعَلِيٍّ عليه السلام _ ) الأخبار الطِوال :حسين عليه السلام از بَطنُ الرُّمّه (1) حركت كرد . عبد اللّه بن مطيع _ كه از عراق بازمى گشت _ او را ديد . بر ايشان سلام داد و گفت : پدر و مادرم فدايت باد ، اى فرزند پيامبر خدا! چه چيز ، تو را از حرم خدا (مكّه) و حرم جدّت (مدينه) بيرون آورده است ؟

حسين عليه السلام فرمود : «كوفيان به من نامه نوشته و از من خواسته اند كه به اميد زنده كردن نشانه هاى حق و ميراندن بدعت ها ، بر آنان در آيم» .

ابن مطيع به او گفت : تو را به خدا سوگند مى دهم كه به كوفه نروى كه _ به خدا سوگند _ ، اگر به آن جا بروى ، بى ترديد ، تو را مى كُشند .

امام حسين عليه السلام فرمود : « «به ما چيزى نمى رسد ، جز آنچه خدا براى ما نوشته است» » .

سپس با او خداحافظى كرد و رفت . .


1- .بطن الرُّمّه ، درّه اى معروف در بالاى صحراى نجد ، در شمال شرقى عربستان است (ر. ك: نقشه شماره 3 در پايان جلد 5).

ص: 110

3 / 7المَقضِيُّ هُوَ كائِنٌ3419.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ( _ به على عليه السلام _ ) الفتوح :سارَ الحُسَينُ عليه السلام حَتّى نَزَلَ الخُزَيمِيَّةَ (1) ، وأقامَ بِها يَوما ولَيلَةً . فَلَمّا أصبَحَ أقبَلَت إلَيهِ اُختُهُ زَينَبُ بِنتُ عَلِيٍّ عليه السلام ، فَقالَت : يا أخي ! ألا اُخبِرُكَ بِشَيءٍ سَمِعتُهُ البارِحَةَ ؟

فَقالَ الحُسَينُ عليه السلام : وما ذاكَ ؟

فَقالَت : خَرَجتُ في بَعضِ اللَّيلِ لِقَضاءِ حاجَةٍ ، فَسَمِعتُ هاتِفا يَهتِفُ ، وهُوَ يَقولُ :

ألا يا عَينُ فَاحتَفِلي بِجَهدٍومَن يَبكي عَلَى الشُّهداءِ بَعدي عَلى قَومٍ تَسوقُهُمُ المَنايابِمِقدارٍ إلى إنجازِ وَعدي

فَقالَ لَهَا الحُسَينُ عليه السلام : يا اُختاه ، المَقضِيُّ هُوَ كائِنٌ . (2)3420.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :الفتوح عن الإمام الحسين عليه السلام_ في جَوابِ عُمَرَ بنِ عَبدِ الرَّحمنِ لَمّا أشارَ إلَيهِ بِعَدَمِ الخُروجِ إلَى العِراقِ _: جَزاكَ اللّهُ خَيرا يَابنَ عَمِّ ، فَقَد عَلِمتُ أنَّكَ أمَرتَ بِنُصحٍ ، ومَهما يَقضِي اللّهُ مِن أمرٍ فَهُوَ كائِنٌ ؛ أخَذتُ بِرَأيِكَ أم تَرَكتُهُ . (3)3421.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :تهذيب الكمال :أتاهُ [الحُسَينَ عليه السلام ] أبو بَكرِ بنُ عَبدِ الرَّحمنِ بنِ الحارِثِ بنِ هِشامٍ ، فَقالَ : يَابنَ عَمِّ ، إنَّ الرَّحِمَ تَظأَرُني (4) عَلَيكَ ، وما أدري كَيفَ أنَا عِندَكَ فِي النَّصيحَةِ لَكَ ؟

قالَ : يا أبا بَكرٍ ! ما أنتَ مِمَّن يُستَغَشُّ ولا يُتَّهَمُ ، فَقُل .

فَقالَ : رَأَيتَ ما صَنَعَ أهلُ العِراقِ بِأَبيكَ وأخيكَ ، وأنتَ تُريدُ أن تَسيرَ إلَيهِم ، وهُم عَبيدُ الدُّنيا ، فَيُقاتِلُكَ مَن قَد وَعَدَكَ أن يَنصُرَكَ ، ويَخذُلُكَ مَن أنتَ أحَبُّ إلَيهِ مِمَّن يَنصُرُهُ ، فَاُذَكِّرُكَ اللّهَ في نَفسِكَ !

فَقالَ : جَزاكَ اللّهُ _ يَابنَ عَمِّ _ خَيرا ، فَقَدِ اجتَهَدتَ رَأيَكَ ، ومَهما يَقضِ اللّهُ مِن أمرٍ يَكُن .

فَقالَ أبو بَكرٍ : إنّا للّهِِ ، عِندَ اللّهِ نَحتَسِبُ أبا عَبدِ اللّهِ . (5) .


1- .الخُزَيميّة : منزل من منازل الحاجّ بعد الثعلبيّة من الكوفة (معجم البلدان : ج 2 ص 370) وراجع: الخريطة رقم 3 في آخر مجلّد 5 .
2- .الفتوح : ج 5 ص 70 ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 1 ص 225 ؛ المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 95 نحوه ، بحار الأنوار : ج 44 ص 372 .
3- .الفتوح : ج 5 ص 65 ، تاريخ الطبري : ج 5 ص 382 ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 545 ، تاريخ دمشق : ج 14 ص 209 ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 1 ص 216 كلّها نحوه .
4- .ظَأَرَني فُلانٌ على أمرِ كَذا ، وأظأرَني : عَطَفَني (تاج العروس : ج 7 ص 160 «ظأر») .
5- .تهذيب الكمال : ج 6 ص 418 ، تاريخ دمشق : ج 14 ص 209 ، الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج 1 ص 447 .

ص: 111

3 / 7قَضاى الهى ، واقع شدنى است

3424.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :الفتوح :[در مسير كربلا] حسين عليه السلام به حركتش ادامه داد تا در خُزَيميّه (1) فرود آمد و يك شبانه روز در آن جا ، اقامت كرد . چون صبح شد ، خواهرش زينب عليهاالسلامدختر على عليه السلام به او روى آورد و گفت : برادر من ! آيا تو را از چيزى كه ديشب شنيدم ، باخبر كنم ؟

حسين عليه السلام فرمود : «آن چيست ؟» .

زينب عليهاالسلام گفت : در ساعتى از شب ، براى قضاى حاجتى بيرون رفتم و شنيدم كه هاتفى از غيب ، ندا مى دهد و مى گويد :

«هان ، اى چشم ! نيك بنگرچه كس پس از من ، بر شهيدان مى گِريد؟ بر گروهى كه مرگ هايشان ، آنان را مى رانَدبه سوى تقدير و براى عملى كردن وعده ام» .

پس حسين عليه السلام به زينب عليهاالسلام فرمود : «خواهر من ! آنچه حكم شده ، حتما خواهد شد» .3421.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :الفتوح_ از امام حسين عليه السلام ، در پاسخ به عمر بن عبد الرحمان كه به نرفتن به سوى عراق ، نظر داده بود _: اى پسرعمو ! خداوند، جزاى خير به تو دهد . من دانستم كه تو از سرِ خيرخواهى مى گويى ؛ امّا هر چه خداوند حكم كند ، همان مى شود ، به نظرت عمل بكنم يا نكنم .3422.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ( _ به على عليه السلام _ ) تهذيب الكمال :ابو بكر بن عبد الرحمان بن حارث بن هشام ، نزد حسين عليه السلام آمد و گفت : اى پسرعمو ! من ، دلسوز تو هستم و نمى دانم كه به نظر تو، چه قدر خيرخواهت هستم ؟

امام عليه السلام فرمود : «اى ابو بكر ! تو فريبكار و متّهم نيستى . سخنت را بگو» .

گفت : ديدى كه عراقيان با پدر و برادرت چه كردند و تو مى خواهى به سوى آنان بروى؟ ! آنان، بنده دنيايند و همو كه به تو وعده يارى داده است ، با تو مى جنگد و همو كه تو برايش از كسى كه او را يارى مى دهد ، دوست داشتنى ترى ، تو را وا مى نهد . پس خدا را به يادت مى آورم كه جانت را بپايى !

حسين عليه السلام فرمود : «اى پسرعمو ! خداوند، جزاى خير به تو دهد كه براى درستى نظرت كوشيدى ؛ ولى هر چه خدا حكم كند ، همان مى شود» .

ابو بكر ، استرجاع كرد («إنا للّه » گفت) و افزود: ما از آنِ خداييم . اى ابا عبد اللّه ! [مصيبت تو را] به حساب خدا مى گذاريم . .


1- .خُزَيميّه ، يكى از منزلگاه هاى حاجيان درراه كوفه به مكّه و پس از ثَعلَبيه است (ر. ك: نقشه شماره 3 در پايان جلد 5).

ص: 112

3423.إرشاد القلوب ( _ به نقل از ابن عبّاس _ ) تاريخ الطبري عن عمر بن عبد الرحمن بن الحارث بن هشام المخزومي :لَمّا قَدِمَت كُتُبُ أهلِ العِراقِ إلَى الحُسَينِ عليه السلام وتَهَيَّأَ لِلمَسيرِ إلَى العِراقِ ، أتَيتُهُ فَدَخَلتُ عَلَيهِ وهُوَ بِ مَكَّةَ ، فَحَمِدتُ اللّهَ وأثنَيتُ عَلَيهِ ، ثُمَّ قُلتُ : أمّا بَعدُ ، فَإِنّي أتَيتُكَ يَابنَ عَمِّ لِحاجَةٍ اُريدُ ذِكرَها لَكَ نَصيحَةً ، فَإِن كُنتَ تَرى أنَّكَ تَستَنصِحُني وإلّا كَفَفتُ عَمّا اُريدُ أن أقولَ .

فَقالَ : قُل ، فَوَاللّهِ ما أظُنُّكَ بِسَيِّئِ الرَّأيِ ولا هَوٍ (1) لِلقَبيحِ مِنَ الأَمرِ وَالفِعلِ .

قالَ : قُلتُ لَهُ : إنَّهُ قَد بَلَغَني أنَّكَ تُريدُ المَسيرَ إلَى العِراقِ ، وإنّي مُشفِقٌ عَلَيكَ مِن مَسيرِكَ ، إنَّكَ تَأتي بَلَدا فيهِ عُمّالُهُ واُمَراؤُهُ ومَعَهُم بُيوتُ الأَموالِ ، وإنَّمَا النّاسُ عَبيدٌ لِهذَا الدِّرهَم وَالدّينارِ ، ولا آمَنُ عَلَيكَ أن يُقاتِلَكَ مَن وَعَدَكَ نَصرَهُ ، ومَن أنتَ أحَبُّ إلَيهِ مِمَّن يُقاتِلُكَ مَعَهُ .

فَقالَ الحُسَينُ عليه السلام : جَزاكَ اللّهُ خَيرا يَابنَ عَمِّ ، فَقَد وَاللّهِ عَلِمتُ أنَّكَ مَشَيتَ بِنُصحٍ ، وتَكَلَّمتَ بِعَقلٍ ، ومَهما يُقضَ مِن أمرٍ يَكُن ؛ أخَذتُ بِرَأيِكَ أو تَرَكتُهُ ، فَأَنتَ عِندي أحمَدُ مُشيرٍ ، وأنصَحُ ناصِحٍ .

قالَ : فَانصَرَفتُ مِن عِندِهِ فَدَخَلتُ عَلَى الحارِثِ بنِ خالِدِ بنِ العاصِ بنِ هِشامٍ ، فَسَأَلَني : هَل لَقيتَ حُسَينا ؟ فَقُلتُ لَهُ : نَعَم .

قالَ : فَما قالَ لَكَ ، وما قُلتَ لَهُ ؟

قالَ : فَقُلتُ لَهُ : قُلتُ كَذا وكَذا ، وقالَ كَذا وكَذا .

فَقالَ : نَصَحتَهُ ورَبِّ المَروَةِ الشَّهباءِ (2) ، أما ورَبِّ البَنِيَّةِ ، إنَّ الرَّأيَ لَما رَأَيتَهُ قَبِلَهُ أو تَرَكَهُ ، ثُمَّ قالَ :

رُبَّ مُستَنصَحٍ يَغُشُّ ويُردي (3)وظَنينٍ بِالغَيبِ يُلفى (4) نَصيحا . (5) أموالُنا لِذَوِي الوُرّاثِ نَجمَعُهاودورُنا لِخَرابِ الدَّهرِ نَبنيها . (6) .


1- .[من] هويت الشيء أهواه : إذا أحببته (مجمع البحرين : ج 3 ص 1889 «هوى») .
2- .الشهباء : البيضاء (لسان العرب : ج 1 ص 508 «شهب») .
3- .ردِيَ يردى : أي هلك وأرداهُ غيرُه (الصحاح : ج 6 ص 2355 «ردى») .
4- .ألفيت الشيء : إذا وجدته وصادفته ولقيته (النهاية : ج 4 ص 262 «لفا») .
5- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 382 ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 545 وفيه صدره إلى «أنصح ناصح» ، الفتوح : ج 5 ص 64 ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 1 ص 215 كلّها نحوه وراجع : أنساب الأشراف : ج 3 ص 373 وتاريخ دمشق : ج 14 ص 209 .
6- .إرشاد القلوب : ص 29 .

ص: 113

3424.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :تاريخ الطبرى_ به نقل از عمر بن عبد الرحمان بن حارث بن هشام مخزومى _: چون نامه هاى عراقيان به حسين عليه السلام رسيد و براى حركت به سوى عراق آماده شد ، بر او _ كه در مكّه بود _ در آمدم و پس از حمد و ثناى الهى گفتم : امّا بعد ، اى پسرعمو ! من آمده ام تا نصيحتى را كه مى خواهم ، به تو بگويم . پس اگر چنين مى بينى كه نصيحت مرا گوش مى كنى ، بگويم ؛ وگر نه ، از آنچه مى خواهم بگويم ، باز ايستم .

حسين عليه السلام فرمود : «بگو . به خدا سوگند ، گمان نمى كنم تو بدرأى و در پىِ زشتى و زشتكارى باشى» .

به ايشان گفتم : به من خبر رسيده كه تو مى خواهى به عراق بروى و من ، از اين حركت تو بيمناكم . تو به سرزمينى وارد مى شوى كه كارگزاران و اميرانش در آن اند و بيت المال را به دست دارند و مردم ، بندگان اين درهم و دينارند ، و تو را ايمن نمى بينم از اين كه همو كه به تو وعده يارى داده، يا آن ديگرى كه رو در روى توست و در عين حال، تو برايش از همرزمش عزيزترى، با تو نجنگند .

حسين عليه السلام فرمود : «اى پسرعمو ! خداوند ، جزاى خيرت دهد . به خدا سوگند ، دانستم كه تو به راه خيرخواهى رفتى و عاقلانه سخن گفتى ؛ ولى هر چه حكم شده ، همان مى شود ، به نظرت عمل بكنم يا نكنم . تو نزد من ، ستوده ترين نظردهنده ، دلسوزترين و خيرخواه ترين هستى» .

از نزد او باز گشتم و بر حارث بن خالد بن عاص بن هشام در آمدم . از من پرسيد : آيا حسين را ديدى ؟

به او گفتم : آرى .

پرسيد : او به تو چه گفت و تو به او چه گفتى ؟

گفتم : به او چنين و چنان گفتم و او هم چنين و چنان گفت .

گفت : به خداوندِ مروه خاكسترى سوگند ، نصيحتش كردى . هان! به پروردگار كعبه سوگند كه نظر درست ، همان است كه تو دادى ، بپذيرد يا نپذيرد .

سپس گفت :

بسا كسى كه از او خيرخواهى مى كنى؛ امّا مى فريبد و هلاك مى كندو بسا كسى كه در درون به او بدگمانى ؛ امّا خيرخواه واقعى است . .

ص: 114

3 / 8الرِّضا بِالقَضاءِ3425.تاريخ دمشق ( _ به نقل از انس _ ) التوحيد بإسناده عن الحسين بن عليّ عن أبيه عليّ بن أبي طالب عليهماالسلام :سَمِعتُ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَقولُ : قالَ اللّهُ جَلَّ جَلالُهُ : مَن لَم يَرضَ بِقَضائي ، ولَم يُؤمِن بِقَدَري ، فَليَلتَمِس إلها غَيري .

وقالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : في كُلِّ قَضاءِ اللّهِ خِيَرَةٌ لِلمُؤمِنِ . (1) .


1- .التوحيد : ص 371 ح 11 ، عيون أخبار الرضا7 : ج 1 ص 141 ح 42 ، مختصر بصائر الدرجات : ص 138 كلّها عن الحسين بن خالد عن الإمام الرضا عن آبائه: ، كشف الغمّة : ج 3 ص 78 عن الإمام الرضا عن آبائه: .

ص: 115

3 / 8راضى بودن به قضا

3428.الأمالي للطوسي عن عبد اللّه بن مسعود :التوحيد_ به سندش ، از امام حسين عليه السلام ، از امام على عليه السلام _: شنيدم كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايد : «خداوند بزرگِ بِشْكوه مى فرمايد : هر كس به قضاى من راضى نباشد و به تقدير من ايمان نياورد ، بايد خدايى جز مرا بجويد » .

نيز پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : «در هر قضاى الهى ، خير مؤمن ، نهفته است» . .

ص: 116

3429.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :الرسالة القشيريّة :قيلَ لِلحسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام : إنَّ أبا ذَرٍّ يَقولُ : الفَقرُ أحَبُّ إلَيَّ مِنَ الغِنى ، وَالسُّقمُ أحَبُّ إلَيَّ مِنَ الصِّحَّةِ !

فَقالَ : رَحِمَ اللّهُ تعالى أبا ذَرٍّ! أمّا أنَا فَأَقولُ : مَنِ اتَّكَلَ عَلى حُسنِ اختِيارِ اللّهِ لَهُ ، لَم يَتَمَنَّ في غَيرِ مَا اختارَهُ اللّهُ لَهُ . (1)3 / 9سيرَةُ أهلِ البَيتِ عليهم السلام فِي الرِّضا بِالقَضاءِ3428.الأمالى ، طوسى ( _ به نقل از عبد اللّه بن مسعود _ ) الملهوف عن الإمام الحسين عليه السلام_ مِن قَولِهِ حينَ عَزَمَ عَلَى الخُروجِ إلَى العِراقِ _: رِضَى اللّهِ رِضانا أهلَ البَيتِ ، نَصبِرُ عَلى بَلائِهِ ، ويُوَفّينا اُجورَ الصّابِرينَ . (2)3429.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :الإرشاد :رُوِيَ عَنِ الفَرَزدَقِ الشّاعِرِ إنَّهُ قالَ : حَجَجتُ بِاُمّي في سَنَةِ سِتّينَ ، فَبَينا أنَا أسوقُ بَعيرَها حينَ دَخَلتُ الحَرَمَ إذ لَقيتُ الحُسَينَ بنَ عَلِيٍّ عليه السلام خارِجا مِن مَكَّةَ . . . .

ثُمَّ قالَ لي : أخبِرني عَنِ النّاسِ خَلفَكَ ، فَقُلتُ : الخَبيرَ سَأَلتَ ؛ قُلوبُ النّاسِ مَعَكَ وأسيافُهُم عَلَيكَ ، وَالقَضاءُ يَنزِلُ مِنَ السَّماءِ ، وَاللّهُ يَفعَلُ ما يَشاءُ .

فَقالَ : صَدَقتَ ، للّهِِ الأَمرُ ، وكُلَّ يَومٍ رَبُّنا هُوَ في شَأنٍ ، إن نَزَلَ القَضاءُ بِما نُحِبُّ فَنَحمَدُ اللّهَ عَلى نَعمائِهِ ، وهُوَ المُستَعانُ عَلى أداءِ الشُّكرِ ، وإن حالَ القَضاءُ دونَ الرَّجاءِ فَلَم يُبعِد مَن كانَ الحَقُّ نِيَّتَهُ وَالتَّقوى سَريرَتَهُ (3) . (4) .


1- .. الرسالة القشيريّة : ص 195 ، تاريخ دمشق : ج 13 ص 253 وفيه «للحسن» بدل «للحسين» .
2- .الملهوف : ص 126 ، مثير الأحزان : ص 41 ، نزهة الناظر : ص 86 ح 23 ، كشف الغمّة : ج 2 ص 241 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 367 ؛ مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 5 .
3- .في بحار الأنوار : «سيرته» بدل «سريرته» .
4- .الإرشاد : ج 2 ص 67 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 365 ؛ تاريخ الطبري : ج 5 ص 386 ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 547 ، الفتوح : ج 5 ص 71 ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 1 ص 223 ، البداية والنهاية : ج 8 ص 166 كلّها نحوه وراجع : المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 95 .

ص: 117

3430.امام حسين عليه السلام :الرسالة القُشَيرية :به حسين بن على عليه السلام گفته شد : ابو ذر مى گويد : نادارى براى من ، از توانگرى محبوب تر است و بيمارى ، از تن درستى .

فرمود : «خداى متعال، ابو ذر را رحمت كند ؛ امّا من مى گويم : هر كس بر حُسنِ انتخاب خداوند اعتماد دارد ، چيزى جز آنچه خداى متعال برايش برگزيده است ، آرزو نمى كند» .

3 / 9سيره اهل بيت عليهم السلام در راضى بودن به قضا

3431.الأمالى ، مفيد ( _ به نقل از ابو اُمامه باهِلى _ ) الملهوف_ از امام حسين عليه السلام ، در سخنان ايشان، هنگامى كه تصميم به عزيمت به عراق گرفت _: رضايت خدا ، رضايت ما اهل بيت است ؛ بر بلايش شكيبايى مى كنيم و او هم پاداش شكيبايان را تمام و كمال ، به ما مى دهد .3432.تفسير فرات ( _ به نقل از عبد اللّه بن مسعود _ ) الإرشاد :از فَرَزدَق شاعر ، روايت شده است كه گفت : در سال شصتم [هجرى ]مادرم را به حج بردم . هنگامى كه شترش را مى راندم تا داخل حرم شوم ، حسين بن على عليه السلام را ديدم كه در حال بيرون رفتن از مكّه بود... . به من فرمود : «از مردم پشتِ سرت به من خبر ده» .

گفتم : از شخص آگاهى پرسيدى . دل هاى مردم، با تو و شمشيرهايشان ، بر ضدّ توست و قضا، از آسمانْ فرود مى آيد و خداوند ، هر چه بخواهد ، انجام مى دهد.

حسين عليه السلام فرمود : «راست گفتى . كار ، از آنِ خداست و پروردگار ما ، هر روز در كارى است . اگر قضاى الهى آن گونه كه دوست داريم ، فرود آيد ، خداوند را بر نعمت هايش مى ستاييم و از او در سپاس گزارى، يارى گرفته مى شود، و اگر قضاى الهى از رسيدن به آرزويمان مانع شد ، آن كه نيّتش حق و درونش پرهيزگارى باشد ، دور نمى افتد» . .

ص: 118

3433.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :مهج الدعوات عن الإمام الحسين عليه السلام_ مِمّا كانَ يَقولُهُ في قُنوتِهِ _: اللّهُمَّ وإنّي مَعَ ذلِكَ كُلِّهِ عائِذٌ بِكَ ، لائِذٌ بِحَولِكَ (1) وقُوَّتِكَ ، راضٍ بِحُكمِكَ الَّذي سُقتَهُ إلَيَّ في عِلمِكَ ، جارٍ بِحَيثُ أجرَيتَني ، قاصِدٌ ما أمَّمتَني ، غَيرُ ضَنينٍ (2) بِنَفسي فيما يُرضيكَ عَنّي إذ بِهِ قَد رَضَّيتَني . (3)3434.عنه صلى الله عليه و آله :الفتوح عن الإمام الحسين عليه السلام_ فيما قالَهُ لِاُختِهِ زَينَبَ لَمّا نَزَلوا كَربَلاءَ _: يا اُختاه ! تَعَزَّي بِعَزاءِ اللّهِ ، وَارضَي بِقَضاءِ اللّهِ ، فَإِنَّ سُكّانَ السَّماواتِ يَفنَونَ ، وأهلَ الأَرضِ يَموتونَ ، وجَميعَ البَرِيَّةِ لا يَبقَونَ ، وكُلَّ شَيءٍ هالِكٌ إلّا وَجهَهُ ، لَهُ الحُكمُ وإلَيهِ تُرجَعونَ . وإنَّ لي ولَكِ ولِكُلِّ مُؤمِنٍ ومُؤمِنَةٍ اُسوَةً بِ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله . (4)3435.عنه صلى الله عليه و آله :مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي عن الشافعي :ماتَ ابنٌ لِلحُسَينِ عليه السلام فَلَم يُرَ بِهِ كَآبَةٌ ، فَعوتِبَ عَلى ذلِكَ ، فَقالَ :

إنّا أهلُ بَيتٍ نَسأَلُ اللّهَ عز و جل فَيُعطينا ، فَإِذا أرادَ ما نَكْرَهُ فيما يُحِبُّ رَضينا . (5) .


1- .. الحَولُ : الحِيلَةُ والقُوّةُ (الصحاح : ج 4 ص 1678 «حول») .
2- .ضَنِنتُ بالشيء : إذا بَخِلت به ، فأنا ضَنينٌ به (الصحاح : ج 6 ص 2156 «ضنن») .
3- .مهج الدعوات : ص 68 ، بحار الأنوار : ج 85 ص 214 ح 1 .
4- .الفتوح : ج 5 ص 84 ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 1 ص 237 ؛ الملهوف : ص 141 ، مثير الأحزان : ص 49 كلّها نحوه .
5- .مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 1 ص 147 وراجع : الدعوات : ص 286 ح 16 .

ص: 119

3436.عنه صلى الله عليه و آله :مهج الدعوات_ از امام حسين عليه السلام ، از آنچه در قنوتش مى گفت _: خدايا! من با همه اينها به تو پناهنده مى شوم و به چاره جويى و نيروى تو پناه مى برم ، و به حكم تو _ كه با علم خود ، آن را به سوى من رانده اى _ خشنودم و به هر جا روانه ام كنى ، مى روم . هر چه تو قصد كرده اى ، قصد مى كنم و در آنچه تو را از من راضى مى كند ، از جانم دريغ نمى كنم ؛ چرا كه تو مرا بدان، راضى داشته اى .3437.عنه صلى الله عليه و آله :الفتوح_ از امام حسين عليه السلام در آنچه به خواهرش زينب عليهاالسلام هنگام فرود آمدن به كربلا فرمود _: اى خواهر ! به تسليت الهى، تسلّى بگير و به قضاى الهى، راضى باش، كه ساكنان آسمان ها فنا مى شوند و زمينيان مى ميرند و هيچ آفريده اى باقى نمى ماند و هر چيزى هلاك مى شود ، جز ذات خدا . حكم ، از آنِ اوست و به سوى او باز مى گرديد و محمّد صلى الله عليه و آله ، الگوى من و تو و هر مرد و زن مسلمان است .3438.اليقين عن جابر بن عبد اللّه الأنصاري :مقتل الحسين عليه السلام ، خوارزمى_ به نقل از شافعى _: پسرى از [فرزندان] حسين عليه السلام در گذشت ؛ امّا اندوهى در او ديده نشد . از اين رو، ايشان مورد عتاب قرار گرفت .

فرمود : «ما خاندانى هستيم كه از خداى عز و جل مى طلبيم و به ما عطا مى كند ؛ امّا اگر چيزى را [پس] بخواهد كه او دوست دارد و ما [پس دادنِ] آن را خوش نداريم ، رضايت مى دهيم» . .

ص: 120

الفَصلُ الرّابِعُ : الرّجعة3434.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :الخرائج والجرائح عن جابر عن أبي جعفر [الباقر] عليه السلام :قالَ الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام لِأَصحابِهِ قَبلَ أن يُقتَلَ : إنَّ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله قالَ :

يا بُنَيَّ إنَّكَ سَتُساقُ إلَى العِراقِ ، وهِيَ أرضٌ قَدِ التَقى بِهَا النَّبِيّونَ وأوصِياءُ النَّبِيّينَ ، وهِيَ أرضٌ تُدعى «عَمورا» ، وإنَّكَ تُستَشهَدُ بِها ويُستَشهَدُ مَعَكَ جَماعَةٌ مِن أصحابِكَ ، لا يَجِدونَ ألَمَ مَسِّ الحَديدِ ، وتَلا : «قُلْنَا يَانَارُ كُونِى بَرْدًا وَسَلَ_مًا عَلَى إِبْرَاهِيمَ» (1) ، تَكونُ الحَربُ عَلَيكَ وعَلَيهِم بَردا وسَلاما .

فَأَبشِروا ؛ فَوَاللّهِ لَئِن قَتَلونا ، فَإِنّا نَرِدُ عَلى نَبِيِّنا ، ثُمَّ أمكُثُ ما شاءَ اللّهُ ، فَأَكونُ أوَّلَ مَن تَنشَقُّ عَنهُ الأَرضُ ، فَأَخرُجُ خَرجَةً يُوافِقُ ذلِكَ خَرجَةَ أميرِ المُؤمِنينَ عليه السلام وقِيامَ قائِمِنا ، وحَياةَ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله .

ثُمَّ لَيَنزِلَنَّ عَلَيَّ وَفدٌ مِنَ السَّماءِ مِن عِندِ اللّهِ ، لَم يَنزِلوا إلَى الأَرضِ قَطُّ ، ولَيَنزِلَنَّ إلَيَّ جَبرَئيلُ وميكائيلُ وإسرافيلُ وجُنودٌ مِنَ المَلائِكَةِ ، ولَيَنزِلَنَّ مُحَمَّدٌ صلى الله عليه و آله وعَلِيٌّ عليه السلام وأنَا وأخي ، وجَميعُ مَن مَنَّ اللّهُ عَلَيهِ في حَمولاتٍ (2) مِن حَمولاتِ الرَّبِّ ؛ خَيلٍ بُلقٍ (3) مِن نورٍ ، لَم يَركَبها مَخلوقٌ .

ثُمَّ لَيَهُزَّنَّ مُحَمَّدٌ صلى الله عليه و آله لِواءَهُ ، ولَيَدفَعَنَّهُ إلى قائِمِنا مَعَ سَيفِهِ . . . .

ولَتَنزِلَنَّ البَرَكَةُ مِنَ السَّماءِ إلَى الأَرضِ ؛ حَتّى إنَّ الشَّجَرَةَ لَتَقصَفُ بِما يُريدُ اللّهُ فيها مِن الثَّمَرِ ، ولَيَأكُلُنَّ ثَمَرَةَ الشِّتاءِ فِي الصَّيفِ وثَمَرَةَ الصَّيفِ فِي الشِّتاءِ ، وذلِكَ قَولُ اللّهِ تَعالى : «وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَى ءَامَنُواْ وَاتَّقَوْاْ لَفَتَحْنَا عَلَيْهِم بَرَكَ_تٍ مِّنَ السَّمَآءِ وَالأَْرْضِ وَلَ_كِن كَذَّبُواْ» (4) .

ثُمَّ إنَّ اللّهَ لَيَهَبُ لِشيعَتِنا كَرامَةً لا يَخفى عَلَيهِم شَيءٌ فِي الأَرض وما كانَ فيها ، حَتّى إنَّ الرَّجُلَ مِنهُم يُريدُ أن يَعلَمَ عِلمَ أهلِ بَيتِهِ ، فَيُخبِرَهُم بِعِلمِ ما يَعمَلونَ . (5) .


1- .الأنبياء : 69 .
2- .الحَمُولَةُ : البعيرُ يُحملُ عليه ، وقد يُستَعمَلُ في الفَرَسِ والبَغلِ والحمار (المصباح المنير : ص 152 «حمل») .
3- .البَلَقُ : سواد وبياض (الصحاح : ج 4 ص 1451 «بلق») .
4- .الأعراف : 96 .
5- .الخرائج والجرائح : ج 2 ص 848 ح 63 ، مختصر بصائر الدرجات : ص 36 نحوه ، بحار الأنوار : ج 45 ص 80 ح 6 .

ص: 121

فصل چهارم : رَجعت

3436.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :الخرائج والجرائح_ به نقل از جابر ، از امام باقر عليه السلام _: حسين بن على عليه السلام پيش از كشته شدن به يارانش فرمود : «پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : پسر عزيزم! تو به زودى به سوى عراق، كشانده مى شوى و آن، سرزمينى است كه پيامبران و اوصياىِ پيامبران ، آن را ديده اند و آن ، سرزمينى به نام عَمورا است و تو در آن جا شهيد مى شوى و گروهى از يارانت با تو به شهادت مى رسند كه آنان ، درد شمشيرها را حس نمى كنند .

سپس تلاوت فرمود : «گفتيم : اى آتش! بر ابراهيم ، سرد و سلامت باش» . آتش جنگ، بر تو و بر ايشان ، سرد و سلامت است .

پس مژده دهيد كه _ به خدا سوگند _ اگر ما را بكُشند ، بر پيامبرمان در مى آييم . سپس ، آن مقدار كه خدا بخواهد ، درنگ مى كنم و من ، نخستين فردى هستم كه از قبر بيرون مى آيم و خروجم با خروجِ امير مؤمنان و قيامِ قائم و زندگانى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله همراه مى شود .

سپس ، سفيرانى از آسمان، از نزد خدا بر من فرود مى آيند كه تا آن زمان ، بر زمين، فرود نيامده اند و جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل عليهم السلام و افواج فرشتگان ، بر من فرود مى آيند و محمّد صلى الله عليه و آله و على عليه السلام و من و برادرم و همه كسانى كه خدا بر ايشان منّت نهاده است، سوار بر مَركب هايى از مَركب هاى خداوند ، اسبانى رنگارنگ از جنس نور كه هيچ مخلوقى بر آنها سوار نشده ، فرود مى آييم .

سپس ، محمّد صلى الله عليه و آله پرچمش را برافراشته مى سازد و آن را به همراه شمشيرش به قائمِ ما مى سپارد . . . و بركت ، از آسمان به زمين، نازل مى شود تا آن جا كه درخت از سنگينى بارِ ميوه اش كه خدا براى آن خواسته ، مى شكند و ميوه زمستان را در تابستان مى خورند و ميوه تابستان را در زمستان ؛ و اين ، سخن خداى متعال است : «و اگر اهل شهرها ايمان مى آوردند و پرهيزگارى پيشه مى كردند ، بركاتى از آسمان و زمين برايشان مى گشوديم ؛ امّا دروغ انگاشتند» .

سپس ، خداوند ، كرامتى به پيروان ما مى بخشد كه چيزى از زمين و آنچه در آن است ، بر ايشان پنهان نمى ماند تا آن جا كه مرد مى خواهد بداند خانواده اش چه مى كنند ، پس به آنان از آنچه مى كنند ، خبر مى دهد» . .

ص: 122

. .

ص: 123

. .

ص: 124

الفَصلُ الخامِسُ : الآخرة5 / 1ذِكرُ الآخِرَةِ3440.عنه صلى الله عليه و آله :إرشاد القلوب :قالَ الحُسَينُ عليه السلام : يَابنَ آدَمَ ! تَفَكَّر وقُل : أينَ مُلوكُ الدُّنيا وأربابُهَا الَّذينَ عَمَروا وَاحتَفَروا أنهارَها ، وغَرَسوا أشجارَها ، ومَدَّنوا مَدائِنَها ؟! فارَقوها وهُم كارِهونَ ، ووَرِثَها قَومٌ آخَرونَ ، ونَحنُ بِهِم عَمّا قَليلٍ لاحِقونَ .

يَابنَ آدَمَ ! اذكُر مَصرَعَكَ ، وفي قَبرِكَ مَضجَعَكَ ، ومَوقِفَكَ بَينَ يَدَيِ اللّهِ ، تَشهَدُ جَوارِحُكَ (1) عَلَيكَ يَومَ تَزِلُّ فيهِ الأَقدامُ ، وتَبلُغُ القُلوبُ الحَناجِرَ ، وتَبيَضُّ وُجوهٌ وتَسوَدُّ وُجوهٌ ، وتَبدُو السَّرائِرُ ، ويوضَعُ الميزانُ القِسطَ .

يَابنَ آدَمَ ! اذكُر مَصارِعَ آبائِكَ وأبنائِكَ ، كَيفَ كانوا وحَيثُ حَلّوا وكَأَنَّكَ عَن قَليلٍ قَد حَلَلتَ مَحَلَّهُم ، وصِرتَ عِبرَةً لِلمُعتَبِرِ وأنشَدَ شِعرا :

أينَ المُلوكُ الَّتي عَن حِفظِها غَفَلَتحَتّى سَقاها بِكَأسِ المَوتِ ساقيها تِلكَ المَدائِنُ فِي الآفاقِ خالِيَةٌعادَت خَرابا وذاقَ المَوتَ بانيها أموالُنا لِذَوِي الوُرّاثِ نَجمَعُهاودورُنا لِخَرابِ الدَّهرِ نَبنيها . (2) .


1- .جَوارِحُ الإنسان : أعضاؤه التي يكتسب بها (الصحاح : ج 1 ص 358 «جرح») .
2- .إرشاد القلوب : ص 29 .

ص: 125

فصل پنجم : آخرت
5 / 1ياد آخرت

3440.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :إرشاد القلوب :امام حسين عليه السلام فرمود : «اى آدمى زاده ! بينديش و بگو : كجايند پادشاهان دنيا و صاحبان آن ، كه آبادش كردند و در آن، جوى ها كَندند و درخت ها نشاندند و شهرها ساختند ؟! از آن ، دلگيرانه جدا شدند و به قومى ديگرش وا نهادند و ما نيز به زودى به آنها ملحق مى شويم .

اى آدمى زاده ! بر خاك افتادنِ (مُردنِ) خود را به ياد داشته باش و نيز خوابيدنت در قبر و ايستادنت را در پيشگاه خدا . اعضاى بدنت ، در روزى كه گام ها در آن مى لغزند ، عليه تو گواهى مى دهند و جان ها به گلو مى رسند و چهره هايى سفيد مى شوند و چهره هايى سياه ، و درون ها آشكار مى شوند و ترازوى عدالت ، به ميان آورده مى شود .

اى آدمى زاده ! بر خاك افتادن پدران و پسرانت را به ياد داشته باش كه چگونه بودند و به كجا در آمدند ، كه تو هم به زودى در همان جا جاى مى گيرى و عبرتى براى عبرت گيرنده مى شوى» .

سپس، اين شعر را خواند :

«كجايند پادشاهانى كه دنيا از حفظ كردنشان خوددارى كردتا اين كه ساقى دنيا، جرعه مرگ به آنان نوشانيد؟ آن شهرهاى بى سكنه در كرانه هادوباره ويران شدند و سازنده هايشان ، طعم مرگ را چشيدند . مال هايمان را براى وارثان ، گِرد مى آوريمو خانه هايمان را براى خراب شدن به دست روزگار، مى سازيم» . .

ص: 126

5 / 2فَناءُ الدُّنيا وبَقاءُ الآخِرَةِ3443.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :كامل الزيارات عن ميسر بن عبد العزيز عن أبي جعفر [الباقر] عليه السلام :كَتَبَ الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام إلى مُحَمَّدِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام (1) مِن كَربَلاءَ :

بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحيمِ ، مِنَ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ إلى مُحَمَّدِ بنِ عَلِيٍّ ومَن قِبَلَهُ مِن بَني هاشِمٍ ، أمّا بَعدُ : فَكَأَنَّ الدُّنيا لَم تَكُن ، وكَأَنَّ الآخِرَةَ لَم تَزَل ، وَالسَّلامُ . (2)3444.الأمالي للصدوق عن أنس بن مالك :تاريخ الطبري عن محمّد بن قيس :جَاءَ حَنظَلَةُ بنُ أسعَدَ الشِّبامِيُّ ، فَقامَ بَينَ يَدَي حُسَينٍ عليه السلام : فَأَخَذَ يُنادي : «يَ_قَوْمِ إِنِّى أَخَافُ عَلَيْكُم مِّثْلَ يَوْمِ الْأَحْزَابِ *مِثْلَ دَأْبِ قَوْمِ نُوحٍ وَ عَادٍ وَ ثَمُودَ وَ الَّذِينَ مِنم بَعْدِهِمْ وَ مَا اللَّهُ يُرِيدُ ظُ_لْمًا لِّلْعِبَادِ *وَ يَ_قَوْمِ إِنِّى أَخَافُ عَلَيْكُمْ يَوْمَ التَّنَادِ *يَوْمَ تُوَلُّونَ مُدْبِرِينَ مَا لَكُم مِّنَ اللَّهِ مِنْ عَاصِمٍ وَ مَن يُضْلِلِ اللَّهُ فَمَا لَهُو مِنْ هَادٍ » (3) ، يا قَومِ [لا] (4) تَقتُلوا حُسَينا فَيُسحِتَكُمُ (5) اللّهُ بِعَذابٍ «وَ قَدْ خَابَ مَنِ افْتَرَى » (6) .

فَقالَ لَهُ حُسَينٌ عليه السلام : يَابنَ أسعَدَ ، رَحِمَكَ اللّهُ ! إنَّهُم قَدِ استَوجَبُوا العَذابَ حينَ رَدّوا عَلَيكَ ما دَعَوتَهُم إلَيهِ مِنَ الحَقِّ ، ونَهَضوا إلَيكَ لِيَستَبيحوكَ وأصحابَكَ ، فَكَيفَ بِهِمُ الآنَ وقَد قَتَلوا إخوانَكَ الصّالِحينَ .

قالَ : صَدَقتَ ، جُعِلتُ فِداكَ ! أنتَ أفقَهُ مِنّي وأحَقُّ بِذلِكَ ، أفَلا نَروحُ إلَى الآخِرَةِ ونَلحَقُ بِإِخوانِنا ؟

فَقالَ : رُح إلى خَيرٍ مِنَ الدُّنيا وما فيها ، وإلى مُلكٍ لا يَبلى .

فَقالَ : السَّلامُ عَلَيكَ أبا عَبدِ اللّهِ ، صَلَّى اللّهُ عَلَيكَ وعَلى أهلِ بَيتِكَ ، وعَرَّفَ بَينَنا وبَينَكَ في جَنَّتِهِ .

فَقالَ عليه السلام : آمينَ ، آمينَ .

فَاستَقدَمَ فَقاتَلَ حَتّى قُتِلَ . (7) .


1- .. هو ابن الحنفيّة2 .
2- .كامل الزيارات : ص 158 ح 196 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 87 ح 23 .
3- .غافر : 30 _ 33 .
4- .ما بين المعقوفين سقط من المصدر ، وأثبتناه من المصادر الاُخرى .
5- .يُسحتكم : أي يُهلِككم ويَستأصِلكم (مجمع البحرين : ج 2 ص 822 «سحت») .
6- .طه : 61 .
7- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 443 ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 568 ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 24 ؛ الملهوف : ص 164 كلّها نحوه ، بحار الأنوار : ج 45 ص 23 و راجع : هذه الموسوعة : ج 6 ص 282 (القسم الثامن / الفصل الثالث / حنظلة بن أسعد الشبامي).

ص: 127

5 / 2فناى دنيا و بقاى آخرت

3444.الأمالى ، صدوق ( _ به نقل از ان_س بن مالك _ ) كامل الزيارات_ به نقل از مُيَسِّر بن عبد العزيز ، از امام باقر عليه السلام _: حسين بن على عليه السلام از كربلا به محمّد بن على (ابن حنفيّه) چنين نوشت : «به نام خداوند بخشنده مهربان . از حسين بن على به محمّد بن على و ديگر افراد بنى هاشم كه نزد اويند . امّا بعد ، گويى كه دنيا نبوده و گويى كه آخرت ، همواره بوده و هست . والسّلام !» .3445.سنن التِّرمِذى ( _ به نقل از جابر _ ) تاريخ الطبرى_ به نقل از محمّد بن قيس _: حَنظله پسر اسعد شِبامى آمد و جلوى حسين عليه السلام ايستاد و فرياد بر آورد : «اى قوم من ! من بر شما از روزى همانند روزگار [عذاب ]اقوام پيشين مى هراسم ؛ مانند حال و روزِ قوم نوح و عاد و ثمود و كسانى كه پس از آنها بودند ، و خداوند ، در حقّ بندگان ، ستمى نمى خواهد . و اى قوم من ! من بر شما از روزِ فريادخواهى مى هراسم ؛ روزى كه روى مى گردانيد ، امّا هيچ پناهگاهى در برابر خداوند نداريد، و هر كس را خداوند [به خاطر اعمالش] گم راه كند ، راه نمايى ندارد» . اى مردم ! حسين را مكُشيد كه خدا در عذابتان هلاك مى كند «و بى گمان ، آن كه افترا زد ، ناكام شد» .

پس حسين عليه السلام به او فرمود : «اى پسر اَسعد ! خدايت بيامرزد . آنان ، همان هنگام سزاوار عذاب شدند كه دعوت تو را به سوى حق ، رد كردند و به سوى تو و يارانت برخاستند تا خونت را حلال بشمارند . پس اكنون كه برادران شايسته ات را كشته اند ، چگونه [سزاوار عذاب] نباشند ؟!» .

حنظله گفت : راست گفتى ، فدايت شوم ! تو از من آگاه ترى و بدان نيز سزاوارترى . آيا به سوى آخرت نرويم و به برادرانمان ملحق نشويم ؟

فرمود : «پيش به سوى بهتر از دنيا و آنچه در آن است ، و به سوى مُلكى كهنه نشدنى!» .

حنظله گفت : سلام بر تو ، اى ابا عبد اللّه ! درود خدا بر تو و خاندانت ! خدا، ما را در بهشت ، با شما آشنا كند !

فرمود : «آمين، آمين!» .

سپس ، حنظله پيش تاخت و جنگيد تا كشته شد . .

ص: 128

5 / 3صِفَةُ المَوتِ3448.تاريخ دمشق عن جابر :معاني الأخبار بإسناده عن الحسين عليه السلام :قيلَ لِأَميرِ المُؤمِنينَ عليه السلام : صِف لَنَا المَوتَ .

فَقالَ : عَلَى الخَبيرِ سَقَطتُم ؛ هُوَ أحَدُ ثَلاثَةِ اُمورٍ يَرِدُ عَلَيهِ : إمّا بِشارَةٌ بِنَعيمِ الأَبَدِ ، وإمّا بِشارَةٌ بِعَذابِ الأَبَدِ ، وإمّا تَحزينٌ وتَهويلٌ وأمرُهُ مُبهَمٌ لا يَدري مِن أيِّ الفِرَقِ هُوَ .

فَأَمّا وَلِيُّنَا المُطيعُ لِأَمرِنا فَهُوَ المُبَشَّرُ بِنَعيمِ الأَبَدِ ، وأمّا عَدُوُّنَا المُخالِفُ عَلَينا فَهُوَ المُبَشَّرُ بِعَذابِ الأَبَدِ ، وأمَّا المُبهَمُ أمرُهُ الَّذي لا يَدري ما حالُهُ ، فَهُوَ المُؤمِنُ المُسرِفُ عَلى نَفسِهِ لا يَدري ما يَؤولُ إلَيهِ حالُهُ ، يَأتيهِ الخَبَرُ مُبهَما مَخوفا ، ثُمَّ لَن يُسَوِّيَهُ اللّهُ عز و جل بِأَعدائِنا ، لكِن يُخرِجُهُ مِنَ النّارِ بِشَفاعَتِنا .

فَاعمَلوا وأطيعوا ، [و] (1) لا تَتَّكِلوا ولا تَستَصغِروا عُقوبَةَ اللّهِ عز و جل ؛ فَإِنَّ مِنَ المُسرِفينَ مَن لا تَلحَقُهُ شَفاعَتُنا إلّا بَعدَ عَذابِ ثَلاثِمِئَةِ ألفِ سَنَةٍ . (2) .


1- .الزيادة من بحار الأنوار .
2- .معاني الأخبار : ص 288 ح 2 عن عليّ الناصري عن الإمام الجواد عن آبائه: ، بحار الأنوار : ج 6 ص 153 ح 9 وراجع : الاعتقادات : ص 51 .

ص: 129

5 / 3ويژگىِ مرگ

3447.الإرشاد ( _ به نقل از جابر بن عبد اللّه انصارى _ ) معانى الأخبار_ به سندش ، از امام حسين عليه السلام _: به امير مؤمنان عليه السلام گفته شد : مرگ را براى ما توصيف كن.

فرمود : «بر شخص آگاهى فرود آمديد . [مرگ ،] يكى از اين سه چيز [است كه ]بر شخص ، در مى آيد : يا بشارتى به نعمت جاويد است ، يا عذاب هميشگى است، يا اندوه و بيم است و كارش نامشخّص است و نمى داند كه از كدام دسته است.

امّا دوستدار و مطيع فرمان ما، بشارت يافته به نعمتِ جاويد است و دشمن مخالف با ما ، وعده داده شده به عذاب هميشگى است . امّا آن كه كارش نامشخّص است و نمى داند حالش چگونه است، مؤمنِ ستم كننده بر خويش است كه نمى داند كارش به كجا مى انجامد. خبرى مبهم و خوفناك به او مى رسد ؛ ولى خداوند عز و جل ، او را با دشمنان ما برابر نمى نهد و او را با شفاعت ما از آتش، بيرون مى بَرَد .

پس كار [ _ِ شايسته ] انجام دهيد و [از پروردگارتان] فرمان ببريد و [به ديگران ]اتّكا نكنيد و عقوبت خداى عز و جل را كوچك مشماريد، كه شفاعت ما به برخى از گنهكاران نمى رسد، مگر پس از سيصد هزار سال عذاب» . .

ص: 130

5 / 4مَوتُ المُؤمِنِ3450.الإمام الصادق عليه السلام :الفردوس عن الحسين بن عليّ عليهماالسلام عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله :المَوتُ رَيحانَةُ المُؤمِنِ . (1)3451.المعجم الكبير عن أبي رافع :المعجم الكبير عن محمّد بن الحسن عن الحسين عليه السلام :إنّي لا أرَى المَوتَ إلّا سَعادَةً ، وَالحَياةَ مَعَ الظّالِمينَ إلّا بَرَما (2) . (3)3452.شرح الأخبار عن جابر بن عبد اللّه :معاني الأخبار عن عليّ بن الحسين عن الحسين بن عليّ عليهماالسلام :مَا المَوتُ إلّا قَنطَرَةٌ تَعبُرُ بِكُم عَنِ البُؤسِ وَالضَّرّاءِ إلَى الجِنانِ الواسِعَةِ وَالنَّعيمِ الدّائِمَةِ ؛ فَأَيُّكُم يَكرَهُ أن يَنتَقِلَ مِن سِجنٍ إلى قَصرٍ ؟! وما هُوَ لِأَعدائِكُم إلّا كَمَن يَنتَقِلُ مِن قَصرٍ إلى سِجنٍ وعَذابٍ .

إنَّ أبي حَدَّثَني عَن رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله : أنَّ الدُّنيا سِجنُ المُؤمِنِ وجَنَّةُ الكافِرِ ، وَالمَوتَ جِسرُ هؤُلاءِ إلى جَنّاتِهِم ، وجِسرُ هؤُلاءِ إلى جَحيمِهِم ، ما كَذَبتُ ولا كُذِبتُ . (4) .


1- .الفردوس : ج 4 ص 239 ح 6718 ، كنز العمّال : ج 15 ص 551 ح 42136 ؛ الجعفريّات : ص 190 و ص 201 وراجع : المجازات النبويّة : ص 210 ح 170 والنوادر للراوندي : ص 105 ودعائم الإسلام : ج 1 ص 221 .
2- .البَرَمُ : مصدر بَرِم ؛ إذا سَئِمَهُ . وأبرَمَهُ : أي أمَلَّهُ وأضجَرَهُ (الصحاح : ج 5 ص 1869 «برم») .
3- .المعجم الكبير : ج 3 ص 115 ح 2842 ، تاريخ الطبري : ج 5 ص 404 عن عقبة بن أبي العيزار وفيه «شهادة» بدل «سعادة» و «ولا الحياة» بدل «الحياة» ، تاريخ دمشق : ج 14 ص 218 ؛ تحف العقول : ص 245 ، الملهوف : ص 138 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 192 .
4- .معاني الأخبار : ص 289 ح 3 ، الاعتقادات : ص 52 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 297 ح 2 .

ص: 131

5 / 4مرگ مؤمن

3452.شرح الأخبار ( _ به نقل از جابر بن عبد اللّه _ ) الفردوس_ از امام حسين عليه السلام ، از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله _: مرگ ، گُلِ خوش بوىِ مؤمن است .3453.المحاسن والمساوئ عن عطاء :المعجم الكبير_ به نقل از محمّد بن حسن ، از امام حسين عليه السلام _: من ، مرگ را جز خوش بختى ، و زندگى با ستمكاران را جز ملالت نمى بينم.3454.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :معانى الأخبار_ از امام زين العابدين عليه السلام ، از امام حسين عليه السلام _: مرگ ، جز پلى نيست كه شما را از ترس و سختى به سوى بهشت گسترده و نعمت جاويد ، عبور مى دهد . پس كدام يك از شما ناخوش دارد كه از زندان به كاخ منتقل شود؟! و آن براى دشمنان ، جز مانند اين نيست كه از كاخ به زندان و عذاب ، منتقل مى شود.

پدرم [على عليه السلام ] از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله برايم نقل كرد كه : «دنيا ، زندانِ مؤمن و بهشتِ كافر است و مرگ ، پل اينها به بهشتشان و پل آنان به دوزخشان است» . نه دروغ گفتم و نه به من ، دروغ گفته شده است . .

ص: 132

5 / 5البُكاءُ عِندَ المَوتِ3453.المحاسن والمساوئ ( _ ب_ه نق_ل از ع_طاء _ ) عيون أخبار الرضا عليه السلام بإسناده عن الحسين بن عليّ عليهماالسلام :لَمّا حَضَرَتِ الحَسَنَ بنَ عَلِيٍّ عَلَيهِ السَّلامُ الوَفاةُ ، بَكى ، فَقيلَ لَهُ : يَابنَ رَسولِ اللّهِ أتَبكي ومَكانُكَ مِن رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله مَكانُكَ الَّذي أنتَ فيهِ ؟ وقَد قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله فيكَ ما قالَ ، وقَد حَجَجتَ عِشرينَ حَجَّةً ماشِيا وقَد قاسَمتَ رَبَّكَ مالَكَ ثَلاثَ مَرّاتٍ حَتَّى النَّعلِ وَالنَّعلِ (1) ؟

فَقالَ عليه السلام : إنَّما أبكي لِخَصلَتَينِ : لِهَولِ المُطَّلَعِ (2) ، وفِراقِ الأَحِبَّةِ . (3)5 / 6بَيتُ العَمَلِ3456.امام صادق عليه السلام :بستان الواعظين لأبي الفرج ابن الجوزي :قيلَ : كانَ الحُسَينُ عليه السلام إذا رَأَى القُبورَ قالَ : ما أحسَنَ ظَواهِرَها ، وإنَّمَا الدَّواهي (4) في بُطونِها ، فَاللّهَ اللّهَ عِبادَ اللّهِ ! لا تَشتَغِلوا بِالدُّنيا ، فَإِنَّ القَبرَ بَيتُ العَمَلِ ، فَاعمَلوا ولا تَغفُلوا ، وأنشِدوا (5) :

يا مَن بِدُنياهُ اشتَغَلَوغَرَّهُ طولُ الأَمَل المَوتُ يَأتي بَغتَةًوَالقَبرُ صُندوقُ العَمَل (6) .


1- .في المصدر : «وبالنعل» ، والصواب ما أثبتناه كما في الأمالي للصدوق .
2- .هَوْلِ المُطّلَع : يريد به الموقف يوم القيامة (النهاية : ج 3 ص 133 «طلع») .
3- .عيون أخبار الرضا7 : ج 1 ص 303 ح 62 ، الأمالي للصدوق : ص 291 ح 325 كلاهما عن الحسن بن عليّ بن فضّال عن الإمام الرضا عن آبائه: ، بحار الأنوار : ج 43 ص 332 ح 2 ، وراجع : الكافي : ج 1 ص 461 ح 1 والزهد للحسين بن سعيد : ص 79 ح 213 ومكارم الأخلاق : ج 2 ص 94 ح 2266 .
4- .الداهية : النائبة العظيمة النازلة ، والجمع : الدواهي ، وهي عظائم نُوَبِهِ (مجمع البحرين : ج 1 ص 617 «دهى») .
5- .في إحقاق الحقّ : «وأنشَدَ» .
6- .بستان الواعظين لأبي الفرج ابن الجوزي : ص 194 ؛ إحقاق الحقّ : ج 11 ص 628 .

ص: 133

5 / 5گريستن هنگام مرگ

3459.عنه صلى الله عليه و آله :عيون أخبار الرضا عليه السلام_ به سندش ، از امام حسين عليه السلام _: چون وفات حسن بن على عليه السلام فرا رسيد، گريست . به او گفته شد : اى فرزند پيامبر خدا! آيا مى گِريى ، در حالى كه چنين نسبتى با پيامبر خدا صلى الله عليه و آله دارى؟ و پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، آن سخنان [ستايش آميز ]را در باره تو گفته است و بيست سفر ، پياده حج گزاردى و دارايى ات را سه بار با خدايت تقسيم كردى و حتّى كفش هايت را نيز بخشيدى؟!

حسن عليه السلام فرمود : «من براى دو چيز مى گِريم : وحشت قيامت و دورىِ دوستان» .

5 / 6خانه عمل

3458.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :بستان الواعظين ، ابو الفرج ابن جوزى :گفته شده است كه حسين عليه السلام چون قبرها را مى ديد ، مى فرمود : «چه ظاهرِ زيبايى و چه مصيبت هايى در درون آنهاست! خدا را ، خدا را ، بندگان خدا ! سرگرِم دنيا نشويد كه قبر ، خانه عمل است . عمل كنيد و غفلت نورزيد و بخوانيد :

اى كه به دنيا، سرگرم گشته استو درازى آرزو ، او را فريفته است! مرگ ، ناگهان در مى آيدو قبر ، صندوق عمل است» . .

ص: 134

5 / 7أوَّلُ ما يُسأَلُ عَنهُ بَعدَ المَوتِ3461.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :عيون أخبار الرضا عليه السلام بإسناده عن الحسين بن عليّ عن أبيه عليّ عليهماالسلام :قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : يا عَلِيُّ ، إنَّ أوَّلَ ما يُسأَلُ عَنهُ العَبدُ بَعدَ مَوتِهِ شَهادَةُ أن لا إلهَ إلَا اللّهُ ، وأنَّ مُحَمَّدا رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، وأنَّكَ وَلِيُّ المُؤمِنينَ بِما جَعَلَهُ اللّهُ وجَعَلتُهُ لَكَ ، فَمَن أقَرَّ بِذلِكَ وكانَ يَعتَقِدُهُ صارَ إلَى النَّعيمِ الَّذي لا زَوالَ لَهُ . (1)5 / 8ما يُسأَلُ عَنهُ يَومَ القِيامَةِ3464.الأمالي للطوسي عن حجر المدري :فضائل الشيعة بإسناده عن الحسين بن عليّ عن أبيه أمير المؤمنين عليّ بن أبي طالب عليهماالسلام :قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : لا تَزولُ قَدَمُ عَبدٍ يَومَ القِيامَةِ حَتّى يُسأَلَ عَن أربَعَةِ أشياءَ : عَن شَبابِهِ فيما أبلاهُ ، وعَن عُمُرِهِ فيما أفناهُ ، وعَن مالِهِ مِن أينَ اكتَسَبَهُ وفيما أنفَقَهُ ، وعَن حُبِّنا أهلَ البَيتِ . (2)5 / 9عَدَمُ الرَّغبَةِ بِالرُّجوعِ إلَى الدُّنيا3463.تاريخ بغداد ( _ به نقل از ابو هريره _ ) المناقب لابن شهر آشوب عن الحسين عليه السلام :إنَّ رَجُلاً جاءَ إلَى النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله فَقالَ : يا رَسولَ اللّهِ ، إنّي قَدِمتُ مِن سَفَرٍ لي ، فَبَينَما بُنَيَّةٌ خُماسِيَّةٌ تَدرُجُ حَولي في حُلِيِّها ، فَأَخَذتُ بِيَدِها وَانطَلَقتُ بِها إلى وادي فُلانٍ فَطَرَحتُها فيهِ .

فَقالَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله : اِنطَلِق مَعي فَأَرِنِي الوادِيَ . فَانطَلَقَ مَعَهُ فَأَراهُ الوادِيَ ، فَقالَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله لِاُمِّها : ما كانَ اسمُها ؟ قالَت : فُلانَةُ .

فَقالَ صلى الله عليه و آله : يا فُلانَةُ ، أجيبيني بِإِذنِ اللّهِ .

فَخَرَجَتِ الصَّبِيَّةُ وهِيَ تَقولُ : لَبَّيكَ يا رَسولَ اللّهِ وسَعدَيكَ .

فَقالَ لَها : إنَّ أبَوَيكِ قَد أساءا ، فَإِن أحبَبتِ أن أرُدَّكِ عَلَيهِما ؟

فَقالَت : يا رَسولَ اللّهِ ، لا حاجَةَ لي فيهِما ، وَجَدتُ اللّهَ خَيرا لي مِنهُما . (3) .


1- .عيون أخبار الرضا7 : ج 2 ص 129 ح 8 عن إبراهيم بن عبّاس الصولي عن الإمام الرضا عن آبائه: ، بحار الأنوار : ج 7 ص 273 ح 41 .
2- .فضائل الشيعة : ص 49 ح 6 عن إسحاق بن موسى بن جعفر عن أبيه الإمام الكاظم عن آبائه: .
3- .المناقب لابن شهرآشوب : ج 1 ص 132 ، بحار الأنوار : ج 18 ص 8 ح 11 وراجع : الخرائج والجرائح : ج 1 ص 37 ح 42 .

ص: 135

5 / 7نخستين پرسش پس از مرگ

3466.تاريخ دمشق عن عائشة :عيون أخبار الرضا عليه السلام_ به سندش ، از امام حسين عليه السلام ، از امام على عليه السلام _: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : «اى على! نخستين چيزى كه پس از مرگ بنده از او پرسيده مى شود، گواهى به يگانگى خداوند يكتاست و رسالت محمّد صلى الله عليه و آله ، و اين كه تو ولىّ مؤمنانى ، به دليل آنچه خدا و من ، برايت قرار داده ايم . پس هر كس به اينها اقرار كند و معتقد باشد ، به سوى نعمتى كه زوال ندارد ، ره سپار مى شود» .

5 / 8آنچه در قيامت ، سؤال مى شود

3465.الرياض النضرة ( _ به نقل از جابر _ ) فضائل الشيعة_ به سندش ، از امام حسين عليه السلام ، از امام على عليه السلام _: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : «بنده در روز قيامت ، قدم از قدم برنمى دارد تا آن كه در باره چهار چيز از او بپرسند : از جوانى اش كه در چه چيز، آن را تباه كرده است ؛ از عمرش كه در چه راهى آن را مصرف كرده است ؛ از مالش كه از كجا به دست آورده و در كجا هزينه كرده است ؛ و از محبّت ما اهل بيت» .

5 / 9عدم تمايل به بازگشت به دنيا

3468.تاريخ دمشق ( _ به نقل از يونس ، آزاد شده رشيد _ ) المناقب ، ابن شهرآشوب_ از امام حسين عليه السلام _: مردى نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و گفت : اى پيامبر خدا ! من ، از يكى از سفرهايم باز گشتم كه دخترى پنج ساله با زيورآلات ديدم كه اطراف من راه مى رود . دستش را گرفتم و او را به فلان درّه بردم و در آن ، پرتابش كردم .

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «با من بيا و درّه را به من نشان بده» .

او هم رفت و درّه را نشان داد . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به مادر دختر فرمود : «نام او چه بود ؟» .

گفت : فلان .

فرمود : «اى فلانى! به اذن خدا ، پاسخ مرا بده » .

پس دخترك، بيرون آمد و گفت : بله ، بله ، اى پيامبر خدا !

پيامبر صلى الله عليه و آله به او فرمود : «پدر و مادرت، بد كردند . اگر دوست دارى ، تو را به آنها باز گردانم» .

دخترك گفت : اى پيامبر خدا ! من ، نيازى به آن دو ندارم . خدا را براى خود ، از آن دو، بهتر يافته ام . .

ص: 136

راجع : ميزان الحكمة : ج 4 ص 511 (الشهادة في سبيل اللّه / تمني الشهيد) .

5 / 10رِضاعُ الأَطفالِ فِي البَرزَخِ3469.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ( _ به على عليه السلام _ ) سنن ابن ماجة عن فاطمة بنت الحسين عن أبيها الحسين بن عليّ عليهماالسلام :لَمّا تُوُفِّيَ القاسِمُ ابنُ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، قالَت خَديجَةُ : يا رَسولَ اللّهِ ، دَرَّت لُبَينَةُ القاسِمِ ، فَلَو كانَ اللّهُ أبقاهُ حَتّى يَستَكمِلَ رِضاعَهُ !

فَقالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : إنَّ إتمامَ رِضاعِهِ فِي الجَنَّةِ . قالَت : لَو أعلَمُ ذلِكَ يا رَسولَ اللّهِ لَهَوَّنَ عَلَيَّ أمرَهُ .

فَقالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : إن شِئتِ دَعَوتُ اللّهَ تَعالى فَأَسمَعَكِ صَوتَهُ . قالَت : يا رَسولَ اللّهِ ، بَل اُصَدِّقُ اللّهَ ورَسولَهُ . (1) .


1- .سنن ابن ماجة : ج 1 ص 484 ح 1512 ، الإصابة : ج 5 ص 389 الرقم 7284 .

ص: 137

ر.ك : ميزان الحكمه با ترجمه فارسى : ج6 ص 66 (شهادت در راه خدا / آرزوى شهيد) .

5 / 10شيرخوارى كودكان در برزخ

3550.بشارة المصطفى ( _ به نقل از عيسى بن فاشى _ ) سنن ابن ماجَة_ به نقل از فاطمه دختر امام حسين ، از پدرش امام حسين عليه السلام _: چون قاسم پسر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله درگذشت ، خديجه عليهاالسلام گفت : اى پيامبر خدا! قاسم ، خوب شيرى [براى خوردن] داشت . كاش خدا نگاهش مى داشت تا دوران شيرخوارگى اش را به پايان بَرَد !

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : «به پايان رسيدن شيرخوارگى [او] ، در بهشت است» .

خديجه عليهاالسلام گفت : اى پيامبر خدا ! اگر اين را مى دانستم ، مصيبتش بر من آسان مى شد .

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : «اگر مى خواهى خداى متعال را بخوانم تا صداى او را به گوش تو برساند» .

خديجه عليهاالسلام گفت : نه، اى پيامبر خدا ! خداوند و پيامبرش را راستگو مى دانم . .

ص: 138

5 / 11ثَمَنُ الجَنَّةِ3549.عيون أخبار الرضا عن أبي الصلت الهروي :تاريخ دمشق عن محمّد بن الصايغ عن الحسين بن عليّ بن أبي طالب عليهماالسلام :حَدَّثَني أبي عَن جَدّي عَن جِبريلَ عليه السلام عَن رَبِّهِ عز و جل : . . . يا شيعَةَ آلِ مُحَمَّدٍ لا يَأتي _ يَعني _ أحَدٌ مِنكُم يَومَ القِيامَةِ يَقولُ : «لا إلهَ إلَا اللّهُ» إلّا أدخَلَهُ اللّهُ الجَنَّةَ . (1)3548.معانى الأخبار ( _ از حسن بن على بن فضّال _ ) الأمالي للطوسي بإسناده عن الحسين عن أبيه عليّ بن أبي طالب عليهماالسلام :سَمِعتُ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَقولُ : التَّوحيدُ ثَمَنُ الجَنَّةِ ، وَالحَمدُ للّهِِ وَفاءُ شُكرِ كُلِّ نِعمَةٍ ، وخَشيَةُ اللّهِ مِفتاحُ كُلِّ حِكمَةٍ ، وَالإِخلاصُ مِلاكُ (2) كُلِّ طاعَةٍ . (3)5 / 12الجَنَّةُ تَشتاقُ إلى هؤُلاءِ3548.معاني الأخبار عن الحسن بن عليّ بن فضّال :الخصال بإسناده عن الحسين بن عليّ عن عليّ عليهماالسلام :قالَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله : الجَنَّةُ تَشتاقُ إلَيكَ وإلى عَمّارٍ وإلى سَلمانَ وأبي ذَرٍّ وَالمِقدادِ . (4)3547.ع_لل الشرائع عن المفضّل بن عمر :مسند أبي يعلى بإسناده عن الحسين عليه السلام :أتى جِبريلُ عليه السلام النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله فَقالَ : يا مُحَمَّدُ ، إنَّ اللّهَ يُحِبُّ مِن أصحابِكَ ثَلاثَةً فَأَحِبَّهُم : عَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ ، وأبو ذَرٍّ ، وَالمِقدادُ بنُ الأَسوَدِ .

قالَ فَأَتاهُ جِبريلُ عليه السلام فَقالَ لَهُ : يا مُحَمَّدُ ، إنَّ الجَنَّةَ لَتَشتاقُ إلى ثَلاثَةٍ مِن أصحابِكَ ، وعِندَهُ أنَسُ بنُ مالِكٍ ، فَرَجا أن يَكونَ لِبَعضِ الأَنصارِ .

قالَ : فَأَرادَ أن يَسأَلَ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله عَنهُم فَهابَهُ ، فَخَرَجَ فَلَقِيَ أبا بَكرٍ فَقالَ : يا أبا بَكرٍ ، إنّي كُنتُ عِندَ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله آنِفا ، فَأَتاهُ جِبريلُ عليه السلام ، فَقالَ : إنَّ الجَنَّةَ تَشتاقُ إلى ثَلاثَةٍ مِن أصحابِكَ ، فَرَجَوتُ أن يَكونَ لِبَعضِ الأَنصارِ ، فَهِبتُهُ أن أسأَلَهُ ، فَهَل لَكَ أن تَدخُلَ عَلى نَبِيِّ اللّهِ صلى الله عليه و آله فَتَسأَلَهُ ؟ فَقالَ : إنّي أخافُ أن أسأَلَهُ فَلا أكونَ مِنهُم ، ويَشمَتَ بي قَومي .

ثُمَّ لَقِيَ (5) عُمَرَ بنَ الخَطّابِ ، فَقالَ لَهُ مِثلَ قَولِ أبي بَكرٍ .

قالَ : فَلَقِيَ عَلِيّا ، فَقالَ لَهُ عَلِيٌّ : نَعَم ، إن كُنتُ مِنهُم فَأَحمَدُ اللّهَ ، وإن لَم أكُن مِنهُم فَحَمِدتُ اللّهَ . فَدَخَلَ عَلى نَبِيِّ اللّهِ صلى الله عليه و آله فَقالَ : إنَّ أنَسا حَدَّثَني أنَّهُ كانَ عِندَكَ آنِفا وإنَّ جِبريلَ عليه السلام أتاكَ ، فَقالَ : يا مُحَمَّدُ ، إنَّ الجَنَّةَ لَتَشتاقُ إلى ثَلاثَةٍ مِن أصحابِكَ . قالَ : فَمَن هُم يا نَبِيَّ اللّهِ ؟

قالَ : أنتَ مِنهُم يا عَلِيُّ ، وعَمّارُ بنُ ياسِرٍ ، وسَيَشهَدُ مَعَكَ مَشاهِدَ بَيِّنٌ فَضلُها ، عَظيمٌ خَيرُها ، وسَلمانُ ؛ وهُوَ مِنّا أهلَ البَيتِ ، وهُوَ ناصِحٌ فَاتَّخِذهُ لِنَفسِكَ . (6) .


1- .تاريخ دمشق : ج 14 ص 114 .
2- .المِلاكُ : قِوام الشيء ونظامه ، وما يُعتمد عليه (النهاية : ج 4 ص 358 «ملك») .
3- .الأمالي للطوسي : ص 570 ح 1178 عن محمّد بن عليّ بن الحسين بن زيد عن الإمام الرضا عن آبائه: .
4- .الخصال : ص 303 ح 80 عن عبد اللّه بن محمّد الرازي عن الإمام الرضا عن آبائه: ، عيون أخبار الرضا7 : ج 2 ص 67 ح 306 عن عبد اللّه التميمي عن الإمام الرضا عن آبائه عنه: ، بحار الأنوار : ج 22 ص 324 ح 22 وراجع : سنن الترمذي : ج 5 ص 667 ح 3797 .
5- .في المصدر : «ثمّ لقيني» ، والصواب ما أثبتناه كما في المصادر الاُخرى .
6- .مسند أبي يعلى : ج 6 ص 177 ح 6739، المطالب العالية : ج 4 ص 83 ح 4025 ، تاريخ دمشق : ج 21 ص 412 ح 4839 كلّها عن سعد الإسكاف عن الإمام الباقر عن أبيه عليهماالسلام ، كنز العمّال : ج 13 ص 256 ح 36759 .

ص: 139

5 / 11بهاى بهشت

3544.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :تاريخ دمشق_ به نقل از محمّد بن صائغ ، از امام حسين عليه السلام _: پدرم [امام على عليه السلام ] از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، از جبرئيل عليه السلام ، از پروردگار عز و جل به من خبر داد كه فرمود : « ... اى پيروان خاندان محمّد ! هيچ يك از شما روز قيامت ، لا إله إلّا اللّه گويان نمى آيد ، جز آن كه خدا، او را به بهشت در مى آورد» .3543.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :الأمالى ، طوسى_ به سندش ، از امام حسين عليه السلام ، از امام على عليه السلام _: شنيدم كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايد : «توحيد ، بهاى بهشت است و الحمد للّه ، شكر كامل هر نعمت . بيم از خدا ، كليدِ هر حكمت و اخلاص ، ستون هر عبادت است» .

5 / 12بهشت ، مشتاق اينهاست

3545.عنه صلى الله عليه و آله ( _ لِعَلِيٍّ عليه السلام _ ) الخصال_ به سندش ، از امام حسين عليه السلام ، از امام على عليه السلام _: پيامبر صلى الله عليه و آله [به من ]فرمود : «بهشت ، به تو و عمّار و سلمان و ابو ذر و مقداد ، مشتاق است» .3544.عنه صلى الله عليه و آله :مسند أبى يعلى_ به سندش ، از امام حسين عليه السلام _: جبرئيل عليه السلام نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و گفت : «اى محمّد! خداوند ، سه تن از يارانت را دوست مى دارد ، پس آنان را دوست بدار : على بن ابى طالب ، ابو ذر، و مقداد بن اَسوَد» .

هنگامى كه جبرئيل عليه السلام نزدش آمد و به او گفت : «اى محمّد ! بهشت ، به سه تن از يارانت اشتياق دارد» ، اَنَس بن مالك [انصارى] ، نزد ايشان بود و آرزو كرد كه يكى از اين سه ، انصارى باشد .

پس خواست تا از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، اين سه تن را جويا شود ؛ امّا ترسيد و بيرون آمد . ابو بكر را ديد و گفت : اى ابو بكر ! من الآن نزد پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بودم كه جبرئيل عليه السلام ، نزدش آمد و گفت : «بهشت ، به سه تن از يارانت اشتياق دارد» و اميد داشتم كه يك انصارى را هم فرا گيرد ؛ امّا ترسيدم كه بپرسم . مى شود كه تو بر پيامبر صلى الله عليه و آله در آيى و از او بپرسى ؟

ابو بكر گفت : من [هم] مى ترسم كه از او بپرسم و خودم از آنها نباشم و قومم، مرا شماتت كند .

سپس ، اَنَس ، عمر بن خطّاب را ديد و وى، همان سخن را به او باز گفت . آن گاه، على عليه السلام را ديد و وى، پذيرفت و گفت : اگر از آنها باشم ، خدا را مى ستايم و اگر از آنها نباشم ، باز ، خدا را مى ستايم .

پس بر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در آمد و گفت : اَنَس به من گفته كه الآن ، پيش شما بوده و جبرئيل عليه السلام نزدت آمده و گفته است : «اى محمّد ! بهشت ، به سه تن از يارانت اشتياق دارد» . آن سه تن كيستند ؟

فرمود : «اى على! تو از آنهايى و عمّار بن ياسر _ كه با تو در معركه هايى حاضر مى شود كه فضيلت آنها، آشكار مى شود و خير آنها، بزرگ است _ ، و نيز سلمان كه از ما اهل بيت و خيرخواه است . وى را براى خود برگير» . .

ص: 140

5 / 13رَدُّ العَمَلِ إلَى العامِلِ3541.عنه صلى الله عليه و آله :الحكايات للمفيد بإسناده عن الحسين عليه السلام :قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله _ في بَعضِ كَلامِهِ _ : إنَّما هِيَ أعمالُكُم تُرَدُّ إلَيكُم ، فَمَن وَجَدَ خَيرا فَليَحمَدِ اللّهَ ، ومَن وَجَدَ غَيرَ ذلِكَ فَلا يَلومَنَّ إلّا نَفسَهُ . (1) .


1- .الحكايات للمفيد : ص 85 عن حجّاج بن عبد اللّه عن أبيه عن الإمام الصادق عن آبائه: ، بحار الأنوار : ج 10 ص 454 ح 19 .

ص: 141

5 / 13بازگشت عمل به عمل كننده

3538.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :الحكايات ، مفيد_ به سندش ، از امام حسين عليه السلام _: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، در يكى از سخنانش فرمود : «بى گمان ، كارهايتان به سوى خودتان باز مى گردد . 1 هر كس خيرى يافت ، خدا را بستايد و هر كس غير از آن را يافت ، جز خود را ملامت نكند» . .

ص: 142

5 / 14تَجَسُّمُ الأَعمالِ3535.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ( _ به على عليه السلام _ ) المناقب والمثالب لأبي حنيفة النعمان المغربي :عَنِ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام أنَّهُ كانَ جالِسا في مَسجِدِ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله ، فَسَمِعَ رَجُلاً مِن بَني اُمَيَّةَ يُحَدِّثُ أصحابَهُ ويُسمِعُ الحُسَينَ عليه السلام حَديثَهُ ، وهُوَ يَقولُ _ وقَد ذَكَرَ آلَ أبي طالِبٍ _ : قَد شَرِكناهُم فِي النُّبُوَّةِ حَتّى نِلنا مِنها مِثلَ ما نالوا مِنها مِنَ السَّبَبِ وَالنَّسَبِ ، ونِلنا مِنَ الخِلافَةِ ما لَم يَنالوا ، فَبِمَ يَفخَرونَ عَلَينا ؟! فَرَدَّدَ هذَا القَولَ ثَلاثَ مَرّاتٍ .

فَأَقبَلَ الحُسَينُ عليه السلام بِوَجهِهِ إلى ناحِيَتِهِ وقالَ : أمّا في أوَّلِ وَهلَةٍ فَإِنّي كَفَفتُ عَنكَ حِلما ، وأمَّا الثّانِيَةُ فَإِنّي كَفَفتُ عَنكَ عَفوا ، وأمَّا الثّالِثَةُ فَإِنّي اُجيبُكَ :

إنّي سَمِعتُ أبي يَقولُ : إنَّ فِي الوَحيِ الَّذي أنزَلَهُ اللّهُ عَلى مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله أنَّهُ إذا قامَتِ القِيامَةُ الكُبرى ، حَشَرَ اللّهُ بَني اُمَيَّهَ في صورَةِ الذَّرِّ (1) ، يَتَوَطَّؤُهُمُ النّاسُ حَتّى يُفرَغَ مِنَ الحِسابِ ، ثُمَّ يُؤتى بِهِم فَيُحاسَبوا ويُصارُ بِهِم إلَى النّارِ . (2) .


1- .الذرُّ : النملُ الأحمر الصغيرُ (النهاية : ج 2 ص 157 «ذرر») .
2- .المناقب والمثالب لأبي حنيفة النعمان المغربي : ص 200 .

ص: 143

5 / 14تجسّم يافتنِ اعمال

3538.عنه صلى الله عليه و آله :المناقب و المثالب ، ابو حنيفه نعمان مغربى :حسين بن على عليه السلام در مسجد پيامبر صلى الله عليه و آله نشسته بود كه صداى مردى از اُمَويان را شنيد كه با يارانش صحبت مى كرد و صدايش را به حسين عليه السلام مى شنوانْد و مى گفت : ما با آل ابو طالب ، در نبوّت ، شريكيم و هر چه آنان از خويشاوندى سببى و نَسَبى دارند ، ما هم داريم ؛ ولى ما به خلافت ، دست يافته ايم كه آنان نيافته اند . پس به چه چيز بر ما فخر مى فروشند ؟ و اين را سه بار گفت .

پس حسين عليه السلام به جانب او رو كرد و فرمود : «امّا اوّلين بار كه گفتى ، من از سرِ بردبارى چيزى نگفتم . بار دوم ، از سرِ گذشت ، چيزى نگفتم . بار سوم ، پاسخت را مى دهم : من از پدرم [على عليه السلام ] شنيدم كه فرمود : در وحى نازل شده بر محمّد صلى الله عليه و آله آمده است كه : چون قيامت كبرا بر پا مى شود ، خداوند ، بنى اميّه را به شكل موران خُرد ، محشور مى كند و مردم ، آنان را لگدمال مى كنند تا از حساب ، فارغ شود . سپس ، آنان را مى آورند و حساب رسى مى كنند و به [سوى] آتش [دوزخ ]مى برند » . .

ص: 144

البابُ الثّالِثُ : الحكم العقائديّة والسّياسيّةالفَصلُ الأَوَّلُ : الإمامة1 / 1أصنافُ الأَئِمَّةِ3533.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :الفتوح :سارَ [الحُسَينُ عليه السلام ] حَتّى إذا بَلَغَ ذاتَ عِرقٍ (1) ، فَلَقِيَهُ رَجُلٌ مِن بَني أسَدٍ يُقالُ لَهُ بِشرُ بنُ غالِبٍ ، فَقالَ لَهُ الحُسَينُ عليه السلام : مِمَّنِ الرَّجُلُ ؟ قالَ : رَجُلٌ مِن بَني أسَدٍ .

قالَ : فَمِن أينَ أقبَلتَ _ يا أخا بَني أسَدٍ _ ؟ قالَ : مِنَ العِراقِ .

فَقالَ : كَيفَ خَلَّفتَ أهلَ العِراقِ ؟ قالَ : يَابنَ بِنتِ رَسولِ اللّهِ ! خَلَّفتُ القُلوبَ مَعَكَ وَالسُّيوفَ مَعَ بَني اُمَيَّةَ !

فَقالَ لَهُ الحُسَينُ عليه السلام : صَدَقتَ يا أخَا العَرَبِ ، إنَّ اللّهَ تَبارَكَ وتَعالى يَفعَلُ ما يَشاءُ ، ويَحكُمُ ما يُريدُ .

فَقالَ لَهُ الأَسَدِيُّ : يَابنَ بِنتِ رَسولِ اللّهِ ! أخبِرني عَن قَولِ اللّهِ تَعالى : «يَوْمَ نَدْعُواْ كُلَّ أُنَاسِم بِإِمَ_مِهِمْ» . (2)

فَقالَ الحُسَينُ عليه السلام : نَعَم يا أخا بَني أسَدٍ ! هُما إمامانِ : إمامُ هُدىً دَعا إلى هُدىً ، وإمامُ ضَلالَةٍ دَعا إلى ضَلالَةٍ ، فَهَدى مَن أجابَهُ إلَى الجَنَّةِ ، ومَن أجابَهُ إلَى الضَّلالَةِ دَخَلَ النّارَ . (3) .


1- .ذات عرق : مهلّ أهل العراق ، وهو الحدّ بين نجد وتهامة . وقيل : عرق جبل بطريق مكّة ، ومنه ذات عرق (معجم البلدان : ج 4 ص 107) وراجع: الخريطة رقم 3 في آخر المجلّد 5 .
2- .الإسراء : 71 .
3- .الفتوح : ج 5 ص 69 ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 1 ص 220 وفيه «فهذا ومن أجابه إلى الهدى في الجنّة وهذا ومن أجابه إلى الضلالة في النار» بدل «فهدى من أجابه . . . . إلخ» .

ص: 145

باب سوم : حكمت هاى عقيدتى و سياسى

فصل يكم : امامت
1 / 1گوناگونى پيشوايان

3532.تاريخ دمشق عن زيد بن أبي أوفى :الفتوح :حسين عليه السلام رفت تا به ذات عِرق (1) رسيد . در آن جا مردى از بنى اسد به نام بِشْر بن غالب را ديد و از او پرسيد : «از كدام قبيله اى ؟» .

گفت : از بنى اسد .

فرمود : «اى مَرد بنى اسدى! از كجا مى آيى ؟» .

گفت : از عراق .

فرمود : «وقتى عراقيان را ترك كردى ، چگونه بودند ؟» .

گفت : اى فرزند دختر پيامبر خدا ! آنها را در حالى پشتِ سر نهادم كه دل هايشان با تو و شمشيرهايشان با بنى اميّه بود .

حسين عليه السلام به او فرمود : «اى برادر عرب ! راست گفتى . خداى _ تبارك و تعالى _ هر چه بخواهد ، مى كند و بر هر چه اراده كند ، حكم مى رانَد» .

مرد اسدى به ايشان گفت : اى فرزند دختر پيامبر خدا! از اين سخن خداى متعال به من خبر ده : «روزى كه هر دسته از مردم را با پيشوايشان، فرا مى خوانيم» .

حسين عليه السلام فرمود : «آرى ، اى مَرد بنى اسدى ! آنها دو گونه پيشوا هستند : پيشواىِ هدايت كه به هدايتْ فرا مى خواند، و پيشواى گم راهى كه به بيراهه فرا مى خوانَد . هر كس ، دعوت پيشواى هدايت را پاسخ دهد ، به بهشتْ ره نمون مى شود و هر كس به پيشواى گم راهى پاسخ گويد ، به دوزخ در مى آيد» . .


1- .ذات عِرق ، در حدّ فاصل بيابان نَجد در شمال عربستان و سرزمين تهامه،واقع شده و ميقات عراقيان است . نيز گفته شده كه نام كوهى در راه مكّه است (ر. ك: نقشه شماره 3 در پايان جلد 5).

ص: 146

3531.كشف الغمّة :الأمالي للصدوق عن عبد اللّه بن منصور عن جعفر بن محمّد [الصادق] عليهماالسلام :حَدَّثَني أبي عَن أبيهِ قالَ : . . . سارَ الحُسَينُ عليه السلام وأصحابُهُ ، فَلَمّا نَزَلُوا الثَّعلَبِيَّةَ (1) وَرَدَ عَلَيهِ رَجُلٌ يُقالُ لَهُ : بِشرُ بنُ غالِبٍ . فَقالَ : يَابنَ رَسولِ اللّهِ ، أخبِرني عَن قَولِ اللّهِ عز و جل : «يَوْمَ نَدْعُواْ كُلَّ أُنَاسِ بِإِمَ_مِهِمْ» .

قالَ : إمامٌ دَعا إلى هُدىً فَأَجابوهُ إلَيهِ ، وإمامٌ دَعا إلى ضَلالَةٍ فَأَجابوهُ إلَيها ، هؤُلاءِ فِي الجَنَّةِ ، وهؤُلاءِ فِي النّارِ ، وهُوَ قَولُهُ عز و جل : «فَرِيقٌ فِى الْجَنَّةِ وَ فَرِيقٌ فِى السَّعِيرِ» (2) . (3)3530.امام على عليه السلام :الخرائج والجرائح بإسناده عن الإمام الحسين عليه السلام :لَمّا أرادَ عَلِيٌّ أن يَسيرَ إلَى النَّهرَوانِ ، استَنفَرَ أهلَ الكوفَةِ وأمَرَهُم أن يُعَسكِروا بِ المَدائِنِ (4) ، فَتَأَخَّرَ عَنهُ شَبَثُ بنُ رِبعِيٍّ ، وعَمرُو بنُ حُرَيثٍ ، وَالأَشعَثُ بنُ قَيسٍ ، وجَريرُ بنُ عَبدِ اللّهِ البَجَلِيُّ ، وقالوا : أتَأذَنُ لَنا أيّاما نَتَخَلَّفُ عَنكَ في بَعضِ حَوائِجِنا ونَلحَقُ بِكَ ؟

فَقالَ لَهُم : قَد فَعَلتُموها ، سَوءَةٌ لَكُم مِن مَشايِخَ ، فَوَاللّهِ ما لَكُم مِن حاجَةٍ تَتَخَلَّفونَ عَلَيها ، وإنّي لَأَعلَمُ ما في قُلوبِكُم وسَاُبَيِّنُ لَكُم : تُريدونَ أن تُثَبِّطوا عَنِّي النّاسَ ، وكَأَنّي بِكُم بِ الخَوَرنَقِ (5) وقَد بَسَطتُم سُفرَتَكُم (6) لِلطَّعامِ ، إذ يَمُرُّ بِكُم ضَبٌّ (7) فَتَأمُرونَ صِبيانَكُم فَيَصيدونَهُ ، فَتَخلَعُونّي وتُبايِعونَهُ .

ثُمَّ مَضى إلَى المَدائِنِ وخَرَجَ القَومُ إلَى الخَوَرنَقِ وهَيَّؤوا طَعاما ، فَبَينا هُم كَذلِكَ عَلى سُفرَتِهِم وقَد بَسَطوها إذ مَرَّ بِهِم ضَبٌّ ، فَأَمَروا صِبيانَهُم فَأَخَذوهُ وأوثَقوهُ ومَسَحوا أيدِيَهُم عَلى يَدِهِ كَما أخبَرَ عَلِيٌّ عليه السلام ، وأقبَلوا عَلَى المَدائِنِ .

فَقالَ لَهُم أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام : بِئسَ لِلظّالِمينَ بَدَلاً ، لَيَبعَثُكُمُ اللّهُ يَومَ القِيامَةِ مَعَ إمامِكُمُ الضَّبِّ الَّذي بايَعتُم ، لَكَأَنّي أنظُرُ إلَيكُم يَومَ القِيامَةِ وهُوَ يَسوقُكُم إلَى النّارِ .

ثُمَّ قالَ : لَئِن كانَ مَعَ رَسولِ اللّهِ مُنافِقونَ فَإِنَّ مَعي مُنافِقينَ ، أما وَاللّهِ يا شَبَثُ ويَابنَ حُرَيثٍ لَتُقاتِلانِ ابنِيَ الحُسَينَ ، هكَذا أخبَرَني رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله . (8) .


1- .الثعلبيّة : من منازل طريق مكّة من الكوفة (معجم البلدان : ج 2 ص 78) وراجع: الخريطة رقم 3 في آخر مجلّد 5 .
2- .الشورى : 7 .
3- .الأمالي للصدوق : ص 217 ح 239 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 313 ح 1 .
4- .المَدائِنُ : بناها أنوشروان من ملوك فارس وأقام بها هو ومن كان بعده من ملوك بني ساسان ، . . . وفي وقتنا هذا بليدة شبيهة بالقرية بينها وبين بغداد ستّة فراسخ (معجم البلدان : ج 5 ص 75) وراجع : الخريطة رقم 5 في آخر مجلّد 8 .
5- .الخوَرنَقْ : قصر كان بظهر الحيرة ، وقد أمر ببنائه النعمان بن امرئ القيس ، وبناه رجل يقال له : سنمّار (معجم البلدان : ج 2 ص 401) .
6- .في المصدر : «سفركم» ، والتصويب من بحار الأنوار .
7- .الضَّبّ : حيوان من جنس الزواحف ، غليظ الجسم خشنه ، وله ذنب عريض حرش أعقد ، يكثر في صحاري الأقطار العربيّة (المعجم الوسيط : ج 1 ص 532 «ضبب») .
8- .الخرائج والجرائح : ج 1 ص 225 عن أبي حمزة عن الإمام زين العابدين عليه السلام ، بحار الأنوار : ج 33 ص 384 ح 614 .

ص: 147

3529.تاريخ دمشق ( _ به نقل از جابر _ ) الأمالى ، صدوق_ به نقل از عبد اللّه بن منصور ، از امام صادق عليه السلام _: پدرم [امام باقر عليه السلام ]، از پدرش [امام زين العابدين عليه السلام ] برايم نقل كرد : . . . چون حسين عليه السلام و يارانش حركت كردند و در ثَعلَبيه (1) فرود آمدند ، مردى به نام بِشر بن غالب، بر ايشان در آمد و گفت : اى فرزند پيامبر خدا ! مرا از اين گفته خداوند عز و جل ، آگاه كن : «روزى كه هر دسته از مردم را با پيشوايانشان، فرا مى خوانيم» .

فرمود : «پيشوايى به هدايت فرا خوانْد و پاسخش را دادند و پيشوايى به بيراهه خوانْد و پاسخش را دادند . آنان، در بهشت و اينان، در دوزخ اند، و اين است معناى سخن خداوند عز و جل : «دسته اى در بهشت و دسته اى در دوزخ اند» » .3528.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ( _ در ت_وصيف ع_ل_ى عليه السلام _ ) الخرائج والجرائح_ به سندش، از امام حسين عليه السلام _: چون على عليه السلام خواست به نهروان برود ، از كوفيان خواست كه بسيج شوند و به آنان فرمان داد كه در مدائن، (2) اردو بزنند ؛ امّا شَبَث بن ربِعى ، عمرو بن حُرَيث ، اشعث بن قيس و جرير بن عبد اللّه بَجَلى ، كاهلى كردند و گفتند : آيا به ما اجازه مى دهى كه چند روزى ديرتر از تو حركت كنيم تا برخى كارهايمان را انجام دهيم و سپس به تو ملحق شويم ؟

على عليه السلام به آنان فرمود : «اين را كه كرده ايد . اى بزرگان ! بدا به حالتان ! به خدا سوگند ، شما هيچ كارى نداريد كه به خاطر آن ، سرپيچى كنيد و من مى دانم كه در دل هايتان چه مى گذرد و برايتان مى گويم . مى خواهيد كه مردم را از همراهى من ، باز داريد و گويى مى بينم كه در خَوَرنَق ، (3) سفره خوراكتان را مى گستريد و سوسمارى از كنارتان مى گذرد و به بچّه هايتان فرمان مى دهيد تا آن را صيد كنند و مرا از خلافت ، خلع و با او بيعت مى كنيد» .

سپس ، على عليه السلام به مدائن رفت و آنان هم به خَوَرنَق رفتند و خوراكى آماده كردند و هنگامى كه بر سرِ سفره پهن شده خود بودند ، سوسمارى از كنار آنان گذشت . به كودكان خود فرمان دادند كه آن را بگيرند و در بندش كنند و سپس [به نشانه بيعت ]دست بر دستش كشيدند ، همان گونه كه على عليه السلام خبر داده بود . سپس به مدائن رو كردند . امير مؤمنان عليه السلام به آنان فرمود : «براى ستمكاران ، بدترين فرجام است . بى گمان ، خداوند ، روز قيامت ، شما را با پيشوايتان ، سوسمارى كه با آن بيعت كرديد ، بر مى انگيزد و گويى روز قيامت را مى بينم كه آن سوسمار ، شما را به سوى دوزخ مى كشد» .

سپس فرمود : «اگر با پيامبر خدا صلى الله عليه و آله منافقانى بودند ، با من هم منافقانى هستند . هان ! به خدا سوگند ، اى شَبَث و پسر حُرَيث ! با پسرم حسين مى جنگيد . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، چنين به من خبر داد» . .


1- .ر. ك: نقشه شماره 3 در پايان جلد 5.
2- .مدائن ، شهرى است كه انوشيروان ساخت و خود او وپادشاهان ساسانى پس از او ، در آن، سُكنا گزيدند و اكنون ، شهركى است كه تا بغداد ، شش فرسنگ فاصله دارد (ر. ك: نقشه شماره 5 در پايان جلد 8) .
3- .كاخى در پشت حيره بوده است كه نعمان بن امرئ القيس به سنمّار ، معمار مشهور ، فرمانِ ساخت آن را داد .

ص: 148

راجع : ج 5 ص 162 (القسم السابع / الفصل السابع / لِقاءُ بشر بن غالب في ذات عرق).

1 / 2صِفَةُ إمامِ الهُدى3529.تاريخ دمشق عن جابر :تاريخ الطبري عن محمّد بن بِشْر الهمداني :كَتَبَ [أيِ الحُسَينُ عليه السلام إلى أهلِ الكوفَةِ] مَعَ هانِئِ بنِ هانِئٍ السَّبيعِيِّ وسَعيدِ بنِ عَبدِاللّهِ الحَنَفِيِّ _ وكانا آخِرَ الرُّسُلِ _ :

بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحيم

مِن حُسَينِ بنِ عَلِيٍّ إلَى المَلَأِ مِنَ المُؤمِنينَ وَالمُسلِمينَ ، أمّا بَعدُ ، فَإِنَّ هانِئا وسَعيدا قَدِما عَلَيَّ بِكُتُبِكُم ، وكانا آخِرَ مَن قَدِمَ عَلَيَّ مِن رُسُلِكُم ، وقَد فَهِمتُ كُلَّ الَّذِي اقتَصَصتُم وذَكَرتُم ، ومَقالَةُ جُلِّكُم : إنَّهُ لَيسَ عَلَينا إمامٌ ، فَأَقبِل لَعَلَّ اللّهَ أن يَجمَعَنا بِكَ عَلَى الهُدى وَالحَقِّ . وقَد بَعَثتُ إلَيكُم أخي وَابنَ عَمّي وثِقَتي مِن أهلِ بَيتي ، وأمَرتُهُ أن يَكتُبَ إلَيَّ بِحالِكُم وأمرِكُم ورَأيِكُم ، فَإِن كَتَبَ إلَيَّ أنَّهُ قَد أجمَعَ رَأيُ مَلَئِكُم وذَوِي الفَضلِ وَالحِجا (1) مِنكُم عَلى مِثلِ ما قَدِمَت عَلَيَّ بِهِ رُسُلُكُم وقَرَأتُ في كُتُبِكُم ، أقدَمُ عَلَيكُم وَشيكا إن شاءَ اللّهُ ؛ فَلَعَمري مَا الإِمامُ إلَا العامِلُ بِالكِتابِ ، وَالآخِذُ بِالقِسطِ ، وَالدّائِنُ بِالحَقِّ ، وَالحابِسُ نَفسَهُ عَلى_'feذاتِ اللّهِ . وَالسَّلامُ . (2) .


1- .ذَوي الحِجا : أي ذَوي العقول (النهاية : ج 1 ص 348 «حجا») .
2- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 353 ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 534 ، الفتوح : ج 5 ص 30 ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 1 ص 195 ؛ الإرشاد : ج 2 ص 39 ، المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 9 كلّها نحوه ، بحار الأنوار : ج 44 ص 334 وراجع : الأخبار الطوال : ص 230 ومثير الأحزان : ص 26 وإعلام الورى : ج 1 ص 236 .

ص: 149

ر. ك: ج 5 ص 163 (بخش هفتم / فصل هفتم / ديدار بشر بن غالب در ذات عِرق).

1 / 2ويژگى هاى پيشواى هدايت

3525.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ( _ به على عليه السلام _ ) تاريخ الطبرى_ به نقل از محمّد بن بشر هَمْدانى _: [حسين عليه السلام ] نامه اى [به كوفيان ]نوشت و آن را توسّط هانى بن هانى سَبيعى و سعيد بن عبد اللّه حنفى _ كه آخرين فرستادگان [كوفيان] بودند _ فرستاد : «به نام خداوند بخشنده مهربان . از حسين بن على ، به توده مؤمنان و مسلمانان . امّا بعد ، هانى و سعيد ، نامه هايتان را برايم آوردند و آخرين فرستادگان شما ، نزد من بودند و همه آنچه را گفتيد و ياد كرديد ، فهميدم و سخن همه شما اين است : ما پيشوايى نداريم . به سوى ما بيا ، شايد خدا به وسيله شما ، ما را بر هدايت و حق ، گِرد آورد .

برادرم و پسرعمويم و فرد مورد اعتماد از خانواده ام را به سوى شما روانه كردم و به او فرمان دادم كه حال و كار و نظر شما را برايم بنويسد . اگر به من نوشت كه رأى توده و بزرگان و عقلايتان ، مانند همان است كه فرستادگان شما برايم آورده اند و در نامه هايتان خوانده ام ، به زودى بر شما در مى آيم ، إن شاء اللّه ! به جانم سوگند ، كسى پيشوا (امام) نيست ، مگر اين كه عامل به قرآن و پيش گيرنده [راه] عدالت و گردن نهنده به حق و وقف كننده خود در راه خدا باشد . والسّلام !» . .

ص: 150

راجع: ج 4 ص 28 (القسم السابع / الفصل الثالث / إشخاص الإمام عليه السلام مندوبه الخاص إلى الكوفة وكتابه إلى أهلها).

1 / 3دَورُ الإِمامَةِ فِي المُجتَمَعِ3521.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :الأمالي للطوسي بإسناده عن الحسين بن عليّ عن عليّ بن أبي طالب عليهماالسلام عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله عن جبرئيل عليه السلام عن اللّه تعالى :وعِزَّتي وجَلالي لَاُعَذِّبَنَّ كُلَّ رَعِيَّةٍ فِي الإِسلامِ دانَت بِوِلايَةِ إمامٍ جائِرٍ لَيسَ مِنَ اللّهِ عز و جل ، وإن كانَتِ الرَّعِيَّةُ في أعمالِها بَرَّةً تَقِيَّةً ، ولَأَعفُوَنَّ عَن كُلِّ رَعِيَّةٍ دانَت لِوِلايَةِ إمامٍ عادِلٍ مِنَ اللّهِ تَعالى وإن كانَتِ الرَّعِيَّةُ في أعمالِها طالِحَةً مُسيئَةً .

قالَ عَبدُ اللّهِ بنُ أبي يَعفورٍ : سَأَلتُ أبا عَبدِ اللّهِ الصّادِقَ عليه السلام مَا العِلَّةُ أن لا دينَ لِهؤُلاءِ ، ولا عَتَبَ عَلى هؤُلاءِ ؟

قالَ : لِأَنَّ سَيِّئاتِ الإِمامِ الجائِرِ تَغمُرُ حَسَناتِ أولِيائِهِ ، وحَسَناتِ الإِمامِ العادِلِ تَغمُرُ سَيِّئاتِ أولِيائِهِ . (1) .


1- .الأمالي للطوسي : ص 634 ح 1308 عن حبيب السجستاني عن الإمام الباقر عن أبيه عليهماالسلام ، بحار الأنوار : ج 27 ص 201 ح 69 و 70 .

ص: 151

ر. ك: ج 4 ص 29 (بخش هفتم / فصل سوم / فرستاده شدن نماينده ويژه امام عليه السلام به همراه نامه به كوفه).

1 / 3نقش پيشوايى در جامعه

3523.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :الأمالى ، طوسى _ به سندش _ امام حسين عليه السلام ، از امام على عليه السلام از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، از جبرئيل عليه السلام ، از خداى متعال، نقل كرد كه فرمود:«به عزّت و جلالم سوگند ، هر شهروند مسلمانى را كه به ولايت حاكم ستمكارى _ يعنى حاكمى كه توسّط خداوند، نصب نشده _ گردن نهد ، عذاب مى كنم ، هر چند در اعمال خود ، نيكوكار و باپروا باشد، و از هر شهروند مسلمانى كه به ولايت حاكم عادلِ منصوب از سوى خداى متعالْ گردن نهد ، در مى گذرم ، هر چند در اعمال خود، ناصالح و گُنهكار باشد» .

عبد اللّه بن ابى يعفور مى گويد : از امام صادق عليه السلام پرسيدم : چه علّتى دارد كه بر اينان كه دين ندارند، هيچ سرزنشى نيست ؟

امام عليه السلام فرمود : «چون زشتكارى هاى حاكم ستمكار ، نيكى هاى پذيرندگان ولايت او را مى پوشانَد و نيكى هاى حاكم عادل ، زشتكارى هاى پذيرندگان ولايتش را مى پوشانَد» . .

ص: 152

. .

ص: 153

. .

ص: 154

الفَصلُ الثّاني : الاُمّة2 / 1سَبَبُ صَلاحِ الاُمَّةِ وسَبَبُ هَلاكِها3519.فضائل الصحابة ، ابن حنبل ( _ به نقل از جابر بن عبد اللّه انصارى _ ) الخصال عن فاطمة بنت الحسين عن أبيها عليه السلام :قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : إنَّ صَلاحَ أوَّلِ هذِهِ الاُمَّةِ بِالزُّهدِ وَاليَقينِ ، وهَلاكَ آخِرِها بِالشُّحِّ (1) وَالأَمَلِ . (2)3518.امام على عليه السلام :الأمالي للطوسي بإسناده عن الحسين بن عليّ عن أبيه عليّ بن أبي طالب عليهماالسلام :قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : لا تَزالُ اُمَّتي بِخَيرٍ ما تَحابّوا ، وأقامُوا الصَّلاةَ ، وآتَوُا الزَّكاةَ ، وقَرَوُا (3) الضَّيفَ؛ فَإِن لَم يَفعَلُوا ابتُلوا بِالسِّنينَ (4) وَالجَدبِ . (5) .


1- .الشُحُّ : أشدُّ البُخل (النهاية : ج 2 ص 448 «شحح») .
2- .الخصال : ص 79 ح 128 ، الأمالي للصدوق : ص 297 ح 333 ، بحار الأنوار : ج 70 ص 173 ح 24 وراجع : روضة الواعظين : ص 474 .
3- .قريتُ الضيف قرىً : أحسنت إليه (الصحاح : ج 6 ص 2491 «قرا») .
4- .أخذَتهم السَّنةُ : إذا أجدبوا واُقحِطوا (النهاية : ج 2 ص 413 «سنه») .
5- .الأمالي للطوسي : ص 647 ح 1340 عن محمّد بن صدقة عن الإمام الكاظم عن آبائه: ، عيون أخبار الرضا7 : ج 2 ص 29 ح 25 ، صحيفة الإمام الرضا7 : ص 85 ح 12 كلاهما عن أحمد بن عامر الطائي عن الإمام الرضا عن آبائه عنه: نحوه ، بحار الأنوار : ج 69 ص 405 ح 110 .

ص: 155

فصل دوم : امّت
2 / 1عامل سامان گرفتن يا نابه سامانى امّت

3517.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :الخصال_ به نقل از فاطمه دختر امام حسين ، از پدرش امام حسين عليه السلام _: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : «سامان يافتن نخستين نسل اين امّت ، با زهد و يقين است و هلاكت آخر آن ، با بخل و آرزو» .3516.المناقب ، ابن شهرآشوب :الأمالى ، طوسى_ به سندش ، از امام حسين عليه السلام ، از امام على عليه السلام _: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : «امّتم ، تا زمانى كه با يكديگر ، دوستى كنند و نماز بر پاى دارند و زكات بدهند و مهماندارى كنند ، همواره در خير و نيكى اند . اگر چنين نكنند ، به خشك سالى و قحطى دچار مى شوند» . .

ص: 156

2 / 2سَبَبُ ذِلَّةِ الاُمَّةِ3513.پيامبر خدا عليه السلام :الإرشاد عن الإمام الحسين عليه السلام :وَاللّهِ لا يَدَعوني حَتّى يَستَخرِجوا هذِهِ العَلَقَةَ (1) مِن جَوفي ، فَإِذا فَعَلوا سَلَّطَ اللّهُ عَلَيهِم مَن يُذِلُّهُم حَتّى يَكونوا أذَلَّ فِرَقِ الاُمَمِ . (2)3512.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) عن يزيد الرشك :حَدَّثَني مَن شافَهَ الحُسَينَ عليه السلام قالَ : . . . قُلتُ : بِأَبي واُمّي يَابنَ رَسولِ اللّهِ ، ما أنزَلَكَ هذِهِ البِلادَ وَالفَلاةَ الَّتي لَيسَ بِها أحَدٌ ؟

قالَ : هذِهِ كُتُبُ أهلِ الكوفَةِ إلَيَّ ، ولا أراهُم إلّا قاتِلِيَّ ، فَإِذا فَعَلوا ذلِكَ لَم يَدَعوا للّهِِ حُرمَةً إلَا انتَهَكوها؛ فَيُسَلِّطُ اللّهُ عَلَيهِم مَن يُذِلُّهُم،حَتّى يَكونوا أذَلَّ مِن فَرَمِ (3) الأَمَةِ. (4)3511.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :تاريخ الطبري عن حميد بن مسلم :سَمِعتُهُ [الحُسَينَ عليه السلام ] يَقولُ قَبلَ أن يُقتَلَ : . . . أما وَاللّهِ أن لَو قَد قَتَلتُموني لَقَد ألقَى اللّهُ بَأسَكُم بَينَكُم ، وسَفَكَ دِماءَكُم ، ثُمَّ لا يَرضى لَكُم حَتّى يُضاعِفَ لَكُمُ العَذابَ الأَليمَ . (5)3516.المناقب لابن شهر آشوب :مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي_ في وَقائِعِ عاشوراءَ _: ثُمَّ حَمَلَ [الحُسَينُ عليه السلام ] عَلَيهِم كَاللَّيثِ المُغضَبِ ... وَالسِّهامُ تَأخُذُهُ مِن كُلِّ ناحِيَةٍ وهُوَ يَتَلَقّاها بِنَحرِهِ وصَدرِهِ ويَقولُ :

يا اُمَّةَ السَّوءِ ، بِئسَما خَلَفتُم مُحَمَّدا في عِترَتِهِ ، أما إنَّكُم لَن تَقتُلوا بَعدي عَبدا مِن عِبادِ اللّهِ الصّالِحينَ فَتَهابوا قَتلَهُ ، بَل يَهونُ عَلَيكُم عِندَ قَتلِكُم إيّايَ ، وَايمُ اللّهِ إنّي لَأَرجو أن يُكرِمَني رَبّي بِهَوانِكُم ، ثُمَّ يَنتَقِمُ مِنكُم مِن حَيثُ لا تَشعُرونَ .

فَصاحَ بِهِ الحُصَينُ بنُ مالِكٍ السَّكونِيُّ : يَابنَ فاطِمَةَ ، بِماذا يَنتَقِمُ لَكَ مِنّا ؟

فَقالَ : يُلقي بَأسَكُم بَينَكُم ، ويَسفِكُ دِماءَكُم ، ثُمَّ يَصُبُّ عَلَيكُمُ العَذابَ الأَليمَ . (6) .


1- .العَلَقُ : الدم الغليظ ، والقطعة منه علقة (الصحاح : ج 4 ص 1529 «علق») .
2- .الإرشاد : ج 2 ص 76 ، إعلام الورى : ج 1 ص 448 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 375 .
3- .فرم الأمة : قيل هو خرقة الحيض (النهاية : ج 3 ص 441 «فرم») .
4- .الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج 1 ص 458 ح 441 ، سير أعلام النبلاء : ج 3 ص 305 ، تاريخ دمشق : ج 14 ص 216 ، تاريخ الإسلام للذهبي : ج 5 ص 11 ، بغية الطلب في تاريخ حلب : ج 6 ص 2616 نحوه؛ بحار الأنوار : ج 44 ص 368 وراجع : مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 1 ص 226 والفتوح : ج 5 ص 71 ومثير الأحزان : ص 46 .
5- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 452 ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 572 .
6- .مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 34 ، الفتوح : ج 5 ص 118 ؛ بحار الأنوار : ج 45 ص 52 .

ص: 157

2 / 2عامل خوارى امّت

3513.عنه صلى الله عليه و آله :الإرشاد_ از امام حسين عليه السلام _: به خدا سوگند ، مرا رها نمى كنند تا اين مُشتى خون (اين قلب) را از درونم بيرون بكشند و چون چنين كنند ، خداوند ، كسى را بر ايشان مسلّط مى كند كه چنان خوارشان سازد كه خوارترينِ امّت ها شوند .3512.عنه صلى الله عليه و آله :الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة)_ به نقل از يزيد رشك _: كسى كه خود با حسين عليه السلام گفتگو كرده بود ، برايم گفت : به حسين عليه السلام گفتم : پدر و مادرم فدايت ، اى فرزند پيامبر خدا! چه چيزْ تو را به اين سرزمين و صحراى خالى از سكنه (كربلا) آورد ؟

فرمود : «اين ، نامه هاى كوفيان به من است و من ، آنها را قاتل خود مى دانم كه چون مرا بكُشند ، هيچ يك از حرمت هاى الهى را وا نمى گذارند ، جز آن كه هتكش كنند . پس خداوند ، كسى را بر ايشان مسلّط مى كند كه چنان خوارشان سازد كه خوارتر از كهنه حيض كنيز شوند» .3511.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :تاريخ الطبرى_ به نقل از حُمَيد بن مسلم _: شنيدم كه امام حسين عليه السلام پيش از كشته شدنش مى فرمود : « . . . هان ! به خدا سوگند ، اگر مرا بكشيد ، خداوند ، در ميانتان ترس از يكديگر و خون ريزى مى اندازد و به اين راضى نمى شود تا عذاب دردناكتان را مضاعف كند» .3510.امام على عليه السلام :مقتل الحسين عليه السلام ، خوارزمى_ در ذكر وقايع عاشورا _: سپس ، حسين عليه السلام چون شير خشمناك به آنها يورش بُرد ... و تيرها از هر سو او را در بر گرفته و به گلو و سينه او رسيده بودند . در اين حال، حسين عليه السلام مى فرمود : «اى امّت بد ! پس از پيامبر صلى الله عليه و آله با خاندانش بد كرديد . هان! پس از كشتن من ، ديگر از كشتن هيچ بنده خداى شايسته اى بيم نداريد ؛ بلكه وقتى مرا كشتيد ، كشتن هر كس ديگرى برايتان آسان مى شود . به خدا سوگند ، من اميد دارم كه پروردگارم با خوار كردن شما ، مرا گرامى بدارد و سپس ، از جايى كه نمى دانيد ، از شما انتقام بگيرد » .

[در اين جا] حُصَين بن مالك سَكونى فرياد كشيد : اى پسر فاطمه ! خدا با چه چيز از ما انتقام مى گيرد ؟

فرمود : «اختلاف و درگيرى ميان شما مى اندازد و جنگ و خون ريزى ميانتان راه مى افتد و عذاب دردناكش را بر شما فرو مى ريزد» . .

ص: 158

3509.امام حسن عليه السلام ( _ به معاوية بن حديج _ ) الملهوف :لَمّا أصبَحَ [الحُسَينُ عليه السلام ] فَإِذا هُوَ بِرَجُلٍ مِن أهلِ الكوفَةِ يُكَنّى أبا هِرَّةَ الأَزدِيَّ ، فَلَمّا أتاهُ سَلَّمَ عَلَيهِ ، ثُمَّ قالَ : يَابنَ رَسولِ اللّهِ ، مَا الَّذي أخرَجَكَ مِن حَرَمِ اللّهِ وحَرَمِ جَدِّكَ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ؟

فَقالَ الحُسَينُ عليه السلام : وَيحَكَ يا أبا هِرَّةَ ! إنَّ بَني اُمَيَّةَ أخَذوا مالي فَصَبَرتُ ، وشَتَموا عِرضي فَصَبَرتُ ، وطَلَبوا دَمي فَهَرَبتُ ، وَايمُ اللّهِ لَتَقتُلُنِي الفِئَةُ الباغِيَةُ ، ولَيُلبِسَنَّهُمُ اللّهُ ذُلّاً شامِلاً ، وسَيفا قاطِعا ، ولَيُسَلِّطَنَّ اللّهُ عَلَيهِم مَن يُذِلُّهُم حَتّى يَكونوا أذَلَّ مِن قَومِ سَبَأٍ (1) . (2)3508.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :الملهوف :قالَ [الحُسَينُ عليه السلام ] لِأَصحابِهِ : قوموا رَحِمَكُمُ اللّهُ إلَى المَوتِ (3) الَّذي لابُدَّ مِنهُ ، فَإِنَّ هذِهِ السِّهامَ رُسُلُ القَومِ إلَيكُم .

فَاقتَتَلوا ساعَةً مِنَ النَّهارِ حَملَةً وحَملَةً ، حَتّى قُتِلَ مِن أصحابِ الحُسَينِ عليه السلام جَماعَةٌ .

قالَ : فَعِندَها ضَرَبَ الحُسَينُ عليه السلام يَدَهُ عَلى لِحيَتِهِ وجَعَلَ يَقولُ : اِشتَدَّ غَضَبُ اللّهِ عَلَى اليَهودِ إذ جَعَلوا لَهُ وَلَدا ، وَاشتَدَّ غَضَبُهُ عَلَى النَّصارى إذ جَعَلوهُ ثالِثَ ثَلاثَةٍ ، وَاشتَدَّ غَضَبُهُ عَلَى المَجوسِ إذ عَبَدُوا الشَّمسَ وَالقَمَرَ دونَهُ ، وَاشتَدَّ غَضَبُهُ عَلى قَومٍ اتَّفَقَت كَلِمَتُهُم عَلى قَتلِ ابنِ بِنتِ نَبِيِّهِم . (4) .


1- .الظاهر أنه إشارة إلى الآيات 15 إلى 19 من سورة سبأ .
2- .الملهوف : ص 132 ، مثير الأحزان : ص 46 وفيه «أبوهرة الأسدي» ، بحار الأنوار : ج 44 ص 368 ؛ الفتوح : ج 5 ص 71 ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 1 ص 226 .
3- .في المصدر تكرّرت عبارة : «إلى الموت» ، وقد حذفناها تبعا لنسخة بحار الأنوار .
4- .الملهوف : ص 158 ، مثير الأحزان : ص 58 عن عديّ بن حرملة وفيه ذيله من «ضرب الحسين عليه السلام» ، بحار الأنوار : ج 45 ص 12 ؛ الفتوح : ج 5 ص 101 ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 9 كلاهما نحوه .

ص: 159

3507.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :الملهوف :چون [حسين عليه السلام ] شب را به صبح آورد ، مردى كوفى به نام ابو هِرّه اَزْدى را ديد كه بر ايشان وارد شد و سلام داد و گفت : اى فرزند پيامبر خدا ! چه چيز، تو را از حرم خدا و حرم جدّت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، بيرون كشيده است ؟

امام حسين عليه السلام فرمود : «واى بر تو ، اى ابو هِرّه ! اُمَويان، مالم را گرفتند ؛ شكيبايى كردم . دشنامم دادند ؛ شكيبايى كردم . در پى ريختن خونم بودند ؛ گريختم و _ به خدا سوگند _ ، اين گروه ستمكار ، مرا مى كشند و خدا هم لباس خوارىِ فراگيرى را بر آنها مى پوشانَد و شمشيرى بُرنده را بر آنها حاكم مى كند . خداوند ، كسى را بر آنها مسلّط مى كند كه چنان خوارشان سازد كه از قوم سَبَأ هم خوارتر شوند» . (1)3506.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :الملهوف :امام حسين عليه السلام به يارانش فرمود : «به سوى مرگ برويد كه از آن ، گريزى نيست و اين تيرها ، پيك هاى مردم به سوى شما هستند» .

ياران امام حسين عليه السلام يكى يكى جنگيدند تا تعدادى از آنها كشته شدند . در اين هنگام ، امام حسين عليه السلام دست بر محاسن خود كشيد و چنين فرمود : «خشم خدا بر يهود ، سخت شد ، هنگامى كه براى او فرزند قرار دادند . خشمش بر مسيحيان، بالا گرفت ، هنگامى كه او را يكى از سه خدا قرار دادند . خشمش بر مجوسيان، سخت شد ، هنگامى كه به جاى خدا ، خورشيد و ماه را مى پرستيدند . خشم خدا بر مردمى كه بر كُشتن پسر دختر پيامبرشان همداستان شده اند، بالا مى گيرد» . .


1- .ظاهرا اشاره است به آيات 15 تا 19 از سوره سبأ .

ص: 160

راجع : ص 334 (الفصل الحادي عشر / إتمام الحجّة على أعدائه) .

2 / 3مِن بَلايا هذِهِ الاُمَّةِ3507.عنه صلى الله عليه و آله :نزهة الناظر :مَرَّ المُنذِرُ بنُ الجارودِ بِالحُسَينِ عليه السلام فَقالَ : كَيفَ أصبَحتَ _ جَعَلَنِيَ اللّهُ فِداكَ _ يَابنَ رَسولِ اللّهِ ؟

فَقالَ عليه السلام : أصبَحنا وأصبَحَتِ العَرَبُ تَعتَدُّ عَلَى العَجَمِ بِأَنَّ مُحَمَّدا صلى الله عليه و آله مِنها ، وأصبَحَتِ العَجَمُ مُقِرَّةً لَها بِذلِكَ ، وأصبَحنا وأصبَحَت قُرَيشٌ يَعرِفونَ فَضلَنا ولا يَرَونَ ذلِكَ لَنا ، ومِنَ البَلاءِ عَلى هذِهِ الاُمَّةِ أنّا إذا دَعَوناهُم لَم يُجيبونا ، وإذا تَرَكناهُم لَم يَهتَدوا بِغَيرِنا . (1)3506.عنه صلى الله عليه و آله :الفتوح عن الإمام الحسين عليه السلام_ فيجَوابِهِ لِمَروانَ لَمّا قالَ لَهُ : إنّي آمُرُكَ بِبَيعَةِ يَزيدَ _: «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّ_آ إِلَيْهِ رَاجِعُونَ» (2) ، وعَلَى الإِسلامِ السَّلامُ إذ قَد بُلِيَتِ الاُمَّةُ بِراعٍ مِثلِ يَزيدَ . (3)3505.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ( _ به على عليه السلام _ ) الملهوف عن الإمام الحسين عليه السلام_ في جَوابِهِ لِمَروانَ حينَ قالَ لَهُ : إنّي آمُرُكَ بِبَيعَةِ يَزيدَ بنِ مُعاوِيَةَ ، فَإِنَّهُ خَيرٌ لَكَ في دينِكَ ودُنياكَ _: إنّا للّهِِ وإنّا إلَيهِ راجِعونَ ، وعَلَى الإِسلامِ السَّلامُ إذ قَد بُلِيَتِ الاُمَّةُ بِراعٍ مِثلِ يَزيدَ ، ولَقَد سَمِعتُ جَدّي رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَقولُ : «الخِلافَةُ مُحَرَّمَةٌ عَلى آلِ أبي سُفيانَ» .

وطالَ الحَديثُ بَينَهُ وبَينَ مَروانَ ، حَتَّى انصَرَفَ مَروانُ وهُوَ غَضبانُ . (4) .


1- .نزهة الناظر : ص 85 ح 20 وراجع : المناقب للكوفي : ج 2 ص 109 والطبقات الكبرى : ج 5 ص 219 وتاريخ دمشق : ج 41 ص 396 .
2- .البقرة: 156.
3- .الفتوح : ج 5 ص 17 ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 1 ص 184 ؛ الملهوف : ص 99 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 326 وراجع : مثير الأحزان : ص 25 .
4- .الملهوف : ص 99 ، مثير الأحزان : ص 24 نحوه ، بحار الأنوار : ج 44 ص 326 ؛ الفتوح : ج 5 ص 17 ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 1 ص 184 كلاهما نحوه .

ص: 161

ر . ك : ص335 (فصل يازدهم / اتمام حجّت با دشمنان) .

2 / 3از گرفتارى هاى اين امّت

3501.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :نزهة الناظر :مُنذِر بن جارود ، از كنار حسين عليه السلام گذشت و به ايشان گفت : خدا مرا فدايت كند ، اى فرزند پيامبر خدا ! در چه حالى هستى ؟

فرمود : «در حالى هستيم كه عرب بر عجم مى بالد كه محمّد صلى الله عليه و آله از آنهاست و عجم هم ، بدان گردن نهاده است و قريش ، برترىِ ما را مى فهمد و به روى خود نمى آورد . از ديگر گرفتارى هاى اين امّت ، آن است كه اگر آنان را فرا بخوانيم ، اجابتمان نمى كنند و اگر آنها را وا گذاريم ، به وسيله غير ما هدايت نمى يابند» .3500.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :الفتوح_ از امام حسين عليه السلام در پاسخش به مروان ، وقتى كه او را به بيعت با يزيد، فرمان داد _: «ما از آنِ خداييم و به او باز مى گرديم!» . حال كه امّت به فرمان روايى چون يزيد، گرفتار آمده است ، بايد فاتحه اسلام را خواند .3505.عنه صلى الله عليه و آله :الملهوف :امام حسين عليه السلام ، در پاسخش به مروان _ هنگامى كه مروانْ او را به بيعت با يزيد، فرمان داد و گفت : اين ، براى دين و دنياى تو بهتر است _ فرمود: « «ما از آنِ خداييم و به او باز مى گرديم!» . حال كه امّت به فرمان روايى چون يزيد، گرفتار آمده است ، بايد فاتحه اسلام را خواند . شنيدم كه جدّم پيامبر خدا صلى الله عليه و آله مى فرمود : خلافت بر خاندان ابو سفيان، حرام است » .

[در اين جا] سخن ، ميان او و مروان، بالا گرفت تا اين كه مروان ، خشمگينانه باز گشت . .

ص: 162

راجع: ج3 ص410 (القسم السابع/الفصل الأوّل/مناقشة مروان والإمام7 في الطريق) .

2 / 4استِغلالُ جَماعَةِ الاُمَّةِ3501.عنه صلى الله عليه و آله :تاريخ الطبري عن عقبة بن سمعان :لَمّا خَرَجَ الحُسَينُ عليه السلام مِن مَكَّةَ ، اعتَرَضَهُ رُسُلُ عَمرِو بنِ سَعيدِ بنِ العاصِ ، عَلَيهِم يَحيَى بنُ سَعيدٍ ، فَقالوا لَهُ : اِنصَرِف ؛ أينَ تَذهَبُ ؟ فَأَبى عَلَيهِم ومَضى ، وتَدافَعَ الفَريقانِ فَاضطَرَبوا بِالسِّياطِ .

ثُمَّ إنَّ الحُسَينَ عليه السلام وأصحابَهُ امتَنَعُوا امتِناعا قَوِيّا ، ومَضَى الحُسَينُ عليه السلام عَلى_'feوَجهِهِ ، فَنادَوهُ : يا حُسَينُ ، ألا تَتَّقِي اللّهَ ! تَخرُجُ مِنَ الجَماعَةِ وتُفَرِّقُ بَينَ هذِهِ الاُمَّةِ ؟

فَتَأَوَّلَ (1) حُسَينٌ قَولَ اللّهِ عز و جل : «لِى عَمَلِى وَ لَكُمْ عَمَلُكُمْ أَنتُم بَرِي_ئونَ مِمَّآ أَعْمَلُ وَ أَنَا بَرِىءٌ مِّمَّا تَعْمَلُونَ » (2) . (3)3500.عنه صلى الله عليه و آله :تاريخ الطبري عن الحسين بن عقبة المرادي :قالَ الزُّبَيدِيُّ : إنَّهُ سَمِعَ عَمرَو بنَ الحَجّاجِ حينَ دَنا مِن أصحابِ الحُسَينِ عليه السلام يَقولُ : يا أهلَ الكوفَةِ ! الزَموا طاعَتَكُم وجَماعَتَكُم ، ولا تَرتابوا في قَتلِ مَن مَرَقَ مِنَ الدّينِ وخالَفَ الإِمامَ !

فَقالَ لَهُ الحُسَينُ عليه السلام : يا عَمرَو بنَ الحَجّاجِ ! أعَلَيَّ تُحَرِّضُ النّاسَ ؟ أنَحنُ مَرَقنا وأنتُم ثَبَتُّم عَلَيهِ ؟ أما وَاللّهِ ، لَتَعلَمُنَّ _ لَو قَد قُبِضَت أرواحُكُم ومِتُّم عَلى أعمالِكُم _ أيَّنا مَرَقَ مِنَ الدّينِ ، ومَن هُوَ أولى بِصُلِيِّ النّارِ ! (4) .


1- .التَّأويلُ : نقل ظاهر اللفظ عن وضعه الأصلي إلى ما يحتاج إلى دليل لولاه ما تُرك ظاهر اللَّفظ (النهاية : ج 1 ص 80 «أول») .
2- .يونس : 41 .
3- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 385 ، أنساب الأشراف : ج 3 ص 375 وليس فيه ذيله من «وتفرّق» ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 1 ص 220 نحوه ؛ الإرشاد : ج 2 ص 68 وليس فيه ذيله من «ومضى» ، مثير الأحزان : ص 39 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 365 .
4- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 435 ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 565 ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 15 ؛ بحار الأنوار : ج 45 ص 19 .

ص: 163

ر. ك: ج 3 ص 411 (بخش هفتم / فصل يكم / بگو مگوى مروان و امام عليه السلام در راه).

2 / 4سوء استفاده از عنوان اتّحاد امّت

3496.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :تاريخ الطبرى_ به نقل از عُقْبة بن سَمعان _: چون حسين عليه السلام از مكّه بيرون آمد ، فرستادگان عمرو بن سعيد بن عاص به فرماندهى يحيى بن سعيد ، راه را بر او گرفتند و گفتند : باز گرد . كجا مى روى ؟

حسين عليه السلام خوددارى ورزيد و ره سپار شد و دو گروه ، با تازيانه با هم درگير شدند .

چون امام حسين عليه السلام و يارانش به شدّت [از پيروى آنان] امتناع ورزيدند و حسين عليه السلام به راه خود رفت ، آنان فرياد كشيدند : اى حسين ! آيا از خدا، پروا نمى كنى ؟ از جماعت، بيرون مى روى و ميان امّت ، جدايى مى افكنى ؟

حسين عليه السلام [در پاسخ،] گفته خداى عز و جل را شاهد آورد : « «عمل من، از آنِ خودم است و عمل شما، از آنِ خودتان . شما از آنچه من مى كنم ، بيزاريد و من ، از آنچه شما مى كنيد ، بيزارم» » .3495.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :تاريخ الطبرى_ به نقل از حسين بن عُقْبه مرادى _: زُبَيدى ، از عمرو بن حجّاج نقل مى كند كه عمرو، چون به ياران حسين عليه السلام نزديك شد ، به آنان گفت : اى كوفيان ! به اطاعت [از خليفه] و همراهى جماعت ، پايبند باشيد و در كشتن كسى كه از دين بيرون رفته و با پيشوا مخالفت كرده است ، ترديد مكنيد .

حسين عليه السلام به او فرمود : «اى عمرو بن حَجّاج ! آيا مردم را بر من مى شورانى ؟ آيا ما از دين ، بيرون رفتيم و شما در آن ، استوار مانديد ؟! هان ! به خدا سوگند ، چون قبضِ روح شديد و با همين اعمالتان مُرديد ، خواهيد دانست كه كدام يك از ما از دين ، بيرون رفته و چه كسى به در آمدن در آتش ، سزاوارتر است!» . .

ص: 164

2 / 5اِفتِراقُ الاُمَّةِ بَعدَ النَّبِيِّ صلّي الله عليه و آله3499.عنه صلى الله عليه و آله :الذرّية الطاهرة بإسناده عن الإمام الحسين عليه السلام عن النبيّ صلى الله عليه و آله :تَكونُ بَعدي ثَلاثُ فِرَقٍ : مُرجِئَةٌ (1) وحَرَورِيَّةٌ (2) وقَدَرِيَّةٌ (3) ؛ فَإِن مَرِضوا فَلا تَعودوهُم ، وإن ماتوا فَلا تَشهَدوهُم ، وإن دَعَوا فَلا تُجيبوهُم . (4)3498.عنه صلى الله عليه و آله :الخصال بإسناده عن الحسين بن عليّ بن أبي طالب عليهماالسلام :سَمِعتُ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَقولُ : إنَّ اُمَّةَ موسى عليه السلام افتَرَقَت بَعدَهُ عَلى إحدى وسَبعينَ فِرقَةً ؛ فِرقَةٌ مِنها ناجِيَةٌ وسَبعونَ فِي النّارِ ، وَافتَرَقَت اُمَّةُ عيسى عليه السلام بَعدَهُ عَلَى اثنَتَينِ وسَبعينَ فِرقَةً ؛ فِرقَةٌ مِنها ناجِيَةٌ وإحدى وسَبعونَ فِي النّارِ ، وإنَّ اُمَّتي سَتَفَرَّقُ بَعدي عَلى ثَلاثٍ وسَبعينَ فِرقَةً ؛ فِرقَةٌ مِنها ناجِيَةٌ وَاثنَتانِ وسَبعونَ فِي النّارِ . (5) .


1- .المُرجئة : هم فرقة من فرق الإسلام يعتقدون أنّه لا يضرّ مع الإيمان معصية كما لا ينفع مع الكفر طاعة (مجمع البحرين : ج 2 ص 675 «رجأ») .
2- .الحروريّة: هم الخوارج الذين خرجوا على عليّ7 ، ولمّا كان اجتماعهم في قرية حَرورا قرب الكوفة سمّاهم7 حروريّة (شرح اُصول الكافى للمولى محمد صالح المازندراني : ج 11 ص 451) .
3- .القَدَريَّة : في الروايات قد تُفَسّر بالقائلين بالجبر ، وقد تُفسَّر بالقائلين بالتفويض ، ولمزيدٍ من الاطّلاع ، راجع : موسوعة العقائد الإسلامية : ج 6 ص 298 (القسم الثاني : العدل و القضاء والقدر / الفصل الثامن / ذمّ القدريّة) .
4- .الذرّية الطاهرة _ فصل «مسند الحسين بن عليّ» _ : ص 110 ح 148 عن حسين بن علي بن الحسين عن أبيه الإمام زين العابدين عليه السلام .
5- .الخصال : ص 585 ح 11 عن سليمان بن مهران عن الإمام الصادق عن آبائه: ، بحار الأنوار : ج 28 ص 3 ح 3 وراجع : الأمالي للطوسي : ص 523 ح 1159 وبشارة المصطفى : ص 216 .

ص: 165

2 / 5پراكندگى امّت ، پس از پيامبر

3495.عنه صلى الله عليه و آله :الذرّية الطاهرة_ به سندش، از امام حسين عليه السلام ، از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله _: پس از من، سه فرقه خواهد آمد : مُرجِئه ، (1) حَروريّه (2) و قَدَريّه . (3) اينان اگر بيمار شدند ، به عيادتشان نرويد و اگر مُردند ، در تشييع جنازه شان حاضر نشويد و اگر شما را دعوت كردند ، اجابت نكنيد .3494.عنه صلى الله عليه و آله :الخصال_ به سندش ، از امام حسين عليه السلام _: شنيدم كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايد : «امّت موسى عليه السلام پس از او ، هفتاد و يك فرقه شدند كه يكى اهل نجات است و هفتاد فرقه، در آتش اند و امّت عيسى عليه السلام پس از او ، هفتاد و دو فرقه شدند كه يكى، اهل نجات است و هفتاد و يك فرقه ، در آتش اند و امّت من ، پس از من ، هفتاد و سه فرقه مى شوند . يك فرقه، اهل نجات است و هفتاد و دو فرقه، در آتش اند» . .


1- .مُرجئه، كسانى اند كه معتقدند با ايمان ديگر معصيت مشكلى ايجاد نمى كند، چنانچه با كفر، اطاعت فايده اى ندارد.
2- .حَروريه ، همان خوارج هستند كه بر امام على عليه السلام شوريدند و چون محلّ گرد آمدن آنهاروستاى «حَرورا» در نزديكى كوفه بود، على عليه السلام آنان را «حروريه» ناميد.
3- .قَدَريّه ، در احاديث ، گاه برقائلان به «جبر» و گاه بر قائلان به «تفويض» ، اطلاق شده است . براى توضيح بيشتر ، ر . ك : دانش نامه عقايد اسلامى : ج9 ص 39 (بخش دوم / فصل هشتم / سرزنش قدريّه) .

ص: 166

2 / 6فَسادُ الاُمَّةِ3491.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :تاريخ الطبري عن جعفر بن حذيفة الطائي عن الحسين عليه السلام_ لَمّا بَلَغَهُ خَبَرُ مُسلِمِ بنِ عَقيلٍ _: كُلُّ ما حُمَّ (1) نازِلٌ ، وعِندَ اللّهِ نَحتَسِبُ أنفُسَنا وفَسادَ اُمَّتِنا . (2) .


1- .حُمّ : أي قُدِّر (النهاية : ج 1 ص 446 «حمم») .
2- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 375 ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 543 .

ص: 167

2 / 6تباهى امّت

3488.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ( _ به على عليه السلام _ ) تاريخ الطبرى_ به نقل از جعفر بن حُذَيفه طايى ، از امام حسين عليه السلام ، چون خبر [كشته شدن] مسلم بن عقيل به ايشان رسيد _: هر چيزى كه تقدير شده باشد ، فرود مى آيد و ما جانبازى خود را به حساب خدا مى نهيم و از تباهى امّت، به محضر همو شِكوه مى بريم . .

ص: 168

الفَصلُ الثّالِثُ : أهل البيت عليهم السلام3 / 1فَضائِلُ أهلِ البَيتِ عليهم السلام3489.عنه صلى الله عليه و آله ( _ في وَصفِ عَلِيٍّ عليه السلام _ ) تأويل الآيات الظاهرة باسناده عن الامام الحسين عليه السلام :كانَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله في بَيتِ اُمِّ سَلَمَةَ فَاُتِيَ بِحَريرَةٍ (1) ، فَدَعا عَلِيّاوفاطِمَةَ وَالحَسَنَ وَالحُسَينَ عليهم السلام فَأَكَلوا مِنها ، ثُمَّ جَلَّلَ عَلَيهِم كِساءً خَيبَرِيّا ، ثُمَّ قالَ : «إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا» (2) .

فَقالَت اُمُّ سَلَمَةَ : وأنَا مَعَهُم يا رَسولَ اللّهِ ؟ قالَ : إنَّكِ إلى خَيرٍ . (3)3473.عنه صلى الله عليه و آله ( _ وهُوَ آخِذٌ بِيَدِ عَلِيٍّ عليه السلام _ ) الفتوح عن الإمام الحسين عليه السلام :إنّا أهلُ بَيتِ الطَّهارَةِ الَّذينَ أنزَلَ اللّهُ عز و جل عَلى نَبِيِّهِ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله فَقالَ : «إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا» . (4)3474.عنه صلى الله عليه و آله ( _ وهُوَ آخِذٌ بِيَدِ عَلِيٍّ عليه السلام _ ) المناقب لابن شهر آشوب عن الإمام الحسين عليه السلام_ في قَولِهِ تَعالى : «الَّذِينَ إِن مَّكَّنَّ_هُمْ فِى الْأَرْضِ أَقَامُواْ الصَّلَوةَ» (5) _: هذِهِ فينا أهلَ البَيتِ . (6) .


1- .الحريرةُ : دقيق يطبخ بلبن (الصحاح : ج 2 ص 628 «حرر») .
2- .الأحزاب : 33 .
3- .تأويل الآيات الظاهرة : ج 2 ص 457 ح 21 عن زيد بن عليّ عن الإمام زين العابدين عليه السلام ، مجمع البيان : ج 8 ص 559 عن اُمّ سلمة نحوه ، بحار الأنوار : ج 25 ص 213 ح 3 .
4- .الفتوح : ج 5 ص 17 ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 1 ص 185 .
5- .الحجّ : 41 .
6- .المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 47 ، تأويل الآيات الظاهرة : ج 1 ص 342 ح 23 ، بحار الأنوار : ج 24 ص 166 ح 11 .

ص: 169

فصل سوم : اهل بيت عليهم السلام
3 / 1فضائل اهل بيت عليهم السلام

3474.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ( _ در حالى كه دست على عليه السلام را گرفته بود _ ) تأويل الآيات الظاهرة_ به سندش، از امام حسين عليه السلام _: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، در اتاق امّ سلمه بود كه مقدارى حَريره (1) براى ايشان آوردند . على و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام را دعوت كردو از آن خوردند . سپس، عبايى خيبرى بر آنها گستراند و فرمود : « «خداوند، اراده كرده كه آلودگى را از شما اهل بيت ، دور دارد و شما را در كمال پاكيزگى بدارد» » .

امّ سلمه گفت : من هم با آنها هستم ، اى پيامبر خدا ؟

فرمود : «تو در راه درست هستى» .3475.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :الفتوح_ از امام حسين عليه السلام _: ما اهل بيت طهارتيم كه خداى عز و جل [در باره ما] بر پيامبرش محمّد صلى الله عليه و آله چنين نازل كرد : «خداوند، اراده كرده كه آلودگى را از شما اهل بيت، دور دارد و شما را در كمال پاكيزگى بدارد» .3476.عنه صلى الله عليه و آله :المناقب ، ابن شهرآشوب_ از امام حسين عليه السلام ، در باره سخن خداى متعال : «آنان كه اگر در زمين قدرتشان بدهيم ، نماز برپا مى دارند» _: اين [آيه] ، در باره ما اهل بيت است . .


1- .. حريره: كاچى؛ هَريسه شير و گندم.

ص: 170

3477.الإصابة عن ليلى الغفاريّة :الفتوح عن الإمام الحسين عليه السلام :إنّا أهلُ بَيتِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، وَالحَقُّ فينا ، وبِالحَقِّ تَنطِقُ ألسِنَتُنا . (1)3478.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :كمال الدين بإسناده عن الحسين عن أبيه عليّ صلوات اللّه عليهما :قالَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله : إنّي تارِكٌ فيكُمُ الثَّقَلَينِ ؛ كِتابَ اللّهِ وعِترَتي أهلَ بَيتي ، ولَن يَفتَرِقا حَتّى يَرِدا عَلَيَّ الحَوضَ . (2)3479.عنه صلى الله عليه و آله ( _ لِعَلِي عليه السلام _ ) الكافي عن الحكم بن عتيبة :لَقِيَ رَجُلٌ الحُسَينَ بنَ عَلِيٍّ عليه السلام بِ الثَّعلَبِيَّةِ وهُوَ يُريدُ كَربَلاءَ ، فَدَخَلَ عَلَيهِ فَسَلَّمَ عَلَيهِ ، فَقالَ لَهُ الحُسَينُ عليه السلام : مِن أيِّ البِلادِ أنتَ ؟ قالَ : مِن أهلِ الكوفَةِ .

قالَ : أما وَاللّهِ يا أخا أهلِ الكوفَةِ ، لَو لَقيتُكَ بِالمَدينَةِ لَأَرَيتُكَ أثَرَ جَبرَئيلَ عليه السلام مِن دارِنا ونُزولِهِ بِالوَحيِ عَلى جَدّي ، يا أخا أهلِ الكوفَةِ ، أفَمُستَقَى النّاسِ العِلمَ مِن عِندِنا ؛ فَعَلِموا وجَهِلنا ؟! هذا ما لا يَكونُ . (3)3476.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :شواهد التنزيل عن فاطمة بنت الحسين عن أبيها الحسين بن عليّ عليهماالسلام :نَحنُ المُستَضعَفونَ ، ونَحنُ المَقهورونَ ، ونَحنُ عِترَةُ رَسولِ اللّهِ ، فَمَن نَصَرَنا فَرَسولَ اللّهِ نَصَرَ ، ومَن خَذَلَنا فَرَسولَ اللّهِ خَذَلَ ، ونَحنُ وأعداؤُنا نَجتَمِعُ «يَوْمَ تَجِدُ كُلُّ نَفْسٍ مَّا عَمِلَتْ مِنْ خَيْرٍ مُّحْضَرًا» (4) الآيَةَ . (5) .


1- .الفتوح : ج 5 ص 17 ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 1 ص 185 .
2- .كمال الدين : ص 239 ح 58 عن عبد اللّه بن محمّد بن عليّ التميمي عن الإمام الرضا عن آبائه: وراجع : إعلام الورى : ج 2 ص 180 أهل البيت عليهم السلام : في الكتاب والسنّة ص 125 (القسم الثالث / الفصل الأول / تحقيق حول حديث الثقلين) .
3- .الكافي : ج 1 ص 398 ح 2 ، بصائر الدرجات : ص 12 ح 1 ، تفسير العيّاشي : ج 1 ص 16 ح 9 عن الحكم بن عيينة نحوه ، بحار الأنوار : ج 45 ص 93 ح 34 .
4- .آل عمران : 30 .
5- .شواهد التنزيل : ج 1 ص 560 ح 597 .

ص: 171

3477.الإصابة ( _ به نقل از ليلى غفارى _ ) الفتوح_ از امام حسين عليه السلام _: ما خاندان پيامبر خدا صلى الله عليه و آله هستيم. حق ، در ميان ماست و زبان ما به حق، گوياست.3478.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :كمال الدين_ به سندش ، از امام حسين عليه السلام ، از پدرش امام على عليه السلام _: پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «من ، در ميان شما دو چيز گران بها به جا نهادم : كتاب خدا و خاندانم، [يعنى ]اهل بيتم . آن دو، هيچ گاه از هم جدا نمى شوند تا آن كه در [قيامت و در كنار ]حوض [كوثر]، بر من در آيند» .3479.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ( _ به على عليه السلام _ ) الكافى_ به نقل از حكم بن عُتَيبه _: مردى امام حسين عليه السلام را كه آهنگ كربلا داشت، در ثَعلَبيه ديد . بر او در آمد و سلام داد . امام حسين عليه السلام از او پرسيد : «كجايى هستى ؟» .

گفت : اهل كوفه ام .

امام عليه السلام فرمود : «هان ! به خدا سوگند ، اى مرد كوفى! اگر تو را در مدينه مى ديدم ، جاى پاى جبرئيل عليه السلام را در خانه مان و جايگاه نزول او بر جدّمان را به تو نشان مى دادم . اى مرد كوفى ! آيا آبشخور علمِ مردم ، نزد ما باشد و آن گاه ، آنها بدانند و ما ندانيم ؟! اين ، نشدنى است» .3480.عنه صلى الله عليه و آله ( _ لِعَلِيٍّ عليه السلام _ ) شواهد التنزيل_ به نقل از فاطمه دختر امام حسين ، از پدرش امام حسين عليه السلام _: ماييم مستضعف ، ما تحت سلطه هستيم و ماييم خاندانِ پيامبر خدا . هر كه ما را يارى دهد ، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله را يارى داده است و هر كه ما را وا نهد ، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله را وا نهاده است . ما و دشمنانمان ، گِرد مى آييم «در روزى كه هر كس ، هر عمل خيرى انجام داده ، حاضر مى يابد» . .

ص: 172

3481.تاريخ دمشق عن أنس بن مالك :تأويل الآيات الظاهرة عن الإمام الحسين عليه السلام_ لِأَصحابِهِ بِالطَّفِّ _: أوَ لا اُحَدِّثُكُم بِأَوَّلِ أمرِنا وأمرِكُم مَعاشِرَ أولِيائِنا ومُحِبّينا وَالمُبغِضينَ لِأَعدائِنا ، لِيُسهِلَ عَلَيكُمُ احتِمالَ ما أنتمُ لَهُ مُعَرَّضونَ ؟

قالوا : بَلى ، يَابنَ رَسولِ اللّهِ .

قالَ : إنَّ اللّهَ لَمّا خَلَقَ آدَمَ وسَوّاهُ وعَلَّمَهُ أسماءَ كُلِّ شَيءٍ وعَرَضَهُم عَلَى المَلائِكَةِ ، جَعَلَ مُحَمَّدا وعَلِىّ ا وفاطِمَهَ وَالحَسَنَ وَالحُسَينَ أشباحا خَمسَةً في ظَهرِ آدَمَ ، وكانَت أنوارُهُم تُضيءُ فِي الآفاقِ مِنَ السَّماواتِ وَالحُجُبِ وَالجِنانِ وَالكُرسِيِّ وَالعَرشِ ، ثُمَّ أمَرَ اللّهُ المَلائِكَةَ بِالسُّجودِ لِادَمَ تَعظيما لَهُ ، وإنَّهُ قَد فَضَّلَهُ بِأَن جَعَلَهُ وِعاءً لِتِلكَ الأَشباحِ الَّتي قَد عَمَّ أنوارُهَا الآفاقَ ، فَسَجَدوا إلّا إبليسَ أبى أن يَتَواضَعَ لِجَلالِ عَظَمَةِ اللّهِ ، وأن يَتَواضَعَ لِأَنوارِنا أهلَ البَيتِ ، وقَد تَواضَعَت لَهَا المَلائِكَةُ كُلُّها ، فَاستَكبَرَ وتَرَفَّعَ بِإِبائِهِ ذلِكَ وتَكَبُّرِهِ وكانَ مِنَ الكافِرينَ . (1)3482.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :علل الشرائع عَن حَبيبِ بنِ مُظاهِرٍ الأَسَديِّ :أنَّهُ قالَ لِلحُسَينِ بنِ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ عليه السلام : أيَّ شَيءٍ كُنتُم قَبلَ أن يَخلُقَ اللّهُ عز و جل آدَمَ عليه السلام ؟ قالَ : كُنّا أشباحَ نورٍ نَدورُ حَولَ عَرشِ الرَّحمنِ فَنُعَلِّمُ المَلائِكَةَ التَّسبيحَ وَالتَّهليلَ وَالتَّحميدَ . (2)3483.عنه صلى الله عليه و آله ( _ لِعَلِيٍّ عليه السلام _ ) كنز الفوائد بإسناده عن الحسين بن عليّ عليهماالسلام :قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : دَخَلتُ الجَنَّةَ فَرَأَيتُ عَلى بابِها مَكتوبا بِالذَّهَبِ : لا إلهَ إلَا اللّهُ ، مُحَمَّدٌ حَبيبُ اللّهِ ، عَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ وَلِيُّ اللّهِ ، فاطِمَةُ آيَةُ اللّهِ ، الحَسَنُ وَالحُسَينُ صَفوَتَا اللّهِ ، عَلى مُبغِضيهِم لَعنَةُ اللّهِ . (3) .


1- .تأويل الآيات الظاهرة : ج 1 ص 44 ح 18 ، التفسير المنسوب إلى الإمام العسكري7 : ص 219 ح 101 ، بحار الأنوار : ج 11 ص 150 ح 25 .
2- .علل الشرائع : ص 23 ح 1 ، بحار الأنوار : ج 60 ص 311 .
3- .كنز الفوائد : ج 1 ص 149 عن موسى بن إسماعيل عن أبيه عن الإمام الكاظم عن آبائه: ، بحار الأنوار : ج 27 ص 228 ح 30 .

ص: 173

3484.عنه صلى الله عليه و آله :تأويل الآيات الظاهرة :امام حسين عليه السلام در كربلا ، خطاب به يارانش فرمود : «آيا سرآغازِ كار خودم و شما را _ كه دوستان و دوستداران ما و دشمنانِ دشمنانمان هستيد _ برايتان نگويم تا تحمّل آنچه خود را در معرضش قرار داده ايد ، برايتان آسان شود ؟» .

گفتند : چرا ، اى فرزند پيامبر خدا !

فرمود : «خداوند ، چون آدم عليه السلام را آفريد و كامل كرد و نام هاى همه چيز را به او ياد داد و بر فرشتگان عرضه داشت ، محمّد و على و فاطمه و حسن و حسين را پنج روح در پشتِ آدم عليه السلام قرار داد و نورهايشان ، در افق آسمان ها و حجاب ها و بهشت و كرسى و عرش مى تابيد . سپس ، خداوند ، فرشتگان را از سرِ تعظيم به سجود در برابر آدم عليه السلام فرمان داد ؛ زيرا او را بزرگ داشته و ظرفِ اين پنج روحى قرار داده بود كه نورشان ، همه افق ها را فرا گرفته بود . پس فرشتگان ، سجده كردند ، جز ابليس ، كه از فروتنى در برابر شكوه عظمت الهى و نورهاى ما اهل بيت ، خوددارى ورزيد ، در حالى كه همه فرشتگان در برابر آن ، فروتنى كرده بودند . پس كبر ورزيد و با خوددارى ورزيدن [از سجده] و تكبّرش از كافران شد» .3480.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ( _ به على عليه السلام _ ) علل الشرائع :حبيب بن مُظاهر اسدى به امام حسين عليه السلام گفت : شما پيش از آن كه خداى عز و جل ، آدم عليه السلام را بيافريند ، چه بوديد ؟

امام عليه السلام فرمود : «ما تنديس هايى از نور بوديم كه گِرداگِرد عرش رحمان ، مى چرخيديم و تسبيح و تهليل و سپاس گزارى را به فرشتگان مى آموختيم» .3481.تاريخ دمشق ( _ به نقل از انس بن مالك _ ) كنز الفوائد_ به سندش ، از امام حسين عليه السلام _: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : «به بهشت در آمدم . ديدم كه بر درِ آن با طلا نوشته اند : خدايى جز خداى يكتا نيست . محمّد ، حبيب خداست . على بن ابى طالب، ولىّ خداست . فاطمه ، آيتِ خداست . (1) حسن و حسين ، برگزيدگان خدايند . لعنت خدا بر دشمنان اينان باد! » . .


1- .حَبيب به معناى «محبوب»، و ولى به معناى «دوست» و «ولايتْ يافته»، و آيت نيز به معناى «نشانه» و «جلوه گاه» است.

ص: 174

3482.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :مئة منقبة بإسناده عن الحسين بن عليّ عليهماالسلام :قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : دَخَلتُ الجَنَّةَ فَرَأَيتُ عَلى بابِها مَكتوبا بِالنّورِ : لا إلهَ إلَا اللّهُ ، مُحَمَّدٌ رَسولُ اللّهِ ، عَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ وَلِيُّ اللّهِ ، فاطِمَةُ أمَةُ اللّهِ ، وَالحَسَنُ وَالحُسَينُ صَفوَةُ اللّهِ ، عَلى مُبغِضيهِم لَعنَةُ اللّهِ . (1)3 / 2خَصائِصُ أهلِ البَيتِ عليهم السلام3485.الإمام الباقر عليه السلام عن جابر بن عبد اللّه :الأمالي للصدوق عن عبد اللّه بن منصور عن جعفر بن محمّد [الصادق] عليهماالسلام :حَدَّثَني أبي عَن أبيهِ عليهماالسلامقالَ : . . . بَعَثَ عُتبَةُ (2) إلَى الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام فَقالَ : إنَّ أميرَ المُؤمِنينَ (3) أمَرَكَ أن تُبايِعَ لَهُ . فَقالَ الحُسَينُ عليه السلام :

يا عُتبَةُ ، قَد عَلِمتَ أنّا أهلُ بَيتِ الكَرامَةِ ومَعدِنُ الرِّسالَةِ ، وأعلامُ الحَقِّ الَّذينَ أودَعَهُ اللّهُ عز و جلقُلوبَنا ، وأنطَقَ بِهِ ألسِنَتَنا ، فَنَطَقَت بِإِذنِ اللّهِ عز و جل ، ولَقَد سَمِعتُ جَدّي رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَقولُ : «إنَّ الخِلافَةَ مُحَرَّمَةٌ عَلى وُلدِ أبي سُفيانَ» وكَيفَ اُبايِعُ أهلَ بَيتٍ قَد قالَ فيهِم رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله هذا ؟! (4)3486.رسول اللّه صلى الله عليه و آله ( _ لِعَلِيٍّ عليه السلام _ ) الملهوف_ فيما جرى بين الوليد و بين الإمام الحسين عليه السلام في المدينة _: أقبَل

[الحُسَينُ عليه السلام ] عَلَى الوَليدِ فَقالَ : أيُّهَا الأَميرُ ! إنّا أهلُ بَيتِ النُّبُوَّةِ ، ومَعدِنُ الرِّسالَةِ ، ومُختَلَفُ المَلائِكَةِ ، وبِنا فَتَحَ اللّهُ وبِنا خَتَمَ اللّهُ ، ويَزيدُ رَجُلٌ فاسِقٌ شارِبُ الخَمرِ ، قاتِلُ النَّفسِ المُحَرَّمَةِ ، مُعلِنٌ بِالفِسقِ لَيسَ لَهُ هذِهِ المَنزِلَةُ ، ومِثلي لا يُبايِعُ مِثلَهُ ، ولكِن نُصبِحُ وتُصبِحونَ ، ونَنظُرُ وتَنظُرونَ أيُّنا أحَقُّ بِالخِلافَةِ وَالبَيعَةِ . (5) .


1- .مئة منقبة : ص 109 عن موسى بن إسماعيل عن أبيه عن الإمام الكاظم عن آبائه: .
2- .لكن الصحيح: إنّ وليد بن عتبة، عامل يزيد على مدينة رسول اللّه 9 .
3- .يعني يزيد بن معاوية لعنه اللّه .
4- .الأمالي للصدوق : ص 216 ح 239 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 312 ح 1، و راجع : هذه الموسوعة : ج 3 ص 390 ح 956 .
5- .الملهوف : ص 98 ، مثير الأحزان : ص 24 نحوه ، بحار الأنوار : ج 44 ص 325 ح 2 ؛ الفتوح : ج 5 ص 14 ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 1 ص 184 و راجع : هذه الموسوعة : ج 3 ص 396 ح 962 و 963.

ص: 175

3487.عنه صلى الله عليه و آله ( _ لِعَلِيٍّ عليه السلام _ ) مئة منقبة_ به سندش ، از امام حسين عليه السلام _: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : «به بهشت، در آمدم . ديدم كه بر درِ بهشت ، با نور نوشته شده است: خدايى جز خداى يكتا نيست . محمّد ، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله است. على بن ابى طالب ، ولىّ خداست . فاطمه ، كنيز خداست . حسن و حسين ، برگزيده خدايند . لعنت خدا بر دشمنان آنان باد! » .

3 / 2ويژگى هاى اهل بيت عليهم السلام

3487.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ( _ به على عليه السلام _ ) الأمالى ، صدوق_ به نقل از عبد اللّه بن منصور ، از امام صادق عليه السلام _: پدرم [امام باقر عليه السلام ]، از پدرش [امام زين العابدين عليه السلام ]برايم نقل كرد كه: ... عُتبه (1) به سوى حسين بن على عليه السلام پيام فرستاد و گفت : فرمان رواى مؤمنان (يزيد) ، فرمان داده كه با او بيعت كنى .

حسين عليه السلام فرمود : «اى عتبه ! تو مى دانى كه ما، اهل بيتِ كرامت و معدن رسالتيم و نشانه هاى برافراشته حق ؛ كسانى كه خداوند عز و جل ، حق را در دلمان به وديعت نهاد و زبانمان را به آن ، گويا كرد . پس به اذن خداى عز و جل به سخن در آمد. همانا شنيدم جدّم پيامبر خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايد : بى ترديد ، خلافت بر فرزندان ابو سفيان ، حرام است و من ، چگونه با خاندانى بيعت كنم كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در باره آنها چنين گفته است ؟!» .3488.عنه صلى الله عليه و آله ( _ لِعَلِيٍّ عليه السلام _ ) الملهوف_ در نقل جريان ملاقات امام حسين عليه السلام با وليد ، فرماندار مدينه _: امام حسين عليه السلام به وليد، رو كرد و فرمود : «اى امير ! ما، اهل بيتِ نبوت ، معدن رسالت و جايگاه آمد و شد فرشتگانيم . خداوند ، [راهش را] با ما آغاز مى كند و با ما به پايان مى بَرَد . يزيد ، مردى فاسق ، شرابخوار ، قاتل جان هاى محترم ، و فسق و فجوركننده بى پرده است و شايسته اين شأن (خلافت) نيست و مانند من ، با مانند اويى بيعت نمى كند ؛ ولى ما و شما صبح مى كنيم و منتظر مى مانيم تا ببينيم كه كدام يك از ما به خلافت و بيعت ، سزاوارتر است » . .


1- .صحيح، آن است كه وليد بن عُتبه، كارگزار يزيد در مدينه بود.

ص: 176

3551.الإمام عليّ عليه السلام :نزهة الناظر :أنَّهُ اجتازَ بِهِ [أيِ المُنذِرُ بنُ الجارودِ بِالحُسَينِ عليه السلام ] وقَد اُغضِبَ ، فَقالَ : ما نَدري ما تَنقِمُ النّاسُ مِنّا ؟! إنّا لَبَيتُ الرَّحمَةِ ، وشَجَرَةُ النُّبُوَّةِ ، ومَعدِنُ العِلمِ . (1)3552.عنه عليه السلام :أنساب الأشراف عن أبي الحوراء السعدي :قُلتُ لِحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام : ما تَذكُرُ مِن رَسولِ اللّهِ ؟

قالَ : اُتِيَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله بِتَمرٍ مِن تَمرِ الصَّدَقَةِ ، فَأَخَذتُ مِنهُ تَمرَةً فَجَعَلتُ ألوكُها ، فَأَخَذَها بِلُعابِها حَتّى ألقاها فِي التَّمرِ ، وقالَ : إنَّ آلَ مُحَمَّدٍ لا تَحِلُّ لَهُمُ الصَّدَقَةُ . (2)3551.امام على عليه السلام :مسند ابن حنبل عن ربيعة بن شيبان :قُلتُ لِلحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام : ما تَعقِلُ عَن رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ؟

قالَ : صَعِدتُ غُرفَةً فَأَخَذتُ تَمرَةً فَلُكتُها في فِيَّ ، فَقالَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله : ألقِها ، فَإِنَّها لا تَحِلُّ لَنا الصَّدَقَةُ . (3)(4)3552.امام على عليه السلام :تأويل الآيات الظاهرة عن أبي يحيى الصنعاني عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام ، قال :سَمِعتُهُ يَقولُ : قالَ لي أبي مُحَمَّدٌ عليه السلام : قَرَأَ عَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ عليه السلام «إنّا أنزَلناهُ في لَيلَةِ القَدرِ» وعِندَهُ الحَسَنُ وَالحُسَينُ عليهماالسلام ، فَقالَ لَهُ الحُسَينُ عليه السلام : يا أبَتا ، كَأَنَّ بِها مِن فيكَ حَلاوَةً .

فَقالَ لَهُ : يَابنَ رَسولِ اللّهِ وَابني ! إنّي أعلَمُ فيها ما لا تَعلَمُ ، إنَّها لَمّا نَزَلَت بَعَثَ إلَيَّ جَدُّكَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله فَقَرَأَها عَلَيَّ ، ثُمَّ ضَرَبَ عَلى كَتِفِيَ الأَيمَنِ وقالَ : يا أخي ووَصِيّي ووَلِيَّ اُمَّتي بَعدي ، وحَربَ أعدائي إلى يَومِ يُبعَثونَ ، هذِهِ السّورَةُ لَكَ مِن بَعدي ، ولِوُلدِكَ مِن بَعدِكَ ، إنَّ جَبرَئيلَ أخي مِنَ المَلائِكَةِ حَدَّثَ إلَيَّ أحداثَ اُمَّتي في سَنَتِها ، وإنَّهُ لَيُحَدِّثُ ذلِكَ إلَيكَ كَأَحداثِ النُّبُوَّةِ ، ولَها نورٌ ساطِعٌ في قَلبِكَ وقُلوبِ أوصِيائِكَ إلى مَطلَعِ فَجرِ القائِمِ عليه السلام . (5) .


1- .نزهة الناظر : ص 85 ح 21 .
2- .أنساب الأشراف : ج 3 ص 359 ؛ دعائم الإسلام : ج 1 ص 258 وفيه عن الإمام الحسن عليه السلام نحوه .
3- .مسند ابن حنبل : ج 1 ص 428 ح 1731 ، المعجم الكبير : ج 3 ص 86 ح 2741 وفيه «للحسن بن عليّ» بدل «للحسين بن عليّ» نحوه .
4- .كان الإمام الحسين عليه السلام صغير السن عند رحيل النبي صلي الله عليه و آله إلط الرفيق الأعلي
5- .تأويل الآيات الظاهرة : ج 2 ص 820 ح 9 ، بحار الأنوار : ج 25 ص 70 ح 60 .

ص: 177

3553.عنه عليه السلام :نُزهة الناظر :مُنذر بن جارود ، خشمگينانه از كنار حسين عليه السلام گذشت . حسين عليه السلام فرمود : «نمى دانيم كه چرا مردم ، از ما ناراحت اند ؟! ما، خانه رحمت ، درخت نبوّت و معدن علم هستيم» .3554.الفضائل لابن شاذان عن رسول اللّه صلى الله عليه وأنساب الأشراف_ به نقل از ابو حورا سعدى _: به حسين بن على عليه السلام گفتم : از پيامبر خدا ، چه به ياد دارى ؟ (1)

فرمود : «از خرماهاى زكات، براى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله آوردند . خرمايى از آنها برداشتم و خواستم آن را بجَوَم كه آن را از دهانم گرفت و در ميان خرماها انداخت و فرمود : زكات ، بر خاندان محمّد ، حلال نيست » .3555.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :مسند ابن حنبل_ به نقل از ربيعة بن شيبان _: به حسين بن على عليه السلام گفتم : از پيامبر خدا، چه به ياد دارى ؟

فرمود : «به اتاق [نگهدارى اموال] در آمدم و خرمايى برداشتم و در دهانم گذاشتم تا بجَوَم كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : آن را بينداز كه زكات ، بر ما حلال نيست » .3553.امام على عليه السلام :تأويل الآيات الظاهرة_ به نقل از ابويحيى صنعانى _: از امام صادق عليه السلام شنيدم كه فرمود : پدرم (امام باقر عليه السلام ) به من فرمود : على بن ابى طالب عليه السلام سوره قدر را خواند و حسن عليه السلام و حسين عليه السلام نزدش بودند . حسين عليه السلام به ايشان گفت : پدرجان ! [شنيدن ]اين سوره از دهان تو، بسيار شيرين است .

على عليه السلام به او فرمود : «اى پسر پيامبر خدا و پسر من ! من ، چيزى در باره آن مى دانم كه تو نمى دانى . هنگامى كه اين سوره نازل شد ، جدّت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به سوى من فرستاد و آن را بر من خواند . سپس بر شانه راستم زد و فرمود : اى برادر و وصىّ من ، و ولىّ امّتم پس از من ، و دشمنِ دشمنان من تا روزى كه برانگيخته مى شوند ! اين سوره ، بعد از من ، براى توست و بعد از تو هم براى فرزندان توست . برادرم جبرئيل عليه السلام ، از ميان فرشتگان ، حوادث امّتم را در هر سال برايم مى گفت و مانند اخبار نبوّت، براى تو نيز مى گويد ، و براى آن [سوره] ، نورى تابان در دل تو و دل اوصياى توست ، تا طلوع سپيده [دولت] قائم » . .


1- .امام حسين عليه السلام خُردسال بود كه پيامبر صلى الله عليه و آله درگذشت.

ص: 178

3 / 3زُهدُ أهلِ البَيتِ عليهم السلام3556.عنه صلى الله عليه و آله ( _ لِعَلِيٍّ عليه السلام _ ) روضة الواعظين عن الحسين بن عليّ عليهماالسلام :لَمّا زَوَّجَ [النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله ] فاطِمَةَ عَلِيّا عليهماالسلامعَلى أربَعِمِئَةٍ وثَمانينَ دِرهَما ، فَأَمَرَهُ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله أن يَجعَلَ ثُلُثَيها فِي العِطرِ وثُلُثا فِي الثِّيابِ ، فَدَخَلَ بِهِما وما لَهُما فِراشٌ إلّا فَروَةُ اُضحِيَّةِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ووِسادَةٌ مِن أدَمٍ (1) حَشوُها ليفٌ . (2)3557.عنه صلى الله عليه و آله :صحيح البخاري عن ابن شهاب عن عليّ بن حسين عليهماالسلام :إنَّ حُسَينَ بنَ عَلِيٍّ عليه السلام أخبَرَهُ أنَّ عَلِيّا عليه السلام قالَ : كانَت لي شارِفٌ (3) مِن نَصيبي مِنَ المَغنَمِ ، وكانَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله أعطاني شارِفا مِنَ الخُمُسِ ، فَلَمّا أرَدتُ أن أبتَنِيَ بِفاطِمَةَ عليهاالسلام بِنتِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، واعَدتُ رَجُلاً صَوّاغا مِن بَني قَينُقاعَ (4) أن يَرتَحِلَ مَعِيَ ، فَنَأتِيَ بِإِذخِرٍ (5) أرَدتُ أن أبيعَهُ مِنَ الصَّوّاغينَ ، وأستَعينَ بِهِ في وَليمَةِ عُرسي . (6) .


1- .الأدَمُ : جَمع أديم ؛ وهو الجِلد الذي قد تمّ دباغه (تاج العروس : ج 16 ص 9 «أدم») .
2- .روضة الواعظين : ص 162 ، المناقب لابن شهرآشوب : ج 3 ص 351 وفيه صدره إلى «درهما» ، بحار الأنوار : ج 43 ص 112 ح 24 وراجع : كشف الغمّة : ج 1 ص 349 .
3- .الشَّارِفُ : النّاقَةُ المُسِنّة (النهاية : ج 2 ص 462 «شرف») .
4- .قَينُقَاع : بطن من بطون يهود المدينة (النهاية : ج 4 ص 136 «قينقاع») .
5- .إذخِر : نبات معروف عريض الأوراق طيّب الرائحة . . . يحرقه الحدّاد بدل الحطب والفحم (مجمع البحرين : ج 1 ص 631 «ذخر») .
6- .صحيح البخاري : ج 2 ص 736 ح 1983 ، صحيح مسلم : ج 3 ص 1569 ح 2 ، سنن أبي داوود : ج 3 ص 148 ح 2986 ، السنن الكبرى : ج 6 ص 253 ح 11853 عن الزهري ، كنز العمّال : ج 5 ص 502 ح 13742 .

ص: 179

3 / 3زهد اهل بيت عليهم السلام

3557.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :روضة الواعظين_ از امام حسين عليه السلام _: چون پيامبر صلى الله عليه و آله فاطمه عليهاالسلام را با مهريه چهار صد و هشتاد دِرهم به همسرى على عليه السلام در آورد ، پيامبر صلى الله عليه و آله به او فرمان داد كه دوْ سومِ آن را عطر بخرد و يكْ سومش را لباس ؛ و پيامبر صلى الله عليه و آله بر آن دو وارد شد ، در حالى كه بسترشان ، جز پوست گوسفند قربانى پيامبر خدا نبود و پشتىِ آنها از پوستى دبّاغى شده بود كه داخلش را با ليف [خرما] پُر كرده بودند .3558.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :صحيح البخارى_ به نقل از ابن شهاب ، از امام زين العابدين عليه السلام _: [پدرم] حسين بن على عليه السلام به من خبر داد كه على عليه السلام فرمود : «نصيب من از غنيمت ، شترِ پيرى بود كه پيامبر صلى الله عليه و آله آن را از خُمس [ _ِ غنائم ] به من عطا كرد . وقتى خواستم فاطمه ، دختر پيامبر خدا را به خانه[ى بخت] ببرم، با مردى رنگرز از يهوديان بنى قَينُقاع، قرار گذاشتم كه با من [به صحرا] بيايد و با هم ، گياه اِذخِر (1) [بكَنيم و بار شتر كنيم و ]بياوريم و به رنگرزان بفروشيم و من از آن ، براى وليمه عروسى كمك بگيرم» . .


1- .اِذخِر ، گياهى مشهور با برگ هايى پهن و خوش بوست كه درگذشته آهنگران، آن را به جاى هيزم و زغال مى سوزانده اند.

ص: 180

3 / 4مِنْ مَبادِئ عُلومِ أهلِ البَيتِ عليهم السلام3559.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ( _ به ابن عبّاس _ ) بصائر الدرجات عن جعيد الهمداني (1)_ وكانَ مِمَّن خَرَجَ مَعَ الحُسَينِ عليه السلام بِ كَربَلاءَ ، قالَ _: قُلتُ لِلحُسَينِ عليه السلام : جُعِلتُ فِداكَ بِأَيِّ شَيءٍ تَحكُمونَ ؟

قالَ : يا جُعَيدُ نَحكُمُ بِحُكمِ آلِ داوُدَ ، فَإِذا عَيينا (2) عَن شَيءٍتَلَقّانا بِهِ روحُ القُدُسِ . (3)3 / 5حُبُّ أهلِ البَيتِ عليهم السلام3562.كنز العمّال عن عبد اللّه بن عبّاس :عيون أخبار الرضا عليه السلام بإسناده عن الحسين بن عليّ عليه السلام :اِجتَمَعَ المُهاجِرونَ وَالأَنصارُ إلى رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، فَقالوا : إنَّ لَكَ يا رَسولَ اللّهِ مَؤونَةً في نَفَقَتِكَ وفيمَن يَأتيكَ مِنَ الوُفودِ ، وهذِهِ أموالُنا مَعَ دِمائِنا ، فَاحكُم فيها بارّا مَأجورا ، أعطِ ما شِئتَ وأمسِك ما شِئتَ مِن غَيرِ حَرَجٍ .

قالَ : فَأَنزَلَ اللّهُ عز و جل عَلَيهِ الرّوحَ الأَمينَ ، فَقالَ : يا مُحَمَّدُ «قُل لَا أَسْ_ئلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلَا الْمَوَدَّةَ فِى الْقُرْبَى» (4) يَعني أن تَوَدّوا قَرابتي مِن بَعدي .

فَخَرَجوا فَقالَ المُنافِقونَ : ما حَمَلَ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله عَلى تَركِ ما عَرَضنا عَلَيهِ إلّا لِيَحُثَّنا عَلى قَرابَتِهِ مِن بَعدِهِ (5) ، إن هُوَ إلّا شَيءٌ افتَراهُ في مَجلِسِهِ !

وكانَ ذلِكَ مِن قَولِهِم عَظيما ، فَأَنزَلَ اللّهُ عز و جل هذِهِ الآيَةَ : «أَمْ يَقُولُونَ افْتَرَاهُ قُلْ إِنِ افْتَرَيْتُهُ فَلَا تَمْلِكُونَ لِى مِنَ اللَّهِ شَيْ_ئا هُوَ أَعْلَمُ بِمَا تُفِيضُونَ فِيهِ كَفَى بِهِى شَهِيدَا بَيْنِى وَ بَيْنَكُمْ وَ هُوَالْغَفُورُ الرَّحِيمُ» (6) ، فَبَعَثَ عَلَيهِمُ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله فَقالَ : هَل مِن حَدَثٍ ؟

فَقَالوا : إي وَاللّهِ يا رَسولَ اللّهِ ، لَقَد قالَ بَعضُنا كَلاما غَليظا كَرِهناهُ .

فَتَلا عَلَيهِم رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله الآيَةَ ، فَبَكَوا ، وَاشتَدَّ بُكاؤُهُم ، فَأَنزَلَ عز و جل : «وَ هُوَ الَّذِى يَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبَادِهِ وَ يَعْفُواْ عَنِ السَّيِّ_ئاتِ وَ يَعْلَمُ مَا تَفْعَلُونَ» (7) . (8) .


1- .وردت هذه الرواية في الكافي : ج1 ص398 ح4 و بصائر الدرجات : ص471 ح2 نقلاً عن جعيد الهمداني عن الإمام سجاد عليه السلام مع أنّه ليس في شهداء كربلا اسم جعيد الهمداني .
2- .عيي بالأمر : لم يهتدِ لوجه مراده ، أو عجز عنه . وعيي في المنطق : حصر (القاموس المحيط : ج 4 ص 368 «عيّ») .
3- .بصائر الدرجات : ص 452 ح 7 ، مختصر بصائر الدرجات : ص 1 نحوه ، بحار الأنوار : ج 25 ص 57 ح 23 .
4- .الشورى : 23 .
5- .في المصدر : «من بعد» ، والتصويب من بحار الأنوار والمصادر الاُخرى .
6- .الأحقاف : 8 .
7- .الشورى : 25 .
8- .عيون أخبار الرضا7 : ج 1 ص 235 ح 1 ، بشارة المصطفى : ص 232 ، الأمالي للصدوق : ص 621 كلّها عن الريّان بن الصلت عن الإمام الرضا عن آبائه: ، تحف العقول : ص 432 وفيهما «لا تؤذوا» بدل «أن تودّوا» ، بحار الأنوار : ج 25 ص 228 ح 20 .

ص: 181

3 / 4از سرچشمه هاى علوم اهل بيت عليهم السلام

3563.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :بصائر الدرجات_ به نقل از جُعَيد هَمْدانى ، (1) كه از كسانى بود كه با امام حسين عليه السلام به سوى كربلا راهى شد _: به امام حسين عليه السلام گفتم : فدايت شوم ! به چه چيزْ، حكم مى كنيد ؟

فرمود : «اى جُعَيد! به حُكم خاندان داوود عليه السلام حكم مى كنيم . پس چون در چيزى در مانديم ، روح القُدُس به ما ياد مى دهد» .

3 / 5دوستى اهل بيت عليهم السلام

3564.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عيون أخبار الرضا عليه السلام_ به سندش ، از امام حسين عليه السلام _: مهاجران و انصار ، گِرد پيامبر خدا صلى الله عليه و آله جمع شدند و گفتند : بى گمان ، اى پيامبر خدا! زندگى ات و نيز ميهمانانى كه گروه، گروه بر تو در مى آيند ، هزينه دارد . اين دارايى ها با جانمان از آنِ تو ، و در آن ، به نيكى و اجر ، حكم بران . هر چه را خواستى ، عطا كن و هر چه را خواستى ، بى زحمت و سختى ، نگاه دار .

خداوند عز و جل روح الأمين را بر او نازل كرد و گفت : اى محمّد! «بگو : از شما اجرى نمى خواهم ، جز دوستى در باره خويشاوندان» ؛ يعنى پس از من ، با نزديكانم دوستى بورزيد .

وقتى بيرون آمدند ، منافقان گفتند : چيزى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله را به نپذيرفتن پيشنهاد ما وادار نكرد ، جز اين كه ما را بر دوستى با نزديكانش پس از خويش بر انگيزد و آن [آيه] ، جز افترايى ساخته شده در همان مجلس نبود !

اين ، سخنِ درشتى از آنان بود . خداى عز و جل هم اين آيه را نازل كرد : «يا مى گويند : آن را افترا بسته است . بگو : من ، آن را افترا نبسته ام . شما در برابر خدا ، اختياردار من نيستيد . او داناتر است به آنچه [به ناحق ]در آن فرو مى رويد . گواه بودن او ميان من و شما، كافى است ، و البته اوست آمرزنده مهربان» .

پيامبر صلى الله عليه و آله براى يارانش پيام فرستاد و فرمود : «آيا خبرى شده است ؟» .

گفتند : آرى . به خدا سوگند ، اى پيامبر خدا ! برخى از ما سخنِ درشتى گفته اند كه آن را ناخوش داريم .

پس پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، آيه را بر ايشان خواند و آنان ، گريستند و گريه شان شدّت گرفت . پس خداوند عز و جل ، نازل كرد : «و اوست كه توبه را از بندگانش مى پذيرد و از زشتكارى ها در مى گذرد و مى داند چه مى كنيد» . .


1- .اين روايت ، در الكافى و بصائر الدرجات ، از جعيد همدانى ، از امام سجّاد عليه السلام ، نقل شده است و البته جعيد ، از شهداى كربلا نبوده است .

ص: 182

3565.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :تأويل الآيات الظاهرة عن عبد الملك بن عمير عن الحسين بن عليّ عليه السلام_ في قَولِهِ عز و جل : «قُل لَا أَسْ_ئلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلَا الْمَوَدَّةَ فِى الْقُرْبَى» _: إنَّ القَرابَةَ الَّتي أمَرَ اللّهُ بِصِلَتِها وعَظَّمَ مِن حَقِّها وجَعَلَ الخَيرَ فيها ، قَرابَتُنا أهلَ البَيتِ الَّذينَ أوجَبَ اللّهُ حَقَّنا عَلى كُلِّ مُسلِمٍ . (1)3566.عنه صلى الله عليه و آله :المعجم الكبير عن بشر بن غالب عن الحسين بن عليّ عليه السلام :مَن أحَبَّنا لِلدُّنيا فَإِنَّ صاحِبَ الدُّنيا يُحِبُّهُ البَرُّ وَالفاجِرُ ، ومَن أحَبَّنا للّهِِ كُنّا نَحنُ وهُوَ يَومَ القِيامَةِ كَهاتَينِ _ وأشارَ بِالسَّبّابَةِ وَالوُسطى_'fe_ . (2) .


1- .تأويل الآيات الظاهرة : ج 2 ص 545 ح 9 ، بحار الأنوار : ج 23 ص 251 ح 27 .
2- .المعجم الكبير : ج 3 ص 125 ح 2880 .

ص: 183

3567.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :تأويل الآيات الظاهرة_ به نقل از عبد الملك بن عُمَير ، از امام حسين عليه السلام ، در باره گفته خداى عز و جل : «بگو : از شما اجرى نمى خواهم ، جز دوستى در باره خويشاوندان» _: نزديكى و خويشى اى كه خداوند به پيوند با آن و بزرگداشت حقّش فرمان داده و خير را در آن نهاده ، نزديكى و خويشىِ ما اهل بيت است كه خداوند ، حقّ ما را بر هر مسلمانى واجب كرده است .3565.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :المعجم الكبير_ به نقل از بِشْر بن غالب _: حسين بن على عليه السلام فرمود : «هر كس ما را براى دنيا دوست داشته باشد ، [بداند كه] بى گمان ، دنيادار ، محبوبِ هر نيكوكار و بدكار است و هر كس ما را براى خدا دوست بدارد، ما و او ، در روز قيامت، مانند اين دو هستيم» و به انگشتِ اشاره و ميانى اش اشاره كرد . .

ص: 184

3566.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :الأمالي للطوسي عن بشر بن غالب عن الحسين بن عليّ عليهماالسلام :مَن أحَبَّنا للّهِِ وَرَدنا نَحنُ وهُوَ عَلى نَبِيِّنا صلى الله عليه و آله هكَذا _ وضَمَّ إصبَعَيهِ _ ، ومَن أحَبَّنا لِلدُّنيا فَإِنَّ الدُّنيا تَسَعُ البَرَّ وَالفاجِرَ . (1)3567.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :المحاسن عن بشر بن غالب الأسديّ :حَدَّثَنِي الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام ، قالَ لي : يا بِشرَ بنَ غالِبٍ ! مَن أحَبَّنا لا يُحِبُّنا إلّا للّهِِ ، جِئنا نَحنُ وهُوَ كَهاتَينِ _ وقَدَّرَ بَينَ سَبّابَتَيهِ _ ، ومَن أحَبَّنا لا يُحِبُّنا إلّا لِلدُّنيا ، فَإِنَّهُ إذا قامَ قائِمُ العَدلِ وَسِعَ عَدلُهُ البَرَّ وَالفاجِرَ . (2)3568.الفضائل لابن شاذان عن سلمان والمقداد وأبي ذرّ :أعلام الدين عن الإمام الصادق عليه السلام :وَفَدَ إلَى الحُسَينِ عليه السلام وَفدٌ فَقالوا : يَابنَ رَسولِ اللّهِ ، إنَّ أصحابَنا وَفَدوا إلى مُعاوِيَهَ ووَفَدنا نَحنُ إلَيكَ .

فَقالَ : إذَن اُجيزَكُم بِأَكثَرَ مِمّا يُجيزُهُم .

فَقالوا : جُعِلنا فِداكَ ، إنَّما جِئنا مُرتادينَ لِدينِنا .

قالَ : فَطَأطَأَ رَأسَهُ ونَكَتَ (3) فِي الأَرضِ ، وأطرَقَ طَويلاً ، ثُمَّ رَفَعَ رَأسَهُ فَقالَ : قَصيرَةٌ مِن طَويلَةٍ (4) ؛ مَن أحَبَّنا لَم يُحِبَّنا لِقَرابَةٍ بَينَنا وبَينَهُ ، ولا لِمَعروفٍ أسدَيناهُ إلَيهِ ، إنَّما أحَبَّنا للّهِِ ورَسولِهِ ، (فَمَن أحَبَّنا) (5) جاءَ مَعَنا يَومَ القِيامَةِ كَهاتَينِ _ وقَرَنَ بَينَ سَبّابَتَيهِ _ . (6) .


1- .الأمالي للطوسي : ص 253 ح 455 ، بشارة المصطفى : ص 123 ، بحار الأنوار : ج 27 ص 84 ح 26 ؛ تاريخ دمشق : ج 14 ص 184 .
2- .المحاسن : ج 1 ص 134 ح 168 ، شرح الأخبار : ج 1 ص 444 ح 116 نحوه ، بحار الأنوار : ج 27 ص 90 ح 44 ؛ المعجم الكبير : ج 3 ص 125 ح 2880 نحوه . ولعلّ المراد منه أنّ محبّة أهل البيت لها منافع حتى وإن كانت المحبّة للدنيا فضلاً عن كونها للّه والآخرة . وأحد فوائد محبّتهم للدنيا ، هو التمتّع في ظلّ عدالتهم وحكومتهم العادلة ، فإنّ العدالة بإعطاء كلّ ذي حقّ حقّه ، فلا يبخس نصيبه .
3- .نَكَتَ الأرض (بالقضيب) : هو أن يؤثّر فيها بطرفه ، فِعل المُفَكِّر المهموم (النهاية : ج 5 ص 113 «نكت») .
4- .القصيرة : التمرة ، والطويلة : النخلة ، [مَثَلٌ] يُضرب لاختصار الكلام (مجمع الأمثال : ج 2 ص 499) .
5- .ما بين القوسين ليس موجودا في بحار الأنوار .
6- .أعلام الدين : ص 460 ، بحار الأنوار : ج 27 ص 127 ح 118 .

ص: 185

3569.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :الأمالى ، طوسى_ به نقل از بِشر بن غالب _: امام حسين عليه السلام فرمود: «هر كه ما را به خاطرِ خدا دوست بدارد، من و او ، اين چنين بر پيامبرمان وارد خواهيم شد» و دو انگشت خود را به هم چسباند [و افزود:] «و هر كه ما را به خاطر دنيا دوست بدارد ، [بداند كه ]دنيا، نيكوكار و بدكار را در بر مى گيرد» .3568.الفضائل ، ابن شاذان ( _ به نقل از سلمان، مقداد و ابوذر _ ) المحاسن_ به نقل از بِشر بن غالب اسدى _: حسين بن على عليه السلام برايم نقل كرد و فرمود : «اى بشر بن غالب! هر كه ما را دوست بدارد و اين محبّت او جز به خاطرِ خدا نباشد ، [در روز قيامت ، ] ما و او مانند اين دو، وارد مى شويم» و دو انگشت اشاره اش را به موازات هم قرار داد [و افزود] «و هر كه ما را دوست بدارد و اين محبّت او جز براى دنيا نباشد ، [بداند كه] هرگاه برپا كننده عدالتْ قيام كند، دادگرى او، شاملِ نيكوكار و بدكار خواهد شد» . (1)3569.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :أعلام الدين_ از امام صادق عليه السلام _: نمايندگانى به حضور حسين عليه السلام رسيدند و گفتند : اى فرزند پيامبر خدا! همراهان ما نزد معاويه رفتند و ما نزد تو آمديم .

امام عليه السلام فرمود : «پس در اين صورت ، من بيش از آنان به شما جايزه مى دهم» .

گفتند : فدايت شويم ! ما در طلب دينمان آمده ايم .

حسين عليه السلام سرش را زير انداخت و متفكّرانه، بر روى زمين ، نقش و نگارى كشيد و مدّتى دراز ، تأمّل كرد . سپس ، سرش را بالا آورد و فرمود : «نَمى از يَمى . هر كس ، نه از سرِ خويشاوندى با ما ، و نه به دليل احسانى كه به او كرده ايم و تنها به خاطر خدا و پيامبرش ما را دوست بدارد ، روز قيامت ، با ما مانند اين دو مى آيد» ، و دو انگشت اشاره اش را كنار هم قرار داد . .


1- .شايد منظور امام عليه السلام اين است كه دوستى با اهل بيت عليهم السلام به خاطر دنيا هم فوايدى دارد ، چه رسد به دوستى با آنها به خاطر خدا ؛ چرا كه يكى از فايده هاى دوستى با آنان در دنيا ، بهره مندى از عدالت و حكومت عادلانه آنهاست و عدالت ، حقّ هر كسى را ادا مى كند و كسى را در دنيا ، بى نصيب نمى گذارد .

ص: 186

3570.عنه صلى الله عليه و آله :الأمالي للطوسي بإسناده عن الحسين بن عليّ عن أمير المؤمنين عليهماالسلام :قال النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله : أحِبُّوا اللّهَ بِما يَغذوكُم بِهِ مِن نِعَمِهِ ، وأحِبّوني لِحُبِّ اللّهِ ، وأحِبّوا أهلَ بَيتي لِحُبّي . (1)3571.عنه صلى الله عليه و آله :سنن الترمذي بإسناده عن الإمام الحسين عن أبيه عليّ بن أبي طالب عليهماالسلام :أنَّ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله أخَذَ بِيَدِ حَسَنٍ وحُسَينٍ فَقالَ : مَن أحَبَّني وأحَبَّ هذَينِ وأباهُما واُمَّهُما ، كانَ مَعي في دَرَجَتي يَومَ القِيامَةِ . (2)3570.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :الأمالي للطوسي بإسناده عن الحسين بن عليّ عن أبيه عليّ عليهماالسلام :قالَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله : يا أبا ذَرٍّ ! مَن أحَبَّنا أهلَ البَيتِ فَليَحمَدِ اللّهَ عَلى أوَّلِ النِّعَمِ . قالَ : يا رَسولَ اللّهِ ! وما أوَّلُ النِّعَمِ ؟

قالَ : طيبُ الوِلادَةِ ؛ إنَّهُ لا يُحِبُّنا أهلَ البَيتِ إلّا مَن طابَ مَولِدُهُ . (3)3571.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :معاني الأخبار بإسناده عن الحسين بن عليّ عن أبيه أمير المؤمنين عليّ بن أبي طالب عليهماالسلام :قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : يا عَلِيُّ ، مَن أحَبَّني وأحَبَّكَ وأحَبَّ الأَئِمَّةَ مِن وُلدِكَ فَليَحمَدِ اللّهَ عَلى طيبِ مَولِدِهِ ، فَإِنَّهُ لا يُحِبُّنا إلّا مَن طابَت وِلادَتُهُ ، ولا يُبغِضُنا إلّا مَن خَبُثَت وِلادَتُهُ . (4) .


1- .الأمالي للطوسي : ص 278 ح 531 ، بشارة المصطفى : ص 132 كلاهما عن عيسى بن أحمد بن عيسى بن المنصور عن الإمام الهادي عن آبائه: .
2- .سنن الترمذي : ج 5 ص 641 ح 3733 ، مسند ابن حنبل : ج 1 ص 168 ح 576 ، اُسد الغابة : ج 4 ص 104 كلّها عن عليّ بن جعفر عن الإمام الكاظم عن آبائه: ، كنز العمّال : ج 12 ص 97 ح 34161 ؛ العمدة : ص 274 ح 436 عن عليّ بن جعفر عن الإمام الكاظم عن آبائه: ، بحار الأنوار : ج 37 ص 72 ح 39 .
3- .الأمالي للطوسي : ص 455 ح 1018 عن الحسين بن زيد وعبد اللّه بن إبراهيم الجعفري عن الإمام الصادق عن آبائه: ، بحار الأنوار : ج 27 ص 150 ح 18 .
4- .معاني الأخبار : ص 161 ح 3 ، علل الشرائع : ص 141 ح 3 ، الأمالي للصدوق : ص 562 ح 756 ، بشارة المصطفى : ص 177 كلّها عن زيد بن عليّ عن الإمام زين العابدين عليه السلام ، بحار الأنوار : ج 27 ص 146 ح 5 .

ص: 187

3572.عنه صلى الله عليه و آله :الأمالى ، طوسى_ به سندش ، از امام حسين عليه السلام ، از امام على عليه السلام _: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : «خدا را به خاطر نعمت هايش كه به شما مى دهد ، دوست بداريد و مرا به خاطرِ خدا دوست بداريد و اهل بيتم را به خاطر من ، دوست بداريد» .3573.عنه صلى الله عليه و آله :سنن الترمذى_ به سندش ، از امام حسين عليه السلام ، از امام على عليه السلام _: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله دست حسن و حسين را گرفت و فرمود : «كسى كه من و اين دو و پدر و مادر اين دو را دوست بدارد ، در روز قيامت ، با من در يك جايگاه خواهد بود» .3574.عنه صلى الله عليه و آله :الأمالى ، طوسى_ به سندش، از امام حسين عليه السلام ، از امام على عليه السلام _: پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «اى ابو ذر! هركه ما اهل بيت را دوست داشت ، پس خدا را بر نخستين نعمت ، سپاس گويد» .

ابو ذر پرسيد: اى پيامبر خدا! نخستين نعمت ، كدام است ؟

فرمود: «حلال زادگى. تنها حلال زاده ، ما اهل بيت را دوست دارد» .3572.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :معانى الأخبار_ به سندش، از امام حسين عليه السلام ، از امام على عليه السلام _: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : «اى على ! هر كس مرا دوست بدارد و تو را نيز دوست بدارد و امامانِ نسل تو را نيز دوست داشته باشد ، بايد خدا را بر حلال زاده بودنش سپاس بگزارد ؛ چرا كه تنها حلال زاده، ما را دوست مى دارد و تنها ، حرام زاده، ما را دشمن مى دارد» . .

ص: 188

3573.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :شرح الأخبار عن الحسين بن عليّ عليهماالسلام :مَن أحَبَّنا أهلَ البَيتِ بِقَلبِهِ ، وجاهَدَ مَعَنا بِلِسانِهِ ويَدِهِ ؛ فَهُوَ مَعَنا فِيالجَنَّةِ فِي الرَّفيقِ الأَعلى (1) .

ومَن أحَبَّنا بِقَلبِهِ ، وجاهَدَ مَعَنا بِلِسانِهِ ، وضَعُفَ عَن أن يُجاهِدَ مَعَنا بِيَدِهِ ؛ فَهُوَ مَعَنا فِيالجَنَّةِ دونَ تِلكَ .

ومَن أحَبَّنا بِقَلبِهِ ، وضَعُفَ عَن أن يُجاهِدَ مَعَنا بِلِسانِهِ ويَدِهِ ؛ فَهُوَ مَعَنا فِي الجَنَّةِ دونَ ذلِكَ .

ومَن أبغَضَنا بِقَلبِهِ ، وأعانَ عَلَينا بِلِسانِهِ ويَدِهِ ؛ فَهُوَ فِي الدَّركِ الأَسفَلِ مِنَ النّارِ .

ومَن أبغَضَنا بِقَلبِهِ ولِسانِهِ ، وكَفَّ عَنّا يَدَهُ ؛ فَهُوَ فِي النّارِ فَوقَ ذلِكَ .

ومَن أبغَضَنا بِقَلبِهِ ، وكَفَّ عَنّا لِسانَهُ ويَدَهُ ؛ فَهُوَ فِي النّارِ فَوقَ ذلِكَ . (2)3574.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :شرح الأخبار عن الحسين بن عليّ عليهماالسلام :مَن تَوالانا بِقَلبِهِ ، وذَبَّ عَنّا بِلِسانِهِ ويَدِهِ ؛ فَهُوَ مَعَنا فِي الرَّفيقِ الأَعلى .

ومَن تَوالانا بِقَلبِهِ ، وذَبَّ عَنّا بِلِسانِهِ ، وضَعُفَ أن يَذُبَّ عَنّا بِيَدِهِ ؛ فَهُوَ مَعَنا فِي الجَنَّةِ دونَ ذلِكَ .

ومَن تَوالانا بِقَلبِهِ ، وضَعُفَ أن يَذُبَّ عَنّا بِلِسانِهِ ويَدِهِ ؛ فَهُوَ مَعَنا فِي الجَنَّةِ دونَ ذلِكَ .

ومَن أبغَضَنا بِقَلبِهِ ، وأعانَ عَلَينا بِلِسانِهِ ويَدِهِ ؛ فَهُوَ فِي الدَّركِ الأَسفَلِ مِنَ النّارِ .

ومَن أبغَضَنا بِقَلبِهِ ، وأعانَ عَلَينا بِلِسانِهِ ، ولَم يُعِن عَلَينا بِيَدِهِ ؛ فَهُوَ فِي النّارِ فَوقَ ذلِكَ .

ومَن أبغَضَنا بِقَلبِهِ ، ولَم يُعِن عَلَينا بِلِسانِهِ ولا بِيَدِهِ ؛ فَهُوَ فِي النّارِ فَوقَ ذلِكَ . (3) .


1- .الرَّفيق : جماعة الأنبياء الذين يسكنون أعلى علّيّين (النهاية : ج 2 ص 246 «رفق») .
2- .شرح الأخبار : ج 1 ص 165 ح 120 ، الخصال : ص 629 ح 10 عن محمّد بن مسلم عن الإمام الصادق عن آبائه عن الإمام عليّ: نحوه وراجع : تحف العقول : ص 118 .
3- .شرح الأخبار : ج 3 ص 121 .

ص: 189

3575.عنه صلى الله عليه و آله :شرح الأخبار_ از امام حسين عليه السلام _: هر كس ما اهل بيت را به دل دوست بدارد و با زبان و دستش همراه ما بجنگد ، با ما در بهشت، در رَفيقِ اَعلا (1) خواهد بود .

و هر كس ما را به دل دوست بدارد و با زبانش همراه ما بجنگد ، ولى از جنگيدن با سلاح به همراه ما ناتوان باشد ، با ما در بهشت است ، امّا در درجه اى فروتر .

و هر كس به دل ما را دوست بدارد و از اين كه با دست و زبان بجنگد ، ناتوان باشد، با ما در بهشت است ، امّا از درجه قبلى هم فروتر .

و هر كس به دل ما را دشمن بدارد و با دست و زبان ، عليه ما بكوشد ، در ژرف ترين دَرَكات آتش [دوزخ ]است .

و هر كس به دل و زبان با ما دشمنى كند ، امّا اقدام عملى انجام ندهد، در آتش است ، امّا بالاتر از درجه قبلى.

و هر كس به دل ما را دشمن بدارد و دست و زبان خويش را از ما نگاه دارد ، در آتش است ، امّا بالاتر از درجه قبلى .3576.عنه صلى الله عليه و آله :شرح الأخبار_ از امام حسين عليه السلام _: هر كس ما (اهل بيت) را با دلش دوست بدارد و با زبان و دستش از ما دفاع كند ، با ما در رَفيقِ اعلا خواهد بود .

و هر كس ما را به دل دوست بدارد و با زبانش از ما دفاع كند، ولى نتواند با دستش از ما دفاع كند ، با ما در بهشت است ، امّا در درجه اى پايين تر .

و هر كس ما را به دل دوست بدارد، ولى از اين كه با زبان و دستش از ما دفاع كند ، ناتوان باشد، با ما در بهشت است ، امّا از درجه قبلى هم پايين تر .

و هر كس با دلش ما را دشمن بدارد و با زبان و دستش عليه ما يارى دهد ، در ژرف ترين جايگاه آتش [دوزخ] است .

و هر كس ما را به دل ، دشمن بدارد و با زبانش عليه ما يارى دهد ، ولى با دستش عليه ما كارى نكند ، در آتش است ، امّا اندكى بالاتر از درجه قبلى .

و هر كس ما را به دل دشمن بدارد ، امّا با زبان و دستش عليه ما كارى نكند ، در آتش است ، امّا بالاتر از درجه قبلى . .


1- .منظور از «رَفيق اَعلا» ، برترين جايگاه بهشت (اَعلى علّيين) است كه گروه پيامبران در آن، جا دارند .

ص: 190

3575.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :الأمالي للمفيد عن عبد الرحمن بن أبي ليلى عن الحسين بن عليّ عليهماالسلام :قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : اِلزَموا مَوَدَّتَنا أهلَ البَيتِ ، فَإِنَّهُ مَن لَقِيَ اللّهَ وهُوَ يُحِبُّنا دَخَلَ الجَنَّةَ بِشَفاعَتِنا . وَالَّذي نَفسي بِيَدِهِ ، لا يَنتَفِعُ عَبدٌ بِعَمَلِهِ إلّا بِمَعرِفَتِنا . (1)3576.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :فضائل الشيعة بإسناده عن الإمام الحسين عليه السلام :قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : حُبّي وحُبُّ أهلِ بَيتي نافِعٌ في سَبعَةِ مَواطِنَ أهوالُهُنَّ عَظيمَةٌ : عِندَ الوَفاةِ ، وفِي القَبرِ ، وعِندَ النُّشورِ ، وعِندَ الكِتابِ ، وعِندَ الحِسابِ ، وعِندَ الميزانِ ، وعِندَ الصِّراطِ . (2)3577.عنه صلى الله عليه و آله :نزهة الناظر عن أبان بن تغلب :قالَ الإِمامُ الشَّهيدُ عليه السلام : مَن أحَبَّنا كانَ مِنّا أهلَ البَيتِ . فَقُلتُ : مِنكُم أهلَ البَيتِ ؟! فَقالَ : مِنّا أهلَ البَيتِ ، حَتّى قالَها ثَلاثا .

ثُمَّ قالَ عليه السلام : أما سَمِعتَ قَولَ العَبدِ الصّالِحِ : «فَمَن تَبِعَنِى فَإِنَّهُ مِنِّى» ؟ (3) . (4)3578.عنه صلى الله عليه و آله :كشف الغمّة عن الإمام الحسين عليه السلام :مَن أتانا لَم يَعدَم خَصلَةً مِن أربَعٍ : آيَةً مُحكَمَةً ، وقَضِيَّةً عادِلَةً ، وأخا مُستَفادا ، ومُجالَسَةَ العُلَماءِ . (5)3579.عنه صلى الله عليه و آله :المناقب لابن المغازلي عن أبي سعيد دينار عن الإمام الحسين عليه السلام :مَن أحَبَّنا نَفَعَهُ اللّهُ بِحُبِّنا وإن كانَ أسيرا فِي الدَّيلَمِ ، وإنَّ حُبَّنا لَيُساقِطُ (6) الذُّنوبَ كَما تُساقِطُ الرّيحُ الوَرَقَ . (7) .


1- .الأمالي للمفيد : ص 13 ح 1 ، الأمالي للطوسي : ص 187 ح 314 ، المحاسن : ج 1 ص 135 ح 169 ، المناقب للكوفي : ج 2 ص 100 وفيها «يودّنا» بدل «يحبّنا» و «بمعرفة حقّنا» بدل «بمعرفتنا» ، بحار الأنوار : ج 27 ص 90 ح 45 و ص 170 ح 10 .
2- .. فضائل الشيعة : ص 47 ح 2 ، الأمالي للصدوق : ص 60 ح 17 كلاهما عن جابر عن الإمام الباقر عن أبيه عليهماالسلام ، بحار الأنوار : ج 27 ص 158 ح 3 وراجع : الخصال : ص 360 ح 49 .
3- .إبراهيم : 36 .
4- .نزهة الناظر : ص 85 ح 19 .
5- .كشف الغمّة : ج 2 ص 244 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 195 ح 9 .
6- .في المصدر : «لتساقط» ، والصواب ما أثبتناه . وساقَطَه : أسقطه وتابع إسقاطه (لسان العرب : ج 7 ص 316 «سقط») .
7- .المناقب لابن المغازلي : ص 400 ح 454 ؛ شرح الأخبار : ج 2 ص 513 ح 906 عن عليّ بن حمزة نحوه .

ص: 191

3577.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :الأمالى ، مفيد_ به نقل از عبد الرحمان بن ابى ليلى ، از امام حسين عليه السلام _: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : «به مودّت ما اهل بيت ملتزم باشيد كه هر كس خدا را ديدار كند ، در حالى كه ما را دوست مى دارد ، با شفاعت ما به بهشتْ وارد مى شود و سوگند به كسى كه جانم به دست اوست ، هيچ بنده اى از عملش سود نمى برد ، جز با معرفت به ما» .3578.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :فضائل الشيعة_ به سندش، از امام حسين عليه السلام _: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : «محبّت من و محبّت اهل بيت من ، در هفت جاى هولناك ، سودمند است : هنگام مرگ ، در قبر ، هنگام بيرون آمدن [از قبر] ، هنگام گرفتن نامه [ى اعمال] ، هنگام محاسبه [ى اعمال] ، هنگام وزن شدن [اعمال] ، و هنگام [عبور از] صراط» .3579.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :نزهة الناظر_ به نقل از ابان بن تَغلِب _: امام شهيد (امام حسين) عليه السلام فرمود : «هر كس ما را دوست بدارد ، از ما اهل بيت است» .

گفتم : از شما اهل بيت ؟!

فرمود : «از ما اهل بيت» .

اين جمله را تا سه بار، تكرار كرد و سپس فرمود : «آيا گفته ابراهيم، بنده شايسته[ ى خدا] را نشنيده اى كه : «هر كس از من پيروى كند ، از من است» ؟».3580.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :كشف الغُمّة_ از امام حسين عليه السلام _: هر كس نزد ما بيايد ، يكى از اين چهار ويژگى را از دست نمى دهد : آيتى استوار ، حُكمى عادلانه ، برادرى كارآمد، و همنشينى با عالمان .3581.عنه صلى الله عليه و آله :المناقب ، ابن مَغازِلى _ به نقل از ابوسعيد دينار ، از امام حسين عليه السلام _ :هر كس ما را دوست بدارد ، خداوند ، سودى از آن [دوستى] به او مى رساند ، هر چند در ديلم، اسير باشد . بى گمان ، محبّت ما، گناهان را مى ريزد ، همان گونه كه باد ، برگ را فرو مى ريزد . .

ص: 192

3 / 6وِلايَةُ أهلِ البَيتِ عليهم السلام3580.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :الأمالي للطوسي بإسناده عن الحسين عن أبيه أمير المؤمنين عليهماالسلام عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله :أخبَرَني جَبرَئيلُ الرّوحُ الأَمينُ عَنِ اللّهِ تَقَدَّسَت أسماؤُهُ وجَلَّ وَجهُهُ ، قالَ : إنّي أنَا اللّهُ لا إلهَ إلّا أنَا وَحدي ؛ عِبادي فَاعبُدوني ، وَليَعلَم مَن لَقِيَني مِنكُم بِشَهادَةِ أن لا إلهَ إلَا اللّهُ مُخلِصا بِها أنَّهُ قَد دَخَلَ حِصني ، ومَن دَخَلَ حِصني أمِنَ عَذابي .

قالوا : يَابنَ رَسولِ اللّهِ ، وما إخلاصُ الشَّهادَةِ للّهِِ ؟

قالَ : طاعَةُ اللّهِ ورَسولِهِ ، ووِلايَةُ أهلِ بَيتِهِ عليهم السلام . (1)3 / 7صِلَةُ أهلِ البَيتِ عليهم السلام3583.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ( _ به على عليه السلام _ ) الأمالي للطوسي بإسناده عن الإمام الحسين عليه السلام :قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : مَن أرادَ التَّوَسُّلَ إلَيَّ ، وأن يَكونَ لَهُ عِندي يَدٌ أشفَعُ لَهُ بِها يَومَ القِيامَةِ ، فَليَصِل أهلَ بَيتي ويُدخِلِ السُّرورَ عَلَيهِم . (2) .


1- .الأمالي للطوسي : ص 589 ح 1220 عن أبي الصلت عبد السلام بن صالح الهروي عن الإمام الرضا عن آبائه: ، بحار الأنوار : ج 49 ص 120 ح 1 وراجع : الأمالي للصدوق : ص 306 ح 349 و ح 350 .
2- .الأمالي للطوسي: ص 423 ح 947، الأمالي للصدوق : ص 462 ح 615 كلاهما عن أبان بن تغلب عن الإمام الباقر عن أبيه عليهماالسلام ، كشف الغمّة : ج 2 ص 25 عن الإمام الباقر عن أبيه عليهماالسلام عنه عليه السلام ، بحار الأنوار : ج 26 ص 227 ح 1؛ الفصول المهمّة: ص 25 عن الإمام الباقر عن أبيه عليهماالسلام عنه عليه السلام.

ص: 193

3 / 6ولايت اهل بيت عليهم السلام

3584.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ( _ به على عليه السلام _ ) الأمالى ، طوسى_ به سندش ، از امام حسين عليه السلام _: پدرم امير مؤمنان عليه السلام ، از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، از جبرئيل روح الأمين ، از خداوند _ كه نام هايش پاك و ذاتش باشكوه است _ چنين خبر داد [كه مى فرمايد:] : «منم خداوند يكتايى كه خدايى جز من نيست . بندگان من ! مرا بپرستيد و هر يك از شما كه مرا با گواهى خالصانه به يكتايى و يگانگى ام ديدار كند ، بايد بداند كه به قلعه من در آمده است، و هر كس به قلعه من در آيد ، از عذاب من ، ايمن است» .

گفتند : اى فرزند پيامبر خدا! گواهى خالصانه براى خدا ، يعنى چه ؟

فرمود : «اطاعت از خدا و پيامبرش و [پذيرفتن] ولايت خاندان پيامبر عليهم السلام » .

3 / 7نيكى به اهل بيت عليهم السلام

3587.عنه صلى الله عليه و آله :الأمالى ، طوسى_ به سندش، از امام حسين عليه السلام _: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : «هر كه مى خواهد به من توسّل جويد و براى او نزد من احسانى باشد كه به واسطه آن، روز قيامتْ او را شفاعت كنم، به خاندانم هديه بدهد و آنان را شاد سازد». .

ص: 194

3588.عنه صلى الله عليه و آله :الأمالي للطوسي بإسناده عن الحسين بن فاطمة عليهماالسلام بنت رسول اللّه صلى الله عليه و آله عن عليّ بن أبي طالب عليه السلام زوج فاطمة بنت رسول اللّه صلى الله عليه و آله ، قال :أيُّما رَجُلٍ صَنَعَ إلى رَجُلٍ مِن وُلدي صَنيعَةً فَلَم يُكافِئهُ عَلَيها ، فَأَنَا المُكافِئُ لَهُ عَلَيها . (1)3 / 8التَّوَسُّلُ بِأَهلِ البَيتِ عليهم السلام3588.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :كفاية الأثر عن عبد اللّه بن سعد عن الحسين بن عليّ عليهماالسلام عن النبيّ صلى الله عليه و آله :أخبَرَني جَبرَئيلُ عليه السلام : لَمّا ثَبَّتَ اللّهُ عز و جل اسمَ مُحَمَّدٍعَلى ساقِ العَرشِ ، قُلتُ : يا رَبَّ هذَا الاِسمِ المَكتوبِ في سُرادِقِ العَرشِ ، أرِني (2) أعَزَّ خَلقِكَ عَلَيكَ ، قالَ : فَأَراهُ اللّهُ عز و جل اثنَي عَشَرَ أشباحا أبدانا بِلا أرواحٍ بَينَ السَّماءِ وَالأَرضِ ، فَقالَ : يا رَبِّ بِحَقِّهِم عَلَيكَ إلّا أخبَرتَني مَن هُم ؟

قالَ : هذا نورُ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ ، وهذا نورُ الحَسَنِ وَالحُسَينِ ، وهذا نورُ عَلِيِّ بنِ الحُسَينِ ، وهذا نورُ مُحَمَّدِ بنِ عَلِيٍّ ، وهذا نورُ جَعفَرِ بنِ مُحَمَّدٍ ، وهذا نورُ موسَى بنِ جَعفَرٍ ، وهذا نورُ عَلِيِّ بنِ موسى ، وهذا نورُ مُحَمَّدِ بنِ عَلِيٍّ ، وهذا نورُ عَلِيِّ بنِ مُحَمَّدٍ ، وهذا نورُ الحَسَنِ بنِ عَلِيٍّ ، وهذا نورُ الحُجَّةِ القائِمِ المُنتَظَرِ .

قالَ : فَكانَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَقولُ : ما أحَدٌ يَتَقَرَّبُ إلَى اللّهِ عز و جل بِهؤُلاءِ القَومِ ، إلّا أعتَقَ اللّهُ تَعالى رَقَبَتَهُ مِنَ النّارِ . (3) .


1- .الأمالي للطوسي : ص 355 ح 736 عن عليّ بن جعفر عن الإمام الكاظم عن آبائه: ، بحار الأنوار : ج 96 ص 225 ح 23 نقلاً عن الأمالي للطوسي بإسناده إلى رسول اللّه 9 .
2- .في بعض نسخ المصدر : «أرى» بدل «أرني» .
3- .كفاية الأثر : ص 170 ، بحار الأنوار : ج 36 ص 341 ح 206 .

ص: 195

3589.الإمام عليّ عليه السلام ( _ في بَيانِ قُربِهِ مِنَ النَّبِيِّ صلى الله عليه ) الأمالى ، طوسى_ به سندش ، از امام حسين عليه السلام ، از امام على عليه السلام _: هر كس به يكى از فرزندان من نيكى كند ، امّا او جبران نكند ، من برايش جبران خواهم كرد .

3 / 8توسّل به اهل بيت عليهم السلام

3699.الإمام عليّ عليه السلام :كفاية الأثر_ به نقل از عبد اللّه بن سعد ، از امام حسين عليه السلام _: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : «جبرئيل عليه السلام به من خبر داد كه چون خداى عز و جل ، نام محمّد را بر پايه عرش نگاشت ، گفتم : اى پروردگارِ اين نام نوشته شده بر سراپرده عرش! عزيزترينِ خلقت را به من نشان ده .

خداوند عز و جل ، دوازده مثال ، همچون بدن هاى بى جان ، ميان آسمان و زمين، به او نشان داد .

جبرئيل عليه السلام گفت : پروردگارا ! به حقّ ايشان بر تو ، به من بگو اينان كه هستند ؟

خداوند فرمود : اين ، نور على بن ابى طالب است و اين ، نور حسن و حسين است و اين ، نور على بن الحسين است و اين ، نور محمّد بن على است و اين ، نور جعفر بن محمّد است و اين ، نور موسى بن جعفر است و اين ، نور على بن موسى است و اين ، نور محمّد بن على است و اين ، نور على بن محمّد است و اين ، نور حسن بن على است و اين ، نور حجّت قائمِ منتظَر است » .

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله سپس فرمود : «هيچ كس با اين گروه به خدا تقرّب نجست ، جز آن كه خداى متعال ، او را از آتش [ِ دوزخ ]، رهايى بخشيد» . .

ص: 196

3 / 9بُغضُ أهلِ البَيتِ عليهم السلام3697.تاريخ دمشق ( _ به نقل از زيد بن على _ ) عيون أخبار الرضا عليه السلام بإسناده عن الحسين بن عليّ عليهماالسلام :ما كُنّا نَعرِفُ المُنافِقينَ عَلى عَهدِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله إلّا بِبُغضِهِم عَلِيّا ووُلدَهُ عليهم السلام . (1)3697.تاريخ دمشق عن زيد بن عليّ :سبل الهدى والرشاد عن أبي بكر البزقاني عن الحسين بن عليّ عليهماالسلام :أنَّ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله قالَ : مَن سَبَّ أهلَ البَيتِ ، فَإِنَّما يَسُبُّ اللّهَ ورَسولَهُ . (2)3696.تاريخ دمشق ( _ به نقل از ابو عبيده _ ) الأمالي للطوسي بإسناده عن الحسين بن عليّ عليهماالسلام :حَدَّثَني أبي أميرُ المُؤمِنينَ عَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ عليه السلام قالَ : قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : حُرِّمَتِ الجَنَّةُ عَلى مَن ظَلَمَ أهلَ بَيتي وقاتَلَهُم ، وعَلَى المُعتَرِضِ عَلَيهِم وَالسّابِّ لَهُم ، «أُوْلَ_ئكَ لَا خَلَ_قَ لَهُمْ فِى الْأَخِرَةِ وَلَا يُكَلِّمُهُمُ اللَّهُ وَلَا يَنظُرُ إِلَيْهِمْ يَوْمَ الْقِيَ_مَةِ وَلَا يُزَكِّيهِمْ وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ» (3) . (4)3696.تاريخ دمشق عن أبي عبيدة :عيون أخبار الرضا عليه السلام بإسناده عن الحسين بن عليّ عليهماالسلام عن النبيّ صلى الله عليه و آله عن جبرئيل عن اللّه تعالى :مَن عادى أولِيائي فَقَد بارَزَني بِالمُحارَبَةِ ، ومَن حارَبَ أهلَ بَيتِ نَبِيّي فَقَد حَلَّ عَلَيهِ عَذابي ، ومَن تَوَلّى غَيرَهُم فَقَد حَلَّ عَلَيهِ غَضَبي ، ومَن أعَزَّ غَيرَهُم فَقَد آذاني ، ومَن آذاني فَلَهُ النّارُ . (5) .


1- .عيون أخبار الرضا عليه السلام : ج 2 ص 67 ح 305 عن الحسن بن عبد اللّه التميمي عن الإمام الرضا عن آبائه: ، بحار الأنوار : ج 39 ص 302 ح 113 .
2- .سبل الهدى والرشاد : ج 11 ص 8 .
3- .آل عمران : 77 .
4- .الأمالي للطوسي : ص 164 ح 272 عن داوود بن سليمان الغازي عن الإمام الرضا عن آبائه: ، كشف الغمّة : ج 2 ص 15 عن الإمام الرضا عن آبائه: .
5- .عيون أخبار الرضا عليه السلام : ج 2 ص 68 ح 315 عن محمّد بن عبد اللّه بن عليّ عن الإمام الرضا عن آبائه: ، بحار الأنوار : ج 27 ص 205 ح 12 .

ص: 197

3 / 9دشمنى با اهل بيت عليهم السلام

3695.الأمالي للمفيد عن الأصبغ بن نباتة :عيون أخبار الرضا عليه السلام_ به سندش ، از امام حسين عليه السلام _: ما ، در روزگار پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، منافقان را تنها از دشمنى شان با على و فرزندانش مى شناختيم .3694.كتاب سُليم بن قيس :سبل الهُدى و الرشاد_ به نقل از ابو بكر بَزَقانى ، از امام حسين عليه السلام _: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : «هر كس به اهل بيتْ دشنام دهد ، به خدا و پيامبرش دشنام داده است» .3693.امام على عليه السلام :الأمالى ، طوسى_ به سندش ، از امام حسين عليه السلام _: پدرم امير مؤمنان على بن ابى طالب عليه السلام برايم گفت كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : «بهشت ، بر كسى كه به خاندانم ستم كند و با آنان بجنگد ، حرام است ؛ و نيز بر كسى كه متعرّضِ آنان شود و به آنان ، ناسزا بگويد . «اينان را بهره اى در آخرت نيست . خدا با آنان، سخن نمى گويد و روز قيامت ، به آنان نمى نگرد و پاكشان نمى سازد و عذابى دردناك دارند» » .3692.امام على عليه السلام :عيون أخبار الرضا عليه السلام_ به سندش ، از امام حسين عليه السلام ، از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، از جبرئيل عليه السلام ، از خداى متعال _: هر كس با اولياى من عداوت ورزد ، آشكارا با من به مبارزه برخاسته است و هر كس با اهل بيت پيامبرم بجنگد ، عذابم بر او روا گشته است و هر كس غيرِ آنان را ولىّ خود گيرد ، خشمم بر او روا شده است و هر كس جز آنان را گرامى بدارد ، مرا آزار رسانده است و هر كس مرا آزار برساند ، آتش [ِ دوزخ ] براى اوست . .

ص: 198

3691.امام على عليه السلام :الأمالي للطوسي عن زيد بن عليّ :حَدَّثَني أبي عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ عليه السلام وهُوَ آخِذٌ بِشَعرِهِ ، قالَ : سَمِعتُ أبِي الحُسَينَ بنَ عَلِيٍّ عليه السلام وهُوَ آخِذٌ بِشَعرِهِ ، قالَ : سَمِعتُ أميرَ المُؤمِنينَ عَلِيَّ بنَ أبي طالِبٍ عليه السلام وهُوَ آخِذٌ بِشَعرِهِ ، قالَ : سَمِعتُ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله وهُوَ آخِذٌ بِشَعرِهِ ، قالَ : مَن آذى شَعرَةً مِنّي فَقَد آذاني ، ومَن آذاني فَقَد آذَى اللّهَ عز و جل ، ومَن آذَى اللّهَ عز و جللَعَنَهُ مَلَأُ السَّماواتِ ومَلَأُ الأَرضِ . وتَلا : «إِنَّ الَّذِينَ يُؤْذُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُو لَعَنَهُمُ اللَّهُ فِى الدُّنْيَا وَ الْأَخِرَةِ وَ أَعَدَّ لَهُمْ عَذَابًا مُّهِينًا» (1) . (2) .


1- .الأحزاب : 57 .
2- .الأمالي للطوسي : ص 451 ح 1006 ، عيون أخبار الرضا عليه السلام : ج 1 ص 250 ح 3 ، الأمالي للصدوق : ص 409 ح 530 ، دلائل الإمامة : ص 135 ح 44 وليس فيها الآية ، بحار الأنوار : ج 27 ص 206 ح 13 ؛ المناقب للخوارزمي : ص 328 ح 344 .

ص: 199

3693.عنه عليه السلام :الأمالى ، طوسى_ به نقل از زيد بن على _: پدرم على بن الحسين (زين العابدين) عليه السلام ، در حالى كه مويش را [در دست ]گرفته بود ، فرمود : از پدرم حسين عليه السلام ، در حالى كه مويش را گرفته بود ، شنيدم كه فرمود : از امير مؤمنان ، على بن ابى طالب عليه السلام ، در حالى كه مويش را گرفته بود ، شنيدم كه فرمود : از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، در حالى كه مويش را گرفته بود ، شنيدم كه فرمود : «هر كس يك موى مرا آزار دهد ، مرا آزرده است و هر كس مرا آزار دهد ، بى ترديد ، خداى عز و جل را آزرده است و هر كس خداى عز و جل را آزار دهد ، همه آسمانيان و همه زمينيان ، او را لعنت مى كنند» و سپس تلاوت كرد : « «بى گمان ، كسانى كه خدا و پيامبرش را آزار مى دهند ، خداوند ، آنان را در دنيا و آخرت ، لعنت مى كند و عذابى خوار كننده برايشان آماده ساخته است» » . .

ص: 200

الفَصلُ الرّابِعُ : امّ الأئمّة من أهل البيت عليهم السلام4 / 1فَضائلُ فاطِمَةَ عليها السلام بِنتِ رَسولِ اللّهِ صلّي الله عليه و آله3689.امام على عليه السلام :المناقب للكوفي بإسناده عن الإمام الحسين عليه السلام :قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : فاطِمَهُ سَيِّدَةُ نِساءِ العالَمينَ . (1)3688.امام على عليه السلام :مئة منقبة بإسناده عن الحسين بن عليّ بن أبي طالب عليهماالسلام :قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : فاطِمَةُ مُهجَةُ قَلبي ، وَابناها ثَمَرَةُ فُؤادي ، وبَعلُها نورُ بَصَري ، وَالأَئِمَّةُ مِن وُلدِها اُمناءُ رَبّي وحَبلُهُ المَمدودُ بَينَهُ وبَينَ خَلقِهِ ، مَنِ اعتَصَمَ بِهِم نَجا ، ومَن تَخَلَّفَ عَنهُم هَوى . (2)3687.امام على عليه السلام :المستدرك على الصحيحين بإسناده عن الحسين بن عليّ عن أبيه عليّ عليهماالسلام:قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله لِفاطِمَةَ عليهاالسلام : إنَّ اللّهَ يَغضَبُ لِغَضَبِكِ ، ويَرضى لِرِضاكِ . (3) .


1- .المناقب للكوفي : ج 2 ص 197 ح 670 عن الحسين بن علي بن الحسين، عن أبيه الإمام زين العابدين عليه السلام.
2- .مئة منقبة : ص 100 ح 44 عن جميل بن صالح عن الإمام الصادق عن أبيه عن جدّه: ، الفضائل : ص 124 عن الإمام الصادق عن أبيه عن جدّه عنه: نحوه ، بحار الأنوار : ج 23 ص 142 ح 95 ؛ مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 1 ص 59 ، فرائد السمطين : ج 2 ص 66 ح 390 كلاهما عن حميد بن صالح عن الإمام الصادق عن آبائه عنه: وفيهما «بهجة» بدل «مهجة» .
3- .المستدرك على الصحيحين : ج 3 ص 167 ح 4730 عن عمر بن عليّ عن الإمام الصادق عن أبيه عن جدّه: ، المعجم الكبير : ج 1 ص 108 ح 182 ، تاريخ دمشق : ج 3 ص 156 ح 599 كلاهما عن عليّ بن عمر بن عليّ عن الإمام الصادق عن أبيه عن جدّه عنه: ، كنز العمّال : ج 12 ص 111 ح 34237 ؛ الأمالي للطوسي : ص 427 ح 954 ، الأمالي للصدوق : ص 467 ح 622 كلاهما عن عليّ بن عمر بن عليّ عن الإمام الصادق عن أبيه عن جدّه عنه: ، دلائل الإمامة : ص 146 ح 53 عن فاطمة ابنة الإمام الحسين عليه السلام ، بحار الأنوار : ج 43 ص 22 ح 12 .

ص: 201

فصل چهارم : مادر امامان ، از اهل بيت عليهم السلام است
4 / 1فضائل فاطمه عليها السلام ، دختر پيامبر خدا صلّي الله عليه و آله

3688.عنه عليه السلام :المناقب ، كوفى_ به سَنَدش، از امام حسين عليه السلام _: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : «فاطمه ، سَرورِ زنان جهانيان است» .3687.عنه عليه السلام :مئة مَنقبة_ به سندش ، از امام حسين عليه السلام _: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : «فاطمه ، حياتِ دل من است و پسرانش ، ميوه دل من ، شوهرش نور ديده ام و امامانِ از نسل او ، امانتداران پروردگارم و ريسمانِ كشيده شده ميان او و خلقش هستند . هر كس به آنان چنگ زند ، نجات مى يابد و هر كس از آنان رو بگردانَد، سرنگون مى شود» .3686.عنه عليه السلام :المستدرك على الصحيحين_ به سندش ، از امام حسين عليه السلام ، از امام على عليه السلام _: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به فاطمه عليهاالسلام فرمود : «خداوند ، با خشم تو خشم مى گيرد و با خشنودى ات ، خشنود مى شود» . .

ص: 202

3685.امام على عليه السلام :الإرشاد :إنَّ الحَسَنَ بنَ الحَسَنِ خَطَبَ إلى عَمِّهِ الحُسَينِ عليه السلام إحدَى ابنَتَيهِ ، فَقالَ لَهُ الحُسَينُ عليه السلام : اِختَر يا بُنَيَّ أحَبَّهُما إلَيكَ ، فَاستَحيَا الحَسَنُ ولَم يُحِر (1) جَوابا .

فَقالَ الحُسَينُ عليه السلام : فَإِنّي قَدِ اختَرتُ لَكَ ابنَتي فاطِمَةَ ، وهِيَ أكثَرُهُما شَبَها بِاُمّي فاطِمَةَ بِنتِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله . (2)3684.امام على عليه السلام :دلائل الإمامة بإسناده عن الحسين بن عليّ عن عليّ بن أبي طالب عليهماالسلام :سَمِعتُ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَقولُ : إنَّما سُمِّيَت فاطِمَةُ فاطِمَةَ ، لِأَنَّها فُطِمَت هِيَ وشيعَتُها وذُرِّيَّتُها مِنَ النّارِ . (3)4 / 2شهادَتُها3681.امام على عليه السلام :الأمالي للمفيد بإسناده عن الحسين عليه السلام :لَمّا مَرِضَت فاطِمَةُ بِنتُ النَّبِيِّ صَلَّى اللّهُ عَلَيهِ وآلِهِ وعَلَيهَا السَّلامُ ، وَصَّت إلى عَلِيٍّ صَلَواتُ اللّهِ عَلَيهِ أن يَكتُمَ أمرَها ، ويُخفِيَ خَبَرَها ، ولا يُؤذِنَ أحَدا بِمَرَضِها ، فَفَعَلَ ذلِكَ ، وكانَ يُمَرِّضُها بِنَفسِهِ ، وتُعينُهُ عَلى ذلِكَ أسماءُ بِنتُ عُمَيسٍ رَحِمَهَا اللّهُ عَلَى استِسرارٍ بِذلِكَ كَما وَصَّت بِهِ .

فَلَمّا حَضَرَتهَا الوَفاةُ وَصَّت أميرَ المُؤمِنينَ عليه السلام أن يَتَوَلّى أمرَها ، ويَدفِنَها لَيلاً ، ويُعَفِّيَ (4) قَبرَها . فَتَوَلّى ذلِكَ أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام ودَفَنَها ، وعَفّى مَوضِعَ قَبرِها .

فَلَمّا نَفضَ يَدَهُ مِن تُرابِ القَبرِ هاجَ بِهِ الحُزنُ ، فَأَرسَلَ دُموعَهُ عَلى خَدَّيهِ ، وحَوَّلَ وَجهَهُ إلى قَبرِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله فَقالَ :

السَّلامُ عَلَيكَ _ يا رَسولَ اللّهِ _ مِنّي ، وَالسَّلامُ عَلَيكَ مِنِ ابنَتِكَ وحَبيبَتِكَ وقُرَّةِ عَينِكَ ، وزائِرَتِكَ وَالبائِتَةِ فِي الثَّرى بِبُقعَتِكَ ، وَالمُختارِ لَهَا اللّهُ سُرعَةَ اللِّحاقِ بِكَ ، قَلَّ يا رَسولَ اللّهِ عَن صَفِيَّتِكَ صَبري ، وضَعُفَ عَن سَيِّدَةِ النِّساءِ تَجَلُّدي ، إلّا أنَّ فِي التَّأَسّي لي بِسُنَّتِكَ وَالحُزنِ الَّذي حَلَّ بي بِفِراقِكَ مَوضِعَ التَّعَزّي ، فَلَقَد وَسَّدتُكَ في مَلحودِ قَبرِكَ بَعدَ أن فاضَت نَفسُكَ عَلى صَدري ، وغَمَّضتُكَ بِيَدي ، وتَوَلَّيتُ أمرَكَ بِنَفسي ، نَعَم وفي كِتابِ اللّهِ أنعَمُ القَبولِ : «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّ_آ إِلَيْهِ رَاجِعُونَ» (5) .

لَقَدِ استُرجِعَتِ الوَديعَةُ ، واُخِذَتِ الرَّهينَةُ ، وَاختُلِسَتِ الزَّهراءُ ، فَما أقبَحَ الخَضراءَ وَالغَبراءَ (6) ، يا رَسولَ اللّهِ ! أمّا حُزني فَسَرمَدٌ (7) ، وأمّا لَيلي فَمُسَهَّدٌ (8) ، لا يَبرَحُ الحُزنُ مِن قَلبي أو يَختارَ اللّهُ لي دارَكَ الَّتي أنتَ فيها مُقيمٌ ، كَمَدٌ (9) مُقَيِّحٌ ، وهَمٌّ مُهَيِّجٌ ، سَرعانَ ما فُرِّقَ بَينَنا ، وإلَى اللّهِ أشكو . وسَتُنَبِّئُكَ ابنَتُكَ بِتَضافُرِ اُمَّتِكَ عَلَيَّ وعَلى هَضمِها حَقَّها ، فَاستَخبِرهَا الحالَ ، فَكَم مِن غَليلٍ مُعتَلِجٍ (10) بِصَدرِها لَم تَجِد إلى بَثِّهِ سَبيلاً ، وسَتَقولُ ، ويَحكُمُ اللّهُ وهُوَ خَيرُ الحاكِمينَ .

سَلامٌ عَلَيكَ يا رَسولَ اللّهِ سَلامَ مُوَدِّعٍ ، لا سَئِمٍ ولا قالٍ (11) ، فَإِن أنصَرِف فَلا عَن مَلالَةٍ ، وإن اُقِم فَلا عَن سوءِ ظَنٍّ بِما وَعَدَ اللّهُ الصّابِرينَ ، وَالصَّبرُ أيمَنُ وأجمَلُ ، ولَولا غَلَبَةُ المُستَولينَ عَلَينا لَجَعَلتُ المُقامَ عِندَ قَبرِك لِزاما ، ولَلَبِثتُ عِندَهُ مَعكوفا ، ولَأَعوَلتُ إعوالَ الثَّكلى عَلى جَليلِ الرَّزِيَّةِ ، فَبِعَينِ اللّهِ تُدفَنُ ابنَتُكَ سِرّا ، وتُهتَضَمُ حَقَّها قَهرا ، وتُمنَعُ إرثَها جَهرا ، ولَم يَطُلِ العَهدُ ، ولَم يَخلُ مِنكَ الذِّكرُ ، فَإِلَى اللّهِ يا رَسولَ اللّهِ المُشتَكى ، وفيكَ أجمَلُ العَزاءِ ، وصَلَواتُ اللّهِ عَلَيكَ وعَلَيها ورَحمَةُ اللّهِ وبَرَكاتُهُ . (12) .


1- .لم يحر جوابا : أي لم يردّ جوابا (مجمع البحرين : ج 1 ص 472 «حور») .
2- .الإرشاد : ج 2 ص 25 ، العُدد القويّة : ص 355 ح 18 ، عمدة الطالب : ص 98 ، كشف الغمّة : ج 2 ص 205 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 167 ح 3 ؛ مقاتل الطالبيّين : ص 167 ، سرّ السلسلة العلويّة : ص 6 نحوه .
3- .دلائل الإمامة : ص 148 ح 57 عن الحسين بن زيد عن الإمام زين العابدين عليه السلام وراجع : كشف الغمّة : ج 2 ص 89 .
4- .عَفَتِ الريحُ الأثرَ : أي درسته ومحته (تاج العروس : ج 19 ص 687 «عفو») .
5- .البقرة : 156 .
6- .الغبراء : الأرض . والخضراء : السماء ؛ للونهما (النهاية : ج 3 ص 337 «غبر») .
7- .السّرمَد : الدائم الذي لا ينقطع (النهاية : ج 2 ص 363 «سرمد») .
8- .السُّهد : الأرق (القاموس المحيط : ج 1 ص 305 «سهد») .
9- .الكَمْد _ بالفتح وبالتحريك _ : تغيّر اللون وذهاب صفائه ، والحزن الشديد ، ومرض القلب (القاموس المحيط : ج 1 ص 333 «الكمدة») .
10- .اعتلجَ المَوجُ : التطمَ ، واعتلج الهمّ في صدره ، كذلك على المثل (لسان العرب : ج 2 ص 327 «علج») .
11- .القِلَى : البُغض . يقال : قلاهُ يقليه قِلىً وقَلىً : إذا أبغضه (النهاية : ج 4 ص 105 «قلا») .
12- .الأمالي للمفيد : ص 281 ح 7 عن علي بن محمّد الهرمزاني عن الإمام زين العابدين عليه السلام ، الأمالي للطوسي : ص 109 ح 166 عن عليّ بن محمّد الهرمزداني عن الإمام زين العابدين عنه8 ، بشارة المصطفى : ص 258 عن عليّ بن محمّد الهرمزداري عن الإمام زين العابدين عنه8 ، الكافي : ج 1 ص 458 ح 3 عن عليّ بن محمّد الهرمزاني ، دلائل الإمامة : ص 137 ح 46 عن المفضّل بن عمر عن الإمام الصادق عن آبائه: وليس فيها صدره إلى «وصّت به» ، وكلاهما نحوه ، بحار الأنوار : ج 43 ص 193 ح 21 .

ص: 203

3680.امام باقر عليه السلام ( _ درباره سخن خداوند عز و جل : {Q} «تا آن كه [ مبا ) الإرشاد :حسن، پسر امام حسن عليه السلام يكى از دختران عمويش حسين عليه السلام را از ايشان خواستگارى كرد . امام حسين عليه السلام به او فرمود : «پسر عزيزم ! هر كدام را كه بيشتر دوست دارى ، برگزين» ؛ امّا حسن ، خجالت كشيد و پاسخى نداد .

امام حسين عليه السلام فرمود : «من ، دخترم فاطمه را براى تو برگزيدم كه بيشترين شباهت را به مادرم فاطمه ، دختر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله دارد» .3685.عنه عليه السلام :دلائل الإمامة_ به سندش، از امام حسين عليه السلام ، از امام على عليه السلام _: شنيدم كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايد : «فاطمه ، به اين دليلْ فاطمه (باز داشته) ناميده شد كه او و پيروان و فرزندانش، از آتش [ِ دوزخ ] ، باز داشته شدند» .

4 / 2شهادت فاطمه عليها السلام

3682.الإرشاد عن حكيم بن جبير عن الإمام عليّ عليه السلاالأمالى ، مفيد_ به سندش، از امام حسين عليه السلام _: چون فاطمه عليهاالسلامدختر پيامبر صلى الله عليه و آله بيمار شد ، به على _ كه درود خدا بر او باد _ سفارش كرد كه موضوع را پنهان و خبرش را مخفى بدارد و هيچ كس را از بيمارى اش آگاه نكند و على عليه السلام چنين كرد و خود ، از او پرستارى مى كرد . اسماء بنت عُمَيس نيز _ كه خدايش بيامرزد _ ، او را بر مخفى داشتن اين موضوع، همان گونه كه فاطمه عليهاالسلامسفارش كرده بود ، يارى مى داد .

چون وفاتش فرا رسيد ، به امير مؤمنان عليه السلام وصيّت كرد كه كارش را خود به عهده بگيرد و او را شبانه دفن كند و قبرش را بى نشان و مخفى بگذارد . امير مؤمنان عليه السلام ، اين كار را به عهده گرفت و فاطمه عليهاالسلام را به خاك سپرد و نشانه هاى قبرش را محو كرد .

چون دستش را از خاك قبر تكانْد ، غم به او هجوم آورد و اشك هايش بر گونه هايش سرازير شد. رو به قبر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله كرد و گفت : «اى پيامبر خدا! از من به تو سلام ، و نيز از دختر و محبوب و روشنىِ چشمت و زائرت و خفته در خاك بقعه ات ؛ او كه خدا، پيوستنِ شتابان به تو را برايش برگزيد !

اى پيامبر خدا! شكيبايى ام براى از كف دادن يار مهربانت ، كم گشته و توانِ حركتم از فقدان سَرور زنان ، سست شده است ، جز آن كه اقتداى من به سنّت تو و اندوهى كه در فراق تو به من دست داد ، تسلّى بخش من در اين مصيبت است كه من ، پس از جان دادنت بر روى سينه ام و بستن چشمانت با دستم ، خود ، عهده دارِ كارَت شدم و تو را در قبر نهادم و سنگش را محكم كردم . آرى ! در كتاب خدا ، در باره بهترين [عاملِ] تحمّل [ِ مصيبت ] آمده است : «ما از آنِ خداييم و به سوى او باز مى گرديم» .

بى گمان ، امانت ، باز گردانده و گرو ، باز گرفته شد و زهرا ، رُبوده شد . چه زشت به نظر مى آيد آسمان و زمين ، اى پيامبر خدا ! اندوهم، جاودان و شبم، بى خواب است . اندوه از دلم بيرون نمى رود تا خداوند براى من نيز سراى اقامت تورا برگزيند . غمى دهشتناك و اندوهى هيجان زاست . چه زود از هم جدا شديم ! به خدا، شِكوه مى بَرَم .

دخترت ، هجومِ پشتْ در پشتِ امّتت بر من و خوردن حقّش را به تو خبر مى دهد . وضع او را از خودِ او بپرس ، كه بسى دردمند كه چيزى در دلش عقده مى شود و راهى براى عقده گشايى نمى يابد ، و او به زودى، براى تو مى گويد ، و خدا حكم مى رانَد ، و او بهترينِ داوران است .

خدا حافظ ، اى پيامبر خدا ! خداحافظىِ كسى كه جدا شدنش از تو ، از روى ناراحتى و ناخوش داشتن نيست . اگر باز مى گردم ، از ملالت نيست، و اگر مى مانم ، از بدگمانى به وعده خداوند به شكيبايان نيست ، كه شكيبايى، مبارك تر و زيباتر است . اگر چيرگى اين چيرگان بر ما نبود ، براى هميشه نزد قبرت مى ماندم و در كنارت، معتكف مى شدم و چون زنِ فرزندْمُرده ، بر بزرگى مصيبت ، شيون مى كردم . در ديدرَسِ خدا ، دخترت، مخفيانه دفن مى شود و حقّش، به زور خورده مى شود و آشكارا از [رسيدن به] ارثش بازش مى دارند، در حالى كه از عهد تو مدّتى نگذشته و تو از ياد نرفته اى .

اى پيامبر خدا! به خدا شِكوه مى برم و زيباترين شكيب را از تو مى آموزم . درودهاى خدا و رحمت و بركات او بر تو و فاطمه باد!» . .

ص: 204

. .

ص: 205

. .

ص: 206

4 / 3غُسلُها وكَفنُها3679.امام على عليه السلام :بحار الأنوار عن أبي عبد اللّه الحسين عليه السلام :إنَّ أميرَ المُؤمِنينَ عليه السلام غَسَّلَ فاطِمَةَ عليهاالسلام ثَلاثا وخَمسا ، وجَعَلَ فِي الغَسلَةِ الخامِسَةِ _ الآخِرَةِ _ شَيئا مِنَ الكافورِ ، وأشعَرَها (1) مِئزَرا سابِغا (2) دونَ الكَفَنِ ، وكانَ هُوَ الَّذي يَلي ذلِكَ مِنها وهُوَ يَقولُ :

اللّهُمَّ إنَّها أمَتُكَ ، وبِنتُ رَسولِكَ وصَفِيِّكَ وخِيَرَتِكَ مِن خَلقِكَ ، اللّهُمَّ لَقِّنها حُجَّتَها ، وأعظِم بُرهانَها ، وأعلِ دَرَجَتَها ، وَاجمَع بَينَها وبَينَ أبيها مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله . (3) .


1- .الشِّعار : ما ولي الجسد من الثياب (المصباح المنير : ص 315 «شعر») .
2- .شيء سابغ : أي كاملٌ وافٍ (الصحاح : ج 4 ص 1321 «سبغ») .
3- .بحار الأنوار : ج 81 ص 309 ح 29 نقلاً عن مصباح الأنوار .

ص: 207

4 / 3غسل و كفن فاطمه عليها السلام

3679.عنه عليه السلام :بحار الأنوار_ از امام حسين عليه السلام _: امير مؤمنان عليه السلام ، سه بار و پنج بار ، فاطمه عليهاالسلام را غسل داد و در بار پنجم و آخر ، با آب و كافور ، غسلش داد و جامه اى سرتاسرى زيرِ كفن بر او پوشانْد و خود ، اين امور را به عهده داشت و مى گفت : «خدايا! او كنيز تو و دختر پيامبرت و برگزيده تو و برگزيده از ميان آفريدگان توست . خدايا! حُجّتش را بر او تلقين كن و بُرهانش را بزرگ دار و درجه اش را بالا ببر و او را با پدرش محشور كن». .

ص: 208

4 / 4شَكواها لِأَبيها3676.امام على عليه السلام :الملهوف عن عمر بن عليّ بن أبي طالب عن الحسين بن عليّ عليه السلام :لَتَلقَيَنَّ فاطِمَةُ أباها شاكِيَةً ما لَقِيَت ذُرِّيَّتُها مِن اُمَّتِهِ ، ولا يَدخُلُ الجَنَّةَ أحَدٌ آذاها في ذُرِّيَّتِها . (1)4 / 5حَشرُها3676.عنه عليه السلام :عيون أخبار الرضا عليه السلام بإسناده عن الحسين بن عليّ عن عليّ بن أبي طالب عليهماالسلام :قالَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله : تُحشَرُ ابنَتي فاطِمَةُ عليهاالسلام يَومَ القِيامَةِ ومَعَها ثِيابٌ مَصبوغَةٌ بِالدِّماءِ ، تَتَعَلَّقُ بِقائِمَةٍ مِن قَوائِمِ العَرشِ ، تَقولُ : يا أحكَمَ الحاكِمينَ ! احكُم بَيني وبَينَ قاتِلِ وَلَدي .

ويُحكَمُ لِابنَتي فاطِمَةَ ورَبِّ الكَعبَةِ . (2)3675.عنه عليه السلام :عيون أخبار الرضا عليه السلام بإسناده عن الحسين بن عليّ عن عليّ بن أبي طالب عليهماالسلام :قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : تُحشَرُ ابنَتي فاطِمَةُ وعَلَيها حُلَّةُ الكَرامَةِ ، وقَد عُجِنَت بِماءِ الحَيَوانِ (3) ، فَيَنظُرُ إلَيهَا الخَلائِقُ فَيَتَعَجَّبونَ مِنها . ثُمَّ تُكسى أيضا مِن حُلَلِ الجَنَّةِ ألفَ حُلَّةٍ ، مَكتوبٌ عَلى كُلِّ حُلَّةٍ بِخَطٍّ أخضَرَ : «أدخِلوا بِنتَ مُحَمَّدٍ الجَنَّةَ عَلى أحسَنِ صورَةٍ وأحسَنِ كَرامَةٍ وأحسَنِ مَنظَرٍ» ، فَتُزَفُّ إلَى الجَنَّةِ كَما تُزَفُّ العَروسُ ، فَيُوَكَّلُ بِها سَبعونَ ألفَ جارِيَةٍ . (4) .


1- .الملهوف (طبعة منشورات دار الهدى) : ص 20 .
2- .عيون أخبار الرضا عليه السلام : ج 2 ص 9 ح 21 عن أبي أحمد بن سليمان الطائي عن الإمام الرضا عن آبائه: ، صحيفة الإمام الرضا عليه السلام : ص 89 ح 21 عن أحمد بن عامر الطائي عن الإمام الرضا عن آبائه عنه: ، كشف الغمّة : ج 3 ص 59 عن الإمام الرضا عن آبائه عنه: ، بحار الأنوار : ج 43 ص 220 ح 2 .
3- .الحيوانُ : أي دارُ الحياة الدائمة (تاج العروس : ج 19 ص 356 «حيى») .
4- .عيون أخبار الرضا عليه السلام : ج 2 ص 30 ح 38 ، صحيفة الإمام الرضا عليه السلام : ص 122 ح 79 ، دلائل الإمامة : ص 155 ح 69 كلّها عن أحمد بن عامر الطائي عن الإمام الرضا عن آبائه عنه: ، بحار الأنوار : ج 43 ص 221 ح 6 ؛ تاريخ دمشق : ج 13 ص 334 ح 3297 عن داوود بن سليمان القاري عن الإمام الرضا عن آبائه عنه: .

ص: 209

4 / 4شكايت بردن فاطمه عليها السلام به پدرش صلّي الله عليه و آله

3672.امام على عليه السلام :الملهوف_ از عمر بن على بن ابى طالب ، از امام حسين عليه السلام _: بى گمان ، فاطمه عليهاالسلامبه پدرش از آنچه فرزندانش از امّت ديده اند ، شكايت مى بَرَد و هر كس كه فاطمه عليهاالسلام را با آزردن فرزندانش ، آزار دهد ، به بهشت در نمى آيد .

4 / 5محشور شدن فاطمه عليها السلام

3669.امام على عليه السلام :عيون أخبار الرضا عليه السلام_ به سندش ، از امام حسين عليه السلام ، از امام على عليه السلام _: پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «فاطمه ، روز قيامت ، در حالى محشور مى شود كه لباسى خونين همراه دارد و يكى از ستون هاى عرش را گرفته و مى گويد : اى داورترينِ داوران ! ميان من و قاتل فرزندم حُكم كن .

و به پروردگار كعبه سوگند ، به سود دخترم فاطمه ، حكم مى شود!» .3668.امام على عليه السلام :عيون أخبار الرضا عليه السلام_ به سندش ، از امام حسين عليه السلام ، از امام على عليه السلام _: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : «دخترم فاطمه ، در حالى محشور مى شود كه جامه كرامت به تن دارد ؛ جامه اى كه با آب حيات ، عجين شده است و مردم به آن مى نِگرند و از آن، به شگفت مى آيند .

سپس ، دوباره از جامه هاى زَربَفت بهشتى ، هزار جامه بر او مى پوشانند و بر هر جامه به خطّى سبز نوشته شده است : دختر محمّد را با بهترين صورت و نيكوترين بزرگداشت و به زيباترين شكل ، به بهشت در آوريد .

پس همچون عروس شبِ زفاف ، او را به بهشت مى برند و هفتاد هزار بانوى خدمتكار را به خدمت وى مى گمارند» . .

ص: 210

3673.عنه عليه السلام :دلائل الإمامة بإسناده عن الحسين بن عليّ عن عليّ بن أبي طالب عليهماالسلام عن النبيّ صلى الله عليه و آله :إذا كانَ يَومُ القِيامَةِ نادى مُنادٍ : يا مَعشَرَ الخَلائِقِ ، غُضّوا أبصارَكُم ونَكِّسوا رُؤوسَكُم حَتّى تَمُرَّ فاطِمَةُ بِنتُ مُحَمَّدٍ . فَتَكونُ أوَّلَ مَن يُكسى ، وتَستَقبِلُها مِنَ الفِردَوسِ اثنا عَشَرَ ألفَ حَوراءَ ، وخَمسونَ ألفَ مَلَكٍ ، عَلى نَجائِبَ (1) مِنَ الياقوتِ ، أجنِحَتُها وأزِمَّتُهَا (2) اللُّؤلُؤُ الرَّطبُ ، رُكُبُها مِن زَبَرجَدٍ ، عَلَيها رَحلٌ مِنَ الدُّرِّ ، عَلى كُلِّ رَحلٍ نُمرُقَةٌ (3) مِن سُندُسٍ ، حَتّى يَجوزوا بِهَا الصِّراطَ ، ويَأتوا بِهَا الفِردَوسَ ، فَيَتَباشَرُ بِمَجيئِها أهلُ الجِنانِ .

فَتَجلِسُ عَلى كُرسِيٍّ مِن نورٍ، ويَجلِسونَ حَولَها، وهِيَ جَنَّةُ الفِردَوسِ الَّتي سَقفُها عَرشُ الرَّحمنِ ، وفيها قَصرانِ : قَصرٌ أبيَضُ وقَصرٌ أصفَرُ مِن لُؤلُؤَةٍ عَلى عِرقٍ (4)

واحِدٍ ؛ فِي القَصرِ الأَبيَضِ سَبعونَ ألفَ دارٍ مَساكِنُ مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ ، وفِي القَصرِ الأَصفَرِ سَبعونَ ألفَ دارٍ مَساكِنُ إبراهيمَ وآلِ إبراهيمَ .

ثُمَّ يَبعَثُ اللّهُ عز و جل مَلَكا لَها لَم يُبعَث إلى أحَدٍ قَبلَها ، ولا يُبعَثُ إلى أحَدٍ بَعدَها ، فَيَقولُ : إنَّ رَبَّكِ يَقرَأُ عَلَيكِ السَّلامَ ويَقولُ : سَليني .

فَتَقولُ : هُوَ السَّلامُ ، ومِنهُ السَّلامُ ، قَد أتَمَّ عَلَيَّ نِعمَتَهُ ، وهَنَّأَني كَرامَتَهُ ، وأباحَني جَنَّتَهُ ، وفَضَّلَني عَلى سائِرِ خَلقِهِ ، أسأَلُهُ وُلدي وذُرِّيَّتي ، ومَن وَدَّهُم بَعدي وحَفِظَهُم فِيَّ .

قالَ : فَيوحِي اللّهُ إلى ذلِكَ المَلَكِ مِن غَيرِ أن يَزولَ مِن مَكانِهِ ، أخبِرها أنّي قَد شَفَّعتُها في وُلدِها وذُرِّيَّتِها ومَن وَدَّهُم فيها ، وحَفِظَهُم بَعدَها .

قالَ : فَتَقولُ : الحَمدُ للّهِِ الَّذي أذهَبَ عَنِّي الحَزَنَ ، وأقَرَّ عَيني . فَيُقِرُّ اللّهُ بِذلِكَ عَينَ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله . (5) .


1- .النَجِيبُ : الفاضل من كلّ حيوان ، والنجيب من الإبل : وهو القويّ منها ، الخفيف السريع (النهاية : ج 5 ص 17 «نجب») .
2- .الزِمامُ : الخيط الذي يشدّ . . . في طرفه المقود ، وقد يسمّى المِقود زماما (الصحاح : ج 5 ص 1944 «زمم») .
3- .النُّمرُقَةُ : وسادةٌ صغيرة (الصحاح : ج 4 ص 1561 «نمرق») .
4- .العِرْقُ : أصل كُلِّ شيء وما يقوم عليه (تاج العروس : ج 13 ص 325 «عرق») .
5- .دلائل الإمامة : ص 153 ح 68 عن عليّ بن جعفر بن محمّد عن أخيه الإمام الكاظم عن آبائه: ، عيون أخبار الرضا عليه السلام : ج 2 ص 32 ح 55 ، صحيفة الإمام الرضا عليه السلام : ص 156 ح 102 كلاهما عن أحمد بن عامر الطائي عن الإمام الرضا عن آبائه عنه: وفيهما صدره إلى «بنت محمّد» ، بحار الأنوار : ج 43 ص 220 ح 4 وراجع : كشف الغمّة : ج 2 ص 83 .

ص: 211

3672.عنه عليه السلام :دلائل الإمامة_ به سندش ، از امام حسين عليه السلام ، از امام على عليه السلام ، از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله _: چون روز قيامت شود ، منادى ندا مى دهد : «اى مردم ! ديده هايتان را فرو بخوابانيد و سرهايتان را پايين بيندازيد تا فاطمه دختر محمّد ، بگذرد » .

پس او ، نخستين كسى است كه پوشانده مى شود و دوازده هزار حوريه از بهشت به استقبالش مى آيند و نيز پنجاه هزار فرشته ، سوار بر مَركب هايى از ياقوت كه بال ها و زمام هايشان از مرواريد نو و ركاب هايشان از زِبَرجد و جهازشان از دُرّ است و بر هر جهازى ، فرشى از ابريشم گسترده است تا او را از صراط بگذرانند و به بهشتْ در آورند و بهشتيان ، همديگر را به آمدنش مژده مى دهند .

فاطمه ، بر تختى از نور مى نشيند و آنان ، گِرد او مى نشينند . آن جا ، بهشتِ فردوس است كه سقفش عرش رحمان است و در آن ، دو قصر است : قصرى سفيد و قصرى زرد ، از مرواريدِ يك شكل . در قصر سفيد ، هفتاد هزار خانه براى محمّد و خاندان اوست و در قصر زرد ، هفتاد هزار خانه براى ابراهيم عليه السلام و خاندان اوست .

سپس ، خداوند عز و جل ، فرشته اى براى او روانه مى كند كه پيش از آن براى هيچ كس نفرستاده است و پس از او نيز به سوى كسى روانه نمى كند و [فرشته ]مى گويد : «پروردگارت به تو سلام مى رسانَد و مى گويد : از من بخواه» .

فاطمه مى گويد : او سلام است و سلامت ، از اوست . نعمتش را بر من تمام ، كرامتش را برايم مهيّا و بهشتش را برايم روا كرده و مرا بر بقيّه خلقش برترى داده است . از او [حقّ شفاعت] فرزندان و دودمانم و هر كس كه پس از من ، آنان را دوست داشته و به خاطر من ، رعايتشان كرده است ، مى خواهم .

پس خداوند به آن فرشته و در همان جا وحى مى كند كه : «به او خبر بده كه من ، او را در حقّ فرزندان و نسل و دوستداران و رعايت كنندگان آنها پس از او ، شفيع قرار دادم» .

فاطمه مى گويد : ستايش ، خدايى راست كه اندوهم را بُرد و چشمم را روشن داشت .

پس خداوند ، بدان ، چشم محمّد را روشن مى دارد . .

ص: 212

. .

ص: 213

. .

ص: 214

الفَصلُ الخامِسُ : إمامة أهل البيت عليهم السلام5 / 1الاِحتِجاجُ عَلى إمامَةِ أهلِ البَيتِ عليهم السلام3668.عنه عليه السلام :كتاب سُلَيم بن قيس :لَمّا كانَ قَبلَ مَوتِ مُعاوِيَةَ بِسَنَةٍ ، حَجَّ الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ صَلَواتُ اللّهِ عَلَيهِ وعَبدُ اللّهِ بنُ عَبّاسٍ وعَبدُ اللّهِ بنُ جَعفَرٍ مَعَهُ . فَجَمَعَ الحُسَينُ عليه السلام بَني هاشِمٍ ؛ رِجالَهُم ونِساءَهُم ومَوالِيَهُم وشيعَتَهُم مَن حَجَّ مِنهُم ، ومِنَ الأَنصارِ مِمَّن يَعرِفُهُ الحُسَينُ عليه السلام وأهلُ بَيتِهِ ، ثُمَّ أرسَلَ رُسُلاً : لا تَدَعوا أحَدا مِمَّن حَجَّ العامَ مِن أصحابِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله المَعروفينَ بِالصَّلاحِ وَالنُّسُكِ إلَا اجمَعوهُم لي .

فَاجتَمَعَ إلَيهِ بِمِنىً أكثَرُ مِن سَبعِمِئَةِ رَجُلٍ وهُم في سُرادِقِهِ (1) ، عامَّتُهُم مِنَ التّابِعينَ ، ونَحوٌ مِن مِئَتَي رَجُلٍ مِن أصحابِ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله وغَيرِهِم . فَقامَ فيهِمُ الحُسَينُ عليه السلام خَطيبا ، فَحَمِدَ اللّهَ وأثنى عَلَيهِ ، ثُمَّ قالَ :

أمّا بَعدُ ، فَإِنَّ هذَا الطّاغِيَةَ قَد فَعَلَ بِنا وبِشيعَتِنا ما قَد رَأَيتُم وعَلِمتُم وشَهِدتُم ، وإنّي اُريدُ أن أسأَلَكُم عَن شَيءٍ ، فَإِن صَدَقتُ فَصَدِّقوني ، وإن كَذَبتُ فَكَذِّبوني : أسأَلُكُم بِحَقِّ اللّهِ عَلَيكُم وحَقِّ رَسولِ اللّهِ وحَقِّ قَرابتي مِن نَبِيِّكُم ، لَمّا سَيَّرتُم مَقامي هذا ووَصَفتُم مَقالَتي ، ودَعَوتُم أجمَعينَ في أنصارِكُم مِن قَبائِلِكُم مَن أمِنتُم مِنَ النّاسِ ووَثِقتُم بِهِ ، فَادعوهُم إلى ما تَعلَمونَ مِن حَقِّنا ؛ فَإِنّي أتَخَوَّفُ أن يَدرُسَ (2) هذَا الأَمرُ ويَذهَبَ الحَقُّ ويُغلَبَ ، وَاللّهُ مُتِمُّ نورِهِ ولَو كَرِهَ الكافِرونَ .

وما تَرَكَ شَيئا مِمّا أنزَلَ اللّهُ فيهِم مِنَ القُرآنِ إلّا تَلاهُ وفَسَّرَهُ ، ولا شَيئا مِمّا قالَهُ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله في أبيهِ وأخيهِ واُمِّهِ وفي نَفسِهِ وأهلِ بَيتِهِ إلّا رَواهُ .

وكُلُّ ذلِكَ يَقولُ الصَّحابَةُ : اللّهُمَّ نَعَم ، قَد سَمِعنا وشَهِدنا .

ويَقولُ التّابِعِيُّ : اللّهُمَّ قَد حَدَّثَني بِهِ مَن اُصَدِّقُهُ وأَأتَمِنُهُ مِنَ الصَّحابَةِ .

فَقالَ : أنشُدُكُمُ اللّهَ إلّا حَدَّثتُم بِهِ مَن تَثِقونَ بِهِ وبِدينِهِ .

قالَ سُلَيمٌ : فَكانَ فيما ناشَدَهُمُ الحُسَينُ عليه السلام وذَكَّرَهُم أن قالَ :

أنشُدُكُمُ اللّهَ ، أتَعلَمونَ أنَّ عَلِيَّ بنَ أبي طالِبٍ عليه السلام كانَ أخا رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله حينَ آخى بَينَ أصحابِهِ ، فَآخى بَينَهُ وبَينَ نَفسِهِ ، وقالَ : أنتَ أخي وأنَا أخوكَ فِي الدُّنيا وَالآخِرَةِ ؟

قالوا : اللّهُمَّ نَعَم .

قال : أنشُدُكُمُ اللّهَ ، هَل تَعلَمونَ أنَّ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله اشتَرى مَوضِعَ مَسجِدِهِ ومَنازِلِهِ فَابتَناهُ ، ثُمَّ ابتَنى فيهِ عَشَرَةَ مَنازِلَ ؛ تِسعَةً لَهُ ، وجَعَلَ عاشِرَها في وَسَطِها لِأَبي ، ثُمَّ سَدَّ كُلَّ بابٍ شارِعٍ (3) إلَى المَسجِدِ غَيرَ بابِهِ ، فَتَكَلَّمَ في ذلِكَ مَن تَكَلَّمَ ، فَقالَ صلى الله عليه و آله : «ما أنَا سَدَدتُ أبوابَكُم وفَتَحتُ بابَهُ ، ولكِنَّ اللّهَ أمَرَني بِسَدِّ أبوابِكُم وفَتحِ بابِهِ» ، ثُمَّ نَهَى النّاسَ أن يَناموا فِي المَسجِدِ غَيرَهُ ، وكانَ يُجنِبُ فِي المَسجِدِ ومَنزِلُهُ في مَنزِلِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، فَوُلِدَ لِرَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ولَهُ فيهِ أولادٌ ؟

قالوا : اللّهُمَّ نَعَم .

قال : أفَتَعلَمونَ أنَّ عُمَرَ بنَ الخَطّابِ حَرَصَ عَلى كَوَّةٍ (4) قَدرَ عَينِهِ يَدَعُها مِن مَنزِلِهِ إلَى المَسجِدِ ، فَأَبى عَلَيهِ ، ثُمَّ خَطَبَ صلى الله عليه و آله فَقالَ : «إنَّ اللّهَ أمَرَ موسى أن يَبنِيَ مَسجِدا طاهِرا لا يَسكُنُهُ غَيرُهُ وغَيرُ هارونَ وَابنَيهِ ، وإنَّ اللّهَ أمَرَني أن أبنِيَ مَسجِدا طاهِرا لا يَسكُنُهُ غَيري وغَيرُ أخي وَابنَيهِ» ؟

قالوا : اللّهُمَّ نَعَم .

قالَ : أنشُدُكُمُ اللّهَ ، أتَعلَمونَ أنَّ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله نَصَبَهُ يَومَ غَديرِ خُمٍّ ، فَنادى لَهُ بِالوِلايَةِ وقالَ : «لِيُبَلِّغِ الشّاهِدُ الغائِبَ» ؟

قالوا : اللّهُمَّ نَعَم .

قالَ : أنشُدُكُمُ اللّهَ ، أتَعلَمونَ أنَّ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله قالَ لَهُ في غَزوَةِ تَبوكَ : «أنتَ مِنّي بِمَنزِلَةِ هارونَ مِن موسى ، وأنتَ وَلِيُّ كُلِّ مُؤمِنٍ بَعدي» ؟

قالوا : اللّهُمَّ نَعَم .

قالَ : أنشُدُكُمُ اللّهَ ، أتَعلَمونَ أنَّ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله حينَ دَعَا النَّصارى مِن أهلِ نَجرانَ إلَى المُباهَلَةِ ، لَم يَأتِ إلّا بِهِ وبِصاحِبَتِهِ وَابنَيهِ ؟

قالوا : اللّهُمَّ نَعَم .

قالَ : أنشُدُكُمُ اللّهَ ، أتَعلَمونَ أنَّهُ دَفَعَ إلَيهِ اللِّواءَ يَومَ خَيبَرَ ، ثُمَّ قالَ : «لَأَدفَعُهُ إلى رَجُلٍ يُحِبُّهُ اللّهُ ورَسولُهُ ويُحِبُّ اللّهَ ورَسولَهُ ، كَرّارٍ غَيرِ فَرّارٍ ، يَفتَحُهَا اللّهُ عَلى يَدَيهِ» ؟

قالوا : اللّهُمَّ نَعَم .

قالَ : أتَعلَمونَ أنَّ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله بَعَثَهُ بِبَراءَةَ ، وقالَ : «لا يُبَلِّغُ عَنّي إلّا أنَا أو رَجُلٌ مِنّي» ؟

قالوا : اللّهُمَّ نَعَم .

قالَ : أتَعلَمونَ أنَّ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله لَم تَنزِل بِهِ شِدَّةٌ قَطُّ إلّا قَدَّمَهُ لَها ثِقَةً بِهِ ، وأنَّهُ لَم يَدعُهُ بِاسمِهِ قَطُّ إلّا أن يَقولَ : يا أخي ! وَادعوا لي أخي ؟

قالوا : اللّهُمَّ نَعَم .

قالَ : أتَعلَمونَ أنَّ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله قَضى بَينَهُ وبَينَ جَعفَرٍ وزَيدٍ ، فَقالَ لَهُ : «يا عَلِيُّ ، أنتَ مِنّي وأنَا مِنكَ ، وأنتَ وَلِيُّ كُلِّ مُؤمِنٍ ومُؤمِنَةٍ بَعدي» ؟

قالوا : اللّهُمَّ نَعَم .

قالَ : أتَعلَمونَ أنَّهُ كانَت لَهُ مِن رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله كُلَّ يَومٍ خَلوَةٌ وكُلَّ لَيلَةٍ دَخلَةٌ ؛ إذا سَأَلَهُ أعطاهُ ، وإذا سَكَتَ أبدَأَهُ ؟

قالوا : اللّهُمَّ نَعَم .

قالَ : أتَعلَمونَ أنَّ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله فَضَّلَهُ عَلى جَعفَرٍ وحَمزَةَ حينَ قالَ لِفاطِمَةَ عليهاالسلام : «زَوَّجتُكِ خَيرَ أهلِ بَيتي ؛ أقدَمَهُم سِلما ، وأعظَمَهُم حِلما ، وأكثَرَهُم عِلما» ؟

قالوا : اللّهُمَّ نَعَم .

قالَ : أتَعلَمونَ أنَّ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله قالَ : «أنَا سَيِّدُ وُلدِآدَمَ ، وأخي عَلِيٌّسَيِّدُ العَرَبِ ، وفاطِمَةُ سَيِّدَةُ نِساءِ أهلِ الجَنَّةِ ، وَابنايَالحَسَنُ وَالحُسَينُ سَيِّدا شَبابِ أهلِ الجَنَّةِ» ؟

قالوا : اللّهُمَّ نَعَم .

قالَ : أتَعلَمونَ أنَّ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله أمَرَهُ بِغُسلِهِ ، وأخبَرَهُ أنَّ جَبرَئيلَ يُعينُهُ عَلَيهِ ؟

قالوا : اللّهُمَّ نَعَم .

قالَ : أتَعلَمونَ أنَّ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله قالَ في آخِرِ خُطبَةٍ خَطَبَها : «أيُّهَا النّاسُ : إنّي تَرَكتُ فيكُمُ الثَّقَلَينِ ؛ كِتابَ اللّهِ وأهلَ بَيتي ، فَتَمَسَّكوا بِهِما لَن تَضِلّوا» ؟

قالوا : اللّهُمَّ نَعَم .

فَلَم يَدَع شَيئا أنزَلَهُ اللّهُ في عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ عليه السلام خاصَّةً وفي أهلِ بَيتِهِ مِنَ القُرآنِ ولا عَلى لِسانِ نَبِيِّهِ صلى الله عليه و آله إلّا ناشَدَهُم فيهِ ، فَيَقولُ الصَّحابَةُ : اللّهُمَّ نَعَم ، قَد سَمِعنا ، ويَقولُ التّابِعِيُّ : اللّهُمَّ قَد حَدَّثَنيهِ مَن أثِقُ بِهِ ، فُلانٌ وفُلانٌ .

ثُمَّ ناشَدَهُم أنَّهُم قَد سَمِعوهُ صلى الله عليه و آله يَقولُ : «مَن زَعَمَ أنَّهُ يُحِبُّني ويُبغِضُ عَلِيّا فَقَد كَذَبَ ، لَيسَ يُحِبُّني وهُوَ يُبغِضُ عَلِيّا» ، فَقالَ لَهُ قائِلٌ : يا رَسولَ اللّهِ ، وكَيفَ ذلِكَ ؟ قالَ : «لِأَنَّهُ مِنّي وأنَا مِنهُ ، مَن أحَبَّهُ فَقَد أحَبَّني ومَن أحَبَّني فَقَد أحَبَّ اللّهَ ، ومَن أبغَضَهُ فَقَد أبغَضَني ومَن أبغَضَني فَقَد أبغَضَ اللّهَ» ؟

فَقالوا : اللّهُمَّ نَعَم ، قَد سَمِعنا . وتَفَرَّقوا عَلى ذلِكَ . (5) .


1- .السُّرادِقُ : هو كلّ ما أحاط بشيء من حائط أو مضرب أو خِباء (النهاية : ج 2 ص 359 «سردق») .
2- .دَرَسَ : أي عفا (الصحاح : ج 3 ص 927 «درس») .
3- .شرعَ البابُ إلى الطريق شروعا : اتّصل به (المصباح المنير : ص 310 «شرع») .
4- .الكَوَّة _ ويُضمّ _ : الخرق في الحائط (القاموس المحيط : ج 4 ص 384 «كوو») .
5- .كتاب سُليم بن قيس : ج 2 ص 788 ح 26 ، بحار الأنوار : ج 33 ص 181 ح 456 وراجع : الاحتجاج : ج 2 ص 87 ح 162 .

ص: 215

فصل پنجم : امامت اهل بيت عليهم السلام
5 / 1استدلال بر امامت اهل بيت عليهم السلام

3664.امام على عليه السلام :كتاب سُلَيم بن قيس :يك سال پيش از مرگ معاويه ، حسين بن على عليه السلام حج گزارد و عبد اللّه بن عبّاس و عبد اللّه بن جعفر نيز با او بودند . امام حسين عليه السلام همه هاشميان ، مرد و زن ، و وابستگان و پيروانشان را كه به حج آمده بودند ، گِرد آورد و نيز هر كس از انصار را كه امام حسين عليه السلام و خاندانش را مى شناخت . سپس ، پيك هايى فرستاد كه : «همه ياران پيامبر خدا را كه امسال حج گزارده اند و به شايستگى و درستكارى معروف هستند ، برايم گِرد آوريد و كسى را فرو مگذاريد» .

بيش از هفتصد تن، در خيمه و خرگاه امام عليه السلام در مِنا گِرد آمدند كه بيشترِ آنان از تابعيان و حدود دويست مرد هم از ياران پيامبر صلى الله عليه و آله و غير ايشان بودند . امام حسين عليه السلام در ميان ايشان به سخن گفتن ايستاد و پس از حمد و ثناى الهى فرمود: «امّا بعد ، اين سركش (يزيد) ، كارهايى با ما و پيروانمان كرده كه ديده ايد و مى دانيد و گواهيد . من مى خواهم از شما چيزى بپرسم . اگر راست گفتم ، تصديقم كنيد و اگر دروغ گفتم ، تكذيبم كنيد . از شما مى خواهم كه به حقّ خدا بر شما و حقّ پيامبر خدا و حقّ نزديكى ام با پيامبرتان ، چون از اين جا رفتيد و گفته مرا باز گفتيد و همه يارانتان را از قبيله هايتان ، آنانى را كه مورد اطمينان و وثوق شما هستند ، فرا خوانديد ، به آنچه از حقّ ما مى دانيد ، دعوت كنيد . من ، بيم آن دارم كه اين امر ، كهنه شود و حق ، برود و مغلوب شود ، و البته خداوند ، تمام كننده نور خود است ، هر چند كافران را خوش نيايد» .

امام عليه السلام ، هيچ آيه اى از قرآن را كه در حقّ ايشان نازل شده بود ، وا نگذارد ، جز آن كه آن را تلاوت و تفسير كرد ، و هيچ سخنى از پيامبر صلى الله عليه و آله در حقّ پدر و برادر و مادر و خود و خاندانش نبود ، جز آن كه روايت كرد .

در همه آنها ، ياران پيامبر صلى الله عليه و آله مى گفتند : به خدا ، آرى ! شنيديم و گواه بوديم . هر تابعى اى نيز مى گفت : به خدا ، آن را فردى از ياران پيامبر صلى الله عليه و آله كه تصديقش مى كنم و به او اطمينان دارم ، برايم نقل كرده است .

امام عليه السلام فرمود : «شما را به خدا سوگند مى دهم كه اين مطالب را براى كسى كه به خود و دينش اعتماد داريد ، باز گوييد» .

در ميان آنچه امام حسين عليه السلام سوگندشان داد و به يادشان آورد ، اين بود : «شما را سوگند مى دهم ، آيا مى دانيد هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله ميان يارانش پيمان برادرى بست ، على بن ابى طالب ، برادرِ پيامبر خدا شد و پيامبر صلى الله عليه و آله او را برادرِ خود خواند و فرمود : «تو برادر منى و من ، برادر تو در دنيا و آخرتم ؟».

گفتند : به خدا ، چرا !

فرمود : «شما را به خدا سوگند مى دهم ، آيا مى دانيد كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، جاى مسجد و منزل هايش را خريد و آن را با ده اتاق ساخت كه نُه اتاق براى خودش بود و دهمين اتاق را _ كه در ميان آنها بود _ براى پدرم قرار داد. سپس، جز درِ اتاق (خانه) پدرم، هر درى را كه به مسجدْ راه داشت ، بست . برخى در اين ميان ، چيزهايى گفتند و پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : من ، درهاى [خانه هاى] شما را نبستم و درِ [خانه] او را نگشودم ؛ بلكه خداوند ، مرا به بستن در[ِ خانه]هاى شما و باز گذاشتن درِ [خانه] او فرمان داد . سپس ، مردم را جز او، از خوابيدن در مسجد ، نهى كرد و على عليه السلام در مسجد جُنُب مى شد و خانه اش در خانه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بود و فرزندانى براى پيامبر خدا و او [از نسل فاطمه عليهاالسلام] به وجود آمد ؟» .

گفتند : به خدا ، چرا !

فرمود : «آيا مى دانيد كه عمر بن خطّاب ، مشتاق بود كه سوراخى كوچك به اندازه چشمش از اتاقش (خانه اش) به مسجد داشته باشد ، امّا پيامبر صلى الله عليه و آله نپذيرفت و به سخن گفتن ايستاد و فرمود : خداوند ، به موسى عليه السلام فرمان داد كه مسجدى پاكيزه بسازد و كسى را جز خود و هارون و دو پسرش در آن جاى ندهد . خداوند، به من هم فرمان داده است تا مسجدى پاكيزه بسازم كه كسى را جز خودم و برادرم (على) و دو پسرش، در آن، جاى ندهم ؟» .

گفتند : به خدا ، چرا !

فرمود : «شما را به خدا سوگند مى دهم ، آيا مى دانيد كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، او را روز غدير خم، بر پا داشت و به ولايتِ او ندا داد و فرمود : حاضر به غايب برساند ؟» .

گفتند : به خدا ، چرا !

فرمود : «شما را به خدا سوگند مى دهم ، آيا مى دانيد كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در غزوه تبوك به او فرمود: تو براى من ، به منزله هارون براى موسى عليه السلام هستى و تو ولىّ هر مؤمن پس از منى ؟ » .

گفتند : به خدا ، چرا !

فرمود : «شما را به خدا سوگند مى دهم ، آيا مى دانيد كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، هنگامى كه مسيحيان نَجران را به مُباهله فرا خوانْد ، فقط با او و همسرش (فاطمه عليهاالسلام) و دو پسرش آمد ؟» .

گفتند : به خدا ، چرا !

فرمود : «شما را به خدا سوگند مى دهم ، آيا مى دانيد كه پرچم را در جنگ خيبر به او سپرد و فرمود : آن را به مردى مى سپارم كه خدا و پيامبرش او را دوست دارند و او نيز خدا و پيامبرش را دوست دارد ؛ باز گردنده است، نه گريزنده . خداوند، بر دستان او فتح را به ارمغان مى آورد ؟» .

گفتند : به خدا ، چرا !

فرمود : «آيا مى دانيد كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، او را براى برائت جُستن [از مشركان] روانه كرد و فرمود : از جانب من ، جز خودم يا مردى از [خاندان] من ، ابلاغ نمى كند ؟» .

گفتند : به خدا ، چرا !

فرمود : «آيا مى دانيد كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، هيچ سختى اى به او نرسيد ، جز آن كه او را از سرِ اعتمادى كه به وى داشت ، پيش انداخت و هيچ گاه ، او را به نامش نخواند و فقط مى فرمود : اى برادر من ! و برادرم را برايم بخوانيد ؟» .

گفتند : به خدا ، چرا !

فرمود : «آيا مى دانيد كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، ميان او و جعفر و زيد ، قضاوت كرد و به او فرمود : اى على ! تو از منى و من ، از تو اَم و تو ، ولىّ هر مرد و زن مؤمن پس از منى ؟» .

گفتند : به خدا ، چرا !

فرمود : «آيا مى دانيد كه او ، هر روز ، با پيامبر صلى الله عليه و آله خلوت مى كرد و هر شب ، ساعتى بر او وارد مى شد و چون از پيامبر صلى الله عليه و آله مى خواست ، به او عطا مى كرد و چون ساكت مى شد ، پيامبر صلى الله عليه و آله آغاز [به سخن] مى كرد؟» .

گفتند : به خدا ، چرا !

فرمود : «آيا مى دانيد كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، او را بر جعفر و حمزه ، برترى داد ، هنگامى كه به فاطمه عليهاالسلام فرمود : تو را به همسرى بهترين فرد خاندانم در آوردم ؛ اسلام آوردنش از همه پيش تر ، بردبارى اش از همه بيشتر و دانشش از همه فراوان تر است ؟» .

گفتند : به خدا ، چرا !

فرمود : «آيا مى دانيد كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : من ، سرورِ فرزندان آدمم و برادرم على ، سَرورِ عرب است و فاطمه ، سرورِ زنان بهشتى است و پسرانم، حسن و حسين ، سَرور جوانان بهشتى اند ؟» .

گفتند : به خدا ، چرا !

فرمود : «آيا مى دانيد كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، او را به غسل خويش [پس از درگذشت ]فرمان داد و به او خبر داد كه جبرئيل عليه السلام به او كمك مى كند ؟» .

گفتند : به خدا ، چرا !

فرمود : «آيا مى دانيد كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، در آخرين سخنرانى اش فرمود : اى مردم ! من در ميان شما، دو چيز گران سنگ به جا نهادم : كتاب خدا و خاندانم . پس بدان ها چنگ بزنيد تا هرگز گم راه نشويد ؟» .

گفتند : به خدا ، چرا !

امام حسين عليه السلام هيچ چيز را از آنچه خدا در باره على بن ابى طالب عليه السلام و خاندانش در قرآن و بر زبان پيامبرش نازل كرده بود ، وا نگذاشت ، جز آن كه آنان را به [قبول ]آن سوگند داد و ياران پيامبر صلى الله عليه و آله هم مى گفتند : «به خدا ، چرا ! آن را شنيده ايم» ؛ و هر تابعى اى مى گفت : «به خدا ، آن را فلانى يا فلانى _ كه به او اطمينان دارم _ برايم نقل كرده است» .

سپس ، آنان را سوگند داد كه آيا از پيامبر صلى الله عليه و آله شنيده اند كه فرمود : هر كس ادّعا كند كه مرا دوست مى دارد ، ولى على را دشمن بدارد ، دروغ مى گويد . نمى شود مرا دوست بدارد ، ولى على را دشمن بدارد و شخصى به ايشان گفت : اى پيامبر خدا! اين ، چگونه مى شود ؟ فرمود : «چون او از من است و من ، از اويم . هر كس او را دوست بدارد ، مرا دوست خواهد داشت و هر كس مرا دوست بدارد ، خدا را دوست خواهد داشت و هر كس او را دشمن بدارد ، مرا دشمن داشته است و هر كس مرا دشمن بدارد ، خدا را دشمن داشته است ؟» .

همه گفتند : به خدا ، چرا ! شنيده ايم .

سپس ، متفرّق شدند . .

ص: 216

. .

ص: 217

. .

ص: 218

. .

ص: 219

. .

ص: 220

. .

ص: 221

. .

ص: 222

3663.امام على عليه السلام :الإرشاد_ في ذِكرِ مَسيرِ الإِمامِ الحُسَينِ عليه السلام إلى كَربَلاءَ _: ثُمَّ أمَرَ مُنادِيَهُ فَنادى بِالعَصرِ وأقامَ ، فَاستَقدَمَ (1) الحُسَينُ عليه السلام فَصَلّى بِالقَومِ ، ثُمَّ سَلَّمَ وَانصَرَفَ إلَيهِم بِوَجهِهِ ، فَحَمِدَ اللّهَ وأثنى عَلَيهِ ثُمَّ قالَ :

أمّا بَعدُ : أيُّهَا النّاسُ ، فَإِنَّكُم إن تَتَّقُوا اللّهَ وتَعرِفُوا الحَقَّ لِأَهلِهِ يَكُن أرضى للّهِِ عَنكُم ، ونَحنُ أهلُ بَيتِ مُحَمَّدٍ ، وأولى بِوِلايَةِ هذَا الأَمرِ عَلَيكُم مِن هؤُلاءِ المُدَّعينَ ما لَيسَ لَهُم ، وَالسّائِرينَ فيكُم بِالجَورِ وَالعُدوانِ ، وإن أبَيتُم إلّا كَراهِيَةً لَنا وَالجَهلَ بِحَقِّنا ، فَكانَ رَأيُكُمُ الآنَ غَيرَ ما أتَتني بِهِ كُتُبُكُم وقَدِمَت بِهِ عَلَيَّ رُسُلُكُم ، انصَرَفتُ عَنكُم . (2) .


1- .. في الطبعة المعتمدة : «فاستقام» ، وما في المتن أثبتناه من بحار الأنوار وبعض النسخ الخطّيّة للمصدر .
2- .الإرشاد : ج 2 ص 79 ، إعلام الورى : ج 1 ص 448 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 377 ؛ تاريخ الطبري : ج 5 ص 402 ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 552 ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 1 ص 232 ، أنساب الأشراف : ج 3 ص 380 وراجع : روضة الواعظين : ص 198 .

ص: 223

3667.عنه عليه السلام :الإرشاد_ در يادكردِ حركت امام حسين عليه السلام به سوى كربلا _: سپس به جارچى اش فرمان داد تا [اذان] نماز عصر را ندا دهد و اقامه بگويد . آن گاه ، امام حسين عليه السلام جلو رفت و با مردم ، نماز گزارد .

سپس سلام داد و رويش را به سوى آنها كرد و پس از حمد و ثناى الهى فرمود : «امّا بعد ، اى مردم ! اگر شما از خدا پروا كنيد و حق را از آنِ صاحبش بدانيد ، خدا از شما راضى تر خواهد بود . ما خاندان محمّد صلى الله عليه و آله هستيم و براى عهده دار شدن سرپرستى شما از اين مدّعيان به ناحق _ كه رفتارشان با شما ظالمانه و متجاوزانه است _ سزاوارتريم و اگر تنها به جهت ناخوش داشتن ما و جهل به حقّ ما نمى پذيريد ، اكنون ، رأيتان غير از آن چيزى است كه نامه هايتان و فرستادگان شما به من گفته اند . از شما روى مى گردانم» . .

ص: 224

راجع : ص 334 (الفصل الحادي عشر / إتمام الحجّة على أعدائه) .

5 / 2وُجوبُ الاِئتِمامِ بِأَهلِ البَيتِ عليهم السلام3663.الإمام عليّ عليه السلام :عيون أخبار الرضا عليه السلام بإسناده عن الحسين بن عليّ عليه السلام :حَدَّثَني أبي عَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ عليه السلام قالَ : قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : مَن ماتَ ولَيسَ لَهُ إمامٌ مِن وُلدي ماتَ ميتَةً جاهِلِيَّةً ، ويُؤخَذُ بِما عَمِلَ فِي الجاهِلِيَّةِ وَالإِسلامِ . (1)5 / 3وُجوبُ طاعَةِ أهلِ البَيتِ عليهم السلام3661.امام باقر عليه السلام :الاحتجاج عن موسى بن عقبة عن الحسين عليه السلام_ في خُطبَةٍ لَهُ _: نَحنُ حِزبُ اللّهِ الغالِبونَ ، وعِترَةُ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله الأَقرَبونَ ، وأهلُ بَيتِهِ الطَّيِّبونَ ، وأحَدُ الثَّقَلَينِ اللَّذَينِ جَعَلَنا رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله ثانِيَ كِتابِ اللّهِ تَبارَكَ وتَعالَى ، الَّذي فيهِ تَفصيلُ كُلِّ شَيءٍ ، لا يَأتيهِ الباطِلُ مِن بَينِ يَدَيهِ ولا مِن خَلفِهِ ، وَالمُعَوَّلُ عَلَينا في تَفسيرِهِ ، لا يُبطِئُنا تَأويلُهُ ، بَل نَتَّبِعُ حَقائِقَهُ .

فَأَطيعونا فَإِنَّ طاعَتَنا مَفروضَةٌ ، إذ كانَت بِطاعَةِ اللّهِ ورَسولِهِ مَقرونَةً ، قالَ اللّهُ عز و جل : «أَطِيعُواْ اللَّهَ وَأَطِيعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِى الْأَمْرِ مِنكُمْ فَإِن تَنَ_زَعْتُمْ فِى شَىْ ءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَالرَّسُولِ» (2) وقالَ : «وَلَوْ رَدُّوهُ إِلَى الرَّسُولِ وَإِلَى أُوْلِى الْأَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذِينَ يَسْتَنم_بِطُونَهُو مِنْهُمْ وَلَوْلَا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَرَحْمَتُهُو لَاتَّبَعْتُمُ الشَّيْطَ_نَ إِلَا قَلِيلاً» (3) . (4) .


1- .عيون أخبار الرضا عليه السلام : ج 2 ص 58 ح 214 عن الحسن بن عبد اللّه الرازي عن الإمام الرضا عن آبائه: ، كنز الفوائد : ج 1 ص 327 عن الحسن بن محمّد الرازي عن الإمام الرضا عن آبائه: عنه صلي الله عليه و آله ، بحار الأنوار : ج 23 ص 81 ح 18 .
2- .النساء : 59 .
3- .النساء : 83 .
4- .الاحتجاج : ج 2 ص 95 ح 165 ، المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 67 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 205 ح 1 ، وفي الأمالي للمفيد : ص 349 ح 4 والأمالي للطوسي : ص 121 ح 188 و ص 691 ح 1469 والعُدد القويّة : ص 34 ح 26 عن الإمام الحسن عليه السلام .

ص: 225

ر.ك : ص 335 (فصل يازدهم / اتمام حجّت بر دشمنان) .

5 / 2وجوب انتخاب امام از ميان اهل بيت عليهم السلام

3660.عنه عليه السلام :عيون أخبار الرضا عليه السلام_ به سندش ، از امام حسين عليه السلام _: پدرم على بن ابى طالب عليه السلام برايم نقل كرد كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : «هر كس بميرد ، ولى امامى از فرزندان من نداشته باشد ، به مرگ جاهلى مرده است و بدانچه در جاهليت و اسلامْ عمل كرده است ، مؤاخذه مى شود» .

5 / 3وجوب فرمانبَرى از اهل بيت عليهم السلام

3657.امام على عليه السلام :الاحتجاج_ به نقل از موسى بن عُقبه ، از امام حسين عليه السلام _: ما حزب چيره خداييم و خاندان و نزديكان پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و اهل بيت پاك او و يكى از دو چيز گران بهايى كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، در كنار كتاب خداى متعال و پس از آن قرار داد ؛ كتابى كه بيان هر چيز در آن هست و باطل ، از پس و پيش ، به آن راه ندارد و در تفسير آن ، بر ما اعتماد مى شود و در تأويلش در نمى مانيم ؛ بلكه حقايقش را دنبال مى كنيم .

از ما اطاعت كنيد كه اطاعت از ما واجب است ؛ زيرا با اطاعت خدا و پيامبرش همراه است . خداوند عز و جل فرموده است : «از خدا و پيامبر و اختيارداران خود ، اطاعت كنيد و اگر در چيزى اختلاف كرديد ، آن را به خدا و پيامبر باز گردانيد» و فرمود : «و اگر به پيامبر و اختيارداران خود باز مى گرداندند ، بى ترديد ، به حقيقت آن پى مى بردند و اگر فضل و رحمت خدا بر شما نبود ، همه شما ، جز اندكى ، از شيطان پيروى مى كرديد » . .

ص: 226

3658.الإمام عليّ عليه السلام :التفسير المنسوب إلى الإمام العسكريّ عليه السلام :قالَ الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام : مَن عَرَفَ حَقَّ أبَوَيهِ الأَفضَلَينِ : مُحَمَّدٍوعَلِيٍّ عليهماالسلام ، وأطاعَهُما حَقَّ الطّاعَةِ ، قيلَ لَهُ : تَبَحبَح (1) في أيِّ الجِنانِ شِئتَ . (2)5 / 4اِستِمرارُ إمامَةِ أهلِ البَيتِ عليهم السلام3850.اُسد الغابة :الاستنصار بإسناده عن الإمام الحسين عليه السلام :قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : إنّي وَاثنَي عَشَرَ مِن أهلِ بَيتي أوَّلُهُم عَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ عليه السلام أوتادُ الأَرضِ الَّتي أمسَكَهَا اللّهُ بِها أن تَسيخَ (3) بِأَهلِها ، فَإِذا ذَهَبَتِ الاِثنا عَشَرَ مِن أهلي ساخَتِ الأَرضُ بِأَهلِها . (4) .


1- .تبحبح الدارَ : إذا توسّطها وتمكّن منها (تاج العروس : ج 4 ص 6 «بحح») .
2- .التفسير المنسوب إلى الإمام العسكري7 : ص 330 ح 193 ، بحار الأنوار : ج 36 ص 9 ح 11 .
3- .ساخت في الأرض : دخلت فيها وغابت (الصحاح : ج 1 ص 424 «سوخ») .
4- .الاستنصار : ص 8 عن أبي الجارود عن الإمام الباقر عن الإمام زين العابدين8.

ص: 227

3851.فضائل الصحابة لابن حنبل عن سعيد بن عمرو القرشي عنالتفسير المنسوب إلى الإمام العسكرى عليه السلام :حسين بن على عليه السلام فرمود : «هر كس حقّ دو پدر برترش محمّد صلى الله عليه و آله و على عليه السلام را بشناسد و از آنان به تمام و كمالْ اطاعت كند ، به او گفته مى شود : هر جاى بهشت را كه مى خواهى ، انتخاب كن و در آن، قرار بگير» .

5 / 4استمرار امامت اهل بيت عليهم السلام

3848.كنز الفوائد ( _ به نقل از خلف بن ابى هارون عبدى _ ) الإستنصار_ به سندش، از امام حسين عليه السلام _: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : «من و دوازده نفر از اهل بيتم _ كه نخستينِ آنها على بن ابى طالب است _ ، از اَوتاد (ميخ هاى) زمين هستيم كه خدا ، زمين را به خاطر آنان ، از فرو كشيدن ساكنانش نگاه مى دارد ، و هر گاه [همه] دوازده نفر از خاندانم بروند ، زمين ، ساكنانش را فرو مى بَرَد» . .

ص: 228

5 / 5عَدَدُ الأَئِمَّةِ مِن أهلِ البَيتِ عليهم السلام3845.شواهد التنزيل ( _ به نقل از ابن عمر _ ) كفاية الأثر عن إبراهيم بن يزيد السمّان عن أبيه عن الحسين بن عليّ عليهماالسلام :دَخَلَ أعرابِيٌّ عَلى رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله يُريدُ الإِسلامَ ومَعَهُ ضَبٌّ قَدِ اصطادَهُ فِي البَرِّيَّةِ وجَعَلَهُ في كُمِّهِ ، فَجَعَلَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله يَعرِضُ عَلَيهِ الإِسلامَ .

فَقالَ : لا اُؤمِنُ بِكَ يا مُحَمَّدُ أو يُؤمِنَ بِكَ هذَا الضَّبُّ . ورَمَى الضَّبَّ مِن كُمِّهِ ، فَخَرَجَ الضَّبُّ مِنَ المَسجِدِ يَهرُبُ .

فَقالَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله : يا ضَبُّ ، مَن أنَا ؟

قالَ : أنتَ مُحَمَّدُ بنُ عَبدِ اللّهِ بنِ عَبدِ المُطَّلِبِ بنِ هاشِمِ بنِ عَبدِ مَنافٍ .

قالَ : يا ضَبُّ ، مَن تَعبُدُ ؟

قالَ : أعبُدُ الَّذي خَلَقَ الحَبَّةَ وبَرَأَ النَّسَمَةَ ، وَاتَّخَذَ إبراهيمَ خَليلاً ، وناجى موسى كَليما ، وَاصطَفاكَ يا مُحَمَّدُ .

فَقالَ الأَعرابِيُّ : أشهَدُ أن لا إلهَ إلَا اللّهُ ، وأنَّكَ رَسولُ اللّهِ حَقّا ، فَأَخبِرني يا رَسولَ اللّهِ هَل يَكونُ بَعدَكَ نَبِيٌّ ؟

قالَ : لا ، أنَا خاتَمُ النَّبِيّينَ ، ولكِن يَكونُ بَعدي أئِمَّةٌ مِن ذُرِّيَّتي ، قَوّامونَ بِالقِسطِ كَعَدَدِ نُقَباءِ بَني إسرائيلَ ، أوَّلُهُم عَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ ، فَهُوَ الإِمامُ وَالخَليفَةُ بَعدي ، وتِسعَةٌ مِنَ الأَئِمَّةِ مِن صُلبِ هذا _ ووَضَعَ يَدَهُ عَلى صَدري _ وَالقائِمُ تاسِعُهُم ؛ يَقومُ بِالدّينِ في آخِرِ الزَّمانِ كَما قُمتُ في أوَّلِهِ .

قالَ : فَأَنشَأَ الأَعرابِيُّ يَقولُ :

ألا يا رَسولَ اللّهِ إنَّكَ صادِقٌفَبورِكتَ مَهدِيّا وبورِكتَ هادِيا شَرَعتَ لَنَا الدّينَ الحَنيفِيَّ (1) بَعدَماعَبَدنا كَأَمثالِ الحَميرِ الطَّواغِيا فَيا خَيرَ مَبعوثٍ ويا خَيرَ مُرسَلٍإلَى الإِنسِ ثُمَّ الجِنِّ لَبَّيكَ داعِيا وبورِكتَ فِي الأَقوامِ حَيّا ومَيِّتاوبورِكتَ مَولودا وبورِكتَ ناشِيا .

فَقالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : يا أخا بَني سُلَيمٍ ! هَل لَكَ مالٌ ؟

فَقالَ : وَالَّذي أكرَمَكَ بِالنُّبُوَّةِ وخَصَّكَ بِالرِّسالَةِ ، إنَّ أربَعَةَ آلافِ بَيتٍ في بَني سُلَيمٍ ما فيهِم أفقَرُ مِنّي ! فَحَمَلَهُ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله عَلى ناقَةٍ .

فَرَجَعَ إلى قَومِهِ فَأَخبَرَهُم بِذلِكَ ، قالوا : فَأَسلَمَ الأَعرابِيُّ طَمَعا فِي النّاقَةِ !

فَبَقِيَ يَومَهُ فِي الصُّفَّةِ (2) لَم يَأكُل شَيئا ، فَلَمّا كانَ مِنَ الغَدِ تَقَدَّمَ إلى رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله فَقالَ :

يا أيُّهَا المَرءُ الَّذي لا نَعدَمُهأنتَ رَسولُ اللّهِ حَقّا نَعلَمُ ودينُكَ الإِسلامُ دينا نُعظِمُهنَبغي (3) مَعَ الإِسلامِ شَيئا نَقضِمُه (4) قَد جِئتَ بِالحَقِّ وشَيئا نَطعَمُه .

فَتَبَسَّمَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله وقالَ : يا عَلِيُّ! أعطِ الأَعرابِيَّ حاجَتَهُ .

فَحَمَلَهُ عَلِيٌّ عليه السلام إلى مَنزِلِ فاطِمَةَ وأشبَعَهُ ، وأعطاهُ ناقَةً وجُلَّةَ (5) تَمرٍ . (6) .


1- .. في المصدر : «الحنفي» ، والتصويب من بحار الأنوار .
2- .الصُّفّة : سقيفة فيمسجدرسول اللّه 9 ، كانت مسكن الغرباءوالفقراء (مجمع البحرين : ج2 ص1036 «صفف») .
3- .في المصدر : «سعي» ، والتصويب من بحار الأنوار .
4- .القَضم : الأكل بأطراف الأسنان . وما ذُقتُ قضاما : أي شيئا (الصحاح : ج 5 ص 2013 «قضم») .
5- .الجُلّة : قُفّة كبيرة للتمر (تاج العروس : ج 14 ص 113 «جلل») .
6- .كفاية الأثر : ص 172 ، بحار الأنوار : ج 36 ص 342 ح 208 وراجع : الصراط المستقيم : ج 2 ص 130 .

ص: 229

5 / 5تعداد امامان اهل بيت عليهم السلام

3847.خصائص أمير المؤمنين للنسائي عن سعد بن عبيدة :كفاية الأثر_ به نقل از ابراهيم بن يزيد سَمّان ، از پدرش ، از امام حسين عليه السلام _: عربى باديه نشين بر پيامبر خدا در آمد و مى خواست مسلمان شود و مارمولكى داشت كه از صحرا صيد كرده و در آستين خود ، جاى داده بود . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، اسلام را بر آن باديه نشين، عرضه كرد .

او گفت : اى محمّد! به تو ايمان نمى آورم تا اين كه اين مارمولك ، به تو ايمان بياورد .

سپس، مارمولك را از آستينش پرتاب كرد . مارمولك، از مسجد بيرون پريد و گريخت . پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «اى مارمولك ! من كيستم ؟» .

گفت : تو محمّد بن عبد اللّه بن عبد المطّلب بن هاشم بن عبد مناف هستى .

فرمود : «اى مارمولك ! چه كسى را مى پرستى ؟» .

گفت : كسى را مى پرستم كه دانه را آفريد و خلق را پديد آورد و ابراهيم را خليل خود گرفت و با موسى راز گفت و تو را _ اى محمّد _ برگزيد .

باديه نشين گفت : گواهى مى دهم كه خدايى جز خداوند يكتا نيست و تو ، پيامبرِ برحقّ خدايى . پس اى پيامبر خدا! به من بگو آيا پيامبرى پس از تو هست ؟

فرمود : «نه . من ، آخرين پيامبرم ؛ امّا پس از من ، امامانى از نسل من هستند كه به عدالت ، قيام مى كنند و به عدد نقيبان بنى اسرائيل اند . نخستين آنها ، على بن ابى طالب است كه امام و جانشين پس از من است و نُه تن از امامان از پشتِ او هستند» و دستش را بر سينه من (حسين عليه السلام ) نهاد.

سپس افزود : «و نهمين آنان ، قائم است و در آخِرْزمان ، به دينْ قيام مى كند ، همان گونه كه من در اوّلْ زمان به آن قيام كردم» .

پس باديه نشين چنين سرود :

هان ، اى پيامبر خدا ! تو راستگويىپس بر مهدى و هادى ات (ره يافته و راه نمايت) مبارك باد! دين حنيف را براى ما آوردىپس از آن كه طاغوت هايى همچون الاغ را مى پرستيديم. اى بهترين برانگيخته و اى بهترين فرستادهبه سوى اِنس و جِن ! دعوتت را اجابت كرديم . در زندگى و مرگ ، ميان همه مبارك باشىولادت و آمدنت مبارك باد!

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : «اى مَرد بنى سُلَيمى ! آيا مالى دارى ؟» .

گفت : به آن كه تو را به نبوّت ، گرامى داشت و به رسالت ، اختصاص داد ، ميان چهار هزار خانه بنى سُلَيم ، فقيرتر از من نيست .

پيامبر صلى الله عليه و آله او را بر ماده شترى سوار كرد و او نيز به سوى قومش باز گشت و ماجرا را بازگو كرد .

[برخى به طعنه] گفتند : عرب ، به طمع شتر ، اسلام آورد !

پس او بقيّه روز را در صُفّه (1) ماند و چيزى نخورد و صبحِ فردا به نزد پيامبر خدا صلى الله عليه و آله آمد و گفت :

اى مردى كه او را از دست نمى دهيم!تو پيامبرِ بر حقّ خدايى . اين را مى دانيم . و دين تو ، اسلام ، دينى است كه آن را بزرگ مى داريمامّا با اسلام ، چيزى هم مى خواهيم كه بخوريم. تو حقيقت را آوردى و [نيز] چيزى براى خوراندن .پيامبر صلى الله عليه و آله لبخندى زد و فرمود : «اى على ! نياز اين باديه نشين را بر آور» .

على عليه السلام او را به منزل فاطمه عليهاالسلام برد و سيرش كرد و ماده شترى و مقدار فراوانى خرما به او بخشيد . .


1- .صُفّه به ايوان مسجد پيامبر خدا صلى الله عليه و آله گفته مى شد كه يك پلّه از سطح زمين، بالاتر بود ومحلّ زندگى فقيران و غريبان بود .

ص: 230

. .

ص: 231

. .

ص: 232

3846.تاريخ دمشق عن سعد بن عبيدة :كفاية الأثر عن موسى بن عبد ربّه :سَمِعتُ الحُسَينَ بنَ عَلِيٍّ عليه السلام يَقولُ في مَسجِدِ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله وذلِكَ في حَياةِ أبيهِ عَلِيٍّ عليه السلام : سَمِعتُ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَقولُ : أوَّلُ ما خَلَقَ اللّهُ عز و جلحُجُبَهُ فَكَتَبَ عَلى أركانِهِ : «لا إلهَ إلَا اللّهُ ، مُحَمَّدٌ رَسولُ اللّهِ ، عَلِيٌّ وَصِيُّهُ» ، ثُمَّ خَلَقَ العَرشَ فَكَتَبَ عَلى أركانِهِ «لا إلهَ إلَا اللّهُ مُحَمَّدٌ رَسولُ اللّهِ عَلِيٌّ وَصِيُّهُ» ، ثُمَّ خَلَقَ الأَرَضينَ فَكَتَبَ عَلى أطوادِها (1) : «لا إلهَ إلَا اللّهُ مُحَمَّدٌ رَسولُ اللّهِ عَلِيٌّ وَصِيُّهُ» ، ثُمَّ خَلَقَ اللَّوحَ فَكَتَبَ عَلى حُدودِهِ : «لا إلهَ إلَا اللّهُ مُحَمَّدٌ رَسولُ اللّهِ عَلِيٌّ وَصِيُّهُ» ، فَمَن زَعَمَ أنَّهُ يُحِبُّ النَّبِيَّ ولا يُحِبُّ الوَصِيَّ فَقَد كَذَبَ ، ومَن زَعَمَ أنَّهُ يَعرِفُ النَّبِيَّ ولا يَعرِفُ الوَصِيَّ فَقَد كَفَرَ .

ثُمَّ قالَ صلى الله عليه و آله : ألا إنَّ أهلَ بَيتي أمانٌ لَكُم ، فَأَحِبّوهُم لِحُبّي ، وتَمَسَّكوا بِهِم لَن تَضِلّوا .

قيلَ : فَمَن أهلُ بَيتِكَ _ يا نَبِيَّ اللّهِ _ ؟

قالَ : عَلِيٌّ وسِبطايَ وتِسعَةٌ مِن وُلدِ الحُسَينِ ، أئِمَّةٌ اُمناءُ مَعصومونَ ، ألا إنَّهُم أهلُ بَيتي وعِترَتي مِن لَحمي ودَمي . (2)3845.شواهد التنزيل عن ابن عمر :كفاية الأثر عن يحيى بن يعمن :كُنتُ عِندَ الحُسَينِ عليه السلام إذ دَخَلَ عَلَيهِ رَجُلٌ مِنَ العَرَبِ مُتَلَثِّما أسمَرُ شَديدُ السُّمرَةِ ، فَسَلَّمَ ورَدَّ الحُسَينُ عليه السلام ، فَقالَ : . . . أخبِرني عَن عَدَدِ الأَئِمَّةِ بَعدَ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله .

قالَ : اِثنا عَشَرَ ؛ عَدَدَ نُقَباءِ بَني إسرائيلَ .

قالَ : فَسَمِّهِم لي .

قالَ : فَأَطرَقَ الحُسَينُ عليه السلام مَلِيّا ثُمَّ رَفَعَ رَأسَهُ فَقالَ : نَعَم اُخبِرُكَ يا أخَا العَرَبِ ، إنَّ الإِمامَ وَالخَليفَةَ بَعدَ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله أميرُ المُؤمِنينَ عَلِيٌّ عليه السلام وَالحَسَنُ وأنَا وتِسعَةٌ مِن وُلدي ، مِنهُم عَلِيٌّ ابني ، وبَعدَهُ مُحَمَّدٌ ابنُهُ ، وبَعدَهُ جَعفَرٌ ابنُهُ ، وبَعدَهُ موسَى ابنُهُ ، وبَعدَهُ عَلِيٌّ ابنُهُ ، وبَعدَهُ مُحَمَّدٌ ابنُهُ ، وبَعدَهُ عَلِيٌّ ابنُهُ ، وبَعدَهُ الحَسَنُ ابنُهُ ، وبَعدَهُ الخَلَفُ المَهدِيُّ هُوَ التّاسِعُ مِن وُلدي ، يَقومُ بِالدّينِ في آخِرِ الزَّمانِ . (3) .


1- .الطَّوْدُ : الجبلُ العظيم (الصحاح : ج 2 ص 502 «طود») .
2- .. كفاية الأثر : ص 171 ، بحار الأنوار : ج 36 ص 341 ح 207 .
3- .كفاية الأثر : ص 232 ، بحار الأنوار : ج 36 ص 384 ح 5 .

ص: 233

3844.الأمالى ، طوسى ( _ به نقل از ابن عمر _ ) كفاية الأثر_ به نقل از موسى بن عبد ربّه _: شنيدم كه امام حسين عليه السلام در مسجد پيامبر صلى الله عليه و آله و در زمان حيات پدرش امام على عليه السلام مى فرمود : از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله شنيدم كه فرمود: «نخستين چيزى كه خداوند عز و جل آفريد ، حجاب هايش بود كه بر ستون هاى آن نوشت: لا إله إلّا اللّه ، محمّد رسول اللّه ، و على وصىّ رسول اللّه .

سپس ، عرش را آفريد و بر ستون هايش نوشت : لا إله إلّا اللّه ، محمّد رسول اللّه ، على وصىّ رسول اللّه .

سپس زمين ها را آفريد و بر كوه هاى بزرگ آن نوشت : لا إله إلّا اللّه ، محمّد رسول اللّه ، على وصىّ رسول اللّه .

سپس لوح را آفريد و بر كرانه هاى آن نوشت : لا إله إلّا اللّه ، محمّد رسول اللّه ، على وصىّ رسول اللّه .

پس هر كس ادّعا مى كند كه پيامبر صلى الله عليه و آله را دوست مى دارد ، امّا وصى (على عليه السلام ) را دوست ندارد ، دروغ مى گويد و هر كس ادّعا مى كند كه پيامبر صلى الله عليه و آله را مى شناسد ، ولى وصى را نمى شناسد ، كفر ورزيده است» .

سپس فرمود : «اهل بيت من ، [مايه] امان شمايند . پس آنها را به سبب محبّت من ، دوست بداريد و بديشان ، چنگ در زنيد تا هرگز گم راه نشويد» .

گفته شد : اهل بيت تو چه كسانى اند ، اى پيامبر خدا ؟

فرمود: «على و دو نوه من و نُه تن از فرزندان حسين ، كه امامانى امين و معصوم اند . آگاه باشيد كه ايشان، اهل بيت و عترت من، و از گوشت و خون من اند » .3843.المناقب ، ابن مغازلى ( _ به نقل از نافع ، آزاد شده ابن عمر _ ) كفاية الأثر_ به نقل از يحيى بن يَعمُن _: نزد امام حسين عليه السلام بودم كه مردعرب نقابدارى كه به شدّت گندمگون بود ، بر او در آمد و سلام كرد . امام حسين عليه السلام پاسخ سلامش را داد . آن مرد پرسيد : . . . تعداد امامان پس از پيامبر خدا را به من بگو .

فرمود : «دوازده نفرند ، به عدد نقيبان بنى اسرائيل» .

گفت : آنان را برايم نام ببر .

امام حسين عليه السلام مدّتى سر به زير افكند و سپس ، سر برداشت و فرمود : «باشد ، اى برادر عرب ! خبرت مى كنم . امام و جانشين پس از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، امير مؤمنان على عليه السلام و حسن عليه السلام و من و نُه فرزند من اند كه از جمله آنها ، پسرم على است و پس از او پسرش محمّد ، و پس از او پسرش جعفر ، و پس از او پسرش موسى ، و پس از او پسرش على ، و پس از او پسرش محمّد ، و پس از او پسرش على ، و پس از او پسرش حسن ، و پس از او جانشين ، مهدى است كه نهمين نفر از نسل من است و در آخرْزمان ، دين را بر پا مى دارد . .

ص: 234

3844.الأمالي للطوسي عن ابن عمر :الأمالي للصدوق بإسناده عن الحسين بن عليّ عن أبيه أمير المؤمنين عليّ بن أبي طالب عليهم السلام :قُلتُ لِرَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله : أخبِرني بِعَدَدِ الأَئِمَّةِ بَعدَكَ ؟ فَقالَ : يا عَلِيُّ ، هُمُ اثنا عَشَرَ ، أوَّلُهُم أنتَ وآخِرُهُمُ القائِمُ . (1)3843.المناقب لابن المغازلي عن نافع مولى ابن عمر :كفاية الأثر بإسناده عن الحسين بن عليّ عن أخيه الحسن بن عليّ عليهم السلام :قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : الأَئِمَّةُ بَعدي عَدَدُ نُقَباءِ بَني إسرائيلَ وحَوارِيِّ (2) عيسى ، مَن أحَبَّهُم فَهُوَ مُؤمِنٌ ، ومَن أبغَضَهُم فَهُوَ مُنافِقٌ ، هُم حُجَجُ اللّهِ في خَلقِهِ وأعلامُهُ في بَرِيَّتِهِ . (3)3842.تاريخ دمشق ( _ به نقل از كثير النواء ، از جميع بن عمير _ ) كمال الدين بإسناده عن الحسين بن عليّ عليهماالسلام :دَخَلتُ أنَا وأخيعَلى_'feجَدّيرَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله فَأَجلَسَني عَلى فَخِذِهِ ، وأجلَسَ أخِي الحَسَنَ عَلى فَخِذِهِ الاُخرى ، ثُمَّ قَبَّلَنا وقالَ :

بِأَبي أنتُما مِن إمامَينِ صالِحَينِ اختارَكُمَا اللّهُ مِنّي ومِن أبيكُما واُمِّكُما ، وَاختارَ مِن صُلبِكَ _ يا حُسَينُ _ تِسعَةَ أئِمَّةٍ تاسِعُهُم قائِمُهُم ، وكُلُّكُم فِي الفَضلِ وَالمَنزِلَةِ عِندَ اللّهِ تَعالى سَواءٌ . (4) .


1- .الأمالي للصدوق : ص 728 ح 998 عن إسماعيل بن الفضل الهاشمي عن الإمام الصادق عن آبائه: ، بحار الأنوار : ج 36 ص 232 ح 15 .
2- .الحواريّون : أصحاب المسيح عليه السلام ، أي خلصانه وأنصاره (النهاية : ج 1 ص 458 «حور») .
3- .كفاية الأثر : ص166 عن إسحاق بن عمّار عن الإمام الصادق عن آبائه: ، بحار الأنوار : ج36 ص340 ح203 .
4- .كمال الدين : ص 269 ح 12 ، دلائل الإمامة : ص 447 ح 423 وفيه «يا ابنيّ ، أنعم بكما» بدل «بأبي أنتما» ، كشف الغمّة : ج 3 ص 301 ، إعلام الورى : ج 2 ص 191 كلّها عن أبي حمزة الثمالي عن الإمام الباقر عن أبيه عليهماالسلام ، الصراط المستقيم : ج 2 ص 129 ، بحار الأنوار : ج 36 ص 255 ح 72 .

ص: 235

3841.مسند ابن حنبل ( _ به نقل از ابن عمر _ ) الأمالى ، صدوق_ به سندش ، از امام حسين عليه السلام _: على عليه السلام فرمود : به پيامبر خدا صلى الله عليه و آله گفتم : از تعداد امامان پس از خودت ، مرا آگاه كن .

فرمود : «اى على ! آنان ، دوازده نفرند كه نخستين آنان ، تويى و آخرين آنها ، قائم است» .3842.تاريخ دمشق عن كثير النواء عن جميع بن عمير عن ابنكفاية الأثر_ به سندش ، از امام حسين عليه السلام ، از امام حسن عليه السلام _: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : «امامانِ پس از من، به تعداد نقيبان بنى اسرائيل و حواريان (ياران خاص) عيسى عليه السلام هستند . هر كس آنان را دوست بدارد ، مؤمن است و هر كس دشمنشان بدارد ، منافق است . آنان ، حجّت هاى خدا ميان خلقش و نشانه هاى او ميان آفريده هايش هستند» .3841.مسند ابن حنبل عن ابن عمر:كمال الدين_ به سندش ، از امام حسين عليه السلام _: من و برادرم ، خدمت جدّم پيامبر خدا صلى الله عليه و آله رسيديم. پيامبر صلى الله عليه و آله مرا بر يك زانوى خود و حسن را بر زانوى ديگرش نشانْد . سپس ما را بوسيد و فرمود : «پدرم فداى شما دو امامِ نيكو گردد! خداوند ، شما دو تن را از [نسل ]من و پدر و مادرتان برگزيده است و از پشتِ تو _ اى حسين _ نُه امامْ برگزيده است كه نهمينِ آنها، قائمِ ايشان است و همه شما در فضيلت و منزلت ، نزد پروردگار متعال ، يكسانيد» . .

ص: 236

3840.فضائل الصحابة ، ابن حنبل ( _ به نقل از ابو صالح _ ) كمال الدين بإسناده عن الحسين بن عليّ عليهماالسلام :سُئِلَ أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام ، عَن مَعنى قَولِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله : «إنّي مُخَلِّفٌ فيكُمُ الثَّقَلَينِ : كِتابَ اللّهِ وعِترَتي» ، مَنِ العِترَةُ ؟

فَقالَ : أنَا وَالحَسَنُ وَالحُسَينُ وَالأَئِمَّةُ التِّسعَةُ مِن وُلدِ الحُسَينِ ، تاسِعُهُم مَهدِيُّهُم وقائِمُهُم ، لايُفارِقونَ كِتابَ اللّهِ ولايُفارِقُهُم حَتّى يَرِدوا عَلى رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله حَوضَهُ . (1)3839.الأمالى، طوسى ( _ به نقل از عبد الوارث _ ) الصراط المستقيم عن الإمام الحسين عليه السلام :عَهِدَ إلَينا نَبِيُّنا كَونَ الأَئِمَّةِ بَعدَهُ عَدَدَ نُقَباءِ بَني إسرائيلَ . (2)3840.فضائل الصحابة لابن حنبل عن أبي صالح :كفاية الأثر عن إسماعيل بن عبد اللّه عن الحسين بن عليّ عليهماالسلام :لَمّا أنزَلَ اللّهُ تَبارَكَ وتَعالى هذِهِ الآيَةَ : «وَأُوْلُواْ الأَْرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَى بِبَعْضٍ» (3) سَأَلتُ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله عَن تَأويلِها ، فَقالَ :

وَاللّهِ ما عَنى غَيرَكُم ، وأنتُم اُولُو الأَرحامِ ، فَإِذا مِتُّ فَأَبوكَ عَلِيٌّ أولى بي وبِمَكاني ، فَإِذا مَضى أبوكَ فَأَخوكَ الحَسَنُ أولى بِهِ ، فَإِذا مَضَى الحَسَنُ فَأَنتَ أولى بِهِ .

قُلتُ : يا رَسولَ اللّهِ ! فَمَن بَعدي أولى بي ؟

فَقالَ : اِبنُكَ عَلِيٌّ أولى بِكَ مِن بَعدِكَ ، فَإِذا مَضى فَابنُهُ مُحَمَّدٌ أولى بِهِ مِن بَعدِهِ ، فَإِذا مَضى فَابنُهُ جَعفَرٌ أولى بِهِ مِن بَعدِهِ بِمَكانِهِ ، فَإِذا مَضى جَعفَرٌ فَابنُهُ موسى أولى بِهِ مِن بَعدِهِ ، فَإِذا مَضى موسى فَابنُهُ عَلِيٌّ أولى بِهِ مِن بَعدِهِ ، فَإِذا مَضى عَلِيٌّ فَابنُهُ مُحَمَّدٌ أولى بِهِ مِن بَعدِهِ ، فَإِذا مَضى مُحَمَّدٌ فَابنُهُ عَلِيٌّ أولى بِهِ مِن بَعدِهِ ، فَإِذا مَضى عَلِيٌّ فَابنُهُ الحَسَنُ أولى بِهِ مِن بَعدِهِ ، فَإِذا مَضَى الحَسَنُ وَقَعَتِ الغَيبَةُ فِي التّاسِعِ مِن وُلدِكَ ، فَهذِهِ الأَئِمَّةُ التِّسعَةُ مِن صُلبِكَ ، أعطاهُم عِلمي وفَهمي ، طينَتُهُم مِن طينَتي . ما لِقَومٍ يُؤذُونّي فيهِم؟ لا أنالَهُمُ اللّهُ شَفاعَتي ! (4) .


1- .كمال الدين : ص 240 ح 64 ، عيون أخبار الرضا عليه السلام : ج 1 ص 57 ح 25 ، قصص الأنبياء : ص 360 ح 435 ، إعلام الورى : ج 2 ص 180 كلّها عن غياث بن إبراهيم عن الإمام الصادق عن آبائه: ، كشف الغمّة : ج 3 ص 299 ، بحار الأنوار : ج 36 ص 373 ح 2 .
2- .الصراط المستقيم : ج 2 ص 130 عن عليّ بن محمّد القمّي بإسناده إلى الإمام زين العابدين عليه السلام .
3- .الأنفال : 75 .
4- .كفاية الأثر : ص 175 ، الصراط المستقيم : ج 2 ص 155 نحوه ، بحار الأنوار : ج 36 ص 344 ح 209 .

ص: 237

3839.الأمالي للطوسي عن عبد الوارث :كمال الدين_ به سندش ، از امام حسين عليه السلام _: از امير مؤمنان عليه السلام ، در باره اين سخن پيامبر خدا صلى الله عليه و آله كه : «من در ميان شما، دو چيز گران سنگ به يادگار مى نهم: كتاب خدا و عترتم» ، پرسيده شد كه «عترت»، چه كسانى هستند؟

امير مؤمنان عليه السلام فرمود: «من و حسن و حسين و امامان نُه گانه از فرزندان حسين ، كه نهمين آنها، مهدىِ ايشان و قائمِ آنهاست . آنان ، هرگز از كتاب خدا جدا نمى شوند و كتاب خدا هم از ايشان، جدا نمى شود تا در كنار حوض [ِ كوثر ] بر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله وارد شوند».3838.الأمالى ، صدوق ( _ به نقل از سعيد بن جُبَير _ ) الصراط المستقيم_ از امام حسين عليه السلام _: پيامبر صلى الله عليه و آله به ما سفارش نمود كه امامانِ پس از او، به عدد نقيبان بنى اسرائيل اند .3837.الأمالى ، صدوق ( _ به نقل از ضحّاك بن مُزاحم _ ) كفاية الأثر_ به نقل از اسماعيل بن عبد اللّه ، از امام حسين عليه السلام _: چون خداى _ تبارك و تعالى _ اين آيه را نازل كرد : «و خويشان ، نسبت به يكديگر سزاوارترند» ، تأويل آن را از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله پرسيدم . فرمود : «به خدا سوگند ، غير از شما را منظور نداشت و شما، همان خويشان هستيد . چون در گذشتم ، پدرت على به من و به جايگاهم سزاوارتر است و چون پدرت در گذشت ، برادرت حسن ، بدان، سزاوارتر است و چون حسن در گذشت ، تو بِدان، سزاوارترى» .

گفتم : اى پيامبر خدا ! پس از من ، چه كسى نسبت به من ، سزاوارتر است ؟

فرمود : «پسرت على ، پس از تو به جايگاهت سزاوارتر است و چون در گذشت ، پسرش محمّد ، پس از او به جايگاهش سزاوارتر است و چون او در گذشت ، پسرش جعفر ، پس از او به جايگاهش سزاوارتر است و چون جعفر در گذشت ، پسرش موسى ، پس از او به جايگاهش سزاوارتر است و چون موسى در گذشت ، پسرش على ، پس از او به جايگاهش سزاوارتر است و چون على در گذشت ، پسرش محمّد ، پس از او به جايگاهش سزاوارتر است و چون محمّد در گذشت ، پسرش على ، پس از او به جايگاهش سزاوارتر است و چون على در گذشت ، پسرش حسن ، پس از او به جايگاهش سزاوارتر است و چون حسن در گذشت ، غيبت نهمين فرزندت واقع مى شود و اين نُه امام ، از پشتِ تو هستند . خداوند ، علم و فهم مرا به آنان عطا كرد . سرشت آنها از سرشتِ من است . چرا مردمى مرا با [آزردنِ] آنان، آزار مى دهند ؟ خداوند ، شفاعت مرا شامل ايشان نكند!» . .

ص: 238

3836.علل الشرائع ( _ به نقل از عَباية بن ربعى _ ) كفاية الأثر عن محمّد بن مسلم :دَخَلتُ عَلى زَيدِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام ، فَقُلتُ : إنَّ قَوما يَزعُمونَ أنَّكَ صاحِبُ هذَا الأَمرِ !

قالَ : [لا] (1) ، ولكِنّي مِنَ العِترَةِ .

قُلتُ : فَمَن يَلي هذَا الأَمرَ بَعدَكُم ؟

قالَ : سَبعَةٌ (2) مِنَ الخُلَفاءِ وَالمَهدِيُّ مِنهُم .

قالَ ابنُ مُسلِمٍ : ثُمَّ دَخَلتُ عَلَى الباقِرِ عليه السلام فَأَخبَرتُهُ بِذلِكَ ، فَقالَ : صَدَقَ أخي زَيدٌ ، سَيَلي هذَا الأَمرَ بَعدي سَبعَةٌ مِنَ الأَوصِياءِ وَالمَهدِيُّ مِنهُم . ثُمَّ بَكى عليه السلام وقالَ : كَأَنّي بِهِ وقَد صُلِبَ فِي الكُناسَةِ (3) .

يَابنَ مُسلِمٍ ، حَدَّثَني أبي عَن أبيهِ الحُسَينِ عليه السلام قالَ : وَضَعَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَدَهُ عَلى كَتِفي وقالَ : يا بُنَيَّ ، يَخرُجُ مِن صُلبِكَ رَجُلٌ يُقالُ لَهُ : زَيدٌ ، يُقتَلُ مَظلوما ، إذا كانَ يَومُ القِيامَةِ حُشِرَ إلَى الجَنَّةِ . (4) .


1- .ما بين المعقوفين أثبتناه من بحار الأنوار .
2- .في بعض نسخ المصدر : «ستّة» بدل «سبعة» ، والصحيح ما أثبتناه كما في بحار الأنوار .
3- .الكُنَاسَةُ : هي محلّة بالكوفة ، عندها واقع يوسف بن عمر الثقفي زيد بن عليّ بن الحسين8 (معجم البلدان : ج 4 ص 481) .
4- .كفاية الأثر : ص 306 ، بحار الأنوار : ج 46 ص 200 ح 74 وراجع : عيون أخبار الرضا عليه السلام : ج 1 ص 250 ح 2 والأمالي للصدوق : ص 409 ح 529 وكفاية الأثر : ص 303 .

ص: 239

3838.الأمالي للصدوق عن سعيد بن جبير :كفاية الأثر_ به نقل از محمّد بن مسلم _: بر زيد بن على [بن الحسين عليه السلام ] وارد شدم و گفتم : برخى ادّعا مى كنند كه تو، صاحب اين امر (امامت) هستى .

گفت : نه ؛ امّا من از اهل بيتم .

گفتم : پس از شما ، چه كسى اين امر را عهده دار مى شود ؟

گفت : هفت نفر از جانشينان ، و مهدى هم از آنان است .

سپس بر امام باقر عليه السلام در آمدم و آنچه را گذشته بود، به ايشان رساندم. فرمود : «برادرم زيد ، راست گفته است . اين امر را پس از من ، هفت نفر از اوصيا به عهده مى گيرند و مهدى هم از آنان است» .

سپس گريست و فرمود : «گويى او (زيد) را مى بينم كه در كُناسه (1) به دار آويخته شده است .

اى فرزند مسلم ! پدرم از پدرش حسين عليه السلام برايم نقل كرد كه : پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، دستش را بر شانه ام نهاد و فرمود : اى فرزند عزيزم ! از پشتِ تو مردى به نام زيد بيرون مى آيد كه مظلوم ، كشته مى شود و چون روز قيامت شود ، به سوى بهشت ، برانگيخته مى شود » . .


1- .كُناسه ، محلّى در كوفه بوده است كه يوسف بن عمر ثقفى در آن جا با زيد بن على بن الحسين عليه السلام جنگيد .

ص: 240

5 / 6إمامَةُ أميرِ المُؤمِنينَ عَلِيٍّ عليه السلام3835.تفسير فرات :عيون أخبار الرضا عليه السلام بإسناده عن الحسين بن عليّ عليهماالسلام :قالَ لي بُرَيدَةُ : أمَرَنا رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله أن نُسَلِّمَ (1) عَلى أبيكَ بِإِمرَةِ المُؤمِنينَ . (2)3835.تفسير فرات :الأمالي للطوسي بإسناده عن الحسين بن عليّ عليهماالسلام :حَدَّثَني أميرُ المُؤمِنينَ عَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ عليه السلام قالَ : قالَ لِيَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله : يا عَلِيُّ ، خَلَقَنِيَ اللّهُ تَعالى وأنتَ مِن نورِ اللّهِ حينَ خَلَقَ آدَمَ ، وأفرَغَ ذلِكَ النّورَ في صُلبِهِ ، فَأَفضى بِهِ إلى عَبدِ المُطَّلِبِ ، ثُمَّ افتَرَقا مِن عَبدِ المُطَّلِبِ ؛ أنَا في عَبدِ اللّهِ وأنتَ في أبي طالِبٍ ، لا تَصلُحُ النُّبُوَّةُ إلّا لي ، ولا تَصلُحُ الوَصِيَّةُ إلّا لَكَ ، فَمَن جَحَدَ وَصِيَّتَكَ جَحَدَ نُبُوَّتي ، ومَن جَحَدَ نُبُوَّتي أكَبَّهُ اللّهُ عَلى مَنخِرَيهِ فِي النّارِ . (3)3834.المناقب ، خوارزمى ( _ به نقل از عيسى بن عبد اللّه ، از پدرش ، از جدّش ) التوحيد عن الأصبغ بن نباتة :لَمّا جَلَسَ عَلِيٌّ عليه السلام فِي الخِلافَةِ وبايَعَهُ النّاسُ ، خَرَجَ إلَى المَسجِدِ مُتَعَمِّما بِعِمامَةِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، لابِسا بُردَةَ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، مُتَنَعِّلاً نَعلَ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، مُتَقَلِّدا سَيفَ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، فَصَعِدَ المِنبَرَ فَجَلَسَ عليه السلام عَلَيهِ مُتَمَكِّنا . . . .

ثُمَّ قالَ لِلحَسَنِ عليه السلام : يا حَسَنُ ! قُم فَاصعَدِ المِنبَرَ فَتَكَلَّم . . . .

ثُمَّ قالَ لِلحُسَينِ عليه السلام : يا بُنَيَّ! قُم فَاصعَدِ المِنبَرَ وتَكَلَّم بِكَلامٍ لا تُجَهِّلُكَ قُرَيشٌ مِن بَعدي ، فَيَقولونَ : إنَّ الحُسَينَ بنَ عَلِيٍّ لا يُبصِرُ شَيئا ، وَليَكُن كَلامُكَ تَبَعا لِكَلامِ أخيكَ .

فَصَعِدَ الحُسَينُ عليه السلام المِنبَرَ ، فَحَمِدَ اللّهَ وأثنى عَلَيهِ ، وصَلّى عَلى نَبِيِّهِ صلى الله عليه و آله صَلاةً موجَزَةً ، ثُمَّ قالَ : مَعاشِرَ النّاسِ ! سَمِعتُ جَدّي رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله وهُوَ يَقولُ : «إنَّ عَلِيّا هُوَ مَدينَةُ هُدىً ، فَمَن دَخَلَها نَجا ومَن تَخَلَّفَ عَنها هَلَكَ» .

فَوَثَبَ إلَيهِ عَلِيٌّ عليه السلام فَضَمَّهُ إلى صَدرِهِ وقَبَّلَهُ ، ثُمَّ قالَ : مَعاشِرَ النّاسِ ! اشهَدوا أنَّهُما فَرخا رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ووَديعَتُهُ الَّتِي استَودَعَنيها ، وأنَا أستَودِعُكُموها . مَعاشِرَ النّاسِ ! ورَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله سائِلُكُم عَنهُما . (4) .


1- .في المصدر : «اُسلّم» ، والصواب ما أثبتناه كما في بحار الأنوار .
2- .عيون أخبار الرضا عليه السلام : ج 2 ص 68 ح 312 عن داوود بن سليمان الفرّاء عن الإمام الرضا عن آبائه: ، بحار الأنوار : ج 37 ص 290 ح 1 .
3- .الأمالي للطوسي : ص 295 ح 577 عن عيسى بن أحمد بن عيسى بن المنصور عن الإمام الهادي عن آبائه: ، بحار الأنوار : ج 15 ص 12 ح 15 .
4- .التوحيد : ص 305 _ 307 ح 1 ، الأمالي للصدوق : ص 422 _ 425 ح 560 ، الاختصاص : ص 235 _ 238 ، بحار الأنوار : ج 40 ص 202 ح 6 .

ص: 241

5 / 6امامت اميرمؤمنان عليه السلام

3833.المناقب للخوارزمي عن مجاهد :عيون أخبار الرضا عليه السلام_ به سندش ، از امام حسين عليه السلام _: بُرَيده به من گفت : پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به ما فرمان داد كه بر پدرت [على عليه السلام ] به عنوان حاكم بر مؤمنان، سلام دهيم.3832.مُرُوج الذهب ( _ به نقل از ابن عبّاس ، در جواب معاويه كه از وى پ ) الأمالى ، طوسى_ به سندش ، از امام حسين عليه السلام _: [پدرم] امير مؤمنان عليه السلام برايم چنين نقل كرد كه: پيامبر صلى الله عليه و آله به من فرمود : «اى على! خداوند متعال، من و تو را به هنگام آفرينش آدم عليه السلام ، از نور خود آفريد و در پشتِ آدم قرار داد تا به عبد المطّلب رسيد. سپس از عبد المطّلب، دو پاره شد. من در [پشتِ] عبد اللّه قرار گرفتم و تو در [پشتِ] ابو طالب . پيامبرى ، جز براى من و وصايت، جز براى تو شايسته نيست. هر كه وصايتِ تو را انكار كند، پيامبرىِ مرا انكار كرده است و هر كه پيامبرىِ مرا انكار كند، خداوند، او را به رو ، در آتش خواهد انداخت».3832.مروج الذهب عن ابن عبّاس ( _ في جَوابِ مُعاوِيَةَ لَمّا قالَ لَهُ : فَما تَق ) التوحيد_ به نقل از اصبغ بن نُباته _: هنگامى كه على عليه السلام به [مَسندِ] خلافت نشست و مردم با او بيعت كردند ، در حالى كه عمامه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله را بر سر نهاده و رداى او را پوشيده بود و كفش هاى او را به پا كرده و شمشيرش را حمايل ساخته بود ، بر فراز منبر رفت و نشست ... . و به حسن عليه السلام فرمود : «اى حسن! برخيز و بر منبر برو و سخن بگو ...» .

سپس به حسين عليه السلام فرمود : «برخيز و به منبر برو و سخنى بگو كه پس از من ، قريش ، تو را ناديده نگيرند و نگويند كه حسين بن على ، چيزى نمى داند ؛ امّا كلام تو بايد در جهت سخنان برادرت باشد» .

حسين عليه السلام بر فراز منبر شد و حمد و ثناى خدا را گفت و بر پيامبرش ، درودى كوتاه فرستاد و آن گاه فرمود : اى مردم! از جدّم پيامبر خدا صلى الله عليه و آله شنيدم كه مى فرمود : «على ، شهر هدايت است . هر كس به آن در آيد ، رستگار مى گردد و هر كس از آن روى گردانَد ، نابود شود » .

اين جا بود كه على عليه السلام به سويش رفت و وى را به سينه اش چسباند و او را بوسيد و آن گاه فرمود : «اى مردم! گواهى دهيد كه اين دو ، دُردانه هاى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و امانت هاى اويند كه پيش من به امانت گذاشته بود و من ، آن دو را نزد شما به امانت مى نهم . اى مردم! پيامبر خدا ، در باره اين دو از شما خواهد پرسيد» . .

ص: 242

3831.خصائص أمير المؤمنين ، نسايى ( _ به نقل از عمرو بن ميمون _ ) الفتوح_ في ذِكرِ أحداثِ حَربِ صِفّينَ _: أرسَلَ عُبَيدُ اللّهِ بنُ عُمَرَ بنِ الخَطّابِ إلَى الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام أنَّ لي إلَيكَ حاجَةً ، فَالقَني إذا شِئتَ حَتّى اُخبِرَكَ .

قالَ : فَخَرَجَ إلَيهِ الحُسَينُ عليه السلام حَتّى واقَفَهُ وظَنَّ أنَّهُ يُريدُ حَربَهُ .

فَقالَ لَهُ ابنُ عُمَرَ : إنّي لَم أدعُكَ إلَى الحَربِ ، ولكِنِ اسمَع مِنّي فَإِنَّها نَصيحَةٌ لَكَ .

فَقالَ الحُسَينُ عليه السلام : قُل ما تَشاءُ .

فَقالَ : اِعلَم أنَّ أباكَ قَد وَتَرَ قُرَيشا ، وقَد بَغَضَهُ النّاسُ وذَكَروا أنَّهُ هُوَ الَّذي قَتَلَ عُثمانَ ، فَهَل لَكَ أن تَخلَعَهُ وتُخالِفَ عَلَيهِ حَتّى نُوَلِّيَكَ هذَا الأَمرَ ؟

فَقالَ الحُسَينُ عليه السلام : كَلّا وَاللّهِ ، لا أكفُرُ بِاللّهِ وبِرَسولِهِ وبِوَصِيِّ رَسولِ اللّهِ ، اِخسَ (1) وَيلَكَ مِن شَيطانٍ مارِدٍ ! فَلَقَد زَيَّنَ لَكَ الشَّيطانُ سوءَ عَمَلِكَ ، فَخَدَعَكَ حَتّى أخرَجَكَ مِن دينِكَ بِاتِّباعِ القاسِطينَ ونُصرَةِ هذَا المارِقِ مِنَ الدّينِ ، لَم يَزَل هُوَ وأبوهُ حَربِيَّينِ وعَدُوَّينِ للّهِِ ولِرَسولِهِ ولِلمُؤمِنينَ ، فَوَاللّهِ ما أسلَما ولكِنَّهُمَا استَسلَما خَوفا وطَمَعا .

فَأَنتَ اليَومَ تُقاتِلُ عَن غَيرِ مُتَذَمِّمٍ (2) ، ثُمَّ تَخرُجُ إلَى الحَربِ مُتَخَلِّقا (3) لِتُرائِيَ بِذلِكَ نِساءَ أهلِ الشّامِ ، ارتَع (4) قَليلاً ، فَإِنّي أرجو أن يَقتُلَكَ اللّهُ عز و جل سَريعا .

قالَ : فَضَحِكَ عُبَيدُ اللّهِ بنُ عُمَرَ ، ثُمَّ رَجَعَ إلى مُعاوِيَةَ فَقالَ : إنّي أرَدتُ خَديعَةَ الحُسَينِ وقُلتُ لَهُ كَذا وكَذا ، فَلَم أطمَع في خَديعَتِهِ .

فَقالَ مُعاوِيَةُ : إنَّ الحُسَينَ بنَ عَلِيٍّ لا يُخدَعُ ، وهُوَ ابنُ أبيهِ . (5) .


1- .كذا في المصدر ، والصواب : «اِخسَأ» .
2- .الذِّمَّةُ والذِّمام : هما بمعنى العهد والأمان والضمان والحُرمة والحقّ (النهاية : ج 2 ص 168 «ذمم») .
3- .الخُلوقُ : وهو طيب معروف مركّب يتّخذ من الزعفران وغيره (النهاية : ج 2 ص 71 «خلق») .
4- .يقال : خرجنا نرتع ونلعب : أي ننعم ونلهو (الصحاح : ج 3 ص 1216 «رتع») .
5- .الفتوح : ج 3 ص 39 .

ص: 243

3830.تاريخ دمشق ( _ به نقل از ابن عبّاس ، درباره على عليه السلام _ ) الفتوح_ در يادكردِ حوادث پيكار صِفّين _: عبيد اللّه بن عمر بن خطّاب ، به حسين بن على عليه السلام پيام فرستاد كه : من با تو كارى دارم . هر گاه خواستى ، به ديدارم بيا تا آگاهت كنم .

حسين عليه السلام به سوى او روانه شد تا در برابرش ايستاد و گمان كرد كه [عبيد اللّه ]مى خواهد با او بجنگد . ابن عمر به او گفت : من تو را براى جنگ نخواندم ؛ امّا نصيحتى به تو دارم كه از من بشنو .

حسين عليه السلام فرمود : «آنچه مى خواهى ، بگو» .

ابن عمر گفت : بدان كه پدرت ، خون قريش را ريخته است و مردم ، او را دشمن مى دارند و مى گويند كه او قاتل عثمان است . آيا مى توانى او را خلع كنى و با او مخالفت ورزى تا حكومت را به تو بسپاريم ؟

حسين عليه السلام فرمود : «هرگز ! به خدا سوگند ، به خدا و پيامبرش و وصىّ پيامبر خدا كفر نمى ورزم . دور شو . واى بر تو از شيطانِ رانده شده ! بى ترديد ، شيطان، بدكارى ات را برايت آراسته و تو را فريب داده تا با پيروى از متجاوزان و يارىِ اين بيرون رفته از دين (معاويه) ، تو را از دينت بيرون كند ؛ همو كه خود و پدرش ، همواره در ستيز و دشمنى با خدا و پيامبرش و مؤمنان بوده اند . به خدا سوگند ، اسلام نياوردند ؛ بلكه از سرِ هراس و طمع ، تسليم شدند .

تو امروز براى نكوهيده نشدن مى جنگى و در حالى كه خودت را با بوى خوش آراسته اى، براى جنگ بيرون مى آيى تا پيش زنان شام ، خودنمايى كنى ! اندكى خوش باش كه اميدوارم خداى عز و جل ، تو را به زودى بكشد» .

عبيد اللّه بن عمر ، خنديد و به سوى معاويه باز گشت و گفت : من مى خواستم حسين را فريب دهم و به او چنين و چنان گفتم ؛ امّا اميدى به فريب خوردنش ندارم .

معاويه گفت : حسين بن على ، فريب نمى خورد . او پسر پدرش است . .

ص: 244

3831.خصائص أمير المؤمنين للنسائي عن عمرو بن ميمون :المناقب للكوفي عن رجل من بني هاشم يقال له عبد اللّه بن الحسين :جاءَ رَجُلٌ إلَى الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام فَقالَ : حَدِّثني في عَليِّ بنِ أبي طالِبٍ .

فَقالَ : وَيحَكَ ! وما عَسَيتُ أن اُحَدِّثَكَ في عَلِيٍّ وهُوَ أبي ؟

قالَ : بَل تُحَدِّثُني .

قالَ : إنَّ اللّهَ تَبارَكَ وتَعالى أدَّبَ نَبِيَّهُ الآدابَ كُلَّها ، فَلَمَّا استَحكَمَ الأَدَبُ فَوَّضَ الأَمرَ إلَيهِ فَقالَ: «مَآ ءَاتَ_اكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ مَا نَهَ_اكُمْ عَنْهُ فَانتَهُواْ» (1) ، إنَّ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله أدَّبَ عَلِيّا عليه السلام بِتِلكَ الآدابِ الَّتي أدَّبَهُ بِها ، فَلَمَّا استَحكَمَ الآدابُ كُلُّها فَوَّضَ الأَمرَ إلَيهِ ، فَقالَ : «مَن كُنتُ مَولاهُ فَعَلِيٌّ مَولاهُ» . (2) .


1- .الحشر : 7 .
2- .المناقب للكوفي : ج 2 ص 428 ح 910 .

ص: 245

3830.تاريخ دمشق عن ابن عبّاس ( _ في عَلِيٍّ عليه السلام _ ) المناقب ، كوفى_ به نقل از مردى هاشمى به نام عبد اللّه بن حسين _: مردى نزد حسين عليه السلام آمد و گفت : در باره على بن ابى طالب ، برايم سخن بگو .

فرمود : «واى بر تو ! چه مى خواهى از على به تو بگويم ، در حالى كه او پدر من است؟!» .

مرد گفت : امّا برايم بگو .

فرمود : «خداوند _ تبارك و تعالى _ همه آداب را به پيامبرش آموخت و چون آنها را استوار كرد ، كار را به او وا نهاد و فرمود : «آنچه را پيامبر برايتان آورده ، بگيريد و آنچه را از آن باز داشته ، رها كنيد» . بى گمان ، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، همان آدابى را كه آموخته بود ، به على عليه السلام ياد داد و چون على عليه السلام آنها را استوار ساخت، كار (ولايت) را به او وا نهاد و فرمود : هر كه من مولاى اويم ، پس على ، مولاى اوست » . .

ص: 246

تنبيهإنّ الأحاديث المأثورة عن الإمام الحسين عليه السلام حول إمامة الإمام أمير المؤمنين عليه السلام وفضائله كثيرةٌ ، وقد ذكرنا هذه الأحاديث في موسوعة الإمام عليّ عليه السلام ، فلذا تجنّبنا عن ذكرها هنا .

5 / 7إمامَةُ الحَسَنِ لِلحُسَينِ عليهما السلام3825.الفصول المختارة ( _ به نقل از ابن عبّاس _ ) رجال الكشّي عن فضيل غلام محمّد بن راشد عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :إنَّ مُعاوِيَةَ كَتَبَ إلَى الحَسَنِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام أنِ اقدَم أنتَ وَالحُسَينُ وأصحابُ عَلِيٍّ فَخَرَجَ مَعَهُم قَيسُ بنُ سَعدِ بنِ عُبادَةَ الأَنصارِيُّ ، وقَدِمُوا الشّامَ ، فَأَذِنَ لَهُم مُعاوِيَةُ ، وأعَدَّ لَهُمُ الخُطَباءَ .

فَقالَ : يا حَسَنُ قُم فَبايِع ، فَقامَ فَبايَعَ ، ثُمَّ قالَ لِلحُسَينِ عليه السلام : قُم فَبايِع ، فَقامَ فَبايَعَ ، ثُمَّ قالَ : قُم يا قَيسُ فَبايِع ، فَالتَفَتَ إلَى الحُسَينِ عليه السلام يَنظُرُ ما يَأمُرُهُ ، فَقالَ : يا قَيسُ ، إنَّهُ إمامي . يَعنِي الحَسَنَ عليه السلام . (1)5 / 8أبُو الأَئِمَّةِ التِّسعَةِ3828.تفسير فرات عن ابن عبّاس :كفاية الأثر عن عبيد اللّه بن عبد اللّه بن عتبة :كُنتُ عِندَ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام إذ دَخَلَ عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ الأَصغَرُ ، فَدَعاهُ الحُسَينُ عليه السلام وضَمَّهُ إلَيهِ ضَمّا وقَبَّلَ ما بَينَ عَينَيهِ ، ثُمَّ قالَ : بِأَبي أنتَ ما أطيَبَ ريحَكَ وأحسَنَ خلقَكَ !

فَتَداخَلَني مِن ذلِكَ ، فَقُلتُ : بِأَبي واُمّي يَابنَ رَسولِ اللّهِ ! إن كانَ ما نَعوذُ بِاللّهِ أن نَراهُ فيكَ ، فَإِلى مَن ؟

قالَ : إلى عَلِيًّ ابني هذا ، هُوَ الإِمامُ وأبُو الأَئِمَّةِ . (2) .


1- .رجال الكشّي : ج 1 ص 325 ح 176 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 61 ح 9 .
2- .كفاية الأثر : ص234 .

ص: 247

نكتهاحاديث رسيده از امام حسين عليه السلام در باره امامت امير مؤمنان عليه السلام و فضيلت هاى ايشان ، فراوان است و چون آنها را در دانش نامه امير المؤمنين عليه السلام آورده ايم ، از تكرار آنها خوددارى مى كنيم .

5 / 7امامت امام حسن عليه السلام بر امام حسين عليه السلام

3823.المعجم الأوسط ( _ به نقل از ابن عبّاس _ ) رجال الكَشّى_ به نقل از فُضَيل غلام محمّد بن راشد ، از امام صادق عليه السلام _: معاويه به حسن بن على عليه السلام نوشت : تو و حسين و ياران على ، نزد ما بياييد .

قيس بن سعد بن عُباده انصارى هم با آنان، روانه شد و به شام وارد شدند و معاويه، اجازه ورود به ايشان داد و سخنرانانى هم براى [مقابله با] آنان ، آماده نمود .

معاويه گفت : اى حسن ! برخيز و بيعت كن .

پس برخاست و بيعت كرد . سپس به حسين عليه السلام گفت : برخيز و بيعت كن .

پس برخاست و بيعت كرد . سپس به قيس گفت : اى قيس! برخيز و بيعت كن .

قيس به حسين عليه السلام نگريست و منتظرِ فرمان او شد .

حسين عليه السلام فرمود : «اى قيس ! او (يعنى حسن عليه السلام ) ، امامِ من است» .

5 / 8پدرِ نُه امام

3820.شرح نهج البلاغة ( _ به نقل از ابن عبّاس _ ) كفاية الأثر_ به نقل از عبيد اللّه بن عبد اللّه بن عُتبه _: نزد حسين بن على عليه السلام بودم كه فرزندش على اصغر (امام زين العابدين عليه السلام ) وارد شد . حسين عليه السلام او را صدا زد و سخت در آغوشش گرفت و ميان پيشانى او را بوسيد و سپس فرمود : «پدرم فدايت ! چه قدر بويت خوش و خويَت زيباست !» .

از [ديدن] اين ماجرا ، چيزى به دلم افتاد و گفتم : پدر و مادرم فدايت ، اى فرزند پيامبر خدا ! پناه بر خدا ، اگر حادثه اى برايت اتّفاق بيفتد ، به سوى كه برويم ؟

فرمود : «به سوى اين فرزندم ، على، كه امام است و پدرِ امامان» . .

ص: 248

3823.المعجم الأوسط عن ابن عبّاس :كمال الدين بإسناده عن الحسين بن عليّ عن أبيه عليّ بن أبي طالب عليهماالسلام :قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : يا عَلِيُّ ! أنتَ وَالأَئِمَّةُ مِن وُلدِكَ بَعدي حُجَجُ اللّهِ عز و جل عَلى خَلقِهِ ، وأعلامُهُ في بَرِيَّتِهِ ، مَن أنكَرَ واحِدا مِنكُم فَقَد أنكَرَني ، ومَن عَصى واحِدا مِنكُم فَقَد عَصاني ، ومَن جَفا واحِدا مِنكُم فَقَد جَفاني ، ومَن وَصَلَكُم فَقَد وَصَلَني ، ومَن أطاعَكُم فَقَد أطاعَني ، ومَن والاكُم فَقَد والاني ، ومَن عاداكُم فَقَد عاداني ، لِأَنَّكُم مِنّي ، خُلِقتُم مِن طينَتي وأنَا مِنكُم . (1)3822.تاريخ دمشق عن ابن عبّاس :كفاية الأثر بإسناده عن الحسين بن عليّ عليهماالسلام :دَخَلتُ عَلى رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله وهُوَ مُتَفَكِّرٌ مَغمومٌ ، فَقُلتُ : يا رَسولَ اللّهِ ! مالي أراكَ مُتَفَكِّرا ؟

قالَ : يا بُنَيَّ ! إنَّ الرّوحَ الأَمينَ قَد أتاني ، فَقالَ : يا رَسولَ اللّهِ ! العَلِيُّ الأَعلى يُقرِئُكَ السَّلامَ ويَقولُ لَكَ : إنَّكَ قَد قَضَيتَ نُبُوَّتَكَ وَاستَكمَلتَ أيّامَكَ ، فَاجعَلِ الاِسمَ الأَكبَرَ وميراثَ العِلمِ وآثارَ عِلمِ النُّبُوَّةِ عِندَ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ عليه السلام ، فَإِنّي لا أترُكُ الأَرضَ إلّا وفيها عالِمٌ يُعرَفُ بِهِ طاعَتي ويُعرَفُ بِهِ وِلايَتي ، فَإِنّي لَم أقطَع عِلمَ (2) النُّبُوَّةِ مِنَ الغَيبِ مِن ذُرِّيَّتِكَ كَما لَم أقطَعها مِن ذُرِّيّاتِ الأَنبياءِ الَّذينَ كانوا بَينَكَ وبَينَ أبيكَ آدَمَ .

قُلتُ : يا رَسولَ اللّهِ ، فَمَن يَملِكُ هذَا الأَمرَ بَعدَكَ ؟

قالَ : أبوكَ عَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ ، أخي وخَليفَتي ، ويَملِكُ بَعدَ عَلِيٍّ الحَسَنُ ، ثُمَّ تَملِكُ أنتَ وتِسعَةٌ مِن صُلبِكَ ، يَملِكُهُ اثنا عَشَرَ إماما ، ثُمَّ يَقومُ قائِمُنا يَملَأُ الدُّنيا قِسطا وعَدلاً كَما مُلِئَت جَورا وظُلما ، ويَشفي صُدورَ قَومٍ مُؤمِنينَ هُم شيعَتُهُ . (3) .


1- .كمال الدين : ص413 ح13 عن محمّد بن الفضيل عن الإمام الرضا عن آبائه: ، بحار الأنوار : ج23 ص97 ح4 .
2- .في المصدر : «على النبوّة» ، والتصويب من بحار الأنوار .
3- .كفاية الأثر : ص 178 عن أبي خالد الكابلي عن الإمام زين العابدين عليه السلام ، بحار الأنوار : ج 36 ص 345 ح 212 .

ص: 249

3821.تاريخ دمشق عن ابن عبّاس :كمال الدين_ به سندش ، از امام حسين عليه السلام ، از امام على عليه السلام _: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : «اى على! تو و امامان از نسل تو ، پس از من ، حجّت هاى خدا بر خلق او هستيد و نشانه هاى هدايت در ميان مردمان . هر كس يك تن از شما را انكار كند ، مرا انكار كرده است و هر كس يكى از شما را نافرمانى كند ، مرا نافرمانى كرده است و هر كس به يك نفر از شما جفا كند ، به من جفا كرده است و هر كس به شما بپيوندد ، به من پيوسته است و هر كس از شما اطاعت كند ، از من اطاعت كرده است و هر كس با شما دوستى كند ، با من دوستى كرده است و هر كس با شما دشمنى ورزد ، با من دشمنى ورزيده است ؛ زيرا شما از گِل من آفريده شده ايد و من از شمايم» .3820.شرح نهج البلاغة عن ابن عبّاس :كفاية الأثر_ به سندش، از امام حسين عليه السلام _: بر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در آمدم و چون متفكّر و غمگين و اندوهگين بود ، پرسيدم : اى پيامبر خدا! چه شده است كه تو را انديشناك مى بينم ؟

فرمود : «اى پسر عزيزم ! روح الأمين (جبرئيل) ، نزد من آمد و گفت : اى پيامبر خدا ! [خداى ]والاى برتر ، به تو سلام مى رساند و مى فرمايد : تو پيامبرى ات را تمام كردى و روزگارت را به پايان بردى . پس اسم اكبر [خدا] و ميراث علمى و آثار علم نبوّت را نزد على بن ابى طالب بگذار كه من ، زمين را رها نمى كنم ، جز آن كه در آن ، عالِمى باشد كه طاعت و ولايت من ، با او شناخته شود، كه من ، آگاهى از غيب را از نسل تو نمى گُسلم ، همان گونه كه از نسل ديگر پيامبرانِ ميان تو و آدم نگسستم » .

گفتم : اى پيامبر خدا ! پس از تو چه كسى اختياردار اين كار است ؟

فرمود : «پدرت على بن ابى طالب ، برادر و جانشين من است و پس از على ، حسن ، فرمان رواست و سپس ، تو و نُه فرزندت ، دوازه امامى هستيد كه ولايت را در اختيار داريد . سپس ، قائم ما قيام مى كند و دنيا را از انصاف و عدل ، آكَنده مى سازد ، همان گونه كه از بيداد و ستم ، آكنده شده است و سينه گروهى را كه مؤمن و پيرو او هستند ، تسلّى مى دهد» . .

ص: 250

3819.تاريخ بغداد ( _ به نقل از عبد اللّه بن عبّاس ، در تفسير اين سخن ) كفاية الأثر بإسناده عن الحسين بن عليّ عليهماالسلام :كانَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَقولُ فيما بَشَّرَني بِهِ : يا حُسَينُ ، أنتَ السَّيِّدُ ابنُ السَّيِّدِ أبُو السّادَةِ ، تِسعَةٌ مِن وُلدِكَ أئِمَّةٌ اُمَناءُ ، التّاسِعُ قائِمُهُم ، أنتَ الإِمامُ ابنُ الإِمامِ أبُو الأَئِمَّةِ ، تِسعَةٌ مِن صُلبِكَ أئِمَّةٌ أبرارٌ ، وَالتّاسِعُ مَهدِيُّهُم يَملَأُ الأَرضَ قِسطا وعَدلاً ، يَقومُ في آخِرِ الزَّمانِ كَما قُمتُ في أوَّلِهِ . (1)3818.الأمالى ، مفيد ( _ به نقل از عياض _ ) كفاية الأثر بإسناده عن الحسين عليه السلام :قالَت لي اُمّي فاطِمَةُ عليهاالسلام : لَمّا وَلَدتُكَ دَخَلَ إلَيَّ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، فَناوَلتُكَ إيّاهُ في خِرقَةٍ صَفراءَ ، فَرَمى بِها وأخَذَ خِرقَةً بَيضاءَ لَفَّكَ فيها ، وأذَّنَ في اُذُنِكَ الأَيمَنِ وأقامَ في اُذُنِكَ الأَيسَرِ .

ثُمَّ قالَ : يا فاطِمَةُ ، خُذيهِ فَإِنَّهُ أبُو الأَئِمَّةِ ، تِسعَةٌ مِن وُلدِهِ أئِمَّةٌ أبرارٌ وَالتّاسِعُ مَهدِيُّهُم . (2)3819.تاريخ بغداد عن عبد اللّه بن عبّاس ( _ في تَفسيرِ قَولِهِ تَعالى : {Q} «قُلْ بِفَضْلِ ) كفاية الأثر بإسناده عن الحسين بن عليّ عليهماالسلام :قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : يا حُسَينُ ، أنتَ الإِمامُ وأخُو الإِمامِ وَابنُ الإِمامِ ، تِسعَةٌ مِن وُلدِكَ اُمَناءُ مَعصومونَ ، وَالتّاسِعُ مَهدِيُّهُم ، فَطوبى لِمَن أحَبَّهُم ، وَالوَيلُ لِمَن أبغَضَهُم . (3) .


1- .كفاية الأثر : ص 176 عن عبد اللّه بن إبراهيم عن أبيه عن جدّه عن الإمام زين العابدين عليه السلام ، بحار الأنوار : ج 36 ص 344 ح 210 .
2- .كفاية الأثر : ص 197 عن يونس بن ظبيان عن الإمام الصادق عن آبائه: ، بحار الأنوار : ج 36 ص 352 ح 222 .
3- .كفاية الأثر : ص 299 عن زيد بن علي عن الإمام زين العابدين عليه السلام ، بحار الأنوار : ج 36 ص 361 ح 231 .

ص: 251

3818.الأمالي للمفيد عن عياض :كفاية الأثر_ به سندش ، از امام حسين عليه السلام _: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، در بشارت هايى كه به من داد ، مى فرمود : «اى حسين ! تو سَرور ، فرزندِ سَرور و پدر سَرورانى . نُه تن از فرزندانت ، امامان امين اند . نهمينِ آنان ، قائِم آنان است . تو امام ، پسر امام و پدرِ امامانى . نُه تن از پشتِ تو ، امامان و نيكان هستند و نهمين ، مهدىِ آنان است كه زمين را از انصاف و عدل ، آكَنده مى سازد و در آخرِ زمان ، قيام مى كند ، همان گونه كه من در اوّلِ زمان ، قيام كردم» .3817.التدوين ( _ به نقل از احمد بن عبد الوهّاب بن نجدة ، از اسات ) كفاية الأثر_ به سندش ، از امام حسين عليه السلام _: مادرم فاطمه عليهاالسلام به من فرمود : «چون تو را به دنيا آوردم ، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بر من وارد شد و من ، تو را در پارچه اى زرد به ايشان دادم . پارچه را كنار انداخت و پارچه اى سفيد گرفت و تو را در آن پيچيد و در گوش راستت ، اذان و در گوش چپت ، اِقامه گفت .

سپس فرمود : «اى فاطمه ! او را بگير كه پدرِ امامان است . نُه تن از فرزندانش ، امامانى نيك اند و نُهمين آنان ، مهدىِ آنهاست» .3816.امام صادق عليه السلام ( _ به نقل از سلمان _ ) كفاية الأثر_ به سندش، از امام حسين عليه السلام _: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : «اى حسين ! تو امام ، برادرِ امام و پسرِ امام هستى . نُه تن از فرزندانت ، امين و معصوم اند و نهمينِ آنان ، مهدىِ آنهاست . خوشا به حال كسى كه آنان را دوست بدارد! و بدا به حال كسى كه آنان را دشمن بدارد!» . .

ص: 252

5 / 9قائِمُ هذِهِ الاُمَّةِ3815.الأمالى ، طوسى ( _ به نقل از سلمان _ ) كمال الدين عن عبد اللّه بن شريك عن رجل من همدان :سَمِعتُ الحُسَينَ بنَ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ عليهم السلام يَقولُ : قائِمُ هذِهِ الاُمَّةِ هُوَ التّاسِعُ مِن وُلدي ، وهُوَ صاحِبُ الغَيبَةِ ، وهُوَ الَّذي يُقَسَّمُ ميراثُهُ وهُوَ حَيٌّ . (1)3814.المصنَّف ، ابن ابى شيبه ( _ به نقل از سلمان _ ) كمال الدين بإسناده عن الحسين بن عليّ عليهماالسلام :فِي التّاسِعِ مِن وُلدي سُنَّةٌ مِن يوسُفَ ، وسُنَّةٌ مِن موسَى بنِ عِمرانَ عليهماالسلام ، وهُوَ قائِمُنا أهلَ البَيتِ ، يُصلِحُ اللّهُ تَبارَكَ وتَعالى أمرَهُ في لَيلَةٍ واحِدَةٍ . (2)3813.تاريخ اليعقوبى ( _ به نقل از سعد بن ابى وقّاص _ ) كمال الدين عن عبد اللّه بن عمر :سَمِعتُ الحُسَينَ بنَ عَلِيٍّ عليه السلام يَقولُ : لَو لَم يَبقَ مِنَ الدُّينا إلّا يَومٌ واحِدٌ لَطَوَّلَ اللّهُ عز و جلذلِكَ اليَومَ حَتّى يَخرُجَ رَجُلٌ مِن وُلدي ، فَيَملَأَها عَدلاً وقِسطا كَما مُلِئَت جَورا وظُلما ، كَذلِكَ سَمِعتُ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَقولُ . (3)3815.الأمالي للطوسي عن سلمان :إثبات الهداة عن ثابت بن دينار عن أبي جعفر [الباقر] عليه السلام :إنَّ الحُسَينَ عليه السلام قالَ : يُظهِرُ اللّهُ قائِمَنا فَيَنتَقِمُ مِنَ الظّالِمينَ .

فَقيلَ لَهُ : يَابنَ رَسولِ اللّهِ ، مَن قائِمُكُم ؟

قالَ : السّابِعُ مِن وُلدِ ابني مُحَمَّدِ بنِ عَلِيٍّ ، وهُوَ الحُجَّةُ ابنُ الحَسَنِ بنِ عَلِيِّ بنِ مُحَمَّدِ بنِ عَلِيِّ بنِ موسَى بنِ جَعفَرِ بنِ مُحَمَّدِ بنِ عَلِيٍّ ابني ، وهُوَ الَّذي يَغيبُ مُدَّةً طَويلَةً ثُمَّ يَظهَرُ ويَملَأُ الأَرضَ قِسطا وعَدلاً كَما مُلِئَت جَورا وظُلما . (4) .


1- .كمال الدين : ص 317 ح 2 ، الصراط المستقيم : ج 2 ص 129 ، إعلام الورى : ج 2 ص 230 عن جعيد الهمداني ، بحار الأنوار : ج 51 ص 133 ح 3 .
2- .كمال الدين : ص 317 ح 1 ، إعلام الورى : ج 2 ص 230 كلاهما عن عبد الرحمن بن الحجّاج عن الإمام الصادق عن آبائه: ، الصراط المستقيم : ج 2 ص 129 ، كشف الغمّة : ج 3 ص 312 ، العُدد القويّة : ص 71 ح 112 وليس فيه ذيله من «يصلح» ، بحار الأنوار : ج 51 ص 133 ح 2 .
3- .كمال الدين : ص 318 ح 4 ، إعلام الورى : ج 2 ص 231 ، بحار الأنوار : ج 51 ص 133 ح 5 .
4- .إثبات الهداة : ج 3 ص 569 ح 681 .

ص: 253

5 / 9قائم اين امّت

3656.الإمام عليّ عليه السلام :كمال الدين_ به نقل از عبد اللّه بن شَريك ، از مردى از قبيله هَمْدان _: شنيدم كه حسين بن على عليه السلام مى فرمايد : «قائم اين امّت ، نهمين نفر از نسل من است . او غايب مى شود و با آن كه زنده است ، ميراثش قسمت مى شود» .3655.الإمام عليّ عليه السلام :كمال الدين_ به سندش ، از امام حسين عليه السلام _: در نهمين فرزند از نسل من ، سنّتى از يوسف عليه السلام و سنّتى از موسى بن عمران عليه السلام است و او ، قائم ما اهل بيت است . خداى _ تبارك و تعالى _ ، كار او در يك شب ، به سامان مى كند» .3654.الإمام عليّ عليه السلام :كمال الدين_ به نقل از عبد اللّه بن عمر _: شنيدم كه حسين بن على عليه السلام مى فرمايد : «اگر از دنيا جز يك روز نمانَد ، خدا آن روز را چندان طولانى مى كند تا مردى از نسل من ، قيام كند و دنيا را از انصاف و داد ، پُر كند ، همان گونه كه از بيداد و ستم ، پُر شده است . از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله شنيدم كه اين چنين مى فرمود» .3653.امام على عليه السلام :إثبات الهداة_ به نقل از ثابت بن دينار ، از امام باقر عليه السلام _: حسين عليه السلام فرمود : «خداوند ، قائم ما را آشكار مى سازد تا از ستمكاران ، انتقام بگيرد» .

به ايشان گفته شد : اى فرزند پيامبر خدا! قائمِ شما كيست ؟

فرمود : «هفتمين فرزند از نسل پسرم ، محمّد بن على . اوست حجّت، پسر حسن ، پسر على ، پسر محمّد ، پسر على ، پسر موسى ، پسر جعفر ، پسر محمّد ، پسر على، پسرم . او روزگارى دراز ، غايب مى شود . سپس ظاهر مى شود و زمين را از انصاف و داد ، پُر مى كند ، همان گونه كه از بيداد و ستم ، پُر شده است» . .

ص: 254

3652.امام على عليه السلام :كمال الدين بإسناده عن الحسين بن عليّ عليهماالسلام :دَخَلتُ أنَا وأخي عَلى جدّي رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله فَأَجلَسَني عَلى فَخِذِهِ ، وأجلَسَ أخي الحَسَنَ عَلى فَخِذِهِ الاُخرى ، ثُمَّ قَبَّلَنا وقالَ : بِأَبي أنتُما مِن إمامَينِ صالِحَينِ ، اختارَكُمَا اللّهُ مِنّي ومِن أبيكُما واُمِّكُما ، وَاختارَ مِن صُلبِكَ يا حُسَينُ تِسعَةَ أئِمَّةٍ ، تاسِعُهُم قائِمُهُم ، وكُلُّهُم فِي الفَضلِ وَالمَنزِلَةِ عِندَ اللّهِ تَعالى سَواءٌ . (1)3651.امام على عليه السلام :كفاية الأثر عن يحيى بن جعدة بن هبيرة عن الحسين بن عليّ صلوات اللّه عليهما_ في جَوابِ رَجُلٍ سَأَلَهُ عَنِ الأَئِمَّةِ _: عَدَدُ نُقَباءِ بَني إسرائيلَ ، تِسعَةٌ مِن وُلدي آخِرُهُمُ القائِمُ ، ولَقَد سَمِعتُ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَقولُ : أبشِروا ثُمَّ أبشِروا _ ثَلاثَ مَرّاتٍ _ إنَّما مَثَلُ أهلِ بَيتي كَمَثَلِ حَديقَةٍ اُطعِمَ مِنها فَوجٌ عاما ، ثُمَّ اُطعِمَ مِنها فَوجٌ عاما ، في آخِرِها فَوجٌ يَكونُ أعرَضَها بَحرا ، وأعمَقَها طولاً وفَرعا ، وأحسَنَها جَنىً . (2)3650.امام على عليه السلام :كمال الدين عن ثابت بن دينار عن سيّد العابدين عليّ بن الحسين عن سيّد الشهداء الحسين بن عليّ عن سيّد الأوصياء أمير المؤمنين عليّ بن أبي طالب عليهم السلام :قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : الأَئِمَّةُ بَعدِي اثنا عَشَرَ ، أوَّلُهُم أنتَ _ يا عَلِيُّ _ ، وآخِرُهُمُ القائِمُ الَّذي يَفتَحُ اللّهُ عز و جل عَلى يَدَيهِ مَشارِقَ الأَرضِ ومَغارِبَها . (3) .


1- .كمال الدين : ص 269 ح 12 ، دلائل الإمامة : ص 447 ح 423 ، إعلام الورى : ج 2 ص 191 ، كشف الغمّة : ج 3 ص 301 كلّها عن أبي حمزة الثمالي عن الإمام الباقر عن أبيه عليهماالسلام .
2- .كفاية الأثر : ص 231 ، بحار الأنوار : ج 36 ص 384 ح 4 .
3- .كمال الدين : ص 282 ح 35 ، عيون أخبار الرضا عليه السلام : ج 1 ص 65 ح 34 ، الأمالي للصدوق : ص 172 ح 175 ، بحار الأنوار : ج 36 ص 226 ح 1 .

ص: 255

3649.امام على عليه السلام :كمال الدين_ به سندش ، از امام حسين عليه السلام _: من و برادرم خدمت جدّم پيامبر خدا صلى الله عليه و آله رسيديم. ايشان، مرا بر يك زانوى خود و حسن را بر ديگر زانوى خود نشاند . سپس ، ما را بوسيد و فرمود : «پدرم فداى شما دو امام نيكو گردد! خداوند ، شما دو تن را از من و پدر و مادرتان، برگزيده است و از پشتِ تو _ اى حسين _ ، نُه امام برگزيده كه نهمينِ آنها، قائم ايشان است و همگى در فضيلت و منزلت ، نزد پروردگار متعال ، يكسان اند» .3648.امام على عليه السلام :كفاية الأثر_ به نقل از يحيى بن جَعدة بن هُبَيره ، از امام حسين عليه السلام ، در پاسخ مردى كه از ايشان، در باره امامان پرسيد _: آنان، به تعداد نقيبان بنى اسرائيل اند . نُه تن از نسل من هستند كه آخرينِ آنان ، قائم است . شنيدم كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله سه بار فرمود : «بشارت دهيد ، بشارت دهيد!».

[و افزود :] «حكايت اهل بيت من ، حكايت باغى است كه يك سالْ از آن به گروهى و سال بعد، به گروهى ديگر ، ميوه داده مى شود و در آخرِ آن باغ ، [نيز ]عدّه اى هستند . آن جا نهرى گسترده تر است و باغ، طول وعرضى پهناورتر وميوه هايى در دسترس تر دارد» .3650.عنه عليه السلام :كمال الدين _ به نقل از ثابت بن دينار ، از امام زين العابدين، از امام حسين ، از امام على عليهم السلام_ به نقل از ثابت بن دينار ، از امام زين العابدين، از امام حسين ، از امام على عليهم السلام _كمال الدين _ به نقل از ثابت بن دينار ، از امام زين العابدين، از امام حسين ، از امام على عليهم السلام _ : پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : «امامان پس از من ، دوازده تن هستند كه نخستينِ آنها _ اى على _ تو هستى و آخرينِ ايشان ، قائم است كه خدا، خاور و باخترِ زمين را به دست او فتح مى كند» . .

ص: 256

5 / 10صِفَةُ المَهدِيِّ عليه السلام3647.امام على عليه السلام :الغيبة للنعماني بإسناده عن الحسين بن عليّ عليهماالسلام :جاءَ رَجُلٌ إلى أميرِ المُؤمِنينَ عليه السلام ، فَقالَ لَهُ : يا أميرَ المُؤمِنينَ! نَبِّئنا بِمَهدِيِّكُم هذا .

فَقالَ : إذا دَرَجَ (1) الدّارِجونَ ، وقَلَّ المُؤمِنونَ ، وذَهَبَ المُجلِبونَ ، فَهُناكَ هُناكَ .

فَقالَ : يا أميرَ المُؤمِنينَ ، مِمَّنِ الرَّجُلُ ؟

فَقالَ : مِن بَني هاشِمٍ ، مِن ذِروَةِ (2) طَودِ (3) العَرَبِ ، وبَحرِ مَغيضِها (4) إذا وَرَدَت ، ومَخفَرِ (5) أهلِها إذا اُتِيَت ، ومَعدِنِ صَفوَتِها إذَا اكتَدَرَت ، لا يَجبُنُ إذَا المَنايا هَكَعَت (6) ، ولا يَخورُ إذَا المَنونُ اكتَنَعَت (7) ، ولا يَنكُلُ (8) إذَا الكُماةُ (9) اصطَرَعَت ، مُشَمِّرٌ مُغلَولِبٌ ، ظَفِرٌ (10) ، ضِرغامَةٌ ، حَصِدٌ ، مُخَدِّشٌ ، ذَكَرٌ ، سَيفٌ مِن سُيوفِ اللّهِ ، رَأسٌ ، قُثَمُ (11) ، نُشوءُ رَأسِهِ في باذِخِ السُّؤدَدِ (12) ، وعارِزُ (13) مَجدِهِ في أكرَمِ المَحتِدِ (14) ، فَلا يَصرِفَنَّكَ عَن بَيعَتِهِ صارِفٌ عارِضٌ يَنوصُ إلَى الفِتنَةِ كُلَّ مَناصٍ ، إن قالَ فَشَرُّ قائِلٍ ، وإن سَكَتَ فَذو دَعايِرَ (15) .

ثُمَّ رَجَعَ إلى صِفَةِ المَهدِيِّ عليه السلام فَقالَ : أوسَعُكُم كَهفا ، وأكثَرُكُم عِلما ، وأوصَلُكُم رَحِما ، اللّهُمَّ فَاجعَل بَعثَهُ خُروجا مِنَ الغُمَّةِ ، وَاجمَع بِهِ شَملَ الاُمَّةِ ، فَإِن خارَ اللّهُ لَكَ فَاعزِم ولا تَنثَنِ عَنهُ إن وُفِّقتَ لَهُ ، ولا تَجوزَنَّ عَنهُ إن هُديتَ إلَيهِ ، هاه _ وأومَأَ بِيَدِهِ إلى صَدرِهِ _ شَوقا إلى رُؤيَتِهِ . (16) .


1- .دَرَجَ : أي مات (النهاية : ج 2 ص 111 «درج») .
2- .ذِروةُ كلِّ شيء : أعلاه (النهاية : ج 2 ص 159 «ذرا») .
3- .الطَّود : الجبل ، أو عظيمُهُ ، المتطاول في السماء (تاج العروس : ج 5 ص 81 «طود») .
4- .المغيض ، الموضع الذي يدخل فيه الماء فيغيب .
5- .خَفَرت الرجلَ : أجرته وحفظته . وخفرته : إذا كنت له خفيرا ؛ أي حاميا وكفيلاً (النهاية : ج 2 ص 52 «خفر») .
6- .هَكَعَ الرجلُ بالقوم : نزل بهم (تاج العروس : ج 11 ص 545 «هكع») .
7- .اكتَنَعَ : دنا (النهاية : ج 4 ص 204 «كنع») .
8- .نَكَلَ عن العدوّ : جبن (الصحاح : ج 5 ص 1835 «نكل») .
9- .الكميّ : الشجاع ، والجمع : الكُماة (الصحاح : ج 6 ص 2477 «كمى») .
10- .الظّفر : الفوز ، وقد ظفر بعدوّه فهو ظفر (الصحاح : ج 2 ص 730 «ظفر») .
11- .قثم : الجامع الكامل ، وقيل : الجموع للخير (النهاية : ج 4 ص 16 «قثم») .
12- .السؤدَدُ : الشرف (لسان العرب : ج 3 ص 228 «سود») .
13- .العَرْزُ : اشتداد الشيء وغلظه (لسان العرب : ج 5 ص 373 «عرز») .
14- .المَحتِدُ : الأصلُ والطَّبعُ (لسان العرب : ج 3 ص 139 «حقد») .
15- .الدَّعارَةُ : الفساد والشرّ (النهاية : ج 2 ص 119 «دعر») .
16- .الغيبة للنعماني : ص 212 ح 1 عن سليمان بن بلال عن الإمام الصادق عن أبيه عن جدّه: ، بحار الأنوار : ج 51 ص 115 ح 14 وفيه «نشق» بدل «نشوء» .

ص: 257

5 / 10توصيف مهدى عليه السلام

3644.كنز العُمّال ( _ به نقل از ابو مسعر _ ) الغيبة ، نعمانى_ به سندش، از امام حسين عليه السلام _: مردى نزد امير مؤمنان عليه السلام آمد و گفت : اى امير مؤمنان! از [وقت ظهور ]مهدى تان به ما خبر ده .

فرمود : «چون روندگان [از دنيا] بروند و مؤمنان ، اندك شوند و آشوبگران ، نابود شوند ، همان وقت است ؛ همان وقت!» .

گفت : اى امير مؤمنان ! اين مرد از كدام قوم است ؟

فرمود : «از بنى هاشم ، از والاترين طايفه عرب و از دريايى كه آب هاى خروشان، از همه سو به آن مى ريزند و پناهگاهى است كه پناهجويان ، به آن، پناه مى برند و معدن زلال ميان ناصافى هاست. به گاهِ شبيخون مرگ ، نمى هراسد و به گاه نزديك شدن آن ، سست نمى شود و از دست و پنجه نرم كردن با هماوردانِ شجاع ، سرْ باز نمى زند .

دامن همّت به كمر زده و پُرتوان و پيروز و به سان شير نر ، درو كننده و زخم زننده است . شمشيرى از شمشيرهاى خدا ، سالار ، كامل و پرورده جلال و مجد است و ريشه سِتَبرش در خاندان كَرَم . پس تو را از بيعتش منصرف نكند كسى كه هر گاه فرصت يابد ، به سوى فتنه مى شتابد و هر گاه سخن گويد ، بدترين سخنران است و هر گاه خاموش بنشيند ، فسادها و شرارت ها [در نهان ]دارد» .

سپس به توصيف مهدى عليه السلام باز گشت و فرمود : «درگاه پناه او ، از همه شما گشاده تر ، علمش از همه شما افزون تر و از همه شما به خويشان ، پيوسته تر است . خدايا ! برانگيخته شدن او را مايه به در آمدن از اندوه و گِرد آمدن اين امّتِ متفرّق ، قرار ده .

پس اگر خدا برايت [درك حضور را] برگزيد و توفيق خدمتش را يافتى ، مصمّم بمان و از او، روى مگردان و هر گاه به او ره نمون شدى ، از او در مگذر . آه كه اين دل ، چه قدر مشتاق اوست!» و در اين حال، به سينه اش اشاره كرد. .

ص: 258

5 / 11المَهدِيُّ عليه السلام مِن وُلدِ فاطِمَةَ عليها السلام3645.الإمام عليّ عليه السلام :دلائل الإمامة بإسناده عن الإمام الحسين عليه السلام :أنَّ النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله قالَ لِفاطِمَةَ _ صَلَواتُ اللّهِ عَلَيها _ : المَهدِيُّ مِن وُلدِكِ . (1)5 / 12فَضلُ الصّابِرِ في عَصرِ الغَيبَةِ3642.امام على عليه السلام :كمال الدين عن عبد الرحمن بن سليط عن الحسين بن عليّ بن أبي طالب عليهماالسلام :مِنَّا اثنا عَشَرَ مَهدِيّا ؛ أوَّلُهُم أميرُ المُؤمِنينَ عَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ عليه السلام ، وآخِرُهُمُ التّاسِعُ مِن وُلدي وهُوَ الإِمامُ القائِمُ بِالحَقِّ ، يُحيِي اللّهُ بِهِ الأَرضَ بَعدَ مَوتِها ، ويُظهِرُ بِهِ دينَ الحَقِّ عَلَى الدّينِ كُلِّهِ ولَو كَرِهَ المُشرِكونَ ، لَهُ غَيبَةٌ يَرتَدُّ فيها أقوامٌ ويَثبُتُ فيها عَلَى الدّينِ آخَرونَ ، فَيُؤذَونَ ويُقالُ لَهُم : «مَتَى هَ_ذَا الْوَعْدُ إِن كُنتُمْ صَ_دِقِينَ» (2) ، أما إنَّ الصّابِرَ في غَيبَتِهِ عَلَى الأَذى وَالتَّكذيبِ بِمَنزِلَةِ المُجاهِدِ بِالسَّيفِ بَينَ يَدَي رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله . (3) .


1- .دلائل الإمامة : ص 444 ح 417 ، كشف الغمّة : ج 3 ص 258 كلاهما عن الزهري عن الإمام زين العابدين عليه السلام ، بحار الأنوار : ج 51 ص 78 ح 37 ؛ ذخائر العقبى : ص 236 وراجع: تاريخ دمشق: ج 19 ص 475 ح 4552.
2- .يس : 48 وسبأ : 29 .
3- .كمال الدين : ص 317 ح 3 ، عيون أخبار الرضا عليه السلام : ج 1 ص 68 ح 36 ، إعلام الورى : ج 2 ص 194 ، العُدد القويّة : ص 71 ح 114 وفيه صدره إلى «بالحقّ» ، كفاية الأثر : ص 232 عن عبد الرحمن بن سابط ، بحار الأنوار : ج 51 ص 133 ح 4 .

ص: 259

5 / 11مهدى عليه السلام از نسل فاطمه عليها السلام است

3639.امام على عليه السلام :دلائل الإمامة_ به سندش، از امام حسين عليه السلام _: پيامبر صلى الله عليه و آله به فاطمه _ كه درودهاى خدا بر او باد _ فرمود : «مهدى ، از نسل توست» .

5 / 12ارزش شكيبايان در روزگار غيبت

3642.عنه عليه السلام :كمال الدين_ به نقل از عبد الرحمان بن سَليط ، از امام حسين عليه السلام _: دوازده هدايت يافته، از ما هستند. نخستينِ آنان ، امير مؤمنان ، على بن ابى طالب است و آخرينشان ، نُهمين فرزند از نسل من است كه حق را بر پا مى دارد . خدا ، زمين را پس از مرگ ، به وسيله او زنده مى كند و دين حق را به وسيله او بر همه دين ها غلبه مى دهد ، هر چند مشركان را ناخوش آيد . او را غيبتى است كه در آن ، گروه هايى مرتد مى شوند و برخى ديگر ، در دين ، ثابت قدم مى مانند و آزار مى بينند و به آنان گفته مى شود : «اين وعده ، كِى محقّق مى شود ، اگر راست مى گوييد؟» . بدانيد كه شكيبا در برابر آزار و انكار ديگران در غيبت او ، به منزله جهاد كننده با شمشير در پيشاپيشِ پيامبر خداست . .

ص: 260

5 / 13مِن عَلائِمِ ظُهورِ المَهدِيِّ عليه السلام3639.الإمام عليّ عليه السلام :الغيبة للنعماني عن عميرة بنت نفيل :سَمِعتُ الحُسَينَ بنَ عَلِيٍّ عليه السلام يَقولُ : لا يَكونُ الأَمرُ الَّذي تَنتَظِرونَهُ حَتّى يَبرَأَ بَعضُكُم مِن بَعضٍ ، ويَتفِلَ بَعضُكُم في وُجوهِ بَعضٍ ، ويَشهَدَ بَعضُكُم عَلى بَعضٍ بِالكُفرِ ، ويَلعَنَ بَعضُكُم بَعضا .

فَقُلتُ لَهُ : ما في ذلِكَ الزَّمانِ مِن خَيرٍ .

فَقالَ الحُسَينُ عليه السلام : الخَيرُ كُلُّهُ في ذلِكَ الزَّمانِ ، يَقومُ قائِمُنا ويَدفَعُ ذلِكَ كُلَّهُ . (1)5 / 14أنصارُ المَهدِيِّ عليه السلام3636.امام على عليه السلام ( _ با اشاره به قرآن _ ) كمال الدين بإسناده عن الحسين بن عليّ عن أبيه أمير المؤمنين عليّ بن أبي طالب عليهم السلام :التّاسِعُ مِن وُلدِكَ يا حُسَينُ هُوَ القائِمُ بِالحَقِّ ، المُظهِرُ لِلدّينِ ، وَالباسِطُ لِلعَدلِ .

قالَ الحُسَينُ عليه السلام : فَقُلتُ لَهُ : يا أميرَ المُؤمِنينَ! وإنَّ ذلِكَ لَكائِنٌ ؟

فَقالَ عليه السلام : إي وَالَّذي بَعَثَ مُحَمَّدا صلى الله عليه و آله بِالنُّبُوَّةِ ، وَاصطَفاهُ عَلى جَميعِ البَرِيَّةِ ، ولكِن بَعدَ غَيبَةٍ وحَيرَةٍ ، فَلا يَثبُتُ فيها عَلى دينِهِ إلَا المُخلِصونَ المُباشِرونَ لِروحِ اليَقينِ ، الَّذينَ أخَذَ اللّهُ عز و جلميثاقَهُم بِوِلايَتِنا ، وكَتَبَ في قُلوبِهِمُ الإِيمانَ وأيَّدَهُم بِروحٍ مِنهُ . (2) .


1- .الغيبة للنعماني : ص 205 ح 9 ، بحار الأنوار : ج 52 ص 211 ح 58 ، وفي الغيبة للطوسي : ص 438 ح 429 والخرائج والجرائح : ج 3 ص 1153 ح 59 عن الإمام الحسن عليه السلام .
2- .كمال الدين : ص 304 ح 16 ، إعلام الورى : ج 2 ص 229 كلاهما عن الحسين بن خالد عن الإمام الرضا عن آبائه: ، كشف الغمّة : ج 3 ص 311 عن الإمام الرضا عن آبائه عنه: ، بحار الأنوار : ج 51 ص 110 ح 2 .

ص: 261

5 / 13از نشانه هاى ظهور مهدى عليه السلام

3633.امام على عليه السلام :الغيبة ، نعمانى_ به نقل از عُمَيره دختر نُفَيل _: شنيدم كه حسين بن على عليه السلام مى فرمايد : «امرى كه انتظار آن را مى كشيد ، واقع نمى شود تا زمانى كه برخى از شما از برخى ديگر ، بيزارى بجويند و به صورت يكديگر ، آبِ دهان بيندازند و همديگر را كافر بشمارند و يكديگر را لعنت كنند» .

به ايشان گفتم : پس در آن روزگار ، خيرى نيست .

فرمود : «همه خير ، در آن روزگار است . قائمِ ما قيام مى كند و همه اين نابه سامانى ها را سامان مى دهد» .

5 / 14ياوران مهدى عليه السلام

3636.عنه عليه السلام :كمال الدين_ به سندش ، از امام حسين عليه السلام _: پدرم امير مؤمنان عليه السلام فرمود : «اى حسين ! نهمين فرزند از نسل تو ، همان قائم به حق است ؛ غلبه دهنده دين و گستراننده عدالت» .

به ايشان گفتم : اى امير مؤمنان ! آيا اين ، شدنى است ؟

فرمود : «سوگند به كسى كه محمّد صلى الله عليه و آله را به نبوّت بر انگيخت و او را بر همه مردمان برگزيد ، آرى؛ امّا پس از غيبتى و حيرتى كه جز مخلصانِ پيوسته به روح يقين ، بر دين او ثابت قدم نمى مانند ؛ كسانى كه خداوند ، ولايت ما را از ايشان، پيمان گرفته و ايمان را در دل هايشان، استوار كرده و با روحى از خود ، تأييدشان نموده است» . .

ص: 262

5 / 15مُدَّةُ مُلكِهِ3633.عنه عليه السلام :عقد الدرر عن الحسين بن عليّ عليهماالسلام :يَملِكُ المَهدِيُّ عليه السلام تِسعَ عَشرَةَ سَنَةً وأشهُرا . (1)5 / 16سِرُّ اختِلافِ عَمَلِ الإِمامَينِ3630.امام على عليه السلام :كتاب من لا يحضره الفقيه عن سالم عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :أوصى رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله إلى عَلِيٍّ عليه السلام وَحدَهُ ، وأوصى عَلِيٌّ عليه السلام إلَى الحَسَنِ وَالحُسَينِ عليهماالسلام جَميعا ، وكانَ الحَسَنُ عليه السلام إمامَهُ ، فَدَخَلَ رَجُلٌ يَومَ عَرَفَةَ عَلَى الحَسَنِ عليه السلام وهُوَ يَتَغَدّى وَالحُسَينُ عليه السلام صائِمٌ ، ثُمَّ جاءَ بَعدَما قُبِضَ الحَسَنُ عليه السلام فَدَخَلَ عَلَى الحُسَينِ عليه السلام يَومَ عَرَفَةَ وهُوَ يَتَغَدّى وعَلِيُّ بنُ الحُسَينِ عليه السلام صائِمٌ ، فَقالَ لَهُ الرَّجُلُ : إنّي دَخَلتُ عَلَى الحَسَنِ عليه السلام وهُوَ يَتَغَدّى وأنتَ صائِمٌ ، ثُمَّ دَخَلتُ عَلَيكَ وأنتَ مُفطِرٌ ؟!

فَقالَ : إنَّ الحَسَنَ عليه السلام كانَ إماما فَأَفطَرَ لِئَلّا يُتَّخَذَ صَومُهُ سُنَّةً ولِيَتَأَسّى (2) بِهِ النّاسُ ، فَلَمّا أن قُبِضَ كُنتُ أنَا الإِمامَ ؛ فَأَرَدتُ ألّا يُتَّخَذَ صَومي سُنَّةً فَيَتَأَسَّى النّاسُ بي . (3) .


1- .عقد الدرر : ص 239 .
2- .الاُسوة والمؤاساة : القدوة (النهاية : ج 1 ص 50 «أسا») .
3- .كتاب من لا يحضره الفقيه : ج 2 ص 87 ح 1810 ، علل الشرائع : ص 386 ح 1 ، الإقبال : ج 2 ص 59 ، بحار الأنوار : ج 97 ص 123 ح 3 .

ص: 263

5 / 15مدّت فرمان روايى مهدى عليه السلام

3628.امام على عليه السلام :عقدالدُّرَر_ از امام حسين عليه السلام _: مهدى ، نوزده سال و چند ماه، فرمان روايى مى كند .

5 / 16راز گوناگونى رفتار دو امام

3629.عنه عليه السلام :كتاب من لا يحضره الفقيه_ به نقل از سالم ، از امام صادق عليه السلام _: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به على عليه السلام به تنهايى وصيّت كرد و على عليه السلام به حسن عليه السلام و حسين عليه السلام هر دو ، وصيّت كرد و حسن عليه السلام ، پيشواى حسين عليه السلام بود .

مردى روز عرفه بر حسن عليه السلام وارد شد، در حالى كه ايشان، غذا مى خورد و حسين عليه السلام روزه بود . بعد از درگذشت حسن عليه السلام ، روز عرفه بر حسين عليه السلام وارد شد، در حالى كه ايشان غذا مى خورد و على بن الحسين (زين العابدين) عليه السلام روزه داشت . آن مرد به حسين عليه السلام گفت : بر حسن عليه السلام وارد شدم، در حالى كه غذا مى خورد و تو روزه بودى و سپس ، بر تو وارد شده ام و روزه نيستى ؟!

حسين عليه السلام فرمود : «حسن عليه السلام [آن زمان]، امام بود و روزه نگرفت تا روزه عرفه ، سنّت نشود و مردم [به عنوان يك عمل واجب] بِدان تأسّى نكنند، و چون در گذشت ، من امام هستم و خواستم كه روزه من ، سنّت نگردد و مردم، بدان تأسّى نكنند» . .

ص: 264

3628.الإمام عليّ عليه السلام :مستدرك الوسائل عن مسروق :دَخَلتُ يَومَ عَرَفَةَ عَلَى الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام وأقداحُ السَّويقِ بَينَ يَدَيهِ وبَينَ يَدَي أصحابِهِ ، وَالمَصاحِفُ في حُجورِهِم وهُم يَنتَظِرونَ الإِفطارَ ، فَسَأَلتُهُ عَن مَسأَلَةٍ فَأَجابَني ، فَخَرَجتُ فَدَخَلتُ عَلَى الحَسَنِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام ، وَالنّاسُ يَدخُلونَ إلى مَوائِدَ مَوضوعَةٍ عَلَيها طَعامٌ عَتيدٌ (1) ، فَيَأكُلونَ ويَحمِلونَ ، فَرَآني وقَد تَغَيَّرتُ .

فَقالَ : يا مَسروقُ لِمَ لا تَأكُلُ ؟

فَقُلتُ : يا سَيِّدي! أنَا صائِمٌ ، وأنَا أذكُرُ شَيئا .

فَقالَ : اُذكُر ما بَدا لَكَ .

فَقُلتُ : أعوذُ بِاللّهِ أن تَكونوا مُختَلِفينَ ، دَخَلتُ عَلَى الحُسَينِ عليه السلام فَرَأَيتُهُ يَنتَظِرُ الإِفطارَ ، ودَخَلتُ عَلَيكَ وأنتَ عَلى هذِهِ الصِّفَةِ وَالحالِ !

فَضَمَّني إلى صَدرِهِ وقالَ : يَابنَ الأَشرَسِ ، أما عَلِمتَ أنَّ اللّهَ تَعالى نَدَبَنا لِسِياسَةِ الاُمَّةِ ، ولَوِ اجتَمَعنا عَلى شَيءٍ ما وَسِعَكُم غَيرُهُ ؟ إنّي أفطَرتُ لِمُفطِرِكُم ، وصامَ أخي لِصُوّامِكُم . (2)3627.امام باقر عليه السلام :كتاب من لا يحضره الفقيه :رُوِيَ عَن يَعقوبَ بنِ شُعَيبٍ قالَ : سَأَلتُ أبا عَبدِ اللّهِ عليه السلام عَن صَومِ يَومِ عَرَفَةَ ، قالَ : إن شِئتَ صُمتَ وإن شِئتَ لَم تَصُم .

وذَكَرَ أنَّ رَجُلاً أتَى الحَسَنَ وَالحُسَينَ عليهماالسلام فَوَجَدَ أحَدَهُما صائِما وَالآخَرَ مُفطِرا ، فَسَأَلَهُما فَقالا : إن صُمتَ فَحَسَنٌ ، وإن لَم تَصُم فَجائِزٌ . (3) .


1- .العتيد : الشيء الحاضر المهيّأ (الصحاح : ج 2 ص 505 «عتد») .
2- .مستدرك الوسائل : ج 7 ص 528 ح 8820 نقلاً عن كتاب التعازي .
3- .كتاب من لا يحضره الفقيه : ج 2 ص 87 ح 1809 ؛ المصنّف لعبد الرزّاق : ج 4 ص 285 ح 7830 عن ابن عيينة نحوه .

ص: 265

3626.امام على عليه السلام :مستدرك الوسائل_ به نقل از مسروق _: روز عرفه بر حسين بن على عليه السلام در آمدم ، در حالى كه كاسه هاى سَويقى ، (1) جلوى ايشان و يارانش قرار داشت و قرآن هايى هم دردامن هايشان بود و منتظر رسيدن وقت افطار بودند . از او مسئله اى پرسيدم . پاسخ مرا داد. بيرون آمدم و بر حسن بن على عليه السلام در آمدم ، در حالى كه مردم بر سفره هايى كه غذاهاى آماده بر آن نهاده بودند ، در مى آمدند و مى خوردند و مى بُردند . ايشان، ديد كه حالم دگرگون است . فرمود : «اى مسروق! چرا نمى خورى ؟» .

گفتم : اى سَرور من ! روزه دارم و چيزى مى خواهم بگويم .

فرمود : «هر چه مى خواهى، بگو» .

گفتم : پناه مى بريم به خدا از اين كه شما (حسن عليه السلام و حسين عليه السلام ) با هم اختلاف داشته باشيد . بر حسين عليه السلام در آمدم و ديدم كه منتظر افطار است و بر شما در آمدم و در چنين وضعيتى هستى !

امام عليه السلام مرا به سينه اش فشرد و فرمود : «اى پسر اَشرَس ! آيا نمى دانى كه خداى متعال ، ما را به تربيت كردن امّت ، فرا خوانده است و اگر همه بر يك كار، گِرد آييم ، شما نمى توانيد كار ديگرى را انجام دهيد؟ من روزه نگرفتم ، براى كسانى كه روزه نيستند و برادرم روزه گرفت ، براى روزه داران .3619.عنه عليه السلام ( _ في قَضِيَّةِ الشّورى _ ) كتاب من لا يحضره الفقيه:از يعقوب بن شعيب روايت شده كه گفت: از امام صادق عليه السلام در باره روزه روز عرفه پرسيدم . فرمود : «اگر مى خواهى ، روزه بگير و اگر مى خواهى ، روزه نگير» .

سپس فرمود : «مردى نزد حسن عليه السلام و حسين عليه السلام آمد و يكى را روزه دار يافت و ديگرى را نه . علّتش را از آن دو پرسيد . فرمودند : «اگر روزه بگيرى ، خوب است و اگر نگيرى ، جايز است» . .


1- .سَويق: غذايى كه از آرد جو و گندم، تهيّه مى شود .

ص: 266

. .

ص: 267

. .

ص: 268

الفَصلُ السّادِسُ : شيعة أهل البيت عليهم السلام6 / 1فَضلُ شيعَةِ أهلِ البَيتِ3615.امام على عليه السلام :المحاسن عن زيد بن أرقم عن الحسين بن عليّ عليهماالسلام :ما مِن شيعَتِنا إلّا صِدّيقٌ شَهيدٌ .

قالَ : قُلتُ : جُعِلتُ فِداكَ ! أنّى يَكونُ ذلِكَ وعامَّتُهُم يَموتونَ عَلى فِراشِهِم ؟

فَقالَ : أما تَتلو كِتابَ اللّهِ فِي الحَديدِ : «وَ الَّذِينَ ءَامَنُواْ بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ أُوْلَ_ئكَ هُمُ الصِّدِّيقُونَ وَ الشُّهَدَآءُ عِندَ رَبِّهِمْ» (1) ؟

قالَ : فَقُلتُ : فَكَأَنّي لَم أقرَأ هذِهِ الآيَةَ مِن كِتابِ اللّهِ تَعالى قَطُّ !

قالَ : لَو كانَ الشُّهَداءُ لَيسَ إلّا كَما تَقولُ لَكانَ الشُّهَداءُ قَليلاً . (2)3607.امام على عليه السلام :تفسير فرات عن أبي الجارية والأصبغ بن نباتة :لَمّا كانَ مَروانُ عَلَى المَدينَةِ ، خَطَبَ النّاسَ فَوَقَعَ في أميرِ المُؤمِنينَ عليه السلام . . . فَقامَ الحُسَينُ عليه السلام مُغضَبا حَتّى دَخَلَ عَلى مَروانَ ، فَقالَ لَهُ : يَابنَ الزَّرقاءِ ! (3) ويَابنَ آكِلَةِ القُمَّلِ ! أنتَ الواقِعُ في عَلِيٍّ ؟!. . .

ألا اُخبِرُكَ بِما فيكَ وفي أصحابِكَ وفي عَلِيٍّ عليه السلام ؟ فَإِنَّ اللّهَ تَبارَكَ وتَعالى يَقولُ : «إِنَّ الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَ عَمِلُواْ الصَّ__لِحَ_تِ سَيَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمَ_نُ وُدًّا » (4) فَذلِكَ لِعَلِيٍّ وشيعَتِهِ «فَإِنَّمَا يَسَّرْنَ_هُ بِلِسَانِكَ لِتُبَشِّرَ بِهِ الْمُتَّقِينَ» (5) ، فَبَشَّرَ بِذلِكَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله لِعَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ عليه السلام . (6) .


1- .الحديد : 19 .
2- .المحاسن : ج 1 ص 265 ح 512 ، مشكاة الأنوار : ص 168 ح 435 ، الدعوات : ص 242 ح 681 ، شرح الأخبار : ج 3 ص 439 ح 1298 كلّها نحوه ، بحار الأنوار : ج 82 ص 173 ح 6 .
3- .الزرقاء بنت موهب جدّة مروان بن الحكم لأبيه وكانت من ذوات الرايات الّتي يُستدل بها على بيوت البغاء (الكامل في التاريخ: ج 2 ص 648).
4- .مريم : 96 .
5- .مريم : 97 .
6- .تفسير فرات : ص 253 ح 345 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 211 ح 7 .

ص: 269

فصل ششم : پيروان اهل بيت عليهم السلام
6 / 1فضايل پيروان اهل بيت عليهم السلام

3606.الإمام عليّ عليه السلام :المحاسن_ به نقل از زيد بن اَرقَم _: حسين بن على عليه السلام فرمود : «هيچ يك از پيروان ما نيست كه صدّيق (مؤمن راستين) و شهيد نباشد» .

گفتم : فدايت شوم ! چگونه چنين مى شود ، در حالى كه توده آنها در بسترهايشان مى ميرند ؟

فرمود : «آيا در كتاب خدا، در سوره حديد نخوانده اى : «و كسانى كه به خدا و فرستادگانش ايمان آوردند ، آنان ، نزد پروردگارشان، صدّيقان و شهيدان هستند» » ؟

گفتم : گويى تا كنون اين آيه از كتاب خدا را هرگز نخوانده ام !

فرمود : «اگر شهيدان ، فقط كسانى بودند كه تو مى گويى (كسانى كه در جنگ شهيد مى شوند) ، تعداد شهيدان ، اندك بود» .3605.امام على عليه السلام :تفسير فرات_ به نقل از ابو جاريه و اَصبغ بن نُباته _: هنگامى كه مروان ، امير مدينه بود ، براى مردم، سخن گفت و به امير مؤمنان عليه السلام ، ناسزا گفت ... . حسين عليه السلام [ چون خبردار شد]، خشمگينانه برخاست و بر مروان در آمد و به او فرمود : «اى پسر زنِ كبودْچشم! (1) و پسر زن شپش خوار ! تو به على ناسزا مى گويى ؟! ... .

آيا از آنچه در باره تو و يارانت ، و نيز آنچه [از قرآن] در باره على عليه السلام است ، باخبرت نكنم ؟ خداوند _ تبارك و تعالى _ مى فرمايد : «كسانى كه ايمان آوردند و كار شايسته كردند ، به زودى [خداوند] رحمان ، براى آنها [در دل ديگران ]محبّتى مى نهد» . اين ، براى على عليه السلام و پيروان اوست . «ما آن را بر زبان تو آسان كرديم تا تنها پرهيزگاران را بدان بشارت دهى» . پيامبر صلى الله عليه و آله ، بشارتِ آن را به على بن ابى طالب عليه السلام داد» . .


1- .زرقا دخترموهب، مادربزرگ پدرى مروان و از زنانِ صاحب پرچم بود كه علامت خانه هاى زنان بدكاره بود.

ص: 270

3604.امام على عليه السلام :الاُصول الستّة عشر بإسناده عن الإمام الحسين عليه السلام :جاءَ رَجُلٌ إلى أبي فَحَدَّثَهُ فَقالَ : إنَّ الرَّجُلَ مِن شيعَتِنا لَيَأتي يَومَ القِيامَةِ عَلَيهِ تاجُ نُبُوَّةٍ ، قُدّامَهُ سَبعونَ مَلَكا (1) يَنساقُ سَوقا إلى بابِ الجَنَّةِ ، فَيُقالُ لَهُ : اُدخُلِ الجَنَّةَ بِغَيرِ حِسابٍ . (2)3603.امام على عليه السلام :تاريخ دمشق عن عليّ بن محمّد بن الصايغ عن أبيه عن حسين بن عليّ عليهماالسلام :حَدَّثَني أبي عَن جَدّي عَن جِبريلَ عليه السلام عَن رَبِّهِ عز و جلأنَّ تَحتَ قائِمَةِ كُرسِيِّ العَرشِ في وَرَقَةِ (3) آسٍ خَضراءَ مَكتوبٌ عَلَيها : لا إلهَ إلَا اللّهُ ، مُحَمَّدٌ رَسولُ اللّهِ ، يا شيعَةَ آلِ مُحَمَّدٍ ، لا يَأتي _ يَعني _ أحَدٌ مِنكُم يَومَ القِيامَةِ يَقولُ : «لا إلهَ إلَا اللّهُ» إلّا أدخَلَهُ اللّهُ الجَنَّةَ . (4) .


1- .في المصدر : «سبعين ملكا» ، وهو تصحيف . وفي طبعة مؤسّسة دار الحديث : ص 249 «سبعون ألف ملك» .
2- .الاُصول الستّة عشر : ص 80 عن أبي سعيد المدائني عن الإمام الباقر عن أبيه عليهماالسلام.
3- .في الطبعة المعتمدة : «رقة» ، والتصويب من الترجمة المطبوعة بتحقيق الشيخ المحمودي : ص 8 .
4- .تاريخ دمشق : ج 14 ص 114 .

ص: 271

3602.امام على عليه السلام :الاُصول الستّة عشر_ به سندش، از امام حسين عليه السلام _: مردى نزد پدرم [على عليه السلام ]آمد . پدرم برايش گفت : «روز قيامت ، مردى از پيروان ما مى آيد كه تاجِ پيامبرى بر سر دارد و هفتاد فرشته ، پيشاپيش او به سوى بهشت ، روان اند و به او گفته مى شود : بدون محاسبه ، به بهشتْ در آى» .3601.امام على عليه السلام :تاريخ دمشق_ به نقل از على بن محمّد بن صائغ ، از پدرش ، از امام حسين عليه السلام _: پدرم [على عليه السلام ] ، از جدّم [پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ] ، از جبرئيل عليه السلام ، از پروردگار عز و جل نقل مى كند كه [فرمود] : «زير پايه تخت عرش و بر برگى سبز از درخت خوش بوى آس (/ مورْد) نوشته شده است : خدايى جز خداى يكتا نيست . محمّد ، پيامبر خداست . اى پيروان خاندان محمّد ! هيچ يك از شما كه لا إله إلّا اللّه گفته باشد ، روز قيامت نمى آيد ، جز آن كه خداوند ، وارد بهشتش مى كند » . .

ص: 272

3593.امام على عليه السلام :الخصال بإسناده عن الحسين عن أبيه عليّ بن أبي طالب عليهماالسلام :قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : يا عَلِيُّ ، بَشِّر شيعَتَكَ وأنصارَكَ بِخِصالٍ عَشرٍ :

أوَّلُها : طيبُ المَولِدِ ، وثانيها : حُسنُ إيمانِهِم بِاللّهِ ، وثالِثُها : حُبُّ اللّهِ عز و جل لَهُم ، ورابِعُها : الفُسحَةُ في قُبورِهِم ، وخامِسُها : النّورُ عَلَى الصِّراطِ بَينَ أعيُنِهِم ، وسادِسُها : نَزعُ الفَقرِ مِن بَينِ أعيُنِهِم وغِنى قُلوبِهِم ، وسابِعُها : المَقتُ مِنَ اللّهِ عز و جللِأَعدائِهِم ، وثامِنُها : الأَمنُ مِنَ الجُذامِ وَالبَرَصِ وَالجُنونِ ، يا عَلِيُّ ! وتاسِعُها : اِنحِطاطُ الذُّنوبِ وَالسَّيِّئاتِ عَنهُم ، وعاشِرُها : هُم مَعي فِي الجَنَّةِ وأنَا مَعَهُم . (1)6 / 2مَصائِبُ شيعَةِ أهلِ البَيتِ عليهم السلام3594.الإمام عليّ عليه السلام :المؤمن عن سعد بن طريف :كُنتُ عِندَ أبي جَعفَرٍ عليه السلام فَجاءَ جَميلٌ الأَزرَقُ فَدَخَلَ عَلَيهِ ، قالَ : فَذَكَروا بَلايَا الشّيعَهِ وما يُصيبُهُم .

فَقالَ أبو جَعفَرٍ عليه السلام : إنَّ اُناسا أتَوا عَلِيَّ بنَ الحُسَينِ عليه السلام وعَبدَ اللّهِ بنَ عَبّاسٍ فَذَكَروا لَهُما نَحوا مِمّا ذَكَرتُم ، قالَ : فَأَتَيَا الحُسَينَ بنَ عَلِيٍّ عليه السلام فَذَكَرا لَهُ ذلِكَ ، فَقالَ الحُسَينُ عليه السلام : وَاللّهِ ، البَلاءُ وَالفَقرُ وَالقَتلُ أسرَعُ إلى مَن أحَبَّنا مِن رَكضِ البَراذينِ (2) ، ومِنَ السَّيلِ إلى صِمرِهِ _ قُلتُ : ومَا الصِّمرُ (3) ؟ قالَ : مُنتَهاهُ _ ولَولا أن تَكونوا كَذلِكَ لَرَأَينا أنَّكُم لَستُم مِنّا . (4) .


1- .الخصال : ص 430 ح 10 عن الحسين بن زيد عن الإمام الصادق عن آبائه: وراجع : روضة الواعظين : ص 321 ومشكاة الأنوار : ص 150 ح 362 .
2- .البِرْذَونُ : الجلدُ على السير من الخيل غير العرابية ، وأكثر ما يُجلب من الروم (تاج العروس : ج 18 ص 54 «برذن») .
3- .في المصدر : «وما الصمرة» ، والتصويب من بحار الأنوار .
4- .المؤمن : ص 15 ح 4 ، مشكاة الأنوار : ص 506 ح 1697 نحوه ، بحار الأنوار : ج 67 ص 246 ح 85 .

ص: 273

3593.الإمام عليّ عليه السلام :الخصال_ به سندش ، از امام حسين عليه السلام ، از امام على عليه السلام _: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : «اى على ! پيروان و يارانت را به ده ويژگى بشارت بده : نخست ، حلال زاده بودن ؛ دوم ، نيكويىِ ايمانشان به خدا ؛ سوم ، محبّت خداى عز و جلبه ايشان ؛ چهارم ، گشادگىِ قبرهايشان ؛ پنجم ، [حركت كردن] نورى در پيشاپيش آنها در صراط ؛ ششم ، بر كنده شدن فقر از ميان چشم هايشان (چشم طمع ندارند) و بى نيازى در دل هايشان ؛ هفتم ، دشمنى خداى عز و جل با دشمنانشان ؛ هشتم ، در امان بودن از خوره و پيسى و ديوانگى _ اى على _ ؛ و نهمينِ آنها ، زدوده شدن گناهان و زشتى هاى آنهاست ؛ و دهم ، اين كه آنان در بهشت با من اند و من با آنهايم» .

6 / 2مصائب پيروان اهل بيت عليهم السلام

3590.امام على عليه السلام :المؤمن_ به نقل از سعد بن طَريف _: نزد امام باقر عليه السلام بودم كه جَميل اَزرَق ، بر ايشان وارد شد و از بلاها و مصيبت هاى شيعه ياد كردند . امام باقر عليه السلام فرمود : «عدّه اى نزد على بن الحسين (امام زين العابدين) عليه السلام و عبد اللّه بن عبّاس آمدند و چيزهايى مانند سخنان شما گفتند . آن دو (امام زين العابدين عليه السلام و ابن عبّاس) نزد حسين بن على عليه السلام آمدند و آن سخنان را نقل كردند . ايشان فرمود : به خدا سوگند ، [روى آوردن] بلا و فقر و كشتار ، به سوى دوستداران ما ، از دويدن اسبان تيزرو و سيل به سوى صِمْر ، سريع تر است » .

گفتم : صِمْر، يعنى چه ؟

فرمود : «قرارگاه سيل . اگر اين گونه [در بلا ]نبوديد ، شما را از خود نمى دانستيم» . .

ص: 274

3592.الإمام عليّ عليه السلام :علل الشرائع بإسناده عن الإمام الحسين عليه السلام :قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : مازِلتُ أنَا ومَن كانَ قَبلي مِنَ النَّبِيّينَ وَالمُؤمِنينَ مُبتَلَينَ بِمَن يُؤذينا ، ولَو كانَ المُؤمِنُ عَلى رَأسِ جَبَلٍ لَقَيَّضَ (1) اللّهُ عز و جللَهُ مَن يُؤذيهِ لِيَأجُرَهُ عَلى ذلِكَ . (2)3778.أنساب الأشراف ( _ به نقل از ابو سُخيله _ ) المحاسن عن إسحاق بن جرير الجريري عن رجل من أهل بيته عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :لَمّا شَيَّعَ أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام أبا ذَرٍّ رحمه الله ، وشَيَّعَهُ الحَسَنُ وَالحُسَينُ عليهماالسلام ، وعَقيلُ بنُ أبي طالِبٍ ، وعَبدُ اللّهِ بنُ جَعفَرٍ ، وعَمّارُ بنُ ياسِرٍ عَلَيهِم سَلامُ اللّهِ ، قالَ لَهُم أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام : وَدِّعوا أخاكُم ، فَإِنَّهُ لابُدَّ لِلشّاخِصِ (3) مِن أن يَمضِيَ ولِلمُشَيِّعِ مِن أن يَرجِعَ . فَتَكَلَّمَ كُلُّ رَجُلٍ مِنهُم عَلى حِيالِهِ .

فَقالَ الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام : رَحِمَكَ اللّهُ يا أباذَرٍّ ، إنَ القَومَ إنَّمَا امتَهَنوكَ بِالبَلاءِ لِأَنَّكَ مَنَعتَهُم دينَكَ فَمَنَعوكَ دُنياهُم ، فَما أحوَجَكَ غَدا إلى مامَنَعتَهُم ، وأغناكَ عَمّامَنَعوكَ !

فَقالَ أبو ذَرٍّ : رَحِمَكُمُ اللّهُ مِن أهلِ بَيتٍ ، فَما لي فِي الدُّنيا مِن شَجَنٍ (4) غَيرُكُم ، إنّي إذا ذَكَرتُكُم ذَكَرتُ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله . (5)3780.كنز الفوائد عن سهل بن سعيد :شرح نهج البلاغة عن ابن عبّاس :لَمّا اُخرِجَ أبو ذَرٍّ إلَى الرَّبَذَةِ (6) ، أمَرَ عُثمانُ فَنودِيَ فِي النّاسِ ألّا يُكَلِّمَ أحَدٌ أبا ذَرٍّ ولا يُشَيِّعَهُ ، وأمَرَ مَروانَ بنَ الحَكَمِ أن يَخرُجَ بِهِ . فَخَرَجَ بِهِ ، وتَحاماهُ النّاسُ إلّا عَلِيَّ بنَ أبي طالِبٍ عليه السلام وعَقيلاً أخاهُ ، وحَسَنا وحُسَينا عليهماالسلام ، وعَمّارا ؛ فَإِنَّهُم خَرَجوا مَعَهُ يُشَيِّعونَهُ .

فَجَعَلَ الحَسَنُ عليه السلام يُكَلِّمُ أبا ذَرٍّ ، فَقالَ لَهُ مَروانُ : إيها يا حَسَنُ ! ألا تَعلَمُ أنَّ أميرَ المُؤمِنينَ قَد نَهى عَن كَلامِ هذَا الرَّجُلِ ؟! فَإِن كُنتَ لا تَعلَمُ فَاعلَم ذلِكَ .

فَحَمَلَ عَلِيٌّ عليه السلام عَلى مَروانَ ، فَضَرَبَ بِالسَّوطِ بَينَ اُذُنَي راحِلَتِهِ ، وقالَ : تَنَحَّ لَحاكَ (7) اللّهُ إلَى النّارِ ! فَرَجَعَ مَروانُ مُغضَبا إلى عُثمانَ فَأَخبَرَهُ الخَبَرَ ، فَتَلَظّى عَلى عَلِيٍّ عليه السلام . . . .

ثُمَّ تَكَلَّمَ الحُسَينُ عليه السلام ، فَقالَ : يا عَمّاه ، إنَّ اللّهَ تَعالى قادِرٌ أن يُغَيِّرَ ما قَد تَرى ، وَاللّهُ كُلَّ يَومٍ هُوَ في شَأنٍ ، وقَد مَنَعَكَ القَومُ دُنياهُم ومَنَعتَهُم دينَكَ ، فَما أغناكَ عَمّا مَنَعوكَ ، وأحوَجَهُم إلى ما مَنَعتَهُم ! فَاسأَلِ اللّهَ الصَّبرَ وَالنَّصرَ ، وَاستَعِذ بِهِ مِنَ الجَشَعِ وَالجَزَعِ ، فَإِنَّ الصَّبرَ مِنَ الدّينِ وَالكَرَمِ ، وإنَّ الجَشَعَ لا يُقَدِّمُ رِزقا ، وَالجَزَعَ لا يُؤَخِّرُ أجَلاً . (8) .


1- .قيَّضَ اللّه ُ له كذا : أي قَدَّرَهُ (المصباح المنير : ص 521 «قيض») .
2- .علل الشرائع : ص 45 ح 3 عن عبد اللّه بن الحسن عن الإمام زين العابدين عليه السلام ، بحار الأنوار : ج 67 ص 228 ح 38 .
3- .شَخَصَ : إذا خرج من موضع إلى غيره (المصباح المنير : ص 306 «شخص») .
4- .الشَّجَنُ : الحاجة . والشَّجَنُ : الحُزن (الصحاح : ج 5 ص 2143 «شجن») .
5- .المحاسن : ج 2 ص 94 ح 1247 ، كتاب من لا يحضره الفقيه : ج 2 ص 275 ح 2428 ، مكارم الأخلاق : ج 1 ص 530 ح 1843 كلاهما من دون إسنادٍ إلى أحدٍ من أهل البيت: ، بحار الأنوار : ج 76 ص 280 ح 3 .
6- .الرَّبذَةُ : من قرى المدينة على ثلاثة أيّام ، وبهذا الموضع قبر أبي ذرّ الغفاري (معجم البلدان : ج 3 ص 24) .
7- .لَحَاهُ اللّه ُ : أي قبّحه ولعنه (الصحاح : ج 6 ص 2481 «لحى») .
8- .شرح نهج البلاغة : ج 8 ص 252 ؛ الكافي : ج 8 ص 207 ح 251 عن أبي جعفر الخثعمي نحوه ، بحار الأنوار : ج 22 ص 412 .

ص: 275

3779.تاريخ دمشق عن أبي سخيلة :علل الشرائع_ به سندش، از امام حسين عليه السلام _: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : «من و هر يك از پيامبران و مؤمنان پيش از من ، هماره مبتلا به كسى بوده ايم كه ما را آزار مى داده است و اگر مؤمن بر قلّه كوهى هم باشد ، خداوند عز و جلكسى را معيّن مى كند كه او را آزار برساند تا بر آن ، پاداشش دهد» .3778.أنساب الأشراف عن أبيسُخيلة:المحاسن_ به نقل از اسحاق بن جرير جريرى ، از مردى از خاندانش ، از امام صادق عليه السلام _: هنگامى كه امير مؤمنان و حسن و حسين و عقيل بن ابى طالب و عبد اللّه بن جعفر و عمّار بن ياسر _ كه درود خدا بر آنان باد _ ، ابو ذر را بدرقه كردند ، امير مؤمنان عليه السلام به آنان فرمود : «با برادرتان خداحافظى كنيد كه مسافر ، بايد برود و بدرقه كننده ، بايد باز گردد» .

هر يك از آنان، از جانب خود ، چيزى گفت . حسين بن على عليه السلام فرمود : «اى ابو ذر ! خدايت رحمت كند ! اين جماعت ، تو را با گرفتارى، خوار داشتند ؛ زيرا تو ايشان را از تعرّض به دينت، باز داشتى و آنان هم تو را از دنيايشان، باز داشتند و فردا روز ، چه پُرنيازى به آنچه از ايشان، باز داشتى و چه بى نيازى از آنچه تو را از آن، باز داشتند!» .

ابو ذر گفت : اى اهل بيت ! خدايتان رحمت كند كه من در دنيا ، انديشناك چيزى جز شما نيستم ! هنگامى كه از شما ياد مى كنم ، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله را به ياد مى آورم .3777.اليقين ( _ به نقل از معاوية بن ثعلبه ليثى _ ) شرح نهج البلاغة_ به نقل از ابن عبّاس _: چون ابو ذر به رَبَذه (1) تبعيد شد ، عثمان فرمان داد كه در ميان مردم ندا دهند : هيچ كس با ابو ذر سخن نگويد و به بدرقه اش نرود .

همچنين فرمان داد كه مروان بن حكم با او برود . مروان با او خارج شد و مردم هم از او دورى گزيدند ، جز على بن ابى طالب عليه السلام و برادرش عقيل و حسن عليه السلام و حسين عليه السلام و عمّار، كه آنان با او بيرون آمدند و بدرقه اش كردند .

حسن عليه السلام با ابو ذر به گفتگو پرداخت كه مروان به او گفت : اى حسن ! باز ايست . آيا نمى دانى كه فرمان رواى مؤمنان (عثمان)، از گفتگو با اين مرد ، نهى كرده است ؟ اگر نمى دانستى ، بدان .

على عليه السلام به مروان هجوم بُرد و با تازيانه به ميان گوش هاى مَركبش زد و فرمود : «دور شو ، خدايت به آتش ببرد !» .

مروان ، خشمناك به نزد عثمان باز گشت و ماجرا را گفت ، و عثمان بر على عليه السلام خشم گرفت ... .

سپس حسين عليه السلام به سخن آمد و فرمود : «اى عمو ! خداى متعال بر تغيير دادن آنچه كه مى بينى ، تواناست ، و خداوند ، هر روز در كارى است و اين گروه ، تو را از دنيايشان، باز داشتند و تو ، آنان را از دينت . تو چه بى نيازى از آنچه بازت داشتند! و چه پُر نيازند به آنچه از آن، بازشان داشتى ! از خداوند ، شكيبايى و يارى بخواه و از حرص و بى تابى به او پناه ببر ، كه شكيبايى ، جزو دين و كَرَم است و حرص ، رزقى را جلو نمى كشد و بى تابى ، اجلى را به عقب نمى اندازد» . .


1- .رَبَذه ، از روستاهاى مدينه به فاصله سه روز راه از آن و مدفن ابو ذر غفارى است .

ص: 276

6 / 3تَكذيبُ مَن يَدَّعِي التَّشَيُّعَ3774.المناقب ، خوارزمى ( _ به نقل از شعبى _ ) تنبيه الخواطر :قالَ رَجُلٌ لِلحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام : يَابنَ رَسولِ اللّهِ ! أنَا مِن شيعَتِكُم .

قالَ عليه السلام : اِتَّقِ اللّهَ ولا تَدَّعِيَنَّ شَيئا ، يَقولُ اللّهُ لَكَ : كَذَبتَ وفَجَرتَ في دَعواكَ ! إنَّ شيعَتَنا مَن سَلِمَت قُلوبُهُم مِن كُلِّ غِشٍّ ودَغَلٍ (1) ، ولكِن قُل : أنَا مِن مَواليكُم ومُحِبّيكُم . (2) .


1- .الدَّغَلُ : الفساد (الصحاح : ج 4 ص 1697 «دغل») .
2- .تنبيه الخواطر : ج2 ص106، التفسير المنسوب إلى الإمام العسكري7 : ص 309 ح 154 ، بحار الأنوار : ج 68 ص 156 ح 11 .

ص: 277

6 / 3تكذيب كسى كه ادّعاى تشيّع داشت

3775.الفصول المختارة عن الشعبي :تنبيه الخواطر :مردى نزد حسين عليه السلام آمد و گفت : اى فرزند پيامبر خدا ! من از شيعيان شما هستم .

فرمود : «از خدا پروا كن و چيزى را ادّعا مكن كه خداى متعال به تو بگويد : دروغ گفتى و در ادّعايت، از حد خارج شدى ! بى ترديد ، شيعيان ما، كسانى اند كه دل هايشان از هر فريب و دغلى پاك است ؛ بلكه بگو : من از طرفداران و دوستداران شما هستم» . .

ص: 278

الفَصلُ السّابِعُ : مواجهة الإمام الحسين عليه السلام معاوية7 / 1الاِمتِناعُ عن نَقضِ بَيعَةِ مُعاوِيَةَ3771.السنن الكبرى ( _ به نقل از ابو بكر _ ) الإرشاد :لَمّا ماتَ الحَسَنُ بنُ عَلِيٍّ عليهماالسلام ، تَحَرَّكَتِ الشّيعَةُ بِالعِراقِ وكَتَبوا إلَى الحُسَينِ عليه السلام في خَلعِ مُعاوِيَةَ وَالبَيعَةِ لَهُ ، فَامتَنَعَ عَلَيهِم وذَكَرَ أنَّ بَينَهُ وبَينَ مُعاوِيَةَ عَهدا وعَقدا لا يَجوزُ لَهُ نَقضُهُ حَتّى تَمضِيَ المُدَّةُ ، فَإِن ماتَ مُعاوِيَةُ نَظَرَ في ذلِكَ . (1)3773.تاريخ دمشق عن الشعبي :أنساب الأشراف عن الإمام الحسين عليه السلام_ في جَوابِ مَن دَعاهُ إلى نَقضِ بَيعَةِ مُعاوِيَةَ _: إنّا قَد بايَعنا ، ولَيسَ إلى ما ذَكَرتَ سَبيلٌ . (2)3772.تاريخ أصبهان عن جابر :أنساب الأشراف عن الإمام الحسين عليه السلام_ لِمُحَمَّدِ بنِ بِشرٍ وسُفيانَ بنِ لَيلَى الهَمدانِيَّينِ _: لِيَكُن كُلُّ امرِئٍ مِنكُم حِلسا (3) مِن أحلاسِ بَيتِهِ ما دامَ هذَا الرَّجُلُ [أي مُعاوِيَةُ ]حَيّا ، فَإِن يَهلِك وأنتُم أحياءٌ ، رَجَونا أن يَخيرَ اللّهُ لَنا ويُؤتِيَنا رُشدَنا ، ولا يَكِلَنا إلى أنفُسِنا فَ «إِنَّ اللَّهَ مَعَ الَّذِينَ اتَّقَواْ وَّ الَّذِينَ هُم مُّحْسِنُونَ» (4) . (5) .


1- .الإرشاد : ج 2 ص 32 ، روضة الواعظين : ص 189 ، إعلام الورى : ج 1 ص 434 نحوه ، بحار الأنوار : ج 44 ص 324 ح 2 .
2- .أنساب الأشراف : ج 3 ص 366 .
3- .. كُونوا أحْلاسَ بُيوتِكم : أي الزموها (النهاية : ج 1 ص 423 «حلس») .
4- .النحل : 128 .
5- .أنساب الأشراف : ج 3 ص 365 .

ص: 279

فصل هفتم : رويارويى امام حسين با معاويه
7 / 1خوددارى امام از شكستن بيعت با معاويه

3769.تاريخ بغداد ( _ به نقل از ابراهيم ، از علقمه و اسود _ ) الإرشاد :چون حسن بن على عليه السلام در گذشت ، شيعيان در عراق به جنبش در آمدند و براى خلع معاويه و بيعت با حسين عليه السلام به او نامه نوشتند . ايشان، خوددارى ورزيد و يادآور شد كه ميان او و معاويه ، پيمانى است كه شكستن آن ، روا نيست تا آن كه مدّتش سپرى شود ، و چون معاويه مُرد ، در آن بازنگرى مى كند .3769.تاريخ بغداد عن إبراهيم عن علقمة والأسود :أنساب الأشراف_ از امام حسين عليه السلام ، در پاسخ به كسى كه او را به بيعت شكنى با معاويه فرا خواند _: ما با او بيعت كرده ايم و راهى به آنچه تو مى گويى ، نيست .3768.المعجم الكبير ( _ به نقل از جرىّ بن سمره _ ) أنساب الأشراف_ از امام حسين عليه السلام ، خطاب به محمّد بن بِشر هَمْدانى و سفيان بن ليلى هَمْدانى _: تا هنگامى كه اين مرد (معاويه) زنده است ، همه شما بايد در خانه خود بنشينيد. اگر هلاك شد و شما زنده بوديد ، اميدواريم كه خدا براى ما خير را بگُزيند و به راهمان در آورد و به خودمان، وا ننهد كه «بى گمان ، خداوند ، با تقواپيشگان و كسانى است كه نيكوكارند» . .

ص: 280

3767.المستدرك على الصحيحين ( _ به نقل از جُرىّ بن كليب عامرى _ ) أنساب الأشراف عن الإمام الحسين عليه السلام_ في جَوابِ كِتابٍ كَتَبَهُ إلَيهِ جَماعَةٌ مِن شيعَتِهِ بَعدَ وَفاةِ الحَسَنِ عليه السلام يَذكُرونَ فيهِ انتِظارَهُم أمرَهُ _: إنّي لَأَرجو أن يَكونَ رَأيُ أخي رَحِمَهُ اللّهُ فِي المُوادَعَةِ ، ورَأيي في جِهادِ الظَّلَمَةِ رُشدا وسَدادا ، فَالصَقوا بِالأَرضِ ، وأخفُوا الشَّخصَ ، وَاكتُمُوا الهَوى ، وَاحتَرِسوا مِنَ الأَظِنّاءِ (1) مادامَ ابنُ هِندٍ حَيّا ، فَإِن يَحدُث بِهِ حَدَثٌ وأنَا حَيٌّ يَأتِكُم رَأيي إن شاءَ اللّهُ . (2)3766.المصنَّف ، ابن ابى شيبه ( _ به ن_قل از اب_و اس_حاق ، از ج_ده اش ميمونه _ ) الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) :قالوا : لَمّا بايَعَ مُعاوِيَةُ بنُ أبي سُفيانَ النّاسَ لِيَزيدَ بنِ مُعاوِيَةَ ، كانَ حُسَينُ بنُ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ عليه السلام مِمَّن لَم يُبايِع لَهُ ، وكانَ أهلُ الكوفَةِ يَكتُبونَ إلى حُسَينٍ عليه السلام يَدعونَهُ إلَى الخُروجِ إلَيهِم في خِلافَةِ مُعاوِيَةَ ، كُلُّ ذلِكَ يَأبى . فَقَدِمَ مِنهُم قَومٌ إلى مُحَمَّدِ بنِ الحَنَفِيَّةِ ، فَطَلَبوا إلَيهِ أن يَخرُجَ مَعَهُم ، فَأَبى وجاءَ إلَى الحُسَينِ عليه السلام فَأَخبَرَهُ بِما عَرَضوا عَلَيهِ ، وقالَ (3) : إنَّ القَومَ إنَّما يُريدونَ أن يَأكُلوا بِنا ويُشيطوا (4) دِماءَنا . (5)(6) .


1- .ظَنِين : أي متّهم في دينه (النهاية : ج 3 ص 163 «ظنن») .
2- .أنساب الأشراف : ج 3 ص 366 .
3- .في البداية والنهاية : «فقال له الحسين عليه السلام : إنّ القوم . . .» .
4- .شاطَ : أي هلك ، ويقال أشاط بدمه : أي عرّضه للقتل (الصحاح : ج 3 ص 1138 «شيط») .
5- .الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج 1 ص 439 ، تاريخ دمشق : ج 14 ص 205 ، بغية الطلب في تاريخ حلب : ج 6 ص 2606 ، سير أعلام النبلاء : ج 3 ص 293 ليس فيه صدره إلى «لم يبايع له» ، البداية والنهاية : ج 8 ص 161 .
6- .راجع : ج 3 ص 69 (القسم اخامس / الفصل الثاني / انتظار موت معاوية للقيام)

ص: 281

3765.الاستيعاب ( _ به نقل از عايشه ، وقتى خبر كشته شدن على عليه ال ) أنساب الأشراف_ از امام حسين عليه السلام ، در پاسخ نامه اى كه گروهى از شيعيان، پس از وفات امام حسن عليه السلام به او نوشته و گفته بودند كه منتظر فرمان او هستند _: اميدوارم كه نظر برادرم _ كه خدايش رحمت كند _ در متاركه جنگ و نظر من در جهاد با ستمكاران ، درست و استوار باشد . در سرزمين خود بمانيد و بيرون نياييد و خواسته تان را پوشيده بداريد و تا آن گاه كه پسر هند زنده است ، خود را از جاسوسان بپاييد . اگر حادثه اى رُخ داد و من زنده بودم ، نظرم به شما مى رسد . إن شاء اللّه !3768.المعجم الكبير عن جريّ بن سمرة :الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) :گفته اند كه چون معاوية بن ابى سفيان، از مردم براى يزيد بيعت گرفت، حسين بن على بن ابى طالب عليه السلام از كسانى بود كه با او بيعت نكرد . كوفيان به او نامه مى نوشتند و در روزگار خلافت معاويه ، او را به بيرون آمدن به سوى خود ، فرا مى خواندند ؛ ولى ايشان به همه آنها جواب رد مى داد.

گروهى از كوفيان به نزد محمّد بن حنفيّه آمدند و از او خواستند كه وى با آنان، قيام كند ؛ امّا او هم خوددارى كرد و نزد حسين عليه السلام آمد و او را از پيشنهاد آنان، آگاه كرد . حسين عليه السلام فرمود : «اين مردم مى خواهند با [پيش انداختن ]ما [نان] بخورند و خون ما را در معرضِ ريخته شدن بگذارند» . (1) .


1- .ر . ك : ج 3 ص 70 (بخش پنجم / فصل دوم / منتظر مرگ معاويه بودن ، براي قيام)

ص: 282

7 / 2ما رُوِيَ عَنهُ في مَسأَلَةِ الصُّلحِ3765.الاستيعاب عن عائشة ( _ لَمّا بَلَغَها قَتلُ عَلِيٍّ عليه السلام _ ) دلائل الإمامة عن محمّد بن يعلى :لَقيتُ الحُسَينَ بنَ عَلِيٍّ عليه السلام عَلى ظَهرِ الكوفَةِ (1) وهُوَ راحِلٌ مَعَ الحَسَنِ يُريدُ مُعاوِيَةَ ، فَقُلتُ : يا أبا عَبدِ اللّهِ ، أرَضيتَ ؟

فَقالَ : شِقشِقَةٌ (2) هَدَرَت (3) ، وفَورَةٌ ثارَت ، وعَرَبِيُّ مَنحّى (4) ، وسَمٌّ ذُعافٌ (5) ، وقيعانٌ بِالكوفَةِ وكَربَلاءَ ، إنّي وَاللّهِ لَصاحِبُها ، وصاحِبُ ضَحِيَّتِها ، وَالعُصفورُ في سَنابِلِها (6) ، إذا تَضَعضَعَ نَواحِي الجَبَلِ بِالعِراقِ ، وهَجهَجَ (7) كوفانُ الوَهَلِ (8) ، ومُنِعَ البِرُّ جانِبَهُ ، وعُطِّلَ بَيتُ اللّهِ الحرَامُ ، واُزحِفَ الوَقيذُ (9) ، وقُدِحَ الهَبيذُ (10) ، فَيالَها مِن زُمَرٍ أنَا صاحِبُها ، إيهِ إيهِ أنّى وكَيفَ ! ولَو شِئتُ لَقُلتُ : أينَ أنزِلُ ، وأينَ اُقيمُ .

فَقُلنا : يَابنَ رَسولِ اللّهِ ، ما تَقولُ ؟

قالَ : مَقامي بَينَ أرضٍ وسَماءٍ ، ونُزولي حَيثُ حَلَّتِ الشّيعَةُ الأَصلابَ ، وَالأَكبادَ الصَّلابَ ، لا يَتَضَعضَعونَ لِلضَّيمِ ، ولا يَأنَفونَ مِنَ الآخِرَةِ مُعضِلاً يَحتافُهُم ، أهلُ ميراثِ عَلِيٍّ ووَرَثَةُ بَيتِهِ . (11) .


1- .ظَهر الكوفة : ما وراء النهر إلى النجف (مجمع البحرين : ج 2 ص 1146 «ظهر») .
2- .الشِّقْشِقَة : شيء كالرئة يخرجها البعير من فيه إذا هاج (الصحاح : ج 4 ص 1503 «شقق») .
3- .الهدير : ترديد صوت البعير في حنجرته (النهاية : ج 5 ص 250 «هدر») .
4- .في مدينة المعاجز : ج 3 ص 453 «وعرى منجى» .
5- .ذعاف : أي سريع يعجّل القتل (الصحاح : ج 4 ص 1361 «ذعف») .
6- .كناية عن قتل الرجال والفرسان من جيوش الأعداء .
7- .هَجْهَجْتُ : أي صحت به وزجرته ليكفّ (الصحاح : ج 1 ص 349 «هجج») .
8- .الوَهَلُ : الفَزَعُ (النهاية : ج 5 ص 233 «وهل») .
9- .وقَذَهُ : إذا سكّنه ومنعه من انتهاك ما لا يحلّ ولا يجمل (النهاية : ج 5 ص 212 «وقذ») .
10- .الهَبْذُ : العدو والإسراع (القاموس المحيط : ج 1 ص 360 «هبذ») .
11- .دلائل الإمامة : ص 184 ح 103 .

ص: 283

7 / 2آنچه درباره صلح ، از ايشان روايت شده است

3764.شرح نهج البلاغة عن مسروق :دلائل الإمامة_ به نقل از محمّد بن يعلى _: حسين بن على عليه السلام را در پشت كوفه ديدم كه با [برادرش] حسن عليه السلام به سوى معاويه مى رفتند . گفتم : اى ابا عبد اللّه ! آيا [به صلح ، ]راضى شدى ؟

فرمود : «بانگى بر آمد و هيجانى بر انگيخته شد . عربى رانده شده و زَهرى كُشنده و پيكان هايى تيز و بُرنده در كوفه و كربلا پيدا شدند .

به خدا سوگند ، عامل اين كارها و صاحب قربانى و پرنده برچيننده دانه ها (1) منم ، آن گاه كه كوه هاى كرانه عراق ، فرو بريزند و ناله كوفه، بلند شود و زمين ، از بركتْ باز ايستد ، خانه خدا را به تعطيلى بكشند و [فرد] كُند و بى تحرّك ، به مشقّت پيش رانده شود و [فرد] تندرو ، سركوب گردد . اى كاش دسته هايى [جنگجو ]بودند كه من ، صاحب آنها بودم ! بس است ؛ بس است ! كجا و چگونه ؟ اگر مى خواستم ، مى گفتم كه كجا فرود مى آيم و كجا مى ايستم» .

گفتم : اى فرزند پيامبر خدا! چه مى گويى ؟

فرمود : «جايگاهم ميان زمين و آسمان است و جايگاه فرودم ، آن جاست كه شيعيانِ سِتَبر و رنج ديدگان استوار هستند كه در برابر ستم ، سر فرود نمى آورند و براى آخرت ، از هيچ مشكل و سختى اى روى نمى گردانند ؛ آن ميراثبَران على عليه السلام و وارثان خانه او» . .


1- .كنايه از كُشتن دشمنان و جنگجويان لشكر مقابل است .

ص: 284

7 / 3صِفَةُ مُعاوِيَةَ3761.المصنَّف ، ابن ابى شيبه _ به نقل از جميع بن عميركنز الفوائد عن الإمام الحسين عليه السلام_ حينَ بَلَغَهُ كَلامُ نافِعِ بنِ جُبَيرٍ في مُعاوِيَةَ وقَولُهُ : إنَّهُ كانَ يُسكِتُهُ الحِلمُ ، ويُنطِقُهُ العِلمُ _: بَل كانَ يُنطِقُهُ البَطَرُ (1) ، ويُسكِتُهُ الحَصَرُ (2) . (3)3760.خصائص أمير المؤمنين ( _ ب_ه ن_قل از ج_ميع ب_ن عمير _ ) شرح الأخبار عن بشر بن غالب :إنّي لَجالِسٌ عِندَ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام إذ أتاهُ رَجُلٌ ، فَقالَ : يا أبا عَبدِ اللّهِ ، سَمِعتُ رَجُلاً يَبكي لِمَوتِ مُعاوِيَةَ بنِ أبي سُفيانَ .

فَقالَ الحُسَينُ عليه السلام : لا أرقَأَ (4) اللّهُ دَمعَتَهُ ، ولا فَرَّجَ هَمَّهُ ، ولا كَشَفَ غَمَّهُ ، ولا سَلّى حُزنَهُ ، أتَرى أنَّهُ يَكونُ بَعدَهُ مَن هُوَ شَرٌّ مِنهُ ؟! تَرِبَت (5) يَداهُ وفَمُهُ ، أما وَاللّهِ لَقَد أصبَحَ مِنَ النّادِمينَ . (6)3759.شواهد التنزيل ( _ به نقل از عايشه _ ) عيون الأخبار لابن قتيبة :قالَ مُعاوِيَةُ : لا يَنبَغي أن يَكونَ الهاشِمِيُّ غَيرَ جَوادٍ ، ولَا الاُمَوِيُّ غَيرَ حَليمٍ ، ولَا الزُّبَيرِيُّ غَيرَ شُجاعٍ ، ولَا المَخزومِيُّ غَيرَ تَيّاهٍ .

فَبَلَغَ ذلِكَ الحُسَينَ بنَ عَلِيٍّ عليه السلام فَقالَ : قَاتَلَهُ اللّهُ ، أرادَ أن يَجودَ بَنو هاشِمٍ فَينفَدَ (7) ما بِأَيديهِم، ويَحلُمَ بَنو اُمَيَّةَ فَيَتَحَبَّبوا إلَى النّاسِ، ويَتَشَجَّعَ آلُ الزُّبَيرِ فَيَفنَوا، ويَتيهَ (8) بَنو مَخزومٍ فَيُبغِضَهُمُ النّاسُ . (9) .


1- .البَطَرُ : الأَشَرُ ؛ وهو شِدَّة المَرَح . وقد بَطِرَ يَبطَر وأبطَرَه المال (الصحاح : ج 2 ص 593 «بطر») .
2- .الحَصَرُ : العيّ ، والحَصَر أيضا : ضيق الصدر (الصحاح : ج 2 ص 631 «حصر») .
3- .كنز الفوائد : ج 2 ص 32 ، نزهة الناظر : ص 91 ح 11 ، بحار الأنوار : ج 33 ص 219 ح 508 وراجع : أعلام الدين : ص 299 وكشف الغمّة : ج 2 ص 319 .
4- .رَقَأَ الدَّمعُ : إذا سكَنَ وانقطع (النهاية : ج 2 ص 248 «رقأ») .
5- .تَرِبَت يَداك : وهو على الدعاء ، أي لا أصَبتَ خيرا (الصحاح : ج 1 ص 91 «ترب») .
6- .شرح الأخبار : ج 3 ص 103 ح 1036 .
7- .نَفَدَ الشيء : فَنِيَ ، وأنفَد القومُ : أي ذهبت أموالهم (الصحاح : ج 2 ص 544 «نفد») .
8- .تاهَ : أي تكبّر (الصحاح : ج 6 ص 2229 «تيه») .
9- .عيون الأخبار لابن قتيبة : ج 1 ص 196 ؛ كشف الغمّة : ج 2 ص 237 وفيه «فبلغ ذلك الحسن بن عليّ8» نحوه .

ص: 285

7 / 3ويژگى معاويه

3762.تاريخ دمشق عن صدقة بن سعيد عن جميع بن عمير :كنز الفوائد_ از امام حسين عليه السلام ، هنگامى كه سخن نافع بن جُبَير به او (امام حسين عليه السلام ) رسيد كه در باره معاويه و سخن گفتنش گفته بود : بردبارى ، او را به سكوت، و علم ، او را به سخن گفتن وا مى دارد _: بلكه سرمستى ، او را به سخن مى آورد و درماندگى ، او را به سكوت مى كشانَد .3761.المصنّف لابن أبي شيبة عن جميع بن عمير :شرح الأخبار_ به نقل از بشر بن غالب _: من نزد حسين بن على عليه السلام نشسته بودم كه مردى آمد و گفت : اى ابا عبد اللّه ! شنيدم كه مردى به خاطر مرگ معاوية بن ابى سفيان مى گِريد.

حسين عليه السلام فرمود : «خداوند ، به اشكش پايان ندهد و در غمش ، گشايش حاصل نگردد و اندوهش، برطرف نشود و حزنش، آرام نگيرد! آيا پس از او كسى را بدتر از وى مى بينى؟! [گريه كننده] خير نبيند! به خدا سوگند ، از پشيمانان خواهد شد» .3760.خصائص أمير المؤمنين عن جميع بن عمير :عيون الأخبار، ابن قُتَيبه :معاويه گفت : سزا نيست كه هاشمى ، بخشنده نباشد و اُمَوى ، بردبار نباشد و زبيرى ، شجاع نباشد و مخزومى ، متكبّر نباشد.

اين سخن به حسين بن على عليه السلام رسيد . فرمود : «خدا او را بكُشد! مى خواهد كه بنى هاشم ، آن قدر ببخشند كه هر چه دارند ، از دست بدهند و بنى اميّه ، بردبارى كنند و محبوبِ مردم شوند و خاندان زبير ، شجاعت ورزند و از ميان بروند و مخزوميان ، تكبّر كنند و منفورِ مردم شوند» . .

ص: 286

7 / 4اِحتِجاجاتُ الإِمامِ عليه السلام عَلى مُعاوِيَةَ3757.التاريخ الكبير عن عائشة :تاريخ اليعقوبي :قالَ مُعاوِيَةُ لِلحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام : يا أبا عَبدِ اللّهِ ! عَلِمتَ أنّا قَتَلنا شيعَةَ أبيكَ ، فَحَنَّطناهُم وكَفَّنّاهُم وصَلَّينا عَلَيهِم ودَفَنّاهُم ؟

فَقالَ الحُسَينُ عليه السلام : حَجَجتُكَ (1) ورَبِّ الكَعبَةِ ! لكِنّا وَاللّهِ إن قَتَلنا شيعَتَكَ ما كَفَنّاهُم ولا حَنَّطناهُم ولا صَلَّينا عَلَيهِم ولا دَفَنّاهُم . (2)3756.تاريخ الطبرى ( _ به نقل از ابو عمره _ ) نثر الدرّ :لَمّا قَتَلَ مُعاوِيَةُ حُجرَ بنَ عَدِيٍّ وأصحابَهُ ، لَقِيَ في ذلِكَ العامِ الحُسَينَ عليه السلام فَقالَ : أبا عَبدِ اللّهِ ! هَل بَلَغَكَ ما صَنَعتُ بِحُجرٍ وأصحابِهِ مِن شيعَةِ أبيكَ ؟

فَقالَ : لا .

قالَ : إنّا قَتَلناهُم وكَفَّنّاهُم وصَلَّينا عَلَيهِم .

فَضَحِكَ الحُسَينُ عليه السلام ، ثُمَّ قالَ : خَصَمَكَ القَومُ يَومَ القِيامَةِ _ يا مُعاوِيَةُ _ ، أما وَاللّهِ لَو وَلينا مِثلَها مِن شيعَتِكَ ما كَفَنّاهُم ولا صَلَّينا عَلَيهِم . وقَد بَلَغَني وُقوعُكَ بِ أَبي حَسَنٍ ، وقِيامُكَ وَاعتِراضُكَ بَني هاشِمٍ بِالعُيوبِ ، وَايمُ اللّهِ لَقَد أوتَرتَ غَيرَ قَوسِكَ (3) ، ورَمَيتَ غَيرَ غَرَضِكَ (4) ، وتَناوَلتَها بِالعَداوَةِ مِن مَكانٍ قَريبٍ ، ولَقَد أطَعتَ امرَءا ما قَدُمَ إيمانُهُ ، ولا حَدُثَ نِفاقُهُ ، وما نَظَرَ لَكَ ، فَانظُر لِنَفسِكَ أو دَع _ يُريدُ : عَمرَو بنَ العاصِ _ . (5) .


1- .في الطبعة المعتمدة : «حجرك» ، والتصويب من طبعة النجف .
2- .تاريخ اليعقوبي : ج 2 ص 231 .
3- .أوترتُ القَوسَ : شدَدتُ وَتَرها (المصباح المنير : ص 647 «وتر») .
4- .الغَرَض : الهدف الذي يُرمى إليه (المصباح المنير : ص 445 «غرض») .
5- .نثر الدرّ : ج 1 ص 335 ، نزهة الناظر : ص 82 ح 7 ، كشف الغمّة : ج 2 ص 242 ، الاحتجاج : ج 2 ص 88 ح 163 عن صالح بن كيسان نحوه ، بحار الأنوار : ج 44 ص 129 ح 19 .

ص: 287

7 / 4احتجاج هاى امام بر ضدّ معاويه

3756.تاريخ الطبري عن أبي عمرة ( _ قَبلَ حَربِ الجَمَلِ _ ) تاريخ اليعقوبى :معاويه به حسين بن على عليه السلام گفت : اى ابا عبد اللّه ! دانستى كه ما پيروان پدرت (حُجر بن عَدى و پيروانش) را كشتيم و آنها را غُسل و كفن نموديم و بر آنان ، نماز خوانديم و به خاك سپرديم؟

حسين عليه السلام فرمود : «به پروردگار كعبه سوگند ، مغلوبت مى كنم! امّا به خدا سوگند ، اگر ما پيروان تو را بكشيم ، نه آنان را كفن و حُنوط مى كنيم ، نه بر آنان نماز مى خوانيم و نه به خاكشان مى سپاريم (آنان را مسلمان نمى شِمُريم)».3755.تاريخ دمشق عن زيد بن أرقم :نثر الدرّ :چون معاويه، حُجْر بن عَدى و يارانش را كُشت، در همان سال ، حسين عليه السلام را ديد و گفت : اى ابا عبد اللّه ! آيا آنچه را با حجر و يارانش _ كه پيروان پدرت بودند _ كرده ام ، به تو خبر داده اند؟

فرمود : «نه» .

گفت : ما آنان را كشتيم و كفن كرديم و بر آنان ، نماز خوانديم.

حسين عليه السلام خنديد و سپس فرمود : «اى معاويه! روز قيامت، اين گروه ، دشمن تو خواهند بود . هان! به خدا سوگند ، اگر ما چنين كارى را با پيروان تو بكنيم، آنان را نه كفن مى كنيم و نه بر ايشان نماز مى خوانيم . به من خبر رسيده كه به ابوالحسن على عليه السلام ناسزا مى گويى و بر بنى هاشم ، عيب مى گيرى و به ستيز با آنان برخاسته اى.

به خدا سوگند، زِهِ كمان ديگرى را مى كِشى و جايى جز هدفت را نشانه رفته اى (1) و دشمنى را از جايى نزديك براى خود خريده اى . تو از كسى پيروى مى كنى كه در ايمان، سابقه اى ندارد و نفاقش هم تازه نيست و به سود تو نظر نداده است . (2) تو خود براى خود بينديش يا رها كن» . .


1- .دو مَثَل عربى اند ، برابر با مثل فارسى : «سنگ ديگران را به سينه مى زنى». م.
2- .منظور امام عليه السلام عمرو بن عاص بود .

ص: 288

3754.المستدرك على الصحيحين عن أبي موسى عن اُمّ سلمة :الإمامة والسياسة_ في ذِكرِ قُدومِ مُعاوِيَةَ إلَى المَدينَةِ حاجّا وأخذِهِ البَيعَةَ لِيَزيدَ ، وخُطبَتِهِ الَّتي يَمدَحُ فيها يَزيدَ الطّاغِيَةَ ووَصفِهِ بِالعِلمِ بِالسُّنَّةِ وقِراءَةِ القُرآنِ وَالحِلمِ _: فَقامَ الحُسَينُ عليه السلام فَحَمِدَ اللّهَ وصَلّى عَلَى الرَّسولِ صلى الله عليه و آله ، ثُمَّ قالَ :

أمّا بَعدُ يا مُعاوِيَةُ ! فَلَن يُؤَدِّيَ القائِلُ وإن أطنَبَ (1) في صِفَةِ الرَّسولِ صلى الله عليه و آله مِن جَميعٍ جُزءا ، وقَد فَهِمتُ ما لَبَستَ بِهِ الخَلَفَ بَعدَ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله مِن إيجازِ الصِّفَةِ ، وَالتَّنَكُّبِ عَنِ استِبلاغِ النَّعتِ ، وهَيهاتَ هَيهاتَ يا مُعاوِيَةُ ! فَضَحَ الصُّبحُ فَحمَةَ الدُّجى ، وبَهَرَتِ الشَّمسُ أنوارَ السُّرُجِ ، ولَقَد فَضَّلتَ حَتّى أفرَطتَ ، وَاستَأثَرتَ حَتّى أجحَفتَ ، ومَنَعتَ حَتّى مَحَلتَ ، وجُزتَ حَتّى جاوَزتَ ، ما بَذَلتَ لِذي حَقٍّ مِنِ اسمِ حَقِّهِ بِنَصيبٍ ، حَتّى أخَذَ الشَّيطانُ حَظَّهُ الأَوفَرَ ، ونَصيبَهُ الأَكمَلَ .

وفَهِمتُ ما ذَكَرتَهُ عَن يَزيدَ مِنِ اكتِمالِهِ ، وسِياسَتِهِ لِامَّةِ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله ، تُريدُ أن توهِمَ النّاسَ في يَزيدَ ، كَأَنَّكَ تَصِفُ مَحجوبا ، أو تَنعَتُ غائِبا ، أو تُخبِرُ عَمّا كانَ مِمَّا احتَوَيتَهُ بِعِلمٍ خاصٍّ ، وقَد دَلَّ يَزيدُ مِن نَفسِهِ عَلى مَوقِعِ رَأيِهِ ، فَخُذ لِيَزيدَ فيما أخَذَ فيهِ مِنِ استِقرائِهِ الكِلابَ المُهارِشَةَ (2) عِندَ التَّهارُشِ ، وَالحَمامَ السِّبقَ لِأَترابِهِنَّ ، وَالقِيانَ ذَواتِ المَعازِفِ ، وضَربِ المَلاهي تَجِده باصِرا ، ودَع عَنكَ ما تُحاوِلُ ، فَما أغناكَ أن تَلقَى اللّهَ مِن وِزرِ هذَا الخَلقِ بِأَكثَرَ مِمّا أنتَ لاقيهِ ، فَوَاللّهِ ما بَرِحتَ تَقدَحُ باطِلاً في جَورٍ ، وحَنَقا في ظُلمٍ ، حَتّى مَلَأتَ الأَسقِيَةَ ، وما بَينَكَ وبَينَ المَوتِ إلّا غَمضَةٌ ، فَتَقدَمُ عَلى عَمَلٍ مَحفوظٍ في يَومٍ مَشهودٍ ، ولاتَ حينَ مَناصٍ .

ورَأَيتُكَ عَرَضتَ بِنا بَعدَ هذَا الأَمرِ ، ومَنَعتَنا عَن آبائِنا تُراثا ، ولَقَد _ لَعَمرُ اللّهِ _ أورَثَنَا الرَّسولُ عَلَيهِ الصَّلاةُ وَالسَّلامُ وِلادَةً ، وجِئتَ لَنا بِها ، أما حَجَجتُم بِهِ القائِمَ عِندَ مَوتِ الرَّسولِ ، فَأَذعَنَ لِلحُجَّةِ بِذلِكَ ، ورَدَّهُ الإِيمانُ إلَى النَّصَفِ ، فَرَكِبتُمُ الأَعاليلَ ، وفَعَلتُمُ الأَفاعيلَ ، وقُلتُم : كانَ ويَكونُ ، حَتّى أتاكَ الأَمرُ يا مُعاوِيَةُ ! مِن طَريقٍ كانَ قَصدُها لِغَيرِكَ ، فَهُناكَ فَاعتَبِروا يا اُولِي الأَبصارِ . . . . (3) .


1- .أطنَبَ في الكلام : بالَغَ فيه (الصحاح : ج 1 ص 172 «طنب») .
2- .المُهارَشَةُ بالكِلاب : وهو تحريش بعضها على بعض (الصحاح : ج 3 ص 1027 «هرش») .
3- .الإمامة والسياسة : ج 1 ص 208 .

ص: 289

3753.خصائص أمير المؤمنين ( _ به نقل از امّ سلمه _ ) الإمامة و السياسة_ در يادكردِ آمدن معاويه به مدينه به قصد حج و گرفتن بيعت براى يزيد و سخنرانى اش كه در آن ، يزيد طغيانگر را ستود و او را به سنّت دانى و قرآن خوانى و بردبارى توصيف كرد _: حسين عليه السلام برخاست و خدا را ستود و بر پيامبر صلى الله عليه و آله درود فرستاد و سپس فرمود : «امّا بعد، اى معاويه! سخنران ، هر چند كه توصيف پيامبر صلى الله عليه و آله را طول دهد ، جز اندكى از آن را نمى تواند بگويد . من ، آنچه را كه تو با توصيف كوتاهت بر خليفگان پوشاندى و از تكميل توصيف ، شانه خالى كردى ، در يافتم . هيهات ، هيهات ، اى معاويه! صبح، تاريكىِ شب را رسوا كرده و خورشيد ، همه چراغ ها را در پرتو خود گرفته است . [برخى از آنان را ]چنان برترى دادى كه به افراط كشيدى و آن قدر ويژه خوارى كردى كه اجحاف نمودى و [از توصيف برخى ديگر ]خوددارى كردى و چيزى نگذاشتى و چندان گذشتى كه از حد گذراندى . كمترين بهره از والاترين حقِّ حقدار را به او ندادى تا آن كه شيطان ، بيشترين و كامل ترين بهره اش را بُرد.

آنچه از كامل شدن [ _ِ يزيد ] و سياستدانى او با امّت محمّد صلى الله عليه و آله گفتى، فهميدم . تو مى خواهى مردم را در باره يزيد به اشتباه بيندازى . گويى كه شخصى در پرده يا ناديده را توصيف مى كنى و يا از چيزى كه تنها تو مى دانى، خبر مى دهى، در حالى كه يزيد ، خود و انديشه اش را شناسانده است . در باره يزيد ، آن چيزهايى را كه او برگرفته، تو هم همان ها را بگير [و بگو] : از گردآورى سگ ها براى به جان هم انداختن آنها (سگ بازى) و كبوترهايى براى مسابقه (كبوتربازى) و كنيزكان رامشگرِ موسيقى نواز . در اين صورت ، او را داراى بينش در اين امور مى يابى . آنچه در صدد انجام دادن آنى ، وا گذار ؛ زيرا اين كه خدا را با وِزر و وبال اين مردم ديدار كنى، تو را از آنچه خودت دارى ، بى نياز نمى كند . به خدا سوگند ، تو همواره و بيهوده در ستمكارى فرو رفته اى و به ستم ، خشم گرفته اى . همه پيمانه ها را پُر كردى و ميان تو و مرگ ، جز چشم بر هم نهادنى ، نمانده است و بر عمل نگه داشته شده ، در روزى كه همه حاضر مى شوند ، در مى آيى و ديگر ، فرصت گريزى نيست.

تو را ديدم كه پس از اين كار ، متعرّض ما شدى و ما را از ميراث پدرانمان ، محروم كردى . به خدا سوگند ، پيامبر _ كه بر او درود و سلام باد _ از طريق [پيوند خويشاوندى و] ولادت، براى ما ارث نهاد و تو آن را براى ما [حجّت خلافت ]آوردى . مگر شما با آن، براى كسى كه هنگام وفات پيامبر صلى الله عليه و آله فرمان روا شد ، احتجاج نكرديد و او هم به خاطر همين پذيرفت؟ و ايمانش او را به رعايت انصاف وا داشت ، پس ، بهانه ها آورديد و كارها كرديد و گفتيد : چنين و چنان مى شود ، تا آن كه _ اى معاويه _ ، كار [خلافت ]به تو رسيد، از راهى كه از آنِ ديگرى است . پس اى انديشمندان! از اين ، عبرت گيريد ...» . .

ص: 290

3752.المستدرك على الصحيحين ( _ به نقل از امّ سلمه _ ) الفتوح_ في ذِكرِ قُدومِ مُعاوِيَةَ إلى مَكَّةَ وأخذِهِ البَيعَةَ لِيَزيدَ _: أقامَ مُعاوِيَةُ بِمَكَّةَ لا يَذكُرُ شَيئا مِن أمرِ يَزيدَ ، ثُمَّ أرسَلَ إلَى الحُسَينِ عليه السلام فَدَعاهُ ، فَلَمّا جاءَهُ ودَخَلَ إلَيهِ قَرَّبَ مَجلِسَهُ ثُمَّ قالَ : أبا عَبدِ اللّهِ ! اعلَم أنّي ما تَرَكتُ بَلَدا إلّا وقَد بَعَثتُ إلى أهلِهِ فَأَخَذتُ عَلَيهِمُ البَيعَةَ لِيَزيدَ ، وإنَّما أخَّرتُ المَدينَةَ لِأَنّي قُلتُ : هُم أصلُهُ وقَومُهُ وعَشيرَتُهُ ومَن لا أخافُهُم عَلَيهِ ، ثُمَّ إنّي بَعَثتُ إلَى المَدينَةِ بَعدَ ذلِكَ فَأَبى بَيعَتَهُ مَن لا أعلَمُ أحَدا هُوَ أشَدُّ بِها مِنهُم ، ولَو عَلِمتُ أنَّ لِاُمَّةِ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله خَيرا مِن وَلَدي يَزيدَ لَما بَعَثتُ لَهُ .

فَقالَ لَهُ الحُسَينُ عليه السلام : مَهلاً يا مُعاوِيَةُ ! لا تَقُل هكَذا ، فَإِنَّكَ قَد تَرَكتَ مَن هُوَ خَيرٌ مِنهُ اُمّا وأبا ونَفسا .

فَقالَ مُعاوِيَةُ : كَأَنَّكَ تُريدُ بِذلِكَ نَفسَكَ أبا عَبدِ اللّهِ !

فَقالَ الحُسَينُ عليه السلام : فَإِن أرَدتُ نَفسي فَكانَ ماذا ؟!

فَقالَ مُعاوِيَةُ : إذا اُخبِرُكَ أبا عَبدِ اللّهِ ! أمّا اُمُّكَ فَخَيرٌ مِن اُمِّ يَزيدَ ، وأمّا أبوكَ فَلَهُ سابِقَةٌ وفَضلٌ ، وقَرابَتُهُ مِن رسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله لَيسَت لِغَيرِهِ مِنَ النّاسِ ، غَيرَ أنَّهُ قَد حاكَمَ أبوهُ أباكَ ، فَقَضَى اللّهُ لِأَبيهِ عَلى أبيكَ ، وأمّا أنتَ وهُوَ فَهُوَ وَاللّهِ خَيرٌ لِاُمَّةِ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله مِنكَ .

فَقالَ الحُسَينُ عليه السلام : مَن خَيرٌ لِاُمَّةِ مُحَمَّدٍ ؟! يَزيدُ الخَمورُ الفَجورُ ؟

فَقالَ مُعاوِيَةُ : مَهلاً أبا عَبدِ اللّهِ ! فَإِنَّكَ لَو ذُكِرتَ عِندَهُ لَما ذَكَرَ مِنكَ إلّا حَسَنا .

فَقالَ الحُسَينُ عليه السلام : إن عَلِمَ مِنّي ما أعلَمُهُ مِنهُ أنَا فَليَقُل فِيَّ ما أقولُ فيهِ .

فَقالَ لَهُ مُعاوِيَةُ : أبا عَبدِ اللّهِ ! انصَرِف إلى أهلِكَ راشِدا ، وَاتَّقِ اللّهَ في نَفسِكَ ، وَاحذَر أهلَ الشّامِ أن يَسمَعوا مِنكَ ما قَد سَمِعتُهُ ؛ فَإِنَّهُم أعداؤُكَ وأعداءُ أبيكَ .

قالَ : فَانصَرَفَ الحُسَينُ عليه السلام إلى مَنزِلِهِ . (1) .


1- .الفتوح : ج 4 ص 339 وراجع : الإمامة والسياسة : ج 1 ص 211 .

ص: 291

3736.امام كاظم عليه السلام ( _ در دعايش _ ) الفتوح_ در يادكرد آمدن معاويه به مكّه و بيعت گرفتنش براى يزيد _: معاويه در مكّه اقامت كرد و هيچ چيزى در باره يزيد نگفت . سپس به سوى حسين عليه السلام فرستاد و او را فرا خواند . چون آمد و بر او وارد شد، او را نزديك خود نشاند و گفت : اى ابا عبد اللّه ! بدان كه من ، هيچ شهرى را ننهاده ام ، جز آن كه به سوى اهلش فرستاده ام و از آنان ، براى يزيد، بيعت گرفته ام و مدينه را به تأخير انداخته ام ؛ زيرا گفتم : آنان ، ايل و تبار و خويشان يزيد و كسانى اند كه بيمى از آنها ندارم . سپس به مدينه [پيك] فرستادم ؛ امّا آنان از بيعت با يزيد ، خوددارى كردند و از همه در اين كار ، سختگيرتر هستند . اگر براى امّت محمّد صلى الله عليه و آله بهتر از پسرم يزيد سراغ داشتم ، براى [بيعت كردن با] يزيد، كسى را روانه نمى كردم.

حسين عليه السلام فرمود : «آرام ، اى معاويه! اين گونه نگو . تو بهتر از او را وا نهاده اى ؛ كسى كه هم خودش بهتر است ، هم پدر و مادرش از پدر و مادر او بهترند» .

معاويه گفت : گويى خود را مى گويى، اى ابا عبد اللّه ؟!

حسين فرمود : «اگر خودم را قصد كنم ، چه مى شود؟!» .

معاويه گفت : اى ابا عبد اللّه ! در اين صورت ، به تو مى گويم . امّا مادرت ، بهتر از مادر يزيد است . امّا پدرت، سابقه و فضيلت دارد و خويشاوندى اش را با پيامبر خدا ، كسِ ديگرى ندارد، جز آن كه پدرت با پدر يزيد (معاويه) به حَكَميت، تن در دادند و خداوند ، پدرش را بر پدرت مقدّم داشت . و امّا تو و او، به خدا سوگند ، او براى امّت محمّد ، بهتر از توست .

حسين عليه السلام فرمود : «چه كسى براى امّت محمّد ، بهتر است؟ يزيد باده خوار فاسد ؟!» .

معاويه گفت : آرام ، اى ابا عبد اللّه ! اگر از تو نزد او ياد شود ، جز نيكى از تو نمى گويد.

حسين عليه السلام فرمود : «اگر آنچه من از او مى دانم، او در من سراغ دارد، بگويد» .

معاويه به او گفت : ابا عبد اللّه ! به هوش باش و هشيار به سوى خانواده ات باز گرد و از خدا بر خودت بترس و مراقب باش كه شاميان ، آنچه من از تو شنيدم ، نشنوند كه آنان ، دشمنان تو و دشمنان پدرت هستند.

حسين عليه السلام به خانه اش باز گشت. .

ص: 292

7 / 5مُكاتَباتُ الإِمامِ عليه السلام ومُعاوِيَةَ3720.عنه عليه السلام :أنساب الأشراف :كَتَبَ مُعاوِيَةُ إلَى الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام : أمّا بَعدُ : فَقَدِ انتَهَت الَيَّ عَنكَ اُمورٌ أرغَبُ بِكَ عَنها ، فَإِن كانَت حَقّا لَم اُقارَّكَ (1) عَلَيها ، ولَعَمري إنَّ مَن أعطى صَفقَةَ يَمينِهِ وعَهدَ اللّهِ وميثاقَهُ لَحَرِيٌّ بِالوَفاءِ ، وإن كانَت باطِلاً فَأَنتَ أسعَدُ النّاسِ بِذلِكَ ، وبِحَظِّ نَفسِكَ تَبدَأُ ، وبِعَهدِ اللّهِ توفي ، فَلا تَحمِلني عَلى قَطيعَتِكَ وَالإِساءَةِ بِكَ ، فَإِنّي مَتى اُنكِركَ تُنكِرني ، ومَتى تَكِدني أكِدكَ ، فَاتَّقِ شَقَّ عَصا هذِهِ الاُمَّةِ وأن يَرجِعوا عَلى يَدِكَ إلَى الفِتنَةِ ، فَقَد جَرَّبتَ النّاسَ وبَلَوتَهُم ، وأبوكَ كانَ أفضَلَ مِنكَ ، وقَد كانَ اجتَمَعَ عَلَيهِ رَأيُ الَّذينَ يَلوذونَ بِكَ ، ولا أظُنُّهُ يَصلُحُ لَكَ مِنهُم ما كانَ فَسَدَ عَلَيهِ ، فَانظُر لِنَفسِكَ ودينِكَ «وَ لَا يَسْتَخِفَّنَّكَ الَّذِينَ لَا يُوقِنُونَ» (2) .

فَكَتَبَ إلَيهِ الحُسَينُ عليه السلام :

أمّا بَعدُ ، فَقَد بَلَغَني كِتابُكَ تَذكُرُ أنَّهُ بَلَغَتكَ عَنّي اُمورٌ تَرغَبُ عَنها ، فَإِن كانَت حَقّا لَم تُقارَّني عَلَيها ، ولَن يَهدِيَ إلَى الحَسَناتِ ويُسَدِّدَ لَها إلَا اللّهُ ، فَأَمّا ما نُمِّيَ (3) إلَيكَ فَإِنَّما رَقَّاهُ (4) المَلّاقونَ (5) المَشّاؤونَ بِالنَّمائِمِ (6) ، المُفَرِّقونَ بَينَ الجَميعِ (7) ، وما اُريدُ حَربا لَكَ ولا خِلافا عَلَيكَ ، وَايمُ اللّهِ لَقَد تَرَكتُ ذلِكَ وأنَا أخافُ اللّهَ في تَركِهِ ، وما أظُنُّ اللّهَ راضِيا عَنّي بِتَركِ مُحاكَمَتِكَ إلَيهِ ، ولا عاذِري دونَ الإِعذارِ إلَيهِ فيكَ وفي أولِيائِكَ القاسِطينَ المُلحِدينَ ، حِزبِ الظّالِمينَ وأولِياءِ الشَّياطينِ .

ألَستَ قاتِلَ حُجرِ بنِ عَدِيٍّ وأصحابِهِ المُصَلّينَ العابِدينَ ، الَّذينَ يُنكِرونَ الظُّلمَ ويَستَعظِمونَ البِدَعَ ، ولا يَخافونَ فِي اللّهِ لَومَةَ لائِمٍ _ ظُلما وعُدوانا _ ، بَعدَ إعطائِهِمُ الأَمانَ بِالمَواثيقِ وَالأَيمانِ المُغَلَّظَةِ ؟

أوَلَستَ قاتِلَ عَمرِو بنِ الحَمِقِ صاحِبِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، الَّذي أبلَتهُ العِبادَةُ وصَفَّرَت لَونَهُ وأنحَلَت جِسمَهُ ؟!

أوَلَستَ المُدَّعِيَ زِيادَ بنَ سُمَيَّةَ المَولودَ عَلى فِراشِ عُبَيدٍ عَبدِ ثَقيفٍ ، وزَعَمتَ أنَّهُ ابنُ أبيكَ ، وقَد قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : «الوَلَدُ لِلفِراشِ ولِلعاهِرِ الحَجَرُ» ، فَتَرَكتَ سُنَّةَ رَسولِ اللّهٍ صلى الله عليه و آله وخالَفتَ أمرَهُ مُتَعَمِّدا ، وَاتَّبَعتَ هَواكَ مُكَذِّبا ، بِغَيرِ هُدىً مِنَ اللّهِ ، ثُمَّ سَلَّطتَهُ عَلَى العِراقَينِ فَقَطَعَ أيدِيَ المُسلِمينَ وسَمَلَ (8) أعيُنَهُم ، وصَلَبَهُم عَلى جُذوعِ النَّخلِ ، كَأَنَّكَ لَستَ مِنَ الاُمَّةِ وكَأَنَّها لَيسَت مِنكَ ، وقَد قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : «مَن ألحَقَ بِقَومٍ نَسَبا لَيسَ لَهُم فَهُوَ مَلعونٌ» !

أوَلَستَ صاحِبَ الحَضرَمِيّينَ الَّذينَ كَتَبَ إلَيكَ ابنُ سُمَيَّةَ أنَّهُم عَلى دينِ عَلِيٍّ عليه السلام ، فَكَتَبتَ إلَيهِ : اُقتُل مَن كانَ عَلى دينِ عَلِيٍّ ورَأيِهِ ، فَقَتَلَهُم ومَثَّلَ بِهِم بِأَمرِكَ ، ودينُ عَلِيٍّ عليه السلام دينُ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله الَّذي كانَ يَضرِبُ عَلَيهِ أباكَ ، وَالَّذِي انتِحالُكَ إيّاهُ أجلَسَكَ مَجلِسَكَ هذا ، ولَولا هُوَ كانَ أفضَلُ شَرَفِكَ تَجَشُّمَ الرَّحلَتَينِ في طَلَبِ الخُمورِ !

وقُلتَ : اُنظُر لِنَفسِكَ ودينِكَ وَالاُمَّةِ ، وَاتَّقِ شَقَّ عَصَا الاُلفَةِ وأن تَرُدَّ النّاسَ إلَى الفِتنَةِ !

فَلا أعلَمُ فِتنَةً عَلَى الاُمَّةِ أعظَمَ مِن وِلايَتِكَ عَلَيها ! ولا أعلَمُ نَظَرا لِنَفسي وديني أفضَلَ مِن جِهادِكَ ! فَإِن أفعَلهُ فَهُوَ قُربَةٌ إلى رَبّي ، وإن أترُكهُ فَذَنبٌ أستَغفِرُ اللّهَ مِنهُ في كَثيرٍ مِن تَقصيري ، وأسأَلُ اللّهَ تَوفيقي لِأَرشَدِ اُموري .

وأمّا كَيدُكَ إيّايَ ، فَلَيسَ يَكونُ عَلى أحَدٍ أضَرَّ مِنهُ عَلَيكَ ، كَفِعلِكَ بِهؤُلاءِ النَّفَرِ الَّذينَ قَتَلتَهُم ومَثَّلتَ بِهِم بَعدَ الصُّلحِ مِن غَيرِ أن يَكونوا قاتَلوكَ ولا نَقَضوا عَهدَكَ ، إلّا مَخافَةَ أمرٍ لَو لَم تَقتُلهُم مِتَّ قَبلَ أن يَفعَلوهُ ، أو ماتوا قَبلَ أن يُدرِكوهُ ، فَأَبشِر يا مُعاوِيَةُ بِالقِصاصِ ، وأيقِن بِالحِسابِ ، وَاعلَم أنَّ للّهِِ كِتابا لا يُغادِرُ صَغيرَةً ولا كَبيرَةً إلّا أحصاها ، ولَيسَ اللّهُ بِناسٍ لَكَ أخذَكَ بِالظِّنَّةِ ، وقَتلَكَ أولِياءَهُ عَلَى الشُّبهَةِ وَالتُّهمَةِ ، وأخذَكَ النّاسَ بِالبَيعَةِ لِابنِكَ ؛ غُلامٍ سَفيهٍ يَشرَبُ الشَّرابَ ويَلعَبُ بِالكِلابِ !

ولا أعلَمُكَ إلّا خَسِرتَ نَفسَكَ ، وأوبَقتَ (9) دينَكَ ، وأكَلتَ أمانَتَكَ ، وغَشَشتَ رَعِيَّتَكَ ، وتَبَوَّأتَ مَقعَدَكَ مِنَ النّارِ فَ «بُعْدًا لِّلْقَوْمِ الظَّ__لِمِينَ» (10) . (11) .


1- .قارَّهُ مُقارَّةً : قَرَّ معَهُ وسَكَنَ ، وفلانٌ قارٌّ : ساكِنٌ (تاج العروس : ج 7 ص 386 «قرر») .
2- .الروم : 60 .
3- .نَمَّيتُ الحديثَ تنميةً : إذا بلّغتَهُ على وجه النميمة والإفساد (الصحاح : ج 6 ص 2516 «نما») .
4- .رَقّى عليه كلاما : إذا رَفَعَ (الصحاح : ج 6 ص 2361 «رقى») .
5- .المَلَق : أن تُعطي باللسان ما ليس في القلب (القاموس المحيط : ج 3 ص 284 «ملق») .
6- .النَّميمَةُ : هي نقل الحديث من قوم إلى قوم على جهة الإفساد والشرّ (النهاية : ج 5 ص 120 «نمم») .
7- .هكذا في المصدر ، وفي الإمامة والسياسة : «الجمع» بدل «الجميع» .
8- .سَمَلْتُ عَيْنَهُ : فقأتُها بحديدة مُحْماة (المصباح المنير : ص 289 «سملت») .
9- .وَبَقَ : هَلَكَ ، ويتعدّى بالهمزة ، فيقال : أوبقته (المصباح المنير : ص 646 «وبق») .
10- .هود : 44 .
11- .أنساب الأشراف : ج 5 ص 128 ، الإمامة والسياسة : ج 1 ص 201 _ 202 ؛ رجال الكشّي : ج 1 ص 252 ح 98 و 99 كلاهما نحوه ، بحار الأنوار : ج 44 ص 212 ح 9 و راجع : هذه الموسوعة : ج 3 ص 6 (القسم الخامس / الفصل الثاني / رسالة توبيخية من الإمام عليه السلام لمعاوية علي الظلم و البدع).

ص: 293

7 / 5نامه هاى امام عليه السلام و معاويه به يكديگر

3708.عنه عليه السلام ( _ مِن كلامِهِ عليه السلام وهُوَ يَستَنفِرُ أهلَ ا ) أنساب الأشراف :معاويه به حسين بن على عليه السلام نوشت : «امّا بعد، خبر كارهايى از تو به من رسيده كه آنها را از تو بعيد مى دانم . اگر آن خبرها درست باشد ، با تو بر آنها موافقت نمى كنم . به جانم سوگند ، كسى كه به پيمان خود و عهد و ميثاق الهى وفا كند، سزاوار وفاست ؛ و اگر آنها درست نباشند ، تو در ميان مردم ، بيشترين سهم را از اين دارى و به بهره خود مى آغازى و به عهد خدا، وفا مى كنى . مرا به قطع پيوند و بدى با خود ، وادار مكن . اگر مرا انكار كنى، انكارت مى كنم و اگر به من نيرنگ بزنى ، به تو نيرنگ مى زنم . از شكستن اجتماع اين امّت و باز گرداندن آنها به فتنه، بپرهيز . تو مردم را تجربه كرده و آزموده اى و پدرت از تو برتر بود، و نظر كسانى كه به تو پناه مى آورند ، بر او گِرد آمده بود و گمان نمى برم آنچه براى پدرت نكردند ، براى تو بكنند . پس به فكر خود و دينت باش و «كسانى كه يقين ندارند، تو را سبُك نشمارند» .

حسين عليه السلام در پاسخ معاويه نوشت : «امّا بعد، نامه ات به من رسيد . نوشته بودى كه خبر كارهايى از من به تو رسيده كه دوست ندارى [گفته باشم] و اگر درست باشد ، با من بر آنها موافقت نمى كنى ، و جز خدا ، به نيكى ها ره نمى نمايد و به آنها موفّق نمى دارد .

امّا سخن چينى انجام شده براى تو را چاپلوسان سخن چينِ تفرقه افكنِ ميان جماعت كرده اند . من ، سرِ جنگ و مخالفت با تو را ندارم . سوگند به خدا، آن را وا نهاده ام و من ، از اين وا نهادن ، از خدا مى ترسم و گمان نمى كنم خداوند، از اين كه دشمنى با تو را كنار گذاشته ام ، و در باره تو و دوستان متجاوز ملحدت _ كه حزب ظالمان و دار و دسته شيطان اند _ ، در برابر خدا ، عذرى جز آنچه خود بپذيرد ، ندارم .

آيا تو حجر بن عدى و يارانش را به ستم و تجاوز نكشتى ؛ آنان كه نمازگزار و عابد بودند و ستم را زشت و بدعت ها را دهشتناك مى شِمُردند و از سرزنش هيچ سرزنشگرى در راه خدا نمى ترسيدند ؟ اين كشتار را پس از امان دادن به آنها ، با همه وثيقه ها و سوگندهاى غليظ و شديد ، انجام دادى .

آيا تو قاتل عمرو بن حَمِق ، صحابى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، نيستى كه عبادت ، فرسوده اش كرده و رنگش را زرد و بدنش را لاغر نموده بود؟

آيا تو زياد بن سُميّه را كه بر بستر عبيد (برده ثقيف) زاده شده بود، پسر پدرت نخواندى، در حالى كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرموده بود : فرزند ، متعلّق به بستر است و براى زناكار ، سنگ است ؟ تو سنّت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله را وا نهادى و به عمد ، با فرمان او مخالفت كردى و از سرِ تكذيب، هوس خود را دنبال كردى ، بى آن كه ره نمودى از جانب خدا داشته باشى . سپس ، زياد را بر كوفه و بصره، مسلّط كردى تا دستان مسلمانان را قطع كند و چشمان آنان را با ميله داغ ، بر كَنَد و به شاخه هاى نخل بياويزد . گويى تو از امّت نيستى و او هم از تو نيست كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : هر كس بيگانه اى را جزو خاندان قومى حساب كند كه نسبش آن نيست، ملعون است .

آيا تو همان نيستى كه [زياد] ابن سميّه به تو نوشت : حَضْرَميان، بر دين على هستند ، و تو به او نوشتى : هر كس را كه بر دين على و انديشه اوست، بكُش ، و او هم به فرمان تو ، آنان را كُشت و مُثلِه كرد ؟ دين على عليه السلام دين محمّد صلى الله عليه و آله است كه بر سرِ آن با پدرت مى جنگيد ؛ كسى كه با بستن خود به [آيين] او، بر اين جايگاه نشسته اى و اگر او نبود، برترين شرف تو، زحمت ترتيب دادن دو سفر [زمستانى و تابستانى قريش] در طلب شراب بود.

گفته اى: به خودت و دين و امّت بينديش و اجتماع و اُلفت امّت را نشكن و مردم را به فتنه، باز نگردان . من ، فتنه اى بزرگ تر از فرمان روايىِ تو بر اين امّت نمى شناسم و براى خود و دينم ، رأيى برتر از جهاد با تو نمى دانم . اگر جهاد كنم ، [مايه] نزديكى من به پروردگارم است و اگر آن را وا گذارم، گناهى است كه از فراوانىِ تقصيرم در آن ، از خدا، آمرزش مى طلبم و از خدا مى خواهم كه به درست ترين كار ، موفّقم بدارد.

امّا زيان نيرنگ تو با من، بيش از هر كس ديگر، به خودت مى رسد ؛ مانند همين كار تو با اين چند تنى كه آنان را كُشتى و مُثلِه شان نمودى ، با آن كه آنان ، در صلح با تو بودند و نه با تو جنگيده و نه پيمانت را شكسته بودند و فقط ، از چيزى ترسيدى كه اگر هم آنان را نمى كُشتى، پيش از اين مى مُردى يا آنان ، پيش از رسيدن به آن مى مُردند .

پس ، اى معاويه! قصاص را در پيشِ رو دارى . به حساب ، يقين داشته باش و بدان كه خدا ، نوشته اى دارد كه هيچ كار كوچك و بزرگى نيست ، جز آن كه آن را برشمرده است . خدا فراموش نمى كند دستگير كردن هايت را به خاطر بى اعتمادى و بدبينى، و كُشتن اوليا را به شُبهه و تهمت، و بيعت گرفتنت را از مردم براى پسرت ، آن جوانِ نابخرد، شرابخوار و سگباز !

جز اين نمى دانم كه خود را تباه كردى و دينت را هلاك نمودى و امانت نزد خود را خوردى و مردمت را فريفتى و جايگاهى از آتش، براى خود برگرفتى . پس «دور باد قوم ظالم از رحمت الهى» !». .

ص: 294

. .

ص: 295

. .

ص: 296

. .

ص: 297

. .

ص: 298

7 / 6الاِختِصامُ فِي اللّهِ3705.امام حسن عليه السلام :الخصال عن النضر بن مالك :قُلتُ لِلحُسَينِ بنِ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ عليه السلام : يا أبا عَبدِ اللّهِ ، حَدِّثني عَن قَولِ اللّهِ عز و جل : «هَ_ذَانِ خَصْمَانِ اخْتَصَمُواْ فِى رَبِّهِمْ» (1) .

قالَ : نَحنُ وبَنو اُمَيَّةَ ، اختَصَمنا فِي اللّهِ عز و جل ، قُلنا : صَدَقَ اللّهُ ، وقالوا : كَذَبَ اللّهُ . فَنَحنُ وإيّاهُمُ الخَصمانِ يَومَ القِيامَةِ . (2)3706.عنه عليه السلام :بحار الأنوار عن بكر بن أيمن عن الحسين بن عليّ عليه السلام :إنّا وبَني اُمَيَّةَ تَعادَينا فِي اللّهِ ، فَنَحنُ وهُم كَذلِكَ إلى يَومِ القِيامَةِ ، فَجاءَ جَبرَئيلُ عليه السلام بِرايَةِ الحَقِّ فَرَكَزَها بَينَ أظهُرِنا ، وجاءَ إبليسُ بِرايَةِ الباطِلِ فَرَكَزَها بَينَ أظهُرِهِم . (3) .


1- .الحجّ : 19 .
2- .. الخصال : ص 43 ح 35 ، بحار الأنوار : ج 31 ص 517 ح 16 .
3- .بحار الأنوار : ج 31 ص 308 .

ص: 299

7 / 6دشمنى براى خدا

3703.حضرت فاطمه عليهاالسلام ( _ خطاب به مردمى كه براى گرفتن بيعت از امام على عل ) الخصال_ به نقل از نضر بن مالك _: به حسين بن على عليه السلام گفتم : اى ابا عبد اللّه ! از گفته خداى عز و جل بگو كه فرمود : «اين دو دشمن، براى پروردگارشان با هم دشمنى كردند» .

فرمود : «[مانند] ما و بنى اميّه كه براى خداى عز و جل با آنها دشمنى كرديم . ما گفتيم : خداوند ، راست مى گويد و آنان گفتند : دروغ مى گويد . پس ما و آنان ، روز قيامت ، دو دشمنيم» .3704.الأمالي للطوسي عن ابن عبّاس :بحار الأنوار_ به نقل از بكر بن اَيمَن ، از امام حسين عليه السلام _: ما با بنى اميّه براى خدا دشمنى كرديم . ما و ايشان ، در روز قيامت نيز چنين هستيم . پس جبرئيل عليه السلام پرچم حق را مى آورد و بر پشتِ ما مى نهد و ابليس هم ، پرچم باطل را مى آورد و بر پشتِ آنها مى نشاند . .

ص: 300

الفَصلُ الثّامِنُ : بيعة يزيد8 / 1مُواصَفاتُ يَزيدَ3701.شرح نهج البلاغة :دعائم الاسلام :عَنِ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام أنَّهُ كَتَبَ إلى مُعاوِيَةَ كِتابا يُقَرِّعُهُ (1) فيهِ ويُبَكِّتُهُ (2) بِاُمورٍ صَنَعَها ، كانَ فيهِ :

ثُمَّ وَلَّيتَ ابنَكَ وهُوَ غُلامٌ يَشرَبُ الشَّرابَ ويَلهو بِالكِلابِ ، فَخُنتَ أمانَتَكَ ، وأخرَبتَ (3) رَعِيَّتَكَ ، ولَم تُؤَدِّ نَصيحَةَ رَبِّكَ ، فَكَيفَ تُوَلّي عَلى اُمَّةِ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله مَن يَشرَبُ المُسكِرَ ؟ وشارِبُ المُسكِرِ مِنَ الفاسِقينَ ! وشارِبُ المُسكِرِ مِنَ الأَشرارِ ! ولَيسَ شارِبُ المُسكِرِ بِأَمينٍ عَلى دِرهَمٍ ، فَكَيفَ عَلَى الاُمَّةِ ؟!

فَعَن قَليلٍ تَرِدُ عَلى عَمَلِكَ ، حينَ تُطوى صَحائِفُ الاِستِغفارِ . (4) .


1- .التقريع : التعنيف والتثريب ، وقرَّعَهُ تقريعا : وَبَّخَهُ وعَذَلَهُ (تاج العروس : ج 11 ص 366 «قرع») .
2- .التبكيت : التقريع والتوبيخ (النهاية : ج 1 ص 148 «بكت») .
3- .في بعض نسخ المصدر : «أخزيت» بدل «أخربت» .
4- .دعائم الإسلام : ج 2 ص 133 ح 468 ، وفي بحار الأنوار : ج 66 ص 495 ح 41 عن الإمام الحسن عليه السلام ولكن مضمون الكتاب بعيد عن زمانه7 .

ص: 301

فصل هشتم : بيعت با يزيد
8 / 1ويژگى هاى يزيد

3700.عنه عليه السلام :دعائم الإسلام :حسين بن على عليه السلام نامه اى كوبنده به معاويه نوشت و او را به سبب كارهايى كه كرده بود ، سرزنش كرد . در آن نامه چنين بود : «سپس ، حكومت را به پسرت دادى ، در حالى كه جوانى شرابخوار و سگباز است . در امانت نزد خود، خيانت كردى و مردمت را وا نهادى و به نصيحت پروردگارت عمل نكردى . چگونه كسى را كه شراب مى نوشد ، بر امّت محمّد صلى الله عليه و آله مى گمارى ، با آن كه شرابخوار ، از فاسقان است و كسى كه مست كننده مى نوشد ، از اشرار؟! شرابخوارى كه نمى تواند امانتدار يك دِرهم باشد، چگونه امين امّت باشد؟!

به زودى نتيجه عملت را مى بينى ، هنگامى كه ديگر، صحيفه هاى استغفار ، پيچيده و بسته شده است» . .

ص: 302

8 / 2اِمتِناعُ الإِمامِ عليه السلام عن بَيعَةِ يَزيدَ3781.شرح نهج البلاغة عن أبي سعيد الخدري :الفتوح عن الإمام الحسين عليه السلام_ لَمّا أمَرَهُ مَروانُ بِبَيعَةِ يَزيدَ _: وَيحَكَ ! أتَأمُرُني بِبَيعَةِ يَزيدَ وهُوَ رَجُلٌ فاسِقٌ ؟ لَقَد قُلتَ شَطَطا (1) مِنَ القَولِ يا عَظيمَ الزَّلَلِ ! لا ألومُكَ عَلى قَولِكَ لِأَنَّكَ اللَّعينُ الَّذي لَعَنَكَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله وأنتَ في صُلبِ أبيكَ الحَكَمِ بنِ أبِي العاصِ ، فَإِنَّ مَن لَعَنَهُ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله لا يُمكِنُ لَهُ ولا مِنهُ إلّا أن يَدعُوَ إلى بَيعَةِ يَزيدَ .

ثُمَّ قالَ : إلَيكَ عَنّي يا عَدُوَّ اللّهِ ، فَإِنّا أهلُ بَيتِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، وَالحَقُّ فينا وبِالحَقِّ تَنطِقُ ألسِنَتُنا، وقَد سَمِعتُ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَقولُ:«الخِلافَةُ مُحَرَّمَةٌ عَلى آلِ أبيسُفيانَ، وعَلَى الطُّلَقاءِ (2) أبناءِ الطُّلَقاءِ ، فَإِذا رَأَيتُم مُعاوِيَةَ عَلى مِنبَري فَابقُروا (3) بَطنَهُ» ، فَوَاللّهِ لَقَد رَآهُ أهلُ المَدينَةِ عَلى مِنبَرِ جَدّي فَلَم يَفعَلوا ما اُمِروا بِهِ ، فَابتَلاهُمُ (4) اللّهُ بِابنِهِ يَزيدَ ! زادَهُ اللّهُ فِي النّارِ عَذابا . (5)3782.الأمالي للطوسي عن أبي سعيد الخدري ( _ لَمّا ذَكَروا عَلِيّا عليه السلام _ ) مثير الأحزان عن الإمام الحسين عليه السلام_ لِمَروانَ لَمّا أشارَ عَلَى الوَليدِ والِي المَدينَةِ بِضَربِ أعناقِ القَومِ إذ لَم يَرضَوا بِبَيعَةِ يَزيدَ _: وَيلي عَلَيكَ ىَ ابنَ الزَّرقاءِ ، أنتَ تَأمُرُ بِضَربِ عُنُقي؟ ! كَذَبتَ ولَؤُمتَ ، نَحنُ أهلُ بَيتِ النُّبُوَّةِ ومَعدِنُ الرِّسالَةِ ، ويَزيدُ فاسِقٌ شارِبُ الخَمرِ وقاتِلُ النَّفسِ ، ومِثلي لا يُبايِعُ لِمِثلِهِ ، ولكِن نُصبِحُ وتُصبِحونَ (6) أيُّنا أحَقُّ بِالخِلافَةِ وَالبَيعَةِ . (7)راجع: ج 3 ص 390 (القسم السابع / الفصل الأوّل / ماجرى بين الإمام7 والوليد لأخذ البيعة) و ص 410 (مناقشة مروان والإمام7 في الطريق).

.


1- .الشَّطَطُ : الإفراط في البُعد (مفردات ألفاظ القرآن : ص 453 «شطط») .
2- .الطُلَقاءُ : هم الذين خلّى عنهم (النبيّ9) يوم فتح مكّة ، وأطلقهم ولم يسترقّهم (النهاية : ج 3 ص 136 «طلق») .
3- .في المصدر : «فافقروا» ، وما في المتن أثبتناه من المصادر الاُخرى .
4- .في المصدر : «قاتلهم» ، وما في المتن أثبتناه من المصادر الاُخرى .
5- .الفتوح : ج 5 ص 17 ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 1 ص 185 .
6- .في الملهوف هنا زيادة : «ونَنظُرُ وتَنظُرونَ» .
7- .مثير الأحزان : ص 24 ، الملهوف : ص 98 نحوه ، بحار الأنوار : ج 44 ص 325 .

ص: 303

8 / 2خوددارى امام عليه السلام از بيعت با يزيد

3782.الأمالى ، طوسى ( _ به نقل از ابو سعيد خدرى ، هنگامى كه از على عليه ) الفتوح :چون مروان، حسين عليه السلام را به بيعت با يزيد فرمان داد، وى عليه السلام فرمود : «واى بر تو! آيا مرا به بيعت با يزيد ، فرمان مى دهى ، در حالى كه او مردى فاسق است؟! اى كه لغزشت بزرگ است! سخنِ بس بيراهى گفتى . من ، تو را بر سخنت سرزنش نمى كنم كه تو بر زبان پيامبر خدا صلى الله عليه و آله لعنت شدى ، در حالى كه هنوز در پشت پدرت، حكم بن ابى عاص بودى ، و لعنت شده پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، جز اين نمى تواند باشد كه به بيعت با يزيد ، فرا بخواند» .

سپس فرمود : «اى دشمن خدا! از من دور شو كه ما خاندان پيامبر خداييم و حق، ميان ماست و زبان هايمان ، به حق سخن مى گويد . شنيدم كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايد : خلافت، بر خاندان ابوسفيان و نيز بر آزاد شدگان از نسل آزاد شدگان ، (1) حرام است و چون معاويه را بر منبر من ديديد، شكمش را بشكافيد .

به خدا سوگند، اهل مدينه ، او را بر منبر جدّم ديدند و آنچه فرمان يافته بودند ، نكردند و خدا هم ، آنان را به پسرش يزيد ، مبتلا كرد . خدا، بر عذابش در آتش [ِ دوزخ ]بيفزايد!» .3594.امام على عليه السلام :مثير الأحزان_ از امام حسين عليه السلام ، خطاب به مروان، هنگامى كه به وليد ، حاكم مدينه ، اشاره كرد تا كسانى را كه به بيعت با يزيد رضايت نداده اند، گردن بزند _: واى بر تو، اى پسر زنِ كبودْ چشم! تو به گردن زدن من، فرمان مى دهى؟ نادرست گفتى و پستى كردى . ما اهل بيت نبوّت و معدن رسالتيم و يزيد، فاسق، شرابخوار و قاتل مردم است . مانند من ، با مانند اويى بيعت نمى كند ؛ امّا ما و شما منتظر مى مانيم تا ببينيم كدام يك از ما به خلافت و بيعت ، سزاوارتريم» .ر. ك: ج 3 ص 391 (بخش هفتم / فصل يكم / رخدادهاى ميان امام عليه السلام و وليد براىبيعت گرفتن) و ص 411 (بگو مگوى مروان و امام عليه السلام در راه).

.


1- .آزاد شدگان (طُلَقا) ، به كسانى از مردم مكّه گفته مى شود كه تا فتح مكّه، مسلمان نشده بودند و پيامبر صلى الله عليه و آله درروز فتح، آنان را «آزاد» اعلام كرد و به اسارت نگرفت، در حالى كه بر اساس قوانين اسلام و سنّت عربِ آن روز، «اسير» محسوب مى شدند و بايد به عنوان «بَرده»، همچون غنيمت جنگى، بين مسلمانان، قسمت مى شدند كه در اين صورت، فرزندان و نسل آنها نيز به تَبَعِ خود آنها، بَرده شمرده مى شدند.

ص: 304

الفَصلُ التّاسِعُ : أسباب الخروج على يزيد9 / 1إحياءُ السُّنَّةِ ومَعالِمِ الدّينِ3599.الإمام عليّ عليه السلام :أنساب الأشراف :قَد كانَ الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام كَتَبَ إلى وُجوهِ أهلِ البَصرَةِ يَدعوهُم إلى كِتابِ اللّهِ ، ويَقولُ لَهُم : إنَّ السُّنَّةَ قَد اُميتَت ، وإنَّ البِدعَةَ قَد اُحيِيَت ونُعِشَت (1) . (2)3597.امام على عليه السلام :الطبقات الكبرى_ في ذِكرِ أحداثِ يَومِ عاشوراءَ _: ثُمَّ قالَ حُسَينٌ عليه السلام لِعُمَرَ وأصحابِهِ : لا تَعجَلوا حَتّى اُخبِرَكُم خَبري : وَاللّهِ ما أتَيتُكُم حَتّى أتَتني كُتُبُ أماثِلِكُم بِأَنَّ السُّنَّةَ قَد اُميتَت ، وَالنِّفاقَ قَد نَجَمَ (3) ، وَالحُدودَ قَد عُطِّلَت ، فَاقدَم لَعَلَّ اللّهَ تَبارَكَ وتَعالى يُصلِحُ بِكَ اُمَّةَ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله ، فَأَتَيتُكُم ! فَإِذا كَرِهتُم ذلِكَ ، فَأَنَا راجِعٌ عَنكُم ، وَارجِعوا إلى أنفُسِكُم فَانظُروا هَل يَصلُحُ لَكُم قَتلي ، أو يَحِلُّ لَكُم دَمي ؟

ألَستُ ابنَ بِنتِ نَبِيِّكُم وَابنَ ابنِ عَمِّهِ وَابنَ أوَّلِ المُؤمِنينَ إيمانا ؟ !

أوَلَيسَ حَمزَةُ وَالعَبّاسُ وجَعفَرٌ عُمومَتي ؟ !

أوَ لَم يَبلُغكُم قَولُ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله فِيَّ وفي أخي : «هذانِ سَيِّدا شَبابِ أهلِ الجَنَّةِ» ؟ ! (4) .


1- .نَعَشَهُ : رَفَعَهُ (النهاية : ج 5 ص 81 «نعش») .
2- .أنساب الأشراف : ج 2 ص 335 ، تاريخ الطبري : ج 5 ص 357 وراجع: هذه الموسوعة : ج 4 ص 40 (القسم السابع / الفصل الثالث / كتابه إلى وجوه أهل البصرة).
3- .نَجَمَ الشيء : ظَهَرَ وطَلَعَ (الصحاح : ج 5 ص 2039 «نجم») .
4- .الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج 1 ص 468 ، سير أعلام النبلاء : ج 3 ص 301 الرقم 48 وراجع: هذه الموسوعة : ج 6 ص 94 (القسم الثامن / الفصل الثانى / احتجاجات الإمام عليه السلام على جيش الكوفة).

ص: 305

فصل نهم : عوامل قيام بر ضدّ يزيد
9 / 1احياى سنّت و نشانه هاى دين

3601.عنه عليه السلام :أنساب الأشراف :حسين بن على عليه السلام به سرشناسان بصره نامه نوشت و آنان را به كتاب خدا، فرا خواند و فرمود : «سنّت ، مُرده است و بدعت ، زنده و بر افراشته گشته است» (1) .3602.الإمام عليّ عليه السلام :الطبقات الكبرى_ در يادكرد حوادث روز عاشورا _: حسين عليه السلام به عمر [بن سعد ]و يارانش فرمود : «عجله نكنيد تا خبرم را برايتان بگويم . به خدا سوگند ، نزد شما نيامدم تا آن كه نامه هاى بزرگانِ شما به من رسيد كه : سنّت ، مُرده است و نفاق ، سر بر آورده و احكام خداوند ، تعطيل شده است . پيش بيا ، شايد كه خداى _ تبارك و تعالى _ امّت محمّد صلى الله عليه و آله را با تو سامان دهد . از اين رو ، نزد شما آمدم و اگر آمدنم را ناخوش داريد ، باز مى گردم و شما هم به خود آييد و بنگريد كه آيا كشتن من به صلاح شماست يا خون من بر شما رواست ؟!

آيا من ، پسر دختر پيامبرتان و پسرِ پسرعموى او و پسرِ نخستين مؤمن نيستم ؟

آيا حمزه و عبّاس و جعفر ، عموهاى من نيستند ؟

آيا گفته پيامبر خدا صلى الله عليه و آله درباره من و در باره برادرم به شما نرسيده است كه : اين دو (حسن و حسين)، سَرور جوانان بهشتى اند ؟!» . (2) .


1- .ر. ك: ج 4 ص 41 (بخش هفتم / فصل سوم / نامه امام عليه السلام به سرشناسان بصره).
2- .ر. ك: ج 6 ص 95 (بخش هشتم / فصل دوم / احتجاج هاى امام عليه السلام بر سپاه كوفه).

ص: 306

3603.عنه عليه السلام :الأخبار الطوال :كَتَبَ [الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام ] كِتابا إلى شيعَتِهِ مِن أهلِ البَصرَةِ مَعَ مَولىً لَهُ يُسَمّى سَلمانَ ، نُسخَتُهُ :

بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحيم

مِنَ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ إلى مالِكِ بنِ مِسمَعٍ ، وَالأَحنَفِ بنِ قَيسٍ ، وَالمُنذِرِ بنِ الجارودِ ، ومَسعودِ بنِ عَمرٍو ، وقَيسِ بنِ الهَيثَمِ ، سَلامٌ عَلَيكُم ، أمّا بَعدُ ؛ فَإِنّي أدعوكُم إلى إحياءِ مَعالِمِ الحَقِّ ، وإماتَةِ البِدَعِ ، فَإِن تُجيبوا تَهتَدوا سُبُلَ الرَّشادِ ، وَالسَّلامُ . (1)9 / 2الأَمرُ بِالمَعروفِ وَالنَّهيُ عَنِ المُنكَرِ3600.امام على عليه السلام :الفتوح عن الإمام الحسين عليه السلام_ في وَداعِ قَبرِ جَدِّهِ صلى الله عليه و آله _: اللّهُمَّ إنَّ هذا قَبرُ نَبِيِّكَ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله ، وأنَا ابنُ بِنتِ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله ، وقَد حَضَرَني مِنَ الأَمرِ ما قَد عَلِمتَ ، اللّهُمَّ وإنّي اُحِبُّ المَعروفَ وأكرَهُ المُنكَرَ . . . . (2)3783.الأمالى ، طوسى ( _ به نقل از عبد المؤمن انصارى ، از پدرش ، از انس ) الفتوح عن الإمام الحسين عليه السلام_ فيما أوصى بِهِ مُحَمَّدَ ابنَ الحَنَفِيَّةِ _: أمّا أنتَ يا أخي فَلا عَلَيكَ أن تُقيمَ بِالمَدينَةِ ، فَتَكونَ لي عَينا عَلَيهِم ، ولا تُخفِ عَلَيَّ شَيئا مِن اُمورِهِم .

قالَ [ابنُ أعثَمَ] : ثُمَّ دَعَا الحُسَينُ عليه السلام بِدَواةٍ وبَياضٍ ... فَكَتَبَ :

بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحيمِ ، هذا ما أوصى بِهِ الحُسَينُ بنُ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ لأَِخيهِ مُحَمَّدِ ابنِ الحَنَفِيَّةِ المَعروفِ وَلَدِ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ عليه السلام :

إنَّ الحُسَينَ بنَ عَلِيٍّ يَشهَدُ أن لا إلهَ إلَا اللّهُ وَحدَهُ لا شَريكَ لَهُ ، وأنَّ مُحَمَّدا عَبدُهُ ورَسولُهُ ، جاءَ بِالحَقِّ مِن عِندِهِ ، وأنَّ الجَنَّةَ حَقٌّ ، وَالنّارَ حَقٌّ . وأنَّ السّاعَةَ آتِيَةٌ لا رَيبَ فيها ، وأنَّ اللّهَ يَبعَثُ مَن فِي القُبورِ ، وأنّي لَم أخرُج أشِرا (3) ولا بَطِرا (4) ، ولا مُفسِدا ولا ظالِما ، وإنَّما خَرَجتُ لِطَلَبِ النَّجاحِ وَالصَّلاحِ في اُمَّةِ جَدّي مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله ، اُريدُ أن آمُرَ بِالمَعروفِ وأنهى عَنِ المُنكَرِ ، وأسيرَ بِسيرَةِ جَدّي مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله ، وسيرَةِ أبي عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ . . . فَمَن قَبِلَني بِقَبولِ الحَقِّ فَاللّهُ أولى بِالحَقِّ ، ومَن رَدَّ عَلَيَّ هذا أصبِرُ حَتّى يَقضِيَ اللّهُ بَيني وبَينَ القَومِ بِالحَقِّ ، ويَحكُمَ بَيني وبَينَهُم بِالحَقِّ ، وهُوَ خَيرُ الحاكِمينَ ، هذِهِ وَصِيَّتي إلَيكَ يا أخي ، «وَ مَا تَوْفِيقِى إِلَا بِاللَّهِ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَ إِلَيْهِ أُنِيبُ» (5) ، وَالسَّلامُ عَلَيكَ وعَلى مَنِ اتَّبَعَ الهُدى ، ولا حَولَ ولا قُوَّةَ إلّا بِاللّهِ العَلِيِّ العَظيمِ . (6) .


1- .الأخبار الطوال : ص 231 .
2- .الفتوح : ج 5 ص 19 ؛ بحار الأنوار : ج 44 ص 328 وراجع: هذه الموسوعة : ج 3 ص 416 (القسم السابع / الفصل الثاني / رؤيا النبيّ صلى الله عليه و آله في المنام عند وداع قبره).
3- .الأشِرُ : الفَرِحُ البَطِر ، كأنّه يريد كفران النعمة وعدم شكرها (مجمع البحرين : ج 1 ص 50 «أشر») .
4- .البَطَرُ : الطُغيان عند النعمة وطول الغنى (لسان العرب : ج 4 ص 69 «بطر») .
5- .سورة هود: 88.
6- .الفتوح : ج 5 ص 21 ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 1 ص 188 ؛ المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 89 نحوه ، بحار الأنوار : ج 44 ص 329 .

ص: 307

3784.شرح نهج البلاغة :الأخبار الطِوال :حسين بن على عليه السلام نامه اى به پيروانش در بصره نوشت و آن را با يكى از طرفداران خود به نام سلمان فرستاد . متن آن نامه چنين بود : «به نام خداوند بخشنده مهربان . از حسين بن على به مالك بن مَسمَع و احنف بن قيس و مُنذِر بن جارود و مسعود بن عمرو و قيس بن هيثم . سلامٌ عليكم ! امّا بعد ، من ، شما را به زنده داشتن نشانه هاى حق و ميراندن بدعت ها فرا مى خوانم . اگر اجابت كنيد ، به راه هاى هدايت ، ره نمون مى شويد . والسّلام !» .

9 / 2امر به معروف و نهى از منكر

3786.الإمام الباقر عليه السلام :الفتوح_ از امام حسين عليه السلام ، در وداع با قبر جدّش پيامبر صلى الله عليه و آله _: خدايا! اين قبر پيامبرت محمّد صلى الله عليه و آله است و من ، پسر دختر محمّد ؛ و مى دانى كه چه به من رسيده است . خدايا! من ، معروف را دوست و منكَر را ناپسند مى دارم . . . . (1)3787.عنه عليه السلام :الفتوح_ در باره وصيّت امام حسين عليه السلام به برادرش محمّد بن حنفيّه _: حسين عليه السلام فرمود : «تو _ اى برادرم _ منعى نيست كه در مدينه بمانى و از سوى من ، مراقب اوضاع باشى و چيزى از اخبار آنان را از من، مخفى مدارى».

آن گاه حسين عليه السلام ، كاغذ و قلمى خواست و نوشت: «به نام خداوند بخشنده مهربان . اين است آنچه حسين بن على بن ابى طالب ، به برادرش محمّد بن حنفيّه، فرزند على بن ابى طالب ، وصيّت مى كند:

به راستى كه حسين بن على ، شهادت مى دهد كه جز خداى يگانه ، خدايى نيست و همتايى ندارد ، و به راستى كه محمّد ، بنده و فرستاده اوست و پيام حق را از جانب او (خدا) آورْد، و به راستى كه بهشت ، حق است و دوزخ ، حق است و قيامت ، بى شك ، خواهد آمد و خداوند ، بدن ها[ى خفته] را از قبرها بر خواهد انگيخت.

به درستى كه من، از روى ناسپاسى و زياده خواهى و براى فساد و ستمگرى ، قيام نكردم ؛ بلكه براى تحقّق رستگارى و نيكْ روزى امّت جدّم پيامبر صلى الله عليه و آله ، قيام نمودم . مى خواهم امر به معروف و نهى از منكر نمايم و به سيره جدّم محمّد و پدرم على بن ابى طالب ، رفتار كنم... .

آن كه از روى حقجويى، مرا [به داشتنِ حق] بپذيرد، خداوند ، سزاوارتر به داشتنِ حق است [و پاداش او را خواهد داد]، و اگر كسى در اين دعوت، دستِ رد بر [سينه ]من زند ، شكيبايى مى ورزم تا خداوند ، ميان من و اين گروه ، بر پايه حقيقت ، داورى كند و به حق، حكم دهد، كه او بهترينِ داوران است.

برادرم ! اين است وصيّت من به تو. جز از خداوند ، توفيق ، طلب نمى كنم، بر او توكّل مى كنم و به سوى او باز مى گردم . درود بر تو و هر آن كه از راه درست ، پيروى كند ! و نيرو و توانى، جز از [جانب] خداوندِ برتر و بزرگ نيست». .


1- .ر. ك: ج 3 ص 417 (بخش هفتم / فصل دوم / ديدن پيامبر صلى الله عليه و آله در خواب به هنگام وداع با قبر ايشان).

ص: 308

3788.فضائل الصحابة لابن حنبل عن أبي الزبير :تاريخ الطبري عن عقبة بن أبي العيزار :إنَّ الحُسَينَ عليه السلام خَطَبَ أصحابَهُ وأصحابَ الحُرِّ . . . ثُمَّ قالَ : أيُّهَا النّاسُ ! إنَّ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله قالَ : مَن رَأى سُلطانا جائِرا مُستَحِلّاً لِحُرَمِ اللّهِ ، ناكِثا (1) لِعَهدِ اللّهِ ، مُخالِفا لِسُنَّةِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، يَعمَلُ في عِبادِ اللّهِ بِالإِثمِ وَالعُدوانِ ، فَلَم يُغَيِّر عَلَيهِ بِفِعلٍ ولا قَولٍ ، كانَ حَقّا عَلَى اللّهِ أن يُدخِلَهُ مُدخَلَهُ . (2) .


1- .النَّكثُ : نَقضُ العَهدِ (النهاية : ج 5 ص 114 «نكث») .
2- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 403 وراجع: هذه الموسوعة : ج 5 ص 250 (القسم السابع / الفصل السابع / خطاب الإمام7 لأصحابه وأصحاب الحرّ في بيضة) .

ص: 309

3789.المصنّف لابن أبي شيبة عن عطيّة بن سعد :تاريخ الطبرى_ به نقل از عُقبة بن ابى عَيزار _: حسين عليه السلام براى ياران خود و ياران حُر ، سخن راند . . . و سپس فرمود : «اى مردم ! پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : هر كس فرمان روايى ستمكار را ببيند كه حرام هاى خداوند را حلال مى شمارد را زير پا مى گذارد و پيمان خدا را مى شكند و با سنّت پيامبر خدا مخالفت مى كند و در ميان مردمان به گناه و تجاوز، اقدام مى نمايد و با كردار و گفتار بر او نياشوبد ، حقّ خداست كه او را در همان جايى وارد كند كه آن فرمان روا را وارد مى كند » . (1) .


1- .ر. ك: ج 5 ص 251 (بخش هفتم /فصل هفتم / سخنرانى امام عليه السلام براى ياران خود و ياران حُر، در منزلگاه بيضه).

ص: 310

9 / 3القِيامُ لِنُصرَةِ الدّينِ3608.امام على عليه السلام :تذكرة الخواصّ عن الإمام الحسين عليه السلام_ لِلفَرَزدَقِ الشّاعِرِ _: يا فَرَزدَقُ ! إنَّ هؤُلاءِ قَومٌ لَزِموا طاعَةَ الشَّيطانِ وتَرَكوا طاعَةَ الرَّحمنِ ، وأظهَرُوا الفَسادَ فِي الأَرضِ ، وأبطَلُوا الحُدودَ، وشَرِبُوا الخُمورَ، وَاستَأثَروا في أموالِ الفُقَراءِ وَالمَساكينِ، وأنَا أولى مَن قامَ بِنُصرَةِ دينِ اللّهِ وإعزازِ شَرعِهِ وَالجِهادِ في سَبيلِهِ ، لِتَكونَ «كَلِمَةُ اللَّهِ هِىَ الْعُلْيَا» (1) . (2)3609.الإمام الصادق عليه السلام :تاريخ الطبري عن أبي عثمان النهدي :كَتَبَ حُسَينٌ عليه السلام مَعَ مَولىً لَهُم يُقالُ لَهُ سُلَيمانُ ، وكَتَبَ بِنُسخَةٍ إلى رُؤوسِ الأَخماسِ (3) بِالبَصرَةِ وإلَى الأَشرافِ ، فَكَتَبَ إلى مالِكِ بنِ مِسمَعٍ البَكرِيِّ ، وإلَى الأَحنَفِ بنِ قَيسٍ ، وإلَى المُنذِرِ بنِ الجارودِ ، وإلى مَسعودِ بنِ عَمرٍو ، وإلى قَيسِ بنِ الهَيثَمِ ، وإلى عَمرِو بنِ عُبَيدِ اللّهِ بنِ مَعمَرٍ ، فَجاءَت مِنهُ نُسخَةٌ واحِدَةٌ إلى جَميعِ أشرافِها :

أمّا بَعدُ ، فَإِنَّ اللّهَ اصطَفى مُحَمَّدا صلى الله عليه و آله عَلى خَلقِهِ ، وأكرَمَهُ بِنُبُوَّتِهِ ، وَاختارَهُ لِرِسالَتِهِ ، ثُمَّ قَبَضَهُ اللّهُ إلَيهِ وقَد نَصَحَ لِعِبادِهِ وبَلَّغَ ما اُرسِلَ بِهِ صلى الله عليه و آله ، وكُنّا أهلَهُ وأولِياءَهُ وأوصِياءَهُ ووَرَثَتَهُ ، وأحَقَّ النّاسِ بِمَقامِهِ فِي النّاسِ ، فَاستَأثَرَ عَلَينا قَومُنا بِذلِكَ ، فَرَضينا وكَرِهنَا الفُرقَةَ وأحبَبنَا العافِيَةَ ، ونَحنُ نَعلَمُ أنّا أحَقُّ بِذلِكَ الحَقِّ المُستَحَقِّ عَلَينا مِمَّن تَوَلّاهُ ، . . . وقَد بَعَثتُ رَسولي إلَيكُم بِهذَا الكِتابِ ، وأنَا أدعوكُم إلى كِتابِ اللّهِ وسُنَّةِ نَبِيِّهِ صلى الله عليه و آله ، فَإِنَّ السُّنَّةَ قَد اُميتَت ، وإنَّ البِدعَةَ قَد اُحيِيَت ، وإن تَسمَعوا قَولي وتُطيعوا أمري أهدِكُم سَبيلَ الرَّشادِ ، وَالسَّلامُ عَلَيكُم ورَحمَةُ اللّهِ . (4) .


1- .التوبة : 40 .
2- .تذكرة الخواصّ : ص 241 .
3- .. الخَميسُ : الجيش ، سُمِّي به لأنّه مقسوم بخمسة أقسام : المقدِّمة ، والساقة ، والميمنة ، والميسرة ، والقلب (النهاية : ج 2 ص 79 «خمس») .
4- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 357 ، البداية والنهاية : ج 8 ص 157 و ص 170 وراجع : الكامل في التاريخ : ج 2 ص 535 .

ص: 311

9 / 3قيام براى يارى دين

3609.امام صادق عليه السلام :تذكرة الخواص_ از امام حسين عليه السلام ، خطاب به فَرَزدَق شاعر _: اى فَرَزدَق ! اين قوم ، به اطاعت از شيطان چسبيدند و اطاعت [خداى] رحمان را وا نهادند و فساد را در زمين ، آشكار كردند و احكام خداوند را باطل نمودند و شراب نوشيدند و اموال فقيران و بينوايان را از آنِ خود كردند . من ، سزاوارترين كس به قيام براى يارى دين خدا و عزّت بخشيدن به آيين او و جهاد در راه او هستم تا «فرمان خدا، والاترين باشد» .3610.امام على عليه السلام :تاريخ الطبرى_ به نقل از ابوعثمان نَهْدى _: حسين عليه السلام نامه اى نگاشت و با يكى از وابستگانش به نام سليمان، براى سران سپاه بصره و بزرگان آن جا ، مانند مالك بن مَسمَع بكرى ، احنف بن قيس ، مُنذِر بن جارود ، مسعود بن عمرو ، قيس بن هيثم و عمرو بن عبيد اللّه بن مُعمّر فرستاد .

متن نامه واحدى كه براى بزرگان [بصره] فرستاد [ ، چنين است] : «امّا بعد ، خداوند ، محمّد صلى الله عليه و آله را بر خلقش برگزيد و با نبوّت خويش ، گرامى داشت و براى رسالتش برگزيد . سپس ، خدا او را به سوى خويش برگرفت ، در حالى كه براى بندگانش خيرخواهى كرده بود و آنچه براى آن فرستاده شده بود ، ابلاغ كرد .

ما خاندان و اوليا و اوصيا و وارثان او هستيم كه در ميان مردم ، سزاوارترينِ مردم به جايگاه او هستيم ؛ امّا قوم ما ، جايگاه ما را از آنِ خود كردند و ما رضايت داديم و تفرقه را ناخوش داشتيم و سلامت [امّت] را دوست داشتيم .

ما مى دانيم كه به اين حقّ جانشينى پيامبر صلى الله عليه و آله سزاوارتر از كسى هستيم كه آن را به دست گرفته است ... . فرستاده ام را با اين نامه به سوى شما روانه كردم . من ، شما را به كتاب خدا و سنّت پيامبر صلى الله عليه و آله فرا مى خوانم كه بى ترديد ، سنّت ، مرده و بدعت ، زنده گشته است و اگر گفته ام را بشنويد و فرمانم را اطاعت كنيد ، شما را به راه هدايت ، ره نمون مى شوم . والسّلام عليكم و رحمة اللّه وبركاته !» . .

ص: 312

9 / 4مَعذِرَةٌ إلَى اللّهِ3613.الإمام عليّ عليه السلام :تاريخ الطبري عن الحسين عليه السلام_ مِن كَلامِهِ مَعَ أصحابِ الحُرِّ بنِ يَزيدَ _: أيُّهَا النّاسُ! إنَّها مَعذِرَةٌ إلَى اللّهِ عز و جلوإلَيكُم ، إنّي لَم آتِكُم حَتّى أتَتني كُتُبُكُم وقَدِمَت عَلَيَّ رُسُلُكُم ؛ أنِ اقدَم عَلَينا فَإِنَّهُ لَيسَ لَنا إمامٌ لَعَلَّ اللّهَ يَجمَعُنا بِكَ عَلَى الهُدى ، فَإِن كُنتُم عَلى ذلِكَ فَقَد جِئتُكُم ، فَإِن تُعطوني ما أطمَئِنُّ إلَيهِ مِن عُهودِكُم ومَواثيقِكُم أقدَم مِصرَكُم ، وإن لَم تَفعَلوا وكُنتُم لِمَقدَمي كارِهينَ انصَرَفتُ عَنكُم إلَى المَكانِ الَّذي أقبَلتُ مِنهُ إلَيكُم . (1)9 / 5مُكافَحَةُ الظُّلمِ وَالجَورِ3616.عنه عليه السلام :تاريخ الطبري عن الحسين عليه السلام_ مِن كَلامِهِ مَعَ أصحابِ الحُرِّ بنِ يَزيدَ _: أمّا بَعدُ أيُّهَا النّاسُ ! فَإِنَّكُم إن تَتَّقوا وتَعرِفُوا الحَقَّ لِأَهلِهِ يَكُن أرضى للّهِِ ، ونَحنُ أهلَ البيتِ أولى بِوِلايَةِ هذَا الأَمرِ عَلَيكُم مِن هؤُلاءِ المُدَّعينَ ما لَيسَ لَهُم ، وَالسّائِرينَ فيكُم بِالجَورِ وَالعُدوانِ ، وإن أنتُم كَرِهتُمونا وجَهِلتُم حَقَّنا وكانَ رَأيُكُم غَيرَ ما أتَتني كُتُبُكُم وقَدِمَت بِهِ عَلَيَّ رُسُلُكُمُ ، انصَرَفتُ عَنكُم . (2)3612.امام على عليه السلام :تاريخ الطبري عن عقبة بن أبي العَيزار :إنَّ الحُسَينَ عليه السلام خَطَبَ أصحابَهُ وأصحابَ الحُرِّ بِالبيضَةِ ، فَحَمِدَ اللّهَ وأثنى عَلَيهِ ، ثُمَّ قالَ : أيُّهَا النّاسُ ! إنَّ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله قالَ : «مَن رَأى سُلطانا جائِرا مُستَحِلّاً لِحُرَمِ اللّهِ ، ناكِثا لِعَهدِ اللّهِ ، مُخالِفا لِسُنَّةِ رَسولِ اللّهِ ، يَعمَلُ في عِبادِ اللّهِ بِالإِثمِ وَالعُدوانِ ، فَلَم يُغَيِّر عَلَيهِ بِفِعلٍ ولا قَولٍ ، كانَ حَقّا عَلَى اللّهِ أن يُدخِلَهُ مُدخَلَهُ» .

ألا وإنَّ هؤُلاءِ قَد لَزِموا طاعَةَ الشَّيطانِ ، وتَرَكوا طاعَةَ الرَّحمنِ ، وأظهَرُوا الفَسادَ ، وعَطَّلُوا الحُدودَ ، وَاستَأثَروا بِالفَيءِ ، وأحَلّوا حَرامَ اللّهِ ، وحَرَّموا حَلالَهُ ، وأنَا أحَقُّ مَن غَيَّرَ (3) ، قَد أتَتني كُتُبُكُم ، وقَدِمَت عَلَيَّ رُسُلُكُم بِبَيعَتِكُم ؛ أنَّكُم لا تُسلِمُونّي ولا تَخذُلُونّي ، فَإِن تَمَمتُم عَلى بَيعَتِكُم تُصيبوا رُشدَكُم ، فَأَنَا الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ ، وَابنُ فاطِمَةَ بِنتِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، نَفسي مَعَ أنفُسِكُم ، وأهلي مَعَ أهليكُم ، فَلَكُم فِيَّ اُسوَةٌ .

وإن لَم تَفعَلوا ونَقَضتُم عَهدَكُم ، وخَلَعتُم بَيعَتي مِن أعناقِكُم ، فَلَعَمري ما هِيَ لَكُم بِنُكرٍ ، لَقَد فَعَلتُموها بِأَبي وأخي وَابنِ عَمّي مُسلِمٍ ، وَالمَغرورُ مَنِ اغتَرَّ بِكُم ، فَحَظَّكُم أخطَأتُم ، ونَصيبَكُم ضَيَّعتُم ، ومَن نَكَثَ (4) فَإِنَّما يَنكُثُ عَلى نَفسِهِ ، وسَيُغنِي اللّهُ عَنكُم ، وَالسَّلامُ عَلَيكُم ورَحمَةُ اللّهِ وبَرَكاتُهُ . (5) .


1- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 401 ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 552 ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 1 ص 231 ؛ الإرشاد : ج 2 ص 79 ، إعلام الورى : ج 1 ص 448 ، المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 96 كلاهما نحوه وراجع : الأخبار الطوال : ص 249 .
2- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 402 ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 1 ص 232 ، أنساب الأشراف : ج 3 ص 380 وليس فيه من «ونحن» إلى «والعدوان» ؛ الإرشاد : ج 2 ص 79 ، إعلام الورى : ج 1 ص 448 وراجع : روضة الواعظين : ص 198 .
3- .في الفتوح : «وأنا أحقّ من غيري بهذا الأمر ؛ لقرابتي من رسول اللّه 9» بدل «وأنا أحقّ من غَيَّر» .
4- .النَّكْثُ : قريب من النقض ، واستعير لنقض العهد (مفردات ألفاظ القرآن : ص 822 «نكث») .
5- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 403 ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 552 ، الفتوح : ج 5 ص 81 ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 1 ص 234 كلّها نحوه ؛ بحار الأنوار : ج 44 ص 382 وراجع : أنساب الأشراف : ج 3 ص 381 .

ص: 313

9 / 4عذر به پيشگاه الهى

3787.امام باقر عليه السلام :تاريخ الطبرى_ از امام حسين عليه السلام ، در سخنانى با ياران حُرّ بن يزيد _: اى مردم ! اين عذرى به پيشگاه خداى عز و جل و شماست . من ، نزد شما نيامدم تا آن كه نامه هاى شما به من رسيد و فرستادگانتان بر من در آمدند و گفتند : بر ما در آى كه پيشوايى نداريم و شايد خدا ، ما را به وسيله تو بر هدايت ، گِرد آورد .

اگر بر سر همان گفته هستيد ، نزدتان آمده ام. اگر عهدى مطمئن و قابل اعتماد به من مى دهيد ، به شهرتان در آيم، و اگر چنين نمى كنيد و آمدن من را ناخوش داريد ، به همان جايى باز مى گردم كه پيش از حركت به سوى شما بودم .

9 / 5ستيز با ستم و تجاوز

3790.تاريخ دمشق ( _ به نقل از جابر بن عبد اللّه ، وقتى درباره على ع ) تاريخ الطبرى_ از امام حسين عليه السلام ، در سخنانى با ياران حرّ بن يزيد _: اى مردم ! اگر تقوا بوَرزيد و حق را براى اهلش به رسميت بشناسيد ، اين ، خدا را بهتر خشنود مى كند . ما اهل بيت ، به سرپرستى اين امر (حكومت) بر شما از اين مدّعيان كه حقّى ندارند و ميانِ شما با ستم و تجاوز ، رفتار مى كنند ، سزاوارتريم . اگر ما را خوش نداريد و حقّ ما را نمى شناسيد و نظرتان غير از آن چيزى است كه نوشته ها و فرستادگان شما به من رساندند ، باز مى گردم .3791.تاريخ دمشق عن جابر بن عبد اللّه :تاريخ الطبرى_ به نقل از عُقبَة بن ابى عَيزار _: حسين عليه السلام براى ياران خود و ياران حُر در بيضه ، سخن گفت و پس از حمد و ثناى خداوند فرمود : «اى مردم ! پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : هر كس فرمان رواى ستمكارى را ببيند كه حرام هاى خداوند را حلال مى شِمُرَد و پيمان خدا را مى شكند و با سنّت پيامبر خدا، مخالفت مى كند و ميان بندگان خدا با گناه و تجاوز عمل مى كند ، ولى با عمل و گفتار ، بر او نياشوبد ، بر خداوند است كه او را به همان جايى در آورد كه آن ستمكار را مى بَرَد .

هان! اينان به طاعت شيطان چسبيدند و طاعت [خداى] رحمان را وا نهادند و فساد را آشكار و حدود الهى را تعطيل كردند و اموال عمومى را براى خود برداشتند و حرام خدا را حلال و حلال او را حرام شمردند و من ، براى برآشوبيدن، سزاوارترين كس هستم كه نامه هايتان به من رسيد و فرستادگان شما، بيعتتان را به من عرضه كردند كه مرا تسليم [دشمن] نمى كنيد و وا نمى نهيد . پس اگر بيعتتان را به پايان برسانيد ، به راه هدايت رسيده ايد . من حسينم ، پسر على و فاطمه ، دختر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله . خودم در كنار شمايم و خانواده ام با خانواده هاى شما هستند و در من ، الگويى براى شما هست .

اگر چنين نكنيد و عهدتان را بشكنيد و بيعتم را از گردن خود برداريد _ كه به جانم سوگند ، اين از شما دور نيست كه آن را با پدرم و برادرم و پسرعمويم ، مسلم ، كرديد و فريب خورده، كسى است كه فريب [ِ حمايت ] شما را بخورد _ ، پس به نصيب خود نرسيده ايد و آن را تباه نموده ايد و هر كس پيمان بشكند ، به زيانِ خود، شكسته است . به زودى خداوند ، مرا از شما بى نياز مى كند . والسّلام عليكم و رحمة اللّه و بركاته !» . .

ص: 314

. .

ص: 315

. .

ص: 316

الفَصلُ العاشِرُ : رفض اقتراح السّكوت3617.امام على عليه السلام :تاريخ الطبري_ في خُروجِ الإِمامِ مِنَ المَدينَةِ _: وأمَّا الحُسَينُ فَإِنَّهُ خَرَجَ بِبَنيهِ وإخوَتِهِ وبَني أخيهِ وجُلِّ أهلِ بَيتِهِ إلّا مُحَمَّدَ بنَ الحَنَفِيَّةِ ، فَإِنَّهُ قالَ لَهُ : يا أخي ! أنتَ أحَبُّ النّاسِ إلَيَّ وأعَزُّهُم عَلَيَّ ، ولَستُ أدَّخِرُ النَّصيحَةَ لِأَحَدٍ مِنَ الخَلقِ أحَقَّ بِها مِنكَ ، تَنَحَّ بِتَبِعَتِكَ عَن يَزيدَ بنِ مُعاوِيَةَ وعَنِ الأَمصارِ مَا استَطَعتَ ، ثُمَّ ابعَث رُسُلَكَ إلَى النّاسِ فَادعُهُم إلى نَفسِكَ ، فَإِن بايَعوا لَكَ حَمِدتَ اللّهَ عَلى ذلِكَ ، وإن أجمَعَ النّاسُ عَلى غَيرِكَ لَم يَنقُصِ اللّهُ بِذلِكَ دينَكَ ولا عَقلَكَ ولا يُذهِبُ بِهِ مُروءَتَكَ ولا فَضلَكَ ، إنّي أخافُ أن تَدخُلَ مِصرا مِن هذِهِ الأَمصارِ وتَأتِيَ جَماعَةً مِنَ النّاسِ فَيَختَلِفونَ بَينَهُم ، فَمِنهُم طائِفَةٌ مَعَكَ واُخرى عَلَيكَ ، فَيَقتَتِلونَ فَتَكونُ لِأَوَّلِ الأَسِنَّةِ ، فَإِذا خَيرُ هذِهِ الاُمَّةِ كُلِّها نَفسا وأبا واُمّا أضيَعُها دَما وأذَلُّها أهلاً .

قالَ لَهُ الحُسَينُ عليه السلام : فَإِنّي ذاهِبٌ _ يا أخي _ .

قالَ : فَانزِل مَكَّةَ ، فَإِنِ اطمَأَنَّت بِكَ الدّارُ فَسَبيلُ ذلِكَ ، وإن نَبَت (1) بِكَ لَحِقتَ بِالرِّمالِ وشَعَفِ (2) الجِبالِ ، وخَرَجتَ مِن بَلَدٍ إلى بَلَدٍ حَتّى تَنظُرَ إلى ما يَصيرُ أمرُ النّاسِ ، وتَعرِفَ عِندَ ذلِكَ الرَّأيَ ، فَإِنَّكَ أصوَبُ ما يَكونُ رَأيا وأحزَمُهُ عَمَلاً حينَ تَستَقبِلُ الاُمورَ استِقبالاً ، ولا تَكونُ الاُمورُ عَلَيكَ أبَدا أشكَلَ مِنها حينَ تَستَدبِرُها استِدبارا .

قالَ : يا أخي ! قَد نَصَحتَ فَأَشفَقتَ ، فَأَرجو أن يَكونَ رَأيُكَ سَديدا مُوَفَّقا . (3) .


1- .نَبا بِهِ منزلُه : إذا لم يُوافِقهُ (النهاية : ج 5 ص 11 «نبا») .
2- .شَعَفةُ كلّ شيءٍ : أعلاه ، يريد به رأس الجبل (النهاية : ج 2 ص 481 «شعف») .
3- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 341 ، الفتوح : ج 5 ص 20 ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 1 ص 187 ؛ الإرشاد : ج 2 ص 34 كلّها نحوه ، بحار الأنوار : ج 44 ص 326 .

ص: 317

فصل دهم : ردّ پيشنهاد سكوت

3619.امام على عليه السلام ( _ در ماجراى شورا _ ) تاريخ الطبرى_ در باره خارج شدن امام حسين عليه السلام از مدينه _: حسين عليه السلام با پسران و برادران و پسرانِ برادرانش و بيشتر خاندانش [از مدينه] خارج شد ، بجز محمّد بن حنفيه كه به حسين عليه السلام گفت : اى برادر من ! تو محبوب ترينِ مردم و عزيزترينِ آنان نزد منى و خيرخواهى را براى كسى سزاوارتر از تو ، نيندوخته ام . با پيروانت ، تا مى توانى از يزيد بن معاويه و نيز از شهرها، كناره بگير . سپس ، پيك هايت را به سوى مردم بفرست و آنان را به سوى خود بخوان . اگر با تو بيعت كردند ، خدا را بر آن مى ستايى و اگر مردم ، گردِ جز تو جمع شدند ، خداوند با آن ، از دين و عقل تو نمى كاهد و جوان مردى و فضيلتت از ميان نمى رود ، كه من مى ترسم اگر وارد يكى از اين شهرها شوى و به نزد گروهى از مردم در آيى ، ميانشان اختلاف بيفتد و گروهى با تو و گروهى عليه تو شوند و به جان هم بيفتند و در اين ميان ، تو آماج نيزه ها گردى و بهترينِ اين امّت از نظر شرافت ذاتى و نسبى ، خونش ضايع ترين و خودش خوارترين شود .

حسين عليه السلام به او فرمود : «برادر من ! من ، حتما مى روم» .

محمّد بن حنفيه گفت : در مكّه فرود آى . اگر آن جا، جاى مطمئن و محل استقرار بود ، كه راهى [مناسب ]است ، و اگر مطابق ميلت نبود ، به شنزارها و قلّه كوه ها و از شهرى به شهرى مى روى تا ببينى كار مردم به كجا مى كشد و آن زمان ، مى دانى كه چه بايد كرد . درست ترين رأى و دورانديشانه ترين كار ، زمانى به دست مى آيد كه به جِد ، به استقبال رُخدادها بروى و هيچ گاه رُخدادها بر تو از اين مشكل تر نيستند كه از پشتِ سر ، آنها را دنبال كنى .

حسين عليه السلام فرمود : «اى برادر من ! خيرخواهى كردى و دلسوزى نمودى . اميدوارم كه نظرت استوار و با توفيق، همراه باشد» . .

ص: 318

3620.امام على عليه السلام ( _ ضمن خطبه اى كه بعد از حادثه نهروان ايراد كرد _ ) تاريخ دمشق_ بَعدَ ذِكرِهِ كِتابَ عَمرِو بنِ سَعيدِ بنِ العاصِ لِلحُسَينِ عليه السلام وطَلَبَهُ مِنهُ عَدَمَ الشُّخوصِ إلَى العِراقِ _: فَكَتَبَ إلَيهِ الحُسَينُ عليه السلام :

إن كُنتَ أرَدتَ بِكِتابِكَ إلَيَّ بِرّي وصِلَتي فَجُزيتَ خَيرا فِي الدُّنيا وَالآخِرَةِ ، وإنَّهُ لَم يُشاقِق مَن دَعا إلَى اللّهِ وعَمِلَ صالِحا وقالَ إنَّني مِنَ المُسلِمينَ ، وخَيرُ الأَمانِ أمانُ اللّهِ ، ولَم يُؤمِن بِاللّهِ مَن لَم يَخَفهُ فِي الدُّنيا ، فَنَسأَلُ اللّهَ مَخافَةً فِي الدُّنيا توجِبُ لَنا أمانَ الآخِرَةِ عِندَهُ . (1)3621.شرح نهج البلاغة :تاريخ الطبري :أقبَلَ الحُسَينُ عليه السلام سَيرا إلَى الكوفَةِ ، فَانتَهى إلى ماءٍ مِن مِياهِ العَرَبِ ، فَإِذا عَلَيهِ عَبدُ اللّهِ بنُ مُطيعٍ العَدَوِيُّ وهُوَ نازِلٌ هاهُنا ، فَلَمّا رَأَى الحُسَينَ عليه السلام قامَ إلَيهِ ، فَقالَ : بِأَبي أنتَ واُمّي يَابنَ رَسولِ اللّهِ ، ما أقدَمَكَ ؟! [وَاحتَمَلَهُ فَأَنزَلَهُ] .

فَقالَ لَهُ الحُسَينُ عليه السلام : كانَ مِن مَوتِ مُعاوِيَةَ ما قَد بَلَغَكَ ، فَكَتَبَ إلَيَّ أهلُ العِراقِ يَدعونَني إلى أنفُسِهِم .

فَقالَ لَهُ عَبدُ اللّهِ بنُ مُطيعٍ : اُذَكِّرُكَ اللّهَ يَابنَ رَسولِ اللّهِ وحُرمَةَ الإِسلامِ أن تُنتَهَكَ ، أنشُدُكَ اللّهَ في حُرمَةِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، أنشُدُكَ اللّهَ في حُرمَةِ العَرَبِ ، فَوَاللّهِ لَئِن طَلَبتَ ما في أيدي بَني اُمَيَّةَ لَيَقتُلُنَّكَ ، ولَئِن قَتَلوكَ لا يَهابونَ بَعدَكَ أحَدا أبَدا ، وَاللّهِ إنَّها لَحُرمَةُ الإِسلامِ تُنتَهَكُ ، وحُرمَةُ قُرَيشٍ وحُرمَةُ العَرَبِ ، فَلا تَفعَل ، ولا تَأتِ الكوفَةَ ولا تَعَرَّض لِبَني اُمَيَّةَ .

قالَ : فَأَبى إلّا أن يَمضِيَ . (2) .


1- .تاريخ دمشق : ج 14 ص 210 ، تهذيب الكمال : ج 6 ص 419 ، تاريخ الطبري : ج 5 ص 388 كلاهما نحوه .
2- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 395 ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 548 ، الفصول المهمّة : ص 186 بزيادة «قريب من الحاجز» نحوه ؛ الإرشاد : ج 2 ص 71 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 370 .

ص: 319

3622.الإحتجاج :تاريخ دمشق :عمرو بن سعيد بن عاص ، به حسين عليه السلام نامه نوشت و از ايشان خواست كه به عراق نيايد . حسين عليه السلام در پاسخ او نوشت : «اگر با نامه ات به من ، قصد خير و احسان داشته اى ، خير دنيا و آخرت ، جزايت باشد و كسى كه به سوى خدا بخوانَد و كار شايسته كند و بگويد من از مسلمانانم ، دشمنى نورزيده است و بهترين امان ، امانِ خداوند است . كسى كه در دنيا از خدا نترسيده، به خدا ايمان نياورده است . پس ترسى را در دنيا از خدا مى خواهيم كه ايمنىِ آخرت را برايمان به ارمغان آورد» .3623.الإمام عليّ عليه السلام ( _ في كِتابِهِ إلى مُعاوِيَةَ _ ) تاريخ الطبرى :حسين عليه السلام به طرف كوفه حركت كرد و به آبگاهى از آبگاه هاى عرب رسيد كه عبد اللّه بن مطيع عَدَوى در آن جا فرود آمده بود . چون حسين عليه السلام را ديد ، به سوى او آمد و گفت : پدر و مادرم فدايت باد ، اى فرزند پيامبر خدا! به چه كار آمده اى ؟ و كمك كرد تا ايشان، پياده شود .

حسين عليه السلام به او فرمود : «از مرگ معاويه كه خبر دارى . عراقيان به من نامه نوشته اند و مرا به سوى خود خوانده اند» .

عبد اللّه بن مطيع به ايشان گفت : اى فرزند پيامبر خدا! به فكر حرمت اسلام باش كه مبادا [با شكستن حرمت تو] هتك شود ! تو را به خدا سوگند مى دهم كه از هتك حرمت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و حرمت عرب ، جلوگيرى كنى . به خدا سوگند ، اگر آنچه را در اختيار بنى اميّه است ، بطلبى ، تو را مى كُشند و اگر تو را بكُشند ، پس از تو ، هرگز از كس ديگرى نمى هراسند و به خدا سوگند ، حرمت اسلام و قريش و عرب ، شكسته مى شود . پس نكن و به كوفه مرو و به بنى اميّه ، كارى نداشته باش .

حسين عليه السلام از پذيرش پيشنهاد او خوددارى كرد و به راهش ادامه داد . .

ص: 320

. .

ص: 321

. .

ص: 322

الفَصلُ الحادي عَشَرَ : كلمات الإمام في كربلاء11 / 1كَلام الإِمامِ عليه السلام مَعَ أصحابِهِ لَيلَةَ عاشوراءَ3624.عنه عليه السلام ( _ في خُطبَةٍ لَهُ تَشتَمِلُ عَلَى الشَّكوى مِن أم ) تاريخ الطبري عن عبد اللّه بن شريك العامري عن عليّ بن الحسين عليه السلام :جَمَعَ الحُسَينُ عليه السلام أصحابَهُ بَعدَما رَجَعَ عُمَرُ بنُ سَعدٍ ، وذلِكَ عِندَ قُربِ المَساءِ ، قالَ عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ عليه السلام فَدَنَوتُ مِنهُ لِأَسمَعَ وأنَا مَريضٌ ، فَسَمِعتُ أبي وهُوَ يَقولُ لِأَصحابِهِ :

اُثني عَلَى اللّهِ تَبارَكَ وتَعالى أحسَنَ الثَّناءِ ، وأحمَدُهُ عَلَى السَّرّاءِ وَالضَّرّاءِ ، اللّهُمَّ إنّي أحمَدُكَ عَلى أن أكرَمتَنا بِالنُّبُوَّةِ ، وعَلَّمتَنَا القُرآنَ ، وفَقَّهتَنا فِي الدّينِ ، وجَعَلتَ لَنا أسماعا وأبصارا وأفئِدَةً ، ولَم تَجعَلنا مِنَ المُشرِكينَ .

أمّا بَعدُ ، فَإِنّي لا أعلَمُ أصحابا أولى ولا خَيرا مِن أصحابي ، ولا أهلَ بَيتٍ أبَرَّ ولا أوصَلَ مِن أهلِ بَيتي ، فَجَزاكُمُ اللّهُ عَنّي جَميعا خَيرا ، ألا وإنّي أظُنُّ يَومَنا مِن هؤُلاءِ الأَعداءِ غَدا ، ألا وإنّي قَد رَأَيتُ (1) لَكُم فَانطَلِقوا جَميعا في حِلٍّ ، لَيسَ عَلَيكُم مِنّي ذِمامٌ (2) ، هذا لَيلٌ قَد غَشِيَكُم فَاتَّخِذوهُ جَمَلاً . (3) .


1- .في النقول الاُخرى : «أذنتُ» بدل «رأيتُ» ، وهو المناسب للسياق .
2- .الذِّمَّةُ والذِّمامُ : بمعنى العهد والأمان والضمان والحرمة والحقّ (النهاية : ج 2 ص 168 «ذمم») .
3- .تاريخ الطبري : ج5 ص418 .

ص: 323

فصل يازدهم : سخنان امام عليه السلام در كربلا
11 / 1سخنان امام عليه السلام با يارانش در شب عاشورا

3624.امام على عليه السلام ( _ در خ_طبه اى ك_ه در ب_ر دارنده شكايت از جريان خل ) تاريخ الطبرى_ به نقل از عبد اللّه بن شريك عامرى ، از امام زين العابدين عليه السلام _: پس از آن كه عمر بن سعد باز گشت ، حسين بن على عليه السلام ياران خود را در نزديكى غروب [شب عاشورا] گِرد آورد . من ، بيمار بودم . خودم را به او نزديك كردم تا بشنوم . شنيدم كه پدرم به يارانش مى فرمايد : «خداى _ تبارك و تعالى _ را به بهترين گونه مى ستايم و او را در خوشى و ناخوشى ستايش مى كنم . خدايا! تو را مى ستايم كه به نبوّت ، گرامى مان داشتى و قرآن را به ما آموختى و ما را در دين ، فهيم گرداندى و گوش و ديده و دل برايمان قرار دادى و ما را از مشركان ، قرار ندادى .

امّا بعد ، من ، نه يارانى نزديك تر و بهتر از يارانِ خود سراغ دارم، و نه خانواده اى نيكوكارتر و پيوند برقرار كننده تر از خانواده خود . خداوند از جانب من به همه شما جزاى خير دهد ! هان كه گمان دارم از دست اين دشمنان ، فقط فردا را داريم . هان ! به شما اجازه رفتن دادم . همگى مى توانيد برويد، و تعهّدى به من نداريد . اين، شب است و تاريكى ، شما را فرا گرفته است . آن را مَركب خود كنيد» . .

ص: 324

3625.امام على عليه السلام :الطبقات الكبرى :جَمَعَ حُسَينٌ عليه السلام أصحابَهُ في لَيلَةِ عاشوراءَ لَيلَةِ الجُمُعَةِ ، فَحَمِدَ اللّهَ وأثنى عَلَيهِ ، وذَكَرَ النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله وما أكرَمَهُ اللّهُ بِهِ مِنَ النُّبُوَّةِ ، وما أنعَمَ بِهِ عَلى اُمَّتِهِ ، وقالَ :

إنّي لا أحسَبُ القَومَ إلّا مُقاتِليكُم (1) غَدا ، وقَد أذِنتُ لَكُم جَميعا فَأَنتُم في حِلٍّ مِنّي ، وهذَا اللَّيلُ قَد غَشِيَكُم ، فَمَن كانَت لَهُ مِنكُم قُوَّةٌ فَليَضُمَّ رَجُلاً مِن أهلِ بَيتي إلَيهِ ، وتَفَرَّقوا في سَوادِكُم «حَتّى يَأتِيَ اللّهُ بِالفَتحِ أو أمرٍ مِن عِندِهِ فَيُصبِحوا عَلى ما أسَرّوا في أنفُسِهِم نادِمينَ» (2) ، فَإِنَّ القَومَ إنَّما يَطلُبونَني ، فَإِذا رَأَوني لَهَوا عَن طَلَبِكُم .

فَقالَ أهلُ بَيتِهِ : لا أبقانَا اللّهُ بَعدَكَ ، لا وَاللّهِ لا نُفارِقُكَ حَتّى يُصيبَنا ما أصابَكَ . وقالَ ذلِكَ أصحابُهُ جَميعا .

فَقالَ : أثابَكُمُ اللّهُ عَلى ما تَنوونَ الجَنَّةَ . (3)3792.أنساب الأشراف عن محمّد بن عبد اللّه بن عطيّة العوالخرائج والجرائح عن أبي حمزة الثمالي :قالَ عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ عليه السلام : كُنتُ مَعَ أبِيَ اللَّيلَةَ الَّتي قُتِلَ صَبيحَتَها ، فَقالَ لِأَصحابِهِ : هذَا اللَّيلُ فَاتَّخِذوهُ جَمَلاً ، فَإِنَّ القَومَ إنَّما يُريدونَني ، ولَو قَتَلوني لَم يَلتَفِتوا إلَيكُم ، وأنتُم في حِلٍّ وسَعَةٍ .

فَقالوا : لا وَاللّهِ ، لا يَكونُ هذا أبَدا .

قالَ : إنَّكُم تُقتَلونَ غَدا كُلُّكُم (4) ، لا يُفلِتُ مِنكُم رَجُلٌ .

قالوا : الحَمدُ للّهِِ الَّذي شَرَّفَنا بِالقَتلِ مَعَكَ .

ثُمَّ دَعا ، وقالَ لَهُم : اِرفَعوا رُؤوسَكُم وَانظُروا .

فَجَعَلوا يَنظُرونَ إلى مَواضِعِهِم ومَنازِلِهِم مِنَ الجَنَّةِ ، وهُوَ يَقولُ لَهُم : هذا مَنزِلُكَ يا فُلانُ ، وهذا قَصرُكَ يا فُلانُ ، وهذِهِ دَرَجَتُكَ يا فُلانُ .

فَكانَ الرَّجُلُ يَستَقبِلُ الرِّماحَ وَالسُّيوفَ بِصَدرِهِ ووَجهِهِ لِيَصِلَ إلى مَنزِلِهِ مِنَ الجَنَّةِ . (5) .


1- .في المصدر : «مقاتلوكم» ، والتصويب من سير أعلام النبلاء .
2- .تضمينٌ للآية 52 من سورة المائدة .
3- .الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج 1 ص 466 ، سير أعلام النبلاء : ج 3 ص 301 نحوه وراجع : الكامل في التاريخ : ج 2 ص 559 والفتوح : ج 5 ص 94 .
4- .في المصدر : «كذلك» بدل «كلّكم» ، والتصويب من بحار الأنوار .
5- .الخرائج والجرائح : ج 2 ص 847 ح 62 و ص 254 ح 8 نحوه ، بحار الأنوار : ج 44 ص 298 ح 3 .

ص: 325

3793.تاريخ دمشق عن عبيد بن أبي الجعد :الطبقات الكبرى :حسين عليه السلام يارانش را در شب عاشورا _ كه شب جمعه بود _ گِرد آورد و پس از حمد و ثناى خداوند و يادكردِ پيامبر صلى الله عليه و آله و نبوّتش _ كه خدا به آن گرامى اش داشته و او را بدان بر امّتش نعمت داده است _ فرمود : «من ، جز اين گمان نمى برم كه اين جماعت ، فردا با شما مى جنگند . من به همه شما اجازه رفتن دادم و شما اجازه داريد در اين تاريكىِ شب كه شما را فرا گرفته ، برويد . هر كدامتان كه مى تواند ، يكى از خانواده مرا با خود ببَرَد و در شهرهايتان پراكنده شويد تا خداوند ، فتحى نصيبمان كند يا حادثه اى از جانب خود بياورد تا اينها (دشمنان) از آنچه در دل نهان كرده اند ، پشيمان شوند . اين جماعت ، فقط مرا مى جويند و چون مرا ببينند ، ديگر در پىِ شما نمى آيند» .

خاندان حسين عليه السلام گفتند : خدا، ما را پس از تو باقى نگذارد ! به خدا سوگند ، از تو جدا نمى شويم تا آنچه به تو مى رسد ، به ما نيز برسد .

ياران وى نيز همگى چنين گفتند .

حسين عليه السلام فرمود : «خداوند ، پاداش نيّت شما را بهشت قرار دهد!» .3794.كتاب من لا يحضره الفقيه :الخرائج و الجرائح_ به نقل از ابو حمزه ثُمالى _: امام زين العابدين عليه السلام مى فرمايد : من در شبى كه صبح فردايش پدرم [حسين عليه السلام ] كشته شد ، با او بودم . به يارانش فرمود : «اين ، شب است . آن را مَركب خود بگيريد كه اين جماعت ، در پىِ من اند و اگر مرا بكشند ، ديگر به شما كارى ندارند و شما [از جهت بيعت با من]، آزاد و اختياردار هستيد» .

يارانش گفتند : نه . به خدا سوگند ، هرگز چنين نمى شود !

فرمود : «فردا همه شما كشته مى شويد و هيچ يك از شما نمى رَهَد» .

گفتند : ستايش ، خدايى را كه ما را به شَرَف كشته شدن همراه تو رساند .

سپس حسين عليه السلام دعا كرد و به آنان فرمود : «سرهايتان را بالا بگيريد و بنگريد» .

پس به جايگاه و منزلگاه خود در بهشت نگريستند . حسين عليه السلام به آنان فرمود : «فلانى ! اين ، منزل توست . فلانى! اين ، قصر توست . فلانى ! اين ، درجه توست» .

از اين رو ، هر يك از آنان، با سر و سينه به استقبال نيزه ها و شمشيرها مى رفتند تا به جايگاهشان در بهشت برسند . .

ص: 326

3795.الخصال عن جابر بن عبد اللّه :أنساب الأشراف :عَرَضَ الحُسَينُ عليه السلام عَلى أهلِهِ ومَن مَعَهُ أن يَتَفَرَّقوا ويَجعَلُوا اللَّيلَ جَمَلاً ، وقالَ : إنَّما يَطلُبونَني وقَد وَجَدوني ، وما كانَت كُتُبُ مَن كَتَبَ إلَيَّ _ فيما أظُنُّ _ إلّا مَكيدَةً لي وتَقَرُّبا إلَى ابنِ مُعاوِيَةَ بي . فَقالوا : قَبَّحَ اللّهُ العَيشَ بَعدَكَ . (1)3791.تاريخ دمشق ( _ به نقل از جابر بن عبد اللّه _ ) الأمالي للصدوق عن عبد اللّه بن منصور عن جعفر بن محمّد [الصادق] عليهماالسلام :حَدَّثَني أبي عَن أبيهِ قالَ : . . . فَقامَ الحُسَينُ عليه السلام في أصحابِهِ خَطيبا فَقالَ : اللّهُمَّ إنّي لا أعرِفُ أهلَ بَيتٍ أبَرَّ ولا أزكى ولا أطهَرَ مِن أهلِ بَيتي ، ولا أصحابا هُم خَيرٌ مِن أصحابي ، وقَد نَزَلَ بي ما قَد تَرَونَ ، وأنتُم في حِلٍّ مِن بَيعَتي ، لَيسَت لي في أعناقِكُم بَيعَةٌ ، ولا لي عَلَيكُم ذِمَّةٌ ، وهذَا اللَّيلُ قَد غَشِيَكُم فَاتَّخِذوهُ جَمَلاً ، وتَفَرَّقوا في سَوادِهِ ؛ فَإِنَّ القَومَ إنَّما يَطلُبونَني ، ولَو ظَفِروا بي لَذَهَلوا (2) عَن طَلَبِ غَيري . (3)راجع: ص 362 (الفصل الثالث عشر / وفاء اصحابه) و ج 6 ص 18 (القسم الثامن / الفصل الأوّل / خطاب الإمام7 بأهل بيته وأصحابه وعرضه عليهم الانصراف عنه جميعا) و ص 20 (القسم الثامن / الفصل الأوّل / جواب أهل بيته وأصحابه).

11 / 2كَلامُهُ مَعَ اُختِهِ لَيلَةَ عاشوراءَ3795.الخصال ( _ ب__ه نقل از جابر بن عبد اللّه _ ) تاريخ الطبري عن الحارث بن كعب وأبي الضحّاك عن عليّ بن الحسين عليهماالسلام :إنّي جالِسٌ في تِلكَ العَشِيَّةِ الَّتي قُتِلَ أبي صَبيحَتَها وعَمَّتي زَينَبُ عِندي تُمَرِّضُني ، إذِ اعتَزَلَ بي بِأَصحابِهِ في خِباءٍ لَهُ وعِندَهُ حُوَيٌّ مَولى أبي ذَرٍّ الغِفارِيِّ وهُوَ يُعالِجُ سَيفَهُ ويُصلِحُهُ ، وأبي يَقولُ :

يا دَهرُ اُفٍّ لَكَ مِن خَليلِكَم لَكَ بِالإِشراقِ وَالأَصيلِ مِن صاحِبٍ أو طالِبٍ قَتيلِوَالدَّهرُ لا يَقنَعُ بِالبَديلِ وإنَّمَا الأَمرُ إلَى الجَليلِوكُلُّ حَيٍّ سالِكُ السَّبيلِ

قالَ : فَأَعادَها مَرَّتَينِ أو ثَلاثا حَتّى فَهِمتُها ، فَعَرَفتُ ما أرادَ ، فَخَنَقَتني عَبرَتي فَرَدَدتُ دَمعي ولَزِمتُ السُّكونَ ، فَعَلِمتُ أنَّ البَلاءَ قَد نَزَلَ ، فَأَمّا عَمَّتي فَإِنَّها سَمِعَت ما سَمِعتُ وهِيَ امرَأَةٌ وفِي النِّساءِ الرِّقَّةُ وَالجَزَعُ ، فَلَم تَملِك نَفسَها أن وَثَبَت تَجُرُّ ثَوبَها ، وإنَّها لَحاسِرَةٌ حَتَّى انتَهَت إلَيهِ ، فَقالَت : وَاثُكلاه ، لَيتَ المَوتَ أعدَمَنِي الحَياةَ ، اليَومَ ماتَت فاطِمَةُ اُمّي وعَلِيٌّ أبي وحَسَنٌ أخي ، يا خَليفَةَ الماضي وثِمالَ (4) الباقي .

قالَ : فَنَظَرَ إلَيهَا الحُسَينُ عليه السلام فَقالَ : يا اُخَيَّةُ لا يُذهِبَنَّ حِلمَكِ الشَّيطانُ .

قالَت : بِأَبي أنتَ واُمّي يا أبا عَبدِ اللّهِ ، استَقتَلتَ !

نَفسي فِداكَ .

فَرَدَّ غُصَّتَهُ وتَرَقرَقَت عَيناهُ ، وقالَ : لَو تُرِكَ القَطا لَيلاً لَنامَ (5) .

قالَت : يا وَيلَتى ! أفَتُغصَبُ نَفسُكَ اغتِصابا ؟ فَذلِكَ أقرَحُ لِقَلبي وأشَدُّ عَلى نَفسي . ولَطَمَت وَجهَها وأهوَت إلى جَيبِها وشَقَّتهُ ، وخَرَّت مَغشِيّا عَلَيها .

فَقامَ إلَيهَا الحُسَينُ عليه السلام فَصَبَّ عَلى وَجهِهَا الماءَ ، وقالَ لَها : يا اُخَيَّةُ! اتَّقِي اللّهَ ، وتَعَزَّي بِعَزاءِ اللّهِ ، وَاعلَمي أنَّ أهلَ الأَرضِ يَموتونَ ، وأنَّ أهلَ السَّماءِ لا يَبقَونَ ، وأنَّ كُلَّ شَيءٍ هالِكٌ إلّا وَجهَ اللّهِ ، الَّذي خَلَقَ الأَرضَ بِقُدرَتِهِ ويَبعَثُ الخَلقَ فَيَعودونَ ، وهُوَ فَردٌ وَحدَهُ ، أبي خَيرٌ مِنّي ، واُمّي خَيرٌ مِنّي ، وأخي خَيرٌ مِنّي ، ولي ولَهُم ولِكُلِّ مُسلِمٍ بِرَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله اُسوَةٌ .

قالَ : فَعَزّاها بِهذا ونَحوِهِ ، وقالَ لَها : يا اُخَيَّةُ ، إنّي اُقسِمُ عَلَيكِ فَأَبِرّي قَسَمي ؛ لا تَشُقّي عَلَيَّ جَيبا ، ولا تَخمُشي عَلَيَّ وَجها ، ولا تَدعي عَلَيَّ بِالوَيلِ وَالثُّبورِ إذا أنَا هَلَكتُ .

قالَ : ثُمَّ جاءَ بِها حَتّى أجلَسَها عِندي . (6) .


1- .أنساب الأشراف : ج 3 ص 393 .
2- .ذَهَلتُ عن الشيء : نسيتُه وغفلت عنه (الصحاح : ج 4 ص 1702 «ذهل») .
3- .الأمالي للصدوق : ص 220 ح 239 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 316 ح 1 .
4- .الثِّمالُ : المَلجأ والغياث ، وقيل : المطعم في الشدّة (النهاية : ج 1 ص 222 «ثمل») .
5- .هذا مثل ، والمراد منه هنا أنّهم لا يَدعوني في راحة ويلحقوني أينما كنت .
6- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 420 عن الحارث بن كعب وأبي الضحاك ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 559 من دون إسنادٍ إلى أحدٍ من أهل البيت: ؛ الإرشاد : ج 2 ص 93 ، تاريخ اليعقوبي : ج 2 ص 243 ، إعلام الورى : ج 1 ص 456 كلّها نحوه ، بحار الأنوار : ج 45 ص 1 وراجع : تذكرة الخواصّ : ص 249 .

ص: 327

3796.شرح نهج البلاغة عن حذيفة بن اليمان :أنساب الأشراف :حسين عليه السلام به خانواده و همراهانش پيشنهاد داد كه از گِرد او پراكنده شوند و شب را مَركب خود كنند و فرمود : «آنان ، فقط مرا مى جويند و اكنون ، يافته اند . گمان مى كنم كه نامه هايى كه به من نوشتند [و مرا دعوت كردند] ، جز از سرِ نيرنگ با من و نزديك شدن به پسر معاويه نبوده است» .

يارانش گفتند : خداوند ، زنده ماندن [ما] پس از تو را زشت بدارد !3797.الأمالي للصدوق عن حذيفة بن اليمان ( _ في وَصفِ الإِمامِ عَلِيٍّ عليه السلام _ ) الأمالى ، صدوق_ به نقل از عبد اللّه بن منصور ، از امام صادق عليه السلام _: پدرم [امام باقر عليه السلام ] از پدرش [امام زين العابدين عليه السلام ]برايم نقل كرد كه : ... حسين عليه السلام در ميان يارانش به سخن گفتن ايستاد و گفت : «بار خدايا! من، نه خاندانى مى شناسم كه از خاندانم نيكوكارتر و پاك تر و پاكيزه تر باشند ، و نه يارانى كه بهتر از ياران من باشند . مى بينيد كه چه شده است . شما از بيعت من آزاديد و چيزى به گردنتان نيست و تعهّدى نسبت به من نداريد . اين ، شب است كه تاريكىِ آن ، شما را فرا گرفته است . آن را مَركب خود گيريد و در شهرها پراكنده شويد كه اين جماعت ، مرا مى جويند و اگر به من دست يابند ، از تعقيب ديگران ، دست مى كشند» .ر. ك: ص 363 (فصل سيزدهم / وفادارى ياران امام عليه السلام ). و ج 6 ص 19 (بخش هشتم / فصل يكم / سخن گفتن امام عليه السلام با خانواده و يارانش و پيشنهاد بازگشت دادن به همگى) و ص 21 (فصل يكم / پاسخ خانواده و ياران امام عليه السلام ).

11 / 2گفتگوى امام عليه السلام با خواهرش در شب عاشورا

3799.مروج الذهب :تاريخ الطبرى_ به نقل از حارث بن كعب و ابو ضحّاك ، از امام زين العابدين عليه السلام _: در شبى كه بامدادش پدرم به شهادت رسيد ، نشسته بودم و عمّه ام زينب، از من پرستارى مى كرد كه پدرم از يارانش كناره گرفت و به خيمه خود رفت و فقط حُوَى ، غلام ابو ذر غفارى ، نزدش بود و به اصلاح و پرداختِ شمشير ايشان ، مشغول بود . پدرم مى خواند :

«اى روزگار ، اُف بر دوستى ات!چه قدر بامداد و شامگاه داشتى كه در آنها، همراه و يا جوينده اى كشته شدكه روزگار، از آوردن مانندش عقيم است! و كار با [خداى] بزرگ استو هر زنده اى، اين راه را مى پيمايد» .

دو يا سه بار اين شعر را خواند تا آن جا كه فهميدم و دانستم كه چه مى خواهد . گريه ، راه گلويم را بست ؛ ولى بغضم را فرو خوردم و هيچ نگفتم و دانستم كه بلا، فرود مى آيد . عمّه ام نيز آنچه من شنيدم ، شنيد و چون مانند ديگر زنان ، دلْ نازك و بى تاب بود ، نتوانست خود را نگاه دارد . لباسش را كشيد و بيرون پَريد و در حالى كه درمانده شده بود ، خود را به پدرم حسين عليه السلام رساند و گفت : وا مصيبتا ! كاش مرده بودم . امروز [كه تو را از دست مى دهم ، در حقيقت، ]مادرم فاطمه و پدرم على و برادرم حسن درگذشته اند ، اى جانشين گذشتگان و پناه باقى ماندگان !

حسين عليه السلام به او نگريست و فرمود : «اى خواهر عزيزم ! شيطان ، بردبارى ات را نبرَد» .

زينب عليهاالسلام گفت : اى ابا عبد اللّه ! پدر و مادرم فدايت ! خود را به كشتن دادى . جانم فدايت !

حسين عليه السلام اندوهش را فرو بُرد و اشك در چشمانش جمع شد و فرمود : «اگر شبى، مرغ سنگخواره را آزاد بگذارند ، مى خوابد» . (1)

زينب عليهاالسلام گفت : واى بر من! آيا چنين سخت در فشارى ؟ همين، دلم را بيشتر ريش مى كند و بر من ، سخت مى آيد .

سپس به صورت خود زد و گريبان چاك كرد و مدهوش افتاد .

حسين عليه السلام به سويش آمد و آب بر صورتش زد و به او فرمود : «خواهر من ! از خدا بترس و به تسليت او، آرام باش . بدان كه زمينيان ، مى ميرند و آسمانيان ، باقى نمى مانند و هر چيزى هلاك مى شود ، جز ذات خدا كه با قدرتش زمين را آفريد ، و مردم را بر مى انگيزد تا همه باز گردند و او تنها بمانَد . پدرم از من ، بهتر بود ، مادرم از من ، بهتر بود ، برادرم از من ، بهتر بود و سرمشق من و آنان و هر مسلمان ، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله است» .

حسين عليه السلام اين چنين او را تسلّى داد و به او فرمود : «خواهر عزيزم! تو را سوگند مى دهم و بدان عمل كن . بر من ، گريبان چاك مده ، صورت مخراش و چون در گذشتم ، ناله و فغان راه مينداز» .

سپس ، زينب عليهاالسلام را آورد و كنار من نشانْد . .


1- .مَثَلى است در عرب . در اين جا، يعنى : آنان ، مرا آسوده نمى گذارند و هر جا بروم ، در پىِ من مى آيند .

ص: 328

. .

ص: 329

. .

ص: 330

راجع: ج 6 ص 44 (القسم الثامن / الفصل الأوّل / حالة زينب3 ليلة عاشوراء).

11 / 3كَلامُهُ يَومَ عاشوراءَ3799.مُرُوج الذهب :تاريخ دمشق عن بشر بن طانحة عن رجل من همدان :خَطَبَنَا الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام غَداةَ اليَومِ الَّذِي استُشهِدَ فيهِ ، فَحَمِدَ اللّهَ وأثنى عَلَيهِ ، ثُمَّ قالَ :

عِبادَ اللّهِ ! اتَّقُوا اللّهَ وكونوا مِنَ الدُّنيا عَلى حَذَرٍ ، فَإِنَّ الدُّنيا لَو بَقِيَت لأَِحَدٍ وبَقِيَ عَلَيها أحَدٌ ، كانَتِ الأَنبِياءُ أحَقَّ بِالبَقاءِ ، وأولى بِالرِّضا ، وأرضى بِالقَضاءِ ، غَيرَ أنَّ اللّهَ تَعالى خَلَقَ الدُّنيا لِلبَلاءِ ، وخَلَقَ أهلَها لِلفَناءِ ؛ فَجَديدُها بالٍ ، ونَعيمُها مُضمَحِلٌّ ، وسُرورُها مُكفَهِرٌّ ، وَالمَنزِلُ بُلغَةٌ ، وَالدّارُ قُلعَةٌ (1) ، «وَتَزَوَّدُواْ فَإِنَّ خَيْرَ الزَّادِ التَّقْوَى» (2) وَاتَّقُوا اللّهَ لَعَلَّكُم تُفلِحونَ . (3) .


1- .مَنْزِلُ قُلْعَة : أي ليس بِمُسْتَوطَن (الصحاح : ج 3 ص 1271 «قلع») .
2- .البقرة : 197 .
3- .تاريخ دمشق : ج 14 ص 218 ، كفاية الطالب : ص 429 وفيه «بشر بن طامحة» بدل «بشر بن طانحة» .

ص: 331

ر. ك: ج 6 ص 45 (بخش هشتم / فصل يكم / حال زينب عليهاالسلام در شب عاشورا).

11 / 3برخى سخنان امام عليه السلام در روز عاشورا

3803.الأمالي للطوسي عن أبي راشد :تاريخ دمشق_ به نقل از بشر بن طانحه ، از مردى از قبيله هَمْدان _: حسين بن على عليه السلام صبح روز شهادتش براى ما سخنرانى كرد و پس از حمد و ثناى خداوند فرمود : «بندگان خدا ! از خدا، پروا كنيد و از دنيا، بر حذر باشيد كه اگر قرار بود دنيا براى كسى بمانَد و كسى در آن بمانَد ، پيامبران به ماندن ، سزاوارتر و به خشنودى ، شايسته تر و به قضاى خداوند ، راضى تر بودند ؛ امّا خداوند متعال ، دنيا را براى آزمودن آفريد و اهلش را براى نابودن شدن ؛ تازه اش، كهنه شدنى و نعمتش، در معرض نابودى و شادى اش، رو به تيرگى است و منزلى براى رفتن است ، نه خانه اى براى ماندن . «و توشه بر گيريد كه بهترين توشه ، پرهيزگارى است» و از خدا پروا كنيد، شايد كه رستگار شويد» . .

ص: 332

3804.المستدرك على الصحيحين عن الأسود بن يزيد النخعي:مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : تَقَدَّمَ الحُسَينُ عليه السلام حَتّى وَقَفَ قُبالَةَ القَومِ ، وجَعَلَ يَنظُرُ إلى صُفوفِهِم كَأَنَّهَا السَّيلُ ، ونَظَرَ إلَى ابنِ سَعدٍ واقِفا في صَناديدِ (1) الكوفَةِ ، فَقالَ :

الحَمدُ للّهِِ الَّذي خَلَقَ الدُّنيا فَجَعَلَها دارَ فَناءٍ وزَوالٍ ، مُتَصَرِّفَةً بِأَهلِها حالاً بَعدَ حالٍ ، فَالمَغرورُ مَن غَرَّتهُ ، وَالشَّقِيُّ مَن فَتَنَتهُ ، فَلا تَغُرَّنَّكُم هذِهِ الدُّنيا ؛ فَإِنَّها تَقطَعُ رَجاءَ مَن رَكَنَ إلَيها ، وتُخَيِّبُ طَمَعَ مَن طَمِعَ فيها . (2)

3708 . الأمالي للشجري عن حسين بن زيد بن عليّ عن آبائه عليهم السلام :مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : تَقَدَّمَ الحُسَينُ عليه السلام حَتّى وَقَفَ قُبالَةَ القَومِ ، وجَعَلَ يَنظُرُ إلى صُفوفِهِم كَأَنَّهَا السَّيلُ ، ونَظَرَ إلَى ابنِ سَعدٍ واقِفا في صَناديدِ (3) الكوفَةِ ، فَقالَ :

الحَمدُ للّهِِ الَّذي خَلَقَ الدُّنيا فَجَعَلَها دارَ فَناءٍ وزَوالٍ ، مُتَصَرِّفَةً بِأَهلِها حالاً بَعدَ حالٍ ، فَالمَغرورُ مَن غَرَّتهُ ، وَالشَّقِيُّ مَن فَتَنَتهُ ، فَلا تَغُرَّنَّكُم هذِهِ الدُّنيا ؛ فَإِنَّها تَقطَعُ رَجاءَ مَن رَكَنَ إلَيها ، وتُخَيِّبُ طَمَعَ مَن طَمِعَ فيها . (4)

3708 . الأمالي للشجري عن حسين بن زيد بن عليّ عن آبائه عليهم السلام : أنَّ الحُسَينَ بنَ عَلِيٍّ عليه السلام خَطَبَ يَومَ اُصيبَ ، فَحَمِدَ اللّهَ وأثنى عَلَيهِ وقالَ : الحَمدُ للّهِِ الَّذي جَعَلَ الآخِرَةَ لِلمُتَّقينَ ، وَالنّارَ وَالعِقابَ عَلَى الكافِرينَ ، وإنّا وَاللّهِ ما طَلَبنا في وَجهِنا هذَا الدُّنيا فَنَكونَ السّاكينَ (5) في رِضوانِ رَبِّنا ، فَاصبِروا فَإِنَّ اللّهَ مَعَ الَّذينَ اتَّقَوا ودارُ الآخِرَةِ خَيرٌ لَكُم . (6)3802.الأمالى ، طوسى ( _ به نقل از على بن علقمه انمارى _ ) معاني الأخبار عن عليّ بن الحسين عليه السلام :لَمَّا اشتَدَّ الأَمرُ بِالحُسَينِ بنِ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ عليه السلام ، نَظَرَ إلَيهِ مَن كانَ مَعَهُ فَإِذا هُوَ بِخِلافِهِم ؛ لِأَنَّهُم كُلَّمَا اشتَدَّ الأَمرُ تَغَيَّرَت ألوانُهُم ، وَارتَعَدَت فَرائِصُهُم ووَجَبَت 7 قُلوبُهُم ، وكانَ الحُسَينُ عليه السلام وبَعضُ مَن مَعَهُ مِن خَصائِصِهِ تُشرِقُ ألوانُهُم ، وتَهدَأُ جَوارِحُهُم ، وتَسكُنُ نُفوسُهُم .

فَقالَ بَعضُهُم لِبَعضٍ : اُنظُروا لا يُبالي بِالمَوتِ !

فَقالَ لَهُمُ الحُسَينُ عليه السلام : صَبرا بَنِي الكِرامِ ، فَمَا المَوتُ إلّا قَنطَرَةٌ تَعبُرُ بِكُم عَنِ البُؤسِ وَالضَّرّاءِ إلَى الجِنانِ الواسِعَةِ وَالنَّعيمِ الدّائِمَةِ، فَأَيُّكُم يَكرَهُ أن يَنتَقِلَ مِن سِجنٍ إلى قَصرٍ ! وما هُوَ لِأَعدائِكُم إلّا كَمَن يَنتَقِلُ مِن قَصرٍ إلى سِجنٍ وعَذابٍ .

إنَّ أبي حَدَّثَني عَن رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله : أنَّ الدُّنيا سِجنُ المُؤمِنِ وجَنَّةُ الكافِرِ ، وَالمَوتُ جِسرُ هؤُلاءِ إلى جَنّاتِهِم وجِسرُ هؤُلاءِ إلى جَحيمِهِم ، ما كَذَبتُ ولا كُذِبتُ . 8 .


1- .صَنَادِيدُ القوم : أشرافهم وعظماؤهم ورؤساؤهم (راجع : النهاية : ج 3 ص 55 «صند») .
2- .مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 1 ص 252 ؛ المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 100 نحوه وليس فيه ذيله من «فإنّها» ، بحار الأنوار : ج 45 ص 5 .
3- .كذا في المصدر ، و الصواب : «الشاكّين» .
4- .الأمالي للشجري : ج 1 ص 160 .
5- .وَجَبَ القَلْبُ : اضطرب (الصحاح : ج 1 ص 232 «وجب») .
6- .معاني الأخبار : ص 288 ح 3 ، الاعتقادات : ص 52 من دون إسنادٍ إلى أحد من أهل البيت: وفيه «وجلت قلوبهم ووجبت جنوبهم» بدل «وجبت قلوبهم» ، بحار الأنوار : ج 44 ص 297 ح 2 .

ص: 333

3803.الأمالى ، طوسى ( _ به نقل از ابو راشد _ ) مقتل الحسين عليه السلام ، خوارزمى :حسين عليه السلام جلو آمد تا رو به روى مردم (لشكر دشمن) ايستاد . به صف هاى انبوهِ سيل آساى آنان و نيز به ابن سعد _ كه ميان بزرگان كوفه ايستاده بود _ ، نگريست و فرمود : «ستايش ، خدايى را كه دنيا را آفريد و آن را سراى نابودى و فرسايش قرار داد و براى اهلش دگرگون شونده و حال به حال قرار داد . فريب خورده ، كسى است كه دنيا فريبش داد و بدبخت ، كسى است كه به فتنه آن ، دچار شد . اين دنيا ، شما را نفريبد كه اميد هر كسى را كه به آن اعتماد كند ، نااميد مى كند و طمعِ هر كسى را كه به آن، دل ببندد ، ناكام مى گذارد» .3804.المستدرك على الصحيحين ( _ به نقل از اَسوَد بن يزيد نَخَعى _ ) الأمالى ، شجرى_ به نقل از حسين بن زيد بن على ، از پدرانش عليهم السلام _: حسين بن على عليه السلام روز حادثه[ ى عاشورا ]سخن گفت و پس از حمد و ثناى خداوند فرمود : «ستايش ، ويژه خدايى است كه آخرت را براى پرهيزگاران قرار داد و آتش و كيفر را براى كافران . به خدا سوگند ، ما در اين راه ، به طلب دنيا نيامده ايم تا درباره[ ى بهشت] پروردگار خود ، به شك بيفتيم . شكيب ورزيد كه خدا با پرهيزگاران است و سراى آخرت ، برايتان بهتر است» .3805.صحيح مسلم عن عامر بن سعد بن أبي وقّاص عن أبيه :معانى الأخبار_ از امام زين العابدين عليه السلام _: چون كار حسين بن على بن ابى طالب عليه السلام سخت شد ، برخى از همراهانش ، به او نگريستند . او و برخى از ياران ويژه اش ، بر خلاف آنان كه هر گاه كار سخت شود ، رنگشان دگرگون مى شود و به لرزه مى افتند و دل هايشان به تپش مى افتد ، رنگشان، گلگون مى شد و اندامشان، آرام و جان هايشان، قرار مى گرفت .

برخى به برخى ديگر مى گفتند : بنگريد كه باكى از مرگ ندارد !

حسين عليه السلام به آنان فرمود : «اى بزرگ زادگان ! شكيبا باشيد . مرگ ، جز پلى نيست كه شما را از سختى و ناخوشى به بهشت بى كران و نعمتِ جاويدان ، عبور مى دهد . كدامتان خوش ندارد كه از زندان به قصر، منتقل شود؟ ! و همين مرگ، براى دشمنانتان ، مانند انتقال از قصر به زندان و شكنجه شدن است .

پدرم از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله برايم نقل كرد : دنيا ، زندانِ مؤمن و بوستانِ كافر است و مرگ ، پل مؤمنان به بهشتشان و پل كافران به دوزخشان است . نه دروغ گفتم و نه به من ، دروغ گفته شده است » . .

ص: 334

3805.صحيح مسلم ( _ ب_ه نقل از ع_ام_ر ب_ن س_عد بن ابى وقّاص ، از پد ) الأمالي للصدوق عن عبد اللّه بن منصور عن جعفر بن محمّد [الصادق] عليهماالسلام :حَدَّثَني أبي عَن أبيهِ قالَ : . . . قالَ [الحُسَينُ عليه السلام ] لِأَصحابِهِ : قوموا فَاشرَبوا مِنَ الماءِ يَكُن آخِرَ زادِكُم ، وتَوَضَّؤوا وَاغتَسِلوا ، وَاغسِلوا ثِيابَكُم لِتَكونَ أكفانَكُم . ثُمَّ صَلّى بِهِمُ الفَجرَ ، وعَبَّأَهُم تَعبِئَةَ الحَربِ . (1)راجع: ج 6 ص 164 (القسم الثامن / الفصل الثاني / كلمة الإمام7 لأصحابه).

11 / 4إتمامُ الحُجَّةِ عَلى أعدائِهِ3808.مجمع الزوائد عن محمّد بن إبراهيم التيمي :الملهوف :ورَكِبَ أصحابُ عُمَرَ بنِ سَعدٍ ، فَبَعَثَ الحُسَينُ عليه السلام بُرَيرَ بنَ حُصَينٍ (خُضَيرٍ) فَوَعَظَهُم فَلَم يَسمَعوا ، وذَكَّرَهُم فَلَم يَنتَفِعوا ، فَرَكِبَ الحُسَينُ عليه السلام ناقَتَهُ _ وقيلَ فَرَسَهُ _ فَاستَنصَتَهُم فَأَنصَتوا ، فَحَمِدَ اللّهَ وأثنى عَلَيهِ وذَكَرَهُ بِما هُوَ أهلُهُ ، وصَلّى عَلى مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله وعَلَى المَلائِكَةِ وَالأَنبِياءِ وَالرُّسُلِ وأبلَغَ فِي المَقالِ ، ثُمَّ قالَ :

تَبّا لَكُم أيَّتُهَا الجَماعَةُ وتَرَحا (2) ، حينَ استَصرَختُمونا والِهينَ فَأَصرَخناكُم موجِفينَ (3) ، سَلَلتُم عَلَينا سَيفا لَنا في أيمانِكُم ، وحَشَشتُم (4) عَلَينا نارا اقتَدَحناها عَلى عَدُوِّنا وعَدُوِّكُم ، فَأَصبَحتُم أولِياءَ لِأَعدائِكُم عَلى أولِيائِكُم ؛ بِغَيرِ عَدلٍ أفشَوهُ فيكُم ، ولا أمَلٍ أصبَحَ لَكُم فيهِم ، فَهَلّا _ لَكُمُ الوَيلاتُ _ تَرَكتُمونا وَالسَّيفُ مَشيمٌ (5) ، وَالجَأشُ (6) ضامِرٌ ، وَالرَّأيُ لَمّا يَستَحصِف (7) ، ولكِن أسرَعتُم إلَيها كَطَيرِ الدَّبا (8) ، وتَداعَيتُم إلَيها كَتَهافُتِ (9) الفَراشِ ! فَسُحقا لَكُم يا عَبيدَ الاُمَّةِ ، وشِرارَ الأَحزابِ ، ونَبَذَةَ الكِتابِ ، ومُحَرِّفِي الكَلِمِ ، وعُصبَةَ الآثامِ ، ونَفَثَةَ الشَّيطانِ ، ومُطفِئِي السُّنَنِ ، أهؤُلاءِ تَعضُدونَ (10) وعَنّا تَتَخاذَلونَ ؟ ! أجَل وَاللّهِ ، غَدرٌ فيكُم قَديمٌ ، وَشَجَت (11) عَلَيهِ اُصولُكُم ، وتَأَزَّرَت عَلَيهِ فُروعُكُم ، فَكُنتُم أخبَثَ شَجا لِلنّاظِرِ ، واُكلَةً (12) لِلغاصِبِ . (13) .


1- .الأمالي للصدوق : ص 221 ح 239 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 316 .
2- .التَّرَح : ضدّ الفرح ، يقال : ترّحَهُ تَتريحا : أي حَزَنَهُ (الصحاح : ج 1 ص 357 «ترح») .
3- .الإيجافُ : سرعة السير ، وقد أوجف دابّته : إذا حثّها (النهاية : ج 5 ص 157 «وجف») .
4- .حَشَشْتُ النار : أوقدتُها (الصحاح : ج 3 ص 1001 «حشش») .
5- .شِمْتُ السيف : أغمدته وشمته : سَلَلْتُه وهو من الأضداد (الصحاح : ج 5 ص 1963 «شيم») .
6- .الجأش : رواع القلب عند الفزع ، وقد لا يُهمَز . وجاشَ البحرُ والقِدرُ وغيرهما : غَلى (القاموس المحيط : ج 2 ص 264 «جأش» و ص 266 «جاش») .
7- .إحصافُ الأمر : إحكامه . واستَحصَفَ الشيءُ : أي استحكم (الصحاح : ج 4 ص 1344 «حصف») .
8- .الدَّبا : الجراد قبل أن يطير ، وقيل : هو نوع يشبه الجراد ، واحدته دَبَاة (النهاية : ج 2 ص 100 «دبا») .
9- .هفَتَ الشيء : خَفَّ وتطايَرَ ، وتهافَتَ الفَراشُ في النار من ذلك ؛ إذا تطايَرَ إليها (المصباح المنير : ص 638 «هفت») .
10- .عَضَدتُه اعضُدُهُ : أعنته (الصحاح : ج 2 ص 509 «عضد») .
11- .في المصدر : «وشحَّت» ، والتصويب من بعض المصادر الاُخرى . ووَشجت العروقُ والأغصان ، إذا اشتبكت ، ووشجَ بينها أي : خلط وألَّف (النهاية : ج 5 ص 187 «وَشَجَ») .
12- .الاُكلةُ _ بالضمّ _ : اللُّقمة (النهاية : ج 1 ص 57 «أكَلَ») .
13- .الملهوف : ص 155 ، الاحتجاج : ج 2 ص 97 ، تحف العقول : ص 240 ، مثير الأحزان : ص 54 كلّها نحوه ، بحار الأنوار : ج 45 ص 8 ؛ تاريخ دمشق : ج 14 ص 218 ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 6 كلاهما نحوه .

ص: 335

3807.خصائص أمير المؤمنين ( _ به نقل از ابو نجيح _ ) الأمالى ، صدوق_ به نقل از عبد اللّه بن منصور ، از امام صادق عليه السلام _: پدرم [امام باقر عليه السلام ]، از پدرش [امام زين العابدين عليه السلام ]برايم نقل كرد كه : ... امام حسين عليه السلام به يارانش فرمود : «برخيزيد و آب بنوشيد ، كه آخرين توشه شماست ، و وضو بگيريد و غسل كنيد و لباس هايتان را بشوييد ، كه كفن هايتان مى شود» .

سپس ، نماز صبح را با آنان خواند و آماده جنگشان ساخت .ر. ك: ج 6 ص 165 (بخش هشتم / فصل دوم / سخن گفتن امام عليه السلام با يارانش).

11 / 4اتمام حجّت با دشمنان

3809.المناقب ، ابن شهرآشوب :الملهوف :ياران عمر بن سعد ، بر مَركب هايشان سوار شدند . امام حسين عليه السلام بُرَير بن حُصَين(/ خُضَير) را روانه كرد تا آنان را اندرز دهد ؛ امّا گوش ندادند . به آنها تذكّر داد ؛ امّا سودى نكرد . امام حسين عليه السلام بر شترش(/ اسبش) سوار شد و از آنان خواست كه ساكت شوند . ساكت شدند .

پس از حمد و ثناى خداوند و ياد كردن از او بِدان گونه كه شايسته او بود ، و درود فرستادن بر محمّد صلى الله عليه و آله و فرشتگان و پيامبران و فرستادگان ، با گفتارى رسا ، چنين فرمود : «مرگ و اندوهتان باد ، اى جماعت! حيران و سرگردان ، ما را به فريادرسى خوانديد و ما به تاخت ، به فريادتان رسيديم ؛ [امّا] شما شمشيرى را كه ما به دستتان داده بوديم ، به روىِ خود ما بركشيديد و آتشى را كه بر ضدّ دشمن مشتركِ ما و شما افروخته بوديم ، بر ضدّ خود ما افروختيد و همدست دشمنانتان ، عليه دوستانتان شديد ، بى آن كه عدالت را ميان شما بگسترَند و اميدى به آنها داشته باشيد .

هان ! واى بر شما ! ما را وا نهاديد ، در حالى كه شمشيرها هنوز در نيام و ابتداىِ كار است ، و رأى [به جنگ]، هنوز پا بر جا نگشته ؛ امّا شما چون مَلَخان به سوى آن شتافته و چون پرواز پشه ها به سوى آتش و نور ، همديگر را به آن فرا خوانديد . نابودى ، از آنِتان باد ، اى بردگان امّت و بدترين دسته هاى آن ، كنارافكنان قرآن، و تحريفگران سخنان، و دار و دسته گنهكاران، و پذيرندگان وسوسه شيطان، و خاموش كنندگان سنّت ها[ ى جاويدان] ! آيا اينان را يارى مى دهيد و ما را وا مى نهيد ؟ ! آرى . به خدا سوگند ، خيانت، ميان شما، ريشه دار و كهن است . ريشه هايتان، به آن در آميخته و شاخه هايتان، بر آن پيچيده است و شما ، پليدترين استخوانِ گلوگير براى بيننده و لقمه[ ى آماده] براى غاصب گشته ايد . .

ص: 336

3810.تاريخ دمشق ( _ به نقل از حارث بن مالك _ ) الأمالي للصدوق عن عبد اللّه بن منصور عن جعفر بن محمّد [الصادق] عليهماالسلام :حَدَّثَني أبي عَن أبيهِ قالَ : ... ثُمَّ وَثَبَ الحُسَينُ عليه السلام مُتَوَكِّئا عَلى سَيفِهِ ، فَنادى بِأَعلى صَوتِهِ فَقالَ : أنشُدُكُمُ اللّهَ ، هَل تَعرِفُونّي ؟

قالوا : نَعَم ، أنتَ ابنُ رَسولِ اللّهِ وسِبطُهُ .

قالَ : أنشُدُكُمُ اللّهَ ، هَل تَعلَمونَ أنَّ جَدّي رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله ؟

قالوا : اللّهُمَّ نَعَم .

قالَ : أنشُدُكُمُ اللّهَ ، هَل تَعلَمونَ أنَّ اُمّي فاطِمَةُ بِنتُ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله ؟

قالوا : اللّهُمَّ نَعَم .

قالَ : أنشُدُكُمُ اللّهَ ، هَل تَعلَمونَ أنَّ أبي عَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ عليه السلام ؟

قالوا : اللّهُمَّ نَعَم .

قالَ : أنشُدُكُمُ اللّهَ ، هَل تَعلَمونَ أنَّ جَدَّتي خَديجَةُ بِنتُ خُوَيلِدٍ أوَّلُ نِساءِ هذِهِ الاُمَّةِ إسلاما ؟

قالوا : اللّهُمَّ نَعَم .

قالَ : أنشُدُكُمُ اللّهَ ، هَل تَعلَمونَ أنَّ سَيِّدَ الشُّهَداءِ حَمزَةُ عَمُّ أبي ؟

قالوا : اللّهُمَّ نَعَم .

قالَ : فَأَنشُدُكُمُ اللّهَ ، هَل تَعلَمونَ أنَّ جَعفَرا الطَّيّارَ فِي الجَنَّةِ عَمّي ؟

قالوا : اللّهُمَّ نَعَم .

قالَ : فَأَنشُدُكُمُ اللّهَ ، هَل تَعلَمونَ أنَّ هذا سَيفُ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله وأنَا مُتَقَلِّدُهُ ؟

قالوا : اللّهُمَّ نَعَم .

قالَ : فَأَنشُدُكُمُ اللّهَ ، هَل تَعلَمونَ أنَّ هذِهِ عِمامَةُ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله أنَا لابِسُها ؟

قالوا : اللّهُمَّ نَعَم .

قالَ : فَأَنشُدُكُمُ اللّهَ ، هَل تَعلَمونَ أنَّ عَلِيّا كانَ أوَّلَهُم إسلاما ، وأعلَمَهُم عِلما ، وأعظَمَهُم حِلما ، وأنَّهُ وَلِيُّ كُلِّ مُؤمِنٍ ومُؤمِنَةٍ ؟

قالوا : اللّهُمَّ نَعَم .

قالَ : فَبِمَ تَستَحِلّونَ دَمي ، وأبِي الذّائِدُ عَنِ الحَوضِ غَدا ، يَذودُ عَنهُ رِجالاً كَما يُذادُ البَعيرُ الصّادي (1) عَنِ الماءِ ، ولِواءُ الحَمدِ في يَدَي جَدّي يَومَ القِيامَةِ ؟ !

قالوا : قَد عَلِمنا ذلِكَ كُلَّهُ ! ونَحنُ غَيرُ تارِكيكَ حَتّى تَذوقَ المَوتَ عَطَشا .

فَأَخَذَ الحُسَينُ عليه السلام بِطَرَفِ لِحيَتِهِ وهُوَ يَومَئِذٍ ابنُ سَبعٍ وخَمسينَ سَنَةً ، ثُمَّ قالَ :

اِشتَدَّ غَضَبُ اللّهِ عَلَى اليَهودِ حينَ قالوا : عُزَيرٌ ابنُ اللّهِ ، وَاشتَدَّ غَضَبُ اللّهِ عَلَى النَّصارى حينَ قالوا : المَسيحُ ابنُ اللّهِ ، وَاشتَدَّ غَضَبُ اللّهِ عَلَى المَجوسِ حينَ عَبَدُوا النّارَ مِن دونِ اللّهِ ، وَاشتَدَّ غَضَبُ اللّهِ عَلى قَومٍ قَتَلوا نَبِيَّهُم ، وَاشتَدَّ غَضَبُ اللّهِ عَلى هذِهِ العِصابَةِ الَّذينَ يُريدونَ قَتَلَ ابنِ نَبِيِّهِم . (2) .


1- .صَدِي : عَطِشَ فهو صادٍ (المصباح المنير : ص 336 «صدى») .
2- .الأمالي للصدوق : ص 222 ح 239 ، روضة الواعظين : ص 205 ، الملهوف : ص 145 _ 158 كلاهما نحوه ، بحار الأنوار : ج 44 ص 318 .

ص: 337

3811.المستدرك على الصحيحين عن خيثمة ب_ن عبد الرحمن :الأمالى ، صدوق_ به نقل از عبد اللّه بن منصور ، از امام صادق عليه السلام _: پدرم [امام باقر عليه السلام ]از پدرش [امام زين العابدين عليه السلام ]برايم نقل كرد كه : ... سپس ، حسين عليه السلام برجَست و بر شمشيرش تكيه داد و با صدايى بلند ، بانگ زد و فرمود : «شما را به خدا سوگند مى دهم ، آيا مرا مى شناسيد ؟».

گفتند : آرى . تو فرزند پيامبر خدا و نوه اويى .

فرمود : «شما را به خدا سوگند مى دهم ، آيا مى دانيد كه جدّم پيامبر خداست ؟» .

گفتند : به خدا ، چرا !

فرمود : «شما را به خدا سوگند مى دهم ، آيا مى دانيد كه مادرم فاطمه ، دختر پيامبر صلى الله عليه و آله است ؟» .

گفتند : به خدا ، چرا !

فرمود : «شما را به خدا سوگند مى دهم ، آيا مى دانيد كه پدرم على بن ابى طالب عليه السلام است ؟» .

گفتند : به خدا ، چرا !

فرمود : «شما را به خدا سوگند مى دهم ، آيا مى دانيد كه مادربزرگم خديجه دختر خُوَيلِد ، نخستين زن مسلمان اين امّت است ؟» .

گفتند : به خدا ، چرا !

فرمود : «شما را به خدا سوگند مى دهم ، آيا مى دانيد كه سيّد الشهدا، حمزه ، عموى پدرم است ؟» .

گفتند : به خدا، چرا !

فرمود : «شما را به خدا سوگند مى دهم ، آيا مى دانيد كه جعفر ، پرواز كننده در بهشت ، عموى من است ؟» .

گفتند : به خدا، چرا !

فرمود : «شما را به خدا سوگند مى دهم ، آيا مى دانيد كه اين، شمشيرِ پيامبر خدا صلى الله عليه و آله است كه بر گردنم آويخته ام ؟» .

گفتند : به خدا، چرا !

فرمود : «شما را به خدا سوگند مى دهم ، آيا مى دانيد كه اين عمامه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله است كه به سر كرده ام ؟» .

گفتند : به خدا ، چرا !

فرمود : «شما را به خدا سوگند مى دهم ، آيا مى دانيد كه على ، پيش تر از همه اسلام آورد و علمش از همه بيشتر و بردبارى اش از همه فزون تر است ، و اوست ولىّ هر مرد و زن مسلمانى ؟» .

گفتند : به خدا، چرا !

فرمود : «پس به چه علّت ، خونم را حلال مى شِمُريد ، در حالى كه پدرم فردا [ى قيامت]، كسانى را كه چون شترِ تشنه هجوم آورده اند ، از كنار حوض [ِ كوثر ]مى راند و روز قيامت ، دَرَفش ستايش (لِواءُ الحمد) در دست جدّم است؟» .

گفتند : همه اينها را مى دانيم ؛ ولى تو را رها نمى كنيم تا تشنه كام ، مرگ را بچشى .

حسين عليه السلام كه آن روز پنجاه و هفت ساله بود ، مَحاسنش را گرفت و فرمود : «خشم خدا ، آن هنگام بر يهود سخت شد كه گفتند : عُزَير ، پسر خداست . خشم خدا ، آن هنگام بر مسيحيان سخت شد كه گفتند : مسيح ، پسر خداست . خشم خدا ، آن هنگام بر مَجوسيان سخت شد كه آتش را به جاى خدا پرستيدند . خشم خدا ، بر قومى كه پيامبرشان را كُشتند، سخت شد. خشم خدا بر اين گروه كه اراده قتل پسر پيامبرتان را دارند ، سخت شده است» . .

ص: 338

. .

ص: 339

. .

ص: 340

3811.المستدرك على الصحيحين ( _ به نقل از خَيثَمة بن عبد الرحمان _ ) تاريخ الطبري عن الضحّاك المشرقي :كانَ مَعَ الحُسَينِ عليه السلام فَرَسٌ لَهُ يُدعى : لاحِقا ، حَمَلَ عَلَيهِ ابنَهُ عَلِيَّ بنَ الحُسَينِ ، قالَ : فَلَمّا دَنا مِنهُ القَومُ عادَ بِراحِلَتِهِ فَرَكِبَها ، ثُمَّ نادى بِأَعلى صَوتِهِ دُعاءً يُسمِعُ جُلَّ النّاسِ :

أيُّهَا النّاسُ ، اسمَعوا قَولي ، ولا تُعجِلوني حَتّى أعِظَكُم بِما لِحَقٍّ (1) لَكُم عَلَيَّ ، وحَتّى أعتَذِرَ إلَيكُم مِن مَقدَمي عَلَيكُم ، فَإِن قَبِلتُم عُذري وصَدَّقتُم قَولي وأعطَيتُمونِي النَّصَفَ ، كُنتُم بِذلِكَ أسعَدَ ، ولَم يَكُن لَكُم عَلَيَّ سَبيلٌ ، وإن لَم تَقبَلوا مِنِّي العُذرَ ولَم تُعطُوا النَّصَفَ مِن أنفُسِكُم «فَأَجْمِعُواْ أَمْرَكُمْ وَ شُرَكَآءَكُمْ ثُمَّ لَا يَكُنْ أَمْرُكُمْ عَلَيْكُمْ غُمَّةً ثُمَّ اقْضُواْ إِلَىَّ وَ لَا تُنظِرُونِ » (2) ، «إِنَّ وَلِيِّىَ اللَّهُ الَّذِى نَزَّلَ الْكِتَ_بَ وَهُوَ يَتَوَلَّى الصَّ__لِحِينَ » (3) . . . .

قالَ : فَوَاللّهِ ما سَمِعتُ مُتَكَلِّما قَطُّ قَبلَهُ ولا بَعدَهُ أبلَغَ في مَنطِقٍ مِنهُ .

ثُمَّ قالَ : أمّا بَعدُ ، فَانسُبوني فَانظُروا مَن أنَا ، ثُمَّ ارجِعوا إلى أنفُسِكُم وعاتِبوها ، فَانظُروا هَل يَحِلُّ لَكُم قَتلي وَانتِهاكُ حُرمَتي ؟

ألَستُ ابنَ بِنتِ نَبِيِّكُم صلى الله عليه و آله وَابنَ وَصِيِّهِ وَابنِ عَمِّهِ ، وأوَّلِ المُؤمِنينَ بِاللّهِ ، وَالمُصَدِّقِ لِرَسولِهِ بِما جاءَ بِهِ مِن عِندِ رَبِّهِ ؟

أوَلَيسَ حَمزَةُ سَيِّدُ الشُّهَداءِ عَمَّ أبي ؟

أوَلَيسَ جَعفَرٌ الشَّهيدُ الطّيّارُ ذُو الجَناحَينِ عَمّي ؟

أوَلَم يَبلُغكُم قَولٌ مُستَفيضٌ فيكُم : أنَّ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله قالَ لي ولِأَخي : «هذانِ سَيِّدا شَبابِ أهلِ الجَنَّةِ» !

فَإِن صَدَّقتُموني بِما أقولُ _ وهُوَ الحَقُّ _ فَوَاللّهِ ما تَعَمَّدتُ كَذِبا مُذ عَلِمتُ أنَّ اللّهَ يَمقُتُ عَلَيهِ أهلَهُ ، ويَضُرُّ بِهِ مَنِ اختَلَقَهُ ، وإن كَذَّبتُموني فَإِنَّ فيكُم مَن إن سَأَلتُموهُ عَن ذلِكَ أخبَرَكُم ؛ سَلوا جابِرَ بنَ عَبدِ اللّهِ الأَنصارِيَّ ، أو أبا سَعيدٍ الخُدرِيَّ ، أو سَهلَ بنَ سَعدٍ السّاعِدِيَّ ، أو زَيدَ بنَ أرقَمَ ، أو أنَسَ بنَ مالِكٍ ، يُخبِروكُم أنَّهُم سَمِعوا هذِهِ المَقالَةَ مِن رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله لي ولِأَخي . أفَما في هذا حاجِزٌ لَكُم عَن سَفكِ دَمي ؟

فَقالَ لَهُ شِمرُ بنُ ذِي الجَوشَنِ : هُوَ يَعبُدُ اللّهَ عَلى حَرفٍ (4) إن كانَ يَدري ما يَقولُ !

فَقالَ لَهُ حَبيبُ بنُ مُظاهِرٍ : وَاللّهِ إنّي لَأَراكَ تَعبُدُ اللّهَ عَلى سَبعينَ حَرفا ، وأنَا أشهَدُ أنَّكَ صادِقٌ ، ما تَدري ما يَقولُ ، قَد طَبَعَ اللّهُ عَلى قَلبِكَ .

ثُمَّ قالَ لَهُمُ الحُسَينُ عليه السلام : فَإِن كُنتُم في شَكٍّ مِن هذَا القَولِ ، أفَتَشُكّونَ أثَرا ما أنّي (5) ابنُ بِنتِ نَبِيِّكُم ؟ فَوَاللّهِ ما بَينَ المَشرِقِ وَالمَغرِبِ ابنُ بِنتِ نَبِيٍّ غَيري مِنكُم ولا مِن غَيرِكُم ، أنَا ابنُ بِنتِ نَبِيِّكُم خاصَّةً .

أخبِروني ! أتَطلُبوني بِقَتيلٍ مِنكُم قَتَلتُهُ ، أو مالٍ لَكُمُ استَهلَكتُهُ ، أو بِقِصاصٍ مِن جِراحَةٍ ؟

قالَ : فَأَخَذوا لا يُكَلِّمونَهُ .

قالَ : فَنادى : يا شَبَثَ بنَ رِبعِيٍّ ، ويا حَجّارَ بنَ أبجَرَ ، ويا قَيسَ بنَ الأَشعَثِ ، ويا يَزيدَ بنَ الحارِثِ ، ألَم تَكتُبوا إلَيَّ أن قَد أينَعَتِ الثِّمارُ ، وَاخضَرَّ الجَنابُ (6) ، وطَمَّتِ (7) الجَمامُ (8) ، وإنَّما تَقدَمُ عَلى جُندٍ لَكَ مُجَنَّدٍ ، فَأَقبِل ؟!

قالوا لَهُ : لَم نَفعَل .

فَقالَ : سُبحانَ اللّهِ ! بَلى وَاللّهِ ، لَقَد فَعَلتُم .

ثُمَّ قالَ : أيُّهَا النّاسُ ! إذ كَرِهتُموني فَدَعوني أنصَرِف عَنكُم إلى مَأمَني مِنَ الأَرضِ .

قالَ : فَقالَ لَهُ قَيسُ بنُ الأَشعَثِ : أوَلا تَنزِلُ عَلى حُكمِ بَني عَمِّكَ ، فَإِنَّهُم لَن يُروكَ إلّا ما تُحِبُّ ، ولَن يَصِلَ إلَيكَ مِنهُم مَكروهٌ ؟

فَقالَ الحُسَينُ عليه السلام : أنتَ أخو أخيكَ (9) ، أتُريدُ أن يَطلُبَكَ بَنو هاشِمٍ بِأَكثَرَ مِن دَمِ مُسلِمِ بنِ عَقيلٍ ؟ لا وَاللّهِ ، لا اُعطيهِم بِيَدي إعطاءَ الذَّليلِ ، ولا أقِرُّ إقرارَ العَبيدِ .

عِبادَ اللّهِ ! إنّي عُذتُ بِرَبّي ورَبِّكُم أن تَرجُمونِ (10) ، أعوذُ بِرَبّي ورَبِّكُم مِن كُلِّ مُتَكَبِّرٍ لا يُؤمِنُ بِيَومِ الحِسابِ (11) .

قالَ : ثُمَّ إنَّهُ أناخَ راحِلَتَهُ ، وأمَرَ عُقبَةَ بنَ سِمعانَ فَعَقَلَها ، وأقبَلوا يَزحَفونَ نَحوَهُ . (12) .


1- .هكذا في المصدر ، وفي الكامل في التاريخ : «بما يجب» .
2- .يونس : 71 .
3- .الأعراف : 196 .
4- .تلميح إلى الآية 11 من سورة الحجّ «وَ مِنَ النَّاسِ مَن يَعْبُدُ اللَّهَ عَلَى حَرْفٍ فَإِنْ أَصَابَهُ خَيْرٌ اطْمَأَنَّ بِهِ وَ إِنْ أَصَابَتْهُ فِتْنَةٌ انقَلَبَ عَلَى وَجْهِهِ خَسِرَ الدُّنْيَا وَ الْأَخِرَةَ ذَ لِكَ هُوَ الْخُسْرَانُ الْمُبِينُ» .
5- .هكذا في المصدر ، وفي الكامل في التاريخ : «أوَ تشكّون في أنّي ...» .
6- .الجَناب : الفِناء والناحية (القاموس المحيط : ج 1 ص 49 «جنب») .
7- .طَمَّ : كلُّ شيء كثر حتّى علا وغَلبَ فقد طمّ (الصحاح : ج 5 ص 1976 «طمم») .
8- .الجَمام والجِمام والجُمام : الكَيل إلى رأس المكيال . وقيل : جُمامُه : طفافُه (لسان العرب : ج 12 ص 106 «جمم») .
9- .يشير7 إلى محمّد بن الأشعث أخي قيس ، الذي ساهم في قتل مسلم بن عقيل . راجع : تاريخ الطبري : ج 5 ص 170 .
10- .تلميح إلى الآية 20 من سورة الدخان .
11- .تلميح إلى الآية 27 من سورة غافر .
12- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 424 ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 561 ؛ الإرشاد : ج 2 ص 97 ، إعلام الورى : ج 1 ص 458 وفيهما «لا أفرّ فرار» بدل «اُقرّ إقرار» وكلّها نحوه ، بحار الأنوار : ج 45 ص 6 وراجع : أنساب الأشراف : ج 3 ص 396 وتذكرة الخواصّ : ص 251 .

ص: 341

3812.المستدرك على الصحيحين عن قيس بن أبي حازم:تاريخ الطبرى_ به نقل از ضحّاك مِشرَقى _: حسين عليه السلام اسبى به نام «لاحِق» به همراه داشت كه پسرش على بن الحسين را بر آن سوار مى كرد . چون دشمنان به او نزديك شدند ، به سمت مَركبش باز گشت و بر آن سوار شد و سپس با بالاترين صدايى كه بيشتر مردم بشنوند ، فرياد زد : «اى مردم ! گفته ام را بشنويد و عجله نكنيد ، تا شما را به آنچه بر من لازم است ، اندرز بدهم و عذرم را از آمدنم به سوى شما بگويم . اگر عذرم را بپذيريد و گفته ام را تصديق كنيد و با من انصاف دهيد ، خوش بخت مى شويد و راهى بر من نداريد ، و اگر عذرم را نپذيريد و انصاف ندهيد ، «ساز و برگ خويش و شريكانتان (بُتان) را گِرد آوريد و هيچ چيز از كارى كه مى كنيد ، بر شما پوشيده نباشد و به دشمنى با من، گام پيش نهيد و مهلتم ندهيد» . «ولىّ من ، خداست كه اين كتاب را نازل كرده است ، و او سرپرستِ صالحان است» ...» .

به خدا سوگند ، پيش از وى و پس از وى ، به سخنورى بليغ تر از او گوش نسپرده بودم .

سپس فرمود : «امّا بعد ، نسبت مرا در يابيد و بنگريد كه من كيستم . آن گاه ، به خود باز گرديد و خويش را سرزنش كنيد و ببينيد كه : آيا كشتن و هتك حرمت من ، بر شما رواست؟

آيا من ، پسر دختر پيامبرتان و پسر وصى و پسرعمويش نيستم كه نخستين گرونده به خداست و تصديق كننده پيامبرش در آنچه از نزد پروردگارش آورد ؟ آيا حمزه سيّد الشهدا، عموى پدرم نبود ؟

آيا جعفرِ شهيد ، پرواز كننده با دو بال [در بهشت] ، عموى من نبود ؟

آيا اين روايت پُرتكرار به شما نرسيده كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در باره من و برادرم فرمود : اين دو ، سَرور جوانان بهشتى اند ؟

اگر گفته مرا كه حقّ است ، تصديق كنيد _ به خدا سوگند _ از آن زمان كه دانسته ام خداوند ، دروغگو را دشمن مى دارد و به دروغ ساز زيان مى زند ، آهنگ دروغ نكرده ام و اگر تكذيبم كنيد ، ميان شما كسانى هستند كه اگر از آنها بپرسيد ، آگاهتان مى كنند . از جابر بن عبد اللّه انصارى يا ابو سعيد خُدرى يا سهل بن سعد ساعدى يا زيد بن اَرقَم يا اَ نَس بن مالك بپرسيد . به شما خبر خواهند داد كه اين گفته را از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، درباره من و برادرم شنيده اند . آيا اين ، مانع شما از ريختن خون من نمى شود ؟» .

شمر بن ذى الجوشن به حسين عليه السلام گفت: او [تنها] به زبان ، و نه دل ، خدا را مى پرستد و نمى داند كه چه مى گويد !

حبيب بن مُظاهر به شمر گفت : به خدا سوگند ، چنين مى بينم كه تو ، خدا را با هفتاد زبان (با ترديد و بدون ايمان قلبى) مى پرستى و من ، گواهى مى دهم كه تو، راست مى گويى و نمى دانى [حسين] چه مى گويد . خدا بر دلت مُهر زده است .

سپس حسين عليه السلام به آنان فرمود : «اگر در اين گفته ترديد داريد ، آيا در اين هم شك داريد كه من ، پسرِ دختر پيامبرتان هستم ؟ به خدا سوگند ، ميان مغرب و مشرق ، كسى غير از من ، در ميان شما و غير شما ، پسرِ دختر پيامبرتان نيست و تنها من ، پسرِ دختر پيامبرتان هستم . به من بگوييد ، اين كه مرا [به مبارزه ]مى طلبيد، آيا كسى را از شما كُشته ام يا مالى را از شما برده ام يا جراحتى به شما زده ام كه مرا به قصاص مى خواهيد ؟!» .

جماعت شنيدند و هيچ نگفتند . حسين عليه السلام ندا برآورد : «اى شَبَث بن رِبعى ! اى حجّار بن اَبجَر ! اى قيس بن اشعث ، اى يزيد بن حارث ! آيا به من ننوشتيد كه : ميوه ها رسيده و همه جا سبز شده و جويبارها پُر و لبريز شده اند . بيا كه بر لشكرى مجهّز و آراسته در مى آيى ؟!» .

آنان گفتند : نه . ما چنين نكرده ايم !

فرمود : «سبحان اللّه ! به خدا سوگند كه چنين كرده ايد» .

سپس فرمود : «اى مردم ! اگر مرا خوش نداريد ، مرا وا گذاريد تا از شما روى بگردانم و به سرزمين امنى بروم» .

قيس بن اشعث به او گفت : آيا حكم پسرعموهايت را نمى پذيرى كه آنان ، جز آنچه دوست دارى ، رأيى ندارند و چيز ناخوشى از آنان به تو نمى رسد ؟

حسين عليه السلام فرمود : «تو برادرِ برادرت هستى . (1) آيا مى خواهى كه بنى هاشم ، بيشتر از خون مسلم بن عقيل را از تو بخواهند ؟ نه . به خدا سوگند ، به دست خود و ذليلانه ، خود را به آنان نخواهم سپرد و همچون بندگان بى اختيار ، قرار نمى گيرم .

بندگان خدا ! به پروردگار خود و شما پناه بردم از آن كه مرا برانيد . به پروردگارِ خود و شما ، از هر متكبّرى كه به روز حساب ايمان ندارد ، پناه مى برم» .

سپس مَركبش را نشاند و به عُقبه بن سِمعان فرمان داد تا آن را ببندد و دشمن هم ، آهنگِ جنگ با او كردند . .


1- .اشاره امام عليه السلام به محمّد بن اشعث ، برادر قيس است كه در شهادت مسلم بن عقيل ، شركت داشت .

ص: 342

. .

ص: 343

. .

ص: 344

. .

ص: 345

. .

ص: 346

3812.المستدرك على الصحيحين ( _ به نقل از قيس بن ابى حازم _ ) مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي :تَقَدَّمَ الحُسَينُ عليه السلام حَتّى وَقَفَ قُبالَةَ القَومِ . . . فَقالَ : . . . أراكُم قَدِ اجتَمَعتُم عَلى أمرٍ قَد أسخَطتُمُ اللّهَ فيهِ عَلَيكُم ، فَأَعرَضَ بِوَجهِهِ الكَريمِ عَنكُم ، وأحَلَّ بِكُم نَقِمَتَهُ ، وجَنَّبَكُم رَحمَتَهُ ، فَنِعمَ الرَّبُّ رَبُّنا ، وبِئسَ العَبيدُ أنتُم ! أقرَرتُم بِالطّاعَةِ ، وآمَنتُم بِالرَّسولِ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله ، ثُمَّ إنَّكُم زَحَفتُم إلى ذُرِّيَّتِهِ تُريدونَ قَتلَهُم ! لَقَدِ استَحوَذَ عَلَيكُمُ الشَّيطانُ فَأَنساكُم ذِكرَ اللّهِ العَظيمِ ، فَتَبّا (1) لَكُم ولِما (2) تُريدونَ ، إنّا للّهِِ وإنّا إلَيهِ راجِعونَ ، هؤُلاءِ قَومٌ كَفَروا بَعدَ إيمانِهِم ، فَبُعدا لِلقَومِ الظّالِمينَ . (3)راجع: هذه الموسوعة : ج 6 ص 94 (القسم الثامن / الفصل الثاني / احتجاجات الإمام علي عليه السلام على جيش الكوفة).

.


1- .التَّبُّ : الهَلاك (النهاية : ج 1 ص 178 «تبب») .
2- .في المصدر : «وما» ، والأصحّ ما أثبتناه كما في بحار الأنوار .
3- .مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 1 ص 252 ؛ المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 100 نحوه ، بحار الأنوار : ج 45 ص 6 .

ص: 347

3814.المصنّف لابن أبي شيبة عن سلمان :مقتل الحسين عليه السلام ، خوارزمى :امام حسين عليه السلام پيش آمد تا در برابر قوم ايستاد ... و فرمود : « ... مى بينم بر كارى گِرد آمده ايد كه خدا در آن بر شما خشم گرفته و روى كرامت خويش را از شما گردانده و كيفرش را بر شما روا داشته و رحمتش را از شما، دور كرده است . پروردگار ما ، بهترين پروردگار است و شما ، بدترينِ بندگان ! اطاعت را پذيرفتيد ، به محمّد صلى الله عليه و آله ايمان آورديد و سپس، به سوى ذرّيه اش لشكر كشيديد و تصميم به قتلشان داريد . شيطان بر شما مسلّط شده و ذكر خداى سِتُرگ را از يادتان برده است . بر شما و آنچه مى خواهيد ، هلاك باد كه «ما از آنِ خداييم و به سوى او باز مى گرديم» ! اينها گروهى اند كه پس از ايمان آوردن ، كافر شدند . از رحمت خدا دور باشند گروه ستمگران !ر. ك: ج 6 ص 95 (بخش هشتم / فصل دوم / احتجاج امام عليه السلام بر سپاه كوفه).

.

ص: 348

11 / 5كَلامُ الإِمامِ عليه السلام مَعَ عُمَرَ بنِ سَعدٍ3864.كنز العمّال عن عمر بن الخطّاب :مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي عن عبد اللّه بن الحسن_ في ذِكرِ وَقائِعِ عاشوراءَ _: ثُمَّ قالَ عليه السلام : أينَ عُمَرُ بنُ سَعدٍ ؟ اُدعوا لي عُمَرَ . فَدُعِيَ لَهُ ؛ وكانَ كارِها لا يُحِبُّ أن يَأتِيَهُ .

فَقالَ : يا عُمَرُ ، أنتَ تَقتُلُني وتَزعُمُ أن يُوَلِّيَكَ الدَّعِيُّ ابنُ الدَّعِيِّ بِلادَ الرَّيِّ وجُرجانَ ؟ ! وَاللّهِ لا تَتَهَنَّأُ بِذلِكَ أبَدا ، عَهدٌ مَعهودٌ ، فَاصنَع ما أنتَ صانِعٌ ، فَإِنَّكَ لا تَفرَحُ بَعدي بِدُنيا ولا آخِرَةٍ ، وكَأَنّي بِرَأسِكَ عَلى قَصَبَةٍ قَد نُصِبَ بِالكوفَةِ ، يَتَراماهُ الصِّبيانُ ويَتَّخِذونَهُ غَرَضا (1) بَينَهُم .

فَغَضِبَ عُمَرُ بنُ سَعدٍ مِن كَلامِهِ ، ثُمَّ صَرَفَ وَجهَهُ عَنهُ ، ونادى بِأَصحابِهِ : ما تَنتَظِرونَ (2) بِهِ ؟ اِحمِلوا بِأَجمَعِكُم ، إنَّما هِيَ اُكلَةٌ واحِدَةٌ ! (3)3865.فضائل الصحابة لابن حنبل عن سعيد بن المسيّب :الملهوف_ أيضا _: تَقَدَّمَ عُمَرُ بنُ سَعدٍ ورَمى نَحوَ عَسكَرِ الحُسَينِ عليه السلام بِسَهمٍ ، وقالَ : اِشهَدوا لي عِندَ الأَميرِ أنّي أوَّلُ مَن رَمى ! وأقبَلَتِ السِّهامُ مِنَ القَومِ كَأَنَّهَا القَطرُ .

فَقالَ [الحُسَينُ] عليه السلام لِأَصحابِهِ : قوموا رَحِمَكُمُ اللّهُ إلَى المَوتِ (4) الَّذي لابُدَّ مِنهُ ، فَإِنَّ هذِهِ السِّهامَ رُسُلُ القَومِ إِلَيكُم . فَاقتَتَلوا ساعَةً . (5) .


1- .الغَرَض : هَدَفٌ يُرمى فيه (القاموس المحيط : ج 2 ص 338 «غرض») .
2- .في المصدر : «تنظرون» ، وما في المتن أثبتناه من المصادر الاُخرى .
3- .مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 8 ؛ الحدائق الورديّة : ج 1 ص 119 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 10 وراجع : إثبات الوصيّة : ص 177 .
4- .في المصدر تكرّرت عبارة : «إلى الموت» ، وقد حذفناها تبعا لنسخة بحار الأنوار .
5- .الملهوف : ص 158 ، مثير الأحزان : ص 56 ، المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 100 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 12 ؛ الفتوح : ج 5 ص 100 كلّها نحوه .

ص: 349

11 / 5سخن امام عليه السلام با عمر بن سعد

3862.أنساب الأشراف ( _ به نقل از عمر بن خطّاب _ ) مقتل الحسين عليه السلام ، خوارزمى_ به نقل از عبد اللّه بن حسن، در يادكرد حوادث عاشورا _: سپس امام عليه السلام فرمود : «عمر بن سعد كجاست ؟ او را برايم فرا بخوانيد » .

عمر را فرا خواندند ؛ ولى دوست نداشت كه به ديدار ايشان بيايد . امام عليه السلام به عمر فرمود : «تو مرا مى كُشى و مى پندارى كه آن بى نَسَب ، (1) پسر بى نَسَب ديگر ، استاندارىِ سرزمين هاى رى و گرگان را به تو خواهد داد ؟! به خدا سوگند كه هرگز به كام خود ، نخواهى رسيد و اين ، حتمى و تمام شده است . هر چه مى خواهى ، بكن كه تو پس از من ، نه در دنيا شادمان خواهى بود ، نه در آخرت . گويى مى بينم كه سرت را بر نِى در كوفه نصب كرده اند و كودكان ، آن را هدف سنگ پرانى خود نموده اند» .

عمر بن سعد ، از سخن امام عليه السلام خشمناك شد و از ايشان، روى گردانْد و يارانش را ندا داد كه : منتظر چه هستيد ؟ همگى حمله كنيد كه يك لقمه است !3863.الكافى ( _ به نقل از عمر بن خطّاب _ ) الملهوف_ در يادكردِ حوادث عاشورا _: عمر بن سعد ، پيش آمد و به سوى سپاه امام حسين عليه السلام تير انداخت و گفت : نزد امير ، گواهى مى دهيد كه من ، نخستين تيرانداز بودم .

سپس ، تيرهاى جماعت، باريدن گرفت .

حسين عليه السلام به يارانش فرمود : «خدايتان رحمت كند ! به سوى مرگ برخيزيد ؛ به سوى مرگى كه از آن ناگزيريم كه اين تيرها ، پيك هاى اين جماعت به سوى شمايند» .

پس ساعتى جنگيدند . .


1- .منظور، عبيد اللّه بن زياد بن ابيه است كه در ماجرايى مشهور ، معاويه ، پدرش را برادر خوددانست و او را زياد بن ابى سفيان خواند .

ص: 350

3864.كنز العمّال ( _ به نقل از عمر بن خطّاب _ ) الفتوح_ بَعدَ أن ذَكَرَ الحِوارَ الَّذي جَرى بَينَ الحُسَينِ عليه السلام وعُمَرَ بنِ سَعدٍ ، وما عَرَضَهُ عليه السلام عَلَيهِ مِن خِياراتٍ _: فَلَم يُجِب عُمَرُ إلى شَيءٍ مِن ذلِكَ ، فَانصَرَفَ عَنهُ الحُسَينُ عليه السلام وهُوَ يَقولُ : ما لَكَ ؟! ذَبَحَكَ اللّهُ مِن عَلى فِراشِكَ سَريعا عاجِلاً ، ولا غَفَرَ اللّهُ لَكَ يَومَ حَشرِكَ ونَشرِكَ (1) ، فَوَاللّهِ إنّي لَأَرجو ألّا تَأكُلَ مِن بُرِّ (2) العِراقِ إلّا يَسيرا . (3)راجع: ج 6 ص 124 (القسم الثامن / الفصل الثاني / كلام الإمام عليه السلام مع عمر بن سعد).

11 / 6التَّنبُّؤ بِمُستَقبَلِ أعدائِهِ3867.المستدرك على الصحيحين ( _ به نقل از ابو سعيد خُدرى _ ) الملهوف عن الإمام الحسين عليه السلام_ في كَلامٍ لَهُ يَومَ عاشوراءَ مَعَ أصحابِ عُمَرَ بنِ سَعدٍ _: أما وَاللّهِ لا تَلبَثونَ بَعدَها إلّا كَرَيثِما يُركَبُ الفَرَسُ ، حَتّى يَدورَ بِكُم دَورَ الرَّحى ويَقلَقَ بِكُم قَلَقَ المِحوَرِ (4) ، عَهدٌ عَهِدَهُ إلَيَّ أبي عَن جَدّي «فَأَجْمِعُواْ أَمْرَكُمْ وَ شُرَكَآءَكُمْ ثُمَّ لَا يَكُنْ أَمْرُكُمْ عَلَيْكُمْ غُمَّةً ثُمَّ اقْضُواْ إِلَىَّ وَ لَا تُنظِرُونِ » (5) ، «إِنِّى تَوَكَّلْتُ عَلَى اللَّهِ رَبِّى وَ رَبِّكُم مَّا مِن دَآبَّةٍ إِلَا هُوَ ءَاخِذُم بِنَاصِيَتِهَآ إِنَّ رَبِّى عَلَى صِرَ طٍ مُّسْتَقِيمٍ » (6) . (7)3868.المناقب للخوارزمي عن يحيى بن عقيل :تاريخ الطبري عن حميد بن مسلم عن الإمام الحسين عليه السلام_ في يَومِ عاشوراءَ وهُوَ يُقاتِلُ القَومَ ويَشُدُّ عَلَيهِم _: أعَلى قَتلي تَحاثّونَ (8) ، أما وَاللّهِ لا تَقتُلونَ بَعدي عَبدا مِن عِبادِ اللّهِ ، اللّهُ أسخَطَ عَلَيكُم لِقَتلِهِ مِنّي !

وَايمُ اللّهِ ، إنّي لَأَرجو أن يُكرِمَنِي اللّهُ بِهَوانِكُم ، ثُمَّ يَنتَقِمَ لي مِنكُم مِن حَيثُ لا تَشعُرونَ . أما وَاللّهِ أن لَو قَد قَتَلتُموني لَقَد ألقَى اللّهُ بَأسَكُم بَينَكُم ، وسَفِكَ دِماءَكُم ، ثُمَّ لا يَرضى لَكُم حَتّى يُضاعِفَ لَكُمُ العَذابَ الأَليمَ . (9) .


1- .نَشَرَ المَيّتُ : إذا عاش بعد الموت ، وأنشره اللّه : أي أحياه (النهاية : ج 5 ص 54 «نشر») .
2- .البُرّ : القَمح (المصباح المنير : ص 43 «بر») .
3- .الفتوح : ج 5 ص 93 ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 1 ص 245 ؛ بحار الأنوار : ج 44 ص 389 .
4- .كناية عن التغيير السريع لأحوال الدنيا
5- .يونس : 71 .
6- .هود: 56.
7- .الملهوف : ص 157 ، مثير الأحزان : ص 55 ،تحف العقول : ص 242 نحوه ، بحار الأنوار : ج 45 ص 9 ؛ مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 7 نحوه .
8- .حَثَّهُ على الشيء : حَضَّهُ عليه . ويتحاثّون : أي يتحاضّون (راجع : الصحاح : ج 1 ص 278 «حثث») .
9- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 452 ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 572 وراجع : الفتوح : ج 5 ص 118 ومقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 34 وبحار الأنوار : ج 45 ص 52 .

ص: 351

3869.الاستيعاب :الفتوح_ پس از يادكرد گفتگوى ميان امام حسين عليه السلام و عمر بن سعد و راه هايى كه امام عليه السلام پيشِ پاى او گذاشت _: عمر به هيچ كدام [از راه حل ها] پاسخِ مثبت نداد . حسين عليه السلام از او روى گردانْد ، در حالى كه به عمر مى فرمود : «تو را چه مى شود ؟! خداوند ، به زودى و تندى ، تو را در بسترت سر ببُرَد و تو را در روز حشر و نشرت نيامرزد، كه به خدا سوگند ، اميد مى بَرَم كه از گندم عراق ، جز اندكى نخورى!» .راجع: ج 6 ص 125 (بخش هشتم / فصل دوم / سخن گفتن امام عليه السلام با عمر بن سعد).

11 / 6خبر دادن از آينده دشمنان خود

3869.الاستيعاب :الملهوف_ از امام حسين عليه السلام در سخنش در روز عاشورا با ياران عمر بن سعد _: هان! به خدا سوگند كه پس از آن ، جز به مقدار سوار شدن بر اسبى نخواهيد زيست تا آن كه آسياب بچرخد و قلّابتان بلرزد . (1) عهدى است كه پدرم [على عليه السلام ] ، از جدّم [پيامبر صلى الله عليه و آله ] براى من نقل كرده است : «شما با شريكانى كه قائليد ، كارتان را هماهنگ و عزمتان را جزم كنيد و بى آن كه پرده پوشى كنيد ، كار مرا يكسره كنيد و مهلتم ندهيد» . «من بر خداوند _ پروردگارم و پروردگار شما _ توكّل كردم . هيچ جنبنده اى نيست ، مگر آن كه زمام اختيارش به دست اوست . بى گمان ، پروردگار من ، بر صراط مستقيم است» .3870.امام باقر عليه السلام :تاريخ الطبرى_ به نقل از حُمَيد بن مسلم ، از امام حسين عليه السلام ، در روز عاشورا و به گاه جنگ و حمله بر دشمن _: آيا به كُشتن من ، تحريك مى كنيد ؟ هان ! به خدا سوگند ، ديگر پس از من ، نمى توانيد بنده اى از بندگان خدا را بكُشيد . خدا به خاطر كُشتن من ، بر شما خشم خواهد گرفت .

به خدا سوگند ، من اميد مى بَرَم كه خدا با خوار كردن شما ، مرا گرامى بدارد و سپس ، انتقام مرا از شما از جايى كه نمى دانيد ، بگيرد . هان! به خدا سوگند ، اگر مرا بكُشيد ، خداوند ، ميان شما درگيرى مى اندازد و خون هايتان را مى ريزد و سپس برايتان ، جز به اين رضايت نمى دهد كه عذاب دردناكِ شما را دوچندان كند . .


1- .كنايه از دگرگونىِ سريع احوال دنياست .

ص: 352

راجع: ج 6 ص 94 (القسم الثامن / الفصل الثاني / احتجاجات الإمام7 على جيش الكوفة) و ج 7 ص 196 (القسم الثامن / الفصل التاسع / قتال الإمام7 اعداءه وحيدا).

.

ص: 353

راجع: ج 6 ص 95 (بخش هشتم / فصل دوم / احتجاج امام عليه السلام بر سپاه كوفه) و ج 7 ص 197 (بخش هشتم / فصل نهم / نبرد انفرادى امام عليه السلام با دشمنانش).

.

ص: 354

الفَصلُ الثّاني عَشَرَ : كلام الإمام في الدّعوة إلى الصّبر12 / 1الحَثُّ عَلَى الصَّبرِ3876.المستدرك على الصحيحين عن أبي هريرة :نزهة الناظر عن الإمام الحسين عليه السلام :اِصبرِ عَلى ما تَكرَهُ فيما يَلزَمُكَ الحَقُّ ، وَاصبِر عَمّا تُحِبُّ فيما يَدعوكَ إلَيهِ الهَوى . (1)3872.الصراط المستقيم ( _ به نقل از شهر بن حَوشَب _ ) الكافي عن أبي جعفر الخثعمي عن الحسين عليه السلام_ في كَلامٍ لَهُ مَعَ أبي ذَرٍّ لَمّا سَيَّرَهُ عُثمانُ إلَى الرَّبَذَةِ _: عَلَيكَ بِالصَّبرِ ؛ فَإِنَّ الخَيرَ فِي الصَّبرِ ، وَالصَّبرَ مِنَ الكَرَمِ ، ودَعِ الجَزَعَ ؛ فَإِنَّ الجَزَعَ لا يُغنيكَ . (2)12 / 2دَعوَةُ أصحابِهِ إلَى الصَّبرِ3875.فضائل الصحابة ، ابن حنبل ( _ به نقل از عروة بن زبير _ ) كامل الزيارات عن الحلبي :سَمِعتُ أبا عَبدِ اللّهِ عليه السلام يَقولُ : إنَّ الحُسَينَ عليه السلام صَلّى بِأَصحابِهِ الغَداةَ ، ثُمَّ التَفَتَ إلَيهِم فَقالَ : إنَّ اللّهَ قَد أذِنَ في قَتلِكُم ، فَعَلَيكُم بِالصَّبرِ . (3) .


1- .نزهة الناظر : ص 85 ح 18 .
2- .الكافي : ج 8 ص 207 ح 251 ، بحار الأنوار : ج 22 ص 436 ح 51 .
3- .كامل الزيارات : ص 152 ح 187 ، إثبات الوصيّة : ص 176 نحوه من دون إسنادٍ إلى أحدٍ من أهل البيت: ، بحار الأنوار : ج 45 ص 86 ح 20 .

ص: 355

فصل دوازدهم : سخنان امام در دعوت به شكيبايى
12 / 1تشويق به شكيبايى

3877.تاريخ دمشق ( _ به نقل از عمر بن خطّاب _ ) نزهة الناظر_ از امام حسين عليه السلام _: هر جا كه حقّى بر گردن تو لازم مى افتد ، [اگر آن را خوش نداشتى ،] بر ناخوشى ، شكيبا باش و در هر چه كه هواى نفس تو دوست دارد و تو را بدان مى خواند، نيز شكيب بورز .3878.تاريخ دمشق ( _ به نقل از عمر بن خطّاب _ ) الكافى_ به نقل از ابو جعفر خَثعَمى ، از امام حسين عليه السلام ، در سخنش با ابو ذر ، هنگامى كه عثمان ، او را به رَبَذه تبعيد كرد _: شكيبا باش كه خير ، در شكيبايى است و شكيبايى ، از بزرگوارى است . بى تابى را فرو گذار ، كه به كارَت نمى آيد .

12 / 2دعوت ياران به شكيبايى

3879.المناقب ، خوارزمى ( _ به نقل از عمر بن خطّاب _ ) كامل الزيارات_ به نقل از حلبى _: شنيدم كه امام صادق عليه السلام مى فرمايد : «حسين عليه السلام نماز بامداد را با يارانش خوانْد و سپس به آنان، رو كرد و فرمود : خداوند، به شهادت شما اجازه داده است . پس شكيبا باشيد » . .

ص: 356

3880.ربيع الابرار :كامل الزيارات عن الحسين بن أبي العلاء عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :إنَّ الحُسَينَ بنَ عَلِيٍّ عليه السلام قالَ لِأَصحابِهِ يَومَ اُصيبوا : أشهَدُ أنَّهُ قَد اُذِنَ في قَتلِكُم ، فَاتَّقُوا اللّهَ وَاصبِروا . (1)3881.مسند زيد عن زيد بن عليّ عن أبيه عن جدّه عن الإمام ( _ أنَّهُ قالَ لِعُمَرَ فِي امرَأَةٍ حامِلٍ اعتَرَ ) الأمالي للشجري عن حسين بن زيد بن عليّ عن آبائه عليهم السلام :إنَّ الحُسَينَ بنَ عَلِيٍّ عليه السلام خَطَبَ يَومَ اُصيبَ ، فَحَمِدَ اللّهُ وأثنى عَلَيهِ وقالَ : . . . فَاصبِروا ؛ فَإِنَّ اللّهَ مَعَ الَّذينَ اتَّقَوا ، ودارُ الآخِرَةِ خَيرٌ لَكُم . (2)راجع: ج 6 ص 126 (القسم الثامن / الفصل الثاني / بدء القتال ودعوة الإمام7 أصحابه بالصبر والجهاد).

12 / 3دَعوَةُ ابنِهِ عَلِيٍّ الأَكبَرِ إلَى الصَّبرِ3883.المستدرك على الصحيحين عن أبي إسحاق :الأمالي للصدوق عن عبد اللّه بن منصور عن جعفر بن محمّد (الصادق) عليهماالسلام:حَدَّثني أبي عن أبيهِ قال:... لَمّا بَرَزَ [عَلِيٌّ الأَكبَرُ] إلَيهِم ، دَمَعَت عَينُ الحُسَينِ عليه السلام فَقالَ : اللّهُمَّ كُن أنتَ الشَّهيدَ عَلَيهِم ، فَقَد بَرَزَ إلَيهِمُ ابنُ رَسولِكَ ، وأشبَهُ النّاسِ وَجها وسَمتا (3) بِهِ .

فَجَعَلَ يَرتَجِزُ وهُوَ يَقولُ :

أنَا عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ بنِ عَلِيِّنَحنُ وبَيتُ اللّهِ أولى بِالنَّبِيِّ أما تَرَونَ كَيفَ أحمي عَن أبي

فَقَتَلَ مِنهُم عَشَرَةً ، ثُمَّ رَجَعَ إلى أبيهِ ، فَقالَ : يا أبَه ! العَطَشُ .

فَقالَ الحُسَينُ عليه السلام : صَبرا يا بُنَيَّ ، يَسقيكَ جَدُّكَ بِالكَأسِ الأَوفى .

فَرَجَعَ فَقاتَلَ حَتّى قَتَلَ مِنهُم أربَعَةً وأربَعينَ رَجُلاً ، ثُمَّ قُتِلَ صَلَّى اللّهُ عَلَيهِ . (4) .


1- .كامل الزيارات : ص 152 ح 185 و ص 153 ح 189 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 86 ح 19 و ص 87 ح 22 .
2- .الأمالي للشجري : ج 1 ص 160 .
3- .سَمْتُهُ : أي حسن هيئته ومنظره في الدّين ، وليس من الحسن والجمال (النهاية : ج 2 ص 397 «سمت») .
4- .الأمالي للصدوق : ص 226 ح 239 ، روضة الواعظين : ص 207 عن ضحاك بن عبد اللّه من دون إسنادٍ إلى أحدٍ من أهل البيت: ، بحار الأنوار : ج 44 ص 321 .

ص: 357

3884.تاريخ دمشق عن إسماعيل بن أبي خالد :كامل الزيارات_ به نقل از حسين بن ابى العَلا ، از امام صادق عليه السلام _: حسين بن على عليه السلام به يارانش در روز حادثه (عاشورا) فرمود : «گواهى مى دهم كه شهادتِ شما، امضا شده است . پس، از خدا پروا كنيد و شكيبا باشيد» .3883.المستدرك على الصحيحين ( _ ب__ه ن_ق_ل از ابو اسحاق _ ) الأمالى ، شجرى_ به نقل از حسين بن زيد بن على ، از پدرانش عليهم السلام _: حسين بن على عليه السلام در روز حادثه (عاشورا) سخنرانى كرد و پس از حمد و ثناى الهى فرمود : « ... شكيبا باشيد كه خدا با پرهيزگاران است و سراى آخرت ، برايتان بهتر است» .ر. ك: ج 6 ص 127 (بخش هشتم / فصل دوم / آغاز نبرد و فرا خواندن امام عليه السلام يارانش را به شكيبايى و جهاد).

12 / 3دعوت فرزندش على اكبر به شكيبايى

3885.الفصول المختارة :الأمالى ، صدوق_ به نقل از عبد اللّه بن منصور ، از امام صادق عليه السلام _: پدرم [امام باقر عليه السلام ]از پدرش [امام زين العابدين عليه السلام ]برايم نقل كرد:... چون [على اكبر] براى مبارزه به سوى لشكر عمر بن سعد رفت ، حسين عليه السلام چشمش گريان شد و گفت : «خدايا! تو بر آنان گواه باش كه فرزند پيامبرت و شبيه ترينِ مردم به او در صورت و سيرت ، به سوى آنان بيرون شد» .

على اكبر عليه السلام ، شروع به رجزخوانى كرد و گفت :

من ، على بن حسين بن على امما و آل خدا به پيامبر صلى الله عليه و آله سزاوارتريم . آيا نمى بينيد كه چگونه از پدرم حمايت مى كنم؟

آن گاه ، ده تن از دشمنان را كُشت . سپس به نزد پدرش باز گشت و گفت : اى پدر ! عطش !

حسين عليه السلام فرمود : «پسر عزيزم ! شكيبا باش . جدّت با كاسه پُر ، تو را سيراب مى كند» .

على اكبر ، باز گشت و باز جنگيد تا چهل و چهار نفر از آنان را كُشت . سپس ، خود به شهادت رسيد . درود خدا بر او باد! .

ص: 358

3886.شرح نهج البلاغة :مقاتل الطالبيّين عن سعيد بن ثابت :لَمّا بَرَزَ عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ إلَيهِم أرخَى الحُسَين _ صَلَواتُ اللّهِ عَلَيهِ وسَلامُهُ _ عَينَيهِ فَبَكى ، ثُمَّ قالَ : اللّهُمَّ كُن أنتَ الشَّهيدَ عَلَيهِم ، فَبَرَزَ إلَيهِم غُلامٌ أشبَهُ الخَلقِ بِرَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله .

فَجَعَلَ يَشُدُّ عَلَيهِم ثُمَّ يَرجِعُ إلى أبيهِ فَيَقولُ : يا أبَه ! العَطَشُ .

فَيَقولُ لَهُ الحُسَينُ عليه السلام : اِصبِر حَبيبي ، فَإِنَّكَ لا تُمسي حَتّى يَسقِيَكَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله بِكَأسِهِ . (1)12 / 4دَعوَةُ اُختِهِ إلَى الصَّبرِالملهوف عن الإمام الحسين عليه السلام_ فيما عَزّى بِهِ اُختَهُ اُمَّ كُلثومٍ لَمّا أخَذَت تُنادي : وامُحَمَّداه واعَلِيّاه . . . واضَيعَتاه بَعدَكَ يا أبا عَبدِ اللّهِ _: يا اُختاه ، تَعَزَّي بِعَزاءِ اللّهِ ، فَإِنَّ سُكّانَ السَّماواتِ يَموتونَ ، وأهلَ الأَرضِ لا يَبقَونَ ، وجَميعَ البَرِيَّةِ يَهلِكونَ . ثُمَّ قالَ : يا اُختاه يا اُمَّ كُلثومٍ ، وأنتِ يا زَينبُ ، وأنتِ يا رُقَيَّةُ ، وأنتِ يا فاطِمَةُ ، وأنتِ يا رَبابُ ، اُنظُرنَ إذا أنَا قُتِلتُ فَلا تَشقُقنَ عَلَيَّ جَيبا ، ولا تَخمُشنَ عَلَيَّ وَجها ، ولا تَقُلنَ عَلَيَّ هُجرا (2) . (3)

.


1- .مقاتل الطالبيّين :ص 116 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 45 .
2- .أهجَرَ في منطقه : إذا أكثر الكلام فيما لا ينبغي (النهاية : ج 5 ص 245 «هجر») .
3- .الملهوف : ص 141 ، تاريخ اليعقوبي : ج 2 ص 244 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 2 ؛ الفتوح : ج 5 ص 84 ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 1 ص 237 عن الإمام زين العابدين عليه السلام وكلّها نحوه .

ص: 359

مقاتل الطالبيّين_ به نقل از سعيد بن ثابت _: چون على اكبر عليه السلام براى مبارزه به سوى آنان رفت ، امام حسين _ كه درودها و سلام خدا بر او باد _ ، پلك هايش را برهم نهاد و گريست و گفت : «خدايا! تو بر آنان گواه باش كه جوانى به سوى آنان رفت كه شبيه ترينِ مردم به پيامبر صلى الله عليه و آله است» . على اكبر عليه السلام با آنان به شدّت جنگيد . سپس ، نزد پدرش بازگشت و گفت : اى پدر ! عطش ! امام حسين عليه السلام به او فرمود : «محبوب من! شكيبا باش كه شب فرا نرسيده ، از كاسه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، سيراب مى شوى» .

12 / 4دعوت خواهر به شكيبايى

الملهوف :امام حسين عليه السلام ، چون شنيد كه خواهرش اُمّ كلثوم ، صدايش را به اين سخنان بلند كرده است كه : وا محمّداه ، وا عليّا ! ... واى بر ما پس از تو ، اى ابا عبد اللّه ! ، او را تعزيت داد و فرمود : «اى خواهر ! با تسلّى خداوند، آرام باش ، كه ساكنان آسمان ها مى ميرند و ساكنان زمين نمى مانند و همه آفريده ها هلاك مى شوند» . سپس فرمود : «اى خواهر ، اى امّ كلثوم ! تو اى زينب ! و تو اى رُقيّه ! و تو اى فاطمه ، و تو اى رَباب ! بنگريد كه چون من كشته شدم ، برايم گريبان چاك مدهيد و صورت مخراشيد و سخنان نسنجيده مگوييد» .

.

ص: 360

12 / 5دَعوَةُ أهلِ بَيتِهِ إلَى الصَّبرِالملهوف_ في ذِكرِ أحداثِ عاشوراءَ _: ثُمَّ جَعَلَ أهلُ بَيتِهِ يَخرُجُ مِنهُمُ الرَّجُلُ بَعدَ الرَّجُلِ ، حَتّى قَتَلَ القَومُ مِنهُم جَماعَةً ، فَصاحَ الحُسَينُ عليه السلام في تِلكَ الحالِ : صَبرا يا بَني عُمومَتي ، صَبرا يا أهلَ بَيتي ، صَبرا ؛ فَوَ اللّهِ لا رَأَيتُم هَوانا (1) بَعدَ هذَا اليَومِ أبَدا . (2)

.


1- .الهَوَان : الذُّلّ (تاج العروس : ج 18 ص 591 «هون») .
2- .الملهوف : ص 167 ، الفتوح : ج 5 ص 112 ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 28 وراجع: هذه الموسوعة عليه السلام: ج 7 ص 120 (القسم الثامن / الفصل السادس / قاسم بن الحسن).

ص: 361

12 / 5دعوت خانواده به شكيبايى

الملهوف_ در يادكرد حوادث عاشورا _: سپس ، مردان خاندان امام حسين عليه السلام يكى پس از ديگرى به ميدان آمدند تا آن جا كه لشكر عمر بن سعد ، گروهى از آنان را كُشتند . در اين حال ، امام حسين عليه السلام فرياد برآورد : «عموزادگان من ! شكيبا باشيد . اى خاندان من ! شكيبا باشيد ، شكيبا . به خدا سوگند ، پس از امروز ، ديگر هيچ گاه خوارى نخواهيد ديد» . (1)

.


1- .ر. ك: ج 7 ص 121 (بخش هشتم / فصل ششم / قاسم بن حسن).

ص: 362

الفَصلُ الثّالِثَ عَشَرَ : كلام الإمام في وفاء أصحابه13 / 1وَفاءُ أصحابِهِمقاتل الطالبيّين عن عتبة بن سمعان الكلبّي :قامَ الحُسَينُ عليه السلام في أصحابِهِ خَطيبا فَقالَ : اللّهُمَّ إنَّكَ تَعلَمُ أنّي لا أعلَمُ أصحابا خَيرا مِن أصحابي ، ولا أهلَ بَيتٍ خَيرا مِن أهلِ بَيتي ، فَجَزاكُمُ اللّهُ خَيرا ، فَقَد آزَرتُم وعاوَنتُم ، وَالقَومُ لا يُريدونَ غَيري ، ولَو قَتَلوني لَم يَبتَغوا غَيري أحَدا ، فَإِذا جَنَّكُمُ اللَّيلُ فَتَفَرَّقوا في سَوادِهِ وَانجوا بِأَنفُسِكُم . فَقامَ إلَيهِ العَبّاسُ بنُ عَلِيٍّ أخوهُ ، وعَلِيٌّ ابنُهُ ، وبَنو عَقيلٍ ، فَقالوا لَهُ : مَعاذَ اللّهِ وَالشَّهرَ الحَرامَ ! فَماذا نَقولُ لِلنّاسِ إذا رَجَعنا إلَيهِم ، إنّا تَرَكنا سَيِّدَنا وَابنَ سَيِّدِنا وعِمادَنا وتَرَكناهُ غَرَضا لِلنَّبلِ ودَريئَةً (1) لِلرِّماحِ وجَزَرا (2) لِلسِّباعِ ، وفَرَرنا عَنهُ رَغبَةً فِي الحَياةِ ؟! مَعاذَ اللّهِ ، بَل نَحيا بِحَياتِكَ ونَموتُ مَعَكَ . فَبَكى وبَكَوا عَلَيهِ ، وجَزاهُم خَيرا ، ثُمَّ نَزَلَ _ صَلَواتُ اللّهِ عَلَيهِ _ . (3)

.


1- .دَرِيْئةٌ : حَلْقة يتعلّم عليها الطعن (النهاية : ج 2 ص 110 «درأ») .
2- .الجَزَرُ : الشاة السمينة (الصحاح : ج 2 ص 613 «جزر») .
3- .مقاتل الطالبيّين : ص 112 .

ص: 363

فصل سيزدهم : سخنان امام درباره وفادارى يارانش
13 / 1وفادارى ياران امام عليه السلام

مقاتل الطالبيّين_ به نقل از عُتبَة بن سَمعان كَلْبى _: امام حسين عليه السلام ميان يارانش به سخن گفتن ايستاد و فرمود : «بار خدايا! تو مى دانى كه من ، نه يارانى بهتر از ياران خود مى شناسم و نه خاندانى بهتر از خاندان خود . خداوند به شما جزاى خير دهد كه يارى و همكارى كرديد . اين قوم ، جز مرا نمى خواهند و اگر مرا بكُشند، كسى جز مرا نمى جويند . چون شب شما را فرا گرفت، در سياهىِ آن ، پراكنده شويد و خود را نجات دهيد» . عبّاس بن على عليه السلام ، برادرش و على اكبر، فرزندش و فرزندان عقيل به پا خاستند و گفتند : پناه بر خدا، در اين ماه حرام ! چون باز گشتيم ، به مردم، چه بگوييم ؟ [بگوييم : ]ما سَرورمان و فرزند سَرورمان و تكيه گاهمان را رها كرديم و او را هدف تيرها و حلقه اى براى پرتاب نيزه ها و قربانى اى براى درندگان ساختيم و از سرِ رغبت به دنيا گريختيم؟! پناه بر خدا! بلكه ما با تو زنده ايم و با تو مى ميريم. امام _ كه درودهاى خدا بر او باد _ گريست و آنان هم با او گريستند و سپس از خداوند ، براى آنها، پاداش نيكو طلب كرد و نشست .

.

ص: 364

مثير الأحزان :جَمَعَ الحُسَينُ عليه السلام أصحابَهُ وحَمِدَ اللّهَ وأثنى عَلَيهِ ، ثُمَّ قالَ : أمّا بَعدُ فَإِنّي لا أعلَمُ لي أصحابا أوفى ولا خَيرا مِن أصحابي ، ولا أهلَ بَيتٍ أبَرَّ ولا أوصَلَ مِن أهلِ بَيتي فَجَزاكُمُ اللّهُ عَنّي جَميعا خَيرا ، ألا وإنّي قَد أذِنتُ لَكُم فَانطَلِقوا أنتُم في حِلٍّ ، لَيسَ عَلَيكُم مِنّي ذِمامٌ (1) ، هذَا اللَّيلُ قَد غَشِيَكُم فَاتَّخِذوهُ جَمَلاً (2) . فَقالَ لَهُ إخوَتُهُ وأبناؤُهُ وأبناءُ عَبدِ اللّهِ بنِ جَعفَرٍ : ولِمَ نَفعَلُ ذلِكَ ؟ لِنَبقى بَعدَكَ ؟! لا أرانَا اللّهُ ذلِكَ . وبَدَأَهُمُ العَبّاسُ أخوهُ ثُمَّ تابَعوهُ . وقالَ لِبَني مُسلِمِ بنِ عَقيلٍ : حَسبُكُم مِنَ القَتلِ بِصاحِبِكُم مُسلِمٍ ، اذهَبوا فَقَد أذِنتُ لَكُم . فَقالوا : لا وَاللّهِ ، لا نُفارِقُكَ أبَدا حَتّى نَقِيَكَ بِأَسيافِنا ، ونُقتَلَ بَينَ يَدَيكَ . (3)

13 / 2وَفاءُ عَمرِو بنِ قَرَظَةَ الأَنصارِيِّالملهوف :خَرَجَ عَمرُو بنُ قَرَظَةَ الأَنصارِيُّ فَاستَأذَنَ الحُسَينَ عليه السلام فَأَذِنَ لَهُ ، فَقاتَلَ قِتالَ المُشتاقينَ إلَى الجَزاءِ ، وبالَغَ في خِدمَةِ سُلطانِ السَّماءِ ، حَتّى قَتَلَ جَمعا كَثيرا مِن حِزبِ ابنِ زِيادٍ ، وجَمَعَ بَينَ سَدادٍ (4) وجِهادٍ ، وكانَ لا يَأتي إلَى الحُسَينِ عليه السلام سَهمٌ إلَا اتَّقاهُ بِيَدِهِ ولا سَيفٌ إلّا تَلَقّاهُ بِمُهجَتِهِ فَلَم يَكُن يَصِلُ إلَى الحُسَينِ عليه السلام سوءٌ ، حَتّى اُثخِنَ بِالجِراحِ ، فَالتَفَتَ إلَى الحُسَينِ عليه السلام وقالَ : يَابنَ رَسولِ اللّهِ ، أوَفَيتُ ؟ قالَ : نَعَم ، أنتَ أمامي فِي الجَنَّةِ ، فَاقرَأ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله عَنِّي السَّلامَ ، وأعلِمهُ أنّي فِي الأَثَرِ . فَقاتَلَ حَتّى قُتِلَ رِضوانُ اللّهِ عَلَيهِ . (5)

.


1- .الذِّمامُ : الحقّ والحُرمة (لسان العرب : ج 12 ص 221 «ذمم») .
2- .يقال للرجل إذا سَرى ليلته جمعاء : اتّخذ الليل جملاً ؛ كأنّه ركبه ولم ينم فيه (النهاية : ج 1 ص 298 «جمل») .
3- .مثير الأحزان : ص52 .
4- .السَّدادُ : وهو القصد في الأمر والعدل فيه (النهاية : ج 2 ص 352 «سدد») .
5- .الملهوف : ص 162 ، مثير الأحزان : ص 60 نحوه ، بحار الأنوار : ج 45 ص 22 .

ص: 365

مثير الأحزان :حسين عليه السلام يارانش را گِرد آورد و پس از حمد و ثناى خداوند فرمود : «امّا بعد: من ، نه يارانى وفادارتر و بهتر از ياران خود مى شناسم ، نه خاندانى پيوند برقرار كننده تر و نيكوكارتر از خاندانم . خداوند ، به همه شما از جانب من، جزاى خير دهد . بدانيد كه من به شما اذن دادم كه برويد . مُجازيد و حقّى بر گردن شما ندارم . اين ، شب است كه شما را پوشانده است . پس آن را مَركب خود كنيد» . برادران و پسران حسين عليه السلام و پسران عبد اللّه بن جعفر به او گفتند : چرا چنين كنيم؟ براى اين كه پس از تو باقى بمانيم؟! خدا ، اين را از ما نبيند . عبّاس عليه السلام ، برادرش ، آغازگر اين گونه سخنان بود و سايرين هم از او پيروى كردند . حسين عليه السلام به پسران مسلم بن عقيل فرمود : «كشته شدن مسلم، براى شما بس است . برويد كه من به شما اذن دادم» . امّا آنان گفتند : به خدا سوگند ، نه! هرگز از تو جدا نمى شويم تا با شمشيرهايمان، از تو محافظت كنيم و پيشِ رويت كشته شويم.

13 / 2وفاى عمرو بن قَرَظه انصارى

الملهوف :عمرو بن قَرَظه انصارى ، جلو آمد و از امام حسين عليه السلام اجازه [ى به ميدان رفتن] خواست. امام عليه السلام اجازه داد. عمرو ، مانند مشتاقان به پاداش [الهى] جنگيد و در خدمت گزارى فرمان رواى آسمان ، بسى كوشيد تا آن كه گروه فراوانى از سپاه ابن زياد را كُشت و ميان استوارى و جهاد ، جمع كرد ، و تيرى به سوى حسين عليه السلام نمى آمد ، جز آن كه با دستش از ايشان در برابر آن ، محافظت مى كرد و شمشيرها را هم با خون خود [و زخمى شدن] دفع مى كرد . به امام حسين عليه السلام آسيبى نرسيد تا آن كه زخم ها، عمرو را از پاى در آوردند . [آن گاه] به حسين عليه السلام رو كرد و گفت : اى فرزند پيامبر خدا! آيا وفا كردم؟ فرمود : «آرى . تو زودتر به بهشت مى روى . از جانب من به پيامبر خدا صلى الله عليه و آله سلام برسان و به او بگو كه من ، در پىِ تو مى آيم» . سپس ، جنگيد تا به شهادت رسيد . خداوند ، از او خُشنود باد!

.

ص: 366

. .

ص: 367

. .

ص: 368

الفَصلُ الرّابِعَ عَشَرَ : رؤىً حَولَ مستقبل حيات أهل البيت عليهم السلام وأعدائهم14 / 1رُؤيا رَسولِ اللّهِالدرّ المنثور عن الحسين بن عليّ عليه السلام :أنَّ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله أصبَحَ وهُوَ مَهمومٌ ، فَقيلَ : ما لَكَ يا رَسولَ اللّهِ ؟ فَقالَ : إنّي اُريتُ فِي المَنامِ كَأَنَّ بَني اُمَيَّةَ يَتَعاوَرونَ (1) مِنبَري هذا . فَقيلَ : يا رَسولَ اللّهِ ! لا تَهتَمَّ فَإِنَّها دُنيا تَنالُهُم . فَأَنزَلَ اللّهُ : «وَ مَا جَعَلْنَا الرُّءْيَا الَّتِى أَرَيْنَ_كَ إِلَا فِتْنَةً لِّلنَّاسِ» (2) . (3)

14 / 2رُؤيا أميرِ المُؤمِنينَشرح الأخبار بإسناده عن الحسين عليه السلام :قالَ أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام : رَأَيتُ حَبيبي رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله البارِحَةَ فِي المَنامِ ، فَشَكَوتُ إلَيهِ ما لَقيتُهُ بَعدَهُ مِن أهلِ العِراقِ ، فَوَعَدَني بِالرّاحَةِ مِنهُم عَن قَريبٍ . (4)

.


1- .يَتَعاوَرون : أي يختلفون ويتناوبون ، كلّما مضى واحد خَلَفَهُ آخر (النهاية : ج 3 ص 320 «عور») .
2- .الإسراء : 60 .
3- .. الدرّ المنثور : ج 5 ص 310 نقلاً عن ابن مردويه .
4- .شرح الأخبار : ج 2 ص 430 ح 780 ؛ كنز العمّال : ج 13 ص 190 ح 36566 نحوه نقلاً عن العدني .

فصل چهاردهم : رؤياهايى درباره آينده اهل بيت عليهم السلام و دشمنانشان
14 / 1رؤياى پيامبر صلّي الله عليه و آله

الدرّ المنثور_ از امام حسين عليه السلام _: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، صبحى اندوهگين برخاست . از ايشان، علّت اندوه را پرسيدند . فرمود : «در خواب ديدم كه بنى اميّه ، يكى يكى بر اين منبرم مى آيند و مى روند» . گفته شد : اى پيامبر خدا ! غم مخور كه معناى آن ، بهره مندى ايشان از دنياست . پس خداوند نازل كرد : «و رؤيايى را كه در خواب نشانت داديم ، جز آزمونى براى مردم ، قرار نداديم» .

14 / 2رؤياى اميرمؤمنان عليه السلام

شرح الأخبار_ به سندش ، از امام حسين عليه السلام _: امير مؤمنان عليه السلام فرمود : «ديشب حبيبم پيامبر خدا صلى الله عليه و آله را در خواب ديدم و از آنچه پس از او از عراقيان ديده بودم ، گلايه كردم . مرا به زود آسوده شدن از [شرّ ]آنان ، وعده داد» .

.

ص: 370

14 / 3رُؤى الإمامِ الحُسَيْنِ عليه السلامأ _ رُؤياهُ حول هَلاكِ مُعاوِيَةَمثير الأحزان عن الإمام الحسين عليه السلام_ في مَوتِ مُعاوِيَةَ _: أظُنُّ أنَّ طاغِيَتَهُم هَلَكَ ! رَأَيتُ البارِحَةَ أنَّ مِنبَرَ مُعاوِيَهَ مَنكوسٌ ، ودارَهُ تَشتَعِلُ بِالنّيرانِ . (1)

ب _ رُؤياهُ عِندَ خُروجِهِ مِنَ المَدينَةِالفتوح :خَرَجَ الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام مِن مَنزِلِهِ ذاتَ لَيلَةٍ وأتى إلى قَبرِ جَدِّهِ صلى الله عليه و آله فَقالَ : السَّلامُ عَلَيكَ يا رَسولَ اللّهِ . . . . ثُمَّ جَعَلَ الحُسَينُ يَبكي ، حَتّى إذا كانَ في بَياضِ الصُّبحِ وَضَعَ رَأسَهُ عَلَى القَبرِ فَأَغفى ساعَةً ، فَرَأَى النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله قَد أقبَلَ في كَبكَبَةٍ (2) مِنَ المَلائِكَةِ عَن يَمينِهِ وعَن شِمالِهِ ومِن بَينِ يَدَيهِ ومِن خَلفِهِ ، حَتّى ضَمَّ الحُسَينَ عليه السلام إلى صَدرِهِ ، وقَبَّلَ بَينَ عَينَيهِ ، وقالَ صلى الله عليه و آله : يا بُنَيَّ يا حُسَينُ ! كَأَنَّكَ عَن قَريبٍ أراكَ مَقتولاً مَذبوحا بِأَرضِ كَربٍ وبَلاءٍ مِن عِصابَةٍ مِن اُمَّتي ، وأنتَ في ذلِكَ عَطشانُ لا تُسقى ، وضَمآنُ لا تُروى ، وهُم مَعَ ذلِكَ يَرجونَ شَفاعَتي ، ما لَهُم ؟! لا أنالَهُمُ اللّهُ شَفاعَتي يَومَ القِيامَةِ ، فَما لَهُم عِندَ اللّهِ مِن خَلاقٍ (3) . حَبيبي يا حُسَينُ ! إنَّ أباكَ واُمَّكَ وأخاكَ قَد قَدِموا عَلَيَّ وهُم إلَيكَ مُشتاقونَ ، وإنَّ لَكَ فِي الجَنَّةِ دَرَجاتٍ لَن تَنالَها إلّا بِالشَّهادَةِ . فَجَعَلَ الحُسَينُ عليه السلام يَنظُرُ في مَنامِهِ إلى جَدِّهِ صلى الله عليه و آله ويَسمَعُ كَلامَهُ ، وهُوَ يَقولُ : يا جَدّاه ! لا حاجَةَ لي فِي الرُّجوعِ إلَى الدُّنيا أبَدا ، فَخُذني إلَيكَ وَاجعَلني مَعَكَ إلى مَنزِلِكَ . قالَ : فَقالَ لَهُ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله : يا حُسَينُ ! إنَّهُ لابُدَّ لَكَ مِنَ الرُّجوعِ إلَى الدُّنيا حَتّى تُرزَقَ الشَّهادَةَ وما كَتَبَ اللّهُ لَكَ فيها مِنَ الثَّوابِ العَظيمِ ، فَإِنَّكَ وأباكَ وأخاكَ وعَمَّكَ وعَمَّ أبيكَ تُحشَرونَ يَومَ القِيامَةِ في زُمرَةٍ واحِدَةٍ حَتّى تَدخُلُوا الجَنَّةَ . (4)

.


1- .مثير الأحزان : ص 23 .
2- .كَبْكَبَة : الجماعة المتضامّة من الناس (النهاية : ج 4 ص 144 «كبكب») .
3- .الخَلَاقُ : النصيب (الصحاح : ج 4 ص 1471 «خلق») .
4- .الفتوح : ج 5 ص 18 ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 1 ص 186 ؛ بحار الأنوار : ج 44 ص 328 وراجع : المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 88 .

ص: 371

14 / 3رؤياهاى امام حسين عليه السلام
الف _ رؤياى امام عليه السلام در باره هلاكت معاويه

3854.الإمامة والسياسة ( _ في ذِكرِ اختِلافِ أصحابِ الإِمامِ فِي استِمرارِ ) مثير الأحزان_ از امام حسين عليه السلام ، هنگام مرگ معاويه _: گمان مى كنم كه طاغوتشان هلاك شده است . ديشب خواب ديدم كه منبر معاويه ، واژگون است و خانه اش در آتش مى سوزد .

ب _ رؤياى امام عليه السلام ، هنگام خروج از مدينه

3853.تاريخ دمشق ( _ به نقل از عبد اللّه بن مسعود _ ) الفتوح :حسين بن على عليه السلام شبى از منزلش بيرون آمد و نزد قبر جدّش [پيامبر صلى الله عليه و آله ]آمد و گفت : «سلام بر تو ، اى پيامبر خدا !...» .

سپس ، حسين عليه السلام شروع به گريستن كرد . هنگام سپيده صبح ، سرش را بر قبر نهاد و ساعتى به خواب رفت . در خواب ، پيامبر صلى الله عليه و آله را ديد كه با جمعيت انبوهى از فرشتگان [صف كشيده] در راست و چپ ، و پيش و پسِ او ، جلو آمد و حسين عليه السلام را به سينه اش چسبانْد و ميان دو چشمش را بوسيد و فرمود : اى پسر عزيزم ، اى حسين ! مى بينم كه به زودى در زمين كَرْب (سختى) و بلا ، به دست گروهى از امّتم كشته شده اى و با سرِ بُريده افتاده اى ، در حالى كه تشنه بودى و آبت ندادند و سيرابت نكردند و با همه اينها ، به شفاعت من اميد مى برند . چه توقّعى ! روز قيامت ، خداوند ، شفاعت مرا به ايشان نرساند كه نزد خدا هيچ نصيبى ندارند .

عزيزم، اى حسين ! پدر و مادر و برادرت بر من در آمدند و اكنون ، مشتاق تو هستند و درجاتى در بهشت ، از آنِ توست كه جز با شهادت به آنها نمى رسى» .

حسين عليه السلام در خواب به جدّش مى نگريست و سخنش را مى شنيد و مى گفت : اى نياى من ! من ، هيچ گاه نيازى به بازگشت به دنيا ندارم . مرا با خود ببر و كنار خود ، در جايگاهت جاى ده .

پيامبر صلى الله عليه و آله به او فرمود : «اى حسين ! ناگزيرى كه به دنيا باز گردى تا شهادت و پاداش بزرگى را كه خدا براى تو آن را نوشته است ، نصيبت شود كه تو و پدرت و برادرت و عمويت و عموى پدرت ، روز قيامت ، در يك گروه محشور مى شويد تا به بهشت در آييد» . .

ص: 372

3854.الإمامة والسياسة ( _ دربيان اختلاف ياران امام در جنگ صفّين در مورد ا ) الملهوف عن الإمام الحسين عليه السلام_ في جَوابِ مُحَمَّدِ بنِ الحَنَفِيَّةِ لَمّا أشارَ عَلَيهِ بِعَدَمِ الخُروجِ إلَى العِراقِ _: أتاني رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله بَعدَما فارَقتُكَ ، فَقالَ : «يا حُسَينُ ! اخرُج فَإِنَّ اللّهَ قَد شاءَ أن يَراكَ قَتيلاً» .

فَقالَ مُحَمَّدُ بنُ الحَنَفِيَّةِ : إنّا للّهِِ وإنّا إلَيهِ راجِعونَ ، فَما مَعنى حَملِكَ هؤُلاءِ النِّساءِ مَعَكَ وأنتَ تَخرُجُ عَلى مِثلِ هذِهِ الحالِ ؟

قالَ : فَقالَ لَهُ : قَد قالَ لي «إنَّ اللّهَ قَد شاءَ أن يَراهُنَّ سَبايا» ، وسَلَّمَ عَلَيهِ ومَضى . (1)3855.مروج الذهب :اُسد الغابة :سارَ [الحُسَينُ عليه السلام ] مِنَ المَدينَةِ إلى مَكَّةَ ، فَأَتاهُ كُتُبُ أهلِ الكوفَةِ وهُوَ بِمَكَّةَ ، فَتَجَهَّزَ لِلمَسيرِ ، فَنَهاهُ جَماعَةٌ ، مِنهُم : أخوهُ مُحَمَّدُ بنُ الحَنَفِيَّةِ ، وَابنُ عُمَرَ ، وَابنُ عَبّاسٍ وغَيرُهُم .

فَقالَ : رَأَيتُ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله فِي المَنامِ وأمَرَني بِأَمرٍ ، فَأَنَا فاعِلٌ ما أمَرَ . (2) .


1- .الملهوف : ص 128 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 364 .
2- .اُسد الغابة : ج 2 ص 28.

ص: 373

3855.مُرُوج الذهب :الملهوف :امام حسين عليه السلام ، در پاسخ به محمّد بن حنفيه ، چون به ايشان گفت كه به سوى عراق نرود، فرمود: «پس از آن كه از تو جدا شدم ، [در خواب،] پيامبر خدا صلى الله عليه و آله نزدم آمد و فرمود : اى حسين ! بيرون برو كه خداوند ، خواسته است تو را كشته ببيند » .

محمّد بن حنفيه ، [استرجاع كرد و] گفت : «ما از خداييم و به سوى او باز مى گرديم» . پس اكنون كه مى دانى چنين مى شود ، مقصود از همراه بردن اين زنان چيست ؟

حسين عليه السلام به او فرمود : «پيامبر صلى الله عليه و آله به من فرمود : خداوند ، خواسته كه آنها را هم اسير ببيند » و بر او سلام داد و رفت .3856.تاريخ اليعقوبي ( _ في ذِكرِ مَجلِسِ بَيعَةِ النّاسِ لِعَلِيٍّ عليه ) اُسد الغابة :[امام حسين عليه السلام ] از مدينه به سوى مكّه حركت كرد كه نامه هاى كوفيان در مكّه به او رسيد . آماده حركت شد كه گروهى ، از جمله برادرش محمّد بن حنفيه ، ابن عمر ، ابن عبّاس و ديگران ، او را باز داشتند .

حسين عليه السلام فرمود : «پيامبر خدا صلى الله عليه و آله را در خواب ديدم و به من فرمانى داد كه بِدان، عمل مى كنم» . .

ص: 374

3857.الفتوح عن عمّار بن ياسر ( _ مِن كَلامِهِ في حَربِ صِفّينَ لِعَمرِو بنِ العا ) الفتوح_ بَعدَ ذِكرِ كِتابِ أهلِ الكوفَةِ إلَى الإِمامِ الحُسَينِ عليه السلام وَالَّذي يَدعونَهُ فيهِ إلَى القُدومِ إلَيهِم _: فَعِندَها قامَ الحُسَينُ عليه السلام فَتَطَهَّرَ وصَلّى رَكعَتَينِ بَينَ الرُّكنِ وَالمَقامِ ، ثُمَّ انفَتَلَ مِن صَلاتِهِ ، وسَأَلَ رَبَّهُ الخَيرَ فيما كَتَبَ إلَيهِ أهلُ الكوفَةِ ، ثُمَّ جَمَعَ الرُّسُلَ فَقالَ لَهُم :

إنّي رَأَيتُ جَدّي رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله في مَنامي ، وقَد أمَرَني بِأمرٍ وأنَا ماضٍ لِأَمرِهِ ، فَعَزَمَ اللّهُ لي بِالخَيرِ ، إنَّهُ وَلِيُّ ذلِكَ ، وَالقادِرُ عَلَيهِ إن شاءَ اللّهُ تَعالى . (1)3858.الأمالي للطوسي عن مالك بن أوس :الفتوح عن الحسين بن عليّ عليهماالسلام_ في جَوابِ كِتابِ عَبدِ اللّهِ بنِ جَعفَرٍ الَّذي يَنشُدُهُ فيهِ بِأَلّا يَخرُجَ مِن مَكَّةَ _: أمّا بَعدُ ! فَإِنَّ كِتابَكَ وَرَدَ عَلَيَّ فَقَرَأتُهُ وفَهِمتُ ما ذَكَرتَ ، واُعلِمُكَ أنّي رَأَيتُ جَدّي رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله في مَنامي فَخَبَّرَني بِأَمرٍ وأنَا ماضٍ لَهُ ، لي كانَ أو عَلَيَّ ، وَاللّهِ يَابنَ عَمّي لَو كُنتُ في جُحرِ هامَّةٍ (2) مِن هَوامِّ الأَرضِ لَاستَخرَجوني ويَقتُلُونّي ، وَاللّهِ يَابنَ عَمّي لَيَعتَدِيُنَّ عَلَيَّ كَما عَدَتِ اليَهودُ عَلَى السَّبتِ ، وَالسَّلامُ . (3)3856.تاريخ اليعقوبى ( _ در ياد كردِ جلسه بيعت مردم با على عليه السلام _ ) الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) :كَتَبَ عَبدُ اللّهِ بنُ جَعفَرِ بنِ أبي طالِبٍ إلَيهِ كِتابا يُحَذِّرُهُ أهلَ الكوفَةِ ، ويُناشِدُهُ اللّهَ أن يَشخَصَ إلَيهِم ، فَكَتَبَ إلَيهِ الحُسَينُ عليه السلام :

إنّي رَأَيتُ رُؤيا ورَأَيتُ فيها رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، وأمَرَني بِأَمرٍ أنَا ماضٍ لَهُ ، ولَستُ بِمُخبِرٍ بِها أحَدا حَتّى اُلاقِيَ عَمَلي . (4) .


1- .الفتوح : ج 5 ص 30 ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 1 ص 195 .
2- .الهَامَّةُ : ما له سمّ يقتل كالحيّة ، وقد تطلق الهوامّ على ما لا يقتل كالحشرات (المصباح المنير : ص 641 «الهم») .
3- .الفتوح : ج 5 ص 67 ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 1 ص 218 ؛ المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 94 نحوه .
4- .الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج 1 ص 447 ، تهذيب الكمال : ج 6 ص 418 ، تاريخ دمشق : ج 14 ص 209 ، تاريخ الإسلام للذهبي : ج 5 ص 9 ، سير أعلام النبلاء : ج 3 ص 297 ؛ المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 94 كلاهما نحوه .

ص: 375

3857.الفتوح ( _ از سخنان عمّار بن ياسر در جنگ صفّين ، خطاب به ع ) الفتوح_ پس از يادكردِ نامه نگارى كوفيان به امام حسين عليه السلام براى دعوت امام عليه السلام به سوى خود _: در اين هنگام ، حسين عليه السلام برخاست و وضو گرفت و دو ركعت نماز ، ميان رُكن (حجر الأسود) و مقام [ابراهيم] خواند و پس از نماز ، از خداوند در باره آنچه كوفيان به او نوشته بودند ، خير طلبيد . سپس ، فرستادگان [كوفه] را گِرد آورد و به ايشان فرمود : «من ، جدّم پيامبر خدا صلى الله عليه و آله را در خواب ديدم كه به من ، فرمانى داد و من ، فرمان او را انجام مى دهم ، و خدا هم مرا بر خيرم مصمّم كرد ، كه او سرپرست آن و قادر بر آن است ؛ إن شاء اللّه !» .3858.الأمالى ، طوسى ( _ به نقل از مالك بن اوس _ ) الفتوح_ از امام حسين عليه السلام ، در پاسخ نامه عبد اللّه بن جعفر كه امام عليه السلام را سوگند داده بود تا از مكّه بيرون نرود _: امّا بعد ، نامه ات به من رسيد . آن را خواندم و آنچه را گفته بودى ، فهميدم و تو را آگاه مى سازم كه جدّم پيامبر خدا صلى الله عليه و آله را در خواب ديدم كه مرا فرمانى داد و من ، بدان عمل مى كنم ؛ به سود من باشد يا به زيان من . پسرعمو ! به خدا سوگند ، اگر در لانه حشره اى از حشرات زمين باشم ، مرا بيرون مى كِشند و مى كُشند . پسرعمو ! به خدا سوگند ، بر من ستم مى كنند ، آن گونه كه يهود بر روز شنبه ستم كردند . والسّلام !3859.الأمالي للطوسي عن موسى بن عبد اللّه الأسدي :الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) :عبد اللّه بن جعفر بن ابى طالب ، به حسين عليه السلام نامه اى نوشت و او را از كوفيان ، بر حذر داشت و سوگندش داد تا به سوى آنان نرود . حسين عليه السلام در پاسخ او نوشت : «من ، خوابى ديدم كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در آن ، به من فرمانى داد و من، بدان عمل مى كنم و كسى را از آن ، آگاه نمى كنم تا [نتيجه] كارم را ببينم» . .

ص: 376

3709.عنه عليه السلام ( _ في خُطبَتِهِ لَمّا أجمَعَ عَلى صُلحِ مُعاوِيَةَ ) تاريخ الطبري بإسناده عن الحسين بن عليّ عليهماالسلام_ لِيَحيَى بنِ سَعيدٍ وعَبدِ اللّهِ بنِ جَعفَرٍ لَمّا حَثّاهُ عَلى عَدَمِ الخُروجِ _: إنّي رَأَيتُ رُؤيا فيها رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، واُمِرتُ فيها بِأَمرٍ أنَا ماضٍ لَهُ ، عَلَيَّ كانَ أو لي .

فَقالا لَهُ : فَما تِلكَ الرُّؤيا ؟

قالَ : ما حَدَّثتُ أحَدا بِها ، وما أنَا مُحَدِّثٌ بِها حَتّى ألقى رَبّي . (1)ج _ رُؤياهُ في طَريقِ كَربَلاءَ3708.امام حسن عليه السلام ( _ در زمانى كه كوفيان را براى يارى امام على عليه ا ) مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي :سارَ الحُسَينُ عليه السلام حَتّى نَزَلَ الثَّعلَبِيَّةَ ، وذلِكَ في وَقتِ الظَّهيرَةِ ، ونَزَلَ أصحابُهُ ، فَوَضَعَ رَأسَهُ فَأَغفى ثُمَّ انتَبَهَ باكِيا مِن نَومِهِ ، فَقالَ لَهُ ابنُهُ عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ : ما يُبكيكَ يا أبَه ، لا أبَكَى اللّهُ عَينَيكَ ؟!

فَقالَ لَهُ : يا بُنَيَّ ، هذِهِ ساعَةٌ لا تُكذَبُ فيهَا الرُّؤيا ، فَاُعلِمُكَ أنّي خَفَقتُ بِرَأسي خَفقَةً ، فَرَأَيتُ فارِسا عَلى فَرَسٍ وَقَفَ عَلَيَّ وقالَ : يا حُسَينُ ! إنَّكُم تُسرِعونَ وَالمَنايا تُسرِعُ بِكُم إلَى الجَنَّةِ ! فَعَلِمتُ أنَّ أنفُسَنا نُعِيَت إلَينا .

فَقالَ لَهُ ابنُهُ عَلِيٌّ : يا أبَه ! أفَلَسنا عَلَى الحَقِّ ؟

قالَ : بَلى _ يا بُنَيَّ _ ، وَالَّذي إلَيهِ مَرجِعُ العِبادِ !

فَقالَ ابنُهُ عَلِيٌّ : إذا لا نُبالي بِالمَوتِ .

فَقالَ لَهُ الحُسَينُ عليه السلام : جَزاكَ اللّهُ يا بُنَيَّ خَيرَ ما جَزى بِهِ وَلَدا عَن والِدِهِ . (2) .


1- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 388 عن الحارث بن كعب الوالبيّ عن الإمام زين العابدين عليه السلام ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 548 ، البداية والنهاية : ج 8 ص 167 ؛ الإرشاد : ج 2 ص 69 ، إعلام الورى : ج 1 ص 446 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 366 .
2- .مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 1 ص 226 ، الفتوح : ج 5 ص 71 ؛ الملهوف : ص 131 كلاهما نحوه .

ص: 377

3709.امام حسن عليه السلام ( _ هنگامى كه براى صلح با معاويه آمده بود _ ) تاريخ الطبرى_ به نقل از حارث بن كعب والبى ، از امام زين العابدين عليه السلام _: حسين عليه السلام ، خطاب به يحيى بن سعيد و عبد اللّه بن جعفر، هنگامى كه او را بر بيرون نرفتن [از مدينه] ، تشويق كردند، فرمود : «من ، خوابى ديدم كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، در آن بود و در آن ، فرمانى يافتم كه بدان عمل مى كنم ، به زيان من يا به سود من باشد» .

به ايشان گفتند : چه خوابى بود ؟

فرمود : «آن را براى كسى نگفته ام و نخواهم گفت تا خدايم را ديدار كنم» .

ج _ رؤياى امام عليه السلام در راه كربلا

3711.اُسد الغابة عن إسماعيل بن رجاء عن أبيه :مقتل الحسين عليه السلام ، خوارزمى :حسين عليه السلام حركت كرد و ظهر به اتّفاق يارانش در ثَعلَبيه فرود آمدند . حسين عليه السلام سرش را [بر زمين] گذاشت و خوابش بُرد . سپس ، گريان، بيدار شد . فرزندش على بن حسين (على اكبر) عليه السلام به ايشان گفت : اى پدر! چرا مى گِريى ؟ خدا، چشمانت را گريان نكند !

حسين عليه السلام به او فرمود : «پسر عزيزم ! اين ، ساعتى است كه رؤيا در آن ، دروغ نيست . به تو مى گويم كه من ، لحظه اى به خواب رفتم و ديدم كه سوارى با اسب بر بالاى سرم ايستاد و گفت : اى حسين ! شما شتاب مى ورزيد و مرگ هايتان هم شما را به سوى بهشت ، سوق مى دهند . پس دانستم كه مرگمان را به ما خبر دادند» .

پسرش (على اكبر عليه السلام ) به ايشان گفت : اى پدر ! آيا ما بر حق نيستيم ؟

فرمود : «چرا ، اى پسر عزيزم ! سوگند به كسى كه بازگشتِ بندگان به سوى اوست [ ، چنين است] !» .

پس فرزندش على اكبر عليه السلام به ايشان گفت : در اين صورت ، از مرگ، باكى نداريم .

حسين عليه السلام به او فرمود : «پسر عزيزم ! خدا تو را جزاى خيرى دهد كه هيچ فرزندى را از جانب پدرش به سان آن ، جزا نداده باشد» . .

ص: 378

3710.تاريخ دمشق ( _ ب_ه ن_قل از ي_كى از آزادش_دگانِ حذيفه _ ) كامل الزيارات عن شهاب بن عبد ربّه عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :لَمّا صَعِدَ الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام عَقَبَةَ البَطنِ ، قالَ لِأَصحابِهِ : ما أراني إلّا مَقتولاً .

قالوا : وما ذاكَ يا أبا عَبدِ اللّهِ ؟!

قالَ : رُؤيا رَأَيتُها فِي المَنامِ .

قالوا : وما هِيَ ؟

قالَ : رَأَيتُ كِلابا تَنهَشُني ، أشَدُّها عَلَيَّ كَلبٌ أبقَعُ . (1)د _ رُؤياهُ قَبلَ يَومِ عاشوراءَ3712.كتاب سليم بن قيس :تاريخ الطبري :إنَّ عُمَرَ بنَ سَعدٍ نادى : يا خَيلَ اللّهِ اركَبي وأبشِري . فَرَكِبَ فِي النّاسِ ، ثُمَّ زَحَفَ نَحوَهُم بَعدَ صَلاةِ العَصرِ ، وحُسَينٌ عليه السلام جالِسٌ أمامَ بَيتِهِ مُحتَبِيا (2) بِسَيفِهِ ، إذ خَفَقَ بِرَأسِهِ عَلى رُكبَتَيهِ ، وسَمِعَت اُختُهُ زَينَبُ الصَّيحَةَ ، فَدَنَت مِن أخيها فَقالَت : يا أخي ، أما تَسمَعُ الأَصواتَ قَدِ اقتَرَبَت ؟!

قالَ : فَرَفَعَ الحُسَينُ عليه السلام رَأسَهُ ، فَقالَ : إنّي رَأَيتُ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله فِي المَنامِ ، فَقالَ لي : إنَّكَ تَروحُ إلَينا .

قالَ : فَلَطَمَت اُختُهُ وَجهَها ، وقالَت : يا وَيلَتا .

فَقالَ : لَيسَ لَكِ الوَيلُ يا اُخَيَّةُ ، اسكُني رَحِمَكِ الرَّحمنُ . (3) .


1- .كامل الزيارات : ص 157 ح 194 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 87 ح 24 .
2- .الاحتباءُ : هو ضمّ الساقين إلى البطن بالثوب أو اليدين (مجمع البحرين : ج 1 ص 356 «حبا») .
3- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 416 ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 558 ، الفتوح : ج 5 ص 97 ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 1 ص 249 كلّها نحوه ؛ الإرشاد : ج 2 ص 89 ، روضة الواعظين : ص 202 ، إعلام الورى : ج 1 ص 454 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 391 .

ص: 379

3712.كتاب سُلَيم بن قيس :كامل الزيارات_ به نقل از شهاب بن عبدِ رَبِّه ، از امام صادق عليه السلام _: چون حسين بن على عليه السلام از گردنه بَطْن بالا رفت ، به يارانش فرمود : «من ، خود را جز كشته شده نمى بينم» .

گفتند : از چه رو ، اى ابا عبد اللّه ؟!

فرمود : «به دليل خوابى كه ديده ام» .

گفتند : آن چيست ؟

فرمود : «سگ هايى را ديدم كه مرا گاز مى گيرند و سخت ترينِ آنها بر من ، سگ پيسه اى بود» .

د _ رؤياى امام عليه السلام ، قبل از روز عاشورا

3714.عنه عليه السلام ( _ مِن كَلامِهِ في مَجلِسِ يَزيدَ _ ) تاريخ الطبرى :عمر بن سعد ، بانگ سر داد : اى سواران خدا ! سوار شويد . بشارتتان باد !

خود نيز با آنان ، سوار شد و پس از نماز عصر ، به سوى آنان (سپاه حسين عليه السلام ) تاخت . حسين عليه السلام جلو خيمه اش نشسته بود و [انحناى ]شمشيرش را به دور پاهايش حلقه كرده بود كه خوابش بُرد و سرش بر زانوهايش ، خم شد . در اين هنگام ، شيون خواهرش زينب عليهاالسلام را شنيد كه به برادرش نزديك مى شد و گفت : برادرم ! آيا صداها را نمى شنوى كه نزديك شده اند ؟

حسين عليه السلام سرش را بلند كرد و فرمود : «پيامبر خدا صلى الله عليه و آله را در خواب ديدم كه به من فرمود : تو به سوى ما مى آيى » .

پس خواهرش بر صورت خود زد و گفت : واى بر ما !

حسين عليه السلام فرمود : «خواهر عزيزم ! واى بر شما نيست . آرام باش ، [خداى ]رحمان، تو را رحمت كند!» . .

ص: 380

3713.امام زين العابدين عليه السلام ( _ در زيارت على عليه السلام _ ) الفتوح :وإذَا المُنادي يُنادي مِن عَسكَرِ عُمَرَ : يا جُندَ اللّهِ اركَبوا . قالَ : فَرَكِبَ النّاسُ وساروا نَحوَ مُعَسكَرِ الحُسَينِ عليه السلام ، وَالحُسَينُ عليه السلام في وَقتِهِ ذلِكَ جالِسٌ قَد خَفَقَ رَأسُهُ عَلى رُكبَتَيهِ ، وسَمِعَت اُختُهُ زَينَبُ رَضِيَ اللّهُ عَنهَا الصَّيحَةَ وَالضَّجَّةَ ، فَدَنَت مِن أخيها وحَرَّكَتهُ ، فَقالَت : يا أخي ، ألا تَسمَعُ الأَصواتَ قَدِ اقتَرَبَت مِنّا ؟!

قالَ : فَرَفَعَ الحُسَينُ عليه السلام رَأسَهُ وقالَ : يا اُختاه ، إنّي رَأَيتُ جَدّي فِي المَنامِ وأبي عَلِيّا وفاطِمَةَ اُمّي وأخِي الحَسَنَ عليهم السلام ، فَقالوا : يا حُسَينُ ، إنَّكَ رائِحٌ إلَينا عَن قَريبٍ ، وقَد وَاللّهِ يا اُختاه دَنَا الأَمرُ في ذلِكَ لا شَكَّ . (1)3714.امام زين العابدين عليه السلام ( _ از س_خنان او در م_جلس يزيد _ ) الفتوح :لَمّا كانَ وَقتُ السَّحَرِ ، خَفَقَ الحُسَينُ عليه السلام بِرَأسِهِ (2) خَفقَةً (3) ، ثُمَّ استَيقَظَ فَقالَ : أتَعلَمونَ ما رَأَيتُ في مَنامِي السّاعَةَ ؟

قالوا : ومَا الَّذي رَأَيتَ يَابنَ بِنتِ رَسولِ اللّهِ صَلَّى اللّهُ عَلَيهِ وآلِهِ ؟

فَقالَ : رَأَيتُ كَأَنَّ كِلابا قَد شَدَّت عَلَيَّ تُناشِبُني (4) ، وفيها كَلبٌ أبقَعُ رَأَيتُهُ أشَدَّها عَلَيَّ ، وأظُنُّ الَّذي يَتَوَلّى قَتلي رَجُلٌ أبقَعُ وأبرَصُ مِن هؤُلاءِ القَومِ ، ثُمَّ إنّي رَأَيتُ بَعدَ ذلِكَ جَدّي رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، ومَعَهُ جَماعَةٌ مِن أصحابِهِ وهُوَ يَقولُ لي : يا بُنَيَّ ! أنتَ شَهيدُ آلِ مُحَمَّدٍ ، وقَدِ استَبشَرَت بِكَ أهلُ السَّماواتِ وأهلُ الصَّفحِ (5) الأَعلى ، فَليَكُن إفطارُكَ عِندِي اللَّيلَةَ ، عَجِّل ولا تُؤَخِّر ، فَهذا أثَرُكَ (6) قَد نَزَلَ مِنَ السَّماءِ لِيَأخُذَ دَمَكَ في قارورَةٍ خَضراءَ .

وهذا ما رَأَيتُ ، وقَد أزِفَ الأَمرُ وَاقتَرَبَ الرَّحيلُ مِن هذِهِ الدُّنيا ، لا شَكَّ في ذلِكَ . (7) .


1- .الفتوح : ج 5 ص 97 ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 1 ص 249 ؛ الملهوف : ص 55 وفيه ذيله من «يا اُختاه» وكلاهما نحوه .
2- .في المصدر : «رأسُه» ، والتصويب من المصادر الاُخرى .
3- .خَفَقَ بِرَأسِهِ خَفقَةً : إذا أخذَته سِنَةٌ من النّعاس فمالَ رأسُهُ دونَ سائرِ جَسَدِه (المصباح المنير : ص 176 «خفق») .
4- .نَشَبَ في الشيء : إذا وقع فيما لا مخلص له منه (لسان العرب : ج 1 ص 757 «نشب») .
5- .في مقتل الحسين عليه السلام وبحار الأنوار : «الصفيح» بدل «الصفح» . والصّفيحُ : من أسماء السماء (النهاية : ج 3 ص 35 «صفح») .
6- .الأثَرُ : الأجَلُ (النهاية : ج 1 ص 23 «أثر») .
7- .الفتوح : ج 5 ص 99 ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 1 ص 251 .

ص: 381

3715.الإمام الباقر عليه السلام ( _ في وَصفِ عَلِيٍّ عليه السلام _ ) الفتوح :آن گاه ، جارچىِ لشكر عمر بن سعد، فرياد بر آورد : اى سپاه خدا! سوار شويد .

پس لشكريان، سوار شدند و به سوى اردوگاه حسين عليه السلام حركت كردند . حسين عليه السلام در آن هنگام ، نشسته بود و سرش را بر زانوانش نهاده [و خواب ]بود كه شيون خواهرش زينب _ كه خدايش از او خشنود باد _ را شنيد كه به او نزديك شد و تكانش داد و گفت : اى برادر من ! آيا صداها را نمى شنوى كه به ما نزديك شده اند ؟!

حسين عليه السلام سرش را بالا آورد و فرمود : «اى خواهر ! جدّم ، پدرم على ، مادرم فاطمه و برادرم حسن عليهم السلام را در خواب ديدم كه مى گفتند : اى حسين ! تو به زودى به سوى ما مى آيى . اى خواهر ! به خدا سوگند ، بى ترديد ، اين امر نزديك شده است» .3715.امام باقر عليه السلام ( _ در وصف على عليه السلام _ ) الفتوح :در وقت سحر ، حسين عليه السلام سرش [از خواب ،] سنگين شد و يك باره از خواب پريد و فرمود : «آيا مى دانيد هم اكنون ، چه خواب ديدم ؟» .

گفتند : چه ديدى ، اى فرزند دختر پيامبر خدا ؟

فرمود : «سگ هايى را ديدم كه بر من ، سخت گرفته اند و ميانشان سگ پيسه اى بود كه از بقيّه بر من ، سخت تر مى گرفت . گمان مى بَرَم كسى كه كُشتن مرا به عهده مى گيرد ، مرد پيسه اى از اين قوم باشد كه دچار [بيمارى ]پيسى است . سپس ، جدّم پيامبر خدا صلى الله عليه و آله را با گروهى از يارانش ديدم كه به من مى فرمايد : پسر عزيزم ! تو شهيدِ خاندان محمّدى و آسمانيان و ملكوتيان ، به تو بشارت يافته اند . افطارِ امشبت را نزد من خواهى بود . بشتاب و تأخير مكن كه اين ، اجلِ فرود آمده از آسمان ، به قصد توست تا خونت را در شيشه اى سبز بگيرد .

اين است آنچه ديدم و بى ترديد ، امر نزديك شده و گاهِ كوچ از اين دنيا، فرا رسيده است» . .

ص: 382

3716.عنه عليه السلام :مثير الأحزان :جاءَ رَجُلٌ . . . فَقالَ : أينَ الحُسَينُ ؟ فَقالَ : ها أنَاذا . قالَ : أبشِر بِالنّارِ .

قالَ : اُبشِرُ بِرَبٍّ رَحيمٍ ، وشَفيعٍ مُطاعٍ ، مَن أنتَ ؟

قالَ : أنَا شِمرُ بنُ ذِي الجَوشَنِ . قالَ الحُسَينُ عليه السلام : اللّهُ أكبَرُ ، قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : «رَأَيتُ كَأَنَّ كَلبا أبقَعَ يَلَغُ (1) في دِماءِ أهلِ بَيتي» . . . .

وقالَ الحُسَينُ عليه السلام : رَأَيتُ كَأَنَّ كِلابا تَنهَشُني ، وكَأَنَّ فيها كَلبا أبقَعَ (2) كانَ أشَدَّهُم عَلَيَّ ، وهُوَ أنتَ _ وكانَ أبرَصَ _ . (3) .


1- .وَلَغَ يَلَغُ : أي شرب منه بلسانه (النهاية : ج 5 ص 226 «ولغ») .
2- .الأبقَعُ : ما خالط بياضه لون آخر (لسان العرب : ج 8 ص 17 «بقع») .
3- .مثير الأحزان : ص 64 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 31 ؛ أنساب الأشراف : ج 3 ص 401 وفيه صدره إلى «أهل بيتي» .

ص: 383

3717.عنه عليه السلام :مثير الأحزان :مردى آمد ... و گفت : حسين، كجاست ؟

فرمود : «اين جايم» .

مرد گفت : بشارت به آتش ده !

فرمود : «بشارت به سوى پروردگارى مهربان و شفيعى صاحبْ فرمان دارم . تو كيستى ؟» .

گفت : من ، شمر بن ذى الجوشن هستم .

حسين عليه السلام فرمود : «اللّه اكبر ! پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : سگى سياه و سفيد را ديدم كه به خونِ اهل بيتم، زبان مى زند » ... .

و نيز فرمود : «سگ هايى را ديدم كه مرا گاز مى گيرند و سگ پيسه اى در ميان آنها به چشم مى آمد كه از بقيّه بر من ، سخت گيرتر بود و آن ، تويى » ، و شمر ، دچار پيسى بود . .

ص: 384

الفَصلُ الخامِسَ عَشَرَ : إجابة دعوات الإمام وكراماته15 / 1خَلاصُ يَدِ رَجُلٍ فِي الطَّوافِ3860.تاريخ دمشق عن عمر بن الخطّاب :تهذيب الأحكام عن أيّوب بن أعين عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :إنَّ امرَأَةً كانَت تَطوفُ وخَلفَها رَجُلٌ ، فَأَخرَجَت ذِراعَها ، فَقالَ (1) بِيَدِهِ حَتّى وَضَعَها عَلى ذِراعِها ، فَأَثبَتَ اللّهُ يَدَهُ في ذِراعِها حَتّى قَطَعَ الطَّوافَ .

واُرسِلَ إلَى الأَميرِ ، وَاجتَمَعَ النّاسُ ، واُرسِلَ إلَى الفُقَهاءِ ، فَجَعَلوا يَقولونَ : اِقطَع يَدَهُ فَهُوَ الَّذي جَنَى الجِنايَةَ .

فَقالَ : هاهُنا أحَدٌ مِن وُلدِ مُحَمَّدٍ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ؟ فَقالوا : نَعَم ، الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام ، قَدِمَ اللَّيلَةَ . فَأَرسَلَ إلَيهِ فَدَعاهُ ، فَقالَ : اُنظُر ما لَقِيا ذانِ !

فَاستَقبَلَ القِبلَةَ ورَفَعَ يَدَيهِ فَمَكَثَ طَويلاً يَدعو ، ثُمَّ جاءَ إلَيها حَتّى خَلَّصَ يَدَهُ مِن يَدِها.

فَقالَ الأَميرُ : ألا نُعاقِبُهُ بِما صَنَعَ ؟ فَقالَ : لا (2) . (3) .


1- .في المناقب لابن شهرآشوب : «فمال» بدل «فقال» ، والظاهر أنّه الصواب .
2- .لعلّ السبب في عدم موافقة الإمام7 على عقوبة الرجل ، هو أنّه اُخزي أمام الآخرين ، وهذه عقوبة إلهيّة له ، وهي كافية لعقوبته الدنيوية أيضا .
3- .تهذيب الأحكام : ج 5 ص 470 ح 1647 ، المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 51 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 183 ح 10 .

ص: 385

فصل پانزدهم : كرامت هاى امام واجابت دعاهايش
15 / 1رها شدن دست مردى در طواف

3722.عنه عليه السلام :تهذيب الأحكام_ به نقل از ايّوب بن اَعيَن ، از امام صادق عليه السلام _: زنى در حال طواف بود و مردى پشتِ او طواف مى كرد . زن ، ساعدش را بيرون آورده بود، كه مرد، دست خود را كج كرد و بر ساعد او نهاد . خداوند ، دستِ مرد را بر ساعد آن زن ، چنان چسبانْد كه ناچار ، طواف را قطع كرد.

به سوى امير [مكّه] فرستادند و مردم ، گِرد آمدند. فقيهان را خبر كردند . آنان گفتند : دست مرد را قطع كن ؛ زيرا او مرتكب جنايت شده است.

امير گفت : آيا اين جا كسى از فرزندان محمّد ، پيامبر خدا ، هست؟

گفتند : آرى . حسين بن على عليه السلام ديشب آمده است .

به سوى او فرستاد و او را فرا خواند و گفت : ببين اين دو چه شده اند!

او رو به قبله ، دستانش را بلند كرد و مدّتى طولانى دعا كرد . سپس ، نزد زن آمد و دست مرد را از دست زن ، جدا كرد.

امير گفت : آيا اين مرد را به سبب آنچه كرده ، كيفر ندهيم؟

فرمود : «نه» . (1) .


1- .عدم موافقت امام عليه السلام با مجازات آن مرد ، شايد بدين جهت باشد كه رسوايى پيش آمده براى او ، در واقع ،كيفر الهى بوده و همين مجازات ، براى او كافى بوده است .

ص: 386

15 / 2اِخضِرارُ النَّخلَةِ اليابِسَةِ3721.امام صادق عليه السلام :دلائل الإمامة عن محمّد الكناني عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :خَرَجَ الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام في بَعضِ أسفارِهِ ومَعَهُ رَجُلٌ مِن وُلدِ الزُّبَيرِ بنِ العَوّامِ يَقولُ بِإِمامَتِهِ ، فَنَزَلوا في طَريقِهِم بِمَنزِلٍ تَحتَ نَخلَةٍ يابِسَةٍ قَد يَبِسَت مِنَ العَطَشِ ، فَفُرِشَ لِلحُسَينِ عليه السلام (1) تَحتَها ، وبِإِزائِهِ نَخلَةٌ اُخرى [لَيسَ] (2) عَلَيها رُطَبٌ . قال : فَرَفَعَ يَدَهُ ودَعا بِكَلامٍ لَم أفهَمهُ ، فَاخضَرَّتِ النَّخلَةُ وعادَت إلى حالِها ، وأورَقَت وحَمَلَت رُطَبا .

فَقالَ الجَمّالُ الَّذِي اكتَرى مِنهُ : هذا سِحرٌ وَاللّهِ !

فَقالَ الحُسَينُ عليه السلام : وَيلَكَ ، إنَّهُ لَيسَ بِسِحرٍ ، ولكِن دَعوَةُ ابنِ نَبِيٍّ مُستَجابَةٌ . قالَ : ثُمَّ صَعِدُوا النَّخلَةَ فَجَنَوا مِنها ما كَفاهُم جَميعا . (3)15 / 3إحياءُ المَيِّتِ3724.عنه عليه السلام ( _ في زِيارَةِ الإِمامِ عَلِيٍّ عليه السلام _ ) الخرائج والجرائح عن يحيى بن اُمّ الطويل :كُنّا عِندَ الحُسَينِ عليه السلام إذ دَخَلَ عَلَيهِ شابٌّ يَبكي ، فَقالَ لَهُ الحُسَينُ عليه السلام : ما يُبكيكَ ؟ قالَ : إنَّ والِدَتي تُوُفِّيَت في هذِهِ السّاعَةِ ولَم توصِ ، ولَها مالٌ ، وكانَت قَد أمَرَتني ألّا اُحدِثَ في أمرِها شَيئا حَتّى اُعلِمَكَ خَبَرَها .

فَقالَ الحُسَينُ عليه السلام : قوموا بِنا حَتّى نَصيرَ إلى هذِهِ الحُرَّةِ .

فَقُمنا مَعَهُ حَتَّى انتَهَينا إلى بابِ البَيتِ الَّذي فيهِ المَرأَةُ وهِيَ مُسَجّاةٌ (4) ، فَأَشرَفَ عَلَى البَيتِ ودَعَا اللّهَ لِيُحيِيَها حَتّى توصِيَ بِما تُحِبُّ مِن وَصِيَّتِها ، فَأَحياهَا اللّهُ ، وإذَا المَرأَةُ جَلَسَت وهِيَ تَتَشَهَّدُ ، ثُمَّ نَظَرَت إلَى الحُسَينِ عليه السلام فَقالَت : اُدخُلِ البَيتَ يا مَولايَ ومُرني بِأَمرِكَ .

فَدَخَلَ وجَلَسَ عَلى مِخَدَّةٍ ثُمَّ قالَ لَها : وَصّي يَرحَمُكِ اللّهُ .

فَقالَت : يَابنَ رَسولِ اللّهِ ، إنَّ لي مِنَ المالِ كَذا وكَذا في مَكانِ كَذا وكَذا ، وقَد جَعَلتُ ثُلُثَهُ إلَيكَ لِتَضَعَهُ حَيثُ شِئتَ مِن أولِيائِكَ ، وَالثُّلُثانِ لِابني هذا إن عَلِمتَ أنَّهُ مِن مَواليكَ وأولِيائِكَ ، وإن كانَ مُخالِفا فَخُذهُ إلَيكَ ، فَلا حَقَّ لِلمُخالِفينَ في أموالِ المُؤمِنينَ .

ثُمَّ سَأَلَتهُ أن يُصَلِّيَ عَلَيها وأن يَتَوَلّى أمرَها ، ثُمَّ صارَتِ المَرأَةُ مَيِّتَةً كَما كانَت . (5) .


1- .في الطبعة المعتمدة : «ففرش الحسينُ» ، والتصويب من طبعة النجف .
2- .الزيادة من طبعة النجف .
3- .دلائل الإمامة : ص 186 ح 105 ، وفي الكافي : ج 1 ص 462 ح 4 والعدد القويّة : ص 36 ح 31 «خرج الحسن بن عليّ7 . . .» .
4- .سُجِّي : أي غُطّي ، والمُتَسجِّي : المتغطّي (النهاية : ج 2 ص 344 «سجا») .
5- .الخرائج والجرائح : ج 1 ص 245 ح 1 ، الثاقب في المناقب : ص 344 ح 290 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 180 ح 3 وراجع : الصراط المستقيم : ج 2 ص 178 ح 10 .

ص: 387

15 / 2سبز شدن درخت خرماى خشكيده

3723.امام صادق عليه السلام ( _ در وصف على عليه السلام _ ) دلائل الإمامة_ به نقل از محمّد كِنانى ، از امام صادق عليه السلام _: حسين بن على عليه السلام يك بار كه به سفر مى رفت، مردى از فرزندان زبير بن عوّام _ كه به امامت ايشان معتقد بود _ ، همراه او بود . در ميان راه ، در منزلگاهى ، زير درخت خرماى خشكى _ كه به علّت بى آبى خشك شده بود _ فرود آمدند .

براى حسين عليه السلام زير آن درخت، فرش گستردند. درخت رو به روى او هم، خشك و بى خرما بود .

[آن نواده زبير] گفت: امام عليه السلام دستش را بالا برد و دعايى كرد كه نفهميدم . درخت خرما ، سبز شد و به حال اوّلش باز گشت و برگ در آورد و خرما داد .

ساربانى كه شتر از او كرايه كرده بود ، گفت : به خدا سوگند، اين ، سِحر است.

حسين عليه السلام فرمود : «واى بر تو! اين، سِحر نيست ؛ بلكه دعاى اِجابت شده فرزند پيامبر است» .

سپس ، كاروانيان از درخت ، بالا رفتند و آن قدر خرما چيدند كه همه آنها را كفايت كرد .

15 / 3زنده شدن مُرده

3726.امام صادق عليه السلام ( _ در زيارت على عليه السلام _ ) الخرائج و الجرائح_ به نقل از يحيى بن اُمّ طُوَيل _: نزد امام حسين عليه السلام بوديم كه جوانى گريان بر ايشان وارد شد . امام حسين عليه السلام به او فرمود : «چرا مى گريى؟» .

گفت : مادرم ، همين الآن ، مُرده و وصيّت نكرده است و مالى دارد كه به من ، امر كرده كه با آن ، كارى نكن تا آن كه خبرش را به تو بدهم.

امام حسين عليه السلام فرمود : «همراه ما بياييد تا به سوى اين زنِ آزاد برويم ».

با او برخاستيم تا به درِ خانه اى(/ اتاقى) كه زن در آن بود و رويش را پوشانده بود، رسيديم . امام عليه السلام بر درِ خانه ايستاد و از خدا خواست كه آن زن را زنده كند ، تا بدانچه مى خواهد ، وصيّت كند . خدا هم او را زنده كرد و زن نشست ، در حالى كه «شهادتين» مى گفت . سپس به امام حسين عليه السلام نگريست و گفت: اى مولاى من! به خانه بيا و مرا فرمان ده.

امام عليه السلام داخل شد و بر پشتى اى تكيه كرد . سپس به او فرمود : «وصيّت كن، خدايت بيامرزد!» .

زن گفت : اى فرزند پيامبر خدا! من ، فلان مال و فلان مال را در اين جا و آن جا دارم و اختيارِ يكْ سومش را به تو دادم تا به هر يك از دوستانت كه خواستى ، بدهى و دو سومِ آن هم براى اين پسرم باشد ، اگر دانستى كه از ولايت مَداران و دوستان توست ؛ ولى اگر مخالف بود، آن را براى خود بردار كه مخالفان، حقّى در اموال مؤمنان ندارند.

سپس از امام عليه السلام خواست كه بر او نماز بگزارد و كارهاى كَفْن و دفنش را به عهده بگيرد . آن گاه، زن مُرد ، به همان گونه كه پيش تر مُرده بود. .

ص: 388

15 / 4بَرَكَةُ ماءِ البِئرِ3729.عنه عليه السلام :الطبقات الكبرى عن أبي عون :لَمّا خَرَجَ حُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام مِنَ المَدينَةِ يُريدُ مَكَّةَ ، مَرَّ بِابنِ مُطيعٍ وهُوَ يَحفِرُ بِئرَهُ ، فَقالَ لَهُ : أينَ فِداكَ أبي واُمّي ؟

قالَ : أرَدتُ مَكَّةَ _ وذَكَرَ لَهُ أنَّهُ كَتَبَ إلَيهِ شيعَتُهُ بِها _ .

فَقالَ لَهُ ابنُ مُطيعٍ : أينَ (1) فِداكَ أبي واُمّي ! مَتِّعنا بِنَفسِكَ ولا تَسِر إلَيهِم . فَأَبى حُسَينٌ عليه السلام ، فَقالَ لَهُ ابنُ مُطيعٍ : إنَّ بِئري هذِهِ قَد رَشَّحتُها (2) ، وهذَا اليَومُ أوانُ ما خَرَجَ إلَينا فِي الدَّلوِ شَيءٌ مِن ماءٍ ، فَلَو دَعَوتَ اللّهَ لَنا فيها بِالبَرَكَةِ .

قالَ : هاتِ مِن مائِها .

فَأَتى مِن مائِها فِي الدَّلوِ ، فَشَرِبَ مِنهُ ، ثُمَّ مَضمَضَ ثُمَّ رَدَّهُ فِي البِئرِ ، فَأَعذَبَ وأمهى (3) . (4) .


1- .في المصدر : «إنّي» ، والصواب ما أثبتناه كما في المصادر الاُخرى .
2- .التَّرشيح : التَّهيئة للشيء (لسان العرب : ج 2 ص 450 «رشح») .
3- .ماهَتِ الرَّكِيَّةُ [البئرُ] : كثُر ماؤها . وأماهَها اللّه ُ : أكثر ماءَها (المصباح المنير : ص 587 «موه») .
4- .الطبقات الكبرى : ج 5 ص 144 ، تاريخ دمشق : ج 14 ص 182 ، تاريخ الإسلام للذهبي : ج 5 ص 8 ، بغية الطلب في تاريخ حلب : ج 6 ص 2592 عن ابن عون .

ص: 389

15 / 4بركت يافتن آب چاه

3727.امام صادق عليه السلام ( _ ه_نگامى ك_ه از ف_ضيلت_ى وي_ژه امير مؤمنان كه دي ) الطبقات الكبرى_ به نقل از ابو عون _: چون حسين بن على عليه السلام از مدينه به سوى مكّه بيرون رفت ، بر ابن مطيع گذشت كه چاهى مى كَنْد . وى به ايشان گفت : پدر و مادرم فدايت ! كجا ؟

فرمود : «به سوى مكّه مى روم» و از نامه هايى كه پيروانش از آن جا فرستاده بودند ، ياد كرد .

ابن مطيع به ايشان گفت : پدر و مادرم فدايت ! ما را از خود ، بهره مند كن و به سوى آنان مرو .

امّا حسين عليه السلام خوددارى ورزيد . ابن مطيع به ايشان گفت : اين چاه را آماده كرده ام و امروز ، نخستين دَلْو آب را به ما مى دهد . كاش براى بركت آن ، دعا كنى !

حسين عليه السلام فرمود : «از آب آن ، بياور» .

دلوى از آب آن چاه را آورد . حسين عليه السلام از آن نوشيد و سپس ، مَضمَضه كرد و بقيّه آب را به چاه باز گرداند . چاه ، شيرين و پُرآب شد . .

ص: 390

15 / 5وِلادَةُ غُلامٍ3730.امام صادق عليه السلام :فرج المهموم عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :خَرَجَ الحُسَينُ عليه السلام إلى مَكَّةَ في سَنَةٍ ماشِيا ، فَوَرِمَت قَدَماهُ ، فَقالَ لَهُ بَعضُ مَواليهِ : لَورَكِبتَ لَيَسكُنُ الوَرَمُ هذا مِنكَ ؟

فَقالَ : كَلّا ، إذا أتَينا هذَا المَنزِلَ فَإِنَّهُ يَستَقبِلُكَ أسوَدُ ومَعَهُ دُهنٌ فَاشتَرِهِ .

فَقالَ لَهُ مَولاهُ : بِأَبي أنتَ واُمّي ، ما قُدّامَنا مَنزِلٌ يَبيعُ فيهِ أحَدٌ هذَا الدُّهنَ ؟

فَقالَ : بَلى ، أمامَكَ دونَ المَنزِلِ .

فَسارَ ميلاً فَإِذا هُوَ بِالأَسوَدِ ، فَقالَ الحُسَينُ عليه السلام لِمَولاهُ : دونَكَ الرَّجُلَ فَخُذ مِنهُ الدُّهنَ وأعطِهِ الثَّمَنَ .

فَقالَ الأَسوَدُ لِلمَولى : لِمَن أرَدتَ هذَا الدُّهنَ ؟ فَقالَ : لِلحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام ، فَقالَ : اِنطَلِق بِنا إلَيهِ . فَصارَ نَحوَهُ فَسَلَّمَ وقالَ : يَابنَ رَسولِ اللّهِ أنَا مَولاكَ فَلا آخُذُ مِنكَ ثَمَنا ، ولكِنِ ادعُ اللّهَ أن يَرزُقَني وَلَدا ذَكَرا سَوِيّا يُحِبُّكُم أهلَ البَيتِ ، فَإِنّي خَلَّفتُ امرَأَتي تَمخَضُ (1) .

فَقالَ : اِنطَلِق إلى مَنزِلِكَ فَإِنَّ اللّهَ قَد وَهَبَ لَكَ وَلَدا سَوِيّا . فَذَهَبَ فَوَجَدَهُ ، ثُمَّ عادَ إلَى الحُسَينِ عليه السلام فَدَعا لَهُ بِالخَيرِ لِوِلادَةِ الغُلامِ لَهُ .

ثُمَّ إنَّ الحُسَينَ عليه السلام مَسَحَ مِنَ الدُّهنِ ، فَما قامَ مِن مَوضِعِهِ حَتّى ذَهَبَ الوَرَمُ عَنهُ . (2) .


1- .مَخَضَت : أي تحرّك الولد في بطنها للولادة ، فضربها المخاض (النهاية : ج 4 ص 306 «مخض») .
2- .فرج المهموم : ص 226 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 185 ح 13 ، وفي الكافي : ج 1 ص 463 ح 6 ودلائل الإمامة : ص 172 ح 93 والعُدد القويّة : ص 30 ح 20 «خرج الحسن بن عليّ7 . . .» .

ص: 391

15 / 5ولادت فرزند پسر

3733.شرح نهج البلاغة عن زرارة :فرج المهموم_ از امام صادق عليه السلام _: حسين عليه السلام سالى پياده به مكّه رفت و پاهايش وَرَم كرد . يكى از وابستگانش به ايشان گفت : كاش سوار مى شدى تا اين وَرَمت ، فرو بنشيند.

فرمود : «هرگز! چون به اين منزلگاه در آمديم، مردى سياه ، با روغنى به پيشواز تو مى آيد . آن را از او بخر» .

او گفت : پدر و مادرم فدايت! پيشِ رو ، منزلگاهى نيست كه در آن ، كسى اين روغن را بفروشد.

حسين عليه السلام فرمود : «چرا . پيشِ روى تو و قبل از رسيدن به منزلگاه ، مى آيد» .

او يك ميلْ حركت كرد كه مرد سياه را ديد . حسين عليه السلام به او فرمود : «اين ، همان مرد است. روغن را از او بگير و بهايش را بپرداز» .

مرد سياه به او گفت : اين روغن را براى چه كسى مى خواهى؟

گفت : براى حسين بن على .

گفت : ما را به سوى او ببر .

مرد سياه، به سوى حسين عليه السلام آمد و سلام داد و گفت : اى فرزند پيامبر خدا! من ، غلام تو ام و از تو پولى نمى گيرم ؛ امّا دعا كن كه خدا ، فرزندى پسر و سالم روزى ام كند كه شما اهل بيت را دوست بدارد ؛ چرا كه همسرم در حال زايمان است .

حسين عليه السلام فرمود : «به خانه ات برو كه خدا به تو پسرى سالم بخشيده است» .

او رفت و چنان يافت . سپس به سوى حسين عليه السلام باز گشت و ايشان، به خاطر ولادت پسرش براى او دعاى خير كرد.

حسين عليه السلام از روغن به پايش ماليد و از جايش برنخاسته بود كه وَرَم پاهايش خوابيد. .

ص: 392

15 / 6إرشادُهُ إلى ضالَّةِ الأَعرابِيِّ3734.الإمام الكاظم عليه السلام :إثبات الهداة عن عبد اللّه بن عبّاس :كُنتُ جالِسا عِندَ الحُسَينِ عليه السلام فَجاءَهُ أعرابِيٌّ ، وقالَ : ضَلَّ بَعيري ولَيسَ لي غَيرُهُ ، وأنتَ ابنُ رَسولِ اللّهِ أرشِدني إلَيهِ .

فَقالَ : اِذهَب إلى مَوضِعِ كَذا فَإِنَّهُ فيهِ وفي مُقابِلِهِ أسَدٌ .

فَذَهَبَ إلى ذلِكَ المَوضِعِ فَوَجَدَهُ كَما قالَ عليه السلام . (1)15 / 7اخباره عن جَنابَةِ الأَعرابِيِّ3861.المناقب للخوارزمي عن عمر بن الخطّاب :الخرائج والجرائح عن جابر الجعفي عن زين العابدين عليه السلام :أقبَلَ أعرابِيٌّ إلَى المَدينَةِ لِيَختَبِرَ الحُسَينَ عليه السلام لِما ذُكِرَ لَهُ مِن دَلائِلِهِ ، فَلَمّا صارَ بِقُربِ المَدينَةِ خَضخَضَ (2) ودَخَلَ المَدينَةَ ، فَدَخَلَ عَلَى الحُسَينِ عليه السلام وهُوَ جُنُبٌ .

فَقالَ لَهُ أبو عَبدِ اللّهِ الحُسَينُ عليه السلام : أما تَستَحي يا أعرابِيُّ أن تَدخُلَ إلى إمامِكَ وأنتَ جُنُبٌ ؟! وقالَ : أنتُم مَعاشِرَ العَرَبِ ، إذا خَلَوتُم خَضخَضتُم . (3) .


1- .إثبات الهداة : ج 2 ص 591 ح 85 نقلاً عن كتاب التحفة في الكلام .
2- .الخَضخَضَة : الاستِمناء ، وهو استنزال المَنيِّ في غير الفَرج . وأصل الخضخضة التحريك (النهاية : ج 2 ص 39 «خضخض») .
3- .الخرائج والجرائح : ج 1 ص 246 ح 2 ، الصراط المستقيم : ج 2 ص 178 ح 2 نحوه ، بحار الأنوار : ج 44 ص 181 ح 4 .

ص: 393

15 / 6راه نمايى مرد باديه نشين به گم شده اش

3737.عنه عليه السلام ( _ لَمّا سَأَلَهُ مُحَمَّدُ بنُ الفُضَيلِ عَن قَول ) إثبات الهداة_ به نقل از عبد اللّه بن عبّاس _: نزد امام حسين عليه السلام نشسته بودم كه عربى باديه نشين آمد و گفت : تنها شترم، گم شده است و تو فرزند پيامبر خدايى . مرا به آن ، راه نمايى كن .

امام عليه السلام فرمود : «به فلان جا برو كه در آن جاست و شيرى هم در برابرش ايستاده است» .

باديه نشين، رفت و او را در همان جا و به همان گونه كه امام عليه السلام فرموده بود، يافت.

15 / 7خبر دادن از جُنُب بودن اَعرابى

3737.امام كاظم عليه السلام ( _ وقتى محمّد بن فُضَيل درباره سخن خداوند پرسيد كه ) الخرائج و الجرائح_ به نقل از جابر جُعفى ، از امام زين العابدين عليه السلام _: عربى باديه نشين به مدينه رفت تا آنچه را از دلايل [امامت پدرم] حسين عليه السلام شنيده بود ، بيازمايد. چون نزديك مدينه رسيد ، استمنا كرد و داخل مدينه شد و با همان حالِ جنابت ، بر حسين عليه السلام وارد شد.

حسين عليه السلام به او فرمود : «اى باديه نشين! آيا شرم نمى كنى كه با حال جنابت ، بر امام خود، وارد مى شوى؟! شما عرب هاى باديه ، چون خلوت مى كنيد ، استمنا مى كنيد» . .

ص: 394

. .

ص: 395

. .

ص: 396

البابُ الرّابِعُ : الحكم العباديّةالفَصلُ الأَوَّلُ : العبادة1 / 1ثَمَرَةُ العِبادَةِ3742.الكافي عن أحمد بن عمر الحلّال:تنبيه الخواطر عن الإمام الحسين عليه السلام :مَن عَبَدَ اللّهَ حَقَّ عِبادَتِهِ ، آتاهُ اللّهُ فَوقَ أمانِيِّهِ وكِفايَتِهِ . (1)1 / 2أنواعُ العِبادَةِ3742.الكافى ( _ از احمد بن عمر الحلّال _ ) تحف العقول عن الإمام الحسين عليه السلام :إنَّ قَوما عَبَدُوا اللّهَ رَغبَةً فَتِلكَ عِبادَةُ التُّجّارِ ، وإنَّ قَوما عَبَدُوا اللّهَ رَهبَةً فَتِلكَ عِبادَةُ العَبيدِ ، وإنَّ قَوما عَبَدُوا اللّهَ شُكرا فَتِلكَ عِبادَةُ الأَحرارِ ؛ وهِيَ أفضَلُ العِبادَةِ . (2) .


1- .تنبيه الخواطر : ج 2 ص 108 ، التفسير المنسوب إلى الإمام العسكري7 : ص 327 ح 179 ، بحار الأنوار : ج 71 ص 184 ح 44 .
2- .تحف العقول : ص 246 ، بحار الأنوار : ج 78 ص 117 ح 5 .

ص: 397

باب چهارم : حكمت هاى عبادى

فصل يكم : عبادت
1 / 1ثمره عبادت

3744.الكافى ( _ به نقل از على بن ابراهيم ، از پدرش _ ) تنبيه الخواطر_ از امام حسين عليه السلام _: هر كس خدا را آن گونه كه حقّ اوست ، عبادت كند ، خداوند ، بيش از آرزوها و نيازش به او عطا مى كند .

1 / 2گونه هاى عبادت

3747.الإمام العسكري عليه السلام ( _ فِي الصَّلاةِ عَلَى الإِمامِ عَلِيٍّ عليه السلا ) تحف العقول_ از امام حسين عليه السلام _: گروهى، خدا را به طمع [بهشت] عبادت كردند . اين ، عبادتِ تاجران است . گروهى، خدا را از سرِ ترس ، عبادت كردند . اين ، عبادتِ بردگان است . گروهى، خدا را از سرِ سپاس ، عبادت كردند . اين ، عبادتِ آزادگان و برترين عبادت است . .

ص: 398

1 / 3شَرطُ قَبولِ العِبادَةِ3748.الإمام المهدي عليه السلام ( _ في دُعائِهِ _ ) دعائم الإسلام :عَنِ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام أنَّهُ قيلَ لَهُ : إنَّ عَبدَ اللّهِ بنَ عامِرٍ (1) تَصَدَّقَ اليَومَ بِكَذا وكَذا ، وأعتَقَ اليَومَ كَذا وكَذا .

فَقالَ : إنَّما مَثَلُ عَبدِ اللّهِ بنِ عامِرٍ كَمَثَلِ الَّذي يَسرِقُ الحاجَّ ثُمَّ يَتَصَدَّقُ بِما سَرَقَ . وإنَّمَا الصَّدَقَةُ الطَّيِّبَةُ صَدَقَةُ الَّذي عَرِقَ فيها جَبينُهُ ، وَاغبَرَّ فيها وَجهُهُ .

قيلَ لِأَبي عَبدِ اللّهِ عليه السلام : مَن عَنى بِذلِكَ ؟ قالَ : عَنى بِهِ عَلِيّا عليه السلام . (2)3749.عنه عليه السلام ( _ في كِتابِهِ إلى أحمَدَ بنِ إسحاقَ _ ) تاريخ أصبهان عن أبي إسحاق عن الحسين بن عليّ عليه السلام :قالَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله : مَثَلُ الَّذي يُصيبُ المالَ مِنَ الحَرامِ ثُمَّ يَتَصَدَّقُ بِهِ ، لَم يُتَقَبَّل مِنهُ إلّا كَما يُتَقَبَّلُ مِنَ الزّانِيَةِ الَّتي تَزني ثُمَّ تَتَصَدَّقُ بِهِ عَلَى المَرضى . (3)1 / 4صِدقُ العُبودِيَّةِ3750.المعجم الكبير عن اُمّ سلمة :الإقبال عن الإمام الحسين عليه السلام_ فيما نُسِبَ إلَيهِ مِن دُعاءِ عَرَفَةَ _: إلهي هذا ذُلّي ظاهِرٌ بَينَ يَدَيكَ ، وهذا حالي لا يَخفى عَلَيكَ ، مِنكَ أطلُبُ الوُصولَ إلَيكَ ، وبِكَ أستَدِلُّ عَلَيكَ ، فَاهدِني بِنورِكَ إلَيكَ ، وأقِمني بِصِدقِ العُبودِيَّةِ بَينَ يَدَيكَ . (4) .


1- .عبد اللّه بن عامر بن كريز القرشي العبشمي ، عامل عثمان على البصرة بعد أبي موسى ، وولّاه أيضا بلاد فارس بعد عثمان بن أبي العاص ، ولم يزل واليا على البصرة إلى أن قتل عثمان ، فلمّا سمع ابن عامر بقتله حمل ما في بيت المال وسار إلى مكّة ، وقد ولي البصرة مرّة اُخرى ثلاث سنين في عهد معاوية . ولد في عهد رسول اللّه 9 ، وتوفّي سنة سبع ، وقيل : سنة ثمان وخمسين (اُسد الغابة : ج 3 ص 289 الرقم 3033 ، الطبقات الكبرى : ج 5 ص 44) .
2- .دعائم الإسلام : ج 2 ص 329 ح 1244 و ج 1 ص 244 نحوه ، بحار الأنوار : ج 96 ص 27 ح 56 .
3- .تاريخ أصبهان : ج 2 ص 216 ح 1499 ، كنز العمّال : ج 4 ص 14 ح 9262 .
4- .الإقبال (طبعة دار الكتب الإسلاميّة) : ص 349 ، بحار الأنوار : ج 98 ص 226 ح 3 .

ص: 399

1 / 3شرط قبولى عبادت

3753.خصائص أمير المؤمنين عن اُمّ سلمة :دعائم الإسلام :به امام حسين عليه السلام گفته شد : عبد اللّه بن عامر ، (1) امروز ، فلان مقدار صدقه داد و فلان تعداد ، بنده آزاد كرد .

فرمود : «حكايت عبد اللّه بن عامر ، حكايتِ دزدى است كه از حاجيان مى دزدد و سپس ، آنچه را دزديده ، صدقه مى دهد . صدقه پاكيزه ، صدقه كسى است كه بر پيشانى اش عَرَق نشسته و چهره اش غبار گرفته باشد» .

به امام صادق عليه السلام گفته شد : منظور ايشان، كه بود ؟

فرمود : «مقصودش على عليه السلام بود [كه از دست رنجِ خويش ، نه از بيت المال ، صدقه مى داد]» .3750.المعجم الكبير ( _ به نقل از امّ سلمه _ ) تاريخ أصبهان_ به نقل از ابو اسحاق ، از امام حسين عليه السلام _: پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «كسى كه مالى را از حرام به دست مى آورد و سپس ، آن را صدقه مى دهد ، از او پذيرفته نمى شود ، مگر مانند [قبولىِ صدقه] زن زناكارى كه مزد زنايش را به بيماران ، صدقه مى دهد !» .

1 / 4بندگى راستين

الإقبال_ از امام حسين عليه السلام ، در دعاى عرفه منسوب به ايشان _: خداى من ! اين، خوارى من است كه بر تو آشكار است و اين، حال من است كه از تو پنهان نيست . رسيدن به تو را از تو مى خواهم و با تو به تو ره مى جويم . پس مرا با نور خود ، ره بنما و به بندگى راستين در پيشگاهت، موفّق بدار.

.


1- .عبد اللّه بن عامر بن كريز قُرَشى عبشمى، پس از ابوموسى اشعرى، كارگزار عثمان در بصره بود. عثمان، همچنين او را پس از عثمان بن ابى العاص به حكومت سرزمين فارس، منصوب كرد . عبد اللّه تا زمان كشته شدن عثمان، حاكم بصره بود و زمانى كه خبر قتل عثمان را شنيد ، هر چه از بيت المال در اختيار داشت، با خود برداشت و به مكّه رفت. وى، بار ديگر در دوران معاويه، سه سال حاكم بصره شد. عبد اللّه بن عامر، در زمان پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به دنيا آمد و گفته اند كه در سال 57 يا 58 هجرى از دنيا رفت.

ص: 400

1 / 5شِدَّةُ عِبادَةِ النَّبِيِّ صلّي الله عليه و آلهالاحتجاج عن موسى بن جعفر عن آبائه عن الحسين بن عليّ عن عليّ عليهم السلام :لَقَد قامَ [رَسولُ اللّهِ] صلى الله عليه و آله عَشرَ سِنينَ عَلى أطرافِ أصابِعِهِ ، حَتّى تَوَرَّمَت قَدَماهُ وَاصفَرَّ وَجهُهُ ، يَقومُ اللَّيلَ أجمَعَ ، حَتّى عوتِبَ في ذلِكَ ، فَقالَ اللّهُ عز و جل : «ط_ه مَا أَنزَلْنَا عَلَيْكَ الْقُرْءَانَ لِتَشْقَى » (1) بَل لِتَسعَدَ بِهِ . (2)

1 / 6دَوامُ عَزمِ الطّاعَةِالإقبال عن الإمام الحسين عليه السلام_ فيما نُسِبَ إلَيهِ مِن دُعاءِ عَرَفَةَ _: إلهي ، إنَّكَ تَعلَمُ أنّي وإن لَم تَدُمِ الطّاعَةُ مِنّي فِعلاً جَزما ، فَقَد دامَت مَحَبَّةً وعَزما . (3)

1 / 7ذَمُّ الاِعتِمادِ عَلَى الطّاعَةِالإقبال عن الإمام الحسين عليه السلام_ فيما نُسِبَ إلَيهِ مِن دُعاءِ عَرَفَةَ _: إلهي ، حُكمُكُ النّافِذُ ومَشِيَّتُكَ القاهِرَةُ لَم يَترُكا لِذي مَقالٍ مَقالاً ، ولا لِذي حالٍ حالاً ! إلهي كَم مِن طاعَةٍ بَنَيتُها ، وحالَةٍ شَيَّدتُها ، هَدَمَ اعتِمادي عَلَيها عَدلُكَ ، بَل أقالَني مِنها فَضلُكَ . (4)

.


1- .طه : 1 و 2 .
2- .الاحتجاج : ج 1 ص 520 ح 127 ، بحار الأنوار : ج 71 ص 26 .
3- .الإقبال (طبعة دار الكتب الإسلاميّة) : ص 348 ، بحار الأنوار : ج 98 ص 225 ح 3 .
4- .الإقبال (طبعة دار الكتب الإسلاميّة) : ص 348 ، بحار الأنوار : ج 98 ص 225 ح 3 .

ص: 401

1 / 5فراوانى عبادت پيامبر صلّي الله عليه و آله

الاحتجاج_ از امام كاظم ، از پدرانش ، از امام حسين ، از امام على عليهم السلام _: [پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ]ده سال بر سرْانگشتانش ايستاد تا آن جا كه پاهايش ورم كرد و صورتش زرد شد . ايشان، همه شب را به عبادت مى ايستاد، تا آن كه در اين باره به او عتاب شد و خداوند عز و جل فرمود : «طا ها . ما قرآن را بر تو نفرستاديم تا خود را هلاك كنى» ؛ بلكه براى آن است كه با آن ، خوش بخت شوى .

1 / 6دوام تصميم بر اطاعت

الإقبال_ از امام حسين عليه السلام ، در دعاى عرفه منسوب به ايشان _: خداى من ! تو مى دانى كه هر چند طاعتم ادامه دار و قطعى نيست ، امّا محبّت و تصميمم ادامه دار است .

1 / 7نكوهش اعتماد بر اطاعت

الإقبال_ از امام حسين عليه السلام ، در دعاى عرفه منسوب به ايشان _: خداى من ! حُكمت نافذ است و خواسته چيره ات ، براى [هيچ] سخنگويى جاى سخن و براى [هيچ ]قدرتمندى جاى كار، نگذاشته است . خداى من! چه طاعت ها كه بنا نهادم و چه حالت ها كه استوار داشتم و عدالت تو ، اعتمادم را بر آنها از ميان بُرده و لطف تو ، آن [اعتماد] را به من، باز گردانده است .

.

ص: 402

الفَصلُ الثّاني : الأذان2 / 1بَدءُ تَشريعِ الأَذانِ (1) دعائم الإسلام بإسناده عن الحسين بن عليّ عليهماالسلام (2) : أنَّهُ سُئِلَ عَن قَولِ النّاسِ فِي الأَذانِ أنَّ السَّبَبَ كانَ فيهِ رُؤيا رَآها عَبدُ اللّهِ بنُ زَيدٍ ، فَأَخبَرَ بِهَا النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله ، فَأَمَرَ بِالأَذانِ . فَقالَ الحُسَينُ عليه السلام : الوَحيُ يَتَنَزَّلُ عَلى نَبِيِّكُم وتَزعُمونَ أنَّهُ أخَذَ الأَذانَ عَن عَبدِ اللّهِ بنِ زَيدٍ ، وَالأَذانُ وَجهُ دينِكُم ! وغَضِبَ عليه السلام ثمَّ قالَ : بَل سَمِعتُ أبي عَلِيَّ بنَ أبي طالِبٍ _ رِضوانُ اللّهِ عَلَيهِ وصَلَواتُهُ _ يَقولُ : أهبَطَ اللّهُ عز و جل مَلَكا ، حَتّى عَرَجَ بِرَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله _ وذَكَرَ حَديثَ الإِسراءِ بِطولِهِ ، اختَصَرناهُ نَحنُ هاهُنا ، قالَ فيهِ : _ وبَعَثَ اللّهُ مَلَكا لَم يُرَ فِي السَّماءِ قَبلَ ذلِكَ الوَقتِ ولا بَعدَهُ ، فَأَذَّنَ مَثنى وأقامَ مَثنى ، وذَكَرَ كَيفِيَّةَ الأَذانِ . وقالَ جَبرائيلُ لِلنَّبِيِّ صلى الله عليه و آله : يا مُحَمَّدُ! هكَذا أذِّن لِلصَّلاةِ . (3)

.


1- .ولمزيد من التوضيح راجع : موسوعة ميزان الحكمة : ج 2 «الأذان» .
2- .في المصدر هنا زيادة : «عن عليّ صلوات اللّه عليه» ، وهي من سهو النسّاخ والصواب ما أثبتناه من بحار الأنوار .
3- .دعائم الإسلام : ج 1 ص 142 عن الإمام الصادق عن آبائه: ، الجعفريّات : ص 42 عن الإمام الكاظم عن آبائه: ، بحار الأنوار : ج 84 ص 156 ح 54 .

ص: 403

فصل دوم : اذان
2 / 1آغاز تشريع اذان

(1)دعائم الإسلام_ به سَنَدش _از امام حسين عليه السلام ، در باره گفته مردم كه سبب صدور فرمانِ گفتن اذان ، خواب عبد اللّه بن زيد انصارى بوده كه او به پيامبر صلى الله عليه و آله خبر داده و ايشان هم بِدان ، فرمان داده است ، سؤال شد . فرمود : «بر پيامبرتان وحى نازل مى شود و مى پنداريد كه او اذان را از عبد اللّه بن زيد گرفت ، در حالى كه اذان ، سيماىِ دين شماست؟ !». امام عليه السلام [در اين جا] خشمگين شد و فرمود : «بلكه شنيدم كه پدرم على بن ابى طالب عليه السلام مى فرمود : خداى عز و جل فرشته اى را فرود آورد و پيامبر خدا را به معراج بُرد ... » . امام حسين عليه السلام حديث معراج را با تمام تفصيلش [به نقل از امام على عليه السلام ] باز گفت كه ما در اين جا خلاصه اش كرده ايم ، و از جمله فرمود : «و خداوند ، فرشته اى را بر انگيخت كه پيش از آن و پس از آن ، در آسمان، ديده نشد . او بندهاى اذان و اقامه را دو بار گفت و كيفيت اذان را باز گفت . جبرئيل عليه السلام به پيامبر صلى الله عليه و آله گفت : اى محمّد ! براى نماز ، اين گونه اذان بگو » .

.


1- .براى آگاهى كامل از اين موضوع، ر.ك : دانش نامه ميزان الحكمة : ج2 ص319 _ 325 (اذان / درآمد) .

ص: 404

مسند البزّار عن زياد بن المنذر عن محمّد بن عليّ بن الحسين عن أبيه عن جدّه عن عليّ عليهم السلام :لَمّا أرادَ اللّهُ أن يُعَلِّمَ رَسولَهُ الأَذانَ أتاهُ جِبريلُ صَلَّى اللّهُ عَلَيهِما بِدابَّةٍ يُقالُ لَهَا البُراقُ ، فَذَهَبَ يَركَبُها ، فَاستَصعَبَت ، فَقالَ لَها جِبريلُ : اُسكُني ، فَوَاللّهِ ما رَكِبَكَ عَبدٌ أكرَمَ عَلَى اللّهِ مِن مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله ، قالَ : فَرَكِبَها ، حَتَّى انتَهى إلَى الحِجابِ الَّذي يَلِي الرَّحمنَ تَبارَكَ وتَعالى . قالَ : فَبَينَما هُوَ كَذلِكَ ، إذ خَرَجَ مَلَكٌ مِنَ الحِجابِ ، فَقالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : يا جِبريلُ مَن هذا ؟ قالَ : وَالَّذي بَعَثَكَ بِالحَقِّ ، إنّي لَأَقرَبُ الخَلقِ مَكانا وإنَّ هذَا المَلَكَ ما رَأَيتُهُ مُنذُ خُلِقتُ قَبلَ ساعَتي هذِهِ ! فَقالَ المَلَكُ : اللّهُ أكبَرُ ، اللّهُ أكبَرُ . قالَ : فَقيلَ لَهُ مِن وَراءِ الحِجابِ : صَدَقَ عَبدي ، أنَا أكبَرُ أنَا أكبَرُ . ثُمَّ قالَ المَلَكُ : أشهَدُ أن لا إلهَ إلَا اللّهُ . قالَ : فَقيلَ لَهُ مِن وَراءِ الحِجابِ : صَدَقَ عَبدي ، أنَا لا إلهَ إلّا أنَا . قالَ : فَقالَ المَلَكُ : أشهَدُ أنَّ مُحَمَّدا رَسولُ اللّهِ . قالَ : فَقيلَ مِن وَراءِ الحِجابِ : صَدَقَ عَبدي ، أنَا أرسَلتُ مُحَمَّدا . قالَ المَلَكُ : حَيَّ عَلَى الصَّلاةِ ، حَيَّ عَلَى الفَلاحِ ، قَد قامَتِ الصَّلاةُ . ثُمَّ قالَ المَلَكُ : اللّهُ أكبَرُ اللّهُ أكبَرُ . قالَ : فَقيلَ مِن وَراءِ الحِجابِ : صَدَقَ عَبدي ، أنَا أكبَرُ أنَا أكبَرُ . ثُمَّ قالَ : لاإلهَ إلَا اللّهُ . قالَ : فَقيلَ مِن وَراءِ الحِجابِ : صَدَقَ عَبدي ، لا إلهَ إلّا أنَا . قالَ : ثُمَّ أخَذَ المَلَكُ بِيَدِ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله فَقَدَّمَهُ فَهُم (1) أهلُ السَّماءِ فيهِم آدَمُ ونوحٌ . قالَ أبو جَعفَرٍ مُحَمَّدُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام : يَومَئِذٍ أكمَلَ اللّهُ لِمُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله الشَّرَفَ عَلى أهلِ السَّماواتِ وَالأَرضِ . (2)

.


1- .كذا في المصدر ، والظاهر أنّ الصواب : «فأمَّ» .
2- .مسند البزّار : ج 2 ص 146 ح 508 ؛ صحيفة الإمام الرضا عليه السلام : ص 227 ح 115 ، عوالي اللآلي : ج 1 ص 26 ح 8 كلاهما عن أحمد بن عامر الطائي عن الإمام الرضا عن آبائه عنه: ، بحار الأنوار : ج 84 ص 151 ح 47 .

ص: 405

مسند البزّار_ به نقل از زياد بن منذر _: امام باقر ، از امام زين العابدين ، از امام حسين ، از امام على عليهم السلام نقل كرد كه فرمود : «چون خداوند خواست اذان را به پيامبر صلى الله عليه و آله ياد دهد ، جبرئيل عليه السلام مَركبى به نام بُراق به نزد ايشان آورد كه چون خواست سوارش شود ، چموشى كرد . جبرئيل عليه السلام به او گفت : آرام باش كه به خدا سوگند ، هيچ كس بر تو سوار نشده كه نزد خدا ، گرامى تر از محمّد باشد . پس ايشان سوار شد و تا پرده مجاور خداى رحمان _ تبارك و تعالى _ رفت . در اين هنگام ، فرشته اى از پرده بيرون آمد . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله از جبرئيل عليه السلام پرسيد : «اين كيست ؟» . گفت : سوگند به كسى كه تو را به حق بر انگيخت ، نزديك ترين مخلوق به خدا منم ؛ ولى اين فرشته را از آغاز خلقتم تا كنون، نديده ام . فرشته گفت : اللّه أكبر ، اللّه أكبر (خدا ، بزرگ تر است) . پس، از پشتِ پرده به او گفته شد : بنده ام راست گفت . من ، بزرگ ترم ؛ من ، بزرگ ترم . فرشته گفت : أشهد أن لا إله إلّا اللّه (گواهى مى دهم كه جز خداى يكتا ، خدايى نيست) . پس، از پشتِ پرده به او گفته شد : بنده ام راست گفت . منم و جز من ، خدايى نيست . فرشته گفت : أشهد أنَّ محمّدا رسول اللّه (گواهى مى دهم كه محمّد ، فرستاده خداست) . پس، از پشتِ پرده گفته شد : بنده ام راست گفت . من ، محمّد را فرستاده ام . فرشته گفت : حىَّ على الصلاة ، حىَّ على الفلاح ، قد قامتِ الصلاة (به سوى نماز بشتابيد . به سوى رستگارى بشتابيد . نماز ، بر پا شد) . سپس فرشته گفت : اللّه أكبر ، اللّه أكبر (خدا ، بزرگ تر است) . پس، از پشتِ پرده گفته شد : «بنده ام راست گفت . من، بزرگ ترم ؛ من ، بزرگ ترم» . سپس [فرشته] گفت : لا إله إلّا اللّه (خدايى جز خداى يكتا نيست) . پس ، از پشتِ پرده گفته شد : بنده ام راست گفت . جز من ، خدايى نيست . پس از آن ، فرشته ، دست محمّد صلى الله عليه و آله را گرفت و او را پيش انداخت و به زيارت آسمانيان بُرد كه آدم عليه السلام و نوح عليه السلام هم در ميان آنان بودند» . امام باقر عليه السلام افزود : «آن روز بود كه خداوند ، برترى محمّد صلى الله عليه و آله را بر اهل آسمان ها و زمين ، كامل كرد» .

.

ص: 406

2 / 2تَفسيرُ الأَذانِمعاني الأخبار بإسناده عن الحسين بن عليّ بن أبي طالب عليهماالسلام :كُنّا جُلوسا فِي المَسجِدِ إذ صَعِدَ المُؤَذِّنُ المَنارَةَ فَقالَ : «اللّهُ أكبَرُ اللّهُ أكبَرُ» ، فَبَكى أميرُ المُؤمِنينَ عَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ عليه السلام وبَكَينا لِبُكائِهِ ، فَلَمّا فَرَغَ المُؤَذِّنُ قالَ : أتَدرونَ ما يَقولُ المُؤَذِّنُ ؟ قُلنا : اللّهُ ورَسولُهُ ووَصِيُّهُ أعلَمُ ! قالَ : لَو تَعلَمونَ ما يَقولُ لَضَحِكتُم قَليلاً ولَبَكَيتُم كَثيرا ! فَلِقَولِهِ : «اللّهُ أكبَرُ» مَعانٍ كَثيرَةٌ : مِنها : أنَّ قَولَ المُؤَذِّنِ : «اللّهُ أكبَرُ» يَقَعُ عَلى قِدَمِهِ وأزَلِيَّتِهِ وأبَدِيَّتِهِ وعِلمِهِ وقُوَّتِهِ وقُدرَتِهِ وحِلمِهِ وكَرَمِهِ وجودِهِ وعَطائِهِ وكِبرِيائِهِ ، فَإِذا قالَ المُؤَذِّنُ : «اللّهُ أكبَرُ» فَإِنَّهُ يَقولُ : اللّهُ الَّذي لَهُ الخَلقُ وَالأَمرُ وبِمَشِيَّتِهِ كانَ الخَلقُ ، ومِنهُ كُلُّ شَيءٍ لِلخَلقِ ، وإلَيهِ يَرجِعُ الخَلقُ ، وهُوَ الأَوَّلُ قَبلَ كُلِّ شَيءٍ لَم يَزَل ، وَالآخِرُ بَعدَ كُلِّ شَيءٍ لا يَزالُ ، وَالظّاهِرُ فَوقَ كُلِّ شَيءٍ لا يُدرَكُ ، وَالباطِنُ دونَ كُلِّ شَيءٍ لا يُحَدُّ ، وهُوَ الباقي وكُلُّ شَيءٍ دونَهُ فانٍ . وَالمَعنَى الثّاني : «اللّهُ أكبَرُ» أيِ العَليمُ الخَبيرُ عَلَيهِم (1) بِما كانَ ويَكونُ قَبلَ أن يَكونَ . وَالثّالِثُ : «اللّهُ أكبَرُ» أيِ القادِرُ عَلى كُلِّ شَيءٍ ، يَقدِرُ عَلى ما يَشاءُ ، القَوِيُّ لِقُدرَتِهِ ، المُقتَدِرُ عَلى خَلقِهِ ، القَوِيُّ لِذاتِهِ ، قُدرَتُهُ قائِمَةٌ عَلَى الأَشياءِ كُلِّها ، إذا قَضى أمرا فَإِنَّما يَقولُ لَهُ : كُن ، فَيَكونُ . وَالرّابِعُ : «اللّهُ أكبَرُ» عَلى مَعنى حِلمِهِ وكَرَمِهِ ، يَحلُمُ كَأَنَّهُ لا يَعلَمُ ، ويَصفَحُ كَأَنَّهُ لا يَرى ، ويَستُرُ كَأَنَّ لا يُعصى ، لا يُعَجِّلُ بِالعُقوبَةِ كَرَما وصَفحا وحِلما . وَالوَجهُ الآخَرُ في مَعنى «اللّهُ أكبَرُ» ؛ أيِ الجَوادُ جَزيلُ العَطاءِ كَريمُ الفَعالِ . (2) وَالوَجهُ الآخَرُ : «اللّهُ أكبَرُ» فيهِ نَفيُ صِفَتِهِ وكَيفِيَّتِهِ ؛ كَأَنَّهُ يَقولُ : اللّهُ أجَلُّ مِن أن يُدرِكَ الواصِفونَ قَدرَ صِفَتِهِ الَّذي هُوَ مَوصوفٌ بِهِ ، وإنَّما يَصِفُهُ الواصِفونَ عَلى قَدرِهِم لا عَلى قَدرِ عَظَمَتِهِ وجَلالِهِ ، تَعالَى اللّهُ عَن أن يُدرِكَ الواصِفونَ صِفَتَهُ عُلُوّا كَبيرا . وَالوَجهُ الآخَرُ : «اللّهُ أكبَرُ» كَأَنَّهُ يَقولُ : اللّهُ أعلى وأجَلُّ ، وهُوَ الغَنِيُّ عَن عِبادِهِ ، لا حاجَةَ بِهِ إلى أعمالِ خَلقِهِ . وأمّا قَولُهُ : «أشهَدُ أن لا إلهَ إلَا اللّهُ» فَإِعلامٌ بِأَنَّ الشَّهادَةَ لا تَجوزُ إلّا بِمَعرِفَتِهِ مِنَ القَلبِ ، كَأَنَّهُ يَقولُ : أعلَمُ أنَّهُ لا مَعبودَ إلَا اللّهُ ، وأنَّ كُلَّ مَعبودٍ باطِلٌ سِوَى اللّهِ ، واُقِرُّ بِلِساني بِما في قَلبي مِنَ العِلمِ بِأَنَّهُ لا إلهَ إلَا اللّهُ ، وأشهَدُ أنَّهُ لا مَلجَأَ مِنَ اللّهِ إلّا إلَيهِ ، ولا مَنجى مِن شَرِّ كُلِّ ذي شَرٍّ وفِتنَةِ كُلِّ ذي فِتنَةٍ إلّا بِاللّهِ . وفِي المَرَّةِ الثّانِيَةِ : «أشهَدُ أن لا إلهَ إلَا اللّهُ» مَعناهُ : أشهَدُ أن لا هادِيَ إلَا اللّهُ ، ولا دَليلَ لي إلَى الدّينِ إلَا اللّهُ ، واُشهِدُ اللّهَ بِأَنّي أشهَدُ أن لا إلهَ إلَا اللّهُ ، واُشهِدُ سُكّانَ السَّماواتِ وسُكّانَ الأَرَضينَ وما فيهِنَّ مِنَ المَلائِكَةِ وَالنّاسِ أجمَعينَ ، وما فيهِنَّ مِنَ الجِبالِ وَالأَشجارِ وَالدَّوابِّ وَالوُحوشِ وكُلِّ رَطبٍ ويابِسٍ ، بِأَنّي أشهَدُ أن لا خالِقَ إلَا اللّهُ ، ولا رازِقَ ولا مَعبودَ ولا ضارَّ ولا نافِعَ ولا قابِضَ ولا باسِطَ ولا مُعطِيَ ولا مانِعَ ولا ناصِحَ ولا كافِيَ ولا شافِيَ ولا مُقَدِّمَ ولا مُؤَخِّرَ إلَا اللّهُ ، لَهُ الخَلقُ وَالأَمرُ ، وبِيَدِهِ الخَيرُ كُلُّهُ ، تَبارَكَ اللّهُ رَبُّ العالَمينَ . وأمّا قَولُهُ : «أشهَدُ أنَّ مُحَمَّدا رَسولُ اللّهِ» يَقولُ : اُشهِدُ اللّهَ أنَّهُ لا إلهَ إلّا هُوَ ، وأنَّ مُحَمَّدا عَبدُهُ ورَسولُهُ ونَبِيُّهُ وصَفِيُّهُ ونَجِيُّهُ ، أرسَلَهُ إلى كافَّةِ النّاسِ أجمَعينَ بِالهُدى ودينِ الحَقِّ لِيُظهِرَهُ عَلَى الدّينِ كُلِّهِ ولَو كَرِهَ المُشرِكونَ ، واُشهِدُ مَن فِي السَّماواتِ وَالأَرضِ مِنَ النَّبِيِّينَ وَالمُرسَلينَ وَالمَلائِكَةِ وَالنّاسِ أجمَعينَ أنَّ مُحَمَّدا سَيِّدُ الأَوَّلينَ وَالآخِرينَ . وفِي المَرَّةِ الثّانِيَةِ : «أشهَدُ أنَّ مُحَمَّدا رَسولُ اللّهِ» يَقولُ : أشهَدُ أن لا حاجَةَ لِأَحَدٍ إلى أحَدٍ إلّا إلَى اللّهِ الواحِدِ القَهّارِ الغَنِيِّ عَن عِبادِهِ وَالخَلائِقِ وَالنّاسِ أجمَعينَ ، وأنَّهُ أرسَلَ مُحَمَّدا إلَى النّاسِ بَشيرا ونَذيرا وداعِيا إلَى اللّهِ بِإِذنِهِ وسِراجا مُنيرا ، فَمَن أنكَرَهُ وجَحَدَهُ ولَم يُؤمِن بِهِ أدخَلَهُ اللّهُ نارَ جَهَنَّمَ خالِدا مُخَلَّدا لا يَنفَكُّ عَنها أبَدا . وأمّا قَولُهُ : «حَيَّ عَلَى الصَّلاةِ» أي هَلُمّوا إلى خَيرِ أعمالِكُم ودَعوَةِ رَبِّكُم ، وسارِعوا إلى مَغفِرَةٍ مِن رَبِّكُم ، وإطفاءِ نارِكُمُ الَّتي أوقَدتُموها ، وفِكاكِ رِقابِكُمُ الَّتي رَهَنتُموها ، لِيُكَفِّرَ اللّهُ عَنكُم سَيِّئاتِكُم ، ويَغفِرَ لَكُم ذُنوبَكُم ، ويُبَدِّلَ سَيِّئاتِكُم حَسَناتٍ ، فَإِنَّهُ مَلِكٌ كَريمٌ ذُو الفَضلِ العَظيمِ ، وقَد أذِنَ لَنا مَعاشِرَ المُسلِمينَ بِالدُّخولِ في خِدمَتِهِ ، وَالتَّقَدُّمِ إلى بَينِ يَدَيهِ . وفِي المَرَّةِ الثّانِيَةِ : «حَيَّ عَلَى الصَّلاةِ» أي قوموا إلى مُناجاةِ اللّهِ رَبِّكُم ، وعَرضِ حاجاتِكُم عَلى رَبِّكُم ، وتَوَسَّلوا إلَيهِ بِكَلامِهِ وتَشَفَّعوا بِهِ ، وأكثِرُوا الذِّكرَ وَالقُنوتَ وَالرُّكوعَ وَالسُّجودَ وَالخُضوعَ وَالخُشوعَ ، وَارفَعوا إلَيهِ حَوائِجَكُم ، فَقَد أذِنَ لَنا في ذلِكَ . وأمّا قَولُهُ : «حَيَّ عَلَى الفَلاحِ» فَإِنَّهُ يَقولُ : أقبِلوا إلى بَقاءٍ لا فَناءَ مَعَهُ ، ونَجاةٍ لا هَلاكَ مَعَها ، وتَعالَوا إلى حَياةٍ لا مَوتَ مَعَها ، وإلى نَعيمٍ لا نَفادَ لَهُ ، وإلى مُلكٍ لا زَوالَ عَنهُ ، وإلى سُرورٍ لا حُزنَ مَعَهُ ، وإلى اُنسٍ لا وَحشَةَ مَعَهُ ، وإلى نورٍ لا ظُلمَةَ مَعَهُ ، وإلى سَعَةٍ لا ضيقَ مَعَها ، وإلى بَهجَةٍ لَا انقِطاعَ لَها ، وإلى غِنىً لا فاقَةَ مَعَهُ ، وإلى صِحَّةٍ لا سُقمَ مَعَها ، وإلى عِزٍّ لا ذُلَّ مَعَهُ ، وإلى قُوَّةٍ لا ضَعفَ مَعَها ، وإلى كَرامَةٍ يالَها مِن كَرامَةٍ ، وَاعجَلوا إلى سُرورِ الدُّنيا وَالعُقبى ، ونَجاةِ الآخِرَةِ وَالاُولى . وفِي المَرَّةِ الثّانِيَةِ : «حَيَّ عَلَى الفَلاحِ» فَإِنَّهُ يَقولُ : سابِقوا إلى ما دَعَوتُكُم إلَيهِ ، وإلى جَزيلِ الكَرامَةِ وعَظيمِ المِنَّةِ وسَنِيِّ (3) النِّعمَةِ وَالفَوزِ العَظيمِ ، ونَعيمِ الأَبَدِ في جِوارِ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله في مَقعَدِ صِدقٍ عِندَ مَليكٍ مُقتَدِرٍ . وأمّا قَولُهُ : «اللّهُ أكبَرُ» فَإِنَّهُ يَقولُ : اللّهُ أعلى وأجَلُّ مِن أن يَعلَمَ أحَدٌ مِن خَلقِهِ ما عِندَهُ مِنَ الكَرامَةِ لِعَبدٍ أجابَهُ وأطاعَهُ ، وأطاعَ أمرَهُ وعَبَدَهُ ، وعَرَفَ وَعيدَهُ وَاشتَغَلَ بِهِ وبِذِكرِهِ ، وأحَبَّهُ وآمَنَ بِهِ ، وَاطمَأَنَّ إلَيهِ ووَثِقَ بِهِ ، وخافَهُ ورَجاهُ ، وَاشتاقَ إلَيهِ ووافَقَهُ في حُكمِهِ وقَضائِهِ ورَضِيَ بِهِ . وفِي المَرَّةِ الثّانِيَةِ : «اللّهُ أكبَرُ» فَإِنَّهُ يَقولُ : اللّهُ أكبَرُ وأعلى وأجَلُّ مِن أن يَعلَمَ أحَدٌ مَبلَغَ كَرامَتِهِ لِأَولِيائِهِ ، وعُقوبَتِهِ لِأَعدائِهِ ، ومَبلَغَ عَفوِهِ وغُفرانِهِ ونِعمَتِهِ لِمَن أجابَهُ وأجابَ رَسولَهُ ، ومَبلَغَ عَذابِهِ ونَكالِهِ (4) وهَوانِهِ لِمَن أنكَرَهُ وجَحَدَهُ . وأمّا قَولُهُ : «لا إلهَ إلَا اللّهُ» مَعناهُ : للّهِِ الحُجَّةُ البالِغَةُ عَلَيهِم بِالرَّسولِ وَالرِّسالَةِ وَالبَيانِ وَالدَّعوَةِ ، وهُوَ أجَلُّ مِن أن يَكونَ لِأَحَدٍ مِنهُم عَلَيهِ حُجَّةٌ ، فَمَن أجابَهُ فَلَهُ النّورُ وَالكَرامَةُ ، ومَن أنكَرَهُ فَإِنَّ اللّهَ غَنِيٌّ عَنِ العالَمينَ ، وهُوَ أسرَعُ الحاسِبينَ . ومَعنى «قَد قامَتِ الصَّلاةُ» فِيالإِقامَةِ ؛ أيحانَ وَقتُ الزِّيارَةِ وَالمُناجاةِ وقَضاءِ الحَوائِجِ ودَركِ المُنى وَالوُصولِ إلَى اللّهِ وإلى كَرامَتِهِ وعَفوِهِ ورِضوانِهِ وغُفرانِهِ (5) . (6)

.


1- .كذا في المصدر ، وفي المصادر الاُخرى : «علم ما كان» بدل «عليهم بما كان» .
2- .في بعض نسخ المصدر : «النوال» .
3- .السنيّ : الرفيع (الصحاح : ج 6 ص 2384 «سنا») .
4- .نَكَّلَ به تنكيلاً : صنع به صنيعا يُحذِّر غيره . والنَّكال : ما نكَّلْتَ به غيرك كائنا ما كان (القاموس المحيط : ج 4 ص 60 «نكل») .
5- .قال الصدوق؛ : إنّما ترك الراوي لهذا الحديث ذكر «حيّ على خير العمل» للتقيّة (معانيالأخبار : ص 41) .
6- .معاني الأخبار : ص 38 ح 1 ، التوحيد : ص 238 ح 1 كلاهما عن يزيد بن الحسن عن الإمام الكاظم عن آبائه: ، فلاح السائل : ص 262 ح 156 عن زيد بن الحسن عن الإمام الكاظم عن آبائه : ، بحار الأنوار : ج 84 ص 131 ح 24 .

ص: 407

2 / 2معناى اذان

معانى الأخبار_ به سندش ، از امام حسين عليه السلام _: ما در مسجد نشسته بوديم كه مؤذّن از مناره بالا رفت و گفت : «اللّه أكبر ، اللّه أكبر» . امير مؤمنان على عليه السلام گريست و ما هم از گريه او گريستيم . چون اذان تمام شد ، فرمود : «آيا مى دانيد مؤذّن ، چه مى گويد؟» . گفتيم : خدا و پيامبر و وصيّش بهتر مى دانند . فرمود : «اگر مى دانستيد چه مى گويد ، كم مى خنديديد و فراوان مى گريستيد ؛ چرا كه اللّه أكبر ، معانى فراوانى دارد . از جمله معانى اللّه أكبر ، آن است كه مؤذّن ، بر قديم و اَزَلى و اَبَدى بودن خدا ، و نيز بر علم ، قوّت ، قدرت ، بردبارى ، كرَم ، سخاوت ، عطا و كبرياى او گواهى مى دهد . چون مؤذّن مى گويد : اللّه أكبر ، در واقع مى گويد : خداوند ، كسى است كه خلق و امر ، از آنِ اوست و خلق به خواسته اوست و هر چيز خلق ، از اوست و خلق به سوى او باز مى گردند و او هميشگى ، نخستينِ پيش از هر چيز ، و ابدى و فرجامِ پس از هر چيز است . آشكارتر از هر چيز ، دركْ ناشدنى ، نهان تر از همه چيز و تعريف نشدنى است ، و اوست ماندگار و هر چيزى غير از او ناپايدار است . معناى دوم اللّه أكبر ، اين است كه او ، به آنچه بوده و آنچه خواهد بود ، پيش از آن كه به وجود آيد ، آگاه است . معناى سوم اللّه أكبر ، اين است كه بر هر كارى تواناست . هر چه را بخواهد ، مى تواند . به قدرت خويش ، قوى و بر خلقش مقتدر است . نيرويش از خويش است و قدرتش بر همه چيزها، سر است و چون كارى را اراده كرد ، فقط مى گويد : باش! ». پس مى شود . معناى چهارم اللّه أكبر ، بردبارى و كَرَم اوست . چنان بردبارى مى كند كه گويى نمى داند و چنان در مى گذرد كه گويى نمى بيند و چنان مى پوشانَد كه گويى از او نافرمانى نمى شود . از سرِ كَرَم و گذشت و بردبارى ، زود كيفر نمى دهد . ديگر معناى اللّه أكبر ، اين است كه بخشنده بزرگْ عطا و بزرگْ منش است. معناى ديگر اللّه أكبر ، نفى صفت و كيفيت از خداست ، گويى كه مى گويد : خدا ، بزرگ تر از آن است كه توصيف كنندگان ، اندازه صفتى را كه بِدان موصوف است ، درك كنند . توصيفگران ، او را به اندازه خود، توصيف مى كنند ، نه به اندازه عظمت و جلال او . والا و بس والاست خدا از آن كه توصيفگران به صفت او برسند ! معناى ديگر اللّه أكبر ، اين است كه گويى مى گويد : خدا ، والاتر و بزرگ تر است و او از بندگانش بى نياز است و نيازى به اعمال خلقش ندارد . امّا گفته مؤذّن : أشهد أن لا إله إلّا اللّه ، اعلام اين مطلب است كه گواهى دادن ، جز از سرِ معرفت قلبى ، جايز نيست . گويى كه مى گويد : مى دانم معبودى جز خداى عز و جل نيست و هر معبودى جز خداى عز و جل، باطل است و آنچه در دل دارم ، بر زبان مى آورم . علم دارم به اين كه جز خداى يگانه، خدايى نيست و گواهى مى دهم كه در برابر خدا ، پناهگاهى جز خود او نيست و جز به يارى خداوند ، از شرارت هيچ شَرور و خطرِ هيچ فتنه اى رهايى نيست. و بار دوم كه مى گويد : أشهد أن لا إله إلّا اللّه ، بدين معناست كه : گواهى مى دهم راه نمايى جز خداى عز و جل نيست و راهبرم به سوى دين ، جز خداى يگانه نيست . خدا را گواه مى گيرم كه من ، به يكتايىِ خدا، گواهى مى دهم و ساكنان آسمان ها و زمين ها و نيز همه فرشتگان و آدميانى را كه در آنهايند و نيز آنچه را از كوه ها و درختان و جنبندگان و حيوانات وحشى و هر تَر و خشكى كه در آنهاست ، گواه مى گيرم كه گواهى مى دهم آفريدگارى جز خداوند يگانه نيست، و نه روزى رسان و معبودى ، و نه زيان زننده و سودرسانى ، و نه قبض و بسط دهنده اى ، و نه عطا كننده و جلو گيرنده اى ، و نه خيرخواه و كفايت كننده و شفادهنده اى ، و نه پيش بَرَنده و عقبْ نگه دارنده اى . خلق و امر ، از آنِ اويند و همه خير، به دست اوست . خجسته است خداوند ، پروردگارِ جهانيان . و اين كه مى گويد : أشهد أنّ محمّدا رسول اللّه ، مى گويد: خدا را گواه مى گيرم كه جز او خداى يگانه اى نيست و اين كه محمّد ، بنده و فرستاده و پيامبر و برگزيده و مَحرم راز اوست . او را به سوى همه مردم فرستاد و هدايت و دين حق را همراهش نمود تا بر همه دين ها برترى اش دهد ، هر چند مشركان را خوش نيايد . نيز هر آن كه را در آسمان ها و زمين است ، از پيامبران و فرستادگان الهى تا فرشتگان و مردم ، همه را گواه مى گيرم كه محمّد ، سَرور اوّلين و آخرين است . و در بار دوم كه مى گويد : أشهد أنّ محمّدا رسول اللّه ، مى گويد : گواهى مى دهم كه هيچ كس به اَحَدى غير از خداى يكتاىِ قدرتمندِ بى نياز از همه بندگان و مخلوقات و مردم نياز ندارد و اوست كه محمّد را بشارت دهنده و هشدار دهنده به سوى مردمْ روانه كرد تا به اذن خدا ، آنان را به سوى او بخوانَد و چراغ فروزان [هدايت ]باشد . پس هر كس باورش ننمود و انكارش كرد و به او ايمان نياورد ، خداوند، او را به آتش دوزخ مى بَرَد و جاودان و هميشگى در آن مى مانَد و هيچ گاه بيرون نمى آيد . و گفته مؤذّن : حىّ على الصلاة ، يعنى به سوى بهترينِ كارهايتان و فراخوانِ پروردگارتان بشتابيد و به سوى آمرزشِ خدايتان و نيز براى خاموش ساختن آتشى كه [با گناهانتان] بر افروخته ايد و آزاد كردن گردن هايتان كه به گرو نهاده ايد، سرعت بگيريد تا خداوند ، زشتكارى هايتان را بپوشانَد و از گناهانتان در گذرد و بدى هايتان را به خوبى تبديل كند . او سلطانى بزرگوار و داراى لطف فراوان است كه به ما مسلمانان اجازه داده تا به خدمتش در آييم و به درگاهش بشتابيم . و در بار دوم: حَىَّ على الصلاة ، يعنى براى مناجات با خدا و عرضه نيازهايتان بر خدايتان، برخيزيد و با كلامش به او توسّل جوييد و شفاعت بخواهيد و ذكر و دعا و ركوع و سجود و خضوع و خشوع را فراوان به جاى آوريد و نيازهايتان را به سوى او ببريد كه اين را به ما اجازه داده است . و گفته مؤذّن : حَىَّ على الفلاح ، يعنى : به بقايى كه فنايى ندارد و نجاتى كه هلاكى با آن نيست ، رو بياوريد . به زندگى اى كه مرگ ندارد و نعمتى كه تمامى ندارد و سلطنتى كه زوال ندارد و شادى اى كه غمى همراه ندارد و اُنسى كه تنهايى ندارد و نورى كه تاريكى ندارد و وسعتى كه تنگى ندارد و سُرورى كه پايانى ندارد و توانگرى اى كه نيازمندى اى ندارد و سلامتى كه بيمارى اى ندارد و عزّتى كه ذلّتى ندارد و قوّتى كه ضعفى ندارد و به كرامتى بى همتا روى بياوريد و به سوى شادمانىِ نزديك و دور ، و نجاتِ پايان و آغاز بشتابيد . و در مرتبه دوم كه مى گويد : حىّ على الفلاح ، يعنى به آنچه فرايتان خوانده ام ، سبقت جوييد، و نيز به كرامتِ سِتُرگ ، دَهِش بزرگ ، نعمت والا ، كاميابى بزرگ و نعمت ابدى در كنار محمّد صلى الله عليه و آله در جايگاهى راستين ، نزد سلطانى مقتدر . و اين كه [مؤذّن] مى گويد : اللّه أكبر ، گويى كه مى گويد : خداوند، والاتر و بزرگ تر از آن است كه كسى از خلقش بداند كه چه كرامتى براى بنده اى كه دعوت خدا را اجابت كرده و اطاعتش كرده ، در نظر گرفته است ؛ بنده اى كه فرمان خدا را بُرده و او را پرستيده و تهديدش را در يافته و به اطاعت و يادش مشغول گشته و به او محبّت ورزيده و ايمان آورده است و به او اطمينان و تكيه كرده و از او بيمناك است و به او اميدوار گشته است ، و مشتاق اوست و موافق و خشنود به حكم و قضايش . و در بار دوم كه مى گويد : اللّه أكبر ، گويى كه مى گويد : خدا ، بزرگ تر و والاتر از آن است كه كسى بداند تكريم اوليايش و كيفر دادن دشمنانش توسّط او تا كجا مى رسد ، و نيز اندازه عفو و مغفرت و نعمتى كه ارزانى پاسخ دهندگان به خود و فرستاده اش كرده و مقدار عذاب و شكنجه و تحقيرى كه بر منكران و ناباورانش مقرّر داشته است . و امّا گفته مؤذّن : لا إله إلّا اللّه ، معنايش اين است كه خداوند با پيامبر و پيام و بيان و دعوتش ، بر آنان (مردم) ، حجّت دارد و برتر از آن است كه هيچ يك از آنان را حجّتى در برابر او باشد . پس هر كس دعوت او را بپذيرد ، نور و كرامت ، از آنِ اوست و هر كس انكار كند ، خداوند ، از جهانيان ، بى نياز و سريع ترينِ حسابرسان است . و معناى قد قامت الصلاة در اِقامه ، اين است كه وقت ديدار و مناجات و برآوردن نيازها و نيل به آرزوها و رسيدن به خداى عز و جل و كرامت و عفو و رضايت و مغفرت او ، فرا رسيده است» . (1)

.


1- .شيخ صدوق ، علّت نياوردن «حىّ على خير العمل» و معناى آن را در اين نقل ، رعايت تقيّه توسّط راوى مى داند .

ص: 408

. .

ص: 409

. .

ص: 410

. .

ص: 411

. .

ص: 412

. .

ص: 413

. .

ص: 414

2 / 3الأَذانُ في اُذُنِ المَولودِمسند أبي يعلى عن طلحة بن عبيد اللّه عن حسين عليه السلام :قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : مَن وُلِدَ لَهُ فَأَذَّنَ في اُذُنِهِ اليُمنى وأقامَ في اُذُنِهِ اليُسرى ، لَم يَضُرَّهُ اُمُّ الصِّبيانِ (1) . (2)

.


1- .هو صرع يعرض الصبيان .
2- .مسند أبي يعلى : ج 6 ص 181 ح 6747 ، عمل اليوم والليلة لابن السني : ص 220 ح 623 ، تاريخ دمشق : ج 57 ص 281 ح 12001 ، الفردوس : ج 3 ص 632 ح 5982 ، كنز العمّال : ج 16 ص 457 ح 45414 .

ص: 415

2 / 3اذان گفتن در گوش نوزاد

مُسند أبى يعلى_ به نقل از طلحة بن عبيد اللّه ، از امام حسين عليه السلام _: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : «هر كس بچّه دار شود و در گوش راست او اذان و در گوش چپش اقامه بگويد ، آن بچّه از بيمارى صَرع ، در امان مى مانَد» .

.

ص: 416

2 / 4الأَذانُ في اُذُنِ مَن ساءَ خُلُقُهُالفردوس عن الحسين بن عليّ عليهماالسلام :قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : مَن ساءَ خُلُقُهُ مِن إنسانٍ أو دابَّةٍ فَأَذِّنوا في اُذُنَيهِ . (1)

2 / 5الأَذانُ لِانكِسارِ البَردِتاريخ بغداد عن بشر بن غالب الأسدي :قَدِمَ عَلَى الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام اُناسٌ مِن أنطاكِيَةَ (2) ، فَسَأَلَهُم عَن حالِ بِلادِهِم وعَن سيرَةِ أميرِهِم فيهِم ، فَذَكَروا خَيرا إلّا أنَّهُم شَكَوُا البَردَ . فَقالَ الحُسَينُ عليه السلام : حَدَّثَني أبي عَن جَدّي رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله أنَّهُ قالَ : أيُّما بَلَدةٍ كَثُرَ أذانُها بِالصَّلاةِ انكَسَرَ بَردُها _ أو قالَ : قَلَّ بَردُها (3) _ . (4)

.


1- .الفردوس : ج 3 ص 558 ح 5752 ، كنز العمّال : ج 15 ص 421 ح 41665 ؛ المحاسن : ج 2 ص 257 ح 1809 عن أبي حفص الأبان عن الإمام الصادق عن آبائه عن الإمام عليّ : نحوه ، بحار الأنوار : ج 84 ص 151 ح 46 .
2- .أنطاكية : بلد في غربيّ تركيا هي من الثغور الشاميّة الروميّة (معجم البلدان : ج1 ص266) وراجع : الخريطة رقم 5 في آخر مجلّد 8 .
3- .الملفت للنظر ، هو اهتمام الإمام7 بالمسائل الإجتماعية والسياسية للبلاد الإسلامية ، حتّى البعيد منها مثل أنطاكية التي كانت بعيدة عن بلاد المسلمين ، ومع ذلك فإنّ الإمام يسأل عن وضعها واُمرائها . أمّا ما أبداه الإمام من حلّه لما شكوه من البرد فيمكن أن يقال : إنّ ظاهر الرواية ، هو البرد الشديد المضرّ ومقتضى الكتاب والسنّة ، هو أنّ طاعة اللّه ، كما تجلب النعمة والرحمة الإلهية ، كذلك تدفع النقم والعذاب الإلهي ويمكن أن يكون الأذان من هذه الطاعة «وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَى ءَامَنُواْ وَاتَّقَوْاْ لَفَتَحْنَا عَلَيْهِم بَرَكَ_تٍ مِّنَ السَّمَآءِ وَالأَْرْضِ» (الأعراف : 96) .
4- .تاريخ بغداد : ج 13 ص 36 .

ص: 417

2 / 4اذان گفتن در گوش بدخو

الفردوس_ از امام حسين عليه السلام _: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : «هر كس بدخو شد، انسان باشد يا حيوان ، در گوش هايش اذان بگوييد» .

2 / 5اذان گفتن براى كاستن از سردى هوا

تاريخ بغداد_ به نقل از بشر بن غالب اسدى _: گروهى از مردم انطاكيه (1) بر حسين بن على عليه السلام وارد شدند. ايشان، از وضعيت شهر و رفتار فرمان روايشان پرسيد . آنان، از آن جا به نيكى ياد كردند ، جز آن كه از سرما گِلِه نمودند . حسين عليه السلام فرمود : «پدرم ، از جدّم پيامبر خدا صلى الله عليه و آله حديث كرد كه فرمود : هر شهرى كه براى نماز ، بسيار اذان بگويد ، سرمايش مى رود(/ از سرمايش كاسته مى شود) » . 2

.


1- .انطاكيه ، شهرى بزرگ در غرب تركيه و از نقاط مرزى روم شرقى با مسلمانان است كه صدها كيلومتر با مدينه فاصله دارد . نيز ، ر . ك : نقشه شماره 5 در پايان جلد 8 .

ص: 418

الفَصلُ الثّالِثُ : الوضوء والصّلاة3 / 1عَدَمُ جَوازِ المَسحِ عَلَى الخُفِّ في مَذهَبِ أهلِ البَيتِمسند زيد بإسناده عن الحسين بن عليّ عليهماالسلام :إنّا وُلدُ فاطِمَةَ عليهاالسلاملا نَمسَحُ عَلَى الخُفَّينِ ولا عِمامَةٍ ولا كُمَّةٍ (1) ولا خِمارٍ ولا جِهازٍ . (2)

الأمالي للطوسي بإسناده عن الحسين بن عليّ عن أبيه عليّ بن أبي طالب عليهماالسلام :قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : ... إنّا أهلُ بَيتٍ لا نَمسَحُ عَلى أخفافِنا . (3)

3 / 2وَقتُ الصَّلاةِمسند زيد بإسناده عن الإمام الحسين عليه السلام :نَزَلَ جِبريلُ عليه السلام عَلَى النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله حينَ زالَتِ الشَّمسُ فَأَمَرَهُ أن يُصَلِّيَ الظُّهرَ ، ثُمَّ نَزَلَ عَلَيهِ حينَ كانَ الفَيءُ قامَةً فَأَمَرَهُ أن يُصَلِّيَ العَصرَ ، ثُمَّ نَزَلَ عَلَيهِ حينَ وَقَعَ قُرصُ الشَّمسِ فَأَمَرَهُ أن يُصَلِّيَ المَغرِبَ ، ثُمَّ نَزَلَ عَلَيهِ حينَ وَقَعَ الشَّفَقُ فَأَمَرَهُ أن يُصَلِّيَ العِشاءَ ، ثُمَّ نَزَلَ عَلَيهِ حينَ طَلَعَ الفَجرُ فَأَمَرَهُ أن يُصَلِّيَ الفَجرَ . (4)

.


1- .الكُمَّةُ : القَلَنسُوَةُ (النهاية : ج 4 ص 200 «كمم») .
2- .مسند زيد بن عليّ : ص 82 عن زيد بن عليّ عن الإمام زين العابدين عليه السلام .
3- .الأمالي للطوسي : ص 647 ح 1340 عن محمّد بن صدقة عن الإمام الكاظم عن آبائه: ، بحار الأنوار : ج 74 ص 400 ح 40 .
4- .مسند زيد بن عليّ : ص 98 عن زيد بن علي عن الامام زين العابدين عليه السلام ، وللحديث تتمّة يبيّن فيها الإمام7 فضيلة الصلوات اليوميّة فراجع .

ص: 419

فصل سوم : وضو و نماز
3 / 1جايز نبودن مسح بر كفش ، از ديدگاه اهل بيت عليهم السلام

مسند زيد_ به سَنَدش، از امام حسين عليه السلام _: ما فرزندان فاطمه ، بر كفش و عمامه و كلاه و روسرى و لباس ، مسح نمى كنيم .

الأمالى ، طوسى_ به سَنَدش ، از امام حسين عليه السلام ، از امام على عليه السلام _: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : « ... ما اهل بيت ، بر كفش هايمان مسح نمى كنيم» .

3 / 2وقت نماز

مسند زيد_ به سَنَدش، از امام حسين عليه السلام _: خورشيد، در آستانه زوال بود كه جبرئيل عليه السلام بر پيامبر صلى الله عليه و آله فرود آمد و به او فرمان داد تا نماز ظهر بخواند و وقتى سايه به اندازه خود شى ء سايه دار رسيده بود ، فرود آمد و به او فرمان داد تا نماز عصر بخواند . سپس ، هنگامى كه قرص خورشيد پايين رفت ، فرود آمد و به او فرمان داد تا نماز مغرب بخواند . سپس ، هنگامى كه شَفَق پايين آمد ، فرود آمد و به او فرمان داد كه نماز عشا بخواند و هنگامى كه سپيده دميد، فرود آمد و به او فرمان داد تا نماز صبح بخواند .

.

ص: 420

3 / 3الحَثُّ عَلَى المُحافَظَةِ عَلَى الصَّلَواتِعيون أخبار الرضا عليه السلام بإسناده عن الحسين بن عليّ عن أبيه عليّ بن أبي طالب عليهماالسلام :قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : لا يَزالُ الشَّيطانُ ذَعِرا (1) مِنَ المُؤمِنِ ما حافَظَ عَلَى الصَّلَواتِ الخَمسِ ، فَإِذا ضَيَّعَهُنَّ تَجَرَّأَ عَلَيهِ وأوقَعَهُ فِي العَظائِمِ . (2)

عوالي اللآلي بإسناده عن الحسين الشهيد عن أبيه عليهماالسلام عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله :إذا كانَ وَقتُ كُلِّ فَريضَةٍ ، نادى مَلَكٌ مِن تَحتِ بُطنانِ العَرشِ : أيُّهَا النّاسُ ، قوموا إلى نيرانِكُمُ الَّتي أوقَدتُموها عَلى ظُهورِكُم فَأَطفِئوها بِصَلاتِكُم . (3)

.


1- .أي ذا ذُعرٍ وخَوف ، أو هو فاعل بمعنى مفعول ؛ أي مذعور (النهاية : ج 2 ص 161 «ذعر») .
2- .عيون أخبار الرضا عليه السلام : ج 2 ص 28 ح 21 ، صحيفة الإمام الرضا عليه السلام : ص 84 ح 9 كلاهما عن أحمد بن عامر الطائي عن الإمام الرضا عن آبائه: ، الأمالي للصدوق : ص 572 ح 778 ، ثواب الأعمال : ص 274 ح 3 كلاهما عن إسماعيل بن أبي زياد عن الإمام الصادق عن آبائه: نحوه ، بحار الأنوار : ج 83 ص 14 ح 22 وراجع : الكافي : ج 3 ص 269 ح 8 وتهذيب الأحكام : ج 2 ص 236 ح 933 .
3- .عوالي اللآلي : ج 1 ص 22 ح 1 عن عليّ بن جعفر عن أخيه الإمام الكاظم عن آبائه: وراجع : تهذيب الأحكام : ج 2 ص 238 ح 944 وكتاب من لا يحضره الفقيه : ج 1 ص 208 ح 624 .

ص: 421

3 / 3تشويق به مواظبت بر نمازها

عيون أخبار الرضا عليه السلام_ به سندش ، از امام حسين عليه السلام ، از امام على عليه السلام _: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : «تا هر زمان كه مؤمن بر نمازهاى پنجگانه خود مواظبت كند ، شيطان از او هراسان است و چون آنها را تباه كند ، بر او جرئت مى يابد و او را در گناهان بزرگ مى اندازد» .

عوالى اللآلى_ به سندش ، از امام حسين عليه السلام ، از امام على عليه السلام ، از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله _: در وقت هر نماز واجب ، فرشته اى از لايه هاى زيرين عرش ندا بر مى آورد : «اى مردم ! به سوى آتش هايى برخيزيد كه خود بر پشت خود بر افروخته ايد و با نمازهايتان ، آن [آتش ها] را خاموش كنيد» .

.

ص: 422

3 / 4قُنوتُ النَّبِيِّ في صَلاتِهِ كُلِّهامستدرك الوسائل عن الإمام الحسين عليه السلام :رَأَيتُ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَقنُتُ في صَلاتِهِ كُلِّها ، وأنَا يَومَئِذٍ ابنُ سِتِّ سِنينَ . (1)

3 / 5الصَّلاةُ بَينَ المَغرِبِ وَالعِشاءِالدرّ المنثور :عَن حُسَينِ بنِ عَلِيٍّ أنَّهُ رُؤِيَ يُصَلّي فيما بَينَ المَغرِبِ وَالعِشاءِ ، فَقيلَ لَهُ في ذلِكَ فَقالَ : إنَّها مِنَ النّاشِئَةِ (2) . (3)

3 / 6حُضورُ قَلبِ الإِمامِ عليه السلام فِي الصَّلاةِبحار الأنوار عن منيف مولى جعفر بن محمّد عن جعفر بن محمّد عن أبيه عن جدّه [زين العابدين] عليهم السلام :كانَ الحُسَينُ بنُ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ عليه السلام يُصَلّي ، فَمَرَّ بَينَ يَدَيهِ رَجُلٌ فَنَهاهُ بَعضُ جُلَسائِهِ ، فَلَمَّا انصَرَفَ مِن صَلاتِهِ ، قالَ لَهُ : لِمَ نَهَيتَ الرَّجُلَ ؟ قالَ : يَابنَ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، خَطَرَ فيما بَينَكَ وبَينَ المِحرابِ ! فَقالَ : وَيحَكَ ! إنَّ اللّهَ عز و جل أقرَبُ إلَيَّ مِن أن يَخطِرَ فيما بَيني وبَينَهُ أحَدٌ . (4)

.


1- .مستدرك الوسائل : ج 4 ص 396 ح 5004 نقلاً عن عوالي اللآلي : ج 2 ص 219 ح 17 عن الإمام الحسن عليه السلام .
2- .إشارة إلى الآية 6 من سورة المزّمّل : «إِنَّ نَاشِئَةَ الَّيْلِ هِىَ أَشَدُّ وَطْئاً وَ أَقْوَمُ قِيلاً» .
3- .الدرّ المنثور : ج 8 ص 317 نقلاً عن ابن المنذر .
4- .بحار الأنوار : ج 83 ص 298 ح 5 ، التوحيد : ص 184 ح 22 وفيه «كان الحسن» بدل «كان الحسين» .

ص: 423

3 / 4قنوت خواندن پيامبر صلّي الله عليه و آله در هر نماز

مستدرك الوسائل_ از امام حسين عليه السلام _: ديدم كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در همه نمازهايش قنوت مى خواند و من ، آن هنگام ، شش ساله بودم .

3 / 5نماز ميان مغرب و عشا

الدُرّ المنثور :در باره حسين عليه السلام روايت شده كه ميان نمازهاى مغرب و عشا ، نماز مى خوانْد . از وى در اين باره پرسيدند . فرمود : «اين از ناشئه (1) به شمار مى آيد» .

3 / 6حضور قلب امام عليه السلام در نماز

بحار الأنوار_ به نقل از مُنيف ، (2) از امام صادق، از امام باقر ، از امام زين العابدين عليهم السلام _: امام حسين عليه السلام نماز مى خواند و مردى از جلوى ايشان مى گذشت . يكى از همنشينان امام عليه السلام ، آن مرد را [از حركت] باز داشت . چون امام حسين عليه السلام نمازش را تمام كرد، به او فرمود : «چرا آن مرد را باز داشتى ؟» . گفت : اى فرزند پيامبر خدا ! ميان تو و محراب ، فاصله انداخت . فرمود : «خداوند عز و جل به من نزديك تر از آن است كه ميان من و او، كسى فاصله بيندازد» .

.


1- .اشاره است به آيه 6 سوره مزمّل كه : ؛قطعا برخاستن [و عبادت در ]شب ، اثربخش تر و به گفتار ، استوارتر است» .
2- .مُنيف ، از بردگان آزاد شده امام صادق عليه السلام بوده است .

ص: 424

3 / 7حُبُّ الإِمامِ عليه السلام لِلصَّلاةِ وتِلاوَةِ القُرآنِالملهوف :لَمّا رَأَى الحُسَينُ عليه السلام حِرصَ القَومِ عَلى تَعجيلِ القِتالِ ، وقِلَّةَ انتِفاعِهِم بِالوَعظِ وَالمَقالِ ، قالَ لِأَخيهِ العَبّاسِ : إنِ استَطَعتَ أن تَصرِفَهُم عَنّا في هذَا اليَومِ فَافعَل ، لَعَلَّنا نُصَلّي لِرَبِّنا في هذِهِ اللَّيلَةِ ، فَإِنَّهُ يَعلَمُ أنّي اُحِبُّ الصَّلاةَ لَهُ وتِلاوَةَ كِتابِهِ . قالَ الرّاوي : فَسَأَلَهُمُ العَبّاسُ ذلِكَ ، فَتَوَقَّفَ عُمَرُ بنُ سَعدٍ ، فَقالَ لَهُ عَمرُو بنُ الحَجّاجِ الزُّبَيدِيُّ : وَاللّهِ لَو أنَّهُم مِنَ التُّركِ وَالدَّيلَمِ وسَأَلوا ذلِكَ لَأَجَبناهُم ، فَكَيفَ وهُم مِن آلِ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله ! فَأَجابوهُم إلى ذلِكَ . قالَ الرّاوي : وجَلَسَ الحُسَينُ عليه السلام ، فَرَقَدَ ، ثُمَّ استَيقَظَ وقالَ : يا اُختاه إنّي رَأَيتُ السّاعَةَ جَدّي مُحَمَّدا صلى الله عليه و آله ، وأبي عَلِيّا ، واُمّي فاطِمَةَ ، وأخِي الحَسَنَ ، وهُم يَقولونَ : «يا حُسَينُ ، إنَّكَ رائِحٌ إلَينا عَن قَريبٍ» _ وفي بَعضِ الرِّواياتِ : «غَدا» _ . قالَ الرّاوي : فَلَطَمَت زَينَبُ وَجهَها وصاحَت ، فَقالَ لَهَا الحُسَينُ عليه السلام : مَهلاً ، لا تُشمِتِي القَومَ بِنا . (1)

3 / 8آخِرُ صَلاةٍ صَلّاهَا الإِمامُتاريخ الطبري عن حميد بن مسلم :قالَ أبو ثَمامةَ عَمرو بنُ عَبدِ اللّهِ الصّائديُّ لِلحُسَينِ عليه السلام [يَومَ عاشوراءَ] : يا أبا عَبدِ اللّهِ ! نَفسي لَكَ الفِداءُ ، إنّي أرى هؤُلاءِ قَدِ اقتَرَبوا مِنكَ ، ولا وَاللّهِ لا تُقتَلُ حَتّى اُقتَلَ دونَكَ إن شاءَ اللّهُ ، واُحِبُّ أن ألقى رَبّي وقَد صَلَّيتُ هذِهِ الصَّلاةَ الَّتي دَنا وَقتُها . فَرَفَعَ الحُسَينُ عليه السلام رَأسَهُ ثُمَّ قالَ : ذَكَرتَ الصَّلاةَ ، جَعَلَكَ اللّهُ مِنَ المُصَلّينَ الذّاكِرينَ ! نَعَم ، هذا أوَّلُ وَقتِها . ثُمَّ قالَ : سَلوهُم أن يَكُفّوا عَنّا حَتّى نُصَلِّيَ . (2)

.


1- .الملهوف : ص 150 .
2- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 439 ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 567 ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 17 ؛ بحار الأنوار : ج 45 ص 21 .

ص: 425

3 / 7اشتياق حسين عليه السلام به نماز و تلاوت قرآن

الملهوف :چون امام حسين عليه السلام حرص لشكر عمر سعد را بر زود آغاز كردن جنگ و كم بهرگى آنان را از اندرز و سخن خويش ديد ، به برادرش عبّاس عليه السلام فرمود : «اگر مى توانى ، آنان را امروز از جنگ با ما منصرف كن تا شايد امشب ، براى پروردگارمان نماز بگزاريم كه او مى داند كه من ، نماز گزاردن براى او و تلاوت كتابش را دوست دارم» . عبّاس ، آن را از آنان خواست . عمر بن سعد ، تأمّل كرد . عمرو بن حجّاج زُبَيدى به عمر گفت : به خدا سوگند ، اگر آنان ، تُرك و ديلم بودند و اين خواسته را داشتند ، مى پذيرفتيم . چگونه از ايشان كه خاندان محمّد هستند ، نپذيريم ؟ ! چنين شد كه پذيرفتند . امام حسين عليه السلام نشست و به خواب رفت . سپس بيدار شد و فرمود : «اى خواهر ! اكنون جدّم محمّد و پدرم على و مادرم فاطمه و برادرم حسن را در خواب ديدم كه مى گفتند : اى حسين! تو به زودى (/ فردا) به سوى ما مى آيى » . زينب عليهاالسلام بر صورتش زد و فرياد برآورد . امام حسين عليه السلام به او فرمود : «آرام باش ! موجب شماتت ما توسّط دشمن مشو» .

3 / 8آخرين نماز امام عليه السلام

تاريخ الطبرى_ به نقل از حُمَيد بن مسلم _: ابوثَمامه عمرو بن عبد اللّه صائدى ، [روز عاشورا] به حسين عليه السلام گفت : اى ابا عبد اللّه ! جانم به فدايت! من مى بينم كه اينها به تو نزديك شده اند و _ به خدا سوگند _ ، كشته نمى شوى تا من به پاى تو كشته شوم ، إن شاء اللّه ! دوست دارم پروردگارم را در حالى ديدار كنم كه نماز ظهرى را كه وقتش رسيده ، بخوانم . حسين عليه السلام سرش را بالا آورد و فرمود : «نماز را به ياد آوردى . خداوند ، تو را از نمازگزاران و ذاكران قرار دهد . آرى . اكنون ، اوّلِ وقت آن است» . سپس فرمود : «از آنان بخواهيد كه از ما دست بردارند تا نماز بخوانيم» .

.

ص: 426

3 / 9ثَوابُ تَعقيبِ صَلاةِ الصُّبحِثواب الأعمال عن ابن عمر عن الحسين بن عليّ عليهماالسلام :قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : أيُّمَا امرِئٍ مُسلِمٍ جَلَسَ في مُصَلّاهُ الَّذي صَلّى فيهِ الفَجرَ ، يَذكُرُ اللّهَ تَعالى حَتّى تَطلُعَ الشَّمسُ ، كانَ لَهُ مِنَ الأَجرِ كَحاجِّ بَيتِ اللّهِ تَعالى ، وغَفَرَ اللّهُ لَهُ . فَإِن جَلَسَ فيهِ حَتّى تَكونَ ساعَةٌ تَحُلُّ فيهَا الصَّلاةُ ، فَصَلّى رَكعَتَينِ أو أربَعا ، غُفِرَ لَهُ ما سَلَفَ مِن ذَنبِهِ ، وكانَ لَهُ مِنَ الأَجرِ كَحاجِّ بَيتِ اللّهِ . (1)

3 / 10صَلاةُ المَريضِسنن الدارقطني بإسناده عن الحسين بن عليّ عن عليّ بن أبي طالب عليهماالسلام عن النبيّ صلى الله عليه و آله :يُصَلِّي المَريضُ قائِما إنِ استَطاعَ ، فَإِن لَم يَستَطِع صَلّى قاعِدا ، فَإِن لَم يَستَطِع أن يَسجُدَ أومَأَ وجَعَلَ سُجودَهُ أخفَضَ مِن رُكوعِهِ ، فَإِن لَم يَستَطِع أن يُصَلِّيَ قاعِدا صَلّى عَلى جَنبِهِ الأَيمَنِ مُستَقبِلَ القِبلَةِ ، فَإِن لَم يَستَطِع أن يُصَلِّيَ عَلى جَنبِهِ الأَيمَنِ [ و لا علي جنبه الأيسر] (2) صَلّى مُستَلقِيا ورِجلاهُ مِمّا يَلِي القِبلَةَ . (3)

.


1- .ثواب الأعمال : ص 68 ح 1 وفي تهذيب الأحكام : ج 2 ص 138 ح 535 والأمالي للصدوق : ص 681 ح 930 ومكارم الأخلاق : ج 2 ص 67 ح 2167 عن الإمام الحسن عن أبيه عليهماالسلام عنه صلي الله عليه و آله .
2- .هذه الإضافة وفقاً لما ورد في الروايات و الفقه الشيعي .
3- .سنن الدارقطني : ج 2 ص 42 ح 1 ، السنن الكبرى : ج 2 ص 436 ح 3678 كلاهما عن حسين بن زيد عن الإمام الصادق عن آبائه: ، كنز العمّال : ج 7 ص 548 ح 20197 نقلاً عن صحيح البخاري ومسلم وراجع : الجعفريّات : ص 47 .

ص: 427

3 / 9ثواب تعقيبات نماز صبح

ثواب الأعمال_ به نقل از ابن عمر ، از امام حسين عليه السلام _: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : «هر مرد مسلمانى كه پس از نماز صبح در نمازگاهش بنشيند و به ذكر خداى متعال بپردازد تا خورشيد طلوع كند ، اجرى مانند حج گزارِ خانه خداى متعال دارد و خدا، او را مى آمرزد ، و اگر آن قدر بنشيند كه وقت نماز ديگرى در رسد و دو ركعت يا چهار ركعت نماز بخواند ، گناهان گذشته اش آمرزيده مى شود و اجرى مانند حج گزارِ خانه خدا دارد» .

3 / 10نماز بيمار

سنن الدارقُطْنى_ به سَنَدش ، از امام حسين عليه السلام ، از امام على عليه السلام از پيامبر صلى الله عليه و آله _: بيمار، اگر توانست ، ايستاده نماز بخواند و اگر نتوانست ، نشسته نماز بخواند و اگر نتوانست ، به سجده برود ، اشاره كند و [سرش را] در سجده اش پايين تر از ركوع بياورد و اگر نتوانست كه نشسته نماز بخواند ، بر سمت راستش [بخوابد] و رو به قبله، نماز بخواند و اگر نتوانست بر سمت راستش نماز بخواند [و نه بر سمت چپش] ، (1) به پشت [خوابيده] ، در حالى كه پاهايش رو به قبله است ، نماز بخواند .

.


1- .اين افزوده با توجّه به روايات و فقه شيعى است . م.

ص: 428

عيون أخبار الرضا عليه السلام بإسناده عن الحسين عن عليّ عليهماالسلام :قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : إذا لَم يَستَطِعِ الرَّجُلُ أن يُصَلِّيَ قائِما فَليُصَلِّ جالِسا ، فَإِن لَم يَستَطِع أن يُصَلِّيَ جالِسا فَليُصَلِّ مُستَلقِيا ناصِبا رِجلَيهِ حِيالَ القِبلَةِ يُومِئُ إيماءً . (1)

مسائل عليّ بن جعفر :سَأَلتُهُ [موسَى بنَ جَعفَرٍ عليه السلام ] عَنِ الرَّجُلِ يَكونُ في صَلاتِهِ ، أيَضَعُ إحدى يَدَيهِ عَلَى الاُخرى بِكَفِّهِ أو ذِراعِهِ ؟ قالَ : لا يَصلُحُ ذلِكَ ، فَإِن فَعَلَ فَلا يَعودُ لَهُ . قالَ عَلِيٌّ : قالَ موسى عليه السلام : سَأَلتُ أبي جَعفَرا عليه السلام عَن ذلِكَ ، فَقالَ : أخبَرَني أبي مُحَمَّدُ بنُ عَلِيٍّ عَن أبيهِ عَلِيِّ بنِ الحُسَينِ عَن أبيهِ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عَن أبيهِ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ عليهم السلام قالَ : ذلِكَ عَمَلٌ ، ولَيسَ فِي الصَّلاةِ عَمَلٌ . (2)

3 / 11صَلاةُ الحاجَةِمكارم الأخلاق عن الحسين بن عليّ عليهماالسلام :تُصَلّي أربَعَ رَكَعاتٍ تُحسِنُ قُنوتَهُنَّ وأركانَهُنَّ : تَقرَأُ فِي الاُولى : الحَمدَ مَرَّةً ، و «حَسْبُنَا اللَّهُ وَنِعْمَ الْوَكِيلُ » (3) سَبعَ مَرّاتٍ . وفِي الثّانِيَةِ : الحَمدَ مَرَّةً ، وقَولَهُ تَعالى : «مَا شَآءَ اللَّهُ لَا قُوَّةَ إِلَا بِاللَّهِ إِن تَرَنِ أَنَا أَقَلَّ مِنكَ مَالًا وَ وَلَدًا » (4) سَبعَ مَرّاتٍ . وفِي الثّالِثَةِ : الحَمدَ مَرَّةً ، وقَولَهُ : «لَا إِلَ_هَ إِلَا أَنتَ سُبْحَ_نَكَ إِنِّى كُنتُ مِنَ الظَّ__لِمِينَ » (5) سَبعَ مَرّاتٍ . وفِي الرّابِعَةِ : الحَمدَ مَرَّةً ، و «أُفَوِّضُ أَمْرِى إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصِيرٌ بِالْعِبَادِ » (6) سَبعَ مَرّاتٍ . ثُمَّ تَسأَلُ حاجَتَكَ . (7)

.


1- .عيون أخبار الرضا عليه السلام : ج 2 ص 68 ح 316 عن أبي الصّلت عبدالسلام بن صالح عن الإمام الرضا عن آبائه: و ص 36 ح 91 ، صحيفة الإمام الرضا عليه السلام : ص 114 ح 71 كلاهما عن أحمد بن عامر الطائي عن الإمام الرضا عن آبائه: ، بحار الأنوار : ج 84 ص 334 ح 3 وراجع : دعائم الإسلام : ج 1 ص 198 .
2- .مسائل عليّ بن جعفر : ص 170 ح 288 ، بحار الأنوار : ج 10 ص 277 ح 1 .
3- .آل عمران : 173 .
4- .الكهف : 39 .
5- .الأنبياء : 87 .
6- .غافر : 44 .
7- .مكارم الأخلاق : ج 2 ص 122 ح 2330 ، بحار الأنوار : ج 91 ص 358 ح 19 .

ص: 429

عيون أخبار الرضا عليه السلام_ به سندش ، از امام حسين عليه السلام ، از امام على عليه السلام _: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : «چون مرد نتوانست ايستاده نماز بخواند ، نشسته نماز بخواند و اگر نتوانست نشسته هم نماز بخواند ، به پشت بخوابد و در حالى كه پاهايش را رو به قبله نموده ، با اشاره نماز بخواند» .

مسائل على بن جعفر :از امام كاظم عليه السلام در باره مرد نمازگزارى پرسيدم كه : آيا مى تواند يك دستش را بر كفِ دست يا ساعد دست ديگرش بگذارد ؟ فرمود : «شايسته نيست و اگر كرد ، بدان، باز نگردد» . [همچنين] فرمود : «از پدرم جعفر عليه السلام در اين باره پرسيدم . فرمود : پدرم محمّد بن على ، از پدرش على بن الحسين ، از پدرش حسين بن على، از پدرش على بن ابى طالب عليهم السلام نقل كرد كه اين ، گونه اى كار است و در نماز ، نبايد كارى [جز نماز ]كرد» .

3 / 11نماز حاجت

مكارم الأخلاق_ از امام حسين عليه السلام _: [براى نماز حاجت ،] چهار ركعت نماز با قنوت و اركان نيكو مى خوانى و در ركعت اوّل ، يك مرتبه حمد و هفت مرتبه [اين گفته خداوند را مى گويى كه] «حَسْبُنَا اللَّهُ وَنِعْمَ الْوَكِيلُ ؛ خدا ما را بس است و بهترين وكيل است» و در ركعت دوم ، يك مرتبه حمد و هفت مرتبه اين گفته خداى متعال را [مى گويى ]كه : «مَا شَآءَ اللَّهُ لَا قُوَّةَ إِلَا بِاللَّهِ إِن تَرَنِ أَنَا أَقَلَّ مِنكَ مَالًا وَ وَلَدًا ؛ آنچه خدا بخواهد ، خواهد شد و هيچ نيرويى جز به [يارى] خدا نيست ...» . در ركعت سوم ، يك مرتبه حمد و هفت مرتبه اين گفته خداوند را [مى گويى ]كه : «لَا إِلَ_هَ إِلَا أَنتَ سُبْحَ_نَكَ إِنِّى كُنتُ مِنَ الظَّ__لِمِينَ ؛ جز تو خدايى نيست . منزّهى تو ! من از ستمكاران بودم» . و در ركعت چهارم ، يك مرتبه حمد و هفت مرتبه [اين گفته خداوند را مى گويى ]كه : «أُفَوِّضُ أَمْرِى إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصِيرُ بِالْعِبَادِ ؛ كارم را به خدا مى سپارم . بى گمان ، خداوند، نسبت به بندگان، بيناست» . سپس، حاجت خود را درخواست مى كنى .

.

ص: 430

3 / 12الصَّلاةُ عَلَى المُنافِقِالكافي عن عامر بن السمط عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :إنَّ رَجُلاً مِنَ المُنافِقينَ ماتَ ، فَخَرَجَ الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّصَلَواتُ اللّهِ عَلَيهِما يَمشي مَعَهُ فَلَقِيَهُ مَولىً لَهُ ، فَقالَ لَهُ الحُسَينُ عليه السلام : أينَ تَذهَبُ يا فُلانُ؟ قالَ : فَقالَ لَهُ مَولاهُ : أفِرُّ مِن جِنازَةِ هذَا المُنافِقِ أن اُصَلِّيَ عَلَيها . فَقالَ لَهُ الحُسَينُ عليه السلام : اُنظُر أن تَقومَ عَلى يَميني فَما تَسمَعُني أقولُ فَقُل مِثلَهُ . فَلَمّا أن كَبَّرَ عَلَيهِ وَلِيُّهُ ، قالَ الحُسَينُ عليه السلام : اللّهُ أكبَرُ ، اللّهُمَّ العَن فُلانا عَبدَكَ ألفَ لَعنَةٍ مُؤتَلِفَةٍ غَيرَ مُختَلِفَةٍ ، اللّهُمَّ أخزِ عَبدَكَ في عِبادِكَ وبِلادِكَ ، وَاصلِهِ حَرَّ نارِكَ ، وأذِقهُ أشَدَّ عَذابِكَ ، فَإِنَّهُ كانَ يَتَوَلّى أعداءَكَ ويُعادي أولِياءَكَ ، ويُبغِضُ أهلَ بَيتِ نَبِيِّكَ صلى الله عليه و آله . (1)

.


1- .الكافي : ج 3 ص 189 ح 2 ، تهذيب الأحكام : ج 3 ص 197 ح 453 ، كتاب من لا يحضره الفقيه : ج 1 ص 168 ح 490 ، قرب الإسناد : ص 59 ح 190 كلاهما عن صفوان بن مهران نحوه ، بحار الأنوار : ج 44 ص 202 ح 20 .

ص: 431

3 / 12نماز گزاردن بر منافق

الكافى_ به نقل از عامر بن سَمْط ، از امام صادق عليه السلام _: مرد منافقى ، مُرد . امام حسين عليه السلام بيرون آمد و همراه [جنازه ]وى به راه افتاد كه يكى از وابستگان خود را ديد . به او فرمود : «فلانى! كجا مى روى؟» . گفت : از اين كه بر جنازه اين منافق، نماز بگزارم ، مى گريزم. امام حسين عليه السلام به او فرمود : «دقّت كن كه سمتِ راست من بِايستى و مانند آنچه از من مى شنوى ، بگو» . چون ولىّ ميّت بر او تكبير گفت، امام حسين عليه السلام گفت : «اللّه اكبر ! خدايا! فلانى، بنده ات را لعنت كن ؛ هزار لعنتِ گِرد آمده ، نه پراكنده . خدايا! اين بنده ات را ميان بندگان و شهرهايت، رسوا كن و داغىِ آتشت را به او برسان و سخت ترين كيفرت را به او بچشان ، كه او با دشمنانت، دوستى و با دوستانت، دشمنى مى ورزيد و با اهل بيت پيامبرت، دشمن بود» .

.

ص: 432

الفَصلُ الرّابِعُ : الصّوم4 / 1حِكمَةُ الصَّومِالمناقب لابن شهر آشوب :سُئِلَ الحُسَينُ عليه السلام : لِمَ افتَرَضَ اللّهُ عز و جل عَلَى عَبيدِهِ الصَّومَ ؟ قالَ : لِيَجِدَ الغَنِيُّ مَسَّ الجوعِ ، فَيَعودَ بِالفَضلِ عَلَى المَساكينِ . (1)

4 / 2تُحفَةُ الصّائِمِالخصال :كانَ أبو عَبدِ اللّهِ الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليهماالسلام إذا صامَ يَتَطَيَّبُ بِالطّيبِ ، ويَقولُ : الطّيبُ تُحفَةُ الصّائِمِ . (2)

نزهة الناظر :دَعاهُ [الحُسَينَ عليه السلام ] بَعضُ أصحابِهِ في جَماعَةٍ مِنهُم ، فَأَكَلوا ولَم يَأكُلِ الحُسَينُ عليه السلام . فَقيلَ لَهُ : ألا تَأكُلُ ؟ قالَ : إنّي لَصائِمٌ ، ولكِن تُحفَةَ الصّائِمِ ! قيلَ : وما هِيَ ؟ قالَ : الدُّهنُ وَالمِجمَرُ (3) . (4)

.


1- .المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 68 ، بحار الأنوار : ج 96 ص 375 ح 62 .
2- .الخصال : ص 62 ح 86 ، بحار الأنوار : ج 96 ص 289 ح 2 وراجع : الكافي : ج 4 ص 113 ح 3 وتهذيب الأحكام : ج 4 ص 266 ح 799 .
3- .المِجْمَرُ : هو الذي يوضع فيه النار للبخور (النهاية : ج 1 ص 293 «جمر») .
4- .نزهة الناظر : ص 85 ح 22 ، كشف الغمّة : ج 2 ص 243 وفيه «عبد اللّه بن الزبير وأصحابه» بدل «بعض أصحابه في جماعة منهم» ، بحار الأنوار : ج 44 ص 195 ح 9 .

ص: 433

فصل چهارم : روزه
4 / 1حكمت روزه

المناقب ، ابن شهرآشوب :از امام حسين عليه السلام سؤال شد : چرا خداى عز و جل روزه را بر بندگانش واجب كرده است ؟ فرمود : «تا توانگر ، مزه گرسنگى را بچشد و زيادى مالش را به بينوايان بدهد» .

4 / 2هديه روزه دار

الخصال :ابا عبد اللّه حسين بن على عليه السلام چون روزه مى گرفت ، خود را با عطر، خوش بو مى كرد و مى فرمود : «بوى خوش ، هديه روزه دار [به ديگران] است» .

نزهة الناظر :يكى از ياران حسين عليه السلام ، ايشان را با گروهى دعوت كرد . آنان غذا خوردند ؛ امّا حسين عليه السلام نخورد . به ايشان گفته شد : چرا نمى خورى ؟ فرمود : «من ، روزه دارم ؛ امّا تُحفه (هديه) روزه دار را مى پذيرم » . گفته شد : تحفه روزه دار چيست ؟ فرمود : «روغن (براى پوست و مو) و مِجَمر (براى بخور و بوى خوش)» .

.

ص: 434

4 / 3فَضلُ السَّحورِالأمالي للطوسي بإسناده عن الحسين بن عليّ عن عليّ بن أبي طالب عليهماالسلام :قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : إنَّ اللّهَ ومَلائِكَتَهُ يُصَلّونَ عَلَى المُستَغفِرينَ وَالمُتَسَحِّرينَ بِالأَسحارِ ، فَتَسَحَّروا ولَو بِجُرَعِ الماءِ . (1)

4 / 4الإِفطارُ بِالتَّمرِمكارم الأخلاق عن الحسين بن عليّ عن أبيه عليهماالسلام :إنَّ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله كانَ يَبتَدِئُ طَعامَهُ إذا كانَ صائِما بِالتَّمرِ . (2)

4 / 5فَضلُ صَومِ رَجَبٍ و شَعبانَتاريخ واسط عن الإمام الحسين عليه السلام :صَومُ رَجَبٍ وشَعبانَ تَوبَةٌ مِنَ اللّهِ عز و جل . (3)

.


1- .الأمالي للطوسي : ص 497 ح 1090 عن عمرو بن جميع عن الإمام الصادق عن أبيه عن جدّه: ، مسند زيد : ص 204 ، بحار الأنوار : ج 96 ص 313 ح 11 وراجع : كتاب من لا يحضره الفقيه : ج 2 ص 136 ح 1961 والإقبال : ج 1 ص 185 .
2- .مكارم الأخلاق : ج 1 ص 367 ح 1210 ، بحار الأنوار : ج 66 ص 141 ح 58 .
3- .تاريخ واسط : ص 196 .

ص: 435

4 / 3ثواب سحرى خوردن

الأمالى ، طوسى_ به سندش ، از امام حسين عليه السلام ، از امام على عليه السلام _: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : «خداوند و فرشتگانش بر آمرزش خواهان در سحر و [روزه داران ]سحرى خور ، درود مى فرستند . پس هر چند با جرعه اى آب ، سحرى بخوريد» .

4 / 4افطار كردن با خرما

مكارم الأخلاق_ از امام حسين عليه السلام از امام على عليه السلام _: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، چون روزه مى گرفت ، آن را با خرما مى گشود .

4 / 5ثواب روزه رجب و شعبان

تاريخ واسط_ از امام حسين عليه السلام _: روزه رجب و شعبان ، توبه اى (بازگشتى) از جانب خداى عز و جل است .

.

ص: 436

فضائل الأشهر الثلاثة بإسناده عن الحسين بن عليّ عليهماالسلام :سَمِعتُ أميرَ المُؤمِنينَ عليه السلام يَقولُ : مَن صامَ شَعبانَ مَحَبَّةَ نَبِيِّ اللّهِ صلى الله عليه و آله وتَقَرُّبا إلَى اللّهِ عز و جل ؛ أحَبَّهُ اللّهُ عز و جل ، وقَرَّبَهُ مِن كَرامَتِهِ يَومَ القِيامَةِ ، وأوجَبَ لَهُ الجَنَّةَ . (1)

4 / 6فَضلُ صَومِ الجُمُعَةِعيون أخبار الرضا عليه السلام بإسناده عن الحسين بن عليّ عن أبيه عليّ بن أبي طالب عليهماالسلام :قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : مَن صامَ يَومَ الجُمُعَةِ صَبرا وَاحتِسابا ، اُعطِيَ ثَوابَ صِيامِ عَشَرَةِ أيّامٍ غُرٍّ زُهرٍ لا تُشاكِلُ أيّامَ الدُّنيا . (2)

.


1- .فضائل الأشهر الثلاثة : ص 61 ح 43 عن أبان عن الإمام الصادق عن أبيه عن جدّه: ، بحار الأنوار : ج 97 ص 82 ح 53 .
2- .عيون أخبار الرضا عليه السلام : ج 2 ص 36 ح 92 ، صحيفة الإمام الرضا عليه السلام : ص 114 ح 72 كلاهما عن أحمد بن عامر الطائي عن الإمام الرضا عن آبائه: ، بحار الأنوار : ج 96 ص 266 ح 12 .

ص: 437

فضائل الأشهر الثلاثة_ به سندش ، از امام حسين عليه السلام _: شنيدم اميرمؤمنان مى فرمايد : «هر كس ماه شعبان را از سرِ محبّت به پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و تقرّب به خداى عز و جل روزه بدارد ، خداى عز و جل دوستِ او خواهد شد و روز قيامت ، او را به كرامتش نزديك و بهشت را برايش واجب مى كند» .

4 / 6ثواب روزه جمعه

عيون أخبار الرضا عليه السلام_ به سندش ، از امام حسين عليه السلام ، از امام على عليه السلام _: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : «هر كس روز جمعه را از سرِ شكيبايى و براى خدا روزه بگيرد ، [خداوند ]پاداش روزه ده روز نورانى و تابان را كه شباهتى به روزهاى دنيا ندارد ، به او مى دهد» .

.

ص: 438

الفَصلُ الخامِسُ : الحجّ والعمرة والطّواف5 / 1التَّحذيرُ مِن تَركِ الحَجِّالذرّيّة الطاهرة بإسناده عن الحسين عليه السلام :قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : ما مِن عَبدٍ ولا أمَةٍ يَدَعُ الحَجَّ وهُوَ يَجِدُ السَّبيلَ إلَيهِ ، لِحاجَةٍ مِن حَوائِجِ الدُّنيا ، إلّا نَظَرَ إلَى المُحَلِّقينَ قَبلَ أن يَقضِيَ اللّهُ تِلكَ الحاجَةَ _ يَعني : حَجَّةَ الإِسلامِ _ . (1)

5 / 2جِهادٌ لا شَوكَةَ فيهِالمعجم الأوسط عن عباية بن رفاعة عن الحسين بن عليّ عليهماالسلام :جاءَ رَجُلٌ إلَى النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله ، فَقالَ : إنّي جَبانٌ ، وإنّي ضَعيفٌ . فَقالَ [ صلى الله عليه و آله ] : هَلُمَّ إلى جِهادٍ لا شَوكَةَ (2) فيهِ : الحَجُّ . (3)

.


1- .الذريّة الطاهرة : ص 110 ح 150 عن أبي حمزة الثمالي عن الإمام الصادق عن أبيه عليهماالسلام ، الدرّ المنثور : ج 1 ص 509 نقلاً عن الأصبهاني عن الإمام الباقر عن أبيه عنه: نحوه .
2- .شَوكَةٌ شديدة : قتال شديد ، وشوكة القتال : شدّته وحدّته (النهاية : ج 2 ص 510 «شوك») .
3- .المعجم الأوسط : ج 4 ص 309 ح 4287 ، المعجم الكبير : ج 3 ص 135 ح 2910 ، كنز العمّال : ج 5 ص 5 ح 11795 .

ص: 439

فصل پنجم : حج و عمره و طواف
5 / 1نهى از ترك حج

الذريّة الطاهرة_ به سندش ، از امام حسين عليه السلام _: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : «هيچ مرد يا زنى نيست كه حج را براى حاجتى دنيايى وا گذارد ، در حالى كه راهى براى [به جا آوردن] آن دارد ، مگر آن كه با حاجيان سرْتراشيده [و بازگشته از حج ]رو به رو مى شود ، پيش از آن كه خداوند ، آن حاجت دنيايى اش را روا كرده باشد» و مقصود پيامبر خدا ، حجّ واجب است .

5 / 2جهاد بى كشتار

المعجم الأوسط_ به نقل از عَباية بن رِفاعه ، از امام حسين عليه السلام _: مردى نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و گفت : من ، ترسو و ناتوانم . فرمود : «پيش به سوى جهادِ بى كشتار : حج!» .

.

ص: 440

5 / 3ما يَحرُمُ عَلَى المُحرِمِدعائم الإسلام عن الإمام الحسين عليه السلام :أنَّ المُحرِمَ مَمنوعٌ مِنَ الصَّيدِ وَالجِماعِ وَالطّيبِ ولُبسِ الثِّيابِ المَخيطَةِ وأخذِ الشَّعرِ وتَقليمِ الأَظفارِ ، وأنَّهُ إن جامَعَ مُتَعَمِّدا بَعدَ أن أحرَمَ وقَبلَ أن يَقِفَ بِعَرَفَةَ فَقَد أفسَدَ حَجَّهُ وعَلَيهِ الهَديُ (1) وَالحَجُّ من قابِلٍ . وإن كانَتِ المَرأَةُ مُحرِمَةً فَطاوَعَتهُ فَعَلَيها مِثلُ ذلِكَ ، وإنِ استَكرَهَها أو أتاها نائِمَةً أو لَم تَكُن مُحرِمَةً فَلا شَيءَ عَلَيها . (2)

5 / 4الاِعتِمارُ في أشهُرِ الحَجِّالكافي عن إبراهيم بن عمر اليماني عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :أنَّهُ سُئِلَ عَن رَجُلٍ خَرَجَ في أشهُرِ الحَجِّ مُعتَمِرا ثُمَّ رَجَعَ إلى بِلادِهِ . قالَ : لا بَأسَ ، وإن حَجَّ في عامِهِ ذلِكَ وأفرَدَ الحَجَّ فَلَيسَ عَلَيهِ دَمٌ ؛ فَإِنَّ الحُسَينَ بنَ عَلِيٍّ عليه السلام خَرَجَ قَبلَ التَّروِيَةِ (3) بِيَومٍ إلَى العِراقِ وقَد كانَ دَخَلَ مُعتَمِرا . (4)

الكافي عن معاوية بن عمّار :قُلتُ لِأَبي عَبدِ اللّهِ عليه السلام : مِن أينَ افتَرَقَ المُتَمَتِّعُ وَالمُعتَمِرُ ؟ فَقالَ : إنَّ المُتَمَتِّعَ مُرتَبِطٌ بِالحَجِّ ، وَالمُعتَمِرَ إذا فَرَغَ مِنها ذَهَبَ حَيثُ شاءَ ، وقَدِ اعتَمَرَ الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام في ذِي الحِجَّةِ ثُمَّ راحَ يَومَ التَّروِيَةِ إلَى العِراقِ وَالنّاسُ يَروحونَ إلى مِنىً ، ولا بَأسَ بِالعُمرَةِ في ذِي الحِجَّةِ لِمَن لا يُريدُ الحَجَّ . (5)

.


1- .الهَدْيُ : وهو ما يُهدى إلى البيت الحرام من النَّعَمِ لتُنحر (النهاية : ج 5 ص 254 «هدا») .
2- .دعائم الإسلام : ج 1 ص 303 ، بحار الأنوار : ج 99 ص 174 ح 22 .
3- .يوم التَّروِيَةِ : هو اليوم الثامن من ذي الحِجّة ، سمّي به لأنّهم كانوا يرتوون فيه من الماء لما بعده (النهاية : ج 2 ص 280 «روى») .
4- .الكافي : ج 4 ص 535 ح 3 ، تهذيب الأحكام : ج 5 ص 436 ح 1516 ، بحار الأنوار : ج 57 ص 85 ح 14 .
5- .الكافي : ج 4 ص 535 ح 4 ، تهذيب الأحكام : ج 5 ص 437 ح 1519 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 85 ح 15 .

ص: 441

5 / 3آنچه بر مُحرم ، حرام است

دعائم الإسلام_ از امام حسين عليه السلام _: مُحرم ، از صيد كردن ، آميزش جنسى ، بوى خوش ، پوشيدن جامه دوخته و چيدن مو و ناخن، منع شده است و اگر پس از احرام و پيش از وقوف در عرفه ، به عمدْ جماع كند ، حجّش را باطل ساخته و بايد قربانى اى كه آورده ، ذبح كند و سال بعد نيز حج بگزارد . زن هم اگر مُحرم بود و با مردش همراهى كرد ، چنين حكمى دارد ؛ امّا اگر مرد ، زن را به زور ، وادار به آميزش كرد و يا در حال خواب به نزدش آمد و يا زن ، مُحرم نبود ، چيزى بر او نيست» .

5 / 4عمره در ماه هاى حج

الكافى_ به نقل از ابراهيم بن عمر يمانى _: از امام صادق عليه السلام پرسيدند : مردى در ماه هاى حج (شوّال ، ذى قعده و ذى حجّه) به عمره آمد و سپس به شهر خود، باز گشت . فرمود : «اشكال ندارد و اگر در همان سال، حج بگزارد كه حجّ اِفراد (بدون عمره) مى شود ، قربانى لازم ندارد ؛ چه ، حسين بن على عليه السلام يك روز پيش از تَرويه (1) از مكّه به سوى عراق بيرون آمد ، در حالى كه براى عمره به مكّه آمده بود» .

الكافى_ به نقل از معاوية بن عمّار _: به امام صادق عليه السلام گفتم : چگونه ميان [عمره ]تمتّع و مُفرده فرق بگذارم ؟ فرمود : «عمره تمتّع به حج مرتبط است [و عمره گزار تا زمان حج بايد در مكّه بماند] ؛ ولى عمره مفرده چون تمام شد ، عمره گزار مى تواند به هر كجا برود و حسين بن على عليه السلام در ذى حجّه ، عمره گزارد و سپس ، روز تَرويه به سوى عراق رفت ، در حالى كه مردم به سوى مِنا مى رفتند و عمره[ ى مفرده] در ذى حجّه (ماه حج) براى كسى كه اراده حج ندارد ، اشكالى ندارد» .

.


1- .تَروِيَه ، روز هشتم ذى حجّه است و حاجيان در آن روز ، آب و توشه خود رابراى ماندن در مِنا و عرفات برمى دارند .

ص: 442

5 / 5طَوافُ البَيتِ فِي المَطَرِتاريخ دمشق عن صمصامة بن الطرمّاح :سَمِعتُ الحُسَينَ بنَ عَلِيٍّ عليه السلام يَقولُ : كُنّا مَعَ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله فِي الطَّوافِ فَأَصابَتنَا السَّماءُ ، فَالتَفَتَ إلَينا فَقالَ : اِيتَنِفُوا (1) العَمَلَ فَقَد غُفِرَ لَكُم ما مَضى . (2)

.


1- .في المصدر : «انتقوا» ، وما في المتن أثبتناه من كنز العمّال وهو الأنسب . يقال : الأمر أُنُفٌ : أي مُستأنف ، واستأنفت الشيء : إذا ابتدأته (النهاية : ج 1 ص 75 «أنف») .
2- .تاريخ دمشق : ج 24 ص 434 ح 5309 ، كنز العمّال : ج 5 ص 171 ح 12498 .

ص: 443

5 / 5طواف كردن در باران

تاريخ دمشق_ به نقل از صمصامة بن طِرِمّاح _: شنيدم حسين بن على عليه السلام مى فرمايد : «با پيامبر صلى الله عليه و آله در طواف بوديم كه با بارش باران، رو به رو شديم . پيامبر صلى الله عليه و آله به ما رو كرد و فرمود : عمل، از سر گيريد، كه گذشته تان آمرزيده شد » .

.

ص: 444

الفَصلُ السّادِسُ : الجهاد6 / 1أصنافُ الجِهادِتحف العقول :سُئِلَ [الحُسَينُ عليه السلام ] عَنِ الجِهادِ ؛ سُنَّةٌ أو فَريضَةٌ ؟ فَقالَ عليه السلام : الجِهادُ عَلى أربَعَةِ أوجُهٍ : فَجِهادانِ فَرضٌ ، وجِهادٌ سُنَّةٌ لا يُقامُ إلّا مَعَ فَرضٍ ، وجِهادٌ سُنَّةٌ . فَأَمّا أحَدُ الفَرضَينِ ؛ فَجِهادُ الرَّجُلِ نَفسَهُ عَنِ مَعاصِي اللّهِ ، وهُوَ مِن أعظَمِ الجِهادِ . ومُجاهَدَةُ الَّذينَ يَلونَكُم مِنَ الكُفّارِ فَرضٌ . وأمَّا الجِهادُ الَّذي هُوَ سُنَّةٌ لا يُقامُ إلّا مَعَ فَرضٍ ؛ فَإِنَّ مُجاهَدَةَ العَدُوِّ فَرضٌ عَلى جَميعِ الاُمَّةِ ؛ لَو تَرَكُوا الجِهادَ لَأَتاهُمُ العَذابُ ، وهذا هُوَ مِن عَذابِ الاُمَّةِ ، وهُوَ سُنَّةٌ عَلَى الإِمامِ وَحدَهُ أن يَأتِيَ العَدُوَّ مَعَ الاُمَّةِ فَيُجاهِدَهُم . وأمَّا الجِهادُ الَّذي هُوَ سُنَّةٌ ؛ فَكُلُّ سُنَّةٍ أقامَهَا الرَّجُلُ وجاهَدَ في إقامَتِها وبُلوغِها وإحيائِها فَالعَمَلُ وَالسَّعيُ فيها مِن أفضَلِ الأَعمالِ ؛ لِأَنَّها إحياءُ سُنَّةٍ ، وقَد قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : «مَن سَنَّ سُنَّةً حَسَنَةً فَلَهُ أجرُها وأجرُ مَن عَمِلَ بِها إلى يَومِ القِيامَةِ مِن غَيرِ أن يَنقُصَ مِن اُجورِهِم شَيءٌ» . (1)

.


1- .تحف العقول : ص 243 وراجع : الكافي : ج 5 ص 9 ح 1 وتهذيب الأحكام : ج 6 ص 124 ح 217 والخصال : ص 240 ح 89 .

ص: 445

فصل ششم : جهاد
6 / 1گونه هاى جهاد

تحف العقول :[از امام حسين عليه السلام ] در باره جهاد ، سؤال شد كه : آيا سنّت (مستحب) است يا فريضه (واجب) ؟ فرمود : «جهاد ، چهار گونه است : دو گونه آن، فريضه است و [سوم ،] جهاد سنّتى كه جز با فريضه بر پا نمى شود و [چهارم،] جهادى كه سنّت [محض] است . امّا يكى از دو جهاد فريضه ، مجاهده انسان با نفس خود براى بازدارى از معاصى الهى است و آن ، از بزرگ ترينِ جهادهاست . و [دوم ،] جهاد با كفّارى است كه نزديك شما هستند . امّا جهادى كه سنّت است و جز با فريضه برپا نمى شود ، جهاد با دشمنِ يورشگر است كه بر همه امّت، واجب است و اگر آن را ترك كنند ، به عذاب گرفتار مى شوند و اين از عذاب هاى امّت است ؛ امّا تنها بر پيشوا ، سنّت است كه همراه امّت به سوى دشمن برود و با آنان بجنگد . امّا جهادى كه سنّت [ محض ] است ، هر سنّتى است كه انسان ، آن را برپا كند و براى برپايى و كمال و زنده داشتنش بكوشد و كار و كوشش در آن ، از برترين اعمال است ؛ زيرا آن ، زنده كردن سنّت است. پيامبر خدا فرمود : هر كس سنّتى نيكو پى نهد ، اجرش و اجر كسانى كه تا روز قيامت به آن عمل مى كنند، از آنِ اوست، بى آن كه از اجرهاى عاملان، چيزى كم شود ».

.

ص: 446

6 / 2الدَّعوَةُ إلَى الجِهادِوقعة صفّين_ بَعدَ ذِكرِ كَلامِ أميرِ المُؤمِنينَ وَالحَسَنِ بنِ عَلِيٍّ عليهماالسلام في دَعوَةِ النّاسِ إلَى الجِهادِ قَبلَ المَسيرِ إلَى الحَربِ _: ثُمَّ قامَ الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام خَطيبا ، فَحَمِدَ اللّهَ وأثنى عَلَيهِ بِما هُوَ أهلُهُ ، ثُمَّ قالَ : يا أهلَ الكوفَةِ ، أنتُمُ الأَحِبَّةُ الكُرَماءُ ، وَالشِّعارُ دونَ الدِّثارِ (1) ، جِدّوا في إحياءِ ما دَثَرَ بَينَكُم ، وإسهالِ ما تَوَعَّرَ عَلَيكُم ، واُلفَةِ ما ذاعَ مِنكُم . ألا إنَّ الحَربَ شَرُّها ذَريعٌ ، وطَعمُها فَظيعٌ ، وهِيَ جُرَعٌ مُتَحَسّاةٌ (2) ، فَمَن أخَذَ لَها اُهبَتَها ، وَاستَعَدَّ لَها عُدَّتَها ، ولَم يَألَم كُلومَها (3) عِندَ حُلولِها ؛ فَذاكَ صاحِبُها ، ومَن عاجَلَها قَبلَ أوانِ فُرصَتِها وَاستِبصارِ سَعيِهِ فيها ؛ فَذاكَ قَمَنٌ (4) ألّا يَنفَعَ قَومَهُ ، وأن يُهلِكَ نَفسَهُ . نَسأَلُ اللّهَ بِعَونِهِ أن يَدعَمَكُم بِاُلفَتِهِ . ثُمَّ نَزَلَ . فَأَجابَ عَلِيّا إلَى السَّيرِ وَالجِهادِ جُلُّ النّاسِ . (5)

6 / 3مَن ثَبَتَ مَعَ النَّبِيِّ صلّي الله عليه و آله يَومَ حُنَينٍتاريخ دمشق عن محمّد بن عثمان بن أبي حرملة مولى بني عثمان عن حسين بن عليّ عليهماالسلام :كانَ مِمَّن ثَبَتَ مَعَ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَومَ حُنَينٍ : العَبّاسُ ، وعَلِيٌّ عليه السلام ، وأبو سُفيانَ بنُ الحارِثِ ، وعَقيلُ بنُ أبي طالِبٍ ، وعَبدُ اللّهِ بنُ الزُّبَيرِ بنِ عَبدِ المُطَّلِبِ ، وَالزُّبَيرُ بنُ العَوّامِ ، واُسامَةُ بنُ زَيدٍ . (6)

.


1- .الشِّعارُ : ما ولي الجَسَدَ من الثياب ، والدِّثار : كلّ ما كان من الثياب فوق الشِّعار (الصحاح : ج 2 ص 699 «شعر» و ص 655 «دثر») .
2- .الحُسوَةُ : الجُرعَة من الشراب مل ء الفم ممّا يُحسى (يشرب) مرّة واحدة (مجمع البحرين : ج 1 ص 408 «حسا») .
3- .الكَلْمُ : الجِراحَةُ ، والجمع كلوم (الصحاح : ج 5 ص 2023 «كلم») .
4- .قَمَنٌ وقَمِنٌ وقَمِينٌ : أي خليق وجدير (النهاية : ج 4 ص 111 «قمن») .
5- .وقعة صفّين : ص 114 ، بحار الأنوار : ج 32 ص 404 ؛ شرح نهج البلاغة : ج 3 ص 184 .
6- .تاريخ دمشق : ج 41 ص 15 ، كنز العمّال : ج 10 ص 542 ح 30214 و 30215 وراجع : الإصابة : ج 4 ص 77 .

ص: 447

6 / 2دعوت به جهاد

وقعة صفّين_ پس از يادكردِ سخن اميرمؤمنان عليه السلام و امام حسن عليه السلام در فراخوان مردم به جهاد قبل از حركت براى جنگ با معاويه _: سپس ، حسين بن على عليه السلام به سخنرانى ايستاد و خدا را ستود و او را ثنا گفت ، آن گونه كه سزاوارش بود و پس از آن فرمود : «اى كوفيان ! شما دوستان [ما] و بزرگواريد و جامه زيرينيد ، و نه رويين . بكوشيد آنچه را ميان شما كهنه گشته ، احيا كنيد و آنچه را بر شما دشوار گشته ، آسان سازيد و آنچه را پراكنده شده ، پيوند دهيد . هان كه جنگ ، شرّش زشت و مزه اش تلخ است و جرعه هايى به سختى فرو رونده است ! هر كس خود را براى آن، آماده كند و ساز و برگش را فراهم آورد و جراحت هايش به گاه ورود ، او را رنجيده نكند ، مردِ جنگ است و هر كس بدان بشتابد ، پيش از آن كه هنگامش در رسد و بى آن كه ببيند چه كارى بايد برايش انجام دهد ، سزاوار آن است كه به قومش سودى نرساند و خود را تباه كند . به يارى خدا ، از او مى خواهيم كه با [ايجاد] الفتش ، شما را استوار بدارد» . سپس فرود آمد و بيشترِ مردم ، دعوت على عليه السلام را در حركت و جهاد ، اجابت كردند .

6 / 3ثابت قدمان با پيامبر صلّي الله عليه و آله در جنگ حنين

تاريخ دمشق_ به نقل از محمّد بن عثمان بن ابى حَرمَله ، وابسته بنى عثمان ، از امام حسين عليه السلام _: از زمره ثابت قدمان در جنگ حُنَين در كنار پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، عبّاس [بن عبد المطّلب] ، على عليه السلام ، ابوسفيان بن حارث ، عقيل بن ابى طالب ، عبد اللّه بن زبير بن عبد المطّلب ، زبير بن عوّام و اُسامة بن زيد بودند .

.

ص: 448

6 / 4كَراهَةُ الاِبتِداءِ بِالقِتالِتاريخ الطبري عن الضحّاك المشرقيّ عن الحسين عليه السلام_ في جَوابِ مُسلِمِ بنِ عَوسَجَةَ لَمّا قالَ لَهُ : ألا أرميهِ بِسَهمٍ [يَعني شِمرا] فَإِنَّهُ قَد أمكَنَني ، ولَيسَ يَسقُطُ مِنّي سَهمٌ ، فَالفاسِقُ مِن أعظَمِ الجَبّارينَ ؟ _: لا تَرمِهِ ، فَإِنّي أكرَهُ أن أبدَأَهُم . (1)

تاريخ الطبري عن عقبة بن سمعان_ بَعدَ أن ذَكَرَ تَضييقَ الحُرِّ وأصحابِهِ عَلَى الحُسَينِ عليه السلام وأصحابِهِ وهُم في طَريقِهِم قُربَ كَربَلاءَ _: فَقالَ لَهُ زُهَيرُ بنُ القَينِ : يَابنَ رَسولِ اللّهِ ، إنَّ قِتالَ هؤُلاءِ أهوَنُ مِن قِتالِ مَن يَأتينا مِن بَعدِهِم ، فَلَعَمري لَيَأتينا مِن بَعدُ مَن تَرى ما لا قِبَلَ لَنا بِهِ . فَقالَ لَهُ الحُسَينُ : ما كُنتُ لِأَبدَأَهُم بِالقِتالِ . (2)

6 / 5الخُدعَةُ فِي الحَربِمسند البزّار عن المسيّب بن نجبة عن الحسين بن عليّ عليهماالسلام عن النبيّ صلى الله عليه و آله :الحَربُ خُدعَةٌ . (3)

.


1- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 424 ، أنساب الأشراف : ج 3 ص 396 ؛ الإرشاد : ج 2 ص 96 ، إعلام الورى : ج 1 ص 458 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 5 .
2- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 409 ؛ الإرشاد : ج 2 ص 84 .
3- .مسند البزّار : ج 4 ص 187 ح 1344 .

ص: 449

6 / 4ناخوش داشتن شروع جنگ

تاريخ الطبرى_ به نقل از ضحّاك مشرقى _: مسلم بن عَوسَجه به او (حسين عليه السلام ) گفت : آيا به شمر كه در تيررَس من است و تيرى از من خطا نمى رود ، تير نيندازم كه اين فاسق ، از بزرگ ترين گردنكشان است ؟ فرمود : «به او تير مينداز؛ چرا كه خوش ندارم آغازگر جنگ با آنان باشم » .

تاريخ الطبرى_ به نقل از عُقبة بن سَمعان ، بعد از آن كه در تنگنا گذاردن حسين عليه السلام و يارانش در نزديكى كربلا توسّط حُر و همراهانش را ذكر مى كند _: زُهَير بن قَين به او گفت : اى فرزند پيامبر خدا! بى گمان ، جنگ با اينان از جنگ با كسانى كه پس از ايشان مى آيند ، آسان تر است . به جانم سوگند ، از اين پس ، كسانى مى آيند كه خواهى ديد قدرت مقابله با آنها را نداريم . حسين عليه السلام به او فرمود : «من ، جنگ را با آنان ، آغاز نمى كنم» .

6 / 5نيرنگ در جنگ

مسند البزّار_ به نقل از مُسيَّب بن نَجَبه ، از امام حسين عليه السلام ، از پيامبر صلى الله عليه و آله _: جنگ، يعنى نيرنگ .

.

ص: 450

6 / 6قِتالُ النّاكِثينَالأمالي للمفيد بإسناده عن الإمام الحسين عليه السلام :لَمّا تَوَجَّهَ أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام مِنَ المَدينَةِ إلَى النّاكِثينَ بِالبَصرَةِ نَزَلَ الرَّبَذَةَ : فَلَمَّا ارتَحَلَ مِنها لَقِيَهُ عَبدُ اللّهِ بنُ خَليفَةَ الطّائِيُّ _ وقَد نَزَلَ بِمَنزِلٍ يُقالُ لَهُ : قُدَيدٌ _ فَقَرَّبَهُ أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام . فَقالَ لَهُ عَبدُ اللّهِ : الحَمدُ للّهِِ الَّذي رَدَّ الحَقَّ إلى أهلِهِ ووَضَعَهُ في مَوضِعِهِ ، كَرِهَ ذلِكَ قَومٌ أو سُرّوا بِهِ ، فَقَد وَاللّهِ كَرِهوا مُحَمَّدا صلى الله عليه و آله ونابَذوهُ وقاتَلوهُ ، فَرَدَّ اللّهُ كَيدَهُم في نُحورِهِم ، وجَعَلَ دائِرَةَ السَّوءِ عَلَيهِم ، ووَاللّهِ لَنُجاهِدَنَّ مَعَكَ في كُلِّ مَوطِنٍ حِفظا لِرَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله . فَرَحَّبَ بِهِ أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام وأجلَسَهُ إلى جَنبِهِ _ وكانَ لَهُ حَبيبا ووَلِيّا _ وأخَذَ يُسائِلُهُ عَنِ النّاسِ ، إلى أن سَأَلَهُ عَن أبي موسَى الأَشعَرِيِّ ، فَقالَ : وَاللّهِ ما أنَا أثِقُ بِهِ ، ولا آمَنُ عَلَيكَ خِلافَهُ إن وَجَدَ مُساعِدا عَلى ذلِكَ ! فَقالَ لَهُ أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام : وَاللّهِ ما كانَ عِندي مُؤتَمَنا ولا ناصِحا ، ولَقَد كانَ الَّذينَ تَقَدَّمونِي استَولَوا عَلى مَوَدَّتِهِ ووَلَّوهُ وسَلَّطوهُ بِالإِمرَةِ عَلَى النّاسِ ، ولَقَد أرَدتُ عَزلَهُ فَسَأَلَنِيَ الأَشتَرُ فيهِ أن اُقِرَّهُ فَأَقرَرتُهُ عَلى كُرهٍ مِنّي لَهُ ، وتَحَمَّلتُ (1) عَلى صَرفِهِ مِن بَعدُ . قالَ : فَهُوَ مَعَ عَبدِ اللّهِ في هذا ونَحوِهِ ، إذ أقبَلَ سَوادٌ كَثيرٌ مِن قِبَلِ جِبالِ طَيٍّ ، فَقالَ أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام : اُنظُروا ما هذَا السَّوادُ ؟ فَذَهَبَتِ الخَيلُ تَركُضُ ، فَلَم تَلبَث أن رَجَعَت ، فَقيلَ : هذِهِ طَيِّءٌ قَد جاءَتكَ تَسوقُ الغَنَمَ وَالإِبِلَ وَالخَيلَ ، فَمِنهُم مَن جاءَكَ بِهَداياهُ وكَرامَتِهِ ، ومِنهُم مَن يُريدُ النُّفورَ مَعَكَ إلى عَدُوِّكَ . فَقالَ أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام : جَزَى اللّهُ طَيّا خَيرا «وَفَضَّلَ اللَّهُ الْمُجَ_هِدِينَ عَلَى الْقَ_عِدِينَ أَجْرًا عَظِيمًا» (2) . فَلَمَّا انتَهَوا إلَيهِ سَلَّموا عَلَيهِ . قالَ عَبدُ اللّهِ بنُ خَليفَةَ : فَسَرَّني وَاللّهِ ما رَأَيتُ مِن جَماعَتِهِم وحُسنِ هَيئَتِهِم ، وتَكَلَّموا فَأَقَرّوا ، وَاللّهِ ما رَأَيتُ بِعَيني خَطيبا أبلَغَ مِن خَطيبِهِم . وقامَ عَدِيُّ بنُ حاتِمٍ الطّائِيُّ فَحَمِدَ اللّهَ وأثنى عَلَيهِ ، ثُمَّ قالَ : أمّا بَعدُ فَإِنّي كُنتُ أسلَمتُ عَلى عَهدِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، وأدَّيتُ الزَّكاةَ عَلى عَهدِهِ ، وقاتَلتُ أهلَ الرِّدَّةَ مِن بَعدِهِ ، أرَدتُ بِذلِكَ ما عِندَ اللّهِ ، وعَلَى اللّهِ ثَوابُ مَن أحسَنَ وَاتَّقى ، وقَد بَلَغَنا أنَّ رِجالاً مِن أهلِ مَكَّةَ نَكَثوا بَيعَتَكَ ، وخالَفوا عَلَيكَ ظالِمينَ ، فَأَتَيناكَ لِنَنصُرَكَ بِالحَقِّ ، فَنَحنُ بَينَ يَدَيكَ ، فَمُرنا بِما أحبَبتَ ، ثُمَّ أنشَأَ يَقولُ : ونَحنُ نَصَرنَا اللّهَ مِن قَبلِ ذاكُموأنتَ بِحَقًّ جِئتَنا فَسَتُنصَرُ سَنَكفيكَ دونَ النّاسِ طُرّا بِأَسرِناوأنتَ بِهِ مِن سائِرِ النّاسِ أجدَرُ فَقالَ أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام : جَزاكُمُ اللّهُ مِن حَيٍّ عَنِ الإِسلامِ وأهلِهِ خَيرا ، فَقَد أسلَمتُم طائِعينَ ، وقاتَلتُمُ المُرتَدّينَ ، ونَوَيتُم نَصرَ المُسلِمينَ . وقامَ سَعيدُ بنُ عُبَيدٍ البُحتُرِيُّ مِن بَني بُحتُرٍ ، فَقالَ : يا أميرَ المُؤمِنينَ! إنَّ مِنَ النّاسِ مَن يَقدِرُ أن يُعَبِّرَ بِلِسانِهِ عَمّا في قَلبِهِ ، ومِنهُم مَن لا يَقدِرُ أن يُبَيِّنَ ما يَجِدُهُ في نَفسِهِ بِلِسانِهِ ، فَإِن تَكَلَّفَ ذلِكَ شَقَّ عَلَيهِ ، وإن سَكَتَ عَمّا في قَلبِهِ بَرِحَ (3) بِهِ الهَمُّ وَالبَرَمُ (4) ، وإنّي وَاللّهِ ما كُلُّ ما في نَفسي أقدِرُ أن اُؤَدِّيَهُ إلَيكَ بِلِساني ، ولكِن وَاللّهِ لَأَجهَدَنَّ عَلى أن اُبَيِّنَ لَكَ وَاللّهُ وَلِيُّ التَّوفيقِ . أمّا أنَا فَإِنّي ناصِحٌ لَكَ فِي السِّرِّ وَالعَلانِيَةِ ، ومُقاتِلٌ مَعَكَ الأَعداءَ في كُلِّ مَوطِنٍ ، وأرى لَكَ مِنَ الحَقِّ ما لَم أكُن أراهُ لِمَن كانَ قَبلَكَ ، ولا لِأَحَدٍ اليَومَ مِن أهلِ زَمانِكَ ، لِفَضيلَتِكَ فِي الإِسلامِ وقَرابَتِكَ مِنَ الرَّسولِ ، ولَن اُفارِقَكَ أبَدا حَتّى تَظفَرَ أو أموتَ بَينَ يَدَيكَ . فَقالَ لَهُ أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام : يَرحَمُكَ اللّهُ ، فَقَد أدّى لِسانُكَ ما يَجُنُّ ضَميرُكَ لَنا ، ونَسأَلُ اللّهَ أن يَرزُقَكَ العافِيَةَ ويُثيبَكَ الجَنَّةَ . وتَكَلَّمَ نَفَرٌ مِنهُم . . . ثُمَّ ارتَحَلَ أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام فَاتَّبَعَهُ مِنهُم سِتُّمِئَةِ رَجُلٍ حَتّى نَزَلَ ذاقارٍ ، فَنَزَلَها في ألفٍ وثَلاثِمِئَةِ رَجُلٍ . (5)

.


1- .. في بحار الأنوار والأمالي للطوسي : «وعملت» بدل «وتحمّلت» .
2- .النساء : 95 .
3- .بَرِحَ به : شَقّ عليه ، والتبريح : المشقّة والشِدَّة (النهاية : ج 1 ص 113 «برح») .
4- .بَرِمَ به : إذا سَئِمَهُ ومَلّهُ (النهاية : ج 1 ص 121 «برم») .
5- .الأمالي للمفيد : ص 295 ح 6 ، الأمالي للطوسي : ص 70 ح 103 نحوه وكلاهما عن جابر بن يزيد الجعفي عن الإمام الباقر عن أبيه عليهماالسلام ، بحار الأنوار : ج 32 ص 101 ح 72 .

ص: 451

6 / 6جنگ با بيعت شكنان (ناكثين)

الأمالى ، مفيد_ به سندش ، از امام حسين عليه السلام _: چون اميرمؤمنان عليه السلام از مدينه به سوى بيعت شكنان در بصره حركت كرد ، در رَبَذه فرود آمد و چون از آن جا كوچ كرد ، عبد اللّه بن خليفه طايى كه در قُدَيد، فرود آمده بود ، او را ديد و اميرمؤمنان عليه السلام ، او را نزد خود آورد . عبد اللّه به على عليه السلام گفت : ستايش ، خدايى كه حق را به اهلش باز گردانْد و آن را در جايگاه خود نهاد ؛ كسى را خوش بيايد يا نيايد . به خدا سوگند ، محمّد صلى الله عليه و آله را نيز خوش نداشتند و با او دشمنى كردند و جنگيدند و خدا هم نيرنگشان را گريبانگيرِ خودشان كرد و سختىِ روزگار را بر آنان قرار داد . به خدا سوگند ، همراه تو ، در هر جا و به خاطر حفظ [سنّت] پيامبر خدا صلى الله عليه و آله مى جنگيم . اميرمؤمنان عليه السلام به او _ كه دوست و يار ايشان بود _ خيرِ مقدم گفت و او را كنار خود نشاند و از [احوال] مردم پرسيد تا به ابو موسى اشعرى رسيد . عبد اللّه گفت : به خدا سوگند ، به او اعتماد ندارم و مطمئن نيستم كه اگر ياورى بيابد ، با تو مخالفت نورزد . امير مؤمنان عليه السلام به او فرمود : «به خدا سوگند ، نزد من هم امين و خيرخواه نيست . كسانى كه پيش از من بودند ، شيفته او بودند و وى را حاكم و مسلّط بر مردم كردند و من ، خواستم كه او را بركنار كنم ؛ امّا [مالك] اشتر از من خواست كه او را باقى بدارم و با وجود آن كه او را خوش نداشتم ، باقى اش گذاشتم و او را تا تغيير دادنش در آينده ، تحملّ كردم» . امام عليه السلام با عبد اللّه در همين سخن بودند كه گروه فراوانى از سوى كوهستانِ طَى، روى آوردند . امير مؤمنان فرمود : «ببينيد كه اين گروه، كيستند ؟» . سواران ، به تاخت رفتند و طولى نكشيد كه باز گشتند و گفته شد : اينها [از] قبيله طَى هستند كه گوسفند و شتر و اسب برايت مى آورند و برخى از آنان ، هدايا و چيزهاى باارزشى برايت آورده اند و برخى ، اراده كوچ كردن همراه تو به سوى دشمنت را دارند . اميرمؤمنان عليه السلام فرمود : «خدا به [قبيله] طَى ، پاداش خير دهد . «خداوند ، مجاهدان را بر نشستگان، برترى و اجرى بزرگ، بخشيده است» » . آنان چون به امام عليه السلام رسيدند ، سلام كردند . عبد اللّه بن خليفه گفت : به خدا سوگند، آنچه از آن گروه و زيبايىِ شكل آنها ديدم ، مرا شادمان كرد . سخن گفتند و خوب فهماندند . به خدا سوگند ، به چشم خود ، سخنورى بليغ تر از سخنران ايشان نديده ام . عَدىّ بن حاتم طايى برخاست و پس از سپاس و ستايشِ خداوند گفت : امّا بعد ، من در زمان پيامبر خدا صلى الله عليه و آله مسلمان شدم و همان روزگار نيز زكات دادم و پس از او با مرتدّان جنگيدم و هدفم از اين كارها [به دست آوردن] پاداش الهى بود و پاداش نيكوكار و پرهيزگار ، بر عهده خداست . به ما خبر رسيده كه مردمى از مكّه ، بيعت تو را شكسته و ستمكارانه با تو مخالفت كرده اند . ما نزد تو آمده ايم تا به حق ، يارى ات دهيم و ما در خدمت توييم . هر چه دوست دارى ، به ما فرمان بده . سپس چنين سرود : و ما پيش تر نيز خدا را يارى كرده ايمو تو به حق ، نزد ما آمده اى . پس به زودى، يارى مى شوى . ما به تنهايى ، جاى همه مردم را برايت پُر مى كنيمو تو بدان از هر كس ديگرى سزاوارترى . آن گاه امير مؤمنان فرمود : «خدا به [قبيله] شما ، از جانب اسلام و مسلمانان ، جزاى خير دهد كه از سرِ طاعت ، مسلمان شديد و با مرتدان جنگيديد و قصد كمك به مسلمانان را كرديد» . سعيد بن عبيد بُحتُرى ، از بنى بُحتُر ، برخاست و گفت : اى امير مؤمنان ! برخى از مردم مى توانند آنچه در درون دارند ، بر زبان جارى كنند و برخى نمى توانند آنچه را در درون خويش مى يابند ، ابراز كنند . اگر به سختى اين كار را بكنند ، بر آنها سخت است و اگر درون را ابراز نكنند ، حزن و اندوه آنها را سخت فرا مى گيرد . به خدا سوگند ، من همه آنچه در درون دارم ، نمى توانم با زبانم ادا كنم ؛ امّا به خدا سوگند ، مى كوشم تا برايت آشكار كنم ، و كاميابى به دست خداست . امّا من ، خيرخواه تو در نهان و آشكارم و در هر جا همراه تو با دشمنان مى جنگم و حقّى را براى تو مى بينم كه براى پيش تر از تو نمى ديدم و در اين روزگار نيز براى كس ديگرى نمى بينم ، به دليل فضيلت تو در اسلام و خويشاوندى ات با پيامبر صلى الله عليه و آله . هيچ گاه از تو جدا نمى شوم تا آن كه پيروز شوى و يا من در پيشگاهت بميرم . امير مؤمنان فرمود : «خدايت بيامرزد ! زبانت آنچه را از [محبّت] ما در درون داشتى ، ابراز كرد و ما از خدا مى خواهيم كه عافيت را روزى ات كند و بهشت را پاداشت دهد» . چند تن ديگر از آنها سخن گفتند ... . سپس ، امير مؤمنان ، حركت كرد و ششصد مرد از قبيله طَى به دنبالش حركت كردند تا آن كه در ذى قار فرود آمد ، در حالى كه [هفت صد مرد ديگر به وى پيوسته بودند و] هزار و سيصد نفر بودند .

.

ص: 452

. .

ص: 453

. .

ص: 454

6 / 7وَضعُ الجِهادِ عَنِ النِّساءِالأمالي للصدوق عن عبد اللّه بن منصور عن جعفر بن محمّد [الصادق] عليه السلام :حَدَّثَني أبي عن أبيه عليهماالسلام _ فيما قالَهُ لِاُمِّ وَهبٍ لَمّا قُتِلَ ابنُها وَهبٌ في يَومِ عاشوراءَ فَأَخَذَت سَيفَهُ وبَرَزَت _ : يا اُمَّ وَهبٍ ! اِجلِسي ، فَقَد وَضَعَ اللّهُ الجِهادَ عَنِ النِّساءِ ، إنَّكِ وَابنَكِ مَعَ جَدّي مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله فِي الجَنَّةِ . (1)

.


1- .الأمالي للصدوق : ص 225 ح 239 ، روضة الواعظين : ص 207 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 320 .

ص: 455

6 / 7برداشته شدن جهاد از زنان

الأمالى، صدوق به نقل از عبد اللّه بن منصور، از امام صادق عليه السلام _: پدرم [امام باقر عليه السلام ]از پدرش [امام زين العابدين عليه السلام ]: برايم نقل كرد: اُمّ وَهْب ، پس از شهادت فرزندش وَهْب در روز عاشورا ، شمشير او را برداشت و به پيكار در آمد . حسين عليه السلام به او فرمود : «اى امّ وهب ! بنشين كه خداوند، جهاد را از دوش زنان، برداشته است . تو و پسرت در بهشت ، همراه جدّم محمّد صلى الله عليه و آله هستيد» .

.

ص: 456

6 / 8الشَّهادَةُ الحُكمِيَّةُمسند ابن حنبل بإسناده عن الإمام الحسين عليه السلام :قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : مَن قُتِلَ دونَ مالِهِ فَهُوَ شَهيدٌ . (1)

مسند أبي يعلى بإسناده عن الإمام الحسين عليه السلام :قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : مَن قُتِلَ دونَ حَقِّهِ فَهُوَ شَهيدٌ . (2)

.


1- .مسند ابن حنبل : ج 1 ص 171 ح 590 ، تاريخ بغداد : ج 14 ص 273 ح 7564 ، كلاهما عن زيد بن علي عن الإمام زين العابدين عليه السلام .
2- .مسند أبي يعلى : ج 6 ص 179 ح 6742 عن زيد بن علي عن الإمام زين العابدين عليه السلام .

ص: 457

6 / 8آنچه در حكم شهادت است

مسند ابن حنبل_ به سَنَدش، از امام حسين عليه السلام _: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : «هر كس براى [حفاظت از] مالش كشته شود ، شهيد است» .

مسند ابى يعلى_ به سندش، از امام حسين عليه السلام _: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : «هر كس براى [گرفتن] حقّش كشته شود ، شهيد است» .

.

ص: 458

الفَصلُ السّابِعُ : الخمس والزّكاةمعاني الأخبار باسناده عن الحسين عن أبيه عليّ بن أبي طالب عليهماالسلام :قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : العَجماءُ (1) جُبارٌ (2) ، وَالبِئرُ جُبارٌ ، وَالمَعدِنُ جُبارٌ ، وفِي الرِّكازِ (3) الخُمْسُ . (4)

صحيح البخاري عن الزهري :أخبَرَني عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ أنَّ حُسَينَ بنَ عَلِيٍّ عليهماالسلامأخبَرَهُ أنَّ عَلِيّا عليه السلام قالَ : كانَت لي شارِفٌ (5) مِن نَصيبي مِنَ المَغنَمِ يَومَ بَدرٍ ، وكانَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله أعطاني شارِفا مِنَ الخُمْسِ . (6)

دعائم الإسلام عن الإمام الحسين عليه السلام :زَكاةُ الفِطرِ عَلى كُلِّ حاضِرٍ وبادٍ (7) . (8)

.


1- .العَجماء : البَهِيمة ، سمّيت به لأنّها لا تتكلّم (النهاية : ج 3 ص 187 «عجم») .
2- .جُبار : الهَدَرُ ، يعني لا غَرَمَ فيه (مجمع البحرين : ج 1 ص 268 «جبر») .
3- .الرِّكزَةُ: القِطعة من جواهر الأرض المركوزة فيها ، والجمع : رِكاز (النهاية : ج 2 ص 258 «ركز») .
4- .معاني الأخبار : ص 303 ح 1 عن زيد بن علي عن الإمام زين العابدين عليه السلام ، بحار الأنوار : ج 96 ص 190 ح 5 . يقسّم الخمس ستّة أسهم . ثلاثة منها لرسول اللّه 9 .
5- .الشّارِفُ : الناقَةُ المُسِنَّة (النهاية : ج 2 ص 462 «شرف») .
6- .صحيح البخاري : ج 3 ص 1125 ح 2925 و ج 4 ص 1470 ح 3781 ، صحيح مسلم : ج 3 ص 1569 ح 2 ، سنن أبي داوود : ج 3 ص 148 ح 2986 ، السنن الكبرى : ج 6 ص 555 ح 12956 ، السيرة النبويّة لابن كثير : ج 2 ص 541 ، كنز العمّال : ج 5 ص 502 ح 13742 .
7- .الحاضر : المقيم في المُدن والقُرى ، والبادي : المقيم بالبادية (النهاية : ج 1 ص 398 «حضر») .
8- .دعائم الإسلام : ج 1 ص 267 ، بحار الأنوار : ج 96 ص 110 ح 16 .

ص: 459

فصل هفتم : خُمس و زكات

معانى الأخبار_ به سَنَدش، از امام حسين عليه السلام ، از امام على عليه السلام _: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : جنايت حيوان [كه اختيارش به دست انسان نيست] ، هدر است [و از كسى خسارت گرفته نمى شود] . سقوط در چاه و معدن [، بدون دخالت صاحب آنها] ، هدر است و معادن (گنج) ، خمس دارند .

صحيح البخارى_ به نقل از زُهْرى _: على بن الحسين (زين العابدين عليه السلام ) به من خبر داد كه حسين بن على عليه السلام به من خبر داد كه على عليه السلام فرمود : «من ، ماده شترى مُسِن از غنيمت جنگ بدر ، سهم داشتم . پيامبر صلى الله عليه و آله آن را از خمس (1) به من عطا كرد» .

دعائم الإسلام_ از امام حسين عليه السلام _: زكات فطريه ، بر هر شهرى و روستايى ، واجب است .

.


1- .خمس ، شش قسمت مى شود كه سه سهم آن ، دراختيار پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و مِلك ايشان است .

ص: 460

الفَصلُ الثّامِنُ : الأمر بالمعروف والنّهي عن المنكر8 / 1وُجوبُ النَّهيِ عَنِ المُنكَرِنوادر الاُصول عن الحسين بن عليّ عليه السلام :قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : لا يَنبَغي لِعَينٍ مُؤمِنَةٍ تَرى أن يُعصَى اللّهُ تَعالى فلا تُنكِرُ عَلَيهِ . (1)

الأمالي للطوسي بإسناده عن الإمام الحسين عليه السلام :كانَ يُقالُ لا يَحِلُّ لِعَينٍ مُؤمِنَةٍ تَرَى اللّهَ يُعصى فَتَطرِفُ حَتّى تُغَيِّرَهُ . (2)

تاريخ الطبري عن عقبة بن أبي العيزار :قامَ حُسَينٌ عليه السلام بِذي حُسُمٍ ، فَحَمِدَ اللّهَ وأثنى عَلَيهِ ، ثُمَّ قالَ : إنَّهُ قَد نَزَلَ مِنَ الأَمرِ ما قَد تَرَونَ ، وإنَّ الدُّنيا قَد تَغَيَّرَت وتَنَكَّرَت وأدبَرَ مَعروفُها وَاستَمَرَّت جِدّا ، فَلَم يَبقَ مِنها إلّا صُبابَةٌ (3) كَصُبابَةِ الإِناءِ ، وخَسيسُ (4) عَيشٍ كَالمَرعَى الوَبيلِ (5) ، ألا تَرَونَ أنَّ الحَقَّ لا يُعمَلُ بِهِ ، وأنَّ الباطِلَ لا يُتَناهى عَنهُ ، لِيَرغَبِ المُؤمِنُ في لِقاءِ اللّهِ مُحِقّا ، فَإِنّي لا أرَى المَوتَ إلّا سعادَةً (6) ، ولَا الحَياةَ مَعَ الظّالِمينَ إلّا بَرَما (7) . (8)

.


1- .نوادر الاُصول : ج 1 ص 66 ، كنز العمّال : ج 3 ص 85 ح 5614 .
2- .. الأمالي للطوسي : ص 55 ح 75 عن الحسين بن علي بن الحسين عن الامام زين العابدين عليه السلام ، تنبيه الخواطر : ج 2 ص 179 ، بحار الأنوار : ج 100 ص 77 ح 28 .
3- .الصُّبابَةُ : البَقِيَّةُ اليَسيرة من الشراب في أسفل الإناء (النهاية : ج 3 ص 5 «صبب») .
4- .الخسيس : الدنيء (النهاية : ج 2 ص 31 «خسس») .
5- .الوَبِيلُ من المرعى : الوَخِيمُ ، وأرض وَبِيلةٌ : وَخِيمَةُ المَرتَع وَبِيئَةٌ (تاج العروس : ج 15 ص 769 «وبل») .
6- .في المصدر : «شهادة» بدل «سعادة» ، والتصويب من سائر المصادر .
7- .بَرَما : مصدر بَرِمَ به إذا سَئِمَهُ وملَّهُ (النهاية : ج 1 ص 121 «برم») .
8- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 403 ، المعجم الكبير : ج 3 ص 114 ح 2842 عن محمّد بن الحسن ، تاريخ دمشق : ج 14 ص 217 ؛ الملهوف : ص 138 ، تحف العقول : ص 245 ، الأمالي للشجري : ج 1 ص 161 عن محمّد بن حسن نحوه ، بحار الأنوار : ج 44 ص 192 ح 4 .

ص: 461

فصل هشتم : امر به معروف و نهى از منكر
8 / 1وجوب نهى از منكر

نوادر الاُصول_ از امام حسين عليه السلام _: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : «براى چشم مؤمن ، سزاوار نيست كه ببيند خداى متعال ، نافرمانى مى شود و بر آن ، نياشوبد» .

الأمالى ، طوسى_ به سندش، از امام حسين عليه السلام _: گفته مى شود كه براى چشم مؤمن ، روا نيست كه ببيند خدا، نافرمانى مى شود ، مگر آن كه هنوز چشمش را نبسته، بر آن بر آشوبد .

تاريخ الطبرى_ به نقل از عقبة بن ابى عَيزار _: حسين عليه السلام در ذى حُسُم ايستاد و پس از سپاس و ستايشِ خداوند فرمود : «آنچه مى بينيد ، حوادثى هستند كه فرود آمده اند و دنيا ، دگرگون و زشت گشته و نيكى اش، روى گردانده است و اين حالت ، چنان ادامه يافته كه از آن ، جز چكّه آب تهِ ظرف ، و زندگى پستى چون چَريدنى كوتاه ، باقى نمانده است . آيا نمى بينيد كه به حق ، عمل نمى شود و از باطل ، جلوگيرى نمى شود؟ [در چنين وضعى] مؤمن بايد در راه حق ، در اشتياق ديدار خدا (مرگ) باشد . من ، مرگ را جز سعادت و زندگى با ستمكاران را جز ملالت نمى بينم» .

.

ص: 462

8 / 2الرّاضي بِفِعلِ قَومٍ كَالدّاخِلِ مَعَهُممسند أبي يعلى عن يوسف الصبّاغ عن الحسين عليه السلام_ ولا أعلَمُهُ إلّا عَنِ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله _: مَن شَهِدَ أمرا فَكَرِهَهُ كانَ كَمَن غابَ عَنهُ ، ومَن غابَ عَن أمرٍ فَرَضِيَ بِهِ كانَ كَمَن شَهِدَهُ . (1)

8 / 3خُطبَةُ الإِمامِ عليه السلام فِي الأَمرِ بِالمَعروفِ وَالنَّهيِ عَنِ المُنكَرِتحف العقول عن الإمام الحسين عليه السلام_ فِي الأَمرِ بِالمَعروفِ وَالنَّهيِ عَنِ المُنكَرِ ، ويُروى عَن أميرِ المُؤمِنينَ عليه السلام _: اِعتَبِروا أيُّهَا النّاسُ بِما وَعَظَ اللّهُ بِهِ أولِياءَهُ مِن سوءِ ثَنائِهِ عَلَى الأَحبارِ (2) ، إذ يَقولُ : «لَوْلَا يَنْهَ_ل_هُمُ الرَّبَّ_نِيُّونَ (3) وَالْأَحْبَارُ عَن قَوْلِهِمُ الْاءِثْمَ» (4) ، وقالَ : «لُعِنَ الَّذِينَ كَفَرُواْ مِن بَنِى إِسْرَائيلَ» إلى قَولِهِ : «لَبِئْسَ مَا كَانُواْ يَفْعَلُونَ » (5) ، وإنَّما عابَ اللّهُ ذلِكَ عَلَيهِم لِأَنَّهُم كانوا يَرَونَ مِنَ الظَّلَمَةِ الَّذينَ بَينَ أظهُرِهِمُ المُنكَرَ وَالفَسادَ فَلا يَنهَونَهُم عَن ذلِكَ ، رَغبَةً فيما كانوا يَنالونَ مِنهُم ، ورَهبَةً مِمّا يَحذَرونَ ، وَاللّهُ يَقولُ : «فَلَا تَخْشَوُاْ النَّاسَ وَاخْشَوْنِ» (6) ، وقالَ : «وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَ_تُ بَعْضُهُمْ أَوْلِيَآءُ بَعْضٍ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنكَرِ» (7) . فَبَدَأَ اللّهُ بِالأَمرِ بِالمَعروفِ وَالنَّهيِ عَنِ المُنكَرِ فَريضَةً مِنهُ ، لِعِلمِهِ بِأَنَّها إذا اُدِّيَت واُقيمَتِ استَقامَتِ الفَرائِضُ كُلُّها ، هَيِّنُها وصَعبُها ، وذلِكَ أنَّ الأَمرَ بِالمَعروفِ وَالنَّهيَ عَنِ المُنكَرِ دُعاءٌ إلَى الإِسلامِ مَعَ رَدِّ المَظالِمِ ومُخالَفَةِ الظّالِمِ ، وقِسمَةِ الفَيءِ وَالغَنائِمِ ، وأخذِ الصَّدَقاتِ مِن مَواضِعِها ، ووَضعِها في حَقِّها . ثُمَّ أنتُم _ أيَّتُهَا العِصابَةُ ، عِصابَةٌ بِالعِلمِ مَشهورَةٌ ، وبِالخَيرِ مَذكورَةٌ ، وبِالنَّصيحَةِ مَعروفَةٌ ، وبِاللّهِ في أنفُسِ النّاسِ مَهابَةٌ _ ، يَهابُكُمُ الشَّريفُ ، ويُكرِمُكُمُ الضَّعيفُ ، ويُؤثِرُكُم مَن لا فَضلَ لَكُم عَلَيهِ ولا يَدَ لَكُم عِندَهُ ، تَشفَعونَ فِي الحَوائِجِ إذَا امتُنِعَت مِن طُلّابِها ، وتَمشونَ فِي الطَّريقِ بِهَيبَةِ المُلوكِ وكَرامَةِ الأَكابِرِ ، ألَيسَ كُلُّ ذلِكَ إنَّما نِلتُموهُ بِما يُرجى عِندَكُم مِنَ القِيامِ بِحَقِّ اللّهِ ، وإن كُنتُم عَن أكثَرِ حَقِّهِ تُقَصِّرونَ ! فَاستَخفَفتُم بِحَقِّ الأَئِمَّةِ ، فَأَمّا حَقَّ الضُّعَفاءِ فَضَيَّعتُم ، وأمّا حَقَّكُم _ بِزَعمِكُم _ فَطَلَبتُم ؛ فَلا مالاً بَذَلتُموهُ ، ولا نَفسا خاطَرتُم بِها لِلَّذي خَلَقَها ، ولا عَشيرَةً عادَيتُموها في ذاتِ اللّهِ ، أنتُم تَتَمَنَّونَ عَلَى اللّهِ جَنَّتَهُ ومُجاوَرَةَ رُسُلِهِ وأمانا مِن عَذابِهِ ! لَقَد خَشيتُ عَلَيكُم أيُّهَا المُتَمَنّونَ عَلَى اللّهِ أن تَحُلَّ بِكُم نَقِمَةٌ مِن نَقِماتِهِ ، لِأَنَّكُم بَلَغتُم مِن كَرامَةِ اللّهِ مَنزِلَةً فُضِّلتُم بِها ، ومَن يُعرَفُ بِاللّهِ لا تُكرِمونَ ، وأنتُم بِاللّهِ في عِبادِهِ تُكرَمونَ ، وقَد تَرَونَ عُهودَ اللّهِ مَنقوضَةً فَلا تَفزَعونَ ، وأنتُم لِبَعضِ ذِمَمِ آبائِكُم تَفزَعونَ ، وذمَِّةُ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله مَحقورَةٌ ، وَالعُميُ وَالبُكمُ وَالزَّمنى (8) فِي المَدائِنِ مُهمَلَةٌ لا تَرحَمونَ ، ولا في مَنزِلَتِكُم تَعمَلونَ ، ولا مَن عَمِلَ فيها تُعينونَ ، وبِالاِدِّهانِ وَالمُصانَعَةِ عِندَ الظَّلَمَةِ تَأمَنونَ ، كُلُّ ذلِكَ مِمّا أمَرَكُمُ اللّهُ بِه مِنَ النَّهيِ وَالتَّناهي وأنتُم عَنهُ غافِلونَ ، وأنتُم أعظَمُ النّاسِ مُصيبَةً لِما غُلِبتُم عَلَيهِ مِن مَنازِلِ العُلَماءِ لَو كُنتُم تَشعُرونَ . ذلِكَ بِأَنَّ مَجارِيَ الاُمورِ وَالأَحكامِ عَلى أيدِي العُلَماءِ بِاللّهِ ، الاُمَناءِ عَلى حَلالِهِ وحَرامِهِ ، فَأَنتُمُ المَسلوبونَ تِلكَ المَنزِلَةَ ، وما سُلِبتُم ذلِكَ إلّا بِتَفَرُّقِكُم عَنِ الحَقِّ ، وَاختِلافِكُم فِي السُّنَّةِ بَعدَ البَيِّنَةِ الواضِحَةِ ، ولَو صَبَرتُم عَلَى الأَذى وتَحَمَّلتُمُ المَؤونَةَ في ذاتِ اللّهِ كانَت اُمورُ اللّهِ عَلَيكُم تَرِدُ ، وعَنكُم تَصدُرُ ، وإلَيكُم تَرجِعُ ، ولكِنَّكُم مَكَّنتُمُ الظَّلَمَةَ مِن مَنزِلَتِكُم ، وأسلَمتُم (9) اُمورَ اللّهِ في أيديهِم ، يَعمَلونَ بِالشُّبُهاتِ ، ويَسيرونَ فِي الشَّهَواتِ ، سَلَّطَهُم عَلى ذلِكَ فِرارُكُم مِنَ المَوتِ ، وإعجابُكُم بِالحَياةِ الَّتي هِيَ مُفارِقَتُكُم ، فَأَسلَمتُمُ الضُّعَفاءَ في أيديهِم ، فَمِن بَينِ مُستَعبَدٍ مَقهورٍ ، وبَينَ مُستَضعَفٍ عَلى مَعيشَتِهِ مَغلوبٍ . يَتَقَلَّبونَ فِي المُلكِ بِآرائِهِم ، ويَستَشعِرونَ الخِزيَ بِأَهوائِهِمُ ، اقتِداءً بِالأَشرارِ ، وجُرأَةً عَلَى الجَبّارِ ، في كُلِّ بَلَدٍ مِنهُم عَلى مِنبَرِهِ خَطيبٌ يَصقَعُ (10) ، فَالأَرضُ لَهُم شاغِرَةٌ (11) ، وأيديهِم فيها مَبسوطَةٌ ، وَالنّاسُ لَهُم خَوَلٌ (12) ، لا يَدفَعونَ يدَ لامِسٍ ، فَمِن بَينِ جَبّارٍ عَنيدٍ ، وذي سَطوَةٍ عَلَى الضَّعَفَةِ شَديدٍ ، مُطاعٍ لا يَعرِفُ المُبدِئَ المُعيدَ . فَيا عَجَبا وما لي لا أعجَبُ ! وَالأَرضُ مِن غاشٍّ غَشومٍ (13) ، ومُتَصَدِّقٍ ظَلومٍ ، وعامِلٍ عَلَى المُؤمِنينَ بِهِم غَيرِ رَحيمٍ ، فَاللّهُ الحاكِمُ فيما فيهِ تَنازَعنا ، وَالقاضي بِحُكمِهِ فيما شَجَرَ بَينَنا . اللّهُمَّ إنَّكَ تَعلَمُ أنَّهُ لَم يَكُن ما كانَ مِنّا تَنافُسا في سُلطانٍ ، ولَا التِماسا مِن فُضولِ الحُطامِ ، ولكِن لنُِرِيَ المَعالِمَ مِن دينِكَ ، ونُظهِرَ الإِصلاحَ في بِلادِكَ ، ويَأمَنَ المَظلومونَ مِن عِبادِكَ ، ويُعمَلَ بِفَرائِضِكَ وسُنَنِكَ وأحكامِكَ ، فَإِن لَم تَنصُرونا وتُنصِفونا قَوِيَ الظَّلَمَةُ عَلَيكُم ، وعَمِلوا في إطفاءِ نورِ نَبِيِّكُم ، وحَسبُنَا اللّهُ وعَلَيهِ تَوَكَّلنا وإلَيهِ أنَبنا (14) وإلَيهِ المَصيرُ . (15)

.


1- .مسند أبي يعلى : ج 6 ص 182 ح 6752 ، كنز العمّال : ج 3 ص 83 ح 5602 .
2- .الحِبر والحَبر : العالِم ، ذمّيّا كانَ أو مسلما ، بعد أن يكون من أهل الكتاب . وقال الجوهري : هو واحِد أحبارِ اليهود ، وبالكسر أفصح (راجع : لسان العرب : ج 4 ص 157 «حبر») .
3- .الرَّبَّاني : المتَألِّهُ العارف باللّه تعالى (الصحاح : ج 1 ص 130 «ربب») .
4- .المائدة : 63 .
5- .المائدة : 78 و 79 .
6- .المائدة : 44 .
7- .التوبة : 71 .
8- .الزَّمانَة : العاهة . يقال : هو زَمِنٌ ، والجمع : زَمنى (راجع : القاموس المحيط : ج 4 ص 232 «زمن») .
9- .في المصدر : «واستسلمتم» ، والتصويب من بحار الأنوار .
10- .الخَطيبُ المِصقَعُ : أيالبليغ الماهر في خطبته الداعي إلى الفتن الذي يحرّض الناس عليها ، والصّقع : رفع الصوت ومتابعته (النهاية : ج 3 ص 42 «صقع») .
11- .شاغرة : أي واسعة (لسان العرب : ج 4 ص 418 «شغر») .
12- .الخَوَل : مثال الخَدَم والحَشَم وزنا ومعنى (المصباح المنير : ص 184 «خول») .
13- .الغَشْمُ : الظُلْمُ (الصحاح : ج 5 ص 1996 «غشم») .
14- .الإنابة : الرجوع إلى اللّه بالتوبة (النهاية : ج 5 ص 123 «نوب») .
15- .تحف العقول : ص 237 ، بحار الأنوار : ج 100 ص 79 ح 37 .

ص: 463

8 / 2راضى به عملكرد يك گروه ، مانند يكى از آنهاست

مُسنَد أبى يَعلى_ به نقل از يوسف صبّاغ ، از امام حسين عليه السلام ، كه گفته اش را جز از پيامبر صلى الله عليه و آله نمى دانم _: هر كس شاهد كارى باشد و آن را ناپسند بدارد ، مانند كسى است كه در آن ، حاضر نيست و هر كس از كارى غايب باشد ، امّا به آن راضى باشد ، مانند كسى است كه حاضر بوده است .

8 / 3سخنرانى امام عليه السلام ، در باره امر به معروف و نهى از منكر

تُحفَ العُقول_ از امام حسين عليه السلام ، (1) در امر به معروف ونهى از منكر _: اى مردم! از آنچه خدا، دوستانش را بدان پند داده ، پند گيريد ؛ همچون بدگويى او از دانشمندان يهود ، آن جا كه مى فرمايد : «چرا علماى ربّانى و دانشمندانشان ، آنان را از گفتار گناه آلودشان نهى نمى كنند ؟» و مى فرمايد : «كافران بنى اسرائيل ، لعنت شدند» تا آن جا كه مى فرمايد : «چه بد بود ، آنچه مى كردند!» . خداوند ، ايشان را نكوهيد ؛ زيرا از ستمكارانى كه در ميانشان بودند ، زشتى و فساد بسيار مى ديدند ، ولى به طمع بهره اى كه از آن ستمگران مى بردند و از بيم آن كه بى نصيب بمانند ، ايشان را نهى نمى كردند ، در حالى كه خدا مى فرمايد : «از مردم نترسيد ؛ بكه از من، پروا كنيد» و نيز مى فرمايد : «مردان و زنان مؤمن ، دوستان يكديگرند و امر به معروف و نهى از منكر مى كنند» . خداوند ، از آن رو امر به معروف و نهى از منكر را نخستين فريضه خود قرار داد كه مى دانست چون اين فريضه ادا گردد و برپا داشته شود ، تمام فريضه هاى ديگر ، از آسان و دشوار ، بر پا مى شوند و اين ، از آن روست كه امر به معروف و نهى از منكر ، دعوت به اسلام است؛ همراه با ردّ مظالم و مخالفت با ستمكار و تقسيم درآمدهاى عمومى و غنيمت هاى جنگى و گرفتن زكات از جاى خود و مصرف آن در جاى خود . سپس ، شما _ اى گروه به هم پيوسته ؛ گروه ناموَر به دانش و نامدار به نكويى و معروف به خيرخواهى _ ، به لطف خدا ، در دل مردم ، شكوهمند هستيد . بزرگ ، از شما پروا مى كند و ناتوان ، گرامى تان مى دارد و آن كه بر او برترى نداريد و احسانى به او نكرده ايد ، شما را بر خويش ، مقدّم مى دارد . هر گاه نيازمندان از رسيدن به نياز خود محروم بمانند ، شما را شفيع قرار مى دهند و شما ، به شكوهى همچون شوكتِ شهرياران و بزرگوارىِ بزرگان ، در راه ، گام بر مى داريد . آيا اين همه ، از آن رو نيست كه شما به جايگاهى رسيده ايد كه مردم از شما اميد دارند تا به بر پا داشتنِ حقّ خدا قيام كنيد ؟ اگر چه در اجراى بيشتر قوانين الهى كوتاهى كرده ايد ، حقّ امامان را خوار شمرده ايد و حقّ ناتوانان را تباه ساخته ايد ؛ ولى آنچه را حقّ خود مى پنداريد ، دنبال كرده ايد . نه مالى بذل كرده ايد و نه جانى را در راهِ جان آفرين به خطر افكنده ايد و نه براى خدا با گروهى در افتاده ايد . [با اين حال ،] شما از خدا ، آرزوى بهشت و همجوارىِ پيامبران و امان از كيفرش را داريد . اى كسانى كه چنين آرزويى از خداوند داريد! من بر شما از آن مى ترسم كه انتقامى از انتقام هاى خدايى بر شما فرود آيد ؛ زيرا شما از كَرَم الهى به اين جايگاه برتر دست يافتيد ؛ ولى مردان الهى را بزرگ نمى داريد . از شكسته شدن برخى از پيمان هاى پدرانتان هراسان مى شويد ؛ ولى با اين كه مى بينيد پيمان هاى الهى شكسته شده ، هراسان نمى گرديد ؛ حال آن كه عهد (ولايتِ) پيامبر صلى الله عليه و آله خوار شمرده شده است و نابينايان و گُنگ ها و زمينگيران ، در همه شهرها[ ى جهان اسلام] درمانده اند و بر آنها ترحّمى نمى شود . شما به اندازه منزلتى كه از آن برخورداريد ، كارى نمى كنيد و بدان كس كه [در اين جهت ،] كار مى كند نيز مددى نمى رسانيد، بلكه با چرب زبانى و سازش با ستمگران ، خود را آسوده مى سازيد . همه اينها از چيزهايى است كه خداوند ، شما را به جلوگيرى از آنها [به صورت فردى] و يا با همكارى ديگران ، فرمان داده و شما غافليد . مصيبت شما از همه مردم ، بزرگ تر است ، اگر نيك بدانيد و اين ، بدان جهت است كه در پاسداشتِ جايگاه دانشمندان ، كوتاهى كرديد؛ زيرا گردش امور و جريان احكام به دست دانشمندان الهى است كه بر حلال و حرامش امين اند و اين جايگاه ، از شما گرفته شده است و اين سلبِ منزلت ، جز به سبب پراكندگى از حق واختلافتان در سنّت پيامبر صلى الله عليه و آله پس از دليلى روشن نيست. اگر بر آزار ، شكيبايى مى كرديد و در راه خدا ، تحمّل به خرج مى داديد ، امور خدا بر شما وارد و از شما صادر مى شد و به شما بازمى گشت؛ ولى شما ، ستمكاران را در جايگاه خويش جاى داديد و زمام امور خدايى را به دستِ آنان سپرديد ، تا به شبهه عمل كنند و به راهِ خواهش هاى نفسانى بروند . گريز شما از مرگ و خوش داشتن زندگى اى كه به هر حال از شما جدا مى شود ، آنان را بر اين مقام ، مسلّط كرد . شما ناتوانان را به چنگال آنها سپرديد كه برخى را بنده و مقهور كنند و پاره اى را درمانده از تأمين معيشت و مغلوب سازند ، مملكت را با خودكامگى ، زير و رو كنند و به پيروى از تبهكاران و جسارت بر خداىِ جبّار ، رسوايىِ هوسرانى هايشان را بر خويش ، هموار دارند . به هر شهرى ، سخنرانى زبانباز بر منبر دارند و تمام سرزمين اسلام ، بى دفاع ، زير پايشان افتاده و دستشان در همه جاى آن ، باز است و مردم ، بَرده وار در اختيار آنان اند و دست درازىِ آنان را نمى توانند از خود ، دور كنند . برخى زورگو و لجوج اند كه بر ناتوان به سختى حمله مى بَرَند و پاره اى، فرمان روايانى هستند كه آورنده و بازگرداننده اى [و خدا و قيامتى] نمى شناسند. شگفتا! و چرا در شگفت نباشم كه زمين ، از آنِ ستمگرى دغل پيشه و باجگيرى ستمگر و كارگزارى است كه بر مؤمنان ، رحم نمى آورَد؟ خداوند ، در كشاكشى كه ما داريم ، حاكم و به حكم خود ، در مشاجره اى كه ميان ماست ، داور باد ! خدايا! تو خود مى دانى آنچه از سوى ما سر زده ، از سرِ رقابتِ در سلطنت و طلب كالاى پستِ دنيا نبوده است؛ بلكه از آن روست كه پرچم دين تو را برافراشته ببينيم و اصلاح را در سرزمين هايت آشكار كنيم و بندگان ستم ديده ات در امان باشند و به واجبات و سنّت ها و احكامت عمل شود . پس اگر شما ما را يارى نكنيد و با ما انصاف نورزيد ، ستمگران ، همچنان بر شما قدرت خواهند داشت و به خاموش كردن نورِ پيامبرتان مى پردازند . خداوند ، ما را بس است كه بر او توكّل مى كنيم و به او روى مى آوريم ، و بازگشتْ هم به سوى اوست . (2)

.


1- .اين روايت، به امام على عليه السلام نيز نسبت داده شده است .
2- .در ترجمه اين حديث، از ترجمه استاد پرويز اتابكى در تحف العقول (رهاورد خِرد) ، استفاده شده است . م.

ص: 464

. .

ص: 465

. .

ص: 466

. .

ص: 467

. .

ص: 468

. .

ص: 469

. .

ص: 470

الفَصلُ التّاسِعُ : قراءة القرآن9 / 1فضل قِراءَةِ القُرآنِالكافي عن بشر بن غالب الأسدي عن الحسين بن عليّ عليهماالسلام :مَن قَرَأَ آيَةً مِن كِتابِ اللّهِ عز و جل في صَلاتِهِ قائِما يُكتَبُ لَهُ بِكُلِّ حَرفٍ مِئَةُ حَسَنَةٍ ، فَإِذا قَرَأَها في غَيرِ صَلاةٍ كَتَبَ اللّهُ لَهُ بِكُلِّ حَرفٍ عَشرَ حَسَناتٍ ، وإنِ استَمَعَ القُرآنَ كَتَبَ اللّهُ لَهُ بِكُلِّ حَرفٍ حَسَنَةً ، وإن خَتَمَ القُرآنَ لَيلاً صَلَّت عَلَيهِ المَلائِكَةُ حَتّى يُصبِحَ ، وإن خَتَمَهُ نَهارا صَلَّت عَلَيهِ الحَفَظَةُ حَتّى يُمسِيَ ، وكانَت لَهُ دَعوَةٌ مُجابَةٌ ، وكانَ خَيرا لَهُ مِمّا بَينَ السَّماءِ إلَى الأَرضِ . قُلتُ : هذا لِمَن قَرَأَ القُرآنَ ، فَمَن لَم يَقرَأ ؟ قالَ : يا أخا بَني أسَدٍ ، إنَّ اللّهَ جَوادٌ ماجِدٌ كَريمٌ ، إذا قَرَأَ ما مَعَهُ أعطاهُ اللّهُ ذلِكَ . (1)

الأمالي للصدوق باسناده عن الامام الحسين عليه السلام :قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : مَن قَرَأَ عَشرَ آياتٍ في لَيلَةٍ لَم يُكتَب مِنَ الغافِلينَ ، ومَن قَرَأَ خَمسينَ آيَةً كُتِبَ مِنَ الذّاكِرينَ ، ومَن قَرَأَ مِئَةَ آيَةٍ كُتِبَ مِنَ القانِتينَ (2) ، ومَن قَرَأَ مِئَتَي آيَةٍ كُتِبَ مِنَ الخاشِعينَ ، ومَن قَرَأَ ثَلاثَمِئَةِ آيَةٍ كُتِبَ مِنَ الفائِزينَ ، ومَن قَرَأَ خَمسَمِئَةِ آيَةٍ كُتِبَ مِنَ المُجتَهِدينَ ، ومَن قَرَأَ ألفَ آيَةٍ كُتِبَ لَهُ قِنطارٌ ، وَالقِنطارُ خَمسونَ ألفَ مِثقالِ ذَهَبٍ ، وَالمِثقالُ أربَعَةٌ وعِشرونَ قيراطا ، أصغَرُها مِثلُ جَبَلِ اُحُدٍ ، وأكبَرُها ما بَينَ السَّماءِ وَالأَرضِ . (3)

.


1- .الكافي : ج 2 ص 611 ح 3 ، عدّة الداعي : ص 269 ، بحار الأنوار : ج 92 ص 201 ح 17 .
2- .القُنُوتُ : يرد بمعاني متعدّدة ، كالطاعة والخشوع والصلاة ، والدعاء والعبادة ، فيُصرف في كلّ واحد من هذه المعاني إلى ما يحتمله لفظ الحديث الوارد فيه (النهاية : ج 4 ص 111 «قنت») .
3- .الأمالي للصدوق : ص 115 ح 97 عن سعد بن طريف عن الإمام الباقر عن أبيه عليهماالسلام ، بحار الأنوار : ج 92 ص 196 ح 2 وراجع : الكافي : ج 2 ص 612 ح 4 ومعاني الأخبار : ص 147 ح 1 .

ص: 471

فصل نهم : خواندن قرآن
9 / 1ثواب قرائت قرآن

الكافى_ به نقل از بِشْر بن غالب اسدى _: امام حسين عليه السلام فرمود : «هر كس آيه اى از كتاب خدا را در قرائت نمازش بخواند ، در برابر هر كلمه ، صد ثواب برايش نوشته مى شود و چون در غيرِ نماز بخواند ، خداوند ، در برابر هر كلمه اش براى او ده ثواب مى نويسد و اگر گوش به قرآن بسپارد ، خداوند ، براى هر كلمه، يك ثواب برايش مى نويسد و اگر در شبى قرآن را ختم كند ، فرشتگان بر او درود مى فرستند تا شب را به روز برساند و اگر روز، ختم كند، نگهبانان (فرشتگان) تا شب بر او درود مى فرستند و يك دعاى مستجاب دارد و اين برايش از آنچه ميان آسمان و زمين هست ، بهتر است» . گفتم : اين براى كسى است كه قرآن را [حفظ دارد و] قرائت مى كند ؛ امّا كسى كه [حفظ ندارد و] قرائت نمى كند ، چه ؟ فرمود : «اى برادر اسدى ! خداوند ، بخشنده و بزرگوار و كريم است . اگر همان چيزى را كه با خود (در ياد) دارد ، بخواند ، خدا، آن پاداش را به او عطا مى كند» .

الأمالى ، صدوق_ به سَنَدش، از امام حسين عليه السلام _: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : «هر كس ، ده آيه در هر شب بخواند ، [نامش] جزو غافلان نوشته نمى شود و هر كس پنجاه آيه بخواند ، جزو ذاكران نوشته مى شود و هر كس صد آيه بخواند ، جزو مطيعان نوشته مى شود و هر كس دويست آيه بخواند ، جزو خاشعان نوشته مى شود و هر كس سيصد آيه بخواند ، جزو رستگاران نوشته مى شود و هر كس پانصد آيه بخواند ، جزو كوشندگان نوشته مى شود و هر كس هزار آيه بخواند ، برايش يك قِنْطار نوشته مى شود و قنطار ، پنجاه هزار مثقال طلاست و هر مثقال، بيست و چهار قيراط است كه كوچك ترينِ قيراطها ، مانند كوه اُحُد و بزرگ ترينِ آنها از زمين تا آسمان است» .

.

ص: 472

9 / 2فَضلُ قِراءَةِ البَسمَلَةِالأمالي للصدوق بإسناده عن الحسين بن عليّ عن أخيه الحسن بن عليّ عليهماالسلام :قالَ أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام : إنَّ «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَ_نِ الرَّحِيمِ» آيَةٌ مِن فاتِحَةِ الكِتابِ ، وهِيَ سَبعُ آياتٍ تَمامُها : «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَ_نِ الرَّحِيمِ» . سَمِعتُ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَقولُ : إنَّ اللّهَ عز و جل قالَ لي : يا مُحَمَّدُ «وَ لَقَدْ ءَاتَيْنَ_كَ سَبْعًا مِّنَ الْمَثَانِى وَ الْقُرْءَانَ الْعَظِيمَ» (1) فَأَفرَدَ الاِمتِنانَ عَلَيَّ بِفاتِحَةِ الكِتابِ وجَعَلَها بِإِزاءِ القُرآنِ العَظيمِ ، وإنَّ فاتِحَةَ الكِتابِ أشرَفُ ما في كُنوزِ العَرشِ ، وإنَّ اللّهَ عز و جلخَصَّ مُحَمَّدا صلى الله عليه و آله وشَرَّفَهُ بِها ولَم يُشرِكَ مَعَهُ فيها أحَدا مِن أنبِيائِهِ ما خَلا سُلَيمانَ عليه السلام ، فَإِنَّهُ أعطاهُ مِنها «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَ_نِ الرَّحِيمِ» ، ألا تَراهُ يَحكي عَن بِلقيسَ حينَ قالَت : «إِنِّى أُلْقِىَ إِلَىَّ كِتَ_بٌ كَرِيمٌ * إِنَّهُو مِن سُلَيْمَ_نَ وَ إِنَّهُو بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَ_نِ الرَّحِيمِ» (2) . ألا فَمَن قَرَأَها مُعتَقِدا لِمُوالاةِ مُحَمَّدٍ وآلِهِ الطَّيِّبينَ ، مُنقادا لِأَمرِهِما ، مُؤمِنا بِظاهِرِهِما وباطِنِهِما (3) ، أعطاهُ اللّهُ عز و جل بِكُلِّ حَرفٍ مِنها حَسَنَةً ، كُلُّ واحِدَةٍ مِنها أفضَلُ لَهُ مِنَ الدُّنيا بِما فيها مِن أصنافِ أموالِها وخَيراتِها ، ومَنِ استَمَعَ إلى قارِئٍ يَقرَؤُها كانَ لَهُ قَدرُ ثُلُثِ ما لِلقارِىِء (4) . ، فَليَستَكثِر أحَدُكُم مِن هذَا الخَيرِ المُعرَضِ لَكُم ، فَإِنَّهُ غَنيمَةٌ لا يَذهَبَنَّ أوانُهُ فَتَبقى في قُلوبِكُمُ الحَسرَةُ . (5)

.


1- .الحجر : 87 .
2- .النمل : 29 و 30 .
3- .في نسخةٍ : «منقادا لأمرهم ، مؤمنا بظاهرها وباطنها» (هامش المصدر) .
4- .في عيون أخبار الرضا عليه السلام : «كان له بقدر ما للقارئ»
5- .الأمالي للصدوق : ص 241 ح 255 ، عيون أخبار الرضا عليه السلام : ج 1 ص 302 ح 60 نحوه وليس فيه «ثلث» وكلاهما عن محمّد بن زياد ومحمّد بن سيّار عن الإمام العسكري عن آبائه: ، بحار الأنوار : ج 92 ص 227 ح 5 وراجع : التفسير المنسوب إلى الإمام العسكري7 : ص 29 ح 10 .

ص: 473

9 / 2ثوابِ گفتن «بسم اللّه »

الأمالى ، صدوق_ به سندش ، از امام حسين عليه السلام ، از امام حسن عليه السلام _: امير مؤمنان عليه السلام فرمود : «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَ_نِ الرَّحِيمِ» ، آيه اى از سوره آغازينِ قرآن (سوره حمد) است و آن ، هفت آيه است كه كامل كننده اش «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَ_نِ الرَّحِيم» است . شنيدم كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله مى گويد: خداوند عز و جل به من فرمود : اى محمّد! «به تو، آيات هفتگانه (سوره فاتحة الكتاب) و قرآن بزرگ را عطا كرديم» و امتنان بر من به دادن فاتحة الكتاب را در برابر همه قرآن بزرگ ، قرار داده است . فاتحة الكتاب ، شريف ترين چيز در ميان گنجينه هاى عرش است و خداوند ، محمّد صلى الله عليه و آله را بدان ، ويژه و بزرگ داشته است و هيچ يك از پيامبرانش، بجز سليمان عليه السلام را با او در اين ويژگى ، شريك نكرده است . به سليمان عليه السلام از اين سوره، «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَ_نِ الرَّحِيمِ» را [و نه همه آن را] عطا كرد . مگر نمى بينى كه از بِلقيس چنين حكايت مى كند : «نامه اى ارجمند براى من آمده است، و آن، از سليمان است و [مضمون] آن ، چنين است : بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَ_نِ الرَّحِيمِ» ؟ هان! هر كس آن را بخواند در حالى كه به دوستى محمّد و خاندان پاكش معتقد و مطيع فرمان آن دو (قرآن، و محمّد و خاندانش ) و مؤمن به ظاهر و باطنشان باشد ، خداى عز و جل در برابر هر كلمه اش به او يك حَسَنه (ثواب) مى دهد كه هر حَسَنه اى ، از دنيا و همه آنچه از اموال و دارايى هاى گوناگون كه در آن هست ، برتر است و هر كس به قرائت كننده آن گوش بسپارد ، به اندازه يكْ سومِ پاداش قارى را دارد . پس بايد هر يك از شما از اين خير در دسترستان، بسيار بر گيرد كه آن ، غنيمت است ، و مباد كه فرصتش برود و حسرتش بر جان هايتان بنشيند !» .

.

ص: 474

9 / 3فَضلُ قِراءَةِ آيَةِ الكُرسِيِّجامع الأحاديث للقمّي عن الحسين بن عليّ عليهماالسلام :قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : إنَّ آيَةَ الكُرسِيِّ في لَوحٍ مِن زُمُرُّدٍ أخضَرَ ، مَكتوبٌ بِمِدادٍ (1) مَخصوصٍ بِاللّهِ ، لَيسَ مِن يَومِ جُمُعَةٍ إلّا صُكَّ (2) ذلِكَ اللَّوحُ جَبهَةَ إسرافيلَ ، فَإِذا صُكَّ جَبهَتَهُ سَبَّحَ فَقالَ : «سُبحانَ مَن لا يَنبَغِي التَّسبيحُ إلّا لَهُ ، ولَا العِبادَةُ وَالخُضوعُ إلّا لِوَجهِهِ ، ذلِكَ اللّهُ القَديرُ الواحِدُ العَزيزُ» . فَإِذا سَبَّحَ ، سَبَّحَ جَميعُ مَن فِي السَّماواتِ مِن مَلَكٍ وهَلَّلوا ، فَإِذا سَمِعَ أهلُ السَّماءِ الدُّنيا تَسبيحَهُم قَدَّسوا ، فَلا يَبقى مَلَكٌ مُقَرَّبٌ ولا نَبِيٌّ مُرسَلٌ إلّا دَعا لِقارِىِ آيَةِ الكُرسِيِّ عَلَى التَّنزيلِ . (3)

.


1- .المِدادُ : ما يكتب به (مجمع البحرين : ج 3 ص 1680 «مدد») .
2- .صَكَّهُ : ضربه شديدا (تاج العروس : ج 13 ص 600 «صكك») .
3- .جامع الأحاديث للقمّي : ص 158 ، بحار الأنوار : ج 89 ص 355 .

ص: 475

9 / 3ثواب خواندن «آية الكرسى»

جامع الأحاديث ، قمى_ از امام حسين عليه السلام _: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : «آية الكرسى ، بر لوحى از زمرّد سبز و با مركّب ويژه خدا، نوشته شده است . هيچ روز جمعه اى نيست ، جز آن كه آن لوح بر پيشانىِ اسرافيل عليه السلام زده مى شود و اسرافيل بر اثر آن ، چنين تسبيح گفته، مى گويد : پاك است خدايى كه تسبيح ، شايسته جز او نيست و بندگى و افتادگى ، جز براى ذات او سزا نيست ! اوست خداى تواناى يكتاىِ شكست ناپذير . هنگامى كه اسرافيل عليه السلام تسبيح مى گويد ، همه فرشتگان آسمان ها ، تسبيح و تهليل مى گويند، و چون ساكنان آسمان زيرين (دنيا) ، تسبيح آنان را مى شنوند ، تقديس مى كنند و هيچ فرشته مقرّب و پيامبرِ فرستاده شده اى نمى مانَد ، مگر آن كه براى قارى آية الكرسى به همان گونه اى كه نازل شده است ، دعا مى كند» .

.

ص: 476

الفَصلُ العاشِرُ : الذّكر والدّعاء10 / 1الحَثُّ عَلى ذِكرِ اللّهِالأمالي للصدوق بإسناده عن الحسين بن عليّ عن عليّ بن أبي طالب عليهماالسلام :قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : بادِروا إلى رِياضِ الجَنَّةِ . قالوا : وما رِياضُ الجَنَّةِ ؟ قالَ : حَلَقُ الذِّكرِ . (1)

الأمالي للطوسي بإسناده عن الحسين بن عليّ عن أمير المؤمنين عليهماالسلام :قالَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله : مَن قالَ في كُلِّ يَومٍ مِئَةَ مَرَّةٍ : «لا إلهَ إلَا اللّهُ المَلِكُ الحَقُّ المُبينُ» استَجلَبَ بِهِ الغِنى وَاستَدفَعَ بِهِ الفَقرَ ، وسَدَّ عَنهُ بابَ النّارِ وَاستَفتَحَ بِهِ بابَ الجَنَّةِ . (2)

10 / 2سَبقُ ذِكرِ اللّهِ لِلذّاكِرِالإقبال عن الإمام الحسين عليه السلام_ فيما نُسِبَ إلَيهِ مِن دُعاءِ عَرَفَةَ _: يا مَن أذاقَ أحِبّاءَهُ حَلاوَةَ المُؤانَسَةِ فَقاموا بَينَ يَدَيهِ مُتَمَلِّقينَ (3) ، ويا مَن ألبَسَ أولِياءَهُ مَلابِسَ هَيبَتِهِ فَقاموا بَينَ يَدَيهِ مُستَغفِرينَ ، أنتَ الذّاكِرُ قَبلَ الذّاكِرينَ ، وأنتَ البادي بِالإِحسانِ قَبلَ تَوَجُّهِ العابِدينَ ، وأنتَ الجَوادُ بِالعَطاءِ قَبلَ طَلَبِ الطّالِبينَ ، وأنتَ الوَهّابُ ثُمَّ لِما وَهَبتَ لَنا مِنَ المُستَقرِضينَ . (4)

.


1- .الأمالي للصدوق : ص 444 ح 592 عن محمّد بن الحسين بن عليّ بن الحسين بن عليّ بن أبي طالب عن أبيه عن جدّه: ، بحار الأنوار : ج 93 ص 156 ح 20 ، وفي معاني الأخبار : ص 321 ح 1 عن الإمام الحسن عليه السلام عنه صلي الله عليه و آله وراجع : كتاب من لا يحضره الفقيه : ج 4 ص 409 ح 5888 ومكارم الأخلاق : ج 2 ص 85 ح 2229 .
2- .الأمالي للطوسي : ص 279 ح 534 عن أبي أحمد بن عامر الطائي عن الإمام الرضا عن آبائه: ، بحار الأنوار : ج 87 ص 8 ح 13 .
3- .المَلَق : الزيادة في التودّد والدعاء والتضرّع فوق ما ينبغي (النهاية : ج 4 ص 358 «ملق») .
4- .الإقبال (طبعة دار الكتب الإسلاميّة) : ص 349 ، بحار الأنوار : ج 98 ص 226 ح 3 .

ص: 477

فصل دهم : ذكر و دعا
10 / 1تشويق به ياد خدا

الأمالى ، صدوق_ به سندش ، از امام حسين ، از امام على عليهما السلام _: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : «بشتابيد به سوى باغ هاى بهشت» . گفتند : باغ هاى بهشت، چيست ؟ فرمود : «حلقه هاى ذكر» .

الأمالى ، طوسى_ به سندش، از امام حسين عليه السلام ، از امام على عليه السلام _: پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «هر كس در هر روز ، صد مرتبه بگويد : لا اله إلّا اللّه المَلِكُ الحقُّ المُبين ؛ جز خداى فرمان رواى بر حق و آشكار ، خدايى نيست ، توانگرى را به سوى خود مى كشد و نادارى را مى رانَد و درِ دوزخ ، بر او بسته و درِ بهشت ، برايش گشوده مى شود» .

10 / 2ياد كردن خدا از ذاكر ، پيش از ياد كردن ذاكر از خدا

الإقبال_ از امام حسين عليه السلام ، در دعاى عرفه منسوب به ايشان _: اى آن كه به دوستان خود ، شيرينىِ اُنس را چشانْد تا اين كه در پيشگاهش به ابراز محبّت ايستادند! و اى آن كه جامه هيبت خويش را به اوليايش پوشاند تا اين كه در پيشگاه او به استغفار ايستادند ! تو پيش از ذاكران ، آنان را ياد مى كنى و پيش از روى آوردن پرستشگران ، احسان را آغاز مى كنى و پيش از درخواستِ درخواست كنندگان ، به آنان عطا مى كنى . تويى كه به ما مى بخشى و سپس ، همان را به عنوان قرض از ما مى خواهى .

.

ص: 478

10 / 3أدَبُ الدُّعاءِتاريخ بغداد بإسناده عن الحسين عليه السلام :كانَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَرفَعُ يَدَيهِ إذَا ابتَهَلَ ودَعا ، كَما يَستَطعِمُ المِسكينُ . (1)

10 / 4أدَبُ التَّحميدِالأمالي للطوسي بإسناده عن الحسين بن عليّ عليهماالسلام :حَدَّثَني أبي أميرُ المُؤمِنينَ عَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ عليه السلام قالَ : كانَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله إذا أتاهُ أمرٌ يَسُرُّهُ قالَ : «الحَمدُ للّهِِ الَّذي بِنِعمَتِهِ تَتِمُّ الصّالِحاتُ» ، وإذا أتاهُ أمرٌ يَكرَهُهُ قالَ : «الحَمدُ للّهِِ عَلى كُلِّ حالٍ» . (2)

.


1- .تاريخ بغداد : ج 8 ص 63 عن محمّد وزيد ابني علي عن الإمام زين العابدين عليه السلام ؛مكارم الأخلاق : ج 2 ص 8 ح 1981 ، تنبيه الخواطر : ج 2 ص 74 ، بحار الأنوار : ج 16 ص 287 ح 141 وراجع : الأمالي للطوسي : ص 585 ح 1211 .
2- .الأمالي للطوسي : ص 50 ح 64 عن داوود بن سليمان الغازي عن الإمام الرضا عن آبائه: ، بحار الأنوار : ج 71 ص 46 ح 56 .

ص: 479

10 / 3ادب دعا

تاريخ بغداد_ به سندش، از امام حسين عليه السلام _: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، به گاه درخواست و دعا ، دستانش را بالا مى بُرد ، آن گونه كه بينوا ، غذا مى طلبد .

10 / 4ادب ستايش

الأمالى ، طوسى_ به سندش، از امام حسين عليه السلام _: پدرم امير مؤمنان على بن ابى طالب عليه السلام فرمود : «هر گاه چيزى خوش حالى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله را فراهم مى آورد ، مى گفت : ستايش ، ويژه خدايى است كه كارهاى شايسته، به نعمت او تحقّق مى يابند ، و چون چيزى موجب ناخوشى او مى شد ، مى فرمود : ستايش ، در همه حال ، ويژه خداست » .

.

ص: 480

10 / 5مَظانُّ إجابَةِ الدُّعاءِالأمالي للمفيد بإسناده عن الحسين بن عليّ الشهيد عليهماالسلام :حَدَّثَني أبي أميرُ المُؤمِنينَ عَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ عليه السلام قالَ : قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : مَن أدّى فَريضَةً فَلَهُ عِندَ اللّهِ دَعوَةٌ مُستَجابَةٌ . (1)

التوحيد بإسناده عن الإمام الحسين عن أمير المؤمنين عليهماالسلام :رَأَيتُ الخَضِرَ عليه السلام فِي المَنامِ قَبلَ بَدرٍ بِلَيلَةٍ ، فَقُلتُ لَهُ : عَلِّمني شَيئا أُنصَرُ بِهِ عَلَى الأَعداءِ . فَقالَ : قُل : «يا هُوَ ، يا مَن لا هُوَ إلّا هُوَ» . فَلَمّا أصبَحتُ قَصَصتُها عَلى رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، فَقالَ لي : «يا عَلِيُّ ، عُلِّمتَ الاِسمَ الأَعظَمَ» . فَكانَ عَلى لِساني يَومَ بَدرٍ . وإنَّ أميرَ المُؤمِنينَ عليه السلام قَرَأَ : «قُل هُوَ اللّهُ أَحَدٌ» ، فَلَمّا فَرَغَ قالَ : يا هُوَ ، يا مَن لا هُوَ إلّا هُوَ ، اغفِر لي وَانصُرني عَلَى القَومِ الكافِرينَ . وكانَ عَلِيٌّ عليه السلام يَقولُ ذلِكَ يَومَ صِفّينَ وهُوَ يُطارِدُ ، فَقالَ لَهُ عَمّارُ بنُ ياسِرٍ : يا أميرَ المُؤمِنينَ ، ما هذِهِ الكِناياتُ ؟ قالَ : اِسمُ اللّهِ الأَعظَمُ ، وعِمادُ التَّوحيدِ للّهِِ لا إلهَ إلّا هُوَ ، ثُمَّ قَرَأَ : «شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لَا إِلَ_هَ إِلَا هُوَ» (2) ، وآخِرَ الحَشرِ ، ثُمَّ نَزَلَ فَصَلّى أربَعَ رَكَعاتٍ قَبلَ الزَّوالِ . قالَ : وقالَ أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام : «اَللّهُ» مَعناهُ المَعبودُ الَّذي يَألَهُ (3) فيهِ الخَلقُ ويُؤلَهُ إلَيهِ ، وَاللّهُ هُوَ المَستورُ عَن دَركِ الأَبصارِ ، المَحجوبُ عَنِ الأَوهامِ وَالخَطَراتِ . (4)

.


1- .الأمالي للمفيد : ص 117 ح 1 عن محمّد بن عبد اللّه بن عليّ العلوي الزيدي عن الإمام الرضا عن آبائه: ، عيون أخبار الرضا عليه السلام : ج 2 ص 28 ح 22 ، الأمالي للطوسي : ص 597 ح 1238 كلاهما عن أحمد بن عامر الطائي عن الإمام الرضا عن آبائه عنه: ، الجعفريّات : ص 222 ، بحار الأنوار : ج 82 ص 207 ح 13 .
2- .آل عمران : 18 .
3- .ألِهَ : بمعنى عَبَدَ عِبادَةً ، والإلهُ المعبودُ وهو اللّه (المصباح المنير : ص 19 «أله») .
4- .التوحيد : ص 89 ح 2 عن وهب بن وهب القرشي عن الإمام الصادق عن آبائه : ، عدّة الداعي : ص 262 وفيه إلى «يطارد» ، بحار الأنوار : ج 3 ص 222 ح 12 .

ص: 481

10 / 5جايگاه اجابت دعا

الأمالى ، مفيد_ به سندش، از امام حسين عليه السلام _: پدرم امير مؤمنان على بن ابى طالب عليه السلام برايم نقل كرد كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : «هر كس فريضه اى را ادا كند ، نزد خدا، يك دعاى مستجاب دارد» .

التوحيد_ به سندش، از امام حسين عليه السلام _: على عليه السلام فرمود : يك شب پيش از جنگ بدر ، خضر عليه السلام را در خواب ديدم و به او گفتم : «به من چيزى بياموز كه بدان، عليه دشمنان يارى شوم . گفت : بگو : «يا هو! يا مَن لا هُوَ إلّا هو ؛ اى او! اى كه جز او ، كسى نيست!» . پس چون صبح شد ، آن را به پيامبر خدا صلى الله عليه و آله گفتم . به من فرمود : «اى على ! اسمِ اعظم را آموخته اى» . پس روز بدر ، اين اسم بر زبانم جارى بود . امير مؤمنان ، سوره «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ» را قرائت كرد و چون فارغ شد ، گفت : «اى او ! اى كه جز او كسى نيست ! مرا بيامرز و بر گروه كافران ، يارى ام ده» . على عليه السلام در جنگ صِفّين ، همين [جملات] را مى گفت و يورش مى بُرد . پس عمّار ياسر ، به ايشان گفت : اى امير مؤمنان ! اين كنايه ها چه معنايى دارند ؟ فرمود : «اسمِ اعظم خدا و ستون توحيد خدايند؛ خداى يكتايى كه جز او ، خدايى نيست ». سپس، آيه «خداوند يكتا، گواهى مى دهد كه اوست و جز او خدايى نيست» و نيز آخر سوره حشر را قرائت كرد . آن گاه، فرود آمد و پيش از ظهر ، چهار ركعت نماز خواند . امير مؤمنان فرمود : «خداى يگانه، يعنى معبودى كه خلق در او سرگردان اند و به او پناه مى بَرَند و خداوند يگانه ، همان پوشيده از دسترسِ ديده ها و در پرده از وهم ها و خطورات ذهن است» .

.

ص: 482

10 / 6الدُّعاءُ عِندَ لُبسِ الجَديدِالأمالي للطوسي بإسناده عن الحسين بن عليّ عليهماالسلام :أتى أميرُ المُؤمِنينَ عَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ عليه السلام أصحابَ القُمُصِ فَساوَمَ شَيخا مِنهُم ، فَقالَ : يا شَيخُ! بِعني قَميصا بِثَلاثَةِ دَراهِمَ ، فَقالَ الشَّيخُ : حُبّا وكَرامَةً ، فَاشتَرى مِنهُ قَميصا بِثَلاثَةِ دَراهِمَ ، فَلَبِسَهُ ما بَينَ الرُّسغَينِ (1) إلَى الكَعبَينِ ، وأتَى المَسجِدَ فَصَلّى فيهِ رَكعَتَينِ ، ثُمَّ قالَ : الحَمدُ للّهِِ الَّذي رَزَقَني مِنَ الرِّياشِ (2) ما أتَجَمَّلُ بِهِ فِي النّاسِ، واُؤَدّي فيهِ فَريضَتي ، وأستُرُ بِهِ عَورَتي . فَقالَ لَهُ رَجُلٌ : يا أميرَ المُؤمِنينَ! أعَنكَ نَروي هذا ، أو شَيءٌ سَمِعتَهُ مِن رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ؟ قالَ : بَل شَيءٌ سَمِعتُهُ مِن رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، سَمِعتُ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَقولُ ذلِكَ عِندَ الكِسوَةِ . (3)

10 / 7الدُّعاءُ لِدَفعِ الوَجَعِطبّ الأئمّة لابني بسطام عن صفوان الجمّال عن جعفر بن محمّد عن أبيه عن عليّ بن الحسين [زين العابدين] عليهم السلام :إنَّ رَجُلاً اشتَكى إلى أبي عَبدِ اللّهِ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام ، فَقالَ : يَابنَ رَسولِ اللّهِ ، إنّي أجِدُ وَجَعا فِي عَراقيبي (4) قَد مَنَعَني مِنَ النُّهوضِ إلَى الصَّلاةِ . قالَ : فَما يَمنَعُكَ مِنَ العوذَةِ (5) ؟ قالَ : لَستُ أعلَمُها . قالَ : فَإِذا أحسَستَ بِها فَضَع يَدَكَ عَلَيها وقُل : «بِاسمِ اللّهِ وبِاللّهِ وَالسَّلامُ عَلى رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله » ، ثُمَّ اقرَأ عَلَيهِ : «وَ مَا قَدَرُواْ اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِى وَالْأَرْضُ جَمِيعًا قَبْضَتُهُ يَوْمَ الْقِيَ_مَةِ وَ السَّمَ_وَ تُ مَطْوِيَّ_ت بِيَمِينِهِ سُبْحَ_نَهُ وَ تَعَ__لَى عَمَّا يُشْرِكُونَ» (6) . فَفَعَلَ الرَّجُلُ ذلِكَ فَشَفاهُ اللّهُ تَعالى . (7)

.


1- .الرُّسغُ : مفصل ما بين الكفّ والساعد (المصباح المنير : ص 226 «رسغ») .
2- .الرِّياشُ : ما ظَهَر من اللِّباس (النهاية : ج 2 ص 288 «ريش») .
3- .الأمالي للطوسي : ص 365 ح 771 عن عليّ بن عليّ بن رزين عن الإمام الرضا عن آبائه: ، كشف الغمّة : ج 2 ص 25 ، بحار الأنوار : ج 91 ص 386 ح 18 .
4- .العُرْقُوبُ : العصبُ الغليظ الموتّرُ فوق عقب الإنسان (الصحاح : ج 1 ص 180 «عرقب») .
5- .العوذة : هي الدعاء والذكر الصادر من النبي9 أو أهل البيت : لدفع البلاء وشفاء الأوجاع .
6- .الزمر : 67 .
7- .طبّ الأئمّة لابني بسطام : ص 34 ، بحار الأنوار : ج 95 ص 85 ح 1 .

ص: 483

10 / 6دعاى هنگام پوشيدن لباس نو

الأمالى ، طوسى_ به سندش، از امام حسين عليه السلام _: امير مؤمنان على بن ابى طالب عليه السلام نزد پيراهن فروشان آمد. با پيرمردى از آنها وارد معامله شد و فرمود : «اى پير! پيراهنى به سه درهم به من بفروش» . پيرمرد گفت : با اشتياق و بزرگداشتِ تمام! على عليه السلام پيراهن را به سه درهم از او خريد و آن را پوشيد كه به ساق تا مچ پايش مى رسيد و به مسجد آمد و در آن ، دو ركعت نماز خواند و گفت : «ستايش ، خدا را كه مرا از لباس هايش، چنان روزى داد كه خود را در ميان مردم ، بدان بيارايم و واجبم را در آن ، ادا كنم و زشتى ام را بِدان بپوشانم» . مردى به او گفت : اى امير مؤمنان! آيا اين را از [خودِ] تو نقل كنيم يا چيزى است كه از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله شنيده اى؟ فرمود : «بلكه چيزى است كه از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله شنيده ام . شنيدم كه اين ذكر را هنگام لباس پوشيدن مى گويد» .

10 / 7دعاى رفع درد

طبّ الأئمّة ، دو پسر بِسطام_ به نقل از صفوان جمّال ، از امام صادق ، از امام باقر، از امام زين العابدين عليهم السلام _: مردى از درد ، به امام حسين عليه السلام شِكوه كرد و گفت : اى فرزند پيامبر خدا! من ، دردى در رشته عصب پشتم احساس مى كنم كه مرا از برخاستن براى نماز ، باز مى دارد . فرمود : «چرا از عوذه (1) استفاده نمى كنى ؟» . گفت : آن را بلد نيستم . فرمود : «چون احساس درد كردى ، دستت را بر موضع درد بگذار و بگو : به نام خدا و با يارى خدا ، و سلام بر پيامبر خدا!» . سپس بر آن بخوان : «و خدا را آن چنان كه بايد ، به بزرگى نشناخته اند ، در حالى كه روز قيامت ، زمين ، يكسره در قبضه قدرت اوست و آسمان ها، پيچيده به دست اوست . او والاتر است از آنچه شريك [او ]مى گردانند» » . آن مرد ، آن كار را كرد و خداى متعال ، شفايش داد .

.


1- .عوذه (بر وزن سوره)، يعنى دعا يا ذكرى كه پيامبر صلى الله عليه و آله يا اهل بيت عليهم السلام براى درمان درد يا حلّ مشكلى به كسى آموزش داده اند .

ص: 484

طبّ الأئمّة لابني بسطام عن جابر الجعفي عن محمّد الباقر عليه السلام :كُنتُ عِندَ عَلِيِّ بنِ الحُسَينِ عليه السلام إذ أتاهُ رَجُلٌ مِن بَني اُمَيَّةَ مِن شيعَتِنا ، فَقالَ لَهُ : يَابنَ رَسولِ اللّهِ ، ما قَدَرتُ أن أمشِيَ إلَيكَ مِن وَجَعِ رِجلي . قالَ : أينَ أنتَ مِن عوذَةِ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام ؟ قالَ : يَابنَ رَسولِ اللّهِ وما ذاكَ ؟ قالَ : الآيَةُ «إِنَّا فَتَحْنَا لَكَ فَتْحًا مُّبِينًا * لِّيَغْفِرَ لَكَ اللَّهُ مَا تَقَدَّمَ مِن ذَنبِكَ وَ مَا تَأَخَّرَ وَ يُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكَ وَ يَهْدِيَكَ صِرَ طًا مُّسْتَقِيمًا * وَ يَنصُرَكَ اللَّهُ نَصْرًا عَزِيزًا * هُوَ الَّذِى أَنزَلَ السَّكِينَةَ فِى قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ لِيَزْدَادُواْ إِيمَ_نًا مَّعَ إِيمَ_نِهِمْ وَ لِلَّهِ جُنُودُ السَّمَ_وَ تِ وَ الْأَرْضِ وَ كَانَ اللَّهُ عَلِيمًا حَكِيمًا * لِّيُدْخِلَ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِنَ_تِ جَنَّ_تٍ تَجْرِى مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَ_رُ خَ__لِدِينَ فِيهَا وَ يُكَفِّرَ عَنْهُمْ سَيِّ_ئاتِهِمْ وَ كَانَ ذَ لِكَ عِندَ اللَّهِ فَوْزًا عَظِيمًا * وَ يُعَذِّبَ الْمُنَافِقِينَ وَ الْمُنَ_فِقَ_تِ وَ الْمُشْرِكِينَ وَالْمُشْرِكَ_تِ الظَّ_آنِّينَ بِاللَّهِ ظَنَّ السَّوْءِ عَلَيْهِمْ دَآئِرَةُ السَّوْءِ وَ غَضِبَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ وَ لَعَنَهُمْ وَ أَعَدَّ لَهُمْ جَهَنَّمَ وَ سَآءَتْ مَصِيرًا * وَ لِلَّهِ جُنُودُ السَّمَ_وَ تِ وَ الْأَرْضِ وَ كَانَ اللَّهُ عَزِيزًا حَكِيمًا» (1) . قالَ : فَفَعَلتُ ما أمَرَني بِهِ ، فَما أحسَستُ بَعدَ ذلِكَ بِشَيءٍ مِنها بِعَونِ اللّهِ تَعالى . (2)

.


1- .الفتح : 1 _ 7 .
2- .طبّ الأئمّة لابني بسطام : ص 33 ، بحار الأنوار : ج 95 ص 84 ح 1 .

ص: 485

طبّ الأئمة ، دو پسر بسطام_ به نقل از جابر جُعفى ، از امام باقر عليه السلام _: نزد [پدرم] على بن الحسين (زين العابدين) عليه السلام بودم كه مردى از بنى اميّه ، امّا از پيروان اهل بيت ، به حضور ايشان رسيد و گفت : اى فرزند پيامبر خدا! به خاطر پا درد ، نمى توانم به نزد تو بيايم . فرمود : «چرا از عوذه حسين بن على عليه السلام استفاده نمى كنى ؟» . گفت : اى فرزند پيامبر خدا ! آن چيست ؟ فرمود : «آيه «ما براى تو پيروزى نمايانى را مقدور كرده ايم ، تا خدا گناه [امّت ]تو را ، آنچه پيش از اين بوده و آنچه پس از اين باشد ، براى تو بيامرزد و نعمتش را بر تو تمام كند و تو را به راه راست ، راه بنمايد ، و خدا ، يارى ات مى كند ، يارىِ پيروزمندانه . اوست كه بر دل هاى مؤمنان ، آرامش فرو فرستاد تا پيوسته، بر ايمانشان بيفزايد، و سپاهيان آسمان ها و زمين ، از آنِ خداست و خدا ، همواره دانا و حكيم است . تا مردان و زنان مؤمن را به باغ هايى در آورد كه از زير [درختان ]آن ، جويبارهايى روان است . در آن ، هميشه مى مانند و بدى هايشان را از آنان مى زُدايد و اين، در پيشگاه خدا ، رستگارىِ بزرگى است . [خداوند، ]مردان و زنان منافق و مشرك را كه به خدا گمانِ بد دارند ، عذاب مى كند . بد روزگارى بر آنان باد ! و خدا بر ايشان، خشم نموده و لعنتشان كرده و دوزخ را برايشان آماده كرده است، و اين ، بد سرانجامى است ! و سپاهيان آسمان ها و زمين، از آنِ خداست و خدا ، همواره ، شكست ناپذير و حكيم است» » . آن مرد گفت : آنچه را به من فرمان داد ، انجام دادم و به يارى خداى متعال ، پس از آن ، هيچ دردى احساس نكردم .

.

ص: 486

10 / 8مِن أدعِيَةِ النَّبِيِّ صلّي الله عليه و آلهالفردوس عن الحسين بن عليّ عليهماالسلام عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله :اللّهُمَّ أغنِني بِالعِلمِ ، وزَيِّنّي بِالحِلمِ ، وأكرِمني بِالتَّقوى ، وَجَمِّلني بِالعافِيَةِ . (1)

10 / 9دُعاءُ الإِمامِ عليه السلام في طَلَبِ مَكارِمِ الأَخلاقِ ومَحاسِنِ الأَعمالِمهج الدعوات عن الإمام الحسين عليه السلام_ في دُعائِهِ _: اللّهُمَّ إنّي أسأَلُكَ تَوفيقَ أهلِ الهُدى ، وأعمالَ أهلِ التَّقوى ، ومُناصَحَةَ أهلِ التَّوبَةِ ، وعَزمَ أهلِ الصَّبرِ ، وحَذَرَ أهلِ الخَشيَةِ ، وطَلَبَ أهلِ العِلمِ ، وزينَةَ أهلِ الوَرَعِ ، وخَوفَ أهلِ الجَزَعِ ، حَتّى أخافَكَ اللّهُمَّ مَخافَةً تَحجُزُني عَن مَعاصيكَ ، وحَتّى أعمَلَ بِطاعَتِكَ عَمَلاً أستَحِقُّ بِهِ كَرامَتَكَ ، وحَتّى اُناصِحَكَ فِي التَّوبَةِ خَوفا لَكَ ، وحَتّى اُخلِصَ لَكَ فِي النَّصيحَةِ حُبّا لَكَ ، وحَتّى أتَوَكَّلَ عَلَيكَ فِي الاُمورِ حُسنَ ظَنٍّ بِكَ ، سُبحانَ خالِقِ النّورِ ، وسُبحانَ اللّهِ العَظيمِ وبِحَمدِهِ . (2)

.


1- .الفردوس : ج 1 ص 469 ح 1906 وراجع : كنز العمّال : ج 2 ص 185 ح 3663 نقلاً عن ابن النجّار .
2- .مهج الدعوات : ص 198 ، بحار الأنوار : ج 94 ص 191 ح 5 .

ص: 487

10 / 8از دعاهاى پيامبر صلّي الله عليه و آله

الفردوس_ از امام حسين عليه السلام ، از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله _: خدايا! مرا با علم ، بى نياز كن و با بردبارى ، زينت ده و با پرهيزگارى، بزرگم بدار و با عافيت ، زيبايم كن .

10 / 9دعاى امام عليه السلام در درخواست اخلاق شايسته و اعمال نيكو

مهج الدعوات_ از امام حسين عليه السلام ، در دعايش _: خدايا! از تو توفيقِ هدايت يافتگان ، كارهاى پرهيزگاران ، خلوص توبه كنندگان ، عزمِ شكيبايان ، احتياط بيمناكان ، جويايىِ عالمان ، آراستگىِ پارسايان و بيمِ بى تابان را مى خواهم ، تا آن كه _ اى خداى من _ چنان از تو بترسم كه مرا از نافرمانى تو مانع شود و چنان در اطاعت تو عمل كنم كه لايق كرامتت شوم و از بيم تو ، توبه ام را خالص سازم و براى تو و محبّت تو ، خيرخواهى ام را خالصانه، در راه تو قرار دهم و از سرِ خوش گمانى به تو ، در كارها بر تو توكّل كنم . منزّه است آفريننده نور ! خداى بزرگ را مى ستايم و منزّه مى دارم .

.

ص: 488

10 / 10دُعاؤُهُ فِي القُنوتِمهج الدعوات عن الإمام الحسين عليه السلام_ في قُنوتِهِ _: اللّهُمَّ مَن أوى إلى مأوىً فَأَنتَ مَأوايَ ، ومَن لَجَأَ إلى مَلجَأٍ فَأَنتَ مَلجَئي ، اللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ ، وَاسمَع نِدائي ، وأجِب دُعائي ، وَاجعَل مَآبي (1) عِندَكَ ومَثوايَ (2) ، وَاحرُسني في بَلوايَ مِنِ افتِنانِ الاِمتِحانِ ، ولَمَّةِ (3) الشَّيطانِ ، بِعَظَمَتِكَ الَّتي لا يَشوبُها (4) وَلَعُ نَفسٍ بِتَفتينٍ ، ولا وارِدُ طَيفٍ بِتَظنينٍ ، ولا يَلُمُّ بِها فَرَحٌ (5) ، حَتّى تَقلِبَني إلَيكَ بِإِرادَتِكَ غَيرَ ظَنينٍ ولا مَظنونٍ ، ولا مُرابٍ ولا مُرتابٍ ، إنَّكَ أرحَمُ الرّاحِمينَ . (6)

مهج الدعوات عن الإمام الحسين عليه السلام_ في قُنوتِهِ _: اللّهُمَّ مِنكَ البَدءُ ولَكَ المَشِيَّةُ ، ولَكَ الحَولُ ولَكَ القُوَّةُ ، وأنتَ اللّهُ الَّذي لا إلهَ إلّا أنتَ ، جَعَلتَ قُلوبَ أولِيائِكَ مَسكَنا لِمَشِيَّتِكَ ، ومَكمَنا لِاءِرادَتِكَ ، وجَعَلتَ عُقولَهُم مَناصِبَ أوامِرِكَ ونَواهيكَ ، فَأَنتَ إذا شِئتَ ما تَشاءُ حَرَّكتَ مِن أسرارِهِم كَوامِنَ ما أبطَنتَ فيهِم ، وأبدَأتَ مِن إرادَتِكَ عَلى ألسِنَتِهِم ما أفهَمتَهُم بِهِ عَنكَ في عُقودِهِم (7) ، بِعُقولٍ تَدعوكَ وتَدعو إلَيكَ بِحَقائِقِ ما مَنَحتَهُم بِهِ ، وإنّي لَأَعلَمُ مِمّا عَلَّمتَني مِمّا أنتَ المَشكورُ عَلى ما مِنهُ أرَيتَني ، وإلَيهِ آوَيتَني . اللّهُمَّ وإنّي مَعَ ذلِكَ كُلِّهِ عائِذٌ بِكَ ، لائِذٌ بِحَولِكَ وقُوَّتِكَ ، راضٍ بِحُكمِكَ الَّذي سُقتَهُ إلَيَّ في عِلمِكَ ، جارٍ بِحَيثُ أجرَيتَني ، قاصِدٌ ما أمَّمتَني ، غَيرُ ضَنينٍ بِنَفسي فيما يُرضيكَ عَنّي إذ بِهِ قَد رَضَّيتَني ، ولا قاصِرٍ بِجُهدي عَمّا إلَيهِ نَدَبتَني (8) ، مُسارِعٌ لِما عَرَّفتَني ، شارِعٌ فيما أشرَعتَني ، مُستَبصِرٌ فيما بَصَّرتَني ، مُراعٍ ما أرعَيتَني ، فَلا تُخلِني مِن رِعايَتِكَ ، ولا تُخرِجني مِن عِنايَتِكَ ، ولا تُقعِدني عَن حَولِكَ ، ولا تُخرِجني (9) عَن مَقصَدٍ أنالُ بِهِ إرادَتَكَ ، وَاجعَل عَلَى البَصيرَةِ مَدرَجَتي (10) ، وعَلَى الهِدايَةِ مَحَجَّتي (11) ، وعَلَى الرَّشادِ مَسلَكي ، حَتّى تُنيلَني وتُنيلَ بي اُمنِيَّتي ، وتُحِلَّ بي عَلى ما بِهِ أرَدتَني ، ولَهُ خَلَقتَني ، وإلَيهِ آوَيتَ بي (12) ، وأعِذ أولِياءَكَ مِنَ الاِفتِتانِ بي ، وفَتِّنهُم بِرَحمَتِكَ لِرَحمَتِكَ في نِعمَتِكَ تَفتينَ الاِجتِباءِ وَالاِستِخلاصِ بِسُلوكِ طَريقَتي ، وَاتِّباعِ مَنهَجي ، وألحِقني بِالصّالِحينَ مِن آبائي وذَوي رَحِمي . (13)

.


1- .المَآب : المرجِع (الصحاح : ج 1 ص 89 «أوب») .
2- .المَثوى : المَنزِل (المصباح المنير : ص 88 «ثوى») .
3- .اللَّمَّةُ : الخَطرَةُ تقع في القلب ، فما كان من خَطَرات الخير فهو من المَلَك ، وما كان من خَطَرات الشّرّ فهو من الشيطان (النهاية : ج 4 ص 273 «لمم») .
4- .الشَّوْبُ : الخلط (الصحاح : ج 1 ص 158 «شوب») .
5- .في بحار الأنوار : «فرج» بدل «فرح» .
6- .مهج الدعوات : ص 69 ، بحار الأنوار : ج 85 ص 214 ح 1 .
7- .اعتقَدت كذا : عقدتُ عليه القلبَ والضمير (المصباح المنير : ص 421 «عقد») .
8- .نَدَبَهُ إلى الأمرِ : دعاهُ وحثَّهُ (القاموس المحيط : ج 1 ص 131 «ندب») .
9- .في المصدر : «تحرجني» ، والتصويب من بحار الأنوار .
10- .دَرَجَ : مشى قليلاً في أوّل ما يمشي (المصباح المنير : ص 191 «درج») .
11- .المَحَجَّةُ : جادّة الطريق (الصحاح : ج 1 ص 304 «حجج») .
12- .في بحار الأنوار : «آويتني» .
13- .مهج الدعوات : ص 68 ، بحار الأنوار : ج 85 ص 214 ح 1 .

ص: 489

10 / 10دعاى امام عليه السلام در قنوت

مُهَج الدعوات_ از امام حسين عليه السلام ، در قنوتش _: خدايا ! هر كس به پناهگاهى پناه آورْد و تو ، پناهگاه منى . هر كس به آشيانه اى روى آورد و تو ، آشيانه منى . خدايا! بر محمّد و خاندان محمّد ، درود فرست و نداى مرا بشنو و دعايم را اجابت كن و بازگشت و منزلگاهم را نزد خودت قرار ده . مرا از گرفتارى فتنه آزمونم و همراهىِ شيطان ، نگاه دار ، به سبب بزرگى ات كه شيفتگىِ جان فتنه زده اى با آن در نمى آميزد و باريكه اى از بدگمانى بِدان راه نمى يابد و سرمستى اى بِدان نزديك نمى گردد تا مرا به خواست خود ، بگردانى ، بى آن كه گمان بد ببرم و يا گمان بد به من برود ، و نه در من ترديد شود و نه ترديد كنم ، كه تو مهربان ترينِ مهربانانى .

مهج الدعوات_ از امام حسين عليه السلام ، در قنوتش _: خدايا! از تو آغاز است و خواست (مشيّت) ، براى توست . توان و نيرو، براى توست . تويى خداوند يكتايى كه جز تو خدايى نيست . دل هاى دوستانت را جايگاه خواستت و نهانگاه اراده ات قرار دادى و خِردهايشان را به امر و نهى هايت، بر انگيختى . هر گاه چيزى را بخواهى ، انگيزه هاى درونى آنان را در ژرفاى وجودشان تحريك مى كنى و آنچه از اراده تو سرچشمه گرفته و بر زبانشان جارى شده ، چيزى است كه تو به آنها فهمانده اى و بِدان ، باورمندشان ساخته اى . با خِردها، تو را مى خوانند و با حقايقى كه تو به آنها بخشيده اى ، به سوى تو فرا مى خوانند و من ، از آنچه تو مرا آموخته اى ، مى دانم كه تو را بايد بر آنچه به من نشان داده و بِدان راه داده اى ، سپاس گزارْد . خدايا ! من با همه اينها به تو و به توان و نيرويت، پناهنده ام . خشنودم، به حكمى كه در علم خود ، به سوى من سوق مى دهى، و روانه ام، به هر جا كه تو روانه كنى، و آهنگ كننده ام بر آنچه تو مرا به سوى آن ، جهت داده اى. در جان نثارى به پاى آنچه تو را از من خشنود مى كند ، بخل نمى ورزم ، چون تو مرا بدان راضى ساخته اى. از هيچ كوششى در آنچه تو مرا بدان خوانده اى، دريغ نمى دارم . به سوى آنچه به من شناسانده اى، شتابانم و در راهى گام مى نهم كه تو برايم گشوده اى . در آنچه بصيرتم بخشيده اى ، بصيرم و تا نگاهم داشته اى ، [خود را از لغزش ها ]نگاه مى دارم . پس مرا از نگاهداشت خود ، رها و از عنايتت ، بيرون مكن و از توانايى ات [كنار ]منشان و از مقصودى كه با آن به خواسته تو مى رسم ، بيرون مبر و نخستين گام هايم را با بينش ، همراه كن و راهم را بر محبّت خود بگذار و مسيرم را راه درستْ قرار ده ، تا مرا به آرزويم برسانَد . همان جايى كه از من خواسته اى و براى آن مرا آفريده اى ، فرودم آور و در آن، جايم ده و دوستانت را از آزموده شدن با من ، در پناه گير و با رحمت خويش ، آنان را براى رحمتت در نعمت بخشى به آنها بيازماى ؛ آزمونِ برگزيدن و رَهيدن در پيمودن راه و پيروى روش من ، و مرا به پدران و خويشان صالحم ، ملحق فرما .

.

ص: 490

10 / 11دُعاؤُهُ فِي الوَترِالطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) عن محمّد بن أبي محمّد البصري :كانَ الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام يَقولُ في وَترِهِ : اللّهُمَّ إنَّكَ تَرى ولا تُرى ، وأنتَ بِالمَنظَرِ الأَعلى ، وإنَّ لَكَ الآخِرَةَ والاُولى ، وإنّا نَعوذُ بِكَ مِن أن نَذِلَّ ونَخزى . (1)

.


1- .الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج 1 ص 409 ح 383 ، المصنّف لابن أبي شيبة : ج 7 ص 113 ح 2 و ج 2 ص 200 ح 3 كلاهما عن شيخ يكنّى أبا محمّد بزيادة «وإنّ إليك الرجعى» بعد «الأعلى» ، كنز العمّال : ج 8 ص 82 ح 21992 .

ص: 491

10 / 11دعاى امام عليه السلام در نماز وَتْر

الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة)_ به نقل از محمّد بن ابى محمّد بصرى _: حسين عليه السلام در نماز وَتْرش مى گفت : «خدايا! تو مى بينى و ديده نمى شوى . تو در چشم اندازِ برترى و پايان و آغاز ، از آنِ توست . ما از خوارى و رسوايى ، به تو پناه مى بريم .

.

ص: 492

مسند أبي يعلى عن أبي الحوراء :قالَ الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام : عَلَّمَني رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله كَلِماتٍ أقولُهُنَّ في قُنوتِ الوَترِ : رَبِّ اهدِني فيمَن هَدَيتَ ، وعافِني فيمَن عافَيتَ ، وتَوَلَّني فيمَن تَوَلَّيتَ ، وبارِك لي فيما أعطَيتَ ، وقِني شَرَّ ما قَضَيتَ ، فَإِنَّكَ تَقضي ولا يُقضى عَلَيكَ ، وإنَّكَ لا تُذِلُّ مَن والَيتَ ، تَبارَكتَ رَبَّنا وتَعالَيتَ . (1)

10 / 12دُعاؤُهُ بَعدَ صَلاةِ الطَّوافِربيع الأبرار :رُؤِيَ الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام يَطوفُ بِالبَيتِ ، ثُمَّ صارَ إلَى المَقامِ (2) فَصَلّى ، ثُمَّ وَضَعَ خَدَّهُ عَلَى المَقامِ فَجَعَلَ يَبكي ويَقولُ : «عُبَيدُكَ بِبابِكَ ، سائِلُكَ بِبابِكَ ، مِسكينُكَ بِبابِكَ» يُرَدِّدُ ذلِكَ مِرارا . ثُمَّ انصَرَفَ . (3)

.


1- .مسند أبي يعلى : ج 6 ص 183 ح 6753 ، السنن الكبرى : ج 2 ص 297 ح 3138 عن الإمام الحسن أو الإمام الحسين8 ، الفردوس : ج 1 ص 483 ح 1977 . وفي سنن الترمذي : ج 2 ص 328 ح 464 و مسند ابن حنبل : ج 1 ص 425 ح 1718 عن الإمام الحسن عليه السلام .
2- .المَقامُ : مقام إبراهيم عليه السلام هو الحَجَر الذي أثّر فيه قدمه ، وموضعه أيضا . وفي الحديث : ما بين الركن والمقام مشحون من قبور الأنبياء (مجمع البحرين : ج 3 ص 1526 «قوم») .
3- .ربيع الأبرار : ج 2 ص 149 .

ص: 493

مُسند ابى يَعلى_ به نقل از ابو حَورا _: امام حسين عليه السلام فرمود : «پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، جملاتى به من آموخت كه آنها را در قنوت نماز وَتْر بگويم : پروردگارا! مرا در زُمره ره يافتگان ، ره بنما و در زمره عافيت مندان ، عافيت ده و در زُمره كسانى كه سرپرستى شان را به عهده دارى ، سرپرستى كن و در آنچه به من داده اى ، بركت ده و از شرّ آنچه حكم كرده اى ، نگاهم دار ، كه تو حكم مى رانى و بر تو حكم نمى شود و تو هر كه را دوست بدارى ، خوار نمى دارى . خجسته و والا باد پروردگارِ ما! » .

10 / 12دعاى امام عليه السلام پس از نماز طواف

ربيع الأبرار :ديده شد كه حسين عليه السلام گِرد كعبه طواف كرد . سپس به مقام ابراهيم عليه السلام (1) رفت و نماز خواند . پس از آن ، گونه اش را بر مقام نهاد و گريست و گفت : «بنده كوچكت بر درگاهت ايستاده است . گدايت بر درت ايستاده است . بينوايت بر درگاه توست» . اين را بارها تكرار كرد و سپس باز گشت .

.


1- .مقام ابراهيم ، همان سنگى است كه اثر پاى ابراهيم عليه السلام بر آن نقش بسته است . در حديث آمده كه ميان آن و رُكن حجر الأسود ، قبر بسيارى از پيامبران است .

ص: 494

10 / 13دُعاءٌ في تَعقيبِ الصَّلَواتِتهذيب الأحكام :رُوِيَ عَن أميرِ المُؤمِنينَ عليه السلام أنَّهُ قالَ : مَن أحَبَّ أن يَخرُجَ مِنَ الدُّنيا وقَد تَخَلَّصَ مِنَ الذُّنوبِ كَما يَتَخَلَّصُ الذَّهَبُ الَّذي لا كَدَرَ فيهِ ولا يَطلُبَهُ أحَدٌ بِمَظلِمَةٍ ، فَليَقُل في دُبُرِ كُلِّ صَلاةٍ نِسبَةَ الرَّبِّ (1) تَبارَكَ وتَعالَى اثنَتَي عَشرَةَ مَرَّةً ، ثُمَّ يَبسُطُ يَدَيهِ فَيَقولُ : اللّهُمَّ إنّي أسأَلُكَ بِاسمِكَ المَكنونِ المَخزونِ الطُّهرِ الطّاهِرِ المُبارَكِ ، وأسأَلُكَ بِاسمِكَ العَظيمِ وسُلطانِكَ القَديمِ أن تُصَلِّيَ عَلى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ ، يا واهِبَ العَطايا ، يا مُطلِقَ الاُسارى ، يا فَكّاكَ الرِّقابِ مِنَ النّارِ ، أسأَلُكَ أن تُصَلِّيَ عَلى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ ، وأن تُعتِقَ رَقَبَتي مِنَ النّارِ ، وتُخرِجَني مِنَ الدُّنيا آمِنا ، وتُدخِلَنِي الجَنَّةَ سالِما ، وأن تَجعَلَ دُعائي أوَّلَهُ فَلاحا ، وأوسَطَهُ نَجاحا ، وآخِرَهُ صَلاحا ، إنَّكَ أنتَ عَلّامُ الغُيوبِ . ثُمَّ قالَ أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام : هذا مِنَ المَخبِيّاتِ مِمّا عَلَّمَني رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله وأمَرَني أن اُعَلِّمَهُ الحَسَنَ وَالحُسَينَ عليهماالسلام . (2)

10 / 14دُعاؤُهُ في طَلَبِ الوَلَدِ الصّالِحِمهج الدعوات عن الإمام الحسين عليه السلام :بِسمِ اللّهِ ، يا دائِمُ يا دَيمومُ، يا حَيُّ يا قَيّومُ (3) الرَّحمنُ الرَّحيمُ ، يا كاشِفَ الغَمِّ ، يا فارِجَ الهَمِّ ، يا باعِثَ الرُّسُلِ ، يا صادِقَ الوَعدِ ، اللّهُمَّ إن كانَ لي عِندَكَ رِضوانٌ ووُدٌّ فَاغفِر لي ومَنِ اتَّبَعَني مِن إخواني وشيعَتي . وطَيِّب ما في صُلبي، بِرَحمَتِكَ يا أرحَمَ الرّاحِمينَ ، وصَلَّى اللّهُ عَلى سَيِّدِنا مُحَمَّدٍ وآلِهِ أجمَعينَ . (4)

.


1- .يعني سورة الإخلاص .
2- .تهذيب الأحكام : ج 2 ص 108 ح 410 ، كتاب من لا يحضره الفقيه : ج 1 ص 324 ح 949 ، معاني الأخبار : ص140 ح1 عن الأصبغ، مكارم الأخلاق: ج2 ص30 ح2068 كلاهمانحوه، بحارالأنوار: ج86 ص25 ح26.
3- .قَيّوم : من أبنية المبالغة ، وهي من صفات اللّه تعالى ، ومعناها : القائم باُمور الخلق (النهاية : ج4 ص134 «قيم») .
4- .مهج الدعوات : ص 23 ، بحار الأنوار : ج 94 ص 265 ح 3 وراجع : كمال الدين : ص 265 ح 11 وعيون أخبار الرضا عليه السلام : ج 1 ص 60 ح 29 .

ص: 495

10 / 13دعاى امام عليه السلام در تعقيبات نمازها

تهذيب الأحكام :روايت شده است كه امير مؤمنان عليه السلام فرمود : «هر كه دوست دارد از دنيا برود ، در حالى كه مانند زرِ ناب پاك از ناخالصى ، از گناهانش پاك باشد و هيچ كس بر او حقّى و از او طلبى نداشته باشد ، بايد در پىِ هر نماز ، دوازده مرتبه معرّفى نامه خداى _ تبارك و تعالى _ (سوره توحيد) را بخواند و دستانش را بگشايد و بگويد : «خدايا! به نام نهفته اندوخته پاكِ پاكيزه خجسته ات ، از تو مى خواهم و به نام بزرگ و سلطه ديرينه ات ، از تو مى خواهم كه بر محمّد و خاندان محمّد ، درود فرستى . اى بخشنده عطايا ، اى آزاد كننده اسيران ، اى رها كننده مردمان از آتش ! از تو مى خواهم كه بر محمّد و خاندان محمّد ، درود فرستى و مرا را از آتش [دوزخ]، آزاد سازى و ايمن از دنيا ببرى و به سلامت ، به بهشت در آورى و آغازِ دعايم را رستگارى ، ميان آن را كاميابى و پايانش را صلاح قرار دهى ، كه تو از همه نهانى ها آگاهى» . سپس امير مؤمنان عليه السلام فرمود : «اين، از چيزهاى نهانى اى است كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به من آموخت و به من فرمان داد كه آن را به حسن و حسين نيز بياموزم» .

10 / 14دعاى امام عليه السلام در طلب فرزند شايسته

مهج الدعوات_ از امام حسين عليه السلام _: به نام خدا ، اى جاويد ، اى هميشگى ، اى زنده ، اى قيام كننده به كارِ مردمان ، اى رحمتگرِ مهربان ، اى برطرف كننده اندوه ، اى گشايشگرِ حزن ، اى مبعوث كننده پيام آوران ، اى راستْ وعده ! خدايا ! اگر [در تقديرت] از من خشنودى و با من مهربانى ، مرا بيامرز و نيز هر كس از برادران و پيروانم را كه مرا پيروى مى كنند ، و آنچه را در پشتِ من است ، نسلى پاك قرار ده ، به رحمتت ، اى مهربان ترينِ مهربانان ! خداوند ، بر سرورمان محمّد و همگى خاندانش درود فرستد .

.

ص: 496

10 / 15دُعاؤُهُ فِي السُّجودِمقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي :رُوِيَ فِي المَراسيلِ أنَّ شُرَيحا قالَ : دَخَلتُ مَسجِدَ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله فَإِذَا الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام فيهِ ساجِدٌ يُعَفِّرُ خَدَّهُ عَلَى التُّرابِ ، وهُوَ يَقولُ : سَيِّدي ومَولايَ! ألِمَقامِعِ الحَديدِ خَلَقتَ أعضائي ؟ أم لِشُربِ الحَميمِ (1) خَلَقتَ أمعائي (2) ؟ إلهي لَئِن طالَبتَني بِذُنوبي لَاُطالِبَنَّكَ بِكَرَمِكَ ، ولَئِن حَبَستَني مَعَ الخاطِئينَ لَاُخبِرَنَّهُم بِحُبّي لَكَ ، سَيِّدي إنَّ طاعَتَكَ لا تَنفَعُكَ ، ومَعصِيَتي لا تَضُرُّكَ ، فَهَب لي ما لا يَنفَعُكَ ، وَاغفِر لي ما لا يَضُرُّكَ ، فَإِنَّكَ أرحَمُ الرّاحِمينَ . (3)

10 / 16دُعاؤُهُ فِي الاِستِسقاءِكتاب من لا يحضره الفقيه :جاءَ قَومٌ مِن أهلِ الكوفَةِ إلى عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ عليه السلام فَقالوا لَهُ : يا أميرَ المُؤمِنينَ! اُدعُ لَنا بِدَعَواتٍ فِي الاِستِسقاءِ ، فَدَعا عَلِيٌّ عليه السلام الحَسَنَ وَالحُسَينَ عليهماالسلام . . . ثُمَّ قالَ لِلحُسَينِ عليه السلام : اُدعُ . فَقالَ الحُسَينُ عليه السلام : اللّهُمَّ مُعطِيَ الخَيراتِ مِن مَظانِّها، ومُنزِلَ الرَّحَماتِ مِن مَعادِنِها، ومُجرِيَ البَرَكاتِ عَلى أهلِها ، مِنكَ الغَيثُ المُغيثُ ، وأنتَ الغِياثُ المُستَغاثُ ، ونَحنُ الخاطِئونَ وأهلُ الذُّنوبِ ، وأنتَ المُستَغفَرُ الغَفّارُ ، لا إلهَ إلّا أنتَ ، اللّهُمَّ أرسِلِ السَّماءَ عَلَينا ديمَةً (4) مِدرارا ، وَاسقِنَا الغَيثَ واكِفا (5) مِغزارا ، غَيثا مُغيثا ، واسِعا مُسبِغا مُهطِلاً ، مَريئا مَريعا ، غَدَقا (6) مُغدِقا ، عُبابا (7) مُجَلجِلاً (8) ، سَحّا (9) سَحساحا ، بَسّا (10) بَسّاسا ، مُسبِلاً (11) عامّا ، وَدقا (12) مِطفاحا ، يَدفَعُ الوَدقَ بِالوَدقِ دِفاعا ، ويَطلُعُ القَطرُ مِنهُ ، غَيرَ خُلَّبِ البَرقِ (13) ، ولا مُكَذَّبِ الرَّعدِ ، تَنعَشُ بِهِ الضَّعيفَ مِن عِبادِكَ ، وتُحيي بِهِ المَيِّتَ مِن بِلادِكَ ، مَنّا عَلَينا مِنكَ ، آمينَ يا رَبَّ العالَمينَ . فَما تَمَّ كَلامُهُ حَتّى صَبَّ اللّهُ الماءَ صَبّا . (14)

.


1- .الحَمِيمُ : الماء الشديد الحرارة (مفردات ألفاظ القرآن : ص 254 «حمم») .
2- .إشارة إلى الآيات : 19 _ 21 من سورة الحجّ .
3- .مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 1 ص 152 .
4- .الدّيمَة : المطر الذي ليس فيه رعدٌ ولا برق ، وأقلّه ثلث النهار أو ثلث الليل ، وأكثره ما بلغ من العدّة (الصحاح : ج 5 ص 1924 «ديم») .
5- .وكفَ البيت : قَطَرَ ، وناقة وكوف : غزيرة (القاموس المحيط : ج 3 ص 206 «وكف») .
6- .الغَدَقُ : المطر الكبار القطر (النهاية : ج 3 ص 345 «غدق») .
7- .العُباب : المطر الكثير (لسان العرب : ج 1 ص 573 «عبب») .
8- .المُجَلْجِلُ : السحاب الذي فيه صوت الرعد (الصحاح : ج 4 ص 1659 «جلل») .
9- .يقال : سحّ يسحّ سحّا ، والمؤنّثة : سحّاء ؛ أي دائمة الصبّ والهطل بالعطاء (النهاية : ج 2 ص 345 «سحح») .
10- .البَسُّ : السَّوْق اللّيَّن (الصحاح : ج 3 ص 908 «بسس») .
11- .قال ابن الأثير : في حديث الاستسقاء : «اسقِنا غَيثا سابلاً» أي هاطلاً غزيرا (النهاية : ج 2 ص 340 «سبل») .
12- .الوَدقُ : المطر (الصحاح : ج 4 ص 1563 «ودق») .
13- .البرقُ الخُلَّب : الذي لا غَيث فيه (الصحاح: ج 1 ص 122 «خلب») .
14- .كتاب من لا يحضره الفقيه : ج 1 ص 535 ح 1504 ، قرب الإسناد : ص 156 ح 576 عن وهب بن وهب عن الإمام الصادق عن أبيه عن جدّه: نحوه ، بحار الأنوار : ج 91 ص 321 ح 9 .

ص: 497

10 / 15دعاى امام عليه السلام در سجده

مقتل الحسين عليه السلام ، خوارزمى :در روايت هاى مُرسَل (1) آمده است كه شُرَيح مى گويد : به مسجد پيامبر خدا صلى الله عليه و آله وارد شدم كه ديدم حسين بن على عليه السلام به سجده افتاده و گونه اش را بر خاك مى مالد و مى گويد : «سرور و مولاى من ! آيا اندام مرا براى گُرزهاى آهنين آفريدى؟ يا معده و روده ام را براى نوشيدن آب داغِ دوزخ ، خلق كردى ؟ (2) خداى من !اگر مرا به سبب گناهان ، بازخواست كنى ، تو را به كَرَمت بازخواست مى كنم و اگر مرا با خطاكارانْ محبوس كنى ، آنان را از محبّتم به تو باخبر مى سازم . سرور من ! فرمان بُردارى از تو ، براى تو سودى ندارد و سرپيچى من ، به تو زيانى نمى رساند . پس آنچه را به تو سودى نمى دهد ، به من بده و آنچه را به تو زيانى نمى رساند ، بر من ببخش ، كه تو مهربان ترينِ مهربانانى» .

10 / 16دعاى امام عليه السلام در طلب باران

كتاب من لا يحضره الفقيه :گروهى از كوفيان نزد امام على عليه السلام آمدند و گفتند : اى امير مؤمنان ! براى طلب باران بر ما دعاهايى كن . على عليه السلام حسن عليه السلام و حسين عليه السلام را فرا خواند ... . سپس به حسين عليه السلام فرمود : «دعا كن» . حسين عليه السلام گفت : «خدايا! اى عطا كننده خيرها از گنجينه هايشان، و فرو فرستنده رحمت ها از معدن هايشان، و روانه كننده بركت ها بر شايستگانشان! ابرِ باران زا از توست و تويى فريادرسِ هر يارى خواه و ماييم خطاكار و گنهكار . تويى كه از او آمرزش مى خواهند و او بسى مى آمرزد . خدايى جز تو نيست . خدايا! بر ما بارانى بى صدا و پُرآب، از آسمان ، روانه كن و بارانى سرشار از قطره ها بر ما فرو ريز ؛ بارانى پُرآب ، گسترده ، لبريز ، پيوسته خوش و بابركت ، درشت و بزرگ ، فراوان ، با صداى رعد ، پياپى و ناگسسته ، نرم و روان ، رها و فراگير ؛ بارانى سيل آسا كه چكّه هايش يكديگر را برانند و قطره ها از آن ، سر بر آورند ، نه ابرى كه بدرخشد و بغرّد ، امّا بارانى نريزد ؛ بارانى كه با آن ، بندگان ضعيفت ، سرزنده گردند و زمين هاى مُرده ات را زنده كنى . منّتى از توست بر ما . آمين ، اى پروردگارِ جهانيان !» . سخنش تمام نشده بود كه خداوند ، بارانى سيل آسا فرو باريد .

.


1- .مُرسَل ، يعنى روايتى كه در سند آن ، نام يك يا چند راوى،افتاده است. م.
2- .اشاره است به آيات 19 تا 21 از سوره حج .

ص: 498

عيون الأخبار لابن قتيبة عن إسرائيل عن الحسين عليه السلام_ أنَّهُ كانَ إذَا استَسقى قالَ _: اللّهُمَّ اسقِنا سَقيا واسِعَةً وادِعَةً ، عامَّةً نافِعَةً غَيرَ ضارَّةٍ ، تَعُمُّ بِها حاضِرَنا وبادِيَنا ، وتَزيدُ بِها في رِزقِنا وشُكرِنا ، اللّهُمَّ اجعَلهُ رِزقَ إيمانٍ وعَطاءَ إيمانٍ ، إنَّ عَطاءَكَ لَم يَكُن مَحظورا ، اللّهُمَّ أنزِل عَلَينا في أرضِنا سَكَنَها ، وأنبِت فيها زينَتَها ومَرعاها . (1)

.


1- .عيون الأخبار لابن قتيبة : ج 2 ص 278 .

ص: 499

عيون الأخبار ، ابن قُتَيبه_ به نقل از اسرائيل، از حسين عليه السلام ، هنگامى كه باران مى طلبيد _: خدايا! بارانى بر ما فرو فرست ؛ بارانى گسترده و رها ، فراگير ، سودرسان و بى زيان ، كه شهرى و روستايى را فرا بگيرد و بر روزى و سپاس ما بيفزايد . خدايا ! آن را روزىِ ايمان و بخششِ ايمان قرار ده ، كه عطاى تو ، مانعى بر سرِ راه ندارد . خدايا ! رحمت سرزمينمان را بر ما فرو فرست و زينت و گياهش را برويان» .

.

ص: 500

10 / 17دُعاؤُهُ في دَفعِ الأَعداءِطبّ الأئمّة لابنَي بِسطام عن عبد اللّه بن المفضّل النوفليّ عن أبيه عن الحسين بن عليّ عليهماالسلام :كَلِماتٌ إذا قُلتُهُنَّ ما اُبالي مِمَّنِ اجتَمَعَ عَلَيَّ الجِنُّ وَالإِنسُ : بِسمِ اللّهِ وبِاللّهِ وإلَى اللّهِ وفي سَبيلِ اللّهِ ، وعَلى مِلَّةِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، اللّهُمَّ اكفِني بِقُوَّتِكَ وحَولِكَ وقُدرَتِكَ شَرَّ كُلِّ مُغتالٍ (1) وكَيدَ الفُجّارِ ، فَإِنّي اُحِبُّ الأَبرارَ واُوالِي الأَخيارَ ، وصَلَّى اللّهُ عَلى مُحَمَّدٍ النَّبِيِّ وآلِهِ وسَلَّمَ . (2)

مهج الدعوات عن الإمام الحسين عليه السلام_ في دُعائِهِ _: يا مَن شَأنُهُ الكِفايَةُ ، وسُرادِقُهُ (3) الرِّعايَةُ! يا مَن هُوَ الغايَةُ وَالنِّهايَةُ! يا صارِفَ السّوءِ وَالسَّوايَةِ وَالضُرِّ! اصرِف عَنّي أذِيَّةَ العالَمينَ مِنَ الجِنِّ وَالإِنسِ أجمَعينَ ، بِالأَشباحِ النّورانِيَّةِ ، وبِالأَسماءِ السُّريانِيَّةِ ، وبِالأَقلامِ اليونانِيَّةِ ، وبِالكَلِماتِ العِبرانِيَّةِ ، وبما نَزَلَ فِي الأَلواحِ مِن يَقينِ الإِيضاحِ . اِجعَلنِي اللّهُمَّ في حِرزِكَ وفي حِزبِكَ ، وفي عِياذِكَ وفي سِترِكَ وفي كَنَفِكَ ، مِن كُلِّ شَيطانٍ مارِدٍ ، وَعدُوٍّ راصِدٍ ، ولَئيمٍ مُعانِدٍ ، وضِدٍّ كَنودٍ (4) ، ومِن كُلِّ حاسِدٍ ، بِبِسمِ اللّهِ استَشفَيتُ ، وبِسمِ اللّهِ استَكفَيتُ ، وعَلَى اللّهِ تَوَكَّلتُ ، وبِهِ استَعَنتُ ، وإلَيهِ استَعدَيتُ عَلى كُلِّ ظالِمٍ ظَلَمَ ، وغاشِمٍ غَشَمَ ، وطارِقٍ طَرَقَ ، وزاجِرٍ زَجَرَ ، فَاللّهُ خَيرٌ حافِظا وهُوَ أرحَمُ الرّاحِمينَ . (5)

.


1- .الاغتيال : قَتَلَهُ غيلةً ؛ وهوأن يخدعه فيذهب به إلى موضع فإذا صارإليه قتله (الصحاح : ج5 ص1787 «غيل») .
2- .طبّ الأئمّة لابني بسطام : ص 116 ، بحار الأنوار : ج 95 ص 220 ح 17 .
3- .السُّرادِق : هو كلّ ما أحاط بشيء من حائط أو مضرب أو خباء (النهاية : ج 2 ص 359 «سردق») .
4- .الكَنوُدُ : الكفور (القاموس المحيط : ج 1 ص 332 «كند») .
5- .مهج الدعوات : ص 356 ، بحار الأنوار : ج 94 ص 374 ح 1 .

ص: 501

10 / 17دعاى امام عليه السلام در دور كردن دشمنان

طبّ الائمّة عليهم السلام ، دو پسر بسطام_ به نقل از عبد اللّه بن مفضّل نَوفَلى ، از پدرش ، از امام حسين عليه السلام _: اينها، جملاتى هستند كه چون بگويم ، ديگر باكى ندارم كه جِن و اِنس بر ضدّ من گِرد هم آيند : «به نام خدا و به [يارى] خدا و به سوى خدا و در راه خدا و بر دين پيامبر خدا! خدايا! مرا به توان و حركت و نيرويت ، از شرّ هر كِشنده به نيرنگ و حيله بدكاران ، كفايت كن ، كه من نيكان را دوست مى دارم و با برگزيدگان ، همبستگى دارم ، و خداوند بر محمّدِ پيامبر و خاندانش درود و سلام فرستد !» .

مهج الدعوات_ از امام حسين عليه السلام ، در دعايش _: اى كه كارش كفايت كردن است و سراپرده اش رعايت نمودن ! اى كه غايت و انتهايى ! اى برگرداننده بدى و زشتى و گرفتارى [از بندگان] ! آزار همه جهانيان را ، چه جِنّ و چه اِنس ، از من بگردان ، به حقّ جان هاى نورانى و نام هاى سُريانى و قلم هاى يونانى و كلمه هاى عِبرانى و آنچه از يقين هاى روشنگر كه در لوح ها فرود آمده است . خدايا! مرا در حفظ و حزب خودت قرار ده ، و نيز در پناه و پرده و سايه حمايتت از هر شيطان رانده شده و دشمن كمين كرده و مُعاند پَست و مخالف ناسپاس و از هر حسود . به «بسم اللّه » ، شفا خواستم و به نام خدا ، كفايت جُستم و بر خدا، توكّل كردم و به او يارى خواستم و او را فريادرسِ خود در برابر هر ظالمى كه ظلم كند و هر ستمكارى كه ستم كند و هر بدرفتارى كه بدرفتارى نمايد و هر كوبنده اى كه بكوبد و هر كسى كه به فرياد ، باز مى دارد ، كه خدا ، بهترين نگهبان و مهربان ترينِ مهربانان است .

.

ص: 502

10 / 18تَسبيحُهُ فِي اليَومِ الخامِسِ مِنَ الشَّهرِالدعوات :تَسبيحُ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام فِي اليَومِ الخامِسِ [مِنَ الشَّهرِ] : سُبحانَ الرَّفيعِ الأَعلى ، سُبحانَ العَظيمِ الأَعظَمِ ، سُبحانَ مَن هُوَ هكَذا ولا يَكونُ هكَذا غَيرُهُ ، ولا يَقدِرُ أحَدٌ قُدرَتَهُ ، سُبحانَ مَن أوَّلُهُ عِلمٌ لا يوصَفُ ، وآخِرُهُ عِلمٌ لا يَبيدُ ، سُبحانَ مَن عَلا فَوقَ البَرِيّاتِ بِالإِلهِيَّةِ فَلا عَينٌ تُدرِكُهُ ، ولا عَقلٌ يُمَثِّلُهُ ، ولا وَهمٌ يُصَوِّرُهُ ، ولا لِسانٌ يَصِفُهُ بِغايَةِ ما لَهُ مِنَ الوَصفِ ، سُبحانَ مَن عَلا فِي الهَواءِ ، سُبحانَ مَن قَضَى المَوتَ عَلَى العِبادِ ، سُبحانَ المَلِكِ المُقتَدِرِ ، سُبحانَ المَلِكِ القُدّوسِ ، سُبحانَ الباقِي الدّائِمِ . (1)

10 / 19دُعاؤُهُ فِي الرَّغبَةِ إلَى الآخِرَةِكشف الغمّة عن راشد بن أبي روح الأنصاري :كانَ مِن دُعاءِ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام : اللّهُمَّ ارزُقنِي الرَّغبَةَ فِي الآخِرَةِ حَتّى أعرِفَ صِدقَ ذلِكَ في قَلبي بِالزَّهادَةِ مِنّي في دُنيايَ ، اللّهُمَّ ارزُقني بَصَرا في أمرِ الآخِرَةِ حَتّى أطلُبَ الحَسَناتِ شَوقا ، وأفِرَّ (2) مِنَ السَّيِّئاتِ خَوفا ، يا رَبِّ! (3)

.


1- .الدعوات للراوندي : ص 92 ح 228 ، بحار الأنوار : ج 94 ص 206 ح 3 .
2- .في المصدر : «وافرا» ، وهو تصحيف .
3- .كشف الغمّة : ج 2 ص 275 .

ص: 503

10 / 18تسبيح امام عليه السلام در روز پنجم هر ماه

الدعوات :تسبيح حسين بن على عليه السلام در روز پنجم [از هر ماه] ، چنين بود : «منزّه است خداى بلند مرتبه والا . منزّه است خداى بزرگ و بزرگ تر . منزّه است كسى كه چنين است و جز او ، اين چنين نيست و كسى توانايىِ او را ندارد . منزّه است كسى كه آغازش دانشى وصف ناشدنى است و پايانش، دانشى پايان ناپذير . منزّه است كسى كه با خدايى اش ، بر مردمان ، برترى يافته است ؛ نه چشمى او را درمى يابد و نه خِردى او را شبيه سازى مى كند و نه خيالى او را به تصوير مى كشد و نه زبانى او را به نهايت وصفى كه دارد ، توصيف مى كند . منزّه است كسى كه برتر از [جاگرفتن در] فضاست . منزّه است كسى كه مرگ را بر بندگان ، مقدّر كرد . منزّه است فرمان رواىِ مقتدر . منزّه است فرمان رواىِ بسيار پاك . منزّه است ماندگارِ جاويد» .

10 / 19دعاى امام عليه السلام در اشتياق به آخرت

كشف الغُمّة_ به نقل از راشد بن ابى روح انصارى _: از دعاى حسين بن على عليه السلام اين بود : «خدايا! رغبت به آخرت را روزى ام كن تا صدق آن را با بى رغبتى به دنيايم بدانم . خدايا! بصيرت در كار آخرت را روزى ام گردان تا از سرِ شوق ، در پىِ نيكى ها باشم و از سرِ بيم از زشتى ها بگريزم ، اى پروردگار من!» .

.

ص: 504

. .

ص: 505

. .

ص: 506

. .

ص: 507

فهرست تفصيلى

(1) بخش پانزدهم: حكمت ها*** 7 (/ 1)

(2) درآمد*** 8 (/ 2)

(3) حكمت، در قرآن و حديث*** 9 (/ 3)

(3) اقسام حكمت*** 9 (/ 3)

(4) 1. حكمت علمى*** 10 (/ 4)

(4) 2. حكمت عملى*** 10 (/ 4)

(4) 3. حكمت حقيقى*** 11 (/ 4)

(3) وارثان علم و حكمت و انبيا عليهم السلام*** 12 (/ 3)

(3) ميراث علمى امام حسين عليه السلام*** 13 (/ 3)

(3) سخت ترين دوران براى اهل بيت عليهم السلام*** 13 (/ 3)

(2) باب يكم: حكمت هاى عقلى و علمى*** 17 (/ 2)

(3) فصل يكم: عقل*** 17 (/ 3)

(4) 1/ 1 خلقت عقل*** 17 (/ 4)

(4) 1/ 2 ويژگىِ عاقل*** 19 (/ 4)

(4) 1/ 3 آنچه موجب كمال عقل است*** 21 (/ 4)

ص: 508

(4) 1/ 4 عقل اولياى الهى*** 21 (/ 4)

(3) فصل دوم: علم و حكمت*** 23 (/ 3)

(4) 2/ 1 وجوب تحصيل علم*** 23 (/ 4)

(4) 2/ 2 ارزش دانشجو*** 23 (/ 4)

(4) 2/ 3 ارزش دانشمند*** 25 (/ 4)

(4) 2/ 4 نشانه دانشمند*** 25 (/ 4)

(4) 2/ 5 نقش دانش در شناخت*** 27 (/ 4)

(4) 2/ 6 نقش زهد در شناخت*** 27 (/ 4)

(4) 2/ 7 حجاب شناخت*** 27 (/ 4)

(4) 2/ 8 ارزش آموزگار و راه نما*** 29 (/ 4)

(4) 2/ 9 ارزش حاملان قرآن*** 31 (/ 4)

(4) 2/ 10 گونه هاى آيات قرآن*** 33 (/ 4)

(4) 2/ 11 نظر دادن بدون علم در باره قرآن*** 33 (/ 4)

(4) 2/ 12 تفسير يا تأويل برخى آيات*** 35 (/ 4)

(5) الف سوره حمد*** 35 (/ 5)

(5) ب آيه «هُوَ الَّذِى خَلَقَ لَكُم ...»*** 43 (/ 5)

(5) ج آيه «هَلْ جَزَآءُ الْاحْسَانِ إِلَا الْاحْسَانُ»*** 45 (/ 5)

(5) د آيه «وَ أَمَّا بِنِعْمَةِ رَبّكَ فَحَدّثْ»*** 45 (/ 5)

(5) ه آيه «وَ شَاهِدٍ وَمَشْهُودٍ»*** 47 (/ 5)

(4) 2/ 13 ارزش حاملان حديث*** 47 (/ 4)

(4) 2/ 14 آموختن حكمت به فرزندان*** 51 (/ 4)

(3) فصل سوم: يقين*** 57 (/ 3)

ص: 509

(2) باب دوم: حكمت هاى اعتقادى*** 61 (/ 2)

(3) فصل يكم: شناخت خدا*** 61 (/ 3)

(4) 1/ 1 اوج دانش*** 61 (/ 4)

(4) 1/ 2 دژِ خداوند*** 63 (/ 4)

(4) 1/ 3 علّت آفرينش*** 63 (/ 4)

(4) 1/ 4 راه نمايى خداشناسى*** 65 (/ 4)

(4) 1/ 5 خدا را محبوب مردم كردن*** 69 (/ 4)

(4) 1/ 6 شناختِ شهودى*** 71 (/ 4)

(4) 1/ 7 شناخت صفات خدا*** 75 (/ 4)

(4) 1/ 8 معناى صفت «صَمَد»*** 81 (/ 4)

(4) 1/ 9 پاداش يكتاپرست*** 85 (/ 4)

(4) 1/ 10 ويژگى عارف*** 85 (/ 4)

(4) 1/ 11 آنچه خدا ندارد و آنچه نزد او نيست و آنچه نمى داند*** 87 (/ 4)

(3) فصل دوم: ايمان و اسلام*** 89 (/ 3)

(4) 2/ 1 معناى ايمان*** 89 (/ 4)

(4) 2/ 2 تفاوت اسلام و ايمان*** 91 (/ 4)

(4) 2/ 3 بنياد اسلام*** 91 (/ 4)

(4) 2/ 4 غربت اسلام*** 93 (/ 4)

(4) 2/ 5 نشانه نيكويى اسلام مسلمان*** 93 (/ 4)

(4) 2/ 6 مايه استوارى ايمان*** 95 (/ 4)

(4) 2/ 7 نشانه هاى كمال ايمان*** 95 (/ 4)

(4) 2/ 8 در دين، اجبارى نيست*** 97 (/ 4)

ص: 510

(4) 2/ 9 حرمت قياس در دين*** 99 (/ 4)

(4) 2/ 10 معيار تكليف*** 99 (/ 4)

(3) فصل سوم: قضا و قَدَر*** 101 (/ 3)

(4) 3/ 1 وجوب ايمان به قضا و قدر*** 101 (/ 4)

(4) 3/ 2 گونه هاى قضا و قدر*** 103 (/ 4)

(4) 3/ 3 نقش قضا و قدر در كارها*** 105 (/ 4)

(4) 3/ 4 نه جبر است و نه تفويض*** 107 (/ 4)

(4) 3/ 5 اسباب سعادت*** 107 (/ 4)

(4) 3/ 6 نتيجه آگاهى از قَدَر*** 109 (/ 4)

(4) 3/ 7 قضاى الهى، واقع شدنى است*** 111 (/ 4)

(4) 3/ 8 راضى بودن به قضا*** 115 (/ 4)

(4) 3/ 9 سيره اهل بيت عليهم السلام در راضى بودن به قضا*** 117 (/ 4)

(3) فصل چهارم: رَجعت*** 121 (/ 3)

(3) فصل پنجم: آخرت*** 125 (/ 3)

(4) 5/ 1 ياد آخرت*** 125 (/ 4)

(4) 5/ 2 فناى دنيا و بقاى آخرت*** 127 (/ 4)

(4) 5/ 3 ويژگىِ مرگ*** 129 (/ 4)

(4) 5/ 4 مرگ مؤمن*** 131 (/ 4)

(4) 5/ 5 گريستن هنگام مرگ*** 133 (/ 4)

(4) 5/ 6 خانه عمل*** 133 (/ 4)

(4) 5/ 7 نخستين پرسش پس از مرگ*** 135 (/ 4)

(4) 5/ 8 آنچه در قيامت، سؤال مى شود*** 135 (/ 4)

ص: 511

(4) 5/ 9 عدم تمايل به بازگشت به دنيا*** 135 (/ 4)

(4) 5/ 10 شيرخوارى كودكان در برزخ*** 137 (/ 4)

(4) 5/ 11 بهاى بهشت*** 139 (/ 4)

(4) 5/ 12 بهشت، مشتاق اينهاست*** 139 (/ 4)

(4) 5/ 13 بازگشت عمل به عمل كننده*** 141 (/ 4)

(4) 5/ 14 تجسّم يافتنِ اعمال*** 143 (/ 4)

(2) باب سوم: حكمت هاى عقيدتى و سياسى*** 145 (/ 2)

(3) فصل يكم: امامت*** 145 (/ 3)

(4) 1/ 1 گوناگونى پيشوايان*** 145 (/ 4)

(4) 1/ 2 ويژگى هاى پيشواى هدايت*** 149 (/ 4)

(4) 1/ 3 نقش پيشوايى در جامعه*** 151 (/ 4)

(3) فصل دوم: امّت*** 155 (/ 3)

(4) 2/ 1 عامل سامان گرفتن يا نابه سامانى امّت*** 155 (/ 4)

(4) 2/ 2 عامل خوارى امّت*** 157 (/ 4)

(4) 2/ 3 از گرفتارى هاى اين امّت*** 161 (/ 4)

(4) 2/ 4 سوء استفاده از عنوان اتّحاد امّت*** 163 (/ 4)

(4) 2/ 5 پراكندگى امّت، پس از پيامبر صلى الله عليه و آله*** 165 (/ 4)

(4) 2/ 6 تباهى امّت*** 167 (/ 4)

(3) فصل سوم: اهل بيت عليهم السلام*** 169 (/ 3)

(4) 3/ 1 فضائل اهل بيت عليهم السلام*** 169 (/ 4)

(4) 3/ 2 ويژگى هاى اهل بيت عليهم السلام*** 175 (/ 4)

(4) 3/ 3 زهد اهل بيت عليهم السلام*** 179 (/ 4)

ص: 512

(4) 3/ 4 از سرچشمه هاى علوم اهل بيت عليهم السلام*** 181 (/ 4)

(4) 3/ 5 دوستى اهل بيت عليهم السلام*** 181 (/ 4)

(4) 3/ 6 ولايت اهل بيت عليهم السلام*** 193 (/ 4)

(4) 3/ 7 نيكى به اهل بيت عليهم السلام*** 193 (/ 4)

(4) 3/ 8 توسّل به اهل بيت عليهم السلام*** 195 (/ 4)

(4) 3/ 9 دشمنى با اهل بيت عليهم السلام*** 197 (/ 4)

(3) فصل چهارم: مادر امامان، از اهل بيت عليهم السلام است*** 201 (/ 3)

(4) 4/ 1 فضائل فاطمه عليها السلام، دختر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله*** 201 (/ 4)

(4) 4/ 2 وفات فاطمه عليها السلام*** 203 (/ 4)

(4) 4/ 3 غسل و كفن فاطمه عليها السلام*** 207 (/ 4)

(4) 4/ 4 شكايت بردن فاطمه عليها السلام به پدرش صلى الله عليه و آله*** 209 (/ 4)

(4) 4/ 5 محشور شدن فاطمه عليها السلام*** 209 (/ 4)

(3) فصل پنجم: امامت اهل بيت عليهم السلام*** 215 (/ 3)

(4) 5/ 1 استدلال بر امامت اهل بيت عليهم السلام*** 215 (/ 4)

(4) 5/ 2 وجوب انتخاب امام از ميان اهل بيت عليهم السلام*** 225 (/ 4)

(4) 5/ 3 وجوب فرمانبَرى از اهل بيت عليهم السلام*** 225 (/ 4)

(4) 5/ 4 استمرار امامت اهل بيت عليهم السلام*** 227 (/ 4)

(4) 5/ 5 تعداد امامان اهل بيت عليهم السلام*** 229 (/ 4)

(4) 5/ 6 امامت اميرمؤمنان عليه السلام*** 241 (/ 4)

(4) نكته*** 247 (/ 4)

(4) 5/ 7 امامت امام حسن عليه السلام بر امام حسين عليه السلام*** 247 (/ 4)

(4) 5/ 8 پدرِ نُه امام*** 247 (/ 4)

ص: 513

(4) 5/ 9 قائم اين امّت*** 253 (/ 4)

(4) 5/ 10 توصيف مهدى عليه السلام*** 257 (/ 4)

(4) 5/ 11 مهدى عليه السلام از نسل فاطمه عليها السلام است*** 259 (/ 4)

(4) 5/ 12 ارزش شكيبايان در روزگار غيبت*** 259 (/ 4)

(4) 5/ 13 از نشانه هاى ظهور مهدى عليه السلام*** 261 (/ 4)

(4) 5/ 14 ياوران مهدى عليه السلام*** 261 (/ 4)

(4) 5/ 15 مدّت فرمان روايى مهدى عليه السلام*** 263 (/ 4)

(4) 5/ 16 راز گوناگونى رفتار دو امام*** 263 (/ 4)

(3) فصل ششم: پيروان اهل بيت عليهم السلام*** 269 (/ 3)

(4) 6/ 1 فضايل پيروان اهل بيت عليهم السلام*** 269 (/ 4)

(4) 6/ 2 مصائب پيروان اهل بيت عليهم السلام*** 273 (/ 4)

(4) 6/ 3 تكذيب كسى كه ادّعاى تشيّع داشت*** 277 (/ 4)

(3) فصل هفتم: رويارويى امام حسين عليه السلام با معاويه*** 279 (/ 3)

(4) 7/ 1 خوددارى امام عليه السلام از شكستن بيعت با معاويه*** 279 (/ 4)

(4) 7/ 2 آنچه درباره صلح، از ايشان روايت شده است*** 283 (/ 4)

(4) 7/ 3 ويژگى معاويه*** 285 (/ 4)

(4) 7/ 4 احتجاج هاى امام عليه السلام بر ضدّ معاويه*** 287 (/ 4)

(4) 7/ 5 نامه هاى امام عليه السلام و معاويه به يكديگر*** 293 (/ 4)

(4) 7/ 6 دشمنى براى خدا*** 299 (/ 4)

(3) فصل هشتم: بيعت با يزيد*** 301 (/ 3)

(4) 8/ 1 ويژگى هاى يزيد*** 301 (/ 4)

(4) 8/ 2 خوددارى امام عليه السلام از بيعت با يزيد*** 303 (/ 4)

ص: 514

(3) فصل نهم: عوامل قيام بر ضدّ يزيد*** 305 (/ 3)

(4) 9/ 1 احياى سنّت و نشانه هاى دين*** 305 (/ 4)

(4) 9/ 2 امر به معروف و نهى از منكر*** 307 (/ 4)

(4) 9/ 3 قيام براى يارى دين*** 311 (/ 4)

(4) 9/ 4 عذر به پيشگاه الهى*** 313 (/ 4)

(4) 9/ 5 ستيز با ستم و تجاوز*** 313 (/ 4)

(3) فصل دهم: ردّ پيشنهاد سكوت*** 317 (/ 3)

(3) فصل يازدهم: سخنان امام عليه السلام در كربلا*** 323 (/ 3)

(4) 11/ 1 سخنان امام عليه السلام با يارانش در شب عاشورا*** 323 (/ 4)

(4) 11/ 2 گفتگوى امام عليه السلام با خواهرش در شب عاشورا*** 327 (/ 4)

(4) 11/ 3 برخى سخنان امام عليه السلام در روز عاشورا*** 331 (/ 4)

(4) 11/ 4 اتمام حجّت با دشمنان*** 335 (/ 4)

(4) 11/ 5 سخن امام عليه السلام با عمر بن سعد*** 349 (/ 4)

(4) 11/ 6 خبر دادن از آينده دشمنان خود*** 351 (/ 4)

(3) فصل دوازدهم: سخنان امام عليه السلام در دعوت به شكيبايى*** 355 (/ 3)

(4) 12/ 1 تشويق به شكيبايى*** 355 (/ 4)

(4) 12/ 2 دعوت ياران به شكيبايى*** 355 (/ 4)

(4) 12/ 3 دعوت فرزندش على اكبر به شكيبايى*** 357 (/ 4)

(4) 12/ 4 دعوت خواهر به شكيبايى*** 359 (/ 4)

(4) 12/ 5 دعوت خانواده به شكيبايى*** 361 (/ 4)

(3) فصل سيزدهم: سخنان امام عليه السلام درباره وفادارى يارانش*** 363 (/ 3)

(4) 13/ 1 وفادارى ياران امام عليه السلام*** 363 (/ 4)

ص: 515

(4) 13/ 2 وفاى عمرو بن قَرَظه انصارى*** 365 (/ 4)

(3) فصل چهاردهم: رؤياهايى درباره آينده اهل بيت عليهم السلام و دشمنانشان*** 369 (/ 3)

(4) 14/ 1 رؤياى پيامبر صلى الله عليه و آله*** 369 (/ 4)

(4) 14/ 2 رؤياى اميرمؤمنان عليه السلام*** 369 (/ 4)

(4) 14/ 3 رؤياهاى امام حسين عليه السلام*** 371 (/ 4)

(5) الف رؤياى امام عليه السلام در باره هلاكت معاويه*** 371 (/ 5)

(5) ب رؤياى امام عليه السلام، هنگام خروج از مدينه*** 371 (/ 5)

(5) ج رؤياى امام عليه السلام در راه كربلا*** 377 (/ 5)

(5) د رؤياى امام عليه السلام، قبل از روز عاشورا*** 379 (/ 5)

(3) فصل پانزدهم: كرامت هاى امام عليه السلام واجابت دعاهايش*** 385 (/ 3)

(4) 15/ 1 رها شدن دست مردى در طواف*** 385 (/ 4)

(4) 15/ 2 سبز شدن درخت خرماى خشكيده*** 387 (/ 4)

(4) 15/ 3 زنده كردن مُرده*** 387 (/ 4)

(4) 15/ 4 بركت يافتن آب چاه*** 389 (/ 4)

(4) 15/ 5 ولادت فرزند پسر*** 391 (/ 4)

(4) 15/ 6 راه نمايى مرد باديه نشين به گم شده اش*** 393 (/ 4)

(4) 15/ 7 خبر دادن از جُنُب بودن اعرابى*** 393 (/ 4)

(2) باب چهارم: حكمت هاى عبادى*** 397 (/ 2)

(3) فصل يكم: عبادت*** 397 (/ 3)

(4) 1/ 1 ثمره عبادت*** 397 (/ 4)

(4) 1/ 2 گونه هاى عبادت*** 397 (/ 4)

(4) 1/ 3 شرط قبولى عبادت*** 399 (/ 4)

ص: 516

(4) 1/ 4 بندگى راستين*** 399 (/ 4)

(4) 1/ 5 فراوانى عبادت پيامبر صلى الله عليه و آله*** 401 (/ 4)

(4) 1/ 6 دوام تصميم بر اطاعت*** 401 (/ 4)

(4) 1/ 7 نكوهش اعتماد بر اطاعت*** 401 (/ 4)

(3) فصل دوم: اذان*** 403 (/ 3)

(4) 2/ 1 آغاز تشريع اذان*** 403 (/ 4)

(4) 2/ 2 معناى اذان*** 407 (/ 4)

(4) 2/ 3 اذان گفتن در گوش نوزاد*** 415 (/ 4)

(4) 2/ 4 اذان گفتن در گوش بدخو*** 417 (/ 4)

(4) 2/ 5 اذان گفتن براى كاستن از سردى هوا*** 417 (/ 4)

(3) فصل سوم: وضو و نماز*** 419 (/ 3)

(4) 3/ 1 جايز نبودن مسح بر كفش، از ديدگاه اهل بيت عليهم السلام*** 419 (/ 4)

(4) 3/ 2 وقت نماز*** 419 (/ 4)

(4) 3/ 3 تشويق به مواظبت بر نمازها*** 421 (/ 4)

(4) 3/ 4 قنوت خواندن پيامبر صلى الله عليه و آله در هر نماز*** 423 (/ 4)

(4) 3/ 5 نماز ميان مغرب و عشا*** 423 (/ 4)

(4) 3/ 6 حضور قلب امام عليه السلام در نماز*** 423 (/ 4)

(4) 3/ 7 اشتياق حسين عليه السلام به نماز و تلاوت قرآن*** 425 (/ 4)

(4) 3/ 8 آخرين نماز امام عليه السلام*** 425 (/ 4)

(4) 3/ 9 ثواب تعقيبات نماز صبح*** 427 (/ 4)

(4) 3/ 10 نماز بيمار*** 427 (/ 4)

(4) 3/ 11 نماز حاجت*** 429 (/ 4)

ص: 517

(4) 3/ 12 نماز گزاردن بر منافق*** 431 (/ 4)

(3) فصل چهارم: روزه*** 433 (/ 3)

(4) 4/ 1 حكمت روزه*** 433 (/ 4)

(4) 4/ 2 هديه روزه دار*** 433 (/ 4)

(4) 4/ 3 ثواب سحرى خوردن*** 435 (/ 4)

(4) 4/ 4 افطار كردن با خرما*** 435 (/ 4)

(4) 4/ 5 ثواب روزه رجب و شعبان*** 435 (/ 4)

(4) 4/ 6 ثواب روزه جمعه*** 437 (/ 4)

(3) فصل پنجم: حج و عمره و طواف*** 439 (/ 3)

(4) 5/ 1 نهى از ترك حج*** 439 (/ 4)

(4) 5/ 2 جهاد بى كشتار*** 439 (/ 4)

(4) 5/ 3 آنچه بر مُحرم، حرام است*** 441 (/ 4)

(4) 5/ 4 عمره در ماه هاى حج*** 441 (/ 4)

(4) 5/ 5 طواف كردن در باران*** 443 (/ 4)

(3) فصل ششم: جهاد*** 445 (/ 3)

(4) 6/ 1 گونه هاى جهاد*** 445 (/ 4)

(4) 6/ 2 دعوت به جهاد*** 447 (/ 4)

(4) 6/ 3 ثابت قدمان با پيامبر صلى الله عليه و آله در جنگ حنين*** 447 (/ 4)

(4) 6/ 4 ناخوش داشتن شروع جنگ*** 449 (/ 4)

(4) 6/ 5 نيرنگ در جنگ*** 449 (/ 4)

(4) 6/ 6 جنگ با بيعت شكنان (ناكثين)*** 451 (/ 4)

(4) 6/ 7 برداشته شدن جهاد از زنان*** 455 (/ 4)

ص: 518

(4) 6/ 8 آنچه در حكم شهادت است*** 457 (/ 4)

(3) فصل هفتم: خُمس و زكات*** 459 (/ 3)

(4) فصل هشتم: امر به معروف و نهى از منكر*** 461 (/ 4)

(4) 8/ 1 وجوب نهى از منكر*** 461 (/ 4)

(4) 8/ 2 راضى به عملكرد يك گروه، مانند يكى از آنهاست*** 463 (/ 4)

(4) 8/ 3 سخنرانى امام عليه السلام، در باره امر به معروف و نهى از منكر*** 463 (/ 4)

(3) فصل نهم: خواندن قرآن*** 471 (/ 3)

(4) 9/ 1 ثواب قرائت قرآن*** 471 (/ 4)

(4) 9/ 2 ثوابِ گفتن «بسم اللّه»*** 473 (/ 4)

(4) 9/ 3 ثواب خواندن «آية الكرسى»*** 475 (/ 4)

(3) فصل دهم: ذكر و دعا*** 477 (/ 3)

(4) 10/ 1 تشويق به ياد خدا*** 477 (/ 4)

(4) 10/ 2 ياد كردن خدا از ذاكر، پيش از ياد كردن ذاكر از خدا*** 477 (/ 4)

(4) 10/ 3 ادب دعا*** 479 (/ 4)

(4) 10/ 4 ادب ستايش*** 479 (/ 4)

(4) 10/ 5 جايگاه اجابت دعا*** 481 (/ 4)

(4) 10/ 6 دعاى هنگام پوشيدن لباس نو*** 483 (/ 4)

(4) 10/ 7 دعاى رفع درد*** 483 (/ 4)

(4) 10/ 8 از دعاهاى پيامبر صلى الله عليه و آله*** 487 (/ 4)

(4) 10/ 9 دعاى امام عليه السلام در درخواست اخلاق شايسته و اعمال نيكو*** 487 (/ 4)

(4) 10/ 10 دعاى امام عليه السلام در قنوت*** 489 (/ 4)

(4) 10/ 11 دعاى امام عليه السلام در نماز وَتْر*** 491 (/ 4)

ص: 519

(4) 10/ 12 دعاى امام عليه السلام پس از نماز طواف*** 493 (/ 4)

(4) 10/ 13 دعاى امام عليه السلام در تعقيبات نمازها*** 495 (/ 4)

(4) 10/ 14 دعاى امام عليه السلام در طلب فرزند شايسته*** 495 (/ 4)

(4) 10/ 15 دعاى امام عليه السلام در سجده*** 497 (/ 4)

(4) 10/ 16 دعاى امام عليه السلام در طلب باران*** 497 (/ 4)

(4) 10/ 17 دعاى امام عليه السلام در دور كردن دشمنان*** 501 (/ 4)

(4) 10/ 18 تسبيح امام عليه السلام در روز پنجم هر ماه*** 503 (/ 4)

(4) 10/ 19 دعاى امام عليه السلام در اشتياق به آخرت*** 503 (/ 4)

جلد چهاردهم

اشاره

ص: 2

ص: 3

ص: 4

ص: 5

ص: 6

[ادامه بخش پانزدهم]

[ادامه باب چهارم]

[ادامه فصل دهم]
اشاره

10 / 20دُعاؤُهُ عليه السلام يَومَ عَرَفَةَ1731.امام على عليه السلام :الإقبال :مِنَ الدَّعَواتِ المُشَرَّفَةِ في يَومِ عَرَفَةَ ، دُعاءُ مَولانَا الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ صَلَواتُ اللّهِ عَلَيهِ (1) :

الحَمدُ للّهِِ الَّذي لَيسَ لِقَضائِهِ دافِعٌ ، ولا لِعَطائِهِ مانِعٌ ، ولا كَصُنعِهِ صُنعُ صانِعٍ ، وهُوَ الجَوادُ الواسِعُ ، فَطَرَ (2) أجناسَ البَدائِعِ ، وأتقَنَ بِحِكمَتِهِ الصَّنائِعَ ، لا يَخفى عَلَيهِ الطَّلائِعُ ، ولا تَضيعُ عِندَهُ الوَدائِعُ ، أتى بِالكِتابِ الجامِعِ ، وبِشَرعِ الإِسلامِ النّورِ السّاطِعِ ، وهُوَ لِلخَليقَةِ صانِعٌ ، وهُوَ المُستَعانُ عَلَى الفَجائِعِ ، جازي كُلِّ صانِعٍ ، ورائِشُ (3) كُلِّ قانِعٍ (4) ، وراحِمُ كُلِّ ضارِعٍ (5) ، ومُنزِلُ المَنافِعِ وَالكِتابِ الجامِعِ بِالنّورِ السّاطِعِ ، وهُوَ لِلدَّعَواتِ سامِعٌ ، ولِلدَّرَجاتِ رافِعٌ ، ولِلكُرُباتِ دافِعٌ ، ولِلجَبابِرَةِ قامِعٌ ، وراحِمُ عَبرَةِ كُلِّ ضارِعٍ ، ودافِعُ ضَرعَةِ كُلِّ ضارِعٍ ، فَلا إلهَ غَيرُهُ ، ولا شَيءَ يَعدِلُهُ ، ولَيسَ كَمِثلِهِ شَيءٌ ، وهُوَ السَّميعُ البَصيرُ ، اللَّطيفُ الخَبيرُ ، وهُوَ عَلى كُلِّ شَيءٍ قَديرٌ .

اللّهُمَّ إنّي أرغَبُ إلَيكَ ، وأشهَدُ بِالرُّبوبِيَّةِ لَكَ ، مُقِرّا بِأَنَّكَ رَبّي ، وأنَّ إلَيكَ مَرَدِّي ، ابتَدَأتَني بِنِعمَتِكَ قَبلَ أن أكونَ شَيئا مَذكورا ، وخَلَقتَني مِنَ التُّرابِ ثُمَّ أسكَنتَنِي الأَصلابَ ، أمنا لِرَيبِ المَنونِ (6) وَاختِلافِ الدُّهورِ ، فَلَم أزَل ظاعِنا (7) مِن صُلبٍ إلى رَحِمٍ في تَقادُمِ الأَيّامِ الماضِيَةِ ، وَالقُرونِ الخالِيَةِ ، لَم تُخرِجني _ لِرَأفَتِكَ بي ، ولُطفِكَ لي وإحسانِكَ إلَيَّ _ في دَولَةِ أيّامِ الكَفَرَةِ ، الَّذينَ نَقَضوا عَهدَكَ وكَذَّبوا رُسُلَكَ ، لكِنَّكَ أخرَجتَني رَأفَةً مِنكَ وتَحَنُّنا عَلَيَّ لِلَّذي سَبَقَ لي مِنَ الهُدَى ، الَّذي فيهِ يَسَّرتَني ، وفيهِ أنشَأتَني ، ومِن قَبلِ ذلِكَ رَؤُفتَ بي بِجَميلِ صُنعِكَ وسَوابِغِ نِعمَتِكَ ؛ فَابتَدَعتَ خَلقي مِن مَنِيٍّ يُمنى ، ثُمَّ أسكَنتَني في ظُلُماتٍ ثَلاثٍ ، بَينَ لَحمٍ وجِلدٍ ودَمٍ ، لَم تُشَهِّرني بِخَلقي (8) ، ولَم تَجعَل إلَيَّ شَيئا مِن أمري .

ثُمَّ أخرَجتَني إلَى الدُّنيا تامّا سَوِيّا ، وحَفِظتَني فِي المَهدِ طِفلاً صَبِيّا ، ورَزَقتَني مِنَ الغِذاءِ لَبَنا مَرِيّا ، وعَطَفتَ عَلَيَّ قُلوبَ الحَواضِنِ ، وكَفَّلتَنِي الاُمَّهاتِ الرَّحائِمَ ، وكَلَأتَني (9) مِن طَوارِقِ الجانِّ ، وسَلَّمتَني مِنَ الزِّيادَةِ وَالنُّقصانِ ، فَتَعالَيتَ يا رَحيمُ يا رَحمانُ .

حَتّى إذَا استَهلَلتُ ناطِقا بِالكَلامِ ، أتمَمتَ عَلَيَّ سَوابِغَ الإِنعامِ ، فَرَبَّيتَني زائِدا في كُلِّ عامٍ ، حَتّى إذا كَمُلَت فِطرَتي ، وَاعتَدَلَت سَريرَتي ، أوجَبتَ عَلَيَّ حُجَّتَكَ بِأَن ألهَمتَني مَعرِفَتَكَ ، ورَوَّعتَني بِعَجائِبِ فِطرَتِكَ ، وأنطَقتَني لِما ذَرَأتَ في سَمائِكَ وأرضِكَ مِن بَدائِعِ خَلقِكَ ، ونَبَّهتَني لِذِكرِكَ وشُكرِكَ وواجِبِ طاعَتِكَ وعِبادَتِكَ ، وفَهَّمتَني ما جاءَت بِهِ رُسُلُكَ ، ويَسَّرتَ لي تَقَبُّلَ مَرضاتِكَ ، ومَنَنتَ عَلَيَّ في جَميعِ ذلِكَ بِعَونِكَ ولُطفِكَ .

ثُمَّ إذ خَلَقتَني مِن حُرِّ (10) الثَّرى ، لَم تَرضَ لي يا إلهي بِنِعمَةٍ دونَ اُخرى ، ورَزَقتَني مِن أنواعِ المَعاشِ وصُنوفِ الرِّياشِ بِمَنِّكَ العَظيمِ عَلَيَّ ، وإحسانِكَ القَديمِ إلَيَّ ، حَتّى إذا أتمَمتَ عَلَيَّ جَميعَ النِّعَمِ ، وصَرَفتَ عَنّي كُلَّ النِّقَمِ ، لَم يَمنَعكَ جَهلي وجُرأَتي عَلَيكَ أن دَلَلتَني عَلى ما يُقَرِّبُني إلَيكَ ، ووَفَّقتَني لِما يُزلِفُني لَدَيكَ ، فَإِن دَعَوتُكَ أجَبتَني ، وإن سَأَلتُكَ أعطَيتَني ، وإن أطَعتُكَ شَكَرتَني ، وإن شَكَرتُكَ زِدتَني ، كُلُّ ذلِكَ إكمالاً لِأَنعُمِكَ عَلَيَّ ، وإحسانِكَ إلَيَّ .

فَسُبحانَكَ سُبحانَكَ ! مِن مُبدِئٍ مُعيدٍ حَميدٍ مَجيدٍ ، وتَقَدَّسَت أسماؤُكَ ، وعَظُمَت آلاؤُكَ ، فَأَيُّ أنعُمِكَ يا إلهي اُحصي عَدَدا أو ذِكرا ، أم أيُّ عَطاياكَ أقومُ بِها شُكرا ، وهِيَ يا رَبِّ أكثَرُ مِن أن يُحصِيَهَا العادّونَ ، أو يَبلُغَ عِلما بِهَا الحافِظونَ ! ثُمَّ ما صَرَفتَ ودَرَأتَ (11) عَنِّي اللّهُمَّ مِنَ الضُّرِّ وَالضَّرّاءِ أكثَرُ مِمّا ظَهَرَ لي مِنَ العافِيَةِ وَالسَّرّاءِ . .


1- .قال الكفعمي في البلد الأمين : ذكر السيّد الحسيب النسيب رضيّ الدين عليّ بن طاووس _ قدّس اللّه روحه _ في كتاب مصباح الزائر قال : روى بشر و بشير الأسديّان أنّ الحسين بن عليّ بن أبي طالب عليه السلام ، خرج عشيّة عرفة يومئذٍ من فسطاطه ، متذلِّلاً خاشعا ، فجعل عليه السلام يمشي هونا هونا ، حتّى وقف هو وجماعة من أهل بيته وولده ومواليه في مَيسَرَةِ الجبل ، مستقبلَ البيت ، ثُمّ رفع يديه تلقاء وجهه كاستطعام المسكين ، ثُمَّ قال : الحمد للّه الذي ليس لقضائه دافع . . . إلى آخره (البلد الأمين : ص 251 ، بحار الأنوار : ج 98 ص 214 ح 2) .
2- .فَطَرَ : خلق (المصباح المنير : ص 476 «فطر») .
3- .يقال : راشَهُ يَريشُه ؛ إذا أحسن حاله . وكلُّ من أوليته خيرا فقد رِشتَه (لسان العرب : ج 6 ص 310 «ريش») .
4- .القانِعُ : السائل ، من القنوع : الرضا باليسير من العطاء (النهاية : ج 4 ص 114 «قنع») .
5- .الضَّارعُ : النحيف الضاوي الجسم (النهاية : ج 3 ص 84 «ضرع») .
6- .. المنون : الدَّهرُ . والموتُ (القاموس المحيط : ج 4 ص 272 «منّ») .
7- .ظَعَنَ : سارَ (الصحاح : ج 4 ص 2159 «ظعن») .
8- .قال العلّامة المجلسي : لم تشهّرني بخلقي ؛ أي لم تجعل تلك الحالات الخسيسة ظاهرة للخلق في ابتداء خلقي لأصير محقّرا مهينا عندهم ، بل سترت تلك الأحوال عنهم ، وأخرجتني بعد اعتدال صورتي وخروجي عن تلك الاُصول الدّنية (بحار الأنوار : ج 60 ص 373) . هذا وفي البلد الأمين : «لَم تُشهِدني خلقي» .
9- .كَلأهُ : حرسه (القاموس المحيط : ج 1 ص 26 «كلأ») .
10- .الحُرّ من الطين والرَّمل : الطيّب . وحرّ كلّ أرضٍ : وسطها وأطيبها (تاج العروس : ج 6 ص 261 «حرر») .
11- .الدَّرأُ : الدَّفع (الصحاح : ج 1 ص 48 «درأ») .

ص: 7

10 / 20دعاى امام عليه السلام در روز عرفه
اشاره

(1)1734.تاريخ الطبرى ( _ به نقل از عبد الملك بن ابى حرّه حنفى _ ) الإقبال :از دعاهاى وارد شده در روز عرفه ، دعاى مولايمان امام حسين _ كه درودهاى خدا بر او باد _ است (2) : «ستايش ، خداوندى را سِزَد كه نه مى توان از قضاى او جلوگيرى كرد ، و نه مى توان كسى را از عطاى او محروم ساخت . ساخته هيچ سازنده اى همچون ساخته او نيست . او بخشنده فراگير است. انواع پديده هاى بديع را آفريد و با حكمت خويش، ساخته ها را استوار كرد. طلايه ها[ى عالم وجود] بر او پنهان نيستند و امانت ها در نزد او تلف نمى شوند . كتاب جامع و شريعت اسلام را به مثابه نورى درخشان آورد . آفريدگان را ساخت و فريادرس در گرفتارى هاست . هرسازنده اى را پاداش مى دهد و زندگى هر قناعت پيشه اى را تأمين مى كند و بر هر نالانى ، مهربان است . منفعت ها را و كتاب جامع را با نورى درخشان ، فرو فرستاد . اوست كه شنواى دعاهاست و بالا برنده منزلت ها . سختى ها را برطرف مى سازد و سركشان را قلع و قمع مى كند و بر اشكِ هر نالان ، رحمت مى آورَد و غم او را مى بَرَد . بنا بر اين، خدايى جز او نيست و چيزى با او برابرى نمى كند و چيزى همانند او نيست ، و اوست شنوا، بينا، باريك بين و آگاه ، و او بر هر كارى تواناست.

بار خدايا! من به تو اشتياق دارم و به پروردگارىِ تو گواهى مى دهم . اعتراف مى كنم به اين كه تو پروردگارِ منى و بازگشت من به سوى توست. با نعمت خود ، وجود مرا آغاز كردى، پيش از آن كه من ، چيزى در خورِ ياد باشم. مرا از خاك آفريدى ، سپس در پُشت ها جايم دادى و از حوادث زمانه و دگرگونى هاى روزگار ، ايمنم ساختى و در روزگاران گذشته و قرن ها و نسل هاى پيشين، هماره از پُشتى به رَحِمى كوچ كردم.

از روى مهر و رأفتى كه به من داشتى و احسانى كه نسبت به من كردى، مرا در دوران حكومتِ سردمداران كفر كه پيمانت را شكستند و پيامبرانت را تكذيب كردند، به جهان نياوردى ؛ بلكه از سرِ رأفت و مهر ، مرا در زمانى به دنيا آوردى كه مقام هدايت را، كه در علمِ اَزَلى ات گذشته بود، برايم مهيّا فرمودى و در آن ، پرورشم دادى و پيش از اين نيز با رفتار نيكويت و نعمت هاى شايانت ، به من مهر ورزيدى و آفرينشم را از منىِ ريخته شده ، پديد آوردى و در سه تاريكى [_ِ مشيمه، رَحِم و شكم ]ميان گوشت و خون و پوست ، جايم دادى.

در آفرينشم گواهم نساختى (3) و چيزى از كار خودم را به من ، واگذار نكردى. سپس با آفرينش تمام و درست ، مرا به اين دنيا وارد ساختى و در حالت كودكى و خُردسالى ، در گهواره نگهدارى ام كردى و از غذاها ، شيرِ گوارايى را روزى ام ساختى ودل هاى پرستاران را به من ، مهربان كردى و مادرانِ دلسوز را عهده دار پرستارى ام نمودى و از آسيب جنّيان ، حفاظتم كردى و آفرينشم را از فزونى و كاستى پيراستى . پس، تو برترى، اى مهربان و اى بخشاينده!

تا آن گاه كه لب به سخن گشودم، نعمت هاى شايانت را بر من تمام كردى و در هر سال ، بيشتر پرورشم دادى و آن گاه كه آفرينشم كامل شد و نيروهاى جسم و جانم به اعتدال رسيد، حجّت خود را بر من لازم كردى ؛ بدين ترتيب كه شناختت را به من الهام فرمودى و با شگفتى هاى خلقتت ، مرا به شگفت آوردى و با پديده هاى نورآفرينت كه در آسمان و زمينت آفريدى، به سخن آوردى و به سپاسِ نعمت ها و ياد و طاعت و عبادتت ، تذكّرم دادى و آنچه را پيامبرانت آوردند، به من فهماندى و پذيرشِ عوامل خشنودى ات را برايم آسان نمودى و در تمام اينها با يارى و مهربانى ات بر من منّت نهادى .

سپس از آن جا كه مرا از پاك ترين خاك ها آفريده اى، راضى نشدى _ اى معبود من _ كه من از نعمتى برخوردار و از ديگرى محروم شوم، و از انواع نعمت هاى زندگى و اقسامِ لوازم كامرانى روزى ام كردى و اين، به خاطر نعمت بخشى بزرگ و احسان ديرينه ات بر من بود ، تا آن جا كه تمامى نعمت ها را بر من كامل كردى و تمامى رنج ها را از من ، دور ساختى و نادانى و گستاخى من ، مانع از آن نشد كه مرا به آنچه به تو نزديكم مى سازد ، ره نمون شوى و بدانچه مرا به درگاهت مقرّب مى سازد ، موفّق بدارى. اگر بخوانمت، پاسخم را مى دهى و اگر از تو بخواهم، عطايم مى كنى و اگر فرمان بُردارى ات كنم، قدردانى مى كنى واگر از تو سپاس گزارى كنم، بر من مى افزايى. همه اينها براى كامل كردن نعمت هايت بر من واحسانى است كه نسبت به من دارى.

منزّهى تو! منزّهى، از آن رو كه آغاز كننده آفرينش و باز گرداننده خلقى . ستوده و بزرگوارى. پاكيزه است نام هاى تو و بزرگ است نعمت هاى تو.

معبود من! كدام يك از نعمت هايت را به شماره در آورم و ياد كنم و به سپاس گزارىِ كدامين يك از عطاهاى تو بپردازم ، در صورتى كه آنها _ اى پروردگار من _ ، بيش از آن اند كه حسابگران ، بتوانند آنها را بشمارند يا دانشِ حافظان بدانها برسد . سپس ، آنچه از سختى و گرفتارى از من دور كردى و باز داشتى ، بيش از آن تن درستى و خوشى اى است كه برايم آشكار شد. .


1- .اصل ترجمه «دعاى عرفه» در اين جا ، برگرفته از ترجمه منتشر شده توسّط مركز تحقيقات حج است ؛ امّا اصلاحات دامنه دارى نيزبر روى آن به انجام رسيده است . م.
2- .كفعمى در البلد الأمين ، نوشته است : سيّد اصيل و پاك نژاد ، رضى الدين على بن طاووس _ كه خداوند، روحش را پاك گردانَد _، در كتاب مصباح الزائر گفته است : بِشر و بشير اسدى روايت كرده اند كه امام حسين عليه السلام شب عرفه از خيمه اش بيرون آمد ، در حالى كه آرام و افتاده حال بود و به آرامى گام بر مى داشت ، تا اين كه خود وتعدادى از خاندان و فرزندان و دوستانش ، در سمت چپ كوه ، رو به قبله ايستادند . امام عليه السلام دستانش را تا مقابل صورتش بالا آورد ، همانند نيازمندى كه غذا درخواست مى كند . آن گاه گفت : «ستايش ، خداوندى را سِزَد كه نه از قضاى او مى توان جلوگيرى كرد و ...» .
3- .اين عبارت، ترجمه «لم تشهدنى» در متن عربى دعاست كه بر اساس نسخه البلد الأمين ترجمه شده است .علّامه مجلسى، در شرح نسخه بدل «لم تشهّرنى» مى گويد : يعنى آن حالت هاى بدنما را كه در آغاز آفرينش جنينى داشتم ، آشكار نساختى تا نزد مردم ، پَست و خُرد نشوم ؛ بلكه آنها را پوشاندى و پس از اعتدال و اتمامِ هيئتم ، مرا بيرون آوردى .

ص: 8

. .

ص: 9

. .

ص: 10

. .

ص: 11

. .

ص: 12

1735.السنن الكبرى عن كثير بن نَمِر :وأنَا أشهَدُ _ يا إلهي _ بِحَقيقَةِ إيماني ، وعَقدِ عَزَماتِ يَقيني ، وخالِصِ صَريحِ تَوحيدي ، وباطِنِ مَكنونِ ضَميري ، وعَلائِقِ مَجاري نورِ بَصَري ، وأساريرِ صَفحَةِ جَبيني ، وخُرقِ مَسارِبِ نَفَسي ، وخَذاريفِ (1) مارِنِ (2) عِرنيني (3) ، ومَسارِبِ صِماخِ (4) سَمعي ، وما ضُمَّت وأطبَقَت عَلَيهِ شَفَتايَ ، وحَرَكاتِ لَفظِ لِساني ، ومَغرَزِ حَنَكِ فَمي وفَكّي ، ومَنابِتِ أضراسي ، وبُلوغِ حَبائِلِ بارِعِ عُنُقي ، ومَساغِ مَطعَمي ومَشرَبي ، وحِمالَةِ (5) اُمِّ رَأسي ، وجُمَلِ حَمائِلِ حَبلِ وَتيني (6) ، ومَا اشتَمَلَ عَلَيهِ تامورُ (7) صَدري ، ونِياطُ (8) حِجابِ قَلبي ، وأفلاذُ حَواشي كَبِدي ، وما حَوَتهُ شَراسيفُ (9) أضلاعي ، وحِقاقُ مَفاصلي ، وأطرافُ أنامِلي ، وقَبضُ عَوامِلي ، ودَمي وشَعري وبَشَري ، وعَصَبي وقَصَبي (10) وعِظامي ، ومُخّي وعُروقي ، وجَميعُ جَوارِحي ، ومَا انتَسَجَ عَلى ذلِكَ أيّامَ رِضاعي ، وما أقَلَّتِ الأَرضُ مِنّي ، ونَومي ويَقظَتي ، وسُكوني وحَرَكَتي ، وحَرَكاتِ رُكوعي وسُجودي ؛ أن لَو حاوَلتُ وَاجتَهَدتُ مَدَى الأَعصارِ وَالأَحقابِ لَو عُمِّرتُها ، أن اُؤَدِّيَ شُكرَ واحِدَةٍ مِن أنعُمِكَ ، مَا استَطَعتُ ذلِكَ ! إلّا بِمَنِّكَ الموجِبِ عَلَيَّ شُكرا آنِفا جَديدا ، وثَناءً طارِفا (11) عَتيدا .

أجَل ، ولَو حَرَصتُ وَالعادّونَ مِن أنامِكَ أن نُحصِيَ مَدى إِنعامِكَ ، سالِفَةً وآنِفَةً ، لَما حَصَرناهُ عَدَدا ، ولا أحَصيناهُ أبَدا ، هَيهاتَ ! أنّى ذلِكَ ، وأنتَ المُخبِرُ عَن نَفسِكَ في كِتابِكَ النّاطِقِ ، وَالنَّبَأِ الصّادقِ : «وَ إِن تَعُدُّواْ نِعْمَتَ اللَّهِ لَا تُحْصُوهَآ» (12) ، صَدَقَ كِتابُكَ اللّهُمَّ ونَبَؤُكَ ، وبَلَّغَت أنبِياؤُكَ ورُسُلُكَ ما أنزَلتَ عَلَيهِم مِن وَحيِكَ ، وشَرَعتَ لَهُم مِن دينِكَ ، غَيرَ أنّي أشهَدُ بِجِدّي وجَهدي ، ومَبالِغِ طاقَتي ووُسعي ، وأقولُ مُؤمِنا موقِنا : الحَمدُ للّهِِ الَّذي لَم يَتَّخِذ وَلَدا فَيَكونَ مَوروثا ، ولَم يَكُن لَهُ شَريكٌ فِي المُلكِ فَيُضادَّهُ فيمَا ابتَدَعَ ، ولا وَلِيٌّ مِنَ الذُّلِّ فَيُرفِدَهُ (13) فيما صَنَعَ ، سُبحانَهُ سُبحانَهُ سُبحانَهُ ! لَو كانَ فيهِما آلِهَةٌ إلَا اللّهُ لَفَسَدَتا وتَفَطَّرَتا ، فَسُبحانَ اللّهِ الواحِدِ الحَقِّ الأَحَدِ الصَّمَدِ ، الَّذي لَم يَلِد ولَم يولَد ولَم يَكُن لَهُ كُفُوا أحَدٌ .

الحَمدُ للّهِِ حَمدا يَعدِلُ حَمدَ مَلائِكَتِهِ المُقَرَّبينَ ، وأنبيائِهِ المُرسَلينَ ، وصَلَّى اللّهُ عَلى خِيَرَتِهِ مِن خَلقِهِ مُحَمَّدٍ خاتَمِ النَّبِيّينَ ، وآلِهِ الطّاهِرينَ المُخلَصينَ .

[ثُمَّ اندَفَعَ عليه السلام فِي المَسأَلَةِ وَاجتَهَدَ فِي الدُّعاءِ وقالَ _ وعَيناهُ تَكِفانِ (14) دُموعا _ :] (15)

اللّهُمَّ اجعَلني أخشاكَ كَأَنّي أراكَ ، وأسعِدني بِتَقواكَ ، ولا تُشقِني بِمَعصِيَتِكَ ، وخِر لي في قَضائِكَ ، وبارِك لي في قَدَرِكَ ، حَتّى لا اُحِبَّ تَعجيلَ ما أخَّرتَ ، ولا تَأخيرَ ما عَجَّلتَ .

اللّهُمَّ اجعَل غِنايَ في نَفسي ، وَاليَقينَ في قَلبي ، وِالإِخلاصَ في عَمَلي ، وَالنّورَ في بَصَري ، وَالبَصيرَةَ في ديني ، ومَتِّعني بِجَوارِحي ، وَاجعَل سَمعي وبَصَرِي الوارِثَينِ مِنّي ، وَانصُرني عَلى مَن ظَلَمَني ، وأرِني فيهِ مَآرِبي وثاري ، وأقِرَّ بِذلِكَ عَيني .

اللّهُمَّ اكشِف كُربَتي ، وَاستُر عَورَتي ، وَاغفِر لي خَطيئَتي ، وَاخسَأ شَيطاني ، وفُكَّ رِهاني ، وَاجعَل لي يا إلهِي الدَّرَجَةَ العُليا فِي الآخِرَةِ وَالاُولى .

اللّهُمَّ لَكَ الحَمدُ كَما خَلَقتَني فَجَعَلتَني سَميعا بَصيرا ، ولَكَ الحَمدُ كَما خَلَقتَني فَجَعَلتَني حَيّا سَوِيّا ، رَحمَةً بي وكُنتَ عَن خَلقي غَنِيّا .

رَبِّ بِما بَرَأتَني فَعَدَّلتَ فِطرَتي ، رَبِّ بِما أنشَأتَني فَأَحسَنتَ صورَتي ، يا رَبِّ بِما أحسَنتَ بي وفي نَفسي عافَيتَني ، رَبِّ بِما كَلَأتَني ووَفَّقتَني ، رَبِّ بِما أنعَمتَ عَلَيَّ فَهَدَيتَني ، رَبِّ بِما آوَيتَني ومِن كُلِّ خَيرٍ آتَيتَني وأعطَيتَني ، رَبِّ بِما أطعَمتَني وسَقَيتَني ، رَبِّ بِما أغنَيتَني وأقنَيتَني (16) ، رَبِّ بِما أعَنتَني وأعزَزتَني ، رَبِّ بِما ألبَستَني مِن ذِكرِكَ الصّافي ، ويَسَّرتَ لي مِن صُنعِكَ الكافي ، صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ ، وأعِنّي عَلى بَوائِقِ (17) الدَّهرِ ، وصُروفِ الأَيّامِ وَاللَّيالي ، ونَجِّني مِن أهوالِ الدُّنيا وكُرُباتِ الآخِرَةِ ، وَاكفِني شَرَّ ما يَعمَلُ الظّالِمونَ فِي الأَرضِ .

اللّهُمَّ ما أخافُ فَاكفِني ، وما أحذَرُ فَقِني ، وفي نَفسي وديني فَاحرُسني ، وفي سَفَري فَاحفَظني ، وفي أهلي ومالي ووُلدي فَاخلُفني ، وفيما رَزَقتَني فَبارِك لي ، وفي نَفسي فَذَلِّلني ، وفي أعيُنِ النّاسِ فَعَظِّمني ، ومِن شَرِّ الجِنِّ وَالإِنسِ فَسَلِّمني ، وبِذُنوبي فَلا تَفضَحني ، وبِسَريرَتي فَلا تُخزِني ، وبِعَمَلي فَلا تُبسِلني (18) ، ونِعَمَكَ فَلا تَسلُبني ، وإلى غَيرِكَ فَلا تَكِلني .

إلى مَن تَكِلُني ؟ إلَى القَريبِ يَقطَعُني ! أم إلَى البَعيدِ يَتَهَجَّمُني (19) ! أم إلَى المُستَضعِفينَ لي ! وأنتَ رَبّي ومَليكُ أمري ، أشكو إلَيكَ غُربَتي وبُعدَ داري ، وهَواني عَلى مَن مَلَّكتَهُ أمري . .


1- .الخُذروف : عُوَيد ، أو قصَبَة مشقوقة ، يفرضُ في وسطه . . . (تاج العروس : ج 12 ص 157 «خذرف») . وقد استعاره عليه السلام لمجاري الأنف هنا .
2- .المارِن : ما لان من الأنفِ وفَضَل عن القصَبَة (الصحاح : ج 6 ص 2202 «مرن») .
3- .العِرنِينُ : الأنف (النهاية : ج 3 ص 223 «عرن») .
4- .الصِّماخ : قناة الاُذن التي تُفضي إلى طبلته (المعجم الوسيط : ج 1 ص 522 «صمخ») .
5- .مَحامِلُ الشيء وحَمائِله : العروق التي في أصله وجلده (لسان العرب : ج 11 ص 180 «حمل») .
6- .الوَتِينُ : عِرْقٌ في القلب إذا انقطع مات صاحبه (الصحاح : ج 6 ص 2210 «وتن») .
7- .التامور : علقة القلب ودمه (النهاية : ج 1 ص 196 «تمر») .
8- .نياط القلب : هو العرق الذي القلب معلّق به (النهاية : ج 5 ص 141 «نيط») .
9- .الشراسيف : وهي أطراف الأضلاع المشرفة على البطن (النهاية : ج 2 ص 459 «شرسف») .
10- .القُصْبُ : اسم للأمعاء كلّها (النهاية : ج 4 ص 67 «قصب») .
11- .الطارف : المستحدث ، خلاف التالد والتليد (الصحاح : ج 4 ص 1394 «طرف») .
12- .إبراهيم : 34 ، النحل : 18 .
13- .الرِفْدُ : العَطَاءُ والصلة (الصحاح : ج 2 ص 475 «رفد») .
14- .وَكَفَ الدَّمعُ : إذا تَقَاطَر (النهاية : ج 5 ص 220 «وكف») .
15- .ما بين المعقوفين أثبتناه من البلد الأمين : ص 253 وراجع : بحار الأنوار : ج 98 ص 213 ح 2 و مستدرك الوسائل : ج 10 ص 25 ح 11370 .
16- .أغْناهُ اللّه ُ وأقْناهُ : أي أعطاه اللّه ما يسكن إليه (الصحاح : ج 6 ص 2468 «قنا») .
17- .البائقة : الداهية (الصحاح : ج 4 ص 1452 «بوق») .
18- .أبسَلَهُ : أسلَمَهُ للهَلَكَة . وأبسَلَهُ لِعَمَلِهِ وبِعَمَلِهِ : وَكَلَهُ إليهِ (راجع : القاموس المحيط : ج 3 ص 335 «بسل») . وفي البلد الأمين وبحار الأنوار : «فلا تَبتَلِني» .
19- .هَجَمَ الرّجلَ وغَيرَهُ . ساقه وطرده ويقال : هجم الفحلُ آتُنَهُ أي طَرَدَها (لسان العرب : ج 12 ص 602 «هجم») . وفي البلد الأمين : «يَتَجهَّمُني» ، قال ابن الأثير في معناها : أي يلقاني بالغلظة والوجه الكريه (النهاية : ج 1 ص 323 «جهم») .

ص: 13

1736.الأموال عن كثير بن نَمِر :من گواهى مى دهم _ اى خداى من _ با حقيقتِ ايمانم ، و با تصميم يقينى و عزمِ جزمم ، و با توحيد خالص و بى شايبه خود، و درون سرپوشيده نهادم، و رشته هاى جريان نور ديده ام ، و خطوط صفحه پيشانى ام، و رخنه هاى راه هاى تنفّسم، و پرده هاى نرمه بينى ام، و راه هاى پرده گوشم، و آنچه لب هايم در بر مى گيرد و آن را مى پوشانَد ، و حركت هاى زبانم در تلفّظ، و پيوستگاه كامِ دهان و آرواره ام، و جاى رويش دندان هايم و رسيدنگاه رشته هاى اصلى گردنم ، و جايگاه چشيدن خوراك و نوشاكم ، و رشته و عصبِ مغز سرم، و رشته هاى اصلى رگِ گردنم ، و آنچه در قفسه سينه ام جاى دارد، و شاه رگ پرده دلم، و پاره هاى گوشه و كنار جگرم، و آنچه استخوان هاى دنده هايم در بر دارند ، و سربندهاى استخوان هايم، و سرْانگشتانم، و انقباض عضلات بدنم، و گوشتم و خونم، و پوستم و موى بدنم ، و عصبم و روده ام ، و استخوانم و مغزم و رگ هايم و تمامى اعضا و جوارحم ، و آنچه در دوران شيرخوارگى ام بر اين اعضا بافته شده ، و آنچه زمين از من بر پُشت خود برداشته است، و خوابم و بيدارى ام و آرميدنم ، و حركت هاى ركوع و سجودم [گواهى مى دهم] كه اگر تصميم بگيرم كه در طول اعصار و قرون بكوشم _ بر فرض كه چنين عمرى بكنم _ و بخواهم شكر يكى از نعمت هاى تو را به جا آورم، نخواهم توانست ، جز به لطف تو كه اين لطف، خود ، سپاس گزارى ات را از نو بر من واجب مى كند و موجب ستايش تازه و ريشه دار مى گردد.

آرى! و اگر من و آفريدگان حسابگرت ، به جِد بكوشيم كه دامنه نعمتْ بخشى هاى آينده و گذشته تو را حساب كنيم ، نه اندازه آن را مى توانيم دريافت و نه هرگز آن را به شماره توانيم آورد . هرگز! كجا چنين چيزى ميسّر است ، در حالى كه تو از خود ، در كتاب گويايت خبر داده اى كه «اگر نعمت خدا را بشماريد، نمى توانيد آن را به شماره آوريد» .

خدايا! كتاب تو و خبرى كه داده اى ، راست است و پيامبران و فرستادگانت ، آنچه را از وحى خويش بر ايشان فرو فرستادى و از دين خود براى آنان تشريح كردى ، رساندند، جز اين كه _ اى خداى من _ به تلاش و كوششم و نهايتِ توان و سعى خودم گواهى مى دهم و از روى ايمان و يقين مى گويم:

ستايش ، خداوندى را سِزد كه فرزندى نگرفت تا از او ارث ببَرَد و انبازى در فرمان روايى برايش نيست تا در آنچه پديد آورد ، با او ضدّيت كند ، و نه نگه دارنده اى از خوارى دارد تا در آنچه به وجود آورد، يارى اش كند. منزّه است، منزّه ، منزّه! اگر در آسمان و زمين ، جز او خدايى مى بود ، آسمان و زمين ، هر دو تباه مى شدند و از هم مى پاشيدند. منزّه است خداى يكتاى يگانه بى نيازى كه فرزندى ندارد و فرزند كسى نيست و هيچ كس ، همتاى او نيست .

ستايش ، خداى راست ؛ ستايشى كه با ستايشِ فرشتگان مقرّب او و پيامبران مُرسَلش برابر باشد! و درود خدا بر بهترينِ آفريدگان او، محمّد ، خاتمِ پيامبران و بر خاندان پاك و پاكيزه و خالص او!» .

سپس ، درخواست امام عليه السلام شدّت گرفت و در دعا كوشيد و اشكِ چشمانش روان شد وادامه داد: «خداوندا! چنان از خودت بيمناكم كن كه گويى تو را مى بينم و به پرواى از خودت خوش بختم گردان و با نافرمانى از خودت ، بدبختم مكن و در قضايت ، برايم خير مقدّر كن و مقدّراتت را برايم مبارك گردان تا نه تعجيلِ آنچه را تو وا پس انداخته اى، بخواهم ، نه تأخير آنچه را تو پيش انداخته اى.

خداوندا! بى نيازى را در نفسم ، يقين را در دلم ، اخلاص را در كردارم ، روشنايى را در چشمم و بينايى را در دينم قرار ده و مرا از اعضا و جوارحم، بهره مند كن و گوش و چشمم را وارثِ من گردان و بر آن كس كه بر من ستم كرده ، يارى ام ده و به من بنمايان كه انتقامم را از او گرفته ام و به آروزيم در باره اش رسيده ام و بدين وسيله ، ديده ام را روشن كن.

خداوندا ! محنتم را برطرف كن ، زشتى هايم را بپوشان ، خطايم را بيامرز ، شيطانم را از من بران و ذمّه ام را از گرو بِرَهان و برايم _ خداوندا _ درجه والا در آخرت و دنيا قرار ده .

خداوندا! ستايش ، تو را سِزد كه مرا آفريدى و شنوا و بينايم كردى. ستايش ، تو راست كه مرا آفريدى و از سرِ مهرت به من ، خلقتم را نيكو آراستى، با آن كه از خلقتم بى نياز بودى.

پروردگارا! آن چنان كه مرا پديد آوردى و خلقتم را اعتدال بخشيدى، پروردگارا! آن چنان كه به وجودم آوردى و صورتم را زيبا نگاشتى، پروردگارا! آن چنان كه به من ، احسان كردى وعافيتم دادى، پروردگارا! آن چنان كه مرا محافظت كردى و به من توفيق دادى، پروردگارا! آن چنان كه به من نعمت دادى و هدايتم كردى، پروردگارا! آن چنان كه مرا پناه دادى و از هر خيرى دادى و عطايم كردى، پروردگارا! آن چنان كه غذايم دادى و سيرابم كردى، پروردگارا! آن چنان كه بى نيازم ساختى و با آن ، آرامم كردى ، پروردگارا! آن چنان كه يارى ام دادى و عزّتم بخشيدى، پروردگارا! آن چنان كه از ياد باصفايت به من پوشاندى و از ساخته هايت در حدّ كفايت ، در دسترسم قرار دادى ، بر محمّد وخاندان محمّد ، درود فرست و بر پيشامدهاى ناگوار روزگار و چرخش هاى شب و روز ، يارى ام ده و از هراس هاى دنيا واندوه هاى آخرت ، نجاتم ده و از شرّ آنچه ستمگران در زمين انجام مى دهند، كفايتم كن.

خداوندا! از آنچه مى ترسم، كفايتم فرما و از آنچه هراسانم، نگاهم دار . خودم و دينم را حفظ كن و در سفرم ، مرا محافظت فرما و در خانواده و مالم، جانشين من باش و در آنچه روزى ام كرده اى، بركت ده و در پيشِ خودم ، مرا خوار كن و در چشمان مردم، بزرگم بنما و از شرّ جنّيان و آدميان، سلامتم دار و به گناهانم، رسوايم مكن و به انديشه هاى باطنم، سرافكنده ام مگردان و به كردارم ، مرا مگير و نعمت هايت را از من مگير و مرا جز خودت ، به ديگرى وا مگذار.

[خدايا!] به كه واگذارم مى كنى؟ به خويشاوندى كه از من مى بُرد يا به بيگانه اى كه مرا مى رانَد يا به كسانى كه ضعيف و خوارم بشمُرند، در حالى كه تو پروردگار من و زمامدار امور منى؟! از غربت خويش و دورى خانه ام و خوارى ام نزد كسى كه او را زمامدارِ كارهايم كردى، به تو شكايت مى آورم . .

ص: 14

. .

ص: 15

. .

ص: 16

. .

ص: 17

. .

ص: 18

1737.المصنّف لابن أبي شيبة عن كثير بن نَمِر :اللّهُمَّ فَلا تُحلِل بي غَضَبَكَ ، فَإِن لَم تَكُن غَضِبتَ عَلَيَّ فَلا اُبالي سِواكَ ، غَيرَ أنَّ عافِيَتَكَ أوسَعُ لي ؛ فَأَسأَلُكَ بِنورِ وَجهِكَ الَّذي أشرَقَت لَهُ الأَرضُ وَالسَّماواتُ ، وَانكَشَفَت بِهِ الظُّلُماتُ ، وصَلَحَ عَلَيهِ أمرُ الأَوَّلينَ وَالآخِرينَ ، ألّا تُميتَني عَلى غَضَبِكَ ، ولا تُنزِلَ بي سَخَطَكَ ، لَكَ العُتبى حَتّى تَرضى مِن قَبلِ ذلِكَ ، لا إلهَ إلّا أنتَ ، رَبَّ البَلَدِ الحَرامِ ، وَالمَشعَرِ الحَرامِ ، وَالبَيتِ العَتيقِ ، الَّذي أحلَلتَهُ البَرَكَةَ ، وجَعَلتَهُ لِلنّاسِ أمَنَةً .

يا مَن عَفا عَنِ العَظيمِ مِنَ الذُّنوبِ بِحِلمِهِ ، يا مَن أسبَغَ النِّعمَةَ بِفَضلِهِ ، يا مَن أعطَى الجَزيلَ بِكَرَمِهِ ، يا عُدَّتي في كُربَتي ، ويا مونِسي في حُفرَتي ، يا وَلِيَّ نِعمَتي ، يا إلهي وإلهَ آبائي إبراهيمَ وإسماعيلَ وإسحاقَ ويَعقوبَ ، ورَبَّ جَبرَئيلَ وميكائيلَ وإسرافيلَ ، ورَبَّ مُحَمَّدٍ خاتَمِ النَّبِيّينَ وآلِهِ المُنتَجَبينَ ، ومُنزِلَ التَّوراةِ وَالإِنجيلِ وَالزَّبورِ وَالقُرآنِ العَظيمِ ، ومُنزِلَ كهيعص وطه ويس وَالقُرآنِ الحَكيمِ ، أنتَ كَهفي حينَ تُعيينِي المَذاهِبُ في سَعَتِها ، وتَضيقُ عَلَيَّ الأَرضُ بِما رَحُبَت (1) ، ولَولا رَحمَتُكَ لَكُنتُ مِنَ [الهالِكينَ ، وأنتَ مُقيلُ عَثرَتي ، ولَولا سَترُكَ إيّايَ لَكُنتُ مِنَ] (2) المَفضوحينَ ، وأنتَ مُؤَيِّدي بِالنَّصرِ عَلَى الأَعداءِ ، ولَولا نَصرُكَ لي لَكُنتُ مِنَ المَغلوبينَ .

يا مَن خَصَّ نَفسَهُ بِالسُّمُوِّ وَالرِّفعَةِ ، وأولِياؤُهُ بِعِزِّهِ يَعتَزّونَ ، يا مَن جَعَلَت لَهُ المُلوكُ نيرَ (3) المَذَلَّةِ عَلى أعناقِهِم فَهُم مِن سَطَواتِهِ خائِفونَ ، يَعلَمُ خائِنَةَ الأَعيُنِ وما تُخفِي الصُّدورُ ، وغَيبَ ما تَأتي بِهِ الأَزمانُ وَالدُّهورُ .

يا مَن لا يَعلَمُ كَيفَ هُوَ إلّا هُوَ ، يا مَن لا يَعلَمُ ما هُوَ إلّا هُوَ ، يا مَن لا يَعلَمُ ما يَعلَمُهُ إلّا هُوَ ، يا مَن كَبَسَ الأَرضَ عَلَى الماءِ ، وسَدَّ الهَواءَ بِالسَّماءِ ، يا مَن لَهُ أكرَمُ الأَسماءِ ، يا ذَا المَعروفِ الَّذي لا يَنقَطِعُ أبَدا .

يا مُقَيِّضَ (4) الرَّكبِ لِيوسُفَ فِي البَلَدِ القَفرِ ، ومُخرِجَهُ مِنَ الجُبِّ ، وجاعِلَهُ بَعدَ العُبودِيَّةِ مَلِكا .

يا رادَّ يوسُفَ عَلى يَعقوبَ بَعدَ أنِ ابيَضَّت عَيناهُ مِنَ الحُزنِ فَهُوَ كَظيمٌ .

يا كاشِفَ الضُرِّ وَالبَلاءِ عَن أيّوبَ .

يا مُمسِكَ يَدِ إبراهيمَ عَن ذَبحِ ابنِهِ بَعدَ أن كَبِرَ سِنُّهُ وفَنِيَ عُمُرُهُ .

يا مَنِ استَجابَ لِزَكَرِيّا فَوَهَبَ لَهُ يَحيى ولَم يَدَعهُ فَردا وَحيدا .

يا مَن أخرَجَ يونُسَ مِن بَطنِ الحوتِ .

يا مَن فَلَقَ البَحرَ لِبَني إسرائيلَ فَأَنجاهُم وجَعَلَ فِرعَونَ وجُنودَهُ مِنَ المُغرَقينَ .

يا مَن أرسَلَ الرِّياحَ مُبَشِّراتٍ بَينَ يَدي رَحمَتِهِ .

يا مَن لا يَعجَلُ عَلى مَن عَصاهُ مِن خَلقِهِ .

يا مَنِ استَنقَذَ السَّحَرَةَ مِن بَعدِ طولِ الجُحودِ ، وقَد غَدَوا في نِعمَتِهِ يَأكُلونَ رِزقَهُ ويَعبُدونَ غَيرَهُ ، وقَد حادّوهُ (5) ونادّوهُ وكَذَّبوا رُسُلَهُ .

يا اللّهُ يا بَديءُ لا بَدءَ لَكَ ، يا دائِما لا نَفادَ لَكَ ، يا حَيُّ يا قَيّومُ ، يا مُحيِيَ المَوتى ، يا مَن هُوَ قائِمٌ عَلى كُلِّ نَفسٍ بِما كَسَبَت ، يا مَن قَلَّ لَهُ شُكري فَلَم يَحرِمني ، وعَظُمَت خَطيئَتي فَلَم يَفضَحني ، ورَآني عَلَى المَعاصي فَلَم يَخذُلني .

يا مَن حَفِظَني في صِغَري ، يا مَن رَزَقَني في كِبَري ، يا مَن أياديهِ عِندي لا تُحصى ، يا مَن نِعَمُهُ عِندي لا تُجازى ، يا مَن عارَضَني بِالخَيرِ وَالإِحسانِ وعارَضتُهُ بِالإِساءَةِ وَالعِصيانِ ، يا مَن هَداني بِالإِيمانِ قَبلَ أن أعرِفَ شُكرَ الاِمتِنانِ .

يا مَن دَعَوتُهُ مَريضا فَشَفاني ، وعُريانا فَكَساني ، وجائِعا فَأَطعَمَني ، وعَطشانا فَأَرواني ، وذَليلاً فَأَعَزَّني ، وجاهِلاً فَعَرَّفَني ، ووَحيدا فَكَثَّرَني ، وغائِبا فَرَدَّني ، ومُقِلّاً فَأَغناني ، ومُنتَصِرا فَنَصَرَني ، وغَنِيّا فَلَم يَسلُبني ، وأمسَكتُ عَن جَميعِ ذلِكَ فَابتَدَأتَني ، فَلَكَ الحَمدُ يا مَن أقالَ عَثرَتي ، ونَفَّسَ كُربَتي ، وأجابَ دَعوَتي ، وسَتَرَ عَورَتي وذُنوبي ، وبَلَّغَني طَلِبَتي ، ونَصَرَني عَلى عَدُوّي ، وإن أعُدَّ نِعَمَكَ ومِنَنَكَ وكَرائِمَ مِنَحِكَ لا اُحصيها .

يا مَولايَ! أنتَ الَّذي أنعَمتَ ، أنتَ الَّذي أحسَنتَ ، أنتَ الَّذي أجمَلتَ ، أنتَ الَّذي أفضَلتَ ، أنتَ الَّذي مَنَنتَ ، أنتَ الَّذي أكمَلتَ ، أنتَ الَّذي رَزَقتَ ، أنتَ الَّذي أعطَيتَ ، أنتَ الَّذي أغنَيتَ ، أنتَ الَّذي أقنَيتَ ، أنتَ الَّذي آوَيتَ ، أنتَ الَّذي كفَيتَ ، أنتَ الَّذي هَدَيتَ ، أنتَ الَّذي عَصَمتَ ، أنتَ الَّذي سَتَرتَ ، أنتَ الَّذي غَفَرتَ ، أنتَ الَّذي أقَلتَ ، أنتَ الَّذي مَكَّنتَ ، أنتَ الَّذي أعزَزتَ ، أنتَ الَّذي أعَنتَ ، أنتَ الَّذي عَضَدتَ ، أنتَ الَّذي أيَّدتَ ، أنتَ الَّذي نَصَرتَ ، أنتَ الَّذي شفَيتَ ، أنتَ الَّذي عافَيتَ ، أنتَ الَّذي أكرَمتَ ، تَبارَكتَ رَبّي وتَعالَيتَ ، فَلَكَ الحَمدُ دائِما ، ولَكَ الشُّكرُ واصِبا (6) .

ثُمَّ أنَا _ يا إلهي _ المُعتَرِفُ بِذُنوبي فَاغفِرها لي ، أنَا الَّذي أخطَأتُ ، أنَا الَّذي أغفَلتُ ، أنَا الَّذي جَهِلتُ ، أنَا الَّذي هَمَمتُ ، أنَا الَّذي سَهَوتُ ، أنَا الَّذِي اعتَمَدتُ ، أنَا الَّذي تَعَمَّدتُ ، أنَا الَّذي وَعَدتُ ، أنَا الَّذي أخلَفتُ ، أنَا الَّذي نَكَثتُ ، أنَا الَّذي أقرَرتُ .

يا إلهي ! أعتَرِفُ بِنِعَمِكَ عِندي ، وأبوءُ بِذُنوبي (7) فَاغفِر لي ، يا مَن لا تَضُرُّهُ ذُنوبُ عِبادِهِ ، وهُوَ الغَنِيُّ عَن طاعَتِهِم ، وَالمُوَفِّقُ مَن عَمِلَ مِنهُم صالِحا بِمَعونَتِهِ ورَحمَتِهِ ، فَلَكَ الحَمدُ .

إلهي ! أمَرتَني فَعَصَيتُكَ ، ونَهَيتَني فَارتَكَبتُ نَهيَكَ ، فَأَصبَحتُ لا ذا بَراءَةٍ فَأَعتَذِرَ ، ولا ذا قُوَّةٍ فَأَنتَصِرَ ، فَبِأَيِّ شَيءٍ أستَقيلُكَ (8) يا مَولايَ ؛ أبِسَمعي ، أم بِبَصَري ، أم بِلِساني ، أم بِيَدي ، أم بِرِجلي ؟ ألَيسَ كُلُّها نِعَمَكَ عِندي ؟ وبِكُلِّها عَصَيتُكَ يا مَولايَ ، فَلَكَ الحُجَّةُ وَالسَّبيلُ عَلَيَّ .

يا مَن سَتَرَني مِنَ الآباءِ وَالاُمَّهاتِ أن يَزجُروني ، ومِنَ العَشائِرِ وَالإِخوانِ أن يُعَيِّروني ، ومِنَ السَّلاطينِ أن يُعاقِبوني ، ولَوِ اطَّلَعوا يا مَولايَ عَلى مَا اطَّلَعتَ عَلَيهِ مِنّي إذا ما أنظَروني ، ولَرَفَضوني وقَطَعوني .

فَها أنَا ذا بَينَ يَدَيكَ يا سَيِّدي ، خاضِعَا ذَليلاً حَصيرا حَقيرا ، لا ذو بَراءَةٍ فَأَعتَذِرَ ، ولا ذو قُوَّةٍ فَأَنتَصِرَ ، ولا حُجَّةَ لي فَأَحتَجَّ بِها ، ولا قائِلٌ لَم أجتَرِح (9) ولَم أعمَل سوءا ، وما عَسَى الجُحودُ لَو جَحَدتُ يا مَولايَ يَنفَعُني ، وكَيفَ وأنّى ذلِكَ وجَوارِحي كُلُّها شاهِدَةٌ عَلَيَّ بِما قَد عَمِلتُ وعَلِمتُ يَقينا غَيرَ ذي شَكٍّ أنَّكَ سائِلي عَن عَظائِمِ الاُمورِ ، وأنَّكَ الحَكَمُ العَدلُ الَّذي لا يَجورُ ، وعَدلُكَ مُهلِكي ، ومِن كُلِّ عَدلِكَ مَهرَبي ، فَإِن تُعَذِّبني فَبِذُنوبي يا مَولايَ بَعدَ حُجَّتِكَ عَلَيَّ ، وإن تَعفُ عَنّي فَبِحِلمِكَ وجودِكِ وكَرَمِكَ .

لا إلهَ إلّا أنتَ سُبحانَكَ إنّي كُنتُ مِنَ الظّالِمينَ .

لا إلهَ إلّا أنتَ سُبحانَكَ إنّي كُنتُ مِنَ المُستَغفِرينَ .

لا إلهَ إلّا أنتَ سُبحانَكَ إنّي كُنتُ مِنَ المُوَحِّدينَ .

لا إلهَ إلّا أنتَ سُبحانَكَ إنّي كُنتُ مِنَ الوَجِلينَ .

لا إلهَ إلّا أنتَ سُبحانَكَ إنّي كُنتُ مِنَ الرّاجينَ الرّاغِبينَ .

لا إلهَ إلّا أنتَ سُبحانَكَ إنّي كُنتُ مِنَ السّائِلينَ .

لا إلهَ إلّا أنتَ سُبحانَكَ إنّي كُنتُ مِنَ المُهَلِّلينَ المُسَبِّحينَ .

لا إلهَ إلّا أنتَ رَبّي ورَبُّ آبائِيَ الأَوَّلينَ . .


1- .الرُّحب : السَّعَة (الصحاح : ج 1 ص 134 «رحب») .
2- .ما بين المعقوفين أثبتناه من البلد الأمين : ص 254 .
3- .نيرُ الفدّان : الخشبة المعترضة في عنق الثورين ، وقد يستعار للإذلال (مجمع البحرين : ج 3 ص 1853 «نير») .
4- .قَيَّضَ اللّه ُ فلانا لفلانٍ : أي جاء به وأتاحهُ له (الصحاح : ج 3 ص 1104 «قيض») .
5- .المحادّة : المعاداة والمخالفة والمنازعة (النهاية : ج 1 ص 353 «حدد») .
6- .وَصَبَ الشيء : دامَ وثَبَتَ (تاج العروس : ج 2 ص 468 «وصب») .
7- .أبوءُ بذنبي : أي ألتَزِمُ واُقِرُّ وأرجِعُ (النهاية : ج 1 ص 159 «بوء») .
8- .في بحار الأنوار والبلد الأمين : «أستقبلك» .
9- .جَرَحَ واجتَرَحَ : اكتسبَ (الصحاح : ج 1 ص 358 «جرح») .

ص: 19

1735.السنن الكبرى ( _ به نقل از كثير بن نمر _ ) خداوندا! بر من ، خشم مگير و اگر تو بر من خشم نگيرى، از ديگرى باكى ندارم، و البته عافيت تو براى من، گشاده تر است. پس ، از تو مى خواهم ، به نور ذاتت _ كه زمين و آسمان ها بِدان روشن شد و تاريكى ها بِدان برطرف گرديد و كار پيشينيان و پسينيان ، بِدان اصلاح شد _ ، كه مرا در حال خشم خويش ، نَميرانى و خشمت را بر من فرو نفرستى. تو حقّ عتاب دارى و از تو عذر مى خواهم تا [پيش از خشمت] از من ، خشنود شوى .

معبودى جز تو نيست ، اى پروردگارِ سرزمين محترم و مشعر الحرام و خانه كهن كه بركت را بر آن نازل كردى و آن را براى مردمان ، خانه امنى قرار دادى!

اى كسى كه به بردبارى خود ، از گناهان بزرگ در گذشتى! اى كسى كه به فضل خود ، نعمت ها را فراوان كردى! اى كسى كه به كَرَم خود ، عطاياىِ شايان دادى ! اى ذخيره ام در سختى! اى همدم من در قبرم ! اى ولى نعمت من! اى خداى من و پدران من ، ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب عليهم السلام ، و پروردگارِ جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل عليهم السلام ، و پروردگارِ محمّد ، خاتم پيامبران و خاندان برگزيده اش ، و فرو فرستنده تورات و انجيل و زبور و قرآنِ باعظمت ، و نازل كننده كهيعص و طه و يس و قرآنِ حكيم .

[اى خدا!] تويى پناهم ، هنگامى كه راه هاى زندگى با همه گستردگى اش بر من ، دشوار شود و زمين با همه پهناورى اش ، بر من تنگ گردد، و اگر رحمت تو نبود ، به يقين ، من از هلاك شدگان بودم . تويى كه لغزشم را ناديده مى گيرى و اگر پرده پوشى تو نبود ، به يقين، من از رسوا شدگان بودم . تويى كه با يارى ات مرا بر دشمنانم ظفر مى بخشى و اگر يارى تو نبود ، به يقين ، من از مغلوب شدگان بودم.

اى آن كه بلندى و برترى را به خود اختصاص داده و دوستانش هم به وسيله عزّت او عزّت مى يابند ! اى آن كه پادشاهان در برابرش طوق خوارى بر گردن نهاده اند و از قهر او هراسان اند!

اى آن كه نگاه گوشه چشم ها و اسرار نهفته در سينه ها و حوادثى را كه در زمان ها و روزگارانْ نهان است، مى داند! اى آن كه چگونگى آن ذات پنهان را كسى جز او نمى داند! اى آن كه حقيقتِ او را جز او كسى نمى داند ! اى آن كه از آنچه او مى داند ، جز خود او كسى آگاه نيست! اى آن كه زمين را بر آب فِشُرد و هوا را به آسمان بست!

اى آن كه گرامى ترينِ نام ها از آنِ اوست! اى صاحب احسانى كه هرگز قطع نمى شود! اى آن كه كاروان را براى رهايى يوسف عليه السلام در آن بيابان بى آب و علف ، برگماشت و او را از چاه، بيرون آورد و پس از بردگى به اوجِ شاهى اش رسانيد! اى آن كه يوسف را به يعقوب باز گردانْد، پس از آن كه ديدگانش از اندوه ، سفيد و دلش از اندوه ، آكنده شده بود !

اى برطرف كننده رنج و گرفتارى از ايّوب ! اى نگه دارنده دستان ابراهيم عليه السلام ، در كهن سالى و در پايان عمر، از بُريدنِ سر فرزندش! اى آن كه دعاى زكريّا عليه السلام را به اجابت رسانْد و يحيى عليه السلام را به او بخشيد و او را تنها و بى كس ، وا نگذاشت! اى آن كه يونس را از شكم ماهى بيرون آورد !

اى كسى كه دريا را براى بنى اسرائيل شكافت و آنان را رهانيد و فرعون و سپاهيانش را غرق كرد !

اى آن كه بادها را نويد دهندگانى پيشاپيشِ رحمتش فرستاد ! اى آن كه بر عذاب نافرمانان خلق خود ، شتاب نمى كند!

اى آن كه ساحران [_ِ فرعون] را پس از مدّت ها انكار و كفر ، رهايى بخشيد، در صورتى كه آنان از نعمت هايش برخوردار بودند، روزى او را مى خوردند و ديگرى را مى پرستيدند و به دشمنى و مخالفت با او برخاسته بودند و پيامبرانش را تكذيب مى كردند!

اى خدا ، اى آغازگر، اى جاودانى كه پايان ندارى !

اى زنده ، اى برپا دارنده ، اى زنده كننده مردگان!

اى آن كه بر سرِ هر كس ، با آنچه به دست آورده است، ايستاده اى !

اى كه سپاس گزارى من در برابرش اندك است ، ولى محرومم نمى كند، و خطايم بزرگ است ، ولى رسوايم نمى سازد و مرا بر نافرمانى خويش مى بيند ، ولى بى آبرويم نمى گردانَد!

اى آن كه مرا در كودكى حفظ كرد! اى آن كه مرا در بزرگ سالى روزى داد! اى آن كه نعمت هايى كه به من داده ، به شمار نمى آيد و نعمت هايش را تلافى ممكن نباشد!

اى آن كه با نيكى و احسان با من رفتار كرد ؛ ولى من با بدى و نافرمانى با او رو به رو شدم! اى آن كه مرا به ايمان ره نمون شد، پيش از آن كه شيوه سپاس گزارى نعمتش را بشناسم!

اى آن كه او را در حال بيمارى خواندم، شفايم بخشيد، و در حال برهنگى خواندم ، مرا پوشانيد، و در حال گرسنگى خواندم، سيرم كرد، و در حال تشنگى خواندم، سيرابم نمود، و در حال خوارى خواندم، عزّتم بخشيد، و در حال نادانى خواندم، دانايم كرد، و در حالِ تنهايى خواندم، فزونىِ جمعيّتم بخشيد، و در حال غربت خواندم، مرا برگردانْد، و در نادارى خواندم، دارايم كرد، و در كمك خواهى خواندم، يارى ام داد، و در ثروتمندى خواندم، دارايى ام را از من باز نگرفت، و [زمانى كه] از همه اين خواسته ها دَم بستم، او احسان به من را آغاز كرد!

بنا بر اين، ستايش، از آنِ توست ، اى آن كه لغزشم را ناديده گرفت و گرفتارى ام را دور كرد و دعايم را اجابت فرمود و عيب هايم و گناهانم را پوشانْد و مرا به خواسته ام رسانيد و بر دشمنم يارى ام داد! اگر بخواهم نعمت ها و عطاها و مرحمت هاى بزرگت را بشمارم، نمى توانم.

اى مولاى من! تويى كه نعمت دادى . تويى كه احسان كردى . تويى كه نيكى فرمودى . تويى كه فزونى بخشيدى . تويى كه منّت نهادى . تويى كه روزى دادى . تويى كه عطا كردى . تويى كه بى نياز ساختى . تويى كه توانگر كردى . تويى كه پناه دادى . تويى كه كفايت كردى . تويى كه هدايت كردى . تويى كه نگه داشتى . تويى كه پوشاندى . تويى كه آمرزيدى . تويى كه پشيمانى ام را پذيرفتى . تويى كه مُكنت دادى . تويى كه عزّت بخشيدى . تويى كه كمك كردى . تويى كه پشتيبانى كردى . تويى كه تأييد كردى . تويى كه يارى دادى . تويى كه شفا بخشيدى . تويى كه عافيت دادى . تويى كه گرامى داشتى.

پروردگارا ! بزرگى و برترى و ستايشِ هميشگى ، ويژه توست و سپاس گزارىِ هماره ، از آنِ توست.

از اين سو _ اى معبود _ ، منم كه به گناهانم اعتراف مى كنم. پس آنها را بيامرز. اين منم كه بد كردم .منم كه خطا كردم . منم كه غفلت ورزيدم . منم كه نادانى كردم . منم كه [به بدى] همّت گماشتم . منم كه فراموش كردم . منم كه به خود ، اعتماد كردم . منم كه عمدا بدى كردم . منم كه وعده دادم و منم كه خُلف وعده كردم . منم كه پيمان شكنى كردم . منم كه به بدى اقرار كردم.

خداى من ! به نعمت هاى تو بر خود ، اعتراف دارم و با اقرار به گناهان خويش ، به سوى تو باز مى گردم . پس، مرا بيامرز، اى كه گناهان بندگانت به تو زيان نمى رسانَد و تو از عبادت آنان ، بى نيازى و هر كدام از بندگانت كه بخواهند كارشايسته اى انجام دهند ، با يارى و رحمتت توفيقشان مى دهى. پس ستايش ، از آنِ توست .

خداوندا! به من دستور دادى و من، نافرمانى كردم، و مرا نهى فرمودى ، ولى من ، نهىِ تو را مرتكب شدم و اينك به حالى افتاده ام كه نه وسيله برائت جويى دارم كه پوزش بخواهم، و نه نيرويى دارم كه از آن ، يارى گيرم. پس با چه وسيله اى با تو رو به رو شوم، اى مولاى من؟ با گوشم ، با چشمم ، با زبانم ، با دستم يا با پايم؟ آيا همه اينها نعمت هاى تو در نزد من نبودند ؟ با همه آنها تو را نافرمانى كردم، اى مولاى من! پس تو حجّت و راه [مؤاخذه] بر من دارى .

اى كه [عيب ها و لغزش هاى] مرا پوشاندى و نگذاشتى كه پدران و مادران ، مرا برانند يا خويشاندان و برادران ، سرزنشم نمايند، يا سلاطين ، كيفرم دهند و اگر آنان _ اى مولاى من _ بر آنچه تو از من آگاهى دارى، آگاهى مى يافتند، هيچ مهلتم نمى دادند و از خود ، دورم مى كردند و از من مى بُريدند . اينك _ اى سرور من _ اين منم كه پيشِ روى تو، با حالت فروتنى، خوارى، درماندگى و كوچكى ايستاده ام . نه وسيله اى براى تبرئه شدن دارم كه پوزش بخواهم ، نه نيرويى دارم كه از آن ، يارى جويم ، نه دليلى دارم كه بدان چنگ در زنم ، و نه مى توانم بگويم كه من ، اين گناه را نكرده ام و آن بد را انجام نداده ام.

به فرض كه انكار كنم، كجا اين انكار مى تواند _ اى مولاى من _ به من سودى بخشد؟! چگونه و كجا، در حالى كه تمامى اعضاى من به آنچه كرده ام ، بر ضدّ من گواه اند و به يقين ، مى دانم و هيچ ترديدى ندارم كه تو از كارهاى بزرگ ، از من خواهى پرسيد و تويى آن داورِ عادلى كه ستم نمى كند و همان عدالتت ، مرا هلاك مى كند و از تمامى عدالت تو مى گريزم.

و اگر عذابم كنى _ اى مولاى من _ ، به سبب گناهانم خواهد بود ، پس از آن كه بر من حجّت دارى و اگر از من درگذرى، به خاطر بُردبارى، بخشندگى و بزرگوارى توست.

معبودى جز تو نيست . منزّهى تو و من از ستمكارانم.

معبودى جز تو نيست . منزّهى تو و من از آمرزش خواهانم.

معبودى جز تو نيست . منزّهى تو و من از يكتاپرستانم.

معبودى جز تو نيست . منزّهى تو و من از بيمناكانم.

معبودى جز تو نيست . منزّهى تو و من از اميدواران مشتاقم .

معبودى جز تو نيست . منزّهى تو و من از درخواست كنندگانم .

معبودى جز تو نيست . منزّهى تو و من از لا إله إلّا اللّه گويانِ تسبيح گويم .

معبودى جز تو نيست . منزّهى تو، پروردگار من و پروردگارِ پدران پيشين من. .

ص: 20

. .

ص: 21

. .

ص: 22

. .

ص: 23

. .

ص: 24

. .

ص: 25

. .

ص: 26

1736.الأموال ( _ به نقل از كثير بن نمر _ ) اللّهُمَّ هذا ثَنائي عَلَيكَ مُمَجِّدا ، وإخلاصي لَكَ مُوَحِّدا ، وإقراري بِآلائِكَ مُعَدِّدا ، وإن كُنتُ مُقِرّا أنّي لا اُحصيها لِكَثرَتِها وسُبوغِها (1) ، وتَظاهُرِها وتَقادُمِها ، إلى حادِثٍ ما لَم تَزَل تَتَغَمَّدُني بِهِ مَعَها ، مُذ خَلَقتَني وبَرَأتَني مِن أوَّلِ العُمُرِ ؛ مِنَ الإِغناءِ بَعدَ الفَقرِ ، وكَشفِ الضُّرِّ ، وتَسبيبِ اليُسرِ ، ودَفعِ العُسرِ ، وتَفريجِ الكَربِ ، وَالعافِيَةِ فِي البَدَنِ ، وَالسَّلامَةِ فِي الدّينِ . ولَو رَفَدَني (2) عَلى قَدرِ ذِكرِ نِعَمِكَ عَلَيَّ جَميعُ العالَمينَ مِنَ الأَوَّلينَ وَالآخِرينَ ، لَما قَدَرتُ ولا هُم عَلى ذلِكَ .

تَقَدَّستَ وتَعالَيتَ مِن رَبٍّ عَظيمٍ كَريمٍ رَحيمٍ ، لا تُحصى آلاؤُكَ ، ولا يُبلَغُ ثَناؤُكَ ، ولا تُكافى نَعماؤُكَ ، صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ ، وأتمِم عَلَينا نِعمَتَكَ ، وأسعِدنا بِطاعَتِكَ ، سُبحانَكَ لا إلهَ إلّا أنتَ .

اللّهُمَّ إنَّكَ تُجيبُ دَعوَةَ المُضطَرِّ إذا دَعاكَ ، وتَكشِفُ السّوءَ ، وتُغيثُ المَكروبَ ، وتَشفِي السَّقيمَ ، وتُغنِي الفَقيرَ ، وتَجبُرُ الكَسيرَ ، وتَرحَمُ الصَّغيرَ ، وتُعينُ الكَبيرَ ، ولَيسَ دونَكَ ظَهيرٌ ، ولا فَوقَكَ قَديرٌ ، وأنتَ العَلِيُّ الكَبيرُ .

يا مُطلِقَ المُكَبَّلِ الأَسيرِ ، يا رازِقَ الطِّفلِ الصَّغيرِ ، يا عِصمَةَ الخائِفِ المُستَجيرِ ، يا مَن لا شَريكَ لَهُ ولا وَزيرَ ، صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ ، وأعطِني في هذِهِ العَشِيَّةِ أفضَلَ ما أعطَيتَ وأنَلتَ أحَدا مِن عِبادِكَ مِن نِعمَةٍ توليها ، وآلاءٍ تُجَدِّدُها ، وبَلِيَّةٍ تَصرِفُها ، وكُربَةٍ تَكشِفُها ، ودَعوَةٍ تَسمَعُها ، وحَسَنَةٍ تَتَقَبَّلُها ، وسَيِّئَةٍ تَغفِرُها ، إنَّكَ لَطيفٌ خَبيرٌ ، وعَلى كُلِّ شَيءٍ قَديرٌ .

اللّهُمَّ إنَّكَ أقرَبُ مَن دُعِيَ ، وأسرَعُ مَن أجابَ ، وأكرَمُ مَن عَفا ، وأوسَعُ مَن أعطى ، وأسمَعُ مَن سُئِلَ ، يا رَحمانَ الدُّنيا وَالآخِرَةِ ورَحيمَهُما ، لَيسَ كَمِثلِكَ مَسؤولٌ ، ولا سِواكَ مَأمولٌ ، دَعَوتُكَ فَأَجَبتَني ، وسَأَلتُكَ فَأَعطَيتَني ، ورَغِبتُ إلَيكَ فَرَحِمتَني ، ووَثِقتُ بِكَ فَنَجَّيتَني ، وفَزِعتُ إلَيكَ فَكَفَيتَني .

اللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ عَبدِكَ ورَسولِكَ ونَبِيِّكَ وعَلى آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرينَ أجمَعينَ ، وتَمِّم لَنا نَعماءَكَ ، وهَنِّئنا عَطاءَكَ ، وَاجعَلنا لَكَ شاكِرينَ ، ولِالائِكَ ذاكِرينَ ، آمينَ رَبَّ العالَمينَ .

اللّهُمَّ يا مَن مَلَكَ فَقَدَرَ ، وقَدَرَ فَقَهَرَ ، وعُصِيَ فَسَتَرَ ، وَاستُغفِرَ فَغَفَرَ ، يا غايَةَ رَغبَةِ الرّاغِبينَ ، ومُنتَهى أمَلِ الرّاجينَ ، يا مَن أحاطَ بِكُلِّ شَيءٍ عِلما ، ووَسِعَ المُستَقيلينَ (3) رَأفَةً وحِلما .

اللّهُمَّ إنّا نَتَوَجَّهُ إلَيكَ في هذِهِ العَشِيَّةِ الَّتي شَرَّفتَها وعَظَّمتَها ، بِمُحَمَّدٍ نَبِيِّكَ ورَسولِكَ وخِيَرَتِكَ ، وأمينِكَ عَلى وَحيِكَ .

اللّهُمَّ فَصَلِّ عَلَى البَشيرِ النَّذيرِ ، السِّراجِ المُنيرِ ، الَّذي أنعَمتَ بِهِ عَلَى المُسلِمينَ ، وجَعَلتَهُ رَحمَةً لِلعالَمينَ .

اللّهُمَّ فَصَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وآلِهِ كَما مُحَمَّدٌ أهلُ ذلِكَ يا عَظيمُ ، فَصَلِّ عَلَيهِ وعَلى آلِ مُحَمَّدٍ المُنتَجَبينَ الطَّيِّبينَ الطّاهِرينَ أجمَعينَ ، وتَغَمَّدنا بِعَفوِكَ عَنّا ، فَإِلَيكَ عَجَّتِ الأَصواتُ بِصُنوفِ اللُّغاتِ ، وَاجعَل لَنا في هذِهِ العَشِيَّةِ نَصيبا في كُلِّ خَيرٍ تَقسِمُهُ ، ونورٍ تَهدي بِهِ ، ورَحمَةٍ تَنشُرُها ، وعافِيَةٍ تُجَلِّلُها ، وبَرَكَةٍ تُنزِلُها ، ورِزقٍ تَبسُطُهُ ، يا أرحَمَ الرّاحِمينَ .

اللّهُمَّ اقلِبنا في هذَا الوَقتِ مُنجِحينَ مُفلِحينَ مَبرورينَ غانِمينَ ، ولا تَجعَلنا مِنَ القانِطينَ ، ولا تُخلِنا مِن رَحمَتِكَ ، ولا تَحرِمنا ما نُؤَمِّلُهُ مِن فَضلِكَ ، ولا تَرُدَّنا خائِبينَ ، ولا مِن بابِكَ مَطرودينَ ، ولا تَجعَلنا مِن رَحمَتِكَ مَحرومينَ ، ولا لِفَضلِ ما نُؤَمِّلُهُ مِن عَطاياكَ قانِطينَ ، يا أجوَدَ الأَجوَدينَ ويا أكرَمَ الأَكرَمينَ .

اللّهُمَّ إلَيكَ أقبَلنا موقِنينَ ، ولِبَيتِكَ الحَرامِ آمّينَ قاصِدينَ ، فَأَعِنّا عَلى مَنسَكِنا ، وأكمِل لَنا حَجَّنا ، وَاعفُ اللّهُمَّ عَنّا وعافِنا ، فَقَد مَدَدنا إلَيكَ أيدِيَنا ، وهِيَ بِذِلَّةِ الاِعتِرافِ مَوسومَةٌ .

اللّهُمَّ فَأَعطِنا في هذِهِ العَشِيَّةِ ما سَأَلناكَ ، وَاكفِنا مَا استَكفَيناكَ ، فَلا كافِيَ لَنا سِواكَ ، ولا رَبَّ لَنا غَيرُكَ ، نافِذٌ فينا حُكمُكَ ، مُحيطٌ بِنا عِلمُكَ ، عَدلٌ فينا قَضاؤُكَ ، اقضِ لَنَا الخَيرَ وَاجعَلنا مِن أهلِ الخَيرِ .

اللّهُمَّ أوجِب لَنا بِجودِكَ عَظيمَ الأَجرِ ، وكَريمَ الذُّخرِ ، ودَوامَ اليُسرِ ، وَاغفِر لَنا ذُنوبَنا أجمَعينَ ، ولا تُهلِكنا مَعَ الهالِكينَ ، ولا تَصرِف عَنّا رَأفَتَكَ ، بِرَحمَتِكَ يا أرحَمَ الرّاحِمينَ .

اللّهُمَّ اجعَلنا في هذَا الوَقتِ مِمَّن سَأَلَكَ فَأَعطَيتَهُ ، وشَكَرَكَ فَزِدتَهُ ، وتابَ إلَيكَ فَقَبِلتَهُ ، وتَنَصَّلَ (4) إلَيكَ مِن ذُنوبِهِ فَغَفَرتَها لَهُ ، يا ذَا الجَلالِ وَالإِكرامِ .

اللّهُمَّ وَفِّقنا وسَدِّدنا وَاعصِمنا وَاقبَل تَضَرُّعَنا ، يا خَيرَ مَن سُئِلَ ، ويا أرحَمَ مَنِ استُرحِمَ ، يا مَن لا يَخفى عَلَيهِ إغماضُ الجُفونِ ، ولا لَحظُ العُيونِ ، ولا مَا استَقَرَّ فِي المَكنونِ ، ولا مَا انطَوَت عَلَيهِ مُضمَراتُ القُلوبِ ، ألا كُلُّ ذلِكَ قَد أحصاهُ عِلمُكَ ، ووَسِعَهُ حِلمُكَ ، سُبحانَكَ وتَعالَيتَ عَمّا يَقولُ الظّالِمونَ عُلُوّا كَبيرا ، تُسَبِّحُ لَكَ السَّماواتُ السَّبعُ وَالأَرضُ ومَن فيهنَّ ، وإن مِن شَيءٍ إلّا يُسَبِّحُ بِحَمدِكَ ، فَلَكَ الحَمدُ وَالمَجدُ ، وعُلُوُّ الجَدِّ ، يا ذَا الجَلالِ وَالإِكرامِ ، وَالفَضلِ وَالإِنعامِ ، وَالأَيادِي الجِسامِ ، وأنتَ الجَوادُ الكَريمُ ، الرَّؤوفُ الرَّحيمُ ، أوسِع عَلَيَّ مِن رِزقِكَ ، وعافِني في بَدَني وديني ، وآمِن خَوفي ، وأعتِق رَقَبَتي مِنَ النّارِ .

اللّهُمَّ لا تَمكُر بي ولا تَستَدرِجني ولا تَخذُلني ، وَادرَأ عَنّي شَرَّ فَسَقَةِ الجِنِّ وَالإِنسِ .

[ثُمَّ رَفَعَ عليه السلام صَوتَهُ وبَصَرَهُ إلَى السَّماءِ وعَيناهُ قاطِرَتانِ كَأَنَّهُما مَزادَتانِ ، وقالَ :] (5)

يا أسمَعَ السّامِعينَ ، ويا أبصَرَ النّاظِرينَ ، ويا أسرَعَ الحاسِبينَ ، ويا أرحَمَ الرّاحِمينَ ، صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ ، وأسأَلُكَ اللّهُمَّ حاجَتِيَ الَّتي إن أعطَيتَنيها لَم يَضُرَّني ما مَنَعتَني ، وإن مَنَعتَنيها لَم يَنفَعني ما أعطَيتَني ، أسأَلُكَ فَكاكَ رَقَبَتي مِنَ النّارِ ، لا إلهَ إلّا أنتَ وَحدَكَ لا شَريكَ لَكَ ، لَكَ المُلكُ ولَكَ الحَمدُ ، وأنتَ عَلى كُلِّ شَيءٍ قَديرٌ ، يا رَبِّ يا رَبِّ يا رَبِّ! 6

إلهي! أنَا الفَقيرُ في غِنايَ ، فَكَيفَ لا أكونُ فَقيرا في فَقري ؟

إلهي! أنَا الجاهِلُ في عِلمي ، فَكَيفَ لا أكونُ جَهولاً في جَهلي ؟

إلهي! إنَّ اختِلافَ تَدبيرِكَ ، وسُرعَةَ طَواءِ مَقاديرِكَ ، مَنَعا عِبادَكَ العارِفينَ بِكَ عَنِ السُّكونِ إلى عَطاءٍ ، وَاليَأسِ مِنكَ في بَلاءٍ .

إلهي! مِنّي ما يَليقُ بِلُؤمي ، ومِنكَ ما يَليقُ بِكَرَمِكَ .

إلهي! وَصَفتَ نَفسَكَ بِاللُّطفِ وَالرَّأفَةِ لي قَبلَ وُجودِ ضَعفي ، أفَتَمنَعُني مِنهُما بَعدَ وُجودِ ضَعفي ؟

إلهي! إن ظَهَرَتِ المَحاسِنُ مِنّي فَبِفَضلِكَ ، ولَكَ المِنَّةُ عَلَيَّ ، وإن ظَهَرَتِ المَساوِئُ مِنّي فَبِعَدلِكَ ، ولَكَ الحُجَّةُ عَلَيَّ .

إلهي! كَيفَ تَكِلُني ، وقَد تَوَكَّلتَ لي ؟ وكَيفَ اُضامُ (6) ، وأنتَ النّاصِرُ لي ؟ أم كَيفَ أخيبُ ، وأنتَ الحَفِيُّ (7) بي ؟

ها أنَا أتَوَسَّلُ إلَيكَ بِفَقري إلَيكَ ، وكَيفَ أتَوَسَّلُ إلَيكَ بِما هُوَ مَحالٌ أن يَصِلَ إلَيكَ ؟ أم كَيفَ أشكو إلَيكَ حالي ، وهُوَ لا يَخفى عَلَيكَ ؟ أم كَيفَ اُتَرجِمُ بِمَقالي ، وهُوَ مِنكَ ، بَرَزٌ إلَيكَ ؟ أم كَيفَ تُخَيِّبُ آمالي ، وهِيَ قَد وَفَدَت إلَيكَ ؟ أم كَيفَ لا تُحِسنُ أحوالي ، وبِكَ قامَت ؟

إلهي! ما ألطَفَكَ بي مَعَ عَظيمِ جَهلي ! وما أرحَمَكَ بي مَعَ قَبيحِ فِعلي !

إلهي! ما أقرَبَكَ مِنّي وأبعَدَني عَنكَ ! وما أرأَفَكَ بي ، فَمَا الَّذي يَحجُبُني عَنكَ ؟

إلهي! عَلِمتُ بِاختِلافِ الآثارِ ، وتَنَقُّلاتِ الأَطوارِ ، أنَّ مُرادَكَ مِنّي أن تَتَعَرَّفَ إلَيَّ في كُلِّ شَيءٍ ، حَتّى لا أجهَلَكَ في شَيءٍ .

إلهي! كُلَّما أخرَسَني لُؤمي أنطَقَني كَرَمُكَ ، وكُلَّما آيَسَتني أوصافي أطمَعَتني مِنَنُكَ .

إلهي! مَن كانَت مَحاسِنُهُ مَساوِيَ ، فَكَيفَ لا تَكونُ مَساويهِ مَساوِيَ ؟ ومَن كانَت حَقايِقُهُ دَعاوِيَ ، فَكَيفَ لا تَكونُ دَعاويهِ دَعاوِيَ ؟

إلهي! حُكمُكَ النّافِذُ ، ومَشِيَّتُكَ القاهِرَةُ ، لَم يَترُكا لِذي مَقالٍ مَقالاً ، ولا لِذي حالٍ حالاً .

إلهي! كَم مِن طاعَةٍ بَنَيتُها ، وحالَةٍ شَيَّدتُها ، هَدَمَ اعتِمادي عَلَيها عَدلُكَ ، بل أقالَني مِنها فَضلُكَ .

إلهي! إنَّكَ تَعلَمُ أنّي وإن لَم تَدُمِ الطّاعَةُ مِنّي فِعلاً جَزما ، فَقَد دامَت مَحَبَّةً وعَزما .

إلهي! كَيفَ أعزِمُ وأنتَ القاهِرُ ؟ وكَيفَ لا أعزِمُ وأنتَ الآمِرُ ؟

إلهي! تَرَدُّدي فِي الآثارِ يوجِبُ بُعدَ المَزارِ ، فَاجمَعني عَلَيكَ بِخِدمَةٍ توصِلُني إلَيكَ .

كَيفَ يُستَدَلُّ عَلَيكَ بِما هُوَ في وُجودِهِ مُفتَقِرٌ إلَيكَ ، أيَكونُ لِغَيرِكَ مِنَ الظُّهورِ ما لَيسَ لَكَ ، حَتّى يَكونَ هُوَ المُظهِرَ لَكَ ؟ مَتى غِبتَ حَتّى تَحتاجَ إلى دَليلٍ يَدُلُّ عَلَيكَ ؟ ومَتى بَعِدتَ حَتّى تَكونَ الآثارُ هِيَ الَّتي توصِلُ إلَيكَ ؟ عَمِيَت عَينٌ لا تَراكَ (8) عَلَيها رَقيبا ، وخَسِرَت صَفقَةُ عَبدٍ لَم تَجعَل لَهُ مِن حُبِّكَ نَصيبا .

إلهي! أمَرتَ بِالرُّجوعِ إلَى الآثارِ ، فَارجِعني إلَيكَ بِكِسوَةِ الأَنوارِ ، وهِدايَةِ الاِستِبصارِ ، حَتّى أرجِعَ إلَيكَ مِنها كَما دَخَلتُ إلَيكَ مِنها ؛ مَصونَ السِّرِّ عَنِ النَّظَرِ إلَيها ، ومَرفوعَ الهِمَّةِ عَنِ الاِعتِمادِ عَلَيها ، إنَّكَ عَلى كُلِّ شَيءٍ قَديرٌ .

إلهي! هذا ذُلّي ظاهِرٌ بَينَ يَدَيكَ ، وهذا حالي لا يَخفى عَلَيكَ ، مِنكَ أطلُبُ الوُصولَ إلَيكَ ، وبِكَ أستَدِلُّ عَلَيكَ ، فَاهدِني بِنورِكَ إلَيكَ ، وأقِمني بِصِدقِ العُبودِيَّةِ بَينَ يَدَيكَ .

إلهي! عَلِّمني مِن عِلمِكَ المَخزونِ ، وصُنّي بِسِرِّكَ المَصونِ .

إلهي! حَقِّقني بِحَقايِقِ أهلِ القُربِ ، وَاسلُك بي مَسلَكَ أهلِ الجَذبِ .

إلهي! أغنِني بِتَدبيرِكَ لي عَن تَدبيري ، وبِاختِيارِكَ عَنِ اختِياري ، وأوقِفني عَلى مَراكِزِ اضطِراري .

إلهي! أخرِجني مِن ذُلِّ نَفسي ، وطَهِّرني مِن شَكّي وشِركي ، قَبلَ حُلولِ رَمسي (9) .

بِكَ أنتَصِرُ فَانصُرني ، وعَلَيكَ أتَوَكَّلُ فَلا تَكِلني ، وإيّاكَ أسأَلُ فَلا تُخَيِّبني ، وفي فَضلِكَ أرغَبُ فَلا تَحرِمني ، وبِجَنابِكَ أنتَسِبُ فَلا تُبعِدني ، وبِبابِكَ أقِفُ فَلا تَطرُدني .

إلهي! تَقَدَّسَ رِضاكَ أن تَكونَ لَهُ عِلَّةٌ مِنكَ ، فَكَيفَ يَكونُ لَهُ عِلَّةٌ مِنّي ؟

إلهي! أنتَ الغَنِيُّ بِذاتِكَ أن يَصِلَ إلَيكَ النَّفعُ مِنكَ ، فَكَيفَ لا تَكونُ غَنِيّا عَنّي ؟

إلهي! إنَّ القَضاءَ وَالقَدَرَ يُمَنّيني ، وإنَّ الهَوى (10) بِوَثائِقِ الشَّهوَةِ أسَرَني ، فَكُن أنتَ النَّصيرَ لي حَتّى تَنصُرَني وتُبَصِّرَني ، وأغنِني بِفَضلِكَ حَتّى أستَغنِيَ بِكَ عَن طَلَبي .

أنتَ الَّذي أشرَقتَ الأَنوارَ في قُلوبِ أولِيائِكَ حَتّى عَرَفوكَ ووَحَّدوكَ ، وأنتَ الَّذي أزَلتَ الأَغيارَ عَن قُلوبِ أحِبّائِكَ حَتّى لَم يُحِبّوا سِواكَ ، ولَم يَلجَؤوا إلى غَيرِكَ . أنتَ المونِسُ لَهُم حَيثُ أوحَشَتهُمُ العَوالِمُ ، وأنتَ الَّذي هَدَيتَهُم حَيثُ استَبانَت لَهُمُ المَعالِمُ .

ماذا وَجَدَ مَن فَقَدَكَ ؟ ومَا الَّذي فَقَدَ مَن وَجَدَكَ ؟ لَقَد خابَ مَن رَضِيَ دونَكَ بَدَلاً ، ولَقَد خَسِرَ مَن بَغى عَنكَ مُتَحَوِّلاً .

كَيفَ يُرجى سِواكَ وأنتَ ما قَطَعتَ الإِحسانَ ؟ وكَيفَ يُطلَبُ مِن غَيرِكَ وأنتَ ما بَدَّلتَ عادَةَ الاِمتِنانِ ؟

يا مَن أذاقَ أحِبّاءَهُ حَلاوَةَ المُؤانَسَةِ فَقاموا بَينَ يَدَيهِ مُتَمَلِّقينَ ، ويا مَن ألبَسَ أولِياءَهُ مَلابِسَ هَيبَتِهِ فَقاموا بَينَ يَدَيهِ مُستَغفِرينَ ، أنتَ الذّاكِرُ قَبلَ الذّاكِرينَ ، وأنتَ البادي بِالإِحسانِ قَبلَ تَوَجُّهِ العابِدينَ ، وأنتَ الجَوادُ بِالعَطاءِ قَبلَ طَلَبِ الطّالِبينَ ، وأنتَ الوَهّابُ ثُمَّ لِما وَهَبتَ لَنا مِنَ المُستَقرِضينَ .

إلهي! اُطلُبني بِرَحمَتِكَ حَتّى أصِلَ إلَيكَ ، وَاجذِبني بِمَنِّكَ حَتّى اُقبِلَ عَلَيكَ .

إلهي! إنَّ رَجائي لا يَنقَطِعُ عَنكَ وإن عَصَيتُكَ ، كَما أنَّ خَوفي لا يُزايِلُني وإن أطَعتُكَ ، فَقَد رَفَعَتني (/ دفَعَتني) العَوالِمُ إلَيكَ ، وقَد أوقَعَني عِلميبِكَرَمِكَ عَلَيكَ .

إلهي! كَيفَ أخيبُ وأنتَ أمَلي ؟ أم كَيفَ اُهانُ وعَلَيكَ مُتَّكَلي ؟

إلهي! كَيفَ أستَعِزُّ وفِي الذِّلَّةِ أركَزتَني ؟ أم كَيفَ لا أستَعِزُّ وإلَيكَ نَسَبتَني ؟

إلهي! كَيفَ لا أفتَقِرُ وأنتَ الَّذي فِي الفُقَراءِ أقَمتَني ؟ أم كَيفَ أفتَقِرُ وأنتَ الَّذي بِجودِكَ أغنَيتَني ؟

وأنتَ الَّذي لا إلهَ غَيرُكَ ؛ تَعَرَّفتَ لِكُلِّ شَيءٍ فَما جَهِلَكَ شَيءٌ ، وأنتَ الَّذي تَعَرَّفتَ إلَيَّ في كُلِّ شَيءٍ فَرَأَيتُكَ ظاهِرا في كُلِّ شَيءٍ ، وأنتَ الظّاهِرُ لِكُلِّ شَيءٍ .

يا مَنِ استَوى بِرَحمانِيَّتِهِ فَصارَ العَرشُ غَيبا في ذاتِهِ ، مَحَقتَ الآثارَ بِالآثارِ ، ومَحَوتَ الأَغيارَ بِمُحيطاتِ أفلاكِ الأَنوارِ .

يا مَنِ احتَجَبَ في سُرادِقاتِ (11) عَرشِهِ عَن أن تُدرِكَهُ الأَبصارُ ، يا مَن تَجَلّى بِكَمالِ بَهائِهِ فَتَحَقَّقَت عَظَمَتُهُ [مِنَ] (12) الاِستِواءِ ، كَيفَ تَخفى وأنتَ الظّاهِرُ ؟ أم كَيفَ تَغيبُ وأنتَ الرَّقيبُ الحاضِرُ ؟ إنَّكَ عَلى كُلِّ شَيءٍ قَديرٌ . وَالحَمدُ للّهِِ وَحدَهُ . (13) .


1- .أسبغ عليه النعمة : أي أتمّها (الصحاح : ج 4 ص 1320 «سبغ») .
2- .تقول : رَفَدتُه ؛ إذا أعَنتَه (الصحاح : ج 2 ص 475 «رفد») .
3- .في المصدر : «المستقبلين» ، والصواب ما أثبتناه كما في بحار الأنوار والبلد الأمين .
4- .تَنَصَّلَ : أي انتفى من ذنبه واعتذر إليه (النهاية : ج 5 ص 67 «نصل») .
5- .أثبتنا ما بين المعقوفين من البلد الأمين : ص 258 وراجع : بحار الأنوار : ج 98 ص 213 ح 2 و مستدرك الوسائل : ج 10 ص 25 ح 11370 .
6- .الضّيْمُ : الظلم (الصحاح : ج 5 ص 1973 «ضيم») .
7- .حَفِيَ به : أي بالغ في برّه والسؤال عنه (النهاية : ج 1 ص 409 «حفا») .
8- .في المصدر : «لا تَزال» ، والتصويب من بحار الأنوار .
9- .الرَّمس : الدَّفن ، والقَبر (القاموس المحيط : ج 2 ص 220 «رمس») .
10- .في المصدر : «الهواء» ، والتصويب من بحار الأنوار .
11- .السُّرادِقُ : واحد السرادقات التي تمدّ فوق صحن الدار (الصحاح : ج 4 ص 1496 «سردق») .
12- .. ما بين المعقوفين أثبتناه من بحار الأنوار .
13- .الإقبال (طبعة دار الكتب الإسلاميّة) : ص 339 ، البلد الأمين : ص 251 وليس فيه ذيله من : «إلهي ، أنا الفقير في غناي . . .» ، بحار الأنوار : ج 98 ص 216 ح 2 .

ص: 27

1737.المصنَّف ، ابن ابى شيبه ( _ به نقل از كثير بن نمر _ ) خداوندا! اين است ستايش و تمجيد من از تو و اخلاص من در مقام يكتاپرستى و اقرار من به نعمت هاى تو، در مقامِ شمارش آنها . هر چند من اعتراف دارم كه بر اثر فزونى، فراوانى، آشكارى و پيشى جُستن اين نعمت ها از زمان پيدايش من، توانِ شمارش آنها را ندارم كه همواره در آن زمان ، به وسيله اين نعمت ها به من يادآورى مى كردى، از همان زمان كه مرا آفريدى و خلق كردى و از همان آغاز عمر، مرا از ندارى به توانگرى در آوردى و گرفتارى ام را برطرف كردى و اسبابِ آسايشم را فراهم ساختى و سختى ام را دفع نمودى و اندوهم را زُدودى و بدنم را تن درست و دينم را به سلامت داشتى، و اگر براى ياد كردن نعمتت، تمامى جهانيان از پيشينيان و پسينيان به من كمك كنند، نه من توان يادكردِ آنها را دارم و نه آنان دارند .

[خداوندا!] پاك و بلند مرتبه اى و پروردگارِ بزرگ ، كريم و مهربانى . نعمت هايت به شمار در نمى آيد و به ستايشت نمى توان رسيد و نعمت هايت را تلافى نمى توان كرد. بر محمّد و خاندان محمّد ، درود فرست و نعمت هايت را بر ما كامل كن و با اطاعت خويش ، سعادتمندمان فرما. منزّهى تو . معبودى جز تو نيست.

خداوندا! تويى كه دعاى درمانده را اجابت مى كنى و بدى را برطرف مى سازى و به فرياد گرفتار مى رسى و بيمار را شفا مى دهى و نادار را برخوردار مى سازى و شكستگى را مرمّت مى كنى و به خُردسال ، رحم مى كنى و كهن سال را يارى مى دهى و جز تو، پشتيبانى نيست و بالاتر از تو، توانايى نيست، و تويى بلندمرتبه و بزرگ .

اى رها كننده اسير در كُند و زنجير! اى روزى دهنده كودك خردسال! اى پناهِ ترسانى كه پناه مى جويد! اى آن كه نه انبازى دارد و نه وزيرى! بر محمّد و خاندان محمّد ، درود فرست و در اين شامگاه ، بهترين چيزهايى را كه عطا مى كنى و به هر يك از بندگانت مى دهى، به من عطا كن ، از نعمت هايى كه به آفريدگان مى بخشى و نعمت هايى كه آنها را تجديد مى كنى و بلاهايى كه آنها را مى گردانى و گرفتارى هايى كه آنها را برطرف مى سازى و دعاهايى كه آنها را مى شنوى و كارهاى نيكى كه آنها را مى پذيرى و كارهاى زشتى كه آنها را مى پوشانى ، كه تو به هر چه بخواهى ، دقيق و آگاهى و بر هر كارى توانايى .

خداوندا! تو نزديك ترين كسى هستى كه مى توان از او مسئلت كرد . از هر كسى ، زودتر خواهش را اجابت مى كنى و از هر بخشنده اى ، بزرگوارترى و عطايت، از هر كسى بيشتر است و در اجابت درخواست ، از همه شنواترى. اى رحمتگرِ دنيا و آخرت و مهربان در آن دو! كسى كه مانند تو از او درخواست شود، نيست و جز تو ، آرزو شده اى نيست. خواندمَت ، اجابت كردى و درخواست نمودم، عطا كردى و به تو ميل كردم، بر من رحمت آوردى و به تو اعتماد كردم، نجاتم دادى و به درگاه تو ناليدم، كفايتم كردى.

خداوندا! بر محمّد، بنده و فرستاده و پيامبرت و بر خاندان پاك و پاكيزه او، همگى، درود فرست و نعمت هايت را بر ما كامل كن و عطايت را بر ما گوارا گردان و نام ما را در زمره سپاس گزارانت و ياد كنندگان نعمت هايت بنويس. آمين، آمين، اى پروردگار جهانيان!

خداوندا! اى آن كه مالك مُلك وجودى و بر هر كارى، توانايى و قاهرى و عيب و نافرمانى خلق را مى پوشانى و چون آمرزش جويند، مى آمرزى! اى كمال مطلوب جويندگان مشتاق و منتهاى آرزوى اميدواران! اى كه دانش او به هر چيزى احاطه دارد و رأفت و مهر و بردبارى اش، توبه كنندگان را فرا گرفته است!

خداوندا! در اين شبى كه آن را به وسيله محمّد _ پيامبرت و فرستاده ات و برگزيده ات از ميان آفريدگانت و امين تو بر وحْيت _ شرافت و بزرگى دادى، به درگاه تو رو مى آوريم.

خداوند! بر محمّد ، آن مژده دهنده وترساننده و آن چراغ تابناك _ كه به وسيله او بر مسلمانان ، نعمت بخشيدى و او را براى جهانيان، رحمت قرار دادى _، درود فرست .

خداوندا! بر محمّد و خاندان محمّد ، درود فرست، چنان كه محمّد ، نزد تو شايسته آن است. اى خداى بزرگ! بر او و خاندان برگزيده و پاك و پاكيزه او، همگى، درود فرست و با پرده عفو خويش ، زشتى هاى ما را بپوشان، كه صداها به هر زبانى، به سوى تو بلند است و در اين شب ، براى ما بهره اى از هر خيرى كه آن را ميان بندگانت تقسيم مى كنى و نورى كه بدان ، هدايت مى فرمايى و از هر رحمتى كه آن را مى گسترى و از هر بركتى كه آن را فرو مى فرستى و از هر عافيتى كه آن را مى پوشانى و از هر روزى اى كه آن را مى گسترى ، اى مهربان ترينِ مهربانان!

خداوندا! ما را در اين هنگام ، باز گردان ، در حالى كه پيروزمند، رستگار، پذيرفته و بهره مند باشيم ، و ما را از نوميدان ، قرار مده و ما را از رحمتت ، بى بهره مگردان و از اميدى كه به فضل تو داريم، محروممان مفرما و ما را ناكام ، باز مگردان و از درگاهت ، مَران و جزو محرومان از رحمتت قرارمان مده و از آن سرريزِ عطايت كه آرزويش را داريم ، نااميدمان مكن ، اى بخشنده ترينِ بخشندگان و كريم ترينِ كريمان !

خداوندا! ما با يقين ، به درگاه تو روى آورديم و قصد خانه محترم تو كرديم. بنا بر اين، ما را بر انجام دادن اعمال حَجّمان، يارى فرما و حجّ ما را كامل گردان و از ما در گذر و عافيتمان ده ، كه دست هايمان را به سوى تو دراز كرده ايم و نشانه هاى اعتراف به گناه را در خود دارد.

خداوندا! در اين شب ، آنچه را از تو درخواست كرديم، به ما عطا كن و كفايتى را كه از تو تقاضا كرده ايم، نصيب نما ، كه جز تو كفايت كننده اى نداريم و جز تو پروردگارى براى ما نيست. فرمان تو بر ما نافذ است و دانشت بر ما احاطه دارد و حُكمت درباره ما عدالت است. خير را براى ما مقدّر فرما و ما را از اهل خير ، قرار ده .

خداوندا! از آن بخشندگى اى كه دارى ، برايمان پاداشى بزرگ ، ذخيره اى گرامى وآسايشى هميشگى مقرّر كن و همه گناهان ما را بيامرز و ما را با كسانى كه سزاوار هلاك اند ، به هلاكت مرسان و مهربانى و رحمت خويش را از ما دور مكن، اى مهربان ترينِ مهربانان!

خداوندا ! ما را در همين وقت ، از كسانى قرار ده كه از تو درخواست كرده اند و بديشان عطا كرده اى، و سپاست گزارده اند و تو نعمتت را بر آنان افزوده اى، و به سويت باز گشته اند و تو پذيرفته اى، و از گناهانشان به سوى تو گريخته اند و تو همه را آمرزيده اى، اى صاحبِ جلالت و بزرگوارى!

خداوندا! ما را [بر كار نيكْ] موفّق ساز و استوارمان بدار و حفظمان كن و زارى ما را بپذير، اى بهترين كسى كه مى توان از او درخواست كرد ! اى مهربان ترين كسى كه از او مِهر خواهند! اى كه نه بر هم نهادن پلك چشم ها بر او پوشيده است، نه اشاره با گوشه ديدگان، نه آنچه در نهانگاه ضمير ، استقرار يافته است، و نه آنچه در پرده دل ها نهفته است. آرى! تمامى آنها را دانش تو شمارش كرده و بردبارىِ تو، در بر گرفته است. منزّهى تو و بسى برترى از آنچه ستمگران مى گويند ! آسمان ها و زمين و هر آنچه در آنهاست، تو را تسبيح مى گويند و هيچ چيزى نيست ، جز اين كه به ستايش تو تسبيح مى گويد. بنا بر اين، ستايش و بزرگى و بلندى رتبه ، از آنِ توست .

اى صاحبِ جلالت و بزرگوارى و برترى و نعمت بخشى و موهبت هاى بزرگ! تو بخشنده و كريم و مهربانى. روزى حلالت را بر من فراخ كن، و هم در تنم و هم در دينم ، عافيتم ده و ترسم را امان بخش و از آتش دوزخ ، آزادم كن .

خداوندا! مرا به مكر خود، دچار مساز و مرا در غفلت تدريجى گرفتار مكن و خوارم مساز و شرّ تبهكارانِ جن وانس را از من ، دور كن» .

سپس امام عليه السلام صدايش را بالا بُرد و نگاهش را به آسمان كرد و در حالى كه چشمانش از [بسيارىِ] اشك ، مانند مَشك آب شده بود ، گفت : «اى شنواترينِ شنوندگان! و اى بيناترينِ بينندگان! و اى با شتاب ترينِ حساب رسان! واى مهربان ترينِ مهربانان! بر محمّد و خاندان محمّد، درود فرست.

خداوندا! از تو آن حاجتم را مى خواهم كه اگر آن را به من عطا كنى، ديگر هر چه را از من دريغ كنى، به من زيان نمى رساند، و اگر آن را از من دريغ كنى، ديگر هر چه را به من عطا كنى، به من سود نمى رساند و آن اين است كه آزادى خود را از آتش دوزخ ، از تو خواهانم.

معبودى جز تو نيست، تنهايى و بى انباز . فرمان روايى ، از آنِ توست و ستايش ، تو را سِزَد و تو بر هر كارى توانايى، اى پروردگار من، اى پروردگار من ، اى پروردگار من ! 1

خداى من ! من در حال توانگرى، نيازمندم . پس چگونه در حال نيازمندى ام، نيازمند نباشم؟

خداى من ! من در عين دانايى ام، نادانم . پس چگونه در حال نادانى ام، نادان نباشم؟

خداى من ! پى در پى آمدن تدبير تو و سرعت تحوّل و پيچش تقديرات تو، مانع از اين شد كه بندگان عارف تو به عطايى جز عطاى تو دلْ آرام باشند و در بلاى تو نوميد شوند.

خداى من ! از من همان سر مى زنَد كه شايسته پستى من است و از تو، آن انتظار مى رود كه شايسته بزرگوارى توست.

خداى من ! تو خود را به لطف و مهربانى برايم توصيف كردى، پيش از آن كه ناتوان باشم . آيا پس از آن كه ناتوان شدم ، مرا از لطف و مهربانى ات بى بهره مى كنى ؟

خداى من! اگر كارهاى نيك از من سر زند، به فضل توست و تو را منّتى است بر من، و اگر كارهاى بد از من رُخ دهد، پس به عدالت تو بستگى دارد [كه چگونه با من رفتار كنى] و تو بر من ، حجّت دارى.

خداى من! چگونه مرا وا مى گذارى ، در صورتى كه كفالتم كردى؟ و چگونه مورد ستم واقع شوم، در حالى كه تو ياور منى؟ يا چگونه نااميد باشم ، حال آن كه تو به من مهربانى؟ هم اينك، به وسيله نيازى كه به تو دارم، به درگاهت توسّل مى جويم و چگونه به وسيله چيزى توسّل جويم كه محال است به تو راه يابد؟ يا چگونه از حال خويش به تو شكايت كنم ، با اين كه حال من بر تو پنهان نيست ؟ يا چگونه [حالم را ]به زبان بيان كنم ، حال آن كه همان هم از پيش توست و برايت آشكار است ؟ يا چگونه اميدهايم را نااميد مى كنى، با اين كه به آستان تو وارد شده است؟ يا چگونه احوالم را نيكو نگردانى ، با اين كه احوالم به واسطه تو بر جاست؟

خداى من ! چه لطفى به من دارى، با اين نادانى بزرگِ من! و چه قدر به من مهربانى، با اين كردار زشت من!

خداى من ! چه قدر تو به من نزديكى و در مقابل ، چه قدر من از تو دورم؟ و چه قدر به من مهربانى و با اين همه ، چه چيزى مرا از تو دور نگاه مى دارد؟

خداى من ! من از دگرگونى آثار و تغيير و تحوّل حالات، در يافته ام كه مراد تو از [آفرينش] من ، آن است كه خود را در هر چيزى به من بشناسانى تا آن كه هيچ چيزى نباشد كه من در آن ، تو را نبينم .

خداى من ! هر اندازه پَستى من، زبانم را لال مى كند، بزرگوارى تو ، آن را گويا مى سازد و هر اندازه كه ويژگى هاى من ، مرا نوميد مى كند، نعمت هاى تو به طمعم مى اندازد.

خداى من ! كسى كه كارهاى خوبش بد باشد، چگونه كارهاى بدش بد نباشد؟ و كسى كه حقيقت گويى هايش ادّعايى بيش نباشد، چگونه ادّعاهايش ادّعا نباشد؟

خداى من ! فرمان نافذت و مشيّت قاهرت، براى هيچ گوينده اى فرصتِ گفتار و براى هيچ صاحبْ حالى ، حسّ و حال نمى گذارد.

خداى من ! چه بسيار طاعتى كه بنياد نهادم و حالتى كه استوارش ساختم، و عدل تو اعتمادم بر آن را از بين برد ؛ امّا فضل تو دستگيرم شد.

خداى من ! تو مى دانى كه هر چند طاعت من ، پايدار و جزمى نبود ؛ ولى دوستى و عزم بر انجام دادن آن ، ادامه دارد.

خداى من ! چگونه تصميم بگيرم، در حالى كه تو قاهرى و چگونه تصميم نگيرم، در حالى كه تو فرماندهى ؟

خداى من ! انديشيدن در آثارت ، مايه دورى ام از ديدار مى شود. پس مرا به خدمتى بگمار كه مرا به تو برساند. چگونه بر وجود تو به چيزى استدلال شود كه خود آن در وجودش به تو نيازمند است؟ آيا اساسا در غيرِ تو ظهورى هست كه در تو نباشد تا آن وسيله ظهور تو باشد؟

تو كِى پنهان شده اى كه نياز به دليلى باشد كه به تو ره نمون شود؟ و چه وقت دور شده اى كه آثار تو ما را به تو برساند؟ كور باد چشمى كه تو را نظاره گر خود نبيند! و زيانبار باد سوداى بنده اى كه بهره اى از دوستى ات براى او قرار ندادى!

خداى من ! فرمان دادى كه به آثار تو رجوع كنم . پس مرا به وسيله پوششى از انوار و راه نمايى بصيرت ، به سوى خود باز گردان تا پس از ديدن اين آثار ، به سوى تو باز گردم، همچنان كه از طريق آنها به مقام معرفت تو وارد شدم، درونم به آثار توجّه نكند و همّتم بلندتر از تكيه بر آنها باشد كه تو بر هر كارى توانايى .

خداى من! اين است خوارى ام كه در نزدت پيداست و اين است حال من كه بر تو پوشيده نيست . از خودِ تو مى خواهم كه مرا به خودت برسانى و به وسيله ذاتت بر تو دليل مى جويم. پس با نور خودت ، مرا بر ذاتت راه نمايى فرما و با اخلاصِ بندگى، مرا در پيشگاهت پايدار گردان.

خداى من ! مرا از علم مخزون خود ، بياموز و به پرده مصونيت خود ، محفوظم بدار.

خداى من ! مرا به حقايق نزديكانِ درگاهت برسان و به طريقه مجذوبان [جمالت ]ره سپارم ساز.

خداى من ! مرا به تدبير خودت از تدبيرم و به اختيارت از اختيارم بى نياز كن و از مواضع درماندگى ام ، آگاهم كن .

خداى من ! از خوارى نفسم بيرونم آور و از شكّ و شرك ، پاكم فرما ، پيش از آن كه به گورم در آيم . از تو يارى مى جويم، پس يارى ام كن و بر تو توكّل كنم، پس مرا وا مگذار و از تو مسئلت مى كنم، پس نااميدم مگردان و به بخششِ تو مايلم، پس محرومم مكن و به حضرت تو منسوبم، پس مرا دور مكن و به درگاهت ايستاده ام، پس طردم مكن.

خداى من ! خشنودى تو از اين كه سببى از سوى تو داشته باشد، مبرّاست . پس چگونه ممكن است كه من ، سبب آن باشم؟

خداى من ! تو به ذات خود ، بى نيازى از اين كه سودى از خودت به تو برسد. پس چگونه از من بى نياز نباشى؟

خداى من! [از يك سو] قضا و قدر ، مرا آرزومند مى كند و از ديگر سو، هواى نفس ، مرا با بندهاى شهوت ، اسير كرده است. بنا بر اين، تو ياور من باش تا پيروزم گردانى و بينايم كنى . با بخشش خود ، بى نيازم كن تا به وسيله تو از طلب كردن ، بى نياز شوم. تو هستى كه انوار معرفت را در دل هاى اولياى خود تابانْدى تا اين كه تو را شناختند و يگانه ات دانستند . تويى كه بيگانگان را از دل هاى دوستانت بيرون راندى تا آنان ، جز تو كسى را دوست نداشته باشند و به غيرِ تو پناهنده نشوند. تويى همدم آنان، آن جا كه عوالمِ هستى ، ايشان را به وحشت اندازد و تويى كه راه نمايى شان مى كنى، آن جا كه نشانه ها برايشان آشكار گردد.

آن كه تو را نيافت ، چه يافته است؟ و آن كه تو را يافت، چه نيافته است؟ به راستى محروم است آن كه به جاى تو به ديگرى راضى شود و به طور حتم ، زيانكار است كسى كه از تو به ديگرى رو كند.

چگونه مى شود به ديگرى اميدوار بود، در حالى كه تو احسانت را قطع نكردى؟ و چگونه مى شود از ديگرى درخواست كرد، در صورتى كه تو شيوه عطابخشى ات را تغيير ندادى؟

اى خدايى كه به دوستانت، شيرينى اُنست را چشاندى وآنان ، در برابرت به ثناگويى برخاستند! و اى خدايى كه بر اولياى خود ، خلعت هاى هيبتت را پوشاندى و آنان ، در برابرت به آمرزش خواهى برخاستند! تويى ياد كننده، پيش از آن كه از تو ياد كنند و تويى آغازگر احسان، پيش از آن كه عبادت كنندگان ، به سويت روى آورند و تويى بخشنده عطابخش، پيش از آن كه درخواست كنندگان ، درخواست كنند و تويى پُر بخشش ، سپس همان را كه به ما بخشيده اى ، از ما وام مى خواهى.

خداى من! با رحمتت ، مرا بطلب تا به تو برسم و با جذبت ، بر من منّت گذار تا به تو روى آورم.

خداى من! به راستى اميدم از تو قطع نمى شود، هر چند تو را نافرمانى كنم ، همچنان كه ترسم برطرف نمى شود، اگر چه از تو فرمان ببرم ؛ چه، عوالم هستى ، مرا به سوى تو رانده است و آن آگاهى اى كه به كَرَم تو دارم، مرا به درگاه تو آورده است.

خداى من! چگونه نااميد گردم ، حال آن كه تو اميد منى؟ يا چگونه خوار شوم ، در حالى كه اعتماد من بر توست؟

خداى من! چگونه عزّت بجويم ، با اين كه در خوارى جايم دادى؟ و چگونه عزّت نجويم ، در صورتى كه تو مرا به خودت نسبت دادى؟

خداى من! چگونه نيازمند نباشم ، با اين كه تو در ميان نيازمندان جايم دادى؟ و چگونه نيازمند باشم ، با اين كه تو به وسيله بخشش خود ، بى نيازم كردى؟ تويى آن كه معبودى جز تو نيست . به هر چيزى خود را شناساندى و هيچ چيزى نيست كه تو را نشناسد . تويى كه خود را در هر چيزى به من شناساندى و من ، تو را در هر چيزى هويدا ديدم . تويى آشكار كننده هر چيزى ، اى كه با رحمتت بر همه چيز سيطره دارى و عرش در ذاتت پنهان شد! تويى كه آثار را با آثار ، نابود كردى و بيگانگان را با احاطه كنندگان فلك هاى نور ، محو ساختى .

اى آن كه در سراپرده هاى عرش خود ، پنهان شد از اين كه ديده ها او را درك كنند! اى آن كه به كمال زيبايى تجلّى كرد و جلال و عظمتش، تمامى مراتب وجود را فرا گرفت! چگونه پنهان شوى، در صورتى كه تو پيدايى؟ يا چگونه غايب شوى، حال آن كه تو نگهبان و حاضرى؟ به راستى تو بر هر كارى توانايى، و ستايش، تنها ويژه خداوند است» . .

ص: 28

. .

ص: 29

. .

ص: 30

. .

ص: 31

. .

ص: 32

. .

ص: 33

. .

ص: 34

. .

ص: 35

. .

ص: 36

. .

ص: 37

. .

ص: 38

. .

ص: 39

. .

ص: 40

. .

ص: 41

. .

ص: 42

. .

ص: 43

. .

ص: 44

سخنى درباره اضافات «دعاى عرفه»

بخش دوم دعاى عرفه از «الهى أنا الفقير» تا آخر دعا ، از نظر مضمون ، به حَسَب ظاهر ، با بخش اوّل آن، هماهنگ نيست و با توجّه به اين كه تنها منبع آن ، كتاب الإقبال سيّد بن طاووس است و طبق نقل علّامه مجلسى ، اين قسمت، در برخى نسخه هاى قديمى اين كتاب ، وجود ندارد ، شمارى از فضلا بر اين باورند كه اين قسمتِ دعا ، از امام حسين عليه السلام نيست ؛ بلكه از برخى مشايخِ صوفيه است . علّامه مجلسى ، پس از نقل دعاى عرفه در بحار الأنوار مى نويسد : اين دعا را كفعمى در البلد الأمين و سيّد بن طاووس در مصباح الزائر _ همان طور كه پيش تر آمد _ آورده اند ؛ ولى در پايان آن دو ، به اندازه يك ورق از «إلهى أنا الفقير فى غناى» تا آخر دعا افتادگى دارد . اين قسمت ، در برخى از نسخه هاى قديمى الإقبال هم نيست . عبارت هاى اين صفحه با سياق دعاهاى بزرگان معصوم عليهم السلام هم سازگارى ندارد و بلكه با مذاق صوفيه سازگارتر است . به همين جهت ، برخى از فضلا گفته اند كه اين صفحه از افزوده هاى مشايخِ صوفيه است . خلاصه اين كه اين زيادى ، يا از آنهاست كه در پاره اى از كتاب ها آمده و سيّد بن طاووس هم بى خبر از حقيقتِ حال ، در الإقبال آورده و يا توسّط برخى به كتاب الإقبال افزوده شده است . چه بسا بنا بر آنچه بدان اشاره كرديم _ كه صفحه ياد شده ، در برخى از نسخه هاى قديمى الإقبال و مصباح الزائر نيست _ ، نظر دومْ

.

ص: 45

محتمل تر باشد، و خدا به حقيقتِ احوال ، آگاه تر است . (1) بر اين اساس ، نسبت دادن اين قسمت به امام عليه السلام مشكل است، (2) مگر اين كه كسى از قوّت متن ، به صدور آن از معصوم ، اطمينان پيدا كند ، چنان كه عالم ربّانى آية اللّه حاج شيخ على سعادت پرور (پهلوانى) رحمه الله در تأييد صدور آن به دليل قوّت متن ، براى اين جانب از علّامه سيّد محمد حسين طباطبايى نقل مى كرد كه ايشان مى گفت : «كيست كه بتواند اين گونه حقايق را بيان كند؟ ما كه عمرى در مسائل فلسفى و عرفانى تلاش كرده ايم ، دهنمان ميچّاد (3) اين طور حرف بزنيم!» . امّا آنچه علّامه مجلسى آورده كه : «عبارات اين دعا با سياق ديگر ادعيه معصومان عليهم السلام هماهنگ نيست» ، هر چند در مورد سياق بيشتر دعاهاى روايت شده از آنان صادق است ، ليكن در مورد شمارى ديگر ، مانند «مناجات شعبانيه»، صدق نمى كند . به هر حال ، همان طور كه علّامه مجلسى در پايان بيان ديدگاه خود آورده، بايد گفت : خداوند، به حقيقتِ احوال، آگاه تر است .

.


1- .بحار الأنوار : ج98 ص227 .
2- .آوردن تعبير «منسوب به امام» ، در باره بخش هايى از اين دعا كه درابواب مختلف اين دانش نامه آورده ايم ، اشاره به همين نكته است .
3- .ميچّاد ، ساخت عاميانه فعل «مى چايَد»، از مصدر «چاييدن» به معناى «سرما خوردن» است . در اين جا ، منظور ، اين است كه ما ، با صرف عمرى در فلسفه و عرفان ، قادر به ساختن و پرداختن اين گونه عبارات با اين محتواى بلند و عميق نيستيم . بنا بر اين ، چگونه مى توان آنها را به مشايخ صوفيّه نسبت داد؟

ص: 46

10 / 21دُعاؤُهُ عليه السلام عِندَ الصَّباحِ وَالمَساءِ1739.الغارات ( _ به نقل از سعيد اشعرى _ ) مهج الدعوات عن الإمام الحسين عليه السلام_ في دُعاءٍ لَهُ إذا أصبَحَ وأمسى _: بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحيمِ ، بِسمِ اللّهِ وبِاللّهِ ، ومِنَ اللّهِ ، وإلَى اللّهِ ، وفي سَبيلِ اللّهِ ، وعَلى مِلَّةِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، وتَوَكَّلتُ عَلَى اللّهِ ، ولا حَولَ ولا قُوَّةَ إلّا بِاللّهِ العَلِيِّ العَظيمِ .

اللّهُمَّ إنّي أسلَمتُ نَفسي إلَيكَ ، ووَجَّهتُ وَجهي إلَيكَ ، وفَوَّضتُ أمري إلَيكَ ، إيّاكَ أسأَلُ العافِيَةَ مِن كُلِّ سوءٍ فِي الدُّنيا وَالآخِرَةِ .

اللّهُمَّ إنَّكَ تَكفيني مِن كُلِّ أحَدٍ ، ولا يَكفيني أحَدٌ مِنكَ ، فَاكفِني مِن كُلِّ أحَدٍ ما أخافُ وأحذَرُ ، وَاجعَل لي مِن أمري فَرَجا ومَخرَجا ، إنَّكَ تَعلَمُ ولا أعلَمُ ، وتَقدِرُ ولا أقدِرُ ، وأنتَ عَلى كُلِّ شَيءٍ قَديرٌ ، بِرَحمَتِكَ يا أرحَمَ الرّاحِمينَ . (1)1740.تاريخ الطبرى ( _ به نقل از محلّ بن خليفه _ ) الدعوات عن عليّ بن الحسين عليه السلام :حَدَّثَني أبي عَن جَدّي صلى الله عليه و آله : أنَّهُ كانَ إذا صَلَّى الغَداةَ وَانفَتَلَ (2) ، لا يَتَكَلَّمُ حَتّى يَأخُذَ سُبحَةً بَينَ يَدَيهِ فَيَقولُ : «اللّهُمَّ إنّي أصبَحتُ اُسَبِّحُكَ واُحَمِّدُكَ واُهَلِّلُكَ واُكَبِّرُكَ واُمَجِّدُكَ بِعَدَدِ ما اُديرُ بِهِ سُبحَتي» ، ويَأخُذُ السُّبحَةَ في يَدِهِ ويُديرُها وهُوَ يَتَكَلَّمُ بِما يُريدُ مِن غَيرِ أن يَتَكَلَّمَ بِالتَّسبيحِ ، وذَكَرَ أنَّ ذلِكَ مُحتَسَبٌ لَهُ ، وهُوَ حِرزٌ إلى أن يَأوِيَ إلى فِراشِهِ ، فَإِذا أوى إلى فِراشِهِ ، قالَ مِثلَ ذلِكَ القَولِ ووَضَعَ سُبحَتَهُ تَحتَ رَأسِهِ ، فَهِيَ مَحسوبَةٌ لَهُ مِنَ الوَقتِ إلَى الوَقتِ . (3) .


1- .مهج الدعوات : ص 198 ، بحار الأنوار : ج 86 ص 313 ح 65 .
2- .اِنْفَتَلَ : اِنْصَرَفَ (تاج العروس : ج 15 ص 564 «فتل») .
3- .الدعوات : ص 61 ح 152 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 200 ح 41 .

ص: 47

10 / 21دعاى امام عليه السلام در بامداد و شامگاه

1742.عنه عليه السلام ( _ ومِن وَصِيَّةٍ لَهُ عليه السلام لِمَعقِلِ بنِ ق ) مهج الدعوات_ از امام حسين عليه السلام ، در دعايش ، در بامداد و شامگاه _: به نام خداوند بخشنده مهربان . به نام خدا و به يارى خدا و از خدا و به سوى خدا و در راه خدا و بر آيين پيامبر خدا ! بر خدا توكّل كردم، و هيچ جنبش و نيرويى جز از جانب خداى والاىِ بزرگ نيست .

خداوندا! خودم را تسليم تو كردم و رويم را به سوى تو كردم و كارم را به تو سپردم . تنها از تو عافيت از هر بدى اى در دنيا و آخرت را مى خواهم .

خداوندا! تو مرا به جاى هر كسى بسنده اى و هيچ كس ، جاى تو را براى من نمى گيرد . پس مرا از ترس و بيمى كه از هر كس دارم ، كفايت كن و گشايش و بيرونْ شدى در كارم قرار ده ، كه تو مى دانى و من نمى دانم، و مى توانى و من نمى توانم ، و تو بر هر كارى توانايى ، به رحمتت ، اى مهربان ترينِ مهربانان !1742.امام على عليه السلام ( _ از سفارش او به معقل بن قيس رياحى ، هنگامى كه او ) الدعوات_ از امام زين العابدين عليه السلام _: پدرم [امام حسين عليه السلام ] در باره جدّم [امام على عليه السلام ]نقل كرد كه چون نماز صبح را مى خواند و مى خواست برود ، [با كسى ]سخن نمى گفت تا آن كه تسبيحى را كه جلوى دستانش بود ، بر مى گرفت و مى گفت : «خداوندا! من صبح كردم و تو را تسبيح و تحميد و تهليل و تكبير مى گويم و از تو به شُكوه، ياد مى كنم و تو را به عدد دورهاى تسبيحم ، بزرگ مى دارم» .

سپس تسبيح را در دستش مى گرفت و آن را مى چرخاند و آنچه مى خواست ، مى گفت ، بى آن كه تسبيح گويد و مى فرمود كه آن ، برايش حساب مى شود و حِرز (نگهدار) اوست تا به رخت خوابش برود، و چون به رخت خوابش مى رفت ، همان گونه تسبيح مى گفت و تسبيحش را زيرِ سرش مى نهاد و اين تسبيح گويى وقت تا وقت (شب تا صبح و صبح تا شب) برايش حساب مى شد . .

ص: 48

10 / 22دُعاءُ العَشَراتِ1745.عنه عليه السلام :مُهج الدعوات بإسناده عن الإمام الحسين عليه السلام :قالَ لي عَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ عليه السلام : يا بُنَيَّ ، إنَّهُ لابُدَّ مِن أن تَمضِيَ مَقاديرُ اللّهِ وأحكامُهُ عَلى ما أحَبَّ وقَضى ، وسَيُنفِذُ اللّهُ قَضاءَهُ وقَدَرَهُ وحُكمَهُ فيكَ ، فَعاهِدني ألّا تَلفِظَ بِكَلامٍ اُسِرُّهُ إلَيكَ حَتّى أموتَ ، وبَعدَ مَوتي بِاثنَيعَشَرَ شَهرا ، واُخبِرُكَ بِخَبَرٍ أصلُهُ عَنِ اللّهِ : تَقولُ غُدوَةً وعَشِيَّةً . . . :

سُبحانَ اللّهِ ، وَالحَمدُ للّهِِ ، ولا إلهَ إلَا اللّهُ ، وَاللّهُ أكبَرُ ، ولا حَولَ ولا قُوَّةَ إلّا بِاللّهِ العَلِيِّ العَظيمِ ، سُبحانَ اللّهِ فِي آناءِ اللَّيلِ وأطرافِ النَّهارِ ، سُبحانَ اللّهِ بِالغُدُوِّ وَالآصالِ ، سُبحانَ اللّهِ بِالعَشِيِّ وَالإِبكارِ ، سُبحانَ اللّهِ حينَ تُمسونَ وحينَ تُصبِحونَ ، ولَهُ الحَمدُ فِي السَّماواتِ وَالأَرضِ وعَشِيّا وحينَ تُظهِرونَ ، يُخرِجُ الحَيَّ مِنَ المَيِّتِ ويُخرِجُ المَيِّتَ مِنَ الحَيِّ ، ويُحيِي الأَرضَ بَعدَ مَوتِها وكَذلِكَ تُخرَجونَ ، سُبحانَ رَبِّكَ رَبِّ العِزَّةِ عَمّا يَصِفونَ ، وسَلامٌ عَلَى المُرسَلينَ ، وَالحَمدُ للّهِِ رَبِّ العالَمينَ ، ولا حَولَ ولا قُوَّةَ إلّا بِاللّهِ العَلِيِّ العَظيمِ .

سُبحانَ ذِي المُلكِ وَالمَلَكوتِ ، سُبحانَ ذِي العِزَّةِ وَالعَظَمَةِ وَالجَبَروتِ (1)

، سُبحانَ المَلِكِ الحَقِّ القُدّوسِ ، سُبحانَ المَلِكِ الحَيِّ الَّذي لا يَموتُ ، سُبحانَ القائِمِ الدّائِمِ ، سُبحانَ الحَيِّ القَيّومِ ، سُبحانَ العَلِيِّ الأَعلى ، سُبحانَهُ وتَعالى ، سُبّوحٌ قُدّوسٌ رَبُّ المَلائِكَةِ وَالرّوحِ .

اللّهُمَّ إنّي أصبَحتُ مِنكَ في نِعمَةٍ وعافِيَةٍ ، فَأَتمِم عَلَيَّ نِعمَتَكَ وعافِيَتَكَ لي بِالنَّجاةِ مِنَ النّارِ ، وَارزُقني شُكرَكَ وعافِيَتَكَ أبَدا ما أبقَيتَني .

اللّهُمَّ بِنورِكَ اهتَدَيتُ ، وبِنِعمَتِكَ أصبَحتُ وأمسَيتُ ، وأصبَحتُ اُشهِدُكَ وكَفى بِكَ شَهيدا ، واُشهِدُ مَلائِكَتَكَ وحَمَلَةَ عَرشِكَ وأنبِياءَكَ ورُسُلَكَ وجَميعَ خَلقِكَ ، وسَماواتِكَ وأرضَكَ ، أنَّكَ أنتَ اللّهُ لا إلهَ إلّا أنتَ وَحدَكَ لا شَريكَ لَكَ ، وأنَّ مُحَمّدا صَلَواتُكَ عَلَيهِ وآلِهِ عَبدُكَ ورَسولُكَ ، وأنَّكَ عَلى كُلِّ شَيءٍ قَديرٌ ، تُحيي وتُميتُ ،وتُميتُ وتُحيي ، وأشهَدُ أنَّ الجَنَّةَ حَقٌّ ، وَالنّارَ حَقٌّ ، وأنَّ الّساعَةَ آتِيَةٌ لا رَيبَ فيها ، وأنَّ اللّهَ يَبعَثُ مَن فِي القُبورِ ، وأشهَدُ أنَّ عِليَّ بنَ أبي طالِبٍ عليه السلام وَالحَسَنَ وَالحُسَينَ وعَلِيَّ بنَ الحُسَينِ ومُحَمَّدَ بنَ عَلِيٍّ وجَعفَرَ بنَ مُحَمَّدٍ وموسَى بنَ جَعفَرٍ وعَلِيَّ بنَ موسى ومُحَمَّدَ بنَ عَلِيٍّ وعَلِيَّ بنَ مُحَمَّدٍ وَالحَسَنَ بنَ عَلِيٍّ وَالإِمامَ مِن وُلِدِ الحَسَنِ بنِ عَلِيٍّ (2) الأَئِمَّةُ الهُداةُ المَهدِيّونَ ، غَيرُ الضّالّينَ ولَا المُضِلّينَ ، وأنَّهُم أولِياؤُكَ المُصطَفَونَ ، وحِزبُكَ الغالِبونَ ، وصَفوَتُكَ وخِيَرَتُكَ مِن خَلقِكَ ، ونُجَباؤُكَ الَّذينَ انتَجَبتَهُم لِوِلايَتِكَ ، وَاختَصَصتَهُم مِن خَلقِكَ ، وَاصطَفَيتَهُم عَلى عِبادِكَ ، وجَعَلتَهُم حُجَّةً عَلى خَلقِكَ ، صَلَواتُكَ عَلَيهِم وَالسَّلامُ .

اللّهُمَّ اكتُب لي هذِهِ الشَّهادَةَ عِندَكَ حَتّى تُلَقِّيَنيها وأنتَ عَنّي راضٍ يَومَ القِيامَةِ ، وقَد رَضيتَ عَنّي ، إنَّكَ عَلى كُلِّ شَيءٍ قَديرٌ .

اللّهُمَّ لَكَ الحَمدُ حَمدا تَضَعُ لَكَ السَّماءُ كَنَفَيها (3) ، وتُسَبِّحُ لَكَ الأَرضُ ومَن عَلَيها ، ولَكَ الحَمدُ حَمدا يَصعَدُ ولا يَنفَدُ (4) ، وحَمدا يَزيدُ ولا يَبيدُ ، سَرمَدا (5) مَدَدا ، لَا انقِطاعَ لَهُ ولا نَفادَ أبَدا ، حَمدا يَصعَدُ أوَّلُهُ ولا يَنفَدُ آخِرُهُ ، ولَكَ الحَمدُ عَلَيَّ ومَعِيَ وفِيَّ وقَبلي وبَعدي وأمامي ولَدَيَّ ، وإذا مِتُّ وفَنيتُ وبَقيتُ ، يا مَولايَ ؛ فَلَكَ الحَمدُ إذا نُشِرتُ وبُعِثتُ ، ولَكَ الحَمدُ وَالشُّكرُ بِجَميعِ مَحامِدِكَ كُلِّها عَلى جَميعِ نَعمائِكَ كُلِّها ، ولَكَ الحَمدُ عَلى كُلِّ عِرقٍ ساكِنٍ ، وعَلى كُلِّ أكلَةٍ وشَربَةٍ ، وبَطشَةٍ وحَرَكَةٍ ، ونَومَةٍ ويَقَظَةٍ ، ولَحظَةٍ وطَرفَةٍ ونَفَسٍ ، وعَلى كُلِّ مَوضِعِ شَعرَةٍ .

اللّهُمَّ لَكَ الحَمدُ كُلُّهُ ، ولَكَ المُلكُ كُلُّهُ ، وبِيَدِكَ الخَيرُ كُلُّهُ ، عَلانِيَتُهُ وسِرُّهُ ، وأنتَ مُنتَهَى الشَّأنِ كُلِّهِ .

اللّهُمَّ لَكَ الحَمدُ عَلى حِلمِكَ بَعدَ عِلمِكَ ، ولَكَ الحَمدُ عَلى عَفوِكَ بَعدَ قُدرَتِكَ .

اللّهُمَّ لَكَ الحَمدُ باعِثَ الحَمدِ ، ووارِثَ الحَمدِ ، وبَديعَ الحَمدِ ، ومُبتَدِعَ الحَمدِ ، ووافِيَ العَهدِ ، وصادِقَ الوَعدِ ، وعَزيزَ الجُندِ ، قَديمَ المَجدِ .

اللّهُمَّ لَكَ الحَمدُ ، مُجيبَ الدَّعَواتِ ، رَفيعَ الدَّرَجاتِ ، مُنزِلَ الآياتِ مِن فَوقِ سَبعِ سَماواتٍ ، مُخرِجَ النّورِ مِنَ الظُّلُماتِ ، مُبَدِّلَ السَّيِّئاتِ حَسَناتٍ ، وجاعِلَ الحَسَناتِ دَرَجاتٍ .

اللّهُمَّ لَكَ الحَمدُ غافِرَ الذَّنبِ ، وقابِلَ التَّوبِ ، شَديدَ العِقابِ ، ذَا الطَّولِ ، لا إلهَ إلّا أنتَ إلَيكَ المَصيرُ .

اللّهُمَّ لَكَ الحَمدُ فِي اللَّيلِ إذا يَغشى ، ولَكَ الحَمدُ فِي النَّهارِ إذا تَجَلّى ، ولَكَ الحَمدُ فِي الآخِرَةِ وَالاُولى ، ولَكَ الحَمدُ عَدَدَ كُلِّ نَجمٍ ومَلَكٍ فِي السَّماءِ ، ولَكَ الحَمدُ عَدَدَ كُلِّ قَطرَةٍ نَزَلَت مِنَ السَّماءِ إلَى الأَرضِ ، ولَكَ الحَمدُ عَدَدَ كُلِّ قَطرَةٍ فِي البِحارِ وَالأَودِيَةِ وَالأَنهارِ ، ولَكَ الحَمدُ عَدَدَ الشَّجَرِ وَالوَرَقِ ، وَالحَصى وَالثَّرى ، وَالجِنِّ وَالإِنسِ ، وَالبَهائِمِ وَالطَّيرِ ، وَالوُحوشِ وَالأَنعامِ ، وَالسِّباعِ وَالهَوامِّ ، ولَكَ الحَمدُ عَدَدَ ما أحصى كِتابُكُ ، وأحاطَ بِهِ عِلمُكَ ، حَمدا كَثيرا دائِما مُبارَكا فيهِ أبَدا .

لا إلهَ إلَا اللّهُ وَحدَهُ لا شَريكَ لَهُ ، لَهُ المُلكُ ولَه الحَمدُ ، يُحيي ويُميتُ ، ويُميتُ ويُحيي ، وهُوَ حَيٌّ لا يَموتُ ، بِيَدِهِ الخَيرُ وهُوَ عَلى كُلِّ شَيءٍ قَديرٌ _ عَشرَ مَرّاتٍ _ .

أستَغفِرُ اللّهَ الَّذي لا إلهَ إلّا هُوَ الحَيُّ القَيّومُ وأتوبُ إلَيهِ _ عَشرَ مَرّاتٍ _ .

«يا اللّهُ يا اللّهُ» عَشرا ، «يا رَحمانُ يا رَحمانُ» عَشرا ، «يا رَحيمُ يا رَحيمُ» عَشرا ، «يا بَديعَ السَّماواتِ وَالأَرضِ ، يا ذَا الجَلالِ وَالإِكرامِ» عَشرا ، «يا حَنّانُ (6) يا مَنّانُ (7) » عَشرا ، «يا حَيُّ يا قَيّومُ» عَشرا ، «يا لا إلهَ إلّا أنتَ» عَشرا ، «اللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ» عَشرا ، «بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحيمِ» عَشرا ، «آمينَ آمينَ» عَشرا ، اِفعَل بي كَذا وكَذا .

وتَقولُ هذا بَعدَ الصُّبحِ مَرَّةً ، وبَعدَ العَصرِ اُخرى ، ثُمَّ تَدعو بِما شِئتَ . (8) .


1- .الجَبَروت : الجَبْرُ والقَهْر (النهاية : ج 1 ص 236 «جبر») .
2- .لفظ «الحسن» إمّا تصحيف للفظ «الحسين» كما تدلّ عليه الروايات الكثيرة ، وإمّا يُقصَدُ به الإمام الحسن العسكري عليه السلام .
3- .الكَنَفُ : الجانب (النهاية : ج 4 ص 204 «كنف») .
4- .زاد في بحار الأنوار هنا : «اللّهمّ لك الحمد حمدا يصعد أوّله ولا ينفد آخره» .
5- .السَّرمَد : الدائم الذي لا ينقطع ، فارسية (النهاية : ج 2 ص 363 «سرمد») .
6- .الحَنّانُ : الرحيم بعباده (النهاية : ج 1 ص 453 «حنن») .
7- .المَنّانُ : من أسماء اللّه تعالى ، والمُنّة : القوّة (الصحاح : ج 6 ص 2207 «منن») .
8- .مهج الدعوات : ص 184 عن معاوية بن وهب عن الإمام الصادق عن آبائه عليهم السلام وص 188 ، جمال الاُسبوع : ص 279 عن عبد اللّه بن عطاء عن الإمام الباقر عن آبائه عليهم السلام وكلاهما نحوه ، بحار الأنوار : ج 95 ص 408 ح 41 وج 90 ص 73 ح 1 وراجع : مصباح المتهجّد : ص 84 وفلاح السائل : ص 388 ح 265 والبلد الأمين : ص 24 والمصباح للكفعمي : ص 127 .

ص: 49

10 / 22دعاى عَشَرات

1745.امام على عليه السلام :مهج الدعوات_ به سندش ، از امام حسين عليه السلام _: [پدرم] على عليه السلام به من فرمود : «اى پسر عزيزم! چاره اى نيست ، جز آن كه تقديرات و احكام الهى به همان گونه كه دوست دارد و حكم رانده است ، سپرى شود و به زودى ، خداوند ، قضا و قَدَر و حكم خود را در باره تو تنفيذ مى كند . پس با من عهد ببند كه به سخنى كه سرّى به تو مى گويم ، لب مگشايى تا دوازده ماه از فوتم بگذرد . من خبرى را به تو مى دهم كه اصل آن، از خداوند است . صبح و شام مى گويى ... : خدا ، منزّه است ! ستايش ، ويژه خداست . هيچ خدايى جز خداوند يكتا نيست و خداوند ، بزرگ تر [از وصف شدن ]است . هيچ توان و نيرويى ، جز به [يارى ]خداى والاى بزرگ نيست . خدا ، منزّه است ، در دل شب و هر دو سوى روز ! منزّه است خدا در صبح و عصر ! منزّه است خدا ، در شامگاه و پگاه! منزّه است خدا ، هنگامى كه شب مى كنيد و صبح مى كنيد! ستايش ، در آسمان ها و زمين ، و شامگاه و به گاه هويدا شدن شما ، از آنِ اوست . زنده را از مُرده بيرون مى كشد و مُرده را از زنده، و زمين را پس از مرگش زنده مى كند و شما نيز همين گونه [از قبرها] خارج مى شويد .

خدايت ، خداى عزّتمند ، منزّه است از آنچه وصفش مى كنند ! سلام بر فرستادگان [خدا]! ستايش ، ويژه خداىِ جهانيان است . هيچ توان و نيرويى ، جز به [يارى] خداى والاىِ بزرگ نيست .

منزّه است خداى مُلك و ملكوت ! منزّه است خداى عزّت و بزرگى و جَبَروت (چيرگى) ! منزّه است فرمان رواى حقيقى و بسيار پاك ! منزّه است خداىِ فرمان رواى زنده اى كه نمى ميرد ! منزّه است خداى برپاىِ جاويد ! منزّه است [خداوند] زنده برپا دارنده ! منزّه است [خداوند] والاىِ برتر ! منزّه است و والا ! بسى منزّه است و پاك ، پروردگار فرشتگان و روح !

خداوندا! من در نعمت و عافيت از جانب تو ، صبح كردم . پس نعمت و عافيتت را با نجات از آتش ، بر من تمام گردان و سپاس و عافيتت را هميشه تا زنده ام ، روزى ام كن .

خداوندا! با نور تو ره يافتم و به نعمتت ، صبح و شام كردم . من ، تو را گواه مى گيرم و تو در گواه بودن، كافى هستى ، و فرشتگان و حاملان عرش و پيامبران و فرستادگان و همه آفريده هايت و آسمان ها و زمينت را گواه مى گيرم كه تنها تو خداوندى و جز تو خدايى نيست . تنها و بى انبازى و محمّد _ كه درودهاى تو بر او و خاندانش باد _ ، بنده و پيامبرِ توست و تو بر هر كارى توانايى . زنده مى كنى و مى ميرانى، و مى ميرانى و زنده مى كنى .

گواهى مى دهم كه بهشت ، حقّ است و آتش ، حقّ است و قيامت ، بدون ترديد ، آمدنى است و خداوند ، هر كه را در قبرهاست ، بر مى انگيزد .

گواهى مى دهم كه على بن ابى طالب و حسن و حسين و على بن الحسين و محمّد بن على و جعفر بن محمّد و موسى بن جعفر و على بن موسى و محمّد بن على و على بن محمّد و حسن بن على و امامِ از نسل حسن بن على [عسكرى] ، امامان ره نما و هدايت يافته اند ، نه گم راه و گم راه كننده ، و آنان اند دوستان برگزيده تو ، حزب چيره تو، و گزيده و منتخب از خلقَت، و نجيبانى كه براى دينت برگزيدى و از ميان خلقَت ، ويژه ساختى و بر ديگر بندگانت ، برگزيدى و آنان را حجّت بر جهانيان كردى كه درودهاى تو بر ايشان باد! و سلام و رحمت و بركات خداوندى بر آنان باد !

خداوندا! اين گواهى ام را نزد خود ، ثبت كن تا در حالى كه از من خشنودى ، بر من در روز قيامت ، تلقين كنى ، كه تو بر هر كارى توانايى .

خداوندا! ستايش ، تو راست ؛ ستايشى كه آسمان براى تو ، دو سوى خويش را فرو مى گذارد و زمين و هر كه بر آن است ، تسبيحت مى گويند .

ستايش ، تو راست ؛ ستايشى كه بالا مى رود و پايان ندارد ؛ ستايشى روزافزون و تمام ناشدنى جاويد و هميشگى ، بى گسست و زوال ؛ ستايشى كه آغازش بالا مى رود و پايانش تمامى نمى گيرد .

ستايش ، ويژه توست ، بر من و همراه من و در من و پيش و پس و جلو و نزد من، و نيز هنگامى كه مُردم و فنا شدم و باقى ماندم .

ستايش، تو راست ، چون زنده و برانگيخته شدم ، اى مولاى من ! خداوندا!

ستايش، تو راست بر همه ستودنى هايت ، بر همه نعمت هايت .

ستايش ، تو راست بر هر رگِ آرام، و بر هر خوردنى و نوشيدنى اى ، و گرفتن و حركتى ، وخواب و بيدارى اى ، و نگاه و پلك زدن و نفسى ، و بر هر جاىِ مويى .

خداوندا! همه ستايش ، تو راست . فرمان روايى ، يكسر، از آنِ توست و تمامى خير ، به دست توست ، آشكار و نهانش . تو نهايتِ همه كارهايى .

خداوندا! ستايش ، تو راست بر بردبارى ات با وجود آگاهى ات. ستايش ، تو راست بر عفوت پس از توانايى ات .

خداوندا! ستايش ، تو راست ، اى بر انگيزاننده ستايش و ميراثبَر ستايش و پديدآور و نوآورنده ستايش و وفادار به پيمان و راستْ وعده ! لشكرت، شكست ناپذير و شكوهت، ديرينه است .

خداوندا! تو راست ستايش ، اى اجابتگر دعاها ، بركشنده درجات ، فرود آورنده آيه ها از فرازِ هفت آسمان ، بيرون آورنده نور از تاريكى ها ، تبديل كننده بدى ها به نيكى ها، و درجهْ قرار دهنده نيكى ها .

خداوندا! ستايش ، تو راست ، اى بخشنده گناه ، پذيرنده توبه ، سختْ كيفرِ توانمند ! خدايى جز تو نيست و [همه چيز] به سوى تو باز مى گردد .

خداوندا! ستايش ، تو راست در شب ، چون فرا مى گيرد . ستايش ، تو راست ، چون روز جلوه مى كند و در آخرت و دنيا . ستايش ، ويژه توست و ستايش ، تو راست ، به تعداد هر ستاره و فرشته در آسمان . ستايش ، تو راست ، به تعداد همه قطره هايى كه از آسمان به زمين مى ريزد . ستايش ، تو راست ، به تعداد قطره هاى همه درياها و درّه ها و رودها . ستايش ، تو راست ، به تعداد درخت و برگ و ريگ و هسته و عدد اِنس و جن و چرندگان و پرندگان و چارپايان و درندگان . ستايش ، تو راست ، آن اندازه كه كتاب تو به شماره آورَد و علم تو ، بدان احاطه دارد ؛ ستايشى فراوان ، جاويدان ، پاكيزه و فرخنده» .

سپس ده مرتبه بگو : «خدايى جز خداى يگانه نيست كه بى انباز است . فرمان روايى و ستايش ، از آنِ اوست، و زنده مى كند و مى ميرانَد ، و مى ميرانَد و زنده مى كند ، و اوست زنده ناميرا . خير، به دست اوست و او بر هر كارى تواناست» .

و ده مرتبه بگو : «آمرزش مى خواهم از خدايى كه خداىِ زنده برپا دارنده اى جز او نيست و به سوى او باز مى گردم» .

سپس ده مرتبه بگو : «اى خدا ، اى خدا!» و ده مرتبه : «اى رحمان ، اى رحمان!» و ده مرتبه : «اى رحيم ، اى رحيم!» و ده مرتبه : «اى پديدآور آسمان ها و زمين ، اى صاحب ارجمندى و بزرگوارى!» و ده مرتبه : «اى مهربان بر بندگان و اى پُر توان!» و ده مرتبه : «اى زنده ، اى برپا دارنده!» و ده مرتبه : «اى كه جز تو خدايى نيست!» و ده مرتبه : «خداوندا! بر محمّد و خاندان محمّد، درود فرست» (صلوات) و ده مرتبه : «بسم اللّه الرحمن الرحيم» . سپس ده مرتبه «آمين» مى گويى و مى گويى : «اين يا آن را [خواسته] برايم انجام ده» .

اين دعا را يك بار پس از صبح و يك بار ديگر ، پس از عصر مى گويى و سپس ، هر دعايى خواستى ، مى كنى . .

ص: 50

. .

ص: 51

. .

ص: 52

. .

ص: 53

. .

ص: 54

10 / 23دُعاءُ الرُّكوبِ1746.تاريخ دمشق ( _ به نقل از ابن عباس _ ) الدعاء للطبراني عن أبي مجلز :عَن حُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام أَنَّهُ رَأى رَجُلاً رَكِبَ دابَّةً فَقالَ : «سُبْحَانَ الَّذِى سَخَّرَ لَنَا هَ_ذَا وَ مَا كُنَّا لَهُ مُقْرِنِينَ » (1) .

فَقالَ لَهُ الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام : وبِهذا اُمِرتَ ؟

قالَ : فَكَيفَ أقولُ ؟

قالَ : تَقولُ : «الحَمدُ للّهِِ الَّذي هَداني لِلإِسلامِ ، ومَنَّ عَلَيَّ بِمُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله ، وجَعَلَني في خَيرِ اُمَّةٍ اُخرِجَت لِلنّاسِ» ، فَهذِهِ النِّعمَةُ .

فَقالَ : تَبدَأُ بِهذا لِقَولِهِ عز و جل : «ثُمَّ تَذْكُرُواْ نِعْمَةَ رَبِّكُمْ إِذَا اسْتَوَيْتُمْ عَلَيْهِ وَ تَقُولُواْ سُبْحَانَ الَّذِى سَخَّرَ لَنَا هَ_ذَا وَ مَا كُنَّا لَهُ مُقْرِنِينَ » . (2) .


1- .الزخرف : 13 .
2- .الدعاء للطبراني : ص 246 ح 775 ، المصنّف لابن أبي شيبة : ج 7 ص 116 ح 3 ، الدرّ المنثور : ج 7 ص 369 ؛ الدعوات : ص 296 ح 62 عن أبي هاشم وكلّها نحوه ، بحار الأنوار : ج 76 ص 292 ح 17 .

ص: 55

10 / 23دعاى هنگام سوار شدن

1749.دعائم الإسلام :الدعاء ، طبرانى_ به نقل از ابو مِجلَز _: امام حسين عليه السلام ديد كه مردى بر چارپايى سوار شد و گفت : «منزّه است خدايى كه اين را براى ما رام كرد ، وگر نه ، ما را ياراى آن نبود!» .

پس به او فرمود : «آيا به اين ، فرمان يافته اى ؟» .

مرد گفت : پس چه بگويم ؟

فرمود : «بگو : ستايش ، خدايى راست كه مرا به اسلام ، ره نمود و با [فرستادن] محمّد صلى الله عليه و آله بر من ، منّت نهاد و مرا در ميان بهترين امّتى كه براى مردم ، بيرون كشيده شده است ، قرار داد . اين ، نعمت است» .

سپس ادامه داد : «ابتدا اين را [كه گفتم] مى گويى ، چون خداى عز و جل مى فرمايد : «سپس ، چون بر آن قرار گرفتيد ، نعمتِ پروردگارتان را ياد مى كنيد و [در پىِ آن ]مى گوييد : منزّه است خدايى كه اين را براى ما رام كرد ؛ و گرنه ، ما را ياراىِ آن نبود» » . .

ص: 56

10 / 24دُعاءُ الفَرَج1749.دعائم الاسلام ( _ درباره على عليه السلام _ ) الإرشاد عن الربيع :كُنتُ رَأَيتُ جَعفَرَ بنَ مُحَمَّدٍ عليه السلام حينَ دَخَلَ عَلَى المَنصورِ يُحَرِّكُ شَفَتَيهِ ، فَكُلَّما حَرَّكَهُما سَكَنَ غَضَبُ المَنصورِ ، حَتّى أدناهُ مِنهُ وقَد رَضِيَ عَنهُ .

فَلَمّا خَرَجَ أبو عَبدِ اللّهِ عليه السلام مِن عِندِ أبي جَعفَرٍ [المَنصورِ] اتَّبعتُهُ ، فَقُلتُ : إنَّ هذَا الرَّجُلَ كانَ مِن أشَدِّ النّاسِ غَضَبا عَلَيكَ ، فَلَمّا دَخَلتَ عَلَيهِ دَخَلتَ وأنتَ تُحَرِّكُ شَفَتَيكَ ، وكُلَّما حَرَّكتَهُما سَكَنَ غَضَبُهُ ، فَبِأَيِّ شَيءٍ كُنتَ تُحَرِّكُهُما ؟!

قالَ : بِدُعاءِ جَدِّي الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام .

قُلتُ : جُعِلتُ فِداكَ ، وما هذَا الدُّعاءُ ؟

قالَ : «يا عُدَّتي عِندَ شِدَّتي ، ويا غَوثي عِندَ كُربَتي ، اُحرُسني بِعَينِكَ الَّتي لا تَنامُ ، وَاكنُفني بِرُكنِكَ الَّذي لا يُرامُ» .

فَحَفِظتُ هذَا الدُّعاءَ ، فَما نَزَلَت بي شِدَّةٌ قَطُّ إلّا دَعَوتُ بِهِ فَفُرِّجَ عَنّي . (1) .


1- .الإرشاد : ج 2 ص 184 ، كشف الغمّة : ج 2 ص 380 ، إعلام الورى : ج 1 ص 525 ، بحار الأنوار : ج 47 ص 175 ح 21 .

ص: 57

10 / 24دعاى فَرَج

1752.دعائم الإسلام :الإرشاد_ به نقل از ربيع _: امام صادق عليه السلام را ديدم كه به گاه ورود بر منصور عبّاسى ، لب هايش را تكان مى داد و هر چه [بيشتر] مى جنبانْد ، خشم منصور فرو مى نشست . به نزديكش كه رسيد ، منصور از او خشنود شد .

چون امام صادق عليه السلام از نزد منصور خارج شد ، او را دنبال كردم و گفتم : اين مرد (منصور) از خشمناك ترينِ مردم بر تو بود . چون وارد شدى ، لب هايت را مى جنبانْدى و هر چه بيشتر ادامه مى دادى ، خشمش [بيشتر ]فرو مى نشست . [لب ]به چيز مى جنباندى (چه ذكرى مى گفتى) ؟

فرمود : «دعاى جدّم حسين بن على عليه السلام را مى خواندم» .

گفتم : فدايت شوم ! اين دعا چيست ؟

فرمود : «اى ساز و برگ من ، به گاه گرفتارى! و اى فريادرس من ، به هنگام سختى ! مرا با چشمت كه نمى خوابد ، حفظ كن و زير سايه ستونت كه خم نمى شود ، بگير» .

اين دعا را حفظ كردم و هيچ گرفتارى اى به من نرسيد ، جز آن كه با خواندن اين دعا، گشايش يافت . .

ص: 58

10 / 25دُعاءُ قَضاءِ الدَّينِ1753.الإمام عليّ عليه السلام ( _ في وَصفِ القِتالِ _ ) الأمالي للطوسي بإسناده عن الحسين بن عليّ عن عليّ بن أبي طالب عليهما السلام :شَكَوتُ إلى رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله دَينا كانَ عَلَيَّ ، فَقالَ : يا عَلِيُّ! قُل : «اللّهُمَّ أغنِني بِحَلالِكَ عَن حَرامِكَ ، وبِفَضلِكَ عَمَّن سِواكَ» ، فَلَو كانَ عَلَيكَ مِثلُ صَبيرٍ دَينا قَضاهُ اللّهُ عَنكَ . وصَبيرٌ : جَبَلٌ بِاليَمَنِ ، لَيسَ بِاليَمَنِ جَبَلٌ أجَلَّ ولا أعظَمَ مِنهُ . (1)10 / 26دُعاءُ الأَمانِ مِنَ الغَرَقِ1756.عنه عليه السلام ( _ كانَ يَقولُ لِأَصحابِهِ عِندَ الحَربِ _ ) مسند أبي يعلي عن طلحة بن عبيد اللّه عن الحسين بن عليّ عليه السلام :قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : أمانُ اُمَّتي مِنَ الغَرَقِ إذا رَكِبوا أن يَقولوا : «بِسْمِ اللَّهِ مَجْراهَا وَ مُرْسَاهَآ إِنَّ رَبِّى لَغَفُورٌ رَّحِيمٌ » (2) ، «وَمَا قَدَرُواْ اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ» (3) الآيَةَ . (4)1757.الإمام الصادق عليه السلام :دعائم الإسلام عن الحسين بن عليّ عليه السلام :قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : أمانٌ لِاُمَّتي مِنَ الغَرَقِ إذا رَكِبوا فِي الفُلكِ قالوا : بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحيمِ «وَ مَا قَدَرُواْ اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ وَالْأَرْضُ جَمِيعًا قَبْضَتُهُ يَوْمَ الْقِيَ_مَةِ وَ السَّمَ_وَ تُ مَطْوِيَّ_ت بِيَمِينِهِ سُبْحَ_نَهُ وَ تَعَ__لَى عَمَّايُشْرِكُونَ » (5) ، «بِسْمِ اللَّهِ مَجْراهَا وَ مُرْسَاهَآ إِنَّ رَبِّى لَغَفُورٌرَّحِيمٌ » . (6) .


1- .الأمالي للطوسي : ص 431 ح 963 ، الأمالي للصدوق : ص 472 ح 631 كلاهما عن جابر عن الإمام الباقر عن أبيه عليهما السلام ، بحار الأنوار : ج 95 ص 301 ح1 .
2- .هود : 41 .
3- .الأنعام : 91 .
4- .مسند أبي يعلى : ج 6 ص 181 ح 6748 ، عمل اليوم والليلة لابن السنّي : ص 176 ح 500 بزيادة «في السفينة» بعد «ركبوا» ، كنز العمّال : ج 6 ص 709 ح 17513 .
5- .الزمر : 67 .
6- .دعائم الإسلام : ج1 ص349 ؛ تفسير القرطبي : ج 9 ص 37 عن طلحة بن عبيد اللّه بن كريز .

ص: 59

10 / 25دعاى پرداخت بدهى

1755.امام على عليه السلام :الأمالى ، طوسى_ به سندش ، از امام حسين عليه السلام ، از امام على عليه السلام _: از بدهى اى كه داشتم ، به پيامبر خدا صلى الله عليه و آله شِكوه كردم . فرمود : «اى على ! بگو : خداوندا! مرا به حلالت از حرامت، و به بخشش خودت ، از غيرِ خودت ، بى نياز كن . پس اگر بدهى ات مانند صَبير (1) باشد ، خدا برايت مى پردازد» . صَبير ، نام كوهى در يمن است كه در آن سرزمين ، كوهى بلندتر از آن نيست .

10 / 26دعاى ايمنى از غرق شدن

1758.الاختصاص عن عليّ بن الحكم :مسند أبى يعلى_ به نقل از طلحة بن عبيد اللّه ، از امام حسين عليه السلام _: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : «امان امّت من از غرق شدن ، اين است كه چون سوار [كشتى] شدند ، بگويند : «به نام خداست رفتن و لنگر انداختنش . بى گمان ، پروردگار من ، آمرزنده مهربان است» . «عظمت خدا را آن چنان كه بايد ، نشناختند...» تا پايان آيه » .1759.رجال الكشّي عن أبي الجارود :دعائم الإسلام_ از امام حسين عليه السلام _: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : «امان امّت من از غرق شدن ، اين است كه چون سوار كشتى شدند ، بگويند : «به نام خداوند بخشنده مهربان» . «و عظمت خدا را آن چنان كه بايد ، نشناختند ، در حالى كه روز قيامت ، زمين ، يكسره در قبضه [قدرت ]او و آسمان ها در پيچيده به دست اوست . منزّه است و والاتر از آنچه با او شريك مى گيرند » .

«به نام خداست رفتن و لنگر انداختنش . بى گمان ، پروردگار من ، آمرزنده مهربان است» » . .


1- .صَبير ، در ادامه همين حديث ، توسط پيامبر صلى الله عليه و آله يا يكى از امامانى كه راوى اين حديث اند ، توضيح داده شده است .

ص: 60

10 / 27دُعاءُ الشّابِّ المَأخوذِ بِذَنبِهِ1760.رجال الكشّي :مهج الدعوات :مَروِيٌّ عَنِ مَولانَا الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام الدُّعاءُ المَعروفُ بِدُعاءِ الشّابِّ المَأخوذِ بِذَنبِهِ ، وما رُوِيَ عَن جَماعَةٍ يُسنِدونَ الحَديثَ إلَى الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام قالَ :

كُنتُ مَعَ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ عليه السلام فِي الطَّوافِ في لَيلَةٍ دَيجوجِيَّةٍ (1)

قَليلَةِ النّورِ ، وقَد خَلَا الطَّوافُ ، ونامَ الزُّوّارُ ، وهَدَأَتِ العُيونُ ، إذ سَمِعَ مُستَغيثا مُستَجيرا مُتَرَحِّما (2) ، بِصَوتٍ حَزينٍ مَحزونٍ مِن قَلبٍ موجَعٍ ، وهُوَ يَقولُ :

يا مَن يُجيبُ دُعَا المُضطَرِّ فِي الظُّلَمِيا كاشِفَ الضُّرِّ وَالبَلوى مَعَ السَّقَمِ قَد نامَ وَفدُكَ حَولَ البَيتِ وَانتَبَهوايَدعو ! وعَينُكَ يا قَيّومُ لَم تَنَمِ هَب لي بِجودِكَ فَضلَ العَفوِ عَن جُرُمييا مَن أشارَ إلَيهِ الخَلقُ فِي الحَرَمِ إن كانَ عَفوُكَ لا يَلقاهُ ذو سَرَفٍ (3)فَمَن يَجودُ عَلَى العاصينَ بِالنِّعَمِ

قالَ الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام : فَقالَ لي : يا أبا عَبدِ اللّهِ ، أسَمِعتَ المُنادِيَ ذَنبَهُ ، المُستَغيثَ رَبَّهُ ؟ فَقُلتُ : نَعَم ، قَد سَمِعتُهُ .

فَقالَ : اِعتَبِرهُ (4) عَسى [أن] (5) تَراهُ .

فَما زِلتُ أخبِطُ في طَخياءِ الظَّلامِ ، وأتَخَلَّلُ بَينَ النِّيامِ ، فَلَمّا صِرتُ بَينَ الرُّكنِ وَالمَقامِ ، بَدا لي شَخصٌ مُنتَصِبٌ ، فَتَأَمَّلتُهُ فَإِذا هُوَ قائِمٌ ، فَقُلتُ :

السَّلامُ عَلَيكَ أيُّهَا العَبدُ المُقِرُّ المُستَقيلُ ، المُستَغفِرُ المُستَجيرُ ، أجِب بِاللّهِ ابنَ عَمِّ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله .

فَأَسرَعَ في سُجودِهِ وقُعودِهِ وسَلَّمَ ، فَلَم يَتَكَلَّم حَتّى أشارَ بِيَدِهِ بِأَن تَقَدَّمني ، فَتَقَدَّمتُهُ ، فَأَتَيتُ بِهِ أميرَ المُؤمِنينَ عليه السلام فَقُلتُ : دونَكَ ها هُوَ !

فَنَظَرَ إلَيهِ ، فَإِذا هُوَ شابٌّ حَسَنُ الوَجهِ ، نَقِيُّ الثِّيابِ ، فَقالَ لَهُ : مِمَّنِ الرَّجُلُ ؟

فَقالَ لَهُ : مِن بَعضِ العَرَبِ .

فَقالَ لَهُ : ما حالُكَ ، ومِمَّ بُكاؤُكَ وَاستِغاثَتُكَ ؟

فَقالَ : حالُ مَن اُوخِذَ بِالعُقوقِ فَهُوَ في ضيقٍ ، ارتَهَنَهُ المُصابُ ، وغَمَرَهُ الاِكتِئابُ فَارتابَ (6) ، فَدُعاؤُهُ لا يُستَجابُ .

فَقالَ لَهُ عَلِيٌّ عليه السلام : ولِمَ ذلِكَ ؟

فَقالَ : لِأَنّي كُنتُ مُلتَهِيا فِي العَرَبِ بِاللَّعبِ وَالطَّرَبِ ، اُديمُ العِصيانَ في رَجَبٍ وشَعبانَ ، وما اُراقِبُ الرَّحمنَ ، وكانَ لي والِدٌ شَفيقٌ يُحَذِّرُني مَصارِعَ الحَدَثانِ (7) ، ويُخَوِّفُنِي العِقابَ بِالنّيرانِ ، ويَقولُ : كَم ضَجَّ مِنكَ النَّهارُ وَالظَّلامُ ، وَاللَّيالي وَالأَيّامُ ، وَالشُّهورُ وَالأَعوامُ ، وَالمَلائِكَةُ الكِرامُ . وكانَ إذا ألَحَّ عَلَيَّ بِالوَعظِ زَجَرتُهُ وَانتَهَرتُهُ ، ووَثَبتُ عَلَيهِ وضَرَبتُهُ .

فَعَمَدتُ يَوما إلى شَيءٍ مِنَ الوَرِقِ (8) وكانَت فِي الخِباءِ ، فَذَهَبتُ لِاخُذَها وأصرِفَها فيما كُنتُ عَلَيهِ ، فَمانَعَني عَن أخذِها ، فَأَوجَعتُهُ ضَربا ولَوَيتُ يَدَهُ ، وأخَذتُها ومَضَيتُ .

فَأَومَأَ بِيَدِهِ إلى رُكبَتَيهِ يَرومُ النُّهوضَ مِن مَكانِهِ ذلِكَ ، فَلَم يُطِق يُحَرِّكُها مِن شِدَّةِ الوَجَعِ وَالأَلَمِ ، فَأَنشَأَ يَقولُ :

جَرَت رَحِمٌ بَيني وبَينَ مُنازِلٍسَواءً كَما يَستَنزِلُ القَطرَ طالِبُه ورَبَّيتُ حَتّى صارَ جَلدا شَمَردَلاً (9)إذا قامَ ساوى غارِبَ (10) الفَحلِ غارِبُه وقَد كُنتُ اُوتيهِ مِنَ الزّادِ فِي الصِّباإذا جاعَ مِنهُ صَفوُهُ وأطايِبُه فَلَمَّا استَوى في عُنفُوانِ شَبابِهِوأصبَحَ كَالرُّمحِ الرُّدَينِيِّ (11) خاطِبُه تَهَضَّمَني مالي كَذا ولَوى يَديلَوى يَدَهُ اللّهُ الَّذي هُوَ غالِبُه

ثُمَّ حَلَفَ بِاللّهِ لَيَقدَمَنَّ إلى بَيتِ اللّهِ الحَرامِ ، فَيَستَعدِي اللّهَ عَلَيَّ .

قالَ : فَصامَ أسابيعَ ، وصَلّى رَكَعاتٍ ، ودَعا ، وخَرَجَ مُتَوَجِّها عَلى عَيرانَةٍ (12) ، يَقطَعُ بِالسَّيرِ عَرضَ الفَلاةِ ، ويَطوِي الأَودِيَةَ ويَعلُو الجِبالَ ، حَتّى قَدِمَ مَكَّةَ يَومَ الحَجِّ الأَكبَرِ ، فَنَزَلَ عَن راحِلَتِهِ ، وأقبَلَ إلى بَيتِ اللّهِ الحَرامِ ، فَسَعى وطافَ بِهِ ، وتَعَلَّقَ بِأَستارِهِ ، وَابتَهَلَ ، وأنشَأَ يَقولُ :

يا مَن إلَيهِ أتَى الحُجّاجُ بِالجَهَدِفَوقَ المَهاوي (13) مِنَ اقصى غايَةِ البُعدِ إنّي أتَيتُكَ يا مَن لا يُخَيِّبُ مَنيَدعوهُ مُبتَهِلاً بِالواحِدِ الصَّمَدِ هذا مُنازِلُ لا يَرتاعُ مِن عققيفَخُذ بِحَقّي يا جَبّارُ مِن وَلَدي حَتّى تُشِلَّ بِعَونٍ مِنكَ جانِبَهُيا مَن تَقَدَّسَ لَم يولَد ولَم يَلِدِ

قالَ : فَوَ الَّذي سَمَكَ (14) السَّماءَ ، وأنبَعَ الماءَ ، مَا استَتَمَّ دُعاءَهُ حَتّى نَزَلَ بي ما تَرى _ ثُمَّ كَشَفَ عَن يَمينِهِ ، فَإِذا بِجانِبِهِ قَد شَلَّ _ فَأَنَا مُنذُ ثَلاثِ سِنينَ أطلُبُ إلَيهِ أن يَدعُوَ لي (15) فِي المَوضِعِ الَّذي دَعا بِهِ عَلَيَّ ، فَلَم يُجِبني ، حَتّى إذا كانَ العامُ ، أنعَمَ عَلَيَّ فَخَرَجتُ [بِهِ] (16) عَلى ناقَةٍ عُشَراءَ (17) اُجِدُّ السَّيرَ حَثيثا رَجاءَ العافِيَةِ ، حَتّى إذا كُنّا عَلَى الأَراكِ (18) ، وحَطمَةِ (19) وادِي السِّياكِ (20) نَفَرَ طائِرٌ فِي اللَّيلِ ، فَنَفَرَت مِنهُ النّاقَةُ الَّتي كانَ عَلَيها ، فَأَلقَتهُ إلى قَرارِ الوادي ، وَارفَضَّ بَينَ الحَجَرَينِ ، فَقَبَرتُهُ هُناكَ ، وأعظَمُ مِن ذلِكَ أنّي لا اُعرَفُ إلَا «المَأخوذَ بِدَعوَةِ أبيهِ» !

فَقالَ لَهُ أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام : أتاكَ الغَوثُ ، ألا اُعَلِّمُكَ دُعاءً عَلَّمَنيهِ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، وفيهِ اسمُ اللّهِ الأَكبَرُ الأَعظَمُ ، العَزيزُ الأَكرَمُ ، الَّذي يُجيبُ بِهِ مَن دَعاهُ ، ويُعطي بِهِ مَن سَأَلَهُ ، ويُفَرِّجُ [بِهِ] (21) الهَمَّ ، ويَكشِفُ بِهِ الكَربَ ، ويُذهِبُ بِهِ الغَمَّ ، ويُبرِئُ بِهِ السُّقمَ ، ويَجبُرُ بِهِ الكَسيرَ ، ويُغني بِهِ الفَقيرَ ، ويَقضي بِهِ الدَّينَ ، ويَرُدُّ بِهِ العَينَ ، ويَغفِرُ بِهِ الذُّنوبَ ، ويَستُرُ بِهِ العُيوبَ ، ويُؤمِنُ بِهِ كُلَّ خائِفٍ مِن شَيطانٍ مَريدٍ ، وجَبّارٍ عَنيدٍ ! ولَو دَعا بِهِ طائِعٌ للّهِِ عَلى جَبَلٍ لَزالَ مِن مَكانِهِ ، أو عَلى مَيِّتٍ لَأَحياهُ اللّهُ بَعدَ مَوتِهِ ، ولَو دَعا بِهِ عَلَى الماءِ لَمَشى عَلَيهِ بَعدَ أن لا يَدخُلَهُ العُجبُ .

فَاتَّقِ اللّهَ أيُّهَا الرَّجُلُ ، فَقَد أدرَكَتنِي الرَّحمَةُ لَكَ ، وَليَعلَمِ اللّهُ مِنكَ صِدقَ النِّيَّةِ أنَّكَ لا تَدعو بِهِ في مَعصِيَتِهِ ، ولا تُفيدُهُ إلَا الثِّقَةَ في دينِكَ ، فَإِن أخلَصتَ النِّيَّةَ استَجابَ اللّهُ لَكَ ، ورَأَيتَ نَبِيَّكَ مُحَمَّدا صلى الله عليه و آله في مَنامِكَ ، يُبَشِّرُكَ بِالجَنَّةِ وَالإِجابَةِ .

قالَ الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام : فَكانَ سُروري بِفائِدَةِ الدُّعاءِ أشَدَّ مِن سُرورِ الرَّجُلِ بِعافِيَتِهِ وما نَزَلَ بِهِ ؛ لِأَنَّني لَم أكُن سَمِعتُهُ مِنهُ ، ولا عَرَفتُ هذَا الدُّعاءَ قَبلَ ذلِكَ .

ثُمَّ قالَ : اِيتِني بِدَواةٍ وبَياضٍ ، وَاكتُب ما اُمليهِ عَلَيكَ . فَفَعَلتُ ، وهُوَ :

«بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحيمِ ، اللّهُمَّ إنّي أسأَلُكَ بِاسمِكَ يا ذَا الجَلالِ وَالإِكرامِ ، يا حَيُّ يا قَيّومُ ، يا حَيُّ لا إلهَ إلّا أنتَ ، يا مَن لا يَعلَمُ ما هُوَ ولا أينَ هُوَ ولا حَيثُ هُوَ ولا كَيفَ هُوَ إلّا هُوَ ، يا ذَا المُلكِ وَالمَلَكوتِ ، يا ذَا العِزَّةِ وَالجَبَروتِ ، يا مَلِكُ يا قُدّوسُ ، يا سَلامُ يا مُؤمِنُ يا مُهَيمِنُ ، يا عَزيزُ يا جَبّارُ يا مُتَكَبِّرُ ، يا خالِقُ يا بارِئُ يا مُصَوِّرُ ، يا مُفيدُ ، يا وَدودُ يا مَحمودُ يا مَعبودُ ، يا بَعيدُ يا قَريبُ يا مُجيبُ ، يا رَقيبُ يا حَسيبُ ، يا بَديعُ يا رَفيعُ ، يا مَنيعُ يا سَميعُ ، يا عَليمُ يا حَكيمُ ، يا كَريمُ يا قائِمُ يا دائِمُ يا عالِمُ يا قَديمُ (22) .

يا عَلِيُّ يا عَظيمُ ، يا حَنّانُ يا مَنّانُ ، يا دَيّانُ (23) يا مُستَعانُ ، يا جَليلُ يا جَميلُ ، يا وَكيلُ يا كَفيلُ ، يا مُقيلُ يا مُنيلُ ، يا نَبيلُ يا دَليلُ ، يا هادي ، يا بادي ، يا أوَّلُ يا آخِرُ ، يا ظاهِرُ يا باطِنُ ، يا حاكِمُ يا قاضي ، يا عادِلُ يا فاضِلُ ، يا واصِلُ يا طاهِرُ يا مُطَهِّرُ ، يا قادِرُ يا مُقتَدِرُ ، يا كَبيرُ يا مُتَكَبِّرُ .

يا واحِدُ يا أحَدُ يا صَمَدُ ، يا مَن لَم يَلِد ولَم يولَد ولَم يَكُن لَهُ كُفُوا أحَدٌ ، ولَم يَكُن لَهُ صاحِبَةٌ ولا كانَ مَعَهُ وَزيرٌ ، ولَا اتَّخَذَ مَعَهُ مُشيرا ، ولَا احتاجَ إلى ظَهيرٍ ، ولا كانَ مَعَهُ إلهٌ ، لا إلهَ إلّا أنتَ فَتَعالَيتَ عَمّا يَقولُ الجاحِدونَ (/ الظّالِمونَ) عُلُوّا كَبيرا .

يا عالِمُ يا شامِخُ 24 يا باذِخُ 25 ، يا فَتّاحُ يا مُرتاحُ يا مُفَرِّجُ ، يا ناصِرُ يا مُنتَصِرُ ، يا مُهلِكُ (/ مُدرِكُ) يا مُنتَقِمُ ، يا باعِثُ يا وارِثُ ، يا أوَّلُ يا طالِبُ يا غالِبُ ، يا مَن لا يَفوتُهُ هارِبٌ ، يا تَوّابُ يا أوّابُ يا وَهّابُ ، يا مُسَبِّبَ الأَسبابِ ، يا مُفَتِّحَ الأَبوابِ ، يا مَن حَيثُ ما دُعِيَ أجابَ ، يا طَهورُ يا شَكورُ ، يا عَفُوُّ .


1- .الدُّجى : الظُلْمة (الصحاح : ج 6 ص 2334 «دجا») .
2- .في بحار الأنوار : «مستَرحِما» بدل «مترحّما» وهو الأصحّ .
3- .السَّرَفُ : الإغفال والخطأ (الصحاح : ج 4 ص 1373 «سرف») .
4- .اعتَبِر : اُنظر وتدَبَّر (راجع : لسان العرب : ج 4 ص 531 «عبر») .
5- .الزيادة من بحار الأنوار .
6- .في بحار الأنوار ج 41 ص 225 : «فإن تاب» بدل «فارتاب» .
7- .حَدَثانُ الدهر : نُوَبُهُ ، وما يحدث فيه (لسان العرب : ج 2 ص 132 «حدث») .
8- .الوَرْقُ : الدراهم المضروبة ، وفي الوَرْق ثلاث لغات : وَرِق ، ووِرْق ، وَوَرَق (الصحاح : ج 4 ص 1564 «ورق») .
9- .الشَّمَردَل : السريع من الإبل وغيره (الصحاح : ج 5 ص 1741 «شمردل») .
10- .الغارِب : ما بين العُنق والسَّنام ، وهو الذي يُلقى عليه خِطام البعير إذا اُرسِل (المصباح المنير : ص 444 «غرب») .
11- .الرُّمْحُ الرُّديني : زعموا أنّه منسوب إلى امرأة السمهريّ ، تسمّى ردينة ، وكانا يقوّمان القَنا بِخِطِّ هَجَر (الصحاح : ج 5 ص 2122 «ردن») .
12- .العَيرانَة : الناقة تشبّه بالعَيْر [أي الحمار الوحشي ]في سرعتها ونشاطها (الصحاح : ج 2 ص 764 «عير») .
13- .المَهواة : موضع في الهواء مشرف ما دونه من جبلٍ وغيره (لسان العرب : ج 15 ص 370 «هوا») . وفي بحار الأنوار : «المِهاد» .
14- .سمك الشيء يسمكه : إذا رفعه (النهاية : ج 2 ص 402 «سمك») .
15- .في المصدر : «يدعوني» ، والتصويب من بحار الأنوار .
16- .العُشَراء من النُّوق : التي مضى لحملها عشرة أشهر بعد طُروق الفَحل . وأحسن ما تكون الإبل وأنفَسُها عند أهلها إذا كانت عِشارا (تاج العروس : ج 7 ص 225 و 226 «عشر») .
17- .الأراك : هو وادي الأراك قرب مكّة (معجم البلدان : ج1 ص 135) .
18- .حَطمُ الجَبَلِ : الموضع الّذي حُطِمَ منهُ ، أي ثُلِمَ فبقي منقطعا (لسان العرب : ج 12 ص 138 «حطم») .
19- .في المصدر : «وحطته وادي السجال» ، والتصويب من بحار الأنوار .
20- .في بحار الأنوار : « . . . يا عليم يا حكيم يا كريم يا حليم يا قديم» .
21- .الديّانُ : القهّارُ (النهاية : ج 2 ص 148 «دين») .
22- .الشامِخُ : العالي (النهاية : ج 2 ص 500 «شمخ») .
23- .البَذَخُ : الفخر والتطاول ، والباذخُ : العالي (النهاية : ج 1 ص 110 «بذخ») .

ص: 61

10 / 27دعاى جوان گرفتار به گناهش

1761.امام على عليه السلام ( _ در سفارش نامه اش به مالك اشتر _ ) مهج الدعوات :از مولايمان امام حسين عليه السلام دعايى روايت شده كه به «دعاى جوانِ گرفتار به گناهش» معروف است و از گروهى روايت شده كه حديث را به حسين بن على عليه السلام مى رسانند كه ايشان، چنين فرمود : «من با [پدرم] على بن ابى طالب عليه السلام در طواف بودم . شبى ظلمانى و كم نور بود و طواف ، خلوت بود و زائران، در خواب و چشم ها فرو خفته بودند. در اين هنگام، صداى كمك خواهى پناهجو و جوياى رحمت را شنيد كه با آوايى غمناك و اندوهگين و دلى دردمند مى گفت :

اى كه دعاى گرفتار در تاريكى ها را اجابت مى كنى!اى گشاينده گرفتارى و بلا و بيمارى! ميهمانان تو در گِرد خانه[ ى كعبه] خوابيدند و بيدار شدنددعا مى كنند و _ اى برپا دارنده _ چشم تو نخوابيد. به بخششت ، گناهم را به من ببخشاى كه مردم در حرم به او اشاره مى كنند! اگر عفوت خطاكار را در بر نمى گيردپس چه كس بر گناهكاران ، نعمت مى بخشد ؟!

على عليه السلام به من فرمود : «اى ابو عبد اللّه ! آيا [نداى] نداگر به گناه خويش و كمك خواه از پروردگار خود را شنيدى ؟» .

گفتم : آرى . شنيدم .

فرمود : «با دقّت بنگر . شايد او را ببينى» .

در آن شب تار ، اين سو و آن سو مى رفتم و ميان خفتگان مى گشتم تا ميان رُكن (حجر الأسود) و مقام ابراهيم عليه السلام ، شخص ايستاده اى را ديدم كه چون خوب نگريستم ، ديدم همان شخص است كه [به نماز] ايستاده است . گفتم : سلام بر تو، اى بنده اقرار كننده پشيمان و آمرزش خواهِ پناهجو ! تو را به خدا ، به نداى پسرعموى پيامبر خدا پاسخ ده .

پس سجده و تشهّد را به سرعت تمام كرد و سلام داد و بى آن كه سخنى بگويد ، با دست به من اشاره كرد كه جلو بروم . جلوتر [از او] رفتم تا او را نزد اميرمؤمنان آوردم و گفتم : اين شخص ، همان است .

امام عليه السلام به او كه جوانى خوش رو و خوش لباس بود، نگريست و فرمود : «از كدام قبيله اى ؟» .

گفت : از قبيله اى از عرب .

فرمود : «حالت چگونه است؟ و گريه و فرياد كمك خواهى ات از چيست ؟» .

گفت : حال كسى كه به نفرين والدين، گرفتار آمده و در تنگناست ، پيشامدها او را در گروِ خويش گرفته اند و اندوه ، او را چنان در خود غرق كرده و به ترديد افكنده كه دعايش مستجاب نمى شود .

على عليه السلام به او فرمود : «چرا اين گونه است ؟» .

گفت : من در ميان عرب ها ، سرگرمِ بازى و شادى (لهو و لعب) بودم و نافرمانى را در دو ماه رجب و شعبان نيز ادامه مى دادم و خدا را در نظر نمى گرفتم . پدرى دلسوز داشتم كه مرا از سوانحِ حوادث ، هشدار مى داد و از كيفر آتش مى ترساند و مى گفت : چه قدر آفتاب و تاريكى ، و نيز شب ها و روزها و ماه ها و سال ها و فرشتگان بزرگوار از تو بنالند؟

و چون در اندرز دادن به من پا مى فشرد ، بر سرش فرياد مى كشيدم و بر او مى پريدم و كتكش مى زدم . روزى هم قصد چند درهمى كه در پنهان داشت ، كردم و چون خواستم آنها را بردارم و در كارهايم مصرف كنم ، مرا از آن، باز داشت . من هم او را زدم و دستش را پيچاندم و درهم ها را [به زور] گرفتم و رفتم. او دست به زانوانش نهاد و مى خواست از جايش برخيزد كه از شدّت درد و رنج ، نتوانست آنها را حركت دهد و چنين سرود :

ميان من و مُنازل ، پيوندى برقرار شدبرابر و يكسان ، به سان باران براى خواهان آن . او را پروردم تا جوانى نيرومند وچالاك شدوچون مى ايستاد ، تا گردن شترِ نَر مى رسيد . و در كودكى ، چون گرسنه مى شداز بهترين و پاكيزه ترين توشه ها برايش فراهم مى كردم . و چون به عنفوان جوانى و شادابى رسيدبا نيزه بلند و تيز رُدَينى (1) برابرى مى كرد . مالم را به يغما بُرد و دستم را پيچانْدخدا، دستش را بپيچانَد كه او بر وى چيره است !

سپس ، به خدا سوگند ياد كرد كه به كعبه بيايد و شكايت مرا به خدا ببرَد . پس هفته ها روزه گرفت و نمازها خواند و دعا كرد و [سوار] بر شترى سريع ، به سوى خانه خدا، حركت كرد. دشت ها و درّه ها و كوه ها را در نورديد تا در موسم حج به مكّه رسيد . از شترش پياده شد و به سوى بيت اللّه الحرام رفت و طواف و سعى خويش را به جاى آورد و به پرده كعبه آويخت و دعا و مناجات نمود و چنين سرود :

اى كه حاجيان، با كوشش به سويش آمدنداز دورترين جاها و فراز قلّه ها! من نزد تو آمدم ، اى كه نااميد نمى كنىكسى را كه يگانه بى نياز را با زارى مى خوانَد! اين ، مُنازل است كه حرمت مرا رعايت نمى كندپس _ اى جبّار _ حقّم را از فرزندم بگير . به يارى ات يك طرف [بدن] او را فلج كناى كه فراترى از زاده شدن و زادن!

جوان گفت : سوگند به بر افرازنده آسمان و جارى كننده آب ، كه دعايش را تمام نكرده بود كه آنچه مى بينى ، بر سرم آمد .

سپس سمت راست جامه اش را كنار زد. طرف راست بدنش فلج بود [و افزود: ]من ، سه سال از او مى خواستم تا در همان جايى كه نفرينم كرده ، برايم دعا كند و او نمى پذيرفت ، تا اين كه امسال ، بر من منّت نهاد و همراه با او سوار بر شترى ده ماهه آبستن ، حركت كردم و به اميد سالم شدن ، به تندى راه پيمودم تا آن كه در وادى اَراك (2) در درّه سياك (نزديك مكّه) ، پرنده اى در تاريكى پريد و شترى كه پدرم بر آن بود ، رَم كرد و پدرم به پايين درّه و ميان دو سنگ ، پرتاب شد [و از دنيا رفت] و همان جا دفنش كردم . از اين بزرگ تر [و دردناك تر]، اين كه مرا جز به اين نمى شناسند : «گرفتار به نفرينِ پدرش» .

امير مؤمنان عليه السلام به او فرمود : «فريادرَسَت آمد . آيا به تو دعايى بياموزم كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، آن را به من آموخت و اسم اعظم و سترگِ خدا در آن است ؛ همان نام عزيز و كريمى كه هر كس او را بدان بخواند ، اجابت مى كند و هر كس از او بخواهد ، عطا مى نمايد و اندوه را مى گشايد و سختى را مى زُدايد و غم را مى بَرَد و بيمارى را بهبود مى بخشد و شكسته را سامان مى دهد و نادار را دارا و بدهى را ادا مى كند و از چشم زخم ، جلوگيرى مى كند و گناهان را مى آمرزد و عيب ها را مى پوشانَد و هر ترسان از شيطان رانده شده و گردن فراز لجوج را ايمنى مى دهد و اگر مطيع خدا ، آن را بر كوهى بخواند ، از جايش تكان مى خورد و اگر بر مرده اى بخواند ، زنده اش مى كند و اگر بر آب بخواند ، بر آن راه مى رود ، اگر خودپسندى او را نگيرد ؟

پس ، اى مرد! از خدا پروا كن كه دلم بر تو رحم آورد و خداوند، بايد راستى نيّتت را بداند كه به اسمِ اعظم ، خدا را براى معصيتى نمى خوانى و از آن ، جز براى استوارى دينت بهره نمى برى . پس اگر خلوص نيّت داشته باشى ، خدا اجابتت مى كند و پيامبرت محمّد صلى الله عليه و آله را در خواب مى بينى كه به بهشت و اجابت دعايت ، تو را مژده مى دهد» .

خوش حالى من از اين دعاى پُرفايده ، از خوش حالى آن مرد از به دست آوردن سلامت و آنچه به او رسيد ، بيشتر بود ؛ زيرا من ، آن [دعا] را از ايشان نشنيده بودم و پيش تر ، اين دعا را نمى شناختم .

سپس ، [پدرم على عليه السلام به من] فرمود : «دوات و كاغذ بياور و هر چه را بر تو مى خوانم ، بنويس» .

چنين كردم و دعا ، اين است : «به نام خداوند بخشنده مهربان . خداوندا ! من به اسمت از تو مى خواهم ، اى بِشْكوهِ بزرگوار ! اى زنده برپا دارنده ! اى زنده اى كه جز تو خدايى نيست ! اى كه جز او كسى نمى داند كه او چيست و كجاست و در كدام سَمت و چگونه است !

اى صاحب مُلك و ملكوت ، اى داراى عزّت و جبروت ، اى فرمان روا ، اى پاك ، اى سلامت بخش ، اى ايمنى ده ، اى غالب ، اى شكست ناپذير ، اى چيره ، اى بزرگ منش ، اى آفريدگار ، اى سازنده ، اى تصويرگر ، اى سود رسان ، اى تدبيركننده ، اى دوست ، اى ستوده ، اى معبود ، اى دور ، اى نزديك ، اى اجابتگر ، اى مراقب ، اى كافى ، اى نو پديدآورنده ، اى والا ، اى فرازمند، اى شنوا ، اى دانا ، اى فرزانه ، اى كريم ، اى برپا ، اى جاويد ، اى عالم ، اى قديم !

اى بالا ، اى سِتُرگ ، اى مهربان ، اى منّت نهنده ، اى قهّار ، اى كه از او كمك مى گيرند ، اى باشكوه ، اى زيبا ، اى وكيل ، اى كفيل ، اى درگذرنده ، اى رساننده ، اى فهيم ، اى راه نما ، اى هدايتگر ، اى آغاز كننده ، اى آغاز ، اى پايان ، اى آشكار ، اى نهان ، اى حاكم ، اى قاضى ، اى عادل ، اى صاحب فضل ، اى رساننده ، اى پاك ، اى پاكيزه ، اى توانا ، اى مقتدر ، اى بزرگ ، اى بزرگ منش !

اى يكتا ، اى يگانه ، اى بى نياز ، اى كه نزاد و زاده نشده و مانندى ندارد و همراهى با او نيست و دستْ يارى ندارد و مشاورى نگرفته و به پشتيبانى نياز ندارد و خدايى با او نيست و خدايى جز او نيست ! تو والايى ، بسى والاتر از آنچه منكران (/ ستمكاران) مى گويند .

اى دانا ، اى والا ، اى صاحب افتخار ، اى گشايشگر ، اى جان فزا ، اى گِره گشا ، اى ياور ، اى يارى دهنده ، اى هلاك كننده (/ دريافت كننده) ، اى انتقام گيرنده ، اى برانگيزنده ، اى ميراثدار ، اى اوّل ، اى جوينده ، اى چيره ، اى كه گريزنده اى از دستش در نمى رود ، اى بازگردنده ، اى بازآينده ، اى بخشنده ، اى سبب سازِ سبب ها ، اى گشاينده درها ، اى كه هر جا باشى ، اجابت مى كنى، اى پاك دارنده ، اى سپاس گزار ، اى درگذرنده ، اى آمرزشگر ، اى نور در نور ، اى تدبيرگرِ امور ، اى باريك بين ، اى آگاه ، اى جبران كننده ، اى روشنگر ، اى بينا ، اى پشتيبان ، اى سِتُرگ ، اى تنها ، اى فرد ، اى بى نياز ، اى تكيه گاه ، اى كفايت كننده ، اى احسان كننده ، اى زيبا ساز ، اى شفا دهنده ، اى وفا كننده ، اى عافيت دهنده ، اى نعمت دهنده ، اى بخشنده ، اى باكرامت ، اى تنهاىِ تنها !

اى كه بالا رفت و چيره گشت ! اى كه دارا و توانا گشت ! اى كه به درون رفت و خبر يافت ! اى كه پرستيده شد و سپاس گزارد ! اى كه نافرمانى شد ، امّا آمرزيد و پوشانْد ! اى كه انديشه ، او را درنمى يابد و ديده ، او را در برنمى گيرد و چيزى بر او پنهان نمى مانَد ! اى روزى رسانِ انسان و اندازه دهنده هر اندازه !

اى والا مكان ، اى پُرتوان ، اى دگرگون كننده زمان ، اى پذيرنده قربانى ، اى داراى نعمت و احسان ، اى داراى شوكت و سلطنت ، اى رحيم ، اى رحمان ، اى بزرگ مرتبه ، اى كه هر روز در كارى است . اى كه كارى او را از كار ديگرى باز نمى دارد !

اى شنونده آواها ، اى پاسخ دهنده دعوت ها ، اى برآورنده خواسته ها ، اى تمام كننده نيازها ، اى فرو فرستنده بركت ها ، اى رَحم آورنده بر اشك ها ، اى بخششگر لغزش ها ، اى برطرف كننده سختى ها ، اى متولّى نيكى ها ، اى بالا برنده درجه ها ، اى عطا كننده درخواست ها ، اى زنده كننده مُرده ها ، اى گرد آورنده پراكنده ها ، اى آگاه بر نيّت ها ، اى باز گرداننده آنچه از دست رفت ، اى كه آواها بر او مشتبه نمى شود ، اى كه درخواست ها او را ملول نمى كند و تاريكى ها او را فرا نمى گيرد ، اى نورِ زمين و آسمان ها !

اى فرو ريزنده نعمت ها ، اى دفع كننده نكبت ها ، اى آفريننده انسان ها ، اى گرد آورنده امّت ها ، اى شفابخشِ بيمارى ها ، اى آفريدگارِ نور و تاريكى ها ، اى داراى بخشش و كَرَم ، اى كه هيچ پايى بر عرشش گام نمى تواند گذاشت !

اى بخشنده ترينِ بخشندگان ، اى كريم ترينِ كريمان ، اى شنواترينِ شنوندگان ، اى بيناترينِ بينندگان ، اى پناه پناهجويان ، اى امانِ بيمناكان ، اى پشتيبانِ پناه آورندگان ، اى سرپرست مؤمنان ، اى فريادرس يارى خواهان ، اى مقصود جستجوگران !

اى همره هر ناآشنا ، اى مونس هر تنها ، اى پناه هر رانده شده ، اى آشيانه هر دور شده ، اى نگهبان هر گم گشته ، اى مهربان بر پيرِ فرتوت ، اى روزى رسانِ كودك خُرد ، اى ترميم گر استخوانِ شكسته ، اى آزاد كننده هر اسير ، اى بى نياز كننده نادار فقير ، اى دستگير هراسانْ پناه آورنده ، اى داراى تدبير و تقدير ، اى كه سخت براى او آسان است ، اى كه نياز به روشنگرى ندارد ، اى كه بر هر كارى تواناست ، اى كه بر هر چيزى داناست ، اى كه به همه چيز بيناست !

اى فرستنده بادها ، اى شكافنده بامداد ، اى برانگيزنده جان ها ، اى داراى بخشش و گذشت ، اى كه هر گشايشى به دست اوست ، اى شنونده هر آوا ، اى رسنده به هر چيز رونده ، اى زنده كننده هر جان پس از مرگ !

اى ساز و برگِ من در سختى ، اى نگاهبان من در غربت ، اى مونس من در تنهايى ، اى ولى نعمت من ، اى سايه حمايتم ، آن گاه كه در راه ها مى مانم و نزديكان ، مرا تسليم مى كنند و هر همراهى مرا فرو مى نهد !

اى تكيه گاه بى تكيه گاهان ، اى ستون آن كه نقطه اتّكايى ندارد ! اى اندوخته كسى كه اندوخته اى ندارد ! اى پناهگاه كسى كه پناهگاهى ندارد ! اى رُكن كسى كه رُكنى [براى تكيه كردن] ندارد ! اى فريادرسِ يارى خواهان ، اى پناه بى پناهان !

اى همسايه ديوار به ديوار من ، اى ستونِ اعتماد من ، اى خداى حقّ من ، اى پروردگار خانه كهن ، اى دلسوز ، اى همراه ! مرا از حلقه هاى بسته و تنگ ، آزاد كن و همه همّ و غم و تنگناهايم را از من بگردان و مرا از آنچه تاب آن را ندارم ، كفايت كن و بر آنچه طاقت دارم ، يارى ده .

اى باز گرداننده يوسف به يعقوب ! اى برطرف كننده گرفتارىِ ايّوب ! اى آمرزشگر خطاى داوود ! اى بَركشنده عيسى بن مريم از دستان يهود ! اى پاسخ دهنده نداى يونس در تاريكى ها ! اى برگزيننده موسى با كلمات ! اى كه خطاى آدم را آمرزيد و ادريس را با رحمتش [به سوى بهشت] بر كشيد ! اى كه نوح را از غرق شدن، نجات بخشيد ! اى كه قوم نخستينِ عاد را هلاك كرد و ثمود را باقى ننهاد و پيش از آنان نيز ، قوم نوح را _ كه ستمكارتر و طاغى تر بودند _ و سرزمين [لوط] را ساقط كرد ! اى كه قوم لوط را تباه كرد و بر قوم شعيب ، عذاب فرو ريخت !

اى كه ابراهيم را دوست خود گرفت ! اى كه موسى را هم صحبت خود كرد و محمّد _ كه درود خدا بر همه آنان باد _ را حبيب خود نمود ! اى دهنده حكمت به لقمان و مُلك بى مانند به سليمان ! اى پيروز كننده ذو القرنين بر فرمان روايان جبّار ! اى كه به خضر ، حيات دادى و خورشيد را پس از غروبش براى يوشع، باز گرداندى ! اى كه دلِ مادر موسى را استوار داشتى و ناموس مريم دختر عمران را نگاه داشتى ! اى كه يحيى پسر زكريّا را از گناه ، باز داشتى و خشم موسى را فرو نشاندى ! اى كه زكريّا را به [تولّد] يحيى مژده دادى ! اى كه ذبحى [عظيم] را جانْ فداى اسماعيل كردى ، اى كه قربانىِ هابيل را پذيرفتى و لعنت را بر قابيل ، قرار دادى ! اى فرارى دهنده احزاب [مشرك] ! بر محمّد و خاندان محمّد و همه فرستادگان و فرشتگان مقرّبت و فرمان بُردارانت ، درود فرست .

از تو همه چيزهايى را مى طلبم كه هر يك از كسانى كه از آنان خشنود گشتى ، از تو طلبيدند و تو با اجابت، برايشان مقرّر كردى . اى خداوند ! اى خداوند ، اى رحمان ، اى رحيم ، اى رحمان ، اى رحيم ، اى رحمان ، اى رحيم ! اى صاحب جلال و بزرگوارى ، اى صاحب جلال و بزرگوارى ، اى صاحب جلال و بزرگوارى ! به او ، به او ، به او ، به او ، به او ، به او ، به او ، از تو مى خواهم به هر نامى كه خود را بِدان ناميده اى يا در يكى از كتاب هايت نازل كرده اى و يا در علمِ غيب خود ، نزد خود ، نهان كرده اى ، و نيز به گِره هاى عزّت عرشَت و نهايتِ رحمت كتابت و به چيزى كه اگر همه درختان زمين ، قلم شوند و دريا و هفت درياى ديگر ، مُركّب شوند ، كلمات خدا ، پايان نمى گيرد ، كه خدا، شكست ناپذير و فرزانه است .

به نام هاى زيبايت از تو مى خواهم كه آنها را در كتابت (قرآن) روشن كرده و فرموده اى : «و نام هاى زيبا ، از آنِ خداست . او را با آنها بخوانيد» و گفته اى : «مرا بخوانيد . شما را اجابت مى كنم» و نيز گفته اى : «و چون بندگانم از من بخواهند ، من نزديكم ، دعاى دعاكننده را ، چون مرا بخوانَد ، اجابت مى كنم» و گفتى : «اى بندگان من كه بر خود، زياده روى كرديد! از رحمت خدا، نوميد نشويد» .

اى خداى من ! از تو مى خواهم . اى مولاى من! اجابتت را طمع دارم ، همان گونه كه وعده دادى . تو را خواندم ، همان سان كه مرا فرمان دادى . پس برايم اين گونه و آن گونه كن» .

[آن گاه، على عليه السلام افزود:] «سپس هر چه دوست دارى ، از خداى متعال مى طلبى و نيازت را نام مى برى و اين دعا را جز با طهارت ، مخوان» .

سپس به جوان فرمود : «امشب ، اين دعا را ده مرتبه بخوان و فردا خبرش را برايم بياور» .

جوان ، نوشته را گرفت و رفت . فرداى آن روز، هنوز چيزى از صبح نگذشته بود كه جوان ، سالم و تن درست ، نزد ما آمد و نوشته را به دست داشت و مى گفت : به خدا سوگند ، اين، اسمِ اعظم است . به پروردگار كعبه كه دعايم مستجاب شد !

على عليه السلام _ كه درودهاى خدا بر او باد _ به او فرمود : «برايم باز گو [كه چه اتّفاقى افتاد] !» .

جوان گفت : چون خواب ، چشم ها را رُبود و پرده سياه شب آويخت ، نوشته را با دستانم بالا بردم و خدا را بارها به حقّ آن خواندم . در بار دوم، پاسخ آمد : «كافى است ! خدا را با اسمِ اعظمش خواندى» .

سپس خوابيدم و پيامبر خدا صلى الله عليه و آله را خواب ديدم . دست شريفش را بر من كشيد و مى فرمود : «بر اسمِ اعظم و بزرگ خدا ، مواظبت كن ، كه تو بر راه خير هستى» .

چون بيدار شدم ، سالم بودم ، همان گونه كه مى بينى ، و خدا، تو را جزاى خير دهد ! .


1- .نيزه اى مشهور كه ساخت زنى به نام رُدَينه بوده است .
2- .اَراك ، وادى اى است در نزديكى مكّه، كه چوب مسواك آن، معروف است .

ص: 62

. .

ص: 63

. .

ص: 64

. .

ص: 65

. .

ص: 66

. .

ص: 67

. .

ص: 68

. .

ص: 69

. .

ص: 70

. .

ص: 71

. .

ص: 72

. .

ص: 73

. .

ص: 74

. .

ص: 75

. .

ص: 76

. .

ص: 77

. .

ص: 78

10 / 28أدعِيَتُهُ عليه السلام يَومَ عاشوراءَأ _ دُعاؤُهُ عليه السلام عِندَ بَدءِ القِتالِ1764.عنه عليه السلام ( _ مِمّا كانَ يَقولُهُ لِأَصحابِهِ عِندَ الحَربِ _ ) الإرشاد عن عليّ بن الحسين زين العابدين عليهما السلام :لَمّا صَبَّحَتِ الخَيلُ الحُسَينَ عليه السلام ، رَفَعَ يَدَيهِ وقالَ :

اللّهُمَّ أنتَ ثِقَتي في كُلِّ كَربٍ ، ورَجائي في كُلِّ شِدَّةٍ ، وأنتَ لي في كُلِّ أمرٍ نَزَلَ بي ثِقَةٌ وعُدَّةٌ ، كَم مِن هَمٍّ يَضعُفُ فيهِ الفُؤادُ ، وتَقِلُّ فيهِ الحيلَةُ ، ويَخذُلُ فيهِ الصَّديقُ ، ويَشمَتُ (1) فيهِ العَدُوُّ ، أنزَلتُهُ بِكَ وشَكَوتُهُ إلَيكَ ، رَغبَةً مِنّي إلَيكَ عَمَّن سِواكَ ، فَفَرَّجتَهُ وكَشَفتَهُ ، وأنتَ وَلِيُّ كُلِّ نِعمَةٍ ، وصاحِبُ كُلِّ حَسَنَةٍ ، ومُنتَهى كُلِّ رَغبَةٍ . (2) .


1- .شَمِتَ به يَشْمَتُ : إذا فرح بمصيبة نزلت به (المصباح المنير : ص 322 «شمت») .
2- .الإرشاد : ج 2 ص 96 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 4 ؛ تاريخ الطبري : ج 5 ص 423 ، تاريخ دمشق : ج 14 ص 217 وفيه «غاية» بدل «رغبة» وكلاهما عن أبي خالد الكاهلي ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 561 كلّها من دون إسنادٍ إلى أحد من أهل البيت عليهم السلام .

ص: 79

10 / 28دعاهاى امام عليه السلام در روز عاشورا
الف _ دعاى امام عليه السلام ، هنگام آغاز پيكار

1765.امام على عليه السلام ( _ در تشويق يارانش به نبرد _ ) الإرشاد_ از امام زين العابدين عليه السلام _: صبح [عاشورا] ، چون حسين عليه السلام چشم گشود و لشكر [دشمن] را ديد ، دستانش را بالا برد و گفت : «خداوندا! تو تكيه گاه من در هر سختى و اميد من در هر گرفتارى هستى. در هر حادثه اى كه براى من اتفاق افتاده، تو تكيه گاه و ساز و برگِ منى .

بسى پريشانى كه دل ، در آن سست مى شود و چاره ، اندك مى گردد و دوست ، انسان را وا مى گذارد و دشمن ، شماتت مى كند و من ، از سرِ رغبت به تو ، نه ديگران ، شكايتش را نزد تو آورده ام و تو در آن ، برايم گشايش داده اى و آن را برطرف ساخته اى . تويى ولىّ هر نعمت و صاحب هر نيكى و نهايت هر مقصود» . .

ص: 80

1766.الكافي عن مالك بن أعين :الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) :لَمّا أصبَحَ [الحُسَينُ عليه السلام ] يَومَهُ الَّذي قُتِلَ فيهِ قالَ : اللّهُمَّ أنتَ ثِقَتي في كُلِّ كَربٍ ، ورَجائي في كُلِّ شِدَّةٍ ، وأنتَ لي في كُلِّ أمرٍ نَزَلَ بي ثِقَةٌ ، وأنتَ وَلِيُّ كُلِّ نِعمَةٍ ، وصاحِبُ كُلِّ حَسَنَةٍ . (1)ب _ دُعاءٌ عَلَّمَهُ ابنَهُ1767.الإمام عليّ عليه السلام ( _ فِي الحِكَمِ المَنسوبَةِ إلَيهِ _ ) الدعوات عن زين العابدين عليه السلام :ضَمَّني والِدي عليه السلام إلى صَدرِهِ يَومَ قُتِلَ وَالدِّماءُ تَغلي ، وهُوَ يَقولُ : يا بُنَيَّ ! اِحفَظ عَنّي دُعاءً عَلَّمَتنيهِ فاطِمَةُ عليهاالسلام ، وعَلَّمَها رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، وعَلَّمَهُ جَبرَئيلُ عليه السلام فِي الحاجَةِ وَالمُهِمِّ وَالغَمِّ وَالنّازِلَةِ إذا نَزَلَت وَالأَمرِ العَظيمِ الفادِحِ . قالَ : اُدعُ :

بِحَقِّ يس وَالقُرآنِ الحَكيمِ ، وبِحَقِّ طه وَالقُرآنِ العَظيمِ ، يا مَن يَقدِرُ عَلى حَوائِجِ السّائِلينَ ، يا مَن يَعلَمُ ما فِي الضَّميرِ ، يا مُنَفِّسُ عَنِ المَكروبينَ ، يا مُفَرِّجُ عَنِ المَغمومينَ ، يا راحِمَ الشَّيخِ الكَبيرِ ، يا رازِقَ الطِّفلِ الصَّغيرِ ، يا مَن لا يَحتاجُ إلَى التَّفسيرِ ، صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ ، وَافعَل بي كَذا وكَذا . (2) .


1- .الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج 1 ص 468 ، سير أعلام النبلاء : ج 3 ص 301 .
2- .الدعوات للراوندي : ص 54 ح 137 ، بحار الأنوار : ج 95 ص 196 ح 29 .

ص: 81

1768.الإمام عليّ عليه السلام :الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) :چون حسين عليه السلام شبِ روزى را كه در آن شهيد شد ، به صبح رساند ، گفت : «خداوندا! تو تكيه گاه من در هر سختى و اميد من در هر گرفتارى هستى. تو مورد اعتماد منى ، در هر چه بر من در آيد و تويى ولىّ هر نعمت و صاحب هر نيكى» .

ب _ دعايى كه به فرزندش آموخت

1770.الإمام الصادق عليه السلام :الدعوات_ از امام زين العابدين عليه السلام _: پدرم [امام حسين عليه السلام ] در روزى كه كشته شد و خون ها به جوش آمده بود ، مرا در آغوش گرفت و فرمود : «پسر عزيزم ! دعايى را كه مادرم به من آموخت و او از پيامبر صلى الله عليه و آله و ايشان از جبرئيل عليه السلام فرا گرفته بود ، از من به خاطر بسپار كه هنگام نيازمندى و همّ و غم و پيشامد و امورِ سهمگين و سخت ، به كار مى آيد ».

سپس چنين گفت : «به حقّ ياسين و قرآن حكيم و به حقّ طاها و قرآن عظيم ! اى كه بر نيازهاى خواهندگان ، توانايى و آنچه را در درون هاست ، مى دانى ! اى گشاينده سختى گرفتاران ! اى گشايشگرِ اندوه غم زدگان ! اى رحمتگر بر پير سال خورده ! اى روزى رسان كودكِ خُرد ! اى كه به پرده برگرفتن ، نياز ندارد ! بر محمّد و خاندان محمّد ، درود فرست و برايم اين گونه و آن گونه كن» . .

ص: 82

ج _ دُعاؤُهُ عليه السلام حينَ قُتِلَ ابنُهُ عَلِيٌّ الأَكبَرُ1768.امام على عليه السلام :الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) عن الحسين عليه السلام_ حينَ قُتِلَ ابنُهُ عَلِيٌّ الأَكبَرُ _: اللّهُمَّ دَعَونا لِيَنصُرونا (1) فَخَذَلونا وقَتَلونا ، اللّهُمَّ فَاحبِس عَنهُم قَطرَ السَّماءِ ، وَامنَعهُم بَرَكاتِ الأَرضِ ، فَإِن مَتَّعتَهُم إلى حينٍ ، فَفَرِّقهُم شِيَعا (2) ، وَاجعَلهُم طَرائِقَ قِدَدا (3) ،ًولا تُرضِ الوُلاةَ عَنهُم أبَدا . (4)د _ دُعاؤُهُ عليه السلام حينَ استُشهِدَ وَلَدُهُ الصَّغيرُ1770.امام صادق عليه السلام :مقاتل الطالبيّين عن مورع بن سويد بن قيس :حَدَّثَنا مَن شَهِدَ الحُسَينَ عليه السلام قالَ : كانَ مَعَهُ ابنُهُ الصَّغيرُ ، فَجاءَ سَهمٌ فَوَقَعَ في نَحرِهِ .

قالَ : فَجَعَلَ الحُسَينُ عليه السلام يَأخُذُ الدَّمَ مِن نَحرِهِ ولَبَّتِهِ (5) فَيَرمي بِهِ إلَى السَّماءِ ، فَما يَرجِعُ مِنهُ شَيءٌ ، ويَقولُ : اللّهُمَّ لا يَكونُ أهوَنَ عَلَيكَ مِن فَصيلٍ (6) . (7)1771.شرح نهج البلاغة عن سلام بن سُوَيد عن الإمام عليّ ( _ في كَلِمَةِ «اللّه ُ أكبَرُ» قالَ _ ) مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي_ في ذِكرِ شَهادَةِ عَلِيٍّ الأَصغَرِ _: فَبَينَا الصَّبِيُّ في حِجرِهِ [ عليه السلام ] إذ رَماهُ حَرمَلَةُ بنُ الكاهِلِ الأَسَدِيُّ فَذَبَحَهُ في حِجرِهِ ، فَتَلَقَّى الحُسَينُ عليه السلام دَمَهُ حَتَّى امتَلَأَت كَفُّهُ ، ثُمَّ رَمى بِهِ نَحوَ السَّماءِ وقالَ :

اللّهُمَّ إن حَبَستَ عَنَّا النَّصرَ ، فَاجعَل ذلِكَ لِما هُوَ خَيرٌ لَنا . (8)راجع : ج 7 ص 32 (القسم الثامن / الفصل الرابع / الطفل الصغير) .

.


1- .. أي : «إنّ أهلَ الكوفَةِ دَعَونا لِيَنصرونا ...» .
2- .الشِّيَعُ : الفِرَقُ ، أي يجعلهم فِرَقا مُختلفين (النهاية : ج 2 ص 520 «شيع») .
3- .التَّقَدُّدُ : التَّقطّعُ والتفرُّق (النهاية : ج 4 ص 22 «قدد») .
4- .الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج 1 ص 471 و راجع : هذه الموسوعة : ج7 ص12 ح 1762 و ص26 ح 1769.
5- .اللَّبَبُ : المَنْحَرُ ؛ كاللَّبّة ، وموضعُ القلادة (القاموس المحيط : ج 1 ص 127 «لبب») .
6- .الفَصيلُ : ولد النّاقة إذا فُصِلَ عن اُمّه (الصحاح : ج 5 ص 1791 «فصل») . أي فصيل ناقة صالح عليه السلام .
7- .مقاتل الطالبيّين : ص 95 ؛ المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 109 نحوه وفيه «عليّ الأصغر» بدل «ابنه الصغير» ، بحار الأنوار : ج 45 ص 47 .
8- .مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 32 ؛ بحار الأنوار : ج 45 ص 47 .

ص: 83

ج _ دعاى امام عليه السلام ، هنگام شهادت فرزندش على اكبر

1771.شرح نهج البلاغة ( _ به نقل از سلام بن سويد ، از امام على عليه السلا ) الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة)_ از امام حسين عليه السلام ، هنگامى كه فرزندش على اكبر كشته شد _: خداوندا! كوفيان ، ما را فرا خواندند تا يارى مان كنند ؛ امّا ما را وا نهادند و كُشتند . خداوندا! بارانِ آسمان را از ايشان، باز دار و بركت هاى زمين را از ايشان، دريغ كن و اگر تا مدّتى [از زندگى] برخوردارشان ساختى ، آنان را پراكنده ساز و دچار اختلافشان بگردان و هيچ گاه زمامداران را از ايشان ، خشنود مكن .

د _ دعاى امام عليه السلام ، هنگام شهادت كودك خُردسالش

1773.وقعة صفّين :مقاتل الطالبيّين_ به نقل از مُوَرِّع بن سُوَيد بن قيس _: كسى كه نظاره گر حسين عليه السلام بود ، برايم گفت : فرزند خردسالِ حسين عليه السلام (1) با او بود كه تيرى آمد و بر گلوى كودك نشست . حسين عليه السلام خون را از گلو و حنجره كودك برمى گرفت و به آسمان مى پاشيد و چيزى از آن باز نمى گشت و مى گفت : «خداوندا! نزد تو، كمتر از بچّه شتر صالح نيست» .1774.الجمل عن عمرو بن دينار :مقتل الحسين عليه السلام ، خوارزمى_ در يادكردِ شهادت على اصغر _: هنگامى كه كودك در دامن حسين عليه السلام بود ، ناگهان ، حَرمَلة بن كاهل اسدى تيرى انداخت كه گلوگاه كودك را گوش تا گوش دريد . حسين عليه السلام دستش را از خون او پُر كرد و سپس، آن را به سوى آسمان پاشيد و گفت : «خداوندا! اگر يارى را از ما باز داشتى ، آن را براى چيزى بهتر به حال ما قرار ده» .ر . ك : ج 7 ص 33 (بخش هشتم / فصل چهارم / كودك خردسال) .

.


1- .بر اساس منابع ديگر ، فرزند خُردسال ، همان على اصغر بوده است .

ص: 84

ه _ دُعاؤُهُ عليه السلام لَمّا قُتِلَ قاسِمُ بِنُ الحَسَنِ1777.عنه عليه السلام :مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي_ في ذِكرِ مَصرَعِ القاسِمِ بنِ الحَسَنِ عليه السلام _: فَإِذا بِالحُسَينِ عليه السلام قائِمٌ عَلى رَأسِ الغُلامِ . . . ثُمَّ احتَمَلَهُ . . . فَجاءَ بِهِ حَتّى ألقاهُ مَعَ القَتلى مِن أهلِ بَيتِهِ ، ثُمَّ رَفَعَ طَرفَهُ إلَى السَّماءِ وقالَ : اللّهُمَّ أحصِهِم عَدَدا (1) ، ولا تُغادِر مِنهُم أحَدا ، ولا تَغفِر لَهُم أبَدا ، صَبرا يا بَني عُمومَتي ، صَبرا يا أهلَ بَيتي ، لا رَأَيتُم هَوانا بَعدَ هذَا اليَومِ أبَدا . (2)راجع : ج 7 ص 120 (القسم الثامن / الفصل السادس / قاسم بن الحسن) .

و _ دُعاؤُهُ عليه السلام حينَ رُمِيَ في وَجهِهِ1775.امام على عليه السلام :تاريخ دمشق عن مسلم بن رباح مولى عليّ بن أبي طالب عليه السلام :كُنتُ مَعَ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام يَومَ قُتِلَ ، فَرُمِيَ في وَجهِهِ بِنُشّابَةٍ ، فَقالَ لي : يا مُسلِمُ! أدنِ يَدَيكَ مِنَ الدَّمِ ، فَأَدنَيتُهُما فَلَمَّا امتَلَأَتا قالَ : اُسكُبهُ في يَدي ، فَسَكَبتُهُ في يَدِهِ ، فَنَفَحَ (3) بِهِما إلَى السَّماءِ وقالَ : اللّهُمَّ اطلُب بِدَمِ ابنِ بِنتِ نَبِيِّكَ .

فَما وَقَعَ مِنهُ إلَى الأَرضِ قَطرَةٌ . (4)ز _ آخِرُ دُعاءٍ له عليه السلام1777.امام على عليه السلام :مصباح المتهجّد :آخِرُ دُعاءٍ دَعا بِهِ عليه السلام يَومَ كوثِرَ (5) :

اللّهُمَّ [أنتَ] (6) مُتَعالِي المَكانِ ، عَظيمُ الجَبَروتِ ، شَديدُ المِحالِ (7) ، غَنِيٌّ عَنِ الخَلائِقِ ، عَريضُ الكِبرِياءِ ، قادِرٌ عَلى ما تَشاءُ ، قَريبُ الرَّحمَةِ ، صادِقُ الوَعدِ ، سابِغُ النِّعمَةِ ، حَسَنُ البَلاءِ ، قَريبٌ إذا دُعيتَ ، مُحيطٌ بِما خَلَقتَ ، قابِلُ التَّوبَةِ لِمَن تابَ إلَيكَ ، قادِرٌ عَلى ما أرَدتَ ، ومُدرِكٌ ما طَلَبتَ ، وشَكورٌ إذا شُكِرتَ ، وذَكورٌ إذا ذُكِرتَ ، أدعوكَ مُحتاجا ، وأرغَبُ إلَيكَ فَقيرا ، وأفزَعُ إلَيكَ خائِفا ، وأبكي إلَيكَ مَكروبا (8) ، وأستَعينُ بِكَ ضَعيفا ، وأتَوَكَّلُ عَلَيكَ كافِيا ، احكُم بَينَنا وبَينَ قَومِنا ، فَإِنَّهُم غَرّونا وخَدَعونا وخَذَلونا وغَدَروا بِنا وقَتَلونا ، ونَحنُ عِترَةُ نَبِيِّكَ ووُلدُ حَبيبِكَ مُحَمَّدِ بنِ عَبدِ اللّهِ ، الَّذِي اصطَفَيتَهُ بِالرِّسالَةِ ، وَائتَمَنتَهُ عَلى وَحيِكَ ، فَاجعَل لَنا مِن أمرِنا فَرَجا ومَخرَجا ، بِرَحمَتِكَ يا أرحَمَ الرّاحِمينَ . (9) .


1- .في بحار الأنوار : «اللّهمّ أحصهم عددا ، واقتلهم بددا . . .» .
2- .مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 28 ؛ بحار الأنوار : ج 45 ص 36 .
3- .. في الطبعة المعتمدة : «فنفخ» ، والتصويب من ترجمة الإمام الحسين عليه السلام من تاريخ دمشق المطبوعة بتحقيق الشيخ محمّدباقر المحمودي . قال ابن الأثير : [يقال] : «نفحت الشيء» إذا رميته (النهاية : ج 5 ص 90 «نفح») .
4- .تاريخ دمشق : ج 14 ص 223 ، كفاية الطالب : ص 431 .
5- .المكثورُ : المغلوب ، وهو الذي تكاثر عليه الناس فقهروه (النهاية : ج 4 ص 153 «كثر») .
6- .ما بين المعقوفين أثبتناه من الإقبال .
7- .المِحالُ : وهو الكيد ، وقيل : المكر ، وقيل : القوّة والشِدَّة (النهاية : ج 4 ص 303 «محل») .
8- .الكُرْبة : الغمّ الذي يأخذ بالنفس ، وكذلك الكرب (الصحاح : ج 1 ص 211 «كرب») .
9- .مصباح المتهجّد : ص 827 ح 887 ، المزار الكبير : ص 399 ، الإقبال : ج 3 ص 304 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 348 ح 1 .

ص: 85

ه _ دعاى امام عليه السلام ، هنگام شهادت قاسم بن الحسن عليه السلام

1779.الكافي عن مالك بن أعيَن :مقتل الحسين عليه السلام ، خوارزمى_ در يادكردِ بر خاك افتادن قاسم بن حسن عليه السلام _: حسين عليه السلام بر بالاى سرِ جوان ايستاد ... . سپس او را بر دوش كشيد ... و او را آورد تا در كنار كشتگانِ از خاندانش نهاد . سپس نگاهش را به سوى آسمان كرد و گفت : «خداوندا! آنان را يك يك ، بشمار و هيچ يك را وا مگذار و هيچ گاه ، آنان را نيامرز . پسرعموهاى من! شكيبا باشيد . خاندان من! شكيبا باشيد . پس از امروز ، ديگر هيچ گاه خوارى نخواهيد ديد» .ر . ك : ج 7 ص 121 (بخش هشتم / فصل ششم / قاسم بن حسن) .

و _ دعاى امام عليه السلام ، هنگام اصابت تير به صورتش

1780.وقعة صفّين ( _ به نقل از ابو رَوق _ ) تاريخ دمشق_ به نقل از مسلم بن رَباح ، وابسته (/ آزاد شده) امام على عليه السلام _: روزى كه حسين عليه السلام كشته شد ، با او بودم . تيرى به صورتش اصابت كرد . به من فرمود : «اى مسلم ! دستانت را زير خون بگير» .

دستانم را زير خون گرفتم . چون پُر شدند ، فرمود : «آن را در دستم بريز» .

من ريختم . پس خون را با دستانش به آسمان پاشيد و گفت : «خداوندا! خون فرزند دختر پيامبرت را بگير» .

قطره اى از آن خون ، به زمين نريخت .

ز _ آخرين دعاى امام عليه السلام

1782.الإمام الباقر عليه السلام :مصباح المتهجّد :آخرين دعاى امام حسين عليه السلام هنگامى كه او را در ميان گرفتند و مغلوب شد ، [اين بود ] : «خداى والامكان ، سِتُرگِ چيره ، چاره ساز ، بى نياز از آفريده ها ، بزرگى ات فراگير ، توانا بر هر چه بخواهى ، رحمتت نزديك ، وعده ات راست ، فرو ريزنده نعمت ، نيكوْآزمون ، نزديكْ چون خوانده شوى ، محيط بر هر چه آفريدى ، پذيرنده توبه آن كه به سويت باز گردد ، توانا بر هر چه اراده كنى ، در يابنده هر چه بجويى ، سپاس گزار ، چون سپاسَت بگزارند و ياد كننده ، چون يادت كنند ! از سرِ نياز ، تو را مى خوانم و از سرِ نادارى به تو رغبت مى ورزم و از سرِ ترس ، به تو پناه مى برم و از سرِ اندوه ، نزد تو مى گِريم و از سرِ ضعف ، يارى ات را مى طلبم و براى كفايت كردن ، بر تو توكّل مى كنم . ميان ما و قوم ما داورى كن كه آنان ، ما را فريفتند و نيرنگ زدند و ما را وا نهادند و به ما خيانت كردند و ما را كُشتند ، در حالى كه ما خاندان پيامبرت و فرزندان حبيبت ، محمّد بن عبد اللّه هستيم كه به رسالتت برگزيدى و بر وحى ات امينش كردى . پس براى ما فرجى و گشايشى قرار ده ، به رحمتت ، اى مهربان ترينِ مهربانان !» . .

ص: 86

10 / 29مَن دَعا لَهُأ _ اُمُّ وَهبٍ1782.امام باقر عليه السلام :تاريخ الطبري_ في ذِكرِ اُمِّ وَهبٍ زَوجَةِ عَبدِ اللّهِ بنِ عُمَيرٍ الكَلبِيِّ لَمّا أخَذَت عَمودا وأقبَلَت نَحوَ زَوجِها تَقولُ لَهُ : قاتِل دونَ الطَّيِّبينَ ذُرِّيَّةِ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله _: فَناداها حُسَينٌ عليه السلام فَقالَ :

جُزيتُم مِن أهلِ بَيتٍ خَيرا ، ارجِعي رَحِمَكِ اللّهُ إلَى النِّساءِ فَاجلِسي مَعَهُنَّ ، فَإِنَّهُ لَيسَ عَلَى النِّساءِ قِتالٌ . (1) .


1- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 430 ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 564 ؛ الملهوف : ص 161 ، مثير الأحزان : ص 62 كلّها نحوه ، بحار الأنوار : ج 45 ص 17 .

ص: 87

10 / 29كسانى كه امام عليه السلام برايشان دعا كرد
الف _ اُمّ وَهْب

1785.تفسير القمى ( _ در گزارش جنگ خندق _ ) تاريخ الطبرى_ در يادكرد اُمّ وَهْب ، همسر عبد اللّه بن عُمَير كَلْبى ، هنگامى كه ستون خيمه اى را بر گرفت و به سوى همسرش رفت و به او گفت : در پيش پاى پاكان ، نسل محمّد صلى الله عليه و آله ، بجنگ _: پس حسين عليه السلام او را ندا داد و فرمود : «از اهل بيت ، جزاى خير ببينيد ! خدايت بيامرزد ! به نزد زنان، باز گرد و با آنها بنشين ، كه جنگ بر عهده زنان نيست» . .

ص: 88

راجع : ج 6 ص 332 (القسم الثامن / الفصل الثالث / عبداللّه بن عمير الكلبي) .

ب _ جَونٌ1788.عنه عليه السلام ( _ مِن وَصِيَّةٍ لَهُ لِعَسكَرِهِ قَبلَ لِقاءِ الع ) تسلية المُجالس :ثُمَّ تَقَدَّمَ جَونٌ . . . ثُمَّ بَرَزَ لِلقِتالِ وهُوَ يُنشِدُ ويَقولُ :

كَيفَ يَرَى الكُفّارُ ضَربَ الأَسوَدِبِالسَّيفِ ضَربا عَن بَني مُحَمَّدِ أذُبُّ عَنهُم بِاللِّسانِ وَاليَدِأرجو بِهِ الجَنَّةَ يَومَ المَورِدِ

ثُمَّ قاتَلَ حَتّى قُتِلَ ، فَوَقَفَ عَلَيهِ الحُسَينُ عليه السلام وقالَ :

اللّهُمَّ بَيِّض وَجهَهُ ، وطَيِّب ريحَهُ ، وَاحشُرهُ مَعَ الأَبرارِ ، وعَرِّف بَينَهُ وبَينَ مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ . (1)راجع : ج 6 ص 228 (القسم الثامن / الفصل الثالث / جون مولى أبي ذر) .

ج _ سَيفُ بنُ الحارِثِ ومالِكُ بنُ عَبدِ بنِ سُرَيعٍ1788.امام على عليه السلام ( _ از سفارش وى به لشكرش پيش از رو در رويى با دشمن ) تاريخ الطبري :وجاءَ الفَتَيانِ الجابِرِيّانِ : سَيفُ بنُ الحارِثِ بنِ سُرَيعٍ ، ومالِكُ بنُ عَبدِ بنِ سُرَيعٍ . . . فَأَتَيا حُسَينا عليه السلام فَدَنَوا مِنهُ وهُما يَبكِيانِ ، فَقالَ [ عليه السلام ] : أيِ ابنَي أخي ، ما يُبكيكُما ؟ فَوَاللّهِ إنّي لَأَرجو أن تَكونا عَن ساعَةٍ قَريرَي عَينٍ !

قالا : جَعَلَنَا اللّهُ فِداكَ ، لا وَاللّهِ ما عَلى أنفُسِنا نَبكي ، ولكِنّا نَبكي عَلَيكَ ؛ نَراكَ قَد اُحيطَ بِكَ ولا نَقدِرُ عَلى أن نَمنَعَكَ !

فَقالَ : جَزاكُمَا اللّهُ يَا ابنَي أخي بِوَجدِكُما (2) مِن ذلِكَ ، ومُواساتِكُما إيّايَ بِأَنفُسِكُما أحسَنَ جَزاءِ المُتَّقينَ . (3) .


1- .تسلية المجالس : ج 2 ص 292 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 22 .
2- .في المصدر : «بوحدكما» ، والتصويب من مقتل الحسين وبحار الأنوار . قال ابن منظور : وجَدَ الرجلُ في الحزن وَجدا ووَجِد : حَزِنَ (لسان العرب : ج 3 ص 446 «وجد») .
3- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 442 ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 23 ؛ وفيه هذا الدعاء في حقّ الغفاريَيْن ، بحار الأنوار : ج 45 ص 29 وراجع : الكامل في التاريخ : ج 2 ص 568 .

ص: 89

ر . ك : ج 6 ص 333 (بخش هشتم / فصل سوم / عبد اللّه بن عمير كلبى) .

ب _ جَون (غلام سياه)

1791.السنن الكبرى عن البَراءِ بن عازِب :تسلية المُجالس :سپس ، جَون ، پيش رفت ... و به جنگ تن به تن پرداخت و چنين رَجَز مى خواند :

كافران ، ضربه [اين غلامِ] سياه را چگونه مى بينندضربه با شمشير و به دفاع از فرزندان محمّد را؟ با زبان و دست ، از ايشان دفاع مى كنمو بِدان ، بهشت را در روز ورود به محشر ، اميد مى برم .

سپس ، جنگيد تا كشته شد . امام حسين عليه السلام بر سرش ايستاد و گفت : «خداوندا! رويش را سفيد كن و بويش را خوش دار و با نيكان ، محشورش بدار و [در قيامت ]با محمّد صلى الله عليه و آله و خاندان محمّد ، آشنايش كن» .ر . ك : ج 6 ص 229 (بخش هشتم / فصل سوم / جون ، غلام ابو ذر) .

ج _ سيف بن حارث و مالك بن عبد بن سُرَيع

1790.امام على عليه السلامتاريخ الطبرى :دو جوان جابرى به نام هاى سيف بن حارث بن سُرَيع و مالك بن عبد بن سُرَيع آمدند ... . پس نزد حسين عليه السلام رفتند و به او نزديك شدند ، در حالى كه مى گريستند .

حسين عليه السلام به آن دو فرمود : «اى پسران برادرم ! چرا مى گرييد ؟ به خدا سوگند كه من ، اميد دارم به زودى چشمتان روشن شود !» .

گفتند : خدا، ما را فدايت كند ! به خدا سوگند ، بر جانمان نمى گرييم ؛ بلكه بر تو مى گِرييم كه مى بينيم از همه سو ، گِرد تو را گرفته اند و ما نمى توانيم آنان را از تو باز داريم .

حسين عليه السلام فرمود : «اى پسران برادرم ! خدا به شما بر اين اندوه و از جان گذشتگى تان براى من ، جزاى خير دهد ، بهترينْ جزاى پرهيزگاران را!» . .

ص: 90

د _ يَزيدُ بنُ زِيادٍ1792.امام على عليه السلام ( _ از نامه اش به كسانى از مردم صنعا {-1-} و جَنَد ) تاريخ الطبري عن فضيل بن خديج الكندي :إنَّ يَزيدَ بنَ زِيادٍ _ وهُوَ أبُو الشَّعثاءِ الكِندِيُّ مِن بَني بَهدَلَةَ _ جَثا عَلى رُكبَتَيهِ بَينَ يَدَيِ الحُسَينِ عليه السلام فَرَمى بِمِئَةِ سَهمٍ ، ما سَقَطَ مِنها خَمسَةُ أسهُمٍ ! وكانَ رامِيا ، فَكُلَمّا رَمى قالَ :

انَا ابنُ بَهدَلَةَفُرسانِ العَرجَلَةِ (1) .

ويَقولُ حُسَينٌ عليه السلام : اللّهُمَّ سَدِّد رَميَتَهُ ، وَاجعَل ثَوابَهُ الجَنَّةَ . (2)راجع : ج 6 ص 390 (القسم الثامن / الفصل الثالث / يزيد بن زياد بن المهاصر) .

.


1- .العَرْجَلَةُ : القطيع من الخيل (الصحاح : ج 5 ص 1763 «عرجل») .
2- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 445 ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 569 وفيه «يزيد بن أبي زياد» ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 25 نحوه .

ص: 91

د _ يزيد بن زياد

1793.امام صادق عليه السلام :تاريخ الطبرى_ به نقل از فُضَيل بن خديج كِندى _: ابوشَعثا ، يزيد بن زياد كِندى ، از تيره بنى بَهدَله ، در جلوى حسين عليه السلام بر زانوانش نشست و صد تير انداخت كه پنج تيرش هم به خطا نرفت . او تيرانداز بود و هر بار كه تير مى انداخت ، مى گفت :

من ، از بنى بَهدَله ام ،همان سمندْ سواران !

حسين عليه السلام نيز مى گفت :«خداوندا! پَرتابش را استوار بدار و پاداشش را بهشت قرار ده» .ر . ك : ج 6 ص 391 (بخش هشتم / فصل سوم / يزيد بن زياد بن مهاصر) .

.

ص: 92

الفَصلُ الحادي عَشَرَ : الصّلاة على النّبيّ صلّي الله عليه و آله11 / 1الحَثُّ عَلَى الصَّلاةِ عَلَى النَّبِيِّ صلّي الله عليه و آله كُلَّما ذُكِرَ1796.امام على عليه السلام ( _ به يارانش در ميدان جنگ در صفّين فرمود _ ) معاني الأخبار بإسناده عن الإمام الحسين عليه السلام :قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : البَخيلُ حَقّا مَن ذُكِرتُ عِندَهُ فَلَم يُصَلِّ عَلَيَّ . (1)1797.عنه عليه السلام :المعجم الكبير بإسناده عن حسين بن عليّ عليه السلام :قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : مَن ذُكِرتُ عِندَهُ فَخَطِئَ (2) الصَّلاةَ عَلَيَّ خَطِئَ طَريقَ الجَنَّةِ . (3) .


1- .معاني الأخبار : ص 246 ح 9 عن عبد اللّه بن علي بن الحسين عن الإمام زين العابدين عليه السلام ، الإرشاد : ج 2 ص 169 عن عبد اللّه بن عليّ بن الحسين عنه صلى الله عليه و آله نحوه ، بحار الأنوار : ج 94 ص 54 ح 26 ؛ سنن الترمذي : ج 5 ص 551 ح 3546 ، المستدرك على الصحيحين : ج 1 ص 734 ح 2015 ، المعجم الكبير : ج 3 ص 128 ح 2885 كلّها نحوه .
2- .يقالُ خَطِئَ بمعنى أخطأ . وقيل : خَطِئ إذا تعمّد ، وأخطأ إذا لم يتعمّد (النهاية : ج 2 ص 44 «خطأ») .
3- .المعجم الكبير : ج 3 ص 128 ح 2887 ، الذريّة الطاهرة : ص 126 ح 147 كلاهما عن فطر بن خليفة عن الإمام الباقر عن أبيه عليهما السلام ، كنز العمّال : ج 1 ص 491 ح 2158 .

ص: 93

فصل يازدهم :درود فرستادن بر پيامبر صلّي الله عليه و آله
11 / 1تشويق به درود فرستادن بر پيامبر صلّي الله عليه و آله ، هر گاه كه ياد مى شود

1799.العقد الفريد ( _ به نقل از ابوالحسن ، در گزارش رخدادهاى جنگ صفّي ) معانى الأخبار_ به سَنَدش، از امام حسين عليه السلام _: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : «بخيلِ حقيقى ، كسى است كه من در نزد او ياد شوم ، ولى بر من درود نفرستد» .1800.الكافي عن عبد اللّه بن شريك عن أبيه :المعجم الكبير_ به سندش، از امام حسين عليه السلام _: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : «هر كس من نزدش ياد شوم ، ولى در درود فرستادن بر من ، خطا كند [و نفرستد] ، راه بهشت را نمى يابد» . .

ص: 94

11 / 2أدَبُ الصَّلاةِ عَلَى النَّبِيِّ صلّي الله عليه و آله1803.المصنّف لابن أبي شيبة عن أبي جعفر :الأمالي للصدوق بإسناده عن الحسين بن عليّ سيّد الشهداء عن أبيه عليّ بن أبي طالب سيّد الأوصياء عليهما السلام :قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : مَن صَلّى عَلَيَّ ولَم يُصَلِّ عَلى آلي لَم يَجِد ريحَ الجَنَّةِ ، وإنَّ ريحَها لَيوجَدُ مِن مَسيرَةِ خَمسِمِئَةِ عامٍ . (1) .


1- .الأمالي للصدوق : ص 267 ح 291 عن أبان بن تغلب عن الإمام الباقر عن أبيه عليهما السلام ، بحار الأنوار : ج 8 ص 186 ح 150 ، وفي الأمالي للطوسي : ص 424 ح 948 عن الإمام الحسن عليه السلام عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله وراجع : روضة الواعظين : ص 354 .

ص: 95

11 / 2آداب درود فرستادن بر پيامبر صلّي الله عليه و آله

1801.السنن الكبرى ( _ به نقل از ابو فاخته _ ) الأمالى ، صدوق_ به سندش، از امام حسين عليه السلام ، از امام على عليه السلام _: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : «هر كس بر من درود فرستد و بر خاندانم نفرستد ، بوى بهشت را _ كه از فاصله پانصد سالْ راه در يافت مى شود _ در نمى يابد» . .

ص: 96

الفَصلُ الثّاني عَشَرَ : بيت اللّه عزوجل12 / 1ضَيفُ اللّهِ عزوجل1805.تاريخ الطبري ( _ في ذِكرِ وَقعَةِ الجَمَلِ _ ) بغية الطلب في تاريخ حلب عن زياد الحارثي :سَمِعتُ الحُسَينَ بنَ عَلِيٍّ عليه السلام يَقولُ : مَن أتى مَسجِدا لا يَأتيهِ إِلّا للّهِِ تَعالى ، فَذاكَ ضَيفُ اللّهِ تَعالى حَتّى يَخرُجَ مِنهُ . (1)12 / 2دُعاءُ دُخُولِ المَسجِدِ وَالخُروجِ مِنهُ1806.الكامل فى التاريخ :الأمالي للطوسي عن فاطمة بنت الحسين عن أبيها الحسين عن عليّ عليهما السلام :أنَّ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله كانَ إذا دَخَلَ المَسجِدَ قالَ : «اللّهُمَّ افتَح لي أبوابَ رَحمَتِكَ» ، فَإِذا خَرَجَ قالَ : «اللّهُمَّ افتَح لي أبوابَ رِزقِكَ» . (2) .


1- .بغية الطلب في تاريخ حلب : ج 6 ص 2585 ، الأنساب للسمعاني : ج 3 ص 195 عن زياد بن سابور وليس فيه «حتّى يخرج منه» .
2- .الأمالي للطوسي : ص 596 ح 1237 ، بحار الأنوار : ج 84 ص 26 ح 20 ؛ مسند أبي يعلى : ج 1 ص 257 ح 482 ، تاريخ الطبري : ج 11 ص 667 (المنتخب من ذيل المذيّل) ، تاريخ دمشق : ج 27 ص 366 ح 5836 وفيه «فضلك» بدل «رزقك» .

ص: 97

فصل دوازدهم : خانه خدا
12 / 1ميهمان خدا

1810.عنه عليه السلام :بُغيَة الطلب فى تاريخ حَلَب_ به نقل از زياد حارثى _: شنيدم كه حسين بن على عليه السلام مى فرمايد : «هر كس تنها به خاطر خداى متعال به مسجدى وارد شود ، ميهمان خداست تا زمانى كه از آن جا خارج شود» .

12 / 2دعاى ورود به مسجد و خروج از آن

1809.امام على عليه السلام :الأمالى ، طوسى_ به نقل از فاطمه دختر امام حسين ، از پدرش امام حسين عليه السلام ، از امام على عليه السلام _: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله چون به مسجد مى آمد ، مى گفت : «خداوندا! درهاى رحمتت را بر من بگشا» و چون بيرون مى رفت ، مى گفت : «خداوندا! درهاى روزى ات را بر من بگشا» . .

ص: 98

1810.امام على عليه السلام :دلائل الإمامة عن فاطمة الصغرى عن أبيها الحسين عليه السلام عن فاطمة الكبرى عليهاالسلام ابنة رسول اللّه صلى الله عليه و آله :إنَّ النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله كانَ إذا دَخَلَ المَسجِدَ يَقولُ : «بِسمِ اللّهِ ، اللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ ، وَاغفِر ذُنوبي ، وَافتَح لي أبوابَ رَحمَتِكَ» ، وإذا خَرَجَ يَقولُ : «بِسمِ اللّهِ ، اللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ ، وَاغفِر ذُنوبي وَافتَح لي أبوابَ فَضلِكَ» . (1)12 / 3بَرَكاتُ إِدمانِ الذُِّهابِ إلَى المَسجِدِ1813.عنه عليه السلام :المحاسن عن عمير بن المأمون :أَتَيتُ الحُسَينَ بنَ عَلِيٍّ عليه السلام فَقُلتُ لَهُ : حَدِّثني عَن جَدِّكَ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله قالَ : نَعَم ، قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله :

مَن أدمَنَ إلَى المَسجِدِ أصابَ الخِصالَ الثَّمانِيَةَ : آيَةٌ مُحكَمَةٌ ، أو فَريضَةٌ مُستَعمَلَةٌ ، أو سُنَّةٌ قائِمَةٌ ، أو عِلمٌ مُستَطرَفٌ (2) ، أو أخٌ مُستَفادٌ ، أو كَلِمَةٌ تَدُلُّهُ عَلى هُدىً ، أو تَرُدُّهُ عَن رَدىً (3)

، وتَركُهُ الذَّنبَ خَشيَةً أو حَياءً . (4)12 / 4فَضلُ الصَّلاةِ في مَسجِدِ النَّبِيِّ صلّي الله عليه و آله1816.عنه عليه السلام :رجال الكشّي عن سعيد بن المسيّب عن عليّ بن الحسين عليه السلام :يا سَعيدُ ، أخبَرَني أبِيَ الحُسَينُ عَن أبيهِ عليهما السلام عَن رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله عَن جِبريلَ عَنِ اللّهِ جَلَّ جَلالُهُ أنَّهُ قالَ : ما مِن عَبدٍ مِن عِبادي آمَنَ بي وصَدَّقَ بِكَ ، وصَلّى في مَسجِدِكَ رَكعَتَينِ عَلى خَلاءٍ مِنَ النّاسِ ، إلّا غَفَرتُ لَهُ ما تَقَدَّمَ مِن ذَنبِهِ وما تَأَخَّرَ . (5) .


1- .دلائل الإمامة : ص 75 ح 14 ، بحار الأنوار : ج 84 ص 23 ح 14 وراجع : سنن ابن ماجة : ج 1 ص 253 ح 771 ومسند ابن حنبل : ج 10 ص 159 ح 26479 .
2- .استطرفت الشيء : استحدثته (الصحاح : ج 4 ص 1394 «طرف») .
3- .الرَّدى : الهلاك (النهاية : ج 2 ص 216 «ردا») .
4- .المحاسن : ج 1 ص 120 ح 125 ، بحار الأنوار : ج 84 ص 3 ح 73 ؛ تاريخ دمشق : ج 14 ص 92 ح 3392 نحوه .
5- .رجال الكشّي : ج 1 ص 334 ح 188 ، المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 134 ، الثاقب في المناقب : ص 356 ح 295 ، بحار الأنوار : ج 46 ص 150 ح 8 .

ص: 99

1817.عنه عليه السلام :دلائل الإمامة_ به نقل از فاطمه صغرا ، از پدرش امام حسين عليه السلام ، از فاطمه عليهاالسلام _: پيامبر صلى الله عليه و آله چون به مسجد وارد مى شد، مى گفت : «به نام خدا . خداوندا! بر محمّد ، درود فرست و گناهانم را بيامرز و درهاى رحمتت را بر من بگشا»، و چون از آن بيرون مى رفت ، مى گفت : «به نام خدا . خداوندا! بر محمّد ، درود فرست و گناهانم را بيامرز و درهاى لطفت را بر من بگشاى» .

12 / 3بركت هاى پيوسته به مسجد رفتن

1820.عنه عليه السلام :المحاسن_ به نقل از عُمَير بن مأمون _: نزد حسين بن على عليه السلام آمدم و به او گفتم : از جدّت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، برايم حديث بگو .

فرمود : «باشد . پيامبر خدا فرمود : هر كس پيوسته به مسجد برود ، به [يكى از ]هشت چيز دست مى يابد : آيه اى (معرفتى) استوار ، يا فريضه اى عمل شده ، يا سنّتى برپا ، يا دانشى نو ، يا برادرى فايده رسان، يا سخنى كه او را به هدايتْ ره نمون شود يا [سخنى كه] از هلاكتْ بازش دارد ، و [يا] تركِ گناه از سرِ ترس يا حيا » .

12 / 4ثواب نماز گزاردن در مسجد پيامبر صلّي الله عليه و آله

1811.امام على عليه السلام :رجال الكَشّى_ به نقل از سعيد بن مُسيِّب _: امام زين العابدين عليه السلام به من فرمود : «اى سعيد ! پدرم حسين عليه السلام ، از پدرش [على عليه السلام ] ، از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، از جبرئيل عليه السلام از خداوند جليل باشكوه ، برايم نقل كرد كه فرموده است: هيچ بنده اى از بندگانم به من ايمان نياورد و تو را تصديق نكرد و در مسجدت به دور از چشمِ مردم ، دو ركعت نماز نگزارد ، جز آن كه گناهان گذشته و آينده اش را آمرزيدم . .

ص: 100

12 / 5ذِكرى أبي جَعفَرٍ عَن جَدِّهِ الحُسَينِ عليه السلام فِي المَسجِدِ الحَرامِ1814.امام على عليه السلام :الكافي عن زرارة :قُلتُ لِأَبي جَعفَرٍ عليه السلام : قَد أدرَكتَ الحُسَينَ عليه السلام ؟ قالَ : نَعَم ، أذكُرُ وأنَا مَعَهُ فِي المَسجِدِ الحَرامِ وقَد دَخَلَ فيهِ السَّيلُ ، وَالنّاسُ يَقومونَ عَلَى المَقامِ ، يَخرُجُ الخارِجُ يَقولُ : قَد ذَهَبَ بِهِ السَّيلُ ، ويَخرُجُ مِنهُ الخارِجُ فَيَقولُ : هُوَ مَكانَهُ .

قالَ : فَقَالَ لي : يا فُلانُ ، ما صَنَعَ هؤُلاءِ ؟ فَقُلتُ : أصلَحَكَ اللّهُ ، يَخافونَ أن يَكونَ السَّيلُ قَد ذَهَبَ بِالمَقامِ .

فَقالَ : نادِ ، إنَّ اللّهَ تَعالى قَد جَعَلَهُ عَلَما لَم يَكُن لِيَذهَبَ بِهِ ، فَاستَقِرّوا . (1)12 / 6اِستِلامُ الحَجَرِ الأَسوَدِ1817.امام على عليه السلام :الذرّيّة الطاهرة عن فاطمة بنت الحسين عن أبيها عليه السلام :قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : لَمّا أخَذَ اللّهُ ميثاقَ العِبادِ جُعِلَ فِي الحَجَرِ ، فَمِنَ الوَفاءِ بِالبَيعَةِ استِلامُ الحَجَرِ . (2) .


1- .الكافي : ج 4 ص 223 ح 2 ، كتاب من لا يحضره الفقيه : ج 2 ص 244 ح 2308 وفيه «ويدخل الداخل» بدل «ويخرج منه الخارج» ، بحار الأنوار : ج 31 ص 33 .
2- .الذريّة الطاهرة : ص 114 ح 160 .

ص: 101

12 / 5يادكرد امام باقر عليه السلام از جدّش امام حسين عليه السلام در مسجدالحرام

1820.امام على عليه السلام :الكافى_ به نقل از زُراره _: به امام باقر عليه السلام گفتم : آيا شما امام حسين عليه السلام را درك كرده اى ؟

فرمود: «آرى . به ياد دارم كه با او در مسجد الحرام بودم و سيل آمده بود و مردم ، بر مقام ابراهيم عليه السلام ايستاده بودند . كسى بيرون آمد، در حالى كه مى گفت : سيل ، مقام را بُرد . ديگرى خارج شد، در حالى كه مى گفت : نه ؛ در جايش هست .

پس ايشان به من فرمود : «اى فلانى ! اينها چه مى كنند ؟» .

گفتم : خدا ، امورت را به سامان كند! مى ترسند كه سيل ، مقام را ببرد .

فرمود : «ندا بده : خداوند متعال ، مقام را نشانه (عَلَم) قرار داده و آن را نمى بَرَد . در جاى خود بمانيد» .

12 / 6استلام حجرالاسود

1823.عنه عليه السلام :الذرّية الطاهرة_ به نقل از فاطمه دختر امام حسين ، از پدرش امام حسين عليه السلام _: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : «چون خداوند از بندگان پيمان گرفت ، آن را در حجر [الأسود ]نهاد . پس استلامِ حجر ، (1) وفاى به آن پيمان است» . .


1- .استلام حَجَر الأسود ، بوسيدن آن يا لمس كردن آن با دست است .

ص: 102

الفَصلُ الثّالِثَ عَشَرَ : طلب الحلال13 / 1الحَثُّ عَلى طَلَبِ الحَلالِ1827.عنه عليه السلام :الفردوس عن الحسين بن عليّ عليهما السلام عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله :العِبادَةُ سَبعونَ بابا ، أفضَلُها طَلَبُ الرِّزقِ الحَلالِ . (1)13 / 2الحَثُّ عَلَى التِّجارَةِ1830.عنه عليه السلام :الخصال بإسناده عن الحسين بن عليّ عن أبيه عليّ بن أبي طالب عليهما السلام عن النبيّ صلى الله عليه و آله :تِسعَةُ أعشارِ الرِّزقِ فِي التِّجارَةِ ، وَالجُزءُ الباقي فِي السّابِياءِ _ يَعنِي الغَنَمَ _ . (2) .


1- .الفردوس : ج 3 ص 79 ح 4221 ؛ معاني الأخبار : ص 366 ح 1 عن إسماعيل بن مسلم عن الإمام الصادق عن آبائه عليهم السلام عنه صلى الله عليه و آله ، وفي كشف الخفاء : ج 2 ص 53 ح 1699 نقلاً عن الديلمي عن الإمام الحسن عليه السلام عنه صلى الله عليه و آله وراجع : الكافي : ج 5 ص 78 ح 6 .
2- .الخصال : ص 446 ح 45 عن زيد بن عليّ عن الإمام زين العابدين عليه السلام ، بحار الأنوار : ج 64 ص 118 ح 1 .

ص: 103

فصل سيزدهم : كسب حلال
13 / 1تشويق به كسب حلال

1826.امام على عليه السلام :الفردوس_ از امام حسين عليه السلام ، از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله _: عبادت، هفتاد باب (بخش) دارد كه برترينِ آنها، در پىِ روزى حلال بودن است .

13 / 2تشويق به تجارت

1829.امام على عليه السلام :الخصال_ به سندش ، از امام حسين عليه السلام ، از امام على عليه السلام ، از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله _: نُه دهمِ روزى، در تجارت است و آن جزء باقى مانده، در گلّه دارى . .

ص: 104

13 / 3بَرَكَةُ التِّجارَةِ1832.عنه عليه السلام :الخصال بإسناده عن الحسين عن أبيه عليّ عليهما السلام :قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : إذَا التّاجِرانِ صَدَقا وبَرّا بورِكَ لَهُما ، وإذا كَذَبا وخانا لَم يُبارَك لَهُما ، وهُما بِالخِيارِ ما لَم يَفتَرِقا ، فَإِنِ اختَلَفا فَالقَولُ قَولُ رَبِّ السِّلعَةِ أو يَتَتارَكا . (1)13 / 4المُماكَسَةُ فِي البَيعِ1835.عنه عليه السلام :تاريخ بغداد عن أبي هشام القنّاد البصري :كُنتُ أحمِلُ المَتاعَ مِنَ البَصرَةِ إلَى الحُسَينِ بنِ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ عليه السلام ، فَكانَ رُبَّما يُماكِسُني (2) فيهِ ، فَلَعَلّي لا أقومُ مِن عِندِهِ حَتّى يَهَبَ عامَّتَهُ .

فَقُلتُ : يَابنَ رَسولِ اللّهِ ، أجيئُكَ بِالمَتاعِ مِنَ البَصرَةِ تُماكِسُني فيهِ ، فَلَعَلّي لا أقومُ حَتّى تَهَبَ عامَّتَهُ ؟!

فَقالَ : إنَّ أبي حَدَّثَني يَرفَعُ الحَديثَ إلَى النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله ، أنَّهُ قالَ : المَغبونُ (3) لا مَحمودٌ ولا مَأجورٌ . (4) .


1- .الخصال : ص 45 ح 43 عن زيد بن عليّ عن الإمام زين العابدين عليه السلام ، بحار الأنوار : ج 103 ص 95 ح 14 .
2- .المُماكَسَة في البيع : اِنتقاص الثمن واستحطاطه (النهاية : ج 4 ص 349 «مكس») .
3- .غَبَنتُهُ في البيع : أي خدعته ، وقد غُبِنَ فهو مغبون (الصحاح : ج 6 ص 2172 «غبن») .
4- .تاريخ بغداد : ج 4 ص 180 ، تاريخ دمشق : ج 14 ص 112 ح 3403 ، مسند أبي يعلى : ج 6 ص 181 ح 6750 وفيه ذيله ؛ عيون أخبار الرضا عليه السلام : ج 2 ص 48 ح 184 عن داوود بن سليمان الفرّاء عن الإمام الرضا عن آبائه عليهم السلام عنه صلى الله عليه و آله وفيه ذيله ، بحار الأنوار : ج 103 ص 94 ح 12 .

ص: 105

13 / 3بركت تجارت

1838.عنه عليه السلام :الخصال_ به سندش ، از امام حسين عليه السلام ، از امام على عليه السلام _: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : «چون دو تاجر ، راست بگويند و نيكى كنند ، [داد و ستدشان] برايشان بركت مى كند و چون دروغ بگويند و خيانت كنند ، برايشان مبارك نمى شود، و آن دو تا هنگامى كه از هم جدا نشده اند ، حقّ فسخ معامله را دارند و اگر با هم اختلاف پيدا كردند ، حق با صاحبِ كالاست [و با سوگند او ، دعوا تمام است] ، يا آن كه خصومت را رها كنند» .

13 / 4چانه زدن در خريد

1841.عنه عليه السلام :تاريخ بغداد_ به نقل از ابو هِشام قنّاد بصرى _: من كالاهايى را از بصره براى حسين بن على بن ابى طالب عليه السلام مى بردم و گاه با من در خريد آن ، چانه مى زد ؛ امّا برخى مواقع ، هنوز از نزدش برنخاسته بودم كه همه[ ى آنچه خريده بود] را [به ديگران ]مى بخشيد . [روزى] گفتم : اى فرزند پيامبر خدا! از بصره برايت كالا مى آورم و با من چانه مى زنى ؛ امّا هنوز برنخاسته ، همه اش را مى بخشى ؟!

فرمود : «پدرم [على عليه السلام ] برايم نقل كرد و آن را به پيامبر صلى الله عليه و آله نسبت داد كه : مغبون ، نه ستوده است، و نه پاداش دارد » . .

ص: 106

13 / 5خَيرُ المالِ1833.امام على عليه السلام :معاني الأخبار بإسناده عن الحسين عن أبيه عليّ عليهما السلام :قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : خَيرُ المالِ سِكَّةٌ (1) مَأبورَةٌ ، ومُهرَةٌ (2) مَأمورَةٌ . (3) .


1- .سِكَّة مأبورة : السِّكَّةُ الطريقة المصطفّةُ من النخل ، والمأبورة : الملقَّحةُ (النهاية : ج 2 ص 384 «سكك») .
2- .. المُهرُ : وَلَدُ الفَرَسِ ، والاُنثى : مُهرَة (الصحاح : ج 2 ص 821 «مهر») .
3- .معاني الأخبار : ص 292 ح 1 عن ثابت بن دينار عن الإمام زين العابدين عليه السلام ، بحار الأنوار : ج 64 ص 162 ح 7 وراجع : المعجم الكبير : ج 7 ص 91 ح 6471 والطبقات الكبرى : ج 7 ص 79 .

ص: 107

13 / 5بهترين مال

1836.امام على عليه السلام :معانى الأخبار_ به سندش، از امام حسين عليه السلام از امام على عليه السلام _: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : «بهترين مال، باغ خرماى تلقيح شده و كُرّه اسبِ پُر زاد و ولد است» . .

ص: 108

الفَصلُ الرّابِعَ عَشَرَ : الإنفاق14 / 1الحَثُّ عَلَى الإِنفاقِ1840.امام على عليه السلام :مستدرك الوسائل :عَنِ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام أنَّ سائِلاً كانَ يَسأَلُ يَوما فَقالَ عليه السلام : أتَدرونَ ما يَقولُ؟ قالوا : لا ، يَابنَ رَسولِ اللّهِ !

قالَ عليه السلام : يَقولُ : أنَا رَسولُكُم ، إن أعطَيتُموني شَيئا أخَذتُهُ وحَمَلتُهُ إلى هُناكَ ، وإلّا أرِدُ إلَيهِ وكَفّي صِفرٌ (1) . (2)14 / 2كُل مالَكَ قَبلَ أن يَأكُلَكَ1843.عنه عليه السلام ( _ فِي الحِكَمِ المَنسوبَةِ إلَيهِ _ ) نزهة الناظر عن الإمام الحسين عليه السلام :مالُكَ إن لَم يَكُن لَكَ كُنتَ لَهُ ، فَلا تُبقِ عَلَيهِ فَإِنَّهُ لا يَبقى عَلَيكَ ، وكُلهُ قَبلَ أن يَأكُلَكَ . (3) .


1- .صِفْر : أي خالٍ (النهاية : ج 3 ص 36 «صفر») .
2- .مستدرك الوسائل : ج 7 ص 203 ح 8035 نقلاً عن تفسير أبي الفتوح الرازي .
3- .نزهة الناظر : ص 84 ح 17 ، الدرّة الباهرة : ص 29 ، أعلام الدين : ص 298 نحوه ، بحار الأنوار : ج 78 ص 127 ح 9.

ص: 109

فصل چهاردهم : اِنفاق
14 / 1تشويق به انفاق

1847.عنه عليه السلام :مستدرك الوسائل :روزى مستمندى ، درخواست كمك مى كرد . امام حسين عليه السلام فرمود : «آيا مى دانيد كه او چه مى گويد؟» .

گفتند : نه ، اى فرزند پيامبر خدا!

فرمود : «مى گويد : من ، فرستاده شما هستم . اگر چيزى به من بدهيد، آن را مى گيرم و [برايتان] به آن جا (قيامت) مى برم ؛ وگرنه با دستانى تهى به آن ، وارد مى شوم» .

14 / 2مالت را بخور ، پيش از آن كه تو را بخورد!

1842.امام على عليه السلام :نزهة الناظر_ از امام حسين عليه السلام _: مالت اگر براى تو نباشد، تو براى اويى . پس آن را باقى مگذار ، كه برايت باقى نمى ماند، و آن را بخور ، پيش از آن كه تو را بخورَد ! .

ص: 110

14 / 3عاقِبَةُ البُخلِ في طاعَةِ اللّهِ عزوجل1845.امام على عليه السلام :الذريّة الطاهرة بإسناده عن الحسين عليه السلام :قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : ما مِن عَبدٍ ولا أمَةٍ يَقتُرُ (1) بِنَفَقَةٍ يُنفِقُها فيما يُرضِي اللّهَ ، إلّا أنفَقَ أضعافَها في سَخَطِ اللّهِ . (2)14 / 4أولَى النّاسِ بِالإِنفاقِ1848.امام على عليه السلام :الاختصاص عن حسن بن عليّ الجلال عن جدّه عن الحسين بن عليّ عليهما السلام :سَمِعتُ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَقولُ : اِبدَأ بِمَن تَعولُ : اُمَّكَ وأباكَ واُختَكَ وأخاكَ ، ثُمَّ أدناكَ فَأَدناكَ . (3) .


1- .قَتَرَ على عِيالِهِ : ضَيَّق عليهم في النَّفَقَة ، وكذلك التقتير والإقتار (الصحاح : ج 2 ص 786 «قتر») .
2- .الذريّة الطاهرة : ص 110 ح 150 عن أبي حمزة الثمالي عن الإمام الصادق عن أبيه عليهما السلام وراجع : تحف العقول : ص 293 والمعجم الكبير : ج 22 ص 129 ح 336 .
3- .الاختصاص : ص 219 ، بحار الأنوار : ج 96 ص 147 ح 24 .

ص: 111

14 / 3فرجام بُخل در طاعت خدا

1851.عنه عليه السلام :الذريّة الطاهرة_ به سندش ، از امام حسين عليه السلام _: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : «مرد يا زنى نيست كه در هزينه كردنى كه مورد رضايت خداست، تنگ بگيرد، جز آن كه چندين برابرِ آن را در ناخشنودى خدا، هزينه مى كند » .

14 / 4سزاوارترينِ مردم به انفاق

1854.الإمام عليّ عليه السلام :الاختصاص_ به نقل از حسن بن على جلّال ، از جدّش ، از امام حسين عليه السلام _: شنيدم كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايد : «[اِنفاق را] از خانواده ات آغاز كن : مادر، پدر، خواهر و برادرت . سپس ، [هر كه] نزديك تر و نزديك تر [است]» . .

ص: 112

البابُ الخامِسُ : الحكم الأخلاقيّة والعمليّةالفَصلُ الأَوَّلُ : محاسن الأخلاق1 / 1حُسنُ الخُلُقِ1850.امام على عليه السلام :تاريخ اليعقوبي عن الإمام الحسين عليه السلام :الخُلُقُ الحَسَنُ عِبادَةٌ . (1)1851.امام على عليه السلام :نثر الدرّ عن الإمام الحسين عليه السلام :أيُّهَا النّاسُ ! نافِسوا فِي المَكارِمِ ، وسارِعوا فِي المَغانِمِ . (2)1852.امام على عليه السلام :الأمالي للطوسي بإسناده عن الحسين بن عليّ عن أبيه عليّ عليهما السلام :سَمِعتُ النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله يَقولُ : بُعِثتُ بِمَكارِمِ الأَخلاقِ ومَحاسِنِها . (3)1853.امام على عليه السلام :دلائل الإمامة عن فاطمة بنت الحسين عن أبيها عليه السلام عن اُمّه فاطمة عليهاالسلام ابنة رسول اللّه صلى الله عليه و آله :أنَّ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله قالَ : خِيارُكُم أليَنُكُم مَناكِبَ ، وأكرَمُهُم لِنِسائِهِم . (4) .


1- .تاريخ اليعقوبي : ج 2 ص 246 .
2- .نثر الدرّ : ج 1 ص 334 ، نزهة الناظر : ص 81 ح 6 ، كشف الغمّة : ج 2 ص 241 ، بحار الأنوار : ج 78 ص 121 ح 4 ؛ الفصول المهمّة : ص 176 .
3- .الأمالي للطوسي : ص 596 ح 1234 عن إسحاق بن جعفر عن الإمام الكاظم عن آبائه عليهم السلام ، بحار الأنوار : ج 69 ص 405 ح 109 .
4- .دلائل الإمامة : ص 75 ح 15 .

ص: 113

باب پنجم : حكمت هاى اخلاقى و عملى

فصل يكم : اخلاق نيكو
1 / 1خوش خويى

1858.امام على عليه السلام :تاريخ اليعقوبى_ از امام حسين عليه السلام _: خوى خوش ، عبادت است .1859.عنه عليه السلام :نثر الدرّ_ از امام حسين عليه السلام _: اى مردم ! در شايستگى ها[ى اخلاقى] ، با هم رقابت كنيد و براى بُردن غنيمت ها ، شتاب ورزيد .1860.الإمام عليّ عليه السلام :الأمالى ، طوسى_ به سندش ، از امام حسين عليه السلام ، از امام على عليه السلام _: شنيدم كه پيامبر صلى الله عليه و آله مى فرمايد : «من براى شايستگى ها و ارزش هاى اخلاقى ، بر انگيخته شدم» .1861.عنه عليه السلام :دلائل الإمامة_ به نقل از فاطمه دختر امام حسين، از امام حسين عليه السلام ، از فاطمه عليهاالسلام_: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : «بهترين هاى شما ، نرم خوترين هاى شما هستند و نيز آنها كه زنان خود را بيشتر گرامى بدارند» . .

ص: 114

1 / 2الصِّدقُ1864.عنه عليه السلام :تاريخ اليعقوبي عن الإمام الحسين عليه السلام :الصِّدقُ عِزٌّ . (1)1865.عنه عليه السلام ( _ في عَهدِهِ إلى مالِكٍ الأَشتَرِ _ ) عيون أخبار الرضا عليه السلام بإسناده عن الحسين بن عليّ عن سيّد الأوصياء عليّ بن أبي طالب عليهما السلام عن سيّد الأنبياء محمّد صلى الله عليه و آله :لا تَنظُروا إلى كَثرَةِ صَلاتِهِم وصَومِهِم ، وكَثرَةِ الحَجِّ وَالمَعروفِ وطَنطَنَتِهِم (2) بِاللَّيلِ ، ولكِنِ انظُروا إلى صِدقِ الحَديثِ وأداءِ الأَمانَةِ . (3)1 / 3الأَمانَةُ1861.امام على عليه السلام :نزهة الناظر عن الإمام الحسين عليه السلام :الأَمينُ آمِنٌ ، وَالبَريءُ جَريءٌ ، وَالخائِنُ خائِفٌ ، وَالمُسيءُ مُستَوحِشٌ . (4)1862.امام على عليه السلام :تاريخ اليعقوبي عن الإمام الحسين عليه السلام :السِّرُّ أمانَةٌ . (5)1863.امام على عليه السلام :الأمالي للطوسي بإسناده عن الحسين عن أبيه عليهما السلام :قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : المَجالِسُ بِالأَمانَةِ ، ولا يَحِلُّ لِمُؤمِنٍ أن يَأثُرَ (6) عَن مُؤمِنٍ _ أو قالَ : عَن أخيهِ المُؤمِنِ _ قَبيحا . (7) .


1- .تاريخ اليعقوبي : ج 2 ص 246 .
2- .الطَّنطَنَةُ : كثرة الكلام والتصويت به (لسان العرب : ج 13 ص 269 «طنن») .
3- .عيون أخبار الرضا عليه السلام : ج 2 ص 51 ح 197 عن أحمد بن محمّد الهمداني عن الإمام الجواد عن آبائه عليهم السلام ، الأمالي للصدوق : ص 379 ح 481 عن إبراهيم بن محمّد الهمداني عن الإمام الجواد عن آبائه عليهم السلام عنه صلى الله عليه و آله ، بحار الأنوار : ج 71 ص 9 ح 13 وراجع : الاختصاص : ص 229 ومشكاة الأنوار : ص 109 ح 251 .
4- .نزهة الناظر : ص 84 ح 13 .
5- .تاريخ اليعقوبي : ج 2 ص 246 .
6- .أثرت الحديثَ : إذا ذكرتَه عن غيرك (الصحاح : ج 2 ص 574 «أثر») .
7- .الأمالي للطوسي : ص 572 ح 1185 عن مسعدة بن صدقة العبدي عن الإمام الصادق عن آبائه عليهم السلام ، بحار الأنوار : ج 75 ص 467 ح 16 وراجع : الكافي : ج 2 ص 660 ح 2 و 3 وكتاب من لا يحضره الفقيه : ج 4 ص 378 ح 5790 وسنن أبي داوود : ج 4 ص 268 ح 4869 .

ص: 115

1 / 2راستى

1866.عنه عليه السلام ( _ لِزِيادِ بنِ أبيهِ _ ) تاريخ اليعقوبى_ از امام حسين عليه السلام _: راستى ، [مايه] عزّت است .1867.عنه عليه السلام :عيون أخبار الرضا عليه السلام_ به سندش ، از امام حسين عليه السلام ، از امام على عليه السلام ، از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله _: به فراوانىِ نماز و روزه شان و نيز فراوانىِ حج و نيكوكارى و آواى نيمه شبِ آنان ، نگاه نكنيد ؛ بلكه به راستگويى و امانتدارى ايشان بنگريد .

1 / 3امانتدارى

1870.عنه عليه السلام :نزهة الناظر_ از امام حسين عليه السلام _: امين ، در امان است و انسان پاك ، جسور است و خيانتكار ، هراسان است و بدكار ، در وحشت است .1871.عنه عليه السلام :تاريخ اليعقوبى_ از امام حسين عليه السلام _: راز ، امانت است .1872.عنه عليه السلام :الأمالى ، طوسى_ به سندش ، از امام حسين عليه السلام ، از امام على عليه السلام _: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : «مجالس ، امانت اند و براى مؤمن ، روا نيست كه حرف مؤمنى را به جاى ديگر ببرد» يا فرمود : «[روا نيست ]حرف برادر مؤمنش را به جاى ديگر ببرد» . .

ص: 116

1 / 4الحُرِّيَّةُ1867.امام على عليه السلام :الملهوف_ في ذِكرِ مَصرَعِ الحُرِّ بنِ يَزيدَ الرِّياحِيِّ _: فَحُمِلَ إلَى الحُسَينِ عليه السلام ، فَجَعَلَ يَمسَحُ التُّرابَ عَن وَجهِهِ ويَقولُ : أنتَ الحُرُّ كَما سَمَّتكَ اُمُّكَ ؛ حُرٌّ فِي الدُّنيا وحُرٌّ [فِي] (1) الآخِرَةِ . (2)1868.امام على عليه السلام :الفتوح :ثُمَّ إنَّهُ [الحُسَينَ عليه السلام ] دَعا إلَى البِرازِ ، فَلَم يَزَل يَقتُلُ كُلَّ مَن خَرَجَ إلَيهِ مِن عُيونِ الرِّجالِ ، حَتّى قَتَلَ مِنهُم مَقتَلَةً عَظيمَةً ، قالَ : وتَقَدَّمَ الشِّمرُ بنُ ذِي الجَوشَنِ لَعَنَهُ اللّهُ في قَبيلَةٍ عَظيمَةٍ ، فَقاتَلَهُمُ الحُسَينُ بِأَجمَعِهِم وقاتَلوهُ ، حَتّى حالوا بَينَهُ وبَينَ رَحلِهِ .

قالَ : فَصاحَ بِهِمُ الحُسَينُ عليه السلام : وَيحَكُم يا شيعَةَ آلِ أبي سُفيانَ ! إن لَم يَكُن [لَكُم] (3) دينٌ ، وكُنتُم لا تَخافونَ المَعادَ ، فَكونوا أحرارا في دُنياكُم هذِهِ ، وَارجِعوا إلى أحسابِكُم إن كُنتُم عُربا (4) كَما تَزعُمونَ .

قالَ : فَناداهُ الشِّمرُ بنُ ذِي الجَوشَنِ لَعَنَهُ اللّهُ : ماذا تَقولُ يا حُسَينُ ؟

قالَ : أقولُ : أنَا الَّذي اُقاتِلُكُم ، وتُقاتِلُونّي ، وَالنِّساءُ لَيسَ لَكُم عَلَيهِنَّ جُناحٌ ، فَامنَعوا عُتاتَكُم وطُغاتَكُم وجُهّالَكُم عَنِ التَّعَرُّضِ لِحَرَمي مادُمتُ حَيّا .

فَقالَ الشِّمرُ : لَكَ ذلِكَ يَابنَ فاطِمَةَ .

قالَ : ثُمَّ صاحَ الشِّمرُ بِأَصحابِهِ وقالَ : إلَيكُم عَن حَريمِ الرَّجُلِ ، وَاقصِدوهُ في نَفسِهِ ، فَلَعَمري إنَّهُ لَكُفؤٌ كَريمٌ . (5) .


1- .ما بين المعقوفين سقط من المصدر ، ولا يصحّ السياق بدونه .
2- .الملهوف : ص 160 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 14 ؛ الفتوح : ج 5 ص 102 ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 11 .
3- .ما بين المعقوفين سقط من المصدر ، وأثبتناه من المصادر الاُخرى .
4- .في المصدر : «أعوانا» بدل «عُربا» ، وما في المتن أثبتناه من مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي والملهوف ، إذ هو المناسب للسياق . وفي بعض المصادر : «أعرابا» .
5- .الفتوح : ج 5 ص 117 ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 33 ، مطالب السؤول : ص 76 ؛ الملهوف : ص 171 كلّها نحوه ، بحار الأنوار : ج 45 ص 51 .

ص: 117

1 / 4آزادگى

1871.امام على عليه السلام :الملهوف_ در بيان بر زمين افتادن حُرّ بن يزيد رياحى _: او را نزد امام حسين عليه السلام آوردند . امام عليه السلام غبار از چهره اش زدود و فرمود : «تو آزاده (حُر) بودى ، همان گونه كه مادرت تو را نام نهاد ؛ آزاده در دنيا و آزاده در آخرت» .1872.امام على عليه السلام :الفتوح :سپس حسين عليه السلام هماورد طلبيد و هر كدام از قهرمانانى را كه به سوى او مى آمدند ، مى كُشت تا آن كه تعداد بسيارى از آنان را كُشت. شمر بن ذى الجوشن _ كه خدايش لعنت كند _ با عدّه فراوانى پيش آمدند و همگى با هم با او جنگيدند. حسين عليه السلام نيز با آنان جنگيد تا آن كه ميان او و خيمه گاهش فاصله انداختند .

پس حسين عليه السلام بر آنان فرياد كشيد : «واى بر شما ، اى پيروانِ خاندان ابوسفيان ! اگر دين نداريد و از [روز] معاد نمى هراسيد ، پس در اين دنيايتان آزاده باشيد و به [خوى] نياكانتان باز گرديد ، اگر آن گونه كه مى گوييد ، عرب هستيد» .

پس شمر بن ذى الجوشن _ كه خدايش لعنت كند _ ، فرياد بر آورد : اى حسين! چه مى گويى ؟

فرمود : «مى گويم : من با شما مى جنگم و شما با من مى جنگيد ؛ ولى زنان كه گناهى ندارند . پس سركشان و نابخردانتان را از تعرّض به حرمم ، تا زنده ام ، باز داريد» .

شمر گفت : اى پسر فاطمه ! حق با توست .

پس شمر بر يارانش بانگ زد و گفت : از حريم اين مرد ، دور شويد و در پىِ خودش باشيد كه به خدا سوگند ، او هماوردى بزرگوار است» . .

ص: 118

1 / 5الحِلمُ1875.عنه عليه السلام :نثر الدرّ عن الإمام الحسين عليه السلام :إنَّ الحِلمَ زينَةٌ . (1)1876.عنه عليه السلام :الخصال بإسناده عن الحسين بن عليّ عن عليّ بن أبي طالب عليهما السلام :قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : وَالَّذي نَفسي بِيَدِهِ ، ما جُمِعَ شَيءٌ إلى شَيءٍ أفضَلُ مِن حِلمٍ إلى عِلمٍ . (2)1877.عنه عليه السلام :مشكاة الأنوار :قالَ أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام لِلحُسَينِ عليه السلام : يا بُنَيَّ مَا الحِلمُ ؟ قالَ : كَظمُ الغَيظِ ، ومَلكُ النَّفسِ . (3) .


1- .نثر الدرّ : ج 1 ص 334 ، نزهة الناظر : ص 81 ح 5 ، كشف الغمّة : ج 2 ص 242 ، بحار الأنوار : ج 78 ص 122 ح 5 ؛ الفصول المهمّة : ص 177 ، وفي تاريخ دمشق : ج 13 ص 259 ومعدن الجواهر : ص 63 عن الإمام الحسن عليه السلام .
2- .الخصال : ص 5 ح 11 عن الحسين بن زيد عن الإمام الصادق عن أبيه عن جدّه عليهم السلام ، الأمالي للصدوق : ص 371 ح 466 عن الإمام الصادق عن آبائه عن الإمام عليّ عليهم السلام وراجع : روضة الواعظين : ص 10 .
3- .مشكاة الأنوار : ص 379 ح 1246 ، وفي تحف العقول : ص 225 وتاريخ دمشق : ج 13 ص 255 والمعجم الكبير : ج 3 ص 69 ح 2688 عن الإمام الحسن عليه السلام .

ص: 119

1 / 5بردبارى

1874.امام على عليه السلام :نثر الدرّ_ از امام حسين عليه السلام _: بى گمان ، بردبارى زيور است .1875.امام على عليه السلام :الخصال_ به سندش، از امام حسين عليه السلام ، از امام على عليه السلام _: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : «سوگند به آن كه جانم در دست اوست ، هيچ چيز با هيچ چيز گِرد نيامد كه برتر از گِرد آمدن بردبارى با دانش باشد» .1876.امام على عليه السلام :مشكاة الأنوار :امير مؤمنان عليه السلام به حسين عليه السلام فرمود : «پسر عزيزم ! معناى بردبارى چيست؟».

گفت : فرو خوردن خشم و فائق آمدن بر نفس. .

ص: 120

1 / 6الرِّفقُ1879.امام على عليه السلام :تاريخ اليعقوبي :قالَ بَعضُهُم : سَمِعتُ الحُسَينَ عليه السلام يَقولُ : الرِّفقُ لُبٌّ (1) . (2)1880.الإمام عليّ عليه السلام :أعلام الدين عن الإمام الحسين عليه السلام :مَن أحجَمَ (3) عَنِ الرَّأيِ وعَيِيَت (4) بِهِ الحِيَلُ ، كانَ الرِّفقُ مِفتاحَهُ . (5)1 / 7العَفوُ1883.عنه عليه السلام :نثر الدرّ عن الإمام الحسين عليه السلام :إنَّ أعفَى النّاسِ مَن عَفا عَن قُدرَةٍ . (6)1884.عنه عليه السلام :كشف الغمّة :جَنى لَهُ [لِلإِمامِ الحُسَينِ عليه السلام ] غُلامٌ جِنايَةً توجِبُ العِقابَ عَلَيهِ ، فَأَمَرَ بِهِ أن يُضرَبَ .

فَقالَ : يا مَولايَ! «وَالْكَ_ظِمِينَ الْغَيْظَ» !

قالَ عليه السلام : أخلوا عَنهُ .

فَقالَ : يا مَولايَ! «وَالْعَافِينَ عَنِ النَّاسِ» !

قالَ عليه السلام : قَد عَفَوتُ عَنكَ .

قالَ : يا مَولايَ! «وَاللَّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ» ! (7)

قالَ عليه السلام : أنتَ حُرٌّ لِوَجهِ اللّهِ ، ولَكَ ضِعفُ ما كُنتُ اُعطيكَ . (8) .


1- .اللُّبُّ : العَقلُ ، وجمعه ألباب (النهاية : ج 4 ص 223 «لبب») .
2- .تاريخ اليعقوبي : ج 2 ص 246 .
3- .أحْجَمَ القَومُ : أي نَكَصُوا وتَأخَّروا وتَهيَّبوا أخذه (النهاية : ج 1 ص 347 «حجم») .
4- .عَيِيَ بالأمر وعن حُجّتِه : عجز عنه ، وعَيِيَ بالأمر : لم يهتدِ لوجهه (المصباح المنير : ص 441 «عيى») .
5- .أعلام الدين : ص 298 ، بحار الأنوار : ج 78 ص 128 ح 11 .
6- .نثر الدرّ : ج 1 ص 334 ، نزهة الناظر : ص 81 ح 6 ، الدرّة الباهرة : ص 29 وفيهما «عنه قدرته» ، كشف الغمّة : ج 2 ص 242 ، بحار الأنوار : ج 78 ص 121 ح 4 ؛ الفصول المهمّة : ص 176 .
7- .آل عمران : 134 .
8- .كشف الغمّة : ج 2 ص 243 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 195 ح 9 ؛ الفصول المهمّة : ص 175 ، جواهر المطالب : ج 2 ص 317 كلاهما نحوه ، الفرج بعد الشدّة للتنوخي : ج 1 ص 101 وفيه «جنى غلام للحسن بن عليّ بن أبي طالب» .

ص: 121

1 / 6مدارا

1887.عنه عليه السلام ( _ فِي الحِكَمِ المَنسوبَةِ إلَيهِ _ ) تاريخ اليعقوبى :كسى گفته است : شنيدم كه حسين عليه السلام مى فرمايد : «مدارا ، [نشانِ ]خِرد است» .1888.الإمام عليّ عليه السلام ( _ فِي الحِكَمِ المَنسوبَةِ إلَيهِ _ ) أعلام الدين_ از امام حسين عليه السلام _: هر كس در كارى مانْد و از چاره جويى درمانْد ، مدارا ، كليد [ _ِ كار] اوست .

1 / 7گذشت

1882.امام على عليه السلام :نثر الدرّ_ از امام حسين عليه السلام _: با گذشت ترينِ مردم ، كسى است كه از سرِ قدرت در گذرد .1883.امام على عليه السلام :كشف الغُمّة :يكى از غلامان امام حسين عليه السلام مرتكب جرمى كيفردار شد . ايشان فرمان داد تا او را تنبيه كنند . غلام گفت : مولاى من ! «و فروخورندگان خشم» !

فرمود : «رهايش كنيد!» .

غلام گفت : مولاى من! «و درگذرندگان از مردم» !

فرمود : «از تو گذشتم» .

گفت : مولاى من! «و خدا ، نيكوكاران را دوست دارد» !

فرمود : «تو براى خاطر خدا ، آزادى و دو برابر آنچه [پيش تر] به تو مى دادم ، به تو مى دهم» . .

ص: 122

1 / 8الجودُ1886.امام على عليه السلام :نثر الدرّ عن الإمام الحسين عليه السلام :أيُّهَا النّاسُ ! مَن جادَ سادَ ، ومَن بَخِلَ رَذُلَ ، وإنَّ أجوَدَ النّاسِ مَن أعطى مَن لا يَرجوهُ . (1)1887.امام على عليه السلام ( _ از حكمت هاى منسوب به ايشان _ ) مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي :رُوِيَ أنَّ أعرابِيّا مِنَ البادِيَةِ قَصَدَ الحُسَينَ عليه السلام ، فَسَلَّمَ عَلَيهِ ، فَرَدَّ عَلَيهِ السَّلامَ وقالَ : يا أعرابِيُّ فيمَ قَصَدتَنا ؟

قالَ : قَصَدتُكَ في دِيَةٍ مُسَلَّمَةٍ إلى أهلِها .

قالَ : أقَصَدتَ أحَدا قَبلي ؟

قالَ : عُتبَةَ بنَ أبي سُفيانَ ؛ فَأَعطاني خَمسينَ دينارا ، فَرَدَدتُها عَلَيهِ ، وقُلتُ : لَأَقصِدَنَّ مَن هُوَ خَيرٌ مِنكَ وأكرَمُ ، فَقالَ عُتبَةُ : ومَن هُوَ خَيرٌ مِنّي وأكرَمُ لا اُمَّ لَكَ ؟ فَقُلتُ : إمَّا الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام ، وإمّا عَبدُ اللّهِ بنُ جَعفَرٍ .

وقَد أتَيتُكَ بَدءا لِتُقيمَ بِها عَمودَ ظَهري ، وتَرُدَّني إلى أهلي .

فَقالَ الحُسَينُ عليه السلام : وَالَّذي فَلَقَ الحَبَّةَ وبَرَأَ النَّسَمَةَ وتَجَلّى بِالعَظَمَةِ ، ما في مِلكِ ابنِ بِنتِ نَبِيِّكَ إلّا مِئَتا دينارٍ ، فَأَعطِهِ إيّاها يا غُلامُ ، وإنّي أسأَلُكَ عَن ثَلاثِ خِصالٍ إن أنتَ أجَبتَني عَنها أتمَمتُها خَمسَمِئَةِ دينارٍ ، وإن لَم تُجِبني ألحَقتُكَ فيمَن كانَ قَبلي .

فَقالَ الأَعرابِيُّ : أكُلُّ ذلِكَ احتِياجا إلى عِلمي ؟ أنتُم أهلُ بَيتِ النُّبُوَّةِ ، ومَعدِنُ الرِّسالَةِ ، ومُختَلَفُ المَلائِكَةِ !

فَقالَ الحُسَينُ عليه السلام : لا ، ولكِن سَمِعتُ جَدّي رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَقولُ : «أعطُوا المَعروفَ بِقَدرِ المَعرِفَةِ» .

فَقالَ الأَعرابِيُّ : فَسَل ، ولا حَولَ ولا قُوَّةَ إلّا بِاللّهِ .

فَقالَ الحُسَينُ عليه السلام : ما أنجى مِنَ الهَلَكَةِ ؟

فَقالَ : التَّوَكُّلُ عَلَى اللّهِ .

فَقالَ : ما أروَحُ لِلمُهِمِّ ؟

قالَ : الثِّقَةُ بِاللّهِ .

فَقالَ : أيُّ شَيءٍ خَيرٌ لِلعَبدِ في حَياتِهِ ؟

قالَ : عَقلٌ يَزينُهُ حِلمٌ .

فَقالَ : فَإِن خانَهُ ذلِكَ ؟

قالَ : مالٌ يَزينُهُ سَخاءٌ وسَعَةٌ .

فَقالَ : فَإِن أخطَأَهُ ذلِكَ ؟

قالَ : المَوتُ وَالفَناءُ خَيرٌ لَهُ مِنَ الحَياةِ وَالبَقاءِ .

قالَ : فَناوَلَهُ الحُسَينُ خاتَمَهُ ، وقالَ : بِعهُ بِمِئَةِ دينارٍ ، وناوَلَهُ سَيفَهُ وقالَ : بِعهُ بِمِئَتَي دينارٍ ، وَاذهَب فَقَد أتمَمتُ لَكَ خَمسَمِئَةِ دينارٍ . (2) .


1- .نثر الدرّ : ج 1 ص 334 ، نزهة الناظر : ص 81 ح 6 ، الدرّة الباهرة : ص 24 وفيه ذيله من «إنّ أجود» ، كشف الغمّة : ج 2 ص 242 ، بحار الأنوار : ج 78 ص 121 ح 4 ؛ الفصول المهمّة : ص 176 .
2- .مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 1 ص 155 .

ص: 123

1 / 8بخشش

1890.عنه عليه السلام ( _ في عَهدِهِ إلى مالِكٍ الأَشتَرِ _ ) نثر الدرّ_ از امام حسين عليه السلام _: اى مردم ! هر كس ببخشد ، سَرورى مى يابد و هر كه بخل بورزد ، به پستى مى گرايد. بخشنده ترينِ مردم ، كسى است كه به فردى ببخشد كه اميدى به او ندارد .1891.عنه عليه السلام ( _ في عُثمانَ _ ) مقتل الحسين عليه السلام ، خوارزمى :روايت شده كه باديه نشينى آهنگ [ديدار با] حسين عليه السلام كرد . چون آمد ، سلام داد . ايشان، پاسخ سلام او را داد و فرمود : «اى باديه نشين! براى چه آهنگ ما كرده اى ؟» .

گفت : براى پرداختِ خون بهايى به صاحبان آن .

فرمود : «آيا پيش از من ، به سراغ كس ديگرى رفته اى ؟» .

گفت : عُتبة بن ابى سفيان كه پنجاه دينار به من داد ؛ امّا آن را نپذيرفتم و گفتم : به سوى كسى مى روم كه از تو بهتر و كريم تر است .

عتبه به من گفت : بى مادر ! چه كسى از من بهتر و كريم تر است ؟

گفتم : حسين بن على يا عبد اللّه بن جعفر .

اوّل، نزد تو آمدم تا ستونِ كمرم را برافرازى و مرا به خانواده ام باز گردانى .

حسين عليه السلام فرمود : «سوگند به آن كه دانه را شكافت و انسان را آفريد و به بزرگى جلوه نمود ، اكنون، در تملّك پسر دختر پيامبرت ، جز دويست دينار نيست . اى غلام! آنها را به او بده . من در باره سه چيز از تو مى پرسم . اگر پاسخ دادى ، تا پانصد دينار به تو مى دهم و اگر پاسخ ندادى ، تو را به سوى آنان كه پيش از من بوده اند ، مى فرستم» .

باديه نشين گفت : آيا آنها را از سرِ نياز به دانش من مى پرسى ؟! شما ، اهل بيتِ نبوّت و معدنِ رسالت و جايگاه آمد و شدِ فرشتگان هستيد .

حسين عليه السلام فرمود : «نه ؛ ولى از جدّم پيامبر خدا صلى الله عليه و آله شنيدم كه مى فرمود : به اندازه معرفت [هر كس، به وى] احسان كنيد » .

باديه نشين گفت : پس بپرس كه هيچ توان و نيرويى ، جز از جانب خدا نيست .

حسين عليه السلام فرمود : «چه چيز از هلاكت مى رهانَد؟» .

گفت : توكّل بر خدا .

فرمود : «چه چيز از امور مهم ، آسودگى مى دهد ؟» .

گفت : اعتماد به خدا.

فرمود : «چه چيز در زندگى بنده ، برايش بهتر است ؟» .

گفت : عقلى كه با بردبارى ، زينت يافته باشد .

فرمود : «اگر چنين نباشد ، چه ؟» .

گفت : ثروتى كه با سخاوت و گشايش، تزيين شده باشد .

فرمود : «اگر اين گونه هم نباشد ؟» .

گفت : براى چنين شخصى ، مرگ و نابودى ، بهتر از زندگى و بقاست .

پس حسين عليه السلام انگشتر خود را به او داد و فرمود : «آن را به يكصد دينار بفروش» .

سپس شمشيرش را به او بخشيد و فرمود : «آن را به دويست دينار بفروش . برو كه پانصد دينار را برايت كامل كردم» . .

ص: 124

. .

ص: 125

. .

ص: 126

1 / 9السَّخاءُ1891.امام على عليه السلام ( _ درب_اره ع_ثمان _ ) تاريخ اليعقوبي عن الإمام الحسين عليه السلام :السَّخاءُ غِنىً . (1)1892.الإمام عليّ عليه السلام :المناقب والمثالب للخوارزمي عن الحسين بن عليّ عليهما السلام :السَّخاءُ مَحَبَّةٌ . (2)1893.عنه عليه السلام :نزهة الناظر عن الإمام الحسين عليه السلام :مَن قَبِلَ عَطاءَكَ ، فَقَد أعانَكَ عَلَى الكَرَمِ . (3)1894.عنه عليه السلام :عيون أخبار الرضا عليه السلام بإسناده عن الامام الحسين عليه السلام :كانَ أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام يَقولُ :

خَلَقتَ الخَلائِقَ في قُدرَةٍفَمِنهُم سَخِيٌّ ومِنهُم بَخيلُ فَأَمَّا السَّخِيُّ فَفي راحَةٍوأمَّا البَخيلُ فَشُؤمٌ طَويلُ (4)1 / 10الوَفاءُ1897.عنه عليه السلام ( _ في كِتابِهِ إلى مُحَمَّدِ بنِ أبي بَكرٍ _ ) نثر الدرّ عن الإمام الحسين عليه السلام :الوَفاءُ مُروءَةٌ . (5) .


1- .تاريخ اليعقوبي : ج 2 ص 246 .
2- .المناقب والمثالب للخوارزمي : ص 185 ح 604 .
3- .نزهة الناظر : ص 83 ح 11 ، الدرّة الباهرة : ص 29 ، بحار الأنوار : ج 71 ص 357 ح 21 .
4- .عيون أخبار الرضا عليه السلام : ج 2 ص 177 ح 6 عن الهيثم بن عبد اللّه الرمّاني عن الإمام الرضا عن آبائه عليهم السلام ، بحار الأنوار : ج49 ص111 ح7، وفي المناقب لابن شهرآشوب : ج4 ص18 نسب الأبيات إلى الإمام الحسن عليه السلام .
5- .نثر الدرّ : ج 1 ص 334 ، نزهة الناظر : ص 81 ح 5 ، كشف الغمّة : ج 2 ص 242 ، بحار الأنوار : ج 78 ص 122 ح 5 ؛ الفصول المهمّة : ص 177 ، وفي تاريخ دمشق : ج 13 ص 259 ومعدن الجواهر : ص 63 عن الإمام الحسن عليه السلام .

ص: 127

1 / 9سخاوت

1894.امام على عليه السلام :تاريخ اليعقوبى_ از امام حسين عليه السلام _: سخاوت ، توانگرى است .1895.امام على عليه السلام _ در سفارش او به فرزندش حسنالمناقب و المثالب ، خوارزمى_ از امام حسين عليه السلام _: سخاوت ، مِهروَرزى است .1896.امام على عليه السلام :نزهة الناظر_ از امام حسين عليه السلام _: هر كس عطايت را بپذيرد ، تو را بر بزرگوارى ، يارى داده است .1897.امام على عليه السلام ( _ در نامه اش به محمد بن ابى بكر _ ) عيون أخبار الرضا عليه السلام_ به سندش، از امام حسين عليه السلام _: اميرمؤمنان عليه السلام ، پيوسته مى فرمود :

«مردمان را با قدرت آفريدىبرخى سخاوتمندند و برخى بخيل . امّا سخاوتمند، آسوده استو بخيل ، نكبتش طولانى است» .

1 / 10وفادارى

1900.عنه عليه السلام :نثر الدر_ از امام حسين عليه السلام _: وفادارى، جوان مردى است. .

ص: 128

1 / 11الصَّمتُ1898.امام على عليه السلام ( _ در سفارش وى به فرزندش حسن عليه السلام _ ) تاريخ اليعقوبي عن الإمام الحسين عليه السلام :الصَّمتُ زَينٌ . (1)1 / 12الصَّبرُ1901.امام على عليه السلام ( _ در حكمت هاى منسوب به ايشان _ ) الفردوس عن الحسين بن عليّ عليهما السلام عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله :الصَّبرُ مِفتاحُ الفَرَجِ ، وَالزُّهدُ غَناءُ الأَبَدِ . (2)1 / 13الشَّجاعَةُ1904.عنه عليه السلام :مشكاة الأنوار :سُئِلَ الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام عَنِ النَّجدَةِ ، فَقالَ : الإِقدامُ عَلَى الكَريهَةِ ، وَالصَّبرُ عِندَ النّائِبَةِ (3) ، وَالذَّبُّ عَنِ الإِخوانِ . (4)1 / 14الشُّكرُ1907.عنه عليه السلام :نزهة الناظر عن الإمام الحسين عليه السلام :شُكرُكَ لِنِعمَةٍ سالِفَةٍ ، يَقتَضي نِعمَةً آنِفَةً . (5) .


1- .تاريخ اليعقوبي : ج 2 ص 246 وراجع : تحف العقول : ص 305 واُسد الغابة : ج 5 ص 66 وكنز العمّال : ج 3 ص 350 ح 6882 نقلاً عن أبي الشيخ .
2- .الفردوس : ج 2 ص 415 ح 3844 .
3- .النائِبة : هي ما ينوب الإنسان ؛ أي ينزل به من المهمّات والحوادث (النهاية : ج 5 ص 123 «نوب») .
4- .مشكاة الأنوار : ص 414 ح 1391 ، وفي تحف العقول : ص 225 وتاريخ اليعقوبي : ج 2 ص 226 وتاريخ دمشق : ج 13 ص 257 عن الإمام الحسن عليه السلام نحوه .
5- .نزهة الناظر : ص 80 .

ص: 129

1 / 11سكوت

1903.امام على عليه السلام :تاريخ اليعقوبى_ از امام حسين عليه السلام _: سكوت ، زيور است .

1 / 12شكيبايى

1906.امام على عليه السلام :الفردوس_ از امام حسين عليه السلام ، از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله _: شكيبايى ، كليد گشايش است و بى رغبتى به دنيا ، بى نيازىِ جاويد .

1 / 13شجاعت

1909.امام على عليه السلام :مشكاة الأنوار :از حسين بن على عليه السلام در باره شجاعت پرسيدند . فرمود : «قدم نهادن در سختى ، شكيبايى ورزيدن در مصيبت و دفاع از برادران» .

1 / 14شكرگزارى

1912.عنه عليه السلام :نزهة الناظر_ از امام حسين عليه السلام _: شكرگزارىِ تو بر نعمت پيشين ، زمينه ساز نعمتِ آينده است . .

ص: 130

1913.عنه عليه السلام :الإقبال عن الإمام الحسين عليه السلام_ في دُعاءِ عَرَفَةَ _: لَو حاوَلتُ وَاجتَهَدتُ مَدَى الأَعصارِ وَالأَحقابِ _ لَو عُمِّرتُها _ أن اُؤَدِّيَ شُكرَ واحِدَةٍ مِن أنعُمِكَ مَا استَطَعتُ ذلِكَ ، إلّا بِمَنِّكَ الموجِبِ عَلَيَّ شُكرا آنِفا جَديدا ، وثَناءً طارِفا (1) عَتيدا (2) . . . .

اللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ عَبدِكَ ورَسولِكَ ونَبِيِّكَ وعَلى آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرينَ أجمَعينَ ، وتَمِّم لَنا نَعماءَكَ ، وهَنِّئنا عَطاءَكَ ، وَاجعَلنا لَكَ شاكِرينَ ، ولِالائِكَ ذاكِرينَ ، آمينَ رَبَّ العالَمينَ . (3)1 / 15الرِّضا بِالقَضاءِ1916.عنه عليه السلام :الأمالي للصدوق بإسناده عن الحسين بن عليّ عليهما السلام :سَمِعتُ جَدّي رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَقولُ : . . . وَارضَ بِقَسمِ اللّهِ تَكُن أغنَى النّاسِ . (4)1917.عنه عليه السلام :الدعوات عن الإمام الباقر عن عليّ بن الحسين عليه السلام :مَرِضتُ مَرَضا شَديدا ، فَقالَ لي أبي عليه السلام : ما تَشتَهي ؟

فَقُلتُ : أشتَهي أن أكونَ مِمَّن لا أقتَرِحُ عَلَى اللّهِ رَبّي سِوى ما يُدَبِّرُهُ لي .

فَقالَ لي : أحسَنتَ ، ضاهَيتَ إبراهيمَ الخَليلَ عليه السلام حَيثُ قالَ لَهُ جَبرَئيلُ عليه السلام : هَل مِن حاجَةٍ ؟ فَقالَ : لا أقتَرِحُ عَلى رَبّي ، بَل حَسبِيَ اللّهُ ونِعمَ الوَكيلُ . (5) .


1- .. الطارِفُ : المُستحدَثُ (الصحاح : ج 4 ص 1394 «طرف») .
2- .العَتيد : الشيء الحاضر المُهيّأ (الصحاح : ج 2 ص 505 «عتد») .
3- .الإقبال : ج 2 ص 77 _ 85 ، البلد الأمين : ص 252 _ 257 ، بحار الأنوار : ج 98 ص 218 _ 223 ح 3 .
4- .الأمالي للصدوق : ص 269 ح 295 عن إسماعيل بن مسلم عن الإمام الصادق عن آبائه عليهم السلام ، بحار الأنوار : ج 69 ص 368 ح 4 وراجع : الأمالي للمفيد : ص 350 ح 1 والأمالي للطوسي : ص 120 ح 187 . وراجع تمام الحديث : هذه الموسوعة : ص 204 ح 3992 .
5- .الدعوات : ص 168 ح 468 ، بحار الأنوار : ج 81 ص 208 ح 24 .

ص: 131

1918.عنه عليه السلام :الإقبال_ از امام حسين عليه السلام ، در دعاى عَرَفه _: اگر در صدد برآيم و روزگاران دراز و مديدى با تمام توان بكوشم كه يكى از نعمت هايت را شكر بگزارم ، نمى توانم ، مگر با لطف تو كه خود ، شكرى نو و ستايشى تازه و حاضر را بر من ، واجب مى كند ... .

خداوندا! بر محمّد ، بنده ، فرستاده و پيامبرت ، و خاندان پاك و پاكيزه اش ، همگى ، درود فرست و نعمت هايت را بر ما كامل كن و عطايت را بر ما گوارا گردان و ما را شكرگزار خود و ياد كننده نعمت هاى خود ، قرار ده . آمين ، اى پروردگار جهانيان !

1 / 15راضى بودن به قسمت

1912.امام على عليه السلام :الأمالى ، صدوق_ به سندش ، از امام حسين صلى الله عليه و آله _: شنيدم كه جدّم پيامبر خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايد : « ... به قسمتِ خدا ، راضى باش تا بى نيازترينِ مردم شوى » . (1)1913.امام على عليه السلام :الدعوات_ از امام باقر ، از امام زين العابدين عليهما السلام _: به شدّت بيمار شدم . پدرم به من فرمود : «چه ميل دارى؟» .

گفتم : ميل دارم از كسانى باشم كه چيزى را به خداوند، پروردگارم ، پيشنهاد ندهم ، جز آنچه خود برايم تدبير مى كند.

پدرم به من فرمود : «آفرين! با ابراهيم خليل ، همانند شدى ، هنگامى كه جبرئيل عليه السلام به او گفت : آيا حاجتى دارى؟

گفت : من چيزى به پروردگارم پيشنهاد نمى دهم ؛ بلكه خداوند ، مرا كفايت مى كند ، كه او بهترين كارگزار است» . .


1- .براى ديدن متن كامل حديث ، ر . ك : همين دانشنامه : ص 205 ح 3992 .

ص: 132

1 / 16القَناعَةُ1916.امام على عليه السلام :نزهة الناظر عن الإمام الحسين عليه السلام :القُنوعُ راحَةُ الأَبدانِ . (1)1 / 17العِزَّةُ1919.الإمام عليّ عليه السلام :المناقب لابن شهر آشوب عن الإمام الحسين عليه السلام :مَوتٌ في عِزٍّ ، خَيرٌ مِن حَياةٍ في ذُلٍّ .

وأنشَأَ عليه السلام في يَومِ قَتلِهِ :

المَوتُ خَيرٌ مِن رُكوبِ العارِوَالعارُ أولى مِن دُخولِ النّارِ

وَاللّهِ ما هذا وهذا جاري . (2)1920.عنه عليه السلام :كفاية الأثر عن يحيى بن يعمن :كُنتُ عِندَ الحُسَينِ عليه السلام ، إذ دَخَلَ عَلَيهِ رَجُلٌ مِنَ العَرَبِ مُتَلَثِّما أسمَرُ شَديدُ السُّمرَةِ ، فَسَلَّمَ ورَدَّ الحُسَينُ عليه السلام ، فَقالَ : يَابنَ رَسولِ اللّهِ! مَسأَلَةٌ !

قالَ : هاتِ . . . .

قالَ : ما عِزُّ المَرءِ ؟

قالَ : اِستِغناؤُهُ عَنِ النّاسِ . (3)1921.عنه عليه السلام ( _ في عَهدِهِ إلى مالِكٍ الأَشتَرِ _ ) الإقبال عن الإمام الحسين عليه السلام_ في دُعاءِ عَرَفَةَ _: يا مَن خَصَّ نَفسَهُ بِالسُّمُوِّ وَالرِّفعَةِ ، وأولِياؤُهُ بِعِزِّهِ يَتَعَزَّزونَ ، يا مَن جَعَلَت لَهُ المُلوكُ نيرَ (4) المَذَلَّةِ عَلى أعناقِهِم فَهُم مِن سَطَواتِهِ خائِفونَ . . .

إلهي! كَيفَ أستَعِزُّ وفِي الذِّلَّةِ أركَزتَني ، أم كَيفَ لا أستَعِزُّ وإلَيكَ نَسَبتَني ؟! (5) .


1- .نزهة الناظر : ص 88 ح 28 ، أعلام الدين : ص 298 ، بحار الأنوار : ج 78 ص 128 ح 11 .
2- .المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 68 ، نزهة الناظر : ص 88 ح 27 ، أعلام الدين : ص 298 وليس فيهما صدره ، بحار الأنوار : ج 44 ص 192 ح 4 .
3- .كفاية الأثر : ص 232 ، بحار الأنوار : ج 36 ص 384 ح 5 .
4- .نير الفدان : الخشبة المعترضة في عنق الثورين (الصحاح : ج 2 ص 840 «نير») .
5- .الإقبال (طبعة دار الكتب الإسلاميّة) : ص 343 _ 350 ، البلد الأمين : ص 254 وليس فيه ذيله من «إلهي كيف أستعزّ . . .» ، بحار الأنوار : ج 98 ص 220 ح 3 .

ص: 133

1 / 16قناعت

1921.امام على عليه السلام ( _ در سفارش نامه اش به مالك اشتر _ ) نزهة الناظر_ از امام حسين عليه السلام _: قناعت ، [مايه] آسودگى بدن هاست .

1 / 17عزّت

1924.عنه عليه السلام ( _ مِن كِتابٍ لَهُ عليه السلام إلَى الأَشعَثِ بنِ ) المناقب ، ابن شهرآشوب:امام حسين عليه السلام فرمود : «مرگ در عزّت ، بهتر از زندگى در ذلّت است» .

و در روز شهادتش چنين سرود :

مرگ ، از ننگْ بهتر استو ننگ ، از ورود به آتش و به خدا سوگند ، نه ننگ به من مى رسد و نه آتش .1925.عنه عليه السلام ( _ مِن عَهدٍ لَهُ إلى بَعضِ عُمّالِ الصَّدَقاتِ _ ) كفاية الأثر_ به نقل از يحيى بن يَعمُن (/ يَعْمُر) _: نزد امام حسين عليه السلام بودم كه مرد عربى كاملاً گندمگون و نقاب زده ، وارد شد و سلام داد . امام حسين عليه السلام هم پاسخ او را داد .

گفت : اى فرزند پيامبر خدا! سؤالى دارم .

فرمود : «بگو ... » .

گفت : عزّت مرد ، در چيست ؟

فرمود : «[در] بى نيازىِ او از مردم» .1922.امام على عليه السلام :الإقبال_ از امام حسين عليه السلام ، در دعاى عرفه _: اى كه خود را به والايى و رفعت ، ويژه ساخته و اوليايش به عزّت او، عزّت مى جويند ! اى كه فرمان روايان نيز يوغِ خوارى در برابر او بر گردن هايشان است و از قدرت او بيمناك اند! ... . خداى من! چگونه عزّت جويم ، در حالى كه در خوارى جايم داده اى ، يا چگونه عزّت نجويم ، در حالى كه به تو منسوبم (بنده تو اَم) ؟ .

ص: 134

1923.امام على عليه السلام :الملهوف عن الإمام الحسين عليه السلام :ألا وإنَّ الدَّعِيَّ ابنَ الدَّعِيِّ (1)

قَد رَكَزَ بَينَ اثنَتَينِ : بَينَ السَّلَّةِ (2) وَالذِّلَّةِ ، وهَيهاتَ مِنَّا الذِّلَّةُ ، يَأبَى اللّهُ لَنا ذلِكَ ورَسولُهُ وَالمُؤمِنونَ ، وحُجورٌ طابَت ، وحُجورٌ طَهُرَت ، واُنوفٌ حَمِيَّةٌ (3) ، ونُفوسٌ أبِيَّةٌ ، مِن أن تُؤثَرَ طاعَةُ اللِّئامِ عَلى مَصارِعِ الكِرامِ .

ألا وإنّي زاحِفٌ بِهذِهِ الاُسرَةِ مَعَ قِلَّةِ العَدَدِ وخِذلانِ النّاصِرِ . (4)1924.امام على عليه السلام ( _ از نامه او به اشعث بن قيس _ ) مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي عن عبد اللّه بن الحسن_ في أحداثِ عاشوراءَ _: خَرَجَ الحُسَينُ عليه السلام مِن أصحابِهِ حَتّى أتَى النّاسَ فَاستَنصَتَهُم فَأَبَوا أن يُنصِتوا ، فَقالَ لَهُم : . . . ألا إنَّ الدَّعِيَّ ابنَ الدَّعِيِّ قَد رَكَزَ بَينَ اثنَتَينِ : بَينَ القَتلَةِ وَالذِّلَّةِ ، وهَيهاتَ مِنّا أخذُ الدَّنِيَّةِ ، أبَى اللّهُ ذلِكَ ورَسولُهُ ، وجُدودٌ طابَت ، وحُجورٌ طَهُرَت ، واُنوفٌ حَمِيَّةٌ ، ونُفوسٌ أبِيَّةٌ لا تُؤثِرُ طاعَةَ اللِّئامِ عَلى مَصارِعِ الكِرامِ ، ألا إنّي قَد أعذَرتُ وأنذَرتُ ، ألا إنّي زاحِفٌ بِهذِهِ الاُسرَةِ عَلى قِلَّةِ العَتادِ وخَذلَةِ الأَصحابِ ، ثُمَّ أنشَدَ :

فَإِن نَهزِم فَهَزّامونَ قِدماوإن نُهزَم فَغَيرُ مُهَزَّمينا وما إن طِبُّنا جُبنٌ ولكِنمَنايانا ودَولَةُ آخَرينا

أما إنَّهُ لا تَلبَثونَ بَعدَها إلّا كَرَيثِما (5) يُركَبُ الفَرَسُ ، حَتّى تَدورَ بِكُم دَورَ الرَّحى ، عَهدٌ عَهِدَهُ إلَيَّ أبي عَن جَدّي «فَأَجْمِعُواْ أَمْرَكُمْ وَ شُرَكَآءَكُمْ» (6) ، «فَكِيدُونِى جَمِيعًا ثُمَّ لَا تُنظِرُونِ * إِنِّى تَوَكَّلْتُ عَلَى اللَّهِ رَبِّى وَ رَبِّكُم مَّا مِن دَآبَّةٍ إِلَا هُوَ ءَاخِذ بِنَاصِيَتِهَآ إِنَّ رَبِّى عَلَى صِرَ طٍ مُّسْتَقِيمٍ » (7) . (8) .


1- .المراد منه هو عبيد اللّه بن زياد الّذي عدّ معاوية أباه زياد _ على خلاف الشريعة الإسلاميّة المقدّسة _ أخا له وابنا لأبي سفيان .
2- .السَّلّةُ : أي استلال السيوف (الصحاح : ج 5 ص 1730 «سلل») .
3- .الحَميّةُ : الأنفة والغيرة (النهاية : ج 1 ص 447 «حما») .
4- .الملهوف : ص 156 ، تحف العقول : ص 241 ، الإحتجاج : ج 2 ص 99 ، مثير الأحزان : ص 55 كلّها نحوه .
5- .إلّا كريثما : أي إلّا قَدَر ذلك (النهاية : ج 2 ص 287 «ريث») .
6- .يونس : 71 .
7- .هود : 55 و 56 .
8- .مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 6 عن عبد اللّه بن الحسن ، تاريخ دمشق : ج 14 ص 219 عن أبي بكر بن دريد نحوه ؛ بحار الأنوار : ج 45 ص 9 .

ص: 135

1925.امام على عليه السلام ( _ از نامه اش به يكى از مأموران ماليات _ ) الملهوف_ از امام حسين عليه السلام _: هان ! بى نَسَبِ پسر بى نَسَب ، (1) مرا ميان دو چيز قرار داده است : شمشير و خوارى . خوارى، از ما دور است و خداوند ، آن را براى ما نمى پذيرد ، و نيز پيامبرش و مؤمنان و دامن هايى پاك و پاكيزه و جان هايى غيرتمند و خوددار كه اطاعت از ليئمان را بر مرگى كريمانه ، مقدّم نمى دارند .

هان! من با اين خانواده و [با وجود] كمىِ نفرات و نبودِ ياور ، به جنگ مى روم .1926.الإمام عليّ عليه السلام :مقتل الحسين عليه السلام ، خوارزمى_ به نقل از عبد اللّه بن حسن، درباره حوادث روز عاشورا _: حسين عليه السلام از ميان يارانش بيرون شد و نزد مردم (سپاه دشمن) آمد و از آنان خواست كه ساكت شوند ؛ امّا آنان از ساكت شدن ، خوددارى ورزيدند . به آنان فرمود : « ... هان ! بى نَسَب، پسر بى نَسَب، مرا ميان دو چيز قرار داده است : مرگ و خوارى . برگزيدن خوارى، از ما بسى دور است و خداوند و پيامبرش و نيز نياكان پاك و مادران پاكْ دامن ما و جان هاى غيرتمند ، به فرمان بردارى از لئيمان، گردن نمى نهند و آن را بر مرگ كريمانه، مقدّم نمى دارند. هان! من ، جاى عذرى نگذاشتم و هشدار دادم . هان! با همين خانواده و [با وجود] كمىِ نفرات و نبودِ ياران ، به جنگ مى روم» .

سپس سرود :

«اگر مى خواستيم فرار كنيم ، پيش تر فرار مى كرديمو اگر هم اهل فرار باشيم ، شما نمى توانيد ما را فرارى دهيد . خوىِ ما ترس و هراس نيست، بلكهمرگ ما و نوبت دولتِ ديگران ، در رسيده است» .

هان كه پس از اين واقعه ، جز به اندازه سوار شدن بر اسب ، نمى گذرد تا اين كه آسياى شما نيز بچرخد ! اين ، عهدى است كه پدرم به نقل از جدّم به من گفته است . «پس كار خود را و شريكان خود را گرد آوريد» . «و همگى با من نيرنگ كنيد. سپس ، مهلتى نخواهيد يافت كه من بر خداوند ، پروردگار من و شما ، توكّل كرده ام ؛ و هيچ جنبده اى نيست ، جز آن كه اختيارش به دست اوست . بى ترديد ، پروردگارم بر راهى راست است» » . .


1- .منظور ، عبيد اللّه بن زياد است كه معاويه، بر خلاف شريعت اسلام ، پدر او (زياد) را برادر خود و فرزند ابو سفيان خواند . م.

ص: 136

1927.عنه عليه السلام :الإرشاد عن الإمام الحسين عليه السلام_ مُخاطِبا جَيشَ ابنِ زِيادٍ يَومَ عاشوراءَ _: لا وَاللّهِ ، لا اُعطيكُم بِيَدي إعطاءَ الذَّليلِ ، ولا أفِرُّ فِرارَ العَبيدِ . (1)1 / 18الكَفُّ عَن عُيوبِ النّاسِ1926.امام على عليه السلام :نزهة الناظر عن الإمام الحسين عليه السلام :مَن لَم يَكُن لِأَحَدٍ عائِبا ، لَم يَعدَم مَعَ كُلِّ عائِبٍ عاذِرا . (2) .


1- .الإرشاد : ج 2 ص 98 ، المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 68 ، مثير الأحزان : ص 51 ، إعلام الورى : ج 1 ص 459 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 7 .
2- .نزهة الناظر : ص 80 ح 1 .

ص: 137

1927.امام على عليه السلام :الإرشاد_ از امام حسين عليه السلام ، خطاب به لشكر ابن زياد در روز عاشورا _: نه . به خدا سوگند ، دستِ خوارى به شما نمى دهم و چون بردگان نمى گريزم .

1 / 18خوددارى از عيبجويى از مردم

1930.عنه عليه السلام :نزهة الناظر_ از امام حسين عليه السلام _: هر كس عيب كسى را نگويد ، با هر عيبى كه داشته باشد ، عذرآورنده اى مى يابد (/ پرده پوشى نيز خواهد داشت). .

ص: 138

1 / 19غِنَى النَّفسِ1933.عنه عليه السلام :معاني الأخبار عن شريح بن هانئ عن الحسين عليه السلام_ لَمّا سَأَلَهُ أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام : مَا الغِنى ؟ _: قِلَّةُ أمانِيِّكَ ، وَالرِّضا بِما يَكفيكَ . (1)1934.عنه عليه السلام :الإقبال عن الإمام الحسين عليه السلام_ في دُعاءِ عَرَفَةَ _: اللّهُمَّ اجعَل غِنايَ في نَفسي ، وَاليَقينَ في قَلبي ، وَالإِخلاصَ في عَمَلي ، وَالنّورَ في بَصَري ، وَالبَصيرَةَ في ديني ، ومَتِّعني بِجَوارِحي ، وَاجعَل سَمعي وبَصَرِيَ الوارِثَينِ مِنّي (2) ، وَانصُرني عَلى مَن ظَلَمَني ، وأرِني فيهِ مَآرِبي (3) وثَأري ، وأقِرَّ بِذلِكَ عَيني . (4)1935.عنه عليه السلام :الفردوس عن الحسين بن عليّ عليهما السلام عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله :قِلَّةُ طَلَبِ الحَوائِجِ مِنَ النّاسِ فِي الدُّنيا هُوَ الغِنَى الحاضِرُ ، وكَثرَةُ طَلَبِ الحَوائِجِ إلَى النّاسِ مَذَلَّةُ الحَياةِ ، وَاستِخفافُ الوَقارِ ، وهُوَ الفَقرُ الحاضِرُ . (5)1 / 20عُلُوُّ الهِمَّةِ1930.امام على عليه السلام :المعجم الكبير عن فاطمة بنت الحسين عن حسين بن عليّ عليهما السلام :قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : إنَّ اللّهَ يُحِبُّ مَعالِيَ الاُمورِ وأشرافَها ، ويَكرَهُ سَفسافَها . (6) .


1- .معاني الأخبار : ص 401 ح 62 ، بحار الأنوار : ج 72 ص 194 ح 14 .
2- .أي لا تأخذها مني قبل موتي كما قال علي عليه السلام » اللهم اجعل نفسي أوّل كريمة تنتزعها من كرائمي« ( نهج البلاغة : الخطبة 215).
3- .مآرِب : أي حوائج ، واحدها مأربة (مجمع البحرين : ج 1 ص 36 «أرب») .
4- .الإقبال : ج 2 ص 78 ، البلد الأمين : ص 253 ، بحار الأنوار : ج 98 ص 219 ح 3 .
5- .الفردوس : ج 3 ص 220 ح 4642 وراجع : تحف العقول : ص 9 و ص 279 .
6- .المعجم الكبير : ج 3 ص 131 ح 2894 ، مسند الشهاب : ج 2 ص 150 ح 1076 عن فاطمة بنت الحسين عن عليّ بن الحسين عن الحسين بن عليّ عليهما السلام عنه صلى الله عليه و آله ، كنز العمّال : ج 15 ص 770 ح 43021 .

ص: 139

1 / 19بى نيازى جان

1933.امام على عليه السلام :معانى الأخبار_ به نقل از شُرَيح بن هانى ، از امام حسين عليه السلام ، هنگامى كه اميرمؤمنان از او پرسيد : بى نيازى يعنى چه ؟ _: كمىِ آرزوهايت و رضايت به آنچه تو را بس باشد .1934.امام على عليه السلام :الإقبال_ از امام حسين عليه السلام ، در دعاى عرفه _: خداوندا! بى نيازى مرا در درونم و يقين را در قلبم و اخلاص را در عملم و نور را در ديده ام و بصيرت را در دينم جاى ده و مرا از اعضايم بهره مند كن و شنوايى و بينايى ام را وارثِ من قرار ده (1) و مرا در برابر ستمكار بر من ، يارى ده و خواسته و انتقام مرا در او به من بنماى و چشمم را بدان ، روشن دار .1935.امام على عليه السلام :الفردوس_ از امام حسين عليه السلام ، از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله _: كمتر دست نياز بُردن به سوى مردم در دنيا ، بى نيازىِ نقد است و نيازخواهىِ فراوان از مردم ، مايه خوارى در زندگى و كاهش وقار و در واقع ، فقرِ نقد است .

1 / 20بلند همّتى

1938.الإمام عليّ عليه السلام :المعجم الكبير_ به نقل از فاطمه دختر امام حسين، از امام حسين عليه السلام _: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : «خداوند ، كارهاى بزرگ و والا را دوست مى دارد و كارهاى پست را ناپسند مى شِمُرَد» . .


1- .يعنى پيش از مرگم، آنها را از من مگير، همان گونه كه امام على عليه السلام فرموده است: «خدايا! جانم را نخستين چيز ارزشمندى قرار ده كه ازمن باز پس مى گيرى» (نهج البلاغه: خطبه 215). م.

ص: 140

1 / 21خَشيَةُ اللّهِ عزوجل1941.عنه عليه السلام :المناقب لابن شهر آشوب :قيلَ لَهُ [لِلحُسَينِ عليه السلام ] : ما أعظَمَ خَوفَكَ مِن رَبِّكَ ! فَقالَ : لا يَأمَنُ يَومَ القِيامَةِ إلّا مَن خافَ اللّهَ فِي الدُّنيا . (1)1942.عنه عليه السلام :جامع الأخبار عن الإمام الحسين عليه السلام :البُكاءُ مِن خَشيَةِ اللّهِ نَجاةٌ مِنَ النّارِ . (2)1943.عنه عليه السلام :جامع الأخبار عن الإمام الحسين عليه السلام :بُكاءُ العُيونِ وخَشيَةُ القُلوبِ ، مِن رَحمَةِ اللّهِ . (3)1944.الإمام الصادق عليه السلام :إرشاد القلوب عن الإمام الحسين عليه السلام :ما دَخَلتُ عَلى أبي قَطُّ إلّا وَجَدتُهُ باكِيا (4) .

وقالَ : إنَّ النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله بَكى حينَ وَصَلَ في قِراءَتِهِ : «فَكَيْفَ إِذَا جِئْنَا مِن كُلِّ أُمَّة بِشَهِيدٍ وَجِئْنَا بِكَ عَلَى هَ_ؤُلَاءِ شَهِيدًا» (5) . (6)1 / 22تَقوَى اللّهِ عزوجل1940.امام على عليه السلام :نزهة الناظر عن الإمام الحسين عليه السلام :الشَّرَفُ التَّقوى . (7)1941.امام على عليه السلام :تاريخ دمشق عن رجلٍ من همدان عن الحسين بن عليّ عليهما السلام_ يَومَ عاشوراءَ _: عِبادَ اللّهِ ! اتَّقُوا اللّهَ ، وكونوا مِنَ الدُّنيا عَلى حَذَرٍ . . . فَتَزَوَّدوا فَإِنَّ خَيرَ الزّادِ التَّقوى ، وَاتَّقُوا اللّهَ لَعَلَّكُم تُفلِحونَ . (8) .


1- .المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 69 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 192 ح 5 .
2- .جامع الأخبار : ص 259 ح 689 وراجع : جامع الأحاديث للقمّي : ص 64 والفردوس : ج 2 ص 469 ح 3996 .
3- .جامع الأخبار : ص 259 ح 690 وراجع : مكارم الأخلاق : ج 2 ص 96 ح 2271 .
4- .هو كناية عن شدّة خشوع الإمام أمير المؤمنين عليه السلام وكثرة بكائه خلال عبادته .
5- .النساء : 41 .
6- .. إرشاد القلوب : ص 97 .
7- .نزهة الناظر : ص 88 ح 28 ، أعلام الدين : ص298 ، بحار الأنوار : ج 78 ص 128 ح 11 .
8- .تاريخ دمشق : ج 14 ص 218 ، كفاية الطالب : ص 429 وراجع : هذه الموسوعة : ج 6 ص 164 ح 1665 .

ص: 141

1 / 21بيم از خدا

1944.امام صادق عليه السلام :المناقب ، ابن شهرآشوب :به امام حسين عليه السلام گفته شد : چه قدر تَرسَت از خدا ، بسيار است؟!

فرمود : «كسى روز قيامت ، ايمن نيست ، جز كسى كه در دنيا از خدا ترسيده باشد» .1945.الإمام عليّ عليه السلام :جامع الأخبار_ از امام حسين عليه السلام _: گريستن از بيم خدا ، مايه رهايى از آتش [ _ِ دوزخ ]است .1946.عنه عليه السلام :جامع الأخبار_ از امام حسين عليه السلام _: گريستن چشم ها و بيمناكى دل ها ، از رحمت خداست .1947.عنه عليه السلام :إرشاد القلوب_ از امام حسين عليه السلام _: بر پدرم وارد نشدم، مگر آن كه او را [در خلوتْ ]گريان يافتم .

پيامبر صلى الله عليه و آله چون در قرائتش به اين آيه رسيد كه : «پس چگونه[اى] هنگامى كه از هر امّتى، گواهى مى آوريم و تو را بر آنها گواه مى آوريم؟» ، گريست .

1 / 22پرهيزگارى

1950.عنه عليه السلام :نزهة الناظر_ از امام حسين عليه السلام _: شرافت ، به پرهيزگارى است .1951.عنه عليه السلام :تاريخ دمشق_ به نقل از مردى از قبيله هَمْدان ، از امام حسين عليه السلام ، در روز عاشورا _: بندگان خدا! پرهيزگارى كنيد و از دنيا بر حذر باشيد ... . توشه برداريد كه بهترين توشه، پرهيزگارى است . پرهيزگارى كنيد ، شايد كه رستگار شويد. .

ص: 142

1952.عنه عليه السلام :الأمالي للصدوق بإسناده عن الحسين بن عليّ عليهما السلام :سَمِعتُ جَدّي رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَقولُ لي : اِعمَل بِفَرائِضِ اللّهِ تَكُن أتقَى النّاسِ . (1)1 / 23التَّوكُّلُ عَلَى اللّهِ عزوجل1945.امام على عليه السلام :مستدرك الوسائل عن الحسين بن عليّ عليهما السلام :إنَّ العِزَّ وَالغِنى خَرَجا يَجولانِ فَلَقِيَا التَّوَكُّلَ فَاستَوطَنا . (2)1946.امام على عليه السلام :الفتوح :أقبَلَ الحُسَينُ عليه السلام عَلى عَبدِ اللّهِ بنِ عَبّاسٍ فَقالَ : يَابنَ عَبّاسٍ ! إنَّكَ ابنُ عَمِّ والِدي ، ولَم تَزَل تَأمُرُ بِالخَيرِ مُنذُ عَرَفتُكَ ، وكُنتَ مَعَ والِدي تُشيرُ عَلَيهِ بِما فيهِ الرَّشادُ ، وقَد كانَ يَستَنصِحُكَ ويَستَشيرُكَ فَتُشيرُ عَلَيهِ بِالصَّوابِ ، فَامضِ إلَى المَدينَةِ في حِفظِ اللّهِ وكِلائِهِ (3) ، ولا يَخفى عَلَيَّ شَيءٌ مِن أخبارِكَ ، فَإِنّي مُستَوطِنٌ هذَا الحَرَمَ ، ومُقيمٌ فيهِ أبَدا ما رَأَيتُ أهلَهُ يُحِبُّونّي ويَنصُرُونّي ، فَإِذا هُم خَذَلونِي استَبدَلتُ بِهِم غَيرَهُم ، وَاستَعصَمتُ بِالكَلِمَةِ الَّتي قالَها إبراهيمُ الخَليلُ عليه السلام يَومَ اُلقِيَ فِي النّارِ : «حَسبِيَ اللّهُ ونِعمَ الوَكيلُ» ، فَكانَتِ النّارُ عَلَيهِ بَردا وسَلاما . (4) .


1- .الأمالي للصدوق : ص 269 ح 295 عن إسماعيل بن مسلم عن الإمام الصادق عن أبيه عن جدّه عليهم السلام ، بحار الأنوار : ج 69 ص 368 ح 4 ، وراجع : الأمالي للمفيد : ص 350 ح 1 والأمالي للطوسي : ص 120 ح 187 .
2- .مستدرك الوسائل : ج 11 ص 218 ح 12793 نقلاً عن القطب الراوندي في لبّ اللباب .
3- .الكِلاءة : الحِفظ والحراسة ، يقال : كَلأتُه أكلؤهُ كِلاءَةً (النهاية : ج 4 ص 194 «كلأ») .
4- .الفتوح : ج 5 ص 26 ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 1 ص 193 .

ص: 143

1947.امام على عليه السلام :الأمالى ، صدوق_ به سندش ، از امام حسين عليه السلام _: شنيدم كه جدّم پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به من فرمود : «به واجبات الهى عمل كن، پرهيزگارترينِ مردم مى شوى» .

1 / 23توكّل بر خدا

1950.امام على عليه السلام :مستدرك الوسائل_ از امام حسين عليه السلام _: عزّت و بى نيازى ، بيرون مى آيند و قرار ندارند تا آن گاه كه توكّل را ببينند و قرار گيرند.1951.امام على عليه السلام :الفتوح :حسين عليه السلام به عبد اللّه بن عبّاس ، رو كرد و فرمود : «اى فرزند عبّاس! تو پسرعموى پدرِ منى و هماره ، از آن گاه كه تو را شناخته ام ، به نيكى فرمان مى دهى . با پدرم نيز كه بودى ، به هدايت ، اشارتش مى كردى و او از تو نصيحت مى خواست و با تو مشورت مى كرد و تو ، نظر درست را به او عرضه مى كردى. پس در حفاظت الهى به مدينه برو و هيچ يك از اخبارت را از من پنهان مدار ، كه من اين حرم را وطن خود گرفته ام و تا هر زمان كه ديدم اهالى اش مرا دوست دارند و يارى ام مى كنند ، در آن مى مانم، و چون مرا وا نهادند، غيرِ ايشان را به جاى ايشان بر مى گيرم و به سخنى چنگ مى زنم كه ابراهيم خليل ، در روز انداختنش به آتش گفت : خدا مرا بس است و بهترين نگه دارنده است و آتش ، بر او سرد و سلامت شد» . .

ص: 144

1 / 24أورَعُ النّاسِ1954.امام على عليه السلام :الأمالي للصدوق بإسناده عن الحسين بن عليّ عليهما السلام :سَمِعتُ جَدّي رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَقولُ لي : اِعمَل بِفَرائِضِ اللّهِ تَكُن أتقَى النّاسِ ، وَارضَ بِقَسمِ اللّهِ تَكُن أغنَى النّاسِ ، وكُفَّ عَن مَحارِمِ اللّهِ تَكُن أورَعَ النّاسِ . . . . (1) .


1- .الأمالي للصدوق : ص 269 ح 295 عن إسماعيل بن مسلم عن الإمام الصادق عن آبائه عليهم السلام ، بحار الأنوار : ج 69 ص 368 ح 4 وراجع : الأمالي للمفيد : ص 350 ح 1 والأمالي للطوسي: ص 120 ح 187 .

ص: 145

1 / 24پارساترينِ مردم

1957.عنه عليه السلام :الأمالى ، صدوق_ به سندش، از امام حسين عليه السلام _: شنيدم كه جدّم پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به من فرمود : «به واجبات الهى عمل كن، تا پرهيزگارترينِ مردم شوى . به قسمت خدا راضى شو، تا بى نيازترينِ مردم شوى . از حرام هاى الهى باز ايست، تا پارساترينِ مردم شوى . . .» . .

ص: 146

الفَصلُ الثّاني : مكارم أخلاق النّبيّ صلّي الله عليه و آله1959.عنه عليه السلام :تاريخ دمشق باسناده عن الامام الحسين عليه السلام :كانَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله أحسَنَ مَن خَلَقَ اللّهُ خُلُقا . (1)1960.عنه عليه السلام :عيون أخبار الرضا عليه السلام بإسناده عن الحسن بن عليّ بن أبي طالب عليهما السلام :قالَ الحُسَينُ عليه السلام : سَأَلتُ أبي عليه السلام عَن مَدخَلِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، فَقالَ :

كانَ دُخولُهُ لِنَفسِهِ مَأذونا لَهُ في ذلِكَ ، فَإِذا أوى إلى مَنزِلِهِ جَزَّأَ دُخولَهُ ثَلاثَةَ أجزاءٍ : جُزءٌ للّهِِ تَعالى ، وجُزءٌ لِأَهلِهِ ، وجُزءٌ لِنَفسِهِ ، ثُمَّ جَزَّأَ جُزأَهُ (2) بَينَهُ وبَينَ النّاسِ ، فَيَرُدُّ ذلِكَ بِالخاصَّةِ عَلَى العامَّةِ ولا يَدَّخِرُ عَنهُم مِنهُ شَيئا .

وكانَ مِن سيرَتِهِ في جُزءِ الاُمَّةِ إيثارُ أهلِ الفَضلِ بِإِذنِهِ ، وقَسمِهِ عَلى قَدرِ فَضلِهِم فِي الدّينِ ؛ فَمِنهُم ذُو الحاجَةِ ، ومِنهُم ذُو الحاجَتَينِ ، ومِنهُم ذُو الحَوائِجِ ، فَيَتَشاغَلُ ويَشغَلُهُم فيما أصلَحَهُم وأصلَحَ الاُمَّةَ مِن مَسأَلَتِهِ عَنهُم ، وإخبارِهِم بِالَّذي يَنبَغي ، ويَقولُ : «لِيُبلِغِ الشّاهِدُ مِنكُمُ الغائِبَ ، وأبلِغوني حاجَةَ مَن لا يَقدِرُ عَلى إبلاغِ حاجَتِهِ ، فَإِنَّهُ مَن أبلَغَ سُلطانا حاجَةَ مَن لا يَقدِرُ عَلى إبلاغِها ثَبَّتَ اللّهُ قَدَمَيهِ يَومَ القِيامَةِ» ، لا يُذكَرُ عِندَهُ إلّا ذلِكَ ، ولا يُقبَلُ مِن أحَدٍ غَيرُهُ ، يَدخُلونَ رُوّادا (3) ، ولا يَفتَرِقونَ إلّا عَن ذَواقٍ (4) ، ويَخرُجونَ أدِلَّةً فُقهاءَ .

فَسَأَلتُهُ عَن مَخرَجِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، كَيفَ كانَ يَصنَعُ فيهِ ؟

فَقالَ : كانَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَخزُنُ لِسانَهُ إلّا عَمّا يَعنيهِ ، ويُؤلِفُهُم ولا يُنَفِّرُهُم ، ويُكرِمُ كَريمَ كُلِّ قَومٍ ويُوَلّيهِ عَلَيهِم ، ويَحذَرُ النّاسَ ويَحتَرِسُ مِنهُم ، مِن غَيرِ أن يَطوِيَ عَن أحَدٍ بِشرَهُ ولا خُلُقَهُ ، ويَتَفَقَّدُ أصحابَهُ ، ويَسأَلُ النّاسَ عَمّا فِي النّاسِ ، ويُحَسِّنُ الحَسَنَ ويُقَوّيهِ ، ويُقَبِّحُ القَبيحَ ويوهِنُهُ ، مُعتَدِلَ الأَمرِ غَيرَ مُختَلِفٍ ، لا يَغفُلُ مَخافَةَ أن يَغفُلوا أو يَميلوا ، ولا يَقصُرُ عَنِ الحَقِّ ولا يَجوزُهُ ، الَّذينَ يَلونَهُ مِنَ النّاسِ خِيارُهُم ، أفضَلُهُم عِندَهُ أعَمُّهُم (5) نَصيحَةً لِلمُسلِمينَ ، وأعظَمُهُم عِندَهُ مَنزِلَةً أحسَنُهُم مُؤاساةً ومُؤازَرَةً .

قالَ : فَسَأَلتُهُ عَن مَجلِسِهِ .

فَقالَ : كانَ صلى الله عليه و آله لا يَجلِسُ ولا يَقومُ إلّا عَلى ذِكرٍ ، ولا يوطِنُ الأَماكِنَ (6) ويَنهى عَن إيطانِها ، وإذَا انتَهى إلى قَومٍ جَلَسَ حَيثُ يَنتَهي بِهِ المَجلِسُ ، ويَأمُرُ بِذلِكَ ، ويُعطي كُلَّ جُلَسائِهِ نَصيبَهُ حَتّى لا يَحسَبَ أحَدٌ مِن جُلَسائِهِ أنَّ أحَدا أكرَمُ عَلَيهِ مِنهُ ، مَن جالَسَهُ صابَرَهُ حَتّى يَكونَ هُوَ المُنصَرِفَ عَنهُ ، مَن سَأَلَهُ حاجَةً لَم يَرجِع إلّا بِها أو بِمَيسورٍ مِنَ القَولِ ، قَد وَسِعَ النّاسَ مِنهُ خُلُقُهُ ، وصارَ لَهُم أبا رَحيما ، وصاروا عِندَهُ فِي الحَقِّ سَواءً .

مَجلِسُهُ مَجلِسُ حِلمٍ وحَياءٍ وصِدقٍ وأمانَةٍ ، لا تُرفَعُ فيهِ الأَصواتُ ، ولا تُؤبَنُ (7) فيهِ الحُرَمُ ، ولا تُنثى (8) فَلَتاتُهُ ، مُتَعادِلينَ ، مُتَواصِلينَ فيهِ بِالتَّقوى ، مُتَواضِعينَ ، يُوَقِّرونَ الكَبيرَ ويَرحَمونَ الصَّغيرَ ، ويُؤثِرونَ ذَا الحاجَةِ ، ويَحفَظونَ الغَريبَ .

فَقُلتُ : كَيفَ كانَ سيرَتُهُ في جُلَسائِهِ ؟

فَقالَ : كانَ دائِمَ البِشرِ ، سَهلَ الخُلُقِ ، لَيِّنَ الجانِبِ ، لَيسَ بِفَظٍّ (9) ولا غَليظٍ ، ولا صَخّابٍ ولا فَحّاشٍ ولا عَيّابٍ ، ولا مَزّاحٍ ولا مَدّاحٍ ، يَتَغافَلُ عَمّا لا يَشتَهي ، فَلا يُؤيَسُ مِنهُ ولا يَخيبُ فيهِ مُؤَمِّليهِ ، قَد تَرَكَ نَفسَهُ مِن ثَلاثٍ : المِراءِ (10) ، وَالإِكثارِ ، وما لا يَعنيهِ ، وتَرَكَ النّاسَ مِن ثَلاثٍ : كانَ لا يَذُمُّ أحَدا ، ولا يُعَيِّرُهُ ، ولا يَطلُبُ عَثَراتِهِ ولا عَورَتَهُ ، ولا يَتَكَلَّمُ إلّا فيما رَجا ثَوابَهُ ، إذا تَكَلَّمَ أطرَقَ جُلَساؤُهُ كَأَنَّما عَلى رُؤوسِهِمُ الطَّيرُ (11) ، وإذا سَكَتَ تَكَلَّموا ، ولا يَتَنازَعونَ عِندَهُ الحَديثَ ، وإذا تَكَلَّمَ عِندَهُ أحَدٌ أنصَتوا لَهُ حَتّى يَفرُغَ مِن حَديثِهِ ، يَضحَكُ مِمّا يَضحَكونَ مِنهُ ، ويَتَعَجَّبُ مِمّا يَتَعَجَّبونَ مِنهُ ، ويَصبِرُ لِلغَريبِ عَلَى الجَفوَةِ فِي المَسأَلَةِ وَالمَنطِقِ ، حَتّى إن كانَ أصحابُهُ لَيَستَجلِبونَهُم ، ويَقولُ : إذا رَأَيتُم طالِبَ حاجَةٍ يَطلُبُها فَارفِدوهُ (12) . ولا يَقبَلُ الثَّناءَ إلّا مِن مُكافِئٍ ، ولا يَقطَعُ عَلى أحَدٍ كَلامَهُ حَتّى يَجوزَهُ فَيَقطَعَهُ بِنَهيٍ أو قِيامٍ .

قالَ : فَسَأَلتُهُ عَن سُكوتِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله .

فَقالَ عليه السلام : كانَ سُكوتُهُ عَلى أربَعٍ : الحِلمِ ، وَالحَذَرِ ، وَالتَّقديرِ ، وَالتَّفَكُّرِ : فَأَمَّا التَّقديرُ فَفي تَسوِيَةِ النَّظَرِ وَالاستِماعِ بَينَ النّاسِ ، وأما تَفَكُّرُهُ فَفيما يَبقى ويَفنى ، وجُمِعَ لَهُ الحِلمُ فِي الصَّبرِ ؛ فَكانَ لا يُغضِبُهُ شَيءٌ ولا يَستَفِزُّهُ ، وجُمِعَ لَهُ الحَذَرُ في أربَعٍ : أخذِهِ الحَسَنَ لِيُقتَدى بِهِ ، وتَركِهِ القَبيحَ لِيُنتَهى عَنهُ ، وَاجتِهادِهِ الرَّأيَ في إصلاحِ اُمَّتِهِ ، وَالقِيامِ فيما جَمَعَ لَهُم مِن خَيرِ الدُّنيا وَالآخِرَةِ ، صَلَواتُ اللّهِ عَلَيهِ وآلِهِ الطّاهِرينَ . (13) .


1- .تاريخ دمشق : ج 3 ص 384 عن موسى بن عُمَير عن الامام الباقر عن أبيه عليهما السلام ، كنز العمّال : ج 7 ص 217 ح 18694 .
2- .في المصدر : «ثمّ جزاء جزء» ، والتصويب من سائر المصادر .
3- .يدخلون روّادا : أي يدخلون عليه طالبين العلم وملتمسين الحُكم من عنده . والرُّوّاد : جمع رائد : وأصل الرائد الذي يتقدّم القوم يُبصِر لهم الكلَأ ومساقط الغيث (النهاية : ج 2 ص 275 «رود») .
4- .الذَّواق : المأكول والمشروب . يقال : ما ذُقتُ ذَواقا : أي شيئا . [وهُنا] ضرب الذَّواق مثلاً لِما ينالون عنده من الخير ؛ أي لا يتفرّقون إلّا عن علمٍ وأدبٍ يتعلّمونه (النهاية : ج 2 ص 172 «ذوق») .
5- .في المصدر : «وأعمّهم» ، والصواب ما أثبتناه كما في المصادر الاُخرى .
6- .لا يوطِنُ الأماكنَ : أي لا يتّخذُ لنفسِهِ مَجلسا يُعرَفُ به (النهاية : ج 5 ص 204 «وطن») .
7- .لا تُؤْبَنُ فيه الحُرَمُ : أي لا يُذكرن بقبيح (النهاية : ج 1 ص 17 «أبن») .
8- .في المصدر : «لا تُثنى» ، والصواب ما أثبتناه كما في سائر المصادر . و «لا تُنثى فلتاتُه» : أي لا تُشاع ولا تُذاع . والفَلَتات : جمع فَلتة ؛ وهي الزّلَّة (النهاية : ج 5 ص 16 «نثا») .
9- .رجل فَظٌّ : شديد غليظ القلب (المصباح المنير : ص 478 «فظ») .
10- .المِراءُ : الجدال (النهاية : ج 4 ص 322 «مرا») .
11- .كأنّما على رؤوسهم الطَّير : معناه أنّهم كانوا لإجلالِهم نبيّهم عليه السلام لا يتحرّكون ، فكانت صفتهم صفةَ مَن على رأسه طائر يريد أن يصيده وهو يخاف إن تحرَّك طار وذهب (مجمع البحرين : ج 2 ص 1132 «طير») .
12- .الرِّفد : الإعانة (النهاية : ج 2 ص 241 «رفد») .
13- .عيون أخبار الرضا عليه السلام : ج 1 ص 317 ح 1 ، معاني الأخبار : ص 81 ح 1 كلاهما عن إسماعيل بن محمّد بن إسحاق بن جعفر عن الإمام الرضا عن آبائه عليهم السلام ، مكارم الأخلاق : ج 1 ص 44 ح 1 ؛ المعجم الكبير : ج 22 ص 157 ح 414 ، الطبقات الكبرى : ج 1 ص 423 كلاهما عن ابن لأبي هالة التميمي ، تاريخ دمشق : ج 3 ص 340 عن عليّ بن جعفر عن أخيه موسى بن جعفر عن آبائه عليهم السلام وكلّها نحوه ، كنز العمّال : ج 7 ص 165 ح 18535 .

ص: 147

فصل دوم :فضايل اخلاقى پيامبر صلى الله عليه و آله

1963.عنه عليه السلام :تاريخ دمشق_ به سندش از امام حسين عليه السلام _: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، خوش خوترين آفريده خدا بود .1964.عنه عليه السلام :عيون أخبار الرضا عليه السلام_ به سندش، از امام حسن عليه السلام _: حسين عليه السلام گفت: از پدرم [على عليه السلام ]درباره وضع پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در داخل خانه پرسيدم . فرمود : «به خانه رفتنش به اختيار خود بود و چون به خانه اش مى رفت ، اوقات خويش را سه قسمت مى كرد : قسمتى براى عبادت خداوند متعال ، قسمتى براى خانواده، و قسمتى براى خود . قسمت خودش را هم ميان خود و مردم ، قسمت مى كرد و پس از فراغت از كار نزديكان ، به كارهاى عموم مى پرداخت و چيزى از آن وقت را براى خود ، باقى نمى نهاد .

و از جمله ، روش ايشان در ارتباط با امّت ، اين بود كه اهل دانش را به عنايت خود ، ويژه مى داشت و هر كس را به مقدار دانشى كه در دين داشت ، احترام مى كرد . برخى يك حاجت ، برخى دو حاجت و برخى چندين حاجت داشتند و ايشان ، به مشكلات آنها بر اساس مصالح آنها و مردم، رسيدگى مى كرد. آنچه را لازم بود ، به آنان خبر مى داد و مى فرمود : حاضران ، بايد به غايبان برسانند. حاجت كسانى را كه به من دسترس ندارند ، به من برسانيد ؛ زيرا هر كه حاجت كسانى را كه دسترس به سلطان ندارند ، به گوش سلطان برساند ، خداوند ، قدم هاى او را در روز قيامت ، استوار مى سازد .

در مجلس ايشان ، جز اين گونه مطالب گفته نمى شد و از كسى هم غير از آن ، پذيرفته نمى شد . مردم ، براى درك فيض و طلب علم ، به حضورش مى رسيدند و بدون فراگيرى چيزى، پراكنده نمى شدند و چون از آن مجلس باز مى گشتند ، خود ، ره نمايانى دين شناس بودند» .

[حسين عليه السلام گفت:] از پدرم در باره وضع پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در خارج از خانه پرسيدم كه : چگونه رفتار مى كرد ؟

فرمود : «پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، زبان خود را از سخنان غيرِ لازم ، باز مى داشت . با مردم انس مى گرفت و آنان را از خود ، رميده نمى ساخت .

بزرگِ هر قومى را گرامى مى داشت و او را بر آنان مى گماشت . از مردم مى پرهيخت و خود را از آنان مى پاييد ، بدون آن كه از آنان، روى گردانَد يا با آنان ، بدخُلقى كُند . از ياران خود ، سراغ مى گرفت و از آنچه در ميان مردم مى گذشت ، پرسش مى نمود . هر كار نيكى را تحسين و تقويت مى كرد و هر كار زشتى را تقبيح مى كرد و خوار مى شمرد .

در كارها ميانه رو بود و افراط و تفريط نداشت . از مردم ، غافل نمى شد ، مبادا آنان غفلت بورزند و به انحراف بگرايند . از حق ، نه كوتاهى داشت و نه از آن، تجاوز مى كرد . اطرافيان ايشان ، نيكانِ مردم بودند و برترينِ آنان در نظر او ، كسانى بودند كه نسبت به مسلمانان ، خيرخواه و دلسوزتر بودند و بزرگ ترينِ آنان ، كسانى بودند كه با برادران دينى خود ، بهتر همدردى و همكارى داشته باشند» .

حسين عليه السلام گفت: از پدرم از وضع مجلس پيامبر صلى الله عليه و آله پرسيدم .

فرمود : «ايشان ، در هيچ مجلسى نمى نشست و برنمى خاست ، مگر با ياد خدا . در مجالس ، جاى مخصوصى براى خود انتخاب نمى كرد و از اين كار ، نهى مى نمود . هر گاه به گروهى مى پيوست ، در جايى مى نشست كه مجلس به او تمام مى شد (نخستين جاى خالى و آخر مجلس) و به ديگران نيز دستور مى داد كه چنين كنند .

حقّ هر يك از اهل مجلس را ادا مى كرد و كسى از آنان نمى پنداشت كه ديگرى نزد ايشان ، از او گرامى تر است . با هر كس مى نشست ، به قدرى صبر مى كرد تا خود آن شخص برخيزد و برود . هر كس از او حاجتى مى خواست ، باز نمى گشت ، مگر آن كه به حاجت خود رسيده بود يا به بيان خوشى از او دل خوش گشته بود . خوى نيكش شامل همه بود ، به حدّى كه مردم ، او را پدرى مهربان مى دانستند و همه در حق ، نزد او برابر بودند .

مجلس او ، مجلسِ بردبارى و حيا و صداقت و امانت بود . در آن ، صداها بلند نمى شد و عِرض و آبروى كسى ريخته نمى شد و اگر از كسى لغزشى سر مى زد ، جاى ديگرى بازگو نمى شد . اهل مجلس با يكديگر عادلانه رفتار مى كردند و بر اساس پرهيزگارى با هم دوستى داشتند، با يكديگر فروتن بودند ، بزرگ ترها را احترام مى كردند و با كوچك ترها، مهربان بودند و نيازمندان را برخود ، مقدّم مى داشتند و از غريبان ، نگهدارى مى كردند» .

گفتم : روش پيامبر خدا صلى الله عليه و آله با همنشينانش چگونه بود ؟

فرمود : «هميشه خوش رو و خوش خُلق و نرم خو بود . خشن، درشت خو، پُر سر و صدا، بدزبان، عيبجو، بذله گو و چاپلوس نبود . از آنچه به آن رغبت نداشت ، غفلت مى ورزيد . آرزومندان ، از او نوميد نمى شدند . خود را از سه چيز ، دور مى داشت : كشمكش ، پُرحرفى و ذكر مطالب بى فايده . نسبت به مردم نيز از سه چيز پرهيز داشت : كسى را سرزنش نمى كرد ، در پىِ لغزش هاى كسى نبود، و عيب كسى را پى نمى گرفت .

سخن نمى گفت ، مگر در جايى كه اميد ثواب در آن داشت . هنگام سخن گفتن ، چنان اهل مجلس را جذب مى كرد كه همه ، سر به زير افكنده ، گويى كه پرنده بر سرشان نشسته ، آرام و بى حركت مى ماندند ، و چون ساكت مى شد ، آنان سخن مى گفتند . نزد ايشان ، بر سرِ سخنى نزاع نمى كردند . هر كه سخن مى گفت ، همه ساكت به سخنانش گوش مى دادند تا سخنش را به پايان بَرَد. به چيزى كه اهل مجلس مى خنديدند ، مى خنديد و از آنچه آنان تعجّب مى كردند ، تعجّب مى كرد . بر بى ادبىِ غريبان در خواسته ها و گفتارشان ، شكيبايى مى كرد تا جايى كه اصحاب [، نه خود او] ، درصدد جلب (دفع) اشخاص مزاحم بر مى آمدند .

مى فرمود : چون حاجتمندى را ديديد ، به او كمك كنيد . مدحِ كسى را نمى پذيرفت ، مگر از كسى كه مى خواست جبران كند . سخن كسى را نمى بُريد ، مگر آن كه از حد مى گذشت ، كه در آن صورت ، با نهى او يا برخاستن ، سخن او را قطع مى كرد» .

حسين عليه السلام گفت: سپس ، از سكوت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله پرسيدم .

پدرم [على عليه السلام ] فرمود : «سكوت ايشان ، بر چهار چيز استوار بود : بردبارى ، مراقبت ، اندازه گيرى، و تفكّر . سكوتش در اندازه گيرى ، در اين بود كه همه مردم را به يك چشم ببيند و به گفتار همه ، يكسان گوش دهد و سكوتش در تفكّر ، آن بود كه در چيزهايى فناپذير و فناناپذير ، انديشه مى كرد. سكوتش در بردبارى ، چنان بود كه بردبارى و شكيبايى را با هم داشت ، به طورى كه چيزى او را به خشم نمى آورد و از كوره به در نمى بُرد. سكوتش در مراقبت ، در چهار مورد بود : به كارهاى نيك مى پرداخت تا ديگران نيز از او پيروى كنند ؛ كارهاى زشت را ترك مى كرد تا ديگران نيز از آن بپرهيزند ؛ كوشش خود را به كار مى برد تا براى اصلاح امّت خود ، نظرى درست ارائه دهد ؛ و به آنچه خير دنيا و آخرت در آن بود ، اقدام مى نمود . درود خدا بر او و خاندان پاكش باد !» . (1) .


1- .در ترجمه اين حديث ، از ترجمه آقاى حسين استاد وَلى بر كتاب سنن النبى علّامه سيّد محمّدحسين طباطبايى بهره گرفته شد . م.

ص: 148

. .

ص: 149

. .

ص: 150

. .

ص: 151

. .

ص: 152

1955.امام على عليه السلام :المستدرك على الصحيحين بإسناده عن الحسين عن أبيه عليّ بن أبي طالب عليهما السلام :إنَّ يَهودِيّا كانَ يُقالُ لَهُ : جُرَيجِرَةُ ، كانَ لَهُ عَلى رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله دَنانيرُ ، فَتَقاضَى النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله .

فَقالَ لَهُ : يا يَهودِيُّ ، ما عِندي ما اُعطيكَ .

قالَ : فَإِنّي لا اُفارِقُكَ يا مُحَمَّدُ حَتّى تُعطِيَني .

فَقالَ صلى الله عليه و آله : إذا أجلِسُ مَعَكَ .

فَجَلَسَ مَعَهُ ، فَصَلّى رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله في ذلِكَ المَوضِعِ الظُّهرَ وَالعَصرَ وَالمَغرِبَ وَالعِشاءَ الآخِرَةَ وَالغَداةَ ، وكانَ أصحابُ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَتَهَدَّدونَهُ ويَتَوَعَّدونَهُ ، فَفَطَنَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله فَقالَ : مَا الَّذي تَصنَعونَ بِهِ ؟

فَقالوا : يا رَسولَ اللّهِ ، يَهودِيٌّ يَحبِسُكَ ؟ !

فَقالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : مَنَعَني رَبّي أن أظلِمَ مُعاهَدا ولا غَيرَهُ .

فَلَمّا تَرَحَّلَ النَّهارُ ، قالَ اليَهودِيُّ : أشهَدُ أن لا إلهَ إلَا اللّهُ وأشهَدُ أنَّ مُحَمَّدا عَبدُهُ ورَسولُهُ ، وقالَ : شَطرُ (1) مالي في سَبيلِ اللّهِ ، أما وَاللّهِ ما فَعَلتُ الَّذي فَعَلتُ بِكَ إلّا لِأَنظُرَ إلى نَعتِكَ فِي التَّوراةِ : مُحَمَّدُ بنُ عَبدِ اللّهِ ، مَولِدُهُ بِمَكَّةَ ، ومُهاجَرُهُ بِطَيبَةَ (2) ، ومُلكُهُ بِالشّامِ ، لَيسَ بِفَظٍّ ولا غَليظٍ ولا سَخّابٍ فِي الأَسواقِ ، ولا مُتَزَيٍّ بِالفُحشِ ولا قَولِ الخَنا (3) ، أشهَدُ أن لا إلهَ إلَا اللّهُ وأنَّكَ رَسولُ اللّهِ ، هذا مالي فَاحكُم فيهِ بِما أراكَ اللّهُ . وكانَ اليَهودِيُّ كَثيرَ المالِ . (4) .


1- .الشَّطرُ : النِّصفُ (النهاية : ج 2 ص 473 «شطر») .
2- .طيبَة : المدينة [المنوّرة] ، وطابَ ، وهما من الطِّيب (النهاية : ج 3 ص 149 «طيب») .
3- .الخَنَا : الفُحشُ في القول (النهاية : ج 2 ص 86 «خنا») .
4- .المستدرك على الصحيحين : ج 2 ص 678 ح 4242 ، تاريخ دمشق : ج 1 ص 184 نحوه وكلاهما عن إسماعيل بن موسى بن جعفر عن أبيه الإمام الكاظم عن آبائه عليهم السلام ، كنز العمّال : ج 12 ص 407 ح 35443 .

ص: 153

1956.امام على عليه السلام :المستدرك على الصحيحين_ به سندش، از امام حسين عليه السلام ، از امام على عليه السلام _: مردى يهودى به نام جُرَيجِرَه كه چند دينارى از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله طلبكار بود ، از ايشان تقاضاى پرداخت آن را كرد .

پيامبر صلى الله عليه و آله به او فرمود : «اى يهودى ! چيزى ندارم به تو بدهم» .

يهودى گفت : اى محمّد ! از تو جدا نمى شوم تا بپردازى .

فرمود : «پس با تو مى نشينم» .

نشست و در همان جا نماز ظهر و عصر و مغرب و عشا و نماز صبح روز بعد را خواند و ياران پيامبر صلى الله عليه و آله ، يهودى را تهديد مى كردند و مى ترساندند . پيامبر صلى الله عليه و آله وقتى متوجّه شد ، فرمود : «با او چه كار داريد ؟» .

گفتند : اى پيامبر خدا ! يك يهودى ، تو را حبس كرده است ؟!

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : «پروردگارم ، مرا از ستم كردن ، باز داشته است ، چه در حقّ هم پيمان (اهل ذِمّه) و چه در حقّ هر كس ديگر» .

چون آن روزْ سپرى شد ، يهودى گفت : شهادت مى دهم كه خدايى جز خداوند يكتا نيست و شهادت مى دهم كه محمّد، بنده و فرستاده اوست. [پس ايمان آورد] و گفت : نيمى از دارايى ام در راه خدا باشد . به خدا سوگند ، اين كار را با تو نكردم ، جز براى آن كه بدانم ويژگى هاى بيان شده براى تو در تورات را دارى يا نه . [آن ويژگى ها اينها هستند :] محمّد بن عبد اللّه ، در مكّه متولّد مى شود و به مدينه هجرت مى كند و فرمان روايى اش تا شام مى رود . نه تند و خشن است ، نه در كوچه و بازار ، فرياد مى زند، و نه دشنام و ناسزا مى گويد .

گواهى مى دهم كه خدايى جز خداوند يكتا نيست و تو پيامبرِ خدايى . اين ، دارايى من است . پس هر گونه كه خدا نشانت مى دهد ، در آن ، حكم كن .

آن يهودى ، مردى ثروتمند بود . .

ص: 154

. .

ص: 155

. .

ص: 156

الفَصلُ الثّالِثُ : مكارم أخلاق الحسين عليه السلام3 / 1الأَكلُ مَعَ المَساكينَ1960.امام على عليه السلام :تفسير العيّاشي عن مسعدة بن صدقة :مَرَّ الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليهما السلام بِمَساكينَ قَد بَسَطوا كِساءً لَهُم ، فَأَلقَوا عَلَيهِ كِسَرا فَقالوا : هَلُمَّ يَابنَ رَسولِ اللّهِ !

فَثَنى وَرِكَهُ فَأَكَلَ مَعَهُم ، ثُمَّ تَلا : «إنَّ اللّهَ لا يُحِبُّ المُستَكبِرينَ» (1) ، ثُمَّ قالَ : قَد أجَبتُكُم فَأَجيبوني .

قالوا : نَعَم يَابنَ رَسولِ اللّهِ ونُعمى عَينٍ (2) . فَقاموا مَعَهُ حَتّى أتَوا مَنزِلَهُ . فَقالَ[ عليه السلام ]لِلرَّبابِ : أخرِجي ما كُنتِ تَدَّخِرينَ . (3)1961.امام على عليه السلام :المناقب لابن شهر آشوب :مَرَّ [الحُسَينُ عليه السلام ] بِمَساكينَ وهُم يَأكُلونَ كِسَرا لَهُم عَلى كِساءٍ ، فَسَلَّمَ عَلَيهِم فَدَعَوهُ إلى طَعامِهِم ، فَجَلَسَ مَعَهُم ، وقالَ : لَولا أنَّهُ صَدَقَةٌ لَأَكَلتُ مَعَكُم .

ثُمَّ قالَ : قوموا إلى مَنزِلي . فَأَطعَمَهُم وكَساهُم وأمَرَ لَهُم بِدَراهِمَ . (4) .


1- .تلميح إلي الآية 23 من سورة النحل «إِنَّهُ لَا يُحِبُّ الْمُسْتَكْبِرِينَ » .
2- .في المصدر : «وتعمى عين» ، والصواب ما أثبتناه . قال ابن منظور : نُعمَة العين : قُرّتُها ، والعرب تقول : نَعْمَ ونُعْمَ عينٍ ونُعمَةُ عينٍ ونَعمَةَ عينٍ ونِعمَةَ عينٍ ونُعمى عينٍ . . . (لسان العرب : ج 12 ص 581 «نعم») .
3- .تفسير العيّاشي : ج 2 ص 257 ح 15 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 189 ح 1 ؛ تاريخ دمشق : ج 14 ص 181 عن محمّد بن عمرو بن حزم نحوه .
4- .المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 66 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 191 ح 3 .

ص: 157

فصل سوم : فضايل اخلاقى امام حسين عليه السلام
3 / 1غذا خوردن با بينوايان

1965.عنه عليه السلام ( _ فِي الحِكَمِ المَنسوبَةِ إلَيهِ _ ) تفسير العيّاشى_ به نقل از مَسعدة بن صدقه _: امام حسين عليه السلام بر بينوايانى گذشت كه عباى خود را گسترده بودند و تكّه نانى بر آن گذاشته بودند . گفتند : بفرما ، اى فرزند پيامبر خدا !

امام حسين عليه السلام هم بر زمين نشست و با آنان ، غذا خورد و سپس ، تلاوت كرد : «خداوند، مستكبران را دوست ندارد» .

سپس فرمود : «من دعوت شما را اجابت كردم ، شما هم دعوت مرا اجابت كنيد» .

گفتند : چشم . حتما ، اى فرزند پيامبر خدا!

با او برخاستند و به خانه اش آمدند . امام عليه السلام هم به [همسرش] رَباب فرمود : «آنچه دارى ، بياور» .1966.عنه عليه السلام ( _ أيضا _ ) المناقب ، ابن شهرآشوب :امام حسين عليه السلام بر بينوايانى گذشت كه داشتند از تكّه نانى نهاده بر عبايشان مى خوردند . امام عليه السلام به آنان سلام داد . ايشان هم او را به غذا دعوت كردند . امام عليه السلام با آنان نشست و فرمود : «اگر صدقه [بر ما اهل بيت ، حرام ]نبود ، با شما مى خوردم» .

سپس فرمود : «با من به خانه ام بياييد» .

به آنان غذا و لباس داد و فرمان داد تا چند دِرهمى به آنها بدهند . .

ص: 158

3 / 2عِتقُ جارِيَةٍ بِقِراءَتِهَا القُرآنَ1969.عنه عليه السلام ( _ أيضا _ ) تاريخ دمشق عن الأصمعي :عُرِضَت عَلى مُعاوِيَةَ جارِيَةٌ فَأَعجَبَتهُ ، فَسَأَلَ عَن ثَمَنِها ، فَإِذا ثَمَنُها مِئَةُ ألفِ دِرهَمٍ ، فَابتاعَها ، ونَظَرَ إلى عَمرِو بنِ العاصِ ، فَقالَ : لِمَن تَصلُحُ هذِهِ الجارِيَةُ ؟ فَقالَ : لِأَميرِ المُؤمِنينَ . قالَ : ثُمَّ نَظَرَ إلى غَيرِهِ ، فَقالَ لَهُ كَذلِكَ . فَقالَ : لا . فَقيلَ : لِمَن ؟ قالَ : لِلحُسَينِ بنِ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ ، فَإِنَّهُ أحَقُّ بِها لِما لَهُ مِنَ الشَّرَفِ ، ولِما كانَ بَينَنا وبَينَ أبيهِ .

فَأَهداها لَهُ ، فَأَمَرَ مَن يَقومُ عَلَيها .

فَلَمّا مَضَت أربَعونَ يَوما ، حَمَلَها ، وحَمَلَ مَعَها أموالاً عَظيمَةً وكِسوَةً وغَيرَ ذلِكَ ، وكَتَبَ : إنَّ أميرَ المُؤمِنينَ اشتَرى جارِيَةً فَأَعجَبَتهُ ، فَآثَرَكَ بِها .

فَلَمّا قَدِمَت عَلَى الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام اُدخِلَت عَلَيهِ ، فاُعجِبَ بِجَمالِها ، فَقالَ لَها : مَا اسمُكِ ؟

فَقالَت : هَوىً .

قالَ : أنتَ هَوىً كَما سُمِّيتِ . هَل تُحسِنينَ شَيئا ؟

قالَت : نَعَم ، أقرَأُ القُرآنَ ، واُنشِدُ الأَشعارَ .

قالَ : اِقرَئي .

فَقَرَأَت : «وَعِندَهُ مَفَاتِحُ الْغَيْبِ لَا يَعْلَمُهَآ إِلَا هُوَ» (1) .

قالَ : أنشِديني .

قالَت : ولِيَ الأَمانُ ؟

قالَ : نَعَم . فَأَنشَأَت تَقولُ :

أنتَ نِعمَ المَتاعُ لَو كُنتَ تَبقىغَيرَ أن لا بَقاءَ لِلإِنسانِ

فَبَكَى الحُسَينُ عليه السلام ، ثُمَّ قالَ : أنتِ حُرَّةٌ ، وما بَعَثَ بِهِ مُعاوِيَةُ مَعَكِ فَهُوَ لَكِ . ثُمَّ قالَ لَها : هَل قُلتِ في مُعاوِيَةَ شَيئا ؟ فَقالَت :

رَأَيتُ الفَتى يَمضي ويَجمَعُ جُهدَهُرَجاءَ الغِنى وَالوارِثونَ قُعودُ وما لِلفَتى إلّا نَصيبٌ مِنَ التُّقىإذا فارَقَ الدُّنيا عَلَيهِ يَعودُ

فَأَمَرَ لَها بِأَلفِ دينارٍ وأخرَجَها . ثُمَّ قالَ : رَأَيتُ أبي كَثيرا ما يُنشِدُ :

ومَن يَطلُبُ الدُّنيا لِحالٍ تَسُرُّهُفَسَوفَ لَعَمري عَن قَليلٍ يَلومُها إذا أدبَرَت كانَ عَلَى المَرءِ فِتنَةًوإن أقبَلَت كانَت قَليلٌ دَوامُها

ثُمَّ بَكى وقامَ إلى صَلاتِهِ . (2) .


1- .الأنعام : 59 .
2- .تاريخ دمشق : ج 70 ص 196 .

ص: 159

3 / 2آزاد كردن كنيز در برابر قرائت قرآن

1966.امام على عليه السلام ( _ در حكمت هاى منسوب به ايشان _ ) تاريخ دمشق_ به نقل از اَصمَعى _: كنيزى بر معاويه عرضه شد . خوشش آمد و از قيمتش پرسيد. او را به صد هزار درهم خريد . سپس، رو به عمرو عاص كرد و پرسيد: اين كنيز ، شايسته كيست ؟

گفت : فرمان رواىِ مؤمنان (معاويه) .

معاويه به كس ديگرى نگريست و او نيز چنين گفت ؛ امّا معاويه گفت : نه .

گفتند : پس براى چه كسى [شايسته است] ؟

گفت : براى حسين بن على بن ابى طالب ، كه او بدان ، سزاوارتر است ؛ زيرا هم شرافت خانوادگى دارد ، و هم ميان ما و پدرش چيزهايى (كدورت هايى) بود .

پس به او هديه اش كرد و كسى را سرپرست كنيز نمود . چون چهل روز گذشت ، او را سوار كرد و اموال فراوان و لباس و غير آن، همراهش كرد و [به امام حسين عليه السلام ]نوشت : فرمان رواى مؤمنان ، كنيزى خريد و از او خوشش آمد ؛ امّا تو را بر خود ، مقدّم داشت .

چون كنيز به حسين بن على عليه السلام رسيد ، بر ايشان وارد شد . حسين عليه السلام از زيبايى اش به شگفت آمد و به او گفت : «نامت چيست ؟» .

گفت : هَوا (خواستنى) .

فرمود : «تو واقعا خواستنى هستى ، همان گونه كه نام نهاده شده اى . آيا چيزى بلدى ؟» .

كنيز گفت : آرى . قرآن مى خوانم و شعر مى سرايم .

فرمود : «بخوان» .

كنيز خواند : «و كليدهاى غيب ، تنها نزد اوست و كسى جز او، آنها را نمى داند» .

حسين عليه السلام فرمود : «برايم بسُراى» .

گفت : در امانم ؟

فرمود : «آرى».

كنيز سرود :

تو بهترين متاعى ، اگر ماندگار بودىامّا انسان را ماندگارى نيست .

پس حسين عليه السلام گريست و سپس فرمود : «تو آزادى و آنچه معاويه با تو فرستاده ، هم براى تو باشد» .

سپس به او فرمود : «آيا براى معاويه هم چيزى گفته اى ؟» .

كنيز گفت : آرى . گفته ام :

جوان را ديدم كه مى رود و همه توانش را به كار مى گيردتا توانگر شود ، امّا وارثان ، آسوده نشسته اند . امّا جوان ، چيزى برايش نمى ماند ، جز پرهيزگارىكه به گاهِ جدايى از دنيا، به او باز مى گردد .

حسين عليه السلام فرمان داد تا هزار دينار به او ببخشند و روانه اش كرد . سپس فرمود : «فراوان ديدم كه پدرم مى خوانَد :

هر كس دنيا را براى خوشى بجويدبه جانم سوگند كه به زودى به نكوهش آن مى پردازد . دنيا ، چون به انسان پشت كند ، آزمون استو چون روى بياورد ، ديرى نمى پايد » .

سپس گريست و به نماز ايستاد . .

ص: 160

3 / 3عِتقُ جارِيَةٍ بِطاقَةِ رَيحانٍ1969.امام على عليه السلام ( _ در حكمت هاى منسوب به ايشان _ ) نثر الدرّ عن أنس :كُنتُ عِندَ الحُسَينِ عليه السلام ، فَدَخَلَت عَلَيهِ جارِيَةٌ بِيَدِها طاقَةُ رَيحانٍ فَحَيَّتهُ بِها ، فَقالَ لَها : أنتِ حُرَّةٌ لِوَجهِ اللّهِ تَعالى .

فَقُلتُ : تُحَيّيكَ بِطاقَةِ رَيحانٍ لا خَطَرَ لَها فَتُعتِقُها ؟!

قالَ : كَذا أدَّبَنَا اللّهُ جَلَّ جَلالُهُ ، قالَ : «وَإِذَا حُيِّيتُم بِتَحِيَّةٍ فَحَيُّواْ بِأَحْسَنَ مِنْهَآ أَوْ رُدُّوهَآ» (1) ، فَكانَ أحسَنَ مِنها عِتقُها . (2) .


1- .النساء : 86 .
2- .نثر الدرّ : ج 1 ص 335 ، نزهة الناظر : ص 83 ح 8 ، كشف الغمّة : ج 2 ص 243 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 195 ح 8 ؛ الفصول المهمّة : ص 175 .

ص: 161

3 / 3آزاد كردن كنيز در برابر يك دسته گل

1972.عنه عليه السلام :نثرالدرّ_ به نقل از اَنَس _: نزد حسين عليه السلام بودم كه كنيزى با دسته گلى در دست ، وارد شد و به ايشان با آن ، تحيّت (سلام و درود) گفت . حسين عليه السلام هم فرمود : «به خاطر خداى متعال ، آزادى» .

من گفتم : با يك دسته گلْ تحيّت دادن ، اين قدر نمى ارزد كه بِدان ، آزادش كنى !

فرمود: «خداى بزرگ بِشْكوه، ما را چنين پرورده است. فرموده است: «و چون به شما تحيّت (شادباش) گفته شد ، با بهتر از آن ، يا با مانند آن، پاسخ دهيد» ،و بهتر از آن [تحيّت او]، آزادى اش بود» . .

ص: 162

3 / 4عِتقُ الرّاعي وإهداءُ الغَنَمِ1975.عنه عليه السلام ( _ أيضا _ ) المُحلّى عن عبد اللّه بن شدّاد :مَرَّ الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام بِراعٍ ، فَأَهدَى الرّاعي إلَيهِ شاةً ، فَقالَ لَهُ الحُسَينُ عليه السلام : حُرٌّ أنتَ أم مَملوكٌ ؟ فَقالَ : مَملوكٌ ، فَرَدَّهَا الحُسَينُ عَلَيهِ ، فَقالَ لَهُ المَملوكُ : إنَّها لي ، فَقَبِلَها مِنهُ ، ثُمَّ اشتَراهُ وَاشتَرَى الغَنَمَ ، فَأَعتَقَهُ وجَعَلَ الغَنَمَ لَهُ . (1)3 / 5عِتقُ الغُلامِ وإهداءُ البُستانِ1973.امام على عليه السلام ( _ در حكمت هاى منسوب به ايشان _ ) مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي عن الحسن البصريّ :كانَ الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام سَيِّدا زاهِدا وَرِعا صالِحا ناصِحا حَسَنَ الخُلُقِ ، فَذَهَبَ ذاتَ يَومٍ مَعَ أصحابِهِ إلى بُستانِهِ ، وكانَ في ذلِكَ البُستانِ غُلامٌ لَهُ اسمُهُ صافي ، فَلَمّا قَرُبَ مِنَ البُستانِ رَأَى الغُلامَ قاعِدا يَأكُلُ خُبزا ، فَنَظَرَ الحُسَينُ عليه السلام إلَيهِ ، وجَلَسَ عِندَ نَخلَةٍ مُستَتِرا لا يَراهُ ، فَكانَ يَرفَعُ الرَّغيفَ فَيَرمي بِنِصفِهِ إلَى الكَلبِ ويَأكُلُ نِصفَهُ الآخَرَ ، فَتَعَجَّبَ الحُسَينُ عليه السلام مِن فِعلِ الغُلامِ ، فَلَمّا فَرَغَ مِن أكلِهِ قالَ : الحَمدُ للّهِِ رَبِّ العالَمينَ ، اللّهُمَّ اغفِر لي ، وَاغفِر لِسَيِّدي وبارِك لَهُ كَما بارَكتَ عَلى أبَوَيهِ ، بِرَحمَتِكَ يا أرحَمَ الرّاحِمينَ .

فَقامَ الحُسَينُ عليه السلام وقالَ : يا صافي !

فَقامَ الغُلامُ فَزِعا ، وقالَ : يا سَيِّدي وسَيِّدَ المُؤمِنينَ! إنّي ما رَأَيتُكَ فَاعفُ عَنّي .

فَقالَ الحُسَينُ عليه السلام : اِجعَلني فِي حِلٍّ يا صافي لِأَنّي دَخَلتُ بُستانَكَ بِغَيرِ إذنِكَ !

فَقالَ صافي : بِفَضلِكَ يا سَيِّدي وكَرَمِكَ وسُؤدَدِكَ تَقولُ هذا .

فَقالَ الحُسَينُ عليه السلام : رَأَيتُكَ تَرمي بِنِصفِ الرَّغيفِ لِلكَلبِ وتَأكُلُ النِّصفَ الآخَرَ ، فَما مَعنى ذلِكَ ؟

فَقالَ الغُلامُ : إنَّ هذَا الكَلبَ يَنظُرُ إلَيَّ حينَ آكُلُ ، فَأَستَحي مِنهُ يا سَيِّدي لِنَظَرِهِ إلَيَّ ، وهذا كَلبُكَ يَحرُسُ بُستانَكَ مِنَ الأَعداءِ ، فَأَنَا عَبدُكَ وهذا كَلبُكَ ، فَأَكَلنا رِزقَكَ مَعا .

فَبَكَى الحُسَينُ عليه السلام وقالَ : أنتَ عَتيقٌ للّهِِ ، وقَد وَهَبتُ لَكَ ألفَي دينارٍ بِطيبَةٍ مِن قَلبي .

فَقالَ الغُلامُ : إن أعتَقتَني فَأَنَا اُريدُ القِيامَ بِبُستانِكَ .

فَقالَ الحُسَينُ عليه السلام : إنَّ الرَّجُلَ إذا تَكَلَّمَ بِكَلامٍ فَيَنبَغي أن يُصَدِّقَهُ بِالفِعلِ ، فَأَنَا قَد قُلتُ : دَخَلتُ بُستانَكَ بِغَيرِ إذنِكَ ، فَصَدَّقتُ قَولي ، ووَهَبتُ البُستانَ وما فيهِ لَكَ ، غَيرَ أنَّ أصحابي هؤُلاءِ جاؤوا لِأَكلِ الثِّمارِ وَالرُّطَبِ ، فَاجعَلهُم أضيافا لَكَ وأكرِمهُم مِن أجلي ، أكرَمَكَ اللّهُ يَومَ القِيامَةِ ، وبارَكَ لَكَ في حُسنِ خُلُقِكَ وأدَبِكَ .

فَقالَ الغُلامُ : إن وَهَبتَ لي بُستانَكَ فَأَنَا قَد سَبَّلتُهُ (2) لِأَصحابِكَ وشيعَتِكَ . (3) .


1- .المحلّى : ج 8 ص 515 عن ابن أبي شيبة ، وفي المصنّف لابن أبي شيبة : ج 5 ص 389 «الحسن بن عليّ عليهما السلام » بدل «الحسين بن عليّ عليهما السلام » .
2- .سَبَّلَ ضَيعَتَهُ : جعلها في سبيل اللّه (الصحاح : ج 5 ص 1724 «سبل») .
3- .مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 1 ص 153 ؛ مستدرك الوسائل : ج 7 ص 192 ح 6 نقلاً عن مجمع البحرين في مناقب السبطين وراجع : المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 75 .

ص: 163

3 / 4آزاد كردن چوپان و هديه كردن گلّه

1976.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :المحلّى_ به نقل از عبد اللّه بن شدّاد _: حسين بن على عليه السلام بر چوپانى گذشت . او گوسفندى را براى ايشان ، هديه آورد . حسين عليه السلام به او فرمود : «تو آزادى يا بَرده؟» .

گفت : برده ام.

حسين عليه السلام گوسفند را به او باز گردانْد .

چوپان گفت : اين ، براى خودم است .

حسين عليه السلام آن گوسفند را پذيرفت. سپس ، او (چوپان) و گلّه را خريد . وى را آزاد كرد و گلّه را به او بخشيد .

3 / 5آزاد كردن غلام و هديه دادن بوستان

1979.عنه صلى الله عليه و آله :مقتل الحسين عليه السلام ، خوارزمى_ به نقل از حسن بصرى _: حسين بن على عليه السلام سَرورى زاهد ، پارسا، شايسته ، خيرخواه و خوش خو بود . روزى با ياران خود به بوستانش رفت كه غلامى به نام «صافى» در آن بود . حسين عليه السلام چون به نزديكى بوستان رسيد ، ديد كه غلام نشسته و نان مى خورَد . به او نگريست و پشتِ درخت خرمايى پنهان شد تا او را نبيند . غلام ، هر گرده نانى كه بر مى داشت ، نيمى از آن را براى سگى مى انداخت و نيم ديگر را مى خورد .

حسين عليه السلام از كار غلام ، شگفت زده شد . [غلامْ] چون غذايش را خورد ، گفت : ستايش ، خداى را ، پروردگار جهانيان . خداوندا! مرا بيامرز و سَرورم را بيامرز و برايش بركت بياور ، همان گونه كه براى پدر و مادرش مبارك كردى ، به رحمتت ، اى مهربان ترينِ مهربانان!

حسين عليه السلام برخاست و فرمود : «اى صافى!» .

غلام ، ترسان برخاست و گفت : اى سَرور من و سرور مؤمنان ! شما را نديدم . مرا ببخش .

حسين عليه السلام فرمود : «اى صافى ! تو مرا حلال كن كه بدون اجازه ات وارد بوستانت شده ام» .

صافى گفت : به لطف و بزرگوارى و سَرورى ات چنين مى گويى ، اى سَرور من !

حسين عليه السلام فرمود : «تو را ديدم كه نيمى از گِرده نان را براى سگ مى اندازى و نيم ديگر را مى خورى . معناى آن چه بود؟» .

غلام گفت : اى سَرور من ! هنگامى كه نان مى خوردم ، اين سگ به من نگاه مى كرد و من ، از نگاهش به خودم خجالت مى كشيدم. اين ، سگِ توست كه بوستانت را از دشمنان ، حراست مى كند . من، بنده تو ام و اين ، سگِ تو . پس روزى ات را با هم خورديم .

حسين عليه السلام گريست و فرمود : «تو را در راه خدا آزاد كردم و با طيبِ خاطر ، دو هزار دينار به تو مى بخشم» .

غلام گفت : اگر چه آزادم كردى ؛ امّا كارهاى بوستانت را انجام مى دهم .

حسين عليه السلام فرمود : «مرد ، اگر سخنى مى گويد ، سزاست كه با كارش آن را تصديق كند . من گفتم : بدون اجازه ات به بوستانت وارد شده ام و گفته ام را تصديق مى كنم، بوستان و هر چه را در آن است ، به تو بخشيدم ، جز آن كه اين يارانم براى ميوه و خرما خوردن آمده اند . آنان را ميهمان كن و به خاطر من ، بزرگشان دار . خداوند ، تو را در روز قيامت ، بزرگ بدارد و بر خوى خوش و ادبت بيفزايد!» .

غلام گفت : اگر بوستانت را به من بخشيدى ، من هم آن را براى ياران و پيروانت وقف كردم . .

ص: 164

. .

ص: 165

. .

ص: 166

3 / 6التَّصَدُّقُ بِأَرضٍ قَبلَ قَبضِها1978.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ( _ خطاب به على عليه السلام _ ) دعائم الإسلام :عَنِ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام أنَّهُ وَرِثَ أرضا وأشياءَ ، فَتَصَدَّقَ بِها قَبلَ أن يَقبِضَها . (1)3 / 7قَضاءُ دَينِ اُسامَةَ قَبلَ مَوتِهِ1981.الإمام عليّ عليه السلام عن رسول اللّه صلى الله علالمناقب لابن شهر آشوب عن عمرو بن دينار :دَخَلَ الحُسَينُ عليه السلام عَلى اُسامَةَ بنِ زَيدٍ وهُوَ مَريضٌ وهُوَ يَقولُ : واغَمّاه .

فَقالَ لَهُ الحُسَينُ عليه السلام : وما غَمُّكَ _ يا أخي _ ؟

قالَ : دَيني ، وهُوَ سِتّونَ ألفَ دِرهَمٍ !

فَقالَ الحُسَينُ عليه السلام : هُوَ عَلَيَّ .

قالَ : إنّي أخشى أن أموتَ .

فَقالَ الحُسَينُ عليه السلام : لَن تَموتَ حَتّى أقضِيَها عَنكَ .

قالَ : فَقضاها قَبلَ مَوتِهِ . (2)3 / 8الشَّجاعَةُ وَالكَرامَةُ1980.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :تاريخ دمشق عن عوانة :تَنازَعَ الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام وَالوَليدُ بنُ عُتبَةَ بنِ أبي سُفيانَ في أرضٍ ، وَالوَليدُ يَومَئِذٍ أميرٌ عَلَى المَدينَةِ ، فَبَينا حُسَينٌ يُنازِعُهُ إذ تَناوَلَ عِمامَةَ الوَليدِ عَن رَأسِهِ فَجَذَبَها ، فَقالَ مَروانُ بنُ الحَكَمِ وكانَ حاضِرا : إنّا للّهِِ ، ما رَأَيتُ كَاليَومِ جُرأَةَ رَجُلٍ عَلى أميرِهِ !

قالَ الوَليدُ : لَيسَ ذاكَ بِكَ ، ولكِنَّكَ حَسَدتَني عَلى حِلمي عَنهُ .

فَقالَ حُسَينٌ عليه السلام : الأَرضُ لَكَ ، اشهَدوا أنَّها لَهُ . (3) .


1- .دعائم الإسلام : ج 2 ص 339 ح 1271 ، مستدرك الوسائل : ج 14 ص 50 ح 16084 .
2- .المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 65 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 189 ح 2 .
3- .تاريخ دمشق : ج 63 ص 210 ؛ المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 68 نحوه ، بحار الأنوار : ج 44 ص 191 ح 4 .

ص: 167

3 / 6صدقه دادن زمين ، پيش از تصرّف آن

1983.الأمالى ، طوسى ( _ به نقل از عطية بن سعد عوفى ، از محدوج بن زيد ذه ) دعائم الإسلام :حسين بن على عليه السلام زمين و چيزهايى ديگر را به ارث بُرد ؛ امّا پيش از گرفتن آنها ، همه را بخشيد .

3 / 7پرداخت بدهى اُسامه ، پيش از مرگش

1986.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :المناقب ، ابن شهرآشوب_ به نقل از عمرو بن دينار _: امام حسين عليه السلام بر اسامة بن زيد _ كه بيمار بود _ ، وارد شد. اسامه ، از اندوه مى ناليد . امام حسين عليه السلام فرمود : «برادر من ! چه اندوهى دارى؟» .

اسامه گفت : بدهى ام كه شصت هزار درهم است .

امام حسين عليه السلام فرمود : «آن با من» .

اسامه گفت : مى ترسم كه بميرم [و هنوز ادا نكرده باشى] .

امام حسين عليه السلام فرمود : «نخواهى مُرد تا از جانب تو بپردازم» .

امام عليه السلام آن را پيش از مرگ اسامه پرداخت .

3 / 8شجاعت و كرامت

1986.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :تاريخ دمشق_ به نقل از عوانه _: حسين بن على عليه السلام و وليد بن عُتْبة بن ابى سفيان ، بر سرِ مالكيت زمينى با هم درگير شدند و وليد ، در آن روزگار ، حاكم مدينه بود . در ميان درگيرى ، حسين عليه السلام عمامه وليد را با دست كشيد . مروان بن حَكَم كه حاضر بود ، «إنّا للّه ...» گفت و افزود: تا امروز ، چنين جرئتى را از كسى در برابر فرمان روايش نديده ام !

وليد گفت : اين به تو ربطى ندارد ؛ بلكه تو بر بردبارى من در برابر او حسادت مى ورزى .

حسين عليه السلام فرمود : «زمين براى تو باشد . گواه باشيد كه آن ، براى او شد» . .

ص: 168

3 / 9مُكافَأَةُ الإِخوانِ عَلَى الإِحسانِ1988.رسول اللّه صلى الله عليه و آله ( _ في قَولِهِ تَعالى : {Q} «فَإِمَّا نَذْهَبَنَّ ب ) مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي :قيلَ : خَرَجَ الحَسَنُ عليه السلام إلى سَفَرٍ فَأَضَلَّ طَريقَهُ لَيلاً ، فَمَرَّ بِراعي غَنَمٍ فَنَزَلَ عِندَهُ ، فَأَلطَفَهُ وباتَ عِندَهُ ، فَلَمّا أصبَحَ دَلَّهُ عَلَى الطَّريقِ .

فَقالَ لَهُ الحَسَنُ عليه السلام : إنّي ماضٍ إلى ضَيعَتي (1) ثُمَّ أعودُ إلَى المَدينَةِ ، ووَقَّتَ لَهُ وَقتا وقالَ لَهُ : تَأتيني بِهِ .

فَلَمّا جاءَ الوَقتُ شَغَلَ الحَسَنُ عليه السلام بِشَيءٍ مِن اُمورِهِ عَن قُدومِ المَدينَةِ . فَجاءَ الرّاعي _ وكانَ عَبدا لِرَجُلٍ مِن أهلِ المَدينَةِ _ فَصارَ إلَى الحُسَينِ عليه السلام وهُوَ يَظُنُّهُ الحَسَنَ عليه السلام ، فَقالَ : أنَا العَبدُ الَّذي بِتَّ عِندي لَيلَةَ كَذا ، ووَعَدتَني أن أصيرَ إلَيكَ في هذَا الوَقتِ ، وأراهُ عَلاماتٍ عَرَفَ الحُسَينُ عليه السلام أنَّهُ الحَسَنُ عليه السلام .

فَقالَ الحُسَينُ عليه السلام لَهُ : لِمَن أنتَ يا غُلامُ ؟

فَقالَ : لِفُلانٍ .

فَقالَ عليه السلام : كَم غَنَمُكَ ؟

قالَ : ثَلاثُمِئَةٍ .

فَأَرسَلَ إلَى الرَّجُلِ فَرَغَّبَهُ حَتّى باعَهُ الغَنَمَ وَالعَبدَ فَأَعتَقَهُ ، ووَهَبَ لَهُ الغَنَمَ مُكافَأَةً لِما صَنَعَ مَعَ أخيهِ .

وقالَ عليه السلام : إنَّ الَّذي باتَ عِندَكَ أخي ، وقَد كافَأتُكَ بِفِعلِكَ مَعَهُ . (2) .


1- .الضَّيْعَةُ : الأرضُ المُغَلَّةُ ، وقيل : العِقَارُ (تاج العروس : ج 11 ص 315 «ضيع») .
2- .مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 1 ص 153 .

ص: 169

3 / 9جبران احسان برادران

1991.المستدرك على الصحيحين عن أبي أيّوب الأنصاريّ :مقتل الحسين عليه السلام ، خوارزمى :گفته شده كه، حسن عليه السلام به سفرى رفت و شب ، راه را گم كرد . به چوپان گلّه اى بر خورد . نزدش فرود آمد و با او ملاطفت كرد. شب را پيش او خوابيد و صبحدم ، چوپان، ايشان را راه نمايى كرد .

حسن عليه السلام به او فرمود : «من به مزرعه ام مى روم و سپس به مدينه، باز مى گردم». سپس، وقتى را براى چوپانْ معيّن كرد تا به ديدارش بيايد .

حسن عليه السلام به سبب اشتغالِ كارى نتوانست در زمان موعود به مدينه بيايد و آن چوپان _ كه برده مردى از اهل مدينه بود _ ، به گمان اين كه حسين عليه السلام ، حسن عليه السلام است ، نزد او رفت و گفت : من، همان كسى ام كه فلان شب نزدم خوابيدى و به من وعده دادى كه در اين وقت ، به ديدارت بيايم .

از نشانه هايى كه او داد ، حسين عليه السلام دانست كه منظورش حسن عليه السلام است . به او فرمود : «برده چه كسى هستى ؟» .

گفت : فلانى .

حسين عليه السلام فرمود : «گلّه ات چند رأس است ؟» .

گفت : سيصد رأس .

حسين عليه السلام به سوى آن مرد (صاحب گلّه) فرستاد و ترغيبش كرد تا گلّه و بَرده را به او فروخت . سپس ، آن مرد را آزاد كرد و گلّه را هم به جبران احسانى كه به برادرش كرده بود ، به او بخشيد و فرمود : «كسى كه آن شب، نزد تو خوابيد ، برادرم بود و من، خدمت تو را به او، جبران كردم» . .

ص: 170

3 / 10مُواجَهَةُ مَن سَبَّهُ بِالرَّأفَةِ1990.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ( _ خطاب به على عليه السلام _ ) تاريخ دمشق عن عصام بن المصطلق :دَخَلتُ الكوفَةَ ، فَأَتَيتُ المَسجِدَ فَرَأَيتُ الحُسَينَ بنَ عَلِيٍّ عليه السلام جالِسا فيهِ ، فَأَعجَبَني سَمتُهُ (1) ورُواهُ (2) ، فَقُلتُ : أنتَ ابنُ أبي طالِبٍ ؟ قالَ : أجَل . فَأَثارَ مِنِّي الحَسَدُ ما كُنتُ اُجِنُّهُ (3) لَهُ ولِأَبيهِ ، فَقُلتُ : فيكَ وبِأَبيكَ _ وبالَغتُ في سَبِّهِما ، ولَم اُكَنِّ _ .

فَنَظَرَ إلَيَّ نَظَرَ عاطِفٍ رَؤوفٍ وقالَ : أمِن أهلِ الشّامِ أنتَ ؟ فَقُلتُ : أجَل ، شِنشِنَةٌ (4) أعرِفُها منِ أخزَمَ!

فَتَبَيَّنَ فِيَّ النَّدَمَ عَلَى ما فَرَطَ مِنّي إلَيهِ، فَقالَ: «لَا تَثْرِيبَ عَلَيْكُمُ الْيَوْمَ يَغْفِرُ اللَّهُ لَكُمْ» (5) ؛ اِنبَسِط إلَينا في حَوائِجِكَ لَدَينا تَجِدنا عِندَ حُسنِ ظَنِّكَ بِنا .

فَلَم أبرَح وعَلى وَجهِ الأَرضِ أحَبُّ إلَيَّ مِنهُ ومِن أبيهِ ، وقُلتُ : «اللَّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسَالَتَهُ» (6) . (7) .


1- .السَّمْتُ : الهَيئَةُ الحسنة (النهاية : ج 2 ص 397 «سمت») .
2- .الرُّواء : المنظر الحسن (النهاية : ج 2 ص 280 «روى») .
3- .أجَنَّهُ : سَترَهُ (لسان العرب : ج 13 ص 92 «جنن») .
4- .الشِّنشِنَةُ : الطبيعة والخليقة والسجيّة ، وفي المَثَل : «شِنشِنَةٌ أعرفُها من أخزَم» . قال ابن بري : كانَ أخزَمُ عاقّا لأبيه ، فمات وترك بنين عقّوا جدّهم وضربوه وأدموه ، فقال ذلك (لسان العرب : ج 13 ص 243 «شنن») .
5- .يوسف : 92 . إشارة لكلام يوسف عليه السلام مع اُخوته المذنبين .
6- .الأنعام : 124 .
7- .تاريخ دمشق : ج 43 ص 224 ح 5078 ، تفسير القرطبي : ج 7 ص 350 نحوه وفيه «الحسن بن عليّ» بدل «الحسين بن عليّ» .

ص: 171

3 / 10مهربانى در برابر ناسزاگويى

1993.المناقب للخوارزمي عن عبد اللّه [بن العبّاس]:تاريخ دمشق_ به نقل از عصام بن مُصطَلَق _: به كوفه وارد شدم و به مسجد رفتم. ديدم كه حسين عليه السلام در آن جا نشسته است . از شكل و شمايلِ او خوشم آمد . گفتم : تو پسر ابو طالبى ؟

فرمود : «آرى» .

حسدى كه در درون به او و پدرش داشتم ، مرا بر انگيخت و به او و پدرش ، به تندى ناسزا گفتم .

با عطوفت و مهربانى به من نگريست و فرمود : «آيا تو اهل شامى ؟» .

گفتم : آرى . اين ، خوىِ بد ماست .

چون پشيمانى ام از اين افراطكارى آشكار شد ، به من فرمود : « «امروز ، سرزنشى بر شما نيست . خدا ، شما را مى آمرزد» . (1) براى برآوردن نيازهايت ، نزد ما بيا ، كه ما را آن گونه خواهى يافت كه دوست دارى» .

چيزى نگذشت كه كسى روى زمين ، محبوب تراز او و پدرش نزد من نبود و گفتم : «خدا ، داناتر است كه رسالتش را در كجا قرار دهد» . .


1- .اشاره به سخن يوسف عليه السلام به برادران خطاكار خويش است .

ص: 172

3 / 11المَعروفُ بِقَدرِ المَعرِفَةِ1994.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي :إنَّ أعرابِيّا جاءَ إلَى الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام فَقالَ لَهُ : يَابنَ رَسولِ اللّهِ ، إنّي قَد ضَمِنتُ دِيَةً كامِلَةً وعَجَزتُ عَن أدائِها ، فَقُلتُ في نَفسي : أسأَلُ أكرَمَ النّاسِ ، وما رَأَيتُ أكرَمَ مِن أهلِ بَيتِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله .

فَقالَ الحُسَينُ عليه السلام : يا أخَا العَرَبِ! أسأَلُكَ عَن ثَلاثِ مَسائِلَ : فَإِن أجَبتَ عَن واحِدَةٍ أعطَيتُكَ ثُلثَ المالِ ، وإن أجَبتَ عَنِ اثنَتَينِ أعطَيتُكَ ثُلُثَيِ المالِ ، وإن أجَبتَ عَن كُلٍّ أعطَيتُكَ المالَ كُلَّهُ .

فَقالَ الأَعرابِيُّ : يَابنَ رَسولِ اللّهِ! أمِثلُكَ يَسأَلُ مِن مِثلي وأنتَ مِن أهلِ العِلمِ وَالشَّرَفِ ؟!

فَقالَ الحُسَينُ عليه السلام : بَلى ، سَمِعتُ جَدّي رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَقولُ : المَعروفُ بِقَدرِ المَعرِفَةِ .

فَقالَ الأَعرابِيُّ : سَل عَمّا بَدا لَكَ ، فَإِن أجَبتُ وإلّا تَعَلَّمتُ الجَوابَ مِنكَ ، ولا قُوَّةَ إلّا بِاللّهِ .

فَقالَ الحُسَينُ عليه السلام : أيُّ الأَعمالِ أفضَلُ ؟

فَقالَ : الإِيمانُ بِاللّهِ .

قالَ عليه السلام : فَمَا النَّجاةُ مِنَ الهَلَكَةِ ؟

قالَ : الثِّقَةُ بِاللّهِ .

قالَ عليه السلام : فَما يُزَيِّنُ الرَّجُلَ ؟

قالَ : عِلمٌ مَعَهُ حِلمٌ .

قالَ عليه السلام : فَإِن أخطَأَهُ ذلِكَ ؟

قالَ : فَمالٌ مَعَهُ مُروءَةٌ .

قالَ عليه السلام : فَإِن أخطَأَهُ ذلِكَ ؟

قالَ : فَقرٌ مَعَهُ صَبرٌ .

قالَ عليه السلام : فَإِن أخطَأَهُ ذلِكَ ؟

قالَ : فَصاعِقَةٌ تَنزِلُ مِنَ السَّماءِ فَتُحرِقُهُ !

فَضَحِكَ الحُسَينُ عليه السلام ورَمى بِصُرَّةٍ إلَيهِ فيها ألفُ دينارٍ ، وأعطاهُ خاتَمَهُ وفيهِ فَصٌّ قيمَتُهُ مِئَتا دِرهَمٍ ، وقالَ لَهُ : يا أعرابِيُّ ، أعطِ الذَّهَبَ لِغُرَمائِكَ ، وَاصرِفِ الخاتَمَ في نَفَقَتِكَ .

فَأَخَذَ الأَعرابِيُّ ذلِكَ مِنهُ ومَضى وهُوَ يَقولُ : «اللَّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسَالَتَهُ» (1) . (2) .


1- .الأنعام : 124 .
2- .مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 1 ص 157 ؛ جامع الأخبار : ص 381 ح 1069 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 196 ح 11 .

ص: 173

3 / 11نيكى به اندازه معرفت

1995.شرح نهج البلاغة ( _ در شرح اين سخن امام على عليه السلام كه فرمود: « ) مقتل الحسين عليه السلام ، خوارزمى :مردى باديه نشين نزد حسين بن على عليه السلام آمد و به ايشان گفت : اى فرزند پيامبر خدا! من ، ديه اى كامل را ضامنم و از اداى آن، عاجز . با خود گفتم : از كريم ترينِ مردمان، درخواست مى كنم و كريم تر از خاندان پيامبر خدا نديدم .

حسين عليه السلام فرمود : «اى برادر عرب ! از تو سه مسئله مى پرسم . اگر يكى را پاسخ دادى ، يكْ سومِ مال (بدهى ات) را به تو مى دهم و اگر دو تا را پاسخ دادى ، دو سومِ آن را و اگر هر سه را پاسخ دادى ، همه مال [مورد درخواستت] را به تو مى دهم» .

باديه نشين گفت : اى فرزند پيامبر خدا ! آيا مانند تو از مانند من مى پرسد ، در حالى كه تو از اهل علم و شرفى ؟!

حسين عليه السلام فرمود : «آرى . من از جدّم پيامبر خدا صلى الله عليه و آله شنيدم كه مى فرمايد : نيكى به اندازه معرفت است .

باديه نشين گفت : هر چه مى خواهى بپرس . اگر پاسخ دادم كه خوب ؛ وگر نه ، پاسخ را از تو ياد مى گيرم؛ و نيرويى جز از جانب خدا نيست .

حسين عليه السلام فرمود : «برترين عمل چيست ؟» .

گفت : ايمان به خدا .

فرمود : «راه نجات از هلاكت چيست ؟» .

گفت : اعتماد به خدا .

فرمود : «زيورِ مرد چيست ؟» .

گفت : علم همراه با بردبارى .

فرمود : «اگر نتوانست ؟» .

گفت : دارايىِ همراه با جوانْ مردى .

فرمود : «اگر آن را هم نتوانست ؟» .

گفت : فقر همراه با شكيبايى .

فرمود : «اگر آن را نيز نداشت ؟» .

گفت : صاعقه اى از آسمان، فرود آيد و او را بسوزانَد .

حسين عليه السلام خنديد و كيسه اى حاوى هزار دينار برايش انداخت و انگشترش را هم به او بخشيد كه نگينش دويست درهم مى ارزيد . سپس به باديه نشين فرمود : «دينارهاى طلا را به طلبكارانت بده و انگشتر را به مصرف خود برسان» .

باديه نشين، آن را از ايشان گرفت و رفت و چنين گفت : «خدا ، داناتر است كه رسالتش را در كجا قرار دهد» . .

ص: 174

1996.الإمام عليّ عليه السلام ( _ يَومَ النَّهرَوانِ _ ) مكارم الأخلاق لابن أبي الدنيا عن محمّد بن عليّ عن شيخ من قريش:بَينا أبانُ بنُ عُثمانَ وعَبدُ اللّهِ بنُ الزُّبَيرِ جالِسانِ ، إذ وَقَفَ عَلَيهِما أعرابِيٌّ فَسَأَلَهُما فَلَم يُعطِياهُ شَيئا ، وقالا : اِذهَب إلى ذَينِكَ الفَتَيَينِ ، وأشارا إلَى الحَسَنِ وَالحُسَينِ عليهما السلام وهُما جالِسانِ .

فَجاءَ الأَعرابِيُّ حَتّى وَقَفَ عَلَيهِما فَسَأَلَهُما ، فَقالا : إن كُنتَ تَسأَلُ في دَمٍ موجِعٍ ، أو فَقرٍ مُدقِعٍ (1) ، أو أمرٍ مُفظِعٍ ؛ فَقَد وَجَبَ حَقُّكَ .

فَقالَ : أسأَلُ وأخَذَنِيَ الثَّلاثُ .

فَأَعطاهُ كُلُّ واحِدٍ مِنهُما خَمسَمِئَةٍ خَمسَمِئَةٍ .

فَانصَرَفَ الأَعرابِيُّ ، فَمَرَّ عَلَى ابنِ الزُّبَيرِ وأبانٍ وهُما جالِسانِ ، فَقالا : ما أعطاكَ الفَتَيانِ ؟ فَأَنشَأَ الأَعرابِيُّ يَقولُ :

أعطَياني وأقنَياني (2) جَميعاإذ تَواكَلتُما فَلَم تُعطِياني جَعَلَ اللّهُ مِن وُجوهِكُما نَعلَينِ سِبتا (3) يَطاهُمَا الفَتَيانِ حَسَنٌ وَالحُسَينُ خَيرُ بَني حَوّاءَ صيغا مِنَ الأَغَرِّ (4) الهِجانِ (5) فَدَعا سُنَّةَ المَكارِمِ وَالمَجدِ فَما مِنكُما لَها مِن مُدانِ . (6) .


1- .مُدقِع : أي شديد يفضي بصاحبه إلى الدَّقعاء [وهو التراب] . وقيل : هو سوء احتمال الفقر (النهاية : ج 2 ص 127 «دقع») .
2- .قَني الرجل يَقنى : مثل غني يغنى (لسان العرب : ج 15 ص 201 «قنا») .
3- .السِّبتُ _ بالكسر _ : جلود البقر المدبوغة بالقرظ يُتّخذ منها النعال (النهاية : ج 2 ص 330 «سبت») .
4- .رجلٌ أغرّ : أي شريف (الصحاح : ج 2 ص 767 «غرر») .
5- .امرأة هجان : كريمة (الصحاح : ج 6 ص 2216 «هجن») .
6- .مكارم الأخلاق لابن أبي الدنيا : ص 286 ح 454 .

ص: 175

1997.عنه عليه السلام :مكارم الأخلاق ، ابن ابى الدنيا_ به نقل از محمّد بن على ، از پيرمردى قُرَشى _: اَبان بن عثمان و عبد اللّه بن زبير ، نشسته بودند كه مردى باديه نشين در كنار آنها ايستاد و از آنها درخواستى كرد ؛ امّا آن دو، چيزى به او ندادند و گفتند : نزد اين دو جوان برو ؛ و به حسن عليه السلام و حسين عليه السلام كه نشسته بودند ، اشاره كردند .

باديه نشين ، نزد آنان آمد و در كنارشان ايستاد و از آن دو نيز درخواست كرد . گفتند : «اگر براى ديه اى سنگين يا فقرى توان سوز و يا امرى دهشت زا مى خواهى ، حقّت واجب است» .

باديه نشين گفت : براى هر سه مى خواهم .

هر يك ، پانصد درهم به او بخشيدند .

باديه نشين ، باز گشت و بر ابن زبير و ابان _ كه هنوز نشسته بودند _ ، گذر كرد . آن دو پرسيدند : آن دو جوان ، چه به تو بخشيدند ؟

باديه نشين، چنين سرود :

به من بخشيدند و هر دو، بى نيازم كردندهنگامى كه شما مرا عطايى نداديد و به يكديگر وا نهاديد . خدا ، صورت شما را چرم كفش گردانَدتا آن دو جوان به پا كنند و [بر آن] گام بگذارند . حسن و حسين ، بهترين پسران حوّايندپديد آمده از مردى شريف و بانويى كريم . رسم والايى و بزرگى را وا نهيدكه شما به آن ، نزديك هم نمى توانيد شد ! .

ص: 176

1998.عنه عليه السلام :الكافي عن عبد الرحمن العزرمي عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :جاءَ رَجُلٌ إلَى الحَسَنِ وَالحُسَينِ عليهما السلام وهُما جالِسانِ عَلَى الصَّفا ، فَسَأَلَهُما فَقالا : إنَّ الصَّدَقَةَ لا تَحِلُّ إلّا في دَينٍ موجِعٍ ، أو غُرمٍ (1) مُفظِعٍ ، أو فَقرٍ مُدقِعٍ ، فَفيكَ شَيءٌ مِن هذا ؟ قالَ : نَعَم . فَأَعطَياهُ .

وقَد كانَ الرَّجُلُ سَأَلَ عَبدَ اللّهِ بنَ عُمَرَ ، وعَبدَ الرَّحمنِ بنَ أبي بَكرٍ ، فَأَعطَياهُ ولَم يَسأَلاهُ عَن شَيءٍ . فَرَجَعَ إلَيهِما فَقالَ لَهُما : ما لَكُما لَم تَسأَلاني عَمّا سَأَلَني عَنهُ الحَسَنُ وَالحُسَينُ عليهما السلام ؟ وأخبَرَهُما بِما قالا ، فَقالا : إنَّهُما غُذِّيا بِالعِلمِ غِذاءً . (2) .


1- .غُرم : أي حاجة لازمة من غرامة مثقلة (النهاية : ج 3 ص 363 «غرم») .
2- .الكافي : ج 4 ص 47 ح 7 ، بحار الأنوار : ج 43 ص 320 ح 4 وراجع : شرح الأخبار : ج 3 ص 77 ح 1004 وتحف العقول : ص 246 .

ص: 177

1999.عنه عليه السلام :الكافى_ به نقل از عبد الرحمان عَزرَمى ، از امام صادق عليه السلام _: مردى نزد حسن عليه السلام و حسين عليه السلام كه در صفا (كنار مسجد الحرام) نشسته بودند ، آمد و از آنان ، درخواستى كرد . آن دو فرمودند : «صدقه ، جز در بدهىِ سنگين يا خسارتى دهشتناك و يا فقرى توان سوز ، روا نيست . آيا چيزى از اينها در تو هست ؟» .

گفت : آرى .

پس به او دادند . آن مرد از عبد اللّه بن عمرو و عبد الرحمان بن ابى بكر هم درخواست كرده بود و آن دو به وى چيزى داده بودند؛ ولى چيزى از او نپرسيده بودند . نزد آن دو باز گشت و به آنان گفت : چرا از من سؤالى را كه حسن و حسين پرسيدند ، نپرسيديد ؟ و ماجرا را باز گفت .

آن دو گفتند : آنان با دانشى فراوان، پرورش يافته اند . .

ص: 178

1996.امام على عليه السلام ( _ به هنگام جنگ نهروان _ ) الخصال عن يونس بن عبد الرحمن عمّن حدّثه من أصحابنا عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :إنَّ رَجُلاً مَرَّ بِعُثمانَ بنِ عَفّانَ وهُوَ قاعِدٌ عَلى بابِ المَسجِدِ ، فَسَأَلَهُ ، فَأَمَرَ لَهُ بِخَمسَةِ دَراهِمَ . فَقالَ لَهُ الرَّجُلُ : أرشِدني ، فَقالَ لَهُ عُثمانُ : دونَكَ الفِتيَةَ الَّتي تَرى ، وأومَأَ بِيَدِهِ إلى ناحِيَةٍ مِنَ المَسجِدِ فيهَا الحَسَنُ وَالحُسَينُ عليهما السلام وعَبدُ اللّهِ بنُ جَعفَرٍ .

فَمَضَى الرَّجُلُ نَحوَهُم حَتّى سَلَّمَ عَلَيهِم وسَأَلَهُم . فَقالَ لَهُ الحَسَنُ وَالحُسَينُ عليهما السلام : يا هذا ، إنَّ المَسأَلَةَ لا تَحِلُّ إلّا في إحدى ثَلاثٍ : دَمٍ مُفجِعٍ ، أو دَينٍ مُقرِحٍ ، أو فَقرٍ مُدقِعٍ ، فَفي أيِّها تَسأَلُ ؟

فَقالَ : في واحِدَةٍ مِن هذِهِ الثَّلاثِ .

فَأَمَرَ لَهُ الحَسَنُ عليه السلام بِخَمسينَ دينارا ، وأمَرَ لَهُ الحُسَينُ عليه السلام بِتِسعَةٍ وأربَعينَ دينارا ، وأمَرَ لَهُ عَبدُ اللّهِ بنُ جَعفَرٍ بِثَمانِيَةٍ وأربَعينَ دينارا .

فَانصَرَفَ الرَّجُلُ فَمَرَّ بِعُثمانَ ، فَقالَ لَهُ : ما صَنَعتَ ؟

فَقالَ : مَرَرتُ بِكَ فَسَأَلتُكَ فَأَمَرتَ لي بِما أمَرتَ ولَم تَسأَلني فيما أسأَلُ ، وإنَّ صاحِبَ الوَفرَةِ (1) لَمّا سَأَلتُهُ قالَ لي : يا هذا فيما تَسأَلُ ؟ فَإِنَّ المَسأَلَةَ لا تَحِلُّ إلّا في إحدى ثَلاثٍ ، فَأَخبَرتُهُ بِالوَجهِ الَّذي أسأَلُهُ مِنَ الثَّلاثَةِ ، فَأَعطاني خَمسينَ دينارا ، وأعطانِي الثّاني تِسعَةً وأربَعينَ دينارا ، وأعطانِي الثّالِثُ ثَمانِيَةً وأربَعينَ دينارا .

فَقالَ عُثمانُ : ومَن لَكَ بِمِثلِ هؤُلاءِ الفِتيَةِ ؟ ! اُولئِكَ فُطِمُوا العِلمَ فَطما (2) ، وحازُوا الخَيرَ وَالحِكمَةَ . (3) .


1- .الوَفْرَةُ : الشعر إلى شحمة الاُذُن (مجمع البحرين : ج 3 ص 1954 «وفر») .
2- .قال الصدوق رحمه الله : معنى قوله : «فَطَمُوا العِلمَ فَطما» أي قطعوه عن غيرهم قطعا ، وجمعوه لأنفسهم جمعا . انتهى . ويحتمل أن يُقرأ : «فُطِموا» على بناء المجهول ؛ أي فُطِموا بالعِلم ، على الحذف والإيصال (بحار الأنوار : ج 43 ص 333) . وهذا الاحتمال هو الأقرب .
3- .الخصال : ص 135 ح 149 ، بحار الأنوار : ج 43 ص 332 ح 4 .

ص: 179

1997.امام على عليه السلام :الخصال_ به نقل از يونس بن عبد الرحمان ، از يكى از راويان شيعه، از امام صادق عليه السلام _: مردى بر عثمان بن عفّان ، كه بر درگاه مسجد نشسته بود ، گذشت و از او چيزى خواست . عثمان، فرمان داد تا پنج درهم به او بدهند . آن مرد گفت : مرا راه نمايى كن .

عثمان به او گفت : اين جوانانى كه مى بينى ؛ و با دستش به گوشه اى از مسجد كه حسن و حسين و عبد اللّه بن جعفر نشسته بودند ، اشاره نمود .

مرد، نزد آنان رفت و سلام داد و از آنان ، درخواست كمك كرد . حسن عليه السلام و حسين عليه السلام به او گفتند : «اى مرد ! درخواست ، جز در يكى از اين سه، روا نيست : ديه اى سنگين ، بدهىِ آشكار، يا فقرى توان سوز . تو كدام يك از اينها را دارى ؟» .

گفت : يكى از اينها را دارم .

حسن عليه السلام فرمان داد تا پنجاه دينار به او بدهند و حسين عليه السلام فرمان داد چهل و نه دينار به او بدهند و عبد اللّه بن جعفر ، فرمان داد تا چهل و هشت دينار به او بدهند .

آن مرد باز گشت و بر عثمان گذشت . به او گفت : چه كردى ؟

گفت : بر تو گذشتم و از تو درخواست كردم و نپرسيدى كه درخواستم براى چيست ؛ ولى چون از آن مو بلند (1) درخواست كردم ، به من گفت : «اى مرد! به چه خاطر ، درخواست مى كنى؟ درخواست ، جز در يكى از اين سه روا نيست» و موردى را كه از آن سه بود ، به او گفتم . پس او، پنجاه دينار به من داد و دومى، چهل و نه دينار و سومى، چهل و هشت دينار .

عثمان گفت : چه كس ديگرى براى تو مانند اين جوان مردان مى شوند؟ آنان ، از كودكى دانش را با شير مادر مكيده اند و تمام خير و حكمت را گِرد آورده اند . .


1- .تعبير «صاحب الوفرة» كه در متن عربى حديث آمده، يعنى كسى كه موهايش تا نرمه گوشش مى رسد .

ص: 180

1998.امام على عليه السلام :المعجم الأوسط عن مجاهد :جاءَ رَجُلٌ إلَى الحَسَنِ وَالحُسَينِ عليهما السلام فَسَأَلَهُما ، فَقالا : إنَّ المَسأَلَةَ لا تَصلُحُ إلّا لِثَلاثَةٍ : لِحاجَةٍ مُجحِفَةٍ ، أو حَمالَةٍ (1) مُثقِلَةٍ ، أو دَينٍ فادِحٍ ؛ وأعطَياهُ .

ثُمَّ أتَى ابنَ عُمَرَ فَأَعطاهُ ولَم يَسأَلهُ ، فَقالَ لَهُ الرَّجُلُ : أتَيتُ ابنَي عَمِّكَ فَسَأَلاني وأنتَ لَم تَسأَلني ؟!

فَقالَ ابنُ عُمَرَ : اِبنا رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، إنَّما كانا يُغَرّانِ (2) العِلمَ غَرّا . (3)3 / 12بَذلُ الجُهدِ لِهِدايَةِ العَدُوِّ2001.عنه عليه السلام :الفتوح_ في ذِكرِ ما جَرى بَينَ الحُسَينِ عليه السلام قَبلَ شَهادَتِهِ وبَينَ عُمَرَ بنِ سَعدٍ _: فَقالَ لَهُ الحُسَينُ عليه السلام : وَيحَكَ _ يَابنَ سَعدٍ _ ، أما تَتَّقِي اللّهَ الَّذي إلَيهِ مَعادُكَ أن تُقاتِلَني ، وأنَا ابنُ مَن عَلِمتَ يا هذا مِن رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ؟! فَاترُك هؤُلاءِ وكُن مَعي ؛ فَإِنّي اُقَرِّبُكَ إلَى اللّهِ عز و جل .

فَقالَ لَهُ عُمَرُ بنُ سَعدٍ : أبا عَبدِ اللّهِ! أخافُ أن تُهدَمَ داري .

فَقالَ لَهُ الحُسَينُ عليه السلام : أنَا أبنيها لَكَ .

فَقالَ : أخافُ أن تُؤخَذَ ضَيعَتي (4) .

فَقالَ الحُسَينُ عليه السلام : أنَا اُخلِفُ عَلَيكَ خَيرا مِنها مِن مالي بِالحِجازِ .

قالَ : فَلَم يُجِب عُمَرُ إلى شَيءٍ مِن ذلِكَ . (5) .


1- .الحَمالة _ بالفتح _ : ما يتحمّله الإنسان عن غيره من دية أو غرامة ، مثل أن يقع حرب بين فريقين تسفك فيها الدماء ، فيدخل بينهم رجل يتحمّل ديات القتلى ليصلح ذات البين (النهاية : ج 1 ص 425 «حمل») .
2- .كان النبيُّ يَغُرُّ عليّا بالعلم ، أي : يُلقمه إيّاه ، يقال : غرَّ الطائرُ فرخَهُ إذا زقّهُ (النهاية : ج 3 ص 357 «غرر») .
3- .المعجم الأوسط : ج 4 ص 91 ح 3690 ، المعجم الصغير: ج 1 ص 184 ، تاريخ بغداد : ج 9 ص 366 ح 4936 وفيه «أنبأنا» بدل «ابنا» ، مكارم الأخلاق لابن أبي الدنيا : ص 286 ح 453 ، تاريخ دمشق : ج 14 ص 174 .
4- .الضَّيعَةُ : العَقارُ والأرضُ المغلّة (مجمع البحرين : ج 2 ص 1090 «ضيع») .
5- .الفتوح : ج 5 ص 92 ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 1 ص 245 نحوه ؛ بحار الأنوار : ج 44 ص 388 .

ص: 181

2002.عنه عليه السلام :المعجم الأوسط_ به نقل از مجاهد _: مردى نزد حسن عليه السلام و حسين عليه السلام آمد و از آنان درخواست كمك كرد . آن دو گفتند : درخواست ، جز براى سه چيز، شايسته نيست : نياز بيش از حد ، غرامتى سنگين و يا بدهىِ فراوان» .

سپس به او چيزى دادند . آن گاه نزد ابن عمر آمد . به او بخشيد و چيزى نپرسيد . مرد به او گفت : نزد پسرعموهايت آمدم و از من پرسيدند [و سپس بخشيدند] ؛ ولى تو نپرسيدى ؟!

ابن عمر گفت : پسران پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، علم را همانند لقمه اى از دهان او برگرفته اند .

3 / 12كوشش براى هدايت دشمن

2001.امام على عليه السلام :الفتوح_ در بيان آنچه پيش از شهادت امام حسين عليه السلام ميان ايشان و عمر بن سعد گذشت _: حسين عليه السلام به او فرمود : «واى بر تو ، اى پسر سعد! آيا از خدايى كه بازگشتت به سوى اوست ، پروا نمى كنى كه با من مى جنگى و مى دانى كه من ، پسر چه كسى از نسل پيامبر خدا هستم؟! پس اينها (يزيديان) را رها كن و با من باش كه من ، تو را به خداى عز و جل نزديك مى كنم» .

عمر بن سعد به او گفت : ابا عبد اللّه ! مى ترسم كه خانه ام را ويران كنند.

حسين عليه السلام به او فرمود : «من ، آن را برايت مى سازم» .

عمر گفت : مى ترسم كه مزرعه ام را بگيرند.

حسين عليه السلام فرمود : «من، از دارايى ام در حجاز، بهتر از آن را به تو مى دهم» .

عمر ، ديگر پاسخى نداد. .

ص: 182

. .

ص: 183

. .

ص: 184

الفَصلُ الرّابِعُ : محاسن الأعمال4 / 1قَضاءِ الحَوائِجِ2004.شرح نهج البلاغة ( _ ابن ابى الحديد در شرح سخن امام على عليه السلام ) نثر الدرّ عن الإمام الحسين عليه السلام_ في خُطبَةٍ لَهُ _: اِعلَموا أنَّ حَوائِجَ النّاسِ إلَيكُم مِن نِعَمِ اللّهِ عَلَيكُم ، فَلا تَمَلُّوا النِّعَمَ فَتَحورَ (1) نِقَما . (2)2005.الإمام عليّ عليه السلام :الدرّ المنثور بإسناده عن الإمام الحسين عليه السلام :قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : ما مِن عَبدٍ يَدَعُ المَشيَ في حاجَةِ أخيهِ المُسلِمِ قُضِيَت أو لَم تُقضَ ، إلَا ابتُلِيَ بِعَونِهِ مَن يَأثَمُ عَلَيهِ ولا يُؤجَرُ فيهِ . (3)2006.عنه عليه السلام :قضاء حقوق المؤمنين عن ابن مهران :كُنتُ جالِسا عِندَ مَولايَ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام ، فَأَتاهُ رَجُلٌ فَقالَ : يَابنَ رَسولِ اللّهِ ، إنَّ فُلانا لَهُ عَلَيَّ مالٌ ويُريدُ أن يَحبِسَني .

فَقالَ عليه السلام : وَاللّهِ ما عِندي مالٌ أقضي عَنكَ .

قالَ : فَكَلِّمهُ .

قالَ عليه السلام : فَلَيسَ لي بِهِ اُنسٌ ، ولكِنّي سَمِعتُ أبي أميرَ المُؤمِنينَ _ صَلَواتُ اللّهِ عَلَيهِ _ يَقولُ : قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : «مَن سَعى في حاجَةِ أخيهِ المُؤمِنِ فَكَأَنَّما عَبَدَ اللّهَ تِسعَةَ آلافِ سَنَةٍ ، صائِما نهارَهُ وقائِما لَيلَهُ» . (4) .


1- .حَارَ يَحُورُ : إذا رجَع (النهاية : ج 1 ص 459 «حور») .
2- .نثر الدرّ : ج 1 ص 334 ، نزهة الناظر : ص 81 ح 6 وفيه «فتحوزوا نقما» بدل «فتحور نقما» ، الدرّة الباهرة : ص 24 وفيه «فتجوزوا النعم» بدل «فتحور نقما» ، أعلام الدين : ص 298 وفيه «فتتحوّل إلى غيركم» بدل «فتحور نقما» ، كشف الغمّة : ج 2 ص 241 ، بحار الأنوار : ج 78 ص 121 ح 4 ؛ الفصول المهمّة : ص 176 وفيه «فتعود نقما» بدل «فتحور نقما» .
3- .الدرّ المنثور : ج 1 ص 509 نقلاً عن الأصبهاني ؛ الذريّة الطاهرة : ص 110 ح 150 و نحوه كلاهما عن الإمام الباقر عن أبيه عليهما السلام .
4- .قضاء حقوق المؤمنين : ص 28 ح 32 ، بحار الأنوار : ج 74 ص 315 ح 72 ، وفي كتاب من لا يحضره الفقيه : ج 2 ص 189 ح 2108 عن الإمام الحسن عليه السلام .

ص: 185

فصل چهارم : اعمال نيكو
4 / 1برآوردن حاجت ها

2007.الاحتجاج:نثر الدرّ_ از امام حسين عليه السلام ، در يكى از سخنرانى هايش _: بدانيد كه نيازهاى مردم به شما از نعمت هاى خدا بر شماست . از آنها ملول نشويد كه گرفتار مى شويد .2008.الإمام عليّ عليه السلام :الدُرّ المنثور_ به سندش، از امام حسين عليه السلام _: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : «هيچ بنده اى نيست كه رفتن به دنبال حاجت برادر مسلمانش را وا نهد ، خواه آن حاجت برآورده شود يا نشود ، مگر آن كه گرفتارِ كمك به كسى مى شود كه [آن كمك ]برايش گناه دارد و پاداشى نمى بَرَد» .2008.امام على عليه السلام :قضاء حقوق المؤمنين_ به نقل از ابن مهران _: نزد مولايم حسين عليه السلام نشسته بودم كه مردى پيش ايشان آمد و گفت : اى فرزند پيامبر خدا! فلانى از من بستانكار است و مى خواهد مرا به زندان بيندازد .

فرمود : «به خدا سوگند ، مالى كه با آن بدهى تو را بپردازم ، ندارم» .

مرد گفت : پس با بستانكار من ، گفتگو كن .

فرمود : «من با او آشنا نيستم ؛ امّا از پدرم امير مؤمنان _ كه درودهاى خدا بر او باد _ شنيدم كه مى فرمود : پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : هر كس در پىِ حاجت برادر مؤمنش بكوشد ، مانند آن است كه خدا را نُه هزار سال عبادت كرده است كه روزهايش را روزه گرفته و شب هايش را زنده داشته باشد » . .

ص: 186

4 / 2إدخالُ السُّرورِ عَلَى الإِخوانِ2009.امام على عليه السلام :كنز العمّال عن الحسين بن عليّ عليهما السلام عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله :إنَّ مِن موجِباتِ المَغفِرَةِ إدخالَكَ السُّرورَ عَلى أخيكَ المُسلِمِ . (1)2010.شرح نهج البلاغة :الأربعون حديثا لابن زهرة الحلبي بإسناده عن الحسين عن أبيه عليّ عليهما السلام :كانَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله لَيَسُرُّ الرَّجُلَ مِن أصحابِهِ إذا رَآهُ مَغموما بِالمُداعَبَةِ ، وكانَ صلى الله عليه و آله يَقولُ : إنَّ اللّهَ يُبغِضُ المُعَبِّسَ في وَجهِ إخوانِهِ . (2)4 / 3صِلَةُ الرَّحِمِ2013.تاريخ الطبري عن عتبة بن المغيرة بن الأخنس :عيون أخبار الرضا عليه السلام بإسناده عن الحسين بن عليّ عليهما السلام :مَن سَرَّهُ أن يُنسَأَ (3) في أجَلِهِ ويُزادَ في رِزقِهِ ، فَليَصِل رَحِمَهُ . (4) .


1- .. كنز العمّال : ج 15 ص 770 ح 43024 نقلاً عن الطبراني ، وفي المعجم الكبير : ج 3 ص 83 ح 2731 والمعجم الأوسط : ج 8 ص 153 ح 8245 عن الإمام الحسن عليه السلام .
2- .الأربعون حديثا في حقوق الإخوان لابن زهرة الحلبي : ص 82 عن الإمام الباقر عن أبيه عليهما السلام ؛ كشف الريبة : ص 83 عن حسين بن زيد عن الإمام الصادق عن آبائه عليهم السلام .
3- .نَسَأْتُ الشيء : أخّرته (النهاية : ج 5 ص 44 «نسأ») .
4- .عيون أخبار الرضا عليه السلام : ج 2 ص 44 ح 157 ، صحيفة الإمام الرضا عليه السلام : ص 286 ح 31 كلاهما عن أحمد بن عامر الطائي عن الإمام الرضا عن آبائه عليهم السلام ، بحار الأنوار : ج 74 ص 91 ح 15 .

ص: 187

4 / 2شاد كردن برادران

2013.تاريخ الطبرى ( _ به نقل از عتبة بن مغيرة بن اَخنس _ ) كنز العمّال_ از امام حسين عليه السلام ، از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله _: از موجبات آمرزش ، شادمان كردن برادر مسلمانت است .2014.تاريخ الطبري عن ابن عبّاس :الأربعون حديثا ، ابن زُهره حلبى_ به سندش، از امام حسين عليه السلام ، از امام على عليه السلام _: پيامبر صلى الله عليه و آله هر گاه يكى از يارانش را اندوهگين مى ديد ، با شوخى شادش مى كرد و مى فرمود : «خداوند ، از كسى كه با برادرانش تُرش رو باشد ، نفرت دارد» .

4 / 3پيوند با خويشان

2015.الجَمل:عيون أخبار الرضا عليه السلام_ به سندش، از امام حسين عليه السلام _: هر كه خوش دارد كه اَجَلش به تأخير افتد و روزى اش فراوان گردد ، بايد با خويشانش پيوند داشته باشد . .

ص: 188

2016.الإمام عليّ عليه السلام ( _ عِندَ التَّهَيُّؤِ لِقِتالِ القاسِطينَ _ ) كشف الغمّة بإسناده عن الحسين بن عليّ عن عليّ بن أبي طالب عليهما السلام :إنَّ النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله قالَ : إنَّ الرَّجُلَ لَيَصِلُ رَحِمَهُ وقَد بَقِيَ مِن عُمُرِهِ ثَلاثُ سِنينَ ، فَيَمُدُّهَا اللّهُ إلى ثَلاثٍ وثَلاثينَ سَنَةً . وإنَّ الرَّجُلَ لَيَقطَعُ رَحِمَهُ وقَد بَقِيَ مِن عُمُرِهِ ثَلاثٌ وثَلاثونَ سَنَةً ، فَيَبتُرُهَا اللّهُ تَعالى إلى ثَلاثِ سِنينَ . (1)4 / 4رِعايَةُ حَقِّ الزَّوجَةِ2017.الإقبال ( _ در دعاى ندبه در توصيف امام على عليه السلام _ ) الكافي عن جابر عن أبي جعفر [الباقر] عليه السلام :دَخَلَ قَومٌ عَلَى الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام فَقالوا : يَابنَ رَسولِ اللّهِ ، نَرى في مَنزِلِكَ أشياءَ نَكرَهُها ! وإذا في مَنزِلِهِ بُسُطٌ ونَمارِقُ (2) .

فَقالَ عليه السلام : إنّا نَتَزَوَّجُ النِّساءَ فَنُعطيهِنَّ مُهورَهُنَّ فَيَشتَرينَ ما شِئنَ ، لَيسَ لَنا مِنهُ شَيءٌ . (3)2018.بلاغات النساء عن اُمّ الخير بنت الحريش البارقيّة ( _ في وَصفِ أعداءِ الإمامِ عَلِيٍّ عليه السلام في ) دعائم الإسلام :عَن بَعضِ أصحابِ أبي جَعفَرٍ مُحَمَّدِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام أنَّهُ قالَ : دَخَلتُ _ يَعني عَلى أبي جَعفَرٍ عليه السلام _ في مَنزِلِهِ ، فَوَجَدتُهُ في بَيتٍ مُنَجَّدٍ (4) قَد نُضِّدَ بِوَسائِدَ وأنماطٍ (5) ومَرافِقَ وأفرِشَةٍ . ثُمَّ دَخَلتُ عَلَيهِ بَعدَ ذلِكَ فَوَجَدتُهُ في بَيتٍ مَفروشٍ بِحَصيرٍ ، فَقُلتُ : ما هذَا البَيتُ جُعِلتُ فِداكَ ؟

قالَ : هذا بَيتي ، وَالَّذي رَأَيتَ قَبلَهُ بَيتُ المَرأَةِ ، وسَاُحَدِّثُكَ بِحَديثٍ ، حَدَّثَني أبي عليه السلام ، قالَ :

دَخَلَ قَومٌ عَلَى الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام فَرَأَوا في مَنزِلِهِ بِساطا ونَمارِقَ وغَيرَ ذلِكَ مِنَ الفُروشِ ، فَقالوا : يَابنَ رَسولِ اللّهِ! نَرى في مَنزِلِكَ أشياءَ لَم تَكُن في مَنزِلِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ؟!

قالَ : إنّا نَتَزَوَّجُ النِّساءَ فَنُعطيهِنَّ مُهورَهُنَّ فَيَشتَرينَ بِها ما شِئنَ ، لَيسَ لَنا فيهِ شَيءٌ . (6) .


1- .كشف الغمّة : ج 2 ص 377 عن الإمام الصادق عن آبائه عليهم السلام ، بحار الأنوار : ج 47 ص 206 ح 47 وراجع : تفسير العيّاشي : ج 2 ص 220 ح 75 .
2- .نُمرُقَة : أي وسادَة ، وهي بضمّ النون والرّاء وكسرهما ، وجمعها : نَمارِقُ (النهاية : ج 5 ص 118 «نمرق») .
3- .الكافي : ج 6 ص 476 ح 1 ، مكارم الأخلاق : ج 1 ص 284 ح 881 ، بحار الأنوار : ج 79 ص 322 ح 4 .
4- .التَّنجِيدُ : التَّزْيينُ ؛ يقال : بيت منجّد (النهاية : ج 5 ص 19 «نجد») .
5- .الأنماطُ : هي ضرب من البُسط له خمل رقيق (النهاية : ج 5 ص 119 «نمط») .
6- .دعائم الإسلام : ج 2 ص 159 ح 569 .

ص: 189

2019.وقعة صفّين عن عبد اللّه بن بديل بن ورقاء الخزاعي ( _ في حَربِ صِفّينَ _ ) كشف الغمّة_ به سندش ، از امام حسين عليه السلام ، از امام على عليه السلام _: پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «انسانى كه با خويشاوندش پيوند برقرار كند ، در حالى كه سه سال از عمرش باقى مانده است ، خدا آن را تا سى و سه سال امتداد مى بخشد و انسانى كه از خويشاوندش مى بُرَد ، در حالى كه از عمرش سى و سه سال باقى مانده است ، خداى متعال ، آن را تا سه سال ، كوتاه مى كند» .

4 / 4رعايت حقّ همسر

2020.وقعة صفّين :الكافى_ به نقل از جابر ، از امام باقر عليه السلام _: گروهى بر حسين بن على عليه السلام در آمدند و گفتند : اى فرزند پيامبر خدا! در منزلت چيزهايى مى بينيم كه آنها را خوش نداريم . در منزل ايشان ، فرش و بالش هايى بود .

فرمود : «ما با زنان ، ازدواج مى كنيم و مِهرشان را مى دهيم و هر چه بخواهند ، [با آن] مى خرند و هيچ چيزِ آن ، از ما نيست .2021.المناقب للخوارزمي :دعائم الإسلام_ از برخى ياران امام باقر عليه السلام _: بر امام باقر عليه السلام در خانه اش در آمدم . او را در اتاقى آراسته و پُر از پُشتى و روفرشى و بالِش و فرش ديدم . بعدها بر او در آمدم و او را در خانه اى فرش شده با حصير يافتم . گفتم : اين چه اتاقى است ، فدايت شوم ؟!

فرمود : «اين ، اتاق من است و آنچه پيش تر ديدى ، خانه همسرم بود. برايت حديثى بگويم كه پدرم عليه السلام برايم گفت : گروهى بر حسين بن على عليه السلام در آمدند و در خانه اش فرش و بالش هايى ديدند. گفتند : اى فرزند پيامبر خدا ! در خانه ات چيزهايى مى بينيم كه در خانه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله نبود !

فرمود : «ما با زنان، ازدواج مى كنيم و مِهرشان را مى دهيم و هر چه بخواهند، با آن مى خرند و هيچ چيزِ آن ، براى ما نيست» . .

ص: 190

4 / 5حُسنُ الجِوارِ2022.الأمالي للمفيد عن الحسن بن سلمة :الأمالي للصدوق بإسناده عن الحسين بن عليّ عليهما السلام :سَمِعتُ جَدّي رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَقولُ لي : . . . وأحسِن مُجاوَرَةَ مَن جاوَرَكَ تَكُن مُؤمِنا . (1)2022.الأمالى ، مفيد ( _ به نقل از حسن بن سَلَمه _ ) تاريخ اليعقوبي عن الإمام الحسين عليه السلام :الجِوارُ قَرابَةٌ . (2)2023.الإمام عليّ عليه السلام ( _ في خُطبَةٍ لَهُ عِندَ خُروجِهِ لِقتالِ أهلِ الب ) علل الشرائع بإسناده عن الحسين بن عليّ عن أخيه الحسن بن عليّ بن أبي طالب عليهم السلام :رَأَيتُ اُمّي فاطِمَةَ عليهاالسلام قامَت في مِحرابِها لَيلَةَ جُمُعَتِها ، فَلَم تَزَل راكِعَةً ساجِدَةً حَتَّى اتَّضَحَ عَمودُ الصُّبحِ ، وسَمِعتُها تَدعو لِلمُؤمِنينَ وَالمُؤمِناتِ وتُسَمّيهِم وتُكثِرُ الدُّعاءَ لَهُم ، ولا تَدعو لِنَفسِها بِشَيءٍ .

فَقُلتُ لَها : يا اُمّاه ، لِمَ لا تَدعينَ (3) لِنَفسِكِ كما تَدعينَ لِغَيرِكِ ؟

فَقالَت : يا بُنَيَّ ! الجارُ ثُمَّ الدّارُ . (4) .


1- .الأمالي للصدوق : ص 269 ح 295 عن إسماعيل بن مسلم عن الإمام الصادق عن آبائه عليهم السلام ، بحار الأنوار : ج 69 ص 368 ح 4 وراجع : الأمالي للمفيد : ص 350 ح 1 والأمالي للطوسي : ص 120 ح 187 ومشكاة الأنوار : ص 370 ح 1217 . راجع تمام الحديث : هذه الموسوعة : ج14 ص 204 ح 3992 .
2- .تاريخ اليعقوبي : ج 2 ص 246 وراجع : معدن الجواهر : ص 72 .
3- .في المصدر : «تدعون» في كلا الموضعين ، وما في المتن أثبتناه من المصادر الاُخرى .
4- .علل الشرائع : ص 182 ح 1 ، دلائل الإمامة : ص 152 ح 65 كلاهما عن عبادة الكعبي عن الإمام الصادق عن أبيه عن جدّه عليهم السلام عن فاطمة الصغرى بنت الحسين عليه السلام ، كشف الغمّة : ج 2 ص 94 عن الإمام الصادق عن أبيه عن جدّه عليهم السلام عن فاطمة الصغرى (بنت الحسين عليه السلام ) ، بحار الأنوار : ج 43 ص 81 ح 3 .

ص: 191

4 / 5همسايه دارى خوب

2024.الأمالى ، طوسى ( _ به نقل از مالك بن اوس _ ) الأمالى ، صدوق_ به سندش، از امام حسين عليه السلام _: شنيدم جدّم پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به من مى فرمود : « ... خوب همسايه دارى كن تا مؤمن باشى» . (1)2025.الجمل :تاريخ اليعقوبى_ از امام حسين عليه السلام _: همسايگى ، گونه اى خويشاوندى است .2025.الجمل:علل الشرائع_ به سندش، از امام حسين عليه السلام ، از امام حسن عليه السلام _: مادرم فاطمه عليهاالسلام را شبِ جمعه در محرابش ديدم كه به نماز ايستاده بود و پيوسته ، به ركوع و سجود مى رفت تا آن كه سپيده دَم بر آمد. مى شنيدم كه براى مردان و زنان مؤمن ، با ذكر نام، دعا مى كند و فراوان برايشان دعا مى كند ، امّا براى خود، دعايى نمى كند .

به او گفتم : مادر من ! چرا براى خود دعا نمى كنى ، همان گونه كه براى ديگران دعا مى كنى ؟

فرمود : «پسر عزيزم ! نخستْ همسايه ، سپس خانه» . .


1- .براي ديدن متن كامل حديث ر . ك : همين دانشنامه : ج 14 ص 205 ح 3992 .

ص: 192

4 / 6تَوقيرُ الكَبيرِ2026.المناقب ، خوارزمى ( _ به نقل از ابو بشير شيبانى _ ) الجعفريّات بإسناده عن الإمام الحسين عن عليّ بن أبي طالب عليهما السلام :قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : مَن وَقَّرَ ذا شَيبَةٍ لِشَيبَتِهِ ، آمَنَهُ اللّهُ عز و جلمِن فَزَعِ يَومِ القِيامَةِ . (1)4 / 7فِعلُ المَعروفِ2028.مروج الذهب:إرشاد القلوب عن الإمام الحسين عليه السلام :إذا كانَ يَومُ القِيامَةِ نادى مُنادٍ : «أيُّهَا النّاسُ ، مَن كانَ لَهُ عَلَى اللّهِ أجرٌ فَليَقُم» ، فَلا يَقومُ إلّا أهلُ المَعروفِ . (2)2029.الإمام عليّ عليه السلام ( _ مِن كتابٍ لَهُ إلى عَقيلٍ _ ) نثر الدرّ عن الإمام الحسين عليه السلام :اِعلَموا أنَّ المَعروفَ يُكسِبُ حَمدا ويُكسِبُ أجرا ، فَلَو رَأَيتُمُ المَعروفَ رَجُلاً رَأَيتُموهُ حَسَنا جَميلاً ، يَسُرُّ النّاظِرينَ ويَفوقُ العالَمينَ ، ولَو رَأَيتُمُ اللُّؤمَ رَجُلاً رَأَيتُموهُ سَمِجا (3) مُشَوَّها ، تَنفِرُ مِنهُ القُلوبُ وتُغَضُّ دونَهُ الأَبصارُ . (4) .


1- .الجعفريّات : ص 196 ، النوادر للراوندي : ص 99 ح 53 كلاهما عن الإمام الكاظم عن آبائه عليهم السلام ، بحار الأنوار : ج 75 ص 137 ح 5 .
2- .إرشاد القلوب : ص 189 .
3- .سَمُجَ الشيء فهو سَمِجٌ : أي قبحَ فهو قَبيح (النهاية : ج 2 ص 398 «سمج») .
4- .نثر الدرّ : ج 1 ص 334 ، نزهة الناظر : ص 81 ح 6 ، أعلام الدين : ص 298 ، كشف الغمّة : ج 2 ص 242 كلّها نحوه ، بحار الأنوار : ج 78 ص 121 ح 4 ؛ الفصول المهمّة : ص 176 نحوه .

ص: 193

4 / 6بزرگداشت سالمندان

2029.امام على عليه السلام ( _ از نامه اش به عقيل _ ) الجعفريّات_ به سندش از امام حسين عليه السلام ، از امام على عليه السلام _: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : «هر كس سالمندى را به خاطر موىِ سفيدش بزرگ بدارد ، خداى عز و جل او را از هراس روز قيامت ، ايمن مى دارد» .

4 / 7نيكوكارى

2032.مسند ابن حنبل عن أبي سعيدٍ الخدريّ:إرشاد القلوب_ از امام حسين عليه السلام _: چون روز قيامت شود ، جارچى فرياد مى زند : «اى مردم ! هر كس پاداشى نزد خدا دارد ، برخيزد» ؛ امّا جز آنان كه نيكوكار بوده اند ، بر نمى خيزند .2032.مسند ابن حنبل ( _ به نقل از ابو سعيد خُدْرى _ ) نثر الدُّر_ از امام حسين عليه السلام _: بدانيد كه كار نيك ، ستايش و پاداش مى آورد و اگر نيكى را به صورت مردى مى ديديد ، آن را نيكو و زيبا مى ديديد كه تماشاگران را شاد مى نمود و سرآمدِ همه جهانيان بود و اگر پَستى را به صورت مردى مى ديديد ، آن را زشت و دَر هم مى ديديد ، كه دل ها از آن مى رَميد و ديده ها به او نمى نگريستند . .

ص: 194

2033.الإمام زين العابدين عليه السلام :عيون أخبار الرضا عليه السلام بإسناده عن الحسين بن عليّ عليه السلام :خَطَبَنا أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام فَقالَ : سَيَأتي عَلَى النّاسِ زَمانٌ عَضوضٌ (1)

، يَعَضُّ المُؤمِنُ عَلى ما في يَدِهِ ولَم يُؤمَر (2) بِذلِكَ ، قالَ اللّهُ تَعالى : «وَلَا تَنسَوُاْ الْفَضْلَ بَيْنَكُمْ إِنَّ اللَّهَ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ » (3) ، وسَيَأتي زَمانٌ يُقَدَّمُ فيهِ الأَشرارُ ، ويُنسى فيهِ الأَخيارُ ، ويُبايَعُ المُضطَرُّ ؛ وقَد نَهى رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله عَن بَيعِ المُضطَرِّ وعَن بَيعِ الغَرَرِ (4) ، فَاتَّقُوا اللّهَ _ يا أيُّهَا النّاسُ _ وأصلِحوا ذاتَ بَينِكُم وَاحفَظوني في أهلي . (5)4 / 8البُكاءُ عَلى مَصائِبِ أهلِ البَيتِ عليهم السلام2033.امام زين العابدين عليه السلام :الأمالي للمفيد عن الربيع بن المنذر عن أبيه عن الحسين بن عليّ عليهما السلام :ما مِن عَبدٍ قَطَرَت عَيناهُ فينا قَطرَةً ، أو دَمَعَت عَيناهُ فينا دَمعَةً ، إلّا بَوَّأَهُ اللّهُ بِها فِي الجَنَّةِ حُقُبا (6) . (7) .


1- .عَضُوض : أي يصيب الرعيَّة فيه عسف وظُلم (النهاية : ج 3 ص 253 «عضض») .
2- .في المصدر : «لم يؤمن» ، وما أثبتناه في بحار الأنوار .
3- .البقرة : 237 .
4- .بَيعُ الغَرَر : فُسِّرَ بما يكونُ له ظاهِرٌ يغُرّ المشتري ، وباطنٌ مجهول ؛ مثل بيع السمك بالماء ، والطير في الهواء (مجمع البحرين : ج 2 ص 1312 «غرر») .
5- .عيون أخبار الرضا عليه السلام : ج 2 ص 45 ح 168 عن داوود بن سليمان الفرّا عن الإمام الرضا عن آبائه عليهم السلام ، بحار الأنوار : ج 73 ص 304 ح 19 .
6- .الحُقب _ بالضمّ وبضمّتين _ : ثمانون سنة أو أكثر ، والدَّهر ، والسَّنة أو السِّنون (القاموس المحيط : ج 1 ص 57 «حقب») .
7- .الأمالي للمفيد : ص 341 ح 6 ، الأمالي للطوسي : ص 116 ح 181 ، بشارة المصطفى : ص 62 ، العمدة : ص 395 ح 794 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 280 ح 5 .

ص: 195

2034.امام باقر عليه السلام :عيون أخبار الرضا عليه السلام_ به سندش، از امام حسين عليه السلام _: امير مؤمنان عليه السلام براى ما سخنرانى كرد و فرمود : «زمانى سختگير و ستمكار بر مردم مى آيد كه مؤمن ، آنچه را در چنگ دارد ، سِفت مى گيرد، در حالى كه به اين كار ، مأمور نيست . خداوند متعال مى فرمايد : «و بزرگوارى را در ميان خود ، از ياد مبريد كه خدا به آنچه مى كنيد ، بيناست» ، و زمانى مى آيد كه بدكاران ، پيش انداخته مى شوند و نيكان را از ياد مى بَرَند و با مضطر (درمانده) ، معامله مى كنند ، در حالى كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، از معامله با مُضطر و بيع غَرَرى (1) نهى كرد .

پس _ اى مردم _ از خدا، پروا كنيد و روابط ميان خود را اصلاح كنيد و [احترام ]مرا ، با [نيكى به] اهل بيتم حفظ كنيد» .

4 / 8گريستن بر مصيبت هاى اهل بيت عليهم السلام

2037.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :الأمالى ، مفيد_ از ربيع بن مُنذِر ، از پدرش ، از امام حسين عليه السلام _: هيچ بنده اى نيست كه چشمانش قطره اى اشك بر ما بيفشانَد و يا سرشكى از ديدگانش سرازير شود ، جز آن كه خداوند ، او را براى ساليانى دراز ، در بهشت جاى دهد . .


1- .بيع غَرَرى ، به معناى معامله اى است كه نامعلوم باشد ؛ مانند فروختن ماهى صيد نشده از آب يا پرنده در هوا .

ص: 196

4 / 9البُكاءُ عَلى مَصائِبِ الحُسَينِ عليه السلام2038.عنه صلى الله عليه و آله :كامل الزيارات عن هارون بن خارجة عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :قالَ الحُسَينُ عليه السلام : أنَا قَتيلُ العَبرَةِ ، لا يَذكُرُني مُؤمِنٌ إلّا بَكى . (1)2039.عنه صلى الله عليه و آله :كامل الزيارات عن أبي بصير عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :قالَ الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليهما السلام : أنَا قَتيلُ العَبرَةِ ، لا يَذكُرُني مُؤمِنٌ إلَا استَعبَرَ . (2)2040.الإمام عليّ عليه السلام ( _ فِي الحِكَمِ المَنسوبَةِ إلَيهِ _ ) كامل الزيارات عن أبي يحيى الحذّاء عن بعض أصحابنا عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :نَظَرَ أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام إلَى الحُسَينِ عليه السلام فَقالَ : يا عَبرَةَ كُلِّ مُؤمِنٍ ، فَقالَ : أنَا يا أبَتاه ؟ قالَ : نَعَم يا بُنَيَّ . (3)2041.رسول اللّه صلى الله عليه و آله ( _ لِعَلِيٍّ عليه السلام _ ) ثواب الأعمال عن هارون بن خارجة عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :قالَ الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليهما السلام : أنَا قَتيلُ العَبرَةِ ، قُتِلتُ مَكروبا ، وحَقيقٌ عَلَى اللّهِ ألّا يَأتِيَني مَكروبٌ إلّا رَدَّهُ وقَلَبَهُ إلى أهلِهِ مَسرورا . (4)4 / 10التَّأَسّي بِالحُسَينِ عليه السلام2039.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :كامل الزيارات عن جابر عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :قالَ عَلِيٌّ عليه السلام لِلحُسَينِ عليه السلام : يا أبا عَبدِ اللّهِ اُسوَةٌ أنتَ قِدَما .

فَقالَ : جُعِلتُ فِداكَ! ما حالي؟

قالَ : عَلِمتَ ما جَهِلوا وسَيَنتَفِعُ عالِمٌ بِما عَلِمَ ، يا بُنَيَّ اسمَع وأبصِر مِن قَبلِ أن يَأتِيَكَ ، فَوَالَّذي نَفسي بِيَدِهِ لِيَسفِكَنَّ بَنو اُمَيَّةَ دَمَكَ ثُمَّ لا يُزيلونَكَ عَن دينِكَ ، ولا يُنسونَكَ ذِكرَ رَبِّكَ .

فَقالَ الحُسَينُ عليه السلام : وَالَّذي نَفسي بِيَدِهِ ، حَسبي! أقرَرتُ بِما أنزَلَ اللّهُ ، واُصَدِّقُ قَولَ نَبِيِّ اللّهِ ، ولا اُكَذِّبُ قَولَ أبي . (5) .


1- .كامل الزيارات : ص 216 ح 313 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 279 ح 5 .
2- .كامل الزيارات : ص 215 ح 310 ، الأمالي للصدوق : ص 200 ح 214 عن أبي بصير عن الإمام الصادق عن آبائه عنه عليهم السلام ، المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 87 ، روضة الواعظين : ص 188 ، فضل زيارة الحسين عليه السلام : ص 41 ح 14 عن إسحاق بيّاع اللؤلؤ عن الإمام الصادق عنه عليهما السلام نحوه ، بحار الأنوار : ج 44 ص 284 ح 19 .
3- .كامل الزيارات : ص 214 ح 308 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 280 ح 10 .
4- .ثواب الأعمال : ص 123 ح 52 ، كامل الزيارات : ص 216 ح 314 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 279 ح 6 .
5- .كامل الزيارات: ص 150 ح 178 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 262 ح 17 .

ص: 197

4 / 9گريستن بر مصيبت هاى امام حسين عليه السلام

2042.امام على عليه السلام :كامل الزيارات_ به نقل از هارون بن خارجه ، از امام صادق عليه السلام _: امام حسين عليه السلام فرمود : «من ، كشته اشكم . مؤمنى مرا ياد نمى كند ، جز آن كه مى گِريد» .2043.الإمام عليّ عليه السلام :كامل الزيارات_ به نقل از ابوبصير، از امام صادق عليه السلام _: حسين بن على عليه السلام فرمود : «من ، كشته اشكم . مؤمنى مرا ياد نمى كند ، جز آن كه اشك مى ريزد» .2044.الأمالي للطوسي عن أبي سعيدٍ الخدريّ :كامل الزيارات_ به نقل از ابويحيى حذّاء ، از يكى از شيعيان ، از امام صادق عليه السلام _: امير مؤمنان عليه السلام به حسين عليه السلام نگريست و فرمود : «اى سرشكِ هر مؤمن!».

حسين عليه السلام گفت : من ، اى پدر ؟

فرمود : «آرى ، اى پسر عزيزم !» .2043.امام على عليه السلام :ثواب الأعمال_ به نقل از هارون بن خارجه ، از امام صادق عليه السلام _: حسين بن على عليه السلام فرمود : «من ، كشته اشكم ؛ غمگينْ كشته شدم و بر خداست كه غم زده اى [به زيارتم ]نيايد ، جز آن كه او را شادان به خانواده اش باز گردانَد» .

4 / 10سرمشق گرفتن از امام حسين عليه السلام

2046.ت_اريخ بغداد ع_ن جابر ب_ن عبد اللّه :كامل الزيارات_ به نقل از جابر ، از امام صادق عليه السلام _: على عليه السلام به حسين عليه السلام فرمود : «اى ابا عبد اللّه ! تو از قديم الأيّام ، سرمشق بوده اى ».

حسين عليه السلام گفت : فدايت شوم ! در چه حالى هستم ؟

على عليه السلام فرمود : «آنچه را ندانستند ، دانستى و به زودى ، عالِم از علم خويش بهره بَرَد . پسر عزيزم ! بشنو و ببين، پيش از آن كه [فرشته مرگ] نزد تو بيايد . سوگند به آن كه جانم به دست اوست ، بنى اميّه ، خونت را مى ريزند ؛ ولى نمى توانند تو را از دينت جدا كنند و يا از ياد پروردگارت غافل سازند» .

حسين عليه السلام گفت : سوگند به آن كه جانم به دست اوست ، همين مرا بس است . به آنچه خدا نازل كرده است ، اقرار دارم و گفته پيامبر خدا را تصديق مى كنم و سخن پدرم را نادرست نمى انگارم . .

ص: 198

2045.المستدرك على الصحيحين ( _ به نقل از جابر بن عبد اللّه _ ) تاريخ الطبري عن عقبة بن أبي العيزار عن الحسين عليه السلام :لَكُم فِيَّ اُسوَةٌ . (1)4 / 11الإِجمالُ في طَلَبِ الرِّزقِ2048.تاريخ دمشق عن أبي أيّوب الأنصاريّ ( _ في خِلافَةِ عُمَرَ بنِ الخَطّابِ _ ) أعلام الدين عن الإمام الحسين عليه السلام_ أنَّهُ قالَ لِرَجُلٍ _: يا هذا ، لا تُجاهِد فِي الرِّزقِ جِهادَ المُغالِبِ ، ولا تَتَّكِل عَلَى القَدَرِ اتِّكالَ مُستَسلِمٍ ؛ فَإِنَّ ابتِغاءَ الرِّزقِ مِنَ السُّنَّةِ ، وَالإِجمالَ فِي الطَّلَبِ مِنَ العِفَّةِ ، ولَيسَتِ العِفَّةُ بِمانِعَةٍ رِزقا ، ولَا الحِرصُ بِجالِبٍ فَضلاً ، وإنَّ الرِّزقَ مَقسومٌ ، وَالأَجَلَ مَحتومٌ ، وَاستِعمالَ الحِرصِ طَلَبُ المَأثَمِ (2)

. (3) .


1- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 403 ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 553 ، الفتوح : ج 5 ص 82 ؛ بحار الأنوار : ج 44 ص 382 .
2- .في المصدر : «طالب المأثم» ، والتصويب من بحار الأنوار ، وفي تحف العقول : «استعمال المأثم» ، وفي مستطرفات السرائر : «يورث المأثم» .
3- .أعلام الدين : ص 428 ، بحار الأنوار : ج 103 ص 27 ح 41 وفي مستطرفات السرائر : ص 164 ح 4 وتحف العقول : ص 234 عن الإمام الحسن عليه السلام وراجع : بشارة المصطفى : ص 222 .

ص: 199

2049.المعجم الكبير عن محنف بن سليم :تاريخ الطبرى_ به نقل از عُقْبة بن ابى عَيزار، از امام حسين عليه السلام _: من ، سرمشق شما [در زندگى] هستم .

4 / 11ميانه روى در طلب روزى

2049.المعجم الكبير ( _ به نقل از محنف بن سليم _ ) أعلام الدين_ از امام حسين عليه السلام ، خطاب به كسى _: اى مرد ! در پىِ روزى ، مانند كوشش پيكارجوى چيره مرو ، و همچون اسير دست بسته، بر قضا و قَدَرْ تكيه مكن ؛ چرا كه پيجويىِ روزى ، از سنّت است و ميانه روى در طلب [ _ِ روزى] ، از خويشتندارى و عفّت . نه عفّت ، مانعِ روزى است ، نه حرص ، كشاننده [روزىِ ]بيشتر ؛ چرا كه روزى ، قسمت شده است و اَجَل ، حتمى است و حرص ورزيدن ، در پىِ گناه رفتن است» . .

ص: 200

4 / 12إطعامُ الطَّعامِ2050.تاريخ بغداد ( _ به نقل از علقمه و اَسود _ ) المعجم الكبير عن حبيب بن أبي ثابت :صَنَعَتِ امرَأَةٌ مِن نِساءِ الحُسَينِ عليه السلام طَعاما في بَعضِ أرضِهِ فَطَعِمَ ، ثُمَّ رُفِعَ الطَّعامُ .

فَجاءَ مَولىً لَهُ ، فَدَعا بِالطَّعامِ ، فَقالَ : يا أبا عَبدِ اللّهِ ، لا اُريدُهُ .

قالَ : لِمَ ؟

قالَ : أكَلنا قُبَيلُ عِندَ عُبَيدِ اللّهِ بنِ عَبّاسٍ .

فَقالَ الحُسَينُ عليه السلام : إنَّ أباهُ كانَ سَيِّدَ قُرَيشٍ ، إنَّ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله قالَ : يا بَني عَبدِ المُطَّلِبِ ، أطعِمُوا الطَّعامَ وأطيبُوا الكَلامَ . (1)2051.تاريخ دمشق ( _ به نقل از ابو سعيد خُدْرى _ ) الذرّيّة الطاهرة عن عبد اللّه بن سليمان بن نافع عن الحسين بن عليّ عليهما السلام :قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : يا بَني هاشِمٍ ، أطيبُوا الكَلامَ وأطعِمُوا الطَّعامَ .

فَقالَ رَجلٌ : ما أرى بَينَ يَدَيكَ شَيئا ؟

قالَ : وما يُدريكَ ما طَعامي ؟ إنَّ طَعامي في جِذاذي (2) وحَصادي . (3)2052.فتح الباري عن زيد بن وهب :المحاسن عن بشر بن غالب :خَرَجنا مَعَ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام إلَى المَدينَةِ ومَعَهُ شاةٌ قَد طُبِخَت أعضاءً (4) ، فَجَعَلَ يُناوِلُ القَومَ عُضوا عُضوا . (5) .


1- .المعجم الكبير : ج 3 ص 136 ح 2911 ، المعجم الأوسط : ج 2 ص 270 ح 1954 وليس فيه ذيله ، تاريخ دمشق : ج 26 ص 374 ح 5687 نحوه .
2- .الجذاذ : صرام النخل (مجمع البحرين : ج 1 ص 279 «جذذ») . والصِّرام : قطعُ الثمرة واجتناؤها من النخلة ؛ يقال : هذا وقت الصِّرام والجَذاذ (لسان العرب : ج 12 ص 336 «صرم») .
3- .الذرّيّة الطاهرة : ص 115 ح 162 .
4- .في بعض نسخ المصدر : «أعضاؤها» .
5- .المحاسن : ج 2 ص 172 ح 1478 ، بحار الأنوار : ج 66 ص 59 ح 10 وفيه «مع عليّ بن الحسين عليه السلام » .

ص: 201

4 / 12اِطعام كردن

2052.فتح البارى ( _ به نقل از زيد بن وَهْب _ ) المعجم الكبير_ به نقل از حبيب بن ابى ثابت _: يكى از زنان حسين عليه السلام در يكى از زمين هاى او، غذايى درست كرد و ايشان از آن خورد . سپس ، غذا برداشته شد كه يكى از وابستگانش آمد و حسين عليه السلام او را به غذا دعوت كرد . او گفت : اى ابا عبد اللّه ! غذا نمى خواهم .

حسين عليه السلام پرسيد : «چرا ؟» .

او گفت : اندكى پيش ، نزد عبيد اللّه بن عبّاس ، غذا خورديم .

حسين عليه السلام فرمود : «پدرش سَرور قريش بود . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : اى پسران عبد المطّلب ! غذا بخورانيد و نيكو سخن بگوييد » .2053.الاستيعاب ( _ به نقل از عبد اللّه بن عمر _ ) الذريّة الطاهرة_ به نقل از عبد اللّه بن سليمان بن نافع ، از امام حسين عليه السلام _: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : «اى بنى هاشم ! نيكو سخن بگوييد و غذا بخورانيد» .

مردى گفت : در جلوى تو چيزى نمى بينم .

حسين عليه السلام فرمود : «تو چه مى دانى كه غذاى من چيست ؟ غذاى من [كه مى بخشم] ، هنگام چيدن خرما و درو كردن محصول است» .2054.المستدرك على الصحيحين ( _ به نقل از زُهْرى _ ) المحاسن_ به نقل از بِشْر بن غالب _: با حسين بن على عليه السلام به سوى مدينه حركت كرديم. با او گوسفندى بريان شده بود كه اعضاى آن را يكى يكى به افراد مى داد . .

ص: 202

4 / 13الاِستِرجاعُ عِندَ المُصيبَةِ2055.وقعة صفّين به نقل از عمّار بن ياسر ( _ به عمرو بن عاص _ ) سنن ابن ماجة عن فاطمة بنت الحسين عن أبيها عليه السلام :قالَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله : مَن اُصيبَ بِمُصيبَةٍ فَذَكَرَ مُصيبَتَهُ ، فَأَحدَثَ استِرجاعا ؛ وإن تَقادَمَ عَهدُها ، كَتَبَ اللّهُ لَهُ مِنَ الأَجرِ مِثلَهُ يَومَ اُصيبَ . (1)4 / 14تَسميتُ العاطِسِ2058.أيضا :المناقب للخوارزمي بإسناده عن الحسين بن عليّ عليهما السلام :إنَّ النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله كانَ إذا عَطَسَ قالَ لَهُ عَلِيٌّ عليه السلام : أعلَى اللّهُ ذِكرَكَ يا رَسولَ اللّهِ ، وإذا عَطَسَ عَلِيٌّ عليه السلام قالَ لَهُ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله : أعلَى اللّهُ عَقِبَكَ يا عَلِيُّ . (2) .


1- .سنن ابن ماجة : ج 1 ص 510 ح 1600 ، مسند ابن حنبل : ج 1 ص 429 ح 1734 ، المعجم الكبير : ج 3 ص 131 ح 2895 ، المعجم الأوسط : ج 3 ص 154 ح 2768 ، مسند أبي يعلى : ج 6 ص 180 ح 6744 كلّها نحوه ، كنز العمّال : ج 3 ص 339 ح 6840 ؛ مسكّن الفؤاد : ص 54 ، بحار الأنوار : ج 82 ص 141 ح 24 .
2- .المناقب للخوارزمي : ص 325 ح 334 عن عبد الجبّار الناشي عن الإمام الكاظم عن آبائه عليهم السلام ؛ بشارة المصطفى : ص 258 عن الإمام الكاظم عن أبيه عن جدّه عنه عليهم السلام وفيه «كعبك» بدل «عقبك» وراجع : مشكاة الأنوار : ص 361 ح 1177 والمناقب لابن شهرآشوب : ج 2 ص 219 .

ص: 203

4 / 13گفتنِ «إنّا للّه ِ» در مصيبت

(1)2058.مناقب أبى حنيفة ( _ به نقل از ابو حنيفه _ ) سنن ابن ماجة_ به نقل از فاطمه دختر امام حسين، از امام حسين عليه السلام _: پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «هر گاه مصيبت زده، مصيبتش را به ياد آورَد و استرجاع كند (إنّا للّه بگويد) ، هر چند [از مصيبتْ] بسيار گذشته باشد ، خداوند ، پاداشى مانند روز مصيبتش براى او مى نويسد » .

4 / 14دعا كردن براى عطسه كننده

2061.الفرق بين الفِرق عن أبي منصور {-1-} ( _ في بَيانِ الاُصولِ الَّتِي اجتَمَعَ عَلَيها أهل ) المناقب ، خوارزمى_ به سندش ، از امام حسين عليه السلام _: پيامبر صلى الله عليه و آله چون عطسه مى زد ، على عليه السلام به ايشان مى گفت : «اى پيامبر خدا! خدا يادت را بلند گردانَد» و چون على عليه السلام عطسه مى زد ، پيامبر صلى الله عليه و آله به او مى فرمود : «اى على ! خداوند ، دودمانت را بلند مرتبه گردانَد» . .


1- .استرجاع ، يعنى بر زبان آوردن «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّ_آ إِلَيْهِ رَ جِعُونَ» و تذكّر اين معنا كه مصيبت ، ما را نابود نمى كند ؛ بلكه ما را به نزدصاحب اصلى خود ، خداى مهربان ، باز مى گردانَد. م.

ص: 204

الفَصلُ الخامِسُ : آداب المجالسة والمعاشرة5 / 1حُسنُ المُعاشَرَةِ2062.فيض القدير ( _ به نقل از عبد القاهر جُرجانى {-1-} (در كتاب الإ ) الأمالي للصدوق بإسناده عن الحسين بن عليّ عليهما السلام :سَمِعتُ جَدّي رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَقولُ لي : اِعمَل بِفَرائِضِ اللّهِ تَكُن أتقَى النّاسِ ، وَارضَ بِقَسمِ اللّهِ تَكُن أغنَى النّاسِ ، وكُفَّ عَن مَحارِمِ اللّهِ تَكُن أورَعَ النّاسِ ، وأحسِن مُجاوَرَةَ مَن جاوَرَكَ تَكُن مُؤمِنا ، وأحسِن مُصاحَبَةَ مَن صاحَبَكَ تَكُن مُسلِما . (1)5 / 2التَحَبُّبُ إلَى النّاسِ2065.أيضا ( _ في حَديثِ عَمّارٍ {-1-} _ ) الخصال بإسناده عن الحسين بن عليّ عن عليّ بن أبي طالب عليهما السلام :قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : رَأسُ العَقلِ بَعدَ الإِيمانِ بِاللّهِ عز و جلالتَّحَبُّبُ إلَى النّاسِ . (2) .


1- .الأمالي للصدوق : ص 269 ح 295 عن إسماعيل بن مسلم عن الإمام الصادق عن آبائه عليهم السلام ، بحار الأنوار : ج 69 ص 368 ح 4 وراجع : الأمالي للمفيد : ص 350 ح 1 والأمالي للطوسي : ص 120 ح 187 .
2- .الخصال : ص 15 ح 55 ؛ المعجم الأوسط : ج 5 ص 120 ح 4847 وليس فيه «باللّه عزّ وجلّ» وكلاهما عن الحسين بن زيد عن الإمام الصادق عن آبائه عليهم السلام .

ص: 205

فصل پنجم : آداب همنشينى و معاشرت
5 / 1حُسن معاشرت

2064.شرح صحيح مسلم ، نووى :الأمالى ، صدوق_ به سندش، از امام حسين عليه السلام _: جدّم پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به من فرمود : «به واجبات خدا عمل كن ، پرهيزگارترينِ مردم مى شوى. به قسمت خدا راضى باش، توانگرترينِ مردم مى شوى. در برابر حرام هاى الهى خويشتندارى كن ، پارساترينِ مردم مى شوى. با همسايه ات، خوب همسايه دارى كن ، مؤمن خواهى بود. با همراهانت (ياران و دوستانت) نيكو رفتار كن ، مسلمان خواهى بود» .

5 / 2دوستى با مردم

2067.البداية والنهاية ( _ درباره شهادت عمّار _ ) الخصال_ به سندش ، از امام حسين عليه السلام ، از امام على عليه السلام _: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : «اساس عقل، پس از ايمان به خداى عز و جل ، دوستى با مردم است» . .

ص: 206

2068.فتح الباري ( _ بَعدَ ذِكرِ حَديثِ عَمّارٍ _ ) تاريخ أصبهان بإسناده عن الحسين بن عليّ بن أبي طالب عليهما السلام :قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : القَريبُ مَن قَرَّبَتهُ المَوَدَّةُ وإن بَعُدَ نَسَبُهُ ، وَالبَعيدُ مَن باعَدَتهُ المَوَدَّةُ وإن قَرُبَ نَسَبُهُ ، ولا شَيءَ أقرَبُ مِن يَدٍ إلى جَسَدٍ ، وإنَّ اليَدَ إذا نَغِلَت (1) قُطِعَت ، وإذا قُطِعَت حُسِمَت (2) . (3)2069.أيضا ( _ بَعدَ ذِكرِ حَديثِ الخَوارِجِ {-1-} _ ) حلية الأولياء بإسناده عن الحسين بن عليّ بن أبي طالب عليهما السلام :قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : رَأسُ العَقلِ بَعدَ الإِيمانِ بِاللّهِ التَّوَدُّدُ إلَى النّاسِ . (4)5 / 3صِلَةُ النّاسِ2068.فتحُ البارى ( _ پس از آوردن حديث عمّار _ ) نزهة الناظر عن الإمام الحسين عليه السلام :الصِّلَةُ نِعمَةٌ . (5)2069.ابن حَجر ( _ پس از گزارش حديث خوارج _ ) نثر الدرّ عن الإمام الحسين عليه السلام :الصِّلَةُ رَحمَةٌ . (6)2070.ابن حَجر ( _ درباره آيه {Q} «و اگر دو طايفه از مؤمنان با هم ) نزهة الناظر عن الإمام الحسين عليه السلام :إنَّ أوصَلَ النّاسِ مَن وَصَلَ مَن قَطَعَهُ . (7)2071.مجموع فتاوى ابن تيميّة ( _ پس از آوردن حديث عمّار ، كه او را گروه سركش مى ) نثر الدرّ عن الإمام الحسين عليه السلام_ في خُطبَةٍ لَهُ _: إنَّ أفضَلَ النّاسِ مَن وَصَلَ مَن قَطَعَهُ ، وَالاُصولُ عَلى مَغارِسِها فَفُروعُها تَسمو ، فَمَن تَعَجَّلَ لِأَخيهِ خَيرا وَجَدَهُ إذا قَدِمَ عَلَيهِ غَدا ، ومَن أرادَ اللّهَ _ تَبارَكَ وتَعالى _ بِالصَّنيعَةِ إلى أخيهِ كافَأَهُ بِها وَقتَ حاجَتِهِ ، وصَرَفَ عَنهُ مِن بَلاءِ الدُّنيا ما هُوَ أكثَرُ مِنهُ ، ومَن نَفَّسَ كُربَةَ (8) مُؤمِنٍ فَرَّجَ اللّهُ عَنهُ كُرَبَ الدُّنيا وَالآخِرَةِ ، ومَن أحسَنَ أحسَنَ اللّهُ إلَيهِ ، وَاللّهُ يُحِبُّ المُحسِنينَ . (9) .


1- .النَّغَلُ : الفساد ، وقد نَغِلَ الأديم إذا عفن وتهرّى (النهاية : ج 5 ص 88 «نغل») .
2- .حَسَمَ العِرقَ : قطَعَهُ ثمّ كَواهُ لئلّا يسيلَ دمُه (القاموس المحيط : ج 4 ص 96 «حسم») .
3- .تاريخ أصبهان : ج 1 ص 136 ح 79 عن زيد الأصمّ عن الإمام الصادق عن أبيه عليهما السلام ، كنز العمّال : ج 16 ص 122 ح 44143 وراجع : تاريخ بغداد : ج 3 ص 94 .
4- .حلية الأولياء: ج 3 ص 203 عن الحسن بن الحسين عن أبيه عن الإمام الصادق عن آبائه عليهم السلام ، شعب الإيمان : ج 6 ص 256 ح 8062 وفيه «الدين» بدل «الإيمان» ، عيون أخبار الرضا عليه السلام : ج2 ص 35 ح 77 كلاهما عن أحمد بن عامر عن الإمام الرضا عن آبائه عليهما السلام .
5- .نزهة الناظر : ص 81 ح 5 ، كشف الغمّة : ج 2 ص 242 ، بحار الأنوار : ج 78 ص 122 ح 5 ؛ الفصول المهمّة : ص 177 .
6- .نثر الدرّ : ج 1 ص 334 .
7- .نزهة الناظر : ص 81 ح 6 ، الدرّة الباهرة : ص 29 ، كشف الغمّة : ج 2 ص 242 ، نثر الدرّ : ج 1 ص 334 وفيه «أفضل» بدل «أوصل» ، بحار الأنوار : ج 78 ص 121 ح 4 ؛ الفصول المهمّة : ص 176 .
8- .. الكُربَةُ : الغَمُّ الذي يأخذ بالنفس (الصحاح : ج 1 ص 211 «كرب») .
9- .نثر الدرّ : ج 1 ص 334 ، نزهة الناظر : ص 82 ح 6 ، كشف الغمّة : ج 2 ص 242 ، بحار الأنوار : ج 78 ص 122 ح 4 ؛ الفصول المهمّة : ص 176 نحوه .

ص: 207

2072.الأمالي للطوسي عن عبد الرحمن بن أبي ليلى :تاريخ أصبهان_ به سندش، از امام حسين عليه السلام _: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : «نزديك (خويشاوند)، آن است كه دوستى ، نزديكش كرده باشد ، هر چند نَسَبش دور باشد ؛ و دور(غير خويشاوند) ، آن است كه دوستى دورش كرده باشد ، هر چند نسبش نزديك باشد. هيچ چيز از دست به بدن ، نزديك تر نيست ؛ ولى دست چون عفونت كند، قطعش مى كنند و چون قطعش كردند ، بر جاى آن ، داغ مى نهند» .2072.الأمالى ، طوسى ( _ به نقل از عبد الرحمان بن ابى ليلى _ ) حلية الأولياء_ به سندش ، از امام حسين عليه السلام _: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : «سرلوحه خِرد ، بعد از ايمان به خدا ، دوستى با مردم است» .

5 / 3پيوند با مردم

2075.تاريخ الطبري عن عبد الرحمن بن أبي عمرة :نزهة الناظر_ از امام حسين عليه السلام _: پيوند، نعمت است.2073.تاريخ الإسلام ، ذهبى ( _ به نقل از سعيد بن جبير _ ) نثر الدر_ از امام حسين عليه السلام _: پيوند، رحمت است.2074.الأخبار الطوال:نزهة الناظر_ از امام حسين عليه السلام _: كسى توانايى بيشترين پيوند را دارد كه بتواند با كسى كه با او قطع رابطه نموده، بپيوندد.2075.تاريخ الطبرى ( _ به نقل از عبد الرحمان بن اب_ ) نثرالدرّ_ از امام حسين عليه السلام ، در سخنرانى اش _: برترينِ مردم ، كسى است كه با آن ديگرى كه از او گسسته ، بپيوندد . ريشه ها در رُستنگاه خود هستند و شاخه ها بالا مى روند . پس هر كس امروز خيرى به برادرش برسانَد ، فردا كه بر او در آيد ، آن را مى يابد و هر كس از احسان به برادرش ، [خشنودى] خداى _ تبارك و تعالى _ را بخواهد ، هنگام نيازش برايش جبران مى كند و بيشتر از آنچه داده است ، بلاى دنيا را از او مى گردانَد و هر كس غم مؤمنى را بزُدايد ، خداوند ، غم هاى دنيا و آخرتش را از او مى زُدايد و هر كس نيكى كند ، خدا به او نيكى مى كند ؛ و خداوند ، نيكوكاران را دوست دارد . .

ص: 208

5 / 4مَعرِفَةُ النّاسِ2077.العقد الفريد :الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) عن جُعَيد همدان :أتَيتُ الحُسَينَ بنَ عَلِيٍّ عليهما السلام وعَلى صَدرِهِ سَكينَةُ بِنتُ حُسَينٍ عليه السلام فَقالَ : يا اُختَ كَلبٍ! (1) خُذِي ابنَتَكِ عَنّي . فَساءَلَني فَقالَ : أخبِرني عَن شَبابِ العَرَبِ أو عَنِ العَرَبِ .

قالَ : قُلتُ : أصحابُ جُلاهَقاتٍ (2) ومَجالِسَ .

قالَ : فَأَخبِرني عَنِ المَوالي .

قالَ : قُلتُ : آكِلُ رِبا ، أو حَريصٌ عَلَى الدُّنيا .

قالَ : فَقالَ : إنّا للّهِِ وإنّا إلَيهِ راجِعونَ ، وَاللّهِ إنَّهُما لَلصِّنفانِ اللَّذانِ كُنّا نَتَحَدَّثُ أنَّ اللّهَ تَبارَكَ وتَعالى يَنتَصِرُ بِهِما لِدينِهِ .

يا جُعَيدَ هَمدانَ ! النّاسُ أربَعَةٌ : مِنهُم مَن لَهُ خُلُقٌ ولَيسَ لَهُ خَلاقٌ (3) ، ومِنهُم مَن لَهُ خَلاقٌ ولَيسَ لَهُ خُلُقٌ ، ومنِهُم مَن لَهُ خُلُقٌ وخَلاقٌ ؛ وذاكَ أفضَلُ النّاسِ ، ومِنهُم مَن لَيسَ لَهُ خُلُقٌ ولاخَلاقٌ ؛ وذاكَ شَرُّ النّاسِ . (4) .


1- .اُخت كلب : هي الرباب بنت امرئ القيس ، اُمّ سَكينة (هامش المصدر) .
2- .الجُلاهَق : البُندُق الذي يُرمى به ، ومنه «قوسُ الجُلاهِق» ، وأصله بالفارسيّة «جُلَّهْ» وهي كُبّة غزل (تاج العروس : ج 13 ص 63 «جلهق») .
3- .الخَلاقُ : الحظّ والنصيب (النهاية : ج 2 ص 70 «خلق») .
4- .الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج 1 ص 404 ح 378 ، كتاب العقل وفضله لابن أبي الدنيا : ص 58 ح 78 وفيه ذيله من «يا جعيد» ، وفي تاريخ دمشق : ج 13 ص 253 وتهذيب الكمال : ج 6 ص 235 عن الإمام الحسن عليه السلام وفيهما ذيله من «يا جعيد» .

ص: 209

5 / 4شناخت مردم

2080.عنه عليه السلام :الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة)_ به نقل از جُعَيد هَمْدان _: نزد حسين بن على عليه السلام رفتم و سَكينه دخترش را بر سينه اش ديدم . حسين عليه السلام مادرِ سكينه را صدا زد و فرمود : «اى بانوى كَلبى! (1) دخترت را از من بگير» .

آن گاه از من چيزهايى پرسيد و فرمود : «به من از وضعيت جوانان عرب يا از همه عرب، خبر ده» .

گفتم : آنها اهل جُلّه بازى كردن (2) و دور هم نشستن هستند.

فرمود : «از غير عرب ها بگو» .

گفتم : يا رِباخوارند يا حريص بر دنيا.

فرمود : «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّ_آ إِلَيْهِ رَ جِعُونَ» . به خدا سوگند ، اينها دو گروهى اند كه مى گفتيم خداى _ تبارك وتعالى _ دينش را با آنها يارى مى دهد.

اى جُعَيدِ هَمْدان! مردم ، چهار دسته اند: برخى اخلاق دارند و بهره اى [از دين و آخرت] ندارند ؛ برخى اين بهره را دارند و اخلاق خوشى ندارند ؛ و برخى هر دو را دارند كه برترينِ مردم اند ؛ و برخى هيچ كدام را ندارند كه اينها بدترينِ مردم اند» . .


1- .مقصود ، رَباب ، دختر امرؤالقيس، از طائفه بنى كلب و مادر سَكينه است .
2- .جُلّه، جُلاهَق يا جَولاهك، همان بازى ريسمانْ گروهه است كه در آن، گلوله اى نخى پَرتاب مى شود . ازهمين قبيل است كمانْ گُروهه كه همان كمان گلوله است و بر كمان، گلوله گذاشته و پرتاب مى شود. ريشه «جُلّه»، همان «جولاه» فارسى است كه به معناى كلاف بافندگى است .

ص: 210

2077.العقد الفريد:تحف العقول عن الإمام الحسين عليه السلام :الإِخوانُ أربَعَةٌ : فَأَخٌ لَكَ ولَهُ ، وأخٌ لَكَ ، وأخٌ عَلَيكَ ، وأخٌ لا لَكَ ولا لَهُ .

فَسُئِلَ عَن مَعنى ذلِكَ ، فَقالَ عليه السلام :

الأَخُ الَّذي هُوَ لَكَ ولَهُ : فَهُوَ الأَخُ الَّذي يَطلُبُ بِإِخائِهِ بَقاءَ الإِخاءِ ، ولا يَطلُبُ بِإِخائِهِ مَوتَ الإِخاءِ ، فَهذا لَكَ ولَهُ ؛ لِأَ نَّهُ إذا تَمَّ الإِخاءُ طابَت حَياتُهُما جَميعا ، وإذا دَخَلَ الإِخاءُ في حالِ التَّناقُضِ (1) بَطَلَ جَميعا .

وَالأَخُ الَّذي هُوَ لَكَ : فَهُوَ الأَخُ الَّذي قَد خَرَجَ بِنَفسِهِ عَن حالِ الطَّمَعِ إلى حالِ الرَّغبَةِ ، فَلَم يَطمَع فِي الدُّنيا إذا رَغِبَ فِي الإِخاءِ ، فَهذا موفِرٌ عَلَيكَ بِكُلِّيَّتِهِ .

وَالأَخُ الَّذي هُوَ عَلَيكَ : فَهُوَ الأَخُ الَّذي يَتَرَبَّصُ بِكَ الدَّاوئِرَ ، ويُغشِي السَّرائِرَ ، ويَكذِبُ عَلَيكَ بَينَ العَشائِرِ ، ويَنظُرُ في وَجهِكَ نَظَرَ الحاسِدِ ، فَعَلَيهِ لَعنَةُ الواحِدِ .

وَالأَخُ الَّذي لا لَكَ ولا لَهُ : فَهُوَ الَّذي قَد مَلَأَهُ اللّهُ حُمقا فَأَبعَدَهُ سُحقا ، فَتَراهُ يُؤثِرُ نَفسَهُ عَلَيكَ ، ويَطلُبُ شُحّا ما لَدَيكَ . (2) .


1- .في بحار الأنوار : «التناقص» ، والظاهر أنّه الصواب .
2- .تحف العقول : ص 247 ، بحار الأنوار : ج 78 ص 119 ح 13 .

ص: 211

2078.امام على عليه السلام :تحف العقول :امام حسين عليه السلام فرمود : «برادران ، چهار دسته اند : برادرى براى تو و خودش ، برادرى براى تو ، برادرى عليه تو ، و برادرى نه براى تو و نه براى خودش» .

معناى اين سخن را از ايشان پرسيدند . فرمود : «برادرى كه براى تو و براى خود است ، همان برادرى است كه خواهان دوام برادرى است و با آن ، نابودىِ برادرى را نمى جويد . اين، براى تو و خويش است ؛ چون اگر اين برادرى كامل شود ، زندگى هر دو ، آسوده خواهد بود و اگر از ميان برود [و يا سست گردد] ، خوشى هر دو از ميان مى رود .

برادرى كه براى توست ، همان برادرى است كه خويشتن را از بند طمع ، رهانده و به رغبت گراييده و چون در برادرى رغبت ورزد ، به دنيا طمع نكند و اين ، به تمام و كمال، براى توست .

برادرى كه عليه توست ، همان برادرى است كه پيشامدهاى روزگار را بر تو انتظار مى كشد و [كينه هاى] درون را مى پوشانَد و ميان مردم بر تو دروغ مى بندد و به ديده حسد به سيماى تو مى نگرد ، و بر اوست لعنت خداى يكتا .

برادرى كه نه براى توست و نه براى خود، كسى است كه خدا از حماقت ، آكنده اش كرده و او را از خود ، دور كرده است . پس او را مى بينى كه خود را بر تو ترجيح مى دهد و از سرِ بخل و آز ، آنچه را تو دارى ، مى طلبد» . .

ص: 212

5 / 5مَعرِفَةُ الأَصدِقاءِ2081.عنه عليه السلام :نزهة الناظر عن الإمام الحسين عليه السلام :مَن أحَبَّكَ نَهاكَ ، ومَن أبغَضَكَ أغراكَ . (1)2082.عنه عليه السلام :تاريخ اليعقوبي :قالَ بَعضُهُم : سَمِعتُ الحُسَينَ عليه السلام يَقولُ : المَعونَةُ صَداقَةٌ . (2)2081.امام على عليه السلام :بُغية الطلب في تاريخ حلب عن أحمد بن أبي القاسم عن أبيه :كَتَبَ أخٌ لِلحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام إلَى الحُسَينِ عليه السلام كِتابا يَستَبطِئُهُ في مُكاتَبَتِهِ ، قالَ : فَكَتَبَ إلَيهِ الحُسَينُ عليه السلام :

يا أخي! لَيسَ تَأكيدُ المَوَدَّةِ بِكَثرَةِ المُزاوَرَةِ ، ولا بِمُواتَرَةِ (3) المُكاتَبَةِ ، ولكِنَّها فِي القَلبِ ثابِتَةٌ ، وعِندَ النَّوازِلِ (4) مَوجودَةٌ . (5)5 / 6زِيارَةُ الإِخوانِ2083.الطبقات الكبرى ( _ به نقل از محمّد بن ابراهيم _ ) الاختصاص بإسناده عن الحسين بن عليّ عليهما السلام عن النبيّ صلى الله عليه و آله :حَدَّثَني جَبرَئيلُ أنَّ اللّهَ عز و جلأهبَطَ مَلَكا إلَى الأَرضِ ، فَأَقبَلَ ذلِكَ المَلَكُ يَمشي حَتّى وَقَعَ إلى بابِ دارِ رَجُلٍ ، فَإِذا رَجُلٌ يَستَأذِنُ عَلى بابِ الدّارِ .

فَقالَ لَهُ المَلَكُ : ما حاجَتُكَ إلى رَبِّ هذِهِ الدّارِ ؟

قالَ : أخٌ لي مُسلِمٌ زُرتُهُ فِي اللّهِ .

قالَ : وَاللّهِ ما جاءَ بِكَ إلّا ذاكَ ؟ !

قالَ : ما جاءَني إلّا ذاكَ .

قالَ : فَإِنّي رَسولُ اللّهِ إلَيكَ ، وهُوَ يُقرِئُكَ السَّلامَ ويَقولُ : وَجَبَت لَكَ الجَنَّةُ .

قالَ : فَقالَ : إِنَّ اللّهَ تَعالى يَقولُ : ما مِن مُسلِمٍ زارَ مُسلِما فَلَيسَ إيّاهُ يَزورُ بَل إيّايَ يَزورُ ، وثَوابُهُ عَلَيَّ الجَنَّةُ . (6) .


1- .نزهة الناظر : ص 88 ح 28 ، أعلام الدين : ص 298 ، بحار الأنوار : ج 78 ص 128 ح 11 .
2- .تاريخ اليعقوبي : ج 2 ص 246 .
3- .المُواتَرةُ : المتابَعَةُ (الصحاح : ج 2 ص 843 «وتر») .
4- .. النّازِلَةُ : الشِّدَّةُ من شدائد الدهر تنزل بالناس وجمعها : النوازل (لسان العرب : ج 11 ص 659 «نزل») .
5- .بغية الطلب في تاريخ حلب : ج 6 ص 2589 .
6- .الاختصاص : ص 26 ، المؤمن : ص 59 ح 150 كلاهما عن الإمام الباقر عن أبيه عليهما السلام وراجع : الكافي : ج 2 ص 176 ح 3 .

ص: 213

5 / 5شناخت دوستان

2086.مروج الذهب ( _ في ذِكرِ أحوالِ طَلحَةَ بنِ عُبَيدِ اللّه ِ في ) نزهة الناظر_ از امام حسين عليه السلام _: هر كس دوستت دارد ، تو را [از كار زشت ]باز مى دارد و هر كس دشمنت دارد ، تو را [به آن] بر مى انگيزد .2084.الطبقات الكبرى ( _ به نقل از اسحاق بن يحيى ، از موسى بن طلحه _ ) تاريخ اليعقوبى :كسى گفت : شنيدم كه حسين عليه السلام مى فرمود : «ياورى ، دوستى راستين است» .2085.الطبقات الكبرى ( _ به نقل از ابراهيم بن محمّد بن طلحه _ ) بُغيَة الطلب فى تاريخ حلب_ به نقل از احمد بن ابى القاسم، از پدرش _: يكى از برادران حسين عليه السلام به او نامه نوشت و از دير نامه نوشتن او گلايه كرد . حسين عليه السلام به او نوشت : «برادر من ! استوار كردن دوستى ، به فراوانىِ ديدار و نامه نگارىِ پى در پى نيست ؛ بلكه دوستى در دل پا بر جاست و در سختى ها بروز مى كند» .

5 / 6ديدار برادران

2087.تاريخ الطبرى ( _ به نقل از موسى بن طلحه _ ) الإختصاص_ به سندش، از امام حسين عليه السلام _: پيامبر صلى الله عليه و آله از جبرئيل عليه السلام برايم نقل كرد كه خداوند عز و جل ، فرشته اى را بر زمين فرود آورد. آن فرشته رفت تا به خانه مردى رسيد كه كسى بر درگاه آن ايستاده بود و اجازه ورود مى خواست . فرشته به او گفت : با صاحب اين خانه ، چه كار دارى ؟

مرد گفت : برادر مسلمان من است كه براى خدا به ديدارش آمده ام .

فرشته گفت : تو را به خدا ، جز براى اين نيامده اى ؟!

گفت : جز براى اين نيامده ام .

گفت : من ، فرستاده خدا به سوى تو هستم . خدا به تو سلام مى رساند و مى فرمايد : «بهشت ، برايت واجب شد» .

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «خداوند متعال مى فرمايد : وقتى مسلمانى به ديدار مسلمانى مى رود ، فقط او را ديدار نمى كند ؛ بلكه مرا ديدار مى كند و پاداشش نزد من ، بهشت است » . .

ص: 214

5 / 7مَن يَنبَغي مُجالَسَتُهُ2088.مروج الذهب ( _ در شرح وضعيت زبير بن عوّام به هنگام خلافت عثمان ) تحف العقول عن الإمام الحسين عليه السلام :مِن دَلائِلِ عَلاماتِ القَبولِ ، الجُلوسُ إلى أهلِ العُقولِ . (1)5 / 8مَن لا يَنبَغي مُجالَسَتُهُ2090.شرح نهج البلاغة:نثر الدرّ عن الإمام الحسين عليه السلام :مُجالَسَةُ أهلِ الفِسقِ ريبَةٌ . (2)2091.مروج الذهب عن مساور بن السائب :نثر الدرّ عن الإمام الحسين عليه السلام :مُجالَسَةُ الدُّناةِ شَرٌّ . (3)2092.مقاتل الطالبيّين ( _ في ذِكرِ عَبدِ اللّه ِ بنِ الزُّبَيرِ _ ) كنز العمّال بإسناده عن الحسين عليه السلام :إنَّ عليَّ بنَ أبي طالِبٍ عليهما السلام سَمِعَ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَقولُ لِأَبي اُمامَةَ الباهِلِيِّ : لا تُجالِس قَدَرِيّا ولا مُرجِئا ولا خارِجِيّا (4) ؛ إنَّهُم يُكفِئونَ الدّينَ كَما يُكفَأُ الإِناءُ ، ويَغلونَ كَما غَلَتِ اليَهودُ وَالنَّصارى ، ولِكُلِّ اُمَّةٍ مَجوسٌ ومَجوسُ هذِهِ الاُمَّةِ القَدَرِيَّةُ فَلا تُشَيِّعوهُم ، ألا إنَّهُم يُمسَخونَ قِرَدَةً وخَنازيرَ ، ولَولا ما وَعَدَني رَبّي ألّا يَكونَ في اُمَّتي خَسفٌ لَخُسِفَ بِهِم فِي الحَياةِ الدُّنيا . (5) .


1- .تحف العقول : ص 247 ، بحار الأنوار : ج 78 ص 119 ح 14 .
2- .نثر الدرّ : ج 1 ص 334 ، نزهة الناظر : ص 81 ح 5 ، كشف الغمّة : ج 2 ص 242 ، بحار الأنوار : ج 78 ص 122 ح 5 ؛ وفي تاريخ دمشق : ج 13 ص 259 ومعدن الجواهر : ص 63 عن الإمام الحسن عليه السلام .
3- .نثر الدرّ : ج1 ص334 ، نزهة الناظر : ص81 ح5 وفيه «شين» بدل «شرٌّ» ، كشف الغمّة : ج2 ص242 ، بحار الأنوار : ج 78 ص 122 ح 5 ؛ الفصول المهمّة : ص 177 ، وفي تاريخ دمشق : ج 13 ص 259 عن الإمام الحسن عليه السلام .
4- .راجع : ج 13 ص 164 (الباب الثالث / الفصل الثاني / افتراق الاُمة بعد النبيّ صلى الله عليه و آله ) .
5- .كنز العمّال : ج 1 ص 362 ح 1597 نقلاً عن السلفي في انتخاب حديث القراء عن الإمام الصادق عن أبيه عن جدّه عليهم السلام .

ص: 215

5 / 7آن كه سزاوار همنشينى است

2093.المعجم الكبير عن ثوبان :تحف العقول_ از امام حسين عليه السلام _: از عوامل مقبوليّت [در بين مردم]، نشستن با خردمندان است .

5 / 8آن كه سزاوار همنشينى نيست

2094.المستدرك على الصحيحين ( _ به نقل از ابو هريره _ ) نثر الدرّ_ از امام حسين عليه السلام _: همنشينى با فاسقان ، ترديد برانگيز است .2095.المعجم الكبير عن أبي قبيل :نثر الدرّ_ از امام حسين عليه السلام _: همنشينى با افراد پَست ، شرارت[آفرين] (1) است .2096.نهج البلاغة :كنز العمّال_ به سندش ، از امام حسين عليه السلام _: [پدرم] على بن ابى طالب عليه السلام شنيد كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به ابو اُمامه باهِلى مى فرمايد : «با قَدَرى و مُرجِئى و خارجى (2) ،همنشين مشو كه آنان ، دين را همانند ظرف وارونه، و همانند يهود و نصارا ، افراط و غُلُوْ مى كنند . هر امّتى ، مَجوسى دارد و مجوس اين امّت ، قَدَريّه هستند . به تشييع جنازه آنان نرويد كه آنان به ميمون و خوك ، مَسخ مى شوند. اگر وعده پروردگارم نبود كه در امّتم فرو كشيدن زمين نيست ، بى گمان ، در همين زندگى دنيا ، به زمين فرو مى رفتند . .


1- .در نسخه نزهه الناظر ، «ننگ آور (شَين)»آمده است .
2- .ر . ك : ج 13 ص 165 (باب سوم / فصل دوم / پراكندگى امّت ، پس از پيامبر صلى الله عليه و آله ) .

ص: 216

5 / 9مرضاةُ الخَلقِ وسخطُ الخالِقِ2097.الجمل :الأمالي للصدوق عن يحيى بن أبي القاسم عن الصادق جعفر بن محمّد عن أبيه عن جدّه عليهم السلام :كَتَبَ رَجُلٌ إلَى الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام : يا سَيِّدي! أخبِرني بِخَيرِ الدُّنيا وَالآخِرَةِ .

فَكَتَبَ إلَيهِ :

بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحيمِ . أمّا بَعدُ ، فَإِنَّهُ مَن طَلَبَ رِضَا اللّهِ بِسَخَطِ النّاسِ كَفاهُ اللّهُ اُمورَ النّاسِ ، ومَن طَلَبَ رِضَا النّاسِ بِسَخَطِ اللّهِ وَكَلَهُ اللّهُ إلَى النّاسِ ، وَالسَّلامُ . (1)2097.الجمل:الفتوح_ بَعدَ ذِكرِ كِتابِ عُبَيدِ اللّهِ بنِ زِيادٍ إلَى الحُسَينِ عليه السلام يَطلُبُ مِنهُ أن يَرجِعَ إلى حُكمِهِ وحُكمِ يَزيدَ _: فَلَمّا وَرَدَ الكِتابُ قَرَأَهُ الحُسَينُ عليه السلام ثُمَّ رَمى بِهِ ، ثُمَّ قالَ :

لا أفلَحَ قَومٌ آثَروا مَرضاةَ أنفُسِهِم عَلى مَرضاةِ الخالِقِ . (2) .


1- .الأمالي للصدوق : ص 268 ح 293 ، الاختصاص : ص 225 ، مشكاة الأنوار : ص 72 ح 128 ، بحار الأنوار : ج 71 ص 371 ح 3 وراجع : سنن الترمذي : ج 4 ص 610 ح 2414 وصحيح ابن حبّان : ج 1 ص 511 ح 277 .
2- .الفتوح : ج 5 ص 85 ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 1 ص 239 ؛ بحار الأنوار : ج 44 ص 383 .

ص: 217

5 / 9جلب رضايت مردم با نارضايى آفريدگار

2099.شرح نهج البلاغة:الأمالى ، صدوق_ به نقل از يحيى بن ابى القاسم ، از امام صادق ، از امام باقر ، از امام زين العابدين عليهم السلام _: مردى به حسين بن على عليه السلام نوشت : «سَرور من ! مرا از خير دنيا و آخرت، آگاه كن» .

ايشان به او نوشت : «به نام خداوند بخشنده مهربان . امّا بعد ، هر كس رضايت خدا را بجويد ، هر چند مردم را خوش نيايد ، خداوند ، امور مردم را [كه از ناحيه آنان، او را تهديد مى كنند،] كفايت مى كند و هر كس رضايت مردم را با ناراضى كردن خدا بطلبد ، خدا او را به مردم، وا مى گذارد . والسّلام!» .2099.شرح نهج البلاغة:الفتوح_ پس از ياد كردِ نامه عبيد اللّه بن زياد به امام حسين عليه السلام كه از ايشان خواسته بود به حكم او و يزيد، گردن نهد _: چون نامه آمد ، حسين عليه السلام آن را خواند و به كنار افكند و سپس فرمود : «قومى كه رضايت خود را بر رضايت آفريدگار ، مقدّم بدارند ، رستگار نمى شوند» . .

ص: 218

5 / 10الحَذَرُ عَمّا يُعتَذَرُ مِنهُ2100.امام على عليه السلام ( _ از سخنرانى اش درباره طلحه و زبير ، پيش از جنگ ج ) تحف العقول عن الإمام الحسين عليه السلام :إيّاكَ وما تَعتَذِرُ مِنهُ ؛ فَإِنَّ المُؤمِنَ لا يُسيءُ ولا يَعتَذِرُ ، وَالمُنافِقُ كُلَّ يَومٍ يُسيءُ ويَعتَذِرُ . (1)5 / 11قَبولُ العُذرِ2103.تاريخ اليعقوبي :نظم درر السمطين عن الإمام الحسين عليه السلام :لَو شَتَمَني رَجُلٌ في هذِهِ الاُذُنِ _ وأومى إلَى اليُمنى _ وَاعتَذَرَ لي فِي الاُخرى لَقَبِلتُ ذلِكَ مِنهُ ، وذلِكَ أنَّ أميرَ المُؤمِنينَ عَلِيَّ بنَ أبي طالِبٍ عليه السلام حَدَّثَني أنَّهُ سَمِعَ جَدّي رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَقولُ : «لا يَرِدُ الحَوضَ مَن لَم يَقبَلِ العُذرَ مِن مُحِقٍّ أو مُبطِلٍ» . (2)5 / 12رُبَّ ذَنبٍ أحسَنُ مِنَ الاِعتِذارِ مِنهُ2103.تاريخ اليعقوبى:نزهة الناظر :تَذاكَروا عِندَهُ [الإِمامِ الحُسَينِ عليه السلام ] اعتِذارَ عَبدِ اللّهِ بنِ عَمرِو بنِ العاصِ مِن مَشهَدِهِ بِصِفّينَ ، فَقالَ عليه السلام : رُبَّ ذَنبٍ أحسَنُ مِنَ الاِعتِذارِ مِنهُ . (3)راجع : ص 256 (الفصل الثامن / طاعة المخلوق عصياناً للخالق) .

5 / 13شُرَكاءُ الهَدِيَّةِ2106.الجمل :المطالب العالية عن الحسين بن عليّ عليهما السلام عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله :مَن أتَتهُ هَدِيَّةٌ وعِندَهُ قَومٌ جُلوسٌ ، فَهُم شُرَكاؤُهُ فيها . 4 .


1- .تحف العقول : ص 248 ، بحار الأنوار : ج 78 ص 120 ح 16 وراجع : الزهد للحسين بن سعيد : ص 5 ح 7 .
2- .نظم درر السمطين : ص 209 عن الإمام زين العابدين عليه السلام .
3- .نزهة الناظر : ص 84 ح 16 ، أعلام الدين : ص 298 وليس فيه صدره ، بحار الأنوار : ج 78 ص 128 ح 11 .

ص: 219

5 / 10پرهيز از آنچه موجب عذرخواهى مى شود

2107.الجمل ( _ به نقل از بكر بن عيسى _ ) تحف العقول_ از امام حسين عليه السلام _: از آنچه موجب عذرخواهى مى شود ، بپرهيز كه مؤمن ، نه بد مى كند و نه عذر مى خواهد و منافق ، هر روز بد مى كند و عذر مى آورد .

5 / 11پذيرش عذر

2108.أنساب الأشراف ( _ ب_ه ن_قل از ص_الح بن ك_يسان و ابو مخنف _ ) نظم دُرَر السِّمطَين_ از امام حسين عليه السلام _: اگر مردى در اين گوش راستم دشنامم دهد و در گوش ديگرم از من عذر بخواهد ، از او مى پذيرم ؛ زيرا امير مؤمنان على بن ابى طالب عليه السلام برايم گفت كه شنيده است جدّم پيامبر خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايد : «به حوض [كوثر ]درنمى آيد آن كه عذر را نپذيرد ؛ عذرآورنده، مُحق باشد يا مقصّر» .

5 / 12عذر بدتر از گناه

2110.الجمل:نزهة الناظر :نزد امام حسين عليه السلام عذرتراشى عبد اللّه بن عمرو بن عاص را براى عدم حضورش در جنگ صفّين ، نقل كردند . امام حسين عليه السلام فرمود : «بسى گناه كه از عذرش نيكوتر است!» . (1)ر . ك : ص 257 (فصل هشتم / فرمان بُردارى از آفريده ، با نافرمانى از آفريدگار)

5 / 13شريكان هديه

2113.تاريخ الطبري :المطالب العالية_ از امام حسين عليه السلام ، از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله _: اگر براى كسى كه با عدّه اى نشسته بود، هديه اى آوردند، همنشينانش در آن هديه ، شريك اويند. (2) .


1- .در فارسى ، مَثَل «عذر بدتر از گناه» به همين معناست .
2- .ظاهرا اين، حكمى اخلاقى و در باره هديه هاى خوراكى و قابل تقسيم است .

ص: 220

5 / 14نَفَقَةُ حِفظِ العِرضِ2114.الجمل :تهذيب الكمال عن ابن عون عن الحسين عليه السلام :إنَّ خَيرَ المالِ ما وَقَى العِرضَ (1) . (2)2114.الجمل:مكارم الأخلاق لابن أبي الدنيا عن إسماعيل بن يسار :لَقِيَ الفَرَزدَقُ حُسَينا عليه السلام بِالصِّفاحِ (3) ، فَأَمَرَ لَهُ الحُسَينُ عليه السلام بِأَربَعِمِئَةِ دينارٍ .

فَقيلَ : يا أبا عَبدِ اللّهِ! أعطَيتَ شاعِرا مُبتَهِرا (4) أربَعَمِئَةِ دينارٍ ؟!

فَقالَ : إنَّ مِن خَيرِ مالِكَ ما وَقَيتَ بِهِ عِرضَكَ . (5)5 / 15بَرَكَةُ المَشوَرَةِ2115.تاريخ الطبرى:الهداية الكبرى عن سيف بن عميرة التمّار عن أبي عبد اللّه الصادق عليه السلام :جاءَ رَجُلٌ مِن مَوالي أبي عَبدِ اللّهِ الحُسَينِ عليه السلام يُشاوِرُهُ فِي امرَأَةٍ يَتَزَوَّجُها ، فَقالَ لَهُ عليه السلام : لا اُحِبُّ لَكَ أن تَتَزَوَّجَها ؛ فَإِنَّهَا امرَأَةٌ مَشؤومَةٌ .

وكانَ الرَّجُلُ مُحِبّا لَهُ ، ذو مالٍ كَثيرٍ ، فَخالَفَ مَولانَا الحُسَينَ عليه السلام وتَزَوَّجَها ، فَلَم تَلبَث مَعَهُ إلّا قَليلاً حَتّى أتلَفَ اللّهُ مالَهُ ورَكِبَهُ دَينٌ ، وماتَ أخٌ لَهُ كانَ أحَبَّ النّاسِ إلَيهِ .

فَقالَ لَهُ الحُسَينُ عليه السلام : لَقَد أشَرتُ عَلَيكَ ما هُوَ خَيرٌ لَكَ مِنها وأعظَمُ بَرَكَةً ، فَخَلَّى الرَّجُلُ سَبيلَها .

فَقالَ[ عليه السلام ] : عَلَيكَ بِفُلانَةَ . فَتَزَوَّجَها ، فَما خَرَجَت سَنَتُهُ حَتّى أخلَفَ اللّهُ عَلَيهِ مالَهُ وحالَهُ ووَلَدَت لَهُ غُلاما ، ورَأى مِنها ما يُحِبُّ في تِلكَ السَّنَةِ . (6) .


1- .العِرْضُ : هو جانب الإنسان الذي يصونه من نفسه وحَسَبِه ، ويحامي عنه أن ينتقص ويثلب (النهاية : ج 3 ص 209 «عرض») .
2- .تهذيب الكمال : ج 6 ص 407 ، تاريخ دمشق: ج 14 ص 181 ، تاريخ يحيى بن معين : ج 2 ص 101 ؛ نزهة الناظر : ص 83 ح 9 ، كشف الغمّة : ج 2 ص 243 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 195 ح 8 .
3- .الصّفاحُ : موضع بين حُنين وأنصاب الحرم على يسرة الداخل إلى مكّة من مشاش ، وهناك لقي الفرزدق الحسين بن عليّ عليه السلام (معجم البلدان : ج 3 ص 412) وراجع : الخريطة رقم 3 في آخر المجلّد 5 .
4- .الابتهار : ادّعاء الشيء كذبا (الصحاح : ج 2 ص 599 «بهر») .
5- .مكارم الأخلاق لابن أبي الدنيا : ص 275 ح 432 ؛ المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 65 نحوه ، بحار الأنوار : ج 44 ص 189 ح 2 .
6- .الهداية الكبرى : ص 206 ، الخرائج والجرائح : ج 1 ص 248 ح 4 نحوه ، بحار الأنوار : ج 44 ص 182 ح 6 .

ص: 221

5 / 14هزينه حفظ آبرو

2118.الجمل :تهذيب الكمال_ به نقل از ابن عون ، از امام حسين عليه السلام _: بهترين دارايى ، آن است كه آبرو با آن حفظ مى شود .2117.تاريخ الطبرى ( _ به نقل از مُجالد بن سعيد _ ) مكارم الأخلاق ، ابن ابى الدنيا_ به نقل از اسماعيل بن يسار _: فَرَزدَق ، امام حسين عليه السلام را در صَفاح (1) ديد . امام حسين عليه السلام فرمان داد تا چهارصد دينار به او بدهند .

به امام حسين عليه السلام گفتند : به شاعرى دروغباف ، چهارصد دينار مى بخشى ؟

فرمود : «از بهترين دارايى هايت ، آن است كه آبرويت را بِدان ، محفوظ مى دارى» .

5 / 15بركت مشورت

2120.شرح نهج البلاغة :الهداية الكبرى_ به نقل از سيف بن عَميره تمّار ، از امام صادق عليه السلام _: مردى از وابستگان ابا عبد اللّه الحسين عليه السلام براى مشورت در ازدواج با زنى نزد ايشان آمد . حسين عليه السلام به او فرمود : «من دوست ندارم با او ازدواج كنى ؛ زيرا او زنى ناميمون است» .

مرد كه آن زن را دوست داشت و ثروتمند هم بود ، با مولايمان حسين عليه السلام مخالفت كرد و با او ازدواج كرد ؛ امّا طولى نكشيد كه دارايى اش را از دست داد و بدهكار شد و برادرش هم كه محبوب ترين افراد نزد او بود ، در گذشت .

حسين عليه السلام به او فرمود : «من ، بهتر و بابركت تر از او را به تو نشان دادم » .

مرد ، آن زن را رها نمود . حسين عليه السلام فرمود : «با فلان زن، ازدواج كن» .

آن مرد هم با او ازدواج كرد و يك سال نگذشت كه خدا، دارايى و وضعيتش را به حال اوّل باز گردانْد و بچّه دار شد و آنچه دوست داشت ، در آن سال از آن زن ديد . .


1- .صَفاح ،جايى ميان حُنَين و حدّ حرم مكّه است و در سمت چپِ كسى كه از مشاش به مكّه مى رود، واقع شده است (ر . ك : نقشه شماره 3 در پايان جلد 5) .

ص: 222

5 / 16اِستِخارَةُ اللّهِ عزوجل2120.شرح نهج البلاغة:تاريخ الطبري عن عقبة بن سمعان :خَرَجنا فَلَزِمنَا الطَّريقَ الأَعظَمَ . . . فَاستَقبَلَنا عَبدُ اللّهِ بنُ مُطيعٍ ، فَقالَ لِلحُسَينِ عليه السلام : جُعِلتُ فِداكَ! أينَ تُريدُ ؟

قالَ : أمَّا الآنَ فَإِنّي اُريدُ مَكَّةَ ، وأمّا بَعدَها فَإِنّي أستَخيرُ اللّهَ .

قالَ : خارَ اللّهُ لَكَ ، وجَعَلَنا فِداكَ! (1)2121.تاريخ اليعقوبى:الفتوح :فَبَينَمَا الحُسَينُ عليه السلام كَذلِكَ بَينَ المَدينَةِ ومَكَّةَ ، إذَا استَقبَلَهُ عَبدُ اللّهِ بنُ مُطيعٍ العَدَوِيُّ ، فَقالَ : أينَ تُريدُ أبا عَبدِ اللّهِ _ جَعَلَنِي اللّهُ فِداكَ _ ؟

قالَ : أمّا في وَقتي هذا اُريدُ مَكَّةَ ، فَإِذا صِرتُ إلَيهَا استَخَرتُ اللّهَ تَعالى في أمري بَعدَ ذلِكَ . (2) .


1- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 351 ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 533 ، أنساب الأشراف : ج 3 ص 368 ، الأخبار الطوال : ص 228 ، الفتوح : ج 5 ص 22 والثلاثة الأخيرة نحوه . وراجع : هذه الموسوعة: ج 5 ص 6 (القسم السابع / الفصل السادس / عبداللّه بن مطيع) .
2- .الفتوح : ج 5 ص 22 ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 1 ص 189 ، أنساب الأشراف : ج 3 ص 368 نحوه .

ص: 223

5 / 16درخواست خير از خداوند

2122.شرح نهج البلاغة ( _ به نقل از ابن عبّاس و عامر شعبى و حبيب بن عُمَي ) تاريخ الطبرى_ به نقل از عُقْبة بن سَمعان _: بيرون آمديم و در شاه راه اصلى حركت كرديم ... . عبد اللّه بن مطيع به پيشواز ما آمد و به حسين عليه السلام گفت : فدايت شوم ! كجا مى خواهى بروى؟

فرمود : «اكنون ، قصد مكّه دارم ؛ امّا پس از آن، خيرم را از خدا مى خواهم» .

عبد اللّه گفت : خدا برايت خير بخواهد و ما را فدايت كند !2123.الجمل ( _ به نقل از عرنى ، كه راهنماى جمليان بود _ ) الفتوح :هنگامى كه حسين عليه السلام در راه مدينه و مكّه بود ، عبد اللّه بن مطيع عَدَوى به استقبالش آمد و گفت : اى ابا عبد اللّه ! فدايت شوم ! كجا مى روى؟

فرمود : «اكنون ، قصد مكّه دارم ؛ امّا چون به آن جا رسيدم ، خير و صلاح كارم پس از آن را از خداى متعال مى طلبم» . .

ص: 224

2124.رسول اللّه صلى الله عليه و آله ( _ لِنِسائِهِ _ ) الفتوح :خَرَجَ الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام مِن مَنزِلِهِ ذاتَ لَيلَةٍ وأتى إلى قَبرِ جَدِّهِ صلى الله عليه و آله . . . وأرسَلَ الوَليدُ بنُ عُتبَةَ إلى مَنزِلِ الحُسَينِ عليه السلام لِيَنظُرَ هَل خَرَجَ مِنَ المَدينَةِ أم لا ، فَلَم يُصِبهُ في مَنزِلِهِ ، فَقالَ : الحَمدُ للّهِِ الَّذي لَم يُطالِبنِي اللّهُ عز و جل بِدَمِهِ _ وظَنَّ أنَّهُ خَرَجَ مِنَ المَدينَةِ _ . قالَ : ورَجَعَ الحُسَينُ عليه السلام إلى مَنزِلِهِ مَعَ الصُّبحِ .

فَلَمّا كانَتِ اللَّيلَةُ الثّانِيَةُ خَرَجَ إلَى القَبرِ أيضا فَصَلّى رَكعَتَينِ ، فَلَمّا فَرَغَ مِن صَلاتِهِ جَعَلَ يَقولُ : اللّهُمَّ إنَّ هذا قَبرُ نَبِيِّكَ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله وأنَا ابنُ بِنتِ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله ، وقَد حَضَرَني مِنَ الأَمرِ ما قَد عَلِمتَ ، اللّهُمَّ وإنّي اُحِبُّ المَعروفَ وأكرَهُ المُنكَرَ ، وأنَا أسأَلُكَ يا ذَا الجَلالِ وَالإِكرامِ بِحَقِّ هذَا القَبرِ ومَن فيهِ مَا اختَرتَ (1) مِن أمري هذا ما هُوَ لَكَ رِضىً . (2)5 / 17أدَبُ التَّكَلُّمِ2125.المستدرك على الصحيحين ( _ به نقل از اُمّ سَلَمه _ ) كنز الفوائد عن الإمام الحسين عليه السلام_ أنَّهُ قالَ يَوما لِابنِ عَبّاسٍ _: لا تَكَلَّمَنَّ فيما لا يَعنيكَ ؛ فَإِنَّني أخافُ عَلَيكَ فيهِ الوِزرَ ، ولا تَكَلَّمَنَّ فيما يَعنيكَ حَتّى تَرى لِلكَلامِ مَوضِعا ، فَرُبَّ مُتَكَلِّمٍ قَد تَكَلَّمَ بِالحَقِّ فَعيبَ . ولا تُمارِيَنَّ (3) حَليما ولا سَفيها ؛ فَإِنَّ الحَليمَ يَقليكَ (4) ، وَالسَّفيهَ يُرديكَ (5) . ولا تَقولَنَّ في أخيكَ المُؤمِنِ إذا تَوارى عَنكَ إلّا مِثلَ ما تُحِبُّ أن يَقولَ فيكَ إذا تَوارَيتَ عَنهُ . وَاعمَل عَمَلَ رَجُلٍ يَعلَمُ أنَّهُ مَأخوذٌ بِالإِجرامِ ، مَجزِيٌّ بِالإِحسانِ ، وَالسَّلامُ . (6) .


1- .كذا في المصدر ، وقال في الهامش : «في الأصل : إلّا ما اخترت» . وفي مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : «إلّا اخترت» ، وهو الأنسب للسياق . والمعنى واضح .
2- .الفتوح : ج 5 ص 18 ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج1 ص 186 ؛ بحار الأنوار : ج 44 ص 328 وراجع : هذه الموسوعة : ج 3 ص 416 (القسم السابع / الفصل الثاني / رؤيا النبي صلى الله عليه و آله في المنام عند وداع قبره) .
3- .المُماراة : المجادَلة على مذهب الشكّ والشبهة (النهاية : ج 4 ص 322 «مرا») .
4- .القِلى : شِدّة البُغض ، يقال : قلاهُ يَقليهِ ويَقلوهُ (مفردات ألفاظ القرآن : ص 683 «قلى») .
5- .الرّدى : الهلاك (النهاية : ج 2 ص 216 «ردا») . وفي بحار الأنوار : «يؤذيك» بدل «يرديك» .
6- .كنز الفوائد : ج 2 ص 32 ، أعلام الدين : ص 145 ، بحار الأنوار : ج 78 ص 127 ح 10 .

ص: 225

2126.الإمامة والسياسة :الفتوح :حسين عليه السلام شبى از خانه اش بيرون آمد و به نزد قبر جدّش [پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ]رفت ... . وليد بن عُتبه ، كسى را به [درِ] خانه حسين عليه السلام فرستاده بود تا ببيند آيا از مدينه خارج شده است يا نه ؟ او را در خانه اش نيافت. [وليد] گفت : ستايش ، خداى را كه در باره خون او ، مورد بازخواست قرار نگرفتم .

وليد ، پنداشته بود كه حسين عليه السلام از مدينه بيرون رفته است؛ امّا حسين عليه السلام صبح به خانه اش باز گشت .

او شب دوم، دوباره به سوى قبر [پيامبر صلى الله عليه و آله ] رفت و دو ركعت نماز خواند و چون نمازش را به پايان برد ، چنين گفت : «خدايا! اين ، قبر پيامبرت محمّد صلى الله عليه و آله است و من، پسر دختر محمّدم و مى دانى كه چه برايم پيش آمده است . خدايا ! من ، نيكى را دوست دارم و زشتى را ناپسند مى دارم . اى بِشْكوهِ بزرگ ! من از تو ، به حقّ اين قبر و آن كه در آن مدفون است ، مى خواهم كه در اين كار ، همان چيزى را برايم برگزينى كه خشنودى تو در آن است» .

5 / 17ادب سخن گفتن

2128.الجمل :كنز الفوائد_ از امام حسين عليه السلام ، خطاب به ابن عبّاس _: در آنچه به كارت نمى آيد ، سخن مگو كه من از گرانىِ بار آن بر تو مى ترسم و در آنچه به كارَت مى آيد هم سخن مگو تا آن كه براى سخنت ، جايى مناسب ببينى. بسى گوينده به حق را [چون نابه جا گفت،] عيبناك نمودند. با بردبار و نابخرد مستيز ، كه بردبار ، تو را دشمن مى دارد و نابِخرد ، به سقوطت مى كشد. در پشت سرِ برادر مؤمنت چيزى مگو ، جز مانند آنچه دوست دارى او در پشتِ سر تو بگويد و به گونه كسى عمل كن كه مى داند به سبب جرم هايش ، دستگير و به نيكى هايش ، پاداش داده مى شود . والسّلام!» . .

ص: 226

2127.تاريخ الطبرى ( _ به نقل از محمّد و طلحه _ ) الأمالي للصدوق بإسناده عن سيّد الشهداء الحسين بن عليّ بن أبي طالب عليهما السلام :مَرَّ أميرُ المُؤمِنينَ عَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ عليه السلام بِرَجُلٍ يَتَكَلَّمُ بِفُضولِ الكَلامِ ، فَوَقَفَ عَلَيهِ ، ثُمَّ قالَ : إنَّكَ تُملي عَلى حافِظَيكَ (1) كِتابا إلى رَبِّكَ ، فَتَكَلَّم بِما يَعنيكَ ودَع ما لا يَعنيكَ . (2)5 / 18أدَبُ التَّعزِيَةِ وَالتَّهنِئَةِ2130.الإمام عليّ عليه السلام ( _ مِن خُطبَةٍ لَهُ حينَ بَلَغَهُ خَبَرُ النّاكِثي ) تاريخ أصبهان عن فاطمة بنت الحسين عن أبيها الحسين عليه السلام :كانَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله إذا عَزّى قالَ : «آجَرَكُمُ اللّهُ ورَحِمَكُم» ، وإذا هَنَّأَ قالَ : «بارَكَ اللّهُ لَكُم وبارَكَ عَلَيكُم» . (3)5 / 19أدَبُ إجابَةِ الدَّعوَةِ2131.عنه عليه السلام ( _ في خُطبَتِهِ حينَ نُهوضِهِ إلَى الجَمَلِ _ ) دعائم الإسلام :عَنِ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليهما السلام أنَّهُ رَأى رَجُلاً دُعِيَ إلَى طَعامٍ ، فَقالَ لِلَّذي دَعاهُ : أعفِني ، فَقالَ الحُسَينُ عليه السلام : قُم ؛ فَلَيسَ فِي الدَّعوَةِ عَفوٌ ، وإن كُنتَ مُفطِرا فَكُل ، وإن كُنتَ صائِما فَبارِك . (4) .


1- .الحافِظان : ما من عبد إلّا وله ملكان مُوكَلان . . . وموضع المَلكَين من ابن آدم الترقوتان ، فإنّ صاحب اليمين يكتب الحسنات وصاحب الشمال يكتب السيّئات (مجمع البحرين : ج 1 ص 427 «حفظ») .
2- .الأمالي للصدوق : ص 85 ح 53 عن سليمان بن جعفر الجعفريّ عن الإمام الكاظم عن آبائه عليهم السلام ، بحار الأنوار : ج 71 ص 276 ح 4 وراجع : كتاب من لا يحضره الفقيه : ج 4 ص 396 ح 5841 .
3- .تاريخ أصبهان : ج 1 ص 118 ح 37 وراجع : مسكّن الفؤاد : ص 108 .
4- .دعائم الإسلام : ج 2 ص 107 ح 347 .

ص: 227

2132.عنه عليه السلام ( _ مِن كَلامٍ لَهُ في مَعنى {-1-} طَلحَةَ بنِ عُبَ ) الأمالى ، صدوق_ به سندش، از امام حسين عليه السلام _: امير مؤمنان على بن ابى طالب عليه السلام بر مردى زياده گو گذشت. كنار او ايستاد و فرمود : «تو نوشته اى را به سوى پروردگارت بر دو فرشته نگهبانت املا مى كنى . پس آنچه را به كارت مى آيد ، بگو و آنچه را به كارت نمى آيد ، وا بگذار» .

5 / 18آداب تسليت و تهنيت

2133.الإرشاد :تاريخ أصبهان_ به نقل از فاطمه دختر امام حسين ، از امام حسين عليه السلام _: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، چون تسليت مى گفت ، مى فرمود : «خداوند ، پاداشتان دهد و رحمتتان كند!» و چون تهنيت مى گفت ، مى فرمود : «خداوند ، برايتان مبارك گرداند و مباركتان باد!» .

5 / 19ادب پاسخ دادن به دعوت

2135.تاريخ الطبري :دعائم الإسلام :حسين بن على عليه السلام ديد مردى به غذا دعوت شد ، امّا به دعوت كننده خود گفت : مرا عفو كن .

امام حسين عليه السلام فرمود : «برخيز ، كه هيچ عذرى براى نپذيرفتن دعوت، روا نيست . اگر روزه نيستى ، بخور و اگر روزه دارى ، [با دعايت ،] بركت ده» . .

ص: 228

5 / 20أدَبُ مُواجَهَةِ الحَكيمِ وَالسَّفيهِ2136.الجمل :الأمالي للطوسي بإسناده عن الحسين بن عليّ عن عليّ عليهما السلام :قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : غَريبَتانِ : كَلِمَةُ حِكمَةٍ مِن سَفيهٍ (1) فَاقبَلوها ، وكَلِمَةُ سَفَهٍ مِن حَكيمٍ فَاغفِروها ؛ فَإِنَّهُ لا حَليمَ إلّا ذو عَثرَةٍ ، ولا حَكيمَ إلّا ذو تَجرِبَةٍ . (2)5 / 21أدَبُ نَقلِ الحَديثِ2137.امام على عليه السلام ( _ از نامه اش به كوفيان به هنگام حركت از مدينه به ) الفردوس عن الحسين بن عليّ عليهما السلام عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله :حَدِّثُوا النّاسَ بِما يَعرِفونَ ، ولا تُحَدِّثوهُم بِما يُنكِرونَ فَيُكَذِّبونَ اللّهَ ورَسولَهُ . (3)5 / 22أدَبُ عِشرَةِ المُلوكِ2139.الإرشاد :أعلام الدين عن الإمام الحسين عليه السلام :لا تَصِفَنَّ لِمَلِكٍ دَواءً ؛ فَإِن نَفَعَهُ لَم يَحمَدكَ ، وإن ضَرَّهُ اتَّهَمَكَ . (4) .


1- .. السَّفِيهُ : الجاهِلُ ، والسَّفَهُ : في الأصل الخِفّةُ والطيش (النهاية : ج 2 ص 376 «سفه») .
2- .الأمالي للطوسي : ص 589 ح 1221 عن الحسن ابن بنت إلياس عن الإمام الرضا عن آبائه عليهم السلام ، كتاب من لا يحضره الفقيه : ج 4 ص 406 ح 5879 ، الخصال : ص 34 ح 3 كلاهما عن السكوني عن الإمام الصادق عن آبائه عليهم السلام نحوه .
3- .الفردوس : ج 2 ص 129 ح 2656 .
4- .أعلام الدين : ص 298 ، نزهة الناظر : ص 84 ح 14 ، بحار الأنوار : ج 78 ص 127 ح 11 .

ص: 229

5 / 20ادب روبه رو شدن با دانا و كم خِرد

2141.تاريخ اليعقوبي :الأمالى ، طوسى_ به سندش، از امام حسين عليه السلام ، از امام على عليه السلام _: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : «دو چيز ، نادر است : سخن حكيمانه از كم خِرد ، پس آن را بپذيريد ؛ و سخن سفيهانه از فرزانه ، پس آن را بپوشانيد ، كه هيچ بردبارى بى لغزش و هيچ دانايى بدون تجربه (خطا) نيست» .

5 / 21ادب نقل حديث

2141.تاريخ اليعقوبى:الفردوس_ از امام حسين عليه السلام ، از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله _: حديثى را به مردم بگوييد كه مى شناسند(باور مى كنند). حديثى را به آنان مگوييد كه انكار نمايند و خدا و پيامبرش را تكذيب كنند .

5 / 22ادب معاشرت با فرمان روايان

2144.شرح نهج البلاغة :أعلام الدين_ از امام حسين عليه السلام _: دارويى را براى فرمان روا توصيف مكن كه اگر به او سود رسانَد، تو را نمى ستايد و اگر به او زيان رسانَد ، تو را متّهم مى دارد. .

ص: 230

5 / 23أدَبُ المَسأَلَةِ2145.فتح الباري عن العلاء أبي محمّد عن أبيه :تحف العقول :أتاهُ [الحُسَينَ عليه السلام ] رَجُلٌ فَسَأَلَهُ ، فَقالَ عليه السلام : إنَّ المَسأَلَةَ لا تَصلُحُ إلّا في غُرمٍ (1) فادِحٍ ، أو فَقرٍ مُدقِعٍ (2) ، أو حَمالَةٍ (3) مُفظِعَةٍ . (4)5 / 24أدَبُ قَضاءِ حاجَةِ المُؤمِنِ2146.تاريخ الطبرى ( _ به نقل از يزيد ضخم _ ) تحف العقول :جاءَهُ [الحُسَينَ عليه السلام ] رَجُلٌ مِنَ الأَنصارِ يُريدُ أن يَسأَلَهُ حاجَةً ، فَقالَ عليه السلام : يا أخَا الأَنصارِ صُن وَجهَكَ عَن بِذلَةِ المَسأَلَةِ ، وَارفَع حاجَتَكَ في رُقعَةٍ ، فَإِنّي آتٍ فيها ما سارَّكَ إن شاءَ اللّهُ .

فَكَتَبَ : يا أبا عَبدِ اللّهِ ، إنَّ لِفُلانٍ عَلَيَّ خَمسَمِئَةِ دينارٍ ، وقَد ألَحَّ بي ، فَكَلِّمهُ يُنظِرني إلى مَيسَرَةٍ .

فَلَمّا قَرَأَ الحُسَينُ عليه السلام الرُّقعَةَ ، دَخَلَ إلى مَنزِلِهِ فَأَخرَجَ صُرَّةً فيها ألفُ دينارٍ ، وقالَ عليه السلام لَهُ :

أمّا خَمسُمِئَةٍ فَاقضِ بِها دَينَكَ ، وأمّا خَمسُمِئَةٍ فَاستَعِن بِها عَلى دَهرِكَ . ولا تَرفَع حاجَتَكَ إلّا إلى أحَدِ ثَلاثَةٍ : إلى ذي دينٍ ، أو مُرُوَّةٍ ، أو حَسَبٍ ؛ فَأَمّا ذُو الدّينِ فَيَصونُ دينَهُ ، وأمّا ذُو المُرُوَّةِ فَإِنَّهُ يَستَحيي لِمُرُوَّتِهِ ، وأمّا ذُو الحَسَبِ فَيَعلَمُ أنَّكَ لَم تُكرِم وَجهَكَ أن تَبذُلَهُ لَهُ في حاجَتِكَ ، فَهُوَ يَصونُ وَجهَكَ أن يَرُدَّكَ بِغَيرِ قَضاءِ حاجَتِكَ . (5) .


1- .الغُرم : الدَّين . والغُرْم _ أيضا _ : أداء شيء لازم (النهاية : ج 3 ص 363 «غرم») .
2- .فقرٌ مُدقِع : أي شديد يُفضي بصاحِبِه إلى الدقعاء ؛ وهو التراب (النهاية : ج 2 ص 127 «دقع») .
3- .حَمالة : ما يتحمّلُه الإنسانُ عن غيره من دِيَةٍ أو غرامَةٍ (النهاية : ج 1 ص 442 «حمل») .
4- .تحف العقول : ص246 ، بحار الأنوار : ج78 ص118 ح9 وفي نزهة الناظر : ص78 ح31 عن الإمام الحسن عليه السلام .
5- .تحف العقول : ص 247 ، بحار الأنوار : ج 78 ص 118 ح 12 .

ص: 231

5 / 23ادب درخواست

2147.تاريخ الطبرى ( _ به نقل از محمّد و طلحه _ ) تحف العقول :مردى نزد امام حسين عليه السلام آمد و درخواستى كرد . امام عليه السلام فرمود : «درخواست ، جز در سه حالت ، شايسته نيست : بدهى سنگين ، فقرى كه انسان را به خاك سياه بنشاند، و تاوانِ فراوان» .

5 / 24ادب برآوردن حاجت مؤمن

2149.تاريخ الطبرى ( _ به نقل از ابو ليلى _ ) تحف العقول :مردى انصارى نزد امام حسين عليه السلام آمد و خواست تا حاجت خود را مطرح كند . امام عليه السلام فرمود : «اى برادر انصارى ! آبروى خود را از خوارىِ درخواست كردن ، نگاه دار و حاجتت را در برگه اى بنويس كه من ، در اين باره كارى مى كنم كه اگر خدا بخواهد ، شادمانت كند» .

آن مرد نوشت : «اى ابا عبد اللّه ! فلان كس ، پانصد دينار از من بستانكار است و به من فشار مى آورد . پس با او گفتگو كن كه تا زمانِ توانايى ام بر پرداخت، به من مهلت دهد» .

چون امام حسين عليه السلام ، برگه را خواند ، وارد خانه اش شد و كيسه اى حاوى هزار دينار آورد و به او فرمود : «با پانصد دينارش ، بدهى خود را بپرداز و از پانصد دينار ديگر ، در رويارويى با روزگار ، كمك بگير. حاجتت را جز نزد يكى از اين سه نفر مبر : ديندار ، جوان مرد، و خانواده دار (با اصل و نَسَب) ؛ زيرا ديندار ، دينش را پاس مى دارد [و به تو كمك مى كند] ؛ جوان مرد از جوان مردى خويش ، خجالت مى كشد ؛ و خانواده دار ، مى داند كه تو آبروى خود را در پاى حاجتت ريخته اى . پس او آبرويت را نگه مى دارد و تو را حاجتْ ناروا باز نمى گردانَد» . .

ص: 232

5 / 25أدَبُ فِعلِ المَعروفِ2151.تاريخ الطبري عن أبي ليلى :نثر الدرّ عن الإمام الحسين عليه السلام :لا تَحتَسِبوا (1) بِمَعروفٍ لَم تُعجِلوهُ ، وَاكتَسِبُوا الحَمدَ بِالنُّجحِ (2) ، ولا تَكتَسِبوا بِالمَطلِ (3) ذَمّا ، فَمَهما يَكُن لِأَحَدٍ عِندَ أحَدٍ صَنيعَةٌ (4) لَهُ رَأى أنَّهُ لا يَقومُ بِشُكرِها فَاللّهُ لَهُ بِمُكافَأَتِهِ ؛ فَإِنَّهُ أجزَلُ عَطاءً ، وأعظَمُ أجرا . (5)2151.تاريخ الطبرى ( _ به نقل از ابو ليلى _ ) الأمالي للطوسي بإسناده عن الحسين بن عليّ عن أبيه عليّ عليهما السلام عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله :اِستِتمامُ المَعروفِ أفضَلُ مِنِ ابتِدائِهِ . (6)2152.شرح نهج البلاغة عن أبي مِخنَف عن موسى بن عبد الرحتحف العقول :قالَ عِندَهُ [الحُسَينِ عليه السلام ] رَجُلٌ : إنَّ المَعروفَ إذا اُسدِيَ إلى غَيرِ أهلِهِ ضاعَ .

فَقالَ الحُسَينُ عليه السلام : لَيسَ كَذلِكَ ، ولكِن تَكونُ الصَّنيعَةُ مِثلَ وابِلِ المَطَرِ ؛ تُصيبُ البَرَّ وَالفاجِرَ . (7) .


1- .احتَسَبتُ بالشيء : اعتدَدتُ به (المصباح المنير : ص 135 «حسب») .
2- .نَجَحَتِ الحاجَةُ : قُضِيَت ، ونجَحَ صاحبُها ، والاسم النُّجْح (المصباح المنير : ص 593 «نجح») .
3- .. المَطْل : التسويف بالعِدَةِ والدَّين (القاموس المحيط : ج 4 ص 51 «مطل») .
4- .الصَّنيعة : الإحسان (القاموس المحيط : ج 3 ص 52 «صنع») .
5- .نثر الدرّ : ج 1 ص 334 ، نزهة الناظر : ص 81 ح 6 ، كشف الغمّة : ج 2 ص 241 ، بحار الأنوار : ج 78 ص 121 ح 4 ؛ الفصول المهمّة : ص 176 نحوه .
6- .الأمالي للطوسي : ص 596 ح 1235 عن إسحاق بن جعفر عن أخيه الإمام الكاظم عن آبائه عليهم السلام ، بحار الأنوار : ج 69 ص 405 ح 109 .
7- .تحف العقول : ص 245 ، بحار الأنوار : ج 78 ص 117 ح 3 .

ص: 233

5 / 25ادب نيكوكارى

2153.تاريخ الطبرى ( _ به نقل از محمّد و طلحه _ ) نثر الدُرّ_ از امام حسين عليه السلام _: كار نيكى را كه زود نكرده ايد ، به شمار نياوريد و با برآوردن حاجت ها ، ستايش [ديگران ]را به دست آوريد و با امروز و فردا كردن ، نكوهش را براى خود به ارمغان مياوريد. هر گاه كسى به كسى نيكى كرد و او ديد كه نمى تواند از عهده شكرش به در آيد ، خدا براى او جبران مى كند كه او عطايش بيشتر و پاداشش بزرگ تر است .2154.شرح نهج البلاغة عن أبي مِخنَف :الأمالى ، طوسى_ به سندش، از امام حسين، از امام على عليهما السلام ، از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله _: به پايان رساندن و كامل كردن نيكى ، از آغاز كردنش برتر است .2154.شرح نهج البلاغة ( _ به نقل از ابو مخنف _ ) تحف العقول :مردى نزد امام حسين عليه السلام بود و گفت : نيكى چون در حقّ غير اهلش باشد ، تباه مى شود .

امام حسين عليه السلام فرمود : «اين گونه نيست ؛ بلكه كار نيك ، مانند بارش باران است كه [فايده اش] به نيكوكار و بدكار مى رسد» . .

ص: 234

2155.تاريخ الطبري عن محمّد وطلحة :المناقب والمثالب للخوارزمي عن الحسين بن عليّ عليهما السلام :أجمَلُ المَعروفِ ما حَصَلَ عِندَ الشّاكِرِ ، وأضيَعُهُ ما صارَ إلَى الكافِرِ . (1)توضيح :يدلّ حديث تحف العقول في هذا الباب على أنّ معصية الإنسان وأعماله السيّئة ينبغي ألّا تكون مانعا من إحسان الآخرين إليه ، بل ربما يكون ذلك الإحسان محفّزا له على التوبة . وأمّا حديث المناقب والمثالب فهو ناظرٌ إلى الإنسان الكفور الذي لا يشكر النعمة ؛ حيث إنّ كفرانه سوف يكون سببا لضياع ذلك الإحسان ، ومن ثَمَّ يكون لا طائل من ورائه .

5 / 26أدَبُ عيدِ الغَديرِ2158.الإرشاد :مصباح المتهجّد بإسناده عن الإمام الحسين عليه السلام :اِتَّفَقَ في بَعضِ سِني أميرِ المُؤمِنينَ عليه السلام الجُمُعَةُ وَالغَديرُ ، فَصَعِدَ المِنبَرَ عَلى خَمسِ ساعاتٍ مِن نَهارِ ذلِكَ اليَومِ ، فَحَمِدَ اللّهَ وأثنى عَلَيهِ حَمدا لَم يُسمَع بِمِثلِهِ ، وأثنى عَلَيهِ ثَناءً لَم يَتَوَجَّه إلَيهِ غَيرُهُ ، فَكانَ ما حُفِظَ مِن ذلِكَ :

الحَمدُ للّهِِ الَّذي جَعَلَ الحَمدَ مِن غَيرِ حاجَةٍ مِنهُ إلى حامِديهِ . . . [إلى أن قالَ : ]ومَن أسعَفَ أخاهُ مُبتَدِئا وبَرَّهُ راغِبا فَلَهُ كَأَجرِ مَن صامَ هذَا اليَومَ وقامَ لَيلَتَهُ ، ومَن فَطَّرَ مُؤمِنا في لَيلَتِهِ فَكَأَنَّما فَطَّرَ فِئاما (2) وفِئاما _ يَعُدُّها بِيَدِهِ عَشَرَةً _ .

فَنَهَضَ ناهِضٌ فَقالَ : يا أميرَ المُؤمِنينَ ومَا الفِئامُ ؟

قالَ : مِئَةُ ألفِ نَبِيٍّ وصِدّيقٍ وشَهيدٍ ، فَكَيفَ بِمَن تَكَفَّلَ عَدَدا مِنَ المُؤمِنينَ وَالمُؤمِناتِ وأنَا ضَمينُهُ عَلَى اللّهِ تَعالَى الأَمانَ مِنَ الكُفرِ وَالفَقرِ ، وإن ماتَ في لَيلَتِهِ أو يَومِهِ أو بَعدَهُ إلى مِثلِهِ مِن غَيرِ ارتِكابِ كَبيرَةٍ فَأَجرُهُ عَلَى اللّهِ تَعالى ، ومَنِ استَدانَ (3) لِاءِخوانِهِ وأعانَهُم فَأَنَا الضّامِنُ عَلَى اللّهِ إن بَقّاهُ قَضاهُ وإن قَبَضَهُ حَمَلَهُ عَنهُ .

وإذا تَلاقَيتُم فَتَصافَحوا بِالتَّسليمِ وتَهانَوُا النِّعمَةَ في هذَا اليَومِ ، وَليُبَلِّغِ الحاضِرُ الغائِبَ ، وَالشّاهِدُ البائِنَ ، وَليَعُدِ الغَنِيُّ عَلَى الفَقيرِ ، وَالقَوِيُّ عَلَى الضَّعيفِ ، أمَرَني رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله بِذلِكَ .

ثُمَّ أخَذَ صَلَّى اللّهُ عَلَيهِ وآلِهِ في خُطبَةِ الجُمُعَةِ ، وجَعَلَ صَلاةَ جُمُعَتِهِ صَلاةَ عيدِهِ ، وَانصَرَفَ بِوُلدِهِ وشيعَتِهِ إلى مَنزِلِ أبي مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام بِما أعَدَّ لَهُ مِن طَعامِهِ ، وَانصَرَفَ غَنِيُّهُم وفَقيرُهُم بِرِفدِهِ (4) إلى عِيالِهِ . (5) .


1- .المناقب والمثالب للخوارزمي : ص 106 ح 309 .
2- .الفِئامُ : الجماعة الكثيرة (النهاية : ج 3 ص 406 «فأم») .
3- .استَدانَ : إذا أخَذَ الدَّينَ واقتَرَضَ (النهاية : ج 2 ص 149 «دين») .
4- .الرِّفد : العطاء والصلة (الصحاح : ج 2 ص 475 «رفد») .
5- .مصباح المتهجّد : ص 752 _ 758 ، الإقبال : ج 2 ص 255 كلاهما عن الفيّاض بن محمّد بن عمر الطوسي (الطرسوسي) عن الإمام الرضا عن آبائه عليهم السلام ، المصباح للكفعمي : ص 919 عن الإمام الرضا عن آبائه عنه عليهم السلام وكلاهما نحوه ، بحار الأنوار : ج 97 ص 112 ح 8 نقلاً عن مصباح الزائر عن الفيّاض بن محمّد الطوسي عن الإمام الرضا عن آبائه عنه عليهم السلام .

ص: 235

2157.تاريخ الطبرى ( _ به نقل از ابو طُفَيل _ ) المناقب و المثالب ، خوارزمى_ از امام حسين عليه السلام _: زيباترين نيكى ، آن است كه به سپاس گزار برسد و تباه ترين نيكى، آن است كه به ناسپاس برسد .توضيحاز حديث تحف العقول بر مى آيد كه بدكارى و گنهكارىِ (فُجورِ) فرد مسلمان ، نبايد مانع از نيكوكارى و احسان ديگر مسلمانان به او شود كه چه بسا نيكى به او ، موجب توبه او شود ؛ ولى حديث المناقب و المثالب خوارزمى ، ناظر به اين است كه شخص ناسپاس، چون قدرْ ناشناس است ، موجب تباهى نيكى و احسان مى شود . پس نيكى كردن به وى حاصلى ندارد . به سخن ديگر ، فرق است ميان نيكى كردن به فاجر (كه مرتكب كار ناشايست مى شود) و نيكى كردن به ناسپاس (كه قدرِ احسان را نمى داند و ناسپاسى مى نمايد) .

5 / 26آداب عيد غدير

2160.الجمل ( _ به نقل از واقدى و ابو مِخْنَف ، از يارانشان و م ) مصباح المتهجّد_ به سندش ، از امام حسين عليه السلام _: در يكى از سال هاى خلافت امير مؤمنان عليه السلام ، جمعه و عيد غدير ، يكى شدند. امام عليه السلام پنج ساعت از روزْ گذشته به منبر رفت و به حمد و ثناى الهى پرداخت ، حمدى كه مانند آن شنيده نشده بود و ثنايى كه كسى براى خدا نگفته بود . آنچه از آن محفوظ مانده ، اين است : «ستايش ، خدايى را كه حمد را آفريد ، بى آن كه به حمد كنندگانش نيازى داشته باشد ... و هر كس به يارى برادرش بياغازد [پيش از آن كه او بخواهد] و به رغبت با او نيكى كند ، پاداشى مانند پاداش روزه دارنده اين روز و شب زنده دارِ شبش دارد و هر كس ، مؤمنى را در غروب اين روز افطار دهد ، گويى كه ده ها فِئام را افطار داده است» و با دستش تا ده شِمُرد .

مردى برخاست و گفت : اى امير مؤمنان ! فئام چيست ؟

فرمود : «صد هزار پيامبر و صدّيق (مؤمن راستين) و شهيد (گواه) . پس چه گمان مى بَرى به كسى كه كفالت چندين نفر از مردان و زنانِ مسلمان را عهده دار شده است ، و من از سوى خداى متعال، ضامنم كه از كفر و فقر ، در امان باشد و اگر در آن شب و روز ، و يا شب و روزى مانند آن بميرد و گناه كبيره اى نكرده باشد ، پاداشش به عهده خداى متعال است، و هر كس براى برادرانش قرض بگيرد و به آنان كمك كند ، من از سوى خدا ضامنم كه اگر باقى بمانَد ، بدهى اش را بپردازد و اگر قبضِ روحش كند ، خداوند، خود به عهده بگيرد .

چون همديگر را ديديد ، دست بدهيد و سلام كنيد و نعمتِ امروز را به هم تبريك بگوييد و بايد حاضر به غايب و نيز به حاضرِ دور از من برساند، و توانگر به ديدن فقير برود و نيرومند به ديدن ناتوان؛ چرا كه پيامبر صلى الله عليه و آله به من چنين فرمان داد» .

سپس امام _ كه خدا بر او و خاندانش درود فرستد _ خطبه جمعه را آغاز كرد و نماز جمعه اش را نماز عيد قرار داد و با فرزندان و پيروانش به منزل امام حسن عليه السلام رفت كه براى او طعامى آماده كرده بود، و توانگر و فقيرِ آنان ، با دريافت هديه هاى او به سوى خانواده شان باز گشتند . .

ص: 236

5 / 27أدَبُ الأَكلِ وَالشُّربِ2162.الإمامة والسياسة :عيون أخبار الرضا عليه السلام بإسناده عن الحسين بن عليّ عليهما السلام :كانَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله إذا أكَلَ طَعاما يَقولُ : اللّهُمَّ بارِك لَنا فيهِ ، وَارزُقنا خَيرا مِنهُ . وإذا أكَلَ لَبَنا _ أو شَرِبَهُ _ يَقولُ : اللّهُمَّ بارِك لَنا فيهِ ، وَارزُقنا مِنهُ (1) . (2) .


1- .في المصدر : «فيه» ، والتصويب من بحار الأنوار .
2- .عيون أخبار الرضا عليه السلام : ج 2 ص 39 ح 114 ، صحيفة الإمام الرضا عليه السلام : ص 232 ح 129 كلاهما عن أحمد بن عامر الطائي عن الإمام الرضا عن آبائه عليهم السلام ، بحار الأنوار : ج 66 ص 99 ح 11 .

ص: 237

5 / 27آداب خوردن و آشاميدن

2163.شرح نهج البلاغة ( _ به نقل از ابن عبّاس _ ) عيون أخبار الرضا عليه السلام_ به سندش، از امام حسين عليه السلام _: پيامبر صلى الله عليه و آله هر گاه غذايى مى خورد ، مى گفت : «خداوندا! آن را بر ما مبارك گردان و بهتر از آن هم روزى ما كن»، و چون شير مى خورد _ يا مى نوشيد _ مى گفت : «خداوندا! اين را بر ما مبارك كن و [باز هم ]از اين ، روزى مان كن» . .

ص: 238

2164.أنساب الأشراف :دعائم الإسلام عن الحسين بن عليّ عليه السلام :أنَّهُ كَرِهَ تَجَرُّعَ (1) اللَّبَنِ ، وكانَ يَعُبُّهُ (2) عَبّا ، وقالَ : إنَّما يَتَجَرَّعُ (3) أهلُ النّارِ . (4)2164.أنساب الأشراف:مكارم الأخلاق بإسناده عن الحسين بن عليّ عليه السلام :كانَ أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام قَد أمَرَنا إذا تَخَلَّلنا ألّا نَشرَبَ الماءَ حَتّى نَتَمَضمَضَ ثَلاثا . (5)2165.الجمل :المعجم الكبير عن بشر بن غالب عن الإمام الحسين عليه السلام :رَأَيتُ النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله يَشرَبُ وهُوَ قائِمٌ . (6)2165.الجمل:المحاسن عن بشير بن غالب :سَأَلتُ الحُسَينَ بنَ عَلِيٍّ عليه السلام وأنَا اُسايِرُهُ عَنِ الشُّربِ قائِما ؟ فَلَم يُجِبني حَتّى إذا نَزَلَ أتى ناقَةً (/ ناقَتَهُ) فَحَلَبَها ، ثُمَّ دَعاني فَشَرِبَ وهُوَ قائِمٌ . (7)2166.شرح نهج البلاغة عن أبي مِخنَف ( _ في بَيانِ نَصِّ مُعاهَدَةِ الصُّلحِ _ ) المحاسن عن سدير :سَأَلتُ أبا جَعفَرٍ عليه السلام عَنِ الشُّربِ قائِما ، قالَ : وما بَأسٌ بِذلِكَ ، قَد شَرِبَ الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام وهُوَ قائِمٌ . (8) .


1- .التجرُّع : شربٌ في عجلة . وقيل : هو الشُّرب قليلاً قليلاً . والجرعة تروى بالضمِّ والفتح ، فالضمُّ : الاسمُ من الشرب اليسير ، والفتح: المرّةُ الواحدة منه (النهاية : ج 1 ص 261 «جَرَعَ») .
2- .العَبُّ : الشُّربُ بلا تنفُّسٍ (النهاية : ج 3 ص 168 «عبَبَ») .
3- .تلميح إلى الآية «يَتَجَرَّعُهُ وَ لَا يَكَادُ يُسِيغُهُ وَ يَأْتِيهِ الْمَوْتُ مِن كُلِّ مَكَانٍ وَ مَا هُوَ بِمَيِّتٍ وَ مِن وَرَآئِهِ عَذَابٌ غَلِيظٌ» إبراهيم : 17 .
4- .دعائم الإسلام : ج 2 ص 130 ح 455 ، وفي بحار الأنوار : ج 66 ص 474 ح 57 نقلاً عن دعائم الإسلام عن الإمام الحسن عليه السلام .
5- .مكارم الأخلاق : ج 1 ص 331 ح 1062 عن أحمد بن عامر الطائي عن الإمام الرضا عن آبائه عليهم السلام ، بحار الأنوار : ج 66 ص 438 ح 5 .
6- .المعجم الكبير : ج 3 ص 133 ح 2904 ، كنز العمّال : ج 15 ص 458 ح 41821 نقلاً عن ابن جرير .
7- .المحاسن : ج 2 ص 408 ح 2428 ، بحار الأنوار : ج 66 ص 470 ح 41 .
8- .المحاسن : ج 2 ص 409 ح 2429 ، بحار الأنوار : ج 66 ص 470 ح 42 .

ص: 239

2167.شرح نهج البلاغة عن أبي مِخنَف :دعائم الإسلام_ از امام حسين عليه السلام _: امام عليه السلام جرعه جرعه نوشيدنِ شير را ناخوش مى داشت و آن را يك نفس مى نوشيد و مى فرمود : «دوزخيان ، جرعه جرعه مى نوشند» . (1)2166.شرح نهج البلاغة ( _ به نقل از ابو مخنف ، در گزارش متن عهد نامه صلح ) مكارم الأخلاق_ به سندش ، از امام حسين عليه السلام _: امير مؤمنان عليه السلام به ما فرمان داد كه چون [دندان هايمان را] خلال كرديم ، تا سه بار آب در دهان نگردانده ايم ، آب ننوشيم .2167.شرح نهج البلاغة ( _ به نقل از ابو مخنف _ ) المعجم الكبير_ به نقل از بِشر بن غالب ، از امام حسين عليه السلام _: ديدم كه پيامبر صلى الله عليه و آله در حالت ايستاده مى نوشد .2168.مروج الذهب ( _ في ذِكرِ أصحابِ الجَمَلِ _ ) المحاسن_ به نقل از بشير بن غالب _: من با حسين بن على عليه السلام مسيرى را مى پيموديم كه از او در باره نوشيدن در حالت ايستاده پرسيدم . امام عليه السلام پاسخم نداد تا اين كه فرود آمد . نزد ماده شترى رفت و آن را دوشيد و مرا فرا خواند و در حالت ايستاده نوشيد .2168.مروج الذهب ( _ در گزارش اهل جمل _ ) المحاسن_ به نقل از سَدير _: از امام باقر عليه السلام در باره نوشيدن در حالت ايستاده پرسيدم . فرمود : «اشكالى ندارد . حسين بن على عليه السلام در حالت ايستاده نوشيد» . .


1- .اشاره است به معناى آيه 17 از سوره ابراهيم «آن راجرعه جرعه مى نوشد و نمى تواند آن را فرو بَرَد و مرگ از هر طرف به سوى او مى آيد ؛ ولى نمى ميرد و عذابى سنگين به دنبال دارد» .

ص: 240

الفَصلُ السّادِسُ : السّلام وآدابه6 / 1البَدأُ بِالسَّلامِ2170.أنساب الأشراف ( _ به نقل از ابو مخنف _ ) تحف العقول عن الإمام الحسين عليه السلام :لِلسَّلامِ سَبعونَ حَسَنَةً ؛ تِسعٌ وسِتّونَ لِلمُبتَدِئِ وواحِدَةٌ لِلرّادِّ . (1)6 / 2السَّلامُ قَبلَ الكَلامِ2172.الجمل ( _ في ذِكرِ ماحَدَثَ بَعدَ مُصالَحَةِ عُثمانَ بنِ ) تحف العقول :قالَ لَهُ [لِلحُسَينِ عليه السلام ] رَجُلٌ ابتدِاءً : كَيفَ أنتَ عافاكَ اللّهُ ؟ فَقالَ عليه السلام لَهُ : السَّلامُ قَبلَ الكَلامِ عافاكَ اللّهُ . ثُمَّ قالَ عليه السلام : لا تَأذَنوا لِأَحدٍ حَتّى يُسَلِّمَ . (2)6 / 3السَّلامُ عَلَى المُذنِبِ2174.تاريخ الطبري عن سهل بن سعد :الجعفريّات بإسناده عن الإمام الحسين عليه السلام :إنَّ ابنَ الكَوّاءِ سَأَلَ عَلِيَّ بنَ أبي طالِبٍ عليه السلام ، فَقالَ : يا أميرَ المُؤمِنينَ! نُسَلِّمُ عَلى مُذنِبِ هذِهِ الاُمَّةِ ؟

فَقالَ عليه السلام : يَراهُ اللّهُ عز و جل لِلتَّوحيدِ أهلاً ، ولا نَراهُ لِلسَّلامِ عَلَيهِ أهلاً ! (3) .


1- .تحف العقول : ص 248 ، بحار الأنوار : ج 78 ص 120 ح 17 وراجع : مشكاة الأنوار : ص 346 ح 1106 وجامع الأخبار : ص 230 ح 585 .
2- .تحف العقول : ص 246 ، بحار الأنوار : ج 78 ص 117 ح 6 .
3- .الجعفريّات : ص 234 عن الإمام الكاظم عن آبائه عليهم السلام .

ص: 241

فصل ششم : سلام كردن و آداب آن
6 / 1پيشى جستن در گفتن سلام

2176.المستدرك على الصحيحين عن أبي بكرة :تحف العقول_ از امام حسين عليه السلام _: سلام ، هفتاد ثواب دارد كه شصت و نُه ثواب آن ، از آنِ آغاز كننده و يكى براى پاسخ دهنده است .

6 / 2سلام كردن قبل از سخن گفتن

2176.المستدرك على الصحيحين ( _ به نقل از ابو بكره _ ) تحف العقول :مردى در آغاز سخن ، به امام حسين عليه السلام گفت : چگونه اى _ خدا ، آسايشت بخشد _ ؟

امام عليه السلام به او فرمود : «سلام ، قبل از كلام است _ خدا ، آسايشت بخشد _ !» .

سپس فرمود : «به كسى اجازه[ ى سخن گفتن] ندهيد تا آن كه سلام دهد» .

6 / 3سلام كردن بر گناهكار

2178.تاريخ الطبرى ( _ به نقل از محمّد و طلحه ، در گزارش اهل جمل _ ) الجعفريات_ به سندش از امام حسين عليه السلام _: ابن كَوّا، از امام على عليه السلام سؤال كرد : اى امير مؤمنان ! آيا بر گناهكاران اين امّت ، سلام بدهيم ؟

پاسخ داد : «آيا خداى عز و جل او را اهل توحيد بشمارد و ما او را شايسته سلام ندانيم ؟!» . .

ص: 242

6 / 4إبلاغُ السَّلامِ2180.الإرشاد عن ابن عبّاس :تاريخ دمشق عن عبد الرحمن بن كثير عن جعفر بن محمّد [الصادق] عليه السلام :قالَ أبو جَعفَرٍ مُحَمَّدُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام : أجلَسَني جَدِّيَ الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام في حِجرِهِ ، وقالَ لي : رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله يُقرِئُكَ السَّلامَ . (1)6 / 5البُخلُ بِالسَّلامِ2182.شرح نهج البلاغة عن زيد بن صوحان:تحف العقول عن الإمام الحسين عليه السلام :البَخيلُ مَن بَخِلَ بِالسَّلامِ . (2) .


1- .تاريخ دمشق : ج 54 ص 275 ، سير أعلام النبلاء : ج 4 ص 404 ، كنز العمّال : ج 14 ص 50 ح 37907 .
2- .تحف العقول : ص 248 ، بحار الأنوار : ج 78 ص 120 ح 18 وراجع : الكافي : ج 2 ص 645 ح 6 ومعاني الأخبار : ص 246 ح 8 ومشكاة الأنوار : ص 346 ح 1108 .

ص: 243

6 / 4سلام رساندن

2183.الإرشاد :تاريخ دمشق_ به نقل از عبد الرحمان بن كثير ، از امام صادق عليه السلام _: [پدرم] باقر عليه السلام فرمود: «جدّم حسين بن على عليه السلام مرا در دامنش نشانْد و به من فرمود : پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، به تو سلام مى رسانَد » .

6 / 5بُخل در سلام كردن

2185.تاريخ الطبري عن محمّد وطلحة :تحف العقول_ از امام حسين عليه السلام _: بخيل، كسى است كه در سلام كردن، بخل ورزد . .

ص: 244

الفَصلُ السّابِعُ : مساوئ الأخلاق7 / 1الكِبرُ2187.نهج البلاغة :نثر الدرّ عن الإمام الحسين عليه السلام :الاِستِكبارُ صَلَفٌ (1) . (2)2186.الجمل:المعجم الكبير عن فاطمة بنت الحسين عن أبيها الحسين عليه السلام :إنَّ عَبدَ اللّهِ بنَ عَمرٍو جاءَ إلَى النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله فَقالَ : يا رَسولَ اللّهِ ، أمِنَ الكِبرِ أن ألبَسَ الحُلَّةَ الحَسَنَةَ ؟

قالَ : لا .

قالَ : فَمِنَ الكِبرِ أن أركَبَ النّاقَةَ النَّجيبَةَ ؟

قالَ : لا .

قالَ : أفَمِنَ الكِبرِ أن أصنَعَ طَعاما ، فَأَدعُوَ قَوما يَأكُلونَ عِندي ويَمشونَ خَلفَ عَقِبي ؟

قالَ : لا .

قالَ : فَمَا الكِبرُ ؟

قالَ : أن تَسفَهَ (3) الحَقَّ ، وتَغمَصَ (4) النّاسَ . (5) .


1- .الصَّلَفُ : الاِدِّعاءُ فوق القدْرِ تكبّرا (تاج العروس : ج 12 ص 329 «صلف») .
2- .نثر الدرّ : ج1 ص334 ، نزهة الناظر : ص81 ح5 ، كشف الغمّة : ج2 ص242 ، بحار الأنوار : ج78 ص122ح5 .
3- .سَفِهَ الحَقَّ : أي جهله (النهاية : ج 2 ص 376 «سفه») .
4- .غَمِصَ الناسَ : احتقرهم ولم يرهم شيئا (النهاية : ج 3 ص 386 «غمص») .
5- .المعجم الكبير : ج 3 ص 132 ح 2898 ، المعجم الأوسط : ج 9 ص 42 ح 9088 .

ص: 245

فصل هفتم : اخلاق زشت
7 / 1تكبّر

2189.مروج الذهب عن المنذر بن الجارود :نثر الدرّ_ از امام حسين عليه السلام _: استكبار ، [همان] خود بزرگ بينى است.2190.الإرشاد ( _ مِن كَلامِهِ عليه السلام حينَ دَخَلَ البَصرَةَ ) المعجم الكبير_ به نقل از فاطمه دختر امام حسين ، از امام حسين عليه السلام _: عبد اللّه بن عمرو ، نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و گفت : اى پيامبر خدا! آيا اگر لباس گران قيمت و زيبا بپوشم، كِبر است؟

فرمود : «نه» .

گفت : آيا اگر شتر رَهوار سوار شوم، كِبر است؟

فرمود : «نه» .

گفت : آيا اگر غذايى درست كنم و گروهى را دعوت كنم تا نزدم بخورند و در پىِ من بيايند، كِبر است؟

فرمود : «نه» .

گفت : پس كِبر چيست؟

فرمود : «اين كه حق ناشناسى كنى و مردم را حقير بشمارى» . .

ص: 246

7 / 2الكَذِبُ2191.الأخبار الطوال :تاريخ اليعقوبي عن الإمام الحسين عليه السلام :الكَذِبُ عَجزٌ . (1)7 / 3الغَيبَةُ2192.الجمل:تحف العقول عن الإمام الحسين عليه السلام_ لِرَجُلٍ اغتابَ عِندَهُ رَجُلاً _: يا هذا ! كُفَّ عَنِ الغيبَةِ ؛ فَإِنَّها إدامُ (2) كِلابِ النّارِ . (3)7 / 4البُخلُ2194.عنه عليه السلام ( _ في كِتابِهِ إلى عائِشَةَ قَبلَ الحَربِ _ ) تاريخ اليعقوبي عن الإمام الحسين عليه السلام :الشُحُّ (4) فَقرٌ . (5) .


1- .تاريخ اليعقوبي : ج 2 ص 246 .
2- .الإدامُ : ما يُؤكلُ مع الخبز ، أيّ شيء كان (النهاية : ج 1 ص 31 «أدم») .
3- .. تحف العقول : ص 245 ، بحار الأنوار : ج 78 ص 117 ح 2 .
4- .الشُّحّ : أشدّ البُخل ، وهوأبلَغُ فيالمَنع من البُخل . وقيل : هو البخل مع الحِرص (النهاية : ج2 ص448 «شحح») .
5- .تاريخ اليعقوبي : ج 2 ص 246 .

ص: 247

7 / 2دروغگويى

2195.البيان والتبيين ( _ به نقل از عبد اللّه بن مصعب _ ) تاريخ اليعقوبى_ از امام حسين عليه السلام _: دروغگويى ، [از] ناتوانى است.

7 / 3غيبت

2196.الفتوح:تحف العقول_ از امام حسين عليه السلام ، به مردى كه نزد ايشان ، غيبت مرد ديگرى را كرد _: اى مرد ! از غيبت ، دست بكش ؛ چرا كه خورشِ سگان دوزخ است .

7 / 4بخل

2199.فتح الباري عن الحسن :تاريخ اليعقوبى_ از امام حسين عليه السلام _: بُخل ، (1) نادارى است . .


1- .در متن عربى حديث ، «الشُّحّ» آمده است كه علاوه بر «بُخل» ، در معناى«حرص (آزمندى)» و «حرصِ جمع كردنِ مال» نيز به كار مى رود و برخى گفته اند كه به معناى «بخلِ آميخته با حرص» است .

ص: 248

2200.مروج الذهب :المناقب والمثالب للخوارزمي عن الحسين بن عليّ عليهما السلام :السَّخاءُ مَحَبَّةٌ ، وَالبُخلُ مَبغَضَةٌ ، وَالجَنَّةُ مُحَرَّمَةٌ عَلَى البَخيلِ . (1)2201.مجمع الزوائد عن سعيد بن كوز :دلائل الإمامة بإسناده عن الحسين عليه السلام عن اُمّه فاطمة عليهاالسلام :قالَ لي أبي رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : إيّاكِ وَالبُخلَ ؛ فَإِنَّهُ عاهَةٌ لا تَكونُ في كَريمٍ ، إيّاكِ وَالبُخلَ ؛ فَإِنَّهُ شَجَرَةٌ فِي النّارِ وأغصانُها فِي الدُّنيا ، فَمَن تَعَلَّقَ بِغُصنٍ مِن أغصانِها أدخَلَهُ النّارَ ، وَالسَّخاءُ شَجَرَةٌ فِي الجَنَّةِ وأغصانُها فِي الدُّنيا ، فَمَن تَعَلَّقَ بِغُصنٍ مِن أغصانِها أدخَلَهُ الجَنَّةَ . (2)7 / 5النَّذالَةُ2200.مروج الذهب:نثر الدرّ :سَأَلَهُ [عَلِيّا عليه السلام ] الحُسَينُ عليه السلام (3) عَنِ النَّذالَةِ ، فَقالَ : الجُرأَةُ عَلَى الصَّديقِ ، وَالنُّكولُ (4) عَنِ العَدُوِّ . (5)7 / 6العَجَلَةُ2202.المحاسن والمساوئ ( _ به نقل از سالم بن ابى جعد _ ) نثر الدرّ عن الإمام الحسين عليه السلام :العَجَلَةُ سَفَهٌ (6) . (7) .


1- .المناقب والمثالب للخوارزمي : ص 185 ح 604 .
2- .دلائل الإمامة : ص 71 ح 9 عن الحسن ابن بنت إلياس عن الإمام الرضا عن آبائه عليهم السلام .
3- .في سائر المصادر (تحف العقول : ص 225 والمعجم الكبير : ج 3 ص 69 ح 2688 ودستور معالم الحكم : ص 82) عن الإمام الحسن عليه السلام في مسائل سأله عنها أمير المؤمنين عليه السلام وفي الجميع «الجبن» بدل «النذالة» .
4- .النُّكول : هو الامتناع وترك الإقدام (النهاية : ج 5 ص 117 «نكل») .
5- .نثر الدرّ : ج 1 ص 274 .
6- .السَّفَهُ : الخِفَّةُ والطَّيش (النهاية : ج 2 ص 376 «سفه») .
7- .نثر الدرّ : ج 1 ص 334 ، نزهة الناظر : ص 81 ح 5 ، كشف الغمّة : ج 2 ص 242 ، بحار الأنوار : ج 78 ص 122 ح 5 ؛ الفصول المهمّة : ص 177 ، تاريخ دمشق : ج 13 ص 259 وفي معدن الجواهر : ص 63 عن الإمام الحسن عليه السلام .

ص: 249

2203.الأمالي للطوسي عن إسماعيل بن رجاء الزبيدي :المناقب و المثالب ، خوارزمى_ از امام حسين عليه السلام _: سخاوت [مايه] دوستى و بخل ، [مايه] دشمنى است و بهشت بر بخيل ، روا نيست .2203.الأمالى ، طوسى ( _ به نقل از اسماعيل بن رجاء زبيدى _ ) دلائل الإمامة_ به سندش، از امام حسين عليه السلام ، از فاطمه عليهاالسلام _: پدرم پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به من فرمود : «مبادا بخل بورزى كه آفتى است كه در بزرگوار نيست ! مبادا بخل بورزى كه بخل ، درختى در آتش [دوزخ] است و شاخه هايش در دنياست و هر كس به شاخه اى از آن در آويزد ، او را به آتش [دوزخ] ، وارد مى كند . سخاوت ، درختى در بهشت است و شاخه هايش در دنياست و هر كس به شاخه اى از آن در آويزد ، او را به بهشت در مى آورد» .

7 / 5فرومايگى

2205.تاريخ الطبري عن القاسم بن محمّد :نثر الدرّ :حسين عليه السلام از [پدرش] على عليه السلام در باره معناى فرومايگى پرسيد . فرمود : «گستاخ بودن در برابر دوست و عقب نشستن در برابر دشمن!» .

7 / 6عجله

2206.مروج الذهب:نثر الدرّ_ از امام حسين عليه السلام _: عجله ، نابخردى است . .

ص: 250

7 / 7السَّفَهُ2208.تاريخ الطبري عن قتادة :نثر الدرّ عن الإمام الحسين عليه السلام :السَّفَهُ (1) ضَعفٌ . (2)7 / 8السِّعايَةُ2209.شرح نهج البلاغة:كشف الغمّة بإسناده عن الحسين عليه السلام :جاءَ رَجُلٌ الى أميرِ المُؤمِنينَ عليه السلام يَسعى بِقَومٍ ، فَأَمَرَني أن دَعَوتُ لَهُ قَنبَرا ، فَقالَ لَهُ عَلِيٌّ عليه السلام : اُخرُج إلى هذَا السّاعي فَقُل لَهُ : قَد أسمَعتَنا ما كَرِهَ اللّهُ تَعالى ، فَانصَرِف في غَيرِ حِفظِ اللّهِ تَعالى . (3)7 / 9فَقرُ النَّفسِ2211.الجمل عن مروان بن الحكم :معاني الأخبار عن شريح بن هانى ء عن الحسين عليه السلام_ لَمّا سَأَلَهُ أبوهُ عَنِ الفَقرِ _: الطَّمَعُ ، وشِدَّةُ القُنوطِ (4) . (5) .


1- .السَّفَه : ضدّ الحلم ، وأصله الخفّة والحركة (الصحاح : ج 6 ص 2234 «سفه») .
2- .نثر الدرّ : ج 1 ص 334 ، نزهة الناظر : ص 81 ح 5 ، كشف الغمّة : ج 2 ص 242 ، بحار الأنوار : ج 78 ص 122 ح 5 ؛ الفصول المهمّة : ص 177 وفي تاريخ دمشق : ج 13 ص 259 عن الإمام الحسن عليه السلام .
3- .كشف الغمّة : ج 3 ص 8 عن الإمام الكاظم عن آبائه عليهم السلام ، بحار الأنوار : ج 41 ص 119 ح 27 .
4- .القُنُوطُ : هو أشدُّ اليأسُ من الشيء (النهاية : ج 4 ص 113 «قنط») .
5- .معاني الأخبار : ص 401 ح 62 ، بحار الأنوار : ج 72 ص 194 ح 14 .

ص: 251

7 / 7نابُردبارى

2213.الإمامة والسياسة ( _ في ذِكرِ مادارَ بَينَ الإِمامِ عليه السلام وَطَ ) نثر الدرّ_ از امام حسين عليه السلام _: نابُردبارى ، ناتوانى است .

7 / 8سخن چينى

2214.الجمل :كشف الغمّة_ به سندش ، از امام حسين عليه السلام _: مردى نزد امير مؤمنان عليه السلام آمد و از گروهى بدگويى نمود . امام عليه السلام به من فرمان داد كه قنبر را برايش فرا بخوانم . [چون آمد ، ]على عليه السلام به او فرمود : «اين سخن چين را بيرون كن و به او بگو : چيزى به ما شنواندى كه خداى متعال ، ناپسند مى دارد . باز گرد ، بى آن كه در حفظ و امان خداى متعال باشى» .

7 / 9فقر جان

2215.المناقب ، خوارزمى ( _ به نقل از مجزئه سدوسى _ ) معانى الأخبار_ به نقل از شُرَيح بن هانى ، از امام حسين عليه السلام ، چون پدرش از او در باره فقر پرسيد _: طمع كردن [به مال مردم] و شدّت نااميدى [از رحمت خداوند] است . .

ص: 252

7 / 10خَوفُ الفَقرِ وطَلَبُ الفَخرِ2216.الأمالى ، طوسى ( _ به نقل از بُكَير بن عبد اللّه طويل و عمّار بن ا ) الخصال بإسناده عن الحسين بن عليّ عليهما السلام :قالَ أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام : أهلَكَ النّاسَ اثنانِ : خَوفُ الفَقرِ ، وطَلَبُ الفَخرِ . (1) .


1- .. الخصال : ص 69 ح 102 عن العبّاس بن إسحاق بن موسى بن جعفر عن آبائه عليهم السلام ، بحار الأنوار : ج 72 ص 39 ح 34 .

ص: 253

7 / 10بيم فقر و پيجويى فخر

2219.الإمام الصادق عليه السلام :الخصال_ به سندش ، از امام حسين عليه السلام _: امير مؤمنان عليه السلام فرمود : «مردم را دو چيزْ هلاك كرد : بيمِ فقر و پيجويىِ فخر» . .

ص: 254

الفَصلُ الثّامِنُ : مساوئ الأعمال8 / 1ظُلمُ الضَّعيفِ2221.الإمام عليّ عليه السلام ( _ في دُعائِهِ يَومَ الجَمَلِ _ ) الكافي عن أبي حمزة الثمالي عن أبي جعفر [الباقر] عليه السلام :لَمّا حَضَرَ عَلِيَّ بنَ الحُسَينِ عليه السلام الوَفاةُ ضَمَّني إلى صَدرِهِ ، ثُمَّ قالَ : يا بُنَيَّ اُوصيكَ بِما أوصاني بِهِ أبي عليه السلام حينَ حَضَرَتهُ الوَفاةُ . . . قالَ :

يا بُنَيَّ ، إيّاكَ وظُلمَ مَن لا يَجِدُ عَلَيكَ ناصِرا إلَا اللّهَ . (1)8 / 2الرُّكونُ إلَى الظّالِمِ2222.الجمل :الخصال بإسناده عن الحسين بن عليّ عليهما السلام :إنَّ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله أوصى إلى أميرِ المُؤمِنينَ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ عليه السلام وكانَ فيما أوصى بِهِ أن قالَ لَهُ : . . . وأن لا تَركَن إلى ظالِمٍ وإن كانَ حَميما (2) قَريبا . (3) .


1- .الكافي : ج 2 ص 331 ح 5 ، الخصال : ص 16 ح 59 ، الأمالي للصدوق : ص 249 ح 272 ، تحف العقول : ص 246 ، بحار الأنوار : ج 78 ص 118 ح 10 .
2- .الحَمِيمُ : القريب المشفِقُ (مفردات ألفاظ القرآن : ص 255 «حمم») .
3- .الخصال : ص 543 ح 19 عن إسماعيل بن الفضل الهاشمي وإسماعيل بن أبي زياد عن الإمام الصادق عن آبائه عليهم السلام ، بحار الأنوار : ج 2 ص 155 ح 7 وراجع تمام الحديث : في هذه الموسوعة : ج14 ص 294 ح 4099 .

ص: 255

فصل هشتم :كارهاى زشت
8 / 1ستم كردن به ناتوان

2224.الجمل عن محمّد بن الحنفيّة :الكافى_ به نقل از ابو حمزه ثمالى ، از امام باقر عليه السلام _: چون وفات [پدرم ]امام زين العابدين عليه السلام فرا رسيد ، مرا به سينه اش چسبانْد و فرمود : «پسر عزيزم! تو را به همان چيزى وصيّت مى كنم كه پدرم به هنگام وفاتش به من وصيّت كرد»... .

سپس فرمود : «پسر عزيزم ! مبادا بر كسى كه هيچ ياورى جز خداوند ندارد ، ستم كنى» .

8 / 2دل بستگى به ستمكار

2224.الجمل ( _ به نقل از محمّد بن حنفيه _ ) الخصال_ به سندش، از امام حسين عليه السلام _: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به امير مؤمنان ، على بن ابى طالب عليه السلام سفارش كرد . از جمله سفارش هاى او به ايشان ، اين بود : « ... به ظالم ، دل بستگى نداشته باش ، هر چند صميمى و نزديك باشد» . .

ص: 256

8 / 3عُقوقُ الوالِدَينِ2227.الإمامة والسياسة ( _ في ذِكرِ عَلِيٍّ عليه السلام يَومَ الجَمَلِ _ ) الفردوس عن الحسين بن عليّ عليهما السلام عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله :لَو عَلِمَ اللّهُ عز و جل شَيئا مِنَ العُقوقِ أدنى مِن اُفٍّ لَحَرَّمَهُ ، فَليَعمَلِ العاقُّ ما شاءَ فَلَن يَدخُلَ الجَنَّةَ ، وَليَعمَلِ البارُّ ما شاءَ أن يَعمَلَ فَلَن يَدخُلَ النّارَ . (1)8 / 4طاعَةُ المَخْلوقِ عِصْيانا لِلخالِقِ2228.الجمل ( _ به نقل از محمّد بن حنفيه _ ) المناقب لابن شهر آشوب عن إسماعيل بن رجاء وعمرو بن شعيب :أنَّهُ مَرَّ الحُسَينُ عليه السلام عَلى عَبدِ اللّهِ بنِ عَمرِو بنِ العاصِ ، فَقالَ عَبدُ اللّهِ : مَن أحَبَّ أن يَنظُرَ إلى أحَبِّ أهلِ الأَرضِ إلى أهلِ السَّماءِ ، فَليَنظُر إلى هذَا المُجتازِ ، وما كَلَّمتُهُ مُنذُ لَيالي صِفّينَ .

فَأَتى بِهِ أبو سَعيدٍ الخُدرِيُّ إلَى الحُسَينِ عليه السلام ، فَقالَ الحُسَينُ عليه السلام : أتَعلَمُ أنّي أحَبُّ أهلِ الأَرضِ إلى أهلِ السَّماءِ ، وتُقاتِلُني وأبي يَومَ صِفّينَ ؟! وَاللّهِ إنَّ أبي لَخَيرٌ مِنّي !

فَاستَعذَرَ وقالَ : إنَّ النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله قالَ لي : «أطِع أباكَ» .

فَقالَ لَهُ الحُسَينُ عليه السلام : أما سَمِعتَ قَولَ اللّهِ تَعالى : «وَ إِن جَاهَدَاكَ لِتُشْرِكَ بِى مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ فَلَا تُطِعْهُمَآ» (2) ، وقَولَ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله : «إنَّمَا الطَّاعَةُ فِي المَعروفِ» ، وقَولَهُ : «لا طاعَةَ لِمَخلوقٍ في مَعصِيَةِ الخالِقِ» ؟! (3) .


1- .الفردوس : ج 3 ص 353 ح 5063 ، تنزيه الشريعة : ج 2 ص 233 ، الدرّ المنثور : ج 5 ص 258 نقلاً عن الديلمي عن الإمام الحسن عليه السلام وفيه صدره إلى «الحرمة» وراجع : تفسيرالقرطبي : ج 1 ص 243 والزهد للحسين بن سعيد : ص 38 ح 103 . و نقل العلّامة المجلسي قدس سره في بحار الأنوار (ج 74 ص 80) عن روضة الواعظين نظير هذه الرواية . أقولوعلى فرض صحّتها فليس المراد منها ظاهر عبارتها ، بل المراد أنّ عقوق الوالدين ، ذنب عظيم وأنّ الإحسان إليهما ، له دور أساسي في هداية الإنسان ونجاته من النار .
2- .العنكبوت : 8 .
3- .المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 73 ، بحار الأنوار : ج 43 ص 297 ح 59 .

ص: 257

8 / 3نافرمانى از پدر و مادر

2230.مروج الذهب :الفردوس_ از امام حسين عليه السلام ، از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله _: اگر خداى عز و جل چيزى كمتر از «اُف» گفتن را در نافرمانى [از پدر و مادر ]مى دانست ، آن را حرام مى كرد . پس نافرمان از پدر و مادر ، هر چه مى خواهد ، بكند كه هرگز به بهشت در نمى آيد و كسى كه به پدر و مادرش نيكوكار است ، هر چه مى خواهد ، بكند، كه به دوزخ نمى رود . (1)

8 / 4فرمان بُردارى از آفريده ، با نافرمانى از آفريدگار

2230.مروج الذهب:المناقب ، ابن شهرآشوب_ به نقل از اسماعيل بن رجا و عمرو بن شعيب _: امام حسين عليه السلام بر عبد اللّه بن عمرو بن عاص گذشت . عبد اللّه گفت : هر كس دوست دارد به محبوب ترينِ زمينيان نزد آسمانيان بنگرد ، به اين ره گذر بنگرد كه من ، از شب هاى صِفّين تاكنون با او سخن نگفته ام .

ابوسعيد خُدْرى ، او را نزد امام حسين عليه السلام آورد . ايشان فرمود : «تو مى دانى كه من ، محبوب ترينِ زمينيان نزد آسمانيان هستم و با اين حال ، با من و پدرم در صفّين جنگيدى ؟! به خدا سوگند كه پدرم از من بهتر بود !» .

عبد اللّه ، عذر آورد و گفت : پيامبر صلى الله عليه و آله به من فرمود : «از پدرت اطاعت كن» .

امام حسين عليه السلام به او فرمود : «آيا گفته خداى متعال را نشنيده اى : «و اگر [پدر و مادر ]كوشيدند كه چيزى را كه بدان باور ندارى ، شريك من قرار دهى ، از آن دو اطاعت مكن» ؟ و اين گفته پيامبر خدا صلى الله عليه و آله را كه : اطاعت، در نيكى است و اين گفته اش را كه : در معصيت خالق ، براى مخلوق، اطاعتى نيست ؟» . .


1- .مشابه اين روايت ، در بحار الأنوار به نقل از روضة الواعظين ، از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل شده است و به فرض صحت ، بى ترديد ، ظاهر آن مقصودنيست ؛ بلكه اشاره به شدّت گناه «ناراضى كردن پدر و مادر» است و اين كه نيكى به آنها ، نقش مهمّى در هدايت يافتنِ انسان و رهايى او از آتش دوزخ دارد .

ص: 258

2231.تاريخ الطبرى ( _ به نقل از قعقاع _ ) شرح الأخبار عن رجاء :كُنتُ جالِسا مَعَ عَبدِ اللّهِ بنِ عَمرِو بنِ العاصِ وأبي سَعيدٍ الخُدرِيِّ بِالمَدينَةِ في حَلقَةٍ بِمَسجِدِ الرَّسولِ صلى الله عليه و آله ، فَمَرَّ بِنَا الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام ، فَسَلَّمَ ورَدَّ عَلَيهِ القَومُ ، وسَكَتَ عَبدُ اللّهِ بنُ عَمرِو بنِ العاصِ ، ثُمَّ أتبَعَهُ : وعَلَيكَ السَّلامُ ورَحمَةُ اللّهِ ، بَعدَ ما فَرَغَ القَومُ .

ثُمَّ قالَ : ألا اُخبِرُكُم بِأَحَبِّ أهلِ الأَرضِ إلى أهلِ السَّماءِ ؟

قُلنا : بَلى .

قالَ : هُوَ هذَا المُقَفّي (1) ، وما كَلَّمَني كَلاما مُنذُ لَيالي صِفّينَ ، ولَأَن رَضِيَ عَنّي أحَبُّ إلَيَّ مِن أن يَكونَ لي حُمرُ النَّعَمِ .

فَقالَ أبو سَعيدٍ : فَإِن شِئتَ انطَلَقنا إلَيهِ ، فَاعتَذَرتَ إلَيهِ . قالَ : نَعَم .

فَتَواعَدا أن يَغدُوا إلَيهِ ، فَغَدَوتُ مَعَهُما ، فَدَخَلَ أبو سَعيدٍ ودَخَلتُ مَعَهُ ، فَجَلَسَ أبو سَعيدٍ إلى جانِبِ الحُسَينِ عليه السلام وَاستَأذَنَهُ لِعَبدِ اللّهِ بنِ عَمرٍو ، فَقالَ لَهُ : يَابنَ رَسولِ اللّهِ ، مَرَرتَ بِنا أمسِ ، فَقالَ لَنا عَبدُ اللّهِ كَيتَ وكَيتَ ، فَقُلتُ لَهُ : ألا تَمضي تَعتَذِرُ إلَيهِ ؟ فَقالَ : نَعَم ، وقَد جاءَ يَعتَذِرُ إلَيكَ ، فَائذَن لَهُ يَابنَ رَسولِ اللّهِ . فَأَذِنَ لَهُ .

فَدَخَلَ عَبدُ اللّهِ بنُ عَمرِو بنِ العاصِ ، وأبو سَعيدٍ جالِسٌ إلى جانِبِ الحُسَينِ عليه السلام ، فَسَلَّمَ ، ثُمَّ وَقَفَ ، فَانزَجَلَ (2) لَهُ أبو سَعيدٍ ، فَجَذَبَ الحُسَينُ عليه السلام أبا سَعيدٍ إلَيهِ ثُمَّ تَرَكَهُ ، فَانزَجَلَ لَهُ ، فَجَلَسَ بَينَهُما .

فَقالَ لَهُ أبو سَعيدٍ : حَديثُكَ يا عَبدَ اللّهِ .

قالَ عَبدُ اللّهِ : نَعَم ، قُلتُ ذلِكَ ، وأشهَدُ أنَّهُ أحَبُّ أهلِ الأَرضِ إلى أهلِ السَّماءِ .

قالَ لَهُ الحُسَينُ عليه السلام : أفَتَعلَمُ أنّي أحَبُّ أهلِ الأَرضِ إلى أهلِ السَّماءِ ، وتُقاتِلُني أنَا وأبي يَومَ صِفّينَ ؟! وَاللّهِ إنَّ أبي لَخَيرٌ مِنّي !

قالَ عَبدُ اللّهِ : أجَل ، وَاللّهِ ما أكثَرتُ لَهُم سَوادا ، ولَا اختَرَطتُ سَيفا (3) مَعَهُم ، ولا رَمَيتُ مَعَهُم بِسَهمٍ ، ولا طَعَنتُ مَعَهُم بِرُمحٍ ، ولكِن كانَ أبي قَد شَكاني إلى رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، وقالَ : هُوَ يَصومُ النَّهارَ ويَقومُ اللَّيلَ ، وقَد أمَرتُهُ أن يَرفُقَ بِنَفسِهِ ، فَقَد عَصاني . فَقالَ لي رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : «أطِع أباكَ» ، فَلَمّا دَعاني إلَى الخُروجِ مَعَهُ ، فَذَكَرتُ قَولَ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله : «أطِع أباكَ» ، فَخَرَجتُ مَعَهُ .

فَقالَ لَهُ الحُسَينُ عليه السلام : أما سَمِعتَ قَولَ اللّهِ عز و جل : «وَ إِن جَاهَدَاكَ عَلَى أَن تُشْرِكَ بِى مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ فَلَا تُطِعْهُمَا» (4) ، وقَولَ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله : «إنَّمَا الطّاعَةُ فِي المَعروفِ» ، وقَولَهُ : «لا طاعَةَ لِمَخلوقٍ في مَعصِيَةِ الخالِقِ»؟!

قالَ : بَلى ، قَد سَمِعتُ ذلِكَ يَابنَ رَسولِ اللّهِ ، وكَأَنّي لَم أسمَعهُ إلَا اليَومَ . (5) .


1- .المُقَفّي : المُوَلّي الذاهب (النهاية : ج 4 ص 94 «قفا») .
2- .هكذا في المصدر ، وفي المعجم الأوسط : «فزَحَلَ له» ، والظاهر أنّه الصواب ، قال ابن الأثير : يقال : زَحَلَ الرجلُ عن مقامه وتزحَّلَ : إذا زالَ عنه (النهاية : ج 2 ص 298 «زحل») .
3- .اختَرَطَ سَيفَهُ : أي سَلَّهُ من غِمدِه (النهاية : ج 2 ص 23 «خرط») .
4- .لقمان : 15 .
5- .شرح الأخبار : ج 1 ص 145 ح 84 ؛ المعجم الأوسط : ج 4 ص 181 ح 3917 ، اُسد الغابة : ج 3 ص 347 ، تاريخ دمشق : ج 31 ص 275 كلّها نحوه ، كنز العمّال : ج 11 ص 343 ح 31695 .

ص: 259

2232.البداية والنهاية:شرح الأخبار_ به نقل از رجا _: با عبد اللّه بن عمرو بن عاص و ابو سعيد خُدْرى در مدينه و در حلقه اى در مسجد پيامبر صلى الله عليه و آله نشسته بوديم كه حسين بن على عليه السلام بر ما گذشت و سلام كرد. جماعت ، سلام او را پاسخ دادند؛ امّا عبد اللّه بن عمرو بن عاص ، ساكت ماند . سپس در پىِ آن و پس از فراغتِ آن جماعت از سلام دادن ، گفت : بر تو سلام و رحمت خدا باد!

سپس گفت : آيا به شما از محبوب ترينِ زمينيان در نزد آسمانيان خبر ندهم ؟

گفتيم : چرا .

عبد اللّه گفت : همين كسى كه رفت ، و البته از روزگار صِفّين تاكنون ، با من كلمه اى سخن نگفته است. اگر از من راضى شود ، برايم بهتر از داشتن شترانِ سرخ موست .

ابوسعيد گفت : اگر مى خواهى ، به سوى او برويم تا از او معذرت بخواهى .

گفت : باشد .

با هم وعده گذاشتند كه بامداد [فردا] به نزد ايشان بروند و من (راوى) نيز با آنان رفتم . ابوسعيد ، داخل شد و من هم داخل شدم . ابوسعيد ، كنار حسين عليه السلام نشست و براى عبد اللّه بن عمرو ، اجازه ورود خواست و به او گفت : اى فرزند پيامبر خدا! ديروز بر ما گذشتى و عبد اللّه ، چنين و چنان گفت . به او گفتم : آيا براى عذرخواهى نمى روى ؟ گفت : چرا . اكنون براى معذرت خواهى به نزد تو آمده است . اى فرزند پيامبر خدا! به او اجازه ورود بده .

حسين عليه السلام اجازه داد .

عبد اللّه بن عمرو بن عاص، داخل شد و سلام كرد . سپس ايستاد . ابوسعيد _ كه كنار حسين عليه السلام بود _ جايش را به عبد اللّه ، تعارف كرد ؛ امّا حسين عليه السلام او را گرفت و سپس رهايش كرد . ابوسعيد ، جايش را به عبد اللّه داد و او ميان ابوسعيد و امام حسين عليه السلام نشست .

ابوسعيد به عبد اللّه گفت : سخنت را بگو .

عبد اللّه گفت : آرى . چنين گفتم: گواهى مى دهم كه محبوب ترينِ زمينيان در نزد آسمانيان ، تو هستى .

حسين عليه السلام فرمود : «آيا مى دانى كه من ، محبوب ترينِ زمينيان نزد آسمانيان هستم و باز هم با من و پدرم روز صِفّين جنگيدى ؟! به خدا سوگند ، پدرم از من بهتر است» .

عبد اللّه گفت : آرى . به خدا سوگند ، نه به سياهىِ لشكر آنان افزودم و نه شمشيرى براى آنان تيز كردم . تيرى با آنان نينداختم و نيزه اى هم نزدم ؛ امّا پدرم از من نزد پيامبر خدا صلى الله عليه و آله گِله برد كه من ، روزه مى گيرم و شب زنده دارى مى كنم و به من گفته كه اندكى با خود مدارا كنم ؛ ولى نافرمانى مى كنم. پيامبر صلى الله عليه و آله به من فرمود : «از پدرت اطاعت كن» و چون پدرم مرا به روانه شدن [به سوى صِفّين] به همراه خويش دعوت كرد ، گفته پيامبر خدا يادم آمد و با او روانه شدم .

حسين عليه السلام به او فرمود : «آيا گفته خداى عز و جل را نشنيده اى : «و اگر [پدر و مادر ]كوشيدند كه چيزى را كه بدان باور ندارى ، شريك من قرار دهى ، از آنان اطاعت مكن» و گفته پيامبر خدا صلى الله عليه و آله را كه : اطاعت ، فقط در نيكى است و گفته اش كه : در معصيت خالق ، براى مخلوق ، اطاعتى نيست ؟!» .

گفت : چرا ، اى فرزند پيامبر خدا ! آن را شنيده ام ؛ ولى گويى آن را تاكنون نشنيده بودم! .

ص: 260

راجع : ص 218 (الفصل الخامس / ربّ ذنب أحسن من الاعتذار منه) .

.

ص: 261

ر . ك : ص 219 (فصل پنجم / عذر بدتر از گناه) .

.

ص: 262

8 / 5الغُلُوُّ2235.الفتوح :نثر الدرّ عن الإمام الحسين عليه السلام :الغُلُوُّ وَرطَةٌ (1) . (2)2236.شرح نهج البلاغة عن أبي مخنف :المعجم الكبير بإسناده عن الإمام الحسين عليه السلام :أحِبّونا بِحُبِّ الإِسلامِ ، فَإِنَّ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله قالَ : لا تَرفَعوني فَوقَ حَقّي ، فَإِنَّ اللّهَ تَعالَى اتَّخَذَني عَبدا قَبلَ أن يَتَّخِذَني رَسولاً . (3)2235.الفتوح:عيون أخبار الرضا عليه السلام بإسناده عن الحسين بن عليّ عن أبيه عليّ بن أبي طالب عليهما السلام :قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : لا تَرفَعوني فَوقَ حَقّي ، فَإِنَّ اللّهَ تَبارَكَ و تَعالَى اتَّخَذَني عَبدا قَبلَ أن يَتَّخِذَني نَبِيّا . (4)8 / 6كَثرَةُ الحَلفِ2237.المصنَّف ، ابن ابى شيبه ( _ به نقل از اَعمَش ، از مردى كه نامش را بُرد _ ) تنبيه الخواطر عن الإمام الحسين عليه السلام :اِحذَروا كَثرَةَ الحَلفِ ، فَإِنَّهُ يَحلِفُ الرَّجُلُ لِخِلالٍ أربَعٍ : إمّا لِمَهانَةٍ يَجِدُها في نَفسِهِ تَحُثُّهُ عَلَى الضَّراعَةِ إلى تَصديقِ النّاسِ إيّاهُ ، وإمّا لِعَيٍّ فِي المَنطِقِ فَيَتَّخِذُ الأَيمان حَشوا وصِلَةً لِكَلامِهِ ، وإمّا لِتُهمَةٍ عَرَفَها مِنَ النّاسِ لَهُ فَيَرى أنَّهُم لا يَقبَلونَ قَولَهُ إلّا بِاليَمينِ ، وإمّا لِاءِرسالِهِ لِسانَهُ مِن غَيرِ تَثبيتٍ . (5) .


1- .الوَرطَةُ : الهَلاكُ (الصحاح : ج 3 ص 1166 «ورط») .
2- .نثر الدرّ : ج 1 ص 334 ، نزهة الناظر : ص 81 ح 5 وفيه «العلوّ» بدل «الغلوّ» ، كشف الغمّة : ج 2 ص 242 ، بحار الأنوار : ج 78 ص 122 ح 5 ؛ الفصول المهمّة : ص 177 وفيه «اللغو» بدل «الغلوّ» .
3- .المعجم الكبير : ج 3 ص 128 ح 2889 ، المستدرك على الصحيحين : ج 3 ص 197 ح 4825 نحوه كلاهما عن يحيى بن سعيد عن الامام زين العابدين عليه السلام ، كنز العمّال: ج 3 ص 652 ح 8341 وراجع : تاريخ دمشق : ج 4 ص 76 ح 898.
4- .عيون أخبار الرضا عليه السلام : ج 2 ص 201 ح 1 عن الحسن بن الجهم عن الإمام الرضا عن آبائه عليهم السلام ، الجعفريّات : ص 181 ، النوادر للراوندي : ص 125 ح 143 ، بحار الأنوار : ج 25 ص 134 ح 6 .
5- .تنبيه الخواطر : ج 2 ص 110 ، معدن الجواهر : ص 42 .

ص: 263

8 / 5غُلُوْ (تندرَوى)

2238.شرح نهج البلاغة ( _ ب_ه نقل از اب_و م_خن_ف _ ) نثر الدر_ از امام حسين عليه السلام _: غلو ، [مايه] هلاكت است .2239.الفتوح:المعجم الكبير_ به سَنَدش ، از امام حسين عليه السلام _: ما را به دوستى اسلام ، دوست بداريد كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : «مرا از حقّم برتر مبريد كه خداى متعال ، پيش از آن كه مرا پيامبر قرار دهد ، بنده قرار داده است» .2240.شرح نهج البلاغة عن أبي مخنف :عيون أخبار الرضا عليه السلام_ به سندش، از امام حسين ، از امام على عليهما السلام _: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : «مرا از حقّم برتر منشانيد كه خداى _ تبارك و تعالى _ ، مرا بنده كرده است ، پيش از آن كه پيامبر قرار دهد» .

8 / 6سوگند خوردن فراوان

2240.شرح نهج البلاغة ( _ ب_ه نقل از اب_و م_خن_ف _ ) تنبيه الخواطر_ از امام حسين عليه السلام _: از بسيار سوگند خوردن بپرهيزيد، كه انسان ، به چهار سبب ، سوگند مى خورد : يا از سرِ خوارى اى كه در خود ، احساس مى كند و او را ذليلانه وادار مى كند تا تصديقِ مردم را بگيرد ، و يا از سرِ ناتوانى در سخن كه سوگندها را وسيله تقويت سخنش مى گيرد ، و يا چون خود را نزد مردم ، متّهم مى داند و مى بيند كه گفته اش را جز با سوگند نمى پذيرند ، و يا اين كه چون نمى تواند جلوى زبان خود را بگيرد [ ، سوگند مى خورَد] » . .

ص: 264

8 / 7المُماراةُ2243.تاريخ الطبري عن داوود بن أبي هند عن شيخ من بني ضبمنية المريد عن الإمام الحسين عليه السلام_ لِرَجُلٍ قالَ لَهُ : اِجلِس حَتّى نَتَناظَرَ فِي الدّينِ _: يا هذا ، أنَا بَصيرٌ بِديني ، مَكشوفٌ عَلَيَّ هُدايَ ، فَإِن كُنتَ جاهِلاً بِدينِكَ فَاذهَب فَاطلُبهُ ، ما لي ولِلمُماراةِ (1) ! وإنَّ الشَّيطانَ لَيُوَسوِسُ لِلرَّجُلِ ويُناجيهِ ويَقولُ : ناظِرِ النّاسَ لِئَلّا يَظُنّوا بِكَ العَجزَ وَالجَهلَ . (2)2243.تاريخ الطبرى ( _ به نقل از داوود بن ابى هند ، از پيرمردى از تيره ) كنز الفوائد عن الإمام الحسين عليه السلام_ مِمّا قالَهُ يَوما لِابنِ عَبّاسٍ _: يَابنَ عَبّاسٍ . . . لا تُمارِيَنَّ حَليما ولا سَفيها ؛ فَإِنَّ الحَليم يَقليكَ (3) ، وَالسَّفيهَ يُرديكَ . (4)8 / 8رَدُّ السّائِلِ2245.المصنّف لابن أبي شيبة عن عبد اللّه بن عبيد بن عميكشف الغمّة عن الإمام الحسين عليه السلام :صاحِبُ الحاجَةِ لَم يُكرِم وَجهَهُ عَن سُؤالِكَ ، فَأَكرِم وَجهَكَ عَن رَدِّهِ . (5) .


1- .المُماراة : المجادلة على مذهب الشكّ والريبة ، ويقال للمناظرة : مُماراة (النهاية : ج 4 ص 322 «مرا») .
2- .منية المريد : ص 171 ، مصباح الشريعة : ص269 _ 272 ، بحار الأنوار : ج 2 ص 135 ح 32 .
3- .القِلى : شدّة البُغض (مفردات ألفاظ القرآن : ص 683 «قلى») .
4- .كنز الفوائد : ج 2 ص 32 ، بحار الأنوار : ج 78 ص 127 ح 10 وراجع : الكافي : ج 2 ص 301 ح 4 وتحف العقول : ص 379 والاختصاص : ص 231 وراجع تمام الحديث : في هذه الموسوعة : ج14 ص 224 ح 4022 .
5- .كشف الغمّة : ج 2 ص 244 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 196 ح 9 .

ص: 265

8 / 7بگومَگو كردن

2245.المصنَّف ، ابن ابى شيبه ( _ به نقل از عبد اللّه بن عُبَيد بن عُمَير _ ) مُنيَة المُريد _ از امام حسين عليه السلام ، به مردى كه به ايشان گفت :_ از امام حسين عليه السلام ، به مردى كه به ايشان گفت : بنشين تا در دين ، مناظره كنيم _مُنيَة المُريد _ از امام حسين عليه السلام ، به مردى كه به ايشان گفت : بنشين تا در دين ، مناظره كنيم _ : اى مرد! من ، دينم را مى شناسم و راهم برايم معلوم است . اگر تو به دين خود ، جاهلى، برو و آن را بجوى . مرا با مجادله (بگومگو) چه كار؟ همانا شيطان ، انسان را وسوسه مى كند و درِ گوشى به او مى گويد : با مردم ، مناظره كن تا مردم به تو گمان ناتوانى و نادانى نبرند.2246.تاريخ دمشق ( _ ب_ه ن_قل از زُهَير ب_ن قيس _ ) كنز الفوائد_ از امام حسين عليه السلام ، از سخنانى كه روزى به ابن عبّاس گفت _: اى پسرِ عبّاس ! ... با بردبار و نابخرد ، بگومگو مكُن كه بردبار ، دشمنت مى شود و نابخرد ، به سقوطت مى كشد .

8 / 8رد كردن درخواست كننده

2249.تاريخ الطبري عن محمّد وطلحة :كشف الغُمّة_ از امام حسين عليه السلام _: نيازمند ، خود را گرامى نداشت و از تو درخواست كرد . پس تو خود را گرامى دار و پاسخ رد به او مده . .

ص: 266

8 / 9اللَّعِبُ بِالشِّطرَنجِ2250.تاريخ الطبري عن الشعبي :الكافي عن محمّد بن عليّ بن جعفر عن الإمام الرضا عليه السلام :جاءَ رَجُلٌ إلى أبي جَعفَرٍ عليه السلام فَقالَ : يا أبا جَعفَرٍ ، ما تَقولُ فِي الشِّطرَنجِ الَّتي يَلعَبُ بِهَا النّاسُ ؟

فَقالَ : أخبَرَني أبي عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ عَنِ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عَن أميرِ المُؤمِنينَ عليهم السلام قالَ : قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : مَن كانَ ناطِقا فَكانَ مَنطِقُهُ لِغَيرِ ذِكرِ اللّهِ عز و جلكانَ لاغِيا ، ومَن كانَ صامِتا فَكانَ صَمتُهُ لِغَيرِ ذِكرِ اللّهِ كانَ ساهِيا .

ثُمَّ سَكَتَ ، فَقامَ الرَّجُلُ وَانصَرَفَ . (1) .


1- .الكافي : ج 6 ص 437 ح 14 .

ص: 267

8 / 9شطرنج بازى

2251.مروج الذهب:الكافى_ به نقل از محمّد بن على بن جعفر، از امام رضا عليه السلام _: مردى نزد امام باقر عليه السلام آمد و گفت : اى ابو جعفر! در باره شطرنجى كه مردم با آن بازى مى كنند ، چه مى گويى ؟

فرمود : «پدرم على بن الحسين عليه السلام ، از حسين بن على عليه السلام ، از امير مؤمنان عليه السلام به من خبر داد كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : هر كس سخن بگويد ، امّا سخنش در غير ذكر خدا باشد ، بيهوده گوست و هر كس خاموش باشد ، امّا خاموشى اش در غير ذكر خدا باشد ، فراموشكار است » .

سپس ساكت شد و آن مرد ، برخاست و رفت . .

ص: 268

الفَصلُ التّاسِعُ : معرفة الدّنيا والتّحذير منها9 / 1الدُّنيا دُوَلٌ2253.الجمل ( _ به نقل از محمّد بن حنفيه _ ) الأمالي للطوسي بإسناده عن الحسين بن عليّ عن أمير المؤمنين عليّ بن أبي طالب عليهما السلام :قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : الدُّنيا دُوَلٌ (1) ، فَما كانَ لَكَ مِنها أتاكَ عَلى ضَعفِكَ ، وما كانَ عَلَيكَ لَم تَدفَعهُ بِقُوَّتِكَ ، ومَنِ انقَطَعَ رَجاؤُهُ مِمّا فاتَ استَراحَ بَدَنُهُ ، ومَن رَضِيَ بما رَزَقَهُ اللّهُ قَرَّت عَينُهُ . (2)9 / 2مَن حيزَت لَهُ الدُّنيا2254.مروج الذهب:الأمالي للطوسي بإسناده عن الحسين بن عليّ عن عليّ عليهما السلام :قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : إنَّمَا ابنُ آدَمَ لِيَومِهِ ، فَمَن أصبَحَ آمِنا في سِربِهِ (3) ، مُعافىً في جَسَدِهِ ، عِندَهُ قوتُ يَومِهِ ، فَكَأَنَّما حيزَت لَهُ الدُّنيا . (4) .


1- .دُولَةٌ بينهم : يَتداوَلونه يكون مرّة لهذا ومرّة لهذا ، والجمع دُوَل (الصحاح : ج 4 ص 1700 «دول») .
2- .الأمالي للطوسي : ص 225 ح 393 عن الحسن بن موسى عن أبيه عن آبائه عليهم السلام ، بحار الأنوار : ج 77 ص 121 ح 22 .
3- .آمِنٌ في سِربِه : أي في نَفسِه (الصحاح : ج 1 ص 146 «سرب») .
4- .الأمالي للطوسي : ص 588 ح 1219 عن محمّد بن عليّ بن الحسين بن زيد بن عليّ عن الإمام الرضا عن آبائه عليهم السلام ، بحار الأنوار : ج 70 ص 318 ح 30 وراجع : كتاب من لا يحضره الفقيه : ج 4 ص 419 ح 5916 والخصال : ص 161 ح 211 وسنن ابن ماجة : ج 2 ص 1387 ح 4141 .

ص: 269

فصل نهم : شناخت دنيا و پرهيز دادن از آن
9 / 1دنيا ، دست به دست مى شود

2258.تاريخ اليعقوبي :الأمالى ، طوسى_ به سَنَدش، از امام حسين عليه السلام ، از امام على عليه السلام _: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : «دنيا ، دست به دست مى چرخد . هر چه از آن ، براى تو باشد ، به تو مى رسد ، هر چند ناتوان باشى و آنچه به زيان تو باشد ، نمى توانى آن را با نيرويت برانى . هر كس اميدش به آنچه از دست رفته ، قطع گردد ، بدنش آسوده مى گردد و هر كس به آنچه خدا روزى اش كرده، خشنود شود ، چشمش روشن مى شود» .

9 / 2آن كه دنيا برايش فراهم است

2256.الجمل:الأمالى ، طوسى_ به سندش، از امام حسين عليه السلام ، از امام على عليه السلام _: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : «آدمى است و همان روزش ! هر كس صبح به سلامت برخيزد و بدنش بيمار نباشد و خوراكِ روزش را داشته باشد ، گويى دنيا برايش فراهم است» . .

ص: 270

9 / 3هَوانُ الدُّنيا عَلَى اللّهِ عزوجل2259.أنساب الأشراف: الإرشاد عن عليّ بن يزيد (1) عن عليّ بن الحسين [زين العابدين] عليهما السلام : خَرَجنا مَعَ الحُسَينِ عليه السلام فَما نَزَلَ مَنزِلاً ولَا ارتَحَلَ مِنهُ إلّا ذَكَرَ يَحيَى بنَ زَكَرِيّا وقَتلَهُ ، وقالَ يَوما : ومِن هَوانِ الدُّنيا عَلَى اللّهِ أنَّ رَأسَ يَحيَى بنِ زَكَرِيّا عليه السلام اُهدِيَ إلى بَغِيٍّ مِن بَغايا بَني إسرائيلَ . (2)9 / 4حَديثُ أميرِ المُؤمِنينَ عليه السلام وَالدُّنيا2261.الإرشاد :كشف الريبة عن عبد اللّه بن سليمان النوفلي عن جعفر بن محمّد الصادق عليهما السلام :حَدَّثَني مُحَمَّدُ بنُ عَلِيِّ بنِ الحُسَينِ عليه السلام ، قال : لَمّا تَجَهَّزَ الحُسَينُ عليه السلام إلَى الكوفَةِ ، أتاهُ ابنُ عَبّاسٍ فَناشَدَهُ اللّهَ وَالرَّحِمَ أن يَكونَ هُوَ المَقتولَ بِالطَّفِّ ، فَقالَ : [أنَا أعرَفُ] (3) بِمَصرَعي مِنكَ ، وما وُكدي (4) مِن الدُّنيا إلّا فِراقُها ، ألا اُخبِرُكَ يَابنَ عَبّاسٍ بِحَديثِ أميرِ المُؤمِنينَ عليه السلام وَالدُّنيا ؟

فَقالَ لَهُ : بَلى لَعَمري ، إنّي لاَُحِبُّ أن تُحَدِّثَني بِأَمرِها .

فَقالَ أبي : قالَ عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ عليهما السلام : سَمِعتُ أبا عَبدِ اللّهِ عليه السلام يَقولُ : حَدَّثَني أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام قالَ : إنّي كُنتُ بِفَدَكَ في بَعضِ حيطانِها (5) ، وقَد صارَت لِفاطِمَةَ عليهاالسلام ، قالَ : فَإِذا أنَا بِامرَأَةٍ قَد قَحَمَت عَلَيَّ وفي يَدي مِسحاةٌ وأنَا أعمَلُ بِها ، فَلَمّا نَظَرتُ إلَيها طارَ قَلبي مِمّا تَداخَلَني مِن جَمالِها ، فَشَبَّهتُها بِبُثَينَةَ (6) بِنتِ عامِرٍ الجُمَحِيِّ ، وكانَت مِن أجمَلِ نِساءِ قُرَيشٍ .

فَقالَت : يَابنَ أبي طالِبٍ ، هَل لَكَ أن تَتَزَوَّجَ بي فَاُغنِيَكَ عَن هذِهِ المِسحاةِ ، وأدُلَّكَ عَلى خَزائِنِ الأَرضِ ، فَيَكونَ لَكَ المُلكُ ما بَقيتَ ولِعَقِبِكَ مِن بَعدِكَ ؟

فَقالَ لَها عَلِيٌّ عليه السلام : مَن أنتِ حَتّى أخطُبَكِ مِن أهلِكِ ؟

فَقالَت : أنَا الدُّنيا .

قالَ [ : قُلتُ] (7) لَها : فَارجِعي وَاطلُبي زَوجا غَيري ، وأقبَلتُ عَلى مِسحاتي وأنشَأتُ أقولُ :

لَقَد خابَ مَن غَرَّتهُ دُنيا دَنِيَّةٌوما هِيَ إن غَرَّت قُرونا بِنائِلِ أتَتنا عَلى زِيِّ العَزيزِ بُثَينَةَوزينَتُها في مِثلِ تِلكَ الشَّمائِلِ فَقُلتُ لَها : غُرّي سِوايَ فَإِنَّنيعَزوفٌ (8)

عَنِ الدُّنيا ولَستُ بِجاهِلِ وما أنَا وَالدُّنيا فَإنَّ مُحَمَّدااُحِلَّ صَريعا بَينَ تِلكَ الجَنادِلِ (9) وهَبها أتَتني بِالكُنوزِ ودُرِّهاوأموالِ قارونَ ومُلكِ القَبائِلِ ألَيسَ جَميعا لِلفَناءِ مَصيرُهاويَطلُبُ مِن خُزّانِها بِالطَّوائِلِ فَغُرّي سِوايَ إنَّني غَيرُ راغِبٍبِما فيكِ مِن مُلكٍ وعِزٍّ ونائِلِ فَقَد قَنِعَت نَفسي بِما قَد رُزِقتُهُفَشَأنَكِ يا دُنيا وأهلَ الغَوائِلِ (10) فَإِنّي أخافُ اللّهَ يَومَ لِقائِهِوأخشى عَذابا دائِما غَيرَ زائِلِ (11)(12) .


1- .هكذا في المصدر ، وفي سائر المصادر : «عليّ بن زيد» .
2- .الإرشاد : ج 2 ص 132 ، مجمع البيان : ج 6 ص 779 ، كشف الغمّة : ج 2 ص 221 ، إعلام الورى : ج 1 ص 429 ، عوالي اللآلي : ج 4 ص 81 ح 83 من دون إسنادٍ إلى أحدٍ من أهل البيت عليهم السلام ، بحار الأنوار : ج 45 ص 89 ح 28 .
3- .ما بين المعقوفين سقط من المصدر وأثبتناه من بحار الأنوار .
4- .وُكْدِي : أي دأبي وقصدي (النهاية : ج 5 ص 219 «وكد») .
5- .الحائط : البستان ، والجمع حيطان (المصباح المنير : ص 157 «حاط») .
6- .في المصدر : «بثنيّة» ، والتصويب من بحار الأنوار .
7- .الزيادة من بحار الأنوار .
8- .عَزَفَتْ نفسي عن الدنيا : أي عافتها وكرهَتها (النهاية : ج 3 ص 230 «عزف») .
9- .. الجَنْدَلُ : الحَجَر (تاج العروس : ج 14 ص 125 «جندل») .
10- .الغَوَائِل : أي المهالك ، جمع غائلة (النهاية : ج 3 ص 397 «غول») .
11- .وقع تصحيف في بعض كلمات هذه الأبيات ، وصحّحناها من بحار الأنوار .
12- .. كشف الريبة : ص 89 ، بحار الأنوار : ج 75 ص 362 ح 77 وراجع : المناقب لابن شهرآشوب : ج 2 ص 102 .

ص: 271

9 / 3پستى دنيا در نزد خدا

2264.الجمل عن معاذ بن عبيد اللّه التميمي :الإرشاد_ به نقل از على بن يزيد ، از امام زين العابدين عليه السلام _: با امام حسين عليه السلام بيرون آمديم . او در جايى فرود نيامد و برنخاست ، مگر آن كه از يحيى بن زكريا عليه السلام و كشته شدنش ياد كرد. روزى فرمود : «از [نشانه هاى ]پستى دنيا نزد خدا ، اين است كه سرِ يحيى بن زكريا عليه السلام را براى زنى روسپى از روسپيانِ بنى اسرائيل ، هديه بردند» .

9 / 4داستان اميرمؤمنان عليه السلام و دنيا

2264.الجمل ( _ به نقل از معاذ بن عبيد اللّه تميمى _ ) كشف الريبة_ از عبد اللّه بن سليمان نَوفَلى ، از امام صادق عليه السلام _: [پدرم] محمّد بن على بن الحسين (باقر عليه السلام ) برايم نقل كرد كه چون حسين عليه السلام آماده سفرِ كوفه شد ، ابن عبّاس به نزدش آمد و او را به پيوند خونى ميانشان سوگند داد كه [نرود ؛ تا ]مبادا كشته طَف (كربلا) ، او باشد .

امام عليه السلام فرمود : «من ، قتلگاهم را مى دانم و از دنيا ، جز جدايى اش را نمى خواهم . اى ابن عبّاس! آيا تو را از داستان امير مؤمنان و دنيا، باخبر نكنم ؟» .

ابن عبّاس به ايشان گفت : چرا . به جانم سوگند كه من ، دوست دارم مرا از آن ، آگاه كنى .

پدرم فرمود كه على بن الحسين (زين العابدين) عليه السلام فرمود : شنيدم ابا عبد اللّه الحسين عليه السلام مى فرمايد : امير مؤمنان، برايم چنين نقل كرد كه : «من ، در برخى از باغ هاى فَدَك _ كه از آنِ فاطمه عليهاالسلام شده بود _ بيل به دست ، كار مى كردم كه ناگاه ، ديدم زنى بر من وارد شد . چون به او نگريستم ، زيبايى اش دلم را رُبود و او را شبيه بُثينه دختر عامر جُمَحى ديدم كه از زيباترين زنان قريش بود .

زن گفت : اى فرزند ابو طالب ! آيا مى خواهى با من ازدواج كنى تا تو را از اين بيل ، بى نياز كنم و تو را بر اندوخته هاى زمين ، ره بنمايم و تا هر زمان كه بمانى ، فرمان روا بمانى و براى نسلت نيز چنين باشد ؟

به او گفت[م] : تو كه هستى تا تو را از خانواده ات خواستگارى كنم ؟

گفت : من دنيا هستم .

به او گفت[م] : باز گرد و همسرى ديگر بجوى .

به بيلم روى آوردم و چنين سرودم :

بى گمان ، هر كه دنياى پست ، فريبش دهد ، ناكام مى گرددو اگر نسل هايى را بفريبد ، به مقصد نمى رساند . دنيا ، به شكل بُثَينه گرامى نزد ما آمدو زيور و شمايلش به سان او بود . به او گفتم : غير مرا بفريب كه مناز دنيا، گريزانم و ناآگاه نيستم . مرا با دنيا چه كار ، كه محمّددر ميان سنگ ها[ى قبر]، جاى گرفت؟ گيرم كه دنيا، گنج و مرواريدش را برايم آوردو نيز اموال قارون و فرمان روايى قبيله ها را . آيا سرانجامِ همه آنها نابودى نيستهر چند كه از گنجينه هاى سرشار آن ، طلب مى شود ؟ غير مرا بفريب كه من ، رغبتى ندارمبه آنچه از فرمان روايى و عزّت و دستاورد توست . بى گمان ، من ، خود را به روزى ام قانع كرده امپس _ اى دنيا _ به كار هلاك شدگان خود بپرداز . كه من از خدا، در روز ديدار او مى ترسمو از عذابى جاويد و هميشگى» . .

ص: 272

. .

ص: 273

. .

ص: 274

9 / 5التَّحذيرُ مِنَ الدُّنيا2265.شرح الأخبار ( _ به نقل از موسى بن طلحة بن عبيد اللّه ، كه از كس ) مستدرك الوسائل :مَرَّ الحُسَينُ عليه السلام بِدارِ بَعضِ المَهالِبَةِ (1) ، فَقالَ : رَفَعَ الطّينَ ، ووَضَعَ الدّينَ . (2)2266.امام زين العابدين عليه السلام :تنبيه الخواطر :قالَ رَجُلٌ لِلحُسَينِ عليه السلام : بَنَيتُ دارا اُحِبُّ أن تَدخُلَها وتَدعُوَ اللّهَ . فَدَخَلَها فَنَظَرَ إلَيها ، ثُمَّ قالَ : أخرَبتَ دارَكَ ، وعَمَرتَ دارَ غَيرِكَ ، غَرَّكَ مَن فِي الأَرضِ ومَقَتَكَ مَن فِي السَّماءِ . (3)9 / 6الدُّنيا سِجنُ المُؤمِنِ2267.أنساب الاشراف:معاني الأخبار عن الحسين بن عليّ بن أبي طالب عليهما السلام :إنَّ أبي حَدَّثَني عَن رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله : أنَّ الدُّنيا سِجنُ المُؤمِنِ وجَنَّةُ الكافِرِ ، وَالمَوتُ جِسرُ هؤُلاءِ إلى جَنّاتِهِم وجِسرُ هؤُلاءِ إلى جَحيمِهِم . (4) .


1- .المهالبة : هم اُمَراء ، سُمّوا بذلك نسبةً إلى أبيهم المهَلَّب بن أبي صفرة الأزدي العتكي الفارس الشاعر الأمير (تاج العروس : ج 2 ص 495 «هلب» ) .
2- .مستدرك الوسائل : ج 3 ص 467 ح 4013 نقلاً عن تنبيه الخواطر .
3- .تنبيه الخواطر : ج 1 ص 70 ، مستدرك الوسائل : ج 3 ص 467 ح 4013 .
4- .معاني الأخبار : ص 289 ح 3 ، الاعتقادات : ص 52 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 297 ح 2 .

ص: 275

9 / 5پرهيز دادن از دنيا

2269.الجمل ( _ به نقل از هاشم بن مُساحِق قُرَشى _ ) مستدرك الوسائل :امام حسين عليه السلام به خانه يكى از مُهلِّبيان (1) گذر كرد و فرمود : «گِل را بر افراشت و دين را فرو گذاشت!» .2270.تاريخ الطبري عن أبي يزيد المديني :تنبيه الخواطر :مردى به امام حسين عليه السلام گفت : خانه اى ساخته ام كه دوست دارم به آن، وارد شوى و خدا را بخوانى (دعا كنى) .

امام عليه السلام به آن، وارد شد و بدان نگريست و سپس فرمود : «خانه خود را ويران و خانه غيرِ خود را آباد كردى . آن كه در زمين بود (شيطان) ، تو را فريفت و آن كه در آسمان بود (خدا) ، از تو متنفّر شد» .

9 / 6دنيا ، زندان مؤمن

2271.الأمالى ، طوسى ( _ به نقل از موسى بن عبد اللّه اسدى _ ) معانى الأخبار_ از امام حسين عليه السلام _: پدرم از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله نقل كرد كه دنيا ، زندانِ مؤمن و بهشتِ كافر است و مرگ ، پل ايشان به بهشتشان و پل آنان به دوزخشان است . .


1- .مهلِّب ، اسم فاعل است از ريشه «هلب» به معناى «هجو كردن» . نام مهلّب بن ابى صُفره اَزْدى عِتكى، امير شه سوار و شاعر را از آن گرفته اند . وى، پدر مَهالبه است كه خاندانى امير و محدّث بوده اند .

ص: 276

9 / 7مَضارُّ حُبِّ الدُّنيا2272.تاريخ اليعقوبى:الخصال عن فاطمة بنت الحسين عن أبيها عليه السلام :قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : الرَّغبَةُ فِي الدُّنيا تُكثِرُ الهَمَّ وَالحُزنَ ، والزُّهدُ فِي الدُّنيا يُريحُ القَلبَ وَالبَدَنَ . (1)9 / 8غَفلَةُ أهلِ الدُّنيا2274.رجال الكَشّى ( _ به نقل از اسماعيل بن فضل هاشمى _ ) الأمالي للصدوق بإسناده عن الحسين بن عليّ عليهما السلام :قالَ أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام : كَم مِن غافِلٍ يَنسِجُ ثَوبا لِيَلبَسَهُ وإنَّما هُوَ كَفَنُهُ ، ويَبني بَيتا لِيَسكُنَهُ وإنَّما هُوَ مَوضِعُ قَبرِهِ . (2)9 / 9النّاسُ عَبيدُ الدُّنيا2276.مروج الذهب ( _ في خَبَرِ عائِشَةَ _ ) تحف العقول عن الإمام الحسين عليه السلام :إنَّ النّاسَ عَبيدُ الدُّنيا وَالدّينُ لَعقٌ عَلى ألسِنَتِهِم ، يَحوطونَهُ ما دَرَّت مَعائِشُهُم ، فَإِذا مُحِّصوا (3) بِالبَلاءِ قَلَّ الدَّيّانونَ . (4) .


1- .الخصال : ص 73 ح 114 ، بحار الأنوار : ج 73 ص 91 ح 65 .
2- .الأمالي للصدوق : ص 172 ح 172 عن أحمد بن الحسن الحسيني عن الإمام العسكري عن آبائه عليهم السلام وراجع : عيون أخبار الرضا عليه السلام : ج 1 ص 297 ح 54 وبحار الأنوار : ج 77 ص 401 ح 26 .
3- .مَحَصَ الذهب بالنار : أخلَصَهُ ممّا يشوبه (تاج العروس : ج 9 ص 358 «محص») .
4- .تحف العقول : ص 245 ، بحار الأنوار : ج 78 ص 116 ح 2 .

ص: 277

9 / 7زيان هاى دنيادوستى

2277.تاريخ الطبرى ( _ به نقل از محمّد و طلحه _ ) الخصال_ از فاطمه دختر امام حسين ، از امام حسين عليه السلام _: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : «رغبت به دنيا ، غم و اندوه را بسيار مى كند و بى رغبتى به دنيا ، دل و بدن را آسوده مى كند» .

9 / 8غفلت دنياپرستان

2279.الأخبار الطوال ( _ في ذِكرِ أحداثِ ما بَعدَ حَربِ الجَمَلِ _ ) الأمالى ، صدوق_ به سندش ، از امام حسين عليه السلام _: امير مؤمنان عليه السلام فرمود : «بسى غافل كه پارچه اى مى بافد و كفنش مى شود يا خانه اى براى سكونت مى سازد و قبرش مى گردد» .

9 / 9مردم ، بنده دنيايند

2280.الجمل:تحف العقول_ از امام حسين عليه السلام _: «مردم ، بنده دنيايند و دين ، لَقلَقه زبان آنان است . از آن ، هوادارى مى كنند تا لوزام زندگى شان فراوان گردد ، وچون در آزمونِ بلا قرار گيرند ، دينداران ، اندك مى شوند» . .

ص: 278

الفصلُ العاشِرُ : إرشادات طبّيّة10 / 1الوِقايَةُ مِنَ الأَمراضِ2284.المستدرك على الصحيحين عن عائشة :عيون أخبار الرضا عليه السلام بإسناده عن الحسين بن عليّ عن عليّ بن أبي طالب عليهما السلام :مَن أكَلَ إحدى وعِشرينَ زَبيبَةً حَمراءَ عَلَى الرّيقِ ، لَم يَجِد في جَسَدِهِ شَيئا يَكرَهُهُ . (1)2285.الطبقات الكبرى عن عمارة بن عمير :الأمالي للطوسي بإسناده عن الحسين بن عليّ عليهما السلام :حَدَّثَنا أبي عَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ عليه السلام قالَ : مَن أدامَ أكلَ إحدى وعِشرينَ زَبيبَةً حَمراءَ عَلَى الرّيقِ ، لَم يَمرَض إلّا مَرَضَ المَوتِ . (2) .


1- .عيون أخبار الرضا عليه السلام : ج 2 ص 41 ح 133 ، صحيفة الإمام الرضا عليه السلام : ص 276 ح 22 كلاهما عن أحمد بن عامر الطائي عن الإمام الرضا عن آبائه عليهم السلام ، الأمالي للطوسي : ص 361 ح 750 عن عليّ بن عليّ بن رزين عن الإمام الرضا عن آبائه عنه عليهم السلام ، بحار الأنوار : ج 66 ص 151 ح 3 وراجع : مكارم الأخلاق : ج 1 ص 379 ح 1268 ودستور معالم الحكم : ص 124 .
2- .الأمالي للطوسي : ص 360 ح 749 عن عليّ بن عليّ بن بديل عن الإمام الرضا عن آبائه عليهم السلام ، الخصال : ص 612 ح 10 عن أبي بصير ومحمّد بن مسلم عن الإمام الصادق عن آبائه عليهم السلام نحوه ، بحار الأنوار : ج 66 ص 151 ح 4 وراجع : الكافي : ج 6 ص 351 ح 1 وتحف العقول : ص 101 .

ص: 279

فصل دهم : ره نمودهاى بهداشتى
10 / 1پيشگيرى از بيمارى ها

2284.المستدرك على الصحيحين ( _ به نقل از عايشه _ ) عيون أخبار الرضا عليه السلام_ به سندش ، از امام حسين عليه السلام ، از امام على عليه السلام _: هر كس صبحِ ناشتا، بيست و يك دانه كشمش سرخ بخورد ، هيچ ناخوشى اى در بدنش نمى يابد .2285.الطبقات الكبرى ( _ به نقل از عمارة بن عُمَير _ ) الأمالى ، طوسى_ به سندش ، از امام حسين عليه السلام _: پدرم على بن ابى طالب عليه السلام فرمود : «هر كس ناشتا خوردنِ بيست و يك دانه كشمش سرخ را ادامه دهد ، جز به بيمارى مرگ ، بيمار نمى شود» . .

ص: 280

10 / 2ما يَزيدُ فِي الدِّماغِ2288.شرح نهج البلاغة :مكارم الأخلاق عن الحسين بن عليّ عليهما السلام :قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : كُلُوا اليَقطينَ (1) ، فَلَو عَلِمَ اللّهُ أنَّ شَجَرَةً أخَفُّ مِن هذِهِ لَأَنبَتَها عَلى أخي يونُسَ عليه السلام .

إذَا اتَّخَذَ أحَدُكُم مَرَقا فَليُكثِر فيهِ مِنَ الدُّبّاءِ ، فَإِنَّهُ يَزيدُ فِي الدِّماغِ وفِي العَقلِ . (2)10 / 3ما يُفيدُ المَحمومَ2288.شرح نهج البلاغة:عيون أخبار الرضا عليه السلام بإسناده عن الحسين بن عليّ عليهما السلام :دَخَلَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله عَلى عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ عليه السلام وهُوَ مَحمومٌ ، فَأَمَرَهُ بِأَكلِ الغُبَيراءِ (3) . (4)10 / 4التَّجَنُّبُ عَنِ المَجذومِ (5)2291.الجمل :مسند ابن حنبل عن فاطمة بنت الحسين عن الحسين عن أبيه عليهما السلام عن النبيّ صلى الله عليه و آله :لا تُديمُوا النَّظَرَ إلَى المُجَذَّمينَ ، وإذا كَلَّمتُموهُم فَليَكُن بَينَكُم وبَينَهُم قيدُ رُمحٍ . (6) .


1- .اليَقطين : هو عند العَرَب كلّ شجرةٍ تنبسط على وجه الأرض ولا تقوم على ساق ، لكن غلب استعمال اليقطين في العرف على الدُّبّاء ؛ وهو القَرع ، وحُمِل قولُه تعالى : «وَ أَنبَتْنَا عَلَيْهِ شَجَرَةً مِّن يَقْطِينٍ» (الصافّات : 146) على هذا (المصباح المنير : ص 509 «قطن») .
2- .مكارم الأخلاق : ج 1 ص 383 ح 1283 ، بحار الأنوار : ج 66 ص 228 ح 16 ، وفي الفردوس : ج 3 ص 244 ح 4719 عن الإمام الحسن عليه السلام عنه صلى الله عليه و آله .
3- .الغُبَيراء : تَمْرَةٌ تُشبه العُنّاب (مجمع البحرين : ج 2 ص 1304 «غبر») . ويُسمّى بالفارسيّة «سِنجِد» .
4- .عيون أخبار الرضا عليه السلام : ج 2 ص 43 ح 152 ، صحيفة الإمام الرضا عليه السلام : ص 252 ح 175 كلاهما عن أحمد بن عامر الطائي عن الإمام الرضا عن آبائه عليهم السلام ، بحار الأنوار : ج 66 ص 188 ح 1 وراجع : الدعوات : ص 157 ح 431 .
5- .الجُذام : علّةٌ تحدث من انتشار السوداء في البدن كلّه ، فيفسد مزاجُ الأعضاءِ وهيئتها ، وربّما انتهى إلى تأكّل الأعضاءِ وسقوطِها عن تقرّح . جُذِمَ فَهو مَجذومٌ ومُجَذَّمٌ وأجَذَمُ (القاموس المحيط : ج 4 ص 88 «جذم») .
6- .مسند ابن حنبل : ج 1 ص 169 ح 581 ، مسند أبي يعلى : ج 6 ص 179 ح 6741 ، المعجم الكبير : ج 3 ص 131 ح 2897 وليس فيه ذيله ، الذرّيّة الطاهرة : ص 112 ح 152 ، تاريخ دمشق : ج 53 ص 380 ح 11314 نحوه وفيه «المجذومين» بدل «المجذّمين» ، كنز العمّال : ج 10 ص 55 ح 28339 .

ص: 281

10 / 2آنچه ذهن را تقويت مى كند

2291.الجمل:مكارم الأخلاق_ از امام حسين عليه السلام _: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : «كدو بخوريد كه اگر خدا گياهى سبُك تر از آن مى يافت ، آن را بر برادرم يونس عليه السلام مى رويانْد . (1) چون يكى از شما آب گوشت مى پزد ، كدوى آن را زياد بريزد ، كه بر ذهن و عقل مى افزايد» .

10 / 3آنچه براى تبدار ، مفيد است

2292.الجمل:عيون أخبار الرضا عليه السلام_ به سندش ، از امام حسين عليه السلام _: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بر على بن ابى طالب عليه السلام در آمد ، در حالى كه تب داشت . پس به او فرمان داد كه سنجد بخورَد .

10 / 4كناره گيرى از جذامى

(2)2295.الجمل ع_ن ال_حارث بن سريع :مسند ابن حنبل_ به نقل از فاطمه دختر امام حسين، از امام حسين عليه السلام ، از پدرش امام على عليه السلام ، از پيامبر صلى الله عليه و آله _: به جُذاميان ، خيلى منگريد و چون با آنان سخن مى گوييد ، بايد ميان شما و آنها ، به اندازه بندِ نيزه ، فاصله باشد . .


1- .اشاره است به آيه 146 از سوره صافّات كه خداوند مى فرمايد : «و بر او گياه يَقْطين رارويانديم» ، كه يقطين ، مى تواند بر معناى اصلى خود ، يعنى هر گياه بدون ساقه و مُنبسط بر سطح زمين ، حمل شود ؛ ولى يقطين در عُرف عرب ، بيشتر براى «قَرع» ، يعنى كدو حلوايى (كدو تنبل) به كار مى رود .
2- .جُذام ، بيمارى اى است كه از پيشرفت سودا در بدن به وجود مى آيد و بدن را تباه مى كند و چه بسا منجر به ريختن گوشت اعضا وصورت بر اثر زخم و جراحت مى شود .

ص: 282

10 / 5النَّوادِرُ2296.الأخبار الطوال :سنن ابن ماجة عن فاطمة بنت الحسين عن الحسين بن عليّ عليه السلام عن اُمّه فاطمة عليهاالسلام ابنة رسول اللّه صلى الله عليه و آله :قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : ألا لا يَلومَنَّ امرُؤٌ إلّا نَفسَهُ يَبيتُ وفي يَدِهِ ريحُ غَمَرٍ (1) . (2)2297.الإمام عليّ عليه السلام ( _ في ذَمِّ أهلِ البَصرَةِ بَعدَ وَقعَةِ الجَمَلِ ) عيون أخبار الرضا عليه السلام بإسناده عن الحسين عن أبيه عليّ عليهما السلام :دَخَلتُ عَلى رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَوما وفي يَدِهِ سَفَرجَلَةٌ ، فَجَعَلَ يَأكُلُ ويُطعِمُني ، ويَقولُ : كُل _ يا عَلِيُّ _ ؛ فَإِنَّها هَدِيَّةُ الجَبّارِ إلَيَّ وإلَيكَ . قالَ : فَوَجَدتُ فيها كُلَّ لَذَّةٍ .

فَقالَ : يا عَلِيُّ مَن أكَلَ السَّفَرجَلَةَ ثَلاثَةَ أيّامٍ عَلَى الرّيقِ صَفا ذِهنُهُ ، وَامتَلَأَ جَوفُهُ حِلما وعِلما ، ووُقِيَ مِن كَيدِ إبليسَ وجُنودِهِ . (3)2296.الأخبار الطوال:طبّ الأئمّة لابني بسطام بإسناده عن الحسين بن عليّ بن أبي طالب عليهما السلام :لَو عَلِمَ النّاسُ ما فِي الهَليلَجِ (4) الأَصفَرِ لَاشتَرَوها بِوَزنِها ذَهَبا .

وقالَ لِرَجُلٍ مِن أصحابِهِ : خُذ هَليلَجَةً صَفراءَ وسَبعَ حَبّاتِ فُلفُلٍ ، وَاسحَقها وَانخَلها وَاكتَحِل بِها . (5) .


1- .الغَمَرُ : الدَّسَمُ والزهومة من اللَّحْم (النهاية : ج 3 ص 385 «غمر») .
2- .سنن ابن ماجة : ج 2 ص 1096 ح 3296 ، مسند أبي يعلى : ج 12 ص 116 ح 6748 .
3- .عيون أخبار الرضا عليه السلام : ج 2 ص 73 ح 338 عن دارم بن قبيصة عن الإمام الرضا عن آبائه عليهم السلام ، بحار الأنوار : ج 66 ص 167 ح 4 .
4- .الإهليلج : شجرٌ ينبت في الهند وكابل والصين ، ثمرُهُ على هيئة حبّ الصنوبر الكبار (المعجم الوسيط : ج 1 ص 32 «إهليلج») . وهو على أقسام ؛ منه أصفر ، منه أسود ؛ وهو البالغ النضيج ، ومنه كابلي . وله منافع جمّة ذكرها الأطبّاء في كتبهم ؛ منها أنّه ينفع من الخوانيق ، ويحفظ العقل ، ويزيل الصداع باستعماله مربّىً (تاج العروس : ج 3 ص 519 «هلج») .
5- .طبّ الأئمّة لابني بسطام : ص 86 عن المسيّب بن واضح عن الإمام العسكري عن أبيه عن جدّه عن الإمام الصادق عن أبيه عليهم السلام ، بحار الأنوار : ج 62 ص 237 ح 1 .

ص: 283

10 / 5گوناگون

2299.الجمل عن الواقدي عن رجاله :سنن ابن ماجة_ به نقل از فاطمه دختر امام حسين ، از امام حسين عليه السلام ، از فاطمه عليهاالسلام_: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : «هان ! فردى كه مى خوابد ، در حالى كه دستش بوى چربى و گوشت مى دهد [ ، اگر بيمار شد] ، جز خود را سرزنش نكند» .2298.معجم البلدان:عيون أخبار الرضا عليه السلام_ به سندش ، از امام حسين عليه السلام ، از امام على عليه السلام _: روزى بر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در آمدم . ايشان، بِهى در دست داشت و آن را مى خورد . به من هم خورانْد و فرمود : «اى على! بخور كه بِهْ ، هديه خداى جبران كننده براى من و توست» .

در [خوردن] آن ، لذّت فراوانى يافتم . سپس پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «اى على ! هر كس ، سه روز ناشتا بِهْ بخورد ، انديشه اش پاك و درونش از علم و حِلم ، پُر مى شود و از نيرنگ ابليس و لشكريانش، نگاه داشته مى شود» .2299.الجمل ( _ به نقل از واقِدى ، از رجال خودش _ ) طبّ الائمّة عليهم السلام ، دو پسر بسطام_ به سندش _: امام حسين عليه السلام فرمود : «اگر مردم مى دانستند كه چه چيزى در هَليله زرد (1) هست ، براى خريد آن ، هم وزنش طلا مى دادند» .

همچنين به مردى از ياران خود فرمود : «هَليله زرد و هفت حبّه فلفل بگير و آنها را بساى و اَلَك كن و با آنها سرمه بكش» . .


1- .هليله زرد ، از تيره هليله هاست كه درختى جنگلى و مخصوص مناطق گرم سيرى است وبرگ هايى به شكل برگ صنوبر دارد. براى دو گونه زرد و سياه اين تيره، خواصّ فراوانى در كتاب هاى پزشكى ياد شده است .

ص: 284

2300.الإمام عليّ عليه السلام _ في كِتابِهِ إلى أهلِ الطبّ الأئمّة لابني بسطام عن الباقر محمّد بن عليّ عليهما السلام : قالَ الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام لِأَصحابِهِ : اِجتَنِبُوا الغِشيانَ (1) فِي اللَّيلَةِ الَّتي تُريدونَ فيهَا السَّفَرَ ؛ فَإِنَّ مَن فَعَلَ ذلِكَ ثُمَّ رُزِقَ وَلَدا كانَ أحوَلَ . (2)

4092 . المعجم الكبير عن بشر بن عبد اللّه الخثعمي عن محمّد بن عليّ بن حسين [الباقر] عليهم السلام :طبّ الأئمّة لابني بسطام عن الباقر محمّد بن عليّ عليهما السلام : قالَ الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام لِأَصحابِهِ : اِجتَنِبُوا الغِشيانَ (3) فِي اللَّيلَةِ الَّتي تُريدونَ فيهَا السَّفَرَ ؛ فَإِنَّ مَن فَعَلَ ذلِكَ ثُمَّ رُزِقَ وَلَدا كانَ أحوَلَ . (4)

4092 . المعجم الكبير عن بشر بن عبد اللّه الخثعمي عن محمّد بن عليّ بن حسين [الباقر] عليهم السلام : حَدَّثَني أبي عَن جَدّي قالَ : قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : ما مِن وَرَقَةٍ مِن وَرَقِ الهِندَباءِ 5 ، إلّا وعَلَيها قَطرَةٌ مِن ماءِ الجَنَّةِ . 6راجع : موسوعة الأحاديث الطبيّة : ج 1 ص 15 (المدخل / التقويم العام للأحاديث الطبيّة) .

.


1- .غَشِيَ المرأة : إذا جامعها (النهاية : ج 3 ص 369 «غشا») .
2- .طبّ الأئمّة لابني بسطام : ص 132 ، بحار الأنوار : ج 103 ص 293 ح 39 .
3- .الهِندباء _ بفتح الدال وكسرها _ : منه برّي ومنه بستاني . وهو صنفان : عريض الورق ، ودقيق الورق . وهو يجري مجرى الخَسّ (القانون في الطبّ : ص 68) .
4- .المعجم الكبير : ج 3 ص 130 ح 2892 ، كنز العمّال : ج 12 ص 344 ح 35332 .

ص: 285

2301.وقعة صفّين عن عبد الرحمن بن عبيد بن أبي الكنود وغطبّ الأئمّة عليهم السلام ، دو پسر بسطام_ از امام باقر عليه السلام _: حسين بن على عليه السلام به يارانش فرمود : «از آميزش در شبى كه قصد سفر داريد ، بپرهيزيد ، كه هر كس چنين كند و بچّه دار شود ، بچّه اش لوچ (چپْ چشم) مى شود» .2301.وقعة صفين ( _ به نقل از عبد الرحمان بن عبيد بن ابى كنود و ديگ ) المعجم الكبير_ به نقل از بِشْر بن عبد اللّه خَثعَمى ، از امام باقر عليه السلام _: پدرم [زين العابدين عليه السلام ] از جدّم حسين عليه السلام نقل كرد كه پيامبر خدا فرمود : «هيچ برگى از برگ هاى كاسنى (1) نيست ، جز آن كه قطره اى از آب بهشت بر آن است» .ر . ك : دانش نامه احاديث پزشكى : ج1 ص13 (درآمد / ارزيابى كلّى احاديث طبّى) .

.


1- .كاسنى ، دو گونه است : صحرايى و پرورشى ، و هر دوگونه ، هم پهنْ برگ و هم نازكْ برگ دارند .

ص: 286

البابُ السّادِسُ : جوامع الحكمالفَصلُ الأَوَّلُ : جوامع الحكم القدسيّة2304.تاريخ اليعقوبي :معدن الجواهر عن الإمام الحسين عليه السلام :قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : أوصاني رَبّي بِسَبعَةِ أشياءَ : أوصاني بِالإِخلاصِ لَهُ فِي السِّرِّ وَالعَلانِيَةِ ، وأن أعفُوَ عَمَّن ظَلَمَني ، واُعطِيَ مَن حَرَمَني ، واُوصِلَ مَن قَطَعَني ، وأن يَكونَ صَمتي تَفَكُّرا ، ونَظَري عِبَرا (1) . (2)2303.المستدرك على الصحيحين ( _ به نقل از حَكَم _ ) عيون أخبار الرضا عليه السلام بإسناده عن الحسين بن عليّ عليهما السلام :وُجِدَ لَوحٌ تَحتَ حائِطِ مَدينَةٍ مِنَ المَدائِنِ فيهِ مَكتوبٌ :

أنَا اللّهُ لا إلهَ إلّا أنَا ومُحَمَّدٌ نَبِيّي ، عَجِبتُ (3) لِمَن أيقَنَ بِالمَوتِ كَيفَ يَفرَحُ ! وعَجِبتُ لِمَن أيقَنَ بِالقَدَرِ كَيفَ يَحزَنُ ! وعَجِبتُ لِمَنِ اختَبَرَ الدُّنيا كَيفَ يَطمَئِنُّ [إلَيها] (4) ! وعَجِبتُ لِمَن أيقَنَ بِالحِسابِ كَيفَ يُذنِبُ ! (5) .


1- .العِبَرُ : جمع عِبْرَة وهي كالموعظة ممّا يتّعظ به الإنسان ويعمل به (النهاية : ج 3 ص 171 «عبر») .
2- .معدن الجواهر : ص 58 وراجع : كنز الفوائد : ج 2 ص 11 وتحف العقول : ص 36 .
3- .في المصدر : «وعجبت» ، والصواب ما أثبتناه كما في بحار الأنوار .
4- .الزيادة في بحار الأنوار .
5- .عيون أخبار الرضا عليه السلام : ج 2 ص 44 ح 158 ، صحيفة الإمام الرضا عليه السلام : ص 254 ح 180 كلاهما عن أحمد بن عامر الطائي عن الإمام الرضا عن آبائه عليهم السلام ، بحار الأنوار : ج 13 ص 295 ح 11 .

ص: 287

باب ششم : حكمت هاى جامع

فصل يكم : حكمت هاى جامع قُدسى

2306.العقد الفريد :معدن الجواهر_ از امام حسين عليه السلام _: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : «پروردگارم هفت چيز را به من سفارش كرد : براى او در نهان و آشكار ، اخلاص ورزم ؛ از كسى كه به من ستم مى كند ، بگذرم ؛ به كسى كه مرا محروم مى دارد ، عطا كنم ؛ با كسى كه با من قطعِ رابطه مى كند، بپيوندم ؛ سكوتم، فكر كردن باشد ؛ و نگاهم عبرت آموزى باشد» .2307.مروج الذهب :عيون أخبار الرضا عليه السلام_ به سندش ، از امام حسين عليه السلام _: لوحى زير ديوار شهرى از شهرها يافت شد كه در آن نوشته بود : «من ، خداى يكتايم و خدايى جز من نيست و محمّد ، پيامبرِ من است . در شگفتم كسى كه به مرگْ يقين دارد، چگونه شادمانى مى كند؟! و در شگفتم كسى كه به تقدير يقين دارد، چگونه غمگين مى شود؟! و در شگفتم كسى كه دنيا را آزموده، چگونه به آن ، اطمينان مى كند؟! و در شگفتم كسى كه به محاسبه [ى اعمال در آخرتْ] يقين دارد، چگونه گناه مى كند؟!» . .

ص: 288

2305.تاريخ خليفة بن خيّاط ( _ به نقل از عبد الرحمان بن اَبزى _ ) المعجم الصغير بإسناده عن الحسين بن عليّ عن عليّ بن أبي طالب عليهما السلام :قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : قالَ لي جَبرائيلُ : يا مُحَمَّدُ ، أحِبَّ مَن شِئتَ فَإِنَّكَ مُفارِقُهُ ، وَاعمَل ما شِئتَ فَإِنَّكَ مُلاقيهِ ، وعِش كَم شِئتَ فَإِنَّكَ مَيِّتٌ . (1)2306.العِقد الفريد:عيون أخبار الرضا عليه السلام بإسناده عن الحسين بن عليّ عن عليّ بن أبي طالب عليهما السلام :قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : يَقولُ اللّهُ تَبارَكَ وتَعالى : يَابنَ آدَمَ ما تُنصِفُني ؟! أتَحَبَّبُ إلَيكَ بِالنِّعَمِ وتَتَمَقَّتُ إلَيَّ بِالمَعاصي ، خَيري إلَيكَ مُنزَلٌ وشَرُّكَ إلَيَّ صاعِدٌ ، ولا يَزالُ مَلَكٌ كَريمٌ يَأتيني عَنكَ في كُلِّ يَومٍ ولَيلَةٍ بِعَمَلٍ قَبيحٍ مِنكَ ! يَابنَ آدَمَ ، لَو سَمِعتَ وَصفَكَ مِن غَيرِكَ وأنتَ لا تَعلَمُ مَنِ المَوصوفُ لَسارَعتَ إلى مَقتِهِ . (2)2307.مروج الذهب:الأمالي للطوسي بإسناده عن الحسين بن عليّ عن أبيه عليّ بن أبي طالب عليهما السلام عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله :أوحَى اللّهُ إلى بَعضِ أنبِيائِهِ في بَعضِ وَحيِهِ إلَيهِ : وعِزَّتي وجَلالي لَاُقَطِّعَنَّ أمَلَ كُلِّ مُؤَمِّلٍ غَيري بِالإِياسِ ، ولَأَكسُوَنَّهُ ثَوبَ المَذَلَّةِ فِي النّاسِ ، ولَاُبعِدَنَّهُ مِن فَرَجي وفَضلي ، أيُؤَمِّلُ عَبدي فِي الشَّدائِدِ غَيري ، أو يَرجو سِوايَ ! وأنَا الغَنِيُّ الجَوادُ ، بِيَدي مَفاتيحُ الأَبوابِ وهِيَ مُغلَقَةٌ ، وبابي مَفتوحٌ لِمَن دَعاني ، ألَم يَعلَم أنَّهُ ما أوهَنَتهُ نائِبَةٌ لَم يَملِك كَشفَها عَنهُ غَيري ، فَما لي أراهُ بِأَمَلِهِ مُعرِضا عَنّي ؟! قَد أعطَيتُهُ بِجودي وكَرَمي ما لَم يَسأَلني ، فَأَعرَضَ عَنّي ولَم يَسأَلني ، وسَأَلَ في نائِبَتِهِ غَيري ! وأنَا اللّهُ أبتَدِئُ بِالعَطِيَّةِ قَبلَ المَسأَلَةِ ، أفَاُسأَلُ فَلا اُجيبُ ؟ كَلّا ، أوَلَيسَ الجودُ وَالكَرَمُ لي ؟ أوَلَيسَ الدُّنيا وَالآخِرَةُ بِيَدي ؟ فَلَو أنَّ أهلَ سَبعِ سَماواتٍ وأرَضينَ سَأَلوني جَميعا فَأَعطَيتُ كُلَّ واحِدٍ مِنهُم مَسأَلَتَهُ ، ما نَقَصَ ذلِكَ مِن مُلكي مِثلَ جَناحِ بَعوضَةٍ ، وكَيفَ يَنقُصُ مُلكٌ أنَا قَيِّمُهُ (3) ؟! فَيا بُؤسا لِمَن عَصاني ولَم يُراقِبني . (4) .


1- .المعجم الصغير : ج 1 ص 251 ، المعجم الأوسط : ج 5 ص 119 ح 4845 كلاهما عن زيد العلوي عن الإمام الصادق عن أبيه عن جدّه عليهم السلام ، حلية الأولياء : ج 3 ص 202 عن زيد بن عليّ عن الإمام الصادق عن أبيه عن جدّه عنه عليهم السلام ؛ الأمالي للطوسي : ص 590 ح 1224 عن عيسى بن عبد اللّه العلوي عن أبيه عن الإمام الصادق عن أبيه عن جدّه عنه عليهم السلام وليس فيه ذيله من «وعش» ، بحار الأنوار : ج 71 ص 188 ح 54 .
2- .عيون أخبار الرضا عليه السلام : ج 2 ص 28 ح 18 ، صحيفة الإمام الرضا عليه السلام : ص 81 ح 4 كلاهما عن أحمد بن عامر الطائي عن الإمام الرضا عن آبائه عليهم السلام ، الأمالي للطوسي : ص 126 ح 197 ، كنز الفوائد : ج 1 ص 350 كلاهما عن داوود بن سليمان الغازي عن الإمام الرضا عن آبائه عنه عليهم السلام وكلّها نحوه ، بحار الأنوار : ج 73 ص352 ح50 .
3- .القيِّمُ على الشيء : المستولي عليه (مجمع البحرين : ج 3 ص 1532 «قوم») .
4- .الأمالي للطوسي : ص 584 ح 1208 ، عدّة الداعي : ص 123 ، تنبيه الخواطر : ج 2 ص 73 ، أعلام الدين : ص 212 والثلاثة الأخيرة نحوه وكلّها عن محمّد بن عبد اللّه بن عليّ بن الحسين عن الإمام الصادق عن أبيه عن جدّه عليهم السلام ، بحار الأنوار : ج 71 ص 154 ح 67 وراجع : صحيفة الإمام الرضا عليه السلام : ص 276 ح 20 .

ص: 289

2308.وقعة صفّين :المعجم الصغير_ به سندش ، از امام حسين عليه السلام ، از امام على عليه السلام _: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : «جبرئيل عليه السلام به من گفت : اى محمّد ! هر كه را مى خواهى دوست داشته باش ، كه از او جدا خواهى شد و هر كارى مى خواهى بكن ، كه آن را خواهى ديد و هر اندازه مى خواهى زندگى كن ، كه سرانجام، خواهى مُرد » .2308.وقعة صِفّين:عيون أخبار الرضا عليه السلام_ به سندش ، از امام حسين عليه السلام ، از امام على عليه السلام _: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : «خداى _ تبارك و تعالى _ مى فرمايد : اى آدمى زاده! به من انصاف نمى دهى؟! من با نعمت ها با تو دوستى مى ورزم و تو با معصيت ها با من دشمنى مى كنى. خير من به سوى تو فرو مى آيد و شرّ تو به سوى من، بالا مى آيد. هماره ، فرشته اى بزرگوار ، هر روز و شب ، از تو كارى زشت را براى من مى آورد . اى آدمى زاده! اگر صفت خود را از زبان ديگرى مى شنيدى و موصوف را نمى شناختى، خيلى زود ، دشمنش مى شدى » .2309.أنساب الأشراف :الأمالى ، طوسى_ به سندش ، از امام حسين عليه السلام ، از امام على عليه السلام ، از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله _: خداوند به يكى از پيامبرانش در يكى از وحى هايش چنين فرمود : «به عزّت و جلالم سوگند ، آرزوى هر آرزومندى را كه چيز ديگرى غير از خودم باشد ، با يأس مى گُسَلم و ميان مردم ، جامه خوارى بر تن او مى كنم و او را از گشايش و لطف خودم، دور مى دارم . آيا بنده من در گرفتارى ها، به غير من دل مى بندد يا جز مرا اميد مى بَرَد ، در حالى كه منم بى نيازِ بخشنده و كليد درهاى بسته، به دست من است و درگاهم به روى كسى كه مرا مى خواند ، گشوده است؟! آيا نمى داند مصيبتى را كه او را به زانو در آورده است، كس ديگرى جز من ، نمى تواند برطرف سازد؟ پس چرا مى بينم از من روى گردانده و به ديگرى اميد دارد؟! به بخشش و كَرَم خود، چيزى را كه نخواسته بود ، به او عطا كردم ؛ امّا از من روى گردانْد و از من نخواست و در مصيبتش از ديگرى درخواست كرد و منِ خدا كه عطا را قبل از درخواست مى آغازم ، اگر از من درخواست شود، اجابت نمى كنم؟ هرگز! آيا بخشش و كَرَم ، از آنِ من نيست؟ آيا دنيا و آخرت، به دست من نيست؟ پس اگر اهل هفت آسمان و زمين ها، همگى از من درخواست كنند و همه خواسته ها را اجابت كنم، اين كار از دارايى من، به اندازه بالِ مگسى كم نمى كند . چگونه دارايى اى كه من سرپرست آنم ، كاستى گيرد؟! بدا به حال كسى كه نافرمانى مرا مى كند و مرا نمى پايد! .

ص: 290

2310.معجم البلدان :الأمالي للطوسي بإسناده عن الحسين بن عليّ عليهما السلام :حَدَّثَني أبي عَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام : قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : قالَ اللّهُ عز و جل : يَابنَ آدَمَ! كُلُّكُم ضالٌّ إلّا مَن هَدَيتُ ، وكُلُّكُم عائِلٌ (1) إلّا مَن أغنَيتُ ، وكُلُّكُم هالِكٌ إلّا مَن أنجَيتُ ، فَاسأَلوني أكفِكُم وأهدِكُم سَبيلَ رُشدِكُم .

فَإِنَّ مِن عِبادِيَ المُؤمِنينَ مَن لا يُصلِحُهُ إلَا الفاقَةُ ولَو أغنَيتُهُ لَأَفسَدَهُ ذلِكَ وإنَّ مِن عِبادي مَن لا يُصلِحُهُ إلَا الصِّحَّةُ ولَو أمرَضتُهُ لَأَفسَدَهُ ذلِكَ ، وإنَّ مِن عِبادي مَن لا يُصلِحُهُ إلَا المَرَضُ ولَو أصحَحتُ جِسمَهُ لَأَفسَدَهُ ذلِكَ ، وإنَّ مِن عِبادي لَمَن يَجتَهِدُ في عِبادَتي وقِيامِ اللَّيلِ لي ، فَاُلقي عَلَيهِ النُّعاسَ نَظَرا مِنّي لَهُ ، فَيَرقُدُ حَتّى يُصبِحَ ويَقومُ حينَ يَقومُ وهُوَ ماقِتٌ (2) لِنَفسِهِ زارٍ (3) عَلَيها،ولَو خَلَّيتُ بَينَهُ وبَينَ ما يُريدُ لَدَخَلَهُ العُجبُ بِعَمَلِهِ ، ثُمَّ كانَ هَلاكُهُ في عُجبِهِ ورِضاهُ مِن نَفسِهِ ، فَيَظُنُّ أنَّهُ قَد فاقَ العابِدينَ وجازَ بِاجتِهادِهِ حَدَّ المُقَصِّرينَ ، فَيَتَباعَدُ بِذلِكَ مِنّي وهُوَ يَظُنُّ أنَّهُ يَتَقَرَّبُ إلَيَّ .

فَلا يَتَّكِلِ العامِلونَ عَلى أعمالِهِم وإن حَسُنَت ، ولا يَيأَسِ المُذنِبونَ مِن مَغفِرَتي لِذُنوبِهِم وإن كَثُرَت ، لكِن بِرَحمَتي فَليَثِقوا ، ولِفَضلي فَليَرجوا ، وإلى حُسنِ نَظَري فَليَطمَئِنّوا ، وذلِكَ أنّي اُدَبِّرُ عِبادي بِما يُصلِحُهُم ، وأنَا بِهِم لَطيفٌ خَبيرٌ . (4) .


1- .العائِل : هو الفَقير (النهاية : ج 3 ص 323 «عول») .
2- .المَقْتُ : أشدّ البغض (النهاية : ج 4 ص 346 «مقت») .
3- .الازدِراء : الاحتقار والانتقاص والعيب ، وهو افتعال من زريت عليه (النهاية : ج 2 ص 302 «زرا») .
4- .. الأمالي للطوسي : ص 166 ح 278 عن داوود بن سليمان عن الإمام الرضا عن آبائه عليهم السلام ، صحيفة الإمام الرضا عليه السلام : ص 287 ح 33 ، بحار الأنوار : ج 71 ص 140 ح 31 وراجع : الكافي : ج 2 ص 60 ح 4 .

ص: 291

2311.تهذيب الكمال عن الحسن بن عثمان عن عدّة من الفقهاءالأمالى ، طوسى_ به سندش، از امام حسين عليه السلام _: پدرم على ، امير مؤمنان عليه السلام ، برايم از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله نقل كرد كه خداوند عز و جل فرمود : «اى فرزند آدم! همه شما گم راهيد ، جز آن كه من بدو ره نمودم و همگى شما نيازمنديد، جز آن كه من ، بى نيازش كردم و همه شما هلاكيد، جز آن كه من ، نجاتش دادم . پس ، از من بخواهيد تا كفايتتان كنم و به راه هدايتتان ، ره نمون شوم .

بى گمان ، برخى از بندگان مؤمنم را جز نيازمندى به سامان نمى آورد و اگر او را بى نيازش كنم، همين ، او را تباه مى كند. برخى از بندگانم را جز تن درستى ، به سامان نمى كند و اگر بيمارش كنم، او را تباه مى كند. برخى از بندگانم را جز بيمارى، به سامان نمى كند و اگر تن درستش كنم، تباهش مى سازد . كسى از بندگانم هست كه در عبادت من و شب زنده دارى براى من مى كوشد و من از سرِ عنايت به او ، خواب را بر او مسلّط مى كنم و تا صبح مى خوابد و چون بر مى خيزد، با نفس خود ، بد است و او را خوار مى شمارد، و اگر چنين نمى كردم و به خواسته اش (شب زنده دارى) مى رسيد، شيفتگى به عملش او را مى گرفت و اين خودپسندى ، سبب هلاك او مى شد و گمان مى كرد كه بر عابدان ، فائق آمده و با كوشش خود ، از تقصير در عبادت، درگذشته است و به همين سبب ، از من دور مى شد و مى پنداشت كه به من ، نزديك مى شود.

پس عمل كنندگان ، بر اعمال خود تكيه نكنند ، هر چند [اعمالشان] نيكو باشد و گناهكاران از آمرزش من نسبت به گناهانشان ، نااميد نشوند، هر چند [گناهانشان ]فراوان باشد ؛ بلكه بر رحمت من ، اعتماد كنند و به لطف من ، اميدوار باشند و به حُسن نظر من ، اطمينان كنند ؛ چرا كه من بندگانم را آن گونه كه به صلاحشان است، اداره مى كنم و من نسبت به آنها باريك بين و آگاهم . .

ص: 292

. .

ص: 293

. .

ص: 294

الفَصلُ الثّاني : جوامع الحكم النّبويّة2310.معجم البلدان :الخصال بإسناده عن الحسين بن عليّ عليهما السلام :إنَّ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله أوصى إلى أميرِ المُؤمِنينَ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ عليه السلام وكانَ فيما أوصى بِهِ أن قالَ لَهُ :

يا عَلِيُّ ! مَن حَفِظَ مِن اُمَّتي أربَعينَ حَديثا يَطلُبُ بِذلِكَ وَجهَ اللّهِ عز و جل وَالدّارَ الآخِرَةَ ، حَشَرَهُ اللّهُ يَومَ القِيامَةِ مَعَ النَّبِيّينَ وَالصِّدّيقينَ وَالشُّهَداءِ وَالصّالِحينَ وحَسُنَ اُولئِكَ رَفيقا .

فَقالَ عَلِيٌّ عليه السلام : يا رَسولَ اللّهِ ! أخبِرني ما هذِهِ الأَحاديثُ ؟

فَقالَ : أن تُؤمِنَ بِاللّهِ وَحدَهُ لا شَريكَ لَهُ ، وتَعبُدَهُ ولا تَعبُدَ غَيرَهُ ، وتُقيمَ الصَّلاةَ بِوُضوءٍ سابِغٍ في مَواقيتِها ولا تُؤَخِّرَها ؛ فَإِنَّ في تَأخيرِها مِن غَيرِ عِلَّةٍ غَضَبَ اللّهِ عز و جل ، وتُؤَدِّيَ الزَّكاةَ ، وتَصومَ شَهرَ رَمَضانَ ، وتَحُجَّ البَيتَ إذا كانَ لَكَ مالٌ وكُنتَ مُستَطيعا .

وألّا تَعُقَّ وَالِدَيكَ ، ولا تَأكُلَ مالَ اليَتيمِ ظُلما ، ولا تَأكُلَ الرِّبا ، ولا تَشرَبَ الخَمرَ ولا شَيئا مِنَ الأَشرِبَةِ المُسكِرَةِ ، ولا تَزنِيَ ، ولا تَلوطَ ، ولا تَمشِيَ بِالنَّميمَةِ (1) ، ولا تَحلِفَ بِاللّهِ كاذِبا ، ولا تَسرِقَ ، ولا تَشهَدَ شَهادَةَ الزّورِ لِأَحَدٍ قَريبا كانَ أو بَعيدا ، وأن تَقبَلَ الحَقَّ مِمَّن جاءَ بِهِ صَغيرا كانَ أو كَبيرا ، وألّا تَركَنَ إلى ظالِمٍ وإن كانَ حَميما قَريبا ، وألّا تَعمَلَ بِالهَوى ، ولا تَقذِفَ المُحصَنَةَ ، ولا تُرائِيَ ؛ فَإِنَّ أيسَرَ الرِّياءِ شِركٌ بِاللّهِ عز و جل .

وألّا تَقولَ لِقَصيرٍ : يا قَصيرُ ، ولا لِطَويلٍ : يا طَويلُ ؛ تُريدُ بِذلِكَ عَيبَهُ ، وألّا تَسخَرَ مِن أحَدٍ مِن خَلقِ اللّهِ ، وأن تَصبِرَ عَلَى البَلاءِ وَالمُصيبَةِ ، وأن تَشكُرَ نِعَمَ اللّهِ الَّتي أنعَمَ بِها عَلَيكَ ، وألّا تَأمَنَ عِقابَ اللّهِ عَلى ذَنبٍ تُصيبُهُ ، وألّا تَقنَطَ (2) مِن رَحمَةِ اللّهِ ، وأن تَتوبَ إلَى اللّهِ عز و جل مِن ذُنوبِكَ ؛ فَإِنَّ التّائِبَ مِن ذُنوبِهِ كَمَن لا ذَنبَ لَهُ ، وألّا تُصِرَّ عَلَى الذُّنوبِ مَعَ الاِستِغفارِ فَتَكونَ كَالمُستَهزِئِ بِاللّهِ وآياتِهِ ورُسُلِهِ .

وأن تَعلَمَ أنَّ ما أصابَكَ لَم يَكُن لِيُخطِئَكَ ، وأنَّ ما أخطَأَكَ لَم يَكُ لِيُصيبَكَ ، وألّا تَطلُبَ سَخَطَ الخالِقِ بِرِضَى المَخلوقِ ، وألّا تُؤثِرَ الدُّنيا عَلَى الآخِرَةِ ؛ لِأَنَّ الدُّنيا فانِيَةٌ وَالآخِرَةَ الباقِيَةُ ، وألّا تَبخَلَ عَلى إخوانِكَ بِما تَقدِرُ عَلَيهِ ، وأن تَكونَ سَريرَتُكَ كَعَلانِيَتِكَ ، وألّا تَكونَ عَلانِيَتُكَ حَسَنَةً وسَريرَتُكَ قَبيحَةً ، فَإِن فَعَلتَ ذلِكَ كُنتَ مِنَ المُنافِقينَ .

وألّا تَكذِبَ ، وألّا تُخالِطَ الكَذّابينَ ، وألّا تَغضَبَ إذا سَمِعتَ حَقّا ، وأن تُؤَدِّبَ نَفسَكَ وأهلَكَ ووُلدَكَ وجيرانَكَ عَلى حَسَبِ الطّاقَةِ ، وأن تَعمَلَ بِما عَلِمتَ ، ولا تُعامِلَنَّ أحَدا مِن خَلقِ اللّهِ عز و جلإلّا بِالحَقِّ ، وأن تَكونَ سَهلاً لِلقَريبِ وَالبَعيدِ ، وألّا تَكونَ جَبّارا عَنيدا ، وأن تُكثِرَ مِنَ التَّسبيحِ وَالتَّهليلِ وَالدُّعاءِ وذِكرِ المَوتِ وما بَعدَهُ مِنَ القِيامَةِ وَالجَنَّةِ وَالنّارِ ، وأن تُكثِرَ مِن قِراءَةِ القُرآنِ وتَعمَلَ بِما فيهِ .

وأن تَستَغنِمَ البِرَّ وَالكَرامَةَ بِالمُؤمِنينَ وَالمُؤمِناتِ ، وأن تَنظُرَ إلى كُلِّ ما لا تَرضى فِعلَهُ لِنَفسِكَ فَلا تَفعَلَهُ بِأَحَدٍ مِنَ المُؤمِنينَ ، ولا تَمَلَّ مِن فِعلِ الخَيرِ ، وألّا تُثَقِّلَ عَلى أحَدٍ ، وألّا تَمُنَّ عَلى أحَدٍ إذا أنعَمتَ عَلَيهِ ، وأن تَكونَ الدُّنيا عِندَك سِجنا حَتّى يَجعَلَ اللّهُ لَكَ جَنَّةً .

فَهذِهِ أربَعونَ حَديثا ، مَنِ استَقامَ عَلَيها وحَفِظَها عَنّي مِن اُمَّتي دَخَلَ الجَنَّةَ بِرَحمَةِ اللّهِ ، وكانَ مِن أفضَلِ النّاسِ وأحَبِّهِم إلَى اللّهِ عز و جلبَعدَ النَّبِيّينَ وَالوَصِيّينَ ، وحَشَرَهُ اللّهُ يَومَ القِيامَةِ مَعَ النَّبِيّينَ وَالصِّدّيقينَ وَالشُّهَداءِ وَالصّالِحينَ وحَسُنَ اُولئِكَ رَفيقا . (3) .


1- .النَّمِيمَةُ : هي نقل الحديث من قوم إلى قوم على جهة الإفساد والشرّ (النهاية : ج 5 ص 120 «نمم») .
2- .القُنوط : هو أشدّ اليأس من الشيء (النهاية : ج 4 ص 113 «قنط») .
3- .الخصال : ص 543 ح 19 عن إسماعيل بن الفضل الهاشمي ، وإسماعيل بن أبي زياد جميعا عن الإمام الصادق عن آبائه عليهم السلام ، بحار الأنوار : ج 2 ص 154 ح 7 .

ص: 295

فصل دوم : حكمت هاى جامع نبوى

2312.مروج الذهب عن يحيى بن معين :الخصال_ به سندش ، از امام حسين عليه السلام _: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به امير مؤمنان على عليه السلام سفارش كرد و از جمله فرمود : «اى على! هر كس از امّتم چهل حديث را براى خدا و سراى آخرت حفظ كند، خداوند ، روز قيامت ، او را با پيامبران، صدّيقان (مؤمنان راستين) و شهيدان و شايستگان _ كه بهترينْ همراهان هستند _ ، محشور مى كند» .

على عليه السلام گفت : اى پيامبر خدا! به من بگو اين احاديث، چه هستند؟

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «اين كه به خداى يگانه بى انباز ، ايمان بياورى و او را بپرستى و جز او را نپرستى و نماز را با وضويى شاداب و كامل و در وقت خود و بدون تأخير ، به جا آورى كه در تأخير آن و [بيرون وقت خواندن] بدون علّت، خشم خداى عز و جل است.

زكات را بپردازى و ماه رمضان را روزه بگيرى و چون ثروتمند و مستطيع بودى، حج بگزارى . پدر و مادرت را نافرمانى نكنى و مال يتيم را به ستم نخورى . ربا نخورى و شراب و هيچ يك از نوشيدنى هاى مست كننده را ننوشى . زنا و لواط و سخن چينى نكنى و به خدا ، سوگندِ دروغ مخورى . دزدى مكنى، گواهى دروغ براى هيچ كس، نزديك يا دور ، ندهى و حق را از هر كس كه آن را آورد، كوچك باشد يا بزرگ ، بپذيرى .

به ستمكارْ تكيه مكنى، هر چند دوست و نزديك باشد . به هَوَست عمل نكنى و به زن عفيفِ خويشتندار ، تهمت نزنى . ريا نكنى كه كمترين ريا، شرك به خداى عز و جلاست . افراد كوتاه و بلند را به زبان عيب ، كوتاه و بلند نخوانى . هيچ يك از آفريدگان خدا را مسخره نكنى . بر بلا و مصيبت ، شكيب ورزى و نعمت هاى الهى را كه خداوند به تو داده، سپاس بگزارى . [خود را] از كيفر خدا بر گناهى كه كرده اى، ايمن مپندارى . از رحمت خدا ، نااميد نشوى و از گناهانت به سوى خداى عز و جل باز گردى كه بازگردنده از گناهانش ، مانند كسى است كه گناهى ندارد . در كنار آمرزش خواهى، بر گناهانت اصرار نورزى كه همچون ريشخند كنندگان خدا و آيات الهى و پيامبرانش مى شوى.

اين را بدانى كه آنچه به تو رسيد، حتما و بدون خطا مى رسيد و آنچه [به ظاهر ]خطا نمود، نبايد به تو مى رسيد و با رضايتِ آفريده ، نارضايىِ آفريدگار را به دست نياورى و دنيا را بر آخرت ، مقدّم ندارى كه دنيا، فانى و آخرت ، باقى است . بر برادرانت از آنچه در توان دارى ، بخل نورزى و درونت مانند برونت باشد ، نه اين كه ظاهرت، زيبا و باطنت ، زشت باشد كه اگر چنين كنى، از دوچهرگان خواهى بود .

دروغ نگويى و با دروغگويان ، در نياميزى و چون سخن حقّى شنيدى، خشم مگيرى و خود، خانواده، فرزندان و همسايگانت را به اندازه توانت تربيت كنى . به آنچه مى دانى ، عمل كنى و با هيچ يك از خلق خدا ، جز به حق ، معامله نكنى . در برابر نزديك و دور ، نرم باشى ، نه زورگو و لجباز . تسبيح و تهليل و دعا را فراوان گويى و بسيار به ياد مرگ و [وقايع] پس از آن از قيامت تا بهشت و دوزخ باشى . فراوان قرآن بخوان و به آن عمل كن .

نيكى به مردان و زنان مؤمن و گراميداشت آنان را غنيمت بدان و بنگر هر چه را براى خود نمى پسندى ، با هيچ يك از مؤمنان مكنى . از كار خير ، ملول مشو و سربارِ هيچ كس مباش و چون به كسى نعمتى بخشيدى ، بر او منّت مگذار و دنيا نزد تو ، زندانى باشد كه از آن به سوى بهشت مى روى.

اين ، چهل حديث است كه هر كس از امّتم بر آنها پايدارى ورزد و آنها را حفظ كند، به رحمت خداوند ، وارد بهشت مى شود و پس از پيامبران و اوصيا، محبوب ترينِ مردم در نزد خداى عز و جل است و خدا ، او را روز قيامت ، با پيامبران، صدّيقان، شهيدان و شايستگان _ كه بهترينْ همراهان اند _ ، محشور مى كند» . .

ص: 296

. .

ص: 297

. .

ص: 298

2312.مروج الذهب ( _ به نقل از يحيى بن معين _ ) دعائم الإسلام عن الإمام الحسين عليه السلام :قالَ لي رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : يا بُنَيَّ ! نَم عَلى قَفاكَ يَخمُص (1) بَطنُكَ ، وَاشرَبِ الماءَ مَصّا يُمرِئكَ أكلُكَ ، وَاكتَحِل وَترا (2) يُضِئ لَكَ بَصَرُكَ ، وَادَّهِن غِبّا (3) تَتَشَبَّه بِسُنَّةِ نَبِيِّكَ (4) ، وَاستَجِدِ النِّعالَ فَإِنَّها خَلاخيلُ الرِّجالِ ، وَالعَمائِمَ فَإِنَّها تيجانُ العَرَبِ ، وإذا طَبَختَ قِدرا فَأَكثِر مَرَقَها ، وإن لَم يُصَب جيرانُكَ مِن لَحمِها أصابوا مِن مَرَقِها ؛ لِأَنَّ المَرَقَ أحَدُ اللَّحمَينِ ، وتَخَتَّم بِالياقوتِ وَالعَقيقِ فَإِنَّهُ مَيمونٌ مُبارَكٌ ، فَكُلَّما نَظَرَ الرَّجُلُ فيهِ إلى وَجهِهِ يَزيدُ نورا ، وَالصَّلاةُ فيهِ سَبعونَ صَلاةً ، وتَخَتَّم في يَمينِكَ فَإِنَّها مِن سُنَّتي وسُنَنِ المُرسَلينَ ، ومَن رَغِبَ عَن سُنَّتي فَلَيسَ مِنّي ، ولا تَخَتَّم فِي الشِّمالِ ولا بِغَيرِ الياقوتِ وَالعَقيقِ . (5)2313.مقتل الحسين للخوارزمي عن أحمد بن أعثم الكوفي :تاريخ اليعقوبي :قيلَ لِلحُسَينِ عليه السلام : ما سَمِعتَ مِن رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ؟

قالَ : سَمِعتُهُ يَقولُ : «إنَّ اللّهَ يُحِبُّ مَعالِيَ الاُمورِ ويَكرَهُ سَفسافَها (6) » ، وعَقَلتُ عَنهُ أنَّهُ يُكَبِّرُ فَاُكَبِّرُ خَلفَهُ ، فَإِذا سَمِعَ تَكبيري أعادَ التَّكبيرَ حَتّى يُكَبِّرَ سَبعا ، وعَلَّمَني «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ» ، وعَلَّمَنِي الصَّلَواتِ الخَمسَ .

وسَمِعتُهُ يَقولُ : «مَن يُطِعِ اللّهَ يَرفَعهُ ، ومَن يَعصِ اللّهَ يَضَعهُ ، ومَن يُخلِص نِيَّتَهُ للّهِِ يُزِنهُ ، ومَن يَثِق بِما عِندَ اللّهِ يُغنِهِ ، ومَن يَتَعَزَّز عَلَى اللّهِ يُذِلَّهُ» . (7) .


1- .خَمِيصٌ : إذا كان ضامر البطن (النهاية : ج 2 ص 80 «خمص») .
2- .يتحقّق الاكتحال بإدخال الميل في المكحلة وإخراجه منها ثمّ إمراره بالعين . والمراد استحبب كون عدد إمرار الميل في العين فرد ألا زواجا .
3- .الغِبّ : من أوراد الإبِل ؛ أن تَرِدَ الماءَ يوما ، وتدعه يوما ، ثمّ تعود (النهاية : ج 3 ص 336 «غبب») .
4- .ولمزيد الاطّلاع على أحاديث تدهين الجلد والشَّعر ، راجع : موسوعة الأحاديث الطبية : ج1 ص 280 ح 789 و 790 _ 805 و ص311 ح894 .
5- .دعائم الإسلام : ج 2 ص 164 ح 591 .
6- .السَّفسافُ : الأمر الحقير ، والرديء من كلّ شيء (النهاية : ج 2 ص 374 «سفسف») .
7- .تاريخ اليعقوبي : ج 2 ص 246 .

ص: 299

2314.ربيع الأبرار :دعائم الإسلام_ از امام حسين عليه السلام _: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به من فرمود : «اى پسر عزيزم! بر پشت بخواب تا شكمت كوچك شود . آب را بمَك تا غذا، گوارايت شود . سُرمه را فرد (يك، سه، پنج ... بار) (1) بكش تا ديده ات روشن شود . يك روز در ميان ، [پوست و مويت را] روغن بمال (2) تا به مانند سنّت پيامبرت رفتار كرده باشى . كفش خوب به پا كن كه زينتِ پاى مردان است، و نيز عمامه بگذار كه تاج عرب است . چون آب گوشت پختى، آبش را زياد بريز تا اگر گوشتش به همسايگانت نرسيد، از آبش به آنها برسد ؛ زيرا آبِ گوشت هم مانند خود گوشت [باخاصيّت ]است . انگشتر ياقوت و عقيق به دست كن كه خجسته و بابركت است و هر بار كه مرد به آن بنگرد ، بر نور سيمايش مى افزايد و نماز با آن ، هفتاد نماز به شمار مى آيد . انگشتر را به دست راستت بكن كه سنّت من و فرستادگان خداست و هر كس از سنّت من روى گردانَد ، از من نيست . انگشتر را به دستِ چپ مكن و از غير ياقوت و عقيق هم نباشد» .2313.مقتل الحسين ، خوارزمى ( _ به نقل از احمد بن اعثم كوفى _ ) تاريخ اليعقوبى:به حسين عليه السلام گفته شد: از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله چه شنيده اى؟

فرمود: «شنيدم كه مى فرمايد: خداوند ، كارهاى بزرگ و والا را دوست مى دارد و كارهاى پست را ناپسند مى شمُرَد .

به ياد دارم كه او تكبير گفت و من ، پشتِ سر او تكبير گفتم . چون تكبير مرا شنيد ، دوباره و تا هفت بار تكبير گفت و «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ» ، و نيز نمازهاى پنجگانه را به من آموخت.

شنيدم كه مى فرمايد : هر كس از خدا اطاعت كند، او را بر مى كشد و هر كس نافرمانى اش كند، او را فرو مى كشد. هر كس نيّتش را براى خدا خالص كند، او را مى آرايد و هر كس به آنچه نزد خداست، اعتماد كند، بى نيازش مى سازد و هر كس به خدا بزرگى فروشد، خوارش مى كند». .


1- .سرمه كشيدن، يعنى فرو بردن ميل در سرمه دان و سپس كشيدن آن به چشم، و در اين جا، منظور ، اين است كه عدد اين كشيدن ها ، فرد باشد، نه زوج .
2- .براى اطلاع بيشتر درباره احاديث روغن زدن به پوست و مو ، ر . ك : دانش نامه احاديث پزشكى : ج1 ص470 ح 789 و 790 _ 805 و ص526 ح 894 .

ص: 300

2314.ربيع الأبرار:كنز العمّال عن فاطمة بنت الحسين عن أبيها عن جدّها عليّ بن أبي طالب عليهما السلام :قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله لِعَبدِ اللّهِ بنِ العَبّاسِ : اِحفَظِ اللّهَ يَحفَظكَ ، احفَظِ اللّهَ تَجِدهُ أمامَكَ ، تَعَرَّف إلَى اللّهِ فِي الرَّخاءِ يَعرِفكَ فِي الشِّدَّةِ ، وإذا سَأَلتَ فَاسأَلِ اللّهَ ، وإذَا استَعَنتَ فَاستَعِن بِاللّهِ .

جَفَّ القَلمُ بِما هُوَ كائِنٌ إلى يَومِ القِيامَةِ ، فَلَو جَهَدَ الخَلائِقُ أن يَنفَعوكَ بِشَيءٍ لَم يَكتُبهُ اللّهُ عَلَيكَ لَم يَقدِروا ، فَإِنِ استَطَعتَ أن تَعمَلَ للّهِِ بِالرِّضا بِاليَقينِ فَاعمَل ، وإن لَم تَستَطِع فَإِنَّ فِي الصَّبرِ عَلى ما تَكرَهُ خَيرا كَثيرا ، وَاعلَم أنَّ النَّصرَ مَعَ الصَّبرِ ، وأنَّ الفَرَجَ مَعَ الكَربِ ، وأنَّ مَعَ العُسرِ يُسرا . (1)2315.الفخري :حلية الأولياء بإسناده عن الحسين بن عليّ عليهما السلام :رَأَيتُ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله قامَ خَطيبا عَلى أصحابِهِ فَقالَ : أيُّهَا النّاسُ ، كَأَنَّ المَوتَ فيها عَلى غَيرِنا كُتِبَ ، وكَأَنَّ الحَقَّ فيها عَلى غَيرِنا وَجَبَ ، وكَأَنَّ الَّذي نُشَيِّعُ مِنَ الأَمواتِ سَفرٌ عَمّا قَليلٍ إلَينا راجِعونَ ، نَأكُلُ تُراثَهُم كَأَنَّنا مُخَلَّدونَ بَعدَهُم ، قَد نَسينا كُلَّ واعِظَةٍ ، وأمِنّا كُلَّ جائِحَةٍ .

طوبى لِمَن شَغَلَهُ عَيبُهُ عَن عُيوبِ النّاسِ . طوبى لِمَن طابَ مَكسَبُهُ ، وصَلُحَت سَريرَتُهُ ، وحَسُنَت عَلانِيَتُهُ ، وَاستَقامَت طَريقَتُهُ . طوبى لِمَن تَواضَعَ للّهِِ مِن غَيرِ مَنقَصَةٍ ، وأنفَقَ مِمّا جَمَعَهُ مِن غَيرِ مَعصِيَةٍ ، وخالَطَ أهلَ الفِقهِ وَالحِكمَةِ ، ورَحِمَ أهلَ الذُّلِّ وَالمَسكَنَةِ . وطوبى لِمَن أنفَقَ الفَضلَ مِن مالِهِ ، وأمسَكَ الفَضلَ مِن قَولِهِ ، ووَسِعَتهُ السُّنَّةُ ولَم يَعدِل عَنها إلى بِدعَةٍ . (2) .


1- .كنز العمّال : ج 16 ص 136 ح 44165 .
2- .حلية الأولياء: ج 3 ص 202 عن محمّد بن جعفر عن أبيه الإمام الصادق عن آبائه عليهم السلام وراجع : مسند الشهاب : ج 1 ص 358 ح 614 .

ص: 301

2316.المعجم الكبير عن ابن عبّاس :كنز العمّال_ به نقل از فاطمه دختر امام حسين، از امام حسين عليه السلام ، از امام على عليه السلام _: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به عبد اللّه بن عبّاس فرمود : «خدا را پاس بدار، خدا حفظت مى كند . خدا را پاس بدار، او را پيشِ روى خود مى يابى . خود را به هنگام آسايش به خدا بشناسان، در گرفتارى ، تو را مى شناسد و چون درخواستى داشتى ، از خدا بخواه، و چون كمك خواستى، از خدا بخواه.

هر چه بر قلم خدا رفته ، تا روز قيامت ، همان مى شود . پس اگر همه مردمان بكوشند كه به تو سودى برسانند كه خدا آن را برايت ننوشته است، نمى توانند . اگر مى توانى با رضايت به اين باور براى خدا كار كنى ، بكن و اگر نتوانستى، در شكيبايى بر آنچه ناخوش دارى، خيرِ فراوانى است و بدان كه پيروزى ، همراه شكيبايى است و گشايش ، همراه سختى و با هر دشوارى اى، آسانى است .2317.صحيح مسلم عن ابن عبّاس :حلية الأولياء_ به سندش ، از امام حسين عليه السلام _: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله را ديدم كه براى يارانش به سخن گفتن ايستاد و فرمود : «اى مردم ! گويى كه مرگ بر غير ما نوشته شده است . گويى كه حقّ آن ، بر غيرِ ما واجب شده است . گويى مردگانى را كه تشييع مى كنيم ، مسافرند و به زودى به سوى ما باز مى گردند . ميراثشان را چنان مى خوريم كه گويى پس از آنان ، هميشه مى مانيم . هر عبرتى را از ياد برده ايم و خود را از هر هلاك كننده اى ، ايمن مى پنداريم.

خوشا به حال كسى كه عيب خودش ، او را از پرداختن به عيب هاى مردم ، باز داشته است !

خوشا به حال كسى كه كسبش پاك ، درونش به سامان ، بُرونش نيكو و راهش راست است !

خوشا به حال كسى كه براى خدا فروتنى مى كند ، بى آن كه كاستى پذيرد و از آنچه بدون گناهْ گِرد آورده است ، انفاق مى كند و با ژرفكاروان در دين و دانايان در مى آميزد و بر افتادگان و بينوايان ، رحمت مى آورد !

خوشا به حال كسى كه زيادى مالش را انفاق كند و زيادىِ گفتارش را نگاه دارد و در دامنه سنّت بمانَد و از آن به بدعت نگرايد !» . .

ص: 302

2315.الفخرى:الفردوس عن الحسين بن عليّ عليهما السلام عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله :مَن أخرَجَهُ اللّهُ عز و جل مِن ذُلِّ المَعاصي إلى عِزِّ التَّقوى ، أغناهُ اللّهُ بِلا مالٍ ، وأعَزَّهُ بِلا عَشيرَةٍ ، وآنَسَهُ بِلا بَشَرٍ ، ومَن لَم يَستَحِ مِن طَلَبِ المَعيشَةِ رَخَّى اللّهُ بالَهُ ، ونَعَّمَ (1) عِيالَهُ ، ومَن زَهِدَ في الدُّنيا ثَبَّتَ اللّهُ الحِكمَةَ في قَلبِهِ ، وأنطَقَ بِها لَسانَهُ ، وبَصَّرَهُ داءَها ودَواءَها و عُيوبَها ، وأخرَجَهُ اللّهُ سالِما إلى دارِ السَّلامِ . (2)2316.المعجم الكبير ( _ به نقل از ابن عبّاس _ ) الأمالي للطوسي بإسناده عن الحسين بن عليّ عن أبيه عليّ بن أبي طالب عليهما السلام عن النبيّ صلى الله عليه و آله :مِن أفضَلِ الأَعمالِ عِندَ اللّهِ عز و جلإبرادُ الأَكبادِ (3) الحارَّةِ ، وإشباعُ الأَكبادِ الجائِعَةِ ، وَالَّذي نَفسُ مُحَمَّدٍ بِيَدِهِ لا يُؤمِنُ بي عَبدٌ يَبيتُ شَبعانَ وأخوهُ _ أو قالَ : جارُهُ _ المُسلِمُ جائِعٌ . (4)2317.صحيح مسلم ( _ به نقل از ابن عبّاس _ ) الأمالي للمفيد بإسناده عن الإمام الشهيد الحسين بن عليّ عن أبيه أمير المؤمنين عليّ بن أبي طالب عليهما السلام :قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : أفضَلُ الأَعمالِ عِندَ اللّهِ إيمانٌ لا شَكَّ فيهِ ، وغَزوٌ لا غُلولَ (5) فيهِ ، وحَجٌّ مَبرورٌ . وأوَّلُ مَن يَدخُلُ الجَنَّةَ عَبدٌ مَملوكٌ أحسَنَ عِبادَةَ رَبِّهِ ونَصَحَ لِسَيِّدِهِ ، ورَجُلٌ عَفيفٌ مُتَعَفِّفٌ ذو عِبادَةٍ . (6) .


1- .في المصدر : «ويعم» ، والتصويب من فردوس الأخبار : ج 4 ص 212 ح 6178 .
2- .الفردوس : ج 3 ص 563 ح 5766 وراجع : حلية الأولياء : ج 3 ص 191 وكتاب من لا يحضره الفقيه : ج 4 ص 410 ح 5890 والأمالي للطوسي : ص 721 ح 1521 وتحف العقول : ص 57 .
3- .إبرادُ الأكبادِ الحرّى : يعني بالماء ، لأنّ الكبد موضع الحرارة (مجمع البحرين : ج 3 ص 1543 «كبد») .
4- .الأمالي للطوسي : ص 598 ح 1241 عن حميد بن جنادة العجلي عن الإمام الباقر عن أبيه عليهما السلام ، بحار الأنوار : ج 74 ص 369 ح 58 .
5- .الغلولُ : هو الخيانة في المغنم والسرقة من الغنيمة قبل القسمة (النهاية : ج 3 ص 380 «غلل») .
6- .الأمالي للمفيد : ص 99 ح 1 عن داوود بن سليمان الغازي عن الإمام الرضا عن آبائه عليهم السلام ، صحيفة الإمام الرضا عليه السلام : ص 83 ح 8 ، عيون أخبار الرضا عليه السلام : ج 2 ص 28 ح 20 وفيه «عيال» بدل «عبادة» وكلاهما عن أحمد بن عامر الطائي عن الإمام الرضا عن آبائه عنه عليهم السلام ، بحار الأنوار : ج 69 ص 393 ح 75 .

ص: 303

2318.وقعة صفّين عن عليّ بن الأقمر :الفردوس_ از امام حسين عليه السلام ، از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله _: هر كس را كه خداوند از خوارى گناهان به عزّتِ پرهيزگارى در آورد ، او را بى نياز مى گردانَد ، بى آن كه ثروتى داشته باشد، و عزيز و قدرتمندش مى كند ، بى آن كه ايل و تبارى داشته باشد، و از تنهايى به در مى آورد ، بى آن كه كسى با او همدم شود .

هر كس از طلب روزى خجالت نكشد ، خداوند، خاطرش را آسوده مى كند و عيالش را تأمين مى كند . هر كس به دنيا بى رغبت شود ، خداوند ، حكمت را در دلش استوار مى سازد و زبانش را به آن، گويا مى كند و عيب هاى دنيا و درد و درمان آن را به وى مى شناسانَد و او را سالم از دنيا به سراى سلامت (بهشت) مى بَرد .2318.وقعة صِفّين ( _ به نقل از على بن اَقمر _ ) الأمالى ، طوسى_ به سندش ، از امام حسين عليه السلام ، از امام على عليه السلام ، از پيامبر صلى الله عليه و آله _: از برترين عمل ها نزد خداوند عز و جلخُنَك كردن جگر سوزان [با آب] و سير كردن شكم هاى گرسنه است . سوگند به كسى كه جان محمّد به دست اوست ، بنده اى كه خود ، سير بخوابد و برادر (/ همسايه مسلمانش) گرسنه باشد ، به من ايمان نياورده است .2319.البداية والنهاية ( _ بَعدَ ذِكرِ كَلامِ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آ ) الأمالى ، مفيد_ به سندش ، از امام حسين عليه السلام ، از امام على عليه السلام _: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : «برترين عمل نزد خداوند ، ايمانِ بدون ترديد ، جنگ بدون خيانت در غنيمت و حجّ مقبول است . نخستين وارد شونده به بهشت ، بنده اى زرخريد است كه عبادت پروردگارش را نيكو انجام مى دهد و خيرخواهِ آقاى خويش و مردى عفيف ، خويشتندار و عابد است» . .

ص: 304

2320.تهذيب التهذيب عن عليّ بن عمر :النوادر للراوندي بإسناده عن الحسين عليه السلام :قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : لا طَلاقَ إلّا مِن بَعدِ نِكاحٍ ، ولا عِتقَ إلّا مِن بَعدِ مِلكٍ ، ولا صَمتَ مِن غُدوَةٍ إلَى اللَّيلِ ، ولا وِصالَ فِي صِيامٍ ، ولا رَضاعَ بَعدَ فِطامٍ ، ولا يُتمَ بَعدَ حُلمٍ ، ولا يَمينَ لِامرَأَةٍ مَعَ زَوجِها ، ولا يَمينَ لِوَلَدٍ مَعَ والِدِهِ ، ولا يَمينَ لِلمَملوكِ مَعَ سَيِّدِهِ (1) ، ولا تَعَرُّبَ (2) بَعدَ هِجرَةٍ ، ولا يَمينَ في قَطيعَةِ رَحِمٍ ، ولا يَمينَ فيما لا يُملَكُ ، ولا يَمينَ في مَعصِيَةٍ ، ولَو أنَّ غُلاما حَجَّ عَشرَ حِجَجٍ ثُمَّ احتَلَمَ كانَت عَلَيهِ فَريضَةُ الإِسلامِ إذَا استَطاعَ إلى ذلِكَ ، ولَو أنَّ مُكاتَبا أدّى مُكاتَبَتَهُ ثُمَّ بَقِيَ عَلَيهِ اُوقِيَةٌ (3) رُدَّ فِي الرِّقِّ . (4)2319.البداية والنهاية ( _ پس از گزارش سخن پيامبر صلى الله عليه و آله _ ) الخصال بإسناده عن الحسين بن عليّ عليهم السلام :لَمَّا افتَتَحَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله خَيبَرَ ، دَعا بِقَوسِهِ فَاتَّكَأَ عَلى سِيَتِها (5) ، ثُمَّ حَمِدَ اللّهَ وأثنى عَلَيهِ ، وذَكَرَ ما فَتَحَ اللّهُ لَهُ ونَصَرَهُ بِهِ ، ونَهى عَن خِصالٍ تِسعَةٍ : عَن مَهرِ البَغِيِّ ، وعَن كَسبِ الدّابَّةِ _ يَعني عَسبَ (6)

الفَحلِ _ وعَن خاتَمِ الذَّهَبِ ، وعَن ثَمَنِ الكَلبِ ، وعَن مَياثِرِ الاُرجُوانِ (7) . . . وعَن لَبوسِ ثِيابِ القَسِيِّ (8) _ وهِيَ ثِيابٌ تُنسَجُ بِالشّامِ _ وعَن أكلِ لُحومِ السِّباعِ ، وعَن صَرفِ الذَّهَبِ بِالذَّهَبِ وَالفِضَّةِ بِالفِضَّةِ بَينَهُما فَضلٌ ، وعَنِ النَّظَرِ فِي النُّجومِ . (9) .


1- .قد يكون اليمين بمعنى النذر ، وعلى هذا فالمراد منه ألا يجوز للمرأة أن تنذر شيئا من مال زوجها بدون إذنه .
2- .التَّعرُّب بعد الهِجرة : هو أن يعود الرجل إلى البادية ويقيم مع الأعراب بعد أن كان مهاجرا (النهاية : ج 3 ص 202 «عرب») .
3- .في المصدر : «رقيّته» بدل «أوقية» ، والتصويب من مستدرك الوسائل : ج 16 ص 13 ح 18975 .
4- .النوادر للراوندي : ص 223 ح 453 ، الجعفريّات : ص 113 كلاهما عن إسماعيل بن موسى عن الإمام الكاظم عن آبائه عليهم السلام .
5- .سِيَةُ القوس : ما عُطِف من طرفيها ولها سيتان (النهاية : ج 2 ص 435 «سية») .
6- .عَسْبُ الفَحْل : ماؤه ؛ فرسا كان أو بعيرا أو غيره (النهاية : ج 3 ص 234 «عسب») .
7- .مَيَاثِر الاُرْجُوان : وهي من مراكب العجم ، وتعمل من حرير أو ديباج (النهاية : ج 5 ص 150 «وثر») . وهي لباس الأعيان والأشراف خاصّة .
8- .يحتمل قويّا أن تكون هذه الثياب خاصّة باُمراء الروم وقسّيسي الشام و لذلك نهي النبي صلّ الله عليه و آله لبسها .
9- .الخصال : ص 417 ح 10 عن القاسم بن عبد الرحمن الأنصاري عن الإمام الباقر عن أبيه عليهما السلام ، بحار الأنوار : ج 103 ص 44 ح 8 .

ص: 305

2320.تهذيب التهذيب ( _ به نقل از على بن عمر _ ) النوادر_ به سندش، از امام حسين عليه السلام _: پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «طلاق ، تنها پس از ازدواج ، و آزادى برده، تنها پس از تملّك او ، تحقّق پذير است . خاموشى از صبح تا شب (1) و روزه دارى به صورت پيوسته [وبدون افطار كردن، كه به روزه روز بعد، متّصل شود] ، ممنوع است . پس از پايان دوره شيرخوارگى ، ديگر شير خوردن ، موجب مَحرميّت رضاعى نمى شود . با احتلام و بلوغ ، يتيمى [ نيازمند قيّم] نيست . زن را با [وجود ]شوهر ، فرزند را با [وجود] پدر و برده را با [وجود] ارباب ، نذرى نيست . (2) مسلمان ، حق ندارد پس از هجرت ، باديه نشين و جاهل به احكام گردد . سوگند خوردن براى قطع رَحِم و در باره آنچه ملك انسان نيست و نيز در نافرمانى خدا، اعتبارى ندارد . اگر پسرى ده حج بگزارد ، سپس به بلوغ برسد ، هنوز به شرط توانايى ، حَجّة الإسلام بر او واجب است. اگر برده مُكاتَبى (3) ، مبلغ قرارداد آزادى اش را پرداخت كند و تنها چند رَطل از بدهى اش مانده باشد ، همچنان در بردگى ، باقى است» .2321.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :الخصال_ به سندش ، از امام حسين عليه السلام _: چون پيامبر خدا صلى الله عليه و آله خيبر را فتح كرد، كمانش را خواست و بر خَم آن تكيه داد و پس از حمد و ثناى خداوند و بازگويى آنچه خداوند برايش فتح كرده و بدان يارى اش داده است ، از نُه چيز ، نهى كرد : مهريه زناكار، اجرت جهاندن حيوان نَر [بر ماده]، انگشتر طلا [براى مرد] ، بهاى سگ، رَداى ارغوانى، (4) ... پوشيدن لباس قُسّى (5) كه درشام بافته مى شود، خوردن گوشت درندگان، معامله نابرابر زر و سيم با مشابه خود، و ستاره گويى (طالع بينى) . .


1- .روزه سكوت گرفتن .
2- .يعنى زن از مال شوهرش بدون اذن او نمى تواند نذر كند .
3- .برده مُكاتَب، برده اى است كه با صاحبش قرار دادى مالى داردكه در برابرِ مَبلغى مشخّص يا جنسى به ميزان معيّن و يا كار و توليدى از پيشْ مقرّر شده، آزادى شود.
4- .اين لباس ، از جنس ابريشم و در آن روزگار ، ويژه اشراف و مستكبران بوده است .
5- .اين لباس ، به احتمال فراوان ، ويژه دولت مردان رومى يا كشيشانِ شام بوده است لذا پيامبر صلّي الله عليه و آله از پوشيدن آن نهي نموده است .

ص: 306

. .

ص: 307

. .

ص: 308

الفَصلُ الثّالِثُ : جوامع الحكم العلويّة2323.عنه صلى الله عليه و آله :الخصال بإسناده عن الحسين بن عليّ عن أبيه أمير المؤمنين عليهما السلام :إنَّ اللّهَ تَبارَكَ وتَعالى أخفى أربَعَةً في أربَعَةٍ : أخفى رِضاهُ في طاعَتِهِ ؛ فَلا تَستَصغِرَنَّ شَيئا مِن طاعَتِهِ فَرُبَّما وافَقَ رِضاهُ وأنتَ لا تَعلَمُ ، وأخفى سَخَطَهُ في مَعصِيَتِهِ ، فَلا تَستَصغِرَنَّ شَيئا مِن مَعصِيَتِهِ فَرُبَّما وافَقَ سَخَطَهُ مَعصِيَتُهُ وأنتَ لا تَعلَمُ ، وأخفى إجابَتَهُ في دَعوَتِهِ ؛ فَلا تَستَصغِرَنَّ شَيئا مِن دُعائِهِ فَرُبَّما وافَقَ إجابَتَهُ وأنتَ لا تَعلَمُ ، وأخفى وَلِيَّهُ في عِبادِهِ ؛ فَلا تَستَصغِرَنَّ عَبدا مِن عَبيدِ اللّهِ فَرُبَّما يَكونُ وَلِيَّهُ وأنتَ لا تَعلَمُ . (1)2324.أنساب الأشراف عن أبي سعيد الخدري :الكافي عن أبي حمزة الثمالي عن أبي جعفر [الباقر] عليه السلام :لَمّا حَضَرَ عَلِيَّ بنَ الحُسَينِ عليه السلام الوَفاةُ ضَمَّني إلى صَدرِهِ ، ثُمَّ قالَ : يا بُنَيَّ ! اُوصيكَ بِما أوصاني بِهِ أبي عليه السلام حينَ حَضَرَتهُ الوَفاةُ ، وبِما ذَكَرَ أنَّ أباهُ أوصاهُ بِهِ ، قالَ : يا بُنَيَّ ، إيّاكَ وظُلمَ مَن لا يَجِدُ عَلَيكَ ناصِرا إلَا اللّهَ . (2) .


1- .الخصال : ص 209 ح 31 ، معاني الأخبار : ص 112 ح 1 ، كمال الدين : ص 296 ح 4 كلّها عن محمّد بن مسلم عن الإمام الباقر عن أبيه عليهما السلام ، معدن الجواهر : ص 42 عن الإمام الحسين عليه السلام ، بحار الأنوار : ج 93 ص 363 ح 4 .
2- .الكافي : ج 2 ص 331 ح 5 ، الخصال : ص 16 ح 59 ، الأمالي للصدوق : ص 249 ح 272 ، روضة الواعظين : ص 510 ، بحار الأنوار : ج 46 ص 153 ح 16 .

ص: 309

فصل سوم : حكمت هاى جامع علوى

2321.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :الخصال_ به سندش، از امام حسين ، از امام على عليهما السلام _: خداوند _ تبارك و تعالى _ چهار چيز را در چهار چيز ، پنهان كرده است : رضايتش را در طاعتش ، پنهان كرده است . پس هيچ يك از طاعت هاى او را خُرد مشمار كه چه بسا همان ، با رضايت خدا همراه باشد و تو ندانى و نارضايى اش را در معصيتش پنهان كرده است . پس هيچ يك از معصيت هاى او را كوچك مشمار كه چه بسا نارضايى اش با معصيتى همراه شود و تو ندانى . اجابتش را در دعا پنهان كرده است . پس هيچ دعايى را كوچك مشمار كه چه بسا با اجابتش قرين شود و تو ندانى . ولىّ خود را ميان بندگانش پنهان كرده است . پس هيچ يك از بندگان خدا را كوچك مشمار كه چه بسا او ولىّ خدا باشد و تو ندانى .2322.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :الكافى_ از ابو حمزه ثُمالى ، از امام باقر عليه السلام _: چون وفات [پدرم] على بن الحسين عليه السلام فرا رسيد، مرا به سينه اش چسبانْد و فرمود : «اى پسر عزيزم! تو را به چيزى سفارش مى كنم كه پدرم هنگام فرا رسيدن وفاتش به من سفارش كرد و او هم گفت كه پدرش به او سفارش كرده است . فرمود : اى پسر عزيزم! مبادا به كسى كه ياورى در برابر تو جز خداوند ندارد ، ستم كنى » . .

ص: 310

2323.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :الكافي عن أبي حمزة عن أبي جَعفَرٍ [الباقر] عليه السلام :لَمّا حَضَرَت أبي عَلِيَّ بنَ الحُسَينِ عليه السلام الوَفاةُ ، ضَمَّني إلى صَدرِهِ وقالَ : يا بُنَيَّ اُوصيكَ بِما أوصاني بِهِ أبي حينَ حَضَرَتهُ الوَفاةُ ، وبِما ذَكَرَ أنَّ أباهُ أوصاهُ بِهِ : يا بُنَيَّ ، اصبِر عَلَى الحَقِّ وإن كانَ مُرّا . (1)2324.أنساب الأشراف ( _ به نقل از ابو سعيد خُدْرى _ ) حلية الأولياء بإسناده عن الحسين بن عليّ عن عليّ عليهما السلام :أشَدُّ الأَعمالِ ثَلاثَةٌ : إعطاءُ الحَقِّ مِن نَفسِكَ ، وذِكرُ اللّهِ عَلى كُلِّ حالٍ ، ومُواساةُ الأَخِ فِي المالِ . (2) .


1- .الكافي : ج 2 ص 91 ح 13 ، مشكاة الأنوار : ص 58 ح 67 ، بحار الأنوار : ج 70 ص 184 ح 52 وراجع : كتاب من لا يحضره الفقيه : ج 4 ص 410 ح 5891 .
2- .حلية الأولياء: ج 1 ص 85 عن أحمد بن عامر الطائي عن الإمام الرضا عن آبائه عليهم السلام ، كنز العمّال : ج 16 ص 238 ح 44300 .

ص: 311

2325.البداية والنهاية ( _ ب_ه نقل از ع_لى ب_ن محمّد ب_ن عبد اللّه بن ابى ) الكافى_ به نقل از ابو حمزه، از امام باقر عليه السلام _: چون زمان مرگ پدرم على بن الحسين عليه السلام فرا رسيد ، مرا به سينه اش چسباند و فرمود : «پسرم! سفارشى به تو مى كنم كه پدرم هنگام وفات به من كرد و فرمود كه پدرش آن را به وى سفارش كرده است : پسرم! بر حق ، صبر كن، هر چند تلخ باشد» .2326.البداية والنهاية عن عليّ بن محمّد بن عبد اللّه بنحلية الأولياء_ به سندش ، از امام حسين عليه السلام ، از امام على عليه السلام _: سخت ترينِ كارها ، سه چيز است : رعايت حقوق ديگران در ارتباط با خويش ، به ياد داشتن خدا در هر حال ، و از خود گذشتگىِ مالى نسبت به برادر دينى . .

ص: 312

الفَصلُ الرّابِعُ : جوامع الحكم الحسينيّة2328.تاريخ الطبري عن أبي محمّد الاُموي :تحف العقول عن الإمام الحسين عليه السلام :اُوصيكُم بِتَقوَى اللّهِ ، واُحَذِّرُكُم أيّامَهُ ، وأرفَعُ لَكُم أعلامَهُ ، فَكَأَنَّ المَخوفَ قَد أفِدَ (1) بِمَهولِ وُرودِهِ ، ونَكيرِ حُلولِهِ ، وبَشِعِ مَذاقِهِ ، فَاعتَلَقَ مُهَجَكُم ، وحالَ بَينَ العَمَلِ وبَينَكُم ، فَبادِروا بِصِحَّةِ الأَجسامِ في مُدَّةِ الأَعمارِ ، كَأَنَّكُم بِبَغَتاتِ (2) طَوارِقِهِ (3) فَتَنقُلُكُم مِن ظَهرِ الأَرضِ إلى بَطنِها ، ومِن عُلوِها إلى سُفلِها ، ومِن اُنسِها إلى وَحشَتِها ، ومِن رَوحِها وضَوئِها إلى ظُلمَتِها ، ومِن سَعَتِها إلى ضيقِها ، حَيثُ لا يُزارُ حَميمٌ ، ولا يُعادُ سَقيمٌ ، ولا يُجابُ صَريخٌ ، أعانَنَا اللّهُ وإيّاكُم عَلى أهوالِ ذلِكَ اليَومِ ، ونَجّانا وإيّاكُم مِن عِقابِهِ وأوجَبَ لَنا ولَكُمُ الجَزيلَ مِن ثَوابِهِ .

عِبادَ اللّهِ ! فَلَو كانَ ذلِكَ قَصرَ مَرماكُم ، ومَدى مَظعَنِكُم (4) ، كانَ حَسبُ العامِلِ شُغُلاً يَستَفرِغُ عَلَيهِ أحزانَهُ ، ويُذهِلُهُ عَن دُنياهُ ، ويُكثِرُ نَصَبَهُ لِطَلَبِ الخَلاصِ مِنهُ (5) ، فَكَيفَ وهُوَ بَعدَ ذلِكَ مُرتَهَنٌ بِاكتِسابِهِ ، مُستَوقَفٌ عَلى حِسابِهِ ، لا وَزيرَ لَهُ يَمنَعُهُ ، ولا ظَهيرَ عَنهُ يَدفَعُهُ ، ويَومَئِذٍ «لَا يَنفَعُ نَفْسًا إِيمَانُهَا لَمْ تَكُنْ ءَامَنَتْ مِن قَبْلُ أَوْ كَسَبَتْ فِى إِيمَانِهَا خَيْرًا قُلِ انتَظِرُواْ إِنَّا مُنتَظِرُونَ» (6) .

اُوصيكُم بِتَقوَى اللّهِ ، فَإِنَّ اللّهَ قَد ضَمِنَ لِمَنِ اتَّقاهُ أن يُحَوِّلَهُ عَمّا يَكرَهُ إلى ما يُحِبُّ ، ويَرزُقَهُ مِن حَيثُ لا يَحتَسِبُ ، فَإِيّاكَ أن تَكونَ مِمَّن يَخافُ عَلَى العِبادِ مِن ذُنوبِهِم ويَأمَنُ العُقوبَةَ مِن ذَنبِهِ ، فَإِنَّ اللّهَ تَبارَكَ وتَعالى لا يُخدَعُ عَن جَنَّتِهِ ، ولا يُنالُ ما عِندَهُ إلّا بِطاعَتِهِ إن شاءَ اللّهُ . (7) .


1- .أفِدَ : دنا وقتُه وقرُب (النهاية : ج 1 ص 55 «أفد») .
2- .بَغْتَةً : أي فجأة (الصحاح : ج 1 ص 243 «بغت») .
3- .طَرَقَ القَومَ : جاءهم ليلاً فهو طارق (تاج العروس : ج 13 ص 290 «طرق») .
4- .ظَعَنَ : سارَ (الصحاح : ج 6 ص 2159 «ظعن») .
5- .أي : لو كانت الدنيا آخر أمركم وليس وراءها شيء ، لجدير بأنّ الإنسان يجدّ ويتعب ويسعى لطلب الخلاص من الموت وتبعاته ويشغل عن غيره (هامش المصدر) .
6- .الأنعام : 158 .
7- .تحف العقول : ص 239 ، بحار الأنوار : ج 78 ص 120 ح 3 .

ص: 313

فصل چهارم : حكمت هاى جامع حسينى

2327.البداية والنهاية ( _ به نقل از زُهْرى _ ) تحف العقول_ از امام حسين عليه السلام _: من ، شما را به پروا كردن از خداوند ، سفارش مى كنم و از روزهاى [انتقام] او پرهيز مى دهم و [نشانه ها و] پرچم هاى او را براى شما بر مى افرازم . گويى آن [مرگ] هراس انگيز ، با آمدنى خوفناك و رسيدنى ناآشنا و مزه اى ناگوار ، در رسيده و بر جانتان و ميان شما و كردارِ نيك ، حايل شده است . پس [به مدد نعمتِ ]تن درستى در چند صباحِ عمر خود ، چنان در كردار ، شتاب كنيد كه گويى ناگهان ، بر شما شبيخون مى زند و شما را از روى زمين به درونش مى كشاند و از فراز به فرود مى افكند و از اُلفت، به تنهايى در مى اندازد و از فضاى گشاده و روشن به ظلمات مى راند و از فراخنا به تنگنا مى بَرد ؛ آن جا كه هيچ خويشاوندى ديدار نمى شود و به احوالپرسى بيمارى نمى روند و فريادى را پاسخ نمى گويند . خداوند ، ما و شما را در برابر هراس هاى آن روزِ هولناك ، يارى دهد و ما و شما را از شكنجه آن برَهاند و پاداش شايان خود را بر ما و شما واجب فرمايد .

اى بندگان خدا ! اگر حتّى همين [دنيا] ، پايانِ ميدانِ مسابقه[ى زندگى] و منزل نهايى شما مى بود ، باز سزا بود كه انسان در آن ، به كارى بپردازد كه اندوه او را بزُدايد و او را از دنيا كنار بكشانَد و به كوشش خود در رهايى جويى از جهان بيفزايد ، چه رسد به اين كه آدمى پس از اين جهان ، در گرو دستاورد خويش است و به حسابرسى ، بازش مى دارند و نه دستْ يارى دارد كه او را نگه دارد و نه پشتيبانى كه از او حمايت كند . در اين روز است كه «هيچ كس را كه از پيش، ايمانى نداشته يا با داشتن ايمان ، كار خيرى نكرده است ، ايمان [جديدش ]سودى نمى دهد . بگو در انتظار [عذاب] بمانيد كه ما نيز منتظر [مجازات دادن ]هستيم» .

شما را به پروا كردن از خدا سفارش مى كنم ؛ زيرا خدا ضمانت داده است كه كسى را كه از او پروا كند، از آنچه ناخوشش باشد ، بدانچه او را خوش آيد ، انتقال دهد و از آن جا كه گمان نمى بَرد و حساب نمى كند ، روزى اش رساند . مبادا تو از كسانى باشى كه به سبب گناهانِ بندگان خدا، بر آنان بيمناك است ؛ ولى از سزاى گناه خويش ، آسوده خاطر است ؛ زيرا خداى _ تبارك و تعالى _ در باره بهشتش فريب نمى خورد و آنچه [از نعيم آخرت] نزد اوست ، جز با فرمان بُردارى از او به دست نمى آيد ، إن شاء اللّه ! .

ص: 314

2328.تاريخ الطبرى ( _ به نقل از ابو محمّد اُموى _ ) الكافي عن الفضل بن أبي قرّة عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام : كَتَبَ رَجُلٌ إلَى الحُسَينِ _ صَلَواتُ اللّهِ عَلَيهِ _ : عِظني بِحَرفَينِ .

فَكَتَبَ إلَيهِ : مَن حاوَلَ أمرا بِمَعصِيَةِ اللّهِ ، كانَ أفوَتَ لِما يَرجو وأسرَعَ لِمَجيءِ ما يَحذَرُ . (1)2329.سير أعلام النبلاء :محاضرات الاُدباء : قالَ رَجُلٌ لِلحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام : مَن أشرَفُ النّاسِ ؟

فَقالَ عليه السلام : مَنِ اتَّعَظَ قَبلَ أن يوعَظَ ، وَاستَيقَظَ قَبلَ أن يوقَظَ .

فَقالَ : أشهَدُ أنَّ هذا هُوَ السَّعيدُ . (2)2329.سير أعلام النبلاء:مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي :قيلَ : كانَ مَكتوبا عَلى سَيفِ الحُسَينِ عليه السلام : البَخيلُ مَذمومٌ ، وَالحَريصُ مَحرومٌ ، وَالحَسودُ مَغمومٌ . (3) .


1- .الكافي : ج 2 ص 373 ح 3 ، تحف العقول : ص 248 وفيه كلام الإمام فقط ، بحار الأنوار : ج 73 ص 392 ح 3 .
2- .محاضرات الاُدباء : ج 4 ص 388 .
3- .مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 172 .

ص: 315

2330.تاريخ الطبري عن سعيد المقبري :الكافى_ به نقل از فضل بن ابى قُرّه ، از امام صادق عليه السلام _: مردى در نامه اى به امام حسين _ كه درودهاى خدا بر او باد _ نوشت : مرا ، دو جمله اندرز بده.

امام عليه السلام به او نوشت : «هر كس كارى را با نافرمانى خدا چاره جويى كند، آنچه را اميد مى بَرَد، بيشتر از دست مى دهد و آنچه از آن بيم دارد ، زودتر بر سرش مى آيد».2331.الاستيعاب :مُحاضرات الاُدباء :مردى به حسين بن على عليه السلام گفت : شريف ترينِ مردم كيست؟

فرمود : «كسى كه پيش از آن كه اندرزش دهند، خود ، اندرز گيرد و پيش از آن كه بيدارش كنند، بيدار شود» .

مرد گفت : گواهى مى دهم كه خوش بخت حقيقى ، چنين كسى است.2332.تاريخ الطبري عن الحسن :مقتل الحسين عليه السلام ، خوارزمى :گفته شده كه بر شمشير حسين عليه السلام نوشته بوده است : «بخيل، نكوهيده است و حريص، محروم است و حسود، اندوهگين» . .

ص: 316

2858.تاريخ الطبري عن عوانة :كفاية الأثر عن يحيى بن يعمن (1) :كُنتُ عِندَ الحُسَينِ عليه السلام : إذ دَخَلَ عَلَيهِ رَجُلٌ مِنَ العَرَبِ مُتَلَثِّما ، أسمَرُ شَديدُ السُّمرَةِ ، فَسَلَّمَ ورَدَّ الحُسَينُ عليه السلام ، فَقالَ : يَابنَ رَسولِ اللّهِ ! مَسأَلَةٌ !

قالَ : هاتِ . . . .

قالَ : فَما أقبَحُ شَيءٍ ؟

قالَ : الفِسقُ فِي الشَّيخِ قَبيحٌ ، وَالحِدَّةُ (2) فِي السُّلطانِ قَبيحَةٌ ، وَالكَذِبُ في ذِي الحَسَبِ قَبيحٌ ، وَالبُخلُ في ذِي الغِنى ، وَالحِرصُ فِي العالِمِ . (3)2857.الكامل فى التاريخ ( _ در رخدادهاى سال 39 هجرى _ ) مستدرك الوسائل :قيلَ لِلحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام : مَا الفَضلُ ؟ قالَ : مِلكُ اللِّسانِ ، وبَذلُ الإِحسانِ .

قيلَ : فَمَا النَّقصُ ؟ قالَ : التَّكَلُّفُ لِما لا يَعنيكَ . (4)2857.الكامل في التاريخ ( _ في أحداثِ سَنَةِ تِسعٍ وثَلاثينَ هجريّة _ ) كتاب من لا يحضره الفقيه بإسناده عن الحسين بن عليّ عليهما السلام_ لَمّا قيلَ لَهُ : كَيفَ أصبَحتَ يَابنَ رَسولِ اللّهِ ؟ _: أصبَحتُ ولي رَبٌّ فَوقي ، وَالنّارُ أمامي ، وَالمَوتُ يَطلُبُني ، وَالحِسابُ مُحدِقٌ بي (5) ، وأنَا مُرتَهَنٌ بِعَمَلي ، لا أجِدُ ما اُحِبُّ ولا أدفَعُ ما أكرَهُ ، وَالاُمورُ بِيَدِ غَيري ، فَإِن شاءَ عَذَّبَني ، وإن شاءَ عَفا عَنّي ، فَأَيُّ فَقيرٍ أفقَرُ مِنّي ؟! (6) .


1- .في بحار الأنوار : «يحيى بن نعمان» .
2- .الحِدَّةُ : الغَضَبُ (النهاية : ج 1 ص 353 «حدد») .
3- .كفاية الأثر : ص 232 ، بحار الأنوار : ج 36 ص 384 ح 5 .
4- .مستدرك الوسائل : ج 9 ص 24 ح 10099 .
5- .أحدق القوم بالبلد : أحاطوا به (المصباح المنير : ص 125 «حدق») .
6- .كتاب من لا يحضره الفقيه : ج 4 ص 404 ح 5873 ، الأمالي للصدوق : ص 707 ح 971 كلاهما عن المفضّل بن عمر عن الإمام الصادق عن آبائه عليهم السلام ، جامع الأخبار : ص 237 ح 604 ، روضة الواعظين : ص 537 كلاهما من دون إسنادٍ إلى أحدٍ من أهل البيت عليهم السلام ، بحار الأنوار : ج 76 ص 15 ح 2 .

ص: 317

2856.امام على عليه السلام ( _ پس از آن كه ضحّاك بن قيس، رفيق معاويه، پس از ما ) كفاية الأثر_ به نقل از يحيى بن يَعمُن (/ نعمان) _: نزد امام حسين عليه السلام بودم كه عربى به شدّت گندمگون و نقابدار بر او وارد شد و سلام كرد . امام حسين عليه السلام پاسخ داد. [مرد عرب] گفت: اى فرزند پيامبر خدا! سؤالى دارم .

فرمود : «بگو . . .» .

گفت : زشت ترين چيز ، چيست ؟

فرمود : «فسق و فُجورِ در پيرمرد ، خشم در سلطان ، دروغ در انسانِ بزرگ ، بخل در توانگر و حرص در دانشمند» .2855.الإرشاد:مستدرك الوسائل :به امام حسين عليه السلام گفته شد : فضيلت (برترى) چيست ؟

فرمود : «در اختيار داشتن زبان و نيكى كردن [به ديگران]» .

گفته شد : نقصان چيست ؟

فرمود : «اين كه آنچه را به تو مربوط نيست ، به زحمت بر دوش گيرى» .2856.الإمام عليّ عليه السلام ( _ مِن كَلامٍ لَهُ بَعدَ غارَةِ الضَّحّاكِ بنِ قَي ) كتاب من لا يحضره الفقيه _ به سندش ، از امام حسين عليه السلام ، هنگامى كه به ايشان گفته شد :_ به سندش ، از امام حسين عليه السلام ، هنگامى كه به ايشان گفته شد : اى فرزند پيامبر خدا! چگونه صبح كردى ؟ _كتاب من لا يحضره الفقيه _ به سندش ، از امام حسين عليه السلام ، هنگامى كه به ايشان گفته شد : اى فرزند پيامبر خدا! چگونه صبح كردى ؟ _ : در حالى صبح كردم كه پروردگارم بر فراز من و آتش ، جلوى من است و مرگ ، مرا مى جويد و حساب ، مرا احاطه كرده است و من ، در گروِ عمل خويشم . نه آنچه دوست دارم ، مى يابم و نه مى توانم آنچه را ناخوش دارم ، از خود برانم . كارها به دست غيرِ من است . اگر بخواهد ، عذابم مى كند و اگر بخواهد ، از من در مى گذرد . پس كدام فقير ، فقيرتر از من است ؟!» . .

ص: 318

البابُ السّابِعُ : نوادر الحكم7 / 1عَرضُ الأَعمالِ عَلَى اللّهِ عزوجل2854.الإمام عليّ عليه السلام ( _ بَعدَما أغارَ الضَّحّاكُ بنُ قَيسٍ عَلَى القُطق ) عيون أخبار الرضا عليه السلام بإسناده عن الحسين بن عليّ عليهما السلام :إنَّ أعمالَ هذِهِ الاُمَّةِ ما مِن صَباحٍ إلّا وتُعرَضُ عَلَى اللّهِ تَعالى . (1)7 / 2الأَعمالُ بِالنِّيّاتِ2852.تاريخ الطبري عن عوانة :الأمالي للطوسي بإسناده عن الحسين عن أبيه علي بن أبي طالب عليهما السلام :أنَّ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله أغزى عَلِيّا عليه السلام في سَرِيَّةٍ (2) وأمَرَ المُسلِمينَ أن يَنتَدِبوا مَعَهُ في سَرِيَّتِهِ ، فَقالَ رَجُلٌ مِنَ الأَنصارِ لِأَخٍ لَهُ : اُغزُ بِنا في سَرِيَّةِ عَلِيٍّ ، لَعَلَّنا نُصيبُ خادِما أو دابَّةً أو شَيئا نَتَبَلَّغُ (3) بِهِ !

فَبَلَغَ النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله قَولُهُ ، فَقالَ : إنَّمَا الأَعمالُ بِالنِّيّاتِ ، ولِكُلِّ امرِئٍ ما نَوى ، فَمَن غَزَا ابتِغاءَ ما عِندَ اللّهِ فَقَد وَقَعَ أجرُهُ عَلَى اللّهِ ، ومَن غَزا يُريدُ عَرَضَ الدُّنيا أو نَوى عِقالاً لَم يَكُن لَهُ إلّا ما نَوى . (4) .


1- .عيون أخبار الرضا عليه السلام : ج 2 ص 44 ح 156 عن داوود بن سليمان الفرّاء عن الإمام الرضا عن آبائه عليهم السلام ، الدعوات : ص 34 ح 79 ، بحار الأنوار : ج 73 ص 353 ح 54 .
2- .السَّريّةُ : هي الحرب التي لا يحضرها النبي صلي الله عليه وآله وفي النهاية : وهي طائفة من الجيش يبلغ أقصاها أربعمئة (النهاية : ج 2 ص 363 «سرى») .
3- .البُلغَةُ : الكفاية ، وما يُتبَلّغُ به من العيش (تاج العروس : ج 12 ص 9 «بلغ») .
4- .الأمالي للطوسي : ص 618 ح 1274 ، مسائل عليّ بن جعفر : ص 346 ح 852 كلاهما عن عليّ بن جعفر والإمام الرضا عن الإمام الكاظم عن آبائه عليهم السلام ، بحار الأنوار : ج 70 ص 212 ح 38 .

ص: 319

باب هفتم : حكمت هاى گوناگون

7 / 1عَرضه شدن اعمال بر خدا

2850.تاريخ اليعقوبي :عيون أخبار الرضا عليه السلام_ به سندش ، از امام حسين عليه السلام _: هيچ بامدادى نيست كه اعمال اين امّت ، بر خداى متعال ، عرضه نشود .

7 / 2ارزش عمل ، به نيّت است

2848.الأمالى ، طوسى ( _ به نقل از ربيعة بن ناجذ _ ) الأمالى ، طوسى_ به سندش، از امام حسين عليه السلام ، از امام على عليه السلام _: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، على عليه السلام را به سَريّه اى (1) فرستاد و به مسلمانان فرمان داد كه با او در سَريّه اش ره سپار شوند . مردى انصارى به برادرش گفت : بيا با هم در لشكر على به جنگ برويم . شايد كه خادم، چارپا يا وسيله اى از وسايل زندگى به چنگ آوريم .

گفته او به پيامبر صلى الله عليه و آله رسيد و فرمود : « [ارزش] كارها به انگيزه است و بهره هر كس ، چيزى است كه نيّت كرده است . هر كس در پىِ آنچه نزد خداست ، به جنگ برود، پاداشش به عهده خداست و هر كس به طمع كالاى دنيا يا در بند كردن [اسيرى ]به جنگ بيايد، جز آنچه نيّت كرده است ، به دست نمى آورد» . .


1- .سَريّه ، جنگى بود كه پيامبر صلى الله عليه و آله خود در آن، حضور نداشت و شمار جنگجويان آن ، حدّاكثر، يك گُردان (چهارصد تن) بود.

ص: 320

7 / 3عِلاجُ الذَّنبِ2847.عنه عليه السلام ( _ مِن كلامٍ لَهُ عليه السلام فِي استِنهاضِ النّاس ) بحار الأنوار :رُوِيَ أنَّ الحُسَينَ بنَ عَلِيٍّ عليه السلام جاءَهُ رَجُلٌ وقالَ : أنَا رَجُلٌ عاصٍ ولا أصبِرُ عَنِ المَعصِيَةِ ، فَعِظني بِمَوعِظَةٍ .

فَقالَ عليه السلام : اِفعَل خَمسَةَ أشياءَ وأذنِب ما شِئتَ ، فَأَوَّلُ ذلِكَ : لا تَأكُل رِزقَ اللّهِ وأذنِب ما شِئتَ ، وَالثّاني : اُخرُج مِن وِلايَةِ اللّهِ وأذنِب ما شِئتَ ، وَالثّالِثُ : اُطلُب مَوضِعا لا يَراكَ اللّهُ وأذنِب ما شِئتَ ، وَالرّابِعُ : إذا جاءَ مَلَكُ المَوتِ لِيَقبِضَ روحَكَ فَادفَعهُ عَن نَفسِكَ وَأذنِب ما شِئتَ ، وَالخامِسُ : إذا أدخَلَكَ مالِكٌ فِي النّارِ فَلا تَدخُل فِي النّارِ وأذنِب ما شِئتَ . (1)7 / 4آثارُ الذُّنوبِ2846.عنه عليه السلام ( _ مِن خُطبَتِهِ لِأَهلِ الكوفَةِ بَعدَ تَحريضِهِم ) الأمالي للطوسي بإسناده عن الحسين عن عليّ عليهما السلام :قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : مَا اختَلَجَ (2) عِرقٌ ولا عَثَرَت قَدَمٌ إلّا بِما قَدَّمَت أيديكُم ، وما يَعفُو اللّهُ عز و جل عَنهُ أكثَرُ . (3) .


1- .. بحار الأنوار : ج 78 ص 126 ح 7 نقلاً عن جامع الأخبار : ص 359 ح 1001 وفيه «عليّ بن الحسين بن عليّ عليهم السلام » .
2- .الاختلاجُ : الحركة والاضطراب (النهاية : ج 2 ص 60 «خلج») .
3- .الأمالي للطوسي : ص 570 ح 1180 عن عليّ بن جعفر بن محمّد عن الإمام الكاظم عن آبائه عليهم السلام ، بحار الأنوار : ج 73 ص 363 ح 94 وراجع : ذكر أخبار أصبهان : ج 2 ص 217 ح 1503 .

ص: 321

7 / 3چاره گناه

2843.تاريخ اليعقوبى:بحار الأنوار :روايت شده است كه مردى نزد امام حسين عليه السلام آمد و گفت : من ، مردى گُنهكارم و در برابر گناه ، شكيبايى ندارم . مرا اندرزى ده .

امام عليه السلام فرمود : «پنج كار را انجام بده و سپس ، هر گناهى كه خواستى ، بكن . نخست ، آن كه روزىِ خدا را نخور و هر گناهى خواستى ، بكن . دوم ، از ولايت خدا بيرون برو و هر گناهى خواستى ، بكن . سوم ، جايى كه خدا تو را نبيند ، پيدا كن و هر گناهى خواستى ، بكن . چهارم ، چون فرشته مرگ آمد تا قبضِ روحت كند ، او را از خود بران و هر گناهى خواستى ، بكن . پنجم ، چون مالك (فرشته جهنّمْ) تو را به دوزخْ وارد كرد ، به آن ، وارد مشو و هر گناهى خواستى ، بكن» .

7 / 4آثار گناهان

2842.الكامل فى التاريخ:الأمالى ، طوسى_ به سندش، از امام حسين عليه السلام ، از امام على عليه السلام _: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : «رگى نلرزيد و گامى نلغزيد ، جز در نتيجه دستاوردهايتان، و البته آنچه [از گناهان كه] خداوند عز و جل عفو مى كند ، بيشتر است» . .

ص: 322

7 / 5أشَدُّ النّاس عذابا2841.الغارات عن سفيان بن عوف الغامدي :كشف الغمّة بإسناده عن الإمام الحسين عليه السلام :وَجَدتُ في قائِمِ سَيفِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله صَحيفَةً مَربوطَةً ، فيها : أشَدُّ النّاسِ عَذابا القاتِلُ غَيرَ قاتِلِهِ ، وَالضّارِبُ غَيرَ ضارِبِهِ ، ومَن جَحَدَ نِعمَةَ مَواليهِ فَقَد بَرِئَ مِمّا أنزَلَ اللّهُ عز و جل . (1)7 / 6جَزاءُ أصحابِ الكَبائِرِ مِنَ المُوَحِّدينَ2839.الكامل فى التاريخ:تاريخ بغداد بإسناده عن الحسين عليه السلام :قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : إنَّ أصحابَ الكَبائِرِ مِن مُوَحِّدِي الاُمَمِ كُلِّهِم ؛ الَّذين ماتوا عَلى كَبائِرِهِم غَيرَ نادِمينَ ولا تائِبينَ ، مَن دَخَلَ النّارَ مِنهُم فِي البابِ الأَوَّلِ مِن جَهَنَّمَ ؛ لا تَزرَقُّ (2) أعيُنُهُم ، ولا تَسوَدُّ وُجوهُهُم ، ولا يُقرَنونَ ولا يُغَلَّونَ بِالسَّلاسِلِ ، ولا يُجَرَّعونَ الحَميمَ ، ولا يُلبَسونَ القَطِرانَ (3) ؛ حَرَّمَ اللّهُ أجسادَهُم عَلَى الخُلودِ مِن أجلِ التَّوحيدِ ، وصُوَرَهُم عَلَى النّارِ مِن أجلِ السُّجودِ . (4)7 / 7دَورُ المَصائِبِ وَالأَمراضِ في كَفّارَةِ الذُّنوبِ2838.تاريخ اليعقوبي :الخصال بإسناده عن الحسين بن عليّ عليهما السلام :كانَ عَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ عليه السلام بِالكوفَةِ فِي الجامِعِ ، إذ قامَ إلَيهِ رَجُلٌ مِن أهلِ الشّامِ فَسَأَلَهُ عَن مَسائِلَ ، فَكانَ فيما سَأَلَهُ أن قالَ لَهُ : أخبِرني عَنِ النَّومِ عَلى كَم وَجهٍ هُوَ؟

فَقالَ : النَّومُ عَلى أربَعَةِ أوجُهٍ : الأَنبِياءُ عليهم السلام تَنامُ عَلى أقفِيَتِهِم مُستَلقينَ ، وأعيُنُهُم لا تَنامُ مُتَوَقِّعَةً لِوَحيِ اللّهِ عز و جل ، وَالمُؤمِنُ يَنامُ عَلى يَمينِهِ مُستَقبِلَ القِبلَةِ ، وَالمُلوكُ وأبناؤُها تَنامُ عَلى شَمائِلِها لِيَستَمرِئوا ما يَأكُلونَ ، وإبليسُ وإخوانُهُ وكُلُّ مَجنونٍ وذو عاهَةٍ يَنامُ عَلى وَجهِهِ مُنبَطِحا (5) . (6) .


1- .كشف الغمّة : ج 2 ص 274 عن الإمام الباقر عن أبيه عليهما السلام ؛ الذريّة الطاهرة : ص 109 ح 146 ، مسند أبي يعلى : ج 1 ص 194 ح 325 نحوه وكلاهما عن محمّد بن إسحاق عن الإمام الباقر عن أبيه عليهما السلام .
2- .الزَّرَقُ : العَمَى (تاج العروس : ج 13 ص 190 «زرق») .
3- .قَطِران : نحاس مذاب (مفردات ألفاظ القرآن : ص 677 «قطر») .
4- .تاريخ بغداد : ج 6 ص 156 عن محمّد بن حمير عن الإمام الباقر عن أبيه عليهما السلام .
5- .بَطَحَهُ : ألقاه على وجهه فانبطح (مجمع البحرين : ج 1 ص 160 «بطح») .
6- .الخصال : ص 262 ح 140 ، علل الشرائع : ص 597 ح 44 كلاهما عن عبد اللّه بن أحمد بن عامر الطائي عن الإمام الرضا عن آبائه عليهم السلام ، عيون أخبار الرضا عليه السلام : ج 1 ص 246 ح 1 عن أحمد بن عامر الطائي عن الإمام الرضا عن آبائه عليهم السلام ، بحار الأنوار : ج 10 ص 81 ح 1 .

ص: 323

7 / 5سخت ترين مجازات

2836.الإرشاد:كشف الغمّة_ به سندش ، از امام حسين عليه السلام _: به قبضه شمشير پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، نوشته اى بسته شده بود كه در آن بود : «سخت ترين كيفر را كُشنده اى دارد كه كسى را جز به قصاص، كشته باشد و زننده اى، كه كسى را جز به قصاص، زده باشد و البته هر كس كه ولى نعمت هاى خود را ناسپاسى كند ، از آنچه خداوند عز و جل نازل كرده ، بيزارى جسته است» .

7 / 6مجازات موحّدانِ مرتكب گناه كبيره

2835.الغارات عن عبد الرحمن بن جندب عن أبيه :تاريخ بغداد_ به سندش، از امام حسين عليه السلام _: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : «موحّدانِ مرتكب كبيره همه امّت ها كه با گناه كبيره ، امّا بدون پشيمانى و توبه مى ميرند ، از درِ اوّل دوزخْ وارد مى شوند ، چشم هايشان كور نمى شود و صورت هايشان سياه نمى گردد و غُل و زنجير نمى شوند و آبِ جوشان نمى نوشند و مسِ ذوب شده ، نمى پوشند . خدا ، پيكرهايشان را به سبب موحّد بودنشان ، از ماندگارى هميشه [در دوزخ] و صورت هايشان را به دليل سجده كردن ، از آتش [دوزخ]، دور داشته است» .

7 / 7تأثير مصيبت و بيمارى در پاك شدن گناهان

2834.الإمام عليّ عليه السلام ( _ في خُطبَتِهِ بَعدَ قَتلِ مُحَمَّدِ بنِ أبي بَكر ) الخصال_ به سندش ، از امام حسين عليه السلام _: على بن ابى طالب عليه السلام در مسجد جامعِ كوفه بود كه مردى شامى به سوى ايشان آمد و سؤال هايى پرسيد و از جمله گفت : به من بگو كه خواب ، چند گونه است؟

امام عليه السلام فرمود : «خواب ، چهار گونه است : پيامبران ، به پشت مى خوابند و چشم هايشان نمى خوابد و منتظر وحى خداوند عز و جل است؛ و مؤمن ، بر پهلوى راست و رو به قبله مى خوابد، و پادشاهان و شاه زادگان ، بر پهلوى چپ مى خوابند تا آنچه خورده اند ، هضم شود؛ و ابليس و برادرانش و هر ديوانه و بيمارى ، به رو مى خوابد» . .

ص: 324

2833.الإمام عليّ عليه السلام ( _ مِن كِتابٍ لَهُ عليه السلام إلى عَبدِ اللّه ِ ب ) طبّ الأئمّة لابني بسطام بإسناده عن الحسين بن عليّ عليهما السلام : عادَ أميرُ المُؤمِنينَ عَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ عليه السلام سَلمانَ الفارِسِيَّ ، فَقالَ : يا أبا عَبدِ اللّهِ! كَيفَ أصبَحتَ مِن عِلَّتِكَ ؟

فَقالَ : يا أميرَ المُؤمِنينَ! أحمَدُ اللّهَ كَثيرا ، وأشكو إلَيكَ كَثرَةَ الضَّجَرِ .

قالَ : فَلا تَضجَر يا أبا عَبدِ اللّهِ ، فَما مِن أحَدٍ مِن شيعَتِنا يُصيبُهُ وَجَعٌ إلّا بِذَنبٍ قَد سَبَقَ مِنهُ ، وذلِكَ الوَجَعُ تَطهيرٌ لَهُ .

قالَ سَلمانُ : فَإِن كانَ الأَمرُ عَلى ما ذَكَرتَ _ وهُوَ كَما ذَكَرتَ _ فَلَيسَ لَنا في شَيءٍ مِن ذلِكَ أجرٌ خَلَا التَّطهيرَ .

قالَ عَلِيٌّ عليه السلام : يا سَلمانُ! إنَّ لَكُمُ الأَجرَ بِالصَّبرِ عَلَيهِ ، وَالتَّضَرُّعِ إلَى اللّهِ عَزَّ اسمُهُ وَالدُّعاءِ لَهُ ؛ بِهِما يُكتَبُ لَكُمُ الحَسَناتُ ، ويُرفَعُ لَكُمُ الدَّرَجاتُ ، وأمَّا الوَجَعُ فَهُوَ خاصَّةً تَطهيرٌ وكَفّارَةٌ .

قالَ : فَقَبَّلَ سَلمانُ ما بَينَ عَينَيهِ وبَكى ، وقالَ : مَن كانَ يُمَيِّزُ لَنا هذِهِ الأَشياءَ لَولاكَ _ يا أميرَ المُؤمِنينَ _ ؟ (1) .


1- .طبّ الأئمّة لابني بسطام : ص 15 عن محمّد بن سنان عن الإمام الصادق عن آبائه عليهم السلام ، بحار الأنوار : ج 81 ص 185 ح 39 .

ص: 325

2833.الإمام عليّ عليه السلام ( _ مِن كِتابٍ لَهُ عليه السلام إلى عَبدِ اللّه ِ ب ) 4127 . طبّ الأئمّة عليهم السلام ، دو پسر بسطام_ به سندش ، از امام حسين عليه السلام _طبّ الأئمّة لابني بسطام بإسناده عن الحسين بن عليّ عليهما السلام : عادَ أميرُ المُؤمِنينَ عَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ عليه السلام سَلمانَ الفارِسِيَّ ، فَقالَ : يا أبا عَبدِ اللّهِ! كَيفَ أصبَحتَ مِن عِلَّتِكَ ؟

فَقالَ : يا أميرَ المُؤمِنينَ! أحمَدُ اللّهَ كَثيرا ، وأشكو إلَيكَ كَثرَةَ الضَّجَرِ .

قالَ : فَلا تَضجَر يا أبا عَبدِ اللّهِ ، فَما مِن أحَدٍ مِن شيعَتِنا يُصيبُهُ وَجَعٌ إلّا بِذَنبٍ قَد سَبَقَ مِنهُ ، وذلِكَ الوَجَعُ تَطهيرٌ لَهُ .

قالَ سَلمانُ : فَإِن كانَ الأَمرُ عَلى ما ذَكَرتَ _ وهُوَ كَما ذَكَرتَ _ فَلَيسَ لَنا في شَيءٍ مِن ذلِكَ أجرٌ خَلَا التَّطهيرَ .

قالَ عَلِيٌّ عليه السلام : يا سَلمانُ! إنَّ لَكُمُ الأَجرَ بِالصَّبرِ عَلَيهِ ، وَالتَّضَرُّعِ إلَى اللّهِ عَزَّ اسمُهُ وَالدُّعاءِ لَهُ ؛ بِهِما يُكتَبُ لَكُمُ الحَسَناتُ ، ويُرفَعُ لَكُمُ الدَّرَجاتُ ، وأمَّا الوَجَعُ فَهُوَ خاصَّةً تَطهيرٌ وكَفّارَةٌ .

قالَ : فَقَبَّلَ سَلمانُ ما بَينَ عَينَيهِ وبَكى ، وقالَ : مَن كانَ يُمَيِّزُ لَنا هذِهِ الأَشياءَ لَولاكَ _ يا أميرَ المُؤمِنينَ _ ؟ (1) .


1- .طبّ الأئمّة لابني بسطام : ص 15 عن محمّد بن سنان عن الإمام الصادق عن آبائه عليهم السلام ، بحار الأنوار : ج 81 ص 185 ح 39 .

ص: 326

2833.الإمام عليّ عليه السلام ( _ مِن كِتابٍ لَهُ عليه السلام إلى عَبدِ اللّه ِ ب ) 4127 . طبّ الأئمّة عليهم السلام ، دو پسر بسطام : امير مؤمنان على بن ابى طالب عليه السلام از سلمان فارسى عيادت كرد و به او فرمود : «اى ابو عبد اللّه ! با بيمارى ات، چه مى كنى؟» .

سلمان گفت : اى امير مؤمنان! خدا را فراوان مى ستايم و از فراوانىِ بيمارى به تو شِكوه مى برم.

امام عليه السلام فرمود : «اى ابو عبد اللّه ! ناراحتى مكن . هيچ يك از پيروان ما نيست كه دردى به او برسد ، جز به سبب گناهى كه پيش تر از او سر زده است و اين هم ، مايه پاك شدن اوست» .

سلمان گفت : اگر اين گونه است كه مى گويى _ كه چنين است _ ، پس ما پاداشى از اين بيمارى ها جز همان پاك شدن نداريم!

على عليه السلام فرمود : «اى سلمان! شما با شكيبايى بر آن ، و نيز با گريه و زارى و دعا به پيشگاه خداى والا نام ، پاداش مى بريد . با اين دو (شكيبايى و زارى)، برايتان پاداش نوشته مى شود و درجات شما بالا برده مى شود ؛ امّا خودِ درد ، فقط پاك شدن و جبران [گناه] است» .

سلمان ، ميان دو چشم على عليه السلام را بوسيد و گريست و گفت : اى امير مؤمنان! اگر تو نبودى ، چه كسى اين چيزها را برايمان روشن مى كرد ؟2832.الغارات ( _ به نقل از جندب بن عبد اللّه ، در خبر كشته شدن م ) الأمالي للطوسي بإسناده عن الحسين بن عليّ عن أمير المؤمنين عليهما السلام :المَرَضُ لا أجرَ فيهِ ، ولكِنَّهُ لا يَدَعُ عَلَى العَبدِ ذَنبا إلّا حَطَّهُ، وإنَّمَا الأَجرُ فِي القَولِ بِاللِّسانِ وَالعَمَلِ بِالجَوارِحِ، وإنَّ اللّهَ بِكَرَمِهِ وفَضلِهِ يُدخِلُ العَبدَ بِصِدقِ النِّيَّةِ وَالسَّريرَةِ الصّالِحَةِ الجَنَّةَ . (1)7 / 8أعظَمُ المَصائِبِ2829.امام على عليه السلام ( _ درباره محمّد بن ابى بكر _ ) الكافي عن عبد اللّه بن الوليد الجعفي عن رجل عن أبيه :لَمّا اُصيبَ أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام نَعَى الحَسَنُ إلَى الحُسَينِ عليهما السلام وهُوَ بِالمَدائِنِ ، فَلَمّا قَرَأَ الكِتابَ قالَ : يا لَها مِن مُصيبَةٍ ما أعظَمَها ، مَعَ أنَّ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله قالَ : «مَن اُصيبَ مِنكُم بِمُصيبَةٍ فَليَذكُر مُصابَهُ بي ، فَإِنَّهُ لَن يُصابَ بِمُصيبَةٍ أعظَمَ مِنها» ، وصَدَقَ صلى الله عليه و آله . (2)7 / 9كَلامُ الإِمامِ عليه السلام عِندَ قَبرِ أخيهِ2830.عنه عليه السلام ( _ في ذِكرِ مُحَمَّدِ بنِ أبي بَكرٍ _ ) عيون الأخبار لابن قتيبة عن الحسين بن عليّ عليهما السلام_ مِمّا رَثى بِهِ أخاهُ الحَسَنَ عليه السلام عِندَ قَبرِهِ _: رَحِمَكَ اللّهُ أبا مُحَمَّدٍ ! إن كُنتَ لَتُباصِرُ (3) الحَقَّ مَظانَّهُ ، وتُؤثِرُ اللّهَ عِندَ تَداحُضِ (4) الباطِلِ في مَواطِنِ التَّقِيَّةِ بِحُسنِ الرَّوِيَّةِ (5) ، وتَستَشِفُّ (6) جَليلَ مَعاظِمِ الدُّنيا بِعَينٍ لَها حاقِرَةٍ ، وتُفيضُ عَلَيها يَدا طاهِرَةَ الأَطرافِ ، نَقِيَّةَ الأَسِرَّةِ (7) ، وتَردَعُ بادِرَةَ غَربِ (8) أعدائِكَ بِأَيسَرِ المَؤونَةِ عَلَيكَ ؛ ولا غَروَ وأنتَ ابنُ سُلالَةِ النُّبُوَّةِ ، ورَضيعُ لِبانِ الحِكمَةِ ، فَإِلى رَوحٍ ورَيحانٍ وجَنَّةِ نَعيمٍ . أعظَمَ اللّهُ لَنا ولَكُمُ الأَجرَ عَلَيهِ ، ووَهَبَ لَنا ولَكُمُ السَّلوَةَ وحُسنَ الاُسى عَنهُ . (9) .


1- .الأمالي للطوسي : ص 602 ح 1245 عن عبد العظيم بن عبد اللّه الحسني عن الإمام الجواد عن آبائه عليهم السلام ، بحار الأنوار : ج 5 ص 317 ح 15 .
2- .الكافي : ج 3 ص 220 ح 3 ، مسكّن الفؤاد : ص 110 ، مشكاة الأنوار : ص 484 ح 1617 ، بحار الأنوار : ج 42 ص 247 ح 48 .
3- .في تاريخ دمشق : «لَتُناصرُ» .
4- .في تاريخ دمشق : «مَداحِض» . قال الجوهري : دحَضَت رجلُهُ : زلِقَت . ودَحَضَتْ حُجّتُهُ : بَطلت (الصحاح : ج 3 ص 1075 «دحض») .
5- .الرَّوِيَّة : التفكُّر في الأمر (الصحاح : ج 6 ص 2364 «روى») .
6- .استَشَفَّهُ : رأى ما وراءَه (لسان العرب : ج 9 ص 180 «شفف») .
7- .الأسرّة : خطوط باطن الكَفّ (لسان العرب : ج 4 ص 359 «سرر») والكلام على سبيل الاستعارة .
8- .الغَرْبُ : الحِدّة والشوكة (النهاية : ج 3 ص 351 «غرب») .
9- .عيون الأخبار لابن قتيبة : ج 2 ص 314 ، تاريخ دمشق : ج 13 ص 296 عن ابن السمّاك نحوه .

ص: 327

2829.الإمام عليّ عليه السلام ( _ في ذِكرِ مُحَمَّدِ بنِ أبي بَكرٍ _ ) الأمالى ، طوسى_ به سندش، از امام حسين عليه السلام ، از امام على عليه السلام _: بيمارى ، پاداشى ندارد؛ امّا هيچ گناهى از بنده را وا نمى گذارد ، جز آن كه آن را مى زدايد . البتّه پاداش ، فقط در گفتن با زبان و عمل با اعضاست و خداوند ، با كَرَم و فضل خويش، بنده را به دليل درستىِ نيّت و باطن شايسته اش به بهشت در مى آورد.

7 / 8بزرگ ترين مصيبت

2827.تاريخ الطبرى ( _ به نقل از محمّد بن يوسف انصارى ، از پيرمردى از ) الكافى_ به نقل از عبد اللّه بن وليد جُعفى ، از مردى ، از پدرش _: چون امير مؤمنان عليه السلام ، شهيد شد ، حسن عليه السلام خبرِ مصيبت را براى حسين عليه السلام كه در مدائن بود ، فرستاد . حسين عليه السلام چون نامه را خواند ، فرمود : «واى! چه مصيبت بزرگى ، هر چند پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : هر كس از شما به مصيبتى گرفتار آمد ، مصيبتِ از دست دادن مرا به ياد آورد كه مصيبتى از آن بزرگ تر به او نمى رسد ! درود خدا بر او باد كه راست گفت!» .

7 / 9سخن امام عليه السلام در كنار قبر برادر

2826.تاريخ الطبري عن عبد اللّه بن فُقَيم ( _ بَعدَ ذِكرِ استِصراخِ مُحَمَّدِ بنِ أبي بَكرٍ إ ) عيون الأخبار ، ابن قُتَيبه_ از امام حسين عليه السلام ، در مرثيه اى كه كنار قبر برادرش امام حسن عليه السلام خواند _: اى ابو محمّد ! خدايت رحمت كند . حق را در هر جا كه گمان وجودش مى رفت ، مى پاييدى و هنگامى كه باطل ، در هنگامه هاى تقيّه ، فرود مى آمد ، با خوش فكرى تمام ، خدا را مقدّم مى داشتى و با چشمى تيزبين ، امور بزرگ و نهان دنيا را مى ديدى و دستى پاك و بى هيچ آلودگى بر آن مى گشودى و با كمترين هزينه اى ، زبانِ تيز دشمنانت را باز مى داشتى . چگونه چنين نباشد، كه تو پسرى از تبارِ نبوّت و شيرخوار حِكمتى و به سوى رحمت و خوش بويى و بهشتى پُرنعمت ، روانى ؟ خداوند ، پاداش ما و شما را بر اين مصيبت ، بزرگ بدارد و به ما و شما ، تسليت و سوگوارى شايسته عطا كند . .

ص: 328

7 / 10المُصابُ مَن حُرِمَ الثَّوابَ2824.تاريخ الطبرى ( _ به نقل از عبد اللّه بن حواله ازدى _ ) المعجم الكبير عن عبد اللّه بن ميمون القدّاح عن جعفر بن محمّد عن أبيه عن عليّ بن حسين [زين العابدين] عليهم السلام :سَمِعتُ أبي عليه السلام يَقولُ : لَمّا كانَ قَبلَ وَفاةِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله بِثَلاثَةِ أيّامٍ ، هَبَطَ عَلَيهِ جِبريلُ عليه السلام ، فَقالَ : يا مُحَمَّدُ ، إنَّ اللّهَ عز و جلأرسَلَني إلَيكَ إكراما لَكَ ، وتَفضيلاً لَكَ ، وخاصَّةً لَكَ ، أسأَلُكَ عَمّا هُوَ أعلَمُ بِهِ مِنكَ ، يَقولُ : كَيفَ تَجِدُكَ ؟

فَقالَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله : أجِدُني يا جِبريلُ مَغموما ، وأجِدُني يا جِبريلُ مَكروبا .

قالَ : فَلَمّا كانَ اليَومُ الثّالِثُ هَبَطَ جِبريلُ عليه السلام ، وهَبَطَ مَلَكُ المَوتِ عليه السلام ، وهَبَطَ مَعَهُما مَلَكٌ فِي الهَواءِ يُقالُ لَهُ إسماعيلُ عَلى سَبعينَ ألفَ مَلَكٍ ، لَيسَ فيهِم مَلَكٌ إلّا عَلى سَبعينَ ألفَ مَلَكٍ، يُشَيِّعُهُم جِبريلُ عليه السلام ، فَقالَ: يا مُحَمَّدُ، إنَّ اللّهَ عز و جل أرسَلَني إلَيكَ إكراما لَكَ ، وتَفضيلاً لَكَ وخاصّةً لَكَ ، أسأَلُكَ عَمّا هُوَ أعلَمُ بِهِ مِنكَ ، يَقولُ : كَيفَ تَجِدُكَ ؟

فَقالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : أجِدُني يا جِبريلُ مَغموما ، وأجِدُني يا جِبريلُ مَكروبا . قالَ : فَاستَأذَنَ مَلَكُ المَوتِ عَلَى البابِ ، فَقالَ جِبريلُ عليه السلام : يا مُحَمَّدُ! هذا مَلَكُ المَوتِ يَستَأذِنُ عَلَيكَ ، مَا استَأذَنَ عَلى آدَمِيٍّ قَبلَكَ ، ولا يَستَأذِنُ عَلى آدَمِيٍّ بَعدَكَ .

فَقالَ : ايذَن لَهُ . فَأَذِنَ لَهُ جِبريلُ عليه السلام .

فَأَقبَلَ حَتّى وَقَفَ بَينَ يَدَيهِ ، فَقالَ : يا مُحَمَّدُ! إنَّ اللّهَ عز و جل أرسَلَني إلَيكَ وأمَرَني أن اُطيعَكَ فيما أمَرتَني بِهِ ، إن أمَرتَني أن أقبِضَ نَفسَكَ قَبَضتُها ، وإن كَرِهتَ تَرَكتُها .

فَقالَ لَهُ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : أتَفعَلُ يا مَلَكَ المَوتِ ؟

قالَ : نَعَم ، وبِذلِكَ اُمِرتُ ؛ أن اُطيعَكَ فيما أمَرتَني بِهِ .

فَقالَ لَهُ جِبريلُ عليه السلام : إنَّ اللّهَ عز و جل قَدِ اشتاقَ إلى لِقائِكَ .

فَقالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : اِمضِ لِما اُمِرتَ بِهِ .

فَقالَ لَهُ جِبريلُ عليه السلام : هذا آخِرُ وَطأَتِيَ الأَرضَ ، إنَّما كُنتَ حاجَتي فِي الدُّنيا .

فَلَمّا تُوُفِّيَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله وجاءَتِ التَّعزِيَةُ ، جاءَ آتٍ يَسمَعونَ حِسَّهُ ولا يَرَونَ شَخصَهُ ، فَقالَ : السَّلامُ عَلَيكُم ورَحمَةُ اللّهِ وبَرَكاتُهُ «كُلُّ نَفْسٍ ذَآئِقَةُ الْمَوْتِ» (1) ، إنَّ فِي اللّهِ عَزاءً مِن كُلِّ مُصيبَةٍ ، وخَلَفا مِن كُلِّ هالِكٍ ، ودَرَكا مِن كُلِّ ما فاتَ ، فَبِاللّه فَثِقوا ، وإيّاهُ فَارجوا ، فَإِنَّ المُصابَ مَن حُرِمَ الثَّوابَ ، وَالسَّلامُ عَلَيكُم ورَحمَةُ اللّهِ . (2) .


1- .آل عمران : 185 ، الأنبياء : 35 ، العنكبوت : 57 .
2- .المعجم الكبير : ج 3 ص 129 ح 2890 ؛ الأمالي للصدوق : ص 348 ح 421 ، روضة الواعظين : ص 82 كلاهما نحوه ، بحار الأنوار : ج 22 ص 504 ح 4 .

ص: 329

7 / 10مصيبتْ ديده آن است كه از پاداش ، محروم مانَد

2822.الغارات:المعجم الكبير_ به نقل از عبد اللّه بن ميمون قدّاح، از امام صادق، از پدرش امام باقر، از امام زين العابدين عليهم السلام _: شنيدم كه پدرم [حسين عليه السلام ] مى فرمايد : سه روز پيش از وفات پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بود كه جبرئيل عليه السلام بر او فرود آمد و گفت : اى محمّد ! خداوند عز و جلمرا از سرِ اِكرام و احترام به تو و فقط براى تو فرستاده ، تا چيزى را از تو بپرسم كه خودش از تو به آن ، آگاه تر است . مى فرمايد : «خود را چگونه مى بينى ؟».

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «اى جبرئيل ! خود را اندوهگين مى بينم . اى جبرئيل! خود را غصّه دار مى بينم» .

چون سه روز گذشت ، جبرئيل عليه السلام و فرشته مرگ ، فرود آمدند و فرشته اى در هوا به نام اسماعيل _ كه سركرده هفتاد هزار فرشته بود و هر يك از آنان ، خود ، سركرده هفتاد هزار فرشته بودند _ نيز با آن دو فرود آمد. جبرئيل عليه السلام آنها را بدرقه مى كرد . پس گفت : اى محمّد! خداوند عز و جل ، مرا از سرِ اِكرام و احترام به تو و فقط براى تو فرستاده است تا چيزى را از تو بپرسم كه خودش از تو به آن ، آگاه تر است . مى فرمايد : «خود را چگونه مى بينى ؟».

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «اى جبرئيل! خود را اندوهگين مى بينم . اى جبرئيل ! خود را غصّه دار مى بينم».

فرشته مرگ بر درگاه [خانه ايستاد و] اجازه خواست و جبرئيل عليه السلام گفت : اى محمّد! اين ، فرشته مرگ است كه از تو اجازه ورود مى خواهد . او از هيچ انسانى پيش از تو اجازه نخواسته است و پس از تو نيز از هيچ انسانى اجازه نخواهد گرفت .

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «به او اجازه بده» .

جبرئيل عليه السلام به او اجازه داد . فرشته مرگ، جلو آمد تا پيشِ روى پيامبر صلى الله عليه و آله ايستاد و گفت : اى محمّد ! خداوند عز و جل مرا به سوى تو فرستاده و به من فرمان داده است كه تو را در آنچه فرمانم مى دهى ، اطاعت كنم . اگر فرمانم مى دهى كه جانت را بگيرم ، مى گيرم و اگر ناخوش دارى ، رهايت مى كنم .

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به او فرمود : «اى فرشته مرگ ! آيا چنين مى كنى ؟» .

گفت : آرى . اين گونه فرمان يافته ام كه آنچه مى فرمايى ، اطاعت كنم .

جبرئيل عليه السلام به پيامبر صلى الله عليه و آله گفت : خداوند ، مشتاق ديدار توست .

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «هر چه را بدان مأمورى ، انجام بده» .

جبرئيل عليه السلام به پيامبر صلى الله عليه و آله گفت : اين ، آخرين فرود من به زمين است . كار من در زمين با تو بود .

چون پيامبر خدا صلى الله عليه و آله وفات كرد و وقت تعزيت فرا رسيد ، فردى كه صدايش را مى شنيدند، ولى خودش را نمى ديدند ، آمد و چنين گفت : سلام و رحمت و بركات خدا بر شما باد! «هر جانى، مرگ را مى چشد» . خدا را براى هر مصيبتى، تسليتى است و براى هر درگذشته اى ، جانشينى و براى هر از دست رفته اى ، تداركى . پس به خدا اعتماد كنيد و به اميد او باشيد كه مصيبت ديده[ ى واقعى] ، كسى است كه از پاداش ، محروم ماند ؛ و سلام و رحمت خداوند بر شما باد ! .

ص: 330

. .

ص: 331

. .

ص: 332

7 / 11ثَوابُ زِيارَةِ قُبورِ أهلِ البَيتِ عليه السلام2821.الغارات ( _ به نقل از ابن ابى سيف، از يكى از ياران او _ ) تهذيب الأحكام عن عليّ بن شعيب عن الإمام الصادق عليه السلام :بَينَا الحُسَينُ عليه السلام قاعِدٌ في حِجرِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ذاتَ يَومٍ إذ رَفَعَ رَأسَهُ إلَيهِ فَقالَ : يا أبَه ، قالَ : لَبَّيكَ يا بُنَيَّ ! قالَ : ما لِمَن أتاكَ بَعدَ وَفاتِكَ زائِرا لا يُريدُ إلّا زِيارَتَكَ ؟ قالَ : يا بُنَيَّ ، مَن أتاني بَعدَ وَفاتي زائِرا لا يُريدُ إلّا زِيارَتي فَلَهُ الجَنَّةُ . (1)2821.الغارات عن ابن أبي سيف عن أصحابه :الكافي عن أبي شِهاب : قالَ الحُسَينُ عليه السلام لِرَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله : يا أبَتاه ، ما لِمَن زارَكَ ؟ فَقالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : يا بُنَيَّ ، مَن زارَني حَيّا أو مَيِّتا ، أو زارَ أباكَ ، أو زارَ أخاكَ ، أو زارَكَ ؛ كانَ حَقّا عَلَيَّ أن أزورَهُ يَومَ القِيامَةِ ، واُخَلِّصَهُ مِن ذُنوبِهِ (2) .2820.الغارات ( _ به نقل از ابن ابى سيف ، از ياران وى _ ) الأمالي للطوسي عن محمّد بن مسلم : سمعت أبا عبد اللّه جعفر بن محمّد عليهما السلام يقول: إنَّ الحُسَينَ بنَ عَلِيٍّ عليهما السلام عِندَ رَبِّهِ عز و جليَنظُرُ إلى مَوضِعِ مُعَسكَرِهِ ومَن حَلَّهُ مِنَ الشُّهَداءِ مَعَهُ ، ويَنظُرُ إلى زُوّارِهِ ، وهُوَ أعرَفُ بِحالِهِم وبِأَسمائِهِم وأسماءِ آبائِهِم وبِدَرَجاتِهِم ومَنزِلَتِهِم عِندَ اللّهِ عز و جل مِن أحَدِكُم بِوُلدِهِ ، وإنَّهُ لَيَرى مَن يَبكيهِ فَيَستَغفِرُ لَهُ ويَسأَلُ آباءَهُ عليهم السلام أن يَستَغفِروا لَهُ ، ويَقولُ : لَو يَعلَمُ زائِري ما أعَدَّ اللّهُ لَهُ لَكانَ فَرَحُهُ أكثَرَ مِن جَزَعِهِ . وإنّ زائِرَهُ لَيَنقَلِبُ وما عَلَيهِ مِن ذَنبٍ . (3) .


1- .تهذيب الأحكام : ج 6 ص 21 ح 48 وص 20 ح 44 عن عبداللّه بن سنان نحوه وفيه «الحسن» بدل «الحسين» .
2- .الكافي : ج 4 ص 548 ح 4 ، كتاب من لا يحضره الفقيه : ج 2 ص 577 ح 3159 ، تهذيب الأحكام : ج 6 ص 4 ح 7 عن المعلّى بن شهاب ، ثواب الأعمال : ص 108 ح 2 عن علاء بن المسيّب عن الإمام الصادق عن آبائه عليهم السلام عنه صلى الله عليه و آله ، كامل الزيارات : ص 47 ح 23 عن المعلّى بن أبي شهاب عن الإمام الصادق عليه السلام عنه صلى الله عليه و آله ، بحار الأنوار : ج 100 ص 141 ح 15 ، وفي علل الشرائع : ص 460 ح 5 والأمالي للصدوق : ص 114 ح 94 عن الإمام الحسن عليه السلام .
3- .الأمالي للطوسي :ص 55 ح 74 ، بشارة المصطفى: ص 78 ، بحار الأنوار: ج 44 ص 281 ح13 .

ص: 333

7 / 11ثواب زيارت قبور اهل بيت عليه السلام

2817.الأمالى ، طوسى ( _ به نقل از ربيعة بن ناجذ _ ) تهذيب الأحكام_ به نقل از على بن شعيب ، از امام صادق عليه السلام _: روزى حسين عليه السلام در دامن پيامبر خدا صلى الله عليه و آله نشسته بود . سرش را به سوى ايشان كرد و گفت : اى پدر !

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «بله ، پسركم !» .

گفت : براى كسى كه پس از وفات شما به زيارتتان بيايد ، بى آن كه قصد چيز ديگرى داشته باشد ، چه چيزى (پاداشى) هست ؟

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «پسركم ! هر كس پس از وفاتم به قصد زيارت من ، نه كار ديگرى ، نزد من بيايد ، برايش بهشت است» .2820.الغارات عن ابن أبي سيف عن أصحابه :الكافى_ به نقل از ابو شهاب _: امام حسين عليه السلام به پيامبر خدا صلى الله عليه و آله گفت : اى پدر ! كسى كه تو را زيارت كند ، چه پاداشى خواهد داشت ؟

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : «پسر عزيزم ! هر كس مرا زنده يا مُرده ، زيارت كند ، يا پدرت را يا برادرت و يا تو را زيارت كند ، بر من است كه او را روز قيامت ، ديدار كنم و از گناهانش بِرَهانم» .2819.شرح نهج البلاغة ( _ بَعدَما أشارَ إلى قِتالِ الأَشتَرِ يَومَ الهَري ) الأمالى ، طوسى_ به نقل از محمّد بن مسلم _: شنيدم كه امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «حسين عليه السلام نزد پروردگارش است و به لشكرگاه خويش و آنان كه با او شهيد شدند ، مى نگرد ، و نيز به زائران خود كه به حال و نام و پدران و درجات و منزلتشان نزد خداوند عز و جلآگاه تر از هر يك از شما به فرزندِ خويش است . بى گمان ، هر كه را بر او مى گِريد ، مى بيند و برايش آمرزش مى طلبد و از پدرانش مى خواهد كه براى آن شخص ، آمرزش بطلبند و مى فرمايد : اگر زائر من ، مى دانست كه خدا چه چيزهايى برايش آماده كرده است ، شادى اش از بى تابى اش [بر مرگْ] بيشتر مى شد و بى ترديد ، زائر او، پاك از گناه ، باز مى گردد» . .

ص: 334

7 / 12اِغتِنامُ العُمُرِ2816.الغارات ( _ به نقل از مغيره ضبّى _ ) إرشاد القلوب عن الإمام الحسين عليه السلام :يَابنَ آدَمَ ، إنَّما أنتَ أيّامٌ ، كُلَّما مَضى يَومٌ ذَهَبَ بَعضُكَ . (1)7 / 13اِعتِذارُ اللّهِ عزوجل مِنَ الفُقَراءِ2813.تاريخ اليعقوبى:الفردوس عن الحسين بن عليّ عليهما السلام عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله :اِتَّخِذوا عِندَ الفُقَراءِ الأَيادِيَ ، فَإِنَّ لَهُم دَولَةً ، إذا كانَ يَومُ القِيامَةِ يُنادي مُنادٍ : «سيروا إلَى الفُقَراءِ» ، فَيَعتَذِرُ إلَيهِم كَما يَعتَذِرُ أحَدُكُم إلى أخيهِ الَّذينَ (2)

فِي الدُّنيا . (3)7 / 14ذِكرُ الخائِفِ2814.الغارات عن علقمة بن قيس النخعي ( _ بَعدَ شَهادَةِ مالِكٍ الأَشتَرِ _ ) الإرشاد_ في ذِكرِ خُروجِ الحُسَينِ عليه السلام مِنَ المَدينَةِ إلى مَكَّةَ _: سارَ الحُسَينُ عليه السلام إلى مَكَّةَ وهُوَيَقرَأُ : «فَخَرَجَ مِنْهَا خَآئِفًا يَتَرَقَّبُ قَالَ رَبِّ نَجِّنِى مِنَ الْقَوْمِ الظَّ__لِمِينَ » (4) . . . ولَمّا دَخَلَ الحُسَينُ عليه السلام مَكَّةَ ، كانَ دُخولُهُ إلَيها لَيلَةَ الجُمُعَةِ لِثَلاثٍ مَضَينَ مِن شَعبانَ ، دَخَلَها وهُوَ يَقرَأُ : «وَ لَمَّا تَوَجَّهَ تِلْقَآءَ مَدْيَنَ قَالَ عَسَى رَبِّى أَن يَهْدِيَنِى سَوَآءَ السَّبِيلِ » (5) ، ثُمَّ نَزَلَها وأقبَلَ أهلُها يَختَلِفونَ (6) إلَيهِ . (7) .


1- .إرشاد القلوب : ص 40 ، وفي تنبيه الخواطر : ج 1 ص 78 عن الإمام الحسن عليه السلام نحوه .
2- .في فردوس الأخبار : ج 1 ص 117 ح 260 «الذنب» بدل «الذين» .
3- .الفردوس : ج 1 ص 83 ح 261 .
4- .القصص : 21 . هذه الآية تشير إلى حال موسى عليه السلام عند خروجه من مصر .
5- .القصص : 22 . هذه الآية تشير إلى دخول موسى عليه السلام إلى مدين ، موطن شعيب عليه السلام .
6- .هو يختلفُ إلى فلان : يتردّد (تاج العروس : ج 12 ص 201 «خلف») .
7- .الإرشاد : ج 2 ص 35 ، روضة الواعظين : ص 190 ، إعلام الورى : ج 1 ص 435 كلاهما نحوه ، بحار الأنوار : ج 44 ص 332 وراجع : هذه الموسوعة : ج 3 ص 434 (القسم السابع / الفصل الثاني / شخوص الإمام عليه السلام من المدينة واقامته في مكّة) .

ص: 335

7 / 12غنيمت شمردن عمر

2811.الاختصاص ( _ به نقل از عوانه _ ) إرشاد القلوب_ از امام حسين عليه السلام _: اى زاده آدم ! تو ، همين روزهايى . هر روزى كه برود ، بخشى از تو مى رود .

7 / 13عذر خواهىِ خدا از فقيران

2812.الغارات عن صعصعة بن صوحان :الفردوس_ از امام حسين عليه السلام ، از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله _: پيش فقيران براى خود ، ذخيره اى بيندوزيد كه آنان ، دولتى دارند . روز قيامت كه فرا رسد ، مُنادى ندا مى دهد كه : «به سوى فقيران ، حركت كنيد»، خداوند، وساطت آنها را مى پذيرد، همان گونه كه در دنيا ، يكى از شما عذرخواهى برادرش را مى پذيرد.

7 / 14ذكر بيمناك

2809.رجال الكشّي :الإرشاد_ در يادكرد خروج امام حسين عليه السلام از مدينه به سوى مكّه _: امام حسين عليه السلام به سوى مكّه حركت كرد ، در حالى كه قرائت مى نمود : « «پس ، از آن [شهر] ، بيمناك و مراقب ، خارج شد و گفت : پروردگارا ! مرا از گروه ستمكاران بِرَهان» (1) » . . . .

چون امام حسين عليه السلام به مكّه وارد شد ، شب جمعه بود و سه روز از شعبانْ گذشته بود. وارد آن شد و [اين آيه را] قرائت كرد كه : «و چون رو به سوى مَديَن كرد ، گفت : شايد پروردگارم مرا به راه راست ، هدايت كند» . (2)

سپس در مكّه فرود آمد و اهل آن جا به خانه اش رفت و آمد مى كردند . .


1- .اين آيه ، اشاره به حالت موسى عليه السلام به هنگام خروج از مصر است .
2- .اين آيه ، اشاره است به جريان ورود موسى عليه السلام به مَديَن ، محلّ زندگى شعيب عليه السلام .

ص: 336

7 / 15الاِستدِراجُ2808.الإمام عليّ عليه السلام ( _ لَمّا جاءَهُ نَعيُ الأَشتَرِ _ ) نزهة الناظر عن الإمام الحسين عليه السلام :اللّهُمَّ لا تَستَدرِجني بِالإِحسانِ ، ولا تُؤَدِّبني بِالبَلاءِ . (1)2807.شرح نهج البلاغة ( _ ف_ي ذِك_رِ الأَشتَرِ وبَع_ضِ فَضائِلِهِ _ ) تحف العقول عن الإمام الحسين عليه السلام :الاِستِدراجُ مِنَ اللّهِ سُبحانَهُ لِعَبدِهِ : أن يُسبِغَ عَلَيهِ النِّعَمَ ويَسلُبَهُ الشُّكرَ . (2)7 / 16السَّعيدُ حَقّا2806.الاختصاص عن عبد اللّه بن جعفر :كتاب من لا يحضره الفقيه بإسناده عن الإمام الحسين عليه السلام :بَينا أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام ذاتَ يَومٍ جالِسٌ مَعَ أصحابِهِ يُعَبِّئُهُم لِلحَربِ ، إذا أتاهُ شَيخٌ عَلَيهِ شَحبَةُ (3) السَّفَرِ ، فَقالَ : أينَ أميرُ المُؤمِنينَ ؟ فَقيلَ : هُوَ ذا ، فَسَلَّمَ عَلَيهِ ، ثُمَّ قالَ :

يا أميرَ المُؤمِنينَ ، إنّي أتَيتُكَ مِن ناحِيَةِ الشّامِ ، وأنَا شَيخٌ كَبيرٌ قَد سَمِعتُ فيكَ مِنَ الفَضلِ ما لا اُحصي ، وانّي أظُنُّكَ سَتُغتالُ ، فَعَلِّمني مِمّا عَلَّمَكَ اللّهُ .

قالَ : نَعَم يا شَيخُ : مَنِ اعتَدَلَ يَوماهُ فَهُوَ مَغبونٌ ، ومَن كانَتِ الدُّنيا هِمَّتَهُ اشتَدَّت حَسرَتُهُ عِندَ فِراقِها ، ومَن كانَ غَدُهُ شَرَّ يَومَيهِ فَهُوَ مَحرومٌ ، ومَن لَم يُبالِ بِما رُزِئَ (4) مِن آخِرَتِهِ إذا سَلِمَت لَهُ دُنياهُ فَهُوَ هالِكٌ ، ومَن لَم يَتَعاهَدِ النَّقصَ مِن نَفسِهِ غَلَبَ عَلَيهِ الهَوى ، ومَن كانَ في نَقصٍ فَالمَوتُ خَيرٌ لَهُ .

يا شَيخُ! ارضَ لِلنّاسِ ما تَرضى لِنَفسِكَ ، وَائتِ إلَى النّاسِ ما تُحِبُّ أن يُؤتى إلَيكَ .

ثُمَّ أقبَلَ عَلى أصحابِهِ فَقالَ : أيُّهَا النّاسُ !

أما تَرَونَ إلى أهلِ الدُّنيا يُمسونَ ويُصبِحونَ عَلى أحوالٍ شَتّى ؛ فَبَينَ صَريعٍ يَتَلَوّى ، وبَينَ عائِدٍ ومَعودٍ ، وآخَرَ بِنَفسِهِ يَجودُ ، وآخَرَ لا يُرجى ، وآخَرَ مُسَجّىً ، وطالِبِ الدُّنيا وَالمَوتُ يَطلُبُهُ ، وغافِلٍ ولَيسَ بِمَغفولٍ عَنهُ ، وعَلى أثَرِ الماضي يَصيرُ الباقي .

فَقالَ لَهُ زَيدُ بنُ صوحانَ العَبدِيُّ : يا أميرَ المُؤمِنينَ! أيُّ سُلطانٍ أغلَبُ وأقوى ؟

قالَ : الهَوى .

قالَ : فَأَيُّ ذُلٍّ أذَلُّ ؟

قالَ : الحِرصُ عَلَى الدُّنيا .

قالَ : فَأَيُّ فَقرٍ أشَدُّ ؟

قالَ : الكُفرُ بَعدَ الإِيمانِ .

قالَ : فَأَيُّ دَعوَةٍ أضَلُّ ؟

قالَ : الدّاعي بِما لا يَكونُ .

قالَ : فَأَيُّ عَمَلٍ أفضَلُ ؟

قالَ : التَّقوى .

قالَ : فَأَيُّ عَمَلٍ أنجَحُ ؟

قالَ : طَلَبُ ما عِندَ اللّهِ عز و جل .

قالَ : فَأَيُّ صاحِبٍ لَكَ شَرٌّ ؟

قالَ : المُزَيِّنُ لَكَ مَعصِيَةَ اللّهِ عز و جل .

قالَ : فَأَيُّ الخَلقِ أشقى ؟

قالَ : مَن باعَ دينَهُ بِدُنيا غَيرِهِ .

قالَ : فَأَيُّ الخَلقِ أقوى ؟

قالَ : الحَليمُ .

قالَ : فَأَيُّ الخَلقِ أشَحُّ ؟

قالَ : مَن أخَذَ المالَ مِن غَيرِ حِلِّهِ ، فَجَعَلَهُ في غَيرِ حَقِّهِ .

قالَ : فَأَيُّ النّاسِ أكيَسُ ؟

قالَ : مَن أبصَرَ رُشدَهُ مِن غَيِّهِ ، فَمالَ إلى رُشدِهِ .

قالَ : فَمَن أحلَمُ النّاسِ ؟

قالَ : الَّذي لا يَغضَبُ .

قالَ : فَأَيُّ النّاسِ أثبَتُ رَأيا ؟

قالَ : مَن لَم يَغُرَّهُ النّاسُ مِن نَفسِهِ ، ومَن لَم تَغُرَّهُ الدُّنيا بِتَشَوُّفِها (5) .

قالَ : فَأَيُّ النّاسِ أحمَقُ ؟

قالَ : المُغتَرُّ بِالدُّنيا وهُوَ يَرى ما فيها مِن تَقَلُّبِ أحوالِها .

قالَ : فَأَيُّ النّاسِ أشَدُّ حَسرَةً ؟

قالَ : الَّذي حُرِمَ الدُّنيا وَالآخِرَةَ ، ذلِكَ هُوَ الخُسرانُ المُبينُ .

قالَ : فَأَيُّ الخَلقِ أعمى ؟

قالَ : الَّذي عَمِلَ لِغَيرِ اللّهِ ، يَطلُبُ بِعَمَلِهِ الثَّوابَ مِن عِندِ اللّهِ عز و جل .

قالَ : فَأَيُّ القُنوعِ أفضَلُ ؟

قالَ : القانِعُ بِما أعطاهُ اللّهُ عز و جل .

قالَ : فَأَيُّ المَصائِبِ أشَدُّ ؟

قالَ : المُصيبَةُ بِالدّينِ .

قالَ : فَأَيُّ الأَعمالِ أحَبُّ إلَى اللّهِ عز و جل ؟

قالَ : اِنتِظارُ الفَرَجِ .

قالَ : فَأَيُّ النّاسِ خَيرٌ عِندَ اللّهِ ؟

قالَ : أخوَفُهُم للّهِِ ، وأعمَلُهُم بِالتَّقوى ، وأزهَدُهُم فِي الدُّنيا .

قالَ : فَأَيُّ الكَلامِ أفضَلُ عِندَ اللّهِ عز و جل ؟

قالَ : كَثرَةُ ذِكرِهِ ، وَالتَّضَرُّعُ إلَيهِ بِالدُّعاءِ .

قالَ : فَأَيُّ القَولِ أصدَقُ ؟

قالَ : شَهادَةُ أن لا إلهَ إلَا اللّهُ .

قالَ : فَأَيُّ الأَعمالِ أعظَمُ عِندَ اللّهِ عز و جل ؟

قالَ : التَّسليمُ وَالوَرَعُ .

قالَ : فَأَيُّ النّاسِ أصدَقُ ؟

قالَ : مَن صَدَقَ فِي المَواطِنِ .

ثُمَّ أقبَلَ عليه السلام عَلَى الشَّيخِ فَقالَ : يا شَيخُ ! إنَّ اللّهَ عز و جل خَلَقَ خَلقا ضَيَّقَ الدُّنيا عَلَيهِم نَظَرا لَهُم ، فَزَهَّدَهُم فيها وفي حُطامِها ، فَرَغِبوا في دارِ السَّلامِ الَّتي دَعاهُم إلَيها ، وصَبَروا عَلى ضيقِ المَعيشَةِ ، وصَبَروا عَلَى المَكروهِ ، وَاشتاقوا إلى ما عِندَ اللّهِ عز و جلمِنَ الكَرامَةِ ، فَبَذَلوا أنفُسَهُمُ ابتِغاءَ رِضوانِ اللّهِ ، وكانَت خاتِمَةُ أعمالِهِمُ الشَّهادَةَ ، فَلَقُوا اللّهَ عز و جل وهُوَ عَنهُم راضٍ ، وعَلِموا أنَّ المَوتَ سَبيلُ مَن مَضى ومَن بَقِيَ ، فَتَزَوَّدوا لِاخِرَتِهِم غَيرَ الذَّهَبِ وَالفِضَّةِ ، ولَبِسُوا الخَشِنَ ، وصَبَروا عَلَى البَلوى ، وقَدَّمُوا الفَضلَ ، وأحَبّوا فِي اللّهِ وأبغَضوا فِي اللّهِ عز و جل ، اُولئِكَ المَصابيحُ وأهلُ النَّعيمِ فِي الآخِرَةِ ، وَالسَّلامُ .

قالَ الشَّيخُ : فَأَينَ أذهَبُ وأدَعُ الجَنَّةَ ، وأنَا أراها وأرى أهلَها مَعَكَ _ يا أميرَ المُؤمِنينَ _ ؟! جَهِّزني بِقُوَّةٍ أتَقَوّى بِها عَلى عَدُوِّكَ .

فَأَعطاهُ أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام سِلاحا وحَمَلَهُ ، وكانَ فِي الحَربِ بَينَ يَدَي أميرِ المُؤمِنينَ عليه السلام يَضرِبُ قُدُما ، وأميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام يَعجَبُ مِمّا يَصنَعُ ، فَلَمَّا اشتَدَّ الحَربُ أقدَمَ فَرَسَهُ حَتّى قُتِلَ _ رَحمَةُ اللّهِ عَلَيهِ _ وأتبَعَهُ رَجُلٌ مِن أصحابِ أميرِ المُؤمِنينَ عليه السلام فَوَجَدَهُ صَريعا ، ووَجَدَ دابَّتَهُ ووَجَدَ سَيفَهُ في ذِراعِهِ ، فَلَمَّا انقَضَتِ الحَربُ أتى أميرَ المُؤمِنينَ عليه السلام بِدابَّتِهِ وسِلاحِهِ وصَلّى عَلَيهِ أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام ، وقالَ :

هذا وَاللّهِ السَّعيدُ حَقّا ، فَتَرَحَّموا عَلى أخيكُم . (6) .


1- .نزهة الناظر : ص 83 ح 10 ، الدرّة الباهرة : ص 24 ، كشف الغمّة : ج 2 ص 243 ، بحار الأنوار : ج 78 ص 127 ح 9 .
2- .تحف العقول : ص 246 ، بحار الأنوار : ج 78 ص 117 ح 7 .
3- .الشَّاحِبُ : المتغيّر اللّون والجسم من سفرٍ أو مرضٍ (النهاية : ج 2 ص 448 «شحب») .
4- .الرُّزءُ : المصيبة ، رزَأَتْهُ رزيئة : أي أصابته مصيبة (الصحاح : ج 1 ص 53 «رزأ») .
5- .تشوَّف فلان لكذا : طمح بصره إليه ، ثمّ استعمل في تعلّق الآمال والتطلّب (المصباح المنير : ص 327 «تشوّف») .
6- .كتاب من لا يحضره الفقيه : ج 4 ص 381 ح 5833 ، معاني الأخبار : ص 198 ح 4 كلاهما عن عبد اللّه بن بكر المرادي عن الإمام الكاظم عن آبائه عليهم السلام ، بحار الأنوار : ج 77 ص 376 ح 1 ، وفي الأمالي للطوسي : ص 435 ح 974 والأمالي للصدوق : ص 477 ح 644 عن عبد اللّه بن بكر المرادي عن موسى بن جعفر عن أبيه عن جدّه عن عليّ بن الحسين عليهم السلام .

ص: 337

7 / 15استدراج

2803.مروج الذهب:نُزهة الناظر_ از امام حسين عليه السلام _: خدايا! مرا با احسان ، به تدريج ، گرفتار [بدفرجامى ]مساز و با بلا ، تأديبم مكن .2802.تاريخ اليعقوبى:تُحَفُ العُقول_ از امام حسين عليه السلام _: استدراج خداى سبحان براى بنده اش ، يعنى سرازير كردن نعمت بر او و سلب [توفيقِ] سپاس گزارى از وى . (1)

7 / 16سعادتمند حقيقى

2802.تاريخ اليعقوبي :كتابُ مَن لا يَحضَرُهُ الفقيه_ به سندش ، از امام حسين عليه السلام _: روزى امير مؤمنان عليه السلام با يارانش نشسته بود و آنان را براى جنگ، آماده مى كرد . پيرمردى كه گَرد سفر بر او نشسته بود، بر ايشان وارد شد و گفت : امير مؤمنان، كجاست ؟

گفته شد : اين جاست .

بر وى سلام داد و سپس گفت : اى امير مؤمنان ! من از شام به سوى تو آمده ام. پيرمردى كهن سال هستم كه از فضايل تو ، بى شمار شنيده ام و گمان مى بَرَم كه به زودى، غافلگيرانه كشته مى شوى (ترور مى شوى) . پس ، از آنچه خدا به تو آموخته است ، به من بياموز .

فرمود : «باشد، اى پير ! هر كس دو روزش برابر باشد ، زيانكار است و هر كس همّتش دنيا باشد ، حسرتش به گاه جدايى از آن ، بسيار است و هر كس فردايش بدتر از امروزش باشد ، ناكام است و آن كه چون دنيايش به سلامت است ، از خرابى آخرتش باكى نداشته باشد ، هلاك است و هر كس مراقب كاستىِ خود نباشد ، مغلوب هواى نفس مى گردد و هر كس رو به كاستى دارد ، مرگ برايش بهتر است .

اى پير ! براى مردم ، آن بپسند كه براى خود مى پسندى و با مردم ، آن گونه رفتار كن كه دوست دارى با تو رفتار كنند» .

سپس به يارانش رو كرد و فرمود : «اى مردم ! آيا به اهل دنيا نمى نگريد كه در حالت هاى گوناگون ، صبح و شام مى كنند : افتاده اى كه به خود مى پيچد ، و عيادت كننده و عيادت شونده ، و ديگرى كه در حالِ جان دادن است، و كسى كه به او اميدى نيست، و آن يكى كه مُرده است ، و طالب دنيا كه مرگ به دنبال اوست، و غافلى كه [خدا] از او غافل نيست، و اين كه ماندگان ، در پىِ رفتگان اند ؟!» .

زيد بن صوحان عبدى به امام عليه السلام گفت : اى امير مؤمنان ! كدام قدرتمند ، چيره تر و نيرومندتر است ؟

فرمود : «هَوَس» .

گفت : كدام خوارى ، خوارتر است ؟

فرمود : «حرص داشتن به دنيا» .

گفت : كدام فقر ، سخت تر است ؟

فرمود : «كافر شدن پس از ايمان داشتن» .

گفت : كدام دعوت ، گم راه كننده تر است ؟

فرمود : «دعوت به چيزِ نشدنى» .

گفت : كدام كار ، برتر است ؟

فرمود : «پرهيزگارى» .

گفت : كدام عمل ، كامياب تر است ؟

فرمود : «طلبيدن آنچه نزد خداى عز و جل است» .

گفت : كدام همراهت بدتر است ؟

فرمود : «آن كه نافرمانى از خدا را برايت مى آرايد» .

گفت : بدبخت ترينِ مردم كيست ؟

فرمود : «آن كه دينش را به دنياى ديگرى بفروشد» .

گفت : نيرومندترينِ مردم كيست ؟

فرمود : «بردبار» .

گفت : بخيل ترين و حريص ترينِ مردم كيست ؟

فرمود : «آن كه مال را از راه ناروايش به چنگ آورد و در راه ناروايش خرج كند» .

گفت : زيرك ترينِ مردم كيست ؟

فرمود : «آن كه راه هدايتش را از بيراهه تشخيص دهد و به سوى هدايتش برود» .

گفت : بردبارترينِ مردم كيست ؟

فرمود : «كسى كه خشمگين نمى شود» .

گفت : استوارانديش ترينِ مردم كيست ؟

فرمود : «كسى كه مردم ، او را فريفته خودش نكنند و دنيا ، شيفته آمال و آرزوهايش نكند» .

گفت : احمق ترينِ مردم كيست ؟

فرمود : «فريفته دنيا با همه دگرگونى هايى كه در آن مى بيند» .

گفت : حسرتمندترينِ مردم كيست ؟

فرمود : «آن كه از دنيا و آخرتْ محروم مانده، كه اين ، خسارتى آشكار است» .

گفت : كورترينِ مردم كيست ؟

فرمود : «آن كه براى غير خدا كار كند ؛ ولى پاداش كارش را از خداوند عز و جلبخواهد» .

گفت : كدام قناعت ، برتر است ؟

فرمود : «قناعت به هر چه خداى عز و جل عطا كرده است ».

گفت : كدام مصيبت ، سخت تر است ؟

فرمود : «مصيبت در دين» .

گفت : محبوب ترين عمل نزد خداى عز و جل چيست ؟

فرمود : «انتظار گشايش [از جانب خداوند]» .

گفت : كدام مردم نزد خدا بهترند ؟

فرمود : «بيمناك ترينِ آنها از خدا و عمل كننده ترينِ آنها به پرهيزگارى و بى رغبت ترين آنها به دنيا» .

گفت : كدام سخن در نزد خدا برتر است ؟

فرمود : «فراوانى ذكر او و زارى به درگاهش با دعا» .

گفت : راست ترين سخن ، كدام است ؟

فرمود : «گواهى به يكتايى خدا» .

گفت : كدام عمل نزد خداى عز و جل بزرگ تر است ؟

فرمود : «تسليم [اراده خدا بودن] و پارسايى» .

گفت : پايدارترينِ مردم كيست ؟

فرمود : «آن كه در ميدان هاى سخت ، پايدارى كند» .

سپس به پيرمرد رو كرد و فرمود : «اى پيرمرد ! خداوند عز و جل مردمى را آفريد و از سرِ عنايت ، دنيا را بر آنان تنگ گرفت و آنان را به آن و به خار و خاشاكش بى رغبت كرد . از اين رو ، به سراى سلامت _ كه به آن دعوتشان كرده _ علاقه مند شدند و بر تنگى زندگى ، شكيبايى نمودند و بر ناخوشى ، شكيب و به سوى كرامت الهى، شوق ورزيدند . پس جان هايشان را در طلب خشنودى خدا بذل نمودند و فرجامِ كارشان شهادت گشت و خداى عز و جل را خشنود از خويش، ديدار كردند و دانستند كه مرگ ، راهِ رفتگان و ماندگان است . پس براى آخرتشان چيزى غير از زر و سيم ، توشه كردند و زِبْر پوشيدند و بر بلا ، شكيبايى كردند و زيادى [ اموال] را پيش فرستادند و براى خدا ، دوستى و دشمنى ورزيدند . اينان ، چراغ هدايت اند و در آخرت ، صاحب نعمت . والسّلام !» .

پيرمرد گفت : پس به كجا بروم و بهشت را وا نهم ، در حالى كه بهشت و اهلش را همراه تو مى بينم ، اى امير مؤمنان ؟! مرا با امكاناتى تجهيز كن كه در برابر دشمنت نيرو بگيرم .

امير مؤمنان ، سلاحى به او داد و بر مَركبى سوارش كرد . در جنگ ، پيشاپيش امام عليه السلام شمشير مى زد و امير مؤمنان ، از كار او در شگفت بود . چون جنگْ شديد شد ، پيرمرد ، اسبش را پيش راند تا به شهادت رسيد _ خدايش رحمت كند _ . مردى از ياران امير مؤمنان عليه السلام ، به دنبال او رفت و وى را افتاده يافت كه [افسارِ ]اسب و شمشيرش در دستش بود . چون جنگ به پايان رسيد ، اسب و سلاحش را نزد امير مؤمنان آورد . ايشان بر او درود فرستاد و فرمود : «به خدا سوگند ، خوش بخت حقيقى ، اين است . براى برادرتان رحمت بخواهيد» . .


1- .تا بدين ترتيب ، درجه درجه ، به هلاكت و عذاب ، نزديك تر شود .

ص: 338

. .

ص: 339

. .

ص: 340

. .

ص: 341

. .

ص: 342

. .

ص: 343

. .

ص: 344

. .

ص: 345

. .

ص: 346

7 / 17تارِكو أفضلَ السَّعادَةِأ _ هَرثَمَةُ بنُ أبي مُسلِمٍ (1)2800.الأمالي للمفيد عن هشام بن محمّد :الأمالي للصدوق عن نشيط بن عبيد عن رجل منهم عن جرداء بنت سمين عن زوجها هرثمة بن أبي مسلم :غَزَونا مَعَ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ عليه السلام صِفّينَ ، فَلَمَّا انصَرَفنا نَزَلَ كَربَلاءَ فَصَلّى بِهَا الغَداةَ ، ثُمَّ رُفِعَ إلَيهِ مِن تُربَتِها فَشَمَّها ثُمَّ قالَ : «واها لَكِ أيَّتُهَا التُّربَةُ ، لَيُحشَرَنَّ مِنكِ أقوامٌ يَدخُلونَ الجَنَّةَ بِغَيرِ حِسابٍ» .

فَرَجَعَ هَرثَمَةُ إلى زَوجَتِهِ وكانَت شيعَةً لِعَلِيٍّ عليه السلام ، فَقالَ : ألا اُحَدِّثُكِ عَن وَلِيِّكِ أبِي الحَسَنِ ؟ نَزَلَ بِكَربَلاءَ فَصَلّى ، ثُمَّ رُفِعَ إلَيهِ مِن تُربَتِها فَقالَ : واها لَكِ أيَّتُهَا التُّربَةُ ، لَيُحشَرَنَّ مِنكِ أقوامٌ يَدخُلونَ الجَنَّةَ بِغَيرِ حِسابٍ !

قالَت : أيُّهَا الرَّجُلُ ! فَإِنَّ أميرَ المُؤمِنينَ عليه السلام لَم يَقُل إلّا حَقّا .

فَلَمّا قَدِمَ الحُسَينُ عليه السلام ، قالَ هَرثَمَةُ : كُنتُ فِي البَعثِ الَّذينَ بَعَثَهُم عُبَيدُ اللّهِ بنُ زِيادٍ] لَعَنَهُمُ اللّهُ] ، فَلَمّا رَأَيتُ المَنزِلَ وَالشَّجَرَ ذَكَرتُ الحَديثَ ، فَجَلَستُ عَلى بَعيري ثُمَّ صِرتُ إلَى الحُسَينِ عليه السلام ، فَسَلَّمتُ عَلَيهِ وأخبَرتُهُ بِما سَمِعتُ مِن أبيهِ في ذلِكَ المَنزِلِ الَّذي نَزَلَ بِهِ الحُسَينُ عليه السلام . فَقالَ : مَعَنا أنتَ أم عَلَينا ؟

فَقُلتُ : لا مَعَكَ ولا عَلَيكَ ، خَلَّفتُ صِبيَةً أخافُ عَلَيهِم عُبَيدَ اللّهِ بنَ زِيادٍ .

قالَ : فَامضِ حَيثُ لا تَرى لَنا مَقتَلاً ولا تَسمَعُ لَنا صَوتا ، فَوَالَّذي نَفسُ الحُسَينِ بِيَدِهِ ، لا يَسمَعُ اليَومَ واعِيَتَنا أحَدٌ فَلا يُعينَنا إلّا كَبََّهُ اللّهُ لِوَجهِهِ في جَهَنَّمَ . (2) .


1- .راجع : ج 3 ص 276 (القسم السادس / الفصل الثالث / قصّة هرثمة) .
2- .الأمالي للصدوق : ص 199 ح 213 ، الملاحم والفتن : ص 335 ح 488 عن هرثمة بن سلمى ، وقعة صفّين : ص 140 عن أبي عبيد عن هرثمة بن سليم ، شرح الأخبار : ج 3 ص 141 ح 1083 عن هزيمة بن سلمة ، بحار الأنوار : ج 44 ص 255 ح 4 ؛ تاريخ دمشق : ج 14 ص 222 عن هرثمة بن سلمى وكلّها نحوه وراجع : المناقب للكوفي : ج 2 ص 251 ح 717 و المطالب العالية : ج 4 ص 326 ح 4517 .

ص: 347

7 / 17ترك كنندگانِ بهترين خوش بختى

الف _ هَرثَمة بن ابى مسلم (1)2797.الفتوح ( _ در بخش جنگ صِفّين آمده است _ ) الأمالى ، صدوق_ به نقل از نشيط بن عبيد، از مردى، از جردا، دختر سمين، از همسرش هَرثَمة بن ابى مسلم: در صِفّين ، در كنار على بن ابى طالب عليه السلام جنگيديم . چون باز گشتيم ، در كربلا فرود آمد و نماز صبح را در آن جا خواند . سپس از خاك آن جا برداشت و آن را بوييد و فرمود : « شگفت از تو _ اى خاك _ كه به زودى اقوامى از تو محشور مى شوند كه بى حساب ، وارد بهشت مى شوند!» .

هرثمه به سوى همسر خويش _ كه از پيروان امام على عليه السلام بود _ باز گشت و گفت : آيا از وليّت ابو الحسن [على] برايت نگويم ؟ در كربلا فرود آمد و نماز خواند و از خاكش برداشت و گفت : «شگفتا از تو _ اى خاك _ كه به زودى اقوامى از تو محشور مى شوند كه بى حساب ، وارد بهشت مى شوند!» .

زن گفت : اى مرد ! امير مؤمنان ، جز حق نمى گويد .

هرثمه مى گويد: چون حسين [به عراق] آمد ، من با گروهى بودم كه عبيد اللّه بن زياد _ كه خدا لعنتش كند _ آنها را فرستاده بود . چون جا و درخت را ديدم ، حديث را به ياد آوردم . پس بر شترم نشستم و به سوى حسين رفتم و بر او سلام كردم و آنچه را از پدرش در آن جا كه او فرود آمده بود ، شنيده بودم ، به او گفتم .

فرمود : «با ما هستى يا عليه ما ؟» .

گفتم : نه با تو و نه عليه تو . كودكانى [در خانه] گذاشته ام كه بر آنها از عبيد اللّه بن زياد مى ترسم .

فرمود : «پس به جايى برو كه نه كشته شدن ما را ببينى و نه صداى ما را بشنوى ؛ چرا كه سوگند به آن كه جانم در دست اوست ، امروز ، هيچ كس نيست كه فرياد ما را بشنود و به كمك ما نيايد ، جز آن كه خداوند ، او را به رو ، در دوزخ مى اندازد» . .


1- .ر . ك : ج 3 ص 277 (بخش ششم / فصل سوم / ماجراى هرثمه) .

ص: 348

ب _ الضَّحّاكُ بنُ عَبدِ اللّهِ المِشرَقِيُّ (1)2797.الفتوح ( _ في حَربِ صِفّينَ _ ) تاريخ الطبري عن الضحّاك بن عبد اللّه المشرقي :قَدِمتُ ومالِكَ بنَ النَّضرِ الأَرحَبِيَّ عَلَى الحُسَينِ عليه السلام ، فَسَلَّمنا عَلَيهِ ثُمَّ جَلَسنا إلَيهِ ، فَرَدَّ عَلَينا ورَحَّبَ بِنا وسَأَلَنا عَمّا جِئنا لَهُ .

فَقُلنا : جِئنا لِنُسَلِّمَ عَلَيكَ ونَدعُوَ اللّهَ لَكَ بِالعافِيَةِ ، ونُحدِثَ بِكَ عَهدا ، ونُخبِرَكَ خَبَرَ النّاسِ ، وإنّا نُحَدِّثُكَ أنَّهُم قَد جَمَعوا عَلى حَربِكَ فَرَ رَأيَكَ .

فَقالَ الحُسَينُ عليه السلام : حَسبِيَ اللّهُ ونِعمَ الوَكيلُ .

قالَ : فَتَذَمَّمنا (2) وسَلَّمنا عَلَيهِ ودَعَونَا اللّهَ لَهُ .

قالَ : فَما يَمنَعُكُما مِن نُصرَتي ؟

فَقالَ مالِكُ بنُ النَّضرِ : عَلَيَّ دَينٌ ولي عِيالٌ . فَقُلتُ لَهُ : إنَّ عَلَيَّ دَينا وإنَّ لي لَعِيالاً ، ولكِنَّكَ إن جَعَلتَني في حِلٍّ مِنَ الاِنصِرافِ ، إذا لَم أجِد مُقاتِلاً قاتَلتُ عَنكَ ما كانَ لَكَ نافِعا وعَنكَ دافِعا .

قالَ : قالَ : فَأَنتَ في حِلٍّ . فَأَقَمتُ مَعَهُ . (3)2796.الغارات ( _ به نقل از فضيل بن خديج _ ) ثواب الأعمال عن عمرو بن قيس المشرقي :دَخَلتُ عَلَى الحُسَينِ عليه السلام أنَا وَابنُ عَمٍّ لي وهُوَ في قَصرِ بَني مُقاتِلٍ ، فَسَلَّمنا عَلَيهِ ، فَقالَ لَهُ ابنُ عَمّي : يا أبا عَبدِ اللّهِ! هذَا الَّذي أرى خِضابٌ أو شَعرُكَ ؟

فَقالَ : خِضابٌ ، وَالشَّيبُ إلَينا بَني هاشِمٍ يَعجَلُ .

ثُمَّ أقبَلَ عَلَينا فَقالَ : جِئتُما لِنُصرَتي ؟

فَقُلتُ : إنّي رَجُلٌ كَبيرُ السِّنِّ كَثيرُ الدَّينِ كَثيرُ العِيالِ ، وفي يَدي بَضائِعُ لِلنّاسِ ولا أدري ما يَكونُ ، وأكرَهُ أن اُضيعَ أمانَتي . وقالَ لَهُ ابنُ عَمّي مِثلَ ذلِكَ .

قالَ لَنا : فَانطَلِقا فَلا تَسمَعا لي واعِيَةً ، ولا تَرَيا لي سَوادا ؛ فَإِنَّهُ مَن سَمِعَ واعِيَتَنا أو رَأى سَوادَنا فَلَم يُجِبنا ولَم يُغِثنا ، كانَ حَقّا عَلَى اللّهِ عز و جل أن يُكِبَّهُ عَلى مَنخِرَيهِ فِي النّارِ . (4) .


1- .راجع : ج8 ص216( القسم التاسع / الفصل السادس/ كلام حوا الدسري و من تبقّي بعد واقعة كربلا . /
2- .التّذَمُّمُ : هو أن يحفظ ذِمامَهُ _ عهده وحرمته وحقّه _ ويطرح عن نفسه ذمّ الناس له ، إن لم يحفظه (مجمع البحرين : ج 1 ص 645 «ذمم») .
3- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 418 .
4- .ثواب الأعمال : ص 309 ح 1 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 84 ح 12 .

ص: 349

ب _ ضحّاك بن عبد اللّه مِشرَقى2794.سيَر أعلام النبلاء ( _ به نقل از محمّد بن عمر _ ) تاريخ الطبرى_ به نقل از ضحّاك بن عبد اللّه مِشرَقى _: من و مالك بن نضر اَرحَبى بر حسين عليه السلام وارد شديم . بر او سلام داديم و نزدش نشستيم . پاسخ ما را داد و خوشامد گفت و از علّت آمدنمان جويا شد .

گفتيم : آمده ايم تا بر تو سلامى دهيم و از خدا برايت سلامت بخواهيم و ديدارى با تو تازه كنيم و خبرِ مردم را به تو بگوييم كه آنان براى جنگ با تو گِرد هم آمده اند . رأى تو چيست ؟

حسين عليه السلام فرمود : «خدا ، مرا بس است كه بهترين سرپرست است» .

حرمتش را پاس داشتيم و بر او درود فرستاديم و برايش دعا كرديم .

فرمود : «چه چيز ، شما را از يارى من ، باز مى دارد ؟» .

مالك بن نضر گفت : من ، بدهى و نانخور دارم .

من نيز گفتم : من هم بدهى و نانخور دارم ؛ امّا اگر به من اجازه دهى ، هنگامى كه هيچ جنگجوى ديگرى را نيافتم ، برايت مى جنگم تا آن جا كه برايت سودمند باشد و تا آن جا كه بتوانم از تو دفاع كنم .

فرمود : «اجازه دارى» .

من هم در كنار او ايستادم . (1)2793.تاريخ الطبرى:ثواب الأعمال_ به نقل از عمرو بن قيس مِشرَقى _: با پسرعمويم (ضحّاك) بر حسين عليه السلام _ كه در منزلگاه بنى مُقاتل بود _ در آمدم . بر او سلام داديم . پسرعمويم به او گفت : اى ابا عبد اللّه ! اين كه مى بينم ، رنگ است يا رنگ خودِ مويت است ؟

فرمود : «رنگ است و ريش سفيدى ، زود به سراغ ما بنى هاشم مى آيد» .

سپس به ما رو كرد و فرمود : «براى يارى ام آمده ايد ؟» .

گفتم : من ، مردى كهن سالم و بدهىِ فراوان دارم و عيالوارم و امانت هايى از مردم در دستم است و نمى دانم چه پيش مى آيد و خوش ندارم كه امانتم را تباه كنم .

پسر عمويم هم مانند اين را به ايشان گفت .

به ما فرمود : «پس برويد و فريادم را نشنويد و جمعيّتم را نبينيد كه هر كس فرياد ما را بشنود يا جمعيّت ما را ببيند ، ولى ما را اجابت نكند و به فريادرسى ما نيايد ، حقّ خداست كه او را به صورت ، در آتش افكنَد» . .


1- .ضحّاك بن عبد اللّه ، در ميدان جنگ، جزو لشكريان امام حسين عليه السلام بود؛ امّا پس از شهادت گروهى از اصحاب و يأس از پيروزى، با كسب اجازه از امام عليه السلام ، ميدان جنگ را ترك كرد. ر . ك : ج8 ص216 (بخش نهم / فصل ششم/ سخني درباره اسيران و بازماندگان واقعه كربلا .

ص: 350

ج _ عُبَيدُ اللّهِ بنُ الحُرِّ الجُعفِيُّ (1)2795.الغارات ع_ن عطاء بن السائب :الأمالي للصدوق عن عبد اللّه بن منصور عن جعفر بن محمّد [الصادق] عليه السلام :حَدَّثَني أبي عَن أبيهِ قال :... سارَ الحُسَينُ عليه السلام حَتّى نَزَلَ القُطقُطانَةَ (2) ، فَنَظَرَ إلى فُسطاطٍ مَضروبٍ ، فَقالَ : لِمَن هذَا الفُسطاطُ ؟

فَقيلَ : لِعُبَيدِ اللّهِ بنِ الحُرِّ الجُعفِيِّ .

فَأَرسَلَ إلَيهِ الحُسَينُ عليه السلام فَقالَ : أيُّهَا الرَّجُلُ ، إنَّكَ مُذنِبٌ خاطِئٌ ، وإنَّ اللّهَ عز و جلآخِذُكَ بِما أنتَ صانِعٌ إن لَم تَتُب إلَى اللّهِ تَبارَكَ وتَعالى في ساعَتِكَ هذِهِ فَتَنصُرَني ، ويَكونَ جَدّي شَفيعَكَ بَينَ يَدَيِ اللّهِ تَبارَكَ وتَعالى .

فَقالَ : يَابنَ رَسولِ اللّهِ ، وَاللّهِ لَو نَصَرتُكَ لَكُنتُ أوَّلَ مَقتولٍ بَينَ يَدَيكَ ، ولكِن هذا فَرَسي خُذهُ إلَيكَ ، فَوَاللّهِ ما رَكِبتُهُ قَطُّ وأنَا أرومُ شَيئا إلّا بَلَغتُهُ ، ولا أرادَني أحَدٌ إلّا نَجَوتُ عَلَيهِ ، فَدونَكَ فَخُذهُ .

فَأَعرَضَ عَنهُ الحُسَينُ عليه السلام بِوَجهِهِ ، ثُمَّ قالَ : لا حاجَةَ لَنا فيكَ ولا في فَرَسِكَ ، «وَ مَا كُنتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّينَ عَضُدًا » (3)

، ولكِن فِرَّ ، فَلا لَنا ولا عَلَينا ؛ فَإِنَّهُ مَن سَمِعَ واعِيَتَنا أهلَ البَيتِ ثُمَّ لَم يُجِبنا ، كَبَّهُ اللّهُ عَلى وَجهِهِ في نارِ جَهَنَّمَ . (4) .


1- .راجع : ج 5 ص 268 (القسم السابع / الفصل السابع / استنصاره من عبيداللّه بن الحر) .
2- .راجع : الخريطة رقم 3 في آخر المجلد 5.
3- .الكهف : 51 .
4- .الأمالي للصدوق : ص 219 ح 239 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 315 ح 1 .

ص: 351

ج _ عبيد اللّه بن حُرّ جُعفى (1)2793.تاريخ الطبري :الأمالى ، صدوق_ به نقل از عبد اللّه بن منصور ، از امام صادق _: پدرم [امام باقر عليه السلام ] از پدرش [امام زين العابدين عليه السلام ]برايم نقل كرد: ... حسين عليه السلام حركت كرد تا در قُطقُطانه (2) فرود آمد .خيمه برافراشته اى را ديد. پرسيد : «اين خيمه، از آنِ كيست؟» .

گفته شد : از آنِ عبيد اللّه بن حُرّ جُعفى است .

حسين عليه السلام به سوى او فرستاد و فرمود : «اى مرد ! تو گنهكار و خطاكارى . اگر الآن توبه نكنى و مرا يارى ندهى تا جدّم در پيشگاه خداى _ تبارك و تعالى _ شفيع تو باشد ، خدا ، تو را به سبب اعمالت مجازات مى كند» .

گفت : اى فرزند پيامبر خدا! به خدا سوگند ، اگر به يارى ات برخيزم ، نخستين كشته در برابرت خواهم بود ؛ امّا اين، اسب من است . آن را براى خود بردار كه _ به خدا سوگند _ ، تاكنون بر آن ، سوار نشده و در طلب چيزى نرفته ام ، مگر آن كه به آن رسيده ام و هيچ كس در پىِ من نيامده ، مگر آن كه با آن رَهيده ام . پس براى تو باشد . آن را بگير .

حسين عليه السلام از او روى گردانْد و سپس فرمود : «ما نيازى به تو و اسبت نداريم «و من ، گم راهان را به يارى نمى گيرم» ؛ امّا بگريز كه نه با ما و نه عليه ما باشى ؛ چرا كه هر كس فرياد ما اهل بيت را بشنود و پاسخ ندهد ، خداوند، او را به رو در آتش دوزخ مى اندازد» . .


1- .ر . ك : ج 5 ص 269 (بخش هفتم / فصل هفتم / يارى خواستن از عبيد اللّه بن حُ_ر) .
2- .جايى نزديك كوفه ، از طرف صحراى طَف . ر. ك : نقشه رقم 3 در اخر جلد 5 .

ص: 352

2792.امام على عليه السلام ( _ پيش از آن كه جرير بن عبد اللّه جدا شود، درباره ) الإرشاد :مَضَى الحُسَينُ عليه السلام حَتَّى انتَهى إلى قَصرِ بَني مُقاتِلٍ فَنَزَلَ بِهِ ، فَإِذا هُوَ بِفُسطاطٍ مَضروبٍ ، فَقالَ : لِمَن هذا ؟

فَقيلَ : لِعُبَيدِ اللّهِ بنِ الحُرِّ الجُعفِيِّ .

فَقالَ : اُدعوهُ إلَيَّ .

فَلَمّا أتاهُ الرَّسولُ قالَ لَهُ : هذَا الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام يَدعوكَ ، فَقالَ عُبَيدُ اللّهِ : «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّ_آ إِلَيْهِ رَ جِعُونَ» ، وَاللّهِ ما خَرَجتُ مِنَ الكوفَةِ إلّا كَراهِيَةَ أن يَدخُلَهَا الحُسَينُ وأنَا بِها ، وَاللّهِ ما اُريدُ أن أراهُ ولا يَراني .

فَأَتاهُ الرَّسولُ فَأَخبَرَهُ ، فَقامَ الحُسَينُ عليه السلام فَجاءَ حَتّى دَخَلَ عَلَيهِ فَسَلَّمَ وجَلَسَ ، ثُمَّ دَعاهُ إلَى الخُروجِ مَعَهُ ، فَأَعادَ عَلَيهِ عُبَيدُ اللّهِ بنُ الحُرِّ تِلكَ المَقالَةَ وَاستَقالَهُ مِمّا دَعاهُ إلَيهِ .

فَقالَ لَهُ الحُسَينُ عليه السلام : فَإِن لَم تَنصُرنا فَاتَّقِ اللّهَ أن تَكونَ مِمَّن يُقاتِلُنا ، وَاللّهِ لا يَسمَعُ واعِيَتَنا أحَدٌ ثُمَّ لا يَنصُرُنا إلّا هَلَكَ .

فَقالَ : أمّا هذا فَلا يَكونُ أبَدا إن شاءَ اللّهُ . (1)2791.وقعة صِفّين ( _ به نقل از صالح بن صدقه كه پس از بيان نامه امام ) الفتوح :سارَ الحُسَينُ عليه السلام حَتّى نَزَلَ في قَصرِ بَني مُقاتِلٍ ، فَإِذا هُوَ بِفُسطاطٍ مَضروبٍ ورُمحٍ مَنصوبٍ وسَيفٍ مُعَلَّقٍ وفَرَسٍ واقِفٍ عَلى مِذوَدِهِ (2) .

فَقالَ الحُسَينُ عليه السلام : لِمَن هذَا الفُسطاطُ ؟

فَقيلَ : لِرَجُلٍ يُقالُ لَهُ : عُبَيدُ اللّهِ بنُ الحُرِّ الجُعفِيُّ .

قالَ : فَأَرسَلَ الحُسَينُ عليه السلام بِرَجُلٍ مِن أصحابِهِ يُقالُ لَهُ : الحَجّاجُ بنُ مَسروقٍ الجُعفِيُّ ، فَأَقبَلَ حَتّى دَخَلَ عَلَيهِ في فُسطاطِهِ ، فَسَلَّمَ عَلَيهِ فَرَدَّ عَلَيهِ السَّلامَ ، ثُمَّ قالَ : ما وَراءَكَ ؟

فَقالَ الحَجّاجُ : وَاللّهِ ! وَرائي يَابنَ الحُرِّ [الخَيرُ] (3) ، وَاللّهِ قَد أهدَى اللّهُ إلَيكَ كَرامَةً إن قَبِلتَها .

قالَ : وما ذاكَ ؟

فَقالَ : هذَا الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام يَدعوكَ إلى نُصرَتِهِ ، فَإِن قاتَلتَ بَينَ يَدَيهِ اُجِرتَ ، وإن مِتَّ فَإِنَّكَ استُشهِدتَ .

فَقالَ لَهُ عُبَيدُ اللّهِ : وَاللّهِ ما خَرَجتُ مِنَ الكوفَةِ إلّا مَخافَةَ أن يَدخُلَهَا الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ وأنَا فيها فَلا أنصُرَهُ ، لِأَنَّهُ لَيسَ لَهُ فِي الكوفَةِ شيعَةٌ ولا أنصارٌ إلّا وقَد مالوا إلَى الدُّنيا إلّا مَن عَصَمَ اللّهُ مِنهُم ، فَارجِع إلَيهِ وخَبِّرهُ بِذاكَ .

فَأَقبَلَ الحَجّاجُ إلَى الحُسَينِ عليه السلام فَخَبَّرَهُ بِذلِكَ ، فَقامَ الحُسَينُ عليه السلام ، ثُمَّ صار إلَيهِ في جَماعَةٍ من إخوانِهِ ، فَلَمّا دَخَلَ وسَلَّمَ وَثَبَ عُبَيدُ اللّهِ بنُ الحُرِّ مِن صَدرِ المَجلِسِ ، وجَلَسَ الحُسَينُ عليه السلام فَحَمِدَ اللّهُ وأثنى عَلَيهِ ، ثُمَّ قالَ :

أمّا بَعدُ ، يَابنَ الحُرِّ ! فَإِنَّ [أهلَ] (4) مِصرِكُم هذِهِ كَتَبوا إلَيَّ وخَبَّروني أنَّهُم مُجتَمِعونَ عَلى نُصرَتي ، وأن يَقوموا دوني ، ويُقاتِلوا عَدُوّي ، وإنَّهُم سَأَلونِي القُدومَ عَلَيهِم ، فَقَدِمتُ ولَستُ أدرِيالقَومَ عَلى مازَعَموا (5) ، لِأَنَّهُم قَد أعانوا عَلى قَتلِ ابنِ عَمّي مُسلِمِ بنِ عَقيلٍ رحمه الله وشيعَتِهِ ، وأجمَعوا عَلَى ابنِ مَرجانَةَ عُبَيدِ اللّهِ بنِ زِيادٍ يُبايِعُني لِيَزيدَ بنِ مُعاوِيَةَ ، وأنتَ يَابنَ الحُرِّ فَاعلَم أنَّ اللّهَ عز و جلمُؤاخِذُكَ بِما كَسَبتَ وأسلَفتَ مِنَ الذُّنوبِ فِي الأَيّامِ الخالِيَةِ ، وأنَا أدعوكَ في وَقتي هذا إلى تَوبَةٍ تَغسِلُ بِها ما عَلَيكَ مِنَ الذُّنوبِ ، وأدعوكَ إلى نُصرَتِنا أهلَ البَيتِ ، فَإِن اُعطينا حَقَّنا حَمِدنَا اللّهَ عَلى ذلِكَ وقَبِلناهُ ، وإن مُنِعنا حَقَّنا ورُكِبنا بِالظُّلمِ كُنتَ مِن أعواني عَلى طَلَبِ الحَقِّ .

فَقالَ عُبَيدُ اللّهِ بنُ الحُرِّ : وَاللّهِ يَابنَ بِنتِ رَسولِ اللّهِ ، لَو كانَ لَكَ بِالكوفَةِ أعوانٌ يُقاتِلونَ مَعَكَ لَكُنتُ أنَا أشَدَّهُم عَلى عَدُوِّكَ ، ولكِنّي رَأَيتُ شيعَتَكَ بِالكوفَةِ وقَد لَزِموا مَنازِلَهُم خَوفا مِن بَني اُمَيَّةَ ومِن سُيوفِهِم ! فَأَنشُدُكَ بِاللّهِ أن تَطلُبَ مِنّي هذِهِ المَنزِلَةَ ، وأنَا اُواسيكَ بِكُلِّ ما أقدِرُ عَلَيهِ ، وهذِهِ فَرَسي مُلجَمَةٌ ، وَاللّهِ ما طَلَبتُ عَلَيها شَيئا إلّا أذَقتُهُ حِياضَ المَوتِ ، ولا طُلِبتُ وأنَا عَلَيها فَلُحِقتُ ، وخُذ سَيفي هذا فَوَاللّهِ ما ضَرَبتُ بِهِ إلّا قَطَعتُ .

فَقالَ لَهُ الحُسَينُ عليه السلام : يَابنَ الحُرِّ ! ما جِئناكَ لِفَرَسِكَ وسَيفِكَ ، إنَّما أتَيناكَ لِنَسأَلَكَ النُّصرَةَ ، فَإِن كُنتَ قَد بَخِلتَ عَلَينا بِنَفسِكَ فَلا حاجَةَ لَنا في شَيءٍ مِن مالِكَ ، ولَم أكُن بِالَّذِي اتَّخَذَ المُضِلّينَ عَضُدا ، لِأَنّي قَد سَمِعتُ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله وهُوَ يَقولُ : «مَن سَمِعَ داعِيَةَ أهلِ بَيتي ولَم يَنصُرهُم عَلى حَقِّهِم إلّا أكَبَّهُ اللّهُ عَلى وَجهِهِ فِي النّارِ» .

ثُمَّ سارَ الحُسَينُ عليه السلام مِن عِندِهِ ورَجَعَ إلى رَحلِهِ . (6) .


1- .الإرشاد : ج 2 ص 81 ، مثير الأحزان : ص 48 عن عامر الشعبي نحوه ، بحار الأنوار : ج 44 ص 379 ؛ تاريخ الطبري : ج 5 ص 407 عن عامر الشعبي نحوه .
2- .المِذوَدُ : مَعلَفُ الدابّة (لسان العرب : ج 3 ص 168 «ذود») .
3- .ما بين المعقوفين أثبتناه من مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي ، وبدونها يختلّ السياق .
4- .ما بين المعقوفين أثبتناه من مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي .
5- .في مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : «ولست أرى الأمر على ما زعموا» .
6- .الفتوح : ج 5 ص 73 ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 1 ص 226 نحوه .

ص: 353

2792.الإمام عليّ عليه السلام ( _ في وَصفِ جَريرِ بنِ عَبدِ اللّه ِ قَبلَ مُفارَق ) الإرشاد :امام حسين عليه السلام رفت تا به منزلگاه بنى مُقاتل رسيد و در آن ، فرود آمد . خيمه اى برپا ديد . پرسيد : «از آنِ كيست؟» .

گفته شد : از آنِ عبيد اللّه بن حُرّ جُعفى است .

فرمود : «او را برايم فرا بخوانيد» .

فرستاده امام عليه السلام نزد عبيد اللّه بن حُر آمد و گفت : اين ، حسين بن على است كه تو را فرا مى خواند .

عبيد اللّه ، كلمه استرجاع (إنّا للّه و إنّا إليه راجعون) را بر زبان راند و گفت : به خدا سوگند ، از كوفه بيرون نيامدم ، جز از سرِ ناخوش داشتن اين كه حسين به آن جا بيايد و من ، آن جا باشم . به خدا سوگند ، نه مى خواهم او را ببينم و نه مى خواهم او مرا ببيند .

فرستاده ، نزد امام حسين عليه السلام آمد و خبر داد . حسين عليه السلام برخاست و آمد تا بر او وارد شد . سلام داد و نشست و او را به خارج شدن با خود ، فرا خواند . عبيد اللّه بن حر ، همان حرف ها را گفت و از پذيرش دعوت امام عليه السلام عذر خواست .

امام حسين عليه السلام به او فرمود : «حال كه ما را يارى نمى دهى ، از خدا پروا كن كه با ما بجنگى . به خدا سوگند ، كسى نيست كه فرياد ما را بشنود و به يارى مان نيايد ، جز آن كه هلاك مى شود» .

حر گفت : اين ، [در مورد من] هيچ گاه نخواهد شد ، إن شاء اللّه !2791.وقعة صفّين عن صالح بن صدقة ( _ بَعدَ بَيانِ كِتابِ الإِمامِ عَلِيٍّ عليه السلا ) الفتوح :حسين عليه السلام رفت تا در منزلگاه بنى مُقاتل ، فرود آمد . خيمه اى برپا ، نيزه اى برافراشته ، شمشيرى آويخته و اسبى ايستاده بر آخور ديد . پرسيد : «اين خيمه، از آنِ كيست ؟».

گفته شد : از آنِ مردى به نام عبيد اللّه بن حُرّ جُعفى است .

حسين عليه السلام يكى از يارانش به نام حَجّاج بن مَسروق جُعفى را روانه كرد. او به خيمه وى رفت و سلام داد و پاسخ شنيد .

عبيد اللّه پرسيد : در پشتِ سرت چه خبر است ؟

حجّاج گفت : اى پسر حُر ! به خدا سوگند ، پشت سر من [نيكى است] . (1) خداوند، كرامتى را به تو هديه كرده است ، اگر بپذيرى .

گفت : آن چيست ؟

گفت : اين ، حسين بن على است كه تو را به يارى خويشتن، فرا مى خواند . پس اگر در پيشِ روى او بجنگى ، پاداش دارى و اگر بميرى ، شهيد گشته اى .

عبيد اللّه به او گفت : به خدا سوگند ، از كوفه بيرون نيامدم ، جز از بيم آن كه حسين بن على به آن در آيد و من در آن باشم و يارى اش ندهم ؛ زيرا در كوفه ، پيرو و ياورى نيست ، جز آن كه به دنيا گراييده اند ، مگر آنان را كه خدا نگاهشان داشته است . به سوى او باز گرد و از اين ، باخبرش كن .

حجّاج به نزد حسين عليه السلام باز گشت و باخبرش كرد . حسين عليه السلام برخاست و با گروهى از برادرانش به سوى عبيد اللّه بن حُر رفت . چون داخل شد و سلام داد ، عبيد اللّه از بالاى مجلس برخاست . حسين عليه السلام نشست و پس از حمد و ثناى خداوند فرمود : «امّا بعد ، اى پسر حُر ! همشهرى هاى شما به من نامه نوشته و خبر داده اند كه بر يارى من ، گِرد آمده اند و در كنارم مى ايستند و با دشمنم مى جنگند و از من خواسته اند كه بر آنان در آيم ، و آمدم ؛ ولى آنان را چنان كه ادّعا كرده اند ، نمى بينم ؛ زيرا بر كشتن پسرعمويم ، مسلم بن عقيل و پيروانش يارى داده اند و بر ابن مرجانه ، عبيد اللّه بن زياد ، _ كه بيعت مرا با يزيد بن معاويه مى خواهد _ گِرد آمده اند.

تو، اى پسر حر! بدان كه خداوند عز و جل تو را بر آنچه به دست آورده اى و نيز آنچه در روزهاى گذشته كرده اى ، مؤاخذه مى كند . من اكنون تو را به توبه اى فرا مى خوانم كه گناهانت را بشويد . تو را به يارى ما اهل بيت، فرا مى خوانم . اگر حقّمان را دادند ، خدا را بر آن مى ستاييم و مى پذيريم و اگر حقّمان را از ما باز داشتند و بر ما ستم راندند ، تو از ياوران من در طلب حق مى شوى» .

عبيد اللّه بن حُر گفت : اى پسرِ دختر پيامبر خدا ! به خدا سوگند ، اگر در كوفه يارانى داشتى كه همراه تو مى جنگيدند ، من از سخت ترين هاى آنان در برابر دشمنت بودم ؛ امّا من پيروانت را در كوفه ديده ام كه از بيم بنى اميّه و شمشيرهايشان، به خانه هايشان چسبيده اند . پس تو را به خدا سوگند مى دهم كه اين را از من نخواهى . من ، هر چه در توان دارم ، به تو كمك مى كنم . اين ، اسبِ لگامْدار من است كه به خدا سوگند ، بر آن در پىِ چيزى نرفته ام ، جز آن كه مرگ را به آن چشانده ام و چون بر آن سوار شده ام ، كسى در پىِ من نيامده كه به من برسد . شمشيرم را نيز بگير كه به خدا سوگند ، با آن ضربه اى نزده ام ، جز آن كه قطع كرده است .

حسين عليه السلام به او فرمود : «اى پسر حُر ! ما در پىِ اسب و شمشير تو نيامده ايم . ما فقط يارىِ تو را مى خواهيم . پس اگر از جان خود [در يارى ما] بخل مى ورزى ، نيازى به چيزى از مال تو نداريم و من ، كسى نيستم كه گم راهان را به يارى گيرم ؛ زيرا شنيدم كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايد : هر كس نداى اهل بيتم را بشنود و آنان را بر حقّشان يارى ندهد ، جز اين نيست كه خدا، او را به رو ، در آتش [دوزخ] مى افكند » .

سپس حسين عليه السلام از نزد او رفت و به جايگاه خود باز گشت . .


1- .مطلب داخل كروشه، از مقتل الحسين خوارزمى به متن، افزوده شده است .

ص: 354

. .

ص: 355

. .

ص: 356

7 / 18بَرَكَةُ البُكورِ2461.شرح نهج البلاغة :الخصال بإسناده عن الحسين عن أبيه عليّ بن أبي طالب عليهما السلام :قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : اللّهُمَّ بارِك لِاُمَّتي في بُكورِها يَوم سَبتِها وخَميسِها . (1) .


1- .الخصال : ص 394 ح 98 عن دارم بن قبيصة ونعيم بن صالح الطبري عن الإمام الرضا عن آبائه عليهم السلام ، عيون أخبار الرضا عليه السلام : ج 2 ص 34 ح 73 ، صحيفة الإمام الرضا عليه السلام : ص 103 ح 49 كلاهما عن أحمد بن عامر الطائي عن الإمام الرضا عن آبائه عليهم السلام ، بحار الأنوار : ج 103 ص 41 ح 1 وراجع : جمال الاُسبوع : ص 115 .

ص: 357

7 / 18بركت بامدادان

2460.تاريخ الطبري عن عبدالرحمن بن عبيد أبيالكنود:الخصال_ به سندش، از امام حسين عليه السلام ، از امام على عليه السلام _: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : «خدايا! صبح را براى اُمّتم بابركت گردان ؛ صبحِ روز شنبه و پنج شنبه شان را» . .

ص: 358

7 / 19بَرَكَةُ الوَلَدِ2458.تاريخ الطبرى ( _ در ب_ ) اُسد الغابة بإسناده عن الحسين عن أبيه عليّ بن أبي طالب عليهما السلام :بَعَثَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله سَرِيَّةً ، فَأَسَروا رَجُلاً مِن بَني سُلَيمٍ يُقالُ لَهُ : الأَصيَدُ بنُ سَلَمَةَ ، فَلَمّا رَآهُ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله رَقَّ لَهُ ، وعَرَضَ عَلَيهِ الإِسلامَ ، فَأَسلَمَ ، فَبَلَغَ ذلِكَ أباهُ وكانَ شَيخا ، فَكَتَبَ إلَيهِ يَقولُ :

مَن راكِبٌ نَحوَ المَدينَةِ سالِماحَتّى يُبَلِّغَ ما أقولُ الأَصيَدا إنَّ البَنينَ شِرارُهُم أمثالُهُممَن عَقَّ والِدَهُ وَبَرَّ الأَبعَدا أتَرَكتَ دينَ أبيكَ وَالشُّمِّ العُلىأودَوا وتابَعتَ الغَداةَ مُحَمَّدا فَلِأَيِّ أمرٍ يا بُنَيَّ عَقَقتَنيوتَرَكتَنى شَيخا كَبيرا مُفنِدا أمَّا النَّهارُ فَدَمعُ عَيني ساكِبٌوأبيتُ لَيلي كَالسَّليمِ (1) مُسَهَّدا فَلَعَلَّ رَبّا قَد هَداكَ لِدينِهِفَاشكُر أيادِيَهُ عَسى أن تُرشَدا وَاكتُب إلَيَّ بِما أصَبتَ مِنَ الهُدىوبِدينِهِ لا تَترُكَنّي موحَدا وَاعلَم بِأَنَّكَ إن قَطَعتَ قَرابَتيوعَقَقتَني لَم اُلفَ إلّا لِلعَدى

فَلَمّا قَرَأَ كِتابَ أبيهِ ، أتَى النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله فَأَخبَرَهُ وَاستَأذَنَهُ في جَوابِهِ ، فَأَذِنَ لَهُ ، فَكَتَبَ إلَيهِ :

إنَّ الَّذي سَمَكَ (2) السَّماءَ بِقُدرَةٍحَتّى عَلا في مُلكِهِ فَتَوَحَّدا بَعَثَ الَّذي لا مِثلَهُ فيما مَضىيَدعو لِرَحمَتِهِ النَّبِيَّ مُحَمَّدا ضَخمَ الدَّسيعَةِ (3) كَالغَزالَةِ وَجهُهُقَرنا تَأَزَّرَ بِالمَكارِمِ وَارتَدى فَدَعَا العِبادَ لِدينِهِ فَتَتابَعواطَوعا وكَرها مُقبِلينَ عَلَى الهُدى وتَخَوَّفُوا النّارَ الَّتي مِن أجلِهاكانَ الشَّقِيُّ الخاسِرَ المُتَلَدِّدا (4) وَاعلَم بِأَنَّكَ مَيِّتٌ ومُحاسَبٌفَإِلى مَتى هذِي الضَّلالَةُ وَالرَّدى

فَلَمّا قَرَأَ كِتابَ ابنِهِ ، أقبَلَ إلَى النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله فَأَسلَمَ . (5) .


1- .السَّليم : اللَّديغ ، يقال : سَلَمَتهُ الحيَّة ؛ أي لَدَغَتهُ (النهاية : ج 2 ص 396 «سلم») .
2- .سَمَكَ الشيء : رفعه (النهاية : ج 2 ص 403 «سمك») .
3- .ضخم الدَّسيعة : أي واسع العطيّة (النهاية : ج 2 ص 117 «دسع») .
4- .تَلَدَّدَ : تَلَفَّت يمينا وشمالاً وتحيّر (لسان العرب : ج 3 ص 390 «لدد») .
5- .اُسد الغابة : ج 1 ص 253 ، الإصابة : ج 1 ص 243 نحوه وكلاهما عن عبيد اللّه بن الوليد الرصافي (الوصّافي) عن الإمام الباقر عن أبيه عليهما السلام .

ص: 359

7 / 19بركت فرزند

2457.تاريخ الطبري عن عبد الملك بن أبي حرّة الحنفي ( _ في بَيانِ ابتِداءِ الحَربِ في ذِي الحِجَّةِ _ ) اُسد الغابة_ به سندش، از امام حسين عليه السلام ، از امام على عليه السلام _: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، گروهى را به جنگ فرستاد و آنها مردى از بنى سُلَيم به نام اَصيد بن سلمه را اسير كردند . چون پيامبر خدا صلى الله عليه و آله او را ديد، دلش بر او سوخت و اسلام را بر او عرضه كرد و او هم اسلام آورد . اين به پدر پيرش رسيد . پس به او نوشت :

«چه كسى به سلامت ، ره سپار مدينه استتا آنچه را به اَصيد مى گويم ، برساند ؟ پسران بد، مانند آنان اندكه پدرشان را نافرمانى مى كنند ؛ ولى به دور ، نيكى مى كنند . آيا دينِ پدرت و افتخارات والايت را رها كردىو امروز از پيروان محمّد گشته اى؟ اى پسر عزيزم! به چه دليل ، مرا نافرمانى كردىو منِ پيرِ كهن سالِ ناتوان را ترك نمودى؟ روزها ، اشك چشمم ، ريزان استو شب ها چون مارْ گَزيده ، به خود مى پيچم . شايد كه پروردگار ، تو را به دين خود ره نمايدپس ، سپاسش بگزار . اميد است تو را ارشاد كند . برايم بنويس آنچه را كه از هدايت، دستگيرت شده استو از دين او، و مرا تنها مگذار . بدان كه اگر تو از خويشاوندىِ من ببُرىو نافرمانى ام كنى، مرا جز غريبه و دشمن نمى يابى» .

اَصيد چون، نامه پدرش را خواند، نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و به او خبر داد و اجازه پاسخ دادن خواست . ايشان، اجازه داد و او نوشت:

«بى گمان ، آن كه آسمان را با قدرتش بر افراشتتا آن جا كه در مُلك خويش بركشيد و يگانه ماند، كسى را بر انگيخت كه در گذشته مانند او نيستمحمّدِ پيامبر را كه به رحمتِ همو، فرا مى خوانَد . گشاده دست است و سيمايش به سان خورشيد صبحجامه و رَداى بزرگوارى به تن كرده است . بندگان را به دينش فرا خواند و پيروى اش كردندبا دل و جان و به هدايت، روى آوردند و از آتشى ترسيدند كه به خاطر آننگون بخت زيانكار ، حيران و سرگشته است . بدان كه تو مى ميرى و محاسبه مى شوىپس تا به كى ، گم راهى و سقوط ؟!».

[پيرمرد،] چون نامه پسرش را خواند ، به پيامبر صلى الله عليه و آله روى آورد و مسلمان شد. .

ص: 360

7 / 20تَربِيَةُ المَواشي2456.تاريخ الطبري عن عبد الملك بن أبي حرّة الحنفي ( _ بَعدَ ذِكرِ القِتالِ عَلَى الماءِ _ ) المحاسن عن سليمان الجعفري رفعه إلى أبي عبد اللّه الحسين عليه السلام :ما مِن أهلِ بَيتٍ يَروحُ (1) عَلَيهِم ثَلاثونَ شاةً ، إلّا تَنزِلُ المَلائِكَةُ تَحرُسُهُم حَتّى يُصبِحوا . (2)7 / 21غُرورُ ابنِ آدَمَ2453.الأخبار الطوال :نُزهة الناظر عن الإمام الحسين عليه السلام :لَولا ثَلاثَةٌ ما وَضَعَ ابنُ آدَمَ رَأسَهُ لِشَيءٍ : الفَقرُ ، وَالمَرَضُ ، وَالمَوتُ . (3) .


1- .يقال : راحَتِ الإبِلُ [أو الغنم] بالعشيّ على أهلها ؛ أي رجعت من المرعى إليهم (راجع : المصباح المنير : ص 243 «روح») .
2- .المحاسن : ج 2 ص 486 ح 2692 ، بحار الأنوار : ج 64 ص 132 ح 21 وراجع : الكافي : ج 6 ص 545 ح 9 .
3- .نزهة الناظر : ص 80 ح 4 وراجع : الخصال : ص 113 ح 89 .

ص: 361

7 / 20پرورش دام

2452.مُروج الذّهب :المَحاسن_ به نقل از سليمان جعفرى، كه سند حديث را به امام حسين عليه السلام مى رساند _: هيچ خانواده اى نيست كه شب هنگام ، سى گوسفند از چراگاه به سوى آنان باز گردد ، جز آن كه فرشتگان فرود مى آيند و از آنان تا بامداد ، محافظت مى كنند .

7 / 21غرور فرزندان آدم

2452.مروج الذهب ( _ بَعدَ أن كَشَفَ جُندُ الإِمامِ عَلِيٍّ عليه الس ) نُزهة الناظر_ از امام حسين عليه السلام _: اگر سه چيز نبود ، آدميزاد در برابر هيچ چيز ، سر فرود نمى آورد : نادارى ، بيمارى و مرگ . .

ص: 362

7 / 22تَصَوُّرُ المَوتِ بِصورَتِهِ2449.وقعة صِفّين ( _ به نقل از صعصعة بن صُوحان _ ) محاضرات الاُدباء عن الحسين عليه السلام :لَو عَقَلَ النّاسُ وتَصَوَّرُوا المَوتَ بِصورَتِهِ ، لَخَرِبَتِ الدُّنيا . (1)2449.وقعة صفّين عن صعصعة بن صوحان :الأمالي للمفيد بإسناده عن الحسين بن عليّ عليهما السلام :قالَ أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام : لَو رَأَى العَبدُ أجَلَهُ وسُرعَتَهُ إلَيهِ ، لَأَبغَضَ الأَمَلَ وتَرَكَ طَلَبَ الدُّنيا . (2)7 / 23بَيعَةُ الأَنصارِ2448.الكامل في التاريخ ( _ بَعدَ ذِكرِ إرسالِ الإِمامِ عليه السلام صَعصَعَ ) المعجم الأوسط بإسناده عن الحسين بن عليّ عليهما السلام :جاءَتِ الأَنصارُ تُبايِعُ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله عَلَى العَقَبَةِ ، فَقالَ : قُم يا عَلِيُّ فَبايِعهُم .

فَقالَ : عَلى ما اُبايِعُهُم يا رَسولَ اللّهِ ؟

قالَ : عَلى أن يُطاعَ اللّهُ ولا يُعصى ، وعَلى أن تَمنَعوا رَسولَ اللّهِ وأهلَ بَيتِهِ وذُرِّيَّتَهُ مِمّا تَمنَعونَ مِنهُ أنفُسَكُم وذَرارِيَّكُم (3) . (4) .


1- .محاضرات الاُدباء : ج 2 ص 458 .
2- .الأمالي للمفيد : ص 309 ح 8 ، الأمالي للطوسي : ص 78 ح 115 كلاهما عن داوود بن سليمان الغازي عن الإمام الرضا عن آبائه عليهم السلام ، عيون أخبار الرضا عليه السلام : ج 2 ص 39 عن داوود بن سليمان الفرّاء عن الإمام الرضا عن آبائه عليهم السلام ، بحار الأنوار : ج 73 ص 95 ح 79 وراجع : الزهد للحسين بن سعيد : ص 81 ح 217 ومشكاة الأنوار : ص 525 ح 1766 .
3- .في المناقب لابن شهرآشوب : « . . . على أن يمنعوا . . . ممّا يمنعون منه أنفسهم وذراريهم» ، وهو الصواب المناسب للسياق .
4- .المعجم الأوسط : ج 2 ص 207 ح 1745 ؛ المناقب لابن شهرآشوب : ج 2 ص 24 كلاهما عن الحسين بن زيد عن الإمام الصادق عن آبائه عليهم السلام ، بحار الأنوار : ج 38 ص 220 .

ص: 363

7 / 22تصوّر واقعى مرگ

2445.امام على عليه السلام ( _ برگرفته خطبه وى ، آن گاه كه سپاه معاويه در صِفّ ) محاضرات الاُدباء_ از امام حسين عليه السلام _: اگر مردم مى فهميدند و صورت حقيقى مرگ را مى ديدند ، دنيا ويران مى شد.2446.الأخبار الطوال :الأمالى ، مفيد_ به سندش ، از امام حسين عليه السلام _: امير مؤمنان عليه السلام فرمود : «اگر انسان ، اَجَل را و شتاب آن را به سوى خود مى ديد، آرزو را دشمن مى داشت و دنياطلبى را رها مى كرد» .

7 / 23بيعت انصار

2444.الفتوح :المعجم الأوسط_ به سندش، از امام حسين عليه السلام _: انصار براى بيعت با پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به عَقَبه آمدند . پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «اى على! برخيز و با آنان بيعت كن» .

على عليه السلام گفت : اى پيامبر خدا! بر چه چيز با ايشان بيعت كنم ؟

فرمود : «بر اين كه خدا اطاعت شود و نافرمانى نشود و نيز بر حفاظت از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و اهل بيت و نسل او از آنچه خود و نسلتان را حفظ مى كنيد» . .

ص: 364

7 / 24دِراسَةُ التَّجرِبَةِ2442.الأخبار الطوال :تاريخ اليعقوبي عن الإمام الحسين عليه السلام :العَمَلُ تَجرِبَةٌ . (1)2441.مُسنَد ابن حنبل ( _ به نقل از عبد اللّه بن سَلَمه _ ) نزهة الناظر عن الإمام الحسين عليه السلام :طولُ التَّجارِبِ زِيادَةٌ فِي العَقلِ . (2)راجع : موسوعة العقائد الإسلاميّة : ج 3 ص98 (القسم الأوّل / الفصل الرابع / طرق معرفة اللّه / التجربة) .

7 / 25جَوابُ مَسائِلِ مَلِكِ الرّومِ2439.تاريخ الطبرى ( _ به نقل از ابو عبد الرحمان سُلَمى _ ) تحف العقول_ في ذِكرِ مَسائِلَ سَأَلَ الإِمامَ عَنها مَلِكُ الرّومِ _: سَأَلَهُ عَنِ المَجَرَّةِ وعَن سَبعَةِ أشياءَ خَلَقَهَا اللّهُ لَم تُخلَق في رَحِمٍ . فَضَحِكَ الحُسَينُ عليه السلام ، فَقالَ لَهُ : ما أضحَكَكَ ؟

قالَ عليه السلام : لِأَنَّكَ سَأَلتَني عَن أشياءَ ما هِيَ مِن مُنتَهَى العِلمِ إلّا كَالقَذى (3) في عَرضِ البَحرِ !

أمَّا المَجَرَّةُ فَهِيَ قَوسُ اللّهِ . وسَبعَةُ أشياءَ لَم تُخلَق في رَحِمٍ : فَأَوَّلُها آدَمُ ، ثُمَّ حَوّا ، وَالغُرابُ ، وكَبشُ إبراهيمَ عليه السلام ، وناقَةُ اللّهِ ، وعَصا موسى عليه السلام ، وَالطَّيرُ الَّذي خَلَقَهُ عيسَى بنُ مَريَمَ عليه السلام . (4) .


1- .تاريخ اليعقوبي : ج 2 ص 246 .
2- .نزهة الناظر : ص 88 ح 28 ، أعلام الدين : ص 298 ، بحار الأنوار : ج 78 ص 128 ح 11 .
3- .القَذى : عُوَيدٌ أو ترابٌ يقع في العين (المحيط في اللغة : ج 5 ص 496 «قذى») .
4- .تحف العقول : ص 242 ، بحار الأنوار : ج 10 ص 137 ح 4 .

ص: 365

7 / 24تجربه آموزى

2438.تاريخ الطبرى ( _ به نقل از خالد بن قُطْن حارثى _ ) تاريخ اليعقوبى_ از امام حسين عليه السلام _: كار ، تجربه است .2421.الأخبار الطوال :نزهة الناظر_ از امام حسين عليه السلام _: تجربه هاى طولانى ، مايه فزونىِ عقل است .ر . ك : دانش نامه عقايد اسلامى : ج4 ص159 (بخش يكم / فصل چهارم / راه هاى معرفت خدا / تجربه) .

7 / 25پاسخ پرسش هاى پادشاه روم

2420.وقعة صفّين عن عبد الرحمن بن عبيد بن أبي الكنود :تحف العقول_ در بيان سؤال هايى كه پادشاه روم ، از امام حسين عليه السلام پرسيد _: از امام عليه السلام در باره مَجَرّه (كهكشان) پرسيد و از هفت چيز كه خدا آفريد ، امّا نه در زِهدان .

امام حسين عليه السلام خنديد .

پرسيد : چه چيزْ تو را خندانْد ؟

فرمود : «از اين [خنديدم] كه تو از چيزهايى پرسيدى كه همچون خاشاكى بر درياى بى انتهاى علم است . امّا مَجَرّه ، همان كمان خداست و هفت چيزى كه در زهدان آفريده نشده اند ، نخستينِ آنها آدم عليه السلام بود ، سپس حوّا و كلاغ [هابيل] و قوچ ابراهيم عليه السلام و شتر خدا [در قوم صالح] و عصاى موسى عليه السلام و پرنده اى كه عيسى بن مريم عليه السلام آن را خلق كرد . .

ص: 366

7 / 26جَوابُ عَمرِو بنِ العاصِ2408.تاريخ الطبري :المناقب لابن شهر آشوب :قالَ عَمرُو بنُ العاصِ لِلحُسَينِ عليه السلام : يَابنَ عَلِيٍّ ، ما بالُ أولادِنا أكثَرُ مِن أولادِكُم ؟!

فَقالَ عليه السلام :

بُغاثُ (1) الطَّيرِ أكثَرُها فِراخاواُمُّ الصَّقرِ مِقلاتٌ نَزورُ (2)

فَقالَ : ما بالُ الشَّيبِ إلى شَوارِبِنا أسرَعُ مِنهُ في شَوارِبِكُم ؟!

فَقالَ عليه السلام : إنَّ نِساءَكُم نِساءٌ بَخِرَةٌ ، فَإِذا دَنا أحَدُكُم مِنِ امرَأَتِهِ نَكَهَت في وَجهِهِ فَشابَ (3) مِنهُ شارِبُهُ .

فَقالَ : ما بالُ لِحاكُم أوفَرُ مِن لِحانا ؟!

فَقالَ عليه السلام : «وَالْبَلَدُ الطَّيِّبُ يَخْرُجُ نَبَاتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ وَالَّذِى خَبُثَ لَا يَخْرُجُ إِلَا نَكِدًا» (4) .

فَقالَ مُعاوِيَةُ : بِحَقّي عَلَيكَ إلّا سَكَتَّ ، فَإِنَّهُ ابنُ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ !

فَقالَ عليه السلام :

إن عادَتِ العَقرَبُ عُدنا لَهاوكانَتِ النَّعلُ لَها حاضِرَه قَد عَلِمَ العَقرَبُ وَاستَيقَنَتأن لا لَها دُنيا ولا آخِرَه . (5) .


1- .البُغَاثَةُ : هي الضعيف من الطير وجمعها بغاث ، وقيل : هي لئامها وشرارها (النهاية : ج 1 ص 142 «بغث») .
2- .قال الجوهري : المِقلاتُ من النوق : التي تضع واحدا ثمّ لا تحمل بعدها . والمِقلات من النساء : التي لا يعيش لها ولد . والنَّزُورُ : المرأة القليلة الوَلَد (الصحاح : ج 1 ص 261 «قلت» و ج 2 ص 826 «نزر») .
3- .في المصدر : «فيشاب» ، وما في المتن أثبتناه من بحار الأنوار .
4- .الأعراف : 58 .
5- .المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 67 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 209 ح 5 .

ص: 367

7 / 26پاسخ عمرو بن عاص

2406.شرح نهج البلاغة ( _ في شَرحِ كَلامِهِ عليه السلام فِي اليَومِ الثّا ) المناقب ، ابن شهرآشوب :عمرو بن عاص به حسين عليه السلام گفت : اى فرزند على ! چرا فرزندان ما از فرزندان شما بيشترند؟

فرمود :

«پرنده هاى بى ارزش، جوجه هاى فراوان دارند ؛امّا مرغ شكارى ، كم تخم مى گذارد و جوجه كم دارد» .

گفت : چرا موهاى پشتِ لب ما از موهاى پشتِ لب شما زودتر سفيد مى شود ؟

فرمود : «زيرا زنان شما دهانشان بدبوست و چون فردى از شما به زنش نزديك مى شود ، بوى بدِ دهانش به صورت او مى خورد و موى پشت لبش را سفيد مى كند» .

گفت : چرا ريش شما از ريش ما انبوه تر است ؟

فرمود : « «و سرزمين پاكيزه ، گياهش به اذن خدا بيرون مى آيد و زمينى كه خبيث است ، از آن ، جز اندكى بيرون نمى آيد» » .

معاويه [كه حاضر بود ، به عمرو بن عاص] گفت : به حقّم بر تو، سوگندت مى دهم كه ساكت شوى ، كه او پسر على بن ابى طالب است !

پس حسين عليه السلام فرمود :

«اگر عقرب باز گردد، باز مى گرديمو كفش ها براى آن ، آماده است . عقرب مى داند و يقين داردكه نه دنيا دارد و نه آخرت» . .

ص: 368

7 / 27جَوابُ رَجُلٍ مِن أهلِ الشّامِ2404.وقعة صِفّين ( _ به نقل از عبد اللّه بن عوف بن احمر _ ) الخصال بإسناده عن الحسين بن عليّ عليهما السلام :كانَ عَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ عليه السلام بِالكوفَةِ فِي الجامِعِ ، إذ قامَ إلَيهِ رَجُلٌ مِن أهلِ الشّامِ فَسَأَلَهُ عَن مَسائِلَ ، فَكانَ فيما سَأَلَهُ أن قالَ لَهُ : أخبِرني عَن سِتَّةٍ لَم يَركُضوا (1) في رَحِمٍ ؟

فَقالَ : آدَمُ ، وحَوّاءُ ، وكَبشُ إبراهيمَ ، وعَصا موسى ، وناقَةُ صالِحٍ ، وَالخُفّاشُ الَّذي عَمِلَهُ عيسَى بنُ مَريَمَ فَطارَ بِإِذنِ اللّهِ عز و جل . (2)7 / 28حُرمَةُ الحَرَمِ2403.الإمام عليّ عليه السلام ( _ مِن كِتابٍ لَهُ إلى مُعاوِيَةَ _ ) شرح الأخبار :فَلَمّا هَمَّ [الحُسَينُ عليه السلام ] بِالخُروجِ مِن مَكَّةَ لَقِيَهُ ابنُ الزُّبَيرِ ، فَقالَ : يا أبا عَبدِ اللّهِ ، إنَّكَ مَطلوبٌ ، فَلَو مَكَثتَ بِمَكَّةَ فَكُنتَ كَأَحَدِ حَمامِ هذَا البَيتِ وَاستَجَرتَ بِحَرَمِ اللّهِ ، لَكانَ ذلِكَ أحسَنَ لَكَ .

فَقالَ لَهُ الحُسَينُ عليه السلام : يَمنَعُني مِن ذلِكَ قَولُ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله : «سَيَستَحِلُّ هذَا الحَرَمَ مِن أجلي رَجُلٌ مِن قُرَيشٍ» ، وَاللّهِ لا أكونُ ذلِكَ الرَّجُلَ ، صَنَعَ اللّهُ بي ما هُوَ صانِعٌ . (3) .


1- .أصل الرَّكض : الضّرب . والرَّكضَةُ : الدَّفعَة والحَرَكة (لسان العرب : ج 7 ص 159 «ركض») .
2- .الخصال : ص 323 ح 8 عن أحمد بن عامر الطائي عن الإمام الرضا عن آبائه عليهم السلام ، علل الشرائع : ص 593 _ 595 ح 44 عن عبد اللّه بن أحمد بن عامر الطائي عن الإمام الرضا عن آبائه عنه عليهم السلام ، بحار الأنوار : ج 7 ص 105 ح 20 .
3- .شرح الأخبار : ج 3 ص 143 ح 1085 .

ص: 369

7 / 27پاسخ پرسش هاى مرد شامى

2402.الأمالي للطوسي عن ثعلبة بن يزيد الحمّاني :الخصال_ به سندش، از امام حسين عليه السلام _: على بن ابى طالب عليه السلام در مسجد جامع كوفه بود كه مردى شامى به نزد او آمد و سؤال هايى كرد. از جمله سؤال هايش اين بود كه: مرا از شش تن كه در رَحِمى نجنبيدند ، آگاه كن .

امام على عليه السلام فرمود : «آدم ، حوّا ، قوچ ابراهيم [كه وى براى ميهمانانش آورد] ، عصاى موسى عليه السلام [كه اژدها شد] ، شتر صالح و خُفّاشى كه عيسى بن مريم عليه السلام ساخت و به اذن خداى عز و جل به پرواز در آمد» .

7 / 28حُرمت حرم

2399.امام على عليه السلام ( _ برگرفته نامه وى به معاويه _ ) شرح الأخبار :چون امام حسين عليه السلام قصد بيرون رفتن از مكّه كرد ، ابن زبير ، ايشان را ديد و گفت : اى ابا عبد اللّه ! در پىِ تو هستند . اگر در مكّه مى ماندى و چون يكى از كبوتران اين خانه ، به حرم الهى پناه مى بردى ، برايت نيكوتر بود .

امام حسين عليه السلام پاسخ داد : «آنچه مرا از اين كار ، باز مى دارد ، گفته پيامبر خدا صلى الله عليه و آله است كه فرمود : به زودى مردى از قريش ، [خونريزى در] اين حرم را به بهانه من ، حلال مى شمارد . به خدا سوگند، من آن مرد نيستم . خدا ، هر كارى كه مى خواهد ، با من بكند!» . .

ص: 370

2400.عنه عليه السلام ( _ مِن كِتابٍ لَهُ إلى مُعاوِيَةَ _ ) كامل الزيارات عن أبي سعيد عقيصا :سَمِعتُ الحُسَينَ بنَ عَلِيٍّ عليه السلام وخَلا بِهِ عَبدُ اللّهِ بنُ الزُّبَيرِ وناجاهُ طَويلاً ، قالَ : ثُمَّ أقبَلَ الحُسَينُ عليه السلام بِوَجهِهِ إلَيهِم ، وقالَ :

إنَّ هذا يَقولُ لي : كُن حَماما مِن حَمامِ الحَرَمِ ! ولَأَن اُقتَلَ وبَيني وبَينَ الحَرَمِ باعٌ (1) أحَبُّ إلَيَّ مِن أن اُقتَلَ وبَيني وبَينَهُ شِبرٌ ، ولَأَن اُقتَلَ بِالطَّفِّ أحَبُّ إلَيَّ مِن أن اُقتَلَ بِالحَرَمِ . (2)2399.عنه عليه السلام ( _ مِن كِتابٍ لَهُ إلى مُعاوِيَةَ _ ) تاريخ دمشق عن بشر بن غالب :قالَ عَبدُ اللّهِ بنُ الزُّبَيرِ لِحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام : أينَ تَذهَبُ ؟ إلى قَومٍ قَتَلوا أباكَ وطَعَنوا أخاكَ ؟! (3)

فَقالَ لَهُ حُسَينٌ عليه السلام : لَأَن اُقتَلَ بِمَكانٍ كَذا وكَذا ، أحَبُّ إلَيَّ مِن أن تُستَحَلَّ بي _ يَعني مَكَّةَ _ . (4)2398.امام على عليه السلام ( _ برگرفته نامه او به معاويه _ ) كامل الزيارات عن أبي الجارود عن أبي جعفر [الباقر] عليه السلام :إنَّ الحُسَينَ عليه السلام خَرَجَ مِن مَكَّةَ قَبلَ التَّروِيَةِ (5) بِيَومٍ ، فَشَيَّعَهُ عَبدُ اللّهِ بنُ الزُّبَيرِ ، فَقالَ : يا أبا عَبدِ اللّهِ ، لَقَد حَضَرَ الحَجُّ وتَدَعُهُ وتَأتِي العِراقَ !

فَقالَ : يَابنَ الزُّبَيرِ ، لَأَن اُدفَنَ بِشاطِىِ الفُراتِ أحَبُّ إلَيَّ مِن أن اُدفَنَ بِفِناءِ الكَعبَةِ . (6) .


1- .الباعُ : وهو قَدرُ مدّ اليدين وما بينهما من البدن (النهاية : ج 1 ص 162 «بوع») .
2- .كامل الزيارات : ص 151 ح 182 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 85 ح 16 .
3- .في المصدر : «خالك» وهو تصحيف ظاهر ، والتصويب من المصادر الاُخرى .
4- .تاريخ دمشق : ج 14 ص 203 ، سير أعلام النبلاء : ج 3 ص 293 وليس فيه «بمكان كذا وكذا» ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 1 ص 219 ، ذخائر العقبى : ص 257 ، البداية والنهاية : ج 8 ص 161 ؛ المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 52 عن بشر بن عاصم وفيه «خذلوا» بدل «طعنوا» ، بحار الأنوار : ج 44 ص 185 ح 12 .
5- .يومُ التَرويَة : هو اليوم الثامن من ذي الحجّة ، سُمّي به لأنّهم كانوا يرتوون فيه من الماء لما بعده (النهاية : ج 2 ص 280 «روى») .
6- .كامل الزيارات : ص 151 ح 184 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 86 ح 18 .

ص: 371

2397.وقعة صِفّين :كامل الزيارات_ به نقل از ابو سعيد عقيصا _: شنيدم كه حسين بن على عليه السلام پس از مذاكره خصوصى و طولانى با عبد اللّه بن زبير ، رو به يارانش كرد و فرمود : «اين به من مى گويد : كبوترى از كبوتران حرم باش ! ، در حالى كه اگر من كشته شوم ، ولى بتوانم به اندازه فاصله ميان دو دستِ كشيده از آن (حرم) دور باشم ، دوست تر دارم تا اين كه كشته شوم و فاصله ام تا آن، يك وجب باشد و اگر در طَف (1) كشته شوم،دوست تر دارم تا اين كه در مسجد الحرام كشته شوم» .2398.الإمام عليّ عليه السلام ( _ مِن كِتابٍ لَهُ إلى مُعاوِيَةَ _ ) تاريخ دمشق_ به نقل از بشر بن غالب _: عبد اللّه بن زبير به حسين بن على عليه السلام گفت : كجا مى روى ؟ به سوى كسانى كه پدرت را كشتند و به برادرت نيزه زدند ؟

فرمود : «در فلان جا و فلان جا كشته شوم ، برايم بهتر است كه به بهانه من ، [خونريزى را] در آن (مكّه) حلال كنند» .2397.وقعة صفّين :كامل الزيارات_ به نقل از ابو جارود ، از امام باقر عليه السلام _: حسين عليه السلام يك روز پيش از روز تَروِيَه، (2) از مكّه خارج شد و عبد اللّه بن زبير ، او را بدرقه كرد و گفت : اى ابا عبد اللّه ! موسم حج رسيد و تو آن را وا مى گذارى و به عراق مى روى ؟

فرمود : «اى پسر زبير ! اگر در ساحل فُراتْ دفن شوم ، دوست تر دارم تا در صحن كعبه دفن شوم» . .


1- .طَف، نام ديگر صحراى كربلاست .
2- .تَرويه، روزهشتم ذى حجّه است كه كاروان ها براى اقامت در عرفات و مِنا، آب بر مى دارند .

ص: 372

7 / 29واعِظٌ غَيرُ مُتَّعِظٍ2395.امام على عليه السلام ( _ بر گرفته نامه او به معاويه _ ) تحف العقول عن الإمام الحسين عليه السلام :إيّاكَ أن تَكونَ مِمَّن يَخافُ عَلَى العِبادِ مِن ذُنوبِهِم ، ويَأمَنُ العُقوبَةَ مِن ذَنبِهِ ؛ فَإِنَّ اللّهَ تَبارَكَ وتَعالى لا يُخدَعُ عَن جَنَّتِهِ ، ولا يُنالُ ما عِندَهُ إلّا بِطاعَتِهِ إن شاءَ اللّهُ . (1)2395.عنه عليه السلام ( _ مِن كِتابٍ لَهُ إلى مُعاوِيَةَ _ ) تاريخ اليعقوبي :وَقَفَ الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام بِالحَسَنِ البَصرِيِّ ، وَالحَسَنُ لا يَعرِفُهُ ، فَقالَ لَهُ الحُسَينُ عليه السلام : يا شَيخُ هَل تَرضى لِنَفسِكَ يَومَ بَعثِكَ ؟

قالَ : لا !

قالَ : فَتُحَدِّثُ نَفسَكَ بِتَركِ ما لا تَرضاهُ لِنَفسِكَ مِن نَفسِكَ يَومَ بَعثِكَ ؟

قالَ : نَعَم ، بِلا حَقيقَةٍ .

قالَ : فَمَن أغَشُّ لِنَفسِهِ مِنكَ يَومَ بَعثِكَ ، وأنتَ لا تُحَدِّثُ نَفسَكَ بِتَركِ ما لا تَرضاهُ لِنَفسِكَ بِحَقيقَةٍ ؟ ثُمَّ مَضَى الحُسَينُ عليه السلام .

فَقالَ الحَسَنُ البَصرِيُّ : مَن هذا ؟! فَقيلَ لَهُ : الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام ، فَقالَ : سَهَّلتُم عَلَيَّ . (2)7 / 30شَرُّ خِصالِ المُلوكِ2393.امام على عليه السلام ( _ ب_رگرفته ن_امه وى در پ_اسخ ب_ه معاويه _ ) المناقب لابن شهر آشوب :كانَ [الحُسَينُ عليه السلام ] يَقولُ : شَرُّ خِصالِ المُلوكِ الجُبنُ مِنَ الأَعداءِ ، وَالقَسوَةُ عَلَى الضُّعَفاءِ ، وَالبُخلُ عِندَ الإِعطاءِ . (3) .


1- .تحف العقول : ص 240 ، بحار الأنوار : ج 78 ص 121 ح 3 وراجع : الكافي : ج 8 ص 49 ح 9 .
2- .تاريخ اليعقوبي : ج 2 ص 246 .
3- .المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 65 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 189 ح 2 .

ص: 373

7 / 29پندگوىِ پندناپذير

2392.عنه عليه السلام ( _ مِن كِتابٍ لَهُ إلى مُعاوِيَةَ _ ) تحف العقول_ از امام حسين عليه السلام _: مبادا از كسانى باشى كه بر بندگان از گناهانشان مى ترسند و خود را از عقوبت گناه خويش ، ايمن مى بينند ، كه بهشت خداى _ تبارك و تعالى _ را با فريب نمى توان از او رُبود و آنچه نزد اوست ، جز با اطاعتش به دست نمى آيد، إن شاء اللّه !2391.امام على عليه السلام ( _ از نامه وى به معاويه _ ) تاريخ اليعقوبى :حسين بن على عليه السلام نزد حسن بصرى ايستاد و حسن ، او را نمى شناخت . حسين عليه السلام به او فرمود : «اى پير! آيا از آنچه براى روز رستاخيز آماده كرده اى ، راضى هستى ؟» .

گفت : نه .

فرمود : «آيا با خود گفته اى كه آنچه را براى خود در روز رستاخيز نمى پسندى ، وا بگذارى؟» .

حسن بصرى گفت : آرى ؛ امّا نه جِدّى .

فرمود : «پس چه كسى خود را بيشتر از تو براى روز رستاخيزش گول مى زند؛ تويى كه آنچه را براى خود نمى پسندى ، به جِد ، وا نمى نهى ؟» .

سپس حسين عليه السلام گذشت . حسن بصرى گفت : اين كيست ؟

به او گفته شد : حسين بن على است .

حسن بصرى گفت : راحتم كرديد .

7 / 30بدترين خصلت فرمان روايان

2390.شرح نهج البلاغة ( _ في ذِكرِ كِتابٍ كَتَبَهُ مُعاوِيَةُ إلَى الإِما ) المناقب ، ابن شهرآشوب :امام حسين عليه السلام پيوسته مى فرمود : «بدترين خصلت هاى فرمان روايان، ترس از دشمنان، سنگ دلى با ناتوانان و بخل ورزيدن هنگام عطاست». .

ص: 374

7 / 31حِلفُ الفُضولِ2388.الكامل ، مبرّد :السيرة النبويّة لابن هشام عن محمّد بن إبراهيم بن الحارث التيميّ :إنَّهُ كانَ بَينَ الحُسَينِ بنِ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ عليه السلام ، وبَينَ الوَليدِ بنِ عُتبَةَ بنِ أبي سُفيانَ _ وَالوَليدُ يَومَئِذٍ أميرٌ عَلَى المَدينَةِ أمَّرَهُ عَلَيها عَمُّهُ مُعاوِيَةُ بنُ أبي سُفيانَ _ مُنازَعَةٌ في مالٍ كانَ بَينَهُما بِذِي المَروَةِ (1) ، فَكانَ الوَليدُ تَحامَلَ عَلَى الحُسَينِ عليه السلام في حَقِّهِ لِسُلطانِهِ .

فَقالَ لَهُ الحُسَينُ عليه السلام : أحلِفُ بِاللّهِ لَتُنصِفَنّي مِن حَقّي ، أو لَاخُذَنَّ سَيفي ثُمَّ لَأَقومَنَّ في مَسجِدِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ثُمَّ لَأَدعُوَنَّ بِحِلفِ الفُضولِ 2 .

قالَ : فَقالَ عَبدُ اللّهِ بنُ الزُّبَيرِ _ وهُوَ عِندَ الوَليدِ حينَ قالَ الحُسَينُ عليه السلام ما قالَ _ : وأنَا أحلِفُ بِاللّهِ لَئِن دَعا بِهِ لَاخُذَنَّ سَيفي ، ثُمَّ لَأَقومَنَّ مَعَهُ حَتّى يُنصَفَ مِن حَقِّهِ أو نَموتَ جَميعا .

قالَ : فَبَلَغَتِ المِسوَرَ بنَ مَخرَمَةَ بنِ نَوفِلٍ الزُّهرِيَّ ، فَقالَ مِثلَ ذلِكَ .

وبَلَغَت عَبدَ الرَّحمنِ بنَ عُثمانَ بنِ عُبيدِ اللّهِ التَّيمِيَّ ، فَقالَ مِثلَ ذلِكَ .

فَلَمّا بَلَغَ ذلِكَ الوَليدَ بنَ عُتبَةَ ، أنصَفَ الحُسَينَ عليه السلام مِن حَقِّهِ حَتّى رَضِيَ . (2) .


1- .ذُو المَرْوَة : قرية بوادي القرى ، وقيل بين خشب ووادي القرى (معجم البلدان : ج 5 ص 116) وراجع : الخريطة رقم 5 في آخر المجلّد 8 .
2- .السيرة النبويّة لابن هشام : ج 1 ص 142 ، تفسير القرطبي : ج 6 ص 33 عن ابن إسحاق ، تاريخ دمشق : ج 63 ص 210 عن محمّد بن الحارث التميمي ، الأغاني : ج 17 ص 295 كلّها نحوه .

ص: 375

7 / 31پيمان فضل ها

2387.الإمام عليّ عليه السلام ( _ مِن كِتابٍ لَهُ إلى مُعاوِيَةَ جَوابا ، وهُوَ م ) السيرة النبوية ، ابن هشام_ به نقل از محمّد بن ابراهيم بن حارث تيمى _: حسين بن على بن ابى طالب عليه السلام با وليد بن عتبة بن ابى سفيان _ كه در آن روزگار ، از طرف عمويش معاويه ، حاكم مدينه بود _ بر سرِ مالى در ذو المَرْوه (1) درگيرى داشت و وليد ، با سوء استفاده از قدرتش به حسين عليه السلام زور مى گفت .

حسين عليه السلام فرمود : «به خدا سوگند ياد مى كنم كه يا حقّم را به انصاف مى دهى و يا شمشيرم را بر مى كشم و در مسجد پيامبر خدا صلى الله عليه و آله مى ايستم و هم پيمانانم در پيمان فضل ها 2 را فرا مى خوانم» .

عبد اللّه بن زبير كه هنگام گفتن اين سخن ، نزد وليد بود، گفت : من نيز به خدا سوگند مى خورم كه اگر چنين دعوتى كند ، شمشيرم را بر مى كشم و در كنار او مى ايستم تا يا حقّش را به انصاف بگيرد و يا همگى بميريم .

اين سخن به مِسوَر بن مَخرَمه ، پسر نَوفَل زُهْرى و نيز عبد الرحمان بن عثمان ، پسر عبيد اللّه تَيمى رسيد و آن دو نيز چنين گفتند . چون خبر اينها به وليد بن عُتبه رسيد ، حقّ حسين عليه السلام را پرداخت تا راضى شد . .


1- .نام جايى در وادى القُرى است و گفته شده ميان خشب و وادى القرى (در نزديكى مدينه) است (ر . ك : نقشه شماره 5 در پايان جلد 8) .

ص: 376

2386.شرح نهج البلاغة ( _ به نقل از نقيب ابو جعفر _ ) الأغاني عن مصعب عن أبيه :أنَّ الحُسَينَ بنَ عَلِيٍّ عليه السلام كانَ بَينَهُ وبَينَ مُعاوِيَةَ كَلامٌ في أرضٍ لَهُ ، فَقالَ لَهُ الحُسَينُ عليه السلام : اِختَر خَصلَةً مِن ثَلاثِ خِصالٍ : إمّا أن تَشتَرِيَ مِنّي حَقّي ، وإمّا أن تَرُدَّهُ عَلَيَّ ، أو تَجعَلَ بَيني وبَينَكَ ابنَ الزُّبَيرِ وَابنَ عُمَرَ ، وَالرّابِعَةُ الصَّيلَمُ (1)

.

قالَ : ومَا الصَّيلَمُ ؟

قالَ : أن أهتِفَ بِحِلفِ الفُضولِ .

قالَ : فَلا حاجَةَ لَنا بِالصَّيلَمِ . (2)2385.شرح نهج البلاغة ( _ به نقل از مدائنى _ ) تاريخ دمشق عن مصعب :خَرَجَ الحُسَينُ عليه السلام مِن عِندِ مُعاوِيَةَ فَلَقِيَ ابنَ الزُّبَيرِ ، وَالحُسَينُ عليه السلام مُغضَبٌ ، فَذَكَرَ الحُسَينُ عليه السلام أنَّ مُعاوِيَةَ ظَلَمَهُ في حَقٍّ لَهُ ، فَقالَ لَهُ الحُسَينُ عليه السلام : اُخَيِّرُهُ في ثَلاثِ خِصالٍ وَالرّابِعَةُ الصَّيلَمُ : أن يَجعَلَكَ أوِ ابنَ عُمَرَ بَيني وبَينَهُ ، أو يُقِرَّ بِحَقّي ثُمَّ يَسأَلَني فَأَهِبَهُ لَهُ ، أو يَشتَرِيَهُ مِنّي ، فَإِن لَم يَفعَل فَوَالَّذي نَفسي بِيَدِهِ لَأَهتِفَنَّ بِحِلفِ الفُضولِ .

فَقالَ ابنُ الزُّبَيرِ : وَالَّذي نَفسي بِيَدِهِ ، لَئِن هَتَفتَ بِهِ وأنَا قاعِدٌ لَأَقومَنَّ ، أو قائِمٌ لَأَمشِيَنَّ ، أو ماشٍ لَأَشتَدَّنَّ ، حَتّى تَفنى روحي مَعَ روحِكَ أو يُنصِفَكَ .

قالَ : ثُمَّ ذَهَبَ ابنُ الزُّبَيرِ إلى مُعاوِيَةَ ، فَقالَ : لَقِيَنِي الحُسَينُ فَخَيَّرَني في ثَلاثِ خِصالٍ ، وَالرّابِعَةُ الصَّيلَمُ .

قالَ مُعاوِيَةُ : لا حاجَةَ لَنا بِالصَّيلَمِ ، إنَّكَ لَقيتَهُ مُغضَبا فَهاتِ الثَّلاثَ خِصالٍ .

قالَ : تَجعَلُني أوِ ابنَ عُمَرَ بَينَكَ وبَينَهُ .

فَقالَ : قَد جَعَلتُكَ بَيني وبَينَهُ أوِ ابنَ عُمَرَ أو جَعَلتُكُما جَميعا .

قالَ : أو تُقِرُّ لَهُ بِحَقِّهِ ؟

قالَ : فَأَنَا اُقِرُّ لَهُ بِحَقِّهِ وأسأَلُهُ إيّاهُ .

قالَ : أو تَشتَريهِ مِنهُ ؟

قالَ : فَأَنَا أشتَريهِ مِنهُ .

قالَ : فَلَمَّا (3) انتَهى إلَى الرّابِعَةِ ، قالَ لِمُعاوِيَةَ كَما قالَ لِلحُسَينِ عليه السلام : إن دَعاني إلى حِلفِ الفُضولِ أجَبتُهُ .

قالَ مُعاوِيَةُ : لا حاجَةَ لَنا بِهذِهِ . . . .

وحَكَى الزُّبَيرُ أيضا نَحوَ هذِهِ القِصَّةِ لِلحَسَنِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام مَعَ مُعاوِيَةَ ، إلّا أنَّ هذِهِ أتَمُّ . (4) .


1- .الصَّيلَمُ : القَطيعَةُ المنكرة (النهاية : ج 3 ص 49 «صلم») .
2- .الأغاني : ج 17 ص 296 ، شرح نهج البلاغة : ج 15 ص 227 عن الزبير نحوه .
3- .في المصدر : «فما» ، والصواب ما أثبتناه كما في الأغاني .
4- .تاريخ دمشق : ج 59 ص 180 ، الأغاني : ج 17 ص 297 وراجع : شرح نهج البلاغة : ج 15 ص 227 .

ص: 377

2386.شرح نهج البلاغة عن النقيب أبي جعفر :الأغانى_ به نقل از مُصعَب ، از پدرش _: حسين بن على عليه السلام با معاويه بر سرِ زمينى اختلاف داشتند . حسين عليه السلام به او فرمود : «يكى از اين سه را برگزين : يا حقّم را از من بخر، يا آن را به من باز گردان و يا [عبد اللّه ] ابن زبير و [عبد اللّه ]ابن عمر را ميان من و خود ، داور كن و راه چهارم هم صَيلَم است» .

معاويه گفت : «صَيلَم» چيست ؟

فرمود : «اين كه به پيمان فضل ها (حِلْفُ الفُضول) فرا بخوانم» .

معاويه گفت : نيازى به اين كار نيست .2385.شرح نهج البلاغة عن المدائني :تاريخ دمشق_ به نقل از مُصعَب _: حسين عليه السلام از نزد معاويه خشمگينانه بيرون آمد و [عبد اللّه ] ابن زبير را ديد و به او خبر داد كه معاويه ، حقّى را از او به ستم گرفته است . پس به ابن زبير فرمود : «او را در انتخاب يكى از اين سه كار ، آزاد مى گذارم _ و البته راه چهارم هم صَيلَم است _ : يا ابن عمر را داورِ ميان من و خود كند ، يا به حقّم اقرار كند و سپس آن را از من بطلبد تا به او ببخشم و يا آن را از من بخرد ، و اگر چنين نكند ، سوگند به آن كه جانم در دست اوست ، به پيمان فضل ها (حِلفُ الفُضول) فرا مى خوانم» .

ابن زبير گفت : سوگند به آن كه جانم در دست اوست ، اگر به آن ندا دهى و من نشسته باشم ، بر مى خيزم و اگر ايستاده باشم ، به راه مى افتم و اگر در راه باشم ، شتاب مى ورزم تا آن كه جانم با جان تو فدا شود و يا با تو انصاف ورزد .

سپس ، ابن زبير به نزد معاويه رفت و گفت : حسين ، مرا ديده و سه راه به من پيشنهاد كرده است و راه چهارم ، «صَيلَم» است .

معاويه گفت : ما نيازى به «صَيلَم» نداريم . تو او را در حال خشم ديده اى . سه راه ديگر را بگو .

ابن زبير گفت : من يا ابن عمر را داور ميان خود و حسين ، قرار ده .

معاويه گفت : تو يا ابن عمر و يا حتّى هر دو را ميان خود و او [داور] قرار دادم .

ابن زبير گفت : آيا به حقّش اقرار مى كنى ؟

معاويه گفت : به حقّش اقرار مى كنم و آن را از او مى طلبم .

ابن زبير گفت : آيا آن را از او مى خرى ؟

معاويه گفت : آن را از او مى خرم .

چون ابن زبير به [راه حلّ] چهارم رسيد ، همان سخنى را كه به حسين عليه السلام گفته بود ، به معاويه گفت : اگر مرا به پيمان فضل ها (حِلفُ الفُضول) فرا بخواند ، اجابتش مى كنم .

معاويه گفت : نيازى به آن نيست... .

[ابن] زبير ، مانند اين ماجرا را ميان حسن عليه السلام و معاويه نيز نقل كرده است ؛ امّا اين ، صحيح تر است . .

ص: 378

7 / 32خَيرُ الأَمانِ2384.شرح نهج البلاغة عن المدائني :تاريخ الطبري عن الحسين عليه السلام_ في جَوابِ كِتابٍ كَتَبَهُ إلَيهِ عَمرُو بنُ سَعيدٍ والي مَكَّةَ يَطلُبُ مِنهُ الرُّجوعَ إلى مَكَّةَ وأنَّ لَهُ الأَمانَ وَالصِّلَةَ وَالبِرَّ _: أمّا بَعدُ ، فَإِنَّهُ لَم يُشاقِقِ اللّهَ ورَسولَهُ مَن دَعا إلَى اللّهِ عز و جلوعَمِلَ صالِحا وقالَ إنَّني مِنَ المُسلِمينَ ، وقَد دَعَوتَ إلَى الأَمانِ وَالبِرِّ وَالصِّلَةِ ، فَخَيرُ الأَمانِ أمانُ اللّهِ ، ولَن يُؤمِنَ اللّهُ يَومَ القِيامَةِ مَن لَم يَخَفهُ فِي الدُّنيا ، فَنَسأَلُ اللّهَ مَخافَةً فِي الدُّنيا توجِبُ لَنا أمانَهُ يَومَ القِيامَةِ ، فَإِن كُنتَ نَوَيتَ بِالكِتابِ صِلَتي وبِرّي فَجُزيتَ خَيرا فِي الدُّنيا وَالآخِرَةِ ، وَالسَّلامُ . (1) .


1- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 388 ، الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج 1 ص 448 ، تهذيب الكمال : ج 6 ص 419 ، تاريخ دمشق : ج 14 ص 210 ، الفتوح : ج 5 ص 68 ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 1 ص 218 كلّها نحوه .

ص: 379

7 / 32بهترين امان

2381.شرح نهج البلاغة ( _ به نقل از مدائنى _ ) تاريخ الطبرى_ از امام حسين عليه السلام ، در پاسخ نامه اى كه عمرو بن سعيد ، فرماندار مكّه به او نوشت و از او خواست كه به مكّه باز گردد كه در امان است و با نيكى و احسان با او برخورد مى شود _: امّا بعد ، هر كسى كه به سوى خداى عز و جل و كار شايسته دعوت كند و بگويد من از مسلمانانم ، با خدا و پيامبرش نستيزيده است . تو به امنيت و نيكى و احسان ، فرا خوانده اى ؛ امّا بهترين امان ، امانِ خداست و خداوند ، روز قيامت ، كسى را كه از او در دنيا نترسيده است ، ايمن نمى دارد . از خدا بيمى را در دنيا مى خواهيم كه موجب امنيت ما در روز قيامت شود و اگر با نامه ات قصد پيوند و نيكى به من دارى ، خداوند ، جزايت را خير دنيا و آخرت قرار دهد . والسلام ! .

ص: 380

7 / 33نَقشُ خاتَمِ الحُسَينِ عليه السلام2380.شرح نهج البلاغة ( _ به نقل از مدائنى _ ) الغيبة للطوسي عن أبي جعفر السمّان :حَدَّثَني أبو مُحَمَّدٍ _ يَعني صاحِبَ العَسكَرِ _ عليه السلام عَن آبائِهِ : أنَّهُم قالوا : كانَ لِفاطِمَةَ عليهاالسلام خاتَمٌ فَصُّهُ عَقيقٌ ، فَلَمّا حَضَرَتهَا الوَفاةُ دَفَعَتهُ إلَى الحَسَنِ عليه السلام ، فَلَمّا حَضَرَتهُ الوَفاةُ دَفَعَهُ إلَى الحُسَينِ عليه السلام .

قالَ الحُسَينُ عليه السلام : فَاشتَهَيتُ أن أنقُشَ عَلَيهِ شَيئا ، فَرَأَيتُ فِي النَّومِ المَسيحَ عيسَى بنَ مَريَمَ عَلى نَبِيِّنا وآلِهِ وعَلَيهِ السَّلامُ ، فَقُلتُ لَهُ : يا روحَ اللّهِ! ما أنقُشُ عَلى خاتَمي هذا .

قالَ : اُنقُش عَلَيهِ : لا إلهَ إلَا اللّهُ المَلِكُ الحَقُّ المُبينُ ، فَإِنَّهُ أوَّلُ التَّوراةِ وآخِرُ الإِنجيلِ . (1) .


1- .الغيبة للطوسي : ص 297 ح 252 .

ص: 381

7 / 33نقش انگشتر امام حسين عليه السلام

2379.شرح نهج البلاغة عن أبيالحسن علي بن محمّد المدائنيالغيبة ، طوسى_ به نقل از ابو جعفر سَمّان _: امام هادى عليه السلام از پدرانش برايم نقل كرد كه آنان فرمودند : فاطمه عليهاالسلامانگشترى نقره با نگينى از عقيق داشت كه چون وفاتش در رسيد ، آن را به حسن عليه السلام داد و او هم آن را هنگام وفاتش به حسين عليه السلام داد .

حسين عليه السلام فرمود : «دوست مى داشتم بر آن ، نقشى بنگارم. عيسى مسيح ، پسر مريم _ كه درود بر پيامبر ما و خاندانش و او باد _ را در خواب ديدم و به او گفتم : اى روح خدا ! چه چيز بر اين انگشترم نقش كنم ؟

گفت : بر آن ، نقش كن : لا إله إلّا اللّه الملك الحقّ المبين ؛ خدايى جز خداوند يكتا نيست ؛ فرمان رواى حق و آشكار كه اين ، آغاز تورات و پايان انجيل است» . .

ص: 382

7 / 34خِضابُ الحُسَينِ عليه السلام2377.تاريخ الطبرى ( _ به نقل از محمّد و طلحه _ ) رجال النجاشي عن عبيد اللّه بن الحرّ :أنَّهُ سَأَلَ الحُسَينَ بنَ عَلِيٍّ عليه السلام عَن خِضابِهِ ، فَقالَ عليه السلام : أما إنَّهُ لَيسَ كَما تَرَونَ ، إنَّما هُوَ حِنّاءٌ وكَتَمٌ (1) . (2)2377.تاريخ الطبري عن محمّد وطلحة :المعجم الكبير عن سفيان بن عيينة :سَأَلتُ عُبَيدَ اللّهِ بنَ أبي يَزيدَ : رَأَيتَ الحُسَينَ بنَ عَلِيٍّ عليه السلام ؟

قالَ : نَعَم ، رَأَيتُهُ جالِسا في حَوضِ زَمزَمَ .

قُلتُ : هَل رَأَيتَهُ صَبَغَ ؟

قالَ : لا ، إلّا أنّي رَأَيتُهُ ولِحيَتُهُ سَوداءُ إلى هذَا المَوضِعِ _ يَعني عَنفَقَتَهُ (3) _ وأسفَلُ مِن ذلِكَ بَياضٌ ، وذَكَرَ أنَّ النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله شابَ ذلِكَ المَوضِعُ مِنهُ وكانَ يَتَشَبَّهُ بِهِ . (4)2376.تاريخ دمشق ( _ به نقل از كلبى _ ) الكافي عن جابر عن أبي جعفر [الباقر] عليه السلام :دَخَلَ قَومٌ عَلَى الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ صَلَواتُ اللّهِ عَلَيهِما فَرَأَوهُ مُختَضِبا بِالسَّوادِ ، فَسَأَلوهُ عَن ذلِكَ ، فَمَدَّ يَدَهُ إلى لِحيَتِهِ ثُمَّ قالَ : أمَرَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله في غَزاةٍ غَزاها أن يَختَضِبوا بِالسَّوادِ لِيَقوَوا بِهِ عَلَى المُشرِكينَ . (5) .


1- .الكَتَمُ : هو نبت يُخلط مع الوسمة ويصبغ به الشَّعرُ ، أسود ، وقيل : هو الوَسْمَة (النهاية : ج 4 ص 150 «كتم») .
2- .رجال النجاشي : ج 1 ص 72 الرقم 5 ، بحار الأنوار : ج 76 ص 104 ح 11 .
3- .العَنفَقَةُ : الشَّعرُ الذي في الشّفَةِ السُّفلى ، وقيل : الشَّعرُ الذي بينها وبين الذَّقَن (النهاية : ج 3 ص 309 «عنفق») .
4- .المعجم الكبير : ج 3 ص 132 ح 2900 .
5- .الكافي : ج 6 ص 481 ح 4 ، مكارم الأخلاق : ج 1 ص 185 ح 542 ، بحار الأنوار : ج 76 ص 100 ح 9 .

ص: 383

7 / 34خضاب كردن امام حسين عليه السلام

2375.الإمام عليّ عليه السلام ( _ مِن كَلامٍ لَهُ وقَد أشارَ عَلَيهِ أصحابُهُ بِا ) رجال النجاشى_ به نقل از عبيد اللّه بن حُر _: از امام حسين عليه السلام در باره خضابش پرسيد . فرمود : «آن گونه كه فكر مى كنيد ، نيست ؛ بلكه مخلوط حنا و كَتَم (1) است» .2374.وقعة صفّين ( _ به نقل از جرجانى _ ) المعجم الكبير_ به نقل از سفيان بن عُيَينه _: از عبيد اللّه بن ابى يزيد پرسيدم : آيا حسين بن على را ديده اى ؟

گفت : آرى . او را ديدم كه در حوض زمزم ، نشسته بود .

گفتم : آيا [موهايش را] رنگ كرده بود ؟

گفت : نه . او را ديدم كه مَحاسنش تا اين جا (ميان لب و چانه) سياه و پايين تر از آن، سفيد بود و فرمود كه همين جاى محاسن پيامبر صلى الله عليه و آله سفيد بود و حسين عليه السلام هم خود را به ايشان شبيه مى كرد .2374.وقعة صفّين عن الجرجاني :الكافى_ به نقل از جابر ، از امام باقر عليه السلام _: گروهى بر امام حسين عليه السلام در آمدند و ديدند كه محاسنش را سياه رنگ كرده است . از ايشان در اين باره پرسيدند . دست به ريشش كشيد و فرمود : «پيامبر خدا ، در يكى از جنگ هايش فرمان داد كه مسلمانان، موهايشان را سياه رنگ كنند تا در برابر مشركان ، نيرومند به نظر آيند» . .


1- .كَتَم ، گياهى است كه با «وَسْمه» مخلوط مى شود و براى سياه رنگ كردن مو به كار مى رود .

ص: 384

7 / 35سُؤرُ السِّنَّورِ2372.تاريخ الطبرى:المصنّف لعبد الرزّاق عن الركين بن الربيع بن عميلة الفزاري عن الحسين بن عليّ عليهما السلام :أنَّ امرَأَةً سَأَلَت عَنِ السِّنَّورِ (1) يَلِغُ (2) في شَرابي ؟ فَقالَ : الهِرُّ ؟ فَقالَت : نَعَم ، قالَ : فَلا تُهرِقي شَرابَكِ ولا طَهورَكِ ؛ فَإِنَّهُ لا يُنَجِّسُ شَيئا . (3)7 / 36عَطاءُ المَولودِ2371.تاريخ الطبري عن محمّد وطلحة :المصنّف لابن أبي شيبة عن بشر بن غالب :سَأَلَ ابنُ الزُّبَيرِ الحُسَينَ بنَ عَلِيٍّ عليه السلام عَنِ المَولودِ (4) ، فَقالَ : إذَا استَهَلَّ (5) وَجَبَ عَطاؤُهُ ورِزقُهُ . (6)2370.تاريخ الطبرى:المصنّف لابن أبي شيبة عن بشر بن غالب :لَقِيَ ابنُ الزُّبَيرِ الحُسَينَ بنَ عَلِيٍّ عليه السلام فَقالَ : يا أبا عَبدِ اللّهِ ، أفتِنا فِي المَولودِ يولَدُ فِي الإِسلامِ ؟ قالَ : وَجَبَ عَطاؤُهُ ورِزقُهُ (7) . .


1- .. السِّنَّورُ : هو الهِرُّ ، والاُنثى بهاء (تاج العروس : ج 6 ص 549 «سنر») .
2- .وَلَغ يَلَغُ ويَلِغُ : أي شرب منه بلسانه (النهاية : ج 5 ص 226 «ولغ») .
3- .المصنّف لعبد الرزّاق : ج 1 ص 102 ح 357 .
4- .في المسند لابن الجعد : «المنفوس» بدل «المولود» .
5- .. استهَلَّ الصبيُّ : أي صاح عند الولادة (الصحاح : ج 5 ص 1852 «هلل») .
6- .المصنّف لابن أبي شيبة : ج 7 ص 388 ح 2 ، المصنّف لعبد الرزّاق : ج 3 ص 532 ح 6606 ، المسند لابن الجعد : ص 338 ح 2327 كلاهما نحوه والسائل فيهما «بشر بن غالب» ، فتوح البلدان : ج 3 ص 563 الرقم 1058 وفيه «سئل الحسين بن عليّ _ أو قال : الحسن بن عليّ _» ، الجوهرة : ص 38 وفيه «الصبيّ» بدل «المولود» و «استملى» بدل «استهلّ» .
7- .المصنّف لابن أبي شيبة : ج 7 ص 388 ح 3 .

ص: 385

7 / 35نيم خورده گربه

2368.شرح نهج البلاغة :المصنَّف ، عبدالرزّاق_ به نقل از رُكَين بن ربيع بن عَميله فَزارى _: زنى به حسين عليه السلام گفت : «سِنّور» ، به نوشيدنى من زبان مى زند و از آن مى نوشد .

فرمود : «منظورت گربه است ؟».

گفت : آرى .

فرمود : «نه نوشيدنى ات را دور بريز ، نه آب وضويت را . گربه، چيزى را نجس نمى كند» .

7 / 36سهم نوزاد

2367.امام على عليه السلام ( _ از نامه اش به معاويه ، هنگامى كه براى خلافت با ) المصنَّف ، ابن ابى شيبه_ به نقل از بِشْر بن غالب _: ابن زبير از حسين عليه السلام درباره كودك تولّد يافته پرسيد [كه كِى سهم نقدى و جنسى اش از بيت المال، به او تعلّق مى گيرد] .

فرمود : «چون ناله تولّد را سر داد ، سهم نقد و جنس [از بيت المال] به او تعلّق مى گيرد» .2366.مروج الذهب ( _ به نقل از ابن عبّاس _ ) المصنَّف ، ابن ابى شيبه_ به نقل از بِشر بن غالب _: ابن زبير ، حسين عليه السلام را ديد و گفت : اى ابا عبد اللّه ! فتوايت را درباره كودك مسلمان تولّد يافته ، به ما بگو .

فرمود : « [از لحظه تولّد ،] سهم نقد و جنس او [از بيت المال] به وى تعلّق مى گيرد» . .

ص: 386

7 / 37فَكاكُ الأسيرِ2365.مروْج الذهب ( _ به نقل از ابن عبّاس _ ) الجوهرة عن بشر بن غالب :سَمِعتُ ابنَ الزُّبَيرِ وهُوَ يَسأَلُ حُسَينَ بنَ عَلِيٍّ عليه السلام : يا أبا عَبدِ اللّهِ ، ما تَقولُ في فَكاكِ الأَسيرِ ؛ عَلى مَن هُوَ ؟

قالَ : عَلَى القَومِ الَّذينَ أعانَهُم _ ورُبَّما قالَ : قاتَلَ مَعَهُم . . . _ . (1)7 / 38مَرَقَةُ الأنبياء عليهم السلام2364.وقعة صفّين عن عبد الرحمن بن خالد بن الوليد ( _ في وَصفِ الإِمامِ عَلِيٍّ عليه السلام _ ) كنز العمّال عن الحسين عليه السلام عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله :اللَّحمُ بِالبُرِّ (2) مَرَقَةُ (3) الأَنبِياءِ . (4)7 / 39بَقلَةُ إلياسَ ويوشَعَ2363.المعجم الأوسط عن إسماعيل بن رجاء عن أبيه :مكارم الأخلاق عن الإمام الحسين عليه السلام :قالَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله لِعَلِيٍّ عليه السلام في أشياءَ وَصّاهُ بِها : كُلِ الكَرَفسَ ، فَإِنَّها بَقلَةُ إلياسَ ويوشَعَ بنِ نونٍ عليهما السلام . (5) .


1- .الجوهرة : ص 39 ، طبقات المحدّثين بأصبهان : ج 2 ص 186 .
2- .البُرُّ : القمح (مجمع البحرين : ج 1 ص 138 «برر») .
3- .المَرَقُ : ماءُ اللّحم إذا طُبِخَ (مجمع البحرين : ج 3 ص 1690 «مرق») .
4- .كنز العمّال : ج 15 ص 281 ح 40996 نقلاً عن ابن النجّار .
5- .مكارم الأخلاق: ج 1 ص 390 ح 1317 ، بحار الأنوار: ج 66 ص 240 ح 5 وراجع : الكافي: ج 6 ص 366 ح 1 .

ص: 387

7 / 37آزاد كردن اسير

2361.مروج الذهب ( _ في تَفصيلِ وَقعَةِ صَفّينَ _ ) الجوهرة_ از بِشْر بن غالب _: شنيدم ابن زبير از حسين عليه السلام مى پرسد : اى ابا عبد اللّه ! آزاد كردن اسير با كيست ؟

فرمود : «بر عهده كسانى است كه او به آنها يارى رسانده است» و شايد هم گفت : «همراه آنان جنگيده است ...» .

7 / 38خورشِ پيامبران عليهم السلام

2359.مروج الذهب:كنز العمّال_ از امام حسين عليه السلام ، از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله _: گوشت با گندم ، خورِشِ پيامبران است .

7 / 39سبزى الياس و يوشَع

2358.تاريخ اليعقوبي :مكارم الأخلاق_ از امام حسين عليه السلام _: پيامبر صلى الله عليه و آله در ميان چيزهايى كه به على عليه السلام سفارش كرد ، فرمود : «كَرَفْس بخور كه سبزى الياس و يوشع بن نون عليهما السلام است» . .

ص: 388

7 / 40لِباسُ الذِّلَّةِ2357.الاستيعاب عن الشافعي :تاريخ الطبري عن حميد بن مسلم :لَمّا بَقِيَ الحُسَينُ عليه السلام في ثَلاثَةِ رَهطٍ أو أربَعَةٍ ، دَعا بِسَراويلَ مُحَقَّقَةٍ يُلمَعُ فيهَا البَصَرُ ، يَمانِيٍّ مُحَقَّقٍ ، فَفَزَرَهُ (1) ونَكَثَهُ (2)

لِكَيلا يُسلَبَهُ .

فَقالَ لَهُ بَعضُ أصحابِهِ : لَو لَبِستَ تَحتَهُ تُبّانا (3) !

قالَ : ذلِكَ ثَوبُ مَذَلَّةٍ ولا يَنبَغي لي أن ألبَسَهُ .

قالَ : فَلَمّا قُتِلَ أقبَلَ بَحْرُ بنُ كَعبَ ، فَسَلَبَهُ إيّاهُ فَتَرَكَهُ مُجَرَّدَا . (4)2356.سير أعلام النبلاء :المعجم الكبير عن ابن أبي ليلى :قالَ حُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام حينَ أحَسَّ بِالقَتلِ : اِيتوني ثَوبا لا يَرغَبُ فيهِ أحَدٌ أجعَلهُ تَحتَ ثِيابي لا اُجَرَّدُ .

فَقيلَ لَهُ : تُبّانٌ ؟

فَقالَ : لا ، ذلِكَ لِباسُ مَن ضُرِبَت عَلَيهِ الذِّلَّةُ .

فَأَخَذَ ثَوبَا فَمَزَّقَهُ ، فَجَعَلَهُ تَحتَ ثيابِهِ ، فَلَمّا أن قُتِلَ جَرَّدوهُ . (5) .


1- .الفَزْرُ : الفسخُ في الثوب ، لقد تفرَّزَ الثوب ، إذا تقطّع وبلى (الصحاح : ج 2 ص 781 «فزر») .
2- .النِّكثُ : أن تُنقَضَ أخلاقُ الأخبِيَة والأكسية البالية لتغزل ثانية . ونَكَثَ السِّواكَ وغيره يَنكُثه نَكثا : شَعَّثَهُ (تاج العروس : ج 3 ص 273 _ 274 «نكث») .
3- .التُّبّانُ : سراويل صغير يستر العورة المغلّظة فقط ، ويُكثر لبسَه الملّاحون (النهاية : ج 1 ص 181 «تبن») .
4- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 451 ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 572 نحوه وراجع : الإرشاد : ج 2 ص 111 وإعلام الورى : ج 1 ص 468 .
5- .المعجم الكبير : ج 3 ص 117 ح 2850 ، تاريخ دمشق : ج 14 ص 221 ، كفاية الطالب : ص 434 ، بغية الطلب : ج 6 ص 2617 ؛ الملهوف : ص 174 نحوه ، بحار الأنوار : ج 45 ص 54 .

ص: 389

7 / 40لباسِ خوارى

2352.النجوم الزاهرة ( _ به نقل از ليث بن سعد _ ) تاريخ الطبرى_ به نقل از حميد بن مسلم _: چون حسين عليه السلام با سه يا چهار نفر تنها ماند، شلوار يمانى محكمش را _ كه چشم را خيره مى كرد _ خواست تا زير لباسش بپوشد و آن را پاره پاره و رشته رشته كرد تا پس از شهادتش به غارت نبرند.

يكى از ياران او گفت : كاش زير آن ، شلوارك مى پوشيدى!

فرمود : «شلوارك ، لباسِ خوارى است و براى من ، شايسته نيست كه آن را بپوشم» .

امّا هنگامى كه به شهادت رسيد، بحر بن كعب، آن را از [تن] ايشان در آورد و ايشان را بى لباس، رها كرد .2351.الأنساب:المعجم الكبير_ به نقل از ابن ابى ليلى _: هنگامى كه حسين بن على عليه السلام احساس كرد شهيد مى شود ، فرمود : «لباسى كه كسى به آن رغبت نكند ، برايم بياوريد كه زير پوششم بگذارم تا مرا بى لباس نكنند» .

به ايشان گفته شد : شلوارك ؟

فرمود : «نه . اين ، لباس كسى است كه مُهر خوارى بر او زده اند» .

پس لباسى گرفت و آن را پاره كرد و زير لباسش قرار داد ؛ امّا چون به شهادت رسيد ، او را بى لباس، رها كردند. .

ص: 390

7 / 41مَن تَكَلَّمَ بِالعَرَبِيَّةِ مِنَ الأَنبِياءِ عليهم السلام2336.امام على عليه السلام :الخصال بإسناده عن الحسين بن عليّ عليه السلام :كانَ عَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ عليه السلام بِالكوفَةِ فِي الجامِعِ ، إذ قامَ إلَيهِ رَجُلٌ مِن أهلِ الشّامِ فَسَأَلَهُ عَن مَسائِلَ ، فَكانَ فيما سَأَلَهُ أن قالَ لَهُ :

أخبِرني عَن خَمسَةٍ مِنَ الأَنبِياءِ تَكَلَّموا بِالعَرَبِيَّةِ ؟

فَقالَ : هودٌ ، وصالِحٌ ، وشُعَيبٌ ، وإسماعيلُ ، ومُحَمَّدٌ صَلَواتُ اللّهِ عَلَيهِم أجمَعينَ . (1)7 / 42فَضلُ شُهَداءِ آلِ الحَسَنِ عليه السلام2333.امام على عليه السلام ( _ در توصيف معاويه _ ) الإقبال عن خلّاد بن عمير الكندي :دَخَلتُ عَلى أبي عَبدِ اللّهِ عليه السلام فَقالَ : هَل لَكُم عِلمٌ بِآلِ الحَسَنِ الَّذينَ خُرِجَ بِهِم مِمّا قِبَلَنا ؟ . . . فَقُلنا : نَرجو أن يُعافِيَهُمُ اللّهُ ، فَقالَ : وأينَ هُم مِنَ العافِيَةِ ؟! ثُمَّ بَكى حَتّى عَلا صَوتُهُ ، وبَكينا ، ثُمَّ قالَ :

حَدَّثَني أبي ، عَن فاطِمَةَ بِنتِ الحُسَينِ عليه السلام قالَت : سَمِعتُ أبي _ صَلَواتُ اللّهِ عَلَيهِ _ يَقولُ : «يُقتَلُ مِنكِ _ أو : يُصابُ مِنكِ _ نَفَرٌ بِ شَطِّ الفُراتِ ، ما سَبَقَهُمُ الأَوَّلونَ ، ولا يُدرِكُهُمُ الآخِرونَ» ، وإنَّهُ لَم يَبقَ مِن وُلدِها غَيرُهُم . (2)2330.تاريخ الطبرى ( _ به نقل از سعيد مقبرى _ ) مقاتل الطالبيّين عن يحيى بن عبد اللّه عن الذي أفلت من الثمانية :لَمّا اُدخِلنَا الحَبسَ قالَ عَلِيُّ بنُ الحَسَنِ : اللّهُمَّ إن كانَ هذا مِن سَخَطٍ مِنكَ عَلَينا فَاشدُد حَتّى تَرضى .

فَقالَ عَبدُ اللّهِ بنُ الحَسَنِ : ما هذا يَرحَمُكَ اللّهُ ؟!

ثُمَّ حَدَّثَنا عَبدُ اللّهِ عَن فاطِمَةَ الصُّغرى ، عَن أبيها [الإِمامِ الحُسَينِ عليه السلام ] ، عَن جَدَّتِها فاطِمَةَ بِنتِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، قالَت : قالَ لي رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : «يُدفَنُ مِن وُلدي سَبعَةٌ بِشاطِئِ الفُراتِ ؛ لَم يَسبِقهُمُ الأَوَّلونَ ، ولا يُدرِكُهُمُ الآخِرونَ» . فَقُلتُ : نَحنُ ثَمانِيَةٌ !

قالَ : فَلَمّا فَتَحُوا البابَ وَجَدوهُم مَوتى ، وأصابوني وبي رَمَقٌ ، وسَقَوني ماءً وأخرَجوني ، فَعِشتُ . 3 .


1- .الخصال : ص 319 ح 103 ، عيون أخبار الرضا عليه السلام : ج 1 ص 241 _ 245 ح 1 كلاهما عن أحمد بن عامر الطائي عن الإمام الرضا عن آبائه عليهم السلام ، علل الشرائع : ص 593 _ 596 ح 44 عن عبد اللّه بن أحمد بن عامر الطائي عن الإمام الرضا عن آبائه عنه عليهم السلام ، بحار الأنوار : ج 10 ص 75 _ 80 ح 1 .
2- .الإقبال : ج 3 ص 86 ، بحار الأنوار : ج 47 ص 302 ح 25 .

ص: 391

7 / 41پيامبرانِ عرب زبان

2333.الإمام عليّ عليه السلام ( _ في صِفَةِ مُعاوِيَةَ _ ) الخصال_ به سندش، از امام حسين عليه السلام _: امام على عليه السلام در مسجد جامع كوفه بود كه مردى از شام به نزد ايشان آمد و سؤال هايى پرسيد و از جمله گفت : مرا از پنج پيامبر عربْ زبان آگاه كن .

فرمود : «هود ، صالح ، شعيب ، اسماعيل و محمّد _ كه درودهاى خدا بر همه آنان باد _ » .

7 / 42فضيلت شهداى خاندان امام حسن عليه السلام

2336.عنه عليه السلام :الإقبال_ به نقل از خلّاد بن عمير كِندى _: بر امام صادق عليه السلام در آمدم . فرمود : «آيا اطّلاعى از خاندان حسن عليه السلام كه آنها را از پيش ما بُردند ، داريد ؟» . . . .

گفتيم : اميد داريم كه خدا به آنها عافيت (آسايشْ) عطا كند .

فرمود : «آنان كجا و عافيت كجا ؟ !» . سپس گريست تا آن جا كه صداى گريه اش بلند شد و ما نيز گريستيم .

سپس فرمود : «پدرم از فاطمه دختر حسين عليه السلام برايم نقل كرد كه از پدرش _ كه درودهاى خدا بر او باد _ شنيده كه به او فرموده است : از [نسل] تو چند نفر در [كنار ]رود فرات ، كشته مى شوند (/ به مصيبت آنها دچار مى شوى) كه نه پيشينيان به آنها رسيده اند و نه ديگران به آنها مى رسند و از نسل فاطمه عليهاالسلام ، جز اينها كسى نمانده است» .2864.الغارات ( _ به نقل از ابو ودّاك شاذى _ ) مقاتل الطالبيّين_ به نقل از يحيى بن عبد اللّه ، از [تنها] كسى كه از ميان هشت نفر نجات يافت _: چون ما را به زندان بردند ، على بن حسن گفت : خدايا! اگر اين گرفتارى از سرِ خشم تو بر ماست ، آن را شديدتر كن تا از ما راضى شوى .

عبد اللّه بن حسن گفت : خدايت رحمت كند ! اين سخن چيست ؟

سپس براى ما از فاطمه صغرى ، از پدرش (حسين عليه السلام ) ، از مادرش فاطمه عليهاالسلامدختر پيامبر خدا نقل كرد كه گفت : پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به من فرمود : «هفت نفر از فرزندان من در كنار فرات دفن مى شوند كه نه پيشينيان به آنها رسيده اند و نه ديگران به آنها مى رسند» .

من گفتم : ما هشت نفريم [و اين حديث ، شامل ما نمى شود] !

چون درِ زندان را گشودند ، آنان را مُرده يافتند و به من ، در حالى كه نيمه جانى داشتم ، رسيدند و آبم دادند و بيرونم آوردند و زنده ماندم . (1) .


1- .اين دو حديث ، به زندانى شدن نوادگان امام حسن عليه السلام در جريان قيام آنان، اشاره دارد . رهبران اين قيام ، پسران عبد اللّه محض بودندكه فرزند فاطمه صغرى (دختر امام حسين عليه السلام ) و حسن مثنّى (پسر امام حسن مجتبى عليه السلام ) بود .

ص: 392

7 / 43لا شَفاعَةَ فِي الحَدِّ2862.الغارات ( _ به نقل از عبدالرحمان سلمى _ ) دعائم الإسلام : عَن عَلِيٍّ عليه السلام أنَّهُ أخَذَ رَجُلاً مِن بَني أسَدٍ في حَدٍّ وَجَبَ عَلَيهِ لِيُقيمَهُ عَلَيهِ ، فَذَهَبَ بَنو أسَدٍ إلَى الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام يَستَشفِعونَ بِهِ ، فَأَبى عَلَيهِم .

فَانطَلَقوا إلى عَلِيٍّ عليه السلام فَسَأَلوهُ ، فَقالَ : لا تَسأَلُونّي شَيئا أملِكُهُ إلّا أعطَيتُكُموهُ .

فَخَرَجوا مَسرورينَ ، فَمَرّوا بِ الحُسَينِ عليه السلام فَأَخبَروهُ بِما قالَ ، فَقالَ : إن كانَ لَكُم بِصاحِبِكُم حاجَةٌ فَانصَرِفوا ، فَلَعَلَّ أمرَهُ قَد قَضى !

فَانصَرَفوا إلَيهِ فَوَجَدوهُ قَد أقامَ عَلَيهِ الحَدَّ ، قالوا : ألَم تَعِدنا يا أميرَ المُؤمِنينَ ؟

قالَ : لَقَد وَعَدتُكُم بِما أملِكُهُ ، وهذا شَيءٌ للّه ِِ لَستُ أملِكُهُ . (1) .


1- .دعائم الإسلام : ج 2 ص 443 ح 1547 .

ص: 393

7 / 43حد ، شفاعت بردار نيست

2861.تاريخ اليعقوبى ( _ به نقل از ابو خالد والبى _ ) دعائم الإسلام :نقل است كه على عليه السلام مردى از بنى اسد را به خاطر حدّى كه بر او واجب شده بود ، دستگير كرد تا حد را بر او جارى سازد . از اين رو ، بنى اسد به نزد حسين عليه السلام رفتند و خواستارِ شفاعت او شدند ؛ امّا او خوددارى ورزيد .

پس به نزد على عليه السلام رفتند و اين كار را از او خواستند . على عليه السلام فرمود : «از من ، چيزى نمى خواهيد كه در اختيار من باشد ، جز آن كه آن را به شما مى دهم» .

آنان ، شادمان بيرون آمدند و بر حسين عليه السلام گذشتند و آنچه را على عليه السلام گفته بود ، به او خبر دادند . حسين عليه السلام فرمود : اگر با رفيقتان كارى داريد ، باز گرديد كه شايد كار او تمام شده باشد ! پس به نزد او باز گشتند و ديدند كه حد بر او جارى شده است .

گفتند : اى امير مؤمنان! آيا به ما وعده ندادى ؟

فرمود : «وعده دادم آنچه در اختيار من است [، مى بخشم] و اين حد ، از آنِ خدا بود، نه در اختيار من» . .

ص: 394

7 / 44قَضاءُ أميرِ المُؤمِنينَ عليه السلام2860.الاستيعاب : الأمالي للصدوق بإسناده عن الحسين بن عليّ عليهما السلام : إنَّ رَسولَ اللّه ِ صلى الله عليه و آله قَضى بِاليَمينِ مَعَ الشّاهِدِ الواحِدِ ، وإنَّ عَلِيّا عليه السلام قَضى بِهِ بِالعِراقِ . (1)2859.تاريخ اليعقوبى: عيون أخبار الرضا عليه السلام بإسناده عن الحسين بن عليّ عليهما السلام : اِختَصَمَ إلى عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ عليه السلام رَجُلانِ ، أحَدُهُما باعَ الآخَرَ بَعيرا وَاستَثنَى الرَّأسَ وَالجِلدَ ، ثُمَّ بَدا لَهُ أن يَنحَرَهُ . قالَ : هُوَ شَريكُهُ فِي البَعيرِ عَلى قَدرِ الرَّأسِ وَالجِلدِ . (2)7 / 45وِراثَةُ قَميصِ هارونَ بن عمران2865.الفتوح ( _ بَعدَ غارَةِ بُسرِ بنِ أرطاةَ عَلى حَضرَمَوتَ و ) الثاقب في المناقب بإسناده عن الحسين بن عليّ عليهما السلام : كُنتُ مَعَ أبي عَلى شاطِىِ الفُراتِ ، فَنَزَعَ قَميصَهُ وغاصَ فِي الماءِ ، فَجاءَ مَوجٌ فَأَخَذَ القَميصَ ، فَخَرَجَ أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام وإذا بِهاتِفٍ يَهتِفُ : يا أميرَ المُؤمِنينَ ، خُذ ما عَن يَمينِكَ ، فَإِذا مِنديلٌ فيهِ قَميصٌ مَلفوفٌ ، فَأَخَذَ القَميصَ ولَبِسَهُ ، فَسَقَطَت مِن جَيبِهِ رُقعَةٌ ، مَكتوبٌ فيها :

بِسمِ اللّه ِ الرَّحمنِ الرَّحيم

هَدِيَّةٌ مِنَ اللّه ِ العَزيزِ الحَكيمِ إلى عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ ، هذا قَميصُ هارونَ بن

عِمرانَ «كَذَ لِكَ وَ أَوْرَثْنَاهَا قَوْمًا ءَاخَرِينَ» (3) . (4) .


1- .الأمالي للصدوق : ص 445 ح 593 عن عبّاد بن صهيب عن الإمام الصادق عن آبائه عليهم السلام ، بحار الأنوار : ج 104 ص 277 ح 1 وراجع : السنن الكبرى للبيهقي : ج 10 ص 285 ح 20652 .
2- .عيون أخبار الرضا عليه السلام : ج 2 ص 43 ح 153 ، صحيفة الإمام الرضا عليه السلام : ص 252 ح 176 كلاهما عن أحمد بن عامر الطائي عن الإمام الرضا عن آبائه عليهم السلام ، بحار الأنوار : ج 103 ص 134 ح 2 .
3- .الدخان : 28 .
4- .الثاقب في المناقب : ص 273 ح 237 عن عبد اللّه بن عبد الجبّار عن الإمام العسكريّ عن آبائه عليهم السلام ، خصائص الأئمّة عليهم السلام : ص 57 عن عيسى بن أحمد عن الإمام العسكري عن آبائه عليهم السلام عنه عليه السلام عن قنبر ، مئة منقبة : ص 93 عن عيسى بن أحمد عن الإمام الهادي عن آبائه عليهم السلام عنه عليه السلام عن قنبر وكلاهما نحوه وراجع : المناقب لابن شهرآشوب : ج 2 ص 229 .

ص: 395

7 / 44قضاوت امير مؤمنان عليه السلام

2866.الغارات ( _ به نقل از عبدالرحمان بن نعيم _ ) الأمالى ، صدوق_ به سندش ، از امام حسين عليه السلام _: پيامبر خدا ، بر اساس يك شاهد و سوگند ، حكم داد و امام على عليه السلام هم در عراق بر اين اساس ، قضاوت كرد .2338.مروج الذهب عن مطرف بن المغيرة بن شعبة :عيون أخبار الرضا عليه السلام_ به سندش، از امام حسين عليه السلام _: دو مرد نزد امام على عليه السلام طرح دعوا كردند . يكى به ديگرى شترى فروخته و سر و پوست آن را استثنا كرده بود . سپس [خريدار] تصميم گرفته بود آن شتر را نَحر كند (بكُشد) . امام عليه السلام حكم داد : «او (فروشنده) در شتر به اندازه سر و پوست ، شريك است» .

7 / 45به ارث بردن پيراهن هارون بن عمران

2339.الإمام الحسين عليه السلام ( _ في كِتابِهِ إلى مُعاوِيَةَ _ ) الثاقب فى المناقب_ به سندش، از امام حسين عليه السلام _: با پدرم كنار رود فرات بوديم كه پيراهنش را درآورد و در آب، فرو رفت . موجى آمد و پيراهن را بُرد . امير مؤمنان عليه السلام ، بيرون آمد كه هاتفى ندا داد : اى امير مؤمنان! آنچه را از سمت راستت مى آيد، بگير .

بقچه اى ديديم كه پيراهنى را در آن پيچيده بودند . پس پيراهن را گرفت و پوشيد . از جيبش، برگه اى افتاد كه در آن نوشته بود : «به نام خداوند بخشنده مهربان . هديه اى است از جانب خداى عزيز حكيم به على بن ابى طالب . اين ، پيراهن هارون بن عمران است. «اين گونه [بود] و آن را ميراث گروهى ديگر كرديم» » . .

ص: 396

7 / 46لِباسُ الشُّهرَةِ2340.تاريخ الطبرى ( _ در گ_زارش ح_وادث س_ال 284 هجرى _ ) الكافي عن أبي سعيد عن الحسين عليه السلام :مَن لَبِسَ ثَوبا يَشهَرُهُ ، كَساهُ اللّهُ يَومَ القِيامَةِ ثَوبا مِنَ النّارِ . (1)7 / 47لِلماءِ أهلٌ2341.ربيع الأبرار:المصنّف لعبد الرزّاق عن جابر الجعفي عن الشعبي أو عن أبي جعفر محمّد بن عليّ [الباقر] عليهما السلام :إنَّ حَسَنا وحُسَينا عليهما السلام دَخَلَا الفُراتَ وعَلى كُلِّ واحِدٍ (2) مِنهُما إزارُهُ ، ثُمَّ قالا : إنَّ فِي الماءِ _ أو : إنَّ لِلماءِ _ ساكِنا . (3)2342.العقد الفريد ( _ به نقل از عبد اللّه بن سليمان مدنى و ابو بكر هُ ) الكافي عن أبي سعيد عقيصا التيمي :مَرَرتُ بِالحَسَنِ وَالحُسَينِ صَلَواتُ اللّهِ عَلَيهِما وهُما

فِي الفُراتِ مُستَنقِعانِ في إزارَينِ ، فَقُلتُ لَهُما : يَا ابنَي رَسولِ اللّهِ صَلَّى اللّهُ عَلَيكُما ، أفسَدتُمَا الإِزارَينِ ؟!

فَقالا لي : يا أبا سَعيدٍ ، فَسادُنا لِلإِزارَينِ أحَبُّ إلَينا مِن فَسادِ الدّينِ ، إنَّ لِلماءِ أهلاً وسُكّانا كَسُكّانِ الأَرضِ . (4) .


1- .الكافي : ج 6 ص 445 ح 4 ، وفي مشكاة الأنوار : ص 553 ح 1866 عن الإمام الحسن عليه السلام .
2- .في المصدر : «واحدة» ، وهو تصحيف ظاهر .
3- .المصنّف لعبد الرزّاق : ج 1 ص 289 ح 1114 ، المصنّف لابن أبي شيبة : ج 1 ص 227 ح 2 عن ليث عمّن رأى الحسين عليه السلام نحوه ، كنز العمّال : ج 9 ص 547 ح 27355 .
4- .الكافي : ج 6 ص 390 ح 3 ، المحاسن : ج 2 ص 407 ح 2423 نحوه ، بحار الأنوار : ج 66 ص 479 ح 1 .

ص: 397

7 / 46لباس شُهرت

2343.بلاغات النساء ( _ به نقل از اَنَس بن مالك _ ) الكافى_ به نقل از ابو سعيد ، از امام حسين عليه السلام _: هر كس لباسى بپوشد كه او را مشهور كند، خداوند ، روز قيامت ، لباسى از آتش بر او مى پوشانَد .

7 / 47آب هم ساكنانى دارد

2346.عنه عليه السلام :المصنّف ، عبدالرزّاق_ به نقل از جابر جُعفى ، از شَعبى يا امام باقر عليه السلام _: حسن عليه السلام و حسين عليه السلام در حالى كه هر يك ، ردايى به تن داشتند ، به فرات، داخل شدند . سپس فرمودند : «آب نيز ساكنى دارد» .2345.امام على عليه السلام ( _ از نامه اش به عمرو بن عاص _ ) الكافى_ به نقل از ابو سعيد عَقيصاى تَيمى _: بر حسن و حسين _ كه درودهاى خدا بر آنان باد _ وارد شدم . آنان ، خود را پوشيده در ردا ، در فرات ، مى شستند . به ايشان گفتم : اى فرزندان پيامبر خدا _ كه خداوند بر شما درود بفرستد _ ! اين دو ردا را تباه كرديد !

به من فرمودند : «اى ابو سعيد ! تباهىِ دو ردايمان ، نزد ما بهتر از تباهىِ دين ماست . آب نيز اهل و ساكنانى دارد ، مانند ساكنان زمين» . .

ص: 398

. .

ص: 399

. .

ص: 400

البابُ الثّامِنُ : الحِكَمُ المنظومة (1)دراسة حول أشعار الإمام الحسين عليه السلام والديوان المنسوب إليهلِفنّ الشعر دور كبير واستثنائي في نقل المفاهيم ، وترويج الثقافة ، وخلق الملاحم ، وتخليد الأحداث . ولهذا السبب يتمتّع الشعر بمكانة مرموقة بين المعارف البشرية ، وكسائر الفنون يمكنه أن يُسخّر للقيم الإلهية والإنسانية ، كما يمكن استخدامه ضدّها . وكان الشعر في زمن البعثة النبوية من أهمّ السبل في إضلال الناس وإبعادهم عن الحقيقة ، لذا ذمّ القرآن الكريم شعراء ذلك العهد وأتباعهم حيث قال : «وَ الشُّعَرَآءُ يَتَّبِعُهُمُ الْغَاوُونَ * أَلَمْ تَرَ أَنَّهُمْ فِى كُلِّ وَادٍ يَهِيمُونَ * وَ أَنَّهُمْ يَقُولُونَ مَا لَا يَفْعَلُونَ» . (2) وممّا لاشكّ فيه أنّ الخصائص المذكورة في هذه الآيات ، تختصّ بالشعراء الذين يستخدمون فنّ الشعر في نشر الانحطاط والسقوط . ولهذا يستثني القرآن الكريم الشعراء الرساليّين مباشرة بالآيات التالية : «إِلَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَ عَمِلُواْ الصَّ__لِحَ_تِ وَ ذَكَرُواْ اللَّهَ كَثِيرًا وَانتَصَرُواْ مِن بَعْدِ مَا ظُ_لِمُواْ» . (3) ولأجل ألّا يُجحف حق الشعراء ، يميّز اللّه سبحانه وتعالى هؤلاء عن غيرهم بذكر هذا الاستثناء ، ويعرّفهم للمجتمع المسلم بأربعة خصائص : 1 . الإيمان . 2 . العمل الصالح . 3 . الإكثار من ذكر اللّه تعالى . 4 . التصدّي للظلم واستخدام الشعر في ردعه . وقد اعتبر الرسول صلى الله عليه و آله هؤلاء الشعراء مجاهدين في سبيل اللّه . فحينما نزلت الآية 79 من سورة الشعراء ، أتى حَسّان بن ثابت وعدد آخر من الشعراء المسلمين الرسول صلى الله عليه و آله وسألوه عن قول الشعر ، فأجابهم النبيّ صلى الله عليه و آله : إنّ المُؤمِنَ يُجاهِدُ بِسَيفِهِ ولِسانِهِ ، والذي نَفسي بيدِهِ لَكأنَّ ما تَرمونَهُم بِهِ يَنضِحُ النَّبلَ. (4) وهكذا كان الرسول صلى الله عليه و آله يؤكّد استخدام فنّ الشعر في ساحات الجهاد ، وكان يوصي بتسخير هذا الفنّ لنشر الحكمة في المجتمع وترسيخها : إنّ مِنَ الشِّعرِ لَحِكمَةً . (5) كما أوصى الإمام الصادق عليه السلام أصحابه : عَلِّموا أولادَكُم شِعرَ العَبدِيِ ، (6) فَإِنَّهُ عَلى دينِ اللّهِ. (7) إنّ التأمّل في سيرة الرسول صلى الله عليه و آله والأئمّة عليهم السلام يكشف بأنّهم كانوا يستخدمون فنّ الشعر لأغراض تربوية وسياسية وعسكرية ، لكن هل كانوا أنفسهم ينظّمون الشعر أيضاً؟ وهل الأشعار المنسوبة إليهم صادرة عنهم حقّاً ؟ إنّ هذا الأمر يحتاج إلى مناقشة .

.


1- .اُعدّت هذه الدراسة من قبل الفاضل المحترم سماحة الشيخ مهدي المهريزي .
2- .الشعراء : 224 _ 226 .
3- .الشعراء : 227 .
4- .مسند ابن حنبل : ج 10 ص 335 ح 27244 عن كعب بن مالك .
5- .كتاب من لا يحضره الفقيه : ج 4 ص 379 ح 5805 ؛ سنن ابن ماجة : ج 2 ص 1235 ح 3755 عن اُبيّ بن كعب .
6- .أبو محمّد سفيان بن مصعب العبدي الكوفي : من شعراء أهل البيت عليهم السلام الطاهر المتزلّفين إليهم بولائه وشعره المقبولين عندهم لصدق نيّته وانقطاعه اليهم، ولم نجد في غير آل اللّه له شعرا (راجع: الغدير: ج 2 ص 294).
7- .رجال الكشّي : ج 2 ص 704 ح 748 عن سماعة .

ص: 401

باب هشتم : حكمت هاى منظوم

اشاره

(1)

پژوهشى درباره اشعار امام حسين عليه السلام و ديوان منسوب به ايشان
اشاره

(2)هنر شعر، در انتقال مفاهيم، گسترش فرهنگ، آفرينش حماسه و جاودان سازى حادثه ها، نقشى بس ارجمند و بى بديل دارد و از اين رو ، در معارف بشر از جايگاه والايى برخوردار است. اين هنر، مانند ديگر هنرها هم مى تواند در خدمت ارزش هاى الهى و انسانى قرار گيرد و هم مى تواند در جهت عكس آن ، مورد سوء استفاده واقع شود. در هنگامه بعثت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، شعر ، يكى از عوامل مهم ضلالت و گم راهى مردم بود . از اين رو ، قرآن كريم ، شعرسُرايان آن دوران و پيروان آنها را به شدّت مورد نكوهش قرار داده و مى فرمايد: «و شاعران را گم راهان ، پيروى مى كنند. آيا نديده اى كه آنان در هر سرزمينى سرگردان اند؟! و آنان اند كه چيزهايى را مى گويند كه انجام نمى دهند؟!» . بى شك ، ويژگى هايى كه در اين آيات براى شاعران آمده، اختصاص به كسانى دارد كه هنر شعر را در جهت گسترش فرهنگ انحطاط و ابتذال ، مورد استفاده قرار مى دادند . لذا بلافاصله قرآن ، شاعران متعهّد را استثنا مى كند و مى فرمايد: «مگر آنان كه ايمان آورده و كارهاى شايسته انجام داده اند و خدا را بسيار به ياد مى آورند و پس از آن كه مورد ستم قرار گرفته اند ، يارى خواسته اند» . خداوند متعال ، در اين آيه، براى آن كه حقّ شعر و شاعران متعهّد ، ضايع نگردد ، با يك استثنا ، صف اين گروه از شاعران را از ديگران جدا كرده است و با چهار ويژگى ، آنان را به جامعه اسلامى معرّفى مى كند . اين ويژگى ها عبارت اند از : 1. ايمان 2. عمل صالح 3. بسيار به ياد خدا بودن 4. در برابر ستم ها به پا خاستن و از نيروى شعر براى دفع آنها كمك گرفتن . گفتنى است كه سرايندگانى با اين اوصاف ، از منظر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، مجاهد شناخته شده اند . هنگامى كه آيات آخر سوره شعرا نازل شد ، حَسّان بن ثابت و تنى چند از شاعران مسلمان ، نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمدند و در باره سرودن شعر با وجود اين آيه ، كسب تكليف كردند . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در پاسخ فرمود: مؤمن ، با شمشير و زبانش جهاد مى كند . سوگند به آن كه جانم به دست اوست ، گويا آنچه شما (شاعران) به آنان (دشمنان) مى زنيد ، خدنگِ به هدف خورده است . بدين سان ، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، بهره گيرى از هنر شعر در ميدان جهاد را مورد تأكيد قرار مى دهد و در پيامى ديگر ، بهره گيرى از اين هنر را در جهت تعميق و گسترش حكمت در جامعه توصيه مى نمايد : پاره اى از شعرها ، حكمت اند . همچنين ، امام صادق عليه السلام به پيروان خود ، توصيه مى فرمايد : شعرِ عبدى (3) را به فرزندانتان بياموزيد ، كه او بر دين خداست . تأمّل در سيره پيشوايان الهى نشان مى دهد كه آنان ، از هنر شعر در جهت اهداف تربيتى، سياسى و نظامى بهره مى گرفته اند ؛ امّا اين كه خود نيز شعر مى سروده اند يا نه، و اين كه اشعار منسوب به آنها تا چه حد صحّت دارد، موضوعاتى قابل بررسى اند.

.


1- .در برگردانِ نخستين و كاوش معانى لغوى اشعار اين بخش از كتاب (باب هاى هشتم تا دهم) ، جناب حجة الاسلام رسول افقى ، كمك هاى درخورتقديرى به اين جانب كرده اند كه در اين جا از ايشان تشكّر مى كنم . م
2- .اين پژوهش ، توسّط فاضل ارجمند جناب آقاى مهدى مهريزى انجام شده است .
3- .ابو محمد سفيان بن مصعب عبدى كوفى، از شاعران اهل بيت عليهم السلام است كه با دوستى و شعرش به آنان ارادت مى ورزيد و به خاطر صدق نيت و دل بستگى به آنان ، مورد قبول آنان بود . او جز در باره خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله شعرى نسروده است .

ص: 402

. .

ص: 403

. .

ص: 404

عدم تنافي نظم الشعر ومنزلة الإمامةإنّ أوّل شبهة يمكن طرحها هي أنّ القرآن لا يعتبر نظم الشعر لائقاً بمقام النبوّة : «وَ مَا عَلَّمْنَ_هُ الشِّعْرَ وَ مَا يَنبَغِى لَهُ» (1) . وبما أنّ إمامة أهل البيت عليهم السلام استمرار لنبوّة النبيّ الخاتم صلى الله عليه و آله ، فلا يليق نظم الشعر بمقام الإمامة أيضاً . يمكننا الإجابة على هذا الإشكال : بأنّ الشعر _ كما مرّ ذكره _ على صنفين : الشعر الممزوج بخيالات الشاعر الكاذبة حتّى يستلذّ به المستمع ويستأنس به ، وقد قيل عنه «أحسن الشعر أكذبه» 2 ، وهو ما لا يليق بمقام النبوّة والإمامة ، بل حتّى بالمؤمن النزيه . أمّا الصنف الآخر من الشعر ، والّذي سمّاه الرسول صلى الله عليه و آله بالحكمة ، فلا يتعارض مبدئياً مع مقام النبوّة أو الإمامة . نعم! عدم نظم الشعر من قبل الرسول صلى الله عليه و آله أمر مطلوب ، فلو نظم الشعر ، صدّق الناس إشاعة المشركين بأن القرآن شعر . بعبارة اُخرى ، نظم الشعر كالكتابة لا يتنافى مع مقام الإمامة ، كما كان الأئمة يكتبون في حين لم يكتب الرسول لردع شائعة تلقّيه العلم من الآخرين . فنظم الأئمّة للشعر لا إشكال عليه من الناحية الثبوتية ، لكن يجب تحقّقه من الناحية الإثباتية . إنّ الأدلّة التي تثبت تمتّع أئمّة أهل البيت عليهم السلام بجميع العلوم (2) ، تستطيع أن تثبت تمتّعهم بقابلية نظم الشعر ، فهناك مستندات كثيرة تدلّ على أنّ الإمام عليّ عليه السلام كان ينشد الشعر ، لكن ليس بإمكاننا التسليم بأنّ كلّ ما نُسب إليه من الشعر (3) صادر عنه حقيقة . نفس الكلام مطروح بالنسبة للإمام الحسين عليه السلام والأشعار المنسوبة إليه ، ولتبيين الموضوع ، نقدّم الإيضاحات التالية :

.


1- .يس : 69 .
2- .راجع : أهل البيت عليهم السلام في الكتاب والسنّة ص175 ( القسم الرابع : علم أهل البيت عليهم السلام) .
3- .راجع : موسوعة الإمام عليّ بن أبي طالب عليه السلام في الكتاب والسنّة : ج 6 ص270 (القسم الحادي عشر / القبس الثالث / الباب الخامس / الإمام عليه السلام وفنّ الشعر).

ص: 405

منافات نداشتن سرودن شعر با مقام امامت
اشاره

نخستين شبهه اى كه ممكن است مطرح شود، اين است كه : قرآن ، سرودن شعر را شايسته مقام نبوّت نمى داند: «ما به او شعر نياموختيم و شايسته او هم نبود» . از سوى ديگر، امامت اهل بيت عليهم السلام ادامه نبوّت حضرت ختمى مرتبت است. در نتيجه، اين شبهه پيش مى آيد كه سرودن شعر با مقام امامت ، همچون مقام نبوّت ، ناسازگار است. در پاسخ اين شبهه بايد گفت: همان گونه كه پيش از اين يادآورى شد، شعر، دو گونه است: شعرى كه با تخيّلات كاذب شاعر ، آراسته مى شود تا براى مخاطب ، شيرين و دل نشين گردد و در باره آن گفته شده : «بهترين شعر، دروغ ترينِ آن است» . (1) سرودن چنين شعرى ، نه شايسته مقام نبوّت است و نه شايسته مقام امامت ؛ بلكه شايسته مؤمن پرهيزگار نيز نيست . شعرى كه به فرموده پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، حكمت است . چنين شعرى، نه با مقام نبوّت به طور اصولى در تضاد است و نه با مقام امامت . آرى! در خصوص پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، نسرودن شعر ، مزّيت به حساب مى آمده است ؛ زيرا اگر شعر مى سرود، اتّهام شعر بودن قرآن _ كه توسّط مشركانْ شايع شده بود _ تقويت مى شد. به سخن ديگر، سرودن شعر ، مانند كتابت ، منافاتى با مقام امامت ندارد، همان طور كه امامان مى نوشتند ، ولى پيامبر صلى الله عليه و آله نمى نوشت تا شايعه تعليم ديدن او تقويت نشود . سرودن شعر توسّط امامان نيز از نظر ثبوتى هيچ ايرادى ندارد ؛ امّا از نظر اثباتى ، بايد سرودن شعر توسّط آنان ، اثبات گردد. دلايلى كه اثبات مى كند امامانِ اهل بيت، از همه علوم برخوردار بودند ، مى تواند برخوردارى آنان از فنّ شعر را نيز اثبات كنند، چنان كه در مورد امام على عليه السلام اسناد فراوانى در دست است كه ايشان ، شعر مى سرود ؛ امّا نمى توان پذيرفت همه اشعارى كه به ايشان نسبت داده شده است، سروده ايشان باشد . در باره سرودن شعر توسّط امام حسين عليه السلام و صحّت اشعارى كه به ايشان نسبت داده شده است، نيز همين بحث مطرح است و براى روشن شدن مسئله ، توضيحاتى ارائه مى گردد.

.


1- مانند اين شعر نابغه ذُبيانى: زره سلوقىِ حلقه حلقه بافته شده، شراره مى دهد/ وسنگ هاى عريض هم شراره بر مى افروزند.

ص: 406

أوّلاً : المصادر التاريخية والأدبية والحديثية لأشعار الإمام الحسين عليه السلاملقد نسبت في المصادر التاريخية والأدبية والحديثية أشعار للإمام الحسين عليه السلام ، نذكر هنا قائمة بأسماء الأشخاص الّذين ذكروا بعض الأبيات ونسبوها للإمام عليه السلام ضمن كتاباتهم : 1 . أبو مخنف (المتوفّى 157ق) (1) ثلاثة أبيات 2 . مصعب بن زبير (المتوفّى 236ق) (2) ثلاثة أبيات 3 . البلاذري (المتوفّى 279ق) (3) سبعة أبيات 4 . محمّد بن سعد (القرن الثالث) (4) ثلاثة أبيات 5 . الطبري (المتوفّى 310ق) (5) سبعة أبيات 6 . أحمد بن أعثم (المتوفّى 314ق) (6) خمس وثلاثون بيتا 7 . المسعودي(المتوفّى 346ق) (7) بيتان 8 . أبوالفرج الإصفهاني (المتوفّى 362ق) (8) سبعة أبيات 9 . الشيخ الصدوق (المتوفّى 381ق) (9) ثمانية أبيات 10 . أبوهلال العسكري (المتوفّى 382ق) (10) بيتان 11 . الحُلواني (القرن الخامس) (11) بيت واحد 12 . أبوالحسن الماوردي (المتوفّى 450ق) (12) بيت واحد 13 . يحيى بن حسين الشجري (المتوفّى 499ق) (13) بيتان 14 . ابن شهرآشوب المازندراني (المتوفّى 588ق) (14) ستّة وثمانون بيتا 15 . ابن عساكر (المتوفّى 571ق) (15) خمسة وعشرون بيتا 16 . أحمد بن علي الطَّبَرسي (القرن السادس) (16) اثنان وثلاثون بيتا 17 . فتّال النيشابوري (القرن السادس) (17) ثلاثة عشر بيتا 18 . الخوارزمي (القرن السادس) (18) اثنان وأربعون بيتا 19 . ابن الجوزي (القرن السابع) (19) ثلاثة أبيات 20 . محمّد بن طلحة الشافعي (القرن السابع) (20) إحدى وثلاثون بيتا 21 . ابن عديم (المتوفّى 660ق) (21) اثنان وعشرون بيتا 22 . السيّد ابن طاووس (المتوفّى 664ق) (22) خمسة عشر بيتا 23 . عليّ بن عيسى الإربلي (المتوفّى 693ق) (23) مئة وتسعة وعشرون بيتا 24 . ابن منظور (المتوفّى 711ق) (24) تسعة عشر بيتا 25 . ابن كثير الدمشقي (المتوفّى 774ق) (25) اثنان وعشرون بيتا 26 . حسن بن أبي الحسن الديلمي (المتوفّى 841ق) (26) أربعة أبيات 27 . ابن نُما (المتوفّى 841ق) (27) تسعة عشر بيتا 28 . محمّد بن أحمد الدمشقي (المتوفّى 871ق) (28) تسعة عشر بيتا 29 . ابن الصبّاغ (القرن التاسع) (29) أربعة وثلاثون بيتا 30 . عبد اللّه بن نور الدين البحراني (القرن الحادي عشر) (30) خمسة وسبعون بيتا 31 . محمّد بن أبي طالب (القرن الحادي عشر) (31) ثلاثة وأربعون بيتا 32 . نور اللّه الشوشتري (القرن الحادي عشر) (32) مئة وخمسة وعشرون بيتا 33 . العلّامة محمّد باقر المجلسي(المتوفّى1110ق) (33) مئة وسبعة وأربعون بيتا 34 . القُندوزي (القرن الثالث عشر) (34) ثلاثة وأربعون بيتا 35 . الشِّبلنجي ( القرن الثالث عشر) (35) عشرون بيتا 36 . السيّد محسن الأمين ( المتوفّى 1371ق) (36) ستّة وثلاثون بيتا 37 . السيّد شهاب الدين المرعشي النجفي (المتوفّى 1411 ق) (37) ثمانية وعشرون بيتا 38 . أحمد الصابري الهَمَداني (معاصر) (38) أربعمئة وواحد وعشرون بيتاً.

.


1- .مقتل الحسين عليه السلام لأبي مخنف : ص 25 .
2- .نسب قريش : ص 59 .
3- .أنساب الأشراف : ج 3 ص 364 _ 368 و ص 393 .
4- .الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج 1 ص 371 .
5- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 342 و 404 و 420 .
6- .الفتوح : ج 5 ص 72 و 79 و 84 و 115 و 116 .
7- .مروج الذهب : ج 3 ص 64 ، إثبات الوصيّة : ص 177 .
8- .الأغاني : ج 16 ص 147 وص 148وج 19 ص 204 ، مقاتل الطالبيّين : ص 94 و320 .
9- .الأمالي للصدوق : ص 219 و 221و223 .
10- .تصحيفات المحدّثين : ص 174 .
11- .نزهة الناظر : ص 88 .
12- .نصيحة الملوك : ص 337 (طبع مؤسّسة شباب الجامعة الإسكندرية) .
13- .الأمالي للشجري : ج 1 ص 185 .
14- .المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 45 و 66 _ 69 و72 و 79 و 80 و 95 و 99 و 108 _ 110 .
15- .تاريخ دمشق : ج 14 ص 185 _ 187 و 204 و 219 و ج 69 ص 120 و . . . .
16- .الاحتجاج : ج 2 ص 100 -101 .
17- .روضة الواعظين : ص 173 و 203و205 .
18- .مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 1 ص 123 و 142 و 143 و 147 و 186 و 233 و ج 2 ص 7 و32 و33 .
19- .تذكرة الخواصّ : ص 265 .
20- .مطالب السؤول : ص 72 و 73 .
21- .بغية الطلب في تاريخ حلب : ج 6 ص 2593 _ 2596 .
22- .الملهوف : ص 134 و 140 و 157 و170 .
23- .كشف الغمّة : ج 2 ص 231 و 238 _ 240 و 244 _ 250 ، وقد نقل عن ابن الخشاب النحوي أشعاراً لأبي مخنف .
24- .مختصر تاريخ دمشق : ج 7 ص 131و133 .
25- .البداية والنهاية : ج 8 ص 177 و 209 و 210 .
26- .أعلام الدين : ص 298 ، إرشاد القلوب : ج 1 ص 30 .
27- .مثير الأحزان : ص 38 و 45 و 49 و 55 و 72 .
28- .جواهر المطالب في مناقب الإمام الحسين بن علي بن أبي طالب عليه السلام : ج 2 ص 315 و 316 .
29- .الفصول المهمّة : ص 177 و 179 .
30- .عوالم العلوم : ج 17 (قسم الإمام الحسين عليه السلام ) ص 63- 69 و 245 و 284 و 290 _ 292 و 298 .
31- .تسلية المجالس : ج 2 ص 248 و 310 و 315 _ 318 .
32- .إحقاق الحقّ : ج 11 ص 625 _ 648 .
33- .بحار الأنوار : ج 44 ص 160و161 و 190 _ 196 و 209 و 316 و319-374 ، و ج 45 ص 9 و 41 و 47 _ 49 و ج 78 ص 122- 128 .
34- .ينابيع المودّة : ج 3 ص69 و75 و 80 و 153 .
35- .نور الأبصار : ص 242 .
36- .أعيان الشيعة : ج 1 ص 621 .
37- .ملحقات إحقاق الحقّ : ج 27 ص 217 _ 230 (بعض نظم الإمام الحسين عليه السلام ) .
38- .أدب الحسين عليه السلام وحماسته : ص 13 _ 55 .

ص: 407

يك. منابع تاريخى، ادبى و حديثى اشعار امام حسين عليه السلام

در منابع تاريخى، ادبى و حديثى ، اشعارى به امام حسين عليه السلام منسوب شده است كه در اين جا ، فهرست وار به نويسندگانى كه ابياتى چند از اين اشعار را در آثار خود آورده اند ، اشاره مى شود: 1. ابو مِخنَف(م 157ق)3 بيت 2. مُصعَب بن زبير (م 236ق)3بيت 3. بَلاذُرى (م 279ق)7بيت 4. محمّد بن سعد (ق 3ق)3بيت 5. طبرى (م 310ق)7بيت 6. احمد بن اَعثَم (م 314ق)35بيت 7. مسعودى (م 346ق)2بيت 8. ابو الفرج اصفهانى (م 362ق)7بيت 9. شيخ صدوق (م 381ق)8بيت 10. ابوهلال عسكرى (م 382ق)2بيت 11. حُلوانى (ق 5ق)1بيت 12. ابوالحسن ماوَردى (م 450ق)1بيت 13. يحيى بن حسين شجرى (م 499ق)2بيت 14. ابن شهرآشوبِ مازندرانى (م 588ق)86 بيت 15. ابن عساكر (م 571ق)25 بيت 16. احمد بن على طَبَرسى (ق 6 ق)32 بيت 17. فتّال نيشابورى (ق 6 ق)13بيت 18. خوارزمى (ق 6 ق)42بيت 19. ابن جوزى (ق 7 ق)3بيت 20. محمّد بن طلحه شافعى (ق 7 ق)31بيت 21. ابن عَديم (م 660ق)22 بيت 22. سيّد ابن طاووس (م 664ق)15بيت 23. على بن عيسى اِربِلى(م 693ق)129 بيت 24. ابن منظور (م 711ق)19 بيت 25. ابن كثير دمشقى (م 774ق)22 بيت 26. حسن بن ابى الحسن ديلمى (م 841ق)4 بيت 27. ابن نُما (م 841ق)19 بيت 28. محمّد بن احمد دمشقى (م 871 ق)19بيت 29. ابن صبّاغ (ق 9 ق)34بيت 30. عبد اللّه بن نور الدين بَحرانى (ق11 ق)75بيت 31. محمّد بن ابى طالب (ق 11 ق)43بيت 32. نور اللّه شوشترى (ق 11ق)125بيت 33. محمّدباقر مجلسى (م 1110 ق)147 بيت 34. قُندوزى (ق 13 ق)43بيت 35. شِبلَنجى (ق 13 ق)20بيت 36. سيّد محسن امين عاملى (م 1371ق)36 بيت 37. سيّد شهاب الدين مرعشى نجفى (م 1411 ق)28بيت 38. احمد صابرى همدانى (معاصر)421بيت.

.

ص: 408

. .

ص: 409

. .

ص: 410

. .

ص: 411

. .

ص: 412

. .

ص: 413

. .

ص: 414

ثانياً : الدواوين المستقلّةإضافة للمصادر الّتي مرّ ذكرها آنفاً ، والّتي ورد فيها أبيات منسوبة للإمام الحسين عليه السلام في طيّات أبحاثها ، ولم تستهدف حسب الظاهر استقصاء كلّ ما نُسب للإمام ، وجمعه هناك كتب تحمل عنوان ديوان خاصّ بأشعار الإمام ، نذكر من أهمّها : 1 . ديوان الإمام الحسين عليه السلام : هناك نسختان من هذا الديوان في مكتبة «بايزيد» في اسطنبول ، تعودان إلى القرن الثامن الهجري . وقد رأى مؤلّف كتاب أدب الحسين وحماسته هذه النسختين ونقلهما في كتابه . يحتوي هذا الديوان 146 بيتاً . وقد طبع نفس الديوان في اليمن عام 1317 الهجري ، تحت عنوان ديوان الإمام السجّاد عليه السلام . 2 . القول الحسن في شعر الحسين عليه السلام ، لعبد القادر الناصر ، نسخة من هذا الديوان موجودة في مكتبة عارف حكمت في المدينة المنوّرة ، ويحمل الرقم 227 من الدواوين ، كما يحوي ثلاثين ورقة . نُقل نفس العنوان لابن الحجّاج الشاعر (1) ، ولكن قد يكونا ديوانين مختلفين وإن اشتركا في العنوان . 3 . ديوان الإمام الحسين بن علي بن أبي طالب عليهما السلام ، لمحمّد حسين بن محمّد باقر البيرجندي ، وقد ذكره العلّامة الطهراني في كتاب الذريعة . (2) 4 . ديوان الإمام الحسين عليه السلام ، لمحمّد بن عبد الرحيم المارديني ، طُبع هذا الديوان ببيروت عام 2002 م ، ويحتوي 293 بيتاً في 54 قطعة شعرية . ترجم الاُستاذ أمير هوشنك دانائي هذا الديوان إلى الفارسيّة ، وطبعته مؤسسة «موعود» الثقافية عام 1381 ه .ش (2002م) في طهران.

.


1- .راجع : الذريعة: ج2 ص304 وص358 و ج7 ص16 ، وأهل البيت عليهم السلام في المكتبة العربية من السيّد عبدالعزيز الطباطبائي .
2- .الذريعة : ج9 ص 249 .

ص: 415

دو. ديوان هاى مستقل

بجز منابع ياد شده _ كه نويسندگان آنها اشعارى از امام حسين عليه السلام را در ضمن كتاب خود ، گرد آورده اند و ظاهرا قصد استقصا و جمع آورى كامل را نداشته اند _ ، كتاب هايى نيز با عنوان «ديوان» به اشعار امام حسين عليه السلام اختصاص يافته است كه از آن جمله، به اين موارد مى توان اشاره كرد : 1 . ديوان الإمام الحسين عليه السلام ، كه دو نسخه در كتاب خانه «بايزيد» استانبول دارد و قدمت نسخه آن به حدود قرن هشتم هجرى بر مى گردد. اين دو نسخه را نويسنده كتاب أدب الحسين عليه السلام و حماسته ، ديده و اشعار آن را در كتاب خود ، آورده است . تعداد اشعار اين ديوان ، 146 بيت است . گفتنى است همين ديوان در يمن با عنوان ديوان الإمام السّجاد عليه السلام به سال 1317ق ، به چاپ رسيده است. 2 . القول الحَسَن فى شعر الحسين عليه السلام ، از عبد القادر الناصر . نسخه اى از اين ديوان در كتاب خانه عارفْ حكمت ، در مدينه منوّره، به شماره 227 دواوين، در سى برگ ، موجود است. كتابى به همين نام از ابن حَجّاج (شاعر شيعى) نيز گزارش شده است و احتمال دارد كه اين دو، متفاوت باشند. 3 . ديوان الإمام الحسين بن على بن أبى طالب عليهما السلام ، از محمّدحسين بن محمّدباقر بيرجندى . علّامه شيخ آقا بزرگ تهرانى در الذريعة ، از اين كتاب ، ياد مى كند. 4 . ديوان الإمام الحسين عليه السلام ، از محمّد بن عبد الرحيم مارِدينى ، كه در بيروت به سال 2002م ، به چاپ رسيده است. در اين ديوان ، 54 قطعه شعر در 293 بيت ، گردآورى شده است . يادآورى مى شود كه اين ديوان را آقاى اميرهوشنگ دانايى به فارسى برگردانده و در سال 1381ش ، توسّط مؤسّسه فرهنگى موعود ، در تهران ، به چاپ رسيده است .

.

ص: 416

ثالثاً : أشعار الإمام الحسين عليه السلام في هذه الموسوعةتحتوي المصادر التاريخية والأدبية والحديثية الّتي ذكرناها 1553 بيتاً منسوباً للإمام الحسين عليه السلام ، وإذا حذفنا المكرّر يبقى القليل منها . وقد رتّبت الأشعار المنسوبة للإمام عليه السلام في هذا الكتاب (موسوعة الإمام الحسين عليه السلام ) في ثلاثة فصول ، من الفصل الثامن إلى العاشر : يحتوي الفصل الأوّل الأشعار المنسوبة للإمام عليه السلام ، وهي مئة وثلاثة وثلاثون بيتاً في ثلاث وثلاثين مقطوعة شعرية . وقد ورد استشهاد الإمام بأشعار الآخرين في الفصل الثاني ، وهو ثمانية عشر بيتاً في خمسة مقاطع . أمّا الفصل الثالث يحوي ديوان الإمام الحسين عليه السلام الّذي نقله مؤلّف كتاب أدب الحسين عليه السلام وحماسته من النسختين الخطّيتين بشكلٍ كاملٍ . ويتألّف هذا الديوان من مئة وخمسة وأربعين بيتاً في تسع وعشرين مقطوعةٍ شعريةٍ .

رابعا : تقييم الأشعار من حيث الانتساب والصدوركما أسلفنا ، لا مانع في نظم الأئمّة للشعر ، والمهم هو إثبات صدوره منهم وصحّة نسبة الشعر إليهم . هناك شواهد وقرائن تاريخية تشهد على صحّة صدور عدد من الأشعار والتمثّل بأشعار الآخرين عن بعض الأئمّة ، كالإمام عليّ عليه السلام ، وأمّا في صدور الأشعار المنسوبة إلى الإمام الحسين عليه السلام ، تجد ملاحظة النقاط التالية : 1 . تؤكّد بعض المصادر استشهاد الإمام الحسين عليه السلام بأشعار آخرين ، كأخي الأوس ، وفروة بن مسيك المرادي ، وابن المفرغ ، وضرار بن الخطّاب الفهري ، وزميل بن أبير الفزاري . 2 . وردت بعض الأشعار المنسوبة للإمام الحسين عليه السلام في «الديوان المنسوب للإمام عليّ عليه السلام » ، منها الأبيات التالية : يا مَن بِدُنياهُ اشتَغَلوغَرَّهُ طولُ الأَمَل المَوتُ يَأتي بَغتَةًوَالقَبرُ صُندوقُ العَمَل. (1) وكما البيت التالي: فَإِن تَكُنِ الدُّنيا تُعَدُّ نَفيسَةًفَإِنَّ ثَوابَ اللّهِ أعلى وأنبَلُ (2) 3 . ما ورد في الفصل العاشر تحت عنوان «ديوان الإمام الحسين عليه السلام » ، لا يشبه أيّاً من الأبيات المنسوبة للإمام في المصادر الاُخرى ، والتي جُمعت في الفصل التاسع ، وهذا ما يسبّب الشكّ في هذه النسبة . كما لم يذكر هذا الديوان في أيّ من كتب المصادر والفهارس القديمة . وفي الختام يمكننا الاستنتاج بأنّ بعض الأشعار المذكورة في الفصل الثامن من نظم الإمام الحسين عليه السلام ، كما أنّ بعضها منسوب للآخرين أيضاً .

.


1- .الديوان المنسوب للإمام عليّ عليه السلام : ص 406.
2- .نفس المصدر .

ص: 417

سه. اشعار امام حسين عليه السلام در اين دانش نامه

در مجموعِ اين منابع ، چه ديوان ها و چه منابع تاريخى، ادبى و حديثى ، 1553 بيت به امام حسين عليه السلام منسوب شده است كه با حذف مكرّرات، تعداد آنها بسيار اندك خواهد شد. در دانش نامه امام حسين عليه السلام ، اشعار منسوب به امام حسين عليه السلام در سه فصل (از فصل هشتم تا دهم) تنظيم شده است : در اوّلى (فصل هشتم) ، اشعار منسوب به ايشان، جمع آورى شده كه مجموعا 33 قطعه و شامل 133 بيت است . در دومى (فصل نهم) ، تمثّل هاى امام حسين عليه السلام به اشعار ديگران ، جمع شده كه شمار آنها، پنج قطعه در هجده بيت است . در سومى (فصل دهم) نيز «ديوان منسوب به امام حسين عليه السلام » _ كه نويسنده كتاب أدب الحسين عليه السلام و حماسته ، بر پايه دو نسخه خطّى به چاپ رسانده _ به صورت كامل ، درج شده است. اين ديوان نيز حاوى 29 قطعه و 145 بيت است .

چهار . ارزيابى اشعار از جهت انتساب و صدور

چنان كه در ابتداى بحث آورديم ، سرودن شعر توسّط امامان عليهم السلام ، منعى ندارد و آنچه در اين زمينه اهمّيت دارد ، اثبات صدور و درستى انتساب اين اشعار به امام عليه السلام است . در باره برخى از امامان (مانند امام على عليه السلام ) ، شواهد و قرائن تاريخى بر صحّت صدور شمارى از اشعار و تمثّل ها از ايشان ، گواهى مى دهند ؛ امّا در مورد اشعار منسوب به امام حسين عليه السلام توجّه به اين نكات ، ضرورى است : 1 . در برخى منابع ، بدين مطلبْ تأكيد شده كه امام حسين عليه السلام به شعر شاعرانى مانند اَخو الأوس، فَروة بن مُسَيك مرادى، ابن مفرِّغ ، ضَرار بن خطّاب فِهرى و زُمَيل بن اُبَير فَزارى، تمثّل جُسته است . 2 . برخى اشعار منسوب به امام حسين عليه السلام ، در «ديوان منسوب به امير مؤمنان عليه السلام » آمده است ، مانند اين شعر: اى كسى كه به دنيايش مشغول شده استو آرزوهاى درازش، او را فريفته است! بدان كه مرگ، ناگهان، فرا مى رسدو قبر انسان، صندوق اعمال اوست. و نيز اين شعر: اگر چه دنيا، گران بها شمرده مى شودامّا پاداش خداوند، بلندپايه و گرامى تر است. 3 . آنچه با عنوان «ديوان امام حسين عليه السلام » در فصل دهم ذكر مى شود، با ابيات منسوب به امام حسين عليه السلام در ساير مصادر _ كه در فصل نهم آمده است _ ، هيچ مشابهتى ندارد و اين، خود ، دليل عمده براى ترديد در اين انتساب است ، چنان كه در هيچ يك از كتب فهرست نگارى و مصادر كهن نيز به اين ديوان ، اشاره نشده است . بنا بر اين ، مى توان نتيجه گرفت كه برخى از اشعار ياد شده در فصل هشتم ، به طور حتم ، سروده امام حسين عليه السلام است، هر چند برخى از اين سروده ها ، به ديگران نيز منسوب شده است.

.

ص: 418

. .

ص: 419

. .

ص: 420

خامسا : مغزى الأشعار المنسوبة للإمام عليه السلامبإمكاننا تبويب الأشعار المنسوبة للإمام الحسين عليه السلام في الفصل الثامن بشكلٍ إجماليٍّ في العناوين التالية :

أ _ التوحيد ومعرفة اللّهيدعو الإمام في بعض أشعاره الناس لردع النفس عن التوجّه إلى المخلوقات في رفع حوائجهم ، والتوجّه إلى الخالق تعالى بها ، وطلب الرزق منه (14) . (1)

ب _ المعاد وعالم الآخرةينبّه الإمام في خمس من مقطوعاته الشعرية إلى الموت والآخرة ، وأهمّ ما يتناوله في هذا المجال : الاعتبار بالموت (1) ، الاعتبار بالقبور (2) ، فناء الدنيا (12) ، فضل الموت على الحياة بذلّة (11 و16) .

ج _ المناجاةتبدأ إحدى المقاطع الشعرية المذكورة وهي المناجاة مع اللّه (28) بالعبارة التالية : يا ربّ يا ربّ أنت مولاه .

د _ مكارم الأخلاقيوصي الإمام في اثنين من مقاطعه الشعرية (19 و20) بمكارم الأخلاق ، ويذمّ الطمع (16) وكنز الأموال (16) واستعطاء الآخرين (13) ، ويمدح الجود في إحدى مقطوعاته (6) .

ه _ المديحيمدح الإمام أباه في مقطوعة (4) ، ويذكر أمجاد أسلافه في اُخرى(3) ، كما يثنى ¨ على رباب وسكينة (5) وأخيه الحسن عليه السلام (9) والعبّاس (8) وحرّ بن يزيد الرياحي (7) في مقاطع اُخرى .

.


1- .العدد المذكور داخل القوسين يدلّ على رقم المقطوعة الشعرية في الفصل الثامن من الكتاب .

ص: 421

پنج . محتواى اشعار منسوب به امام عليه السلام
اشاره

در يك بررسى اجمالى مى توان موضوعات و مفاهيم اشعار منسوب به امام حسين عليه السلام را _ كه در فصل هشتم آمده اند _ چنين دسته بندى كرد:

الف _ توحيد و خداشناسى

امام عليه السلام در برخى اشعار ، آدمى را به بى نيازى از مخلوق و نياز بردن به درگاه خالق و روزى خواستن از خداوند ، دعوت مى كند(14) . (1)

ب _ آخرت و زندگىِ پس از مرگ

در پنج قطعه از اشعار منسوب به امام حسين عليه السلام ، به مرگ و آخرت ، توجّه داده شده است و اين موضوعات در اين اشعار ، جلب توجّه مى كند: عبرت گرفتن از مرگ(1)، عبرت گرفتن از قبرستان(2)، فانى بودن دنيا(12)، برترى مرگ بر زندگى ننگين(11 و 16).

ج _ مناجات

يك قطعه از اشعار منسوب ، مناجات با پروردگار است(28) و با تعبير: «يا ربّ ، يا ربّ ! أنت مولاه» آغاز مى شود.

د _ توجّه به ارزش هاى اخلاقى

در دو قطعه از اشعار ، سفارش هاى كلّى اخلاقى است (19 و 20) و چند قطعه به نكوهش آزمندى (16)، زراندوزى (16) و دست نيازْ دراز كردن به سوى ديگران (13) اختصاص دارد و در يك قطعه، از بخشش، ستايش شده است (6).

ه _ مدايح

امام عليه السلام در قطعه شعرى ، پدر بزرگوار خويش را مى ستايد(4)، در يك قطعه ، افتخارات خاندان خود را بيان مى كند(3) و در چند قطعه نيز رَباب و سَكينه(5) و برادرش حسن عليه السلام (9) و برادرش عبّاس عليه السلام (8) و حُرّ بن يزيد رياحى(7) را مى ستايد .

.


1- .شمارهاى داخل پرانتر، مربوط به شماره قطعه هاى شعر در فصل هشتم است .

ص: 422

و _ ذمّ الأعداءيذمّ أعداءه يوم عاشوراء في مقطوعة (21) ، كما يذمّ يزيد في اُخرى (22) .

ز _ الرّجزيسرد الإمام في أربعة من الأشعار المنسوبة إليه (10 ، 18 ، 21 ، 23) مفاخره وفضائله وحقّه في الخلافة . كما يبيّن نسبه ومعتقده في يوم عاشوراء في مقطوعة اُخرى (29) .

ح _ متفرّقاتهناك مضامين اُخرى في الأشعار المنسوبة للإمام ، منها : بيان وحدته (27) ، وداع سَكينة يوم عاشوراء (30) ، تقلّبات الدنيا (16) ، جوابه لأعرابي (26) ، والردّ على عمرو بن العاص (26) .

.

ص: 423

و _ نكوهش دشمنان

امام عليه السلام در يك قطعه ، در روز عاشورا، دشمنان خود را(21) و در يك قطعه ديگر ، يزيد را نكوهش مى كند(22).

ز _ رَجَز

امام حسين عليه السلام در چهار قطعه از اشعار منسوب به ايشان، افتخارات و فضايل خويش را بازگو كرده و از شايسته تر بودن خود براى خلافت ، سخن گفته است (10، 18، 21 و 23) . همچنين در رَجَزى در روز عاشورا، به معرّفى نَسَب و آيين خود ، پرداخته است(29) .

ح _ گوناگون

در لا به لاى اشعار امام حسين عليه السلام ، مضمون هاى گوناگون و مختلف ديگرى نيز به چشم مى خورند، مانند : بيان تنهايى خويش(27)، خداحافظى با دخترش سَكينه در روز عاشورا(30)، فراز و فرود دنيا(16)، پاسخ به يك باديه نشين(26) و پاسخ به عمرو بن عاص(26).

.

ص: 424

8 / 1في فَضلِ اُسرَتِهِ2892.مسند ابن حنبل عن زيد بن وهب : إذَا استَنصَرَ المَرءُ امرَءا لا يُديلُهُ (1)فَناصِرُهُ وَالخاذِلونَ سَواءُ أنَا ابنُ الَّذي قَد تَعلَمونَ مَكانَهُولَيسَ عَلَى الحَقِّ المُبينِ طَخاءُ (2) ألَيسَ رَسولُ اللّهِ جَدّي ووالِديأنَا البَدرُ إن خَلَا النُّجومَ خَفاءُ ألَم يَنزِلِ القُرآنُ خَلفَ بُيوتِناصَباحا ومِن بَعدِ الصَّباحِ مَساءُ يُنازِعُني وَاللّهُ بَيني وبَينَهُيَزيدٌ ولَيسَ الأَمرُ حَيثُ يَشاءُ فَيا نُصَحاءَ اللّهِ أنتُم وُلاتُهُوأنتُم عَلى أديانِهِ اُمَناءُ بِأَيِّ كِتابٍ أم بِأَيَّةِ سُنَّةٍتَناوَلَها عَن أهلِهَا البُعَداءُ . (3)8 / 2فِي الاِعتِبارِ بِالقُبورِ2893.مسند ابى يعلى ( _ به نقل از ابوالأسود دُئَلى از امام على عليه الس ) نادَيتُ سُكّانَ القُبورِ فَأَسكَتوا (4)وأجابَني عَن صَمتِهِم نَدبُ الجُثا (5) قالَت : أتَدري ما صَنَعتُ بِساكِنِيمَزَّقتُ ألحُمَهُم وخَرَّقتُ الكُسا (6) وحَشَوتُ أعيُنَهُم تُرابا بَعدَماكانَت تَأَذّى بِاليَسيرِ مِنَ القَذى (7) أمَّا العِظامُ فَإِنَّني فَرَّقتُهاحَتّى تَبايَنَتِ المَفاصِلُ وَالشَّوى (8) قَطَّعتُ ذا مِن ذا ومِن هذا كَذافَتَرَكتُها رِمَما (9) يَطولُ بِهَا البِلى (10) . (11) .


1- .في المصدر : «لا يدي له» ، وفي الفصول المهمّة : «لايدا له» ، وما أثبتناه هو الصحيح ؛ من الإدالة بمعنى النصرة .
2- .طَخَاءُ القَمَر : أي ما يغشّيه من غيم يُغطّي نوره (النهاية : ج 3 ص 117 «طخا») .
3- .كشف الغمّة : ج 2 ص 247 ، بحار الأنوار : ج 78 ص 123 ح 6 ؛ الفصول المهمّة : ص 178 ، نور الأبصار : ص 153 وفيه «لأذيه» بدل «لايدي له» .
4- .أسكَتَ : انقطع كلامُه فلم يتكلّم (القاموس المحيط : ج 1 ص 150 «سكت») .
5- .في البداية والنهاية : «تُرب الحَصى» بدل «ندب الجُثا» . والجُثا : جمع جُثوة ؛ وهو الشيء المجموع . ومنه الحديث «رأيت قبور الشهداء جُثا» ؛ يعني أتربة مجموعة (النهاية : ج 1 ص 239 «جثا») .
6- .الكِسوَة والكُسوَة : اللباس ، واحِدَةُ الكُسا (لسان العرب : ج 15 ص 223 «كسا») .
7- .القَذى : ما يقع في العين والماء والشراب في ترابٍ أو تِبن أو وسَخ أو غير ذلك (القاموس المحيط : ج 4 ص 30 «قذا») .
8- .الشَّوى : الأطراف ؛ كاليد والرجل (مفردات ألفاظ القرآن : ص 471 «شوى») .
9- .الرِّمَّة : العظام البالية ، وتجمع على رِمَم (المصباح المنير : ص 239 «رمم») .
10- .الظاهر أنّها مِن بَلِيَ الثَّوبُ يَبلى بِلىً . وفي البداية والنهاية : «يطوفُ بها البَلا» وهي من البَلاء ؛ الامتحان والاختبار .
11- .بغية الطلب في تاريخ حلب : ج 6 ص 2596 ، تاريخ دمشق : ج 14 ص 186 وليس فيه «تأذّى باليسير من القذى _ أمّا العظام فإنّني فرّقتها حتّى» ، البداية والنهاية : ج 8 ص 209 نحوه ؛ جواهر المطالب : ج 2 ص 315 .

ص: 425

8 / 1در فضيلت خاندانش

2896.الإمام عليّ عليه السلام ( _ في خُطبَتِهِ عليه السلام عِندَ وُصولِ خَبَرِ ال ) اگر انسان از كسى يارى طلبد كه توانش را نداشته باشددر اين صورت ، يارى كننده و رها كنندگان او يكسان خواهند بود . من ، فرزند كسى هستم كه منزلت او را مى دانيدحقيقت ، روشن است و بر آن ، پرده اى افكنده نيست . مگر پيامبر خدا عليه السلام ، پدر و جدّ من نيست ؟من ، ماه شب چهارده هستم ، اگر ستارگان در پرده اند . مگر قرآن ، صبحگاهان و شامگاهاندر پشتِ خانه هاى ما نازل نشد ؟ يزيد ، با من به جنگ برمى خيزد و خداوند، ميان من و او [داور] خواهد بودو كارها آن گونه كه او مى خواهد ، نيست . اى ناصحان خداوندى [ _ِ اهل بيت پيامبر صلى الله عليه و آله ] ! اين شماييد كه از طرف خداوند، فرمان رواييدو شماييد كه امانتدار اديان آسمانى هستيد . چگونه و بر اساس كدام آيه و سنّت پيامبر صلى الله عليه و آلهدور شدگان ، آن (خلافت) را از اهلش (خاندان پيامبر) رُبوده اند ؟!

8 / 2در عبرت گرفتن از گورها

2896.امام على عليه السلام ( _ در خطبه اش هنگامى كه خبر شهر انبار به ايشان رسي ) ساكنان گورها را صدا زدم و آنها خاموش ماندندامّا توده خاك گور، در برابر سكوت آنان ، مرا پاسخ داد . گفت : آيا مى دانى كه با ساكنان خود چه كرده ام ؟گوشت هايشان را متلاشى كرده ام و پوشاكشان را از هم دريده ام . چشمانشان را از خاك آكنده امهمانا كه از رسيدن خاشاكى، آزرده مى شدند . امّا استخوان ها را نيز به گونه اى پراكنده كرده امكه بندها و دست ها و پاها از هم جدا گشته اند . اين را از آن و آن را از اين ، جدا كردمو آنها را به حال خود گذاشتم ، تا در مدّت طولانى به صورت استخوان هاى پوسيده در آيند . .

ص: 426

8 / 3في سَكينَةَ وَالرَّبابِ2899.البداية والنهاية عن ثعلبة بن يزيد : لَعَمرُكَ إنَّني لَاُحِبُّ داراتُضَيِّفُها (1) سَكينَةُ وَالرَّبابُ اُحِبُّهُما وأبذُلُ بَعدُ (2) ماليولَيسَ لِلائِمي فيها عِتابُ ولَستُ لَهُم وإن عَتَبوا مُطيعاحَياتي أو يُغَيِّبَنِي التُّرابُ . (3) .


1- .في بعض المصادر : «تَحلُّ بها» بدل «تُضَيّفها» .
2- .في بعض المصادر : «جُلَّ» بدل «بَعدُ» .
3- .الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج 1 ص 371 ، نسب قريش : ص 59 ، تاريخ دمشق : ج 69 ص 119 ، الأغاني : ج 16 ص 147 _ 148 ، مقاتل الطالبيّين : ص 94 وليس فيه البيت الأخير ، تذكرة الخواصّ : ص 265 والثلاثة الأخيرة نحوه ؛ بحار الأنوار : ج 45 ص 47 .

ص: 427

8 / 3درباره سَكينه و رَباب

2898.تاريخ بغداد ( _ به نقل از عبد اللّه بن سبع _ ) به جان تو سوگند ، من آن خانه اى را دوست مى دارمكه سَكينه و رَباب ، در آن خانه ، پذيرايى كنند . آن دو را دوست مى دارم و مالم را [برايشان] بذل مى كنمو هيچ سرزنش كننده اى، حقّ ملامت مرا ندارد . من ملامتگران را، اگر چه مرا سرزنش كنندفرمان نمى برم تا اين كه خاك ، مرا در خود ، پنهان سازد . .

ص: 428

8 / 4في رِثاءِ أخيهِ الحَسَنِ عليه السلام لَمّا وَضَعَهُ في لَحدِهِ2901.الإمام عليّ عليه السلام : أأدهُنُ رَأسي أم تَطيبُ مَجالِسي (1)ورَأسُكَ مَعفورٌ (2) وأنتَ سَليبُ أوَ استَمتِعُ الدُّنيا لِشَيءٍ اُحِبُّهُألا كُلُّ ما أدنى إلَيكَ حَبيبُ فَلازِلتُ أبكي ما تَغَنَّت حَمامَةٌعَلَيكَ وما هَبَّت صَبا (3) وجَنوبُ وما هَمَلَت عَيني مِنَ الدَّمعِ قَطرَةًومَا اخضَرَّ في دَوحِ الحِجازِ قَضيبُ بُكائي طَويلٌ وَالدُّموعُ غَزيرَةٌوأنتَ بَعيدٌ وَالمَزارُ قَريبُ غَريبٌ وأطرافُ البُيوتِ تَحوطُهُألا كُلُّ مَن تَحتَ التُّرابِ غَريبُ ولا يَفرَحُ الباقي خِلافَ الَّذي مَضىوكُلُّ فَتىً لِلمَوتِ فيهِ نَصيبُ فَلَيسَ حَريبا (4) مَن اُصيبَ بِمالِهِولكِنَّ مَن وارى أخاهُ حَريبُ نَسيبُكَ مَن أمسى يُناجيكَ طَرفُهُولَيسَ لِمَن تَحتَ التُّرابِ نَسيبُ . (5)8 / 5في فَضائِلِ أبيهِ أميرِ المُؤمِنينَ عليه السلام2904.البداية والنهاية : أنَا الحُسَينُ بنُ عَلِيِّ بنِ أبيطالِبٍ البَدرُ بِأَرضِ العَرَبِ ألَم تَرَوا وتَعلَموا أنَّ أبيقاتِلُ عَمروٍ ومُبيرُ (6) مَرحَبِ ولَم يَزَل قَبلَ كُشوفِ الكُرَبِمُجَلِّيا ذلِكَ عَن وَجهِ النَّبِي ألَيسَ مِن أعجَبِ عُجبِ العَجَبِأن يَطلُبَ الأَبعَدُ ميراثَ النَّبِي وَاللّهُ قَد أوصى بِحِفظِ الأَقرَبِ . (7) .


1- .في بعض المصادر : «أطيب محاسني» بدل «تطيب مجالسي» .
2- .المعفور : المترّب المعفّر بالتراب (النهاية : ج 3 ص 261 «عفر») .
3- .الصَّبا : الريح تهبّ من مطلع الشمس (المصباح المنير : ص 332 «صبى») .
4- .الحَرَبُ : نهب مال الإنسان وتركه لا شيء له (النهاية : ج 1 ص 358 «حرب») .
5- .المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 45 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 160 ح 29 ؛ مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 1 ص142 نحوه و راجع : هذه الموسوعة : ج2 ص452 (القسم الخامس / الفصل الأوّل / الإمام الحسين عليه السلام على قبر أخيه).
6- .مُبير : مُهلِك (النهاية : ج 1 ص 161 «بور») .
7- .كشف الغمّة : ج 2 ص 248 ، بحار الأنوار : ج 78 ص 124 ح 6 .

ص: 429

8 / 4در سوگ برادرش امام حسن عليه السلام به گاه دفن وى

2903.الإرشاد ( _ به نقل از اجلح از پيرمردان كِنده _ ) آيا به سرم روغن بزنم يا در مجالس خود ، خوش باشمحال آن كه سرِ تو بر زمين و بدنت بى لباس است ؟! يا براى آنچه دوست دارم ، از دنيا بهره گيرم ؟[نه؛] بلكه هر آنچه به تو نزديك تر است ، محبوب من است . تا زمانى كه كبوتر ، آواز بخواندو باد صبا و جنوب بوزد ، بر تو گريه مى كنم . و مادام كه از چشمم قطره اشكى بريزدو شاخه اى از درختان انبوه حجاز ، سرسبز شود [ ، من ، همچنان مى گِريم] . گريه من ، طولانى و اشك هاى من ، فراوان خواهد بودچرا كه تو دورى ، گرچه مزارت نزديك است . او غريب است، با آن كه خانه ها او را احاطه كرده اندآرى! همه كسانى كه زير خاك اند ، غريب اند . بازماندگان ، پس از رفتگان ، خوش حالى نمى كنندچرا كه هر كسى بهره اى از مرگ خواهد داشت . كسى كه مالش به تاراج رفته ، تهى دست نيستبلكه تاراج شده، كسى است كه برادرش را با دست خود ، در دل خاك نهاده است . خويشاوند تو ، كسى است كه رو در رو با تو سخن گويدو آن كه در دل خاك قرار گرفته ، خويشاوندى ندارد .

8 / 5در فضائل پدرش امير مؤمنان عليه السلام

2906.مسند ابن حنبل عن عبد اللّه بن سبع : من ، حسين بن على بن ابى طالبماه شب چهاردهِ سرزمين عرب هستم . آيا نديديد و نمى دانيد كه پدر منكشنده عمرو [بن عبدِ وَد] و هلاك كننده مَرحَب است ؟ او پيوسته مى كوشيد اندوه راپيش از آن كه زايل شود ، از چهره پيامبر صلى الله عليه و آله بزُدايد . آيا اين از شگفت ترين شگفتى ها نيستكه دورترينِ افراد از پيامبر صلى الله عليه و آله ميراث او را طلب كند حال آن كه خداوند ، به رعايتِ نزديك تر ، سفارش كرده است ؟! .

ص: 430

8 / 6في يَومِ الطَّفِّ حينَ حَمَلَ عَلَى المَيسَرَةِ2905.الطبقات الكبرى ( _ به نقل از اُمّ جعفر، كنيز على عليه السلام _ ) أنَا الحُسَينُ بنُ عَلِيأحمي عِيالاتِ أبي آلَيتُ أن لا أنثَنيأمضي عَلى دينِ النَّبِي . (1)8 / 7فِي الجودِ2908.الغارات ( _ به نقل از مازن _ ) إذا جادَتِ الدُّنيا عَلَيكَ فَجُد بِهاعَلَى النّاسِ طُرّا قَبلَ أن تَتَفَلَّتِ فَلَا الجودُ يُفنيها إذا هِيَ أقبَلَتولَا البُخلُ يُبقيها إذا ما تَوَلَّتِ . (2)8 / 8فِي رِثاءِ الإمامِ الحَسَنِ عليه السلام2911.الفتوح : إن لَم أمُت أسَفا عَلَيكَ فَقَدأصبَحتُ مُشتاقا إلَى المَوتِ . (3) .


1- .المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 110 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 49 وراجع : هذه الموسوعة : ج 7 ص 196 (القسم الثامن / الفصل التاسع / قتال الإمام عليه السلام أعداءه وحيدا) .
2- .المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 66 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 191 ح 3 وراجع : هذه الموسوعة : ج 2 ص 122 (القسم الثاني / الفصل الرابع / إذا جادت الدنيا عليك فجد بها) .
3- .المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 45 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 161 ح 30 .

ص: 431

8 / 6در روز عاشورا ، هنگامى كه به جناح چپ لشكر دشمن ، حمله كرد

2911.الفتوح: من حسين بن على هستم.از اهل و عيال پدرم حمايت مى كنم . سوگند مى خورم كه سر فرود نياورم.بر اساس دين پيامبر صلى الله عليه و آله حركت مى كنم .

8 / 7در بخشش

2912.امام على عليه السلام : هر گاه دنيا به تو روى آورْد ، قبل از اين كه از دستت برودبه همه مردمان ، از آن ببخش چرا كه اگر دنيا روى آورَد ، بخشش ، آن را از ميان نمى بَرَدو چون پشت كند ، بخل ، نگاهش نمى دارد .

8 / 8در رثاى امام حسن عليه السلام

2915.الطبقات الكبرى عن محمّد بن سيرين : اگر چه به جهت تأسّف بر مرگ تو نمرده امليكن به خاطر فراق تو ، مشتاق مرگ شده ام ! .

ص: 432

8 / 9في رِثاءِ الحُرِّ2915.الطبقات الكبرى ( _ به نقل از محمّد بن سيرين _ ) لَنِعمَ الحُرُّ حُرُّ بَني رِياحٍونِعمَ الحُرُّ مُختَلَفَ الرِّماحِ (1) ونِعمَ الحُرُّ إذ نادى حُسَينافَجادَ بِنَفسِهِ عِندَ الصَّباحِ . (2)8 / 10في رِثاءِ أخيهِ العَبّاسِ يَومَ عاشوراءَ2917.تاريخ اليعقوبى: تَعَدَّيتُمُ يا شَرَّ قَومٍ بِفِعلِكُموخالَفتُمُ قَولَ النَّبِيِّ مُحَمَّدِ أما كانَ خَيرُ الرُّسُلِ وَصّاكُم بِناأما نَحنُ مِن نَسلِ النَّبِيِّ المُسَدَّدِ أما كانَتِ الزَّهراءُ اُمِّيَ دونَكُمُأما كانَ مِن خَيرِ البَرِيَّةِ أحمَدِ لُعِنتُم واُخزيتُم بِما قَد جَنَيتُمُفَسَوفَ تُلاقوا (3) حَرَّ نارٍ تَوَقَّدِ . (4)8 / 11في ذِكرِ مَفاخِرِهِ يَومَ عاشوراءَ2919.العدد القويّة عن أبي مجلز : أنَا ابنُ عَلِيِّ الطُهرِ مِن آلِ هاشِمٍكَفاني بِهذا مَفخَرا حينَ أفخَرُ وجَدّي رَسولُ اللّهِ أكرَمُ مَن مَشىونَحنُ سِراجُ اللّهِ فِي الخَلقِ نَزهَرُ وفاطِمُ اُمّي مِن سُلالَةِ أحمَدٍوعَمِّيَ يُدعى ذَا الجَناحَينِ جَعفَرُ وفينا كِتابُ اللّهِ اُنزِلَ صادِقاوفينَا الهُدى وَالوَحيُ بِالخَيرِ يُذكَرُ ونَحنُ أمانُ اللّهِ لِلنّاسِ كُلِّهِمنَطولُ (5) بِهذا فِي الأَنامِ ونَجهَرُ ونَحنُ وُلاةُ الحَوضِ نَسقي وُلاتَنابِكَأسِ رَسولِ اللّهِ ما لَيسَ يُنكَرُ وشيعَتُنا فِي النّاسِ أكرَمُ شيعَةٍومُبغِضُنا يَومَ القِيامَةِ يَخسَرُ . (6) .


1- .في بعض المصادر : «صَبورٌ عندَ مشتَبَكِ الرِّماحِ» بدل «ونِعمَ الحُرُّ مُختَلَفَ الرِّماحِ» (راجع : روائع الأشعار من ديوان الأئمّة الأطهار : ص 402) .
2- .الأمالي للصدوق : ص 223 ح 239 عن عبد اللّه بن منصور عن الإمام الصادق عن آبائه عليهم السلام ، روضة الواعظين : ص 205 وفيه «وحرّ عند» بدل «نعم الحرّ» ، بحار الأنوار : ج 44 ص 319 وراجع : هذه الموسوعة : ج 6 ص 252 (القسم الثامن / الفصل الثالث / الحرّ بن يزيد الرّياحي) .
3- .هكذا في المصدر ، والصحيح : «تلاقون» ، إذ لا وجه لجزمها ، ولكنّ الوزن لا يصحّ ب «تلاقون» .
4- .المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 108 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 41 وراجع : هذه الموسوعة : ج 7 ص 76 (القسم الثامن / الفصل الخامس / العبّاس بن عليّ عليه السلام ) .
5- .طالتِ النّخلة : ارتفعت (المصباح المنير : ص 381) . وفي بعض المصادر : «نُسِرُّ» بدل «نطول» .
6- .الاحتجاج : ج 2 ص 103 ح 168 وراجع : هذه الموسوعة : ج 7 ص 204 (القسم الثامن / الفصل التاسع / ما نسب إلى الإمام عليه السلام من الشعر في ساحة القتال) .

ص: 433

8 / 9در رثاى حُر

2921.الإرشاد عن اُمّ موسى ( _ خادِمَةِ عَلِيٍّ عليه السلام وهِيَ حاضِنَةُ فاط ) چه نيكو آزاده اى است حُرّ رياحىو چه نيكو آزاده اى كه [بدنش] محلّ فرود آمدن نيزه ها شده است ! و چه نيكو آزاده اى كه حسين را صدا زدو بامدادان، جانش را [در راه او]، فدا كرد .

8 / 10در روز عاشورا ، در سوگ برادرش عبّاس

2408.تاريخ الطبرى : اى بدترين مردم ! با كارتان ، از حد گذرانديدو با سخن پيامبر صلى الله عليه و آله مخالفت كرديد . آيا بهترينِ پيامبران ، شما را به نيكى با ما سفارش نكرد ؟آيا ما از فرزندان آن پيامبرِ راستگو نيستيم ؟ آيا [فاطمه] زهرا ، مادرِ من نيست ؟آيا او فرزند بهترينِ انسان ها ، احمد ، نيست ؟ به سبب جنايت هايتان ، نفرين شديد و خوار گشتيدو به زودى، آتشى افروخته را خواهيد ديد .

8 / 11در روز عاشورا ، در باره افتخارات خويش

2410.سير أعلام النبلاء عن يزيد بن أبي حبيب وعبد الواحد من ، پسر علىِ پاك از خاندان هاشممو براى افتخار ، همين مرا بس است . جدّ من ، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، گرامى ترينِ مردم استو ما چراغ هاى خداونديم كه در زمين مى درخشيم . فاطمه ، مادرم ، از تبارِ احمد استو عمويم جعفر ، [در بهشت،] «صاحبِ دو بال» خوانده مى شود . كتاب راستين خدا ، ميان ما نازل شده استو هدايت ، در خاندان ماست و وحى ، كه از آن ، به نيكى سخن مى رود . ما امان خدا براى همه مردمانيمو به همين دليل ، ميان مردم ، والامرتبه ايم و آن را آشكار مى كنيم . ما صاحبان [حوض] كوثريم و دوستداران خود رابا جام پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، سيراب مى كنيم و اين ، چيزى انكارناشدنى است . پيروان ما ميان مردم ، گرامى ترين پيروان اندو دشمنان ما، روز قيامت ، زيان مى كنند . .

ص: 434

8 / 12في فَضلِ الشَّهادَةِ2411.امام على عليه السلام ( _ در ياد كرد از عمرو بن عاص _ ) المَوتُ خَيرٌ مِن رُكوبِ العارِوَالعارُ أولى مِن دُخولِ النّارِ وَاللّهِ ما هذا وهذا جاري . (1)8 / 13في ذَمِّ الحِرصِ2412.تاريخ الطبرى ( _ به نقل از محمّد و طلحه _ ) فَما لَكَ غَيرَ ما قَد خُطَّ شَيءٌوإن كَثُرَ التَّقَلُّبُ وَالشُّخوصُ (2) وقَد يَأتِي المُقيمَ المالُ عفواويُحرَمُهُ عَلَى الطَّلَبِ الحَريصُ . (3) .


1- .المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 68 وراجع : هذه الموسوعة : ج 7 ص 196 (القسم الثامن / الفصل التاسع / قتال الإمام عليه السلام أعداءه وحيدا) .
2- .شخوص المسافر : خروجه عن منزله (النهاية : ج 2 ص 450 «شخص») .
3- .المناقب والمثالب للخوارزمي : ص 328 .

ص: 435

8 / 12در فضيلت شهادت

2414.تاريخ الطبرى ( _ به نقل از حَرملة بن عمران _ ) مرگ [در نزد من] ، از ننگ ، بهتر استو ننگ ، از افتادن در آتش ، بهتر . به خدا سوگند ، نه اين خواهد شد و نه آن !

8 / 13در نكوهش آزمندى

2415.مروج الذّهب : روزى ات بيش از مقدارى كه برايت نوشته شده ، نيستگر چه به دنبال آن ، اين سو و آن سو بروى و همه جا سفر كنى . گاه براى كسى كه در وطنش مانده ، بيش از نيازش مى رسدو كسى كه آزمندانه در پى آن مى دود ، محروم مى مانَد. .

ص: 436

8 / 14في فَناءِ الدُّنيا2418.وقعة صفّين عن محمّد وصالح بن صدقة : يا أهلَ لَذَّةِ دُنيا لا بَقاءَ لَهاإنَّ اغتِرارا بِظِلٍّ زائِلٍ حُمُقُ . (1)8 / 15في ذَمِّ سُؤالِ غَيرِ اللّهِ تَعالى2921.الإرشاد ( _ به نقل از امّ موسى، كه كنيز على عليه السلام و س ) إذا ما عَضَّكَ الدَّهرُفَلا تَجنَح (2) إلى خَلقِ ولا تَسأَل سِوَى اللّهِتَعالى قاسِمِ الرِّزقِ فَلَو عِشتَ وطَوَّفتَمِنَ الغَربِ إلَى الشَّرقِ لَما صادَفتَ مَن يَقدِرُ أن يُسعِدَ أو يُشقِي . (3)8 / 16فِي الاِستِغناءِ بِالخالِقِ عَنِ المَخلوقِ2922.امام حسن عليه السلام : اِغنَ عَنِ المَخلوقِ بِالخالِقِتَغنَ عَنِ الكاذِبِ وَالصّادِقِ وَاستَرزِقِ الرَّحمنَ مِن فَضلِهِفَلَيسَ غَيرَ اللّهِ مِن رازِقِ مَن ظَنَّ أنَّ النّاسَ يُغنونَهُفَلَيسَ بِالرَّحمنِ بِالواثِقِ أو ظَنَّ أنَّ المالَ مِن كَسبِهِزَلَّت بِهِ النَّعلانِ مِن حالِقِ (4) . (5) .


1- .المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 69 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 193 ح 6 ، وفي محاسبة النفس للكفعمي : ص 46 من دون إسنادٍ إلى أحدٍ من أهل البيت عليهم السلام ، وفي تنبيه الخواطر : ج 1 ص 69 وكشف الغمّة : ج 2 ص 187 عن الإمام الحسن عليه السلام .
2- .جَنَح إلى الشيء : مالَ (المصباح المنير : ص 111 «جنح») .
3- .كشف الغمّة : ج 2 ص246 و 247 ، بحار الأنوار : ج 78 ص 123 ح 6 ؛ الفصول المهمّة : ص 178 ، نور الأبصار : ص153 وفيه «المغيث العالم الحقّ» بدل «تعالى قاسم الرزق» .
4- .من حالِق : أي من جبلٍ عالٍ (النهاية : ج 1 ص 426 «حلق») .
5- .تاريخ دمشق : ج 14 ص 186 ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 1 ص 147 وفيه «أنشد عبد اللّه بن إبراهيم النحوي للحسين بن عليّ بن أبي طالب عليهما السلام : إغن . . .» ، بغية الطلب في تاريخ حلب : ج 6 ص 2595 ، البداية والنهاية : ج 8 ص 209 وفيه «تمسد» بدل «تغن» ، جواهر المطالب : ج 2 ص 315 .

ص: 437

8 / 14در ناپايدارى دنيا

2925.الإرشاد عن الحسن البصري : اى اهل لذّت هاى دنياىِ بى دوام!فريفته شدن به سايه اى زوال پذير ، نابخردى است .

8 / 15در نكوهش درخواست از غير خدا

2424.وقعة صفّين عن الحسن بن كثير عن أبيه : وقتى روزگار بر تو فشار آوردبه مردم ، روى نياور و از غير خداوند متعالِقسمت كننده روزى ، درخواست مكن . اگر زنده بمانىو شرق و غرب دنيا را بگردى، كسى را نمى يابى كه بتواند [تو را]سعادتمند و يا بدبخت كند .

8 / 16در بى نيازى جُستن از مردم به كمك خداوند

2425.الفتوح : با پيوستن به خالق ، از مخلوق ، بى نيازى بجوىكه از راستگو و دروغگو ، بى نياز مى شوى . از فضل [خداى] رحمان ، روزى بخواهزيرا جز او كسى روزى دهنده نيست . هر كس بپندارد كه مردم ، مى توانند او را بى نياز كنندبى شك ، به [خداوند] رحمان ، اطمينان ندارد . يا هر كس بپندارد كه ثروتش دستاورد خودش استمانند كسى است كه در سراشيبىِ تند ، پايش لغزيده است . .

ص: 438

8 / 17في فَضلِ اُسرَتِهِ2426.وقعة صِفّين ( _ به نقل از عمر بن سعد _ ) مَن كانَ يَبأى (1) بِجَدٍّفَإِنَّ جَدِّي الرَّسولُ أو كانَ يَبأى بِاُمٍّفَإِنَّ اُمِّي البَتولُ أو كانَ يَبأى بِزَوْرٍفَزَوْرُنا جَبرَئيلُ فَنَحنُ لَم نَبأَ إلّابِما يُطاعُ الجَليلُ . (2)8 / 18فِي المَوعِظَةِ2427.وقعة صِفّين ( _ به نقل از اصبغ بن نُباته _ ) فَإِن تَكُنِ الدُّنيا تُعَدُّ نَفيسَةًفَإِنَّ ثَوابَ اللّهِ أعلى وأنبَلُ وإن تَكُنِ الأَبدانُ لِلمَوتِ اُنشِئَتفَقَتلُ امرِئٍ بِالسَّيفِ فِي اللّهِ أفضَلُ وإن تَكُنِ الأَرزاقُ قِسما مُقَدَّرافَقِلَّةُ حِرصِ المَرءِ فِي السَّعيِ أجمَلُ وإن تَكُنِ الأَموالُ لِلتَّركِ جَمعُهافَما بالُ مَتروكٍ بِهِ المَرءُ يَبخَلُ . (3) .


1- .البَأو : الكِبر والفَخر (الصحاح : ج 6 ص 2278 «بآ») .
2- .مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 1 ص 123 ؛ بحار الأنوار : ج 43 ص 352 وفيه للحسن عليه السلام نحوه .
3- .الملهوف : ص 134 ، مثير الأحزان : ص 45 ، المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 95 بزيادة «عليكم سلام اللّه يا آل أحمد _ فإنّي أراني عنكم سوف أرحل» في آخره ، كشف الغمّة : ج 2 ص 240 كلّها نحوه ، بحار الأنوار : ج 44 ص 374 و ج 45 ص 49 ؛ تاريخ دمشق : ج 14 ص 187 ، مطالب السؤول : ص 73 ، الفتوح : ج 5 ص 72 والثلاثة الأخيرة نحوه .

ص: 439

8 / 17در برترىِ خانواده اش

2429.وقعة صِفّين ( _ به نقل از حَبّه عُرَنى _ ) هر كس بخواهد به جدّش افتخار كندجدّ من ، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله است . اگر بخواهد به مادر افتخار كندمادر من ، بتول است . اگر بخواهد به ديدار كننده اش ببالدديدار كننده ما جبرئيل عليه السلام است . امّا ما افتخار نمى كنيم ، مگربه كارهايى كه براى اطاعت خدا ، انجام مى دهيم .

8 / 18در موعظه

2431.الإرشاد ( _ في بَيانِ قِصَّةِ عَطَشِ أصحابِ الإِمامِ عليه ا ) اگر چه دنيا، گران بها شمرده مى شودامّا پاداش خداوند ، بلندپايه تر و گرامى تر است . اگر بدن ها براى مرگ، آفريده شده اندكشته شدن با شمشير در راه خدا ، برتر است . اگر روزى ها تقسيم و اندازه گيرى شده اندبنا بر اين ، حرص نورزيدن در كسب روزى ، زيباتر است . اگر نتيجه جمع كردن اموال در اين جهان ، رها كردن آنهاستپس چرا انسان بر چيزى كه رها مى شود ، بخل بورزد ؟! .

ص: 440

8 / 19فِي اختِيارِ المَوتِ عَلى ذُلِّ الحَياةِ2432.شرح نهج البلاغة ( _ در وصفِ نيرومندى امام عليه السلام _ ) أذُلَّ الحَياةِ وذُلَّ المَماتِوَ كُلّاً أراهُ طَعاما وَبيلاً فَإِن كانَ لابُدَّ مِن واحدٍ (1)فَسيري إلَى المَوتِ سَيرا جَميلاً . (2)8 / 20في مَضارِّ كَثرَةِ المالِ2434.وقعة صفّين عن يزيد بن قيس الأرحبي : كُلَّما زيدَ صاحِبُ المالِ مالاًزيدَ في هَمِّهِ وفِي الاِشتِغالِ قَد عَرَفناكِ يا مُنَغِّصَةَ العَيشِ ويا دارَ كُلِّ فانٍ وبالِ لَيسَ يَصفو لِزاهِدٍ طَلَبُ الزُّهدِ إذا كانَ مُثقَلاً بِالعِيالِ . (3)8 / 21في لَيلَةِ عاشوراءَ2436.وقعة صفّين عن أبي الوداك : يا دَهرُ! اُفٍّ لَكَ مِن خَليلِكَم لَكَ بِالإِشراقِ وَالأَصيلِ مِن صاحِبٍ أو طالِبٍ قَتيلِوَالدَّهرُ لا يَقنَعُ بِالبَديلِ وإنَّمَا الأَمرُ إلَى الجَليلِوكُلُّ حَيٍّ سالِكٌ سَبيلي . (4) .


1- .في المصدر : «من إحداهما» ، وما أثبتناه هو الصحيح ، ولا يستقيم الوزن إلّا به .
2- .محاضرات الاُدباء : ج 3 ص 142 .
3- .تاريخ دمشق : ج 14 ص 186 ، بغية الطلب في تاريخ حلب : ج 6 ص 2595 ، البداية والنهاية : ج 8 ص 209 ، جواهر المطالب : ج 2 ص 315 .
4- .الإرشاد : ج 2 ص 93 وراجع : هذه الموسوعة : ج 6 ص 44 (القسم الثامن / الفصل الأوّل / حالة زينب عليهاالسلامليلة عاشوراء) .

ص: 441

8 / 19در برگزيدن مرگ بر زندگى ذليلانه

2437.تاريخ الطبري عن خالد بن قطن الحارثي : آيا ننگِ زندگى و خوارى مرگ را با هم بپذيرمدر حالى كه من ، طعم هر دو را ناگوار مى بينم ؟ اگر به ناچار ، بايد از ميان مرگ و زندگى ذليلانه، يكى را برگزيدپس _ اى نفس _ با حركتى زيبا، به سوى مرگ بشتاب .

8 / 20در ضررهاى مال بسيار داشتن

2926.الإرشاد : هر اندازه كه بر دارايىِ ثروتمند ، افزوده شودبر گرفتارى و مشغوليت او افزوده مى شود .

[

اى دنيا،] اى ناگوار كننده زندگى!اى سراى هر نابوده شونده و از بين رونده! تو را شناخته ايم . براى هيچ پارسايى، طلب زهد ، گوارا نمى شودهر گاه بار زندگى اش سنگين باشد .

8 / 21در شب عاشورا

2926.الإرشاد: اى روزگار! نفرين بر دوستى تو باد!چه قدر طلوع و غروب دارى! و چه قدر ياران و هواخواهانِ كُشته دارى!و روزگار ، هيچ گاه به جاى گزين هم قانع نمى شود . كارِ همه با خداى بزرگ استو هر زنده اى ، راه مرا مى پيمايد. .

ص: 442

8 / 22في بَيانِ تَوالِي المَصائِبِ عَلَيهِ2927.فضائل الصحابة ، ابن حنبل ( _ به نقل از حسن بن كثير ، از پدرش _ ) يا نَكَباتِ الدَّهرِ! دولي دولي (1)وأقصِري إن شِئتِ أو أطيلي رَمَيتِني رَميَةَ لا مُقيلَبِكُلِّ خَطبٍ فادِحٍ جَليلِ وكُلِّ عِب ءٍ (2) أيِّدٍ (3) ثَقيلِأوَّلَ ما رُزِئتُ (4) بِ الرَّسولِ وبَعدُ بِالطّاهِرَةِ البَتولِوَالوالِدِ البَرِّ بِنَا الوَصولِ وبِالشَّقيقِ الحَسَنِ الجَليلِوَالبَيتِ ذِي التَّأويلِ وَالتَّنزيلِ وزَورِنا المَعروفِ مِن جِبريلِفَما لَهُ فِي الرُّزءِ مِن عَديلِ ما لَكِ عَنِّي اليَومَ مِن عُدولِوحَسبِيَ الرَّحمنُ مِن مُنيلِ . (5) .


1- .دَالَت الأيّام : أي دارت (الصحاح : ج 4 ص 1700 «دول») .
2- .في المصدر : «غب ء» ، والتصويب من بحار الأنوار .
3- .آدَ : قَوِيَ واشتدَّ فهو أيِّدٌ (المصباح المنير : ص 32 «آد») .
4- .الرُزْءُ : المصيبة (الصحاح : ج 1 ص 53 «رزأ») .
5- .كشف الغمّة : ج 2 ص 250 ، بحار الأنوار : ج 78 ص 126 ح 6 .

ص: 443

8 / 22در مصيبت هاى پى در پىِ وارد شده بر ايشان

2930.الفتوح : اى مصيبت هاى روزگار! هر گونه مى خواهيد ، بچرخيدچه كوتاه باشيد ، چه طولانى .

[

اى مصيبت هاى روزگار!] مرا هدف قرار داده ايد كه گريزى از آن نيستبا حوادث گران و بسيار بزرگ و بلاهاى سخت و بزرگ و سنگين!نخستين مصيبتى كه بدان گرفتار شدم ، [از دست دادن] پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بود . و سپس ، مصيبت مادرم طاهره بتول عليهاالسلامو پس از آن ، شهادت پدر نيكوكار و بسيار بخشنده ام . و بعد از آن ، شهادت برادر گرامى ام ، حسنو نيز خاندان تفسير و تأويلِ قرآن. بعد از آن ، نيامدن زائر معروف ما، جبرئيل عليه السلامكه بالاترين مصيبت ماست . امروز ، گريزى از رسيدن اين مصيبت ها نيست[خداى] رحمان، مرا از هر چه مى رسد ، كفايت خواهد كرد . .

ص: 444

8 / 23في فَضلِ اُسرَتِهِ وأحَقِّيَّتِهِ لِلخِلافَةِ2930.الفتوح: أبي عَلِيٌّ وجَدّي خاتَمُ الرُّسُلِوَالمُرتَضَونَ لِدينِ اللّهِ مِن قَبلي وَاللّهُ يَعلَمُ وَالقُرآنُ يَنطِقُهُأنَّ الَّذي بِيَدَي مَن لَيسَ يَملِكُ لي ما يُرتَجى بِامرِئٍ لا قائِلٍ عَذلاً (1)ولا يَزيغُ إلى قَولٍ ولا عَمَلِ ولا يُرى خائِفا في سِرِّهِ وَجِلاًولا يُحاذِرُ مِن هَفوٍ ولا زَلَلِ يا وَيحَ نَفسي مِمَّن لَيسَ يَرحَمُهاأما لَهُ في كِتابِ اللّهِ مِن مَثَلِ أما لَهُ في حَديثِ النّاسِ مُعتَبَرٌمِنَ العَمالِقَةِ (2) العادِيَّةِ الاُوَلِ يا أيُّهَا الرَّجُلُ المَغبونُ شيمَتُهُإنّي وَرِثتُ رَسولَ اللّهِ عَن رُسُلِ أأنتَ أولى بِهِ مِن آلِهِ فَبِماتُرَى اعتَلَلتَ وما فِي الدّينِ مِن عِلَلِ . (3)8 / 24في طولِ الأَمَلِ2932.تنبيه الخواطر ( _ به نقل از اسماعيل بن عبد اللّه صلعى _ ) يا مَن بِدُنياهُ اشتَغَلوغَرَّهُ طولُ الأَمَل! المَوتُ يَأتي بَغتَةً (4)وَالقَبرُ صُندوقُ العَمَل . (5) .


1- .العَذْلُ : المَلامَةُ (الصحاح : ج 5 ص 1762 «عذل») .
2- .العَمالِقة : الجبابرة الذين كانوا بالشام من بقيّة قوم عاد (النهاية : ج 3 ص 301 «عملق») .
3- .كشف الغمّة : ج 2 ص 249 ، بحار الأنوار : ج 78 ص 125 ح 6 .
4- .جاءَ بَغتَةً : أي فجأةً على غِرّة (المصباح المنير : ص 56 «بغت») .
5- .بستان الواعظين : ص 194 .

ص: 445

8 / 23در فضيلت خاندانش و شايسته تر بودنش براى خلافت

2935.مروج الذهب : پدرم ، على و جدّم ، خاتمِ پيامبران استآنان كه قبل از ما براى ابلاغ دين خدا ، مورد رضايت خداوند بودند . خدا مى داند و قرآن نيز مى گويدآن كسى كه در برابر من قرار گرفته است (يزيد) ، حقّ حاكميتى بر من ندارد . به چنين كسى اميد نمى رود كه ملامت كننده نباشدو در گفتار و عمل ، منحرف نگردد . در نهان ، بيمناك و هراسناك نيستو از لغزش و سقوط ، حذر نمى كند . واى بر جان من از كسى كه بر آن ، رحم نمى كند!آيا براى او در كتاب خدا ، مَثَلى وجود ندارد ؟ آيا در سخنان مردم ، براى او عبرت هايى نيستاز سرنوشت قوم عمالِقه تجاوزگر و ستمگران پيشين [در شام]؟ اى كه اخلاقش به انحطاط كشيده ! [بدان كه]من ، وارث پيامبر صلى الله عليه و آله هستم و او هم وارث پيامبران الهى است . آيا تو با آن كه نامناسب ديده مى شوى ، از اهل بيت پيامبر صلى الله عليه و آله به او شايسته ترىدر حالى كه در دين خدا، كاستى اى وجود ندارد؟!

8 / 24در درازىِ آرزوها

2935.مروج الذهب : اى كسى كه به دنيايش مشغول شده استو آرزوهاى درازش ، او را فريفته است ! بدان كه مرگ ، ناگهان، فرا مى رسدو قبر انسان ، صندوق اعمال اوست . .

ص: 446

8 / 25في وَداعِ ابنَتِهِ سُكَينَةَ وقَد ضَمَّها إلى صَدرِهِ2936.تاريخ اليعقوبى : سَيَطولُ بَعدي يا سَكِينَةُ فَاعلَميمِنكِ البُكاءُ إذَا الحِمامُ (1) دَهاني لا تُحرقي قَلبي بِدَمعِكِ حَسرَةًمادامَ مِنِّي الرّوحُ في جُثماني وإذا قُتِلتُ فَأَنتِ أولى بِالَّذيتَأتينَهُ يا خَيرَةَ النِّسوانِ . (2)8 / 26في بَيانِ فَضائِلِهِ ومَطاعِنِ أعدائِهِ يَومَ الطَّفِّ2938.تاريخ الطبرى ( _ به نقل از محمّد بن حنفيّه _ ) كَفَرَ القَومُ وقِدما رَغِبواعَن ثَوابِ اللّهِ رَبِّ الثَّقَلَين قَتَلوا قِدما عَلِيّا وَابنَهُ ال__حَسَنَ الخَيرَ الكَريمَ الطَّرَفَين حَنَقا (3)

مِنهُم وقالوا أجمِعوانَفتِكُ الآنَ جَميعا بِ الحُسَين يا لَقَومٍ مِن اُناسٍ رُذَّلٍجَمَعُوا الجَمعَ لِأَهلِ الحَرَمَين ثُمَّ ساروا وتَواصَوا كُلُّهُمبِاجتِياحي (4) لِرِضاءِ المُلحِدَين لَم يَخافُوا اللّهَ في سَفكِ دَميلِعُبَيدِ اللّهِ نَسلِ الكافِرَين وَابنُ سَعدٍ قَد رَماني عَنوَةًبِجُنودٍ كَوُكوفِ (5) الهاطِلَين لا لِشَيءٍ كانَ مِنّي قَبلَ ذاغَيرَ فَخري بِضِياءِ الفَرقَدَين بِعَلِيِّ الخَيرِ مِن بَعدِ النَّبِيِّوَالنَّبِيِّ القُرَشِيِّ الوالِدَين خَيرَةُ اللّهِ مِنَ الخَلقِ أبيثُمَّ اُمّي فَأَنَا ابنُ الخَيرَتَين فِضَّةٌ قَد خَلَصَت مِن ذَهَبٍفَأَنَا الفِضَّةُ وَابنُ الذَّهَبَين فاطِمُ الزَّهراءُ اُمّي وأبيوارِثُ الرُّسلِ ومَولَى الثَّقَلَين طَحَنَ الأَبطالَ لَمّا بَرَزوايَومَ بَدرٍ وبِاُحد وحُنَين ولَهُ في يَومِ اُحدٍ وَقعَةٌشَفَتِ الغِلَّ بِفَضِّ العَسكَرَين ثُمَّ بِالأَحزابِ وَالفَتحِ مَعاكانَ فيها حَتفُ (6) أهلِ الفَيلَقَين وأخو خَيبَرَ إذ بارَزَهُمبِحُسامٍ صارِمٍ ذي شَفرَتَين وَالَّذي أردى جُيوشا أقبَلوايَطلُبونَ الوِترَ (7) في يَومِ حُنَين في سَبيلِ اللّهِ ماذا صَنَعَتاُمَّةُ السَّوءِ مَعا بِالعِترَتَين عِترَةِ البَرِّ التَّقِيِّ المُصطَفىوعَلِيِّ القَرمِ (8) يَومَ الجَحفَلَين (9) مَن لَهُ عَمٌّ كَعَمّي جَعفَرٍوَهَبَ اللّهُ لَهُ أجنِحَتَين (10) مَن لَهُ جَدٌّ كَجَدّي فِي الوَرىوكَشَيخي فَأَنَا ابنُ العَلَمَين والدِي شَمسٌ واُمّي قَمَرٌفَأَنَا الكَوكَبُ وَابنُ القَمَرَين جَدِّيَ المُرسَلُ مِصباحُ الهُدىوأبِي الموفي لَهُ بِالبَيعَتَين بَطَلٌ قَرمٌ هِزَبرٌ (11) ضَيغَمٌ (12)ماجِدٌ سَمحٌ قَوِيُّ السّاعِدَين عُروَةُ الدّينِ عَلِيٌّ ذاكُمُصاحِبُ الحَوضِ مُصَلِّي القِبلَتَين مَع رَسولِ اللّهِ سَبعا كامِلاًما عَلَى الأَرضِ مُصَلٍّ غَيرُ ذَين تَرَكَ الأَوثانَ لَم يَسجُد لَهامَع قُرَيشٍ مُذ نَشا طَرفَةَ عَين عَبَدَ اللّهَ غُلاما يافِعا (13)وقُرَيشٌ يَعبُدونَ الوَثَنَين يَعبُدونَ اللّاتَ وَالعُزّى مَعاوعَلِيٌّ كانَ صَلَّى القِبلَتَين . (14) .


1- .الحِمَامُ : الموت (النهاية : ج 1 ص 446 «حمم») .
2- .المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 109 وراجع : هذه الموسوعة : ج 7 ص 188 (القسم الثامن / الفصل التاسع / وداع الإمام عليه السلام النساء) .
3- .الحَنَق : الغَيظ (الصحاح : ج 4 ص 1465 «حنق») .
4- .في المصدر : «باحتياجي» ، والتصويب من المصادر الاُخرى .
5- .الوَكُوفُ : الغزيرة (النهاية : ج 5 ص 220 «وكف») .
6- .الحَتف : الموت (الصحاح : ج 4 ص 1340 «حتف») .
7- .صاحبُ الوِتْر : الطالبُ بالثأر (النهاية : ج 5 ص 148 «وتر») .
8- .القَرْمُ : الفَحلُ والسيّد (القاموس المحيط : ج 4 ص 163 «قرم») .
9- .الجَحْفَلُ : الجيش (الصحاح : ج 4 ص 1652 «جحفل») .
10- .هكذا في المصدر ، وهو غير صحيح ؛ لأنّ الأجنحة جمع فكيف يثنّى ؟ علما أنّ هذا البيت ليس موجودا في الديوان .
11- .الهِزَبْرُ : الأسد ، والغليظ الضخم ، والشديد الصُّلْب ، فارسية (القاموس المحيط : ج 2 ص 161 «هزبر») .
12- .الضَّيغَم : العضّ الشديد ، وبه سمّي الأسد : ضيغما (النهاية : ج 3 ص 91 «ضغم») .
13- .أيفَعَ الغلام فهو يافِع : إذا شارَفَ الاحتلام ولمّا يحتلم (النهاية : ج 5 ص 299 «يفع») .
14- .المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 79 وراجع : هذه الموسوعة : ج 7 ص 204 (القسم الثامن / الفصل التاسع / ما نسب إلى الإمام عليه السلام من الشعر في ساحة القتال) .

ص: 447

8 / 25در وداع با دخترش سَكينه ، در حالى كه او را به سينه اش چسبانده بود

2941.الإمام زين العابدين عليه السلام : اى دخترم ، سكينه! بدان كه وقتى مرگ ، مرا در بر گرفتگريه هاى تو طولانى خواهد شد . با اشك هاى حسرت بارت ، قلبم راتا زمانى كه جان در بدن دارم ، نسوزان . آن گاه كه من كشته شدم ، تو سزاوارترىكه زنان براى گفتن تسليت ، به گِردت جمع شوند ، اى بهترينِ زنان !

8 / 26در روز عاشورا ، در بيان فضايل خود و پَلشتى هاى دشمنانش

2941.امام زين العابدين عليه السلام : اين قوم ، كافر شدند و پيش از اين نيزاز پاداش پروردگار اِنس و جن ، روى گردان بودند . پيش از اين ، على عليه السلام و نيز فرزندشحسن عليه السلام را، كه از دو طرف (پدر و مادر) كريم بود ، به كينه كشتند . و اينك با كينه و خشم مى گويند : جمع شويدتا همگى بر حسين بتازيم . واى بر اين قوم ، از دست اين مردم پَستكه براى كشتن اهل دو حرم ، لشكر آراسته اند ! آنها براى نابودى من ، به همديگر سفارش مى كنندو براى رضاى دو مُلحد (ابن زياد و يزيد) به راه افتاده اند . در ريختن خون من، از خدا نمى ترسندبراى [رضايت] عبيد اللّه كه از نسل دو كافر است . ابن سعد ، همچون دانه هاى پى در پىِ بارانبا لشكر قهرش مرا تيرباران كرد . نه اين كه خلافى كرده باشمبلكه تنها به خاطر افتخارم به دو ستاره فروزان . على بن ابى طالب ، بهترين فرد پس از پيامبر صلى الله عليه و آلهپيامبرى كه از طرف پدر و مادر ، قُرَشى است . برگزيده خداوند از ميان مردم ، پدرم استو پس از آن، مادرم، و من ، فرزند دو برگزيده خدايم . من نقره اى هستم كه از طلا گرفته شده امنقره اى كه فرزند دو طلاست : مادرم فاطمه زهرا ، و پدرموارثِ پيامبران و سَرور اِنس و جن ؛ همو كه وقتى در جنگ هاى بدر و اُحُد و حُنَينپهلوانان به ميدان آمدند ، آنها را در هم كوبيد . او (پدرم) در جنگ اُحُد ، داستانى داردبا پراكندن سپاه دشمن ، اندوه دل [مسلمانان] را شفا بخشيد . سپس در جنگ احزاب و فتح مكّه، با حضور پدرمسپاه بزرگِ مشركان و يهوديان، براى هميشه مُردند . همان صاحب خيبر كه با خيبريان به جنگ برخاستبا شمشيرى دو دَم و بُرَنده ؛ همو كه سپاهى را به هلاكت افكندكه در روز حُنَين ، به خونخواهى آمده بودند . ببين اين امّت زشتكار ، با عترت آن دو [بزرگ] چه كردندو به خيال خود ، به خاطر خدا كردند . عترت پيامبرِ برگزيده نيكوكار متّقىو عترت على ، دلاورِ روزهاى جنگ . چه كسى عمويى مانند عمويم جعفر داردكه خداوند ، دو بال [در بهشت] به او بخشيده است ؟ چه كسى ميان مردم ، جَدّى همانند جدّ من داردو پدرى مانند پدر من ؟ من ، فرزند دو نامدارم . پدرم ، خورشيد و مادرم ، ماه استو من ، ستاره و فرزندِ آن خورشيد و ماهم . جدّم، فرستاده خدا و چراغ هدايت استو پدرم، كسى است كه در دو جا برايش بيعت گرفته شده است . او پهلوان ، دلاور ، شير سِتَبر بيشهقوى پنجه ، بزرگوار و بخشنده است . آرى! اين على ، دستگيره دينو صاحب حوض [كوثر] و نمازگزارنده به سوى دو قبله است كه هفت سال كامل با پيامبر صلى الله عليه و آله نماز خوانده استدر حالى كه روى زمين ، هيچ نمازگزارى جز آن دو نبود . بت ها را رها كرد و از هنگام ولادتچشم بر هم زدنى ، همراه قريش ، بت ها را سجده نكرد . از نوجوانى ، فقط خدا را عبادت كرددر حالى كه قريش ، دو بت را پرستش مى كردند . آنها لات و عُزّا را پرستش مى كردنددر حالى كه على ، به سوى دو قبله (بيت المقدّس و كعبه) نماز مى گزارد . .

ص: 448

. .

ص: 449

. .

ص: 450

8 / 27فِي المَوعِظَةِ2944.بحار الأنوار عن لوط بن يحيى عن أشياخه عن محمّد اب ما يَحفَظِ اللّهُ يُصَنما يَضَعِ (1) اللّهُ يُهَن مَن يُسعِدِ اللّهُ يَلِنْلَهُ الزَّمانُ إن خَشُن أخِي اعتَبِر لا تَغتَرِركَيفَ تَرى صَرفَ الزَّمَن يَجزي بِما اُوتِيَ مِنفِعلٍ قَبيحٍ أو حَسَن أفلَحَ عَبدٌ كُشِفَ ال__غِطاءُ عَنهُ فَفَطَن وقَرَّ عَينا مَن رَأىأنَّ البَلاءَ فِي اللَّسَن فَمازَ (2) مِن ألفاظِهِفي كُلِّ وَقتٍ ووَزَن وخافَ مِن لِسانِهِغَربا (3) حَديدا فَحَزَن (4) ومَن يَكُ مُعتَصِمابِاللّهِ ذِي العَرشِ فَلَن يَضُرَّهُ شَيءٌ ومَنيُعدي عَلَى اللّهِ ومَن مَن يَأمَنِ اللّهَ يَخَفوخائِفُ اللّهِ أمِن وما لِما يُثمِرُهُ الخَوفُ مِنَ اللّهِ ثَمَن يا عالِمَ السِّرِّ كَمايَعلَمُ حَقّا ما عَلَن صَلِّ عَلى جَدّي أبِي ال__قاسِمِ ذِي النّورِ المُبَن أكرَمُ مَن حَيَّ ومَنلُفِّفَ مَيتا فِي الكَفَن وَامنُن عَلَينا بِالرِّضافَأَنتَ أهلٌ لِلمِنَن وأعفِنا في دينِنامِن كُلِّ خُسرٍ وغَبَن ما خابَ مَن خابَ كَمَنيَوما إلَى الدُّنيا رَكَن طوبى لِعَبدٍ كُشِفَتعَنهُ غَياباتُ الوَسَن (5) وَالمَوعِدُ اللّهُ ومايَقضِ بِهِ اللّهُ مَكَن . (6) .


1- .في المصدر : «يصنع» ، والتصويب من بحار الأنوار .
2- .مَازَهُ : عَزَلَهُ وفَرَزَهُ (القاموس المحيط : ج 2 ص 193 «ماز») .
3- .في المصدر : «عزبا» ، والصحيح ما أثبتناه ، قال ابن منظور : في لسانه غربٌ أي حدّة ، وغربُ اللّسان : حدّته ، ولسانٌ غربٌ : حديد (لسان العرب : ج 1 ص 641 «غرب») .
4- .في بحار الأنوار : «فخزن» .
5- .الوَسَن : ثقلة النوم ، وقيل : النعاس (لسان العرب : ج 13 ص 449 «وسن») .
6- .كشف الغمّة : ج 2 ص 248 ، بحار الأنوار : ج 78 ص 124 ح 6 .

ص: 451

8 / 27در اندرز

2943.مقتل أمير المؤمنين ( _ ب_ه ن_ق_ل از ع_مر ب_ن عبد الرحمان بن نفيع بن جع ) آنچه خداوند متعالْ حفظش كند، محفوظ مى مانَدو هر چه خداوندْ آن را وا گذارد ، خوار مى گردد . هر كس را خداوند، سعادتمند كندروزگار با همه خشونت هايش بر او آسان مى شود . برادرم! عبرت گير و مغرور مشومگر گردش روزگار را نمى بينى كه به كارهاى انجام شده ، جزا مى دهدچه كارهاى نيك و چه بد؟! رستگار ، بنده اى است كه پرده غفلتاز [چشم] او برداشته شد و حقيقت را دريافت . و چشم كسى روشن است كه بداندگرفتارى انسان ، در زبان است . از اين رو ، در همه حالگزيده و سنجيده سخن مى گويد . و از تند و تيزىِ زبان خود مى ترسدو ناراحت مى شود [و آن را نگاه مى دارد] . كسى كه به ريسمان خدا چنگ بزندهرگز ، چيزى به وى ضرر نمى رساند . و كيست كه بتواند با خدا دشمنى ورزدو به او زيان رساند ؟ او كيست ؟ هر كس از خدا نترسد ، از همه چيز مى ترسدولى آن كه از خدا مى ترسد ، از هيچ چيزى نخواهد ترسيد. و ثمره خداترسى، آن قدر بسيار استكه نمى توان آن را ارزش گذارى كرد . اى آن كه به نهان آگاهىهمان گونه كه آشكار را مى دانى ! بر جدّم ابو القاسم ، درود فرستكه صاحب نورِ درخشنده است؛ بر آن كه گرامى ترينِ زنده هاو گرامى ترينِ در گذشتگان است . و با رضايت خود ، بر ما منّت گذاركه تو سزاوارِ منّت نهادن هستى . و ما را در دينمان معاف داراز هر خسارت و كاستى اى . هيچ كس زيان نديدبه قدر كسى كه حتّى به اندازه يك روز به دنيا ميل پيدا كرد . خوشا به حال آن بنده اى كه كنار رودپرده هاى خوابِ سنگين از چشمانش ! وعده ديدار خداوند ، واقع خواهد شدو آنچه خداوند حكم كند ، همان خواهد شد . .

ص: 452

. .

ص: 453

. .

ص: 454

8 / 28فِي الاِعتِبارِ بِالمَوتِ2946.المن_اقب لابن شهر آش_وب ع_ن محمّد ب_ن عب_د اللّه أينَ المُلوكُ الَّتي عَن حِفظِها غَفَلَتحَتّى سَقاها بِكَأسِ المَوتِ ساقيها تِلكَ المَدايِنُ فِي الآفاقِ خالِيَةٌعادَت خَرابا وذاقَ المَوتَ بانيها أموالُنا لِذَوِي الوُرّاثِ (1) نَجمَعُهاودورُنا لِخَرابِ الدَّهرِ نَبنيها . (2)8 / 29في ذَمِّ يَزيدَ2947.الإمامة والسياسة ( _ به نقل از مدائنى _ ) اللّهُ يَعلَمُ أنَّ مابِيَدَي يَزيدَ لِغَيرِهِ وبِأَنَّهُ لَم يَكتَسِبهُ بِغَيرِهِ وبِمَيرِهِ (3) لَو أنصَفَ النَّفسَ الخَؤونُ لَقَصَّرَت مِن سَيرِهِ ولَكانَ ذلِكَ مِنهُ أدنى شَرِّهِ مِن خَيرِهِ . (4)8 / 30في بَيانِ فَضائِلِهِ2948.أنساب الأشراف ( _ در ذكر آنچه پس از ترور امام عليه السلام پيش آمد ) سَبَقتُ العالَمينَ إلَى المَعاليبِحُسنِ خَليقَةٍ وعُلُوِّ هِمَّه ولاحَ بِحِكمَتي نورُ الهُدى فيلَيالٍ فِي الضَّلالَةِ مُدلَهِمَّه (5) يُريدُ الجاحِدونَ لِيُطفِئوهُويَأبَى اللّهُ إلّا أن يُتِمَّه . (6) .


1- .هكذا في المصدر ، والصواب : «لذوي الميراث» .
2- .إرشاد القلوب : ص 30 .
3- .الغِيرَةُ : المِيرَة ، يَغيرُهم : أي يميرهم وينفعهم . والمِيرَةُ : الطعام يمتارهُ الإنسان (الصحاح : ج 2 ص 775 «غير» و ص 821 «مير») .
4- .كشف الغمّة : ج 2 ص 247 ، بحار الأنوار : ج 78 ص 123 ح 6 .
5- .ليلةٌ مُدْلَهِمَّة : أي مظلمة (الصحاح : ج 5 ص 1921 «دهم») .
6- .المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 72 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 194 ح 6 .

ص: 455

8 / 28در عبرت گرفتن از مرگ

2951.مقتل أمير المؤمنين عن عامر الشعبي : كجايند شاهانى كه نتوانستند خودشان را از آسيب [مرگ] ، نگه دارندتا اين كه كاسه مرگ را سر كشيدند ؟ اين ، شهرهاى آنان است كه در سرتاسر جهان ، خالىو خراب گشته است و بنا كنندگان آنها ، طعم مرگ را چشيده اند . آرى! ما اموالمان را براى وارثان خود ، جمع مى كنيمو خانه هايمان را نيز براى خراب شدن ، بنا مى نهيم !

8 / 29در نكوهش يزيد

2950.امام على عليه السلام ( _ آن گاه كه ابن ملجم را به عنوان اسير به نزد او آ ) خداوند مى داند كه آنچهدر دستان يزيد است (حكومت) ، از آنِ غير اوست و آن را به دست نياورده استبا مال و سرمايه خود . اگر يزيد ، در باره نفس خائن خود ، انصاف به خرج مى داداز اين روش خود ، كوتاه مى آمد . و اين كارى بود كه مى توانست از بدى هاى او بكاهدو كارهاى خير ، پيش كشِ او !

8 / 30در بيان فضايل خويش

2953.الفتوح: با خوش اخلاقى و همّت بلند ، پيشى گرفتماز همه جهانيان، براى رسيدن به مقامات والا. نور هدايت ، با حكمت من درخشيددر شب هاى بسيار تاريكِ گم راهى . منكران ، مى خواهند اين نور را خاموش كنندولى خداوند، بر خلاف خواسته آنان ، آن را كامل خواهد كرد . .

ص: 456

8 / 31في بَيانِ غُربَتِهِ2956.الاستيعاب : ذَهَبَ الَّذينَ اُحِبُّهُموبَقيتُ فيمَن لا اُحِبُّه فيمَن أراهُ يَسُبُّنيظَهرَ المَغيبِ و لا أسُبُّه يَبغي فَسادي مَا استَطاعَوأمرُهُ مِمّا أرُبُّه (1) حَنَقا يَدِبُّ (2) إلَى الضَّراءِ وذاكَ مِمّا لا أدِبُّه ويَرى ذُبابَ الشَّرِّ مِنحَولي يَطِنُّ ولا يَذُبُّه وإذا خَبا (3) وَغَرُ (4) الصُّدورِفَلا يَزالُ بِهِ يَشُبُّه (5) أفَلا يَعيجُ (6) بِعَقلِهِأفَلا يَثوبُ (7) إلَيهِ لُبُّه أفَلا يَرى أنْ فِعلَهُمِمّا يَسورُ إلَيهِ غِبُّه (8) حَسبي بِرَبِّيَ كافِياما أختَشي وَالبَغيُ حَسبُه ولَقَلَّ مَن يُبغى (9) عَلَيهِ فَما كَفاهُ اللّهُ رَبُّه (10) . (11) .


1- .رَبَّ الضَّيعةَ : أي أصلَحَها وأتَمَّها (الصحاح : ج 1 ص 130 «ربب») .
2- .يقال : دَبَّت عَقاربُه ؛ بمعنى سَرَت نمائِمُهُ وأذاه . وهو يَدِبُّ بيننا بالنمائم (تاج العروس : ج 1 ص 477 «دبب») .
3- .في المصدر : «جنا» ، والتصويب من بحار الأنوار . قال ابن منظور : خَبَتِ النارُ والحَربُ والحِدَّةُ : سَكَنَت وطفئت وخمد لَهَبُها (لسان العرب : ج 14 ص 223 «خبا») .
4- .الوَغَرُ : الغِلّ والحرارة (النهاية : ج 5 ص 208 «وغر») .
5- .شَبَبتُ النارَ والحَربَ أشُبُّها شَبّا : إذا أوقدتها (الصحاح : ج 1 ص 151 «شبب») .
6- .عَاجَ به : أي عطف إليه ، ومالَ ، وألمّ به (النهاية : ج 3 ص 315 «عوج») .
7- .ثاب الرَّجلُ يَثوبُ ثَوبا : رجع بعد ذهابه (الصحاح : ج 1 ص 94 «ثوب») .
8- .غِبُّ كلّ شيء : عاقبته (الصحاح : ج 1 ص 190 «غبب») .
9- .في المصدر : «ينبغي» ، والتصويب من بحار الأنوار .
10- .في المصدر : «أدبه» ، والتصويب من بحار الأنوار .
11- .كشف الغمّة : ج 2 ص 246 ، بحار الأنوار : ج 78 ص 122 ح 6 ؛ الفصول المهمّة : ص 178 ، نور الأبصار : ص 153 نحوه وليس فيهما من «يبغي» إلى «لبّه» .

ص: 457

8 / 31در بيان غربت خويش

2956.الاستيعاب: آنان كه دوستشان داشتم ، از اين جهان رفتندو اينك ، در ميان كسانى هستم كه دوستشان ندارم . در ميان مردمى زندگى مى كنم كه پشتِ سرم ناسزا مى گويندامّا من از آنان، به بدى ياد نمى كنم . تا مى توانند ، در پىِ تباه كردنم هستندولى من براى اصلاح آنان ، امر به معروف مى كنم . با كينه و خشم ، در پىِ زيان رساندن به من اندحال آن كه من ، در پىِ زيان ديدن آنان نيستم . آنان، حشرات گَزَنده را مى بينند كه در اطراف من،صدا مى كنند ؛ امّا آنها را از من نمى رانند . هر گاه آتش كينه دل ها رو به خاموشى مى رودآنان ، آن را شعله ور مى كنند . آيا انديشه خود را به كار نمى اندازنديا عقل به سرشان، باز نگشته است ؟ آيا نمى دانند عواقب اعمال بدشاندامنگير خودشان مى شود ؟ پروردگارم، براى من بس استدر برابر آنچه از آن بيم دارم، و ستم هم ، كارِ آنان است . و كم است كسى كه به او ستم شودو خداوند _ پروردگارش _ كفايتش نكند . .

ص: 458

8 / 32فِي المُناجاةِ مَعَ رَبِّ الأَربابِ2957.تاريخ الطبرى ( _ به نقل از اسماعيل بن راشد _ ) إنَّهُ عليه السلام سايَرَ أنَسَ بنَ مالِكٍ ، فَأَتى قَبرَ خَديجَةَ فَبَكى ، ثُمَّ قالَ : اِذهَب عَنّي . قالَ أنَسٌ : فَاستَخفَيتُ عَنهُ ، فَلَمّا طالَ وُقوفُهُ فِي الصَّلاةِ سَمِعتُهُ قائِلاً :

يا رَبِّ يا رَبِّ! أنتَ مَولاهُفَارحَم عُبَيدا إلَيكَ مَلجاهُ يا ذَا المَعالي عَلَيكَ مُعتَمَديطوبى لِمَن كُنتَ أنتَ مَولاهُ طوبى لِمَن كانَ خائِفا أرِقايَشكو إلى ذِي الجَلالِ بَلواهُ وما بِهِ عِلَّةٌ ولا سَقَمٌأكثَرُ مِن حُبِّهِ لِمَولاهُ إذَا اشتَكى بَثَّهُ وغُصَّتَهُأجابَهُ اللّهُ ثُمَّ لَبّاهُ إذَا ابتَلى (1)

بِالظَّلامِ مُبتَهِلاًأكرَمَهُ اللّهُ ثُمَّ أدناهُ .

فَنودِيَ :

لَبَّيكَ لَبَّيكَ أنتَ في كَنَفيوكُلُّ ما قُلتَ قَد عَلِمناهُ صَوتُكَ تَشتَاقُهُ مَلائِكَتيفَحَسبُكَ الصَّوتُ قَد سَمِعناهُ دُعاكَ عِندي يَجولُ في حُجُبٍفَحَسبُكَ السِّترُ قَد سَفَرناهُ (2) لَو هَبَّتِ الرّيحُ في جَوانِبِهِ (3)خَرَّ صَريعا لِما تَغَشّاهُ سَلني بِلا رَغبَةٍ ولا رَهَبٍولا حِسابٍ إنّي أنَا اللّهُ . (4) .


1- .كذا في المصدر وبحار الأنوار ، ولعلّ الصواب : «خلا» ، كما في دائرة المعارف الحسينية.
2- .سَفَرْتُ الشيء : كشفته (المصباح المنير : ص 278 «سفر») .
3- .الضمير يحتمل إرجاعه إليه عليه السلام على سبيل الالتفات ، لبيان غاية خضوعه وولهه في العبادة بحيث لو تحرّكت ريحٌ لأسقَطَته (بحار الأنوار : ج 44 ص 193) .
4- .المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 69 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 193 ح 5 .

ص: 459

8 / 32در مناجات با ربُّ الأرباب

2960.تاريخ دمشق عن عقبة بن أبي الصهباء :امام حسين عليه السلام با اَنَس بن مالك ، كنار قبر خديجه عليهاالسلام آمد و گريست . سپس به وى فرمود : «مرا تنها بگذار» .

اَنَس مى گويد : خود را از او پنهان كردم . پس از آن كه نمازش به درازا كشيد ، شنيدم كه مى گويد :

«اى پروردگارم ، اى پروردگارم! تو مولاى منىبه بنده كوچكت رحم كن كه پناهش تويى . اى صاحب والايى ها! فقط به تو اعتماد دارمخوشا به حال آن كه تو مولايش باشى ! خوشا به حال آن كه ترسان و شب بيدار استو شكايت گرفتارى هايش را فقط به پروردگار باعظمتش مى گويد و درد و بيمارى اىبجز محبّت مولايش ندارد . هر گاه از غم و غصّه اش شِكوه كندخداوند، جوابش را مى دهد و مى پذيرد . هر گاه هنگامِ تاريكى ها به او تضرّع كندخداوند ، گرامى اش مى دارد و به خود، نزديكش مى كند» .

پس ندا داده شد :

«بلى ، بلى! تو تحت حمايت من هستىو هر آنچه را گفتى ، دانستيم . فرشتگان من ، به آواى تو مشتاق اندو تو را همين بس كه آن را شنيديم . دعاى تو نزد من ، ميان حجاب ها در جولان استو ماندن آن ميان حجاب ها بس باشد . ما پرده برگرفتيم . اگر به گاه دعا ، باد بر او بوزدبيهوش بر زمين مى افتد . از من بخواه ، بى هيچ ترس و وحشتىو بى حساب ، كه من خداوند يكتايم» . .

ص: 460

8 / 33في جَوابِ الأَعرابِيِّ2961.الإمام عليّ عليه السلام ( _ مِن وَصِيَّةٍ لَهُ لِلحَسَنِ وَالحُسَينِ عليهما ) إنَّ أعرابِيّا دَخَلَ المَسجِدَ الحَرامَ ، فَوَقَفَ عَلَى الحَسَنِ عليه السلام وحَولَهُ حَلقَةٌ ، فَقالَ لِبَعضِ جُلَساءِ الحَسَنِ عليه السلام : مَن هذَا الرَّجُلُ ؟

فَقالَ لَهُ : الحَسَنُ بنُ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ عليه السلام .

فَقالَ الأَعرابِيُّ : إيّاهُ أرَدتُ .

فَقالَ لَهُ : وما تَصنَعُ بِهِ يا أعرابِيُّ ؟

فَقالَ : بَلَغَني أنَّهُم يَتَكَلَّمونَ فَيُعرِبونَ في كَلامِهِم ، وإنّي قَطَعتُ بَوادِيا وقِفارا وأودِيَةً وجِبالاً ، وجِئتُ لِاُطارِحَهُ الكَلامَ وأسأَلَهُ عَن عَويصِ (1) العَرَبِيَّةِ .

فَقالَ لَهُ جَليسُ الحَسَنِ عليه السلام : إن كُنتَ جِئتَ لِهذا فَابدَأ بِذلِكَ الشّابِ _ وأومى إلَى الحُسَينِ عليه السلام _ .

فَوَقَفَ عَلَيهِ وسَلَّمَ ، [فَرَدَّ عليه السلام ] (2) ، ثُمَّ قالَ : وما حاجَتُكَ يا أعرابِيُّ ؟

فَقالَ : إنّي جِئتُكَ مِنَ الهَرْقَلِ (3) ، وَالجَعلَلِ ، والأَينَمِ ، والهَمهَمِ . (4)

فَتَبَسَّمَ الحُسَينُ عليه السلام وقالَ : يا أعرابِيُّ! لَقَد تَكَلَّمتَ بِكَلامٍ ما يَعقِلُهُ إلَا العالِمونَ .

فَقالَ الأَعرابِيُّ : وأقولُ أكثَرَ مِن هذا ، فَهَل تُجيبُني عَلى قَدرِ كَلامي ؟

فَقالَ لَهُ الحُسَينُ عليه السلام : قُل ما شِئتَ ، فَإِنّي مُجيبُكَ عَنهُ .

فَقالَ الأَعرابِيُّ : إنّي بَدَوِيٌّ وأكثَرُ مَقالِي الشِّعرُ ، وهُوَ ديوانُ العَرَبِ .

فَقالَ لَهُ الحُسَينُ عليه السلام : قُل ما شِئتَ فَإِنّي مُجيبُكَ عَلَيهِ .

فَأَنشَأَ يَقولُ :

هَفا قَلبي إلَى اللَّهوِوقَد وَدَّعَ شَرخَيهِ (5) وقَد كانَ أنيقا عَصرَ تَجراريَ ذَيلَيهِ عُلالاتٌ ولَذّاتٌفَيا سُقيا لِعَصرَيهِ فَلَمّا عَمَّمَ الشَّيبُمِنَ الرَّأسِ نِطاقَيهِ وأمسى قَد عَناني مِنهُ تَجديدُ خِضابَيهِ تَسَلَّيتُ عَنِ اللَّهوِوألقَيتُ قِناعَيهِ وفِي الدَّهرِ أعاجيبٌلِمَن يَلبَسُ حالَيهِ فَلَو يُعمِلُ ذو رَأيٍأصيلٍ فيهِ رَأيَيهِ لَأَلفى عِبرَةً مِنهُلَهُ في كُلِّ عَصرَيهِ .

فَقالَ لَهُ الحُسَينُ عليه السلام (6) : يا أعرابِيُّ! قَد قُلتَ فَاسمَع مِنّي : (7) فَما رَسمٌ شَجاني أنمَحا آيَةَ رَسمَيهِ سَفورٌ دَرَحَ (8) الذَّيلَينِ في بَوغاءِ (9) قاعَيهِ وَمودٌ (10) حَرجَفٌ تَترىعَلى تَلبيدِ ثَوبَيهِ ودَلّاحٌ (11) مِنَ المُزنِدَنا نَوءُ سِماكَيهِ (12) أتى مُثعَنجِرَ (13) الوَدقِ (14)يَجودُ مِن خِلالَيهِ وقَد أحمَدَ بَرقاهُفَلا ذَمَّ لِبَرقَيهِ وقَد جَلَّلَ رَعداهُفَلا ذَمَّ لِرَعدَيهِ ثَجيجُ (15) الرَّعدِ ثَجّاجٌإذا أرخى نِطاقَيهِ فَأَضحى دارِسا قَفرالِبَينونَةِ أهلَيهِ .

فَقالَ الأَعرابِيُّ لَمّا سَمِعَها : ما رَأَيتُ كَاليَومِ قَطُّ مِثلَ هذَا الغُلامِ أعرَبَ مِنهُ كَلاما ، وأذرَبَ لِسانا ، وأفصَحَ مِنهُ مَنطِقا !

فَقالَ لَهُ الحَسَنُ عليه السلام : يا أعرابِيُّ :

هذا غُلامٌ كَرَّمَ الرَّحمنُ بِالتَّطهيرِ جَدَّيهِ كَساهُ القَمَرُ القَمقامُ مِن نورِ سَناءَيهِ ولَو عَدَّدَ طَمّاحٌنَفَحنا عَن عِدادَيهِ وقَد أرضَيتُ (16) مِن شِعريوقَوَّمتُ عَروضَيهِ .

فَلَمّا سَمِعَ الأَعرابِيُّ قَولَ الحَسَنِ عليه السلام قالَ : بارَكَ اللّهُ عَلَيكُما ! مِثلُكُما بَخِلَتهُ الرِّجالُ ، وعَن مِثلِكُما قامَتِ النِّساءُ ، فَوَاللّهِ لَقَدِ انصَرَفتُ وأنَا مُحِبٌّ لَكُما ، راضٍ عَنكُما ، فَجَزاكُمَا اللّهُ خَيرا . وَانصَرَفَ . (17) .


1- .العَوَصُ : ضدّ الإمكان واليُسر ؛ شيء أعوصُ وعويص ، وكلامٌ عويص (لسان العرب : ج 7 ص 58 «عوص») .
2- .لم تذكر في المصدر ، وأثبتناها لاقتضاء السياق لها .
3- .اسم لأحد سلاطين الروم (لغت نامة دهخُدا»بالفارسية«) .
4- .كلمات غريبة استخدمها الأعرابي كي يختبر بها الإمام عليه السلام ، والإمام هو أمير البلاغة والفصاحة ، وعدم جوابه ببيان معانيها هو إمّا لانسياق الكلام لكلام آخر ، أو أنّ الإمام ارتأى عدم الضرورة لذلك ، أو وجود سقط في المتن المنقول ، علما أنّ هذه الكلمات جاءت بصور مختلفة في المصادر .
5- .شَرْخ الشَّبابِ : أوّله ، وقيل : نضارته وقوّته (النهاية : ج 2 ص 457 «شرخ») .
6- .في المصدر : «الحسن عليه السلام » ، والصحيح ما أثبتناه .
7- .الأبيات الآتية الّتي أنشدها الإمام عليه السلام لم تُذكر هنا في المصدر ، حيث قال المؤلّف : «ثمّ إنّه عليه السلام قال أبياتا سيأتي ذكرها في الباب المختصّ به المعقود لمناقبه إن شاء اللّه » ، ثمّ ذكرها في الصفحة 73 . وقد أوردناها هنا كي يتمّ الكلام ويكتمل السياق .
8- .دَرَحَ : دفع (القاموس المحيط : ج 1 ص 220 «درح») . وفي الصراط المستقيم : «سفود درج . . .» .
9- .البَوْغاءُ : التراب الناعم (النهاية : ج 1 ص 162 «بوغ») .
10- .في ديوان الإمام الحسين عليه السلام : «هتوفٌ» .
11- .سَحَابَةٌ دَلُوح : أي كثيرة الماء (الصحاح : ج 1 ص 361 «دلح») .
12- .السِّماك : نجم في السماء معروف ، وهما سماكان : رامح وأعزل ورامح لا نوء له (النهاية : ج 2 ص 403 «سمك») .
13- .ثَعجرتُ الدمَ : أي صببته فانصبّ (الصحاح : ج 2 ص 605 «ثعجر») .
14- .الوَدْقُ : المطر (النهاية : ج 5 ص 168 «ودق») .
15- .مطر ثجّاج : إذا انصبّ جدّا (الصحاح : ج 1 ص 302 «ثجج») .
16- .كذا في المصدر ، وفي ديوان الإمام الحسين عليه السلام : «أرصَنتُ» بدل «أرضَيت» ، والظاهر أنّه الصواب .
17- .مطالب السؤول : ص 69 ؛ الصراط المستقيم : ج 2 ص 172 نحوه .

ص: 461

8 / 33در پاسخِ باديه نشين

2962.الكافى ( _ به نقل از عبد الرحمان بن حجّاج _ ) مردى باديه نشين (اَعرابى) ، وارد مسجد الحرام شد و در كنار حسن عليه السلام _ كه عدّه اى گِردش را گرفته بودند _ ايستاد. از يكى از حاضران پرسيد : اين مرد كيست ؟

او گفت : حسن بن على بن ابى طالب است .

باديه نشين گفت : من با همو كار دارم .

آن فرد به باديه نشين گفت : اى باديه نشين! با او چه كار دارى ؟

گفت : شنيده ام كه آنها فصيح سخن مى گويند و من ، بيابان ها ، دشت ها ، درّه ها و كوه ها را پيموده و آمده ام تا با او سخن بگويم و مشكلات زبان عربى را از او بپرسم .

همنشين حسن عليه السلام به وى گفت : اگر براى اين كار آمده اى ، از آن جوان ، شروع كن . سپس به حسين عليه السلام اشاره نمود .

او نزد حسين عليه السلام رفت و سلام كرد . [ايشان ، پاسخش را داد و] فرمود : «چه حاجتى دارى ؟» .

گفت : من از نزد هَرْقَل و جَعْلَل و اَيْنَم و هَمْهَم (1) آمده ام .

حسين عليه السلام تبسّمى نمود و فرمود : «اى باديه نشين! سخنى گفتى كه جز عالمان ، آن را در نمى يابند » .

باديه نشين گفت : بيش از اين نيز مى گويم . آيا در اندازه سخن من مى توانى پاسخم دهى ؟

حسين عليه السلام فرمود : «آنچه مى خواهى ، بگو كه من ، پاسخت مى دهم» .

اعرابى گفت : من باديه نشينم و بيشتر سخنان من ، شعر است كه ديوان عرب (وسيله حفظ زبان عرب) است .

فرمود : «هر چه مى خواهى ، بگو . من ، پاسخ تو را خواهم داد» .

او شروع به سرودن شعر نمود و گفت :

دل من به سوى لهو و لعب مى شتابددر حالى كه با نشاط جوانى ، بدرود گفته است . روزگار زيبايى كهدو سوى دامنش را مى كشيدم خوشى هايى بود و لذّت هايىو چه نوشيدنى هايى در آن زمان بود ! هنگامى كه پيرىاطراف سرم را نيز سفيد كرد و مرا ناگزير كردتا خضاب به كار ببرم از خوش گذرانى ، دست كشيدهبساط آن را برچيدم . روزگار ، شگفتى ها داردبراى كسى كه هر دو حالت را تجربه كند . پس هر گاه انسان خردمندو صاحبْ رأيى انديشه اش را به كار گيرد از آن ، عبرتى مى گيردكه در تمام دوران زندگى به كارش مى آيد .

حسين عليه السلام فرمود : «اى باديه نشين! حال كه گفتى ، از من بشنو : (2) نشانه اى كه آثارش محو گشته استمرا اندوهگين نمى سازد . پرده برگرفته و دامن كشانبر شن هاى نرم مى خرامَد . بادهاى ملايم و بسيار خُنَككه پى در پى ، جامه هايش را مى لرزانند . ابرى پُربارانكه نزديك است افتادن دو ستاره اش . باران سيل آسااز خلال ابرها مى تَراود با برق هاى ستودنىو نه نكوهيدنى و صداهاى رعدش نيز باشكوه استو نانكوهيده . رعدى غُرّندهتا هر كجا كه دايره اش را بگسترد .

[

با اين همه] چون او از اهلش جدا شدبيابان ، تهى شد» .

باديه نشين ، هنگامى كه اين شعرها را شنيد ، گفت : هرگز كلامى گوياتر ، فصيح تر و زيباتر از كلامِ اين جوان ، نديده بودم .

در اين هنگام ، حسن عليه السلام فرمود : «اى باديه نشين !

او جوانى است كه خداوند مهرباندو جدّش را با طهارت ، تكريم كرده است . قرص ماهِ نقره فامنور شَرَف خويش را بر او پوشانده است . اگر شمارنده اى ، فضايل او را بشماردما نيز در شمارش او خواهيم دَميد . من ، شعر خود را مى سرايمبا معنايى محكم و استوار» .

باديه نشين ، وقتى شعر حسن عليه السلام را شنيد ، گفت : خدا [اين بزرگوارى تان را] بر شما دو نفر، مبارك گردانَد . مردان ، از [به جا گذاشتن] مانند شما ، بخل مى ورزند ، و زنان نيز از [زادن ]مانند شما باز ايستاده اند . به خدا سوگند، من با رضايت و محبّت شما مى روم . خداوند ، به شما جزاى خير دهد ! و سپس رفت . .


1- .اينها كلماتِ نامأنوس و غير متداولى هستند كه باديه نشين به كار بُرد و امام عليه السلام _ كه امير فصاحت و بلاغت است _ نيز آنها را فهميد و سَربسته گذاشت و معانى آنها را بر زبان نياورد يا شايد دامنه سخن به موضوعى ديگر كشيده شد و يا امام عليه السلام ضرورتى براى بيان معانى آنها نديد و يا اين كه افتادگى اى در متن ، اتفاق افتاده است . گفتنى است كه اين كلمات ، در منابع حديث ، گوناگون نقل شده اند .
2- .مؤلف مطالب السؤول ، پاسخ امام حسين عليه السلام به باديه نشين را در اين جا نياورده و نقل آن را به «باب ويژه فضائل اختصاصى امام حسين عليه السلام » (مطالب السؤول : ص73) واگذار نموده است ، كه ما ، به جهت تكميل كلام ، آن را در اين جا آورديم .

ص: 462

. .

ص: 463

. .

ص: 464

. .

ص: 465

. .

ص: 466

8 / 34فِي الاِعتِذارِ مِنَ السّائِلِ2964.عنه عليه السلام :خَرَجَ سائِلٌ يَتَخَطّى أزِقَّةَ المَدينَةِ ، حَتّى أتى بابَ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليهما السلام ، فَقَرَعَ البابَ وأنشَأَ يَقولُ :

لَم يَخِبِ اليَومَ مَن رَجاكَ ومَنحَرَّكَ مِن خَلفِ بابِكَ الحَلَقَه فَأَنتَ ذُوالجودِ أنتَ مَعدِنُهُأبوكَ قد كانَ قاتِلَ الفَسَقَه . (1)

وكانَ الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام واقِفا يُصَلّي ، فَخَفَّفَ مِن صَلاتِهِ وخَرَجَ إلَى الأَعرابِيِّ ، فَرَأى عَلَيهِ أثَرَ ضُرٍّ وفاقَةٍ ، فَرَجَعَ ونادى بِقَنبَرٍ ، فَأَجابَهُ : لَبَّيكَ يَابنَ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله .

قالَ : ما تَبَقّى مَعَكَ مِن نَفَقَتِنا ؟ قالَ : مِئَتا دِرهَمٍ ، أمَرتَني بِتَفرِقَتِها في أهلِ بَيتِكَ .

قالَ : فَهاتِها فَقَد أتى مَن هُوَ أحَقُّ بِها مِنهُم ، فَأَخَذَها وخَرَجَ يَدفَعُها إلَى الأَعرابِيِّ ، وأنشَأَ يَقولُ :

خُذها وإنّي إلَيكَ مُعتَذِرٌوَاعلَم بِأَنّي عَلَيكَ ذو شَفَقَه لَو كانَ في سَيرِنا عَصا تُمَدُّ إذا (2)كانَت سَمانا عَلَيكَ مُندَفِقَه لكِنَّ رَيبَ المَنونِ (3) ذو نَكَدٍ (4)وَالكَفُّ مِنّا قَليلَةُ النَّفَقَه .

قالَ : فَأَخَذَهَا الأَعرابِيُّ ووَلّى وهُوَ يَقولُ :

مُطَهَّرونَ نَقِيّاتٌ جُيوبُهُمتَجرِي الصَّلاةُ عَلَيهِم أينَما ذُكِروا وأنتُمُ أنتُمُ الأَعلَونَ عِندَكُمعِلمُ الكِتابِ وما جاءَت بِهِ السُّوَرُ مَن لَم يَكُن عَلَوِيّا حينَ تَنسُبُهُفَما لَهُ في جَميعِ النّاسِ مُفتَخَرُ . (5) .


1- .توجد بعض الأخطاء في هذين البيتين في المصدر ، وصحَّحناها من ترجمة الإمام الحسين عليه السلام من تاريخ دمشق المطبوعة بتحقيق محمّد باقر المحمودي .
2- .في المصدر : «تمدادا» ، والتصويب من بغية الطلب في تاريخ حلب . وفي ترجمة الإمام الحسين عليه السلام من تاريخ دمشق : «لو كانَ في سَيرنا الغَداةَ عصا» .
3- .في ترجمة الإمام الحسين عليه السلام من تاريخ دمشق : «ريب الزمان» .
4- .نَكِدَ عَيشُه : اشتَدَّ وعَسُر (القاموس المحيط : ج 1 ص 342 «نكد») .
5- .تاريخ دمشق : ج 14 ص 185 ، بغية الطلب في تاريخ حلب : ج 6 ص 2593 وراجع : المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 65 وبحار الأنوار : ج 44 ص 190 ح 2 .

ص: 467

8 / 34در عذرخواهى از نيازمند

2965.امام حسن عليه السلام :فقيرى از خانه اش خارج شد و كوچه هاى مدينه را پيمود و به در خانه حسين بن على عليه السلام رسيد . درِ خانه را كوبيد و شعر زير را سرود :

كسى كه به تو اميد بستهو حلقه درِ خانه تو را به صدا درآورده ، نااميد، باز نگشته است . تو سر تا پا ، سخاوتى و معدنِ بخششىو پدرت ، كشنده فاسقان است .

حسين بن على عليه السلام نماز مى خواند . نمازش را كوتاه كرد و به سوى او آمد و آثار گرفتارى و نادارى را در او ديد . به خانه باز گشت و قنبر را صدا زد . او پاسخ داد : بله ، اى پسر پيامبر خدا!

[حسين عليه السلام به او] فرمود : «آيا از خَرجىِ زندگى ما ، چيزى در نزد تو مانده است ؟» .

گفت : دويست درهم هست كه فرموده اى آن را ميان خانواده ات تقسيم كنم .

فرمود : «همان را بياور . كسى آمده كه از خانواده ام به آن ، سزاوارتر است» .

سپس ، آن را گرفت و از خانه خارج شد و در حال دادن آن به آن باديه نشين، چنين سرود :

«اين را بگير و البته من از تو پوزش مى خواهمو بدان كه من نسبت به تو مهربانم . اگر ما در زندگى بهره اى داشتيمآن گاه ، بارانِ بخشش ما بر تو فرو مى ريخت . امّا روزگار ، بر ما تنگ گرفته استو دستان ما، اينك از بخشش هاى فراوان ، كوتاه است» .

باديه نشين، آن را گرفت و باز گشت ، در حالى كه مى گفت :

شما پاكانى امين هستيدو هر جا ياد شويد ، بر شما درود مى فرستند . شما و فقط شما ، بلندمرتبگانى هستيد كه علم قرآن ، نزد شماستو نيز آنچه سوره ها بر آن ، مشتمل است . كسى كه از تبارِ على نيستديگر افتخارى ميان مردم ندارد . (1) .


1- .متن عربىِ اين قطعه تاريخى، از تاريخ دمشق (نسخه تصحيح شده توسّط على شيرى) نقل شده است؛ امّا مترجم در ترجمه آن، نسخه بَدَل هاى نقل شده از كتاب ترجمة الإمام الحسين عليه السلام من تاريخ دمشق (تحقيق و تصحيح محمدباقر محمودى) را ترجيح داد. م.

ص: 468

. .

ص: 469

. .

ص: 470

البابُ التّاسِعُ : التّمثّل في كلام الإمام عليه السلام9 / 1التَّمَثُّلُ بِشِعرِ أخِي الأَوسِ في جَوابِ الحُرِّ2967.امام باقر عليه السلام : سَأَمضي وما بِالمَوتِ عارٌ عَلَى الفَتىإذا ما نَوى خَيرا وجاهَدَ مُسلِما وواسَى الرِّجالَ الصّالِحينَ بِنَفسِهِوفارَقَ مَذموما وخالَفَ مُجرِما اُقَدِّمُ نَفسي لا اُريدُ بَقاءَهالِتَلقى خَميسا (1) فِي الوَغاءِ عَرَمرَما (2) فَإِن عِشتُ لَم اُذمَم وإن مِتُّ لَم اُلَم (3)كَفى بِكَ ذُلّاً أن تَعيشَ مُرَغَّما . (4) .


1- .الخَمِيسُ : الجيش ، سمّي به لأنّه مقسوم بخمسة أقسام : المُقَدّمة ، والسَّاقة ، والمَيْمَنةُ ، والميسرة ، والقلب (النهاية : ج 2 ص 79 «خمس») .
2- .العَرَمْرَمُ : الجيش الكثير (الصحاح : ج 5 ص 1984 «عرم») .
3- .في المصدر : «فإن عشتُ لم اُلم وإن مِتُّ لم اُذم» ، ولا يستقيم الوزن به ، وقد صحّحناه من بحار الأنوار .
4- .الفتوح : ج 5 ص 79 ؛ المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 69 ، نحوه ، بحار الأنوار : ج 44 ص 192 ح 4 وراجع : مثير الأحزان : ص 45 وبستان الواعظين : ص 261 ح 413 وراجع : هذه الموسوعة : ج 5 ص 218 (القسم السابع / الفصل السابع / إغلاق الحرّ الطّريق على الإمام عليه السلام ) .

ص: 471

باب نهم : تمثّل جُستن امام عليه السلام به اشعار شاعران

9 / 1تمثّل به شعر مرد اَوسى ، در پاسخ حُر

2968.امام كاظم عليه السلام ( _ در بيان وصيّت امير مؤمنان _ ) من مى روم و مرگ براى جوان مرد ، عار نيستاگر نيّتش خير باشد و در مسلمانى جهاد كند و صالحان را با جان خود ، يارى دهدو از ناشايست ، دورى گزيده ، با تبهكار ، مخالفت كند . جان خويش را تقديم مى كنم و ماندنش را نمى خواهمتا در ميدان جنگ ، با لشكر انبوه دشمن ، ديدار كنم . اگر زنده بمانم و اگر بميرم ، سرزنش نمى شوم .اين خوارى ، تو را بس كه در زير سلطه ديگران ، زندگى كنى . .

ص: 472

9 / 2التَّمَثُّلُ بِشِعرِ فَروَةَ يَومَ عاشوراءَ في آخِرِ خُطبَتِهِ2971.الأمالي للمفيد عن الأصبغ بن نباتة : فَإِن نَهزِم فَهَزّامونَ قِدماوإن نُغلَب فَغَيرُ مُغَلَّبينا وما إن طِبُّنا (1) جُبنٌ ولكِنمَنايانا ودَولَةُ آخَرينا إذا مَا المَوتُ رَفَّعَ عن اُناسٍكَلاكِلَهُ (2) أناخَ بِآخَرينا فَأَفنى ذلِكُم سَرَواتِ (3) قَوميكَما أفنَى القُرونَ الأَوَّلينا فَلَو خَلَدَ المُلوكُ إذا خَلَدناولَو بَقِيَ الكِرامُ إذا بَقينا فَقُل لِلشّامِتينَ بِنا : أفيقواسَيَلقَى الشّامِتونَ كَما لَقينا (4)9 / 3التَّمَثُّلُ بِقَولِ ابنِ مُفَرِّغٍ لِلخُروجِ مِنَ المَدينَةِ2972.بحار الأنوار ( _ به نقل از محمّد بن حنفيّه _ ) قالَ أبو سَعيدٍ المَقبُرِيُّ : نَظَرتُ إلَى الحُسَينِ عليه السلام داخِلاً مَسجِدَ المَدينَةِ ، وإنَّهُ لَيَمشي وهُوَ مُعتَمِدٌ عَلى رَجُلَينِ ؛ يَعتَمِدُ عَلى هذا مَرَّةً وعَلى هذا مَرَّةً ، وهُوَ يَتَمَثَّلُ بِقَولِ ابنِ مُفَرِّغٍ :

لا ذَعَرتُ السَّوامَ في فَلَقِ الصُّبحِ مُغيرا ولا دُعيتُ يَزيدا يَومَ اُعطى مِنَ المَهابَةِ ضَيما (5)وَالمَنايا يَرصُدنَني أن أحيدا .

قالَ : فَقُلتُ في نَفسي : وَاللّهِ ما تَمَثَّلَ بِهذَينِ البَيتَينِ إلّا لِشَيءٍ يُريدُ ، قالَ : فَما مَكَثَ إلّا يَومَينِ حَتّى بَلَغَني أنَّهُ سارَ إلى مَكَّةَ . (6) .


1- .قال الزَّبيدي : ومن المجاز : الطِّبُّ : الدَّأب والشأن والعادة والدَّهر ؛ يقال : ما ذاك بِطِبّي ؛ أي بدهري وعادتي وشأني (تاج العروس : ج 2 ص 177 «طبب») .
2- .الكَلكَل : الصدر من كلّ شيء ، والكَلكَل في الفَرس : ما بين محزمَيه إلى ما مسّ الأرض منه إذا رَبَض ، وقد يستعار لما ليس بجسم ؛ قالت أعرابيّة ترثي ابنها : «ألقى عَلَيه الدهرُ كَلكَلَهُ _ مَن ذا يَقومُ بكَلكَلِ الدَّهرِ» (تاج العروس : ج 15 ص 665 «كلل») .
3- .سَراة : أي أشراف ، وتجمع السَّرَاة على سَرَوَات (النهاية : ج 2 ص 363 «سرى») .
4- .الملهوف : ص 157 ، مثير الأحزان : ص 55 ، الإحتجاج : ج 2 ص 100 وليس فيه «من إذا» إلى «الأوّلينا» ، إثبات الوصيّة : ص 177 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 9 ؛ تاريخ دمشق : ج 14 ص 219 وفيه «طعمة» بدل «دولة» ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 2 ص 7 وفيه «وإن نهزم فغير مهزّمينا» بدل «وإن نغلب فغير مغلّبينا» وفي الأربعة الأخيرة البيتان الأوّليان فقط وراجع : هذه الموسوعة : ج 6 ص 94 (القسم الثامن / الفصل الثاني / احتجاجات الإمام عليه السلام على جيش الكوفة) .
5- .الضَّيْمُ : الظَّلْمُ (الصحاح : ج 5 ص 1973 «ضيم») .
6- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 342 عن أبي سعد المقبري ، مروج الذهب : ج 3 ص 64 ، أنساب الأشراف : ج 3 ص 368 ، تاريخ دمشق : ج 14 ص 204 ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 1 ص 186 ؛ الأمالي للشجري : ج 1 ص 185 والأربعة الأخيرة عن أبي سعيد المقبري ، مثير الأحزان : ص 38 عن عبد الملك بن عمير وكلّها نحوه وفيها «مخافة الموت» بدل «من المهابة» وراجع : هذه الموسوعة : ج 3 ص 434 (القسم السابع / الفصل الثاني / شخوص الإمام عليه السلام من المدينة و إقامته في مكّة) .

ص: 473

9 / 2تمثُّل به شعر فَرْوه ، در پايان سخنرانى اش در روز عاشورا

2975.الإمام الكاظم عليه السلام ( _ في ذِكرِ شَهادَةِ الإِمامِ عَلِيٍّ عليه السلام ) اگر دشمن را فرارى دهيم، كه از ديرباز ، كار ما فرارى دادن دشمن بودهو اگر هم به ظاهر مغلوب شويم ، [چون حق با ماست ،] هيچ وقت شكست خورده نيستيم . عادت و خوى ما ترس نيست ؛ ليكناَجَل هاى ما و روزگار دولت ديگران رسيده است . هر گاه [شتر] مرگ ، سينه اش را از درِ خانه گروهى برداردبى گمان ، آن را در كنار گروه ديگرى مى خوابانَد . همين مرگ ، اشراف قوم مرا نابود كردهمان گونه كه پيشينيان را هم نابود كرد . اگر پادشاهان عالم در اين دنيا جاودانه مى ماندند ، ما هم مى مانديمو اگر بزرگان ، باقى مى ماندند ، ما هم باقى مى مانديم . به شماتت كنندگان ما بگوييد كه دست بردارندچرا كه آنان نيز مانند ما ، مرگ را ملاقات خواهند كرد .

9 / 3تمثّل به شعر ابن مُفَرِّغ ، راى خارج شدن از مدينه

ابو سعيد مَقبُرى مى گويد : حسين عليه السلام را ديدم كه به مسجد مدينه آمد ، در حالى كه دو نفر همراهى اش مى كردند . گاه به گاه ، به يكى از آنها تكيه مى كرد و به شعرهاى ابن مُفَرِّغ ، تمثّل مى جُست : من ، چوپانان را در سپيده دمان نترسانده امبا شبيخون زدن ، و مرا يزيد [بن مفرِّغ] نخوانند در آن روزى كه از ترس ، دست در دست ظلم بگذارمو از كمين مرگ ، [هراسناك] كنار بكشم . پيشِ خود گفتم : به خدا سوگند ، او به اين شعرها تمثّل نجُست ، مگر به خاطر اين كه تصميم دارد كار مهمّى انجام دهد . دو روز بعد ، به من خبر رسيد كه حسين عليه السلام به سوى مكّه حركت كرده است .

.

ص: 474

9 / 4التَّمَثُّلُ بِأَشعارِ ضِرارِ بنِ الخَطّابِ الفِهرِىِّ يَومَ الطَّفِّ (1)2976.الأمالى ، صدوق ( _ به نقل از حبيب بن عمرو _ ) مَهلاً بَني عَمِّنا ظُلامَتَناإنَّ بِنا سَورَةً (2) مِنَ الغَلَقِ (3) لِمِثلِكُم تُحمَلُ السُّيوفُ ولاتُغمَزُ أحسابُنا مِنَ الرَّقَقِ (4) إنّي لَأَنمي إذَا انتَمَيتُ إلىعِزٍّ عَزيزٍ ومَعشَرٍ صُدُقِ بيضٍ سِباطٍ (5) كَأَنَّ أعيُنَهُمتُكحَلُ يَومَ الهِياجِ بِالعَلَقِ (6) . (7) .


1- .قالها يوم الخندق وتمثّل بها أمير المؤمنين عليه السلام يوم صفّين أيضا .
2- .سَوْرةٌ : أي ثورة من حِدّة (النهاية : ج 2 ص 420 «سور») .
3- .غَلِقَ : ضَجِرَ وغَضِبَ (المصباح المنير : ص 451 «غلق») .
4- .الرَّقَقُ : الضّعفُ (الصحاح : ج 4 ص 1483 «رقَقَ») .
5- .سَبطٌ : أي مُمتدّ الأعضاء تامّ الخَلق (النهاية : ج 2 ص 334 «سبط») .
6- .العَلَقُ : الدم الغليظ (الصحاح : ج 4 ص 1529 «علق») .
7- .مقاتل الطالبيّين : ص 320 ، الأغاني : ج 19 ص 204 ، شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد : ج 3 ص 309 .

ص: 475

9 / 4تمثّل به شعر ضِرار بن خطّاب فِهرى ، در روز عاشورا

(1)2978.بحار الأنوار ( _ به نقل از محمّد بن حنفيّه _ ) اى عمو زادگان ! از طعنه زدن به ما، دست نگه داريدكه ما سخت خشمگينيم . شمشيرها براى [دفاع از] شما حمل مى شوندو پدران به ما ضعفى متّهم نيستند . آرى! من ، اگر بخواهم نَسَبم را بگويمخود را به نيرويى پيروز و گروهى راستين ، منتسب مى كنم: سپيدرويانى راستْ قامت كه چشمان خود رادر توفان جنگ ، با خون غليظ ، سُرمه مى كشند . .


1- .ضِرار فِهْرى ، اين شعر را در جنگ خندق گفته است و امام على عليه السلام هم در جنگ صِفّين، به آن، تمثّل جُسته است .

ص: 476

9 / 5التَّمَثُّلُ بِقَولِ زُمَيلِ بنِ اُبَيرٍ الفَزارِيِّ2979.المستدرك على الصحيحين ( _ به نقل از اسماء انصاريه _ ) عَرَضَ لَهُ [أي لِلإِمامِ الحُسَينِ عليه السلام وذلِكَ بَعدَ صُلحِ الإِمامِ الحَسَنِ عليه السلام ] سُلَيمانُ بنُ صُرَدٍ وسَعيدُ بنُ عَبدِ اللّهِ الحَنَفِيُّبِالرُّجوعِ عَنِ الصُّلحِ .

فَقالَ : هذا ما لا يَكونُ ولا يَصلُحُ . قالوا : فَمَتى أنتَ سائِرٌ ؟ قالَ : غَدا إن شاءَ اللّهُ .

فَلَمّا سارَ خَرَجوا مَعَهُ ، فَلَمّا جاوَزوا دَيرَ هِندٍ ، نَظَرَ الحُسَينُ عليه السلام إلَى الكوفَةِ ، فَتَمَثَّلَ قَولَ زُمَيلِ بنِ اُبَيرٍ الفَزارِيِّ ، وهُوَ ابنُ اُمِّ دينارٍ :

فَما عَن قِلىً (1) فارَقتُ دارَ مَعاشرٍهُمُ المانِعونَ باحَتي (2) وذِماري (3) ولكِنَّهُ ما حُمَّ (4) لابُدَّ واقِعٌنَظارِ (5) تَرَقَّب ما يُحَمُّ نَظارِ . (6) .


1- .القِلَى : البُغْضُ (الصحاح : ج 6 ص 2467 «قلا») .
2- .باحَة الدار : وسَطها (النهاية : ج 1 ص 161 «بوح») .
3- .الذِّمارُ : ما لزمك حفظه ممّا وارءك وتعلّق بك (النهاية : ج 2 ص 167 «ذمر») .
4- .حُمَّ : قُدِّرَ (الصحاح : ج 5 ص 1904 «حمم») .
5- .نَظارِ : أي انتَظِرْ ، اسمٌ وُضِعَ مَوضِعَ الأمر (تاج العروس : ج 7 ص 541 «نظر») .
6- .أنساب الأشراف : ج 3 ص 364 .

ص: 477

9 / 5تمثّل به سخن زُمَيل بن اُبَير فَزارى

پس از آن كه حسن عليه السلام صلح با معاويه را پذيرفت ، سليمان بن صُرَد خُزاعى و سعيد بن عبد اللّه حنفى به حسين عليه السلام پيشنهاد كردند كه از صلح ، باز گردد . حسين عليه السلام فرمود : «اين كار نمى شود و به صلاح نيست ». گفتند : پس چه زمانى [از كوفه] خارج مى شوى ؟ فرمود : «اگر خدا بخواهد ، فردا» . هنگامى كه حسين عليه السلام حركت كرد ، آنان نيز با او خارج شدند. زمانى كه از دِيْرِ هند گذشتند ، حسين عليه السلام نگاهى به كوفه كرد و به شعر زُمَيل بن اُبَير فَزارى ، فرزند اُمّ دينار ، تمثّل جُست كه :

2983.تاريخ اليعقوبي ( _ بَعدَ ذِكرِ إصابَةِ الإِمامِ عليه السلام بِالسّ ) من، از سرِ بغض ، جدا نشده اماز ديار مردمى كه مدافع خانه و حريم من بودند . امّا آنچه مقدّر گشته ، واقع مى شود .منتظر باش ، منتظر ، تا آنچه مقدّر شده ، به انجام رسد . .

ص: 478

البابُ العاشِرُ : الدّيوان المنسوب إلى الإمام عليه السلام 110 / 1قافِيَةُ الأَلِفِ2984.المستدرك على الصحيحين عن الحريث بن مخشى : تَبارَكَ ذُوالعُلى وَالكِبرِياءِتَفَرَّدَ بِالجَلالِ وبِالبَقاءِ وسَوَّى المَوتَ بَينَ الخَلقِ طُرّاوكُلُّهُم رَهائِنُ لِلفَناءِ ودُنيانا وإن مِلنا إلَيهافَطالَ بِهَا المَتاعُ إلَى انقِضاءِ ألا إنَّ الرُّكونَ إلَى الغَرورِإلى دارِ الفَناءِ مِنَ العَناءِ وقاطِنُها (1) سَريعُ الظَّعنِ (2) عَنهاوإن كانَ الحَريصُ عَلَى الثَّواءِ . (3) .


1- .1 . قَطَنَ بالمكان : أقام به وتوطَّنَهُ ، فهو قاطن (الصحاح : ج 6 ص 2182 «قطن») .
2- .ظَعَنَ : سار (الصحاح : ج 6 ص 2156 «ظعن») .
3- .ثَوَى بالمكان : إذا أقام فيه (النهاية : ج 1 ص 230 «ثوا») .

ص: 479

باب دهم : ديوان منسوب به امام حسين عليه السلام

اشاره

(1)

10 / 1قافيه «الف»

2986.الإمام الحسن عليه السلام : خجسته است خداوند بلندمرتبه و باعظمتآن كه در شُكوه و جاودانگى ، يگانه است ؛ خداوندى كه مرگ را ميان همه آفريدگان ، يكسان قرار دادو همه آنها در گروِ فنايند . دنياى ما فانى است ، اگر چه به آن علاقه داشته باشيمو مدّتى طولانى از آن ، بهره مند باشيم . هان كه دل سپردن به سراى فريب و فناخود ، موجب رنج است . و مقيم كوى دنيا ، ناگزير است كه زود از آن ، كوچ كنداگر چه بر ماندن ، حريص باشد . .


1- مؤلّف أدب الحسين عليه السلام و حماسته مى گويد: به ديوان منسوب به امام شهيد، سرور آزادگان و شهيدان، حسين بن على بن ابى طالب كه درودهاى خدا بر آن دو باد در كتاب خانه بايزيد، كنار مسجد جامع بايزيد استانبول، دست يافتم كه در ضمن چند رساله خطّى بود و بيشتر رساله هاى ياد شده، به قرن هشتم هجرى مربوط بودند. نسخه ياد شده هم تاريخ نداشت و كاتب و گردآورنده اش هم معلوم نبود؛ امّا شيوه خطّش گواه قدمت آن بود. عنوان ديوان، اين بود: «للإمام حسين بن على»؛ امّا در فهرست كتاب خانه از آن به «نصح الأبرار» ياد شده بود. پس از گذشت مدّتى، به نسخه ديگرى از ديوان دست يافتم كه عنوانش پس از بسم اللّه، اين بود: «كتاب المخمّسات من تصنيف السعيد الشهيد المرحوم المغفور بالرحمة الواسعة و الكرامة الجامعة حسين بن علىّ بن أبى طالب كرّم اللّه وجهه و رضى اللّه عنهما». ترتيب شعرهاى آن، بر حسب قافيه، الفبايى بود و در آخر نسخه، اين رباعى به زبان تركى آمده بود: حق تعالى رحمتى گلسون اكا بويازان مسكينى دعادن اكا! فاعلاتُن فاعلاتن فاعلون نفس الدن گورنجه لولدوق زبون [رحمت خداوند متعال، شامل حالِ اين نويسنده مسكينِ دعاگو باد! فاعلاتُن فاعلاتن فاعلن تا جان از دست برود]. نسخه نخست را استنساخ كردم و به اختلاف دو نسخه هم اشاره نمودم. به نظرم، اين، از دستاوردهايى است كه هيچ گنج دنيوى با آن، قابل مقايسه نيست. پس از آن كه در سال 1391 هجرى، براى مبارزه با رژيم حاكم بر ايران، به وطن باز گشتم، از پژوهشگران، در باره ديوان ياد شده پرسيدم. گفتند كه نه آن را ديده اند و نه در باره اش شنيده اند؛ امّا خودم آن را در ناسخ التواريخ و همين طور در ديوان المعصومين مدرّس خيابانى پيدا كردم و ديدم كه به زين العابدين امام سجّاد عليه السلام نسبت داده شده است. موضوع را با فقيه نسب شناس، علّامه آية اللّه سيّد شهاب الدين مرعشى در ميان گذاشتم. وى گفت كه ديوان ياد شده، در بمبئى هند، چاپ شده است و يك نسخه از آن را هم به من داد. در آغاز آن آمده است: «هذا هو الديوان الذى ينسب إلى إمام العارفين و سيّد الساجدين، جمعها و ألّفها محمّد بن الحسن الحُرّ العاملى، نشره ملك الكُتّاب الميرزا محمّد الشيرازى فى 1317 الهجرية، بخطّ الميرزا داوود الشيرازى». به كتاب هاى معجم و تراجم مراجعه كردم و ديوان را در زمره تأليفات حُرّ عاملى نيافتم و حتّى او در كتاب خودش أمل الآمل فى علماء جبل عامل هم در شرح حال خود و تأليفاتش، از آن، يادى نكرده است. همين طور در ميان علماى شيعه، كسى را پيدا نكردم كه بيتى از ديوان ياد شده را به امام سجّاد عليه السلام نسبت بدهد و سپهر در ناسخ التواريخ و مدرّس خيابانى در ديوان المعصومين هم به انتساب ديوان به امام سجّاد عليه السلام اعتماد نكرده اند. فقط ديوان چاپ بمبئى كه التحفة السجاديّة نام دارد به امام سجّاد عليه السلام منتسب شده است. اين اثر به قطب الدين زين العابدين هم نسبت داده شده است. با اين وصف، من به دو نسخه خطّى قديمى كتاب خانه بايزيد استانبول اعتماد كردم كه اين ديوان را به امام شهيد، حسين بن على بن ابى طالب عليه السلام، منسوب نموده است. اين است آنچه من يافتم و تحقيق كردم، البّته خداوند، به حقيقت امور، آگاه تر است

ص: 480

10 / 2قافِيَةُ الباءِ2987.المناقب ، ابن شهرآشوب : يُحَوَّلُ عَن قَريبٍ مِن قُصورٍمُزَخرَفَةٍ إلى بَيتِ التُّرابِ فَيُسلَمُ فيهِ مَهجورا فَريداأحاطَ بِهِ سُحوبُ (1) الاِغتِرابِ وهَولُ الحَشرِ أفظَعُ كُلِّ أمرٍإذا دُعِيَ ابنُ آدَمَ لِلحِسابِ وألفى (2) كُلَّ صالِحَةٍ أتاهاوسَيِّئَةٍ جَناها فِي الكِتابِ لَقَد آنَ التَّزَوُّدُ إن عَقَلناوأخذُ الحَظِّ مِن باقِي الشَّبابِ . .


1- .كلمة «سحوب» لم أعثر عليها في كتب اللُّغة ، والأنسب كلمة «شحوب» .
2- .ألفَيتُ الشيء : وجَدتُه (الصحاح : ج 6 ص 2484 «لفا») .

ص: 481

10 / 2قافيه «ب»

2989.الإمام الصادق عليه السلام : آرى! به زودى از قصرهاى آراستهبه خانه خاكى منتقل مى شود و يكّه و تنها، به آن سپرده مى شودو ابرهاى غربت ، گرداگردش را پُر مى كنند . و وحشت قيامت ، هراسناك تر از هر چيزى استآن گاه كه آدمى زاده به حسابرسى خوانده مى شود . هر كار شايسته اى را كه آورده استو هر كار بدى را كه مرتكب شده ، در نامه عملش مى يابد . اگر خردمند باشيم ، زمان آن فرا رسيده است كه توشه برگيريمو از باقى مانده دوران جوانى، به درستى بهره ببريم . .

ص: 482

10 / 3قافِيَةُ التّاءِ2992.العدد القويّة : فَعُقبى كُلِّ شَيءٍ نَحنُ فيهِمِنَ الجَمعِ الكَثيفِ إلَى الشَّتاتِ وما حُزناهُ مِن حِلًّ وحِرمٍيُوَزَّعُ فِي البَنينِ وفِي البَناتِ وفي مَن لَم نُؤَهِّلهُم بِفَلسٍوقيمَةِ حَبَّةٍ قَبلَ المَماتِ وتَنسانَا الأَحِبَّةُ بَعدَ عَشرٍوقَد صِرنا عِظاما بالِياتِ كَأَنّا لَم نُعاشِرهُم بِوُدٍّولَم يَكُ فيهِم خِلٌّ مُؤاتِ .10 / 4قافِيَةُ الثّاءِ2991.امام صادق عليه السلام : لِمَن يا أيُّهَا المَغرورُ تَحويمِنَ المالِ المُوَفَّرِ وَالأَثاثِ سَتَمضي غَيرَ مَحمودٍ فَريداويَخلو بَعلُ عِرسِكَ بِالتُّراثِ ويَخذُلُكَ الوَصِيُّ بِلا وَفاءٍولا إصلاحِ أمرٍ ذِي انتِكاثِ لَقَد أوفَرتَ وِزرا مُرحَجِنّا (1)يَسُدُّ عَلَيكَ سُبْلَ الاِنبِعاثِ فَما لَكَ غَيرَ تَقوَى اللّهِ حِرزٌ (2)وما لَكَ دونَ رَبِّكَ مِن غِياثِ . .


1- .في المصدر : «مُرجحينا» ، وما أثبتناه هو الصحيح . والمرحجن هو الثقيل الواسع (لسان العرب : ج 13 ص 177 «رحجن») . وفي ديوان الإمام الحسين عليه السلام : «مَرَّحينا» .
2- .الحِرْزَ : المكان الذي يُحفظ فيه (المصباح المنير : ص 129 «حرز») .

ص: 483

10 / 3قافيه «ت»

2994.تاريخ الطبري عن خالد بن جابر : هر چيزى كه ما (انسان ها) در آن هستيماز به هم پيوستگى ، به سوى از هم گسيختگى مى رود. تمام اموالى كه از حلال يا حرام به دست آورده ايمميان پسران و دختران ، توزيع مى شود و نيز ميان كسانى كه قبل از مرگمانآنان را شايسته يك پول سياه و يك حَبّه هم نمى دانستيم . همه دوستان ، پس از گذشت ده روز [از مرگ ما] ، فراموشمان مى كنندو ما استخوان هايى پوسيده خواهيم شد . گويى با آنان مهربان نبوده ايمو ميان آنها هيچ دوست صميمى و همراهى نداشته ايم .

10 / 4قافيه «ث»

2995.خصائص أمير المؤمنين للنسائي عن هبيرة بن يريم : اى فريب خورده! براى چه كسى جمع مى كنىاين همه ثروت و اثاث را ؟! يكّه و تنها و نكوهيده، از دنيا مى روىو شوىِ آينده همسرت ، از ميراث تو بهره مند مى گردد . وصىّ تو با بى وفايى به وصيّت [تو]و بدون اصلاح امورِ از هم پاشيده ، تو را رها مى سازد . تو مى مانى با گناهان سنگينى كه مرتكب شده اىو آنها مانع برخاستن سعادتمندانه تو از گور [در روز حشر] مى شوند . براى تو ، جز پروا كردن از خدا ، پناهگاهىو بجز پروردگارت ، فريادرسى نيست . .

ص: 484

10 / 5قافِيَةُ الجيمِ2996.المناقب ، ابن شهرآشوب : تُعالِجُ بِالطَّبيبِ كُلَّ داءٍولَيسَ لِداءِ دينِكَ مِن عِلاجِ سِوى ضَرَعٍ إلَى الرَّحمنِ مَحضٍبِنِيَّةِ خائِفٍ ويَقينِ راجِ وطولِ تَهَجُّدٍ بِطِلابِ عَفوٍبِلَيلٍ مُدلَهِمِّ السِّترِ داجِ وإظهارِ النَّدامَةِ كُلَّ وَقتٍعَلى ما كُنتَ فيهِ مِنِ اعوِجاجِ لَعَلَّكَ أن تَكونَ غَدا حَظِيّابِبُلغَةِ فائِزٍ وسُرورِ ناجِ .10 / 6قافِيَةُ الحاءِ2998.الكامل للمبرّد عن أبي زبيد الطائي ( _ يَرثي عَلِيَّ بنَ أبي طالِبٍ عليه السلام _ ) عَلَيكَ بِصَرفِ نَفسِكَ عَن هَواهافَما شَيءٌ ألَذُّ مِنَ الصَّلاحِ تَأَهَّب لِلمَنِيَّةِ حينَ تَغدوكَأَنَّكَ لا تَعيشُ إلَى الرَّواحِ فَكَم مِن رائِحٍ فينا صَحيحٍنَعَتهُ نُعاتُهُ قَبلَ الصَّباحِ وبادِر بِالإِنابَةِ قَبلَ مَوتٍعَلى ما فيكَ مِن عِظَمِ الجُناحِ فَلَيسَ أخُو الرَّزانَةِ مَن تَجافىولكِن مَن تَشَمَّرَ (1) لِلفَلاحِ .10 / 7قافِيَةُ الخاءِ2999.امام صادق عليه السلام : وإن صافَيتَ أو خالَلتَ خِلّاًفَفِي الرَّحمنِ فَاجعَل مَن تُؤاخي ولا تَعدِل بِتَقوَى اللّهِ شَيئاودَع عَنكَ الضَّلالَةَ وَالتَّراخي فَكَيفَ تَنالُ فِي الدُّنيا سُروراوأيّامُ الحَياةِ إلَى انسِلاخِ وجُلُّ سُرورِها فيما عَهِدناهُ مَشوبٌ بِالبُكاءِ وبِالصُّراخِ لَقَد عَمِيَ ابنُ آدَمَ لا يَراهاعَمىً أفضى إلى صَمِّ الصِّماخِ . (2) .


1- .التَّشْمِيرُ في الأمر : السرعة فيه والخِفّة (المصباح المنير : ص 322 «شمر») .
2- .الصِّماخُ : ثَقْبُ الاُذن (النهاية : ج 3 ص 52 «صمخ») .

ص: 485

10 / 5قافيه «ج»

3000.المناقب ، ابن شهرآشوب ( _ به نقل از ابو صالح _ ) هر دردى را با كمك طبيب ، درمان مى كنىدر حالى كه براى درد دينت ، درمانى نيست جز تضرّع كامل و نيّت خالصو يقينِ همراه با بيم و اميد، نسبت به [پروردگار] مهربان و شب زنده دارى طولانى و طلب عفودر شب هاى تاريك و ظلمانى و اظهار پشيمانى از كج روى هاو لغزش ها در تمام لحظه هاى زندگى . شايد كه در روز قيامت ، رستگار گردىبا خرسندىِ بَرَندگان و شادىِ نجات يافتگان!

10 / 6قافيه «ح»

3002.الكافى ( _ به نقل از اُسيد بن صفوان _ ) نفس خود را از هوس هاى نفسانى، باز داركه هيچ چيزى گواراتر از صالح بودن نيست . هر صبح كه برمى خيزى ، آماده مرگ شوگويى كه تا شامگاه ، نخواهى زيست . چه بسيار كسانى كه شب ، تن درست اندامّا پيش از برآمدن خورشيد ، خبر مرگ آنها را فرياد مى كنند ! پيش از آن كه مرگ ، تو را در يابدبه توبه كردن از گناهان بزرگ و سنگينت بشتاب . كسى كه از توبه سر مى تابد ، داراى وقار نيستبلكه آن كه براى رستگارى آستين ها را بالا زده ، باوقار است .

10 / 7قافيه «خ»

3005.تاريخ الطبري : اگر در انديشه در انداختنِ طرح دوستى و صميميت با كسى هستىاين دوستى را در راه خدا قرار بده . و پروا كردن از خدا را با هيچ چيز ، عوض نكنو گم راهى و سستى را رها كن . در حالى كه روزهاى زندگى ، رو به پايان استچگونه به دنبال شادمانى در دنيا هستى ؟ بيشتر شادى هاى آن _ چنان كه مى دانيم _هميشه همراه گريه و شيون بوده است .

[

امّا] آدميان ، كور شده اند و اين حقيقت را نمى بينند ؛كورى اى كه به كرى گوش هم انجاميده است . .

ص: 486

10 / 8قافِيَةُ الدّالِ3005.تاريخ الطبرى: أخي! قَد طالَ لُبثُكَ فِي الفَسادِوبِئسَ الزّادُ زادُكَ لِلمَعادِ صَبا مِنكَ الفُؤادُ فَلَم تَزُعهُوحِدتَ إلى مُتابَعَةِ الفُؤادِ وقادَتكَ المَعاصي حَيثُ شاءَتفَأَلفَتكَ امرَأً سَلِسَ القِيادِ لَقَد نوديتَ لِلتَّرحالِ فَاسمَعولا تَتَصامَمَنَّ عَنِ المُنادي كَفاكَ شَيبُ رَأسِكَ مِن نَذيرٍوغالَبَ لَونُهُ لَونَ السَّوادِ .10 / 9قافِيَةُ الذّالِ3006.تاريخ دمشق ( _ به نقل از مغيره _ ) ودُنياكَ الَّتي غَرَّتكَ فيها (1)زَخارِفُها تَصيرُ إلَى انحِذاذِ (2) تَزَحزَح مِن (3) مَهالِكِها بِجَهدٍفَما أصغى إلَيها ذو نَفاذِ لَقَد مُزِجَت حَلاوَتُها بِسَمٍّفَما كَالحِذرِ مِنها مِن مَلاذِ عَجِبتُ لِمُعجَبٍ بِنَعيمِ دُنياومَغبونٍ بِأَيّامِ اللِّذاذِ ومُؤثِرٍ المُقامَ بِأَرضِ قَفرٍعَلى بَلَدٍ خَصيبٍ ذي رَذاذٍ . .


1- .في ديوان الإمام الحسين عليه السلام : «منها» بدل «فيها» .
2- .الحَذُّ : القَطع المستأصل ؛ حَذّهُ يَحُذُّه حَذّا : قطَعَهُ قطعا سريعا مُستأصلاً (لسان العرب : ج 3 ص 482 «حذذ») .
3- .في ديوان الإمام الحسين عليه السلام : «عن» بدل «من» .

ص: 487

10 / 8قافيه «د»

3009.مقاتل الطالبيّين عن عبد اللّه بن محمّد الأزدي : برادرم ! ماندنت در فساد و تباهى به درازا كشيده استو توشه ات براى روز قيامت ، بد توشه اى است ! دلت به هوسرانى روى آورد و تو نه تنها آن را منع نكردىبلكه از خواسته هايش پيروى كردى . گناهان ، تو را به هر جا كه خواستند ، كشاندندو از تو ، انسانى رام و تسليم شده ساختند . تو را براى كوچ ، ندا مى دهند . گوش كنو خود را در برابر ندا دهنده ، به كرى مزن . سپيدى موى سرت از هر هشدار دهنده اى بى نيازت مى كندو [آگاه باش كه] سپيدى موهاى تو ، بر سياهى آن ، چيره گشته است .

10 / 9قافيه «ذ»

3008.فضائل الصحابة ، ابن حنبل ( _ به نقل از حسن بن كثير ، از پدرش _ ) دنياى تو _ كه تو را فريفته است _زيورهايش رو به زوال است . بكوش تا از مَهلكه هاى آن، بر كنار باشىچرا كه صاحب اراده ، به آن ، گوش نمى سپُرَد . دنيايى كه شيرينى آن به زهر آميخته استهيچ پناهگاهى بهتر از پرهيز از آن نيست . در شگفتم از شيفته نعمت دنياو فريفته روزهاى خوش آن ! و در شگفتم از ترجيح دهنده اقامت در سرزمين هاى خشك و بى آب و گياهبر اقامت در سرزمين هاى حاصلخيز و پُرباران ! .

ص: 488

10 / 10قافِيَةُ الرّاءِ3011.مسند ابن حنبل ( _ به نقل از ابو تحيى _ ) هَلِ الدُّنيا وما فيها جَميعاسِوى ظِلٍّ يَزولُ مَعَ النَّهارِ تَفَكَّر أينَ أصحابُ السَّرايا (1)وأربابُ الصَّوافِنِ وَالعِشارِ (2) وأينَ الأَعظَمونَ يَدا وبَأساوأينَ السّابِقونَ لَدَى الفَخارِ وأينَ القَرنُ مِنهُم بَعدَ قَرنٍمِنَ الخُلَفاءِ وَالشُّمِّ الكِبارِ كَأَن لَم يُخلَقوا ولَم يَكونواوهَل حَيٌّ يُصانُ عَنِ البَوارِ. (3)10 / 11قافِيَةُ الزّاي3014.تاريخ الطبري : أيَغتَرُّ الفَتى بِالمالِ زَهواوما فيها يَفوتُ مِنِ اعتِزازِ ويَطلُبُ دَولَةَ الدُّنيا جُنوناودَولَتُها مُحالَفَةُ المَخازي (4) ونَحنُ وكُلُّ مَن فيها كَسَفرٍدَنا مِنهَا الرَّحيلُ عَلَى الوِفازِ (5) جَهِلناها كَأَن لَم نَختَبِرهاعَلى طولِ التَّهاني وَالتَّعازي ألَم نَعلَم بِأَن لا لَبثَ فيهاولا تَعريجَ غَيرَ الاِجتِيازِ . .


1- .السَّرِيَّةُ : هي طائفة من الجيش يبلغ أقصاها أربعمئة ، وجمعها السَّرَايا (النهاية : ج 2 ص 363 «سرى») .
2- .الظاهر أنّ المراد من الصَّوافن هنا : الخيل ؛ إذ أن الصّفون في الدابّة هو أن تقوم على ثلاث قوائم وترفع قائمة عن الأرض ، وأكثر ما يصفن الخيلُ . و العِشار : جمع عُشَراء ؛ وهي الناقة . . . (راجع : العين : ص 452 «صفن» والصحاح : ج 2 ص 747 «عشر») . والمعنى : أين الاُمراء والأغنياء وأصحاب الأموال ؟!
3- .البَوارُ : الهلاك (النهاية : ج 1 ص 161 «بور») .
4- .في المصدر : «مخالفة المجاز» ، والظاهر أنّ الصواب ما أثبتناه .
5- .الوَفْزُ والوَفَزُ وجَمعُهُ الوِفاز مثل سَهمٍ وسِهامٍ ، وهم على وَفَزٍ : على عجلة (المصباح المنير : ص 667 «وفز») .

ص: 489

10 / 10قافيه «ر»

3014.تاريخ الطبرى : آيا دنيا و همه آنچه در آن استجز سايه اى است كه با روز ، به پايان مى رسد ؟ بينديش كه: سردارانو صاحبان اسبان و شتران، كجا رفتند ؟ و بزرگان قدرت و دليران بى باكو افتخارآفرينان پيشين كجايند ؟ و خلفاى متكبّر و گردنكشكه يكى از پس ديگرى آمدند و رفتند ، كجايند ؟ گويى كه نبوده اند و يا آفريده نشده اند.آيا كسى مى تواند از نابودى ، در امان باشد ؟!

10 / 11قافيه «ز»

3017.فرحة الغري عن أحمد بن حباب : آيا انسان از سرِ خودخواهى به مال دنيا مى نازدو خود را بِدان گرامى مى شمرد ، در حالى كه دنيا از دست مى رود ؟! و دولت دنيا را ديوانه وار مى طلبددر حالى كه دولت آن ، با رسوايى ها همراه است ؟! ما و همه جهانيان ، مانند مسافرانى هستيم كهزمان كوچمان ، با شتاب ، نزديك مى شود . در حالى كه با همه شادى ها و غم هايى كه در دنيا داشته ايمآن را نيازموده ايم و به حقيقت آن ، جاهليم . آيا نمى دانيم كه دنيا جاى ماندن نيستو راه ديگرى جز عبور كردن از آن نيست ؟ .

ص: 490

10 / 12قافِيَةُ السّينِ3017.فَرحة الغَرىّ ( _ به نقل از احمد بن حباب _ ) أفِي السَّبَخاتِ (1) يا مَغبونُ تَبنيوما يُبقِي السِّباخُ عَلَى الأَساسِ ذُنوبُكَ جَمَّةٌ تَترى عِظاماودَمعُكَ جامِدٌ وَالقَلبُ قاسِ وأيّاما عَصَيتَ اللّهَ فيهاوقَد حُفِظَت عَلَيكَ وأنتَ ناسِ وكَيفَ تُطيقُ يَومَ الدّينَ حَملاًلِأَوزارٍ كِبارٍ (2) كَالرَّواسي هُوَ اليَومُ الَّذي لا وُدَّ فيهِولا نَسَبٌ ولا أحَدٌ مُواسِ .10 / 13قافِيَةُ الشّينِ3020.فرحة الغري عن أبي بصير : عَظيمٌ هَولُهُ وَالنّاسُ فيهِحَيارى مِثلَ مَبثوثِ الفَراشِ بِهِ يَتَغَيَّرُ الأَلوانُ يَوماوتَصطَكُّ الفَرائِصُ (3) بِارتِعاشِ هُنالِكَ كُلَّما قَدَّمتَ يَبدوفَعَيبُكَ ظاهِرٌ وَالسِّرُّ فاشِ تَفَقَّد نَقصَ نَفسِكَ كُلَّ يَومٍفَقَد أودى بِها طَلَبُ المَعاشِ إلى كَم تَبتَغِي الشَّهَواتِ طَورا (4)وطَورا تَكتَسي لينَ الرِّياشِ . .


1- .السَّبخة : هي الأرض التي تعلوها الملوحة ولا تكاد تنبت إلّا بعض الشجر (النهاية : ج 2 ص 333 «سبخ») .
2- .في ديوان الإمام الحسين عليه السلام : «لأوزارِ الكبائر» .
3- .الفَرِيصَةُ : اللحمة بين الجنب والكتف التي لا تزال ترعد من الدابّة ، وجمعها فريص وفَرائِص (الصحاح : ج 3 ص 1048 «فرص») .
4- .في المصدر : «طُرّا» ، وما أثبتناه هو الصحيح ، كما في ديوان الإمام الحسين عليه السلام .

ص: 491

10 / 12قافيه «س»

3018.تهذيب الأحكام ( _ به نقل از ابو طالب _ ) اى فريب خورده ! آيا در شوره زار ، خانه مى سازىدر حالى كه شوره زار ، چيزى از بنيان خانه باقى نمى گذارد ؟! گناهانت فراوان و بزرگ و پشت سر هم اندامّا اشكت خشكيده و قلبت را قساوت گرفته است . روزهاى نافرمانى ات از خدا را فراموش كرده اىدر حالى كه آنها را به زيان تو ثبت كرده اند . چگونه بار گناهان را در روز جزا بر دوش مى كشىدر حالى كه همچون كوه ها سنگين اند ؛ همان روزى كه در آن ، نه دوستى به كار مى آيدو نه خويشاوندى ، و نه كسى است كه به يارى انسان برخيزد ؟

10 / 13قافيه «ش»

3021.تهذيب الأحكام ( _ به نقل از ابو بصير _ ) هراس آن روز ، بزرگ است و مردم در آنمانند پروانه هاى پراكنده در فضا ، سرگردان اند . روزى كه از ترس ، رنگ چهره ها دگرگون مى شودو لرزه بر پهلوها مى افتد . در آن جاست كه هر چه پيش فرستاده اى ، ظاهر مى شودو عيبت، آشكار و رازت، فاش مى گردد . هر روز ، كاستى هاى نفست را جستجو كنچرا كه طلب معاش ، جانت را به هلاكت افكنده است . تا كِى ، گاه به دنبال هوس هاى گوناگون هستىو گاه ، لباس هاى نرم مى پوشى ؟! .

ص: 492

10 / 14قافِيَةُ الصّادِ3024.فرحة الغري عن أبي بكر بن عيّاش : عَلَيكَ مِنَ الاُمورِ بِما يُؤَدّيإلى سُنَنِ (1) السَّلامَةِ وَالخَلاصِ وما تَرجُو النَّجاةَ بِهِ وَشيكاوفَوزا يَومَ يُؤخَذُ بِالنَّواصي فَلَستَ تَنالُ عَفوَ اللّهِ إلّابِتَطهيرِ النُّفوسِ مِنَ المَعاصي وبِرِّ المُؤمِنينَ بِكُلِّ رِفقٍونُصحٍ لِلأَداني وَالأَقاصي فَإِن تَرشُد (2) لِقَصدِ الخَيرِ تُفلِحوإن تَعدِل فَما لَكَ عَن مَناصِ .10 / 15قافِيَةُ الضّادِ3024.فَرحة الغَرىّ ( _ به نقل از ابو بكر بن عيّاش _ ) وأصلُ الحَزمِ أن تُضحي وتُمسيورَبُّكَ عَنكَ فِي الحالاتِ راضِ وأن تَعتاضَ بِالتَّخليطِ رُشدافَإِنَّ الرُّشدَ مِن خَيرِ اعتِياضِ فَدَع عَنكَ الَّذي يُغوي ويُرديويورِثُ طولَ حُزنٍ وَارتِماضِ (3) وخُذ بِاللَّيلِ حَظَّ النَّفسِ وَاطرُدعَنِ العَينَينِ مَحبوبَ الغِماضِ فَإِنَّ الغافِلينَ ذَوِي التَّوانينَظائِرُ لِلبَهائِمِ فِي الغِياضِ . .


1- .سَنَنُ الطريق : نهجُهُ وجِهَتُهُ (القاموس المحيط : ج 4 ص 237 «سنن») .
2- .الرُّشد والرَّشَد : نقيض الغيّ . رَشَدَ يرشُدُ رُشدا ، وهو نقيض الضلال ، إذا أصابَ وجهَ الطريق (لسان العرب : ج 3 ص 175 «رشد») .
3- .ارتمض الرجل : اشتدّ عليه وأقلقه (الصحاح : ج 3 ص 1081 «رمض») .

ص: 493

10 / 14قافيه «ص»

3027.إرشاد القلوب : بر تو باد انجام دادن كارى كه منجر شودبه سلامتت و تو را رهايى بخشد؛ كارى كه تو را تا آستانِ رهايى بياوردو در روزى كه موهاى پيشانى گرفته مى شود [و به دوزخ مى برند] ، تو را رستگار كند . به آمرزش الهى نمى رسىمگر با پاك كردن نفست از آلودگى گناهان . و نيز با نيكى كردن به مؤمنان و ملاطفت با آنهاو خيرخواهى براى دور و نزديك . اگر راه به خير ببرى ، رستگار مى شوىو اگر كج شوى ، هيچ راه نجاتى براى تو نيست .

10 / 15قافيه «ض»

3027.إرشاد القلوب: اصل دورانديشى ، آن است كه در همه [لحظات] شبانه روزپروردگارت از تو راضى باشد و هدايت را جاى گزين بى سر و سامانى كنىچرا كه هدايت ، از بهترين جاى گزين هاست . پس آنچه را گم راه و خوارت مى كندو موجب اضطراب و غم هاى طولانى مى شود ، رها كن . در شب ، خواب شيرين را از چشمانت دور كنو بهره ات را از آن، برگير (نماز شب بخوان)؛ چرا كه غافلانِ تنبل و سست كرداربه چارپايانى مى مانند كه در بيشه زارها رهايند . .

ص: 494

10 / 16قافِيَةُ الطّاءِ3030.الكافي عن صفوان الجمّال : كَفى بِالمَرءِ عارا أن تَراهُمِنَ الشَّأنِ الرَّفيعِ إلَى انحِطاطِ عَلَى المَذمومِ مِن فِعلٍ حَريصاعَنِ الخَيراتِ مُنقَطِعَ النَّشاطِ يُشيرُ بِكَفِّهِ أمرا ونَهياإلَى الخُدّامِ مِن صَدرِ البِساطِ يَرى أنَّ المَعازِفَ وَالمَلاهيمُسَبِّبَةُ الجَوازِ عَلَى الصِّراطِ لَقَد خابَ الشَّقِيُّ وضَلَّ عَجزاوزالَ القَلبُ مِنهُ عَنِ النِّياطِ . (1)10 / 17قافِيَةُ الظّاءِ3031.الكافي عن عبد اللّه بن سنان : إذَا الإِنسانُ خانَ النَّفسَ مِنهُفَما يَرجوهُ راجٍ لِلحِفاظِ ولا وَرَعٌ لَدَيهِ ولا وَفاءٌولَا الإِصغاءُ نَحوَ الاِتِّعاظِ وما زُهدُ التَّقِيِّ بِحَلقِ رَأسٍولا لُبسٌ بِأَثوابٍ غِلاظِ (2) ولكِن بِالهُدى قَولاً وفِعلاًوإدمانِ التَّخَشُّعِ فِي اللِّحاظِ وبِالعَمَلِ الَّذي يُنجي ويُنميويوسِعُ لِلفِرارِ مِنَ الشُّواظِ . (3) .


1- .النِياطُ : عرق علّق به القلب من الوتين ، فإذا قطع مات صاحبه (الصحاح : ج 3 ص 1166 «نوط») .
2- .في ديوان الإمام الحسين عليه السلام : «ولا بلباسِ أثوابٍ غلاظ» .
3- .الشُّوَاظُ والشِّواظُ : اللَّهبُ الذي لا دخان له (الصحاح : ج 3 ص 1173 «شوظ») .

ص: 495

10 / 16قافيه «ط»

3031.الكافى ( _ به نقل از عبد اللّه بن سنان _ ) انسان را ننگ و عار ، همين بس كه او رااز مقام بلند انسانى ، رو به پستى و انحطاط ببينى : بر انجام دادن كارهاى نكوهيده، حريص باشدو از كارهاى نيك ، گسسته و نسبت به آنها بى نشاط باشد . از بالاى مجلس ، امر و نهى كندبا اشاره دستانش به خادمان . بپندارد كه رامشگرى و خوش گذرانىجواز گذشتن از صراط است . به حقيقت كه اين بدبخت ، زيانكار و گم راه گشته استو شاه رگ قلب او ، پاره شده است .

10 / 17قافيه «ظ»

3034.رسول اللّه صلى الله عليه و آله : هر گاه انسان به خود ، خيانت كندهيچ كس اميد ندارد كه وى حريمش را حفظ كند . چنين كسى ، نه وفايى دارد و نه پروايىو به هيچ اندرزى گوش فرا نمى دهد . زهد انسان پرهيزگار، به تراشيدن سرو پوشيدن لباس هاى خشن نيست ؛ بلكه به هدايت يافتن در گفتار و كردارو به اصلاح رفتار و خاكسارى هميشگى نگاهش [در دنيا] است . نيز به انجام دادن كارهايى است كه رهايى بخش و رشد دهنده اندو باعث رهايى انسان از شراره هاى آتش [دوزخ] مى شوند . .

ص: 496

10 / 18قافِيَةُ العَينِ3034.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : لِكُلِّ تَفَرُّقِ الدُّنيَا اجتِماعٌوما بَعدَ المَنونِ مِنِ اجتِماعِ فِراقٌ فاصِلٌ ونَوىً (1) شَطونٌ (2)وشُغلٌ لايُلَبَّثُ لِلوَداعِ وكُلُّ اُخُوَّةٍ لابُدَّ يَوماوإن طالَ الوِصالُ إلَى انقِطاعِ وإنَّ مَتاعَ دُنيانا قَليلٌ (3)وما يُجدي القَليلُ مِنَ المَتاعِ وصارَ قَليلُها حَرِجا عَسيرانَشيبٌ بَينَ أنيابِ السِّباعِ .10 / 19قافِيَةُ الغَينِ3037.الإمام الصادق عليه السلام : فَلَم يَطلُب عُلُوَّ القَدرِ فيهاوعِزَّ النَّفسِ إلّا كُلُّ طاغِ وإن نالَ النُّفوسُ (4) مِنَ المَعاليفَلَيسَ لِنَيلِها طيبُ المَساغِ إذا بَلَغَ امرُؤٌ عُليا وعِزّاتَوَلّى وَاضمَحَلَّ مَعَ البَلاغِ كَقَصرٍ قَد تَهَدَّمَ حافَتاهُإذا صارَ البِناءُ إلَى الفَراغِ أقولُ وقَد رَأَيتُ مُلوكَ عَصرٍ (5)ألا لا يَبغِيَنَّ المُلكَ باغِ . .


1- .النَّوى : الدار ؛ فإذا قالوا : شَطَت نَواهم فمعناه : بعُدَت دارُهم . والنّوى [أيضا] : التحوّل من مكان إلى آخر (تاج العروس : ج 20 ص 267 «نوى») .
2- .الشَّطَنُ : البُعد ، أي بُعد عن الخير (النهاية : ج 2 ص 475 «شطن») .
3- .في ديوان الإمام الحسين عليه السلام : «وإنّ متاعَ ذي الدنيا قليلٌ» .
4- .في نسخة : «وإذ نالَ النفيس» .
5- .في ديوان الإمام الحسين عليه السلام : «عصري» بدل «عصرٍ» .

ص: 497

10 / 18قافيه «ع»

3037.امام صادق عليه السلام : براى همه جدايى هاى اين دنيا ، امكان جمع شدن هستامّا پس از مرگ ، جمع شدنى در كار نيست . مرگ ، جدا كننده ، فاصله انداز و سفرى طولانى استو چنان انسان را گرفتار مى كند كه فرصت خداحافظى هم نمى دهد . تمام دوستى ها از هم مى گسلنداگر چه در مدّتى طولانى ، پايدار بوده باشند . برخوردارى ما از دنيا ، بسيار اندك استو برخوردارىِ اندك ، فايده اى ندارد . به دست آوردن همان بى ارزش هم ، دشوار استو ميان دندان هاى تيز درندگان قرار دارد .

10 / 19قافيه «غ»

3040.تهذيب الأحكام عن أبي عامر الساجي : در اين دنيا، جز طغيانگرانكسى دنبال برترى و عزّت (اقتدار) نمى رود . اگر هم كسانى در اين جهان به برترى دست يابندباز ، هيچ گوارايى و خوشى اى در آن نخواهد بود . چون كسى به برترى و عزّت رسدبخت از او روى بر مى گرداند و به سوى نابودى مى رود؛ مانند ديوارهاى قصرى كه در پايان ساخت آناز پايه فرو ريزند . من پادشاهان عصر خود را ديده امو هشدار مى دهم كه در پىِ پادشاهى نباشيد . .

ص: 498

10 / 20قافِيَةُ الفاءِ3042.الإمام الصادق عليه السلام : أأقصِدُ بِالمَلامَةِ قَصدَ غَيريوأمري كُلُّهُ بِادِي الخِلافِ إذا عاشَ امرُؤٌ خَمسينَ عاماولَم يُرَ فيهِ آثارُ العَفافِ فَلا يُرجى لَهُ أبدا رَشادٌفَقَد أودى بِمُنيَتِهِ التَّجافي وكَم (1) لا أبذُلُ الإِنصافَ مِنّيوأبلُغُ طاقَتي فِي الاِنتِصافِ لِيَ الوَيلاتُ إن نَفَعَت عِظاتيسِوايَ ولَيسَ لي إلَا القَوافي .10 / 21قافِيَةُ القافِ3042.امام صادق عليه السلام : ألا إنَّ السِّباقَ سِباقُ زُهدٍوما في غَيرِ ذلِكَ مِن سِباقِ ويَفنى ما حَواهُ المُلكُ أصلاًوفِعلُ الخَيرِ عِندَ اللّهِ باقِ سَتَألَفُكَ النَّدامَةُ عَن قَريبٍوتَشهَقُ حَسرَةً يَومَ المَساقِ (2) أتَدري أيَّ يَومٍ ذاكَ فَكِّروأيقِن أنَّهُ يَومُ الفِراقِ فِراقٌ لَيسَ يُشبِهُهُ فِراقٌقَدِ انقَطَعَ الرَّجاءُ عَنِ التَّلاقي .10 / 22قافِيَةُ الكافِ3044.امام باقر عليه السلام : عَجِبتُ لِذِي التَّجارِبِ كَيفَ يَسهوويَتُلو اللَّهوَ بَعدَ الاِحتِناكِ (3) ومُرتَهَنُ الفَضائِحِ وَالخَطايايُقَصِّرُ فِي اجتِهادٍ لِلفَكاكِ وموبِقُ (4) نَفسِهِ كَسَلاً وجَهلاًومورِدُها مَخوفاتِ الهَلاكِ بِتَجديدِ المَآثِمِ كُلَّ يَومٍوقَصدٍ لِلمَحارِمِ بِانتِهاكِ سَيَعلَمُ حينَ تَفجَؤُهُ المَناياويَكنُفُ حَولَهُ جَمعُ البَواكي . .


1- .في ديوان الإمام الحسين عليه السلام : «ولِم» بدل «وكم» .
2- .في المصدر : «يوم الحساب» ، والصواب ما أثبتناه كما في ديوان الإمام الحسين عليه السلام .
3- .حَنَّكَتْكَ الاُمور : أي راضتك وهذّبتك (النهاية : ج 1 ص 452 «حنك») .
4- .وَبَقَ : هَلَكَ (الصحاح : ج 4 ص 1562 «وبق») .

ص: 499

10 / 20قافيه «ف»

3045.المزار ، شهيد اول ( _ به نقل از صفوان _ ) آيا با آن كه تمام كارهايم نادرست استقصد ملامت ديگران را بنمايم ؟ انسان، زمانى كه پنجاه سال زندگى كندو در او آثار خويشتندارى نباشد، ديگر به هدايتْ يافتِ او اميدى نيستزيرا با قصد دور شدن از حقيقت،خودش را هلاك كرده است. تا كى منصفانه رفتار نكنمو تمام توان خود را مصروف دادگرى نسازم ؟! واى بر من ، اگر اندرزهايم به ديگران سود دهدو براى من ، جز الفاظ آن نمانَد !

10 / 21قافيه «ق»

3047.امام صادق عليه السلام ( _ در باره زيارت امير المؤمنين عليه السلام _ ) بدان كه تنها مسابقه اى كه ارزش رقابت دارد ، پارسايى استو جز آن ، چيزى ارزش مسابقه دادن ندارد . هر چيزى كه انسان در اين جهان ، مالك شود ، از بُن ، نابود مى شودو [تنها ، ]كار خير در نزد خداوند ، باقى مى ماند . به زودى همدم پشيمانى خواهى شدوقتى كه در روز حسابرسى خداوند ، شيون سر دهى . آيا هيچ مى دانى كه آن ، چه روزى است ؟خوب بينديش و بدان كه آن ، روز جدايى است . اين جدايى ، همانند ديگر جدايى ها نيستزيرا در آن ، اميد ديدار مجدّدى وجود ندارد .

10 / 22قافيه «ك»

3049.المزار للشهيد الأوّل _ في أعمالِ اليَومِ السّابِع از صاحب تجربه [كه سرد و گرم روزگار را چشيده] در شگفتمكه چگونه در غفلت است و به دنبال سرگرمى مى رود ! در شگفتم از كسى كه جانش در گروِ رسوايى ها و خطاهايش استو در كوشيدن براى رهايىِ جانش كوتاهى مى كند . با تنبلى و نادانى ، موجب هلاكت خويش مى شودو خود را به مَهلكه هاى ترسناك، در مى اندازد با تكرار كردن گناهان در هر روزو با پرده درى در انجام دادن حرام هاى خداوند . اين را وقتى خواهد فهميد كه مرگ ، ناگهان به سراغش بيايدو گريه كنندگان ، بر گِردش حلقه زنند . .

ص: 500

10 / 23قافِيَةُ اللّامِ3050.امام هادى عليه السلام ( _ درباره آنچه كنار قبر امير مؤمنان گفته مى شود _ ) كَأَنَّ سُرورَهُ أمسى غُروراوحَلَّ بِها مُلِمّاتُ الزَّوالِ وعُرِّيَ عَن ثِيابٍ كانَ فيهاواُلبِسَ بَعدَهُ ثَوبَ انتِقالِ وبَعدَ رُكوبِهِ الأَفراسَ تَيها (1)يُهادى بَينَ أعناقِ الرِّجالِ إلى قَبرٍ يُغادَرُ فيهِ فَردانَأى عَنهُ الأقاربُ والمَوالي (2) تَخَلّى عَن مُوَرِّثِهِ ووَلّىولَم تَحجُبهُ مَأثُرَةُ المَعالي3051.إرشاد القلوب عن كمال الدين غياث القمّي : يُبَذِّرُ (3) ما أصابَ ولا يُباليأسُحتا كانَ ذلِكَ أم حَلالا أتَبخَلُ تائِها شَرِها بِمالٍيَكونُ عَلَيكَ بَعدَ غَدٍ وَبالا (4) فَما كانَ الَّذي عُقباهُ شَرٌّوما كانَ الخَسيسُ لَدَيكَ مالا تَوَخَّ مِنَ الاُمورِ فِعالَ خَيرٍوأكمَلَها وأشرَفَها خِصالا فَلا تَغتَرَّ بِالدُّنيا فَذَرهافَما يُسوى لَكَ الدُّنيا خِلالا . (5) .


1- .في المصدر : «فيها» ، والصواب ما أثبتناه كما في ديوان الإمام الحسين عليه السلام .
2- .المَوْلى : المُعتِقُ ، والمُعتَق ، وابن العمّ ، والناصر ، والجار (الصحاح : ج 6 ص 2529 «ولى») . في المصدر : «نأى عن أقربائه والموالي» ، والصحيح ما أثبتناهُ كما في النسخة الثانية .
3- .في ديوان الإمام الحسين عليه السلام : «يُبَدِّرُ» بدل «يُبَذِّر» .
4- .في المصدر : «يكون غد عليك بعد وبالا» ، والصواب ما أثبتناه ، كما في ديوان الإمام الحسين عليه السلام .
5- .هكذا في المصدر ، ومعناه غير واضح ، واللّه العالم .

ص: 501

10 / 23قافيه «ل»

3052.فَرحة الغَرىّ ( _ به نقل از شيخ حسين بن عبد الكريم غروى _ ) گويى شادى هايش به نيرنگ ، بدل شده استو پيشامدهاى تكان دهنده بر او رسيده است . از لباس هايى كه بر تن داشته ، برهنه شده استو لباس هاى انتقال (كفن) را بر تنش كرده اند . بعد از آن كه در اين دنيا از سرِ خودخواهى بر اسبان، سوار مى شداينك بر دوش مردم، برده مى شود به سوى قبرى كه در آن ، تنهاستبه دور از آشنايان و خويشان . از وارث خود، جدا مى شود و به وى پشت مى كندو شرافت هاى موروثى،او را [از تنهايى و مرگ ،] نجات نمى دهند.3053.إرشاد القلوب عن عليّ بن يحيى بن حسين الطّحال المق در هر چه به دست مى آورد ، ولخرجى مى كندو اهمّيتى نمى دهد كه حلال است يا حرام . آيا به مالى كه در قيامت ، وبال گردنت خواهد بوداز سرِ حرص و نابخردى ، بخل مى ورزى ؟! آن مالى كه عاقبتش شرو خودش ناچيز است ، در واقع ، مال نيست . از كارهاى دنيا ، آنچه را كه نيك استو از همه كارها كامل تر و شريف تر، انجام بده . فريب دنيا را نخور و آن را وا گذارچرا كه هيچ وقت براى تو رو به راه نخواهد شد . .

ص: 502

10 / 24قافِيَةُ الميمِ3054.فرحة الغرىّ: ولَم يَمرُر بِهِ يَومٌ فَظيعٌأشَدُّ عَلَيهِ مِن يَومِ الحِمامِ ويَومُ الحَشرِ أعظَمُ مِنهُ هَولاًإذا وَقَفَ الخَلائِقُ فِي المَقامِ فَكَم مِن ظالِمٍ يَبقى ذَليلاًومَظلومٍ تَشَمَّرَ لِلخِصامِ وشَخصٍ كانَ فِي الدُّنيا حَقيراتَبَوَّأَ مَنزِلَ النُّجُبِ الكِرامِ وعَفوُ اللّهِ أوسَعُ كُلِّ شَيءٍتَعالَى اللّهُ خَلّاقُ الأَنامِ .10 / 25قافِيَةُ النّونِ3057.عيون أخبار الرضا عليه السلام عن الريّان بن الصلت ( _ في مُحاجَّتِهِ مَعَ جَماعَةٍ مِن عُلَماءِ أهلِ ) إلهٌ لا إلهَ لَنا سِواهُرَؤوفٌ بِالبَرِيَّةِ ذُو امتِنانِ اُوَحِّدُهُ بِإِخلاصٍ وحَمدٍوشُكرٍ بِالضَّميرِ وبِاللِّسانِ وأسأَلُهُ الرِّضا عَنّي فَإِنّيظَلَمتُ النَّفسَ في طَلَبِ الأَماني وأفنَيتُ الحَياةَ ولَم أصُنهاوزُغتُ إلَى البَطالَةِ وَالتَّواني إلَيهِ أتوبُ مِن ذَنبي وجَهليوإسرافي وخَلعي لِلعِنانِ . .

ص: 503

10 / 24قافيه «م»

3057.عيون أخبار الرضا عليه السلام ( _ به نقل از ريّان بن صَلت، در جريان گفتگوى امام ر ) بر انسان ، هيچ روزى هراس انگيزترو سخت تر از روز مرگ ، نگذشته است امّا روز حشر ، از آن هم وحشتناك تر استآن گاه كه مردمان در جايگاه حساب ، قرار مى گيرند . در آن روز ، بسى ستمگر ، ذليل مى شوندو بسى مظلوم ، خود را براى انتقامگيرى آماده مى كنند . چه بسيار كسانى كه در دنيا كوچك شمرده مى شدندولى آن روز ، در جايگاه شريفان و بزرگان ، جاى مى گيرند . عفو خداوند ، گسترده تر از هر چيز استخداوند بلندمرتبه اى كه آفريدگار آدميان است .

10 / 25قافيه «ن»

3058.طرائف المقال : خداوندى كه جز او براى ما خدايى نيستبر آفريدگان خود ، مهربان و داراى احسان هاى فراوان است . يكتايش مى شمارم ، با اخلاص و ستايشو سپاس قلبى و زبانى . اكنون از درگاه او مى خواهم كه از من راضى باشدزيرا در رسيدن به آرزوهاى باطلم ، بر خود ، ستم كرده ام . زندگانى خود را تباه كردم و آن را نگاه نداشتمو به بطالت و سستى گراييدم . از گناه و نادانى ام و نيز از زياده روىو لجام گسيختگى ام ، به سوى او باز مى گردم و توبه مى كنم . .

ص: 504

10 / 26قافِيَةُ الواوِ3061.الكشّاف ( _ في ذِكرِ المُباهَلَةِ _ ) فَإِنَّ اللّهَ تَوّابٌ رَحيمٌوَلِيُّ قَبولِ تَوبَةِ كُلِّ غاوِ اُؤَمِّلُ أن يُعافِيَني بِعَفوٍويُسخِنَ عَينَ إبليسَ المُناوي ويَنفَعَني بِمَوعِظَتي وقَوليويَنفَعَ كُلَّ مُستَمِعٍ وراوِ ذُنوبي قَد كَوَت جَنبَيَّ كَيّاألا إنَّ الذُّنوبَ هِيَ المَكاوي ولَيسَ لِمَن كَواهُ الذَّنبُ عَمداسِوى عَفوِ المُهَيمِنِ مِن مُداوِ .10 / 27قافِيَةُ الهاءِ3061.الكشّاف ( _ در ي_ادكردِ م_باه_له _ ) وَقَعنا فِي الخَطايا وَالبَلاياوفي زَمَنِ انتِقاصٍ وَاشتِباهِ تَفانَى الخَيرُ وَالصُّلَحاءُ ذَلّواوعَزَّ بِذُلِّهِم أهلُ السَّفاهِ فَصارَ الحُرُّ لِلمَملوكِ عَبدافَما لِلحُرِّ مِن قَدرٍ وجاهِ وبادَ الآمِرونَ بِكُلِّ حَرفٍ (1)فَما عَن مُنكَرٍ فِي النّاسِ ناهِ فَهذا شُغلُهُ طَمَعٌ وَجَمعٌوهذا غَافِلٌ سَكرانُ لاهِ10 / 28قافِيَةُ الياءِ3064.الإمام عليّ عليه السلام : وكُن بَشّا كَريما ذَا انبِساطٍوفيمَن يَرتَجيكَ جَميلَ رَأيِ وَصولاً غَيرَ مُحتَشِمٍ زَكِيّاجَميلَ السَّعيِ في إنجازِ وَأيِ (2) مُعينا لِلأَرامِلِ وَاليَتامىأمينَ الجَنبِ (3) عَن قُربٍ ونَأيِ بَعيدا عَن سَبيل الشَّرِّ سَمحانَقِيَّ الكَفِّ عَن عَيبٍ وثَأيِ (4) تَلَقَّ مَواعِظي بِقَبولِ صِدقٍتَفُز بِالأَمنِ عِندَ حُلولِ لَأيِ (5) . (6) .


1- .في ديوان الإمام الحسين عليه السلام : «وباءَ الآمِرونَ بكُلِّ عُرفٍ» .
2- .الوَأْيُ : الوعد الذي يوثّقه الرجل على نفسه ويعزم على الوفاء به (النهاية : ج 5 ص 144 «وأى») .
3- .في ديوان الإمام الحسين عليه السلام : «أمينَ الجَيبِ» .
4- .الثَّأْيُ : الفساد (النهاية : ج 1 ص 205 «ثأى») .
5- .لَأْي : مَشَقَّة وجُهد وإبطاء (النهاية : ج 4 ص 221 «لأى») .
6- .أدب الحسين عليه السلام وحماسته : ص 9 و ص 47 _ 55 ، وقد جاءت هذه المقطوعات الشعريّة بتمامها في كتاب ديوان الإمام الحسين عليه السلام (إعداد محمّد بن عبد الرحيم المارِديني) ، نقلاً عن كتاب جمال الخواطر وعجائب الكون وغرائبه النوادر ، مع اختلافات يسيرة .

ص: 505

10 / 26قافيه «و»

3063.پيامبر صلى الله عليه و آله : بى ترديد ، خداوند ، توبه پذير و مهربان استو قبول توبه هر گم راهى را به عهده گرفته است . اميدوارم كه با عفو خود ، به من عافيت ببخشدو با اين كار ، چشمان دشمنم ابليس را گريان كند و از اندرز و سخنم به من سود رسانَدو هر شنونده و روايت كننده اى را نيز بهره مند سازد . گناهانم، پهلوهاى مرا داغ كرده اندآگاه باش كه گناهان ، همان ميله هاى آهنى داغزنى هستند و براى كسى كه گناهانش او را داغ زده انددارويى بجز عفو خداوندِ مسلّط بر همه چيز، نيست !

10 / 27قافيه « ه »

3066.تفسير الطبرى ( _ به نقل از عبد اللّه بن يحيى _ ) در ورطه بلا و خطا افتاده ايمدر روزگار انحطاط و سرگردانى . خير ، از ميان رفته و صالحان ، ذليل گشته اندو با ذلّت صالحان ، سفيهان ، عزّت يافته اند . آزادگان ، به اسارتِ بَردگان در آمده اندو براى آنان، ارزش و منزلتى نيست . آنان كه امر به معروف مى كردند ، هلاك گشته اندو ميان مردم ، هيچ نهى كننده اى از بدى وجود ندارد . برخى طمعكارانه به جمع مال ، مشغول اندو عدّه اى نيز غافل و سرمست و خوش گذران اند .

10 / 28قافيه «ى»

3067.المناقب ، ابن مغازلى ( _ به نقل از عبّاد بن عبد اللّه _ ) بشّاش ، بزرگوار و خوش برخورد باشو در باره كسى كه به تو اميد بسته است، خوش گمان . به حال و روز خويشان ، رسيدگى كن و خود را نگيرپاك باش و براى تحقّق وعده هايى كه داده اى، بكوش . يار بيوگان و يتيمان باشو براى آشنا و بيگانه ، امانتدار خوبى باش . به وارستگى ، از راه هاى شر ، دورى گُزينو از دست آلودن به هر عيب و فسادى، خودددارى كن . اندرزهاى مرا صادقانه بپذيرتا به گاه رسيدن سختى هاى روزگار ، ايمن باشى . .

ص: 506

تَمَّ بِعَونِ اللّهِ وحُسنِ تَوفيقِهِ ، وَالحَمدُ للّهِِ رَبِّ العالَمينَ .

.

ص: 507

با عنايت و كمك و توفيق خداوند متعال، به پايان رسيد . و الحمد للّه ربّ العالمين !

.

ص: 508

. .

ص: 509

فهرست تفصيلى

(1) ادامه باب چهارم: حكمت هاى عبادى*** 7 (/ 1)

(2) ادامه فصل دهم: ذكر و دعا*** 7 (/ 2)

(3) 10/ 20 دعاى امام عليه السلام در روز عرفه*** 7 (/ 3)

(3) سخنى درباره اضافات «دعاى عرفه»*** 44 (/ 3)

(3) 10/ 21 دعاى امام عليه السلام در بامداد و شامگاه*** 47 (/ 3)

(3) 10/ 22 دعاى عَشَرات*** 49 (/ 3)

(3) 10/ 23 دعاى هنگام سوار شدن*** 55 (/ 3)

(3) 10/ 24 دعاى فَرَج*** 57 (/ 3)

(3) 10/ 25 دعاى پرداخت بدهى*** 59 (/ 3)

(3) 10/ 26 دعاى ايمنى از غرق شدن*** 59 (/ 3)

(3) 10/ 27 دعاى جوان گرفتار به گناهش*** 61 (/ 3)

(3) 10/ 28 دعاهاى امام عليه السلام در روز عاشورا*** 79 (/ 3)

(4) الف دعاى امام عليه السلام، هنگام آغاز پيكار*** 79 (/ 4)

(4) ب دعايى كه به فرزندش آموخت*** 81 (/ 4)

(4) ج دعاى امام عليه السلام، هنگام شهادت فرزندش على اكبر*** 83 (/ 4)

(4) د دعاى امام عليه السلام، هنگام شهادت كودك خُردسالش*** 83 (/ 4)

(4) ه دعاى امام عليه السلام، هنگام شهادت قاسم بن الحسن عليه السلام*** 85 (/ 4)

(4) و دعاى امام عليه السلام، هنگام اصابت تير به صورتش*** 85 (/ 4)

ص: 510

(4) ز آخرين دعاى امام عليه السلام*** 85 (/ 4)

(3) 10/ 29 كسانى كه امام عليه السلام برايشان دعا كرد*** 87 (/ 3)

(4) الف امّ وَهْب*** 87 (/ 4)

(4) ب جَون (غلام سياه)*** 89 (/ 4)

(4) ج سيف بن حارث و مالك بن عبد بن سُرَيع*** 89 (/ 4)

(4) د يزيد بن زياد*** 91 (/ 4)

(2) فصل يازدهم: درود فرستادن بر پيامبر صلى الله عليه و آله*** 93 (/ 2)

(3) 11/ 1 تشويق به درود فرستادن بر پيامبر صلى الله عليه و آله، هر گاه كه ياد مى شود*** 93 (/ 3)

(3) 11/ 2 آداب درود فرستادن بر پيامبر صلى الله عليه و آله*** 95 (/ 3)

(2) فصل دوازدهم: خانه خدا*** 97 (/ 2)

(3) 12/ 1 ميهمان خدا*** 97 (/ 3)

(3) 12/ 2 دعاى ورود به مسجد و خروج از آن*** 97 (/ 3)

(3) 12/ 3 بركت هاى پيوسته به مسجد رفتن*** 99 (/ 3)

(3) 12/ 4 ثواب نماز گزاردن در مسجد پيامبر صلى الله عليه و آله*** 99 (/ 3)

(3) 12/ 5 يادكرد امام باقر عليه السلام از جدّش امام حسين عليه السلام در مسجدالحرام*** 101 (/ 3)

(3) 12/ 6 استلام حجرالأسود*** 101 (/ 3)

(2) فصل سيزدهم: كسب حلال*** 103 (/ 2)

(3) 13/ 1 تشويق به كسب حلال*** 103 (/ 3)

(3) 13/ 2 تشويق به تجارت*** 103 (/ 3)

(3) 13/ 3 بركت تجارت*** 105 (/ 3)

(3) 13/ 4 چانه زدن در خريد*** 105 (/ 3)

(3) 13/ 5 بهترين مال*** 107 (/ 3)

ص: 511

(2) فصل چهاردهم: انفاق*** 109 (/ 2)

(3) 14/ 1 تشويق به انفاق*** 109 (/ 3)

(3) 14/ 2 مالت را بخور، پيش از آن كه تو را بخورد!*** 109 (/ 3)

(3) 14/ 3 فرجام بُخل در طاعت خدا*** 111 (/ 3)

(3) 14/ 4 سزاوارترينِ مردم به انفاق*** 111 (/ 3)

(1) باب پنجم: حكمت هاى اخلاقى و عملى*** 113 (/ 1)

(2) فصل يكم: اخلاق نيكو*** 113 (/ 2)

(3) 1/ 1 خوش خويى*** 113 (/ 3)

(3) 1/ 2 راستى*** 115 (/ 3)

(3) 1/ 3 امانتدارى*** 115 (/ 3)

(3) 1/ 4 آزادگى*** 117 (/ 3)

(3) 1/ 5 بردبارى*** 119 (/ 3)

(3) 1/ 6 مدارا*** 121 (/ 3)

(3) 1/ 7 گذشت*** 121 (/ 3)

(3) 1/ 8 بخشش*** 123 (/ 3)

(3) 1/ 9 سخاوت*** 127 (/ 3)

(3) 1/ 10 وفادارى*** 127 (/ 3)

(3) 1/ 11 سكوت*** 129 (/ 3)

(3) 1/ 12 شكيبايى*** 129 (/ 3)

(3) 1/ 13 شجاعت*** 129 (/ 3)

(3) 1/ 14 شكرگزارى*** 129 (/ 3)

(3) 1/ 15 راضى بودن به قسمت*** 131 (/ 3)

ص: 512

(3) 1/ 16 قناعت*** 133 (/ 3)

(3) 1/ 17 عزّت*** 133 (/ 3)

(3) 1/ 18 خوددارى از عيبجويى از مردم*** 137 (/ 3)

(3) 1/ 19 بى نيازى جان*** 139 (/ 3)

(3) 1/ 20 بلند همّتى*** 139 (/ 3)

(3) 1/ 21 بيم از خدا*** 141 (/ 3)

(3) 1/ 22 پرهيزگارى*** 141 (/ 3)

(3) 1/ 23 توكّل بر خدا*** 143 (/ 3)

(3) 1/ 24 پارساترينِ مردم*** 145 (/ 3)

(2) فصل دوم: فضايل اخلاقى پيامبر صلى الله عليه و آله*** 147 (/ 2)

(2) فصل سوم: فضايل اخلاقى امام حسين عليه السلام*** 157 (/ 2)

(3) 3/ 1 غذا خوردن با بينوايان*** 157 (/ 3)

(3) 3/ 2 آزاد كردن كنيز در برابر قرائت قرآن*** 159 (/ 3)

(3) 3/ 3 آزاد كردن كنيز در برابر يك دسته گل*** 161 (/ 3)

(3) 3/ 4 آزاد كردن چوپان و هديه كردن گلّه*** 163 (/ 3)

(3) 3/ 5 آزاد كردن غلام و هديه دادن بوستان*** 163 (/ 3)

(3) 3/ 6 صدقه دادن زمين، پيش از تصرّف آن*** 167 (/ 3)

(3) 3/ 7 پرداخت بدهى اسامه، پيش از مرگش*** 167 (/ 3)

(3) 3/ 8 شجاعت و كرامت*** 167 (/ 3)

(3) 3/ 9 جبران احسان برادران*** 169 (/ 3)

(3) 3/ 10 مهربانى در برابر ناسزاگويى*** 171 (/ 3)

(3) 3/ 11 نيكى به اندازه معرفت*** 173 (/ 3)

ص: 513

(3) 3/ 12 كوشش براى هدايت دشمن*** 181 (/ 3)

(2) فصل چهارم: اعمال نيكو*** 185 (/ 2)

(3) 4/ 1 برآوردن حاجت ها*** 185 (/ 3)

(3) 4/ 2 شاد كردن برادران*** 187 (/ 3)

(3) 4/ 3 پيوند با خويشان*** 187 (/ 3)

(3) 4/ 4 رعايت حقّ همسر*** 189 (/ 3)

(3) 4/ 5 همسايه دارى خوب*** 191 (/ 3)

(3) 4/ 6 بزرگداشت سالمندان*** 193 (/ 3)

(3) 4/ 7 نيكوكارى*** 193 (/ 3)

(3) 4/ 8 گريستن بر مصيبت هاى اهل بيت عليهم السلام*** 195 (/ 3)

(3) 4/ 9 گريستن بر مصيبت هاى امام حسين عليه السلام*** 197 (/ 3)

(3) 4/ 10 سرمشق گرفتن از امام حسين عليه السلام*** 197 (/ 3)

(3) 4/ 11 ميانه روى در طلب روزى*** 199 (/ 3)

(3) 4/ 12 اطعام كردن*** 201 (/ 3)

(3) 4/ 13 گفتنِ «إنّا للّهِ» در مصيبت*** 203 (/ 3)

(3) 4/ 14 دعا كردن براى عطسه كننده*** 203 (/ 3)

(2) فصل پنجم: آداب همنشينى و معاشرت*** 205 (/ 2)

(3) 5/ 1 حُسن معاشرت*** 205 (/ 3)

(3) 5/ 2 دوستى با مردم*** 205 (/ 3)

(3) 5/ 3 پيوند با مردم*** 207 (/ 3)

(3) 5/ 4 شناخت مردم*** 209 (/ 3)

(3) 5/ 5 شناخت دوستان*** 213 (/ 3)

ص: 514

(3) 5/ 6 ديدار برادران*** 213 (/ 3)

(3) 5/ 7 آن كه سزاوار همنشينى است*** 215 (/ 3)

(3) 5/ 8 آن كه سزاوار همنشينى نيست*** 215 (/ 3)

(3) 5/ 9 جلب رضايت مردم با نارضايى آفريدگار*** 217 (/ 3)

(3) 5/ 10 پرهيز از آنچه موجب عذرخواهى مى شود*** 219 (/ 3)

(3) 5/ 11 پذيرش عذر*** 219 (/ 3)

(3) 5/ 12 عذر بدتر از گناه*** 219 (/ 3)

(3) 5/ 13 شريكان هديه*** 219 (/ 3)

(3) 5/ 14 هزينه حفظ آبرو*** 221 (/ 3)

(3) 5/ 15 بركت مشورت*** 221 (/ 3)

(3) 5/ 16 درخواست خير از خداوند*** 223 (/ 3)

(3) 5/ 17 ادب سخن گفتن*** 225 (/ 3)

(3) 5/ 18 آداب تسليت و تهنيت*** 227 (/ 3)

(3) 5/ 19 ادب پاسخ دادن به دعوت*** 227 (/ 3)

(3) 5/ 20 ادب روبه رو شدن با دانا و كم خِرد*** 229 (/ 3)

(3) 5/ 21 ادب نقل حديث*** 229 (/ 3)

(3) 5/ 22 ادب معاشرت با فرمان روايان*** 229 (/ 3)

(3) 5/ 23 ادب درخواست*** 231 (/ 3)

(3) 5/ 24 ادب برآوردن حاجت مؤمن*** 231 (/ 3)

(3) 5/ 25 ادب نيكوكارى*** 233 (/ 3)

(3) توضيح*** 235 (/ 3)

(3) 5/ 26 آداب عيد غدير*** 235 (/ 3)

ص: 515

(3) 5/ 27 آداب خوردن و آشاميدن*** 237 (/ 3)

(2) فصل ششم: سلام كردن و آداب آن*** 241 (/ 2)

(3) 6/ 1 پيشى جستن در گفتن سلام*** 241 (/ 3)

(3) 6/ 2 سلام كردن قبل از سخن گفتن*** 241 (/ 3)

(3) 6/ 3 سلام كردن بر گناهكار*** 241 (/ 3)

(3) 6/ 4 سلام رساندن*** 243 (/ 3)

(3) 6/ 5 بُخل در سلام كردن*** 243 (/ 3)

(2) فصل هفتم: اخلاق زشت*** 245 (/ 2)

(3) 7/ 1 تكبّر*** 245 (/ 3)

(3) 7/ 2 دروغگويى*** 247 (/ 3)

(3) 7/ 3 غيبت*** 247 (/ 3)

(3) 7/ 4 بخل*** 247 (/ 3)

(3) 7/ 5 فرومايگى*** 249 (/ 3)

(3) 7/ 6 عجله*** 249 (/ 3)

(3) 7/ 7 نابُردبارى*** 251 (/ 3)

(3) 7/ 8 سخن چينى*** 251 (/ 3)

(3) 7/ 9 فقر جان*** 251 (/ 3)

(3) 7/ 10 بيم از فقر و پيجويى فخر*** 253 (/ 3)

(2) فصل هشتم: كارهاى زشت*** 255 (/ 2)

(3) 8/ 1 ستم كردن به ناتوان*** 255 (/ 3)

(3) 8/ 2 دل بستگى به ستمكار*** 255 (/ 3)

(3) 8/ 3 نافرمانى از پدر و مادر*** 257 (/ 3)

ص: 516

(3) 8/ 4 فرمان بُردارى از آفريده، با نافرمانى از آفريدگار*** 257 (/ 3)

(3) 8/ 5 غُلُوْ (تندرَوى)*** 263 (/ 3)

(3) 8/ 6 سوگند خوردن فراوان*** 263 (/ 3)

(3) 8/ 7 بگومَگو كردن*** 265 (/ 3)

(3) 8/ 8 رد كردن درخواست كننده*** 265 (/ 3)

(3) 8/ 9 شطرنج بازى*** 267 (/ 3)

(2) فصل نهم: شناخت دنيا و پرهيز دادن از آن*** 269 (/ 2)

(3) 9/ 1 دنيا، دست به دست مى شود*** 269 (/ 3)

(3) 9/ 2 آن كه دنيا برايش فراهم است*** 269 (/ 3)

(3) 9/ 3 پستى دنيا در نزد خدا*** 271 (/ 3)

(3) 9/ 4 داستان اميرمؤمنان عليه السلام و دنيا*** 271 (/ 3)

(3) 9/ 5 پرهيز دادن از دنيا*** 275 (/ 3)

(3) 9/ 6 دنيا، زندان مؤمن*** 275 (/ 3)

(3) 9/ 7 زيان هاى دنيادوستى*** 277 (/ 3)

(3) 9/ 8 غفلت دنياپرستان*** 277 (/ 3)

(3) 9/ 9 مردم، بنده دنيايند*** 277 (/ 3)

(2) فصل دهم: ره نمودهاى بهداشتى*** 279 (/ 2)

(3) 10/ 1 پيشگيرى از بيمارى ها*** 279 (/ 3)

(3) 10/ 2 آنچه ذهن را تقويت مى كند*** 281 (/ 3)

(3) 10/ 3 آنچه براى تبدار، مفيد است*** 281 (/ 3)

(3) 10/ 4 كناره گيرى از جذامى*** 281 (/ 3)

(3) 10/ 5 گوناگون*** 283 (/ 3)

ص: 517

(1) باب ششم: حكمت هاى جامع*** 287 (/ 1)

(2) فصل يكم: حكمت هاى جامع قُدسى*** 287 (/ 2)

(2) فصل دوم: حكمت هاى جامع نبوى*** 295 (/ 2)

(2) فصل سوم: حكمت هاى جامع علوى*** 309 (/ 2)

(2) فصل چهارم: حكمت هاى جامع حسينى*** 313 (/ 2)

(1) باب هفتم: حكمت هاى گوناگون*** 319 (/ 1)

(2) 7/ 1 عَرضه شدن اعمال بر خدا*** 319 (/ 2)

(2) 7/ 2 ارزش عمل، به نيّت است*** 319 (/ 2)

(2) 7/ 3 چاره گناه*** 321 (/ 2)

(2) 7/ 4 آثار گناهان*** 321 (/ 2)

(2) 7/ 5 سخت ترين مجازات*** 323 (/ 2)

(2) 7/ 6 مجازات موحّدانِ مرتكب گناه كبيره*** 323 (/ 2)

(2) 7/ 7 تأثير مصيبت و بيمارى در پاك شدن گناهان*** 323 (/ 2)

(2) 7/ 8 بزرگ ترين مصيبت*** 327 (/ 2)

(2) 7/ 9 سخن امام عليه السلام در كنار قبر برادر*** 327 (/ 2)

(2) 7/ 10 مصيبتْ ديده آن است كه از پاداش، محروم مانَد*** 329 (/ 2)

(2) 7/ 11 ثواب زيارت قبور اهل بيت عليهم السلام*** 333 (/ 2)

(2) 7/ 12 غنيمت شمردن عمر*** 335 (/ 2)

(2) 7/ 13 عذر خواهىِ خدا از فقيران*** 335 (/ 2)

(2) 7/ 14 ذكر بيمناك*** 335 (/ 2)

(2) 7/ 15 استدراج*** 337 (/ 2)

(2) 7/ 16 سعادتمند حقيقى*** 337 (/ 2)

ص: 518

(2) 7/ 17 ترك كنندگانِ بهترين خوش بختى*** 347 (/ 2)

(3) الف هَرثَمة بن ابى مسلم*** 347 (/ 3)

(3) ب ضحّاك بن عبد اللّه مِشرَقى*** 349 (/ 3)

(3) ج عبيد اللّه بن حُرّ جُعفى*** 351 (/ 3)

(2) 7/ 18 بركت بامدادان*** 357 (/ 2)

(2) 7/ 19 بركت فرزند*** 359 (/ 2)

(2) 7/ 20 پرورش دام*** 361 (/ 2)

(2) 7/ 21 غرور فرزندان آدم*** 361 (/ 2)

(2) 7/ 22 تصوّر واقعى مرگ*** 363 (/ 2)

(2) 7/ 23 بيعت انصار*** 363 (/ 2)

(2) 7/ 24 تجربه آموزى*** 365 (/ 2)

(2) 7/ 25 پاسخ پرسش هاى پادشاه روم*** 365 (/ 2)

(2) 7/ 26 پاسخ عمرو بن عاص*** 367 (/ 2)

(2) 7/ 27 پاسخ پرسش هاى مرد شامى*** 369 (/ 2)

(2) 7/ 28 حُرمت حرم*** 369 (/ 2)

(2) 7/ 29 پندگوىِ پندناپذير*** 373 (/ 2)

(2) 7/ 30 بدترين خصلت فرمان روايان*** 373 (/ 2)

(2) 7/ 31 پيمان فضل ها*** 375 (/ 2)

(2) 7/ 32 بهترين امان*** 379 (/ 2)

(2) 7/ 33 نقش انگشتر امام حسين عليه السلام*** 381 (/ 2)

(2) 7/ 34 خضاب كردن امام حسين عليه السلام*** 383 (/ 2)

(2) 7/ 35 نيم خورده گربه*** 385 (/ 2)

ص: 519

ص: 520

ص: 521

ص: 522

ص: 523

(2) 10/ 20 قافيه «ف»*** 499 (/ 2)

(2) 10/ 21 قافيه «ق»*** 499 (/ 2)

(2) 10/ 22 قافيه «ك»*** 499 (/ 2)

(2) 10/ 23 قافيه «ل»*** 501 (/ 2)

(2) 10/ 24 قافيه «م»*** 503 (/ 2)

(2) 10/ 25 قافيه «ن»*** 503 (/ 2)

(2) 10/ 26 قافيه «و»*** 505 (/ 2)

(2) 10/ 27 قافيه «ه»*** 505 (/ 2)

(2) 10/ 28 قافيه «ى»*** 505 (/ 2)

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109